رمزگشایی از چرایی سرنگونی حاکمِ مسلمانِ ایرانِ دوست و خواهان مدرنیته، توسط مردم ایران؟

پیام محمدرضا شاه در 15 آبان

هموطنان محترم و ستم دیده و ارجمند دوستان گرامی، قرن هاست که ایران و ایرانی چنگ در چنگ هیولای سیاسی-فرهنگی دیکتاتوری و استبداد است تا سرنوشت خود و کشورش و فرزندانش و آینده اش را از دست این دیو و هیولای تاریخی رها کند.

شکست پشت شکست تجربه 2500ساله او بوده است، علیرغم این هیچ گاه از پای ننشسته است. تااینکه اولین بار، با و در جنبش مشروطه تلاش نیمه موفقی داشت. تا با قبولاندن حکومت سلطنتی مشروطه به مظفرالدین شاه حکومت دیکتاتوری سلطنتی شاه قاجار را از طریق قانون مشروطه (با تاسیس مجلس قانونگذار توسط نمایندگان مردم، قوه قضائیه مستقل و بازوی اجرایی دولت) به سلطنت مشروطه بدل کند.

مردم ایران اینگونه توانست سرنوشت خود را از دست هیولای تاریخی استبداد (حکومت یک شخص) خارج و بدست خود بگیرد. وبرای اولین بار در ایران، ایرانی بعنوان شهروند ایران و نه بعنوان کنیزان و نوکران و غلامان و برده ها و در یک کلام بعنوان “رعیت” شاه(ابزار انسانی همردیف بزها و گوسفندان و …)، بلکه به عنوان “مردم-ملت” ایران که مشروعیت و حقانیت و قدرت سیاسی و حاکمیت و… از آن(مردم) نشأت میگیرد، به ثبت برساند.

اینگونه بعد از 2500سال حکومتِ “دولت-ملت” (حکومت مشروطه) بوجود آورد و به یک ایران نوین هویت بخشد. این اولین پیروزی شگفت انگیز تاریخی ایرانیان بعد از قرنها عقب افتادگی سیاسی و سیستم حکومتی بود، که با شکستن سیکل معیوب سرنگونی یک دیکتاتوری و جانشینی آن با یک دیکتاتوری دیگر، بدست آمد.

مهمترین و شگفت انگیزترین ویژگی تحول تاریخی ای بنام مشروطه آن بود که  اتفاقا در آن اینبار سرنگونی صورت نمیگرفت. با وجود این حرکتی عظیم و رو به بالا و ترقی بصورت متحول کردن همان حکومتی که هزاران سال بود ایرانیان برای تغییرش مسیر  سرنگونی را میشناختند  بود.   یعنی ایرانی برای اولین بار فقط با قتل و کشتار و جنگ و خونریزی به ظلم و ستم و قتل و کشتار پادشاهان مستبد پایان و پاسخ نمیداد، بلکه با در انداختن طرحی نو طوری تلاش کرد که اجازه ندهد که استبداد و قتل و کشتار هنگام تغییر حکومت در یک سیکل باطل تکرار شود. آنچه عینا در سال 1688 میلادی در انگلستان بعنوان زادگاه دمکراسی صورت گرفته بود، و دهسال بعد از آن منجر به انقلاب صنعتی و شکوفایی تمدن غرب و مدرنیته گردید.

آنچه مدرنیته را مدرن میکند.علم، ماشین ها، صنعتی شدن، سطح بالای زندگی و امید بیشتر به زندگیست. آیا بقیه اش مهم نیست؟ یقینا ما نباید این پیشرفتهای اساسی علمی و مادی را نادیده بگیریم. آما همانطور که جامعه شناس آمریکایی پیتر برگر به درستی سوال میکند

آیا ما همان مصریان قدیم منتها سوار بر هواپیما هستیم؟ یعنی آیا یگانه تغییر مهم در مدرنیته تفاوت در ابزار هایی است که انسان به کار می گیرد؟ و نه تفاوتی در خود انسان ها در جهان بینی شان، و در فهم آنها ازخود؟ اگر فقط ابزارها مهم بودند در این صورت تنها تفاوت مهم میان مدیر یک شرکت معاصر که در بوئینگ ۷۴۷ سفر میکند و یک طالع بین; دربار فرعون فقط همان بوئینگ ۷۴۷ است و نه چیزی دیگر، و تلویحا به این معنا است که مدرن شدن کشورهای توسعه نیافته صرفا مسئله تکنیکی است و ربطی به فرهنگ و روانشناسی ندارد. اما همانطور که مسائل پیچیده فرهنگی و اجتماعی برخاسته از مدرن شدن نشان داده اند این نظر صحیح نیست. تفاوت میان مدیر و طالع بین نه فقط در هواپیما بلکه در ذهن انسان یا به عبارت دیگر در فرهنگ انسان نهفته است. اما چون درک و خصلت شناسی ذهن و فرهنگ از هواپیما دشوارتر است. باعث میشود بسیاری از خودکامه ها و اصحاب بی فرهنگ آنها به این ورطه بیفتند که میشود کشورٍِ را مدرن کرده به دروازه های تمدن رساند.

حکومت مشروطه، این طرح نو، این درخت نونهال دمکراسی و آزادی متاسفانه بعد از 15 سال تجربه و چنگ در چنگ شدن با بازمانده هیولای سیاسی-فرهنگی استبدادِ مرکب تحت حمایت و فشار استعمار و نبود بنیادهای ضروری دمکراسی و فرهنگ دمکراسی در میهن نتوانست دوام آورد و با شکست مواجهه گردید. تا اتفاقا به کمک ایرانیان فرهیخته! و دولتهای استعماری، رضا شاه در سال 1299 بر تخت دیکتاتوری نشست-نشانده شود. طوریکه در سال 1320 هنگام خلع ید وی از پادشاهی توسط استعمارانگلیس، دیکتاتوری او بسیار فراتر از دیکتاتوری شاهان قاجار رفته بود.

ناگفته نباید گذاشت که رضاخان که در 1299 بقدرت رسید چنین دیکتاتوری نبود، و نه تنها خدمات ارزنده ای در نجات کشور از فروپاشی و… انجام داد، بلکه این سیاستمداران، فرهیختگان و مذهبیون و علما و در نهایت مردم ایران با تکیه به یک فرهنگ استبداد زده، دیکتاتور پرور و دیکتاتور پرست، چاپلوس و …دست بدست هم داده و  رضا خان میرپنج، نه آنگونه که میخواست بر تخشت “ریاست جمهوری” بلکه بر “تخت شاهی” نشاندند و او با تکیه به استعداد شگرف استبدادی نهفته در نهاد همه ما ایرانیان، این استعداد را به علاء درجه بکارگرفت و از خود شاه دیکتاتوری خون ریز ساخت.

رضاشاه دستآورد 2500ساله مردم ایران در مشروطه را که دستیابی به “دولت-ملت”  بود را (با انحلال عملی مجلس و دولت و قوه قضائیه) بدارآویخت. ودوباره مردم ایران را به “رعیتِ” (بز و گوسفند و …) شاهنشاه، که هیچ حقی جز به بردگی و بندگی کشیده شدن و اطاعت و اجرای اوامر ملوکانه نداشتند، تبدیل کرد. با این تکیه کلام شاهانه:

رعیت غلط میکنند در امور حکومتی دخالت میکنند“. 

بدنبال برکناری رضا شاه این دیکتاتور”ایران دوست و خواهان مدرن کردن ایران“! توسط استعمار انگلیس در جریان جنگ جهانی دوم و جانشین کردن فرزندش محمدرضا شاه بر تخت شاهی، کالبد بدارآویخته شده و ناتوان “دولت-ملت” از طناب دارِ رضا شاه رها شد و دوباره نیمه جانی بخود گرفت.

در ده سال اول حکومت شاه “دولت-ملت” افتان و خیزان با همه ضعف ها و کاستی هایش، لنگان لنگان دست به حرکت های تاریخی به رهبری مصدق زد که سرمشق جهانیان نیز شد.

اما دولت های استعماری غربی که امروزه بسیاری از خود باختگان از آنها استمداد می طلبند، همچون امروز، همین میزان از ایران مستقل و دمکراتیک و ملی را تحمل نکرده و در کودتای 28مرداد بدست آمریکا وانگلیس حکومت ملی و دمکراتیک مصدق را سرنگون کردند و با پشتیبانی کامل از محمدرضا شاه، و بازهم با کمک درباریان و سیاستمداران و ایرانیان و اطرافیان و چاپلوسان و “روشنفکران و مذهبیون و علماء” فرزندِ  رضا شاه را بر تخت شاهی نشاندند. حمایت آمریکا از شاه و فرهنگ استبداد پرور ایرانیان استعداد شگرف محمدرضا شاه را نیز شکوفا! کرد و  او را تبدیل به همان هیولای دیکتاتوری کرد که برای بار دیگر “دولت-ملت” را با کنارگذاشتن قانون اساسی و مجلس و قوه قضائیه و دولت، بدار آویخت.

نمی توان ناگفته گذاشت که به قطع و یقین محمدرضا شاه نیز سرمنشاء خدماتی به ایران بوده است برای مثال:

در سال1320 در ایران 351 دبیرستان و 8موسسه عالی و یک دانشگاه وجود داشت اما در سال 1374، ایران 2314دبیرستان، 148 موسسه عالی داشت.

در سال 1320 در ایران 482شرکت صنعتی مشغول کار بود در سال 1374این شرکتها به 5651رسیده بود.

در سال 1962رشدسالیانه صنعت 5%بود درصورتیکه در 1974 رشد صنعت به 20%رسیده بود. [1]

پس چـــرا سرنـــگونی؟

سپاه دین

باید گفت شاه از سویی جامعه را دگرگون و نوسازی کرد، برشمار طبقه متوسط  و شهر نشین و تکنوکرات افزود. به زنان کمک کرد تا در سطحی بی سابقه به عرصه عمومی گام نهند، اما کماکان میخواست به رسم آشنای سدهُ نوزدهم و پادشاهان اقتدارگرای آن زمان براین جامعه تغییر یافته حکمرانی کند. تجربه تاریخی و نظری هر دو موِِّید این واقعیت اند که این ترکیب دوام پذیر نیست.

از این رو بود که مردم ایران در سال 1357 نه از روی شکم سیری، و بقصد نابودی خدمات شاهنشاه آریامهر!!! با ارتش پنجم جهان!- قدرت یکم منطقه! جزیره ثبات منطقه و… با سپاه دین((!فرمان شاهنشاه برای تشکیل سپاه دین منتشر شد “روزنامه اطلاعات شنبه اول آبانماه ۱۳۵۰ ”  تشکیل سپاه دین ، از این دوره به مرحله اجرا گذاشته میشود)) ، سپاه دانش وسپاه بهداشت و کارخانجات اتومبیل سازی وکارخانه ذوب آهن و… یا بقصد نابودی خدمات رضا شاه و بنیانگذار ایران نوین، را سرنگون نکردند، بلکه برای نجات “دولت-ملت” از طناب دار دیکتاتوری سلطنت شاهنشاهی بود که سرنگون کردند.

امروز نیز آنها که قدرتِ حکومت در مقابله با آمریکا و استکبار جهانی و استقلال از آمریکا و غرب، ساختن پهبادها و موشک ها و … را در مقابل اعتراضات جاری علم میکنند توجه ندارند که قیام ملت نه در اعتراض به استقلال از آمریکا و غرب، و کسب قدرت نظامی و حتی صنعت هسته ای است، که باعث افتخار ملت است، بلکه در اعتراض به، بدار آویخته شدن دوباره “دولت-ملت است.

مردم ایران میخواهند برای همیشه “دارِ دولت – ملت” برچیده شود. استدلال سلطنت طلب ها  و حکومتی ها و علم کردن “خدماتی”! که این حکومت ها کرده اند، آب در هاون کوبیدن و نادیده گرفتن دستگاه “دار دولت-ملت” و تداوم رعیت انگاری مردم است. بله آنها که میگویند مردم غلط کردند سلطنت را در سال 57 سرنگون کردند، دقیقا با همان فرهنگ و منطق ظل اللهی دیکتاتوریهای قاجاری و شاهنشاهی و شیخی است که مردم را رعیت فرض میکنند، که:

رعیت غلط کرده در حکومت دخالت کرده است“.

درکلیپ زیر یک نمونه از برخوردهای پرویزثابتی رئیس اداره سوم ساواک با بهروز وثوقی بازیگر فیلم های سینمایی و تهدید او به ترور که رابطه محکمی هم با دربار داشته است.

باید گفت، مردم ایران کم هوش و فکر و زکاوت و دانش و مدیریت و سیاست و علم و دانش و هنر و توان اختراع و… به صدر لیست تمامی انسانهای دارندگان این صفات در جهان اضافه نکرده است. اگراز اینگونه کیفیت ها اضافه نداشته باشد چیزی کم ندارد. امروزه هرگوشه جهان و سراسر ایران چه بسا در زندانها پر هستند از ایرانیانی که اگر “دارِ دولت-ملت” برچیده شود با 82 میلیون ایرانی که ظرفیت هرکدام بیش از دیگری است میتوانند با تلاش خود و دیگر منابع عظیم کشور، ایران را با تصحیح فرهنگ استبدادی بجا مانده از 2500 سال سلطنت استبدادی به دروازه های تمدن برسانند.

پیام انقلاب 22 بهمن 1357 این بود که: مردم ایران نمیخواستند و نمی خواهند برده وار به بعنوان رعیت شاه و یا شیخ به “دروازه تمدن” و “قدرت جهانی” برسند، آنها میخواهند با رهایی از استبداد قبل از هرچیز کرامت انسانی شان برسمیت شناخته شود، تا در سایه آن، خود، ایران را به دروازه های تمدن برسانند.

کسانیکه به اشتباه بجای اینکه تحلیل های تاریخی، سیاسی واجتماعی را در بستر و جهت تکامل جامعه و نو کردن آن و ریختن طری نو صورت دهند، در واکنش به شرایط فاجعه بار موجود در یک تاریک اندیشی سیاست زده و تحلیل ضد تاریخی عملا به ورطه ارتجاع گذشته می افتند. یعنی به گذشته غلط مهر تائید میزنند. عملا بازگشت استبداد سلطنتی که بدون پایه مذهبی آن نمیتواند دوام یابد، را میطلبند. همانگونه که حتی در انگلستان نیز ملکه یا پادشاه رئیس عالی کلیسای انگلستان است.

این امر جدای از این است که در یک بررسی تاریخی فراموش کنیم که: رضا شاه جدای از استبداش جدای از به خاک سپردن “قانون اساسی مشروطه”، “مجلس و دولت و قوه قضائیه”، خدمات ارزنده ای نیز به ایران کرده است. آشکار است که وی بنیاد ایران نوین را ریخته است. و یا محمد رضا شاه خدمات شایانی برای ایران داشته است، یا حکومت کنونی توانسته از زورگویی استعماری خود را خلاص کند و علیرغم تحریم های زورگویانه، قدرت نظامی مستقلی بهم بزند که قابل کتمان نیست.

اما این بدان معنا نیست که در مواجهه با شرایط فاجعه بار حکومتی کنونی، باید به عقب (راه اندازی و یا زمینه سازی”دارِ دولت-ملت”) بازگشت و یا مورد جاری آنرا مهر تائید زد. ضمن اینکه گذشته از عوامل بین المللی و منطقه ای موثر در شرایط و حکومت های حاکم بر ایران، چه در دوره رضا شاه چه محمدرضا شاه و چه رژیم اسلامی کنونی و حتی حکومت احتمالی آینده هرچه باشند نتیجه و محصول شرایط تاریخی سیاسی و فکری فرهنگی مردمی هستند که در ایران زمین زیست میکنند.

در نتیجه و مهمتر اینکه انقلاب 1357 و رژیم کنونی، باز جدای از عوامل بین المللی، حاصل مستقیم حکومت پنجاه ساله سلسله پهلوی است.

چرا حکومت حاضر نیز دست پخت پهلوی است؟

دریک نگاه تاریخی حکومت پادشاهی ایران چه قبل از اسلام و چه بعد از آن ، استبداد مرکبی (متشکل از دونهاد “حکومت+ روحانیت”) بوده است. حکومتهای پادشاهی پایه مذهبی-روحانیت خود را که صدها سال متحدش بوده، صدها سال عصای دستش بوده، صدها سال برایش عامل تحمیق مردم جهت زیرسلطله شاهان نگاه داشتن اش بوده است را دربطن خود پرورش داده بود. ایندو(شاه وشیخ) بکمک همدیگرزبان از حلقوم متفکرین ومعترضین بیرون کشیدند، امیرکبیرهایش را کشتند، روزنامه نگارانش (کریمپورشیرازی) را به آتش کشیدند، فاطمی هایش را اعدام کردند، کشور را وارد جنگهای خانمان سوز نمودند، بخشیهای بزرگی از خاک کشور (70درصد کشور) را دراین جنگها از دست دادند و بقیه (بحرین را) به اربابان بخشیدند وچه فجایع تاریخی که نیافریدند.

نمونه قبل از اسلام، ترکیبِ “شاه وشیخ”(دین و دولتِ) ساسانی

استقرار ساسانیان خواه ناخواه با استیلای دین رسمی و مقداری فشار سیاسی همراه شده بود. اردشیر بابکان سر سلسه ساسانی برای محکم کردن پایه های حکومت خود ۱۴ سال جنگید. یعنی ۱۴ سال کشید تا نیروهای مقاومت کننده در سراسر کشور سرکوب شوند. در این میان خون های بسیار ریخته شد و دربدری های بسیار روی نمود. “تنسر” یا “توسر” هیربد روحانی زرتشت((تَنسَر یا توسر روحانی زردشتی در اواخرِ عصرِ اشکانی و از نزدیکان و حامیان اردشیر بابکان بود. تنسر پس از قدرت‌گیری اردشیر بابکان به او پیوست و سمت هیربدان هیربد را — که بالاترین مقام در میان هیربدان بود — داشت. او نویسندهٔ نامه تنسر به گشنسب است که اصل آن به‌ زبان فارسی میانه بود.)) که مشاور و پشتیبان اردیشربابکان بود. می گوید:

[su_quote]”بسیار پادشاهان باشند.که اندک قتل ایشان اسراف بود،حتی اگر ۲ تن کشتند؛ و بسیارپادشاهان باشند که اگر هزارهزار را بکشند هم زیادت باید کشت، از آنکه مضطرب باشند بدان زمان از قوم خود.  (نامه تنسر هیربد صفحه ۶۱)” [/su_quote]

منظور این روحانی دربار اردشیربابکان آن است که بعضی از فرمانروایان ناگزیر می شوند از کشتن مردم خود زیرا در برابر طغیان قرار گرفته اند. و این در توجیه اعمال اردشیر است. وبازتنسرهیربد میگوید:

[su_quote]”این چنین ملک جز به خون ریختن با دید نیاید.(همان صفحه ۵۹)” [/su_quote]

و این تتنسرهیربد مردِ زاهدِ عابدی بوده است که ادعا داشت:

[su_quote]”که پنجاه سال است تا نفس امّارۀ خود را بر این داشتم به ریاضت ها که از لذت نکاح و مباشرت، اکتساب و اموال معاشرت امتناع نمود و چون محبوس و مسجونی در دنیا می باشم تا خلایق عدل من بدانند و بدان چه برای صلاح معاش و فلاح معاد و پرهیز از فساد از من طالبند و من ایشان را هدایت کنم گمان نبرند. ( همان صفحه 50) . [/su_quote]و این شخص بر سر اعتقادی که آن را خیر مطلق می دانست, کشتار هزاران تن را بدست حاکم تایید میکرد.

]

در مسیحیت نباید نیازی به مثال تاریخی باشد، چرا که انقلاب کبیر فرانسه خود بزرگترین شاهد بر پایان دادن خونین به چندین سده ازاین نوع ترکیبات دوپایه ای کلیسا و حکومت های استبدادی در غرب است.

[spacer height=”15px”]

بنیاد پهلوی

رضا شاه بعد از 1400سال سلطه استبداد مرکبِ “حکومت+مذهب” بر ایران، در یک کپی برداری صوری ازکمال آتاتورک رهبر ترکیه نوین، پایه روحانیت حکومت را با ایجاد محدودیت هایی برای آنها به حاشیه راند. اما در زمان محمدرضاشاه، درنیمه دوم دهه 50 شمسی زمانیکه حکومت شاه بدنبال سرکوبها واعدام ها وشکنجه های مبارزین ومتفکرین وهنرمندان ونویسندگان دراوج عدم مشروعیت ومورد نفرت مردم بود، ودرنقطه مقابل پایه روحانیت وابسته اش بدنبال چند دهه اجرای پروژه فشرده مذهبی سازی ایران توسط شاه بدستور“سیا” برای مقابله با کمونیسم شوروی سابق با اختصاص هزینه های کلان بدان، که شخص شاه شخصا پشت اجرای آن بود. از جمله با تشکیل سپاه دین، بنیاد پهلوی ((شاه در چهارم اکتبر 1961 (مهرماه 1340) با امضای فرمانی ایجاد بنیاد پهلوی را رسما اعلان نمود. فرمان اینگونه آغازمیشود:بسم الله الرحمن الرحیم، نظر به علاقه تام وایمان و عقیده راسخی که برای رضایت خداوند متعال داشته و داریم و به منظور شادی روح بزرگ پدرمان اعلیحضرت فقید رضا شاه کبیر به ایجاد این بنیاد اقدام کرده ایم.شاه اینگونه با تشکر از پدرش در غصب وغارت اموال مردم ایران، مصارف پنجگانه ای را برای در آمدها و موقوفات بنیاد پهلوی تعین میکند که بسیار تعجب برانگیز است. در اصل اول که خود پنج زیر محور دارد به شرح زیر است.الف:کمک به تنظیم شعائر اسلامی و ترویج دیانت مقدس اسلام در هر عصر و زمانی و به متقضی وقت.ب: کمک به تاسیس دانشگاه اسلامی.ج:تعمیر بقاع متبرکه و مساجد.د:کمک به نشر کتب و تعلیمات دینی.هـ:کمک برای تبلیغات اسلامی خاصه در کشورهای غیر مسلمان.))  با حمایت کامل دستگاه امنیتی خودش با تزریق وتقویت ذهنیت مذهبی به مردم، از ایرانیان گوشت دم توپ وخاکریز مذهبی-فرهنگی-انسانی درمقابل نفوذ شوروی برای دفاع از منافع ایالات متحده در ایران ساخت. دورانی که پایه روحانیت سلطنت دراوج توانایی وقدرقدرتی با شبکه گسترده مساجد دراقصا نقاط کشورپراکنده شده بود. زمانیکه افکارمترقی یا کتب انتقادی حتی یک کتاب ضد روحانیتِ مسیحی آمریکا نوشته جک لندن (کتاب سپید دندان) خواندنش زندان وشکنجه ساواک را بدنبال داشت، تمامی مساجد کشور آزادانه مملومیشد از مردمی که به کلام روحانیتی که ضمن ترویج دین ومذهب علیه شاه انتقاداتی نیز مطرح میکردند. دستگاه امنیتی ساواک نه تنها مانع آنها نمیشد. حتی در مورد روحانیون رادیکال درصورت دستگیری هیچکدام محاکمه نمیشدند بلکه با احترام تبعید میگردیدند. البته بودند روحانیانی که از مبارزه مسلحانه حمایت میکردند زندان میگردیند.

فقط اینها نبود: شهبانو فرح برای غبار روبی با چادر مشکی توری به زیارت مقبره امام رضا می رفتند ؟خوانندگان درباری من علی علی گویم میخواند ؟ هایده و مهستی و گلپایگانی و شجریان و سایر خواننده ها برای محمد و علی مدح و آواز  می خواندند ؟ هایده که دیگه سنگ تمام گذاشته بود و با صدای ملکوتی اش دعای جوشن کبیر در مراسم شب قدرهم می خواند!

توجه کنید که ایرانیان همان هستند که در مشروطه برای استقرار حکومت نوین مبتنی بر دولت-ملت و حفظ منافع ملی کشور یک آیت الله بنام شیخ فضل الله نوری که به مخالفان مشروطه پیوسته بود را حتی با تائید دیگر مراجع شیعه نجف در تهران بدار آویختند. و اینگونه نشان دادند که برای خلاصی از استبداد و رسیدن به ایران مدرن مبتنی بر دولت-ملت حاضرند از مذهب عبور کنند.

اما محمدرضاشاه در راستای سیاست “سیا” از روحانیت تحت حمایتش، قطبی ظلم ستیز! و پناه ستم دیدگان ومحرومان! درمقابل چپاول واستبداد حکومتیان ودیوانیان وسرکوب و زندان و شکنجه ساواک ساخت. درست در همان زمان روحانیتی که مستقل بود و شاه و استبدادش و وابستگیش به آمریکا را نقد میکرد در زندانها بسر میبردند. شاه تمامی احزاب را تعطیل ملوکانه نمود ونگذاشت حزب ونهادهای اجتماعی ومدنی مستقلی شکل بگیرد، فرهیخته گان را زندان کرد وهرکتاب وفیلم وشعروموسیقی اگرکمی محتوای اجتماعی وانتقادی ویا سیاسی روشنگرانه داشت، ممنوع وشاعرو بازیگر وخواننده را دستگیر و زندان نمود.

به گواهی مصاحبه های اخیر پرویز ثابتی رئیس اداره سوم ساواک “چنان خفقانی توسط ساواک ایجاد نموده بود که درسالهای دهه 1350 منتهی به انقلاب 22 بهمن 1357 اثری  حتی از یک مبارز چپ، ملی، ملی مذهبی و …فعال درخارج زندان نبود”. درمقابل مساجد و تکیه های مذهبی و دسته های سینه و زنجیرزنی درسراسر کشور نمایشی خارق العاده داشتند و خود شخص شاه در مراسم عاشورا به همراه هئیت دولتش شرکت میکرد.و اینگونه نسلی طی چند دهه حکومتش تربیت کرد که گمشده خود را درماه دیدند. بله درماه دیدند. مارکسیست هایش هم به امام حسین و امام علی قسم میخوردند.  محمدرضا شاه برای به دروازه های تمدن رساندن ملتی که تبدیل به رعیت کرده بود، مجلس و دولت و قانون اساسی را تعطیل نمود و یک تنه حکومت میکرد. مسئولیت این فاجعه با کسی است که گفت شما رعیت ها(آنچه از مردم ایران ساخته بود) خفه شوید من خودم شما را به دروازه های تمدن میبرم!! همین محتوا را محترمانه به کورش کبیر نیز ابلاغ فرمودند، آنجا که گفت: “کورش توبخواب “ما؟ من” بیدارم ” و[میدانم ایرانیان را چگونه به دورازه های تمدن برسانم!!]

بدنبال جنبش ضد استبدادی ایرانیان علیه استبداد محمدرضاشاه، “ارتش یک نفره تمدن سازِ بدون مجلس و دولت و دستگاه قضا و البته بدون ملت”، وی دوباره بدستور سیا همین مردمیکه تا بن واستخوان وتک تک سلول ها به مذهب وشیعه ومسجد ومنبر معتاد کرده را رها وهیولای محارشده دربطن حکومت فاسد واستبداد سلطنتی خود(پایه مذهبی) را به جان مردم  ایران انداخته واز کشورفرارکرد.

تا اینگونه به خیال خود حکومت مذهبی (پایه دیگراستبداد مرکب سلطنتی) بجا مانده از حکومتش بتواند درادامه طرحهای (سیا) خاکریزی جلوی شوروی کمونیست بجا گذاشته باشد!! ومنافع اربابان آمریکایی را که اینگونه خودش را با تحقیر و ذلت وخواری از کشوررانده وحتی به کشورخود راه نداده بودند وبنا به گزارش فرح پهلوی حتی برای مداوا نیز او را به آمریکا راه ندادند و وقتی راه دادند، نه به بیمارستان، که به تیمارستانی درآمریکا برده بودند، را تامین کند.[spacer height=”20px” id=”2″]

حالا پس مانده همین ها باکمک از ما بهتران که از ایران کمربند سبز و گوشت دم توپ مذهبی برای منافع خود ساخته بودند و ازجمله خانم فرح پهلوی و فرزندش رضا پهلوی… طلب کارمردم هستند که: [spacer height=”15px”]

چرا شاه را سرنگون کردید؟ شاه به این “خوش تیپی” را دادید ومذهب را جای آن گذاشتید؟!! و عکسهای خیابان پهلوی سابق را میگذارند و انواع تحقیر و توهین ها به همان ملت بزرگ ایران و کشوری که بدست حکومت سلطنتی بخاک سیاه نشانده اند با مبتذل ترین بیانات با  هزاران هزارپست تحقیروتوهین، علیه شان هتاکی میکنند.  این اقدام شنیع بخصوص با هدف گرفتن نسل پنجاه وهفتی ها دررسانه های اجتماعی به اجرا در می آید، که “خاک برسرتان که شاه را دادید وشیخ را گرفتید”!!  ویا عجبا عجبا!!!

اما واقعیت تاریخی چیست؟ بله مردم ایران درفرایند تاریخی خود پایه ی (حکومتی-دیوانی) استبداد مرکب (دیوان-حکومت+شریعت-روحانیت) را درسال پنجاه وهفت قطع کرده وسرنگون نمودند. آن دیوحکومت استبداد سلطنتی هنگام سقوط، سقط جنین کرده وپایه مذهبی خود را که در ابعاد فرهنگی، اجتماعی، سیاسی صدها سال دربطن خود پرورده وپروارکرده بود، پس انداخت. مردم ایران حالا درگیرپای دیگراستبداد وهیولایی است که از سلطنتِ سرنگون شده، سِقط شده است.

 اگر شاه طی دهه ها سلطنت استبدادی وابسته اش چنین نسلی را نپرورده بود، کسی فریب مشاطه گران مذهبی بخصوص مجاهدین خلق و امثال مسعودرجوی بدتر از داعش با ادعای “اسلام دمکراتیک” را نمیخورد تا هزاران جوان نا آگاه ایرانی تربیت شده در حکومت اختناق پهلوی را با شعار مرگ برامپریالیسم و مدعی ساختن ویتنامی دیگر برایش بود به کام مرگ بکشانند. سپس خودش به  دامان همان امپریالیسیم غرب که مدعی مبارزه با او بودند، درهمان غرب پناه ببرند. بله اگر اختناق شاهنشاهی نبود، همه اینها و اقدامات تروریستی و اسلام پناهی دروغین آنها مورد نقد وبررسی قرارمیگرفت وهمه میفهمیدند هرکس، چه کاره است. امری که امروزه نیز همین پس مانده سلطنت و مجاهدین هرگونه روشنگری در مورد ماهیت مدعیان را با بدترین هتاکی ها و فحاشی جلوگیری میکنند تا شاید بتوانند خود را باردیگر به مردم بزرگ ایران در یک فضای احساسی و نفرت ناشی از شرایط فاجعه بار کنونی، تحمیل کنند.

اینجاست که باید گفت، ترویج جهل و رعیت انگاری مردم، خود را درتوهین به مردم ایران، با محکوم کردن آنها بدلیل سرنگون کردن سلطنت پهلوی درسال 1357، توسط سلطنت طلب ها و ادعای اسلام دمکراتیک و اسلامیکه از آن گبارزدایی شده توسط پس مانده مجاهدین، باز تولید میشود.


بله مردم ایران برای نابودی خدمات کسی به کشورشان در سال 1357 انقلاب نکرد. بلکه برای بدست گرفتن سرنوشت خود (خروج از رعیت و تبدیل شدن به ملت ایران) بود که پایه دیوانی حکومت استبداد مرکب (دیوان-مذهب) سطلنتی  را سرنگون کرد. این سرنگونی کماکان بعد از پیمایش نیمی از راه درسال 1357 درنیمه دیگر آن ادامه دارد.

داود باقروند ارشد

بهمن 1402

[پانوشت: بعضی اقدامات دیگر شاه در همکاری و با روحانیت: همکاری شاه با روحانیون سنتی و مخالف دخالت در سیاست که تا سال ۱۳۳۸ به‌خوبی پیش رفت با نزدیکی رضاشاه به آیت‌الله حائری شبیه بود که نتایجی را برای هر دو طرف در پی داشت. در سال ۱۳۳۴ قمه زنی و زنجیرزنی از سوی برخی از مجتهدین منع گردید که نگرانی شاه را در مورد ریشخند روزنامه‌های خارجی از برگزاری مراسم مذهبی در کشور بر طرف می‌ساخت. در برابر دولت اقدامات زیر را برای راضی نگهداشتن روحانیون انجام داد:

۱- در خرداد ۱۳۳۴، در دانشگاه تهران یک مسجد ساخته شد.

۲- دولت پذیرفت در دروس مدارس به مذهب بیشتر توجه شود.

۳- بهایی‌ستیزی گسترش یافت و در ماه رمضان سال ۱۳۳۴ مرکز بابیان و بهاییان در تهران تخریب شد.

۴- در سال ۱۳۳۴ اعلام شد که دولت یک دبیرستان دینی تآسیس خواهد کرد که شاگردانش بتوانند در دانشکده الهیات درس بخوانند.

۵- در همان سال دولت اعلام کرد که تعلیمات دینی به دروس کلاس‌های پنجم و ششم ابتدایی افزوده شده است.

۶- در تیر ماه سال ۱۳۳۴، کلیه مشروب‌فروشی‌ها در ۱۵روزه اول ماه محرم تعطیل شد.

۷- شاه نظر آیت‌الله بروجردی در تعیین نمایندگان مجلس را نیز برآورده می‌ساخت. «ایشان سعی می‌کرد حداقل نمایندگان قم، بروجرد، اراک، شاید هم خرم‌آباد و توابع آن حدود، همه را با نظر ایشان (آیت‌الله بروجردی) تعیین کند البته نه این‌که رسما و به ‌طور صریح. به ‌طور پیغام، مثلا (آیت‌الله بروجردی) به شاه یا به دولت پیغام می‌داد که فلان کس مورد نظر من است و بایستی که انتخاب شود.»[۱۷]

۸- بروجردی تحت حمایت‌های شاه توانست شرایط فرهنگی شهر قم را نیز تغییر دهد. قم که در دوران رضا شاه شاهد تآسیس مدرسه سکولار رُشدیه بود، یک دهه بعد، تحت تسلط بروجردی بر حوزه، آموزش سکولار رشد چندانی در قم نیافت. این شهر به مرکز فعالیت‌های دینی در آمد و مورد احترام دولت مرکزی قرار گرفت.

۹- در فاصله بین سال‌های ۱۳۳۲-۳۷ فعالیت روحانیون مخالف دخالت در سیاست در مساجد و مدارس تمرکز داشت. در این مدت شمار طلبه‌ها نیز افزایش چشم‌گیری یافت و از ۳۲۰۰ نفر در سال ۱۳۳۲ به ۵۰۰۰ نفر در سال ۱۳۳۷ رسید. در شهر مشهد نیز شاهد افزایش چشمگیر نهادهای دینی در سال‌های سی و چهل هستیم. حاج میرزا احمد کفایی هدایت ۱۵ مدرسه دینی را در دست داشت. وی همچنین ۲۶۰ کمیته دینی برای مقابله با اشغال احتمالی شوروی در این استان تشکیل داده بود.

۱۰ – همبستگی روحانیت و شاه در پهنه‌ی جنگ سرد با روی کار آمدن دولت قاسم در عراق بیشتر نمایان گردید. این دولت در سال‌های ۱۳۳۷-۳۸ فعالیت‌های حزب کمونیست عراق را تشویق می‌کرد که نگرانی روحانیون عراقی و تنش میان آنان و دولت را برانگیخت. آیت‌الله محمد حسین کاشف الغطاء ساکن نجف طی فتوایی نفرتش را از کمونیسم اعلام کرد. این فتوا مورد استقبال حکومت شاه قرار گرفت چرا که فعالیت‌های حزب کمونیست عراق می‌توانست به گسترش فعالیت‌های حزب توده در ایران بیانجامد.[۱۸]

۱۱- به باور عباس میلانی، در سال ۱۳۳۷، در پی بازداشت قرنی رئیس رکن دو ارتش به جرم کودتا، و برملا شدن رابطه وی با برخی از روحانیون، شاه تصمیم گرفت عده‌ای از آنان را تبعید کند. آیت الله بروجردی برآشفت و تهدید کرد در صورت تبعید روحانیون، وی نیز از کشور خارج خواهد شد. شاه از تصمیم خود منصرف شد.[۱۹]

مسعودرجوی و صدورحکم مبارزه مسلحانه بعد از43سال شکست روزانه این تاکتیک ضد بشری

سپتامبر 18, 2023

11

یک ماه قبل در 15اوت امسال در حساب فیسبوکی  با اشرافی که به مسعودرجوی و روحیات تروریستی-آنارشیستی-تبهکارانه قدرت طلبانه ناشی از خود خدا (و خدای مبارزه) پنداری و روان پریشی واسکیزوفرنی (بیماری قطع از واقعیت) او دارم، میدانستم در آستانه سالگرد مهسا، این دون کیشوت خودشیفته قرن، دوباره سوار بر الاغش در عوالم روان پریش خود و از سوراخ موشی که سالیان است بدان خزیده است. دوباره دستور مبارزه مسلحانه را در سالگرد مهسا صادر خواهد کرد. زمانیکه همه نونهالان و نوجوانان و جوانان کشور در کف خیابان به خواسته های مدنی خود با ایستادگی در مقابل سلاح گرم جامه عمل میپوشانند و جناب مسعودرجوی همواره از سال 1360 ازهر صحنه درگیری، حتی درگیری کلامی چه برسد به فیزیکی و یا خدایی نکرده مسلحانه، فرار کرده است. اما از حل من مبارزطلبیدن ودون کیشوت وارِ سرازیر کردن هزاران هزار جوان به تنور قتل و کشتار رژیم کوتاه نیامده.

از این روی پیشاپیش با کد آوردن از مارکس برایش نوشتم که:

«زور در سراسر تاریخ همیشه برای نظم کهن که آبستن نظم جدیدیست، همچون ماما عمل کرده»

(کارل مارکس)

و تلاش کردم جنایاتی که از سالهای 1358 الی 1360 برنامه ریزی و از 28خرداد 1360 با اطلاعیه سیاسی نظامی شماره 25 مجاهدین به مرحله اجرا گذاشته است، را برایش روشن و یاد آوری کنم. و نوشتم، کلام مارکس بدان معناست که:

“ابتدا باید مام وطن،شوهری داشته باشد که بعد از تجربه کافی با او به طلاق از وی رسیده باشد، نطفه جنبشی در بطن آن مام بسته شده باشد، همه اندامهایش رشد و تکامل یافته باشد. در زمان مناسب فریاد مام وطن از درد زایمان بلند گردد. آنوقت مبارزه مسلحانه یا زور درقالب ماما بکمک مام وطن آمده تا به زایمان سالم و بدون خطر چه برای مام و چه برای نوزادش وظیفه اش را انجام دهدتو (مسعودرجوی) در سال 1360 دریک رویکرد تبهکارانه و شیزوفرنیک و قدرتپرستانه با اسلحه به سراغ مام وطن که تازه بعد از 1400 سال با معشوقه‏اش بوصلت رسیده و در ماه عسل بسر میبرد رفته و ضمن “خواستگاری مسلحانه” او را تهدید کردی که باید ضمن طلاق از معشوقه اش، با تو(مسعود رجوی) “معشوق 1400 ساله اما با کت و شلوار و سبیل استالینی” ازدواج کرده، کودکش را نیز سه ماهه با کمک مامای (مبارزه مسلحانه مجاهدین) زایمان کند. 43 سال است که تو (رجوی) دستور طلاق و ازدواج و زایمان میدهیپاسخ مام وطن به درخواست ازدواج [سپردن قدرت بتو] با تو (رجوی) همان ابتدا نابود کننده بود. هرچند پاسخ مریم رجوی و زنان مجاهد اما مثبت بود!

به همه مقدسات نگارنده از نوشتن کلمات شیزوفرنیک و … قصد فحاشی و بد کلامی ندارد به شرح زیر توجه کنید ببینید شما کلمات دیگری برای مییابید؟

این بیمارروانی با علائم حاد شیزوفرنیک، سال 1358 بعد از فراخواندن نگارنده (آنزمان مسئول تشکیلات هواداران مجاهدین در خارج کشور بود) از لندن به تهران گفته بود،

««چرا علیه جنگی که عراق شروع کرده در لندن تظاهرات برگزار کردی؟ جنگ با عراق نعمت بزرگی است که فرصت میدهد ما رژیم را هنگامیکه در مرزها مشغول جنگ است در شهرها سرنگون کنیم!!»»

با این تحلیل سال 1360 بخیال و تحلیل سرنگونی سه ماهه یک شبه دست به سلاح برد. رژیم واکنش نشان داد، وهزاران هزار تن از مجاهدین و مبارزغیرمجاهدِ علنی را در سراسر کشور که رجوی با شروع جنگ داخلی و فرارخودش دو دستی تحویل رژیم داده بود را روزانه صد صد اعدام کرد و هزاران نفر را زندانی و بعدها اعدام کرد. 180درجه عکس تحلیل دون کیشوت مسعودرجوی، رژیم هم جنگ را پیش برد و هم نابودی جنبش داخلی را.

کماکان با شعار “وای بحال واقعیت” تحلیل دون کیشوت ما همواره درست بود!!!

استبدادش اجازه خروج از عوالم شیزوفرنی را به او نمیدهد. پرویز یعقوبی و بعد علی زرکش و بعدها مهدی افتخاری (اعضای دفتر سیاسی) تلاش کردند تماس او را با واقعیت برقرار کنند. رجوی اولی را اخراج، دومی و سومی را به اعدام محکوم کرد. سه ماه سرنگونی را به یک سال و سه سال و پنج سال ارتقاء داد!!!!

وقتی از فرانسه اخراج شد و صدام حسین ارتش آزادیبخش نوین را برایش اختراع کرد تا هر آنچه ازمجاهدین قتلعام شده باقی مانده است را بعنوان سربازان پیاده در ارتش خود علیه ایرانیان درجنگ بکاربگیرد.

رجوی با تحلیل اینکه رژیم اگر صلح کند فرومیپاشد و مجاهدین فقط باید بروند خرده ریزه‏های رژیم را جمع کنند، مجاهدین را واداربه خدمت به دشمن در کشتار جوانان ایران درمرزها کرد.

رژیم صلح کرد، نه تنها فرو نپاشید، بلکه در ماجراجویی جنایتکارانه شیزوفرنیک فروغ جاویدان مسعودرجوی (که خود رجوی از صحنه فراری بود) این رژیم بود که بعد از قتلعام مجاهدین، خرده ریزهای عقب مانده های دنباله رو رجوی را در تنگه چارزبر جمع میکرد.

رجوی که از این “پیروزی بزرگ و تاریخ ساز”!!! غره شده بود طی نشستی در اشرف1 اعلام کرد متقاعد شده است که امام زمان است. و به عالم کائنات وصل شده است؟!!!! شدت یابی شیزوفرنی دون کیشوت.

اینبار تحلیل کرد که شکست فضاحت بار فروغ جاویدان!! تقصیر مجاهدینی بود که غرق در جنسیت بودند!!! ولی چه باک رژیم به محض فوت خمینی فروخواهد پاشید، و تنها کار مجاهدین باقی مانده از قتلعام فروغ، آماده شدن برای جمع آوری خرده ریزهای رژیم خواهد بود. خمینی مرد و رژیم نه سرنگون شد و نه فرونپاشید. 

درانتخابات دوم خرداد دون کیشوت تحلیل کرد که رژیم به قیمت مهندسی و دستکاری و… انتخابات نخواهد گذاشت خاتمی پیروز شود و قطعا ناطق نوری پیروز انتخابات است. ناطق نوری انتخاب که نشد بلکه خاتمی با آرای بالایی پیروز انتخابات شد.

نگارنده که به تحلیل های شیزوفرنیک دون کیشوت نقدی نوشته و قطع بودن ایشان از واقعیت ایران را گوشزد کرده بود برای هفت سال ازاشرف1 به بصره تبعید کرد.

در انتخابات دور دوم محمد خاتمی، دون کیشوت ما که به کائنات نیز وصل شده بود، درجمع هزاران تن از مجاهدین تحلیل کرد،

««براساس اصل ولایت فقیه، غیر ممکن است که اجازه دهد حتی به قیمت کشتن محمدخاتمی دوباره انتخاب شود. اگر خاتمی دوباره انتخاب شود مرگ مجاهدین خلق رقم خورده است. چرا که بدین معناست که جامعه ای که قرار بود با تکیه بدان، با مبارزه مسلحانه رژیم را سرنگون کند در ایران دیگر وجود خارجی ندارد.»»

خاتمی کشته که نشد هیچ بلکه دوباره انتخاب شد. اما از آنجا که شرم احساسی انقلابی است و در دون کیشوت ما از آن به اندازه یک مولکول هم وجود ندارد. کماکان شعار “وای بحال واقعیت” بود!!!

رجوی تحلیل کرد که انشاالله صدام حسین به امام زمانی اش ایمان آورده و جنگ را دوباره شروع میکند و نان ارتش آزادیبخش دوباره در روغن خواهد بود. و صدها مانور آمادگی برای نبرد آخر را به خرج صدام سامان داد. صدام به ایران حمله نکرد بلکه به کویت حمله کرد.

رجوی تحلیل کرد که غیر ممکن است آمریکا به عراق حمل کند و…. حتی درصورتیکه بمبارانی صورت بگیرد مجاهدین را بمباران نخواهد کرد. اما آمریکا به عراق حمله کرد. و همه مقرهای مجاهدین را بمباران کرد. و اشرف را به محاصره در آورد. اما چه باک قبل از حمله مسعودرجوی خدای مبارزه و مریم رجوی مثل همیشه از عراق فرار کرده بودند.

اینبار تحلیل کرد که آمریکا بزودی به امام زمانی مسعودرجوی ایمان آورده و سلاح و امکانات لازم را برای حمله به ایران به ما خواهند داد. آمریکا نه تنها به مسعودرجوی ایمان نیاورد وسلاحی نداد، بلکه مجاهدین را خلع سلاح کردند.

اینبار تحلیل کرد که باید با آمریکا متحد شده و مالکی را سرنگون کنیم.  آمریکا با مالکی متحد شد و مجاهدین را سپرد دست مالکی. قتلعامهای در اشرف1 یادتان هست؟ و بدنبالش انتقال به قرارگاه لیبرتی در نزدیکی فرودگاه بغداد و قتلعامهای زیر موشک و خمپاره باران یادتان هست؟ رجوی همه را پیروزی بزرگ خواند!!!!

در لیبرتی بدلیل قطعه قطعه شدن مجاهدین اسیر در فرقه رجوی زیر موشکباران های رژیم، جهان را به خشم آورده بود که چرا مسعود و مریم رجوی مجاهدین را از عراق خارج نمیکنند، رجوی که حنای تحلیلهای امام زمان گونه اش رنگی نداشت متوصل به سناتورهای کرایه ای استراتژیست نئوکان آمریکایی شد و تحلیلی طی پیامی شفاهی به مجاهدین زیر موشکباران ارائه کرد که: 

««گفته بودیم نبردی[بخوانید قطعه قطعه شدن مجاهدین بی سلاح و بی دفاع زیر موشکباران] که در اشرف و لیبرتی جریان دارد، عین نبرد سرنگونی است.

و از قول سناتور رابرت توریسلی ادامه داد:

” روند رو به افزایشی در حمایت از سازمان برای بناکردن یک ایران آزاد وجود دارد و امروز مسیر رسیدن به ایران آزاد از بغداد میگذرد”.   اگر بند سین[سرنگونی]  واقعی است، اگر لیبرتی پلی بسوی تهران است. بچه ها بغداد پلی بسوی تهران واقعی است؟ پس کارزار سرنگونی[ قطعه قطعه شدن در لیبرتی] برای شما مبارک مبارک»»

سرانجام بعد از سه سال قتلعام مجاهدین در لیبرتی، مسعود و مریم رجوی زیر فشار افکار عمومی ایرانیان خارج کشور و جهانیان و اعضای شورای ملی مقاومت تن به خروج اعضای نگون بخت از عراق داد. مریم رجوی شاگرد دجال بزرگ و دون کیشوت دوران مسعودرجوی خروج از لیبرتی که رجوی آنرا “عین نبرد سرنگونی خوانده بود” بسمت آلبانی را پیروزی بزرگ خواند. 

حال این دجال سه روز مانده به سالگرد مهسا دوباره با حادشدن بیماریش و در اوج وقاحت و بشرمی به میدان آمد وجواب نگارنده را با بکاربردن همان کد از مارکس چنین داده است: 

22
33

«« البته بورژوازی و سوسیال رفرمیسم می‌تواند قهر انقلابی را که به‌گفته مارکس ”قابلة هر جامعهٔ کهنی است که آبستن جامعهٔ نوین باشد“ محکوم کند و یا از آن بگریزد. اما انگ ”خشونت“ خواه و ناخواه رله کردن خواست رژیم است.»»

مسعودرجوی 22شهریور 1402

حرف آخر به رجوی این است، اولا انگ شما خشونت طلبی نیست، جنایتکاری تروریستی نوع داعش است. در ثانی، مردم ایران طی 43سال و با شاخص های شورشهای سالهای اخیر مانند، قیام دانشجویان 1378، قیام 1388، شورش 1396 و شورش 1398 و جنبش بی همتای زنان ایران 1401 تا به امروز، با فریادی که جهانیان همه شنیدند گفتند که از پدیده ای بنام مجاهدین و شخص مسعود و مریم رجوی حتی زیر رگبار رژیم متنفرند و حاضر نیستند نام کثیف شما را حتی بزبان آورند.

در ثانی ای دجال ددمنش و قدرت طلب ومستبد، ای پیر خرفت بی شرم، با کدام روی به خودت اجازه میدهی تحلیلی از ایران ومتناسب با آن تاکتیک مبارزاتی را پیشنهاد کنی؟ طی 43سال گذشته حتی یک تحلیل ساده ات درست که در نیامده هرکدام به فاجعه ملی تبدیل شده است، اگر راست میگویی و اینقدر بر طبل مبارزه مسلحانه میکوبی، خوب ازآن سوراخ موشی که خریده ای بیرون آی و با قشونت که در بیمارستانهای آلبانی مستقرند و روزانه طی “مبارزه” نه با رژیم بلکه با بیماری تلف میشوند و تو از آنها هنوز در اوج توهم شیزوفرنیک با نام “ارتش آزادیبخش ملی ایران” یاد میکنی، برو و اگر میتوانی مبارزه مسلحانه بکن، مگر کسی جلوی تورا گرفته است؟ دون کیشوت، آنوقت که رژیم دستش زیر تیغ جنگ نیز بود آن بلا را سرت آورد، حالا که هم خودت و هم اسرای مغزشویی شده مجاهد پیرو فرتوت نیز شده اند و رژیم نیز به هزاران سلاح و تجهیزات و اطلاعات مسلح شده است، چه غلطی میتوانی بکنی؟

اما واقعیت تحلیلی مسعود و مریم رجوی و آنچه از پدیده سرنگونی رژیم کنونی بدان معتقدند را باید از یکطرف به رویکردشان به،

الف: اتحاد و گفتگو و اعتلاف با دیگر گروهها و آپوزیسیون و مهمتر از آن حمایت واقعی از جنبش های داخل کشور،

ب: سرکوب مطلق درون تشکیلاتی اعضا و کادرهایی که تنها ابزار مبارزاتی هستند، و قطع مطلق آنها از جهان خارج.

ج: بعلاوه به آویختن به آمریکا و سناتورها و جنایتکارترین جناحهای نئوکان آن با دعوت از آنها با پرداخت هزاران هزار دلار به سخنرانی برایشان و درخواست بمباران و حمله آمریکا به ایران و تشدید تحریمها علیه کشور که تنها مردم ایران را هدف قرار میدهد، باید شناخت.

این سه پدیده قهر مطلق با مردم و آپوزیسیون داخل و خارج و تبدیل مجاهدین مبارز به فراریان و پیوستگان به رژیم، و اقبال نشان دادن به آنچه رجوی امپریالیسیم خونخوار میخواند، نشان میدهد بطور مطلق هیچ امید و تحلیل که مبتنی باشد به تحولات در ایران و… به پیروزی و سرنگونی رژیم بدست مردم ندارد و تنها راه حل سرنگونی را توسط نیروهای خارجی با حمله نظامی مثلا آمریکا میسر میداند. که تمامی مردم ایران بویژه جوانان و زنان سلحشور ایران و همه ایران دوستان و میهن پرستان و نیروهای چپ و ملی و… آنرا منفورترین و ضد ایران وایرانی ترین رویکرد به تحولات ایران میدانند. که مسعود و مریم رجوی و بعضی از وابستگان مشکوک سلطنت طلب آنرا نمایندگی میکند.

داوود باقروند

پرگار قسمت دوم: آیا فرقه مسعود رجوی تغییر کرده است؟ تغییرات شگرف مسعودرجوی طی چهاردهه، و رویکردش به جنبش مهسا

سپتامبر 15, 2023

  • تغییرات شگرف مجاهدین که چشم جهانیان راخیره کرده
  • مسعودومریم رجوی  و ائتلاف و اتحاد با  دیگر گروهها
  • مسعود ومریم رجوی در رویارویی   با جنبش مهسا
  • مسعود و مریم رجوی و رویکرد به اعضای جدا شده  از  مجاهدین و یا شورا

در برنامه پرگار “با مجاهدین خلق چه باید کرد؟ با توجه به محدودیتهای زمانی برنامه، بعضی سوالات بدون جواب ماند و بعضی جوابهای داده شده فرصت تصحیح شدن نیافتند. یکی از این سوالات و جواب های داده شده مربوط بود به این سوال که:

 آیا فرقه مسعود و مریم رجوی تغییر کرده است؟

میهمان دیگر برنامه پرگار از این ایده دفاع میکرد که سازمان مجاهدین تغییر کرده است و شاخص تغییر را “متوقف شدن حمله اعضای  مجاهدین به جلسات دیگر گروهها در خارج کشور” بعنوان حجت  قابل استناد و  نتیجه گیری کردند که باید با آنها به گفتگو نشست تا کمک شود که به ایزولاسیون چهل وسه ساله شان در خارج کشور پایان داده شود. در ضمن این منطق را بنوعی در نقد و مقصر شمردن گروهها و افرادی در رسانه های اجتماعی که ایشان مدعی بودند “شعارمرگ بر دیگر گروهها” میدهند عنوان نمودند.

البته رویکرد مثبت داشتن به دیگر گروههای آپوزیسون و از جمله خواستار متوقف شدن شعار “مرگ بر دیگران”  قابل تقدیر و درست است.

اما تا آنجا که به سازمان مجاهدین بر میگردد این رویکرد میهمان دیگر پرگار و کسانیکه اینگونه فکر میکنند، در دل خود از یک عدم شناخت فاحش و رویکرد ساده انگارانه نسبت به مجاهدین بعد از انقلاب 57 و بویژه به شریعت اسلام قرون وسطایی تحت نام “اسلام دمکراتیک” شخص مسعودرجوی ناشی میشود.

همان دلیلی که باعث شد هزاران جوان و نوجوان با جهل مطلق فکری و سیاسی و تاریخی اما با آتشفشانی از احساسات مبتنی بر همان جهل و نفرت از محمدرضا شاه و جهان دوقطبی دهه های منجر به انقلاب1357 ، فریب شعارهای چپ نمایانه آنها را خورده و نسلی به قربانگاه بروند تا سرانجام بتوانند بقیمت جانفشانی و نابودی نسلی از مجاهدین و مبارزین زیر چکمه های استبداد قرون وسطایی مسعودرجوی درعراق و خارج کشور طی چندین دهه به شناخت عملی و تجربی دقیقی از فرقه رجوی  برسند تا بتوانند این هیولا را از پشت پرده شعارهای دجالگرانه بیرون آورده به جهانیان بنمایانند.

عدم شناختی که حتی اعضای قدیمی هرچند مخالفِ مسعودرجوی که عملکردها و مواضع قرون وسطایی او را در ابتدای انقلاب نادیده گرفتند ویا بطور خاص مسعودرجوی را بعد از سالهای 1364 و در عراق را تجربه نکرده اند کماکان گرفتار در چنبره فریب شعارهای داده شده توسط مجاهدین زمان شاه و مسعودرجوی بعد از انقلاب گرفتار باشند. ازاین روست که نمیتوان از یک فرد بیرونی مانند میهمان دیگر پرگار انتظار زیادی داشت.

تغییرات شگرف مجاهدین که چشم جهانیان راخیره کرده.

در جبهه مبارزه سیاسی: بزرگترین کمپین سیاسی مسعودرجوی در سالهای 1358تا1360 (یعنی قبل از شروع مبارزه مسلحانه-تروریستی)، در شعارهای توخالی مبارزه تا سرنگونی امپریالیزم آمریکا بعنوان شاه دوم بود خلاصه میشد، او خواستار درست کردن ویتنام دیگری در ایران برای آمریکا بود طوریکه معتقد بود اگر کودکان ده ساله درصورتیکه توسط مسعودرجوی آموزش ببینند میتوانند در این نبرد علیه آمریکا شرکت و ضربات مهلکی به آن وارد کنند. غیر از توهم روانپریش انه ایدئولژیک خود امام زمان پنداری،

2KHhVedI3-tcuMdSZfl5Q

تقدیم لیست شهدابه خلبان نیکسون در کشتار ویتنام

مریم رجوی و جولیانی درحال پیشبرد نبردهای دین بین فو

درابعاد سیاسی ، بر آمریکایی کشی در زمان شاه بعنوان سرمایه اصلیش تاکید می کرد که او را مستحق بدست گرفتن رهبری انقلاب بجای خمینی میکند. در نتیجه این توهم و روانپریشی، مسعودرجوی را به جاسوس شوروی در ایران تبدیل کرد. در همین راستا اعدامهای بدون محاکمه خلخالی را مورد ستایش و اعدام های با محاکمه او را سازشکارانه خوانده و مورد نقد قرارداد. درهمین کادر مسعودرجوی رژیم حاکم را جاده صاف کن امپریالیزم که باید سرنگون شود خواند. در اشغال سفارت آمریکا شراکت و از آن حمایت سیاسی و نظامی کرد.

از حق نباید گذشت که تا آنجائیکه به تغییرات شگرف مسعودرجوی طی 43 سال گذشته برمیگردد باید حق را به میهمان دیگر برنامه پرگار داد. این تغییر چنان شگرف بوده است که او رااز لنین، مائو و چه گوارای ضد امپریالیست با رادیکالیسم بسا بسا عمیق تری که حتی کودکان رانیز قرار بود برخلاف تمامی کنواسیونهای حقوق بشری و حقوق کودکان به این نبرد ببرد، آقای مسعودرجوی، با 180 درجه تغییرو چرخش ، به چنان عاشق و دلباخته  امپریالیزم آنهم عاشق جنایتکارترین جناحهای نئوکان آن تغییر کرده و اینگونه تبدیل به احسن شده است.

بعلاوه اینکه چند وقت است به جلسات ته مانده گروههای آپوزیسیون درخارج کشور همچون فالانژهای رژیم که در فاز سیاسی در داخل کشور جهت برهم زدن جلسات گروهها به آنها حمله میکردند، حمله نمیکند؟ اما از گذاشتن حق جداشدگان زیر مشت و لگد در مقابل پارلمان اروپا در کفت دستشان کوتاه نیامده است.

مسعودومریم رجوی در  ائتلاف و اتحاد با دیگرفعالین سیاسی

شاهد بودیم که مسعودرجوی در تعامل با دیگر گروهها و احزاب سیاسی داخل کشور با نادیده گرفتن مطلق دیگر گروهها و احزاب و شخصیت های کشور، بویژه با شرایط علنی حاکم برفضای سیاسی آنروز همه فعالین و هواداران و کادرهای این گروهها و احزاب، حتی اعضا و هواداران خود مجاهدین، یک شبه دست به سلاح برد و با براه انداختن بمبگذاریها و دست بردن به سلاح امری خلاف قانون و حمام خونی که براه افتاد، هم تشکیلات مجاهدین و از جمله بقیه احزاب و گروهها و شخصیت ها و نسلی از جوانان را به تنور اعدامهای رژیم قدر قدرت خمینی زخم خورده از اقدامات تروریستی خود ریخت و نابود کرد.

و اینگونه مسعود رجوی به خیال اینکه سه ماهه میتواند رژیم را سرنگون کند و بر مسند قدر قدرتی حاکمیت بجای خمینی به تنهایی و بلامنازعه تکیه کند عملا شعار “مرگ بر دیگر گروهها” را سر داد.

شاهد دیگر این رویکرد و منطق “مرگ بر دیگر گروهها” را رجوی در اولین فرصتی که در سال 1364 یافت،  بعد از ارتقاء خودش به رهبری عقیدتی مجاهدین و رهبر کبیر انقلاب نوین مردم ایران که به کسی جز خدا دیگر پاسخگو نخواهد بود، در کردستان ایران با سر دادن شعار “ایران رجوی رجوی ایران” اعلام کرد. و اینگونه فاتحه همه دیگر گروهها و احزاب و شخصیت ها را در تقسیم قدرت خواند.

و نشان داد که نه تنها از کشتار و نابودی جنبش و اعضای مجاهدین بلکه تمامیت جنبش چپ و آپوزیسیون ایران، با هزاران زندانی و اعدامی، هیچ گردی بر دامنش ننشسته که مرگ و نابودی بقیه را نعمت بزرگی که این امام زمان خود خوانده تقدیم ایران و ایرانی کرده است تا اینگونه دست افشان و پای کوبان به قله رهبری انقلاب دمکراتیک اسلامی نوینی صعود کند.  اگر کسی بعد از 1364 تا به امروز یک فاکت و نمونه از سرسوزنی کوتاه آمدن مسعودرجوی از این تمامیت خواهی استبداد قرون وسطایی دارد لطفا برای من بنویسد و یا در کامنت ها اشاره کند، من از همه ادعاهایم کوتاه می آیم.

همگان شاهدیم که طی این چهاردهه گذشته مسعودرجوی تنها با کسی اتحاد میکند که همچون چند فرد باقی مانده حقوق بگیرد در شورای ملی مقاومت، در رهبری امام زمان گونه او محو و ذوب شده باشد ولا غیر.

رجوی به اینها نیز قناعت نکرده است. در هنگام رفتن به عراق از فرانسه حتی نشریه در آوردن آپوزیسیون جان بدر بردگان از قتلعامی که ارمغان رجوی بوده است را در خارج کشور را بدلیل اینکه مجیز رجوی را نمیگویند و یا در ولایت فقیهی داعشی او ذوب نمیشوند را حرام اعلام کرد.

کلیشه خارج کشوریها
فعالیت خارج کشور 1

 وی حتی تهدید کرد که غیر ممکن است که اجازه دهد فعالیت سیاسی بقیه آپوزیسیون موفق شود. او گفت :

چقدر بی صفتی است و چقدر خیان به خون شهداست، اگر ما بگذاریم که میوه چینان و فرصت طلبان در این روند مبتذل کردن همه چیز پیروز شوند.”                                                               نشریه اتحادیه انجمن های دانشجویان مسلمان خارج کشور ش 96 ص 33

در جریان محاکمه حمید نوری همگان دیدند که رجوی چگونه بدلیل اینکه خودش در محور کار قرار نداشت، آشکارا در کنار رژیم ایستاد. و ابتدا کل ماجرای دستگیری و محاکمه را طرح رژیم خواند. بعد به فعالین دست اندرکار جدا شده از مجاهدین تهمت مزدوری رژیم را زد، که رژیم میخواهد با راه انداختن محاکمه مستخدمین سابقش، مزدوران خودش را درخارج کشور سفید کاری کند. در مرحله بعدی از شهادت دادن اعضایش در دادگاه ممانعت کرد. تا در نهایت وقتی همه این اقدمات با شکست مواجهه شد و بی آبروگردید، مجبور شد به شهادت دادن اعضایش تن بدهد هنگام شهادت دادن هم هدف اصلی اعضایش را تخریب جداشدگان قرار داده بود و اینگونه ضمن ایستادن عملی در کنار رژیم با ترور سیاسی جداشدگان در محاکمه حمید نوری، درجهت نابودی سیاسی و شخصیتی آنها هرچه توانست انجام داد.

مسعود و مریم رجوی و رویکرد به جدا شدگان از مجاهدین و یا شورا

تلاش برای نابودی دیگر فعالین و رقبای سیاسی مبتنی بر تمامیت خواهی مسعودو مریم رجوی مختص فعالین خارج کشور و جداشدگان نیست.

در درون شورای ملی مقاومت که من نیز عضو آن بودم، همین استبداد مطلق العنان از اعضای شورای ملی مقاومت مانند حزب دمکرات کردستان ایران گرفته تا بنی صدر، تا خانم و آقای متین دفتری، محمدعلی اصفهانی، آقای ایرج شکری و تا حتی مرضیه به محض سوال و انتقاد و مخالفت با مسعودرجوی که فقط خود را به خدا پاسخگو میداند منجر به اتهام زنی برای ترور سیاسی و اخراجشان و در مورد مرضیه حتی محاکمه غیررسمی و فحاشی به او در جریان رسیدگی به دزدیدن شدن دفترخاطراتش توسط اعضای سازمان گردید که در آن دفترخاطراتش از دروغها و دجالگریهای مریم و مسعود نوشته بود. که افشاء شدن آن برای مسعود و مریم رجوی از زبان مرضیه تیر خلاصی به مغز رجوی و بدتر از ترور فیزیکی بود. آقای ایرج شکری عضو جدا شده شورای ملی گزارشی از آن جلسه محاکمه را ثتب کرده است. سالگرد در گذشت مرضیه، و آنچه باید گفته می شد و نشد (iradj-shokri.blogspot.com)

اهانت محمد علی شیخی به مرضیه در جلسه یی با حضور مهدی ابریشمچی (pezhvakeiran.com)

گذشته از این مسعود رجوی همواره هرگونه درخواست حمایت شورا و مجاهدین از فعالین سیاسی داخل کشور مانند روزنامه نگاران، وکلا، دانشجویان، و اصناف مختلف که دستگیر و زندانی میشدند را در درون شورا که مورد درخواست بسیاری از اعضای شورا مانند آقای محمدعلی اصفهانی و ایرج شکری و دیگران بود با شدت و حدت وصف ناپذیری سرکوب میکرد. آقای محمد علی اصفهانی شرح مفصلی از این سرکوبهای مسعودرجوی بعد از جداشدن از شورا را تشریح کرده است. مسعودرجوی ابتدا  با یادآوری حقوق دریافتی عضوشورا اخطار میداد، اگر کارگر نبود حقوقش را قطع میکرد و دست آخر با اتهام زنی که به مزدوری وزارت اطلاعات در آمده از شورا اخراج میکرد.

در درون سازمان مجاهدین نیز همین سیاست سرکوب مطلق در مورد اعضایی که نه فقط نقد بلکه سوالی و ابهامی درمورد آیاتی که مسعودرجوی نازل میکرد مینمودند با احکامی تا هشت سال سلول انفرادی و یا تبعید پاسخ میگرفت. چون فکر میکرد ولی فقیه رژیم هم مانند خودش است تحلیل میکرد که غیرممکن است که اجازه دهد خاتمی پیروز شود و ناطق نوری انتخاب خواهد شد، اما نشد، من تحلیلش را طی نامه ای نقد کردم و گفتم ما از ایران قطع هستیم و توان درک شرایط جامعه حاضر ایران را همچون دیگر تحلیلهایمان نداریم.

برای هفت سال از اشرف به بصره تبعید شدم. بعد مرا مجبور کرد در جمع مسئولین بگویم من خاتمی چی هستم. در دور دوم که تحلیل نازل شده از آسمان مسعودرجوی مبتنی براینکه ولی فقیه رژیم اگر آن است که من هم هستم به قیمت کشتن خاتمی اجازه انتخاب شدن خاتمی را نمیدهد و اگر دوباره خاتمی انتخاب شود معنی آن “پایان مجاهدین” است.

آنقدر به این تحلیلش مطمئن بود که آنرا در جمع عمومی مجاهدین نیز مطرح کرد. در دور دوم  باز خداوند رجوی محکم بردهانش کوبید نه تنها خاتمی توسط رژیم کشته نشد که انتخاب شد. اما مسعود رجوی از رو نرفت. ولی مجبور شد مرا از تبعید خارج کند.

مسعود ومریم رجوی  و  رویارویی  با جنبش مهسا

آخرین مورد وتازه ترین آن ضدیت آشکار مسعودرجوی و مریم رجوی با جنبش زن زندگی آزادی و مخالفت با حجاب اجباری است. اما چرا؟

مسعودرجوی که سرنوشت مجاهدین را بعنوان زائیده جنگ و سربازان پیاده نظام ارتش عراق به جنگ ایران و عراق و سرنوشت صدام گره زده بود. هرچند تحلیل میکرد، اگر رژیم صلح کند ما نیز فلسفه وجودیمان در خدمت عراق و جنگ او از بین میرود، ولی رژیم نمیتواند صلح کند اگر بکند فرو می پاشد، و ما فقط باید از صدام حسین اجازه بگیریم که بدون سلاح از مرز عبور کنیم و خرده ریزهای رژیم را جمع کنیم.

رژیم صلح کرد و نه تنها نپاشید، بلکه عملیات دیوانه وار فروغ جاویدان برای کمک به فروپاشی رژیم نیز منجر به قتلعام مجاهدینی که 90% شان سر و ته سلاح را تشیخص نمیدادند شد. رجوی که خونریزی و کشتار ایرانیان مجاهد و غیر مجاهد برایش آب حیات است، باز هم کم نیاورد. در اوج وقاحت، کشتار مجاهدین در صحنه نبرد فروغ را به پای مجاهدین زنده مانده گذاشت.

اینبار گربه مرتضی علی دوباره چهاردست و پا به سنگر “اگر خمینی فوت کند رژیم حتما فرومیپاشد”  پناه برد.

 سال بعد خمینی مرد و رژیم فرونپاشید. رجوی دجال باز هم از رو نرفت. دست بدامن خدای جعلیش جهت نازل کردن آیه جعلی بنام مریم رجوی مهرتابان شد.

  • رجوی در سخنان در لینک زیر https://news.mojahedin.org/i/news/144749
  • خمینی مرد و مجاهدین از مریم و با مریم دوباره متولد شدند. (اختراع و عصای آسمانی مسعودرجوی “زن مجاهد مسلمان محجبه“)
  • [مریم رجوی] در اوج مبارزه مسلحانه باب برترین جهاد یعنی ”جهاد اکبر“…
  • اکنون [مریم رجوی] این مظهر تکامل و اصالت مبارزاست
  • [مریم رجوی] گل بالاترین شاخسار ارزشهای انسانی خلق شده در کوران این مقاومت میهنی؛
  • ثمره فرخنده همه کشاکشها خون و فدا؛ سیمای مجسم ایران فردا، مهر تابان آزادی، پاسخ فرهنگی و تاریخی و ایدئولوژیکی مردم ایران است،
  • کارآمدترین سلاح استراتژیکی ما در مبارزه و اعتلای زن و مرد ایرانی!

سالیان مسعودرجوی این سلاح استراتژیک را بمیدان نبرد نه با امپریالیزم که قرار بود برایش ویتنامی دیگر در ایران بسازد، بلکه برای درخواست بمباران ایران، اعمال تحریمهای ضد انسانی توسط همین امپریالیزم به این سوی و آنسور جهان میفرستد.

خوب جنبش سراسری  مهسا طی شش ما که هم ایران را تکان داد و هم جهان را متحول کرد، آتشی بر تمامیت سلاح استراتژیک رجوی یعنی به سراپای مریم رجوی زد.

12-1536x1024
1111
4444

یعنی جنبش زن زندگی آزادی هم حجاب اجباری مریم رجوی و هم اسلامش را به آتش کشید. پیام آشکار نسل زنان سلحشور و نو ایرانیان که هم پیام خودشان بود هم پیام مادرانشان به رجوی این بود که:  درختی که گل بالاترین شاخسارش مریم رجوی توست را از ریشه درآورده ایم و آنرا با خون صدها زن سلحشور و با فدیه صدها چشم زیبای این زنان و حتی خون نوجوانان کشور مهر کرده ایم و جایی برای این دجالگریهای تو در ایران نیست.

از این روست که تمامی سایت های رسمی مجاهدین را نگاه کنید یک عکس و ویا یک کلیپ ویدئو از زنانی که روسری را به آتش میکشند و بدون حجاب درمیان مبارزه حاضر میشوند نیست. عکس تم سایش هم زن محجبه ای است.

در همان ابتدای جنبش مهسا با شناختی که از مجاهدین دارم، برای مریم رجوی پیام دادم که اگر حجاب اجباری را لغو نکنی و خودت و حجاب اجباریت که مسعودرجوی به تو و مجاهدین و در اسلام دمکراتیکش تحمیل کرده را بر نداری آتشی که این زنان سلحشور به حجاب اجباری زده اند به سراپایت سرایت خواهد کرد.

جواب مسعودرجوی چه بود؟

مریم رجوی را با حجاب کامل به میدان فرستاد و طی یک نماز جماعت آنهم پشت سر “مجید معینی آخوند مجاهدین با سابقه حوضه علمیه قم” اعلام کرد، حجاب اجباری که هست هیچ نماز جماعت هم اجباری است تازه باید پشت سر آخوند هم باشد.

نماز جماعت

و اینگونه مسعودرجوی باز هم بین مردم سلحشور ایران بین زنان سلحشور ایران و رژیم عملا در کنار و راست تر از رژیم قرار گرفت و نشان داد که حتی واپسگراتر و بسیار عقب تر از رژیم است. چرا بسیار عقبتر از رژیم؟  چون رژیم بعنوان قدرت حاکم، متاثر از جنبش مهسا قبول کرده که زنان چیزی روی سرشان باشد. مسعود و مریم رجوی اما علیرغم اینکه هیچ قدرتی ندارد، آنقدر در اسلام داعشی خود بنیادگراهستند که حاضر نیست کمی از موی سر جلوی زنان بیرون باشد و گشت ارشاد مریم رجوی همه جا مراقب زنان است و تذکر میدهد. به این کلیپ از مجاهدین نگاه کنید.
جمع بندی

اگر بخواهم جمعبندی کنم سازمان مجاهدین و رهبری قرون وسطایی آن مسعودومریم رجوی اگر تغییر کرده باشند چرخش 180درجه ای ازشعارهای نابودی آمریکا و امپریالیزم که با همین شعارهای توخالی هزاران هزار جوان را به کشتن داد، به دم و دنباله همان امپریالیستها  تغییر و تبدیل شده است. ولی تا آنجا که به حمایت یا گفتگو و یا اتحاد با گروههای دیگر فعال سیاسی و حتی حمایت از جنبش مهسا باشد بطور مطلق نه تنها تغییری نکرده است و به همان شعار “ایران رجوی رجوی ایران” پایبند مانده، هرکجا هم که جنبشی در داخل یا خارج علیه رژیم شکل میگیرد رجوی نشان داده ایستادن کنار رژیم را به حمایت از دیگر حرکتها ترجیح میدهد.

داود باقروند

برنامه پرگار، با مجاهدین چه باید کرد؟باشرکت داود باقروند ارشد


https://youtu.be/5We7DPiuYsQ

برنامه پرگار، با مجاهدین چه باید کرد؟

[spacer height=”20px” id=”2″]

جنبش جداشدگان از فرقه رجوی تلاش برای اقدام تروریستی را بشدت محکوم میکنند

جولای 2, 2018

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها- اروپا، جنبش اعضا، فرماندهان، شورای رهبری و اعضای شورای ملی مقاومت جدا شده از فرقه تروریستی رجوی، هرگونه اقدام تروریستی و حتی تلاش برای چنین اعمالی علیه این فرقه را بشدت محکوم میکند. در صورت صحت اخبار منتشره در رسانه ها مبنی بر دستگیری سه تن در این رابطه بطور مشخص مسعودرجوی که بخاطر جنایات تروریستی اش مخفی و احتمالا مرده باشد را در گورش زنده میکند.  

از آنجا که چنین اعمالی آشکارا بهانه های موجهه جلو دادن جنایات تروریستی گذشته و آینده فرقه رجوی را برای مریم رجوی و مسعود رجوی فراهم میکند، بوضوح همخطی بعضی جناحهای فاشیستی رژیم با فرقه رجوی علیه عالی ترین منافع مردم ایران را نشان میدهد.  

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا

11 تیرماه1397

2 جولای 2018

داود باقروند ارشد.

چـرا تلاش برای بمب گذاری شو مریم رجوی تروریست شناخته شده ایرانی محکوم است.

جولای 4, 2018

جهان طی چهل سال گذشته زیر بمباران تبلیغاتی فرقه فرقه رجوی بوده است که جوهره آن در این شعار مسعودرجوی ساخته “ایران رجوی رجوی ایران” خلاصه میشود. این بمباران تبلیغاتی به بهای جان هزاران نفر ایرانی قربانی تروریسم رجوی، بعلاوه جان هزاران مجاهد و مبارز ایرانی که با دست زدن به تروریسم آشکار کشتار آنها را توسط رژیم موجه نمود، با پشتیبانی مالی-لجستیکی- نظامی- سیاسی – آموزشی و…عراق، پشتیبانی مالی و سیاسی و اطلاعاتی عربستان، و پشتیبانی اطلاعاتی و لجستیکی اسرائیل و پشتیبانی وسیع تبلیغاتی و سیاسی غرب و در راس آنها امریکا میسر شده بود.

فرزندان مجاهد این مرز و بوم بعد از شناخت و جدا شدن از فرقه رجوی که در بسیاری موارد به قیمت جانشان و یا بقیمت تحمل سالیان سلولهای انفرادی رجوی با شکنجه و تحقیر … و سرگردانی و در بدری و … نابودی آینده و گذشته و خانواده … و به یمن لطف بعضی دوستان سابق بقیمت آبروی سیاسی شان برایشان تمام شده ولی با این وجود سر خم نکرده و سرانجام توانسته اند صدای مجاهدین واقعی را بنمایندگی از مردم ایران و مبارزه مردم ایران را بگوش جهانیان برسانند که تشکیلات رجوی یک تشکیلات با تفکرات نوع داعش و مافیایی توتالیتر مذهبی و ضد بشری است و هیچ ربطی به مردم ایران ندارد. در ضمن در فرایند این تلاش جانگذاز جهان شاهد بود که چگونه این تشکیلات مافیایی از تمام ادعاهای خود کوتاه آمده با رو شدن ماهیتش از میانه جنایتکارترین جناحهای آمریکا سر درآورده است.

و تازه مدت کوتاهی است که باز تحت تلاشهای همین مجاهدین جدا شده و خانواده هایشان با مجبور کردن به خروج این فرقه از سنگر ضد بشری خود “اشرف و عراق” و آمدن به آلبانی بتدریج اسیران مجاهد دیگر متناسب با توان خود از این فرقه خارج و ضمن اظهار نظر تمامی گزارشات قبلی را نه تنها مورد تائید قرار داده بلکه بدانها افزوده اند.

اما سر آمد تمامی افشاگریها بدست نه مجاهدین مردم ایران که بدست خود مردم ایران در شورشهای 1396 اتفاق افتاد که آشکارا به جهان اعلام کرد که این فرقه ننگین هیچ ربطی به ایران و ایرانی ندارد. طوریکه حاضر است سرکوب و تیر و درفش رژیم را تحمل کند ولی از این جرثومه طلب کمک نکند که این فرقه دشمنی اش با مردم ایران را سالیان است که به مردم ایران اثبات کرده است.

در این میان اقدام برای بمب گذاری در شو سالیانه مریم رجوی (کار هر کس که باشد که طبق گزارش مقامات پلیس و قضایی اروپایی انگشت اتهام فعلا بسمت رژیم است) که تنها وسیله ابراز وجودش حضور مجازی آنهم در رسانه هاست آنهم با حضار کرایه ای میباشد. این حضور رسانه ای کاذب را برای مریم رجوی تبدیل به اعتبار کرده و تلاشهای مجاهدین و خانواده ها و مردم ایران را خدشه دار کرد.  چماق فرقه رجوی را بر سر مجاهدین کماکان اسیر در آلبانی را سنگین تر میکند تا نتوانند مانند بقیه جرات یافته فرارکنند، بسیاری از تماشاگران خارجی را متقاعد میکند که به مردم ایران ربط دارد، بسیاری را نسبت به گزارشات مجاهدین وجداشدگان بی اعتماد خواهد کرد. به همین اعتبار بزرگترین خدمت به رجوی است که در گور خود از خوشحالی در پوست نمیگنجد.

و البته میدانیم که مریم رجوی و سران این فرقه از دست پلیس بلژیک بدلیل کشف قبل از عمل این بمب گذاری بسیار بسیار ناراحت هستند که با انجام بمب گذاری و کشته شدن چند انسان بی گناه صدها بار برای مریم رجوی مطلوبتر بود و خوراک بسیار بیشتری برای تبلیغات خود تامین میکرد چون تنها خوراک مریم رجوی خون است و خون. در ضمن برای اربابان خود نیز قیمت خود فروشی خود را بالاتر میبرد و خواهد برد.

بنابراین این عمل کار هر کس که باشد، خواه رژیم، خواه خود فرقه رجوی، خواه اسرائیل و عربستان و…که این روزها هرکس حرفی میزند اینکار بدلیل عمل تروریستی و ضد انسانی محکوم است و بر خلاف عالی ترین منافع مردم ایران است چرا که به کالبد پوسیده یکی از دشمنان ایران و ایرانی بنام فرقه رجوی هرچند موقت روح دمیده است .

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا

13 تیرماه 1397

داود باقروند ارشد

سخنی با حامیان “رضا پهلوی”

جولای 27, 2023

دسامبر 14, 2018

پیام محمدرضا شاه در 15 آبان

شاید نیاز نباشد گفته شود، آزادی بیان و عقیده و ابراز و تبلیغ آن حق طبیعی انسانهاست و قابل احترام و هر انسان دمکرات و آزاد اندیش وظیفه دارد از این اصل دفاع کند.

ضمن اینکه نقد و بررسی نظرات مطرح شده در جامعه نیز آزاد و ضرورت جامعه آزاد بسمت پیشرفت و تعامل فکری و درک مقتابل است. هرچند وارونه جلوه دادن واقعیات، تبلیغ بی پایه و اساس، تحلیلهای بدون پایه تاریخی و علمی، ارائه نظرسنجی استوار بر چند تماس با کمتر از تعداد انگشتان دست و نتیجه گیری ملی کردن از آن همچون رادیوهای دیجیتال ، زدن راهنمای چپ (خود را جهموری خواه معرفی وجلوه دادن) اما تبلیغ سلطنت را نمودن کاری مذموم است که صداقت و اصالت کار را زیر سوال میبرد.

با تکیه به سابقه زندان و شکنجه (بعضا در دو نظام)… به یکباره بعد از چهل سال با مشاهده یک تظاهرات و شعارداده شده به این نتیجه برسیم که مردم ایران خواهان سلطنت هستند، و قسم و آیه که “سلطنت قطعا نمیتواند بدتر از رژیم کنونی باشد”!!! و توصیه سلطنت به ایرانیان بشرط چاقو، با این استدلال که: “مبارزه با سلطنتِ بد از آب در آمده (ظاهرا 2500 سال تجربه کافی نبوده است!) بسیار راحتتر ازمبارزه با رژیم جمهوری اسلامیِ است. و یا طرح اینکه بزرگترین نقطه قوت سلطنت،  توان ایفای نقش در جایگاه پدر معنوی جامعه و هماهنگ کننده تمامی گرایشهای فرهنگی، سیاسی، زبانی، و… در ایران است!!! نمونه هایشان را نیز سوئد و بلژیک و هلند و…ذکر نمودن!!! گذشته از آشفتگی فکری و سرگردانی سیاسی که نانشی از بیگانگی مفرط با جامعه فعلی ایران و خواستگاههای مردم آن و سوء تعبیر از آنچه از فاصله چند هزارکیلومتری از حرکتهای در جریان در کشور میگذرد است، سوالاتی را بر می انگیزاند:  ازجمله اینکه، مخاطب شمایان کیست؟ این توصیه خطاب به کیست؟ مردم ایران در داخل کشور؟ ایرانیان خارج کشور؟ یا خیر صرفا تحول فکری خود شما را منعکس میکند؟

اگر مخاطب مردم ایران هستند، بفرض اینکه قبول کنیم شما درست میگویید!!! و همه مردم ایران آنگونه که شما تلاش میکنید با توصیه خود القاء کنید، خواستار سلطنت باشند، نباید گفت که شما طی این چهل سال که در مسیر دیگری قدم برمیداشتی کجا بودید؟ که به زعم بعضی هایتان با شوری انقلابی! و حتی توحیدی!! و یا بعضا حتی کمونیستی!!!!! بر خلاف این تمایل و خواستگاه مردم ایران قدم برمیداشتید؟ این پرت افتادگی و خلاف تمایل مفروض مردم حرکت کردن را چه عارضه فکری در شما باعث شده بود؟ که به یکباره با شنیدن یک شعار، یک شبه شما را آنچنان متحول نموده است که دور در جا زده و بدون هیچ توضیحی درمسیر عکس حرکت میکنید؟ نقطه مثبت انعطاف مایع گونه البته در هر ظرفی بشکلی در آمدن مسلم است.

گذشته از منشاء طرح این شعار که در دو یا سه تظاهرات داده شد و دیگر تکرار نشده است. چگونه شما را متقاعد نمود که سرنگونی سلطنت در ایران که  بدست 98 درصد مردم ایران  صورت گرفت خواستگاهشان نبوده است؟ ولی این شعار شاید چند ده نفر خواستگاه 80 میلیون ایرانی به بازگشت به سلطنت است. آیا نباید کمی هم به توهمات و خودشیفتگیهای به ارث برده شده از ابر خودشیفته ایران مسعودرجوی مهار زده شود، نباید کمی نیز با دید علمی و شناخت و تحلیل جامعه شناسانه، و نگاهی درخور کل جامعه ایران از قشرهای مختلف و نیروهای متعدد، … مسائل را مورد بررسی قرار دهیم؟ فلاکتهای زمان شاه، فراموش شده؟ ایراد اظهار نظر کردن نیست، بلکه وانمود کردن به اینکه این حرف مردم ایران است میباشد.

نکته بعدی، معرفی “ساده بودن مبارزه با سلطنت از مبارزه با جمهوری اسلامی” است، این حرف شما حتی بیشتر از توصیه شما در مورد خواستگاه مردم ایران بی پایه و بی معناست. چرا که در درجه اول نشان از یک فیکسیم (جمود فکری) حکایت میکند که، سیستم سلطنتی که بفرض محال در آینده شکل بگیرد را همان سیستم سلطنت محمدرضا شاه چهل سال قبل، با همان پادشاه مذبذب با همان میزان ترس و وابستگی در رابطه با قدرتهای بزرگی که او را برقدرت نشانده بودند، با همان اطرافیان با همان افکار و دیدگاهها و سابقه ذهنی تاریخی، با همان قدرتهای بزرگ، با همان قدرتهای منطقه ای، …و مردم نیز همان مردم زمان انقلاب فرض میشود. فراموش نکنید آقای رجوی ابر خودشیفته تاریخ ایران، نیز میگفت که ما فکر نمیکردیم که در زمان معاصر و حضور نیروهای جدید و انقلابی! حاضر، رژیم بتواند مانند شاه سرکوب کند، بنابراین سلاح کشیدن روی آن ساده تر است!!! آیا با عذرخواهی از همه “این غلط کردم و شکر خوردم” آقای مسعودرجوی بیان غیرصادقانه عدم درک جامعه و نیروهای آن نبود، که حتی کسانیکه در زندان شاه، شبانه روز با آنها زیسته بود را نتوانسته بود بشناسد؟؟

جهت اطلاع از اینکه چقدر شرایط متفاوت است: 

  1. سلطنت طلبهای امروزی مطلقا همان سلطنت طلبهای پایان عمر شاه نبوده و نیستند. فنر جمع شده نفرت و کینه ی طلبکارانه، از آنها طی چهل سال گذشته شاه اللهی هایی ساخته که طلب کار سلطنت 2500ساله خود از تمام مردم ایران هستند، پدیده جدیدی است که هیچ ربطی و شباهتی به جیره خواران شاه در پایان عمرش ندارند.
  2. طی همین 50 سال اخیر مبارزه چه با شاه و چه با رژیم کنونی چقدر تحت تاثیر ژئو پلوتیک منطقه قرار داشته است و قرار دارد؟ آیا ژئوپلوتیک زمان شاه و اوایل رژیم کنونی همانند امروز است؟
  3. سهولت مبارزه و سرنگونی شاه در درجه اول، ناشی بود از پوسیدگی تاریخی سلطنت (باتوجه به مخالفت حتی سلطنت طلبها با خود شاه و سیستم سلطنت ” که در ادامه این نوشته ارزیابی دقیق را از گزارش سفارت آمریکا در تهران در زمان شاه خواهید خواند)،
  1. ضعفهای بنیادی شخصیتی شاه، عدم مخالفت آمریکا و فرانسه و انگلیس وحتی رضایت آنها با سرنگونی وی، طبقه متوسط نو پای ناشی از رشد اقتصادی در نتیجه افزایش قیمت نفت، و بهبود شرایط زندگی اقشار میانه شهری و در نتیجه افزایش  مطالبات سیاسی و آزادیها بمنظور مشارکت در امور سیاسی متناسب با بهبود کمی شرایط زندگی و سرکوب شدن آن خواسته عادلانه بود که منجر به مبارزات اقشار و تمایلات فکری مختلف در جامعه  گردید…
  2. مهمترین عامل موفقیت جنبش در سرنگونی سلطنت بدون هیچ تنش داخلی و چه بسا خارجی رهبری کاریزماتیک خمینی بود که استوار بود بر ریشه های مذهبی جامعه و شبکه بسیار قوی مساجد بعنوان سازمان ده و کنترل کننده تحولات هماهنگ با اراده خمینی جهت جلو گیری از هرگونه از هم پاشیدگی اجتماعی و سیاسی حتی در دورترین نقاط ایران حتی در درون ارتش و نیروهای انتظامی و…
  3. شرایط نیروهای سیاسی آپوزیسیون در زمان سقوط شاه که در اوج ناتوانی قرار داشتند و میتوان گفت در نقطه صفر مطلق بودند. از طیف ملی گرا گرفته تا چپ و …(عمدتا در زندان). هیچ نیرویی چه در سطح ملی و چه در سطح استانی تا زمان استقرار نظام جدید و جمع شدن نیرو بگرد آنها  حرفی برای گفتن نداشت.
  4. هیچ نیروی بازدارنده داخلی حتی از جانب نیروهای کلاسیک رژیمِ در حال سرنگونی مانند ارتش و … نیز که توسط قدرتهای بزرگ با فشار به فرماندهان آنها خنثی شده بودند و در بدنه نیز مخالف شاه بودند و عملا در جریان قیامها توسط خمینی کنترل میشد وجود نداشت.

شرایط کنونی کدام یک از شرایط آورده شده بصورت نمونه از زمان شاه در چهل سال گذشته همانند امروز است؟

میدانیم و همینجا تاکید میکنیم که در مجموع  حکومت جایگزین رژیم شاه به خصوص در حوزه های مهمی که خود از «انگیزه» های مهم شکل گیری انقلاب علیه رژیم سلطنتی بوده اند همچون نقض حقوق بشر و فساد و فقر و بدبختی، چنان کارنامه ای برجای گذاشته که روی حکومت شاه را سفید کرده است

ولی دوستان عزیز بسیار خام خیالانه و کودکانه است اگر فکر کنید که توان بورژوازی حتی مدرن در سرکوب کمتر از خرده بورژوازی سابق تبدیل شده به بورژوازی سنتی است. وقاحت و شقاوت آقای ترامپ و همپالیکهای سعودی آنها در قتل قاشقچی را بچشم نمی بینید؟ قتلعامهای یمن را نمیبینید؟ قتلعام مسلمانان رواندا را نمیبینید که با جایزه صلح نوبل به نسل کشی میپردازند؟ قتلعامهای سوریه و بمبارانها را نمیبینید؟ بمبارانهای بی هدف در افغانسان که مدارس و مردم بیگناه را تکه تکه میکند توسط خرده – بورژوازی سنتی و… صورت نمیگیرد. وضعیت قتلعامهای فلسطینیان را نمیبینید. آخوندها شاید دیر رسیده باشند ولی اساتید پیشگامان آنها همین بورژازی است. جنگ ویتنام نکند مربوط به کره خاکی ما نبوده است! بمب اتمی بکار رفته در هیروشیما چی؟ هیتلر چی؟

قدرت و تسلط بر منابع جهانی… دیگر نیازمند ایدئولژی نیست که با مخفی شدن در پشت آن اعمال شود.  از حقوق بشر سوری و سطحی نیز اثری بجا نمانده که مانع از چیزی شود. سطحی نگری و ساده اندیشی ناشی خستگی و بیکاری در خارج کشور بعلاوه دوری از جامعه، عارضه بسیار بدی است که انسان را دچار آشفتگی فکری میکند ولی نه تا این حد که از درک ساده ترین مبانی مسائل سیاسی (مسائل مربوط به قدرت و حاکمیت)غافل نماید.

مهمتر اینکه مردم ایران و جامعه انسانی را چه می انگارید؟ ماشین نیست که هر وقت کلید حرکت اجتماعی آنرا بچرخانی تا حرکت کند و انقلابی راه بیندازد و یک سرنگونی از طرف دیگر به شما تحویل بدهد.

براستی در سناریو کودکانه شما، سیستمی فرسوده و چند پاره که حتی احمدی نژادش نیز به مخالفت با آن برخاسته است، فغان رئیس جمهورش نیز برهواست، و با دشمنان قدر قدرت خارجی همچون آمریکا و اسرائیل و عربستان روبروست، هرروز در سراسر حاکمیتش طغیانی و تظاهراتی جاری است و با مردمی بپا خواسته و در صحنه،  تحول پذیرتر است، یا سیستم تازه نفس و مدعی سرنگونی جمهوری اسلامی سلطنت طلب با حمایت آمریکا و اسرائیل و عربستان و…با مردمی خسته و نا امید شده از دو شکست و تجربه پی در پی؟

دوست شکنجه شده! چون شکنجه گر ایدئولژیک بی محاباترو ظالمانه تر و با اعتقاد عمیقتر به صحت کارش از شکنجه گر بورژوازی شاهنشاهی شکنجه میکرد دلیل آن نیست که کل نظام و سیستمی که استوار کرده است نیز مستحکمتر است. استحکام سیستماتیک ناشی از نگرش افراد نیست بلکه از توان و کارایی، انطباق کل آن نظام با پیرامون و سیستم جهانی است که بدان تکیه دارد و از آن تغذیه میکند میباشد. (بحث نیروهای میرا و پویا).

هم نباید فریب اولدوروم قولدورم این را خورد، هم نباید فریب ادا اطوارهای دمکراتیک نمایی و آزادی خواهی و اشوه های نه من سلطنت نمیخواهم آنرا. هنوز آقای رضا پهلوی دستش به هیچ جا بند نیست. (بدتر از مریم رجوی که حداقل این توان را داشته که با پر رویی 2000 نفر را در آلبانی اسیر کرده هرکدام را بعنوان یک اشرف، هزاران اشرف و هرکدام را یک کانون، هزاران کانون شورشی البته در 5000کیلومتری جا میزند)، شاهزاده شما چه در مصاحبه هایش و چه از زبان مشاوران عالیش که به ترامپ نیز مشاوراتهای عالی میدهد، آنقدر دستش خالی است که مجبور شده دست به یارگیری در میان سپاه پاسداران!!!!، بسیجی ها!!!!، بزند. آنهم با بخشیدن بدهی های آنها به رژیم، تا شاید از میان آنها نیرویی جذب کند!!!!

ظاهرا شاهزاده  موقعیت خود را واقعی تر از خوش بینی های شما، ارزیابی میکند. هرچند زدن شیپور از ته گشاد آن است و این تاکتیکی است در مراحل نهایی یک انقلابی که رژیم حاکم قدرت را از دست  داده و صف آرایی جامعه تشکیل شده از تمامی مردم سرنگون کننده از یکطرف (مانند روزهای قبل از 22بهمن) و از طرف دیگر ارتش و نیروی نظامی امنیتی که تنها نگهدارنده و مدافع رژیم است  آنوقت تاکتیک فوق جهت کاهش حمام خون است. نکند اینکارشان را یکی از تاکتیکهای بسیار هوشمندانه و مبتکرانه کار آمد بولشویکی ارزیابی میکنید؟ اگر کسی آنگونه که شما از روی توهم وانمود میکنید متکی به حمایت توده مردم از سلطنت بود، ابتدا باید 5نفر رابرای تظاهراتی سازمان میداد بعد این تاکتیکها را معرفی و بکار میبرد.

شما که مدعی هستید  30الی40 سالی هست که در صحنه مبارزه با رژیم سلطنتی و یا حداقل تابلو مبارزه شما در قالب گروههایی که تمامی اعتبار خود را از مبارزه با رژیم سلطنتی میگرفته اند (فرقه رجوی-جریانهای مارکسیستی) زده شده است، از این مدت نیز یکی دو دهه است که جدا شده اید و مستقلا به امور سیاسی میپردازید، چه شده که به یکباره بعد از یک تظاهرات و یک شعار “رضا شاه روحت شاد” با گردش 180 درجه ای قربان صدقه نظام سلطنت رفته و سینه چاک آن شده اید؟

آیا بخش اصلی پاسخ دراین حقیقت نهفته نیست که چنین افرادی باید بجد از جامعه ایران بعد از پایان جنگ و نسل جدید ایرانیان که نه انقلاب را دیده و نه حتی شاید در جنگ شرکت داشته است قطع باشند. ناستالژی سلطنت طلب ها (خواستگاه بازگشت به “فرّ” گذشته و امتیازات طبقاتی از دست رفته) و همچنین ناستالژی پدران و پدربزرگان ما (با ریشه نگاه به عقب تا بجلو برای تغییر) امری آشکاراست. که ریشه عقب ماندگی تاریخی ما ایرانیان و هدف مبارزه تمامی مبارزین مترقی کشور و در صدر آنها مصدق کبیر بوده است.

توصیه هایی که بیشتر به التماس از سر استیصال و درماندگی در مواجهه با واقعیت های جامعه، ایستادگی در مسیر یافتن راه حل متناسب با روند کلی مبارزه جاری رو به جلو در کشور میماند. جامعه ای با روند تکاملی ای  که رادیکالیزم آنرا میتوان از ظهور جنبش دانشجویی، جنبش سبز، شورشهای بهمن 1396و و جنبشهای عدالت خواهانه بی امان سال گذشته و در اوج کنونی آن بدنبال 2185 حرکت اعتراضی و کارگری طی 23ماه گذشته، در جنبش کارگران هفت تپه و فولاد اهواز با توان بسیج حمایت توده مردم شهرها و یا زنان و البته در دختران معروف به خیابان انقلاب دیدو جستجو نمود را نمیتوانند درک کنند.

با احترام به نظر و رای و فکر دیگران، اینگونه نظرات را بطور فاحشی ناشی از پرت افتادگی از جنبش مردم ایران، از حتی درک نقش تاریخی اجتماعی پادشاهان و حکام مستبد در گذشته ایران و بطور خاص درک توان و کیفیت و…شخص رضا پهلوی، و توهم ناشی از عدم شناخت جامعه شناسانه مردم ایران (مقایسه قالبی ذهنیت ایرانیان دوران صفویه و امروز)، تاریخ ایران، کم و کیف صف بندیها و تضادهای بین نیروهای حاضر در کشور، تاثیرات و نقش کشورهای همسایه و منطقه خاورمیانه یعنی معادلات کنونی بین المللی، میباشد. که نتیجه آن نیزچیزی جز اینکه “خود گوید و خود بشنوید” نخواهد بود. مردم ایران طبق تجربه میدانی و آنچه همگان شاهد هستند به حق هیچ گوش شنوایی برای اینگونه نسخه پیچیدنها ندارند.  رضا پهلوی جدیدا ظهور نکرده چهل سال است وجود دارد.

فریب تاریخی مهمی که بعنوان نقطه قوت رضا پهلوی عنوان میشود، آگاهانه یا نا آگاهانه تجربه 2500 ساله خونین و خانمان برانداز پادشاهان ایران را فراموش کرده و نام نمیبرند، در مقابل از تجربه سیستم پادشاهی سوئد، بلژیک و هلند و انگلیس نام میبرند. که هیچ قرابتی با فرهنگ و دیکتاتورهای ایرانی ندارد.

تفاوت سیستمهای پادشاهی اروپایی و ایرانی

برعکس اروپا، در ایران معمولا شاهنشاه از چنان قدرتی برخوردار بود که  هیچ حاکم اروپایی هرگز در اختیار نداشت، اگر چه برخی شاهان روسیه، مانند پترکبیر(1672-1725م)، به آن نزدیک شدند. درایران قدرت و ثروت همگان از شاه ناشی میشد و جان و مال همه در اختیار او بود. اختیار مرگ یا زندگی هر یک از افراد جامعه ازشاهزادگان و صدر اعظم به پائین اساسا در دست شاه بود. (نقشی که مسعود رجوی علیرغم ظاهر مخالف سطلنت نیز برای خود قائل بود).

در ایران شاه تا زمانی که قدرت داشت میتوانست مال هر شاهزاده، وزیر، مالک یا تاجری را مصادره کند و هیچ قانون یا رسم مستقلی و سنت ثابت و رایجی وجود نداشت که بتواند جلوی او را بگیرد. ایرانیان دقیقا به این دلیل با حکمرانان خود مخالفت میکردند که جان و مالشان در اختیار آنان بود. اما تقریبا همیشه از حکمرانی که در میانه ی آشوب ظاهر میشد و نظم برقرار میکرد استقبال میکردند. اگر چه  پس از برقراری نظم، جامعه به عادت پیشین خود بازمیگشت و حکومت را با بدبینی تلقی میکرد، و به محض اینکه حکومت به مشکلی بر میخورد مردم سر به شورش بر میداشتند. در سراسر تاریخ ایران، به جز چند مورد استثنایی تضادی بنیادی میان حکومت استبدادی و جامعه وجود داشت…و این سیکل معیوب متاسفانه در تاریخ ما مرتب تکرار شده است.  که شما مردم را به  تکرار آن توصیه میکنید!!!

معنای لغوی “استبداد” رفتار یا حکومت خودکامه است، یعنی قدرتی که هیچ قانونی و طبقه اجتماعی مستقلی آن را محدود نکرده باشد. مفهومی که چه از نظر لغوی و چه از نظر کارکرد اجتماعی با حکومت مطلقی که تقریبا در فاصله سالهای 1500 الی 1900 در اروپا وجود داشت متفاوت است. در اروپا حکام مشروعیت خود را از طبقه اشرافی و یا روحانی و قوانین بلند مدت یا سنت های جا افتاده ای که همواره در آن کشور جاری بود میگرفته است.

ولی در ایران فقط شخص پادشاه و نه حتی فرزند ارشدش مشروعیتش را از”فرّ ایزدی” که خدا به او داده بود میگرفت. وهر حاکمی که با مردم عادلانه رفتار نیمکرد “فرّایزدی” را از دست میداد. بنابراین هر کسی که میتوانست بر پادشاه شوریده و او را سرنگون کند “فرّایزدی” می یافت. البته این بدان معنا نیست که در ایران هیچ قوانینی نبوده است که حکومت بدان پایبند باشد، بطور خاص دردوره اسلام قوانین وضوابط پیچیده مدنی و کیفری شرعی وجود داشت اما مشکل آن بود که این عامل بازدارنده تنها تا آنجا اجرا میشد که با خواست های حاکم برخورد نکند. در نتیجه حاکم مستبد میتوانست فرد، خانواده، یا شهری را آنچنان که میخواهد مجازات کند، ولو اینکه مجازات هیچ اساسی در شرع نداشته باشد. به همین ترتیب اگر محکوم میتوانست درلحظه مناسب شاه را بخنداند ممکن بود از مجازات جان سالم به در ببرد. [1]

هگل (Hegel) نیز درکتاب «فلسفه‌‌ی تاریخ» خود به این موضوع اشاره می‌‌کند که ایران تنها کشوریست که در آن تنها یک تن(شخص شاه) آزاد و مختار است، ولی بقیه تابع و خادم هستند. وقتی صحبت از «استبداد» به میان می‌‌آید، مقصود در مرحله‌‌ی نخست و بیشتر حکومت حاکمان ستمگر و فعال مایشاء و خود کامه است که طبق هواجس(آنچه كه در دل انسان خطور كند)خویش حکم می‌‌رانند و کمتر بحث بر سر «دیکتاتوری» است. که طبق آن شخص یا اشخاصی مطابق فرمان (دیکتات) حزب یا ایدئولوژی عمل می‌‌کنند و ضمناً خود آن‌‌ها موظف‌‌اند بر اساس آن «دیکتات» اقدام نمایند (همان گونه که هیتلر بر اساس حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان عمل می‌‌کرد و یا استالین بر اساس اهداف حزب کمونیست روسیه و برای ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا دیکتاتوری می‌‌نمود.

از همین روست که در کشورهای اروپایی اگر هم سلطنت وجود دارد توسط قوانین و طبقه اشرافی و سنتهای جاری آن کشورها کنترل شده است و قابل مقایسه با استبدادی که پادشاهان  قاجار و یا رضا شاه و حتی محمدرضا شاه با وجود حضور دولت و مجلس و قوانین در کشور کنترل نمیشدند نیست.

مخبرالسلطنه (مهدی قلی هدایت) که بیش از هرکسی در مقام نخست وزیر به رضا خان خدمت کرده بود در خاطرات خود نوشت: “کار بجایی رسیده که شاه طالب ایمان به خودش است.”[2] نقش خدایی خواستن در فرهنگ ایرانیان از رضا خان مدعی سلطنت تا مسعودرجوی مدعی مبارزه با سطلنت قابل تامل است!!!

و یا به شهادت اسدالله علم، چه رضا شاه و چه محمدرضا شاه، ایران را ملک شخصی خود تلقی میکردند. وی که وفادارترین و محرم اسرار دربار شاه بود در خاطراتش چنین مینویسد:

“…پس ازساخته شدن کاخی متعلق به شاه در کیش، سند مالکیت آن را به شاه دادم، اما شاه “سند راپیش من پرتاب کردند. فرمودند مگر میخواهی یک وجب خاک ایران مال من باشد؟ تمام ایران مال من است. اصلا من هیچ چیز دیگر برای خود نمی خواهم. پسر من هم اگر شاه مقتدری شد همه چیز مال اوست و اگر نشد هم این یک وجب خاک را نمی خواهم.”[3]

بنابراین مقایسه سلطنت در کشورهای سوئد و دانمارک و… با سلطنت در ایران همانند فریب مردم ایران با قانون اساسی است که مطلقا اجرا نمیشود. ویا بخواهیم انتخابات در فنلاند و بلژیک را با انتخابات در ایران مقایسه کنیم. هردو به پای صندوق میروند ولی این کجا و آن کجا، فرایندی که ایرانی را به پای صندوق میکشاند با فرایندی که یک فنلاندی و سوئدی با اتکا به احزاب و هزاران نهادهای مدنی و روزنامه ها و رسانه های آزاد و…را به پای صندوق رای میکشاند را یکی فرض میکنید؟

جنبه  شگفت انگیز این اینگونه توصیه ها برای ایران آن است که، زمانیکه بقول معروف “نه به داره نه به باره” طوری مطرح میشود که اگر کسی هیچ اطلاعی از شرایط ایران نداشته باشد فکر میکند که رضا پهلوی و سلطنت عنقریب در آستانه بقدرت رسیدن در ایران است و مبارزه ای بین کاندیدهای متنوع در جریان است  که شنونده باید یکی را به فتوای آنها انتخاب کند!!! براستی هشتاد میلیون مردم ایران منتظر بودند که بعد از کشف الشهود شما رضا پهلوی را برگزینند؟ او که چهل سال است که خودرا ولیعهد مینامید، و نیازی به معرفی اش به مردم ایران نداشت. نکند مردم را نیازمند فتوایی جهت  انجام آن دیده اید. آنهم که مردم ایران تلاش میکنند از شر صادر کنندگان آن خلاص شوند!!

براستی چرا باید مردم ایران که چهل سال است شاهد حضور سلطنت طلبان و رضا پهلوی در غرب و آمریکا که بکاری جز تولید ابتذال و با به ابتذال کشاندن موسیقی، هنر، سینما، و هرآنچه بدان دست زده اند در تمامی ابعادش، از آنها تراوش نکرده است اعتماد کنند. حتی در همین غرب مافیایی براه انداخته و بسیاری از هنرمندان مستقل را نه تنها از کارهنری که از زندگی انداخته اند. البته برای این دوستان حیف است که بحث طبقاتی و سیاسی اقتصادی در مورد جماعتی که نه تنها هیچ نشانه ای از وطن پرستی، ملی گرایی، ناسیونالیسم مترقی، استقلال طلبی و دمکراسی و آزادیخواهی در آنها دیده نمیشود بلکه نشانه های بسیار قویی از ناسیونال شوونیزم  فاشیستی را طی تمامی این سالها بنمایش گذاشته اند بکنیم.

یک نمونه بارز هوادار و مبلغ سینه چاک سلطنت رضا پهلوی که در اطراف او هستند،  آقای محمدرضا حمزه پور(مشاور ارشد ترامپ)! است که گوش کردن به چند کلیپ از سخنان ایشان کافی است تا متوجه عمق فاجعه در اندیشه آنها شوید. بویژه که با شخصیت بسیار متزلزلی که رضا پهلوی طی چهار دهه گذشته بنمایش گذاشته است در طرحهایی که رضا پهلوی در آن بعنوان “پدر معنوی”!!! مطرح میشود، که از نظر جناب حمزه پورها “نوزاد” هم حسابش نمیکند، چیزی بهتر از حکومت احمد شاه نخواهد بود که در نهایت رضا خانی با کودتای آیرون ساید برسرکارگذاشته شد و شد آنچه که شد.

از آنجاکه نیروهای مدعی آلترناتیو فقط و فقط در خارج کشور حضور دارند  مباحث در پی آمده را جهت روشن شدن افکار متشتت این دوستان میاوریم شاید کمکی بکند.

تعریف آلترناتیو، یا جایگزین،

آلترناتیو سیاسی، گروه سیاسی است که مدعی است که دولت یک کشور و یا یک کشور نیمه مستقل مشروع است. ولی نیمتواند قدرت قانونی خود را اعمال کند و در عوض در یک کشور دیگری یا یک ایالت دیگری مستقر است. اینگونه دولتهای در تبعید معمولا برنامه شان استقرار در کشور خودشان زمانی که امکانپذیر باشد است. این نوع دولت در تبعید با نوعی که در انگلیسی بدان رامپ استیت (Rump State)میگویند تفاوت میکند که معمولا در بخشی از کشور خودش یا منطقه آزاد کشور مستقر است. دولت بلژیک در جنگ جهانی اول در یک نوار باریک در غرب آن بعد از اشغال توسط آلمان مستقر بود و از آنجا فعالیت خود را دنبال میکرد. ولی دولت در تبعید هیچ خاکی در اختیار ندارد.

عوامل تشکیل دولتهای در تبعید نیز جنگ، اشغال خارجی، جنگ داخلی، انقلاب، کودتای نظامی، … است. دولت در تبعید فرانسه در انگلستان از این نمونه بود. تشکیل دولت در تبعید همچنین میتواند ناشی از عدم مشروعیت گسترده یک حاکمیت باشد. میزان موثر بودن اینگونه دولتها ابتدا بستگی به میزان حمایتی است که دریافت میکند است. حالا این حمایت میتواند توسط دولتهای خارجی باشد و یا حمایت مردمی کشور خودش. بعضی دولتهای در تبعید وجود داشته اند که به نیروی جدی ای که دولت حاکم در کشورشان را مورد تهدید قرار داده اند تبدیل شده اند، در غیر اینصورت عمدتا حالت سمبلیک دارند.

قوانین بین المللی و دولت در تبعید:

قوانین بین المللی، بسیاری فعالیتهای دولتهای در تبعید را جهت پیشبرد امورشان برسمیت میشناسد. از جمله :

  1. الحاق به قراردادهای بین المللی یا دو طرفه
  2. تغییر و یا باز بینی قانون اساسی کشورش
  3. نگهداری نیروی نظامی (تشکیل ارتش)
  4. حفظ یا کسب برسمیت شناخته شدگی دیپلماتیک جدید از جانب دولتها
  5. صدور کارت شناسایی برای شهروندان کشورشان که در حوضه و منطقه استقرار آن ساکن هستند و این دولت موقت را دولت واقعی خود که در آینده در کشورشان مستقر خواهد شد، میدانند و از آن جانبداری میکنند.
  6. مجوز تشکیل احزاب سیاسی جدید
  7. برگزاری انتخابات

و اگر این جمعیت در کشوری که در تبعید هستند تعدادشان قابل توجه بوده و البته و از این آلترناتیو و دولت حمایت کنند میتواند بعضی امور اداری مربوط به جمعیت حاضر در آن کشور را نیز بدست بگیرد. مثلا در جریان جنگ جهانی دوم دولت موقت هند آزاد با اطلاع و اجازه مقامات نظامی ژاپن در میان اقلیت هندی شبه جزیره مالایای انگلیس انجام میداد.

ولی دولت در تبعید فلسطین از مواردی است که اولا سازمان ملل “حق تعین سرنوشت” از جمله تشکیل یک دولت مستقل را برایشان برسمیت شناخته است. در ضمن بعد از قرارداد اسلودر کرانه غربی رود اردن بعنوان یک دولت عمل میکند. طوریکه درسال 2013 میلادی استاتو فلسطین به دولت غیر عضو سازمان ملل ارتقاء داده شد.

آلترناتیو و مشروعیت

همانگونه که هر دولتی در هر کشوری جهت حکومت کردن نیاز به مشروعیت دارد. دولتهای در تبعید و آلترناتیوها نیز براساس تمامی تجارب گذشته و طبق قوانین بین المللی نیاز به مشروعیت دارند و بدون آن و بدون برسمیت شناخته شدن از کاغذ جدا نمیشوند.

عوامل مشروعیت:

عامل اول (مبنا): حمایت مردم کشوری است که آلترناتیو مربوطه ادعای نمایندگی آنرا دارد

عامل دوم (شرط): حمایت جامعه جهانی شامل دولتها و سازمان ملل است.

توضیح اینکه، آلترناتیوی که عامل اول (حمایت مردمی) را دارا باشد، میتواند امید داشته باشد که دومی را نیز کسب کند. اما اگر فقط عامل دوم را داشته باشد عملا بعنوان عاملی در دست قدرتهای بزرگ در جهت منافع آنها در کشورشان مورد استفاده ابزاری قرار میگیرند. چرا که، حمایت سیاسی آنهم حمایت دولتها و طبعا سازمان ملل یکی از لوکس ترین وگرانترین کالای سیاسی است که اگر بدون پشتوانه (عامل اول = حمایت مردمی) بخواهید کسب کنید در بهترین و خوش بینانه ترین و منصفانه ترین شق، فقط و فقط به شرط تامین منافع حمایت کننده است که اعطا میگیرید. البته اگر کشور را از دست شما در نیاورده و مال خود نکنند.

نمونه های بارز اینگونه آلترناتیوها یکی شورای ملی مقاومت است که همگان در خارج کشور با آن کم وبیش آشنا هستند و چهل سال است که تلاش میکند بدون داشتن حمایت مردمی (عامل اول)، حمایت دولتها و سازمان ملل (عامل دوم) را کسب کند. هرچند که درمقطعی دولت عراق در جریان جنگ ایران و عراق، و از موضع منافع خودش، بویژه عدم توانایی در رسیدن به اهدافی که ازجنگ دنبال میکرد، با حمایت غرب تلاش کرد در درجه اول با بستن قرارداد صلح با شورای ملی مقاومت (بند 1: الحاق به قراردادهای بین المللی یا دو طرفه ) که توسط هیچ کشور، سازمان ملل و یا مجامع بین المللی برسمیت شناخته نشد، و دومی اجازه دادن به تشکیل نیروی نظامی (بند3. نگهداری نیروی نظامی) در خاک خودش از آنها یک آلترناتیو بسازد.

ابعاد فاجعه بار نداشتن حمایت مردمی

شورای ملی مقاومتِ مجاهدین

آقای رجوی تحت پوش شورای ملی مقاومت و به اتفاق آقای بنی صدر در پاریس توسط دولت فرانسه بدلیل جانبداریش از عراق در جنگ ایران و عراق با سرو صدای بسیار مورد استقبال قرارگرفتند، وچندسالی علیه رژیم بکار برده شدند، اما به محض اینکه متوجه شد تشکیلات رجوی توسط مردم ایران بشدت مورد تنفر است، و آبی از این تشکل گرم نمیشود، بلافاصله به مسعودرجوی دستور توقف همه فعالیتهای سیاسی اش در فرانسه را داد. وحتی مباحثی همچون استرداد مسعودرجوی به رژیم نیز مطرح شد.

صدام بعد از مدتی که از جنگ گذشت و متوجه شد که به اهداف تجاوکارانه اش نمیتواند برسد، روی مسعود رجوی کارکرد که او را در جنگ خودش بارژیم بعنوان گوشت دم توپ بکاربگیرد. بنابراین اورا به عراق منتقل کردند. علیرغم اینکه بالن توخالی ای تحت نام “ارتش آزادیبخش ملی” … بسیار پر زرق و برق بود، سرنوشتی آن بدتر از فرانسه در انتظارش بود، طوریکه به محض پذیرش آتش بس توسط رژیم، بالن توخالی این آلترناتیو سازی با کنار گذاشته شدن آن و ورود عراق به مذاکرات مستقیم با رژیم بوضوح ترکید. طوریکه از آن پس نه تنها تمامی فعالیتهای این به اصطلاح آلترناتیو دست ساز صدام حسین توسط خود او متوقف گردید. تا جایی که عملیات مرزی و عملیات تروریستی رجوی درداخل ایران توسط سفیر عراق در تهران محکوم و  تروریستی خوانده شد.  و طارق عزیز نیز به مسعودرجوی دستور تعطیلی رادیو مجاهد رانیز داد. از آن پس بود که علیرغم همه خوش رقصی های رجوی، شاهد حملات شدید به  تشکل رجوی با بمباران هوایی، موشکباران و خمپاره باران  بودیم. وباز دنیا شاهد بود که چگونه “ارتش آزادییخش ملی ایرانی” که صدام ساخت بقیمت جان مجاهدان ایرانی و آلوده کردن دست آنها بخون کردهای عراقی فقط در دفاع و نجات حاکمیت خودش بود که بکار گرفته شد.[4]

سرنوشتی که وزیر کشور پاکستان هنگام دیدارهایی که با او در سال 1362 در کراچی بعنوان نماینده مجاهدین و شورای ملی مقاومت داشتم پیش بینی کرده و خواسته بود به گوش سازمان برسانم.

در ادامه این مسیر سقوط آزاد، مسعودرجوی جهت تداوم بقاء، خود را به عوامل کشورهای بیگانه دیگری که در تضاد با رژیم قرارداشتند، همچون آمریکا، عربستان و اسرائیل و اردن و…که میتوانستد ازاین گروه استفاده ابزاری بکنند تبدیل کرد.

در سال 1992 نیز مارک ترویستی که مسعودرجوی عمری را صرف خنثی کردن آن و با امید بستن به شکاف و تضاد غرب با رژیم،  ماهیت تروریستی او را به فراموشی سپرده شود، نموده بود توسط غرب (آمریکا و اتحادیه اروپا و…) با  وارد کردن در لیست تروریستی به او هدیه دادند تا به او یاد آور شوند که سیستمهای ثبت تاریخی و اطلاعاتی آنها بسا بسا پخته تر از آن است که فریب خود شیفتگانی همچون مسعود رجوی و ادعا و اطوارهای دمکرات نمایی های او و مانکن انقلاب ایدئولژیکش مریم رجوی را علیرغم همه خوش رقصی هایی که میکند، بخورند.

بعنوان آخرین میخ بر تابوت این جسد چندبار سوخته در سال 2003 همان فرانسه (حامی بین المللی اولیه) مریم رجوی و 160تن از سران تشکیلات رجوی را  در پاریس بصورت خفت باری دستگیر و محاکمه میکنند تا پیام روشنی به جهان بدهند که جهت حل و فصل مسائل و تضادهایشان با ایران تنها رژیم حاکم را برسمیت میشناسند و اینگونه آلترناتیوهای بی پایه  به کاری دیگر جز وجه المصالحه قرار دادن و یا بعنوان نیروی فشار نمیآیند.

همین رجوی که روزگاری در هر جمله روزنامه اش شش بار مرگ بر امپریالیسم و مرگ بر سرمایه داری و …تکرار میشد، به عقد همانها در آمده تا شاید در سایه بهره برداری از او تکه ای از قدرت را نیز جلو او بیندازند.

کاسبکاران دنیای سیاست نیز که از منابع مالی گروه رجوی مطلع هستند با آگاهی کامل از موقعیت سیاسی –اجتماعی آن.[5]  اقدام به سرکیسه کردن آنها نموده و پولهای کلانی را بجیب میزنند. به یمن پولهای کلان، جان بولتن (مشاور امنیت ملی ترامپ) و رودی جولیانی، سخنرانی هایی  ارائه میدهند که به این گروه احساس مطرح بودن و حتی تاریخ در حاکمیت قرارگرفتن را میدهند، در عین حال وزارت خارجه همان دولت اعلام میکند که بدنبال تغییر رژیم نیست و یا حتی پا را فراتر گذاشته و از زبان سخنگوی فارسی زبان وزارت خارجه اش حسابی توی سر الترناتیو خود خوانده میزند که “هیچ پایگاهی در میان مردم ایران ندارد“.

این وضعیت اسفبار و فلاکت زده، نتیجه نداشتن حمایت مردم (عامل اول) است. علیرغم اینکه نیروی مدعی، کلیپ های هزاران کانون شورشی و صدها روزشمار سرنگونی درست کند، کاری از پیش نمیبرد چون که همه طرفهای بین المللی با اتکاء به سیستم های اطلاعاتی بسیار دقیقشان (چه در درون کشور و چه در درون همین گروهها) بخوبی از وزن و شآن  آن در میان مردمشان مطلع هستند.

سلطنت طلبها – رضا پهلوی

نمونه بارز دیگر آلترناتیوهای خود خوانده، بازماندگان رژیم سابق هستند که خود را بصورت نمادین در آقای رضا پهلوی (فرزند محمدرضا پهلوی دیکتاتور سرنگون شده) متجلی میکنند. این تمایل سیاسی برعکس تشکل قبلی با فقدان سازماندهی و نیروی آزادیبخشی هرچند پوشالی و دست ساز اجنبی!! روبروست.

بعد از سرنگون شدن نظام پهلوی توسط مردم ایران و فرار آنها به غرب و آمریکا باوجود حمایت آمریکا، اسرائیل و امروزه عربستان نتوانسته اند حتی خودشان را در تعداد چند هزار نفر عناصر سلطنت طلب تحت عنوان خانواده و اقوام و ارتشیها و ساواکیهاو.. دور هم جمع و سازمان بدهند.

البته این بدان معنا نیست و نبوده است که افراد مدیر، اقتصاد دان، سیاستمدار، سازمانده، فرمانده ارتشی و استراتژیست و.. نداشته و ندارند، چرا نزدیک به نیم قرن کشور را چه درسطح ملی و چه در سطح بین المللی اداره میکردند، حتی لقب ژاندارم منطقه رانیز داشتند!

در ثانی با پولهایی که به یغما برده اند، بسیاری شرکتها و تجارتهای پرسود و هتلها و کازینوها و کنسرتها و … ای را در لوس آنجلس و … سازماندهی و به کسب در آمد پرداخته اند. بسیاری با افتخار خود را به مشاوران ارشد ترامپ!!! هم ارتقاء داده اند.  مشکل آنها ناتوانی نبوده است بلکه مشکلشان بی وطنی و اشراف و آگاهی به پوسیدگی نظامیکه از آن حمایت میکنند است.

هیچکدام ازمدعیان سلطنت از آقای رضا پهلوی گرفته تا سیاستمدران، ارتشیان و ساواکی ها و تجار و دانشگاهیان …حاضر نبوده اند که سر سوزنی در مسیر آنچه به زعم خود نجات کشورنامگذاری میکنند از خود و از جیب مایه بگذارند. آنها اگر ایران را میخواهند نه برای آزاد کردن و به دمکراسی رساندن، بلکه تحت تاثیر ناستالژی بغایت مزمن شده و هیستری ضد ایرانی جهت بازگشت به فر و شکوه گذشته و ادامه چپاولشان است. چرا که ایران نیم قرن دست آنها و زیر چکمه های آنها بوده است. و همینها فرزندان ایران زمین، فرزندان کورش و داریوش کبیر را در قالب آزادیخواهان و دمکراسی طلبان را شکنجه و زندان و اعدام و یا با خود فروشی به قدرتهای خارجی با کودتا از بین برده اند. اگر میخواستند و اهل آزادی و دمکراسی بودند پنجاه سال فرصت داشتند. آزموده را آزمودن خطاست.

حمایت مردمی از سلطنت

سلطنت طلبان از بدو سرنگونی نظامشان بدست مردم ایران، تمامی افراد و رسانه های وابسته و یا متمایل به آنها در خارج از کشور تا به همین امروز به مردم ایران (همانها که 50 سال زیر سرنیزه نظامیان و سیستم سرکوب محمدرضا شاه و پدر مستبدش رضا خان، بجایی رسیدند که علیرغم کشتار شاه به خیابانها آمده و خواستار سرنگونی آن شدند،) را بخاطر اینکه چرا سلسله پهلوی را سرنگون و دست شان را از چپاول کوتاه کرده اند، با بدترین فحاشی های لمپنی و بدترین توهین ها مورد لعن و نفرین و سرزنش قرارداده و خائن به ایران میخوانند، که نشان از کینه ای عمیق و خطر ناک نسبت به مردم ایران است. تهدیدی بزرگ برای آزادی و دمکراسی در ایران، علیرغم اینکه رضا پهلوی نازکتر از گل حرف نمیزند.

در تمامی پیامهای منتشره در شبکه های اجتماعی در تلویزیونهای دیجیتال و.. این کینه ونفرت از مردم ایران موج میزند. کینه ای بدتر از کینه 1400 ساله آخوندهای دور ماندن از حکومت. با یک زوج سلطنت طلب در جریان کنگره پنجم سکولار دمکراتها در آلمان  برسر سلطنت بحث کوتاهی داشتم، و ضمن احترام به اینکه افرادی سلطنت طب باشند عنوان کردم که آیا نباید شاه هرچند فوت کرده در یک ایران آزاد و دمکراتیک مورد محاکمه عادلانه و حتی با حضور ناظران بین المللی قرار گیرد تا تاریخ و جهان بدانند که چه بر مردم ایران گذشته است؟ واکنش آنها متاسفانه فاشیم هیتلری را در من زنده کرد. طوریکه حتی تصور اینکه اینگونه تفکرات بعد از بقدرت رسیدن منجر به فاجعه تاریخی در ایران خواهد شد جه برسد به آزادی و دمکراسی. و برخوردهای بسیجی ها در مقابل برخورد این زوج علیرغم ظاهری بسیار مدرن بیشتر به لیبرالهای دولوکس میماند که مردممان چهل سال است با آن مواجهه هستند.

سرزنش مردم ایران و متاسفانه خائن خواندن ایرانیان بدلیل سرنگون کردن رژیم سلطنتی توسط سلطنت طلبان چیزی جز تف سربالا برایشان نیست.هرچند بتوان استدلال کرد که در انقلاب 22 بهمن مردم ایران طبق عادت تاریخی (جز در جنبش مشروطیت) هنگام سرنگون کردن ظالم مستبدی نمیدانند چه میخواهند بجای آن بنشانند، که مقصرآن مستقیما رژیم مستبد محمد رضا شاه بود، ولی تمامی جهان و البته خود سلطنت طلبها بخوبی گواه هستند که مردم ایران بخوبی و با پوست و گوشت و استخوان میدانستند که چه (نظام شاهنشاهی و سلطنت پهلوی) را نمیخواهند. و اگر پای هر انتخابی شل باشد پای انتخاب آگاهانه سرنگون کردن رژیم سلطنتی بسیار بسیار سفت بوده و هست.

مشکل تاریخی ایرانیان به یمن خیانت پادشاهان دیکتاتور و مستبد همچون رضا خان و فرزندش محمدرضا شاه، که هرگونه شکل گیری احزاب و نهادهای مدنی و هرگونه هنر و موسیقی و فیلم مستقل، حتی خواندن کتابهای آگاهی بخش را با شدیدترین سرکوبها و بگیر و ببندها و حتی شکنجه و اعدام پاسخ میداند، منجر به این شد که دانش سیاسی و عمق آن و درک و فهم حقوق و آزادیهای مدنی … شناخت از افراد، احزاب، گروهها، تمایلات مختلف سیاسی، … بویژه در دوره ای که ارتباطات به این گستردگی نبود شکل نگیرد. بنابراین مردم تحت چنین حکامی براحتی یا فریب خورده و یا از سر استیصال به یک ناجی که ماهیت خود را مخفی و یا هنوز بارز نکرده و یا توسط استعمارگران به او تحمیل شده است جهت نجات از فلاکت وضعیت حاضر پناه میبرده اند. گناهکار جلوه دادن، خائن نامیدن مردم ایران در سرنگون کردن رژیم پهلوی خود بالاترین و مهمترین شاخص این امر است که سلطنت طلبها نه در خیال و نه در عمل بقصد چیزی جز رفع و تصحیح این “به زعم آنها” اشتباه بزرگ و نابخشودنی مردم ایران و بازگرداندن همان سیستم سرکوب و استبداد و چپاول تحت حمایت آمریکا و … نبوده و نیستند.  هرچند رضا پهلوی تلاش کند با کلمات بازی کرده و از دمکراسی و آزادی سخن بگوید.

بعنوان یک دانشجویی که از چندین سال قبل از انقلاب در اروپا و آمریکا بوده است از نزدیک و طی تمامی دهه های گذشته با صدها و هزاران سلطنت طلب گفتگو و تماس داشته ام. متاسفانه آنها علیرغم اینکه افراد تحصیلکرده و سیاستمدار و تحلیلگر در بینشان کم نیست، باوجود اینکه کتابهای بسیاری در مورد علل سرنگونی سلطنت استبدادی شاه توسط سران دولتی شاه و نزدیکان و خدمت گذاران او نوشته شده است، پایه اجتماعی سلطنت طلب در خارج، طی اینمدت نتوانستند به درک درست و واقعی و جامعه شناسانه ای از ماهیت انقلاب 22 بهمن برسند ودر همان سطح شاه اللهی باقی مانده اند. بهانه شان نیز ستمها و فساد مالی و سوء مدیریتهای رژیم کنونی است.

آنها آگاهانه انقلاب مشروطیت را نادیده میگیرند. آنها آگاهانه نهضت ملی دکتر محمد مصدق را نادیده میگیرند. آنها آگاهانه هزاران مبارز روشنفکر، روزنامه نگار، نویسنده، شاعر، استاد دانشگاه، دانشجو، کارگران، … دوران شاه را که برای نابودی و پایان دادن به ستم و استبداد پادشاهی فرش خیابانها را گلگون، و زندانها را پر و سحرگاهان زندانها را بخون خود سرخ نموده اند از طرف دیگر فساد، سرکوب، استبداد، اعدام، تجاوز به جان و مال مردم، نسل کشی، فقر و فلاکت روستاها، نبود کمترین آزادی، …در سیستم های سلطنتی را نادیده انگاشته و مدعی هستند که مردم ایران از سر سیری دست به سرنگونی سطلنت زده اند!!!!

باید به صراحه گفت که مسئول اول و آخر سرنگونی رژیم مستبد سلطنت و جایگزین شدن آن با رژیم جمهوری اسلامی، همان رژیم دیکتاتوری استبدادی سلطنتی محمدرضا شاه بوده است. چرا که مردم ایران در مقطع بهمن 1357، با سابقه 50 ساله در آن، سلیقه و دانش سیاسی، شناختشان از نیروهای موجود در کشور، تماما محصول اختناق نوع آریامهری بوده است. اگر شاه به احزاب و نیروها و دیگاههای مختلف، نهادهای مدنی، روشنفکران، …اجاز میداد (مانند فرصتی که مسعودرجوی در عراق پیدا کرد تا ماهیت قرون وسطایی خودش را به نمایش بگذارد، و شرش از سر مردم ایران کم شود،) نیروهای موجود در کشور با فعالیت سیاسی و در تماس با مردم ماهیت واقعی و خواستگاههایشان در عمل و نه در حرف و شعار برای مردم آشکار شود، کسی فریب این یا آن نیرو، این شعار و یا آن شعار، و … را نمیخورد. محمدرضا شاه مستبد با حذف و زندان و اعدام نیروهای فعال در جامعه، با جلوگیری از فعالیت احزاب این امکان را از مردم ایران گرفت. بنابراین مردم ایران در سودای یافتن راهی به روشنایی میتوانستند در دام هر کس دیگری بیفتند.

نظر مشاور سیاسی سفارت آمریکا در تهران نسبت به سلطنت طلبها 

ضمنا و مهمتر اینکه  فقط مردم ستمدیده نبودند که مخالف شاه بودند. حقیقت سلطنت طلبان سینه چاک را باید از گزارش صاحب منصبان آمریکایی آنها شنید.

مارتین اف هرتز دبیر سیاسی سفارت آمریکا در تهران طی گزارش طولانی و عمیق و پیشگوانه ی خود که سفیر آمریکا نیز آنرا تائید و امضا کرده است در سال 1343 به وزارت خارجه آمریکا چنین مینیوسد:

“شاه در مبارزه اخیر بر سر قدرت با جبهه ملی دوم، گروه امینی و رهبری مذهبی کاملا موفق شده است. اما شاه نه تنها فاقد پایگاه اجتماعی است، بلکه بسیار مهمتر از آن، حتی در میان کسانی که از او بهره میبرند و به او وفادارند نیز پایگاه محکمی ندارد…”   هرتز تاکید میکند کسانیکه از آنان نقل قول میکند اعضای وفادار رژیم اند:

“آنان اعضای گروههای مخالف نیستند، بلکه اعضای دستگاه دولتی اند، و حتی با این که به شاه وافادارند، به رنجی عمیق گرفتارند، زیرا به آنچه انجام میدهند اعتمادی ندارند و شک دارند که رژیم استحقاق بقا داشته باشد.”  هرتز در ادامه مینویسد:

“ضعف حقیقی رژیم نه در فعالیت های مخالفین، که در این عرصه ها نهفته است، زیرا حتی یک دیکتاتوری نظامی میتواند با در دست گرفتن حکومت در میان مردم کسب احترام کند. حتی هنگامی که ماهیت عصیان گرای طبقه متوسط ایران را کاملا در نظر بگیریم، این واقعیت بر سر جای خود می ماند که رژیم شاه، نه تنها در چشم مخالفان بلکه، از آن مهمتر، در چشم هواداران خود یک دیکتاتوری بسیار نا محبوب است” [6]

علیرغم این گزارش که حتی سلطنت طلبهای فراری (بخش نافع از چپاول کشور توسط سلطنت) را نیز پایگاه اجتماعی شاه تلقی نمیکند، چون حتی آنها نیز مخالف شاه بودند.  اما آنها، چماقشان بر سر مردم ایران (بخش تحت ستم و سرکوب و فقر و بیداد ومورد چپاول) بلند است، که متاسفانه این روزها تعدادی زندان رفته! و شکنجه شده! و زندانیان دو نظامی شاعر!! و شاید وا رفته  … نیز به آنها پیوسته و میگویند که:  (نقل به مضمون) غلط کردیم سیستم ستم شاهی را سرنگون کردیم، برای ایران و ایرانی حکومت ستم شاهی از سرش هم زیادتراست. ایرانی آینده ای روشن و دمکراتیک نمیتواند داشته باشد. دلسوزترینشان جهت فریب خود (هرچند مردم ایران چهل سال است نشان داده اند برای اینگونه فریبها تره خرد نمیکنند) مدعی هستند که رژیم سلطنتی به نمایندگی رضا پهلوی نمیتواند بدتر از رژیم فعلی باشد، اگر هم شد، با رژیم سلطنتی ساده تر از رژیم اسلامی میتوان مقابله کرد!!!

کم و کیف سرنگون کردن رژیم سلطنتی توسط مردمی با پیشینه انقلاب مشروطه، و بدنبال چند دهه مبارزه احزاب و گروههای مخالف از تمامی طیف ها همچون روشنفکران دینی، سکولارها، مارکسیستها، ملی گراها، ناسیونالیستها، و… که در روزهای آخر در قالب میلیونها ایرانی و تقریبا بدست و با مشارکت 98درصد شهروندان ایران حادث شد، حکم قطعی و تاریخی  نداشتن هیچ پایگاه مردمی سطلنت در ایران و تعلق آن به تاریخ ایران است و بس. مردم ایران و ایران زمین مستحق حرکت رو به جلو هستند و نباید سیکل معیوب: (دیکتاتوری و استبداد -//- هرج و مرج ناشی از نا کار آمدی استبداد -//- سرنگونی و استقرار دیکتاتوری جدید) دوباره تکرار شود. تبلیغ تکرار سیکل معیوب لگد زدن به خواست تاریخی مردم ایران جهت رها شدن از استبداد و دیکتاتوری است.

طی چهل سال گذشته نیز هیچگاه هیچ تحرک سیاسی حتی به گواهی تمامی رسانه های طرفتدار سلطنت که نمایشی از حمایت مردمی از این گروه باشد دیده نشده است. حمایتی که سلطنت طلبها و بطور مشخص آقای رضا پهلوی مدعی آن شده است به گواه همگان عملا از زمانی مطرح شده است که در تظاهرات بهمن ماه 1396شعارهایی با بزبان آوردن نام پدر بزرگ ایشان رضا شاه مطرح گردید.  در این رابطه چندین نکته حائز اهمیت وجود دارد که همگان بدون استثنا برسر آن اتفاق نظر دارند.

  1. این مجموعه تظاهرات نه توسط سلطنت طلبها سازماندهی شده بود و نه شعارش مربوط به آنهاست. هنوز هیچ آپوزیسیونی در خارج کشور وجود ندارد که بتواند 5 نفر را برای یک تظاهراتی در ایران سازماندهی کند، چه برسد به اینکه در مشهد با شعار “رضا شاه روحت شاد” باشد.
  2. تظاهرات بهمن ماه 1396 که از مشهد شروع شد و در آن شعار “رضاشاه روحت شاد” داده شد. به وضوح توسط جناح سخت سر رژیم علیه روحانی سازماندهی شده بود تا با تحریک نفرت مردم از نظام پیشین آنها را خشمگینتر علیه روحانی بمیدان بیاورد.
  3. جناح روحانی که از این مسئله باخبر بود روز بعد به جناح تندرو رژیم هشدار داد که دود این تظاهرات و شعارهای داده شده علیه روحانی بچشم خودتان خواهد رفت.
  4. مردم ایران که طی چهار دهه گذشته با مشکلات عدیده ای روبرو بوده اند اگر بطور ناستالژیک اشاره به رضا شاه و دوران گذشته میکنند براساس یک عادت باستانی ایرانی است که ناستالژی شیرین گذشته را بیاد نگهداشته و تلخی ها را فراموش میکنند. بنابراین ایرانیان هیچ الگوی فکرشده و پرو شده رو به جلویی نداشته اند بنابراین تنها ملاکشان گذشته و تکرار دور تسلسل 2500 ساله عقب ماندگی در حکومت های استبدادی بوده است.

چه بسا علت عقب ماندگی ایرانیان همین باشد که تحت تاثیر همین فرهنگ نتوانست از تحولات رو به جلو اروپا بهره ببرد و بجای نگاه به عقب، نگاهی به جلو داشته و تلاش کنند شرایط موجود را نه با گذشته بدتر بلکه با شرایط بهتر و طرحهای پیشرفته ترآینده  مورد ارزیابی و بررسی قرار دهند.

هرچند علیرغم اینکه این سیکل بسته یکبار توسط مشروطه خواهان (تحت تاثیر تحولات اجتماعی اروپایی) شکسته شد و دیکتاتوری پادشاهی استبدادی ضعیف شده مظفرالدین شاه را با  سیستم پادشاهی مشروطه (جاری شدن قانون و اداره کشور و دولت براساس قانون اساسی و نه فرامین یک فرد مستبد بنام شاه)  جایگزین نمود، ولی فرهنگ دیرپای سخت شده در اعماق ایرانیان بعلاوه عوامل بیگانه اجازه نداد که این تحول نوپا دوام آورده باردیگر از میان عقب مانده ترینهای جامعه، رضا خان مستبد را یافته و سیکل 2500 ساله معیوب دیکتاتوری را ترمیم و براه انداختند

سلطنت طلبها نیرویی نه تنها آلترناتیو که حتی با توان تشکیل یک حزب نیستند چه برسد به یک حزب قدرتمند. چرا که  اگر این نیرو و گرایش زنده و پویا بود میتوانست طی 40 سال گذشته بکمک پولهای کلانی که به یغما برده اند، بکمک حامیان بین المللی بویژه آمریکا و اسرائیل و حالا عربستان عطف به مشکلاتی که در کشور وجود دارد و بستر اجتماعی بسیار مناسبی که نارضایتی هایی که به شورشهای سراسری منجر میشود فراهم کرده و میکند، خود را بازسازی کرده و نیروهای خود را در داخل سامان داده تبدیل به یک نیروی مطرح (بمعنی توان اداره بحرانها و سمت و سو دادن به آنها و تبدیل نارضایتی های اجتماعی و صنفی به تحولات سیاسی) بشوند. در صورتیکه آنچه شاهدیم این استکه اگر کسی شعاری بعد از چهل سال در داخل هرچند به تحریک رئیسی و … در حمایت از رضا شاه داد، فعال میشوند.

بنابراین ناظر بی طرف میداند که تحرک اخیر سلطنت طلبان بدلیل بادی است که از جنبش رادیکال داخل کشور وزیده و برگهای خزان سلطنت را که زرد شده و ریخته است را به حرکت در آورده. در صورتیکه یک نیروی آلترناتیو خود نه باد که طوفان زاست و سیاستها و مواضع و فراخوانهایش مردم داخل کشور و جنبش درونی را بحرکت در میآورد چون بعنوان آلترناتیو(جایگزین) مردم خواهان آن هستند. در صورتیکه شاهدیم که وقتی تظاهرات داخل کشور فروکش میکند، آلترناتیوهای خارج کشور نیز از حرکت میایستند.

همین مسئله در مورد تشکیلات رجوی نیز با شدت بیشتری عینا صادق است.  این تشکیلات برای آینده ایران در اوج ادعای ترقی و رادیکالیزم بجای حکومت پادشاهی و یا رژیم اسلامی کنونی، حکومت خلفای عثمانی را با اعلام امام زمان بودن رجوی و راه اندازی حرمسرا برای رهبری عقیدتی شان در عمل تبلیغ و درعراق و حالا در آلبانی معرفی و پیاده میکنند، هرچند هم که ادعا کنند هزاران کانون شورشی!!! را هدایت میکنند، نه تنها قادر نیستند بادی که حتی یک برگ را در داخل کشور بحرکت در آورد ایجاد کنند بلکه خود حتی در اوج فروپاشی با بادهایی که از جنبش مردم ایران برمیخیزد نیز بحرکت در نمی آیند، بلکه با بادهایی که از واشنگتن و ریاض و تل آویو از زبان جولیانی و جان بولتون با پشتیبانی نتانیاهو برمیخیزد است که بحرکت در میآیند. وتلاش میکنند که به نیروهایشان از قول اینها قوت قبل ببخشند و بخواهند که تا سرفصلهایی که جان بولتن و جولیانی و … تعین میکنند دست به فرار نزنند.

عیب رضا پهلوی کاندید معرفی کنندگان برای رهبری و بازی کردن نقش پدر جامعه و هماهنگ کننده و جلوگیری کننده از هرج و مرج و گسستگی کشور و… که معرفی کنندگان نیز آگاهانه و نا آگاهانه فراموش میکنند اینهاست:

این جایگاه کاندیداتوری را صرفا بدلیل فرزند شاه سابق بودن به وی اعطاء کرده اند. همچون جایگاه مریم رجوی که بدلیل همسر مسعودرجوی بودن رهبری فرقه رجوی را کسب کرده است. و هیچ فرآیندی کمی که منجر به کیفیتی در آنها باشد وجود ندارد.

خودش در 40 سال گذشته (بجز چند سال اخیر) نه تنها هیچ تلاشی را برای کسب جایگاه ولیعهد و جانشین پدر سرنگون شده اش نداشته بلکه حتی هیچ تلاشی نیز جهت جای گرفتن بعنوان پدر معنوی، هماهنگ کننده، جلوگیری کننده از هرج و مرج و… نکرده که همواره علیرغم فشار دولت آمریکا و سازمان سیا و مادرش فرح پهلوی و دوستان و اطرافیانش از هرگونه کار سیاسی فراری بوده است.

حداکثر بعضی سیاسیون سلطنت طلب از او بعنوان ولیعهد در “شورای ملی” خود استفاده میکردند تا به زعم خود آب و رنگی به این شورا بدهند تا شاید خودِ بشدت متفرق و متخاصم را بتوانند گرد هم بیآورند.

درگذشته این فرد هیچ اثری از اینکه چنین لیاقتی در او وجود دارد و کوچکترین تضادی را در طی اینمدت حل کرده باشد دیده نشده است.

رضا پهلوی بدلیل همین نا توانی و غیر سیاسی بودن علیرغم التماس سلطنت طلبها نتوانسته است حتی سطلنت طلبها را متحد کند. رضا پهلوی در توجیه تصمیم خود برای خروج از “شورای ملی” خطاب به اعضای آن گفت: “به مرحله ای رسیده ایم که تشخیص دادم، دیگر نیازی به حضور من نیست و این شورا می تواند به تنهایی کار خود را پیش ببرد” [7]. ولی هیچ اخباری از سال 1392 که وی در مسند ریاست و سخنگوی شورای ملی تکیه کرده بود مبنی بر حل مشکلی و تضادی چه از سلطنت طلبها و چه از شورای ملی جز نقشی سمبلیک بچشم نمیخورد.

ایشان هنوز نسبت به اموال به یغما رفته ی مردم ایران توسط پدر بزرگ، پدر و مادرش که نزد ایشان و خانواده پهلوی است هیچ موضعی نگرفته است.

هنوز هیچ اعلامیه رسمی در قبال اعدامها، زندانها، شکنجه ها، فساد، سرکوبهای ساواک پدرش که مدعی است مشروعیتش را از او به ارث میبرد نداده است.

نقش پیشنهادی برای او مطلقا مبتنی بر کیفیاتی که طی سالهای گذشته در عمل کشب کرده باشد نیست.

هیچ کیفیتی مبتنی بر سابقه و تجربه عملی در دنیای سیاست که نشان دهد توان حل تضادهای ساده ای در دنیای بسیار پیچیده سیاست ایران با تنوع دیدگاهی بسیار را دارا باشد در او وجود ندارد و دیده نمیشود.

غیر از معدود سلطنت طلب متفرق و غیر متحد هیچ گروه دیگری او را برسمیت نمیشناسد. حتی کوروش تهامی از گردانندگان شبکه های سلطنت طلب، با انتقاد از سیاست شبکه های سلطنت طلبی تاکید می کند که ” ما از هم اکنون از حکومت اسلامی نمی ترسیم بلکه از خودمان می ترسیم.”

همچنین سی سال به بازی گرفته شدن توسط رضا پهلوی چگونه فریاد سعید سکویی یکی از سینه چاکان سلطنت را به آسمان بلند کرده است.  حتی بخشی از سلطنت طلبها طی اطلاعیه ای در سال 2015 رضا پهلوی را بدلیل سکوت در قبال واژه خلیج یا خلیج عربی تهدید به عزل از ولیعهدی نموند

  1. بخش چپ جنبش ایران (مارکسیست لینیستها و …) مطلقا با چنین کاندیداتوری مخالفند. سکولار دمکراتها بشدت با آنها مخالفند. تمامی مصدقی ها، ملیون با وی مخالفند و چنین پیشنهادی را توهین به شعور ایرانی میدانند.

آنچه از حرف توصیه کنندگان فهمیده میشود این است که:

“مردم ایران، نقدا برگردید به ارتجاع و استبداد وابسته ای که سرور و صاحب منصب آن آمریکاست. ار آنجا که استقرار سلطنت در ایران فقط و فقط با دخالت آمریکا میتواند در چشم انداز قرار بگیرد. آمریکایی که در حال حاضر میهن پرستانِ نه فقط جهان سوم را، بلکه اروپا  را زیر فشار باج خواهانه گذاشته، و زورگویانه، ضمن تلاش آشکار برای متلاشی کردن اتحادیه اروپا، بهانه درخواست پرداخت هزینه دفاعش از اروپائیان را میگیرد. عربستان را  340 میلیارد دلار (طی یک چپاول تاریخی) ضمن تحقیر و توهین سرکیسه کرده و میکند. تاکید میکند این عربها که … اگر ما نباشیم 15 روز دوام نمیآورند باید حق دفاع ما از خودشان را بپردازند. بفرض همین ترامپ حکومتی را خودش با دست خودش در ایران مستقر کند، آنوقت اگر درفرض محال نیز کشور را یکپارچه نگهدارد، با کینه و نفرت سلطنت طلبان از آرمانهای مردم ایران برای استقلال و آزادی و دمکراسی، و با حضور آمریکایی که اینبار دیگر نه بطور مخفی وطی یک کودتا بلکه بطور مستقیم  و علنی دست نشاندگانش را برتخت نشانده آنهم توسط فرد سودجویی همچون ترمپ که تکه تکه شدن قاشقچی ها را آشکارا با وحشیگری ماقبل تاریخی خود مورد حمایت قرار داده و اینگونه بیان میکند که: “تا زمانیکه عربستان پول به جیب من میریزد مورد حمایت و محافظت سیاسی قرار میدهم”. شرایط به سادگی سرنگونی شاه که کارتر و اروپای غربی بدنبال زیاده رویهای ناشی از خود بزرگ بینی گماشته خود محمدرضا شاه پشتش را خالی کردند نخواهد بود. اینبار شما با آمریکا، بعلاوه اکنون بطور جدی اسرائیل و عربستان و مشکلات داخلی و …نیز مواجهه خواهی بود. این طرز تفکر و این نوع پیشنهاد که فاجعه ای تاریخی برای ایران را ترسیم میکند، خیانتی نا بخشودنی است. هرچند دست توطئه ای نیز در کار نباشد.

آنگونه که از اظهارات توصیه کنندگان برمیآید، مشکل سرنگون نشدن حکومت فعلی را قدر قدرتی رژیم میدانند، در صورتیکه ایراد اصلی در خلاء مبارزاتی ناشی از:

  1. خیانتهایی استکه توسط تشکل مسعود رجوی به این مردم و در نتیجه بی اعتمادی به هر تشکل مبارزاتی را دامن زده است میباشد.
  2. عواملی چون جنگ عراق، ناشی از فشارهای چپ روانه گروههای خود شیفته متوهم به رهبری انقلابات جهانی ضد امپریالیستی، آزاد شده بدست مردم ایران از زندانهای شاه، که خودش را در سوق دادن بسمت گروگانگیری و سپس حمایت از آن و جنگ هشت ساله ناشی از آن با چراغ سبز آمریکا به صدام، که ضمن تحریک روحیه وطن پرستی ایرانیان و هجوم جوانان برای دفاع از میهن به جبهه ها در طی جنگ، در نتیجه به تاخیر انداختن تحولات اجتماعی را بدنبال داشته است.
  3. تحولات بسیار خطرناک چند دهه گذشته در خاور میانه، مانند تجربه عراق (تهاجم به کویت و جنگ خلیج)، سوریه، افغانسان، و سپس در لیبی و …
  4. تحولات ناشی از دخالت اسرائیل و عربستان در راه اندازی، حمایت و تامین مالی گروههای تروریستی وهابی، در قالب تروریسم بین المللی و گسترش آنها در کشورهای همسایه و حتی اخیرا در داخل کشور و در نتیجه قفل شدن جنبش ها در کشورهای منطقه تحت تاثیر مقابله با تروریسم بین المللی.

پایان

[1] ایرانیان، دوران باستان تا دوره معاصر، ص 10 الی 13، همایون کاتوزیان چاپ چهارم

[2] مخبرالسلطنه خاطرات و خطرات ص 397

[3] یادداشتهای علم جلد دوم ص 293

[4]  مراجعه شود به مصاحبه ها و نوشته های صدها تن از فرماندهان و اعضای شورای رهبری مجاهدین و اعضای شورای ملی مقاومت، بعلاوه ویدئو تشکر حبوش رئیس سرویسهای اطلاعاتی صدام از مسعود رجوی بخاطر سرکوب قیام کردهای عراق.

[5] (مراجعه کنید به افشاگری ویکی لیکس در مورد نظر سیستم اطلاعات عربستان نسبت به گروه رجوی، همچنین مراجعه کنید به نظر رسمی وزارت خارجه آمریکا از زبان سنخگوی فارسی زبان آن)

[6] Martin F. Herz, A View from Tehran: A Diplomatist Looks at the Shah’s Regime in June 1964, Institute for the Study of Diplomacy, Georgetown University, Washington DC, 1979, pp 6-7

[7] https://ir.voanews.com/a/iran-pahlavi-/4031835.html

===========

مطالب مرتبط:

رضا شاه روحش شاد؟

جهان آبستن تحولاتی است که آنرا سونامی بین المللی میتوان نامید. هوشیار باشیم

آوریل 23, 2023

چهار مفصدین
سه مفصدین

حقایق تاریخی چندین هزارساله به ما میگوید که سقوط حکومت های استبدادی حتمی است، امروزه حتی وضعیت غرب و دمکراسی های آن، چه در آمریکا با نشانه های ظهور ترامپ و ترامپ ایزم و چه در اروپا با ظهور و رشد احزاب نئونازی و راست افراطی، عقب افتادن اقتصادی و شکست سیاستهای میلیتریستی- امپریالستی غرب طی چند دهه گذشته همه از شروع غروب آفتاب غرب و حکومت هایی که قرار بوده بر اساس دمکراسی بناشده باشندحکایت میکند. دمکراسی ای که ارمغانش  “آزادیهای فردی” بوده است در عمل منجر به “ناامنی کلان  جهانی” شده است. غرب در ابتدای ظهور دوباره اش بعد از انقلاب صنعتی به قیمت  اشغال کره زمین و نسل کشی های گسترده در سراسرآمریکای، آفریقا، شرق آسیا و خاورمیانه و… با استعمار جهان، خود، جامعه و اقتصادش و در نتیجه قدرت نظامیش را شکوفا نمود. هرچند نمیتوان ناگفته گذاشت، خدمات شایان تقدیری که  در زمینه های فرهنگی-فکری، صنعتی-تکنولوژیک، آموزش و پرورش و بهداشت، حقوق بشر و … برای بشریت داشته است.

جهان طی تقریبا سه ربع قرن گذشته شاهد تحولات شگرفی بوده است.

  1. دنیای دو قطبی: بعد از جنگ جهانی دوم1945، ما با جهان دو قطبی، “ابرقدرت شوروی کمونیستی و ایالات متحده” روبرو بودیم،
  2. دنیای تک قطبی: بافروپاشی شوروی، 1991 جهان با هژمونی آمریکا، بصورت تک قطبی در آمد.
  3. دنیای چند قطبی: بعد از اشغال کریمه توسط روسیه2014 و ظهور چین بعنوان یک قدرت اقتصادی، با جهان چند قطبی مواجه هستیم. قطعا فعلا آمریکا قدرت اول و چین قدرت دوم و روسیه با فاصله قدرت سوم است.

در گذشته تضاد بین شوروی و آمریکا بود امروزه با تضاد آمریکا-روسیه در اوکراین و تضاد آمریکا-چین در دریای چین و تایوان مواجه هستیم. برای درک تحولات بین المللی باید ساختارهای حاکم بر روابط بین دولت ها را بدانیم.

ساختار کنونی جهان

الف: دولتها عناصر اصلی فعال در صحنه بین الملل بدون هیچ سلسله مراتبی به هیچ مرجعی بالای سرشان پاسخگو نیستند.

ب: دولت ها هرکدام به میزانی  دارای ظرفیت-توان تهاجمی-نظامی میباشند.

ج: دولت ها هرکدام اهداف و مقاصد و نیاتی دارند.

برخلاف ظرفیت نظامی، که توسط سیستم های اطلاعاتی دیگر کشورها با دقت نسبی قابل قبولی قابل کشف و ارزیابی هستند. نیات دولتها قابل کشف نیست چون نیات در اذهان دولتمردان آن میگذرد. حتی اگر طی ممارست و تماس با دولتی اهداف و مقاصدشان را حدس زده و یا بدان پی ببرید، اما معلوم نیست دولت بعدی و نسل بعدی چه مقاصدی در سرخواهند داشت. بوش پدر به عراق حمله کرد ولی عراق را اشغال و صدام را سرنگون نکرد اما بوشِ پسر عراق را اشغال و صدام را سرنگون کرد. ازلیبی خواستند اتمی اش را تعطیل کند و واردجامعه جهانی شود، وقتی اینکار را کرد سرنگونش کردند. اوباما برجام را امضاء کرد دولت بعدی آنرا پاره کرد. هیتلر در جنگ جهانی دوم با استالین مخفیانه متحد شد اما به شوروی حمله کرد. این امر درسراسر تاریخ امری متداول بوده است.

بجز نیات کشورها دلیل دیگری که کشورها بهم اعتماد ندارند این است که اگر کشوری دچار مشکل شد اداره پلیس بین المللی وجود ندارد که  درخواست کمک کند. مجبور است به خودش تکیه کند. بنابراین در ساختار بین المللی قدرت و ترس مستمردولت ها  از نیات همدیگر تکان دهنده است.

د: هدف بنیادی هر دولتی بقاست.  چون بدون آن هیچ هدف دیگری قابل وصول نیست.

هـ: دولتها منطقا دارای استراتژی هایی برای رسیدن به اهدافشان هستند.

و: قدرتهای بزرگ قوانین و ساختارهای بین المللی را تنظیم و به میل خود اجرا میکنند.

اگر این موارد “پایه ساختار بین المللی” کنونی است که آمریکا تحت نام غرب تدوین نموده و اجرا میکند. ببینیم  نتیجه آن بر دولتها چیست:

  1. ترس مستمر از بقا خود و کشورشان و اینکه ممکن است در ارتباط یا مجاورت کشور-کشورهایی باشند که معلوم نیست فردا چه رویکردی نسبت به آنها خواهند داشت.
  2. علیرغم اینکه میتوانند با دیگران متحد شوند، فقط و فقط به توانایی های خودشان است که میتوانند برای بقا تکیه و اطمینان کنند. چرا که اتحادها هیچگاه قابل تکیه نبوده، در دوره ترامپ آمریکا خود به یکباره اروپا را رها کرد طوریکه انگلامرکل آشکارا طی اولین سخنرانی در مجلس فدرال گفت “دیگر نمیتوان به آمریکاتکیه کرد و باید روی پای خودمان بایستیم” . ارمنستان در مقابل آذربایجان به روسیه تکیه داشت، ولی روسیه براحتی این اتحاد را زیرپاگذاشت و اجازه داد آذربایجان مناطق مورد مناقشه را اشغال کند. …تاریخ ایران وجهان مملو است از این اتحادها که با زیر پا گذاشته شدن برای کشورها نابودی ببارآورده تا بقا.
  3. بهترین راهکار برای بقا در این ساختار جهانی به حداکثررساند قدرت خودتان است.

راهکارهای ایالات متحده آمریکا، دکترین مونرو ایالات متحده

ایالات متحده از بدو تاسیس تابه امروز سیاست های زیر را درجهان بکار بسته است.

The Monroe Doctrine is the best known U.S. policy toward the Western Hemisphere. Buried in a routine annual message delivered to Congress by President James Monroe in December 1823, the doctrine warns European nations that the United States would not tolerate further colonization or puppet monarchs.

3.1: هژمونی یافتن در منطقه خود “نیم کره غربی”. (به معنی اینکه هیچ کشوری در آنجا توان رقابت و تهدید آمریکا را نداشته باشند).

ایالت امریکا در 1783 م زمانیکه از 13 ایالت تشکیل میشد بتدریج طی جنگهایی همه اروپائیان استعمارگر را بیرون ریخت.  اینرا براساس دکترین مانرو[i] طی پیام پنجمین رئیس جمهورایالات متحده، جیمز مونرو در دسامبر 1823 در کنگره آمریکا به کشورهای اروپایی هشدار داد که ایالات متحده در نیم کره غربی استعمار بیشتر یا پادشاهان دست نشانده را تحمل نخواهد کرد. و اینگونه اعلام کرد این نیم کره متعلق به ماست و اروپائیان(بعنوان قدرتهای آن زمان) اینطرفها پیدایشان نشود.

هژمونی یافتن این امکان را به شما ما میدهد که با خیال راحت به  مناطق دیگر جهان سرک بکشید (که در اصطلاح انگلیسی آنرا “جواز ورود به رم” مینامند) یعنی با اطمینان از همسایه ها و منطقه خود میتوانیدقدرت خود را در دیگر مناطق جهان نیز بکاربگیرید. چرا که وقتی در منطقه خود از طرف همسایه های خود اطمینان نداریدو تهدید میشوید نمی توانید در مناطق دورتر اعمال قدرت کنید.

جهت پیشبرد سیاست ورود به رم،

3.2: آمریکا اجازه نمیدهد هیچ کشور دیگری در منطقه خودش  هژمونی پیدا کند. چون با اینکار آن کشور نیز جواز ورود به روم را بدست می آورد. مگر به نمایندگی از آمریکا باشد. (شاه در دوره پهلوی دوم و اسرائیل امروز).

ایالات متحده از زمان تاسیس بتدریج به بهای بسیار سنگین برای جهان همه رقبایی که در منطقه خود هژمونی داشته اند را از بین برده است. مخالفتش با هژمونی انگلستان در ایران و خلیج فارس زمان مصدق، تحت نام مخالفت با استعمار قبل از جنگ جهانی دوم، نابودی آلمان نازی، جنگ سرد و متلاشی شدن اتحاد جماهیر شوروی، و امروزه چرخشش بسمت چین برای جلوگیری از هژمونی چین در آسیا. فشار و گسترده ترین تحریمهای کشنده تاریخ به ایران. نمونه های آشکاری از آن سیاست آمریکا «دکترین مونرو» هستند.

اینگونه است که وقتی شما در منطقه خود هژمونی دارید و اجازه نمیدهید هیچ کشوری در منطقه خود هژمونی پیدا کند، شما عملا هژمونی جهانی دارید. تلاشهای آلمان در جنگ جهانی اول و دوم برای کسب هژمونی جهانی از طریق تسخیزنظامی جهان با شکست خردکننده اش، بعلاوه مسلح  شدن کشورها به بمب اتمی، شکست فضاحت بار در ویتنام، افغانستان درس های بزرگی هستند برای اینگونه اهداف جهانخواری، بنابراین استراتژی هژمونی منطقه ای و جلوگیری از هژمونی دیگران در منطقه خودشان کم هزینه تر ین راهکار برای تبدیل شدن به قدرت جهانی است.

قانون بقا در جنگل

ایران همچون افغانستان، لیبی، سوریه، مصر، آفریقا، عراق، آسیای جنوب شرقی، چین، و کشورهای آمریکای لاتین … و دهها کشوردیگر بیاد دارند که وقتی ضعیف هستند قدرتهای دیگر  چه بلایی و چه فجایع انسانی و اقتصادی و ژئوپلوتیک برسرشان می آورند. گسترش نظامی آمریکا تحت نام ناتو در اورپا، اشغال کریمه توسط روسیه، و جنگ اوکراین، حمله نظامی آمریکا به یوگسلاوی، تجزیه آن، اشغال هائیتی توسط آمریکا، اشغال عراق علیرغم مخالفت شورای امنیت و… مشتی از خروار نمونه هاست. از این رو دولتها را بخاطر تلاش برای قوی شدن نمیتوان سرزنش کرد.

عوامل قدرت یافتن، دارای دو فاکتور بسیار مهم است، “جمعیت و ثروت-اقتصاد قوی”. هر کشور میتواند با تکیه درست بدانها به قدرت نظامی نسبی لازم برای دفاع ازخود منجر گردد. درک تحریمهای ایران و نابودی اقتصادش را اینگونه میتوان بهتر درک کرد تا بهانه هایی که قدرتهای جهانی ارائه میکنند. حتی اگر بعضا درست هم باشند. بادرنظر گرفتن این حقیقت که آن بهانه ها را در بسیاری از کشور ها که تهدید هژمونی یافتن را ندارند مطلقا نادیده میگیرند که حمایت میکنند.

درک “قانون جنگل”، رویکرد آمریکا به جهان

رویکرد آمریکا در سه دهه گذشته بعد از فروپاشی شوروی منجر به یکه تازی در جهان، جز نابودی و خرابی و نسل کشی بازهم بیشتر محصول چندانی نداشته اند.

براساس گزارش تحقیقی موسسه واتسون دانشگاه براون آمریکا “مجموعه هزینه‌ها و درخواست‌های کنگره آمریکا از سال 2001 تا سال مالی 2022، دولت فدرال ایالات متحده بیش از 8 تریلیون دلار برای جنگ‌های پس از 11 سپتامبر هزینه کرده است. این درست زمانی است که این هزینه ها از جیب مردم آمریکا و به قیمت قرض کردن با فروش اوراق قرضه یعنی فقیر ترکردن مردم آمریکا و کشورهای متحد آمریکا در اروپا و… حاصل شده است، طوری که 75% مردم آمریکا امروزه 500دلار نقد برای شرایط اضطراری خانواده خود ندارند.

این گزاش همچنین میگوید. “هزینه های بودجه فدرال برای جنگ های پس از 11 سپتامبر شامل … حدود 2.3 تریلیون دلار تخصیص کنگره در سال مالی 2022 … – فقط نوک یک کوه یخ است.

جنگ علیه تروریسم شامل اضافه شدن 900 میلیارد دلار تا سال مالی 2022به بودجه «پایه» پنتاگون، است. که با افزایش مالیات و فروش اوراق قرضه جنگی پرداخت میشود. جنگ های فعلی تقریباً به طور کامل با پول قرض گرفته شده پرداخت شده است. تا سال مالی 2022، بیش از 1 تریلیون دلار بابت این جنگ ها بدهکار است. حتی اگر هزینه‌های جنگ فوراً متوقف شود، و بودجه پایه پنتاگون به صفر برسد، بهره بدهی هایش در چند دهه آینده به حداقل چند تریلیون دلار می‌رسد. هزینه های پرداخت های پزشکی و ناتوانی برای جانبازان و… که از سال 2001 تا 2050 بالغ بر 2.2 تا 2.5 تریلیون دلار یا بیشتر خواهد بود. اینگونه است که تاسال 2022، دولت فدرال ایالات متحده بیش از 8 تریلیون دلار برای جنگ‌های پس از 11 سپتامبر هزینه کرده و متعهد شده است.”

گذشته از اینکه آمریکا از زمان بوجود آمدنش در سال 1798 تاکنون(225سال) به 189کشور حمله کرده است. این شامل 68 حمله نظامی بعد از جنگ جهانی دوم و21حمله نظامی بعد از زمان فروپاشی شوروی  و 5 حمله نظامی بعد از 11سپتامبر (اشغال افغانستان، دو حمله و اشغال عراق، حمله و اشغال هائیتی2004، حمله به سوریه2016). (نقل از سایت گلوبال پالسی فوروم نیویورک)

 

رویکرد آسیایی در مقابل رویکرد غربی

در مقابل اما کشورهای آسیایی طی سه دهه گذشته توانسته اند با رشد اقتصادی و شکوفایی درخشان خود توانسته اند بلحاظ اقتصادی از آمریکا و اروپا و حتی ترکیب جی7 (آمریکا، آلمان، فرانسه، انگلستان، کانادا، ژاپن، ایتالیا) در قالب ئی 7 (چین، هند، برزیل، اندونزی،مکزیک ترکیه، روسیه) جلو بزنند. طوریکه در سال 1985 تولید ناخالص چین 2.2 و آمریکا 32.3بود. در سال 2020 این دو رقم بترتیب 19.4 و 11.3 به نفع چین تغییر کرده است، و تولید ناخالص ملی آمریکا به نصف چین رسیده است. طوریکه چین یکی از خریداران عمده بدهی های آمریکاست.

چین در سال 1985 قادر نبود هیچ توریستی به خارج از چین بفرستد. امروزه سالیانه نزدیک به 150میلیون چینی توریست آزادانه به سراسر جهان سفر میکنند و به کشورشان بازمیگردند. جالب اینکه حتی یک پناهنده هم در بین این 150میلیون توریست وجود ندارد. رشد دیگر کشورها مانند هند، اندونزی و … دیگر زبانزد جهانیان است.

آسیا رشد و ترقی اش را نه تنها همچون غرب با جنگ و خونریزی و نابودی و به یغما بردن منابع مالی و انسانی دیگر کشورها بدست نیاورده. بلکه این دستاوردهای مهم بدون دخالت در امور داخلی دیگر کشورها و حتی با سرمایه گذاریهای کلان در سراسر جهان به دست آمده.

تنها چین بین سالهای 2005 الی 2022 مبلغ  1.368.130.000.000 دلار در 130 کشور جهان در سراسر کره زمین از جمله در ایالات متحده، کانادا، آلمان، فرانسه، انگلستان، و کشورهای آفریقایی و آسیایی و استرالیا و…سرمایه گذاری کرده است.  همه یونان ورشکسته سالهای 2008 زیر فشار اتحادیه اروپا برای بازپرداخت بدهیهایش را بیاد دارند، امروزه با سرمایه گذاری چین با رشد اقتصادی 11.4% بهترین رشد اقتصادی کشورهای اروپایی را داراست. (نقل از سایت رهگیری سرمایه گذاری جهانی چین)

مقایسه با هم

اخیرا چین برای صلح در خلیج فارس بین دو قدرت برتر منطقه یعنی ایران و عربستان میانجیگری نمود و چشم اندازی از پایان خونریزی در یمن در افق منطقه ظاهر شده است. در همین راستا تلاش ها و تحرکات سیاسی کشورهای عرب زبان خلیج فارس به بازگشت سوریه به جمع خود نشانه های بیشتری است برای صلح در منطقه و کاهش رنج و عذاب مردم منطقه که باعث و بانی آن سیاست های میلتریستی آمریکا است.

قطعا امروزه کسی نمیتواند با قطعیت بداند که نسل بعدی و یا حکام بعدی هر کشوری چه رویکردی به جهان خواهند داشت. اما آنچه در جریان تحولات جهان شاهدیم، اینگونه است که در فوق مختصرا مشاهده کردید.

آمریکا مصمم است این سیاست قدرت یک جهان بودن را به هر قیمت شده در جهان ادامه دهد. کشورهای مستقل جهان در آسیا نیز بنظر میرسد مصمم شده اند که نگذارند چنین بلایی دوباره بر سر جهان بیاید. امروز نیز اتحادیه اروپا مستعمره آمریکا از زبان جوزف بورل اعلام کرد که اتحادیه اروپا باید کشتی نظامی برای گشت به آبهای تایوان اعزام کند! از این رو جهان آبستن تحولاتی است که نام آنرا سونامی بین المللی میتوان نامید. به هوش باشیم.

در زیر دو جدول کاملا متناقض به اطلاع خوانندگان میرسد. اولی جدول سرمایه گذاری چین در کشورهای جهان به میلیون دلار، و جدول بعدی لیست جنگهایی است که آمریکا علیه کشورهای جهان از زمان پیدایشش بدانها تحمیل کرده است.

جدول کشورهایی که چین در آنها سرمایه گذاری کرده است

لیست سرمایه گذاریهای چین به میلیون دلار در کشورهای مختلف جهان
Mn $نام کشورMn $نام کشورMn $نام کشورMn $نام کشورMn $نام کشور
10,980South Korea300Nicaragua12,660Japan860Czech Republic2,920Afghanistan
10,060Spain5,880Niger1,960Jordan16,140D.R. Congo430Algeria
3,930Sri Lanka6,950Nigeria19,860Kazakhstan730Denmark5,150Angola
260Sudan2,000North Korea1,460Kenya700Djibouti740Antigua and Barbuda
360Suriname7,160Norway650Kuwait6,170Ecuador11,670Argentina
15,660Sweden2,010Oman860Kyrgyzstan5,990Egypt104,350Australia
61,210Switzerland17,030Pakistan15,110Laos170Eritrea510Austria
3,760Syria310Panama520Liberia1,640Ethiopia270Azerbaijan
1,220Taiwan2,060Papua New Guinea4,680Luxembourg16,040Finland350Bahamas
1,000Tajikistan25,560Peru150Madagascar34,760France7,070Bangladesh
1,930Tanzania6,830Philippines100Malawi370Georgia400Belarus
6,180Thailand1,090Poland21,310Malaysia53,510Germany4,650Belgium
190Togo9,480Portugal110Maldives2,570Ghana610Bosnia
1,170Trinidad-Tobago100Qatar130Mali9,460Greece66,090Brazil
5,110Turkey34,860Russian Federation440Malta7,220Guinea99,870Britain
1,790Turkmenistan120Rwanda740Mauritius170Guinea-Bissau3,440Brunei
8,020UAE110Samoa4,570Mexico2,780Guyana120Bulgaria
2,840Uganda270Sao Tome4,660Mongolia7,500Hungary10,830Cambodia
180Ukraine12,780Saudi Arabia100Montenegro16,650India2,580Cameroon
193,050USA4,400Serbia390Morocco35,230Indonesia58,520Canada
1,560Uzbekistan4,220Sierra Leone4,820Mozambique4,720Iran1,630Chad
4,570Venezuela40,700Singapore6,870Myanmar13,590Iraq16,210Chile
8,480Vietnam130Slovakia2,730Namibia8,080Ireland6,420Colombia
470Yemen1,390Slovenia1,120Nepal12,030Israel610Congo
3,120Zambia200Solomon Islands21,570Netherlands24,050Italy220Croatia
3,930Zimbabwe11,440South Africa3,690New Zealand1,170Jamaica500Cuba

جنگهای ایالات متحده آمریکا در جهان از زمان پیدایش در سال 1789

لیست جنگهای ایالات متحده آمریکا از زمان پیدایش در سال 1789 
تاریخ جنگکشور متخاصمشرح جنگ
1798-1800FranceUndeclared naval war against France, marines land in Puerto Plata.
1801-1805TripoliWar with Tripoli (Libya), called “First Barbary War”.
1806Spanish MexicoMilitary force enters Spanish territory in headwaters of the Rio Grande.
تاریخ جنگکشور متخاصمشرح جنگ
1806-1810Spanish and French in CaribbeanUS naval vessels attack French and Spanish shipping in the Caribbean.
1810Spanish West FloridaTroops invade and seize Western Florida, a Spanish possession.
1812Spanish East FloridaTroops seize Amelia Island and adjacent territories.
1812BritainWar of 1812, includes naval and land operations.
1813Marquesas IslandForces seize Nukahiva and establish first US naval base in the Pacific.
1814Spanish (East Florida)Troops seize Pensacola in Spanish East Florida.
1814-1825French, British and Spanish in CaribbeanUS naval squadron engages French, British and Spanish shipping in the Caribbean.
1815Algiers and TripoliUS naval fleet under Captain Stephen Decatur wages “Second Barbary War” in North Africa.
1816-1819Spanish East FloridaTroops attack and seize Nicholls’ Fort, Amelia Island and other strategic locations. Spain eventually cedes East Florida to the US.
1822-1825Spanish Cuba and Puerto RicoMarines land in numerous cities in the Spanish island of Cuba and also in Spanish Puerto Rico.
1827GreeceMarines invade the Greek islands of Argentiere, Miconi and Andross.
1831Falkland/Malvinas IslandsUS naval squadrons aggress the Falkland Islands in the South Atlantic.
1832Sumatra, Dutch East IndiesUS naval squadrons attack Qallah Battoo.
1833ArgentinaForces land in Buenos Aires and engage local combatants.
1835-1836PeruTroops dispatched twice for counter-insurgency operations.
1836MexicoTroops assist Texas war for independence.
1837CanadaNaval incident on the Canadian border leads to mobilization of a large force to invade Canada. War is narrowly averted.
1838Sumatra, Dutch East IndiesUS naval forces sent to Sumatra for punitive expedition.
1840-1841FijiNaval forces deployed, marines land.
1841SamoaNaval forces deployed, marines land.
1842MexicoNaval forces temporarily seize cities of Monterey and San Diego.
1843ChinaMarines land in Canton.
1843Ivory CoastMarines land.
1846-1848MexicoFull-scale war. Mexico cedes half of its territory to the US by the Treaty of Guadeloupe Hidalgo.
1849Ottoman Empire (Turkey)Naval force dispatched to Smyrna.
1852-1853ArgentinaMarines land in Buenos Aires.
1854NicaraguaNavy bombards and largely destroys city of San Juan del Norte. Marines land and set fire to the city.
1854JapanCommodore Perry and his fleet deploy at Yokohama.
1855UruguayMarines land in Montevideo.
1856Colombia (Panama Region)Marines land for counter-insurgency campaign.
1856ChinaMarines deployed in Canton.
1856HawaiiNaval forces seize small islands of Jarvis, Baker and Howland in the Hawaiian Islands.
1857NicaraguaMarines land.
1858UruguayMarines land in Montevideo.
1858FijiMarines land.
1859ParaguayLarge naval force deployed.
1859ChinaTroops enter Shanghai.
1859MexicoMilitary force enters northern area.
تاریخ جنگکشور متخاصمشرح جنگ
1860Portuguese West AfricaTroops land at Kissembo.
1860Colombia (Panama Region)Troops and naval forces deployed.
1863JapanTroops land at Shimonoseki.
1864JapanTroops landed in Yedo.
1865Colombia (Panama Region)Marines landed.
1866Colombia (Panama Region)Troops invade and seize Matamoros, later withdraw.
1866ChinaMarines land in Newchwang.
1867NicaraguaMarines land in Managua and Leon in Nicaragua.
1867Formosa Island (Taiwan)Marines land.
1867Midway IslandNaval forces seize this island in the Hawaiian Archipelago for a naval base.
1868JapanNaval forces deployed at Osaka, Hiogo, Nagasaki, Yokohama and Negata.
1868UruguayMarines land at Montevideo.
1870ColombiaMarines landed.
1871KoreaForces landed.
1873Colombia (Panama Region)Marines landed.
1874HawaiiSailors and marines landed.
1876MexicoArmy again occupies Matamoros.
1882British EgyptTroops land.
1885Colombia (Panama Region)Troops land in Colon and Panama City.
1885SamoaNaval force deployed.
1887HawaiiNavy gains right to build permanent naval base at Pearl Harbor.
1888HaitiTroops landed.
1888SamoaMarines landed.
1889SamoaClash with German naval forces.
1890ArgentinaUS sailors land in Buenos Aires.
1891ChileUS sailors land in the major port city of Valparaiso.
1891HaitiMarines land on US-claimed Navassa Island.
1893HawaiiMarines and other naval forces land and overthrow the monarchy. Read More | President Cleveland’s Message
1894NicaraguaMarines land at Bluefields on the eastern coast.
1894-1895ChinaMarines are stationed at Tientsin and Beijing. A naval ship takes up position at Newchwang.
1894-1896KoreaMarines land and remain in Seoul.
1895ColombiaMarines are sent to the town Bocas del Toro.
1896NicaraguaMarines land in the port of Corinto.
1898NicaraguaMarines land at the port city of San Juan del Sur.
1898GuamNaval forces seize Guam Island from Spain and the US holds the island permanently.
1898CubaNaval and land forces seize Cuba from Spain.
1898Puerto RicoNaval and land forces seize Puerto Rico from Spain and the US holds the island permanently.
تاریخ جنگکشور متخاصمشرح جنگ
1898PhilippinesNaval forces defeat the Spanish fleet and the US takes control of the country.
1899PhilippinesMilitary units are reinforced for extensive counter-insurgency operations.
1899SamoaNaval forces land
1899NicaraguaMarines land at the port city of Bluefields.
1900ChinaUS forces intervene in several cities.
1901Colombia/PanamaMarines land.
1902Colombia/PanamaUS forces land in Bocas de Toro
1903Colombia/PanamaWith US backing, a group in northern Colombia declares independence as the state of Panama
1903GuamNavy begins development in Apra Harbor of a permanent base installation.
1903HondurasMarines go ashore at Puerto Cortez.
1903Dominican RepublicMarines land in Santo Domingo.
1904-1905KoreaMarines land and stay in Seoul.
1906-1909CubaMarines land. The US builds a major naval base at Guantanamo Bay.
1907NicaraguaTroops seize major centers.
1907HondurasMarines land and take up garrison in cities of Trujillo, Ceiba, Puerto Cortez, San Pedro, Laguna and Choloma.
1908PanamaMarines land and carry out operations.
1910NicaraguaMarines land in Bluefields and Corinto.
1911HondurasMarines intervene.
1911-1941ChinaThe US builds up its military presence in the country to a force of 5000 troops and a fleet of 44 vessels patrolling China’s coast and rivers.
1912CubaUS sends army troops into combat in Havana.
1912PanamaArmy troops intervene.
1912HondurasMarines land.
1912-1933NicaraguaMarines intervene. A 20-year occupation of the country follows.
1913MexicoMarines land at Ciaris Estero.
1914Dominican RepublicNaval forces engage in battles in the city of Santo Domingo.
1914MexicoUS forces seize and occupy Mexico’s major port city of Veracrus from April through November.
1915-1916MexicoAn expeditionary force of the US Army under Gen. John J. Pershing crosses the Texas border and penetrates several hundred miles into Mexican territory. Eventually reinforced to over 11,000 officers and men.
1914-1934HaitiTroops land, aerial bombardment leading to a 19-year military occupation.
1916-1924Dominican RepublicMilitary intervention leading to 8-year occupation.
1917-1933CubaLanding of naval forces. Beginning of a 15-year occupation.
1918-1920PanamaTroops intervene, remain on “police duty” for over 2 years.
1918-1922RussiaNaval forces and army troops fight battles in several areas of the country during a five- year period.
1919YugoslaviaMarines intervene in Dalmatia.
1919HondurasMarines land.
1920GuatemalaTroops intervene.
1922TurkeyMarines engaged in operations in Smyrna (Izmir).
1922-1927ChinaNaval forces and troops deployed during 5-year period.
تاریخ جنگکشور متخاصمشرح جنگ
1924-1925HondurasTroops land twice in two-year period.
1925PanamaMarines land and engage in operations.
1927-1934ChinaMarines and naval forces stationed throughout the country.
1932El SalvadorNaval forces intervene.
1933CubaNaval forces deployed.
1934ChinaMarines land in Foochow.
1946IranTroops deployed in northern province.
1946-1949ChinaMajor US army presence of about 100,000 troops, fighting, training and advising local combatants.
1947-1949GreeceUS forces wage a 3-year counterinsurgency campaign.
1948ItalyHeavy CIA involvement in national elections.
1948-1954PhilippinesCommando operations, “secret” CIA war.
1950-1953KoreaMajor forces engaged in war in Korean peninsula.
1953IranCIA overthrows government of Prime Minister Mohammed Mossadegh. Read More
1954VietnamFinancial and materiel support for colonial French military operations, leads eventually to direct US military involvement.
1954GuatemalaCIA overthrows the government of President Jacobo Arbenz Guzman.
1958LebanonUS marines and army units ing 14,000 land.
1958PanamaClashes between US forces in Canal Zone and local citizens.
1959HaitiMarines land.
1960CongoCIA-backed overthrow and assassination of Prime Minister Patrice Lumumba.
1960-1964VietnamGradual introduction of military advisors and special forces.
1961CubaCIA-backed Bay of Pigs invasion.
1962CubaNuclear threat and naval blockade.
1962LaosCIA-backed military coup.
1963EcuadorCIA backs military overthrow of President Jose Maria Valesco Ibarra.
1964PanamaClashes between US forces in Canal Zone and local citizens.
1964BrazilCIA-backed military coup overthrows the government of Joao Goulart and Gen. Castello Branco takes power. Read More
1965-1975VietnamLarge commitment of military forces, including air, naval and ground units numbering up to 500,000+ troops. Full-scale war, lasting for ten years.
1965IndonesiaCIA-backed army coup overthrows President Sukarno and brings Gen. Suharto to power.
1965CongoCIA backed military coup overthrows President Joseph Kasavubu and brings Joseph Mobutu to power.
1965Dominican Republic23,000 troops land.
1965-1973LaosBombing campaign begin, lasting eight years.
1966GhanaCIA-backed military coup ousts President Kwame Nkrumah.
1966-1967GuatemalaExtensive counter-insurgency operation.
1969-1975CambodiaCIA supports military coup against Prince Sihanouk, bringing Lon Nol to power. Intensive bombing for seven years along border with Vietnam.
1970OmanCounter-insurgency operation, including coordination with Iranian marine invasion.
1971-1973LaosInvasion by US and South Vietnames forces.
1973ChileCIA-backed military coup ousts government of President Salvador Allende. Gen. Augusto Pinochet comes to power.
تاریخ جنگکشور متخاصمشرح جنگ
1975CambodiaMarines land, engage in combat with government forces.
1976-1992AngolaMilitary and CIA operations.
1980IranSpecial operations units land in Iranian desert. Helicopter malfunction leads to aborting of planned raid.
1981LibyaNaval jets shoot down two Libyan jets in maneuvers over the Mediterranean.
1981-1992El SalvadorCIA and special forces begin a long counterinsurgency campaign.
1981-1990NicaraguaCIA directs exile “Contra” operations. US air units drop sea mines in harbors.
1982-1984LebanonMarines land and naval forces fire on local combatants.
1983GrenadaMilitary forces invade Grenada.
1983-1989HondurasLarge program of military assistance aimed at conflict in Nicaragua.
1984IranTwo Iranian jets shot down over the Persian Gulf.
1986LibyaUS aircraft bomb the cities of Tripoli and Benghazi, including direct strikes at the official residence of President Muamar al Qadaffi.
1986BoliviaSpecial Forces units engage in counter-insurgency.
1987-1988IranNaval forces block Iranian shipping. Civilian airliner shot down by missile cruiser.
1989LibyaNaval aircraft shoot down two Libyan jets over Gulf of Sidra.
1989PhilippinesCIA and Special Forces involved in counterinsurgency.
1989-1990Panama27,000 troops as well as naval and air power used to overthrow government of President Noriega.
1990LiberiaTroops deployed.
1990-1991IraqMajor military operation, including naval blockade, air strikes; large number of troops attack Iraqi forces in occupied Kuwait.
1991-2003IraqControl of Iraqi airspace in north and south of the country with periodic attacks on air and ground targets.
1991HaitiCIA-backed military coup ousts President Jean-Bertrand Aristide.
1992-1994SomaliaSpecial operations forces intervene.
1992-1994YugoslaviaMajor role in NATO blockade of Serbia and Montenegro.
1993-1995BosniaActive military involvement with air and ground forces.
1994-1996HaitiTroops depose military rulers and restore President Jean-Bertrand Aristide to office.
1995CroatiaKrajina Serb airfields attacked.
1996-1997Zaire (Congo)Marines involved in operations in eastern region of the country.
1997LiberiaTroops deployed.
1998SudanAir strikes destroy country’s major pharmaceutical plant.
1998AfghanistanAttack on targets in the country.
1998IraqFour days of intensive air and missile strikes.
1999YugoslaviaMajor involvement in NATO air strikes.
2001MacedoniaNATO troops shift and partially disarm Albanian rebels.
2001AfghanistanAir attacks and ground operations oust Taliban government and install a new regime.
2003IraqInvasion with large ground, air and naval forces ousts government of Saddam Hussein and establishes new government.
2003-presentIraqOccupation force of 150,000 troops in protracted counter-insurgency war
2004HaitiMarines land. CIA-backed forces overthrow President Jean-Bertrand Aristide.

[i] دکترین مونرو شناخته شده ترین سیاست ایالات متحده در قبال نیمکره غربی است. این دکترین که در یک پیام معمول سالانه توسط رئیس جمهور جیمز مونرو در دسامبر 1823 به کنگره تحویل داده شد، به کشورهای اروپایی هشدار می دهد که ایالات متحده استعمار بیشتر یا پادشاهان دست نشانده را تحمل نخواهد کرد.

The Monroe Doctrine is the best known U.S. policy toward the Western Hemisphere. Buried in a routine annual message delivered to Congress by President James Monroe in December 1823, the doctrine warns European nations that the United States would not tolerate further colonization or puppet monarchs.

شــــــــــــــروع یک پـــــــــایان!؟ درجهان چه میگذرد. سردرآوردن از لاک روزمرگی.

ماکرون در بازگشت از چین: اروپا باید در مقابل دنباله رو شدن آمریکا مقاومت کند. خطر بزرگی که پیش روی اروپا قرار دارد این است که وارد بحران‌هایی شود که متعلق به ما نیست و مانع استقلال راهبردی ماست. اروپایی‌ها باید پاسخ دهند که آیا تشدید بحران تایوان در راستای منافع ماست؟ خیر.

بین الملل اروپا

۲۰ فروردین ۱۴۰۲، ۱۶:۰۸

ماکرون: وابستگی اروپا به واشنگتن و دلار آمریکا باید کاهش یابد

رئیس‌جمهور فرانسه هنگام بازگشت از چین در گفت‌وگویی تأکید کرد وابستگی اروپا به آمریکا در زمینه تسلیحات و انرژی زیاد است و باید کاهش یابد.

امانوئل ماکرون، رئیس‌جمهور فرانسه در گفت‌وگو با «پولیتیکو» و هنگام برگشت از چین تأکید کرد که «اروپا باید وابستگی خود به آمریکا را کاهش دهد و از کشیده‌شدن به تنش بین آمریکا و چین بر سر تایوان خودداری کند.»

وی در این‌باره گفت: خطر بزرگی که پیش روی اروپا قرار دارد این است که وارد بحران‌هایی شود که متعلق به ما نیست و مانع استقلال راهبردی ماست. اروپایی‌ها باید پاسخ دهند که آیا تشدید بحران تایوان در راستای منافع ماست؟ خیر.

پایان نقل قول از پولیتیکو.

بعد از جنگ جهانی اول وشکست آلمان و غرامتهایی که باید پرداخت میکرد باعث شد قیمتها روزانه 41% افزایش یابد و مارک آلمان سقوط کند  که یک دلار معادل چهارتریلیون مارک شده بود[i]. مهمتر اینکه امکان بازسازی و سرازیر شدن محصولات آمریکایی به این کشورها بدلیل گرانی آنها غیرممکن شد. فقر مطلق و در نتیجه آن تحقیر تاریخی به ظهور فاشیسم و نازیسیم هیتلری و جنگ دوم جهانی منجر شد.

آمریکا بدلیل دوری از مرکز جنگ جهانی دوم، به کانون تجمع ثروت کشورها و ثروتمندانی که به آنجا گریخته بودند تبدیل شده بود، با نابودی اروپا توسط هیتلر در جنگ، خطر به حاکمیت رسیدن کمونیستها و احتمال بازگشت فاشیسم و نازیسم در کشورهای اروپایی باردیگر وجود داشت. بنابراین آمریکا بانک بازسازی و توسعه یک بانک جهانی (BRD)که بعدا کلمه بین المللی (IBRD) بدان اضافه شد است که قرارداد برتون وودز را برای تامین مالی بازسازی کشورهای اروپایی پس از اتمام جنگ جهانی دوم ایجاد کرد. همه کشورها شرایط عضویت در این بانک را نداشتند.

از این روی بعد از جنگ جهانی دوم وزرای خزانه داری آمریکا و انگلستان، هری دکستروایت و جان مینارد کینس تصمیم گرفتند در ماه می 1944  جهت کنترل نظم مالی و بحران های  بعد از جنگ جهانی دوم، (صندوق بین المللی پول IMF) را تاسیس کنند. کشورهایی که شرایط عضویت در بانک بین‌المللی بازسازی و توسعه (IBRD) را نداشتند عضو این صندوق می‌شدند. هدف اولیه صندوق بین المللی پول ایجاد ثبات در سیستم پولی جهان و نظارت بر ارزهای کشورهای مختلف است. در همین رابطه تلاش شد تا یک سیستم از ارزهای قابل تبدیل با نرخ مبادله ثابت ایجاد شود که مبادلات بین‌المللی را تسهیل کند. به‌این‌ترتیب برای هر 35 دلار ایالات متحده در آن زمان، یک اونس طلا بعنوان پشتوانه در نظر گرفته شد.

این بدان معنا بود که کشورها منافع ملی خود را حفظ می کردند، اما بلوک های تجاری و حوزه های نفوذ اقتصادی دیگری را نمیتوانستند ایجاد کنند. ایده دوم پشت کنفرانس برتون وودز، مدیریت مشترک نظم سیاسی-اقتصادی غرب بود، به این معنی که پیشروترین کشورهای دموکراتیک صنعتی، علاوه بر مسئولیت خود در اداره نظام، باید موانع تجارت و حرکت سرمایه را کاهش دهند. درغیر اینصورت دسترسی آنها به صندوق قطع میشد.

آمریکا با این بهانه که پشتوانه دلار طلاست، با چاپ دلار(یعنی یک ورق کاغذ) تمامی ثروت کشورها را بسمت آمریکا سرازیر میکرد و یا آنها را بخود بدهکار می نمود. برای اولین بار شارل دوگول رئیس جمهور فرانسه برای پایان دادن به حاکمیت دلار بعنوان پشتوانه ارزها و تبدیل آن به طلا بعنوان پشتوانه و پایان دادن به این چپاول و استعمار اروپا توسط آمریکا در سالهای 1968-1960 شروع به اتخاذ سیاست پس دادن کاغذهای آمریکا و گرفتن طلا گرفت.[ii]

این دیدگاه عمومی از این واقعیت آشکار حمایت می کند که سیاست فرانسه چالشی برای سلطه اقتصادی و سیاسی ایالات متحده در اروپای غربی بود. تحت استاندارد طلا-دلار – میراث کنفرانس پولی بین‌المللی برتون وودز در سال 1944 – ایالات متحده از موقعیت فوق‌العاده‌ای بهره برد که ارائه‌کننده ارزی بود که به عنوان ذخایر رسمی قابل تبدیل به طلا توسط بانک‌های مرکزی نگهداری می‌شد. این موقعیت ایالات متحده را قادر می سازد تا کسری تراز پرداخت های جاری را بدون نیاز به اصلاحات مورد نیاز سایر کشورهای دارای کسری تامین مالی کند. سیاست دوگل باعث شد ذخیر طلای آمریکا کاهش و آنرا دچار بحران کند. آمریکا برای تداوم چپاول خود در سال 1971 توسط نیکسون رئیس جمهور آمریکا ممنوعیت تبدیل دلار با طلا (دادن کاغذهای معروف به دلار به آمریکا و گرفتن طلا) را ممنوع اعلام کرد. [iii]

دراین نظام مالی، تمامی تبادلات تجاری بین المللی بویژه نفت باید به دلار انجام بگیرد. یعنی کنترل آمریکا بر تمامی تبادلات ارزی جهان و از آن طریق زورگویی و باجگیری و قلدور منشی به دیگر کشورها.

همین امر باعث شده گروه معروف به کشورهای BRICS یعنی برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی، بدنبال تغییر شرایط حاکمیت دلار بر تبادلات بین المللی باشند. آنها ارزهای طرفین معامله را مبنای تبادل تجاری خود قرار میدهند، سال گذشته در 14جولای 2022بدنبال درخواست کشورهای ایران و عربستان، به گروه بریکس، درخواست پیوستن به گروه به کشورهای الجزایر، آرژانتین، بحرین، بنگلادش، بلاروس، مصر، اندونزی، مکزیک، نیجریه، پاکستان، سودان، سوریه، تونس، ترکیه، امارات متحده عربی، ونزوئلا و زیمباوه گسترش یافته است.[iv]

این کشورها بدنبال کنارگذاشتن دلار از تبادلات بین المللی هستند. بعد از خارج شدن دونالد ترامپ از برجام کشورهای اروپایی برای دور زدن تحریمها آمریکا تلاش کردند مبنای تبادل را تغییر دهند ولی جریمه های سنگین آمریکا علیه اروپائیان که میخواستند تحریمها را دور بزنند مانع اینکار شد.


[i] https://en.wikipedia.org/wiki/Bretton_Woods_Conference

[ii] https://content.time.com/time/subscriber/article/0,33009,840572,00.html

[iii] https://en.wikipedia.org/wiki/International_monetary_system#The_post_Bretton_Woods_system:_1971_%E2%80%93_present

[iv] https://impakter.com/brics-expansion-five-new-members-in-2023/

آنچه ما ایرانیان باید جهت فریب نخوردن در مورد جنگ اوکراین بدانیم

مقدمه

زورگویی آ»ریکا به آلمان چه در رابطه با ورودش به جنگ اوکراین وچه در رابطه با قرارداد گاز با روسیه برای جهان روشن است
زورگویی آمریکا به آلمان چه در رابطه با ورودش به جنگ اوکراین وچه در رابطه با قرارداد گاز با روسیه برای جهان روشن است

شرایط بغرنج امروز جهان در خطرناکترین دوره خود بعد از جنگ جهانی دوم و تهدید جنگ اتمی محتملترین بین قدرتهای اتمی جهان است. درجریان جنگ سرد بین اتحادجماهیرشوروی سابق و ایالات متحده آمریکا، تمامی رسانه ها و حتی سینما مملو از ادبیاتی که نسبت به خطر چنین جنگی هشدار میدادند (فیلم The Day After) بود، امروزه سران غرب و روسیه چنان درگیر جنگ اوکراین شده اند که بنظر میرسد سلاح اتمی ای در میان نیست و خبری نیز از هشدار نسبت به چنین جنگی در رسانه های به اصطلاح آزاد غربی و غیرغربی نیست. این نشانه بسیار خطرناکی است از قبول سناریو جنگ هسته ای برای تسلیم طرف مقابل. بویژه که در دوره جنگ سرد سلاحهای اتمی بشدت در کنترل قدرتهای بزرگ بود امروزه با فروپاشی شوروی سابق و گسترش دستیابی به آن سلاحها درجهان خطرو احتمال افتادن این سلاحها بدست گروههای تروریستی جهت کشاندن جهان به یک جنگ هسته ای افزایش یافته.[spacer height=”15px”]

کشور ما نیز بدلیل خلیج فارس و نفت در حساس ترین منطقه ژئوپولوتیک جهان بعد از آسیای شمال شرقی چه برای غرب و چه برای شرق(چین و هند) قرار دارد. جدای از همسایگی ایران به روسیه و درگیر شدن ایران با پهبادهایش چه آنگونه که غرب ادعا میکند و چه آنگونه که رژیم خود مطرح و آنرا قاطعانه رد میکند، نزدیکی جغرافیایی ایران به این جنگ و تضادهای منطقه خلیج فارس، بعلاوه ماجراجویی های اسرائیل در رابطه با پروژه هسته ای ایران، و ماجراجویی های اخیر جمهوری باکوبرای وادارکردن ایران به یک واکنش نسنجیده و کشاندن پای دشمنان ایران به مرزهای شمالی کشور، سرریز کردن تضاد آمریکا و چین بویژه با صلح بین عربستان و ایران با ابتکار چین به خلیج فارس،  گسترش بحران اوکراین و یا هرگونه ماجراجویی اسرائیل درشمال کشور میتواند برای ایران بسیار خطرناک باشد. از اینرو شناخت درست و دور از پروپاگاندای بی سابقه جهانی غرب با بستن همه دریچه های رسانه ای روسیه، بسیار ضروریست.[spacer height=”15px”]

ناگفته نباید گذاشت که ایران همواره طی 300سال گذشته توسط همسایه شمالیش از پشت خنجر خورده است. چه مستقیم توسط دولتهای حاکم و چه توسط ایادیشان در داخل کشور مانند حزب توده و فرقه مجاهدین که برایشان جاسوسی نیز میکردند. آنچه واضح است وقتی آمریکای زورگو در 12000کیلومتری ما، یک ایران مستقل، قوی و اتمی و پیشرفته را نمیتواند تحمل کند، بطور قطع همسایه شمالی ایرانی قدرتمند را بنفع خود نمیداند.[spacer height=”15px”]

داده های تاریخی مهم و موثر جنگ اوکراین

با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی1991، پیمان نظامی ورشو بین کشورهای اقماریش نیز ناپدید شد. یلتسین اولین رئیس جمهور روسیه بعد از فروپاشی شوروی، در سخنرانیش در جلسه سالانه سازمان ملل، روسیه را کشوری دمکراتیک با تمامی مشخصه های جامعه دمکراتیک و حقوق بشر و بدور از هرگونه جنگ سرد و در صلح با تمامی جهان و با قبول همه چارچوبهای سازمان ملل…تعریف کرد [1][spacer height=”15px”]

در نتیجه فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد، هم ایالات متحده و هم روسیه باید مشخص می کردند که چه سیاستی در قبال یکدیگر اتخاذ کنند؟. از این روی یلتسین در فوریه 1992 به ایالات متحده رفت و در نشست مشترک کنگره ایالات متحده سخنرانی کرد وگفت:[spacer height=”15px”]

“مردم روسیه دست شان را برای دوستی با ایالات متحده به منظور ساختن یک جهان بهتر، یک جهان بدون جنگ و همراه با صلح دراز می کنند،”[spacer height=”15px”]

این دقیقا همان چیزی است که اکثریت بالایی از مردم روسیه هم می خواستند و میتوان گفت که حتی امروزه هم دوست دارند اگر نه یک دوستی بلکه حداقل خواهان یک مشارکتی با ایالات متحده داشته باشند.مردم روسیه با استقبال از یلتسین و انتخاب او برای دور دوم ریاست جمهوری نشان داد که از سیاست یلتسین دفاع میکنند.

آمریکا دو راه کار برای انتخاب داشت

  1. با روسیه همان کاری را بکند که با دشمنانش بعد از جنگ جهانی دوم انجام داد، با آلمان، ایتالیا و با برخی کشورهایی که اشغال شدند از قبیل فرانسه و کشورهای دیگری که اشغال نشدند اما به شدت آسیب دیدند از قبیل بریتانیا. دقیقتر اینکه راهی بیابد که در آن کشورها نازی ها و فاشیست ها و یا کمونیست ها نتوانند دوباره به قدرت برگردند. چون در آن زمان احزاب کمونیست فرانسه و ایتالیا بسیار بسیار قوی بودند. چنین طرحی بعدا به «طرح مارشال» موسوم شد که عملا یک مجموعه طرح های مالی برای هزینه مقادیر کلان پول با دقت و حساسیت بالا در آ« کشورها تا به نتایج کاملا خاص طرح مارشال برسد و اجازه حصول برخی نتایج دیگر را ندهد. تا اینگونه آمریکا بتواند دمکراسی را در این کشورها توسعه دهد. بویژه که روسیه نیز مانند ایران هرگز در کل دوره هزار ساله تاریخ خود دموکراسی نداشته.
  2. رویکرد دیگر این بود که با از بین روفتن شوروی امر به آمریکا مشتبهه شود و بگوید برای چهاردهه شما با سلاح اتمی دشمن شماره یک ما بودید، جنگ سرد را باختید و باید بعنوان بازنده تنبیه شوید و بهایش را بپردازید.

دکترین ولفوویتز

در اوایل سال 1992 سندی محرمانه ای توسط  پل ولفوویتز معاون وزیر دفاع ایالات متحده و مسئول سیاست گذاری تدوین شد(“دکترین ولفوویتز” [2] که بعدا بنام “دکترین بوش” معروف شد)، که مبتنی بر آن استراتژی و رفتار آمریکا تا به امروز هدایت و پیاده شده است. همان زمان این دکترین به روزنامه نیویورک تایمز درز کرد و علنی شد.

دکترین ولفوویتز اساسا می گفت که:

“ایالات متحده هرگز نباید اجازه بدهد هیچ کشوری آن را به چالش بکشد. ایالات متحده باید تنها قدرت برتر جهان باقی بماند و باید به متحدان مان بگوییم که درباره توسعه تسلیحات نگران نباشند، چراکه ما این کارها را برای آنها انجام خواهیم داد.بعلاوه ما باید روسیه را تحت نظر داشته باشیم برای اینکه نمی دانیم روسیه به چه سمتی خواهد رفت، این خرس (روسیه) شاید دوباره بلند شود و غرش کند.”

این سند در امریکا سر و صدای بسیاری ایجاد کرد. تد کندی گفت:

“دکترین ولفوویتز” یک سند امپریالیستی است و هیچ کشوری نمی تواند و نباید آن را بپذیرد.”

با افشای دکترین آمریکا، این سند در ظاهر توسط آقایان دیک چینی (معاون رئیس جمهور) و کالین پاول وزیر دفاع آمریکا بازنویسی شد. اما این ایده که “ایالات متحده باید تنها ابرقدرت جهان باقی بماند” و رویکردش درباره روسیه حفظ شد.  بدین معنا که به  (روسیه) می گفت دیگر ابرقدرت نیستید و یک کشور درجه دوم هستید، خیلی که به شما لطف کنیم خواهشا یک گوشه ای بنیشیندو ساکت بمانید.

حقایق پیاده شدن دکترین ولفوویتز

سران غربی همچون آقای جیمز بیکر وزیر خارجه آمریکا 1992-1989و بسیاری دیگر از سران غربی مانند آلمان غربی در دیدارهایشان با گورباچف، از وی خواستند که اجازه متحد شدن آلمان شرقی و غربی را بدهد و دیوار برلین برچیده شود. و گفته شد اگر گورباچف موافقت کند،

“ناتو حتی یک اینچ هم به سمت شرق گسترش نخواهد رفت”.

ریز مذاکرات جمیز بیکر با گورباچف (آخرین رئیس جمهور شوروی) در تاریخ 12 دسامبر 2017 توسط آرشیو دفاع ملی دانشگاه جورج واشنگتن از طبقه بندی محرمانه خارج شد و این نکات در آن سند موجود است. با قول آمریکا و دستور گورباچف دیوار برلین برداشته شد. و آلمان شرقی و غربی متحد شدند.

شروع گسترش ناتو

آمریکا چند سال به قولش پایبند ماند یعنی ناتو در دوره ریاست جمهوری 4ساله بوش پدر ودر دور اول ریاست جمهوری بیل کلینتون” سر جای خود باقی ماند و پیشروی ای بسمت شرق نداشت. اما در دوره دوم کلینتون در سال 1996 آمریکا تصمیم برای گسترش ناتو گرفت. سه کشور لهستان، جمهوری چک و مجارستان از اقمار اتحادجماهیرشوروی سابق را وارد پیمان ناتو کردند.

واکنش غول استراتژیست آمریکا به گسترش ناتو

توماس فریدمن Thomas Friedmannستون نویس قدیمی نیویورک تایمز در سال 1998 با “جرج کنن George Kennan” طراح و استراتژیستِ دکترین جنگ سرد علیه اتحادجماهیر شوروی سابق و سفیر سابق آمریکا در شوروی[3]  مصاحبه ای کرد که در نیویورک تایمز[4] و مجله فارن ریپورت[5] منتشر شد.

فریدمن نظر جورج کنن را در مورد شروع گسترش ناتو پرسید؟ جورج کنن:

“من فکر میکنم این یعنی شروع یک جنگ سرد جدید. و مهلک ترین خطای سیاست خارجی آمریکا در کل دوران پس از جنگ سرد است. روسیه بتدریج واکنش بسیارتندی نشان خواهند داد و بر سیاست های آنها تاثیر خواهدگذاشت، فکر میکنم گسترش ناتو یک اشتباه فاجعه باراست و بطور مطلق هیچ دلیلی برای اینکار وجود ندارد.”

واکنش های یلتسین

بوریس یلتسین[6] در مذاکراتش با بیل کلینتون گفت:

اگر [گشترش ناتو را] ادامه دهید، من چیزی جز تحقیر روسیه نمی بینم. چرا می خواهید این کار را انجام دهید؟ ما به یک ساختار جدید برای امنیت پان اروپایی نیاز داریم، نه ساختارهای قدیمی! …. اما موافقت من با گسترش مرزهای ناتو به سمت مرزهای روسیه – به منزله خیانت من نسبت به مردم روسیه است.[7]

[spacer height=”15px”]

“نیویورک تایمز در 6دسامبر1994 نوشت، یلتسین معتقد است ناتو دوباره قصد تقسیم قاره [اروپا] را دارد.” [8]

یلتسین که بسیار بسیار عصبانی بود گفت:

“ما هائیتی نیستیم، نمیتوانید رفتاری که با هائیتی داشتید با ما بکنید، ما ملت بزرگی هستیم، گذشته پرافتخاری داریم، روسیه بازخواهد گشت، روسیه بازخواهد گشت[9]

رویکرد روسیه و پوتین به غرب و آمریکا علیرغم عهدشکنی

از سال 1985 زمان بقدرت رسیدن گورباچف تا سال 2007 زمانیکه پوتین هفت سال بود که در قدرت بود، یعنی بمدت 22 سال اگر تمامی آرشیو کتب و نشریات و رسانه های روسیه و غرب را بررسی کنید، حتی یک نمونه موضع گیری و نکته ای از سوی روسیه درج نشده که باعث ناراحتی آمریکا شده باشد. اولین درخواست پوتین بعد از انتخاب شدن به ریاست جمهوری، پیوستن به ناتو بود. جواب آمریکا به پوتین ضمن تمسخر پوتین و جوک خواندن پیشنهادش این بود که “برو پی کارت” Go and take a walk

درخواست بعدی پوتین پیوستن به بنوعی از توافق اقتصادی با اتحادیه اروپا بود که بسادگی به او گفتند که برود پی کارش، با این بهانه که، “چون شما کشور بزرگی هستید”. این رویکردها علیرغم این بود که پوتین بهترین واکنش های سران غرب را در مناسباتش با غرب برانگیخته بود.

نیویورک تایمز نظرات سران کشورهای غربی را بعد از دیدارهای طولانی آنها با پوتین در مورد او تحت تیتر “سیاست های شکست خورده غرب در مورد پوتیندر یوتیوب بطول سه دقیقه که بیش از چهارمیلیون بازدیدکننده داشته منعکس کرده است:[10]

جورج بوش پسر:

من پوتین را انسان رو راست و قابل اعتمادی یافتم، حتی توانستم حسی از روحش داشته باشم. اگر این اعتماد را به او نداشتم به مزرعه ام دعوتش نمیکردم.

گرهارد شرود صدراعظم آلمان2005-1998:

مبنای هر نوع دوستی و همکاری بین روسیه و آلمان که هیچگاه به خوبی امروز نبوده است. رابطه ای برمبنای اعتماد است.

جورج رابرتسون دبیرکل ناتو 2004-1999:

من اطمینان دارم که این سطح از همکاری بین اعضای ناتو و روسیه جهانِ بهتری را خواهد ساخت. پوتین، در این جلسه که رابرتسون سخنان فوق را بیان کرد، گفت: “من پیشنهاد میکنم از این پس سرفرماندهی ناتو نامش به “شورای جمهوریها” تغییر کند. امیدوارم اعتراضی به آن نباشد.”. جواب جورج رابرتسون به پیشنهاد پوتین در همان جلسه و در حضور سران ناتو  :“من اعلام میکنم این حرف شما یک جوک بود!!

ساکوزی رئیس جمهور فرانسه  2012-2007

“من پوتین را فردی با دانش بسیار در مورد مسائل، و بسیار باهوش یافتم،”

اوباما :

در مورد کارهای خارق العاده ای که شما برای مردم روسیه کرده اید با خبرم. “

تونی بلر:

“سهم و نقشی که روسیه در جامعه بین المللی بعد از 11سپتامبر داشته است بسیار قابل توجه است. ما امروز همکاریی از پوتین داریم که درگذشته نه چندان دور غیر قابل تصور بود. “

درجریان حادثه تروریستی 11سپتامبر پوتین طی تماسی با جورج بوش پدر اولین رئیس کشوری بود که کمک خودش را ارائه نمود. او گفت اگر برای مبارزه با تروریسم لازم است نیروهایتان را در مرزهای ما مستقر کنید و مهمان ما باشید.

گسترش ناتو

سازمان پیمان آتلانتیک شمالی “ناتو” به دوازده جمهوری سوسیالیستی سابق گشترش یافته است. هر یک به نوبه خود، به صورت تدریجی وضعیت روسیه را به عنوان یک اجنبی بین المللی فرموله می کنند.

نقاط قرمز در نقشه مراکز استقرار نیروهای نظامی آمریکا در جهان و درنمودارهای زیر تعداد نیرو در هر کشور
نقاط قرمز در نقشه مراکز استقرار نیروهای نظامی آمریکا در جهان و درنمودارهای زیر تعداد نیرو در هر کشور

“تا سال 1995، تنها 13 درصد از نیروهای مسلح ایالات متحده در خارج از آمریکا خدمت می کردند. این میزان تا سال 2017، به 22 درصد افزایش یافت بود. در همان سال، ناتو 800 سرباز در استونی، 1200 سرباز در لتونی و لیتوانی و 4000 در لهستان در قالب گردانهای نظامی، متمرکز کرده بود. این گشترش علاوه بر استقرار 250 تانک، خودروهای جنگی بردلی و توپ های هویتزر پالادین بوده است. این بزرگترین تمرکز نظامی آمریکا از زمان جنگ جهانی دوم در غرب روسیه است. این انباشت زمانی به وجود آمد که بودجه دفاعی در کشورهای بالتیک به طور تصاعدی افزایش یافت و استونی، لتونی و لیتوانی مجموعاً بیش از 2 میلیارد دلار در سال 2019 هزینه کردند.”[11] بنابراین، شواهد زیادی نشان می دهد که همبستگی بین افزایش حضور ناتو در یک منطقه و تشدید میلیتریسم در آن منطقه وجود دارد.[12]

میلیتاریسم و بعضی حقایق تاریخی آن:

  • بین 24 می تا 10جون 1999، بمباران یوگسلاوی سابق توسط ناتو، که سازمان ملل حتی آنرا محکوم نیز نکرد.
  • برسمیت شناختن کوزو و تجزیه یوگسلاوی که روسها معتقد بودند با اینکار عملا همه اقمار روسیه را تشویق به تجزیه میکنید.
  • 12مارس 1999 پیوستن جمهوری چک، مجارستان و لهستان به ناتو
  • 29مارس2004، پیوستن بلغارستان، استونی، لتونی، لتیوانی، رومانی، اسلواکی و اسلوونی به ناتو
  • 1آوریل 2009، پیوستن آلبانی و کراوسی به ناتو
  • 5ژوئن 2017، پیوستن مونته نگرو به ناتو
  • 27 مارس 2020، پیوستن مقدونیه شمالی به ناتو [spacer height=”15px”]

بیانیه بخارست تیرخلاص به اعتماد روسیه

اجلاس و بیانیه پایانی سران ناتو در بخارست 2الی4 آوریل 2008 که قراربود درباره نحوه برون رفت ناتو از بحران افغانستان چاره جویی کند، بدنبال سفرناگهانی بوش به اوکراین قبل از اجلاس و قول پیوستن اوکراین  و گرجستان به ناتو و مصوبه مجلس نمایندگان آمریکا بلافاصله بعد از این سفر که خواستار تسریع عضویت آن دو کشور در ناتو شده بود .تیر خلاص غرب به اعتماد روسیه بود. بیانیه بخارست میگوید:

” ناتو خواست و آرزوی پیوستن گرجستان و اوکراین به ناتو را خیرمقدم میگوید، ما امروز توافق کردیم که ایندو کشور عضو ناتو خواهند شد”.

روسیه که تابحال محاصره شدن توسط ناتو را با پیوستن کشورهای دور از مرزهایش مانند لهستان و… و یا کشورهای بسیار کوچک و بی اهمیتی مانند اسلوانی در مرزهایش را چه بدلایل ضعف و چه بدلایل اعتماد و امید به پیوستن به ناتو و اتحادیه اروپا و… تحمل کرده بود واکنش چندانی نشان نداده بود، به پیوستن اوکراین و گرجستان به ناتودر مرزهایش که برای روسیه دارای اهمیت استراتژیک هستند، علیرغم اینکه ایندو کشور هیچ اهمیت استراتژیکی برای آمریکا ندارند تا ضرورتی برای پیوستن آنها به ناتو تراشید، اکنش نشان داد. بویژه که چشم انداز استقرار نیروهای ناتو در مرزهایش بر خلاف همه قول و قرارها و همه تضمین هایی که داده شده بود، نه تنها پیشروی ناتو متوقف نشده بود بلکه حالا به مرزهای روسیه رسیده بود.

معاون وزیر خارجه روسیه:

“این کار یک اشتباه عظیم استراتژیک است که عواقب خطرناکی برای امنیت اروپا خواهد داشت”

پوتین:

“پیوستن گرجستان و اوکراین به ناتو تهدید مستقیم و آشکار برای امنیت روسیه است”

با واکنش روسیه، بلافاصله بعد از اجلاس بخارست برخی کشورهای عضوناتو مانند فرانسه و آلمان با رهبری انگلامرکل بشدت با عضویت ایندو کشور مخالفت کردند و همین امر اجرایی شدن عضویت آنها را به تعویق افتاد. اما هوپ شفر دبیر کل وقت ناتو در این باره چنین اظهار نظرکرد:

“کمترین تردیدی وجود ندارد که گرجستان و اوکراین روزی به عضویت سازمان پیمان آتلانتیک شمالی پذیرفته خواهند شد:” [13].

جنگ روسیه و گرجستان

دولت گرجستان که فکر میکرد بیانیه بخارست چراغ سبزی است برای درگیر شدن گرجستان با روسیه و حمایت ناتو از گرجستان در آن درگیری تا از این طریق عملا به عضویت ناتو درآید، در تاریخ ۷ اوت ۲۰۰۸ نیروهای ارتش گرجستان در یک عملیات غافلگیرانه، شهر تسخینوالی مرکز جدایی طلبان گرجستان را تصرف کردند که به درگیری نظامی روسیه و گرجستان منجر شد. روسیه گرجستان را کوبید و هیچ حمایتی نیز از ناتو دیده نشد. جنگ گرجستان بطور مستقیم محصول بیانیه بخارست بود.

جنگ اوکراین و پیشینه های تاریخی

اوکراین کشوری است که بشدت قطبی شده است، ساکنین غربی آن تمایل به پیوستن به غرب و ساکنین شرقی متمایل به روسیه هستند. طبق نظرسنجی هایی که طی ده سال توسط موسسه بین المللی ریپابلیک آمریکا در منطقه خارج کنترل روسیه صورت گرفته (دموگرافهای زیر) بیانگر شکاف عظیم بین مردم این کشور است. عمده مردم اوکراین خارج کنترل روسیه معتقدند که اوکراین در مسیر درستی قرار ندارد(نظرسنجی اول از سمت چپ)، اما نظر همین مردم در مورد پیوستن به ناتو و اتحادیه اروپا شکاف بزرگی را نشان میدهد.  نگارنده نیز از طیف وسیعی از پناهندگانی که تازه به آلمان میرسیدند سوال کردم همه جنگ اوکراین را جنگ بین آمریکا و روسیه میدانند و نه جنگ اوکراینی ها.[spacer height=”15px”]

Graphics

اوکراین و نازیها

بلحاظ داخلی اوکراین سابقه تاریخی بحران خیزی دارد، درجنگ جهانی دوم مردم بخش غربی اوکراین با آلمان نازی همکاری گسترده ای در ارتکاب به جنایات جنگی نمودند. آنها در ادارات آلمان نازی، پلیس آلمان، یگانهای گارد برای سرکوب مردم و دستگیری یهودیان، خدمت در ارتش آلمان، و خدمت در ارودگاههای اجباری و …نقش موثری داشتند. آنها تحت فرماندهی آلمان نازی بصورت یکانهای مستقل اوکراینی با ارتش سرخ جنگیدند.[14]

رهبر تاریخی نازیست-فاشیست های اوکراین بنام استفان باندرا با دو گردان نازیست اوکراینی در هنگام شروع حمله آلمان نازی به شوروی در جنگ دوم جهانی به آنها پیوست و علیه ارتش سرخ جنگید. بعد از پایان جنگ او به برلین فرار کرد تا در نهایت در 1959 در برلین توسط کی جی بی بقتل رسید. طبعا بسیاری از نازیست های اوکران بعد از شکست هیتلر توسط استالین و پیشروی ارتش سرخ بسمت غرب محاکمه و مجازات شدند. از این رو عناصر نازیست-فاشیست اوکراینی بشدت ضد روسیه هستند. آنها توسط آمریکا مسلح و سازمان داده میشوند که عامل بسیاری از تیراندازیها و قتلها در جریان انقلاب نارنجی-کودتا در اوکراین بودند. عناصر دستگیرشده این فرقه در درگیریهای نظامی اخیر در ماریوپول توسط ارتش روسیه با خالکوبی هایی که مربوط به این فرقه نازیست میباشد شناخته میشدند. نازیهای اوکراین معتقدند

“استفان باندرا پدرماست و اوکراین مادرماست”.

در نهایت پوتین عطف به تحولات داخلی اوکراین در کنفرانس مونیج 2020 نسبت به گسترش ناتو و اتحادیه اروپا بهمراه تحقیرهایی که روسیه شده و میشود اینگونه واکنش نشان داد:

“”من فکر میکنم که گسترش ناتو هیچ رابطه ای با نوسازی ناتو برای تضمین امنیت اروپا ندارد. برعکس اینکار تخریب اعتماد بین ماست. ما حق داریم علیه این تهدید امنیتی علیه خودمان هر اقدامی که لازم باشد را اتخاذ کنیم. پس چه شد آن تضمین هایی که بعد از انحلال پیمان ورشو به ما داده شد که دیگر گسترش ناتو بسمت روسیه صورت نخواهد گرفت؟ آن اعلامیه های عدم گسترش کجاست امروز؟ ولی میخواهم امروز شما را در مورد آنچه قول داده شده بود بروز کنم. با نقل قول از دبیر کل ناتو  مانفرد وورنر Manfred Wörnerدر 17می 1990 و ضمانت هایی که داده بود، پوتین گفت مگر شما نگفتید: “اینکه امروز ما حاضر نیستیم خارج از مرزهای آلمان با یک ارتش مرگبار رویا رویی کنیم ضمانت کافی و محکم و قاطعی است به شورویها. (نقل قول از مانفرد وورنر دبیرکل ناتو جولای1988 الی اوت1994)”  خوب کجاست آن ضمانت ها کجاست؟””

جوابی که به پوتین داده شد، این بود:

“ما آن تضمین ها را به اتحاد جماهیر شوروی دادیم ولی شما روسیه هستید!”

این جواب در دنیای سیاست و روابط بین الملل بمعنی این است که (آمریکای پیروز در جنگ سرد) بعنوان کشوریکه تنها ابرقدرت جهان است قواعد و قوانین را مطابق میل و منافع خود تعیین و ابلاغ و اجرا میکند و ضعیفترها مجبورید آنرا تحمل و اجرا کنند.جواب پوتین به این تحقیر و توهین روسیه کشوری با 10.000 کلاهک اتمی این بود:

“اشتباه ما این بود که به شما اعتماد کردیم، اشتباه شما هم این است که از اشتباه ما سوء استفاده میکنید”

آخرین دیدار پوتین و بایدن

بعد از تمرکز نیروهای روسیه در مرزهای اوکراین پوتین در آخرین دیدارش با بایدن 16ژوئن 2021، از او خواست که آمریکا بطور کتبی تضمین بدهد که ناتو را به اوکراین گسترش نخواهد داد، آمریکا آنرا رد کرد. دیگر استراتژیست نامدار آمریکا هنری کیسینجر نیز با گسترش ناتو به سمت روسیه و به اوکراین بشدت مخالف کرده بود، اما دولت بایدن ضمن اشتباه محاسبه از عزم روسیه، عزم کرده بود که با وادارکردن پوتین به عقب نشینی قدرت نمایی بکند.

پوتین نیز برای جلوگیری از گسترش ناتو به اوکراین تصمیم گرفت اوکراین را نه آنگونه که آمریکا وانمود میکند “تسخیرش” نماید، بلکه قصد نابودیش را دارد. چرا که پوتین هوشیارتر از این است که دست به تسخیر اوکراین دومین کشور وسیع اروپا بعد از روسیه بزند، تجربه شوروی سابق و آمریکای امروز در افغانستان، تجربه آمریکا در عراق، در سوریه در لیبی همه گواه اند که چنین عملی یک خود کشی است. البته این بدین معنانیست که روسیه از سقوط دولت اوکراین بدنبال شروع حمله روسیه استقبال نمیکرد.

سوال این است که آیا باید از تجاوز روسیه به کشور اوکراین حمایت کرد؟ پاسخ آشکار است که خیر. اما تجاوز روسیه را نمیتوان در بستری  اخلاقی مورد ارزیابی قرار داد. جهان بعد از انقلاب صنعتی شاهد این بود که کشورهای دارای قدرت اگر بتوانند همه سیاره زمین را تسخیر و بنفع خود مصادره میکنند و حتی بعد از به خاک سیاه نشاندن کشورها تا بزور آنها را بیرون نریزند دست بردار نیستند. بعد از جنگ جهانی دوم عملا این آمریکا بوده است که همه قواعد روابط بین المللی را نوشته و به جهان تحمیل کرده و میکند. تمامی نهادهای بین المللی تحت کنترل آمریکاست. از سازمان ملل، تا اتحادیه اروپا، تا بانک جهانی تا صندوق بین المللی پول…بلحاظ نظامی نیز طبق دکترین مونروه[15] که از دسامبر 1932 منتشر و اعلام شده، اگر کشوری نیروی نظامی اش را نه فقط در نزدیک مرزهای ایالات متحده بلکه حتی در مرزهای کشورهای نیم کره غربی (آمریکای شمالی و جنوبی) مستقر کند بلکه اگر بخواهد یکی از این کشورها را کنترل کند به معنی دشمنی با ایالات متحده آمریکاست. درمقابل آمریکا خود در سراسر جهان دست به اشغال کشورها زده است. یعنی قانون اگر میخواهید بعنوان یک کشور مستقل نابودت نکنند باید از خودت دفاع کنی را آمریکاست که به جهان تحمیل کرده است. و خود به هرکشوری که از او اطلاعت نکرده است اگر شرایط اجازه داده حمله کرده و اگر نه با تمام توان برای بزانو در آوردنش به هر وسیله غیر انسانی توصل جسته است. به روسیه در مورد مداخله در امور داخلی در انتخاباتش هشدار میدهد اما هیچ فرصتی را برای مداخله در امور داخلی دیگران در جهان از دست نمیدهد. رهبرتراشی آمریکا و غرب برای ایران آخرین نمونه های اخلاقی عدم مداخله در امور دیگر کشورهای آمریکا و غرب است. بنابراین کشورها چاره ای ندارند جز اینکه اجازه ندهند آمریکا طبق روش جاری 250ساله خود از زمان استقلال، حیاتشان را با انتقال نیروهایش تحت نام ناتو به مرزهایشان به خطر بیندازد. پیمان ناتویی که موجودیتش برای مقابله با پیمان ورشو بود که وجود خارجی ندارد. طبق نوشته سایت فارن افیرز Foreign Affairs سازمان جاسوسی آمرکیا سی آی اِ عملا دولت در سایه در دیگر کشورهاست. مدیر سابق سی آی اِ جیمز ولزلی طی مصاحبه ای با لارا اینگراهام فاکس نیوز وقتی پرسیده شد که آیا در انتخابات دیگر کشورها دخالت میکنید؟ جواب داد:

JAMES WOOLSEY: Oh, probably. But it was for the good of the system, in order to avoid the communists from taking over.

“اوه احتمالا، مداخله ما بخاطر منافع سیستم خودشان است، برای اینکه کمونیستها پیروز نشوند!!!”[16]

لارا اینگراهام: الان که دیگر نمیکنید؟

جیمز ولزلی: خوب ام م م م م فقط برای خوبی خودشان.

توجه دارید که مطالب فوق تاریخ نیست، همین امروزه سی آی اِ بخش مستقلی با بودجه کلان برای اینکار دارد.

رسانه ها

بسیار در کشورهای دمکراتیک حرف از رسانه های آزاد و مستقل زده میشود اما بلافاصله بعد از تجاوز روسیه به اوکراین، تمامی رسانه های مربوط به روسیه مسدود شدند. در مقابل تمامی رسانه های غربی بطور یک جانبه پروپاگاندای جنگی علیه روسیه و بطور خاص پوتین را در ابعادی باور نکردنی شروع کردند. امروزه پوسترهای 10×5 متر پوتین در شهرهای اروپایی که لباس زندانی بتن دارد، و صدها کتاب در قفسه های اختصاصی کتابفروشیها علیه پوتین، نشر مطالب ترور شخصیتی پوتین در چندین صفحه در نشریات مهم آمریکا مانند نیویورک تایمز و مجله تایم …همه نشانگر واژگونگی ادعای رویکرد آزاد به رسانه هاست.

عواقب پیوستن اوکراین به ناتو

هم مرزی ناتو و روسیه با پیوستن اوکراین به ناتو بطور خاص با بی اعتمادی مردم روسیه به آمریکا و تحقیر های شگرفی که توسط آمریکا بعد از فروپاشی اتحادجماهیر شوروی شده اند. و به گوشه هایی از آن در فوق اشاره شد، آنهم در کشوری به اهمیت و بزرگی اوکراین که با حضور عناصر نازی در حاکمیت آن و دشمنی نژآدپرستانه دیرینه آنها با روسیه عملا مرز دوکشور را همواره در تهدید جنگ بین روسیه و ناتو(آمریکا) نگه خواهد داشت. بطور خاص وقتی توجه کنیم کشوری که به ناتو می پیوندد طبق بند 5 پیمان ناتو، آمریکا تضمین میدهد که در صورت مورد حمله قرارگرفتن از آن کشور دفاع کند. تضمینی که در ناتو فقط و فقط برای کشورهای دارای اهمیت استراتژیک برای آمریکا مانند آلمان و فرانسه در آن گنجانده شده است و نه در مورد اوکراین که هیچ اهمیت استراتژیکی برای آمریکا ندارد و حتی شرایط پیوستن به اتحادیه اروپا را نیز ندارد.  درصورتیکه اگر اوکراین را کشور بی طرفی  تعریف کنند، بعنوان حائلی بین روسیه و ناتو تبدیل میگردد که در نتیجه آن جهان از این نظر بسیار بسیار امن تر خواهد بود.

بعضی عواقب بی سیاستی های فاجعه بار استراتژیک آمریکا

  1. محبوبیت پوتین طبق گزارش مجله نیوزویک در6آوریل 2023 بالاترین حد درسالهای گذشته است((https://www.newsweek.com/vladimir-putin-popularity-us-record-high-poll-1793000#:~:text))
  2. پوتین در بین مردم روسیه بعنوان یک قهرمان بالاترین محبوبیت را بخاطر ایستادن در مقابل قلدریهای آمریکا داراست.
  3. مردم روسیه در زمان شوروی دشمن کاخ سفید و وال استریت بودند ولی دشمنی با مردم آمریکا نداشتند. امروزه این دشمنی ایجاد شده است.
  4. اگر آمریکا به این نتیجه رسیده که چین دشمن و خطر اصلی علیه آمریکاست، با ماجرای اوکراین عملا روسیه را بدامن چین انداخت.
  5. اگر آمریکا معتقد است که ایران یک خطر عمده برای منافع او در منطقه است با ماجرای اوکراین عملا روسیه و ایران را متحد کرد.
  6. آمریکا به روسیه در بحران سوریه نیاز داشت که آنرا از دست داد.
  7. آمریکا در برجام به روسیه نیاز داشت که آنرا از دست داد.
  8. با درگیر شدن اروپا و آمریکا در اوکراین، عملا نیروهایش و قوای اقتصادیش را در مقابله با چین تحلیل برد.
  9. با درگیر شدن در اوکراین که هیچ ارزش استراتژیک برای آمریکا ندارد، متحدین استراتژیک خود مانند ژاپن و هند و استرالیا… در مورد اعتماد به آمریکا در مقابل تهدید چین و اینکه بتواند بطور موثر به کمک آنها برود تردید خواهند کرد.
  10. از آنجا که غیرممکن است که آمریکا بتواند روسیه را در اوکراین به زانو در آورد، همین امر عملا به پایان یافتن ابر قدرتی آمریکا در جهان سرعت خواهد بخشید.
  11. اگر روسیه به هردلیل در معرض به زانو در آمدن قرار بگیرد، جنگ اتمی قطعی است.
  12. همین عدم توجه آمریکا به این امر ساده، متحدین آمریکا را در مورد اعتماد به سیاست های او مورد شک و تردید قرار میدهد چرا که جهان و متحدین خود را در خطر یک جنگ اتمی قرارداده است.
  13. این روند در عملکردهای آمریکا، ادامه سیاستهای فاجعه بارش در افغانستان، عراق و سوریه و لیبی میباشد.
  14. آمریکا بعد از فروپاشی شوروی سابق با این خیال که پیروز دنیاست، و بنابراین هرکاری کند درست است به خواب خرگوشی فرورفت و از همین رو هیچ نیازی به تدوین استراتژی جدیدی ندید، باعث شد چشم باز کنند ببیند چین بطور غیر قابل بازگشتی از او جلو افتاده است.
  15. آمریکا با سیاست یک تازی در جهان و اینکه هرکاری که مایل بود میتواند بکند، عملا بدون هیچ استراتژی دست به اتحاذ سیاستهایی میزند که همگی فاجعه بار از آب در می آیند تا در نهایت با فضاحتی چون فرار از افغانستان به استمرار آن سیاست پایان دهد.
  16. آمریکا عملا نقش جنگ افروز را بازی میکند و چین عملا نقش مقابل آن در بارزترین نمونه میانجیگری چین برای برقرار و عادیسازی روابط ایران با عربستان قدیمی ترین متحد آمریکا است.
  17. زمانیکه آمریکا برای توسعه جنگنده اف-35 به میزان 1.7تریلیون دلار هزینه کرده در مقابل چین 1.7تریلیون دلار در جهان برای گسترش زیرساختهایی مانند جاده ها، بنادر، راه آهن و… سرمایه گذاری کرده است.
  18. همه این فاکت ها و بسیاری دیگر که از حوصله این نوشته خارج است، شواهد بسیار آشکاری از سقوط ستاره اقبال یک ابرقدرت است.
  19. جهان رویکرد زورگویانه آمریکا به اروپا در کنفرانس مطبوعاتی پایان دیدار بایدن و اولاف شولتز صدراعظم آلمان [17] را مشاهده کردند که چگونه بایدن بطور یکطرف دستور داد قرارداد خرید از طریق خط لوله نورد استریم لغو شود. ودر جواب سوال خبرنگاری گفت والا ما خودمان آنرا میدانیم چه کار کنیم و تعجب و سکوت شولتز از این اظهار نظر زورگویانه که در نهایت برای اروپا و مردم اروپا گرانی 50درصدری قیمتها و دو برابر شدن قیمت سوخت و انرژی و… را تحمیل کرد که اروپائیان را فقیر و فقیر تر کرده است.

پانوشت ها:

[1] https://www.c-span.org/video/?60435-1/president-yeltsin-general-assembly-speech

[2] دکترین ولفوویتز  https://en.wikipedia.org/wiki/Wolfowitz_Doctrine

[3] او یکی از درخشان ترین متفکرین سیاسی ایالات متحده در نیمه دوم قرن بیستم بود، او ایده سدِ نفوذ و مهار اتحاد شوروی را مطرح و ایجاد کرد تا بدون جنگ نظامی به دنبال جنگ با اتحاد شوروی برویم و به طرز موفقیت آمیزی هم این کار را انجام داده شد.

[4] https://www.nytimes.com/1998/05/02/opinion/foreign-affairs-now-a-word-from-x.html

[5] https://www.foreignaffairsreview.com/home/kennan-revisited-nato-expansion-into-the-former-ussr-in-retrospect

[6] جانبداری بوریس یلتسین از برقراری دموکراسی در روسیه و کمک وی به این روند، از او در میان کشورهای غربی که خواهان فروپاشی شوروی بودند، یک چهره دموکرات ساخت.یلتسین در سال ۱۹۹۴ دستور حمله به چچن را صادر کرد. در سال ۱۹۹۶ برای دومین بار به ریاست جمهوری فدراسیون روسیه انتخاب شد و تا سال ۱۹۹۹ در این مقام باقی‌ماند. او در تاریخ ۳۱ دسامبر ۱۹۹۹ از قدرت کناره‌گیری کرد و اداره امور کشور را به نخست‌وزیر وقت ولادیمیر پوتین سپرد.

[7] https://nsarchive.gwu.edu/briefing-book/russia-programs/2018-03-16/nato-expansion-what-yeltsin-heard

[8] https://nsarchive.gwu.edu/briefing-book/russia-programs/2021-11-24/nato-expansion-budapest-blow-1994

[9] https://www.robert-schuman.eu/en/european-issues/0336-don-t-let-russia-be-russia-neither-provoke-nor-indulge

[10] https://www.youtube.com/watch?v=pCCTf17ZiIs

[11] همانجا

[12] همانجا

[13] https://www.reuters.com/article/us-nato-idUSL0179714620080403

[14]https://en.wikipedia.org/wiki/Ukrainian_collaboration_with_Nazi_Germany#:~:text

[15] Monroe Doctrine | History, Summary, & Significance | Britannica

[16] As Ex-CIA Head Admits to U.S. Meddling in Elections, Is Outrage over Russian Interference Overblown? | Democracy Now!

[17] https://www.youtube.com/watch?v=OS4O8rGRLf8

انقلاب 22 بهمن نه برضد بعضی خدمات شاه بلکه برای برچیدن (دارِ دولت-ملت) او بود

هموطنان محترم و ستم دیده و ارجمند دوستان گرامی، قرن هاست که ایران و ایرانی چنگ در چنگ هیولای سیاسی-فرهنگی دیکتاتوری و استبداد است تا سرنوشت خود و کشورش و فرزندانش و آینده اش را از دست این دیو و هیولای تاریخی رها کند.

شکست پشت شکست تجربه 2500ساله او بوده است، علیرغم این هیچ گاه از پای ننشسته است. تااینکه اولین بار، با و در جنبش مشروطه تلاش نیمه موفقی داشت. تا با قبولاندن حکومت سلطنتی مشروطه به مظفرالدین شاه حکومت دیکتاتوری سلطنتی شاه قاجار را از طریق قانون مشروطه (با تاسیس مجلس قانونگذار توسط نمایندگان مردم، قوه قضائیه مستقل و بازوی اجرایی دولت) به سلطنت مشروطه بدل کند.

مردم ایران اینگونه توانست سرنوشت خود را از دست هیولای تاریخی استبداد (حکومت یک شخص) خارج و بدست خود بگیرد. وبرای اولین بار در ایران، ایرانی بعنوان شهروند ایران و نه بعنوان کنیزان و نوکران و غلامان و برده ها و در یک کلام بعنوان “رعیت” شاه(ابزار انسانی همردیف بزها و گوسفندان و …)، بلکه به عنوان “مردم-ملت” ایران که مشروعیت و حقانیت و قدرت سیاسی و حاکمیت و… از آن(مردم) نشأت میگیرد به ثبت برساند.

اینگونه بعد از 2500سال حکومت “دولت-ملت” (حکومت مشروطه) بوجود آورد و به یک ایران نوین هویت ببخشد. این اولین پیروزی شگفت آورتاریخی ایرانیان بعد از قرنها عقب افتادگی سیاسی و سیستم حکومتی بود که، با شکستن سیکل معیوب سرنگونی یک دیکتاتوری و جانشینی آن با یک دیکتاتوری دیگر بدست آمد.

مهمترین و شگفت انگیزترین ویژگی تحول تاریخی ای بنام مشروطه آن بود که  اتفاقا در آن اینبار سرنگونی صورت نمیگرفت. با وجود این حرکتی عظیم و رو به بالا و ترقی بصورت متحول کردن همان حکومتی که هزاران سال بود ایرانیان برای تغییرش مسیر  سرنگونی را میشناختند  بود. یعنی ایرانی برای اولین بار فقط با قتل و کشتار و جنگ و خونریزی به ظلم و ستم و قتل و کشتار پادشاهان مستبد پایان و پاسخ نمیداد، بلکه با طرحی نو در انداختن طوری تلاش کرد که اجازه ندهد که استبداد و قتل و کشتار و سرنگونی همراه با قتل و کشتار در یک سیکل باطل تکرار شود. آنچه عینا در سال 1688 میلادی در انگلستان بعنوان زادگاه دمکراسی صورت گرفته بود.

حکومت مشروطه این طرح نو، این درخت نونهال دمکراسی و آزادی متاسفانه بعد از 15 سال تجربه و چنگ در چنگ شدن با بازمانده هیولای سیاسی-فرهنگی استبداد مرکب تحت حمایت و فشار استعمار و نبود بنیادهای ضروری دمکراسی در میهن نتوانست دوام آورد و با شکست مواجهه گردید. تا اتفاقا بکمک ایرانیان فرهیخته!! و دولتهای استعماری، رضا شاه در سال 1299 بر تخت دیکتاتوری نشست-نشانده شود. طوریکه در سال 1320 هنگام خلع ید وی از پادشاهی توسط استعمارانگلیس، دیکتاتوری او بسیار فراتر از دیکتاتوری شاهان قاجار رفته بود.

ناگفته نباید گذاشت که رضاخان که در 1299 بقدرت رسید چنین دیکتاتوری نبود، و نه تنها خدمات ارزنده ای در نجات کشور از فروپاشی و… انجام داد، بلکه این سیاستمداران، فرهیختگان و مذهبیون و علما و در انتها مردم ایران با تکیه به یک فرهنگ استبداد زده، دیکتاتور پرور و دیکتاتور پرست، چاپلوس و …دست بدست هم داده و  رضا خان میرپنج، نه آنگونه که میخواست به “ریاست جمهوری” بلکه بر “تخت شاهی” نشاندند و او با تکیه به استعداد شگرف استبدادی نهفته در نهاد همه ما ایرانیان این استعداد را به علاء درجه بکارگرفت و از خود شاه دیکتاتوری خون ریز ساخت. وی دستآورد 2500ساله مردم ایران در مشروطه را که دستیابی به “دولت-ملت”  بود را (با انحلال عملی مجلس و دولت و قوه قضائیه) بدارآویخت. ودوباره مردم ایران را به “رعیتِ” (بز و گوسفند و …) شاهنشاه، که هیچ حقی جز به بردگی و بندگی کشیده شدن و اطاعت و اجرای اوامر ملوکانه نداشتند، تبدیل کرد. با این تکیه کلام شاهانه:

رعیت غلط میکنند در امور حکومتی دخالت میکنند“. 

بدنبال برکناری این دیکتاتور”ایران دوست”! توسط استعمار انگلیس در جریان جنگ جهانی دوم و جانشین کردن فرزندش محمدرضا شاه بر تخت شاهی، کالبد بدارآویخته شده و ناتوان “دولت-ملت” از طناب دارِ رضا شاه رها شد و دوباره نیمه جانی بخود گرفت.

در ده سال اول حکومت شاه “دولت-ملت” افتان و خیزان با همه ضعف ها و کاستی هایش، لنگان لنکان دست به حرکت های تاریخی به رهبری مصدق زد که سرمشق جهانیان نیز شد.

اما دولت های استعماری غربی که امروزه بسیاری از خود باختگان از آنها استمداد می طلبند، همچون امروز، همین میزان از ایران مستقل و دمکراتیک و ملی را تحمل نکرده و در کودتای 28مرداد بدست آمریکا وانگلیس حکومت ملی و دمکراتیک مصدق را سرنگون کردند و با پشتیبانی کامل از محمدرضا شاه، و بازهم با کمک درباریان و سیاستمداران و ایرانیان و اطرافیان و چاپلوسان و “روشنفکران و مذهبیون و علماء” فرزندِ  رضا شاه را بر تخت شاهی نشاندند. حمایت آمریکا از شاه و فرهنگ استبداد پرور ایرانیان استعداد شگرف اورا نیز شکوفا! کرد و  او را تبدیل به همان هیولای دیکتاتوری کرد که برای بار دیگر “دولت-ملت” را با کنارگذاشتن قانون اساسی و مجلس و قوه قضائیه و دولت، بدار آویخت.

نمی توان ناگفته گذاشت که به قطع و یقین محمدرضا شاه نیز سرمنشاء خدماتی به ایران بوده است.

چرا سرنگونی؟

فوریه 5, 2023

سپاه دین

مردم ایران در سال 1357 نه از روی شکم سیری، و بقصد نابودی خدمات شاهنشاه آریامهر!!! با ارتش پنجم جهان!- قدرت یکم منطقه! جزیره ثبات منطقه و… با سپاه دین  سپاه دانش و بهداشت و کارخانجات اتومبیل سازی و… یا بقصد نابودی خدمات رضا شاه و بنیانگذار ایران نوین، را سرنگون نکردند، بلکه برای نجات “دولت-ملت” از طناب دار دیکتاتوری سلطنت شاهنشاهی بود که سرنگون کردند.[1]

امروز نیز آنها که قدرتِ حکومت در مقابله با آمریکا و استکبار جهانی و استقلال از آمریکا و غرب، ساختن پهبادها و موشک ها و … را در مقابل اعتراضات جاری علم میکنند توجه ندارند که قیام ملت نه در اعتراض به استقلال از آمریکا و غرب، و قدرت نظامی و حتی صنعت هسته ای است، که باعث افتخار ملت است، بلکه در اعتراض به، بدار آویخته شدن دوباره “دولت-ملت است.

مردم ایران میخواهند برای همیشه “دارِ دولت – ملت” برچیده شود. استدلال سلطنت طلب ها  و حکومتی ها و علم کردن “خدماتی”! که این حکومت ها کرده اند، آب در هاون کوبیدن و نادیده گرفتن دستگاه “دار دولت-ملت” و تداوم رعیت انگاری مردم است. بله آنها که میگویند مردم غلط کردند سلطنت را در سال 57 سرنگون کردند، دقیقا با همان فرهنگ و منطق ظل اللهی دیکتاتوریهای قاجاری و شاهنشاهی و شیخی است که مردم را رعیت فرض میکنند، که:

رعیت غلط کرده در حکومت دخالت کرده است“.

باید به همه آنها گفت، مردم ایران کم هوش و فکر و زکاوت و دانش و مدیریت و سیاست و علم و دانش و هنر و توان اختراع و… به صدر لیست تمامی انسانهای دارندگان این صفات در جهان اضافه نکرده است. اگراز اینگونه کیفیت ها اضافه نداشته باشد چیزی کم ندارد. امروزه هرگوشه جهان و سراسر ایران چه بسا در زندانها پر هستند از ایرانیانی که اگر “دارِ دولت-ملت” برچیده شود خود با 82 میلیون ایرانی که ظرفیت هرکدام بیش از دیگری است میتوانند با تلاش خود و دیگر منابع عظیم کشور، ایران را با تصحیح فرهنگ استبداد پرور بجا مانده از 2500 سال سلطنت استبدادی به دروازه های تمدن برسانند.

پیام انقلاب 22 بهمن 1357 این بود که:

 مردم ایران نمیخواستند و نمی خواهند برده وار به بعنوان رعیت به “دروازه تمدن” و “قدرت جهانی” برسند.  

کسانیکه به اشتباه بجای اینکه تحلیل های تاریخی، سیاسی واجتماعی را در بستر و جهت تکامل جامعه و نو کردن آن و ریختن طری نو صورت دهند، در واکنش به شرایط موجود در یک تاریک اندیشی سیاست زده و تحلیل ضد تاریخی صورت میدهند، و عملا به ورطه ارتجاع گذشته می افتند. یعنی به گذشته غلط مهر تائید میزنند. این امر جدای از این است که در یک بررسی تاریخی بگوئیم رضا شاه جدای از استبداش خدمات ارزنده ای نیز به ایران کرده است. بنیاد ایران نوین را ریخته است. یا محمد رضا شاه خدماتی برای ایران داشته است یا حکومت کنونی توانسته از زورگویی استعماری خود را خلاص کند و علیرغم تحریم های زورگویانه، قدرت نظامی بهم بزند که قابل کتمان نیست. اما این بدان معنا نیست که باید به عقب (راه اندازی و یا زمینه سازی دارِ دولت-ملت) بازگشت و یا مورد جاری آنرا مهر تائید زد. ضمن اینکه گذشته از عوامل بین المللی و منطقه ای موثر در شرایط و حکومت های حاکم بر ایران، چه رضا شاه چه محمدرضا شاه و چه رژیم اسلامی کنونی و حتی حکومت احتمالی آینده هرچه باشند نتیجه و محصول شرایط تاریخی سیاسی و فکری فرهنگی مردمی هستند که در ایران زمین زیست میکنند. مهمتر اینکه رژیم کنونی باز جدای از عوامل بین المللی، حاصل مستقیم حکومت رضا شاه و محمدرضا شاه است.

حکومت حاضر نیز دست پخت پهلوی است

در یک نگاه تاریخی حکومت پادشاهی ایران، استبداد مرکبی (متشکل از دو نهاد “حکومت+ روحانیت”) بوده است. حکومتهای پادشاهی پایه مذهبی-روحانیت خود را که صدها سال متحدش بوده، صدها سال عصای دستش بوده، صدها سال برایش عامل تحمیق مردم و آنها را زیر سلطله شاهان نگاه داشتن اش بوده است را در بطن خود پرورش داده بود. ایندو (شاه و شیخ) بکمک همدیگر زبان از حلقوم متفکرین و متعرضین بیرون کشیدند، روزنامه نگارانش را به آتش کشیدند، فاطمی هایش را کشتند و یا بدار آویختند و چه فجایع تاریخی که نیافریدند.

در نیمه دوم دهه 50 شمسی زمانیکه حکومت شاه بدنبال سرکوبها و اعدام ها و شکنجه های مبارزین و متفکرین و هنرمندان و نویسندگان در اوج عدم مشروعیت و مورد نفرت مردم بود و در نقطه مقابل پایه روحانیت آن بدنبال چند دهه اجرای پروژه فشرده مذهبی سازی ایران توسط شاه بدستور “سی آی اِ” برای مقابله با کمونیسم شوروی سابق با اختصاص هزینه های کلان بدان، که شخص شاه شخصا پشت اجرای آن بود. با تشکیل سپاه دین، بنیاد پهلوی، و حمایت کامل دستگاه امنیتی خودش با تزریق و تقویت ذهنیت مذهبی به مردم، از ایرانیان گوشت دم توپ و خاکریز انسانی-فرهنگی-مذهبی در مقابل نفوذ شوروی برای دفاع از منافع ایالات متحده می ساخت، در اوج توانایی و قدر قدرتی با شبکه گسترده مساجد در اقصا نقاط کشور بود. زمانیکه افکار مترقی یا کتب انتقادی حتی یک کتاب ضد روحانیت مسیحیت آمریکا نوشته جک لندن خواندنش زندان و شکنجه ساواک را بدنبال داشت، تمامی مساجد کشور آزادانه مملو میشد از مردمی که به کلام روحانیتی که ضمن ترویج دین و مذهب علیه شاه حرف میزدند و هیچ کس مانع آنها نمیشد.

https://www.facebook.com/plugins/post.php?href=https%3A%2F%2Fwww.facebook.com%2Fpermalink.php%3Fstory_fbid%3Dpfbid0zpHMn7QF3uj1VEGfaEjGVaMCXZZzsih4rUQZmJmHd9o12B5kTYc7aX2gEx76KBcKl%26id%3D100009333668918&show_text=true&width=500

توجه کنید که ایرانیان همان هستند که در مشروطه برای حفظ منافع ملی کشور یک آیت الله را بنام شیخ فضل الله نوری که مخالف مشروطه شده بود را حتی با تائید دیگر مراجع شیعه در تهران بدار آویختند. 

اما شاهنشاه آریامهر از روحانیت ایران قطبی ظلم ستیز و ملجاء ستم دیدگان و محرومان در مقابل چپاول و استبداد حکومتیان و دیوانیان و ساواک ساخته بود. احزاب را تعطیل ملوکانه نمود و نگذاشت حزب و نهادهای اجتماعی و مدنی شکل بگیرد، و فرهیخته ها را زندان کرد و هر کتاب و فیلم ها و شعر و موسیقی اگر کمی محتوای اجتماعی و انتقادی و یا سیاسی با محتوای روشنگرانه داشت، ممنوع و شاعر و بازیگران و خوانندگانش را دستگیر کرد. اینگونه نسلی طی حکومتش تربیت کرد که گمشده خود را در ماه دیدند. بله در ماه دیدند. مارکسیست هایش هم به امام حسین قسم میخوردند. مسئولیت این فاجعه با شخص شاه است که گفت شما رعیت ها خفه شوید من خودم شما را به دروازه های تمدن میبرم!!  همین محتوا را محترمانه به کورش نیز بیان کرد وقتی گفت: “کورش تو بخواب “من” بیدارم ” و [میدانم ایرانیان را چگونه به دورازه های تمدن برسانم!!]

بدنبال جنبش ضد استبدادی مردم علیه شاهنشاه، وی دوباره بدستور سی آی اِ همین مردمِ تا بن و استخوان و تک تک سلول ها معتاد کرده به مذهب و شیعه و مسجد و منبر را رها و این هیولای محار شده در بطن حکومت فاسد و استبدای سلطنتی خود را به جان مردم ایران انداخته و از کشور فرار کرد. تا اینگونه به خیال خود حکومت مذهبی (پایه دیگر استبداد مرکب) بجا مانده از حکومتش بتواند در ادامه طرحهای سی آی اِ خاکریزی جلوی شوروی کمونیست باشد!! و منافع اربابان آمریکایی را که اینگونه خودش را با تحقیر و ذلت و خواری از کشور رانده و حتی به کشورخود راه نداده بودند و بنا به گفته فرح پهلوی برای مداوا او را نه به بیمارستان که به تیمارستانی در آمریکا برده بودند، را تامین کند.

حالا پس مانده همین ها ازجمله خانم فرح پهلوی و … طلب کار مردم هستند که چرا شاه را  سرنگون کردید؟ و مذهب را جای آن گذاشتید؟! و روزانه هزاران هزار پست تحقیر و توهین علیه مردم ایران و پنجاه و هفتی ها در رسانه های اجتماعی میگذارند که “خاک برسرتان که شاه را دادید و شیخ را گرفتید” ویا عجبا عجبا!!!!

اما واقعیت چیست؟ بله مردم ایران در فرایند تاریخی  خود  پای (دیوانی) استبداد مرکب (شاه و شیخ) را در سال پنجاه و هفت قطع کرده و سرنگون نمودند. آن دیو استبداد سلطنت هنگام سقوط، سقط جنین کرده و پایه مذهبی خود را که صدها سال در بطن خود پرورده و پروار کرده بود پس انداخت.  مردم ایران حالا درگیر پای دیگر استبداد و هیولایی است که از سلطنتِ سرنگون شده، سِقط شده است.

اگر استبداد و دیکتاتوری ملوکانه شاهنشاه اجازه میداد و یک حاکم مستبد نبود که تصمیمات را یک تنه باب میل خودش بگیرد، اگر نوکر اجانب نبود و دستور آنها را اجرا نمیکرد و یک سیستم دمکراتیک وجود داشت، مجلس نیز نمایندگان مردم را درخود داشت تا عده ای بله قربان گو، قوه قضائیه مستقل بود و دولت در شخص شاه خلاصه نمیشد، احزاب تشکیل میشد، روزنامه های آزاد وجود داشت، نهادهای مدنی فعال بودند، حتما انسان فرهیخته ای پیدا میشد که بگوید نباید دنبال کسی در ماه گشت، مارکسیست های قهرمانی چون گلسرخی ها اساسا به دلیل پوچ دستگیر نمیشدند تا مجبور شوند به امام علی و امام حسین قسم بخورند، و همه اینها مورد نقد و بررسی قرار میگرفت و همه میفهمیدند هرکس چه کاره است.

ترویج جهل و رعیت انگاری مردم در توهین به مردم ایران، با محکوم کردن آنها بدلیل سرنگون کردن سلطنت پهلوی در سال 1357، خود را باز تولید میکند.

بله مردم ایران برای نابودی خدمات کسی انقلاب نکرد. بلکه برای بدست گرفتن سرنوشت خود بود. که کماکان بعد از پیمایش نیمی از راه در سال 1357 در گیر نیمه دیگر آن است.

  داود ارشد

بهمن 1401

ایران به کدام سو میرود

تاریخ هرقوم و ملتی شناسنامه آن قوم و ملت است و هر موجود بی شناسنامه، گمنام و بی اعتبار است. پس دانستن و داشتن تاریخ از بایسته های زندگی انسانی است و آشنایی با علم تاریخ برای هر انسانی بطور نسبی و متناسب با موقعیت خاص اجتماعی اش، بایسته است. بزرگان این مرز و بوم بارها به  همه دلدادگان و دردمندان و مهروزان به آئین آزادگی و دمکراسی و حقوق بشر و حاکمیت قانون و برابری انسانها از هر قشر و قوم و قبیله و مذهب و جنس و زبان و رنگ به این آئین بهی و مهی، گفته اند که:

در ره منزل لیلی که خطرهاست بجان                شرط اول قدم آنست که مجنون باشی

زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت             کانکه شد کشته او نیک سرانجام افتاد

بارهای گفته شده که برای وصال آزادی باید مجنون وار عاشق آن بود. برای ما نو سفران مسیر آزادی، تجربه 300ساله بزرگترین و متقدمترین دمکراسی های جهان تا به همین امروز به ما آموخته است که آزادی گوهری است گرانبها که در مسیر وصال به آن، راحت ترین قسمت راه که اتفاقا جانهای بسیاری نیز می طلبد کسب آن است. حفظ و نگهداری آن از تهدید دزدان و سارقان و راهزنان بسا بسا سختر از کسب آن است که تلاش مستمر و حافظان همیشه بیدار و هوشیار نه تنها تک افراد که ملتی را با تکیه به فرهنگ عمیق دمکراتیک، نهادهای استواردر تمامی زمینه های حقوقی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، هنری، علمی و …میخواهد. به بیان بزرگان ادب ما:

عشق [به آزادی] در وصال نیست که در تلاش و کوشش همیشگی است. در کنش و جنبش است در فداکاری و گذشت و خویشکاری [مداوم]است.

یکی از عناصر اصلی و مهم در انقلاب شکوهمند 1688[خلع قدرت مطلقه پادشاه و مشروطه کردن سلطنت انگلستان برای اولین بار در تاریخ بشر]ماهیتِ تکثرگرای منافعی بود که در پارلمان نمایندگی می شد. در انگلستان آن زمان هیچ یک از اقشار طبقه فرادست جامعه مانند بازرگانان، صنعتگران، مالکان یا اشرافِ متحد با ویلیام نارنجی و سپس هم پیمان با پادشاهان هانورین (Hanoverian) که پس از 1714م جانشین “ملکه آن” (Queen Ann) شدند و تا سال 1901م بر تخت سلطنت نشستند، به تنهایی قدرت کافی برای تحمیل اراده خود بر دیگر اقشار و در نهایت تبدیل شدن به یک استبداد مطلقه را نداشتند. تلاشهای بسیاری از جمله توسط جاکوبایت ها(Jacobites) برای بازگرداندن ”پادشاهان استیوارت“ به سلطنت مطلقه صورت گرفت که همگی شکست خوردند.

تلاش سلطنت طلب ها برای نابودی سلطنت مشروطه انگلیس

کاخ ویندسور(Windsor Castle) اقامتگاه سلطنتی انگلستان در میان یک جنگل بزرگ قرار داشت. نگهبان این جنگل در 27ژوئن 1722 نوشت:

سیاه چهره ها سه مرتبه در شب آمدند و به پنجره دفتر من دو گلوله شلیک کردند و[در نتیجه] من پذیرفتم پنچ گینی[شلینگ] به آنها بپردازم.”

در یادداشتی دیگر نوشته است:

یک شگفتی تازه. سروکله شخصی با لباس مبدل پیدا شد که پیامی مبنی برویرانی آورده بود.”

سیاه چهره ها که در این دوران به نحو گسترده ای در جنوب انگلستان دیده میشدند چهره خود را سیاه میکردند تا در شب شناخته نشوند چه کسانی بودند؟ آنها حیوانات و گوزن های شکارگاههای اشراف صاحبان قدرت را می کشتند و مثله میکردند. خرمن های علوفه را به آتش می کشیدند و حصارها و حوضچه های پرورش ماهی آنها را ویران می کردند. شکار غیرقانونی گوزن در زمین های متعلق به شاه و سایر طبقه اشراف سالیان طولانی جریان داشت. در ظاهراقداماتی قانون شکنانه محض بود. اما در حقیقت چنین نبود. آنها صرفا جهت استفاده از گوشت گوزن ها دست به شکار نمی زدند، بلکه در عین حال مشغول تخریبی عامدانه بودند. ولی به چه هدفی.

تلاش مشروطه خواهان و انقلابیون سابق برای تبدیل شدن به مستبد

جالب اینکه، حزب سیاسی لیبرال ویگ( که در 1670تاسیس شد تا از صاحبان منافع جدید اقتصادی و سوداگرانه دیگر اقشار فرادستان دفاع کرده بود بعنوان سازمان اصلی پشتیبان انقلاب شکوهمند بود. همین ویگ ها (انقلابیون سابق که برای مشروطه جنگیده بودند) که از 1714تا1760برپارلمان تسلط داشتند وسوسه شدند از قدرت برای منافع خود با زیرپا گذاشتن حقوق سایرین سوء استفاده کنند. از همین رو هیچ تفاوتی با پادشاهان مستبد استوارت نداشتند، جز اینکه قدرت ویگ ها توسط گروه های رقیب در پارلمان به خصوص حزب توری جناح مقابل ویگ ها یعنی همه جناحهایی که متحد شده بودند تا از بازگشت حکومت مطلقه استورات ها بقدرت جلوگیری کنند، محدود شده بود. همچنین ماهیت کثرت گرای جامعه ی ناشی از انقلاب شکوهمند بدان معنا بود عموم مردم حتی آنها که (90% مردم)نمایندگی رسمی در پارلمان نداشتند  بهره ای از قدرت کسب کنند. سیاه کردن چهره و تخریب شکارگاهها دقیقا واکنش عامه مردم نسبت به سوء استفاده ویگ ها(انقلابیون سابق) از موقعیت شان بود.

سوء استفاده فرماندهان و قهرمانان مشروطه از موقعیت خود

چرا که جورج اول پادشان انگلستان که حکومت مشروطه را پذیرفت، در 1716 یک فرمانده نظامی پیروز در جنگها ودر سرکوب جاکوبن ها(سلطنت طلبان ضد مشروطه)  بنام” ویلیام کادوگان را ابتدا به لقب بارون و سپس در 1718 به لقب کنت ارتقاء و حتی بعنوان یکی از اعضای موثر شورای نیابت سلطنت یعنی شورای قضات عالی رتبه که به نیابت از خودش اداره امور دولتی را برعهده داشتند ارتقاء داد. کادوگان این به اصطلاح انقلابی! املاک وسیعی را در غرب ویندوسور خریداری کرد. یک قصر در آن ساخت و یک پارک شکار گوزن 240هکتاری در آن راه انداخت. اما این ملک با تجاوز به حقوق همسایگان با اخراج مردم از این زمین ها بنا شده بود. ودر نتیجه حقوق سنتی مردم برای چرای حیوانات و جمع آوری هیزم و ذغال از بین رفته بود. اینگونه بود که کادوگان با خشمِ ”سیاه چهره ها“ روبروشد. کنت کادوگان در این ماجرا تنها نبود املاک بسیاری از مالکان و سیاستمداران صاحب نام دیگر مشابه او که به راه ظلم و ستم قدم گذاشته بودند، مورد هجوم” سیاه چهره ها “قرار میگرفت.

بیان تیتروار تاریخ دمکراسی و نهادهای فراگیر، شرح تاریخ نیست، بلکه تاکید بر این است که دمکراسی هرگز بدون چالش نیست وهمواره باید از آن حتی در مقابل حامیان اصلیش حفاظت کرد. به ما می آموزد که چگونه فرادستان بر سر دوراهی منحرف میشوند و چگونه با آنها مقابله شده است.

قانون سیاه: استفاده از قانون و قانونگذاری توسط انقلابیون سابق برای اجرای ضد انقلاب

فرادستان نوکیسه (انقلابیون سابق) برای نشستن بر تخت ستم مانند آنچه در ایران ما 2500 سال است تکرار میشود، در مقابل “سیاه چهره” ها متحد شدند.  در 1723 “قانون سیاه “را با برشمردن 50 جرم جدید بصورت دو فوریتی علیه هر اقدامی توسط مردم در بازگرداندن دزدیهایشان در مجلس بتصویب رساندند. غیر از حمل سلاح حتی سیاه کردن چهره میتوانست به اعدام منجر شود. از دستگیری تا اعدام راه کوتاهی بود، چرا که ویگ ها (انقلابیون سابق) در پارلمان اکثریت داشتند و براحتی قانون تصویب میکردند. در نوامبر 1724 یکی از اهالی محلی” جان هانتریج “خارج پارک گوزن ها به کمک به سارقان گوزن و تحریک سیاه چهره ها متهم شد. که هردو اتهام می توانست به اعدام منجر شود .رابرت وال پول وزیر کشور که بعدا نخست وزیر شد، برای تضمین و اجرای حکم اعدام هانتریج حتی از یک خبرچین به زور شهادت گرفت. قاعدتا محکومیت هانتریج نتیجه ای از پیش تعین شده بود. ولی این گونه نشد. پس از محاکمه 10ساعته، هیات منصفه هانتریج را بی گناه شناخت. زیرا در نحوه جمع آوری مستندات بی قانونی هایی رخ داده بود.

البته همه سیاه چهره ها شانس هانتریج را نداشتند، برخی تبرئه شدند اما بسیاری هم اعدام شدند یا به آمریکای شمالی برای بردگی تبعید گردیدند. این قانون تنها در 1824  یعنی 100 سال بعد لغو شد.

تاریخ دستیابی به دمکراسی و استمرار آن چه در اروپا و بخصوص انگلستان و چه در آمریکا هرگز ازتعرض و تلاش برای بازگرداندن استبداد فارغ نشده است. صدها نمونه انقلاب های خونین بعد انقلاب شکوهمند 1688 انگلستان و مشروطه شدن آن کشور وجود دارد که فرادستان وسوسه شده اند تا استبداد را دوباره حاکم کنند. در مقابل مردم نیز قیام کرده اند و علیرغم اینکه قتلعام شده اند از آن جلوگیری کرده اند.  

نگاه تاریخی به حاکمیت قانون و دستیابی به دمکراسی و… مفهومی بسیار شگفت انگیز دارد. در حقیقت” حاکمیت قانون “تحت نهادهای سیاسی استبدادی و مطلقه قابل تصور نیست. این برابری (در قبال قانون) نتیجه نهادهای سیاسی کثرت گرا و ائتلاف های گسترده ای است که پشتیبان این گونه کثرت گرایی هستند.

ائتلاف های گسترده نیازمند انسان هایی است که تمامیت خواه نیستند، دمکراتند، قائل به حقوق و آزادیهای خود و دیگراند، نه تنها به مخالف و اضداد خود درجامعه احترام می گذارند، بلکه از حقوق آنها در جامعه دفاع میکنند، بدنبال تبدیل دیگران به مانند خودشان نیستند، انسان را در داشتن هرنوع عقیده و مرام برسمیت میشناسند، اگر از ظلم و ستم علیه خودشان متنفرند، از اینکه خود به کسی ظلم و استبداد روا بدارند بسا بیشتر متفرند، موتور محرکشان در جامعه نه نفرت از ظلم و استبداد بلکه عشق به آزادی و بهروزی و سعادت بشری است. مستبدترین مستبدین تاریخ بشر از استبداد علیه خودشان متنفر بودند، بنابراین کسانیکه در مسیر سعادت بشری و جامعه ای عاری از ظلم و ستم و … راه می پیمایند تنفر از ظلم و ستم امتیاز چندانی نیست.

تاریخ 2500ساله ما از صدها نمونه تاریخی موفق سرنگونی مستبدین نشان میدهد که ما همواره از استبداد و ظلم و جور حاکمان علیه خودمان نفرت داشته ایم، اما خودمان نیز هیچ فرصتی را بعد از سرنگونی حاکم و حاکمان مستبد، برای اعمال استبداد بردیگران از دست نداده ایم. رضا شاه و انقلابیون سال 1357 چه در حاکمیت و چه مانند فرقه رجوی در آپوزیسیون از آخرین نمونه هاست. از این روست که دمکراسی و آزادی همچون بعد از مشروطه و بعد از بهمن 57 و انقلاب شکوهمند 1688م انگلستان و انقلاب کبیر فرانسه و اعلام استقلال آمریکا و تصویب قانون اساسی آمریکا… هیچگاه تضمین شده نیست و باید همواره همانطور که در تاریخ معاصر آمریکا در ششم ژانویه 2021 در واشنگتن دی سی مشاهده کردید، در معرض سرنگونی است. بنابراین نیاز به پاسداری و مراقبت دائم دارد.

این تصور که، امروز این حکومت را سرنگون کنیم، اگر نه جهان حداقل ایران گل و گلاب میشود قطعا تکرار خام خیالی های انقلابیون 1357 است. بله نه انقلابیون و کسانیکه شاه را سرنگون کردند اشتباه کردند و نه ایران به عقب برگشته است، نه ایران میتوانست بعد از 1357 به یک باره سوئیس شود و نه بعد از سرنگونی رژیم حاضر چنین تصوری واقعی است. بلکه آنچه در تاریخ معاصر ایران شاهدیم جلوه هایی از منطق تاریخ و منطق چرخه تکاملی جامعه، منطق دستیابی به دمکراسی هر جامعه ای بویژه جامعه سنتی ایران است. دمکراسی و آزادی و کشوری مبتنی بر قانون و برابری و… بنایی است که باید از خشت اول آنرا ساخت و این نیازمند بسا بسا تلاشهای بسیار بیشتری، تخصص های بسا بسا بیشتری، انسانهای فرهیخته و فداکار بیشتری، از تلاشهای خونین و جانگذار برای تخریب خانه خراب و پوسیده گذشته است.

اجازه بدهید به جرأت بگویم در این ابرجنبش جوانان کشور به رهبری زنان سلحشور آن، قهرمانان و استوره هایی که چه در کف خیابان چه در زندانها هر روز حماسه ای در پس حماسه دیگر و قله های جدیدی از استواری و ایستادگی در آرمانهای آزادیخواهی را فتح میکنند، هرچند با انقلابیون کف خیابان 1357 بسیاربسیار تفاوت دارند، اما راه درازی تا رسیدن جامعه شان به آنچه ساخت بنای بلند و استواری که بنام دمکراسی و آزادی و رفاه و برابری و حکومت قانون خوانده میشود دارند.  

بیماری جامعه ما بیماری اندیشه است. آموزش بی پرورش و کوشش بی اندیشه بیهوده است و اگر باری و بری داشته باشد، نوشین و گورا  و نیروزا نیست. همین اندازه میشود فهمید که این تلاش و کوشش برای آزادی تلاشی است برای باز نویسی تاریخ و سرگذشت ملت ایران که باید بی گسست، عاشقانه دنبال شود. به گفته بزرگی دانشمند، “باید این تخته سیاه را پاک کرد و از نو نوشتن آغازکرد”

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدسی           که درازست ره مقصد و من نو سفرم.

تراژدی استبداد و فرهنگ هیچ انگاری مردمو تیم ملی فوتبال در جام جهانی (سیاه یا سفید)

((youtu.be/RpTFUWhPuUk))

اگر در کلیپ فوق سوال خبرنگار و جواب یک سیاستمدار و اندیشمند سنگاپور که دودوره رئیس شورای امنیت سازمان ملل هم بوده را تماشا کنید و اینکه چگونه با توضیحات روشنگر و بکارگیری عدد و رقم و منطق نقش تعلیم و تربیت و آموزش را برای جامعه در قبال سیاست های تخریبی رسانه های جاری جهانی را بکار میبرد، و سیاه را اگر نه به سفید به خاکستری تبدیل میکند، بشدت فرد مسئول را تحت تاثیر قرار میدهد. بویژه که چگونه غولهای رسانه ای میتوانند در فقدان این آموزش و توضیح، حقایق را قلب کنند و چگونه جهان را اینگونه تخریب میکنند و چه ما در ایران و چه در جهان بعنوان مردم عادی را در جهت این تخریب به حمایت خود و به بدنبال خود میکشانند، بسیار درس آموز است.

از این رو بسرعت به یاد ایران و تاریخ خود در ایران افتادم. برایم جای تاسف دارد که چرا ما ایرانیان در مواجهه با مسائل و یکدیگر این میزان از رشنالیزم و منطق و استدلال و واقع گرایی و طمانینه دور هستیم؟ چرا مردم ایران باید به خدمات بزرگان کشورشان سالها بعد از مرگ آنها و زمانیکه نه تنها خود و خدماتشان نابود شده بلکه درک دیر هنگام آن هیچ اثری جز اندوه و افسوس بجای نمیگذارد پی ببرند. اگر البته این خادمان بدست خود ما نابود نشده باشند! این امر نه تنها در مورد مصدق ها، دکتر فاطمی ها، میرزاکوچک خان ها، پسیان ها، مدرس ها بلکه حتی در مورد بعضی خدمات کسانی چون رضا شاه و حتی محمد رضا شاه که 50 تا 75 سال بعد از پایان زندگی و رژیم آنها بعضی خدماتشان امروزه مطرح میشود نیز صدق میکند.

چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرا؟ وچه کسانی، چه پدیده ای و چه کمبودی عامل این سنگ سخت در بطن گِلِ سرشت تاریخی ماست؟ که همواره ما را با مشکل روبرو میکند. چرا در تفکر و رویکرد های ما ایرانیان طیف خاکستری وجود ندارد؟ اگر در منطق و تفکر شاه مردم و طیف خاکستری وجود داشت و همه احزاب سیاه(از نظر خودش) را حذف نمیکرد شاید الان ایران مسیر متفاوتی طی میکرد. اگر خلخالی همه سیاه های دگر اندیش را گردن نمیزد، الان بسیاری از سلطنت طلب ها میتوانستند درحال خدمت به کشورشان باشند تا آواره در جهان. اگر در منطق رجوی طیف خاکستری بود 43سال به تنهایی آواز همبستگی (ایران رجوی رجوی ایران) سر نمیداد و مجبور نبود برای کسب قدرت خودش را به صدام حسین و عربستان دشمن ایران بفروشد، و با پول کشتارمردم در مرزها و کشور فروشی، مردم اروپای شرقی را بعنوان ایرانیان به شوهایش نمیکشید و امروزه به یمن ابرجنبش دختران و زنان ایران با روسری مریم همسرش از زباله دان تاریخ سر در نمی آورد. اگر در تفکر آپوزیسیون طیف خاکستری بود میتوانستند متحد شوند.

در استبداد تاریخی ما ایرانیان و بطور خاص استبداد حاکمان ما مردم رعیت (جان و مال و ناموس آنها مایملک حاکم است) محسوب میشدند. باوجود تبدیل رعیت به ملت در مشروطه، با شکست مشروطه وقدرت گرفتن رضاخان دوباره از بین رفت. بنابراین فقدان فرهنگ دمکراسی و سیستم دولت-ملت واقعیِ تبدیل شده به فرهنگ (دولت کسی جز حقوق بگیر ملت نیست و ملت صاحب کار و روزی ده است) در ایران به حکام و بویژه به مستبدینی چون رضا خان و محمدرضا پسرش و همچون امروزه که مردم را هیچ می انگاشتند و می انگارند اجازه نمیدهد که حتی از کارهای خوب خود بدرستی با آموزش و اطلاع رسانی با محتوای تعلیم و تربیت مردم دفاع کنند و مردم را به درک آن برسانند.

در طرف مقابل نیز، مردم ایران “چه در قالب جامعه و چه در درون حاکمیت” همه بطور باور نکردنی احساسی و غیر منطقی هستیم. مستقل از اینکه عزا برای کیست! وبرای چیست! شروع میکنیم به گریه کردن. ستم و جور و ظلم و بی عدالتی و جباریت، زورگویی حاکمان و بالا دستی ها در تمامی سلسله مراتب اجتماع و محل کار و خانواده و حتی دوستی و رفاقت، طی قرون و عصار تمام تار پود ما را مملو از نفرت به دگراندیش نموده است. طوری که با کوچکترین نا ملایمت، مخالفت و عدم همراهی از طرف مقابل چنان احساس خشمی در ما بر می انگیزاند (فرهنگ استبداد ظل اللهی) که خشم کور مغول را تداعی میکند. احساس خشمی که عاریست از هرگونه منطق و عقلانیت و واقع گرایی و طمانینه و از این رو جهان برای ما یا سیاه است (مخالف) یا سفید است(موافق سینه چاک). همین نقطه ضعف تاریخی ماست چه در حاکمیت و چه در میان مردم شریف ایرانی که براحتی در دام عزاداریهای مصنوعی (رسانه های انگلو ساکسنی و…) که اتفاقا برای مرگ همان مردم تدارک دیده شده است چنان شیون میکنند که اگر عزیزترین عزیزانشان را از دست میدادند شیون نمیکردند.

مُردَم از حَسرَتِ آهورَوِشان و رَمِشان

مـن ندانم به چه تــدبیر به دام آرَمِشان

نیک‌رویانِ جهان را چو سِرِشتَند ز گِل

سنگی اندر گِلشان بود همان شد دِلِشان

حاکمان مستبد هیچگاه منطق پشت اعمالشان “اگر منطقی داشته باشند” را توضیح نمیدهند، بنابراین مردم نیز همواره اعمال و سیاست های حکام را تحمیل شده و اجبار و زور و ظلم تلقی میکنند بطور خاص وقتی آن اعمال و سیاست ها مستقیم خودشان را هدف بگیرد. از این رو هیچگاه منطقی بار نمی آیند.همواره به حاکمان خود که هرگز تلاش نکردند با شفاف سازی اعتماد مردم را جلب کنند مشکوک هستند، از این روی زمینی بسیار و بارور برای تخریب و کاشتن تخم بی اعمتادی بیشتر توسط رسانه ها میباشند و با کوچکترین تحریکی بر می شورند.

چه تعداد از مردم ایران در زمان مصدق فهمیدند که وی در پروژه ملی کردن نفت بدنبال چیست؟ چرا براحتی آمریکا توانست مردم را علیه او بخدمت بگیرد؟ چقدر رضا خان اجازه داد که مردم ایران از خدمات تاریخی که به ایران میکرد درکی و یا درکِ درستی داشته باشند؟ رضا شاهی همچون پسرش محمدرضا شاه نه تنها مردم را بحساب نیآورد بلکه دولت و مجلس هم مطلقا برایش جایی نداشتند! حاصل اینکه این سیستم حاکمیتِ استبدادی در “نفی مردم” و استبدادِ در فرهنگِ مردم بصورت نفرت و کینه انباشت شده نسبت به حاکمیت باعث شد که در اولین فرصت فراهم شده در آن مقطع تاریخی چنان کنند که “نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان”.

امروزه نیز حاکمیت همین مسیر را طی میکند. بنزین را 300درصد گران میکند بدون اینکه مردم را داخل آدم حساب کند. به چین میرود و قراردادهای آنچنانی می بندد بدون اینکه مردم بدانند برای چیست و چرا؟ و… اگر رضاشاه و پسرش با 30 میلیون ایرانی طرف بود اینها با 82میلیون ایرانی در عصر آگاهی و اینترنت مواجهند.

تیم فوتبال کشور در جام جهانی

حالا بنگرید به داستان تیم فوتبال ایران در جام جهانی. آیا این منطق خشم و نفرت خودمان را در رویکرد به تیم فوتبال مشاهده میکنید؟ بله بهتر بود به دیدار رئیسی نمیرفتند. ایرانی (درحاکمیت و مردم) توان فرهنگ سازی ندارد که بتواند سیاه را ابتدا به طیف خاکستری و در نهایت به سفید تبدیل کند. یا مطلقا تسلیم سیاه میشود و یا سیاه را در اولین فرصت وقتی تیغ به استخوانش میرسد با گیوتین نابود میکند. تاریخ 2500 ساله ما نشان میدهد ما ایرانیان اساسا کاری به عبور از سیاه به سفید نداریم. از این روی هرچقدر هم که ایرانی در فغان از دست سیاهی نام سفیدی را فریاد بزنند باید بشدت نگران بود. چون فقط میخواهد سیاه را گردن بزند.

ما باید بتوانیم کارهای مثبت تیم را ببینیم، باید بتوانیم و یا آن توان را پیدا کنیم که آنها را درک کنیم، تلاش کنیم اگر آنها را یا عملشان را سیاه می انگاریم بر خلاف شیوه های مستبدانه گردن نزنیم بلکه حتی انتظار نیست به یکباره به سفید تبدیل کنیم بلکه با توضیح و تلاش و فرهنگ سازی به طیف خاکستری بکشانیم وسپس امیدوار باشیم که شاید سفید شوند. نشدند هم اگر دمکرات هستیم و نه مستبد بپذیریم که همه نباید سفید و سینه چاک ما باشند و طیف خاکستری هم حق حیات دارد.

تیم فوتیال علیرغم اشتباه رفتن نزد رئیسی، آنرا تصحیح کرد و با نخواندن سرود پیام روشنی نه فقط به همه مردم ایران و خانواده های داغ دار و … بلکه در یک فستیوال جهانی زمانیکه صدها میلیون انسان در حال نظاره بودند، (صدها کشور از جمله آلمان تمامی بازیها را در کانالهای سراسریر خود نمایش میدهند) حرفش را بروشنی زد و در جبهه مردم ایستاد. کاری که مطلقا معادلش در سنگین کردن وزنه مردم ایران نسبت به رژیم وجود ندارد. اما متاسفانه دوستان خشمگین و عصبانی با برخورد احساسی و اصل قرار دادن نفرت در معادلات سیاسی این تیم را با فحاشی دو دستی تقدیم رژیم کرد.

نیروهایی در کارند که نگذارند طیف خاکستری وارد منطق ایرانیان چه در حاکمیت و چه در میان مردم بشود چون منافع دشمنان ایران که بسیار نیز ثروتمند هستند در همین جنگ حیدر نعمتی و سیاه و سفید دیدن ایرانیان است. تادر نتیجه آن، نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان.

دوستان داغدار ایرانی و هموطنان، نه عربستان با ایران انیترنشنالش و نه حتی اسرائیل نه روسیه نه افغانستان و نه پاکستان و نه ترکیه و نه عراق و نه اتحادیه اروپا و نه آمریکا … و هیچ کشور دیگری نمیخواهد ایران بدست این زنان سلحشور آزاد شود، چون با ترقی خواهی که نمایندگی میکند بنیان همه آنها را بر باد میدهد و یا با قطهع دستانشان از منابع کشور، منافع اقتصادیشان را بخطر می افکند.

از دختران ایران یاد بگیریم، هیچگاه علیه مردان و آنها که کنار نشسته اند شعار ندادند. تلاش میکنند آنها را به حمایت خود بکشانند. تبدیل سیاه به خاکستری و …. باید این ظرفیت تاریخی دمکراتیک را در خود ایجاد و تقویت کنیم. والا ایرانی نمیتواند اینگونه ماندگار بمانند. منطقی که بخشش و طیف خاکستری ندارد منطق استبدای است،

مقالات سال 2022

کتاب مجموعه مقالات داود باقروند ارشد سال
2021
Contents
کتاب مجموعه مقالات داود باقروند ارشد سال 1
2021 1
مسعود رجوی، علی جوانمردی و…اتهام زنی و ترور سیاسی همدیگر آخرین میخ بر تابوت آپوزیسیون درحال مرگ خارج کشور 37
بقلم داود باقرود ارشد 37
ایران جامعه خشونت 37
نماد خشونت در میان خارج کشوریها 37
خشونت “ترور سیاسی-اتهام زنی” و مزدور تراشی آخرین میخ بر تابوت جامعه در حال مرگ خارج کشور: سابقه امر 38
چرا آخرین میخ برتابوت مرگ مبارزاتی 38
چه کسانی در حال خدمت به رژیم و دشمنی با مبارزه مردم ایران هستند؟ 39
تاریخچه: خارج کشوریهای امروز ننگ خارج کشوریهای زمان شاه 40
الف: در زمان مشروطه 40
نقش کلیدی انجمن سعادت(استانبول) در جنبش مشروطه 40
ب: خارج کشور در زمان پهلوی 40
بعضی تفاوتهای خارج کشور دوران پهلوی و امروز 40
÷ 42
ریشه های خشونت – تروریسم سیاسی حاکم برتفکر آپوزیسیون خارج کشور 44
مقدمه: 44
ریشه مسلئه در کجاست؟ 44
اما بقیه که عین رجوی نیستند چرا درس نمیگیرند؟ 45
کانون مبارزه کجاست؟ 46
چه باید کرد 46
خشونت و ترور سیاسی متداول در خارجه کشور 48
چه تفاوتی بین منطق علی جوانمردی و خلخالی هست؟ 48
نمونه ای از چنین داخل رفتن ها 49
حسن حبیبی و محاکمه جدا شدگان از فرقه رجوی 50
سیاست زدگی و سیاست زده و تمدن 51
تمدن بشری و ریشه هایش 52
چرا انقلاب 22 بهمن و چرا خمینی؟ 54
مقدمه 55
پایه های سنتی و تاریخی حکومت در ایران 55
نقطه عطفِ نهضت تنباکود 55
«بر حسب حکم جناب حجت‌الاسلام، آقای شیرازی، اگر تا ۴۸ ساعت دیگر امتیاز دخانیات لغو نشود، یوم دوشنبه آتیه، جهاد است، مردم مهیا شوید.» 56
بر در و دیوارهای شهر نصب شده بود. سرانجام شاه در پنجم جمادی‌الثانی ۱۳۰۹ برای اطمینان بیشتر در دستخطی به امین‌السلطان لغو کامل امتیاز را اعلام کرد. بدینگونه روحانیت توانست قدرت و نیروی سیاسی خود را بعلاوه قدرت مذهبی و اجتماعی شان را به ناصرالدین شاه مقتدرترین پادشاهان قاجارتحمیل کند. 56
روحانیت و انقلاب مشروطه 56
تحول تاریخی: پاکسازی درونی روحانیت 56
نقش رهبراین سکولار در مشروطه 56
روحانیت بعد از مشروطه 57
مدرس از سرآمدان مخالف استبداد 57
معیارهای دوگانه 60
اما چرا خمینی؟ 60
درخشش خمینی در تحولات سیاسی 60
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول 63
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم 63
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم 63
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر 63
نگاهی به بریده مزدوری در فرقه رجوی، “مریم رجوی” انتخاب اصلح یا درمان درد بریدگی مسعود رجوی -قسمت دوم 64
64
بقلم داود باقروند ارشد 64
نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی 64
قسمت دوم 64
در قسمت اول بحث نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات مسعودرجوی عمدتا به تاریخچه سازمان و تحولات سیاسی که منجر به اتخاذ سیاستهای سرکوبگرانه با اتهام بریده مزدوری بعنوان ابزار ترور سیاسی مخالفان برای از سرراه برداشتن آنها چه در بیرون تشکیلات در میان جدا شدگان(عضو مجاهدین و عضو شورای ضد ملی آن)، گروهها و فعالین سیاسی، سیاستمداران خارجی، روزنامه نگاران، نشریات و تلویزیونها و کلا هر مرجعی که منشاء یک ایراد و انتقاد به سیاستهای مسعودرجوی باشد میگردید. همچنین به نقاط عطفی در تشکیلات رجوی بعد از انقلاب 22 بهمن که منجر به بریدن مسعودرجوی گردید اشاره شد. 64
اخته کردن فکری یا اخته کردن جنسیتی مجاهدین در انقلاب ایدئولژیک؟ 65
آموزه های مسعود رجوی در کشف بریده مزدور 66
چگونگی غلبه مسعودرجوی برریسک جواب منفی مریم رجوی به طلاق و ازدواج 67
نحوه عبور مسعودرجوی از دفتر سیاسی برای طلاق و ازدواج مریم عضدانلو 67
بررسی مریم مسئول اول یک “انتخاب اصلح”، یا “چاره درد بریدگی مسعودرجوی” 68
“بارزترین علائم بریدگی و افسردگی ناشی از آن خودش را در تمایل به سکس چه در میان زنان و چه در میان مردان نشان میدهد” مسعودرجوی 69
چگونگی قبولاندن” خواباندن عطش جنسی ناشی ازبریدگی با مریم قجر” به تشکیلات 69
” مسعودرجوی:هرکس از مبارزه می برد، اولین بارقه های بریدگی و اولین علائم آن تمایل به زن و زندگی است. که طبعا در زنان تمایل به مرد و زندگی است” 69
“بله من اینکاره هستم و زن مهدی ابریشمچی را بُر زده ام (عین کلمات رجوی است) با وجود این رهبری سازمان هم هستم” مسعودرجوی در جلسه نشست اسفند 1363 69
سلسله شکستهای بعد از فروغ و کفاف ندادن مریم رجوی برای درمان بریدگی مسعودرجوی 70
قسمت اول : نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی 71
آشنایی با مکتب فرانکفورت 72
نقد پوزیتیویزم توسط هورکهایمر 73
اوج اعتلای نظریه انتقادی 75
افول و تجدید حیات مکتب فرانکفورت 75
نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی 78
آشنایی با یکی از درخشانترین شخصیتهای قرن 18 اروپا، فردریک کبیر امپراطور پروس 78
آلمان عهد فردریک 1786 -1756 79
نوسازي پروس 81
عدالت و اقتصاد فردریک 82
قسمت دوم: نقد تروریسم مبتنی بر شریعت اسلام مسعودرجوی، اتهام مزدوری به فرماندهان مجاهدین، دستگیری و شکنجه جدا شدگان توسط عراق، ،لورفتن ریزش گسترده نزد عراق، قرارداد زندان کردن جداشدگان برای هشت سال در عراق، رجوی و خود را خدای زمینی خواندن، بکارگیری کودکان ده ساله در جنگ و توطئه بردن امیروفا یغمایی به عراق و جراحی رحم زنان 84
قسمت سوم: نقد شریعت اسلام تروریستی رجوی، ارتفاء زنان توسط مسعودرجوی ! جنبش زنان “می تو” علیه او چرا 84
قسمت سوم نقد شریعت اسلام داعشی مسعود رجوی 84
قسمت دوم: نقد شریعت اسلام داعشی مسعودر جوی 84
قسمت اول: نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی 84
فوریه 26, 2021 84
دادگاه آنتورپ، پرده ایکه ازجنایات رجوی بااعزام نفوذی ها به میان هواداران کنارزد ، حقایقی در مورد نفوذها در فرقه رجوی و شورا 84
زنان جدا شده فرقه رجوی باید زنجیرهای محدود کننده را کنار بگذارند و”من هم” را علیه رجوی براه بیندازند. جنبش ‘من‌هم’ در جهان عرب؛ زنانی که بدون احساس شرم از آزار جنسی می‌گویند 88
‘حقوق زنان مصر کجاست؟’ 89
جنبش در حال رشدی که شکل عملی به خود گرفت 89
زنان انقلاب یاس تونس 91
‘سکوتی که برای همیشه شکسته شد’ 91
‘ساکت نخواهم شد’ 92
قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، دجالی که برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد 92
دادخواهي جداشدگان فرقه رجوي در داخل كشور و توصل به دادگاه بين المللي رهبر خائن فرقه رجوي آخرين ميخ برتابوت ادعاهاي سرنگونی خواهی او 93
“توفنده تر باد سلاح خلق بر سينه امپرياليسم” 93
“مجاهد پر كينه سركوچه كمينه آمريكايي بيرون شو خونت روي زمينه ” 93
“تنها مرجع قضاوت بين ما رژیم سلاح است و بس” 94
دادگاههای انقلاب اسلام دمکراتیک در ایران آینده که اینبار انقلابی هم خواهد بود به تشریح مسعودرجوی- آگاهی هدیه نوروزی سایت نه به تروریسم و فرقه ها به مردم ایران 95
آقای مسعودرجوی به همراه فقط بخشی از القابش: 95
افشاگری محمد رجوی پسرمسعودرجوی در مورد به گروگان گرفته شدن کار، زندگی و پناهندگیش توسط رجوی درصورت عدم اتهام زدن به جدا شدگان 98
مسعودرجوی و فرقه اش بدلیل توطئه علیه مصطفی رجوی فرزندش به دادگاه کشانده میشود وانعکاس آن در درون فرقه 100
گفتار: داود باقروند ارشد 100
در مطلبی در سپتامبر 2020 نیز تحت عنوان ” سخنی با مصطفی رجوی ” نوشتم که دشمن مصطفی رجوی پدرش است و نه کس دیگر 100
انعکاس شکست توطئه رجوی علیه فرزندش مصطفی رجوی در درون تشکیلات 101
گفتگوی مسعودرجوی و رضا پهلوی و بگور سپرده شدن سلطنت حتی در لس آنجلس 102
آنچه رجوی خوب میداند و دیگران اساسا یا نمیدانند و یا به رویشان نمی آورند: 104
مشکلات اتحاد با امام زمان 105
جلسه مشترک وحدت مسعود رجوی با رضا پهلوی و با دیگر نیروها 105
خطرناکترین جنبه اتحاد با رجوی 107
فراخوان به اتحاد با رجوی به چه معناست 108
معنی شوهای باشکوه مریم رجوی در خارج کشور 108
در سالگرد مرگ شاملو: کارکرد گروهها و “روشنفکرانِ” “چپ” ایران 109
گروگانگیری سفارت آمریکا مبارزه ضد امپریالیستی یا زهر ماندگار مسعودرجوی و چپ بر تن و جان ایران زمین 109
کتابچه بررسی ادعای پیروزی خواندن خروج از عراق توسط مریم رجوی با تکیه به کدهای مسعود رجوی 109
خروج از عراق پیروزی یا آخرین میخ بر تابوت یک فرقه مافیایی و تروریستی 109
فیسبوک 300حساب جعلی ‘متعلق به فرقه تبهکار رجوی را حذف کرد’ 109
فیسبوک صدها حساب جعلی ‘متعلق به سازمان مجاهدین را حذف کرد’ 109
گفتاری در رابطه با نوشته:پرونده سازی بی پایه و اساس بر علیه ایرج مصداقی حنیف حیدرنژاد 109
Who are Mek? Terrorists, cultists – or champions of Iranian democracy? The wild wild story of the MEK. An inside report by High ranking member of Mek and NCRI. 116
Post-modern Terrorists 117
Suiciadal readiness of the Terrorist members 119
The other common denominator of the Terrorists is, the more devoted they are, more prepared to commit suicide attack. Members must endorse their suicidal readiness either in a video clip or in writing, and wait for their Calipha to pull the trigger when and where he suits fit, to turned them into a lethal bomb, killing innocent people to accomplish the Calipha’s wish. 119
Mek’s policy towards the West 125
Mek was established in 1960s as a Marxist-Islamic group combining the barbarism of Jihadists and Stalinism together using assassination and suicide bombings as their only campaign. The Politico website wrote by Daniel Benjamin in Dec 13 2016: 125
Assessination of Americans by Mek 125
Mek and spying for 129
Soviet Union 129
against their country, Iran 129
KGB ordered Masoud Rajavi to find out. 130
Mek blamed CIA for Saadatie’s arrest. 131
Seizure of the AMERICAN EMBASSY 131
Russians-Mek’s reaction to the blow 131
Masoud Rajavi, Mek Leader in his communique published 135
Mojahed Issue #102 p2, demanding: 135
MEK plan to overthrow the government 136
Mek first to use Suicide bombings in Public places 138
Rajavi Escapes to France 139
Internal Suppression 141
Mek Members and supporters who escape to neighboring countries under the crackdowninside Iran, sought refuge mainly to Iraqi Kurdistan province. 141
MEK under Saddam Hossein of Iraq 142
Rajavi claims to be sent by the God and forced divoces of all members begin 143
Masoud Rajavi Calls September 11 barbarism “fight against Imperialism” 144
10 years prison sentence for leaving Mek 144
New Iraqi government asks Mek to leave Iraq 145
Masoud Rajavi as the Calipha orders cult members to kill familie 146
MEK and their support for ISIS 146
اطلاعیه هشدار یا اطلاعیه جلوگیری از فروپاشی شورای مسعودرجوی 149
One Response to اطلاعیه هشدار یا اطلاعیه جلوگیری از فروپاشی شورای مسعودرجوی 151
معرفی فرقه رجوی (گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور) با ترجمه فارسی برای کسانیکه بخواهند از متن برای مصاحبه و یا صحبت با مقامات سازمانهای حقوق بشری و سیاسی و… استفاده کنند. 151
KGB ordered Masoud Rajavi to find out. 184
192
فرقه رجوی تحت امر صدام حسین 205
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 218
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 219
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 229
به مناسبت چهارم خرداد سالگرد تاسیس یک تشکل مافیایی: آقای مسعودرجوی مجاهدین دو قتلعام تجربه کرده اند یکی سال 1367 یکی طی 40سال توسط خود شما که کماکان ادامه دارد 230
جنگ روانی واحدهای سایبری فرقه تبهکار رجوی بر علیه مردم در آستانه انتخابات 234
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 235
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 235
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 235
تاریخ بدون سانسور-7: 240
مرگهای روزانه و فروپاشی فرقه رجوی، و فراربجلو اعلام “موسسان پنجمِ”از گوربرخاسته، سرنوشتی گریزناپذیر 241
56سال فاشیسم مذهبی-استالینستی فرقه رجوی در کمین جامعه ایرانیان 246
آشنایی با مکتب فرانکفورت 253
نقد ایرج مصداقی و هم کاسه گی او با مسعودرجوی در ترور سیاسی منتقد، پاسخی به یاوه گویی او 253
کامنتهای ارتش آزادیبخش ملی ایران!!!!!!!!!مستقر در آلبانی به یک گفتار 253
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 253
قسمت اول: 254
قسمت دوم: 254
قسمت سوم: 254
قسمت اول 254
مقدمه 254
هبوط دوم 255
زمینی شدن خدای آسمانها در دستگاه مسعود و مریم رجوی 256
تقلیل زنان ایرانی به زنان حرمسرا توسط مسعودرجوی 257
فاجعه روشنفکر مآبی در ایران 258
پیروز نبرد میان اهریمنان مبلغ تاریکی با نور کیست؟ 258
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم 259
قسمت دوم. 7 259
قسمت سوم. 14 259
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
فاجعه یازده سپتامبر 2001 الگویی جهت سنجش ادعای دادگاههای صالحه و کشتار بیگناهان سال 1367مسعودرجوی 259
داود باقروند ارشد 260
نمونه چند فاکت رسمی مسعود رجوی 260
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 268
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 268
قسمت دوم: 268
چه بودیم و چه هستیم 268
چگونگی پیوند ایران و غرب 269
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند 269
سقوط امپراطوری 1000ساله 269
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن 270
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی 271
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی 271
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم 272
قسمت دوم. 7 272
قسمت سوم. 14 272
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 273
داود باقروند ارشد 274
274
مسعودرجوی: زنان مغزشان مانند کاغذ سفید و خالی است. 274
با تلقی مسعودرجوی از زنان بعموان انسانهایی با مغزهایی تهی و غیرنقاد در تشکل استبدادیش پیشتازان بشریت میشوند یا مجریان استبداد او؟ 274
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 274
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 274
قسمت سوم 274
قسمت آخر : شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 274
محاسن و معایب ایرانیان 274
پناه بردن ایرانیان به عرفان 275
ستمگری پادشاهان 276
تقیه و دورویی 276
زور پذیری 276
افراط و تفریط؛ 276
فردگرایی؛ 277
خرافه پرستی 277
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 277
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 277
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 277
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم 277
قسمت دوم. 7 277
قسمت سوم. 14 278
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 278
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 278
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 278
تاریخ بدون سانسور-ق 7-خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق 279
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 279
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 279
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 279
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن 279
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت 279
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام 279
قمست هتفم 279
معاویه 279
حسن و حسین نواده پیامبر و یزید 280
دلیل عدم تشویق غیرمسلمانان توسط امویان به اسلام 281
امویان پایه گذار سلطنت موروثی در اسلام 281
دروغ فرقه فاشیستی مذهبی مسعودرجوی در رد اصل ولایت فقیه 282
داود باقروند ارشد 282
283
284
درسالمرگ شجریان یادی کنیم از مرضیه آینه تمام قد خیانت و فرار از صحنه مسعود و مریم رجوی از گزارش تکاندهند از زبان شخص مسعودرجوی 285
متاسفانه رجوی که نتوانست شجریان را فریب دهد، مرضیه را با تجاربی که از تودهنی شجریان خورده بود بکمک دیگر فریب خوردگانی چون آقا و خانم متین دفتری بدام انداخت 285
• محمدرضا شجریان و رابطه اش با مسعودرجوی و یک فقره دجالگری از فرقه رجوی 289
• محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه ‌وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور 289
18982 289
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول 289
قسمت اول. 289
قسمت دوم. 289
قسمت اول 290
مقدمه: 290
تاکید ضروری: 290
نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی 291
توهم مبارزه با رژیم 291
ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی 292
مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی 292
امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟ 292
ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری 293
عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست 293
چرا رجوی خطرناکتر از داعش است 294
نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟ 294
خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ 294
هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست 294
آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند 295
برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی 295
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر 296
قسمت آخر 296
قسمت آخـــر 297
هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی 297
سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها 297
سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی 298
سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش 298
جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند 299
ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی 300
تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی 300
شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان 301
واقعیت جداشدگان مقاوم 301
مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین 302
افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی 303
تکرار تاسفبار تاریخ 304
نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت 305
18982 305
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی 306
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 306
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 306
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 306
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن 306
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت 306
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام 306
تاریخ بدون سانسور، 7 – خلافت اموی 306
قسمت هشتم: خلافت عباسی 306
1 – هارون الرشید 306
داستانهای هزار و یک شب هارون الرشید 307
علم و هنر در دوره هارون الرشید 308
دلایل سقوط 308
حمایت مامون از علم و هنر و فلسفه 309
IV-ارمنستان 311
تاریخ بدون سانسور-9: اوضاع کشورهای اسلامی : 6285-1058میلادی 312
656هـ ق-7 هـ ق 312
تاریخ بدون سانسور-10: فکر و هنر در ولایتهای خاوری اسلام : 632-1058میلادی 312
تاریخ بدون سانسور-11: اسلام در غرب : 641-1086میلادی 312
تاریخ بدون سانسور-12: عظمت و انحطاط مسلمانان : 1058-1258میلادی 312
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول 312
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر 312
اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد، نقدی بر اسلام ستیزی کور ، مبارزین دیروز شکنجه گران امروز، ستم بر یهودیان در طول تاریخ 312
فهرست مطالب 312
اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد 313
نقدی بر اسلام ستیزی کور و اسلام داعشی درلباس دمکراتیک 313
پیشگفار 313
ضدیت و دنباله روی کور عارضه عمومی 313
بدنبال گمشده 314
زندانیان و مبارزان مقاوم دیروز شکنجه گران امروز 315
ریشه عدم توسعه و عقب ماندگی 317
جنایات علیه یهودیان، و جنایات صهیونیزم 317
رویکرد درست به تاریخ 317
حقایق تاریخی در مورد یهودیان 318
یهودیان در طول تاریخ 318
یهودیان در اسپانیا 318
پناه بردن یهودیان به مسلمانان 319
یهودیان در ایتالیا 319
انگلستان و یهودیان 320
شکنجه های قرون وسطایی برای غصب اموال یهودیان توسط پادشاهان انگلیس 320
یهودیان در آلمان 320
ربودن کودکان یهودیان و مسیحی کردن آنها 321
یهودیان در لهستان 321
یهودیان و روسیه 322
ایران و جماعات یهودي مشرق زمین 322
مهاجرت یهودیان به ایران برای نجات 323
مسلمانان همواره خوش رفتار بودند؟ 324
ابن میمون 324
یهودیان در اسپانیای مسلمان 324
یهودیان در اسپانیای مسیحی 326
زندگی یهود در جهان مسیحیت 326
پایان سخن 326
هبوط سوم ایرانیان و مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان 329
هبوط سوم 329
الف. انقلاب در تکنولژی اطلاعات. 330
ب: بحرانهای اقتصادی سرمایه داری و دولت سالاری و تجدید ساختار متعاقب آن. 330
ج: نهایتا شکوفایی جنبشهای اجتماعی و فرهنگی، همچون جنبشهای آزادی خواهی، حقوق بشر، فمینسیم و طرفداری از محیط زیست. 330
شکسته شدن حصارهای زمان و مکان 330
مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان 330
نجات ایران از شیاطین در کمین نشسته 331
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 332
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 332
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 332
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب! کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند 332
داود باقروند ارشد این مطلب از تکان دهنده ترین افشاگریهای درون فرقه تبهکار رجوی است که نگارنده سالهاست بدون نام بردن از قربانیان و حتی متجاوزین به کودکان مجاهد در تشکیلات جنایتکار رجوی سخن میگوید ولی امروز این کودکان که مردان رشیدی شده اند در کلاب هاوس خود از تجاوزات جنسی به خودشان توسط فرمانده هان ارتش مزدور عراق یعنی فرماندهان انقلاب کرده مسعود و مریم رجوی در فرقه جنایتکار رجوی سخن میگویند که بسیار تکاندهند است. دقیقه 52 و همچنین ساعت 4 و 15 دقیقه به بعد کودکان از تجاوزات به خود طوریکه مجبور بودند شبها سرنیزه در رختخوابشان بگذارند تا گوهران بی بدیل مریم رجوی نتوانند شبها به آنها تجاوز کنند در همین کلاب هاوس 332
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند من سالهااطلاع داشتم وگفته ام ولی اسم نبرده ام تا این شیرمردان وزنان امروزخود ازجنایات درون این فرقه تبهکار پرده بردارند. 332
در کلاب هاوس 332
https://youtu.be/3KDUCZLmJVg 332

کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند 336
https://youtu.be/3KDUCZLmJVg 336
گفتار : منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان 338
مقدمه: پول و فعالیت سیاسی 339
دو اولویت حیاتی و مرز سرخ در تشکیلات فرقه رجوی. 340
که چرا با عشق با رهبری عقیدتی خودت همبستری نمیکنی؟ 340
سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی 342
رجوی برای رد گم کنی مزدوریش برای عراق و عربستان دست به اقداماتی زده 345
ادعای کاذب استقلال مالی مسعود رجوی 345
سازمانها و انجمن های پوششی سازمان 360
تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م 360
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 361
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 361
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 361
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن 361
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت 361
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام 361
تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق 361
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی 361
مجوز تجاوز به کودکان اعضای توسط فرماندهان هرزه فرقه رجوی، حق السکوت رجوی به آنها. افشای دو فرمانده هرزه رجوی 364
داود باقروند ارشد 364
سالهاست که نگارنده از شقاوت بی حد و حصر مسعودرجوی و تفکر داعشی آن و خطر این فرقه را برای آینده ایران اطلاع رسانی کرده ام. از جنایات درون تشکیلاتی، از تجاوز به زنان و کودکان، تا شکنجه و زندان های طولانی بصورت انفرادی اعضای منتقد، از محاکمات دسته جمعی به اعدام اعضای منتقد که با پرویز یعقوبی شروع و در علی زرکش و مهدی افتخاری و سپس با محاکمه امثال نگارنده در سالن معروف به سالن میله ای و دستگیریها و شکنجه های دسته جمعی صدها عضو از زندان جسته در سالهای 1364 و 1374 تا تحویل دادن اعضا به زندانهای مخوف صدام حسین، قتلهای مخفیانه زنان و کودکان و مردان معترض، تا فساد درونی در میان زنان و مردان تا فرارهای خائنانه مسعود و مریم رجوی از صحنه های مرگ و زندگی که هزاران عضو را زیر بمبارانهای بزرگ تاریخ رها کرده و به راحت اروپا فرار کرده اند، تا کشتار کردهای عراق برای نجات صدام، و… نوشته ام. و البته همواره در ابتدای اطلاع رسانی ام خود مورد تهمت دوست و دشمن قرار گرفته ام تا به تدریج که بقیه اطلاعات از هر گوشه و کنار و از رفتارها و مواضع رجوی آنقدر سر ریز کرده است که بتدریج ورق برگشته و صحت تمامی گزارشات این قلم و البته بقیه جداشدگان تمام به اثبات رسیده اند. 364
پاسخ مسعود و مریم رجوی به تجاوز به کودکان 364
“کرم از خودِ درخته” 364
دست باز فرماندهان روی کودکان اعضایی که اسیر بودند حق والسکوت رجوی به فرماندهان هرزه اش 365
جواد خراسان یکی از فرماندهان هرزه متجاوز به فرزندان اعضای فرقه رجوی کیست؟ 368
افشای یک فرمانده هرزه دیگر از میان گوهران بی بدیل مسعود و مریم رجوی که از رهبری عقیدتی جایزه نیز دریافت کردند 369
شروع افشاگری زینب حسین نژاداز فرزندان مجاهدین: تهدید فرزندان جدا شده اعضا توسط فرقه مجاهدین بخاطر شرکت در کلاب هاوس 370
انقلاب 22 بهمن یک اشتباه یا ربوده شده از مدعیان آن!؟ 374
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها 378
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی 378
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه 378
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری 378
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ 378
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها – قسمت اول 387
داود باقروند ارشد 387
قسمت اول 387
دلایل ارائه شده برای توسعه و عدم توسعه 388
سرنوشت کشورها بر سر «دو راهــی سیــاسـتمدار» 389
نــهــادهـا 389
اندک سالاری 390
مبدا تاریخ توسعه معاصر، انقلاب شکوهمند 1688 390
نیاز حیــاتـی توســعه 391
تفاوت های جزئی و سرنوشت ساز 391
پایان قسمت اول 392
مطالب مرتبط 393
18982 393
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی- قسمت دوم 394
قسمت دوم: بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی 395
پایان قسمت دوم 401
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه- قسمت سوم 402
برسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه 402
فهرست مطالب قسمت سوم 402
========= 410
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری – قسمت چهارم 410
تمرکز قدرت دولتی 413
تـخــریب خــلاق 414
بررسی توسعه تحت نهادهای سیاسی استبدادی 415
====== 417
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ – قسمت پنجم 417
داود باقروند ارشد 418
فهرست مطالب این قسمت 418
فناوری در اروپا 418
امپراطوری عثمانی و فنآوری و توسعه 418
امپراطوری اطریش مجارستان و فناوری و توسعه 419
پطر کبیر و انقلاب صنعتی 419
چین قبل از مائو 420
چین در زمان مائو 420
چین پس از مائو 421
حاکمیت قانون یا حکومت از طریق قانون 421
قانون سیاه: طلبکاری انقلابیون سابق با اجرای ضد انقلاب 422
چرا فرادستان محدودیت ها را می پذیرند؟ 422
چرا ویگ ها و اعضای پارلمان باید چنین محدودیت هایی را بپذیرند؟ چرا از قدرت خود برای برانداختن دادگاههایی که تصمیماتشان خلاف منافع آنها بود استفاده نمی کردند؟ 422
چــرخه تــکاملی 423
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار کنم ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن- قسمت ششم-آخـر 423
داود باقروند ارشد 424
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها 424
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی 424
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه 424
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری 424
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟ 424
قسمت ششم-آخـــر 424
فهرست مطالب قسمت ششم- آخر 424
ژاپن و صنعتی شدن 424
شروع دگرگونی های نهادی در ژاپن 426
بازگشت می جی (Meiji) با فرایندی از اصلاحات نهادی دگرگون کننده، همراه بود. در سال 1869 نظام فئودالی ملغا شد و با تحویل سیصد قلمرو اربابی (بعنوان استان) به دولت در آنها دولت های محلی به وجود آمد که زیرنظر یک فرماندار منصوب حکومت مرکزی به اداره امور مشغول بودند. وضع مالیات به صورت متمرکز درآمد و یک دولت دیوان سالار جدید جایگزین حکومت کهن فئودالی گردید. در 1869 برابری تمام طبقات در برابر قانون به مرحله اجرا در آمد و محدودیت ها بر مهاجرت داخلی و تجارت از بین رفت. برچیده شدن طبقه سامورایی، هرچند با سرکوب برخی شورش ها همراه بود، اما تحقق یافت.حق مالکیت خصوصی بر زمین پذیرفته شد و مردم اجازه یافتند در هر رشته ای از تجارت وارد و مشغول کار شوند دولت به شدت درگیر احداث زیر ساخت ها بود. در همان سال رژیم ژاپن، برخلاف رفتار رژیم های استبدادی دیگر ملل در قبال راه آهن، یک خط کشتیرانی بخار میان توکیو و اوزاکا برقرار کرد و اولین مسیر راه آهن را میان توکیو و یوکوهاما ساخت. دولت هم چنین توسعه صنعت را آغازکرد و اوکوبو توشیمیچی به عنوان وزیر امور مالی، سرپرستی تلاشی متمرکز در جهت صنعتی شدن را برعهده گرفت. ریاست قلمرو ساتسوما در 1861 با ساخت کارخانه های سفال گری، توپ ریزی و ریسندگی پنبه و نیز واردات دستگاههای رسیندگی و بافندگی از انگلستان به منظور ایجاد اولین کارخانه مدرن ریسندگی پنبه در ژاپن نقشی هدایت گر داشت. او همچنین دو کارخانه مدرن کشتی سازی احداث کرد. در 1890 ژاپن اولین کشور آسیایی دارای قانون اساسی مکتوب شد و یک پادشاهی مشروطه با پارلمانی انتخابی موسوم به «دی اِی ایتی» و دستگاه قضایی مستقل تشکیل داد. این تحولات عامل تعیین کننده ای در ایجاد ظرفیت هایی بود که ژاپن را به اولین کشور آسیایی منتفع از انقلاب صنعتی تبدیل کرد. 426
ایرانِ قبل از مشروطه و توسعه 427
ایـــرانِ بعد از مشروطه و توسعه 428
مراحل توسعه 428
نیاز حیاتی توسعه 429
اصلاحات ارضی 429
اصلاحات دستوری قاتل اقتصاد فراگیر 430
اثر نفت بر توسعه ایران 431
همانگونه که منابع طبیعی یک کشور بدون ایجاد نهادهای اقتصادی فراگیر متکی به نهادهای سیاسی فراگیر منجر به توسعه و پیشرفت نمی شود. تجربه شکست تاریخی اقتصاد ایران در زمان شاه نیزبا منابع طبیعی غنی و بویژه نفت، با نهادهای سیاسی استثماری(استبدادی)، و اقتصاد دستوری، بدون نهادهای فراگیر اقتصادی، یافته های جدید را همچون در همه دیگر کشورهای مشابه تائید میکند. 431
کارکرد مشاوران برای مستبدین 432
کارکرد محققین و پژوهشگران استنفورد برای شاه 433
نتیجه گیری 433
ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی 436
عین گزارش مطالب داخل کروشه از نگارنده است: 437
بعضی دخترها [که کم سن و سال تر بودند]هم می رفتند همین کار را می کردند ولی بعضی ها خیلی لوس بازی در می آوردند. مسعود[رجوی] که دست بهشان می مالید آنها هم مسعود[رجوی] را دستمالی می کردند و می بوسیدند و روسری هایشان را درمی آوردند و به ما می گفتند “روسری هایتان را در بیاورید برادر مسعود محرم است.” 437
و بعد که رجوی رفت آن لوس ها رفتند سر ته ماندۀ استکان چای رجوی دعوا می کردند و هر کدام به نوبت به آن زبان می زدند و تبرک می کردند!!!! 437
هاروی واین اشتاین ایرانی کیست و چرا محکوم نمیشود 438
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول 438
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر 438
تاریخ بدون سانسور 10، اوضاع کشورهاي اسلامی – ایمان 438
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 438
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 438
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 438
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن 438
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت 438
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام 438
تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق 438
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی 438
تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م 438
تکراری 443
هشتم مارس روز جهانی زنان- مریم رجوی: آزادی همه زنان از حرمسرای مسعودرجوی میگذرد 443
بمناسبت هشتم مارس روز جهانی زن 443
ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی 444
تاکتیک رجوی برای بقاء به یمن دیوار آهنین دور قرارگاههای تشکلش در عراق و در همکاری تنگاتنگ با صدام سیکلِ سرکوب شدید داخلی، کشتن کردها برای حفظ صدام جهت حفظ دیوار آهنین خودش و سرکوب داخلی بیشتر بود. 444
ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی 445
هاروی واین اشتاین ایرانی کیست و چرا محکوم نمیشود 445
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول 449
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر 449
پاسخی به سوال عباس میرزا: چه بکنم که مردم ایران را هوشیار کنم؟ پاسخی بعد از 250 سال به علت عدم توسعه برخی کشورها و ایران 449
داود باقروند ارشد 449
رضا شاه طرح ها و آرزوهای چه کسانی رادر ایران پیاده کرد؟ چرا مشروطه خواهان برای حفظ ایران دست از مشروطه شستند؟ 450
وضعیت تاریخی فرهنگی 452
وضعیت تاریخی اجتماعی 452
وضعیت سیاسی 452
تهدیدات تجزیه طلبانه و ایدئولژیک 453
هرج و مرج و ضعف دولت مرکزی 453
نیاز به دولت متمرکز مقتدر 453
کلنل محمد تقی خان پسیان 453
ضعف های فرهنگی اجتماعی 454
مواجه با خطر تجزیه کشور 454
نیاز به دولت کارآمد و مقتدر(دیکتاتور!) 455
حسن تقی زاده 455
مرتضی (مشفق) کاظمی 456
میرزا علی اکبر خان داور 457
برآورده شدن آرزوهای روشنفکران و ایرانگرایان برای نجات آن!! 457
رضا خان/شاه کدام ایده ها را بکاربست؟ 458
برنامه محمود افشار 458
برنامه “انجمن ایران جوان” 459
رضا خان محصول فقدان بینش کافی روشنفکران 459

سی خرداد 1360سالروز دفن آپوزیسیون، زاد روز منحوس بنیانگذاری تشکل خائن دیگر، و سوالاتی از رضا پهلوی
ژوئن 19, 2022
بقلم : داود باقروند ارشد

در دوره مبارزات ضد استعماری مصدق کبیر، گسترده ترین تشکیلات سازمان یافته ایدئولژیک، حزب توده بود. با توانایی های منحصر بفرد.[1] با این وجود بعد از خیانت به مصدق و کودتایی آمریکایی که منجر به سقوط دولت او شد تبدیل به جزب توده ای که امروز از آن جز یادی از یک حزب خائنِ وابسته به شوروی که در سر بزنگاهها منافع اجانب را به منافع مردم ایران میفرشند شد.
آنچه باید از این تجربه تلخِ خنجر زدن از پشت به مردم و مبارزات آنها توسط حزب توده گرفت این است که مشکل ما ایرانیان سازمان دادن تشکلهای بزرگ همچون حزب توده نیست. همانطور که در دوره اخیر نیز بجد میتوان تشکیلات مجاهدین را متشکل ترین در مقایسه با بقیه مدعیان آپوزیسیون نامید. با این تفاوت عمده که، سازمان مجاهدین مطلقا هیچکدام از عملکردهای مثبت حزب توده (آنگونه که بخشی از فعالیتهای مثبت حزب توده در پانوشت فوق آمد) را نه تنها نداشته بلکه در جنبه منفی، برعکس حزب توده، مسعودرجوی آشکارا با خیانت به کشور و میهن فروشی، دست در کشت و کشتار مردم ایران بعنوان مزدوران دشمن اشغالگر خارجی آنهم درست در اوج روزگارانی که مردم ایران برای بازپسگیری بخش های اشغال شده کشور از صدام حسینِ تحت حمایت آمریکا و غرب، فرزندان خود را به جبهه های جنگ میفر ستاند، بدست نیروهای مسعودرجوی تحت امر صدام کشته و اسیر میشند. تروریسیم داخل کشوری و داخل تشکیلاتی مسعود و مریم رجوی جنایاتی است که نیازمند کتاب هفت منی است.
آقای رضای پهلوی هنوز فرقه تبهکار رجوی را نشناخته اید
حداقل اینکه اگر انشاالله بقدرت برسید قربانی اولین عملیات انتحاری فدائیان مسعودرجوی خواهید بود. رجوی نشان داده که حاضر است ایران را نابود کند ولی بقدرت برسد. شما اگر تروریسیم آنها را در خیابانهای تهران ندیده اید، در خیابانهای پاریس و لندن و تورنتو دیده اید که چگونه خود را به آتش میکشند.
خیانت های حزب توده ایران که برای ابد نفرت مردم و همه نیروهای مستقل ایران را برانگیخت، به گرد پای خیانت های مسعود و مریم رجوی و تشکیلات مجاهدین نمیرسد.
خوشبختانه امروزه بعد از سالیان، فریاد نگارنده تقریبا در هر مقاله ای که نوشته در مورد اینکه جنبش آپوزیسیون پشت فرقه تبهکاری بنام سازمان مجاهدین مانده است و تا نیروهای مدعی آپوزیسیون به تمام و کمال با این نیروی تباه کار مرزبندی و محکومش نکنند نباید چشم امیدی به اعتماد مردم ایران داشته باشند از جمله در اینجا [2] و اینجا [3]. و اینجا [4] و….
اگر برای کسی ضد آپوزیسیون و مزدورخارجی بودن مسعودرجوی تا بحال پوشیده بود، در جریان دادگاه حمید نوری [5]، رجوی نمایش شاهکاری از اثبات آن را به نمایش گذاشت. طوریکه برای کورهای خود خواسته نیز شکی باقی نگذاشت که رجوی فقط مرز وطن فروشی و ایرانی کشی نیست که برای رسیدن به قدرت در نوردیده او هیچ مرزی برای بقدرت رسیدن نمیشناسد. با این وجود جدای از کسانیکه که جهنم رجوی را تجربه کرده اند، که متاسفانه بتدریج در جریان رویکرد رجوی به دادگاه حمید نوری چشم به جنایات رجوی می گشودند.
کار به جایی رسیده که حتی برای باقی ماندۀ اخراجی های سال 1357-آقای رضا پهلوی- نیز بعد از سالیان مواضع کجدار و مریز نسبت به جنایات مریم و مسعود رجوی و همسویی با خیانتهای این زوج، روشن شده است که تشکیلات فرقه جزء مشکلات مردم ایران است!!
سوال از رضا پهلوی
همانطور که نگارنده سالهاست بر اساس تجربه شخصی با حضور در میان مردم ایران نوشته است که دادن شعار “رضاشاه روحت شاد” ناشی از یک ناستالژی مبتنی بر جهل و فقدان حافظه تاریخی ایرانیان است بعلاوه جنایات رژیم حاضر. که شما نیز در مصاحبه با ایران انترناشنال مورد تائید قرار دادید.
شما در این باره به ایران انترنشنال گفتید:
«این که [مردم] اسم ما را می‌آورند، روی علاقه و باوری است که به هر حال کارنامه خدماتی که خانواده من، پدر و مادر من به خصوص در زمان خودشان انجام دادند.» شاهزاده رضا پهلوی با بیان این که این محبت و احساس مردم، او را «کاملا تحت تاثیر قرار می‌دهد»، گفت که این نشانگر فکر و مقایسه‌ای است که امروز مردم درباره «آنچه چهل سال پیش بود» دارند.
میدانید که طی 2500سال گذشته ایرانیان نشان داده اند که همواره قادر بوده اند در انتهای هر حاکمیت ستمگری آنرا سرنگون و حاکمیت جدید استبدادی دیگری را جایگزین کنند. سوال این است با حضور مردم در خیابانها در پیگیری خواسته های برحق خودشان، شما وانمود میکنید که آن جایگزین هستید یا آنگونه که با مهارت تلاش میکنید حاکمیت جدید را با پا پس زده و با دست بکشید، مطرح میکنید که میخواهید هماهنگ کنید و… خوب نگارنده هرچند اقرار میکند که کارهای بسیار مفیدی توسط سلسله پهلوی انجام شده است که هیچ ربطی به شما ندارد، اما نمیخواهد و نباید جنایات پدر بزرگ و پدر شما را نیز به پای شما بنویسید. اما بعنوان یک ایرانی و کسی که چهل سالی است برای دمکراسی و آزادی کشور تلاش میکند سوالاتی در مورد اصول اعتقادی از کسی که مدعی سیاسی است دارد.
شما در خرداد امسال 1401 در کنفرانس مطبوعاتی که داشتید ضمن بیان کلمات بسیار زیبا در تشریح دمکراسی و آزادی و استقلال و … تلویحا از آپوزیسیونی [امثال مجاهدین] که اگر نخواهد با شما وحدت کنند و بعنوان راه حل مطرح باشند، جزئی از مشکل مردم ایران هستند که حتی ارزش صرف وقت روی صحبت با آنها را نیز ندارند نام بردید. اینبار نیز، هم به میخ زدید و هم به نعل و هیچ کجا با فرقه رجوی مرزهای اصولی خود را مطرح نکردید.
آقای رضا پهلوی، سازمان مجاهدین و مسعود و مریم رجوی باید مرتکب چه جنایاتی میشدند، تا با اصول شما در مغایرت قرار میگرفت تا علیه آن موضع گیری کنید؟
در تاریخ معاصر ما همانگونه که در ابتدای مطلب اشاره شد، نشان داده است که مشکل ما ایرانیان داشتن تشکل سازمان یافته نیست. مشکل در خیانت نکردن به مردم است. که در حزب توده و مجاهدین شاهدیم. حتی در مورد پدر و پدر بزرگ شما نیز همین است. مشکل در ثبات قدم داشتن در ایران دوستی است. پدر بزرگ شما نتوانست منافع فردیش را در برابر سربلندی ایران زیر پایش بگذارد و به استبداد سیاه غلطید. پدر شما نیز ایران را دوست داشت ولی خودش را از ایران بیشتر و از مردم ایران متنفر بود. وزیر دربارش اسدالله علم نقل کرده که پدرتان خود را مالک کل ایران میدانست؟ بنابراین ما ایرانیان حق داریم از مدعیان سیاسی سوال کنیم که در پس ایران دوستی چه هیولایی نهفته است؟ حتما شما نیز با نگارنده هم عقیده هستید که با تجربه 42 سال گذشته یکی از بزرگترین شانس های ایرانیان بقدرت نرسیدن مسعودرجوی از نوع هیولاهایی که در پس شعارها ظاهر میشوند بوده است.
آقای رضا پهلوی این مصاحبه شما در سال 2012 است. بعد از خارج شدن فرقه رجوی از لیست تروریستی آمریکا!!! زمانیکه رجوی سی سال بود در جنایات تروریستی اش غرق بود. ولی شما نه تنها از همه جنایات سه دهه ای آنها گزیده نشده اید و به اصول شما بر نخورده است که هیچ، بعد از خارج کردن مسعودرجوی و تشکیلات تروریستی مجاهدین از لیست تروریستی وزارت خارجه آمریکا، آنهم برای باج گیری از رژیم حاکم نه به این دلیل که تروریست نیستند.(با شرکت در ترورمشتشاران آمریکایی) در حال ارسال سیگنالهای وحدت به مجاهدین هستید!!!!چرا؟
• مگر شما اطلاع نداشتید که مسعودرجوی بطور مستقیم در اعدامهای بعد از بهمن 1357 دخالت داشته است؟
• مگر اطلاع نداشتید و ندارید که مسعود رجوی تنها ایرادش به دادگاههای انقلاب خلخالی این بود که چرا کم میکشد، چرا در کشتار تاخیر میکند.
• مگر شما اطلاع نداشتید که، رجوی طی سالیان “در مرزهای کشور” علیه ارتش ایران و فرزندان مردم ایران که در حال دفاع از خاک کشوربودند، و “در درون کشور” علیه شهروندان ایرانی و “در درون تشکیلات فرقه خود” علیه اعضای خودش، چه جنایاتی را مرتکب میشده و کماکان در ابعادی مرتکب میشود؟
• چرا اینکه رجوی جز به خدا به کس دیگری پاسخگو نیست با دمکراسی شما در تضاد قرار نمی گیرد؟
• مگر اطلاع نداشتید و ندارید که مسعودرجوی حتی کودکان ده ساله را نیز همچون داعش و پول پوت به خدمت میگرفته است، امری که جدای از شهادت های نگارنده و هزاران عضو جدا شده دیگر، کودکان اعضای مجاهدین امروزه جنایات بکارگیری کودک سربازان توسط مسعود رجوی در دادگاههای اروپایی در حال پیگیری است؟
• مگر اطلاع نداشتید و ندارید رجوی سالیان با تروریسیم و عملیات انتحاری در شهرها وخیابان های کشور بعنوان سرمشق داعش و تروریسیم در منطقه بنیانگذار عملیات تروریسم -انتخاری با آمار 17000 کشته، بوده اند و هنوز هم آنرا دنبال میکنند. نگاه کنید به نامه آمادگی برای عمل انتحاری نماینده آنها در آمریکا علیرضاجعفر زاده
• مگر اطلاع نداشتید و ندارید که مسعودرجوی خود را به صدام دشمن ایران و ایرانی و کسی که ارتشیان غیور ایران را به خاک و خون میکشید فروخته و عملا نیروهای مسلح مدافعین کشور را درهرکجای مرزکه میتوانست خونشان را می ریخت و هرکجا نمیشد اسیرشان میکرد؟
• مگر اطلاع نداشتید و ندارید که مسعود رجوی بصورت سازمانی برای روسیه شوروی علیه کشور جاسوسی میکرده است.
• مگر اطلاع نداشتید و ندارید مسعودرجوی در اشغال سفارت یک کشور خارجی که منجر به ضایعات جبران ناپذیری به کشور تا به امروز شده و دامنه آن ضایعات هنوز هم ادامه دارد، بطور مستقیم دست داشته است؟
• مگر شما جنایات تروریستی عناصر داعش را در ایران در مصاحبه با رادیو فردا محکوم نکردید؟ :
“ رضا پهلوی روز چهارشنبه در پیامی با مردم و خانواده‌های قربانیان این حادثه ابراز همدردی کرده و گفت: «ضمن محکوم کردن این حمله وحشیانه، مراتب عمیق همدردی خود را با ملت شریف ایران و به ویژه با خانواده‌هایی که عزیزان خود را از دست داده اند، ابراز می‌دارم.» رضا پهلوی گفت: خشونت، خشونت‌زا است؛ تشویق وحشت چیزی جز تولید وحشت افسار گسیخته در پی ندارد. حاکمیت مبتنی بر وحشت و فریب، چیزی جز تباهی در پی ندارد.”
• چرا نسبت به جنایات و خشونت های تروریستی مجاهدین خاموش هستید و به اصول شما بر نمیخورد، آیا این بمعنی فصل مشترک شما با مسعود رجوی و جنایاتش نیست؟
• مگر شما طی اطلاعیه ای در رابطه با حمله به قرارگاه اشرف مجاهدین توسط نیروهای عراقی [6] نگفتید:
“هیچ انسانی را نمی توان به خاطر عقاید سیاسی و تعلقات مذهبی اش از حق انسانی و حمایت قانونی محروم کرد.”
• مگر اطلاع ندارید که خود مسعود و مریم رجوی سالیان است اعضای خود را برخلاف خواسته هایشان با انواع شیوه های سرکوب و مغزشویی و … با زیرپاگذاشتن پایه ای ترین حقوق یک انسان در اردوگاه های خود اسیر کرده اند؟ گزارش RAND را اگر نخوانده اید، گزارش 28 صفحه ای دیدبان حقوق بشر سازمان ملل تحت تیتر خروج ممنوع No Exit. Human Rights Abuses Inside the MKO Camps را که در ماه می 2005 منتشر شده است را هم نخوانده اید؟
آقای رضا پهلوی کاملا درست گفتید که آپوزیسیون قلابی ایران طی 42 سال گذشته نمایش باور نکردنی ای از بی اعتباری و بی عملی و خود محوری و بی دردی در صحنه سیاسی ایران در مقابل دیدگان همگان قرار داده است. اما شما خود چگونه جانیان فرقه رجوی و رهبریش را میتوانید به وحدت با خود فرابخوانید؟ مشکل کجاست؟ نکند شما نیز از حول حلیم ملاقات پولی مریم رجوی با پمپئو وزیر خارجه سابق آمریکا در دیگ افتاده اید و از این روست که به صحنه آمده اید؟ اگر نه همه مردم ایران، بلکه نگارنده بعنوان یکی از آنها چگونه به شما اعتماد کند که حاضرید برای قدرت چشم به جنایت های انجام شده علیه کشورتان و مردمتان ببندید؟

گذشته از اینکه آیا اینبار نیز مردم ایران همچون گذشته به طرح های بسیار نا موفق شما پشت کنند یا واکنشی مثبت داشته باشند، برای سلامت سیاسی خود نیز شده باید خود را از نجاست جنایات مجاهدین پاک کنید. جنایات آنها بسیار بسیار بیشتر از جنایات پدر و پدر بزرگ شما دامن گیرتان هستند. پدر و پدر بزرگ شما در قید حیات نیستند، اما مسعودرجوی فعال است و مدعی، بدون مرزکشی با جنایات آنها در کشتار مردم ایران، بخصوص با نفرتی که مردم نسبت به آنها دارند، به آتش آنها خواهید سوخت.
حداقل اینکه اگر انشاالله بقدرت برسید قربانی اولین عملیات انتحاری فدائیان مسعودرجوی خواهید بود. رجوی نشان داده که حاضر است ایران را نابود کند ولی بقدرت برسد. شما اگر تروریسیم آنها را در خیابانهای تهران ندیده اید، در خیابانهای پاریس و لندن و تورنتو دیده اید که چگونه خود را به آتش میکشند.
1
3
5
صدیقه مجاوری ..
داود باقروند ارشد
29 خرداد 1401
18 ژوئن 2022
درخواست عملیات انتحاری نماینده فرقه رجوی در آمریکا علیرضا جعفر زاده

Rand Report

References

  1. ↑ چرا که در سال 1324، شورای مرکزی اتحادیه های کارگری به رهبری حزب توده 33 گروه وابسته با 275000عضو داشت.این شورا 73 درصد از کارگران بیش از 346 کارخانه مدرن کشور را در بر میگرفت. در اردیبهشت 1325 با سازماندهی یک اعتصاب سراسری در صنعت کشور قدرت نمایی کرد و توانست به استعمارگران انگلیسی هشت ساعت کار را برای کارگران، پرداخت مزد برای روزهای جمعه، اضافه کاری، افزایش دستمزد و بهبود وضعیت مسکن را تحمیل کند. با این وجود بعد از خیانت به مصدق و کودتایی که منجر به سقوط دولت او شد تبدیل شد به جزب توده ای که امروز از آن جز یادی از یک حزب خائنِ وابسته به شوروی که در سر بزنگاهها منافع اجانب را به منافع مردم ایران میفرشد شناخته میشود.
  2. ↑ 30 خرداد : دلیل عدم شکل گیری آپوزیسیون موثر و راه برون رفت. آپوزیسیون در آینه مجاهدین در نظر مردم ایران نیست و نابود میشود. و تا زمانیکه چنین عنصر سرطانی در میان آپوزیسیون عمل میکند آپوزیسیون قادر به رشد نیست. چرا که مردم ایران بوضوح میبینند که آپوزیسیون سالم همان ادعاهایی را دارند که سالهاست مجاهدینی بعنوان منفور ترین نیرویی که فرزندانشان را چه در کوچه و بازار چه در مرزها هنگام دفاع از میهن میکشته اند، با دشمنانشان همدست بوده اند، …. میدهند. ضمن اینکه توسط دشمنان خارجی مردم ایران نیز سالهاست حلوا حلوا میشوند. افتضاحات شخصی مسعود رجوی بجای خود
  3. ↑ افشای این تشکیلات تبهکار، نه فقط برای جدا شدگان بلکه برای تمامی مردم ایرانی خارج کشور و سیاسی کاران ایرانی و حتی خارجی یک ضرورت تاریخی است. چرا که اگر این میوه گندیده فرقه ای را از درون خود جدا و به زباله دان نیندازند بزودی فساد مربوطه دامن گیر خودشان نیزخواهد شد که متاسفانه علائم جدی از آن در میان گروههای دیگر مشاهده شده است. که باید هرچه زودتر به گند زدایی یعنی مسعودرجوی زدایی و به فرهنگ دروغ بافی و جعل مبارزه و گندم نمایی و جو فروشی، وطن فروشی، تجاوز به حقوق انسانها وهمزمان آزادی خواهی، اعمال بالاترین استبدادهای تاریخ در دورن و ادعای دمکراسی، تجاوز آشکار به زنان و مدعی حقوق زنان شدن و … پایان دهند.
  4. ↑ چهارم خرداد سالگرد تاسیس فرقه مجاهدین خلق تشکلی هموطن کش و استبدادی، بسیار خطرناک برای ایران و منطقه
  5. ↑ مستقل از آنکه دادگاه سوئد چه تصمیمی بگیرد و آیا این میزان از پرداختن به حمید نوری نامی با انگیزه های سیاسی و باجگیری از رژیم است یا خیر …
  6. ↑ پیام شاهزاده رضا پهلوی در مورد شرایط مجاهدین خلق در اردوگاه اشرف چهارشنبه 7 مرداد 1388 هم میهنان عزیزم بنظر می رسد گروهی از مسئولین عراقی با پشتیبانی رژیم جمهوری اسلامی، عملیاتی را برعلیه اردوگاه اشرف انجام داده اند که در این برخورد بین نیروهای عراقی و ساکنین اردوگاه، تعدادی از ایرانیان کشته و بسیاری نیز زخمی شده اند. در این موقعیت ما باید به مسئولین عراقی یادآور شویم که هیچ انسانی را نمی توان به خاطر عقاید سیاسی و تعلقات مذهبی اش از حق انسانی و حمایت قانونی محروم کرد. مهم تر از همـه، هیچ پناهنده ای را نمی توان به کشور اصلی اش مسترد کرد اگر استردادش، وی را معرض شکنجه، رفتار بی رحمانه، و مجازات های غیرقانونی و غیرانسانی قرار دهد و یا سرنوشتش را دادگاه هایی تعیین کنند که تابع مقررات بین المللی ناظر بر حقوق بشر و آئین دادرسی کیفری پذیرفته شده در جامعۀ بین المللی نباشند. هم میهنانم، با توجه به کارنامۀ سیاه سی سالۀ رژیم جمهوری اسلامی در نقض و تجاوز مستمر به حقوق بشر، و به ویژه با توجه به رفتار وحشیانه و هولناک آن نسبت به شهروندان بی گناه ایران در رویدادهای اخیر، تردید نمی توان کرد که سرنوشت مجاهدین بازگردانده شده به ایران نیز کم از سرنوشت دیگر مخالفان رژیم نخواهد بود. با توجه به این واقعیات و چنین ملاحظات است که انتظار دارم که دولت عراق اجازه ندهد اعضای مجاهدین ساکن اردوگاه اشرف ناخواسته به رژیم جمهوری اسلامی تحویل داده شوند. رضا پهلوی

مسعود رجوی، علی جوانمردی و…اتهام زنی و ترور سیاسی همدیگر آخرین میخ بر تابوت آپوزیسیون درحال مرگ خارج کشور
ژانویه 9, 2021
بقلم داود باقرود ارشد

مقدمه برای طولانی نشدن مطلب به انتهای این نوشته منتقل شدتا خوانندگانی علاقه مند هستند بخوانند.
ایران جامعه خشونت
این جامعه که در 50 سال حکومت رضا خان و محمدرضا شاه و از سال 60 ترورهای خیابانی، هشت سال جنگ و خونریزی، اعدامهای در ملاء عام و زندانها، ضرب و شتمهای در کوچه و خیابان، خمپاره باران شهرها توسط به اصطلاح تنها آلترناتیو(فرقه رجوی) و اعدامها و شکنجه های زندانهای رژیم کنونی را تجربه کرده. سرکوبهای اجتماعی را در دانشگاه، در تظاهرات خیابانی، در کارخانه ها، در مدارس، در مقابل وزارتخانه ها، بانکهای سارق اموال و… را شاهد و لمس کرده است، آستانه تحمل خشونت این جامعه کجاست؟
در جامعه ای که درآن اجرای عدالت حتی تربیت فرزندان با خشونت توام است. چگونه تغییر میکند چگونه واکنش نشان میدهد. جامعه ای که جنگ را نعمت میشمارد. چه مطالعه ای در شناخت این جامعه انجام شده؟ انتظار عکس العمل ما در کدام آستانه و آستانه تحمل خشونت مردم فوق با آن تجارب کجاست؟
جامعه شناسان معتقدند که اثرات خشونت سالهای سال بر پیکر جامعه باقی می ماند. بخشی از عملکرد معترضین 1396 و 1398 در بکار گیری خشونت و یا حتی ایستادن در مقابل خشونت دولتی را نباید لزوما به شجاعت، بلکه به عادی شدن خشونت در نزد چنین جامعه ای تعبیر نمود. نمونه خارج کشوریش در آمریکاست که خشونت علیه سیاهان نهادینه شده و جامعه آمریکا بتدریج در حال نشان دادن عکس العمل و عدم قبول و پائین کشیدن آستانه تحمل جامعه است، که از سال 1960 با تلاشهای مارتین ولتر کنیگ و ملکام ایکس شروع شده تازه در حال بار دادن است.
نماد خشونت در میان خارج کشوریها
نباید فکر کرد که جامعه خارج کشور از این میزان از خشونت و اثرات مخرب آن در امان بوده است. نمادی ترین رویکرد و عمق خشونت در جامعه خارج کشور را در اینترنت و شبکه های اجتماعی، در کامنتهایی که افراد نسبت به دگر اندیشان ومخالفان نظراتشان میگذارند و یا در ترورهای سیاسی که نسبت به هم صورت میدهند بویژه توسط فرقه رجوی و کسانیکه شیوه های او را بکار میگیرند و تحمل هیچ ایراد و انتقادی را همچون مصداقی ها ندارند. و یا فحاشی ها و تهدیداتی که سلطنت طلبها دیگران را میکنند. و خشونتهای زبانی در قالب تحقیر و توهین های که نسبت به زنان در شبکه های اجتماعی صورت میگرید. تماما نماد رویکرد و پذیرش و میزان پذیرش خشونت در جامعه خارج کشور است. که اگر به تماس رو در رو بکشد دست کمی از آنچه در داخل ایران میگذرد ندارد. همانطور که حتی بعضا بزبان هم میآورند. فرقه رجوی مخالفین خود را در ملاء عام در مقابل پارلمان اروپا در ماقبل چشم ناظرات به قصد کشت مورد ضرب و شتم قرار داد و یک نماینده سابق پارلمان انگلستان که برای نجات قربانیان وارد عمل شده بود نیز به همان سرنوشت قربانیان دچار شد. بسیاری ترورهای انجام شده توسط دولتهای خارجی در ایران و یا انجام شده توسط تروریستهای جدایی طلب و یا بی طبقه توحیدی مسعود رجوی را با آب و تاب مورد حمایت قرار دادند. اخیرا نمایندگان جامعه بی طبقه توحیدی مسعود رجوی بعد از نا امید شدن از اعزام به کشور توسط ترامپ در سایت خود محاکمات مخالفین خود را شروع کرده اند.
چقدر در همین خارج کشور شاهد مبارزه با فرهنگ خشونت و ترور سیاسی هستیم؟ چقدر خود بدان دامن میزنیم؟ یکی از اثرات خشونت، گوشه گیری و خانه نشینی بسیاری است. جنبه دیگر آن اثر ضد آگاهی خشونت است. در جوامع استبدادی آگاهی خطرناک بوده در زمان شاه ضرب المثل: “دیوار موش دارد موش گوش دارد” و “زبان سرخ سر سبز میدهد بباد” از اثرات نهادینه شدن اثر ضد آگاهی خشونت حکایت میکند. تمامی کسانیکه خشونت کلامی و ترور سیاسی مخالف را در شبکه های اجتماعی و اینترنت بکارمیگیرند، هدف ضد آگاهی و ضد دیسکور و گفتمان را دنبال میکنند. چه اینکار آگاهانه باشد و چه نا آگاهانه. از جمله آنچه مسعود رجوی در درون فرقه اش و چه در تمام تارنماهای جعلی و رسمیش، و چه در “سیمای آزادی” ش پی میگیرد از همین اثر ضد آگاهی حکایت میکند. نتیجه بلافصل این فرایند ها بی اعتمادی اجتماعی بین جوامع حاضر در خارج کشور است.
با اهل زمانه صحبت از دور نکوست آن به که در این زمانه کم گیری دوست (سعدی)
دل خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد (سعدی)
اینگونه است که جامعه نسب به پدیده های جاری در خودش واکنش نشان میدهد. هرچند که همواره در طی تاریخ امیدوار بوده است.
رسد مژده که ایام غم نخواهد ماند چنان نمانده و چنین نیز نخواهد ماند (حافظ)
700سال است که این شعر امید بخش جامعه ما بوده و البته تدام خشونت نیز با سر سختی بیشتر سرپا مانده است. جامعه خارج کشوری اگر نتواند خشونت را در میان خودش از میان بردارد نمیتوان انتظار داشت که بتواند در کشوری به وسعت ایران حرفی برای گفتن داشته باشد. آنهم در جامعه ای که برای بدار آویختن “خفاش شب” به تعداد صد هزارش آنهم ساعت 5 صبح در میدان آزادی حاضر میشود. آیا این جامعه را میشناسید؟ همزاد شمایانی است که تحمل شنیدن یک نقد و انتقاد و مخالفت را ندارید، و دست به ترور سیاسی منتقد میزنید، و حتی خواستار بمباران و نابودی مردم دیگر کشورهای همجوار میشوید، هرچند هیچ فرصتی راهم برای دم زدن از حقوق بشر و آزادی و دمکراسی را از دست نمی دهید. و رژیم را بخاطر خشونت شماتت میکنید.
خشونت “ترور سیاسی-اتهام زنی” و مزدور تراشی آخرین میخ بر تابوت جامعه در حال مرگ خارج کشور: سابقه امر
بطور قطع و یقین مبارزه برای آزادی و دمکراسی چه در زمان مشروطه و چه در زمان شاه اگر در داخل کشور رخ دهد است که مبناست و دارای ارزش سیاسی اجتماعی در تحولات ترقی خواهانه ما بسمت مثبت و عاری از سیاست زدگی بازی میکند. مشروعیت سیاسی و فعالیت سیاسی خارج کشور فقط زمانی است که بعنوان پشت جبهه مبارزه ای در داخل کشور باشد. در غیر اینصورت حداکثر در اوج صداقت و سلامت “نه مبارز” که “پناهندگان سیاسی مخالف” رژیمی هستند که با آن مخالفت دارند. والا بی بی سی و منو تو و ایران اینترنشنال و رادیو اسرائیل و رادیو آمریکا و… بزرگترین تشکلهای مبارزاتی تقلی میشدند.
مگر کسی مدعی باشد فرار کرده که تمدید قوا کرده به داخل برگردد. چون همگان شاهدند که قشری در جامعه نیست که در مبارزه وارد نشده باشد و بهای سنگینی نیز برای مبارزه اش نپردازد. حتی وکالت مبارزین بالاترین بها را میطلبد.
فاجعه ی سقوط برای فراری و مخالف رژیم وقتی رقم میخورد که نه تنها هیچ ربطی به مبارزه داخل کشورنداشته باشد که آنرا نیز برسمیت نشناخته و یا بدتر آنرا رد کند. و در فرصت طلبانه ترین رویکرد خود را در خارج کشور کانون مبارزه جا بزند.
چرا آخرین میخ برتابوت مرگ مبارزاتی
اوج سقوط و اضمحلال اخلاقی و دناعت و بیشرمی این فراری، تبعیدی، یا مخالف و یا هرچه که اسمش را بگذاریم در خارجه زمانی است که نه تنها هیچ تلاشی برای بازگشت به دامن مبارزه نمیکند، بلکه در اوج ضدیت با مبارزه و در قالب یک دلال منافع حقیر و پست فردی و گروهی جهت توجیه لمیدن در خارج کشور و از دور خود را مخالف و مبارز خواندن فرصت طلبانه مبارزه داخل کشور را تخطئه نیز میکند. وقتی هر داخل رفتنی را مورد ترور سیاسی قرار میدهد.
اینگونه است که چنین فراری، تبعیدی یا مخالف سیاسی حتی لیاقت همین اسامی را نیز ندارد بلکه شیادی است خائن به عالی ترین منافع مردمش که مبارزه برای کسب آزادی، دمکراسی و حقوق بشر است. سردمدار و پدرخوانده این جریان رذالت پیشگی در خارج کشور کسی نیست جز رئیس جمهور!! منتخب!! مردم ایران مریم رجوی و مسعود رجوی. که امروزه متاسفانه مریدانی نیز در میان اعضای سابق وزارت خارج آمریکا و صدای آمریکا همچون علی جوانمردی ها و بسیاری مدعیان و هوچی های سیاسی و بعضی جدا شده از فرقه رجوی همچون مصداقی نیز شاهدیم که این فرهنگ ضد ملی را رواج میدهند. یعنی الف، عدم تحمل انتقاد، ب: تخطئه و ترور سیاسی منتقد با مارک داخل رفته ها، ج، مبارز خواندن حضور در خارج کشور.
طی چهل سال گذشته در خارج کشور هیچ نوشته ای نیست که به این حقیقت آشکار مهر تائید نزده باشد که مخالفین خارج کشور آنچنان دچار اضمحلال و رکود فکری و بی عملی هستند که بوی مرگ سالهاست به مشام میرسد و هیچ ربطی به داخل کشور ندارند. و در آخرین دم زندگی بجان هم افتاده در حال نابودی و ترور همدیگر شده اند. در صورتیکه مبارزینی هچون محمد نوری زاد ها (گروههای 14 نفر) با اینکه ازجان خود و خانواده شان مایه گذاشته اند و در زندانها با کرونا نیز مواجه هستند و یا نرگس محمدیها، سپیده قلیانها، اسماعیل بخشی ها، علی نجاتی ها و صف بلندی از اسامی حتی حاضر نیستند به هر قیمت به خارج بیایند.
در خارجه اما، یک عنصری که سابقه همکاری با وزارت خارجه آمریکا را نیز در پرونده اش دارد، بداخل کشور رفتن یک زن جوان مخالف رژیم را با ترور سیاسی تخطئه میکند!! رجوی که پدرخوانده تروریسم و خشونت سیاسی اس این کلیشه ضد ملی است، هیچ چاره ای جز تخطئه مبارزه مردم ایران چه در داخل و خارج کشور ندارد تا بتواند توجیه فرار خائنانه اش به خارجه در سال 1360و رها کردن صدها هزار هواداری که به مسلخ رفتند، فرارش از عراق 1380هنگام حمله آمریکا و رها کردن اعضایش در عراق که آنجا نیز چه توسط آمریکا با بمباران و چه توسط رژیم به مسلخ کشیده شدند، فرارش از پاسخگویی بخاطر همدستی با عراق، عربستان، اسرائیل و نئوکانهای آمریکا، و زندانها، شکنجه ها و قتلهای درون تشکیلاتی و تجاوزات به حریم زنان مجاهد، و بسیاری جنایات کشف نشده دیگر، باشد.
این مسیر مجرمانه و خیانتبار برای کسب قدرت در طبیعی ترین مسیر خود که دامن گیر بقیه آپوزیسیون قلابی نیز شده است که سر در آوردن از حمایت حمله نظامی به کشور و یا دجالانه بیطرف ماندن در چنین حمله ای!!! و حمایت تمام عیار از محاصره اقتصادی کشور و تروریسم دولتی آمریکا علیه شهروندان ایرانی است. چون اینها بدرستی و تحقیقا خود رادر معادلات سیاسی بین رژیم و مردم ایران هیچ می انگارند و چون داخل کشور را نیز از خود نمیدانند، بنابراین از سر عناد و کینه کور به قیمت نابودی کشور و به امید یک در میلیون هم شده تنها چشم امید به اسرائیل و عربستان و آمریکاست بسته اند. چه آنها که علنی آنرا فریاد زده اند چه آنها که شرمگینانه به آن معتقدند و با منادیان چنین فاشیسم ضد ایرانی به جد به مخالفت بر نمیخیزند و سکوت پیشه کرده اند. اینها اگر هم مارکسیست، سکولار، سلطنت طلب، زندانی سیاسی سابق، یک و دو نظامی، از اعدامهای 67 رسته، ویا همه هم کیشان و در اویختگان به انگلیس – رضا خان در زمان مشروطه هستند که امروزه مبارزه مردم ایران و هزاران ستارخانی که امروزه در میان آنهاست را بر نمیتابند. همه اینها اگر عناصری با ارتباطات انجنبی نباشند، ریشه در ایدئولژی خشونت-تروریستی آنهاست. که درقسمت بعدی بدان مفصل پرداخته خواهد شد. مردم ایران از سال 1388 بروشنی نشان دادند که خشونت را برای تغییر سرنوشت خود برسمیت نمیشناسند.
تخطئه کردن به داخل کشور رفتن حتی اگر در زرورق طلائی مبارزه با رژیم پیچیده شده باشد، هیچ تغییری در ضدیت اینکار با مبارزه مردم ایران نمیدهد. چرا که در اینصورت از نظر صادرکنندگان چنین فتوایی همه مردم ایران بویژه مبارزان راه آزادی و دمکراسی و حقوق بشر … چون داخل کشور هستند مهدورالدمند.
سقوط و تبهکاری و رذالت موجود در این ترور و اتهام زنی بی مدرک و سند به کسانیکه بداخل میروند همین بس که وقتی مبارزان داخل از کارگران، کارمندان، معلمین، روحانیون، وکلا، … زندان و شکنجه و … را بجان میخرند و حاضر به کوتاه آمدن نیستند، و چنین مقاومت استوار و شجاعانه ای را بنمایش میگذارند این فرومایگان خارجه کشوری نه تنها نمی توانند بزبان آورند یا حتی تصور کنند که فرد بداخل رفته با ریسک پذیری روی زندگی اش قدمی در جهت مثبت برداشته است، بلکه تنها تصور آنها با الگو گرفتن از خودشان این است که حتما مستقیم و بدون واسطه به کمک رژیم رفته اند. و اینگونه با ترور سیاسی آنها حیات خفیف خائنانه خود را در باتلاق خارجه توجیه میکنند. درست زمانیکه چهل سال است خودشان روزانه به پوشالی بودن حضور در خارجه مهر تائید زده و میزنند.
چه کسانی در حال خدمت به رژیم و دشمنی با مبارزه مردم ایران هستند؟
آیا غیر از این میتوان نتیجه گرفت که این فرومایگان تبلیغ پوسیدن در خارجه را اما در پوش مبارزه و چپ زدنِ “چرا داخل رفتی” میکنند؟ چون خارجه باتلاق پوسیدگی و مبارزه خونین در داخل کشور جریان دارد.
اتفاقا رژیم نیز از آنجا که چالشهای درونی و بین اللملیش چنان است که خارج کشور در اولویت صدم هم نیست، بعلاوه اینکه بسیار خوب خارجه رسوب کرده و مار بی نیش و دندان با شعارهای پوچ و توخالی آنرا چهار دهه است که تجربه کرده است. از جمله هزاران کانون شورشی!!! مسعودرجوی، هزاران فعال داخل کشور مدیریت دوران گذار، و احزاب سکولار دمکرات و سلطنت طلبها، فرشگردها، و صدها نمونه روی کاغذ دیگر، به جایی رسیده که (بقول کلیشه مسعودرجوی سردمدار آپوزیسیون دروغین) رژیم خودش مزدور استخدام کرده!! بعنوان آپوزیسیون به خارج ارسال میکند!! بعد اسامی آنها را نیز در سایتهای داخل کشور با آب و تاب اعلام میکند با این وجود این آپوزیسیون صدها لایک کننده و مخاطب هم دارند!! وضعیت خار و ذلت بار به اصطلاح آپوزیسیون و قدر قدرتی رژیم را که خود خارج کشوریها تبلیغ میکنند را مشاهده میکنید!!!!
بعد یکی هم که رفته داخل آنرا مزدور رژیم میخوانند. آنهم بدون هیچ دلیل و مدرک و طبق کلیشه خشونت و تروریسم سیاسی. فلاکت آپوزیسیون و قدر قدرتی رژیم در اوجی دیگر آنجاست که آپوزیسیون به محاکمه همدیگر در خارجه کشور کشیده شده است، باز هم سردمدارآن فرقه ننگین رجوی است. مسعود رجوی اخیرا در سایت یکی از مزد بگیران فاسدش آقای حسن حبیبی بدنبال شنود شاهدان!! در سایت و تلویزیون سیمای مقاومت دست به محاکمه دیگر فعالین (ایرج مصداقی) در خارج کشور زده است؟!!! رژیم دیگر چه میخواهد که این آپوزیسیون به اصطلاح تنها آلترناتیو!!! برایش انجام نمیدهند.
خالی از لطف نخواهد بود که اشاره شود با این سیاست خائنانه مسعود رجوی در تخطئه مبارزه داخل کشور که امروزه حتی توسط کارمندان سابق و شاید هم فعلی وزارت خارجه آمریکا و همه اسرای فکری رجوی نیز بکار میرود، در درون شورای ملی مقاومت بشدت مورد مخالفت قرار میگرفت و حتی به اخراج افرادی همچون آقای محمد علی اصفهانی و… با مهر مزدور رژیم نیز انجامید. رجوی هرگونه مبارزه درون کشور و حمایت از آن را مزدوری برای رژیم میخواند و اجازه نمیداد، مبادا دکان پوشالی خودش در خارجه تعطیل و بدون مشتری و خریدار خارجی شود.
تاریخچه: خارج کشوریهای امروز ننگ خارج کشوریهای زمان شاه
خارج کشور چه در ایران و چه در دیگر ملل از هزاران سال پیش همواره مکانی بوده استکه نیرویی برای تجدید قوا بدان پناه برده و دوباره به مبارزه بداخل کشور باز میگشته است.
الف: در زمان مشروطه
گذشته از کل جنبش مشروطیت که در اثر تماس با خارج کشور و تمدن غرب بود، اولین روزنامه های ایرانی که البته در زمان ناصرالدین شاه همه دولتی بودند، روزنامه غیر دولتی ارجدار طرفدار مشروطه اختر استانبول، حکمت مصر، قانون لندن و کمی بعد، حبل المتین کلکته، ثریا و پرورش مصر در خارجه بودند. که کمک شایانی به جنبش تنباکو و بعد مشروطه نمود. [1] بعد از به توپ بستن مجلس، محمدعلی شاه بسیاری را کشت و بسیاری فراری و تبعید شدند. شاه بکمک روسیه تزاری، 11 ماه تمام ضمن گرسنگی دادن به جنبش، راههای ارتباطات تلگرافی وزمینی را بروی تبریز بست و تا آنها را از ایران و جهان قطع کند. در این زمان در استانبول انجمن سعادت به همت تجار و مقیمین و تبعیدیان و فراریان مشروطه خواه ایرانی تشکیل شد که اولا ارتباط ستارخان و انجمن ایالتی آذربایجان را با مراجع تقلید شیعه در نجف و سراسر ایران را برقرارمیکرد، پول و امکانات جمع و برای ستار خان ارسال میکرد. فعالیت سیاسی در دربار عثمانی برای فشارگذاشتن به شاه جهت جلوگیری از دستگیری و اعدام مشروطه خواهانی که در سفارت عثمانی پناه گرفته بودند میکرد.
نقش کلیدی انجمن سعادت(استانبول) در جنبش مشروطه
انجمن سعادت ضمنا سرمنشاء حمایت تئوریک و خبری از مبارزه مشروطه با طبع و نشر مقالات و تحلیل و یا آنچه در مطبوعات خارجی منتشر میشد و ارسال به داخل کشور و ستارخان و… بود. فعالیت خارج کشور محدود به استانبول نبود، درقفقاز، عراق(نجف)، هند(کلکته) و مصر و لندن و پاریس نیز هر کدام فراخور حال خود بعنوان پشت جبهه مبارزه ستارخان فعال بودند[2] بعلاوه اینکه مشروطه خواهانی که به هردلیل راهشان به خارجه میافتاد، از آن بعنوان منبع تئوریک برای مبارزه شان استفاده میکردند.[3] در یک مورد دیگر نیز انجمن سعادت نقش کلیدی در فتح تهران بازی کرد و آن وقتی بود که کنسولهای روس و انگلیس تلاش کردند قشون سردار اسعد و نجف قلی خان صمصام السلطنه که به قم رسیده و قصد حرکت بتهران را داشتند را جلو گیری کنند. سردار اسعد مجبور شد تلگرامی به انجمن سعادت زده و کسب تکلیف کند، انجمن سعادت نیز از نجف سوال کرد و جواب قاطعی دریافت کرده به سردار اسعد داد و آنها مانع خارجی را کنار زده تهران را فتح کردند.[4]
از ص 6 باز در مشروطه آورده شود.
ب: خارج کشور در زمان پهلوی
در زمان شاه نیزهمه اعتبار کنفدراسیون دانشجویی و حتی انجمن اسلامی ناشی از نقش پشت جبهه ای مبارزه داخل کشور بود. حتی بعد از سرکوب مبارزه داخل کشور در سیاهکل و یا دستگیری مجاهدین و سالهای سکوت و بی عملی در داخل کشور تا حد قابل لمسی فعالین خارج کشور در هر فرصتی با اتحادی که داشتند دست به فعالیتهایی میزدند که اخبار جهان را تحت الشعاع قرار میداد. دیده نشد که عده ای فرصت طلبانه از سکوت ناشی از سرکوب بعد از سالهای نیمه دوم دهه 1350 خود را بدروغ آلترناتیو با ارتباطات گسترده با داخل کشورو … جا بزنند. هیچ کس بفکر کسب قدرت سیاسی در خارج نیفتاد، و همه خود را وام دار مبارزه داخل کشور میدانستند. یعنی دزدی سیاسی در خارجه مرسوم نشده بود. حتی خمینی که شبکه گسترده ای از آخوندها را در داخل داشت و همه نوارهایش در این شبکه در سراسر کشور توزیع میشد ادعای رهبری و آلترناتیو نداشت. و بعنوان آپوزیسیون در نجف مستقر بود. تا اینکه شاه با نگارش یک مقاله توهین آمیز او و هوادارانش در داخل و خارج کشور را بهم وصل کرد و رهبری بالقوه خمینی تبدیل به رهبری بالفعل شد.

بعضی تفاوتهای خارج کشور دوران پهلوی و امروز

  1. ایرانیان حاضر در خارج در زمان شاه اصالت مبارزاتی و پرنسیپهای اخلاق سیاسی را از دست نداده بودند. تا فرصت طلبانه همچون امروزحضور در راحت خارج کشور را بعنوان بدل مبارزه به مردم ایران و جهان جا بزنند.
  2. آنها بعنوان آپوزیسیون (مخالف سیاسی) و نه مبارز، اصالت را به مبارزه درون کشور میدادند و برای خود بدرستی نقش پشت جبهه آن مبارزه قائل بودند.
  3. حضور قطب های مارکسیستی همچون چین و شوروی و کوبا و… ضمن امید به پیروزی در میان خارج کشوریها، مانع از آلوده شدن به قدرتهای بزرگ غربی در میان آپوزیسیون میگردید. البته نباید ناگفته گذاشت که بعضی نیز مانند حزب توده عملا به دنباله روهای شوروی تبدیل شده بودند که همان زمان نیز در میان جامعه سیاسی منفور و مترود بودند.
  4. سیاستهای اتخاذ شده مبارزین زمان شاه هنوز همچون امروزِ مجاهدین آنهارا در میان مردم خارج کشور و مردم ایران و حتی جهان به عناصری خائن و وطن فروش و بدتر از رژیمی (پهلوی) که با آن مبارزه میکردند تبدیل نکرده بودند.
  5. مبارزین دوران پهلوی بجز یک مورد آشکار توسط تقی شهرام-مجاهدین [5] دستشان همچون مسعود رجوی به خون مردم ایران و همقطارانشان آلوده نشده بود. و فداکاریهایشان را در میان آپوزیسیون خارج کشور کمتر تحت الشعاع قرار داده بود.
  6. با وجود اینکه هیچ چشم اندازی از سرنگونی جزیره ثبات آمریکا “ایران تحت استبداد شاه” وجود نداشت، و مبارزات اجتماعی مردم ایران نسبت به امروز یک در میلیون امروز نیز نبود، همه فعالین و مخالفین (بجز معدود افراد) بداخل کشور رفت و آمد میکردند.
  7. اصالت دادن به مبارزه داخل کشور (صحنه اصلی و واقعی مبارزه) باعث میشد کسانیکه به داخل کشورتردد میکردند مورد اثبات تیرهای زهرآگین و کینه های گرگها و شغالها و روباه صفتان فرصت طلب سیاسی خارجه نشین و مورد ترور سیاسی و شخصیتی قرار نگیرند.
  8. در یک جبهه بودن شاه وابسته و قدرتهای بزرگ، باعث میشد که غربیها کمتر بخواهند آلترناتیوهای خودشان را در میان آپوزیسیون شاه راه اندازی کنند. چیزی که امروز میبینیم گرد همایی فرقه رجوی تفاوتی با گردهمآیی های نئوکانها ندارد. عربستان کانال تلویزیونی برایشان براه میاندازد… و در هر تظاهراتی که در داخل شکل میگیرد انواع و اقسام آلترناتیوهای روی نه کاغذ بلکه دستمال کاغذی(به اعتبار چند روزه بودنشان) مانند شورای مدیریت گذار و فرشگرد و شورای ملی ایرانیان، احزاب سکولار دمکرات و یا گرگهای تنهایی که یک تنه هم “با آمریکا قرار است تعین تکلیف کنند” و هم “با رژیم در حال مبارزه”!! هستند پدید آورده میشوند.
  9. جنبش خارج کشور در زمان شاه همبسته و متحد جنبشهای رادیکال و انسانی موجود درغرب علیه سیاستهای استعماری آنها بودند، امروزه مسعودرجوی پرچمش در حمله نئوکانهای نژادپرست حامی ترامپ در مقابل کنگره آمریکا و در حمایت از فاشیست ترین جناحهای آمریکا برافراشته میشود.
  10. از همین رو جنس آپوزیسیون خارج کشور زمان شاه (چه مارکیستها و چه مسلمانان) بطور کلی باب دندان غرب برای بخدمت گرفتن نبودند.
  11. فعالیتها خارج کشور در آن زمان بسیار موثر بود. طوریکه ساواک مجبور میشد چماقدار از تهران برای مقابله با دانشجویان معترض کنفدراسیون در آمریکا وارد کند. امروزه مجاهدین همان نقش ساواک را در سرکوب آپوزیسیون در خارجه بازی میکند. بقیه نیز تروریسم را از همین خارجه علیه همدیگر شروع کرده اند.
  12. در زمان تحصیل در انگلستان پلیس امنیتی آنکشور کنترل جدی روی تمرکز ایرانیان مخالف شاه اعمال میکرد و از خانه های متمرکز دانشجویی که ایرانیان مخالف حضور داشتند بازرسی و کنترل اعمال میکرد.
  13. حضور ایرانیان در خارجه اگر بعنوان پشت جبهه مبارزه داخل کشور نبود، امری منفی در میان سیاسیون بود. هرچند هیچگاه عناصر غیر سیاسی مورد شماتت و انگ قرار نمیگرفتند. و به عقیده بیطرفی در سیاست احترام میگذاشتند.
  14. برعکس امروز، پاسپورت خارجی گرفتن برای ایرانیان یکی از منفی ترین اقدامات ایرانیان تلقی میشد. امروزه این بی هویتی ملی خارج کشوریها تلاش میکند آنرا به گردن رژیم بیندازد.
  15. در کراهت و توطئه آمیز بودن اقداماتی ازنوع اتهام زدن و ترور سیاسی-شخصیتی خارج کشوریها در این دوران همین قدر بس که برعکس زمان شاه مبارزه داخل کشور را به شیوه های مختلف از جمله با ترور سیاسی کسانیکه بداخل میروند تحطئه کرده و خود را کانون مبارزه معرفی میکنند. امری که به قطع و یقین عطف به دروغ بودن اصالت مبارزه در خارج و تاکید جهانی خارج کشوریها بر امر تفرقه و پوچی آپوزیسیون خارج کشور، تنها ضامن منافع قدرتهای بزرگ برای سرمایه گذاری روی عناصر خود، و منافع رژیم میتواند باشد تا منافع مردم ایران و مبارزین داخل کشور.
    سرنوشت خارج کشوریهایی که سالهاست این قلم برای نجاتش از مهلکه مرگ سیاسی، مبارزه سیاسی و ایدئولژیک با فرقه رجوی برای بقاء را پیشنهاد کرده است، تا در این مبارزه به فرمایگی و خودفروشی و وطن فروشی دچار نشوند، فرقه رجوی ای که امروزه آشکارا در مرگ تاریخی با سر در آوردن ازحمله و هجوم یکی از تاریکترین و مجرمانه ترین وقایع جناحهای فاشیست آمریکا در حمله به کنگره برای عقب زدن دمکراسی و غلبه کردن استبداد پوپولیستی نژادپرستانه تبلور می یابد.

داود باقروند ارشد
ژانویه 2021
دیماه 1399
مقدمه زیر برای طولانی نشدن مقاله از ابتدای مطلب به انتهای آن منتقل شد تا خوانندگانی که علاقه مند هستند بخوانند.
اگر در کشوری از هر صد نفر یک نفر در جامعه مدنی فعال باشند آن کشور در اوج دمکراسی است. این برآوردی است که جامعه شناسان در رده بندی کشورهای دمکراتیک ارائه میکنند.[6]
در اثر سیاست زدگی وفقدان مطالعه و شناخت علمی جامعه و پیچیدگی های کشوری به پهناوری ایران و با تنوعی از فرهنگهای مختلف که سابقه چندین هزارساله آن بدلیل قرار گرفتن در نقطه تقاطع تمدنهای بزرگ تاریخ بشری همچون چین در شرق، یونان در غرب و آشور در شمال بدان بخشیده، اجازه نمیدهد که روشنفکران، گروههای سیاسی، فعالین بتوانند با این جامعه رابطه ارگانیک و فعال و زنده ای برقرار کنند. این نقصان جامعه خارج کشور وقتی در بعد مسافتی که از ایران دارد ضریب میخورد حاصلی جز چهل سال نه در جا زدن که عقب رفتن و بوی کهنگی گرفتن را ببار آورده است. در نتیجه نسبت به جامعه ای که ظاهرا قلبش برایش میتپد، از عملکردها واکنشهایش، تمایلات سیاسی، مذهبی، اجتماعی، اقتصادی و مذهبیش روز به روز فاصله گرفته و بیگانه و بیگانه تر شوند. طوریکه در هرکدام از واکنشهای آن جامعه انگشت بدهان و مات و مبهوت بمانند. وقتی انتظاردارند سکوت کند بطور میلیونی به خیابانها میآیند، وقتی فکر میکنند به خواب خرگوشی رفته به یکباره در 150 شهر به شورش درست میزند، وقتی قرار است رای ندهد پای صندوقهای رای میرود و وقتی قرار است در اثر فشارهای اقتصادی تحریمها دست به شورش بزند تحمل باور نکردنی از خود نشان میدهد. مشکل کجاست؟ در سمت “مدعیان نمایندگی آن جامعه” یا آن “جامعه”؟
جامعه ایران، جامعه ای است چند لایه و چند بعدی، همانگونه که دولت رسمی و دولت موازی داریم، جوامع موازی نیز در ایران حضور دارند. جامعه ای که در آن ارزشهای موازی همزمان حضور و دوام یافته اند. جامعه مذهبی ارزشهای خودش را دارد، جامعه نیمه مذهبی و جامعه سکولار و چپ ارزشهای خودشان و جوانانی که هنوز به هیچ کدم از این جوامع تبدیل و تحول نیافته اند، و خواهان طرحی نو هستند، ارزشهای خود را داشته و مسیر خود را میروند.
هنوز شناخت علمی و پژوهشی و آماری از این جوامع موازی ایران، وجود ندارد و ارائه نمیشود. سیاست زده در اشکال و نماها درگیر است و به ریشه ها و تغیییرات بنیادی و شناخت پدیده ها هیچ علاقه ای ندارد، همچون 1357 فقط بدنبال تغییر است اما چه تغییری؟ از همین روست که تمامی تمرکز خارج کشور بر انعکاس اخبار است!! و تحلیل های من در آوردی “صد من یک غاز” بی ربط و بعضا در تضاد و تناقض با عالیترین منافع ملی ایرانیان. و متاسفانه با صدها فالور که پوشالهای تولیدی را در کنج گرم و نرم “مبارزاتی” خود حلوا حلوا میکنند. و هر دو طرف خوشحال از ادای دین مبارزاتی! خود، شب به آسودگی و با رضایت نفس سر بر بالین میگذارند، اما مردم؟ کماکان در زنجیرند، داستانی که چهل سال است ادامه داشته است.
این جامعه سیاست زده خارج کشور با هزاران جامعه شناس و تحصیل کرده امور اجتماعی و سیاسی و…ثابت کرده است که بطور چشمگیر و فزاینده ای آماده خور است. هنوز هیچ آمار تحقیقی از تعداد جوانان و ترکیب آنها، کارگران، معلمان، بیکاران، زنان شاغل، تک فرزند، دانشجویان، روستائیان، شهرنشینان، حاشیه نشین ها، ویژگیها و ترکیب آنها و اینکه هرکدام چه کسری از جامعه را تشکیل میدهند وجود ندارد. تحلیل ها کیلویی و از دم است. هیچ تحقیقی در مورد اقشار مختلف حاکمیت، ترکیب و تمایلاتشان، سپاه و ارتش، بسیجیها و دیگر اقشار و طبقات جامعه بر اساس آمار و ارقام جامعه شناسانه وجود ندارد. اگر هم عزیزانی در میان فرهیختگان چه داخلی و خارج کشوری تلاشهای مثبتی کرده اند در بدنه هوچی و سطحی جامعه خارج کشور هیچ گوش شنوایی برایش نیست. جامعه خارج کشور بیشتر بدنبال هوچی ها هستند که بازارشان داغ است.
سازمان مجاهدین یکبار در سال 1359 با همین سطح بسیار نازل و تحلیل کیلویی و از دم و البته متوهمانه و خود بزرگ بینانه، فاجعه دهه شصت را آفرید، و گویی بعد از چهل سال مسعودرجوی تحلیلی از جامعه ای که به ادعای رهبری آن را، تدارک اسلام دمکراتیک!!! برایش میبیند ارائه نکرده است. سیاستهای مجاهدین با این تحلیل در برخورد با آن جامعه منجر به ریشه کن شدنشان گردید که امروزه ته مانده هایشان در 5000کیلومتری میهن بعد از سالها خیانت و شرکت در کشتار ایرانیان در مرزها، در بیمارستانهای آلبانی در انتظار مرگهای خاموش خود نشسته اند. که برشی فی الواقع از کل جامعه خارج کشوری را به نمایش میگذارد. فدائیان نیز با تحلیل خود سیاهکل را فداکارانه شروع کردند که بدست همان مردمی که میخواستند نجات دهند دستگیرشدند. این یعنی سیاست زدگی و عدم شناخت دقیق. فدایی ها و همه مارکسیستها بهتر میدانند که اسامی بسیار بدتری هم در فرهنگ مارکسیستی برای چنین عملکردهایی وجود دارد که از آن در میگذریم.
÷
با در نظر گرفتن جمعیت کشور، 40 ساله های فعال ایرانی در زمان انقلاب1357، 20 سال قبل بازنشسته شده اند. 30 ساله ها دهسال قبل باز نشسته شده اند، 20 ساله ها امروز بازنشسته هستند. بسیاری اعدام و یا به خارج گریختند. قطعا 15 ساله ها بسیاری بدام تروریسم رجوی گرفتار شدند یا در زندانهای داخل اعدام شدند و یا امروز در زندانهای فیزیکی و فکری فرقه رجوی در حال مرگ هستند. و یا در جبهه های جنگ نابود شدند. قطعا بخشی از هرکدم از رده های سنی در ایران هیچ ربطی به سیاست نداشتند و مسیر زندگی عادی خود را طی کردند.
چهل ساله های امروز اما، در زمان انقلاب بدنیا آمده اند. نه جنگ را دیده اند و نه خبر از انقلاب دارند و نه درگیریهای سیاسی انتهای دهه 1350 و دهه 1360 را تجربه کرده اند.
از دوران پهلوی چیزی جز داستان سراییهای والدین و یا توهم پراکنی های سلطنت طلبان اطلاع دیگری ندارند. 30 ساله ها دهسال بعد از انقلاب 22بهمن بدنیا آمده اند. آنها جز رژیم کنونی چیزی دیگری تجربه نکرده اند. و هرچه جلو تر میآئید با نسلی از مردم ایران مواجهه هستید که نه متاثر از انقلاب22 بهمن، انقلاب اکتبر، جنگ سرد و جهان دوقطبی، انقلاب کوبا، چین، ویتنام و.. که متاثر از انقلاب انفورماتیک هستند. نسلی بغایت متفاوت با نسلی که قبل از انقلاب 22 بهمن در صحنه سیاسی اجتماعی ایران حضور داشته است. با درک و دریافتها و تمایلات و خواستگاه های عصر خود که فاصله اش با نسل 22 بهمن، عطف به انقلاب انفورماتیک نه فقط 30 سال تقویمی که صدها سال است.
نسلی که نه متاثر قطب کمونیستی و لنین و استالین و مائو و چه گوارا و … جزنی و گلسرخی و… بلکه متاثر از آیکانهای رپ و هالیودی و … هستند. اگر در دوره ما در خارج کشور، اطلاعات محدود به روزنامه های گاردین و تایمز، و فاینشیال تایمز و اخبارتلویزیونها و بعضی کتب کتابخانه ها، و در داخل به روزنامه ها و کتب سانسور شده دوران پهلوی و چند اطلاعیه پخش شده در دانشگاه و … بود. نسل جدید در آن واحد در معرض تمامی اطلاعات منتشره در جهان هستند. ما مجبور به انتخاب از چند گزینه بودیم اینها گزینه های بینهایتی در اختیار دارند.
آیا درکی از آنچه در اذهان آنها میگذرد وجود دارد؟ آنها که در پاریس و لندن و شهرهای آمریکا نشسته و در حال تلاش برای مدیریت دوران گذار یا در کرسی ریاست جمهوری خود خوانده مانند مریم رجوی، و یا خود را خجولانه ولیعهد! جمهوریخواه! سلطنت پهلوی میشمرند، آیا میدانند با چه و کدام جامعه ای انسانی روبرو هستند؟ عمده خارج کشوریها، جامعه 30 میلیونی ای دیده اند که با احتساب مرگ و میرها طی چهل سال گذشته، حداقل 60 میلیون نفرشان را آخرین خارج شده ها از ایران هرگز ندیده اند. جامعه ای که 80 میلیون نفر شده، نیروی محرک و موتور تحولاتش (جوانان) در هیچ کجای محاسبات وارد نشده است.
چه تعداد مهاجر از شهرستانها به تهران ، از روستاها به شهرها و حاشیه شهرها بویژه حاشیه تهران آمده اند. وِیژگی اقتصادی اجتماعی و مذهبی و در نتیجه خواستگاه سیاسی آنها چیست؟ در جامعه بحران زده که فقر و گرسنگی و بیکاری گسترده است چه معضلات اجتماعی ایجاد کرده است؟ چه میزان خلافکار حرفه ای، نیمه حرفه ای، اداری، فرهنگی، اقتصادی و حتی خلافکاریهای خانوادگی و… ایجاد کرده است؟ چه میزان اعتیاد و فحشا، و… با چه تاثیراتی بر جامعه وجود دارد.

References

  1. ↑ کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، انتشارات هرمس،چاپ چهارم، ص54،25
  2. ↑ مراجعه کنید به کتاب: علم، محمدرضا، تحلیلی بر نقش انجمن سعادت در استانبول در جنبش مشروطه خواهی ایران، جلد1، ص 689-667، مجموعه مقالات و سخنرانیهای همایش بزرگداشت مشروطه تبریز 1382
  3. ↑ حتی حضور مشروطه خواهانی چون تقی زاده، ملکم خان و… در استانبول یا … بیشتر به این خاطر بود که با منابع تئوریک انقلاب مشروطه خود را سیراب کرده به میهن بازگردند که در ایران یا وجود نداشت و یا در دسترست نبود. تقی زاده که استانبول را دروازه تمدن اروپایی میدانست از راه انگلیس به آنجا رفت، در تفلیس با بنیانگذار نشریه طنز “ملانصرالدین” میرزا خلیل محمدتقی زاده تبریزی دیدار کرد. تقی زاده او را مولیر و تولستوی روسیه میدانست. وی شش ماه در محله ایرانی “خان ولده” استانبول ماند و تماما در کتابفروشی های منطقه بیگ اوغلی به مطالعه کتب ممنوعه همچون آثار نامک کمال سپری کرد، نوشته های آپوزیسیون ایرانی را خواند. در 1906 با عبدالرحیم طالبوف تبریزی مولف کتاب “احمد” و با زین العابدین مراغه ای مولف کتاب “سیاحت نامه ابراهیم بیگ” آشنا شد، دو کتابی که سهم عمده ای در بیداری سیاسی بسیاری از سران و رهبران مشروطه بازی کرد. در مجموع همه فراریان و تبعیدیان اگر هم مجبور میشدند به خارج بیایند آنرا تبدیل به سکوی پرشی با اندوخته های بسیار در دانش مبارزه و اهداف مبارزاتی داخل کشور ساخته و برمیگشتند. مراجعه کنید به کتاب: علم، محمدرضا، تحلیلی بر نقش انجمن سعادت در استانبول در جنبش مشروطه خواهی ایران، جلد1، ص 689-667، مجموعه مقالات و سخنرانیهای همایش بزرگداشت مشروطه تبریز 1382
  4. ↑ تاریخ معاصر، حیات یحیی، دولت آبادی یحیی، جلد سوم، فصل دوازده، تجدید حیات انجمن سعادت، ص 100-107
  5. https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%82%DB%8C_%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%85
  6. ↑ جامعه

ریشه های خشونت – تروریسم سیاسی حاکم برتفکر آپوزیسیون خارج کشور
ژانویه 17, 2021
بقلم داود باقروند ارشد
مقدمه:
مخالفین جمهوری اسلامی در خارج کشور در یکی از تاریکترین دوران خودشان قرار دارند. چرا که:

  1. در اوج فاصله از ایران و ایرانی و مبارزات مردم ایران بسر میبرد.
  2. در اوج فقر برای ارائه یک گفتمان ملی جذاب برای درون کشور است.
  3. در اوج بی عملی و پاسیویزم است.
  4. در اوج تفرقه و جنگ داخلی است.
  5. دراوج تقابل و نقطه مقابل خواستها و تمایلات مردم ایران است.
  6. دراوج سقوط اخلاقی و مبارزاتی است.
  7. دراوج استیصال، و ناامیدی از خود و مردم، چشم امید به بیگانگان دوخته است.
  8. در اوج مرگ و میرهای روزانه که شاهدیم، نشان از لب بام بودن آفتاب زندگی فیزیکی آنست.

مجموعه شرایط موجود در خارجه طوریست که، عملا نه کمک کار مبارزه مردم ایران بلکه کمک کار رژیم و در یک سقوط اخلاقی نافی و تخطئه کننده مبارزات مردم داخل و فاقد هرگونه کارکرد پشتیبانی از مبارزه داخل کشور با ترور های سیاسی و شخصیتی در میان آپوزیسیون است.

ریشه مسلئه در کجاست؟
وقتی به کنه مسئله بنگرید و برعملکردها و مواضع و رویکردها متمرکز شوید، متاسفانه یک تفکر شگفت آوری از استبداد رای، ضد دمکراتیزم و عدم احترام به عقاید نه تنها یکدیگر که به عقاید کل مردم ایران در آن مشاهده میشود. مشکلی که محصول آن بکارگیری خشونت و تروریسیم برای رسیدن به اهداف سیاسی در ایران و ترور سیاسی حتی علیه همدیگر در خارجه، و در اوج آن ترور سیاسی هر فردی که بداخل (بعنوان کانون مبارزه مردم) میرود میباشد. همان تفکر و بینش خشونت گرایی که هیچ دست کمی از اندیشه پشت همه سرکوبهای داخل کشور ندارد. و این “مخالفین” و نه “مبارزین” خارج کشور ادعای مخالفت با آن “خشونت” را دارند!! ولی خود تا فرق سر در آن غوطه ور و در اعماق اندیشه بدان معتقدند. توضیح داده میشود.
“همه سرنگونی طلبان خارجه نشین”، آشکار و نهان متمایل و مبلغ استفاده از خشونت و تروریسم برای رسیدن به هدف هستند. اما ازآنجا که نه اراده ونه توان سرنگونی را دارند و نه آنقدر درائت و دور اندیشی که در برخورد با واقعیت خارج از ذهنشان، چه آنجا که به توان و ظرفیت فعلی خودشان و چه آنجا که به واقعیت جامعه ایران برمیگردد، بخواهند از سیاست زدگی فاصله گرفته به ارائه گفتمانی ریشه ای و متحول کننده (عطف به مسائل داخلی، و بین المللی کشور) چه با هدف تغییر بنیادی رژیم چه حتی برای اصلاح رژیم، که برای نسلهای نو ایرانی جذاب و راهنما و الگوی حرکت باشد، بپردازند. آنچه مشاهده میشود تلاش فرصت طلبانه برای رسیدن به قدرت است.
بعلاوه و مهمتر از همه اینکه، بعد از گذشت چهل ودو سال، آفتاب “سنی”، “سیاسی” و “فکریشان” نیز در لب بام است، و دیگر هیچ امیدی به رسیدن به قدرت، در اوج استیصال که امروزه حتی در بخشیهایی از جامعه داخل کشور با نمونه هایی چون خانم فائزه هاشمی نیز شاهدیم، که غلطیدن به ورطه تمایل و تبلیغ فشار و یا حمله نظامی خارجی را دامن زده است. یعنی نا امیدی از مردم ایران و تحول بنیادی و ماندگاری که تنها بدست مردم مبتنی بر یک گفتمان انسانی و مدرن ممکن است. از این روست که دست بدامن خارجی شدن را برای رسیدن به هدف دامن میزنند. بعلاوه با حمایت از تحریمهای نابود کننده زیربناهای اقتصادی “کشورـ مردم”، عملا در کنار رژیم و دشمنان خارجی قرار میگیرند. شاخص چنین وضعیت فلاکت بار سیاسی ـ فکری در خارج، تفرقه خارجه کشوریهاست.
اما خطرناکترین تفکر و اندیشه و تمایل سیاسی مشکوک [1] ناشی ازاستیصال در کسانی دیده میشود که عملا و آشکارا حامی سیاست های میلیتاریستیِ شبهه فاشیستی هستند. نمونه هایش قبلا در نوشته ها(اینجا) به نقد کشیده شده است. اینها نه تنها بمباران کشور که بمباران و سرکوب مردم و جوانان کشورهای منطقه تحت پوش چپ نمایانه مبارزه با بنیادگرایی و حامیان رژیم!!! را خواستارند، که این اوج تفکر ترور و خشونت پرستی است.
فاصله خارج کشور با کانون مبارزه در داخل کشور
ازویژگیهای عمده همه این نوع افراد و گروهها، در تضاد و نقطه مقابل خواسته ها و تمایلات مردم ایران بودن است. همه طی 30 سال گذشته به چشم دیده، شنیده و خوانده اند که:
• وقتی اینان مردم ایران را زیر شلاق وادادگی، بی عملی سیاسی در مقابل رژیم متهم کرده اند، مردم ایران حماسه هایی چون 1387، 1388، 1396 و 1398 را آفریده اند.
• وقتی اینها مردم ایران را به ترک حوضه های رای گیری فراخوانده اند، مردم برعکس صفوف رای گیری را پرکرده اند و رای گیری را به نمایشی از خواست و اراده خود تبدیل نموده اند.
• وقتی اینها از مردم انتظار قیام و انقلاب داشته اند، در مقابل، مردم ایران خرد کننده ترین تحریمها و شاید محاصره تاریخ بشری را علیه کشورشان را که تنها اثرش شکستن کمر اقتصاد مردم است را با تحمل و بردباری شگفت انگیزی به شکست تحریم کنندگان و متحدین آن تبدیل کرده اند.
• اینها وقتی در راستای تفکر خشونت طلبانه و تروریستی، از یک عمل تروریستی دولتی برای کشتن یک شهروند ایرانی قبل و بیش از تروریستها خوشحال شده و آنرا جشن گرفته اند، مردم ایران آنرا در ابعاد میلیونی نفی و ترد کرده اند.
• اینها همچون اسرائیل و عربستان و نئوکانها، وحتی بعضی جناحهای مشکوک رژیم مخالف برجام بودند. ولی مردم ایران و جوانان در ابعاد میلیونی با امضاء آن در سراسر کشور جشن گرفتند.
• وقتی اینها در اوج بی اعتنایی مردم ایران نسبت به خود قرار داشتند، مردم ایران بزرگترین قیام با بنیان نسبی فکری و منسجم که همه جهان را نیز به شگفتی واداشت با تکیه به عناصری داخلی مانند حسین موسوی و کروبی براه انداختند.
در یک کلام مردم ایران همواره تمایلی 180 درجه عکس آنچه درخارجه کشور فکر، تبلیغ، ترویج و حکم میشود از خود بارز کرده و میکنند. که نشان از بی اطلاعی مفرط و عدم شناخت ما در خارجه از نحوه فکر و تمایلات و خواسته های سیاسی و نحوه دستیابی به خواسته های ایرانیان است. از طرفی نیز ایرانیان بخوبی تحقیر و توهینی که از جانب خارجه نصارشان میشود را بخوبی درک کرده و آنرا با بی اعتنایی مطلقی که به خارجه نشان میدهند نشان میدهند.
نمونه عبرت آموزش رویکرد مردم به فرقه رجوی است. تشکلی مخالف که شاید شناخته شده ترین در ایران و جهان باشد، و مدعی مبارزه مسلحانه با “رژیمی که مردم را سرکوب میکند” است، ولی همین مردم حتی وقتی در زیر تیغ رژیم هم که هستند، با بی اعتنایی مطلق به این فرقه، بودن زیر تیغ رژیم را به یاری جستن از آن ترجیح داده و میدهند. تنها کسی که این پیام روشن، واضح و بسیار بلندِ مردم ایران را خوبِ خوب میشنود و شنیده است کسی نیست جز مسعودرجوی. واکنش مسعود رجوی به این بی اعتنای مردم، یکبار با پیوستن به دشمن مردم ایران صدام حسین علیه شان، یکبار با گفتن اینکه دانشجویان قیام کرده در سال 1387 را که نام رجوی را صدا نکرده بودند!! باید گذاشت پای دیوار و یکبار با همدستی با سیاستهای اسرائیل در افشای پروژه های اتمی کشور، و پیوستن به نئوکانها برای بمباران کشور، …. بوده است.
اما بقیه که عین رجوی نیستند چرا درس نمیگیرند؟
سوال این است که آیا در خارج کشور جز مسعود رجوی که استراتژیش، استراتژی “تنها ره رهایی مردم ایران بدست ارتش آزادیبخش است و قیام مردمی در ایران پاسخ ندارد” میباشد، کس دیگری چنین سیاستی دارد؟ آنهم ارتش آزادیبخشی که به 5000کیلومتری کشور پرتاب شده، و امروزه بیمارستانها و گورستانهای آلبانی و اروپا و… را پر میکنند. میدانیم کسی دیگری نیست که فکر کند خودش یا گروهش (شش تا حداکثر ده نفره) میخواهد رژیم را بدست خودش سرنگون کند؟
طبعا چنین منطقی نمیتواند وجود داشته باشد. خوب اگر این سرنگونی و یا هر هدف تغییر در رژیم قراراست بدست مردم انجام شود، چرا تلاش نمیشود با این مردم همسو شده، آنهارا جلب کرده، به خواستشان احترام گذاشته، و اگر در توان بود با راه اندازی یک یا مجموعه گفتمانِ راهگشایی بسمت اهدفی که مردم میخواهند بسیج یا کمکشان کنند؟
اما متاسفانه شاهدیم، علیرغم همه این شکستها و ناکامی های مخالفین رژیم در خارجه کسی نیست که از آن درس بگیرد. و تلاش جدی ای برای درک این فاصله و زاویه 180 درجه ای خود با مردم ایران در نحوه دستیابی به اهدافش برسد و اینگونه خود را به خواست مردم ایران نزدیک کند. بلکه در اوج توهم و سکتاریسم و خود بزرگ بینی، مردم ایران را گوسفندانِ ظلم پذیر و بی اراده تلقی وتحلیل میکنند و نه مردم سلحشوریکه خواسته هایشان را به شیوه هایی که خود میخواهند و می پسندند پیش میبرند. نه آنگونه که ما از خارجه اراده میکنیم و تکلیف میفرمائیم!!
اگر شبکه های اجتماعی و یا مطالب منتشره در مورد مردم ایران را بنگرید و تحقیر و توهین های بسیاری که نسبت به مردم صورت میگیرد، که همگی عکس العمل خارجه نشینان است به بی اعتنایی مردم ایران در قبال خواستهای ضد ملی و فرصت طلبانه شان، را شاهد خواهید بود.
کانون مبارزه کجاست؟
اما مخالفین خارجه نشین، بجای خود شکستن، دست به شکستن آینه میزنند. و همین جاست، همچنان که در فوق آمد مردم ایران را بی عمل، در خواب خرگوشی، گوسفند… خطاب میکنند، خارجه راکانون مبارزه و داخل را نه ورود به صحنه و کانون مبارزه علیه رژیم بلکه رفتن تحت حاکمیت رژیم و بدتر حتی در یک اقدام تروریستی سیاسی آنرا همدستی با رژیم و مزدوری میخوانند.
این رویکرد خود بوضوح بیانگر عدم درک و مقابله آشکار است با ایران و ایرانی و مبارزه ای که در خونین ترین اشکالش اما به سبک و سیاق خودشان و نه به دستور رهبران!!! خود خوانده فرصت طلبِ خارجه نشین، به پیش میبرند. از این رو دور از منطق نیست، اگر نتیجه بگیریم که چنین کسانی در خارجه نه برای مردم ایران بلکه برای تحمیل خود به مردم ایران است که در اوقات بیکاری تلاشهایی تحت نام “مبارزه” میکنند. سنگ مفت گنجشک مفت شاید بقدرت رسیدیم! هم فال است و تماشا، هم اوقات بیکاری خارجه پر میشود و هم برای خود آلاف و اولاف مبارزاتی و … میسازند، و در بلیط بخت آزمایی که مجانی است شانس قرعه قدرت را برای خود مهیا میدارند.
پر واضح است که هیچ بنی بشری همچون مردم ایران ستمِ حاکمیت رژیم را درک و لمس نمیکند. بویژه سران سلطنت طلبها و مسعودرجوی که میلیاردها دلار کشور و یا دلار نفتی عراق برایشان ثروت نجومی ساخته طوریکه در خارجه و یا در عراق هم که هستند زندگی شان با هتل های هفت ستاره لاس وگاس برابری میکند. بنابراین خود را کاسه داغتر از آش نمیتوانند جا بزنند.
هرچند تمامی سایتهای خارج کشوریها و بوقهای استعماری نام و برنامه و خواست و دستورات و تکالیفی را که آپوزیسیون خارج کشور برای ایران صادر میکنند را به اطلاع مردم میرسانند. طبیعی است زمانیکه مردم برای خواسته هایشان قیام میکنند، اگر بخواهند اینها را برای کمک صدا میکنند! و کسی نمیتواند مدعی شود، مردم بپا خواسته که در قبال اعتراضش در حال سرکوب و کشته شدن است، باکی دارد از اینکه مثلا نام اینها را صدا کند. اگر صدا نمیکند، رژیم را با همه بدیش، نمیخواهد با اینها جایگزین[2] کنند.
تا زمانیکه خارج کشور به این حقیقت بزرگ که مردم ایران طی چهل و دوسال گذشته هیچ فرصتی را برای فریاد زدن آن از دست نداده، اذعان و اعتراف نکند، و برای حل آن به چاره اندیشی و رفع ایراد خود جهت مورد قبول مردم ایران افتادن نکند، پاشنه در، به همین محوریکه طی 42سال گذشته چرخیده است، خواهد چرخید.

چه باید کرد
برای رفع ایراد خود، اگر کسی ایرادی در خودش و افکارش میبیند، باید به ریشه ها بپردازد. امر مسلم این استکه با تحولاتی که در جهان در زمینه ارتباطات رخ داده امروزه دیگر نه مردم ایران و نه مردم جهان حتی مردم آمریکا را نمیتوان با شعارهای سیاسی توخالی وقتی خود براستی آن شعارها را نمایندگی نمیکنید به مردم تحمیل کرد. در گذشته این یکی از متداولترین روشهای فریب مردم و گذار ازیک دیکتاتوری به دیکتاتوری بعدی بوده است. امروزه مردم ایران بوضوح نشان داده اند که دیگر حاضر نیستند فریب چنین افراد و گروههایی را بخورند و چنین سیکل فاجعه باری را بپذیرند. و فریب شعارهای قدرت پرستانه را بخورند و سرنوشتشان را به دیکتاتور تازه نفس دیگری بسپارند. از طرفی نیز دوران رهبران کاریزماتیک بسر آمده و مردم مطلع به گفتمان و فکر و اندیشه های نو و مدرن امروز جهان پاسخ میدهند تا تک افراد و گروههایی که ریشه افکارشان در تفکر جهان دو قطبی پوسیده که سی سالی است به زباله دان تاریخ پیوسته با سیاستهای ترور و تروریسم تحت نام مبارزه خشونت طلبانه بویژه با برچسب اسلام دمکراتیک!!! دارند. این تروریسم و خشونت گرایی را در زیر بهتر بناسیم.
ریشه های روانی خشونت – تروریسم سیاسی در ایران معاصر

در دهه 50 شاه و در دهه 60رژیم حاضر، اهداف بازجویان در اعتراف گیری جدای از کسب اطلاعات زیر شکنجه، تبدیل “قهرمان” به “ضد قهرمان” بود. یعنی زیر شکنجه مبارز را به بریده، خائن و … مبدل سازند. برای دست یابی به این هدف، باید از پیش و در سطح نیروهای اجتماعی توافقی ضمنی و ذهنی میان گروه حاکم و مخالفین وجود داشته باشد.
و آن درک مشترکی بود که دو طرف از ورای مقاومت فرد در برابر خشونت و شکنجه، استنباط میکردند. در این همفکری، استقامت زندانی در برابر شکنجه دلیل صحت اندیشه و حقانیت مسیر بود. از سوی دیگر از نظر رژیم، به حرف آمدن و ندامت او زیر شکنجه دلیل انکار ناپذیر بطلان تفکر و مسیر بود. در واقع بین زندانی و بازجو، شکنجه وسیله نبرد و اثبات و انکار مسیر بود. یعنی نه برای انقلابی و نه برای شکنجه گر، خرد و منطق و استدلال ملاکِ حقانیت نبود. بلکه اگر خشونت و شکنجه را تحمل کرده بود، انقلابی بود (یعنی تفاوت نمیکرد استدلالش در دفاع از مبارزه اش از نوع لاجوردی بود یا از نوع جزنی) مهم این بود که شکنجه را تحمل کردی یا خیر. چون لاجوردی نیز با شاه مبارزه میکرد و از مقاومترین افراد در مقابل شکنجه شاه بود. یعنی:
ملاک هر دو طرفِ نبرد، خشونت است: یکطرف با اعمال آن، یکطرف با تحمل آن.

پیروزی در اعمال یا تحمل شکنجه-خشونت، پیروزی در ایدئولژی بود. همه قهرمانان آرمانی انقلابیون که خود در ته دیدگاهشان یک شکنجه گر همچون شکنجه گرشان بودند، آنهایی بودند که، شکنجه و خشونت را تحمل میکردند، نه کسی که به مسیر و اهدافش عشق میورزید، ولی تحمل شکنجه را نداشت. شهادت طلبی تروریستهای داعشی و فرقه رجوی نیز دقیقا از همینجا ناشی میشود.
زندانی ای مورد ستایش قرار میگیرد که تحمل شکنجه را کرده باشد. عدم تحمل شکنجه در فردی که خودش نیز ملاک و معیارش خشونت ضد بشری است، منجر به این میشود که وقتی شکنجه را نمیتواند تحمل کند، حتی خودش هم به خودش شک میکند و اینجاست که ایدئولژیک شکست میخورد.
در واقع این زندانی دوبار شکست میخورد، یکبار از فکر و اعمال خشونت شکنجه گر یکبار از اصالت دادن به تحمل شکنجه و خشونت فکری خودش. و دومی عامل اصلی شکستن و نابودی مبارزاتی اوست تا خشونت و شکنجه شکنجه گر.

این ایدئولژی خشونت تنها در مسلمانان نیست، بلکه عینا در مارکسیستها و سلطنت طلبها و سکولار دمکراتها، … بدون کمترین کم و کاستی وجود دارد(توضیح داده میشود). چه در زمان شاه وچه در زمان حاضر، همه به اصطلاح مبارزین برای مبارز شدن دو مولفه را بکار می گرفتند.
الف: “خود آگاهی انقلابی“، که از نظر آنها میتوانست جوهر و هویت فرد را از بن دگرگون کند و انسان طراز نوین بسازد. و به آن میگفتند “خودسازی انقلابی” در واقع زدودن هر آنچه فرد داشت و با خود بعنوان فرهنگ (از نظر مبارزین فرهنگ طبقاتی) از جامعه به مناسبات مبارزه آورده بود.
ب: ابزار خود سازی انقلاب نیز اعمال خشونت و یا آن چه تحت نام و عنوان “قهر انقلابی” و یا “کینه انقلابی” ازآن نام میبردند بود، که کمترینش تحمل شکنجه باشد. در این بین، “شرط“، خود آگاهی و “مبنا“، قهر انقلابی یود. چرا که خود آگاهی بدون قهر انقلابی را “روشنفکر بی عمل” میخواندند و نفی و ترد میکردند و میکنند. واژه “کسانیکه کتاب بارشان” است در مورد کسانی گفته میشد که از نظر آنها “ایدئولژی خشونت و قهر انقلابی” نداشته ولی “آگاهی های اجتماعی و طبقاتی” داشتند.
بدین ترتیب در چنین توافق دو جانبه ای اعمال خشونت به همان میزان که تحمل آن به هر قیمت بعنوان میزان و افشاء کننده حقیقت تلقی میشود، تحمل زندانی قبل از اینکه بیانگر و نشاندهنده شخصیت و خصوصیات فردی وی باشد، نشانه ای از اعتبار و حقانیت فکری جمعی او بود. و عدم تحمل شکنجه و خشونت نشانگر بریدگی، ناتوانی فکری و اعتقادی فردی و حتی گروهی به آرمانهای انسانی تلقی شد.
اگر ملاک و معیار اعمال و تحمل خشونت و شکنجه درست باشد. لاجوردی و بسیاری از اعضای زندانی فرقه رجوی که مدعی هستند شکنجه را تحمل کردند، دیدیم که همه خود به شکنجه گران قهاری در خارج از زندان تبدیل شدند. مجاهدین هنوز به قدرت نرسیده دست به شکنجه نه فقط دشمنان[3] بلکه همقطارانشان در درون فرقه زدند. مسعود رجوی آنها را یکباردر 1363 و یکبار در 1374بطور گسترده مورد شکنجه قرارداد تا به به خیال خود میزان اصالت ایمانشان را به خودش کشف شود!!! یعنی اصالت سنجی با تحمل شکنجه!!!!!
در پنج دهه گذشته بخش عمده ای از خشونت سیاسی توسط ایدئولوگهای گروههایی که خود رامبارز میخواندند، مانند مجاهدین، فدائیان، فدائیان اسلام و … تولید و توجیه شده است. کار ایدئولوگ های آنها تبدیل انگاره های مبارزاتی مانند نبرد مسلحانه یا جهاد، قهرمان و شهادت به مفاهیمی کاربردی در پهنه سیاست و مقبولیت عمومی بخشیدن بدان بوده است. از جمله متاسفانه برای دست یابی به آرمانهای کاملا انسانی مانند امنیت و عدالت، “خشونت-تروریسم” بعنوان عالیترین ابزار، معرفی و توجیه شد.
از همین رو شاهد بودیم که رژیم نیز با همین الگو همچون جبهه مقابلش پیوندی گسست ناپذیر بین اجرای عدالت با خشونت دولتی بر قرار کرده است. اینها همه از همان زندانهایی که به اصطلاح مبارزین زمان شاه بیرون آمدند، بیرون آمدند. اعدامهای علنی و نمایشی در خدمت اجرای عدالت معرفی شد. در مقابل نیز وحشیگری، بمب گذاری و کشتارهای جمعی نیز بعنوان دست یابی به عدالت اجتماعی معرفی و توجیه گردید.
در کادر همین تفکر و دستگاه اندیشه وحشیگری است که تقی شهرام آنگونه و مسعود رجوی این گونه به اصطلاح دشمنان و هموندان خود را شکنجه و ترور کردند و میکنند. رجوی برای اثبات اندیشه مبارزاتی کادرهای قدیمی آنها را به شکنجه همقطاران منتقد (بریده مزدور) وا داشت. عده ای را برای به تهیه گزارش از شکنجه هموندان واداشت!!
رجوی همه مجاهدین آزاد شده از زندان راخائن میخواند و نه مجاهد. چون زنده از زندان بیرون آمده اند. زنده بیرون آمدن یعنی در مقابله شکنجه و فشارهای زندان نتوانسته اند دوام آورده و کوتاه آمده و تواب شده اند. همینها هم بودند که مورد شکنجه دوباره توسط گشتاپوی رجوی قرار گرفتند تا تست بدهند هنوز به مسعود رجوی عشق میورزند یا خیر؟!!!!
درصورتیکه در دنیای انسانی هیچ اعتراف و عملی را تحت فشار چه برسد تحت شکنجه برسمیت نمیشناسند. و زندانی را مورد شماتت قرار نمیدهند که حمایت میکنند. دنیای وحشی و حیوانی خشونت طلبانه رجوی است که مارک بریده و خائن به مبارز میزند. طوریکه مرگش نه نشانه فنا و قربانی شدنش، که مظهر نقطه اوج کمال انسانی است!!! و مسلمانها شهادت مینامندش. عین همین منطق در میان مارکسیستها نیز وجود دارد.
منطق انسانی در مقابل منطق غیر انسانی
در حقیقت در منطق غیر انسانی نه عمل شکنجه بلکه نتیجه بدست آمده از آن است که موقعیت و منزلت فرد را تعین میکرد. آیا توانسته تحمل کند یا خیر.
در صورتیکه در دنیا و منطق انسان متمدن، این رابطه بین شکنجه شده و شکنجه گر (عمل شکنجه) است که مهم است نه نتیجه اعمال شکنجه. یعنی خشونت و شکنجهِ اعمال شده است که نفی شده و مورد شماتت قرار میگیرد. نه کسی که تحت شکنجه به اصطلاح بریده.
بسیاری از این خاطره زندان نویسی های در کادر فکری، تائید ایدئولوژی خشونت و قهرمان پروری است تا نفی خشونت. اگر چه خشونت و شکنجه اعمال شده توسط شکنجه گر را در ظاهر نفی میکنند.
در دنیای نفی خشونت انسانهای متمدن، “قهرمان شکنجه” وجود ندارد. لاجوردیها و رجویهای مدعی قهرمانی و مبلغین تحمل شکنجه، جانوران وحشی بیش نبودند.
اینگونه است که شاهدیم بسیاری انسانهای مبارز بخاطر داشتن تفکر خشونتگرا، چون در واقعیت خود را قادر به تحمل شکنجه نمیدیدند هیچگاه نمیتوانستند به وظایف انسانی خود قیام کنند و این خود کم بینی چه بسا هزاران انسان مبارز را از صحنه مبارزه خارج و خانه نشین میکرد. که 50% منادی آن خودِ به اصطلاح مبارزین و سرکرده های آنها بودند.

خشونت و ترور سیاسی متداول در خارجه کشور
همین مورد اتهام زنی امثال علی جوانمردی کارمند (سابق؟) وزارت خارجه آمریکا به خانم ژاله توکلی را بررسی کنیم چون او تنها نیست که دست به ترور سیاسی دیگران میزند. مهر مزدوری زدن بدون هیچ دلیل و مدرک، به هرکس که بداخل رفت مبتنی بر همان ایدئولژی ترور و خشونت است. چون محتوایی خشونت آمیز و خونریز در آن اتهام نهفته است. چرا که چنین حکمی نشأت گرفته از حکمی است که علیه تمام عناصر رژیم که با آن دست به مخالفت زده است صادر میکند. در صورتیکه هیچ دلیل و مدرکی محکمه پسند برای آن اتهام ننگین به خانم ژاله توکلی ندارد. علی جوانمردی در قدرت نیست و چنین اعمال خشونت میکند وقتی در قدرت باشد، چه خواهد کرد ؟ خلخالی دیگری؟
چون در قدرت دستِ بازتری داشته و هیچ ابائی از اینکار همچون لاجوردیها و خلخالیها و رجویها که مستمرا خواهان اعدام عناصر حکومت پهلوی بودند، نخواهند داشت. توجه کنیم که همینها خود به شکنجه ها و اعدام مخالفین توسط شاه و رژیم اعتراض میکردند و میکنند. پس صرفا اعتراض و به شکنجه نمیتواند نشانه این باشد که شما خود از آن تفکر اعمال خشونت بری هستید.
چه تفاوتی بین منطق علی جوانمردی و خلخالی هست؟
علی جوانمردیها و مصداقیها و بسیاری که کوچکترین مکثی، تأملی در ذهن و فکرشان در اقدام به ترور سیاسی مخاطب خود نمیکنند، تا فرد را وادارد به این فکر و اندیشه کند، که بر اساس چه مدرکی حکم ترور سیاسی را صادر میکنم؟ عاری از هرگونه اخلاق سیاسی هستند.
برای مثال، مگر هرکس چون علی جوانمردی در وزارت خارجه آمریکا کار کرد لزوما مامور سازمان سیاست؟ بی توجهی و یا توجه به این مسئله، نشانگر میزان عدالت شما و در مقابله با ایدئولژی ترور و خشونت است.
وقتی وجدان سیاسی وجود ندارد و توجهی به این مسئله نمیشود، باید گفت منطق چنین افرادی عین منطق خلخالی است که “بخودِ باصطلاح مبارزش“!!! حق میدهد که هر کس را فکر میکرد محارب است اعدام کند، بعد میگفت اگر اشتباه کردم طرف را به بهشت فرستاده ام اگر نه که عدالت اجرا شده است؟!!!
میزان وقاحت این افراد در صدور چنین حکمهایی، نشان از عمق ایدئولژی خشونت و ترور برای اجرای عدالت دارد. که امروزه ظاهرا همه به مخالفت با آن برخاسته اند اما خودشان همچون جوانمردی ها و رجویها و بقیه نماینده تمام عیار آن هستند.
اجازه بدهید حتی آب پاکی روی دست دختر و پدر(خانم ژاله و اقای کیانوش توکلی) که مورد اتهام هستند نیز بریزم. که خود آنها نیز کم و بیش به تفکر خشونت آلوده هستند. البته به همان میزان که:
احساس کردند از این اتهام ناجوانمردانه علی جوانمردی صدمه دیدند. و در نتیجه از ایران رفتنش دفاع نکرد. میتوانست ریز تشریح کند که بله من رفتم و کسی با من کار نداشت. درصورتیکه تلاش کردند طرح کنند آخرین بار 9 سال پیش به ایران رفته و دیگر نرفته اند. یعنی نباید در دام اتهام زنی جوانمردی به دفاع پرداخت، بلکه دفاع را در کادر منطق خشونت و ترور سیاسی و اتهام زنی جوانمردیها میکرد، در زدن زیرآب منطق اتهام زنی او و امثالش، که لزوما هر کس بداخل میرود مزدور نیست و نمیتواند باشد، این دفاع باید صورت میگرفت. در غیر اینصورت، همه مبانی چنین اتهامی که داخل رفتن است باقی میماند. چرا که ناجوانمردان که به دلیلی و عملی جز داخل (به کانون مبارزه مردم ایران) رفتن برای نتیجه گیری و اتهام زنی اشاره نکرده اند. پس باید به جرمی که علی جوانمردیها و امثال او در رد رفتن به کانون مبارزه یعنی ایران مرتکب شده اند تهاجم میکرد. باید ایدئولژیک، ترور سیاسی و خشونت سیاسی او مورد نقد واقع میشد. آنهم نه با تهمت متقابل زدن به علی جوانمردی، بلکه با منطق ضدخشونت و بیان واقعیت که در ایران که میروی چه اتفاقی حداقل در مورد منی که مورد اتهام هستم و یا همه کسانی چون که من شاهد بودم رخ داده است.
نمونه ای از چنین داخل رفتن ها
دوست 45 ساله من دکتر جمیل بسام که با هم فعالیت سیاسی را علیه رژیم پهلوی و سپس رژیم کنونی را در انگلستان شروع کردیم، به اتفاق دوست دیگرم ابراهیم خدابنده که او نیز از روز اول فعالیت سیاسی با هم و کنار هم بوده ایم، توسط رژیم در مرز سوریه هنگام قاچاق 2.3میلیون دلار پول نقد فرقه رجوی از عراق به سوریه جهت انتقال به فرانسه توسط مامورین سوریه دستگیر و تحویل رژیم داده شدند. ایندو با سابقه عضویت 20 ساله در سازمان و از اعضای ارشد و شناخته شده بخش سیاسی سازمان بودند. آقای جمیل بسام سر و سالم نه تنها زندان نیست بلکه سالیان است که آزاد است و ازدواج کرده و مشغول کاردر کشور است و هیچ فعالیت سیاسی هم ندارد. آقای ابراهیم خدابنده نیز آزاد است و ازدواج کرده. ایشان خود با مطالعه و تحقیق و ترجمه کتب مربوط به فرقه های خطرناک، کتاب “فرقه ها در میانه ما” نوشته پروفسور…. دست به کار فرهنگی بسیار مهمی زدند که منجر به شناخت همه ما جداشدگان در وحله اول و سپس مردم ایران و جهان ازماهیت خطرناک فرقه رجوی شد. و از همین روست که تلاش بسیاری میکند که سایر مجاهدین اسیر، از بند و اسارت فرقه رجوی نجات یابند. آقای ابراهیم خدا بنده براساس همین شناخت در انجمن نجات در ایران فعال است. آنها هردو انتخاب آزاد خود را داشتند ابراهیم خدابنده متکی به شناختش از خطر فرقه رجوی فعال ماند و جمیل انتخاب کرد فعال نباشد. نگارنده نیز وقتی به ایران رفتم خود ترجیح دادم که به شناخت از جامعه بپردازم هرچند دیدگاههایم نسبت به زمانیکه در فرقه رجوی بودم هنوز تغییر نکرده بود. طی نه سالی که در ایران بودم، دیدگاهم در مواجهه با مردم مبارز ایران، مردمی که بشدت مخالف رژیم بودند تغییر کرد. و هیچ عاملی جز انتخاب آگاهانه باعث نشد که نگارنده به مخالفت با رجوی اینگونه که هستم بپردازم. این در مورد صدها نفری که از فرقه رجوی جدا شده و به ایران رفته اند صادق است. توجه کنید در مورد کسی صحبت میکنم که از اعضا با سابقه و ارشد فرقه رجوی بوده است، و رژیم وقتی وی مسئولیت شاخه پاکستان را داشت، برای دستگیریش در پاکستان جایزه گذاشته بود، عضو شورای ملی مقاومت فرقه رجوی بوده. صدها جدا شده ای که به ایران رفته اند یا تحت مسئولیتش بودند و یا تمامی اطلاعات نگارنده در درون فرقه رجوی را در اختیار رژیم گذشته بودند. چه برسد به خانم توکلی که فعالیتی نداشته است پدرش نیز به گفته خودش بیش از سه دهه است از فدائیان اکثریت جدا شده. نگارنده وقتی خود پی برد که فرقه رجوی چه خطر بزرگی برای ایران و منطقه و حتی جهان است وظیفه خود نسبت مردم ایران دانست که باید نگذاشت ایران و ایرانی از دام یک دیکتاتوری به دام دیکتاتوری خطرناکتری بیفتد. زمانی که در ایران بود نیز هیچ فعالیت سیاسی حتی علیه فرقه رجوی نداشت.
به قطع و یقین بحث دفاع از رژیم که بسیاری از واقعیات آنرا روزانه در جهان در وسیعترین شکل ممکن و بعضا با بزرگنمایی ها منعکس میکنند نیست. حتی بحث دفاع از خانم و آقای کیانوش توکلی نیست چون تعدادی از مخاطلبین برای نگارنده به سوابق فعالیت سیاسی خانم توکلی در بعضی احزاب سوئد و اخراجشان از آن حزب اشاره کرده و سوال کردند چر از او دفاع میشود. در جواب باید گفت، این بحث به هیچ وجه دفاع از همه اعمال خانواده توکلی نیست. همه اعمال آنها و از جمله نگارنده را میتوان نقد کرد. اینکاربا اتهام زنی فرق دارد.

حسن حبیبی و محاکمه جدا شدگان از فرقه رجوی
بلکه بحث این است که، اگر خود دارای ایدئولژیی خشونت و ترور نیستیم باید جرأت بیان واقعیت (هرکس در مورد خودش و آنچه شاهد عینی بوده) راداشته باشد تا بتوانیم با ترور سیاسی و خشونتی که منکرش هستیم در هرکجا که باشد مقابله کنیم. نمیتوان با ایدئولژی خشونت، منادی صلح و عدالت و آزادی بود. تا جائیکه خشونت به درون به اصطلاح آپوزیسیون کشیده است. هنوز در حاکمیت نیستند، سرنوشت چنین جمعی در حاکمیت چه چیز را برای ایران و ایرانی رقم خواهد زد؟ مسعود رجوی توسط یک جیره خوار بدنامش بنام حسن حبیبی، به محاکمه مصداقی در خارجه پرداخته است. بهتر از این میتوان به رژیم کمک کرد؟
بنابراین، بحث حاضرِ نگارنده، مطلقا بحث رو به حاکمیت نیست، چرا که حاکمیت همه اقدامات و وظایف خود را برای تصمیم گیری مردم ایران نسبت رژیم انجام داده. بحث ما با کسانی است که با آن ادعای مخالفت میکنند. نباید دوباره در تاریخ تکرارشود که چرا در مورد اعدامهای شاه قلو شد، چرا در مورد تعداد زندانیان قلو شد، چرا به آلترناتیوهای قلابی توجه نشد؟ چرا به هرچیز بجای شاه تن دادیم؟ چرا فریب آمریکا و کارتر و حالا نتانیاهو و ترامپ را خوردیم و همه چراهایی که طی چهل سال گذشته به درست و غلط مطرح بوده است.
یعنی این بحث، بحث ماست اگر ما متفاوت هستیم با آنچه با آن در رژیم مخالفت میکنیم، باید تا بحال ظاهر شده باشد. اگر تابحال نشده این نوشته هشداری است به آن که باید هرچه زودتر این کیفیت و تفاوت بنیادی را در خود پیدا و گسترش دهیم. نمیشود همان که رژیم است باشیم و بدترباشیم، بعد مدعی باشیم برای مردم ایران جذاب بوده و یا بتوانیم ایران را در تحول بعدی به سمت بهتری سوق دهیم. غیر ممکن است، این آپوزیسیون که خودش را نمیتواند جمع کند و به جنگ داخلی رسیده نه خمینی دارد که همه 80 میلیون ایرانی را متحد کند و نه دشمنان ایران همان هستند که در زمان سقوط شاه بودند. و نه شرایط جهان همان است. اشتباه بعدی معلوم نیست چند برابر سالهای کنونی که فعلا هیچ پایانی نیز برایش در چشم انداز وجود ندارد طول خواهد کشید. اگر وقت درس گرفتن است بسیار دیر شده است و باید هرچه زودتر بدان پرداخت. ولسلام
داود باقروند ارشد
17ژانویه 2021
28 دیماه 1399
References

  1. ↑ مشکوک به این دلیل که دامن زننده و مبلغان رسمی آن اسرائیل و عربستان و لابیهایشان در آمریکا و نئوکانها و ایادیشان امثال مسعودرجوی هستند
  2. ↑ بحث رضا شاه روحت شاد چیزی جز یک ناستالژی نیست
  3. ↑ دستگیری و شکنجه و سوزاندن سه عنصری در تهران که فکر میکردند متعلق به اطلاعات رژیم است در سال 1360

سیاست زدگی و سیاست زده و تمدن
ژانویه 22, 2021

بقلم: داود باقروند ارشد
سیاست زده و سیاست زدگی به کسی و به رویکردی اطلاق میشود که از جامعه درکی یک بعدی و محدود دارند. رویکردشان با تحولات یک جامعه و بویژه با ظلم و ستم، مانند رویکردشان با رودی است به تعبیر آنها پر از خون که جاری است. و هیچ چیز دیگری را نمیبینند و توان دیدنش را ندارند. درک نمیکنند که این رودخانه که صبح تا شام وسیله تشریح و توضیح و گزارش و تحلیل آن هستند ، دو کرانه نیز دارد که در آن میلیون ها انسان زندگی میکنند، برای آینده خود و خانواده شان تلاش میکنند، عشق میورزند، تولید مثل میکنند، تمدنها را بوجود میآورند. آنچه طی تاریخ بشر همراه و همزمان با جاری بودن رود، از بدو تاریخ مشغول آن بوده اند و هنوز هم مشغولند. و این کرانه ها هستند که تعین میکنند این رود به کدام سمت برود، به چپ ویا به راست و یا بطور مستقیم، آرام و با طمانینه …حرکت کند.
سیاست زده نمیخواهد و یا نمتواند درک کند که همین رود خانه بستری نیز دارد که بر آن جریان پیدا میکند. بستری که بستگی به نوع جنس آن از خاک روس و یا سنگی و و شیب و میزان عمق و وسعت آن تعین میکند که این رودخانه با چه سرعتی حرکت کند، رودخانه ای خروشان و جوشان، که در برخورد با هر مانعی آنرا تخریب و غیر قابل استفاده و یا رودخانه ای آرام و با طمانینه و قابل استفاده و بهره برداری ، با قابلیت های ماهیگیری، قایق و کشتی رانی و مفید فایده. و یا عمق بستر و کرانه های بلند آن جلوی هر گونه طغیان مخرب را میگیرند. و یا در هر طغیانی بدلیل کرانه های نا مطمئن رودی که سرمنشاء حیات و بقاء ساکنین کرانه هایش است، به عامل مرگ تبدیل میشود.
سیاست زده توان و درک این موضوع را ندارد که، آنچه ثابت است جریان رود ولی آنچه متغییر است کرانه ها و بستر و نوع و عمق آن است. که تعین میکند این جریان ثابت چه کارکردی داشته باشد. باعث آبادانی باشد یا عامل تخریب.

تحولات و جریانات سیاسی اجتماعی جامعه جدای از جریان رودخانه نیست. به میزانی که بستر تحولات سیاسی اجتماعی جامعه کم عمق باشد یعنی مردم آن از عمق لازم برخوردار نباشند، تندرویها و جوش و خروشهای اجتماعی نیز به عواملی مخرب تبدیل میشود. و به میزانی که بستر این جامعه از انسانهایی مرکب شده باشد که با اتکاء به دانش و خرد، عمیق باشند رود جریانات سیاسی نیز دارای طمانینه و آرام و قابل اتکاء قابل پیش بینی و کمتر مخرب است.

جامعه سیاست زده هیچ توجهی به عوامل اصلی جریان جامعه که همان مردم آن هستند نمیکنند و تلاشی بخرج نمیدهند که برای محار رود خروشان مخربی که هستی کرانه ها و ساکنین آنرا به نابودی میکشاند، را درک کنند. راز مهار چنین جریان خروشان مخربی در نوع کرانه و بستر آن نهفته است. تا آن درمان نشود رود جامعه همواره متاثر از بستر و شیب و عمق آن جریان خواهد بود، حالا شما هر شعاری هم که بدهید و هر چه در ذهن خود داشته باشید جز تخریب و شسته شدن توسط جریان کل جامعه سرنوشت دیگری نخواهید داشت.

در کتابی خواندم که سیاست زده مانند کسی است که یک بنای کهنه را خراب میکند بدون اینکه نه مصالح جدید و نه معماری آینده نگر و طرحی نو برای ساختن بنایی مدرن داشته باشد. و در نهایت بنای خود را با مصالح کهنه وفرسوده بدست آمده از تخریب بنای کهنه، با کپی برداری از همان طرح ناستالژیک!! قبلی که تجربه سالیاشان بوده، آنهم بدست کسانیکه معماریشان جز کپی برداری از الگوهای کهنه نیست میسازند. بنایی که بسیار متزلزلتر از بنای قبلی است.

برای ساختن جامعه نو باید انسانها و طرحها و گفتمانهای نوعی داشت. بدون آن غیر ممکن است که به جامعه نوع دست یافت. بدون تلاش برای درک و فهم جامعه نمیتوان به تغییرات آن دست یازید.

اسپینوزا میگوید:
تلاش برای درک و فهمیدن، نخستین و تنها بنیاد فضیلت است.اسپینوزا

تمدن بشری و ریشه هایش

ویلدورانت[1] فیلسوف و تاریخنگار و نویسنده آمریکایی در کتاب تاریخ تمدن، تمدن را اینگونه تعریف میکند:
تمدن را میتوان نظم اجتماعی دانست که در نتیجه وجود آن خلاقیت فرهنگی امکانپذیر میشود و جریان میبابد چهار رکن تمدن عبارتند از:

  1. پیش بینی و احتیاط در امور اقتصادی
  2. سازمان سیاسی
  3. سنن اخلاقی
  4. کوشش در مسیر گسترش معرفت و هنر
    تمدن در سایه ثبات و پایان هرج و مرج و نا امنی بدست میآید، با ترس خلاقیت از بین میرود. …نژاد در تمدن هیچ اثری ندارد، نژاد تمدن را نمی سازد، تمدن ملتها را می سازد.[2]

برای آشنایی با پیش زمینه های شروع تمدن و انقلاب صنعتی در غرب شاید بتوان به انگلستان که انقلاب صنعتی (که در بازهٔ زمانی سال ۱۷۶۰ تا سال ۱۸۴۰) درآن رخ داد اشاره کرد و در انگلستان نیز به الیزابت یکم ملکه انگلستان زاده 7 سپتامبر 1533 مرگ 24 مارس 1603 اشاره کرد. [3]

او الیزابت یکم وقتی به حکومت رسید [همدوره شاه طهماسب یکم (۲۳ مه ۱۵۲۴ – ۲۵ مه ۱۵۷۶) و شاه اسماعیل دوم(۲۲ نوامبر ۱۵۷۶ – ۲۴ نوامبر ۱۵۷۷)] انگلستان مورد تنفر همگان بود و ضعیف. در طول حکومت 45 ساله اش، هیچگاه به جنگ نرفت و انگلستان در صلح زیست، پاپ او را تکفیر کرد و چند بار به جانش سوء قصد نمود. هرچند الیزابت به چند کارزار نظامی علیرغم میلش تن داد و از آن حمایت کرد. ازجمله وقتی اسپانیا که بزرگترین قدرت دریایی جهان بود و تمامی آمریکا را مستعمره خود کرده بود، خواست انگلستان را نیز تسخیر کند، عطف به اینکه سالها انگلستان در جنگ شرکت نکرده بود و قوایش را جمع نموده بود، ناوگان شکست ناپذیر اسپانیا را در دریا نابود کرد و خود به بزرگترین قدرت دریایی جهان تبدیل شد.

الیزابت خود بیش از همه کتاب میخواند. زبانهای بسیاری را میدانست، فرانسه، ایتالیایی، لاتین، …کتاب ترجمه میکرد، خودش مدعی بود به اندازه هر یک از پادشاهان عیسوی کتاب خوانده است. وی هر روز کتاب میخواند، شعر میگفت و پیانو مینواخت. وقتی سفیری به تسلط او به زبانهای مختلف آفرین گفت، الیزابت جواب داد:

به زنی زبان یاد دادن کار دشواری نیست، مهم این است به او یاد بدهی زمانیکه لازم است بتواند زبان خود را نگهدارد. پاسخ الیزابت یکم به تحصین کننده دانش چند زبانی او

در زمان او ادبیات و فرهنگ رشد شگرفی نمود. ویلیام شکسپر و کریستوفر مارلو از پیشگامان دوره او بوده اند. دوره اوست که به دوره الیزابت معروف شده است. او از کاتولیک به پروتستان پیوست.

در دوره الیزابت 250 ناشر کتاب (در قرن 16 میلادی) در انگستان وجود داشت. رابرت برتن که خود نویسنده بود در سال 1628 نوشت. [4]

هم اکنون مقدار زیادی کباتهای مختلف و متنوع داریم. ما از دست آنها به ستوه آمده ایم، چشماهایمان از خواند و انگشتانمان از ورق زدن درد گرفته است. رابرت برتن

سانسور در دوره او بسیار شدید بود (مطالب ضد حکومتی، مطالب به طرفداری از کلیسای پاپ رم، سانسور میشدند). تعدادی نیز بخاطر نقض این سانسورها اعدام شدند.

همه اشراف زادگان برای تحصیل به آکسفورد و کمبریج که فقط مختص اشراف بود میرفتند. آنها بدون استثناء موسیقی و نوت را می آموختند. نواختن آلات موسیقی مانند عود، چنگ، ویرجینال، کلاویکورد، اورگ، هارپسیکورد، فلوت، رکوردر یا فلاژوله ، سرنا، کورنت، ترومبون، ترومپت، طبل، و اقسام مخاتلف ویول که ویولن جانشین آن شد رواج داشت.

بقیه هنرها از جمله معماری که عمدتا در ساخت کلیسا تجسم می یافت نیز پیشرفت نمود، که چند ساختمان زیبا از جمله برای دانشگاه کمبریج (سال تاسیس دانشگاه ۱۲۰۹ میلادی) تالار بزرگ مدرسه حقوق (در سال 1572 میلادی) ، کتابخانه بودلیان در دانشگاه آکسفورد(سال تاسیس دانشگاه 1096میلادی) ، بورس شاهی در لندن، …ساخته شده که هنوز هم باقی هستند.

البته طبقه رعیت در عذاب دائمی و بدبختی غیرقابل وصفی زندگی میکرد. و تا سرحد مرگ مورد استثمار قرار میگرفت. جنایات کلیسا و تفتیش عقاید آن و در نتیجه در سوزاندن و قطعه قطعه کردن دین ناباوران در وصف نمیگنجد.
از سال 1481 تا 1499 میلادى یعنى در طى 18 سال به دستور دادگاه تفتیش عقاید، 10220 نفر را زنده زنده سوزاندند، 6860 نفر شقه کردند و 97023 نفر را در زیر شکنجه کشتند و 490000 نفر در سیاهچالها پوسیدند و 289000 نفر را زنده زنده پوستشان را کندند هزاران نفر را به گاری بستند تا گوشت بدنشان برسنگ فرشهای کوچه و خیابان پخش گردید و خون سرخشان خیابانهای اروپای مسیحی آن زمان را رنگین کند.
کلیسا موجب شد که در قرن 16 تا 18 ، هر ساله نزدیک به پنج هزار پسر 7 تا 9 ساله عقیم شدند. كه در كل طي اين سالها بيش از يك ميليون نفر فقط براي جذب گروه هاي كر كليسا اخته گرديدند.[5]

داود باقروند ارشد
سوم بهمن 1399

References

  1. ↑ ویلیام جیمز دورانت (به انگلیسی: William James Durant) (زادهٔ ۵ نوامبر ۱۸۸۵ – مرگ ۷ نوامبر ۱۹۸۱)، فیلسوف، تاریخنگار و نویسندهٔ آمریکایی بود.
  2. ↑ کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت ص 16
  3. ↑ تاریخ تمدن ویلدورانت، آغاز عصر خرد، ص 4123
  4. ↑ کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت صفحه 4172
  5. https://www.cafetarikh.com/news/35467/%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%B9-%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87-%D9%82%D8%B1%D9%88%D9%86-%D9%88%D8%B3%D8%B7%DB%8C

چرا انقلاب 22 بهمن و چرا خمینی؟
ژانویه 25, 2021
بقلم داود باقروند ارشد
پیشگفتار
این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه همچون سید عبدالله بهبهانی[1] وچه سکولارهای تراز اول همچون سید حسن تقی زاده ها[2] در مشروطه ضمن خدمات گرانی که برای کسب مشروطه نموده اند، بر اساس تمامی اسناد و کتب تاریخی و حتی اعترافات داوطلبانه خودشان در سالخوردگی، همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند. بنابراین بحث نگارنده نه سیاه نمایی و نه سفید کاری بلکه روبرو شدن با واقعیات تاریخی خودمان-ایران و ایرانیان بویژه نخبگان آن یعنی آنچه بودیم و هستیم میباشد. تا بتوانیم مبتنی بر واقعیات و نه توهمات به چنان درکی ازچه بودیم و هستیم و آنچه میخواهیم، برسیم. تا قادر شویم آرمانهایمان را اولیت بندی کنیم، زیرساختهای لازم برای رسیدن به آرمانهایمان را با نقطه ضعف هایی که داریم درک و مرحله بندی کنیم، و به آنها جامه عمل بپوشانیم و مهمترین اینکه با شناخت درست از خودمان، و جهان پیرامونمان، تهدیدات درونی و بیرونی را تشخیص داده آن دستآوردها را گزند تهدیدات حفظ کنیم. تا همچون گذشته بعد از نصار هزاران هزار جان ورسیدن به قله، در آنجا گم نشده و به قعر دره های تاریک سقوط نکنیم. همچنانکه از مشروطه به رضا خان از رضاخان به محمدرضا شاه و سپس به جمهوری اسلامی و حتی به “جمهوری دمکراتیک اسلامی”!!! و سلطنت و انواع دیگر نامهای فریبنده ولی با محتوایی یکسان که در تاریخ ایران سابقه 2500ساله داشته و دائما در حال تکرار بوده است، سقوط نکنیم.
با این یادآوری تلخ که: امیر کبیرها، قائم مقام ها و مصدق ها قدیسانی که در جمع دیگر نخست وزیران–دریوزگانِ استعمار، که میهن را به ننگ و رنگ خود آلودند، یکه و تنها بجنگ استبداد و استعمار رفتند توسط همین ایرانیان رگ زده شدند. هیچ ادعای پر طمطراق مبارزه با استبداد، قتل، فساد و اعدام نباید کسی را نسبت به اینکه مدعی خود نیز پاک از این ایرادات است فریب دهد. چشم های خرد را کور و گوشهای شنوا را کر و مدعی را نسبت به خودش متوهم کند. ما به اینگونه استبداد آفرینی پایان دهیم. به گوسفند وار همچون اعضای فرقه مجاهدین و از جمله این قلم، بدنبال کسی رفتن که نتیجه بلافصل کمبود مطالعه و دانش تاریخی و … است، پایان دهیم. به دلالان دمکراسی دیجیتالی با لایکهای بی محتوا و گوش کردنها و پذیرفتنهای کورکورانه بدون نقد پایان دهیم. به استبداد درونمان نباید مجال عمل دوباره و صد باره بدهیم.
با تجربه 40سال خونین در کانون مبارزه سیاسی، و کسی که ازنزدیک شاهد نابودی هزاران تن از فداکارترین جوانان و ایرانیان و خانواده های آنها طی این سالها بوده، شاهد فریبکاریهای تاریخی قدرت پرستان و به مسلخ بردن نسلهایی از ما ایرانیان را در پس انواع شعارهای چپ روانه با پوست و گوشت خود لمس کرده، وظیفه خود میداند که از گذشته درس گرفته و بگوید، ایران و ایرانی باید یکبار برای همیشه دست از فریب خود بردارد و با خودش روبرو شده آنرا تغییر دهد، ایرانی گریزی از روبرو شدن با واقعیت خودش ندارد. نادیده گرفتن، حذف ذهنی، حتی سیاسی و فیزیکی همدیگر تجربه تلخ هزارساله ماست که در دور باطلی ما را نگهداشته است. استعمار در گذشته و قدرتهای بزرگ و همپیمانان امروزشان از این خبط ایرانیان برای نابودی، عقب نگهداشتن و پیشبرد امیال خودشان حداکثر استفاده را کرده اند.
باید به این درک برسیم که آنچه بعنوان آمالمان و آرزوهایمان میخواهیم باشیم “نیستیم” باید “بشویم”، همگی هم باید بشویم نه یک گروه با حذف دیگران. باید از ایدئولژی نفرت، خشونت و نابودی و حذف همدیگر به ایدئولژی انسانی ارتقاء و بالندگی، تأمل، همزیستی، احترام به قانون، پلورالیسم، با آزادی (همه ایرانیان) و استقلال و یک پارچگی ایران تغییر کنیم.
مقدمه
امروزه باگسترش اینترنت و شبکه های اجتماعی و امکان اظهار نظر طیف وسیعی از مردم ایران بویژه در خارج کشور و انعکاس و دسترسی گسترده به نظرات، بخوبی گسستگی افکار و عقاید ایرانیان در زمینه های مختلف و بطور خاص در مورد دلایل و چرایی واقع شدن انقلاب 22 بهمن 1357 و آنهم به رهبری خمینی را آشکار کرده است. علیرغم اینکه دراین زمینه کتب بسیاری چه توسط دولتمردان پهلوی و چه محققین مستقل و حتی انتشار حقایق از طبقه بندی محرمانه خارج شده دولتهایی که پهلوی را برسرکار آورده و اداره میکردند مانند کتاب آبی و…، اما بندرت شاهد اظهار نظرهای بدور از هب و بغضهای فردی و گروهی و متکی به حقایق تاریخی هستیم. تا از پی آمد یک رویکرد تاریخی و غیر جانب دارانه بتوان به درکی درست از جامعه ایران و سمت و سوی حرکت گذشته اش برسیم که راهنمای جامعه سیاسی برای درک حال و آینده اش گردد. کاری که در زمان حکومت پهلوی دوم نیز صورت نگرفت.
پایه های سنتی و تاریخی حکومت در ایران
حداقل از 520سال قبل و بطور خاص با ظهور صفویه در ایران،که از مهم‌ترین دوران تاریخی ایران به ‌شمار می‌آید، چرا که با گذشت 900سال از حکومت خلفای اسلامی بر ایران پس از نابودی شاهنشاهی ساسانی یک دولت متمرکز ایرانی توانست بر سراسر ایران آن روزگار فرمانروایی نماید. بعد از سقوط حکومت ساسانی، چندین پادشاهی ایرانی روی کار آمدند، اما هیچ‌کدام نتوانستند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و میان تمام نواحی و مناطق جغرافیایی ایران در آن دوران یکپارچگی پدیدآورند.
پادشاهان صفویه بعضا خود از میان مراجع تقلید شیعه بودند و هر دو نهاد شریعت و حکومت را در خود خلاصه میکردند. در غیر از این موارد خاص، دو نهاد “شریعت” و “دولت” دوپایه قدرت و حکومت در ایران بوده است. در ایران کلیه امور حکومتی مانند اقتصاد، سیاست خارجی، مالیات،، … در دست شاه و دربارش (دولت-حکومت) و تمام اموردینی، قضایی و اجتماعی در دست روحانیت (شریعت) بوده است. یعنی مسائل بین آهاد ایرانیان ساکن در سرزمینهای تحت حاکمیت دولت وقت یعنی تک افرادی که هیچگونه حق و رای و امکان دخالت در امور کشورنداشته (جز حق به بردگی کشیده شدن) که (رعیت) نامیده میشدند در دست روحانیون بوده است.
همواره بین دو نهاد حکومت و روحانیت، پادشاه بعنوان نماینده حکومت موضع برتر داشت. و تا 22 بهمن 1357 هیچگاه روحانیت در قدرت برتر نسبت به حکومت آنگونه که در اروپای قرون وسطا، کلیسا حاکم بود شاهد نبوده ایم. از این رو روحانیت خود نیز (نه در قالب رعیت) تحت امر پادشاه بوده است. یعنی قدرت سیاسی همواره نزد حکومت بوده. دلیل اینکه حکومت علیرغم میل باطنی نمیتوانسته است روحانیت را بویژه عناصر بالاتر آنها را به عنصر رعیت تقلیل دهد، قدرت مذهبی، متکی به اعتقادات مردم و حتی اعتقادات خود پادشاهان و درباریان و…، که روحانیت آنرا نمایندگی میکردند، بوده است. به همین دلیل نیز شاهان برای کنترل رعیت، روحانیانی را حتی در دربار و یا در اطراف خود میپذیرفتند. تا برای خود مشروعیت بخرند. لامذهب ترین حکام تا پایان دوره پهلوی هرگز نمیتوانستند خود را به دین و مذهب بی اعتنا نشان دهند حتی مجبور بودند وانمود به دینداری کنند.
تا قبل از پیروزی مشروطه، سخنی از نهاد قدرتی بنام «ملت» که پایه دمکراسی است نبوده. در نتیجه تنها نهاد آپوزیسیون نیز «روحانیت» بود و ملت یا مردم بعنوان «رعیت» یا بردگان شاه حق اما و اگر در هیچ امر کشوری و حتی خصوصی ترین امور خودشان (جان و مال و ناموسشان) را هم نداشتند. در واقع تنها مانع و سد در مقابل اعمال جنایتکارانه، حاکمان فاسد، متجاوز، و خونریز، غارتگر، میهن برباد ده، روحانیت بوده است.
نقطه عطفِ نهضت تنباکود
در نهضت تنباکو 1891م، /29اسفند 1286 در زمان ناصرالدین شاه [3] نخستین مقابله و چالش سیاسی با حکومت مطلق ناصرالدین شاه به رهبری روحانیت، توسط سید علی‌اکبر فال اسیری داماد میرزای شیرازی و از علمای برجسته شیراز آغاز شد. علی‌رغم برخورد بسیار خشونت‌ بار و کشتار مردم توسط حکومت، مقاومت مردمی ادامه یافت و قیام مردم شیراز به تبریز، مشهد، اصفهان، تهران و دیگر نقاط ایران گسترش یافت و به تهران نیز سرایت کرد. میرزا حسن آشتیانی از علمای بزرگ تهران بارها با شاه و امین‌السلطان ملاقات و مضار سپردن امتیاز تنباکو به انگلیسها را گوشزد کرد، ولی لابی انگلیس قوی بود و توجهی نمیشد. طوریکه زمزمه‌های جهاد علیه حکومت با نقش برجسته زنان نیز بالا گرفت و اعلامیه‌هایی بدین مضمون که:
«بر حسب حکم جناب حجت‌الاسلام، آقای شیرازی، اگر تا ۴۸ ساعت دیگر امتیاز دخانیات لغو نشود، یوم دوشنبه آتیه، جهاد است، مردم مهیا شوید.»
بر در و دیوارهای شهر نصب شده بود. سرانجام شاه در پنجم جمادی‌الثانی ۱۳۰۹ برای اطمینان بیشتر در دستخطی به امین‌السلطان لغو کامل امتیاز را اعلام کرد. بدینگونه روحانیت توانست قدرت و نیروی سیاسی خود را بعلاوه قدرت مذهبی و اجتماعی شان را به ناصرالدین شاه مقتدرترین پادشاهان قاجارتحمیل کند.
این موفقیت و پیروزی سیاسی-اقتصادی-اجتماعی نهاد روحانیت در مقابل نهاد حکومت، روحانیت را بعنوان خط دفاعی ایران و ایرانی در برابر “استعمار و متحدش دربار” در چشمان ایرانیان و استعمار تثبیت کرد. و اینگونه قدرت روحانیت در تعادل قوای با “نهاد حکومت” بنفع روحانیت بسیار تقویت شد. طوریکه از آن پس شاهان، چه جهت اهداف توسعه طلبانه خود و چه هنگام دفاع از کشور و بسیج مردم برای جنگ، بشدت نیازمند و دست به دامن علماء و روحانیون جهت گرفتن فتواهای لازم برای شرکت مردم در جهاد و جنگ گردیدند. البته متناسب با میزان اقتدار پادشاهان قدرت و نفوذ روحانیت نیز دستخوش تحول میشد. ولی نقش یگانه خودش را هیچگاه از دست نداد.
روحانیت و انقلاب مشروطه
پیروزی انقلاب مشروطه ایران عطف به فاصله بسیار زیاد بین مردم (رعیت) و رهبران (چه سکولارها و چه روحانیون) جنبش از طرفی، و پیچیدگی سیاسی عناصر دربار با حمایت و مشورت نمایندگان رسیه تزاری و انگلیس و البته دست پرودگان و مزد بگیرانشان در دربار بعنوان دشمنان مشروطه از طرف دیگر، مدیون حمایت و رهبری دو روحانی “سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی” و البته حمایت مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف [4] بود که توانستند در ادامه قدرت گیری روحانیت در مواجهه با نهاد سلطنت (حکومت-دربار) نه تنها از این نهاد بطور قانونی خلع ید کند، بلکه “برای اولین بار در تاریخ ایران” نهاد “مردم“ و نه “رعیت” (شاید بعنوان بالاترین دستآورد ماندگار مشروطه) را بعنوان منشاء مشروعیت و قدرت سیاسی دولتی در قانون اساسی مشروطه وارد کنند.
هرچند که مخالفتهای جدی نیز در میان روحانیون (امثال فضل الله نوری) با تحریک و تامین مالی وحمایت … دربار، با مشروطه وجود داشت، اما در اساس باز هم همین روحانیون رهبر کننده مشروطه بودند که مخالفین درونی خود را نیز پس زدند. در ادامه هم وقتی نهاد حکومت با کمک ودسیسه روسیه تزاری مجلس مشروطه را به توپ بست و بعضی سران مشروطه را دستگیر و اعدام نمود، و عملا مشروطه از ایران بجز در تبریز آنهم محله امیر خیز آن با رهبری ستارخان، رخت بر بست، بازهم با حمایت وفتوای سه روحانی ارشد نجف (محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی) بود که با مقدس خواندن مبارزه ستارخان برای مشروطه علیه محمد علی شاه و نیروز قزاق از یکطرف و تکفیر کردن هرگونه حمایت و همکاری با دشمنان مشروطه، سردار ملی را قادر ساختند ازمحله امیر خیز تبریز تنها سنگر باقی مانده مشروطه در تمام ایران بعنوان سنگر دمکراسی درحد مشروطه، جانانه دفاع و آنرا به پیروزی برساند.
نقش روحانیون و مذهب چنان بود که، ستارخان هرگاه با مخالفتِ تسلیم طلبان مواجهه میشد، میگفت: “من حکم علما نجف را اجرا میکنم”. و تن به کوتاه آمدن و سازش نمیداد.[5]
تحول تاریخی: پاکسازی درونی روحانیت
با اعدام شیخ فضل الله نوری از سران مخالفین اصلی روحانی با مشروطه و همدست دربار با فتوای مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف و تائید دو روحانی از رهبران مشروطه “سید محمد طباطبایی وسید عبدالله بهبهانی”، در میدان سپه تهران، کاریکه از توان هیچ نهاد حکومتی بجز خود روحانیت با توجه به ذهنیت مردم ایران از مذهب و روحانی بر نیمآمد، روحانیت توانست خط فاصل روشنی بین روحانیت مبارز و ضد سلطنت-حکومت با روحانیانی که بخدمت سلطنت در میآمدند بکشد و نگذارد عملکرد بعضی روحانیون چهره نهاد روحانیت در ایران را خدشه دار کند بلکه به اعتبار خود در میان مردم بیفزاید.
نقش رهبراین سکولار در مشروطه
تمامی سطور فوق تاریخ مستند ایران هستند، میتوان در تمامی استنادات تاریخی مشروطه به آنها از جمله “تاریخ مشروطه اثر احمد کسروی” و یا “حیات یحیی اثر یحیی دولت آبادی” و”تاریخ بیداری ایرانیان”… بدانها دست یافت. البته سطور فوق به هیچ عنوان بعنوان نفی نقش بلا جایگزین دیگر گروههای فکری جامعه ایران همچون، میرزا یوسف خان مستشارالدوله (و رساله “رمز یوسفی” و ” یک کلمه” اش-بعنوان اصلی ترین مواد اعلامیه حقوق بشر و… در آن زمان)، آخوند زاده، آقاخان کرمانی، طالبوف تبریزی و سید جمال‌ الدین اسدآبادی، مجمع آدمیت، انجمن تبریز، مرکز غیبی، و تقی زاده، … در شروع و به پیروزی رساندن مشروطه، نیست. بلکه نشان دادن نقش واقعی روحانیت در تاریخ ایران است. آنهم در یک بررسی تاریخی و نه بررسی ارزش گذارانه آنهم از موضع و دیدگاه امروز بلکه آنچه بوده و گذشته است و اثرماندگار آن (با هر میزان از عمقی که ما بدان اشراف داشته و یا نداشته باشیم).
نکته مهم در مورد نقش روحانیت در مشروطه این است که اولا آنها خود مبدا و منشاء نبوده اند. بلکه تحت تاثیر و تلقین و نفوذ اجتماعی عقاید روشنفکران آزادیخواه قرار گرفتند و بر اثر آن بود که به تأویل شرعی و توجیه اصولی مفهوم مشروطیت بر آمدند. سخن سید محمد طباطبایی مجتهد در مجلس شورای ملی مؤید این نظر و نتیجه گیری تاریخی است. که گفت:
“ما مملکت مشروطه را خود ندیده بودیم. ولی آنچه شنیده بودیم و آنهایی که ممالک مشروطه را دیده بودند به ما گفتند مشروطیت موجب امنیت و آبادی مملکت است. ما هم تشویق و عشقی حاصل نموده تا ترتیب مشروطیت را در این مملکت برقرار نمودیم”سخنان سید محمد طباطبایی نقل از مذاکرات مجلس 14 شوال 1325
علیرغم این اگر عزم و اراده این چنین روحانیت نبود، به قطع و یقین روشنفکران ایران حتی به چند فرسنگی آنچه در مشروطه کسب شد هم نمیرسیدند. چرا که فقط روحانیت بود که میتوانست و توانست در مقابل نهاد حکومت و شاه مطلق العنان و دربار بایستد از مظفرالدین شاه امضاء مشروطیت را بگیرد، و سپس با هزاران توطئه های پسرش محمدعلی شاه، دربار و سفارت روسیه تزاری و انگلیس چه در تهران و چه با حمایتی که از سردار ملی ستار خان در نجات مشروطه نمودند مقابله کند و پیروز شود. از قدرت خارجی نهراسیدند، و به سرداراسعد با چندین هزار نیرو که عازم فتح تهران بود و به قم رسیده بود اما توسط گنسولهای روس و انگلیس متوقف شده بود، و اجازه رفتن بسمت تهران را ندادند، بعد از مشورت سردار اسعد با مراجع تقلید شیعه در نجف از طریق انجمن سعادت مستقر در استانبول، فرمان قاطع کنار زدن گنسولهای بیگانه و اقدام به فتح تهران دادند را گرفت و بسمت تهران جهت فتح کشور و سرنگونی محمدعلی شاه قاجار راونه شد و اینگونه مشروطه پیروز شد.[6]
و با اینکه روحانیت در مشروطه علاوه بر آبادانی و امنیت بدنبال پی ریزی ریاست فائقه خود بود، نقش محوری و اساسی آنها در همراه کردن مردم عامی در پس زدن مخالفین قدر قدرت در میان روحانیون و مهمتر از آن در شکست تاریخی دربار پایه دیگر حکومت چند هزار ساله ایران بود. شکافی که در آن ایرانیان ازحد رعیت و مایملک شاه به “شهروند” تبدیل شد و برای اولین بار “مردم ایران” نام گرفتند و در قانون اساسی منشاء قدرت و مشروعیت حکومت شمرده شدند. اینها نه تنها قابل چشم پوشی نیست، بلکه نماینگر نقش عمیق و ریشه های دین و مذهب در ایران که روحانیت آنرا نمایندگی میکرد از دلایل اصلی پاسخ به این سوال اساسی است که چرا در 22 بهمن خمینی و نه کس دیگر.
روحانیت بعد از مشروطه
در زمان رضا شاه روحانیت به میزان بسیاری به حاشیه رانده شدند. اما در زمان محمد رضا شاه با توجه به عقاید خرافی خودش و ضعف شخصیتی و اطرافیانش روحانیت دوباره تقویت شدند.
مدرس از سرآمدان مخالف استبداد
مدرس سال ۱۲۴۹ در روستای سرابه اردستان به‌دنیا آمد. تحصیلات مذهبی خود را در اصفهان و نجف طی کرد و به اجتهاد رسید. پس از بازگشت به ایران وارد سیاست شد. اقدامات مدرس در مشروطه و در زمان رضا خان میرپنج:

  1. مخالفت با تنظیم شدن قوانین مجلس شورای ملی مطابق شریعت
  2. از اعضای تشکیل دهند دولت ملی برای مقابله با اشغال کشور در جنگ جهانی بهمراه دیگر ملیون
  3. مخالفت با قرارداد استعماری 1919 سید ضیاء طباطبایی
  4. سازمان دادن استیضاح رضا شاه بدنبال کودتاهای مشترک رضا خان با انگلیس
  5. مخالفت به همراه مصدق با شاه شدن رضا خان
  6. دستگیری و زندان و تبعید و سپس ترور مدرس بدست رضا خان در مخالفت با استبداد او
    رضا خان ابتدا می‌خواست مدرس را با خود همراه سازد و برای تطمیع او به او پیغام داد که:
    «چون شما از تهران انتخاب نشده‌اید، (دوره هفتم مجلس را می‌گوید) اجازه بدهید که کاندیدای یکی از شهرستانها شوید و دستور دهم انتخاب گردید!»پیام تطمیع رضا خان به مدرس
    . مدرس در جواب گفت:
    «به سردار سپه بگو اگر مردی، مردم را آزاد بگذار تا ببینی من از چند شهر انتخاب می‌شوم. والا مجلسی که به دستور تو من نماینده‌اش گردم باید درش را لجن گرفت».جواب مدرس به پیام تطمیع رضا خان به مدرس
    مدرس در نهایت در تبعید بدست عوامل رضا شاه کشته شد.

سفر فرح پهلوی به نجف در عراق برای دیدار با آیت الله خویی جهت نجات شاه
بنابراین آیا ایران و ایرانی بطور تاریخی، بویژه با فضایی که پهلوی دوم چه بلحاظ تمایلات مذهبی حتی ظاهری خودش به مذهب و توهم “خود را منتصب به امامان و ماوراء الطبیعه” دانستن محمدرضا شاه، و چه آزادی عملی که ساواک در یک اشتباه محاسبه به فعالیت روحانیت در مقایسه با گروههایی که به عمل تروریستی دست میزدند داد، بعلاوه شبکه چندین صد ساله مساجد و روحانیون در شهرها و تمامی روستاها کشور، بعلاوه سابقه تاریخی روحانیت در اذهان کاملا آماده و مورد قبول مردم، میتوانست مسیر دیگری را طی کند؟ ضمنا فراموش نکنیم حتی فرح پهلوی برای نجات شاه از سقوط در آستانه بهمن 1357 به نجف رفت تا از مراجع شیعه نجف خواستار جلوگیری از سرنگونی همسرش محمدرضا شاه شود. که جایگاه روحانیت در ایران را بهتر برای خواننده روشن میکند.
شاه در عاشورا
دشمنی اسرائیل با ایران1
ولیعهد و فرح در حرم
نکته مهمتر اینکه در تعادل قوای بین روحانیت و شاه، دومی همواره در نقش ظالم و اولی در نقش مرجع شکایتِ رعیت از ظلم و ستم ظالم شاه و درباریان برای صدها سال در اذهان “رعیت” و بعد از مشروطه “مردم” ایران نهادینه شده بود.
ازطرفی عطف به بی نقشی مردم “رعیت” در ایران، هر گونه آپوزیسیون با هر مسئله ای طبعا یا باید در میان “حکومتیان و درباریان” می بود و یا درمیان “روحانیون“، یعنی دوقطب اصلی جامعه، چون کس دیگری نبوده، (مردم-رعیت) که حقی نداشته، تا بتوانند با مشروطه یا هر امری دیگر بطور مستقل مخالفت کند. حتی قطب پنهان در ایران یعنی استعمار هم وقتی میخواستند مخالفتشان را با مشروطه ابراز کنند مجبور بودند دست به دامن این دو قطب داخلی شوند. مخالفت درباریان با مشروطه نیز بر همین فضای مذهبی متکی میشده طوریکه برای مقبول نشان دادن مخالفتشان با پایان استبداد سلطنتی، مشروطه و خواسته هایش را غیر دینی و یا خلاف مذهب و… معرفی میکردند، طبعا روحانیون مخالف مشروطه نیز همین استدلال را میکردند. در مقابل نیز همه موافقین مشروطه چه سکولار و چه مذهبی حتی مراجع تقلید موافق مشروطه تلاش میکردند آنرا موافق مذهب و دین نشان دهند. یعنی ملاک و معیار و اهرم اثبات و به کرسی نشاند محتوای مشروطه – دمکراسی که تماما محتوای سکولار داشتند درنزد ایرانیان، دین و مذهب بود. مراجعه کنید به همه کتب تاریخ نویسان مشروطه.
شاهد تاریخی اینکه، تلاش تقلیل گرایانه بسیاری ازمحتوای کلمات فرهنگ مشروطه، از جمله “آزادی قلم و بیان” را به “امر به معروف و نهی از منکر” و یا خود “مشروطه” را به “امرهم شوری بینهم” توسط روحانیون و مراجع تقلید طرفدار مشروطه، تلاشهایی بود تا محتوا و درک از مشروطه را و کلماتیکه در فرهنگ ایرانی نبوده را برای مردم ایران قابل هضم کنند، ضمنا از مخالفت کسانیکه منافعشان با مشروطه بخطر میافتاد بکاهند یا مخالفتشان را خنثی کنند. (همه اینها بطور دقیق تر در اینجا طی مقاله این قلم تشریح شده است).
معیارهای دوگانه
بسیاری که امروزه از تحریم های غیرقانونی منجر به صدمه جدی به مردم ایران و اقتصاد شکننده آنها، حمایت کردند و میکنند (بجز عناصر خودفروخته به گروه کشورهای اعمال کننده و حامی تحریمها مانند فرقه رجوی و یا شورای مدیریت گذار و بعضی سلطنت طلبها و…) دلیل اصلی خود رانقش رژیم کنونی در بحرانهای اقتصادی را برجسته میکنند، تا محاصره اقتصادی غیر قانونی و زورگویانه که نئوکانها اعمال کرده اند. یعنی آشکارا با نادیده گرفتن بی سابقه ترین محاصره اقتصادی-بین المللی کشور، در بحث علت و معلولی و اینکه علت هر پدیده بحران زده را باید مقدمتا در درون آن جستجو کرد. و تحریم ها را عامل فرعی و بیرونی میشمارند.
اما همین افراد وگروهها، وقتی نوبت قضاوت در مورد سرنگونی سلطنت پهلوی با پنجاه سال سابقه حکومت در ایران میرسد، عامل خارجی مثلا خواست غرب و کارتر و… را مطرح و عامل اصلی و عامل درونی یعنی حکومت فاسد و جبار و سرکوبگر وابسته به اجنبی پهلوی را نفی و نادیده و یا کم رنگ جلوه میدهند. حتی مهمتر از آن نقش مردم ایران در این میان و بحرانها و مسائل آنها و خواست و تمایلشان را با رویکردی متعلق به قبل از مشروطه (رعیت شمردن ایرانیان)، به هیچ میگیرند.
از آنجا که هدف از این نوشته پرداختن به نقش جامعه و مردم ایران در تحولات تاریخی آن و انقلاب 22 بهمن و علت ظهور خمینی است. اما نقش کشورهای خارجی نیز نفی نمیکند. هرچند که بسیاری نیز انقلاب 57 را واکنشی به تلاشهای غرب گرایانه و سکولاریزاسیون شاه مورد حمایت غرب و واکنشی نه چندان محافظه کارانه به بی عدالتی اجتماعی و ناتوانی های شاه میدانند، طوریکه بسیاری از ایرانیان شاه را عروسک خیمه شب بازی و مدیون یک قدرت خارجی میپنداشتند. که حکومتش در حال آلوده کردن فرهنگ ایران با حکومتی سرکوبگر، بی رحم، فاسد، اهل بریز و بپاش دیده میشد. و در زمینه اداره کشور نیز دچار نا توانی کارکردی بایک برنامه اقتصادی بیش از حد جاه طلبانه که محصولش تورم اقتصادی، در ضمن غیر قابل انعطاف و تمامیت خواه که زمینه ساز تحول بود، در کارنامه تحلیلِ سلطنت پهلوی دوم دیده شده است.
اما چرا خمینی؟
در دوره پهلوی دوم نیز بنا بر سیاست محمدرضا شاه، نهاد روحانیت بعنوان یکی از دوپایه حکومت سنتی ایران بعد از افت ناشی از سیاستهای به حاشیه راندن روحانیون رضا خان، بسیار تقویت شد. بعلاوه اینکه حضور و فعالیت تمامی نیروهای ملی، مذهبی، سکولار و چپ توسط شاه تا نابودی فیزیکی تقلیل یافتند.(بحث نیروهای ملی و سکولار نیازمند بررسی جداگانه است، شاه با واردات کالا از آمریکا و غرب عملا کمر اقتصاد و تولید ملی، و طبعا نیروهای ملی که آن اقتصاد را نمایندگی میکردند را شکست و آنها رااز کارکرد سیاسی-اجتماعی انداخت. آنگونه که کارکردی بسیار ناهنجار و ضعیف چه توسط بختیار و چه دولت بازرگان را شاهد بودیم)
درخشش خمینی در تحولات سیاسی
اما گفتمان خمینی تنها در دوره ای توانست بدرخشد که بحرانهایی مهم بخشهای گسترده ای از جامعه و همین طور نظام سیاسی حاکم را در برگرفته بودند. تنها در این دوره های بحرانی، یعنی در اوایل دهه 1340 [7] و در سالهای منتهی به 1357 منجر شد، سخنان سیاسی خمینی توانایی خود را به نمایش بگذارد. و نام او را از حلقه محدود طرافدارانش فراتر برده به گوش تمامی لایه های اجتماعی و گوناگون جامعه برساند.
از مختصات مهم گفتمان خمینی از همان ابتدا انعکاس دادن التهاب، خشم و نفرت مردم ایران از رژیم پهلوی بود. امری که موجبات شهرت وی در تمام عالم شد. بطور خلاصه میتوان از گفتمان خمینی، پرتره ایرانیان عاصی را بخوبی مشاهده کرد. ایرانیانی که از روال معمول وقایع خشمگین و از زمانه و زمان حال بیش از هر چیزی دیگر نفرت داشتند. چرا که حال را سیاه ترین دوره های تاریخی خود می دانستند. گویی در 100 سال گذشته هیچ تحول مثبتی رخ نداده است!! و گسست فاجعه آمیز اجتماعی و گسست از حاکمیت که در نقطه انفجار قرار داشت را نمایندگی میکرد. مردمی که بیش از منطق و استدلال، همچون امروز از عواطف و احساسهای خشم و نفرت استفاده میکردند.
میدانیم که در روانشناسی فردی و گروهی، موثرترین ابزار برای از میان برداشتن امکان گفت و گو و همزیستی و درنتیجه قطع پیوند میان انسانها استفاده از عواطف و احساسات درونی ناخود آگاه مردم است. آنچه امروزه بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی بویژه توسط سلطنت طلبها، فرقه رجوی و … و بسیاری از مراکز مشکوک در شبکه هایی اجتماعی و تلویزیونهای دیجیتال و غیر دیجیتال خارج کشور بدان بشدت تمام دامن زده میشود.
پیش زمینه های گسست اجتماعی
گسست اجتماعی زمانی میتواند موثر افتد که پیش زمینه های سُست شدن پیوندهای فردی و اجتماعی فراهم باشد. یکی از دلایل بسیار مهم شکنندگی پیوندهای اجتماعی در دوره پهلوی دوم روند شتابزده و نا موزون شهر نشینی بود که با جا کن کردن روستانیان در جریان اصلاحات ارضی که زمین های نامرغوب بعلاوه فقر اقتصادی روستائیان امکان بهره برداری از زمینهای دریافتی را نداشتند، علاوه بر فقر قبلی، بی کاری آنها را تهیدست تر از قبل، مجبور به کوچ به حاشیه شهرها برای کارگری و سیر کردن شکم خود و خانواده شان نمود.
روستائیانی که محل سنتی زندگیشان را ترک کرده بودند، تعداد بسیاری انسان بینا بینی بوجود آورده بودند. که نه توسط بافت و فرهنگ سنتی جامعه در بر گرفته میشدند و نه از مزایای نهادهای شهری که جدیدا در آن حضور داشتند برخوردار بودند. اصلاحات شاه ایران را که 20% شهرنشین داشت به 50% شهر نشین تبدیل کرده بود. بدون اینکه جمعت جدید در شهرها بدرستی ادغام شوند و ساختارهای لازم را برایش فراهم کرده باشند. در یک کلام این جمعیت تمامی نرمهای فرهنگی، سنتی، عرفیشان با شدت و حدت هرچه تمام در شهرها زیر پا گذاشته میشد. بدون اینکه توان و ظرفیت زندگی مدرن و الزمات فرهنگی آن را کسب و برایشان فراهم شده باشد.
سونامی بحران اجتماعی در میان جامعه سنتی-بحران اتوریته
حاصل اینکه، فروپاشی جامعه سنتی با نا کار آمدی ساختارهای شهری که قرار بود آنها را در بر بگیرند همراه شده بود. بحران رابطه میان افراد و انواع گوناگون اتوریته های موجود در اجتماع پدید آورده بود. در تمامی سیستم های انسانی پیوند میان انسانها بر اساس دو محور افقی و عمودی استوار میشود. محور افقی رابطه برابر انسانها، مانند خواهر و برادر، شهروندان نسبت بهم، و محور عمودی مانند پدر و مادر نسبت به فرزندان، رئیس نسبت به مرئوس، حاکم نسبت به مردم… در رابطه میان انسانها تفاوت است بین دو مفهوم قدرت و توریته. افزایش قدرت وقتی با افزایش اتوریته همراه است که نا برابری در قدرت توسط افراد فرودست پذیرفته شده باشد. یعنی آنکه قدرت بیشتری دارد اگر نتوانسته باشد به برتریش در نگاه دیگری مشروعیت و مقبولیت ببخشد، از اتوریته بیشتری برخوردارنخواهد بود.
همانگونه که پیشتر گفته شد، یکی از پیامدهای مهم گسست اجتماعی (نهادهای سنتی درایران)، بحران اتوریته بود که برهمه نظامهای انسانی جامعه از خانواده و نظام خویشاوندی گرفته تا حکومت سیاسی تاثیر خود را برجای میگذارد. بدین معنا که دارنگان سنتی اتوریته در جامعه(پدر در خانواده، مرد نسبت به زن، و پادشاه در اجتماع) هرچند هممچنان از قدرت بسیاری برخوردار بودند اما دیگر از مشروعیت سابق خود برخوردار نبودند. بنابراین پیوند عمودی در تنظیم رابطه در تمامی این سیستم ها به میزان مختلف دچار ضعف شد و بحران اتوریته پدید آورده بود. این بحران بی سابقه تاریخی در روابطه سنتی، اتوریته پدر خانواده راتضعیف کرد و توانای او رادر اداره خانواده و تصمیم گیریهای مهم (مانند آینده، ازدواج، تحصیل، کار، فرزندان او را از بسیار از امور اساسی خانواده به پرسش و چالش گرفت.
حکومت سیاسی پهلوی نیز در درون از بحران اتوریته عمیقی رنج میبرد. چرا که نتوانسته بود بدلیل سد کردن روندهای دمکراتیک در عرصه سیاسی، اتوریته خود را بر مبنای متعارفِ متناسب ومدرن استوار سازد. در نظامهای غربی با فروپاشی ساختارهای سنتی و زوال اتوریته های سنتی، نوع های جدیدی از اتوریته شکل گرفته که مشروعیت شان را بیش از آن که از دین و سایر نهادهای سنتی بگیرند از قرادادهای اجتماعی که بر اساس توافق متقابل میان افراد جامعه (دمکراسی و آزادیهای اجتماعی و سیاسی و…) حاصل میشود استخراج میکنند. در ایران آن دوران، از پدر در راس خانواده تا شاه در راس کشور، بتدریج در حال از دست دادن بینادهای مشروعیت اتوریته بودند بدون اینکه توانسته باشند آن را با نوع دیگری از مشروعیت مثلا مناسبات دمکراتیک تعویض و جانشین کنند.
خمینی در واقع با گفتمان و حتی مهمتر از آن با شخصیت خود با تکیه به ذهنیت مذهبی ایرانیان توانست در برابر دو انتخاب اتوریته سنتی ولی نا کارآمد پدر و اتوریته کم و بیش مدرن ولی دیکتاتورانه ی-نا مشروع محمدرضا شاه، راه سومی را که کم و بیش بازگشت ضمنی به همان مناسبات سنتی گذشته با کمی تغییر و تضمینهایی زبانی نشان دهد. که هم برای اتوریته پدران سنتی وحشت زده و نا کارآمد شهری جذاب مینمود و هم برای جوانان فقیر و طبقه متوسط شهری. جوانانی که با نفی همزمان اتوریته پدر و پادشاه در آرزوی برابری مطلق یا حذف تمامی محورهای عمودی اتوریته جامعه می سوختند. در حالی که همزمان از امتیاز “آزادی نسبی” دوران پهلوی که آن را بشکل نوعی وانهادگی و از دست دادن هرگونه معیار و میزان زندگی میفهمیدند، بشدت می هراسیدند و میگریختند. به همین دلیل گفتمان خمینی برای بسیاری بهترین راه محل بنظر میرسید.
گفتار و منش خمینی معرف شخصی بود که از یک سو قرار بود نوعی برابری مطلق به ارمغان بیاورد، و در نتیجه تمامی اتوریته های ناکارآمد و دست و پاگیر را حذف کند و ازسوی دیگر به تنهایی خود بر جای همه این اتوریته های جور و واجور دست و پاگیر بنشیند و همزمان تمامی آنها رانمایندگی کند. از پدر گرفته تا رهبر دینی، سیاسی و اجتماعی و…. واینکه جلوی جلوه های هراسناک آزادی را برای “انسانهای بینابینی” و گریخته از پیوندهای سنتی و نا پیوسته به پیوندهای شهری را بگیرد.
در این دوران احساس ترس و وحشت از این نوع آزادی را در گفتمان همه روشنفکران و گروههای اجتماعی که از “غرب زدگی” می گفتند وخود را برای مبارزه با تهاجم فرهنگی غرب آماده میکردند و یا همه به اصطلاح ضد امپریالیستهای آن دوران میتوان نتیجه گرفت. خمینی خواسته و ناخواسته تنها کسی بود که قادر شد تا یک تنه به جنگ تمامی نمایندگان “نا کارآمد” اتوریته (پدربه شهر آمده) و یا اتوریته نا مشروع (حاکم مستبد) برود. و همچو ابراهیم پیامبر نابودشان سازد و هم آن که به تنهایی همه آن اتوریته ها را نمایندگی کند.
از همین رو بود که در عالمِ خیالیِ جمعیِ ایرانیان قرار بود که با آمدن خمینی جامعه ای داشته باشیم که درآن همه افراد برابر باشند و تنها یکنفر به نمایندگی از همه اتوریته ها، بر بالای سر دیگران قرار بگیرد. چیزی که بطور یک دست توسط همه از صدر تا ذیل پذیرفته شده بود.
نتیجه گیریها:

  1. اگر در ایران روحانیت وجود نداشت یا از موقعیت تاریخی که داشت برخوردار نبود، انقلابی که حتی مورد تائید جهانی نیز باشد رخ نمیداد. چرا که هر انقلابی را افتادن ایران بدامن کمونیسم (شوروی سابق) ارزیابی کرده و حتی اگر شده با کودتای نظامی جلو گیری میکردند. چرا که روحانیت را غرب، بعنوان سدی در مقابل شرقِ کمونیست میپنداشت. چون عوامل بین المللی نیز مستقل از ارزیابی ما ازجایگاه تاریخی روحانیت در ایران، نقش روحانیت را بدقت دنبال کرده و میشناختند و پذیرفته بوده.
  2. امروزه جامعه ایران بویژه در خارج کشور بسا بسا بحرانی تر و در هم ریخته تر از دوران منتهی به انقلاب 22 بهمن است. و کینه و نفرت و احساسات ضد نقیض، دشمنی های کور و کنار گذشته شدن خرد و تفکر و تحلیل و برنامه و شناخت و تبادل نظر و نقد و انتقاد و گسترش فکر و نظر و گفتمان، جامعه را در لبه پرتگاه مهلکتری در فقدان خرد جمعی و فرهنگ لازم، و فقدان شخصیتی متحد کنند و کاریزماتیک سال 57 همچون خمینی، و یا جمع و گروه و حزب و جبهه ای واقعا موجود و … ، قرار داده و تهدید میکند.
  3. امروزه نیز باز به اشتباه در میان خارجه نشینها در اثر درماندگی اجتماعی،سیاسی میل به بازگشت به گذشته سنتی (بازگشت به سلطنت) تبلیغ و پدیدار شده است. عارضه همه جوامع دچار بحران اندیشه ورزی و ندام کاری و روحیه باری به هر جهت. که با تحولات این چهل ساله و تغییر جامعه و نیروهای در صحنه خیالی پوچ و بیهوده و غیرممکن است.
  4. بخوبی از حقایق تاریخی اجتماعی منتهی به انقلاب 22 بهمن، میتوان درک کرد که همه گفتمانهای دروغین اینکه رهبری انقلاب 22 بهمن، از بعضی ها (مسعودرجوی) یا دیگر فعالین مارکسیست دزدیده شده است، تا چه حد بی پایه و اساس است.
  5. رجوی با تکیه به همان توهم دزدیده شدن انقلاب از او و ادعای رهبری انقلاب!!! دست به تروریسم زد و جامعه سنتی ایران چنان پتک محکمی بر سرش کوبید که امروزه حتی وقتی 150 شهر بپا میخیزند از ترس ضربه مهلکی که خورده و چنان درسی به او آموخته که حاضر نیست از اختفای هم تراز با مرگ سیاسی خارج شده و آنچه روزگاری نقش “رهبری انقلاب نوین مردم ایران” برای خودش میخواند را در دست بگیرد!! فاجعه آنجاست، این خود رهبر کبیر!! خوانده، تنها زمانی علنی میشود و اطلاعیه میدهد و اعلان سال سرنگونی در 2020 را میدهد!!! که تروریسم دولتی آمریکا بر سر مردم ایران آوار میشود و طی یک عمل تروریستی یک سردار ایرانی را ترور کند. مسعودرجوی نشان داده که امیدش نه به خودش و رهبری ای که مدعی است هم زمینی و هم آسمانی!!!! است، بلکه فقط وفقط به آمریکاست و نه حتی به مردم ایران حتی اگر در 150 شهر قیام کرده باشند.
  6. طیف چپ ایران از طرفی دچار همان عارضه چپ جهانی متاثر از سقوط قطب مارکسیستی است ولی متاسفانه باید گفت در ایران بطور خاص، عدم درک درستی از جامعه ایران و تحلیل های کلیشه ای وارداتی (واقعه سیاهکل) در زمان پهلوی دوم و در ادامه در حکومت حاضر با همان نقیصه شاید در ابعاد کمتر بعلاو اینکه با بلایی که تروریسم یا به اصطلاح مبارزه تروریستی رجوی بر سرشان آورد و با تکیه به حقایق تاریخی-فرهنگی مردم ایران که در فوق آمد، و ضعفهای عمیق درونی این جنبش، چنان دوبله ضربه خورد و زخمهای مهلکی برداشته که چهل سال است نتوانسته بر این ضربات غلبه کرده و زخمهایش را ترمیم کرده از بستر بیماری بلند شود و حرفی برای گفتن در میان جوانان ایران داشته باشد. اما اگر اصالتی در گروههای چپ وجود میداشت و عطف به اینکه هستند کسانی در میان آنها که بسیار پاکتر از مجاهدین مانده اند. چون دستشان مانند مجاهدین به خون مردم ایران و همدستی با دشمنان ایران آلوده نشده، میتوانستند حرفی جذاب برای گفتن برای نسل جدید جوانان ایران داشته باشند. که متاسفانه آنهم هنوز ظهور نکرده است.
  7. متاسفانه آپوزیسیون خارج کشور بدلیل خیانتهای مکرر و تاریخی مسعود رجوی چه به مردم ایران وچه مبارزه، چهره آپوزیسیون را در نظر مردم ایران تخریب و بی حیثیت کرده است. و تاسفبارتر اینکه این آپوزیسیون کار جدی ای برای مبارزه با خیانتهای مسعودرجوی در مجاهدین نمیکنند. تا با اینکار در نظر مردم ایران فاصله محتوایی خود را با چنین جرثومه سیاسی به مردم ایران نشان دهند. و حیثیت خود را بازیابند.
  8. معنی همه این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه و… وچه سکولارهای تراز اول همچون تقی زاده ها در مشروطه و بعد از آن همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند. [8] بحث روبرو شدن با واقعیات تاریخی ایران و آنچه هستیم و بودیم است. با بتوانیم بفمیم چه بودیم چه میخواهیم و با آنچه بودیم و هستیم چگونه بخواهیم و چگونه به خواسته ها برسیم و مهمترین اینکه با شناخت درست آن دستآوردها را چگونه حفظ کنیم. و از مشروطه به رضا خان سقوط نکنیم. هرچند امثال امیرکبیر، سید محمد طباطبایی، دکتر مصدق و دکتر فاطمی و جزنی هم داشته ایم که فساد ناپذیر بودند. فراموش نکنیم با یک گل بهار نمیشود. همانطور که دیدیم نشده. همانطور که مسعود رجوی فراموش نمیکنیم که چه میگفت و چه بود چه کرد؟!!!
    چاره ایران در تولید آزادی در داخل کشور بدست مردمی متکی به نهادهای مدنی لازم، که مقدم بر جانفشانی در راه آزادی، اهدافش را تا بن و استخوان بخوبی درک کرده و شناخته، بهایش را پرداخته و سپس بر اساس این شناخت و درکِ ضرورتِ آن، تا پای جان از آن حراست میکند. والا تاریخ 2500 ساله ما و دیگر ملل جهان نشان داده، تغییرات صرفا متکی به واکنش به ظلم و ستم هیچگاه پایدار نبوده است. بنابراین آزادی باید توسط ایرانی تولید و برقرار شود نه از خارج واردا شود، چه از آمریکا (هدف مجاهدین) و بسیاری سلطنت طلبها و سکولار دمکراتها و مدیران گذارهای فرضی و چه از شرق و ته مانده مارکسیسم. اینگونه تحولات وارداتی مانند گذشته، خاک پاشیدن به چشم مردم ایران جهت پنهان کردن ماهیت امثال مسعود رجوی و… در دنیای سیاست ایران است که امروزه با طولانی شدن حضور در خارج کشور، با و بدون دستان دشمنان ایران و ایرانی، نئوکانها، عربستان واسرائیل در پشت آنها با شعارهای فریبنده گسترش یافته و خطرناک تر هم شده اند. آزادی را از درون ایران و ایرانی باید جستجو کرد و ساخت.
    داود باقروند ارشد
    20 بهمن 1299
    مطالب مرتبط
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

References

  1. ↑ سید عبدالله بهبهانی (۱۲۵۶ ـ ۱۳۲۸ق) از رهبران نهضت مشروطیت ایران و از علمای تهران بود. وی بعد از پیروزی جنبش مشروطه نماینده مجلس شد. در دوران استبداد صغیر به عتبات تبعید و پس از فتح تهران توسط مشروطه‌خواهان، در میان استقبال مردم وارد تهران شد. در این دوران بهبهانی سمت رسمی در مجلس نداشت؛ اما از فعالیت‌های سیاسی کناره نگرفت. بهبهانی در ۸ رجب ۱۳۲۸ق، در خانه خود به دست ۴ نفر مسلح به قتل رسید. سید محمد بهبهانی فرزند اوست.
  2. ↑ سید حسن تقی‌زاده رهبرجناح رادیکال در مشروطه، سیاستمداری پیچیده‌ای بود که در طول حیاتش رفتار های متناقض بسیاری داشت. او طلبه روحانی زاده‌ای بود که از کسوت روحانیت خارج شد و مدعی شد از سر تا پا باید فرنگی شویم هرچند در آخر حیات نیز این شعار را اشتباه دانست. به حج رفت و وصیت کرد او را در کربلا دفن کنند. او مشروطه طلب افراطی بود که بعد ‌ها طرفدار استبداد رضاخانی شد تا جایی که در مذاکره برای انعقاد قرارداد جدید (قرارداد 1933) نقش داشت و تقی‌زاده تمدید قرارداد را اشتباه بزرگ رضاشاه دانسته و خود را در این ماجرا نه موجد، نه مبتکر، نه عاقد، بلکه به عبارت خودش «آلت فعل» دانست.
  3. ↑ اندیشهٔ انحصار تجارت توتون و تنباکو را نخستین بار محمدحسن خان اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات ناصرالدین‌شاه مطرح کرد.[۳] سه سال بعد در پی سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا در سال ۱۲۶۹ ه‍.ش که به تشویق وزیر مختار انگلیس در ایران، سر هنری درومند ولف انجام گرفته بود، دولت انگلیس فرصت مناسب را برای کسب امتیاز انحصار توتون و تنباکو به دست آورد و زمینه‌سازی آن را به سرگرد جرالد تالبوت از نزدیکان و مشاوران لرد سالیسبوری (نخست‌وزیر و وزیر خارجهٔ انگلیس) محول کرد.[۴] ناصرالدین شاه که برای تأمین هزینه سفرهای خود به اروپا با مشکلات مالی مواجه بود، با اعطای امتیاز موافقت کرد و پس از مراجعت به ایران در فروردین ۱۲۶۸(مارس ۱۸۹۰ میلادی) قراردادی را با تالبوت – که با کمک دولت و عده‌ای از سرمایه‌داران انگلیسی، کمپانی رژی را با سرمایه‌ی ۶۵۰ هزار لیره تأسیس کرده بود- امضا کرد. بدین ترتیب در ۲۹ اسفند ۱۲۶۸ (۲۰ مارس ۱۸۹۰) امتیاز انحصاری تجارت توتون و تنباکو به مدت ۵۰ سال به تالبوت اعطا گردید.
  4. ↑ مراجع ثلاث یا آیات ثلاث یا ارکان ثلاثه عنوانی است که در جنبش مشروطه ایران به محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی اطلاق می‌شود. این سه مرجع تقلید از حامیان اصلی و تعین کننده و رهبران نهضت مشروطه در ایران به حساب می‌آیند.
  5. ↑ کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، چاپ چهارم 1397، انتشارات هرمس صص 866-867، پشتیبانی علمای نجف. [فتوای مراجع تقلید نجف “همراهی با مخالفین مشروطه و اطاعات حکمشان درتعرض به مجلس خواهان به منزله اطاعت یزید بن معاویه است” را در مخالفت با به توپ بستن مجلس و در محاصر و گرسنگی دادن به تبریزستارخان هم گفتند “رفتن به سر تبریز به منزله جنگ با امام زمان و بستن راه خوارو بار برای ان شهر در حکم بستن آب فرات به روی اصحاب سیدالشهدا” میباشد.,ستارخان نیز همواره میگفت”من حکم علمای نجف را اجرا میکنم”]
  6. ↑ تاریخ معاصر-حیات تحیی، دولت آبادی یحیی، جلد سوم از دوره چهارم، شرکت کتاب، ص 106
  7. ↑ وقایع منتهی به 15 خرداد 1342. در دی ۱۳۴۱ خورشیدی، اصلاحات اقتصادی-اجتماعی توسط محمدرضا شاه با عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و میهن» اعلام و طی یک همه ‌پرسی تصویب شد. طرح انقلاب سفید، با مخالفت‌هایی از سوی جبهه ملی و همچنین محافل مذهبی، روبرو شد.یکی از مهم‌ترین مخالفان این طرح‌ها، روح‌الله خمینی بود.
  8. ↑ مراجعه کنید به همه کتب تاریخ ایران و مشروطه، آنچه بسیار یافت میشود از همین ایرادات است
    Edit

نگاهی به بریده مزدوری در فرقه رجوی، “مریم رجوی” انتخاب اصلح یا درمان درد بریدگی مسعود رجوی -قسمت دوم
فوریه 6, 2021

بقلم داود باقروند ارشد

نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی

قسمت دوم
در قسمت اول بحث نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات مسعودرجوی عمدتا به تاریخچه سازمان و تحولات سیاسی که منجر به اتخاذ سیاستهای سرکوبگرانه با اتهام بریده مزدوری بعنوان ابزار ترور سیاسی مخالفان برای از سرراه برداشتن آنها چه در بیرون تشکیلات در میان جدا شدگان(عضو مجاهدین و عضو شورای ضد ملی آن)، گروهها و فعالین سیاسی، سیاستمداران خارجی، روزنامه نگاران، نشریات و تلویزیونها و کلا هر مرجعی که منشاء یک ایراد و انتقاد به سیاستهای مسعودرجوی باشد میگردید. همچنین به نقاط عطفی در تشکیلات رجوی بعد از انقلاب 22 بهمن که منجر به بریدن مسعودرجوی گردید اشاره شد.
در قسمت دوم به ریز جزئیات بریدن مسعودرجوی از مبارزه و مردم ایران و ریز اقدامات تبهکارانه او با همکاری دفتر سیاسی و متاسفانه تائید ضمنی بسیاری از ما اعضا زیر دفتر سیاسی در توجیه ایدئولژیک و سیاسی این تبهکاری اشاره خواهد شد.
تبلیغات گسترده فرقه مسعودرجوی با اتکاء به امکانات متنوع رسانه ایکه دارد طی چهل سال گذشته این ذهنیت را در اکثریت مخاطبین بویژه در میان هواداران خود و خارج کشوریها ایجاد کرده که جدا شدگان، از مبارزه بریده، و به زندگی روی آورده اند. با “طعمه” خواندن آنها، مدعی است ازهمان درون تشکیلات خود را به رژیم فروخته اند، بنابراین بریده مزدورند و خائن هستند. براین اساس است که، رجوی مدعی است همه انتقادات جداشدگان به رجوی ریشه در زندگی طلبی و فرار از مبارزه دارد و ایرادات به رجوی وسیله ای است برای فروش خود به رژیم و لاپوشانی زندگی طلبی خودشان. در مقابل رجوی نیز با زدن اتهام مزدوری آنها را خائن و حکم اعدام انقلابی آنها را صادر کرده و حتی در جلسه عمومی نحوه کشتن آنها را در اروپا نمایش هم داده است.
اما خروج از کمپهای فرقه رجوی و آمدن به بیرون حصارهای فیزیکی و فکری آهنین کشیده شده به دور آن چه توسط اعضای فرقه و چه توسط اعضای به اصطلاح شورای ملی مقاومت که همگی بلحاظ مالی توسط تشکیلات حمایت میشوند مستلزم این امر است که فرد جدا شده مقدم بر هر امری به تلاش وفعالیتی برای تامین هزینه های زندگی خود بپردازد تا در پناه آن اگر میخواست فعالیت سیاسی انجام دهد مقدور و ممکن گردد. که طبعا درک آن برای هر ذهن غیر بیمار و شستشوی مغزی نشده امری بسیار ساده است، که رجوی تلاش میکند آنرا نادیده بگیرد.
اخته کردن فکری یا اخته کردن جنسیتی مجاهدین در انقلاب ایدئولژیک؟
مسعودرجوی چهل سال است که در درون تشکیلات بعنوان مبنای به اصطلاح انقلاب ایدئولژیکِ بحث کرده و میکند که:
سرمنشاء همه انتقادات به مسعود رجوی و سیاستهای او تمایلات زندگی طلبانه ای است که خودش را در بارزترین شکل در تمایل به زن (در مردان) و به مرد(در میان زنان) نشان میدهد. رجوی طی مراحل چند دهگانه انقلاب به مقابله با وارد شدن انتقادات به خودش پرداخته است. از همین رو اخته کردن مجاهدین بلحاظ جنسی، فکری، اندیشه ای و خرد ورزی، بعنوان استراتژی نجات مسعودرجوی از پاسخگویی به انتقاداتش و از نظر منتقدین “تبهکاریهایش” در دستور کار قرارگرفت. این استراتژی اخته کردن مجاهدین، با طلاق دادن زنان و یا شوهران و در مرحله بعد گرفتن فرزندانشان (چرا که یاد آور زن یا شوهربود) از آنها و در مراحل بعدی در آوردن رحم از شکم زنان و خوراندن کافور درغذای مردان، و در مرحله بعدی گزارش همه لحظاتی که زنی و یا مردی و یا فرزندی از ذهن عضو گذشته باشد، یا بدلیل فشارهای جنسی به خود ارضائی پرداخته باشد، به دیگری تجاوز کرده باشد، یا خواب جنسی دیده باشند، خواب فرزند، همسر، خانواده و حتی در مرحله ای خواب اقوام و فامیل و پدر و مادرنیز جزئی از برنامه اخته شدن مجاهدین قرار گرفته و به شدیدترین و خشن ترین و تحقیر آمیز ترین شکل که فرد باید این گناهان را بعنوان علائم بریدگی و زندگی طلبی و خیانت به انقلاب مریم در جمع بخواند و بقیه او را تف و لعن و نفرین و بعضا با اقدامات فیزیکی تنبیه کنند تحمل نماید. مباحث تئوریک جنسیتی مطرح شده توسط مسعودرجوی را میتوان بصورت یک کتاب 500صفحه ای به نگارش درآورد که “تمامی مجاهدین” بدلیل تکرار روزانه آنر حفظ شده اند.
در یکی از مباحث مسعود رجوی خودش را در مقام پیامبر و مجاهدین را گاو(زن و یا شوهر) پرستان محترم و محترمه معرفی میکند. که به فرامینِ مسعود رجوی، به ترکِ گاو (زن یا شوهر) پرستی را با آوردن بهانه های مختلف تن نمیدهند. و گاوهایی را که میپرستند را حاضر نیستند به مسعود رجوی بدهند و در پشت خود مخفی میکنند. گاو زرد منظورش از زن بلوند است، که وقتی میگوید دهان خودش هم آب افتاده و مریم نیز نیش خنده تمسخر آمیزی میزند. (در اینجا)
مشکلات از اینجا ناشی میشد که با اعمال طلاقهای اجباری، گزاشات “خود ارضایی” اعضای سازمان تا بالاترین ردهها، دفتر مسعودرجوی را چه در میان زنان و چه مردان پر کرد. در مراحل بعدی افتادن به روابط غیر اخلاقی بین زنان و مردان طلاق گرفته و مجردها، به همجنس گرایی و تجاوز به فرزندان نوجوان در تشکیلات انجامید. که عامل خودکشی هایی در میان زنان (زهرا نوری-عضو شورای رهبری با اتهام همجنسگرایی که تشکیلات به او زد) و مردان (فرمانده علینقی حدادی-عضو مرکزیت و همسر زهره اخیانی مسئول اول سازمان، به اتهام همخوابگی را یک زن مجاهد. البته ادعای رجوی خودکشی بود ولی به او قرص سیانور دادند و مجبورش کردند بخورد) نیز گردید. مسعود رجوی با تشکیل جلسات این وضعیت را به بیان خودش:
“ضدیت اعضای سازمان با انقلاب ایدئولژیک”
خواند. از همین رو رجوی خودش به زبان خودش در جمع 4000 نفره در اشرف چندین بار در هر مرحله که اقدامات تبهکارانه اخته کردن مجاهدین با شکست مواجهه میشد با مریم رجوی به صحنه میآمد و به زبان خودش میگفت:

“ما هم مانند شما هستم و شما نمیتوانید بگوئید که اجرا کردن مراحل انقلاب ایدئولژیکی که از شما خواسته میشود شدنی نیست.”مسعود رجوی

وقاحت بیشرمانه از این بیشتر نمیشود، زمانیکه نه تنها خودش تن به جدایی از زن و سکس نداده بود که بطور جمعی با زنان طلاق گرفته برای “عروج!!! و رهایی آنها همچون برای عروج مریم” با آنها همبستری میکرد. بعنوان کسی که متاسفانه همین سیاستهای مسعود رجوی را بعنوان یک فرمانده پیش برده است باید بگویم که رجوی میگفت:

“باید خودتان را بخوانید و از روی خود زیر دستان را قضاوت کنید چون انسانها یکطور هستند.”مسعود رجوی

رجوی نیز خودش عینا همین تاکتیک را در مورد اعضای سازمان بکار میبرد. توجه دارید که در همین زمان مسعودرجوی مدام مطرح میکرد که:

“هر مرد مجاهد باید زنش را در بستر مسعودرجوی ببیند. تا رستگار شود و زنان باید خود را همسر مسعودرجوی بدانند ”مهدی ابریشمچی از قول مسعودرجوی

هر مرد مجاهد باید زنش را در بستر مسعودرجوی ببیند. تا رستگار شود و زنان باید خود را همسر مسعودرجوی بدانند
و کسی این مسئله را جدی نمیگرفت و مطلقا فکر نمیکرد که رجوی شبها با زنان مجاهدین همبستری میکرده است. آنوقت آوار این فشار و سرکوب داخلی برای حتی یک لحظه بیاد همسر و فرزند افتادن بر گرده اعضای سازمان چنان بود که آنرا به فساد باور نکردنی و حتی خودکشی ها و فرار ها و دستگیریها و شکنجه های در تشکیلات و یا حتی توسط اطلاعات عراق کشید. رجوی همه اینها را بهای انقلاب ایدئولژیک و حفظ رهبری خودش میخواند.

آموزه های مسعود رجوی در کشف بریده مزدور
طبعا کسی انتظارندارد که بریدن مسعود رجوی از مبارزه همچون دیگران به روی آوردن او به حضور در خیابانهای اروپا و گشتن به دنبال کار و سرپناه و… منجر شده و نمود پیدا کند.
اولین علائم بریدگی مسعودرجوی بعد از شکست کمرشکن و فرار باقی مانده تشکیلات به خارج، تمایلات زندگی طلبانه او در متمایل شدن به زن بود. که آنرا تحت بهانه اتحاد با بنی صدر اجرا کرد. تا شاید بتواند بریدگیش را با همسرگزینی درمان کند. اما از آنجاکه استبداد رأیش تحمل استقلال رأی خانم فیروزه بنی صدر و بویژه پدرش را نداشت، کینه از ایندو بدل گرفت، بویژه که میدید برای اولین بار زنی هست که به همه افکار رجوی تف میکند و کمرفکریش در مقابل کاریزمای ضحاک همچون زنان اسیر در تشکیلات خرد نمیشود. چرا که ما که هر روز در اورسورواز بودیم اخبار استقلال رأی او زبانزد شده بود. این استقلال رأی یک زن جوان، رجوی را بسا بیشتر افسرده و به عمق بریدگی میکشاند. رفته رفته این فاصله از فیروزه بنی صدر به دلبستگی به مریم قجر عضدانلو همسر مهدی ابریشمچی که منشی شخصی رجوی بود ظاهر شد. تا بریدگی خود را با او درمان کند. مخالفت آقا بنی صدر با خودفروشی رجوی به عراق بهانه ای شد که رجوی از شر این مرد و دخترِ “خود رأی” او رها شود. و اینگونه قبل از اینکه حتی جدایی از فیروزه بنی صدر به طور قانونی طی شود، بطور کامل به مریم رجوی نزدیک شده و حتی با وی طرح جدا شدنش از مهدی ابریشمچی و ازدواج با خودش را به تمام و کمال به اتمام رسانده بود.

چگونگی غلبه مسعودرجوی برریسک جواب منفی مریم رجوی به طلاق و ازدواج
او نمیتوانست موضوع ازدواجش با مریم قجرعضدانلو را با دفتر سیاسی قبل از اطمینان صددرصد از جواب مثبت مریم مطرح کند. چرا که حتی در صورت موافقت مهدی ابریشمچی، در صورتیکه جواب مریم منفی میبود، حکم تیرخلاص برای رجوی داشت. چون ازدواجهای اجباری فقط در مورد مجردها و اعضایی که همسرانشان مرده بودند متداول بود نه در مورد عضویکه شوهر یا زن دارد. از طرفی نیز با اجبار کردن، حربه دجالگرانۀ “طلاق و ازدواج مریم با مسعود (رهبر عقیدتی) منجر به رهایی زن (مریم) میشود” را از کار می انداخت. ضمن اینکه ایستادگی مریم در مقابل این اجبار تشکیلاتی به رسوایی عالمگیری (عطف به حضور در فرانسه) منجر میگردید. بنابراین با اطمینان صددرصد و با شناخت از مسعود رجوی در پیشبرد امری که مد نظر دارد باید گفت که مسعود رجوی تضمین هایی بسا بسا فراتر از رضایت کلامی از مریم برای جدایی و ازدواج را از او گرفته بوده است. حتی طوریکه نتواند بعداً نیز دبه کند. چرا که این مسئله مطلقا جای ریسک کردن نداشت. اما چرا رجوی باید قبل از طرح قصد ازدواجش با مریم در دفتر سیاسی، با خود مریم بسیار بسیار جلوتر رفته و آنرا تضمین کرده باشد؟ به این دلیل که، اگر فقط به موافقت کلامی مریم اکتفا میکرد ولی مهدی ابریشمچی با آن مخالفت مینمود و میتوانست رای مریم را بزند و یا مریم دبه میکرد، بازهم فاجعه در راه بود. یعنی کلید تضمین قضیه در “بازگشت ناپذیر کردن مریم در امر طلاق از ابریشمچی و ازدواج با مسعودرجوی” بود. رجوی بدون شک همانگونه که امروزه بعد از افشای رابطه هایش با زنان مجاهد مشخص نموده، نشان داده که چگونه “زنان را در تشکیلات با الگو برداری از مریم بدون بازگشت میکند“، مریم قجر را نیز همینطور بدون بازگشت کرده بوده است.
این سوال را میتواند مطرح نمود که، اگر مهدی ابریشمیچی مخالفت مینمود موضوع به رسوایی نمیکشید؟ چرا میکشید، اما مسعودرجوی راه حلهای آنرا در تشکیلات فرقه ای خود سالها بود که در دست داشت. امریکه در جریان نشستهای اسفند 1363 در اورسورواز نیز مطرح کردض. که نگارنده این قسمت را به نقل از همان نشست میآورم که دوستان دیگر حاضر در این جلسات میتوانند گواهی دهند.

نحوه عبور مسعودرجوی از دفتر سیاسی برای طلاق و ازدواج مریم عضدانلو
“رجوی ابتدا مسئله را با انتقاد از خود و دفتر سیاسی اینگونه مطرح میکند که: با وجود حضور بسیاری از زنان در مبارزه هیچ نمایندگی در سطح بالای سازمان ندارند. و همه دفتر سیاسی مردانه آنروز(علی زرکش،محمود عطایی، عباس داوری، مهدی ابریشمچی) را به زیر انتقاد ایدئولژیک برده و متهم به مردسالاری و عقب افتادگی ایدئولژیک مینماید!! و همه را مجبور میکند که از خود انتقاد کنند که چگونه خون هزاران زن همچون اشرف ربیعی ها و گوهر ادب آوازها و… را با مردسالاری خود حدر داده اند. در مرحله بعدی این مطرح میشود که خوب حالا که ما از مردسالاری بیرون آمدیم، کدام زن این صلاحیت را دارد؟ که طبعا لیستی تهیه میشود که کاندید رجوی نیز مریم عضدانلو بوده است.
طبعا کسی نمیتوانست با کاندید رجوی مخالفت کند. بعد که همه روی مریم رجوی توافق میکنند، رجوی وامبول در میآورد که، مشکل جدی ای برسر راه رهایی زنان و ارتقاء آنها به سطح رهبری جنبش وجود دارد. همه میگویند چه مشکلی، رجوی بحث میکند که: زنی که در سطح رهبری سازمان باشد چون درگیر مسائل حیاتی جنبش است، اولا، نمیتواند به کس دیگری وابسته باشد (وظایف همسری و خانه داری و …)، ثانیا، ضرورت مبارزه حکم میکند که مسعودرجوی و این زن که زن مهدی ابریشمچی است شبانه روز کنار هم باشند. (رجوی عادت دارد همواره شبها کار! کند و روزها میخوابد) فرقی هم نمیکند زن متاهل باشد یا مجرد. چون این همراهی مستمرآنهم بطور شبانه روز و… در سطح مناسبات سازمان همه را و قبل از همه شوهر را مسئله دار و تشکیلات را متلاشی میکند!!! بنابراین زمانیکه در نهایت بلحاظ فکری!! موانع عروج!! زنان مجاهد به سطح رهبری جنبش در اذهان دفترسیاسی کنار میرود، تنها به همین دلیل پیش پا افتاده!! زنان از این شانس تاریخی محروم میمانند.
با طرح یک سوال دجالگرانه توسط مسعود رجوی بقیه داستان را بسادگی میتوان حدس زد. سوال اینکه:
آیا ازدواج مریم با مهدی ابریشمچی باید مانع احقاق حقوق!! میلیونها زن ایرانی و عروج مریم را که آنها را نمایندگی میکند، به سطوح رهبر جنبش شود؟؟!! آیا مهدی ابریشمچی عضو دفتر سیاسیِ بزرگترین جنبش سیاسی آپوزیسیون تاریخ!!!! صرفا بدلیل ازدواجش با یک عضو سازمان “مریم” باید چنین ظلمی را در حق زنان بکند؟!! جنبشی که روزانه صدها تن پسران و دختران زیر سن قانونی با تصمیماتش به تیرک اعدام سپرده میشوند و هیچگاه زندگی را در قالب خانواده تجربه نمیکنند، رهبرانش چگونه میتوانند مدعی رهبری جنبش تاریخی خلق قهرمان ایران باشد؟!!
در حاشیه: یکبار که نگارنده 20 انتقاد در سال 1365 از مهدی ابریشمچی نوشته و به مسعودرجوی داد، مهدی که مسئول نگارنده بود، آمد و گفت، “با وجود این انتقادهایی که به من کردی من از تو چپ ترم!! چون من زنم را به مسعود دادم و تو ندادی”. البته رجوی بخاطر این انتقادات و بدست آوردن دل مهدی، مرا از معاون مرکزیت اخراج و به دوسال کار اجباری فرستاد.
اینها نوع مباحثی است که مسعودرجوی همواره در متقاعد کردن دیگران به تن دادن به خواسته هایش بکار میبرد. بنابراین حتی اگر بجای دفتر سیاسی فرقه رجوی، دفتر یک گاراژ و کاروانسرا هم در این جلسه بود برایش واضح بود که باید به چه تصمیمی برسد و چه تائیدی به مسعودرجوی بدهد؟ و به این درک والا از فداکاری عاشورایی مسعودرجوی در جدا کردن زن مهدی و ازدواج با او برسند!!!
طبق اطلاعیه رسمی سازمان، میدانیم که علی زرکش و محمود عطایی آنرا مطرح میکنند. ولی دجال ما آقای رجوی میگذارد طاقچه بالا که چرا من باید با آبرویم بازی کنم؟ متهم شوم که مریم را از مهدی جدا و با او ازدواج میکنم؟ ازاین صحنه به بعد مسعود میگوید نه بقیه میگویند حتما باید تن بدهی!!!! تا جائیکه علی زرکش زمانیکه در پاریس بوده! (طبق اطلاعیه دفتر سیاسی) از تهران!! پیام میدهد! که اگر میخواهی من دستم را ببرم و به فرانسه بفرستم تا تو قبول کنی که باید این فداکاری را بکنی و با مریم ازدواج کنی؟ که در نهایت مانند همیشه مسعودرجوی با فدای حداکثر دست به اقدام تاریخسازِ قبول ازدواج با مریم تن میدهد!!!
بررسی مریم مسئول اول یک “انتخاب اصلح”، یا “چاره درد بریدگی مسعودرجوی”

مسعودرجوی همواره تلاش کرده است با زدن نقاب کثیف و تبهکارانه “انتخاب مریم به مسئول اولی یا همردیفی ناشی از صلاحیت های مریم و ضامن رهایی زنان است” به چهره شیاد و بریده خود این تبهکاری را بزک کند. اما حقایق زیر آشکارا غیر از این حکایت میکند:

  1. مریم هیچ سابقه مبارزاتی در زمان شاه نداشت، الا زندانی بودن برادرش بعنوان مجاهد. و از سال 58 تا 63 فقط مدت عضویت را بسرآورده بود که پنج سال بود.
  2. بگواهی زنان مجاهد در جلسات عمومی در حضور مسعود رجوی و نشستهای متعدد، مریم رجوی را که برادرش محمود زندانی سیاسی مجاهد بود را نمیشده است از دیسکوهای تهران جمع کرد.
  3. بعد از انقلاب 22 بهمن، روسری به سر کرده است و مذهبی شده و بسمت سازمان کشانده اندش.
  4. مسعودرجوی (در حضور نگارنده) میگفت، مریم را ابتدا برای همسری محمد امام از زندانیان زمان شاه پیشنهاد کرده که محمد امام علیرغم زیبایی مریم بدلیل اینکه زن عادی بوده و سابقه مبارزاتی نداشته است نپذیرفته است. ولی مهدی ابریشمچی پذیرفته است!!
  5. در سال 1364 که مریم بعنوان همردیف مسئول اول معرفی شد، در اطلاعیه سازمان آمده است که کماکان کارها را علی زرکش انجام میدهد و اوست که جانشین است. یعنی آشکارا انتخاب مریم عضدانلو نه براساس صلاحیتهای نشان داده شده توسط او و یا تحولاتی که ناشی از فکر و اندیشه او بوده باشد و یا توانمندی خارق العاده ای در اداره سازمان از خود نشان داده باشد، یا سازمان را از بحرانی “جز بحران بریدگی مسعودرجوی” خارج کرده باشد ودر نتیجه شایسته جایگاه رهبری شده باشد نبوده.
  6. برای سالیان باز به تاکید معترضانه زنان مجاهد، و شهادت همه اعضای سازمان، مریم در جلسات عمومی سازمان، بعنوان “دکور” در کنار مسعود مینشست و کلامی نمیگفت. زنی در همین جلسه عمومی بلند شد و گفت که، “مریم ضمن دکور وار،مانند یک مانکن فقط لباس شیک میپوشد و ظاهر میشود”.
  7. در معرفی او بعنوان رئیس جمهورِ!!! دولت موقت، مریم آشکارا ابراز کرد که چنین صلاحیتی ندارد، فقط چون مسعود میگوید قبول میکند.
  8. مسعود رجوی در تمامی بحثهای انقلاب ایدئولژیک!!! میگفت تنها دلیل ارتقاء مریم خودسپاری صد در صد او به مسعودرجوی بوده است ولا غیر. عشقش و دلش را به مسعود داده است.
  9. مسعود رجوی همواره گفته است و میگوید، همه زنان باید پایشان را جای پای مریم بگذارند. که در جریان افشاء همخوابگی های مسعود رجوی توسط زنان شجاع جدا شده مشخص شد که، مریم رجوی برای ارتقاء زنان دیگر و عروجشان همچون خودش، از آنها میخواست که با مسعود رجوی همخوابگی کنند. که حتی بطور دست جمعی نیز این اروج صورت گرفته است. “گردن نگارنده در گرو این حقیقت است“. اعضای زن جداشده عضو دفتر کار رجویها شهادت کتبی داده اند که به چشم دیده اند که مسعودرجوی بازنان (ده نفره) بطور دسته جمعی همبستری میکرده است.
  10. نگارنده در این دوران در دفتر مسعود و مریم حضور داشته است در تمام جلسات دفتر سیاسی نیز شاهد بوده است که مریم رجوی جز همسری برای مسعودرجوی کارکرد دیگری نداشته است. (نگارنده اتاق خواب و کار آنها دسترسی داشته است)
  11. مریم تا سالیان نه تنها دانش خواندن قرآن از رویش را نیز نداشت بلکه هیچ گاه هیچ بحثی را چه در زمینه سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولژیک نمیتوانست ارائه کند و تنها در کنار مسعود ظاهر میشد.
  12. مهمترین اینکه مسعود با وارد کردن مریم به مسئول اولی خود را به امام زمانی ورهبری عقیدتی ارتقاء داد که تا به امروز هیچ احدی حق آب خوردن بدون تائید رهبر عقیدتی را ندارد. یعنی فرقی نمیکند چه کسی بجای مریم باشد. همه صددرصد احکام ولی فقیه فرقه رجوی را باید اجرا کنند و میکنند.
  13. هیچ احدی اجازه اما و اگر کردن در انتخاب نه اولین مسئول اول و نه هیچکدام دیگر از آنها به عنوان “مسئول اول سازمان را نداشت” مگر پیه خوردن مارک بریده مزدور و خائن خوردن را میپذیرفت. مانند مهدی افتخاری، علی زرکش، و بسیاری دیگر.
    اینها و صداها فاکتهای دیگر که از حوصله بحث خارج است، بطور قطع و یقین باید علت مسئول اول شدن مریم قجر عضدانلو نه انتخاب اصلح بلکه راه حل مشکل بریدگی و جنسی مسعودرجوی بود. این عین گفته ها و آموزه های مسعودرجوی است که:
    “بارزترین علائم بریدگی و افسردگی ناشی از آن خودش را در تمایل به سکس چه در میان زنان و چه در میان مردان نشان میدهد” مسعودرجوی
    همانطور که در فوق آمد رجوی خودش را میخواند(تحلیل میکرد)، و از وضعیت خودش روی اعضا نیز در سازمان قضاوت میکرد.

چگونگی قبولاندن” خواباندن عطش جنسی ناشی ازبریدگی با مریم قجر” به تشکیلات
طبعا اینکار رجوی فقط وقتی میتوانست علنی شود که به یک رسوایی بزرگ تبدیل نگردد، درغیراینصورت باید رجوی نه تنها بخاطر جنایت تروریستی و به نابودی کشاندن جنبش با دست زدن به تروریسم بلکه حتی به دلایل اخلاقی و تبهکارانۀ زن بارگی و زن بازی مورد محاکمه و از تشکیلات اخراج و حتی در دادگاههای فرانسه محاکمه میشد.
از این روبود که رجوی این تبهکاری بزرگ را در قالب انقلاب ایدئولژیک به خورد تشکیلات داد. بدین گونه که با ارتقاء خودش به مقام امام زمان و در اساس به سطح پیامبر اسلام (هرچند در آن زمان از همردیف پیامبر بودن و امام زمان شدن نام نمیبرد که بعدها مطرح کرد) ولی خود را به همه امتیازاتی که پیامبر اسلام از آن برخوردار بوده است منتصب و برخورددار نمود. و آن داشتن امتیازِ طلاق زینب همسرِ پسر خوانده پیامبر اسلام “زید بن حارثه” و ازدواج پیامبر با زینب است. که در انقلاب ایدئولژیک بصورت اجازه طلاق دادن مریم قجر از مهدی ابریشمچی و ازدواج با مسعود مطرح شده. حتی در جریان بحث های انقلاب ایدئولژیک اسفند 1363، مسعود با کپی برداری از پیامبر اسلام و همسان کردن خودش با او، اینگونه مطرح نمود که اینکار فقط و فقط یکبار میتواند انجام شود و کس دیگری نمیتواند آنرا تکرار کند. بعدها نیز به زنانی که با آنها همبستری میکرد رسما ابلاغ میشد که چون شما ها با مسعود همبستر شده اید با کس دیگری نمیتوانید ازدواج کنید. همان به اصطلاح سنتی که در مورد زنان پیامبر اجرا میشده است. [1]رجوی برای توجیح این بریدگی و زندگی طلبی در قالب “تمایلات جنسی بسمت زن” خودش، سالیان در میان اعضا این تئوری را بعنوان انقلاب ایدئولژیک مطرح کرده است، که:
” مسعودرجوی:هرکس از مبارزه می برد، اولین بارقه های بریدگی و اولین علائم آن تمایل به زن و زندگی است. که طبعا در زنان تمایل به مرد و زندگی است”
این عین اتفاقی است که در مورد خود مسعودرجوی بعد از بریدنش از مبارزه بطور کامل و بدون هیچ کم و کاستی با همه عوارض آن پدیدار شده بود. اما رجوی از این حربه استفاده کرد و در اسفند 1363 در فرانسه گفت:
“بله من اینکاره هستم و زن مهدی ابریشمچی را بُر زده ام (عین کلمات رجوی است) با وجود این رهبری سازمان هم هستم” مسعودرجوی در جلسه نشست اسفند 1363
رجوی با کمک دفتر سیاسی فاسد و بریده تر از خودش استدلال کردند که:
“با این وجود نمیشود به رجوی دست زد چون رژیم سوء استفاده میکند!!”
علی زرکش، از موضع سخنگوی دفتر سیاسی آنزمان گفت:
“با توجه به حساسیت مبارزه وحضور هزاران زندانی در زندانها و هزاران نفر در کردستان و ترکیه و… اگر این انتقاد(بخوانید تبهکاری اخلاقی …) مسعود رجوی را بصورت کنار گذاشتن علنی کنیم، رژیم سوء استفاده خواهد کرد. و تثبیت خواهد شد!!!”
اینگونه بود که این تبهکاری اخلاقی و سیاسی را بخورد مجاهدین دادند. نگاه کنید به بیان دقیق این فریب و نیرنگ تاریخی که چندین نسل از بهترین جوانان کشور را به نابودی کشاند. رجوی در بیان توجیه تبهکارانه فوق در نواری که در یوتویب نیز هست در 1370چنین دروغهایی را در مورد جایگاه یک بریده مزدورِ تبهکارِ زن باره را در تاریخ مبارزاتی ایران چگونه بیان میکند:

“من (مسعودرجوی) کیستم، من شاخص و نقطه گره خوردن مبارزه 25 ساله یک نسلی هستم که علیه شاه و شیخ بی دریغ بی امان خون داده و تنها نقطه امید یک خلق اسیرهستم. به نحوی که اگر سر [مسعودرجوی] این نسل را ببرند، زیر پایش را خالی کنند، همانطور که علیه مصدق کودتا کردند، یک دوره دیگر، حداقل یک دوره دیگر، ستم و سرکوب ادامه خواهد داشت. و نسلی که خودش خون داده و اونکه ذوب شده، خواهند آمد و روی قبرها و استخوانهایش هم خوش رقصی خواهند کرد و دست افشانی. تا[کی] نسل جدیدی پا به میدان بگذارد تا ببینیم چه میشود.”

سپس خودش را با امام حسین مقایسه میکند و از قول او کد میآورد که:
“اگر مرا بکشند جهان پر از ظلم و ستیم خواهد شدـ”
همه این توجیهات تبهکارانه و فریبکارانه بر این تحلیل بسا بزرگترفریبکارانه استوار میشد که قرار است در طی دوسه سال آینده رژیم را سرنگون کند!!! و عملا صدای همه اعضا اینگونه خفه میگردید. و در واقع از همان روز بود که به همه اعضا و هواداران و … القاء کرد که:

“هرکس به مسعودرجوی انتقاد کند در واقع خواهان نابودی مبارزه و تثبیت رژیم است و اینگونه در عمل مزدور و طرافدار رژیم است”

این محتوا در تمامی گفتارها، نوشته ها و مطالبی که چه توسط شخص رجوی و چه سران آن و سایتهای وابسته صبح تا شام در بوق میشود چیزی جز همین فریب تبهکارانه برای لاپوشانی بریدگی و زنبارگی مسعودرجوی نیست. در زندانها نیز وضع به همین منوال بود. و اینگونه مجاهدین به اسارت تمام عیار فکری تحت عنوان خودسپاری رفتند.
برت رن راسل میگوید:
“هرگاه ابراز عقیده با هرنوع محدودیت و مجازات روبرو باشد دیگر آزاد نیست”
اینگونه است اعضا تشکیلات سازمانی بویژه در سطح بالاتر، منافع ملی را به منافع سازمانی فروختند. و نقد و حتی سوال کردن با اتهام طرفداری ازرژیم و ضدیت بامبارزه و انهم با تنها آلترناتیو رژیم با مجازات!!! همراه شد. و اینگونه نسلی با ترک خرد و اندیشه و منطق به قعر تاریکی خزیده و به اسرای فکری تبدیل شدند. و اینگونه راه را برای تبدیل یک بریده به یک بریده مزدور عراق و یک مستبد سرکوبگر که حتی شکنجه میکرد که وفاداری به خودش را تست کند، گشود. تمامی جنبش قربانی و بازیچه تبهکاری اخلاقی و سیاسی و در یک کلام بریدگی مسعودرجوی شد. برت رن راسل حتی جلوتر میرود و میگوید:
“اندیشه ای آزاد نیست اگر همه براهین یکطرف مباحثه هرچه گیراتر مدام مطرح شود، در حالیکه براهین طرف دیگر را فقط با جستجوی دقیق بتوان پیدا کرد”
از این نقطه به بعد بود که هرگونه انتخاب آزاد در بین مجاهدین از بین رفت. سانترالیزم دمکراتیک به مقوله ای بورژوازی و ضد انقلابی که مستوجب اشد مجازات بود تبدیل گردید. و یک بریده با همدستی و همکاری دیگر بریدگان دفتر سیاسی در راس رهبری تشکیلات و معادل تمامیت جنبش یک خلقی قرارگرفتند، بهمراهش شعارهایی چون (شعار ایران رجوی رجوی ایران) را به ارمغان! آوردند. مناسبات آگاهانه و فداکارانه جای خود را به اعمال سرکوب و استبداد رای و خفقان در درون تشکیلات و حتی در بیرون تشکیلات داد. بطور سیستماتیک هرگونه مطالعه ممنوع و منفور شد. و آشکارا گفته شد که فکر و اندیشه را باید تعطیل و فقط گوش را باز کنید و هرچه گفته میشود را عینا انجام دهید (روی پای مریم راه بروید) و به بلندگوهای آکنده از تبلیغات گوبلزی برای مدح و سنای رهبر گوش فرادهید.
برای خفه کردن صدای اعضای سازمان درقبال به رهبری رسیدن یک شبه یک عضو ساده، تمامی اعضای سازمان را سه تا چهار رده بطور اسمی بالا بردند. و لیست بلندبالایی از اعضای جدید دفترسیاسی، و مرکزیت و معاونیت مرکزیت و مسئولین نهادها و… که 99%آنها نه تنها بخشی زیر دست نداشت که حتی یک نفر هم تحت مسئول نداشتند ظاهر گردید. مسئولین نهادی که تا بحال یک دسته سه نفره را هم اداره نکرده بودند سراسر تشکیلات را پر کرد. اولین قربانیان این سازو کار پوشالی و استبدادی کسی نبود جز، علی زرکش که در اولین برخوردها با مریم رجوی عضو ساده ایکه فقط به پاس خدمات ویژه اش به مسعود رجوی به رهبری رسیده بود دریک دادگاه نمایشی به مرگ محکوم گردید.
بلافاصله بعد از این نمایش گسترش 720نفر در عراق ۱۳۶۴دستگیر و زندانی و شکنجه شدند. بعد از انتقال رجوی به عراق بسته شدن دربها پشت اعضا، تحت عنوان بورژوا زدایی همه رده های پوشالی داده شده پس گرفته شد. در مرزها از جانب صدام حسین به کار کشتار همان خلق قهرمانی که برای دفاع از کشور سلاح بدست گرفته بودند پرداخت. و اینگونه یک تشکل انقلابی را تبدیل به باند مزدور یک ارتش اشغالگر نمود. در یک کلام بریده مزدوری رجوی حاصلش به مزدوری کشاندن کل تشکیلات در خدمت صدام حسین و بعدها عربستان و اسرائیل و نئوکانها انجامید.
سلسله شکستهای بعد از فروغ و کفاف ندادن مریم رجوی برای درمان بریدگی مسعودرجوی
بعد از تشکیل ارتش آزادیبخش ضدملی توسط صدام حسین، بدنبال سلسله جشنهای پیروزی در کشتار جوانان ایرانی در مرز ها تحت نام عملیاتهای آفتاب و مهتاب.! رجوی که با قبول آتش بس توسط رژیم سلسله شکستهای مفتضحانه ای را دامن گیر دونکیشوت نمود که با ماجراجویی فروغ شروع شد، در سرنگون نشدن رژیم طبق پیش بینی رجوی در پایان جنگ، در سرنگون نشدن با مرگ خمینی و در انتخاب دور اول و دوم خاتمی، آخرین میخ بر تابوت بریده مزدوری رجوی زده شد. اینبار دیگر درد زن بارگی مسعودرجوی حتی با به بستر بردن مریم رجوی نیز درمان نمیشد. رجوی با مقصر شمردن مجاهدین و زن باره خواندن کسانیکه با دست خالی به جنگ رژیم تا دندان مسلح فرستاده بود، در یک محاکمه صحرایی اولا محمود عطایی فرمانده نظامی عملیات را خلع ید و بقیه را به ترک زن و فرزند و همسر محکوم نمود. تا اینگونه با مقصر شکست شمردن اعضا و بریده نامیدن آنها، بریدگی آنها را درمان کند. برای بریدگی جدید خودش نیز که از بریدگی به شکاف منجر شده بود و از همین زاویه همخوابی با مریم رجوی آن شکاف بریدگی را پر نمیکرد، اینبار به جان تمام زنان مجاهدی که از همسرانشان جدا کرده بود افتاد و هر شب با یکی و بعضا 10 زن همبستر میگردید. در بُعد مزدوری نیز بیشتر و بیشتر به عربستان و البته “شاه!کاری” مزدوریش، یعنی خود فروشی اوبه اسرائیل و آویختن به نئوکانها نمود یافت.
مسعودرجوی از این دوره به بعد هیچ مرزی در تبهکاری و جنایت علیه مردم ایران در مزدوری برای اجانب و تجاوز به حریم زنان مجاهد بعنوان نوامیس خلق نمیشناخت. رجوی که همخوابگی اش با شجاعت خیره کننده خانم بتول سلطانی، …باقر زاده، … و به بهای حیثیت خودشان به اطلاع عموم مردم ایران وجهان بویژه ساکنان اشرف رسیده بود. درست زمانیکه هرکدام از مجاهدین روزانه از چرخ گوشت “چرا به زن فکر میکنید؟”، “چرا بفکر زن و یا شوهر و یا فرزند خود افتاده اید؟” عبورداده میشدند، میدانست که نباید بگذارد پای این مجاهدین به دنیای آزاد برسد. از این رو یا باید در اشرف یا در لیبرتی قتلعام شوند. از این رو در اشرف گفت: “اگر در دفاع از اشرف هر سه هزار نفر شما کشته شوید انگار من تهران را سه بار فتح کرده ام”، این ترسیم سرنوشت مجاهدین باقی مانده بود. در لیبرتی هم وقتی رسیدند بطور رسمی عباس داوری از قول مسعودرجوی به همه ساکنین لیبرتی اعلام کرد. “فکر نکنید که لیبرتی ترازیت است. نه تا آخر عمر در همینجا خواهیم ماند”.
از نظر نگارنده اگر بخواهیم استحاله شدن یک به اصطلاح مبارز سیاسی بریده، را به یک تبهکار تمام عیار و جنایتکاری خونریز که هیچ ربطی به مبارزه ندارد را خوب و در یک مثال بروشنی بیان کنیم باید این حقیقت را گفت که مسعودرجوی که سالها همه گفتارش را با “بنام خدا و بنام خلق قهرمان” شروع میکرد. نه در شورشهای سراسری 1396 و نه در شورشهای سراسری1398 حتی یک اطلاعیه نداد. و با وجود اینکه سراسر کشور غرق در آشوب بود هیچ سال سرنگونی اعلام نکرد. اما وقتی امریکا طی یک عملیات تروریستی یک ایرانی را در عراق ترور نمود، دست افشان و پای کوبان به میدان پرید و چنان عنان از دست داد و مست و از خود بیخود شد که ضمن تبریک و تهنیت گفتن و شادی کردن، این عمل تروریستی را که جهان محکوم کرد، را بینه ای برای اعلام سال 2020 بعنوان سال سرنگونی نامید. که آشکارا مواضع تمام عیار فاشیستی او در بکارگیری ارتشهای استعماری برای ریختن بمب های ده تنی بر سر مردم ایران و از این طریق بقدرت رسیدن او را بیان و بیش از پیش آشکار نمود.
فی واقع باید حال و روز این جنایتکار و نه حتی بریده مزدور، را در پایان سال 2020 و سرنگون شدن ترامپ عزیزش و روی کار آمدن جو بایدن دید و به حال اشرفیان 3 گریست که اینبار با این میزان از عمق جدید بریدگی و مزدوری و جنایت چگونه بهای آنرا از گرده اسرایش و شبها از گرده زنان اسیرش در آنجا خواهید کشید؟
داود باقروند ارشد
18 بهمن 1399
6 فوریه 2021
قسمت اول : نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی

References

  1. ↑ درآیه 6 از سوره احزاب: “پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران او مادران آنها (مؤمنان‏) محسوب می‌‏شوند”. خداوند در آیه 53 از سوره احزاب در ضمن بیان ادب برخورد با پیامبرمی‌فرماید: “. . . . امّا خداوند از (بیان) حق شرم ندارد! و هنگامی که چیزی از وسایل زندگی را از آنان (همسران پیامبر) می‏‌خواهید از پشت پرده بخواهید این کار برای پاکی دل‌های شما و آنها بهتر است! و شما حق ندارید رسول خدا را آزار دهید، و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسری خود درآورید که این کار نزد خدا بزرگ است”
    Edit

آشنایی با مکتب فرانکفورت
فوریه 19, 2021

جامعه اروپای غربی و متفکرین آن بدنبال شکست و ناکامی تحولات مارکسیستی (انقلابات کارگری) در جوامع خود جائیکه همه متفکرین و صاحبان اندیشه مارکسیستی (بنیانگذارانش)همچون هگل و مارکس و حتی قبل از آن سوسیالیستهایی همچون ژان ژاک روسو از آن برخاسته بودند درپی کشف علت و علل چنین شکستی وشناخت دقیق تر جوامع صنعتی پیشرفته چون آلمان دست به تحقیق و مطالعه زدند. مکتب فرانکفورت محصول این تلاش سی ساله بود. در این مطلب که مقدمه ای است بر آشنایی با این مکتب تا خوانندگان علاقه مند را به شروع مطالعه در این زمینه که بسیار نیز وسیع و غنی میباشد تشویق کند. چه بسا ما ایرانیان نیز بدنبال چهار دهه شکست در میان آپوزیسیون بتوانیم از آن تجاربی را بیاموزیم.
مکتب فرانکفورت (Frankfurter Schule) مکتبی از تئوری اجتماعی و فلسفه انتقادی–نظریه انتقادی بود که با موسسه تحقیقات اجتماعی، در دانشگاه گوته فرانکفورت مرتبط بود. مکتب فرانکفورت در جمهوری ویمار (1933–1918) ، در دوره جنگ بین کشورهای اروپا یی(39/1918) تأسیس شد. متشکل از روشنفکران ، دانشگاهیان و مخالفان سیاسی ناراضی از سیستم های اقتصادی اجتماعی معاصر (سرمایه داری ، فاشیست ، کمونیست) دهه 1930بود. نظریه پردازان فرانکفورت همچون “هورکهایمر“[1]، “آدورنو” [3]و “مارکوزه” [2] اظهار داشتند که تئوری اجتماعی موجود برای توضیح جناح گرایی متلاطم سیاسی و سیاست های ارتجاعی رخ داده در جوامع لیبرال سرمایه داری ، ناکافی است. با انتقاد از سرمایه داری و مارکسیسم – لنینیسم به عنوان سیستم های انعطاف ناپذیر فلسفی سازمان اجتماعی، تحقیقات نظریه انتقادی این مکتب، مسیرهای جایگزین را برای تحقق توسعه اجتماعی یک جامعه و یک ملت را عرضه کرد.
مکتب فرانکفورت بعنوان مرکزی برای مطالعه و بررسی نظریه مارکسیستی پا به عرصه وجود نهاد. کسانی چون ماکس هورکهایمر در 1930 و اخیراً توسط یورگن هابرماس به آن پرداخته اند و نظرات جدیدی در جامعه شناسی مبتنی بر مکتب فرانکفورت را ارائه کرده اند. این مکتب در تجدید حیات و رنسانس جامعه شناسی مارکسیستی که در اواخر 1960 رخ داد نقش بسیار موثر و نافذی ایفا نمود.
هرچند بنا بر عقید نقادانه “توماسبرتون باتومور“[4]؛ “علیرغم تاثیر مکتب فرانکفورت، تلاش نظریه پردازان آن چه برای مارکسیسم و چه برای جامعه شناسی عمدتاً عقیم مانده است.” چراکه نتوانسته به وعده ها و آرمانهای خود جامه عمل بپوشاند. با وجودیکه در زمان ارائه تفاسیر “فلسفی” از مفاهیم مارکسیستی بسیار رایج بود و همدردی و حمایت مخاطبان را بر می انگیخت. اما مکتب فرانکفورت از دهه 1960 بعنوان یک نظریه اجتماعی ظاهر شده است بویژه در انگستان به آن دلیل که در مقابله با محتوای بیش از حد فلسفی نظریه اقتصادی، به بازگشتی ساختگرا و تاریخی از مارکسیسم روی آورده است.
پیترهملیتون معتقد است: “علل شکست مکتب فرانکفورت در ایجاد الگوی منسجمی از نظریه اجتماعی مارکسیستی بدلیل امتناع شخصیتهای عمده م ف از فرود آمدن از اوج عرصه تفکر فلسفی به سطل گِل آلوده تاریخ و واقعیات تجربی بوده است.”
م ف پدیده ای است پیچیده، و سبک تفکر اجتماعی که اساساً با آن همراه شده “نظریه انتقادی” به طرق گوناگون توسط افراد گوناگون شرح و تفسیر شده است.
نهادینگی آن مکتب به “موسسه پژوهش اجتماعی” مربوط میشد، و رسما در سوم فوریه 1920 طی فرمانی از سوی وزارت آموزش و پرورش تاسیس گردی و به دانشگاه گوته فرانکفورت آلمان وابسته شد. هسته مرکزی اینکار فلیکس ویل بود که در 1922 نخسیتن هفته کار مارکسیستی را سازماندهی کرد. در میان شرکت کنندگان “لوکاچ”، “کُرش”، “پولوک” و “ویتفوگل” دیده میشدند. عمده بحث بر سر کتابِ در شُرفِ انتشارِ کُرش تحت نام “مارکسیسم و فلسفه” بود. این موسسه مرکزی دائمی برای مطالعه مارکسیستی شد.
تاسیس این مرکز تحت تاثیر انقلاب بلشویکی در روسیه بود. این سوال همواره در میان مارکسیستهای اروپای غربی مطرح بود که، چرا انقلاب کارگری و مارکسیستی در اروپای غربی صورت نگرفت است؟ ازاینرو، از سر نیاز به ارزیابی مجدد نظریه مارکسیستی ناشی از این شکست مارکسیستی روشنفکران به این اقدام دست زدند. کاری که تحت نام مارکسیسم غربی نیز مطرح شده است. که خصیصه اصلی آن از سویی، ارائه تفاسیر مجددِ عمدتا فلسفی و هگلی از نظریه مارکسیستی در مورد سرمایه داری پیشرفته و از سویی ارائه دیدگاهی کاملا انتقادی نسبت به تحول جامعه و دولت در اتحادجماهیر شوروی بود.
شایان ذکر است که موسسین از بدو تاسیس، مکتبی را شکل ندادند، و تا 1950 که بعد از ترک فرانکفورت دوباره به آلمان بازگشتند بود که فکر مکتب جدیدی مطرح شد. چهار دوره را برای مکتب فرانکفورت لحاظ میکنند.
دوره اول:
بین سالهای 1933-1923 دوره تحقیقات که کاملا بطور متنوع صورت میگرفت. و هیچ برداشت خاصی از مارکسیسم در آن مطرح نبود. در این دوره اولین مدیر موسسه “کارل گرونبرگ” مورخ اقتصادی-اجتماعی که تفکر نزدیک به مارکسیستهای اتریش داشت بود و سرشت مطالعات عمدتا تجربی بود. وی در سخنرانی افتتاحیه خود 1924 ضمن معرفی مارکسیسم بعنوان یک علم اجتماعی گفت: “برداشت ماتریالیستی از تاریخ نه یک نظام فلسفی است و نه چنین هدفی دارد. قصد آن تعمیم های انتزاعی نیست، بلکه هدف آن بررسی دنیای عینی مشخص در روند توسعه و تحول آن استـ”.
تا پایان دوره مدیریت او (براثرسکته) خط و مشی موسسه همین بود. محصول ایندوره موسسه، کتاب ویتفوگل تحت عنوان “گرایشات اقتصادی و جامعه در چین1931“، کتاب گروسمن تحت نام “قانون انباشت و فروپاشی در نظام سرمایه داری 1929” و کتاب فریدریش پولوک که روی گذار از اقتصاد بازار به اقتصاد برنامه ریزی شده در شوروی تحت نام “تجربه هایی در برنامه ریزی اقتصادی در اتحاد شوروی 1927-1917” در 1929 به چاپ رسید.
دوره دوم
دوره تبعید در آمریکای شمالی است. متفکرین و موسسین موسسه (1950-1933) که طی آن دیدگاههای متمایز نظریه انتقادی نو-هگلی قاطعانه بعنوان اصول راهنمای موسسه تثبیت شد. که متاثر از تعیین هورکهایمر بعنوان مدیر موسسه در سال 1930 بود. مارتین جی درباره نطق افتتاحیه هورکهایمر با عنوان “شرایط کنونی فلسفه اجتماعی و رسالتهای یک موسسه تحقیقات اجتماعی” 1931 یاد آور شد:
“…تفاوتهای موجود میان رویکرد هورکهایمر و سلف وی کاملا مشهود بود.”[5] اینک در آثار موسسه بجای تاریخ یا اقتصاد، فلسفه نقش برتر را به خود اختصاص داده بود و این گرایش با عضویت مارکوزه در سال 1932 و آدورنو در سال 1938 تقویت شد. دراین دوره موسسه گرایش جدی و قوی به روانکاوی نشان داد. [6] که این گرایش بصورت عنصر غالب و برجسته در آثار بعدی آن باقی ماند. اعضای برجسته موسسه در دوران تبعید تحت مدیریت هورکهایمر اقدام به تدوین دیدگاههای نظری خود به شیوه ای منظم تر نمودند و بدین ترتیب به تدریج مکتب فکری متمایزی شکل گرفت.
دوره سوم
بعد از مراجعت موسسه به فرانکفورت درسال 1950، آرا و دیدگاههای اصلیِ “نظریه انتقادی” به روشنی در شماری از آثار عمده متفکران و نویسندگان عضو موسسه تدوین گردید و “مکتب فرانکفورت” به مرور زمان تاثیری اساسی بر اندیشه اجتماعی آلمان برجای نهاد. دامنه تاثر و نفوذ آن بعدها بویژه بعد از سال 1956 و ظهور جریان “چپِ نو” در سراسر اروپا و نیز در ایالات متحده آمریکا گسترش یافت که بسیاری از اعضای موسسه بطور خاص مرکوزه در آنجا مانده بودند.
این ایام، دوره تاثیرات عظیم فکری و سیاسی مکتب فرانکفورت بود، که در اواخر دهۀ 1960 در پی رشد سریع جنبشهای رادیکال دانشجویی به اوج خود رسید. گرچه این مارکوزه بود تا هورکهایمر(که به سوئیس برگشته بود) یا آدورنو(که تا حدودی از مواضع رادیکال دست کشیده بود) که از این پس بعنوان نماینده اصلی شکل جدیدی از اندیشه انتقادی مارکسیستی ظاهر گردید.
دوره چهارم
از اوایل دهه 1970 به بعد دوره چهارم است که تاثیر و نفوذ مکتب فرانکفورت به آرامی رو به افول نهاد و در واقع با مرگ آدورنو در 1969 و هورکهایمر در 1973 عملا حیات آن بعنوان یک مکتب متوقف گردید.
مکتب فرانکفورت در سالهای آخر حیات خود چنان از مارکسیسم، که زمانی منبع اصلی الهام بخش آن بود، فاصله گرفت که به گفتهً مارتین جی “… حق آن را از دست داد که در زمره شاخه های متعدد آن باشد” [7] و کل رویکرد آن به نظریه اجتماعی وسیعا و به گونه ای فزاینده از سوی اشکال جدی یا پذیرفته شدهً تفکر مارکسیستی به زیر سوال برده شد. علیرغم این، مکتب فرانکفورت برآثار بسیاری از اندیشمندان علوم اجتماعی (م ل یا غیره) باقی مانده است.
نقد پوزیتیویزم توسط هورکهایمر
او در ئطق ژانویه 1931 به مناسبت انتصاب وی به مدیر موسسه گفت: “برآن است تا سمت و سوی تازه ای را در پیش بگیرد”. از آن پس پرداختن به موضوع “فلسفه اجتماعی” بعنوان مشغله اصلی در صدر برنامه های موسسه قرار گرفت. البته این به معنی پرداختن بعنوان “نظریه فلسفی” درباره ارزش نبود، بلکه بعنوان درک بهتری از مفهوم “حیات اجتماعی” بود. همچنین نه بعنوان نوعی ترکیب (سنتز) حاصل از دستاوردهای علوم اجتماعی تخصصی شده، بلکه عمدتا بعنوان منبع طرح سئوالات مهمی که میبایست از سوی علوم مذکور مورد بررسی و تفحص قرار بگیرند آنهم نه بعنوان چارچوبی که در آن “امور و مفاهیم عام مورد بی توجهی قرار نخواهد گرفت”.
هورکهایمر در سه مورد به نقد پوزیتیویزم بعنوان نظریه شناخت یا فلسفه علم بویژه در پیوند با علوم اجتماعی میپردازد.
الف: این نکته که پوزیتیویزم با افراد فعال انسانی به مثابه امور “واقع” و موضوعات “صرف در چارچوب یک جبرگرایی مکانیکی” برخورد میکند.
ب: پوزیتیویزم جهان را تنها بعنوان پدیده ای مسلم و ملموس در عرصه تجربه در نظر میگیرد و هیچ گونه تمایزی بین “ذات” Essence و “عرص” Appearance قائل نیست.
ج): پوزیتیویزم بین امر واقع و ارزش Value تفاوتی یا تمایزی مطلق برقرار میسازد. از این رو دانش را از علائق انسانی منفک میکند.
او پازیتیویزم را در مقابل نظریه دیالکتیکی قرار میدهد که “واقعیات منفرد همواره در پیوندی معین با یکدیگر ظاهر میگردند” و “در صدد ارائه واقعیت در کلیت و تمامیت آن” است.
از آنجا که تفکر دیالکتیکی “عناصر تجربی” را در قالب ساخت های تجربه قرار میدهد، که برای منافع تایخیِ مرتبط با تفکرِ دیالکتیکی … حائز اهمیت اند. ..زمانی که یک فرد فعال دارای عقل متعارف سلیم وضعیت بهم ریخته جهان پیرامون را می نگرد، میل به تغییر این وضعیت بصورت اصل راهنمایی در میآید که وی به مدد آن، امور واقع موجود را سازماندهی میکند، در قالب نظریه (تئوری) شکل میدهد.
نوع متفاوت اندیشه اجتماعی، یعنی “نظریه انتقادی” روال تعین واقعیات عینی به کمک نظامهای مفهومی Conceptual Systems از دیدگاههای کاملا بیرونی را رد میکند، و مدعی است که “امور واقع چنان که از کار جامعه پدیدار می گردند، به همان اندازه که (واقعیات) برای دانشمند “بیرونی Extrinsic”[5] بشمار می آیند، بیرونی محسوب نمیشوند. امروز محرک تفکر انتقادی… تلاش واقعی برای فراتر رفتن از تنش و از میان برداشتن تقابل بین هدفهمندی، خود انگیختگی و عقلانیت فرد و آن دسته از روابط فریند کار است که جامعه براساس آنها بنا شده است”.[6] ولی در آنصورت تفکر انتقادی چگونه به تجربه ربط پیدا میکند؟ مارکس و انگلس نظریه انتقادی خود را براساس وضعیت طبقه کارگر که ضرورتاً برای رهایی مبارزه میکند بنا نهاده بودند. لیکن هورکهایمر همچون لوکاچ در کتاب تاریخ آگاهی طبقاتی، معتقد است که حتی این وضعیت طبقه کارگر نیز “تضمینی برای شناخت صحیح و معتبر” به شمار نمیرود، زیرا “حتی از نظر طبقه کارگر نیز جهان علی الظاهر کاملا با آنچه واقعا هست تفاوت دارد.[7]
سهم اصلی آدورنو در نظریه انتقادی را باید در نقد فرهنگی دید که در کتاب مشترک(1944) او با هورکهایمر”دیالکتیک روشنگری” آمده است. مضمون کتاب، “خود ویرانگری روشنگری” است. به واسطه وضوح کاذبی که در تفکر علمی و فلسفه پوزیتیویستی علم پیدا شده است. این آگاهی علمی مدرن به عنوان منبع عمده انحطاط فرهنگی تلقی میشود. که در نتیجه آن بشریت “به جای ورود به وضعیتی براستی انسانی در حال فرو رفتن در بربریتی از نوع جدید است“.
گفتار دیگر کتاب “صنعت فرهنگ” یا “روشنگری به مثابه فریب انبوه” میباشد. بدلیل شکل که خود تکنولوژی و آگاهی تکنولوژیک موجب پیدایش پدیده جدیدی در قالب “فرهنگ انبوه” یکدست و بی ریشه ای گشته اند که هرگونه نقد و انتقاد را مسکوت میگذارد و عقیم می سازد.
هورکهایمر طی مقاله ای پیرامون “تاریخ و روانشناسی” در مجله “پژوهمشهای اجتماعی” Zeitschrift für Sozialforschung” استدلال کرد “روانشناسی فردی در درک تاریخ دارای اهمیت درجه اول است“. اریک فروم نیز در همان نشریه مطلبی در مورد جایگاه طبقاتی خانواده و موقعیت تاریخی طبقات اجتماعی در سرنوشت فردی نوشت و اینگونه به تنظیم رابطه بین روانکاوی و مارکسیسم پرداخت. او این اندیشه را بطور مفصل در کتاب “ترس از آزادی” پرورش داده است.
علائق اصلی مکتب فرانکفورت

علائق این مکتب همچنان معطوف به حوزه روان شناسی فردی بوده و با ظهور “ناسیونال سوسیالیسم” در آلمان روی دومحور متمرکز گردید.

  1. ویژگیهای شخصیتی در پیوند با مقوله اقتدار
  2. مسئله یهودی ستیزی
    نخستین اثر منتشره بر محور اول یعنی “شخصیت اقتدارگرا” کتاب “مطالعاتی درباره اقتدار و خانواده Studien über Autorität und Familie, Paris, Felix Alcan. 1936” بود که حاصل یک کارجمعی هورکهایمر، فروم و مارکوزه بود.
    هورکهایمر در مقدمه در خصوص علت تاکید بر جنبه های فرهنگی جامعه مدنی یعنی بر شکل گیری اعتقادات و نگرشها بویژه تاکید بر نقش خانواده و دیگر نهادهای اجتماعی در پدید آمدن “شخصیت اقتدارگرا” دلایلی را اقامه نمود.
    اولین اثر در زمینه مطالعات یهود ستیزانه، مجموعه مقالات پیرامون “تعصب و جزم اندیشی” قرار داشت. انتقادات وارده به این نگرش که آنرا خارج از چارچوب نظریه انتقادی و حتی مارکسیستی می شمرد، و همچنین عقلانیت را خارج از چارچوب نظم اجتماعی شمردن و فرد را پاسخگو دانستن عنوان کردند.
    عمده ترین ایراد به تحلیل از ناسیونال سوسیالیزم آلمان(فاشیسم)، آنها را برابر و یگانه دیدن با یهودی ستیزی است. یا دست کم بطور عمده از این زاویه مورد بررسی و تحلیل قرار دادن آن بود. و از همین زاویه کارشان در نقطه مقابل تحلیلهای مارکسیستی کلاسیک امثال فرانتس نویمان بود که در کتاب (غول Bohemath) منتشر کرد.
    او در کتابش نظام اقتصادی آلمان هیتلری را “نظام اقتصادتی انحصارگرانه ای” و نیز اقتصادی دستوری تحلیل کرد و خواند. به زبان دیگر “سرمایه داری انحصاری توتالیتر“. بررسی نویمان بیشتر در قالب کلاسیک مارکسیستی است که بر نقش طبقات و اقتصاد تاکید میورزد. او بطور مشخص بر نظریه کانونی مکتب فرانکفورت نقد داشت که معتقد بودند “آلمان سرمایه داری دولتی” است که انگیزه سود جای خود را به “انگیزه قدرت” داده است.
    درواقع نویمان تلقی اش از جامعه آلمان درهمان کادر رشد سرمایه داری و همه عوارض آن تحلیل می گردد. ولی متفکرین مکتب فرانکفورت آنرا نوع جدیدی از جامعه تلقی میکرد. که در آن توفق سیاست بر اقتصاد، اعمال سلطه به واسطه عقلانیت فنی و بهره برداری از احساسات و گرایشات غیر منطقی توده ها مثلا یهودی ستیزی استوار است. مکتب فرانکفورت بطور فزاینده ای بر مقوله ایدئولژی بعنوان موتور محرک نیروی سلطه و در نتیجه به نقد ایدئولژی بعنوان فرایند رهایی پرداختند و ناکامی طبقه کارگر در آلمان را به آن نسبت دادند.
    اوج اعتلای نظریه انتقادی
    بعد از بازگشت به آلمان از تبعید به آمریکا در سال 1950، موسسه زیر نفوذ آرا و عقاید هورکهایمر و بویژه آدورنو قرار داشت. هورکهایمر استاد مهمان در دانشگاه شیکاگو بود و اغلب از جلسات موسسه غایب بود و در سال 1950 باز نشسته شد. در این سالها بود که موسسه بصورت یک مکتب فکری ظاهر شد. آنهم بصورت یک مکتب فلسفی و نظریه زیبایی شناسی که مورد علاقه آدورنو بود. نظریه نسل اول این مکتب بر بسیاری از متفکرین نسل دوم آن مانند، یوگن هابرماس، آلفرد اشمیت، البرشت ولمر اثر کاملا مشهودی داشت. بعدها بین متفکرین این مکتب در آمریکا و اروپا بویژه بر سر مسائل سیاسی اختلافاتی نمایان گشت.
    “نقد مکتب پوزیتیویزم و امپریسیسم” و تلاش برای تدوین معرفت شناسی و روش شناسی جایگزین برای نظریه اجتماعی، نه تنها مبانی و اصول زیربنائی بلکه بخش اعظم مواد و مصالح لازمه “نظریه جامعه” ی مکتب فرانکفورت طی سه دهه از 1937 تا 1969 را فراهم ساخته بود. و همین نیز هسته مرکزی آموزه آنان است. در طرح کلی نقد مکتب فرانکفورت سه وجه مشخص وجود دارد.
    اول: اینکه پوزیتیویزم رویکرد نامناسب و گمراه کننده است که به درک و دریافت درستی از حیات اجتماعی نائل نمیگردد.
    دوم: آنکه با پرداختن و توجه صرف به آنچه وجود دارد، نظم اجتماعیِ موجود را تائید میکند و به نوعی صحه میگذارد. و درنتیجه مانع هرگونه تغییر اساسی میگردد و نهایتا به بی تفاوتی سیاسی می انجامد.
    سوم: اینکه، پوزییتویزم عامل بسیار مهمی در تائید و حمایت یا ایجاد شکل جدیدی از سلطه، یعنی “سلطه فن سالارانه” است و با آن رابطه نزدیک دارد.
    هورکهایمر در 1937 به نقد “پوزیتیویزم منطقی” یا “امپریسیسم منطقی” حلقه وین پرداخت[8]. نقد او عمدتا متوجه تمام انواع برداشتها از “علم گرایی” بود. یعنی علیه ایده روش علمی عام، مشترک برای علوم طبیعی و علوم اجتماعی، که توسط اعضای حلقه وین در برنامه تدوین و ارائه یک “علم یکدستunified sceince ” مطرح شده بود.))Otto Neurath, Unified Sceince as Encyclopedic Intergration, in Foundations of the Unity of Science, Toot Neurath, Rudolf Carnap, and Charles Moris, Chicago, University of Chicago Press,1969, Vol. I pp. 1-27))
    هورکهایمر نقد خود را اینگونه ادامه میدهد: “درست است که هرگونه موضعی که علنا با دیدگاههای مشخص علمی آشتی ناپذیر است بایستی خطا و نادرست تلقی شود… لیکن تفکر سازنده و خلاق، مفاهیم و موضوعاتِ رشته های مختلف را در کنار هم قرار داده و آنها را در قالب الگویی مناسب با شرایط مشخص به یکدیگر پیوند میدهد. این پیوند مثبت با علم به این معنی نیست که زبانِ علم شکلِ راستین(حقیقی) ومناسب شناخت است… فکر کردن و صحبت کردن تنها به زبان علم، خامی، کژاندیشی و تعصب آمیز است.” [9] او در نقد خود میگوید: “اگر یک جریان نظری (نظریه انتقادی) به مدد ساده ترین و متمایزترین نظامهای عقلیِ موجود شکل واقعیات عینی تعیین کننده را بخود نگیرد، آیا چیزی جز یک بازی روشنفکری بی هدف، نیمی شعرسرایی و نیمی بیان قاصری از حالات ذهن است؟ [10]
    راه حل او همسو با راه حل لوکاچ است که میگوید: “ریشه های دغدغه رهایی بخش در نظریه انتقادی به وضعیت طبقه کارگر در جامعه مدرن باز میگردد. هرچند شرط او مبنی براینکه حتی وضعیت طبقه کارگر نیز هیچ گونه تضمینی برای شناخت صحیح [جامعه] به شمار نمیرود، نیز مباینتی با دیدگاه لوکاچ ندارد، که بین “آگاهی طبقاتی تجربیِ طبقه کارگر ویک آگاهی طبقاتی صحیح تمیز قائل میگردد.
    افول و تجدید حیات مکتب فرانکفورت
    با مرگ آدرنو و هورکهایمر مرحله ای از مکتب فرانکفورت بپایان رسید. به یک معنا شاید حیات مکتب یقینا به عنوان شکلی از اندیشه مارکسیستی متوقف گردید، زیرا پیوند آن با مارکسیسم بیش از حد ضعیف شده بود و تماس چندانی با جنبشهای سیاسی نداشت. اما در آثار متفکران نظریه و اندیشه اجتماعی چون “یورگن هابرماس” و به نوعی در آلبرشت ولمر، آلفرد اشمیت و کلاوس ادامه یافت. و در مسیر توسعه خود از تفکرات اصلی آدرنو و هورکهایمر فاصله گرفت.
    هابرماس معمار اصلی نظریه نوانتقادی بشمار میآید. او به نقد پوزیتیویزم ادامه داد. او در کتاب “شناخت و علایق انسانی” سه نوع شناخت متمایز از یکدیگر معرفی میکند. که هریک بر نوعی “علائق شناخت ساز” Knowledge Constitutive Interests استوارند.
    اول : علائق فنی که در نیازهای مادی و کار، که قلمرو عینی علوم تجربی-تحلیلی را میسازند ریشه دارد.
    دوم : علائق “علمی” موجود در درک تفاهمی بین افراد و در میان یا بین گروههای اجتماعی که در ویژگیهای نوعی-جهانیِ زبان که قلمرو شناخت تاریخی-هرمنوتیکی[11] را بوجود می آورند ریشه دارد.
    سوم : علائق “رهایی بخش” که در کنشها و گفتارهای اعوجاجی و تحریف شده Distorted actions & Utterances بر اثر اعمال قدرت، که قلمرو شناختِ خود اندیشانه Self Reflective Knowledge یا انتقادی را تشکیل میدهند، ریشه دارد.
    بحثهای کتاب “شناخت و علائق انسانی” همچنان قبل از هرچیز متوجه پوزیتیویزم، با بطور عامتر علیه “علم گرایی” است. یعنی علیه جایگزینی نظریه شناخت با “روش شناسی عاری از تفکر فلسفی“. زیرا فلسفه علم که از نیمه قرن 19بعنوان وارث نظریه شناخت ظاهر شد، روش شناسی است که با خود شناسیِ علم گرایانه علوم همراه است.
    علم گرایی به معنی ایمان علم به خود است. یعنی این اعتقاد که دیگر نمیتوان علم را بعنوان شکلی از شناخت ممکن دانست، بلکه باید شناخت را با علم تجربی یکی دانست.
    یکی از ویژه گیهای بارز مکتب فرانکفورت این است که علیرغم هدف اصلی موسسه مبنی بر گسترش و رواج تحقیقات بین رشته ای، مانند علائق این مکتب، بی اندازه محدود گردید. چرا که در سالهای اول کار مکتب تحت مدیریت “کارل گردنبرگ” مطالعاتِ تاریخی سهم چندانی در فعالیت موسسه نداشت و هیچ مورخی از نزدیک با فعالیتهای موسسه همکاری نداشت.
    این عدم عنایت به تاریخ بطور ضمنی با این برداشت مرتبط بود که مکتب فرانکفورت با توجه به اینکه تحت نفوذ افکار آدورنو و هورکهایمر شکل گرفته بود، نظریه اجتماعی را صرفاٌ یا بدوآً به مثابه نقدی بر زمان حال تلقی مینمود.
    درصورتیکه مارکس در آثار متاخر خود به طریق اولی بخش اعظم توجه را به تحلیل جامعه سرمایه داری اختصاص داد. لیکن از زمان نگارش کتاب “ایدئولژی آلمانی” این تحلیل را در چارچوب “علم تاریخ” قرار داد. که عناصر آن بروشنی پیرامون منشاء و تکامل سرمایه داری، صورتبندی های اقتصادیِ ما قبل سرمایه داری و جوامع اولیه بیان شده اند.
    متفکران مکتب فرانکفورت همانگونه که تاریخ را نادیده گرفتند یا کنار گذاشتند، از تحلیلهای اقتصادی نیز غلفت نمودند. تنها در نخستین سالهای کار مکتب، نظریه پرداز اقتصادی چون “مورخان” از اهمیت برخوردار بود و یا “هنریک گروسمان” و مطالعاتش در مورد “انباشت و فروپاشی سرمایه داری” [12] لاکن “مارتین جی” خود عنوان کرده است که هنریک گروسمان را به “زحمت بتوان نیروی عمده در روند تحول فکری مکتب فرانکفورت دانست. چون قرابتی با رویکرد دیالکتیکی و نوهگلی که بر فعالیتهای فکری مکتب فرانکفورت غالب شد، نداشت.
    از همین روست که غفلت از پژوهشهای تاریخی از یکسوی و از تحلیلهای اقتصادی از سوی دیگرِ مکتب فرانکفورت و تدام آن در نظریه نو انتقادی، به روشنی از مارکسیسم جدا میسازد. لیکن مشهودترین نقطه اختلاف مکتب فرانکفورت با آنچه در مفهون گسترده میتوان آن را “مارکسیسم کلاسیک” نامید، در بحث طبقه دیده میشود. مفهوم طبقه نه تنها در نظریه اجتماعی مارکس مفهومی بنیادین، و در واقع به یک معنای مهم نقطه شروع این نظریه بشمار میرود. چرا که مارکس پرولتاریا را “فاعل انقلابی” در جامعه مدرن و حامل آرمان رهایی در دنیای واقعی میداند. از طرف دیگر مکتب فرانکفورت “مارکسیسم بدون پرولتاریا” توصیف شده است. [13] و بطور عام تر، برخی نویسندگان آنرا “مارکسیسم غربی” نامیده که تا حدودی بعنوان “تاملی فلسفی” بر شکستهایی میدانند که طبقه کارگر در قرن بیستم بویژه در انقلابات اروپای مرکزیِ پس از جنگ جهانی اول و متعاقبا در مبارزه علیه فاشیسم محمل شده بود.[14]
    داود باقروند ارشد
    اول اسفند 1399

References

  1. ↑ ماکس هورکهایمر در ۱۸۹۵درآلمان به دنیا آمد. در ۱۹۱۷ برای مدت کوتاهی به ارتش پیوست و دو سال بعد تحصیل روان‌شناسی و فلسفه را در مونیخ آغاز کرد. سپس به فرانکفورت رفت و زیر نظر هانس کورنلیوس تحصیلات خود را ادامه داد. در ۱۹۲۲ دکترای فلسفه گرفت و به مدت سه سال دستیار کورنلیوس بود و همان زمان دوستی پایدارش با آدورنو آغاز شد. در سال ١٩٢٥ دکتری خود را با رسالۀ ممتازی دربارۀ سومین نقدکانت (نقد قوه حکم) گرفت. در سال 1928 تدریس فلسفۀ سیاسی را در دانشگاه فرانکفورت آغاز کرد.اواخر دههٔ بیست، هورکهایمر به ریاست انجمن پژوهش‌های اجتماعی فرانکفورت رسید. در ۱۹۳۳ پس از به قدرت رسیدن هیتلر ماکس هورکهایمر به همراه برخی دیگر از اعضای انجمن مجبور به مهاجرت شد: پاریس، ژنو و در پایان نیویورک. علت این مهاجرت اجباری: ۱. همگام با رایش سوم، تعطیل شدن انجمن و تحت تعقیب قرار گرفتن اعضا به دلیل دیدگاه‌های کمونیستی ٢. شروع هلوکاست؛ برخورد و آزار یهودیان (از آنجا که هورکهایمر و برخی چهره‌های انجمن یهودی‌تبار بودند). در اواخر سال ١٩٣٣ او به نیویورک رفت، و توانست مرکز اصلی انجمن را به عنوان انجمنی وابسته به دانشگاه کلمبیا برپا کند. با ورود تدریجی پولوک، آدورنو، مارکوزه، نویمان و دیگر اعضا، فعالیت جدی انجمن در آمریکا آغاز و در مواردی، امکان همکاری با پژوهشگران آمریکایی نیز ایجاد شد. این کار بیشتر گرد پژوهش جمعی «اقتدار و خانواده» ادامه یافت و هورکهایمر مقدمۀ مهمی بر انتشار نخستین مجلد مقاله‌ها و نوشته‌های اعضا در این مورد نوشت. در سال ١٩٣٦ مقالۀ «خودخواهی و جنبش آزادی» را نوشت که یکی از مهمترین رساله‌هایش به شمار می‌آید. پس از جنگ، در ۱۹۴۹ به فرانکفورت بازگشت و انجمن پژوهش‌های اجتماعی فرانکفورت را از نو برپا کرد. هورکهایمر یکی از چهره‌های شاخص مکتب فرانکفورت و به ویژه نظریه انتقادی است. نظرات او تأثیرات عمیقی بر جنبش دانشجوییِ دهه ۱۹۶۰ در آلمان داشت.
  2. ↑ هربرت مارکوزه (به آلمانی: Herbert Marcuse) (زاده ۱۹ ژوئیه ۱۸۹۸ – درگذشته ۲۹ ژوئیه ۱۹۷۹) فیلسوف و جامعه‌شناس آلمانی و از اعضای اصلی مکتب فرانکفورت بود. بین سال‌های ۱۹۴۳ و ۱۹۵۰, مارکوزه برای دفتر خدمات راهبردی (سلف آژانس اطلاعات مرکزی) در دولت آمریکا کار می‌کرد و در آنجا از ایدئولوژی حزب کمونیست اتحاد شوروی در کتاب مارکسیسم شوروی: یک تحلیل انتقادی (۱۹۵۸) نقد کرد. در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ او به عنوان نظریه‌پرداز برجسته چپ نو و جنبش‌های دانشجویی فرانسه، آمریکا و آلمان غربی، مطرح شد. برخی او را پدر چپ نو می‌دانند
  3. ↑ تئودور لودویگ ویزنگروند آدورنو (به آلمانی: Theodor Ludwig Wiesengrund Adorno) (زاده ۱۱ سپتامبر ۱۹۰۳ – درگذشته ۶ اوت ۱۹۶۹) جامعه‌شناس، فیلسوف، موسیقی‌شناس و آهنگ‌ساز نئومارکسیست آلمانی بود.او به همراه کسانی چون ماکس هورکهایمر، والتر بنیامین و هربرت مارکوزه از سران مکتب فرانکفورت بود.
  4. ↑ توماس برتون باتامور(8 آوریل 1920 ، انگلیس – 9 دسامبر 1992، ساسکس، انگلیس)، معمولاً با نام تام باتامور شناخته می شود و به عنوان T.B منتشر می شود. باتامور، جامعه‌شناس مارکسیستی انگلیس بود.وی دبیر انجمن بین المللی جامعه شناسی از سال 1953 تا 1959 بود. او هشتمین رئیس ISA (1974-1978) بود.او سردبیر و مترجم پرکار آثار مارکسیستی بود، به ویژه مجموعه های او که در سال 1963 منتشر شد: نوشته های اولیه مارکس و نوشتارهای منتخب در جامعه شناسی و فلسفه اجتماعی.
  5. ↑ Extrinsic یعنی متعلق نبودن، تعلق نداشتن به چیزی. سرچشمه گرفتن در خارج از چیزیnot forming part of or belonging to a thing. Originating from or on the outside especially
  6. ↑ مقاله نظریۀ سنتی و انتقادی هورکهایمر 1937ص ص 201-209
  7. ↑ مقاله نظریۀ سنتی و انتقادی هورکهایمر 1937ص ص 14-213
  8. ↑ Horkheimer, The Latest Arttack on Metphysics, and Traditional and Critical Theory, in Critical theory: Selected Essays(New York, Herder &Herder, 1972
  9. ↑ Horkheimer, The Latest Arttack on Metphysics, and Traditional and Critical Theory, in Critical theory: Selected Essays(New York, Herder &Herder, 1972, p.183
  10. ↑ همانجا ص 208
  11. ↑ هرمنوتیک Herneneutics نظریه و وقوائد روشمند تفسیر متن را علم تأویل یا تأویل شناسی میگویند، هرمنوتیک فراتر از تفسیر یا اصول تفسیر یا روش بکارفته هنگامیکه فهم ساده متن ممکن نیست بکار میرود
  12. ↑ Henryk Grossmann, Das Akkumulations und Zusammen bruchsgesetz des Kapitalistischen Szstems, 1929, new edition, Frankfurt, Neue Kritik, 1967
  13. ↑ Leszek Kolakowski, Main Currents of Marxism, Oxford, Oxford Universit
  14. ↑ Westren Marxism, in Tom Bottomore, A Dictionary of Marxist Thought and also Perry Anderson. Consideration on Western Maryism, London, New Left Books, 1976
    Edit

نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی
فوریه 26, 2021
داود باقروند ارشد

https://studio.youtube.com/video/iZ1SLpkZndI
تروریسم کلاسیک یا همان مبارزه مسلحانه گروههای چپ یا حتی گروههای دست راستی اگر دوستان خاطرشان باشد مانند امثال فدائیان خلق یا خود مجاهدین در زمان شاه، یا در اروپا و آمریکای لاتین همچون بریگاد سرخ در ایتالیا یا بادرماینهوف در آلمان تماما تروریسم خود را بر این اصل استوار میکردند:
وارد کردن حداقل تلفات کسب حداکثر انعکاس مردمی و مطبوعاتی
مثلا مجاهدین دوتن از مستشاران آمریکایی را در تهران ترور کرد. ناسیونالیستهای دست راستی فرانسه که دوگل را سه بار ترور کردند، یا بریگاد سرخ آلدمورو نخست وزیر ایتالیا را ربود و کشت و جنازش را آدرسش را داد به مطبوعات که پیدا کنند. مردم هیچگاه از تروریسیم آنها احساس خطر برای خودشون نمیکردند.
هیچگاه نرفتند در یک کلیسا بمب بگذارند یا در تجمعات اجزابی که آنها را امپریالیستی میخوانند و خود را در حال مبارزه با آنها میددند بمب بگذارند. هیچگاه شاهد تلاش این نوع تروریسم برای قطع ارتباط و ایجاد نفرت در میان مردم نبودیم. مثلا بروند طرفداران احزاب از نظر اونها امپریالیستی را بکشند.
اما بعد از 30 خرداد 1360 جهان شاهد ظهور تروریسمی بسا وحشی و با اهدافی بسا وجنایتکارانه تر از تروریسم کلاسیک سالهای 1960 و 1970 در جهان بود، مبتنی بر شریعت اسلام بی طبقه توحیدی مسعودرجوی استوار شده بود.
وارد کردن حداکثر کشتار و حداکثر رعب و وحشت در میان مردم

آشنایی با یکی از درخشانترین شخصیتهای قرن 18 اروپا، فردریک کبیر امپراطور پروس
مارس 5, 2021
جهت آشنایی با فرمانروایان عصر خرد و روشنگری اروپا در میان فلاسفه، ادبا، دانشمندان و حکامی که طی بیش از یک قرن به بهای تلاش فکری و حتی جانشان خرد و تفکر را تشویق، ترویج و آفریدند و منجر به انقلاب کبیر فرانسه و خارج شدن اروپا از زیر سلطه عصر تاریک اندیشی کلیسایی که خرد و تفکر و اندیشه و علم را دشمن خود میشمرد و متفکرین را در آتش میسوزاند و یا در سیاهچالهای قرون وسطی می پوستاند گردیدند، اینبار بسراغ یکی از دو تن درخشانترین مردان قرن هجدهم یعنی فردریک کبیر امپراطور پروس رفته ایم.
فردریک فرمانروایی بود که پیشا پیش سربازانش به جنگ میرفت و چندین بار اسبش که در میانه نبرد از پای در میآمد را عوض میکرد و بر اسبی دیگر سوار و به نبرد ادامه میداد. بارها مورد اصابت گلوله قرار گرفت ولی جان بدر برد. بعد از مرگش وقتی ناپلئون پروس را تصرف کرد و بر بالای قبر او ایستاد گفت” اگر او زنده بود ما الان اینجا نبودیم”.
فردریک کبیر فرمانروایی بود که ساده میزیست، خانوادة سلطنتی با همان سادگی خانۀ یک کاسبکار اداره میشد. البسۀ او تشکیل میشد از یک دست لباس سربازي، سه کت کهنه، جلیقههایی که به انفیه آلوده شده بودند، و یک رداي تشریفاتی که در سراسر عمرش دوام کرد. او کم غذا میخورد و میآشامید، و با تجمل انس و الفتی نداشت. در کاخ جدید خود در پوتسدام طوري زندگی میکرد و لباس میپوشید که گویی هنوز در اردوگاه است.
عدالت بینظرانۀ او شهرتی بهمرسانید، و طولی نکشید که دادگاههاي پروس به عنوان درستکارترین و با کفایت ترین دادگاههاي اروپا شناخته شدند. او تحصیل کودکان پروس از پنچ تا 14 سالگی را اجباری کرد.
او کسی است که با وجود جنگهایش، به صورت معبود فلاسفۀ فرانسه درآمد و حتی خصومت ژان ژاک روسو[1] با فضیلت را نیز کاهش داد / د. آلامبر[2] از تمجید از او مضایقه نمیکرد. او به فردریک نوشت «: فلاسفه و ادبا در همۀ سرزمینها مدتها به شما، به چشم رهبر و سرمشق خود نگریسته »
آلمان عهد فردریک 1786 -1756

فردریک پیروزکه بود این غول مایۀ هراس و تحسین جهانیان، غاصب سیلزي، شکست دهندة نیمی از اروپا که علیه وي متحد شده بودند، استهزا کنندة مذهب، بی اعتنا به ازدواج، آن که در فلسفه به ولتر درس داده، و قسمتی از لهستان را از آن جدا کرده بود – هر چند که این کار را به قصد پیشگیري از الحاق همۀ لهستان به روسیه انجام داده بود؟ هنگامی که وي غمگین و پیروز از جنگ هفت ساله بازگشت و در میان کف زدن و هوراي مردم بی چیز وارد برلین شد (30 مارس 1763 ،(بیشتر به یک شبح شباهت داشت تا به یک غول. او به د/ آرژان نوشت «: من به شهري بازمیگردم که تنها دیوارهاي آن را خواهم شناخت، در آن هیچ یک از آشنایان خود را نخواهم یافت، در آنجا وظیفهاي عظیم به انتظار من است، و طولی نخواهد کشید که استخوانهاي خویش را آنجا در مأمنی قرار خواهم داد تا نه جنگ، نه مصایب، و نه دیوسیرتی بشر آنها را آزار دهند » . پوست بدنش سوخته و پرچین و چروك بود، چشمان آبی مایل به خاکستریش اندوهگین و متورم مینمودند، جنگ و تلخکامی چهرهاش را خط انداخته بودند، و تنها بینیش شکوه اولیۀ خود را حفظ کرده بود. او فکر میکرد پس از آن جنگ طولانی که توانایی جسمانی، فکري، و ارادي وي را تحلیل برده بود، نخواهد توانست مدت زادي زنده بماند؛ ولی عادات معتدل او مدت بیست وسه سال دیگر وي را حفظ کردند. او کم غذا میخورد و میآشامید، و با تجمل انس و الفتی نداشت. در کاخ جدید خود در پوتسدام طوري زندگی میکرد و لباس میپوشید که گویی هنوز در اردوگاه است. از اینکه مدتی وقت صرف وجود خودش میشد، ناراضی بود و در سالهاي آخر عمرش از اصلاح صورت خود دست کشید و فقط گاه گاه ریش خود را با قیچی میچید. شایعات حکایت از آن دارند که او زیاد شستشو نمیکرد جنگ سخت شدن خصوصیات اخلاقی وي را که، به عنوان یک وسیلۀ دفاعی در برابر بیرحمی پدرش آغاز شده بود، تکمیل کرد. او با آرامشی توأم با خویشتنداري فراوان، سی وشش بار شاهد مجازات سربازان محکومی بود که از میان صف شمشیر بهدستان عبور داده میشدند، و هر شمشیر بهدست ضربهاي به آنها وارد میکرد. کارمندان و سران سپاه خود را با مأموران خفیه، ورود ناگهانی برآنها، فحاشی، حقوق کم، و دستوراتی چنان مشروح که جلوي ابتکار و علاقه را میگرفت به ستوه میآورد. هیچگاه محبت برادر خود پرنس هانري را، که چنان مؤثر و با وفاداري در زمینۀ دیپلوماسی و جنگ به وي خدمت میکرد، به خود جلب نکرد.
تعدادي دوست زن داشت، ولی آنها بیش از آنکه به او عشق داشته باشند، از وي هراس داشتند، و هیچیک از آنان به محفل داخلی وي راه نداشت. فردریک به رنج کشیدن بیسروصداي ملکۀ خود (که توجهی به وي نمیشد) به دیدة احترام مینگریست، و در بازگشت از جنگ او را با هدیهاي به ارزش 000‘25 تالر به شگفتی واداشت؛ ولی محل تردید است که فردریک هرگز با او همبستر شده باشد. با همۀ اینها، همسرش عادت کرده بود که او را دوست داشته باشد؛ او شوهرش را در مصیبت شجاع، و در حکومت فداکار میدید؛ و از او به عنوان «پادشاه عزیز ما» «و این شهریار عزیز که من او را دوست دارم و میکنم» یاد میکرد.
فردریک بچه نداشت، ولی به سگهایش عمیقاً علاقهمند بود. معمولا دو سگ شبها در اطاقش، شاید به عنوان محافظ، میخوابیدند؛ گاهی او یکی از سگها را به رختخواب خود میبرد تا با گرماي حیوانی خود وي را گرم کند. گفته میشود هنگامی که آخرین قلاده از سگهاي مورد علاقهاش مرد، او تمام روز گریست. دربارة وي این سوءظن وجود داشت که همجنس باز است، ولی در این مورد تنها حدسیاتی در دست است.
در زیر پوسته و ظاهر جنگی او عناصري از رقت قلب وجود داشتند که وي بندرت آن را در انظار آشکار میکرد. بر مرگ مادرش فراوان گریست، و با علاقهاي صمیمانه اخلاص خواهرش ویل هلمینه را جبران میکرد. غالباً خواهرزادهها و برادرزادههایش را آشکارا مورد لطف خود قرار میداد . به عواطف روسو میخندید، ولی خصومت روسو را نسبت به خود بخشید و هنگامی که دنیاي مسیحیت روسو را طرد کرد، به او پناه داد.
او مشق سخت سربازانش را تمام میکرد و به نواختن نغمه هایی با فلوت خود می پرداخت؛ سوناتها، کنسرتوها، و سمفونیهایی میساخت، و در اجراي آنها در برابر درباریان خود شرکت میکرد. برنی دانشمند شاهد نواختن وي در دربارش بود و اظهار داشت که وي کلیۀ قطعات خود را با «دقتی بسیار، آغازي پاکیزه و یک دست، پنجه اي روان، سلیقه اي منزه و ساده، اجرایی بسیار برازنده، و کمالی مشابه» مینواخت. ولی برنی میافزاید «: در بعضی از تکه هاي سخت، اعلیحضرت مجبور بود، بر خلاف قواعد، نفسی تازه کند تا آن تکه را به پایان برساند ». در سالهاي بعد، افزایش تنگی نفسش و از دست رفتن چند دندان جلو او را مجبور کرد که از نواختن فلوت دست بکشد، ولی آموزش کلاویه را از سرگرفت.بعد از موسیقی، سرگرمی مورد علاقۀ او فلسفه بود. او دوست داشت یکی دو فیلسوف سر میز غذایش بنشینند تا روحانیون را بشدت مورد انتقاد قرار دهد، و سران سپاه خود را به جنب و جوش وادارد. در مکاتباتی که با ولتر می کرد در نمی ماند، و در حالی که بیشتر «فیلسوفان» فرانسه اصول و افکار جزمی و تخیل آمیزي از خود بروز میدادند، وي شکاك باقی ماند. او نخستین حکمران در دوران جدید است که خود را لاادري میخواند، ولی علناً به مذهب حمله نمیکرد.
معتقد بود که «ما آن اندازه از احتمالات در دست داریم که برایمان مسلم شود که ‹ دنیاي پس از مرگ وجود ندارد » .› ولی جبرگرایی د/ اولباك را مردود میدانست و (مانند کسی که اراده درتمام وجودش حلول کرده باشد) اصرار داشت که ذهن به نحوي خلاق برروي محسوسات عمل میکند و کششهاي انسان را میتوان، با آموزش، زیر فرمان عقل درآورد. فلاسفۀ مورد علاقۀ او «دوستم لوکرتیوس، … امپراطور خوبم مارکوس آورلیوس» بودند؛ او عقیده داشت که هیچ مطلب مهمی به نوشتههاي اینان افزوده نشده است . او با ولتر همعقیده بود که تودههاي مردم سریعتر از آن توالد و تناسل میکنند و سختتر از آن در تلاشند که فراغتی براي تعلیم وتربیت واقعی داشته باشند. از بین بردن معتقدات مذهبی این مردم فقط آنان را به شدت عمل و خشونت
سیاسی متمایل خواهد کرد. فردریک میگفت: «تنویر افکار نوري است از آسمان براي کسانی که بر بلندي ایستادهاند، و آتشافروزي است مخرب براي تودههاي مر » .دم در این گفته، قبل از آنکه انقلاب فرانسه آغاز شود، تاریخچۀ قتلعامهاي سپتامبر1792 و دورة وحشت1793 انقلاب فرانسه نهفته بود. وي در آوریل1759 به ولتر نوشت «: بیایید به حقیقت اعتراف کنیم: فلسفه و هنر تنها در میان عدهاي معدود رواج دارد. توده هاي عظیم مردم، همانطور که طبیعت آنها را درست کرده است، به صورت حیوانات بدخواه باقی میمانند » . او ابناي بشر را (با لحنی تقریباً مزاحآمیز «) این نژاد ملعون» میخواند، و آرمانشهرهاي نیکخواهی و صلح و صفا را مورد استهزا قرار میداد و میگفت : خرافات، سودجویی، انتقامجویی، خیانت، و حقنشناسی تا پایان جهان صحنههاي خونین و غمانگیزي به وجود خواهند آورد، زیرا عواطف نیرومندي بر ما فرمان میرانند و ما بندرت تابع عقل هستیم. جنگ، دعاويحقوقی، ویرانی، بیماریهاي مسري، زلزله، و افلاس همیشه وجود خواهند داشت. چون وضع اینگونه است، من چنین میپندارم که اینها باید لازم باشند. ولی، به نظر من، اگر این جهان را خالقی نیکخواه آفریده بود، میباست ما را خوشبختتر از آنچه هستیم میآفرید. ذهن انسانی ضعیف است، بیش از سه چهارم ابناي بشر براي تبعیت از
بیمعنیترین تعصبهاي مذهبی ساخته شدهاند. ترس از شیطان و جهنم چشمان آنان را مسحور میکند، و آنها از مرد عاقلی که سعی کند آنها را روشن کند بیزارند. من بیهوده در وجودشان تصویري را از خداوند جستجو میکنم که علماي الاهیات مدعی هستند به مردم القا میکنند. در وجود هر انسان یک حیوان وحشی وجود دارد. کمتر کسی است که بتواند آن را مهار کند، و بیشتر افراد هنگامی که وحشت قانون مانع آنان نشود، افسار آن را آزاد میگذارند. فردریک نتیجه گیري میکرد که اگر اجازه داده شود اکثریت مردم دولتها را زیر نفوذ خود داشته باشند، نتایج مصیبتباري حاصل خواهدشد. براي اینکه یک دموکراسی به حیات خود ادامه دهد، باید، مانند حکومتهاي دیگر، اقلیتی اکثریت را وادار کند اجازه دهند رهبرشان شود. فردریک مانند ناپلئون عقیده داشت که «در میان ملل و در انقلابات، اشراف همیشه وجود دارند » . او عقیده داشت که اشرافیت موروثی یک احساس افتخار و شرافت و وفاداري و تمایل براي خدمت به کشور به بهاي گزاف فداکاري شخصی، به وجود خواهد آورد که نمیتوان آن را از صاحبان نبوغ طبقۀ متوسط که در رقابت براي کسب تمول تربیت یافته باشند انتظار داشت. به این ترتیب، پس از جنگ، به جاي بیشتر افسران طبقۀ متوسط که در ارتش ارتقا یافته بودند، «اشرافزادگان آلمانی» را که در انضباط و سختگیري شهرت داشتند، به کار گماشت. ولی چون امکان داشت این نجباي مغرور مایۀ از هم گسیختگی و هرج ومرج و آلت
استثمار بشوند، میبایست یک پادشاه که قدرت مطلقه داشته باشد کشور را در برابر تجزیه، و مردم عادي را در برابر بیعدالتی طبقاتی حفظ کند .فردریک دوست داشت خود را خادم کشور و مردم نشان دهد. ممکن است این تمایل تلاشی در توجیه میل وي به در دست داشتن قدرت بوده باشد، ولی او این ادعا را به مرحلۀ عمل درآورد. براي او کشور به صورت «خداي متعال» درآمد، و وي حاضر بود که خود و دیگران را قربانی آن کند؛ به نظر وي، لزوم این خدمتگزاري رعایت اصول اخلاق فردي را تحتالشعاع قرار میداد؛ ده فرمان در مرزبارگاه سلطنتی متوقف میشود. همۀ حکومتها با «واقعبینی سیاسی» او همعقیده بودند، و بعضی از سلاطین این نظر را که پادشاهی در حکم خدمتی مقدس است پذیرفتند .
فردریک نظریۀ مربوط به پادشاهی را براثر تماس با ولتر به دست آورد؛ و «فیلسوفان» فرانسه هم، براثر تماس با فردریک، «تز سلطنتی» خود را با این اساس بنیاد کردند که بهترین امید براي اصلاحات و پیشرفت در روشنفکري پادشاهان است .
به این ترتیب، فردریک، با وجود جنگهایش، به صورت معبود فلاسفۀ فرانسه درآمد و حتی خصومت روسو با فضیلت را نیز کاهش داد / د. آلامبر مدتها از قبول دعوتهاي فردریک امتناع میورزید، ولی از تمجید از او مضایقه نمیکرد. او به فردریک نوشت «: فلاسفه و ادبا در همۀ سرزمینها مدتها به شما، اعلیحضرتا، به چشم رهبر و سرمشق خود نگریسته » .اند این ریاضیدان محتاط سرانجام در برابر دعوتهاي مکرر تسلیم شد و در سال 1763 دو ماه را با فردریک در پوتسدام گذراند. خصوصیت او با فردریک (و یک مقرري که فردریک براي او تعیین کرد) باعث کاهش تحسین د/ آلامبر نشد. او از بیاعتنایی پادشاه نسبت به آداب معاشرت، و از اظهارات وي نه تنها دربارة جنگ و حکومت همچنین دربارة ادبیات و فلسفه مسرور میشد؛ او به ژولی دو لسپیناس گفت که مصاحبت فردریک از آنچه که انسان میتوانست در آن هنگام در فرانسه بشنود، مطبوعتر بود.
هنگامی که در 1776 / د آلامبر براثر مرگ ژولی ماتمزده بود، فردریک نامهاي براي او فرستاد که غول را در خلق وخویی حکیمانه و احساساتی نشان میدهد:از فاجعهاي که براي شما پیش آمده است متأسفم. … زخمهاي قلب از همه حساسترند و … هیچ چیز جز گذشت زمان نمیتواند آنها را التیام بخشد. … من، از بدبختی، رنج این ف . ام قدانها را بیش از حد متحمل شده بهترین درمان آن است که انسان به خود فشار وارد آورد تا بتواند فکر خود را منحرف سازد. … شما باید نوعی پژوهش هندسی براي خود انتخاب کنید که مستلزم توجه مداوم باشد. … سیسرون براي تسلاي خاطر خود از مرگ تولیا ي عزیزش،خود را به آهنگسازي واداشت. … در سن شما و من، ما باید آسانتر تسلا یابیم، زیرا طولی نخواهد کشید که به آن کس که فقدانش باعث تأثرمان شده است خواهیم پیوست .
او به د/ آلامبر اصرار کرد بار دیگر به پوتسدام بیاید «. ما دربارة پوچ بودن زندگی … و دربارة بیهودگی پایداري در تحمل شداید، با یکدیگر فلسفهبافی خواهیم کرد. … من همان قدر از تسکین اندوه شما احساس خرسندي خواهم » .ام کرد که انگار در یک نبرد پیروز شده اگر نتوان گفت که فردریک به طور کامل یک پادشاه فیلسوف بود، دست کم
پادشاهی بود که فلاسفه را دوست داشت .این امر دیگر دربارة ولتر صادق نبود. نزاع این دو در برلین و دستگیري ولتر در فرانکفورت زخمهایی عمیقتر از اندوه به جاي گذارده بود. فیلسوف (ولتر) بیش از پادشاه (فردریک) تلخکام ماند. او به پرنس دو لینی گفت «: فردریک توانایی حقشناسی ندارد و بجز نسبت به اسبی که در نبرد مولویتس بر روي آن گریخت، نسبت به دیگران هرگز احساس حقشناسی نکرده است » .
مکاتبۀ میان این دو درخشانترین مردان قرن هجدهم هنگامی از سر گرفته که ولتر نامهاي به فردریک نوشت تا این جنگجوي دست از حیات شسته را از خودکشی بازدارد ط. ولی نکشید که آنها به مبادلۀ سرزنش و تعارفات پرداختند. ولتر بیحرمتیهایی را که او و خواهرزادهاش از جانب عمال پادشاه متحمل شده بودند به فردریک یادآوري کرد؛ فردریک پاسخ داد «: اگر سروکار شما با مردي نبود که دیوانهوار شیفتۀ نبوغ عالی شماست، به این راحتی خلاص نمیشدید. همۀ اینها را تمام شده تلقی کنید و هیچگاه نگذارید دیگر دربارة آن خواهرزادة کسالتآور چیزي بشنوم » . ولی پادشاه به نحوي سحر کننده، خویشتن فیلسوف را نواخت:
آیا میخواهید چیزهایی که به مذاقتان شیرین بیایند بشنوید؟ بسیار خوب، من حقایقی را به شما خواهم گفت. من در شما بهترین نبوغی را که در طول اعصار به وجود آمده است مییابم. اشعار شما را تحسین میکنم، و نثر شما را دوست دارم. … هرگز نویسندهاي پیش از شما اثري چنین عمیق و سلیقهاي چنین اطمینانبخش و ظریف نداشته است. … شما در صحبت دلفریب هستید و میدانید چگونه در آن واحد هم شخص را سرگرم کنید و هم به او آموزش دهید. شما اغوا کنندهترین موجودي هستید که من میشناسم. … براي انسان، همه چیز بسته به این است که چه وقتی پا به جهان میگذارد. با آنکه من خیلی دیر آمدم، از این امر تأسفی ندارم، زیرا من ولتر را دیدهام … و او به من نامه مینویسد . پادشاه با کمکهاي مالی قابل توجهی از مبارزات ولتر به خاطر کالاس و سیروان پشتیبانی کرد، و مبارزه علیه «رسوایی» را مورد تحسین قرار داد؛ ولی در زمینۀ اعتماد «فیلسوفان» به تنویر ابناي بشر با آنان همعقیده نبود.
در مسابقۀ میان عقل و خرافات، او پیروزي خرافات را پیشبینی کرد. بنابراین، در13 سپتامبر 1766 وي به ولتر نوشت :
مبلغان شما چشمان معدودي از افراد جوان را خواهند گشود. … ولی چه بسیار اشخاص احمق در جهان هستند که فکر نمیکنند! … باور کنید اگر فلاسفه حکومتی برپا میکردند، ظرف نیم قرن، مردم خرافات تازهاي به وجود میآوردند. … شیء مورد پرستش ممکن است مانند مدهاي فرانسوي شما غوض شود؛ [ولی] چه فرقی میکند که مردم خود را در برابر یک تکه نان فطیر، در برابر گاو آپیس، در برابر «تابوتعهد»، یا در برابر یک مجسمه به خاك اندازند؟ انتخاب میان یکی از اینها به زحمتش نمیارزد. خرافات به همان صورت باقی است، وعقل طرفی نمیبندد . فردریک که مذهب را به عنوان یک نیاز انسانی پذیرفته بود، با آن از در سازش درآمد و از رواداري کامل کلیۀ اشکال مسالمتآمیز مذهب حمایت میکرد. در سیلزي تسخیر شده، او کیش کاتولیک را به حال خود باقی گذارد، ولی دانشگاه برسلاو را به روي پیروان همۀ مذاهب گشود. این دانشگاه قبلا تنها کاتولیکها را میپذیرفت. او از یسوعیانی که پادشاهان کاتولیک آنان را اخراج کرده و در تحت فرمانروایی وي (دربارة وجود خداوند شک داشت) پناه یافته بودند، به عنوان معلمانی ارزشمند استقبال کرد. به همان ترتیب، مسلمانان، یهودیان، و ملحدان را مورد حمایت قرارداد.
در زمان سلطنت و درقلمرو وي، کانت از چنان آزادي گفتار، تدریس، و نوشتن برخوردار بود که پس از مرگ فردریک، این آزادي بشدت مورد سرزنش قرار گرفت و به آن پایان داده شد. در این شرایط رواداري و آزداي مذهبی، بیشتر انواع و اشکال مذهبی در پروس رو به انحطاط گذاشت. در سال 1780 در برابر هریک هزارنفر در برلین یک روحانی، و در مونیخ سی روحانی وجود داشت. فردریک عقیده داشت که رواداري مذهبی بزودي به کیش کاتولیک پایان خواهدداد. او در سال 1767 ب ه ولتر نوشت «: یک معجزه لازم است تا کلیساي کاتولیک را به حال خود بازگرداند. کلیساي کاتولیک دچار سکتۀ وحشتناکی شده است، و به این ترتیب شما این دلخوشی را خواهید داشت که آن را دفن کنید و سنگقبرش را بنویسید » . کاملترین شکاك براي یک لحظه فراموش کرده بود که دربارة شکاکیت شکاك است.
نوسازي پروس
هیچ فرمانروایی در تاریخ، شاید بجز شاگردش یوزف دوم امپراطور اتریش، در حرفۀ خود چنین کوشا نبوده است. فردریک خودش را هم مانند سربازانش به انضباط عادت داده بود. صبحها معمولا ساعت پنج، گاهی هم ساعت چهار، از خواب بر میخاست و تا ساعت هفت کار میکرد، صبحانه صرف میکرد، و تا ساعت یازده با دستیارانش جلسه تشکیل میداد، از محافظان کاخ خود بازرسی میکرد، ساعت دوازده ونیم با وزیران و سفیران خود ناهار صرف میکرد، تا ساعت پنج به کار میپرداخت، و تنها در آن وقت با موسیقی و ادبیات و صحبت رفع خستگی میکرد. صرف شامهاي «نیمه شب»، پس از جنگ، ساعت نه ونیم آغاز میشد و ساعت دوازده پایان مییافت. او اجازه نمیداد هیچگونه علایق خانوادگی توجهش را منحرف کند، هیچگونه تشریفات درباري بر دوشش سنگینی کند، و هیچگونه تعطیلات مذهبی باعث انقطاع تلاش وي شود.
کار وزیرانش را کنترل میکرد، تقریباً کلیۀ اقدامات مربوط به مشی کلی را تعیین میکرد، مراقب خزانه بود، و در بالاي سر دستگاه دولتی یک دفتر حسابداري تأسیس کرد که اختیار داشت در هر لحظه هریک از ادارات را مورد بازپرسی قرار دهد، و دستور داشت هرگونه سوءظنی را در مورد اعمال خلاف قاعده گزارش دهد. او اعمال خلاف قانون یا ناشایستگی را با چنان شدتی مجازات میکرد که فساد دستگاههاي دولتی، که در همۀ نقاط دیگر اروپا رواج داشت، در پروس تقریباً از میان رفت .
او از این امر و از بهبود سریع کشور ویران شدهاش به خود میبالید. فردریک کار خود را با صرفهجوییهاي داخلی، که باعث استهزاي دربارهاي مسرف اتریش و فرانسۀ شکستخورده میشدند، آغاز کرد.
خانوادة سلطنتی با همان سادگی خانۀ یک کاسبکار اداره میشد. البسۀ او تشکیل میشد از یک دست لباس سربازي، سه کت کهنه، جلیقه هایی که به انفیه آلوده شده بودند، و یک رداي تشریفاتی که در سراسر عمرش دوام کرد. او بساط شکارچیان وسگهاي شکاري پدرش را برچید. این جنگجو شعر را به شکار ترجیح میداد. او نیروي دریایی ایجاد نکرد و درصدد به دست آوردن مستعمرات نبود. کارمندان ادارات دولتی حقوق ناچیزي دریافت میداشتند؛ و وي با امساك مشابهی مخارج دربار سادهاي را که به هنگام اقامت خود در پوتسدام در برلین دایر نگاه میداشت، تأمین میکرد. با وصف این، ارل آو چسترفیلد آن را «بانزاکتترین، درخشانترین، و مفیدترین درباري که یک مرد جوان در اروپا میتواند در آن باشد «تشخیص داد و افزود » : شما هنر و حکمت را اینک (1752 (در آن کشور بهتر از هر کشور دیگردر اروپا خواهید دید » .
ولی بیست سال بعد لرد مامزبري، وزیر مختار انگلستان در پروس، شاید به منظور تسلاي خاطر لندن، گزارش داد که «در آن پایتخت (برلین) نه یک مرد درستکار وجود دارد، نه یک زن با عفت » . وقتی پاي دفاع ملی به میان میآمد، فردریک از امساك خودداري میکرد. او با ترغیب افراد و سربازگیري اجباري در مدت کوتاهی ارتش خویش را به نیروي قبل از جنگ خود باز میگرداند. تنها با در دست داشتن این اسلحه او میتوانست تمامیت ارضی پروس را در برابر جاهطلبیهاي یوزف دوم وکاترین دوم محفوظ بدارد. این ارتش همچنین میبایستی از قوانینی که نظمثبات به زندگی پروس میبخشیدند پشتیبانی کند. او احساس میکرد که اگر نیروي متشکل مرکزي وجود نداشته باشد، شق دیگر آن نیروي غیرمتشکل و مایۀ اخلال در دست افراد خصوصی است او. امیدوار بود که اطاعت به دلیل بیم از زور، به اطاعت ناشی از خو گرفتن به قانون تغییر شکل دهد، که این خود در حکم تبدیل زور به قوانین، و نیز به معناي پنهان کردن پنجه هاي زور بود .او بار دیگر به حقوقدانان مأموریت داد که قوانین گوناگون ومتناقض ایالات و نسلهاي متعدد را بهصورت یک نظام قوانین یا «قوانین عمومی مالکیت در پروس» تدوین کنند. اینکار که براثر مرگ زاموئل فون کوکتیی (1755 (و جنگ متوقف شده بود، بهوسیلۀ صدراعظم یوهان فون کارمر و عضو شوراي ویژة سلطنتی شفارتس از سرگرفته شد ودر سال1791 تکمیل شد. مجموعۀ قوانین جدید نظام فئودالیته وسرفداري را بهصورت اصولی مسلم تلقی میکرد، ولی در داخل همین محدودیتها درصدد بود که فرد را دربرابر ظلم یا بیعدالتی خصوصی یا عمومی محافظت کند. این قوانین دادگاههاي اضافی را از میان بردند، جریانات قضایی را کوتاهتر و سریعتر، مجازاتها را تعدیل، و شرایط انتصاب بهقضاوت را سنگینتر کردند. هیچگونه حکم اعدامی بدون تصویب پادشاه قابل اجرا نبود، و دادخواهی از پادشاه براي همه آزاد بود.
عدالت و اقتصاد فردریک
فردریک به خاطر عدالت بی نظرانۀ خود شهرتی بهمرسانید، و طولی نکشید که دادگاههاي پروس به عنوان درستکارترین و با کفایتترین دادگاههاي اروپا شناخته شدند . درسال1763 فردریک فرمانی به نام «نظام عمومی مدارس کشور» صادر کرد که بهموجب آن تعلیمات اجباري، که توسط پدرش در1716-1717 اعلام شده بود، تأیید شد و گسترش یافت. همۀ اطفال پروس از سن پنجسالگی تا چهاردهسالگی میبایست بهمدرسه بروند. حذف لاتینی از برنامۀ مدارس ابتدایی، تعیین سربازان قدیمی بهعنوان مدیران مدارس، و قراردادن آموزش براساس مشقهاي نیمهنظامی، نمایشگر خصوصیات اخلاقی فردریک بود. وي در این مورد افزود «: خوب است که مدیران مدارس در کشور به نوباوگان مذهب و اخلاقیات بیاموزن . د … براي مردم کشور کافی است فقط کمی خواندن ونوشتن بیاموزند. … آموزشباید طرحریزي شود… تا مردم را در دهکدهها نگاهدارد وآنها را به ترك دهکدهها وا ندارد..» نوسازي اقتصادي از نظر زمان و پول تقدم یافت. نخست با استفاده از وجوهی که براي یک لشکرکشی دیگر (اینک دیگر مورد نیاز نبود) جمعآوري شده بودند، فردریک هزینۀ لازم براي نوسازي شهرها و دهکدهها، توزیع خواربار میان اجتماعات گرسنه، و تهیۀ بذر براي کشت تازه تأمین کرد؛ او شصت هزار اسب را که مورد نیاز آنی ارتش نبودند، میان مزارع توزیع کرد. بر روي هم 000‘389‘20 تالر به صورت کمکهاي همگانی به مصرف رسید. سیلزي، که براثر جنگ ویران شده بود، به مدت شش ماه از مالیات معاف شد. در ظرف سه سال، هشت هزار خانه در آنجا ساخته شد. یک بانک کشاورزي با شرایط سهل به زارعان سیلزي وام میداد.
در مراکز گوناگون، شرکتهاي اعطاي اعتبارات دایر شدند تا توسعۀ کشاورزي را تشویق کنند. منطقهاي باتلاقی که در امتداد قسمت سفلاي رودخانۀ اودر بود زهکشی، و زمین قابل کشت براي پنجاه هزار نفر فراهم شد. نمایندگانی به خارج فرستاده شدند تا از مهاجران دعوت کنند به پروس بیایند؛ هزار نفر آمدند. چون سرفداري دهقانان را وابسته به اربابانشان میکرد، در پروس آن آزادي نقل مکان به شهرها که در انگلستان رشد سریع صنایع را ممکن میساخت وجود نداشت. فردریک به یکصد راه متوسل شد تا این اشکال را برطرف کند. او با شرایط سهل به سرمایهگذاران خصوصی وام میداد، انحصارات موقت را مجاز میداشت، کارگر از خارج به کشور میآورد، مدارس فنی میگشود، و در برلین یک کارخانۀ چینیسازي دایر کرد. میکوشید تا صنعت ابریشمبافی دایر کند، ولی درختان توت در سرماي شمال رشدي نمیکردند. فردریک عملیات فعالانۀ اکتشاف و بهرهبرداري از معادن را در سیلزي، که از لحاظ مواد معدنی غنی بود، ترویج کرد. در 5 سپتامبر1777 در نامهاي به ولتر، مانند یک کاسبکار به دیگري، نوشت «: من از سیلزي بازگشتهام و از این سفرکاملا راضی هستم. … ما 000‘000 5 ‘کرون کتانو000‘200 1 ‘کرون پارچه به خارجیان فروختهایم…. براي تبدیل آهن به فولاد، راهی خیلی سادهتر از طریقۀ رئومور کشف شده است » .
فردریک براي تسهیل دادوستد، عوارض داخلی را لغو کرد، لنگرگاههاي کشتیها را وسعت داد، ترعههایی حفر کرد، و حدود 000‘50 کیلومتر راه جدید ساخت. بالا بودن عوارض گمرکی واردات، و ممنوع بودن صدور کالاهایی که داراي اهمیت سوقالجیشی بودند، مانع پیشرفت بازرگانی خارجی میشد. هرج ومرج بینالمللی حمایت از صنایع داخلی را براي اطمینان از خودکفایی صنعتی در زمان جنگ اجباري میساخت. با این وصف، برلین به عنوان مرکز تجارت وحکومت روبه رشد وتوسعه گذارد، وجمعیت آن از 000‘60 نفر در سال 1721ه ب 000‘140 نفر در 1777 افزایش یافت، و خود را آماده میکرد تا به صورت پایتخت آلمان در بیاید .براي تأمین اعتبارات لازم جهت این ترکیب فئودالیته، سرمایهداري، سوسیالیسم، و حکومت مطلقه، فردریک از ملت خود تقریباً همان اندازه مالیات میگرفت که به آنها به صورت نظم اجتماعی، کمکهاي گوناگون، و کارهاي عامالمنفعه باز میگرداند. او انحصار نمک، شکر، توتون، و (پس از 1781 (قهوه را براي دولت محفوظ داشت، و یک سوم اراضی قابل کشت را مالک بود. برهمه چیز، حتی آوازخوانهاي خیابانی، مالیات بست، و هلوسیوس را به کشور خود آورد تا در مورد یک شیوة غیرقابل گریز براي وصول مالیات او را راهنمایی کند. یکی از سفیران انگلستان نوشت «: طرحهاي
جدید مالیات واقعاً محبت مردم را نسبت به پادشاه خود از میان برده » .اند فردریک به هنگام مرگ در خزانه 000‘000‘51 تالر، یعنی دوبرابرونیم درآمد سالانۀ دولت، باقی گذارد.میرابو «پسر»، که سه بار به برلین سفر کرده بود، در سال 1788 تحلیلی ویران کننده تحت عنوان نظام سلطنتی پروس در دوران فردریک کبیر نوشت. او، که اصول آزادي فعالیتهاي فیزیوکراتها را از پدرش به ارث برده بود، شیوة فردریک را به عنوان یک نظام پلیسی، یک دستگاه اداري که همۀ ابتکارات را از میان میبرد و همۀ جهات خصوصی زندگی را مورد تهاجم قرار میداد، محکوم کرد. فردریک میتوانست پاسخ دهد که در شرایط آشفتۀ پروس پس از جنگ هفتساله، «آزادي عمل» باعث میشود که براثر بینظمی اقتصادي اثر پیروزي وي از میان برود. رهبري کردن فعالیتها، الزامی بود. او تنها کسی بود که میتوانست به نحوي مؤثر فرمان دهد، و براي فرماندهی هم نحوهاي جز نحوة فرمان دادن یک سردار سپاه به سربازان خود نمیدانست. او پروس را از شکست و از پاي درآمدن نجات داد، و با از دست دادن محبت مردم کشورش بهاي این کار را پرداخت. او متوجه این نتیجه بود، خود را با درستکاریش دلخوش میداشت :
ابناي بشر را چنانچه به حرکت وادار کنید، به حرکت درمیآیند، همینکه از پیش راندن آنها دست بکشید، متوقف میشوند. … مردم کم مطالعه میکنند و علاقهاي ندارند ببینند چگونه میتوان هرچیز را به نحو دیگري اداره کرد. با آنکه من خودم هیچگاه جز خوبی برایشان کاري نکردهام، همینکه موضوع باب کردن تغییري سودمند یا در حقیقت هرنوع تغییري به میان میآید، آنها فکر میکنند که میخواهم کاردي روي حلقومشان قرار دهم. در اینگونه موارد من به هدف صادقانه و وجدان پاك خود، و اطلاعاتی که در اختیار داشته . ام، متکی بوده و بآرامی راه خود را رفته ارادة فردریک حاکم بود. پروس، حتی در زمان حیات وي، ثروتمند و نیرومند شد. جمعیت دوبرابر شد، تعلیم و تربیت گسترش یافت، و عدم رواداري مذهبی چهرة خود را پنهان کرد. درست است که نظام جدید وي بر استبداد روشنفکرانه متکی بود، و وقتی پس از مرگ فردریک استبداد باقی ماند، بدون اینکه از روشنفکري خبري باشد، بناي ملی دچار سستی شد و در کنفرانس ینا در برابر ارادهاي به نیرومندي ارادة خود فردریک فر وریخت. ولی بناي ناپلئونی نیز، که بریک اراده و مغز متکی بود، فروپاشید؛ و در دراز مدت، بیسمارك، یکی از وراث بعدي فردریک، بود که از کارهاي وي منتفع شد؛ او وارث ناپلئون را ادب کرد و از پروس و یکصد امیرنشین، یک آلمان متحد و قدرتمند ساخت
داود باقروند ارشد

References

  1. ↑ ژان-ژاک روسو (به فرانسوی: Jean-Jacques Rousseau) (انگلیسی: Jean-Jacques Rousseau‎) (زادهٔ ۲۸ ژوئن ۱۷۱۲ – درگذشتهٔ ۲ ژوئیه ۱۷۷۸) فیلسوف، نویسنده، آهنگ ساز اهل جمهوری ژنو، در سدهٔ هجدهم و اوج دورهٔ روشنگری اروپا می‌زیست.اندیشه‌های او در زمینه‌های سیاسی، ادبی و تربیتی، تأثیر بزرگی بر معاصران گذاشت. نقش فکری او که سال‌ها در پاریس عمر سپری کرد، به عنوان یکی از راه‌گشایان آرمان‌های انقلاب کبیر فرانسه قابل انکار نیست.
  2. ↑ ژان باپتیست لرون دالامبر (به فرانسوی: Jean le Rond D’Alembert) (متولد ۱۶ نوامبر ۱۷۱۷ در پاریس؛ درگذشت ۲۹ اکتبر ۱۷۸۳ در پاریس)، ریاضیدان، فیزیک‌دان فرانسوی و همچنین فیلسوف عصر روشنگری بود.او سرپرست قسمت ریاضیات دائرةالمعارف فرانسوی بود که توسط دنی دیدرو انتشار یافت.روشِ دالامبر در معادله موج نیز به نام خود او نامیده شده‌است.اصل دالامبر نیز که به اسم این دانشمند نامیده شده‌است، با قانون دوم نیوتون هم‌ارز است و از آن به راحتی مکانیک لاگرانژی به دست می‌آید.
    Edit

قسمت دوم: نقد تروریسم مبتنی بر شریعت اسلام مسعودرجوی، اتهام مزدوری به فرماندهان مجاهدین، دستگیری و شکنجه جدا شدگان توسط عراق، ،لورفتن ریزش گسترده نزد عراق، قرارداد زندان کردن جداشدگان برای هشت سال در عراق، رجوی و خود را خدای زمینی خواندن، بکارگیری کودکان ده ساله در جنگ و توطئه بردن امیروفا یغمایی به عراق و جراحی رحم زنان
مارس 5, 2021
قسمت دوم: نقد تروریسم مبتنی بر شریعت اسلام مسعودرجوی،
اتهام مزدوری به فرماندهان مجاهدین در درون تشکیلات، دستگیری و شکنجه جدا شدگان توسط عراق، ،لورفتن ریزش گسترده فرقه رجوی نزد دولت عراق، قرارداد زندان کردن جداشدگان برای هشت سال به بهانه عبور غیرمجاز از مرزعراق، رجوی و خود را خدای زمینی خواندن، بکارگیری کودکان ده ساله در جنگ و توطئه بردن امیروفا یغمایی به عراق و جراحی رحم زنان

قسمت سوم: نقد شریعت اسلام تروریستی رجوی، ارتفاء زنان توسط مسعودرجوی ! جنبش زنان “می تو” علیه او چرا
مارس 10, 2021
داود باقروند ارشد
قسمت سوم نقد شریعت اسلام داعشی مسعود رجوی
ما که هر روز در اورسورواز بودیم زمزمه اخبار استقلال رأی او زبانزد شده بود و شروع کرده بودند زدن زیرآب فیروزه بنی صدر. اخباری بود که مریم رجوی بیرون میداد چون در این دوره مریم عضدانلو که منشی شخصی رجوی بود، ندیمه فیروزه بنی صدر بود. به همین دلیل همزمان که مسعود با فیروزه ازدواج کرده بود بتدریج مریم عضدانلو جای خودش را در دل مسعود رجوی باز میکند. و رجوی به او متمایل میگردد. سازمان در 23 بهمن 1363 اعلام میکند که مسعودرجوی از فیروزه بنی صدر جدا میشود. و34 روز بعد در اسفند 27 اسفند 1363 رسما با مریم عضدانلو ازدواج میکند.
آیا این مدت کافی بوده که رجوی مریم را به جدایی از مهدی و ازدواج با خودش و متقاعد کردن دفتر سیاسی و….برای اعلام علنی آن؟ پس رجوی از کی با مریم رجوی شروع کرده بوده است؟
https://www.youtube.com/watch?v=PHhNVIzmCUg
قسمت دوم: نقد شریعت اسلام داعشی مسعودر جوی
https://youtu.be/

قسمت اول: نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی
فوریه 26, 2021
داود باقروند ارشد
https://studio.youtube.com/video/iZ1SLpkZndI

دادگاه آنتورپ، پرده ایکه ازجنایات رجوی بااعزام نفوذی ها به میان هواداران کنارزد ، حقایقی در مورد نفوذها در فرقه رجوی و شورا
مارس 12, 2021
گفتار: داود باقروند ارشد
https://youtu.be/t-lTzBprzcg
• دادگاه آنتورپ بلژیک، چرا مسعودرجوی چشم به اعزام نفوذی ها ازمیان اعضای باسابقه فرقه اش به میان هواداران بسته است؟

• گزارشی از نفوذهای انجام شده در سازمان و شورا طی این سالها
• چرا رجوی سالهاست چشم به نفوذها در درون تشکیلات و شورای به اصطلاح ملی خود بسته. این سکوت سی ساله برای چیست؟
• چرا با راه انداختن “سمفونی بترسید بترسید، سیتی زنی و پناهندگی در خطر است” میخواهد نفوذیهای لیست کتاب سبز را هوشیار کند؟
• سمفونی مرگ با همراهی ارکستری از مزدبگیران شورایی و غیر شورایی و قطعا تعدادی از نفوذیهایی که با تاختن به مخالفین فرقه خود را بیشتر در این فرقه جا می اندازند، و به رهبری گورنشین شیرنشان و روح سرگردان این فرقه “مسعودرجوی” در صدور بحران افشای نفوذیهای در میان اعضای فعال با سابقه های طولانی که به نمایندگی از رجوی در میان هواداران، بر روی میز جدا شدگان منتقد.


سمفونی مردگان به رهبری روح کبیر کثیف فرقه رجوی و دادگاه آنتورپ

تشکلی که چند دهه است که رهبریش رو هم خودش و هم اربابانی که مخالفین خودشون را قطعه قطعه میکنند در گور کرده و هربار برای استعمال این رهبری نبش قبرش میکنند، اینبار برای کاهش هزینه به احضار روح پرداخته و رهبر گور نشین شیرنشان همیشه غایب را به اجرای یک کر-سمفونی علیه مخالفین خود بکار بردند. ولی اینبار صدای این کر و سمفونی مردگان و روح سرگردان آنها با اسلام داعشی، با آمال و آرزوهای برباد رفته، بسا لرزان و دلخراش و بی معنا بود.
ارکستر مردگانی که در چهل سال گذشته بالاترین سرمایه خود را تولید و گسترش گورستان قرارداده و امروزه عمده وقت و انرژیش صرف رفت آمد بین بیمارستان وگورستان آلبانی و دادن اطلاعیه های مربوطه میگذرد.
اوورتو سمفونی مردگان توسط گورکنان تحت استخدام این فرقه که طی دهها مقاله و عو عو کردن با کپی متن سمفونی شخص روح کبیر و چسباندن اسم خود در انتهای آن به عو عو کردن و فحاشی و بترسید و بترسید راه انداختن پرداختند. عجیب اینکه همه عوعو کنندگان به هوشیار کردن صاحبان اسامی در لیست سبز افشاء شده در دادگاه آنتورپ پرداختند، که تا فرصت هست پا به فرار بگذارید.
تا اینگونه التماس و درخواست اصلی خود را در پس یک پارس کردن ناشی از ترس پنهان کنند، که اگر کوتاه نیائید وافشاگری علیه گندهایی که روح کبیر و مرده پرستان مزدبیگر و بی مزدش روزانه زده و میزنند متوقف نکنید، ممکن است پناهندگی یا شهروندی شما لغو شود!!!
رهبرکبیر گور به گور شده ای که بوی تعفن فاسد گورش تا چندصد کیلومتری به مشام میرسد، چنین مهربان نسبت به مخالفین “هرگز ندیده ملتی”!!!
اما گورستان نشینان و روح کبیر این گورستان چه مرگشون است که اینگونه به هزیان گویی پرداخته اند.
واقعیت اینکه با دادگاه آنتورپ باردیگر پرده ها رفت کنار حتی برای بی تجربه ترین در کار سیاسی و مبارزاتی و کسانیکه خود را به کوری میزدند. وهمگان دیدند که، اتفاقا این اعضای با سابقه 12 تا 15 ساله گورستانی هاست که نفوذی بوده اند. همانها که برعکس منتقدین جدا شده بسا همچون کسانیکه شاهد سینه زدن های آنها با دهها مقاله در پشت رهبر سمفونی مرگ رجوی به تاختن به منتقدین پرداخته و میپردازند.
از طرفی اتفاقا همین نفوذیها بودند و هستند که بعنوان نماینده این گورستان نشینان مستمرا به تماس با ایرانیان و نفوذ به خانه ها و … کسانیکه در ظاهر تلاش برای پیشبرد مقاومت و در باطن … مشغولند.
درست زمانیکه گور خواب کبیر چهل سال است شیپور را از ته گشادش میزنه و جدا شدگان و منتقدین را نفوذی معرفی میکنه!!! و اینگونه تمامی ملاء هواداری فرقه را آگاهانه نسبت به نفوذیهای واقعی که در درون فرقه و بطور رسمی و به نمایندگی از فرقه بجان ایرانیان خارج نشین انداخته است غیر حساس کرده است.
کیست که ندادن که نفوذی هیچ گاه منتقد سازمان نیست، اتفاقا تمام تلاش خود را با هرچه شدیدتر با سنگ فرقه را به سینه زدن و به منتقدین تازیدن خود را وفادار نشان دهد و تا در نظر گورستان نشینان مقرب تر جلوه کند و حتی شعر هم برایشان میگوید. و با اینکار اتفاقا حقوق ماهیانه اش را هم بیشتر میکنند.
این دادگاه پرده ای دیگر از جنایات مافیایی مسعودرجوی را کنار زد. چرا که مومیایی شیرنشان، بخوبی میداند که تمام سیستم های که بنوعی با این گورنشین و فرقه اش مربوط میشوند از رژیم گرفته تا عراق و عربستان و اردن و حتی سوریه و اسرائیل و کشورهای اروپایی و آمریکا مورد نفوذ قرار گرفته است. دهها بار گزارشات نفوذهای این سیستمها را روی میزش و یا در گزارشات شفاهی شنیده و خوانده و شنیده و تجربه کرده.
اوایل خروج از کشور گورنشین روی نفوذ این سیستمها در تشکیلاتش حساس بود و زمانیکه حتی ابراهیم ذاکری هنوز سقط نشده بود دنبال میکرد.
تعدادی از افراد بالای سازمان توسط گارد ریاست جمهوری صدام حسین آموزش ضد جاسوسی و ضد نفوذ گرفتند. از جمله محافظین مسعودرجوی و علی زرکش و عباس داوری که برای عراق شناخته شده بودند.
در سال 1362 عراق روی محمد حیاتی که اولین نماینده و مسئول معرفی شده علنی سازمان در عراق بود (علی زرکش در بغداد از دولت عراق مخفی بود محمود عطایی نیز در سلیمانیه مستقر بود) اقدام به نفوذ و عضو گیری با فرستادن یک پرستو نمودند.
یک مورد که با عباس داوری به وزارت اطلاعات عراق برای دادن گزارشات هفتگی رفته بودیم من برای آرودن مدرکی در خود رو از جلسه بیرون آمدم که دیدم افسران اطلاعاتی عراق که غافلگیر شده بودند در حال کار روی ماشین ما در قسمت داشبرد و بیسیم 45واتی آن هستند.
در پاریس یکی از این موارد فیروز محوی بود، از نفرات بخش سیاسی بود که در جلسه ای در پاریس در مورد رفتار مشکوکش در حال سرخ شدن بود، در اینگونه موارد که نفوذ مطرح بود در جلسه سرخ شدن ابراهیم ذاکری مسئول ضد اطلاعات هم شرکت میکرد، من کنار ابراهیم ذاکری (کاک صالح) نشسته بودم. با مجموع اعترافاتی که در جلسه زیرتیغ بردن محوی ازش میگرفتند به ذاکری گفتم این کارهایی که کرده، متعلق به یک نفوذی است. که صالح گفت مطرح کن، برای همین هم هست که داریم سرخش میکنیم. که قرار شد در حالت بازداشت (بنگالی شدن) برود و گزارشات خودش را بنویسد. من که آنزمان در لندن فعال بودم و برای این نشست آمده بودم، در جلسات بعدی سرخ کردن او نتوانستم شرکت کنم.
در اروپا تمام دستگاه و نفرات مالیکاری که در صبح تا شام در خیابانها پول جمع آوری میکردند، سوژه نفوذ و عضو گیری برای کشور میزبان یا کشورهای دیگر مانند عربستان و اسرائیل بودند. و گور نشین شیرنشان بخوبی بدان آگاه بود. عمده تلاش هم روی جذب متناسب با مقوله ترک خانه و خانواده ها بود که پرستو بکار گرفته میشد تا فرد را بدام بیندازند.
عناصر سیاسی سازمان در راس آنها علیرضا جعفر زاده و علی صفوی از سوژه های نفوذ آمریکا و اسرائیل بودند. یکبار در جریان عملیات چلچراغ که شبکه های آمریکایی را هم برای تبلیغات به اشرف برده بودیم مدیر گروه سی ان ان در فرصتی در دستشویی رو به علی صفوی کرد و گفت که شما فرد توانمندی هستی حیف کارت به اینجا محدود بشه بیا برای ما هم کارکن. علی صفوی چون این پیشنهاد را در حضور من شنیده بود به سازمان گزارش کرد. و صدها مورد بود که گزارش نمیشد و استخدامها صورت میگرفت. علی صفوی مدتهاست که از صدر افراد سیاسی آمریکا کنار گذاشته شده است. ولی خود علیرضا نیزکمتر از او مشکوک نیست. طوریکه وقتی خانواده اش از آمریکا آمده بودند آلمان و میخواست برود آنها را ببیند سرخش کردند که از کجا معلومه خانواده ات هستند؟ که با حضور خود مریم رجوی بود.
یکی از کانالهای بسیار ساده و موثر نفوذ سیستمهای اطلاعاتی غرب شورای ملی مقاومت است. مطمئن باشید هیچ سیستمی اطلاعاتی غرب نیست که در شورا نماینده نداشته باشد. بویژه کسانی از شورا که فعالترند و خدماتی فرای شرکت در جلسات شورا دارند.
رسم بود که نفرات شورا که برای جلسات شورا میآمدند یکی از مسئولین سازمان را همراه آنها میکردند که هرکجا میروند همراهشان باشند. بویژه اعضایی از شورا که خدماتی علاوه بر عضویت در شورا متناسب با تخصصی که داشتند و آنرا به سازمان میفروختند داشتند. اگر عضو شوا میتوانست مشاوره حقوقی بدهد، یا مشاوره انفورماتیک و یا در زمینه حقوق بین الملل و پزشکی و… استخدام میشد و جدای از حضور در جلسات شورا وارد اشرف میشد. یکی از این افراد را به من سپرده بودند که یک ماهی باهم بودیم. اتاق خواب من هم از آسایشگاههای عمومی جدا میشد و در یک واحد با عضو شورا مشترک میشد که شبانه روز با او باشم. طی گزارشی که در خاتمه برای مسعودرجوی ارسال کردم آشکارا با مسائلی که دیده و شنیده بودم نظر دادم که این فرد نفوذی آمریکا و سیاست در شورا. که گفتند شیش و ساکت باشم.
دولت فرانسه از مشتریان با نفوذِ نفوذ در سازمان بود. طوریکه علنا و با اعمال زور اینکار را میکرد. سیستم اطلاعات عراق خانم هشترودی را طی نامه ای به اداره اطلاعات دعوت کرده او را به زیر زمینی مخوف میبرند و حسابی او را میترسانند و میخواهند که برای فرانسه در شورا و سازمان جاسوسی کند. خانم هشترودی که شخصیتی خودساخته است و مشهور در فرانسه ضمن برخورد با آنها هرچند حسابی ترسیده بود، مسئله را در جلسه شورا در حضور مسعودرجوی مطرح کرد. ولی میدانستیم که بسیاری هستند که نه گزارش میکنند بلکه به استخدام در آمده اند، حتی استخدام رژیم.
وقتی مریم رجوی برای رفتن به عربستان و دیدار با وزیر خارجه عربستان از طریق لابیهای عربی که برایش کار میکردند درخواست نوشته بود. وزیرخارجه عربستان این درخواست را به وزیر اطلاعات عربستان داده بود که داستان چیست. وزیر اطلاعات عربستان طی نامه ای به این شاه زاده عربستان (وزیرخارجه) نوشته بود که سالهاست که این تشکل در ایران هیچ وزنی ندارد مهمتر اینکه سیستم اطلاعات ایران در آنها نفوذ کرده است. از همین رو وزیر خارجه ترسید که با مریم رجوی ملاقات کند
از سوژه های نفوذ در شورا و حلقه هواداری فرقه رجوی افراد فاسد میباشند که با توجه به ترک خانواده در فرقه وقتی متوجه میشوند که طرف مرتب دم به خمره میزند از این مسیر خمره ای برایش تدارک میبینند و او را بدام میاندازند. دو تن از این افراد یکی حمید رضا طاهر زاده و دیگری حسن حبیبی است که ید طولانی در فساد و زن بارگی دارند. شاخصی که سازمان برای شناخت و ارزیابی اینگونه افراد دارد این است که فردی همچون طاهرزاده و حبیبی علیرغم زن بارگی در رابطه را جدا شدگان خیلی بیش از خود اعضای سازمان که بشدت با محدودیت های خانوادگی مخالفت دارند برای سازمان سینه چاک میکنند. و خلاصه کاسه داغتر از آش هستند. این خود برای سازمان نشانه این است که این داغی آش خود یک پوش مخفی کردن نفوذی بودن خود فرد است. این رفتار بعنوان الگوی رفتار نفوذی در سازمان برای کسانیکه خارج تشکل هستند بعنوان یکی از علائم شناخت افراد است.
مسعودرجوی بطور کامل در جریان نفوذ تمام عیار در تشکیلاتش قرار دارد. ولی سکوت مرگباری در قبال آن کرده است و برایش دیگر مهم نیست. الان رجوی فقط و فقط به تملق و حمایت برای بقا نیاز دارد برای همین چشمش را به روی همه نفوذهای انجام شده چه در تشکیلات و چه در شورا بسته است. کافیست که نفوذی تملق رجوی را بگوید و به مخالفین سیاسی او در میان جدا شدگان بتازد. این برای گور نشین شیرنشان همه چیز است تازه پول و حقوق هم میدهد.
رجوی با سرکوبی که در داخل میکند بخوبی آگاه است که افراد همه مستعد نفوذی شدن هستند. از میران نفرتی که در میان اعضای سازمان نسبت به خودش وجود دارد و ترجیح آشکار رژیم به رجوی علیرغم اینکه سابقه 30 ساله عضو در مبارزه گواه آشکاری است بر این امرکه چندین دهه است که سراسر این تشکیلات منفور را فراگرفته است. و امری نیست که گورنشین عاجز از تحلیل و درک آن باشد. به فساد اخلاقی و سیاسی اعضای شورا همچون اعضا بخوبی آگاه است چون خود بزرگترین مرجع همین فساد اخلاقی و سیاسی است. وقتی که خودش را به نئوکانها فروخته به عربستان واسرائیل فروخته آیا میتواند به عضو تشکیلات یا عضو شورای که توسط این کشورها استخدام شده اند ایراد بگیرد. چون معنی ندارد تمام دستگاه رجوی در خدمت این سیستمهاست، حالا آن سیستمها نماینده مستقیم و گزارش مستقل هم از عملکرد رجوی میخواهند که از نفوذی خود میگیرند و به قول معروف اطلاعاتشان را کراس چک میکنند.
خیانت رجوی در این است که همه هواداران خود را با فرستادن این نفوذیها به درون خانه ها و مناسبات آنها، جان و آینده و منافع آنها را بخطر میاندازد. اسامی همه آنها در لیست فعالین این فرقه به سیستم های اطلاعاتی همه با مدرک و سند منتقل میشود. اگر نفوذی در استخدام رژیم باشد همه فامیل و اقوام این هوادار در داخل بخطر میافتند چرا که با کسانیکه مردم ایران آنها را خائن به کشور و خود میدانند و قاتل فرزندانشان هستند میشناسند.
کثافت کاری رجوی حد و مرزی ندارد، این این حربه حتی برای تخریب اعضای خود در درون تشکیلات استفاده میکند. سعید جمالی که در درون تشکیلات مشکلاتی میآفرید و هرروز مینوشت که بریده و میخواهد برود دنبال کارش، ناجوانمردانه در بین بقیه شایع میکردند که او نفوذی سیستمهای غربی است و در دوره ایکه مالی اجتماعی میکرده به استنخدام در آمده تا اینگونه چهره او را خراب کنند. که چنین عضو با سابقه از زمان شاه خواهان خروج از تشکیلات است. چون شما در تشکیلات میتوانستی بگویی من آنقدر بدم و خائن هستم و فاسدم و حتی به نزدیکان خودم هم تجاوز کرده ام و…هیچ اشکالی نداشت مسعود رجوی شما را تشویق میکرد و ارتقاء هم میداد ولی اگر مینوشتی میخواهم بروم پی کارم آنوقت بود که باید ترا نابود میکردند. همچون سعید جمالی که رجوی او را تخریب میکرد. یعنی رجوی بخوبی از روی نفوذیهایی که در اطرافش بودند با خبر بود. و آنرا به سعید جمالی که اساسا به گروه خونش نمیخورد اینکاره باشد اتهام ناجوانمردانه میزد، چون نمیتوانست بگوید که نفوذی رژیم است.
کسی جرات نداشت سوال کند که مردک گور نشین اگر این فرد نفوذی است چرا دستگیر نمیکنی، چرا اخراج نمیکنی که هیچ بلکه اجازه خروج هم نمیدهی.
یک مورد دیگر از تلاش برای نفوذ در سازمان، در جریان خوردن یک موشک رژیم به 20متری ساختمان استقرار رجوی در بغداد، در زمانی بود که شورا در بغداد جلسه داشت. در لحظه اثابت موشک، تیم حفاظت مسعودرجوی را به یک خانه یک طبقه که قبلا علی زرکش در آن زندانی بود جهت مذاکراتی با آقای هدایت الله متین دفتری برده بود. سیستم عراق که متوجه شد که هدف زدن محل جلسه شوراکه چسبیده به ساختمان استقرار مسعودرجوی بود، برای حفاظت ازاو ما را هدایت کردند به یک ویلایی در کنار رود دجله که ویلای وسیعی بود دو طبقه، گورکن و مریم درطبقه بالا مستقر بودند و ما در طبقه همکف. طی چند روزی که آنجا بودیم، افسران عراقی با وارد کردن چند پرستو تلاش کردند به از اعضای حفاظت رجوی نفوذی جذب کنند. این در حالی بود که مسعود و مریم در طبقه بالا حضور داشتند.
عراق روی طلاقها و فسادی که دامن گیر تشکیلات بود حساب باز کرده بود و از پرستوها برای همین منظور استفاده میکرد. عراق تمامی ارتباطات سازمان را شنود میکرد، و میدانست که چه گندابی در جریان است حتی چه کسی چه کار کرده است.
از همین رو ما پیشنهاد کردیم که برای دور ماندن از شنود عراق تلفنهای ماهواره ای خریداری کنیم که انجام شد.
زنان عضو شورای رهبری از سوژه های جدی نفوذ بویژه برای اسرائیل و عربستان بودند. چندین مورد ازاینها با رفیقانی که در میان مردان هوادار یافته بودند از سازمان فرار کردند. یکی از زنان از سوئد فرار کرد یکی از بریستول انگلستان فرار کرد. سیستمهای اطلاعاتی اروپای با شنود همه ارتباطات سازمان به همه مسائل درونی اشراف داشتند و بر همین اساس طرح نفوذ را اجرا میکردند.
جالب اینجاست، زمانیکه نفوذیها سراسر سازمان را فرا گرفته اند، از رژیم و عراق و عربستان و اسرائیل در شرق تا آمریکا آنوقت وقتی فرزند یکی از اعضا برای دیدار مادرش به اشرف 3 میرود بدروغ قیل و قال راه میاندازند که آمده ما را شناسایی کند. درصورتیکه نفوذیها در درون هستند و چیزی نیست که مثلا رژیم نداد.
اما سمفونی مرگ و گورکن های حقوق بگیر که همگی سازشان را یکسان ساز کرده اند چه میگوید:

  1. بترسید بترسید که لیستی هست ازاسامی نفوذیهای رژیم در در دفتر سبز.
  2. ممکن است سیتی زنی یا پناهندگی شما را بگیرند
  3. به هوش باشید، وتا فرصت هست فرار کنید
  4. اگر فرار نمیکنید حداقل خدایی جنایات فرقه مرگ و روح خبیصش مسعود رجوی را افشاء نکنید. بس کنید.
    سوال اینجاست مگر آنها که اسمامیشان در لیست هست خود نمیدانند که لیستی بدست آمده است، همه خبرش را شنیده اند. چه نیاز هست که رجوی آنرا در بوق بکند. آیا رجوی میخواهد به آنها لطف کند و هوشیارشان کند که تا وقت هست اقدامی بکنند؟ فرار کنند.
    بهتر نبود و به نفع رجوی نبود که خفه خون میگرفت و صاحبان اسامی در لیست را هوشیار نمیکرد؟
    بعد چرا به این اسامی التماس میکند که ترا خدا بس کنید و جنایات ما را افشاء نکنید؟
    بهتر نیست بگذارد همه دستگیر و سیتی زنشان لغو بشود؟ هم از دست دشمنانش راحتی میشود و هم حرف رجوی اثبات میشود که منتقدین همه نفوذی بودند و هستند. حتی پسرش مصطفی رجوی و پس عباس داوری و دیگر دختران و پسران سران گورستان فرقه رجوی که جدا شده اند و منتقد هستند را چه خواهد کرد؟
    بله هدف سمفونی مرگ مطلقا صاحبان اسامی در لیست سبز مجهول نیستند، بلکه مخاطب از گور برخاسته و روح کثیف کبیر نفوذیهایی هستند که در درون تشکیلات هستند از اعضای فعال خودش هستند. دارد به آنها پیام میدهد که بابا بزن بیرون. چون میداند که هنوز بسیاریشان هستند.
    میداند که این کشف نفوذیهای رژیم در درون اعضای با سابقه جدا نشده که بعنوان نماینده گورنشین کبیر به همه هواداران وصل میشدند برایش یک آبرو ریزی بزرگ است و فضای هواداری را بی اعتماد میکند.
    بنابراین باید رجوی این بحران را به بیرون خودش صادر کند. بنابراین ابلهانه و بی ربط به جداشدگان گیر میدهد و های و هوی راه میاندازد. مطمئن باشید در میان کسانیکه علیه جدا شدگان مقالات شداد و غلاظ مینویسند پرند از نفوذیها.
    داود باقروند ارشد
    22 اسفند 1399

زنان جدا شده فرقه رجوی باید زنجیرهای محدود کننده را کنار بگذارند و”من هم” را علیه رجوی براه بیندازند. جنبش ‘من‌هم’ در جهان عرب؛ زنانی که بدون احساس شرم از آزار جنسی می‌گویند
مارس 14, 2021

منبع تصویر،GETTY IMAGES
در سال ۲۰۲۰ شمار زیادی از زنان جهان عرب داستان‌های تعرض جنسی نسبت به خود را آشکارا در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک گذاشتند،‌ موضوعی که برخی از آن به عنوان فراگیری جنبش من‌هم در جهان عرب یاد کرده‌اند.
این تغییر گفتمان در شبکه‌های اجتماعی نشان می‌دهد صحبت کردن از تجربه آزار جنسی برای این افراد در کشورهای عربی دیگر حرکتی شرم‌آور به حساب نمی‌آید.
کمپین‌های آنلاین در بسیاری کشورها از جمله مصر، تونس و کویت در میان بازماندگان خشونت جنسی در این کشورها حس همبستگی ایجاد کرده و در مواردی هم آزارگران را پای میز محاکمه کشانده است.
به گزارش بخش زنان سازمان ملل متحد،‌ حدود ۳۷ درصد از زنان عرب در دوران زندگی خود نوعی از خشونت، چه به شکل خشونت خانگی و چه در قالب آزار جنسی را تجربه کرده‌اند.
خش زنان سازمان ملل متحد می‌گوید: “در کشورهای عربی در صورتی که فرد متجاوز با قربانی ازدواج کند،‌ بیشتر اوقات مشمول تخفیف مجازات و حتی عفو می‌شود.” به گفته این نهاد، برخی از کشورها مجبور به لغو قوانین جزایی شدند که به قربانیان اجازه می‌داد از پیگرد قانونی جلوگیری کنند
یکی از این کشورها مراکش است که سال ۲۰۱۴ به دنبال خودکشی زنی که برای ازدواج با تجاوزگر خود تحت فشار قرار گرفته بود، مجبور به این کار شد.
‘حقوق زنان مصر کجاست؟’
از مصر به عنوان کشوری یاد می‌شود که تعرض جنسی در آن به شکلی گسترده رواج دارد. با این حال این کشور هم شاهد کمپین‌های بی‌سابقه‌ای در شبکه‌های اجتماعی بوده که با هدف گزارش آزارهای جنسی و اجرای عدالت برای قربانیان آن شکل گرفته‌اند.
بنا بر گزارش سازمان ملل در سال ۲۰۱۳، بیش از ۹۹ درصد از زنان مصری شرکت کننده در نظر‌سنجی این سازمان گفتند به نوعی مورد آزار و اذیت جنسی از جمله خشونت کلامی قرار گرفته‌اند.
با این حال شورای ملی زنان مصر که بودجه‌اش را دولت تامین می‌کند می‌گوید اعداد و ارقام از این بسیار پایین‌تر است.
اواسط سال ۲۰۱۰ به دنبال کمپین علیه یک دانشجو به نام احمد بسام زکی که به جرم تجاوز به سه سال زندان محکوم شد، زنان بیشتری برای بیان تجارب خود از خشونت جنسی انگیزه پیدا کردند. احمد بسام زکی علاوه بر این با اتهامات دیگر تعرض جنسی و باج‌خواهی هم روبروست.
“هویت آزارگران را برملا کنید”، “صدای زنان مصر را بشنوید” و “حقوق زنان مصر کجاست” از جمله هشتگ‌های هستند که از آن زمان برای بیان روایات خشونت جنسی علیه زنان در این کشور مورد استفاده قرار گرفته‌ و در شبکه‌های اجتماعی کمپینی بوجود آورد که هر روز بیشتر رونق گرفت.
کمی بعد از محکومیت زکی، یک مورد تعرض جنسی دیگر هم برملا شد که رسانه‌های داخلی از آن به عنوان “حادثه فیرمونت” یاد می‌کنند. محکومیت گروهی از مردان جوان که سال ۲۰۱۴ در هتل مجلل و گرانقیمت فیرمونت در قاهره به یک دختر تجاوز کرده بودند، سرو صدای زیادی در شبکه‌های اجتماعی به راه انداخت.
زنان مصر علاوه بر این با به اشتراک گذاشتن تجارب خود در وبلاگی به نام ” المدونه” که به طور گسترده در زمینه افشای موارد آزار جنسی و تجاوز در مصر فعالیت می‌کند، برخی چهره‌های برجسته کشور را هم به خشونت جنسی متهم کرده‌اند.
وائل عباس، وبلاگ‌نویس، اسلام العزازی، فیلم‌ساز و یک خبرنگار و یک نوازنده عود که به ترتیب با نام‌های اختصاری کی‌.‌اس. و ان‌.‌اس. از آن‌ها یاد شده‌، از جمله شخصیت‌های سرشناسی هستند که به تعرض جنسی متهم شده‌اند.
وائل عباس و اسلام العزازی هر دو اتهامات مطرح شده علیه خود را رد کرده‌اند.
جنبش در حال رشدی که شکل عملی به خود گرفت
درخواست زنان مصری برای پایان داد به خشونت جنسی با حمایت‌های گسترده‌ای روبرو شد تا جایی که دولت این کشور روز ۸ ژوییه به تغییر قوانین آیین دادرسی کیفری به منظور تضمین محرمانه باقی ماندن هویت قربانیان خشونت‌های جنسی رای داد.

منبع تصویر،TWITTER
شورای ملی زنان مصر هم زنان را تشویق کرد تا موارد خشونت جنسی را گزارش دهند و به آن‌ها وعده حمایت داد.
به همین ترتیب، مقامات عالی‌رتبه مذهبی مصر در موسسات اسلامی الازهر و دارالافتا هم تعرض جنسی را به عنوان “جرم” محکوم و بر حمایت از زنان تاکید کردند. این در حالی است که هنوز هم روایت‌های زیادی مبنی بر این که آن‌ها خود زنان را به دلیل رفتار و پوشش‌شان مسئول این آزار و اذیت‌ها می‌دانند، وجود دارد.
مردان هم به این جریان پیوسته‌ و از تجارب خود از آزار و اذیت جنسی‌ گفته‌اند. از جمله این موارد به یک دندانپزشک مربوط می‌شد که به اتهام تعرض جنسی به ۴ مرد به دادگاه کشیده شد.
زنان انقلاب یاس تونس

منبع تصویر،FACEBOOK/ENAZEDA
تونس یکی دیگر از کشورهایی است که زنان در تلاش برای شکستن تابوهای زبانی و فرهنگی از شبکه‌های اجتماعی به عنوان پلتفرمی برای افشای موارد آزار و اذیت جنسی، برگزاری کمپین و به اشتراک گذاشتن تجارب و بحث‌های آزادانه بهره می‌برند.
جنبش جهانی من‌هم به زنان تونس جرات داد تا در نوامبر ۲۰۱۹ با هشتگ “انا‌زادة” کمپین خود را در شبکه‌های اجتماعی راه بیندازند و از تجارب خود در این زمینه بگویند. انازاده در زبان عربی تونسی به معنای “من هم” است.
هزاران زن از جمله یکی از وزرای کشور به این کمپین در توییتر و صفحه‌ آن در فیس‌بوک پیوستند. کمپینی که از زمان شروعش بیش از ۷۰ هزار نفر را با خود همراه کرده است.
این کمپین در پی افشای رسوایی جنسی زهیر مخلوف، نماینده مجلس تونس و طرح اتهامات آزار و اذیت جنسی علیه او در اکتبر ۲۰۱۹ به راه افتاد. در آن زمان تصاویری از این نماینده مجلس در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد که او را در حال خودارضایی در اتومبیلش نشان می‌داد.
‘سکوتی که برای همیشه شکسته شد’
هشتگ انا‌زادة در واکنش به این اتفاقات شکل گرفت و پس آن در فیس‌بوک هم صفحه‌‌ای برایش راه افتاد.
از زمان شروع به کار این هشتگ، تعدادی از موارد آزار و اذیت جنسی از رسانه‌ها سر در آورده‌اند.
زنان تونسی همچنان به شکلی گسترده به انتشار تجارب خود از آزار و اذیت، تعرض و تجاوز جنسی در محل کار، مدرسه یا وسایل حمل و نقل عمومی ادامه داده‌اند و در نوشته‌هایشان اثری از احساس شرم و رعایت اصول نزاکت متداول در جامعه دیده نمی‌شود.
یکی از آن‌ها زنی به اسم نادیاست که با صراحت کامل از تجربیات آزار و اذیت جنسی در طول زندگی خود حرف زده است.
او در توییتر خود نوشته:‌ ” می‌توانم به شما در مورد تعمیرکاری بگویم که وقتی ۷ سال داشتم به زور لبانم را بوسید، از مردانی که وقتی ۱۲، ۱۳ ساله بودم در شلوغی مترو دست‌شان را میان پایم گذاشتند، از عوضی‌هایی که در تاریکی سینما بدنم را دستمالی کردند.”
حتی سیده اونیسی، وزیر پیشین اشتغال و آموزش حرفه‌ای کشور هم با وجود وابستگی خود به حزب اسلام‌گرای محافظه‌کار نهضت با این جنبش همراه شد و تجربه شخصی‌اش از آزار و اذیت جنسی را به اشتراک گذاشت.
داستان سیده اونیسی- که به گفته خودش ماجرای زهیر مخلوف، نماینده مجلس را به یادش می‌آورد- بیرون از مدرسه و وقتی ۱۲ ساله بود، اتفاق افتاد . او می‌گوید فرد متجاوز سوار بر یک “اتومبیل سفید” شبیه به اتومبیل مخلوف بوده است.
امل هاوت که بیش از ۱۳ هزار دنبال‌کننده دارد، اکتبر ۲۰۱۹ در توییتر خود نوشت: ” به یاد دارم که در بحبوحه جنبش من‌هم، نبود یک پلتفرم برای بیان این‌گونه مسائل باعث ایجاد ناامیدی در میان تونسی‌ها شده بود. بیشتر بحث‌ها به هشتگ‌های هاروی واینستین و هالیوود محدود می‌شدند. هشتگ انا‌زادة علاوه بر این، ویژگی خاص تجارب ما به عنوان زنان تونسی را هم بیان می‌کند.”
وقتی زهیر مخلوف به عنوان نماینده مجلس سوگند یاد کرد، کمپینی تحت عنوان “متجاوز نمی‌تواند قانون‌گذار باشد” به راه افتاد که در جریان آن تصاویر رویدادها‌ و اعتراضات علیه خشونت جنسی در فیس‌بوک به اشتراک گذاشته می‌‌شد.
چند ماه پس از شروع این کمپین، امل بنت‌نادیا، فمینسیت و فعال حقوق زنان در گفت‌وگو با وبسایت “میدل ایست آی” موفقیت این کمپین را در یک جمله خلاصه کرد: “این بار، سکوت برای همیشه شکسته شده است. “
‘ساکت نخواهم شد’
زنان کویتی هم برای مبارزه با خشونت جنسی کمپینی با عنوان “ساکت نخواهم شد” را در فضای مجازی به راه انداختند.
این کمپین یک صفحه در اینستاگرام راه‌اندازی کرد که طی تنها دو هفته بیش از ۱۰ هزار نفر آن را دنبال کردند.
بعد از این که آسیا الفرج، بلاگر مد پرطرفدار کویتی-آمریکایی در اینستاگرام خود در رابطه با مشکلات آزار و اذیت جنسی در کویت آگاهی‌رسانی‌ کرد، این کمپین شتاب بیشتری گرفت.
او ۲.۶ میلیون فالوئر خود را به حمایت از این کمپین دعوت کرد و آن را ” گامی ضروری” در کشور توصیف کرد.
این کمپین ظاهرا نتیجه داده و به دنبال آن ۵ نفر از نمایندگان مجلس کویت پیش‌نویس قانونی را ارائه کرده‌اند که مجازات‌های تازه‌ای برای تعرض جنسی در نظر گرفته است.
به گزارش وب‌سایت روزنامه القبس کویت در روز ۱۱ فوریه، طبق این قانون مجازات تعرض جنسی حداکثر یک سال حبس یا جریمه نقدی تا سقف ۳ هزار دینار کویتی (۹۹۱۹ دلار) یا هر دوی این موارد خواهد بود.
زنان اردن هم به همین شکل از شبکه‌های اجتماعی برای بیان تجارب خود از خشونت جنسی استفاده کرده‌اند. به گزارش خبرگزاری اردن، این روند زمانی شدت گرفت که خبر تعرض یک مرد به یک وکیل زن در اتوبوسی در منطقه صویلح واقع در امان، پایتخت این کشور منتشر شد.

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، دجالی که برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد
مارس 14, 2021
گفتار: داود باقروند ارشد
افشای داعش ایرانی از نشریه مجاهد شماره 3 ، مقاله مسعودرجوی در مورد دادگاههای انقلاب اسلام

مسعودرجوی: دادگاههای انقلاب اسلامیست و عملکردشان انقلابی است. صرف محرزشدن هویت آنان ( مجرمی)برای به جوخه آتش سپردن کفایت میکند. قضات دادگاههای انقلاب نیاز ندارد حقوق بداند، . اعضای یک جریان را حتی اگر جرمی مرتکب نشده باشد باید بخاطر جریان محاکم و مجازات کرد. باید جریانهای انحرافی را طوری نابود کرد که بلحاظ اجتماعی، سیاسی وایدئولژیک نابود شوند. دادگاه انقلاب میتواند کسی که جرمی متناسب با اعدام انجام نداده را به اعدام محکوم کند. همانگونه که پیامبر 700یهودی را در یک روز کشت هرچند بسیاری از آنها هیج جرمی مرتکب نشده بودند. نشریه مجاهد ش3 مقاله مسعودرجوی
https://youtu.be/kG0t1aQg8Mw

دادخواهي جداشدگان فرقه رجوي در داخل كشور و توصل به دادگاه بين المللي رهبر خائن فرقه رجوي آخرين ميخ برتابوت ادعاهاي سرنگونی خواهی او
مارس 15, 2021
دادخواهي جداشدگان فرقه رجوي در داخل كشور و توصل به دادگاه بين المللي رهبر خائن فرقه رجوي آخرين ميخ برتابوت ادعاهاي سرنگونی خواهی او
داود باقروند ارشد
تهدید به کشتار جداشدگان در داخل کشور بدست کانون شورشی مجازی،توسط گورنشین و رهبر کبیر همه خائین به مردم ایران و درخواست تشکیل یک دادگاه بین المللی برای حکمیت توسط یک تشکل تروریستی و جنایتکار که خود هیچ قانونی جز قتل و کشتارو ترور نمیشناسد به چه معنی است. گروه تروریستی که سال گذشته قرار بود رژیم را مسلحانه سرنگون کند امسال بدنبال حکمیت است؟؟؟؟
گور نشین كبير يا به زبان بهتر رهبر كبير كثيف كذاب گور نشين منظومه باغ وحشي فرقه رجوي كه ٤٠ سال است دم از مبارزه مسلحانه و سرنگوني رژيم از طريق قهرأميز ميزند به یکباره خواهان دادگاهی بین المللی برای حکمیت بین خودش و رژیم حاکم بر ایران شده است و وقیحانه در انتهای پيام خود اين گونه با ولع هرچه تمام تر شكر خورد كه:
“اسلحه خلق ما به سينه خائنان هميشه غرنده باد” ‼!
خائن کبیر و رهبر کبیر همه خائنان کیست؟
در اين ميان اين گور نشين كبير خود را به …..زند كه بزرگترين خائن به خلق و كسي كه با افتخار هنگام مزدوري براي صدام فرزندان خلق ايران را در مرزها ميكشت، باقي را نيز اسير ميكرد شخص مسعودرجوی و قوادش مریمرجوی رهبر كبير همه خائنين به خلق ميباشند. و اسلحه دادگاه خلق و جدا شدگان بر سينه آنهاست كه توفندتر خواهد بود.
خائن كبيري كه دست در دست صدام و در مزدوري او كه فرزندان “خلق قهرمان ايران” را با بمب هاي شيميايي قتلعام ميكرد، صدام را مجيز ميگفت و التماس ميكرد كه صاحب خانه اش صدام را براي دقايقي زيارت كند و به پابوسش برود.

خائن كبيري كه حتي به فرزندان مجاهدي كه در تشکیلاتش خائنانه اش سلاح بردست و جان بركف درخدمت خیانتهای او بودند نيز رحم نكرد. أنها را زندان, شكنجه نمود و به قتل رساند. هرچه باقي ماند را نيز ضمن به غل و زنجير كشيدن فكري و فيزيكي به مزدوراني تبديل كرد كه بدستور صىدام بر سر و فرق خلقشان در شهرها خمپاره باراندند و كشتند. خیانت را به أنجا رساندند كه حتي براي صدام در داخل میهن، عراقيان مخالف اين ديكتاتور خون آشام را برايش در كرمانشاه دزفول ترور نمودند.
در عراق نيز با كشتار كردها جان و حكومت صدام را نجات دادند و دستشان تا مرفق به خون ايراني و كردها وعراقيان آلوده است.
رهبر كبير خائني كه خود را به عربستان و اسراييل نيز پيش فروش كرده است تا شاید مجوز خود فروشي اش را به أمريكاي سابقا امپرياليست واخيرا حامي مستضعفان و خلق قهرمان ايران!! بگیرد.
رهبر كثيف كذاب كافر رجيم خبيث حقير ابليس صفت همه غورباغه هاي باغ وحش فرقه رجوي كه سابقا در تيتر همه صفحات لجن نامه اش مينوشت:
“توفنده تر باد سلاح خلق بر سينه امپرياليسم”
و آنها را در شهرهاي كشور ترور ميكرد و عليه أنها سرود ميخواند و ترانه ميسرايد كه
“مجاهد پر كينه سركوچه كمينه آمريكايي بيرون شو خونت روي زمينه ”
امروز به يمن خيانت هايش به مردم ايران دچار چنان دريوزگي و رذالت و خیانتیست كه همه آن شكر خوردنهاي دروغين را آشكارا بسويي نهاده و خود را در تائيد 158 تن از عوامل همان امپرياليستهايي كه زماني گلوله هايش را نصار سينه هاي أنها ميكرد مييابد و بدان افتخار میکند و از آنها مشروعیت التماس میکند.
و طبق آموزه های شخص خائن بزرگ و تاریخساز مسعودرجوی: نشریه مجاهد ش 4 ص 2 که تدریس!!! میکرد:
“از آنجا که در مقطع کنونی تاریخ، تضاد اصلی حاکم بر جامعه بشری، تضاد بین خلقها و امپریالیسم است، نیروها، احزاب و رژیمها بایستی در اردوی خلقها و همراه آنان با امپریالیسم جهانی (به سرکردگی آمریکا) در نبرد و ستیز باشند، وگرنه اجبارا جزو اقمار امپریالیسم و به موضع ضدیت با خلقها سقوط میکنند!!!مسعودرجوی نشریه مجاهد شم 4
آقای رجوی طبق آموزشهای خودش در فوق الان شما جزء اقمار امپریالیسم و در موضع ضدیت با خلقها قرار دارد؟ از همین موضع است که سال 2020 را از جانب امپریالیسم سال سرنگونی رژیم اعلام کرده اید؟
خوكچه كثيفي كه جداشدكان داخل كشور را همانكونه كه در درون تشكيلات زندان و شكنجه میکرد و به قتل میرساند، سركوب و تهديد ميكرد اینبار به قتل توسط كانون هاي كاغذي شورشي مجازی حواله ميدهد و براي لاپوشانی قهقهه و خنده حضار و خلقي كه در انتطار محاكمه و مجازاتش است در انتهاي ياوه سرايي اش شعار “سلاح خلق ما برسينه خائنان توفنده تر” سرميدهد.
و اينگونه به شعور نداشته گوسفندان و بع بع کنندگان باغ وحش مرزعه حيوانات فرقه اش توهين كرده و فراموش ميكند كه رژيمي را كه 40 سال است به سرنكوني مسلحانه بدست
(ارتش أزاديبخش ملي مستقر در بيمارستانها و قبرستانهاي ألباني و حالا نمونه مجازي آن كانونهاي شورشي داخل كشور)
نويد ميداده و ميدهد، به يكباره به دادگاههاي بين المللي براي حکمیت بين خودش و رژيم فرا ميخواند!! و اينگونه بند را آب ميدهد كه سرنگوني و ارتش آزادی در كار نيست والا اين رهبر كبير كثيف رجيم هيچ دادگاهي و هيچ قانوني و محكمه اي را جز خودش قبول ندارد.

نگارنده در مقاله(اینجا) نوشتم كه حال و روز اين بيمار رواني، و روانش پریش تشنه قدرت را بايد بعد از انتخاب بايدن و سرنگوني ترامپ مشاهده كرد و ديد بويژه که در انتهاي سال ٢٠٢٠ كه همچون يك ديوانه اي كه مستمرا هر روز و هر هفته و هر ماه هر سال را سال سرنگوني ميشمرده است به پايان رسيد و براي صد هزارمين بار جفنگيات و هذيانات روانپريشانه اش مبنی بر سرنگونی پوچ از آب در أمد بايد حال و روز او را ديد.
اين واقعيات چنان بر فرق او كوبيده است چنان ادبش کرده که مجبورش کرده دست ازجفنگیات تبلیغی برای بازاریابی عرضه خودش و مریم به نئوکانهای و متحدینش در منطقه بردارد. چرا كه اگر در عوالم دیوانگي گذشته باقي مانده بود بايد به جاي
حواله دادن رژيم به دادكاه بين المللي” ميگفت و مینوشت:
“اي رژيم باش تا با سلاح ارتش أزاديبخش بيائيم سراغت”
اي خائن کثیف كبير گور نشینِ هرزه، شايد بتواني گند به مغزهاي شورايي و تشكيلاتي های مغز شویی شده را اينگونه فريب بدهي ولي مردم آزاده را خير.
در خواست دادگاه بين المللي ات آن سوي سكه “حقير و پست خواندنت” در نزد رژيم درسالهای پیش بود كه شيپور احتضارت بود .
و اين در خواست دادگاه بين المللي آشكارا براي داوري بین مدعي مبارزه و سرنكوني مسلحانه و دشمنش، ميخي بر تابوتت و ادعای حاکم بودن اسلحه بین تو و رژیم.
این میخ بر تابوتت مباركت باشد . ولی منتظر محاكمه بدست خلق ایران باش.
بله كسي كه مدعي سرنگوني مسلحانه است کسیکه سال۲۰۲۰را سال سرنگونی خوانده غلط ميكند در خواست دادگاه بكند كه بين آنچه او دشمنش ميخواند قضاوت كنند. دادگاه ابزار تروريسم نيست ابزار مسالمت و گفتگو و تمدن است. ابزار مبارزه انساني و مسالمت آميز است در دنياي وحشي و ترريستي تو كه هزاران بار گفته و ما را براي آن هزاران بار به صليب كشيدي که :
“تنها مرجع قضاوت بين ما رژیم سلاح است و بس”
كه تو سالهاست آنرا به نئوكانها براي ابراز نوكريت فروخته و تقديم كرده اي و اين اولين بار است كه بعد از نا اميدي از نئوكانها و سقوط ترامپ مجبور شدي بالا بياوري كه غلط كرده اي طي اين ٤٠ سال دست به ترور زده اي و حالا خواستار حكمیت توسط مدنيت شده اي.
اين همان آخرين ميخ بر تابوتت است منتطر حضورت در سفارتهای رژیم و التماس و درخواستت برای بخشش و غلط کردنت هستم, مگر شانس بیاوری و مرگت ترا نجات دهد. چون همانگونه كه رزيم به نامه ات جوابي نداد به اين التماس و درخواستت هم جوابی نخواهد داد

داود باقروند ارشد
اسفند 1399

دادگاههای انقلاب اسلام دمکراتیک در ایران آینده که اینبار انقلابی هم خواهد بود به تشریح مسعودرجوی- آگاهی هدیه نوروزی سایت نه به تروریسم و فرقه ها به مردم ایران
مارس 19, 2021
داود باقروند ارشد:
آگاهی نابود کننده جهل و خرافه و تاریک اندیشی و مانع فریب و نیرنگ و به مسلخ رفتن مردم جهان بوده و هست.انقلاب کبیر فرانسه نیز خالقینش خرد گرایانی چون، فیلسوفان قرن هجدهم فرانسه و آلمان … بعضا به قیمت جانشان جنبش روشنگری اروپا را معماری و به نتیجه رساندند و آین آگاهی در میان مردم منجر به بزرگترین تحول تاریخ بشر مدرن در خروج از جهل و تاریکی و قدم گذاشتن به دنیای نور و روشنایی و احترام به حقوق انسان گردید. فیلسوفانی چون ولتر، ژاک ژآن روسو، دیدرو لاک، کندیاک، مونتسکیو، هردر، لیسینگ،فردریک کبیرامپراطور پروس، موزس مندلسزون و بسیاری دیگر بخاطر آفریدن عصر روشنگری در اروپا، جهان را وامدار خود کردند.
این مطلب در درس گرفتن از این بزرگان تاریخ صرفا دادن آگاهی است اما قضاوت با خوانندگان است. اطمینان داریم که خوانندگان قضاوت درستی خواهند داشت.
با تبریک مجدد به مناسبت فرارسیدن عید نوروز باستانی و با بهترین آرزوها برای همه ایرانیان در هرکجای جهان که هستند. مطلب انتخاب شده عین نوشته و عقاید مسعودرجوی است که در نشریه مجاهد درج شده است. عین نشریه در انتهای این مطلب بصورت پی دی اف آمده است.
داود باقروند ارشد
در آستانه عید نوروز 1400 شمسی
آقای مسعودرجوی به همراه فقط بخشی از القابش:
• جانشین خدا بر روی زمین
• رهبر عقیدتی همه مسلمانان جهان
• رهبر کبیر انقلاب نوین خلق ایران،
• فرمانده کل ارتش آزادیخبش نوین مردم ایران،
• مسئول شورای ملی مقاومت ایران،
• مخترع، بنیانگذار و معمار جامعه بی طبقه توحیدی،
• فرمانده کل کشتار ایرانیان در مرزها برای صدام عزیز
• فراری گور نشین طی نزدیک به 17 سال
• فرمانده مجاهدین مستقر در قبرستانهای آلبانی
• فرمانده مجاهدین مستقر در بیمارستانهای آلبانی
• معمار و تربیت کننده و صادر کننده هزاران مجاهد بعد از 30سال مبارزه به ایران
• فرمانده کل کشتار تحت عنوان فروغ جاویدان
• فرمانده کل نجات دهنده صدام حسین با کشتار کردها
• فرمانده کل عملیاتِ زندان و شکنجه کردن 1725مجاهد طی دو نوبت در قرارگاههای ارتش آزادیبخش
• فرمانده کل و تنها فرمانده صحنه های رقض رهایی در شبهای لاس وگاس ببخشید در شبهای قرارگاه اشرف
(با معذرت ازرهبر کبیر از اینکه بقیه القاب ایشان بدلیل طولانی شدن مقاله قادر به ثبت در یک مطلب نمیباشد، چرا که کتابی مستقل نیاز دارد تا حق مطلب ادا شود.)
این بزرگوار تاریخساز و تاریخ سوز طی مقاله ای ضمن برشمردن انتقادات بسیارِ دادگاههای انقلاب اسلامی رژیم حاکم بر ایران که همه ایرانیان باید به این ایراداتی که ایشان وارد کرده اند مشرف باشند(هرچند با رعایت انصاف برشمردن کمبودهای آن همه جنبه های مثبت!! دادگاههای انقلاب اسلامی رژیم را که حجت الاسلام والمسلمین خلخالی اداره میکرد نیز نادیده نگرفته اند) به تشریح دادگاههای انقلاب اسلامی دمکراتیک ولی انقلابی از نظر و دیدگاه خودش در ایران آینده پرداخته اند. که نباید از فیض آن هیچ ایرانی محروم شود مگر اینکه تنش بخوارد و بخواهد آگاهانه خودش و آینده کشورش دچار چنین دادگاههای منصف منطبق با تمامی قوانین جزا و قضاوت و دادرسی قانونی و شرعی اما و هرچند انقلابی و البته همواره دمکراتیک بشود.

این مطلب با اجازه رهبر همه کبیرهای جهان طی گفتاری توسط یکی از اخراجی های فرقه رجوی و از مزدوران و تیرخلاص زنان بعلاوه هزاران فحش و لجن پراکنی بر این فرد یعنی آقای داود باقروند ارشد خوانده و تشریح شده است که در لینک زیر میتواندی مشاهده کنید.
https://youtu.be/kG0t1aQg8Mw

Edit

افشاگری محمد رجوی پسرمسعودرجوی در مورد به گروگان گرفته شدن کار، زندگی و پناهندگیش توسط رجوی درصورت عدم اتهام زدن به جدا شدگان
مارس 20, 2021

از قرار اطلاع مسعودرجوی طی یک توطئه فرزندش محمد رجوی را به استخدام یک شرکت در سوئد درآورده بعد از مدتی که از این جریان گذشته مسعودرجوی از طریق شرکتش که در ظاهر خارجی است به محمد فشار آورده اند که یا علیه جداشدگان اطلاعیه بده و محکوم کن و اتهام مزدوری بزن والا اخراج شده و اطلاعاتی به سیستم پناهندگی کشور خواهیم داد که پناهندگیت نیز لغو شود.
چند ماه قبل در سپتامبر 2020 که محمدرجوی انتقاداتی را به پدرش مطرح و نوشته بود دشمن اصلی رژیم است. این قلم با شناخت خود محمد از کودکی که مسئولیت خارج کردنش از ایران و مراقبت از او درعراق با نگارنده بوده و شناخت پدر تبهکارش نوشتم (اینجا) که متاسفانه اشتباه میکند، دشمن اصلی او پدرش است تا رژیم. امروزه برای صدمین بار این تجربه نباید تجربه شود که جهان به یکی از خطرناکترین فرقه های جهان مواجهه است و در راس آن مسعودرجوی.
داود باقروند ارشد
متن نامه افشاگری محمد رجوی
اتهام بدون سند به کسی وارد کردن در حداقل های یک جامعه دمکراتیک و آزاد ممنوع می باشد و حتي بعنوان افتراء قابل پیگیری قضایی است. اما قبل از آن، اگر کسی یا سازمانی دارای حداقل پرنسیب های انسانی باشد، نباید چنین کاری را انجام دهد. یادمان نرود که هدف وسیله را توجیه نمیکند.
من بنا به پرنسیب های شخصی خودم هرگز نمی توانم ( بدون اسناد محكمه پسند ) به کسی تهمت مزدوری رژیم جمهوری اسلامی را بزنم.
اما کسانی هستند که به هر شکل ممکن میخواهند همه را وادار به اینکار کنند. از شما دوستان می پرسم، آیا تحت فشار گذاشتن یک فرد برای اینکه او بیانیه ای را بر ضد منتقدین یک جریان سیاسی امضا کند، کار درستی است؟
آیا شما به این شیوه کار مشروعیت می دهید؟ وقتی این فشار را وارد محیط خانوادگی و کاری شما بکنند، چه عکس العملی نشان خواهید داد؟
مثلا کارفرمای خارجی تان[شرکتی که مسعودرجوی سهامدار اصلی آن است]، بنا به دستورات يك سازمان سياسي[فرقه رجوی]، از شما بخواهد علیه فلان شخص نامه بنویسید و او را متهم به مزدوری کنید.
و اگر با چنین روشی مخالفت کردید شما را تهدید به قطع حقوق و اخراج کند!
مثلا وقتی شما در فیسبوک پُستی می گذارید و نظرات خود را می نویسید، کارفرما بیاید شما را متهم به ” زمینه سازی اقدامات تروریستی” کند.
و هنگامی که سندیکا به این وضعیت اعتراض کرده و شما تا پای شکایت پیش میروید، کارفرما در کمال وقاحت و دریدگی تهدید کند:

” اگر به دادگاه بروی من پرونده ای از تو رو خواهم کرد تا پناهندگی و حق اقامتت باطل شود.”

براستی بنظر شما، چطور ممکن است یک کارفرمای خارجی به آلت دست یک سازمان سیاسی ایرانی تبدیل شده و خطوط آنها را برای تحت فشار قرار دادن یک عضو سابقشان بکار ببرد؟ کارفرمایی که به صراحت میگوید:

” وفاداری به این جریان سیاسی شرط این قرارداد کاری است!!!.”

دوستان، هموطنان، از شما می پرسم : اگر شما در اين وضعيت بوديد و به وجدان خود مراجعه ميكرديد، چكار بايد كرد ؟ آیا در برابر چنین تهدیدات و فشارهایی کوتاه آمدن و امضا کردن بیانیه های ننگین و نادرست، انسانیت هر کس را زیر علامت سئوال نمی برد؟ آیا نباید با تمام وجود و به هر بهایی روی اصول و پرنسیب هایمان ایستادگی کنیم؟ و در این راستا مسلما تمامی فشارها را به جان بخریم. برای من این معنی وجدان و انسانیت است.
البته هر كس خودش قاضي شود و نظرش را بيان كند.
محمد رجوی
متن های داخل کروشه[ ] از ماست

مسعودرجوی و فرقه اش بدلیل توطئه علیه مصطفی رجوی فرزندش به دادگاه کشانده میشود وانعکاس آن در درون فرقه
مارس 22, 2021
گفتار: داود باقروند ارشد

مصطفی رجوی به رسالت تاریخی خود که مبتنی بر استوار ماندن بر خرد و اندیشه و حقوق بشر و دوری از تبهکاری است اقدام کرد و همین باعث شد که رجوی که نقطه مقابل اوست دست به توطئه برای نابودی محمد بزند که محمد در ادامه نبرد بین تاریکی و روشنایی پدر تبهکار تاریک اندیش خود را به دادگاه کشانده است که هدیه نوروزی برای همه ایرانیان است.
در مطلبی در سپتامبر 2020 نیز تحت عنوان ” سخنی با مصطفی رجوی ” نوشتم که دشمن مصطفی رجوی پدرش است و نه کس دیگر

  1. در آنچه مصطفی رجوی بعنوان ورود یا ادامه به مبارزه برای آزادی و… نامید، باید بداند که در این مسیر، دشمن اصلی اش، نه رژیم که مسعود رجوی خواهد بود.
    پیش بینی اقدمامت رجوی علیه مصطفی رجوی فرزندش در مقاله جولای 2018
  2. تهدید او
  3. قطع عایدی.
  4. بکارگیری اهرم خانوادگی مانند عموهای او (صالح رجوی، احمد رجوی و هوشنگ رجوی) جهت فشار بر او.
  5. ورود مستقیم مریم رجوی جهت فشار بر او.
  6. جعل نامه بنام اشرف ربیعی مادرش برای ممانعت از اقدامات آزادیخواهانه او.
  7. بکارگیری دوستان و نزدیکانی که در حقیقت نفوذی رجوی در اطراف او هستند که بطور غیر مستقیم بر فعالیتهای او مانع ایجاد کنند.
  8. وادار کردن او به موضع گیری علیه دیگر جدا شدگان
  9. ساختن و پرداختن اخبار کاذب از درون رژیم جهت تلاش برای ترساندن او از اقدامات تروریستی علیه او.
  10. قتل او با سناریو اقدام تروریستی علیه او بویژه با سناریوهای اخیری که در اروپا درحال حاضر در جریان است

درمطالبی که قبلا در مورد مصطفی رجوی نوشته بودم اشاره کردم که برخلاف آنچه محمد فکر میکند که دشمن اصلی او رژیم است، دشمن اصلی او پدرش است که تجربه خواهد کرد. بعد ها اقداماتی که پدرش علیه او انجام خواهد داد را نیز نوشته بودم در محور هفتم از نه محور مجبور کردن او به اطلاعیه دادن علیه جداشدگان دیگر است. در محور نهم هم احتمال ترور او توسط پدرش بوده است.
انعکاس شکست توطئه رجوی علیه فرزندش مصطفی رجوی در درون تشکیلات
خبر موثق از درون فرقه رجوی حاکی است که بعد از جدا شدن محمدرجوی می خواستند وانمود کنند که او برای مأموریت به خارجه رفته ولی وقتی دیدند همه جدا شدن او را فهمیده اند به ناچار نشستی گذاشتند که خود مسعود رجوی با صدای خودش جداشدن و شوریدن محمدرجوی علیه خودش ضربه کمرشکن ایدئولژیک را کاهش دهد و ناچارا در مورد اصل نبودن خون و خانواده و مثال آوردن از پسر نوح که علیه پدرش شوریده بود صحبت میکند تا ضمن قرار دادن دجالانه خودش بجای حضرت نوح و اینکه حتی حضرت نوح هم نتوانست پسرش را متقاعد به پیروی از خودش بکند اثرات ضربه را کاهش دهد.
بعد هم همه را وادار کردند که درمورد این ضربه خرد کننده به تشکیلات تبهکارش گزارش تناقضات خودشان را بنویسند و موضعگیری کنند و هر کس را که موضع نداشت با چشم بریده به او نگاه می کردند. در نشستهای تحت نام “پروژه خوانی” که همه مجبورند در آن گزارش تناقضات خودشان را که نوشته اند بخوانند افراد چاپلوس و رجوی اللهی گریه می کردند و می گفتند وقتی شنیدم مصطفی بیرون رفته گفتم برادر چقدر مظلوم است و چه رنجهایی را باید بکشد که علاوه بر درد و رنج خونها و شهدا و ضربات رژیم حتی از فرزند خودش هم باید ضربه بخورد و درد و رنج بکشد و این افراد موقع صحبتهای مسعود رجوی خودش نیز دجالانه گریه می کرده
.

داود باقروند ارشد
دوم فروردین1400
مطالب مرتبط با مصطفی رجوی و مطالب و پیشبینی های انجام شده در مورد اقدامات رجوی علیه محمد رجوی
• افشاگری مصطفی رجوی پسرمسعودرجوی در مورد به گروگان گرفته شدن کار، زندگی و پناهندگیش توسط رجوی درصورت عدم اتهام زدن به جدا شدگان
• هنوز جوهر نوشته و تاکیدم بر شروع دشمنی و کینه ورزی مسعود رجوی با محمد رجوی خشک نشده بود که
• هشدار نسبت به جان محمد رجوی فرزند اشرف و مسعود رجوی
• محمد رجوی: و یک نکته اساسی که باید همه بدان توجه کنیم
• انزجارنامه ایرج مصداقی از سازمان مجاهدین خیانت یا … و سخنی بامحمدرجوی فرزند اشرف ربیعی (رجوی)

گزارشی درونی از آنچه مسعود رجوی مبارزه اش میخواند
خروج مجاهدین از اشرف و لیبرتی و عراق شکست مطلق یا پیروزی نسبی
محاهد خلق علی زرکش به کدام توصیف مسعود رجوی
خانواده مجاهدین اسیر در لیبرتی نماینده خلق یا ضد خلق
خانواده های مجاهدین درگذر از مائده آسمانی به سنگهای ابابیل

گفتگوی مسعودرجوی و رضا پهلوی و بگور سپرده شدن سلطنت حتی در لس آنجلس
مارس 27, 2021
داود باقروند ارشد
اخیرا هیاهویی براه افتاده است که رضا پهلوی در یک فایل صوتی!بعد از 115سال (امضای مشروطیت) مدعی شده است که سلطنت را شخصا! رد میکند و آنرا یک سیستم استبدادی و آقا بالاسری قلمداد کرده است. و اعتقادش به جمهوری را بیان نموده است. به قطع و یقین این سخنان جدای از اهداف آشکار و پنهان گوینده، را باید به فال نیک گرفت. چرا که از زبان کسی بیان شده است که ارتجاع و استبداد سلطنتی را نمایندگی میکرد و حتی در نوجوانی به خواست یا اجبارمادرش و اطرافیان بر جانشینی و ادامه دهنده سلطنت قسم نیز یاد کرده بود.
این موضعگیری بوضوح نشان داد انقلاب 22 بهمن 1357 که بعد از 2500سال به حکومت پوسیده و استبداد مندرس سلطنت علیرغم خواست استعمار برای ادامه آن بعد از انقلاب مشروطه با سرکار آوردن رضاخان و خواست آمریکا برای ادامه آن با سر کار آوردن محمدرضا شاه پایان داد انقلابی به حق و در راستای خروج مردم ایران از تنگنای کور استبداد سلطنتی و جهش بسمت سیستمهای عادلانه تر حکومتی مانند جمهوری بوده است که امروزه حتی رضا پهلوی نامی بعنوان متولی این ارتجاع سیاه 2500 ساله و عامل عقب ماندگی ایران و ایرانی به صراحت به آن اعتراف و آنرا حتی درمیان بازماندگان جامعه سلطنت طلبهای (لس آنجلس و غرب) به زباله دان ریخت و آخرین میخ را بر تابوت جسد پوسیده این سیستم در میان خارج کشوریها زد. قطعا باید به فال نیک گرفته شود.
شاخص اینکه این جریان سلطنت تا چه اندازه پوسیده بوده و هست که حتی رضا پهلوی نیز بدان اذان میکند، و اینکه جریانی بود که در واقع زمان مظفرالدین شاه مرده بود و جنازه آنرا استعمار روس و انگلیس و بعد آمریکا در ترکیب با ضعف تاریخی مردم ایران و فساد و وطن فروشی الیت و حکومتیان بر مردم ما تحمیل کرده بودند، را میتوان در ناتوانی و ضعف مطلق این جریان سطلنت طلب دید که طی چهل و دو سال گذشته علیرغم توان بالای مالی غیر قابل مقایسه با دیگر جریانات با وجود توان بالای کشور داری و کار سیاسی با سابقه کشورداری و حضور نظامیان با سابقه و… نتوانستند و نمیتوانند کوچکترین حرکت سیاسی براه بیندازند. با وجود فجایع جاری کشور نتوانستند و نمیتوانند خود را احیا کنند.
از این روست که تهدید کنونی آینده ایران فرقه رجوی است که باید مد نظر قرار گیرد بویژه که توسط مراکز استعماری ننوکانها و ارتجاع سیاه منطقه مانند عربستان و دولتهای متخاصم ایران مورد حمایت کامل مالی و … قرار دارد.
این مطلب بطور گفتگوی سرکرده تبهکار فرقه رجوی با رضا پهلوی در سپتامبر سال گذشته منتشر شده بود که دوباره به مناسبت خاکسپاری سلطنت در لس آنجلس و اروپا باز نشر میشود.
ادعای 55ساله تاسیس و رابطه جن و بسم اللهی مسعودرجوی با اتحاد
سپتامبر 13, 2020
بقلم داود باقروند ارشد

در سالگرد پنجاه و پنجمین سال تاسیس تشکل مجاهدین پیام مسئول اول آن یعنی خود مسعودرجوی تکرار وارونه نمایی های چهل سال قبل بود. تنها نکته جدیدی که داشت پسرش محمد رجوی را که به او انتقاد کرده است را ترور سیاسی کرد. شگفت آور اینکه مسعود رجوی هیچ اشاره ای به ویرانه آپوزیسیون که در پراکندگی مطلق به خاک سیاه نشسته نکرد و هیچ حرفی از اتحاد نیروها حتی اتحاد مردم نزد. چــــرا؟؟
اگر در سالهای دهه 1360 بدلیل عوامفریبهای نظامی رجوی خیلی ها نمیتوانستند استبداد و خطر استبداد پل پتی را در رجوی درک و فهم کنند و بدامش افتادند، امروزه بعد از چند دهه و انتشار هزاران گزارش اعضای جدا شده سازمان و سازمانهای مستقل بین المللی و در نتیجه افتادن پرده ها، این سهل انگاری و ندانم کاری در قبال رجوی تاریخا نابخشودنی خواهد بود. امروزه دیگر همه میدانند که ادعای مسعود رجوی مبنی بر داشتن “علم لدنی وارتباط باطنی با عوالم غیب” یکی از خطرناکترین پدیده ها در جهان معاصر است که حتی خمینی که یک صدم این ادعاها را نداشت.
بدنبال تحرکات اعتراضی جامعه ایرانی از 1388و بطور خاص در سالهای 1396 به بعد سرمایه گذاری آمریکا-اسرائیل-عربستان روی تولید آلترناتیوهای پوشالی در خارج کشوربودیم.
تولید آلترناتیوهای جدید، و راه اندازی شبکه خبری ایران اینترناشنال، آنهم بعد ازاینکه عربستان در سندی که توسط ویکیلیکس افشاء شد و در آن سیستم اطلاعاتیش “تشکیلات فرقه رجوی را فاقد هرگونه مشروعیت در میان مردم و بی اثر در مناسبات سیاسی ایران که رژیم نیز در آن بسیار نفوذ کرده است”، ارزیابی کرده بود، نشانه بارزی از نا امیدی عربستان از فرقه رجوی بعد از سالیان تامین مالی و … آن بوده است.
اما اینهمه باعث نشد که مهران براتی عضوی از این آلترناتیوها!!! اعلام نکند که باید با مجاهدین وارد مذاکره شده و آنها را دعوت به شرکت در “مدیریت دوران گذار” کرد! و یا یک دکتر سکولار از “داشتن سلاح!! و ارتش!!” توسط مجاهدین نام نبرده و خواهان وارد شدن به دیالوگ وحدت گرایانه با آنها نشود. اینگونه اظهارات تنها بیانگر این است که در دنیای مبارزه سیاسی کودکانی بیش نیستند. و هیچ درکی از تعادل قوا و مناسبات قدرت در صحنه واقعی سیاسی بویژه شناخت از نیروهای موجود ایرانی در خارجه، کم و کیف حقیقی آنها، میزان اثرگذاریشان در داخل کشور…ندارند.
یکی از شاخصه های این کودکی عدم توجه و شناختِ “امر بسیار آشکار عدم ورود فرقه رجوی به هرگونه گفتگو و تعامل با دیگران” طی چهل سال گذشته است. و آنرا صرفا به خیره سری و قدرت پرستی مسعود رجوی ترجمه میکنند. هرچند رجوی وانمود میکند که اینکار(اتحاد) را با تاسیس شورای ملی مقاومت یکبار برای همیشه انجام داده و تمامی گروههای ایرانی که مردم ایران را نمایندگی میکنند را درآن جمع کرده است. ادعایی که حتی صاحب منصبان عربستانی فرقه رجوی با ریختن آب پاکی روی دست او، رجوی را به سخره گرفتند.

واقعیت امتنان رجوی از وارد شدن در هرگونه تعامل با دیگران این است که مسعود رجوی تقریبا از پایان سال 1361، قبل از همه و بیش از همه میداند که هیچ چشم اندازی از سرنگونی با اتکاء به مردم ایران نه برای خودش و نه برای دیگران وجود ندارد. چرخش بسمت به اصطلاح ارتش آزادیبخش و توهم تسخیر ایران!!!!! از بیرون آنهم بکمک ارتش یک کشور خارجی (عراق) و کمکهای مالی و لجستیگی (عربستان) و و یاری اطلاعاتی و ماهواره ای (غرب) که اوج آن در عملیات فروغ بود. ارتشی که توسط آمریکا خلع سلاح شده. هرچند بعد از گذشت سه دهه، ما بقی فرماندهان آن ارتش پیرشده و مردند و یا در حال مرگ هستند، رزمندگانش فرار کردند، وتنها اثر باقی مانده از آن اسکلتِ (ارتش آزادیبخش)، تابلو آن است که به 5000کیلومتری کشور پرتاب شد تا در آنجا زنگ زده و بپوسد. خود رجوی گفته بود.
با ارتش آزادیبخش “یا ما کمر رژیم را میشکنیم یا او کمر ما را میشکند”اظهار نظر مسعودرجوی
که شق دوم محقق شد. هیچ کس در جهان به عمق این حقایق که تنها به نوک کوه یخی آن در فوق اشاره شد به اندازه رجوی اشراف ندارد. بویژه همین کمرشکن شدن نظامی، در ابعاد تشکیلاتی، صد بار شدیدتر رخ داده و مستمر ادامه دارد.
از همین روست که، رجوی تا زمانیکه یکطرفه و در ارتباط مستقیمِ پاسخگو با دیگران قرار نداشته و با دیگر نیروها در تعامل زنده و فعال قرار ندارد (همچون چهل سال گذشته). بسادگی میتواند و توانسته برای خودش آلاف و اولوف بسیار مبارزاتی ساخته و بر شمرد و از طرفی نیز برای دیگران انبوهی ایراد و مارکهای مختلف خیانت، مزدور، وابسته، سازشکار، بورژوازی، مفت خور و فاقد هیچ نیرو، فاقد توان، و بسیاری کمبودهای دیگر را ردیف کرده و بکند. شاخص این رویکرد رجوی نیز در همان شعار “ایران رجوی رجوی ایران” تبلور مییابد که هرچند بعد از چند دهه شکست های روزانه و سریالی از فرط رسوایی ای که این شعار برایش ببار آورده دیگر علنا آنرا بیان نمیکنند ولی در عمل با شدت هرچه بیشتری آن محتوا را پی میگیرد.
با این اوصاف و فرجام ننگین رجوی و ذلت تمام عیار سیاسی، نظامی و تشکیلاتی و البته فکری-ایدئولژیک این سوال بیشتر برجسته میشود که، پس چرا هرچه میگذرد از اتحاد با دیگران فاصله بیشتری میگیرد؟
آنچه رجوی خوب میداند و دیگران اساسا یا نمیدانند و یا به رویشان نمی آورند:
پاسخ به سوال در پاراگراف فوق بنوعی داده شد. اگر قبول کنیم که رجوی بیش از بقیه به امر مبارزه عملی با رژیم و توان آن و توان آپوزیسیون اشرف دارد، بخوبی میداند که خودش با آنهمه دب دبه و کب کبه و میلیاردها دلار کمک عراق و عربستان و… نتوانسته کاری از پیش ببرد، بلکه بطور کامل درداخل جارو شده که هیچ تازه به گفته عربستان،” رژیم تا فیها خالدونش نیز نفوذ کرده است”، پس دیگرانی همچون رضا پهلوی و شریعتمداریها و … در کجای مختصات اثرگذاری سیاسی در معادلات داخل کشور قرار دارند! در یک کلام از نظر رجوی و با اشرافی که او دارد، جمع شدن با دیگران هیچ چیزی را تغییر نمیدهد، یعنی عملا جمع دو صفر که برابر صفراست (صفر+ صفر= صفر) خواهد بود و نه بیشتر.
نتیجه گیری عملی و واقعی و منطقی و خرد ورزانه!! رجوی از معادله (صفر+صفر= صفر) او را به استراتژی بند و بست با قدرتهای بزرگ (خود و وطن فروشی آشکار) رهنمون شد که همگی طی دهه های گذشته شاهد بودیم. یعنی تلاش برای تشویق قدرتهای بزرگ به حمله نظامی و تسخیر کشور بدست آنها و استفاده از تشکل رجوی بعنوان عامل آنها در قدرت.
فراموش نکرده ایم که مسعود رجوی دجالگرانه با طارق عزیز از جانب به اصطلاح مردم ایران قرارداد ترک مخاصمه و صلح امضاء کرد. در صورتیکه بعد از قبول آتش بس توسط رژیم، تنها یک نیرو در جهان خواستار ادامه جنگ بود آنهم مسعود رجوی بود. که هم به صدام فشار میآورد که جنگ را شروع کند و هم به آمریکا بعد از سرنگون شدن صدام و استقرار آمریکا در عراق، فشار میآورد که باید به ایران حمله کند. حالا نیز که در 5000کیلومتری (آلبانی) گرفتار شده، تمامی لابیهایش را بکارمیگیرد که آمریکا و یا اسرائیل به ایران حمله کنند.
و در همین راستای بهره برداری از حمله خارجی به کشور، شاهدیم که چگونه تلاش میکند چنان چهره خود رابزک (طرح ده ماده ای مریم رجوی) کند و پنبه زیر کرستش و… بگذارد که شاید مورد پسند نئوکانها قرار بگیرد تا تشویق به صیغه کردن رجویها شوند و بعد از نابودی کشور او را بقدرت برسانند. بنابراین بسیار واضح است و غیر خردورزانه خواهد بود که در وحدت با دیگران گذشته از ایرادات خطرناک دیگری که برای رجوی دارد که بدانها اشاره خواهیم کرد برای خود و بدست خودش هو به خانه شوهر خارجی بیاورد.
چون وحدت سیاسی وقتی معنی دارد که مبارزه واقعی مبتنی بر رابطه با مردم داخل کشور صورت بگیرد. و نیروهای حاضر در این اتحاد هرکدام بخشی از نیروهای جامعه را نمایندگی کنند. که به گواهی تمامی هموطنان چهل سال است که ثابت شده هیچ ارتباط معنی دار سیاسی-تشکیلاتی-مبارزاتی بین داخل و خارج وجود ندارد. صفر+ صفر= صفر.
مشکلات اتحاد با امام زمان
توجه کنید که تا بحال هیچ اشاره ای به تمامیت خواهی رجوی نگرده ایم. و تنها بحث را برمبنای واقعیتهای میدانی تحلیل و معرفی کرده ایم. یعنی اگر رجوی تمامیت خواه هم نبود شرایط موجود تعادل قوای سیاسی همین را اقتضاء میکرد. چه برسد که رجویِ امام زمان که وحدت کردن برایش در دستگاه فکری او مانند این است که فرض کنیم پیغمبر اسلام برود و با یکی از قبایل عرب امر پیامبری اسلام را مشترکا برعهده بگیرند. از همینجا به نوع و محتوای بظاهر اتحاد سیاسی در درون شورای ملی مقاومت نیز میتوان پی برد که چگونه رجوی به به اصطلاح وحدت با آنها راضی شده.
اینها دلایل بنیادی دوری فرقه رجوی از هرگونه وحدت بود. حال اگر با اقماض بپذیریم که اگر شرایط واقعی غیر از این بود و رجوی کورسویی از پیشرفت در وحدت با دیگران میدید، آیا بدان تن میدهد؟ در اینصورت نیز وحدت با دیگران برای رجوی حکم عمل انتحاری دارد. و در بهترین شکل اگر او را لعن و نفرین نکرده و از دور خارج نکنند باید برود باگردن کج در انتهای صف بایستد. در ادامه تشریح خواهم کرد.
جلسه مشترک وحدت مسعود رجوی با رضا پهلوی و با دیگر نیروها

مسعود رجوی: رفقا، از آنجا که “من” در رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران در دو نظام مبارزه کرده ام و هزاران نفر شهید ساخته ام، افتخار برعهده گرفتن رهبری این اتحاد را به همه شما میدهم. از آن مهمتر افتخار ریاست جمهوری مریم رجوی مهر تابان و یکی از همسران عزیزم برای شما مبارک باشد.
متحدین در جلسه: جلسه بهم میریزد و رئیس جلسه همه را به آرامش دعوت میکند. و به رضا پهلوی اجازه صحبت میدهد: جناب رجوی لطفا پیاده شوید با هم برویم. اجازه بدهید شما را با واقعیت آنچه که شما بنام سابقه مبارزاتی برای خودت میشماری را از نقطه نظر مردم ایران همان خلق قهرمانی که شما نام آنها را در کنار خدا در شعار “بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران” استفاده میکردید بررسی کنیم.
حمایت مردم ایران در بدو سرنگونی پدرم به این دلیل بود که آن مرهوم تا شما خواستید دست به ترور بزنید همتان را دستگیر و تا پیروزی انقلاب زندان کرد، در نتیجه مردم ماهیت شما را در عمل تجربه نکردند و تنها شعارهای شما را شنیدند. از همین رو بعد از سرنگونی پدرم بر اساس شعارهای شما بسمت شما آمدند. اما همین مردم به محض اینکه دوباره در رژیم حاضر دست به زدید هیچ حمایتی از شما نکردند و رژیم توانست شما را جارو کند.
بعد از چهل سال با شناخت دقیق از شما علیرغم شرایط اسفبار امروز که قبول دارید آزادی و عدالت و دمکراسی و دزدی و سرکوب وگرانی … بسیار بیشتر است. وقتی مردم برای احقاق حقوقشان خود به خیابان میآیند و هیچ اسمی از شما نمیآورند یعنی مبارزه شما را با رژیم حاضر را نیز نفی کرده و میکنند و آنرا تائید نمیکنند. دچرا که شما را دشمن کشورشان در کنار صدام حسین میبینند.
از طرفی هم تعدادی که شعاری دادند و نامی از کسی بردند نام پدر بزرگ مرا بردند. و به روحش درود فرستادند. این شعار بوضوح به شما مدعی مبارزه با پهلوی میگوید جناب رجوی غلط کردی با پهلوی نیز مبارزه کردی، و آنرا را نیز رد میکنند. بنابراین آنچه مبارزه با دو نظام از آن یاد میکنید عملا از نظر همان خلق قهرمان ایرانتان سند جرم شما محسوب میشود. و در نیتجه آنچه شما “شهدایی که داده اید” میخوانید نیز کشتاری است که باید پاسخگوی آن باشید. کشته در راهی که مردم ایران آنرا جنایت میدانند و رد میکنند، شهید نیست.
مهمتر ازهمه شما با رژیمی ادعای مبارزه میکنید که چهل سال است طبق دستورات استراتژیک شما در حال مبارزه با امپریالیسم است. هرچند به خوبی شما اهداف استراتژیک جنگ با آمریکا!!! و سرنگونی امپریالیسم و اشغال آنرا را نتوانسته محقق کند ولی دنبال خطوط داهیانه شما حداقل اشغال سفارتهای خارجی که شما تشویق و ترویج میکردید را خوب گرفته است. پس دیگر شکایت شما از چیست؟ بعضی شعارهایتان را در پانوشت بخوانید آقای رجوی.
مسعود رجوی: ولی پدرت دیکتاتورخون آشامی بود که مبارزان را زندان شکنجه و اعدام کرد.
رضا پهلوی: درست، اما آقای رجوی پدر و پدر بزرگ من طی پنجاه سال حکومتشان چند نفر از مردم ایران را زندان و شکنجه و کشتند؟ شما یک قلم در فروغ مدعی شدید 50هزار نفر را کشته اید. کشته های در مرزهای کشور از جوانانی که در حال دفاع از ایران بودند، ترورهای درون شهرها و در درون تشکیلات خودتان را نیز به آن اضافه کنید. به اعتبار آماری که خودت منتشر کرده ای، آمار کشتار شما صدها برابر از جمع کشتار پدرو پدر بزرگ من بیشتر است.
مسعودرجوی: پدرت وابسته به آمریکا و انگلیس بود.
رضا پهلوی: درست است. ولی جناب رجوی الان که شما با پولهای کلانی که برای سیاستمداران جهت در آمیختن و آویختن و التماس به همان آمریکا و انگلیس و…که پدرم بدانها وابسته بود خرج میکنی تا اینکه شما را سرکار بگذارند گوی سبقت را از پدرو پدر بزرگ من ربوده ای. پدرم در بسیاری از زمینه ها با اسرائیل مخالف بود ولی شما تابع نعل به نعل سیاستهای اسرائیل را اجرا میکنی. اسرائیل افشای اطلاعات اتمی را به من داد من ازترس آبرو ریزی قبول نکردم تو اما با میل و رغبت و دل و جان و با افتخار اینکارخیانتبار را کردی.
آقای رجوی مگر شما نگفتی و ننوشتی که :
عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور رژیم کنونی] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [منظور مسعودرجوی] – نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه- نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه
خوب خانم رجوی الان در حال بخاک مالیدن پشت امپریالیسم است یا دادن ماشاژ تایلندی به پشت امپریالیستهایی که به شوهایش دعوت میکند؟
مسعودرجوی: پدر تو مستبد بود و آزادی کش و دمکراسی را نابود کرد.
رضا پهلوی: این رسوایی پدرم چون عالم گیر شده نمیتوانم رد کنم. ولی پدرم حداقل در ظاهر هم شده میگفت من دارم مملکت را آباد میکنم همه سلاحهای تولیدی آمریکا را میخرم که ایران را قوی کنم. بعد معترضین و بویژه کسانیکه سلاح میکشیدند را نابود میکرد. ولی نمیرفت با عراق همدست شود که کشور خودش را نابود کند. نمیرفت به آمریکا بگوید بیا به ایران حمله کن. نمیرفت خونه مردم و زناشان را به عقد خودش در نمی آورد. مسائل خودش را توسط وزیر دربار اسدالله علم با وارد کردن زنان از پاریس حل میکرد. ولی هیچوقت نیامد بگه همه زنان ایران مال من هستند و باید از شوهرانشان متنفر باشند. و هر شب با زن یکی از خانواده های ایرانی بخوابه. نمیرفت مردم را بگیرد و بگوید پدر سوخته بگو ببینم دیشب خواب دیدی چه بوده. جوانانی که شب خواب دیده و غسل واجب میشدند را نمیگرفت بیاورد وسط میدان آزادی و بگوید همه صحنه (خواب پورنوی دیشب را تعریف کند) تا بقیه به او تف و لعنت کنند. و زنان را برای اینکه حتی در ذهنشان نیز به فرزندانشان فکر نکنند رحم زنان را از شکمشان در نمیآورد. تو طی چهل سال گذشته با کدام بهانه حتی اجازه نداده ای کسی در درون مناسباتت در حلقه کسانی که تحت نفوذ و قدرت تو بوده اند، حتی فکر و اندیشه کنند، چه برسد به اینکه به فکر انتقاد تو بیفتند. این استبداد است یا آنچه پدر و پدر بزرگ من انجام دادند؟
مسعودرجوی: ولی زندان اوین مال پدر تو بود محل شکنجه و اعدام.
رضا پهلوی: بله زندان اوین را پدرم ساخت و به بهره برداری رساند!! پدرم مدعی بود با افرادی که مسلحانه با او به مبارزه میپرداختند این رفتار را میکرد. ولی جناب رجوی تو با دوستانت و کسانیکه برایت جان میدادند و برایت مردم را ترور میکردند و فقط از زیاده رویهایت انتقاد میکردند و خواستار حقوق مسلم انسانی خودشان بودند و هیچ مبارزه ای هم در کار نبود همین زندان و شکنجه و اعدام را براه انداخته ای. کی در زندان اوین کسی زیر فشار رفتار زندانبانان خود کشی کرده که در زندان اشرف تو زنان و مردان مجاهد و کودکان دست به خودکشی میزدند.
پدر من هیچگاه زندانیانش را مجبور نکرد که کودکانشان را به اجبار وارد زندان کنند. ولی تو کودکانشان را با فریب و نیرنگ به زندانت اشرف کشاندی و به اجبار نگهشان میداشتی حتی پسرت محمد نیز به اجبار در زندان نگهداشتی که دست آخر وقتی پایش به آلبانی رسید فرار کرد. الان هم منتقد جدی خودت است.
اما دیوارهای زندان اوین تنها چند صد متر زمین را، ازکل مردم ایران جدا کرده بود. اما شما دور تمام مملکتت دیوار کشیده ای. و برام تمامی مردمت زندان ساخته ای. چه زمانیکه در شهر اشرف در عراق که آنرا پایتخت دومت میخواندی چه زمانیکه در آلبانی اشرف 3 یا همان پایتخت سومت هستند. اجازه خروج و ورود به هیچ کس نمیدهی. تازه داخل زندان اشرف نیز زندان دیگری راه انداخته بودی. درصورتیکه در زندان اوین پدر من به زندانیان از جمله توِ … اجازه میداد که با پدر و مادرت و اقوامت دیدار کنی، اما تو اجازه حتی نمیدهدی زندانیانت فرزندانشان را ببینند یا پدر و مادرشان را….پدر من اجازه میداد شماها از همه امکانات مطالعاتی، دسترسی به مطبوعات، رادیو، تلویزیون کشور، … استفاده کنید. تو همه زندانیانت در اشرف را از همه اینها محروم کرده ای. و یک برده داری تمام عیار راه انداخته ای. پدرم میگفت هرکس نمیخواهد میتواند پاسپورت بگیرد و برود. تو حتی اجازه خروج نمیدهدی. گزارش خروج ممنوع “موسسه رند” تحت نام “گزارش رندRand Report ” از این استبداد شما عالم گیر است.
بزرگترین خیانت شما وحدت کردن با دشمن متجاوز علیه کشور بوده است. که بعنوان بخشی از ارتش متجاوز عراق مردم و جوانان ایران را هنگام دفاع از تجاوز خارجی کشته اید. کشتار کردهای عراق جای خود. امروزه نیز خواستار حمله نظامی آمریکا و متحدین او به ایران برای نابودی ایران هستید تا شاید به بهای نابودی ایران شما بقدرت برسید. این یعنی دشمن ترین دشمن ایران هستید.
مسعود رجوی: جلسه را بهم زده و با محافظینش از جلسه فرار میکند.
بنابراین مسعودرجوی بخوبی میداند که هیچ چشم اندازی در پیش رو ندارد و هیچ دلیل نمیبیند که با دیگران متحد شود چرا که در نزدیک شدن به دیگران باید. به هزاران سوال که چند نمونه اش در فوق آمد در مورد گذشته خیانتبار خود پاسخ دهد. و بسرعت در مواجهه رودر رو با دیگران حتی خبرنگاران و رسانه های خبری دستش خالی و بی محتوائیش رو میشود. و در بهترین شق اگر از همه جنایاتش چشم پوشی کنند حداکثر با لطف و کرم متحدین باید برود و با گردن کج در انتهای صف بایستد.
دست مسعودرجوی وقتی در مقابل رضا پهلوی که تمام گذشته سببی او اعدام و زندان و شکنجه و غارت کشور بوده اینقدر خالی است، در مقابل افرادی مانند حسن شریعتمداری بسا بسا خالیتر است. چون شریعتمداری بطور فردی دست در خون ندارد، ایراد او علم شدن توسط دست های پشت پرده بین المللی است. بعلاوه گذشته فکری خودش و پدرش و اینکه مردم ایران در حال گذاراز اینگونه افکار و افراد هستند. جوانان کشور فاصله نوری با امثال حسن شریعتمداری دارند.
خطرناکترین جنبه اتحاد با رجوی

اگر در سالهای دهه 1360 بدلیل عوامفریبهای نظامی رجوی خیلی ها نمیتوانستند استبداد و خطر استبداد پل پتی را در رجوی درک و فهم کنند، امروزه بعد از چند دهه همه پرده افتاده و دیگر این سهل انگاری و ندانم کاری در قبال رجوی تاریخا نابخشودنی خواهد بود. امروزه دیگر همه میدانند که ادعای مسعود رجوی مبنی بر داشتن “علم لدنی وارتباط باطنی با عوالم غیب” یکی از خطرناکترین پدیده ها در جهان معاصر است که خمینی یک صدم این ادعاها را نداشت.
تشکلی که در همان سال 1360 تا اواسط سال 61 در ایران بطور کامل نابود شد در اوج شکست و ناتوانی وقتی دیگر غیر از روی کاغذ و نشریات سازمان در پهنه واقعی مبارزه حضور نداشت. رویکردش با همپیمانان مهمی چون
• جزب دمکرات کردستان ایران،
• شواری متحد چپ برای دمکراسی،
• جبهه دمکراتیک ملی ایران به نمایندگی هدایت متین دفتری و بهمن نیرومند،
• جنبش دمکراتیک انقلابی زحمتکشان (حسن ماسالی)،
• سازمان اتحاد برای آزادی کار،
• ابوالحسن بنی صدر،
• ناصر پاکدامن، و…
چکار کرد. حزب دمکراتی که وقتی تمامی تشکیلات رجوی در شهرها توسط رژیم نابود میشد واعضایش به او و کردستانی که دست حزب بود پناه میبرند و جانشان و تشکلشان را مدیون او بودند. حزب دمکراتی که نیروی مسلح جنگنده داشت که هنوز هم در منطقه فعال است را حذف نمود. چرا که رویکرد رجوی با متحدینش حتی در اوج ذلت و شکست، اطاعت مطلق یا حذف بوده است. همه کسانیکه در شورا باقی مانده اند، اطاعت محض را پذیرفته اند. استعفاء نامه آقایان محمدرضا روحانی و دکتر کریم قصیم بسیار بسیار در این زمینه روشنگر است.
بنابراین رجوی اساسا ظرفیت تعامل و با دگر اندیش را ندارد. حالا فرض کنید که این رجوی نه در اوج شکست بلکه در ایران قدرتی داشته باشد آیا میتوان حدث زد که چه رویکردی با دگر اندیشان خواهد داشت. این خطر بزرگی است که در کمین هر فرد و گروه و حزبی که وارد تعامل با رجوی بشود نشسته است. آنهم نه با نیرویی چون حزب دمکرات بلکه با نیروییکه مانند قارچ یک شبه در خارج کشور میرویند و خود را فلان شورا، حزب سکولار و … مینامند و تشکلشان چیزی جز خودشان نیست.
فراخوان به اتحاد با رجوی به چه معناست
امسال تعدادی از کودکان تازه به بازار سیاسی کاری وارد شده همچون مهران براتی و…، حرف از فراخواندن رجوی به اتحاد و شرکت در “مدیریت دوران گذار” زدند، چرا که او ارتش!!! و سلاح!!!! دارد!!! کودکی و سادگی اینها البته قابل فهم است، چون سرسوزنی درک از یک مبارزه سیاسی نداشته، ضمن اینکه نشانگر غیر جدی بودن آنهاست، بیاناتشان نشاگر سطحی نگری و بی اطلاعی آنها از تعادل قوا و کم و کیف نیرویهایی است که فراخوان به اتحاد با آنها را میدهند. از سازمان مجاهدینی که دو دهه است خلع سلاح شده و در آلبانی نیروهایش صد نفر صد نفر جدا میشوند و به ایران میروند، بسیاری از فرماندهانش در بیمارستانهای آلبانی مرده و یا در حال مرگ هستند، بعضی دیگر از فرماندهان و رزمندگانش که جدا شده و در اروپا یا همان آلبانی هستند علیه این تشکل اعلام جرم های سنگین کرده اند را بعنوان نیرویی که سلاح و ارتش دارد نام میبرند. ضمن اینکه همانموقع نیز که ارتش داشتند، تماما تحت قیومیت صدام حسین بود و هیچگاه بدرد مبارزه علیه رژیم نخورد ومگر برای به قتلگاه فرستادن رزمندگانش توسط مسعودرجوی برای راحت شدن از شر چند هزار نفر که بعد از آتش بس روی دستش مانده و یقه اش را بخاطر همه شکستهایی که به جنبش وارد کرده بود را میگرفتند. و صدام نیز از شر آپوزیسیونی که مانع صلح با ایران بود راحت میشد.
معنی شوهای باشکوه مریم رجوی در خارج کشور
از همین روست که هرچه دست رجوی در داخل ایران تهی تر و حامیان بین المللی او جهت بکارگیری او نا امید تر، تنفر مردم از او عمیقتر و در نتیجه هرچه به ضد ارزش بودن تمامی افکار و ایده ها و اسلام و دمکراسی ادعایی اش نزد مردم بهتر پی میبرد. یعنی چاه سقوط سیاسیاجتماعی ایدئولژیک رجوی را عمیق تر بنمایش میگذارد. رجوی در مقابل شوهای سالیانه را با زرق و برق بیشتر برپا میکند و صف سیاستمداران بازنشسته شرکت کننده در شوهایش را طویلتر و دستمزدهایی که برای چند دقیقه سخنرانی و تعریف از تشکل خودش را بالاتر میبرد. اختناق درون تشکیلاتی را بیشتر و ترور مخالفین و جدا شدگان حتی پسرش محمد رجوی را شدت میبخشد.
در همین راستاست که میتوان نیاز حیاتی رجوی را به این که رژیم اعلام کند یک یا دو نفر را در رابطه را فرقه رجوی دستگیر کرده است، فهمید. ازهمین رو دستگیری دو جوان بسیار کم تجربه دانشگاه شریف که خاله آنها عضو مجاهدین است بسیار بسیار مشکوک است که چگونه فرقه رجوی با آنها اینگونه آشکار و بدون ملاحظات امنیتی تماس برقرار کرده اند که بلافاصله به دستگیری آنها انجامید است. رجوی سابقه بسیار ننگینی در قربانی کردن اینگونه هواران در داخل داشته است تا از دستگیری و اعدام آنها خوراک تبلیغی برای خود دست و پا کند.
بنابراین افعی رجوی طی چهار دهه نشان داده که تحت هیچ شرایطی توان زایش کبوتر آزادی و دمکراسی را ندارد. بیخود نیست که مردم ایران سالهاست که سوراخ این افعی را در کشورشان گل گرفته اند.
داود باقروند ارشد
13 سپتامبر 2020
23 شهریور 1399
پانوشتها:
شعارهای مبارزه با امپریالیسیم گروههای چپ و از جمله فرقه مجاهدین از فریب دیروز تا واقعیت امروز:“

  1. حل مسائل صنفی دانش آموزان فقط در چهارجوب مبارزه ضد امپریالیستی امکان پذیر است” (نشریه مجاهد شماره 10 آبان 58)”
  2. بازهم در نهایت خلوص اعلام میکنیم که: در خطوط انقلابی ضد امپریالیستی تا پای جان در کنار امام خمینی باقی خواهیم بود. بنحوی که هیچ شبهه و نیرویی را توان آن نخواهد بود که در این مسیر مارا از سرگذاشتن به قدوم امام بازبدارد”. – نشریه مجاهد ش 14 سال 1358 سرمقاله نمود و ماهیت-
  3. . عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور رژیم کنونی] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [منظور مسعودرجوی] – نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه-
  4. . همانطور که میدانیم آمریکا بعنوان سردمدار امپریالیسم جهانی دشمن و غارتگر همه خلفها و نتیجتا مسئول درجه اول تمام بدبختی های ملل زیر سلطه است. از اینرو حرکتهای آزادیخواهانه و رهایی بخش هم در هر گوشه ای از جهان بدون شک برعلیه آمریکا خواهد بود – . نشره مجاهد، مقاله “ماهیت روابط فعلی ایران و آمریکا-
  5. . سرمقاله چه باید کرد؟ علاج همه دردهای بی درمان امروز، در ادامه دادن و هرچه عمیق تر مبارزه ضد امپریالیستی آمریکایی نهفته است. (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
  6. . آیا رابطه با آمریکا میتواند بر اساس مودت و دوستی و عدم مداخله باشد؟ – تیتر مقاله مجاهد ش 12 ص 4-
    بیشتر بخوانید:
    در سالگرد مرگ شاملو: کارکرد گروهها و “روشنفکرانِ” “چپ” ایران
    گروگانگیری سفارت آمریکا مبارزه ضد امپریالیستی یا زهر ماندگار مسعودرجوی و چپ بر تن و جان ایران زمین
    کتابچه بررسی ادعای پیروزی خواندن خروج از عراق توسط مریم رجوی با تکیه به کدهای مسعود رجوی
    خروج از عراق پیروزی یا آخرین میخ بر تابوت یک فرقه مافیایی و تروریستی

فیسبوک 300حساب جعلی ‘متعلق به فرقه تبهکار رجوی را حذف کرد’
آوریل 7, 2021
فیسبوک صدها حساب جعلی ‘متعلق به سازمان مجاهدین را حذف کرد’

Social mediaCopyright: Social media
فیسبوک روز سه شنبه گفت که صدها حساب جعلی متعلق به سازمان مجاهدین خلق ایران در آلبانی را پاک کرده است.
به گفته فیسبوک این حساب ها پست هایی در انتقاد از حکومت ایران و در حمایت از سازمان مجاهدین خلق از گروه های عمده مخالف جمهوری اسلامی منتشر می کردند.
به گفته این شرکت در بسیاری موارد برای این حساب ها در فیسبوک و اینستاگرام از اسامی و عکس های جعلی استفاده می شد.
فیسبوک نتیجه گیری کرده است که این حساب ها توسط گروهی از افراد به نمایندگی از سازمان مجاهدین خلق از یک نقطه در آلبانی کنترل می شد.
به گزارش آسوشیتدپرس فیسبوک گفت این شبکه از حساب های جعلی در سال ۲۰۱۷ و بعد در اواخر سال ۲۰۲۰ به شدت فعال بودند.
به گفته این شرکت در مجموع بیش از ۳۰۰ حساب، صفحه و گروه در فیسبوک و اینستاگرام حذف شد.

گفتاری در رابطه با نوشته:پرونده سازی بی پایه و اساس بر علیه ایرج مصداقی حنیف حیدرنژاد
آوریل 23, 2021
با درود و خسته نباشید

مقاله ات در دفاع از مصداقی را خواندم.

چند نکته داشتم که شاید بهتر است بدانی.

  1. سازمان بخوبی به وضعیت بچه های زندانی (با هزاران گزارشی گرفته است و فقط به همان اندازه) مشرف است.
  2. مشکل رجوی زندان و سابقه بچه های زندان نبود. بلکه این بود که آیا به رجوی انتقادی دارند یا خیر.
  3. شاید بیش از هزار نفر از بجه ها هستند که از نظر رجوی بریده های بدی در زندان بوده اند. چه در میان زندانیان شاه چه در میان زندانیان رژیم کنونی.
  4. مصداقی خودش در گزارشات خودش به سابقه خودش اشاره کرده بود.
  5. هیچگاه مورد ظن جدی سازمان نبود.
  6. ولی چنین افرادی را که سوابق خوبی از نظر رجوی! در زندان نداشتند مسئولیت های حساس به این افراد نمیدهد.
    • هیچگاه در نزدیکی رهبری کار نمیکنند
    • همواره مسئول بالای فرد نه مسئول مستقیم تضمین میکند که او به نزدیکی رهبری سازمان نرود. (بسیار سفت وسخت این مسئله دنبال میشود)
    • فرد را طی پروسه های طولانی و مقطعی بطور مرتب چک میکنند و رویکردهایش را نظاره میکنند. در نشست ستاد ضاد بررسی میشود که موثر است در برآورد از فرد.
  7. برای افرادی که بخواهند چک کنند مدتهای یکنفر از ستاد ضاد را بعنوان همکار و تن واحد در کنار میگمارند تا شبانه روز با او کار …کند.
  8. عمده چک امنیتی نه برای ورود به سازمان که برای حفاظت از رهبری است. بسیاری هستند که گفتم توابهای بدی بوده اند. ولی رجوی با آنها همانطور که با حمید نوری، مشکلی ندارد.
  9. مشکل رجوی با منتقد است. منتقد نباش هرکس میخواهی باش. باید اگر از رویکرد به جانیان نئوکان، همکاری با اسرائیل و عربستان و صدام این مسئله را درک نکرده باشید باید از رویکرد به حمید نوری متوجه شده باشید.
  10. من گفته ام حتی در درون تشکیلات به فردی مانند سعید جمالی توسط خود تشکیلات آنهم نه در یک محکمه بلکه با شایعه پراکنی به اطرافیان او اتهام مزدوری برای سیستمهای غربی را میزدند. که خوب سوال این میشود چرا این آدم را اخراج نمیکنید اگر محاکمه نمیکنید؟ چرا التماس میکند بگذارید بروم نمیگذاشتید؟
  11. آن چکهای امنیتی هیچگاه کامل نبود.
  12. به این دلیل که همه زندانیان از همدیگر خبر نداشتند.
    • تنها منبع خبر از زندانیان آزاد شده مصاحبه های ای تی یا ضاد نبود.
  13. بسیاری از بچه های آزاد شده اساسا نمیخواستند که مثلا بجه هایی که به قول خودشان مانند خودشان ضعف نشان داده بودند را معرفی کنند.
    • نمونه اش هم هیچ خبری از شرکت در کشت مصداقی که خودش صادقانه گفته است را شما خبر نداشتی.
  14. بنابراین چک های ادعایی سازمان هیچ اعتباری ندارد همانطور که اتهاماتی که میزند تماما بی پایه و اساس است. چرا که وقتی مدرکی دارد براحتی با توان رسانه ای و هزاران سایت خودش آنرا میتواند علم کند و کرده است.
  15. مهتراینکه در درون تشکیلات رجوی شخصا به هرکس که به او غر میزد میگفت شعبه (نه تک مزدور) سپاه پاسداران. طعمه وزارت اطلاعات. اما همین فرد اگر میخواست خارج شود به قیمت کشتن او نمیگذاشتند. چرا؟ چون رجوی آنقدر گند در درون زده مجبور شده خود مجاهدین را زندان کند که به بیرون دست نیابند. نه اینکه بدردش میخورند. چون نه مبارزه ای در کار است و نه از اینها کاری ساخته است. بلکه فقط وفقط روی دست رجوی بعنوان زندانی مانده اند.

همه آنچه در فوق آمد فرع مسئله است.

  1. با امنیتی کردن مسئله، به تمام و کمال بازی با کارت رجوی است .
  2. مهم نیست که شما تلاش کردید که از مصداقی در مقابل اتهامات دفاع کنید.
  3. چرا که هر ناظر بی طرفی میتواند متوجه شود که نه اطلاعات شما کافی است و نه دقیق. بویژه به حافظه یک م م … هم تکیه کرده باشد. بنابراین خواننده میتواند با گرد و خاک رجوی بگوید اطلاعات او “شمای تکفرد” جدا شده – چه بسا با رویکرد حمایتی- کمبود اطلاعات- منافع شخصی-… از اطلاعات رجوی بعنوان یک تشکیلات کمتر است پس از رجوی دفاع میکند.
  4. شما اینگونه القاء کرده اید که انگار این سیستم امنیتی رجوی درست است فقط در مورد مصداقی اشتباه میکند.
  5. در مورد مسائلی امنیتی همواره کار مشکلی است قضاوت کردن.

کار درست این است که:

  1. قضاوت در مورد مصداقی را باید بتوانید به سطح خرد و منطق سالم و طبق قوانین انسانی حقوق بشر و شناخته شده امروز یعنی “بیگناهی مگرگناه اثبات شود” استوار کنید که خود نیز به آن اشاره کرده اید.
  2. باید ببینید و یاد بدهید و یا بگیرید که از روی مواضع افراد و آنچه میکنند و میخواهند و میگویند و چرا میگویند در مورد آنها اگر خواستید قضاوت کنید. آنهم قضاوت سیاسی.
  3. قضاوت هم نباید سیاه وسفید باشد چیزی که هم بر شما حاکم است وهم بر تمام جامعه ما. چون ما ایرانیان هرکس متمایل به سلطنت است مزدور آمریکا، هرکس متمایل به چپ است مزدور شوروی، متمایل به حاکمیت مزدور رژیم یعنی برای ما خواست سیاسی افراد یک حق طبیعی تلقی نمیشود همانگونه که برای رژیم جمهوری اسلامی و شاهنشاه آریامهر هم تلقی نمیشده و نمیشود. همانطور که برای رجوی نیز کسی نمیتواند چیزی جز رجوی بخواهد. برای ما قانون “هرکس با ما نیست بر ماست” حاکم است.
  4. از همین روست که مرتب به دامن توطئه های رجوی که تماما امنیتی است و نه سیاسی میغلطید. چرا رجوی همه چیز را امنیتی میکند چون حیات سیاسی برای کسی قائل نیست.
  5. اگر مصداقی ها قتل نکرده باشند حق انسانی دارند از رجوی ببرند به رژیم بپیوندند. یا به رضا پهلوی یا به لنین یا استالین یا هر کس دیگر. هرچند مورد نقد ما باشند.
  6. همه ایرانیان به رژیم بدرستی بخاطر جرم سیاسی نقد دارند، ولی خودشان همه دیگران را به جرم سیاسی حکم کم و بیش اعدام = مزدور محکوم میکنند. تفاوت ما و رجوی ورژیم در چیست؟
  7. اگر ما نمیتوانیم هواداران رژیم را که مخالفشان هستیم تحمل کنیم چرا باید بخواهیم رژیم اینکار با بتواند بکند؟
  8. در دنیای آزاد و پیشرفته معاصر اتهام زدن جرم است. نه متهم بودن. اگر کسی نتواند اتهام کسی را ثابت کند به زندان میرود. شما با حسن نیت از اتهام زدن در قالب دفاع از مصداقی، دفاع کرده اید.
  9. باید دستگاه امنیتی سازی یعنی استبداد رای و هرچه من میگویم و میخواهم درست است بقیه باید نابود شوند بعنوان فرهنگ غالب در میان ایرانیان که مانع همه اتحادهاست تصحیح شود.
  10. با امنیتی کردن هیچگاه تعامل و تفاهم و همزیستی و سازشهای اصولی (آنچه در غرب هست) شکل نمیتواند بگیرد.
  11. مصداقی را باید با امروزش قضاوت کرد. اگر اشتباه داشت نقدش کرد اگر درست گفت تائیدش کرد. امنیتش را هم به دادگاه صالحی با مدرک و سند و با قضات با معیارهای انسان امروز سپرد.
  12. قضاوت امنیتی یعنی قائل بودن به جرم سیاسی. جرم جنایی داریم ولی هواداری از فرقه رجوی، رضا پهلوی، شاه، رضا شاه، خمینی، خامنه ای، استالین و لینین و هیتلر (مگر طبق قانون اساسی آلمان) جرم نیست. والا آزادی نیست. شما حق داشتید از رجوی ببری و بیایی خارج. این جرم نیست. رجوی جرمش کرده و به همه شماها القاء کرده است. توجه به کلمه “بریده مزدور” بی خود اختراع نشده.
  13. چرا از مصداقی دفاع کردید؟ مبنای دفاع امنیتی است!! نه سیاسی!.
  14. باید حمله شدید میکردید به دستگاه استبدادی-ایدئولژیک و انسان خردکنی رجوی در اتهاماتی که به مصداقی بدون مدرک وارد میکند. حتی رفته در زندان سناریو می نوشته؟ جرمش چیست؟ کسی را کشته، کسی را شکنجه کرده؟ طبق کدام قانون و کتاب قانون عملکرد مصداقی قضاوت شده است و میشود؟ من قصد تبرئه او یا دیگری را ندارم بحث دیدگاههاست. خود مصداقی کمتر از رجوی امنیتی فکر نمیکند. او هم همین دستگاه رژیم و رجوی را دارد. باید این دیدگاه تغییر کند.
  15. واژه “بریده” یعنی خائن از نظر رجوی. وقتی انتقاد هم بکند میشود “بریده مزدور” یعنی دوبار واجب القتل. اینها همه احکام و جرمهای سیاسی است. رجوی فقط و فقط ترور و نابودی را میشناسد. او مخالف راترور میکند، درخارج ترور سیاسی شخصیتی.
  16. همه تلاش شما دوستان این است که تلاش میکنید از خود با بکارگیری همان فرهنگ مسعود رجوی علیه دیگران خود را از این دو اتهامِ نا واردِ “بریده” که از رجوی بریده است. و “مزورد” چون به او انتقاد دارید مبرا نشان دهید. در صورتیکه این حق انسانی شماست که از رجوی بریده و به او انتقاد کنید. او برای سرکوب هر فکر دیگر و سرکوب هر نقدی علیه خودش مجبور است مسئله را امنیتی کند که نگذارد. فردا در حاکمیت رجوی ما و شما اسمتان جاسوس آمریکا و انگلیس و مصر و اردن و اسرائیل خواهد بود. استبداد یعنی همین به فرهنگ استبداد نباید دامن زد.
  17. این فرهنگ بود که آن زن آشپز خانه یک مثلا نظامی یا وزیر را مردم در خیابان تکه تکه کردند. یا پاسبان را تکه تکه کردند. فرخ روی پارسا را چرا اعدام کردند. و هزاران اعدام از این نوع؟ خلخالی میگفت اگر جرمی نداشت میرود بهشت اگر داشته پس درست اعدام شده. اعدامهایی که رجوی صدهزار بار برآنها و بر بی محاکمه بودن آنها اصرار میکرد. که من افشاء کرده ام.
  18. ایرانیان همانطور که باید از رجوی عبور کنند باید از رژیم هم عبور کنند. رجوی در خارج ورژیم در داخل امتحان ایرانیان است که میتوانند دمکرات باشند یا خیر.
  19. ما در فردای ایران آیا یک خلخالی دیگر هستیم؟ یا خیر آنها که جرم مشخصی طبق قانون و قضاوت طبق کتاب قانون و کنوانسیونهای حقوق بشر مرتکب نشده اند را حق حیات برایشان قائلیم؟
  20. بجای دفاع از مصداقی باید دستگاه رجوی را داغان میکردید، دستگاه فکریش را. آیا رجوی اساسا حق دارد روی مصداقیها قضاوت کند؟ کسی که هزاران نفر را به کشتن داده، کشته، ترور کرده، بمب گذشته در اماکن عمومی و مردم بی گناه را کشته، از تروریسم 11 سپتامبر دفاع کرده، از آی سیس دفاع کرده، کردها را سرکوب کرده، اعضای خودش را زندان، شکنجه، وکشته، به مصداقی انتقاد چه میکند؟ جنایات بشری که علیه کودکان روا داشته. کودکانی که در زندان او خود کشی کردند. زنانی که خود کشی کردند. مورد تجاوز قرار گرفتند…
    امید است گفته های فوق هرچند مملو از اشتباه کمک کرده باشد.
    داود باقروند ارشد
    دوم خرداد 1400
    پرونده سازی بی پایه و اساس بر علیه ایرج مصداقی
    حنیف حیدرنژاد
    روز 28 فروردین 1400 برابر با 17 آوریل 2021 اطلاعیه ای از سوی “کمیسیون قضائی شورای ملی مقاومتِ”، وابسته به سازمان مجاهدین خلق با عنوان “دادگاه یک دژخیم و مأموریت یک مزدور نفوذی برای مصادره جنبش دادخواهی به سود جلادان علیه جایگزین دموکراتیک(شماره۱)” انتشار داده شد.
    هدف اصلی این اطلاعیه که از آن به عنوان یک کار “تحقیقی” نام برده شده است، بی اعتبار کردن ایرج مصداقی، زندانی سیاسی سابق می باشد. با تلاش ایرج مصداقی و چند نفر دیگر بود که حمید نوری در نوامبر سال 2019 در فرودگاه استکهلم سوئد دستگیر و روانه بازداشتگاه شد. قرار است محاکمه نوری روز 8 ژوئن در استکهلم آغاز شود.
    حمید نوری کیست؟
    حمید نوری در سال های دهه شصت دادیار زندان گوهردشت کرج و از افرادی می باشد که با هئیت مرگ، که از سوی روح الله خمینی برای اعدام زندانیان سیاسی در زندان های ایران تعیین شده بود، همکاری داشته است. مطابق برآورد مطلعین و پژوهشگران حقوق بشر، در تابستان 1367 و حدفاصل ماه های مرداد تا شهریور آن سال، حدود 4000 نفر از زندانیان سیاسی بطور مخفیانه و دسته جمعی کشتار شدند. به فرمان روح الله خمینی، ماموریت صدور حکم اعدام به عهده هیئتی موسوم به “هیئت مرگ” بود. آنها در یک گفتگوی چند دقیقه ای با زندانیان، تصمیم می گرفتند که آیا زندانی باید اعدام شود یا نه؟ آن هیئت در اکثر موارد به صدور حکم اعدام به شکل اعدام با طناب دار رای دادند. آن زندانیان سیاسی افرادی بودند که سال های طولانی را در زندان گذرانده و مشغول گذراندن حکم زندان خود بودند. آنها از قصد هئیت مرگ و اینکه تا چند دقیقه دیگر اعدام خواهند شد، با خبر نبودند. آنزمان حمید نوری (در زندان، معروف به حمید عباسی) در زندان گوهردشت کرج دادیار زندان بود. او از بسیاری از حقایق مربوط به کشتار سال 1367 با اطلاع است. امروز محاکمه حمید نوری می تواند فرصت بزرگی برای حقیقت یابی آن جنایت بزرگ باشد.
    می توان حدس زد که بر اساس اطلاعاتی که در جریان محاکمه حمد نوری رو خواهد شد، زمینه حقوقی لازم برای تحت تعقیب قرار گرفتن مسئولین آن جنایت که هنوز زنده هستند، ایجاد شده و می توان امیدوار بود که در پایانِ محاکمه او و به کمک راه کارهای حقوق بین الملل، رژیم جمهوری اسلامی را بتوان بخاطر جنایت بر علیه بشریت بطور جدی تری در عرصه جهانی زیر فشار قرارداده و چه بسا بتوان اهرم های موثرتری، مانند شورای امنیت سازمان ملل یا دادگاه بین المللی لاهه را نیز فعال نمود.
    محاکمه حمید نوری یک فرصت استثنائی است برای آنکه بتوان جنبه هائی هرچند کوچک از ابعاد کشتار 67 را روشن تر دید. فرصتی برای خانواده و بازماندگانی که بعد از سال های دراز، شاید نشانی از یکی از عزیزانشان به دست بیاورند. حمید نوری نماینده یک سیستم است و این اولین بار خواهد بود که از بعد از انقلاب 1357، حکومت اسلامی در عرصه جهانی به دلیل اعدام و شکنجه زیر ذره بین یک دستگاه قضائی در یک کشور دمکراتیک قرار خواهد گرفت. محاکمه حمید نوری فرصتی استثنائی برای عدالت و عدالت جویان و دادخواهان است.
    جدا از اهمیت تاریخی- بین المللی محاکمه حمید نوری، محاکمه او برای ما ایرانیان یک مناسبت ملی است. ما، ما ایرانیان بدون در نظر گرفتن تعلق سیاسی و گروهی مان باید تمام تلاش خود را به کار بگیریم تا این محاکمه به محاکمه تمامیتِ حکومت اسلامی در نزد افکار عمومی تبدیل شده و فرصت دهیم تا این محاکمه، زمینه همبستگی و نزدیکی بیشتر ما به یکدیگر را تقویت کند. ما می توانیم در جریان محاکمه حمید نوری، از روش های کاریِ دستگاه قضائی سوئد آموزش گرفته و برای حقیقت یابی در دادگاه های ذی صلاح در ایرانِ آزاد بعد از جمهوری اسلامی، از آنها استفاده کنیم.
    ما می توانیم در حالی که اتحادیه اروپا و ایالات متحده آمریکا در تلاش برای مماشات و کنار آمدن با جمهوری اسلامی هستند، موضوع نقض حقوق بشر و اعدام و زندان و شکنجه در 42 سال عمرِ حکومت اسلامی را به موضوع خبری مهم رسانه های غربی تبدیل کرده و راه زد و بندِ قدرت های جهانی با رژیم جنایتکار حاکم بر کشورمان را بسته یا حداقل چنین ارتباطی را برای قدرت های غربی سخت و پرهزینه کنیم.
    محاکمه حمید نوری یک مسئولیت انسانی، یک مسئولیت وجدانی و یک مسئولیت انسانی برای ما ایرانیان ایجاد می کند تا به دور از اختلافات سیاسی یا شخصی با هم، بر دشمن اصلی مردم ایران تمرکز کرده و از این فرصت برای دادخواهی و کوتاه کردن عمر این رژیم استفاده کنیم.
    با توجه به آنچه که گفته شد، پرسش این است، چرا در چنین زمان و در چنین موقعیتی سازمان مجاهدین خلق بجای تمرکز بر محاکمه حمید نوری و تبدیل محاکه او به محاکمه تمامیت جمهوری اسلامی، برعلیه ایرج مصداقی، یک زندانی سیاسی سابق و مسئول اصلی دستگیری حمید نوری وارد میدان شده، برعلیه او اطلاعیه صادر کرده و یک سریال ادامه دار بر علیه او را کارگردانی می کند؟
    پرونده سازی بی پایه و اساس برعلیه ایرج مصداقی
    اطلاعیه “کمیسیون قضائی شورای ملی مقاومت” ادعا می کند ایرج مصداقی از همان آغاز دستگیری، در زندان با شکنجه گران همکاری کرده و سال های بعد، از سوی دستگاه اطلاعاتی رژیم آزاد شده تا بتواند به سازمان مجاهدین نفوذ کند. سند این اطلاعیه در تائید ادعاهایش بخش های گزینشی از کتاب خاطرات ایرج مصداقی می باشد.
    ایرج مصداقی قبل از انقلاب در آمریکا ساکن بود و با کنفدراسیون دانشجوئی ارتباط داشت. همزمان با انقلاب 57 به ایران برگشت. از آنزمان به عنوان هوادار سازمان مجاهدین با آنها در ارتباط بود. از سال 1360 تا 1370 به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق به مدت ده سال در زندان‌های قزل‌حصار، اوین و گوهردشت به سر برد. او یکی از جان به در بردگان اعدام‌های سال 1367 است. پس از آزادی از زندان، در سال 1373 از ایران فرار و از آنزمان در سوئد ساکن است.
    مصداقی از زمان اقامت در اروپا، به عنوان هوادار در ارتباط با بخش سیاسی و روابط بین الملل سازمان مجاهدین در فرانسه فعال بود. او در هئیت های نمایندگی این سازمان در اجلاس های بین المللی برای محکومیت جمهوری اسلامی شرکت می کرد و در تهیه بسیاری از گزارش ها یا تدارک برخی دیدارها نقش مهمی به عهده داشت. مصداقی در اواخر سال 1379/ اوائل سال 2001 ارتباط و همکاری خود با سازمان مجاهدین خلق را بطور کامل پایان داد. او در سال 1392 نوشته ای با عنوان گزارش 92 منتشر و در آن مسعود رجوی، رهبر سازمان مجاهدین را در ارتباط با موضوعات بسیاری مورد سوال قرار داد. سال بعد، با انتشار گزارش دیگری با عنوان گزارش 93، نقد مسعود رجوی را عمیق تر کرد. سازمان مجاهدین از سال 1392 یکباره ایرج مصداقی را “مزدور وزارت اطلاعات” خطاب کرد، کمی بعد به او “شاگرد جلاد” گفت و در چند ماه اخیر با صفت “مزدور نفوذی وزارت اطلاعات” از او یاد می کند.
    جدا از نوشته های زیادی که تاکنون از سوی ایرج مصداقی، بسیاری از همبندان او در زندان و افراد دیگر در رد اتهامات سازمان مجاهدین نوشته شده است، در اینجا سعی می کنم به یک دلیل مهم در بی پایه و اساس بودن این ادعاها اشاره کنم.
    چکِ اطلاعاتی- امنیتی چند لایه در سازمان مجاهدین
    در سال های 1361 به بعد افرادی که در کردستان و سپس در عراق به سازمان مجاهدین وصل می شدند از چندین لایه چک اطلاعاتی- امنیتی عبور داده شده و سپس پذیرش شده و سازماندهی می شدند. در همین ارتباط شهادتِ شخصی من اهمیت پیدا می کند.
    یک شهادت اخلاقی و وجدانی
    من هیچگاه زندانی سیاسی نبوده ام و نمی توانم در مورد ایرج مصداقی یا ادعاهای سازمان مجاهدین شهادت شخصی بدهم. اما در سال های 1363 و 1364، زمانی که عضو سازمان مجاهدین بودم به دلیل کار و مسئولیتم با زندانیان سیاسی آزاد شده یا آنها که به هر شکلی فرار کرده و خود را به عراق و سازمان مجاهدین رسانده بودند صحبت می کردم.
    در آن سال ها من در بخش موسوم به “اِی تی- ET” (مخفف اطلاعات- اگر با حروف لاتین نوشته شود)، کار می کردم. در اواخر سال 1363 در سلیمانیه و سپس در بغداد مستقر بودم. مسئول این بخش، هادی روشن روان بود. کار من و چند نفر دیگر گفتگو با نفرات تازه وارد به بخش پذیرش در سازمان مجاهدین بود. افراد تازه وارد به سازمان مجاهدین به بخش پذیرش منتقل می شدند. بخش “ای تی” وظیفه داشت تا در صحبت با این افراد و”تخلیه اطلاعاتی” آنها، سه موضوع را تعیین تکلیف کند:
    اول: احراز هویت؛ سوال در مورد مشخصات فردی و خانوادگی، چگونگی آشنائی و ارتباط با سازمان مجاهدین، افراد آشنا یا کسانی که در سازمان می شناسند، دوست یا افراد آشنا و فامیل که دستگیر یا اعدام شده اند، نام افرادی که می توانند آنها را تائید کنند و …
    دوم: در مورد افرادی که در زندان بوده اند این سوالات مطرح می شد: کی، کجا، چرا و چگونه دستگیر شده اند، در کدام زندان ها بوده اند، چه بازجوئی هائی شده اند، توسط چه ارگانی و چه کسانی، موضوع سوالات در بازجوئی چه بوده، چه اطلاعاتی داده اند، آیا در زندان تشکیلات داشته اند، نفرات تشکیلات داخل زندان چه کسانی بودند، نفرات اعدام شده ای که می شناسند، نام توابین و افرادی که با رژیم همکاری می کردند، دلیل آزادی از زندان چه بوده است، بعد از آزادی از زندان با چه کسانی و چه ارتباطاتی داشته اند، چگونگی خروج از ایران و دلیل پیوستن به سازمان مجاهدین و …
    در مورد افرادی با پیشینه زندان سیاسی، بعد از “تخلیه اطلاعاتی” در جلسه اول، در صورت لزوم چندین بار دیگر با آن فرد صحبت می شد. بسیاری از این گفتگوها بر روی نوار ضبط می شد. مسئول من در آن زمان آقای م. ع. بود. او اکنون در آلمان زندگی می کند. م. ع. تا پایان سال 1366 در همین مسئولیت بود و به خوبی به یاد دارد که مجموع افرادی که مورد گفتگوی ما قرار گرفتند بالغ بر چندصد نفر می شدند. از این میان، تا پائیز 1364 که من برای ماموریتی به اروپا اعزام شدم، حدود 70 تا 80 نفر از افرادی که مورد “تخلیه اطلاعاتی” قرار گرفته بودند، زندانی سیاسی سابق بودند.
    سوم: وظیفه دیگر ما چک امنیتی افراد تازه وارد در بخش پذیرش بود. “موارد مشکوک” در نشستی با هادی روشن روان مورد بحث و بررسی قرار گرفته و بعد از چک اطلاعاتیِ گذشته آنها از سوی افرادی که در تشکیلات شاید آن فرد را بشناسند، نهایتا افراد دیگری بجز ما که با او گفتگو کرده بودیم، با آن فرد صحبت کرده تا “رفع ابهام” شود. این افراد بعد از پذیرش، در یگان های مختلف سازماندهی شده و بدون اینکه بدانند، برای مدتی زیر نظر بودند و اگر موردی که شکِ امنیتی را تقویت کند دیده می شد، پرونده آنها به بخش “ای تی” ارجاع داده می شد.
    آقای م. ع. که از سال 1363 تا 1366 بیش از 3000 ساعت نوارِ گفتگو با زندانیان سابقِ وصل شده به مجاهدین در عراق را ضبط کرده و از حافظه خوبی برخوردار است در گفتگو با من که برای نوشتن این مطلب با او تماس گرفته بودم، تاکید کرد: “این را یک وظیفه وجدانی می دانم که بگویم: در گفتگو با زندانیان سابقی که آنها را «تخلیه اطلاعاتی» کرده و از آنها در مورد توابین سوال کردم، «هیچگاه، هیچگاه، هیچگاه» نامی از ایرج مصداقی برده نشد.”
    جدا از چک اطلاعاتی- امنیتی افراد تازه وارد به هنگام پذیرش، سازمان مجاهدین در دو نوبت اقدام به چک اطلاعاتی- امنیتیِ دسته جمعی اعضای خود کرده است. این اقدام در درون تشکیلات مجاهدین با عنوان “رفع ابهام” معروف است. در اواسط سال 1363 و همزمان با انقلاب ایدئولوژیکِ اول و اعلام ازدواج مسعود رجوی با مریم عضدانلو، مقر اصلی سازمان مجاهدین در کردستان عراق در شهرک “ماوت”، به بازداشتگاهی تبدیل شد که در آن برای چند هفته، چند صد نفر از پیشمرگه های سازمان مجاهدین مورد چک اطلاعاتی- امنیتی قرار گرفتند. در پایان این پروسه، رده بندی تشکیلاتی افراد به آنها ابلاغ می شد.
    در کنار مقر اصلی مجاهدین در “ماوت”، در مقر دیگری به نام منصوری، در کنار روستای “کهریزه”، بازداشتگاهی با سلول های انفرادی ایجاد شد تا افراد مشکوک و مسئله دار در آنجا نگهداری و تعیین تکلیف شوند. جدا از چرائی این اقدام و همزمانی آن با انقلاب ایدئولوژیک که موضوع این نوشته نیست، آنچه مایلم به آن توجه دهم این است که افرادی که تا آن موقع چندین سال بود که در تشکیلات و تیم های عملیاتی سازمان مجاهدین فعال بوده و مطابق فرهنگ مجاهدین “مسئله شهادت” را حل کرده و مشخص بود که با تمام جان و مال سر در راه مجاهدین گذاشته و هر خطری را پذیرا بوده اند، باز هم مورد شک قرار گرفته و مورد بازجوئی و چک اطلاعاتی- امنیتی قرار گرفتند.
    “رفع ابهام” دوم در اواخر سال 1373 در قرارگاه اشرف در عراق شروع شد. در آن زمان من دیگر از سازمان مجاهدین جدا شده بودم. بنابراین اطلاعاتم در این مورد محدود به گفتگو با اعضا جدا شده ای می باشد که آن پروسه را تجربه کرده و در آن مورد نیز خاطرات خودشان را منتشر کرده اند. در جریان “رفع ابهام” سال 73، اعضا و مسئولین سازمان و زندانیان سیاسی سابق که همگی سخت ترین آزمایش ها را پشت سرگذرانده بودند، مورد اتهام قرار گرفته و در قرارگاه اشرف به زندان افکنده و بسیاری از آنان شکنجه شدند. جمال عظیمی از اعضا جدا شده از سازمان مجاهدین، از به زندان افکنده شدن حدود 700 نفر در این زمان سخن می گوید. سیامک نادری یک عضو سابق دیگر سازمان مجاهدین است. او هفت سال و نیم در زندان های رژیم جمهوری اسلامی بوده و پس از آزادی از زندان به سرعت خودش را به عراق رسانده تا با وصل شدن به سازمان مجاهدین، مبارزه اش بر علیه جمهوری اسلامی را ادامه دهد. نادری بعد از سال ها شکنجه روحی و آزار جسمی در سازمان مجاهدین در سال 1393 در آلبانی از این سازمان جدا شد. او در یک کار تحقیقی به انتشار اسامی 400 نفر از افرادی پرداخته که در جریان “رفع ابهام” در سال 1373 در قرارگاه اشرف زندانی شده بودند.
    چک اطلاعاتی- امنیتی افراد در سازمان مجاهدین، عملی مستمر بوده و پیشینه ای قدیمی دارد. این کار از زمان کارِ مخفی چریکی در زمان شاه شروع و بعد از آن در دوره کار نیمه مخفی در اوائل انقلاب تا امروز ادامه پیدا کرده است. چک اطلاعاتی- امنیتی سازمان مجاهدین بر روی افراد و اعضا و حتی نیروهای هوادارش، عملی سیستماتیک بوده و ثبت و آرشیو می شود. بسیاری از تصمیم گیری ها در مورد افراد، از جمله دادن مسئولیت، دادن رده تشکیلاتی، اجازه تردد به مقر یا ساختمان های مخصوص، اجازه دسترسی به اطلاعات طبقه بندی شده، اجازه شرکت در جلسات عمومی رسمی و اینکه در کدام صف و کنار چه کسی بنشینند و.. همه این ها بر اساس وفاداری ایدئولوژیک به “رهبری” و میزان تائید یا عدم تائید چک اطلاعاتی- امنیتی آن فرد می باشد.
    تناقضات اطلاعاتی سازمان مجاهدین در مورد ایرج مصداقی
    سازمان مجاهدین همیشه به قدرت اطلاعاتی و نفوذ خودش در نهادهای رژیم بالیده و با بزرگ نمائی، این ذهنیت را القا می کند که به لحاظ اِشراف و تسلط اطلاعاتی- امنیتی قدرتمند و نفوذ ناپذیر می باشد. با در نظرداشت آنچه در بالا در مورد چک اطلاعاتی امنیتی سیستماتیک فردی و دسته جمعی اعضا و افراد مرتبط با سازمان مجاهدین تشریح شد، با در نظر داشت اینکه سوابق افراد نزدِ سازمان مجاهدین ثبت و آرشیو می شود، با توجه به اینکه بسیاری از افراد و اعضا سازمان مجاهدین پنج دهه است که همدیگر را بطور شخصی می شناسند و از سوابق هم با اطلاع هستند؛ این پرسش مطرح می شود که:
    اگر ایرج مصداقی یک “مزدور وزارت اطلاعات، یک تواب تشنه به خون و یک نفوذی وزارت اطلاعات” بوده است، چطور سازمان مجاهدین با وجود همه آن لایه های مختلف چک اطلاعاتی- امنیتی و سوابقی که از گذشته افراد دارد، او را شناسائی نکرده بود؟ چطور است که ایرج مصداقی توانست بین سال های 1373 تا 1379 در مقر اصلی این سازمان در “اُور سورواز”، در نزدیکی پاریس، جائی که مریم رجوی در آنجا سکونت داشت، رفت و آمد داشته باشد؟ چطور ارتباطات سطح بالا در مجامع بین المللی و در بسیاری از نشست های مختلف نهاد های سازمان ملل متحد به او واگذار می شد؟ چطور در طی همه آن سال ها، آن همه زندانی سیاسی سابق که در سازمان مجاهدین حضور دارند و او را دیده بودند، از اینکه او “تواب” بوده و … حرفی نزدند؟ چطور در آن چند هزار ساعت نوارهای “تخلیه اطلاعاتی” که در آن با زندانیان سیاسی سابقی که به تازگی به مجاهدین در عراق وصل شده بودند، گفتگو شده بود، چیزی در مورد ایرج مصداقی وجود ندارد؟ چرا از زمانی که ایرج مصداقی به طورعلنی به نقد سازمان مجاهدین پرداخت و بطور خاص از زمانی که او “تابوی قُدسیت” مسعود رجوی را شکست، اتهام زنی به او شروع شده است؟
    سازمان مجاهدین خلق رودر روی دادخواهی مردم
    داده ها و شواهد فوق به طور منطقی این نتیجه گیری را تقویت می کند که اتهامات سازمان مجاهدین بر علیه ایرج مصداقی بی پایه و اساس بوده و با هدف پرونده سازی و بی اعتبار کردن او می باشد.
    حال این سوال مطرح می شود: در حالی که دستگاه قضائی سوئد خودش را برای محاکمه حمید نوری آماده می کند، در حالی که سازمان مجاهدین که بسیاری از اعضا و هوادارانش در زندان های ایران اعدام شده و به خوبی می تواند با معرفی شاهدینی که هنوز زنده هستند محاکمه حمید نوری را به محاکمه جمهوری اسلامی تبدیل کند، از حمله کردن به ایرج مصداقی چه هدفی را دنبال می کند؟
    به باور من سازمان مجاهدین با این اقدام خود نشان می دهد که اهداف تشکیلاتی این جریان برای تصفیه حساب کردن با دیگران، از جمله با ایرج مصداقی بالاتر از ارزش و اهمیت دادخواهی خون هزاران هزارن انسانی است که در زندان های جمهوری اسلامی کشته شدند. “مبارزه با جمهوری اسلامی” از سوی سازمان مجاهدین فقط یک ادعاست، زیرا در زمانی که می شود با تمرکز بر روی محاکمه حمید نوری بیشترین ضربه را به جمهوری اسلامی وارد آورد، بر تسفیه حساب با فردی تمرکز کرده است که مسبب دستگیری حمید نوری بوده است.
    به دلیل تبلیغاتی که سازمان مجاهدین در مورد قدرتمند بودن و نفوذ در نهادهای جمهوری اسلامی دارد، پس از اعلام دستگیری حمید نوری، این انتظار وجود داشت تا مسئول دستگیری حمید نوری، سازمان مجاهدین اعلام شود. آما مشخص شد که زمینه سازی دستگیری حمید نوری، نه توسط یک تشکیلات عریض و طویل و پر مدعا، بلکه توسط ایرج مصداقی انجام شده و در تامین همه تدارکات حقوقی مرتبط با آن نیز جمعی از فعالین ایرانی وغیر ایرانی او را کمک کرده اند. این واقعیت نشان دهنده آن است که سازمان مجاهدین تا کجا علیرغم ادعاهای پرطمطراقِ مبارزه با جمهوری اسلامی، خواب بوده و در لاک خود فرو رفته است. دستگیری حمید نوری بدون دخالت سازمان مجاهدین، نشان دهنده پوچ بودن ادعاهای این سازمان می باشد. دستگیری حمید نوری انحصار طلبی سازمان مجاهدین و ادعای اینکه در مبارزه بر علیه رژیم ایران، این سازمان “مبارز شماره یک” است را نقش بر باد داده و در چشم ایرانیان و نیروهای خارجی که با این تشکیلات ارتباط دارند ناتوانی این تشکیلات را به خوبی نشان داده و بادکنک تبلیغاتی آن را ترکاند. از این روست که این سازمان بجای همراهی با دادخواهی مردم ایران در محاکمه حمید نوری، به کینه توزی بر علیه ایرج مصداقی مبادرت می کند تا بی عملی، ناتوانی و تو خالی بودن خودش را پرده پوشی کند.
    سرافکندگی و شرم برای “کمیسیون قضائی شورای ملی مقاومت”
    اطلاعیه مجاهدین، مُهر “کمیسیون قصائی شورای ملی مقاومت” را بر خود دارد. همانطور که دستگاه قضائی در جمهوری اسلامی بازیچه و ابزارِ نهادهای امنیتی- اطلاعاتی است، “کمیسیون قضائی” مزبور نیز همین نقش را برای مجاهدین بازی می کند. چرا؟
    دستگاه قضائی باید مستقل باشد، باید تا زمان صدور حکم در ارتباط با فرد مورد اتهام از او با عنوان “مظنون” یاد کند. در دستگاه قضائی دمکراتیک، اصل بر برائت مظنون و متهم است. در دستگاه قضائی آزاد و مبتنی بر حقوق بشر، کرامت انسانیِ فردِ مظنون و متهم رعایت شده و با عنوان خانم … یا آقای … خطاب می شود و حیثیت انسانی او محفوظ می ماند. حتی بعد از صدور حکم و محرز بودن جرم، مجرم با احترام مورد خطاب و مورد رفتار قرار می گیرد و….
    کمیسیون قضائی مجاهدین بجای تاکید بر اصل برائت، از قبل حکم صادر کرده و حکم بر “مزدور” بودن می دهد. بجای دادرسی عادلانه، نقش دادستان و قاضی و هیئت منصفه را یکجا بازی می کند. بجای رعایت بی طرفی تخصصی، اهداف سیاسی سازمان مجاهدین را دنبال و القاب و صفاتی را بکار می برد که نشان از سیاسی بودن اهدافش دارد.
    تصورش را بکنید که این کمیسیون و این شورا و این مجاهدین که سالهاست در کشورهای غربی زندگی کرده ولی اینگونه حکم صادر می کنند، اگر فردا در ایران، آنگونه که ادعا می کنند قدرت را به دست بگیرند، چه خواهند کرد؟ این سند، نشان دهنده آن است که سازمان مجاهدین جائی در بین نیروهای مخالف جمهوری نداشته و یک ائتلافِ احتمالیِ نیروهایِ ضد جمهوری اسلامی باید خود را از این نیروی ضد دمکراتیک دور نگه دارد.
    این اطلاعیه سندی است گویا در مورد آنکه سازمان مجاهدین غیر دمکراتیک است، در طرف مردم ایران و دادخواهی آنها و بر علیه جمهوری اسلامی قرار ندارد، بلکه اهداف ایدئولوژیک و سیاسی خودش را دنبال می کند. منافعی که با منافع ملی ایران همخوانی نداشته، بلکه بر علیه آن می باشد.
    منبع:پژواک ایران

Who are Mek? Terrorists, cultists – or champions of Iranian democracy? The wild wild story of the MEK. An inside report by High ranking member of Mek and NCRI.
می 3, 2021
CLICK ON THIS LINK TO READ THE PERSIAN TRANSLATION OF THIS ARTICLE
Who are Mek?
So much has been said and written about Mek terrorist cults by almost every serious media concerned with terrorism, but not a report from inside Mek by a high ranking member of Mek and NCRI.
the uniqueness of this report based on the fact that all the information given are driven from Mek’s own printed material in its official paper Jihadist(Mujahed) published by Mek which mostly are written by their Calipha “Masoud Rajavi” their terrorist leader.

Mr. Davood B. Arshad delivering his speech in EU parliament
In this presentation I will shed light to Mek terrorists and Masoud Rajavi its Calipha and his head wife in his Harem.
The details about Davood Baghervand Arshad in connection with Mek can be found (here).
Mr Arshad that lives in Germany can be reached at the email below for any questions to chalenge all the reports and facts stated by him. info@nototerrorism-cults.com
This content can be also watched in the youtube above as a video clip.
A heart breaking jurney of freedom fighter to find himself traped in a terrorist org.
At my early twenties while studying at University in England with not so much political and historical knowledge, and experience but with plenty of enthusiasm and love of freedom and democracy for Iran, under the Late Dictator, The Shah of Iran, made me the best prey to be hunted by wolve as in sheep clothes at university in UK by Mek, pretending to be freedom fighters.
An Organization that have been financed armed and supported by Saddam Hossein the late Dictator of Iraq and the Saudi Arabia.
Custom Gallery: images not found
Have you, your loved ones, your fellow country men, your country been subject of Terrorism? Then with about 4 Decades of experience at my mid-sixties I would recommend you to bare with me to help you recognize Terrorism in the freedom fighters clothes at your vicinity and even supported with the tax you pay.
Custom Gallery: images not found
Terrorism is one of the most controversial subjects to contemporary human history that threaten to destroy our security, morality and values, claim many lives and injuries, has economic impacts and many hidden destructive effects on our society by the evil actions, designed to induce indiscriminate terror and psychic fear through the violent victimization and destruction of noncombatant targets, the civilians.
Post-modern Terrorists
The face of terrorism has changed dramatically over the past decades. In the 1970s and early 1980s, terrorist organizations typically had discrete and immediate political objectives—The release of compatriots from prison—the political independence of an ethnic region or state, or the withdrawal from a conflict. To further these goals, terrorists engaged in kidnapping, hijacking, small-scale hostage-taking and other operations involving relatively low levels of violence. As summed-up by a leading expert in terrorism:
“Traditional terrorists wanted a lot of people watching, not a lot of people dead.”
Today’s “post-modern” terrorists like mek, ISIS, Alqaeda have eschewed constrained or modulated violence. they seek nothing but the wholesale collapse of the Western Societies and Nations which they deem evil Western Corrupt Bourgeoisie (Imperialism). Terrorists often embrace religious or quasi-religious ideologies based on ethnic or religious fanaticism, as a tool best described and maintained in Cultic form by brainwashed members.

Suiside self Immolation of an Mek cult member in Paris
Members are brainwashed to believe their actions are justified to please a higher religious authority such as Masoud Rajavi, they are given to believe that, the ability to kill themselves together with large numbers of innocent individuals reinforces the correctness of their actions and spares a place in the Heaven for them.
In contrast with the deeds of the terrorist, The blessings of the Western free and open society also can provide cover for acts of terror and violence for terrorist groups such as MEK who are just pretending to carry Western values.
One of The unique common denominators of all the terrorists is the Leading terrorist figure called Ideological Leader or Calipha, Such as, Abu Bakr al Baghdadi of the ISIS terrorist, or Ben laden of Al Qaeda and Masoud Rajavi of Mek.
Custom Gallery: images not found
The present leadership of consists of the Calipha Masoud Rajvai and his head wife in his Harem nicely dressed in red and dark blue called Maryam Rajavi.
150524111249_kdp_iran_640x360_afp
I am sure you will be surprised to know that this man Mr. Mahdi Abrishamchi (first photo from left) was the first husband of Maryam Rajavi which the Calipha Masoud Rajavi forced him to divorce Maryam and gift her to Masoud Rajavi to become the head wife in Masoud Rajavi’s harem.

Mr. Mahdi Abrishamchi in Mojahed Issue #255 p25

All the Calipha’s of the tyerrorist groups have one thing in common. They all call themselves, The representative of the God on the Earth. A foundemental base for the members for their unqueationable obedience. While praising the Calipha-Masoud Rajavi Mr. Mahdi Abrishamchi member of the Mek’s Politburo explains his obedience, marked in blue boxes:
Our Calipha Masoud Rajavi is only accountable to the God.Mr. Mahdi Abrishamchi
Suiciadal readiness of the Terrorist members
The other common denominator of the Terrorists is, the more devoted they are, more prepared to commit suicide attack. Members must endorse their suicidal readiness either in a video clip or in writing, and wait for their Calipha to pull the trigger when and where he suits fit, to turned them into a lethal bomb, killing innocent people to accomplish the Calipha’s wish.
There are two different categories of terrorists;

  1. Are those who are very obvious and known to us like such as Abu Bakr al Baghdadi or Bin Laden, therefore the civilized world knows must protect itself against them.
  2. But there are terrorists that not only hide their lethal thinkings but pretend to have thinkings that even make you spend your money and tax to promote them.
    Such as Maryam Rajavi, a terrorist Leader or Ali Reza Jafarzadhe a terrorist member as their representative in USA.
    Custom Gallery: images not found
    Their appearance is decorated purely to deceive the world about their terrorist inhuman nature.
    Terrorist do not only commit crime against civilized world but against their own members. Mayram Rajavi being the head wife in the Harem, later forced all mek members to divorce their wives so could enter the harem of the Masoud Rajavi as wives of the harem, including my wife Ms. Tannaz Hojati Emami.
    Maryam Rajavi described the Joining the Haram of Masoud Rajavi as the only path to the Liberation of all Women from all discriminations and exploitation especially by the husbands within traditional family.
    She argues, since Masoud Rajavi is free of exploitation, having sex with him in his Harem is a revolutionary way to free women from the exploitation of their husbands within traditional family. Which Rajavi considers it a ground and a stronghold for the exploitation of the women.
    She argues, this is a revolutionary way and killing two birds with one stone!
  3. Freeing women from exploitation by their husbands.
  4. Destroying traditional Family the stronghold of exploitation of women.
    One could not expect stronger logic from a Pimp. She now lives in Albania and Paris and unfortunately, many politicians help her to move in and around Europe and its power corridors. Her role is to hide her husband and Calipha’s horrifying rules and thinkings and teachings, and the Islamic State he plans for the future of Iran and the world.
    To do so Maryam Rajavi deceivingly parrots the Western values, which are formulated in her Ten Point Plan for Future of his khalifa’s Empire and all the Muslims around the world:
    Reading her plan, form her official websit. Jihadists
    We …are committed to the abolition of the death penalty. We are committed to the separation of Religion and State. We believe in the rule of law and justice. We want to set up a modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court. We are committed to the Universal Declaration of Human Rights, and international covenant and conventions, including the International Covenant on Civil and Political Rights, the Convention against Torture, and the Convention on the Elimination of all Forms of Discrimination against Women.from Maryam Rajavi’s ten point plan
    To give you an idea what she hides behind all this. I will read from Mek’s Official Paper Called Jihadist or Mojahed issue no 3 page 7 wher her Khalifa Masoud Rajavi puts forwards the ideal courts and judicial system. He writes:
    Custom Gallery: images not found
    As soon as the accused is identified, it is enough to put him in front of the firing squad. No need for court proceedings. The operation of the revolutionary courts relies on the revolutionary conscience and judgment of the masses before being based on codified legal and criminal laws. For this reason, the judges of these courts are not only legal and criminal experts, but also a combination of people’s representatives, some of whom even lack any judicial expertise. The verdicts issued by these courts also take into account the revolutionary interests of the society. And it may not comply with the usual legal and penal rules. It is possible for a these Court to sentence an accused to death, while under classical law it is not punishable by death.Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7
    Rajavi continues: with a horrifying example to justify his barbaric courts:
    For example, in the war called Ahzab [1400years ago] when Moslems discovered that the Jewish tribe had betrayed them in Medina city during the siege of the city by the pagans of Mecca, Muslems arrested all of 700 Jewish tribe members executed them overnight. This act may seem cruel and barbaric, many of the people who were executed may not have played a direct role in this betrayal, but when the future of a religion, the fate of a revolution and the interests of a people are at stake, we must act decisively, and close the eyes on these doubts. Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7
    The world should ask these terrorists particularly Maryam Rajavi that parotes western values:
    Is this how you abolition the death penalty? Is this the separation of Religion and State? While judgement based on interest of your religion, and how you believe in the rule of law and justice? and the modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court?
    This is the most dangerous types of terrorism and jihadists that cry Wine and sell vinegar to us, and some buy plenty by the tax you pay.
    This is terrorists inside out, and everyone should look out for them. Let’s see if Ali Reza Jafar Zadeh this nice looking guy fits into the category of a time-bomb. I mentioned that terrorist must always be Suicidal ready. This is the hand written request of Mr Ali Reza Jafar Zadeh printed in the official paper of Mek Called Mojahed meaning Jahadist #127 p11. One should bear in mind that He is Mek’s US representative.
    Mr. Jafarzadeh’s letter was written after he was angry like his Calipha about Maryam Rajavi’s arrest in France reported by NY times by Eliane Sciolino in June 2003:
    “French authorities today arrested more than 150 members of a long-established armed Iranian opposition group, accused them of organizing terrorist acts, and seized $1.3 million in $100 bills.”NY times by Eliane Sciolino in June 2003
    Following Maryam Rajavi’s arrest by the French police she ordered the members to commit suicide by self-immolation. To prevent the French judiciary from enforcing the law and force them not to dare to touch this terrorist cult. Following Rajavi’s call 12 members committed self-emulation in London, Paris, Toronto, Denmark,…which two young women died as a result.
    Custom Gallery: images not found
    Ali Reza Jajarzadeh also writes to his caliph to be the next suicidial Jihadist. This is the page 11, let’s read and see how he puts “his Suicidal readiness and turning into a time-bomb” into words and takes oath to explode when and where His Calipha Masoud Rajavi pulls the trigger.

Ali Rezajafarzadeh’s letter of suisiadal readiness
The title of the page 11 above reads: …..
Another golden leaf!! from the record of the whole epic and the sacrifice of the Mujahidin Jihadist. Examples of requests of members and supporters of Mujahidin for suicide self-immolationThe title of the page 11
Now the Golden leaf!!! of the Jihadist Ali Reza Jafarzadeh, which reads:
“In the name of Allah and in the name of Masoud and Maryam Rajavi, my great religious leaders. Moments ago, I heard the announcement of the readiness of 20 members of the organization in the United States for suicide self-immolation against the actions of the French Government… The greatness of their action became more tangible to me and I felt that I would not rest until I took the pen and I announced my readiness to scarify myself It is true that these French idiots have not yet understood the determination and lethality of the Mujahedeen-Jihadists element of Mek. Because they did not know our Caliph Masoud Rajavi. They are too short-sighted to know what a hurricane Masoud Rajavi’s order will cause, and if Masoud Rajavi gives the order, this generation (Mujahidin Jihadist) will burn their world into ashes with all its dimensions, and indeed, if Masoud Rajavi orders it, they will learn it the hard way. Therefore As the least valued member of the Mek Jihadist, I hereby inform the Organization in writing of my readiness for suicide self-immolation with determination at any time and in any place our Khalifa deems fit. May I fulfill my duties to our Calipha Masoud Rajavi in this way. Alireza JafarzadehTranslation of Ali RezaJafar Zadeh’s letter to his Calipha
Best explained the mentality of such brainwashed Mek’s cult Jihadists by Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003. She wrote an article titled “The Cult of Rajavi”. In this article Rubin details her encounters with Mek members she met in Camp Ashraf in Iraq: ,
“men and women had to participate in ‘weekly ideological cleansings,’ in which they would publicly confess their sexual desires. It was not only a form of control but also a means to delete all remnants of individual thought.”Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003
Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012 also Wrote:
Not only was the MEK heavily armed and designated as terrorist by the US government, it also had some very striking internal social policies. For example, it required its members in Iraq to divorce. Why? Because love was distracting them from their struggle against the mullahs in Iran. And the trouble is that people love their children too. So the MEK leadership asked its members to send their children away to foster families in Europe. Some parents have not seen their children for 20 years and more. One US colonel I spoke to, who had daily contact with the MEK leadership for six months in 2004 in Iraq, said that the organization was a cult, and that some of the members who wanted to get out had to run away.Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012
Let me add that, I myself was also forced to divorce my wife.
MEK cult terrorists and the children
Amongst the children who have not seen their parents for more than 3 decades are these two gentlemen one Mr. Hanif Bali member of Swedish Parliament. Who explained in a video clip(here) in youtube that his father that has not seen him for 30 years was allowed to contact him after more than two decades only to recruit him to the MEK in Iraq, which Mr. Bali refused?
The other child Mr. Hanif Azizi now a member of Swedish police. He even published a book about the Mek Brainwash systems of the parents and cruelty of taking children away from them sending them to orphanages thousands of miles away. Azizi describes in his book, “when he was 18 tried in quest of his family and the answer to the question of what is he doing in Sweden on his own without his parents, he somehow was connected to Mek that persuaded him to go to Iraq to see his parents. In Iraq he found out that they want to keep him there. Azizi with the excuse of coming back to Sweden to take his younger brother with him, he managed to escape and never went back to Iraq to his parents.”
He mentioned the names of 100s of other children in Sweden and elsewhere in his book at the same situation as his and his younger brother.
Custom Gallery: images not found
The children were taken away from the family for two reasons:

  1. Maryam Rajavi wanted all the love for his husband and Calipa in his Harem, where thery were not allowed to share it with even their children.
  2. Because the child was a pivotal point for the unification of the parents once every year that at the news year eve they all met and exchanged love to each other, was considered a threat to the love towards the Caliph.
    So the child must be sent away to eliminate any links between the women of the harem and their husbands. Many children of mek members who were trapped in the Camp Ashraf in Iraq and could not escape like Azizi., committed suicide in Iraq.

Amir_Yaghmaee taken to Iraq from Sweden at 14
Amir Vafa Yaghmaee son of a member of central committee, that was taken to to Camp Ashraf in Iraq when he was 14, was also trapped described in a video clip that :
“I was told by my commander Called Jamal, there is no exit from mek but you can either commit suicide or escape so we can shoot and kill you.”Amir Vafayaghmaie quote from his video clip
Amir like myself could only escape Mek prison after US took over control of Mek after the coalition forces occupied Iraq so Amir and I together with hundreds more Mek members could escape and took refuge with American Army.
All these facts which are a drop of an ocean of their terrorist cultic cruelty even against their own members and children, shows that terrorists like Mek lack any human values and principles.
But as said, the difference between these two types of Terrorists.
Custom Gallery: images not found
The obvious dangers, that you know how deadly they are and what they represent.These obvious terrorists have direct and immediate reaction against contemporary human’s achievement like democracy, freedom of speech, rule of Law and so on. Unfortunatly like the one happened in France in case of Charly eb Du office or in the case that unfortunate innocent French teacher.
But the sophisticated terrorist hiden behinde borrowed words from the civilized world, paroted by thier leaders to decieve the world.

MEK Terrorist Cult Leaders Masoud and Maryam Rajvi
But the sophisticated terrorists of Mek in order to reach their terrorist Jihadist ends that Rajavi scales it with compariing “the 3000 massacred in September 11” as a petty goal, seek the total destruction of the whole western Corrupt civilization.
So Mek Terrorism thinking Strategic they hide their evil goals to neutralize all proactive counter-actions by the free world by borrowing some of the humanitarian values such as democracy and set them very nicely in their windows of deception as a cover for their real face until they reach power not only without any opposition from the free world but even with the help of them!
Custom Gallery: images not found
When the terrorists have all the means and the power so it would be too late to stop or would claim a very high price in unbelievable scales before one could stop them. Think of the Sept 11 price the world paid and still is paying to realize what al Qaeda terrorism was where Rajavi puts its crimes as a petty blow to Corrupt West.
We should not be deceived by these terrorists within us. Therefore to be pro-active we should not turn a blind eye to the terrorists putting on nice clothes and Parroting contemporary civilized world’s value and principals among them rule of Law and human right. Could we have been proactive rather than reactive and save all the lives lost in and since Sept 11?

During these presentation the MEK terrorism and terrorist is being presented inside out which is lying in wait to destroy the contemporary human civilization.
I have been an insider (High ranking member of Mek and NCRI) for decades in Mek. All the facts and references are from Mek’s official publications written by Masoud Rajavi the Caliph of Mek.
From what has been said so far, it is obvious that, the face of terrorism has changed dramatically over the past decades. To give you an example of how Terrorist Leaders utilize the western Blessings, the El Pais newspaper of Spain disclosed that MEK has been paying nearly one Million Euros to an Ultra far-right party of VOX of Spain to be founded and operated in Europe which advocates an end to the existence of the European Union as their party goals.
Custom Gallery: images not found
where in return Vox and its founder Mr. Aldo Vidal Quadras would support MEK in Europe by paving the ground and facilitating the presence and activity of MEK’s members and its leader Maryam Rajavi in European power corridors such as in E Parliament. One could see the vox parties Founder Mr. Aldo vidas quadras nd Maryam Rajavi also most every where.
Custom Gallery: images not found
Interesting to know that Vox party is anti Moslem and Mek is planning an ISLAMIC State for IRAN. The Guardian of London in 21Sep 2012 disclosed Mek’s atrocities in the West and wrote:
“…A designated Iranian terrorist org. Have won a long struggle to see it unbanned in the US after pouring millions of dollars into an unprecedented campaign of political donations, hiring Washington lobby groups and payments to former top administration officials.Mek bribe official to be de-listed from terrorists list of USA and European Union.”The Guardian of London in 21Sep 2012
To grasp an idea about the extent of the world’s concern about MEK being de-listed by bribing official just type in any search engine:“MEK to be delisted”
AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll):
“Trump Cabinet pick paid by controversial Iranian Exile group.” It add, “Trump’s transportation secretary received $50,000 for 5 min speech to Mek, previously called a “Cult-like” terrorist group by state department.”AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll)
There is no serious media report about Mek, not to warn about “Mek’s violence and act of terrorism especially against Americans interests.”
Mek’s policy towards the West
Mek was established in 1960s as a Marxist-Islamic group combining the barbarism of Jihadists and Stalinism together using assassination and suicide bombings as their only campaign. The Politico website wrote by Daniel Benjamin in Dec 13 2016:
“For decades, and based on U.S. intelligence, the Unites States Government has blamed Mek for killing three US contractors, bombing the facilities of numerous US companies and killing innocent Iranians.The Politico by Daniel Benjamin in Dec 13 2016
From the first days of the downfall of the Shah in Iranian revolution, Mek pressed for the downfall of Imperialists led by USA. Rajavi Wrote in his paper Jihadist issue nr 4 page 2

In other words, since at the present stage of history, the main conflict in human society is the conflict between peoples and imperialism, forces, parties and regimes must be in the People’s front at war with global imperialism (led by the United States). , Otherwise they will inevitably fall into the camp of imperialism and against the people !!!Rajavi Wrote in his paper Mojahed issue # 4 page 2
Rajavi was not consent with the downfall of the Shah of Iran as a revolution, called for downfall of the USA as the second but the main phase of the Iranian revolution by
“OVERTHROWING the IMPERIALISM as the main SHAH”
in the “Jihadist-Mojahed” Issue #4, P2 one can read:
“the only way to the liberation {of Nations} is to struggle against Imperialism”
In this respect, Mek relied then on Soviet Union the second supper power, and his own leading role in assassinations of the US personnel working in Iran.
Assessination of Americans by Mek
Unlike when Masoud Rajavi the Mek’s Calipha was in Iran, after his self-exile in France he denies assassinating the Americans. Let’s examine Rajavis claims, if he has nothing to do with the assassinating US Citizens and officials according to his own writtings in his paper. Jihadist-Mojahed, Issue #18 P7

Jihadist Issue #18 P7 The title of the article reads;
“A word with the Revolutionary Guards brothers, who put bullets in the chests of the American?”
The paragraph indexed 1 reads:
“At least none of the American criminals have no doubt about our anti-imperialist stands, because they were the first to receive our bullets in their chests after 1972”.
The paragraph indexed 2 one can read:
“That is why they [USA] conspire against us by arresting Mohammad Reza Saadati while tracing CIA networks in Iran.”
I will come back to this CIA and Saadati incident claim of Masoud Rajavi.
Masoud Rajavi openly and proudly mentioning his terrorist atrocities against Americans, he was hoping to be able to manipulate it to radicalize the country’s political atmosphere to exert enough sociopathic pressure on the Iran’s late Religious leader Ayatallah Khomeini to declare wholly war against USA.
In this regards Rajavi while praising the Ayatollah Khomeini for his overthrowing the Shah begged him to continue the revolution by over throwing the US Imperialism as “The Real Shah” as Rajavi used to put it. Mek’s official paper was filed with titles and articles such as:
• Let create a new Vietnam for US in Iran.
• Without destroying US Imperialism, we cannot even solve the problems of our schools.
• Even a 10-year-old child being recruited in a revolutionary org can make US Imp suffer big blows.
• Let’s arm the nation against Imperialists.
• Fighting to the end with US Imp, is the only way to the Liberation.
Custom Gallery: images not found
Compare all the above nonsence with what Maryam Rajavi is parroting contemporary human’s values to deceive the politicians.
This Next document is screenshot of US Gov. Website; in 2021 https://history.state.gov/historicaldocuments/frus1969-76v27/d18

Which reads;
“Lieutenant Colonel Lewis L. Hawkins was shot and killed as he walked from his home to work at the Directorate of Financial Management. According to telegram 4249 from Tehran, June 16, a militant named Reza Reza’i was the alleged mastermind of the plot.”
spacer height=”10px”]
This is the picture Of Reza Rezai member of MEK Central committee. This is a screenshot of the official website of Mek 2021. Mek glorifying Reza Rezai as Great Jihadist

In the next Mek document: the Jihadist issue #4, p2: Masoud Rajavi praising killing of the Americans even mentioning the names of the victims of their terrorism “General Price and Col. Hawkins”. Paragraph indexed (II) reads:
”even many revolutionary operations were directed against American criminals. e.g: Revolutionary execution of General Price and Colonel Hawkins was masterminded and executed by Mojahedin Khaq, in the honor of the Iranian revolutionary movement in the recent years
Under the subtitle index (I) reads; “Going to war with Imperialism led by American imperialism is the only way for the Liberation”.
The next documents are Iranian daily news papers reporting in details of the terror with the picture of Howkins on the front page.
The big title reads;Details of the assassination of American advisers in Tehran.
The next documents are another daily news paper reporting when Reza Rezai was killed while being arrested by the security forces.
The title reads:
Reza Rezai the master mind of the Americans advisers was killed. Reza rezai also fought alongside of the Palestine.
Let me also as and insider add that when Colonel Howkins and General Price were assassinated by MEK their brief case full of documents was confiscated by the mek operatives and later handed over to the one of the Russian Embassies outside Iran.

Therefore against Maryam and Masoud Rajavi’s claims, in the west, Masoud Rajavi’s written articles in their Official News Paper and Mek’s present websites not only proves otherwise but they are proud of their terrorism and assassinations.
Mek and spying for
Soviet Union
against their country, Iran

One year prior to the Iranian revolution, an Iranian High ranking Lt. Gen Mr. Ahamd Mogharabi and Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education) were arrested, tried and executed by the Shah’s government for spying for Russians for 30 years. KGB desperately needed to know how their valuable head of spy network at highest levels of the Shah’s army and his deputy in the ministry of education were uncovered in Iran.
KGB ordered Masoud Rajavi to find out.

Mohammad Reza Saadati Mek Central Committe member Russian Connection
Mek’s KGB connection was Mr. Mohammad Reza Saadati member of the Mek’s leadership nicknamed SAIKO by KGB(an engineer who had a history of working in Iran’s Steel Factory which was established and run by Russia since 1967 at the Shah’s time.
Masoud Rajavi having received the order from KGB, used the complete chaos of transition period of the Revolution and infiltrated in the army’s prosecutors office and confiscated the documents related to Russian head spy Lt Gen. Ahmad Mogharabi’ in Iran .
In this picture Lt. Gen AhmadMogharabi left who spied for Russia for 30 years with his spying equipment In front of him in one of the court hearings and on his left is Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education)

Gen. Mogharabi and Rabani at a court hearing
After a few initial secret meetings of with the Russians in Tehran, Mohammad Reza Saadati nick named Saiko was arrested in Aug 24, 1979, while handing over the documents to the First Secretary of the Russian consulate Mr. Vladimir Fensinkow.
Mr. Saadati was initially sentenced to 10 years of imprisonment, but Fensinkow was released due to his political immunity. Saadati was later executed after Mek started terror campaign bombing pro government Party HQ killing 120 members of the parliament. Assesinating the prime minister and the president of the country.
The iranian new regime lost their complete trust in Mek and restricted their activities.
Mek blamed CIA for Saadatie’s arrest.
A detailed account of Mek-Saadati-Russian spy relation and above incident can be found in the Chapter “Saadati” of a book titled
“Inside the KGB:
My Life in Soviet Espionage”
by Vladimir Kuzichkin, First Chief Directorate of KGB for Operations in Teheran. ISBN-13: 9780804109895
The most interesting was while MEK, In its daily propaganda attacked the new liberal government official and even some of the religious leaders as pro-western by branding them as non-patriots even suggesting being Western Spies in their newspapers. Mek itself was busy spying for Russians. The arrest and conviction of Saiko disclosed Mek’s betrayal of the country and their illegal, slaver fashion relation with the Russians.
It also blow up Masoud Rajavi’s false face and stance of patriotism as an example of his usual crying wine but selling vinegar in the eyes of the people and the new government.
Seizure of the AMERICAN EMBASSY
As it was said the KGB and the Mek blamed CIA or “the US diplomats in US Embassy in Tehran that run the CIA in Iran” for this crack down on their spy network.
Would KGB and Russia sit idle only digesting such a big blow and do nothing concerning the fact that, “from the KGB’s point of view”, the below was from a defeated retreating enemy (The CIA) and USA diplomats as a result of the revolution in Iran.
Custom Gallery: images not found
As far as KGB was concerned CIA not only keept the secrets of how previous KGB Spy network was uncovered but also destroying another strong spy net work relation of KGB with Masoud Rajavi the Leader of MEK an Important political group which Russia considered it as a sign of the rise of the era of KGB and Russian influence and the down of US influence in Iran, due to the revolution, was far more than a blow to KGB but a disasterous blow to Rassia.
The importance of this question arises from the fact that the whole Revolution in Iran was against the Shah, as Iranians rightly considered him as the poppet of USA, consequently hundreds of leftist pro Russian groups appeared over night that together with the ordinary people on the streets, chanted death to America was supposed to put an end to any influence of CIA in Iran.
Russians-Mek’s reaction to the blow
Immediately after, Mek intensified its political propaganda against America as US Imperialism, Advocating that:
“After the Shah it is imperialism led by US imperialism as the real Shah that must be toppled by armed struggle”
Mek’s official papers were filled with articles with content of advocating armed struggle against USA. Four months was needed for this propaganda campaign to give its fruits. Where MEK was ready to launch its counter attack on behalf of KGB and launched the occupation of US embassy in Tehran.
Since this was the second, attempt to occupy the US Embassy by Mek since the first attempt was three day after the revolution. Then Khomeini the leader of the revolution ordered them to leave the Embassy immediately.
Masoud Rajavi this time did it under the name of some students who later called themselves:
“Students of the line of Ayatollah Khomeini”
this named was chosen in order to naturalize Khomeini’s opposition to the seizure and win his support for continuation of the occupation, which worked.
Students of the line of Khomeini A name that was very intelligently chosen to force the suprem leader of the revolution the Ayatollah Khomeini to endorse the occupation of a foreign Embassy, especially while being under the propaganda bombardment of Mek for being soft against USA and not starting the wholly war against America as the Real Shah.
According to the Mek’s official paper issue nr. 18 page 7 Masoud Rajavi wrote :

“From the first moments of the seizure of American spy nest we stationed our military Units in the US Embassy Compound to Guard the brave students who sieged the US Spy nest.”
This sociopolitical pressure exerted by the MEK and other Soviet orchestrated leftist groups plus general anti American political atmosphere in Iran forced Khomeini to change his immediate initial rejection of the seizure decision, which ordered the students to leave the US Embassy compound, and unfortunately surrendered to Masoud Rajavi’s propaganda and endorsed the occupation after two day which lasted 444days.
MEK took the opportunity and immediately occupied American consulates in the cities of Isfahan and Tabriz independently and this time not under cover of students, but openly glorifying it in their papers which was announced only after they were thrown out by the Government security forces.Mojahed Issue No. 11 P.3

The Title (1) reads;“Report of how two of Mek members were injured while being thrown out of the American Consulate after they had occupied the Consulates in Esfahan and Tabriz Cities.”
The Sub-title (2) reads;
“how the American Consulate was occupied in Isfahan by MEK members”.
MEK Praising the occupation as a heroic seizure of the American Embassy, reminded the responsibility of the Iran’s officials to fight with Imperialism to the end.
Iranian Government aware of the infiltration of the Mek members and other leftist groups within the so called students occupying the US embassy started a big purge within the MEk members in the Embassy. All Mek known under cover members of Mek were purged from the Embassy.
In this picture First from left, is Mr. Jafar Zakeri with US Hostage,

And in this picture below first from left is Ebrahim Zakeri brother of Jafar Zakeri and one of the leaders of Mek with Masoud and Maryam Rajavi in Iraq.
Jafar Zänkeri was later purged from the Embassy. He was sent to the war front and was killed!
So this was how the Soviet Union and Mek reacted to the blow when soviet-Mek spy network was destroyed by the Iranian Government, which Mek and KGB blamed CIA for that. Mojahed Issue # 36:
“Let’s prepare another Vietnam for America”

Following the purge of Mek members from the Embassy compound, Masoud Rajavi Calls for Putting US Diplomats hostages to be put on trial as criminal spies and criticized the government for not doing so. He also called for “preparing another Vietnam for America”
Masoud Rajavi, Mek Leader in his communique published
Mojahed Issue #102 p2, demanding:
“the US Diplomats must be at least put on trial… and not doing so by the Iranian officials shows that they are not anti- Imperialists”. With regards to American crimes committed in Iran, their diplomats must be put on trial before the world’s public opinion
It is Important to note that :
Mek has never, not only officially changed, denounced or rejected their strategy of toppling imperialism led by USA with armed struggle but following this strategy, they use it as tools for motivating and radicalizing members inside their organization.
Mek to further show its radical and anti Imperialistic stance announces through its military communique nr. 23 of putting all its military units under the command of the Revolutionary Guards of the Ayatollah Khomeini, to prepare to combat against USA.
The Iranian officials called MEK as Monafegh meaning: one who Cries Wine but Sells Vingar
MEK plan to overthrow the government
Masoud Rajavi Mek’s Caliph has the illution of being in the position of the Leader of the Islamic Revolution and the Spiritual Leader of the Islamic World and his role has been stolen from him by the late Ayatollah Khomeini the Suprem Leader of the Iran Revolution.

Masoud Rajavi from the first days of victory of the revolution against the Shah, in Mek’s internal bulletins always emphasized that the Military confrontation with the new regime that accused them of bring back US imperialism to Iran is inevitable.
He added the right time is when MEK has completely prepared itself for such bloody confrontation by gathering arms and organizing the military units.
Under the goose of preparing to fight against US Imperialism, MEK organized Military units that marched independently on the streets of the Capital Tehran while collecting arms and ammunition to prepare for the overthrowing of the new regime. These picture are Mek’s military units in the streets in Major Cities.

Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi’s assessment was that with the new regime’s inability to govern the country and the war with Iraq at the same time while the military forces being occupied in the war front, Mek can topple the regime in the capital Tehran in a matter of days.
The daily clashed between Mek militia and the supporters of the regime, which was organized to counter Mek activities occurred on daily bases.In 2 years of Mek’s preparation for Military confrontation with the new regime to overthrow it, 52 of Mek’s militia were killed and many injured in these street clashes.
|Mek issued a military communique #25 giving an ultimatum to the regime on June 18, 1981 and stated in it:
“they will confront the regime with their full power from now on”.
Two days later on June 20, 1981, Mek organized a rally without the consent of the government in Tehran where they intended to march towards the parliament and government buildings and Khomeni’s residence. To test a popular coup d’etat.
Demonstrators clashed with the police resulting in many deaths and injured on both sides.
Custom Gallery: images not found
Mek responded by bombing campaign, by mass killings of important figures of the new Regime killing many people by suicide bombings in the mosques and public places and a reign of terror began. Mek used his undercover elements infiltrated in the Government offices to bomb and eliminate political figures who considered as pro-West including Dr. Mohammad Beheshti who was educated in Germany.
Custom Gallery: images not found
Dr. Baheshti was assassinated along with 120 party and parliament members in a single bombing of their Party Congress Meeting by Mek member Mr. Mohammad Reza Kolahi.

Left: Dr. Beheshti, killed together with 120 Party members, Right: Mr. Kolahi who bombed Party HQ Center: Kolahi in Holland (Kolahi was assessinated after 28years in Holland while living under a false name).
Later Presidential office was bombed killing the Iranian president and the prime minister by another Mek under cover member infiltrated in the office, called Mr. Masoud Kashmiri. He lives in Europe with his wife and children under the protection of Mek.
Custom Gallery: images not found
Thousands more ordinary people (shopkeepers,…) were assassinated by Mek suicide bombings and hit squads simply for supporting the government.
Mek first to use Suicide bombings in Public places
Mek was the first in the Middle East region to use barbaric techniques of suicide bombings in public places and mosques by under aged teenagers for mass killings.
Masoud Rajavi had learned this criminal technique of Suicide bombing in Palestine while he was fighting for PLO against Israel where PLO militia used Suicide bombing only against Israeli tanks.

But Rajavi used suicide bombings in public places such as mosques at Friday Prayers in iran where they were packed with people. This technique is now commonly used by terrorists in Afghanistan and elsewhere.The pictuer bl published by Mek shows 9 Mek Suicide bombers in Jahadist issue No. 261

But against the Mek’s assessment, the mass killings and bombings could not only result in overthrowing the regime but the Regime with the help of its nation wide social base destroyed A to Z of Mek members and also arrested all the operatives of the Mek and executed them in retaliation to the Mek’s reign of terror and bombings and killings. Only some high ranking members scraped from the country. But many top leaders were killed.
Custom Gallery: images not found
Amongs them, Masoud Rajavi’s deputy, “Mossa Khaibani and his wife”, Rajavi’s wife “Ashraf Rajavi“, but his one year old son Mohammad Rajavi (now strong opposition for his fathers’s use of terrorism and despotism) survived a military attack to their base by Security forces.
Mohammad Rajavi has recently called his father Masoud Rajavi to court in Norway for forcing him to go against mek’s dissident members through a Norwegian company that Mohammad Rajavi is working for without knowing it is probably Masoud Rajavi’s under cover company. Otherwise, how could a Norwegian company ask its employer to comply with the rules of Mek?
Rajavi Escapes to France
Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi who escaped the country shortly after his start of the armed struggle, was aware of the west’s knowledge of his anti-Western stances and his terrorist nature especially due to assassination of US citizens a couple of years back and his direct role in seizure of US embassy in Tehran and US consulate in Isfahan and Tabriz,
Therefore used “Dr. Abolhassan Banisadr” the first president of the Iran Republic after the revolution as a front window to cover up his extremism and to deceive the west while escaped with him to France. This self-exile was aimed at as Rajavi puts it:
“to Neutralize the Imperialist’s measures of arresting Rajavi and also preventing the creation of a pro-Western political alternatives while he was busy overthrows the regime in Tehran”.
Rajavi and Dr. Banisadr formed NCRI, which I was also a member as an alternative to form an Islamic Democratic Republic!
Custom Gallery: images not found
Although Rajavi’s first wife was killed in armed raids to Mek bases in Tehran, and his one year old son was saved in the armed clashes. Rajavi did not wait more than a few months and married with Dr. Banisadr’s 18 years old daughter Miss Firouzeh Banisadr in Paris to cover up his real intentions of using Dr. Banisadr as liberal Window.

Maryam Azedanlou (later Rajavi) and her first husband Mehdi Abrishamchi
His marriage caused huge reaction within Iran and mek members. Cultic Nature of the Mek as an inevitable part of the nature of any terrorist group surfaced after being totally wiped out from inside Iran. The initial signs appeared when, while Masoud Rajavi was married to his second 18years old wife, he was also attracted to his personal secretary Maryam Azedanlou later becoming Maryam Rajavi then she the wife of a Politburo member of Mek Mr. Mehdi Abrishamchi.
Rajavi force divorced Maryam from her husband and married with her As his third marriage Calling it following the Prophet Mohammad’s tradition and will of God. Further more and Surprisingly Rajavi Called his Cultic marriages an Ideological Revolution within mek.
He Claimed that his forcing the couple to divorce and marrying with the divorced wife, would boost the strength of the Mek members a million times to mend the blows received in Iran which will help to overthrow the Mullahs in Iran.
At this stage while hundreds protested against his Cultic and despotic actions, Masoud Rajavi lied to the members and said this was the first and last forced divorce and will not and cannot be repeated in the future, adding:
if it was not necessary for the boosting of the strength of the Movement he would not have done it.Masoud Rajavi lied to his members
Rajavi’s Ideological marriage campaigns did not help him to remotely overthrow Khomeini Regime in Iran from France since there was no one left inside Iran to take his orders. Especially when hundreds of militia mostly school and High school students were arrested on the streets of Tehran and killed inside prisons in retaliation to Mek’s terror campaign. Rajavi was involved in a campaign of Love affairs in Paris going form one wedding to another which caused wide spread condemnation amongst Iranians inside and outside Iran and especially inside MEK members and Caders.
Many mek members inside the prisons in Iran condemned and even changed sides and joined the supports of the government. Rivai’s terror and marriage campaigns resulted in total defeat of the Mek. Not only militarily but also politically and organizationally.
at the same time, wide spread opposition against despotism of the cult leader began. Many members outside and inside Iran left Mek.In NRCI the political coalition, almost all the main and independent members left the coalition.
List of some of those who left NCRI
• Kurdish Democratic Party Iran
• Dr. Banisadr the first President after the Revolution
• Democratic front of the revolutionary Toilers of Iran
• United Left Council
• Iran’s Work Party (Toofan)
• Democratic National front of Iran
• Democratic movement Front of Gilan and Mazandaran Provinces’ Toilers
• Coalition of Iran’s Communists (Sarbedaran)
• Hassan Masali
• Bahman Niroumand
• Mansour Farthing
• Parviz Dastmalchi
• Naser Pakdaman
• Ahmad Salamatian
• Ali Asgard Saiyed Javadi
• Mahdi Khanbaba Tehrani
• Mohammad Reza Rouhani
• Karim Gashim
• Hedayat Allah Martin Daftari
• Masoud Banisadr
• Davood Baghervand Arashad
• Esmaile Vafa Yaghmaee
• ……
Internal Suppression
Mek Members and supporters who escape to neighboring countries under the crackdowninside Iran, sought refuge mainly to Iraqi Kurdistan province.
By the order of the Masoud Rajavi more than 725 Mek dissident members were arrested and tortured by Mek high ranking officials in a military camp called Mansouri In Iraqi Kurdistan province. For opposing Rajavi’s despotism, terror in Iran and Rajavi’s marriages campaign in Paris.
Rajavi Forced them under torture to confess in writing that all were spies working for the Government. Surprisingly those who survived the tortures having confessed in writing to be a spy, returned to their normal duties in Mek. Branding dissident members as spies was used to silence them. Hunderds of the tortured are now have left Mek and live in Europe and can personally testify in any court.
Rajavi also sentenced his deputy Mr. Ali Zarkesh to death in Paris for opposing and denouncing Rajavi’s destructive terror campaign as terrorism. Mr. Parivz Yaghobi another member of the leadership was expelled from the organization. Yaghobi had called for a organizational congress in Paris to try Rajavi for the terrorism which resulted in thousands death among Iranian Citizens as well as Mek members.
To counter the opposition in the leadership Rajavi promoted overnight his new wife Maryam Rajavi an ordinary member to the leadership of the Mek to support him in Mek.
MEK under Saddam Hossein of Iraq
All these anti-democratic and repressive measures in Mek and Rajavi’s feminism were closely monitored by Franch government who had given refugee to Rajavi, soon came to the conclusion that Rajavi’s tree not only has no fruit and even no shadow one could lay under it but it is a disgrace to a country to host such a terrorist organization, with a despotic leader advocating the most reactionary readings of Islam. Consequently Asked Rajavi to leave France.
Custom Gallery: images not found
Saddam Hussein the late Dictator of Iraq that has been helping to organize Rajavi’s fugitive members from neighboring countries of Iran into Iraq since the beginning of the war against Iran, used the opportunity to take Rajavi himself to Iraq to best deploy the MEK members against the Islamic republic.
Iraqi Embassies Provided Passports and Visa for the Mek’s members who escaped to Pakistan, Turkey and Arab Golf countries and even in Europe to take them all to Iraq as part of his Army against Islamic Republic of Iran. I myself was the Mek’s contact person in Pakistan with Iraqi consulate organizing part of the deployment.
Saddam Hossein called the Mek forces “National Liberation Army NLA” to fight their own people at Iraq’s borders.
Arron Merat of The Guardian of London in 2018 described the Mek under Saddam Hossein:
the MEK staged attacks against civilian and military targets across the border in Iran and helped Saddam suppress his own domestic enemies. But after siding with Saddam – who indiscriminately bombed Iranian cities and routinely used chemical weapons in a war that cost a million lives – the MEK lost nearly all the support it had retained inside Iran. Members were now widely regarded as traitors. Isolated inside its Iraqi base, under Rajavi’s tightening grip, the MEK became cult-like. A report commissioned by the US government, based on interviews within Camp Ashraf, later concluded that the MEK had “many of the typical characteristics of a cult, such as authoritarian control, confiscation of assets, sexual control (including mandatory divorce and celibacy), emotional isolation, forced labour, sleep deprivation, physical abuse and limited exit options”.
Rajavi and Saddam Hossein agree on Rajavi’s free hand on his Organization in return for Rajavi suppressing Kurdish uprising. Therefore mek member who escaped Camp Ashraf were arrested and tortured and handed back to Rajavi.
Saddam Hossein also used Mek members to infiltrate into Iran and assassinate Saddam Hossein’s dissents inside Iran in City of Kermanshah and Dezful and elsewhere for him.

Masoud Rajavi was also taken to Saudi Arabia clandestinely from Iraq to finance and brief him on Saudis goals against his Iran during the Iran Iraq War. Only a few of us in Mek knew about his trip to Saudi Arabia, although it was made public after 16 years by mek itself. Saddam Hossein of Iraq and rulers of Saudi Arabia were not the only countries that made use of Masoud Rajavi against his own country.
According to NBC two US senior officials confirmed that the People’s Mujahedin of Iran Mek was “financed Trained and armed by Israel in killing Iranian nuclear scientists” inside Iran.
The New Yorker daily in an article “Our Men In Iran” by Seymour M. Hersh gave a full detailed account of where and when Mek members were trained in Nevada to kill their own countrymen.
Mek’s collaboration with Saddam Hossein and Israel killing the Iranian soldiers and scientists created wide spread and outmost hearted amongst the Iranians inside and outside Iran against Masoud Rajavi and Mek.
Rajavi claims to be sent by the God and forced divoces of all members begin
Ceasefire is called by Iran in the war with Iraq which brought about and end to the Mek’s use in Iraq for Saddam Hossein. Rajavi that had found himself trapped at a dead end in Iraq after the seasfire . To free himself from being questioned Rajavi Claimed to be sent by the God. That meant all the members must blindly obey him and his orders as rule of God. Many opposed and intended to leave Mek. Rajavi Confronted members with new atrocity, and against his last promise that there will be no more forced devices.
Rajavi force divorced all the families of the Mek’s members. took their children away from their parents and sends them around the world.
A reign of suppression of the dissident members began with the help of Iraqi security forces and Rajavi openly called for Iron fist suppression in the presence of 4000 members to any opposition to his totalitarian rule.
One thousand of dissident members (men and women) were arrested and tortured some still missing, some claimed to have committed suicide! Again all the tortured were forced to accept in writing to be pies of the Government.
Rajavi enforced “no exit rule” that meant those who intended to escape would be shot by the Camps Guards explained by Mr. Mehdi Abrishamchi politburo member to a gathering of Mek members.
Masoud Rajavi Calls September 11 barbarism “fight against Imperialism”
Masoud Rajavi fully supports September 11, 2001 terrorist act as genuine struggle against US Imperialism. It was September 11 2001, Mek had gathered at the presence of 4000 Mek members that Masoud Rajavi and his wife Maryam Rajavi used as sessions of mass brain wash. Mek members are totally isolated from outside world. No letters, no telephones, no contact, No Radio no TV no books and newspaper is read. Even member cannot talk to one another which was branded by Rajavi himself as an spy net.
But all of a sudden all the TVs took the crowd through CNN to NewYork city for the first time in say 30 years. Connecting Mek members took outside world. At the same time boxes of cakes entered the gathering and Rajavi which was obviously glorified announced that the US Imperialism has received a great blow. Rajavi let the audience watch the whole news coverage up until the buildings collapsed. Rajavi explained at the end that:
if Mek would have done that far more casualties the Imperialism would suffer.Because our members all have divorced their partners and gifted them to their leader which will be translated to their greater will in our wholly war against imperialism. Where alqaeda members have not done so.

Abbas Davari Politburo member
I personally went near the stage to Mr. Abbas Davari a height ranking Politburo member who was sitting in front row and asked him in total shock! Do you call this crime against humanity struggle for freedom?
This obvious support for the Sept 11 Barbarism of Al-Qaeda was the corner stone for hundreds of Mek members to leave Mek including myself.
10 years prison sentence for leaving Mek
In my case when I requested to leave mek I was sentenced to 10 years of imprisonment which I could only free myself from mek Ashraf Camp Prison when US invaded Iraq so I could take refuge with American Army.
In 2003, Saddam Hossein himself was overthrown putting a beginning to the end to the Mek’s presence in Iraq. Masoud and Maryam Rajavi escaped from Iraq leaving 4000 members behind. where Masoud Rajavi went to hiding not to face the charges of terrorism against USA, cooperation with Saddam Hussein in suppression of the Kurdish people and suppression of its own members in Camp Ashraf in Iraq, and Maryam took residence in France.
Maryam Rajavi was arrested in France by French Judiciary for terrorism, human trafficking and money laundry.
Masoud Rajavi orders members to self-emulate to teach the French a lesson that they can not touch Mek, 12 Mek Jihadists committed suiciadal self-immolation.
Custom Gallery: images not found
12 commit suicialdal self-emulation which two young women one a student in Canada and one mother of two kids die as a result in the in London and Paris.
Custom Gallery: images not found
Three of those who survived the self emolation.

New Iraqi government asks Mek to leave Iraq
Mr. Rajavi who is determined to prevent his members from reaching free world calls Camp Ashraf Iran’s second Capital from his hideout in Europe or Saudi Arabia that Ashraf Camp must be defended at the price of the death of all its residence. Their resistance results in tens of Mek members being killed and injured in clashed with Iraqi forces.
Custom Gallery: images not found
Families of the mek members inside Iran who were shocked by the news of Camp Ashraf rush to Iraq and show up in front of the camp. To save their loved ones in the Camp. Another new dilemma begins, Masoud Rajavi who is concerned that the members may leave the camp with their families, prevents the families of his members to meet and brand the families Agents of the Iran. The families are stoned at the gates of Camp Liberty.
Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi as the Calipha orders cult members to kill familie
Masoud Rajavi even publishes a book in his own name calling the family of the Mek members, “the agents of the Iranian regime” and asks his members to kill their families that oppose Rajavi in many occasions in his book including Page 20
کتاب خانواده مسعود رجوی
Rajavi quotes Imam ALI the first imam and successor of the Prophet Mohammad according to the Shiaat Moslems reading of Islam for giving mek members guide lines how to react towards their own family that have come to the gates of Camp Ashraf and request to meet their loved ones: Rajavi’s book page 20 reads:

The times when we were alongside of the Prophet Mohammad, when we stood up against our fathers, mothers, brothers and uncles and killed them. This, of course, add to our faith, belief, steadfastness and steadfastness.Rajavi Wrote in his book Families om Mek members page 20
MEK and their support for ISIS
Rajavi that found himself un protected after Saddam Hossein was toppled, and pro Iranian government took power in Iraq. He yearned to go back to the old days of Saddam Hossein in Iraq supports ISIS’s military takeover of Iraq hoping to be able to enjoy the blessings of Saddam Hossein’s officials within the ISIS leaders such as Ezat Ebrahim Saddam Hossein’s deputy. In this screen shot from the Mek’s Official Website,

Mek’s official website calling ISIS invasion of Mosul by revolutionary of Iraq
Mek Calling ISIS occupation of Mosel in Iraq the advancement of the Iraqi Revolutionaries to topple The Prime minister Maleki in the hope of going under the support of the Bath Party Leaders in ISIS after ISIS take over Iraq.
Fortunately ISIS was defeated in Iraq and Rajavi has no choice but to leave Iraq with and US help and Mek Members are relocated to Albania to a new camp called Camp Ashraf nr.3. In Albania Masoud Rajavi withholds its members from contacting Western Bourgeoisie. In the latest attempt Mek forced members to sign an obligation paper to stay in an isolated Barracks in Tirana forever.
The following file (a copy of the obligation paper) was smuggled out of Mek by those who escaped in Tirana-Albania, clearly shows the cultic and anti-Western, tactics of Mek to manipulate the minds of its members against outside world. the file reads:

MY strategy is overthrow
Campaign No. 10
Treaty to Overthrow and Declaration of constant Mek Membership Request to be displaced to Camp Ashraf 3 (in Tirana-Albania)

  1. The Fourth founders of the National Liberation Army and Mek inside and outside Iran are engaged in a campaign to overthrow the Regime and preparation of its means in all directions.
  2. With respect to the past martyrs in Ashraf and Liberty Camps my way is to remain a Jihadist and die as a Jihadist and my tactic is overthrowing.
    Those who escape the jihad for Allah and turn their back to him will stir up the wrath of Allah, and for such a deadly sin they deserve to be in Hell. (Followed by a verse of Koran endorsing it)
    Those who break this Holy Oath are the examples of those whom raise the anger of the Allah and deserve to be cursed. (Followed by a verse of Koran endorsing it)
  3. Once again I am given to understand on behalf of the NLA and Mek that, if I can’t stand to my own Holy Oath and agreement and all previous commitments, and if I do not seek the overthrowing goal, I should leave and peruse my personal life.
    But no, I distance myself from such a humiliation of submitting to the bourgeoisie by ignoring my Holy Oath that will make Khomeini laugh at me in his grave.
  4. Alas, if I have come to Europe to live in a secure place. Alas, if I leave the revolutionary struggle, and to be drowned in the Ideology of sexuality and selfishness that will convert me to a corpse.
    6.The great Jihad meaning continuous revolution against reaction and anti-revolutionary Bourgeoisie by sincerely confessing my sins in the daily collective meetings (Daily Mek’s brainwash sessions) which is the great necessity for the victorious overthrowing and also promotion of the Mek in this historic moment.
    7…
    Name: Signature:

With the full support of USA with the help of Albanian Government . Rajavi Is allowed to keep the captive members of his Cult in Camp Ashraf 3 in Tirana capital of Albania.

described by the Guardian of London. In an article titled :

The article continues as:
Mustafa and Robabe Mohammadi came to Albania to rescue their daughter Somayeh.The middle aged couple Have been followed by two intelligent agents. Everywhere they went. The Mohammadis say their daughter Somayeh is being held against her will by a fringe Iranian known as MEk. Widely reqarded as a Cult. the MEK was once designated as a terrorist organisation by the US and UK, but its opposition to the Iranian government has now earned it the support of powerful hawks in the Trump administration, including national security adviser John Bolton and the secretary of state, Mike Pompeo. Anti-capitalist, anti-imperialist and anti-American, MEK fighters killed scores of the Shah’s police in often suicidal street battles. The group targeted US-owned hotels, airlines and oil companies, and was responsible for the deaths of six Americans in Iran. “Death to America by blood and bonfire on the lips of every Muslim is the cry of the Iranian people,” went one of Mek’s most famous songs. “May America be annihilated.”The Guardian of London 2018
This is a drop of ocean of what MEK is. I can be contacted for details on thousands of inside information on Mek’s terrorism. With the email belwo.
DAVOOD BAGHERVAND ARSHAD
EX-HIGH RANKING MEMBER OF MEK AND NCERI
APRIL 2021

اطلاعیه هشدار یا اطلاعیه جلوگیری از فروپاشی شورای مسعودرجوی
می 3, 2021

مسعودرجوی خلیفه همیشه غایب از صحنه سیاسی فرقه رجوی که تنها حضور مستمرش در بستر رسالت نجات زنان از دست شوهرانشان در حرمسرایش میباشد بار دیگر با شتاب و عجله مشکوک به صحنه آمده و اینبار نمایش امضای ننگین خودش در پای اطلاعیه ای قدیمی بصورت باز نشر آن میزان نگرانی و پریشان حالی خودش را نشان داده است.
نشر دوباره اطلاعیه زیر منتسب به مسعودرجویِ سوراخ نشین مجاهدین مربوط به ربع قرن پیش نشان میدهد که رجوی با مخالفت شدید در درون حتی شورایی که تنها عناصر مواجب بگیر خود فروخته اش باقی مانده اند، مواجهه است. طوریکه رجوی قبل از علنی شدن این مخالفت درونی و حتی جدایی برای پیش افتادن و هشدار به ترور سیاسی و شخصیتی و چه بسا جلوگیری از فروپاشی بیشترِ کسانیکه قصد جدایی و افشای جنایاتش را دارند قبل از اینکه اعضای مستعفی خروجشان را علنی کنند آنرا منتشر کرده است.
طبق تجربه نگارنده در سازمان و شورا، علنی کردن چنین بحرانهای درونی مرز سرخ بود طوریکه با جداشدن وعلنی کردن جدایی آقایان دکتر کریم قصیم و محمدرضا روحانی قبل از اطلاع به رجوی چنان ضربه ای به دستگاه پوسیده شورای ضدملی آن زد که اتهام مزدوری و استخدام در وزارت اطلاعات و سپاه قدس و زندان اوین و… و تیر خلاص زدن آنها در اوین این دو جدا شده از شورا به چند ساعت نکشید. طبق تجربه نگارنده به احتمال قوی یا تعدادی در حال جدا شدن و یا حتی بازگشت به دامن میهن هستند. آنچه در میان بسیاری از جداشدگان با بیش از چهل سال عضویت در این فرقه تبهکار رجوی شاهدیم که جداشدگان به دامن میهن بازمیگردند. خود حامل پیام بسیار قویی است که اگر خود را به لاشعوری نزنیم درکش بسیار بسیار ساده است.
رجوی که در این اطلاعیه با وقاحت بیشرمانه ای جداشدگان از شورا را به مزدوری ترجمه کرده است، تلاش میکند با اینگونه گروگانگیری سیاسی-شخصیتی جداشدگان از افشای جنایات و خیانتهایش جلوگیری کند. قطعا طی چهل سال گذشته نتوانسته نه تنها عامل قطعی در پاک کردن عناصر صدیق مبارزی چون بنی صدر، خانم و آقای متین دفتری، خانم هشترودی، و دهها تن دیگر از نجاست رجوی شود بلکه حتی نتوانسته فریب خوردگان و خود فروشان را نیز از جدا شدن مانع گردد.
افشاگریهای جداشدگان چه از فرقه نجاست رجوی و چه از درون شورای خودفروخته در طی سالهای اخیر، همه عناصری که سرسوزنی عنصر آزادگی و یا درد وطن داشتند و عناصر جبونی که هنوز در این تشکیلات و شورا گرفتار مانده اند را با افشای جنایات وافکار و اندیشه ها و وطن فروشی ها و استبداد قرون وسطایی رجوی و فساد اخلاق گسترده در رهبری و کل تشکیلات آنرا با جزئیات کامل و با دلیل و مدرک و با شهادت عینی و شخصی خود، در مقابل شرف و وجدانشان قرار داده اند. بنابراین هیچ جایی برای درنگ در خط کشی و مرزبندی با این تشکیلات تبهکار، فاسد، آزادی کش و قرون وسطایی، همدست جنایتکاران نئوکان، جنایات کاران منطقه ای همچون صدام که مردم ما و خودش را با بمب شیمیایی نابود کرده است، باقی نگذاشته است.
در عصر طلایی آگاهی و دهکده جهانی دیگر نمیتوان به شعورخود توهین کرده و چشم را به جا زدن داعش در کت وشلوار و کت و دامن های رنگارنگ بست. نمیتوان انسانهای در بند فکری و فیزیکی را آزادی ستان نامید. نمیتوان زنان در بند اسارت جنسی در حرمسرای خلیفه داعش ایرانی را زنان آزاده و برابری طلب جا زد، نمیتوان کسانیکه خود در شکنجه یاران خود دست داشتند، و آنها را حتی کشتند، کسانیکه کودکان را به نابودی و خود کشی وادار میکردند را آزادی ستان و مبارز و مجاهد و…نامید.
داود باقروند ارشد
عضو سابق فرقه رجوی و شورای ضد ملی رجوی

Edit
← Who are Mek? Terrorists, cultists – or champions of Iranian democracy? The wild wild story of the MEK. An inside report by High ranking member of Mek and NCRI.
معرفی فرقه رجوی (گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور) با ترجمه فارسی برای کسانیکه بخواهند از متن برای مصاحبه و یا صحبت با مقامات سازمانهای حقوق بشری و سیاسی و… استفاده کنند. →
One Response to اطلاعیه هشدار یا اطلاعیه جلوگیری از فروپاشی شورای مسعودرجوی

  1. Aref says:
    می 8, 2021 at 6:42 ب.ظ (Edit)
    والااسامه بن لادن که قدرتمند ترین دولت های جهان بدنبالش بودند هر چند وقت برای نیروهایش پیام تصویری میفرستاد
    این جناب موش فراری از یک طرف روزانه ندای تخریب رژیم و ضعف ان را میدهد از طرف دیگر مطلقا صورتش را نشان نمیدهد شاید هم فکر میکند رژیم از چهاردیواری تصویرش میتواند محلش را شناسایی کند!
    گویی بشدت در نقش امام زمان غایب فرو رفته منتها فرق این امام زمان این است که جای اینکه او مردم را نجات دهد برادران امپریالیست باید رژیم را سرنگون کنند و او را از چاه نجات داده به تخت بنشانند که انهم در خیالش باشد

معرفی فرقه رجوی (گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور) با ترجمه فارسی برای کسانیکه بخواهند از متن برای مصاحبه و یا صحبت با مقامات سازمانهای حقوق بشری و سیاسی و… استفاده کنند.
می 7, 2021
گند زدایی جامعه سیاسی ایرانیان خارج از کشور
دوستان و هموطنان آزاده، تشکیلات رجوی تلاش دارد خام خیالانه اسلام داعشی خود را در قدم اول برای صاحب منصبان و حامیان مالی و سیاسی و اطلاعاتی خود در آمریکا، اروپا، اسرائیل و عربستان …لاپوشانی کند. در صورتیکه آنها بخوبی ماهیت تروریستیش را میشناسند و از همین رو از آن علیه ایرانیان بهره برداری میکنند. این فرقه در قدم بعد برای آن دسته از سیاستمداران بی اطلاع و یا آن دسته که بخاطر منافع مالی حقیر و پست خود دست به هرکاری میزنند همین کار را میکند و در نهایت برای مردم ایران که سابقه و حال جنایتکارانه آنها را نمیدانند لاپوشانی کند. اینکار را با بزک کردن ظاهر خود به شکل انسانهای متمدن، جهت پنهان کردن ماهیت قرون وسطایی و ضد بشریش می نماید. یکی از شاخصه های این توطئه در عدم شفافیت و عدم پاسخگویی به بیرون خود و عدم مشارکت در هر گفتگوی دو یا چند طرفه با افراد، رسانه ها و گروههایی است که سوالات و ابهاماتی جدی را در مورد چهار دهه تبهکاریهای آشکار آن فرقه و گزارشات منتشر شده توسط تمامی کسانیکه در تمامی سطوح سازمانی از آن جدا شده مطرح کرده اند میباشد.
علیرغم اینکه این تشکیلات به گواه تاریخ چهل سال گذشته ایران و گزارشات تمامی سیستمهای اطلاعاتی غرب و بویژه عربستان که ویکیلیکس نیز آنرا افشا کرد هیچ جایگاهی در ایران در میان مردم ندارد ولی با تکیه به مافیای مالی که طی چهل سال در اروپا بهم زده است، میتواند و توانسته به کمک آمریکا برای خود مقرو مقرهایی در اروپا و بویژه در آلبانی مهیا کرده انسانهای بسیاری را در بند خود نگهدارد. و از آنها برای اهداف نگین خود سوء استفاده کند، از زنان یک جور و از مردان یک جور. اخیرا نیز تبهکاری راه انداختن سایتهای فیک نیوزش به تعدا 300 سایت توسط فیس بوک افشاء و تعطیل شد یکی از هزاران تبهکاریهای این فرقه ننگین است.
افشای این تشکیلات تبهکار، نه فقط برای جدا شدگان بلکه برای تمامی مردم ایرانی خارج کشور و سیاسی کاران ایرانی و حتی خارجی یک ضرورت تاریخی است. چرا که اگر این میوه گندیده فرقه ای را از درون خود جدا و به زباله دان نیندازند بزودی فساد مربوطه دامن گیر خودشان نیزخواهد شد که متاسفانه علائم جدی از آن در میان گروههای دیگر مشاهده شده است. که باید هرچه زودتر به گند زدایی یعنی مسعودرجوی زدایی و به فرهنگ دروغ بافی و جعل مبارزه و گندم نمایی و جو فروشی، وطن فروشی، تجاوز به حقوق انسانها وهمزمان آزادی خواهی، اعمال بالاترین استبدادهای تاریخ در دورن و ادعای دمکراسی، تجاوز آشکار به زنان و مدعی حقوق زنان شدن و … پایان دهند.
این معرفی نامه که توسط بالاترین مسئولین گذشته سازمان و عضو شورای (ضد) ملی این فرقه در پیش روست قطعا به گواهی همه جداشدگان مطلع بویژه آنها که از سالهای 1371 به بعد در این تشکیلات بوده اند، قطره ای است از دریا که باید با این الگوی ارائه شده توسط آقای داود باقروند ارشد، تکمیل و برای معرفی و گندزدایی فضای سیاسی ایرانیان و خارجیان بطور گسترده همچون مبارزه با ویروس کرونا پخش و مطرح شود.
میتوان اصل کلیپ انگلیسی را بصورت یک لینک ارسال نمود، میتوان متن انگلیسی را چاپ و بصورت یک جزه به مقامات سیاسی و حقوق بشری و…تحویل داد. میتوان ضمن دادن هر دو سند فوق توضیحات حضوری با تسلط به محتوای بحث نیز ارائه شود.
ترجمه فارسی برای ایرانیانی است که یا زبان انگلیس خوب نمیدانند و به زبانهای دیگر خارجی مسلط هستند که میتوانند با خواندن متن فارسی به زبانی که مسلط هستند مطلب را به مخاطب برسانند. و یا همان متن انگلیسی را در گوگل ترجمه و در زبانی که خود مسلط هستند استفاده کنند. اصل بر مدارکی است که از نشریات مجاهد و سایتهای این فرقه تبهکار ضمیمه شده است. امید است ضمن قیام به وظایف تاریخی خود ما را در این مسیر یاری کنید.
ترجمه حاضر با توجه به حجم بالای مطلب و نبود وقت بصورت تحت اللفظی ترجمه شده، از این رو عاری از خطا نیست ولی محتوا حفظ شده است.
تحریریه
ماه می 2021
Who are Mek
So much has been said and written about Mek terrorist cults by almost every serious media concerned with terrorism, but not a report from inside Mek by a high ranking member of Mek and NCRI.
تقریباً همه رسانه های جدی که به تروریسم می پردازند ، در مورد فرقه تروریستی رجوی مطالب زیادی گفته و نوشته شده است ، اما گزارشی از درون مجاهدین توسط یكی از اعضای عالی رتبه آنها و عضوNCRI ارائه نشده است.
the uniqueness of this report based on the fact that all the information given are driven from Mek’s own printed material in its official paper Jihadist(Mujahed) published by Mek which mostly are written by their Calipha “Masoud Rajavi” their terrorist leader.
منحصر به فرد بودن این گزارش مبتنی بر این واقعیت است که تمام اطلاعات ارائه شده از مطالب چاپ شده فرقه رجوی در مقاله رسمی آن (مجاهد) منتشر شده توسط مک است که بیشتر توسط خلیفه و رهبر تروریست آنها “مسعود رجوی” نوشته شده است.
Mr. Davood B. Arshad delivering his speech in EU parliament
In this presentation, I will shed light to Mek terrorists and Masoud Rajavi its Calipha and his head wife in his Harem.
در این بحث ، من عمدتا تروریست های مجاهدین و مسعود رجوی خلیفه آن و زن اصلی او در حرمسرایش مریم رجوی را معرفی خواهم کرد.
The details about Davood Baghervand Arshad in connection with Mek can be found (here).
جزئیات سابقه مربوط به داوود باقروند ارشد در ارتباط با مجاهدین را می توان (اینجا) یافت.
Mr Arshad that lives in Germany can be reached at the email below for any questions to challenge all the reports and facts stated by him. info@nototerrorism-cults.com
برای هر گونه سوال می توانید با آقای ارشد که در آلمان زندگی می کند از طریق ایمیل زیر تماس بگیرید تا تمام گزارش ها و حقایق بیان شده توسط وی را به چالش بکشید. info@nototerrorism-cult.com
This content can also be watched in the YouTube above as a video clip.
این محتوا را همچنین می تواند به بصورت کلیپ ویدیویی درفوق در YouTubeبصورت گفتارآقای ارشد تماشا شود.
A heart breaking journey of freedom fighter to find himself traped in a terrorist org.
داستان جگرسوز مبارزان آزادی که خود را در دام یک سازمان تروریستی یافتند.
At my early twenties while studying at University in England with not so much politicaland historical knowledge, and experience but with plenty of enthusiasm and love of freedom and democracy for Iran, under the Late Dictator, The Shah of Iran, made me the best prey to be hunted by wolve as in sheep clothes at university in UK by Mek, pretending to be freedom fighters.
در اوایل بیست سالگی من هنگام تحصیل دانشگاه در انگلستان با نه چندان دانش سیاسی و تاریخی ، بلکه با اشتیاق فراوان و عشق به آزادی و دموکراسی برای ایران، تحت حاکمیت دیکتاتوری شاه ایران، مرا بهترین طعمه گرگهای مجاهدین در لباس میش که تظاهر میکردند كه مبارزان آزادی هستند قرار داد.
An Organization that have been financed armed and supported by Saddam Hossein the late Dictator of Iraq and the Saudi Arabia.
سازمانی که توسط صدام حسین ، دیکتاتور فقید عراق و عربستان سعودی مسلح شده و مورد حمایت قرار گرفته است.
مریم رجوی با پرچم حسینی
Rajavi
Emblom
Have you, your loved ones, your fellow country men, your country been subject of Terrorism? Then with about 4 Decades of experience at my mid-sixties I would recommend you to bare with me to help you recognize Terrorism in the freedom fighters clothes at your vicinity and even supported with the tax you pay.
_184083
giuliani_rajavi
جان بولتن و مریم رجوی
1433583766644_massoud rajavi kasifi and saddam hussein
آیا شما ، عزیزانتان ، هموطنانتان یا کشورتان از تروریسم صدمه دیده است؟ پس با حدود 4 دهه تجربه در اواسط دهه شصت زندگی به شما توصیه می کنم با من همراه باشید تا به شما کمک کنم تروریسم را در لباس مبارزان آزادی در مجاورت خود تشخیص دهید، که حتی ناخواسته با مالیاتی که می پردازید پشتیبانی میکنید.
Terrorism is one of the most controversial subjects to contemporary human history that threaten to destroy our security, morality and values, claim many lives and injuries, has economic impacts and many hidden destructive effects on our society by the evil actions, designed to induce indiscriminate terror and psychic fear through the violent victimization and destruction of noncombatant targets, the civilians.
تروریسم یکی از بحث برانگیزترین موضوعات تاریخ بشر معاصر است که تهدید به از بین بردن امنیت ، اخلاق و ارزشهای ما که همراه با تلفات جانی و جانی بسیاری است و همچنین دارای اثرات اقتصادی و بسیاری آثار مخرب پنهان دیگر بر جامعه ما، با اقدامات شیطانی تروریسم که برای ایجاد وحشت بی رویه طراحی شده است میباشد. تروریسم میخواهد وحشت روانی از طریق اعمال خشونت آمیز قتل و کشتار با از بین بردن اهداف غیر جنگی و غیرنظامیان به ما تحمیل کند.
Post-modern Terrorists [/su_heading]
The face of terrorism has changed dramatically over the past decades. In the 1970s and early 1980s, terrorist organizations typically had discrete and immediate political objectives—The release of compatriots from prison—the political independence of an ethnic region or state, or the withdrawal from a conflict. To further these goals, terrorists engaged in kidnapping, hijacking, small-scale hostage-taking and other operations involving relatively low levels of violence. As summed-up by a leading expert in terrorism:
چهره تروریسم طی دهه های گذشته به طرز چشمگیری تغییر کرده است. در دهه 1970 و اوایل دهه 1980 ، سازمان های تروریستی معمولاً اهداف سیاسی منفرد و فوری داشتند مانند، آزادی هموطنان از زندان – استقلال سیاسی یک منطقه قومی یا یک کشور ، یا خروج از یک درگیری. برای پیشبرد این اهداف ، تروریست ها درگیر هواپیما ربایی ، آدم ربایی ، گروگانگیری در مقیاس کوچک و سایر عملیات هایی بودند که شامل خشونت نسبتاً کم بود. همانطور که توسط یک متخصص برجسته تروریسم خلاصه شده است:
“Traditional terrorists wanted a lot of people watching, not a lot of people dead.”
“تروریست های سنتی می خواستند بسیاری از مردم از اهدافشان مطلع شوند، نه بسیاری از افراد کشته شوند.”
Today’s “post-modern” terrorists like mek, ISIS, Alqaeda have eschewed constrained or modulated violence. they seek nothing but the wholesale collapse of the Western Societies and Nations which they deem evil Western Corrupt Bourgeoisie (Imperialism). Terrorists often embrace religious or quasi-religious ideologies based on ethnic or religious fanaticism, as a tool best described and maintained in Cultic form by brainwashed members.
تروریست های “پست مدرن امروزی مانند فرقه رجوی ، داعش ، القاعده از خشونت محدود یا تعدیل شده استفاده نمیکنند. آنها به دنبال فروپاشی تمامیت جوامع و ملل غربی هستند که آنها آنرا بورژوازی شرور فاسد غربی (امپریالیسم) می میخوانند. تروریست ها اغلب از ایدئولوژی های مذهبی یا شبه دینی مبتنی بر تعصب قومی یا مذهبی استقبال می کنند. آنهم به عنوان ابزاری که توسط اعضای شستشوی مغزی شده در درون فرقه های تبهکار حفظ و تداوم مییابند.
Suiside self Immolation of an Mek cult member in Paris
Members are brainwashed to believe their actions are justified to please a higher religious authority such as Masoud Rajavi, they are given to believe that, the ability to kill themselves together with large numbers of innocent individuals reinforces the correctness of their actions and spares a place in the Heaven for them.
اعضا شستشوی مغزی می شوند تا معتقد گردند که اقدامات آنها برای جلب رضایت رهبری عقیدتی مانند مسعود رجوی را خشنود سازند، زیرا معتقدند که توانایی عمل انتحاری و کشتن تعداد زیادی از افراد بی گناه اعتبارو صحت اقدامات آنها را تائید می کند و بهشت را برایشان تضمین مینماید.
In contrast with the deeds of the terrorist, The blessings of the Western free and open society also can provide cover for acts of terror and violence for terrorist groups such as MEK who are just pretending to carry Western values.
بر خلاف اقدامات تروریست ها ، تعاملات و همسویی های جوامع آزاد غربی همچنین می تواند پوششی را برای اقدامات ترور و خشونت برای گروه های تروریستی مانند مجاهدین خلق که فقط وانمود می کنند ارزشهای غربی را دارند ، فراهم کند.
One of The unique common denominators of all the terrorists is the Leading terrorist figure called Ideological Leader or Calipha, Such as, Abu Bakr al Baghdadi of the ISIS terrorist, or Ben laden of Al Qaeda and Masoud Rajavi of Mek.
یکی از مشخصه های همه تروریست ها شخصیت برجسته تروریست به نام رهبر عقیدتی یا خلیفه است، مانند ابوبکر البغدادی گروه تروریستی داعش یا بن لادن القاعده و مسعود رجوی گروه تروریستی مجاهدین.
ابوبکر البغدادی
بن لادن

The present leadership consists of the Calipha Masoud Rajvai and his head wife in his Harem nicely dressed in red and dark blue called Maryam Rajavi.
رهبری کنونی متشکل از خلیفه مسعود رجوی و همسر اصلی وی در حرمسرایش مریم رجوی است که با لباسهای قرمز و آبی تیره ظاهر شده اند.
Abrishamchi 1
555551

I am sure you will be surprised to know that this man Mr. Mahdi Abrishamchi (first photo from left) was the first husband of Maryam Rajavi which the Calipha Masoud Rajavi forced him to divorce Maryam and gift her to Masoud Rajavi to become the head wife in Masoud Rajavi’s harem.
من مطمئن هستم که شما متعجب خواهید شد اگر بدانید که این مرد آقای مهدی ابریشمچی (اولین عکس از سمت چپ) اولین شوهر مریم رجوی بود که خلیفه فرقه رجوی، مسعود رجوی او را مجبور کرد مریم همسرش را طلاق دهد و سپس او را به مسعود رجوی تقدیم کند تا همسر اصلی او در حرمسرایش گردد.
Mr. Mahdi Abrishamchi in Mojahed Issue #255 p25

All the Calipha’s of the terrorist groups have one thing in common. They all call themselves, the representative of the God on the Earth. A fundamental base for the members for their unquestionable obedience. While praising the Calipha-Masoud Rajavi Mr. Mahdi Abrishamchi member of the Mek’s Politburo explains his obedience, marked in blue boxes:
همه خلیفه های گروه های تروریستی یک چیز مشترک دارند. همه آنها خود را نماینده خدای روی زمین می دانند. یک مبنای اساسی برای وادار کردن اعضا برای اطاعت بی چون و چرا از آنها.
آقای مهدی ابریشمچی ، عضو دفتر سیاسی فرقه رجوی ، هنگام تمجید از خلیفه – مسعود رجوی ، پیروی خود را كه در جعبه های آبی مشخص شده است ، توضیح می دهد:
Our Calipha Masoud Rajavi is only accountable to the God.Mr. Mahdi Abrishamchi
مسعودرجوی فقط به خداوند پاسخگوست و نه به هیچ کس دیگری.Mr. Mahdi Abrishamchi

Suiciadal readiness of the Terrorist members
آمادگی برای عملیات انتحاری اعضای یک فرقه تروریستی
The other common denominator of the Terrorists is, the more devoted they are, more prepared to commit suicide attack. Members must endorse their suicidal readiness either in a video clip or in writing, and wait for their Calipha to pull the trigger when and where he suits fit, to turned them into a lethal bomb, killing innocent people to accomplish the Calipha’s wish.
وجه مشترک دیگر تروریست ها ،درمیان اعضاست که باید فداکاری خود را با اعلام آمادگی برای انجام حمله انتحاری اثبات کنند. اعضا باید آمادگی خودکشی خود را در یک کلیپ ویدیویی یا کتبی اعلام کنند و منتظر بمانند تا خلیفه خود ماشه را در هر زمان و مکان مناسبی که تشخیص میدهد بکشد ، تا آنها را به یک بمب قتل و کشتار مردم بیگناه تبدیل کند تا خلیفه به خواسته های ضد بشری خود برسد.
There are two different categories of terrorists;
دو دسته مختلف تروریست وجود دارد.

  1. Are those who are very obvious and known to us like such as Abu Bakr al Baghdadi or Bin Laden, therefore the civilized world knows must protect itself against them.
    آنهایی هستند که برای ما بسیار واضح و شناخته شده هستند مانند ابوبکر البغدادی یا بن لادن، بنابراین جهان متمدن می داند که باید از خود در برابر آنها محافظت کند.
  2. But there are terrorists that not only hide their lethal thinkings but pretendto have thinkings that even make you spend your money and tax to promote them.
    اما تروریست هایی وجود دارند که نه تنها تفکرات قتاله و ضد بشری خود را پنهان می کنند بلکه وانمود می کنند تفکراتی دارند که حتی باعث می شود پول و مالیات خود را برای تبلیغ آنها خرج کنید.
    Such as Maryam Rajavi, a terrorist Leader or Ali Reza Jafarzadhe a terrorist member as their representative in USA.
    مانند مریم رجوی ، یک رهبر تروریست یا علی رضا جعفرزاده یک عضو تروریست به عنوان نماینده آنها در ایالات متحده.
    Alireza-Jafarzadeh-422

Their appearance is decorated purely to deceive the world about their terrorist inhuman nature.
ظاهر آنها صرفاً برای فریب جهان در مورد ماهیت غیرانسانی تروریستی آنها تزئین شده است.
Terrorist do not only commit crime against civilized world but against their own members. Mayram Rajavi being the head wife in the Harem, later forced all mek members to divorce their wives so could enter the harem of the Masoud Rajavi as wives of the harem, including my wife Ms. Tannaz Hojati Emami.
تروریست ها نه تنها علیه جهان متمدن بلکه علیه اعضای خودشان مرتکب جنایت میشوند. مریم رجوی بعنوان همسر اصلی در حرمسرای رجوی، بعداً همه خانواده های مجاهدین را مجبور به طلاق همسران خود کرد تا بتوانند به عنوان همسران حرمسرا وارد حرمسرای مسعود رجوی شوند ، از جمله همسر من خانم طناز حجتی امامی.
Maryam Rajavi described the Joining the Haram of Masoud Rajavi as the only path to the Liberation of all Women from all discriminations and exploitation especially by the husbands within traditional family.
مریم رجوی پیوستن به حرامسرای مسعود رجوی را تنها راه آزادی همه زنان از هرگونه تبعیض و استثمار به ویژه توسط شوهران در خانواده سنتی توصیف کرد.
She argues, since Masoud Rajavi is free of exploitation, having sex with him in his Harem is a revolutionary way to free women from the exploitation of their husbands within traditional family. Which Rajavi considers it a ground and a stronghold for the exploitation of the women?
او استدلال می کند، از آنجا که مسعود رجوی عاری از استثمار است، رابطه جنسی با او در حرمسرا، خود راهی انقلابی برای رهایی زنان از استثمار شوهرانشان در خانواده سنتی است. که رجوی آنرا بستر و سنگر استثمار زنان می داند.
She argues, this is a revolutionary way and killing two birds with one stone!
او استدلال می کند ، این یک روش انقلابی است و با یک تیر دونشان زدن است!

  1. Freeing women from exploitation by their husbands.
    آزاد كردن زنان از استثمار همسرانشان.
  2. Destroying traditional Family the stronghold of exploitation of women.
    تخریب خانواده سنتی سنگر استثمار زنان.
    One could not expect stronger logic from a Pimp. She now lives in Albania and Paris and unfortunately, many politicians help her to move in and around Europe and its power corridors. Her role is to hide her husband and Calipha’s horrifying rules and thinkings and teachings, and the Islamic State he plans for the future of Iran and the world.
    ازیک دلال محبت نمی توان انتظار منطق قویتری داشت. او اکنون در آلبانی و پاریس زندگی می کند و متأسفانه بسیاری از سیاستمداران به او کمک می کنند تا در اروپا و دالان های قدرت آن حضور یابد. نقش او پنهان کردن قوانین و اندیشه ها و آموزه های هولناک شوهرش و خلیفه دولت اسلامی رجوی است که وی برای آینده ایران و جهان برنامه ریزی می کند.
    To do so Maryam Rajavi deceivingly parrots the Western values, which are formulated in her Ten Point Plan for Future of his khalifa’s Empire and all the Muslims around the world:
    برای این کار مریم رجوی با فریب، ارزش های غربی را طوطی وار تکرار می کند ، که در برنامه ده نکته ای برای آینده امپراتوری خلیفه خود و همه مسلمانان در سراسر جهان تنظیم شده است:
    Reading her plan, form her official websit. Jihadists
    با خواندن برنامه دروغین مریم رجوی، منعکس شده دروب سایت رسمی فرقه تروریستی میتوان به حقایق بیشتری از دروغ پردازی و فریب این زوج فریبکار پی برد.
    We …are committed to the abolition of the death penalty. We are committed to the separation of Religion and State. We believe in the rule of law and justice. We want to set up a modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court. We are committed to the Universal Declaration of Human Rights, and international covenant and conventions, including the International Covenant on Civil and Political Rights, the Convention against Torture, and the Convention on the Elimination of all Forms of Discrimination against Women.from Maryam Rajavi’s ten point plan
    مسعودرجوی و دادگاههای انقلاب او در تضاد با همه اصول قضاوت و انسانیت

ما … متعهد به لغو مجازات اعدام هستیم. ما به جدایی دین و دولت متعهد هستیم. ما به قانون و عدالت اعتقاد داریم. ما می خواهیم یک سیستم قضایی مدرن مبتنی بر اصول فرض برائت ، حق دفاع ، حمایت موثر قضایی و حق محاکمه در دادگاه عمومی ایجاد کنیم. ما به اعلامیه جهانی حقوق بشر، و میثاق و کنوانسیون های بین المللی ، از جمله میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی ، کنوانسیون مبارزه با شکنجه و کنوانسیون رفع انواع تبعیض علیه زنان متعهد هستیم.
To give you an idea what she hides behind all this. I will read from Mek’s Official Paper Called Jihadist or Mojahed issue no 3 page 7 wher her Khalifa Masoud Rajavi puts forwards the ideal courts and judicial system. He writes:
جهت روشن نمودن این که او پشت همه این تکرار طوطی وار ارزشهای غربی چه چیزی پنهان می کند. من از مقاله رسمی مجاهد نشریه اصلی این فرقه مجاهد شماره 3 صفحه 7 که خلیفه مسعود رجوی دادگاه ها و سیستم قضایی ایده آل را ارائه می دهد ، ارجاع میدهم. او می نویسد:
قضات بی سواد قضایی1
قضات بی سواد و احکامی که اعدام نخواهد

As soon as the accused is identified, it is enough to put him in front of the firing squad. No need for court proceedings. The operation of the revolutionary courts relies on the revolutionary conscience and judgment of the masses before being based on codified legal and criminal laws. For this reason, the judges of these courts are not only legal and criminal experts, but also a combination of people’s representatives, some of whom even lack any judicial expertise. The verdicts issued by these courts also take into account the revolutionary interests of the society. And it may not comply with the usual legal and penal rules. It is possible for a these Court to sentence an accused to death, while under classical law it is not punishable by death.Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7
به محض شناسایی متهم ، کافی است تا او را مقابل جوخه آتش قرار دهید. نیازی به رسیدگی به دادگاه نیست. عملکرد دادگاه های انقلاب قبل از اینکه بر اساس قوانین مدنی و کیفری تدوین شده باشد ، به وجدان انقلابی و قضاوت توده ای متکی است. به همین دلیل ، قضات این دادگاه ها نه تنها کارشناسان حقوقی و کیفری هستند بلکه ترکیبی از نمایندگان مردم هستند که حتی برخی از آنها فاقد هرگونه تخصص قضایی هستند. در احکام صادره از سوی این دادگاه ها منافع انقلابی جامعه نیز در نظر گرفته شده است. و ممکن است با قوانین معمول و کیفری مطابقت نداشته باشد. این دادگاه ممکن است یک متهم را به مرگ محکوم کند ، در حالی که طبق قوانین کلاسیک مجازات اعدام ندارد.
Rajavi continues: with a horrifying example to justify his barbaric courts:
رجوی با یک مثال هولناک برای توجیه دادگاه های وحشیانه خود ادامه می دهد:
For example, in the war called Ahzab [1400years ago] when Moslems discovered that the Jewish tribe had betrayed them in Medina city during the siege of the city by the pagans of Mecca, Muslems arrested all of 700 Jewish tribe members executed them overnight. This act may seem cruel and barbaric, many of the people who were executed may not have played a direct role in this betrayal, but when the future of a religion, the fate of a revolution and the interests of a people are at stake, we must act decisively, and close the eyes on these doubts. Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7
بعنوان مثال ، در جنگ احزاب [1400 سال پیش] هنگامی که مسلمانان دریافتند که قبیله یهود در محاصره شهر توسط بت پرستان مکه در شهر مدینه به آنها خیانت کرده است، مسلمانان 700 عضو قبیله یهودی را در یک شب اعدام کردند. این عمل ممکن است بیرحمانه و وحشیانه به نظر برسد ، ممکن است بسیاری از افرادی که اعدام شده اند نقشی مستقیم در این خیانت نداشته اند ، اما هنگامی که آینده یک دین ، سرنوشت یک انقلاب و منافع مردم در معرض خطر است ، ما باید قاطعانه عمل کنیم و چشمها را بر روی این تردیدها ببندیم.
جهت خواندن مطلب پی دی اف زیر روی فلش ها کلیک کنید. برای بزرگنمایی روی علامت + و یا – کلیک کنید.
صفحه 1 / 2
بزرگ نمایی 100%
wp-pdf.com
The world should ask these terrorists particularly Maryam Rajavi that parrots western values:
جهان باید از این تروریست ها به ویژه مریم رجوی که ارزش های غربی را طوطی وار تکرار می کند ، سوال کند:
Is this how you abolition the death penalty? Is this the separation of Religion and State? While judgement based on interest of your religion, and how you believe in the rule of law and justice? and the modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court?
آیا اینگونه شما مجازات اعدام را لغو می کنید؟ آیا این جدایی دین و دولت است؟ در حالی که قضاوت براساس منافع ایدئولژیک و مذهبی شماست و چگونه به قانون و عدالت معتقد هستید؟ و سیستم قضایی مدرن مبتنی بر اصول فرض برائت ، حق دفاع ، حمایت قضایی موثر و حق محاکمه در دادگاه عمومی اینهاست؟
This is the most dangerous types of terrorism and jihadists that cry Wine and sell vinegar to us, and some buy plenty by the tax you pay.
این خطرناک ترین نوع تروریسم و جهادگری است که گندم نمایی و جو فروشی میکند و برخی از آنها با مالیاتی که می پردازید مقدار زیادی از جوخود را به شما میفروشند.
This is terrorists inside out, and everyone should look out for them. Let’s see if Ali Reza Jafar Zadeh this nice looking guy fits into the category of a time-bomb. I mentioned that terrorist must always be Suicidal ready. This is the hand written request of Mr Ali Reza Jafar Zadeh printed in the official paper of Mek Called Mojahed meaning Jahadist #127 p11. One should bear in mind that He is Mek’s US representative.
این است درون و واقعیت تروریست ها و همه باید به مراقب آنها باشند. بیایید ببینیم آیا علیرضا جعفر زاده این مرد خوش قیافه در گروه بمبگذاران انتحاری قرار می گیرد یا خیر. من اشاره کردم که تروریست همیشه باید عمل انتحاری و خودکشی آماده باشد. این درخواست دست نوشته آقای علیرضا جعفر زاده است که در نشریه رسمی بنام مجاهد شماره 127 صفحه 11 چاپ شده است. باید به خاطر داشت که او نماینده فرقه رجوی در آمریکا است.
Mr. Jafarzadeh’s letter was written after he was angry like his Calipha about Maryam Rajavi’s arrest in France reported by NY times by Eliane Sciolino in June 2003:
نامه آقای جعفرزاده پس از عصبانیت وی مانند خلیفه مسعودرجوی بعد از دستگیری مریم رجوی در فرانسه نوشته شده که توسط ایلیان اسکیولینو در ژوئن 2003 در نشریه نیویورک تایمز گزارش شد ، وی نوشته است:
“French authorities today arrested more than 150 members of a long-established armed Iranian opposition group, accused them of organizing terrorist acts, and seized $1.3 million in $100 bills.”NY times by Eliane Sciolino in June 2003
مقامات فرانسه امروز بیش از 150 عضو یک گروه مخالف مسلح ایرانی باسابقه تروریستی را دستگیر کردند ، فرانسه آنها را به سازماندهی اقدامات تروریستی متهم کردند و 1.3 میلیون دلار اسکناس 100 دلاری را ضبط کردند.
Following Maryam Rajavi’s arrest by the French police she ordered the members to commit suicide by self-immolation. To prevent the French judiciary from enforcing the law and force them not to dare to touch this terrorist cult. Following Rajavi’s call 12 members committed self-emulation in London, Paris, Toronto, Denmark,…which two young women died as a result.
پس از دستگیری مریم رجوی توسط پلیس فرانسه ، وی به اعضای خود دستور داد که خودسوزی کنند. برای جلوگیری از اجرای قانون توسط دادگستری فرانسه و مجبور کردن آنها به اینکه جرات دست زدن به این فرقه تروریستی را نداشته باشند. به دنبال درخواست رجوی ، 12 عضو در لندن ، پاریس ، تورنتو ، دانمارک ، خودسوری کردند … در نتیجه دو زن جوان درگذشتند
arrest
Self_Immolation_12124
دختر

Ali Reza Jafarzadeh also writes to his caliph to be the next suicidial Jihadist. This is the page 11, let’s read and see how he puts “his Suicidal readiness and turning into a time-bomb” into words and takes oath to explode when and where His Calipha Masoud Rajavi pulls the trigger.
علیرضا جعفرزاده نیز به خلیفه خود نامه می نویسد تا جادگیر و عمل انتحاری کنندی بعدی باشد. این صفحه 11 است ، بیایید بخوانیم و ببینیم که او چگونه “آمادگی عمل انتحاری خود و تبدیل شدن به بمب ساعتی” را به کلمات تبدیل می کند و سوگند یاد می کند که منفجر شود در زمان و مکانی که خلیفه مسعود رجوی ماشه را میکشد.
.
Ali Rezajafarzadeh’s letter of suisiadal readiness
The title of the page 11 above reads: …..
Another golden leaf!! from the record of the whole epic and the sacrifice of the Mujahidin Jihadist. Examples of requests of members and supporters of Mujahidin for suicide self-immolationThe title of the page 11
عنوان صفحه 11: یک برگ زرین دیگری کارنامه سراسر حماسه و فدای مجاهدین. نمونه هایی از درخواست اعضا و طرفداران مجاهدین برای خودسوزی اعتراضی.
Now the Golden leaf!!! of the Jihadist Ali Reza Jafarzadeh, which reads:
حالا برگ زرین !!! عامل انتجحاری علی رضا جعفرزاده را میخوانیم:
“In the name of Allah and in the name of Masoud and Maryam Rajavi, my great religious leaders. Moments ago, I heard the announcement of the readiness of 20 members of the organization in the United States for suicide self-immolation against the actions of the French Government… The greatness of their action became more tangible to me and I felt that I would not rest until I took the pen and I announced my readiness to scarify myself It is true that these French idiots have not yet understood the determination and lethality of the Mujahedeen-Jihadists element of Mek. Because they did not know our Caliph Masoud Rajavi. They are too short-sighted to know what a hurricane Masoud Rajavi’s order will cause, and if Masoud Rajavi gives the order, this generation (Mujahidin Jihadist) will burn their world into ashes with all its dimensions, and indeed, if Masoud Rajavi orders it, they will learn it the hard way. Therefore As the least valued member of the Mek Jihadist, I hereby inform the Organization in writing of my readiness for suicide self-immolation with determination at any time and in any place our Khalifa deems fit. May I fulfill my duties to our Calipha Masoud Rajavi in this way. Alireza JafarzadehTranslation of Ali RezaJafar Zadeh’s letter to his Calipha
به نام خدا و به نام مسعود و مریم رجوی ، رهبران کبیر عقیدتی ام. لحظاتی پیش ، اعلام آمادگی 20 نفر از اعضای سازمان در ایالات متحده برای خودسوزی اعتراضی دررابطه با دولت فرانسه را شنیدم که به راستی منقلب شدم و از آن لحظه امکان کارکدن برایم وجود ندارد. احساس کردم که من تا زمانی که قلم به دست نگرفتم و اعلام آمادگی، آرام نخواهم شد. درست است که این سفلگان فرانسوی هنوز تیزی و برایی و قاطعیت عنصر موحد مجاهدین خلق را درک نکرده اند. زیرا آنها خلیفه ما مسعود رجوی را نمی شناسند. آنها بسیار کوته فکر هستند تا بدانند که دستور مسعود رجوی چه طوفان ایجاد می کند و اگر مسعود رجوی دستور دهد ، این نسل (جهادگر مجاهد) جهان آنها را با تمام ابعادش به خاکستر تبدیل میکند. بنابراین من به عنوان کم ارزش ترین عضو جهادگران مجاهد، بدین وسیله کتباً به سازمان آمادگی خود را برای خودسوزی را با عزم راسخ در هر زمان و در هر مکانی که رهبر عقیدتی ما صلاح بداند ، اعلام می کنم. باشد که من از این طریق وظایف خود را در قبال خلیفه مسعود رجوی انجام دهم. علیرضا جعفرزاده.
Best explained the mentality of such brainwashed Mek’s cult Jihadists by Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003. She wrote an article titled “The Cult of Rajavi”. In this article Rubin details her encounters with Mek members she met in Camp Ashraf in Iraq:
بهترین توصیف این جهادگران فرقه رجوی شستشوی مغزی شده توسط الیزابت روبین از نیویورك تایمز در 13 ژوئیه 2003 صورت گرفته. وی مقاله ای با عنوان “فرقه رجوی” با جزئیات برخوردهای خود با اعضای فرقه رجوی را كه در اردوگاه اشرف در عراق تشریح كرده است :
“men and women had to participate in ‘weekly ideological cleansings,’ in which they would publicly confess their sexual desires. It was not only a form of control but also a means to delete all remnants of individual thought.”Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003
“زنان و مردان مجبور بودند در” اعترافات هفتگی ایدئولوژیک “شرکت کنند که در آن آنها علناً به خواسته های جنسی خود اعتراف می کردند. این فقط نوعی کنترل نبود بلکه همچنین وسیله ای برای حذف تمام ته مانده انسانی آنهاست. “[/ su_quote]
Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012 also Wrote:
اوِن بنت جونز از بی بی سی در 15 آوریل 2012 همچنین نوشت:
Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012
Not only was the MEK heavily armed and designated as terrorist by the US government, it also had some very striking internal social policies. For example, it required its members in Iraq to divorce. Why? Because love was distracting them from their struggle against the mullahs in Iran. And the trouble is that people love their children too. So the MEK leadership asked its members to send their children away to foster families in Europe. Some parents have not seen their children for 20 years and more. One US colonel I spoke to, who had daily contact with the MEK leadership for six months in 2004 in Iraq, said that the organization was a cult, and that some of the members who wanted to get out had to run away.الیزابت روبین از نیویورک تایمز در 13 ژوئیه 2003
مجاهدین خلق نه تنها به شدت مسلح و توسط دولت آمریکا به عنوان تروریست معرفی شد ، بلکه سیاست های اجتماعی داخلی بسیار زننده ای نیز دارد. به عنوان مثال ، اعضای خود را در عراق مجبور به طلاق می کرد. چرا؟ زیرا عشق آنها را از مبارزه علیه آخوندها در ایران منحرف می کرد. و مشکل این است که مردم فرزندان خود را نیز دوست دارند. بنابراین رهبری مجاهدین خلق اعضای خود را مجبور کرد فرزندانشان را به خانواده ها و یتیم خانه های در اروپا بفرستند. بعضی از والدین 20 سال و بیشتر فرزندان خود را ندیده اند. در سال 2004 در عراق من با یک سرهنگ آمریکایی صحبت کردم که به مدت شش ماه با رهبران مجاهدین خلق تماس داشت ، گفت که این سازمان یک فرقه است و برخی از اعضا که می خواستند از فرقه رجوی خارج شوند مجبورند که فرار کنند. [/ su_quote ]
Let me add that, I myself was also forced to divorce my wife.
اجازه بدهید من هم اضافه کنم که همسر مرا نیز به اجبار از من جدا کردند.
MEK cult terrorists and the children
تروریست های فرقه رجوی و کودکان [/ su_heading]
Amongst the children who have not seen their parents for more than 3 decades are these two gentlemen one Mr. Hanif Bali member of Swedish Parliament. Who explained in a video clip(here) in youtube that his father that has not seen him for 30 years was allowed to contact him after more than two decades only to recruit him to the MEK in Iraq, which Mr. Bali refused?
از جمله کودکانی که بیش از 3 دهه والدین خود را ندیده اند ، دو جوان ایرانی هستند. یکی از آقایان حنیف بالی عضو پارلمان سوئد میباشد. اودر یک کلیپ ویدئویی (در اینجا) در یوتیوب توضیح داد که پدرش که 30 سال او را ندیده است پس از بیش از دو دهه وقتی اجازه یافت با او تماس بگیرد که بخواهد آقای حنیف بالی را جذب فرقه رجوی در عراق کند و ببرد به عراق که آقای بالی رد کرد که به سرنوشت دیگر کودکان دچارشود و به عراق برود؟
The other child Mr. Hanif Azizi now a member of Swedish police. He even published a book about the Mek Brainwash systems of the parents and cruelty of taking children away from them sending them to orphanages thousands of miles away. Azizi describes in his book, “when he was 18 tried in quest of his family and the answer to the question of what is he doing in Sweden on his own without his parents, he somehow was connected to Mek that persuaded him to go to Iraq to see his parents. In Iraq he found out that they want to keep him there. Azizi with the excuse of coming back to Sweden to take his younger brother with him, he managed to escape and never went back to Iraq to his parents.” He mentioned the names of 100s of other children in Sweden and elsewhere in his book at the same situation as his and his younger brother.
فرزند دیگر آقای حنیف عزیزی که اکنون عضو پلیس سوئد میباشد. او حتی کتابی در مورد سیستم های مغزشویی والدین و اعضای سازمان و ظلم و ستمهای آنها در جداکردن کودکان از آنها و فرستادن آنها به یتیم خانه هایی هزاران مایل دورتر منتشر کرد. عزیزی در کتاب خود توضیح می دهد ، “هنگامی که او 18 ساله بود در تلاش برای جستجوی خانواده اش و یافتن پاسخ به این سوال که او بدون پدر و مادرش به تنهایی در سوئد چه کار می کند، او توانست در این جستجو به نوعی با فرقه رجوی ارتباط یابد، که او را ترغیب کردند که به عراق برای دیدار والدین خود برود. در عراق متوجه شد كه آنها می خواهند او را در آنجا نگه دارند. عزیزی به بهانه بازگشت به سوئد برای بردن برادر كوچكترش به عراق، موفق به فرار شد و دیگر هرگز به عراق نزد پدر و مادرش نرفت. ” او نام 1000 کودک دیگر را در سوئد و جاهای دیگر را در کتاب خود برده است که در همان وضعیت خود و برادر کوچک ترش هستند.
نوجوانان دختر مجاهد
امیر یغمایی سلاح بدست
Kod (3)

The children were taken away from the family for two reasons:
فرزندان به دو دلیل از خانواده گرفته شدند:

  1. Maryam Rajavi wanted all the love for his husband and Calipa in his Harem, where thery were not allowed to share it with even their children.
  2. Because the child was a pivotal point for the unification of the parents once every year that at the news year eve they all met and exchanged love to each other, was considered a threat to the love towards the Caliph.
  3. مریم رجوی تمام عشق زنان را برای خالیفه تروریستها در حرمسرای او میخواست، و اجازه نداشتند حتی عشق و علاقه به فرزندانشان هم داشته باشند.
  4. از آنجا که کودکان هر سال فقط یکبار میتوانستند درقرارگاه اشرف در روزعید ملاقات کنند که در این ملاقات پدر و مادر در تماس باهم قرار میگرفتند، و طبعا عشق و علاقه های تجدید میشد بنابراین کودک یک حلقه وصلی بود بین عشق والدینش به همدیگر که برای رجوی تهدیدی بزرگ محسوب میشد. بنابراین رجوی با حذف کودکان و گرفتن آنها از والدین و پرتاب کردن به چندین هزار کیلومتری خارج عراق این امکان را نیز از آنها گرفت تا کسی بجز به رهبر و خلیفه تبهکارش فکر نکند.
    So the child must be sent away to eliminate any links between the women of the harem and their husbands. Many children of mek members who were trapped in the Camp Ashraf in Iraq and could not escape like Azizi., committed suicide in Iraq.
    بنابراین کودک باید از میان برداشته میشد تا هرگونه ارتباط بین زنان حرمسرا و همسران آنها از بین برود. بسیاری از فرزندان اعضای فرقه رجوی که در کمپ اشرف در عراق گیر افتاده بودند و نمی توانستند مانند حنیف عزیزی فرار کنند ، در عراق خودکشی کردند.
    Amir_Yaghmaee taken to Iraq from Sweden at 14

Amir Vafa Yaghmaee son of a member of central committee, that was taken to to Camp Ashraf in Iraq when he was 14, was also trapped described in a video clip that :
“I was told by my commander Called Jamal, there is no exit from mek but you can either commit suicide or escape so we can shoot and kill you.”Amir Vafayaghmaie quote from his video clip
Amir Vafayaghmaie quote from his video clip
“I was told by my commander Called Jalal, there is no exit from mek but you can either commit suicide or escape so we can shoot and kill you.”اوون بنت جونز از اخبار بی بی سی در تاریخ 15 آوریل 2012
Amir like myself could only escape Mek prison after US took over control of Mek after the coalition forces occupied Iraq so Amir and I together with hundreds more Mek members could escape and took refuge with American Army.
امیر وفا یغمایی فرزند یکی از اعضای کمیته مرکزی فرقه رجوی، که در سن 14 سالگی از سوئد به اردوگاه اشرف عراق منتقل شد و به دام افتاد، همچنین در یک کلیپ ویدیویی تشریح کرد که:
“توسط فرمانده ام به نام جلال به من گفتند ، هیچ راهی برای خروج از فرقه رجوی وجود ندارد اما شما می توانید خودکشی کنید اگر عرضه خودکشی نداری میتوانی فرار کنی تا ما شما را از پشت مورد هدف قرار دهیم و بکشیم.” [/ su_quote ]
بعد از اشغال عراق توسط نیروهای ائتلاف ، امیری مثل خود من فقط وقتی توانست از زندان فرقه رجوی فرار کند که آمریکا صدام را سرنگون و کنترل این فرقه تروریستی را بدست گرفت و ما توانستیم با هم به ارتش آمریکا پناهنده شویم و نجات یابیم.
All these facts which are a drop of an ocean of their terrorist cultic cruelty even against their own members and children, shows that terrorists like Mek lack any human values and principles.
But as said, the difference between these two types of Terrorists.
ابوبکر البغدادی

Custom Gallery: images not found
The obvious dangers, that you know how deadly they are and what they represent.These obvious terrorists have direct and immediate reaction against contemporary human’s achievement like democracy, freedom of speech, rule of Law and so on. Unfortunatly like the one happened in France in case of Charly eb Du office or in the case that unfortunate innocent French teacher.
همه این حقایق که قطره ای از اقیانوس تبهکاریهای وحشیانه تروریستهای فرقه رجوی حتی علیه اعضا و فرزندانشان است ، نشان می دهد که مسعودرجوی فاقد هرگونه انسانیت و اصول انسانی است.
اما همانطور که گفته شد ، تفاوت بین این دو نوع تروریست در این استکه:
ترویسم داعش و القائده خطرات واضحی هستند که شما می دانید چقدر قتاله هستند. این تروریست ها آشکار، واکنش مستقیم و فوری در برابر دستاوردهای انسان معاصر دارند مانند دموکراسی ، آزادی بیان ، حاکمیت قانون و غیره. متأسفانه مانند آنچه در فرانسه اتفاق افتاد در مورد دفتر Charly eb Du یا در مورد آن معلم بی گناه فرانسوی.

But the sophisticated terrorist hiden behinde borrowed words from the civilized world, paroted by thier leaders to decieve the world.
اما تروریست های فرقه رجوی که خود را در پس تکرار طوطی وار فرهنگ و تمدن امروزه بشری توسط مریم رجوی مخفی میکنند، این پیچیدگی را بکار میبرند که رهبران آنها جهان را فریب دهند.
MEK Terrorist Cult Leaders Masoud and Maryam Rajvi
But the sophisticated terrorists of Mek in order to reach their terrorist Jihadist ends that Rajavi scales it with compariing “the 3000 massacred in September 11” as a petty goal, seek the total destruction of the whole western Corrupt civilization.
اما تروریستهای پیچیده فرقه رجوی برای رسیدن به اهداف تروریستی خود، اهدافی که مسعود رجوی آنها را درقیاس جنایت “3000 كشته شده در 11 سپتامبر” به عنوان یك هدف كوچك تلقی و تعریف میکند، به دنبال نابودی كل تمدن فاسد غربی است.
So Mek Terrorism thinking Strategic they hide their evil goals to neutralize all proactive counter-actions by the free world by borrowing some of the humanitarian values such as democracy and set them very nicely in their windows of deception as a cover for their real face until they reach power not only without any opposition from the free world but even with the help of them!
بنابراین تروریسم فرقه رجوی تفکر استراتژیک واهداف شیطانی خود را اینگونه پنهان می کنند تا با مقابله و اقدامات متقابل پیشگیرانه جهان آزاد را علیه وحشیگیریها و اهداف ضد بشری خود را خنثی کنند. آنها با چیدن بسیار زیبای ویترین ظاهری خود با تکرار طوطی وار ارزشهای بشری تلاش میکنند تا پوششی برای چهره واقعی خود بسازند تا زمانی که نه تنها بدون هیچ مخالفتی از دنیای آزاد بلکه حتی با کمک آنها به قدرت برسند!
giuliani_rajavi
جان بولتن و مریم رجوی
_184083
آلخو 2
آلخو 4

When the terrorists have all the means and the power so it would be too late to stop or would claim a very high price in unbelievable scales before one could stop them. Think of the Sept 11 price the world paid and still is paying to realize what al Qaeda terrorism was where Rajavi puts its crimes as a petty blow to Corrupt West.
وقتی تروریست ها به اهداف شیطانی خود رسیده و از همه امکانات و قدرت برخوردار شدند، برای متوقف کردن خیلی دیر خواهد بود یا قبل از اینکه بتواند جلوی آنها را بگیرد، در مقیاس های باورنکردنی هزینه بسیار بالایی را طلب خواهند کرد. به قیمتی که جهان در 11 سپتامبر پرداخته و هنوز پرداخت می کند فکر کنید. تروریسم القاعده چیزی است که رجوی آنرا به عنوان ضربه ای کوچک به غرب فاسد تلقی میکند.
We should not be deceived by these terrorists within us. Therefore to be pro-active we should not turn a blind eye to the terrorists putting on nice clothes and Parroting contemporary civilized world’s value and principals among them rule of Law and human right. Could we have been proactive rather than reactive and save all the lives lost in and since Sept 11?
ما نباید فریب این تروریست های متظاهر را بخوریم. بنابراین مبتنی بر اصل اقدام پیشگیرانه، نباید چشم خود را بر روی تروریست هیا که لباس های زیبا می پوشند و ارزش های جهان متمدن معاصر را طوطی وار تکرار میکنند از جمله آنها پیروی از قانون و حقوق بشر، بست. آیا بهتر نیست پیشگیرانه عمل کنیم تا واکنشی باشیم به جنایات آنها، وقتی زندگی های بسیاری از دست رفته است. میتوانستیم از 11 سپتامبر جلوگیری کنیم؟
During these presentation the MEK terrorism and terrorist is being presented inside out which is lying in wait to destroy the contemporary human civilization.
در طی این مطلب ، تروریسم و تروریستهای مجاهدین خلق در بیرون از کشور با استناد به مدارک رسمی خود فرقه رجوی افشاء و معرفی می شوند که در قصد نابودی تمدن بشر معاصر را دارند.
I have been an insider (High ranking member of Mek and NCRI) for decades in Mek. All the facts and references are from Mek’s official publications written by Masoud Rajavi the Caliph of Mek.
From what has been said so far, it is obvious that, the face of terrorism has changed dramatically over the past decades. To give you an example of how Terrorist Leaders utilize the western Blessings, the El Pais newspaper of Spain disclosed that MEK has been paying nearly one Million Euros to an Ultra far-right party of VOX of Spain to be founded and operated in Europe which advocates an end to the existence of the European Union as their party goals.
من دهه ها یک عضو علیرتبه در فرقه رجوی و شورای ملی مقاومت آن بوده ام. همه حقایق و منابع اطلاعاتی از نشریات رسمی فرقه رجوی است که توسط مسعود رجوی خلیفه آن نوشته شده است.
از آنچه تاکنون گفته شد ، بدیهی است که چهره تروریسم طی دهه های گذشته به طرز چشمگیری تغییر کرده است. روزنامه ال پائیس اسپانیا برای بیان مثالی از چگونگی استفاده رهبران تروریست فرقه رجوی از چشم پوشیهای بعضی عناصر سیاسی غربی را افشا کرد که مجاهدین خلق نزدیک به یک میلیون یورو به یک حزب فوق العاده راست افراطی VOX اسپانیا برای تأسیس و فعالیت در اروپا پرداخته است. حزبی که نابودی اتحادیه اروپا از اهداف حزب آنهاست.
آلخو 1
Vox
el pais1
Ashampoo_Snap_2021.04.22_10h13m05s_019_
آلخو 4

where in return Vox and its founder Mr. Aldo Vidal Quadras would support MEK in Europe by paving the ground and facilitating the presence and activity of MEK’s members and its leader Maryam Rajavi in European power corridors such as in E Parliament. One could see the vox parties Founder Mr. Aldo vidas quadras nd Maryam Rajavi also most every where.
در عوض Vox و بنیانگذار آن آقای آلدو ویدال کوادراس با زمینه سازی و تسهیل حضور و فعالیت اعضای مجاهدین خلق و مریم رجوی رهبر آن در کریدورهای قدرت اروپا مانند پارلمان اروپا حمایت می کنند. می توان بنیانگذار حزب راست افراطی vox آقای آلدو را دید که تقریبا همواره در کنار رهبر تروریستهای فرقه رجوی مریم رجوی است.
آلخو ویداس5
آلخو 4
آلخو 2
آلخو 1
aldo vidas22
Maryam-Rajavy-Massage-3-min
mr va vox leader
آلخو 3
آلخو 4
آلخو ویداس5
Interesting to know that Vox party is anti Moslem and Mek is planning an ISLAMIC State for IRAN. The Guardian of London in 21Sep 2012 disclosed Mek’s atrocities in the West and wrote:
جالب است بدانید که حزب ووکس ضد مسلمان است و فرقه رجوی در حال برنامه ریزیبرای یک کشور اسلامی از نوع داعش برای ایران است. گاردین لندن در 21 سپتامبر 2012 جنایات فرقه رجوی در غرب را اینگونه فاش کرد و نوشت:
The Guardian of London in 21Sep 2012
“…A designated Iranian terrorist org. Have won a long struggle to see it unbanned in the US after pouring millions of dollars into an unprecedented campaign of political donations, hiring Washington lobby groups and payments to former top administration officials.Mek bribe official to be de-listed from terrorists list of USA and European Union.”امیر وفاایغمایی از کلیپ ویدیویی خود نقل قول می کند
یک سازمان یکه بعنوان تروریستی اعلام شده است. توانسته با ریختن میلیون ها دلار در یک کارزار بی سابقه برای استخدام گروه های لابی واشنگتن و پرداخت به مقامات ارشد دولت سابق آمریکا، یک مبارزه طولانی را برای خروج از لیست تروریستی در ایالات متحده و اتحادیه اروپا به انجام رسانده است.
“[/ su_quote]
To grasp an idea about the extent of the world’s concern about MEK being de-listed by bribing official just type in any search engine:“MEK to be delisted”
برای درک بهتر میزان نگرانی جهانیان در مورد حذف قرقه رجوی از فهرست تروریستی با رشوه دادن ، کافیست در هر موتور جستجوگری تایپ کنید: “MEK to be delisted“
AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll):
خبرگزاری آسوشیتدپرس در فوریه 5 2017 (توسط) جان گمبرل نوشت.:
AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll)
“Trump Cabinet pick paid by controversial Iranian Exile group.” It add, “Trump’s transportation secretary received $50,000 for 5 min speech to Mek, previously called a “Cult-like” terrorist group by state department.”گاردین لندن در 21 سپتامبر 2012
” گروه جنجالی تبعیدی ایرانی به اعضای کابینه ترامپ پول پرداخت میکند.” این گزارش اضافه می کند ، “وزیر حمل و نقل ترامپ 50 هزار دلار برای 5 دقیقه سخنرانی برای فرقه رجوی دریافت کرده است، این گروه قبلاً توسط وزارت امور خارجه یک گروه تروریستی” فرقه ای” نامیده می شد بود.”
[/ su_quote]
There is no serious media report about Mek, not to warn about “Mek’s violence and act of terrorism especially against Americans interests.”
هیچ گزارش رسانه ای جدی در مورد فرقه رجوی وجود ندارد مگر در مورد “خشونت و اقدام تروریستی آنها به ویژه علیه منافع آمریکایی ها” هشدار نداده باشد.
Mek’s policy towards the West
سیاست فرقه رجوی در قبال غرب [/ su_heading]
Mek was established in 1960s as a Marxist-Islamic group combining the barbarism of Jihadists and Stalinism together using assassination and suicide bombings as their only campaign. The Politico website wrote by Daniel Benjamin in Dec 13 2016:
فرقه رجوی در دهه 1960 به عنوان یك گروه مارکسیست-اسلامی تاسیس شد كه توحشِ جهادی ها و استالینیسم را با هم تركیب می كرد و بمب گذاری های انتحاری را تنها كارزار خود می دانست. دانیل بنیامین از وب سایت Politico ت در 13 دسامبر 2016 نوشت:
The Politico by Daniel Benjamin in Dec 13 2016
“For decades, and based on U.S. intelligence, the Unites States Government has blamed Mek for killing three US contractors, bombing the facilities of numerous US companies and killing innocent Iranians.AP در فوریه 5 2017 نوشت. (توسط Jon Gamberll)
“” برای دهه ها ، و بر اساس اطلاعات ایالات متحده ، دولت ایالات متحده آمریكا آنها را به خاطر ترور سه پیمانكار آمریكایی ، بمب گذاری در تاسیسات بسیاری از شركت های آمریكایی و كشته ایرانیان بی گناه مقصر دانسته است. .
From the first days of the downfall of the Shah in Iranian revolution, Mek pressed for the downfall of Imperialists led by USA.
از نخستین روزهای سقوط شاه در انقلاب ایران ، فرقه رجوی برای سقوط امپریالیست ها به رهبری آمریكا ایرانیان را تحت فشار قرار میداد.
Rajavi Wrote in his paper Jihadist issue nr 4 page 2
رجوی در مقاله ای در مجاهد شماره 4 صفحه 2 نوشت:
Rajavi Wrote in his paper Mojahed issue # 4 page 2
In other words, since at the present stage of history, the main conflict in human society is the conflict between peoples and imperialism, forces, parties and regimes must be in the People’s front, at war with the global imperialism (led by the United States) , otherwise they will inevitably fall into the camp of imperialism and against the people !!!The Politico توسط دانیل بنیامین در 13 دسامبر 2016
به عبارت دیگر ، از آنجا که در مرحله کنونی تاریخ ، تضاد اصلی در جامعه بشری تضاد بین مردم و امپریالیسم است ، نیروها ، احزاب و رژیم ها باید در جبهه مردم در جنگ با امپریالیسم جهانی (به رهبری ایالات متحده) باشند. ، در غیر این صورت آنها به ناچار به اردوگاه امپریالیسم و در برابر مردم سقوط خواهند کرد !!! [/ su_quote]
Rajavi was not consent with the downfall of the Shah of Iran as a revolution, called for downfall of the USA as the second but the main phase of the Iranian revolution by
رجوی با سقوط شاه ایران به عنوان یک انقلاب موافقت نکرد ، خواستار سقوط ایالات متحده آمریکا به عنوان مرحله دوم اما اصلی انقلاب ایران توسط
“OVERTHROWING the IMPERIALISM as the main SHAH”
“سرنگونی امپریالیسم به عنوان شاه اصلی“
in the “Jihadist-Mojahed” Issue #4, P2 one can read:
در شماره 4 “نشریه مجاهد” ،صفحه2 می توانید بخوانید:
“the only way to the liberation {of Nations} is to struggle against Imperialism”
“تنها راه رهایی {ملل} مبارزه با امپریالیسم است“
In this respect, Mek relied then on Soviet Union the second supper power, and his own leading role in assassinations of the US personnel working in Iran.
از این نظر ، فرقه رجوی به قدرت بزرگ دیگر جهان شوروی و نقش اصلی خود در ترور پرسنل آمریکایی شاغل در ایران متکی بود.
Assessination of Americans by Mek
ترور آمریکایی ها توسط فرقه رجوی [/ su_heading]
Unlike when Masoud Rajavi the Mek’s Calipha was in Iran, after his self-exile in France he denies assassinating the Americans. Let’s examine Rajavis claims, if he has nothing to do with the assassinating US Citizens and officials according to his own writtings in his paper. Jihadist-Mojahed, Issue #18 P7
برخلاف زمانی که مسعود رجوی خلیفه مجاهدین در ایران بود ، پس از تبعید خود خواسته در فرانسه ، ترور آمریکایی ها را انکار می کند. بیایید ادعاهای رجوی را راستی آزمایی کنیم، که آیا او طبق نوشته های خود در مقاله اش هیچ کاری با ترور شهروندان و مقامات آمریکایی نداشته؟. مجاهد ، شماره شماره 18 صفحه7
Jihadist Issue #18 P7 The title of the article reads;
“A word with the Revolutionary Guards brothers, who put bullets in the chests of the American?”
عنوان مقاله به شرح زیر است:
“یک کلمه با برادران سپاه پاسداران ، گلوله های چه کسانی سینه مستشاران آمریکایی ها رامیشکافت؟“
The paragraph indexed 1 reads:
“At least none of the American criminals have no doubt about our anti-imperialist stands, because they were the first to receive our bullets in their chests after 1972”.
پاراگراف اندیس 1 به شرح زیر است:
“حداقل هیچ یک از جنایتکاران آمریکایی در مواضع ضد امپریالیستی ما تردیدی ندارند ، زیرا آنها اولین کسانی بودند که گلوله های ما را پس از سال 1972 در سینه های خود دریافت کردند“.
The paragraph indexed 2 one can read:
“That is why they [USA] conspire against us by arresting Mohammad Reza Saadati while tracing CIA networks in Iran.”
پاراگراف اندیس 2 را به شرح زیر است:
“به همین دلیل است که آنها [ایالات متحده آمریکا] با دستگیری محمدرضا سعادتی هنگام ردیابی شبکه های CIA در ایران ، علیه ما توطئه می کنند.”
I will come back to this CIA and Saadati incident claim of Masoud Rajavi.
Masoud Rajavi openly and proudly mentioning his terrorist atrocities against Americans, he was hoping to be able to manipulate it to radicalize the country’s political atmosphere to exert enough sociopathic pressure on the Iran’s late Religious leader Ayatallah Khomeini to declare wholly war against USA.
In this regards Rajavi while praising the Ayatollah Khomeini for his overthrowing the Shah begged him to continue the revolution by over throwing the US Imperialism as “The Real Shah” as Rajavi used to put it. Mek’s official paper was filed with titles and articles such as:
• Let create a new Vietnam for US in Iran.
• Without destroying US Imperialism, we cannot even solve the problems of our schools.
• Even a 10-year-old child being recruited in a revolutionary org can make US Imp suffer big blows.
• Let’s arm the nation against Imperialists.
• Fighting to the end with US Imp, is the only way to the Liberation.
من به موضوع سیا و سعادتو مسعود رجوی برمی گردم.
مسعود رجوی آشکارا و با افتخار از جنایات تروریستی خود علیه آمریکایی ها یاد می کند، او امیدوار بود که بتواند آنرا دستمایه ای کند تا فضای سیاسی کشور را تحت فشار قرار دهد تا به اندازه کافی فشار اجتماعی-روانی بر آیت الله خمینی رهبر مذهبی فقید ایران برای اعلام جنگ و جهاد علیه ایالات متحده بکند.
در این رابطه رجوی ضمن تمجید از آیت الله خمینی برای سرنگونی شاه به وی التماس می کرد که با سرنگونی امپریالیسم ایالات متحده یا همانطور که رجوی میگفت به عنوان “شاه واقعی” ، انقلاب را ادامه دهد. مقاله رسمی فرقه رجوی با عناوین و مقالاتی مانند زیر تمامی نشریات مجاهد را پر میکند:
 اجازه دهید ویتنام جدیدی برای ایالات متحده در ایران ایجاد کنیم.
 بدون از بین بردن امپریالیسم ایالات متحده ، ما حتی نمی توانیم مشکلات مدارس خود را حل کنیم.
 حتی یک کودک 10 ساله که در یک سازمان انقلابی جذب می شود ، می تواند ضربه بزرگی به آمریکا وارد کند.
 بیایید ملت را در برابر امپریالیست ها مسلح کنیم.
 جنگ تا پایان با US Imp ، تنها راه آزادی است.
برای آمریکا ویتنام دیگری بسازیم – Copy
بکارگیری کودکان1 – Copy
issue 18 p 7 small
ISSUE 18 P7
issue 4 page 2 2
Compare all the above nonsence with what Maryam Rajavi is parroting contemporary human’s values to deceive the politicians.
تمام مزخرفات فوق را با آنچه مریم رجوی برای فریب سیاست مداران با تکرار طوطی وار ارزشهای انسان معاصر مقایسه کنید.
This Next document is screenshot of US Gov. Website; in 2021
این سند بعدی تصویری از وب سایت دولت ایالات متحده در سال 2021است
https://history.state.gov/historicaldocuments/frus1969-76v27/d18

Which reads;
“Lieutenant Colonel Lewis L. Hawkins was shot and killed as he walked from his home to work at the Directorate of Financial Management. According to telegram 4249 from Tehran, June 16, a militant named Reza Reza’i was the alleged mastermind of the plot.”
“سرهنگ دوم لوئیس ال هاوکینز هنگامی که از خانه خود برای کار به اداره مدیریت مالی می رفت ، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد. طبق تلگرام 4249 از تهران ، شانزدهم ژوئن ، یک مبارز به نام رضا رضائی متهم به عنوان طراح توطئه بود. “
spacer height=”10px”]
This is the picture Of Reza Rezai member of MEK Central committee.
این تصویر رضا رضایی عضو کمیته مرکزی سازمان مجاهدین خلق است.
This is a screenshot of the official website of Mek 2021. Mek glorifying Reza Rezai as Great Jihadist
عکس صفحه وب سایت رسمی مجاهدین در 2021 است که رضا رضایی را به عنوان جهادگر بزرگ تجلیل می کند.
In the next Mek document: the Jihadist issue #4, p2: Masoud Rajavi praising killing of the Americans even mentioning the names of the victims of their terrorism “General Price and Col. Hawkins”
در سند بعدی فرقه رجوی : مجاهد شماره 4 ، صفحه 2: مسعود رجوی با ستایش از کشتار آمریکایی ها حتی با ذکر نام قربانیان تروریسم “ژنرال پرایس و سرهنگ هاوکینز” به این کشتار اعتراف میکند.
.
Paragraph indexed (II) reads:پاراگرافی که اندیس 2 دارد اینگونه است.

”even many revolutionary operations were directed against American criminals. e.g: Revolutionary execution of General Price and Colonel Hawkins was masterminded and executed by Mojahedin Khaq, in the honor of the Iranian revolutionary movement in the recent years
حتی بسیاری از عملیات های انقلابی علیه جنایتکاران آمریکایی بود. به عنوان مثال: اعدام انقلابی ژنرال پرایس و سرهنگ هاوکینز به افتخار جنبش انقلابی ایران در سالهای اخیر توسط مجاهدین خاق طراحی و اجرا شد.
Under the subtitle index (I) reads; “Going to war with Imperialism led by American imperialism is the only way for the Liberation”.
زیر تیتر اندیس(I) اینگونه است. “جنگ با امپریالیسم به رهبری امپریالیسم آمریکا تنها راه آزادی است”.
The next documents are Iranian daily news papers reporting in details of the terror with the picture of Howkins on the front page.
اسناد بعدی روزنامه های خبری روزانه ایران است که جزئیات ترور را با تصویر هاوکینز در صفحه اول گزارش می دهد
The big title reads;Details of the assassination of American advisers in Tehran.
در عنوان اصلی آمده است ؛ جزئیات ترور مستشاران آمریکایی در تهران.
The next documents are Iranian daily newspapers reporting in details of the terror with the picture of Howkins on the front page.
The big title reads; Details of the assassination of American advisers in Tehran.
The next documents are another daily news paper reporting when Reza Rezai was killed while being arrested by the security forces.
The title reads:
Reza Rezai the mastermind of the Americans advisers was killed. Reza rezai also fought alongside of the Palestine.
Let me also as and insider add that when Colonel Howkins and General Price were assassinated by MEK their brief case full of documents was confiscated by the mek operatives and later handed over to the one of the Russian Embassies outside Iran.
Therefore against Maryam and Masoud Rajavi’s claims, in the west, Masoud Rajavi’s written articles in their Official News Paper and Mek’s present websites not only proves otherwise but they are proud of their terrorism and assassinations.
اسناد بعدی روزنامه خبری دیگری است که گزارش می دهد رضا رضایی هنگام دستگیری توسط نیروهای امنیتی کشته شده است.
عنوان عنوان شده است: رضا رضایی ، طراح اصلی ترور مشاوران آمریکایی کشته شد. رضا رضایی همچنین در کنار فلسطین جنگید.
اجازه دهید شخصا اضافه كنم كه وقتی سرهنگ هاوكینز و ژنرال پرایس توسط مجاهدین خلق ترور شدند اسناد کیف دستی آنها توسط تیم ترور ضبط و بعداً به یكی از سفارت های روسیه در خارج از ایران تحویل داده شد.
بنابراین در برابر ادعاهای مریم و مسعود رجوی امروزه در غرب ، مقالات مسعود رجوی در روزنامه های خبری رسمی و وب سایت های فعلی آنها نه تنها خلاف این را اثبات می کند بلکه آنها به تروریسم و ترورهای خود افتخار می کنند.
Mek and spying for
Soviet Union
against their country, Iran
فرقه رجوی و جاسوسی برای
اتحاد جماهیر شوروی
علیه کشورشان ایران

One year prior to the Iranian revolution, an Iranian High ranking Lt. Gen Mr. Ahamd Mogharabi and Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education) were arrested, tried and executed by the Shah’s government for spying for Russians for 30 years. KGB desperately needed to know how their valuable head of spy network at highest levels of the Shah’s army and his deputy in the ministry of education were uncovered in Iran.
یک سال قبل از انقلاب ایران ، یک سرلشکر عالی رتبه ایرانی آقای احمد مقربی و آقای علی نقی ربانی (یک مقام عالی رتبه وزارت آموزش و پرورش) توسط دولت شاه به جرم جاسوسی برای 30 سال برای روس ها دستگیر ، محاکمه و اعدام شدند. KGB ناامیدانه میخواست بداند چگونه عنصر ارزشمند شبکه جاسوسی اش در بالاترین سطح ارتش شاه و معاون وی در وزارت آموزش و پرورش در ایران کشف شد.
KGB ordered Masoud Rajavi to find out. KGB به مسعود رجوی دستور داد تا این موضوع را بفهمد.
KGB ordered Masoud Rajavi to find out.

Mek’s KGB connection was Mr. Mohammad Reza Saadati member of the Mek’s leadership nicknamed SAIKO by KGB(an engineer who had a history of working in Iran’s Steel Factory which was established and run by Russia since 1967 at the Shah’s time.
Masoud Rajavi having received the order from KGB, used the complete chaos of transition period of the Revolution and infiltrated in the army’s prosecutors office and confiscated the documents related to Russian head spy Lt Gen. Ahmad Mogharabi’ in Iran .
In this picture Lt. Gen AhmadMogharabi left who spied for Russia for 30 years with his spying equipment In front of him in one of the court hearings and on his left is Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education)

Gen. Mogharabi and Rabani at a court hearing
ارتباط KGB با رجوی از طریق آقای محمدرضا سعادتی عضو رهبری Mek با نام مستعار SAIKO که رابط جاسوسی بود صورت میگرفت. سیکو (مهندسی که سابقه کار در کارخانه فولاد ایران را داشت که از سال 1967 در زمان شاه توسط روسیه تأسیس و اداره می شد.
مسعود رجوی پس از دریافت دستور از KGB ، از هرج و مرج كامل دوره گذار انقلاب استفاده كرده و در دادسراهای ارتش نفوذ كرده و اسناد مربوط به سرلشكر احمد مقربی سر جاسوس روسی را در ایران ضبط كرد.
در این تصویر سپهبد احمد مغربی سمت چپ که با تجهیزات جاسوسی خود برای 30 سال برای روسیه جاسوسی کرد در یکی از جلسات دادگاه و در سمت چپ او آقای علی نقی ربانی (یک مقام عالی رتبه وزارت آموزش و پرورش) قرار دارد دیده میشوند.
After a few initial secret meetings of with the Russians in Tehran, Mohammad Reza Saadati nick named Saiko was arrested in Aug 24, 1979, while handing over the documents to the First Secretary of the Russian consulate Mr. Vladimir Fensinkow.
Mr. Saadati was initially sentenced to 10 years of imprisonment, but Fensinkow was released due to his political immunity. Saadati was later executed after Mek started terror campaign bombing pro government Party HQ killing 120 members of the parliament. Assesinating the prime minister and the president of the country.
The iranian new regime lost their complete trust in Mek and restricted their activities.
پس از چند ملاقات اولیه مخفیانه با روس ها در تهران ، محمدرضا سعادتی ، نام مستعار سایکو ، در 24 آگوست 1979 ، هنگام تحویل مدارک به دبیر اول کنسولگری روسیه ، آقای ولادیمیر فنسینکوو ، دستگیر شد.
آقای سعادتی در ابتدا به 10 سال زندان محکوم شد ، اما فنسینکوف به دلیل مصونیت سیاسی آزاد شد. بعداً سعادتي پس از آنكه رجوی عملیات تروريستي را شروع کرد و با بمب گذاري جلسه حزب اعضای حزب 120 عضو پارلمان را کشت آغاز كرد همچنین با بمگذار دفتر نخست وزیری نخست وزیر و رئیس جمهور کشوررا کشت اعدام شد.
رژیم جدید ایران اعتماد كامل خود را به فرقه رجوی از دست داد و فعالیتهای آنها را بیشتر محدود كرد.
Mek blamed CIA for Saadatie’s arrest
سازمان مجاهدین سازمان سیای آمریکا را مقصر دستگیری سعادتی قلمداد نمود.
A detailed account of Mek-Saadati-Russian spy relation and above incident can be found in the Chapter “Saadati” of a book titled:
“Inside the KGB: My Life in Soviet Espionage”
شرح مفصلی از رابطه جاسوسی فرقه رجوی-سعادتی-روسیه شوروی و واقعه فوق را می توان در فصل “سعاداتی” کتابی با عنوان “درون KGB زندگی من در جاسوسی شوروی” یافت. که توسط ولادیمیر کوزیچکین ، اولین رئیس ارشد عملیات KGB در تهران نوشته شده است.
by Vladimir Kuzichkin, First Chief Directorate of KGB for Operations in Teheran. ISBN-13: 9780804109895
most interesting was while MEK, In its daily propaganda attacked the new liberal government official and even some of the religious leaders as pro-western by branding them as non-patriots even suggesting being Western Spies in their newspapers. Mek itself was busy spying for Russians. The arrest and conviction of Saiko disclosed Mek’s betrayal of the country and their illegal, slaver fashion relation with the Russians.
It also blow up Masoud Rajavi’s false face and stance of patriotism as an example of his usual crying wine but selling vinegar in the eyes of the people and the new government.
جالب اینکه در حالیکه مجاهدین خلق ، در تبلیغات روزمره خود ، با معرفی مقامات کشور به عنوان غیر میهن پرست حتی به عنوان جاسوس غربی در روزنامه های خود به آنها انگ میزد، و به مقام جدید دولت لیبرال و حتی برخی از رهبران مذهبی به عنوان غرب گرایانه حمله می كردند. خود مسعودرجوی مشغول جاسوسی برای روس ها علیه کشورش بود. دستگیری و محکومیت سایکو خیانت مسعودرجوی به کشور و رابطه نامشروع و برده وار آنها با روس ها را فاش کرد.
این واقعه همچنین چهره کاذب و موضع وطن پرستی مسعود رجوی را نمایان ساخت که به عنوان نمونه ای از گندم نمایی و جوفروشی ظاهر میشود.
Seizure of the AMERICAN EMBASSY
تسخیر سفارت آمریکا
As it was said the KGB and the Mek blamed CIA or “the US diplomats in US Embassy in Tehran that run the CIA in Iran” for this crack down on their spy network.
Would KGB and Russia sit idle only digesting such a big blow and do nothing concerning the fact that, “from the KGB’s point of view”, the below was from a defeated retreating enemy (The CIA) and USA diplomats as a result of the revolution in Iran.
همانطور که گفته شد KGB و فرقه رجوی CIA را یا “دیپلماتهای آمریكایی در سفارت آمریكا در تهران را كه CIA را در ایران اداره می كنند” را مقصر کشف و نابودی شبکه جاسوسی خود دانسته اند.
آیا KGB و روسیه در ایران حاضر میشدند این ضربه به این بزرگی را هضم می كنند و در مورد این واقعیت كه “از نظر KGB” ، ضربه از دشمنی شکست خورده در حال عقب نشینی (CIA) در نتیجه انقلاب ایران به آنا وارد شده است، هیچ کاری نکنند؟
91
92
93
94
95

As far as KGB was concerned CIA not only keept the secrets of how previous KGB Spy network was uncovered but also destroying another strong spy net work relation of KGB with Masoud Rajavi the Leader of MEK an Important political group which Russia considered it as a sign of the rise of the era of KGB and Russian influence and the down of US influence in Iran, due to the revolution, was far more than a blow to KGB but a disasterous blow to Rassia.
The importance of this question arises from the fact that the whole Revolution in Iran was against the Shah, as Iranians rightly considered him as the poppet of USA, consequently hundreds of leftist pro Russian groups appeared over night that together with the ordinary people on the streets, chanted death to America was supposed to put an end to any influence of CIA in Iran.
تا آنجا که به KGB مربوط می شد ، CIA نه تنها اسرار نحوه کشف شبکه جاسوسی قبلی KGB را حفظ کرده بود، بلکه باعث از بین رفتن ارتباط شبکه قدرتمند دیگر جاسوسی KGB با مسعود رجوی رهبر مجاهدین خلق یک گروه سیاسی مهم نشدشده بود، که روسیه آن را نشانه ای از ظهور دوران نفوذ KGB و روسیه و کاهش نفوذ آمریکا در ایران ، به دلیل انقلاب قلمداد میکرد، بنابراین این واقعه چیزی بیش از ضربه به KGB بلکه ضربه ای فاجعه بار به روسیه شوروی آن زمان بود.
اهمیت این سوال از این واقعیت ناشی می شود که کل انقلاب در ایران علیه شاه بود ، زیرا ایرانیان به درستی او را به عنوان عروسک آمریکا می دانستند ، در نتیجه صدها گروه چپ طرفدار روسیه در یکشبه ظاهر شدند که همراه با مردم عادی در خیابان ها ، با شعار مرگ بر آمریکا قرار بود به هرگونه نفوذ سیا در ایران پایان دهد.
Russians-Mek’s reaction to the blow
واکنش فرقه رجوی و روسیه به این ضربه
Immediately after, Mek intensified its political propaganda against America as US Imperialism, Advocating that:
“After the Shah it is imperialism led by US imperialism as the real Shah that must be toppled by armed struggle”
Mek’s official papers were filled with articles with content of advocating armed struggle against USA. Four months was needed for this propaganda campaign to give its fruits. Where MEK was ready to launch its counter attack on behalf of KGB and launched the occupation of US embassy in Tehran.
Since this was the second, attempt to occupy the US Embassy by Mek since the first attempt was three day after the revolution. Then Khomeini the leader of the revolution ordered them to leave the Embassy immediately.
Masoud Rajavi this time did it under the name of some students who later called themselves:
“Students of the line of Ayatollah Khomeini”
this named was chosen in order to neutralize Khomeini’s opposition to the seizure and win his support for continuation of the occupation, which worked.
Students of the line of Khomeini A name that was very intelligently chosen to force the suprem leader of the revolution the Ayatollah Khomeini to endorse the occupation of a foreign Embassy, especially while being under the propaganda bombardment of Mek for being soft against USA and not starting the wholly war against America as the Real Shah.
According to the Mek’s official paper issue nr. 18 page 7 Masoud Rajavi wrote :
بلافاصله پس از آن ، فرقه رجوی تبلیغات سیاسی خود را علیه آمریكا به عنوان امپریالیسم آمریكا تشدید كرد ، با شعارهایی مانند:
“پس از شاه ، امپریالیسم به رهبری امپریالیسم ایالات متحده به عنوان شاه واقعی است که باید با مبارزه مسلحانه سرنگون شود”
مقالات رسمی مجاهد با مقاله هایی با محتوای حمایت از جنگ مسلحانه علیه ایالات متحده پر شده بود. چهار ماه زمان لازم بود تا این کمپین تبلیغاتی ثمرات خود را بدهد. جایی که فربقه رجوی آماده بود از طرف KGB ضد حمله خود را آغاز کرده و سفارت آمریکا را در تهران اشغال کند.
از آنجا که این دومین تلاش برای اشغال سفارت ایالات متحده توسط فرقه رجوی و دیگر گروههای چپ بود، اولین تلاش سه روز پس از انقلاب بود. که در آن زمان خمینی رهبر انقلاب به آنها دستور داد فوراً از سفارت خارج شوند.
مسعود رجوی این بار این کار را با نام برخی از دانشجویان انجام داد که بعداً خود را “دانشجویان خط آیت الله خمینی”
خواندند.
این نام به منظور خنثی کردن مخالفت خمینی با تسخیر سفارت و جلب حمایت وی برای ادامه اشغال انتخاب شد بود، که موثر افتاد.
دانشجویان خط امام نامی که بسیار هوشمندانه انتخاب شده بود تا رهبر انقلاب آیت الله خمینی را مجبور به تأیید اشغال سفارت خارجی کند ، بویژه که تحت بمباران تبلیغاتی فرقه رجوی به دلیل نرمش درمقابل آمریکا و شروع نکردن جنگ و جهاد علیه آمریکا به عنوان شاه واقعی قرار داشت.
مسعود رجوی در شماره 18 مقاله مجاهد صفحه 7 نوشت.

“From the first moments of the seizure of American spy nest we stationed our military Units in the US Embassy Compound to Guard the brave students who sieged the US Spy nest.”
This sociopolitical pressure exerted by the MEK and other Soviet orchestrated leftist groups plus general anti American political atmosphere in Iran forced Khomeini to change his immediate initial rejection of the seizure decision, which ordered the students to leave the US Embassy compound, and unfortunately surrendered to Masoud Rajavi’s propaganda and endorsed the occupation after two day which lasted 444days.
MEK took the opportunity and immediately occupied American consulates in the cities of Isfahan and Tabriz independently and this time not under cover of students, but openly glorifying it in their papers which was announced only after they were thrown out by the Government security forces.Mojahed Issue No. 11 P.3
“از نخستین لحظات تسخیر لانه جاسوسی آمریکا ، واحدهای نظامی خود را در محل سفارت ایالات متحده مستقر کردیم تا از دانشجویان شجاعی که لانه جاسوسی آمریکا را محاصره کردند ، محافظت کنیم.”
این فشار سیاسی-اجتماعی اعمال شده توسط مجاهدین خلق و سایر گروههای چپ سازماندهی شده توسط اتحاد جماهیر شوروی به علاوه فضای سیاسی ضد آمریکایی در ایران ، خمینی را وادار کرد که تصمیم اولیه تخلیه فوری سفارت را که به دانشجویان دستور داده بود محل سفارت آمریکا را ترک کنند ، تغییر دهد و متاسفانه تسلیم تبلیغات رجوی و فضای کاذب کشور شده پس از دو روز از اشغال حمایت کرد که 444 روز به طول انجامید.
مجاهدین خلق فرصت را مغتنم شمردند و بلافاصله كنسولگریهای آمریكا را در شهرهای اصفهان و تبریز به طور مستقل اشغال كردند و این بار نه تحت پوشش دانشجویان خط امام، بلكه همانگونه که صریحاً آن را در مقالات خود در مجاهد شماره 11 صفحه 3 تجلیل می كنند اعلام کردند.

The Title (1) reads;“Report of how two of Mek members were injured while being thrown out of the American Consulate after they had occupied the Consulates in Esfahan and Tabriz Cities.”
The Sub-title (2) reads;“how the American Consulate was occupied in Isfahan by MEK members”.
MEK Praising the occupation as a heroic seizure of the American Embassy, reminded the responsibility of the Iran’s officials to fight with Imperialism to the end.
Iranian Government aware of the infiltration of the Mek members and other leftist groups within the so called students occupying the US embassy started a big purge within the MEk members in the Embassy. All Mek known under cover members of Mek were purged from the Embassy.
In this picture First from left, is Mr. Jafar Zakeri with US Hostage,
در تیتر (1) آمده است: “گزارشی از نحوه زخمی شدن دو عضو مجاهدین هنگام بیرون راندن از كنسولگری آمریكا پس از اشغال كنسولگری ها در شهرهای اصفهان و تبریز.”
در عنوان فرعی (2) آمده است: “چگونه کنسولگری آمریکا در اصفهان توسط اعضای مجاهدین خلق اشغال شد”.
مجاهدین خلق با ستایش اشغالگری به عنوان یک تصرف قهرمانانه در سفارت آمریکا ، مسئولیت مقامات ایران را برای جنگ با امپریالیسم تا پایان یادآوری میکردند. دولت ایران كه از نفوذ اعضای فرقه رجوی و سایر گروههای چپ در دانشجویان به اصطلاح اشغال كننده سفارت آمریكا آگاه بود ، پاکسازی بزرگی از اعضای مجاهدین خلق در سفارت را آغاز كرد. تمام افراد شناخته شده فرقه رجوی تحت پوشش دانشجوی از سفارت پاک شدند. در این تصویر نفر اول از چپ آقای جعفر ذاکری با گروگان آمریکایی ،

And in this picture below first from left is Ebrahim Zakeri brother of Jafar Zakeri and one of the leaders of Mek with Masoud and Maryam Rajavi in Iraq.
جعفر ذاکری برادر ابراهیم زاکری در عکسی زیر نفر اول از چپ میباشد که در یک اتاق در عراق در کنار مسعودرجوی و از اعضای دفتر سیاسی فرقه رجوی میباشد.
Jafar Zänkeri was later purged from the Embassy. He was sent to the war front and was killed!
So this was how the Soviet Union and Mek reacted to the blow when soviet-Mek spy network was destroyed by the Iranian Government, which Mek and KGB blamed CIA for that. Mojahed Issue # 36:
“Let’s prepare another Vietnam for America”

جعفر ذاکری بعداً از سفارت پاك سازی شد. او را به جبهه جنگ فرستادند ودر انجا کشته شد!
اتحادیه جماهیر شوروی و مجاهدین در برابر ضربه ای كه در اثر آن شبکه جاسوسی شوروی-فرقه رجوی توسط دولت ایران منهدم شد ، و فرقه رجوی KGB سیا را مسئول این امر میدانستند عکس العمل نشان دادند
Following the purge of Mek members from the Embassy compound, Masoud Rajavi Calls for Putting US Diplomats hostages to be put on trial as criminal spies and criticized the government for not doing so. He also called for “preparing another Vietnam for America”
به دنبال پاکسازی اعضای فرقه رجوی از محوطه سفارت ، مسعود رجوی خواستار محاکمه دیپلمات های آمریکایی به عنوان جاسوس جنایتکار شد و از دولت برای این کار انتقاد کرد. وی همچنین خواستار “تهیه ویتنام دیگری برای آمریکا گردید.
Masoud Rajavi, Mek Leader in his communique published
پیام شخصی مسعودرجوی رهبر فرقه رجوی در نشریه شماره 102 صفحه 2.
Mojahed Issue #102 p2, demanding:

“the US Diplomats must be at least put on trial… and not doing so by the Iranian officials shows that they are not anti- Imperialists”. With regards to American crimes committed in Iran, their diplomats must be put on trial before the world’s public opinion
“دیپلمات های ایالات متحده باید حداقل محاکمه شوند … و این اقدام مقامات ایرانی نشان نمی دهد که آنها ضد امپریالیست نیستند”. با توجه به جنایات آمریکایی ها در ایران ، دیپلمات های آنها باید قبل از افکار عمومی جهان محاکمه شوند
It is Important to note that :
این نکته مهم است بیان شود که:

Mek has never, not only officially changed, denounced or rejected their strategy of toppling imperialism led by USA with armed struggle but following this strategy, they use it as tools for motivating and radicalizing members inside their organization.
Mek to further show its radical and anti Imperialistic stance announces through its military communique nr. 23 of putting all its military units under the command of the Revolutionary Guards of the Ayatollah Khomeini, to prepare to combat against USA.
The Iranian officials called MEK as Monafegh meaning: one who Cries Wine but Sells Vingar
فرقه رجوی هرگز نه تنها رسماً استراتژی سرنگونی امپریالیسم به رهبری آمریكا را با مبارزه مسلحانه تغییر نداده، بلکه آنرا رسما رد و نقد نكرده است ، بلكه به دنبال این استراتژی ، رجوی از آن به عنوان ابزاری برای ایجاد انگیزه و رادیكالیزه كردن اعضای درون سازمان خود استفاده می كنند.
فرقه رجوی برای نشان دادن موضع رادیکال و ضد امپریالیستی خود از طریق اعلامیه نظامی شماره23 خود ، از قرار دادن تمام واحدهای نظامی خود تحت فرماندهی سپاه پاسداران آیت الله خمینی ، برای آماده سازی برای نبرد با ایالات متحده آمریکاسخن گفت.
مقامات ایرانی مجاهدین خلق را منافق می نامیدند ، یعنی: کسی که گندم نمایی و جو فروشی میکند.
MEK plan to overthrow the government
تلاش برای سرنگونی رژیم
Masoud Rajavi Mek’s Caliph has the illution of being in the position of the Leader of the Islamic Revolution and the Spiritual Leader of the Islamic World and his role has been stolen from him by the late Ayatollah Khomeini the Suprem Leader of the Iran Revolution.

Masoud Rajavi from the first days of victory of the revolution against the Shah, in Mek’s internal bulletins always emphasized that the Military confrontation with the new regime that accused them of bring back US imperialism to Iran is inevitable.
He added the right time is when MEK has completely prepared itself for such bloody confrontation by gathering arms and organizing the military units.
Under the goose of preparing to fight against US Imperialism, MEK organized Military units that marched independently on the streets of the Capital Tehran while collecting arms and ammunition to prepare for the overthrowing of the new regime. These picture are Mek’s military units in the streets in Major Cities.
میلیشیا 4
میلیشیا 2

مسعود رجوی رهبر عقیدتی فرقه، دچار این توهم مالیخولیایی است که در جایگاه رهبر انقلاب اسلامی و رهبر معنوی جهان اسلام قرار دارد و نقش وی توسط مرحوم آیت الله خمینی رهبر انقلاب ایران از وی ربوده شده است.
مسعود رجوی از نخستین روزهای پیروزی انقلاب علیه شاه ، در بولتن های داخلی اش همیشه تأکید می کرد که تقابل نظامی با رژیم جدید که آنها را به بازگشت امپریالیسم آمریکا به ایران متهم می کرد ، اجتناب ناپذیر است.
وی می افزود زمان مناسب زمانی است که مجاهدین خلق با جمع آوری اسلحه و سازماندهی واحدهای نظامی کاملاً خود را برای چنین رویارویی خونین آماده کرده باشد.
مجاهدین خلق تحت لوای آماده سازی برای مبارزه با امپریالیسم ایالات متحده ، همزمان با جمع آوری اسلحه و مهمات، واحدهای نظامی را سازماندهی کردند که به طور مستقل در خیابانهای پایتخت تهران راهپیمایی می کردند تا برای سرنگونی رژیم جدید آماده شوند. این تصویر واحدهای نظامی مک در خیابانهای شهرهای بزرگ است

Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi’s assessment was that with the new regime’s inability to govern the country and the war with Iraq at the same time while the military forces being occupied in the war front, Mek can topple the regime in the capital Tehran in a matter of days.
The daily clashed between Mek militia and the supporters of the regime, which was organized to counter Mek activities occurred on daily bases.In 2 years of Mek’s preparation for Military confrontation with the new regime to overthrow it, 52 of Mek’s militia were killed and many injured in these street clashes.
ارزیابی مسعود رجوی این بود که با ناتوانی رژیم جدید در اداره کشور و جنگ همزمان با عراق در حالی که نیروهای نظامی در جبهه جنگ اشغال شده اند ، می تواند ظرف چند روز رژیم را در پایتخت تهران سرنگون کند.
درگیری روزانه میان شبه نظامیان رجوی و طرفداران رژیم ، که برای مقابله با فعالیتهای این گروه سازماندهی شده بود. در 2 سال رویارویی 52 نفر از شبه نظامیان رجوی کشته شدند و بسیاری از آنها در این درگیری های خیابانی مجروح شدند.
Mek issued a military communique #25 giving an ultimatum to the regime on June 18, 1981 and stated in it:
“they will confront the regime with their full power from now on”.
فرقه رجوی در 18 ژوئن 1981 با اعلامیه نظامی شماره 25 با دادن اولتیماتوم به رژیم ، در آن اظهار داشت: “آنها از این پس با قدرت کامل خود با رژیم مقابله خواهند کرد”.
Two days later on June 20, 1981, Mek organized a rally without the consent of the government in Tehran where they intended to march towards the parliament and government buildings and Khomeni’s residence. To test a popular coup d’etat.
دو روز بعد ، در 20 ژوئن 1981 ، تظاهراتی را بدون اطلاع دولت در تهران ترتیب داد كه قصد داشتند به سمت پارلمان و ساختمانهای دولتی و محل اقامت خمینی راهپیمایی کنند. تا یک کودتای مردمی را آزمایش کنند. تظاهرکنندگان با پلیس درگیر شدند که منجر به کشته و زخمی شدن هر دو طرف شد.
Demonstrators clashed with the police resulting in many deaths and injured on both sides.
Custom Gallery: images not found
Mek responded by bombing campaign, by mass killings of important figures of the new Regime killing many people by suicide bombings in the mosques and public places and a reign of terror began. Mek used his undercover elements infiltrated in the Government offices to bomb and eliminate political figures who considered as pro-West including Dr. Mohammad Beheshti who was educated in Germany.
هفت تیر 2
هفت تیر 4
هفت تیر 5

فرقه رجوی با بمب گذاری ، با كشتار جمعي از افراد کلیدی رژيم جديد ، موجب كشته شدن بسياري از مردم توسط بمب گذاري هاي انتحاري در مساجد و اماكن عمومي شد و حكومت وحشت آغاز شد. فرقه رجوی از عناصر مخفي خود كه در ادارات دولت نفوذ كرده بودند براي بمب گذاري و از بين بردن شخصيت هاي سياسي که آنها را طرفدار غرب میخواند از جمله دكتر محمد بهشتي كه در آلمان تحصيل كرده بود استفاده كرد.
Custom Gallery: images not found
Dr. Baheshti was assassinated along with 120 party and parliament members in a single bombing of their Party Congress Meeting by Mek member Mr. Mohammad Reza Kolahi.
دکتر بهشتی به همراه 120 نفر از اعضای حزب و پارلمان در یک بمبگذاری در اجلاس کنگره حزب توسط عضو فرقه رجوی آقای محمدرضا کلاهی ترور شدند.

Left: Dr. Beheshti, killed together with 120 Party members, Right: Mr. Kolahi who bombed Party HQ Center: Kolahi in Holland (Kolahi was assassinated after 28years in Holland while living under a false name).
Later Presidential office was bombed killing the Iranian president and the prime minister by another Mek under cover member infiltrated in the office, called Mr. Masoud Kashmiri. He lives in Europe with his wife and children under the protection of Mek.
دفتر نخست وزیری
کشمیری

عکس سمت چپ: دکتر بهشتی ، همراه با 120 عضو کشته شده حزب ، عکس سمت راست: آقای کلاهی که مرکز ستاد حزب را بمب گذاری کرد: کلاهی در هلند (کلاهی پس از 28 سال در هلند ، در حالی که با نام جعلی زندگی می کرد ترور شد).
دفتر ریاست نخست وزیر محل بمب گذاری بعدی بود که در آن رئیس جمهور ایران و نخست وزیر توسط یکی دیگر از اعضای نفوذی در دفتر ، به نام آقای مسعود کشمیری ، کشته شد. او در اروپا و با همسر و فرزندانش تحت حمایت فرقه رجوی زندگی می كند.
Custom Gallery: images not found
Thousands more ordinary people (shopkeepers,…) were assassinated by Mek suicide bombings and hit squads simply for supporting the government.
هزاران نفر دیگر از مردم عادی (مغازه داران …) به دلیل حمایت از دولت توسط بمب گذاری های انتحاری و ترور های خیابانی کشته شدند.
Mek first to use Suicide bombings in Public places
فرقه رجوی بنیانگذار عملیات جنایتکاران انتحاری در مکانهای عمومی در خاور میانه
Mek was the first in the Middle East region to use barbaric techniques of suicide bombings in public places and mosques by under aged teenagers for mass killings.
Masoud Rajavi had learned this criminal technique of Suicide bombing in Palestine while he was fighting for PLO against Israel where PLO militia used Suicide bombing only against Israeli tanks.

فرقه رجوی اولین گروه تروریستی در منطقه خاورمیانه بود که از روش های وحشیانه بمب گذاری انتحاری در مکان های عمومی و مساجد توسط نوجوانان زیر سن برای کشتار جمعی استفاده کرد.
مسعود رجوی این روش جنایتکارانه بمب گذاری انتحاری را در فلسطین آموخته بود در حالی که برای سازمان آزادیبخش فلسطین علیه اسرائیل می جنگید ، جایی که شبه نظامیان سازمان آزادیبخش فلسطین از بمب گذاری انتحاری فقط علیه تانکهای اسرائیلی استفاده می کردند.
But Rajavi used suicide bombings in public places such as mosques at Friday Prayers in Iran where they were packed with people. This technique is now commonly used by terrorists in Afghanistan and elsewhere. The pictuer was published by Mek, shows 9 Mek Suicide bombers in their Jahadist issue No. 261

اما رجوی از بمب گذاری انتحاری در مکانهای عمومی مانند مساجد در نماز جمعه در ایران که در آنها مملو از مردم بود استفاده کرد. این روش اکنون توسط تروریست ها در افغانستان و جاهای دیگر مورد استفاده قرار می گیرد. تصویر منتشر شده توسط فرقه رجوی 9 بمب گذار انتحاری آنها را در شماره 261 نشریه مجاهد نشان می دهد
But against the Mek’s assessment, the mass killings and bombings could not only result in overthrowing the regime but the Regime with the help of its nation wide social base destroyed A to Z of Mek members and also arrested all the operatives of the Mek and executed them in retaliation to the Mek’s reign of terror and bombings and killings. Only some high ranking members scraped from the country. But many top leaders were killed.
Ashraf Rajavi
Mohammad Rajavi

بر خلاف ارزیابی رجوی ، كشتارهای گسترده و بمب گذاری ها نه تنها منجر به سرنگونی رژیم نشد بلكه رژیم به تلافی استراتژی ترور وحشت و بمب گذاری ها و قتل های رجوی با كمك پایگاه اجتماعی گسترده خود الف تا یای اعضای اعضای فرقه رجوی را نابود كرد، همه عوامل باقی مانده را دستگیر و یا اعدام كرد. فقط برخی از اعضای عالی رتبه از کشور فرارکردند. اما بسیاری از رهبران عالی آن کشته شدند.
Custom Gallery: images not found
Amongs them, Masoud Rajavi’s deputy, “Mossa Khaibani and his wife”, Rajavi’s wife “Ashraf Rajavi“, but his one year old son Mohammad Rajavi (now strong opposition for his fathers’s use of terrorism and despotism) survived a military attack to their base by Security forces.
در این میان جانشین “مسعود رجوی و همسرش” اشرف رجوی همسر مسعود رجوی کشته شدند. اما پسر یک ساله اش محمد رجوی (که اکنون مخالف شدید پدراش بخاطر استفاده از تروریسم و استبداد است) از حمله نظامی به پایگاه آنها جان سالم به در برد.

Mohammad Rajavi has recently called his father Masoud Rajavi to court in Norway for forcing him to go against mek’s dissident members through a Norwegian company that Mohammad Rajavi is working for without knowing it is probably Masoud Rajavi’s under cover company. Otherwise, how could a Norwegian company ask its employer to comply with the rules of Mek?
محمد رجوی اخیراً پدرش مسعود رجوی را به دادگاه نروژ فراخوانده است. رجوی پسرش را مجبور كرد از طریق یك شركت نروژی كه محمد رجوی برای آن كار می كند بدون آنكه بداند احتمالاً شركت مخفی مسعود رجوی است ، به مخالفت با اعضای مخالف رجوی اتهام بزند. در غیر این صورت باید کارش را از دست بدهد. چگونه یک شرکت نروژی می تواند از کارمند خود بخواهد که از قوانین یک گروه تروریستی خاور میانه ای که سالیان در لیست تروریستی بوده است اطاعت کند؟
Rajavi Escapes to France
Rajavi and Banisadr
Khomeini and Banisadr

فرار رجوی به فرانسه
Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi who escaped the country shortly after his start of the armed struggle, was aware of the west’s knowledge of his anti-Western stances and his terrorist nature especially due to assassination of US citizens a couple of years back and his direct role in seizure of US embassy in Tehran and US consulate in Isfahan and Tabriz,
Therefore used “Dr. Abolhassan Banisadr” the first president of the Iran Republic after the revolution as a front window to cover up his extremism and to deceive the west while escaped with him to France. This self-exile was aimed at as Rajavi puts it:
“to Neutralize the Imperialist’s measures of arresting Rajavi and also preventing the creation of a pro-Western political alternatives while he was busy overthrows the regime in Tehran”.
Rajavi and Dr. Banisadr formed NCRI, which I was also a member as an alternative to form an Islamic Democratic Republic!
Ashraf Rajavi killed
Banisadr-Rajavi-Firouzeh
Custom Gallery: images not found
Although Rajavi’s first wife was killed in armed raids to Mek bases in Tehran, and his one year old son was saved in the armed clashes. Rajavi did not wait more than a few months and married with Dr. Banisadr’s 18 years old daughter Miss Firouzeh Banisadr in Paris to cover up his real intentions of using Dr. Banisadr as liberal Window.

مسعود رجوی که بلافاصله پس از آغاز مبارزه مسلحانه از کشور فرار کرد ، از علم غرب از مواضع ضد غربی و ماهیت تروریستی خود به ویژه به دلیل ترور شهروندان آمریکایی چند سال قبل و نقش مستقیم او در تصرف سفارت آمریکا در تهران و کنسولگری آمریکا در اصفهان و تبریز مطلع بود.
بنابراین از “دکتر ابوالحسن بنیصدر “اولین رئیس جمهور جمهوری اسلامی ایران پس از انقلاب به عنوان ویترینی لیبرال برای سرپوش گذاشتن بر افراط گرایی خود و فریب غرب به فرانسه فرار کرد. این تبعیدخود خواسته به قول رجوی با این هدف صورت گرفت:
“برای خنثی سازی اقدامات امپریالیستها از دستگیری رجوی و همچنین جلوگیری از ایجاد آلترناتیو سیاسی غرب گرایانه در زمانی که رجوی در توهم سرنگونی رژیم در تهران بود.
رجوی و دکتر بنی صدر NCRI را تشکیل دادند که من نیز عضوآن بودم تشکیل دادند.
اگرچه همسر اول رجوی در حملات مسلحانه به پایگاه های مک در تهران کشته شد و پسر یک ساله وی در درگیری های مسلحانه نجات یافت. رجوی چند ماه بیشتر صبر نکرد و با دختر 18 ساله دکتر بنی صدر خانم Miss Firouzeh Banisadr در پاریس ازدواج کرد تا اهداف واقعی خود را برای استفاده از دکتر بنی صدر به عنوان یک ویترین لیبرال سرپوش بگذارد.
Maryam Azedanlou (later Rajavi) and her first husband Mehdi Abrishamchi
His marriage caused huge reaction within Iran and mek members. Cultic Nature of the Mek as an inevitable part of the nature of any terrorist group surfaced after being totally wiped out from inside Iran. The initial signs appeared when, while Masoud Rajavi was married to his second 18years old wife, he was also attracted to his personal secretary Maryam Azedanlou later becoming Maryam Rajavi then she the wife of a Politburo member of Mek Mr. Mehdi Abrishamchi.
Rajavi force divorced Maryam from her husband and married with her as his third marriage Calling it following the Prophet Mohammad’s tradition and will of God. Further more and surprisingly Rajavi called his Cultic marriages an Ideological Revolution within mek.
ازدواج او باعث واکنش گسترده در ایران و در بین اعضای فرقه شد. ماهیت فرقه ای رجوی بعنوان بخشی اجتناب ناپذیر از ماهیت هر گروه تروریستی پس از نابودی كامل در داخل ایران ظاهر شد. علائم اولیه هنگامی ظاهر شد که مسعود رجوی با همسر 18 ساله دوم خود ازدواج کرده بود ، وی همزمان جذب منشی شخصی خود مریم عضدانلو شد که بعدا مریم رجوی نام گرفت و مریم همسر یکی از اعضای دفتر سیاسی فرقه رجوی آقای مهدی ابریشمچی بود.
رجوی، مریم را به از شوهرش جدا کرد و به عنوان سومین ازدواج با او ازدواج کرد که این امر را پیروی از سنت و خواست خدا و پیامبر اسلام خواند. بعداً بیشتر و به طرز شگفت انگیز رجوی ازدواج های فرقه ای خود را انقلابی ایدئولوژیک در درون فرقه اش خواند.
He Claimed that his forcing the couple to divorce and marrying with the divorced wife, would boost the strength of the Mek members a million times to mend the blows received in Iran which will help to overthrow the Mullahs in Iran.
At this stage while hundreds protested against his Cultic and despotic actions, Masoud Rajavi lied to the members and said this was the first and last forced divorce and will not and cannot be repeated in the future, adding:
Masoud Rajavi lied to his members
if it was not necessary for the boosting of the strength of the Movement he would not have done it.رجوی در مقاله خود مجاهد شماره 4 صفحه 2 نوشت
Rajavi’s Ideological marriage campaigns did not help him to remotely overthrow Khomeini Regime in Iran from France since there was no one left inside Iran to take his orders. Especially when hundreds of militia mostly school and High school students were arrested on the streets of Tehran and killed inside prisons in retaliation to Mek’s terror campaign. Rajavi was involved in a campaign of Love affairs in Paris going form one wedding to another which caused wide spread condemnation amongst Iranians inside and outside Iran and especially inside MEK members and Caders.
Many mek members inside the prisons in Iran condemned and even changed sides and joined the supports of the government. Rivai’s terror and marriage campaigns resulted in total defeat of the Mek. Not only militarily but also politically and organizationally.
at the same time, wide spread opposition against despotism of the cult leader began. Many members outside and inside Iran left Mek.In NRCI the political coalition, almost all the main and independent members left the coalition.
وی ادعا كرد كه مجبور كردن جدا شده زن از شوهر و ازدواج با همسر مطلقه توسط رجوی، قدرت اعضای فرقه رجوی را یك میلیون بار تقویت می كند تا جبران ضرباتی كه در ایران وارد شده باشد و به سرنگونی آخوندها در ایران كمك خواهد كرد!!
در این مرحله در حالی که صدها نفر به اقدامات کیش شخصیتی و استبداد وی اعتراض داشتند ، مسعود رجوی به اعضای خود بدروغ گفت این اولین و آخرین طلاق اجباری است و در آینده تکرار نخواهد شد و نمی تواند تکرار شود ، و افزود:
اگر برای تقویت قدرت جنبش لازم نبود ، او این کار را نمی کرد
اکسیونهای ازدواجها ایدئولوژیک رجوی به وی کمک نکرد تا رژیم خمینی در ایران را از فرانسه از راه دور سرنگون کند زیرا کسی در داخل ایران باقی نمانده بود که دستورات او را دریافت کند. به ویژه هنگامی که صدها دانش آموز دبیرستانی در تلافی اقدامات تروریستی رجوی در خیابان های تهران دستگیر و در داخل زندان ها اعدام میشدند. رجوی درگیر کارزار امور عاشقانه در پاریس از یک عروسی به عروسی دیگر میرفت. که باعث محکومیت گسترده بین ایرانیان در داخل و خارج از ایران و به ویژه اعضای مجاهدین خلق و کادرها شد.
بسیاری از اعضا در داخل زندانهای ایران اینکارهای او را محکوم و حتی تغییر جناح داده و به پشتیبانان دولت پیوستند. کمپین های ترور و ازدواج هایش منجر به شکست کامل فرقه رجوی نه تنها از نظر نظامی بلکه از نظر سیاسی و سازمانی شد..
در همان زمان ، مخالفت گسترده علیه استبداد رهبر فرقه آغاز شد. بسیاری از اعضای خارج و داخل ایران آنرا را ترک کردند. در NRCI ائتلاف سیاسی ، تقریباً همه اعضای اصلی و مستقل از ائتلاف خارج شدند. لیست برخی از جداشدگان از شورای ملی مقاومت در زیر آمده است.
List of some of those who left NCRI
• Kurdish Democratic Party Iran
• Banisadr the first President after the Revolution
• Democratic front of the revolutionary Toilers of Iran
• United Left Council
• Iran’s Work Party (Toofan)
• Democratic National front of Iran
• Democratic movement Front of Gilan and Mazandaran Provinces’ Toilers
• Coalition of Iran’s Communists (Sarbedaran)
• Hassan Masali
• Bahman Niroumand
• Mansour Farthing
• Parviz Dastmalchi
• Naser Pakdaman
• Ahmad Salamatian
• Ali Asgard Saiyed Javadi
• Mahdi Khanbaba Tehrani
• Mohammad Reza Rouhani
• Karim Gashim
• Hedayat Allah Martin Daftari
• Masoud Banisadr
• Davood Baghervand Arashad
• Esmaile Vafa Yaghmaee
• ……
حزب دموکرات کردستان ایران
دکتر بنی صدر اولین رئیس جمهور پس از انقلاب
جبهه دموکراتیک زحمتکشان انقلابی ایران
شورای چپ متحد
حزب کار ایران (طوفان)
جبهه ملی دموکراتیک ایران
زحمتکشان جنبش دموکراتیک جبهه استانهای گیلان و مازندران
ائتلاف کمونیست های ایران (سربداران)
حسن ماسالی
بهمن نیرومند
منصور فرهنگ
پرویز دستمالچی
ناصر پاکدامن
احمد سلامتیان
علی اصغر سعید جوادی
مهدی خانبابا تهرانی
محمدرضا روحانی
کریم گشم
هدایت الله مارتین دفتری
مسعود بنی صدر
داوود باقروند ارشد
اسماعیل وفا یغمایی
Internal Suppression
شروع سرکوب داخلی
Mek Members and supporters who escape to neighboring countries under the crackdowninside Iran, sought refuge mainly to Iraqi Kurdistan province.
By the order of the Masoud Rajavi more than 725 Mek dissident members were arrested and tortured by Mek high ranking officials in a military camp called Mansouri In Iraqi Kurdistan province. For opposing Rajavi’s despotism, terror in Iran and Rajavi’s marriages campaign in Paris.
Rajavi Forced them under torture to confess in writing that all were spies working for the Government. Surprisingly those who survived the tortures having confessed in writing to be a spy, returned to their normal duties in Mek. Branding dissident members as spies was used to silence them. Hunderds of the tortured are now have left Mek and live in Europe and can personally testify in any court.
اعضا و طرفداران فرقه رجوی كه تحت سرکوب ایران به کشورهای همسایه فرار می کردند ، عمدتاً به استان کردستان عراق پناه می برند.
به دستور مسعود رجوی بیش از 725 نفر از اعضای مخالف فرقه در یك اردوگاه نظامی به نام منصوری در استان كردستان عراق توسط مقامات عالی رتبه فرقه به دلیل مخالفت با استبداد رجوی ، ترور در ایران و مبارزات ازدواج رجوی در پاریس دستگیر و شكنجه شدند. اعضای شکنجه شده و حتی شکنجه گر در اروپا برای شهادت حضور داند.
رجوی آنها را تحت شکنجه مجبور کرد که کتباً اعتراف کنند که همه جاسوسانی بودند که برای دولت کار می کردند. با کمال تعجب کسانی که از شکنجه جان سالم به در بردند که کتباً به جاسوسی اعتراف کرده اند ، به وظایف عادی خود در درون گروه بازگشتند. از اتهام به اعضای مخالف بعنوان جاسوس برای سكوت آنها استفاده می شد. صدها نفر از شکنجه شدگان اکنون فرقه را ترک کرده و در اروپا زندگی می کنند و می توانند شخصاً در هر دادگاهی شهادت دهند.
Rajavi also sentenced his deputy Mr. Ali Zarkesh to death in Paris for opposing and denouncing Rajavi’s destructive terror campaign as terrorism. Mr. Parivz Yaghobi another member of the leadership was expelled from the organization. Yaghobi had called for a organizational congress in Paris to try Rajavi for the terrorism which resulted in thousands death among Iranian Citizens as well as Mek members.
To counter the opposition in the leadership Rajavi promoted overnight his new wife Maryam Rajavi an ordinary member to the leadership of the Mek to support him in Mek.
رجوی همچنین معاون خود آقای علی زارکش را به جرم مخالفت و نکوهش کارزار تروریستی مخرب رجوی به عنوان تروریسم ، به اعدام در پاریس محکوم کرد. آقای پرویز یعقوبی یکی دیگر از اعضای رهبری از سازمان اخراج شد. یعقوبی خواستار برگزاری یک کنگره سازمانی در پاریس شده بود تا رجوی را به جرم تروریسیمی که منجر به کشته شدن هزاران شهروند ایرانی و همچنین اعضای گروه شده بود ، محاکمه کند.
برای مقابله با مخالفت در رهبری ، رجوی یک شبه همسر سوم-جدید خود مریم رجوی را از یک عضو عادی به رهبری فرقه ارتقا داد تا از وی در سطح رهبری حمایت كند.
MEK under Saddam Hossein of Iraq
فرقه رجوی تحت امر صدام حسین
All these anti-democratic and repressive measures in Mek and Rajavi’s feminism were closely monitored by Franch government who had given refugee to Rajavi, soon came to the conclusion that Rajavi’s tree not only has no fruit and even no shadow one could lay under it but it is a disgrace to a country to host such a terrorist organization, with a despotic leader advocating the most reactionary readings of Islam. Consequently Asked Rajavi to leave France.
11
12

Saddam Hussein the late Dictator of Iraq that has been helping to organize Rajavi’s fugitive members from neighboring countries of Iran into Iraq since the beginning of the war against Iran, used the opportunity to take Rajavi himself to Iraq to best deploy the MEK members against the Islamic republic.
Iraqi Embassies Provided Passports and Visa for the Mek’s members who escaped to Pakistan, Turkey and Arab Golf countries and even in Europe to take them all to Iraq as part of his Army against Islamic Republic of Iran. I myself was the Mek’s contact person in Pakistan with Iraqi consulate organizing part of the deployment.
Saddam Hossein called the Mek forces “National Liberation Army NLA” to fight their own people at Iraq’s borders.
Arron Merat of The Guardian of London in 2018 described the Mek under Saddam Hossein:
the MEK staged attacks against civilian and military targets across the border in Iran and helped Saddam suppress his own domestic enemies. But after siding with Saddam – who indiscriminately bombed Iranian cities and routinely used chemical weapons in a war that cost a million lives – the MEK lost nearly all the support it had retained inside Iran. Members were now widely regarded as traitors. Isolated inside its Iraqi base, under Rajavi’s tightening grip, the MEK became cult-like. A report commissioned by the US government, based on interviews within Camp Ashraf, later concluded that the MEK had “many of the typical characteristics of a cult, such as authoritarian control, confiscation of assets, sexual control (including mandatory divorce and celibacy), emotional isolation, forced labour, sleep deprivation, physical abuse and limited exit options”.
Rajavi and Saddam Hossein agree on Rajavi’s free hand on his Organization in return for Rajavi suppressing Kurdish uprising. Therefore mek member who escaped Camp Ashraf were arrested and tortured and handed back to Rajavi.
Saddam Hossein also used Mek members to infiltrate into Iran and assassinate Saddam Hossein’s dissents inside Iran in City of Kermanshah and Dezful and elsewhere for him.

همه این اقدامات ضد دموکراتیک و سرکوبگرانه فمینیسم رجوی توسط دولت فرانسه که به رجوی پناهنده داده بود ، و از نزدیک تحت نظارت قرار داشت مانیتور مشد. به زودی به این نتیجه رسیدند که درخت رجوی نه تنها هیچ میوه ای ندارد و حتی سایه ای هم ندارد که بتواند زیر آن لمید. بنابراین حضور رجوی را یک رسوایی برای یک کشور که میزبان چنین سازمان تروریستی است تلقی میکرد، چرا که به یک رهبر مستبد که ارتجاعی ترین خوانش از اسلام را نمایندگی میکند پناه داده است. در نتیجه از رجوی خواست که فرانسه را ترک کند.
Custom Gallery: images not found
صدام حسین ، دیکتاتور عراق که از زمان آغاز جنگ علیه ایران به سازماندهی اعضای فراری رجوی از کشورهای همسایه ایران به عراق کمک می میکرد، از این فرصت استفاده کرد و رجوی را به عراق برد تا اعضای مجاهدین خلق را به بهترین وجه علیه کشورشان بکار گیرد.
سفارتخانه های عراق گذرنامه و ویزا برای اعضای فرقه رجوی که به پاکستان ، ترکیه و کشورهای عربی خلیج فارس و حتی در اروپا فرار کرده بودند فراهم میکردند تا همه آنها را به عنوان بخشی از ارتش خود علیه جمهوری اسلامی ایران به عراق منتقل کنند. من خودم شخص رابط مجاهدین در پاكستان با كنسولگري عراق بودم كه بخشي از اعزام را سازماندهي مي كرد.
صدام حسین نیروهای فرقه رجوی را “ارتش آزادیبخش ملی NLA” نامید تا در مرزهای عراق با مردم خود بجنگند.
آرون مرات از گاردین لندن در سال 2018 فرقه رجوی را در زمان صدام حسین توصیف كرد:
مجاهدین خلق حملات خود را علیه اهداف غیرنظامی و نظامی در آن سوی مرزهای ایران انجام دادند و به صدام در سرکوب دشمنان داخلی خود کمک کردند. اما پس از جانبداری از صدام – که بی محابا شهرهای ایران را بمباران کرد و بطور معمول از سلاحهای شیمیایی در جنگی استفاده کرد که باعث کشته شدن یک میلیون انسان شد – مجاهدین خلق تقریباً تمام پشتیبانی خود را در داخل ایران از دست داد. اکنون اعضا به طور گسترده خائن شناخته می شدند. مجاهدین خلق که در داخل پایگاه عراقی خود و تحت کنترل سختگیرانه رجوی جدا شده بودند ، تبدیل به یک فرقه شدند. طبق گزارشی به سفارش دولت ایالات متحده ، براساس مصاحبه ها در اردوگاه اشرف ، بعداً نتیجه گرفت كه مجاهدین خلق “بسیاری از خصوصیات معمول یك فرقه مانند، كنترل استبدادی ، مصادره دارایی ، كنترل جنسی (از جمله طلاق اجباری و تجرد) ، انزوای عاطفی ، کار اجباری ، کمبود خواب ، آزار جسمی و عدم اجازه دود خروج از گروه را میتوان نام برد.
رجوی و صدام حسین در عوض سرکوب قیام کردها عراقی ، دست باز به رجوی در مورد سازمان خود به توافق می رسیدند. از این رو یکی اعضای فراری از اردوگاه اشرف توسط عراق دستگیر و شکنجه شده و به رجوی تحویل داده میشدند.
صدام حسین همچنین از اعضای فرقه رجوی برای نفوذ به ایران و ترور مخالفان خودش در داخل ایران در شهرهای كرمانشاه و دزفول و جاهای دیگر استفاده كرد.
Masoud Rajavi was also taken to Saudi Arabia clandestinely from Iraq to finance and brief him on Saudis goals against his Iran during the Iran Iraq War. Only a few of us in Mek knew about his trip to Saudi Arabia, although it was made public after 16 years by mek itself. Saddam Hossein of Iraq and rulers of Saudi Arabia were not the only countries that made use of Masoud Rajavi against his own country.
According to NBC two US senior officials confirmed that the People’s Mujahedin of Iran Mek was “financed Trained and armed by Israel in killing Iranian nuclear scientists” inside Iran.
The New Yorker daily in an article “Our Men In Iran” by Seymour M. Hersh gave a full detailed account of where and when Mek members were trained in Nevada to kill their own countrymen.
Mek’s collaboration with Saddam Hossein and Israel killing the Iranian soldiers and scientists created wide spread and outmost hearted amongst the Iranians inside and outside Iran against Masoud Rajavi and Mek.
مسعود رجوی همچنین به طور مخفیانه از عراق به عربستان سعودی برده شد تا او را در مورد اهداف سعودی ها علیه ایران در طول جنگ ایران و عراق مطلع و توجیه کنند. فقط تعداد کمی از ما در فرقه رجوی از سفر وی به عربستان سعودی اطلاع داشتیم ، اگرچه این سفر پس از 16 سال توسط خود رجوی علنی شد. صدام حسین از عراق و حاکمان عربستان سعودی تنها کشورهایی نبودند که از مسعود رجوی علیه کشورش استفاده کردند.
طبق گزارش NBC ، دو مقام ارشد آمریكایی تأیید كردند كه مجاهدین خلق ایران ” در كشتن دانشمندان هسته ای ایران در داخل ایران توسط اسرائیل آموزش دیده،ذمسلح و تأمین مالی می شود.
روزنامه نیویورکر در مقاله ای با عنوان “مردان ما در ایران” توسط سیمور م. هرش شرح کاملی از اینکه کجا و چه زمانی اعضای رجوی در نوادا برای کشتن هموطنان خود آموزش دیده اند ، ارائه می دهد.
همکاری با صدام حسین و اسرائیل در کشتن سربازان و دانشمندان ایرانی باعث گسترش گسترده نفرت در میان ایرانیان داخل و خارج ایران علیه مسعود رجوی شد.
Rajavi claims to be sent by the God and forced divoces of all members begin
ادعای امام زمانی مسعود رجوی
Ceasefire is called by Iran in the war with Iraq which brought about and end to the Mek’s use in Iraq for Saddam Hossein. Rajavi that had found himself trapped at a dead end in Iraq after the seasfire . To free himself from being questioned Rajavi Claimed to be sent by the God. That meant all the members must blindly obey him and his orders as rule of God. Many opposed and intended to leave Mek. Rajavi Confronted members with new atrocity, and against his last promise that there will be no more forced devices.
اعلام آتش بس بین ایران و عراق در جنگ باعث شد و استفاده فرقه رجوی در عراق برای صدام حسین پایان یابد. رجوی که پس از آتش خود را در بن بست عراق گرفتار می یافت. برای رهایی خود از بازخواست، ادعا کرد که توسط خدا فرستاده شده است. این بدان معنی است که همه اعضا باید کورکورانه از او و دستورات او به عنوان قانون خدا پیروی کنند. بسیاری مخالفت و قصد ترک فرقه را نمودند. رجوی با وحشیانه ترین شیوه ها به مقابله برخواست و برخلاف آخرین قول خود مبنی بر اینکه دیگر هیچ طلاق اجباری وجود نخواهد داشت ، با اعضا روبرو شد.
Rajavi force divorced all the families of the Mek’s members. took their children away from their parents and sends them around the world.
نیروی رجوی تمام خانواده های اعضایش را طلاق داد. فرزندان خود را از والدین خود دور کرده و آنها را به سراسر جهان فرستاد.
A reign of suppression of the dissident members began with the help of Iraqi security forces and Rajavi openly called for Iron fist suppression in the presence of 4000 members to any opposition to his totalitarian rule.
حاکمیت سرکوب اعضای مخالف با کمک نیروهای امنیتی عراق آغاز شد و رجوی آشکارا اعلام سرکوب با مشت آهنین در حضور 4000 عضو با هرگونه مخالفت با حکومت توتالیتر خود نمود.
One thousand of dissident members (men and women) were arrested and tortured some still missing, some claimed to have committed suicide! Again all the tortured were forced to accept in writing to be pies of the Government.
هزار نفر از اعضای مخالف (زن و مرد) دستگیر و شکنجه شدند که برخی هنوز ناپدید هستند، برخی ادعا کردند که خودکشی کرده اند! باز هم همه شکنجه شدگان مجبور شدند کتباً قبول کنند که جاسوس دولت میباشند تا از شکنجه و زندان رها شوند.

Rajavi enforced “no exit rule” that meant those who intended to escape would be shot by the Camps Guards explained by Mr. Mehdi Abrishamchi politburo member to a gathering of Mek members.
رجوی “قانون ممنوع الخروج” را اجرا كرد كه بدین معنی بود كه کسانی كه قصد فرار داشتند توسط نیروهای محافظ اردوگاه مورد اصابت گلوله قرار می گیرند را توسط عضو دفتر سیاسی مهدی ابریشمچی در جمع اعضای فرقه توضیح داده شد.
Masoud Rajavi Calls September 11 barbarism “fight against Imperialism”
رجوی جنایت 11سپتامبر را مبارزه با امپریالیسم آمریکا خواند
Masoud Rajavi fully supports September 11, 2001 terrorist act as genuine struggle against US Imperialism. It was September 11 2001, Mek had gathered at the presence of 4000 Mek members that Masoud Rajavi and his wife Maryam Rajavi used as sessions of mass brain wash. Mek members are totally isolated from outside world. No letters, no telephones, no contact, No Radio no TV no books and newspaper is read. Even member cannot talk to one another which was branded by Rajavi himself as an spy net.
But all of a sudden all the TVs took the crowd through CNN to NewYork city for the first time in say 30 years. Connecting Mek members took outside world. At the same time boxes of cakes entered the gathering and Rajavi which was obviously glorified announced that the US Imperialism has received a great blow. Rajavi let the audience watch the whole news coverage up until the buildings collapsed. Rajavi explained at the end that:
if Mek would have done that far more casualties the Imperialism would suffer.Because our members all have divorced their partners and gifted them to their leader which will be translated to their greater will in our wholly war against imperialism. Where alqaeda members have not done so.
مسعود رجوی از اقدام تروریستی 11 سپتامبر 2001 به عنوان مبارزه واقعی علیه امپریالیسم ایالات متحده پشتیبانی كامل کرد. 11 سپتامبر سال 2001 بود ، رجوی در حضور 4000 عضو گردهم آمده بوند كه مسعود رجوی و همسرش مریم رجوی از آنها به عنوان جلسات شستشوی مغزی دسته جمعی استفاده می كردند. اعضا فرقه رجوی کاملاً از دنیای خارج قطع هستند. نامه ، تلفن ، تماس ، رادیو ، تلویزیون ، کتاب و روزنامه خوانده نمی شود. حتی اعضا نمی توانند با یکدیگر صحبت کنند که توسط خود رجوی به عنوان شبکه جاسوسی متهم میشوند.
اما در همین گردهمآیی ناگهان همه تلویزیون ها برای اولین بار طی 30 سال گذشته جمعیت را از طریق CNN به شهر نیویورک بردند. اعضای با تماس با دنیای خارج از جهان روبرو شدند. در همان زمان جعبه های کیک وارد جلسه شد و رجوی که به طور واضح برانگیخته شده بود اعلام کرد که امپریالیسم ایالات متحده ضربه بزرگی را متحمل شده است. رجوی به مخاطبان اجازه داد تا زمان ریزش ساختمان ها ، کل خبر را مشاهده کنند. رجوی در پایان توضیح داد:
اگر سازمان مجاهدین این عملیات را کرده بود خسارات بیشتری میزد و امپریالیسم متحمل خسارت بسا بیشتری می شد. از آنجا كه اعضای ما همه از همسران خود طلاق گرفته و آنها را به رهبر خود هدیه داده اند كه در جنگ كامل ما علیه امپریالیسم به اراده بیشتر آنها ترجمه خواهد شد. در جایی که اعضای القاعده چنین کاری نکرده اند
Abbas Davari Politburo member

I personally went near the stage to Mr. Abbas Davari a height ranking Politburo member who was sitting in front row and asked him in total shock! Do you call this crime against humanity struggle for freedom?
This obvious support for the Sept 11 Barbarism of Al-Qaeda was the corner stone for hundreds of Mek members to leave Mek including myself.
من شخصاً در شوك كامل از شنیدن چنین حرفیی به نزديك سن نزد آقاي عباس داوري ، يكي از اعضاي دفتر سياست رده بالا كه در رديف اول نشسته بود رفتم و از او پرسيدم! آیا این جنایت علیه بشریت را مبارزه برای آزادی می نامید؟
این حمایت آشکار از بربریت القاعده در 11 سپتامبر سنگ بنایی بود که صدها عضو از جمله من فرقه رجوی را ترک کنند.
10 years prison sentence for leaving Mek
دهسال زندان بخاطر درخواست ترک فرقه رجوی
In my case when I requested to leave mek I was sentenced to 10 years of imprisonment which I could only free myself from mek Ashraf Camp Prison when US invaded Iraq so I could take refuge with American Army.
In 2003, Saddam Hossein himself was overthrown putting a beginning to the end to the Mek’s presence in Iraq. Masoud and Maryam Rajavi escaped from Iraq leaving 4000 members behind. where Masoud Rajavi went to hiding not to face the charges of terrorism against USA, cooperation with Saddam Hussein in suppression of the Kurdish people and suppression of its own members in Camp Ashraf in Iraq, and Maryam took residence in France.
من هنگام درخواست ترک فرقه رجوی به 10 سال حبس محكوم شدم. تنها هنگام حمله آمریكا به عراق بود که توانستم خودم را از زندان اردوگاه اشرف آزاد كنم تا بتوانم به ارتش آمریكا پناه ببرم.
در سال 2003 ، صدام حسین سرنگون شد و با این کار پایان حضور فرقه رجوی در عراق آغاز شد. مسعود و مریم رجوی با پشت سر گذاشتن 4000 عضو از عراق فرار کردند. جایی که مسعود رجوی برای مخفی ماندن به اتهامات تروریسم علیه آمریکا ، همکاری با صدام حسین در سرکوب مردم کرد و سرکوب اعضای خود در اردوگاه اشرف در عراق مخفی شد و مریم در فرانسه اقامت گزید.

Maryam Rajavi was arrested in France by French Judiciary for terrorism, human trafficking and money laundry.
Masoud Rajavi orders members to self-emmulate to teach the French a lesson that they can not touch Mek, 12 Mek Jihadists committed suiciadal self-immolation.
مریم رجوی توسط دادگستری فرانسه به جرم تروریسم ، قاچاق انسان و پولشویی در فرانسه دستگیر شد. مسعود رجوی به اعضا دستور می دهد تا از دست به خود سوزی انتحاری بزنند تا درسی را به فرانسوی ها بیاموزند که نمی توانند به آن فرقه دست بزنند.
Self_Immolation
Self_Immolation_1
Self_Immolation_1212 – Copy

12 commit suicide self-immolation which two young women one a student in Canada and one mother of two kids die as a result in the in London and Paris.
12 نفر اقدام به خودسوزی کردند که دو زن جوان یکی دانشجو در کانادا و یک مادر دو کودک در لندن و پاریس جان خود را از دست دادند.
دختر
seda2010 (2)

Three of those who survived the self emolation. سه تن از کسانیکه از خود سوزی جان سالم بدر بردند.
New Iraqi government asks Mek to leave Iraq
درخواست دولت جدید عراق به ترک عراق
Mr. Rajavi who is determined to prevent his members from reaching free world calls Camp Ashraf Iran’s second Capital from his hideout in Europe or Saudi Arabia that Ashraf Camp must be defended at the price of the death of all its residence. Their resistance results in tens of Mek members being killed and injured in clashed with Iraqi forces.
آقای رجوی که مصمم بود مانع دسترسی اعضای به جهان شود ، از مخفیگاه خود در اروپا یا عربستان سعودی اردوگاه اشرف را دومین پایتخت ایران خواند و دستور داد که باید از اردوگاه اشرف به قیمت جان تمام ساکنین محل دفاع کرد. مقاومت آنها منجر به کشته و زخمی شدن دهها نفر از اعضای در درگیری با نیروهای عراقی گردید.
درگیری 34
درگیری 343
درگیری1212
درگیریها 33
درگیریها44
د
Families of the mek members inside Iran who were shocked by the news of Camp Ashraf rush to Iraq and show up in front of the camp. To save their loved ones in the Camp. Another new dilemma begins, Masoud Rajavi who is concerned that the members may leave the camp with their families, prevents the families of his members to meet and brand the families Agents of the Iran. The families are stoned at the gates of Camp Liberty.
خانواده ها 2
خانواده ها 4
خانواده ها 222
خانواده ها
خانواده ها1
خانواده های 3
خانواده های اعضای فرقه رجوی در داخل ایران که از خبر قرارگاه اشرف شوکه و نگران شده بودند با عجله به عراق رفته و در مقابل اردوگاه برای نجات عزیزانشان در اردوگاه حاضر می شوند. معضل جدید دیگری آغاز می شود ، مسعود رجوی که نگران است اعضا در تماس با خانواده های خود فرقه را ترک کنند ، مانع از ملاقات خانواده های اعضا شده و خانواده ها را جاسوسان رژیم ایران معرفی میکند. خانواده ها را در مقابل دروازه های کمپ لیبرتی سنگسار می کنند.
Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi as the Calipha orders cult members to kill familie
رجوی خواستار کشتن خانواده ها توسط اعضا میشود
Masoud Rajavi even publishes a book in his own name calling the family of the Mek members, “the agents of the Iranian regime” and asks his members to kill their families that oppose Rajavi in many occasions in his book including Page 20
مسعود رجوی حتی کتابی را به نام خود منتشر می کند که خانواده اعضا را “کارگزاران رژیم ایران” خوانده در بسیاری از موارد از جمله کتاب و از اعضای خود می خواهد خانواده هایشان را که مخالف رجوی هستند بکشند.
کتاب خانواده مسعود رجوی
Rajavi quotes Imam ALI the first imam and successor of the Prophet Mohammad according to the Shiaat Moslems reading of Islam for giving mek members guide lines how to react towards their own family that have come to the gates of Camp Ashraf and request to meet their loved ones: Rajavi’s book page 20 reads:
رجوی به نقل از امام علی (ع) اولین امام و جانشین پیامبر اسلام بر اساس قرائت خودش از اسلام برای راهنمایی اعضا و نحوه واکنش نسبت به خانواده خود که به دروازه های اردوگاه اشرف آمده اند و درخواست ملاقات با عزیزان خود را دارند : در صفحه 20 کتاب رجوی آمده است:
The times when we were alongside of the Prophet Mohammad, when we stood up against our fathers, mothers, brothers and uncles and killed them. This, of course, add to our faith, belief, steadfastnessRajavi Wrote in his book Families om Mek members page 20
زمانهایی که در کنار حضرت محمد بودیم ، وقتی در برابر پدران ، مادران ، برادران و عموهای خود قرار میگرفتیم و آنها را کشتیم. این البته به ایمان ، اعتقاد ، پایداری و استواری ما میافزاید.
MEK and their support for ISIS
حمایت مسعود رجوی از داعش
Rajavi that found himself un protected after Saddam Hossein was toppled, and pro Iranian government took power in Iraq. He yearned to go back to the old days of Saddam Hossein in Iraq supports ISIS’s military takeover of Iraq hoping to be able to enjoy the blessings of Saddam Hossein’s officials within the ISIS leaders such as Ezat Ebrahim Saddam Hossein’s deputy. In this screen shot from the Mek’s Official Website,
رجوی که بعد از سرنگونی صدام حسین و به دست گرفتن دولت طرفدار ایران در عراق خود را درخطر میدید. و مشتاق بازگشت به روزهای خوش گذشته صدام حسین در عراق بود از اشغال نظامی عراق توسط داعش پشتیبانی کرد. و امیدوار بود که بتواند از نعمت مقامات صدام حسین در سران داعش مانند معاون صدام عزت ابراهیم برخوردار شود. در این صفحه نمایش از وب سایت رسمی فرقه رجوی این حمایت را میتوان بروشنی مشاهده نمود.

Mek’s official website calling ISIS invasion of Mosul by revolutionary of Iraq
Mek Calling ISIS occupation of Mosel in Iraq the advancement of the Iraqi Revolutionaries to topple The Prime minister Maleki in the hope of going under the support of the Bath Party Leaders in ISIS after ISIS take over Iraq.
Fortunately ISIS was defeated in Iraq and Rajavi has no choice but to leave Iraq with and US help and Mek Members are relocated to Albania to a new camp called Camp Ashraf nr.3. In Albania Masoud Rajavi withholds its members from contacting Western Bourgeoisie. In the latest attempt Mek forced members to sign an obligation paper to stay in an isolated Barracks in Tirana forever.
The following file (a copy of the obligation paper) was smuggled out of Mek by those who escaped in Tirana-Albania, clearly shows the cultic and anti-Western, tactics of Mek to manipulate the minds of its members against outside world. the file reads:
رجوی اشغال موصل توسط داعش در عراق را پیشرفت انقلابیون عراق برای سرنگونی نخست وزیر ملكی به امید تحت حمایت رهبران حزب حمام در داعش پس از تسلط داعش بر عراق خواند.
خوشبختانه داعش در عراق شکست خورد و فرقه اش چاره ای جز ترک عراق و کمک آمریکا نداشت. اعضای فرقه در آلبانی به اردوگاهی جدید به نام اردوگاه اشرف شماره 3 منتقل شدند. در آلبانی مسعود رجوی اعضای خود را از تماس با جنهان خارج بعنوان بورژوازی غربی ممانعت می کند. در آخرین تلاش ، اعضا را مجبور كرد تا یك برگه تعهد را امضا كنند تا برای همیشه در آن پادگان بصورت منزوی در تیرانا بمانند.
پرونده زیر (نسخه ای از تعهد نامه) توسط افرادی که در تیرانا-آلبانی فرار کرده اند از مک به بیرون قاچاق شده است ، به وضوح نشان می دهد تاکتیک های فرقه آمیز و ضد غربی مک برای دستکاری ذهن اعضای آن در برابر جهان خارج است. پرونده به شرح زیر است:
MY strategy is overthrow
Campaign No. 10

Treaty to Overthrow and Declaration of constant Mek Membership Request to be displaced to Camp Ashraf 3 (in Tirana-Albania)

  1. The Fourth founders of the National Liberation Army and Mek inside and outside Iran are engaged in a campaign to overthrow the Regime and preparation of its means in all directions.
  2. With respect to the past martyrs in Ashraf and Liberty Camps my way is to remain a Jihadist and die as a Jihadist and my tactic is overthrowing.
    Those who escape the jihad for Allah and turn their back to him will stir up the wrath of Allah, and for such a deadly sin they deserve to be in Hell. (Followed by a verse of Koran endorsing it)
    Those who break this Holy Oath are the examples of those whom raise the anger of the Allah and deserve to be cursed. (Followed by a verse of Koran endorsing it)
  3. Once again I am given to understand on behalf of the NLA and Mek that, if I can’t stand to my own Holy Oath and agreement and all previous commitments, and if I do not seek the overthrowing, I should leave and peruse my personal life.
    But no, I distance from such a humiliation of submitting to the bourgeoisie by ignoring my Holy Oath that will make Khomeini laugh at me in his grave.
  4. Alas, if I have come to Europe to live in a secure place. Alas, if I leave the revolutionary struggle, and to be drowned in the Ideology of sexuality and selfishness that will convert me to a corpse.
    6.The great Jihad meaning continuous revolution against reaction and anti-revolutionary Bourgeoisie by sincerely confessing my sins in the daily collective meetings (brainwash) which is the great necessity for the victorious overthrowing and also promotion of the Mek in this historic moment.
    7…
    Name: Signature:
    استراتژی من سرنگونی است
    کمپین شماره 10
    پیمان سرنگونی و اعلامیه درخواست عضویت مك ثابت برای جابجایی به اردوگاه اشرف 3 (در تیرانا-آلبانی)
    بنیانگذاران چهارم ارتش آزادیبخش ملی و مجاهدین در داخل و خارج ایران درگیر یك كار برای سرنگونی رژیم و تهیه وسایل آن از هر جهت هستند.
    با احترام به شهدای گذشته در اشرف و اردوگاه های لیبرتی ، راه من این است که جهادی بمانم و به عنوان جهادی بمیرم و تاکتیک من سرنگونی است.
    کسانی که از جهاد برای خدا فرار می کنند و به او پشت می کنند ، خشم خدا را برمی انگیزند ، و برای چنین گناه کشنده ای سزاوار حضور در جهنم هستند. (به دنبال آن آیه ای از قرآن آن را تأیید می کند). کسانی که این سوگند مقدس را می شکنند نمونه کسانی هستند که خشم خدا را برمی انگیزند و مستحق لعنت هستند. (به دنبال آن آیه ای از قرآن آن را تأیید می کند)
    3.یک بار دیگر به من ابلاغ می شود که به نمایندگی از ارتش آزادیبخش ملی و مجاهدین که ، اگر من نمی توانم در برابر سوگند مقدس خود و توافق و تمام تعهدات قبلی ایستادگی کنم ، و اگر به دنبال سرنگونی نیستم ، باید بروم و مطالعه کنم زندگی شخصی من، اما نه ، من با نادیده گرفتن سوگند مقدس خود که خمینی را در قبر خود به من می خنداند ، از چنین تحقیر تسلیم در برابر بورژوازی فاصله می گیرم.
    هیهات ، اگر من برای زندگی در یک مکان امن به اروپا آمده باشم. هیهات، اگر مبارزه انقلابی را ترک کنم و غرق در ایدئولوژی جنسیت و خودخواهی باشم که مرا به یک جسد تبدیل خواهد کرد.
    جهاد بزرگ به معنای انقلاب مداوم علیه ارتجاع و بورژوازی ضد انقلاب با اعتراف صمیمانه به گناهان من در جلسات جمعی روزانه (شستشوی مغزی) که ضرورتی بزرگ برای سرنگونی پیروزمندانه و همچنین ارتقا فرقه رجوی در این لحظه تاریخی است.

    نام: امضا:
    with the full support of USA with the help of Albanian Government . Rajavi Is allowed to keep the members of his Cult captive in Camp Ashraf 3 in Tirana capital of Albania.
    described by the Guardian of London. In an article titled :
    با پشتیبانی کامل ایالات متحده آمریکا با کمک دولت آلبانی. رجوی مجاز شد اعضای فرقه خود را در اردوگاه اشرف 3 در پایتخت تیرانا در آلبانی اسیر کند.
    روزنامه گاردین لندن در مقاله ای با عنوان: “مجاهدین، تروریست، فرقه، یا قهرمانان آزادی و دمکراسی، داستان وحشی وحشی مجاهدین” شرح داده شده است که:
    The article continues as:

Mustafa and Robabe Mohammadi came to Albania to rescue their daughter Somayeh.The middle aged couple Have been followed by two intelligent agents. Everywhere they went. The Mohammadis say their daughter Somayeh is being held against her will by a fringe Iranian known as MEk. Widely reqarded as a Cult. the MEK was once designated as a terrorist organisation by the US and UK, but its opposition to the Iranian government has now earned it the support of powerful hawks in the Trump administration, including national security adviser John Bolton and the secretary of state, Mike Pompeo. Anti-capitalist, anti-imperialist and anti-American, MEK fighters killed scores of the Shah’s police in often suicidal street battles. The group targeted US-owned hotels, airlines and oil companies, and was responsible for the deaths of six Americans in Iran. “Death to America by blood and bonfire on the lips of every Muslim is the cry of the Iranian people,” went one of Mek’s most famous songs. “May America be annihilated.”The Guardian of London 2018
The Guardian of London 2018 “]
مصطفی و ربابه محمدی برای نجات دختر خود سمیه به آلبانی آمدند. زوج میانسال هر کجا که می روند توسط دو مامور امنتیت دنبال می شوند. محمدی ها می گویند دختر آنها سمیه بر خلاف میل خودش توسط فرقه ایرانی در جهان معروف به یک فرقه بنام مجاهدین هستند اسیر شده است. مجاهدین خلق یک بار توسط ایالات متحده و انگلیس به عنوان یک سازمان تروریستی تعیین شده بود ، اما مخالفت آن با دولت ایران اکنون باعث شد تا از حمایت بازهای قدرتمند در دولت ترامپ ، از جمله مشاور امنیتی ملی جان بولتون و وزیر خارجه مایک پمپئو برخوردار شوند. فرقه ای ضد سرمایه داری ، ضد امپریالیستی و ضدآمریکایی ، که تعداد زیادی از پلیس شاه را در نبردهای خیابانی که اغلب دریک عمل انتحاری به قتل رساندند. این گروه هتل ها ، ، خطوط هوایی و شرکت های نفت متعلق به ایالات متحده را هدف قرار داد. و مسئول مرگ شش آمریکایی در ایران بود. “یکی از معروفترین سروده های آنها “نبرد با آمریکا” است که میگوید:
فریاد هر مسلمان، لبیک بر شهیدان، خروش خلق ایران، نابود با آمریکا
ننگ است راه سازش، پیروز باد جنبش، از دل خروش برکش، نابود با آمریکا [/ su_quote]
آنچه گفته شد این قطره ای از اقیانوس تبهکاریهای فرقه رجوی است. برای اطلاعات بیشتر در مورد هزاران اطلاعات درونی در مورد تروریسم و تبهکاری، نقض حقوق بشر، زندان، شکنجه، نقض حقوق کودکان، می توانید با ایمیل زیر تماس بگیرید. و همه حقایق بیان شده فوق را حتی به چالش بکشید.
داود باقروند ارشد
عضو عالیرتبه سابق فرقه رجوی و شورای ملی مقاومت
اوریل 2021

تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
می 9, 2021
هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت.
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است:
«تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند.ویلیام جیمز دورانت
تاریخ بدون سانسور-2: محمد

قسمت اول:

جامعۀ ساسانیان
641-1224 میلادی

در آن سوي فرات یا دجله، در تمام طول تاریخ یونان و روم، آن امپراطوري تقریباً مخفی قرار داشت که به مدت هزار سال از اروپاي رو به توسعه و از مهاجمان آسیایی بر کنار مانده بود، هرگز عظمت هخامنشی خود را فراموش نکرده بود، آهسته از صدمات جنگهاي پارتها شفا یافته بود، و فرهنگ بی نظیر و اشرافی خود را چنان به دست تواناي شاهان ساسانی حفظ کرده بود که بعدها توانست پیروزي اسلام بر ایران را تبدیل به رنسانس فرهنگی ایران کند .
گستره ایران
ایران قرن سوم وسیعتر از ایران امروز بود؛ چنانکه از نام آن برمیآید، سرزمین آریاییها بود و افغانستان، بلوچستان، سغد، بلخ و عراق را نیز در بر داشت. پارس، که سابقاً نام استان فارس کنونی بود، فقط قسمتی از جنوب شرقی این امپراطوري را تشکیل میداد؛ اما یونانیان و رومیان، که به «بربرها» توجهی نداشتند، نام تنها یک قسمت را به تمام آن دادند. یک سد کوهستانی، از هیمالایا در جنوب خاوري تا قفقاز در شمال باختري، از میان این سرزمین میگذشت و آن را به دو نیم میکرد؛ در مشرق یک فلات بلند لم یزرع بود؛ در مغرب دره هاي سرسبز دجله و فرات قرار داشت که آب آنها به هنگام طغیان به آبراه ه هاي بیشمار جاري میشد و مغرب ایران را از حیث گندم، خرما، انگور، و سایر میوه ها غنی میساخت. درطول رودها یا فواصل بین آنها، در تپه زارها یا در واحه ها هزاران ده، صدها قصبه، و ده ها شهر قرار داشت که مهمترین آنها عبارت بودند از: اکباتان، ري، موصل، استخر (سابقاً تخت جمشید ، ) شوش، سلوکیه، و تیسفون پایتخت عظیم و باشکوه ساسانیان.

ظاهر و لباس
آمیانوس مارکلینوس[i] ایرانیان این دوره را چنین وصف میکند: ««تقریباً همه باریک اندام و قدري تیره گون هستند، ریشی نسبتاً جالب دارند، و زلفی دراز و خشن،. افراد طبقات عالی خشن موي نبودند و همه شان اندام باریک نداشتند؛ غالباً خوش هیکل بودند، به رفتار و خوي و چابکی خود میبالیدند، و دوستار ورزشهاي خطرناك و جامه هاي باشکوه بودند. مردان دستار بر سر میگذاشتند، شلوار گشاد میپوشیدند، سندل یا پوتین بنددار به پا میکردند؛ ثروتمندان نیم تنه یا قباي پشمین در بر میکردند ، کمربند و شمشیر میبستند؛ بینوایان با لباس نخی، مویی، یا پوستی، میساختند. زنان پوتین و شلوار کوتاه، پیراهن و شنل گشاد، و روجامهاي که از فرط فراخی چین میخورد میپوشیدند؛ موي مشکین خود را در جلو سر چنبره میکردند و دنبالۀ آن را به پشت میانداختند و آن را به گل میآراستند. تمام طبقات رنگ و زینت را دوست میداشتند. موبدان و زردشتیان غیرتمند، به نشانۀ پاکی، لباس سفید میپوشیدند؛ سرداران رنگ سرخ را ترجیح میدادند؛ شاهان با پوشیدن کفش سرخ، شلوار آبی، و کلاهی که یک گوي یا سر حیوان یا پرنده بر آن بود خود را از سایرین ممتاز میساختند. در ایران نیز، مانند جوامع متمدن، لباس نیمی از مرد را میساخت و نیم بیشتر از زن را.»»

طبع، خوی، تشریفات سیاسی
ایرانی فرهیخته معمولا، مانند فرانسویان، حساس و تیز شوق و تند ذهن بود؛ غالباً تناسان بود، ولی به هنگام ضرورت چالاك و آماده؛ «در سخن بی‌ملاحظه و زیاده رو بود .. . . بیش از آنچه شجاع باشد محیل بود، و از این رو فقط میبایست دورادور از او ترسید. درست همان فاصلهاي که همیشه با دشمنان حفظ میکردند. ایرانیان فقیر آبجو مینوشیدند، اما تقریباً تمام طبقات، از جمله خدایان، شراب را ترجیح میدادند؛ ایرانیان پرهیزکار و صرفه جو در مراسم مذهبی شراب میریختند و مدتی منتظر خدایان میشدند تا بیایند و آن را بیاشامند؛ آنگاه، خود آن شراب مقدس را مینوشیدند. آداب ایرانی در این دورة ساسانی، بنابر روایات، خشنتر از زمان هخامنشیان و ملایمتر از دوران اشکانیان بود؛ اما داستانهاي پروکوپیوس[ii] ما را از این آگاه میسازد که؛ “ایرانیان والامنشتر از یونانیان بودند. تشریفات و رسوم دیپلوماتیک دربار ایران تا حد زیادي از طرف امپراطوران یونان اقتباس شده بود؛ دو سلطان رقیب، یکدیگر را “برادر” خطاب میکردند، براي مأموران سیاسی خارجی مصونیتی قایل بودند و آنان را از بازرسی و عوارض گمرکی معاف میکردند. سرچشمۀ رسوم دیپلوماسی اروپا و امریکا را میتوان در دربار پادشاهان ایران جست.”

روابط جنسی، زناشویی و خانواده ایرانیان
آمیانوس میگوید: «بیشتر ایرانیان در روابط جنسی افراط میکنند،» اما اذعان میکند که لواط و فحشا در میان آنان کمتر رایج بود تا نزد یونانیان. ربی گملیئل[iii] از مراجع تقلید یهودیان جهان، ایرانیان را به داشتن سه صفت میستاید «: در خوراك میانه رو، در خلوت و نیز در روابط زناشویی معتدل هستند » . منتهاي کوشش براي ترغیب ازدواج و افزودن بر میزان موالید به کار میرفت تا نیروي انسانی کافی براي جنگها فراهم شود؛ در این مورد خداي عشق مارس بود نه ونوس. دین، امر به ازدواج میکرد، مراسم زناشویی را با جلال فراوان انجام میداد، و چنین تعلیم میداد که باروري موجب نیرومندي اهورمزدا، خداي روشنایی، در نبرد با اهریمن، شیطان کیش زردشتی، است. رئیس خانواده در کانون خانه به نیاپرستی میپرداخت، و از این رو طالب فرزندانی بود تا این آیین و نسلش بعد از خود او محفوظ ماند؛ اگر او صاحب فرزند ذکوري نمیشد، پسري را به فرزندي اختیار میکرد. والدین عموماً وسایل ازدواج فرزندان خود را، بیشتر به وسیلۀ دلالهاي حرفهاي ، فراهم میکردند؛ اما زن میتوانست بدون اجازة والدین شوهرکند. جهیز و شیربها، مخارج ازدواج و فرزند آوري زودگاه را میسر میساخت. چندهمسری مجاز بود و در صورت نازایی زن اول توصیه میشد. زنا نضج یافته بود. شوهر می توانست زن را به علت بیوفایی، و زن شوهر را به سبب ظلم و ترك انفاق، طلاق گوید. داشتن همخوابه بلامانع بود. این همخوابه ها، مانند هتایراي یونانی، آزاد بودند که در میان مردم ظاهر و در ضیافت مردان حاضر شوند؛ اما زنان قانونی معمولا در اندورن خانه نگاهداري میشدند؛ این رسم دیرین ایرانی به اسلام منتقل شد. زنان ایرانی بغایت زیبا بودند، و شاید به همین سبب میبایست از مردان حفظ شوند. در شاهنامۀ فردوسی این زنان هستند که آرزوي مردان را میکشند و در معاشقه و اغوا پیشقدم میشوند. زیبایی زنانه بر قوانین مردانه فایق میآمد. کودکان به یاري ایمان مذهبی، که براي استحکام قدرت والدین ضرور می نماید، بار میآمدند.

سرگرمی، هنر، دین و فرهنگ
سرگرمی آنان گوي بازي، ورزشهاي قهرمانی، و شطرنج بود، و در نوجوانی در تفریحات کلانسالان خانواده شرکت میکردند. این تفریحات عبارت بود از تیراندازي، اسبدوانی، چوگانبازي، و شکار. ایرانیان ساسانی موسیقی را براي اعمال مذهبی، عشق، و جنگ لازم میدانستند. فردوسی گوید: «در بزمها و ضیافتهاي شاهانه «موسیقی و آواز زنان زیبا صحنه را میآراست»؛ لیر، گیتار، فلوت، نی، کرناي، طبل، و سایر ادوات فراوان بود؛ به موجب روایت، باربد، خنیاگر محبوب خسرو پرویز، 360 نغمه ساخت و، در سراسر سال، هر شب یکی از آنها را براي شاه میخواند. در تعلیم و تربیت نیز دین نقشی بسزا ایفا میکرد؛ دبستانها در معابد جاي داشتند و اطفال تحت تعلیم موبدان بودند. تعلیمات عالی در ادبیات، طب، علوم، و فلسفه در دانشگاه مشهور جندیشاپور در خوزستان داده میشد. پسران شاهان محلی و ساتراپها غالباً نزدیک شاه میزیستند و با شاهزادگان خانوادة سلطنتی، در دانشکدهاي که متعلق به دربار بود، تحصیل میکردند . پهلوي، زنان هندو اروپایی ایران در دورة اشکانیان، در زمان ساسانیان نیز معمول بود. از ادبیات آن زمان فقط 600هزار کلمه باقی مانده است که همه مربوط است به دین. ما میدانیم که آن ادبیات وسیع بوده است؛ اما چون موبدان حافظ و ناقل آن بودند، بیشتر آثار غیر دینی را میگذاشتند تا از میان برود. (احتمالا فرایندي مشابه ما را به این اشتباه انداخته است که ادبیات اوایل قرون وسطی در جهان مسیحیت عمدتاً مذهبی بوده است.)

آموزش عالی
شاهان ساسانی حامیان روشنفکر ادبیات و فلسفه بودند ـ و بیش از همه خسرو انوشیروان: به فرمان او آثار افلاطون و ارسوط به زبان پهلوي ترجمه گشت و در دانشگاه جندیشاپور تدریس شد، و حتی خود او نیز آنها را خواند. در دوران سلطنت او وقایع تاریخی بسیاري ثبت و تدوین شد که تنها قسمت موجود آن کارنامۀ اردشیر بابکان است. این کتاب مخلوطی است از تاریخ و داستان عشقی که بعدها مبناي شاهنامۀ فردوسی شد. هنگامی که یوستینیانوس[iv] مدارس آتن را بست، هفت تن از استادانش به ایران گریختند و به دربار خسرو پناهنده شدند. پس از چندي هواي وطن کردند؛ شاه «بربران»، در عهدنامۀ سال 533 خود با یوستینیانوس[v]، قید کرد که خردمندان یونانی باید رخصت بازگشت یابند و از پیگرد و آزار مصون باشند. در دوران فرمانروایی این پادشاه روشنفکر دانشگاه جندیشاپور، که در قرن چهارم یا پنجم تأسیس شده بود، «بزرگترین مرکز فرهنگی آن زمان» شد. دانشجویان و استادان از اکناف جهان به آن روي میآوردند. مسیحیان نسطوري در آن دانشگاه پذیرفته شدند و ترجمه هاي سریانی آثار یونانی در طب و فلسفه را به ارمغان آوردند.

نوافلاطونیان در آنجا بذر صوفیگري را کاشتند؛ و سنت طبی هندوستان، ایران، سوریه، و یونان، در آنجا به هم آمیخت و یک مکتب درمانی شکوفا را به وجود آورد. به موجب نظریۀ طب ایرانی، بیماري از آلودگی یا ناپاکی یکی از عناصر چهارگانه ـ آتش، آب، خاك، بادـ حاصل میشد؛ پزشکان و موبدان ایرانی میگفتند که بهداشت عمومی مستلزم سوزاندن تمام مواد فاسد کننده، و بهداشت فردي مستلزم اطاعت کامل از دستورات نظافت دین زردشت است
آنچه از علم نجوم ایرانی در این دوره میدانیم این است که این علم تقویم منظمی را بنیاد نهاده بود. به موجب این تقویم، سال به دوازده ماه سی روزه، و هر ماه به دو هفتۀ هفت روزه و دوهفتۀ هشت روزه تقسیم میشد، و پنج روز، هم به آخر سال اضافه میگردید. علم احکام نجوم و جادوگري امري عمومی بود، و هیچ گونه اقدام مهمی بدون رجوع به وضع صور فلکی به عمل نمیآمد؛ و هر واقعۀ زمینی به اعتقاد مردم نتیجۀ جنگ ستارگان سعد و نحس در آسمان بود ـ همان گونه که فرشتگان و شیاطین در روح انسان با یکدیگر میجنگیدند ـ و این در حقیقت همان نبرد اهورمزدا و اهریمن بود

دین زردشت
دین زردشت به وسیلۀ سلسلۀ ساسانیان اقتدار و استیلاي سابق خود را باز یافت؛ زمینها و عشر محصولات کشاورزي به موبدان اختصاص داشت؛ دولت بر دین استوار بود، همچنانکه در اروپاي آن زمان نیز چنان بود. موبد موبدان، که قدرتش فقط از خود شاه کمتر بود، بر یک طبقۀ مقتدر و حاضر در صحنه، که افراد آن مغان یا مجوسان نامیده میشدند و مقامشان ارثی بود، حکومت میکرد. مغان بر حیات روحی تمام ایرانیان فرمانروایی داشتند، گنهکاران و طاغیان را از دوزخ میترساندند، و به مدت چهار قرن افکار ایرانیان را در بند نگاه داشتند. اینان گهگاه شارمندان را از اجحاف مأموران مالیات، و بینوایان را از جور زورمندان حفظ میکردند. تشکیلات مغان چندان ثروتمند بود که شاهان گاه مبالغ هنگفتی از خزانه هاي معابد قرض میکردند. هر شهر عمدهاي داراي یک آتشکده بود که در آن شعلۀ مقدس، به نشانۀ خداي نور، همواره فروزان بود . تنها یک زندگی منزه و پاکیزه میتوانست روح را از اهریمن نجات دهد؛ در نبرد با شیطان، بهره گرفتن از یاري مغان و پیشگویی، وردخوانی، جادوگري، و دعاهاي آنان امري بس ضروري بود. روحی که بدین سان یاري میشد به پاکی و قدسیت میرسید، از دادگاه سهمگین روز رستاخیز میگذشت، و در بهشت، شادمانی جاودان مییافت. در جنب این دین رسمی ، سایر مذاهب چندان محلی نداشتند، میترا، خداي آفتاب، که نزد پارتها بسیار محبوب بود، اکنون آن ستایشی را که در خور یاور بزرگ اهورمزدا بود نمیدید. اما موبدان زردشتی، مانند روحانیان مسیحی و مسلمان و یهود، ارتداد از دین ملی را گناهی بزرگ میشمردند. وقتی که مانی (حدود 216-276)ادعا کرد که چهارمین پیامبر خدا در ردیف بودا، زردشت، و مسیح است، و دینی مبنی بر تجرد، صلح طلبی، و تورع اعلام کرد، مغان مجاهد و داراي تعصب ملی او را مصلوب کردند، و مانویت مجبور شد موفقیت خود را در خارج از مرزهاي ایران جستجو کند. مع هذا، موبدان و پادشاهان ساسانی عموماً نسبت به یهودیت و مسیحیت تسامح به خرج میدادند، درست همان طور که پاپها نسبت به یهودیان رفتار ملایمتري داشتند تا نسبت به بدعتگذاران. عدة زیادي از یهودیان به ایالات باختري امپراطوري ایران پناهنده شدند. وقتی ساسانیان به قدرت رسیدند، مسیحیت در ایران مستقر شده بود؛ این دین تا هنگامی که دین رسمی دشمنان دیرین ایران یعنی یونان و روم نشده بود، تحمل میشد؛ اما پس از آنکه روحانیان مسیحی، همچنانکه در سال 338 میلادي در نصیبین کردند، نقش فعالی در دفاع از سرزمین بیزانس در برابر شاپور دوم به عهده گرفتند، و مسیحیان ایران امید طبیعی خود به پیروزي بیزانس را آشکار ساختند، دین مسیح مورد تعقیب قرار گرفت. در 341 ،شاپور فرمان به قتل عام مسیحیان امپراطوري خود داد؛ تا هنگامی که این فرمان را به کشیشان، راهبان، و راهبه ها محدود کرد، ساکنان بسیاري از ده هاي مسیحی کشته شده بودند؛ حتی با این وجود، در طی این تعقیب و آزار، که تا زمان مرگ شاپور ادامه یافت (379م ) ، 16000 تن مسیحی کشته شدند. یزدگرد اول (399-420 )آزادي مذهبی را به مسیحیان بازگرداند و آنان را یاري داد تا کلیساهاي خود را از نو بسازند. در 422 شورایی از اسقفان ایرانی کلیساي مسیحیان ایران را از مسیحیت یونان و روم مستقل ساخت

کشاورزی، صنعت وتجارت
در میان عبادات و مشاجرات دینی، فرمانها و بحرانهاي دولتی، و جنگهاي داخلی و خارجی، مردم با بیصبري وسایل تقویت دولت و معابد را فراهم میساختند، زمین را میکاشتند، گله ها را میچراندند، و به هنرهاي دستی و داد و ستد اشتغال میورزیدند. زراعت یک وظیفۀ دینی بود، و به مردم گفته میشد که کارهایی قهرمانی از قبیل آباد ساختن بیابان، کشتکاري زمین، نابود ساختن آفات و گیاهان هرزه، حاصلخیز ساختن اراضی بایر، و استفاده از رودها براي آبیاري فتح نهایی اهورمزدا را بر اهریمن تأمین میکند. براي دهقان ایرانی تسلی روحی بسیار لازم بود، زیرا او معمولا براي زمینداران بزرگ کار میکرد و از یک ششم تا یک سوم فراورده هاي خود را از بابت مالیات و عوارض به دولت میداد . در حدود سال 540 ،ایرانیان صنعت شکرسازي از نیشکر را از هندوستان فرا گرفتند؛ امپراطور یونانی، هراکلیوس، در کاخ سلطنتی تیسفون یک انبار پر از شکر یافت (627)؛ اعراب که 14 سال پس از آن ایران را گرفتند، بزودي طرز کاشتن نیشکر را آموختند و آن را به مصر، سیسیل، مراکش، و اسپانیا بردند، که از آنجا در تمام اروپا رواج یافت. دامپروري از کارهاي برجستۀ ایرانیان بود؛ اسبهاي ایرانی از نظر نژاد، چالاکی، زیبایی، و سرعت بعد از اسبهاي عربی بهترین بودند؛ هر ایرانی دوستار اسب بود، همان گونه که رستم رخش را دوست میداشت. سگ چندان در مراقبت گله و خانه ها سودمند بود که ایرانیان آن را حیوان مقدسی میشمردند؛ و گربۀ ایرانی در تمام جهان شهرت و شاخصیت یافته بود. صنعت ایرانی در زمان ساسانیان از حالت خانگی به اشکال شهري درآمد. اتحادیه هاي اصناف متعدد بودند، و در برخی از شهرها یک طبقۀ کارگر انقلابی پدید آمده بود. ابریشمبافی از چین وارد شده بود؛ حریرهاي دوران ساسانی همه جا مطلوب بود، و براي صنعت نساجی بیزانس، چین، و ژاپن نمونه واقع شده بود. بازرگانان چینی به ایران میآمدند تا ابریشم خام بفروشند و فرش، جواهر، و غازه بخرند؛ ارمنیها ، سوریها، و یهودیان، ایران و بیزانس و روم را با داد و ستد کند خود مربوط ساخته بودند. راه ها و پلهاي خوب، که مورد مراقبت دقیق بود، چاپار دولتی و کاروانهاي بازرگانی را قادر میساخت که تیسفون را با تمام استانها مربوط سازند؛ و در خلیج فارس بندرهایی ساخته شده بود تا تجارت با هندوستان را تسریع کند. مقررات دولتی قیمت غله، دارو، و سایر مایحتاج زندگی را محدود میساخت. و از احتکار و انحصار جلو میگرفت. ثروت طبقات عالی را میتوان از داستان یک اصلمند ایرانی دریافت که هزار مهمان به شام دعوت کرده بود، و چون دریافت که بیش از پانصد دست ظرف ندارد، پانصد دست دیگر از همسایگان خود عاریت گرفت .

ثروت
خاوندان فئودال، که معمولا در املاك روستایی خود میزیستند، استثمار زمین و مردم را سازمان میدادند و به هنگام جنگ از رعایاي خود هنگهایی میآراستند. با شکارورزي پرشور و دلیرانه، خود را براي نبرد تربیت میکردند؛ اینان به عنوان افسران سوار نظام ورزیده خدمت میکردند، و خود و اسبشان، مانند دوران اخیر اروپاي ملوك الطوایفی، زرهپوش بودند؛ اما در انضباط دادن به سربازان خود، یا در استعمال آخرین صنعتهاي مهندسی و محاصره و دفاع، از رومیان، عقبتر بودند. از نظر کاست اجتماعی، بالاتر از این مالکان، اشراف بزرگ بودند که به عنوان ساتراپ بر ایالات فرمان میراندند و یا ریاست ادارات دولتی را داشتند. طرز اداره ظاهراً بسیار خوب بود، زیرا گرچه مالیات کمتر از مالیات امپراطور روم شرقی و غربی بود در وصول آن کمتر سختگیري میشد، خزانۀ ایران غالباً پرتر از خزانۀ امپراطوران بود. در سال 626 ،خسروپرویز پولی معادل 000‘000‘460 دلار در صندوقهاي خود داشت، و عایدي سالانۀ کشور معادل 000‘000‘170 دلار بود، که با در نظر گرفتن قدرت خرید طلا و نقره در آن زمان مبلغ بسیار هنگفتی میشد.

قانون و حکومت
قانون از طرف شاهان، مشاوران ایشان، و موبدان بر اساس احکام اوستایی وضع میشد؛ تفسیر قانون و نظارت در اجراي آن به عهدة موبدان بود. آمیانوس، که با ایرانیان جنگیده بود، قضات ایرانی را «مردانی سربلند، صاحب تجربه، و داراي دانش حقوقی» وصف میکند. به طور کلی ایرانیان مردم درست پیمانی شناخته شده بودند. سوگند در دادگاه با مراسم مذهبی توأم بود؛ مجازات سوگندشکنی در قانون بسیار شدید، و در دوزخ باران بیانتهایی از تیر، تبر، و سنگ بود. براي کشف بزه از روش اوردالی استفاده میشد: از مظنونان خواسته میشد که روي فلز سرخ گرم راه بروند، یا از آتش بگذرند، یا غذاي مسموم بخورند. کودك کشی، و سقط جنین ممنوع بود و مجازات سخت داشت؛ سزاي لواط مرگ بود؛ مردي که زناکاریش بر ملا میشد تبعید میگردید، و زن زانیه بینی و گوش خود را از دست میداد. محکومان میتوانستند به دادگاه هاي عالیتر استیناف دهند، و مجازات اعدام فقط پس از تجدید نظر و تصویب شاه قابل اجرا بود. پادشاه قدرت خود را به خدایان منسوب میدانست و خویشتن را نایب آنها میشمرد و منزلتشان را در فرمانهایی که به نام آنها صادر میکرد نشان میداد. هر وقت که زمان ایجاب میکرد، خود را «شاه شاهان، شاه آریاییها و غیر آریاییها [ایران و انیران] سلطان جهان، زادة خدایان» مینامید، شاپور دوم این عبارت را نیز بر عنوان مزبور افزوده بود «: برادر خورشید و ماه، دمساز ستارگان » . شاهان ساسانی، که از لحاظ نظري مستبد بودند، در عمل معمولا با مشورت وزیران خود که هیئت دولت را تشکیل میدادند کار میکردند: مسعودي، مورخ مسلمان، «ادارة مشعشع شاهان ساسانی، سیاست منظم آنان، مراقبتشان از اتباع خود، و سعادت مستملکاتشان را میستود.خسرو انوشیروان، بنا به روایت ابن خلدون، چنین میگفت:
«: بی ارتش، شاه نیست؛ بیعایدات ، ارتش نیست؛ بیمالیات، عایدات نیست؛ بی کشاورزي، مالیات نیست؛ بی حکومت صحیح، کشاورزي نیست »ابن خلدون

در اوقات عادي، سلطنت موروثی بود، اما ممکن بود از طرف شاه به یکی از پسران کهتر منتقل شود، در دو مورد قدرت عالیه به ملکه ها رسید . وقتی وارث مستقیم وجود نداشت، نجبا و موبدان کسی را به سلطنت برمیگزیدند، اما انتخابشان محدود بود به اعضاي خاندان سلطنت . زندگانی شاه آکنده بود از الزامات توانفرسا. از او منتهاي دلیري را در شکارورزي انتظار داشتند؛ در غرفهاي با پردهاي دیبا که ده شتر آراسته به زیور شاهوار آن را میکشیدند به شکار میرفت، هفت شتر تخت او را، و صد شتر خنیاگرانش را حمل میکردند. ده هزار سوار ممکن بود در التزام وي باشند، ولی اگر سنگنبشته هاي ساسانیان را معتبر بدانیم، باید بگوییم که در آخرین وهلۀ سفر شکار میبایست سوار اسب شود، و شخصاً یک گوزن، بز وحشی، آهو، گاومیش، ببر، شیر، یا یکی دیگر از حیواناتی را که در پارك یا «بهشت» او گردآوري شده بودند دنبال کند. چون به کاخ خود باز میگشت، خود را در میان هزار ملتزم و تشریفات فراوان با رشتهاي از مسائل مملکتی مواجه مییافت. میبایست جامه هایی را که از کثرت جواهر سنگین شده بودند بپوشد، بر تختی زرین بنشیند، و تاجی چنان سنگین بر سر گذارد که لازم بود با فاصلهاي نامشهود از سرش، که بیحرکت میماند، آویزان باشد. با این شکل و شمایل بود که او سفیران و میهمانان را میپذیرفت، صدها رسم تشریفاتی سیاسی را به جا میآورد، قضاوت میکرد، و گزارشها و اخبار انتصابات را دریافت میداشت. کسانی که به نزدیک او میآمدند تعظیم میکردند، زمین را بوسه میدادند، فقط با اجازة او برمیخاستند، و هنگام سخن گفتن دستمالی جلو دهان نگاه میداشتند تا مبادا نفسشان او را آلوده سازد. شبانگاه نزد یکی از زنان یا معشوقگان خود میرفت و بذر شاهانه را شادمانه میکاشت.

سلطنت ساسانیان

بنابر روایات ایرانی، ساسان، موبدي در تخت جمشید بود؛ پسرش بابک امیر کوچکی در خور بود؛ بابک، گوچیهر فرمانرواي فارس را کشت، خود را شاه آن سامان ساخت، و قدرت خویش را به موجب وصیت به پسر خود شاپور واگذاشت؛ شاپور بر اثر سانحهاي مرد و برادرش اردشیر جانشین وي شد. اردوان پنجم، آخرین پادشاه پارت یا اشکانی ایران، از شناسایی این سلسلۀ جدید محلی ابا کرد، اردشیر اردوان را در جنگ کشت (224 (و خود شاهنشاه شد (226 .(وي حکومت سست ملوك الطوایفی اشکانیان را با یک حکومت سلطنتی پر قدرت، که از طریق یک تشکیلات اداري متمرکز اما رو به گسترش امور را میگذراند، جایگزین کرد؛ حمایت روحانیان را با بازگرداندن دین زردشت وسلسله مراتب آن جلب کرد؛ و با اعلام اینکه نفوذ هلنیستی را در ایران برخواهد انداخت و انتقام داریوش سوم را از جانشیان اسکندر خواهد گرفت و تمام سرزمینهاي شاهان هخامنشی را باز خواهد ستاند، غرور مردم را برانگیخت. او تقریباً به تمام وعده هاي خود وفا کرد. نبردهاي سریعش حدود ایران را در شمال خاوري تا جیحون و در باختر تا فرات بسط داد. به هنگام مرگ (241 ،(تاج را بر سر پسر خود شاپور نهاد و به او سفارش کرد که یونانیان و رومیان را به دریا بریزد.
شاپور اول (241-272 ) تمام قدرت و کاردانی پدر خویش را به ارث برده بود. سنگنبشته ها او را مردي با وجنات زیبا و نجیب وصف میکند؛ اما این بدون شک تهنیتی است رسمی. تربیتی عالی داشت و به دانش مهر میورزید؛ از صحبت ائوستاتیوس سوفسطایی، سفیر یونان، چنان مسحور شده بود که به این فکر افتاد که از سلطنت استعفا کند و فیلسوف شود. برخلاف شاپور دوم، به تمام ادیان آزادي کامل داد، به مانی اجازه داد تا در دربارش موعظه کند، و اعلام کرد که «مغان، مانویان، یهودیان، مسیحیان، و ارباب سایر مذاهب در امپراطوري او از هر ایذایی مصون باشند » .
با ادامۀ ویراستن اوستا، که در دوران اردشیر آغاز شده بود، موبدان را تحریض کرد که آثار فلسفۀ مابعدالطبیعی، نجوم، و طب را، که غالباً از هند و یونان گرفته شده بود، در این کتاب مقدس ایرانی بگنجانند. در حمایت از هنر گشاده دست بود. در فرماندهی نظامی به عظمت شاپور دوم یا دو خسرو نمیرسید، اما در سلسلۀ طولانی ساسانیان بهترین مدیر بود. پایتخت جدیدي در شهر شاپور ساخت که ویرانه هاي آن هنوز نام او را بر خود دارند، و در شوشتر، در ساحل رود کارون، یکی از ساختمانهاي بزرگ مهندسی کهن را برپا داشت. این ساختمان عبارت بود از سدي با قطعات سنگ خارا که پلی به طول 520 متر و عرض 6 متر تشکیل میداد؛ براي ساختن این سد، مسیر رود موقتاً عوض شد، بستر آن سنگفرش گردید، و دریچه هایی در سد ایجاد شد تا جریان آب را منظم سازد. بنابر روایات، شاپور براي طرح کردن و ساختن این سد، که تا قرن حاضر همچنان دایر بود، از مهندسان و اسیران رومی استفاده کرد. شاپور با آنکه قلباً مایل به جنگ نبود، ناچار به آن دست یازید، به سوریه حمله کرد، به انطاکیه رسید، از ارتش روم شکست خورد، و قرارداد صلحی با رومیان منعقد ساخت (244 (که به موجب آن تمام سرزمینهایی را که سابقاً از رومیان گرفته بود به آنان بازگرداند. چون از همکاري ارمنستان با رومیان خشمگین بود، به آن کشور وارد شد وسلسلهاي طرفدار ایران در آنجا مستقر ساخت. (252 .(پس از آنکه جناح راستش بدین گونه حفظ شد، جنگ با روم را از سر گرفت. امپراطور والریانوس را شکست داد و دستگیر کرد (260 ،(انطاکیه را غارت کرد، و هزاران اسیر گرفت ١٨٣٨ تا در ایران به کار اجباري گمارد. اودناتوس، فرماندار پالمورا، با روم همدست شد و شاپور را مجبور کرد تا بار دیگر فرات را مرز ایران و روم بشناسد
جانشیان او از 272 تا 302 عظمتی نداشتند، تاریخ ذکر کوتاهی از هرمز دوم (302 – 309 ) می کند، زیرا او صلح و سعادت را حفظ کرد. اماکن عمومی و مساکن شخصی، مخصوصاً خانه هاي فقیران، را به خرج دولت تعمیر کرد. دادگاه جدیدي براي رسیدگی به شکایات بینوایان از اغنیا تأسیس کرد و خود غالباً ریاست آن را عهدهدار میشد. ما نمیدانیم که آیا همین عادات عجیب موجب محروم شدن پسر او از سلطنت شد یا نه؛ به هر حال، وقتی که هرمز درگذشت، نجبا پسر او را زندانی کردند و تاج و تخت را به کودك هنوز نازادة او، که با یقین و اعتماد شاپور دوم نام نهادند؛ دادند و براي اینکه سلطنت او را کاملا محرز سازند، تاج شاهی را بر شکم مادر او بستند . با چنین آغاز میمونی، شاپور دوم وارد طولانیترین سلطنت در تاریخ آسیا شد (309-379 .(از کودکی براي جنگ تربیت شد؛ و ارادة خود را نیرومند ساخت، و در شانزدهسالگی زمام حکومت و ادارة میدان نبرد را به دست گرفت. به عربستان خاوري حمله کرد، چندین ده را ویران ساخت، هزاران اسیر را کشت، و باقی اسیران را با ریسمانی که از زخمشان گذراند به هم بست. در 337 ،براي تسلط بر راه هاي بازرگانی به خاور دور، جنگ با روم را از سر گرفت و، با چند فاصلۀ زمانی از صلح، آن را تقریباً تا هنگام مرگ ادامه داد. گرویدن روم و ارمنستان به دین مسیح به کشمکش کهن شدتی نو بخشید، گویی خدایان با خشمی هومري به جنگ پیوسته بودند. طی چهل سال، شاپور با رشتهاي دراز از امپراطوران روم جنگید.
یولیانوس او را به تیسفون پس نشاند، اما خود به وضعی ننگین عقب نشست. یوویانوس، که با مانور ماهرانۀ شاپور شکست خورده بود، مجبور شد با او صلح کند (363 )و ایالات رومی ساحل دجله و نیز تمام ارمنستان را به او واگذارد. وقتی که شاپور دوم درگذشت، ایران در ذروة آبرو و اقتدار بود و خاك صد هزار ایکر زمین با خون انسانی تقویت شده بود. در قرن بعد، جنگ به مرز شرقی ایران کشانده شد. در حدود سال 425 طایفهاي از تورانیان، که یونانیان آنها را به نام هفتالیان میشناختند، و بغلط هونهاي سفید نامیده میشدند، ناحیۀ بین جیحون و سیحون را تصرف کردند.
بهرام پنجم، پادشاه ساسانی، که به واسطۀ بیباکیش در شکار ملقب به بهرام گور بود (420-438 ،(دلیرانه با آنها جنگید و شکستشان داد؛ اما پس از مرگ او تورانیان در نتیجۀ باروري و جنگجویی به اکناف گسترده شدند، و امپراطوریی تشکیل دادند که از دریاي خزر تا رود سند وسعت داشت. پایتخت این امپراطوري گرگان، و شهر عمدهاش بلخ بود. تورانیان بر فیروز، پادشاه ساسانی (459-484 (غلبه کردند و او را کشتند و بلاش (484 -488 (جانشین او را خراجگزار خود ساختند . ایران، همزمان با این تهدیدي که از طرف مشرق متوجهش شده بود، به سبب کشمکش شاه با اشراف و موبدان براي حفظ اقتدار خویش، دچار هرج و مرج شد. قباد اول (488 -531 (به فکر افتاد تا با تقویت یک نهضت اشتراکی (کمونیستی)، که هدف اصلی حملهاش اشراف و موبدان بودند، دشمنان خویش را ضعیف سازد. یکی از موبدان زردشتی، به نام مزدك، حوالی سال 490 میلادي، خود را فرستادة یزدان براي ترویج یک کیش باستانی اعلام کرده بود. اصول آن دین به گفتۀ او چنین بود: همۀ مردم مساوي زاده شدهاند؛ هیچ کس حقی طبیعی براي تملک چیزي بیش از دیگري ندارد؛ مالکیت و ازدواج از ابداعات انسان و اشتباهات پست اوست؛ و کلیۀ اشیا و تمام زنها باید ملک مشترك تمام مردان باشند. دشمنانش ادعا کردند که او میخواهد، به بهانۀ اعتراض به مالکیت و ازدواج و دستیابی به ١٨٣٩ آرمانشهر، دزدي، زنا، و زنا با محارم را ترویج کند. بینوایان و عدهاي دیگر از مردم سخنان او را شادمانه پذیرفتند، اما شاید خود مزدك هم از موافقت شاه با آن مذهب به شگفت آمد. پیروان او نه تنها خانه هاي ثروتمندان، بلکه حرمسراهاي آنها را نیز تصاحب کردند و زیباترین و گرانترین معشوقه هایشان را نیز به تملک خویش درآوردند. اشراف آزرده و خشمگین قباد را زندانی کردند و برادرش جاماسپ را به شاهی برداشتند. قباد، پس از سه سال محبوس بودن در «قلعۀ فراموشی [» انوشبرد]، از زندان گریخت و به هفتالیان پناهنده شد. هفتالیان، که میخواستند یک فرد وابسته به آنها فرمانرواي ایران باشد، ارتشی براي او فراهم کردند و او را در تسخیر تیسفون یاري دادند. جاماسپ استعفا کرد، اشراف به املاك خود گریختند، و قباد بار دیگر شاهنشاه شد (499 .(قباد، پس از محکم ساختن قدرت خویش، بر کمونیستها تاخت و مزدك و هزاران تن از پیروانش را بکشت . شاید آن نهضت باعث بالا بردن شأن کارگران شده بود، زیرا فرمانهاي شوراي دولتی از آن پس نه تنها به امضاي شاهزادگان و موبدان میرسید، بلکه از طرف سران اتحادیه ها نیز امضا میشد. قباد به مدت یک نسل دیگر سلطنت کرد، با دوستان قدیمش هفتالیان جنگید و پیروز شد، اما در جنگ با روم کامیابی قطعی حاصل نکرد؛ به هنگام مرگ، سلطنت را به دومین پسر خود خسرو که بزرگترین شاه ساسانی بود سپرد.
خسرو انوشیروان
خسرو اول (531 -579 (رایونانیان خوسروئس و اعراب کسري مینامیدند، و ایرانیان لقب انوشیروان (دارندة روان جاوید) را به نامش اضافه کرده بودند. وقتی که برادران مهترخسرو او را «عادل» میخواندند؛ و شاید اگر عدل را از رحم جدا کنیم، او شایستۀ این لقب بود. پروکوپیوس او را چنین وصف میکند «: استاد بزرگ در تظاهر به پرهیزکاري» و عهد شکنی؛ اما پروکوپیوس از زمرة دشمنان بود. طبري، مورخ ایرانی، «تیزهوشی، فرهنگ، خردمندي، رشادت، و تدبیر» او را ستوده و یک خطابۀ افتتاحیه در دهان او گذاشته است که اگر راست نباشد، خوب جعل شده است. وي حکومت را کاملا تجدید سازمان داد؛ در انتخاب دستیارانش فقط شایستگی را ملاك قرار داد و توجهی به رتبه و مقام نکرد؛ و بزرگمهر، مربی پسرش، را به وزارت برگزید که وزیري ارجمند از کار درآمد. وي سپاه بنیچهاي ملوكالطوایفی را با یک ارتش دایمی با انضباط و شایسته جایگزین کرد. نظم مالیاتی عادلانه تري ایجاد کرد، و قوانین ایران را مدون ساخت. براي اصلاح آب شهرها و آبیاري مزارع سدها و ترعه ها ساخت؛ زمینهاي بایر را با دادن گاو، وسایل کشاورزي، و بذر به دهقانان حاصلخیز کرد؛ تجارت را با ساخت، تعمیر، و نگاهداري پلها و راه ها رونق بخشید؛ و آنچه در توان داشت با شور و غیرت وقف خدمت به مردم و کشور کرد. ازدواج را، به این عنوان که ایران براي حفظ مرز و بوم خود به جمعیت بیشتري احتیاج دارد، تشویق ـ اجباري ـ کرد. مردان مجرد را، با تأمین جهیز زنان و امکانات تربیت فرزندان از بودجۀ دولتی، به ازدواج تحریض نمود. یتیمان و کودکان بینوا را به خرج دولت نگاهداري و تربیت کرد. وي بدعت را با مرگ سزا میداد، اما مسیحیت را، حتی در حرم خود، تحمل میکرد. فیلسوفان، پزشکان، و دانشمندان را از هندوستان و یونان در دربار خود گردآورده بود و از مباحثه با آنان دربارة مسائل زندگی، حکومت، و مرگ لذت میبرد. یک بار در طی مباحثه این سؤال پیش کشیده شد «: بزرگترین بدبختی چیست؟» یک فیلسوف یونانی پاسخ داد «: پیري توأم با فقر و بلاهت»؛ یک هندو جواب داد » : روحی آشفته در جسمی بیمار»؛ وزیر خسرو با بیان این جمله تحسین همگان را به خود جلب کرد «: به گمان من بزرگترین بدبختی براي انسان این است که پایان زندگی خویش را نزدیک ببیند، بی آنکه به فضیلت عمل کرده باشد » .
خسرو ادبیات، علوم، و دانش پژوهی را با گشاده دستی حمایت میک رد، و مخارج ترجمه ها و تاریخنگاریهاي بسیار را تأمین کرد؛ در زمان سلطنت او دانشگاه جندیشاپور به اوج اعتلا رسید. وي امنیت خارجیان را چنان حفظ میکرد که دربارش همواره پر از بیگانگان متشخص بود. چون بر تخت شاهی نشست، میل خود را براي آشتی با روم اعلام کرد. یوستینیانوس، که نقشه هایی براي افریقا و ایتالیا داشت، موافقت کرد؛ و در سال 532 ،آن دو «برادر» یک قرارداد «صلح ابدي» امضا کردند. چون افریقا و ایتالیا سقوط کرد، خسرو بر سبیل مزاح، به این عنوان که اگر ایران با او صلح نکرده بود او نمیتوانست پیروز شود، سهمی از غنیمتهاي او خواست، و یوستینیانوس براي او هدایاي گرانبها فرستاد. در 539 ،خسرو به روم اعلان جنگ داد، به این بهانه که یوستینیانوس مواد معاهدة فی مابین را نقض کرده است؛ پروکوپیوس این اتهام را تأیید میکند؛ شاید خسرو پنداشته بود خردمندانه این است که تا ارتش یوستینیانوس هنوز در غرب سرگرم جنگ است، به روم حمله برد و منتظر ننشیند تا یک بیزانس پیروزمند و نیرومند تمام نیروهاي خود را علیه ایران به کار برد. به علاوه، خسرو معتقد بود که ایران باید سرانجام بر معادن طلاي طرابوزان دست یابد و به دریاي سیاه برسد. پس به سوریه لشکر کشید؛ هیراپولیس، آپامیا، و حلب را محاصره کرد، با دریافت فدیه هاي گرانبها از آنها دست برداشت، و بزودي به دروازه هاي انطاکیه رسید. مردم بیباك آن شهر، از فراز دیوار دفاعی، نه تنها با باریدن تیرها و سنگهاي منجنیق بر سپاهیانش، بلکه همچنین با متلکهاي وقیحانهاي که بدان شهره بودند، از او استقبال کردند. شاه خشمگین، شهر را با یک حملۀ ناگهانی تصرف، و خزاین آن را تاراج کرد. تمام ساختمانهاي آن را، جز کلیساي اعظم، سوزاند؛ عدهاي از مردم شهر را قتل عام کرد، و مابقی را به ایران فرستاد تا اهالی یک «انطاکیۀ» جدید را تشکیل دهند. آنگاه با شادي در همان دریاي مدیترانه، که وقتی مرز باختري ایران بود، آبتنی کرد. یوستینیانوس سردار خود بلیزاریوس را براي نجات آن نواحی فرستاد، اما خسرو، با غنیمت‌هایی که به دست آورده بود، با خاطر آسوده از فرات گذشت، و آن سردار محتاط وي را تعقیب نکرد (541 .(بی نتیجه ماندن جنگهاي ایران و روم بی شک به واسطۀ اشکال در نگاهداري یک نیروي اشغالی در آن سوي بیابان سوریه یا رشته کوه هاي تاوروس در سمت دشمن بود؛ ترقیات جدید در حمل و نقل، جنگهاي بزرگتري را ممکن ساخته است. طی سه تجاوز دیگر به آسیاي روم، خسرو به پیشرویها و محاصره هاي سریع دست زد، باجها و اسیرها گرفت، روستاها را تاراج کرد، و بدون مزاحمت بازگشت (542-543 .(در 545 ، یوستینیانوس 2000 پوند طلا (840000 دلار) براي یک متارکۀ پنجساله به خسرو پرداخت، و در انقضاي پنج سال 2600 پوند دیگر براي پنج سال تمدید تأدیه کرد س. رانجام (562 ،(پس از جنگهایی که به مدت یک نسل به طول انجامید، آن دو پادشاه پیر عهد کردند که صلح را به مدت پنجاه سال حفظ کنند؛ یوستینیانوس موافقت کرد که هر سال 30000 پوند طلا (000‘500 7 ‘دلار) به ایران بپردازد، و خسرو از ادعاي خود بر سرزمینهاي مورد اختلاف در قفقاز و سواحل دریاي سیاه دست برداشت. اما کار خسرو با جنگ هنوز تمام نبود. در حدود سال 570 ،به درخواست حمیریان جنوب باختري عربستان، ارتشی به آن سامان فرستاد تا آنان را از قید فاتحان حبشی آزاد سازد؛ وقتی که آزادي تحصیل شد، حمیریان دریافتند که سرزمینشان به یک استان ایرانی مبدل شده است. یوستینیانوس با حبشه پیمان اتحادي بسته بود؛ یوستینوس دوم، جانشین او، طرد حبشیان را از عربستان عملی غیردوستانه شمرد؛ به علاوه، ترکان مرزهاي خاوري ایران محرمانه با روم موافقت کرده بودند که به خسرو حمله کنند؛ یوستینوس دوم به خسرو اعلان جنگ داد (572 .(خسرو، با وجود کبرسن، شخصاً به میدان جنگ رفت و شهر مرزي دارا را از رومیان گرفت؛ اما سلامتش یاري نکرد و براي نخستین بار شکست خورد (578 ،(به تیسفون بازگشت، و در آنجا به سال 579 ،در سنی نامعلوم، زندگی را بدرود گفت. وي طی چهل و هشت سال زمامداري خود در تمام جنگها و نبردها جز یکی پیروز بود، امپراطوري خود را از هر سو وسعت بخشیده بود، ایران را بیش از هر زمان دیگر پس از داریوش اول نیرومند کرده بود، و چنان نظم اداري صحیحی برقرار ساخته بود که وقتی اعراب ایران را تسخیر کردند آن را تقریباً بدون هیچ گونه تغییر اقتباس کردند. خسرو، که تقریباً معاصر یوستینیانوس بود،طبق اعتقاد عمومی آن زمان، از یوستینیانوس بزرگتر بود، و تمام نسلهاي آیندة ایران را نیز او را نیرومندترین و تواناترین پادشاه تاریخ خود میدانند .

پسر او، هرمز چهارم (579 -589 ،(به دست یکی از سرداران از سلطنت افتاد. این سردار بهرام چوبین بود که نخست خود را نایب السلطنۀ خسرو دوم (589 ،(پسر هرمز چهارم، و یک سال بعد پادشاه ساخت. وقتی که خسرو به سن بلوغ رسید، تاج و تخت خود را از او خواست؛ بهرام این خواست را نپذیرفت؛ خسرو به هیراپولیس در سوریۀ روم گریخت؛ ماوریکیوس، امپراطور روم شرقی، به او گفت که سلطنتش را باز خواهد ستاند، مشروط بر آنکه ایران از ارمنستان بیرون رود؛ خسرو این پیشنهاد را پذیرفت، و مردم تیسفون شاهد واقعۀ کم نظیري شدند که عبارت بود از یاري سربازان رومی براي به تخت نشاندن یک شاهزادة ایرانی. خسروپرویز (پیروز) به بالاترین قدرتی رسید که ایران پس از خشیارشا به خود دیده بود، و [بر اثر غرور حاصل از همان قدرت] زمینۀ سقوط امپراطوري خود را فراهم ساخت. وقتی فوکاس، ماوریکیوس را کشت و به جاي او نشست، پرویز به آن غاصب اعلان جنگ داد (603 (تا انتقام دوست خود را از او بگیرد؛ ماحصل آنکه دشمنی دیرین بین دو امپراطوري از نو آغاز شد. چون بیزانس در نتیجۀ آشوب و انشقاق ضعیف شده بود، ارتشهاي ایران توانستند دارا، آمد، ادسا، هیراپولیس، حلب، آپامیا، و دمشق را تصرف کنند.
پرویز، که از کامیابی سرمست شده بود، علیه مسیحیان اعلام جهاد کرد؛ 26000 یهودي به ارتش او پیوستند. در سال 614 ،نیروهاي مشترك او اورشلیم را غارت کردند و 90هزار مسیحی را کشتند. بسیاري از کلیساهاي مسیحی، از جمله «کلیساي قیامت»، بکلی سوخت؛ و صلیب واقعی، محبوبترین یادگار مسیحیان، به ایران برده شد. پرویز به هراکلیوس، امپراطور جدید روم، نامهاي نوشت و سؤالی در خداشناسی مطرح کرد «: از خسرو، بزرگترین خدایان و ارباب تمام زمین، به هراکلیوس، بندة بیمقدار و بیشعور خود: تو میگویی که به خداي خویش اعتماد داري، پس چرا وي اورشلیم را از دست من نجات نداد؟» در 616 ،یک ارتش ایرانی اسکندریه را تسخیر کرد، و تا سال 619 تمام مصر، که پس از داریوش دوم از ملکیت ایران خارج شده بود، به شاه شاهان تعلق یافت. در همین ضمن، یک ارتش ایرانی دیگر بر آسیاي صغیر تاخت و خالکدون را تصرف کرد (617(؛ ایرانیان آن شهر را، که فقط به وسیلۀ تنگۀ بوسفور از قسطنطنیه جدا شده بود، به مدت ده سال در دست داشتند. در آن ده سال خسرو پرویز کلیساها را ویران کرد؛ ثروت و آثار هنري آنها را به ایران برد؛ و، با وضع مالیاتهاي سنگین، آسیاي باختري را چنان از توش و توان انداخت که در برابر حملۀ اعراب، که یک نسل بعد صورت گرفت، پایداري نتوانست .
خسرو ادارة جنگ را به سرداران خود سپرد، به کاخ تجملی خود در دستگرد (در حدود نودو شش کیلومتري شمال تیسفون) رفت، و خود را وقف هنر و عشق کرد. معماران، مجسمه سازان، و نقاشان را گردآورد تا پایتخت جدیدش را بس زیباتر از پایتخت قدیم سازند، و چهره هایی از شیرین، محبوبترین زن از سه هزار زن او، بر سنگ بتراشند. ایرانیان شکوه داشتند از اینکه شیرین مسیحی است، و حتی برخی ادعا میکرند که شاه را نیز به مسیحیت گروانده است؛ به هر حال، در بحبوحۀ جنگ مقدس خود، خسرو به او اجازه داد تا کلیساها و صومعه هاي بسیار بسازد. اما ایران، که با غنایم جنگی و بردگان بیشمار ثروتمند شده بود، اشتغال شاه را به خوشگذرانی و هنر، و حتی تساهل دینی او را، میتوانست ببخشد. ایرانیان پیروزیهاي او را به منزلۀ غلبۀ نهایی ایران بر یونان و روم، و چیرگی اهورمزدا بر مسیح، میستودند . سرانجام پاسخ اسکندر داده شد، و انتقام ماراتون، سالامیس، پلاتایا، و آربلا گرفته شده بود . از امپراطوري بیزانس چیزي جز چند بندر آسیایی، چند قطعه از خاك ایتالیا، شمال افریقا، یونان، و یک نیروي دریایی شکست نخورده، و یک پایتخت محاصره شدة دچار وحشت و یأس نمانده بود ه. راکلیوس ده سال وقت صرف کرد تا از ویرانه هاي سرزمین خود کشور جدیدي بسازد و ارتش نوینی بیاراید؛ آنگاه به جاي عبور از تنگۀ خالکدون، که مستلزم مخارج و تلفات زیاد بود، ناوگان خود را وارد دریاي سیاه کرد، از ارمنستان گذشت، و از پشت سر به ایران حمله برد. همان گونه که خسرو اورشلیم را ویران ساخته بود، هراکلیوس کلورومیا، زادگاه زردشت، را خراب کرد و آتش مقدس جاودان آن را خاموش ساخت (624 .(خسرو ارتشهاي خود را یکی پس از دیگري به مقابله با او فرستاد؛ همۀ آنها مغلوب شدند، و همچنانکه یونانیان پیش میرفتند، خسرو به تیسفون گریخت، سردارانش، که از اهانتهاي وي آزرده خاطر شده بودند، در خلع او با اشراف همدست شدند. وي را زندانی ساختند و فقط نان و آب به او دادند؛ هجده پسرش را جلو چشم خود او کشتند؛ سرانجام یکی دیگر از فرزندانش به نام شیرویه او را کشت .
هنر ساسانیان
از ثروت و جلال شاپورها، قبادها، و خسروها چیزي جز خرابه هاي هنري دوران ساسانی به جا نمانده است؛ اما همین مقدار کافی است که ما را از دوام و قابلیت انعطاف هنر ایرانی، از زمان داریوش کبیر و تخت جمشید تا دوران شاه عباس کبیر و اصفهان، به شگفت آرد . آنچه از معماري ساسانیان باقی مانده کاملا دنیوي است؛ آتشکده ها همه ناپدید شدهاند و فقط آثار کاخهاي سلطنتی به جا مانده است؛ اینها «اسکلتهایی غول آسا» هستند که نماي گچکاري مزینشان مدتها پیش از میان رفته است. قدیمیترین این کاخها قصر اردشیر اول در فیروزآباد است که در جنوب خاوري شیراز واقع شده است. هیچ کس تاریخ این کاخ را نمیداند؛ دامنۀ حدسیات از 340 ق م تا 460 میلادي را در بر میگیرد. پس از پانزده قرن گرما و سرما و دزدي و جنگ، گنبد عظیم این کاخ هنوز تالاري را میپوشاند که سی متر ارتفاع و هفده متر عرض دارد. قوس سر در آن، که 27 متر بلندي و 13 متر پهنا دارد، نمایی را به درازاي 52 متر به دو قسمت تقسیم میکند؛ این نما در دوران اخیر ویران شد. از تالار چهارگوش مرکزي، قوسهاي برآمدگی پاطاق به پایۀ گنبد مستدیري منتهی میشد . فشار گنبد با یک ترتیب جالب و غیرعادي بر دو دیوار مجوف تحمیل شده بود که روي قسمت داخلی و خارجی آن یک طاق دبهاي زده شده بود، و بر این بنیان، که از تقویت دیوار داخلی به وسیلۀ دیوار خارجی به وجود آمده بود، پشت بندهاي متکی به جرزهاي ستونی پیوسته، از سنگ محکم، افزوده شده بود. معماري این قصر با سبک ستونی تخت جمشید کاملا متفاوت بود ـ این شیوه گرچه خام و ابتدایی بود، اما در آن از اشکالی استفاده شده بود که بعدها در سانتاسوفیاي یوستینیانوس به کمال خود رسید. در محلی نه چندان دور از این کاخ، در سروستان، ویرانۀ بنایی وجود دارد که تاریخ آن معلوم نیست، نمایی با سه قوس، یک تالار بزرگ مرکزي با دو اطاق جانبی، که پوشش آنها از گنبدهاي شلجمی، طاقهاي دبهاي، و نیمگنبدهایی تشکیل میشود که حکم پشتبند را دارند، پشتبند اسکلتی معماري گوتیک ممکن است از این نیمگنبدها، با برداشتن تمام قسمتهاي آن جز قالب نگاهدارندهاش، اقتباس شده باشد. در شمال باختري شوش خرابۀ یک کاخ دیگر وجود دارد، ایوان کرخه.
این کاخ کهنترین نمونۀ طارم عرضی است که با تیرکهاي قطري ساخته شده است. اما جالبترین آثار زمان ساسانیان ـ که اعراب فاتح را با عظمت خود به وحشت انداخت ـ کاخ سلطنتی تیسفون ١٨۴٣ بود که اعراب به آن طاق کسري لقب دادند. این احتمالا همان بنایی است که یک مورخ یونانی سال 638 وصف میکند و میگوید: یوستینیانوس سنگ مرمر یونانی براي خسرو تهیه کرد و صنعتگران ماهري فرستاد که کاخی به سبک رومی در نزدیکی تیسفون برایش ساختند » . جناح شمالی این بنا در سال 1888 فرو ریخت؛ گنبد آن از میان رفته است؛ سه دیوار بزرگ به ارتفاع 35 متر بالا رفتهاند و نمایی در جهت افقی دارند که به پنج ردیف از قوسهاي کور تقسیم شده است. یک قوس بزرگ مرکزي، که بیست و شش متر ارتفاع و بیست و دو متر عرض دارد و بلندترین و پهنترین قوس بیضی شکل است که تاکنون شناخته شده، به سقف تالاري منتهی میشد که طولش 35 و عرضش 23 متر بود؛ شاهان ساسانی فضاي وسیع را دوست داشتند. این نماهاي خراب شده تقلیدي از نماهاي غیر ظریف رومی، مانند تماشاخانۀ مارکلوس، هستند. این نماها بیش از آنکه زیبا باشند، پرابهتند؛ اما نمیتوان دربارة زیباییهاي گذشته از روي ویرانه هاي فعلی قضاوت کرد . جالبترین آثار باقی مانده از دوران ساسانیان کاخهاي خشتیی که طعمۀ زمان شدهاند نیست، بلکه سنگنبشته هایی است که بر سینۀ بعضی از کوه هاي ایران باقی مانده است. این نقوش شگرف اخلاف مستقیم نقوش برجستۀ هخامنشی هستند و در برخی موارد در جنب آنها قرار گرفتهاند؛ گویی میخواهند بر استمرار قدرت ایران و برابري شاهان ساسانی با شاهان هخامنشی تأکید کنند. قدیمترین نقوش زمان ساسانیان اردشیر را مینمایاند ك پاي بر پشت یکی از دشمنان خود ـ احتمالا آخرین امپراطور اشکانی ـ گذاشته است.

نقوش برجستۀ نقش رستم، نزدیک تخت جمشید، ظریفتر وزیباترند و اردشیر، شاپور اول، و بهرام دوم را مینمایانند؛ این شاهان پیکرهاي پر صولت نقش را تشکیل میدهند، اما اینان نیز، مانند سایر شاهان و مردان، در رشاقت و تناسب اندام به پاي حیوانات نمیرسند. نقوش برجستۀ مشابهی در نقش رجب و در شاپور تصویرهاي سنگی نیرومندي از شاپور اول، بهرام اول، و بهرام دوم را مینمایانند. در طاق بستان، نزدیک کرمانشاه، دو قوس متکی بر ستون عمقاً بر سنگ بریده شده است؛ نقوش برجسته در جبه ههاي داخلی و خارجی قوسها شاپور دوم و خسروپرویز را در شکار نشان میدهند؛ سنگ با تصاویر فیلهاي فربه و خوکهاي وحشی جان گرفته است؛ شاخ و برگ درختان بدقت، و سرستونها با زیبایی منقوش گشتهاند. این نقوش رشاقت حرکت یا نرمی خطوط، تشخیص فردي، و حس مناظر و مرایاي کارهاي یونانی را فاقدند، و چندان اثري از نمونه سازي در آنها مشهود نیست؛ اما از حیث وقار و صولت، نیروي حیاتی، و قدرت و صلابت با بیشتر نقوش برجستۀ امپراطوري روم قابل مقایسه .اند این نقوش، ظاهراً رنگین بودهاند، همچنین بسیاري از تصاویر کاخها؛ اما فقط اثري از رنگ آنها مانده است.
مع هذا، اسناد موجود این نکته را آشکار میسازد که هنر نقاشی در دوران ساسانیان شکوفا شده است؛ گویند که مانی یک مکتب نقاشی تأسیس کرده بود؛ فردوسی از ایرانیان والاجاهی سخن میگوید که عمارات خود را با تصاویر قهرمانان ایرانی تزیین میکردند؛ و بحتري، شاعر عرب (فتـ 897 ،(نقوش دیواري قصر تیسفون را وصف میکند. هر وقت یکی از شاهان ساسانی میمرد، بهترین نقاش عصر فرا خوانده میشد تا تصویري از او براي مجموعهاي که در خزانۀ شاهی نگهداري میشد بسازد. صنعت نساجی ساسانیان از طرحهاي نقاشی، مجسمه سازي، سفالسازي، و سایر اشکال تزیینی بهرهمند میشد. پارچه هاي حریر، مطرز، دیبا، و دمشقی، فرشینه ها، روپوشهاي صندلی، سایبانها، چادرها، و فرشها با حوصلۀ بسیار و مهارت استادانه بافته، و آنگاه به رنگهاي زرد، آبی، و سبز رنگ آمیزي میشدند. هر ایرانی، جز دهقان و موبد، آرزوي پوشیدن جامهاي را داشت که به طبقۀ بالاتر از خود او متعلق باشد؛ هدایا غالباً عبارت بود از جامه هاي فاخر؛ و قالیهاي بزرگ رنگین، از دوران آشوریها، در شرق از مخلفات ثروت بود. دو دوجین از پارچه هاي زمان ساسانیان، که از جور زمان محفوظ ماندهاند، از قماشهاي پرارزش موجود هستند. ها پارچه ي زمان ساسانیان حتی در آن دوران نیز، از مصر تا ژاپن، مورد تحسین و تقلید بود؛ و در دورة جنگهاي صلیبی براي پوشاندن آثار قدیسان مسیحی این محصولات مشرکان ترجیح داده میشد. وقتی که هراکلیوس قصر خسروپرویز را در دستگرد تسخیر کرد، پارچه هاي مطرز و یک فرش بزرگ جزو غنایم گرانبهاي او بود «. فرش زمستانی» یا بهارستان خسرو انوشیروان مناظري از بهار و تابستان بر خود داشت تا زمستان را از یاد او ببرد: در این فرش میوه ها و گلها با یاقوت و الماس در کنار خیابانهاي نقره و جویهاي مروارید بر زمینهاي از طلا مجسم شدهاند. هارون الرشید به داشتن فرش بزرگ ساسانی گوهرآگینی که از کثرت جواهر ضخامت یافته بود به خود میبالید.
ایرانیان در وصف قالیهاي خود غزلها میسرودند . از سفالینه هاي زمان ساسانیان جز قطعاتی که براي استفادة روزمره ساخته شده بود چیزي به جا نمانده است. مع هذا، صنعت سفالسازي در دوران هخامنشیان بسیار پیش رفته بود، و حتماً در دورة ساسانیان نیز تا حدي ادامه داشته است که توانست بعد از غلبۀ اعراب به آن کمال برسد. به گمان ارنست فنلوسا، ایران محتملا مرکزي بود که از آن میناکاري حتی به خاور دور راه یافته است؛ و مورخان هنري بر سر این موضوع که آیا لعابکاري روي سفال و میناکاري مشبک از ایران ساسانیان یا سوریه یا بیزانس منشأ گرفته است هنوز اختلاف دارند . 63 فلزکاران زمان ساسانیان پارچها، لیوانها، پیاله ها، و ساغرهایی میساختند که گویی خاص نسل غول آسا بود؛ آنها را چرخگري میکردند، با اسکنه یا قلم بر آنها نقش میساختند، یا با چکش طرحی به روش معکوس از پشت به آن میانداختند؛ و تصویرهاي دلپذیري از حیوانات، از خروس گرفته تا شیر، به صورت دسته یا لولۀ آنها میپرداختند. جام مشهوري که به نام «جام خسرو» در کتابخانۀ ملی پاریس هست مدالهایی از شیشۀ کریستال بر خود دارد که در شبکهاي از طلاي مضروب نشانده شده است؛ بنابر روایات، این جام جزو هدایاي هارون الرشید به شارلمانی بوده است. گوتها احتمالا این هنر خاتمکاري را از ایرانیان آموختهاند و به غرب بردهاند. سیمگران ظرفهاي گرانبها میساختند و، همراه با زرگران، زینت آلات گوهرنشان براي زینت مردان و زنان ثروتمند و نیز اشخاص عادي می پرداختند. چندین ظرف نقره از دوران ساسانیان هنوز موجود است که در موزة بریتانیایی، ارمیتاژ لنینگراد، کتابخانۀ ملی پاریس، و موزة هنري مترپلیتن نیویورك نگاهداري میشود. نقوش این ظروف همواره مرکب است از تصویر شاهان و اصلمندان در شکار، و در آنها حیوانات با ذوق و کامیابی بیشتري رسم شدهاند تا انسانها.

سکه هاي ساسانیان، مثلا سکه هاي شاپور اول، گاه در زیبایی با سکه هاي رومی برابر بود. حتی کتابهاي دوران ساسانی را میتوان جزو آثار هنري به شمار آورد؛ بنابر روایات، هنگامی که کتابهاي مانی را در ملاء عام میسوزاندند، قطعات طلا و نقرة جلد آنها ذوب میشد و بر زمین میچکید. مواد اولیۀ قیمتی در اثاث خانۀ دوران ساسانی نیز به کار میرفت؛ خسرو اول یک میز طلاي گوهر آگین داشت؛ خسرو دوم براي ناجی خود، امپراطور ماوریکیوس، میزي از کهربا ساخت که بر پایه هاي طلاي گوهرنشان استوار بود . بر روي هم، هنر ساسانیان نمایانگر احیاي پر زحمت هنر، پس از چهار قرن انحطاط در دوران اشکانیان، است. اگر ما به قید احتیاط از بقایاي آن قضاوت کنیم، باید بگوییم که در کمال و عظمت به پاي هنر دوران هخامنشی نمیرسد، همچنین از حیث ابداع، ریزهکاري، و ذوق با هنر ایران بعد از اسلام برابري نتواند کرد. اما این هنر قدرت و صلابت دوران کهن را در نقوش برجستۀ خود حفظ کرد و، در موضوعات تزیینی خویش، تا حدي نویدبخش غناي هنري آینده شد. هنر این دوران افکار و سبکهاي جدید را با خوشی پذیرفت، و خسرو اول، ضمن مغلوب ساختن سرداران ١٨۴۵ یونانی [روم شرقی]، این ذوق را به کار برد که هنرمندان و مهندسان یونانی را به ایران آورد. هنر ساسانی با اشاعۀ شکلها و انگیزه هاي هنري خود در شرق ـ در هندوستان، ترکستان، و چین، و در غرب ـ در سوریه، آسیاي صغیر، قسطنطنیه، بالکان، مصر، و اسپانیا دین خود را ادا کرد. شاید نفوذ آن به هنر یونانی یاري کرد تا از ابرام در نمایش تصویرهاي کلاسیک دست بردارد و به روش تزیینی بیزانسی بگراید؛ و به هنر مسیحیت لاتین معاضدت نمود تا از سقفهاي چوبی به طارمها و گنبدهاي آجري یا سنگی و دیوارهاي پشتوارهاي عطف توجه کند. هنر ساختن دروازه ها و گنبدهاي بزرگ، که خاص معماري ساسانی بود، به مسجدهاي اسلامی و قصرها و معابد مغول منتقل شد. هیچ چیز در تاریخ گم نمیشود: دیر یا زود، هر فکر خلاق فرصت و تحول مییابد و رنگ و شرارة خود را به زندگی میافزاید.

فتح ایران توسط اعراب
پس از کشتن پدر و نشستن به جاي او، شیرویه ـ که به نام قباد دوم تاجگذاري کرده بود ـ با هراکلیوس صلح کرد؛ مصر، فلسطین، سوریه، آسیاي صغیر، و مغرب بین النهرین را به او تسلیم نمود؛ رومیانی را که به دست سپاهیان ایران اسیر شده بودند به کشورهایشان باز فرستاد، و بقایاي «صلیب واقعی» را به اورشلیم بازگردانید. هراکلیوس طبعاً از چنین پیروزي شایانی شاد شد. اما ملاحظه نکرد که در همان روز، در سال 629 ،هنگامی که «صلیب واقعی» را در معبد آن در اورشلیم قرار میداد، دستهاي از اعراب به پادگان یونانی نزدیک رود اردن حمله کردند. در همان سال یک بیماري همهگیر در ایران شایع شد و هزاران تن، از جمله شاه، را کشت. اردشیر سوم، پسر هفتسالۀ شیرویه، به فرمانروایی برداشته شد؛ سرداري به نام شهربراز آن پسر را کشت و تخت شاهی را غصب کرد؛ سربازان خود شهر براز او را کشتند و جنازهاش را در خیابانهاي تیسفون بر زمین کشاندند و بانگ زدند «: هر کس که خون شاهان در تن نداشته باشد و بر تخت سلطنت ایران نشیند، به این روز خواهد افتاد » . مردم عادي همیشه شاهدوست تر از شاهند. هرج و مرج اکنون بر قلمرویی که از بیست و شش سال جنگ مداوم فرسوده شده بود حکمفرما میشد. پریشانی اجتماعی به آن فساد اخلاقی که همراه ثروت و فتح به ایران آمده بود هر چه بیشتر دامن زد. ظرف چهار سال نه تن از حاکمان مدعی تخت سلطنت شدند، ولی یا به قتل رسیدند، یا گریختند، یا به مرگ طبیعی غیر عادي درگذشتند، و بدین ترتیب از صحنه ناپدید گشتند. استانها، و حتی شهرها، یکی بعد از دیگري استقلال و انفکاك خود را از حکومت مرکزیی که دیگر توانایی فرمانروایی نداشت اعلام میکردند. در 634 تاج شاهی به یزدگرد سوم تفویض شد، که از سلالۀ ساسان، و فرزند یک کنیز بود. در 632 ،محمد [صلی االله علیه و آله] پس از تأسیس یک کشور جدید عرب، درگذشت عمر، خلیفۀ دوم، در 634 ، نامهاي از مثنی [ابن حارثه]، سردار خود در سوریه، دریافت کرد که در آن نوشته شده بود ایران دچار هرج و مرج و آمادة تسخیر است. عمر بهترین فرمانده عرب را، که خالد [بن ولید] نام داشت، به این مأموریت گمارد. خالد با لشکري از عربان بدوي، که معتاد به زد و خورد و تشنۀ به دست آوردن غنایم بودند، در امتداد ساحل جنوبی خلیج فارس به راه افتاد و این پیام را به هرمز، فرماندار استان مرزي [مرزدار] ایران، فرستاد «: اسلام آور تا در امان باشی، یا جزیه بپرداز … اکنون مردمی به سوي تو میآیند که مرگ را دوست میدارند، همان گونه که تو زندگی را دوست میداري » . هرمز او را به رزم تن به تن طلبید؛ خالد دعوت او را پذیرفت و او را کشت. مسلمانان با غلبه بر تمام موانع به فرات رسیدند؛ عمر، براي نجات یک ارتش عرب در جاي دیگر، خالد را فرا خواند؛ مثنی به جاي او فرماندهی را عهدهدار شد و با نیروي تقویتی خود را از روي یک پل قایقی [جسر] از رود فرات گذشت. یزدگرد، که در آن هنگام ١٨۴۶ جوانی بیست و دو ساله بود، فرماندهی عالی را به رستم [فرخزاد ] استاندار خراسان واگذار کرد و به او فرمان داد که نیروي عظیمی براي نجات کشور فراهم کند. ایرانیان در جنگ جسر با اعراب مصاف دادند، آنان را شکست دادند و بیپروا تعقیبشان کردند؛ مثنی صفوف در هم ریختۀ ارتش خود را از نو بیاراست و در جنگ بویب نیروهاي بینظم ایران را تقریباً تا آخرین نفر منهدم ساخت (634 .(تلفات مسلمین سنگین بود؛ مثنی از زخمهایی که برداشته بود درگذشت؛ اما خلیفه به جاي او سرداري لایقتر به نام سعد [وقاص] را، همراه با یک ارتش سی هزار نفري، فرستاد. یزدگرد با مسلح ساختن 000.120 تن ایرانی با این عمل مقابله کرد. رستم آنها را از فرات به سوي قادسیه گذراند؛ در آنجا، طی چهار روز خونین، یکی از قطعیترین نبردهاي تاریخ آسیا انجام گرفت. در چهارمین روز، طوفان شن به سوي ارتش ایران وزیدن گرفت؛ اعراب از فرصت استفاده کردند و بر دشمنان خویش، که به سبب طوفان بینایی خود را از دست داده بودند، پیروز شدند. رستم کشته شد، و ارتشش پراکنده گشت (636 .(سعد، که حال مقاومتی در برابر خود نمیدید، نیروهاي خود را به سوي رود دجله پیش راند، از آن گذشت، و وارد تیسفون شد. اعراب ساده و خشن، با شگفتی، بر کاخ شاهانه، قوس عظیم سردر، تالار مرمر، فرشهاي شگرف، و تخت گوهرنشان آن خیره شدند. ده روز تمام با مشقت تلاش میکردند غنایم را بار کنند و ببرند. شاید به دلیل چنین ضعفها و مشکلاتی بود که عمر به سعد دستور داد که پیشتر نرود؛ او گفت «: عراق کافی است » . سعد از این دستور تبعیت نمود و سه سال بعد را صرف تثبیت فرمانروایی اعراب بر بینالنهرین کرد. در این ضمن، یزدگرد در استانهاي شمالی خود ارتش دیگري مرکب از 000.150 سرباز فراهم کرد؛ عمر یک ارتش 000.30 نفري براي مقابله با او فرستاد؛ در نهاوند، اعراب به واسطۀ برتري حیلههاي جنگی خود به پیروزي بزرگی نایل شدند که «فتح الفتوح» نامیده شد؛ 000.100 سرباز ایرانی در درههاي باریک به تنگنا افتادند و کشته شدند (641 .(بزودي تمام ایران به دست اعراب افتاد. یزدگرد به بلخ گریخت، از چین کمک خواست، اما تقاضایش پذیرفته نشد؛ از ترکان یاري جست و نیروي کوچکی از آنان گرفت، اما همینکه عازم نبرد جدید خود شد، برخی از سربازان ترك وي را به خاطر جواهراتش کشتند (652 .(بدین گونه، سلسلۀ ساسانیان منقرض شد
ادامه دارد
نه به تروریسم و فرقه ها
برگرفته از تاریخ تمدن ویلدورانت
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
زیر نویسها
[i] امیانوس مارسلینوس (به لاتین: Ammianus Marcellinus)(زادهٔ ۳۲۵ یا ۳۳۰– مرگ پس از ۳۹۰ یا ۳۹۱ میلادی) تاریخ‌نگار رومی بود.او که یونانی‌تبار بود در هنگام لشکرکشی یولیانوس در ۳۶۳ برای نبرد با شاپور دوم ساسانی به همراه سپاهیان رومی بود. وی رخ‌دادهای این نبرد و مرگ یولیانوس را در ۲۶ ژوئیهٔ آن سال دیده‌بود. کتاب او دربارهٔ تاریخ روم از رخدادهای سال ۹۶ آغاز شده و با آوردن رویدادهای سال ۳۷۸ ترسایی به پایان می‌رسد. نوشته‌های او از سندهای ارزشمند دربارهٔ تاریخ ایران شمرده می‌شود.
[ii] پروکوپیوس قیصریه‌ای (به لاتین: Procopius Caesarensis، یونانی:Προκόπιος ὁ Καισαρεύς) یا پروکوپ (به فرانسوی: Procope) (زادهٔ حدود ۵۰۰– مرگ حدود ۵۵۴ میلادی) تاریخ‌نگار، پژوهنده و حقوق‌دان بیزانسی بود. وی را برجسته‌ترین تاریخ‌نویس سدهٔ ششم پس از میلاد و نیز واپسین تاریخ‌نگار بزرگ روزگار باستان می‌دانند. وی هم روزگار با یوستی‌نیانوس یکم بود و نوشته‌هایش نیز منبعی بر جنگ‌ها و فرمانروایی آن امپراتور است.[۱]
[iii] از مراجع تقلید دین یهودی
[iv] یوستینیانوس اول ( ۵۶۵ – ۴۸۳ م.) امپراطور روم شرقی ( ۵۶۵ – ۵۲۷ م.) دوران فرمانروایی او دوره تجدید عظمت امپراتوری بود و چندین بار در زمان قباد انوشیروان با ایران جنگید و هر بار شکست خورد و مبالغ زیادی بدولت ایران غرامت جنگی پرداخت .
[v] یوستینیانوس اول ( ۵۶۵ – ۴۸۳ م.) امپراطور روم شرقی ( ۵۶۵ – ۵۲۷ م.) دوران فرمانروایی او دوره تجدید عظمت امپراتوری بود و چندین بار در زمان قباد انوشیروان با ایران جنگید و هر بار شکست خورد و مبالغ زیادی بدولت ایران غرامت جنگی پرداخت .

به مناسبت چهارم خرداد سالگرد تاسیس یک تشکل مافیایی: آقای مسعودرجوی مجاهدین دو قتلعام تجربه کرده اند یکی سال 1367 یکی طی 40سال توسط خود شما که کماکان ادامه دارد
می 22, 2021

از سالهای 1358 در بخش سیاسی سازمان همواره این سوال مطرح بوده که چرا ما باید از طرف سازمان با دولتها و احزاب سیاسی و سازمانهای حقوق بشری … گفتگو و حمایت آنها را جلب کنیم. در صورتیکه در تمامی موضعگیریها و کتابها و پیامها و آموزشهای سازمان این ارگانها بعنوان ارگانهای امپریالیستی که در خدمت استعمار و استثمار کشورها و خلقهاست یاد میشود.

در این رابطه همواره جواب این بوده که:
“ما باید ماهیت خودمان را مخفی کنیم. استراتژی مقابله با دشمنان اینرا به ما دیکته میکند که با آنها تک به تک و نه یکجا بجنگیم. و در حال حاضر نوبت دشمن داخلی است تا بعد از بقدرت رسیدن نوبت امپریالیستهای جهانخوار برسد. در این رابطه نیز باید در درجه اول همه تلاشهای ما معطوف خنثی کردن دشمنان و سپس جلوگیری از متحد شدنشان علیه مان باشد، و در ثانی اگر بتوانیم از آنها حتی در جنگ با دشمن وطنی استفاده کنیم. جنگ و پیروزی نهایی در رابطه با امپریالیستها خواهد بود.”جواب مسعودرجوی به تناقضات مجاهدین

بسیار شگفت انگیز بود که در پیام عاشورای 1393 مسعودرجوی خلیفه تبهکار فرقه مجاهدین دقیقا همان مواضع را که سالیان مخفی میکرد را علنا بیان کرد که سازمان ملل و یونامی و حقوق بشر فقط یک مشت حرف است و نوشته روی کاغذ. و فریاد میزد که “روزِ” استعمار و سازمانهای حقوق بشری فرا خواهد رسید و آنها را اینگونه تهدید کردید:
“لعنت بر ارتجاع و استعمار و همه آنهاییکه با آنها متحد هستند…لعنت بر خائنان و خیانت پیشه گان. روز ظالم بر مظلوم فراخواهد رسید. این سازمان ملل و یونامی که در دستگاه دولتهای حاکم عمل میکنند. بقیه حرفها در مورد بشر و حقوق بشر مفت و انشاء نویسی است. حقوق بشر با خون مظلومان نوشته میشود… و بدین وسیله مرزبندی میکنیم، مرزبندی سرخ و خونین با ارتجاع و استعمار و مزدوران … وهر کس که از آنها پیروی میکند… همینطور که با یونامی و آمریکا و کمیساریای عالی پناهندگی کار میکنیم ولی معتقد نیسیتیم که کاری برای ما بکنند. ما باید مسئله خودمان را خودمان با جنگ و خون و انقلاب حل کنیم چون بین ما و آنها دریای خون است. اجازه بدهید تکرار کنم که اگر با یونامی و آمریکا کار میکنیم بخاطر این است که برای جنگ آماده شویم”…نعره های مسعود رجوی و تهدید جهان
باید به مریم رجوی و بخصوص به همسر مشترکش با دیگر زنان مجاهد باید گفت، باعث بسی تاسف است که بعد از نزدیک چهار دهه شکستهای روشن استراتژیک – سیاسی- نظامی و صد البته ایدئولژیک که مسعودرجوی برای مجاهدین رقم زده است و محصولی جز مرگ و خونریزی و رنج و شکنج برای مردم ایران در کل و مجاهدین و خانواده های آنها بطور خاص نداشته است. شما نه تنها از این شکستها درسی نه آموخته ‏اید، بلکه بطور کودکانه و لجبازانه همه تعهدات بین اللملی خودتان در دست برداشتن از تروریسم و خشونت را زیر پا گذاشتید. واین بدین معناست که شما همه این تعهدات را برای خارج شدن از لیست تروریستی آمریکا و اروپا داده بودید. شما تعهد کرده بودید که دیگر به تروریسم بازنگردید، ولی نعره های فوق الذکرشما که از اعماق افکار داعشی شما بر میخیزد، بدین معناست که تعهدتان تاکتیکی بوده استراتژی شما همان خشونت و جنگ و خونریزی و سر بریدن است.
آقای رجوی جهان تغییر کرده است، جهان امروز و ایرانیان همه علیه تروریسم و خشونت از هر نوع آن هستند. مردم صلح دوست ایران بوضوح به همه جهان نشان داده ‏اند که همه انواع خشونت را نفی میکنند. دنیای متمدن نیز علیه خشونت میباشد و کوته بینانه خواهد بود که فکر کنید میتوانید آنها را با بزک کردن مریم رجوی و فریب نامه ده ماده ای گول بزنید.
مطمئن باشید حتی اگر دنیای متمدن را نیز فریب دهید، هرچند همه علائم و شواهد و سرنوشت مجاهدین تا همین امروز حاکی از این استکه نتوانسته اید ماهیت خود را مخفی کرده و آنها را فریب دهید. ایرانیان به هیچ وجه یک دولت اسلامی بغداد و شام از نوع ایرانی را تحمل نخواهند کرد.
ایرانیان خواستار تغییرات از طریق دمکراتیک بوده و میخواهند که با بقیه جهان در صلح و آرامش باشند. حتی اگر بتوانید آنگونه که در پیام گفتید یکی دو تیم فدایی به اینطرف و آنطرف اعزام کنید و دوباره دست به ترور و قتل بزنید، راه بجایی نخواهید برد. توجه کنید که دنیای متمدن بن لادن را شکست داد و آی سیس هم در عراقی که فکر میکردی برای نجات تو آمده اند توسط ایرانیان کمرشکن شد.

شما ضمن عادت همیشگی خودتان با ریختن اشک تمساح برای اعضاء کشته شده مجاهدین در اشرف، لیبرتی و جاهای دیگر و امروز در مرگ و میرهای مشکوک و زیر فشارهای عصبی طاقت فرسا در آلبانی در تلاش برای فریب مجاهدین که محصول سیاستهای امام زمان گونه و درخشان شماست، فرمان به کشتن، خونریزی و انتقام و آماده سازی برای نبرد نهایی دادید؟! شما حتی فرمان به انتقام از آمریکا و سازمان ملل و … صادر نمودید!!! آمریکایی که بعد از ترور سلیمانی جشن گرفتید که میخواهد مسعود و مریم را به تهران ببرد و این آرزو را آنقدر به حماقت عمیقی دچار شده اید که نتوانستید بصورت آرزوی اعلام سال 2020 بعنوان سال سرنگونی مطرح نکنید، و دیدید که چیزی نبود جز خوابهای پنبه دانه ای شتر مجاهدین.

گذشته از نعره های عصبی شما، فرد باید عقل سلیم و رابطه اش با واقعیت را بطور کامل از دست داده باشد که فرمان به قتل و انتقام از جدا شدگان بدهد زمانیکه ساکنین اشرف 3 حتی قادر نیستند که از این زندان خارج شوند حتی قادر نیستند جز در بیمارستانهای آلبانی جایی را اشغال کنند. این سرنوشت و این نابودی فرد فرد مجاهدین سالیان بود در اشرف ورق خورده بود و عملا مرده بودند. آخرین باریکه نیروهای عراقی به اشرف حمله کردند شاهد بودید که این گوسفندان (مجاهدین تراز مکتب شما) مرگ را به مقاومت ترجیح داند حتی از خودشان دفاع هم نکردند و عراقیان تا توانستند کشتند و تا توانستند اسیر کردند و بردند.

اما مجاهدین سوپر انسان شما که قرار است با دست خالی کوهها را جابجا کنند تنها کاری که ازآنها برآمد مردن بود و لاغیر. شما تنها و تنها امام و رهبر و نوید دهند مرگ، نابودی،ذلت ،تحقیر، پستی و نکبت برای مجاهدین اسیر و شاخص برجسته وطن فروشی و هموطن کشی برای ایرانیان بوده و هستید.

مجاهدینی که طی دهه ها فقط به این دلیل که مجبور نباشید به بی لیاقتی و شکستهایتان اقرار کنید، از آنها آدمکهای بیروح و درمانده ساخته‏ اید. راستی چندصد بار آنها را که در اشرف کشته شدند را لعن و نفرین کردید. و خدا بداد بقیه که در آن تهاجم جنایتکارانه جان سالم بدربردند و مطمئن هستم که ترجیح میداند آنها نیز کشته میشدند اما گیر شما و فشارهاییکه رویشان گذاشتید نمی افتادند. و میدانیم که همه آنها که کشته شدند از بهترین های شما بودند. راستی شما دارید با این فرمان “میکشم میکشم هرکه برادرم کشت … ” و اینکه “اگر اینبار آمدند آنها را بکشید”، به جنایتکاران خط میدهید که اگر اینبار آمدید مانند همیشه از دور بزنید؟!! تا برای استمرار حضور امن شما و مریم در خارجه و مطرح شدنتان در رسانه‏ ها باروت کافی تامین شود. البته اجازه بدهید به زبان خودتان حرفهای شما را برای بیرون مجاهدین ترجمه کنم.

حرف شما به مهاجمین عراقی این است که:

“اگر میخواهید از مجاهدین بکشید ایرادی ندارد چون کشته آنها برای من و مریم بسیار کار ساز است و در رسانه ها و محیطهای سیاسی استفاده میکنیم. ولی کسی را اسیر نگیرید و ببرید چون اسرا بعد از باز شدن چشم انها و دیدن حقایق تبدیل به ضد من و مریم میشوند. به همین دلیل اگر زدی مانند همیشه از همان دور بزن که کشته و زخمی بشوند ولی اسیر نشوند.”حرف مسعودرجوی روبه قاتلین اسرایش

بسیار مسلم است که شما سر سوزنی برای اشرفیان و اینکه کشته یا بیمار شوند و از همه حقوق انسانی محروم شوند نگرانی ندارید که هیچ همانطور که صدها بار گفته‏ اید آنها همان نرینه های وحشی و مادینه‏ هایی هستند که ضد شما هستند. بله حقیقت در این است. شما سالهاست بعد از شکست کامل مبارزه مسلحانه و خشونت برای بدر بردن خودتان از پاسخگویی به خلق و حفظ خودتان در رهبری و با خیالهای خام رسیدن به قدرت در ایران توسط صدام، عربستان، و آمریکا … به مجاهدین صدها بار گفته اید که همه ‏تان زیادی زنده هستید. و باید از اینکه زنده هستید شرم کنید. برای دستگاه فکری شما مجاهد شهیدش (تلف شده اش) بدرد میخورد نه زنده اش، زنده‏اش همه درد سر است. نرینه گی و مادینگی است. حداقل بعد از فروغ صد در صد میدانید که دیگر سرنگونی هم درکار نیست که بدرد به کشتن دادن در فروغی دیگر بخورند. چه برسد به حالا که همه پیرو بیمار و فرسوده و مهمتر از همه همانطور که خودتان بارها وبارها گفته‏اید ضد شما شده اند و روزانه در بیمارستانهای تیرانا مرگ را پذیرا شده و قبرستانهای آلبانی را پر میکنند و به تابلو تبلیغاتی مریم رجوی تبدیل میشوند. و یا مانند محمد اقبال از جان برکفان کثیف و لمپن شما اینگونه گور ایدئولژیک شما را در پاریس میکنند. شما او را به گورکن خود تبدیل کرده اید. او روزی انسانی بوده است.

محمد اقبال لمپن فضولاتخوار رجوی علیه حتی نزدیکان خود اینگونه به گورکن ایدئولژیک مسعود رجوی تبدیل شده است.

ببخشید که کمی به زبان درون تشکیلاتی مجاهدین (بزبان خودتان) از مجاهدین یاد میکنم و حرف میزنم. شاید آنها که بیرون از مجاهدین هستند با خلق و خوی شما و رویکرد واقعی شما آشنا نباشند. ولی ما که سه دهه را با سازمان گذرانده ایم هزاران بار تجربه کرده ایم که شما نه تنها مردم ایران حتی کشته های مجاهدین را نیز لعن و نفرین میکنید. مردم ایران را به این دلیل که امام زمان (مسعود رجوی) را نشناختند و مجاهدین را بدلیل اینکه چرا کشته شدند، بله چرا کشته شدند و یا اینکه چرا از زندانهای رژیم زنده بیرون آمدند. مگر حرف شما این نیست که، “مجاهدین واقعی در زندانها اعدام شدند. زهی بیشرمی و وقاحت به این رهبری خود کامه و خود خواهانه. راستی شما چرا زنده از زندان شاه بیرون آمدید؟

تیمهای عملیاتی که از عراق به ایران اعزام میشد و از پاریس یا از اشرف در عراق فرماندهی میشد و همگی بدون استثناء در اولین بازرسی ها دستگیر و یا در همان درگیریها تلف میشدند یادتان هست.

یادتان هست که تیم جلال که در حال عبور از مرز بود تا برای عملیات بداخل برود و در مرز با نیروهای بدر درگیر شده بودند و زخمی داشتند و در دمای 60 درجه مناطق مرزی بصره و العماره عراق درخواست آب و کمک کردند و شما که خودتان مانند همیشه پشت بیسیم بودید و میشنیدید نه‏ تنها هیچ کاری برایشان نکردید که آنها را و حتی ما را که کاری به عملیات نداشتیم را لعن و نفرین کردید که چرا در چنین شرایطی با درخواست کمک، شما را در وضعیت نا مناسبی قرار داده‏ اند. پس مجاهد نیستند؟! تا درسی باشد برای بقیه مجاهدین که فقط باید شهید شوند و برای شما سوخت تبلیغی و سیاسی تولید کنند ولاغیر.

یادتان هست که همه 1400 شهید عملیات فروغ جاویدان و همه آنها که توانسته بودند از قتلگاه مربوطه جان سالم بدر برند را لعن و نفرین کردید که شما مجاهد نبوده ‏اید و همه شما باید از کوره گدازان انقلاب ایدئولژیک عبور کنید. و تقصیر آن کار را بگردن مجاهدین انداختید.

یادتان هست که وقتی صدام برای هفت سال شما را بحضور نپذیرفت شما برای او چه خوشرقصیهایی نمودید. فقط بعد از اینکه صدام و رژیم او را از حمله کردهای عراق در جنگ اول نجات دادید شما را بحضور پذیرفت. یادتان هست که چه کلمات مشمئز کننده ای هنگام روبرو شدن با او بکار میبردید. از اینکه صدبار خدا را شکر کردید که او از دست نیروهای ائتلاف جان سالم بدر برده است. البته او با دادن چند تیربار و سلاح سبک که شما از وزیر دفاع عراق تحویل گرفتید به شما پاداشت کشتار کردهای عراقی را داد. از آن پس شما صدام را صاحب خانه و عراق را وطن دوم مجاهدین خواندید.

عملیات محدود مرزی که با پشتیبانی کامل نظامی، اطلاعاتی، لجستیکی صدام انجام میشد که تنها هزاران کشته و مجروح در دوطرف مرز بجا گذاشته است و قرار بود که رژیم را سرنگون کند را هم فراموش نکرده اید.
دروغهای شما شما برای مدت بیست سال این بود که روزی خواهد رسید که صدام به شما ایمان آورده و اجازه و حمایت نظامی لازم را برای حمله به ایران را به شما خواهد داد یادتان هست؟ بجای رژیم، صدام سرنگون شد؟!!

یادتان هست که در جنگ دوم عراق زمانیکه مجاهدین همواره در بیخبری کامل خبری نگهداشته میشوند و میشدند، شما مدعی بودید که آمریکا به عراق حمله نمیکند. حتی در جواب سوال فرضی اینکه اگر آمد و به ما نیز حمله کرد چه میکنیم، گفتید که ما نیز به آنها حمله میکنیم. البته این قبل از فرار مریم و شما از اشرف بود. ولی وقتی بلافاصله فرار کرده و به امن خارجه رفتید فرمان دادید هیچ کس حق شلیک و پاسخگویی ندارد. اما آمریکا حمله کرد و ما نیر در همه پایگاههایمان و حتی همه ستونهای نظامی مان را بشدت بمباران کرد و کشته ها ساخت. بعد از سرنگونی صدام و از دست دادن صاحب خانه تان، در شگفتی کامل اعلام کردید که صدام دیکتاتور سرنگون شده است. مجاهدین مانده بودند که با این برادر و صاحب خانه که یک شبه برادر دیکتاتور شده است چه بکنند و معترض بودند. و بیان کردند که این یک فرصت طلبی رذیلانه است.

بلافاصله بعد از تسخیر عراق و ملاقات با فرمانده نظامی آمریکایی در اشرف شما با سرور و خوشحالی این تحلیل را توسط احمد واقف ارائه کردید که انشا الله برادرآمریکا صاحب خانه جدید، به امام زمانی شما ایمان آورده و کمک خواهد کرد که برویم و رژیم را سرنگون کنیم. تا حدی که از آنها مستمرا درخواست کمک نظامی، هلی کوپترو آموزش خلبانی و … کردید.

سه دهه است که غرب و گنگره و سنای آمریکا را لابی میکنید با این تحلیل که آنها را در درجه اول نسبت به ماهیت خودتان فریب داده و حتی بخدمت بگیرید. آمریکا فریب نخورده است هیچ ولی به ارزش واقعی شما پی برده به همین دلیل شما را خلع سلاح و خلع پادگان کرد. آقای رجوی رهبری امام زمانی اینه؟ البته جواب شما این است که همه تقصیر مجاهدین طلاق نداده است که شما را تهران نبرده اند و فعلا هستند که چوب و بمب و…بخورند. قبلا گفته بودم که شرم احساس انقلابی است ولی هیهات از ذره ای در شما که به دژخیمی قدرت طلب و قدرت پرست تبدیل شده اید یافت نمیشود.

در همین پیام بتدریج تروریسم افسار گسیخته شما بارز شده و فرمان به انتقام از آمریکا و سازمانهای بین اللملی دادید. و اضافه میکنید که آنها شما را فریب دادند و رژیم را برای شما سرنگون نخواهند کرد و ما باید خودمان اینکار را بکنیم. ظاهرا شما تازه وارد کره زمین شده اید؟!! شرم آور نیست که اینرا میگوئید؟ نکند قرار و مداری بوده که طرف زیرش زده است؟ رهبر کبیر انقلاب نوین مردم ایران و جهان، تازه فهمیدید که آمریکا برای شما سرنگون نمیکند؟ بعد آمریکا را تهدید میکنید که روزتان فرا خواهد رسید. روزی که مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ خواهید داد. ویا اجبا اجبا!! تنها خوشحالی شما این بود که حالا که برای ما سرنگون نکرده خودش گرفتار گروه داعش شده. به به چه دستاورد کبیری برای اشرفیان. اشرفیان خوشحال باشید که پیروز شدید؟!!

بی دلیل نیست که روی گروه تروریستی و مادون بشری داعش اینقدر سرمایه گذاری کرده ‏اید که عراق را تسخیر کند و اینباربرادر صاحب خانه جدید “داعش” به امام زمانی شما پی برده و برای شما رژیم را سرنگون کند.
آقای رجوی اینها که در فوق آمد سناریوی یک کمدی نیست سرنوشتی است که شما برای یک تشکل به اصطلاح سیاسی رقم زده اید.
آقای رجوی شما مخالفین خودتان را تهدید به کشتن و مجازات کردید. چه مجاهدین سابق و چه اعضاء سابق شورا را. البته یعنی تروریسمی که چهار دهه است پنهان میکنید بارز میشود و این عادت شماست که وقتی چشم انداز آینده برایتان مطلقا تیره میشود به اینکارهای سخیف مبادرت میکنید. به تیم های فدایی دستور دادید که آماده باشند. مطمئن باشید که حتی اگر بتوانید یک یا دو تیم فدایی هم درست کنید و چند عملیات تروریستی انجام دهید راه بجایی نخواهید برد. چون جهان در حال حاضر همه اشکال تروریسم را تحت هرنامی نفی میکند. و در این زمینه جهان متحد شده است. البته مشکل شما این است که شما هیچ روش دیگری را جز ترور- کشتن- تهدید و سرکوب نمیشناسید . همین روش را در علیه خود مجاهدین هم بکار میبرید یادتان هست در نشست عمومی کف بردهان رو به مجاهدین فریاد میزدید که از این پس انتقادات را با مشت آهنین جواب خواهم داد. دیدید که حتی گرفتن و زندان کردن و شکنجه وکشتن مجاهدین منتقد راه بجایی نبرد.

همانگونه که در فوق آمد ایرانیان باید به شما این درس را داده باشند که آنها مخالف خشونت و تروریسم هستند. آنها این خواسته را مستقلا به همه طرفهای داخلی و خارجی نشان داده اند.
من به شما نسبت به اقدامات تروریستی که بدان تهدید کردید در خارج کشور و به جهانیان هشدار میدهم. از همه اعضاء با سابقه مجاهدین نیز میخواهم که از گذشته درس گرفته و نسبت به سیاستهای نامتعادل و تروریستی رجوی بی تفاوت نباشند. و از جهان میخواهم که با کنترل و نظارت بر عملکردهای این فرقه ونسبت به تهدیداتی که میکند بی تفاوت برخورد نکنند.

حرف آخرم نیز نه با شما که با مجاهدینی است که در اشرف 3 در اثر سیاستهای درخشان شما بدام افتاده ‏اند.

اسرای سابق لیبرتی و حاضر اشرف 3 بدانید که رجویها هیچ ارزشی برای شما و جان شما و آینده شما قائل نیستند. شما جز هیزمی برای آتش تبلیغاتی آنها نیستید. ساکنین اشرف 3 باید از چنگال رجویها آزاد شوند. رجوی‏ها با تبدیل یک تشکیلات سیاسی به یک فرقه مخوف تروریسیتی و با مغز شویی طی چند دهه، سانسور مطلق اخبار و اطلاعات، سرکوب – زندان – شکنجه و حتی کشتن، شما را از درک حقایق اطرافتان عاجز کرده اند. بیخود نیست که رجویها مطلقا اجازه نمیدهند با کسی تماس بگیرید حتی با نزدیکان خودتان.

داود باقروند ارشد
خرداد 1400

جنگ روانی واحدهای سایبری فرقه تبهکار رجوی بر علیه مردم در آستانه انتخابات
می 27, 2021

فرقه رجوی به رهبری یک بیمار روانی دچار شیزوفرنی بسیار پیشرفته که خدا را هم بنده نیست و خود را خدای روی زمین میشمارد و احکامش ابدمدت و انتصابهایش دائم العمر هستند. و انتخابات را امری ضد انقلابی و دشمن استبداد فرقه ای خود میشمارد و اساسا حتی حق حیات برای هیچ کس قائل نیست مگر اینکه ابتدا به بردگی و بندگی و پابوسی این بت و خدای خودخوانده رفته باشد و اگر روزانه، “تاکید میشود روزانه” براین بندگی وبردگی با لجن پراکنی بر سر و روی خود بعلاوه لجن پراکنی علیه منتقدین رجوی تاکید نکند، همان حق را نیز قائل نیست آنوقت به انتخابات رژیم در ایران خرده میگیرید.!!!! این وطن فروش خائن به کشور، همین اسرای در بند و بردگی در اشرف 3 و جاهای دیگر را در اوج کهولت همانگونه که از عکسهای منتشر و مرگ و میرهای روزانه مشخص است بخاطر نان بخور و نمیری که به آنها در اسراتگاهش میدهد پای کامپیوترهای خریده شده با پول خونی که از تن و جان مردم ایران و مجاهدین برای عراق و عربستان واسرائیل بزمین ریخته است تهیه کرده است نشانده و فریاد وا دمکراسی و وا انتخابات سر میدهخد.
در آستانه انتخابات ریاست جمهوری در ایران واحدهای جنگ سایبری فرقه مجاهدین خلق در اردوگاه موسوم به اشرف سه در آلبانی هر روز شایعات مختلفی را در قالب کاملا حرفه ای بر علیه مردم ایران به راه انداخته اند، تا روح وروان مردم را بهم بریزند.
در این واحد بیش از 1500 نفر نیروی آموزش دیده شبانه روز و بصورت شیفتی مشغول تولید محتوای حرفه ای در مورد موضوعاتی مانند بزرگ نمایی مفاسد اجتماعی، نفرت پراکنی، حجاب زنان، نقش سپاه در نتیجه انتخابات، تقلب و مشخص بودن رییس جمهور آینده قبل از رای دادن و … هستند. بعضی از آنها گاها تا حدود 20 اکانت فیک را مدیریت می کنند. که اگر هر یک از آنها روزانه فقط یک پست در هر یک از اکانت ها منتشر کنند حدود 30 هزار مطلب میشود!
آنها تلاش می کنند با داغ نمودن بازار شایعات باعث بهم ریختگی روح و روان هموطنان گردند. سرکردگان فرقه مجاهدین خلق که بدلیل نقش ضد مردمی شان در جنگ ایران و عراق و قرار گرفتن در کنار صدام در جنگ تجاوز کارانه عملا آبرو و حیثیت خود را درمیان مردم از دست داده اند وهیچ پایگاهی در میان مردم ندارند تلاش می کنند در فضای مجازی و در قالب هویت مجهول و استفاده از نام و پرچم نامعلوم، کاربران و بخصوص نسل جوان را فریب داده و بخود جذب نمایند.
فعالیت سایبری در آلبانی
در گذشته با استفاده از این شیوه درصدد بدست آوردن اطلاعات هسته ای ایران به سود دولت اسراییل و امریکا و محافل مرتجع عربی بودند! آنها همچنین در دوران ریاست جمهوری ترامپ بیشترین تلاش را برای اعمال سنگین ترین تحریم ها و دامن زدن به جرقه جنگ بودند. ولی خوشبختانه راه بجایی نبردند.
خروج ترامپ از کاخ سفید و خارج شدن برخی عناصر جنگ طلب از صحنه فعال سیاست خارجی آمریکا عملا دست آنها برای اعمال فشار بر ایران را بست. حال آنها تلاش دارند در آستانه انتخابات ریاست جمهوری بار دیگر مردم ایران را در صحنه ای دیگر بیازمایند. اگر چه صحنه انتخابات در هر کشوری امری کاملا داخلی می باشد و هیچ کس را نمی توان به شرکت و یا عدم شرکت در آن اجبار ساخت ولی تجربه نشان داده است که در سر بزنگاه و در خطیر ترین تصمیم گیری ها مردم ایران منافع خود را بر بیگانگان ترجیح داده و راه درست را انتخاب خواهند کرد. و فرقه تروریستی مجاهدین خلق هم همانند گذشته جز بی آبرویی و رسوایی و منفوریت بین مردم ایران چیز دیگری عایدش نخواهد شد .

تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
می 28, 2021
هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درس‌هایی از تاریخ، که در سال‌های آخر زندگی خود نوشت، می‌گوید که تاریخ ملت‌ها را باید با توجه به پدیده‌های علمی جدید نوشت.
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
قسمت سوم:
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
1-9 هجری قمری
یثرب، که بعدها مدینۀ النبی یا «شهر پیامبر» نامیده شد، در غرب فلات مرکزي عربستان قرار داشت؛ از لحاظ هوا نسبت به مکه مانند بهشت عدن به نظر میرسید و داراي صدها باغ و نخلستان و مزرعه بود. وقتی محمد به شهر درآمد، دستهها یکی پس از دیگري تقاضا کردند که نزد ایشان مقیم شود، و بعضی از آنها مهار شترش را میگرفتند تا از ادامۀ سیر آن جلوگیري کنند و، به اقتضاي رسوم عربی، در تقاضاي خود مصر بودند. اما جواب وي فر نشان یک سیاست کامل بود که می مود «: بگذارید برود که مأمور است؛» بدین طریق ایشان را از رقابت باز داشت، زیرا فقط خدا بود که شتر را راه میبرد و به جایی که میبایست توقف کند رهبري میکرد. محمد در جایی که شتر توقف کرد مسجدي ساخت و در مجاورت آن، دو خانه بنا کرد، یکی براي سوده و دیگري براي عایشه. بعدها منازل دیگري براي سایر زنان بر آن افزود
هنگامی که محمد مکه را رها کرد، بسیاري از روابط خویشاوندي را بریده بود؛ و چون در مدینه اقامت گزید، درصدد برآمد در دولت جدید برادري دینی را جانشین روابط خونی کند و از رقابت مهاجرین، که از مکه آمده بودند، و انصار، که مسلمانان مدینه بودند، جلو گیرد، زیرا آثار این رقاتب نمایان شده بود[1]. بدین جهت هر یک از مهاجران را با یکی از انصار برادرخوانده کرد و گفت تا هنگام نماز در مسجد با یکدیگر باشند. در نخستین مراسمی که در مدینه برپا شد پیامبر به منبر رفت و به صداي بلند گفت «االله اکبر»، و حاضران همین کلمه را با صداي بلند تکرار کردندآنگاه، در همان حال که پشت وي به جمعیت بود، خدا را سجده کرد و از منبر فرود آمد، و چون به پایین رسید، سه بار دیگر خدا را سجده کرد، و این سجدهها نشان فروتنی و اطاعت از خدا بود. بدین جهت، دین نو را اسلام نامیدند ـ یعنی تسلیم، به معنی اطاعت صرف، و سلم که به معنی صلح است، و پیروان آن را مسلم خواندند[2] آنگاه به حاضران توجه کرد و دستور داد که تا ابد این مراسم را حفظ کنند. هنوز هم مسلمانان در شرق و غرب جهان، در مسجد و صحرا یا دیار بیگانه که مسجد نیست، هنگام نماز، این رسوم را رعایت میکنند. از پی نماز خطبهاي هست که در زمان پیامبر ضمن آن وحی تازه اعلام و طرح کار و سیاست هفته تعیین میشد.
پیامبر در مدینه یک حکومت دنیوي بنیاد کرد[3] و بناچار میبایست قسمت روزافزونی از وقت خویش را به تنظیم امور اجتماعی و اخلاقی و مناسبات سیاسی قبایل و امور جنگی صرف کند، زیرا کار دین و دنیا از هم جدا نبود. و همۀ امور دنیا و دین، چنانکه در بین پیروان دین یهود نیز رسم بود، به دست پیشواي دین سپرده بود. بدین ترتیب محمد هم قیصر بود و هم مسیح. [4] اما همۀ مردم مدینه به قدرت بی چون و چراي او تن ندادند. پس گروه بزرگی از اعراب ناخرسند مدینه، که سنتهاي قومی و آزادیهاي خود را دستخوش نابودي مییافتند و محمد آنها را به جنگ کشانیده بود، دین نو و مناسک آن را به دیدة تردید نگریستند و در برابر آن ایستادند. یهودیان مدینه از این جمله بودند، که همچنان به دین خود دلبستگی نشان میدادند و از ادامۀ تجارت با مکیان خودداري نمیکردند. محمد با این یهودیان پیمانی بست که نشان کمال مهارت بود. مفاد این پیمان قریب بدین مضمون است:

پیمان تاریخی محمد با یهودیان
این پیمانی است از طرف محمد صلی االله علیه و آله، برگزیده و پیامبر خدا بر گروندگان به دین که بدانند مسلمین یک امت بیش نیستند و باید در تمام شئون زندگی مانند شخصیت فردي قیام کنند و به شرایط زیر بین یهود پیمان بندند

  1. یهود و مسلمانان در حال صلح حقوق مساوي خواهند داشت
    2.در موقع لزوم، مسلمین از یهود نصرت و حمایت خواهند کرد
    3.یهود با ساکنین مدینه (یثرب) یک ملت محسوب خواهند شد
    4.مسلمین با یهود به دوستی و محبت رفتار خواهند کرد
    5.یهود در به جا آوردن اعمال دین، مانند مسلمین، آزادي خواهند داشت
    6.قبایلی که با یهود همعهد و همسوگند (حلیف) میباشند، از آنها نیز حمایت خواهند کرد
    7.اگر کسی بر یهودي تعدي کرد، مسلمین تعاقب خواهند کرد و او به قصاص خواهد رسید
    8.طرفین دوستان یکدیگر را احترام خواهند کرد، و یهود در حفظ مدینه و اطراف شهر با مسلمین تشریک مساعی کنند
    9.اگر اختلافی میان یهود و مسلمانان پیدا شد،رسول خدا به موجب حکم «تورات» و «قرآن مجید» تصفیه و حکومت خواهد فرمود.
    10.این پیمان میان یهود و مسلمانان بسته شده و مبادله گردید.

بزودي همۀ طوایف یهود که در مدینه و اطراف بودند، یعنی بنی نضیر و بنی قریظه و بنی قینقاع، این پیمان را پذیرفتند . مهاجرت دویست خاندان مکی به مدینه باعث کمبود غذا در مدینه شد. محمد این مشکل را چنان حل کرد که مردم گرسنه میکنند: به دست آوردن غذا از هر جا که شد. پس به پیروان خود فرمان داد، به رسم معمول قبایل عرب، به کاروانهایی که از حدود مدینه میگذشتند بتازند وقتی این غارتها با پیروزي قرین میشد، چهار پنجم غنایم را به مهاجمان میداد و یک پنجم باقی را براي کارهاي دینی و خیریه باقی مینهاد. هر که در این تصادمها کشته میشد، سهم غنیمت او را به زن بیوهاش میدادند، و پاداش خود او بهشت بود. حمله به قافله ها مکرر شد و تعداد مهاجمان فزونی گرفت و بازرگانان مکه، که زندگی اقتصادیشان وابسته به امنیت کاروانها بود، متوحش شدند و درصدد انتقام از محمد و مسلمانان برآمدند.
جنگ بدر و…
یکی از این تصادمها در آخرین روز رجب بود ـ یکی از ماههاي حرام که در آن اعراب از جنگ خودداري میکنند ـ و ضمن آن یکی کشته شد؛ این کار براي مردم مکه و مدینه، و هم نسبت به رسوم عرب که از روزگار قدیم بدقت رعایت میشد، وهن آمیز بود به سال دوم هجرت (623) م ، محمد با سیصد تن از مسلمانان مسلح بر کاروانی که از شام به مکه میرفت راه بست. ابوسفیان، پیشواي قافله، از قضیه خبر یافت و راه خود را بگردانید و به طلب کمک کس به مکه فرستاد؛ نهصد تن از مردان قریش از مکه خارج شدند و دو سپاه کوچک در درة بدر، در فاصلۀ سی و دوکیلومتري جنوب مدینه، برابر یکدیگر قرار گرفتند. اگر محمد در این جنگ شکست خورده بود کار وي و اسلام به پایان میرسید، ولی او شخصاً فرماندهی را به عهده گرفت، بر قریش پیروز شد، و کار اسلام بالا گرفت و مسلمانان با اسیران و غنایم فراوان به مدینه بازگشتند (ژانویۀ 624 م ). از میان اسیران، کسانی که در مکه بیشتر از دیگران مسلمانان را آزار کرده بودند آزاد کردند. کشته شدند، و بقیه را در مقابل فدیۀ سنگین [5] ابوسفیان با کاروان از خطر جست و مسلمانان را تهدید کرد که انتقام خواهد گرفت. وقتی به مکه رسید، با خانوادة کشتگان همدردي کرد و دلداري داد و گفت که بر کشتگان خود گریه نکنند و مرثیه نگویند که جنگ دنباله دارد و انتقام آنها گرفته خواهد شد. آنگاه سوگند خورد که تا بار دیگر به پیکار محمد برنخیزد، زن خود را نبیند
محمد ، که از پیروزي بدر نیرو گرفته بود، رسوم جنگ را به کار بست و به دفع مخالفان پرداخت. از جمله، زنی شاعر به نام عصما در اشعار خود بدو تعرض کرد؛ عمیر، که یک مسلمان نابینا بود، شبانه به خانۀ او رفت و در حال خواب با شمشیر سینهاش را درید
. روز بعد محمد از عمیر پرسید «: آیا تو عصما را کش تهاي؟»وي جواب داد «: آري اي پیامبر خدا » . پیامبر گفت: «خدا و پیامبرش را یاري کردي . » عمیر گفت «: آیا از این جهت مسئولیتی به عهدة من هست؟» پیامبر فرمود : «خیر، در این مورد حتی دو گوسفند با هم درگیر نخواهند شد » . همچنین، یکی از یهودیان به نام ابوعفک که نزدیک صد سال داشت پیامبر را هجو کرد؛ دو تن از مسلمانان او را که در حیاط خانه اش خفته بود کشتند؛ و شاعر دیگري به نام کعب ابن اشرف، که مادرش یهودي بود و در مدینه اقامت داشت، وقتی محمد را علیه یهودیان مصمم دید، از اسلام روي گردانید و قصیدهها سرود و قریش را تحریض کرد که انتقام شکست خویش را بگیرند و از زنان مسلمان سخن به میان آورد و خشم مسلمانان را برانگیخت. پیامبر فرمود کیست که شر ابن اشرف را کوتاه کند؟ روز بعد، سر شاعر را پیش پاي وي انداختند . به نظر مسلمانان این گونه کارها دفاعی مشروع بود که در مقابل خیانتکاران میکردند. محمد رئیس دولت بود و حق داشت که دشمنان را محکوم کند.
دوستی یهودیان مدینه نسبت به دینی که تمایلات جنگی داشت و از آغاز کار آن را همانند دین خود دیده بود دوامی نیافت. تفسیري را که محمد از تورات میکرد و میگفت اسلاف یهود ظهور وي را بشارت داده اند به استهزا گرفتند، و محمد از زبان خدا گفت که یهودیان کتاب خدا را تحریف کرده، پیامبران خویش را کشته، و از تصدیق مسیح ابا ورزیده اند. پیامبر بیت المقدس را قبله کرده بود و مسلمانان هنگام نماز به جانب آن میایستادند؛به سال سوم هجرت (624 ( م مکه و کعبه را قبله قرار داد، و یهودیان گفتند که او به بت پرستی بازگشته است[6]. در همین اوقات یک زن مسلمان به بازار یهودیان بنی قینقاع رفت؛ هنگامی که در دکان زرگري نشسته بود، یک یهودي بدجنس دامن لباس وي را از پشت سر به بالاي لباسش پیوست. آن زن چون برخاست و وضع را بدید از رسوایی بگریست. یکی از مسلمانان، یهودي گنهکار را به قتل رسانید و برادر یهودي، مسلمان را کشت. محمد پیروان خویش را گردآورد و مدت شانزده روز یهودیان بنی قینقاع را محاصره کرد تا تسلیم شدند. تسلیمشان را پذیرفت و فرمان داد تا با لوازم و اثاث خود از مدینه بیرون روند و از املاك خود چشم بپوشند. تعداد ایشان هفتصد نفر بود
کار ابوسفیان مایۀ شگفتی است، که غیظ خود را فرو خورد و پیش از آنکه براي جنگ محمد قیام کند، یک سال تمام منتظر ماند و به سال سوم هجرت (اوایل 625 ( م با سپاهی که شمار آن به سه هزار میرسید، در نزدیک احد، که در فاصلۀ پنج کیلومتري شمال مدینه است، فرود آمد. پانزده زن، و از جمله زنان ابوسفیان، همراه سپاه آمده بودند تا با نغمههاي غمانگیز خود هیجان سپاهیان را بیفزایند و به انتقام تحریکشان کنند . محمد فقط یک هزار سپاهی در این جنگ بسیج کرد و خود نیز دلیرانه جنگید و زخمهاي بسیار برداشت و سرانجام از عرصۀ پیکار بیرون برده شد و مسلمین شکست خوردند. حمزه، عموي پیامبر، در جنگ کشته شد، و هند ـ معروفترین زنان ابوسفیان که پدر و عمو و برادرش در جنگ بدر به خاك افتاده بودند و پدرش به دست حمزه کشته شده بود ـ جگر او را به دندان جوید و به این اکتفا نکرده، از پوست و ناخن وي خلخال و دستبند براي خود ساخت. ابوسفیان پنداشت محمد کشته شده است، و پیروزمندانه به مکه بازگشت. شش ماه پس از این واقعه، محمد بهبود یافت و به یهودیان بنی نضیر، که قریش را بر ضد مسلمانان یاري میدادند و براي قتل او توطئه میکردند، حمله برد و، پس از سه هفته محاصره، به آنها اجازه داد از مدینه بروند و هر خانواده به قدر بار یک شتر از لوازم خود همراه ببرد. نخلستانهاي پربرکت بنی نضیر به تصرف محمد درآمد، که قسمتی را خاص خود نگاه داشت و بقیه را میان مهاجران تقسیم کرد. محمد ، که با مکیان در جنگ بود، میخواست گروههاي دشمن را از اطراف خود دور کند
به سال پنجم هجري (626( م ، قریش و ابوسفیان، با سپاهی که شمارآن به ده هزار میرسید و یهودیان بنی قریظه نیز کمک مؤثر ایشان بودند، حمله بر مسلمانان را از سر گرفتند. محمد، که در میدان جنگ قدرت مقابله با این نیروي بزرگ را نداشت، ترجیح داد که براي دفاع از مدینه خندقی در اطراف آن حفر کند. قریش بیست روز مدینه را محاصره کردند، و چون باران و طوفان به ستوهشان آورد، به خانههاي خود بازگشتند؛ بلافاصله، محمد با سه هزار تن از مسلمانان به یهودیان بنی قریظه حمله برد. چون تسلیم شدند، اسلام میان مسلمانی و مرگ مخیرشان کرد. ششصد مرد جنگجوي آنها کشته و در بازار مدینه دفن شدند، و زنان و کودکانشان به فروش رفتند.[7] در این هنگام محمد در کار فرماندهی مهارت یافته بود، زیرا در اثناي ده سال اقامت در مدینه شصت و پنج حملۀ جنگی ترتیب داد که فرماندهی بیست و هفت حمله را شخصاً بر عهده داشت. در عین حال، وي سیاستمداري دقیق بود و میدانست که چگونه جنگ را به طریق صلح ادامه باید داد و. ي، هم با مهاجران در آرزوي دیدار خانه و کسانشان که در مکه به جا مانده بودند همدلی داشت، و هم با مهاجر و انصار در آرزوي زیارت کعبه که به روزگار جوانی برایشان اهمیت بسیار داشت شریک بود. همچنانکه مسیحیان اولیه دین مسیح را صورت تکامل یافتۀ دین یهود میدانستند، مسلمین نیز آیین محمدي را تکامل یافتۀ ادیان الاهی پیشین میپنداشتند. به سال ششم هجري (628 ( م محمد ، به پیشنهاد صلح، کس پیش قریش فرستاد و تعهد کرد که اگر بگذارند مراسم حج را انجام دهد، متعرض کاروانهایشان نشود .
سران قریش پاسخ دادند که قبول این پیشنهاد مشروط بر این است که یک سال تمام بی زد و خورد بگذرد، و محمد با قبول این شرط پیروان خود را وحشت زده کرد [8]دو طرف شرایط صلح دهساله را امضا کردند. پس از آن. حمله‌اي به یهودیان خیبر، که در فاصلۀ شش روز راه در شمال خاوري مدینه اقامت داشتند، انجام گرفت. یهودیان بسختی از خویشتن دفاع کردند، و در اثناي زد و خورد 93 تن از آنها کشته شدند؛ سرانجام، بقیه تسلیم شدند. به آنها اجازه داده شد در محل خود بمانند و زمین را زراعت کنند، به شرط اینکه همۀ املاکشان متعلق به مسلمانان باشد و یک نیمه از محصولات خود را به فاتحان تسلیم کنند. بدین ترتیب، این عده از جنگ ضرري ندیدند، مگر پیشوایشان کنانه و پسر عمویش که، چون قسمتی از دارایی خود را نهان کرده بودند، سرشان را از دست دادند، صفیه، یک دختر هفدهسالۀ یهودي، که نامزد کنانه بود، به صف زنان پیامبر درآمد
به سال هفتم هجري (629 م ) مسلمانان مدینه، که شمارشان دو هزار بود، با مسالمت وارد مکه شدند؛ قریش به ارتفاعات مجاور رفتند تا با مسلمانان برخورد نکنند. محمد و پیروانش هفت بار بر کعبه طواف کردند. محمد ، به نشان احترام، حجرالاسود را با عصاي خود لمس کرد و نداي لاالهالااالله سر داد، و مسلمانان آن را تکرار کردند. رفتار منظم و شور مسلمین تبعیدي در مکیان اثر کرد و عدهاي از بزرگان قریش ـ از جمله خالد بن ولید و عمر و عاص، از سرداران بزرگ اسلام در دوران بعد ـ مسلمان شدند. بعضی قبایل صحرانشین مجاور مکه با پیامبر پیمان بستند که بر معتقدات خود باقی بمانند، ولی در جنگها با وي همدستی کنند. گفتنی است که چون پیامبر به مدینه بازگشت، دریافت که میتواند، با توسل به قدرت خویش، مکه را به تصرف درآورد .
دو سال بیشتر از صلح نگذشته بود که یکی از قبایل همپیمان قریش شرایط صلح را نقض کرد و بر یکی از قبایل مسلمانان هجوم برد 8 )هـ ، 630 م ). پس، پیامبر ده هزار مرد فراهم آورد و به جانب مکه هجوم برد. ابوسفیان، که از نیروي مسلمانان مطلع بود، گذاشت تا بدون مقاومت وارد مکه شوند. عکسالعمل محمد بسیار کریمانه بود. دربارة همۀ مردم مکه، به جز دو سه تن از دشمنان خود، عفو عمومی اعلام کرد. بتانی را که داخل کعبه و اطراف آن بود در هم شکست؛ اما حجرالاسود را به جاي گذاشت و بوسیدن آن را مقرر داشت. مکه را شهر مقدس اسلام قرار داد و اعلام کرد که از آن پس کافري وارد آن نشود. قریش از مقاومت مستقیم دست برداشت، و مردي که هشت سال از آزار مکیان دل به مهاجرت داده بود فرمانرواي مکه شد.
پیامبر پیروز : 630-632 م 9 هـ ق – 11 هـ ق
پیامبر دو سال آخر زندگی خود را، که همواره با پیروزیهایی قرین بود،عمدتاً در مدینه گذرانید. در این دو سال، از پس اتفاقات ناچیز، همۀ عربستان تسلیم قدرت وي شد و اسلام را گردن نهاد. کعب بن زهیر، بزرگترین شاعر عرب در آن روزگار، که در بعضی قصاید خود پیامبر را هجا گفته بود، به مدینه آمد، تسلیم وي شد، و اسلام آورد، و پیامبر از او درگذشت. کعب در مدح پیامبر قصیدهاي غرا سرود و محمد [ص] بردة خویش را به عنوان جایزه بدو داد .
پیمان محمد با مسیحیان
پیامبر با مسیحیان عربستان پیمان بست و تعهد کرد که از آنها حمایت کند و، در مقابل پرداخت جزیهاي مختصر، در انجام مراسم دین خود آزاد باشند، ولی از ربا منعشان کرد. به گفتۀ مورخان، در همین دوران، قاصدان به سوي پادشاهان روم و ایران، امیر حیره، و غسانیان فرستاد و به دین نو دعوتشان کرد. ظاهراً کسی از اینان به نامههاي پیامبر جوابنداد. وي جنگهاي ایران و روم را، که براي هر دو طرف خسارتهاي بسیار داشت،به دیدة متفکري بیطرف مینگریست و ظاهراً به هیچ وجه در اندیشه نبود که قدرت خود را خارج از حدود عربستان بسط دهد .[9]
کار حکومت همۀ وقت او را میگرفت، زیرا به جزئیات امور تشریع،قضا، دین، و جنگ توجه کامل داشت. حتی به تقویم توجه کرد و آن را براي پیروان خود نظم داد. اعراب، مانند یهودیان، سال را به دوازده ماه قمري تقسیم میکردند و هر سه سال یک ماه بر آن میافزودند که با سال شمسی برابر شود. محمد [ص] فرمان داد که سال اسلامی همیشه دوازده ماه باشد، که هر ماه سی روز یا بیست و نه روز بود، و طبعاً نتیجه چنان شد که از آن پس تقویم اسلامی با فصول سال انطباق نداشت و از این رو هر سی و دو سال و نیم یک سال از تقویم گرگوري جلو افتاد. پیامبر یک قانونگذار به روش علمی نبود و براي امت خود کتابی یا خلاصهاي دربارة قانون نیاورد و در کار قانونگذاري، به اقتضاي مقام، براساس وحی عمل میکرد، چنانکه دربارة امور عادي زندگی نیز دستورات لازم از طریق وحی اعلام میشد .
با آنکه پیامبر شخصاً به همۀ امور می رسید، از فرط تواضع محبوب همگان بود و بارها اعتراف میکرد که بعضی و به کسانی که او را فراتر از انسانی عادي میپنداشتند و از مرگ و سهو بر کنار میدانستند چیزها را نمیداند اعتراض میکرد. هیچ وقت ادعا نکرد که از عالم غیب آگاه است یا معجزه میآورد. گاه وحی خدا دربارة کارهاي انسانی و شخصی او نیز نازل میشد، چنانکه در مورد ازدواج وي با همسر زید ـ پسر خواندهاش ـ وحی به تأیید رفتار وي آمد.
ده زن و دو کنیز وي مایۀ حیرت و خردهگیري مردم مغرب زمین شدهاند، ولی باید به یاد داشته باشیم که کثرت مرگ و میر مردان در میان سامیان عصر قدیم و آغاز قرون وسطی تعدد زوجات را در نظر آنها به مقام یک ضرورت حیاتی و تقریباً یک وظیفه اخلاقی بالا برده بود. در نظر پیامبر نیز تعدد زوجات یک موضوع عادي و بی اشکال بود، بدین جهت، با خاطري آسوده، زنان مکرر میگرفت، اما هدف وي اشباع تمایلات جنسی نبود. حدیث مشکوکی از عایشه نقل کردهاند که محمد [ص] فرموده بود «: سه چیز از دنیاي شما محبوب من است: عطر، زن، و نماز » . بعضی ازدواجهاي وي به سائق نیکوکاري و ترحم به بیوههاي فقیري بود که از پیروان یا دوستان وي به جا مانده بودند؛ بعضی دیگر ازدواجهاي مصلحتی بود،مانند ازدواج با حفصه، دختر عمر، که میخواست به وسیلۀ آن مناسبات خود را با پدرش محکم کند، یا با دختر ابوسفیان که میخواست بدین وسیله دوستی قدیم را جلب کند. شاید بعضی ازدواجها را به این امید میکرد که پسري داشته باشد، و این آرزویی بود که مدتها از آن محروم مانده بود. به جز خدیجه، همۀ زنانش عقیم بودند، و این قضیه دستاویز دشمنانش شده بود. از همۀ فرزندانی که از خدیجه آورد فقط فاطمه باقی مانده بود. از ماریۀ قبطیه، که نجاشی حبشه بدو اهدا کرده بود، فرزندي آورد که از تولد وي سخت خوشحال شد، ولی این پسر (ابراهیم) پانزده ماه بیشتر زنده نماند .
غالباً خانۀ او با نزاعها و رقابتها و توقعات مالی زنان آشفته بود، اما وي به مطالبات زنان اعتنا نداشت. وعدة بهشت به آنها میداد و قسمتی از وقت خود را به رعایت عدالت میان آنها صرف میکرد ه. ر شب را نزد یکی از آنها میگذرانید، زیرا فرمانرواي همۀ عربستان خانهاي خاص خود نداشت. ولی عایشه بیش از دیگران مورد توجه بود، و این امر موجب خشم زنان دیگر وي شد. پس این آیه نازل شد :
تو اي رسول، هر یک از زنانت را خواهی نوبتش مؤخردار و هر که را خواهی به خود بپذیر، و هر که را خواهی به خود مپذیر و همان را که [به قهر] از خود راندي اگرش [به مهر] خواندي، باز بر تو باکی نیست، این بهتر شادمانی دل و روشنی دیدة آنهاست و هرگز هیچ یک باید محزون نباشد. بلکه به آنچه ایشان را اعطا کردي همه خشنود باشند، و خدا به هر چه در دل شما مردم است آگاه است و خدا دانا و بردبار است .

ساده زیستی محمد
زندگی پیامبر، جز در مورد زنان و قدرت، بسیارساده بود. خانه هایی که بتوالی در آنها اقامت گرفت همگی از خشت بودند و بیش از دو متر و نیم بلندي نداشتند. سقف آنها از شاخۀ خرما بود و درب آنها پردههایی از موي بز یا کرك شتر. بستر وي تشکی بود که بر زمین گسترده میشد. بارها او را میدیدند که پاپوش خود را میدوخت، یا لباس خود را وصله میزد، یا آتش روشن می کرد، یا خانه را جارو میکرد، یا بز خانگی را در حیاط میدوشید، و یا از بازار خوراکی میخرید.
با دست غذا میخورد و پس از غذا انگشتان خود را پاك میکرد. خوراك عمدة وي خرما و نان جو بود، شیر و عسل همۀ تجملی بود که گاهی از آن بهره میگرفت. شراب را که بر دیگران حرام کرده بود هرگز ننوشید. با بزرگان خوش برخورد و با ضعیفان گشا دهرو بود، و در مقابل گردن فرازان مغرور، بزرگ، و با مهابت. با یاران خود سختگیر نبود، از بیماران عیادت میکرد، در تشییع هر جنازهاي که بر او میگذشت شرکت میجست. هرگز به ابهت قدرت تظاهر نمیکرد، دوست نداشت که نسبت بدو با تکریم خاص رفتار کنند. دعوت برده را براي غذا میپذیرفت. کاري که قوت و فرصت انجام آن را داشت به برده واگذار نمیکرد. با آنکه از غنیمت و منابع دیگر مال فراوان به دست او می رسید، براي خانوادة خود بسیار کم خرج میکرد؛ آنچه براي خودش تخصیص میداد از کم هم کمتر بود؛ قسمت اعظم مالی را که به دست او میرسید صرف صدقات میکرد.
مثل همۀ مردم، به وضع ظاهر خود توجه خاص داشت. عطر میزد، سرمه میکشید، موي خود را رنگ میکرد، و انگشتري به دست داشت که نقش آن «محمد رسول االله» بود، و شاید آن را به منظور مهر کردن اسناد و نامهها نگاه میداشت. صداي وي زنگدار و شیرین و دلپذیر بود. بسیار حساس بود، تحمل بوهاي ناخوش یا صداي زنگ یا صداهاي بلند را نداشت «: در رفتارت میانه روي اختیار کن و سخن آرام گو، نه با فریاد بلند، که منکر و زشتترین صداها صوت الاغ است . حساس و عصبانی بود، بسا میشد که غمین بود و ناگهان خوشحال و خوشگفتار میشد. مزاحی شیرین داشت، یک بار به ابوهریره که بسیار نزد وي آمد و شد میکرد فرمود «: اي ابو هریره، دیر به دیر بیا تا محبوبتر باشی ». جنگجویی سرسخت بود و با دشمن سهل انگاري نمیکرد. قاضی عادلی بود و میتوانست خشن و خدعهگر باشد، اما کارهاي رحیمانۀ وي فراوان بود. بسیاري از خرافات وحشیانه را از میان برد: از قبیل کور کردن چشم بعضی حیوانات براي جلوگیري از چشم بد، یا بستن شتر متوفا بر سر قبرش. دوستانش او را به حد پرستش دوست داشتند. پیروانش آب دهان، یا موي او را که جدا میشد، و یا آبی را که با آن وضو میگرفت جمع میکردند، زیرا عقیده داشتند که این چیزها ایشان را از بیماري و سستی میرهاند. محمد [ص] از نیرو و سلامت کامل برخوردار بود، و این امر سبب توفیق او در مهرورزیها و پیکارهاي او شده بود.اما وقتی به پنجاه و نه سالگی رسید، این هر دو رو به ضعف گذاشت. میپنداشت یهودیان خیبر یک سال پیش از آن گوشت زهرآلود به وي خورانیدهاند. از آن پس دچار تب و نوبههاي نامعلوم میشد؛ به گفتۀ عایشه، در دل شب از خانه بیرون میرفت، به زیارت قبور میشتافت، براي مردگان آمرزش میخواست و به صداي بلند براي آنها دعا میکرد و بدانان تبریک میگفت که مرده .اند وقتی به شصت و سه سالگی رسید، تبها شدیدتر شد. شبی چنان شد که عایشه از سردرد شکایت کرد، او نیز سردرد داشت و به مزاح از عایشه پرسید آیا میل ندارد پیش از او بمیرد و به دست پیامبر خدا به خاك رود. عایشه مطابق معمول جواب داد که وقتی از خاك کردن وي باز گردد عروس دیگري به جایش خواهد آورد. از آنپس چهارده روز تب قطع میشد و باز میگرفت. سه روز پیش از مرگ، از بستر بیماري برخاست، به مسجد رفت و ابوبکر را دید که به جاي او امامت مسلمانان میکند؛ پهلوي وي نشست تا نمازش را تمام کرد. روز 13 ربیع الاول سال یازدهم هجري (روز 7 ژوئیۀ سال 632 ،(در حالی که سرش به سینۀ عایشه بود، چشم از جهان فرو بست. اگر بزرگی را به میزان اثر مرد بزرگ در مردمان بسنجیم، باید بگوییم محمد [ص] از بزرگترین بزرگان تاریخ است. وي درصدد بود سطح معنویات و اخلاق قومی را که از گرماي هوا و خشکی صحرا به ظلمات توحش افتاده بودند اوج دهد، و در این زمینه توفیقی یافت که از همۀ مصلحان دیگر بیشتر بود. کمتر میتوان کسی را جز او یافت که همۀ آرزوهاي خود را تحقق بخشیده باشد. وي مقصود خود را از راه دین انجام داد، زیرا به دین اعتقاد داشت، به علاوه، در آن روزگار نیروي دیگري در اعراب مؤثر نبود. از تصورات و ترسها و امیدهایشان کمک گرفت و در حدود فهمشان با آنها سخن گفت. وقتی او دعوت خویش را آغاز کرد، اعراب قبایل بت پرستی بودند که به طور متفرق در صحراي خشک عربستان سکونت داشتند؛ ولی به هنگام مرگ او ملتی شده بودند. وي خرافات و تعصبات را محدود کرد و به جاي یهودیت، مسیحیت، آیین زردشتی، و دین قدیم عربستان دینی پدید آورد ساده و روشن و نیرومند، با معنویاتی که اساس شجاعت و مناعت قومی بود؛ وي طی یک نسل در یکصد معرکه پیروز شد؛ و در مدت یک قرن امپراطوري عظیمی به وجود آورد ـ اینک هم، در روزگار ما، نیروي معتبري است که بر یک نیمۀ جهان نفوذ دارد

پایان قسمت 6: محمد در مدینه
ادامه دارد
تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها
برگرفته از کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت
قسمت بعدی:
تاریخ بدون سانسور-7:

References

  1. ↑ این رقابت از صدها سال پیش از اسلام بین دو دستۀ شمالی و جنوبی وجود داشت. مردم مدینه قریش را که از بیابان به شهر آمده بودند. نامتمدن میخواندند و قریش مردم مدینه را آبکش و کشتکار. از روزي که پیمان برادري میان مهاجر و انصار بسته شد، آتش دشمنی قحطانی و عدنانی خاموش گردید، ولی نیم قرن نگذشته بود که معاویه آن را روشن ساخت، و تا عصر معتصم افروخته ماند
  2. ↑ در بعض آیههاي مکی، و از جمله در سورههاي «نحل» و «أحقاف»، پیروان رسول به نام «مسلمین» خوانده شدهاند، و بدین ترتیب، این نام در مدینه به مسلمانان داده نشده است، بلکه در مکه هم آنان را «مسلمین» میگفتند
  3. ↑ پیغمبر در مدینه حکومتی تأسیس کرد که اساس آن دین بود، ولی در مواردي که با مسائل اجتماعی مربوط میشد از مسلمانان نظر میخواست. بنابراین، حکومت او دنیاوي محض نبود
  4. ↑ این تعبیر شاید از نظر مسیحیان درست باشد، ولی میدانیم قیصر حاکمی بود خودمختار که خود را در برابر کسی یا چیزي مسئول نمیدانست، در صورتی که پیغمبر در کار حکومت فرستادة خدا بود، و در دستگاه الاهی مسئول
  5. ↑ نمیدانم مؤلف سنگینی فدیه را چگونه احساس کرده است، در حالی که بعض اسیران بدون فدیه آزاد شدند و از بعضی هم فدیهاي بسیار اندك گرفته شد
  6. ↑ تغییر قبله از بیت المقدس به مکه هفده ماه پس از هجرت بوده است، نه در سال سوم هجرت
  7. ↑ داستان کشتن ششصد تن از بنی قریظه با آن تفصیل اثر قصه پردازان است. کشتن ششصد مرد بالاي سن 14 نمودار وجود حداقل پنج هزار تن یهودي است. مگر تمام جمعیت بنی قریظه چه قدر بوده است؟ براي تفصیل بیشتر ،رجوع شود به «تاریخ تحلیلی .
  8. ↑ زیرا آنان عمق این پیمان نامه و اثر بعدي آن را که بسیار زود به سود مسلمانان ظاهر شد درك نمیکردند
  9. ↑ عنوان بسط قدرت در مورد پیغمبر چندان دقیق نیست، زیرا قدرت او همچون پادشاهان قدرت مطلق نبود. آنچه او به کار میبرد قدرتی بود در راه بسط اسلام و مطابق بعض آیات «قرآن «(» نساء ، » 79» ؛ انبیاء «؛ 1 « ،سباء» 28 (اسلام از نخست براي همۀ مردم آمده بود، نه براي عربستان تنها، و به همین دلیل محدود به عربستان نبود و محدود به عربستان نماند
    Edit

مرگهای روزانه و فروپاشی فرقه رجوی، و فراربجلو اعلام “موسسان پنجمِ”از گوربرخاسته، سرنوشتی گریزناپذیر
می 31, 2021

داود باقروند ارشد:

رجوی از گورش تشکیل ارتش پنجم گورخوابان را اعلام میکند

تروریسم در جهان وسیله ای شده است بمنظور تلاش جهت بقدرت رسیدن و یا بقدرت رساندن نیروهای بغایت عقب افتاده ای که تقریبا توسط تمامی بشریت متمدن بطور کامل نفی شده و جزء نیروهایی که آخرین نفسهای خود را در تمدن بشری میکشند همانند القاعده و داعش، بوکوحرام، فرقه رجوی که در شقاوت و بیرحمی حد و مرزی نمیشناسند شده است. این تلاشهای از سر استیصال به یمن بیداری مردم جهان و پشت سرگذاشتن خشونت و وحشیگری فرقه ای و ایدئولژیک چه در مورد دولتهایی که در گذشته ویتنامها و عراقها و لیبی ها و شیلی ها را میآفریدند و یا نمایندگانشان تحت نام داعش و بوکوحرام و… میآفریدند به چنان نا امیدی و افتادن به سراشیب اضمحلالی دچار شده اند که آخرین فریادهایشان را میکشند، هرچند در ظاهر بسیار هم پر سرو صدا باشد. این پدیده شوم البته بعضا با کمک دلارهای نفتی بعضی کشورهای منطقه ای و غیر منطقه ای بمنظور بکارگیری این نیروهای میرا جهت تامین بعضی اهداف حقثر و ضد بشری سامان داده میشوند. که تحت سایه آن حوادثی از 11 سپتامبرگرفته تا سربریدن یک معلم و پلیس زن در فرانسه و حتی در اهواز و تهران… که روزانه صدها قربانی از مردم بیگناه از کودک و پیر به کام میکشد.

در ایران خودمان اما شاهدیم تشکل تبهکارِ تروریستی بنام فرقه رجوی که روزگاری خودِ داعشی اش را تحت دعاوی ترقی خواهی و رادیکالیزم و ضد استثماری و ضد امپریالیست بودن مخفی میکرد به یمن بیداری مردم ایران و افشاگری جداشدگان از این فرقه مافیایی و به یمن تجربه ای تلخ و مرگبار بقیمت جان صدها جوان ایرانی گرفتار در آن در عراق و آلبانی چنان نورافکنی بر درون جنایت پیشه این فرقه انداخته که باید مردم ایران هزاران بار سجده شکر بجا آورند که دچار چنین ویروس بنیان برکنی که از کوید 19 نوع هندی نیز هزاران بار وحشتناکتر است نشدند.

رجوی که اخیرا با قبول داده شدن هویت مستقل به همه ایرانیان در آلبانی مواجهه است موسسان پنجم ارتش به اصطلاح آزادیبخش خود را نیز تشکیل داده است که یک سرش (سرفرماندهی آن) در جهنم و سردیگرش در ورودی جهنمی در بیمارستانهای آلبانی و اشرف سه واقع است.

سرفرماندهی و سلسله مراتب موسسان پنجم ارتش آمرزیدگان!!

در چهار ده اخیر شاهد تغییرات واگر بخواهیم سیاسی و اجتماعی گفته باشیم، شاهد بروز ماهیت بسیاری از افراد و سازمانهای ایرانی بوده ایم. از جمله آنها و شاید مهمترین شان تشکل تبهکار مجاهدین خلق ایران است. بدون اینکه بخواهم دراین نوشته کوتاه که مجال نمیدهد بطور ریز و جریانی مسئله را مورد بررسی قرار دهیم، میتوان به رابطه بین سازمان مجاهدین وظهور پدیده ای بنام داعش یا آی سیس یا همان دولت اسلامی عراق و شام اشاره نمود.
سازمان مجاهدین بیش از سه دهه است که تئوری مبارزه مسلحانه (تروریستی) را بعنوان استراتژی خود بکار میبرد. هنوز که هنوز است با وجود اینکه مانند یک زباله سوخته و خاکستر شده به ته کشوری فقیر و تحت قیمومیت آمریکا[1] پرتاب شده است. با تکیه بر نزدیک سی سال سابقه در این سازمان باید گفت رجوی در سازمان مجاهدین در این دوره مستمرا نعره توخالی مبارزه مسلحانه برای سرنگونی را سر داده و روز و شب “مبارزه مسلحانه” گفته، “مبارزه مسلحانه” نوشته، “مبارزه مسلحانه” خورده، “مبارزه مسلحانه” نوشیده “مبارزه مسلحانه” پوشیده است.
دستگاه رهبری سازمان مجاهدین و بطور خاص رهبری آن مسعود رجوی عطف به اینکه اگر اطلاعاتی از داخل ایران میرسیده اولین فرد و افرادی بوده اند که از آن مطلع میشدند. و یا بخوبی از نتیجه کارکردها و نتایج پیاده کردن و اجرای واقعی و عملی استراتژی مبارزه مسلحانه در ایران باخبر بودند. بعد از مجموع ضربات نظامی سال شصد و بطور خاص سلسله ضربات منجر به ضربه موسی خیابانی بخوبی و بدون هیچ تردیدی به بتلان استراتژی مبارزه مسلحانه در ایران چه در تئوری و چه در پراتیک عمل پی بردند.
شاید لازم به توضیح نباشد که یک تشکل بدون استراتژی سیاسی نمیتواند جریان سیاسی بوده ویا باقی بماند. بلکه چنین تشکلی یک محفل بوده ویا بسمت محفل میل میکند. وهیچ چاره ای جز تبدیل شدن به یک فرقه و سرکوب داخلی برای جلوگیری از فروپاشی و خودفروشی سیاسی به دولتهای بزرگ برای بقاء ندارد. رهبری سازمان و بطور خاص مسعود رجوی علیرغم شکست استراتژی تروریستی بجای اینکه صادقانه و با خلوص نیت به این امر حیاتی برای سازمان و مبارزه پاسخ واقعی بدهند نعل را وارونه زده و هرچه بیشتر در تبلیغات و بیان ظاهری و صوری بر طبل تروریسم می کوبیدند. وقتی بدون استراتژی یا با استراتژی مطلقا شکست خورده و غیر قابل اجرا سعی در نگهداشتن یک سازمان بشکل تشکل نظامی باشی که در محتوا در نبود استراتزی تبدیل به محفل شده است، جز فساد افسارگسیخته درونی و در نتیجه تبدیل شدن تشکیلات به یک باندی تبهکار زندان ساز و شکنجه گر و آدم کش در قالب فرقه ای نتیجه ای حاصل نمیشود.
البته این تشکیلات بدون دلیل و فقط از روی عدم صداقت نیز نیست که اقدام به تصحیح این سیاست صدها و بلکه هزاران بار شکست خورده نمی نماید.

نقش سیاست تاکید بر ادامه تروریسم
اگر نمیشود مبارزه مسلحانه اعلام شده در داخل کشور را پیشبرد، ولی میشود با تکیه بر تبلیغات آن نیروهای سیاسی دیگر خارج کشور و بویژه شورایی های مفت خور و وطن فروش را با ادعاهای دروغین مبارزه مسلحانه در داخل منکوب و زبانشان را برای افزایش حقوق و عادی ماهیانه برید.
اگر نمیشد عملیاتی را سازمان داد میشد در سایه شعار مبارزه مسلحانه همه نیروهای درون شورا را وادار به سکوت و از هر انتقاد و ایرادی و یا پاسخگویی به هر ایراد و اشکال و نقض قوائد و ضوابط شورایی طفره رفت و دورغهای گوبلزی را بجای آن تحویل آنها داد.
اگر نمیشد مبارزه مسلحانه را پیشبرد میشد باتکیه بر آن، نیروهای عاصی از دورن تشکیلات را با دورغهای روزانه و ماهانه و سالانه پیروزی و سرنگونی سرکوب و وادار به سکوت و به قول رجوی بدهکار سازمان نمود. اگر هم دم به اعتراض می گشودند با تکیه به اینکه دستمان زیر تیغ مبارزه مسلحانه (بخوانید کارتون و انیمیشن مبارزه مسلحانه) است آنها را دستگیر نموده زندانی و شکنجه کرد و کشت.
اگر نمیشد مبارزه مسلحانه را پیشبرد حداقل میشد با اعلان بیلان ساختگی و یا اعمالی که هیچ ربطی به مبارزه مسلحانه نداشت و چیزی بیش از اعمال تروریستیِ زدن خمپاره به این شهر و آن شهر نبود، از صدام حسین پول، کمک مالی و تسلیحاتی و لجستیکی برای سرگرم کردن اسرای عاطل و باطل در عراق گرفت و با دادن غذای مجانی به گرسنگان عراقی ناشی از جنگ خلیج و آوردنشان به اشرف به این بهانه وانمود به داشتن حمایت مردمی در عراق کرد؟!
اگر نمیشود مبارزه مسلحانه را پیش برد حداقل میشود صدای خانواده های شهدای سازمان و یا خانواده های مجاهدین اسیر در اشرف و لیبرتی و آلبانی را در گلو خفه کرد. و یا هر کس که دم به اعتراض گشود که این چه رهبری نا صادق و فرصت طلبی است که با وجود اینکه جوانان ما را به گفته و آمار خودش هزار و هزار در تنور جاه طلبی و قدرت پرستی و امام زمان نمایی خودش ریخته، با این وجود کما کان هر روز با دروغی در پس دروغی دیگر مانند سال 2020 سال سرنگونی است همه مجاهدین بازمانده و خانواده های شهدا را به سخره گفته و پیروزی بعد از پیروزی را اعلام کرده تا در پس این دود و دم کذایی مجاهدین، و خانوده هایشان را مزدور و وابسته به این و یا آن قلمداد کرد و استفاده اش را با فریب اذهان هواداران بی اطلاع و شورایی های مزد بگیر، برد.
سازمان مجاهدین در دوره ای که به تعریف خودش در فاز سیاسی قرار داشت، توانسته بود به میزان قابل توجهی از جذب نیرو دست پیدا کند. که البته این امر نیز که این جذابیت تا چه حدی محتوایی بوده و عوامل موثر در آن چه بودند بسیار جای تحقیق و مطالعه دارد. که باعث شد امر را بر رهبری سازمان اینگونه مشتبه سازد، که این تمایل نیروهای جدید آزاد شده در اثر انقلاب سال 1357 بسمت سازمان ملک و طلق آنهاست ویا تا آنجا که به رجوی برمیگشت ملک و طلق اوست! و در حقیقت از آنجائیکه صلاحیت و لیاقت و ظرفیت این حمایت را نداشتند خود را نه آنچه که بودند بلکه آنچه که در آینه توهم و خود بزرگ بینی ناشی از حمایتی که از فضای باز سیاسی بعد از انقلاب ناشی شده بود بسیار بزرگتر و قدرتمند تر میدیدند، و در نتیجه دست به سیاستها و تاکتیکهایی زدند که بطلان آن را بزودی در فردای 30 خرداد سال 60 همگی مشاهده کردیم شاهد بودیم. که هیچ نیرویی به ندای این سازمان سراسری پاسخی نداد و به خیابان نیامد. مگر همان نیروهای تشکیلاتی در دام حوادث گرفتار شده وصل به شبکه نیرویی سازمان.
بعد از آنهم سازمان با وجود شکست مفتضحانه تظاهرات 30 خرداد که قرار بود حمایت همه شهرستانها و البته تهران را بدنبال داشته باشد تلاش کرد که علت شکست را ترس مردم از به خیابان آمدن و نه به استراتژی غلط مصادره کند به همین دلیل تلاش نمود که تظاهراتی را با هدایت و حمایت نیروهای مسلحی که به خیال خودش مسلحانه از مردم تظاهر کننده حمایت میکنند مشکل ترس را برای تظاهر کنندگان حل کند. که باز همه تلاشها در تهران و شهرستانها با شکست مفتضانه ای مواجه شد. که قیمت همه آنها را بخوبی همه میدانیم و نیازی به بیان این نوشته ندارد. لیست بالا بلند سازمان مجاهدین حداقل این موارد را پوشش داده است.
وقتی که همه تلاشها برای به میدان آوردن عنصر اجتماعی با شکست مواجه شد سازمان مجبور به دست یازیدن به عملیات تروریستی یعنی زدن سرکردگان رژیم نمود. یعنی از پایین که نتوانسته بود ضربه ای به رژیم بزند حالا با توجه به عناصری که در جریان انقلاب در دستگاههای دولتی داشت دست به ترور کور زد.
این تلاشها را خوب است در تصویر تاریخ به امروز آورده و همان صحنه ها را شاهد باشیم و به آنها نمره بدهیم. و ببینیم که سازمان را همسو با کدام نیروهای موجود امروزی قرار میدهد. سازمان با زدن تعدادی از سران رژیم از طریق بمبگذاری و عملیات تروریستی انتحاری به هدف خود که سرنگونی بود دست نیافت و این امر نیز با شکست مطلق مواجه شد.
اما سازمان باز هم بجای درک اینکه راه و مشی اشتباه است در منجلاب شکست باز هم بیشتری فرو رفت و با تاکتیک جدیدی تحت نام زدن سرانگشتان رژیم دست به ترور های کور در کوچه و خیابان زد. که بازهم جهت اطلاع از نتایج و فجایع ناشی از این تاکتیک نیز منابع سازمان مجاهدین قابل اتکاء است. که چه افرادی را در کوچه و خیابان ترور کرده اند. و به چه دلیل. باز هم شاید نیاز باشد همه صحنه های ترور را با وقایعی که امروزه در جهان شاهد هستیم مقایسه کرده و به آنها نمره بدهیم. یادمان باشد که عملیات انتحاری را بعد از فلسطینیان آنهم نه بر روی تانک و نفربر دشمن بلکه بر روی مردم یا در میان مردم در دوره جدید بعد از انقلاب را سازمان مجاهدین براه انداخته است. به آن اضافه کنید ربایش، شکنجه و سوزاندن نیروهایی متهم به وابستگی به رژیم را در تهران. اینرا نیز مقایسه کنید. با امروز و وقایع جاری.
هیچکدام از این شکستها و خونریزیها نه تنها سازمان و رهبری آنرا بیدار نکرده بلکه آنها را باز هم در ورطه اشتباهات و عدم صداقت ومتاسفانه در جنایات بازهم بیشتری غلتاند. که بخش بسیار کوچکی از علل آنرا در فوق شمردیم.
که با گمراه کردن نیروهای همسو، همراه، متحد و حتی نیروهای تشکیلاتی خود ادامه یافت تا جائیکه کمر به نابودی هر فرد و جریانی که که میخواست آنها را با توجه دادن به همه شکستهای ناشی از استراتژی غلط مبارزه مسلحانه کمکی نیز به آنها بکند ادامه داشته است. تا جائیکه به همکاری با صدام، و دستگاههای اطلاعاتی او عربستان و اسرائیل و دیگر دستگاههای اطلاعاتی کشانده شدند.
اگر فردی دست در کار سازمانی و تشکیلاتی و سیاسی داشته باشد خوب میداند که در نبود استراتژی درست هیج جریانی را از انحراف و غلطیدن به ورطه منجلاب های سیاسی گریزی نیست. و اینرا سازمان مجاهدین و مسعود رجوی بخوبی میداند. و سالها تدریس کرده است. هیهات از اینکه خودش ذره ای از آن درس گرفته باشد.
همسویی امروزه سازمان مجاهدین با نیرویی مانند داعش از کجاست. چرا سازمان مجاهدین روز و شب از تلویزیون ماهواره ای خود در زمان اوج گیری تاریکترین نیروی تاریخ بشر بعد از فرقه رجوی یعنی داعش در طبل حمایت از او میکوبید و آنها را انقلابین عراقی مینامید. رجوی سالها تلاش کرد خوشحالی و جشن و پایکوبی خودش را در جریان عملیات تروریستی قرن، در 11 سپتامبر را لاپوشانی کند. ولی باز هم که قافیه برای رجوی در عراق تنگ آمد با نیرویی که برای پیشبرد اهداف و خواسته های سیاسی خودش به وحشیانه ترین اعمال برای حذف هر آنکس که حس میکند با دستگاه فکری آن همخوان نیست دست میزند همسو شده و آنها را نیروهای انقلابی و مردمی و عشایر و … میخواند.
رجوی فصل مشترک اعمال وحشیانه و حیوانی داعش که هر کس شیعه (بدون اینکه بخواهیم از شیعه یا سنی دفاع کرده باشیم) است را باید کشت با ترورهای سالهای 60 تا 63 یا همان زدن سر انگشتان رژیم توسط خودتان را خوب مشاهده میکنید. آخر شما که خود را مترقیترین، چپ ترین، دمکرات ترین نیرو میدانید با داعش چه کار؟
بیخود نیست که این میزان از حمایت محتوایی از شما نسبت به داعش بروز میکند. شما از سرنوشت محتوم و اتودینامیک محتوای داعشی خودتان گریزی ندارید. تروریسم و تفکر قرون وسطایی تنها شیوه ای است که شما میشناسید. چون منطق دیگری ندارید. داعش و القاعده هم ندارند. چون تعلق به نیروهای میرا دارند. با هزاران دروغ و عملیات‏های ساختگی در داخل و تشکیل گردانها و واحدهای پوشالی و هزاران کانون شورشی و … روی کاغذ شاید بتوان برای شوارائیها ویا نیروهای خارجه کشوری آشی پخت که به سکوت در مقابل همه انحرافات و دروغهای شما وادار شوند. ولی با تبلیغات و آهنگ و ترانه و کت و شلوار و کراوات که به ما میپوشاندید و روسریهای رنگارنگ و دلارهای آنچنانی نمیتوان ماهیت تروریستی را پوشاند.

اگر یادتان باشد بعد از عملیات تروریستی 11 سپتامبر نگرانی شما این بود که القاعده از شما چپ‏ترارزیابی نشود!!!! و در جلسه خصوصی خطاب به القاعده ولی رو به ما گفتید “اگر راست میگویید بیایید و انقلاب ایدئولژیک بکنید” (بخوانید سرگرم و سرکوب کردن نیروهایئکه بیست سال است کاری جز بیگاری در گرماهای 50-60 درجه را تحمل کردن کاری در استراتژی به آنها نمیرسد). اشاره به این داشتید که این مبارزه به اصطلاح ایدئولوژیک ما سخت تر از کاری است که القاعده میکند. و خواستید که در مقابل عملیات القاعده کم نیاورید. خیر رجوی کارهای آسان عملیات نظامی یا همان تروریسم را وقتی میتوانستید انجام دهید که منافع صدام ایجاب میکرد، سازماندهی میکرد، تامین مالی و تسلیحاتی میکرد و البته اجازه میداد. یا زمانیکه مطلقا شرایط نیرویی آنقدر خراب بود که قادر نبودی یکفنر را به خارج اشرف تا بغداد بفرستی فشار میآورد که باید برای کشتن مخالفین حاکم عراق در درون شهرهای ایران مانند کرمانشاه و دزفول عملیات بکنید.
رجوی بیخود نبود که در جلسه عمومی باقرزاده با عصبانیت تمام و کف بر دهان فریاد میزدید
“شماها(مجاهدین) که برای کمک به من (مسعودرجوی) به سازمان پیوسته بودید همگی علیه من هستید”.نعره های مسعود رجوی و تهدید اعضاء و جهان
اوج شیزوفرنی رجوی را میبینید؟ اولا همه بخاطر مسعود رجوی آمده اند به سازمان؟!!! کاملا درست میگفتید، چون ماها علیرغم همه مسائل و مشکلات با خلوص نیت آمده بودیم و 24ساعت در روز و 7 شبانه روز هفته و 12ماه سال و 30سال را در سازمان بودیم. ولی مطلقا برای شما نیامده بودیم، ولی شما را در راس رهبری یک دجال و دورغگو و بعد ها این اواخر به جرات میتوانم بگویم که یک دیوانه روان پریش که از شیزوفرنی شدید و حاد رنج میبرد یافتیم. البته شما نیز جواب دادید.
“من به عراق آمده‏ام که هرکاری خواستم بکنم و با صدام توافق کرده ایم که ما با او هر کاری در عراق کرد کاری نداشته باشیم (این قسمت برای مصرف داخل تشکیلات بود چون سازمان از این شکرها نمیتوانست در عراق بخورد) او هم با ما وهرکاری که در سازمان کردیم کاری نداشته باشد (توافق با صدام برای سرکوب مطلق در درون تشکیلات). از این به بعد جواب شماها (مجاهدین) را با مشت آهنین خواهم داد.”نعره های مسعود رجوی و تهدید اعضاء و جهان
بله وقتی در صحنه سیاسی و استراتژیک 30 سال و اندی در بن بست باشید باید در درون تشکیلات به مشت آهنین و حتی تجاوز به زنان مجاهد برای سرکوب اعتراضات و مخالفت و جلوگیری از فرارها دست زد. چون استراتژی درست چسب تشکیلات است. وقتی این نیست باید با گروگان گرفتن زنان مردان مجاهد و در هم کوبیدن زنان با همبستر شدن با آنها تلاش کرد این زنجیرها را به پایشان بست تا فرار نکنند. این است آنچه شما بعنوان امام زمان برای مردم ایران نوید میدهید. مطمئن باشید مردم ایران جواب مناسبی به این گستاخی و خیانت به اعتماد های شما داده و خواهند داد.
همسویی شما با وحشیترین، مرتجعترین نیروهای تروریستی منطقه امثال القاعده و داعش سرنوشت محتوم و اتودینامیک شماست. نیرویی که بعد از “به زغم خودش” هزاران کشته و بعد از بیش از سی سال یک گام در امر سیاست و استراتژی بجلو که نرفته هیچ روزانه صدها فرسنگ رو به عقب میرود. اما با لاپوشانی و ظاهرسازی، هزینه میلیونها دلار پولِ خونریزی بعنوان مزدوران صدام و بیگانگان دیگر از تن و جان مردم ایران که منشاء جنایات علیه مردم ایران و کشور محسوب میشوند، تلاش میکند دنیای متمدن را باز هم به زعم خودش بفریبد و خود را دمکرات جلوه دهد راهی جز همسویی با داعش در سیاست منطقه‏ای و همراهی باز به قول خودتان “بیرحمترین لایه های سرمایه داری” در سطح بین المللی و زندان وشکنجه و تجاوز و قتل در درون تشکیلات ندارد.
بله رجوی استراتژی درست یک تشکل را زنده میکند ولی استراتژی غلط و تخیلات ایده آلیستی-شیزوفرنیک تشکل را به منجلاب میکشاند. بیخود نیست که امام زمان شدنتان نیز جواب نداد هیچ به قول خودتان “همه علیه شما شدند و نه مقلد” شما.
جناب امام زمان، مگر شما نبودید که در امجدید از اینکه امام علی از اینکه شنیده بود گوشواره را از گوش دختر یهودی خارج کرده اند مرگ را برمسلمان روا میداشت، فریاد وا اسلاما سر داده بودید کجا، با داعش و القاعده که گوش که هیچ بلکه سر را کاملا از تن جدا میکنند و از کشته پشته میسازند و فیلم مستند از آن میسازند همسویی و سنگشان را روز و شب به سینه زدن و آنرا بهار عرب نامیدن کجا؟ این آن سرنوشت اتودینامیک است که گفتم.
بیست سال و اندای سر مجاهدین شیره مالیدید که انشاالله صدام به اهمیت ما پی میبرد و سلاح و مهمات و لجستیک و پشتیبانی لازم را برای تسخیر ایران به ما میدهد. بعد که صدام سقط شد و به زغم خودتان صاحب خانه و رئیس میهن دوم شما سرانجام پی به اهمیت شما نبرد، اینبار نوبت آمریکا بود که شب و روز به مجاهدین این پوشال را میخورانیدید که انشاالله آمریکا به اهمیت مسعودرجوی پی میبرد و از همین رو از آنها هنگام ملاقات ژنران آمریکایی جهت خلع سلاح سازمان در اوج توهم و قطع از واقعیات، از آنها سلاح و مهمات و هلی کوپتر و پشتیبانی هموایی میخواستید تا رژیم را سرنگون کنید که آنهم که نشد. آنچه که شما دستور فرموده بودید را اجرا نکرده بلکه سرمجاهدین را به باد دادند حتما حالا نوبت داعش است که انشاالله اولا در عراق پیروز میشوند، ثانیا با شما متحد میشوند ثالثا انشاالله به امامت شما (امام دوازدهم بودن شما) ایمان میآورند و درخدمت ما در میآیند که ایران و سپس جهان را تسخیر کنید. رجوی از خواب توهم و یزوفرنی [2] یک بیماری روانی است که با رفتار و گفتار غیرعادی و کاهش توانایی درک واقعیت (اختلال در واقعیت سنجی) نمایان می‌شود.)) بیدارشو، داعش ضد شیعه است، اعلام کرده میخواهد برود و در مشهد مقبره جدت را خراب کند، شما که جای خود دارید. ویا اجبا اجبا.

به امید بیداری همه اعضای اسیر در داخل اشرف 3
داود باقروند ارشد
خرداد 1400

References

  1. ↑ هر ناظر آگاهی میداند که آلبانی یک دام و اسارتگاه بدون خروج برای این فرقه است چرا که اگر در هر کشور مستقل دیگری اروپایی بودند این امکان داشت که آن کشور در مورد سرنوشت این دسته تبهکار مستقلا تصمیم بگیرند ولی آلبانی بدون اراده آمریکا نه میخواهد و نه میتواند چنین تصمیمی بیگیرد. و این آمریکاست که سرنوشت دسته تبهکار رجوی را در دست دارد و هیچ نیستند جز وجه المصالحه ای بی مقدار
  2. ↑ روان‌گسیختگی، اسکیزوفرنی یا شیزوفرنی به انگلیسی : Schizophrenia

56سال فاشیسم مذهبی-استالینستی فرقه رجوی در کمین جامعه ایرانیان
آگوست 25, 2021

انقلاب و پی‌آمدهای آن شاخک‌های نسل ما را که در یک توهم کودکانه بی ریشه و بنیان نسبت به آینده و نفرت کورِ وحشیانه نسبت به گذشته، به یک خود زنی بنیان کن تاریخی کشاند، آیا توانسته ما را به علت‌ها، بازشدن چشمها، فاصله گرفتن از خشم و نفرت های کور نسبت به حال، خوشبینی های مبتنی بر جهل، عدم شناخت و استیصال کودکانه، اما وحشی نسبت به آینده استوار شده، حساس کند؟ آیا در نگاه به تجارب جهانی، و تجارب چهار دهه گذشته توانست تا حدودی به ما بیآموزد که در تخریب گذشته و آینده حساس‌تر باشیم؟ جامعه‌ای که قادر نباشد گذشته خویش را در آگاهی بکاود، به فراموشی تاریخی گرفتار میشود، هویتِ خویش را گُم می‌کند و به بحران دچار می‌گردد. اگر به ورطه سقوط آزاد کشیده نشود به سقوط آزاد بدامن قدرتهای بزرگ کشانده میشود. شناخت گذشته گام نخست به راه آینده است.
عکس سربازان فاشیسم هیتلری در افریقا در حال نماز! و سربازان فرقه فاشیستی-مذهبی فرقه رجوی در آلبانی درحال نماز!!

در تجربه قبلی نسل ما از مردم کوچه و بازار گرفته تا دانشمند و متفکر، تبعیدی و زندانی و نویسنده و شاعر و گروه و حزب و ملی و انترناسیونالیست و… توانست با “موفقیت” و در هله هله و شادی زائد الوصف میلیونی، هیولای 2500ساله مولد جهل و سانسور و اختناق وتاریک اندیشی و سرکوبِ فعالی را سرنگون و هیولاهای خفته ای را که قرنها در خود و درون خود و جامعه پرورده بود را بیدارکرده بجان خود و یکدیگر اندازد.
در پی شکستِ فاشیسم آلمان در جنگ جهانی دوم، این پرسش در برابر افکار مترقی این کشور قرار گرفت که “چه پیش آمد؟ چرا پیش آمد؟ و چگونه می‌توانست پیش آمده باشد؟ زیرا شکستِ آلمان، افزون بر آن‌که کشوری ویران و ملتی را که احساس می‌کرد به نقطه صفر تاریخ خویش گام گذاشته است، به دنبال آورد”. کشور ما خوشبختانه در این مرحله نیست و اگر آلمانها توانستند از خاکستر خود برخیزند قطعا دیگر ملل نیز میتوانند. بنابراین دوری از سیاست زدگی و شیرجه و سقوط آزاد به ورطه هایی که با کینه و نفرت کور حیات میبابد باید از سرنوشت آلمان در خاتمه حکومت نازیها اجتناب کرد. بسیاری از عوام کماکان نمیخواهند در آلمان این حقیقت تلخ را درک و باور کنند که این خودِ خودشان بودند که فاجعه را آفریدند. آفرینشی که بر استیصال مطلق در قبال معضلات و مشکلات جامعه و جهل و نادانی نسبت به علت و ریشه مشکلات و دنباله روی کوررانه از نفرت و خشونتی حیوانی نسبت عوامل کاذب آن استوار بود و چنان مصیبتی را آفرید که نقطه عطفی در وحشیگری تاریخ انسان بجای گذاشت.
این وحشیگری در آلمان، در یهودی‌ستیزی حاکم عوامل سیاسی، اجتماعی-مذهبی[1] و اقتصادی نقش داشتند. در یک نگاه به توتالیتاریسم توجه آن به توده‌هاست که در بی‌هویتی موجود، در خدمت سیاستِ روز قرار می‌گیرند.
اسرای فرقه
اعضای ستاد
تعهد خودسوزی علیرضا جعفر زاده
فرقه رجوی و فیک نیوز
کشمیری کلاهی
کلاهی
کودکان 22
مراسم عقد زنان توسط رجوی
مسعود رجوی
مسعود مریم قرآن بر سر
نوحه خوانی
هزاران زن شورای رهبری
فرقه رجوی هیولای بیدارشده بعد از انقلاب
انسان مدرن در فراروی خویش در جامعه صنعتی به “ازخودبیگانگی” می‌رسد، به شکلی که هویت طبقاتی از دست می‌دهد و پیوندهای خانوادگی “مقوله ای که یکی از هیولاهای بیدارشده بعد از انقلاب (تشکیلات فرقه ای رجوی) بشدت بدان دامن میزند” سست می‌شوند. در چنین موقعیتی احساس عدم امنیت دامن گیر فرد و جامعه شده و در اندوهی که حاکم میشود، در جستجوی پناهگاهی، طعمه سیاست‌های انحصارگرانه می‌شود.
به نظر هانا آرنت[2]، هستی انسان در سه عرصه جریان دارد؛ خصوصی (شخصی)، عمومی، و آن‌چه که به عنوان سیاست در امور اجتماعی قرار می‌گیرد. هر اندازه که حضور فردی انسان در جامعه تنگ‌تر شود، هویت و فردیتِ او کم‌رنگ‌تر می‌شود، عرصه خصوصی در اجتماع گُم شده، و آزادی و برابری در برابر قانون محو می‌شوند. بر چنین بستری حکومت توتالیتر بنیان می‌گیرد و هویت انسان به روزمره‌گی دچار می‌گردد.

توتالیتاریسم مشکل دوران معاصر است که بر محور فردیت در اجتماع توده‌ها، بر ایدئولوژی وحشت ، نابودی بستر خانواده، بنیان می‌گیرد. بر باور آنان می‌بالد، به ایدئولوژی تبدیل می‌شود. توده‌ها همچون اعضای شتشوی مغزی شده فرقه رجوی به راه آن حاضرند از جان نیز بگذرند. توتالیتاریسم تفکری همیشه بالنده و پایدار نیست. آن‌گاه که شعارها رنگ باختند، ناقوس سقوط آن بتدریخ به گوش خواهد رسید. اندک اندک طرفداران دیروز را که یا در سکوت، مرگ را در درون تشکیلات پذیرا شده اند و یا سکوت مرگبار را در خارج تشکیلات برآغوش کشیده از دست میدهند.

مفهوم توتالیتاریسم از گفتمان‌های سیاسی قرن بیستم است که در میان فاشیست‌های ایتالیا سربرآورد و به حاکمیت موسولینی انجامید. اگرچه شباهت‌هایی با استبداد و دیکتاتوریهای بیدار شده بعد از انقلاب ایران در جامعه ایران چه در حاکمیت و چه در میان بازمانده از حاکمیت دارد. ایرانیان هنوز به تمام و کمال درک نکرده اند که هیولاهای خفته از کجا سر برمیآروند.
ساختارهای طبقاتی جامعه، آن‌سان که پیرامون منافع مشترک بنیان می‌گیرند، در حکومت توتالیتر درهم می‌ریزند و توده‌ای پدید می‌آید بی‌شکل که کارکردی خلاف دمکراسی و آزادی‌های فردی و اجتماعی پیش می‌گیرد که در نهایت خویش به حکومت اقلیتی ناچیز ختم می‌گردد. “هدف جنبش‌های توتالیتر سازمان دادن توده‌هاست نه سازمان دادن طبقات.” در این جنبش، رفتارهای توده‌ای همه‌گیر می‌شود و انسانِ توده‌ای عاری از هویت فردی سر بر می‌آورد.
ترور سیاسی و تبلیغات ابزار فرقه رجوی
حکومت توتالیتر چه در حاکمیت و چه در به اصطلاح آپوزیسیون را نمی‌توان بدون ترور و تبلیغات در نظر مجسم کرد. تبلیغاتِ گسترده تخیل توده‌ها را هدف قرار می‌دهد، در نبود عقل بر ذهن حاکم می‌شود تا تصوراتِ از پیش تعیین شده‌ای جانشین واقعیت گردد. هدف تسخیر ذهنِ توده‌هاست. دروغ، بزرگنمایی، دشمن‌تراشی، زندان و ترور از ابزار رسیدن به آن هستند. چه توسط “حاکمیت علیه آپوزیسیون” چه “آپوزیسیون علیه حاکمیت” و چه “آپوزیسیون علیه آپوزیسیون” !!! که شاهد آن هستیم و اینگونه “غوغا سالاری-سیاست زدگی” حاکم میگردد.
ویژگی آشکار جنبش‌های توتالیتر و یا آغشته به فرهنگ توتالیتر این است که از اعضایشان “وفاوداری تام و نامحدود، بی‌چون و چرا و دگرگون‌ناپذیر” می‌خواهند. امروزه متاسفانه در خارج کشور همچون داخل کشور هر فرد و گروهی بدنبال یارگیری از این جنس حمایتهای کور و دنباله روانه و عاری از نگرش انتقادی و بدون ایراد کمترین انتقادی به خود هستند. عدم تحمل انتقاد، فحاشی، ناسزاگویی، ترور شخصیتی، ابزار توتالیترهای آینده ای است که هنوز “قدرت اعمال قهر” را نسبت به ابراز نظری انتقادی را ندارند. “قدرتِ اعمالِ قهریکه” همچون انقلاب ایران قرار است بدست همانها که قرار است این قهر برآنها اعمال شود به توتالیترهای آینده داده شود.
توهومات توتالیتریستی
“ایدئولوژی توتالیتر بر این باور است که “سازمانشان در زمان مقتضی، سراسر نوع بشر را در بر خواهد گرفت. این فکر گاه “نه تنها برای اوباش، بلکه برای “نخبگان جامعه” نیز سخت جاذبه دارد. و این امری دردناک است.
“سیطره عمومی” در رژیم توتالیتر گُم می‌شود و افراد از فردیت خویش (همچون فرقه رجوی با خشونت کامل) تهی می‌گردند. در چنین فضایی‌ست که نوع‌دوستی و خشم به شکل افراط و تفریط در جامعه پدیدار می‌گردد؛ خشم در برابر دشمنان خیالی و نوع‌دوستی با احساسِ در کنار هم بودن. در رفتار انتزاعی موجود است که نژادپرستی سر بر می‌آورد تا تضادی را شعله‌ور سازد که حاصل آن جنگ است. نژادپرستی بمعنی خودی و غیر خودی کردن در حاکمیت و یا گروه پرستی در توتالیترهای غیر حاکمی همچون فرقه تبهکار رجوی جزء بایسته‌ی رژیم توتالیتر است.
نابود کردن تفاوتها ابزار فاشیسم مذهبی فرقه رجوی
نظام توتالیتر راه به فاشیسم می‌برد. در حکومت توتالیتر همه باهم رفیق و یا خواهر و برادرند. پشتِ این نام تسلیم نهفته است نه برابری و دوستی. فاشیسم بدون انضباط و اطاعت (آنچه در تشکیلات به اصطلاح آهنین نوع استالینی فرقه رجوی شاهدیم) فاقد قدرت است. خشونت ذاتِ آن است. خاک و خون و ایمان مقدس می‌گردند و به مبارزه در راه آن به آرمان بدل می‌شود. صاحب قدرت در پی یافتن دشمن است. در عرصه‌های داخلی و خارجی همیشه دشمنانی می‌یابد که در صدد نابودی‌اش باشد. در تدارک مقابله با دشمنان است که نظامی‌گری و به اصطلاح “ارتش آزادیبخش” را سازمان می‌دهد. فاشیست‌ها خود و باور خویش را برتر از دیگران می‌دانند تا آن اندازه که به نژادپرستی می‌رسد. آنان برداشتِ خویش از دمکراسی دارند، تحت تعریف آنان از دمکراسی، جوخه‌های اعدام برپا می‌گردد تا دشمنان خلق نابود شوند و بازماندگان در “جامعه‌ای آزاد” زندگی کنند!!!! در این نظام دروغ و تهمت زدن و ترور شخصیت همگانی و همه‌گیر شده، به حقیقتِ جامعه بدل می‌شود.
ارتش خلقی و کانونهای شورشی وهمی

نظام توتالیتر با اتکا بر توده‌ها به قدرت می‌رسد، بر آنان فرمان می‌راند و از آنان برای رسیدن به اهداف خویش بهره می‌برد. در وهم و خیال خود “ارتش خلقی” و یا “کانونهای شورشی” ایجاد می‌کند، جاه و رده و مقام می‌بخشد، کار می‌دهد، پول می‌دهد، اعتبار می‌بخشد و از آنان عامل و ابزار خشونت می‌سازد. می‌کوشد در عرصه تفکر، ماشین شستشوی مغزی به کار اندازد و افکار را به کنترل خویش درآورد. توده مردم به هواداران شیفته‌ حکومت و یا یک خود شیفته در آپوزیسیون تبدیل می‌شوند، جنبشی آغاز می‌کنند که در بی‌هویتی اوج می‌گیرد تا در پناه آن به هویت جمعی دست یابند. آنان هویت خویش را در هویت رهبر کشف می‌کنند. و گفتمان بطور کامل از میان برداشته میشود و “تفکر” به دستورات یکطرفه از این رهبر خود شیفتهِ شیزوفرنیک تقلیل مییابد.
با حذف گفتمان از رفتار انسان، در دنیای بدون اندیشه، خشونت پدید می‌آید. خشونت به ابزاری جهت اقتدار به کار گرفته می‌شود. اقتدار که ادامه یابد، خشونت اوج می‌گیرد. قدرت برای اثبات مشروعیت خویش می‌کوشد گذشته انسان‌ها را نیز در اختیار خویش بگیرد.
باید بین قدرت و خشونت نیز فرق گذاشت. باید در نظر داشت که؛ کاربرد خشونت همیشه نشان از قدرت ندارد، از ضعف و ناتوانی نیز می‌تواند ناشی گردد. به هر حال؛ آنگاه که خشونت اعمال شود، ماهیت سیاست نیز تغییر می‌کند. در نادانی‌ و جهل ست که “شّر” حاکم می‌شود. انسان که ناتوان در فکر کردن باشد، توان تشخیص از دست می‌رود و اینجاست که به فرمانبرداری بی‌چرا (انسان مغزشویی شده) تبدیل می‌شود.
اندیشیدن است که هستی را قابل فهم می‌گرداند و برای پرسش‌های بی‌پایان زندگی پاسخی می‌یابد. در نبود اندیشه، انسان به ماشینی بدل گشته، اراده فردی خود را از دست می‌دهد و گوسفندوار بدنبال خشم و نفرت کور که توسط بسیاری دامن زده میشوند روان میگردد. طرفداران “مکتب فرانکفورت” بر این باوربودند که فاشیسم حاصل پیروزی توده‌های بی‌ریشه شهری‌ست بر فرهیختگان جامعه ای که کمتر از توده ها بی ریشه نیستند.
ویرانی هویت مستقل افراد، ابزار فاشیسم
توتالیتاریسم فرقه ای همه‌ی روابط و هویت‌ها را ویران می‌کند تا با اعمال زور و قدرت، هویت خویش را استوار کند و این چیزی نیست جز قدرتِ توتالیتر که با وحشت و ترور شخصیتی و روانی و ایجاد ترس ابتدا بر فرد و سپس در حاکمیت برجامعه تسلط ‌یابد. به نظر هانا آرنت از رابطه‌ی هویت‌های گوناگون در جامعه است که منجر به شکوفایی آن میگردد. هویت، فرآوردِ رابطه است که بین من و دیگری برقرار میشود. از این نظر، هویت نشانِ تمایز و تشخص می‌شود که در شرایطِ عادی به تعامل و رواداری می‌انجامد.
در حکومت توتالیتر انسان‌ها از انسانیت خویش به نفع آرمان‌های رهبر، تهی می‌شوند تا در فردیتها هم‌سان و هم‌گون گردند. در کنترل فردیت‌هاست که آزادی‌ها رنگ می‌بازند و تفاوت‌های فردی از میان می‌روند. در زوال هویت فردی انزواگرایی در بخشی از آگاهان جامعه رشد می‌کند.
البته نقش روشنفکران در “سرنگونی” و “سربرآوردن” این هیولاها را نباید از نظر دور داشت. توتالیتاریسم با از بین رفتن نازیسم و یا استالینیسم پایان نمی‌پذیرد.همانگونه که قبل از آنها وجود داشته و عناصری از آن هم‌چنان به زندگی خویش در میان ما در افکار و اندیشه ما ادامه می‌دهند.
تاریخ ایران بار دیگر در توهمی نسبت به هیولای موجود و غفلتی کور و خشم و نفرتی مبتنی بر جهل و عدم شناخت، در تلاشی نو برای بیدار کردن هیولاهایی است که در میان خود و در درون خود نهفته دارد که در سیاست زدگی خوف انگیزکنونی تبلور میبابد.
ترک سیاست زدگی و پرداختن به ایجاد، تقویت و گسترش جامعه مدنی در مبارزه اجتماعی از اصولی هستند که می‌توانند در تضعیف توتالیتاریسم به کار آیند. جامعه نو ایران و ایرانیان باید بیش از گذشته و بسیار حساستر از گذشته به کم و کاستیهایی که در این مسیر وجود دارد بیاندیشد تا اینکه یکبار دیگر در یک اقدام خانمان برانداز بدنبال خشم و نفرتهایش برود.
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
آشنایی با مکتب فرانکفورت
نقد ایرج مصداقی و هم کاسه گی او با مسعودرجوی در ترور سیاسی منتقد، پاسخی به یاوه گویی او
کامنتهای ارتش آزادیبخش ملی ایران!!!!!!!!!مستقر در آلبانی به یک گفتار

References

  1. ↑ تاريخ يهودي ستيزي در اروپا اساسا با دوران پيدايش مسيحيت و داعيه پيروان آن براي سلطه انحصاري و به رسميت شناساندن زور مدارانه دين خود به عنوان يگانه مذهب رسمي شروع مي شود. اولين گروههاي مسيحي در اروپا، يهودياني بودند كه به آيين عيسوي گرويده و با اتكا به انجيل، مسيحيت را به عنوان مذهب جانشين براي آيين يهود و به مثابه وحدت جديد و اسراييل حقيقي درك مي كردند. اين اعتقاد به نفي تعلق يهوديان به محدوده متحدين خدا و متهم كردن آنها به آزار و قتل مسيح منجر شد. يهودي ستيزي از قرن دوم ميلادي درتاريخ، ادبيات و موعظه هاي مسيحي با پيگيري دنبال شد و به شكل تحقيرديني وقومي در آيين مسيحي تكامل يافت. يهودي ستيزي اوليه در مسيحيت بر كندذهني و بردگي يهوديان، تكذيب رسالت مسيح و قتل اوتوسط يهوديان ونهايتا طرد آنان از سوي خدا تكيه دارد. در اسلام چنین فرهنگ و سابقه و اعتقادی نسبت به یهودیت وجود ندارد
  2. ↑ هانا آرِنْت به آلمانی Hannah Arendt زادهٔ ۱۴ اکتبر ۱۹۰۶ در لیندن–لیمر، هانوفر – درگذشتهٔ ۴ دسامبر ۱۹۷۵ در نیویورک، آمریکا، فیلسوف (فلسفهٔ سیاسی) و تاریخنگار آلمانی – آمریکایی بود. هانا آرنت، از مهم‌ترین اندیشمندانی بود که آرا و افکارش تأثیری ژرف در سدهٔ بیستم میلادی بر جای گذاشت.او سال‌ها در دانشگاه‌های ایالات متحده در رشتهٔ تئوری سیاسی تدریس کرد و از چندین کشور، ده‌ها دکترای افتخاری گرفت، و نیز برنده جایزهٔ آلمانی‌زبان لِسینگ و فروید شد. او از یهودیانی بود که از هولوکاست جان سالم به در برد و به ایالات متحده مهاجرت کرد. زمینهٔ فلسفه و آثار او، موضوعاتی هم‌چون دموکراسی مستقیم یا اقتدارگرایی و تمامیت‌خواهی حکومت‌های استبدادی است.
    Edit

قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
سپتامبر 3, 2021
فهرست مطالب هر سه قسمت از مقاله
قسمت اول:
مقدمه. 2
هبوط دوم. 2
زمینی شدن خدای آسمانها در دستگاه مسعود و مریم رجوی.. 3
تقلیل زنان ایرانی به زنان حرمسرا توسط مسعودرجوی.. 4
فاجعه روشنفکر مآبی در ایران. 5
پیروز نبرد میان اهریمنان مبلغ تاریکی با نور کیست؟. 6
قسمت دوم:
چه بودیم و چه هستیم. 7
چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
سقوط امپراطوری 1000ساله. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم:
محاسن و معایب ایرانیان. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
ستمگری پادشاهان. 16
افراط و تفریط؛. 17
فردگرایی؛. 17
خرافه پرستی. 18
ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت اول
مقدمه
شهریور ماه یکی از پر مناسبت ترین ماههای سال است. از روزهای افتخار آفرینی چون بزرگداشت ابوعلی سینا، محمدبن زکریای رازی، ابوریحان بیرونی، استاد شهریار و زادروز داراب (کورش) گرفته تا روزهای ننگینی چون، تروریسم و وحشیگری کشتار میدان ژاله، حمله به برجهای دوقلو در نیویورک، انفجار دفتر نخست وزیری توسط فرقه رجوی، و فاجعه بارتر از همه تاسیس و سر برآوردن تشکلی بنام مجاهدین که زمینه ساز ظهور فرقه مذهبی-استالینیستی رجوی بعنوان هیولایی که چکیده همه رذائل ناشی از جهل و خرافه و نیرنگ و خود پرستی که ایران قرنها در خود و درون خود و جامعه پرورده بود اما اینبار در قالب چپ را بیدارکرد و بجان ایرانیان انداخت میباشد. فاجعه بارترین از این نظر که تلاش دارد ترشحات ذهنی یک خود شیفته و معلول ذهنی را که همه رذائل گذشته را درخود دارد را در زرورق چپ دوباره بعد از1400 سال تلاش ایرانیان برای بازگشت به هویت ایرانی، و بعد از 42 سال تجربه خونین مردم ایران، این خدای خود خوانده آنرا تحت نام “اسلام دمکراتیک” بعنوان هویت ایرانی بکمک بعضی دستها و مراکز جهانی دوباره بر ایرانیان حاکم کند. مکتب رجوی آنگونه که خودش در نشریه اش تیتر کرده است، در اوج خلوص و در عمل سرگذاشتن بر قدوم خمینی و راه و رسم اوست

هبوط دوم
قطعا همه هموطنان با بسیاری از روزهای تاریخ 42 ساله اخیر آشنا هستند، اما برای تلاشهای ایرانیان در 1400 سال گذشته و جهت درک بهتر شرایط خود و میهنمان در جهان امروز، باید از جمیع جهات آنرا شناخت، از بُعد جغرافیایی، تاریخی، فرهنگی و… از این رو در نگاهی به جهان، ایران را سرزمینی میبابیم منحصر بفرد، با سرگذشتی خاص و متفاوت با دیگران. از این رو طبیعی است که هر ایرانی امروز با اندکی کنجکاوی از خود بپرسد، وابسته به چه کشوری است، پایگاه وطنش در دنیا چه بوده است. چرا این میزان از نیروهای اهریمنی یکی پس از دیگری و هر کدام در لباسی فریبنده تلاش میکنند تا نتواند سر از لاک جهل و خرافه و توسل به آسمانها بیرون آورد؟ شاید در یک یا دو سده قبل این سوال چندان موضوعیت نداشت، اما امروز که دنیا بشدت فشرده شده طوریکه ایرانی نیز همچون دیگر ملل در لحظه در جریان تحولات یکدیگر قرار میگیرند، ضرورتهای نویی رو نموده، طوریکه آگاهی بیش از پیش شرط ادامه حیات گردیده و خواه ناخواه ایرانی نیز به تامل واداشته میشود. دورانی که گذشته و حال و آیند طوری بهم پیوسته شده اند که امروز را جز با شناخت دیروز نمیتوان فهمید و سنجید، به آینده نیز باید با چشم باز و نگران نگریست.
از ویژگیهای دوران کنونی این است که عنان سرنوشت انسان برعهده خودش گذارده شده است. برخلاف گذشته نه چندان دور باید رای بدهد، برنامه ریزی کند، پیش بینی کند تا بتواند گلیمش را از آب بکشد. امری که در گذشته، اتکاء به قضا و قدر و خرافه، تقدیر و آسمان (بهشت جاهلیت) کارش را سبک کرده بود. اکنون بنظر میرسد هبوط[1] دوم او فرا رسیده.
زمانی میوه ممنوعه خورد و وارث نیک و بد شد و از بهشت (دنیای بی تضاد اولیه) رانده شد. و حال نیز که میوه علم و فن و خرد و اندیشه و حقوق بشر و دمکراسی و… را یافته و طعم آنرا چشیده، در نتیجه تکیه گاههای موجود در دنیای جهالت گذشته اش را از دست داده و یا چنان متزلزل شده که دیگر برای یک زندگی در شان انسان معاصر کارساز نیست. و اینگونه رانده شدن دیگری (هبوط دیگری) از بهشت جاهلیت گذشته به ایرانی هشدار داده میشود.
فرایندی که برای ایرانی از اواخر دوران سلسله قاجار در تماس با جهان متمدن با پیشتازی میرزا یوسف خان مستشارالدوله ها و میرزا فتحعلی آخوند زاده ها و … کلید خورده و تا امروز در صحنه جدال بین آنها که کماکان ایران و ایرانی را به باقی ماندن در بهشت جاهلیت فرا میخوانند، با آنها که او را تشویق به خوردن کامل میوه ممنوعه فن، علم، خرد، اندیشه، آزادی، حقوق بشر و دمکراسی و…نموده و تلاش میکنند که هرچه بیشتر از خروجی بهشت جاهلیت فاصله بگیرد، در جریان است.
جدال بین گذشته و حال، بین نو و کهنه، خرافه و اندیشه، استبداد و آزادی، همواره جدالی خونین و سخت بوده است. مسیری مملو از نیرنگ بازان و فریب کارانیکه ایرانی را که طعم دنیای نو را چشیده، با نشان دادن درهای کاذب ورود به دنیای نو، از یکطرف، و ذهنیتها و عادت های دنیای کهنه که طی قرون و اعصار در ایرانی به نفع ماندن دردنیای کهنه نهادینه شده است از سوی دیگر، در همان بهشت جاهلیت نگهدارند. و اینگونه طی طریق مسیر هبوط دوم انسان ایرانی را مشکل و مشکلتر میکنند.
نیرنگ بازان و فریبکاران، در لباس های گوناکون و بعضا بسیار شیک و امروزی، در قالب “اسلام دمکراتیک” من در آوردی رجوی، سلطنت طلب، یا سکولارهای وابسته به مراکز جهانی و متمایل به سلطنت، و بعضی مارکسیستهای نوع استالینی[2] و… ظاهر میشوند.
اینها ایرانی را که پیشتازانش بر بهشت قضا و قدر و اتکاء به آسمانها شوریده اند، کماکان در قالب رعیت ظل والسطان ها، ذوب شدگان در رهبری عقیدتی، و چاکران و نوکران خدایگانها، و یا بردگانی تحت حاکمیت دیکتاتوری پرولتاریا (اسم مستعار جمعی جوجه روشنفکر به اصطلاح حامی کارگر که بعد از بقدرت رسیدن حتی حق انتخاب نوع لباس و خوراک هم برای کارگر قائل نشدند چه برسد به شرکت او در رهبری جامعه سوسیالیستی) [3] که جز باربری و نشخوار، تلف شدن در راه رهبری عقیدتی، خاک پای خدایگان بودن و یا در کارخانه ها برای تحقق آرمانهای دیکتاتوری طبقه کارگر (عده ای رهبران عقیدتی سوسیالیستی) جان دادن، حق دیگری برای ایرانی قائل نبودند و نیستند، میخواهندش.
زمینی شدن خدای آسمانها در دستگاه مسعود و مریم رجوی
رجوی آشکارا با وقاحتی بی حد و حصر مدعی است که نیازی به دادن زحمت به ایرانیان و خروج از بهشت(توسل به قضا و قدر و آسمانهای عصر جاهلیت)نیست، چرا که رجوی با یک عمل تاریخساز(بخوانید شامورتی بازی انقلاب ایدئولژیک) طی یک “شورت کات” همان بهشت جاهلیت را با تعویض تابلوش به “اسلام دمکراتیک“، به “دنیای نو” تغییر و تبدیل میکند. او خود و مریم رجوی و دیگرهمسران “رها شده!!!” از قید و بندهای تاریخی در اثر ورود به حرمسرایش، مدعی اند بهشت دمکراتیکشان از این حُسن و امتیاز برین نیز برخوردار است که، خدای آسمانی ایکه ایرانیان تا به امروز بدان اتکاء کرده اند، امروزه در وجود نرینه حرمسرای فرقه رجوی، یعنی مسعود رجوی تجللی یافته و اینگونه در “اسلام دمکراتیک” اش خداوند، زمینی شده و در دسترس همگان قرار داده شده است!!!! جهت اثبات اینکه وی خداست و زدون هر گونه شک و تردیدِ شرک آمیز!! در خدایی خودش، مهدی ابریشمچی که از اولین ایمان آورندگان به این خدای خود خوانده است و آنرا با قربانی کردن زنش مریم در پیشگاه او به اثبات رسانده را به صحنه فرستاد تا بعنوان نشان خدایی مسعود رجوی اعلام کند که “مسعودرجوی نیز همچون خدای آسمانها به کسی دراین جهان پاسخگو نیست”!!!
مسعود رجوی که “عشق به ایران و ایرانی“ را با وطن فروشی به دشمنان ایران و کشتار جوانانش در مرزها و شهرها و حتی در درون تشکیلاتش صدها بار طی چهل سال گذشته به اثبات رسانده است!! به ایرانیان تکلیف میکند که نیازی به خروج از بهشت جهل و خرافه گذ شته نیست، چرا که او خود در راستای به ودیعه گذاشتن کشور برای بقدرت رسیدن نزد از ما بهتران!! پمپئوها و جان بولتن ها، جولیانی ها و دیگر نمونه های برجسته اوباش دنیای به اصطلاح متمدن!! را بعنوان سمبلهای دمکراتیسم به بهشتی که وعده میدهد، دعوت میکند که حتی طی سخنرانیهای پر زرق و برق و گران شان، ضمن تشکر از زوج رجوی برای به مزاید گذاشتن کشور، نوید دنیای نو را هم به ایرانیان با خدایی زمینی میدهند. او استدلال میکند، حضور اجاره ای ناشخصیت های فوق در بهشت جهل و خرافه اش، نشان دمکراتیسم آن است. و جشنها برای آن برگزار میکنند.
این نمونه ای است از تلاش یکی از واپس گراترین نوع از مبلغین جهل و تاریکیِ بیدارشده بعد از انقلاب 1357 تا نگذارد ایرانی از دنیای جهل و خرافه و خفت و خاری و نکبت توصل به آسمانها خارج و هبوط دومش یعنی خوردن کامل میوه خرد و اندیشه و علم و نو اندیشی و آزادگی و پیشرفت و استقلال و حقوق بشر و… را در خود و کشورش محقق کند.
نگارنده همواره گفته و نوشته است(که بسیار هم به رجوی برخورده و آنرا بعنوان مزدوری نگارنده در سایتهای رسوایش منعکس میکند(اینجا)) که:

“طی دو قرن اخیر علیرغم همه زشتیهایی که ایرانیان تجربه کرده اند، شاید تنها و بزرگترین اقبالی که به مردم ایران روی کرده، تست و آزمایش شدن فرقه رجوی طی چهار دهه گذشته به قیمت هوشیاری مردم ایران و نابودی گذشته و حال و آینده و جان هزاران زن و مردی بود که فریب بهشت زمینی خدای خود خوانده ای بنام مسعودرجوی را خوردند، میباشد.”نقل از مقاله گذشته داود باقروند ارشد

تقلیل زنان ایرانی به زنان حرمسرا توسط مسعودرجوی
در سازمان مجاهدین ایرانیان به نرینه ها و مادینه های وحشی تقلیل داده شدند و حقی جز بلاگردان رهبریش شدن برایشان قائل نیستند. اگر ناصرالدین شاه همبستری با هزار زن را در حرمسرایش برای آنها و خانواده شان افتخار و سرمنشاء آب و نانی میشمرد، مسعودرجوی حق حیات برای زنان(همه زنان) را تنها از طریق همبستر شدن آنهم بشرط عشق! به خودش برای آنها قائل شده است. و برای مردان نیز مشروط با تقدیم زنانشان!!! به حرمسرای رجوی آنهم تقدیم از سرنیاز خودشان!!!، حق حیات قائل شده است. مسعودرجوی همچون شاه طی 42سال گذشته هیچ ایرانی را لایق اینکه در امری او را مخاطب قرار دهد ندانسته. وقتی برای قدرتش لازم دید آنها را هنگام دفاع از کشورشان در مرزها بنفع دشمنان ایران و در خوش خدمتی به صدامها کشت. و همچون شاهان مستبد، اعضای فدایی دربارش(در تشکیلات رجوی) علیرغم اینکه سر بر قدومش میگذارند را همچون درباریان شاهان ایران، وقتی از جانب آنها مورد سوال قرار گرفت و احساس تهدید کرد، تبعید، زندان و شکنجه کرد و کشت.
سلطنت طلبان نیز با کینه ای عمیق ناشی از سرنگون شدنشان در 1357 نسبت به مردم ایران، ، کماکان بر همان طبل باقی ماندن مردم ایران در بهشت جهل و خرافه و توسل به آسمانها میکوبند. آسمانهایی که بزرگترین حسن آن “موهبت الهی سلطنت موروثی” است که برای مردم ایران نازل میکند. تا بصورت ظل السلطان ها یا آریامهرها یا همان خدایان زمینی بر کشور و مردم حاکم شوند. حاکمیتی که در آن ایران و ایرانی نیز جز بردگی حق دیگری تحت این خدایان زمینی ندارد. هرچند با در چشم انداز قرارگرفتن ورود مردم ایران به هبوط دوم خود، این راهزنانِ مسیر نیز، همچون رجوی دست بکار شده ضمن بکارگرفتن شیوه های او در نشاندادن حمایت اجانب از خود و حتی با گرفتن عکس در کنار آنها، تلاش میکنند اینبار همان زهر را با انواع سوس ها در قالب معرفی سلطنت بعنوان قطب و ثقل و لنگر و کانونِ وحدت و اتحاد کشور، … توجیه کنند. و اینگونه بدون نام بردن از “توسل به آسمانها” عملا محصول خرافه و جهل و اتکاء به آسمانها، یعنی (شاهنشاه و ظل السلطان و رهبر عقیدتی و…) را رنگ کرده بعنوان سلطنت نوِ، متحول و دمکراتیزه (سوئدی شده!) شده، به خورد این ایرانی بدهند.
فاجعه روشنفکر مآبی در ایران
مشکل دیگر لااقل در 100 سال اخیر ناشی از فاصله میان طبقه خواص با عامه مردم است. هیچگاه درتاریخ چنین جدایی عمیق بین ایندو طبقه احساس نمیشده است. از زمان برخورد با تمدن غرب یک قشر با سواد و درس خوانده و فرنگی مآب در ایران پیدا شدند که بسیار با تفرعن و سنگ دلی بر عامه مردم نگاه میکردند و خود را تافته جدا بافته میدانستند. این طرزدید، عقده و کینه پنهانی در مردم ایجاد کرد تا بدانجا که به همه مظاهر علم و درک و روشن بینی بدبین شوند.
حقیقت این است که “روشن فکر” یا به اصطلاح “طبقه فاضله” که دستگاه حکومت نیز از آن منشعب میشد، در دوران اخیر بخصوص این 60 ساله بدترین رفتار را با مردم داشته اند. آنها را به تمام معنا، عوام کل انعام انگاشته اند. که حقی اضافه تر از حق چریدن و بار کشیدن ندارند. در مورد حاکمان سرنگون شده اما، عباس میلانی در کتاب “نگاهی به شاه” مینویسد، محمدرضا شاه کشورش را “دوست داشت” ولی “از ایرانیان متنفر بود“.
البته در مورد روشنفکران استثناء هم وجود داشته و عده ای روشنفکر عابرومند و خوب را نمیتوان نادیده گرفت، ولی با یک گل بهار نمیشود. این لکه ننگ بر دامان روشنفکرمابان ایران افتاد، که عده ای از آنها با صفت افتخار آمیز “وطن در چمدان” موصوف شدند. اینها وعده ای از قماش اینان، تنها پس از طرد از وطن متوجه شدند که کشوری بنام ایران می توانسته است بر روی نقشه جغرافیا وجود داشته باشد و آنگاه به نوحه سرایی پرداختند که این عبارت شکسپیر چه خوب مصداق حالشان میشود. آنجا که اوتلو به دزدمونا گفت:
“ترا کشتم که سپس دوستت بدارم”

کسان دیگر از این گروه نقش دیگری بر عهده گرفتند، و کمر به کینه ورزی بستند. ایران و تاریخ و هرگونه اعتبار آنرا انکار کردند. نشان روشنفکری را در نفی ارزشها دانستند. یکی از اینها، اینجا و آنجا در خارج به سخنرانی پرداخته و ادعا کرده بود که نام ایران کلمه جدید است و در گذشته به این کشور اتلاق نمی شده است. البته دکتر جلال خالقی مطلق و دکتر جلال متینی طی دو مقاله به این یاوه گویی پاسخ دادند(اینجا). سابقه تاریخی بسیار کهن نام ایران را در آثار پیش و بعد از اسلام برشمردند. از همین رهگذر بود که ضحاک اساطیری بعد از چند هزار سال آزادیخواه!! و مردم دوست قلمداد شد!!! نظایر این حرفها بسیار زده شده است و در لای ابرهای بی خبری، بی سوادی و عقده و کینه توزی مبتنی بر بی خردی، شنوندگانی نیز برای خود یافته است.
اینترنت و بلندگوهای استعماری به هر فرصت طلبی مجال داده است که هرچه دلخواهش بود بگوید و بنویسد و شما که خواننده و شنونده هستید وقتی پر از بغض و کینه بودید هرچه اندکی این بغض و کین را فرونشاند آنرا شاهکار شناخته و باز نشرش نموده اید.

پیروز نبرد میان اهریمنان مبلغ تاریکی با نور کیست؟
باوجود سرنگونی غول اهریمنی 2500 ساله دنیای جهل و خرافه و اتکاء به آسمانها در انقلاب بهمن 57 و سر برآوردن غولهای خفته قرون اعصار بویژه از کوزه زندانهای کشور (به یمن تلاشهای حقوق بشری!! کارتر) که در ادامه با حمایت همان دولت امروزه درآلبانی و خارج کشور در کمین مردم ایران نشسته اند، تنها میتوان به این سوال با نگاه به تاریخ ایران و ایرانی در رویارویی با چنین اهریمن هایی از گذشته دور تا به امروز، پاسخ داد.
البته امروزه مردم ا یران تجارب گرانقدری پیش رو از افغانستانی که سالیان توسط شوروی سابق اشغال شد تا به اصطلاح نجات یابد و یا 20 سالی که تحت اشغال آمریکا بود و البته تجارب عراق و لیبی و سوریه و … همه نشان داد که تنها راه رهایی ایران وایرانی اتکاء به خودش است و بس. ایرانی محکوم است برای پیروزی نو بر کنهه، خرد بر خرافه، … خود را تغییر دهد تا این خود، کشورش را نیز تغییر دهد. ایرانی باید از توصل به و التماس و درخواست از دیگری و هر آنچه غیر خودش است، که ریشه در عادات دنیای جهل و خرافه و توسل به آسمانها و… گذشته او دارد دست بشوید و به خودش و تنها خودش اتکا کند و از خودش بخواهد تا از دیگران. و این جز با شناخت عمیق از خود(فرد ایرانی) و کشورش(جمع ایرانیان) که چه بودیم و چه هستیم و چه باید باشیم شدنی نیست.
پایان قسمت اول
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
در ادامه مقاله مطلب زیر را خواهید خواند.
——————————————-
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
————————————-
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم
قسمت دوم. 7
چه بودیم و چه هستیم. 7
چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
سقوط امپراطوری 1000ساله. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم. 14
محاسن و معایب ایرانیان. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
ستمگری پادشاهان. 16
افراط و تفریط؛. 17
فردگرایی؛. 17
خرافه پرستی. 18
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

References

  1. ↑ فرودآمدن از بالا، هبوط آدم= فرود آدم از بهشت بر زمین
  2. ↑ ضمن احترام به فلسفه ضد استثماری مارکسیسم
  3. ↑ نقل از کتاب تروتسکی کاهن معبد سرخ، سرویس رابرت، ترجمه بیژن اشتری، نشر ثالث چاپ اول
    Edit

فاجعه یازده سپتامبر 2001 الگویی جهت سنجش ادعای دادگاههای صالحه و کشتار بیگناهان سال 1367مسعودرجوی
سپتامبر 10, 2021
داود باقروند ارشد

امروزه تحولات جهانی در کنار تحولات درونی کشور کمک بسیاری به شناخت ماهیتها بر خلاف ادعاها و شعر و شعارهای تبلیغاتی میکند. فاجعه تروریستی 11 سپتامبر 2001 که بدست گروه تروریستی القائده صورت گرفت یکی از الگوهاست.
هیچ جداشده ای از فرقه رجوی نیست که جشن گرفتن کشتار 3000نفر مردم بیگناه آمریکا درنیویورک در یازده سپتامبر توسط مسعود و مریم رجوی را در سالن اجتماعات باقرزاده در 50کیلومتری غرب بغداد در جمع 4000نفر از اعضای سازمان بطور ریز و دقیق گزارش نکرده باشد. بویژه آنجا که تلاش کرد ضمن تمجید از جنایت بن لادن آنرا نسبت به کاری که خود مسعودرجوی و مریم رجوی میتوانند و انجام خواهند داد!!! کوچک جلوه داده و بگوید که:
“اگر بن لادن با اعضای “انقلاب نکرده” [1] تشکیلاتش میتواند چنین خسارت جانانه ای به امپریالیسم جهانی به رهبری امپریالیسم آمریکا وارد کنند، ببنید من و مریم با اعضای “انقلاب کرده” [2] چه بلاهایی میتوانم سر آمریکا بیاورم. و پخش شیرینی و جنشن یک روزه و ارائه تحلیل و تمجید از این جنایت.نقل از سخنرانی مسعودرجوی در جشن بزرگ 11سپتامبر 2001

این موضعگیریِ با ماهیت جنایتکارانه را شاید میشد برای یک تشکلی که مدعی است 56سال سابقه سیاسی دارد اگر یکبار در طول عمرش اتفاق می افتاد بعنوان یک اشتباه تاکتیکی و … نادیده گرفت و یا با یک انتقاد از خود چنین لکه ننگین تاریخی را از دامن خود پاک کرد. میخواهیم برای اینکه حق این “زوج محترم” نیز رعایت شود نگاهی بیندازیم تیتر وار به اسناد و مدراک و موضعگیریهای آنها و ببنیم آیا یک تک نمود بوده است یا خیر.
نمونه چند فاکت رسمی مسعود رجوی
مسعودرجوی خواستار دادگاههای دو دقیقه ای
بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب 22بهمن سران رژیم گذشته دستگیر شدند و ماشین قصابی تحت نام دادگاههای انقلاب براه افتاد. شخص مسعود رجوی در نشریه مجاهد طی مقاله ای فتوایی صادر کرد و در آن ضمن دفاع ایدئولژیک-تاریخی از عملکردهای دادگاه انقلاب به رویکرد محافظه کارانه دادگاه در کندی در اعدام ها و اینکه چرا بدون فوت وقت دستگیر شده را به جوخه های آتش نمسپارید بشدت انتقاد کرد. و خواست همانطور که در صدر اسلام همه یک قبیله را از دم تیغ گذراندند دادگاههای انقلاب نیز عمل کند. بویژه نوشت که با افراد یک جریانی که ضد انقلاب محسوب میشود باید مستقل از اینکه کاری کرده یا نه به اتهام اعمال گروهش محاکمه و مجازات شود تا جریان نتواند سر بیرون آورد. عین نشریه و تشریح و توضیحات را در اینجا بخوانید. ظاهرا رژیم نیز طبق فتوای شخص مسعود رجوی درمورد خودش عمل کرد. اما بعد مسعود رجوی مدعی شد که رژیم و خلخالی جنایت کار بوده است!!!!
سند شماره یک: بنابراین صرف محرزشدن هویت آنان برای به جوخه آتش سپردنشان کفایت میکرد.
قضات بی سواد و احکامی که اعدام نخواهد
ولی بعد در فرانسه 8 خرداد 1363طی مصاحبه ای در پاریس اینجا ازدقیقه: ۱:۱۵:۴۶ مطرح میکند که به دادگاه اعدامیان “پشت بام مدرسه رفاه” توسط احمد خمینی دعوت شده و او رفته است، اما مزورانه مطرح میکند که قبل از اعدام آنجا راترک کرده!! چون با درس حقوقی!! که خوانده بوده میدانسته اینکار غلط است و دادگاههای انقلاب را نفی میکند!!!!
دروغ رجوی

دروغ رجوی را در اطلاعیه او که در تاریخ 26بهمن 57 درست بعد از اعدام ها صادرشده (تصویر اطلاعیه) از کتاب اطلاعیه های سازمان مجاهدین و تایپ شده متن اطلاعیه را در زیر بخوانید.

پیام و تهنیت مجاهدین خلق ایران
به حضرت آیت الله خمینی
بنام خداوبنام خلق قهرمان ایران
مجاهد اعضم» حضرت آیت الله خمینی»!
« مجاهدین خلق ایران» و عموم فرزندان انقلابی شما در این میهن ، با قلبی سرشار از احترام، فرمان قاطع شما را مبنی بر محاکمه و مجازات چهارتن از اعضای جنایتکار و خیانت پیشه رژیم پیشین ، دریافت داشتند. این اقدام متهورانه و انقلابی را که روشنایی بخش چشمان و تسلای قلوب تمام مردم محروم این سرزمین، بویژه خانواده های داغدار شهد و شکنجه شدگان است، به شما و تمام مردم قهرمان کشورمان تبریک و تهنیت می گوییم، باشد که در این کشور کسی به کشتار و شکنجه و آزار مردم بی پناه و فرزندان پیشتاز آن دست نیابد. حضرت آیت الله- شما، با این فرمان انقلابی، پرتو دیگری از چهره ی راستین مکتب توحید و ایدئولوژی ما ( اسلام) به جهانیان عرضه کردید. لذا بازهم مشتاقانه امیدواریم که، بدون کمترین توجه با برخی پادرمیانی های شرک آمیز و سازشکارانه، وبه گونه هرچه سریعتر، داد این خلق مظلوم و شکنجه دیده ما، تا آخرین نفر ازبقیه عناصر ضد انقلابی نیز باز ستانده شود. همانهایی که بگفته قرآن کریم در این سرزمین« فسادی بزرگ به پا کرده، و تولید و نسل ما را ضایع می داشتند»، و اکنون اینسان در برابر مکافات اعمالشان، ریاکارانه، به توبه و زاری نشسته اند. همانهایی که هزاران هزار را در شهرها و روستاهای ما داغدار و عزادارکردند و به خاک سیاه نشاندند، همانها که درکنف حمایت اربابان امپریالیست و دار و دسته ارتجاعی شان، هر روز هرشب، در کمین انقلاب و انقلابیون مانشسته و به انواع توطئه گری و مفسده جوئی مشغولند. اینجاست که بازهم با الهام از قرآن کریم، ادامه حیات آزاد سیاسی و اجتماعی خلق مان را درگرو قصاص هرچه سریعتر تمامی آنها می دانیم.
« ولکم فی القصاص حیوه یا اولی الالباب»،
باشد که تهدید و وحشت و اضطراب تا به ابد ازاین میهن رخت بر بندد، و آرامش و لبخند و سازندگی جانشین آن گردد.
سازمان مجاهدین خلق ایران
26 بهمن 1357

بررسی دقیق و طبق اسناد خود سازمان مجاهدین در فاز سیاسی قبل از اقدام مسلحانه این تشکل بوضوح نشان میدهد که رجوی نشستن بر جای خمینی و اعمال شریعت داعشی خود را در پس چپ نمایی های ضد امپریالیستی که بعدها با رفتن زیر قبای امپریالیستها روشن شد چه بود و شعارهای عدالت خواهی و دمکراسی طلبی و… او نیزدر رویکردش به اعضای سازمان در درون این تشکیلات با زندان وشکنجه و قتل آنها و اخیرا به دادگاه حمید نوری روشن شد چه بود. البته رژیم نیزبا شناختی که از او داشت و با اتکاء به نفوذیهایی که در مجاهدین داشت فریب نمیخورد و دیدیم که در نهایت رجوی دست به اسلحه برد و حتی کشور و مردم ایران را با کشتار آنها در مرزها به عراق فروخت تا اینگونه روشن شود که دعوای رجوی بر سر قدرت است نه بر سر دمکراسی، عدالت، آزادی، دمکراسی، حقوق بشر و دادگاههای صالحه.

رجوی حتی تحمل شور و مشورت برای اعدام ها را نیز نداشت و خواستار دادگاههای دو دقیقه ای بود. نگرانی او را در اخطاری که میدهد بخوانید
اخطار « مجاهدین خلق ایران» در باره
احتمال صرفنظرکردن دادگاه انقلاب از
اعدام دوتن از جلادان ساواک
بنام خدا
و
بنام خلق قهرمان ایران
طولانی شدن غیرمنتظره ی مدت شور دادگاهی که مسئول رسیدگی به جنایات ضد انقلابی دو تن از جلادان ساواک ب نامهای«تهرانی » و «آرش» می باشد، شایعاتی را در افواه عموم موجب شده است، شایعاتی مبی بر احتمال بخشش جنایتکاران مزبور…وهمچنین رفتار بسیارناپسند اختناق آمیزی که درمحوطه دادگاه با برخی از خانواده شهدا اعمال گردید[ خانواده شهدای مجاهدین خلق- کروشه از من است]…
صرفنظرکردن از مجازات عناصری اینچنین جنایتکار برخلاف خروش یکپارچه و رعد آسای خلق قهرمان در روز چهارم خرداد چیزی نیست جز میدان دادن به ضد انقلاب و نادیده گرفتن دهها شهید جان برکفی که بوسیله همین مزدوران به قتل رسیدند؛ بنا براین « سازمان مجاهدین خلق ایران» با یاد آوری میثاق خونین خود با خدا و خلق! اعلام می کند که درصورت فرار دادن این جنایتکاران از قصاص عادلانه شان در دادگاه، بی تردید نمی توان آنها را ازشعله غضب خلق و فرزندان راستین آن پس ازبخشودگی احتمالی نیز در امان دانست. همچنین نباید فراموش کرد که ازنظرحقوقی صرف نیز بخشودگی آنها مستلزم رضایت هزاران شاکی خصوصی دردمند و شکنجه شده است…
درخاتمه امیدواریم هرآنچه ما شنیده ایم، ازچارچوب شایعات خارج نشده ودادگاه همچون گذشته با قاطعیت کامل انقلابی، به احقاق حقوق این خلق مستضعف ادامه دهد. هم چنان که درمورد عناصری نظیر«هویدا» و «نصیری» که ارزش اطلاعاتی بسیار زیادی نیز از جلادان فوق الذکر داشتند، عمل نمود.
مجاهدین خلق ایران
۲/تیر/۵۸

رجوی هیچ مشکلی با رژیم جمهوری اسلامی ایران ندارد الا میخواهد جانشین او شود.
سند تائید رفراندم جمهوری اسلامی

رجوی از همان روزهای اول انقلاب طی دهها اطلاعیه، خمینی را “مجاهد اعظم، حضرت آیت الله خمینی، امام خمینی و کسی که سر بر قدمم او میگذارد، میخواند ولی بعد مدعی شد که ما مجاهدین از زمان شاه از مرتجع بودن خمینی تحلیل داشتیم و هیچ شک و شبهه ای در مورد ماهیت خمینی نداشتیم!! و میدانستیم که خمینی صلاحیت رهبری یک کشور و جنبش را ندارد!! اینجا

اینهم دفاع ایدئولژیک مسعود رجوی از اصل ولایت فقیه

آینده مردم ایران را باید از داعش نوع ایرانی (فرقه تبهکار رجوی) محافظت کرد.

داود باقروند ارشد
نهم سپتامبر 2021

References

  1. ↑ اعضایی القائده که اجازه نداده اند بن لادن زنانشان را از آنها جدا و به عقد و ازدواج خود در حرمسرایش در آورد
  2. ↑ اعضای فرقه رجوی که رجویها به زور همسرانشان را از آنها جدا و با همبستری با آنها بمنظور!!! رهاکردن زنان از قید و بند مردانه بکارمیگیرد
    Edit

قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
سپتامبر 14, 2021

لینک به قسمت اول:
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت دوم:
فهرست مطالب

  1. چه بودیم و چه هستیم.
  2. چگونگی پیوند ایران و غرب..
  3. چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند.
  4. سقوط امپراطوری 1000ساله.
  5. جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی.
  6. حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن.
  7. شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی.
  8. گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی.
    قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
    چه بودیم و چه هستیم
    ایرانی چه بخواهد و یا نخواهد، کشورش را دوست داشته باشد یا خیر میتواند این اطمینان را داشته باشد که شهروند کشوری است با سرنوشت استثنایی و به هرکجا برود یک تاریخ بر پشت دارد، خواه برآن آگاه باشد یا نباشد. ایران برخلاف دیگر ملل یک واحد تمدنی منفرد دارد. موقعیت جغرافیایی ایران آنرا در معرض برخوردهای جنگی و وزش های تمدنی قرار داده است. پیش از کشف آمریکا، ایران کشوری بود که جهان شناخته شده از هر گوشه ای به آن راه می یافت. کشورِ دیگری نمیتوان یافت که دارای چنین خصوصیاتی باشد. یعنی؛
    الف؛ در همسایگی سه تمدن کهن جهان قرار گرفته باشد، میان رودان(سومر و بابل)- مصر-هند.
    ب؛ بر سر راه دو تمدن بزرگ شرق و غرب یعنی چین از یکسو و مدیترانه (یونان و رم) از سوی دیگر.
    ج؛ گرداگرد آنرا مناطق عمده تاریخساز گرفته باشند، مانند قفقاز، مغولستان، عربستان و ترکستان.
    د؛ محاط باشد از جانب سه قاره آسیا، اروپا و آفریقا.
    هـ؛ از طریق دریا به سراسر جهان راه یابد.
    و؛ همسایه نخستین کشور سوسیالستی جهانی باشد.
    ز؛ همسایه دیوار بدیوار نخستین امپراطوری اسلامی جهان یعنی ترکیه عثمانی باشد.
    ح؛ همسایه نخسین کشور استعماری جهان یعنی انگلستان از طریق هند باشد.
    ط؛ سرزمینی باشد هم دریایی، هم کوهستانی، هم بیابانی و هم کویری.
    ی؛ سرزمینی که تفاوت دمای هوا از نقطه ای به نقطه ای دیگر 50 درجه سانتیگراد تغییر کند.
    اینها همه منجر شده است که سه ویژه گی عمده در ایران دیده شود.
    اول، نخستین امپراطوری جهان را در خود ایجاد کند و نزدیک به 1000 سال بعنوان نیروی برتر آسیا و یکی از دو نیروی برتر اداره کننده جهان برجای بماند.
    دوم، طی حدود 3000 سال ادامه تمدنی، ویژگیهای قومی خود را محفوظ دارد.
    سوم، پس از اسلام، امپراطوری فرهنگی را جانشین امپراطوری سیاسی سازد. و در هرحال هیچگاه از صحنه موثر حوادث جهان دور نمانده است. این آن تاریخی است که بر پشت هر ایرانی سنگینی میکند.
    چگونگی پیوند ایران و غرب

نبرد ایران و یونان، ایران را وارد صحنه جهانی کرد. زیرا یونان کشوری بود با تمدن پیشرفته و با مردمی زبان آور و هوشمند، دارای شاعر و مورخ و فیلسوف، از این رو هرکس با او درگیر میشد، چه غالب چه مغلوب، نامش بر جریده عالم ثبت می گردید. بنابراین 500سال قبل از میلاد، نام پارس در اروپا بعنوان تنها کشور بزرگی که در شرق جهان وجود دارد رقم خورد. بویژه که بعنوان کشوری که با یونان به معارضه برخاسته بود. از آنجا که تمدن یونان به رم انتقال یافت[1] و از رم به اروپای غربی این حضور ایران در تاریخ تداوم یافت.
رهایی یهودیان از اسارت بابل موضوع دیگری بود که نام ایران را بر سر زبان تاریخ نگهداشت. چرا که چهل هزار یهودی که بعد از فتح بابل بدست کورش آزاد شدند، و سرود خوانان و شکرگذاران رو به عرض موعود نهادند، کلمه “ایران” را وارد کتاب مقدس یهودیان (تورات) و دنیای غرب کردند.
سپس نوبت میرسد به اروپا، از آنجا که اروپا وارث تمدن غرب (یونان و رم) است و در سه قرن گذشته پرچمدار تمدن جهان بوده است همواره به ایران به چشم آشنا نگاه میکرده است. این واقعیت که نظر اروپائیان نسبت به ایران متاثر از وقایع جنگهای ایران و یونان و رم (کشورهای حریف ایران برای هفت قرن) بوده است از این رو آمیخته ای است از ستایش وتحقیر ویا بدگویی وتعریف.

چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند

اروپائیان به تاسی از یونانیان ایرانیان را بربر و یونانیان را پیشتاز تمدن بشری خوانده اند. با این حال شبح و هیبت امپراطوری هخامنشی از جلو چشم آنها دور نشده است. تمدنهای دیگر مشرق زمین همچون چین و مصر و عثمانی در همین 4 قرن گذشته که کشتی بخار بردریاها افتاد در نظر اروپائیان برجسته و مطرح شد. ولی ایران بدلیل ارتباط خود با یونان و رم از 500سال قبل از میلاد مظهر شرق شناخته میشده چنانکه حتی شرق را با ایران یکی می انگاشته اند. ویژگی دیگر ایران که همواره رشک و غرض بر می انگیخته، قدرت و شوکت آن بوده است.
ایران همواره مشهور به کشور با دستگاهی بوده است. هم از این لحاظ که دارای منابع سرشاری است و سرزمینهای پنهاوری داشته و هم در مسیر جاده ابریشم از تجارت جهانی سود میبرده. شکوه و عظمت ایوان مدائن و تخت جمشید بعنوان شاخصه های حکومت پر زرق و برق اشراف آنرا برجسته میکرده است.
برعکس ایرانیان، چین و مصر که رابطه ای سیاسی با غرب نداشته اند، کمتر مورد قضاوت های آلوده به رقابتهای سیاسی قرار داشته اند. ایرانیان در کانون اینگونه تحلیلها و قضاوتهای آلوده به رقابت سیاسی بوده اند. که متاثر از جنگهای ایران و یونان و ایران و رم بوده است که هرگز از یاد نرفته. ایران اولین کشور شرقی بود که با یونان به جنگ پرداخت، ولی چون در جنگ برنده نبود، عیب هایی که بر هر شکست خورده بار می شود او را در برگرفت. از طرفی بازنده هم نبود چون تا 150 سال بعد امپراطوریش بر بخش بزرگی از جهان دوام داشت، و تمامیت یونان در مقایسه با امپراطوری ایران، تحت سلطه ای برای ایران بیش نبود، رشک دشمنان را بر می انگیخت.
ایران در سه جنگ با یونان شکست خورد. ایرانیان تنها حکومتی بودند که یونانیان را تحت حکومت خارجی در آوردند. از این رو هرودوت که کتاب تاریخ خود را بنام “ایران” آغاز و بنام “ایران” خاتمه بخشید متاثر از همین وقایع است. و گزنفون که قهرمان بزرگ آرمانی خود را کورش قرار داد، و در مجسمه سازی نیز فیدیاس Phidias همین کار را کرد.

غرور یونانیان از این نظر که در مبارزه با بزرگترین امپراطوری جهان شکست نخورده اند ناشی میشود. که سرمنشاء بسیاری از جنب و جوشهای فرهنگی برای آنها شده و چون یونان به روش دمکراسی اداره میشد آنرا غلبه آزادی بر نا آزادی تحلیل کرده اند. بعدها حتی به گزافه، پیروزی یونان را پیروزی تمدن بر نا تمدن نام نهادند. بزرگترین افتخار فرهنگی یونان که در نمایشنامه اسکیلوس بنام “ایران” منعکس است، در آن این افتخار را نصیب یونان میکند که بتوانند خود را همپای امپراطوری ایران بنامند. پروفسور ایلیوف مینویسد، دنیای غرب مرهون پارتهاست، شرکت آنها در این جنگها، پیشرفت چادرنشینان آسیای مرکزی و هجوم آنها را به غرب برای مدت 1000سال عقب انداخت.[2]

سقوط امپراطوری 1000ساله
سقوط ساسانیان بدست اعراب از شگفتی های تاریخ است. چگونه اعرابی که از هرلحاظ عقب تر از ایران بودند بر آن چیره گشتند؟ هرچند عوامل متعددی عامل آن است ولی در اساس کهولت سلسله است که موجبات زوال خود را در خود فراهم میآورد. همان عارضه ای که بر سر هخامنشیان آمد، قانونی که بر چینی ها، پارتها، رومی ها و حتی همین اواخر بر امپراطوری انگلیس اعمال شد.بله امپراطوریکه 1000 سال حاکم بلامنازع جهان بود فرو ریخت و لقب عجم گرفت، گناهش آن بود که زبان عربی را نمیتوانست با لهجه عربی بکاربگیرد. این سرنوشت برای کمتر قومی پیش آمده بود. ولی چه باید کرد، زندگی باید ادامه می یافت. ایرانیان در چاره اندیشی استشمام خاص خود را دارند. سقوط ایران توسط اسکندر برای آنها درس و تجربه شده بود. بقدر کافی به فرهنگ خود اطمینان داشتند که میتوانند دیگران را در آن حل و هضم کنند. باید صبر میکردند. حالا که مغلوب شده، چیزی مهمتر از استقلال سیاسی و مرزهای امن بنظرش آمد که باید نجات داده شود، تا نابود نشود، و آن چیز ایرانیت بود.

.جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی

ایرانیت کلمه مبهمی است و تعریف قاطعی شاید نتوان برایش یافت. اگر ایرانی میخواست بر استقلال خاک اصرار ورزد یعنی خارجی را بیرون کند و کشورش را در حیطه مرزهای سیاسی حفظ کند تا کنون مضمحل شده بود. زیرا توان مقابله با نیروهای بیگانه مانند عرب، ترک و دیگران را نداشت. هیچ
کشوری در جهان از بدو تاسیس به حال خود باقی نمانده است. نه چین، نه یونان نه رم و نه اروپا. بعضی تمدنها بطور کامل نابود شده اند. و بعضی تغییر ماهیت داده اند. مانند تمدن مصر، یعنی در ازای زنده ماندن، هویتشان را بلاگردان خود کرده اند. ادامه حیات تنها در تطابق با دگرگونیها میسر شده است.
ایرانی برای این تطابق استعداد خوبی از خود نشان داده. او توانسته این تطابق را با “دگرگون شدن و در عین حال همان ماندن“ به پیش ببرد. در تمام طول تاریخ، ایران بر اساس این اصل حرکت کرده که مردمش مستمرا هم تغییر کنند و هم همان باشند که بودند.
ایرانی بعد از اسلام از آنجا که از زنده کردن سیادت سیاسی خود نا امید شد، همه تلاشش را نمود و استعداد خود را در زمینه فرهنگ بکارگرفت. بر آن شد تا فرمانروایی فرهنگی را جانشین فرمانروایی سیاسی کند تا از دور خارج نشود. بدین گونه ایرانیت توانست با اهرم فرهنگ خود را بر سر پا نگهدارد. او زنده بودن و پویایی و ماندگاری خود را در متوقف نشدن به ظهور رساند. اگر نمیتواند درصحنه سیاسی و جنگ علامت زنده بودن از خود نشان دهد در صحنه قلم و فرهنگ این کار را میکند.
فرهنگ مفهوم وسیعی دارد. آداب، رفتار، تکلم، آفرینش ادبی و هنری و… اگر زبان ملی از کار افتاد مهم نیست مهم فکر است. زبان عربی را وسیله ای کارآمد تشخیص داد و از آن کمک گرفت و آموختش، طوریکه به صاحب زبان گفت ما هرچند عجم هستیم ولی زبان شما را بهتر از شما بکار میبریم. از این رو بود که از جانب ایرانیان عربی نویسی باب شد. منظور به مقصد رسیدن است مرکب هرچه هست گو باش.
شوک وارده از سقوط و فروپاشی ساسانی ایرانیان را وادار کرد که از خود بپرسند، چه شد که اینطور شد، و خواستند که خود را بشناسند. و توجه به خود با سوالِ، چه و که هستیم آغازیدن گرفت، و شروع کردند به ترجمه آثار دوره ساسانی به عربی [3]. تلاش کردند ضمن گسترش فرهنگ و بازیافت شخصیت خود در مقابل تحقیر و فشاری که از جانب اعراب به آنها وارد شده بود تا این فرهنگ برتر خود را بعنوان سپرفرهنگی در مقابل تهاجمات تحقیر آمیز بکار گیرند. ایرانیان یا باید تسلیم اعراب میشدند و همچون مصر و شام و فلسطین در اعراب مضمحل میگردیدند و یا چاره ای برای هویت ایرانی خود می جستند.
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن

ایرانیان جنبش حفظ هویت ملی خود را در سه جبهه پیش بردند.
واکنش بازویی،

  1. قتل عمر بدست فیروز ابولولو بود که به قتلعام ایرانیان مدینه منجر شد.
  2. آنگاه قیام مختار سقفی که بیشترین تعداد سپاهیان او را ایرانیان تشکیل میدادند.
  3. سپس نهضت ابومسلم خراسانی بود که منجر به سقوط خلافت بنی امیه و قتلعام همه خاندان آن گردید.
    واکنش مغزی،
    که خود را در نگارش کتب مختلف بارز کرد، از جمله ترجمه آثار پهلوی به زبان عربی. شعرِ شعوبیه [4] که ترسشان ریخته بود و زبانشان باز شده بود. و نیز نهضت های فکری بصورت فلسفه، خطابه، فرقه سازی و احیانا جعل اخبار و احادیث وهر آنچه که میتوانست به ابراز شخصیت ایران و ایرانی کمک کند.
    تعداد مکتبهای فکری این دوران گیج کننده است. که بعضی حتی با جنبشهای مقاومتی همراه هستند. قرمتی، زندیق، خردم دینی، اسماعیلیه، معتزله [5]، فتیان، سربداران، رندان، صوفیان، قلندران، ملامتیه، همه اینها در نهان یک مقصود دفاعی داشتند.
    بصورت همکاری،

برای اینکه مسیر را بسوی ایران برگردانند و این عبارت بود از مشارکت در امور حسابداری، مشاوره، پزشکی، کارورزی، وزارت که دو نمونه بارز آن دو خاندان برمکی و سهل بودند. این همکاری توسط طاهریان و سامانیان با بغداد ادامه یافت. ولی کوشش صفاریان و آل بویه ایها در عصر عباسیان متوقف شد و نتیجه نداد.
ایرانی بنابر تجربه به راه میانه و راه سازش کشانده شده و سازش همراه با مقاومت خط رفتاری او طی تاریخش گشت. نمونه برجسته این شگرد سامانیان بودند که اگر کارشان دوام می یافت و مقهور ترکهای غزنوی نمیشدند پایه ای برای یک روش حکومتی در ایران گذارده میشد.
سیاست حفظ ایرانیت از طریق فرهنگ در دوره سامانیان پایه گذاری شد. تاریخ بلعمی و ترجمه تاریخ طبری دو نشانه بودند که یکی تاریخ ایران را برجسته میکرد و دیگری اسلام را بزبان فارسی بروز میداد. بسرعت دهها شاعر فارسی زبان سر برآوردند. مغرور از اینکه زبانی از خود دارند، شعرهایی گفتند که در لطافت و ظرافت هیچ گاه نمونه اش یافت نشد. که اگر از بین نرفته بودند با یک درخشش در طلوع افق فرهنگ ایران روبرو بودیم.

شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی
مجموع این کوشش‏ها یک قله اوج داشت که شاهنامه بود. ایران یکه تا آن زمان بید لرزانی بود با شاهنامه تبدیل به سرو بلند قامت و استوار همیشه سبزی گردید. ایرانی اینگونه احساس کرد به خانه خود بازگشته است. اینگونه با شاهنامه یک مرز و حصار فرهنگی دور تا دور ایران کشیده شد. “که از باد و باران نیابد گزند” تا ایرانی بتواند درون آن حصار بگوید من ایرانی هستم. شاهنامه و زبان فارسی سرنوشت ایران را از نابودی هویت ایران حفاظت کرد.
این همان استراتژدی “تغییرکردن ولی همان بودن” بود. که عربی را با آموختن و بهتر از عرب بکار بردن ولی همه چیز را به فارسی برگرداندن و با شاهنامه به همان ایران و ایرانیت بازگشتن بود.
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی
هیچ کشور فتح شده توسط اعراب در شرق چنین خصوصیتی نیافت و همه مضحمل شدند. ایران از نو سرزمینی شد مطرح و تاثیر گذار که فراتر از مرزهایش حرکت میکند. قلمرو زبان و فرهنگ ایران از قلمرو هخامنشیان فراتر رفت. اگر یک در بسته شد یعنی در سیادت سیاسی، در سیادت فرهنگی را گشود. این یکی اما، پایدارتر و آسیب ناپذیرتر بود. شاهنامه نشان داد که قدرتها، شوکتها و ثروتها میروند ولی آنچه می ماند سلطنت سخن میباشد که جوهره جان ایرانی (انسان) است.
بناهای آباد گردد خراب ز باران و از گردش آفتاب
پی افکندم از نظم، کاخی بلند که از بد و باران نیابد گزند
نمیرم از این پس که من زنده ام که تخم سخن را پراکنده ام (فردوسی)
شاهنامه ایران گذشته را به ایران بعد پیوند داد. ایران تغییر مذهب داده بود ولی زبانِ فرهنگ که زبان جاودان و عام است تغییر نکرد. بسیاری اروپائیان (چه مسیحی و چه یهودی) در دوره تسلط تمدن اسلامی بر آنها، بعضا حتی جهت پرهیز از پرداخت جزیه هم شده اسلام آوردند ولی عرب نشدند.
اگر گذشته ایران پربار و با فرهنگ نبود امکان راه یافتن به دوران بعد را نمی یافت. تمدن فراعنه مصر بسیار کهن تر و درخشانتر از تمدن ایران بود. ولی چون فرهنگ آن فرهنگ و جوهره انسانی ایران را نداشت نتوانست در مقابل تغییر دین دوام آورد و امروزه تنها زینت موزه هاست.
ایرانیان از برج و باروی سیاسی به برج و باروی فرهنگی پناه بردند و خود راحفظ کردند. فرهنگ ایران مجموعه ای از مجذوب فرهنگ هاست. ایران خاصیتی دارد که فرهنگهایی که در آن وارد شدند آنرا نرم و لطیف می کرد. مانند خط نصر که به خط نستعلیق تغییر شکل داد. شاهنامه یکی از این نمونه هاست که علیرغم اینکه کتاب جنگ و کشتار است بوی مرگ از آن نمی آید. بوی متلاشی شدن نعش ها از آن به مشام خواننده نمیرسد. ولی دیگر فرهنگ ها اینطور نیستند. وقتی اخلیوس لاشه هکتور را[6] بدنبال ارابه اش جلو دیوارهای تروا بر زمین میکشد، صدای خرد شدن استخوان او بگوش می رسد. در شاهنامه علیرغم همه کشتارها هیچ منظره چندش آوری وصف نشده است. [7]
پایان قسمت دوم (قسمت ماقبل آخر)
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
————————————-
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم
قسمت دوم. 7
چه بودیم و چه هستیم. 7
چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
سقوط امپراطوری 1000ساله. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم. 14
محاسن و معایب ایرانیان. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
ستمگری پادشاهان. 16
افراط و تفریط؛. 17
فردگرایی؛. 17
خرافه پرستی. 18
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

References

  1. ↑ فرآیند شکل گیری فرهنگ یونانی را باید متمایز از دیگر فرهنگ‌های دور و نزدیک به اروپا دانست، آنهم از مصر و میان‌رودان (بین‌النهرین یا مِزوپوتامیا) گرفته تا ایران و هند و چین و آمریکای لاتین و تا حدودی آفریقای سیاه. یکی از موارد بسیار متمایز نقشِ متفاوتِ حکومتِ سلطنتی در یونان از دیگر مناطق است. یونان مسیر تاریخی خود را بدون یک اقتدار سلطنتی و از دل خود جامعه و در درجه‌ی نخست با کمک اشراف گشود. در مراحل آغازین این مسیر تاریخی و فرهنگی، قدرت سیاسی استیلاگر و پراهمیتی را نمی‌‌‌یابیم که قادر باشد معیارهای اولیه‌ی تاریخی را مشخص سازد و برنامه‌‌ریزی مشخصی را دنبال کند و به مسیر تاریخی شکل معینی ببخشد. در آنجا بیشتر شاهد مجموعه‌ای از جوامع مستقل و کوچک سیاسی هستیم و اثری از فکر برپایی یک اقتدار واحد جهانگشا و تشکیل یک امپراطوری را نمی‌بینیم. در این مراحل آغازین هزاره‌‌ی اول پیش از میلاد، یعنی در سده‌های هشتم، هفتم و ششم پیش از میلاد، یک عامل تعیین‌کننده و پراهمیت نیز بروز کرد که آن سنت پیشین را نقض می‌کرد. این عامل تعیین‌کننده شکلگیری یک فرهنگ شهری بود که در شهر آتن متمرکز شده بود. این فرهنگ جدید شهری چنان نوآوری‌هایی را با خود به همراه آورد که چه بطور عمودی در طول تاریخ بشر و چه بطور افقی در سطح جهان تأثیری ژرف از خود برجای گذارد. در این مرحله بود که انگیزش سیاسی جامعه‌ی یونانی قدرتی فزاینده گرفت، آنهم چه از نظر پویایی، تجربه و هویت اجتماعی و نیز پرسشگری و یا حتا از نظر کفر و معصیت. ولی با این حال در این مرحله نیز نشانی از یک استیلای سلطنتی مشاهده نمی‌شود و همین امر گویای بسیاری چیزهاست. اهمیت تأثیرگذاری اولیه توسط یک سلطنت مقتدر را می‌توان در تمدن‌های غیراروپایی دید. تا جایی که می‌توان تشخیص داد و مشاهده کرد، تنها بدیلی که در برابر سلطنت وجود داشته، آشوب و هرج‌‌ومرج بوده است. و اگر یک امپراطوری سقوط می‌کرده، آنگاه شاهزاده‌ یا حکمرانی وجود داشته که وحدت و یکپارچگی از میان رفته را بار دیگر در قالب یک فرمانروایی جدید بازسازی کند. همین امر بدانجا می‌انجامد که در فرآیند شکلگیری فرهنگ، هرچند که مورد به مورد متفاوت است، نه تنها دستگاه حاکمیت سیاسی، بلکه همچنین دین (با تمامی ابزارها، سازوکارها و سازمان‌هایش)، اسطوره‌ها، ادبیات، معماری، هنر، علم و سلوک در رفتار و گفتار و کردار به نوعی متأثر از سلوک حاکمیت و اقتدار سلطنتی می‌شود و معطوف به قدرت جهت می‌گیرند و راه گریزی برایشان باقی نیست. در پی آن است که امکان اندیشیدن به گونه‌ای دیگر از بین خواهد رفت. ولی یونان دوران باستان راهی دیگر پیمود.دولتشهرهای یونانی یا پولیس Polisاز شگفتی‌های تاریخ هستند. این دولتشهرها واحدهای سیاسی مستقل و پراکنده‌ای بودند که از درون یک فاجعه سربرآوردند. آنها زاده‌ی فروپاشی پادشاهی‌های قدسی مرکزمدار از نوع میکنی Mykene سلسله‌ی پادشاهی مقتدر در نواحی جنوبی یونان) در حوالی ۱۲۰۰ پیش از میلاد در سرزمین یونان هستند. در پی این فروپاشی یک دوران سیاه طولانی سده‌‌های میانه‌ی پیش از میلاد آغازید. این دوره‌ سده‌های میانه را از آن رو ”سیاه” می‌نامند، زیرا که خطّ برای چندین سده ناپدید ‌می‌شود. بر پایه‌ی دستاورد‌های باستان‌شناختی، خطّ بار دیگر از عصر اشعار هومر، یعنی از اواخر و اواسط سده‌ی هشتم پیش از میلاد آثاری از خود برجای می‌گذارد. در این دوره شاهد بروز یک جهش تکاملی هستیم، و آن زایش دولتشهر یا «پولیس» است.
  2. ↑ منظور حائل شدن ایران بین یونان و چین و مغولستان و …
  3. ↑ یکی از مهمترین مترجمان ایرنی ابومحمدعبدالله ابن مقفع با نام اصلی روزه پوردادویه 104-142 هجری قمری میباشد که مترجم آثار پهلوی به عربی و ساکن بصره بود، از جمله آثار او ترجمه کتبِ، کلیله و دمنه، سیر الملوک، آیین نامک، التاج، عجائب سجستان، ادب الکبیر و ادب الصغیر میباشد. وی از جمله پیشتازان روشنگری و از پیشگامان تفکر علمی و ضد خرافی در عصر خود بشمار میرفت، او شجاعانه نظریات و آرای خود را بدون واهمه و مبارزه با “زودباوری” بیان میداشت وبه همه مذاهب و مکاتب و مدعیان با دیده شک می نگریست. او جان خود را بر سر این راه نهاد و بدستور منصور خلیفه عباسی قطعه قطعه شد.
  4. ↑ شعوبیه نام بزرگترین نهضت ایرانیان است که پس از استیلای اعراب بر ایران، برای رهایی از بند امویان و جلوگیری از استحاله و از دست دادن هویت ملی، علیه خلفای بغداد به پا شد و به حکومت اعراب و خلفای اموی پایان بخشید. مقصود همه این جنبشهای ایرانیان بر انداختن دولت و سیادت عرب بود
  5. ↑ معتزله از جریانهای اصلی کلامی اسلام بود ایشان برخلاف اهل حدیث که انبوه حدیث های اصیل و جعلی پیامبر و صحابه را مورد توجه خد قرارداده بودند، عقل و خرد را به تنهایی برای پیروی از اسلام راستین کافی می دانستند.
  6. ↑ آشیل به یونانیAkhilleus قهرمان اسطوره‌ای یونان در داستان جنگ تروآ است. هکتور فرمانده سپاه تروا پسر عموی آشیل، پاتروکلوس را می‌کشد و به دلیل شباهت زیادی که بین آشیل و پاتروکلوس بود، هکتور گمان کرد با آشیل مبارزه کرده و او را کشته‌است. همین مسئله آشیل را به انتقام جویی برمی‌خیزد و هکتور را کشته، و سپاه تروا را شکست می‌دهد. آشیل به جسد هکتور بی‌احترامی کرد و او را به ارابه خود بست و جلوی دیوارهای تروا کشاند
  7. ↑ برگرفته از کتاب ایران و تنهایی اش اثر محمد علی ندوشن
    Edit

قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
سپتامبر 26, 2021
داود باقروند ارشد

مسعودرجوی: زنان مغزشان مانند کاغذ سفید و خالی است.
با تلقی مسعودرجوی از زنان بعموان انسانهایی با مغزهایی تهی و غیرنقاد در تشکل استبدادیش پیشتازان بشریت میشوند یا مجریان استبداد او؟
مطلبی به مناسبت تاسیس تشکلی بنام مجاهدین خلق بویژه تحت رهبری فرد خودشیفته و بیمار قدرت پرستی همچون مسعود رجوی، که رکن اصلی و اساسی تفکرش حتی در میان به اصطلاح “اعضایش” در تشکیلاتش تخطئه و تعطیلی “مطلق” خرد ورزی، اندیشه، تفکر است و از همین زاویه آشکارا زنان را که “انسانهای با ذهن پوک و تهی” مینامید را در تشکیلات به قدرت نشاند. که ظهور ارتجاع قرون وسطایی در قالب خطرناک چپ در ایران بود تا شاید بتواند هرچند اندکی بیشتر به زندگی ننگین قرون وسطی ای پایان یافته خود با تسلط بر مردم ستم کشیده ایران ادامه دهد.
در جهان مدرن کنونی که حتی انسان با هبوط سومش روبروست (در آینده بیشتر در این این مورد سخن خواهیم گفت) رجوی به دشمنی قدارو سازش ناپذیرِ هبوط دوم انسان ایرانی یعنی “بکارگیری علم و فن و خرد و اندیشه و حقوق بشر و دمکراسی و…” برخاسته است. و هرگونه تفکر، اندیشه، خرد ورزی، و… را ضد انقلابی، خیانت به رهبری عقیدتی و اسلام داعشی خود خوانده و بشدت سرکوب و مجازات میکند. از همین رو هر نقد کننده ای باید اگر در دسترس نیست حداقل ترور سیاسی شود.
لینک به دو قسمت پیشین :
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم
قسمت آخر : شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
محاسن و معایب ایرانیان
سوال اینجاست آیا در ایران کشت و کشتار نبوده؟ جواب این است که خیر، بوده زیاد هم بوده است. جریان تاریخ و زندگی اجتماعی ایران طوری بوده که افراط را در میان مردم تقویت کرده. ایران بازیچه کنش و واکنش بوده است. یک دوران نرمی یک دوره خشونت را بدنبال می آورد. روح ایرانی براثر تراکم مشکلات فریاد شده بوده است. برای آنکه با اوضاع و احوال بتواند خود را تطبیق دهد و بر پشته موج حوادث سوار شود. موج سواری بالا و پائین دارد. و مجموعه اینها زبان را از اعتدال خارج میکند و افراط را می پرورد. موضوع از این جهت نیز زمینه مساعد یافته تا اندیشه ایرانی به اشراق نزدیکتر شود تا به منطق. اندیشه اشراقی[1] بسهولت دچار هیجان میشود و از قطبی به قطب دیگر می رود.[2] از این رو با یکسری تناقض در میان مردم روبرو بوده ایم. نرمی در کنار درشتی، بی اعتقادی در کنار ایمان، خرافه در کنار روشن بینی، تعصب در کنار تفاهل، تجدد در کنار واپسگرایی، گریه در کنار خنده، یآس در کنار امید، تضرع در کنار پرخاش. یک بانوی انگلیسی که در تاریخ اجتماعی ایران تحقیق کرده میگوید: “مردم ایران نیز مانند دورنمای سرزمینی کشور ایران سراسر ترکیبی از تضاد بوده اند. همه مردمی جوانمرد و بلند همت و سلحشور بوده اند ولی هنگامیکه در خشم فرو می رفته اند، درنده خویی آنها نظیر نداشته است.”
پناه بردن ایرانیان به عرفان
ایرانی در طول تاریخش با مسائلی روبرو بوده که می دیدیده یک راه او را به مقصد نمی رساند. بلکه باید راههای چندگانه را انتخاب کند. راههای پر پیچ و خم. جهت گیری قاطع برای او نا ممکن بوده است. یعنی تکلیف ها با او روشن نبوده، از این رو آنهمه اظهار نظرهای متضاد در موردش صورت گرفته است.
اینکه ایرانی عرفان را بعنوان بزرگترین مکتب فکری خود انتخاب کرد برای این بود که بتواند پنجره تنفس داشته باشد. دل برگرفتن از چاره جویی زمینی و دل خوش کردن به آسمان، طمع بریدن از نظم برون و به تحلیل درونی روی بردن. خود را رها کردن و عقل را بی اعتبار شمردن، همه از مصائب تاریخی بر ایرانی عارض شده است.
حتی عرفان نیز نزد او خالص نبوده، در حافظ با اندیشه خیام در رندی می آمیخت، در سعدی با مصلحت بینی، در مولوی و عطار با رعشه های خرافی، در ابن سینا با علم، در نزد تاجر با آرزوی سود در نزد عامه با حسابگری. عرفان که در هیچ زبان به اندازه زبان فارسی پرورده نشده است و در مرحله اصیل و لطیف آن، از آن انسانی تر اندیشه نمیتوان یافت، منشاء آن همان تساهل روح و پهناور جویی و روشنایی و رهایی ایرانی است.
نوعی دیگر و تبلوری دیگراز آزادمنشی است که ایرانیان زمان کورش پانصد قبل از میلاد از خود بارز کرده اند. آن زمان در قلمرو سیاست بود این در قلمرو معنا. آن حکومت جهانی را آرزو میکرد این تفکر فراگیر جهانی را. ایرانی از طریق اندیشه شاعرانه و طراوت فکری خود توانست در سایر کشورهای دیگر نفوذ کند. زبان فارسی به کشورهای دوردست رفت و در کنار عربی که زبان دین بود زبان حال و ذوق شد. زبان عشق و زیبایی پرستی.
اگر سعدی میگفت؛ “مرا معلم عشق تو شاعری آموخت” این زبانِ حالِ زبانِ فارسی و فکر ایرانی نیز بود که ملت های دیگر را نیز شاعر پیشه کرد. آیا زبان دیگری را میشناسیم که آنهمه غیر ایرانی، هندی، کشمیری، ترک، بوسنیایی، آلبانیایی و… به آن نوشته یا شعر گفته باشند؟ تنها شعر نبود. نفوذ ایران در زمینه های دیگر هم مانند فکر و فلسفه و هنربود. چارلز دیکنز میگوید:
“سهم نبوغ ایران در تمدن اسلامی از لحاظ کیفیت چنان عمیق و همه گیر و دقیق و غیرقابل وصف و در تمام رشته های تفکر و تعمق، سریع و تمدن زا بود که بجز در مواردیکه همه این تاثیرات در یک شخص مانند امام محمد غزالی[3] متمرکز میشود عملا غیرممکن است بتوان این تاثیر عمیق را تجزیه و تحلیل کرد.”
و اینگونه به بهای رنجهای بسیار ادامه حیات ملی ایران تامین شد. فرهنگی برای کشور ایجاد گردید که رنوگروسه[4] ایران شناس مشهور فرانسوی در باره اش نوشت:
“فرهنگ ایران جاودانه است و هرگز نمی میرد.”
ادبی ایجاد گردید که آرتورجان آربری آنرا یکی از بزرگترین ادبیات بشری نامید. چهار شاعر بزرگ بدنیا معرفی کرد که نظیر برای آنها نمیتوان یافت. ایرانی دیگر چه میتوانست بکند؟
جام می و خون دل هریک به کسی دادند در دایره قسمت اوضاع چونین باشد
ایرانی بسیار چیزها را از دست داد و اینها را گرفت. چگونه زبان فارسی دارای چهارگوینده برین شد؟ این نشانه آن است که مردم ایران در دورانی از تاریخ خود بیش از هر چیز احتیاج به گفتن داشتند. نیاز به سخنگو و حرفهای بسیار برای گفتن بود و نشانه آنکه ایرانی گم شده ای داشته است. بقول رابیندرانات تاگور:
“آنرا می جویم که نمی توانم یافت آنرا می یابم که نمی جویم”
ادب فارسی بزرگترین ابرازگر استعداد، نبوغ و نیروی ایران شد. هرآنچه میتوانست به ذهن انسان برسد در آن جای گرفته است. منتها به زبان اشراقی و ذوقی. هیچ نکته ای در زمینه اجتماع، روانشناسی، آفرینش و مفهوم هستی نیست که در ادب فارسی بدان پرداخته نشده باشد. البته زبان زبانِ علم نیست. از روی آن نمیشود فرمول فیزیکی استخراج کرد و سفینه فضایی ساخت ولی میشود به ژرفای زندگی دست یافت. در هیچ زبانی تا این حد آسمان و زمین بهم پیوند نخورده اند. و آرزوی بشری برای پرواز رهایی دامنه پیدا نکرده است. حسین منصور حلاج، ابوبکر شبلی، بایزید بسطامی، ابولحسن خَرَقانی، ابوسعید ابولخیر، فریدالدین عطار، شهاب الدین سهروردی، عین القضات همدانی، احمد جامی، روزبهان بقی، آیا اینان با احساسترین انسانی ترین مردم جهان بودند یا دیوانگان؟ به سخنانشان نگاه کنید.
چرا عطار حقایق گلوگیر را در دهان دیوانگان گذارده؟ چرا اینقدر نقض زندگی و وارونگی زندگی تبلیغ شده است؟ با این وجود همین سخنان است که با عمق تاریخ ایران پیوند میخورد. چرا عقل آنقدر مورد نقدقرار گرفته است؟ چرا روشن بینان ایران شوریده سران بوده اند؟ چرا بهترین ها خود را به کسوت مجانین در می آورده اند؟
مگر دیوانه خواهم شد در این سو دا که شب تا روز سخن با ماه میگویم پری درخواب میبینم. (حافظ)
همه اینها نشانه آن است که ایرانی روح نا آرام داشته، نگرانی از فردا و بی اطمینانی از آینده همواره با او همراه بوده است.
ستمگری پادشاهان
گفته اند که شاهان ایران ستمگر بوده اند. اجازه آزادی به مردم نمی داده اند. فئودال و بهره کش وجود داشته است. همه اینها درست ولی آئین و رسم قدیم همین بوده است. و در همه دنیا و در آن زمان به همین سیاق بوده است و استثناء وجود نداشته.
تقیه و دورویی
ایرانی دستخوش تقیه و دو رویی است. دو رویی از طرف مردم نتیجه نا امنی است. اما ریا و تزویر از جانب حاکم متشرع نشانه سوء استفاده از جهل عامه و این جوی است که ایران هرچه جلوتر آمده بیشتر درآن غوطه ور شده است. چون آزادی نبود، مردم مجبور بودند خلاف آنچه در دل داشتند بزبان آورند.
زور پذیری
گفته اند ایرانی بیش از حد زورپذیر است. در برابر هرقدرتی سر خم میکند و هرفشاری را پذیرا میشود. درست است. ایرانی حکم کسی را داشته که یک قدح چینی گرانبها زیر بغلش بوده و همه سرمایه اش همان بوده، می ترسیده اگر بیفتد این قدح بشکند، به هرقیمت خواسته از آن حفاظت کند. و از این رو دست به عصا راه میرفته، با خود نگفته یا زنگی زنگ یا رومی روم، نگفته مرگ یکبار، شیون یکبار، آن قدح عبارت بوده است از موجودیت ایرانی که می خواسته حفظ کند. و خود را به هر آب و اتشی زده و به هر رنگی که لازم بوده در آمده. رنگ درویش و قلندر، عابد و مومن، یاغی، گردنه بند، نوکر اجنبی، دلقک، لوطی و جوانمرد، جان برکف و ابن اولوقت و از همین روست که در تاریخ ایران بهترین انسانها و بدترین دیده شده اند. بزرگترین مغزها در آن پرورده شده اند و برای پرورش جهال و دجال نیز بالاترین استعداد ها را نشان داده است. طوریکه امروزه در عصر آگاهی و استیلای عقل و خرد، مسعود و مریم رجوی یکباره بفکر خداشدن می افتند. پس مانده غذایشان را تبرک میکنند، آب منی مسعود رجوی تبدیل به آب حیات و رهایبخش زنان از همه بندهای اعصار و قرون میگردد. هزاران ایران در خارج کشور که هنوز در بهشت اولیه بدام فرقه ای او گرفتارند، بخاطر معجزاتش (سرنگونی رژیم حاکم بر ایران) که هرساله دهها بار تکرار میشود، سر بر قدومش میگذارند و جنسهای لطیف آنها شبها، رقص رهایی را با برکند لباس شرک و بندگی از تن برایش میکنند. همه نشان میدهد که ایرانیان هنوز که هنوز است چه ظرفیتهایی از خود، مثبت و یا منفی نشان میدهند.
باز از همین روست که میبینیم که گاهی ایرانی گفته است “ف” ولی اساس منظورش فرحزاد نبوده است. و دیگران به اشتباه افتاده اند و به غلط آنرا تفسیر کرده اند. او همواره چیزی در کنه خود پنهان داشته و به روی خود نمی آورده و دیگران هم که می شنیدند و متوجه میشدند هم به روی خود نمی آوردند. و جز با ایماء و اشاره و چشم و ابرو از آن حرف نزده شده است. اینهمه اشاره و راز و اسرار که آنهمه در ادب فارسی سخن بمیان آمده منظور همین است.
ایرانی بر مرز نفی و قبول نشسته بوده است. نه میتوانسته جانب نفی را به تنهایی بگیرد و نه جانب قبول را. بنابراین همواره نمی توان این اطمینان را داشت که “نه” و “آری” او همان معنا را میدهند که در قالب کلمه دیده میشوند. که نشان میدهد ایرانی چه راه نا هموار و پر خطری را طی می کرده. تمام انرژی این مردم طی تاریخ به این شکل مصرف شده که هم خود باشد و هم آنچه بدان واداشته میشده که باشد.
دینامیزم فرهنگی او نیز از همین خصوصیت سرچشمه می گیرد. از فرهنگ ایرانی و ادب فارسی یک مجموعه امید و ناامیدی بیرون آمده است. وقتی حافظ میگوید:
“کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور”
“رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند”
در درون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست”
مهر بر لب زده خود می خورم و خاموشم
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
گفت آن یار که از او شدست سردار بلند جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد
و نظایر اینها تناوب امید و نا امیدی و خطر افشای اسرار و حول زمانه خون ریز را بیان میکند.
افراط و تفریط؛
که ممیزه دیگر ایرانی است و او را از اعتدال که لازمه اعتدال که لازمه زندگی آرام و بارور میباشد دور گرده است. این حالت یا او را در رکود نگهداشته یا در جهش های تکاندهنده. هر دورانِ رکود، تکان بدنبال خود می آورد و هر تکان باز روی به رکود می برد. افراط و تفریط چه در افراد و چه در ملتها موجب گشته است که احساس ها و انفعالها در خارج از حوضه خود حرکت کنند و خب و بغض، دو شریک همیشه حاضر در صحنه قضاوت ها باشند.
آنکه دچار افراط و تفریط است یا ستمکش میشود و یا ستمگر یا سر در گریبان فرو میبرد ویا رگهای گردن را کلفت میکند و تا به اعتال نیامده این تناوب زور گفت و زور شنیدن از او دور نمی گردد.
فردگرایی؛
گفته میشود ایرانی تک روست، در تنهایی فردی قادر و تواناست. ولی در جمع کمیتش لنگ میشود. از این رو در کار دسته جمعی قالبا نا موفق مانده است. تا چندی پیش زندگی روستایی ایجاب کار دسته جمعی نداشته، اما اکنون که اذدهام و شهرهای بزرگ، جامعه صنعتی و سازمان گروهی ایجاد شده با ادامه روش گذشته چرخ زندگی او به گل می نیشیند. ایرانی جزء جزء استعداهایش خوب است و شاید میانگینش از همه بالاتر باشد. از هوش، تخیل و ظرافت و قریحه طنز و غیره برخوردادر است. ولی توانایی ترکیب در او ضعیف است. که علت آن بدلیل پراکندگی اندیشه اوست که از زنگی اجتماعی او سرچشمه میگیرد. از این رو استنباطهای او در اجزاء امور نادرست نیست لیکن نتیجه گیری کلی او قالبا لنگان اند. علتهای دیگرش این است که قضاوت ها اغلب از روی مصالح آنی و شخصی شکل میگیرد و این نیز ناشی از همان وضع زندگی اجتماعی بی ضابطه است. که کسی را وادار می سازد هم همه حواسش معطوف به موقع شخص خودش باشد. در واقع کار کارگاه مغزیش بر گرد زره دفاعی بکار می افتد که او برای حراست از خود بتن کرده است.
خرافه پرستی
بیش از همه خرافه پرستی بر دست وپای مردم می پیچید. زیرا هرچه واقعیات اجتماعی کمتر جوابگوی توقع مردم میشود و نیازهای جسمی و روانی نا برآورده می ماند راه بر خرافه ها بیشتر باز میشود. با آمدن صفویه جریان تازه ای در زندگی ایرانی آغاز میشود. استقلال سیاسی و یک پارچگی بدست آمده است لیکن تکاپوی فکری از او دور گردیده بود.
خود شعر دوران صفوی که معروف به سبک هندی است این حالت را تا اندازه ای به نمایش میگذارد. شاعر در این زمان دستخوش گنگی، گره و ابهام است. صراحت ذهنی خود را از دست داده است. از این زمان عیبهای گذشته یعنی نا ایمنی، تزلزل روانی، ظاهر بینی، اصالت فرع را جانشین اصالت اصل کردن برجای می ماند و برهمه اینها عیب های تازه دیگر که رکود ذهنی و گذشته گرایی است به آن افزوده میشود.
تکاپوی فکری هنگام برخورد ایران با تمدن غرب از حدود سالهای 1248 شمسی یعنی حدود36 سال قبل از مشروطه با پیشتازی امثال یوسف خان مستشار الدوله[5] با ترجمه قانون اساسی و اعلامیه حقوق بشر و شهروندی فرانسه به فارسی در رساله “یک کلمه” و البته میرزا فتحعلی آخوند زاده و پیروان او[6] از نو روی میکند، ولی آنگاه دیگر بنیه فکری کشور آنقدر تحلیل رفته است که دوره قاجار که دوره بیداری ایرانیان است یکی از بی رمق ترین دوره های فکری تاریخ ما میگردد.
با ایران باید با انصاف و تفاهم بیشتر روبرو شویم. تاریخ بخوانیم ولی تاریخ را درقالب تنگ زندگی و نفرت و کینه های خود نگذاریم. مردم بسیاری در این ملک زندگی کرده اند و مردم بسیاری نیز زندگی خواهند کرد. و هر نسل مسائل خاص خود را داشته و خواهد داشت. راه رهایی ما خاتمه دادن به انداختن تقصیرها به گردن گذشتگان و دیگران است.
پایان
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
————————————-
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم
قسمت دوم. 7
چه بودیم و چه هستیم. 7
چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
سقوط امپراطوری 1000ساله. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم. 14
محاسن و معایب ایرانیان. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
ستمگری پادشاهان. 16
افراط و تفریط؛. 17
فردگرایی؛. 17
خرافه پرستی. 18
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

References

  1. ↑ این فلسفه از همان آغاز پیدایش، در برابر فلسفه ارسطویی مشاء عرض اندام کرد. فلسفه‌ای که پیشینه‌ای استوار و بی‌بدیل در سنت فلسفی مسلمانان داشت و فیلسوفان برجسته‌ای همچون ابن سینا از حامیان و مروجان آن بودند. روشن است که طرح نو درانداختن در برابر فلسفه نیرومند مشاء ـ با آن همه نفوذ و رسوخ در عقل و ذهن پژوهندگان فلسفه آن زمان، و نیز عظمت ارسطو و بوعلی نزد ایشان ـ کاری سخت و شگفت می‌نمود، لیکن چنین کار دشواری به دست توانای شیخ اشراق صورت گرفت. وی به رغم عمر کوتاهش، در بیشتر مباحث عقلی همچون الهیات (مابعد الطبیعه نوری) و طبیعیات و حتی منطق و بلکه در روش فلسفی، در برابر فلسفه مشاء آراء نویی عرضه کرد که از نبوغ و عظمت روحی و فکری این فیلسوف بزرگ خبر می‌دهد
  2. ↑ کتاب ایران و تنهایی اش، محمد علی اسلامی ندوشن، شرکت سهامی انتشار
  3. ↑ ابی حامد محمد بن محمد الغزالی الشافعی، ملقب به حجت‌الاسلام زین الدین الطوسی و امام محمد غزالی (۴۵۰ — ۵۰۵ ه‍.ق) همه‌چیزدان، فیلسوف، متکلم و فقیه ایرانی[۱] و یکی از بزرگترین مردان تصوف سدهٔ پنجم هجری است. او در غرب بیش‌تر با نام‌های Al-Ghazali و Algazel شناخته می‌شود.
  4. ↑ رنه گروسه (به فرانسوی: René Grousset) (زاده ۵ سپتامبر ۱۸۸۵ – درگذشته ۱۲ سپتامبر ۱۹۵۲) تاریخ‌نگار فرانسوی، متصدی هر دو موزه گیمه و سرنوسچی در پاریس و از اعضای فرهنگستان فرانسه بود. وی دو اثر مهم شامل تاریخچه جنگ‌های صلیبی (۱۹۳۴–۱۹۳۶) و امپراتوری استپ‌ها، تاریخ آسیای مرکزی (۱۹۳۹)، که هر دو جزو منابع معتبر به حساب می‌آیند در مورد تمدن‌های آسیایی و شرقی نوشت. همچنین آثاری از وی تحت عنوانهای امپراتوری صحرانوردان و چهره آسیا به فارسی انتشار یافته‌اند.
  5. ↑ میرزا یوسف خان مستشارالدوله (۱۲۳۹–۱۳۱۳ ق/۱۲۰۲–۱۲۷۴ ش/۱۸۲۳–۱۸۹۵م ) دیپلمات و از پیشروان آزادیخواهای دوره ناصرالدین شاه و از همفکران میرزا حسین خان سپهسالار و میرزا ملکم خان بود. در دوره اقامت در تفلیس، با میرزا فتحعلی آخوندزاده نویسنده مکتوبات کمال‌الدوله مناسبات دوستانه‌ای یافت. رساله «یک کلمه»را در ماه‌های پایانی خدمت در پاریس به اتمام رساند و دستنویس آن را در راه بازگشت به ایران (۱۲۴۹ ش) در تفلیس به آخوندزاده نشان داد و در سال ۱۲۵۳ ش (۱۸۷۴ م) در ایران چاپ رساند. ماشاءالله آجودانی در«مشروطه ایرانی» می‌نویسد: «هنگامیکه او را زنجیر کرده، به قزوین تبعید و زندانی کردند، کتاب یک کلمه را آن قدر بر سرش کوفتند که بر اثر عوارض آن ، چشمانش آب آورد.»
  6. ↑ میزا آقا خان کرمانی، میرزا ملکم خان، عبدالرحیم طالبوف و میرزا آقا تبریزی و…
    Edit

تاریخ بدون سانسور-ق 7-خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق
اکتبر 4, 2021
هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت))
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درس‌هایی از تاریخ، که در سال‌های آخر زندگی خود نوشت، می‌گوید که تاریخ ملت‌ها را باید با توجه به پدیده‌های علمی جدید نوشت.))
دسترسی به قسمتهای قبلی
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام
قمست هتفم

خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق
معاویه
دربارة معاویه نباید به ناروا قضاوت کرد. وي در آغاز کار به وسیلۀ عمر، خلیفۀ عادل امین، که او را به حکوم شام برگزید، به قدرت رسید. پس از آن علمدار انقلابی شد که از قتل عثمان زاده بود، و سپس، به وسیلۀ دسیسه هاي ماهرانه اي که وي را از توسل به زور جز در موارد خاص بی نیاز میداشت، پایه هاي قدرت خود را محکم کرد. از جمله سخنان وي این بود «: شمشیر خود را جایی که تازیانۀ من کار میکند نخواهم کشید، و تازیانۀ خود را جایی که زبان من کار میکند به کار نخواهم گرفت. اگر میان من و مردم مویی رابطه باشد، نخواهد گسیخت » . گفتند «: چطور،» گفت «: وقتی بکشند شل میکنم، و وقتی شل کردند میکشم » . راه وي به طرف قدرت از راه غالب کسانی که سلسله حکومت نوینی بنیاد کرده اند کمتر خونآلود بود .
وي نیز مانند غالب غاصبان قدرت میکوشید تا ابهت و شکوهی در اطراف تخت خود پدید آورد و در این کار از امپراطوران روم شرقی، که آنها نیز مقلد شاهنشاهان ایران بودند، تقلید میکرد. حکومت سلطنتی فردي از زمان کوروش تا روزگار ما دوام یافته وظاهراً این روش براي فرمانروایی بر اقوام نادان و استثمار آنها مناسب است. معاویه شخصاً روش حکومت خود را چنین توجیه میکرد که مایۀ رفاه عمومی شده، نزاع قبایل را برانداخته، و دولت عرب را که از جیحون تا نیل بسط داشت به قوت و وحدت رسانیده است. به نظر وي تعقیب روش انتخابی در کار خلافت، بناچار، در موقع انتخاب خلیفه مایۀ اختلاف و آشوب میشود، و براي جلوگیري از آن میبایست روش موروثی را دنبال کرد؛ بدین جهت پسر خود یزید را به عنوان ولیعهد انتخاب کرد و از همۀ ولایتهاي دولت اسلامی براي او بیعت گرفت.
حسن و حسین نواده پیامبر و یزید
با وجود این، وقتی معاویه درگذشت ( 61 هـ ق، 680) م ، جنگ دربارة خلافت مانند آغاز خلافت وي درگرفت. مسلمانان کوفه کس پیش حسین بن علی ع[ ] فرستادند و وعده دادند که اگر کوفه را مقر خود کند او را در کار خلافت تأیید خواهند کرد. حسین ع[ ] از مکه حرکت کرد، خاندان وي و هفتاد تن از پیروان اخلاصمندش همراه او بودند . وقتی این قافله به چهل کیلومتري شمال کوفه رسید، نیرویی از سپاه یزید به فرماندهی عبیداالله زیاد راه بر او گرفت و خواستار تسلیم او شد. حسین ع[ ] و همراهان وي جنگ را برگزیدند. همان آغاز جنگ تیري به قاسم، برادرزادة حسین ]ع[ ، که طفلی ده ساله بود، خورد و او در آغوش عموي خود جان سپرد . پس از آن، برادران و فرزندان و عموزادگان و برادرزادگان حسین ع[ ] یکایک از پا درآمدند، و از همراهان وي کس نماند و زنان مضطرب و ترسان شدند. وقتی سر حسین ع[ ] زد را به کوفه بردند، عبیداالله با چوب به آن می . یکی از حضار گفت «: چوب خود را بردار، به خدا من پیامبر را دیدم که دهان او را می بوسید» (61 هـ ق، 680م). شیعیان در کربلا، در جایی که حسین ع[ ] به قتل رسید، به یادگار وي زیارتگاه بزرگی ساختهاند و هنوز هم هر ساله حادثۀ غم انگیز قتل وي را نمایش میدهند و عزاداري میکنند و از یادگار علی و دو فرزندش حسن و حسین ع[ ] تجلیل به عمل می آورند . عبداالله بن زبیر نیز بر ضد یزید قیام کرد، ولی سپاه شام وي را شکست داد و در مکه محاصره کرد. سنگ منجنیقها به محوطۀ کعبه افتاد و حجرالاسود سه پاره شد و کعبه آتش گرفت و پاك بسوخت ( 64 هـ ق، 683م). پس از آن ناگهان محاصره برداشته شد، زیرا یزید مرده بود و سپاه در دمشق مورد حاجت بود. پس از مرگ یزید دو سال آشوب بود، و در اثناي آن سه تن عهدهدار خلافت شدند؛ سرانجام عبدالملک بن مروان، پسر عم معاویه، آمد و آشفتگی را از میان برداشت و با شجاعت و قساوت فتنه را آرام کرد، و چون کارش استقرار یافت، با رأفت و حکمت و عدالت حکومت کرد. سردار وي، حجاج بن یوسف، مردم کوفه را به اطاعت آورد و محاصرة مکه را تجدید کرد.
عبداالله بن زبیر که 72 سال داشت، از مکه مانند یک قهرمان دفاع کرد. مادر سالخوردهاش نیز او را تشجیع و ترغیب میکرد؛ ولی عاقبت شکست خورد و کشته شد، و سرش را به دمشق بردند و پیکر او را پس از آنکه مدتی بر دار بود به مادرش تسلیم کردند (73 هـ ق، 692م). در سالهاي آرامش پس از این جنگ، عبدالملک مروان به نظم شعر و تأیید ادب پرداخت و به زندگی خود سامان بخشید و پانزده فرزندي را که از هشت زن پدید آورده بود و چهار تن از آنها بعدها به خلافت رسیدند تربیت کرد.
حکومت عبدالملک مروان بیست سال دوام داشت، که در اثناي آن زمینۀ کارهاي بزرگ پسر خود ولید اول را (86 – 96 هـ ق، 705 -715 ) م فراهم کرد. در زمان ولید، اعراب فتوح خود را دنبال کردند: بلخ (87 هـ ق، 705 ) م ، بخارا (91 هـ ق، 709) م ، اسپانیا، (93 هـ ق، 711( م ، و سمرقند (94 هـ ق، 712 ) م به تصرف مسلمین درآمد. در مشرق، حجاج بن یوسف با خشونت و خلاقیت حکومت کرد و کارهایی عمرانی انجام داد که از لحاظ اهمیت از قساوتی که در کار حکومت داشت کمتر نبود: باتلاقها را زهکشی کرد، بسیاري زمینهاي بایر را دایر ساخت، و کانالهاي آبیاري قدیم را که ویران شده بود احیا کرد؛ به این کارها اکتفا نکرد و، با رواج دادن علامات حرکات، تحولی در کار نوشتن پدید آورد. حجاج بن یوسف پیش از آنکه به حکومت برسد معلمی میکرد. ولید نیز نمونۀ یک فرمانرواي خوب بود؛ به امور دولت بیش از جنگ توجه داشت؛ صناعت و بازرگانی را از طریق گشودن بازارهاي تازه و جادههاي خوب تشویق کرد؛ مدارس و بیمارستانها ساخت، که نخستین بیمارستان امراض مسري و آسایشگاه پیران و عاجزان و کوران از آن جمله بود؛ مسجد کوفه و مدینه و بیتالمقدس را توسعه داد و تزیین کرد؛ و در دمشق مسجدي بزرگتر و باشکوهتر از آنها بنیاد کرد که هنوز برجاست. ضمن این مشاغل، فرصت کافی داشت که شعر بگوید، آهنگ بسازد، عود بنوازد، و به شاعران و نوازندگان دیگر گوش فرا دارد. وي،از هر دو روز، یک روز را براي انس با ندیمان اختصاص داده بود .
جانشین ولید برادرش سلیمان بود (96-99 هـ ق، 715-717 ) م که بیهوده براي گشودن قسطنطنیه کوشید و مرد و مال بسیار تلف کرد. وي همۀ وقت خود را صرف خوراکهاي خوب و زنهاي بد کرد، و مردم از او خیري ندیدند جز اینکه وصیت کرد پس از وي عمربن عبدالعزیز پسر عمویش را به خلافت بردارند (99-101 هـ ق، 717-720م). عمر مصمم بود در خلافت خود مفاسد خلفاي اموي را جبران کند، و همۀ وقت خویش را به احیاي مراسم و رواج دین صرف کرد. در کار لباس زاهدمآب بود: لباس وصلهدار میپوشید، تا آنجا که هیچ کس باور نمیکرد که او خلیفۀ مسلمین باشد. به زن خود دستور داد همۀ زیورهاي نفیسی را که پدرش به او داده بود به بیتالمال پس بدهد، و او نیز اطاعت کرد. به زنان حرم خود گفت که در نتیجۀ گرفتاریهاي حکومت از رسیدگی به آنها باز خواهد ماند و هر یک از آنها که مایل باشد میتواند طلاق بگیرد. به شاعران و خطیبان و دانشورانی که در کار معیشت خود به دربار خلیفه تکیه داشتند اعتنایی نداشت و عالمانی را که به دولت تقرب نمیجستند تقرب داد و مشاور و دستیار خود کرد. با دولتهاي بیگانه پیمان صلح بست؛ محاصره از قسطنطنیه برداشت و سپاه را از آنجا فرا خواند. از همۀ شهرهاي اسلامی که مردم آن مخالف حکومت امویان بودند پادگانها را برداشت.
دلیل عدم تشویق غیرمسلمانان توسط امویان به اسلام
خلفاي اموي پیش از او مردم غیر مسلم را به اسلام تشویق نمیکردند تا درآمد دولت کم نشود. عمر، مسیحیان و یهودیان و زردشتیان را به اسلام تشویق کرد. وقتی متصدي امور مالی اظهار نگرانی کرد که این روش خزانه را فقیر خواهد کرد، گفت: « به خدا آرزو داشتم همۀمردم مسلمان شده بودند و من و تو کشاورزانی بودیم که ازکشت خودمان روزي میخوردیم » . وقتی مشاورانش خواستند از اقبال نامسلمانان به اسلام جلوگیري کنند و براي این منظور ختنه را شرط مسلمانی نهادند، عمر، که در دین اسلام مقام و منزلتی چون بولس حواري در مسیحیت داشت، دستور داد شرط ختنه را بردارند. آنگاه براي کسانی که مسلمان نمیشدند قیود سخت نهاد، کارهاي دولتی را از آنها منع کرد، اجازة بناي معابد تازه نداد. زمان خلافت او کمتر از سه سال بود، و از بیماري درگذشت. یزید دوم (101 -105 هـ ق، 717-724م). از لحاظ اخلاقی و رعایت موازین اسلامی، نقطۀ مقابل عمربن عبدالعزیز بود. همان قدر که عمر اسلام را دوست داشت، او به کنیزي به نام حبیبه عشق میورزید. یزید به روزگار جوانی حبیبه را به چهار هزار سکۀ طلا خریده بود و برادرش سلیمان، خلیفۀ وقت، وادارش کرد کنیز را به فروشنده پس بدهد ولی یزید جمال حبیبه و عشق خود را فراموش نکرده بود. وقتی به خلافت رسید، زنش از او پرسید آیا از دنیا آرزوي دیگري دارد. گفت آري حبیبه را میخواهد. زن وفادار وي فوراً حبیبه را احضار کرد و خود در گوشۀ حرم از دیدهها پنهان شد. گویند یزید در یکی از روزها که با حبیبه به بازي سرگرم بود، دانۀ اناري به دهان وي انداخت و او شوکه شد و در آغوش یزید درگذشت، و خلیفه چنان از مرگ وي غمین شد که یک هفته پس از آن زندگی را بدرود گفت.
هشام (105-125 هـ ق، 724-743 ) م با عدالت و آرامش حکومت کرد و در اثناي آن کارهاي اداري را سر و سامان داد، مالیاتها را سبک کرد و پس از خود خزانه را پر و معمور به جا نهاد. ولی صفاتی که موجب فضیلت قدیسی میشود ممکن است مایۀ نابودي حاکمی باشد. به همین جهت، سپاهیان هشام در چند جا شکست خوردند؛ در ولایتها فتنه پدیدار شد؛ و در پایتخت، که خلیفهاي اسرافکار و خراج میخواست، نارضایی شیوع یافت. جانشینان هشام خلفاي امویی را که پیش از او به قدرت و مهارت امتیاز داشتند ننگ آلود کردند و با عیاشی روزگار به سر بردند و از کار حکومت غافل ماندند. ولید دوم (125 -126 هـ ق، 743 -744م) مردي فاسد و غرقه در شهوات جسمانی بود و به دین توجهی نداشت. وقتی خبر مرگ عموي خود هشام را شنید، سخت خوشحال شد؛ پسر هشام را به حبس انداخت، همۀ اموال کسانی را که به خلیفۀ متوفا وابسته بودند مصادره کرد، و با حکومت فاسد و بخششهاي بیاندازه اموال خزانه را به باد داد. دشمنانش میگویند که وي در حوضی از شراب شنا میکرد و در حال شنا داد دلی از شراب میگرفت؛ قرآن را با تیر زده بود و معشوقه هایش را به جاي خود براي اجرا و رهبري نماز جماعت میفرستاد. یزید، پسر ولید اول، این خلیفۀ فاسد بدکار را کشت، شش ماه خلافت کرد، و به سال (126 هـ ق، 744 ) م درگذشت. برادرش ابراهیم جانشین او شد، ولی نتوانست از حق دفاع کند؛ مروان دوم، یکی از سرداران نیرومند اموي، او را برداشت و شش سال حکومتی پرحادثه کرد، و خلافت اموي مشرق با وي پایان گرفت.
امویان پایه گذار سلطنت موروثی در اسلام
اگرکارهاي خلفاي اموي را از لحاظ دنیایی بنگریم، به سود اسلام بود. حدود سیاسی کشور را به حدي وسعت دادند که هرگز از آن جلوتر نرفته بود. اگر بعضی دورههاي شوم تاریخشان را نادیده انگاریم، به طور کلی دولت تازه را با نظم و آزادي راه بردند، ولی روش سلطنت موروثی استبدادي به همان نتیجه رسید که معمولا در همه جا میرسد. در اوایل قرن دوم هـ ق خلفاي ناتوانی عهدهدار امور شدند که خزانه را فقیر کردند و امور دولت را به خواجگان سپردند و نتوانستند بر خوي اصیل عرب، که استقلال جویی فردي بود و غالباً مانع ایجاد دولت واحد اسلام می شد، تسلط یابند. علت اختلاف از میان نرفته و به صورت نزاع دستههاي سیاسی درآمده بود. هاشمیان و امویان با هم دشمنی داشتند، گویی اختلافات خویشاوندیشان از روزگار سلف سخت تر شده بود. عربستان و مصر و ایران از تسلط دمشق بیزار بودند. ایرانیان مغرور، که سابقاً ادعا داشتند که اعتبارشان کمتر از اعراب نیست، اینک دعوي تازه داشتند و میگفتند که از اعراب برترند و تسلط شام را تحمل نتوانند کرد. بازماندگان پیامبر از اینکه میدیدند کار مسلمانان به دست امویان ـ همانها که دشمنان سرسخت پیامبر بودند و دیرتر از همه مسلمان شدند ـ افتاده سخت آزرده بودند، از فساد و بدکاري خلفاي اموي و بیعلاقگی آنها به دین تأسف داشتند، و از خدا میخواستند کسی را بفرستد که آنها را از این حکومت خفتبار رهایی دهد
این نیروهاي مخالف به یک شخصیت نیرومند و کاردان احتیاج داشتند که همه را متحد و هدفشان را روشن کند. این پیشوا ابوالعباس سفاح، نبیرة عباس، عموي پیامبر، بود که از نهانگاهی در فلسطین فرماندهی گروه ناراضی را به عهده گرفت، زمینۀ شورش ولایات را فراهم آورد، وطندوستان شیعۀ ایرانی را به خود جلب کرد. ایرانیان با همۀ قوت به یاریش برخاستند، و او به سال 132 هـ ق (749 ) م در کوفه خود را خلیفۀ اسلام اعلام کرد. سپاه مروان دوم با انقلابیون، که سردارشان عبداالله عموي ابوالعباس سفاح بود، کنار رود فرات رو به رو شدند؛ سپاه مروان شکست خورد، و یک سال بعد دمشق از پس محاصره تسلیم شد. پس از آن مروان را گرفتند، کشتند، و سرش را به نزد ابوالعباس بردند. ولی خلیفۀ تازه به این اکتفا نکرد و گفت «: اگر خون مرا بیاشامند سیراب نخواهند شد، و خون آنها نیز خشم مرا سیراب نخواهد کرد » . ابوالعباس را سفاح یعنی خونخوار نامیدند، زیرا فرمان داد بزرگان اموي را تعقیب کنند و هر جا به آنها دست یافتند، خونشان را بریزند تا از آشوب احتمالی افراد خاندان منقرض جلوگیري شود. عبداالله، که ولایت شام داشت، این کار را با سهولت و سرعت انجام داد د. ربارة امویان اعلان عفو عمومی داد و به تأیید آن هشتاد تن از سران اموي را به مهمانی خواند. هنگامی که بر سفره بودند، به سپاهیانی که در نهانگاه جاي داشتند اشاره کرد تا برون شدند و سرها را به شمشیر فرو ریختند؛ آنگاه فرش بر پیکر کشتگان افکندند و سفره ادامه یافت . به جاي سران اموي، کسانی از عباسیان بر پیکر دشمنان خود به سفره نشستند و گوششان از نالۀ محتضران لذت میبرد. گور بعضی خلفاي اموي را شکافتند و اسکلتشان را تازیانه زدند، بر دار کردند، بسوختند، و خاکستر آن را به باد دادند.
پایان قسمت 7: خلافت اموی
ادامه دارد
تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها
برگرفته از کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت

دروغ فرقه فاشیستی مذهبی مسعودرجوی در رد اصل ولایت فقیه
اکتبر 10, 2021
داود باقروند ارشد

مسعود رجوی، دفاع ایدئولژیک از اصل ولایت فقیهی خودش را در مقاله ای تحت عنوان “روحانیت شیعه برسر دوراهی تاریخی” در نشریه مجاهد شماره 7 چنین آورده است:

«««اولا: این روزها بازار بحث در مورد ولایت فقیه از هرطرف داغ است. اینکه ولایت فقیه در اسلام واقعی و نه اسلام طبقاتی رایج چیست وچه موارد و چه تاریخچه ای دارد، موضوع مقاله جداگانه ای است. … اما آنچه مسلم است اینکه در اسلام واقعی طبقه روحانی وجود ندارد (نقل به مضمون). و در تائید آن تمام حرف را میزند آنجا که کد میآورد: “هرمذهبی رهبانیت دارد و رهبانیتِ امت اسلام جهاد و پیکار است.”

تا اینجا اصل را تائید کرده ولی میگوید ولی فقیه منم که مبارزه کرده ام. باور نمیکنید؟ به ادامه بیانات ایشان در همین مقاله توجه کنید.

ثانیا: فقیه بمعنای واقعی و قرانی آن زمین تا آسمان با آنچه امروز در نظر عوام است تفاوت دارد در فرهنگ عامیانه معمولا بکسی فقیه گفته میشود که مسائل شرعیه و آنهم فروعات و جزئیاتی از قبیل طهارت و نجاست را برای مردم بازگو میکند، و یا آنها را در رساله ای گردآوری کرده و عموما از روی لباسش شناخته میشود.

حال آنکه بمعنی دقیق کلمه فقیه بفرد صاحب فهم و استنباط و دریافت از هرچیزی گفته میشود آنگاه وقتی این توانایی فهم واستنباط در چهارچوب دین باشد، فرد فقیه، فقیه در دین نامیده میشود. یعنی کسی که در دین و اصول و احکام آن صاحب فهم و دریافت بوده و بتواند مسائل مختلف را پاسخگو باشد.
ملاحظه میشود که فقیه چیزی است بالاتراز عالم. بعبارت دیگر هرکس که چیزی را میداند نسبت به آن چیز عالم است. ولی معلوم نیست که در آن فقطه هم باشد. چرا که لازمه فقیه بودن رسوخ در اعماق آن چیز و توانایی پیگیری و پیاده کردن آن در شرایط مختلف است. در مثل کسی که شناکردن بلداست، ولی معلوم نیست که بتواند خودرا از میان امواج طوفانزا بساحل برساند. …..»»»
ادامه مقاله رجوی:

«««همچنین میدانیم اگر کسی واقعا دراسلام فقیه نباشد، و جوهر اصول و احکام این ایدئولژی را عمیقا درک نکرده و به هدف احکام واقف نباشد، حتی همین امروز نیز از بردگی و مالکیت خصوصی ابزار جمعی تولید دفاع خواهد کرد. …

از این مثالها میخواهیم نتیجه بگیریم که فقیه واقعی کسی است که با اشراف به جهان بینی توحید و مکتب اسلام بتواند لااقل در اصول و کلیات، اسلام را در زمان خود پیاده کند و اینهم مستلزم برخورداری از دیدگاههای واقع بینانه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی روانشاسی… است که بسیاری از مدعیان امروزی آن از جمله بیخبرانند…»»»»
حالا باور کردید؟ ایشان نه تنها اصل ولایت وفقیه را رد نمیکنند که معتقدند ولی فقیه بسیار بیشتر از آن است که عامه میدانند. و اصل آن نزد کسی نیست الا خود مسعودرجوی. همان چیزی که در عراق در شهر اشرف بعد از کشتار فروغ جاویدان از مجاهدین در بن بست ناشی از قفل شدن در عراق بر سر مجاهدین با اعلام امام زمان و ولی امر (خلیفه) مسلمین جهان بودن، خود را صاحب مال و جان و ناموس همه مسلمین جهان خواند و آنرا پیاده کرد.

بله مردم ایران این شیاد را بخوبی چه بدلیل تروریسم آن در شهرها، کشتار فرزندانشان در مرزها، همدستی با قاتلان ایرانیان و اشغالگران کشورشان، با سرکوب فرزندان اسیرشان در تشکلات رجوی، با اقدامات خلاف عرف و اخلاق تجاوز به زنان عضو جدا شده از همسرانشان، از یکطرف و آنچه میخواهد بعد از اینهمه جنایات برای مردم ایران از ولایت فقیه رادیکال برایشان به ارمغان ببرد، چه از طریق افشاگریهای فرزندان مجاهد جدا شده شان و چه از طریق آنچه خود شاهد بوده اند میشناسند.
بنابراین وظیفه هر ایرانی و هر انسانی است که این شیاد را که اصل اجرا شده ولایت فقیه کنونی را کم میداند و قول بیشترش و غلیظ ترش را بعد اجرای فاجعه بارش بر فرقه اش، برای آینده ایران میدهد افشا کنند. بخصوص که جهت فریب مردم ایران و جهان با نعل وارونه زدن در ظاهر شعار ” مرگ بر اصل ولایت فقیه” هم میدهند. و یا در ظاهر بالاترین افتخارات خودش که تروریسم و کشتن آمریکایی ها ست را ، بطور شیادانه تکذیب میکنند تا بقدرت برسند تا ….
ما گفته ایم (با علم یقنی و نه تحلیلی …)، بزرگترین شانس مردم ایران بقدرت نرسیدن این تشکل خطرناک در ایران بوده است. ما گفته ایم از زبان مسعود رجوی و مریم رجوی و آن اینکه، اگر جهان میگوید رژیم بدنبال قدرت هسته ای جهت دفاع از خودش بود. رجوی بدنبال استفاده آن جهت جهانی کردن خلافت خودش است.

اگر در مریم رجوی و باقی مانده فرقه رجوی، اعتقاد به ولی فقیه رادیکال (نوع استالینی- پول پوتی) تغییرکرده بود، باید طی جلسات و نقد مکتوب و رسمی دفاع ایدئولژیک از اصل ولایت فقیه را رد کند.

تمام این نمایشهای مسخره یعنی اعتقاد عمیق به ولایت فقیه آنهم از نوع (استالینی-داعشی)، بعلاوه تروریسم افسار گسیخته از افتخارات فرقه رجوی و میراث مسعود رجوی است که مریم رجوی دنبال میکند. اما مصلحت و شیادی ایجاب میکند فعلا تکذیب شود.

بزرگترین شاخص دفاع کل تشکیلات فرقه رجوی و خودش ازاصل ولایت فقیهی مسعودرجوی، در انتقاد ناپذیری مطلق او همچون نفی آیات قران و مجازات تا اعدام منتقد میتوان بخوبی مشاهد کرد. این میزان نفرت و رویکرد جنون آمیز و هیستریک رجوی و اعوان و انصارش در نقد رجوی از همین اصل اینکه رجوی خدای روی زمین است ناشی میشود. اینرا از نزدیکترین کسان سابق رجوی قبول کنید.
داود باقروند ارشد
مهرماه 1400

درسالمرگ شجریان یادی کنیم از مرضیه آینه تمام قد خیانت و فرار از صحنه مسعود و مریم رجوی از گزارش تکاندهند از زبان شخص مسعودرجوی
اکتبر 13, 2021
متاسفانه رجوی که نتوانست شجریان را فریب دهد، مرضیه را با تجاربی که از تودهنی شجریان خورده بود بکمک دیگر فریب خوردگانی چون آقا و خانم متین دفتری بدام انداخت
بقلم داود باقروند ارشد
این قلم مدتها همراه مرضیه خواننده پر آوازه ایران در لندن و اردن[1] و هنگام حضورش در شورای ملی مقاومت بوده ام. او یکی از نوارهایش را نیز وقتی در اردن با هم بودیم به یادگار به این قلم هدیه کرد که متاسفانه هنگام فرار از جهنم اشرف در عراق جا ماند.
مرضیه مطرب؟
مرضیه از طریق آقای هدایت الله و خانم مریم متین دفتری و اعتمادی که به آنها داشت به دام فرقه رجوی افتاد. رجویها که در اوج ایزولاسیون داخلی و نیرویی بسر میبرد همچون تشنه ای در نمکزار به حمایت سلبریتی ملی ای همچون مرضیه نیاز حیاتی داشتند. بویژه که هم احمد شاملو و هم شجریان با خائن خواندن مسعودرجوی از همکاری با او خودداری کرده بودند و مسعودرجوی آنها را مزدور رژیم و خائن و دشمن نامیده بود. از این رو در اوج دجالگری که مسعودرجوی علنا در جمع ما مجاهدین و اعضای مجاهد شورا، میگفت:
“خیال نکنید که ما مطرب شده ایم. این عمله و یابوهای بورژ وازی را اگر ما سوار نشویم رقبایمان سوار میشوند و بهره اش را میبرند.” وصف و ترور شخصیتی مرضیه توسط رجوی که در مقابل مریم رجوی سربلند نکند

هرچند در ظاهر سنگ تمام برایش گذاشتند. یک اکیپ چهارنفره با مسئولیت نیکو خائفی اشک زری (عضو شورای رهبری)، حمید رضا طاهر زاده “طاهر”، کامیار ایزدپناه و حتی پذیرش اینکه حمیدرضا طاهر زاده از عضویت سازمانی عملا خارج شود، چون هم مرضیه علاقه خاصی به او داشت، بویژه که نسبت به اعمال انقلاب ایدئولژیک در مورد طاهر زاده مشکل هم داشتند و دارند، بنابراین طاهر زاده را صرف مرضیه کردند و تنها در قالب عضو شواری ملی مقاومت در کنار مرضیه جهت کنترل او حضور پیدا میکرد. و اینگونه مسعود رجوی برای مرضیه مایه گذاشت که نشان میداد بعد از تنفری که مردم ایران نسبت به رجوی از خود نشان دادند، تا چه حد به حمایت مرضبه برای ادامه حیات ننگین و خائنانه اش نیاز دارد.

ظهور مرضیه ای دگر و تهدید تمامیت مسعود و مریم رجوی
مسعود و مریم رجوی فکر میکردند مرضیه نیز مانند دیگر خوانندگان و هنرمندان امثال منوچهر سخایی، محمد شمس، عماد رام و… با دریافت سهمی از پولهای عراق بعنوان مقرری وزندگی در حاشیه مناسبات سازمان میتوان از او نیز بعنوان یک سلبرتی هنری و خنثی در برنامه ها و شوهای مریم رجوی مورد سوء استفاده قرار داد.
اما زوج رجوی بسیار زود فهمید که مرضیه آنکسی که فکر میکردند نیست، او از سلاله خورشید است و با تاریکی و دجالگری و امام زمان بازیهای رجوی در نبرد و تهدید جدی برای رهبری خیانت بار مسعود و مریم است. در زیر گزارش خود مسعود رجوی که از سایت فرقه رجوی نقل شده است را بخوانید. این گزارش ناظر به زمانی است که مسعود و مریم قصد دارند قبل از حمله آمریکا به عراق با بجا گذشتن همه مجاهدین از عراق فرار کنند و همه مجاهدین را تنها بگذارند و مرضیه نیز باید از عراق خارج شود، ولی مرضیه همه نقشه های خیانتبار آنها را نقش بر آب میکند .
گزارش شخص مسعود رجوی را بخوانید تا توضیح داده شود:
https://leader.mojahedin.org/i/news/69519
در روز ۲۱مهر ۱۳۷۶ در پایان یک اجلاس شورا در یکی از قرارگاههای ارتش آزادیبخش ملی ایران، خانم مرضیه درخواست شگفت انگیزی به من ارائه کرد. در این زمان او ۷۳سال داشت. نزدیک غروب، مریم به من گفت خانم مرضیه سفر بازگشت خود به فرانسه را لغو کرده و می‌خواهد تورا ببیند. پرسیدم موضوع چیست؟ مریم گفت: دو پایش را در یک کفش کرده و می‌گوید ارتش آزادیبخش را انتخاب کرده و هیچ‌کس حتی تو هم نمی‌توانی انتخاب او را تغییر بدهی…از مریم پرسیدم آیا ایشان در پاریس مشکل و کمبودی دارد؟ گفت تا آن‌جا که من می‌دانم خیر اما خودت هم بپرس… ساعتی بعد خانم مرضیه ازمحل اقامت موقتش در بغداد به قرارگاه بدیع زادگان آمد. مریم و من که از این پیشتر با ایشان خداحافظی کرده بودیم به دیدارش شتافتیم. مضمون صحبتمان را خلاصه می‌کنم. خانم مرضیه گفت: آقا، چیزی از شما می‌خواهم به‌شرط این‌که نه نگویی! گفتم هر چیز که شما بگویید به روی چشم الا این‌که بخواهید در اینجا بمانید، چون این محیط امنیت ندارد، مناسب کار و فعالیتهای شما[نگارنده: منظورش شخص خودش و مریم رجوی است] هم نیست، هوای آن هم برای شما خوب نیست، امکاناتش بسیار محدود است و خلاصه خسته خواهید شد. [نگارنده: مگر تا روز قبلش امنیت بود، هوایش هم خوب بود؟]اگر در پاریس مشکل یا کم و کسری دارید، بفرمایید، به روی چشم… خانم مرضیه با اشاره به مریم گفت: خیر، «خانوم» ترتیب همه چیز را داده‌اند. در پاریس باغ بزرگی برایم گرفته‌اند. استودیوی جداگانه هم برای تمرین و ضبط صدا با تجهیزات دارم. بهترین ارکستر در اختیارم است. مجاهدین هم در کنارم هستند و از چیزی فروگذار نمی‌کنند. با هنگامه هم در ارتباط هستم و حالش خوب است… گفتم: پس مشکل چیست؟ با نگاهی پر مهر و اشتیاق به مریم، که گویی دوری از او را بر نمی تابد و نیز می‌خواهد او را در برابر مخالفت من، به حمایت از درخواست خودش بکشاند گفت: می‌خواهم نزدیک «خانوم» باشم. [نگارنده: مرضیه بیچاره نمیدانست که مریم فردایش دارد فرار میکند به فرانسه]نمی‌خواهم زن ویژه باشم، من رزمنده ارتش آزادیبخش هستم… گفتم: خانم مرضیه، بزرگواری شما چیز ناشناخته‌یی نیست اما در این سن و سال و با کسالتهایی که دارید چگونه می‌خواهید رزمنده باشید؟ این چه انتظاری است که از خودتان دارید؟ گفت: لااقل برای بچه‌ها و راهگشایان ملتم آشپزی که بلدم، اگر این را هم قبول نداری، دستکم دعایی بدرقه راهشان می‌کنم. میهمان نیستم و از امروز صاحبخانه ام .سپس سوگند خورد که با خلوص می‌خواهد بر روی اولین تانک بجانب دشمن بشتابد. تأکید کرد که فکر همه خطرات را هم کرده و خونش مانند دیگر مجاهدان کمترین فدیه آزادی ملت ایران است…آخر سر هم با لحنی اخطارگونه به من، دوباره تأکید کرد که هیچ‌کس نمی‌تواند انتخاب او را تغییر بدهد والا دست به قهر و اعتصاب می‌زند.شگفتا در حالی‌که مرضیه، آتشین می غرید، مریم دست او را گرفته بود و به آرامی می‌گریست و من هنوز نمی فهمیدم که این اشک شوق و غرور و تحسین است. راستی که مرضیه اصل و وصل خویش را در مریم رهایی باز یافته بود.دقایقی بعد هزاردستان و خاتون هنر ایران، قلم به‌دست گرفت و یک برگ زرین و جاودانه مقاومت و هنر را، به‌صورت یک نامه نوشت و خطاب به من ابلاغ کرد. این غزل غزلهای او بود. وقتی خواندم، فهمیدم که تا آن روز مرضیه را نشناخته بودم. با شرمندگی از عنوانهای پر لطفی که به من داده است، از آن‌جا که مجاز نیستم هیچ چیزی را از نامه تاریخی بانوی سرفراز هنر حذف کنم، امانت را عیناً به موزه مقاومت تقدیم می‌کنم و به استحضار همه هموطنان به‌ویژه زنان اشرف‌نشان این مرز و بوم می‌رسانم:گزارش مسعود رجوی از رویکرد مرضیه نسبت به خواست رجوی به فرار از عراق

نامه مرضیه به سازمان نقل از سایت مجاهدین
https://leader.mojahedin.org/i/news/69519
مرضیه که خود فرد پاک و پاکیزه ای بود، فکر میکرد که با خدایان پاکیزگی طرف است. و از همین رو به این زوج دجال و مجاهدین عشق میورزید ولی نمیدانست که با یک فقره ضحاک مار بدوش و یک قواد مواجهه است که جان ایرانیان که هیچ جان مجاهدینی که فدایی او بودند نیز سرسوزنی برایشان ارزش ندارد.
رجویها که فکر میکردند با یک مطرب طرف هستند و به محض گفتن اینکه عراق در حال اشغال است و باید برود اروپا، همچون خودشان بلافاصله استقبال خواهد کرد.
اما با رویکرد صادقانه و فداکارانه مرضیه چنان شوک شدند و مرضیه بدون اینکه بداند چنان خیانت مسعود و مریم را در آینه خودش برای خود ایندو رهبر فراری به نمایش گذاشت که کینه عمیقی از او بدل گرفتند.

رجویها مجبور شدند ما ها مسئولین را جمع کنند و مشکلی که ایجاد شده است را مطرح کنند، بدون اینکه بگویند مرضیه دارد طرح فرار آنها را خراب میکند. بلکه گفتند اگر مرضیه را نتوانستیم متقاعد کنیم که به خارج برود ممکن است در اثر شدت بیماری در عراق بمیرد!!! شما ها باید حواستان جمع باشد!! حتی در نهایت در جلسه عمومی نیز به این رویکرد خطرناک مرضیه برای اعتبار رهبری خودشان اشاره کردند.
ترس رجویها این بود که وقتی مرضیه در عراق بماند و بعد بفهمد که ایندو فرار کرده اند چگونه بر سرشان آوار خواهد شد. بویژه با وجهه ملی و بین المللی و ورحیه جنگنده ای که مرضیه داشت، فقط باید او را میکشتند تا ساکتش کنند.
هرچند این مسئله ای نبود که ایندو جرثومه های خیانت و وطن فروشی نتوانند از پس آن برآیند و در نهایت با هزاران دروغ و فریب او را راضی به خروج از عراق کردند. ولی از آنجا که خیلی دیر شده بود پس از سقوط صدام، مرضیه مدت ۱۰ روز در مرز عراق و اردن سرگردان بود تا سرانجام موفق شد از این کشور خارج شود و به اروپا برود.
وقتی مرضیه بعدها در اروپا فهمید که بازهم فریب خورده و ایندو خود فرار کرده اند و علت اصرار آنها به خروج از عراق چه بوده بخاطر خیانت آنها به اعضا و جنبش دست به اعتراض زد. مرضیه در دفتر خاطراتش در زمانیکه به اسارت فرقه رجوی در آمده بود هر روز از خیانتها و فریب های رجویها نوشته بود. هر روز از اعتراضاتش به عملکردهای خیانتبار رجویها و بلا جواب ماندن آنها پر بود که مریم رجوی دستور داد دفتر خاطراتش را زندانبانان او از وی دزدیدند. مرضیه دست به اعتراض زد و حتی خواستار رسیدگی در شورای ملی مقاومت شد که متاسفانه با اکیپ کنترل چهار نفره و افزایش نفرات کنترل او، مرضیه را در دهه هفتاد زندگی با انبوه بیماری و در اوج تنهایی عملا خفه کردند و نگذاشتند صدایش به جایی برسد. خاطرات روزانه اش را جنگ و جدالهایی که با مریم رجوی و کشتاپویی که او را کنترل میکردند داشت را از او دزدیدند که بدست کسی نرسد.
خیانت مسعود و مریم رجوی در مورد هنرمندان و بویژه مرضیه بسیار دامنه دار است متاسفانه اسماعیل وفایغمایی که از بسیاری با خبر است حق مطلب را ادا نمیکند. شاید هم خود اسماعیل وفا را علیه مرضیه به خدمت گرفته بودند که اینگونه در سکوت از طرح جزئیات است. چون رجوی اجازه نمیداد که افرادی مانند اسماعیل که با رجوی مسئله داشت در جریان مشکلات مرضیه قرار بگیرند. حتی از او بعنوان فردی ملایم که مرضیه میشناخت برای فریب مرضیه استفاده هم میکرد. همانگونه که از مزدور زن باره ای بنام حمیدرضا طاهر زاده و محمد شمس استفاده میکرد.
داود باقروند ارشد
اکتبر 2020
مهرماه 1399
• محمدرضا شجریان و رابطه اش با مسعودرجوی و یک فقره دجالگری از فرقه رجوی
https://www.nototerrorism-cults.com/?p=21749
• محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه ‌وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور
https://www.nototerrorism-cults.com/?p=21333
18982

رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول
اکتبر 17, 2021

فهرست مطالب
قسمت اول.
مقدمه:.
تاکید ضروری:
نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی..
توهم مبارزه با رژیم.
ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی..
مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی.
امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟. ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری..
عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست..
چرا رجوی خطرناکتر از داعش است..
نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟.
خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ..
هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست..
آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند.
برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی.
قسمت دوم.
هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی.
سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها
سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی..
سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش…
جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند.
ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی..
تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی..
شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان.
واقعیت جداشدگان مقاوم.
مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین.
افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی..
تکرار تاسفبار تاریخ.
نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت..
قسمت اول
مقدمه:
آنها که ضعفهای خود را که به مردم صدمه زده میپوشانند، یعنی در مورد خودشان به مردم دروغ میگویند. آنها که به مردم دروغ میگویند، نمیتوانند مدعی دفاع از مردم باشند
مدتی قبل دوستی که سالیان همرزم بوده ایم و متاسفانه به گفتارهای ژورنالیستی در تلویزیونهای دیجیتال بهای بیش از حد قائل است کلیپی را ازجدا شده ای که آه و فغانش از پرداختن رجوی به او و امثال او حکایت میکرد برایم فرستاد و توصیه کرد که حتما نگاه کنم!!
تعطیلات بود و فرصتی که گفتاررا گوش کنم. راستش از این میزان شقاوت و خشونت رجوی کلامی و بسیج امکاناتش (که بدون دخالت مستقیم مسعودرجوی نمیتواند رخ دهد) علیه جدا شدگان بسیار ناراحت و خوشحال شدم،احساسی متناقض.
اما چرا ناراحت؟ بخاطر ظلمی که در حق جدا شدگان اعمال میشود. آنهم بعد از اینکه تمام عمر را در اسارت فرقه رجوی باخته اند. آنهم بعد از اینکه رجوی، جوهره وجودی بلندترین سروهای سبز و خرمشان را در ریگزارهای فکری فرقه خودش به هیزمهای خشک بی جان بدل کرده. تازه بعد از نجات از بیابان انسان سوز “بی طبقه توحیدی-فاشیستی-مذهبی” نیز آنها را رها نمیکند و کینه حیوانیش را از آزادی آنها نمیتواند پنهان کند.
خوشحال از اینکه رجوی این جرثومه و طاعون خطرناک، با شناخت عمیقی که از او دارم و عقاید داعشی او را سی سال در درون تشکیلات تجربه کرده ام، میدانم قبل از بقدرت رسیدن افشاء میشود و ماهیتش برای همگان از جمله جداشدگان که سالیان بعد از جدا شدن از این فرقه سنگش را به سینه میزدند و در بسیاری موارد او را نصحبت میکردند، دشمنانش را دشمن خود دانسته و اتهاماتی که به خودشان و بقیه جداشدگان زده بود را تائید وتکرار میکردند و میکنند، روشن میگردد.

تاکید ضروری:
در فرقه های تبهکار مانند فرقه رجوی هیچ انسانی را اجازه نمیدهند که خودش باشد. فرد با مکانیزمهای فرقه ای وادار میشود که به از خود بیگانگی باورنکردنی برسد و اقداماتی که هر حیوان اهلی شده ای میکند را بکند و اعترافاتی انجام دهد و مطالبی بنویسد و بگوید که هزاران بار بدتر از اعترافات تحت شکنجه های قرون وسطایی استالین است. بنابراین برشمردن و اعتراف به اعمال خود تحت تاثیر مکانیزم های مغز شویی فرقه ای تشکیلات رجوی همچون اعمال و اعترافات تحت شکنجه نه تنها مستوجب مجازات نیست بلکه هیچ دادگاهی آن را سند جرم نمیشناسد. هرچند بدلیل مسئولیت فردی هر انسانی قابل نقد است.

از این روست که در این مطلب صادقانه باید گفت که به هیچ وجه قصد کوبیدن کسی در کار نیست. از آنجا که طاعون «یعنی تشکیلات و رهبری خودشیفته آن» را که در حال تلاش برای دستیابی به قدرت برای نابودی بیمار «یعنی اعضای سازمان و ایران» است را در نظر بگیریم، آنهم بطور خاص بدست یک طبیب خود شیفته روانی که کاری جز کشتار بیماران و در نتیجه تداوم طاعون حاصل دیگری ندارد، نمیشود برای ریشه کن کردن طاعون صرفا به ایراد گرفتن به طبیب و یا اینکه طاعون چقدر بد است بسنده نمود.

نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی
از همین رو برای ریشه کنی طاعون رجوی متاسفانه کالبدی جز بیماران آلوده به طاعون در تشکیلات بنام اعضای جدا شده یا نشده برای تشریح وجود ندارد. اصل مشکل طاعون است که باید بطور کامل شناسایی و معرفی و ریشه کن شود، تمامی زمینه های ظهور آن، علائم ظهور آن، ابزار مبارزه با آن و… شیوه های پیشگیری، بهداشت عمومی ضد طاعون و… اگر شناسایی و معرفی نشود این بیماری میتواند در قالبهای دیگر تداوم یابد، و یا یک دجال دیگری اینبار در لباس زرق و برق دار و با نام و ظاهری فریبنده مانند مریم رجوی و اسلام دمکراتیک ظهور کرده و ادعای درمان طاعون نموده و به کشتار و گسترش طاعون ادامه میدهد.
توهم مبارزه با رژیم
برای راحت شدن ذهن خواننده این سطور، شاید لازم است تاکید شود که، علیرغم اینکه خواهید گفت، الان رژیم در ایران حاکم است و مشکل آنجاست، چرا به آن نمی پردازی؟ جواب این است که:

  1. این رهنمود مبارزه با فرقه رجوی برای مردم ایران نیست که فرقه رجوی را بعد از سال 1360 و بعد از کشتار فرزندانشان در شهرها و مرزها برای عراق و … به گواهی تمام خبرگزاریها و تمامی سیستم های اطلاعاتی جهان از جمله سیستم اطلاعاتی عربستان که ویکی لیکس نیز افشاء کرد به زباله دان تاریخ ریخته اند. مردم ایران نشان داده اند که حتی زیر تیر رژیم هم حاضر نیستند نام این فرقه را به زبان بیاورند، ضمنا همه طرفهای خود را بخوبی میشناسند.
  2. این سوال که “رژیم در ایران هست چرا با فرقه تبهکار رجوی در خارج مبارزه کنیم” تنها برای اذهان توهم زده ای مطرح است که فکر میکنند د رخارجه در حال مبارزه با رژیم هستند. نگارنده بعد از تجربه سی و پنج سال مبارزه به اصطلاح مسلحانه، با صداقت تمام میگوید چنین توهمی ندارد.
  3. 42 سال است که شاهدیم، من و شما در خارج اثرمان در تحولات داخلی نزدیک به صفر مطلق است. بطورخاص آنها که مدعی سرنگونی هستند نه تنها اثری مثبت ندارند که مورد تنفر مردم هستند.
  4. از آنجا که مردم ایران هر لحظه خوب و بد رژیم را با پوست و گوشت و استخوانشان لمس میکنند. شناخت آنها از رژیم نسبت به من و شمای لم داده در غرب (با سابقه “درخشان” 42سال گذشته)فاصله کیهانی دارد.
  5. مهمتر اینکه آنچه بنام مبارزه با رژیم مطرح میشود چیزی جز باز نشر ژورنالیستی اخبار داخل کشور نیست، مبارزه با رژیم ادعایی چیزیکه جز “معرفی رژیم به خارج کشوریها”!!! چیز دیگری نیست، نیز آب در هاون کوبیدن است چون مشکلشان نیست و 42 سال است می بینیم که نیست، ضمنا اگر هم بفهمند اثری ندارند.
  6. بنابراین شاهدیم که اگر مبارزه ای هست، خود مردم ایران آنرا میکنند و نیازی هم به کسی ندارند. “مارا امیدی به خارج کشور نیست شر مرسانید”. حداقل درخواست نکنید آمریکا ما را بمباران کند، درخواست نکنید تحریم کند و گرسنگی را نیز به ما بیشتر تحمیل کند، کشور را پیش فروش نکنید که بقدرت برسید و بر ما حاکم شوید. از پشت خنجر نزنید که چرا شاه را سرنگون کردیم؟ با دشمنان قسم خورده خارجی عکس دونفره نگیرید، آنها را سخنرانان جلسات خود فروشی خودتان نکنید. نخواهید بیایند ایران را بگیرند و بچاپند و از باقی مانده چاپیدن آنها به ما هم چیزی برسد را در تلویزیون های نا میهنی خود مطرح نکنید. مارا امیدی به خارج کشور نیست شر مرسانید.
    از این روست که اگر صداقتی هست، حداکثر باید با در اختیار گذاشتن کالبد سیاسی-فکری آلوده به طاعون فرقه رجوی خودمان، و تشریح آن در مقابل جوانان و نسلهای جوان و آیندگان، اگر انقلابیگری، روحیه مبارزاتی، روشنفکری، ایرانیت و ایران دوستی، ملی گرایی و یا هر نام و نشان و محتوایی که بخودمان میدهیم و اثری از آن در ما باقی مانده است، دِین خودمان را نسبت به مردم و کشور و فرهنگی که میدانم بدان عشق میورزید ادعا کنید.
    ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی
    والا با رویکرد ژورنالیستی به رجوی و یا تاختن به اسلام اثری آموزنده بر نسلهای جدید ندارد. بلکه آب در هاون کوبیدن است. دیدیم که دوتن از جوانان بی تجربه دانشگاه شریف میرحسین مرادی و علی یونسی توسط خاله یکی ازآنها که عضو فرقه رجوی است براحتی در دام طاعون رجوی گرفتارشده بودند و دستگیر شدند. که بزرگترین خدمت و هدیه به رجوی آزار و شکنجه و خدایی نکرده اعدام آنها خواهد بود. یا اگر فکر میکنید چون در گذشته خودتان یا بسیاری از اعضای حاضر در فرقه رجوی بخاطر افکار اسلامی گرفتار(که اساسا تلقی غلطی است) طاعون رجوی شدند، بعد از 42 سال تجربه، چنین تهدید و توهمی نسبت به اسلام نه در میان جوانان و نه در میان سالمندان ایران وجود ندارد. شما پنج دهه است از ایران دورید. ضمنا عقاید مذهبی مردمی براساس تجربه تاریخی تمامی ملل و در یک بررسی انسان و جامعه شناسانه مقوله ای نیست که با این رژیم آمده باشد تا با این رژیم و یا مخالفت امثال من و شما برود. ضمن اینکه کار اصلی اسلام زدایی را (به گواهی بسیاری از عناصر خود رژیم) خود رژیم کرده و میکند.

شما تمام تاریخ اروپا را بخوانید ببینید کلیسا و مسیحیت که قرنها بر آن مسلط بود آیا با کار و روشنگری شگرف آنهم طی بیش از دو قرن فیلسولفانی چون ولترها، هیوم ها، رسوها، شیلرها، توماس ریدها، منتسکیوها، آدام اسمیت ها، گوته ها سرنگون شد یا در اثر اقدامات، پوسیدگی، فساد و ستمهای کلیسا برمردم بود که تضعیف و منجر به سقوط آن شد. یک جهانگرد زن انگلیسی در مورد فرانسه در آستانه انقلاب 1789 نوشت: “درفرانسه 10درصد مردم از پرخوری میمیرند 90درصد هم از گرسنگی”. ضمنا هم مسیحت ماند و هم در بسیاری کشورها از جمله همین آلمان و آمریکا و… احزابش در قدرت آنهم برای مدتهای طولانی ظاهر میشوند. بعد شما در طی چهل سال گذشته در کدام تظاهرات ضد حکومتی نشانی از مذهب مشاهده کرده اید که همه انرژی خود را به اسلام زدایی متمرکز کرده اید. این فقط نشان میدهد با جامعه ایران فاصله پر نشدنی پیدا کرده اید.

مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی

شیوه کینه توزی و نفرت پراکنی که یکبار در زمان سرنگونی شاه تجربه کرده اید را چرا دوباره بکارگرفته اید؟ کی باید جامعه روشنفکری ایران از شاهکار حرکتهای پاندولی، تلاش برای سرنگونی شاه با مجاهدین(که خودتان الان گنده کاری مینامیدش!!)، سپس شاهکار بزرگتر تلاش برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی با مجاهدین(که الان آنرا تروریسم و غلط میدانید)، شاهکار شاهکار شاهکارها بازگشت و توبه از سرنگونی شاه(که او را بهتر ار مجاهدین میدانید)، و در آخرین فاز نیز پاندول از رمق افتاده آنهم با تحریک خود مجاهدین به مبارزه ای ژورنالیستی با اسلام برخاسته اید، فاصله میگیرد.

امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟

ولی کماکان کلمه ای و حرفی درمورد این انسانهایی که دچار عارضه پانودل هستند و اینکه چه مرگشان است که اینقدر چپ و راست میزنند نزدن را چگونه توضیح میدهید؟ چرا هیچ حرفی از ساختار جامعه ای که اینگونه است در میان نیست؟ وقتی عارضه ای همگانی است، باید بدنبال مشکلات عام و ساختاری بود.
چرا همین نسل با آن کار شکوهمند خلاص کردن خود از شر شاه، بلافاصله عده ای در زندانهای اوین و.. و عده ای نزد مسعودرجوی در زندانهای پایگاه منصوری و اشرف او در عراق و حتی در همان پایگاه های به اصطلاح انقلابی رجوی در شهر تهران با سرکردگی حسین ابریشمچی دار شکنجه، قتل و سوزاندن مخالف براه انداختند؟ چرا کسانیکه کورکورانه بدنبال به اصطلاح انقلابیون داعشی همچون رجوی، شاه را سگ زنجیری آمریکا و بختیار را نوکر بی اختیار میخواندند و سرود “مرگ برآمریکا را سر میدادند” خود چنان به سگ زنجیری و نوکر بی اختیار صدام و آمریکا حامی او در آمدند که آمار کشتارشان از ایرانیان چه در شهرها چه در مرزهای کشور که در حال دفاع از تجاوز خارجی بودند بالاتر رفت؟ فاجعه بارتر اما، چــــــــــــــــــــرا، بعد از 42 سال، در برای این نسل، کماکان بر همان پاشنه میچرخد و ضدیت کور از یکطرف و در مقابل دنباله روی کور با همان فرهنگ، به دیکتاتور سازی، دیکتاتور پروری، و دیکتاتور پرستی مشغول است. که نه تنها اثری نبخشیده که نتیجه ای جز پوسیدگی در غربت برای خارجه نشینها و ادامه وضعیت اسفبار مردم در داخل نداشته است. چرا با شاه سکولار با ضدیت کور بکمک اسلام مبارزه کردیم و حالا در یک ضدیت کور با اسلام، و با اسلام ستیزی به سکولاریسیم تکیه کرده ایم؟
قبل از قضاوت کور دیگری و محکومیت نگارنده به دفاع ازاسلام و زدن مارکهای متداولی چون مزدور، سگ زنجیری، نوکر بی اختیار و …باید نوشت که مشکل با ضدیت شما با اسلام نیست مشکل با خود شمایان و خودمان است. از چه عارضه ای رنج میبرید که روزی تب و روزی لرز میکنید. روزی “آمریکایی بیرون شو خونت روی زمینه” است، روزی “آمریکایی بیا کشورم را بمباران کن” یا “بیا کشور را محاصره کن” …است؟
این وسط هرکس از مردم ایران و از کشورش دفاع کرد و خواستار عقلانیت و بکارگیری خرد و اندیشه و دور نگری و همراهی و فاصله گرفتن از حرکات مبتنی بر کینه ورزی و نفرت پراکنی، خواستار فاصله گرفتن از سیاست زدگی است، مزدور شد، هرکس در مقابل این حرکتهای مبتنی بر نفرت و کینه ورزی عاری از خرد ایستاد، هر کس در مقابل وطن فروشی و زندان و شکنجه و قتل رجوی ایستاد، مزدور خوانده میشود. در مقابل در این وانفسای بی هویتی، هرچه بریده و بی رمق و نان به نرخ روز خور، ژورنالیست هست، در این نا کجا آباد خارجه به به و گل گلاب است؟ آیا همین دلیل این نیست که بطور مطلق یک قطره آب نیز از آتشفشان مبارزه!!!!! خارجه کشور با رژیم گرم نمیشود. قبلا نوشتم،

اینترنت و بلندگوهای استعماری به هر فرصت طلبی مجال داده است که هرچه دلخواهش بود بگوید و بنویسد و شما که خواننده و شنونده هستید وقتی پر از بغض و کینه بودید هرچه اندکی این بغض و کین را فرونشاند آنرا شاهکار شناخته و باز نشرش نموده اید، و زمینه سقوط به یک اشتباه تاریخی دیگر را چه با خود شیفته پروری و در نتیجه دیکتاتور سازی آماده میکنید.

آنکه دچار افراط و تفریط است یا ستمکش میشود و یا ستمگر یا سر در گریبان فرو میبرد ویا رگهای گردن را کلفت میکند و تا به اعتدال نیامده این تناوب زور گفتن و زور شنیدن از او دور نمی گردد. به حقایق زیر توجه کنید.

ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری
تا قبل از افشاگری کاوه موسوی در جریان دستگیری حمید نوری نامی (اگر اثبات شود که او همان است که شاهدین میگویند) این احساس دست میداد که کاری در حال شکل گیری است. ولی متاسفانه گند ژورنالیسمی که به انگیزه های این اقدام منجر شده است غم بر دل انسان مینشاند. ژورنالیسم یعنی خبر را برای نان روز-کاسب کارانه پخش کردن، یعنی حتی وقتی حمید نوری نامی راهم دستگیر میکنند، انگیزه طرف این است که، “اگر نان ژورنالیستی آن و آنتنی شدن انحصاری آن به تمام کمال متعلق به آنها نباشد، (طبق گفته کاوه موسوی) تهدید میکنند که کل ماجرا را خراب کنند!!! این فرد خود در پاسخ کاوه موسوی آنقدر در عمق خود شیفتگی غرق است که برخورد ژورنالیستی خود را با قندی که از کسب نان نیکه از روی کرد ژورنالیسیم خودش بدست میآورد در دل آب میکند، با خنده عنوان میکند”من تو مدرسه هم که بودم نمره انضباطم بد بوده”!!!آشکارا رویکردش که ریشه در کمبودهای شخصیتی و هویتی این شخص دارد را به نمایش میگذارد. چون بیمار است هرچند چون یک فرد است جز نقد و راهنمایی چاره ای برایش نیست.
قبلا نیز توسط نگارنده بطور مشخص دو سال قبل بدان اشاره کرده بود. و دیدید که چگونه مورد تهاجمات نوع رجوی با همان فرهنگ و برچسب ها و دروغهایی که رجوی برای ترور منتقد بکار میبرد توسط فرد مخاطبِ انتقاد کاوه موسوی قرار گرفت. تعجب اینکه در مقابل این رفتار ضد دمکراتیک همچون زمانیکه در درون تشکیلات بودید و خاطی را خودی تلقی میکردید، سکوت کردید. و به رفتار تشکیلاتی گوسفند وار بدنبال بز گله رفتن ادامه دادید.

عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست

امروز در میان جوانان اروپایی و آمریکایی و … آنهایی که به داعش می پیوندند مگر علتش گرایش به اسلام است؟ محرک اصلی و اساسی آنها جهت روی آوردن به تروریسیم، نفرتی است که بر اثر ظلم و نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی در جامعه ای که زندگی میکنند از یکطرف و اینکه داعشی خود را بدروغ همچون مسعود رجوی منجی بشریت و راه حل خروج از زیر بار ظلم و ستم و تبعیض و تابرابریهای موجود در جوامع غربی معرفی میکند، میباشد.
این جوانان تحت تاثیر شرایط غیر انسانی تحمیل شده به آنها به یکباره و در اثر نبود ثقل دانش و خرد و اندیشه راه گشا از یکطرف و فقدان یک چشم انداز برای خروج از شرایط موجود آنچنان بدامن مخربترین و ضد انسانی ترین تفکرات معاصر همچون اسلام داعشی رجوی در می غلطند که براستی شرایط پر ظلم موجودشان که علیه آن شوریده اند، نسبت به آنچه داعش و امثال رجوی مدعی ارائه آن هستند بهشت است در مقایسه با جهنم.
متاسفانه آنها نیز تا مانند امثال نگارنده و شما با چشمان خود دیو داعش و یا رجوی را ندیده و با پوست و گوشت و استخوان شکنجه ها، قتلها و … آنرا بر خود و دیگران و جامعه ندیده است و حس نکرده است متوجه فاجعه ای که بدان گرفتار شده اند را نمیتوانند بخوبی درک کنند.
چرا رجوی خطرناکتر از داعش است
خطرناکتر بودن فرقه رجوی نسبت به داعش در این است که داعش تمامی جنایاتش را علنی و با اعلام اینکه چه حکومت جنایتکار و ضد بشری را بنا میخواهد بکند را صادقانه (صداقت جنایتکارانه) اعلام کرده است و جهان میداند با چه وحوش بجا مانده از دوران ماقبل تاریخ مواجهه هستند. اما مسعودرجوی که بسا بسا پر کین و نفرت تر از امثال داعشیان است. ا و با پنهان کردن دندانها و چنگالهای وحشی فکری و فیزیکی که طی 42 سال گذشته شاهدیم. بطور مطلق از هرگونه قرار گرفتن در معرض سوال و مباحث علنی و شفاف ساز با مطبوعات و رسانه ها و درگیر شدن با دیالوگهای دو یا چند طرفه طوریکه پرهیز میکند. از طرح دروغهایی که یکطرفه نوشته و منتشر و اعلام میکند همچون آزادی خواهی و دمکرات معابی و … درجایی که اعمالش را در مقابل ادعاهایش قرار دهند پرهیزی باور نکردنی دارد.
نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟
عدم ظرفیت مطلق اتحاد با دیگران جز با اتحادی از نوع تسلیم و بردگی و بندگی مطلق آنهم زمانیکه رجوی در اوج اضمحلال و ایزولاسیون و قطع از مردم ایران قرار دارد خود بوضوح برای کسی که نخواهد خود را به کوری و لاشعوری آگاهانه بزند زنگ خطری است برای شناخت محتوای این هیولایی که در کمین مردم ایران نشسته است. رجوی طی 42 سال گذشته نشان داده که منتظر شرایطی است تا نه در یک اتحاد با دیگران بلکه بطور مطلق خود را به همه ایرانیان تحمیل کند. و چنگالهایش را تا انتها بر گلوی ایرانی چنان فروکند که قرنها خلاصی نداشته باشند.
نیازی نیست که امثال نگارنده و جداشدگان به تفصیل جنایات و محتوای این هیولا یا طاعون سیاسی اجتماعی فکری معاصر ایران را بشکافد. استبداد مطلقه رجوی که در اوج ذلت در فقر مطلق سیاسی اجتماعی نظامی و ایدئولژیک در گوشه قبرستانها و بیمارستانهای آلبانی نه تنها دست اتحاد بسوی کسی دراز نمیکند، بلکه در تلاش برای نابودی دیگر فعالین است. بترسید که در حاکمیت بقیه نیروها باید بدنبال “بهشتِ سیبری” بگردند تا اگر جان سالم بدربردند بدانجا پناه ببرند.
خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ
اگر آنچه رجوی میخواهد برای بشریت سرمنشاء فایده، آزادی، دمکراسی، حقوق بشر جمهوری که هر چهار سال انتخابات آزاد داشته باشد و… چرا نباید امروزه با قرار دادن ریز جزئیات آن برای آیندگان و انتخاب آنها در معرض افکار عمومی و سوال و استفهام و نکته سنجی قرار بگیرد؟ چرا رجوی برای مردم ایران این حق را قائل نیست که از او سوال کنند؟ چرا رجوی حتی حاضر نیست در اوج ذلت سیاسی و فروپاشی تشکیلات، در ملاء عام چه خودش چه مریم رجوی افکارشان را با ایرانیان بصورت دیالوگ دوطرفه به اشتراک بگذارند؟
چرا که “خدای” خود خوانده که نمیتواند مورد سوال و استیضاح قرار بگیرد، “خدا”(مسعودرجوی) فقط برای پرستش است و شکر نعمتهایی که او به بدنگان گناهکارش اعطاء کرده است. همان فرایندی که از سال 1365 تحت نام انقلاب ایدئولژیک یا تبدیل تشکل مجاهدین به حرمسرای خودش رقم خورد است و در عراق نمونه ملایم مدینه فاضله اش را با زندان و شکنجه و قتل اعضای خود پیاده شده است.
علت دیگر-علت فرعی- اما رجوی بخوبی آگاه است که به محض باز کردن دریچه افکارش، بصورتی انفجاری بسا بسا بیشتر از قبل مورد نفرت مردم ایران و جهان و بویژه حامیان مالی و سیاسی و اطلاعاتی خود قرار خواهد گرفت. چرا که خود را در معرض حمایت از پول پوت و داعشی خطرناکتر از داعش کنونی خواهند یافت. حتی از درون نیز متلاشی خواهد شد حتی در سطوحی مانند عباس داوریها و … که امروز بطور کامل همچون عصر یخبندان منجمد شده اند. چرا که اولا در فرود آمدن مسعودرجوی به زمین و شرکت در یک دیالوگ دو یا چند طرفه، تمامی مغزشویی آنها و دستگاه اللهی آنها فرو میریزد، چون که “خدایشان” به سطح انسانهای فاسد و فاسق و گناهکار در زمین که هنوز به “خدایی” او ایمان نیاورده اند، تنزول کرده است!!!! ثانیا همه مزخرفاتش براحتی در یک دیالوگ دوطرفه آزاد، نقش بر آب شده است.
رجوی بوضوح قبل از تبدیل شدنش به “خدا” به ما که در اروپا مسئولیت پیشبرد سیاستهایش را داشتیم میگفت، باید ماهیت خودمان را از بیرون خود مخفی کنیم تا بقدرت برسیم. آنزمان (سالهای 1360) تلقی ما از ماهیت، اندیشه های ضد استثماری و به اصطلاح انقلابی ضد امپریالیستی و… بود.
هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست
در ضمن کی باید روشنفکران ایران به این نتیجه برسند که آنها که شعار آزادی و دمکراسی و عدالت و برابری میدهند اگر همچون رجوی بطور مطلق دروغ نگویند، اولا به معنی اینکه خود لزوما آزادیخواه و دمکرات هستند نیست، در ثانی وقتی میخواهند همین شعارها را پیاده کنند مجبورند آنرا بر بستر دیدگاههای فکری خود، جامعه و اطرافیان و…پیاده کنند. و دیده ایم که پیاده شدن آن شعارها، چه سرانجامی در گذشته داشته است. نتیجه آنها در جهان سوم چه بوده است.
یکی از بزرگترین دزدانی که خود 40سال است آی دزد آی دزد میکند شخص رجویست که دزد بزرگ آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و حقوق زن و.. است
رجوی حتی حاضر نیست و نمیتواند و نمیخواهد که در ظاهر هم شده در ترس از دستگیری و محاکمه در غرب، از آنچه عملا عقب نشسته و به غلط کردن افتاده مانند تروریسم و ضد امپریالیست نمایی و … یا حمایت از اعدام های ظالمانه خلخالی یا حمایت از دادگاههای انقلاب و شرکت در اشغال سفارت آمریکا، کشتار جوانان در مرزها کشتار اعضای خودو…. از خود انتقاد کند و رسما تغییر سیاستش را اعلام کند.
باز بدلیل اینکه اولا میخواهد به همه این اعمالش ادامه دهد در ثانی خدا نباید به اشتباه خود اذعان کند. “خدا-مسعودرجوی” در هرزمان هر غلطی کرد درست است، هرچند روز بعدش کاری 180 خلاف آن انجام دهد. رجوی هزار بار داستان خضر را برای ما اسرایش در اشرف در مقابل هزاران سوال و تناقض فاحشی که از عملکرد ضد اخلاقی و ضد انسانی، ضد دمکراتیک و وطن فروشی… اش ناشی میشد را بازگو میکرد، تا به مخاطب بفهماند که شما نیز باید خفه خون بگیرید و حرفی نزنید و همانگونه که در کار خضر حکمتی بوده!!!، حکمتی در کارهای منِ خدا هست!!!!

از همین رو با توجه به قدرت تشکیلاتی که رجوی متاسفانه با کمک امثال نگارنده و بقیه جدا شدگان و اسیران در فرقه و با حمایت مالی که عراق و عربستان و … و حمایت سیاسی آمریکا از آنها در آلبانی، حمایت آشکار اروپا در پناه دادن به عده ای تروریست به هم زده است، و صفر بودن بقیه به اصطلاح آپوزیسیون مانند خود رجوی تهدید آینده ایران همین فرقه رجوی است. باید آنرا جدی گرفت و باید بدان پرداخت. داخل بر عهده خود مردم تنها مانده ایران است. باز گفته میشود در مورد داخل ایران “به خارج کشور امیدی نیست شر مرسانید”.

بنابراین هر آسوده خیالی در خارجه که خود را سیاسی میداند(اخبار سیاسی را دنبال میکند و باز نشر میکند) و وقت دارد و میتواند آزادانه مطالعه کند حداقل باید برای آینده ایران کاری مثبت انجام دهد. و آن مبارزه سیاسی در پشت جبهه مردم ایران یعنی مبارزه با امثال مسعودرجوی و مریم رجوی تا با کمک دولتهای خارجی از پشت به مردم ایران خنجر نزنند.
آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند
ضمنا کسانیکه بدنبال راه بیرون رفت از منجلاب گرفتارشدن به امثال رجوی میباشند، ضروریست به این سوال پاسخ دهد که:
این “ما”های دنباله رو چه مرگشان است که در زمان مشروطه پدر بزرگشان و در زمان رضا شاه پدرانشان، و زمان شاه خودشان و در زمان رژیم حاضر بهمراه فرزندانشان دارند چنین دسته گل هایی را آب میدهند. آیا این نشان نمیدهد با وجود اینکه در هر زمان و مقطع نیروهای واپسگرا و ضد تکاملی و فریبکار مانند مسعودرجوی حاضرند و در کمین نشسته اند و کارشان را کرده و میکنند، این ما کمبودش و مشکلش چه در ابعاد فردی چه در ابعاد اجتماعی و بویژه در ابعاد ساختاری ایران و ایرانی چیست؟ که نسل اندر نسل در چرخه باطلی از سرنگونی های کم و بیش بی حاصل استبدادهای از نفس افتاده و راه انداختن استبداهای تازه نفس، گرفتار مانده است. با چه سپر فکری، فرهنگی و سیاسی و … باید چه نقطه ضعفها و یا پاشنه آشیل های تاریخی خود را حفاظت کند.
چگونه دشمن خطرناکی چون رجوی بعنوان بنیادگراترین وهمزمان بی پرنسیپ ترین تشکل فاشیستی مذهبی به اصطلاح اپوزیسیون ایران، آنهم در برهه زمانی یک نسل با فریبکاریها و هر روز به رنگی در آمدن، از مواضع ضد امپریالیستی و ضد آمریکایی، و آمریکایی کشی، به آمیختن با امپریالیستها و آمریکا و خود و تشکیلات و میهن را برای بقدرت رسیدن به قدرتهای منطقه ای و جهانی فروختن، از آزادیخواهی و دمکراسی طلبی به کشتن و نابودی آزادی و دمکراسی آنهم در مقابل چشم اعضا و مردم خود، که با در درنوردیدن همه مرزهای شقاوت و بی پرنسیپی و ترور فیزیکی و سیاسی و شخصیتی هیچ مرزی را نمیشناسد همراه است، میتواند دوام یابد؟ چگونه است که ما میتوانیم چنین پدیده ای را چه بعنوان عضو، هوادار، شورایی و حتی گروههای به اصطلاح سیاسی در خارجه بویژه توسط به اصطلاح مارکسیستها، تحمل کنیم؟
با برخورد و رویکرد واهداف ژورنالیستی کردن با او، شاید فرد به جذب تعدادی ناچیز از مخاطب بیکارِ بی عارِ بی اثرو در نتیجه به خواسته ژورنالیستی حقیر خود جامه عمل بپوشاند و به رضایت نفس برسد. اماهمینکار، میتواند در آینده، مردم ایران را که 42سال با زحمت بسیار به بهای خونِ بهترین فرزندانشان برای جرعه ای آزادی و دمکراسی رژیم حاضر را به نقطه امروزی رسانده اند، دوباره در دام استبداد تازه نفسی بنام فرقه رجوی، صد بار بدتر از استبداد حاضر (با توانمندیهای تشکیلاتی با خشم و کینه ای عمیق و حیوانی از ایران و ایرانی که گوشه ای ناچیز از آنرا نسبت به جداشدگان شاهدید) گرفتارکند.
کینه رجوی ناشی از 42سال نفی شدن توسط مردم ایران در دل مسعود رجوی و اعضای طلبکار! از عالم، چرا که “شهید داده” و “مبارزه کرده”، “استقامت کرده” و… انباشته شده، در صورت مسلط شدنش بر ایران، کو تا ایران بتواند از آن رها شود.
برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی

توجه کنید، که آمار کشتار رجوی که هنوز پایش به حکومت نرسیده از جمع کشتار رضا شاه و شاه و رژیم بیشتر است. رضا خان جز در جریان سرکوب عشایر که هنوز شاه نشده بود اگر صد نفر را کشته باشد. پسرش شاید 200 نفر را اعدام کرده باشد. درمورد این رژیم، 52نفر را در فاز سیاسی کشته، رجوی به دروغ میگوید 120هزار و نگارنده و همه شما جداشدگان خوب میدانیم که که تنها 12000 اسم بیشتر نتوانست جور کند، با مبالغه 3000تا هم در 1398، 100نفر در 1396، 50نفر در 1387 و 1000نفر هم در 1396، جمعا میشود 20000نفر، از آنجا که اعداد و ارقام کاملا دقیق نیست نگارنده، عدد را ضربدر 2 میکند و 40000 نفر کشتار رژیم را در نظر میگیرد.
آمار کشتار مسعود و مریم رجوی: فقط 17000نفر را در شهرها ترور کرده، در مرزهای کشور هزاران نفر را طی جنگ بعنوان بخشی از ارتش صدام کشته، بنوشته نشریه مجاهد در فروغ جاویدان 50.000 نفر را هنگام دفاع از کشورشان کشته، در جریان جلوگیری از سقوط صدام طبق اطلاعیه مریم رجوی 1500 نفر از کردهای عراق را کشته. نقش مستقیم در اشغال سفارت آمریکا و حمایت از آن و در نتیجه در جنگ ایران وعراق و کشتار آن مقصر و سهیم بوده، دهها تن از اعضای خودش را کشته، رقم کشتار رجوی اگر دوبرابر حکومتهای قبلی و فعلی نباشد بیشتر از آنهااست،
“باش تا صبح دولتت بدمد کاین هنوز از نتایج سحرست” هنوز هم دستش به قدرت نرسیده. مخالفین و منتقدینش را به اعدام محکوم میکند، همه را تهدید به انتقام و کشتن میکند.
پایان قسمت اول
داود باقروند ارشد
مهرماه 1400

رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر
اکتبر 24, 2021

قسمت آخر
در قسمت اول مطالبی با تیترهای زیر را مطالعه کردید. اکنون قسمت دوم و پایانی این مطلب در اختیار علاقه مندان گذاشته میشود.
فهرست مطالب گذشته-قسمت اول
مقدمه:.
تاکید ضروری:
نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی..
توهم مبارزه با رژیم.
ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی..
مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی.
امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟. ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری..
عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست..
چرا رجوی خطرناکتر از داعش است..
نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟.
خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ..
هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست..
آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند.
برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی.

فهرست مطالب قسمت آخر
هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی.
سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها
سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی..
سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش…
جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند.
ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی..
تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی..
شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان.
واقعیت جداشدگان مقاوم.
مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین.
افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی..
تکرار تاسفبار تاریخ.
نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت..
قسمت آخـــر
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر
هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی

رجوی که شاهدید ایرانیان را در مرزها میکشت، کشوررا پیش فروش کرد، تا شاید به قدرت برسد، در داخل ایران و در قدرت هزار بار بیشتر خواهد کشت تا در قدرت بماند. قصاوت او در کشتن و نابود کردن هر مقاومتی در مقابل اراده اللهی (ادعای حاکمیت اللهی مسعودرجوی برزمین) از نظر او و مریدانش در تشکیلات و در شورا، نه جنایت که بزرگترین خدمت به رهبری عقیدتیشان همچون تلقی داعشی ها از عمل انتحاری مقدس تلقی میشود، را باید جدی گرفت. اگر این ویروس بنیانکن که با تلاش مردم ایران و جدا شدگان از عراق دور شده در اثر یک اشتباه از آزمایشگاه های منطقه ای-امپریالیستی آلبانی رها شود بهایی جهانی خواهد طلبید تا مهار گردد.
آشکارتر از رویکرد رجوی در دادگاه حمید نوری که تنها کورسویی از شعله های خشم و کنین رجوی در نابودساختن هر عنصری که اقتدار و هژمونی و استبداد رای او را خدشه کند چه میخواهید؟ دجالیکه که شعار میداد «هرکس یک قدم از ما جلوتر کاری بکند رهبری او را میپذیریم» در جریان حمید نوری نشان داد که چگونه از عملی که در آن نقشی نداشته “حمایت”!!! میکند.
سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها
جداشدگان سود آوربرای رجوی، تعجب خود را از اینکه گِل قبر حمید اسدیان خشک نشده دوباره بجانشان افتاده اند، را عنوان میکنند؟ اما نکته اینجاست، چرا یک مقدار دور اندیشانه تر با این مسئله برخورد نمیکنند؟ بارها گفته شد که رجوی را نباید خام فرض کرد، اگر مرتب به شما و امثال شما از جمله فردیکه سوژه اصلی و سرمایه رجوی در کوبیدن جداشدگان است میپردازد برای این است که بسیار برایش سود آور است. شاهدید که چگونه برای شورایی ها و هوادارانِ کورخود مار میکشد و میگوید این است مار و همگی آنها مانند موش کورهای داخل تشکیلات قلم بدست به توجیه جلاد برای قصابی کردن قربانی جدا شده سر از پا نمیشناسند و برای از دست ندادن ماهانه هم شده، از روی دست هم، هم شده تقلب و علیه جدا شدگان قلم فرسایی و فحاشی میکنند.
از این روست که باید سرچشمه سود آوری کلان خود را برای رجوی را که با تکیه به آن میتواند مزدبگیرانش را بسیج کند را خشک کنید. اینکار باید بدست خودتان انجام شود تا مؤثرتر باشد. این قلم بسیار تلاش کرده است که در حد خود از جمله همین نوشتار، این سود آوری از پرداختن به امثال شما و و دیگر سوژه های سود آور رجوی را خشک کند و جوابهایی داده است. اینکار باید توسط خود شمایان صورت گیرد تا اولا مفید فایده بیشتری باشد در ضمن، نوشته های نگارنده هم به دشمنی با جدا شدگان تعبیر نشود.
سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی
رجوی با توجه به جنایاتش علیه مردم ایران چه در فاز سیاسی با جاسوسی برای شوروی، در حمایت ایدئولژیک از دادگاههای انقلاب و تائید و حمایت از اعدامهای سران گذشته بعد از انقلاب، حمایت ایدئولژیک از اصل ولایت فقیه، راه انداختن و دامن زدن به اشغال سفارت آمریکا منجر به جنگ خانمانسوز با عراق، تروریسم درون شهری و در کشتار جوانان ایرانی در مرزها بعنوان ارتش مزدور صدام حسین، ترور مخالفین صدام حسین بدستور او ولی بدست مجاهدین در شهرهای کرمانشاه و دزفول، در آویختن به همان امپریالیزمیکه صدها هزار جوان را برای مبارزه با آنها به کشتن داد، تا ته خط رفتن با عراق وعربستان و اسرائیل و…به کشتن دادن آگاهانه اعضای خود در اشرف، لیبرتی و حالا در بند کردن دو هزار عضو که امروزه، روزی نیست که شاهد خشک شدن و سقوط مرگبارآنها در بیمارستانهای آلبانی نباشیم که خود دیده اید و میدانید از بهترین ایرانیان بودند.
از این روست که مسعود و مریم رجوی نیاز به سرمایه عظیمی جهت لاپوشانی دجالانه چنین تاریخ جنایتکارانه مشعشع خود دارند. تا اذهان را از این همه جنایت منحرف و خود را قربانی معرفی کند.
چون نتوانست اینکار را در اذهان مردم ایران بکند اما توانسته در خارجهِ بی تفاوت به کشتارهایش، خارجه سیاست زده و پر کینه کور نسبت به رژیم، توانسته است این سیاست را حتی در میان کسانیکه جدا شده اند، علیرغم شناختی که از رجوی دارند و بدلایلی که فعلا موضوع این نوشته نیست، بعلاوه مخفی کاری رجوی در مورد جنایات درون تشکیلاتیش و بی خبر نگهداشتن بعضی جدا شدگان، بخوبی پیش ببرد. مطمئن هستم جدا شدگان قبول دارند که این جنایات را رجوی در یک شب و یک روز انجام نداده است. آنها را از سال 1357 تا با امروز مرتکب شده است. در این مدت ما و جداشدگان آنها که مسئولتر بودند سالیان کمکش کرده ایم. نه با این نتیجه گیری که باید محاکمه شویم، بلکه این دینی برگردن ما میگذارد که باید بدرستی ادا شود.
سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش

  1. مسعود رجوی همه جنایاتش را در پس ادعای مبارزه با رژیم مخفی میکند. ومدعی است من و فقط منِ مسعود رجوی درحال مبارزه با آن هستم.
  2. از آنجا که تو دهنی تاریخی از مردم ایران در چنین غلط کردنی خورده است و میبینیم که فقط با چوب زیر بغل نئوکانها و اسرائیل و عربستان و عراق به حیات خفیف خائنانه آنهم با کرایه سیاستمداران ادامه میدهد. از این رو برای مقصر جلوه دادن بیرون خود در قبال چنین سقوط به زباله دان تاریخ مجبور شده است.
  3. به تاکتیک معرفی جداشدگان بعنوان مقصر شکست خود دست میزند. کدام جدا شدگان؟ جداشدگانیکه از مبارزه بریده اند!! و هرچه میگویند حرفهای رژیم است!!!
  4. این جدا شدن اگر همراه با انتقاد به مسعودرجوی هم باشد طرف “تیرخلاص زن در زندان اوین” هم هستند، هرچند اگر پایشان به ایران هم نرسیده باشد.
  5. جهت سرکوب تمامی مخالفتها نه فقط در بیرون بلکه حتی در درون تشکلات، او تمامی کسانیکه (از زن و مرد، پیرو جوان) در ایران زندانی شده بودند و زنده مانده اند را خائن به مردم ایران (اسم مستعار خودش) و عامل شکست پیشبرد خط سرنگونی معرفی میکند. و آنها که از خارج به تشکل پیوسته اند عناصر مفت خور غیر مبارز که به یمن خونهایی که از پیکر رهبری رجوی!! بزمین ریخته، وارد مبارزه شده اند معرفی میکند که آنها نیز نه تنها نقشی در مبارزه ندارند که باری بر مبارزه هستند معرفی میکند. رجوی اشکارا سالها بحث میکرد شما اعضا مرا استثمار میکنید!!! هر دو دسته فوق باید در مقابل فدای بیکران رجوی!!(به کشتن دادن”جوانان کشور”) از زنده بودن خود در مقابل کهکشان شهیدان که فدای بیکران رجوی است!!! باید شرمنده و خجل بوده نه تنها خفه خون بگیرند و اعتراضی نکنند بلکه همواره آماده عمل انتحاری بفرمان او باشند تا کی این رحمت!! رجوی بر آنها ببارد و شربت شهادت بنوشند.
  6. بزرگترین خیانت به “خداوندی رجوی” در درون تشکیلات داشتن فکر و خرد و اندیشه مستقل است. بنابراین نه انتقاد بلکه هرگونه سوال و ابهام و تردیدی ناشی از تصادم اعمال و کردار و سیاستهای رجوی با واقعیات آشکار ناشی از خردورزی واندیشه و فکر انسان مستوجب مرگ است که آنگونه که صدها بار رجوی خودش گفته و تو نیز شنیده ای، “چون در خارج است و دستش زیر تیغ قضائیه کشورهای غربی” فعلا نمیتواند فرد خاطی را متناسب با شریعت رجوی صفتانه علنا مجازات بکند.
  7. اما اگر کار به انتقاد به رجوی برسد، منتقد به هر شکل باید نابود شود، چه زن و چه مرد چه علی زرکش چه مهدی افتخاری و… باشد، که بستگی به اینکه رجوی تعادل قوا و زیر تیغ بودن دستش در مقابل قضائیه غربی و… را چگونه ببیند، خاطی را اعدام، زندانی، شکنجه، تحویل زندان ابوغریب، فرستادن به داخل برای نابود شدن، خوراندن قرص، و.. سربه نیست میکند و کرده است. همانگونه که بسیاری از جمله نگارنده، علی حسین نژاد، فتح الله فتحی، مهدی افتخاری، و …نزدیک به هزار نفر دیگر در سلسله محاکمات معروف به سالن میله ای محکوم به اعدام ویا دهها سال زندان شدند.
  8. شورایی ها نیز که از نظر رجوی عمله بورژوازی هستند که به یمن خونی که رجوی از مجاهدین ریخته زنده و در حال کیف کردن در اروپا با پولهای رجوی هستند و باید خفه خون بگیرند و هرچه گفت انجام دهند، که شاهدی میدهند. اگر هم جدا شدند باید شرمندانه جدا شوند تا رجوی بتواند با روکردن پولهایی که میگرفته اند مارک مزدوری به آنها بزند و بلحاظ سیاسی ترورشان بکند.
    حال در میان جداشدگانی که رجوی اینگونه دجالگرانه آنها را میکوبد و عامل شکست خود و مزدور و… میخواند، عناصری مانند شما باشند که سند و مدرک و تاریخ روشنی از عدم مبارزه با جنایاتش در درون تشکیلات داشته باشند، و حتی بعد از جدا شدن ماهانه هم دریافت کرده باشند، و یا در گذشته سوابق ثبت شده ای از جمله با استناد به نوشته های خود جدا شده، از همکاری با رژیم و شرکت در کشت شناسایی سپاه و… داشته باشد، اینها تبدیل به بزرگترین سرمایه رجوی برای کوبیدن جداشدگان و پیشبرد خط مقصر جلوه دادن شکست های جنایتکارانه خود در رسیدن به قدرت میگردد. ولی عجبا که همین جداشدگان این پرداختن بسیار پرسود رجوی به آنها را دال بر اهمیت خودشان اینجا در اوج توهم و خود شیفتگی قملداد میکنند.

خوب در این میان هرچه استدلال کنید که رجوی بد شده است واقعیت جدا شده ای امثال شما را آنگونه که رجوی برای بیرون بی اطلاع و درون مسخ شده و برای دنباله روهای جیره خوارش در شورا و البته دنباله روهای کور، تشریح میکند نمیتواند عوض کند.

جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند

“اول من و شما باید برای خودمان روشن کنیم که چرا از قطار ننگین مسعودرجوی پیاده شده ایم، رجوی دجالگرانه مدعی است در حال مبارزه!! است ما اگر میخواهیم جدا شویم باید مشخص کنیم که آن قطاری که از آن پیاده شده ایم به ترکستان میرود.” وهر کس در حد توان خود بطور ریز مشخص کند که رجوی مبارزه که نمیکند ضد مبارزه است، چه در درون و چه در بیرون.
قطعا از سربازان وطن که در یک توطئه مشترک اطلاعات ارتش صدام حسین و فرقه رجوی فریب خورده و اسیر این تشکیلات شدند هیچ چنین انتظاری نیست، با این وجود شاهدیم که آنها که حتی سواد نوشتن و خواندن هم ندارند، با دل و جان در حال افشای عملکردهای رجوی و حتی نقد خود درفریب خوردن از رجوی هستند. اما در مورد ژورنالیستهای مدعی بویژه آنها که سوابق بدی چه در ایران وچه در هنگام جدا شدن از خود باقی گذاشته اند، که مورد سوء استفاده حداکثری رجویست، سوالاتی مطرح میشود.

سوالاتی از جمله اینکه، “چـــــرا تشکیلات سیده النساء العالمین (القاب مسعودرجوی به قوادش مریم رجوی) را ترک کردی؟ شما که قبلا به رجوی التماس میکردی بگذارد از اشرف در عراق به ایران بروی، ویا خواستار رفتن به اروپا بودید، ولی حالا که پایت به اروپا رسیده مرتب شعار سرنگون رژیم را میدهی! مگر در آن تشکیلات چه شعاری میدادند که جدا شدی؟ ایرادشان چه بود؟ از کی به این ایراد پی بردی؟ از زمانیکه پی بردی چه اقداماتی برای جلوگیری و یا بصورت انتقاد در تشکیلات مطرح کردی؟ شما که در زمان حضورت در تشکیلات درمورد جنایاتی که از روز اول انقلاب 22 بهمن توسط سازمان مجاهدین تا روز جدایی شما صورت گرفته حتی یک انتقاد در کارنامه ات ن نیست. یا وقتی هم خواستی جدا شوی شما را با سلام و صلوات با تاکید خودت بر بریدگی از مبارزه و رفتن به ایران به تیف و یا به پاریس اعزام کردند و در خارجه هم مستمری ماهانه از مسعود رجوی دریافت میکردی” لازم است حتی برای رهایی خودت از گرفتاری فکری رجوی به سوالات حیاتی فوق پاسخی بیابید.

در صورتیکه همان زمان اعضای جدا شده مقاومی که منتقد رجوی در تشکیلات بودند، وقتی میخواستند جدا شوند سر از سلولهای انفرادی در اشرف در میآوردند و بعد هم به زندانهای ابوغریب عراق تحویل میشدند و یا اگر میتوانستند فرار کنند و به خارج بیایند، با مزدور خواندن آنها رجوی را همراهی مینمودید و متاسفانه میکنید. وعضو شورای ملی مقاومتش هم بودید .

تازه وقتی هم که دیگر کاملا جدا شدید و مستمری ماهیانه هم قطع شد باز هم در کوبیدن اعضای مقاوم جدا شده که در اشرف قلع و قمع شده بودند و توانسته بودند به هر وسیله خود را به خارج برسانند، برای شتشوی خودتان، در ترور سیاسی جداشدگان مقاوم آتش بیار معرکه و همراه رجوی بودید و متاسفانه هنوز هم هستید.

اینها همه سوالاتی است که بطور طبیعی هم برای نسل های جوان مطرح است و هم رجوی بجد با ادعاهایی که در فوق آمد بدان دامن میزند و از جداشدگان امثال شما و با کوبیدن شما مبتنی بر استدلالهای دروغین خود بعنوان سرمایه لاپوشانی جنایاتش استفاده میکند.

ما و شما باید بتوانیم صادقانه نشان دهیم نه در کلام و بگونه ای ژورنالیستی، بلکه با مباحث شناخت شناسانه، ما و نسل ما چه ضعفهایی داشتیم (تا نسل جدید از آن ضعفها فاصله بگیرند و یا به رفع آن اقدام کنند)، رجوی و دیکتاتورهایی مانند او چگونه و با چه مکانیزم هایی از ضعفهای نسل ما استفاده کردند و جنایات 42سال گذشته را مرتکب شدند. مکانیزم های درون تشکیلاتی دروغها و شعبده بازیهای ایدئولژیک سیاسی و عملیاتی و…همه و همه باید روشن گردد تا هم مشخص شود که:

علیرغم این که ما ضعف فردی بسیار داشتیم و داریم ولی هیچ انگیزه ای جز سعادت مردم ایران در سر نداشتیم. تاسف آور اینکه، هرچه “انگیزه های مبارزاتی مبتنی بر جهل” و یا “انگیزه های مبتنی بر نفرت و کینه” بیشتر و عمیقتر بود، تا اینکه مبتنی باشد بر خرد و اندیشه ورزی، فکر و دانش تشکیلاتی-سیاسی-تاریخی، اصول دمکراتیک، حقوق انسانی، و… باعث میشد ما را عمیقتر در دام رجوی گرفتار شویم که شدیم.

ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی
با وجود اینکه رجوی شروع کرد به کوبیدن شما، باز دو پهلو به رجوی نصیحت میکردید تا به راه راست بیاید و برایش جداشدگان مقاوم را میکوبیدید. با شناخت عمیقی که از رجوی نزد نگارنده است، به محمد رجوی پسرش که جدا شده است نوشتم که دشمن تو نه رژیم که پدرت است. دیدیم که بعد از مدتی چه بلایی میخواست برسر فرزند منتقد خود بیاورد که دادگاههای نروژ مانع شدند و رجوی را محکوم کردند. در مورد شما نیز به تدریج که رجوی با تیغ آخته تری بجانتان افتاد کم کم واقعیت رجوی بر عدم شناخت شما از رجوی و بر بعضی تعصبات تشکیلاتی و ته مانده های دوران جاهلیت غلبه کرد. تا حرفهای جداشدگان مقاوم و اینکه بابا این امام زاده که نه بلکه خدای خود خوانده قابل نصحیت نیست را کمی باور کنید. رجوی که در تاریخ ایران از بدو حکومت قاجار با رکورد خود و کشور فروشیِ بیشتر بجان ایرانیان نخبه افتاد، سقفی زده که در جهان بی نظیر است که فکر نمیکنم تا قرنها کسی بتواند رکورد او را در مزدوری و بی پرنسیپی بشکند، و از این رو سر آمد همه مزدوران عالم و سرآمد در شکنجه گری و قاتل و سرکوبگری سیستماتیک تشکلاتی است.
تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی
همزمان با تجاوز به ناموس زنان مجاهد آنچه همه خوبان از رذائل تک به تک دارند او در خود بصورت یکجا جمع کرده است. بگذریم از اینکه با چنگ انداختن بر زنان عضو و فشار به مردان، از یک نسل به اصطلاح مبارز، عده ای پدوفیلی و همجنسگرا و… ساخت. خدا شاهد است اینها اتهام نیست. طوریکه کودکان مجاهد گرفتار در این تشکیلات قرانیان آن شدند. شما در اوج بی پرنسیپی ژورنالیستی و هم راستا با رجوی با هزار مارک و لجن پراکنی چه در دل چه در نوشته ها و گفته ها علیه زنان شجاعی که تعرض جنایاتکارانه رجوی به زنان را افشاء میکردند را آنهم با اما و اگر با زدن اتهامات ترشح کرده از اذهان بیمار، بتدریج با آب شدن یخهای فکریتان، کم کم بارو کردید و شروع به فاصله گرفتن جدی تر از رجوی نمودید.
میدانید با اتهامات کثیف زده شده به این زنان شجاع چه رنجهایی بر رنجهای این زنان افزودید؟ میدانید چه نمکهایی بر زخمهای تاریخی این زنان پاشیدید؟ زنانیکه با شجاعتی تاریخی بدست خود برای نجات زنان آینده ایران از طاعون رجوی با افشاگری نزد شما بخیال همیاری شما تیغ شرف و مردانگی را بلند کردند، شما اما بجای دفاع از آنها، تیغ مردانه را بر روح و جان خودشان فرود آوردید؟ این خودِ آلوده به رجوی را اینجاها باید ببینید شاید عرق شرم بر پیشانی بنشیند! عباس داوری یکی از موجودات مسخ شده ای است که میزکارش مملو بود از گزارشات تجاوز به کودکان و روابط نا مشروع بین زنان و مردان.

بی پرنسیپی ژورنالیستی این بود که همان افشاگریهایی که زنان ومردان جدا شده از فرقه رجوی به قیمت هیثیت خودشان که توسط رجوی در همکاری با شما پایمال شد و میشود، را نه تنها تائید نکردید بلکه بعدا بنام خود و یا بدون تائید و انتقاد از خود باز نشر نمودید و ضمنی قبول کردید. و فرصت طلبانه نام این ژورنالیسم و بی پرینسیپی را مرز داشتن با رژیم خواندید.

شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان
سالیان برای شتشوی نا جوانمردانه خود در همکاری با رجوی، جدا شدگان را خرد و خمیر کردید. میدانید چند صد نفر بعد از زندان و شکنجه در محاکمات معروف به میدان میله ای در قرارگاه باقرزاده از جمله نگارنده و فتح الله فتحی، علی حسین نژاد، مهدی افتخاری، و.. که اعتراض و انتقادشان را که اختناق رجوی اجازه نمیداد بگوش کسی برسد را نوشته و به تابلوهای عمومی قرارگاه اشرف زده بودند، و بسیاری اعضای تیمهای عملیاتی صرفا بدلیل سرپیچی از جنایات رجوی، توسط مسعود رجوی به اعدام محکوم شدند؟

شما آنها را با بریده و مزدور خواندنشان برای رجوی، دوباره محاکمه و اعدام سیاسی میکردید، تا همه همدستیها و سازش کاریهای خودتان در گذشته با رجوی را معترف نشوید و رویش را همچون رجوی با تابلو مبارزه با رژیم میپوشانید.

رجوی نیز که همه اهرمهای مربوط به گنده کاریهای شما را با هزار دورغهایی که رویش گذاشته و در دورن تشکیلات و برای هواداران نا مطلع خود در بیرون و شورایی های جیره خوارِ خود فروخته بخوبی مطرح و جا انداخته بود از همراهی شما در مزدور و بریده و خائن خواندن اعضای مقاوم جدا شده بدست بخشی از به اصطلاح جدا شدگان حداکثر استفاده را میکرد و میکند. در صورتیکه امروزه جهان و خودتان شهادت داده اید که تمامی افشاگریهای جداشدگان مقاوم نه تنها درست و دقیق بوده که یک از میلیون حقایق تبهکاریهای رجوی نیست.
واقعیت جداشدگان مقاوم
رجوی که هیچ بهانه و اتهام و انگ به اصطلاح مبارزاتی، در پرونده و پروسه اعضای مقاوم جدا شده نمییابد، از این رو نمیتواند علیه آنها برنامه های گسترده تبلیغاتی بسود خودش جهت تحمیق شورایی ها و هوادارانش بسازد. رجوی تنها گافی که از نگارنده علم میکند این گفته است که نگارنده اعلام کرده است:

“طی دو قرن اخیر علیرغم همه زشتیهایی که ایرانیان تجربه کرده اند، شاید تنها و بزرگترین اقبالی که به مردم ایران روی کرده، تست و آزمایش شدن فرقه رجوی طی چهار دهه گذشته به قیمت هوشیاری مردم ایران و نابودی گذشته و حال و آینده و جان هزاران زن و مردی بود که فریب بهشت زمینی خدای خود خوانده ای بنام مسعودرجوی را خوردند، میباشد.”
و یا با نعل وارونه زدن و با توسل به دروغ مدعی شده نگارنده در وسط مبارزه آنجا را ترک کرده ام. ولی نمیگوید در اعتراض به کشف زندانی که در وسط قرارگاه اشرف کشف کرده بود و در اعتراض به ضرب و شتم های علنی معترضین در وسط یکان سه بار درخواست خروج از چنین تشکل استبدادی و سرکوبگر را داد و ترتیب اثر داده نشد، مجبور شد که درخواست ترک چنین جهنمی را به تابلو عمومی قرارگاه بزند تا رجوی را مجبور کند شب قبل از تشکیل جلسه شورا در بغداد به آن رسیدگی کند و ده سال زندان به نگارنده بخاطر اعتراض به شکنجه و زندان و فساد اخلاقی که چندین سال بود جریان داشت بدهد. که دوسالش در اشرف و هشت سالش در ابوغریب باید طی میشد.

در نتیجه نگارنده را مجبور کرد که وقتی آمریکا به عراق حمله کرد از کاهش قدرت سرکوب رجوی استفاده کرده فرار کند.
این جدای از هفت سالی بود که بخاطر انتقاد به رجوی در جریان انتخابات محمد خاتمی، به بصره تبعدی شده بود. [1] مریم رجوی به فرانسه فرار کرده بودند، به حمله به ایران فرستاد تا قتلعام نا تمام خود در فروغ یک را در فروغ دو تکمیل کند و اگر بمباران ستون نظامی آواره و سرگردان، بدون مهمات، بدون غذا و سوخت و البته بدون نیروی کافی(تانکهایی که فقط راننده و یا راننده وفرمانده داشت، نفربری که خالی میرفت بدون نیروی رزمی، توپخانه ای که توپش بجای هشت نفر آموزش دیده دو تا سه نفر که 50% آموزش ندیده و شلیک نکرده بودند) ما توسط نیروهای ائتلاف نبود امروز هیچکدام از ما زنده نبودیم و رجوی عکسهای همه ما را بعنوان “مجاهدین کبیر” در بازار شام شهید فروشیش برای نئوکانهای “بسیار محترم” نصب و برایمان اشک تمساح میریخت، اما بازگو نمیکند که آن زمان خودش و قوادش در راحت اروپا لمیده بودند و به سلامتی رزمندگانیکه برای قتلعام و تولید سریال جدید عاشورا با فریب اینکه خودش در راس ستون است فرستاده بود شبهای رقص رهایی را اجرا و یک آروق هم رویش میزد.
و در کنار نوشته فوق، نشر یک عکس بر گرفته از فیس بوک شخصی نگارنده با دوستانم در تهران در مقابل قبرستان ابن بابویه شهر ری در جریان تهران گردی برداشته شده بود، ابتدا ناشیانه زیرنویس کند، “عکس داود باقروند ارشد که از داخل بدستمان رسیده در حال آموزش در مسجدی در تهران را نشان میدهد” که وقتی نگارنده طی افشاگری به دزدیدن عکس از فیس بوک شخصی و اینکه مسجد که نه بلکه قبرستان معروف بزرگان و ملیون ایران ابن بابویه است اشاره شد، مجبورشدن شرمگینانه و وقیحانه زیر نویس را عوض کرده و توضیح جعلی “عکس از داخل کشور بدستشان رسیده” را حذف کنند.
واقعیت اعضای مقاوم جدا شده که به محاکمه کشیده میشدند این است که همه اعضای جدا شده و نشده سازمان، چه در طول کار سازمانی طی چندین دهه، چه در جریان محاکمات، روحیات و رویکرد و رفتارشان، مایه گذاریشان چه در رابطه با بقیه اعضای سازمان و تحت فرماندهیشان و چه در مبارزه آنها با استبداد و سرکوب و فساد و زندان درونی تشکیلاتی مسعودرجوی را دیده اند، بویژه که در نهایت نیز یا از زندان اشرف فرار کرده اند و یا با شل شدن چنگالهای رجوی بر گردن اعضا بعد از اشغال عراق توانسته اند فرار کنند. از این رو رجوی جایی برای هرزه درایی نسبت به آنها ندارد. الا برچسب زدن.
مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین
اما رجوی با تکیه به ضعفها و رویکرد سست در جریان جدا شدن از فرقه رجوی از امثال شمایان، بعلاوه دروغهای شیادانه ای که این سالها شاهدیم به جداشدگان نسبت میدهد. شما را میکوبد و مخاطب بی اطلاع را بخوبی قانع میکند که شما بریده هستید. آنوقت دیگر نیازی به کوبیدن اعضای مقاوم جدا شده نیست چرا که متاسفانه شما اینکار را برایش میکنید. آنهم در شتشوی خود از عملکرد ضعیفتان در تشکیلات بویژه هنگام جدایی، طوریکه رجوی توانسته به شما آنرا القاء کند و شما باور نموده اید (چون هنوز نخواسته در مدار ارزشهای رجوی بدورش طواف میکنید) که ضعف مبارزاتی داشته اید و اشکال از رجوی نیست. در صورتیکه از نظر نگارنده 90% مقصر شخص رجوی است. در هر مورد (چه زن و چه مرد عضو) نگارنده با تجربه چندین دهه کار تشکیلاتی میتواند با دلیل و استدلال و استناد به شیوه های مغزشویی متداول رجوی اثبات کند که مقصر سیستم توتالیتر و ضد دمکراتیک و روشهای فاشیستی فرقه ای سرکوب رجوی مقصر بوده و شما بریده نبوده اید،. اینهاست بخشی از سود کلان شما برای رجوی. بله شمایان اگر میخواهید این سود رسانی کلان را از او بگیرید لازم است با رویکردی رادیکال کالبد یک گرفتار در دام رجوی را بشکافید تا زمانیکه خودتان را حفظ میکنید در واقع از عملکردتان در تشکیلات رجوی دفاع میکنید، در صورتیکه اگر عملکرد شما در تشکیلات درست بوده فراموش میکنید که رهبری آن با رجوی بوده و نظم استبدادی و خونینی که براه انداخته بود شما از اوست که دارید دفاع میکنید. والا باید بتوانید با تشریح یک خودی که گرفتار سیستم ظالم و استبدادی و ضد دمکراتیک ومافیایی بوده باید بتواند نشان دهد که:

  1. چرا نمیتوانستید هیچ انتقادی نسبت به جنایات مسعود رجوی زمانیکه در تشکیلات رجوی بودید در کارنامه تان ثبت کنید. مگر م بارون را در کنارتان خود کشی نکردند، مگر کمال رفعت صفایی را به روزگاری که دیدی نینداختند؟ مگر مهدی تقوایی را نمیدیدید؟ مگر مهدی افتخاری را شاهد نبودید؟ مگر علی زرکش را ندیدی؟ مگر شاهد به خود را به آتش کشیدن فرزندان نوجوان اعضا بر اثر فشارهای طاقت فرسای رجوی نبودید؟ مگر شاهد کشتن دختر نوجوان محمدی فرزند یکی از اعضاء با سلاح نبودید؟ مگر پرویز یعقوبی را ندیدی؟ مگر دستگیری و شکنجه دسته جمعی 720نفر از اعضا را در روستای منصوری شاهد نبودید؟ و هزاران هزار موارد دیگر از جمله تبدیل تشکیلات مجاهدین به حرمسرای مسعودرجوی تحت عنوان انقلاب ایدئولژیک، همه اینها را رجوی با چه مکانیزمی بود که میتوانست اعضاء را به این فلاکت بکشاند؟ گناه اعضا مبارز بودن بود یا…؟
  2. با جزئیات نشان دهید که رجوی با چه مکانیزمهایی فرماندهان امثال حسین ابریشمچی را به شکنجه گران و قاتلین چه مردم ایران وچه اعضای مقاوم منتقد سازمان تبدیل میکرد.
  3. با حزئیات نشان دهید که آیا مسعود رجوی آنگونه که مدعی است در حال مبارزه با رژیم برای مردم ایران است؟
  4. اگر هست؟ پس شما چرا از مبارزه بریدید؟
  5. اگر مبارزه برای مردم ایران نمیکند، باید با ریز جزئیات بگوئید چرا؟ و رد کنید مبارزه ادعایی رجوی را.
  6. تشریح کنید که رجوی از کی از مبارزه منحرف شده است؟ نقطه انحراف کجاست؟ از فاز سیاسی است؟ از فاز 30 خرداد و تروریسم است؟ از رفتن به عراق و خودفروشی به صدام است؟ کجاست؟
  7. چگونه شما را مجبور کرد تا آخرین لحظه جدایی و حتی بعد از جدایی نیز تحت حمایت مالی رجوی به همکاری با او ادامه دهید؟ اگر آنچه امروز در مورد رجوی میگوئید درست است (که هست) به نسل جوان بگوئید که چه خطاهایی شما را به این اشتباه و کشاند و رجوی چگونه این ظرفیت ضد دمکراتیک و ضد انقلابی و ضد میهنی و… را در شخص شما و دیگر اعضا ایجاد میکرد، تا نسل جدید چشمش باز شود و فریب چنین دجالگریهایی را در آینده نخورد. کوبیدن اسلامی که رژیم خودش در افکار 96% مردم خرد و خاکشیرش کرده دردی از جوانان به در نغلطیدن به دام تشکلهایی مانند رجوی دوا نمیکند. چون رجوی که خود اسلامش هزاربار مرتجع تر از اسلام حاکم است و شما خوب میدانی از آنجا که مطلقا برای رسیدن به قدرت است که تلاش میکند و از این رو هیچ پرنسیپی همچون یک تبهکار ازنوع سازمان یافته ندارد، مرتب مانند بوقلمون رنگ عوض میکند و دجالگرانه شعارهای چپ روانه میدهد و فریبکاری میکند.
  8. هیچ گاه مشخص نکردید که رجوی از چه زمانی قابل جدا شدن بوده و دیگر نباید با اوهمکاری میشده.
  9. ریز جزئیات نقطه انحراف رجوی از یک مبارزه انسانی و تبدیل شدن به دشمن مردم ایران کجا بوده.
  10. ریشه های این انحرافات کجاست؟
  11. اگر در زمان حضور شما و همکاری شما این جنایات صورت گرفته، چرا به همکاری ادامه یافته مکانیزمهایی که تشکیلات رجوی بکاربرده تا این همکاری دوام یابد چیست؟ چه ضعفهای انسانی منجر به گرفتار شدن در چنین دامهایی میشود.
  12. ایرادات و کمبودهای فکری و مطالعاتی و تجربی و… خودتان چه بوده است که کماکان نه کار بلکه فداکاری در چنین فرقه جنایتکاری ادامه یافته؟
  13. آنها که شعر یا “کتابهای شعر” در وصف ضحاک این فرقه به رشته شعر و نصر در آورده اند،چه مشکلاتی، چه کمبودهایی در چه زمینه هایی باعث آن شده است. ضعفها و کمبودها، بویژه چه مکانیزمهای فرقه ای ضد دمکراتیک، نافی حقوق انسانها، چه ضعفهای ساختاری گروهی،چه خط و مشی های غلط سازمانی، سیاسی، ایدئولژیک منجر میشود که انسانهایی را مبتنی بر ضعفهای درونی وادار میسازد که تبدیل به رعیت های بی حق و حقوقی شوند که جز چریدن و بیگاری کردن و حداکثردر راه ظل السلطان تشکیلات تلف شدن هیچ حقی دیگری نداشته باشند.
  14. آموزه های شما برای نسلهای جدید کدام است که دوباره بدام مسعودرجویها نیفتند؟ و اگر افتادند چه علائم و نشانه هایی باید ما را نسبت به چاه در مسیر هوشیار کند؟
  15. چرا بسیاری در درون تشکیلات از جنایات درون تشکیلاتی بی خبر میماندند؟ و چرا آنها که مشاهده میکردند قادر نشدند بطور موثر جلوگیری کنند؟
  16. چرا تمامی اعضاء سازمان در تمامی سطوح سازمانی بطور مطلق از تمامی فرایندهای تصمیمات سازمانی مانند امور تشکیلاتی، سیاسی، نظامی و ایدئولژیک و چه تاکتیکی و چه استراتژیک بی اطلاع و محروم بودند.

براستی وقتی تکلیف به اصطلاح پیشتازان در مواجهه با ظلم تشکیلاتی و جنایات “تشکل خودی” اینگونه است از مردم ساده ایران چه انتظاری میتوان داشت؟ کدام آگاه ترند؟ آنها که الان در کف خیابانها مجاهدت میکنند یا امثال کسانیکه با ادعای مجاهدت در فرقه رجوی در مقابل همه ظلم و ستمهای تشکیلات فرقه ای و همه وطن فروشیها او برای چند دهه سکوت کرده اند. تفاوت آگاهی مردم کف خیابان با این به اصطلاح مبارزین روشن است؟ از این روست که گفته میشود نیاز نیست کسی نسبت به مبارزه با رژیم مردم ایران را آگاه کند. باید آنها را نسبت به دامهای گسترده شده در مسیرش نسبت به نکبت فرقه رجوی آگاه نمود.

افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی

آیا هرکس شعار مرگ بر حاکمیت داد میتوان گفت دمکرات است؟ آیا هرکس شبانه روز هم شده دادخواهی اعدامهای ها را کرد خود دمکرات و آزادیخواه است؟ بدون اینها چیزی جز ژورنالیسم و مطرح کردن خود و دامن زدن دوباره به فریب و نیرنگ چیز دیگری باقی نمیماند؟

البته اینگونه کینه توزیها ضد دمکراتیک اهمیتی از زاویه نگارنده ندارد، جز اینکه از سویی نشان میدهد که رجویسم و بی محتوایی مبارزاتی (ژورنالیسم) تا چه عمقی جامعه ایرانی خارج کشور را فرا گرفته و تهدید میکند. از سوی دیگر و شاید مهمتر و خطرناکتر روحیه سازشکاری و رویکرد غیر نقاد بین شما عناصر به اصطلاح آپوزیسیون و همقطارانتان با نمایش همان روحیه وحدت ضد دمکراتیک درون تشکیلاتی به قیمت نابودی آزادی، دمکراسی و حقوق بشر را که در مقابلِ آنچه “خودی” تلقی میشود با بستن آگاهانه چشم ها و در گذشتن از ایرادات منتسب به کلوپ خودی شاهد بودیم. و اینگونه فاجعه رویکرد فرقه ای همچون فرقه رجوی را در بیرون نیز تکرار کردید. این همان عقب ماندگی است که نشان از نبود فرهنگ دمکراتیک و فکر و اندیشه نقاد دارد. مستبدین از مادر مستبد زاده نمیشوند، آنها را بویژه آنها که به خود شیفتگی خود نیز معترفند اطرافیان با رویکرد غیرنقاد پرورش میدهند. یک روشنفکر مسئول باید همواره تیغ نقدش کشیده باشد چه رو به خودش چه رو به بیرون خودش تا مسعودرجویها دوباره بازتولید نشوند. این است معنی روشنفکری غیر ژورنالیستی غیر کاسبکارانه.
این همان وحدت ضد انقلابی ضد دمکراتیکی است که رجوی نیز میخواست و شما در بیرون دوباره در بین خودی هایتان سازی و جاری میکنید. و به هر مزخرفی به به و چه چه میگوئید و لایک میکنید. فردا نیز در حاکمیت این فرهنگ یعنی دار و درفش و زندان و … چشمهاینتان را باز کنید. شیب همه ایرانیان به تولید استبداد ، پرورش و پرستش مستبد است. که به نمایش گذاشته شده است.
همانطور که ضدیت کور با شاه فاجعه بار میتواند باشد، ضدیت کور با رژیم حاکم نیز فاجعه بار است، ضدیت کور حتی با رجوی هم فاجعه بار است. همه این رویکرد ضدیت کور آن روی دیگرش وحدت صوری بین آنچه خودی تلقی میشود است.

تکرار تاسفبار تاریخ

بعد از به توپ بستن مجلس مشروطه توسط محمدعلی شاه، یحیی دولت آبادی از رجال سیاسی مذهبی را تبعید میکنند که میرود به استانبول در آنجا انجمن سعادت[2] را میبابد که در حمایت از جنبش مشروطه بسیار فعال است ولی بسیاری از ایرانیان بویژه فرهیختگان ساکن استانبول در آن فعال نیستند. تلاش میکند بعد از اطلاع ازاینکه بعد از پیروزیهای ستارخان در تبریز، قشون روسیه تزاری وارد مرزهای ایران شده، تلاش میکند جمع ایرانیان غایب را به انجمن سعادت بکشاند و یک اتحادی بزرگتر شکل بدهد. وقتی جمع میشوند معلوم میشود هرکسی ساز خود را میزند طوریکه کار در انجمن سعادت به معارضه میکشد!!! وی سپس میگوید:
من تصور میکردم در این شهر[استانبول] با این اشخاص میشود کارکرد، تغییر حاصل شود، میفهمم ایرانیان خارج هم از جنس ایرانیان داخل هستند، بلکه در غربت لاف زنی و خود پسندی آنها زیادتراست.دولت آبادی یحیی، حیات یحیی، چاپ نشرکتاب، جلد سوم از دوره چهار جلدی ص38
دولت آبادی یحیی، حیات یحیی، چاپ نشرکتاب، جلد سوم از دوره چهار جلدی ص38

این سطور را مبارزین مشروطه امثال یحیی دولت آبادی در سال 1287 شمسی یعنی 112سال قبل نوشته است. درد آور نیست که هنوز پاشنه خارجه کشوریها و ما ایرانیان به همان پاشنه میچرخد؟

در نهایت اینکه: علت پرداختن این میزان رجوی به شما و امثال شما سود کلانی است که از این پرداختن میبرد. مخاطب اصلیش نیز نه افراد بیرون تشکیلات که افراد تحت اسارت فرقه ننگین خودش در درون و بیرون فرقه و شورای کذایی است. باید این سلاح و بانک ضد انقلابی او را از او با انتقاد درست از خودمان و جا نگذاشتن برای سوء استفاده رجوی از بریده مزدور معرفی کردن جدا شدگان، گرفت. تا زمانیکه اولویت اصلی نه مردم ایران و آینده آن بلکه جنت مکان نشان دادن خود باشد که مارک مزدوری رجوی ساخته را نخورد. یعنی کماکان به رجوی و مارکهایش اصالت میدهد، بنابراین در همان مدار فکری رجوی و تائید ضمنی جایگاه رهبر عقیدتی او در ساختن الگوهای مبارزاتی هستید.

برای جداشدگان مقاوم از فرقه رجوی وقتی توسط دژخیمترین دشمن ایرانی که در مزدوری آشکار برای عراق وعربستان جوانان میهن را با افتخار در شهرها ومرزها و در تشکیلات میکشت، تا شاید به قدرت برسد ودر مزدوری اسرائیل برای مقبول کردن خودش برای همان امپریالیستها اسرار کشور را لو میدهد، مزدور خوانده شدن، توسط یک ضد ایرانی، ضد دمکراسی، ضد آزادی، ضد حقوق بشر، ضد زن و مرتجع بیمار خود شیفته ای که خود را خدا میداند، بالاترین افتخار است.
اگر برای کسی این درک نشده باشد کماکان در مدار رجوی حرکت میکند. ژورنالیسم در فقدان پرنسیپ های دمکراتیک آنقدر شیرین است که بعضا اجازه نمیدهد که جدا شده به وظیفه خود قیام کند و ضمن فاصله گرفتن از کرده هایش در همکاری با رجوی با تشریح نمونه خودش به ظهور دوباره استبداد مذهبی – فاشیستی متکی به تشکلهای ضد دمکراتیک در ایران یکبار برای همیشه پایان دهد.

نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت

تا نوبت به سوال کردن از رجوی از درون تشکیلات و بویژه در شورایی که میدانی فساد سرتاپایش را گرفته برسد. به اینکار، شورایی های جدا شده باید اهتمام ورزند. افشای رجوی از روز اول و نقد خودمان که چرا همراهی کردیم. بدون این صداقت نمیتوان مدعی حقوق مردم و مبارز و دمکرات بودن شد. همه شورایی های گرفتار در فرقه رجوی، اگر شرفی در آنها باقی مانده باشد اینگونه جدا میشوند نه با اینکه مردم ببینند جدا شده ای سی سال درخدمت رجوی باشد وکلمه ای دم نزند رئیس فلان کمیسیون هم باشند و تازه وقتی جدا میشوند با کلی احترام به جنایتکاری که حد و مرزی در رفتار داعشی نمیشناسد نامه انفصال بنویسند!!؟؟ واین آتو را به رجوی بدهند که به آنها مارک “یک شبه منتقد شده اند” بزند. این میشود سرمایه رجوی به مزدور خواندن منتقد. و خفه کردن بقیه در درون شورا که تا بحال سکوت کرده اند. اما اگر این عزیزان از خود انتقاد درست بکنند اسیران در بند رجوی هم راه بیرون رفت شرافتمندانه را می بینند. بزرگترین زنان و مردان کسانیند که ظرفیت نقدهای بزرگ را از خود و از همقطارانشان دارند. اینها هیچگاه به خیانت به مردم و کشورشان کشیده نمیشوند حتی از اشتباهات مهلکی بکنند. رجوی بریده ای به تمام عیار بود که به بجای نقد خود به خیانت کشیده شد. نباید راه او را رفت.

داود باقروند ارشد
آبان 1400
18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ که هفت سالی که در بصره بخاطر انتقاد و درخواست مجازات رجوی تبعید بودم و روزانه رژیم با خمپاره 120 آسایشگاههای ما را میکوبید و یا با 27 موشک در یک نوبت به موشک میبست، و یا وقتی نا جوانمردانه همه ما را زمانیکه خودش و قوادش مریم رجوی به فرانسه فرار کرده بودند، به حمله به ایران فرستاد تا قتلعام نا تمام خود در فروغ یک را در فروغ دو تکمیل کند و اگر بمباران ستون نظامی آواره و سرگردان، بدون مهمات، بدون غذا و سوخت و البته بدون نیروی کافی(تانکهایی که فقط راننده و یا راننده وفرمانده داشت، نفربری که خالی میرفت بدون نیروی رزمی، توپخانه ای که توپش بجای هشت نفر آموزش دیده دو تا سه نفر که 50% آموزش ندیده و شلیک نکرده بودند) ما توسط نیروهای ائتلاف نبود امروز هیچکدام از ما زنده نبودیم و رجوی عکسهای همه ما را بعنوان “مجاهدین کبیر” در بازار شام شهید فروشیش برای نئوکانهای “بسیار محترم” نصب و برایمان اشک تمساح میریخت، اما بازگو نمیکند که آن زمان خودش و قوادش در راحت اروپا لمیده بودند و به سلامتی رزمندگانیکه برای قتلعام و تولید سریال جدید عاشورا با فریب اینکه خودش در راس ستون است فرستاده بود شبهای رقص رهایی را اجرا و یک آروق هم رویش میزد.
  2. ↑ انجمن سعادت یکی از نهادهای مشروطه‌خواه بود که پس از رویداد به‌توپ‌بستن مجلس، به دست گروهی از بازرگانان مشروطه‌خواه تبریزی در استانبول تاسیس شد. این انجمن، اخبار آذربایجان را به گوش روحانیان نجف و سایر نقاط دنیا می‌رساند و در جمع‌آوری کمک‌های مالی برای پشتیبانی مالی از مشروطه‌خواهان نقش مؤثری ایفا می‌کرد. بعضی از علمای نجف ضمن برقراری ارتباط با انجمن سعادت، به بازرگانان اجازه داده بودند که برای کمک به مجاهدان در محاصره تبریز، تحت عنوان اعانه، کمک مالی جمع کنند.
    Edit

تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی

نوامبر 7, 2021
هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت))
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درس‌هایی از تاریخ، که در سال‌های آخر زندگی خود نوشت، می‌گوید که تاریخ ملت‌ها را باید با توجه به پدیده‌های علمی جدید نوشت.))
دسترسی به قسمتهای قبلی
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام
تاریخ بدون سانسور، 7 – خلافت اموی
قسمت هشتم: خلافت عباسی
III – خلافت عباسی: 750-1058م 132 -656 هـ ق
1 – هارون الرشید
ابوالعباس سفاح بر امپراطوري وسیعی حکومت یافت که قلمرو آن از رود سند تا اقیانوس اطلس ادامه داشت و شامل دیار سند (شمال باختري هند)، بلوچستان، افغانستان، ترکستان، ایران، بین النهرین، ارمنستان، شام، فلسطین، قبرس، کرت (اقریطش)، مصر، و شمال افریقا بود. اسپانیاي مسلمان از اطاعت وي سر باز زد. دیار سند هم، به سال دوازدهم حکومت وي، از اطاعتش بیرون رفت. سفاح، که میدانست دمشق از او متنفر است و در شهر ماجراجوي پرآشوب کوفه امنیت ندارد، پایتخت را به شهر «انبار» در شمال کوفه انتقال داد. اکثریت کسانی که وي را به قدرت رسانیده بودند از لحاظ فرهنگ و نژاد ایرانی بودند. سفاح از آن پس که از خون دشمنان خود سیراب شد، ملایمت و نرمش ایرانی را در دربار رواج داد؛ پس از وي چند تن خلیفۀ روشنفکر آمدند؛ اینان ثروت روزافزون دولت را براي ترویج هنر و ادبیات و علوم و فلسفه به کار بردند که اوج گرفت و بارور شد. ایرانیان مغلوب، پس از یک قرن تسلط بیگانه، غالب شده بودند

سفاح به سال 136 هـ ق (754 ( م به مرض آبله درگذشت، و ابوجعفر برادر پدري او به جایش نشست و منصور لقب یافت؛ مادر منصور یک کنیز بربري بود. مادران سی و هفت تن از خلفاي عباسی، به جز سه نفر، همه کنیز بودند. این قضیه نتیجۀ رسم صیغه یا متعه بازیی بود که خلفا پیش گرفته بودند و فرزندانی را که از کنیزان به وجود میآمدند قانونی میشمردند. بدین سان، طبقۀ اشراف اسلام، در نتیجۀدموکراسی شانس و تصادفاتی که مولود عشق و جنگ بود، پیوسته فزونی گرفت. خلیفۀ تازه چهل سال داشت، بلند قامت و لاغراندام بود، ریشی انبوه و چهرهاي سبزگونه داشت، و بسیار سخت گیر بود؛ به جمال زنان دلبستگی چندان نداشت، شرابخواره نبود، به موسیقی بیعلاقه بود، ولی ادبیات و علوم و هنرها را تأیید میکرد؛ به قدرت و عزم و مهابت ممتاز بود و توانست پایههاي خاندان حکومت عباسی را ـ که اگر او نبود، با مرگ سفاح نابود شده بود ـ استحکام بخشد. براي تنظیم دستگاه حکومت کوشش بسیار کرد. شهر باشکوه بغداد را پی افکند و آنجا را پایتخت دولت قرار داد. سازمان دولت و سپاه را تجدید کرد، که به همان صورت تا پایان دولت عباسی بر جاي ماند. شخصاً به همۀ ادارههاي دولتی و رفتار عمال آن نظارت داشت و کارمندان رشوه گیر و فاسد، از جمله برادر خود، را وادار کرد هر چه از اموال دولت برده اند به خزانه پس بدهند. در خرج اموال عمومی بسیار صرفهجو و باید گفت مسلک بود، تا آنجا که دوستانش از او بیزار شدند و مردم از فرط بخل لقب دوانیقی [کسی که دانه دانه خرج میکند] به او دادند. در آغاز حکومت خود، به تقلید ایرانیان، منصب وزارت را پدید آورد، که در تاریخ عباسیان اهمیت بسیار داشت. نخستین کسی که در زمان وي وزارت یافت خالد برمکی بود. برمکیان در مناصب دولت و حوادث تاریخ عباسیان اهمیت فراوان داشتند. منصور و خالد نظم و رفاهی به وجود آوردند که به روزگار هارون الرشید به ثمر رسید.
منصور، از آن پس که بیست و دو سال با لیاقت حکومت کرد، در راه حج درگذشت. پسرش مهدي (158 -169 هـ ق، 775 -785م) نیز در حکومت خود راه صلاح پیش گرفت؛ همۀ گناهکاران را، به جز آنها که براي دولت خطرناك بودند، بخشید؛ براي اصلاح شهرها مال بسیار به مصرف رساند؛ از موسیقی و ادبیات پشتیبانی کرد؛ و در کار حکومت لیاقت و کفایت نشان داد. چون روم شرقی انقلاب عباسی را براي استرداد بعضی مناطقی که اعراب در آسیاي صغیر گشوده بودند غنیمت شمرده بود، مهدي سپاهی به فرماندهی پسر خود هارون براي پس گرفتن آن بفرستاد. هارون رومیان را از مناطقی که تازه تصرف کرده بودند به سوي قسطنطنیه عقب راند. خود پایتخت نیز به خطر افتاد و ایرنه، ملکۀ روم شرقی ، ناچار با هارون پیمان صلح بست و تعهد کرد مبلغ 000.70 دینار (000,332 دلار) به خلیفه بپردازد (784( م ، از این موقع مهدي به پسر خود عنوان هارون الرشید داد. مهدي قبلا پسر دیگر خود هادي را ولایت عهد داده بود. چون لیاقت فوق العادة هارون را بدید، به او گفت از حق ولایت عهد به نفع برادر کوچکتر خود صرف نظر کند. هادي، که به فرماندهی سپاهی به سوي مشرق رفته بود، از این فرمان پدر سرپیچید و دستور او را، که گفته بود به سوي بغداد بازگردد، اطاعت نکرد. مهدي و هارون براي دستگیري او بیرون شدند، ولی مهدي در راه درگذشت و هارون، به پیروي از نصیحت وزیر خود یحیی بن خالد برمکی، با هادي به عنوان خلیفه بیعت کرد که ولایت عهد او باشد. ولی، همان طور که سعدي در کتاب خود گفته «ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند،» هادي ولایت عهد برادر را نپذیرفت و یحیی را به زندان کرد و فرزند خود را به ولیعهدي برداشت، و پس از زمانی کوتاه درگذشت. گفتند مادرش، که هارون را بر او ترجیح میداد، بالشی به دهانش نهاده و خفهاش کرده است. هارون به تخت نشست و یحیی را وزیر خود کرد، و معروفترین حکومت تاریخ اسلام آغاز شد.
داستانهای هزار و یک شب هارون الرشید
داستانها ـ و بخصوص داستانهاي هزار و یکشب ـ هارون الرشید را به صورت پادشاهی خوشخو، روشنفکر و دانا، احیاناً خشن، و غالباً بخشنده و مهربان نشان میدهند که به داستانهاي زیبا دلبستگی داشت و آنها را ثبت میکرد و در بایگانی دولت نگاه میداشت. به زنانی که برایش داستانهاي دل انگیز میگفتند پاداش میداد و گاهی با آنها به بستر میرفت. در نوشته هاي مورخان همۀ این صفات، به جز خوشخویی، ذکر شده است؛ شاید بدان جهت که مورخان از این صفت دلگیر بوده اند. او را به صورت مردي پرهیزکار نشان میدهند که به مقررات دین دلبستگی بسیار داشت و قیود بسیار بر نامسلمانان نهاد، هر دو سال یک بار به حج می رفت و هر روز، به علاوة نماز واجب، صد رکعت نماز مستحب میگذارد. گویند وي شراب مینوشید، اما این کار محرمانه و با تنی چند از دوستان خاص انجام میشد. هفت زن گرفت و تعدادي متعه داشت. یازده پسر و چهارده دختر آورد که همه از کنیزان زاده شدند، به اجز امین که از زبیده زاد. در اقسام دارایی خود بخشنده و گشادهدست بود. وقتی مأمون به یکی از کنیزان قصر پدر دل باخت خلیفه کنیز را به او بخشید و گفت به جاي قیمت آن چند بیت شعر بسازد، زیرا به شعر علاقۀ فراوان داشت و از آن لذت میبرد و احیاناً به شاعري که شعرش را پسندیده بود صلۀ گزاف میداد. از جمله به مروان شاعر در مقابل قصیدهاي که در مدح خلیفه گفته بود 5000 سکۀ طلا (750‘23 دلار) ، یک خلعت گرانبها، ده کنیز یونانی، و یک اسب نجیب بخشید. از همۀ ندیمان خود ابونواس، شاعر بیپروا، را بیشتر دوست داشت. غالباً از بیبندوباري و بدکاري ابونواس خشمگین میشد، ولی همیشه او را به اشعار زیبایش میبخشید. در دربار خود در بغداد عدة زیادي شاعر، فقیه، طبیب، دستوردان، عالم فن بلاغت، موسیقیدان، رقاص، هنرمند، و دلقک داشت؛ اعمال و احوالشان را مانند یک دانشور متبحر و خوش ذوق نقادي میکرد؛ عطاهاي بسیار میداد، در مقابل، قصاید بسیار در مدح و وصف کرمش گفته میشد. خود او دانشور و شاعر و سخنوري نیرومند و بلیغ بود. در هیچ یک از دربارهاي تاریخ این همه مردم دانا و برجسته گرد نیامدهاند. از جملۀ معاصران وي در روم شرقی ایرنه و در فرانسه شارلمانی بود. کمی پیش از او تسوان تسونگ در چانگان بر چین سلطنت میکرد، ولی هارون به ثروت و قدرت و شوکت فرهنگی پیشرفته، که مایۀ جلال دولتش بود، از همۀ آنها پیشی گرفت.
علم و هنر در دوره هارون الرشید
علاقه ای که هارون به علم و هنر داشت وي را از کار دولت باز نمیداشت، و عملا در ادارة امور مداخله میکرد؛ عدالت او در کار قضا شهرت بسیار یافت. با وجود تجمل سلطنت و بخششهاي بیحساب، هنگام مرگ خزانهاي بر جاي گذاشت که 000.000.48 دینار (000.000.228 دلار) موجودي آن بود. سپاه خود را شخصاً به میدان جنگ رهبري میکرد. قلمرو و ملک را سالم و ایمن نگاه داشت؛ کارهاي اداري و روش سیاسی را به وزیر خردمند خویش، یحیی بن خالد برمکی، واگذاشته بود. وقتی به خلافت رسید، او را فرا خواند و گفت همۀ کار رعیت را به عهدهاش میگذارد، هر که را خواهد بردارد و هر که را خواهد بگذارد و کارها را چنانکه صلاح میداند اداره کند؛ و در تأیید این گفتار، مهر خود را به او داد. این کار افراط فوق العاده در اعتماد به وزیر بود، ولی هارون که 28 سال داشت معتقد بود که هنوز تجربۀ کافی براي فرمانروایی بر قلمرو وسیع دولت ندارد؛ به علاوه، این کار نشان حقشناسی از کسی بود که استاد و مربی به شمار میرفت و در راه استقرار حکومت وي محنت زندان چشیده بود. هارون وي را پدر خود خطاب میکرد . یحیی نشان داد که از قادرترین مدیران تاریخ است. وي مردي گشاده رو، ملایم، بخشنده، و خردمند بود. از کار خسته نمیشد، کار حکومت را با کمال کفایت راه میبرد، نظم و امنیت و عدالت را برقرار کرد، راهها و پلها و کاروانسراها ساخت، کانالهاي آبیاري حفر کرد؛ با وجود مالیاتهاي سنگین که براي پر کردن خزانۀ خلیفه و خزانۀ شخصی خود میگرفت، همۀ ولایتهاي دولت در رفاه بود. وي نیز چون هارون از ادبیات و هنر حمایت میکرد. دو پسر خود فضل و جعفر را به منصبهاي بزرگ دولت گماشت، که بخوبی از عهدة ادارة آن برآمدند و ثروت گزاف اندوختند و قصرها ساختند و گروه بسیار شاعر و ندیم و فیلسوف اطراف خود فراهم آوردند. هارون، جعفر را چنان دوست داشت که دربارة مناسبات شخصی ایشان زبان بدگویان به کار افتاد گویند خلیفه گفته بود جبه اي با دو یقه بدوزند که او و جعفر میپوشیدند و چنان مینمود که دو سر بر یک پیکرند؛ شاید آنها در این لباس زندگی شبهاي بغداد را نمایش میدادند
دلایل سقوط
علت آن سقوط ناگهانی که شوکت برمکیان را معدوم کرد بدقت معلوم نیست. به گفتۀ ابن خلدون، علت حقیقی آن بود که «برمکیان همۀ کارها را در دست گرفته بودند و بدون ناظر و مراقب در اموال دولت تصرف میکردند، تا آنجا که رشید هر گاه مبلغ ناچیزي میخواست بی اجازة وزیر به دست نمیآورد » . شاید سبب آن بود که وقتی هارون از سن جوانی گذشت و عرصۀ لذتهاي جسمی و معنوي را براي استعداد خود تنگ دید، از آنهمه قدرت که به وزیر خود داده بود پشیمان شد. اتفاقاً، خلیفه به جعفر گفته بود که یکی از مخالفان خلافت را بکشد، و جعفر از این کار تغافل کرد تا آن شخص بگریخت. هارون این تغافل دوست داشتنی را بر او نبخشید. یک داستان نیز از نوع هزار و یکشب هست که عباسه، خواهر هارون، جعفر را دوست داشت. هارون قسم خورده بود خون بنیهاشم را که در رگ خواهرانش بود پاك و خالص نگاه دارد، چنانکه جز خون اشراف عرب با آن نیامیزد، و جعفر چنانکه میدانیم ایرانی نژاد بود. خلیفه به آنها اجازه داد عقد ازدواج ببندند، ولی جز در حضور وي همدیگر را نبینند. دو عاشق خیلی زود این شرط را نقض کردند و عباسه از جعفر دو فرزند آورد و رشید بیخبر ماند، زیرا کودکان را مخفی از او به مدینه فرستاده بودند تا در آنجا نگاهداري شوند. زبیده همسر رشید این راز را کشف کرد و به او خبر داد. هارون مسرور خادم را، که سرجلادان بود، بخواند و فرمان داد تا عباسه را بکشت و در قصر به خاك کرد، و خود شخصاً ناظر اجراي این فرمان بود. آنگاه به مسرور فرمان داد تا گردن جعفر را بزند و سر او را بیاورد؛ مسرور فرمان خلیفه را اجرا کرد. آنگاه خلیفه کس به مدینه فرستاد و دو فرزند جعفر را بیاورد و مدتی با دو کودك زیبا سخن گفت و از آنها تمجید کرد، سپس فرمان داد تا خونشان بریختند (187 هـ ق، 803 م ). آنگاه یحیی و فضل را به حبس انداخت و اجازه داد خانواده و خدم خود را داشته باشند، اما آزادشان نکرد. یحیی دو سال پس از قتل جعفر درگذشت. فضل نیز پنج سال بعد از مرگ برادرش درگذشت، و همۀ اموال برمکیان مصادره شد. گویند مجموع آن 000.000.30 دینار(142.500.000 دلار) بود.
هارون از پس سقوط برمکیان چندان نزیست و تا مدتی غم و پشیمانی خود را با کار بسیار تخفیف میداد و، به طوري که گفته اند، سختیهاي میدان جنگ را استقبال میکرد. وقتی نیکفوروس اول، امپراطور روم شرقی، از پرداخت جزیهاي که ایرنه پیش از او تعهد کرده بود سر باز زد و جسارت ورزید و مبالغی را که سابقاً پرداخت شده بود مطالبه کرد، هارون در پاسخ نوشت «: بسم االله الرحمن الرحیم. از هارون، امیر مؤمنان، به نیکفوروس، سگ روم: اي کافرزاده، نامه ات را دریافت کردم، جواب را به چشم خواهی دید نه آنکه با گوش خواهی شنید؛ والسلام » . پس بیدرنگ به میدان جنگ شتافت و در رقه، واقع در مرز شمالی قلمرو او، که از لحاظ سوق الجیشی اهمیت فوقالعاده داشت، مقام گرفت و با سپاهی نیرومند آسیاي صغیر را در نوردید و نیکفوروس را به وحشت انداخت. نیکفوروس ناچار پرداخت جزیه را از سر گرفت (191 هـ ق، 806م). از جمله اعمال هارون این بود که درصدد برآمد، به وسیلۀ دوستی با شارلمانی، امپراطور روم شرقی را بترساند و هیئت سفارتی با هدیه هاي فراوان از جمله یک فیل و یک ساعت آبی با ساختمانی پیچیده، به دربار او فرستاد
در این موقع هارون بیشتر از چهل و دو سال نداشت، مع ذلک میان دو پسرش امین و مأمون دربارة خلافت رقابت آغاز شده بود و هر دو منتظر مرگ وي بودند. هارون، براي آنکه از شدت اختلاف بکاهد، مقرر داشت که ولایات شرقی دجله خاص مأمون باشد و بقیۀ ولایتها قلمرو امین، و اگر یکی از آنها بمیرد، ولایات او به برادرش تعلق گیرد. دو برادر این پیمان را امضا کردند و در پیشگاه کعبه قسم خوردند که بدان پایبند باشند. اتفاقاً همان سال در خراسان فتنهاي سخت رخ داد و هارون، با آنکه از درد معده ناراحت بود، به همراه مأمون براي آرام کردن آن به خراسان رفت؛ چون به شهر طوس در مشرق ایران رسید، از پا درآمد. به هنگام احتضار، یکی از سران شورش را که باشین نام داشت به حضور آوردند؛ خلیفه چنان از درد به زحمت بود که عقل خود را از دست داده بود و سردار اسیر را به تعرض گرفت که وي را به این سفر خطرناك وادار کرده است، و فرمان داد تا دست و پاي او را بریدند، و خود ناظر اجراي فرمان خویش بود. روز بعد، هارون در چهل و پنجسالگی درگذشت (193 ه ـ ق، 809.

  1. انحطاط دولت عباسی

مأمون حمله را تا مرو دنبال کرد و با شورشیان پیمان بست. امین در بغداد طفل شیرخوار خود را ولیعهد نامید و سه ولایت از قلمرو مأمون را مطالبه کرد و، چون مأمون نپذیرفت، به او اعلان جنگ داد. طاهر [ذوالیمینین]، سردار مأمون، سپاه امین را بشکست و بغداد را به محاصره گرفت و ویرانیهاي بسیار پدید آورد و، طبق یک رسم متبع قدیم، سر امین را به نزد مأمون فرستاد. در این وقت مأمون در مرو بود و فرمان داد تا خلافت او را اعلام دارند (198 هـ ق، 813م). ولی شام و عربستان به مقاومت برخاستند که وي فرزند کنیزي ایرانی نژاد است. در سال 213 هـ ق (818 ) م مأمون مقام خلافت یافت و وارد بغداد شد .
عبداالله مأمون، منصور، و هارون الرشید از بزرگترین خلفاي دودمان عباسی به شمار میروند. مأمون نیز از دو صفتی که مایۀ نقض هارون بود بر کنار نبود. گاهی خشمگین میشد و به هنگام خشم مانند او قساوت میکرد، ولی به طور کلی نرمخو و ملایم بود و در شوراي دولتی از همۀ دینهاي بزرگی که در قلمرو او رایج بودند ـ مسلمان، مسیحی، یهود، صابئه، و زردشتی ـ نمایندگانی فراهم آورد. تا آخرین سالهاي حیاتش مردم در کار دین و عبادت آزاد بودند و تا مدتی در دربار خلیفه آزادمنشی رسمی متبع بود. مسعودي، در وصف یکی از مجالس علمی که مأمون بعداز ظهرها تشکیل میداد، گوید :
مأمون هر روز سه شنبه براي مناظره در باب کلام و فقه مینشست. … فقیهان و دیگر اهل مقالات که میبایست با او مناظره کنند پس از حضور به اطاق مفروشی میرفتند. آنگاه سفرهها حاضر میشد، میگفتند غذا بخورید و وضو تجدید کنید. پس از فراغ، عود به مجمرها میسوختند و خوشبو میشدند و به خدمت مأمون میرفتند. او با آنها با ملایمت و انصاف و دور از تکبر مناظره میکرد. و همچنان تا غروب آفتاب بودند و دوباره سفره م یگستردند، غذا میخوردند، و میرفتند .
حمایت مامون از علم و هنر و فلسفه
حمایتی که مأمون از هنر، علوم، ادبیات، و فلسفه میکرد دامنهدارتر و منظمتر از ایام هارون بود، و کار وي از روزگار پدرش نتیجه بخشتر شد. وي کسانی به قسطنطنیه، اسکندریه، انطاکیه، و دیگر شهرها فرستاد تا از مؤلفات علماي یونان بیاورند، و مترجمان را مقرري داد تا این کتابها را به زبان عربی برگردانند. در بغداد یک دانشگاه و یک رصدخانه، و در تدمر نیز رصد خانهاي بنیاد کرد. طبیبان، فقیهان، موسیقیدانان، شاعران، ریاضیدانان، و منجمین از عطایاي او بهرهور میشدند. شخصاً هم شعر میساخت، چنانکه یکی از امپراطوران ژاپن در قرن نوزدهم به سرودن شعر سرگرم بود، و هر مسلمان شریفی در عصر ما شعر میسازد.
مأمون خیلی جوان ـ در 48 سالگی (218 هـ ق، 833 ( م ـ و در عین حال خیلی دیر درگذشت. وي با قدرت خود آزادي عقیده را در قلمرو دولت حمایت کرده بود، ولی در سالهاي آخر این رفتار خود را با آزار اهل سنت لکه دار ساخت. برادرش، ابواسحاق المعتصم که پس از او به خلافت رسید، حسن نیت او را داشت، اما فاقد نبوغ او بود. وي گارد مخصوصی از چهار هزار سرباز ترك نظیر پاسداران امپراطور در روم به دور خود فراهم کرد. به مرور زمان، گارد ترك، چون پاسداران امپراطور، در بغداد همۀ قدرت را به کف آورد. مردم پایتخت شکایت داشتند که سربازان ترك معتصم در خیابانها بیمحابا اسب میدوانند و مرتکب جرایمی میشوند که بی مجازات میماند. معتصم از بیم آنکه مبادا مردم بغداد بر وي بشورند در سامرا (سر من رأي) به فاصلۀ پنجاه کیلومتري شمال پایتخت، قصري براي خود به پا کرد. هشت تن از خلفا از سال 221 تا 276 هـ ق (836-892 ( م این شهر را مقر خود کردند و در آنجا به خاك رفتند، و در طول سی و دو کیلومتر بر دو طرف دجله قصرها و مسجدهاي مجلل ساختند؛ دولتمردان دستگاه خلافت نیز براي خود بناهاي عظیم پرتجملی پدید آوردند که دیوارهاي بلند زیبا داشتند و داراي فواره، باغ، و حمام بودند. متوکل براي آنکه پارسایی خود را نشان دهد 000.700 دینار (000.325.3 دلار) براي یک مسجد جامع خرج کرد و معادل همین مبلغ براي ساختمان شهر تازهاي به نام جعفریه به کار برد و در آنجا قصر «لؤلؤ» «و تالار لذت» را بنیاد کرد که اطراف آن بستانها و جویبارها بود ـ پولی را که براي این ساختمانها لازم داشت از افزودن مالیات و فروش منصبهاي دولتی به دست آورد. کوشید تا لطف یزدان را با آزار کسانی که مخالف اهل سنت بودند به طرف خود جلب کند. پسرش گارد ترك را به قتل پدر تحریک کرد و پس از او به خلافت رسید و المنتصر باالله لقب یافت
پیش از آنکه خلافت به وسیلۀ نیروهاي خارجی سرنگون شود، عوامل داخلی کار آن را به تباهی کشانیده بو . د نیروي خلفا بر اثر افراط در شرابخواري، شهوترانی، عیاشی، و بیکاري سستی گرفته بود. گروهی از خلفاي ضعیف به تخت نشستند که از مشکلات حکومت به لذتهاي سستی زاي حرام پناه میبردند. فزونی ثروت و آمادگی وسایل راحت و رواج کنیز بازي و لواط در طبقۀ حاکم نیز مؤثر افتاد و نفوذ مخرب آن به مردم نیز رسید و خصایل جنگیشان را از میان برد. مسلماً زبونی و آشفتگی، دست نیرومندي را که براي متحد کردن این مخلوط پراکندة ولایات و قبایل لازم بود پدید نمیتوانست آورد. از اختلافات نژادي و اقلیمی شورشها پدید آمد، به طوري که عرب، ایرانی، شامی، بربر، مسیحی، یهودي، و ترك فقط در کار تحقیر همدیگر متفق بودند. بدتر از همه، در دین اسلام، که سابقاً مایۀ وحدت و اتفاق نظر بود، تفرقه افتاد، فرقهها زاد، و اختلافات سیاسی و جغرافیایی را سختتر کرد. غفلت در کار آبیاري نیز در ضعف و تباهی دولت اثر فراوان داشت. کار آبیاري سرچشمۀ حیات دیار خاور نزدیک است و نیز مایۀ فناي آن. کانالهایی که آب به زمین میرسانند محتاج مراقبت و لایروبی هستند، و این کاري است که افراد و خاندانها از انجام آن عاجزند، و اگر دولت نیز از مراقبت آن عاجز ماند یا اهمال کند، منابع غذایی با جمعیت روزافزون تکافو نمیکند، و ناچار باید گروهی از گرسنگی بمیرند تا توازن میان دو عامل اساسی جمعیت و غذا، که در تاریخ جهان نفوذ فوق العاده دارد، برقرار بماند. اما فقر مردم، که از قحط و امراض عمومی زاده بود، غالباً دست مأمورین مالیات را کوتاه نمیکرد و قساوتشان را تخفیف نمیداد؛ کشاورز و صنعتگر و بازرگان میدیدند، که حاصل کارشان خرج حکومت و جلال حکام میشود. علاقه به کار و کوشش و اقدام و ابتکار از میان رفت، و کار بدانجا رسید که درآمد دولت به مخارج آن نرسید. در آمد کاهش گرفت، و سران دولت نتوانستند مقرري سپاه را منظم برسانند تا بر آن تسلط داشته باشند. به علاوه، ترکان در نیروهاي مسلح دولت جاي اعراب را گرفتند، همچنانکه در سپاه روم ژرمنها جاي رومیها را گرفته بودند. از زمان منتصر تا پایان دولت عباسیان، نصب و عزل خلفا و قدرت دولت و احیاناً کشتن خلیفه به دست ترکان بود. سلسله دسیسههاي کثیف و خونین دربار خلفا سبب شد که تغییرات بعدياي که در این دربار رخ داد ارزش ثبت در تاریخ را نداشته باشد.
ضعف پایتخت، از لحاظ فعالیت سیاسی و نیروي جنگی، ولایتهاي دولت را به تفرقه داد. حکام در مقر خویش حکومت مستقل داشتند؛ و پایتخت خلافت بر آنها تسلطی ناچیز، به اسم، داشت. اینان کوشش داشتند منصب خود را مادام العمر داشته باشند؛ سپس به این اکتفا نکردند و خواستند مقام خود را موروثی کنند. دیار اندلس (اسپانیا) به سال 138 هـ ق (756 ( م از خلافت عباسی جدا شده بود، مراکش به سال 172 هـ ق (788( م ، تونس به سال 185 هـ ق (801( م ، و مصر به سال 254 هـ ق (868 ( م از بغداد جدایی گرفت. نه سال بعد فرمانروایان مصر به شام دست انداختند و تا سال 469 هـ ق (1076م) بر قسمت اعظم آن حکومت داشتند. مأمون به پاداش سردار لایق خود، طاهر، حکومت خراسان را در خاندان وي موروثی کرد و خاندان طاهریان بر ایران حکومت نیمه مستقل داشتند (206 -259 هـ ق، 820-872 ( م تا صفاریان جاي ایشان را گرفتند. مابین سالهاي 317 و 333 هـ ق (929 -944 ( م خاندان شیعه مذهب حمدانیان بر شمال بینالنهرین و شام حکومت داشتند و اعتبار دولت خویش را فزونی دادند و موصل و حلب را به صف مراکز معتبر فرهنگ اسلام آوردند. سیف الدولۀ حمدانی (333 -356 هـ ق، 944 -967 ( م خود شاعر بود، و فارابی فیلسوف و متنبی شاعر بزرگ، که به نزد ادیبان عرب از همۀ شاعران قدیم محبوبتر است،در حلب در دربار بودند، آل بویه، که از دیار کوهستانی مجاور دریاي خزر و فرزند بویه یکی از سرکردگان آنجا بودند، اصفهان و شیراز را بگرفتند و آخر کار به سال 334 هـ ق (945 ( م بر بغداد استیلا یافتند؛ در مدت بیشتر از یکصد سال خلفا تحت نفوذ ایشان بودند، تا آنجا که امیرالمؤمنین تنها رئیس مسلمانان سنی بود، و امراي آل بویه همۀ کار دولت را، که قلمرو آن پیوسته نقصان میگرفت، به کف داشتند. عضدالدوله، قدرتمندترین امیر آل بویه (338 -372 هـ ق، 949 -983 ( م ، پایتخت خود را به شیراز برد که از زیباترین شهرهاي قلمرو اسلام بود. وي براي آبادي دیگر شهرهاي مملکت خویش بی دریغ خرج میکرد، و در عصر او و اخلافش، بغداد چیزي از رونق دوران هارون الرشید را به دست آورد.
به سال 261 هـ ق (874 ( م پسران سامان، که مردي معتبر از پیروان زردشت بود، سلسلۀ سامانی را بنیاد نهادند که تا سال 389 هـ ق (999 ( م بر خراسان و ماوراء النهر حکومت داشت. گرچه معمولا از اهمیت ماوراءالنهر در تاریخ علم و فلسفه سخنی نمیگوییم، در زمان این خاندان، بخارا و سمرقند مرکز معتبر علوم و فنون شد و از این جهت با بغداد همسنگ بود. زبان فارسی در آنجا اعتبار از سر گرفت و بنیاد ادبیات با شکوه آن استوارتر شد. ابن سینا، بزرگترین فیلسوف قرون وسطی، در حمایت سامانیان میزیست و کتابخانۀ معتبر ایشان را، که از کتابهاي گوناگون سرشار بود، در دسترس داشت. رازي، بزرگترین طبیب قرون وسطی، کتاب منصوري را، که یک مجموعۀ مفصل طبی است، به یکی از امیران سامانی هدیه کرد. از آن پس، به سال 380 هـ ق (990( م ، ترکان بر بخارا تسلط یافتند و به سال 389 هـ ق (999 ( م خاندان سامانی را منقرض کردند. در این زمان مسلمانان براي جلوگیري از پیشرفت ترکان به مغرب پیکار میکردند، همچنانکه رومیان مدت سه قرن کوشش داشتند راه هجوم عرب را ببندند؛ بعدها، ترکان ک نیز براي جلوگیري از سیل بنیانکن مغول تلاش می ردند، زیرا فشاري که از فزونی جمعیت بر وسایل معیشت وارد میشود هر چند یک بار به مهاجرتهاي دامنهدار منجر میشود که، از فرط اهمیت، دیگر حوادث تاریخ را ناچیز جلوه میدهد
به سال 351 هـ ق (962 ( م گروهی از ترکان ماجراجو که از ترکستان آمده بودند، به سرداري یک غلام آزاد شده به نام البتکین، بر افغانستان حمله بردند و غزنه را گرفتند و سلسلۀ غزنویان را بنیاد کردند. سبکتکین، که در آغاز غلام البتکین بود و بعداً داماد و متعاقباً جانشین وي شده بود، به امارت رسید (366 -387 هـ ق، 976-997 م ). وي قلمرو دولت خود را تا پیشاور و قسمتی از خراسان توسعه داد. پس از وي پسرش محمود (389-421 هـ ق، 998 -1030 ) م بر همۀایران از خلیجفارس تا رود جیحون تسلط یافت و، پس از هفده جنگ سخت که با انواع قساوت قرین بود، پنجاب را به قلمرو خود آورد و بسیاري از اموال هند را به خزانۀ خویش افزود. چون از غارت سیر شد و از بیکاري که نتیجۀ مرخصی سپاه بود به تنگ آمد، قسمتی از مال و مردان خویش را در بناي مسجد بزرگ غزنه به کار برد؛ یکی از مورخان مسلمان [ابونصر محمد عتبی، مؤلف تاریخ یمینی] دربارة این مسجد میگوید:
در پیش این خانه مقصورهاي بود که در مشاهیر اعیاد و جمعات شش هزار غلام در آن به اداي فرایض و سنن بایستادندي و هر یک در مقام معلوم خویش بی مزاحمت دیگري به عبادت مشغول شدي. و در جوار این مسجد مدرسهاي بنا نهاد و آن را به نفایس کتب و غرایب تصانیف ائمه مشحون کرد، مکتوب به خطوط پاکیزه و مقید به تصحیح علما و فقها. و طلبۀ علم روي بدان نهادند و به تحصیل و ترتیل مشغول شدند، و از اوقاف مدرسه وجوه رواتب و مواجب ایشان موظف میگشت و مشاهدات و میاومتشان رایج میرسید. از سراي امارت تا حظیرة مسجد راهی ترتیب دادند که از مطمح ابصار و موقف انظار پوشیده بود و سلطان در اوقات حاجات، با سنگینی تمام و طمأنینتی کامل از بهر اداي فرایض بدین راه به مسجد رفتی .
محمود بسیاري از علما و شعرا را به دربار خود جلب کرد که بیرونی و فردوسی، سرایندة شاهنامه (حماسۀ بزرگ زبان فارسی)، از آن جمله بودند. فردوسی به دلخواه خود شاهنامه را به محمود هدیه نکرد. محمود در این وقت از هر جهت بزرگترین مرد جهان بود، ولی هفت سال پس از مرگ وي مملکتش به دست ترکان سلجوقی افتاد . خطاست اگر ترکان را قومی وحشی قلمداد کنیم. حقیقت این است که این قوم پیش از حمله به قملرو اسلام انتقال از مرحلۀ توحش به تمدن را آغاز کرده بود ـ درست مانند قبایل ژرمن که به قلمرو امپراطوري روم هجوم بردند. در قرن ششم میلادي ترکان شمال آسیاي مرکزي، که از سواحل دریاچۀ بایکال به طرف غرب به راه افتاده بودند، دستههاي منظمی شدند که هر کدام پیشوایی به نام خان داشتند. از کوههاي مجاور، آهن استخراج میکردند و از آن اسلحهاي میساختند که چون مقرراتشان سخت و محکم بود. بنابراین مقررات، نه فقط در مقابل خیانت و قتل مجازات اعدام را اجرا میکردند، بلکه کیفر زنا و بزدلی نیز اعدام بود. موالیدشان از کشتگان جنگ بیشتر بود. به سال 391 هـ ق (1000 ( م یک دسته از این ترکان که، به نام رئیسشان سلجوق، سلجوقیان خوانده شدند بر ماوراءالنهر و ترکستان استیلا یافتند. محمود غزنوي پنداشت میتواند این نیروي رقیب را متوقف کند و یکی از پسران سلجوق را گرفت و در هندوستان به زندان انداخت (485 هـ ق، 1029م). ولی سلجوقیان از اینکار دلسرد نگردیدند، بلکه هیجانشان فزونی گرفت و به سرداري طغرل، رئیس ماهر و سرسخت خود، بیشتر ولایات ایران را گشودند. آنگاه براي هموار کردن راه پیشرفتهاي آینده، کوشش آغاز کردند و هیئتی به بغداد پیش خلیفه القائم به امراالله فرستادند و مسلمانی خویش را به او خبر دادند. خلیفه امید داشت که این جنگاوران شجاع او را از استبداد آل بویه رهایی دهند، لاجرم کس پیش طغرل فرستاد و از او یاري خواست. طغرل دعوت خلیفه را پذیرفت و به سال 447 هـ ق (1055 ( م به بغداد رفت و آل بویه را از آنجا براند. قائم خلیفه برادرزادة طغرل را به زنی گرفت. خاندانهاي کوچک در غرب آسیاي مسلمان یکی پس از دیگري در مقابل سلجوقیان تسلیم شدند و تسلط بغداد را گردن نهادند. فرمانروایان سلجوقی عنوان سلطان گرفتند؛ براي خلیفه تنها ریاست دینی به جا ماند، ولی در دستگاه حکومت فعالیت تازهاي پدید آوردند که از آن پیش نبود و اسلام را نیز از ایمان پاك و درست نیروي تازه دادند. سلجوقیان، به خلاف مغولان که دو قرن بعد آمدند، مناطق مفتوح خویش را ویران نکردند، بلکه خیلی زود با معنویات فرهنگی که به قلمرو آن آمده بودند خو گرفتند؛ از قسمتهاي پراکندة دولت محتضر اسلام، امپراطوري تازهاي به وجود آوردند؛ و نیرویی در آن دمیدند که توانست در آن کشاکش طولانی میان مسیحیت و اسلام، که آن را جنگهاي صلیبی عنوان دادهایم، مقاومت کند و پیروز گردد.
:ارمنستان پ م1060 -325 287هـ ق – 452 ق هـ
IV-ارمنستان
به سال 1060 میلادي دامنۀ فتوح سلجوقیان به ارمنستان رسید . این سرزمین قضازده قرنهاي دراز دستخوش طمع امپراطوریهاي بزرگی بود که بر آن چنگ انداخته بودند، زیرا کوهستانهاي ارمنستان مانع از این بود که اقوام آن را در راه دفاع خویش متحد شوند، و در عین حال درههاي آن راههاي مناسبی بود که بینالنهرین را به دریاي سیاه پیوند میداد. یونان و ایران براي تسلط بر این راهها و استفاده از آن در بازرگانی و جنگ با هم جنگیدند؛ سپاه ده هزار نفري گزنوفون از آنجا گذشت؛ ایران و روم، ایران و روم شرقی، اسلام و روم شرقی، و روسیه و انگلستان بر سر آن پیکارها داشتند. ولی ارمنستان، علی رغم فشار و حتی تسلط بیگانه، در نتیجۀ فعالیت بازرگانی و کشاورزي و فرهنگ مستقلی که دین و ادبیات و هنر خاص وي زادة آن بود. عملا مستقل ماند. ارمنستان نخستین سرزمینی بود که مسیحیت را دین رسمی کشور کرد (303م). در مجادلهاي که دربارة طبیعت مسیح رخ داد، به طرفداري از مذهب وحدت طبیعت برخاست و این قضیه را که همۀ زبونیهاي جسم انسانی بر پیکر مسیح نیز رواست، نپذیرفت. اسقفان ارمنی به سال 491 میلادي از کلیساي یونان و روم جدا شدند و کلیساي مستقلی پدید آوردند که رئیس مخصوص داشت. تا اوایل قرن پنجم میلادي ادبیات ارمنی به زبان یونانی نوشته میشد. در این وقت اسقف مسروپ الفباي مخصوص زبان ارمنی را به وجود آورد و «تورات» و «انجیل» را به آن زبان ترجمه کرد؛ از آن پس، ارمنستان داراي ادبیات وسیعی شد که قسمت اعظم آن ادبیات دینی و تاریخی بود . ارمنستان از سال 642 تا 1064 میلادي اسماً تابع خلفا بود. اما در همۀ این مدت خودمختار و پیرو دین مسیح بود. در قرن نهم میلادي خاندان باگراتید سلسلهاي بنیاد کردند که رئیس آن لقب «امیرالامرا» داشت و آنی را پایتخت خود کرد؛ ارمنستان در عصر این سلسله تا چند قرن از پیشرفت و آرامش نسبی برخوردار بود. آشوت سوم (952- 977 ( م امیري محبوب بود که کلیساها و بیمارستانها و دیرها و نوانخانههاي بسیار بنیاد کرد و، بنابر روایات، هرگز بدون حضور فقرا بر سفره نمینشست. در زمان پسرش گاگیک (990-1020 (رفاه کشور به کمال رسید: مدرسهها بسیار شد؛ در نتیجۀ رواج تجارت، شهرها ثروتمند شدند؛ هنر رونق یافت؛ و قارص، از لحاظ ادبیات و علوم دینی و فلسفه، همسنگ آنی شد. آنی قصرهاي مجلل و یک کلیساي بزرگ داشت (حدود سال 980م) که شیوة معماري ایران و روم در آنها به کار رفته بود و مجموعهاي از ستونها و قائمهها و طاقهاي قوسی و ضربی و دیگر اختصاصات معماري بود که بعداً به شیوة گوتیک راه یافت. وقتی به سال 989 میلادي گنبد سانتاسوفیا در قسطنطنیه از زلزله ویران شد، امپراطور روم شرقی معمار کلیساي آنی را مأمور تجدیدبناي آن کرد و این وظیفهاي بسیار مشکل و مهم بود.
پایان قسمت 8: خلافت عباسی-ارمنستان
ادامه دارد
تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها
برگرفته از کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت
قسمت های بعدی
تاریخ بدون سانسور-9: اوضاع کشورهای اسلامی : 6285-1058میلادی
656هـ ق-7 هـ ق
اقتصاد، ایمان، ملت، دولت، شهرها،
تاریخ بدون سانسور-10: فکر و هنر در ولایتهای خاوری اسلام : 632-1058میلادی
دانشوری، علوم، پزشکی، فلسفه، تصوف و بدعت، ادبیات، هنر، موسیقی،
تاریخ بدون سانسور-11: اسلام در غرب : 641-1086میلادی
فتح افریقا، تمدن اسلام در افریقا، اسلام در حوزه مدیترانه ، اسلام در اسپانیا، تمدن در اسپانیای مسلمان،
تاریخ بدون سانسور-12: عظمت و انحطاط مسلمانان : 1058-1258میلادی
شرق اسلامی، مسلمانان در مغرب، جلوه هایی از هنر اسلامی ، عصر عمرخیام، عصر سعدی، علوم اسلامی، غزالی و تجدید حیات دینی، ابن رشد، حمله مغول، اسلام وجهان مسیحیت
—————————————————————————————————-
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر

اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد، نقدی بر اسلام ستیزی کور ، مبارزین دیروز شکنجه گران امروز، ستم بر یهودیان در طول تاریخ
نوامبر 14, 2021
داود باقروند ارشد
فهرست مطالب
پیشگفار. 1
ضدیت و دنباله روی کور عارضه عمومی..
ریشه عدم توسعه و عقب ماندگی ما ایرانیان چیست و کجاست؟.
جنایات علیه یهودیان.
رویکرد درست به تاریخ.
یهودیان در طول تاریخ.
یهودیان در اسپانیا
پناه بردن یهودیان به مسلمانان.
یهودیان در ایتالیا
انگلستان و یهودیان.
شکنجه های قرون وسطایی برای غصب اموال یهودیان توسط پادشاهان انگلیس..
یهودیان در آلمان.
ربودن کودکان یهودیان و مسیحی کردن آنها
یهودیان در لهستان.
یهودیان و روسیه.
ایران و جماعات یهودي مشرق زمین.
مهاجرت یهودیان به ایران برای نجات..
مسلمانان همواره خوش رفتار بودند؟.
ابن میمون.
یهودیان در اسپانیای مسلمان.
یهودیان در اسپانیای مسیحی..
زندگی یهود در جهان مسیحیت..
پایان سخن.

اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد
نقدی بر اسلام ستیزی کور و اسلام داعشی درلباس دمکراتیک
پیشگفار
نگارنده در این نوشته نه قصد دفاع از اسلام و نه دفاع از هیچ قوم و مذهب دیگری را دارد. بلکه اشاره ای و نقدی است بر تحریف و سیاه نمایی تاریخی مبتنی بر کینه و نفرتهای سیاسی که در هر مقطع از تاریخ ما ایرانیان متناسب با شرایط و مقطع موجود و با اهداف مشخص ظهور یافته است. سیاه نمایی تاریخی ای که پهلویها علیه قاجارها بکارگرفتند، در زمان پهلویها علیه آنها بکار بسته شد، و امروزه نیز همساز و همراه با مراکز جهانی نه فقط علیه حکومت حاضر که علیه اسلام بکار برده میشود. طوریکه ایرانی تاریخش یا سفیدِ سفید است و یا سیاهِ سیاه، بسته به اینکه چه کسی آنرا تببین و نگاشته باشد. آنهم توسط کسانیکه متاخیرین به اسلام ستیزان دنیای مسیحیت و صهیونیتی که اهداف مشخصی را دنبال میکنند، در جامعه خارج و بعضا داخل کشور چه بدلایل و انگیزه های سیاسی و منافع شخصی، یا در فقدان خرد و اندیشه ورزی در هم افزایی با نفرت و کینه ورزی در یک ضدیت کور چنان بجان تاریخ میافتند و رفتاری با آن میکنند که مستبدین با مخالفین سیاسی خود میکنند. از آن دست تاریخدانهایی که متکی به همان منافع لحظه ای و کور و بیخردی، در زمانی نه چندان دور عاشق و دل خسته همان تاریخی بودند که در برهه ای دیگر باز به میل و تمایل روزشان بکلی منکر همان تاریخ میگردند. روزی سفیدِ سفید، روزی دیگر سیاهِ سیاه.
ضدیت و دنباله روی کور عارضه عمومی
علت پرداختن نگارنده به چنین موضوعی به این حقیقت برمیگردد که در جستجوی آزادی و دمکراسی، گرفتار مدعیان خدایان آزادی که خدایان استبداد و ظلم و ستم و زندان و شکنجه و وطن فروشی بودند شد. تا بعد از نجات از اسارت 35ساله از تشکیلات خرد و اندیشه و انسان سوز فرقه رجوی، مانند تشنه ای بدنبال گمشده اش در آزادی باشد.
در فرقه رجوی مقدم ترین مقوله ای که به آتش کشیده میشود فکر و خرد و اندیشه ورزی از طریق مغزشویی و ممنوعیت مطلق مطالعه است. مطالعه کننده مارک “طعمه وزرات اطلاعات” ودر ادامه “بریده مزدور” دریافت میکند. تا بتوان او را به طراز موجود وحشی رام شده در دست رهبری، آماده برای هر عمل شنیعی تنزل داد. که رجویها چنین کیفیت حیوانی را وحدت فرد با رهبری عقیدتی مسعودرجوی میخوانند.
جهت تضمین تداوم “وحدت فرد با رهبری” فرد باید از هر گونه ارتباطی با جهان خارج قطع باشد بویژه از مطالعه. بطور روزانه باید طی گزارشاتی، فاکتهایی از خودش ارائه کند که خودش را مطلقا بی آبرو کند تا از این طریق “رهبری عقیدتی به آبرو برسد. درغیر اینصورت بشدت تنبیه میشود. رجوی مستمر تکرار میکرد “زنان مغزشان بسانِ کاغذ سفید، خالی است” هرچه بخواهم در آن مینویسم و قابل کنترل هستند. ارتقاء یک شبه آنها به بالاترین درجات تشکیلاتی عملا چیزی جز تنزل زنان مبارز کشور به زنان حرمسرا حتی کمتر از زنان حرمسرای ناصری نبود. ستمی بزرگ به زنان ایرانی.
بدنبال گمشده
پس از آزادی به میزانی که زندگی و مشغله های کاری و خانوادگی وصدمات و بیماریهای ماندگاری که از حضور در فرقه رجوی بر تن و جان و روح و روان اجازه داده است همواره بدنبال گمشده ام دست به مطالعه زده ام.
گمشده ام اما، پاسخ به این مجموعه سوال بود که:
چرا این نسل چنین سرنوشتی پیدا کرد؟ چرا شاه را که میگفت “خدا شاه میهن” سرنگون کردیم؟ مگر بخاطراستبداد و زندان و شکنجه و نوکری اش برای بیگانه نبود؟ چرا بلافاصله بدبنال استبداد “ایران رجوی رجوی ایران” رفتیم؟ چرا بلافاصله عده ای در سمت پوزیسیون، در زندانهای اوین و.. و عده ای در سمت آپوزیسیون توسط رجویها در زندانهای منصوری(پایگاه نظامی مجاهدین در کردستان عراق) و زندانهای قرارگاه اشرف و حتی در همان پایگاه های شهری در تهران به فرماندهی حسین ابریشمچی و مسعودقربانی و مهران اصداقی (شرح ماجرا را از زبان یک عضو خانه تیمی مجاهدین حمید رضا ابراهیم پوردر تهران اینجا بشنوید) بخدمت شکنجه، قتل و سوزاندن مخالف بر آمدند؟ چرا همین به اصطلاح آزادیخواهان!! بدستور رجوی در همان تشکیلات دست به ساختن زندان و شکنجه و قتل همدیگر زدند؟ چگونه و چرا میتوان با تاکتیک سیاه نمایی متکی به جهل و بی خردی و یک سویه نگری، چنان ظرفیت دنباله روی کورکورانه در یک نسل با چنین عمقی ایجاد کرد که تن به شکنجه و قتل همسنگران و تحویل آنها به زندانهای ابوغریب صدام حسین بدهند، جوانان مدافع کشورشان را در مرزها کشتار کنند؟ در زمانیکه خود اسیرترین اسیر تاریکی و تباهی هستند خود را نوک پیکان تکامل و آزادیخواه ترین آزادیخواهان بشمارند!!!!؟
چرا آنها که شاه را سگ زنجیری آمریکا[1]، میخوانند و شعارهای “خلق قهرمان” و سرود “مرگ برآمریکا”[2] میساختند و سرمیدادند، باز در دنباله روی کور از یک خود شیفته، خود چنان به سگ زنجیری و نوکر بی اختیار صدام و آمریکا حامی او در آمدند که آمار کشتارشان از ایرانیان چه در شهرها چه در مرزهای کشور از جمع کشتار شاه و پدرش بالاتر رفت؟ چرا در بین ایرانیان خود شیفتگی افتخار و خود شیفته پروری تا این میزان متداول است؟
فاجعه بارتر اما، چــــــــــــــــــــرا در آزادی خارجه، بعد از 42 سال، در، برای این نسل، کماکان بر همان پاشنه میچرخد و ضدیت و دنباله روی کور با همان فرهنگ نازل، به “خودشیفته-دیکتاتور” سازی، “خودشیفته-دیکتاتور” پروری، و “خودشیفته-دیکتاتور” پرستی مشغول است؟
سلطنت طلبها در ضدیت کور با ایرانی سرنگون کننده شاه، آتش بیار معرکه بازگشت استبداد شاهنشاهی هستند. همینها که با شاه نان اسلام پناهی را میخوردند، بجان اسلام افتاده اند. عده ای آیت الله زاده، و حوضه علمیه رفته و حزب خلق مسلمان کاشته، بعد از چهل سال ضمن ضدیت با اسلامی که منشاء آب و نان آنها بوده امروزه بدنبال سلطنت هستند. یا آنها که در نشستن بر سرسفره سرنگونی شاه در گرفتن پست و مقام رادیو تلویزیونی گوی سبقت را از همه ربوده بودند، امروزه با التماس به سلطنتی که محلی به وی نمیگذارد سکولار و ضد مذهب شده اند. یا انقلابیون!!ضد امپریالست مدل اسلامِ توحیدی که کورکورانه اعدامهای خلخالی و شکنجه گاههای رجوی را مهر میکردند امروزه در یک کارگاه سیاه و سفید سازی تاریخی به ضدیت با اسلام برخواسته اند. و یا فریب خوردگانِ شعارِ مبارزه ضد آمریکایی، با تابلو “زندانی دهساله مقاوم” و پای موضعِ “اسلامِ توحیدی”! مدل عبور کرده از “چرخه گشت سپاه” امروزه ضمن پهن کردن فرش قرمز برای همان آمریکا جهت بمباران هرچه بوی اسلام میدهد به ضدیت کور با اسلام پرداخته اند.
قبل از تحریک کینه و نفرت منجر به قضاوت کور دیگری و محکومیت نگارنده به جرم دفاع از اسلام و زدن مارکهای متداولی چون مزدور، سگ زنجیری، و اینکه “اساسا آموزش مزدوری او این بوده که بیاید به منی که خودم مرتب دارم میگویم خود شیفته هستم بگوید خود شیفته”!!!، باید نوشت که مشکل نه با مخالفت شما با اسلام و نه با خودشیفته بودن شما ست، مشکل با نسلی است که اینگونه در یک رویکرد ژورنالیستیِ بازاری، با محوریت التیام بخشیدن به خشم و کینه ها، با قلب کردن تاریخ و یا بیان بخشهای تاریک یک تاریخ بدون یک رویکرد تحقیقی با سیاه نمایی، آدرس کاملا غلط برای ریشه مشکلات میدهند و در نتیجه نسلی را بصورت تاریخی فریب داده و دوباره به قربانگاهی که توسط خود همین خودشیفته های کینه ورز و طلبکار مردم همچون گذشته در آینده نیز خواهند ساخت هدایت میکنید.
زندانیان و مبارزان مقاوم دیروز شکنجه گران امروز
به مفتخران خود شیفتگی و حامیانشان باید گفت، تمامی جنایات و کشتاریکه در تاریخ رقم خورده با موتور محرکی چون منافع شخصی(رویکرد ژورنالیستی در امر حیاتی سیاست)، کینه ورزی نسبت به دگر اندیش(عدم تحمل انتقاد)، و خودشیفتگی (استبداد رای) صورت گرفته است. یعنی تکرارِ سناریوِ “زندان و شکنجه و اعدام”بعد از انقلاب 22 بهمن دیگری. فراموش نکنید همه مدعیان سرنگون کنندگان شاه، ضد زندان و شکنجه و اعدام و…و بعضا خود زندانی مقاوم! بودند. از خانواده رضایی ها سمبل! مبارزه با استبداد شاه گرفته تا لاجوردی و مجید معینی قهرمان مقاومت در زیر شکنجه های شاه، که امروزه هم مجید معینی (با اسم مستعار “آقا” در تشکیلات مجاهدین) و هم محسن رضایی (برادر احمد، رضا و مهدی رضایی و پسر خانواده رضایی) و بقیه سران تشکیلات همچون مهدی ابریشمچی و… خود از شکنجه گران فرقه رجوی از آب در آمدند.
حسین ابریشمچی
لاجوردی
مجید معینی آقا
محسن رضایی
مسعود قربانی شکنجه گر
مهدی ابریشمچی
مهران اصداقی

نسلی که یک روز در ضدیت با شاه “سگ زنجیری” آمریکا! مانند آن مبارزِ صادق، گلسرخیِ مارکسیست، از مولایش علی مدد میجوست، روزی بیژن جزنی ها با اسلام را افیون توده ها نامیدن برای مبارزه با عامل عقب ماندگی دست به مبارزه با محمدرضا شاه میزند، روزی حنیف نژادها با تکیه نه به “اسلام” که با “اسلام ناب توحیدی” من در آوردی دست به مبارزه با عامل عقب ماندگی برای نجات کشور میزنند، که محصول مبارزه آنها همانگونه که در فرقه رجوی شاهدیم چیزی جز فرقه ای خطرناک با افکاری فرای داعش نیست. و شعارها و آدرسهای غلطی همچون تا اسلام کفن نشود این وطن وطن نشود که توسط مراکز مشکوک منتشر و توسط بیخردان کینه توز و کینه ورز و بعضا “بحق خشمگین” بازنشر میشود. اینها چیزی نیست جز ادامه آدرس غلط دادن به مردم ایران در مورد علت عدم توسعه و پیشرفت. قطعا خواننده خرد ورز تصدیق میکند که نه با این نوشته کسی مسلمان میشود و نه از اسلام بر میگردد. تجربه نشان داده، مردم بزرگ ایران در مسیر تاریخی خود قطعا در نهایت مسیر صحیح و تفکر مناسب را خواهند یافت. چنانچه طی چهل و دو سال گذشته نه به مارکسیستها (چه نوع متکی به اسلام چه نوع ضد اسلام) و نه به مسلمان نماهای توحیدی، هیچ تمایلی نشان نمیدهند.
ریشه عدم توسعه و عقب ماندگی
در بحثهای آینده خواهیم دید که کشورهای مختلف جهان همچون ایران چرا عقب مانده اند؟ چرا توسعه نیافته اند؟ و هیچ ربطی هم نه به مذهب نه به ملیت و نه حتی به فرهنگ و جغرافیا نداشته است. طی تحقیقات مفصل (سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، جغرافیایی-اقلیمی و…) که دانشمندان جهان [3] در سالهای اخیر بر روی اغلب کشورهای جهان چه پیشرفته مانند انگلستان، آمریکا و ژاپن و چه کشورهای عقب مانده ای از نظر توسعه مانند کشورهای آمریکای لایتن، آفریقا، و حتی کشورهای کمتر توسعه یافته اروپای شرقی و آسیای جنوب شرقی نموده اند، همگی به یک عامل عقب ماندگی در توسعه اشاره میکنند، آنها حتی سیاستهای مرسوم اقتصاد کلان را از هر نوع که باشد را علت ثانوی میخوانند. آنچه آنها بر اساس تجارب پرهزینه کشورهای مختلف جهان در طول تاریخ ریشه توسعه نیافتگی کشورها یافته اند، بعنوان رابطه دولت-ملت از آن یاد میکنند. و در بررسی تک تک کشورها از فوق پیشرفه تا عقب مانده ترین در همه قاره ها مستقل از دین و مذهب و فرهنگ و زبان، … این علت را بوضوح مشاهده کرده اند. در آینده طی سلسله بحث هایی به بخش عمده این تحقیقات خواهیم پرداخت و در کشورهای مختلف را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
در وادی گمشدگی، و بدنبال گمشده، اما قبل از همه لازم است به یکی از عمده ترین بخشهای بحث اسلام ستیزی که در تاریخ معاصر، صهیونیستها و مراکز متصل به قدرت جهانی با اهداف مشخص استعماری و سلطه جویانه، سردمدار و هدایت کننده آن بوده اند با نگاهی گذرا به تاریخ جهان با استناد به تاریخ نویسان معتبر جهان و اتفاقا به سرنوشت و تاریخ یهودیان میپردازیم.
جنایات علیه یهودیان، و جنایات صهیونیزم
علیرغم اینکه نگارنده نسبت به ظلم و ستمی که درمورد فلسطینیان بعد از استقرار رژیم صهیونیستی در فلسطین توسط استعمار انگلیس و جنایاتی انجام شده علیه مسلمانان که کمتر از هولوکاست هیتلری نیست، اعلام انزجار کرده و میکند، در همین وادی گمشدگی و بدنبال یافتن درب خروجی از گمشدگی در هر کتابی که خواندم بویژه کتب تاریخی، توسط هر کسی از هر قوم و قبیله و فرهنگ و کشوری که بودند، با این وجود در تمامی منابع تاریخی استناد شده توسط تاریخ نویسان معتبر جهان چه در میان مسیحیان، مسلمانان، یهودیان و …، آنچه باعث شگفتی است، ظلم و ستمی است که معتقدین به آئین یهود طی چند هزار سال گذشته متحمل شده اند.
شگفت انگیز اینکه سرچشمه همه ظلم و ستم علیه یهودیان نه تنها هیچگاه مسلمانان نبودند، بلکه برعکس هرکجا یهودیان به آسودگی و در رفاه و صلح و آرامش زندگی کرده اند در جهان و تمد ن اسلامی بوده و تحت حکام مسلمانی که بر جهان بعنوان فرهنگ برتر جهان در مقطعی چند صد ساله حاکم بوده اند، بوقوع پیوسته است.
رویکرد درست به تاریخ
یک نمونه از رویکرد خرد ورزانه و عاری از کینه و نفرت کور به تاریخ را در زیر بخوانید:
در واقع خوانندگان عادي از این گفتگوي دراز دربارة تمدن اسلامی حیرت میکنند، و دانشوران از اختصار بیمورد آن تأسف میخورند. تنها در دورانهاي طلایی تاریخ بوده است که جامعه اي میتوانسته مانند اسلام، در مدتی به همین کوتاهی ـ چهار قرن فاصله هارون الرشید با ابن رشد، اینهمه مردان معرف در زمینۀ حکومت، تعلیم، ادبیات، لغتشناسی، جغرافیا، تاریخ، ریاضیات، نجوم، شیمی، فلسفه، و پزشکی به وجود آورد. قسمتی از این فعالیت درخشان از میراث یونان مایه گرفت؛ اما قسمت اعظم آن، بخصوص در سیاست و شعر و هنر، ابتکاراتی گرانبها بود. اوج نهضت اسلامی از بعضی جهات آزادي خاور نزدیک از نفوذ علمی یونان بود که نه فقط در ایران ساسانی و هخامنشی رواج داشت، بلکه در یهوداي سلیمان، آشور آسور بانیپال، بابل حموربی، اکد سارگن، و سومر شاهان ناشناس نیز بسط یافته بود. بدین سان، یک بار دیگر معلوم میشود که حلقه هاي تاریخ به هم پیوسته است: زیرا زلزله ها، امراض فراگیر، قحطیها، مهاجرتهاي مخرب، و جنگهاي مهلک پایه هاي اساسی تمدن را نابود نمیکند. یک فرهنگ جوانتر این مایه ها را از دل آتش میرباید و با تقلید و اقتباس، و سپس با ابداع و ابتکار، آن را استمرار میدهد تا روح زنده و جوانی یک قوم تجلی کند. همچنانکه بنی آدم اعضاي یکدیگرند، و نسلهاي مختلف لحظه هایی از نسل بزرگ بشري هستند، تمدنها نیز واحدهایی از یک کل بزرگترند که تاریخ نام دارد و مراحل مختلف زندگی انسانیت هستند. تمدن مایه هاي گوناگون دارد و حاصل تعاون اقوام و طبقات و ادیان مختلف است، و کسی که در تاریخ تمدن مطالعه میکند نمیتواند به نفع یک قوم یا یک دین تعصب به کار برد. بنابراین، محقق اگرچه به حکم روابط محکم خویشی متعلق به کشورش است، در عین حال احساس میکند که جزو تبعۀ قلمرو عقل است که دشمنی و مرز نمیشناسد. اگر در اثناي مطالعات خود تابع تعصبات سیاسی، یا تبعیضات نژادي، یا خصومتهاي دینی باشد، شایستۀ عنوان خود نیست؛ او باید هر ملتی را که مشعل تمدن را میافروزد و میراث خویش را غنا میبخشد سپاس دارد و تجلیل کند. [4] ««ویل دورانت فیلسوف و تاریخ نگار آمریکایی»» در کتاب تاریخ تمدن ص 2030
توجه میدهم که نظر فوق متعلق به یک فیلسوف و تاریخ نگار آمریکایی[5] که مادرش میخواست کشیش گردد است.
حقایق تاریخی در مورد یهودیان
یهودیان در طول تاریخ
بقاي یهودیان، از خلال نوزده قرن مشقت و کینه توزي، تلاش غم انگیزي است در تاریخ جهالت، نفرت، جرئت و به خود آیی از فشار ظلم. محرومیت از وطن، اجبار به پناهندگی در اقلیت نشینهاي نژادي در میان دشمنان سختدل، دمادم در معرض خفت و ظلم و مصادره ناگهانی اموال و اخراج یا قتل عام بودن، و در عین حال نداشتن هیچ وسیله دفاع غیر از شکیبایی، زیرکی، عزم آمیخته به یاس، و ایمان مذهبی، همه با هم موجب شدند که یهودیان چنان روزگاران سیاهی را سپري کنند که هیچ قومی در تاریخ متحمل نشده است.
یهودیان در اسپانیا
در اسپانیا که انقراض یهودیان ظاهرا کامل شده بود و فقط همچون جریانی پنهانی در خون اسپانیا باقی ماندند یکی از اسقفهاي اسپانیایی در سال 1595 با رضایت کامل میگفت که یهودیان از دین برگشته با ازدواج با مسیحیان رو به تحلیل رفته اند و اکنون اعقاب آنان مسیحیان خوبی هستند. دستگاه تفتیش افکار با وي همعقیده نبود. در سال 1654ده نفر را در کوئنکا و دوازده تن دیگر را در غرناطه سوزاندند; در سال 1660 هشتاد و یک نفر در شهر سویل بازداشت شدند و هفت نفر را به جرم انجام مخفیانه مراسم دینی یهود سوزاندند. در پرتغال بسیاري از یهودیان نودین (مارانوها ) هنوز پنهانی به انجام تبلیغ آیین یهود در خانههاي خود ادامه میدادند; بیش از یکصد نفر شان در میان سالهاي 1565 و 1595 به عنوان [6] قربانی دستگاه تفتیش افکار شدند. یهودیان مخفی، علیرغم مخاطرات کشف شدنشان، به عنوان نویسنده، استاد، بازرگان، کارشناس امور مالی، و حتی راهب و کشیش جایی ناپایدار در زندگی پرتغالی براي خود یافتند. فعالیت دستگاه تفتیش افکار پرتغال پس از ادغام پرتغال در اسپانیا(1580) ،رو به افزایش گذاشت. [7]
دربیست سال بعد از آن، پنجاه مورد آدمسوزي با 162 محکومیت به مرگ و 2,979 توبه کاري به وقوع پیوست. یکی از فرایارهاي بیست و پنج ساله فرانسیسی به نام دیو گودا آسومسائو را، پس از اینکه بازگشت خود را به دین یهود اعلام کرد، در آتش سوزاندند. بسیاري از مارانوها، که دستگاه تفتیش افکار پرتغال را وحشیتر و درندهتر از سازمان مشابه در اسپانیا دیدند، به اسپانیا کوچ کردند. در سال 1604 ،مبلغ 1860000 دوکا به فیلیپ سوم، چیزي کمتر از آن را هم به وزراي وي، رشوه دادند و شاه را متقاعد کردند تا از پاپ کلمنس هشتم امریهاي به عنوان مفتشین پرتغالی بگیرد تا زندانیان مارانویی خود را فقط با توبه کاري روحی آزاد سازند. در یک روز (16 ژانویه 1605 ) 410 تن از این قربانیان آزاد شدند. لیکن اثر این رشوه به مرور زمان و بلافاصله پس از مرگ فیلیپ سوم (1612 (از بین رفت و ترور دولت پرتغال مجددا نیرو گرفت. در کویمبرا، مرکز فرهنگی این پادشاهی، در سال 1626 ، 247 نفر یهودی به این نحوی بازداشت شدند. در عرض بیست سال (1620 -1640) 230 یهودي پرتغالی را شخصا و تمثال 161 نفر را، که گریخته بودند، سوزاندند و 4995 تن با مجازاتهاي کمتر تطهیر شدند. هزاران نفر از مارانوها با به خطر انداختن جان و مال و با ترك مال و منالشان، همان طور که از اسپانیا فرار کرده بودند، از پرتغال گریختند و در چهارگوشه دنیا پراکنده شدند.
پناه بردن یهودیان به مسلمانان
اکثر سفاداریهای تبعیدي به دامان اسلام پناه آوردند و به ماندگاه هاي یهودي افریقاي شمالی، سالونیک، قاهره، قسطنطنیه، آدریانوپل، ازمیر، حلب، و ایران پیوستند یا خود ماندگاه هایی تشکیل دادند. یهودیان در این مراکز از قدرت سیاسی و اقتصادي محروم بودند، ولی بندرت مورد آزار جسمی قرار میگرفتند. آنان نه تنها به عنوان پزشک، بلکه در امور کشوري نیز به مدارج عالی رسیدند. یوسف ناسی، یکی از مارانوها، طرف توجه خاص سلیم دوم سلطان عثمانی بود، که ملقب به دوك ناکسوس گشت(1566) و درآمد ده جزیره دریاي اژه متعلق به او شد. یک یهودي آلمانی به نام سلیمان بن ناتان اشکنازي در سال 1571 سفیر دولت ترکیه در وین بود و در آنجا مذاکره صلحی را که جنگ با باب عالی را تا چندي پایان بخشید آغاز کرد.
یهودیان در ایتالیا
بخت و اقبال یهودیان در ایتالیا به تناسب نیازمندیها و خلقیات دوکها و پاپها دستخوش نوسان بود. زندگی در میلان و ناپل، که تحت قلمرو اسپانیا بود، تقریبا براي ایشان غیرممکن بود; در سال1669 فرمانی صریح آنها را از کلیه مایملک اسپانیاییشان محروم ساخت.
تقریبا همه یهودیان در (جودکا) یا محلات یهودي نشین میزیستند، ولی در آنجا محدود نبودند; در این گتو[8] خانوادههاي ثروتمند و خانه هاي زیبا بسیار بودند، و یک کنیسه مجلل و آراسته، که در 1584 بنا شده بود، در سال 1655 تحت نظر بالداساره لونگنا، معمار نامدار، تجدید بنا شد. شش هزار یهودي ونیز از نظر سطح فرهنگی از دیگر اجتماعات یهودي برتر بودند. در سال 1560 یک مهاجر نشین دیگر از مارانوهاي پرتغال در فرارا مستقر شد، ولی در سال 1581 به دستور پاپ، که او نیز تحت فشار دستگاه تفتیش افکار پرتغال قرار گرفته بود، ساکنین آن پراکنده شدند. در مانتوا، دوکهاي گونتساگا از یهودیان پشتیبانی به عمل میآوردند، لیکن، در ۵٠١۵ نوبت هاي معین، جریمه هایی به صورت باج و خراج یا به صورت (وام) بر آنها تحمیل میکردند. و در 1610 همه یهودیان مانتوا ناچار شدند در گتوي محصوري زندگی کنند که دروازه هاي آن را هنگام غروب میبستند و صبح خیلی زود باز میکردند. [9]
هنگامی که در مانتوا طاعون شیوع یافت، یهودیان را متهم به آوردن آن کردند; و زمانی که در جنگ جانشینی مانتوا، لشکریان امپراطور آن شهر را گرفتند، گتو را غارت کردند، پول و جواهراتی به ارزش 800000 سکودو به غارت بردند، و به یهودیان دستور دادند تا مانتوا در عرض سه روز ترك کنند و فقط آن مقدار مالی را که میتوانند حمل کنند با خود ببرند پدر رم، پاپ پیوس پنجم (1566) به کلیه مقامات کاتولیکی فرمان داد تا محدودیتهاي قانونی و عدم صلاحیت یهودیان را با شدت تمام به مورد اجرا بگذارند. از آن پس، قرار شد در گتوهایی که طبیعتا از جمعیت مسیحی جدا شده بودند زندگی کنند، لباس مخصوص بر تن کنند یا علامت ویژهاي (غیار) به خود بیاویزند، از تملک زمین محروم شوند، و در هر شهر بیش از یک کنیسه نداشته باشند. [10]
در رم، که قبلا پاپها معمولا از یهودیان حمایت کرده بودند، پاپهایی که پس از سال 1565 آمدند، به استثناي پاپ سیکستوس پنجم، به صدور یک رشته فرمانهاي خصمانه دست زدند. پاپ پیوس پنجم (1566 (به کلیه مقامات کاتولیکی فرمان داد تا محدودیتهاي قانونی و عدم صلاحیت یهودیان را با شدت تمام به مورد اجرا بگذارند. از آن پس، قرار شد در گتوهایی که طبیعتا از جمعیت مسیحی جدا شده بودند زندگی کنند، لباس مخصوص بر تن کنند یا علامت ویژهاي (غیار) به خود بیاویزند، از تملک زمین محروم شوند، و در هر شهر بیش از یک کنیسه نداشته باشند.[11]
در 1569 پاپ پیوس پنجم، طی توقیعی که آنها را به رباخواري، واسطگی، جادوگري و طلسمکاري متهم میکرد، دستور داد که کلیه .یهودیان از قلمروهاي پاپ، به استثناي شهرهاي آنکونا و رم، بیرون رانده شوند
گرگوریوس سیزدهم 1581 مسیحیان را از استخدام پزشکان یهودي منع کرد، دستور داد کتابهاي عبري را ضبط کنند، و مجددا یهودیان را مجبور کرد (1584 (تا در مراسم موعظهاي که به منظور تشویق آنان در گرویدن به دین مسیح صورت میگرفت شرکت جویند.
پاپ کلمنس هشتم حکم اخراج را تجدید کرد (1593 (تا سال 1640 تقریبا همه یهودیان ایتالیا در گتوها به سر میبردند; زمانی که میخواستند از آن قدم بیرون نهند، میبایست نشان طایفهاي خود را بزنند; از کار کشاورزي و پیوستن به صنف محروم بودند.
مونتنی، که در سال 1581 در رم به سیر و سیاحت مشغول بود، نوشته است که چگونه یهودیان را در روزهاي سیت ناچار میساختند که شصت نفر از جوانان خود را به کلیساي سانت آنجلو در پسکریا براي شنیدن موعظه دینی به منظور برگشت از دین بفرستند. جان اولین این مراسم را در ژانویه 645 در شهر رم شاهد بود و ملاحظه کرد که یهودیان (بندرت از دین خود دست بر میدارند). بسیاري از خصوصیات نازیباي جسم و شخصیت یهودیان در نتیجه اسارت طولانی، خفت، و فقر بود. [12]
در ایتالیا عدة آنها بسیار بود، و هر چند که گاهی مورد اذیت و آزار نفوس مسیحی قرار میگرفتند، با اینهمه، اغلب در کنف حمایت امپراطوران مشرك، امپراطوران مسیحی، تئودوریک اول، و پاپها بودند. در اسپانیا، قبل از قیصر، اماکنی یهودينشین به وجود آمده بود و، بی آنکه کسی متعرض آنها شود، در دوران حکومت امپراطور مشرك، رشد و گسترش یافته بودند؛ در دوران سلطۀ ویزیگوتهاي پیرو آریانیسم به رفاه و آسایش رسیدند، لکن بعد از آنکه رکارد، شاه ویزیگوتهاي اسپانیا (586 – 651 ،(اعتقادنامۀ نیقیه را پذیرفت، یهودیان سخت مورد تعقیب و آزار قرار گرفتند. [13]
انگلستان و یهودیان
در فاصله بین تبعید یهودیان از انگلستان در سال 1290 تا به قدرت رسیدن کرامول در سال 1649 ،هیچ یهودي را قانونا به انگلستان راه ندادند. عده معدودي یهودي پیله ور در روستاها، و تعدادي بازرگان و پزشک در شهرها دیده میشدند; ولی آنچه که انگلیسیهاي دوره الیزابت از یهودیان میدانستند یا میپنداشتند از ادبیات یا شایعات مسیحی سرچشمه میگرفت. از روي همین منابع بود که مارلو باراباس خود، و شکسپیر شایلاك خویش را تجسم بخشیدند .
عدهاي از منتقدان فکر کرده اند که شکسپیر به پیشنهاد گروه نمایشهاي خود، که میخواست از طوفان احساسات ضد یهودي سال 1594 به سبب اعدام رودریگو لوپش در انگلستان سود جوید، تاجر ونیزي را نوشت. این شخص به قصد مسموم کردن ملکه الیزابت متهم شده بود، و به سال 1594 او را به دار آویختند. شکسپیر، که با اسکس دوست بوده است، تاجر ونیزي را دو ماه پس از این اعدام مینویسد; و مسلما بسیاري از تماشاگران متوجه شدند که قربانی مورد نظر ایلاك (شخصیت یهودي آن داستان) هم آنتونیو نام داشته است. گسترش کتاب مقدس، که با نسخه شاه جیمز تسریع شده بود، احساسات ضد یهودي را با آشنا کردن بیشتر انگلستان با عهد قدیم تعدیل کرد. [14]
روحانیان اصرار داشتند که یهودیان در قلمرو مشترک المنافع مسیحیت جایی ندارند; نمایندگان بازرگانی ایراد میگرفتند که بازرگانان یهودي تجارت و ثروت را از دست مردم انگلیسی میربایند. کنفرانس راي داد که یهودیان نمیتوانند در انگلستان منزل بگیرند، اکثریت مردم با دادن این اجازه ورود مخالفت میکردند. شایع شده بود که اگر به یهودیان اجازه ورود به انگلستان بدهند، کلیساي جامع سنت پول را به کنیسه مبدل خواهند ساخت. ویلیام پرین، که بیست و هفت سال پیش از آن با انتشار رساله هیستریو ماستیکس ضد نمایشهاي تئاتري غوغایی به پا کرده بود، اکنون نیز با انتشار رسالهاي تقاضاي درنگ در صدور حکم موافقت با ورود یهودیان کرد و اتهام پیشین را علیه یهودیان، مبنی بر اینکه آنان سکهساز قلب و قاتل کودکان هستند، از نو مطرح ساخت(1655-1656 ( . تامس کالیر، که یک پیرایشگر احساساتی بود، به پرین پاسخ گفت، ولی با اصرار بر اینکه به یهودیان باید همچون بندگان برگزیده خدا احترام گذاشت، این دعوي را بیاثر کرد.
منسی[15] خودش با نوشتن یک دفاعیه (1656 (از مردم انگلیس تقاضاي عدالتخواهی کرد; آیا آنها [16] او نشان داد که چه سان در طول تاریخ شاهدان دروغین چنین اتهاماتی بیاساس را علیه یهودیان عنوان کرده اند یا بر اثر شکنجه وادار به انجام چنین کاري شده اند; [17]
شکنجه های قرون وسطایی برای غصب اموال یهودیان توسط پادشاهان انگلیس
در 1187 ،هنري دوم مالیات مخصوصی به ملت انگلیس بست، یهودیان مجبور شدند یک چهارم و مسیحیان یک دهم دارایی خویش را براي این منظور تسلیم کنند. در این مورد تقریباً نصف تمام مالیات موضوعه را یهودیان پرداختند. گاهگاهی «یهودیان جور مملکت را میکشیدند » . در 1210 میلادي، جان [لکلند]، پادشاه انگلیس، فرمان داد که کلیۀ یهودیان کشور، اعم از مرد و زن و بچه، را زندانی کنند؛ مبلغ 66000 مارك از آنها به عنون باج گرفتند؛ و آنهایی را که مظنون به پنهان داشتن رقم دقیق پس اندازشان بودند هر روز با کشیدن یک دندان شکنجه دادند تا به اقرار آمدند. [18]
در سال 1230 ،هنري سوم، با این اتهام که ٢٠۶٠ یهودیان سکۀ رایج مملکت را تراشیده اند (و ظاهراً برخی به این عمل دست زده بودند)، یک سوم کلیۀ اموال منقول یهودیان انگلیسی را توقیف کرد. از آنجا که این عمل سود سرشاري عاید خزانۀ پادشاه کرد، در 1239 دوباره تکرار شد. دو سال بعد 000‘20 مارك نقره از آنها بزور گرفتند، و در 1244 این رقم به 000‘60 مارك افزایش یافت، که معادل بود با کلیۀ عواید سالانۀ پادشاه. هنگامی که هنري سوم 000 5 ‘مارك از ارل آوکورنوال وام گرفت، تمام یهودیان انگلستان را به عنوان وثیقه به وي واگذار کرد. از سال 1252 تا 1255 ،بر اثر تحمیل یک رشته عوارض و باجها، یهودیان را چنان کارد به استخوان رسید که رخصت خواستند دسته جمعی انگلستان را ترك گویند، لکن چنین اجارهاي به آنها داده نشد. در سال 1275 ،ادوارد اول وام دادن به قصد رباخواري را اکیداً ممنوع کرد، با اینهمه وام گرفتن کماکان ادامه یافت و، چون این امر مستلزم خطر زیادتري بود، میزان ربح افزایش گرفت. ادوارد دستور داد تا کلیۀ یهودیان انگلیس را بازداشت و اموالشان را ضبط کنند. جمعی از وام دهندگان مسیحی نیز دستگیر و سه تن از آنها به دار آویخته شدند. از جماعت یهودي 280 نفر در لندن تکه تکه، چهار شقه، و به دار آویخته شدند؛ عدة دیگري در ولایات به قتل رسیدند؛ و اموال صدها نفر یهودي به نفع خزانۀ مملکتی ضبط شد. [19]
یهودیان در آلمان
علی رغم جنگهاي صلیبی قرون وسطی و هزاران فراز و نشیب دیگر، در سال 1564 ماندگاههاي یهودي مهمی در آلمان، مخصوصا در فرانکفورت آم ماین، هامبورگ، و ورمس، وجود داشتند.اما (اصلاح دینی) آتش کینه مسیحیان را نسبت به این قوم غریبی که عیسی را به فرزندي خداوند قبول نداشتند نه تنها کمتر نکرد، بلکه دامن زد. در فرانکفورت یهودیان حق نداشتند، مگر به حکم ضرورت، از گتو بیرون بیایند یا مهمانان بیرون از شهر را، جز با اجازه دادگاه، بپذیرند; لباسشان میبایستی رنگ و نشان ویژهاي داشته باشد و خانه هایشان را با علاماتی مخصوص، که اغلب عجیب و غریب نیز مینمود، مشخص میکردند. لیکن دشمنی مردم عامی خطري بود که همیشه جان و مال مردم یهود را تهدید میکرد. بنابر این، در سپتامبر 1614 ،هنگامی که اکثر یهودیان فرانکفورت به عبادت مشغول بودند انبوهی از مسیحیان به گتو آنها وارد شدند و پس از بهره بردن از یک شب غارت و چپاول و ویرانی، 1380 ،تن یهودي را ناچار کردند که فقط با لباسی که بر تن دارند از شهر بیرون بروند یک سال پس از آن در شهر ورمس شورش مشابهی یهودیان را از شهر بیرون راند و به کنیسه و گورستانشان بیحرمتی شد. [20]
در آستانه انقلاب فرانسه در 1789 در سراسر اروپا محدویتهای شدیدی بر یهودیان اعمال میشد. برای نمونه در شهر فرانکفورت بر اساس فرامینی که در قالب قانونی قرون وسطی تنظیم شده بود، زندگی آنان تحت نظارت قرار داشت. براین اساس تنها پانصد خانواده یهودی اجازه داشتند در فرانکفورت به سر برند و همگی مجبور بودند در بخش محصور کوچکی که از شهر جدا شده بود به نام گاسه یا همان محله یهودی ها زندگی کنند. آنها نمیتوانستند در ب و روزهای یکشنبه یا در خلال اعیاد مسیحی محله یهودیان را ترک کنند. بودن در این گاسه به نحو غیر قابل باوری متراکم بود این محله یک چهارم مایل طول داشت اما عرض آن بیش از 12 فوت [3متر و 60سانت]نبود. سالانه حداکثر دو خانواده جدید در محله یهودیان پذیرفته میشد. و حداکثر 12خانواده یهودی میتوانست ازدواج کند. آنهم باید هردو زوج بالای 25 سال سن میداشتند. نمیتوانستند در تجارت اسلحه، ادویه، مشروب یا غلات وارد شوند. تا سال 1726م میبایست لباسهایی با علائم مشخص برتن میکردند. [21]
ربودن کودکان یهودیان و مسیحی کردن آنها
ناتوانی و بی حقوقی دیرینه، حتی زمانی که تخفیف مییافت، همیشه بر یهودیان سایه افکنده بود و آزار و توهین جزو احتمالات روزانه به شمار میرفت. بعضی از مسیحیان متعصب کودکان یهودي را از آغوش مادرشان می ربودند و جبرا آنها را تعمید میدادند. اگر جهالت نبود، تاریخ نیز به وجود نمیآمد امپراطور فردیناند اول مقررات سنگینی علیه یهودیان اتریش وضع، و آنها را مجبور کرده بود از بوهم بیرون بروند1559; لیکن فردیناند دوم از آنان پشتیبانی کرد، اجازه داد تا در شهر کاتولیکی وین کنیسه بنا کنند، نشان مخصوص را از میان ببرند و به بوهم باز گردند. یهودیان بوهم قول دادند که سالانه 40000 گولدن براي تامین هزینه هاي جنگی امپراطور بپردازند.
یهودیان در لهستان
لهستان در قرنهاي شانزدهم و هفدهم، ستفان باتوري دو حکم صادر، وطی آنها به یهودیان حق بازرگانی اعطا کرد و اتهام خونریزي براي مراسم مذهبی را افترایی ظالمانه دانست که دادگاههاي لهستان نمیباید به آن رسیدگی کنند(1576 .(اما دشمنی عامه مردم هنوز باقی بود. درست یک سال پس از این احکام، عده اي به محله یهودینشین پوزنان یورش بردند، خانه ها را غارت کردند و بسیاري از یهودیان را کشتند. [22]
بازرگانان آلمانی در لهستان، که از رقابت یهودیان منزجر بودند، مردم را در شهرهاي پوزنان و ویلنو به شورش علیه آنان وا داشتند و کنیسهاي را ویران و خانههاي یهودیان را چپاول کردند (1592 ;(.
در سال 1598 در شهر لوبلین جسد پسربچهاي را در باتلاقی یافتند و سه نفر یهودي به زور شکنجه اعتراف کردند که آنها او را کشتهاند. آن سه یهودي را به ترتیب به دار آویختند، غرق کردند، و شقه کردند، و جسد آن پسربچه را در یک کلیساي کاتولیک به عنوان یک شی داراي حرمت مذهبی نگاه داشتند. نوشته هاي ضد یهودي بشدت هرچه تمامتر رواج یافتند. در سال 1618 ،سباستیان میشینسکی اهل کراکو کتاب آینه تاج لهستان را انتشار داد و در آن یهودیان را به قتل کودکان، جادوگري، دزدي، کلاهبرداري، و خیانت متهم کرده و از مجلس ملی لهستان تقاضا کرده بود کلیه یهودیان را از لهستان اخراج کنند. این رساله چنان احساساتی در مردم برانگیخت که سیگیسموند ناچار شد آن را توقیف کند. یک پزشک لهستانی طبیبان یهودي را متهم کرده بود که کاتولیکها را تدریجا مسموم میکنند(1623 .( [23]
حمله سال 1655 کارل دهم، پادشاه سوئد، به لهستان مشکل دیگري براي یهودیان به وجود آورد. آنان نیز، مثل بسیاري از لهستانیها، از سوئدیهاي فاتح بدون مقاومت و به عنوان منجیانی که آنها را از دست روسهاي وحشتناك رهایی داده اند استقبال کردند. موقعی که ارتش تازه لهستان قیام کرد و سوئدیها را از آن کشور بیرون راند، به قتل عام یهودیان ایالات پوزنان، کالیش، کراکو، و پیوترکو پرداخت و فقط خود شهر پوزنان را در امان داشت.
رویهمرفته این حوادث مصیبت بار، که در سالهاي 1648-1658 در لهستان، لیتوانی، و روسیه به وقوع پیوستند، تا روزگار ما، از خونینترین روزهاي تاریخ یهودیان اروپا به شمار میروند و از لحاظ وحشت و تلفات از قتل عام جنگلهاي صلیبی و (مرگ سیاه-طاعون) به مراتب پیشی گرفتند. یک برآورد محافظه کارانه نشان میدهد که 34719 یهودي کشته شدند و 531جامعه یهود از بین رفتند. در همین دهه غم انگیز بود که مهاجرت دسته جمعی یهودیان از ممالک اسلاوي به ممالک اروپاي باختري و امریکاي شمالی آغاز شد و، در نتیجه، یهودیان در چهار گوشه جهان پراکنده شدند . [24]
در سال 1660 دو ربی یهودي را بر مبناي اتهام همیشگی، یعنی کشتن انسان براي مراسم دینی که اکثر پاپها از قبول آن خودداري ورزیده بودند، اعدام کردند; در 1663 یک عطار یهودي ساکن شهر کراکو، به اتهام بیاساس نوشتن انتقادي شدید و تلخ علیه پرستش مریم عذرا، پس از یک سلسله اعمال وحشیانه که دادگاه مقرر داشته بود، جان داد: لبش را بریدند، دستانش را سوزاندند، زبانش را از بیخ کندند، و بدنش را هم روي آتش کباب کردند. پیشواي فرقه دومینیکیان از رم 9 ژانویه 1664 به راهبان دومینیکی ساکن کراکو دستور اکید داد [25] دانشآموزان یک مدرسه یسوعی در شهر لووف به محله یهودیان رفتند، صد نفر یهودي را کشتند، خانه ها را ویران کردند، و به کنیسه ها بیحرمتی روا داشتند (1664 ;(
یهودیان و روسیه
سال 1648 سال یادآوري مخوفی از وضع پر مخاطره آنها در قلمرو مسیحیت به شمار میرفت. در لهیب شورشی که قزاقان علیه مالکان لهستانی یا لیتوانیایی به راه انداختند، یهودیانی که مباشر یا مامور مالیات گیري این املاك بودند به دست شورشیان در آتش سوختند. در پریاسلاو، پیریاتین، لوبنی، و سایر شهرها هزاران یهودي، خواه آنان که در خدمت اشراف بودند، خواه آنان که نبودند، قتل عام شدند. بعضیها با گرویدن به آیین ارتدوکس یونانی، و عده اي نیز با پناه آوردن به تاتارهایی که آنها را به عنوان برده میفروختند، جان خود را از این مهلکه نجات دادند. خشم شدید و دیرینه قزاقان با خونخواري و درندگی باور نکردنی به غلیان آمده بود
یک مورخ روسی چنین میگوید:
“کشتار با شکنجه هایی وحشیانه آمیخته بود: قربانیان را زنده زنده پوست میکندند، دو نیم میکردند، تا سرحد مرگ به فلک میبستند، روي آتش زغال بریان میکردند، یا با آب جوش میسوزاندند…. با یهودیان به سنگدلی ترسناکتري رفتار میکردند. آنان به نابودي کامل محکوم بودند، و اگر کسی اندك شفقتی نشان میداد، به خیانت متهم میشد. قزاقان طومارهاي قانون را از کنیسه ها بیرون میکشیدند و شرابخواران روي آنها به پایکوبی میپرداختند. پس از آن، یهودیان را روي آنها قرار میدادند وبا سنگدلی قصابی میکردند. هزاران کودك یهودي را به چاه انداختند یا زنده به گور کردند.تنها در یک شهر، شهر نیمیروف، شش هزار یهودي در این شورش از بین رفتند. د ر شهر تولچین هزار و پانصد یهودي را در یک پارك جمع و به آنان پیشنهاد کردند که میان گرویدن به دین مسیح یا مرگ یکی را برگزیدند; اگر حرف وقایع نگار یهودي را باور کنیم، همه آن هزار و پانصد نفر مرگ را برگزیدند. در شهر پولونویه ده هزار یهودي به دست قزاقان کشته، یا به دست تاتارها اسیر شدند. در سایر شهرهاي اوکرایین کشتارهاي خفیف تري به وقوع پیوستند. هنگامی که قزاقان با ارتش لهستان روبرو شدند، به روسها پیوستند و لشکریان مسکوي در کشتار و نفی بلد یهودیان موگیلف، ویتبسک، ویلنو، و شهرهاي دیگر، که از دست اهالی لیتوانی و لهستان خارج کرده بودند، با قزاقان همدست شدند[26]
قانونا، تا پیش از 1772م ،هیچ یهودي در روسیه نبود. ایوان مخوف در پاسخ تقاضاي سیگیسموند دوم، مبنی بر اینکه به یهودیان اجازه داده شود تا براي معامله و بازرگانی به روسیه بیایند، چنین اظهار عقیده کرد(1550م:(
“مناسب نیست که به یهودیان اجازه دهیم با کالاي خود به روسیه بیایند; چون بسیاري از مفاسد از آنان ناشی شده اند; زیرا آنها گیاهان زهرآگین به قلمرو ما میآورند و روسها را از دین مسیح منحرف میکنند. “
بنابراین،وي به عنوان یک پادشاه، نباید بیش از این چیزي درباره یهودیان بنویسد. موقعی که ارتش روسیه پولوتسک، شهر مرزي لهستان، را تسخیر کرد 1565 ،ایوان مخوف دستور داد تا کلیه یهودیان محلی را یا به دین مسیح درآورند یا غرق کنند. روسها در جنگ 1654 با لهستان، از یافتن جمعیت بسیاري از یهودیان در شهرهاي لیتوانی و اوکرایین به شگفتی افتادند. آنها بعضی از این (کفار خطرناك) را کشتند و باقی را به اسارت به مسکو بردند، و این عده بودند که هسته مهاجر نشین کوچک و غیرقانونی یهود را بنا نهادند.
پطر کبیر در سال 1698 ،در هلند، عریضه چند یهودي را، که اجازه ورود به روسیه را خواسته بودند، از طریق شهردار آمستردام دریافت داشت. او چنین جواب داد:
“ویتسن عزیز، تو که یهودیان را میشناسی و از اخلاق و عادات آنها نیز آگاهی داري ; روسها را هم که میشناسی. من هر دو رامی شناسم و باور کن هنوز زمان آن فرا نرسیده است که این دو ملیت باهم درآمیزند. به یهودیان بگو که از پیشنهاد شان سپاسگزارم و نیز میدانم که خدمتشان برایم چقدر ارزش دارد، لیکن اگر قرار باشد که بین روسها زندگی کنند، دلم به حالشان خواهد سوخت.
سیاست روسیه در منع ورود یهودیان تا 1772م نخستین تجزیه لهستان ادامه داشت. [27]
ایران و جماعات یهودي مشرق زمین
اورشلیم تا سال 614 یک شهر مسیحی بود، تا سال 629 میلادي در قلمرو سلاطین ایران قرار داشت، تا637 م بار دیگر مسیحیان بر آنجا حکومت داشتند، سپس تا سال 1099 کرسی نشین یکی از ولایات مسلمین بود. در آن سال صلیبیون اورشلیم را محاصره کردند. یهودیان براي دفاع از آن با مسلمانان متحد شدند؛ هنگامی که آن شهر از پا درآمد، یهودیانی را که از آن معرکه جان بسلامت به در برده بودند به درون کنیسهاي راندند و زنده زنده سوزانیدند.
پس از آنکه اورشلیم دوباره در 1187 میلادي به دست صلاح الدین ایوبی(از فرمانروایان بزرگ اسلامی) [28] مسخر شد، نفوس یهودي فلسطین سریعاً رو به افزایش نهاد، و مَلِک عادل، برادر صلاح الدین، مقدم سیصد تن از ربن هاي یهود [29]رابی یا رَبَن به عبری: רַבִּי در اورشلیم به آموزگارِ تورات گفته می‌شود را که در 1211از انگلستان و فرانسه گریخته بودند گرامی شمرد.
با وجود اینکه برخی از یهودیان پیرو سایر ادیان می گرویدند، و گاهی مورد اذیت و آزار قرار میگرفتند، عدة آنها در سوریۀ مسلمان و بابل عراق و ایران همچنان فراوان باقی ماند، و یهودیان این نواحی زندگی فرهنگی و اقتصادي نیرومندي به وجود آوردند. در امور داخلی، همان طور که شاهان ساسانی اجازه داده بودند، همچنان زیر نظر پیشواي مذهبی و مقتدایان حوزه هاي علمیۀ خویش از خودمختاري بهرهمند میشدند. خلفا ربن یهود را رهبر عموم یهودیان بابل، ارمنستان، ترکستان، ایران، و یمن میشناختند. [30]
به گفتۀ مورخ یهودي، بنیامین تودلایی،
«کلیۀ رعایاي خلیفه [مسلمانان]مکلف بودند که پیش پاي امیرالاسرا [یعنی پیشواي مذهبی یهودیان تبعید شده] به پا خیزند و با کمال احترام مراتب ادب به جا آورند».
مدارس مذهبی یهود در سورا و پومبادیتا براي یهودیان شهرهاي اسلامی، و تا حد کمتري براي یهودیان دنیاي مسیحیت، عقلا و پیشوایان مذهبی تربیت میکردند. در 658 ،خلیفۀ مسلمانان امیرالمؤمنین علی [علیهالسلام] حوزة علمیۀ سورا را از قید صلاحیت پیشواي یهودیان آواره آزاد ساخت؛ در نتیجه، رهبر مذهبی یهود، ماراسحاق، عنوان گائون یا عالیجناب بر خود نهاد و دوران «گائونی» را افتتاح کرد که در تتبعات و فتاوي شرح بابلی به عصر گائونها یا گئونیم اشتهار دارد. همچنانکه حوزة علمیۀ پومبادیتا، به سبب همجواري با بغداد، عواید و اعتبار زیادتري پیدا کرد، رؤساي آن حوزه نیز لقب گائون بر خود نهادند. از قرن هفتم تا قرن یازدهم کلیۀ یهودیان جهان هر جا به اشکالی در فهم و تفسیر قانون تلمودي بر میخوردند، مسئله را پیش این گائون ها میفرستادند؛ پاسخ آنها نوشته هاي حقوقی جدیدي براي دین یهود به وجود آورد. [31]

در دوران امپراطوري آنتونینوس پیوس (61 ـ 138 ،(قوم یهود بار دیگر براي آزادي خویش سر به طغیان برداشت و توفیقی به دست نیاورد. ورود آنها به شهر مقدسشان ممنوع بود، مگر در سالروز دلخراش انهدام شهر، که در برابر پرداخت باجی مجاز بودند قدم به شهر گذارند و در کنار دیوارهاي هیکل ویران شدة خویش به ندبه پردازند. در فلسطین، که 985 شهر با خاك یکسان شده و 000‘580 زن و مرد به قتل رسیده بودند، در خلال شورش برکوخبا، نفوس یهود به نصف میزان قبلی آن تقلیل یافته و قوم چنان در ورطۀ بدبختی فرو رفته بود که زندگی فرهنگیش تقریباً بتمامی فرو مرده بودپیروزي مسیحیت مشکلات تازهاي به بار آورد. قسطنطین، امپراطور روم سختگیریها و مشکلات جدیدي بر یهودیان تحمیل شد، و مسیحیان از حشر و نشر با آنها منع شدند. قسطنطین ربنهاي یهود را تبعید کرد (337 ( و وصلت مرد یهودي را با زن مسیحی جنایتی بزرگ شمرد. گالوس، برادر یولیانوس قیصر، چنان مالیات گزافی بر یهودیان بست که بسیاري از آنها براي پرداخت مطالبات وي ناگزیر از فروش اطفال خود شدند. در سال 352 ،یهودیان بار دیگر علم شورش برافراشتند و پایمال شدند؛ صفوریه با خاك یکسان شد، طبریه و سایر شهرها تا حدي ویران شدند، هزاران نفر یهودي به قتل رسیدند، و هزاران تن به بردگی افتادند. در سال 359 ،وضع یهودیان فلسطین به چنان درجهاي تنزل یافت و ارتباط آنان با دیگر جوامع یهود به حدي دشوار شد که «ریشگالوتا» ي آنها، هیلل دوم، ناگزیر، از حقی که در تعیین تاریخ اعیاد براي عموم یهودیان داشتند چشم پوشید و، به منظور آنکه جماعات یهودي در هر جا در تعیین موعد این اعیاد استقلال داشته باشند، گاهنامهاي منتشر ساخت که تا به امروز در میان یهودیان جهان رواج دارد [32]
بنا به نوشتۀ هیرونوموس، نفوس یهودي فلسطین «فقط یک دهم جمعیت سابق آن شد » . در سال 425 تئودوسیوس دوم مقام ریشگالوتاي فلسطین را منحل کرد. کلیساهاي مسیحی یونانی جانشین کنیسه ها و مدارس شد و بعد از بلواي مختصري در سال 614 میلادی ،فلسطین از زعامت عالم یهود دست کشید. [33]
مهاجرت یهودیان به ایران برای نجات
نباید یهودیان را به این خاطر شماتت کرد که انتظار داشتند در کشورهایی که مسیحیت کمتر رخنه کرده بود آسوده تر باشند. برخی به سمت مشرق کوچ کرده متوجه بین النهرین و ایران شدند و یهودیت بابل را، که از «اسارت »یهودیان در 597 ق م به بعد هرگز از میان نرفته بود، تقویت کردند. در ایران نیز یهودیان حق تصدي مناصب دولتی را نداشتند، لکن چون کلیۀ ایرانیان نیز به جز طبقۀ اشراف از این حق محروم بودند، این محدودیت کمتر مایۀ رنجش خاطر یهودیان میشد. در ایران چند بار یهودیان مورد تعقیب و آزار قرار گرفتند؛ لکن مالیات آن قدرها کمرشکن نبود، دولت معمولا با آنها نظر مساعد داشت، و سلاطین ایران ریشگالوتاي یهود را به رسمیت میشناختند و وي را محترم میداشتند. در آن عهد خاك عراق مشروب و حاصلخیز بود. و یهودیان آن سرزمین کشاورزانی مرفه و همچنین سوداگرانی با درایت گشتند. برخی از آنها، از جمله دانشوران مشهور، از راه آبجوسازي ثروتی به هم زدند. اجتماعات یهودي در ایران بسرعت رو به افزایش نهاد، زیرا قوانین ایران چندگانی را، به عللی که در قوانین اسلام دیدیم، مجاز میدانست، و یهودیان هم بدان عمل میکردند.
دو تن از ربنهاي، راب و نهمن به هنگام سفر، به هر شهر میرسیدند معمولا متعه گیري را تبلیغ میکردند و براي جوانان محل سرمشق زندگی زناشویی، در برابر زندگی جنسی بی بندوبار بودند. در نهاریه، سورا، پومبادیتا (واقع در بینالنهرین) براي تعلیمات عالیه مدارسی دایر گردید که نظرات دینی و دانشی آنها در تمام دوران «پراکندگی» قوم یهود گرامی و محترم شمرده میشد[34] .
در خلال این احوال پراکندگی یهودیان در سراسر اراضی مدیترانه ادامه یافت. بعضی به جماعات یهودي سوریه و آسیاي صغیر پیوستند؛ برخی، با وجود خصومت امپراطوران یونانی و ریشگالوتاها، به سوي قسطنطنیه رهسپار شدند؛
جماعتی از فلسطین رو به جنوب نهاده و به عربستان رفتند، و در آنجا در کنار هم نژادان سامی خویش یعنی اعراب از آرامش و آزادي دینی برخوردار شدند، مناطقی مانند خیبر را بتمامی اشغال کردند، تقریباً از لحاظ عده با اعراب یثرب (مدینه) برابر شدند، بسیاري را به کیش خویش درآوردند، و افکار اعراب را از براي پذیرش آراي یهودیتی که در قرآن است آماده ساختند؛ پاره اي از دریاي سرخ گذشته به حبشه راه یافتند، و در آنجا چنان بسرعت زاد و ولد کردند که، بنابر آنچه گفته میشد، در سال 315 ،نیمی از جمعیت آن خطه یهودي بودند. نیمی از کشتیرانی اسکندریه به دست یهودیان افتاد و پیشرفت روزافزون آنها در آن شهر تهیج پذیر مایۀ برافروختن شعلههاي دشمنی مذهبی شد. [35]
در فرانسه سرزمین گل [36]در حدود سال 560 ،مسیحیان اورلئان یک کنیسۀ یهود را به آتش کشیدند. [37]
در سرزمین گل، بازرگانان خرده پاي یهود از عهد یولیوس قیصر توطن داشتند. تا سال 600 در کلیۀ شهرهاي بزرگ آن خطه کوچ نشینهاي یهودي تشکیل شده بود. سلاطین سلسلۀ مروونژیان با تعصبی وحشیانه آنها را مورد اذیت و آزار قرار میدادند، چنانکه، در 581 ،شیلپریک فرمان داد که هر کس از آنها به دین مسیح در نیامد، چشمش را درآورند. [38]
مسلمانان همواره خوش رفتار بودند؟
در 1148 متعصبین بربر قرطبه (اسپانیا) را تسخیر کردند و کلیساها و کنیسه هاي آن را ویران نمودند و مسیحیان و یهودیان را مخیر ساختند که از اسلام یا تبعید یکی را انتخاب کنند. [39]
دورة انحطاط یهودیت اسپانیایی را میتوان از تاریخ قتل یوسف بن نقدلا [وزیر یهودی حاکم مسلمان اسپانیا] به بعد دانست. کاردانی یوسف در وزارت ملِک حبوس به قدر پدرش بود، لکن آن حسن تدبیر توأم با فروتنی شموئیل را نداشت تا بتواند نیمی از رعایاي ملک را که اعراب مسلمان بودند تحت سیطرة خود نگاه دارد. یوسف تمامی قدرت را در دست خویش داشت. با همان حشمتی که خاص ملک بود لباس میپوشید و قرآن را به سخره میگرفت. شایعۀ بیدینی او بر سر زبانها بود. در 1066 اعراب و بربرها علم طغیان برافراشتند، یوسف را مصلوب و چهار هزار یهودي را در غرناطه قتل عام و اموال آنها را تاراج کردند. بقیۀ یهودیان مجبور شدند اراضی خود را بفروشند و به مهاجرت تن در دهند. [40]
ابن میمون
در 1159 ،ابن میمون به اتفاق همسر و اطفال خویش خاك اسپانیا را ترك گفت؛ آنها مدت 9 سال در فاس زندگی کردند و تظاهر به مسلمانی نمودند؛ زیرا در آن شهر نیز به یهودیان و مسیحیان اجازة اقامت داده نمیشد. ابن میمون پیروي ظاهري یهودیان در خطر قرار گرفتۀ مغربی از اسلام را با این استدلال توجیه میکرد «: از ما نخواسته اند که در عمل سر بندگی در برابر بت پرستی فرود آوریم، بلکه فقط میخواهند کلماتی توخالی را بر زبان رانیم. خود مسلمانان میدانند که ما این عبارات را سرسري ادا میکنیم تا متعصبین را فریب دهیم» ربی اعظم شهر فاس با وي هم عقیده نبود، و به همین سبب هم در 1165شهید شد. ابن میمون که میترسید به همان سرنوشت گرفتار آید عزم فلسطین کرد و از آنجا به اسکندریه (1165 (و قاهرة قدیم نقل مکان کرد و تا پایان عمر در همانجا سکونت گزید. خیلی زود تشخیص دادند که وي یکی از حاذقترین پزشکان عهد است و او را به سمت پزشک مخصوص نورالدین علی، فرزند ارشد صلاحالدین ایوبی[41]، و بیسانی، وزیر صلاح الدین، برگماشتند. وي از نفوذ خویش در دربار ایوبی براي حفظ جان و مال یهودیان مصر استفاده کرد؛ هنگامی که صلاح الدین فلسطین را مسخر ساخت ابن میمون وي را راضی کرد که به یهودیان اجازه دهد دوباره در آنجا سکنا گزینند. در 1177 ابن میمون به سمت نجید یا رهبر جماعت یهودي قاهره منصوب شد. یکی از فقهاي مسلمان او را متهم کرد 1187 که اسلام آورده و سپس به آیین یهود گرویده است، و مجازات مرگ را خواستار شد؛ وزیر صلاح الدین فتوا داد که فردي را که به زور وادار به قبول دین اسلام شده حقاً نمیتوان مسلمان خواند، و بدین ترتیب ابن میمون را از مهلکه نجات داد.
یهودیان در اسپانیای مسلمان
یهودیان اسپانیایی خود را «سفردیم» (= سفارادیها ) میخواندند، و نسب شان را به قبیلۀ شاهی یهودا میرساندند . بعد از آنکه رکاردشاه (586 – 601 (سلطان ویزیگوت به مذهب ارتدوکس مسیحی درآمد، حکومت یا دستگاه مقتدر کلیساي اسپانیا متحد شد تا روزگار را بر جماعات یهودي سختتر سازد. یهودیان از تصدي مقامهاي دولتی و وصلت با مسیحیان و داشتن غلامان مسیحی محروم شدند. سیسبوت شاه به عموم یهودیان فرمان داد (613 (که یا مسیحی شوند، یا به مهاجرت تن در دهند؛ جانشین وي این فرمان را لغو کرد، ولی، در سال 633 ،شوراي تولدو چنین نظر داد که یهودیانی را که به غسل تعمید تن در داده ولی بعداً به آیین یهود برگشته بودند، باید از کودکانشان جدا ساخت و به غلامی در معرض خرید و فروش قرار داد. در سال 638 ،چینتیلاشاه بار دیگر فرمان سیسبوت را زنده ٢٠۵٣ کرد؛ در سال 693 ،سلطان دیگر ویزیگوتها، اژیکا، یهودیان را از حق مالکیت اراضی محروم، و هر گونه معاملات بازرگانی بین یهود و مسیحی را ممنوع کرد. به همین سبب بود که چون اعراب و مورها بر شبه جزیزة اسپانیا هجوم بردند (711 ،(یهودیان در همه جا و به هر حال به ایشان مدد رسانیدند . [42]
فاتحین[مسلمانان فاتح اسپانیا]، به منظور آنکه بر نفوس آن شبه جزیره بیفزایند، از همه جا مهاجر قبول کردند. پنجاه هزار یهودي از آسیا و افریقا به کشور روي آوردند؛تمامی سکنۀ پارهاي از شهرها مانند لوثنا را یهودیان تشکیل میدادند. از آنجا که یهودیان کشور اسپانیاي مسلمان از تمام محظورات اقتصادي رهایی یافتند؛ در هر رشته اي اعم از کشاورزي، صنعت، امور مالی ، و پیشههاي مختلف وارد شدند؛ طرز لباس پوشیدن، زبان، و آداب و رسوم اعراب را اقتباس کردند: لباسهاي حریر بر تن کردند، عمامه بر سر گذاشتند، در کالسکه سوار شدند، طوري که تقریباً تشخیص میان آنها و پسر عم هاي سامی نژادشان ـ اعراب ـ بسیار دشوار شد. چند نفر از یهودیان پزشک درباري شدند، و یکی از آنان به وزارت بزرگترین خلیفۀ مسلمانان قرطبه نایل آمد. [43]
حسداي بن شپروط (915 – 970 (در دربار عبدالرحمان سوم همان مقامی را یافت که خواجه نظام الملک در قرن بعد پیش ملکشاه سلجوقی پیدا کرد. حسداي در دامان خانوادة ثروتمند و تربیت یافتۀ ابن عزرا به دنیا آمد. پدرش به تدریس زبانهاي عبري، عربی، و لاتینی روزگار میگذرانید. حسداي در قرطبه به تحصیل پزشکی و سایر علوم طبیعی پرداخت، بیماریهاي خلیفه را مداوا کرد، در مسائل سیاسی صاحب چنان مهارت و رأي استواري شد که ظاهراً در بیست و پنج سالگی او را به خدمات سیاسی منصوب کردند. گذشته از آن، مسئولیتهاي خطیر روزافزونی دربارة رتق و فتق امور مالی و بازرگانی به وي تفویض شد. وي هیچ عنوان رسمی نداشت، زیرا خلیفه مایل نبود رسماً با اعطاي مقام وزارت به شخص وي دشمنی مردم را برانگیزد؛ لکن حسداي در انجام وظایف عدیدة خویش چنان حسن تدبیر نشان می داد که دوستی اعراب و یهودیان و مسیحیان را به یکسان جلب میکرد. وي مشوق فراگرفتن علوم و ادبیات بود، براي دانش پژوهان هزینۀ تحصیلی و کتاب مقرر کرد، و جماعتی از شاعران و دانشمندان و فلاسفه را به دور خویش گردآورد. هنگامی که وي از دنیا رفت، مسلمانان در تجلیل نامش بر یهودیان پیشدستی جستند . [44]
در سایر مراکز اسپانیاي مسلمان نیز رجالی نظیر حسداي پیدا شدند که شاید به اهمیت وي نمیرسیدند. در اشبیلیه (سویل) المعتمد منجم و محقق یهودي، اسحاق بن باروخ، را به دربار خویش دعوت کرد و به وي عنوان امیر عطا فرمود و او را ربن اعظم کلیۀ یهودیان آن شهر کرد. در غرناطه، شموئیل هالوي بن نقدلا از لحاظ قدرت و خرد به پاي حسداي بن شپروط رسید، و از نظر دانش بمراتب از وي برتر شد. این دانشمند یهودي، که در شهر قرطبه به دنیا آمد (993 و) همانجا پرورش یافت، تحقیق دربارة تلمود را با ادبیات عرب توأم ساخت؛ در عین حال از راه فروش ادویه روزگار میگذرانید. هنگامی که قرطبه به دست بربرها افتاد، وي به شهر مالاگا نقل مکان کرد و در آنجا، از راه نوشتن دادخواست براي کسانی که به حضور ملک حبوس امیر غرناطه به دادخواهی میرفتند، بر درآمد ناچیز خویش میافزود. وزیر ملک، که از خط و انشاي این دادخواستها در شگفت شده بود، پیش شموئیل رفت و او را با خود به غرناطه آورد و دبیر دیوان خویش در الحمراء کرد. دیري نگذشته بود که شموئیل مشاور وي شد، تا جایی که وزیر گف ملک می ت «: وقتی شموئیل دربارة امري نظر میداد، انگار که صداي خداوند به گوش میرسید » . در سال 1027 که وزیر درگذشت، بنا به وصیتش، شموئیل جانشین او گردید ـ و شموئیل تنها یهودیی بود که در یک کشور اسلامی آشکارا نام و منصب وزارت داشت. این امر در غرناطه بیشتر امکان پذیر بود، زیرا در قرن یازدهم نیمی از نفوس آن شهر را یهودیان تشکیل میدادند. دیري نگذشته بود که اعراب این حسن انتخاب را تحسین کردند، زیرا در دوران ٢٠۵۴ وزارت شموئیل، آن قلمرو کوچک، از لحاظ فرهنگی و سیاسی و مالی در حال پیشرفت بود. خود وي عالمی محقق، شاعر، ستارهشناس، ریاضیدان، و به هفت زبان مختلف آشنا بود؛ بیست رساله (بیشتر به زبان عبري) دربارة دستور زبان نگاشت و چندین مجموعۀ شعر و حکمت، مقدمهاي بر تلمود، و گلچینی از ادبیات عبري گردآورد. وي هر چه داشت با دیگر شاعران در طبق اخلاص نهاد و ابن جبرون شاعر و حکیم را از بدبختی رهانید؛ هزینۀ طلاب جوان را فراهم ساخت و به جماعات یهودي سه قارة عالم مدد مالی رسانید. در عین حال که وزیر ملک حبوس بود، سمت ربنی یهودیان را نیز بر عهده داشت و دربارة تلمود درس میگفت. یهودیان، به پاس این همه خدمات، به او عنوان نجید یا امیر اسرائیلیان داده بودند. هنگامی که شموئیل درگذشت (1055 ،(فرزندش یوسف بن نقدلا را به جانشینی وي به وزارت ملک و امارت امت یهود برگزیدند. [45]
قرون دهم، یازدهم، و دوازدهم عصر طلایی یهودیت اسپانیایی و همچنین فرخنده ترین و پرثمرترین دوران تاریخ یهودیان قرون وسطی محسوب میشود. هنگامی که موسی بن حنوخ (فتـ 965 ،(یکی از چهار تن ربن مهاجري که در بندر «باري» به کشتی نشسته بودند، در قرطبه از قید بندگی آزاد شد، در همین شهر به کمک حسداي حوزة علمیهاي تأسیس کرد که بزودي رهبري فکري جهان یهود را به چنگ آورد. حوزههاي علمیۀ همانندي در لوثنا، تولدو، بارسلون (برشلونه)، و غرناطه تأسیس شد؛ … و در حالی که مکتبهاي یهودیان مشرق زمین تقریباً تمام کوشش خویش را صرف تعالیم مذهبی کرده بودند، این حوزههاي علمیۀ اسپانیا تدریس ادبیات، موسیقی، ریاضیات، ستارهشناسی، طب، و حکمت را نیز بر برنامۀ تعالیم خود افزودند . این قبیل تعلیم و تربیت به طبقات عالیۀ یهودیان اسپانیا همان وسعت و عمق معلومات و همان آراستگیی را میبخشید که در آن ایام نظیرش فقط در بین مسلمانها، بیزانسیها، و چینیان معاصر وجود داشت. [46]
یهودیان در اسپانیای مسیحی
در سال 1600 میلادی و افول اقصادی اسپانیا، از اولین اقدمات ایزابلا و فردیناند بعد از «باز پس گیری» خلع ید از یهودیان بود. به حدود 200هزار یهودی ساکن اسپانیا چهار ماه مهلت داده شد تا کشور را ترک کنند. آنها مجبور بودند همه اراضی و دارائیهای خود را به قیمت بسیار ارزان بفروشند و به هنگام خروج از کشور نباید طلا و نقره همراه میبردند. [47]
زندگی یهود در جهان مسیحیت
یهودیان انگلیس، که عدة آنها در قرن دوازدهم فقط ربعی از یکصدم نفوس تمام مملکت بود، هشت درصد مجموع مالیاتهاي کشور را میپرداختند. همین جماعت یک چهارم عوارضی را که ٢٠۵٧ براي جنگ صلیبی ریچارد اول، ملقب به لاین هارتد (شیردل) ضرورت داشت فراهم کردند. و وقتی ریچارد به دست آلمانها اسیر شد، براي آزادیش 5000 مارك فدیه دادند، یعنی سه برابر مبلغی که شهر لندن براي این منظور داده بود. همچنین فرد یهودي مکلف به پرداخت مالیاتهایی به جامعۀ خودش بود و در مواقع معین میبایست مبالغی براي دستگیري مستمندان و تعلیم و تربیت و حمایت از یهودیان فلسطین، که در معرض زجر و آزار قرار داشتند، بپردازد[48].
هر آن ممکن بود که شاه به علتی، یا بدون علت، بخشی یا تمامی اموال «یهودیانش را ضبط کند، زیرا، طبق قوانین فئودالی، کلیۀ یهودیان «رعیت» وي بودند. هنگامی که شاهی فوت میکرد، قراردادي که وي با اتباع یهود براي حمایت آنان بسته بود فسخ میشد. جانشین وي فقط در ازاي هدیۀ نظرگیري حاضر به تجدید چنین قراردادي بود، و گاهی این هدیه عبارت میشد از یک سوم مجموع دارایی کلیۀ یهودیان مملکت. در 1463 ،آلبرشت سوم، مارگراو (مرزدار ) براندنبورگ، اعلام داشت که هر یک از سلاطین جدید آلمان « میتواند، بر وفق رسم دیرینه، یا تمامی یهودیان را بسوزاند، یا بر آنها رحم آورده، به جانشان امان دهد و یک سوم از دارایی آنها را بگیرد » . برکتن، حقوقدان ا بزرگ انگلیسی قرن سیزدهم، این نکته را به عبارت سادهي چنین خلاصه کرد «: فرد یهودي نمیتواند هیچ چیز از خود داشته باشد، زیرا هر چه وي به دست آورد براي خود وي نیست، بلکه تعلق به سلطان دارد »[49]
به حکم قوانین تقریباً کلیۀ کشورهاي مسیحی، یهودیان مجاز به حمل اسلحه نبودند. سیسبوت، شاه ویزیگوت اسپانیا، در دوران فرمانروایی خویش، کلیۀ اجازه نامه هایی را که اسلاف وي براي واگذاري زمین به یهودیان داده بودند لغو کرد. [50]
اما در اروپاي شمالی بسیاري از مشاغل به انحصار اصناف مسیحی درآمد. کشورهاي مختلف، یکی پس از دیگري، مانع از آن میشدند که افراد یهودي به عنوان آهنگر، درودگر، درزیگر، کفشگر، آسیابان، نانوا، یا پزشک به خدمت کارفرمایان مسیحی در بیایند یا در بازارها به کار فروش شراب، آرد، کره، یا روغن بپردازند یا در جایی جز محلۀ یهودیان حق خریدن خانۀ مسکونی داشته باشند.

تسخیر اورشلیم به دست صلیبیون، و فتح مدیترانه به وسیلۀ ناوهاي ونیز و جنووا، به سوداگران ایتالیایی در مقابل بازرگانان یهودي مزیتی بخشید؛ و رهبري یهود در عالم تجارت با قرن یازدهم سپري شد. حکومت ونیز، حتی قبل از جنگهاي صلیبی، حمل و نقل کالاهاي بازرگانی یهودي را در کشتیهاي ونیزي ممنوع ساخته بود. اندکی پس از این واقعه، اتحادیۀ هانسایی بنادر دریاي شمال و دریاي بالتیک خود را به روي سوداگران یهودي بست. در قرن دوازدهم کار به جایی رسیده بود که بازرگانی یهود بیشتر جنبۀ داخلی داشت و، حتی در همین قلمرو تنگ نیز، از همه طرف، با قوانینی که یهودیان را از فروش کالاهایی گوناگون منع میساخت، محدود بوداین بود که یهودیان به امور مالی روي آوردند. در یک محیط خصومت آمیز که تجاوز عامۀ مردم ممکن بود اموال غیر منقول ایشان را نابود کند و آز سلطانی این قبیل مایملک آنان را توقیف سازد، یهودیان به اجبار به این نتیجه رسیدند که پس اندازهایشان باید به صورتی درآید که بتوان بآسانی آن را حرکت داد و تبدیل به پول کرد. در آغاز ٢٠۵٩ صرفاً به کار صرافی اکتفا می کردند، . [51] با این وجود، کلیه وام دهندگان مکلف به پرداخت مالیاتی گزاف بودند و، اگر یهودي بودند، گاهی ممکن بود دارایی آنها بالمره توقیف شود. در سال 1198 ، پاپ اینوکنتیوس سوم، به منظور تدارك مقدمات جنگ چهارم صلیبی، به تمام شاهزادگان مسیحی فرمان داد تا هر جا مسیحیان به یهودیان مقروض باشند، آنها را از پرداخت کلیۀ ربحی که بر بدهیشان تعلق میگرفت معاف سازند. لویی نهم، سلطان متدین فرانسه، «براي رستگاري روح خویش و ارواح نیاکانش»، کلیۀ اتباع را از پرداخت یک سوم قرضی که به یهودیان داشتند معاف ساخت. پادشاهان انگلیسی گاهی در مورد آن اتباعی که به یهودیان بدهکار بودند، با صدور فرامینی، تعهد پرداخت فرع یا اصل یا هر دو را باطل میساختند. بودند سلاطینی که این گونه فرامین را میفروختند و در دفاتر حسابشان، مبالغی را که براي نوعپرستی نیابتی خویش دریافت میداشتند درج میکردند. [52]
پایان سخن
آنچه خواندید، شرحی کوتاه از تاریخ توسط زوج دانشمند و تاریخدان بیطرف با پیشینه مسیحی شناخته شده در سطح جهان “ویل و آریل دورانت” و دیگر نویسندگان و محقیقین مسیحی بود. ما ایرانیان باید بتوانیم بر خشم و غضب و کینه و نفرتهای بعضا موجهه و عمدتا کور خود غلبه کنیم تا بتوانیم با تصمیمات و درک درستی از حال و گذشته و تاریخ خود، سرنوشت خود و میهنمان را آنگونه که شایسته میهنی با پیشینه تمدنی چندین هزارساله است، بسمت تعالی و پیشرفت رقم بزنیم. گذشته ما همواره نشان داده است که خشم و نفرت و کینه های کور، سیاه و سفید دیدن، یک بعدی و سطحی نگری ما را در بزنگاههای تاریخی، از این مهم بازداشته و به عقب پرتاب کرده است. قطعا این نوشته بقصد دفاع از یک دین و مذهب نوشته نشده است. بلکه در دفاع از خرد ورزی و اندیشه درست و دوری از رویکردهای آمیخته به ضدیت و همزمان دنباله رویهای کور ناشی از خشم و نفرت خانمان برانداز نگاشته شده. اینکه چقدر موفق بوده نمیدانم ولی مایلم در خاتمه بار دیگر نقطه نظر ویل دورانت را به رویکرد درست به تاریخ را بیاورم که نوشت:
“کسی که در تاریخ تمدن مطالعه میکند نمیتواند به نفع یک قوم یا یک دین تعصب به کار برد. بنابراین، محقق اگرچه به حکم روابط محکم خویشی متعلق به کشورش است، در عین حال احساس میکند که جزو تبعۀ قلمرو عقل است که دشمنی و مرز نمیشناسد. اگر در اثناي مطالعات خود تابع تعصبات سیاسی، یا تبعیضات نژادي، یا خصومتهاي دینی باشد، شایستۀ عنوان خود نیست؛ او باید هر ملتی را که مشعل تمدن را میافروزد و میراث خویش را غنا میبخشد سپاس دارد و تجلیل کند.” [53]
داود باقروند ارشد
نوامبر 2021

References

  1. ↑ سالیان مخالفین شاه چه در داخل و چه در خارج او را سگ زنجیری آمریکا میخواندند
  2. ↑ یکی از سرودهای ضد آمریکایی فرقه رجوی که بعد از اشغال عراق تماما از دسترس خارج کردند
  3. ↑ با تحقیقات جیمز اِی رابینسون، دارون عجم اوغلو، و تائید کنت جی ارو برنده جایزه نوبل اقتصاد 1972، ژوئل موکیر، رابرت اچ استرونز استاد اقتصاد و تاریخ دانشگاه نورث وسترن، گری اس بکر برنده جایزه نوبل اقتصاد 1992،استیون لویت نویسنده کتاب علم اقتصاد عجیب و غریب، جورج آکرلوف برنده جایزه نوبل اقتصاد 2001، دنی رودریک مدرسه حکمرانی کندی، دانشگاه هاروارد، جارد دیاموند برنده جایزه پولیتزر، میشل اسپنسر برنده جایزه نوبل اقتصاد 2001، رابرت سولو برنده جایزه نوبل اقتصاد در 1987، پیتر دیاموند برنده جایزه نوبل 2010
    4, 32, 53. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2030
  4. ↑ ویلیام جیمز دورانت (به انگلیسی: William James Durant) (زادهٔ ۵ نوامبر ۱۸۸۵ – مرگ ۷ نوامبر ۱۹۸۱)، فیلسوف، تاریخنگار و نویسندهٔ آمریکایی بود.
  5. ↑ مرتد
  6. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5013
  7. ↑ گتو درشهرها و یا مناطق دیگر به محله ای که ساکنان آن غالبا از یک قوم یا مذهب باشند گفته میشود. یهودیان در طول تاریخ تحت سیطره مسیحیان محدود به گتو هایی اجباری بودند و اجازه زندگی در محلهای دیگر را نداشتند
  8. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5015
  9. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5016
    11, 12. ↑ همانجا
    13, 33, 34. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2032
  10. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5017
  11. ↑ منسی بن اسرائیل با گشودن راه انگلستان به روي یهودیان، نام خود را در تاریخ باقی گذاشت. وي در لاروشل از پدر و مادري مارانویی، که بتازگی از لیسبون آمده بودند، به دنیا آمد; در کودکی او را به آمستردام آوردند; با سعی و جدیت هرچه تمامتر به فراگرفتن زبانهاي عبري، اسپانیایی، پرتغالی، لاتینی، و انگلیسی پرداخت، و در سن هجده سالگی به مقام واعظی جماعت نوه شالوم برگزیده شد. با نوشتن کتاب آشتی دهنده، به منظور پایان دادن به اختلافاتی که در کتاب مقدس نوشته شده است، مایه خشنودي یهودیان و عیسویان را فراهم ساخت.
  12. ↑ این اتهام وحشتناك و حیرت انگیز… را که میگویند یهودیان عید نان فطیر خود را – – با خون کودکان مسیحی، که فقط به این خاطر میکشند، جشن میگیرند واقعا باور میکنند
  13. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5020
    18, 52. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2059
  14. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2060
  15. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5021
  16. ↑ رابینسون جیمز اِی، ریشه های قدرت وثروت، چرا ملتها شکست میخورند، چاپ سیزدهم، انتشارات روزبه، صص389-388
    22, 23. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5022
    24, 27. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5024
  17. ↑ از یهودیان نگونبختی که آماج اتهامات عدیده میشوند دفاع کنند.
  18. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5023
  19. ↑ صلاح‌الدین یوسف ایوبی با لقب‌های ابوالمُظَفَّر و المَلِکُ الناصر (۱۱۳۷ میلادی – ۱۱۹۳ میلادی) که عموماً با نام‌وارهٔ صلاح الدّین شهرت دارد، بنیان‌گذار دولت ایوبیان بود. او پیش از رسیدن به سلطنت، در دمشق ملقب به صلاح‌الدین و سپس در مصر ملقب به الملک الناصر گردید. صلاح‌الدین را از فرمانروایان بزرگ اسلامی در نیمهٔ دوم سدهٔ ششم هجری می‌دانند که قدرت و فتوحاتش سرزمین‌های مصر، شام، شمال عراق، یمن و حجاز را دربر می‌گرفت.او صلیبیان را در نبرد حِطّین شکست داد و توانست اغلب سرزمین‌هایی را که صلیبیون بر آن مسلط شده بودند، بازپس بگیرد. این مسئله باعث آغاز جنگ صلیبی دیگری به فرماندهی پادشاهان فرانسه، انگلستان و آلمان گردید. او در سومین جنگ صلیبی با ریچارد شیردل، پادشاه انگلستان صلح کرد و نهایتاً شش سال بعد در دمشق درگذشت و در مسجد جامع اموی دفن شد
  20. ↑ رابی یا رَبَن به عبری: רַבִּי در اورشلیم به آموزگارِ تورات گفته می‌شود
  21. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2048
  22. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2049
    35, 37. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2033
  23. ↑ گل یا گال به لاتین Gallia به یونانی “کالانیا” منطقه ای در غرب اروپاست که امروزه فرانسه، بلژیک، غرب سوئیس و بخشهایی از هلند و کرانه غربی رود راین آلمان در این قرار دارد
  24. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2052
  25. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2091
  26. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2054
  27. ↑ صلاح‌الدین یوسف ایوبی با لقب‌های ابوالمُظَفَّر و المَلِکُ الناصر (۱۱۳۷ میلادی – ۱۱۹۳ میلادی) که عموماً با نام‌وارهٔ صلاح الدّین شهرت دارد، بنیان‌گذار دولت ایوبیان بود. او پیش از رسیدن به سلطنت، در دمشق ملقب به صلاح‌الدین و سپس در مصر ملقب به الملک الناصر گردید. صلاح‌الدین را از فرمانروایان بزرگ اسلامی در نیمهٔ دوم سدهٔ ششم هجری می‌دانند که قدرت و فتوحاتش سرزمین‌های مصر، شام، شمال عراق، یمن و حجاز را دربر می‌گرفت. او صلیبیان را در نبرد حِطّین شکست داد و توانست اغلب سرزمین‌هایی را که صلیبیون بر آن مسلط شده بودند، بازپس بگیرد. این مسئله باعث آغاز جنگ صلیبی دیگری به فرماندهی پادشاهان فرانسه، انگلستان و آلمان گردید. او در سومین جنگ صلیبی با ریچارد شیردل، پادشاه انگلستان صلح کرد و نهایتاً شش سال بعد در دمشق درگذشت و در مسجد جامع اموی دفن شد.

42, 43, 45. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2052-2053

  1. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن صص 2052-2053
  2. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2054
  3. ↑ رابینسون جیمز اِی، ریشه های قدرت وثروت، چرا ملتها شکست میخورند، چاپ سیزدهم، انتشارات روزبه، ص290
  4. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2056
    49, 50. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2057
  5. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2058
    Edit

هبوط سوم ایرانیان و مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان
نوامبر 20, 2021
بقلم داود باقروند ارشد

در مجموعه بحهثای ایرانی و دشمنان هبوط دومش اشاره شد که انسان در هبوط اول با خوردن میوه ممنوعه(درخت معرفت نیک و بد ) از بهشت (دنیای بی تضاد حیوانی) رانده شد. در هبوط دومش اما با چشیدن طعم میوه علم، فن، خرد، اندیشه، حقوق بشر و دمکراسی … از دنیای جاهلیتِ اتکاء به قضا، قدر، خرافه، تقدیر و آسمان در قرن نوزده رانده شد، و وارد انقلاب صئعتی و مدرنیته گردید. اما ایرانیان (بجز شاید انگشت شمار افراد) چه در میان حکومتگران و چه روشنفکران در خواب غفلت از فرا رسیدن هبوط دوم در برزخ بین هبوط اول و هبوط دوم ایکه توسط مدرنیته به او تحمیل شد 150سالیست که سرگردانند.
انقلاب صنعتی با انقلاب در تفکر و اندیشه و دین و خردورزی و ساختارهای اقتصادی و اجتماعی، سیاسی و بین المللی، ناقوس مرگ مناسبات و زندگی فئودالی را با جهشی در تمامی ابعاد اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و فکری آن توانست جامعه نوین سرمایه داری و مدرنیته ای با چنانی قدرتی به اروپائیان بدهد که بتوانند بر کشورهای در خواب غلفت از تغییر جهان امثال ایران غلبه کنند و سرمایه های انسانی و اقتصادی مان را به یغما ببرند. زمانیکه هنوز هم نتوانسته ایم از عوارض چنین خواب غفلتی سر بر آورده و کمر راست کنیم و راه خود را بعد از یک ونیم قرن به مدرنیته بیابیم، هبوط سومی فرا رسیده است. متاسفانه ایرانیان روشنفکر چه در آپوزیسیون داخل و خارج و چه در حاکمیت در خواب غفلیتی دیگر امروز اسیر همان عدم توجه و درک موقعیتی است که در قرن نوزده تجربه کرده است.
انقلاب تکنولژیک که در حوزه فناوری اطلاعات روی داده است تاثیر خود را در تمامی جنبه های زندگی انسان از سیاسی، اقتصادی، و تکنولژیک گرفته تا حوزه های فرهنگ و علوم و سبک زندگی و حتی خلقیات او گذارده است. از همین روست که این انقلاب انفورماتیک حاضر را باید به جِد هبوط سوم انسان خواند. که نوید دهنده جهانی است با قواعد و خصوصیات جدید که تفکر، عمل و تنفس و زندگی در آن نیازمند نگاهی نو به جهان را میطلبد.
هبوط سوم
جهان در حال ورود به جامعه ای شبکه ای میباشد که محتوا و ساختاری کاملا دگرگون از آنچه تاکنون در آن می زیسته ایم دارد. جامعه ای که در آن پارادیم [1]-(الگو و مدل) تکنولژیک جدیدی شکل میگیرد که بر محور تکنولژی اطلاعاتی سازمان یافته است. جامعه ای شبکه ای که محصول جهانی شدن ارتباطات و اطلاعات میباشد. و این پدیده با ابعاد و زوایای بسیار گستردهً متحول کنندۀ آن هنوز توسط ما ایرانیان درک و فهم نشده.
طبعا منظور از انقلاب انفورماتیک صرفا ساخت بعضی ابزار و وسایل ارتباطی نیست. این، فهم ابزاری بسیار نازل و غلط از آن است. همانطور که انقلاب صنعتی صرفا بمعنی انقلاب در صنعت نبوده و نیست. بلکه همراه با صنعت همه ساختارها و مناسبات اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، دینی ، سیاسی و …جوامع متاثر از آن کاملا متحول و دگرگون شد. و انسان از دنیای فنودالیزم پا به جهانی با ساختارهای سرمایه داری گذاشت که مدرنیته نامیده شد و انسان و جامعه ای با ساختارهای فکری، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، و… نویی آفرید. انقلاب انفورماتیک نیز محدود به ساخت و مصرف کامپیوتر و موبایل و اینترنت که به همه خانه ها و کارخانه ها و ادارات نفوذ کرده نیست. بلکه انقلاب در همه ساختارهای بنیادین و مناسبات فردی و اجتماعی انسان و در نتیجه هبوط به جهانی نو منجر به ظهور انسان تازه ای است.
چرا که شبکه اینترنت شاید در ابتدای تولدش توسط آمریکا قابل کنترل مینمود، ولی امروزه دیگر نه تنها قابل کنترل نیست بلکه همچون جوهر سرمایه داری که دینامیزم درون ذاتی داشت، تبدیل به یک فرایند خودپویای درون ذات گردیده که در واقع پروسه و فرایندی خارج از اراده من و شماست که زندگی، اقتصاد، دین، فرهنگ، مناسبات، سیاست … را به ما دیکته میکند. ایمانوئل کاستلز در کتاب خود “ظهور جامعه شبکه ای” را اینگونه تشریح میکند:
الف. انقلاب در تکنولژی اطلاعات.
ب: بحرانهای اقتصادی سرمایه داری و دولت سالاری و تجدید ساختار متعاقب آن.
ج: نهایتا شکوفایی جنبشهای اجتماعی و فرهنگی، همچون جنبشهای آزادی خواهی، حقوق بشر، فمینسیم و طرفداری از محیط زیست.
به اعتقاد وی جامعه شبکه ای یک اقتصاد نوین یعنی اقتصاد اطلاعاتیِ جهانی یا اقتصاد شبکه و یک فرهنگ نوین با فرهنگی مجازی واقعی به عرصه وجود میآورد. از ویژگیهای جامعه شبکه ای منطق نهفته در اقتصاد، جامعه و فرهنگ جدید، کنش و واکنشهای سراسری جهانی که بهم پیوسته خواهند بود میباشد.
انسان جامعه شبکه ای دیگر صرفا عضو یک خانواده، یک روستا، یا شهر و کشور نیست که در آن زندگی و در زمینه های مختلف اجتماعی، اقتصادی و سیاسی فعالیت میکند، تربیت میشود، فکر میکند، اثر میگذارد و اثر میپذیرد. انسانهای مدرن در جهان شهر زندگی و فعالیت میکند. طوریکه حتی یک چوپانِ تنها در دشتهای کردستان و یا ترکمنستان و… در آنِ واحد هم میتواند از طریق شبکه های اینترنتی، از تمامی تحولات و انسانها و فرهنگها و … سراسر جهان تاثیر بپذیرد و هم بر روی آنها در اندازه خودش تاثیر بگذارد. نمونه های چنین جهانی را در اقتصاد، فعالیتهای زیست محیطی، حتی امور سیاسی-اجتماعی مانند “زندگی سیاهان مهم استِ” آمریکا و… که جهانی شد، مشاهده کرده ایم.
شکسته شدن حصارهای زمان و مکان
در تشریح عصر جدید در مقایسه با دوران پیشین باید گفت که تحولی در معنا و مفهوم زمان و مکان صورت گرفته است. چرا که امکاناتی که فناوری نوین اطلاعاتی و ارتباطی در اختیار بشر قرار داده، نوعی درهم تنیدگی فضا و مکان در جهان بوقوع پیوسته است. و بُعدهای زمانی و مکانی مکانیکی جهان صنعتی را کاملا دگرگون کرده است. بنابراین زندگی اجتماعی در فضایی بسیار گسترده جریان می یابد، و حصارهای مکان (حتی همچون در مورد مثال چوپان) بطور کلی قدرت محدود و مقید کردن روابط اجتماعی را از دست میدهند. در چنین دنیای بدون مرزی، گفتمان فرهنگی بسیار بسیار بیشتر و بصورت انفجازی افزایش مییابد. و این فضا و فرهنگ مجازی جهانی بعنوان بخشی از واقعیت اجتماعی عصرِ جدید، ظهور میکند و بستر اصلی تعامل های انسانی، معرفتی، اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی را تشکیل میدهد.
از دیگر ویژگیهای عصر جدید این است که چنین امکانی محدود به قشر و طبقه خاصی نیست. فقیر و غنی و بطور کلی هر انسان منفردی در صحنه جهان فارغ از جایگاه اجتماعی و طبقاتی و سیاسی و بویژه خارج از کنترل موثر حکومتها میتواند بدان دست بیابد.
این انسان مدرنِ شهروند جهان، آجرهای جهان نوینی را شکل میدهد که نه در کنترل اراده خود او و نه حکومت ها بلکه تحت اراده و کنترل ساختار جدید جهانی است. جهان انفورماتیک یا جهان نرم در حال فروریختن همه حصارهای سخت گذشته است که هر انسان و فرایندهای تکاملی او در همه عرصه ها با آن مواجهه بوده است میباشد.
اگر در گذشته اطلاعات عامل رشد تکنولوژی و انباشت سرمایه بود امروزه خود اطلاعات تبدیل به سرمایه و انباشت ثروت گردیده است. بنابراین اگر سرمایه از تراکم اطلاعات-دانایی بدست میآید کنترل کننده آن نیز دانایی است. بنابراین میتوان دنیای نو را دنیای دانایی محورنیز نامید.
مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان
با مبنا قرارگرفتن اطلاعات و مبادله اطلاعات برای قدرت، ساختارهای گذشته قدرت، سرمایه و تکنولژی که در گذشته در دستتان قدرتمندان مسلط بر نهادهای کهن مانند بازار و دولت … بود از آنها گرفته و متکی به بر فناوری جدید اطلاعات و گسترش شبکه اجتماعی جهانی، کنترل کنندگانِ قدرت سیاسی، بوروکراتها و دیوان سالاران را از کنترل مردم خلع کرده است، طوریکه دیگر نمیتوانند براحتی اینکار را انجام دهند. و عملا در حال بهم زدن جدی تعادل قوا بین نظم پیشین در بهره برداری از اطلاعات و قدرت رسانه ها و سرمایه به نفع افراد است. تا جائیکه افراد چنان قدرتی مییابند که توان کنترل و نظارت بر دولت را پیدا میکنند.
دیگر نمیتوان بصورت یکطرفه امری و الگویی را به افراد القاء کرد. بلکه الگوها توسط جامعه شکل داده میشوند. گروهها و فرقه های توتالیتر و دولتها دیگر نمیتوانند دیکتاتور مآبانه شهروندان را کنترل کنند. در نتیجه گروههای اجتماعی قادر میشوند در سطح جهانی دارای ارتباط بین المللی گردند که قبلا قابل تصور نبود. از همین روست که دیگر دانایی را نمیتوان با استبداد تشکیلاتی و قدرت سیاسی محدود و مسدود کرد. گروهها و فرقه های مطلقا بسته مانند فرقه رجوی بعنوان آخرین بازماندگان سنگواره های ضد دانایی آنهم بقیمت مغزشویی، با ممنوعیت مطلق مطالعه و دسترسی به شبکه های اجتماعی حتی با تشکیل زندانهای گروهی و در یک کلام به قیمت نابودی انسانها چه بدلیل پوسیدگی روشهایشان از یکطرف و قدرت شبکه اجتماعی از طرف دیگر، چه از درون و چه از بیرون ازهم میپاشند.
ضمنا، مراکز قدرت نمیتوانند به نفی و انکار هویت ملی، دینی، فرهنگی پرداخته و یا حتی براحتی دست به هویت سازیهای جعلی بزنند. در مقابل اما، تکثر گرایی بشدت گسترش مییابد. در زمانیکه دیکتاتورها در محدوده جغرافیایی، و گروههای فرقه ای مرزهای جغرافیایی و حصارهای زندانهای گروهی راکنترل و نگهبانی میکنند، اما اشخاص و سازمانهای غیر دولتی قادرند صدای خود را به جهانیان و به حریم ها و به فراسوی دیوارهای آهنین اسارتگاههای دیکتاتورهایی چون مسعود و مریم رجوی در درون حصارهایشان برسانند.
دیدیم که فیس بوک و توئیتر و …اجازه ندادند ترامپ امیالش را پیش ببرد یا چگونه 300 کانال کابران جعلی فرقه رجوی را مسدود کردند تا جلوی اشاعه جعل و دروغ و اقدامات ضد دانایی را بگیرند. و یا در جریان دستگیری حمید نوری دیدیم که افراد در جهان شبکه ای قدرتشان بسا بیشتر از تشکلهایی مانند فرقه رجوی با قدرت بسیار مالی، تشکیلاتی دارای حمایت دولتهایی که آنها را هدایت و پشتیبانی میکنند، است. چرا که فرقه رجوی با پشتیبانی خارجی، ماهیت ضد دانایی دارد بدلیل اینکه اجازه نمیدهند اعضای اسیرشان به شبکه و اطلاعات آزاد دسترسی داشته باشند، و بنابرایندر جهان نو ضیعفتر عمل میکنند. .
اینگونه است که آخرین جرثومه های ضد دانایی همچون فرقه رجوی بدلیل افکار قرون وسطی و قدرت پرستانه در مقابل هبوط سوم انسان، نه تنها قالب شیاطین عصر نو بخود میگیرند و در مقابل جهش انسان، مقاومت میکنند. بلکه با زندانی کردن اعضایش در حصارهای فیزیکی و فرقه ای-فکری تشکیلات، از جهان قطع کرده و نقش ضد تکاملی(همچون نقش شیطان در هبوط اول انسان -آدم و حوا)بازی میکنند، بلکه تلاش میکنند نقش شیطانی خود را درهبوط دوم انسان در خروج از بهشت خرافه و تقیه و تکیه به آسمانها و خدایان دروغین(مسعودرجوی) و گرویدن به خرد ورزی، علم، دانش و اندیشدین را نیز حفظ کنند.
این شیاطین معاصر در جهان نو با چنان طوفانی از تلاشی بر اثر هبوط سوم بشریت روبرو هستند که، یا باید بطور کامل از درون همچون فرقه رجوی با خودکشی جمعی نابود و محو شوند و یا رو به بیرون متلاشی میگردند. شاهد آنکه در مورد فرقه مسعودرجوی این فرایند نابودی از درون با مرگهای مستمر(جوانمرگ شدن) و با فرار نیروها (تلاشی رو به بیرون) همزمان در حال وقوع است. و یا با فرار مغزها در کشور شاهدیم.
طنز تاریخ این است که مسعود رجوی بعنوان شیطان بزرگ قسم خورده، همچون شیطان شناخته شده سنتی، خود و فرقه اش را در نوک پیکان تکامل!!! و برتر از بشریت جا میزند تا اینگونه موشهای کوریکه از اعضای مجاهدین طی چند دهه ساخته است، بتواند در همان جهنم جهل و خرافه و اتکاء به آسمانها در اسارت حصارهای فیزیکی و فکری نگهدارد.
نجات ایران از شیاطین در کمین نشسته
هبوط سوم یا همان دگرگونی جدید جهان، جهش دوباره ای برای از نوسازی جهانی تازه است که در حال رخ نمودن است. تحولاتی که فقط محدود به عرصه های اجتماعی و سیاسی نیست، بلکه شاهد دگرگونی های ساختاری در روابط تولید، روابط قدرت و نیز در روابط ببن المللی تواما در حال شکل گیری است. باید ایران و ایرانی را که فرصت های تاریخی قبلی را از دست داده است، در این بزنگاه تاریخی (هبوت سوم آدم) بویژه بدلیل سرعت سرسام آورتحولاتش، شاید بعنوان آخرین فرصت و مهلت برای نجات از عقب ماندگی تاریخی و سوار شدن بر قطار تکامل بشری، در مقابل چنین شیاطین در کمین مردم ایران که توسط قدرتهای جهانی و منطقه ای نیز تامین مالی و حمایت میشوند و حیات قدرت پرستانه (با خود را خدا و صاحب مال و جان و ناموس بشر نامیدن و با مخفی کردن نقش شیطانی خود تحت نام رهبر عقیدتی) و فرقه ایشان را در عقب نگهداشتن ما ایرانیان تضمین شده میبینند، واکسینه کرد.
داود باقروند ارشد
آذر 1400
نوامبر 2021
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

References

  1. ↑ مدل و الگوی مسلط و چارچوب فکری و فرهنگی غالب بر یک گروه یا یک جامعه. هر گروه یا جامعه «واقعیات» پیرامون خود را در چارچوب الگوواره ای که به آن عادت کرده تحلیل و توصیف می کند. الگوواره هایی که از زمان های قدیم موجود بوده اند، از طریق آموزش محیط به افراد، برای فرد به صورت چارچوب هایی «بدیهی» درمی آیند و جهان بینی او را شکل می دهند. واژهٔ پارادایم (Paradigm) نخست در سدۀ پانزدهم و به معنی «الگو و مدل» مورد استفاده قرار گرفت. این اصطلاح نخستین مرتبه توسط توماس کوهن، در کتاب «ساختار انقلاب های علمی»، به کار رفت. از سال ۱۹۶۰، کلمۀ پارادایم به الگوی تفکر در هر رشتۀ علمی یا در متون شناخت شناختی گفته می شود..
    Edit

کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب! کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند
دسامبر 13, 2021
داود باقروند ارشد این مطلب از تکان دهنده ترین افشاگریهای درون فرقه تبهکار رجوی است که نگارنده سالهاست بدون نام بردن از قربانیان و حتی متجاوزین به کودکان مجاهد در تشکیلات جنایتکار رجوی سخن میگوید ولی امروز این کودکان که مردان رشیدی شده اند در کلاب هاوس خود از تجاوزات جنسی به خودشان توسط فرمانده هان ارتش مزدور عراق یعنی فرماندهان انقلاب کرده مسعود و مریم رجوی در فرقه جنایتکار رجوی سخن میگویند که بسیار تکاندهند است. دقیقه 52 و همچنین ساعت 4 و 15 دقیقه به بعد کودکان از تجاوزات به خود طوریکه مجبور بودند شبها سرنیزه در رختخوابشان بگذارند تا گوهران بی بدیل مریم رجوی نتوانند شبها به آنها تجاوز کنند در همین کلاب هاوس
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند من سالهااطلاع داشتم وگفته ام ولی اسم نبرده ام تا این شیرمردان وزنان امروزخود ازجنایات درون این فرقه تبهکار پرده بردارند.
آیا زنان و دختران نیز زبان به سخن خواهند گشود؟
به امید اینکه زنان و دختران مجاهدین نیز بتوانند به چنان جرات انسانی برای شوریدن بر ضد بشری ترین اقدامات علیه برده سازی انسان توسط فرقه رجوی برسند و آنها نیز جنایات هولناک درون فرقه رجوی را افشا کنند چه علیه تجاوز به خودشان و چه علیه مادران خودو چه در مورد فحشا و …
هدیه بزرگ کودکان سابق وشیرمردان امروز به مردم ایران نوید بخش رهایی ایرانیان از اسارت داعش ایرانی (فرقه رجوی)

در کلاب هاوس
https://youtu.be/3KDUCZLmJVg
Azizi-Hanif-7
Azizi-Hanid-11
کودکان مجاهدین
امیر و مادرش
Rajavis
عکس کودکان مجاهدین در شبانه روزیها
حنیف و مادرش
زوج رجوی
کودکان 22
Ashampoo_002
کیاندخت اسماعیل زاده
امیر یغمایی
هاروی واین استاینها
esmaeelvafa_aryam
محمد رجوی
کتاب- فرقه-ها
سمیه محمدی
Amiryaghmaee_12
Child-soldier-Mojahedin-Khalq-2
نوجوانان دختر مجاهد
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند
من سالهااطلاع داشتم وگفته ام ولی اسم نبرده ام
تا این شیرمردان وزنان امروزخود ازجنایات
درون این فرقه تبهکار پرده بردارند.
در کلاب هاوس
https://youtu.be/3KDUCZLmJVg
هدیه بزرگ کودکان سابق وشیرمردان امروز
به مردم ایران نوید بخش رهایی ایرانیان
از اسارت داعش ایرانی (فرقه رجوی)

گفتار : منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان
دسامبر 17, 2021
گفتار داود باقروند ارشد: منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان
فهرست مطالب
مقدمه: پول و فعالیت سیاسی. نقش مالی در فرقه رجوی.
سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی.
مشکلات مالی سالهای 1364-1361.
اقدامات جهت تامین هزینه ها در این دوره:
وضعیت مالی بعد از عقد ازدواج با عراق و عربستان.
فعالیتهای اقتصادی.
تاریخچه نهاد مالی اجتماعی ایران اید Iran Aid.
اهداف سازمان از نهاد مالی اجتماعی.
تحولات ایران اید
قاچاق انسان بین کشورها
در آمد روزانه یک مالی اجتماعی کار بین سالهای 1362-1372.
درآمد روزانه بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه زیر فشارهای طاقت فرسا
گزارش بیلان نهاد مالی سازمان.
گزارش بیلان اول:
گزارش بیلان دوم:
گزارش بیلان سوم:
هدف از گزارش بیلان مالی.
شیوه های جمع آوری پول در ایران اید
مالی اجتماعی.
دلایل شکایتها از ایران اید
انواع فریب شهروندان.
سازمان کار بنیاد ایران اید
مبالغ جمع آوری شده در مالی اجتماعی.
شرایط انسانی مالیکاران.
مــالــی ویــژه
بلیندا مکنزی یک شهروند انگلیس با 1.7میلیون پوند کمک به ایران اید
کشاندن بلیندا مکنزی به فعالیت برای مجاهدین.
کشف کلاهبرداری مجاهدین در پوش ایران اید توسط مکنزی.
حساب سازی در ایران اید
عوامل تخریب ایران اید و شکست آن.
اولین بازخواست ایران اید توسط کمیسیون نظارتی خیریه های انگلستان.
خاطر جمعی مریم رجوی از دولت انگلیس..
حمایت دولت از ایران اید و تغییر رویکرد دیگر خیریه ها(شاکیان)
مقایسه ایران اید با دیگر خیریه های انگلیس..
ادعای کمک به 14000کودک و خانواده در ایران.
اقدامات نهاد نظارتی بنیادهای خیریه انگلیس..
تهدید به عمل انتهاری بعد از اشغال ایران اید توسط اعضای سازمان.
گزارش کمیسیون کنترل خیریه ها:
سوء استفاده ازکودکان مجاهدین در قالب ایران اید
اتهامات دادستانی کلن به فرقه رجوی:
سازمانها و انجمن های پوششی سازمان.

مقدمه: پول و فعالیت سیاسی
فعالیت سیاسی احزاب و گروهها و حتی نهادهای مدنی یکی از ارکان زندگی مدرن امروز است. احزاب نیز به نوبه خود بدون پول و تامین مالی قادر به فعالیت نیستند. بنابراین موضوع تامین مالی احزاب و گروهها مسئله مرکزی و کانونی و حیاتی برای احزاب و گروههای امروز بشری است. از همین رو تامین مالی احزاب و یا محدود کردن منابع مالی احزاب و گروههای سیاسی یکی از ابزارهای تقویت و یا تضعیف احزاب و گروهها بوده و هست. همین اهرم حیاتی مالی البته وسیله ای است از قدیم جهت بخدمت گرفتن و اجیر کردن رهبران احزاب و سیاستمداران وطن فروش توسط استعمار و کشورها در جهت منافع خودشان بکارگرفته میشود.
قبل از پرداختن به نقش موضوع مالی در فرقه رجوی لازم است که نکته ای بسیار مهم را در مورد این تشکل عرض کنم. که برای همه کسانیکه میخواهند فرقه رجوی و عملکردهایش را درک و فهم کنند حیاتی است. چرا که در غیر اینصورت بسادگی یا فریب فرقه را میخورند یا نمیتوانند چرایی عملکردهایش را تحلیل کنند. واین مسئله

دو اولویت حیاتی و مرز سرخ در تشکیلات فرقه رجوی.

بدلیل برعهده داشتن مسئولیت بخشهای مهم تشکیلات و اجرا کردن سیاستهای فرقه رجوی در تمامی عرصه های تشکیلاتی در بالاترین سطوح آن طی چندین دهه بوده است. از حفاظت چسبیده رجوی ها گرفته تا مسئولیت شاخه های گوناگون سازمانی، مانند مالی، سیاسی، تشکیلاتی و اشراف کامل به بخشهای نظامی اون به تجربه دیده است که مرز سرخ فرقه رجوی چیست، و چگونه حیاتی ترین و کوچکترین مسائل جاری در این تشکل به این مرز سرخ ربط دارد و با آن تنظیم میگردد.
این مرز سرخ اول: حفاظت فیزیکی و سیاسی، ایدئولژیک از مسعودرجوی است
مرز سرخ دوم: مسائل مالی است که باز به همان مرز سرخ اول بر میگردد
مسئولیت هر دو آنها با خود شخص مسعودرجوی است
البته امر مالی نسبت به اصل حفاظت از رجوی فرع قرار میگیرد.
در مورد حفاظت از شخص رجوی نه تنها هیچ گونه کمبود، ایراد، کم هزینه کردن، عدم اطاعت از مجریان امر، بلکه حتی چیزی کمتر از کار و تلاش با عشق مطلق و بدون رقیب به مسعودرجوی تحمل نمیشود.
یا وقتی زنان مجاهدین را از آنها تحت وحشیانه ترین شیوه های ضد انسانی مغزشویی جدا میکرد، مریم رجوی طلبکار زنان و مردانی که از این ستم خون گریه میکردند، این بود که مسعود رجوی بزرگترین خدمت را به شما کرده و از خودش مایه گذاشته که همسران شما را از شما جدا کرده است و باشد شاکر او باشید.
طوریکه طبق گزارش زنان مجاهدی که بعد از جدایی از همسرانشان با فریب توسط مریم رجوی به بستر حرمسرای رجوی کشانده شدند، مسعود رجوی طلب کار زنان وحشت زده وحیران ونگون بخت در بستر خودش بوده،
که چرا با عشق با رهبری عقیدتی خودت همبستری نمیکنی؟

در ادامه تشریح مرز سرخ باید اضافه کرد که تمام سازمان مجاهدین و تمام ایران و مردمش، تمام مردم جهان اگر لازم باشد باید فدای رهبرعقیدتی یعنی مسعود رجوی در سه زمینه فیزیکی، سیاسی و ایدئولژیک بشوند.

شعارضد ملی و ضد ایرانی، ضد دمکراتیک، و ضد انسانیِ
ایران رجوی رجوی ایران
یک شمه ای از این رویکرد در این فرقه است.
که میگوید 82 میلیون ایرانی فدای رجوی است.
یعنی اگر تهدیدی علیه مسعودرجوی (فیزیکی، سیاسی، ایدئولژیک) در عراق باشد، به قیمت کشتار همه کردهای عراق و غیر کردها باید این تهدید علیه رجوی رفع شود.
اگر به قیمت بمباران تمام مردم ایران خطری از جان مسعودرجوی دفع میشود فرقه رجوی باید این بمباران را با جان و دل محقق کند.
اگر تهدیدی سیاسی مانند بن بست آتش بس جنگ ایران وعراق علیه رجوی باشد به قیمت نابودی همه مجاهدین در فروغ این بن بست را شکست.
و دیده ایم که طی 42 سال گذشته اینگونه بوده است. هیچ کس نیز استثناء نیست حتی مریم رجوی. و موضوع زنان و به اصطلاح خلع ید از مردان و جایگزین کردن آنها با زنان نه به دلیل دروغین اعلام شده “رهایی زنان” که بدلیل حفاظت شخص ظل السطان مسعود رجوی در مقابل مردانی که قدرت سیاسی و تشکیلاتی استیزاه رجوی را داشتند.
در زمینه مالی نیز که ربط مستقیم به همان اصل اول دارد، طبعا هیچ مرزی و مانع اصولی، اخلاقی، سیاسی، ایدئولژیک، ملی و… برای جذب پول و کمک مالی برای فرقه رجوی وجود ندارد چون به تداوم حیات ننگین و خفیف و خائنانه فیزیکی، سیاسی، ایدئولژیک مسعود رجوی مربوط است.
برای رهبری عقیدتی میتوان خود و ایران که فدای رجویست را به صدام پیش کش کرد، به عربستان پیش کش نمود،
اگر فعالیت مسعودرجوی در فرانسه محدود است تمام منافع ایران و ایرانی باید به پای دشمن اشغالگر صدام حسین ریخته شود که مسعودرجوی بتواند از فرانسه خارج و در عراق به فعالیت سیاسی ادامه دهد.

اگر تداوم امکان فعالیت سیاسی در عراق لازمه اش کشتار جوانان ایرانی مدافع کشور در مرزها برای صدام است، اعضای سازمان باید با جان و دل به کشتار جوانان و فرزندان مردم ایران در مرزها بپردازند.
اگر تداوم سیاستهای رجوی با مشکلات مالی روبروست یا توسط مردم نفی و انکار شده و نیاز به تبلیغات و مهم جلوه کردن دارد، و خود فروشی به اسرائیل آنرا تامین میکند تشکیلات باید با افتخار به مزدوری اسرائیل، اطلاعات اتمی کشور را برایشان افشاء کند. میدانیم که اسرائیلی ها آنزمان نمیخواستند رژیم متوجه شود که عوامل آنها این اطلاعات را بدست آورده اند و از مسعود رجوی استفاده کردند که وانمود کنند اسرائیل نبوده.
میدانیم رجوی به اینکه آمریکا از ماهیت تروریستی او خبر دارد اشراف کامل دارد. برای ترمیم چهر تروریستی رهبری عقیدتی نزد آمریکا ها، سالهاست فرقه رجوی از آمریکا درخواست بمباران ایران را که باید فدای رجوی شود میکند. سالهاست درخواست محاصره اقتصادی مردم ایران را که باید فدای رجوی شوند میکند.

در همین راستا، بعنوان خادم موساد، اسرائیل را با ادعای اینکه اسرار هسته ای را مسعودرجوی افشاء کرده است از لو رفتن در ایران حفاظت کرد، تا چهره مسعود رجوی به اصطلاح ضد امپریالیست که در اردوگاههای فلسطین علیه اسرائیل آموزش نظامی دیده و سالها مرگ بر اسرائیل گفته نزد اسرائیل ترمیم شود.

اگر پرستیژنداشته سیاسی رجوی در نزد خارج کشوریها بخطر بیفتد هیچ مانعی نیست که از فرد متهمی بنام حمید نوری و اعدامهای سال 1367 دفاع کنند.
همانطور که سالهای سال در درون تشکیلات رجوی شخصا در مقابل انتقادات زندانیان مقاومی که بعد از آزادی به تشکیلات برگشته بودند تنها جوابش این بود که میگفت چرا اعدام نشدید؟
بنابراین وقتی بنفع چهر ضد ایرانی مسعودرجوی تمام میشود اعدام اعضا فرقه رجوی برای مسعود و مریم رجوی نه تنها سرمنشاء خیرات و برکات و سود آور است. بسیار بسیار کار مفیدی است، هرچند رسما و علنا مسعو و مریم از رژیم تشکر نمیکنند.
ابعاد بسیار بسیار کثیفتری نیز در سوء استفاده از زنان مجاهد در به اصطلاح حفاظت از رجوی برای تطمیع ژنرالهای آمریکایی بعنوان وظایف ایدئولژیک زنان برای رهبری عقیدتیشان در یک مقایسه شنیع با اقدامات زنان انقلاب الجزایر برای انقلاب الجزایر در رابطه با ژنرالهای فرانسوی وجود دارد که قابل بیان نیست.

15 سال است که این حقایق در تمام نوشته ها و گزارشتم عنوان شده است، اما اگر تا بحال تحت پروپاگاندا، و شعارهای دروغین شهید پروری گسترده فرقه رجوی به دیده شک و تردید نگریسته میشد،
امروز دیگر در شهادت دادنهای اعضای اسیر فرقه رجوی در آلبانی علیه متهمی بنام حمید نوری دیدیم. که چگونه این جان بدربردگان از زندانها ضمن شهادت دادن، مرتب بر سر و روی خود میکوبیدند که چه موجودات پست وحقیر بودند و هستند که اعدام نشده اند و از این رو خائن به رجوی میباشند و از ضل السلطان امام زمان مسعود رجوی طلب بخشش میکنند.
چـــــــــــرا؟ چون مبادا مبادا حتی در جریان شهادت دادن در دادگاه شمه ای و بارقه ای از انقلابیگری و اعتبار سیاسی در ذهنشان متصور و شکل بگیرد و خشمِ و کینِ ضحاک و همسرحلقه بگوشش را بر انگیزاند.
چون رجوی طی چهل سال گذشته با وحشیانه ترین شیوه های سرکوب فیزیکی، فکری-ایدئولژیک و حتی با زندان و شکنجه و قتل به این اعضای اسیرش فهمانده است که اگر زنده از زندان خارج شدی خائن به رجوی هستی. تا مبادا احساس قلابیگری بکند و مسعودرجوی را در رابطه با سیاستهای و اعمال خائنانه اش مورد سوال قرار دهند. برگردیم به منابع مالی سازمان

سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی

مطالعه منابع مالی سازمان مجاهدین نشان میده که ما با دو دوره کاملا متفاوت در رویکرد به تامین مالی روبرو هستیم.
دور اول: مجاهدین در دوره پهلوی تا سال 1360، از آنجایی که تشکلی که امروز با آن مواجهیم هیچ ربطی به آن تشکل سابق که میشد از آن بعنوان یک تسکل سیاسی نام برد ندارد و اساسا از هئیت یک تشکل سیاسی خارج و تبدیل به یک فرقه تبهکار شده است به آن نمیپردازیم.

دوره دوم: بعد از سال 1360 تا به امروز است که سازمان دست میبرد به تروریسم، درنتیجه منابع مردمیش کاملا قطع میشود.
از همین رو برای تامین مالی روی میآورد به تبهکارانه ترین شیوه تامین مالی. از جمله:

  1. اخاذی از خانواده های اعضا و هوادارن سازمان با فشار به خانواده ها با گروگانگیری احساسات و عواطف آنها و فریب آنها توضیح خواهم داد
  2. با فرمان دزدی “مصادره انقلابی”از فروشگاههای به باورِ مسعودرجوی، امپریالیستهای اروپایی و آمریکایی.
  3. فروش نشریه در خیابانهای غرب
  4. از طریق وطن و مردم فروشی با مزدوری برای عراق، لیبی و عربستان و اسرائیل و آمریکا
  5. بکار انداختن دلارهای نفتی و طلاهای دریافتی از کشورها در امور اقتصادی
  6. جمع آوری پول با فریب افراد و ارگانهای انساندوست غربی تحت نام بنبادهای خیریه برای کودکان

امور مالی سازمان بعد از شروع تروریسم در سال 60 به بعد به دو برهه تقسیم میشود.

الف: 1360 تا 1365
ب: 1365 به بعد که مسعود رجوی به عراق رفت تا به امروز.
مشکلات مالی سالهای 1365-1360
در سالهای 1360-1365سازمان زیر فشار مالی بالایی بود. چرا که از طرفی زیرضرب نظامی درداخل کمر شکن شده بود، ضمنا بحرانهای عمیق درون تشکیلاتی که تا به امروز ادامه یافته شروع شده بود، مرتب اعضای معترض جدا میشدند و خواستار محاکمه مسعودرجوی بخاطر دست زدن به تروریسم و کشتاری که براه افتاده بود، بودند.

از طرفی هم

  1. هزینه های سرسام آور خود مسعود رجوی در فرانسه بسیار بالا بود.
  2. حقوق ماهیانه و اسکان اعضای به اصطلاح شورای ملی مقاومت و اطرافیان بود.
  3. هزینه‏های فعالیت تشکیلاتی و سیاسی و شرکت در کنفرانسها و مسافرتهای بخش سیاسی و اعضا
  4. با لودادن تیمهای ترور توسط مردم، حفظ و تامین مالی آنها بسیار بسیار هزینه بر شده بود. مرتب باید خانه های تیمی را با تمام اثاثیه رها میکردند و خانه های جدیدی را کرایه میکردند…
  5. هزینه خارج کردن از کشور تیم های تروری که ضربه خورده بودند و نمیتوانستند در داخل بمانند به کشورهای همسایه ایران هم بسیار بالا بود.
  6. هزینه های اسکان و تامین مالی اعضا و خانواده های فراری سازمان در کشورهای پاکستان، ترکیه، امارات متحده عربی، پاکستان، بسیار بسیار بالا بود.
  7. انتقال این فراریان از کشورهای همسایه به کشورهای غربی مانند اسپانیا، فرانسه، آلمان، یونان، آمریکا….بعنوان کادرهای تشکیلات هزینه های بالایی داشت.
    یک نمونه برای تهیه هر ویزای کشورغربی باید به رئیس پلیس کراچی 10هزار دلار رشوه داده میشد. تا بتوانیم عضو مربوطه را از پاکستان به غرب فرستاده شود.
  8. انتقال فراریان از داخل کشور به کردستان و از آنجا به کردستان عراق هزینه های بالایی داشتند.
  9. انتقال اعضای فرای از کشورهای همجوار به عراق بعنوان سرباز نیز هزینه های بالایی داشت.

اقدامات جهت تامین هزینه های مالی در این دوره:

  1. مسعودرجوی از آنجا که برنامه جنگ مسلحانه داشت از سال 1360 و حتی زودتر از آن با عراق بعنوان پشت جبهه این جنگ رابطه برقرار کرده بود. حداقل از زمان حضور اعضای سازمان در کردستان ایران و عراق بعد از شروع ترورها در داخل کشور، ما همگی شاهد این رابطه با عراق بودیم. عراق تمام هزینه های سازمان را در کردستان ایران و عراق را تامین میکرد و کمک لجستیکی مینمود.
    من در فروردین 1361 توسط مسعودرجوی از فرانسه به ترکیه اعزام شدم و شاخه ترکیه را از احمد افشار- فرزاد – مترجم عربی ملاقاتهای مسعودرجوی و عضو مرکزیت سازمان) تحویل گرفتم.
    فرزاد از ترکیه رفت بغداد و شد عضو کادرهای عراق و مترجم ملاقاتهای با سیستم اطلاعات ارتش عراق با سازمان. یعنی ازفروردین 1361 فرقه رجوی بطور رسمی در بغداد مقر داشت و تحت حمایت کامل مالی صدام حسین قرار گرفته بود. مسئول شاخه عراق هم محمد حیاتی عضو دفتر سیاسی آن زمان بود.
  2. در سالهای بعد زمانیکه از مسئولیت شاخته ترکیه به مسئولیت شاخته پاکستان را منتقل شدم، کنسولگری عراق در کراچی پاکستان به هزینه خودش تمامی اعضای فراری را از پاکستان به عراق منتقل میکرد. پاسپورت و ویزا و همه هزینه ها بر عهده کنسولگری عراق در کراچی بود. تماما توسط مسئول شاخته پاکستان سازمان با سرکنسول عراق هماهنگ میشد.
  3. با شروع تروریسم قذافی هم کمک مالی میکرد.

در زمینه اختلاس از خانواده هات

در همین سالها تشکیلات فشار بسیاری به اعضاء وارد میکرد که با دروغ و فریب خانواده آنها را مجبورکنند دار و ندارشان را بفروشند و در ظاهر برای فرزندی که در خارج دچار بیماری سختی است و یا تصادف کرده …و یا بزندان افتاده و…و نیاز فوری و حیاتی به پول کلان دارند، بفرستند. مواردی بود خانواده ها از شنیدن دروغهایی که اعضای سازمان مجبور بودند سرهم کنند و خانواده را سرکیسه کنند خانه خودشون را فروخته و داده بودند، مواردی بود، بر اثر شنید بیماری دروغین عضو سکته کرده بودند. رجوی مرز نمیشناخت رجوی میگفت هردروغی لازمه بگید من پول میخواهم.

از سال 1360که مسعود رجوی در پاریس مستقر بود دستور دزدی “انقلابی” از “امپریالیسم سابق” و همبستر سیاسی امروز را نیز به همه انجمن های خارج کشور داده شد. بویژه در آلمان که مسعودرجوی پیام داده بود با توجه به قراردادهای تجاری آلمانِ “امپریالست” با رژیم که آنرا به حمایت آلمان از رژیم ترجمه میکرد، تا میتوانید از فروشگاهها وموسسات آلمان به نفع سازمان مصادره (دزدی) “انقلابی” شود.

  1. در همین رابطه در انگلستان هوادارانی که در در فروشگاههای بزرگی چون هرولدز بعنوان افراد حفاظت فروشگاه کار میکردند، از طریق لیستی که از پاریس میرسید وسایل و… می دزدیدند و به پاریس ارسال میشد.
  2. در دانشگاههای خارج کشور، هواداران از دانشگاهها از کاغذ پرینتر تا خود پرینتر و هر چه میتوانستند دزدیده و خارج میکردند.
  3. آنها که در مک دانلد کار میکردند بشکه بشکه خیارشور میدزدیدند!!!
  4. آنها که در پمپ بنزین های آمریکا کار میکردند کارت اعتباری مشتریان را دزدیده و همه موجودی را تخلیه میکردند.

در آمریکا شبکه ای از دزدی کارتهای اعتباری مشتریان راه انداخته بودند که بلافاصله کارت دزدیده شده را به ایالت های دیگر ارسال کرده و آنجا تخلیه اش میکردند. که مدتها اف بی آی بدنبال این شبکه مافیایی سازمان بود و تعدادی را نیز دستگیر کرد. در این ایام من مسئول تشکیلات خارج کشور بودم و حتی اف بی آی از آمریکا با من که در لندن مستقر بودم تماس میگرفت و نام افراد انجمن را در امریکا میداد و خواستار شناسایی و محل آنها میشد.
بسیاری از هواداران را وادار به کار یدی میکردند تا پولش را بدهند به سازمان که یکی از هوادارهای دانشجو در هنگام کار در یک نجاری در آتش سوخت.
در همین ایام بود فروش نشریه در خیابانها ودرخواست کمک مالی همراه با کار توضیحی سیاسی برای شهروندان اروپایی و آمریکایی براه افتاد.
اما از آنجا که جمع آوری کمک مالی منوط به مجوز قانونی بود با شکایت شهرداریها متوقف شد. که نطفه تاسیس بنیاد های کلاهبرداری ای بنام خیریه ایران اید بسته شد.

وضعیت مالی بعد از عقد ازدواج با عراق و عربستان

یک نکته ضروری است که گفته شود. و آن اینکه اگر از سالهای 1360 و حتی 1361 سازمان از عراق و لیبی کمک مالی میگرفت پس چرا در بین سالهای 1361 الا 1365 دچار مشکل مالی بود؟
دلیل آن این بود که در اوایل عراق و لیبی وعربستان کمک محدودی میکردند، رجوی در فرانسه بود و تعداد کمی از اعضای سازمان در عراق بودند که عراق تامین مالی میکرد. بعد از اینکه رجوی به عراق رفت و همه تشکیلات بطور عمده به عراق رفتند و قبول کرد که ارتش عراق عملیات نظامی خودش را تحت نام ارتش آزادیبخش رجوی با نیروی زمینی اعضای سازمان انجام دهد، حقوقش بالاتر رفت که هیچ، عربستان هم دیگر علنی وارد گود شده طوریکه در سال 1365 رجوی را برد به عربستان و آنجا عقد سیاسی با عربستانی ها نیز بسته شد. حتی یک تکه از پارچه ای که روی کعبه می اندازند هم به رجوی داده بودند که بیاورد که بعنوان افتخار آورد و نشان جمع اعضای سازمان داد. و همین امر پولهای کلان را بعد از رفتن رجوی به عراق به صندوق سازمان سرازیر کردند.
بنابراین پرداخت کمکهایشان قبل از رفتن رجوی به عراق بجز توسط عراق توسط بقیه مقطعی و محدود بود اما بعد از رفتن به عراق منوط به اجرای عملیات و میزان گرفتن تلفاتی که رجوی چه در مرزها و شهرها وارد میکرد شده بود.
توجه دارید که صدام حسین هیچگاه بیش از حد یک عده نیروی پیاده کلاش بدست در ارتش خودش از اعضای فرقه رجوی استفاده نکرد. در فروغ هم ما زرهی نداشتیم.
تا آتش بس کاربرد سازمان برای عراق نیروی پیاده او بود که با پشتیبانی توپخانه اش زمینی به مرزها حمله میکرد. همه تانک و زرهی ها بعد ازاینکه با رژیم آتش بس اعلام کردند بود که صدام برای به اصطلاح ترساندن رژیم و آوردن او پای قرارداد صلح تانک و زرهی داد که بگوید اگر اینبار سازمان پیاده بود و براحتی قتلعام شد اینبار زرهی دادم پس بیائید و صلح کنید. وصدام هیچگاه اجازه استفاده از تانک و زرهی را جز برای نمایش دادن و رژه رفتن نداد.

رجوی برای رد گم کنی مزدوریش برای عراق و عربستان دست به اقداماتی زده

در یک فقره دجالگری زمانیکه مسعود رجوی برای لاپوشانی و فریب افکار عمومی از خودفروشی و وطن فروشیش به عربستان و عراق، لیبی و به زعم خودش ترساندن غرب که اگر غرب بطور کامل از رجوی حمایت نکند (ایران آینده) “مسعودرجوی” ممکن است بسمت شوروی سابق میل میکند!!! نامه ای به میخائیل سرگئیویچ گورباچُف صدر هئیت رئیسه اتحاد جماهیر شوروی سابق نوشت و در آن 300 میلیون دلار درخواست کمک مالی کرد. در صورتیکه بخوبی میدانست که سیاست آنروز شوروی در ایران خط حزب توده و حمایت از آنها بود که درتمامیت مخالف تروریسم مسعود رجوی بودند. اینکارش فقط برای دجالگری بود.
ضمن اینکه حتی تمایل ادامه کمک مالی کلنل قزافی لیبی را بعد از بست عقد سیاسی با عراق بدلیل اینکه صاحب منصبان مالی جدیدش “عربستان و عراق قطب مخالف لیبی بودند، کمک لیبی را رد کرد.
رد گم کنی دیگرش هم انتشار سه گزارش سراسر کذب بخش مالی سازمان در سال 1271بود که در ادامه بحث به آن اشاره خواهم کرد را جهت فریب افکار عمومی منتشر کرد.
رد گم کنی دیگر مسعود رجوی ادامه کار جمع آوری پول در خیابانها بود تا اینگونه منابع مالی خود را همین پولهای جمع آوری خیابانی معرفی کند.

ادعای کاذب استقلال مالی مسعود رجوی

سازمان مجاهدین خلق دریافت هرگونه کمک مالی از صدام را طی حضور خود در این کشور رد می‌کند و صدها صفحه از اسناد خرید ماشین، تجهیزات نظامی، پوشاک و… از دولت عراق را منتشر و به مراجع بین‌المللی ارائه کرده است. همچنین بنا به گزارش خبرنگاران بخش زیادی از سلاح‌های این سازمان غنائمی است که در عملیات مختلف از نیروهای مسلح جمهوری اسلامی گرفته شده است. از جمله در عملیات چلچراغ حجم این غنائم به ۲ میلیارد دلار بالغ می‌شد.
همچنین آنها در عراق برای تامین مالی خود از طریق پروژه‌های تولیدی در قرارگاه اشرف به کسب درآمد می‌ پرداختند. یک نمونه آن تولید کانکس در کارگاه‌های بزرگ قرارگاه اشرف بود که بخش زیادی از درخواست‌های خریداران عراق را تأمین کرده و درآمد هنگفتی برای این سازمان به همراه داشت.

رد گم کنی رجوی این بود که عربستان که پول میداد باید آنها را هزینه جنگ با با ایران میکرد، و حساب پس میداد. در یک زد و بند بین صدام و مسعود رجوی قرار بر این بود که رجوی وانمود کند که آنچه عراق (که در حال جنگ بود و یا تحت تحریم آمریکا بود) میدهد را بعضا باید از او خریده شود تا اینگونه بتوانند هزینه آنرا از عربستان بگیرند. بهانه هم این بود که عراق خودش در حال جنگ است و به سلاحهایش نیاز دارد اگر بدهد باید خودش جایگزین کند و بخرد بنابراین اسناد جعلی خرید تهیه میشد. تا پول از عربستان گرفته شود. بخشی از اسناد جعلی که رجوی مدعی است به سازمانهای بین المللی ارائه کرده از اینها هستند.

عراق هزینه های مالی و لجستیکی و تسلیحاتی تمامی پایگاه را در سرتاسر کردستان ایران در روستاهای جانداران، دولتو، مام داوه و مام کاوه، و در کردستان عراق دره احزاب، روستای پایگاه منصوری که محل زندان و شکنجه 1000عضو سازمان بود در شهرهای عراق، مانند قلعه دزه، سلیمانیه، کرکوک، بغداد را تامین میکرد. عراق تا قبل از بردن شخص مسعودرجوی به عراق به اعضای سازمان اجازه تردد به شهرهای و بین شهرهای خودش را از کردستان و روستاهای آن نمیداد. معدود افراد سازمان با کارت عدم تعرض عکسدار به انها میداد میتوانستند به سلیمانیه، کرکوک و بغداد تردد کنند.
بعد ازبردن رجوی به عراق، صدام و عربستان میلیاردها دلار خرج ساخت اشرف یک قرارگاه با وسعت 36کیلومتر مربع، پایگاه بدیع زادگان با استخر و تمامی امکانات در ابعاد 550000مترمربع برای مسعودرجوی، باقرزاده چهار کیلومتر مربع، قرارگاه در شهر بدره یک کیلومتر مربع، قرارگاه العماره یک کیلومتر مربع، بصره یک کیلومتر مربع، جلولا چهار کیلومتر مربع.
خودروهای لوکس برای مسعود و مریم رجوی، برای اعضای دفتر سیاسی (من خودم که رئیس دفتر ستاد مرکزی بغداد بودم سالیانه تا سال 1365 یک تویاتای آخرین مدل کران و بعد از آمدن مسعودرجوی سالیانه یک لندکروز فول آپشن دریافت میکردیم. تمامی اعضای دفتر سیاسی هم یک لندکروز نو سالیانه دریافت میکردند. در این دوره اعضای سازمان در منطقه کردستان عمل به ایران حمله میکردند واز لباس کردی استفاده میکردند.
بعد از فروغ و بسته شدن حتی راه عملیات عراق علیه کشور با نیروی فرقه رجوی صدها وانت، آمبولانس، که عراق در اثر حمله نیروهای متحد قادر به تامین نبود با فروش نفت برای عراق و طلاهای عربستان از خارج خریده و رسیدش بعنوان اینکه سازمان مجاهدین خودش اینها را خریده به مجامع بین المللی ارائه میشد.

سازمان برای رسیدی 2000یورویی که به اعضای شورا داده یا 100دلار که به جدا شده ای داده،هزار بار منتشر کرده صدها کتاب از آن ساخته. اما اسناد بسیار بسیار “درست استقلال مالی اش” از خرید تجهیزات و … از عراق را چرا منتشر نمیکنی؟ فقط به مجامع بین المللی که خبر ندارند میدهی؟ منتشر کن تا جهان و ما ببینیم و افشات کنیم.
من یک گام فراتر میگذارم از دروغ مسعودرجوی دفاع میکنم که همه سلاحها و تجهیزات و… را خلق قهرمان ایران همانها که امروز هم صبح تا شام نام مسعودرجوی را صدا میکنند و شبها شعار ایران رجوی رجوی ایران میدهند پول از نان شبشون میزنند و میدهند به تو.
سوال اینجاست؟ مگر توکه به عقد صدام در آمده بودی میتوانستی یک قدم بدون اجازه صدام کاری بکنی و از آن پولهای خلق قهرمان استفاده کنی؟ مگر تو جزنیروی پیاده ارتش صدام بودی؟ مگر او نبود که دستور میداد در کرمانشاه و دزفول با همان تجهیزاتی که خلق قهرمان پولش را داده بود مجاهدین را بفرستی تا عراقیان مخالف صدام را ترورکنند. مزدوری یعنی همین. بقیه اش طلبت.

حالا سوال اساسی این بود که اگر اینها خرید واقعی بوده است چرا همه تانکهای و نفر برهای خراب و پوسیده و بدون موتور و … میداد. و مهمتر اینکه خوب چرا وقتی جنگ بود صدام از 400 تانک و زرهی که به یگان فارسی زبان ارتشش تحت نام ارتش آزادیبخش ملی ایران به رجوی داده بود 250 تانک و زرهی سالم را پس گرفت و پس نداد. 250تانک و زرهی که که طی سالها توسط اعضای سازمان در یک کار برده وار زیر آفتاب 50 درجه عراق برای ارتش عراق و با تلاش شبانه روزی رو براه کرده بودند؟ یعنی وقتی جنگ با ایران بود بعنوان سرباز پیاده ارتش عراق برایش میجنگید، وقتی آتش بس شد، بعنوان برده در قسمت لجستیک ارتش عراق تانکها و نفربرهایش را برایش آب و جارو و آمده میکردند تا ارتش عراق استفاده کند.

«عین نوار پیاده شده مذاکرات ملاقات مسعود رجوی با سپهبد صابر الدوری رئیس اطلاعات ارتش عراق 1370»
فعالیتهای اقتصادی
سازمان مجاهدین طلاهای عربستان، دلارها و نفت عراق را که به پاس خدماتش میگرفت ضمن مصرف جاری در فعالیتهای اقتصادی نیز سرمایه گذاری کرد. نهاد و فعالیت های مالی با مسئولیت اجرایی محمد طریقت (یاسر) از اعضای مرکزیت سابق است که به رجوی پاسخگو است. که بعد از غیبت مصلحتی مسعود رجوی به مریم رجوی پاسخگوست.
نهاد مالی، پولهایی که از عربستان و عراق میگرفت را در کره جنوبی، اعمارات متحده عربی، کشورهای اروپایی، آمریکا، بکار می انداخت. در اواخر سال 1365 قرار بود که برای کار اقتصادی و پیوستن به سیستم مالی-انتفاعی با مسئولیت یاسر(محمد طریقت) به کره جنوبی بروم.
در ضمن از کره جنوبی جهت تامین بعضی تجهیزات نظامی که عراق نمی توانست از ارتش خودش تامین کند مانند بعضی دوربین های شب، بیسیم های اف ام، یونیفورم نظامی، پوتین، گرمکن، لباس زیر، جوراب… و برای خرید بعضی تجهیزات لازم برای اعزام تیمهای ترور به داخل کشور، وسایل بیسیم و مخابراتی، کامپیوتری …بود.
خرید لباس فرم با هدف تغییر ظاهر مجاهدین با سربازان عراقی صورت میگرفت چون عراق لباسهای ارتش خودش را میداد و از آنجا که سربازان عراق و مجاهدین مستمرا دوشا دوش هم در جبهه های جنگ علیه سربازان ایرانی حضور داشتند رجوی میخواست نیروی خودش را از نیروهای عراقی تشخیص دهد، بنابراین باید لباس و بعضی تجهیزات مستقل تهیه میشد. مدتها نیز مسئول خرید لباسهای نمونه ارتش هم من بودم. از همین رو نیز قرار بود که قرار شد در ادامه کارم بین بغداد و اروپا، به کره جنوبی بروم.
پولهای سازمان در بانکهایی در فرانسه، آلمان، اردن، امارات متحده عربی، نروژ، سوئد و ترکیه متمرکز بوده است.
من همواره در موضع مسئول شاخه های ترکیه و بعدها پاکستان همواره هزینه های شاخه را از طریق کشور اعمارات متحده عربی دریافت میکردم. مواردی هم بود که پول ارسالی از اعمارات از طریق صرافی ای در کراچی بدستم میرسید. زمانیکه مسئول ایران اید در لندن بودم پولهای جمع آوری شده به حسابی در پاریس واریز میشد.
سازمان در همه نوع امور و فعالیتهای اقتصادی که در آمد زا بود شرکت میکرد. در شهر فلورانس ایتالیا کارگاه تولید لوازم چرمی تحت نام و مارک فونیکس داشت. درآمریکا تولیدی لباس کودکان داشت. علت هم این بود که نمیتوانست نیروهای بیکار را مشغول نگهدار و بعضا هواداران خوش خیال این تولیدی ها را ایجاد میکردند که کمک سازمان باشد نمیدانستند که آب در هاون کوبیدن است و سازما نیازی ندارد ولی سازمان آنها را منع نمیکرد که عوامفریبیش لو نرود.
در زمان حضور در فرانسه –آلمان در نهاد مالی-انتفاعی در یک ملاقات با مدیرتهیه مجموعه فروشگاههای کاراشتات آلمان مذاکراتی را از موضع یک تولیدی آمریکایی جهت فروش لباس کودکان برای فروشگاههای زنجیره ای آنها داشتم.
همچنین اقداماتی از قبیل خرید و واردات خودرو از آمریکا به اروپا، خرید و فروش آنلاین آهن آلات و هر مقوله ای که درشبکه اینترنت در معرض خرید و فروش بود از جمله سنگ معدن و بورسهای فعال جهان…، و بعدها فروش نفت در بازار سیاه برای صدام بخشی از فعالیتهای مالی انتفاعی این تشکیلات بوده است.
یعنی یک سرمایه گذاری وسیع و همه جانبه در تمامی حیطه های اقتصادی جهت تضمین تداوم سود آوری و تامین هزینه های سرسام آور فرقه اش. رجوی هیچگاه به طلاهای عربستان و نفت عراق علیرغم کلان بودن آنها بسنده نکرد. چون میدانست ماهیت این کمکها زد و بند سیاسی است و فردا ممکن است تاریخ مصرف سیاسی اش را برای صاحب منصبانش از دست بدهد و این پولها قطع شود.
بنابراین ضمن اینکه پولهای دریافتی را به گردش انداخته است، از هیچ منبع دیگر درآمد چشم نپوشیده است. یکی از شیوه های در آمد زایی تاسیس بنیاد خیریه تحت پوش کمک به کودکان تحت نام “ایران اید” بوده است.
تاریخچه نهاد مالی اجتماعی ایران اید Iran Aid
https://youtu.be/skRmceCaZ5A
بدنبال متوقف شدن جمع آوریِ بدون مجوزِ پول از مردم اروپا در خیابانها هنگام فروش نشریه انجمن های دانشجویی تحت نام Iran Libaration یا “ایران لیبراسیون”، بنیاد خیریه ایران ایدIran Aid در انگلستان برای اولین بار در 20 سپتامبر1982 مصادف با 29شهریور 1362 به ثبت رسید.
در اساسنامه ایکه به کمیسیون کنترل کننده بنیادهای خیریه انگلستان بنام «کمیسیون خیریه ها -Charity Commission(C.C)» که نهاد صاحب اختیار و کنترل کننده بنیادهای خیریه انگلستان وابسطه به پارلمان انگستان و مستقل از دولت میباشد، تحویل شد

دراساسنامه ایران اید نوشته بود.
“کمک برای تأمین در شرایط نیاز، سختی یا پریشانی پناهندگان ایرانی و ایرانیانی که در ایران در شرایط ضروری قرار دارند. ذینفعان پیشنهادی کودکان یتیمی در ایران خواهند بود که در نتیجه مخالفت خانواده هایشان با دولت ایران به این کمکها نیازمند شده اند.“
با کپی برداری از تشکیل ایران اید در انگلستان بتدریج در آلمان و کشورهای دیگر مانند فرانسه، ایتالیا، سوئیس، سوئد، دانمارک، نروژ، هلند، … و آمریکا بنیاد خیریه ایران اید با همان نام و یا نامهایی کمی متفاوت براه افتاد و با همین تکنیکهای فریب تقریبا یکسان و با همان روشها شروع بکار نمود.
اهداف سازمان از نهاد مالی اجتماعی

  1. هدف اصلی لاپوشانی دریافت کمک مالی از دشمنان ایران و ایرانی همچون عراق و عربستان… در افکار عمومی بود.
  2. مهمتر اینکه تامین کنندگان مالی خارجی سازمان مانند عراق و عربستان و بعضا لیبی مدام برای وادار کردن رجوی به اجرای دستورات آنها، مقرری ماهیانه را قطع و یا کم میکردند. بنابراین رجوی تلاش میکرد تا مبادا در توافق با رژیم اینکشورها کمک ها را بکلی قطع کنند.
  3. مهمتر اینکه میدانست رجوی مادام العمر در خارجه خواهد بود بنابراین نه برای یک و دو ساله و ده سال بلکه برای ابد باید بلحاظ مالی خوش را تامین میکرد.
  4. هواداران را در این نهاد بکار میگرفت و فعال و به اصطلاح وفادار به سازمان و آماده به کار نگهمیداشت. تا بتواند از میان آنها برای رفتن به عراق سرباز گیری کند، در فعالیتهای اعتراضی و آکسیونها و … استفاده میکرد.
  5. با استفاده از این نیروها در خیابانهای اروپا و آمریکا روی افکار عمومی شهروندان غربی تاثیر میگذاشت. دست به افشاگری علیه عملکردهای ناقض حقوق بشر حکومت اسلامی میزد.
  6. بستری برای طرح سازمان و معرفی رهبری آن بعنوان بدیل و جانشین نظام حاکم به شهروندان و ناظرات دیپلماتیک غربی بود.
  7. با جمع آوری اعانه و کمکهای مالی میتوانست به خزانه دلارهای نفتی عراق و طلاهای عربستانش اضافه کند. تا بتواند هزینه های سرسام آور زندگی رهبری سازمان همه اعضای شورای پوشالی ملی مقاومت، خرید سیاستمداران برای سخنرانی و فعالیت بنفع خودش، پرداخت هزینه مسافرت، اسکان، غذا و پول توجیبی هزارن نفراز کمپ های پناهندگی بعنوان ایرانیان حامی خودش در شوهای سالیانه مریم رجوی، راه اندازی شوهای بسیار پر هزینه،…تامین مالی تاسیس گروهها و احزاب فاشیستی در اروپا همچون وکس اسپانیا…تامین کند.
    تحولات ایران اید
    بین سالهای 1362 تاسیس بنیاد ایران اید در انگلیس و سپس گسترش آن به کشورهای دیگر جهان، برای تقریبا دهسال تا 1372و آمدن مریم رجوی به اروپا، سازمان این بنیادها را با نیروی هواداران اداره میکرد. چون قبل از رفتن به عراق اعضا در کار جمع آوری کمک مالی در خایابانها شرکت نمیکردند. بعلاوه با رفتن رجوی به عراق همگی اعضا بجز محدودی برای اداره تشکیلات خارج کشور به عراق رفتند.
    در این ده سال اصل بر رفتن هواداران به عراق بود بویژه بعد از سال 1365 که مسعودرجوی نیز به عراق رفت .
    اما بعد از بسته شدن دریچه عملیات مرزی با پایان جنگ ایران و عراق و بیکار شدن ارتش بویژه با نابود نشدن همه ارتش در ماجراجویی فروغ جاویدان و باقی ماندن عده ای بیخ ریش رجوی، که بیکار هم شده بودند، نفرت هواداران خارج کشور از کشتار خودشان در فروغ و جدا شدن آنها درخارج از عراق، تعداد بسیاری از کادرها نیز با اعلام انزجار از تشکیلات خارج شدند. که بعضا سرنوشتهای بدی پیداکردند و تحویل صدام و اردوگاههای عراق گردیدند از جمله اعضای بالای سازمان مانند مهدی تقوایی همرزم رضا رضایی که به ارودگاهی در غرب بغداد تحویل شدند.
    سازمان بفکر سرگرم کردن بخشی از این نیروی بشدت مسئله دارافتاد. تعدادی را بهمراه مریم رجوی به خارج فرستاد عده ای را هم 1000نفر در سال 1374 مجبور شد که بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه در قرارگاه اشرف دستگیر، زندان و زیر شکنجه کند و اعتراف بگیرد که همگی مزدور رژیم هستند تا ساکت شوند.
    رجوی بخشی از نیروهایی که از هزاران فیلتر رد شده بودند و فکر میکرد مسئله دار نیستند را به خارج آورد و در آنجا مشغول کرد و به همین اعتبار مریم رجوی به خارج آمد و همراه خود حدود 1200نفر را به اروپا آورد که بسیاری هم در اروپا توانستند فرار کنند. رجوی که دید اولا اینها که تابحال اروپا نبوده اند بلافاصله فرار میکنند و یا اگر فرار نمیکنند کارآیی ندارند، همه را با دانشجویان خارج کشوری جایگزین کرد که من هم در همین دور دوم به اروپا آورده شدم.
    قاچاق انسان بین کشورها

نقل و انتقال این 1200 نفر تماما با پاسپورتهای جعلی و یا پاسپورتهای واقعی اما متعلق به افراد مختلف صورت گرفت. یعنی یک پاسپورت آمریکایی، یا انگلیسی و… مربوط به یک هوادار یا عضورا برای قاچاق نیرو ازعراق به اردن و سپس به اروپا (ایتالیا، آلمان، هلند، …) و سپس پخش و سازماناندهی آنها در کشورهای مختلف با گرفتن پناهندگی برای آنها استفاده میکرد.
این قلم که هم پاس معتبر ایرانی با ویزای موتیپل تجاری آمریکا داشتم، هم پاس پناهندگی فرانسوی ولی مرا با یک پاسپورت سیتیزن آمریکا به آلمان آرودند. افراد وارد شده به اروپا از عراق بعضا دوسال در پایگاههای سازمان در اروپا در قرنطینه بدون هیچ مدرکی و بدون معرفی خود برای پناهندگی نگهداری میشدند. چون اجازه نمیداند هیچ مدارک قانونی نزد عضوی باشد، مبادا کسی فرار کند. تمامی کشورهای اروپایی نیز بخوبی میدانستند که سازمان در حال انتقال نیرو به اروپاست ولی چشم خود را آگاهانه میبستند.
حتی توسط رابطین سازمان از طرف سیستمهای امنیتی اروپایی مانند ایتالیا تذکر هم شنیدیم که “کمی ملاحظه کنید در این میزان از قاچاق انسان”.
در نتیجه این نیروی 1200 نفره جدید از سال 1372 موتور اصلی کار بنیادهای ایران اید شد. تا روزانه 18 ساعت کار در خیابانهای اروپا در سراسر سال با یک روز تعطیلی در روزهای یکشنبه به کار جمع آوری کمک مالی بپردازند.
از آنجا که کار بسیار شاقی بود، بسیاری برای همیشه به دردهای پا و کمر مبتلا شدند. از افراد همچون برده کار کشیده میشد. زیر فشار کار و تبعض، صدای بسیار در آمد که چرا باید اعضای ساده به بردگی در خیابانها کشیده شوند از همین رو مریم رجوی برای خاموش کردن مخالفتها همه اعضا، بجز ستاد خود مریم رجوی در اورسورواز را مجبور کرد که حداقل یک روز شنبه ها در کار مالی اجتماعی شرکت کنند.

اعضای ساده شش روز از 5 صبح میزدند بیرون و حدود 10 الا 11 شب برمیگشتند. این قلم با محمد حیاتی عضو دفتر سیاسی در شهرهای فرانسه و با بیژن رحیمی عضو دفتر سیاسی در شهرهای سوئیس به مالی اجتماعی میرفتیم. یا با رضا(فرهاد) منانی عضو مرکزیت و احمد حنیف نژادعضو دفتر سیاسی در دوسلدورف آلمان به مالی اجتماعی میرفتیم. در دانمارک، سوئیس، فرانسه، آلمان، انگلیس، ایرلند، اسکاتلند نیز مالی اجتماعی میکردم.
در آمد روزانه یک مالی اجتماعی کار بین سالهای 1362-1372

بین سالهای 1362 الی 1372 بنیاد ایران اید توسط سازمان و با کمک هواداران در اروپا اداره و پیش برده میشد. بعد از انقلاب ایدئولژیک و فرار هواداران و ریزش گسترده ای که در طیف هواداران اتفاق افتاد در آمدهای این بنیاد بشدت کاهش یافت. آنها هم که بعد از 1364 باقی ماندند هرچه پول درمیاوردند دیگر به سازمان نمیدادند و به جیب میزدند. و سازمان اطلاع داشت ولی برای حفظ نیم بند هواداری آنها حرفی نمیزد.
در دوره 72-1362 حداکثر درآمد هر فرد در جمع آوری کمک مالی بین 200تا250 دلار در روز بود.
بویژه بعد از سال 1364 (انقلاب ایدئولژیک) و رفتن رجوی به عراق (سال 1365) بسیاری از هواداران جدا شدند. بسیاری نیز که سمپاتی آنها به نفرت تبدیل شده بود، و فکر میکردند عمرشان و بعضا همه دارائیشان را پای تشکلی که به همه آرمانهای مجاهدین و ایرانیان پشت کرده تلف شده است ندادن پولهای جمع آوری شده در بسترایران اید به سازمان بعنوان وسیله ای جهت کمک به جدا شدنشان از سازمان تبدیل شده بود. بقیه نیز باز به همین دلیل دچار یاس و پاسیویزم و بی انگیزگی شده بودند، که عامل اصلی این میزان از در آمد بود. بسیاری از این هواداران و اعضای سازمان در اروپا با پولهای کلانی که نزدشان بود فرار و یا جدا شده و رستوران و… تاسیس کردند.
درآمد روزانه بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه زیر فشارهای طاقت فرسا
مریم رجوی بعد از شکست فروغ جاویدان و متوقف شدن بکاربرده شدن در مرزها علیه سربازان ایرانی و تعطیلی ارتش به اصطلاح آزادیبخش به همراه 1200 تن از مجاهدین از عراق به اروپا-فرانسه آمدند.
مریم رجوی بقصد نمایش اینکه انقلاب ایدئولژیک انسانها را رها کرده و از فرش به عرش!! برده آنها را تحت فشارهای روحی-روانی وحشتناک تشکیلاتی مجبور کرد که در آمدها را بالاتر ببرند. تا او به هوادارانیکه تماما انقلاب پوشالیش را رد کرده بودند، نشان دهند که اثرات انقلاب ایدئولژیک چه بوده است. از همین رو مریم رجوی در بدو ورود طی جلسه ای اعلام کرد که باید در آمد هر مالیکار ازحداکثر 200-250 دلار(مربوطه به هواداران ضد انقلاب مریم) به 1000-1250 دلار (اعضای طرفدار انقلاب مریم!!) افزایش یابد.
مسئولین نیز جهت رسیدن به شاخص مریم رجوی از هر وسیله ای جهت فشار آوردن به مالیکاران استفاده میکردند. این فشار طاقت فرسا هدف دیگری نیز داشت و آن دور نگهداشتن مجاهدین از سوراخ شدن انقلابشان با چشم چرانی در خیابانهای اروپا هنگام کار مالی، بعلاوه مشغول نگهداشتن نیروهایی که عملا کارایی دیگری نداشتند. و از جنبه روانی، هدف مهمتر، بدهکار رهبری و زیر ضرب خرد کننده روحی روانی نگهداشتن مستمر آنها بود. بسیاری از مالیکاران در این دوره به بیماریهای متعدد ناشی از18ساعت سرپا ایستادن در سرما و یخبندان دچار شدند.
رجوی به مجاهدین میگفت هرکس در آمدش کم است یعنی دنبال چشم چرانی در خیابان است. توجه داشته باشید که کار مالی اجتماعی نیاز مبرم به علم زبان و به همان اندازه علم به فرهنگ آن جامعه دارد. بسیاری از افراد سازمان که به اصطلاح از دوران میلیشیایی به سازمان پیوسته بودند و حالا از اروپا سر در آورده بودند نه زبان کشور مربوطه را نمیدانستند، نه ظاهر مناسبی داشتند، نه به فرهنگ مردم آشنا بودند، خود زنان با لباس مانتو آنهم از نوع اسلامی که هر رهگذری به چشم تحقیر و ترحم به آنها مینگریست، باید مواظب میبودند که در این حین زیر باران و برف و سرمای اروپا هنگام مالیکاری روسریشان نیز عقب نرود مبادا شب مورد بازخواست مسئولین قرار گیرد.
بعلاوه آن روحیه نجیب شرقیشان به آنها اجازه نمیداد که مانند گداهای کنار خیابان (دقیقا کاری که باید میکردند) جلو افراد اروپایی را گرفته و با بافتن انبوه دروغ آنهم به زبانی که بلد نبودند درخواست کمک کنند و تازه به انبوه سوالات شهروندان در مورد کمکی که درخواست میکردند جواب دهند و دست آخر بتوانند شهروندان را با فریب متقائد و سرکیسه کنند.
مریم رجوی کوشش بدهکار نبود. میگفت رهبر عقیدتی گفته شب باید جنازه مالیکار به پایگاه برسد. شرایط کارآنها فی الواقع همراه با فشار خردکننده بود.
افرادی که درآمدی نداشتند میترسیدند که شب برگردند به پایگاه و مجبور بودند تا پاسی از شب در خیابانهای خلوت شده شهر جلو شهروندانی که معمولا برای قدم زدن شبانه بیرون میآمدند و یا مست از رستورانها و کلوپها بیرون آمده بودند بگیرند و برخورد و درخواست کمک کنند، شاید در بازگشت کمتر مورد بازخواست قرار بگیرند.
انتهای شب نیز باید به سرپل (پایگاهی که کنترل مالیکاران را در دست داشت) زنگ میزدند و اجازه میگرفتند که میتوانند با این در آمد مثلا 100 یا 200 پوند برگردند یا خیر؟

چون خیلی دیر شده است و تشنه و گرسنه، و بعد از 18 ساعت کار و ایستادن سرپا و صدها بار تکرار دروغهایی که باید میبافنتد دیگر از پا افتاده اند.
فاجعه بدتر زمانی بود که به پایگاه برمیگشتند و تازه باید در برنامه انسان خردکنی عملیات جاری شرکت میکردند و تمامی چشم چرانیهایی که کرده بودند، همه تنبلی هایی که کرده بودند، همه ذهنیتهای ضد انقلابی که داشته اند، و اینکه چرا به انقلاب مریم خیانت کرده اند به مسئولین پاسخ میدادند. و مورد حمله و هجوم و تحقیر و توهین همقطاران و مسئولین سازمان قرار میگرفتند.
هرچه سازمان به نیروهای مالیکار فشار میآورد آنها نیز همین فشار را به شهروندان اروپایی میآوردند چون سیستم ارتقاء علمی در آمد وجود نداشت. بلکه با ابتدایی ترین و قرون وسطایی ترین اشکال با در منگنه قرار دادن عضو، یعنی گدایی در خیابان باید درآمدهای بالا حاصل میشد. در هر پایگاه تابلویی نصب شده بود و اسامی افراد و درآمدشان در آن درج میشد تا با تحقیر مالیکاران کم در آمد را وادار به در آمد زایی کنند.
زیرِ این فشارهای فوق طاقت غیر انسانی تشکیلات که مستقیم به شهروندان منتقل شد و کسب تجربه، درآمدها بالا رفت، ولی همزمان خیلی ها از همین بچه ها از تشکیلات گریختند و خود را نجات دادند. از طرفی نیز منجر به شکایت شهروندان به پلیس و شهرداریها از گداهای جدیدی میشد که جان شهروندان را برای گرفتن کمک مالی به لبشان میرساندند. آنها برخلاف قانون، در روز و محلی که نباید، کمک جمع میکردند….
گزارش بیلان نهاد مالی سازمان
از بیلان واقعی نهاد مالی سازمان هیچ اطلاعی در دست نیست. چرا که همانطور که در فوق آمد اطلاعات مربوط به درآمدها همطراز اطلاعات حفاظت شخص مسعود رجوی است. و بدون دستگیری و به قانون سپردن محمد طریقت (یاسر) بعنوان یکی از بزرگترین مجرمان در حیطه پولشویی جهان نمیتوان به اطلاعات موثقی دست یافت. سازمان مجاهدین در طول عمر خود تنها سه بار بیلان مالی منتشر کرده است. و هر سه آنها بعد از 1366 بوده است.
گزارش بیلان اول:
12اسفند 1367(نشریه شماره 165 ص21) 550.547.000 تومان در آمد از نهادهای انتفاعی مربوطه در بازه زمانی سال 1366 و نه ماه اول 1367 که به ادعای سازمان خرج “نیازهای گوناگون ارتش آزادیبخش شامل خرید اقلامی از قبیل تجهزات نظامی، وسایل مخابراتی و تدارکاتی شده است” اعلام شد.
گزارش بیلان دوم:
19اسفند 1367(نشریه شماره 166 ص24،25) 2.781.439.000 تومان در آمد از نهادهای انتفاعی، مالی اجتماعی، کاریدی مربوط به درآمدهای بازه زمانی دیماه 1364 الی دیماه 1367، که برای “رفع نیازهای ارتش آزادیخبش هزینه شده است” اعلام شد.
گزارش بیلان سوم:

20اردیبهشت1372(نشره مجاهد شماره 298 ص اول) بیش از 6.008.676.360 تومان در آمد 170 انجمن هوادار در خارج کشور، کار یدی، فروش طلا و جواهرات، بازه زمانی 11دیماه 1367 الی 11 دیماله 1371 که برای “تامین دارویی و تدارکاتی ارتش آزادیبخش ملی ایران هزینه شده است”. اعلام شد.
هدف از گزارش بیلان مالی

اول:هدف داخلی بود که با آمدن مریم رجوی به خارج تشکیلات میخواست یک صفر صفر مالی از همه درآمدها و هزینه های تشکیلات خارج کشور جدای از حسابها و هزینه های بعد از حضور مریم رجوی در خارج کشور داشته باشد. از همین رو وقتی آن گزارش واقعی تهیه شد و برای مسعودرجوی ارسال شد. تشخیص داده شد که گزارش دیگری
دو: با هدف بیرونی و تبلیغات سیاسی و سفید کاری و از روی آن گزارش داخلی یک گزارش ساختگی و نمادین تهیه و جهت فریب افکار عمومی و قدرتنمایی و نشان دادن توان مالی مبتنی بر حمایتهای دروغین مردمی به رخ شورایی ها و فضای سیاسی خارج کشور در میان ایرانیان و البته کشورهای غربی و البته لاپوشانی شکست فروغ جاویدان منتشر نمود.
هر وقت هم اعتراض میکردیم که بابا چرا باید دروغ بگوئیم جواب سرکوب گرانه ای میشنیدیم که :شما چرا حرفهای رژیم را میزنید؟ در هر زمینه ای بود. تعداد شرکت کنندگان در تظاهرات را که صد نفر نبودند 2500 نفر اعلام میکردند. درصورتیکه گزارش را ما با شمارش داده بودیم بعد میدیدیم صد نفر شده 2500 نفر.
شیوه های جمع آوری پول در ایران اید
• در خیابان تحت نام مالی اجتماعی
• مالی ویژه مراجعه به افراد خاص از میان کسانیکه در خیابان کمک کرده اند در منزل و …
• آبونه کردن افراد برای پرداخت مستمری
• اخاذی از افراد اروپایی و ایرانی در غرب تحت نام قرض گرفتن که هیچگاه پس نمیدادد.
مالی اجتماعی

“مالی اجتماعی” در اساس به شیوه جمع آوری کمک و اعانه با مراجعه به شهروندان در محلهای عمومی (خیابان، مراکز خرید وتجمع …) و یا مراجعه
در به در محله های شهرها که باید با برگه مهر دار مجوز شهرداری برای بنیاد خریه ثبت شده صادر میگردد که در آن روز و زمان جمع آوری نیز درج شده و باید همراه هر مالیکار باشد درج میشود، اتلاق میگردد. جمع آوری در این شکل بصورت نقدی و یا چک صورت میگرفت. و کسانیکه اینکار را میکنند را “مالیکار” مینامیدند.
جهت جمع آوری کمک، مالیکار باید شهروند مربوطه را متقاعد کند که کمکی که میکند برای چه منظوری است و برای کدام کشور است. پروژه کمک چیست؟ آیا سوژه پروژه انسان یا حیوان است؟ کودکان هستند یا زنان و مردان و بیماران و جنگ زدگان و …جدای از آن کمکی که داده میشود به کدام جزء از نیازهای پروژه یا سوژه اختصاص مییابد، اگرسوژه کودک است برای تغذیه است یا برای درمان، لباس، سرپناه، مدرسه، کتاب و…و کمک داده شده برای چه مدت چنین نیازی را میتواند تامین کند. در فرایند کار بنیاد بدلیل محتوای صددرصد فریبکارانه آن، واژه “مالی-اجتماعی” در میان مجاهدین برای فریب استفاده میشد و به همدیگر میگفتند بابا تو دیگه منو “مالی-اجتماعی نکن یعنی فریبم نده، سرم کلاه نگذار، دروغ نگو.
عطف به فرهنگ بسیار جاافتاده کمک و اعانه با 280هزار بنیاد خیریه در سال 1996 و 166هزار در سال 2020 در انگلستان، فرهنگی بسیار بسیار متداول است و همه شهروندان با جزئیات کار آشنا هستند و میتوانند سوال کنند. بنابراین مالیکار باید برای همه سوالات اعانه دهنده آماده باشد. از همین رو مسئولین بنیاد ایران اید نیز طی کار و تجربه های قبلی جواب به همه این سوالات را طی یک داستان صد درصد ساختگی تحت نام سناریو نوشته و مالیکاران را توجیه میکردند. متناسب با سناریو عکسهایی نیز از مجلات مختلف تهیه و بعنوان عکس کودکانی که قرار است کمکها به آنها برسد در یک آلبوم درج میشد و به شهروند مربوطه هنگام توضیح سناریو(یا همان پروژه کمک) نشان داده میشد.
دلایل شکایتها از ایران اید
سناریو بر اساس دروغ مطلق با وسیله قراردادن عمیقترین احساسات و باورهای انسانی و با جریحه دار کردن شهروندان جهت سرکیسه کردن آنها تنظیم میشد. مواردی همچون”این کودک که می بینید پدر مادرش را دستگیر کرده اند و حالا بدنبال این کودک هستند که ببرند و جلوی پدرمادرش شکنجه کنند تا از آنها اعتراف بگیرند. کودکان قبلی را که نتوانستیم خارج کنیم زیر شکنجه مردند. بنابراین کمک بسیاری فوری نیاز است تا او را از کشور خارج کنند یا به خانواده ای بسپارند که بتواند هزینه های او را تقبل کند و…” و یا این کودک که پدر و مادرش را جلوی او شکنجه کرده اند دچار تروموتایز(از ترس و شوک تکلم را از دست داده) شده است. باید او را مورد حمایت قرار دهیم و یا از شهرها خارج کنیم و در مناطق مرزی اسکان دهیم. در مرحله بعدی میخواستند که خواهر کوچکتر همان پسر را از شهرشان خارج کنند و یا در مناطق مرزی آنها را اسکان دهند، چون احساس تنهایی میکند و خواهرش را میخواهد… و یا اردوگاه کودکان مورد توپ باران قرار گرفته و همه ساخته ها (درمانگاه، مدرسه، خانه ها…که ایران اید ساخته بود!!) خراب شده و باید بچه هایی که شما (حامی مالی) حمایت میکنید را جابجا کنیم!!!!
صدها نمونه از این داستانهای ساختگی وجود داشت که در مواردی شهروندان از شنیدن آن قش میکردند و مجبور میشدند که آمبولانس خبر کنند. این رفتار تجسم عینی رویکرد مسعود رجوی در “مالی-اجتماعی” کردن جامعه خارج کشوریهاست که با دروغهای ساختگی 120هزار شهید، 30هزار اعدامی سال 1367، و هزاران دروغ و بزرگنمایی های نجومی این فرقه با گروگان گرفتن احساسات انسانی مخاطب دست به فریب افکار عمومی میزند، میباشد. بنیاد ایران اید مدعی بود 14000کودک را در ایران مورد حمایت خود دارد. همچون هزاران کانونهای شورشی!!!
علاوه بر این گونه فشارهای وارده به شهروندان از ناحیه سناریوی مطرح شده، که از دلایل عمده شکایات علیه بنیاد ایران اید بود. علت دیگر نیز چسبیدن مانند کنه به شهروندان برای گرفتن کمک مالی توسط مالیکار بود چون اگر اینکار را نمیکرد باید خودش شب هنگام در ماهیتابه عملیات جاری انقلاب مریم سرخ میشد به همین دلیل مجبور بودند فشار زیادی به شهروندان وارد کنند و به رقم تعهد تعین شده برایش برسد.
انواع فریب شهروندان

فریب فقط سناریوهای دروغین نبود، چند پشته این فریب ها اجرا میشد. همانگونه که مسعودرجوی در ترور سیاسی مخالفین و سوژه های سیاسی اش دروغ تولید و سند برایش جعل میکند در بنیاد ایران اید نیز عینا اجرا میشد.
در مورد این قلم، عکس همراه خانواده در مقابل ابن بابویه قبرستانی که تختی، دکتر فاطمی، علی اکبر دهخدا، محمد علی فروغی، میرزاده عشقی و دیگر بزرگان ایران در آن دفن هستند را از فیس بوک برداشته و در سایت ایران افشاگرشان بعنوان «سندی که از داخل بدستشان رسیده» و این قلم را در هنگام همکاری بارژیم در یک مسجد معرفی و به خورد مخاطب دادند.
تشکیلات فرقه رجوی از هیچ اقدام ننگینی برای سند سازی وفریب پرهیز نمیکند. همین شیوه را در ایران اید هم بکار میبرد. بخش سیاسی را بکار میگرفت و از فریب سیاستمداران، لردها و بعضی مقامات پارلمان و افراد سرشناس برگه حمایت از ایران اید را میگرفت، که در آن شهروندان را به کمک به ایران اید برای نجات جان کودکان از شکنجه و اعدام تشویق میکرد. و در آلبوم مالیکاران برای فریب بیشتر شهروندان قرار میداد.
مثلا از سر کلیف ریچارد 50 سال خوانند معروف انگلیس با 250میلیون فروش آلبوم با جایگاه سوم بعد از بیتل ها و الویس پرزلی برگه حمایت داشت، از برایان کلاف سرمربی فوتبال ناتینگام فارست برگه حمایت داشت که از شهروندان میخواستند به ایران اید کمک کنند. که خود همگی به همین شیوه مالی اجتماعی شده بودند و خبر نداشتند از چه حمایت میکنند.
سازمان کار بنیاد ایران اید
عطف به اهمیت کار که عمده نیروی سازمان در این قسمت سازماندهی شده بود، در هر کشور یک بخش سیاسی وجود داشت که همه امور فعالیت سازمان مربوط به آن کشور را دنبال میکرد. و یک تشکیلات مستقل مالی اجتماعی وجود داشت که هر دو ایندو نهاد مستقیم به پاریس وصل بودند.
در انگلستان بخش فعالیتهای سیاسی با مسئولیت بهشته شادرو (از مسئولین اول سازمان) با معاونت من بود. و بخش مالی اجتماعی با مسئولیت مریم تدینی از اعضای شورای رهبری با معاونت مریم حسن زاده از دانشجویان سابق انگلیس و عضو شورای رهبری بود.
مریم تدینی مسئول نیرویی و تشکیلاتی بود و مریم حسن زاده مسئول مالی ویژه، حمید رضا عسگری بیاضی (امروزه بنیاد خیریه ای بنام Talorance International را در انگلستان اداره میکند) متخصص مالی ویژه و دارنده حق امضاء و مالی ویژه کار، بعلاوه این من مسئول روابط عمومی و حقوقی ایران اید و دارنده حق امضای دوم، بعلاوه صدها عضو سازمان در تمامی رده ها بعنوان مالیکار.
فردی بنام مسعود احمدی از اعضای سابق که حاضر نشده بود تن به انقلاب ایدئولژیک بدهد و در عراق بماند و به انگلستان برگشته بود، امور اداری و پشتیبانی را انجام میداد و بعنوان سخنگوی ایران اید ظاهر میشد.
مبالغ جمع آوری شده در مالی اجتماعی
مبالغ جمع آوری شده معمولا از 5 تا ده پوند به بالا بود.
اگر فرد میتوانست 40 پوند کمک بگیرد شهروند را دعوت میکردند که فرم مخصوص مالیات را پر کند چون اولا آن 40 پوند جزء مالیات پرداختی شهروند محسوب میشد و بنفع خودش بود، بعلاوه دولت به ازاء آن، 40 پوند اضافی نیز به بنیاد کمک میکرد، یعنی هم شهروند نفع میبرد و از مالیاتش کم میشد و هم بنیاد در نهایت 80 پوند دریافت میکرد.
در همین فرم قسمتهایی داشت که اگر شهروند میخواست میتوانست یک مستمری بطور مستقیم از حقوقش به حساب ایران اید ریخته شود.
اما اگر شهروند را میتوانستند متقاعدکنند که 75 پوند یا بیشتر کمک کند، از او میخواستند فرم مالیاتی متفاوتی بنام GitAid را پر کند که مثلااگرشهروند 100پوند کمک کرده باشد 125پوند از مالیتش کم میشد. در این مرحله فشار بالاتر برده میشد و خواسته میشد که اگر 250پوند کمک کند دولت 500 پوند دیگر به خیریه کمک میکند.
این فرم ها بسیار مفصل و شامل تمامی جزئیات حساب و شماره های مالیاتی، اسم و آدرس و افراد… بود. از همین رو یکی از عوامل فشار، رساندن کمک انجام شده ابتدا به 40 و سپس به 75 پوند و سپس به 250 پوند با چانه زدن با شهروندان بود. یعنی با کمک کردن شهروند کارفشار مالیکار به او تمام نمیشد بلکه تازه شروع میشد.

شرایط غیر انسانی مالیکاران
دریک ماه ایام اوج مالیکاری در کریسمس در اسکاتلند در شهر گلاسگو، در بازرسی که من از کار مالیکاران انجام میدادم، آنها مجبور بودند که یک اتاق درهتل بگیرند و نه نفر قاچاقی وارد آن شده شب را به صبح برسانند. برای اینکار مجبور بودند که برای دور ماندن از چشم صاحبان هتل، هشت نفر تا ساعت 11شب در خیابان در شبهای سرد کریسمس پرسه بزنند تا بتوانند با کمک نفر اصلی وارد هتل شوند. و صبح نیز باید قبل از شش صبح از هتل بیرون میزدند، اینها هتلهایی بودند که بعد از ساعتی کارمندی نداشتند و دربها با رمز کنترل میشد.
در سوئیس شهر زویخ، یک آپارتمان دو خوابه 70 متری 35 مالیکار ماهها مستقر و در کیسه خواب میخوابیدند. تنها محلی که کسی نمیخوابید توالت بود. یک نفر سرما میخورد همگی مریض میشدند. این علیرغم این بود که هرکدام از این مالیکاران روازنه بین 500 تا 1000 فرانک سوئیس، بطور متوسط روزی 27000فرانک درآمد تولید میکردند. شرایط مالیکاران بسیار بدتر از کودکان کار بود. غذای روزشان در خیابانها یک ساندویچ یخ زده در سرمای کوههای سوئیس بود.
اگر مالیکاری توان دروغ گویی و رول بازی کردن برای اخاذی نداشت اتهام او انقلاب نکرده بودن، فرزند مریم و مسعود رجوی نبود، مبارز و مجاهد نبودن، دلسوزی برای شهدا نداشتن ، دنبال چشم چرانی و جنسیت خود بودن… بود.

اگر این فشارهای کارگر نمیشد میگفتند با رژیم ایران خط داری. این فشارها را باید بعد از 18 ساعت سرپا ایستادن و صدها بار شهروندان را متوقف کردن و تکرار سناریو کمکها را مطرح کردن در سرما و باران و …با زبان الکن همراه بود تازه شب در جلسات سرخ شدن در عملیات جاری را نیز تحمل میکردند.
مریم رجوی عمیقترین، انسانیترین، حساس ترین، عاطفی ترین، خصوصی ترین باورها وانگیزه ها، آرمانهای اعضایش را به گروگان میگرفت وهرشب با شنیع ترین ابزار و خشتن ترین شیوه ها بجان آنها افتاده و فرد را شکنجه به اصطلاح سفید میکرد که وادارش کند روباتی که مسعود و مریم میخواهند شوند. شعار این بود،
اگر عاشق رهبری هستی باید بتوانی چنان دروغ بگویی که خدا هم فریب بخورد.

مــالــی ویــژه
بخش مالی ویژه در انگلستان شامل دو تیم دو نفره بودند که یک تیم شامل حمیدرضا عگسری بیاض از دارندگان امضا و اصلی ترین عنصر بنیاد ایران اید، که بعدها یک عضو ساده نیز جهت کنترل ایدئولژیک همواره همراهش کرده بودند و یک فرد دیگر از اعضای سازمان که نامش فراموش کرده ام که او نیز یک همراه برای کنترل همراهش بود تشکیل میشد.
ایندو تیم از میان کسانیکه مبالغ بالای 40 و یا 75 پوند کمک مالی میکردند، وهمه اطلاعات تماسی آنها نیز در دسترس بود، با تجربه ای که کسب کرده بودند افرادی را انتخاب میکردند و طی تماسی و یا حتی با مراجعه به محل سکونت و یا کار آنها پروژه های بزرگتری را برای گرفتن کمک مالی در ابعاد بزرگتر را مطرح میکردند.

تمامی مغزشویی هایی که روی سوژه ها اجرا میشد بخش بسیار عمده آن در زمینه دروغ های نجومی کشتار و جنایاتی بود که در ایران روی زنان و کودکان و… انجام میشد و از این فضای خشم ونفرت و برانگیختن دروغین عواطف فرد، پل زده میشد به کار ایران اید که میخواهند این انسانهای در زیر شکنجه و کشتار را نجات دهند و نیاز به کمک دارند. این تاکتیک معروف به پل زدن بود.
البته فضای روزنامه ها و اخبار تلویزیونها و… که روی رژیم متمرکز بودند بسیار بسیار به قبولاند سناریوهای تیم مالی ویژه و مالیکاران در خیابان کمک اساسی میکرد.
هیچ بنیاد خیریه ای در جهان نیست که ابعاد پروژه هایی که در زمینه کمک به مستندان اجرا میکند به گستردگی و تنوع ایران اید باشد. چون پروژه های واقعی تماما کارهای بسیار تخصصی و نیازمند تخصصهای بسیار متنوع و پیچیده است، اما چون ایران اید پروژه هایش یک داستان سرایی بیش نبود بنابراین هیچ محدودیتی در دروغ پردازی و تولید پروژه های خیالی در هیچ زمینه فعالیت آن دیده نمیشد!!!
مثلا ساختن مدرسه برای کودکان، ساختن درمانگاه، انتقال کودکان بخارج از کشور، تامین مستمری در داخل شهرهای ایران، تامین هزینه رشوه به دولتیان برای خارج کردن والدین یا کودکان از زندان، تامین درمان سرطان کودکان، تامین هزینه زندگی عمری یک یا دو کودک، یا دادن مستمری برای یک خانواده 5نفره برای ده سال یا یک سال یا،… تلاش میکردند که تا میشود کمک دریافتی بالاتر باشد.
اگر فرد قبول نمیکرد که هزینه ساختن یک مدرسه را بدهد تلاش میشد هزینه نصف آنرا بدهد و خلاصه چانه زنی میشد تا فرد را مجاب کنند که حداکثر توانش را کمک کند. عمده کمکهای از این طریق بدست میآمد. در موردی بوده که حمید رضا عسگر بیاضی یک میلیون دلاراز یک فرد دریافت کرده بود (آنزمان حدود 650هزارپوند).
افراد را مجبور میکردند که حتی ماشینشان را بفروشند و خانه هایشان را نزد بانکها به گرو بگذارند و بعنوان کمک و یا وام به سازمان بدهند.
مورد خانم بلیندا مکنزی که بعدها همسر یکی از اعضای سازمان که جدا شده بود گردید از مواردی است که تصویر خوبی از کار مالی ویژه بدست میدهد.
آنها افراد را مجبور میکردند برای ایران اید به دیگران نامه نگاری کنند و کمک بخواهند، میخواستند نامه بنویسند و به شهروندانیکه در خیابان با آنها برخورد میشد توصیه کنند کمک کنند. در محلکارشان پول جمع آوری کنند، کسانیکه میشناختند و قادر بودند کمک کنند را معرفی کنند. جلسات و گردهمآیی هایی از کسانیکه سابقه کمک به بنیادهای خیریه داشتند ترتیب داده میشد و در آن جمع پروژه های ساختگی مطرح میشد و یا واسطه شوند که چنین گردهمآیی های تشکیل گرددFoundraising Gathering .
حتی بتدریج آنها را به حمایت از سازمان مجاهدین میکشاندند مانند خانم بلیندا مکنزی که به همراه شوهر ایرانی اش که حالا دیگر در نه موضع مرکزیت سازمان بلکه عضو شورا بود به حامی فعال سازمان تبدیل شده بود. وقتی شوهر خانم بلیندا مکنزی از شورا نیز جدا شد دست و حقایق فرقه رجوی را به همسرش گفت خانم بلیندا مکنزی فهمید که طی بیش از یک دهه مورد سوء استفاده و کلاهبرداری بوده است و دست به افشاگری زدند.
بلیندا مکنزی یک شهروند انگلیس با 1.7میلیون پوند کمک به ایران اید
بلیندا مکنزی یکی از قربانیان کلاشی و فریب ایران اید بود. او که انسان بسیار نوع دوستی بود و مورد هدف مالی ویژه قرار گرفته بود در یک فرایند 1.7 میلیون پوند توسط ایران اید مورد اخاذی قرار گرفته بود.
در یک مورد مجبورش کردند خانه اش را به گرو گذاشته و وام آنرا 300هزار پوند را به سازمان بدهد که سازمان بعد از پیروزی انقلاب (وقت گل نی) به او باز گرداند.
کاری که سازمان مجاهدین این شیوه کلاهبرداری را در سراسر دنیا به پیش میبرد و از هواداران پولهای کلان تحت نام قرض و پس دادن بعد از پیروزی انقلاب از آنها میگرفت. بی خود نیست که مسعودرجوی هر سال را سال پیروزی انقلاب میخواند، که یکی از اهدافش فریب اینگونه هواداران است که هر سال فکر میکنند سال آینده قرضشان را پس خواهند گرفت!!!
کشاندن بلیندا مکنزی به فعالیت برای مجاهدین
بلیندا و شوهر ایرانی اش که بعد از فرایند کمکهای ملی به کودکان دروغین به تدریج در یک زمان به حمایت مستقتیم از مجاهدین خلق کشیده شده بودند. در سال 2009 ، می توان آنها را در میدان ترافالگار و خارج از سفارت ایران ایستاده پیدا کرد که از رهگذران میخواهند تا با حمایت از مجاهدین خلق “از جهانی آزاد حمایت کنند!!!!”:
https://www.youtube.com/watch؟v=mnfa-W0Xg8I&feature=youtu.be
کشف کلاهبرداری مجاهدین در پوش ایران اید از بلیندا مکنزی
شوهر بلیندا مکنزی (عضو جدا شده و منتقد فرقه رجوی) برای افشای فریب و کلاهبرداری آنها از یک فعال انگلیسی نوشت:
مجاهدین خلق پس از ترغیب بلیندا برای رهن مجدد خانه و تحویل حدود 300،000 پوندی که قول دادند “پس از سرنگونی رژیم ایران” بازپرداخت شود ، از طریق تأثیر غیراخلاقی [دروغگویی] از او پول گرفت. او اضافه کرد، اگر مجاهدین اکنون پولش را پس ندهند از آنها شکایت خواهد کرد. مجاهدین خلق از طریق شورای ملی مقاومت پاسخ دادند و گفتند “این اقدامات وزارت اطلاعات ایران است” ، و این زوج را به عنوان بخشی از توطئه و برای شروع یک پرونده قضایی جدید علیه مجاهدین خلق متهم کردند.
مجاهدین خلق بجای پس دادن پول خانم مکنزی ده ها رسید و چک از شوهر مکنزی و دو عضو سابق دیگر شورای ملی مقاومت، منتشر کردند و گفتند که آنها هزاران پوند ازسازمان دریافت کرده اند. که هیچ ربطی به خانم بلیندا مکنزی نداشت. هرچند مریم رجوی اعتراف کرد که پول مک کنزی را گرفته اما گفتند که توافق کرده اند پس از “سرنگونی رژیم ایران” بدست مجاهدین خلق پول را پس دهند!!!! وقتی خانم مکنزی را در پس گرفتن 300هزار پوند (بخش بسیار کوچکی از پولهایی که از او گرفته شده) جدی دیدند، ابتدا او را تهدید کردند که:
[1]
.تهدید بلیندا مکنزی توسط سازمان
تا شاید این شهروند انگلیس را با ترساندن عقب برانند. ولی مکنزی مرعوب این باج گیری مافیایی مجاهدین نشد، بلکه مجاهدین را تهدید به شکایت کرد. مسعود و مریم رجوی هم سلاح همیشگی خودشون، یعنی متهم كردن مك كنزی به همکاری با رژیم جمهوری اسلامی را براه انداختند.
خانم بلیندا مکنزی در یک پست حذف شده در وبلاگ نایت خود ، سعی کرد به این اتهام ننگین و زشت پاسخ دهد. او گفت ،هدف من همیشه این بود که وقتی فرزندانم بزرگ شدند و خانه را ترک کردند ، تمام وقت به نفع بشریت کار کنم. این لحظه برای من مصادف بود با دریافت ارثی قابل توجه ، 4 میلیون پوند از پدرم بعد از درگذشت وی در سال 1996. یک میلیون پوند از این پول برای خرید اولین آپارتمان پسران و دخترانم استفاده کردم ، 2 میلیون پوند برای آینده فرزندانم سرمایه گذاری کردم، و 1 میلیون پوند باقی مانده را تصمیم گرفتم که به اهداف خوب بشردوستانه [به امور خیریه] اختصاص دهم
او سپس اضافه میکند که “در حدود 1.7 میلیون پوند به این منظور ، از جمله گرفتن وام خانه به مبلغ 300هزار پوند که به مجاهدین داده شد.
مجاهدین که بشدت تحت افکارعمومی انگلیس و دزدیهای آشکار که دیگر بنیادهای خیریه نیز بدنبال اثبات آن بودند و اینکه میلیونها پوند جمع آوری شده با کلاهبرداری همه به حساب عضو دفترسیاسی سازمان در پاریس و حسابهایشان در امارات و… منتقل شده است، تحمل گشوده شدن یک دعوای حقوقی و باز شدن مسئله در روزنامه ها و لو رفتن شیوهای کلاهبرداریشان در نزد میلیونها انگلیسی و چه بسا دست به شکایت زدن دیگر فریب خوردگان رانداشت بلافاصله پذیرفت که 300هزار پوند پول خانم مکنزی را بصورت اقساط پس بدهد. که بعضا ماهی 20 هزار پوند پس داده میشد.
کیس خانم مکنزی شاخص پوشالی بودن خانه عنکبوتی است که فرقه رجوی آنرا “مقاومت مردم ایران” و “تنها آلترناتیو سازمان یافته و مردمی” میخواند. که بسادگی و با یک تلنگر تمامی بنیادش بباد میرفت. چون تمامی این ادعاها بر دروغ و تبلیغات کاذب سوار است. از هزاران کانون شورشی، از هزاران عملیات، از هزاران هسته های مقاومت، هزاران کودکی که در ایران تحت حمایت مالیش قرار دارند(14000کودکی!!!) … کذب محض و تماما بر روی کاغذ بود.
حساب سازی در ایران اید
حسابسازی یکی از مخفیانه ترین امور بود که با هدایت یک حسابرس خبره ایرانی هوادار سازمان بنام رضا حسینی که اخیرا در لندن در گذشت و دو دارنده حق امضا خیریه بصورت سری انجام میشد.
از آنجا که قبل از حساس شدن نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس روی ایران اید گزارش سالیانه مالی بدون تحویل مدارک مربوطه و رسیدها بود مشکلی ایجاد نمیشد و رضا حسینی همه اسناد لازم را لیست میکرد که ما باید آنرا تهیه میکردیم. لیستی از میزان تخصیص ها و یک گزارش مکتوب شرح فعالیتهای ایران اید در سال مالی که تحویل میشد.
اما وقتی نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس سندهای هزینه کردن را نیز خواست مشکل صد چندان شد که باید سند سازی هم میشد. هرچه توصیه میشد که در اروپا سند سازی جرم بزرگی است با مارک “ورق رژیم را بازی نکنید” سرکوب میشدیم.
• تهیه جداول اکسل از لیست اسامی کودکان فرضی و تخصیص پولهای جمع آوری شده برای هر پروژه توسط امضاء داراندگان ایران اید.
• تهیه اسنادی بصورت رسیدهای امضاء شده توسط خود مالیکاران با قلمهای مختلف مبنی بر دریافت این پولها از جانب کودکان و …
• استفاده از هواداران قابل اعتماد در شهرهای مختلف اروپا برای تولید رسیدهای کاذب دریافت پول.
• استفاده از اعضای سازمان در اشرف برای تولید رسیدهای دروغین.
• استفاده از نامه های دست ساز در اشرف که مثلا با جوهر نامرئی بین خطوط نوشته شده بود.
عوامل تخریب ایران اید و شکست آن
فشارهای سازمان به مالیکاران که مستقیم به شهروندان منتقل میشد، بتدریج تبدیل به معضل اجتماعی و شکایات از به اصطلاح خیریه ونحوه برخورد داوطلبان با شهروندان هنگام جمع آوری کمک مالی شد. و شهروندان شکایاتشان را از برخوردهای غیر انسانی به پلیس و مقامات شهرداریهای محل میرسید. هرچه به تشکیلات تذکر و گزارش داده میشد که نباید خلاف قوانین رفتار کرد ، جواب این بود که طبق انقلاب مریم ما تسلیم محدودیتهای بورژوازی ضد انقلابی نمیشویم. شکایت های شهروندان با تحریک وزرات اطلاعات است. تا اینگونه ما را خفه کنند.
این قلم مسئولیت روابط عمومی ایران اید را نیز داشت و مستقیم مورد خطاب پلیس و مقامات شهرداریها قرار داشت. و روزانه مجبور میشد از طرفی پلیس و… را نسبت به اقدامات غیر انسانی و خشونت آمیز کلامی و عدم درک شرایط شهروندان و اصرارهای انجام شده که تا چندین روز ناراحتی و استرس شاکیان را بدنبال داشته، نقض ضوابط، کار غیر قانونی و بدون اجاز در روز و محل، توجیه کند و از طرفی نیز به جنگ تشکیلات برود که این میزان از فشارها و این گونه رفتار در خیابان توسط اعضایی که نه زبان میفهمند و نه با فرهنگ مردم آشنا بودند منجر به تعطیلی بنیاد خواهد شد. تنها حُسن مالیکاران از نظر تشکیلات انقلاب کرده های مریم بودن بود. که مانند روبات هرفرمانی را فقط اجرا میکردند.
ولی هر بار جواب تشکیلات به اعتراض ما به نقض قوانین این بود که انقلاب مریم باید در خیابانها به پیش برود و آمار درآمد باید هر روز بالاتر برود و گوش بدهکاری نبود. و مارک ضد انقلاب مریم نیز نصار این قلم میشد.
و به انقلاب کرده ها میگفتند به کارتان ادامه دهید. هرچه جلوتر میرفتیم کار به ورود پلیس در صحنه و فشار روی مالیکاران نیز میکشید و عملا مالیکار زیر سنگ آسیاب تشکیلات و پلیس و شهرداری و کار 18 ساعته در خیابان در زیر باران و سرمای زمستان و سرماهای 18-20درجه زیر صفر و تحقیر و توهین بعضی اروپائیان و نشستهای عملیات جاری که باید در آن بخاطر کمی در آمد سرخ و له و لورده میشدند کشیده بود.
هیچ کس حق نداشت که کار را تعطیل کند، وقت نهار نیم ساعت بود. در خیلی از موارد با متکدیان معتاد اروپایی خیابانها بر سر تنها سرپناه هنگام بارندگی در جنگ و جدال قرار میگرفتند که چه کسی از آن استفاده کند.
همه این فشارها در مقابل عذاب روبرو شدن با عملیات جاری وقتی که شب به پایگاه برمیگشتند که باید همه تناقضات خود را در طی روز خوانده و منتظر سرکوبهای روحی و روانی و تف و لعنت، تحقیر و توهین های انقلابی!!! شورای رهبری در جلسات مغزشویی روزانه تحت نام عملیات جاری و صفر صفر روزانه قرار میگرفتند، هیچ بود.
بسیاری از همین زنان و مردان مجاهد از تشکیلات فرار کرده و جدا شدند. این قلم بسیاری را شخصا به هایم های پناهندگی برده و تحویل میدادم.
اولین بازخواست ایران اید توسط کمیسیون نظارتی خیریه های انگلستان
همه این تضادها و تناقضات و نقض قوانین، بتدریج علیرغم تحمل بسیار بالا و غیر متعارفی که دولت انگلستان-پلیس نشان میداد دیگر بنیادهای خیره را روی ایران اید حساس کرد و شکایات از طرف آنها نیز به مقامات «نهاد کمیسیون خیریه -Charity Commission(C.C)» رسید.
.
از همین رو مقامات نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس مسئولین ایران اید را در سال 1996 برای باز خواست طی نامه ای کتبی احضار کردند. دراین جلسه مریم حسن زاده(از دانشجویان سابق در انگلستان-عضو شورای رهبری)و مسئول مالی ویژه و حمیدرضا عسگری بیاضی(از دانش آموزان سابق درانگلستان) مالی ویژه کار و دارنده حق امضاء و این قلم(از دانشجویان سابق درانگلستان) از معتمدین و مسئول روابط عمومی ایران اید شرکت داشتیم.
برای این بازخواست که از قبل آماده شده بودیم، داستان و سناریو دروغ ما این بود، کسانیکه در خیابانها به جمع کمک مالی مشغول هستند داوطلبانی هستند که فقط بخاطر اهداف انسانی به بنیاد کمک میکنند، و بسیاری خود از قربانیان رژیم هستند و بسیاری کودکانشان را ازدست داده اند، پولی نیز برای کارشان دریافت نمیکنند(البته این قسمت که برده وار کار میکردند تنها قسمت حقیقت سناریوبود). بنابراین بسیار نگران هستند که به این بچه ها کمک شود برای همین اینقدر اصرار و التماس میکنند که حتما کمکی برای کودکان جمع شود. اینها هیچکدام ربطی به ما بنیاد خیریه ندارند!!!! (کار داوطلبی برای خیریه ها یک روال است و ما از این پدیده برای دروغ پردازیهای بنیاد استفاده میکردیم)
روضه یک ساعته ما سه نفر هرچند در نهایت اشک نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را نیز در آورد!!! ولی در نهایت گفتند همه داوطلبان باید قبل از شروع به کار توسط بنیاد بطور کامل نسبت به نحوه رفتار و قوانین و …انگلیس توجیه شوند. که ما نیز با چشم گریان!!!!!! قبول کردیم.
خاطر جمعی مریم رجوی از دولت انگلیس
اما همه اینها بدلیل پولها و طلاهای هنگفتی که از عربستان میگرفتند بگوش سازمان نمیرفت که بنیاد در خطر است. و مرتب میگفتند شکایت کنندگان عناصر وزارت اطلاعات هستند و مزدوران رژیم. از همین رو به اعتراضات ما وقعی نمیگذاشت.
چون مریم رجوی خیالش از دولت انگلیس و پشتیبانی آنها راحت بود. حق هم داشت. چون پلیس و دولت و سیستم اطلاعاتی انگلیس بخوبی همه میدانستند که ایران اید حتی یک نفر داوطلب ندارد. بلکه همه اعضای به اصطلاح انقلاب کرده!!! فرقه مجاهدین هستند.
مریم رجوی نیز وقتی رویکرد عاجزانه نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را میدید که پلیس همه درخواستهایش را بدون پاسخ میگذارد و هیچ اقدامی علیه ایران اید و یا جلوگیری از کار مالیکاران نمیکند، بیشتر اطمینان حاصل میکردند که اتفاقا دولت انگلیس در حال حمایت از ایران اید در مقابل شکایت های دیگر بنیادهای خیریه و مردم آسی انگلیسی از فشارها هستند.
(نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس نهادی غیردولتی است وابسته به پارلمان انگلیس است)
حمایت دولت از ایران اید و تغییر رویکرد دیگر خیریه ها(شاکیان)
وقتی که دیگر بنیادهای خیریه فعال در انگلیس که معترض و شاکی ایران اید بودند به جایی نرسید. و دیدند که دولت رسما از ایران اید حمایت میکند، تحقیقات را خود راسا بدست گرفتند و رابطه ایران اید و سازمان مجاهدین را در آورده و فهمیدند که همه پولها برای کارهای تروریستی بکار برده میشود.
در این مرحله و با این میزان از اطلاعاتی که خیریه های رقیب بدست آورده بودند در نهایت در ماه مارس 1998 شکایتهای قویتری روی میز نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس برده شد.
طبعا نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس نیز آنها را به پلیس و سیستم اطلاعاتی کشور ارجاع میداد که طبق گزارش خود نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس هر دو سیستم از اقدام بر روی آن اکراه داشتند و پشت گوش میانداختند.
جهت اطلاع اینکه نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس ارگانی غیر دولتی است. جهت نظارت و کنترل بر بنیادهای خیریه ایجاد شده تا مردم بتوانند با اطمینان کمک های خود را به مستمندان بکنند. نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس نه به دولت که به مجلس انگلستان پاسخگوست و بازوی مجلس است. نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس دارای قدرت تصمیم گیری مستقل است اما قدرت اجرایی و قضایی ندارد و باید از طریق پلیس و سیستم اطلاعات دولت این امور را پیش ببرد.
با مواجهه با بی عملی پلیس و دولت انگلیس با افزایش فشارهای بنیادهای خیریه در نهایت در ماه می 1998 نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس مجبور شد که تحقیقات را اینبار خودش شروع کند. آنهم نه بر اساس این حقیقت که پولهای جمع آوری شده برای امور تروریستی هزینه شده بود. بلکه صرفا در مورد اینکه پولها چگونه هزینه میشود و بدست کودکان میرسد یا خیر. یعنی یک تحقیق اداری و نه سیاسی.
وقتی از خیریه های رقیب صحبت میکنیم و حساسیت آنها، لازم است اطلاعات زیر را از بنیادهای خیریه به شما بدهیم تا مسئله روشن گردد.
مقایسه ایران اید با دیگر خیریه های انگلیس
این نحوه دروغ پردازی مافوق تصور، و بازی با عواطف و احساسات مردم و صحنه سازیهای وحشتناک از کشتار و شکنجه کودکان و مادران و… جهت شکستن مخاطب و خالی کردن جیب آنها هرچند بسیار موثر افتاد طوریکه در سالهای مورد بحث در میان 280 هزار بنیاد خیریه ای که در انگلستان وجود داشت ایران اید رتبه چهلم را با در آمدی معادل 5 میلیون پوند در سال را کسب کرده بود. (امروزه 166000 بنیاد خیریه است)
166000بنیاد خیریه در سال 48میلیارد پوند گردش مالی دارند. سود حاصل، معادل در آمد سالانه انگلستان از بخش کشاورزی است، که 12میلیارد پوند میباشد. از این تعداد بنیاد، 132000بنیاد در انگلیس، 7000بنیاد در ولز، 19000در اسکاتلند و 4000 در ایرلند قرار دارند. و در مجموع 83000 شغل ایجاد میکنند و بقیه افراد فعال، داوطلب هستند. ایران اید در تمامی مناطق فوق الذکر فعال بود. یعنی انگلیس، اسکاتلند، ولز و حتی ایرلند شمالی و جنوبی.
• از 48میلیارد پوند در آمد سالانه، به شرح زیر در بین بنیادها تقسیم میشود.
• 30% آنها کمتر از 10.000 پوند در سال در آمد دارند.
• 80% آنها کمتر از 100.000هزار پوند در سال در آمد دارند.
• ایران اید در سال5.000.000 پوند (پنج میلیون پوند) در آمد داشت.
البته هزینه های سرسام آور فرقه رجوی سر به آسمان میزد. این قلم فقط یک مورد جهت هزینه بیمه شوی الزکورت لندن 100هزار پوند به بیمه پرداخت کردم. یعنی معادل در آمد یک سال هر کدام از 133000 بنگاههای خیریه در انگلستان زیر صدهزار پوند را ما بعنوان خرده خرجی هزینه بیمه یکی از شوهای مریم کردیم. هزینه شو چندین میلیون پوند بود.

بی خود نبود که دلارهای نفتی عراق و طلاهای عربستان کفاف نمیکرد. دوشب کرایه یک طبقه هتل هیلتون هنگام ورود مریم رجوی به لندن همین میزان هزینه داشت.
کرایه رولز رویز مریم رجوی در لندن نزدیک روزانه 12هزار پوند هزینه داشت.
بنز اس مریم رجوی روزانه عوض میشد. ویلایی که کرایه شده بود روزانه هزار پوند هزینه داشت.
کرایه سالن آلبرت هال لندن میلیونها پوند هزینه داشت،
انتقال هواداران از سراسر اروپا و آمریکا به لندن و اسکان آنها برای شو آلبرت هال مرضیه برای پر کردن صندلی های آلبرت هال صدها هزار دلار هزینه داشت….
از طرفی دیگر خیریه های انگلیس میدیند که این چه بنیادی است که در آمد 20ساله آنها را در سه روز هزینه شوهای خود در لندن میکند. پس پروژه ای و هزینه ای برای کمک به کودکان در کار نیست.

جمع آورییها خرج فعالیت های یک سازمان تروریستی است. چون فهمیده بودند که سلاحها را صدام تامین میکند.
بنابراین براحتی میتوان حساسیت هزاران بنیادخیریه را به فشارها و قانون شکنیها و ماهیت دروغ و سناریوهای مطلقا ساختگی و این میزان در آمد با خراب کردن ذهن و زمینه اعانه دادن در میان شهروندان نسبت به جمع آوری کمک مالی برای خیریه ها را درک کرد.
خانواده های انگلیسی سالیانه مقدارمشخصی پول کنار میگذارند که خرج خیریه ها بکنند. آنها بزودی با یک محاسبه ساده متوجه شدند که غیر ممکن است یک بنیاد خیریه با این عرض و طول و غیر حرفه ای بتواند پروژه هایی که همه بنیادهای خیریه سر جمع با هم میتوانند اجرا کنند به تنهایی اجرا کند، دروغی بیش نیست. وقتی شکایاتشان را پلیس بلا جواب گذاشت دست به تحقیق مستقل زدند.
بنیادهای خیریه انگلیس اخبار تحقیقات مستقل شان در مورد ایران اید از سه کانال دریافت میکردند.
الف: کانال حامیان سیاسی مثل لردها و نمایندگان پارلمان و…چون شاکیان مسئله را به نمایندگان حوضیه های انتخابی خودشان در مجلس مطرح میکردند.
ب: از کانال حامیان مالی ایران اید. آنها به حامیان(کمک کنندگان) و بویژه کسانیکه مکتوب از ایران اید حمایت کرده بودند مراجعه میکردند و شکایاتشان را از بنیاد خیریه ای که آنها پشتیبانی میکنند مطرح میکردند.
ج: از کانال تماس مستقیم با مالیکاران در خیابانها
ادعای کمک به 14000کودک و خانواده در ایران
تحقیق کنندگان بعنوان کمک کننده به مالیکاران مراجعه کرده و از آنها سوال و جواب میکردند، اینها متخصصینی بودند که بخوبی از پروژه های واقعی و همه جزئیات و نحوه کمک و و ابعاد آن در یک خیریه خبر داشتند.
در مراحلی حتی با مراجه به مالیکاران در خیابان مطرح میکردند که چرا شما در مقابل این رژیم که مرتب بچه ها را شکنجه و اعدام میکند… !!! بجای کمک به کودکان سلاح نمیخرید تا این رژیم را سرنگون کنید که این کودکان هم از دست چنین رژیمی راحت شوند. (ایران اید مدعی بود 14000کودک را در ایران کمک رسانی میکند!!!).
و مالیکاران نیز در بسیاری موارد در ابتدای کار ندانسته اطلاعات لازم را به آنها داده بودند. یکبار به این قلم در فرانکفورت همین مراجعه صورت گرفت که بلافاصله باعث جمعبندی و توجیه همه اعضای سازمان در ایران اید در این رابطه گردید.
اقدامات نهاد نظارتی بنیادهای خیریه انگلیس
تمامی این اقدامات و اطلاعات غیر قابل تکذیب در نهایت نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را مجبور کرد که در جولای 1998 فرمان بستن حسابهای بانکی ایران اید و با گماردن یک مدیر از طرف خودش کنترل بنیاد خیریه را بدست بگیرد.
از تحقیقاتی که روی حساب بانکی ایران اید انجام داد، مشخص شد که سالانه 5 میلیون پوند مستقیم به حساب بانکی فردی بنام هادی روشن روان(هوشنگ) مسئول ضد اطلاعات فرقه رجوی در پاریس و بخشی نیز در امارات متحده عربی واریز میشود.
و حتی یک سنت هم به ایران منتقل نمیشود. آقای سایمون گلیسبی Simon Gillespie مسئول تحقیقات از طرف نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس گفت که: “همه پولهای جمع آوری شده نه خرج کمک که به سیاه چاله [فرقه رجوی] ریخته شده است”.
بعد از بستن حسابها اقدامات زیر را نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس انجام داد.
آقای گلیسبی اقدامات نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را چنین عنوان کرد.
الف: نصب یک مدیر و اداره کننده قابل اعتماد نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس در ایران اید.
ب: کنترل و مدیریت بنیاد ایران اید در دوره زمانیکه تحقیقات در مورد آن درجریان است.
ج: درک و بدست آوردن ارزیابی از نحوه توزیع پولهای جمع آوری شده بین مستمندان!!
د: ارائه راه حل برای ادامه دراز مدت و معتبر خیریه.

بعد از نصب مدیر و بدست گرفتن کنترل ایران اید حسابها از بلوکه خارج شد. از معتمدین (مسئولین ایران اید) خواسته شد که مدارک نحوه ثبت و ربط های پرداخت به کودکان و خانواده های مستمند ادعایی را ارائه کنند.
تهدید به عمل انتهاری بعد از اشغال ایران اید توسط اعضای سازمان
کمیسیون خیریه ها در جریان تحقیق خود ، تشخیص داد که متولیان ایران اید به تعهد خود برای نگهداری مناسب اسناد سوابق کار عمل نکرده اند.
هنگامی که کمیسیون بنیاد را جهت تحویل اسناد ثبت و ربط تحت فشار قرار داد ، سازمان دستور داد که اعضای سازمان دفتر Iran Aid را اشغال کردند و دست به تحصن زدند. تا از دستیابی مقامات به سوابق و حسابها جلوگیری کنند. بهانه ای که ارائه میشد این بود که اینبار دست وزارت اطلاعات رژیم پشت بنیاد خیریه های انگلیس است.
وزارت اطلاعات رژیم برای مسعود و مریم رجوی مرغ عزا و عروسی است هرکجا به بن بست میخورند به کمکشان میآید. حالا در درون تشکیلات باشد، در بیرون تشکیلات باشد، اعضای پارلمان انگلیس باشند، یا آلمان یا بنیاد خیره ها و یا هر فرد خیر فرقی نمیکند. رجوی برای پاسخگو نبودن مرغ عزا و عروسی اش را دراز میکند.
و سازمان طی یک ننه من غریبم بازی اعلام کرد که:
اگر بنیاد خیریه های انگلیس CC به اسناد جعلی دست ساز کمک های ایران اید به کودکان و خانواده های آنها در ایران برسد همگی اعدام میشوند.
این تحصن 20 ماه به طول انجامید.
در یک مرحله ، وقتی کار بالا گرفت سازمان خط داد که بگویند اگر بخواهند بزور وارد دفتر شوند و مدارک را بردارند دست به عمل انتحار خواهند زد و پلیس و دولت حامی رجوی هم همین را بهانه کرد و به کمیسیون توصیه کرد برای جلوگیری از کار تروریستی و خودکشی و مسئله سازی عقب نشینی کند.
سرانجام ، به دنبال تصمیم دادگاه عالی که به کمیسیون کنترل خیریه اجازه دسترسی و بررسی سوابق کمک ایران را می داد، سازمان اعلام کرد که متحصنین همه مدارک را از بین برده اند.
نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس نیز در گزارشش نوشت که نابودی اسناد و سوابق به طور غیرقانونی از بین رفت. کمیسیون گزارش کرد که این موضوع را به پلیس گزارش داده است ، اما هیچ اداره پلیس روی آن نه تحقیق و نه عمل کرده است. که خود سینگال بسیار قویی بود به مسعود و مریم رجوی از حمایت بی دریغ انگلیس از فرقه رجوی.
گزارش نهایی کمیسیون کنترل خیریه ها:
نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس گزارش کرد که تحققات آنها نشان داد که:

  1. یک سنت هم به هیچ کودکی کمک نشده است.
  2. پولهای به عراق و عمارات متحده عربی منتقل شده است.
  3. تحقیقات را با دفتر مشترک المنافع اروپا در تهران نیزچک کرده اند گزارش دفتر مشترک المنافع در تهران نشان داد که سر سوزنی پول به ایران منتقل نشده است. و اعلام کردند که اساسا غیر ممکن بوده است که 14000کودک و خانواده تحت حمایت مالی آنگونه که مجاهدین ادعا میکنند بدون اینکه هیچ نشانه ای از آن باشد را در ایران پیش برد.
    در نهایت نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس ایران اید را منحل کرد و 600000 پوند از موجودی بانکی باقیمانده آن در سال 2001 به یک موسسه خیریه مستقل جدید، بنام “بنیاد کمک ایرانIran Aid Fundation” ، تحویل داده شد.
    سوء استفاده مالی ازکودکان مجاهدین در قالب ایران اید
    با جداکردن کودکان از پدر و مادرشان و آوردن 233 تن از این کودکان به اروپا، آنها را به صورت پرورشگاه در آوردند.
    دخترها و پسرها جدا از هم. یکی در پایگاه “حاتمی” واقع در منطقه یونکرزدورف Junkersdorf شهر کلن به ادرس Amselstr 17 و یکی در پایگاه “موسوی” واقع در منطقه مشه نیش Mechenisch شهر کلن.
    در این محلهای 150 کودک دوماهه تا 14-15 ساله نگهداری میشد. سازمان از این کودکان با پدر و مادر مجاهد را بعنوان کودکان یتیم که تحت ایران اید هستند جا زده از دولت آلمان برای هرکدام روزانه 70-120 یورو دریافت میکردند.
    طبق گزارش پلیس آلمان یکی از هوارداران سازمان در تشکیلات ساکن کلن چهار فرزند خودش را جزء این کودکان جا زده و ماهانه 12000یورو دریافت کرده بود. پلیس همچنین نتیجه گیری کرد که تا زمان دستگیری این هوادار 500هزار یورو بصورت کلاهبرداری از سیستم تامین اجتماعی آلمان گرفته شده است.
    در همین رابطه در سال 2001 پلیس آلمان به 25 پایگاه فرقه رجوی حمله کرد و 5 نفر را دستگیر کرد. رئیس پلیس کلن آقای “نوربرت واگنر” گفت:
    “توانستیم یک سیستم گسترده و مخفی کلاهبرداری در ایالت نورد راین وست فالن را کشف کنیم و خنثی کنیم
    ”اظهار نظر پلیس شهر کلن آلمان
    اتهامات دادستانی کلن به فرقه رجوی:
    از جمله اتهامات به فرقه رجوی “سوء استفاده چندین میلیونی، تاسیس انجمن های جنایی و خلاف قانون خارجیان” بود.
    براساس گزارشات پلیس و دادستانی مجله فوکس آلمان در شماره 29 سال 2000خود نوشت:
    “اطلاعات موثق حاکی از این است که فرزندان مجاهدین خلق با قصد قبلی از خانواده شان جدا کرده، پنهانی وارد خاک آلمان کرده و به عنوان ظاهرا بچه های یتیم و آواره در ساختمانهای مهد کودک مجاهدین آورده شده اند تا به حساب سازمان کمک های مالی دولتی در مقیاسی بالا دریافت کنند.
    مجاهدین در سال 1993 با کمک وکلای حقوقی بیخبر خود بنامهای ، لوتکس و مرتنس، و یک وکیل دیگر، بعنوان وکلای خود، انجمن خیریه ایران اید را تاسیس کردند.
    از مرامنامه انجمن قابل تشخیص بود که کودکان باید در مساکن متعلق به مجاهدین و تحت نظارت شدید سرپرستان ایران اید[اعضای مجاهدین] رشد کنند. تا از این طریق مغزشویی کامل انجام گیرد. اطلاعات بدست آمده این موضوع را تائید میکند.” این سه وکیل عنوان کردند که آنها از ماهیت فرقه رجوی و ماهیت مافیایی پشت پرده این اقدامات خبر نداشتند و صرفا براساس و دلایل انسانی استخدام و کار کرده بودند که بلافاصله استعفا کردند.
    سازمانها و انجمن های پوششی سازمان
    سازمان حدود 125 انجمن پوششی تحت نامهای:
    اساتید ایرانی دانشگاههای شمال بریتانیا/ انجمن زنان/ انجمن آفتاب/ انجمن احیای موسیقی/ انجمن اندیشه آزاد ایرانی/ انجمن ایرانیان کالیفرنیا و…در اروپا و آمریکا ایجاد کرده است. این انجمنها در کشورهای مختلف به شکل زیر توذیع شده بودند: 51 انجمن در آمریکا، 19 انجمن نا مشخص بدون اینکه معلوم باشد کجاست، 13 انجمن در آلمان، 7 انجمن در سوئد، هلند و فرانسه هرکدام 6 انجمن، ایتالیا 4، دانمارک 4، نروژ 3 و کانادا 1 انجمن. این انجمن ها تماما توسط سازمان اداره میشد و حداکثر یک عضو هوادار داشت.
    البته امروزه این آمار حتما تغییر کرده چون بسیاری از همان هواداران نیز به ماهیت تروریستی فرقه رجوی پی برده و کنار کشیده اند. سازمان از این انجمنهای پوششی برای تولید حمایت و اطلاعیه دادن در حمایت از سازمان بنام این انجمن ها، گرفتن اجازه تظاهرات، و جلسات نمایشی و تبلیغی سازمان، حمله فیزیکی و قلمی به جدا شدگان و منتقدین سازمان استفاده کرده و میکند.
    داود باقروند ارشد
    آذر 1400
    دسامبر 2021

تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م
ژانویه 3, 2022

دسترسی به قسمتهای قبلی
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام
تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی

قسمت نهم

تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م

اقتصاد
اقتصاد تمدن از دو عامل اساسی به وجود میآید: زمین و انسان، یا از منابع طبیعی زمین که علاقه و کار و نظم انسانی آن را به چیزهاي سودمند مبدل میکند. پشت سر جلال شاهان و قصرها و معابد و مدرسه ها و ادبیات و وسایل تجمل و هنر، انسان به عنوان یکی از عوامل اساسی تمدن نمودار است: شکارچی از جنگل شکار میآورد؛ هیزم شکن درخت میبرد؛ چوپان گله میچراند و تربیت میکند؛ کشاورز زمین را آماده میکند، خیش میزند، میکارد، درو میکند، باغ و تاکستان را مراقبت میکند، و زنبور و حیوان اهلی و طیور میپرورد؛ زن به صنایع گوناگون دستی و کارهاي خانه میپردازد؛ کارگر به جستجوي فلزات دل زمین را سوراخ میکند؛ بنا منزل میسازد؛ نجار عرابه و کشتی میسازد؛ صنعتگر کالا و ابزار آماده میکند؛ فروشنده و دورهگرد یا دکاندار یا تاجر، میان سازنده و مصرف کننده واسطه میشوند؛ سرمایهگذار با اندوختۀ خود از صناعت پشتیبانی میکند؛ و قوة اجرایی عضلات و مواد اولیه و عقول را براي ایجاد لوازم و تولید کالا به کار میگیرد.اینها کارورزان صبورند که در عین خونسردي آشفتهاند و تمدن لرزان دنیا بر پشتهاي خمیدة آنها سوار است .
همۀ این گروه ها در قلمرو اسلام مشغول کار بودند: مردان، چهارپا، اسب، شتر، بز، فیل، و سگ میپروردند؛ از عسل زنبور و شیر شتر و بز و گاو استفاده میکردند؛ و صدها جور حبوبات، سبزیجات، میوه، جوزهاي مختلف، و گل عمل می آوردند. اندکی پیش از قرن دهم میلادي درخت پرتقال از هند به عربستان برده شد؛ توسط اعراب به شام، آسیاي صغیر، فلسطین، مصر، و اسپانیا معرفی گردید، و سپس از این کشورها به جنوب اروپا راه یافت. همچنین اعراب زراعت نیشکر و صنعت تصفیۀ شکر را از هند گرفتند و در همۀ نواحی خاور نزدیک رواج دادند، و صلیبیون از آنجا گرفتند و به دیار خویش بردند. اعراب نخستین کسانی هستند که در اروپا به کشت پنبه دست زدند. این گونه محصولات را به برکت آبیاري منظم از زمینهاي خشک بیابانی به دست میآوردند. خلفا در این زمینه از رسم معمول که میباید کارهاي اقتصادي را به فعالیتهاي آزاد واگذاشت پیروي نمیکردند، بلکه دولت کانالهاي اصلی آبیاري را مراقبت و پاك می ال کرد و آب فرات را به زمین بین نهرین و آب دجله را به زمینهاي ایران میرسانید. به نزدیک بغداد، میان دجله و فرات کانال بزرگی حفر شد.
خلفاي نخستین عباسی کارهاي مربوط به زهکشی باتلاقها و احیاي دهات ویرانه و مزارع متروك را تشویق میکردند. در قرن دهم میلادي و در عصر سامانیان، قلمرو میان بخارا و سمرقند یکی از چهار بهشت جهان بود، و سه دیگر جنوب ایران و جنوب عراق و اطراف دمشق بود. طلا، نقره، آهن، سرب، جیوه، آنتیموان، گوگرد، پنبۀ کوهی، مرمر، و سنگهاي قیمتی از دل زمین استخراج میشد. غواصان از خلیج فارس مروارید بیرون میآوردند. اعراب نفت و قیر را در بعضی موارد به کار میبردند. ضمن اوراق هارونالرشید ورقهاي به دست آمد که قیمت نفت و نی براي سوزانیدن پیکر جعفر برمکی در آن ثبت شده بود. صناعت مرحلۀ کاردستی را میگذرانید و مردم در خانه ها و دکانها به دسته هاي منظم بدان اشتغال داشتند.
صنعت و معدن

کارخانه هاي معدودي وجود داشت، و در عرصۀ تکنولوژي، به استثناي آسیاهاي بادي، پیشرفت محسوس دیگري دیده نمیشد. مسعودي، مورخ قرن دهم میلادي، در ایران و خاور نزدیک آسیاي بادي دیده است، در صورتی که پیش از قرن دوازدهم در اروپا نشانی از آن نبود؛ شاید این هدیۀ دیگري است که شرق اسلامی به دشمنان صلیبی خود داده است. مسلمین از مهارت مکانیکی بهرة کافی داشتند. شاهد گفتار آن ساعت آبی هدیۀ هارونالرشید به شارلمانی از چرم و برنج منقش ساخته شده بود، و وقت را به وسیلۀ سواران فلزیی نشان میداد که هر ساعت دري را می گشودند و از آنجا تعداد معینی کره به ظرفی میافتاد، آنگاه میرفتند و در را میبستند. تولید کالا بکندي انجام میگرفت، ولی صنعتگر میتوانست مهارت خود را در ابزار و کالایی که میساخت نشان دهد، و صنعت را به مرحلۀ هنر بالا ببرد. منسوجات ایرانی، شامی، و مصري از لحاظ تکامل تکنیک و ساخت شهرت داشتند. پارچۀ ظریف پنبهاي موصل (موصلین)، پارچۀ کتانی دمشق (دمسک)، و پارچۀ پشمی عدن معروف بود. شمشیر دمشقی که از فولاد آبدیده ساخته میشد، آیینۀ صیدا و صور که به پاکی و ظرافت مانند نداشت، شیشه و سفال بغداد، سفال و سوزن و شانۀ ري، روغن زیتون و صابون رقه، عطر و قالی ایران شهرت جهانگیر داشت. بازرگانی و صنعت آسیاي غربی در دولت اسلامی رونقی گرفته بود که اروپاي غربی زودتر از قرن شانزدهم بدان دست نیافت .
حمل و نقل
مهمترین وسایل حمل و نقل خشکی، شتر، اسب، استر، و انسان بود؛ ولی اسب به طور کلی ارجمندتر از آن بود که براي حمل بار به کار رود. یکی از اعراب گفته است «: مگویید اسب من، بگویید پسر من که از باد و چشم زدن سریعتر میرود، و پایش چنان سبک است که تواند بر سینۀ محبوب برقصد و او را آزار نکند » . از این رو، شتر«کشتی صحرا» بود و بیشتر کالاهاي تجارتی مسلمین را حمل میکرد، و قافله هایی که احیاناً 4700 شتر داشتند، دیار اسلام را مینوردیدند. راه هاي عمده از بغداد به ري، نیشابور، مرو، بخارا، سمرقند، تا کاشغر و حدود چنین کشیده شده بود، یا از بصره تا شیراز، یا از کوفه تا مدینه و مکه و عدن، یا از موصل و دمشق تا سواحل شام میرسید. همه جا منزلگاه ها و کاروانسراها و مهماخانه ها ساخته بودند، و آب انبارها بود که مسافر و دواب آب بیاشامند. بازرگانی داخلی توسعه داشت و بر رودها و کانالها حمل میشد. هارونالرشید در اندیشه بود که براي اتصال مدیترانه به دریاي سرخ در محل کانال سوئز ترعهاي حفر کند؛ اما یحیی بن خالد برمکی، به علل نامعلوم که محتملا مشکلات مالی بوده است، او را از این کار باز داشت. در نزدیک بغداد، که عرض دجله 230 متر است، با قایق ها سه پل روي آن ساخته بودند.
تجارت و بازرگانی
در این راه ها تجارت معتبري جریان داشت. آسیاي غربی، که پیش از آن میان چهار دولت تقسیم شده بود، قلمرو یک دولت شد، و این وضع امتیازات مهم اقتصادي داشت که در نتیجۀ آن در داخل این حوزه مقررات گمرکی و موانع تجارتی از میان رفته بود، و وحدت دین و زبان نیز حمل کالا را آسان کرده بود. به علاوه، اعراب چون اشراف اروپا تاجران را تحقیر و تمسخر نمیکردند، و آنها نیز در کار انتقال کالا با سود ناچیز از تولید کننده به مصرف کننده با مسیحیان و یهودیان و ایرانیان همدست شدند، و حمل و نقل و معامله و داد و ستد در شهرها فراوان شد. فروشندگان دورهگرد جلو پنجره ها جار میزدند؛ دکاندارها کالاهاي خود را عرضه میکردند یا به گفتگوي معامله سرگرم بودند. سراها و بازارها پر از کالا و بازرگان و فروشنده و خریدار و شاعر بود.
قافله ها، چین و هند را به ایران و شام و مصر مربوط میکردند. بازرگانان دریانورد از بنادر بغداد و بصره و عدن و قاهره و اسکندریه به دریاها میرفتند. تا دوران جنگهاي صلیبی، بازرگانی اسلام بر مدیترانه تسلط داشت و از یک سوي دریا، یعنی از شام و مصر، به یک سوي دیگر، یعنی تونس و سیسیل و مراکش و اسپانیا، میرسید و در راه از یونان و ایتالیا و سرزمین گل میگذشت. اعراب از اتیوپی دریاي سرخ را تحت سلطۀ خود گرفتند؛ و از دریاي خزر تا مغولستان تجارت خود را گسترش دادند. همچنین فعالیت بازرگانی مسلمین تا رود ولگا و حاجی طرخان و نووگورود بسط یافت و فنلاند، اسکاندیناوي، و آلمان را از زیر سلطۀ خود درآورده بود. از این فعالیت بازرگانی هزاران سکۀ اسلامی برجاي مانده است. وقتی کشتیهاي چینی به بازدید بندر بصره آمدند، اعراب متقابلا کشتیهاي خود را از خلیج فارس تا هند و سیلان فرستادند، که از تنگۀ سیلان گذشتند و در امتداد سواحل چین تا خانفو (کانتون) پیش رفتند. در قرن هشتم میلادي یک مهاجرنشین تجارتی اسلامی و یهودي در این بندر استقرار یافت. این فعالیت بازرگانی، که نیروي زندگی را در همۀ اطراف کشور برانگیخته بود، در قرن دهم، یعنی موقعی که اروپا به نهایت سقوط و فلاکت افتاده بود، به اوج رسید و وقتی رو به انحطاط نهاد، آثار آن بوضوح در بسیاري از زبانهاي اروپا به جا ماند. واژه هایی چون «تعرفه ، » «ترافیک «، » مخزن «، » کاروان»، و «بازار» از طریق مسلمین به فرهنگ اروپایی راه یافتند.
صناعت و بازرگانی آزاد بود و دولت، به وسیلۀ ایجاد پولی که نسبتاً قیمت ثابت داشت، به رواج آن کمک میکرد. خلفا در آغاز پول روم شرقی و ایران را به کار میبردند. تا آنکه عبدالملک بن مروان به خلافت رسید. وي به سال 76 هـ ق (695 ( م دینار طلا و درهم نقرة عربی را سکه زد. ابن حوقل (حدود سال 365 هـ ق، 975 ( م از براتی گزارش میدهد که به مبلغ 42000 دینار عهدة تاجري در مراکش صادر شده بود. کلمۀ انگلیسی Check به معنی حوالۀ مخصوص بانک در حساب جاري از کلمۀ صک عربی به معنی ورقۀ مالی و برات تجارتی گرفته شده است. مالداران سرمایۀ خود را در سفرهاي خشکی و دریا به کار انداخته بودند. با آنکه ربا در اسلام حرام بود، کسانی که به کارهاي مالی اشتغال داشتند، مانند اروپاییان دوران بعد، راه حلی یافتند تا بتوانند، در مقابل استفاده از سرمایه و خطري که متوجه آن میشد، قسمتی از سود را به صاحب اصلی سرمایه بپردازند. قانون، احتکار را حرام کرده بود، ولی احتکار علی رغم قانون رواج داشت. یکصد سال از مرگ عمر بن خطاب نگذشته بود که طبقۀ اشراف عرب ثروتهاي گزاف اندوختند و در املاك وسیعی که صدها برده درآن کار میکرد اقامت گرفتند. گویند یحیی بن خالد برمکی ١٨٩٩ هفت میلیون درهم (000‘560 دلار) براي یک جعبۀ مخصوص جواهر که از سنگهاي گرانقدر ساخته شده بود میپرداخت، ولی صاحب جعبه به این قیمت نفروخت. اگر ارقامی را که مورخان مسلم نقل کردهاند باور کنیم، مکتفی خلیفه وقتی درگذشت معادل 20میلیون دینار (94000000 دلار) جواهر و عطر به جا گذاشت. وقتی هارون مادر بزرگ عروس یک کیسه مروارید بر سر داماد ریخت و پدر 1 الرشید بوران را براي پسر خون مأمون عقد میکرد، وي پاره هاي مشگ بر مدعوین پراکند. در میان هر پاره مشگ ورقهاي بود که به موجب آن، دارندة ورقه مالک برده یا اسب یا مزرعه یا هدیۀ دیگري میشد. وقتی مقتدر16000000 دینار از دارایی ابن جساس را مصادره کرد، این زرگر معروف باز هم ثروت فراوانی داشت. ثروت بعضی از بازرگانان که با نواحی دور و ماوراي دریاها ارتباط داشتند کمتر از4000000دینار نبود. صدها بازرگان خانه هایی داشتند که ارزش آنها بین10000 تا 30000 دینار (000‘142 دلار)بود . مقام بردگان در طبقۀ پایین سازمان اقتصادي بود. شاید شمار بردگان در قلمرو اسلام بیش از قلمرو مسیحیان بود که در آن سرفداري جاي بزرگی را داشت بن. ا بر روایات، در قصر مقتدر خلیفه 11000 بردة خواجه بودند. موسی بن نصیر در افریقا300000 و در اسپانیا30000 دوشیزه اسیر گرفت که همه را در بازار فروخت. قتیبه در سغد صد هزار اسیر گرفت.
البته این ارقام، به عادت مورخان عرب، مبالغهآمیز است و نباید آنها را چنانکه هست بپذیریم. اسلام براي محدود کردن بردگی و اصلاح حال بردگان کوشش داشت؛ بردگی را به افراد غیر مسلمی که در جنگ اسیر میشدند یا فرزندانی که از بردگان بوجود می آمدند منحصر کرد. مسلمان را نمیشد به بردگی گرفت، چنانکه در دین مسیح برده گرفتن مسیحی روا نبود؛ با این وجود، بردهفروشی رواج داشت. معمولا برده را به غارت میگرفتند؛ برده هاي سیاه را از افریقاي خاوري و مرکزي، ترکها را از چین و ترکستان، و سفیدها را از روسیه و ایتالیا و اسپانیا میآوردند. مالک مسلمان حق حیات و مرگ بردة خود را داشت، ولی معمولا با او خوشرفتاري میکرد تا جایی که وضع برده بدتر از کارگر کارخانۀ اروپایی در قرن نوزدهم نبود؛ بلکه محتملا وضع وي از این گونه کارگران بهتر بود، چون در زندگی خویش ایمنی بیشتري داشت.
غالب کارهاي پست مزارع و کارهاي دستی شهرها که محتاج مهارت نبود به عهدة بردگان بود، مثلا در خانه ها به عنوان خدمه کار میکردند؛ مردانشان خواجگان، و زنانشان کنیزان حرمسرا بودند. غالب رقاصگان و آوازهخوانها وبازیگران از کنیزان بودند. اگر کنیزي از مالک خود فرزند میآورد یا زن آزاد از غلام خود بچهدار میشد، فرزندشان از لحظۀ تولد آزاد بود. بردگان حق ازدواج داشتند؛ فرزندانشان اگر هوش کافی داشتند، فرصت تعلیم مییافتند. کثرت غلام و کنیززادگانی که در زندگی معنوي و ان سیاسی جهان اسلام اعتباري یافته، یا چون محمود غزنوي و ممالیک مصر به سلطنت و امارت رسیده د حیرت انگیز است. استثمار کارگران در آسیاي اسلامی از لحاظ قساوت به پایۀ ممالک بت پرست و مسیحی و مصر اسلامی ـ که در آنجا کشاورز تمام روز تلاش میکرد و جز کهنه پارهاي که تنش را بپوشاند و کوخی که در آن بخزد و غذایی که رمقش را حفظ کند به دست نمیآورد ـ نمیرسید. گدایان در کشورهاي اسلامی فراوان بودند و هنوز هم هستند. بسیاري از آنها فریبکار و مدعی فقرند، ولی مهارتی که آسیایی فقیر در شانه خالی کردن از کار جدي داشت او را در مقابل فقر حمایت میکرد. کمتر کسی را میتوان یافت که مانند او بتواند به قبول بطالت تن دهد.
صدقات فراوان و گوناگون بود. شخص فقیر اگر از همه جا نومید میشد، میتوانست در بهترین بناي شهر یعنی مسجد مقیم شود. مع ذلک، جنگ جاودانی طبقات هرگز از میان نرفت و شعلۀ آن گاه و بیگاه در قلمرو اسلام به صورت شورشهاي سخت زبانه میکشید (150 ،180 ،193 ،و 223 هـ ق؛ 778 ،796 ،808 ،و 838م). گاهی این شورشها رنگ دین میگرفت، زیرا ١٩٠٠ در قلمرو اسلام، دین و دولت یکی بود. دسته هایی از شورشیان مانند خرم دینان و مؤیدیه پیرو اصول کمونیستی مزدك بودند، بعضی از آنها عنوان سرخ علمان یا محمره بر خود نهاده بودند. به سال 156 هـ ق (772 م) م ردي به نام هاشم مقنع در خراسان قیام کرد و گفت که خدا در پیکر وي حلول کرده و او را برانگیخته است تا آیین اشتراکی مزدك را تجدید کند. وي پیروان فراوانی یافت، بارها سپاهی را که براي دستگیري وي رفته بود شکست داد، و چهارده سال بر شمال ایران تسلط داشت؛ ولی سرانجام او را گرفتند و اعدام کردند (170 هـ ق، 786م). بابک خرم دین نیز به سال 223 هـ ق (838 ( م قیام کرد و گروهی را به دور خود فراهم آورد که سرخ علمان یا محمره نامیده میشوند. بر آذربایجان استیلا یافت و بیست و دو سال بود و چند سپاه را شکست داد و (به گفتۀ طبري)، تا هنگام دستگیري،255500سپاهی و اسیر بکشت.
معتصم خلیفه به جلاد بابک فرمان داد تا دست و پاي او را ببرد؛ سپس در جلو قصر خلافت پیکرش را بسوختند و سرش را به خراسان بردند و در شهرها بگردانیدند تا همگان ببینند و بدانند که مردم نه آزاد زاده میشوند و نه مساوي. مهمترین جنگ بردگان در تاریخ شرق، جنگی بود که آتش آن را مردي عرب به نام علی دامن زد. وي مدعی بود که از نسل علی بن ابیطالب [ع ] است. تفصیل قضیه اینکه عدة زیادي زنگیان در جمعآوري شوره در نزدیکی بصره کار میکردند، و این شخص رفتار نامناسبی را که با آنها میشد به یادشان میآورد و به شورش تحریکشان میکرد و وعده میداد که از بردگی نجات مییابند و ثروتمند میشوند و خودشان برده خواهند شد. آنها نیز دعوت علی را پذیرفتند، توشه و لوازم به چنگ آوردند، سپاهیانی را که به جنگشان فرستاده شدند شکست دادند، و دهکده هاي مستقلی به وجود آوردند که در آنجا براي سران خود قصرها، براي زندانیان زندانها، و براي نمازگزاران مسجدها ساخته بودند (255 هـ ق، 869م). کارفرمایان به علی پیشنهاد کردند که اگر شورشیان را قانع کند که به کار خود بازگردند، در مقابل هر شورشی بازگشته پنج دینار به او خواهد پرداخت، و او نپذیرفت. شهرهاي اطراف خواستند به وسیلۀ منع آذوقه شورشیان را به اطاعت وادارند، ولی وقتی آذوقۀ آنها تمام شد، به شهر ابله هجوم بردند، همۀ بردگان را آزاد کردند و با خود بردند، و شهر را غارت کردند و آتش زدند (257 هـ ق، 870م).
علی از این پیروزي دل گرفت و بر بسیاري از شهرهاي دیگر حمله برد؛ به چند شهر استیلا یافت جنوب ایران و عراق را زیر تسلط آورد و به دروازه بغداد رسید. تجارت خلل یافت و آذوقه در پایتخت کمیاب شد. به سال 258 هـ ق (871 ( م مهلبی، سردار زنگیان، بصره را گشود و، اگر گفتۀ مورخان را باور کنیم300000 تن از مردم آنجا را بکشت؛ سربازان زنگی هزاران زن را سربریدند و هزاران کودك سفید را، که بعضی از آنها نسب هاشمی داشتند، به اسیري گرفتند. مدت ده سال طغیان ادامه داشت و چندین بار سپاه براي سرکوب کردن شورشیان فرستاده شد. عاقبت وعده دادند کسانی که از شورش کناره بگیرند مال و بخشش نصیبشان میشود؛ بسیار کسان از علی بریدند و به سپاه دولت پیوستند. آنگاه دولتیان بقیه را به محاصره گرفتند و حلقۀ محاصره را تنگ کردند و سرب گداخته و «آتش یونانی»، که مشعلهاي نفت سوزان بود، به سوي آنها ریختند. سرانجام سپاه دولت، به فرماندهی موفق برادر خلیفه، شهر شورشیان را گرفت و مقاومتشان را در هم شکست؛ علی را کشتند و سر او را پیش موفق بردند. موفق و سردارانش از مرحمت خداوند سجدة شکر به جاي آوردند (270 هـ ق، 883م). شورش، پانزده سال دوام داشت، که در اثناي آن اقتصاد و سیاست اسلام شرقی به خطر افتاده بود؛ احمد بن طولون، حاکم مصر، آشفتگی کارها را غنیمت شمرد و ثروتمندترین ولایات خلافت را مستقل اعلام کرد
پایان قسمت نهم

مجوز تجاوز به کودکان اعضای توسط فرماندهان هرزه فرقه رجوی، حق السکوت رجوی به آنها. افشای دو فرمانده هرزه رجوی
ژانویه 10, 2022
داود باقروند ارشد
سالهاست که نگارنده از شقاوت بی حد و حصر مسعودرجوی و تفکر داعشی آن و خطر این فرقه را برای آینده ایران اطلاع رسانی کرده ام. از جنایات درون تشکیلاتی، از تجاوز به زنان و کودکان، تا شکنجه و زندان های طولانی بصورت انفرادی اعضای منتقد، از محاکمات دسته جمعی به اعدام اعضای منتقد که با پرویز یعقوبی شروع و در علی زرکش و مهدی افتخاری و سپس با محاکمه امثال نگارنده در سالن معروف به سالن میله ای و دستگیریها و شکنجه های دسته جمعی صدها عضو از زندان جسته در سالهای 1364 و 1374 تا تحویل دادن اعضا به زندانهای مخوف صدام حسین، قتلهای مخفیانه زنان و کودکان و مردان معترض، تا فساد درونی در میان زنان و مردان تا فرارهای خائنانه مسعود و مریم رجوی از صحنه های مرگ و زندگی که هزاران عضو را زیر بمبارانهای بزرگ تاریخ رها کرده و به راحت اروپا فرار کرده اند، تا کشتار کردهای عراق برای نجات صدام، و… نوشته ام. و البته همواره در ابتدای اطلاع رسانی ام خود مورد تهمت دوست و دشمن قرار گرفته ام تا به تدریج که بقیه اطلاعات از هر گوشه و کنار و از رفتارها و مواضع رجوی آنقدر سر ریز کرده است که بتدریج ورق برگشته و صحت تمامی گزارشات این قلم و البته بقیه جداشدگان تمام به اثبات رسیده اند.
نگارنده در مورد دو تن از فرماندهان فاسد و هرزه رجوی که محضوریتی در مورد افشای نامشان نبود گزارش کرده ام که جزئیات آنرا در زیر میتوانید بخوانید.
این روزها اما کودکان اعضای فرقه ای رجوی که نگارنده هیچگاه به خودم اجازه ندادم اسمشان را درگزارشات بیاورم، بتدریج به این شجاعت فکری و اجتماعی و آزادگی از بندهای اسارت جنسیت و البته سرکوب فکری رجوی برسند که در کلاب هاوس تک تک از تجاوز فرماندهان مسعود و مریم رجوی این گوهران بی بدیل این دو جنایتکار به خود سخن گرفتند. از اینکه کودکان مجبور بودند برای در امان ماندن از تجاوز گوهران بی بدیل مریم رجوی شبها سرنیزه با خود به رخت خواب ببرند.

پاسخ مسعود و مریم رجوی به تجاوز به کودکان

اما آنها از نکته ای حتی دردآورتر از مورد تجاوز قرارگرفتن توسط فرماندهان فاسد و هرزه فرقه رجوی حرف زدند و آن رویکرد مسعود و مریم رجوی به گزارشات و اعتراضات این کودکان از تجاوزبه خود بود که رجوی در جواب گفته بود:
“کرم از خودِ درخته”
شقاوت رجویها در مورد کودکانی که به فریب به عراق بازگردانده شده و به زور و بر خلاف میلشان در آنجا نگهداری میشدند، را فقط با شقاوتهای داعش میتوان مقایسه کرد و از این روست که رجوی را داعش ایران مینامم و میدانم. و هرچه زمان میگذرد این حقیقت آشکارتر میشود.
اعلام خبر دهشتناک و غیرقابل باوراعدام یک مادر بدست فرزند داعشی خودش علی ساکر یک عضو لم یرتابوا، بازگشت ناپذیر، استوار، جنگنده، بی رحم، شقی ای تروریستی ای به رهبری ابوبکرالبغدادی، در شهر رقه آنهم بدلیل اینکه مادرش از او خواسته بوده این فرقه تروریستی را ترک کند، وقتی توسط تمامی خبرگزاریها مخابره شد جهان را نسبت به چنین شقاوت و درنده خویی که در حیوانات نیز شاهد نیستیم در بهت و حیرت فرو برد شگفت زده کرد.
این حادثه غیرقابل باور شش سال قبل در اوایل 2016 صورت گرفت. آنزمان با شناخت و تجربه عینی که از شقاوت رجوی و اسناد غیر قابل انکاری که شخص رجوی بنام خود تحت نام «خانواده مجاهدین یا مزدوران رژیم» چاپ و متشر کرده است. رجوی در این کتابش تمامی دستور العملهایی که اعضای فرقه اش در مقابل درخواست خروج خانواده هایشان و یا مخالفت اعضای خانواده با شخص رجوی و با فرقه رجوی باید به اجرا بگذارند را بطور کامل آورده بود را بصورت طنزی تلخ آوردم. آنروزها شاید بسیاری اینگونه افشای ماهیت رجوی و فرقه اش را علیرغم اینکه خود را مخالف او میخواندند بر نمی تابیدند و از درک آن عاجز بودند. تا اینکه به مرور زمان همه بلاهاییکه مادران و پدران سالخورده در خارج قرارگاه اشرف یا لیبرتی زمانیکه برای دیدار فرزندانش رفته بودند تحمل کرده بودند را خود در اشرف 3 در آلبانی و یا با آوردن مادران اسیر اعضا و نشاندن در مقابل دوربین های سیمای اسارت یزدی رجوی تجربه کردند کم کم یخ ها آب شد و فهمیدند که با چه ضحاک اژدها بردوشی مواجهند.
درزیر صفحه 20 کتاب مسعود رجوی «خانواده مجاهدین یا مزدوران رژیم» چنین آمده است.

خواندن این کتاب رجوی را به همه کسانیکه شکی در مورد بدتر از داعش بودن رجوی دارند توصیه میکنم.
امروزه گذشته از افشای جنایاتی که علیه زنان توسط شخص رجوی درتبدیل اعضای زن فرقه اش که از همسران خود جدا کرده بود، به زنان حرمسرایش و همبستری های تکی و جمعی با آنها تحت نام «عروج زنان به عرش» که حیوانیتی فرای درک و فهم انسان معاصر را به نمایش میگذارد و سالها توسط این قلم و زنان شجاعی که ورق جدیدی در جسارت زنانه در شکست زنجیر جنسیت بر فکر و ذهنشان با افشای آن رقم زدند بازگو شده است. جنایات جدیدی توسط کودکان فرقه رجوی افشاء میشود.
دست باز فرماندهان روی کودکان اعضایی که اسیر بودند حق والسکوت رجوی به فرماندهان هرزه اش
جنایاتی هولناک جدیدی از تجاوزات و سوء استفاده جنسی از فرزندان و کودکان همین زنان که خود قربانی حرمسرای رجوی بودند بدست فرماندهان و گوهران بی بدیل رجوی بعنوان حق و السکوت آنها علیه رجوی نه تنها نادیده گرفته میشده است بلکه حتی در یک روی کرد ضد بشری در قبال اعتراضات و گزارشات تعرضات فرماندهان هرزه رجوی به خودشان پاسخی جنایتکارانه “کرم از خود درخت است” دریافت می کردند، امروزه در کلاب هاوس به تفصیل توسط کودکانی که نگارنده هیچگاه نخواست بدون اینکه خود این کودکان بخواهند نام ببرد، با شجاعتی هم طراز زنان افشاگر افشا میشود.
امیر یغمایی
esmaeelvafa_aryam
Azizi-Hanid-11
کودکان فرزندان اعضای سازمان
2282151
کودکان مجاهدین
حنیف و مادرش
Rajavis
کودکان 22
در سال 2015 نگارنده یکی از فرماندهان هرزه رجوی را که به کودکان اعضا تجاوز کرده بود را افشاء کردم. علیرغم آن جنایت عامل تجاوز (اسماعیل مرتضایی) با نام تشکیلاتی جواد خراسان در زمانیکه مادر کودکان (دختران مادر مجاهدی بودند) رجوی نه تنها اقدامی نکرد بلکه از همین حربه استفاده کرد و جواد خراسان را به عامل بی چون و چرای خود تبدیل و بجان اعضای معترض انداخت.
نوامبر 30, 2015
جواد خراسان یکی از فرماندهان هرزه متجاوز به فرزندان اعضای فرقه رجوی کیست؟

جواد خراسان کیست؟ اسماعیل مرتضایی معروف به جواد خراسان از نفرات فرقه رجوی است. وی در فاز سیاسی و نظامی مسئول استان خراسان بود. و در خراسان و شهر مشهد مستقر بود. به همین دلیل نیز به جواد خراسان معروف بود. بنده در زمانیکه مسئول شاخه پاکستان فرقه رجوی بودم، ایشان را طبق دستور فرقه رجوی از پاریس از مشهد به کراچی پاکستان منتقل نمودم.
بهمراه این فرد خانواده ای نیز به پاکستان منتقل شد. خانواده مادر ابراهیمی پور که مادری بود حدودا 60ساله که فرزندش از تیمهای عملیاتی بسیار زبده بود. این مادر قهرمان با دو دختر 13-14 ساله هم خانه جواد خراسان بودند. و در تمامی ترددات با به جان خریدن هرلحظه درگیری و کشته شدن برای خودش و فرزندانش همراه جواد بودند.
در فاز نظامی و حتی در اواخر فاز سیاسی بدلیل جو امنیتی معمول بود که جهت عادیسازی ترددات و جلوگیری از دستگیریها مسئولین بخشها و استانها و … بتنهایی تردد نمیکردند بلکه یک خانواده یا یک بچه و یا ترکیبی از اینها بهمراه آنها تردد میکرد و یا در پایگاهی که محل فعالیت آنها بود همراهش حضور داشتند که بسیاری از این خانواده ها و کودکان در درگیریهایی که بوجود میآمد کشته شدند.
در اولین روزهاییکه از انتقال جواد خراسان و نفرات همراهش به پاکستان گذشت طبق معمول من با آنها ملاقاتهایی میکردم و گزراشات را میگرفتم و وضعیت آنها را بررسی و به فرانسه گزارش میکردم. در ملاقات دومی که با مادر ابراهیمی پور داشتم او بعد از مدتی که از صحبتهایمان گذاشت زد زیر گریه و مطرح کرد که سازمان باید جواد خراسان را اعدام کند وقتی جویای مسئله شدم مطرح نمود که جواد خراسان در زمانیکه در مشهد بهمراه او در پایگاه بودند شبها به دختران او تعرض میکرده است.
من که از این حرف شوکه شده بودم سوال کردم این چه حرفی است؟ مادر گریه کنان گفت که حتی از جواد خراسان مچ گیری هم کرده است. ولی چه میتوانست بکند که در آن جو نظامی که پسرش نیز جزء تیمهای عملیاتی شهید شده بود و فردی شناخته شده بود نمیتوانست خانه و پایگاه را ترک و جایی نداشته برود. و فرزندانش را از دم تیغ جواد خراسان برهاند.
خواستم که گزارشی بنویسد تا من آنرا رد کنم. مادر ابراهیمی پور همینکار را کرد و من آن گزارش را برای فرانسه ارسال نمودم. معمولا وقتی مسئولین میآمدند نفرات آنها کماکان تحت مسئولیت خودشان باقی میماندند. جهت احتیاط مادر و دو فرزندش را از جواد جدا کردم و به پایگاهی که عمدتا مادران بودند فرستادم. اما برای اینکه حساسیت جواد جلب نشود گفتم بدلیل مشکلات و کمبودهای جا و تراکم نفراتی که از داخل آمده اند جابجایی را انجام دادم.
طبق معمول هیچ بازخوردی از گزارشات از این نوع از فرانسه دریافت نمیکردیم. بعد از مدتی من مجبور شدم که پاکستان را ترک کنم و به فرانسه برگردم. مدتی بعد از فرانسه به بغداد رفتم در بغداد یکروز که به پایگاه اکبری رفته بودم مادر دوباره مرا دید و شتابان آمد سراغ من. و پرسید که چه شد شما گزارش کردی؟ سازمان چه جوابی داد؟ من گفتم که گزارش کرده ام باز هم گزارش میکنم. در آن زمان دوباره موضع را به محمود عطایی که در آنزمان در آنجا بود منتقل کردم. و خواستم که مسئله دنبال شود و شرح پیگیریهای مادر ابراهیمی پور را نیز به او دادم. اما کماکان جواد خراسان در تشکیلات رتبه میگرفت؟!!!
افشای یک فرمانده هرزه دیگر از میان گوهران بی بدیل مسعود و مریم رجوی که از رهبری عقیدتی جایزه نیز دریافت کردند

در گزارشی دیگر نگارنده در 2020 در پاسخ به هرزه درآیی های یک جیره خوار رجوی بنام رحمان کریمی، یک فرمانده هرزه دیگر را افشا کردم که در زیر آمده است. او نیز علاوه بر لذت بردن از تجاوزاتش به اعضای تحت مسئولیتش بعنوان پاداش و حق و السکوت، از شخص رجوی کمربند پهلوانی نیز دریافت کرد. که باز نشر آنرا در زیر میتوانید بخوانید.
جناب رحمان رحیم و کریم و کریمه رهبری، یکی از آن پهلوان هایی همچون “فیل آبی” عضو جیره بگیر رجوی در شورا، این بازرگان و بیزینس من محترم ساکن کانادا که به او (کم) توهین شده و شما را خون به چشم کرده، یکی دیگرش را که اتفاقا او نیز از اهالی کانادا بود و اتفاقا از دست خود جناب رهبر مفقود عقیدتی کمربند پهلوانی دریافت کرد تحت مسئولیت این قلم بود بگویم تا ببینی این اسماعیل چه حق هایی را ناحق میکند. این پهلوان!!! فقید که اتفاقا در یک مسافرت به اور سورواز در همان اورسورواز به درک واصل شد، با یکی از زندانیان سابق که به فرقه مجاهدین پیوسته بود و تحت مسئولیت او بود، رابطه غیر اخلاقی برقرار میکرد که وقتی این قلم موضوع را به اطلاع رهبر عقیدتی شما رساندم، ایشان در مقام رهبر عقیدتی و اسلام محترمش از نوع دمکراتیک با رحمت و رئوفت بسیار ورقت قلب با این پهلوان و با شدت عمل بسیار با این قلم برخورد نمود و مورد مواخذه قرار گرفتم که نزدیکان و مقربان درگاه رهبری را چر افشاء میکنم؟ اتفاقا بعدها به این “پهلوان لواط کار” کمربند پهلوانی در حضور 4000نفر داد!!!!! و اینگونه به بنده فهماندند که او از مقربین است و سکوت باید بکنی.
البته علت این رقت قلب و رحمت و رئوفت را بعدها فهمیدیم،که جناب رهبر عقیدتی خودشان با زن همان پهلوان در حرمسرایش تا به صبح نجوای انقلاب مریم سر میداده، گفته خوب این بدبخت حداقل به این زندانی مفلوک دستش میرسد، نباید زیاد سخت گرفت تا بتواند از مواهب اسلام بردبار من بهره ببرد!! .
در زیر گزارشی از سفید کاری مسعودرجوی در مورد جریان هولناک تجاوزات به کودکان توسط گوهران بی بدیل خودش یعنی فرماندهان و شکنجه گرانش را میتوانید بخوانید. تا بحال در تاریخ ننگین56 سال این فرقه تبهکار دیده نشده که یکی از این فرماندهان که موارد بسیاری از تجاوز به زنان و کودکان فراوان است اخراج شده باشند و رجوی اعلام کند مثلا جواد خراسان یا اسدالله مثنی، را اخراج کرده است. رجوی از این حربه برای وادار کردن فرماندهان آلوده خود به تجاوز به کودکان و همجس بازی برای تبدیل آنها به شکنجه گران فرقه اش استفاده میکند. نگارنده در مقاله ای تحت عنوان ««ایجاد احساس گناه دلیل در اسارت نگهداشتن 2000ایرانی در آلبانی»» این شیوه ضد انسانی به اسارت بردن افراد را افشاء کرده ام. در این نشست مشخص است که مسعودرجوی به تمام و کمال از تجاوزات به کودکان که این بخت برگشتگان همانطور که در کلاب هاوس نیز بزبان خودشان گفتند، گزارش میکردند ولی پاسخ (کرم از خود درخته) دریافت میکردند، اطلاع داشته. ولی حاضر نمیشود آنها را بین بقیه اعضای و فرماندهان افشاء کند بلکه از این حربه علیه خودشان استفاده نماید و بیشتر و بیشتر به هرکاری وادار کند. توجه کنید که رجوی وقتی فهمید فرمانده کمال از اعضای مرکزیت سازمان که همسرش زهره اخیانی را از او جدا کرده بود با یکی از دیگر از زنان عضو سازمان رابطه جنسی برقرار کرده، کمال را با قرص سیانور به قتل رساند. چرا که زهره اخیانی زن مسعودرجوی و از اعضای حرمسرایش بود. اما در مورد کودکان هیچ اقدامی برای جلوگیری نمیکند که هیچ به حربه (کرم از خود درخته) متوسل میشود.
گزارشی از جلسه درون تشکیلاتی فرقه رجوی در مورد تجاوزات به کودکان اعضای فرقه از علی حسین نژاد.

در سال ۸۹ در قرارگاه اشرف مژگان پارسایی یک نشست حدود پانصد نفری از رده های ما یعنی ام او و ام قدیم به بالا برگزار کرد یعنی نشست عمومی نبود فقط برادران این رده ها بودند و من در آن حضور داشتم موضوع نشست تجاوزات جنسی مسئولین پذیرش به کودکان در سالهای قبل از آن، که پذیرش داشتند بود. چون آن بچه ها بزرگ شده و خاطرات آن موقع و تأثیرات تجاوزات در خودشان را در گزارشهای معروف به 《صفر صفر با خود》نوشته بودند.
در این نشست که خود متجاوزین حضور داشتند نه هیچ اسمی از فاعل برده می شد و نه هیچ اسمی از مفعول فقط اعضایی که در این رده ها بودند و آن موقع در پذیرش مسئولیت داشتند یا به آنجا رفت و آمد کاری می کردند و خودشان تجاوزی نکرده بودند و فقط شاهد آثار و نشانه های تجاوز و حالتها و حرفهای کودکان بودند یکی یکی پشت میکرفن می آمدند و آنچه را شاهد بوده اند با حالت گریه و خشم تعریف می کردند. و از متجاوزین با اسم هایی یاد می کردند که گویا خاص بخش پذیرش بوده و ماها نشنیده بودیم تا برای دیگران شناخته نشوند و اون شاهدها و شخص رحمان یعنی عباس داوری که جلو نشسته و گرداننده نشست مردانه یعنی کمک کار مژگان بود با عصبانیت فریاد می کردند فلانی بلند شو بیا بیا کثافتکاریت را بگو و رحمان با عربده کشی نمایشی داد می زن کو کجا هستند اون متجاوزین بیان جلو بگن چه کار کرده اند تا همه اونا رو بشناسند ولی مطلقا خبری از یک نفرشان نشد و ماها نفهمیدیم بالاخره این متجاوزین چه کسانی بودند فقط یکی از اسمهای جعلی را که یادم نیست چه بود بعضی افراد مطلع که داخل نشست بودند یواشکی و به اصطلاح محفلی به بغل دستی شان اسم واقعی را گفته بودند که به قسمتی که من نشسته بودم رسید و اون رضا مرادی بود که مدتها از مسئولان برادر در قسمت پسرانه پذیرش بود. ولی رضا مرادی که در نشست بود خودش به عنوان شاهد رفت و بدون هیچ اسمی نمونه هایی از تجاوزات دیگران را شرح داد. یادم هست که یکی از شاهدان در پشت بلندگو با حالت گریه وضعیت یکی از نوجوانان پسر را در پذیرش تعریف می کرد و می گفت دیدم به صورت دمرو افتاده و یک ریز گریه می کند بلندش کردم و گفتم به من بگو چه شده گفت فلانی آمد به داخل دوش حمامی که من بودم گفت بذار کمکت کنم خوب خودت را بشوری و با من کاری کرد که الان درد دارم و… و می گفت ابن بچه همه اش دمرو یعنی به شکم می خوابید و نمی توانست به پشت بخوابد و شاهد اینجا با گریه و عصبانیت پشت میکرفن داد زد ببینید با این بچه ها چه کار کرده اند و موقع فریاد هم شاهدها و هم رحمان که از جایش هی بلند می شد رو به پشت خودشان و به حاضران فریاد می کردند و وانمود می کردند که متجاوزان داخل حاضران و در سالن هستند ولی بلند نمی شوند بیان بگن. نمونه های دیگری نقل می کردند که بیشتر موقع برگرداندن کودکان از ورزش یا تمرینات به حمام بوده و خود مژگان هم از گزارشهای کودکان آن موقع نمونه هایی را می خواند که زیاد بود و چون حدود بیش از ده سال گذشته و اونجا هم که نشسته بودیم آنقدر پچ پچ و محفلی با هم صحبت می کردیم یادم نیست چون زیاد به حرف های مژگان و گزارشهایی که اشاره می کرد گوش نمی دادیم و با هم یواش حرف می زدیم. نشست هم در سالن ستاد و خیلی سر و صدا و همهمه بود همه می گفتند که چرا اسمهای واقعی حتی اسمهای مستعار شناخته شده در مناسبات را نمی گویند و چرا اینهمه رحمان و مژگان و شاهدان صداشون می کنند اون متجاوزین نمیان اعتراف کنند و این چه نمایش مسخره است مگه می تونه کسی که مژگان و رحمان صداش کنه نیاد جلو حرف بزنه پس خود سازمان نمی خواد اینها شناخته بشوند و حتما بهشون گفته اند ما صداتون می کنیم ولی شما نیایید… همینطور اینها را همه پچ پچ به هم می گفتند.
مطالب مرتبط
https://www.nototerrorism-cults.com/2018/11/06/%d8%ac%d8%b2%d8%a6%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%af%d9%82%db%8c%d9%82%d8%aa%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b2%d9%85%d9%86%d8%a7%d8%b3%d8%a8%d8%a7%d8%aa-%d9%85%d8%b3%d8%b9%d9%88%d8%af-%d8%b1%d8%ac%d9%88%db%8c-%d8%a8/
https://www.nototerrorism-cults.com/2016/09/04/%d8%ae%d8%a7%d8%b7%d8%b1%d8%a7%d8%aa%db%8c-%d8%af%d8%b1%d8%af%d9%86%d8%a7%da%a9-%d8%a7%d8%b2-%d8%b9%d8%b1%d8%a7%d9%82-6-%da%a9%d8%aa%da%a9-%d8%b2%d8%af%d9%86-%d9%81%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af/

شروع افشاگری زینب حسین نژاداز فرزندان مجاهدین: تهدید فرزندان جدا شده اعضا توسط فرقه مجاهدین بخاطر شرکت در کلاب هاوس
فوریه 2, 2022
شروع افشاگری خانم زینب حسین نژآد در مورد فرقه رجوی
نقل از فیسبوک ایشان که توسط آقای مصطفی محمدی ارسال شده

داود باقروند ارشد
با تبریک به خانم زینب حسین نژاد که سرانجام تصمیم به دفاع از حقیقت گرفته اند. توصیه نگارنده همواره این بوده است که نباید با کتمان حقایق به رجوی فرصت داد چون رجوی با افکار بشدت استبدادی نوع داعش که تف دهان رهبریش را تبرک اعلام کرده است، در تضاد مطلق با نسل نو ایرانی تنها عامل مرگ و نیستی، تف سربالای آپوزیسیون در وطن فروشی و سرکوب داخلی و افکار قرون وسطایی است. ضمنا امیدوارم خانم زینب حسین نژاد محدودیت های جلوگیری از انتشار اطلاعات زنان مجاهدی که خود شاهد همخوابگی مسعودرجوی با دهها زن بوده اند و دوستانه از نگارنده خواست دست نگهدارم و منتشر نکنم را بردارند و حداقل خود به انتشار آنها بپردازد. تا بیش از این به رجوی اجازه تجاوز به حریم زنان داده نشود.
با آرزوی روزهای خوش برای ایشان و خانواده رنج دیده وی که طی چندین دهه زیر بالاترین و طاقت فرساترین شکنجه های روحی و روانی توسط فرقه ننگین رجوی بوده اند، طرح توضیحاتی (درد دلها) را قبل از خواندن مطلب خانم زینب حسین نژآد با خوانندگان ضروری میدانم.
خانواده حسین نژاد
خانم زینب حسین نژاد، فرزند آقای علی حسین نژآد(غلام) از مبارزین و زندانیان زمان شاه، هم بند دکتر علی شریعتی، کاندید مجلس برای شهرستان میانه از جانب مجاهدین در فاز سیاسی، از مسئولین سابق بخش سیاسی-عربی فرقه مجاهدین و معلم عربی شخص مسعود رجوی و بسیاری از مسئولین این سازمان، مسئول ترجمه تمامی اطلاعیه های صادره آنها به عربی بودند. همسر آقای حسین نژآد (مادر خانم زینب حسین نژآد) بعلاوه دو برادر آقای حسین نژاد (عموهای زینب)جزء به اصطلاح شهدای این فرقه میباشند. آقای حسین نژاد دانش آموخته تاریخ و ادبیات از دانشگاه تهران هستند. ایشان همواره با اشراف به تاریخ اسلام و ایران، برعکس بقیه پیوستگان به مجاهدین چه از داخل چه از خارج کشور، چه بعنوان دانش آموز و یا حتی دانشجو و… که از درد فقدان دانش کافی تاریخی-سیاسی رنج میبردند و میبرند، و درنتیجه براحتی فریب دجالگریها و دروغ های رجوی را میخوردند و می خورند، آقای حسین نژآد هرگز تسلیم اباطیل و ترشحات ذهن بیمار قدرت پرست داعشی رجوی نشد. همان زمان که رجوی در جمع 4000نفره مجاهدین قرآن میخواند و تفسیر میکرد و بقیه فکر میکردند عربیش بهتر از پیامبر!! و تفاسیرش چپ تر از اوست!!(رجوی اینرا القاء میکرد)، آقای حسین نژآد برایش مینوشت که هم آیات را غلط خواندی و هم تفاسیرت هیچ ربطی به اسلام ندارد و غلط است. بویژه آنجاهاییکه رجوی تلاش میکرد برای توجیه جنایاتش اعمالش را به تاریخ اسلام ربط دهد. همین مواضع آقای حسین نژاد عینا در زمینه های سیاسی و تشکیلاتی بطور مستمر خشم و کین شتری استبداد مطلقه رجوی را بر می انگیخت. رجوی که نمیتوانست حسین نژاد را در افشا و بی اعتبار کردن خودش ساکت کند، چه خودش و چه توسط ایادی جنایتکارش همچون مهدی ابریشمچی، عباس داوری و زنان خود فروخته به او بالاترین تحقیرها و توهین ها و اتهامات را برای خرد کردن و شکستن حسین نژاد بکار بستند. از همین رو در یکی از همین موارد اعتراض اقای حسین نژاد که آنرا علنی کرده بود و به تابلو عمومی زده بود، بعلاوه شکست دادن پروژه رجوی برای ربودن دختر کوچکتر حسین نژآد از ترکیه و بردن به عراق را مستمسک قرار داد و او را بعد از چنین دادگاه محاکمه درون یگانی به همراه هزار نفر دیگر از جمله نگارنده به جرم خیانت به رجوی!!! در سالن معروف به میله ای باقرزاده محاکمه و به اعدام محکوم کرد. جریان تنها ماندن خواهر کوچکتر زینب در ایران بدلیل تحت تعقیب بودن پدرش، و پروژه تلاش برای ربایش او از ترکیه و بردنش به عراق و … توسط رجوی بسیار جگر سوز است که بهتر میدانم خود زینب و یا غلام به آن بپردازد تا شخص ثالثی چون نگارنده. هرچند در گذشته به میزانی که بعنوان یک مسئول در این فرقه مطلع بوده ام شاراتی کرده ام.
ترس رجوی از حسین نژاد و دانش ظلمت رجوی سوز او آنقدر بود که یک نگهبان از مزدوران سرکوبگر ضد اطلاعات فرقه اش بنام «حسین فرزانه سا» را برای جلو گیری از فرار غلام 24ساعته همراه او گمارده بود. تا اینکه بدلیل بیماری و تب نگهبان مزدور رجوی، آقای حسین نژاد توانست فرار کرده و نجات یابد. خانم زینب حسین نژاد هم باید بداند که جدای از وضعیت داخل کشور که بطور مطلق تاثیری بر آن نداریم، و این مردم ایران هستند که هرلحظه با مشکلات روبرو و در حال مبارزه برای کسب خواسته هایشان هستند و بهای انرا را نیز می پردازند.

توهم سکوت، گذشت یا کوتاه آمدن در مقابل مسعود و مریم رجوی
تمامی کسانیکه به نوعی به تاکتیک و یا روش سکوت و کوتاه آمدن در مقابل مسعود و مریم رجوی و همه جنایاتی که مرتکب شده اند روی می اورند هرچند ممکن است فکر کنند هرکدام دلایل خاص خودشان را دارند اما همگی عمدتا ناشی ازدو دلیل است. اول این که هنوز بشدت در مدار القائات مسعود رجوی و به زبان دقیق تر مغزشویی های او قرار دارند. و آن اینکه “رجوی در حال مبارزه با رژیم برای آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و … است و اینها بریده هستند”. که البته جنایات انجام شده در داخل کشور نیز کمک کار رجوی برای این دجالگری بوده و هست. تا رجوی بتواند در پس اخبار داخل کشور اعمال و ماهیت جنایت پیشه صد بار بدتر خودش را لاپوشانی کند. این بیان را نگارنده دهها بار در مورد آقای اسماعیل وفا یغمایی بکار برده ام، و ایشان بتدریج که با ماهیت رجوی اما اینبار در برخورد با خودش لمس و حس کرده و آشنا شده است از سنگر تاکتیک سکوت و یا توصیه و نصحیت و در واقع از دام توطئه فریب و مغزشویی های رجوی خارج شود و به بیان حقایق بطور عریان تری پرداخته است. این توهم ناشی از مغزشویی های استالینی رجوی (رجوی در حال مبارزه برای آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و… با رژیم است، و بقیه مفت خور و الدنگ و… و اگر به رجوی گفتند بالای چشمت ابروست با حکم «مزور رژیم» باید گذاشت سینه دیوار) پنجه های خونین و جنایتکارانه او را در پس مظلوم نمایی هایش نیمتوانند ببیند. ریشه آن در علت دومی است که در زیر خواهد آمد. رجوی در بی رحمی جنایتکارانه هیچ رقیبی ندارد. به هیچ کس رحم نمیکند، علنا گفته جدا شدگان را در وسط اروپا باید کشت و ایستاد بالای سر کشته آنها و گفت بله ما کشتیم. حکم اعدام خانواده جداشدگان و حتی اعضای وفادار را که مخالف رجوی هستند را نیز در کتابش صادر کرده است.
عین همین تذکار را در مطلبی تحت عنوان (هشدار نسبت به جان محمد رجوی فرزند اشرف و مسعود رجوی)به محمد رجوی (پسر مسعود رجوی) دادم، وقتی ضمن اینکه از مخاطبین محمد رجوی خواستم به او فرصت دهند و نخواهند بلافاصله که از زندان رجوی خلاص شده چون هنوز تحت تاثیر مغزشویی های رجوی است، بتواند حقایق را بازگو کند. تاکید کردم که محمد (که در کودکی خودم(نگارنده) از ایران خارجت کردم و مدتی هم نگهداریت با خود من بود) “دشمن اصلی شخص تو نه رژیم که پدرت است“. این از جمله مواضعی بود که میدانم در آن موقع به جد اذهان را به چالش می کشید. ولی دیدیم که رجوی به پسرش (فرزند اشرف ربیعی) نیز که سکوت کرده و کناری نشسته بود و به درس و شغلی مشغول بود هم رحم نکرد و از طریق شرکتی (متعلق به مسعود رجوی بود) و محمد را استخدام کرده بود!! طبق آنچه خود محمد گزارش کرد(اینجا) به محمد فشار آورده بود که: “باید اطلاعیه بدهی و جدا شدگان را مزدور بخوانی والا از شرکت اخراج و پرونده پناهندگیت را با افشای اسناد سوابق زندگیت!!! نابود میکنیم” محمد که چشمش به “شکوه” دشمنی پدرش با خودش باز شده بود از این پدر تبهکار به دادگاه شکایت برد و دادگاه نروژ پدرش و تلاشهای پدرش را محکوم کرد و مجبور به پرداخت جریمه نمود، . و دیدیم که رجوی اثبات کرد که دشمن اوست.
رجوی باوجود جنایت پیشگی و شقاوت بی حد و مرز، اما بشدت فریب کار است بویژه وقتی همه پرده ها بیفتد و دستش رو شود، خود را به موش مردگی میزند و طلب عفو و گذشت!!!! میکند. مجاهدین و اعضایی که پاکترین انسان ها هستند و قلبی رئوف دارند بسادگی فریب میخورند و خورده اند. گذشت در مورد افراد آنهم در یک عمل جایز است اما تشکیلاتی که تمامی تصمیماتش ناشی ازتوطئه های سازمان یافته برای قتل و کشتارو شکنجه زندان های طویل المدت و تحویل دادن به زندانهای صدام و وطن فروشی ها تاریخی با مقاصد منافع قدرت پرستانه است، ساده لوحی است. مگر بعد از درخواست گذشت مسئول اول جنایات فرقه رجوی، اینکارهایش را متوقف کرده؟ جز این است که مطلقا مطمن بوده دستش چنان روست که نمیتواند جلوی خروج را بگیرد به دجالگری و فریب اذهان ساده لوح متوصل شده و موفق هم شده. مثال توبه گرگ مرگ است در مورد اینچنین شرایطی گفته میشود.
فرهنگ استبدادی دلیل دیگر اتخاذ تاکتیک سکوت جدا شدگان
کشورهایی که مردم و فرهنگ زور پذیر دارند، (ن ک به اینجا) یا اسیر مطلق هستند، خمینی را در ماه می ببنند، هفت میلیون نفر به استقبالش میروند، برای مسعودرجوی خود سوزی میکنند، در زندانها حتی اسمشان را هم نمی گویند، یک بانوی انگلیسی[1] که در تاریخ اجتماعی ایران تحقیق کرده میگوید: “مردم ایران نیز مانند دورنمای سرزمینی کشور ایران سراسر ترکیبی از تضاد بوده اند. همه مردمی جوانمرد و بلند همت و سلحشور بوده اند ولی هنگامیکه در خشم فرو می رفته اند، درنده خویی آنها نظیر نداشته است.” به زبان دیگر اعتدالی در کار نیست، وقتی از حکومتی خشمگین می شوند دیگر از هرگونه فکر و تفکر و اندیشه و اعتدال خارج میشوند نفرت خرد آنها را کور میکند. و فقط وقتی بیدار میشوند وچشم باز میکنند، که حکومت مورد انزجارشان را سرنگون و فرد دیگری که بجایش گمارده اند و سالها عبد و عبید او بوده اند، که اتفاقا بدتر از حاکم قبلی بوده است. اینبار به جان او می افتند و روز از نو روزی از نو. واین سیکل معیوف 2500 سال است ادامه دارد و هیچ گاه در فقدان خرد و اندیشه لازم برای حرکت به جلو (اصلاح حتی یک قدم) نشکسته. تا اینکه در سرنگون کردن یک حکومت، بفکر ساختن و تقویت و ریختن بنیان های نهادهای مدنی و فراگیر باشند تا در هر جانشینی یا حتی سرنگونی حداقل یک قدم به جلو بروند. اما همان گونه که حکام نیز بر اساس تخریب جلو می رفتند. یعنی حاکم و تحت حاکمیت هردو تغییر را تخریب میشناسد. اگر طی 2500 سال در هر سرنگونی یک نیم قدم جلو رفته بودیم امروزه ما از سوئیس هم جلو تر بودیم. اما درجا میزنیم. انسانهای رمانتیکی که یا مرگ یا مصدق اند، صادق ترین روشنفکرانمان بکتاش آبتین هستند که هنوز بدنبال شهادتند، هنوز فلسه ما مبتنی بر فلسفه عاشورا است. دنیا بر اساس شهادت عاشورایی تغییر نمیکند. هیچ کشور پیشرفته ای براین اساس تحول نیافته است. رجوی دقیقا از همین ویژگی استفاده میکند و همه را در دام خود دارد. به محتوای تمامی شعارهای رجوی و دفاعیات مزدوران بی جیره و مواجبش در تمامی کامنت هایی که میگذارند نگاه کنید. همه بر این طبل می کوبد که “به من جنایتکارتر از رژیم نگاه نکنید که چه گندی هستم، بلکه فقط به این بپرداز که سرنگون کنی” . تا بعد از 42 سال بنشینید و بگوئید چه غلطی کردیم.
اجازه بدهید بگویم فرهنگ و نهادهای استثماری ایران وایرانی، نهادینه شده طی 2500 سال، هیچ گاه علیرغم همه شعارهای سوپر چپی که داده اند و میدهند اجازه نداده و نمیدهد که بد را نه با عالی بلکه حتی با کمی بهتر جایگزین کند(اصلاح برایش حرام و خیانت به چه گوارا، لنین، امام حسین، ژنرال جیاب، و… است). که خودش را همواره در خشم و کین و نفرتی نشان میدهد که اینها در حذف مخالف (مستقل از اینکه کیست و چیست چه توسط حاکمیت و چه توسط آپوزیسیون)، در حذف دگر اندیش، نشان میدهند. اگر خودش فرقه رجوی ایست دگر اندیش حق حیات ندارد، بنابراین حکم اعدام (مزدور رژیم است) بسهولت احکام اصحاب هیتلر علیه یهودیان و با همان آسودگی اخلاقی! و بی و جدانی! (یعنی باید اعدام شود، در کوره ها سوخته شوند) بزبان و قلم شان ساری و جاری میشود. این همان روی دیگر استبداد و زور پذیری آنهاست. فراموش نکنید هیتلر فکر نمی کنم خودش شخصا فردی را کشته باشد.
فرقی هم نمیکند این مخالف و دگر اندیش چهل سال باشد از تشکیلات یک ساعت هم جدا نشده باشد، و در اشرف باشد (که او را شعبه سپاه پاسداران میخواند) یا در خارجه بوده باشد واصلا پایش به ایران نرسیده باشد، اما همین جدا شده اگر با استبداد او مخالف نباشد ایران هم رفته باشد مزدور محسوب و واجب القتل نمیداند. اگر طرف سلطنت طلب باشد، باید مخالف رضا پهلوی را به شیوه ساواک به حسابش رسید. اگر سکولار باشد و بگویی اقدام شما غیر دمکراتیک است، یا این موضع سیاسی ات بوی فاشیسم میدهد، باید شما را ترور سیاسی کند. اگر خودش جدا شده و ایران نرفته، ایران رفته ها شامل حکم رجوی میشوند هرچند صبح تا شام خودش با روشهای رجوی مخالفت میکند! یعنی بحث در محتوا نیست. بلکه برای هیچ منتقد و مخالف ودگر اندیش حق انتخاب و حیات سیاسیئ قائل نیستند. اگر کسی از رژیم حمایت میکند، باید به شیوه بدتر از رژیم به حسابش رسید؟!! بعد خودمان را هم بهتر از رژیم میدانیم!!
ایرانیان ضمنا از آنجا که از حُسن “تقیه” نیز برخوردارند (یعنی ضمن روزه بودن نماز شب هم می خوانند) اگر مواضع فوق الذکر را علنی اتخاذ نکنند، ولی در دلشان ضمن تقیه به همه روشهای فوق الذکر می اندیشند. چون ریشه در دمکرات نبودن بعلاوه تحت مغزشویی رجوی قرار داشتن و کمی هم ریشه تنزه طلبی دارد. و البته ریشه همه اینها در جهل سیاسی و فقدان درک فرایندهای شکل گیری نهادهای سیاسی فراگیرِ غیر استثماری است که به دمکراسی منجر میشود. وقتی فرهنگ و ملاک، من هستم چون متنفرم، من هستم چون همرنگ جماعتم. غیر ممکن است از جماعت همرنگ نما، که جرات زدن حرف نویی را ندارد، اجتماعی نوینی شکل بگیرد.
با بیان این درد دلها با مردم ایران، به گفتار و بیان حقایق این زن شجاع خانم زینب حسین نژآد می نشینیم.
داود باقروند ارشد
افشاگری خانم زینب حسین نژآد
نقل از فیسبوک ایشان که توسط آقای مصطفی محمدی ارسال شده
چنانکه در بالا نوشتم مطالب این صفحه برای دفاع از حق خویش و کرامت و شعور انسانی ام است، هرگونه سواستفاده افراد و سایت های جمهوری اسلامی از مطالبم را محکوم میکنم.
من اما این را اینجا در صفحه ام می نویسم چرا که شما را انسانهایی شناختم با هویت مستقل، روشن، آگاه و بدور از مغزباختگی به یک ولی فقیه و یا یک رهبر ایدئولوژیک. یعنی کسانی که از خود استقلال فکری، توانایی اندیشیدن و قضاوت انسانی را داشته باشند.
من 6 سال پیش در آلبانی پس از نوشتن گزارشات شکایت از فرماندهان کمپ لیبرتی به خانم مریخی مسئول اول سازمان مجاهدین، در رابطه با فشارهای شدید روانی بر من در عراق مبنی بر نوشتن اطلاعیه و مطالب دروغین از زبانم علیه خواهر بیگناهم و مزدور نامیدن او و عدم ارسال نامه ام و اجازه ندادن ارتباطم با او که از جمله خواستار نیامدنش به عراق و بازیچه نشدن احساساتش توسط وزارت اطلاعات بودم که کوچکترین و طبیعی ترین حقم بود، اعلام جدایی کردم.
اما تنها بدلیل اینکه مسئولین خارجه این سازمان از جمله خانم مریخی در آلبانی از من خواسته بودند که گذشت کنم تا به حال سکوت کرده بودم، و ابتدا در سالهای اول نیز چنان که برخی شاهد بودید دوست داشتم فعالیت های حقوق بشری ام برای آزادی ایران را هم چنان ادامه دهم و البته حق خویش می دانستم که تجارب سالیانم در مجاهدین را برای کمک بیان کنم، اما طبق توصیه های منطقی و قابل توجه سایر دوستان و هم نسل های خودم، فیسبوک قبلی را بسته و ابتدا بدنبال کارهای اقامت، تحصیل و کار و پیشرفت رفته بودم. پس از آن نیز به اندازه کافی انسان های زیبا و اهداف متکامل تر با انرژی های مثبت در این دنیا یافتم که دیگر گذشته را فراموش کنم و به انرژی های منفی قبلی فکر نکنم. اما آنچه امروز مرا مجبور کرد که دوباره دست به قلم ببرم آزار و اذیت های مجاهدین است که تا کنون ادامه دارد.
همینجا نیز تصریح میکنم که من بمانند برخی که حال بخاطر مسائلی از مجاهدین حق السکوت و یا از جمهوری اسلامی حق البیان می گیرند، هرگز و هرگز هیچگاه نه یک یورو از کسی حق السکوت گرفته ام و نه یک یورو حق البیان یا هر چی…، و از روزی که در تیرانا بطور کامل با مجاهدین قطع ارتباط کرده و از خانه تحت پوشش آنها خارج شدم، افتخار این را دارم که کاملا مستقل بودم، من در آلبانی ابتدا توانستم با کمک اقوام و فامیل هایم و سپس سازمان ملل دو سال را همراه با تدریس در یک انستیتو طی کنم. سپس در یونان شخصا کار پیدا کرده و درآمد مستقل داشته ام و درفرانسه نیز تنها حقوق پناهندگی و تحصیلی دریافت کرده ام و کاملا مستقل هستم.
این چند سال برخی مرا جاسوس مجاهدین برای ساکت کردن پدرم و برخی نیز مرا تنها چون نزد پدرم در فرانسه آمدم مزدور جمهوری اسلامی خوانده اند، من هیچ کدام نیستم، یک انسان مستقلم، دختر یک پدر و مادرم با داستنهایی پر از تلاطم زندگی….و اکنون مخالف هر نوع حکومت اسلامی چون طعم آن را چشیده ام.
این را نیز باید بگویم که من از زمانی که به فرانسه رسیدم علارغم برخی مخالفت هایم با اعمال و خط فکری پدرم حتی وقت میگذاشتم تا بغض پدرم نسبت به مجاهدین را کم کنم و فروبنشانم و عضویتش در گروه های سالم و دموکراتیک را تشویق کنم ، بغضی که اکثرش در نتیجه جلسات ایدولوژیک بخصوص اواخر دهه هفتاد شمسی در قرار گاه باقرزاده در نزدیکی بغداد که او را تحت شدیدترین سرکوبهای روانی، تحقیر، تهمت و ساعتها سرپا نگه داشتن و اعتراف گیری های اجباری که تجاوز آشکار به حریم خصوصی یک انسان است، ایجاد شده بود. و تا آخرین لحظه که او از لیبرتی فرار می کرد مثل بقیه افرادی که خواهان جدایی بودن، از طرف مجاهدین زندانبان مشخص داشت که همواره او را تعقیب می کرد.
خود من نیز این چند سال هیچ فعالیت، یا نوشته و یا مطلبی علیه مجاهدین حتی برای دفاع از خود و دفاع از حقیقتی که در کمپ لیبرتی بر من گذشت انجام ندادم، چرا که آن عذرخواهی تلویحی و اندک دلجویی مسئولین مجاهدین در آلبانی را ارزش گذاری کرده بودم، در هر حال اشتباه من شاید این است که زود می بخشم و همواره زیادی بخشنده بودم.
اما متاسفانه آنها در همین پاریس دست به کار بسیار رذیلانه و کثیفی زدند و این بار زنی را که پدرم قصد جدایی از او داشت، بارها به جان من انداختند تا من برای کمک اسباب کشی به پدرم به پاریس نیایم و شاهد نباشم تا او بتواند برای انتقام از تصمیم پدرم سناریوی ساختگی مجاهدین را با زخمی کردن خود، اجرا و مدارک و کامپیوتر پدرم را بدزدد و به مجاهدین بدهد تا بتواند مابه ازا آن امتیاز پول وخانه و …بگیرد.
زنی که به گفته خود مجاهدین فرستاده وزارت اطلاعات بود، سندش موجود است، زنی که میگفت من بین پاسدار و مجاهد، قطعا مجاهد رو می کشم (عین جمله را میگویم و من چه بیهوده با او بحث میکردم)، و …. حال چه حقیرانه مجاهدین دست به دامن چنین فردی شدند تا از من انتقام بگیرند. آنها من را بیگناه وارد این بازی کثیف شان کردند.
وقتی مجاهدین لایق گذشت نیستند من چرا باید بگذرم؟ مگر گناه من چه بود؟ من از خیلی از رفتارهای ناردست و غیر انسانی مجاهدین گذشته بودم چه رسد به فرستادنم در سن 16 سالگی، این که کمترینش هست. این را که خیلی وقت بود گذشت کرده بودم. بچه های دیگه حق دارند که نگذرند، هر کس حق دارد که بدون هیچ دلیلی از حقش نگذرد و حقش را طلب کند و حرفش را بزند، اما من به نوبه خودم شخصا تا همین یک سال و نیم گذشته تصمیم به گذشت داشتم، بنا به دلایل بسیار، اما حالا دیگر نه، یعنی نمیتوانم، من دیگر نه تنها از این یک سال و نیم که آسیب دیدم و نه دیگر از عراق و نه حتی از کودکی ام نیمتوانم بگذرم. مگر حقی اینجا ادا شود.
هر چند که دفاع از حقیقت مسولیت هر انسان با وجدانیست چه برسه به اینکه هم نسل و هم سرنوشتت باشه، من هم این خانوم خبرنگار رو نمیشناسم ولی یک چیز رو میدونم حرفهای امین و بقیه بچه ها عین حقیقته و من گواهم چرا نباید ازش دفاع کنم، وقتی من تک تک این کلمات رو زندگی کردم، من این خطوط رو زندگی کردم و مجاهدین حتی یک کلمه صداقت و شفافیت ندارند، چرا من نباید از آنها دفاع کنم؟
واقعیت این است که مجاهدین با زوری که از ایدئولوژی اسلامی و پولشون نشات میگیره از کودکی روی جان و روان ما سوار شدند و هنوز هم می خواهند بخاطر جدایی ما از سازمان، ازمون انتقام بگیرند.
من حرفهایم رو می زنم چون نمیخواهم کینه ای بشم، من نمیخواهم شبیه مجاهدین بشم، خمینی انقدر جنایت کرد که مجاهدین را کینه ای و شبیه خودش کرد، من نمیخواهم شبیه به هیچ کدامتان بشوم.

References

  1. ↑ آن کاترین سوینفورد لَمبتون (به انگلیسی: Ann Katherine Swynford Lambton)‏ (۸ فوریه ۱۹۱۲ – ۱۹ ژوئیه ۲۰۰۸) پروفسور ایران‌شناسی در دانشگاه لندن. و پارسی‌دان انگلیسی و کارشناس تاریخ ایران در دوره‌های سلجوقیان، مغول‌ها، صفویان و قاجاریان و پژوهشگر برجستهٔ مسائل ایران بود.او مدتی وابستهٔ مطبوعاتیِ سفارت بریتانیا در تهران و نیز از مأموران برجستهٔ سازمان‌های اطلاعاتی بریتانیا در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ میلادی در ایران بود که در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نقش داشت. بر اساس روایت روزنامهٔ تایمز لندن لمبتون در دوران جنگ دوم جهانی در وقایعی که منجر به خلع رضاشاه از سلطنت شد، نقش مهمی داشت و در رساندن خبرهای ایران به بخش فارسی بی‌بی‌سی فعال بود
    Edit

انقلاب 22 بهمن یک اشتباه یا ربوده شده از مدعیان آن!؟
فوریه 8, 2022
بقلم داود باقروند ارشد
پیشگفتار
چهل و سه سال از 22 بهمن 1357 میگذرد. جامعه متشتت خارج کشور و البته بعضا در داخل کشور بحث هایی از قبیل، اشتباره بودن سرنگونی نظام پهلوی، و مقصر جلوه دادن آن نسل، درست بودن سرنگونی نظام پهلوی، اما به انحراف رفتن آن، یا دزدیده شدن انقلاب، و انواع و اقسام نظریه های مقصر شمردن و رفع اتهام بازاری داغ دارد. اما امان از اینکه کسی جرات کند بگوید. تاریخ یک ملت و مسیرهایی که طی میکند حاصل عوامل متعددی است که ریشه در نهادهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، مذهبی دارد که برای سالیان در میانشان نهادینه شده است. در بررسی تاریخ چندین هزار ساله میهن ما نشان میدهد که حتی عوامل بنیان کن خارجی چون حمله مغول و اعراب چه برسد به استعمارنوین حداقل در مورد ایران ما نتوانسته است در 2500 سال گذشته این کشور و مردمش را تغییر ماهیت-ایرانیت بدهد. تغییر ناپذیری ما متاسفانه جنبه های منفی نیز دارد که همواره دشمنِ حاکمان دیکتاتوری هستیم که طی 2500 سال گذشته با سرنگونی دیکتاتور قبلی، جایگزین کرده ایم. و با سماجت تمام در رویکردهای خود به ادامه این سیکل معیوب اصرار می ورزیم. البته این رویکرد مانع از این نمی شود که نسلهای جدید، نسلهای قدیمی را بخاطر سرنگون کردن نظام قبلی مقصر نشمارند!!!!
متاسفانه مقصر شمردن نسلهای گذشته توسط نسلهای نو در بنیان خود محتوایی ارتجاعی و عقب گرایانه نیز دارد. چرا که بجای ارتقاء آنچه نسل گذشته ساخته یا کسب کرده یا بنیان نهاده با همه معایبی که بتوان امروز برایش شمرد، با مقصر خواندن آن نسل، بازگشت و تصحیح اشتباه را القاء میکند که از روحیات نو آوری بر نمی خیزد بلکه در فقدان هرگونه روحیه و انگیزه و تلاش برای ساختن و بنیان نهادن جامعه ای نو، به راحت ترین انتخاب یعنی بازگشت به کهنه و تصحیحِ “اشتباه” نسل گذشته بسنده میکند. و این همان سیکل معیوب 2500 ساله ای است که در فوق آمد. برای اشراف به خودمان نمی خواهیم خیلی بدور برویم. تاریخ معاصر ما از مشروطه به بعد تا به امروز تصویر روشنی به ما میدهد. در مقایسه نسل گذشته با نسل جدید باید متاسفانه به نگاتی اشاره کرد که دلپذیر نیستند.
مقایسه ای اجمالی بین نسل گذشته مقصر و نسل جدید
نسل گذشته که سیستم پهلوی را سرنگون کرد، ایرادات بسیاری داشته و دارد. اما در مقایسه با نسل جدید که بسیاری از ایرادات نسل قدیم را بدرستی برجسته میکنند، خود در شرایط بهتری قرار ندارند، بلکه حتی برعکس اگر قرار باشد امتیازداده شود میتوان موارد منفی زیر را برای نسل جدید نسبت به نسل قدیم برشمرد،

  1. قدیمی ها در پیگیری سرنگونی سلطنت پهلوی هیچگاه به عقب نگاه نکردند، از جمله خواستار بازگشت قاجاریه شوند.
  2. اما نسل جدید در مخالفت برحق با جمهوری اسلامی بدنبال سلطنت هستند که رو به عقب است.
  3. قدیمی ها هرگز در بوق و کرنا نکردند که چرا قدیمی تر ها آنها را از چاله قاجار به چاه رضا خان و… گرفتار کردند، بلکه خود آستین بالا زدند و تلاش کردند نقیصه را آنگونه که فکر میکردند درست است رفع و رجوع کردند.
  4. جدیدی ها در اساس در آه و ناله و شکایت از قدیمی ها گرفتار مانده اند.
  5. قدیمی ها در مخالفت با شاه، خواستار آزادی های دمکراتیک و استقلال کشور در یک جمهوری بودند.
  6. نسل جدید در مخالفت با رژیم حاضر خواستار دمکراسی هستند که با دخالت ابر قدرت های اسعتماری برپا شود آنهم نه در یک جمهوری بلکه در یک رژیم سلطنتی.
  7. قدیمی ها برای کسب آنچه می خواستند، آستین بالا زدند و وارد مبارزه سازمان یافته شدند، هرچند بعضی به غلط مبارزه مسلحانه را برگزیدند.
  8. نسل جدید برای خواسته های خود حاضر نیست چاره ای بیندیشد.
  9. قدیمی ها بدلیل اختناق کاملی که ساواک در داخل کشور گسترده بود، و نبود اینترنت و… خارج کشوری هایش فعالانه با محور قراردادن مبارزات داخل کشور، در صحنه بین المللی در اتحادی گسترده بعنوان کمکی داخل کشور(کانون مبارزه)، نقش پشتیبان و اطلاع رسان جهت شکستن تور اختناق پهلوی را بازی کردند.
  10. نسل جدید خارج کشوریها، نه تنها این نقش را بازی نمیکنند با محور قرار دادن خود در مبارزه!، سالیان مبارزات داخل کشور را طعن و لعن میکردند، بلکه در اوج وقاحت همچون مسعودرجوی و دنباله روهای ایدئولژیک او حتی داخل رفتن را نیز ضد مبارزه می شمارند.
  11. قدیمی ها در خارج کشور، بدرستی با قدر شناسی، مبارزان داخل کشور را رهبری جنبش می شمردند.
  12. نسل جدید خارج کشوریها، نه تنها قدر شناس نیست که نقش رهبری را در 5 تا 12 هزار کیلومتری کشور برای خود قائلند!
  13. قدیمی ها در خارج کشور برای داخل کشور تعین تکلیف نمی کردند.
  14. جدیدی ها در خارج کشور ضمن راحت خارج کشور، با عتاب و خطاب قرار دادن داخل کشور، تعین تکلیف میکنند که، رای بده، رای نده، تظاهرات کن، کشته شو ولی تظاهرات را متوقف نکن، چرا تا سرنگونی رژیم تظاهراتتان را ادامه ندادید!!! چرا بر نمی خیزید؟… چرا این شهر بلند شد دیگری نشد؟ و….
  15. قدیمی ها برای داخل کشور احترام عمیقی قائل بودند. و از این رو می توانستند آنها را درک کنند و نبظشان با نبض داخل میزد.
  16. جدیدی ها سالهاست که داخل کشوری ها را در خواب، خسته، دنبال منافع خود، … با انواع انگ ها مورد بی احترامی قرار میدهند.
  17. قدیمی ها ضمن نفی سلطنت پهلوی توانسته بودند، یک پارچگی کشور را برای خود تضمین کنند.
  18. نسل جدید هنوز نتوانسته است این کیفیت را بدست آورد. وبا انواع ملت گرایی های استعماری کشور را به ورطه تجزیه می کشاند. و هیچ یک پارچگی و اتحادی در مبارزه با این زمزمه های تجزیه طلبی مشاهده نمیشود.
  19. قدیمی ها علیرغم اختلافات عمیق ایدئولژیکی-سیاسی که داشتند، از مذهبی دو آتیشه، تا مذهبی های ملی، مذهبی های متمایل به مارکسیسم ومارکسیستها از انواع و اقسام آنها، همگی توانستند به یک اتحادی برای سرنگونی شاه برسند.
  20. نسل جدید، بعد از گذشت نزدیک به نیم قرن فاصله نوری با هرگونه اتحاد و همبستگی دارد.
  21. قدیمی ها هیچگاه خود را به دشمنان ایران وایرانی نفروختند.
  22. نسل جدید در سبق گرفتن از همدیگر برای خود فروشی به اجانب هیچ آبرویی برای ایران و ایرانی بویژه در خارج کشور، باقی نگذاشته است. از مسعود و مریم، رجوی گرفته که سردمدار خود و وطن فروشی هستند، تا رضا پهلوی، تا عناصر نا چیزی که افتخارشان عکس گرفتن با دشمنان ایران و ایرانی و یا التماس کنندگان به آنها برای بمباران کشور هستند.
  23. نسل قدیمی ها هیچگاه دستشان به خون مردم ایران آلوده نشد.
  24. نسل جدید، حداقل در مورد فرقه رجوی نه تنها دست به کشتار جوانانی که در مرزها درحال دفاع از کشور بودند زدند، بلکه خود در درون تشکیلاتشان داغ و درفش و زندان و شکنجه براه انداختند.
  25. نسل قدیم در قبال آدم کشی های درون تشکیلاتی مجاهدین در سال 1354 به رهبری تقی شهرام، موضع گیری داشتند.
  26. نسل جدید در قبال کشتار مجاهدین از جوانان ایران در مرزها، زندان و شکنجه و قتل درون تشکیلاتی ، تجاوز به کودکان توسط اعضای مجاهدین و تجاوز سیستماتیک به زنان مجاهد توسط مسعودرجوی و مهمتر از همه خود فروشی به عراق، عربستان، اسرائیل با افشای پروژه های اتمی رژیم یا سکوت کرده است یا با آنها که آنرا بشدت رد کرده اند به مقابله پرداخته اند.
  27. نسل قدیم به یمن! حاکمیت اختناق مطلق خاندان پهلوی، با سانسور نشریات و روزنامه ها و اخبار و فقدان کتاب های آگاهی بخشی که روبرو بود، که حتی در صورت یافتن کتابی مفید، فرد باید پیه دستگیری و زندان و شکنجه ساواک را با حمل و یا خواندن آن بجان می خرید. منجر به نرخ بسیار نازل کتاب خوانی شد، بی سواد ماند.
  28. نسل جدید اما به یمن اینترنت و در دسترس بودن هرگونه کتاب و مجله و اطلاعات از هر موضوعی ازسراسر جهان، کماکان با نرخ پائین کتاب خوانی بی سواد باقی مانده است.
  29. نسل قدیم دنبال رو بود. اما حداقل دنباله رو گروهها و تشکلهایی بود که با وجود همه ایراداتی که داشتند، استراتژی و مبارزه ای را سازمان داده بودند و بهای سنگین آنرا با جان و خون خود نیز می پرداختند، و در آن دوران (تاریک خانه اختناق شاهنشاهی از یکطرف و تبلیغات جهان دو قطبی) که فقط شعارهای جذابشان شنیده میشد، چاره ای جز دنباله روی نداشتند و دنباله روی کردند.
  30. نسل جدید، امروزه دنباله رو هست، ولی دنباله رو افرادی یک لا قبا، که آشکارا وطن فروشی میکنند.
    چـــرا ایران در موقعیت امروزیش است
    این گفتار دفاع از هیچ گذشته و حاضری و نسلی و قشری یا فرد وافراد خاصی نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه همچون سید عبدالله بهبهانی [1] وچه سکولارهای تراز اول همچون سید حسن تقی زاده ها [2] در مشروطه ضمن خدمات گرانی که برای کسب مشروطه نموده اند، بر اساس تمامی اسناد و مدارک بجای مانده و کتب نگاشته شده و حتی اعترافات داوطلبانه خود این عزیزان در سالخوردگی، همگی حاکی از وجود انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمع های شخصی و سیاسی بوده اند. بلکه با رویکردی تاریخی، روبرو شدن با واقعیات تلخ و بعضا شیرین خودمان (ایران و ایرانیان) چه در میان مردم ایران و چه بویژه نخبگان آن “یعنی آنچه بودیم و هستیم” میباشد. تا بتوانیم مبتنی بر واقعیات و بدور از توهمات و خود فریبی های عامه پسند بی محتوا و یا نفرت و کینه ورزی های کور به چنان درکی ازآنچه بودیم و هستیم و آنچه میخواهیم باشیم، برسیم که قادر شویم آرمان هایمان را بدرستی اولویت بندی و مرحله بندی کنیم، زیرساختهای لازم برای رسیدن به آنها را با نقطه ضعف هایی که داریم درک و مرحله به مرحله بدانها جامه عمل بپوشانیم. مهم تر اینکه با شناخت درست از خودمان، و جهان پیرامونمان، تهدیدات درونی و بیرونی را تشخیص داده دستآوردها را از گزند آن تهدیدات حفظ کنیم. تا همچون گذشته بعد از نصار هزاران هزار جان ورسیدن به قله، در آنجا گم نشده و به قعر دره های تاریک سقوط نکنیم. همچنانکه علیرغم دست یابی به مشروطه چه به دلایل «نهادهای رایج» در کشور[3] و چه بدلیل سوء استفاده استعمار انگلیس و سپس انگلیس و آمریکا از این نهادهای رایج، ابتدا رضاخان/شاه و سپس فرزندش محمدرضا شاه را بر ما حاکم کردند. تا در تداوم آن نهادها علیرغم شعارهای تمدن های بزرگ و … عقب ماندگی و استبداد نیز تداوم یابند، طوریکه امروزه نیز کماکان در جمهوری اسلامی دست و پا میزنیم و از روز استقرار آن مردم ایران یک روز خوش نداشته اند. با وجود این برنامه های آتی استعمار با اتکاء به همان «نهادهای موجود درونی» خواب بازگشت به اسلامی بسا بسا خشن تر و بی رحم تری همچون “جمهوری دمکراتیک اسلامی“!!! و یا بازگشت به سلطنت و انواع دیگر نامهای فریبنده ولی با محتوایی یکسان و حتی بدتر که در تاریخ ایران سابقه 2500ساله دارد، آشکارا برای مردم ایران تدارک میبینند.
    تازه ترین شواهد از اهداف استعمار، همین چند روز قبل بود که اسرائیل برای نیروی در خدمتش “فرقه رجوی و رهبران آن مسعود ومریم رجوی” برای ده ثانیه با حک کانال یک رژیم تبلیغ نمود. بلافاصله بعد از این اقدام سخاوتمندانه ارباب، و از ذوق و شوق زاید الوصف ناشی از مطرح شدن بعد از ایزولاسیون چهل ساله در میان مردم، شاهد واکنش قدرشناسانه مسعود و مریم رجوی از ارباب اسرائیلی در یک اقدام بی سابقه از انعکاس اخبار اسرائیل بویژه موضع گیری نخست وزیر آن آنهم با عکس بزرگی از نفتالی بنت در صفحه اصلی سایت ننگین شان بودیم. اینگونه محتوایی که رجوی سالیان پنهان میکرد را آشکار نمود.
    مضحک اینکه، وقتی در ادامه افشاگری نگارنده بعنوان یکی از مسئولین سابق بخش کامپیوتر و دانش دیجیتال آن فرقه و اشراف به اینکه چنین حک نه در حد دانش و نه امکانات فرقه رجوی نمی باشد، بنابراین ربطی به فرقه رجوی ندارد و کار اسرائیل است، و افشای اقدام تشکرآمیز رجوی با نشرِ عکس نخست وزیر اسرائیل برای اولین بار، بعد از 5 ساعت مسعود و مریم رجوی با عقب نشینی فضاحت بار عکس نخست وزیر رژیم اشغالگر را با عکسی از مذاکرات وین جایگزین کردند. تا شاید آبروی رفته را به جوی باز آرند.

عطف به این واقعیتِ تلخ از عمقِ میهن فروشی در به اصطلاح آپوزیسیون شاهدیم است که باید بخاطر سپرد که: امیر کبیرها، قائم مقام ها و مصدق ها قدیسانی در جمع دیگر نخست وزیران–دریوزگانِ استعمار، که میهن را به ننگ و رنگ خود آلودند، یکه و تنها بجنگ استبداد و استعمار رفتند، توسط ایرانیانی همچون رجوی ها، رگ زده شدند. همانگونه که امروزه نیز رجوی هر مخالف و منتقدی را چه در درون خود و چه بیرون خود با ترور سیاسی رگ میزند. بنابراین، هیچ ادعای پر طمطراق مبارزه با استبداد، فساد و اعدام و نقض حقوق بشرو… کسی را نسبت به اینکه مدعی خود نیز پاک از این ایرادات است نباید فریب دهد، چشم های خرد را کور و گوشهای شنوا را کر و مدعی را نسبت به خودش متوهم کند.

مطالب مرتبط:
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری

قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟

ما ایرانیان باید به اینگونه استبداد آفرینی پایان دهیم. به گوسفند وار همچون اعضای فرقه مجاهدین و سلطنت طلب ها، کور کورانه و از سر نفرت و کینه بدنبال کسی رفتن که نتیجه بلافصل کمبود مطالعه و دانش تاریخی و … است، پایان دهیم. به دلالان دمکراسی دیجیتالی با لایک های بی محتوا و گوش کردنها و پذیرفتن های کورکورانه بـــدون نــقــد پایان دهیم. به استبداد درونمان نباید مجال عمل دوباره و صد باره بدهیم. و در یک کلام، درِ کارخانه تولید «نهادهای سیاسی استثماری» و «مستبد سازی» را برای همیشه گِل بگیریم. والا چه با جمهوری اسلامی از هر نوع و رنگش، ویا سلطنت، جمهوری، سکولاریسم، با سوسیالیزم و…هیچ سرنوشتی جز همان سیکل معیوب 2500 ساله گذشته نخواهیم داشت. هرآنکس که مایل است میتواند یک شمائی ازتشت در ایران آینده را در تشتت امروز خارج کشور ملاحظه کند. تنها با این تفاوت که در آینده سلاح بر دست خواهند داشت، از طریق حذف رقیبانی که حتی در اوج ضعف و نیاز مطلق در خارجه نیز دست نیاز جهت وحدت بسویشان دراز نکردند با تبدیل ایران به لیبی و… به کسب یکه تازانه قدرت خواهند پرداخت.
با تجربه بیش از چهار دهه خونین در کانون مبارزه سیاسی-نظامی، و کسی که نابودی هزاران تن از فداکارترین جوانان و ایرانیان و خانواده های آنها طی این سالها ازنزدیک نظاره گربوده، شاهد گرفتار شدن نسل هایی از ما ایرانیان توسط فریبکاری های تاریخی قدرت پرستان در پس انواع شعارهای درظاهر مترقی و چپ روانه و به مسلخ برده شده اند. ایران و ایرانی باید یکبار برای همیشه دست از فریب خود بردارد و با خودش روبرو شده آنرا تغییر دهد، ایرانی گریزی از روبرو شدن با واقعیت خودش ندارد. نادیده گرفتن، حذف ذهنی، سیاسی و فیزیکی همدیگر تجربه تلخ نهادهای هزارساله تاریخ ما است که در دور باطلی ما را نگهداشته است.
باید به این درک برسیم که آنچه بعنوان آمال و آرزوهایمان میخواهیم باشیم، “نیستیم” باید “بشویم”، همگی هم باید بشویم نه یک گروه با حذف دیگران. باید از ایدئولژی نفرت، خشونت و نابودی و حذف همدیگر (فرهنگ نهادهای استثماری) به ایدئولژی و تفکر انسانی، جامعه ای با نهادهای فراگیرسیاسی و اقتصادی، با همزیستی، احترام به قانون، حکومتِ قانون، پلورالیسم ضد استبداد قانونی (استبداد اکثریت با اتکاء به قانون براقلیت)، با آزادی (همه ایرانیان) و البته با استقلال و یک پارچگی ایران تغییر کنیم.
مقدمه
امروزه باگسترش اینترنت و شبکه های اجتماعی و امکان اظهار نظر طیف وسیعی از مردم ایران بویژه در خارج کشور و انعکاس و دسترسی گسترده به نظرات، بخوبی گسستگی افکار و عقاید ایرانیان در زمینه های مختلف و بطور خاص در مورد دلایل و چرایی واقع شدن انقلاب 22 بهمن 1357 به رهبری خمینی را آشکار کرده است. علیرغم اینکه دراین زمینه کتب بسیاری چه توسط دولتمردان پهلوی و چه محققین مستقل و حتی انتشار حقایق از طبقه بندی محرمانه خارج شده دولتهایی که پهلوی را برسرکار آورده و اداره میکردند مانند کتاب آبی و…، با وجود این، بندرت شاهد اظهار نظرهای بدور از هب و بغضهای فردی و گروهی و متکی به حقایق تاریخی هستیم. تا از پی آمد آن بنام انقلاب و سرنگونی اما به کام قدرت پرستان جدید بار دیگر خلقی را در دور باطل چه کنم چه کنم و چرا کردم نگهدارند. در صورتیکه با یک رویکرد تاریخی و غیر جانب دارانه میتوان به درکی درستی از جامعه ایران و سمت و سوی حرکت گذشته اش برسیم که راهنمای جامعه سیاسی برای درک حال و آینده اش گردد. کاری که در زمان حکومت پهلوی دوم نیز صورت نگرفت.
پایه های سنتی و تاریخی حکومت در ایران
حداقل از 520سال قبل و بطور خاص با ظهور صفویه در ایران، که از مهم‌ترین دوران تاریخی ایران به ‌شمار می‌آید، چرا که با گذشت 900سال از حکومت خلفای اسلامی بر ایران پس از سقوط ساسانیان صفویه بعنوان یک دولت متمرکز ایرانی توانست بر سراسر ایران آن روزگار فرمانروایی نماید. بعد از سقوط حکومت ساسانی، چندین پادشاهی ایرانی روی کار آمدند، اما هیچ‌کدام نتوانستند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و میان تمام نواحی و مناطق جغرافیایی ایران در آن دوران یکپارچگی پدیدآورند.
پادشاهان صفویه با سابقه سنی گری صرفا جهت جدا کردن ایران و ایرانی از حاکمیت خلفای اسلامی و دادن هویت مستقل ایرانی بدان (تشیع را با خشونت تمام به دین رسمی ما تبدیل کردند) بعضا خود از میان مراجع تقلید شیعه بودند و هر دو نهاد شریعت و حکومت را در خود خلاصه میکردند. در غیر از این موارد خاص، برای هزاران سال (قبل و بعد از اسلام) دو نهاد “شریعت” و “دولت” دوپایه قدرت و حکومت در ایران بوده است. در ایران کلیه امور حکومتی مانند اقتصاد، سیاست خارجی، مالیات، … در دست شاه و دربارش (دولت-حکومت) و تمام اموردینی، قضایی و اجتماعی در دست روحانیت (شریعت) بوده است. یعنی مسائل بین آهاد ایرانیان ساکن در سرزمینهای تحت حاکمیت دولت وقت یعنی تک افرادی که هیچگونه حق و رای و امکان دخالت در هیچ یک از امور کشورنداشته (جز حق به بردگی کشیده شدن) که (رعیت) نامیده میشدند در دست روحانیون بوده است.
همواره بین دو نهاد حکومت و روحانیت، پادشاه بعنوان نماینده حکومت موضع برتر داشت. و تا 22 بهمن 1357 هیچگاه روحانیت در قدرت برتر نسبت به حکومت آنگونه که در اروپای قرون وسطا، کلیسا حاکم بود شاهد نبوده ایم. از این رو روحانیت خود نیز تحت امر پادشاه (نه در قالب رعیت) بوده است. یعنی قدرت سیاسی همواره نزد حکومت بوده. دلیل اینکه حکومت علیرغم میل باطنی نمیتوانسته است روحانیت را بویژه عناصر بالاتر آنها را به عنصر رعیت تقلیل دهد، قدرت مذهبی، متکی به اعتقادات مردم و حتی اعتقادات خود پادشاهان و درباریان و…، که روحانیت آنرا نمایندگی میکردند، بوده است. به همین دلیل نیز شاهان برای کنترل رعیت، روحانیانی را حتی در دربار و یا در اطراف خود می پذیرفتند. تا برای خود مشروعیت بخرند. لامذهب ترین حکام تا پایان دوره پهلوی هرگز نمیتوانستند خود را به دین و مذهب بی اعتنا نشان دهند حتی مجبور بودند وانمود به دینداری کنند.
تا قبل از پیروزی مشروطه ، سخنی از نهاد قدرتی بنام «ملت» که پایه دمکراسی است در ایران نبوده. در نتیجه تنها نهاد آپوزیسیون نیز «روحانیت» بود و «رعیت» امروز«ملت یا مردم» بعنوان بردگان شاه حق اما و اگر در هیچ امر کشوری و حتی خصوصی ترین امور خودشان (جان و مال و ناموسشان) را هم نداشتند. در واقع تنها مانع و سد در مقابل اعمال جنایتکارانه، حاکمان فاسد، متجاوز، و خونریز، غارتگر، میهن برباد ده، روحانیت بوده است.
نقطه عطفِ نهضت تنباکود
در نهضت تنباکو 1891م، /29اسفند 1286 در زمان ناصرالدین شاه [4] نخستین مقابله و چالش سیاسی با حکومت مطلق ناصرالدین شاه به رهبری روحانیت، توسط سید علی‌اکبر فال اسیری داماد میرزای شیرازی و از علمای برجسته شیراز آغاز شد. علی‌رغم برخورد بسیار خشونت‌ بار و کشتار مردم توسط حکومت، مقاومت مردمی ادامه یافت و قیام مردم شیراز به تبریز، مشهد، اصفهان، تهران و دیگر نقاط ایران گسترش یافت و به تهران نیز سرایت کرد. میرزا حسن آشتیانی از علمای بزرگ تهران بارها با شاه و امین‌السلطان ملاقات و مضار سپردن امتیاز تنباکو به انگلیسها را گوشزد کرد، ولی لابی انگلیس قوی بود و توجهی نمیشد. طوریکه زمزمه‌های جهاد علیه حکومت با نقش برجسته زنان دلیر ایران نیز بالا گرفت و اعلامیه‌هایی بدین مضمون که:
«بر حسب حکم جناب حجت‌الاسلام، آقای شیرازی، اگر تا ۴۸ ساعت دیگر امتیاز دخانیات لغو نشود، یوم دوشنبه آتیه، جهاد است، مردم مهیا شوید.»
بر در و دیوارهای شهر نصب شده بود. سرانجام شاه در پنجم جمادی‌الثانی ۱۳۰۹ برای اطمینان بیشتر در دستخطی به امین‌السلطان لغو کامل امتیاز را اعلام کرد. بدینگونه روحانیت توانست قدرت و نیروی سیاسی خود را بعلاوه قدرت مذهبی و اجتماعی شان را به ناصرالدین شاه مقتدرترین پادشاهان قاجارتحمیل کند.
این موفقیت و پیروزی سیاسی-اقتصادی-اجتماعی و البته مذهبی نهاد روحانیت در مقابل نهاد حکومت، روحانیت را بعنوان خط دفاعی ایران و ایرانی در برابر “استعمار و متحدش دربار” در چشمان ایرانیان و استعمار تثبیت کرد. و اینگونه قدرت روحانیت در تعادل قوای با “نهاد حکومت” بنفع روحانیت بسیار تقویت شد. طوریکه از آن پس شاهان، چه جهت اهداف توسعه طلبانه خود و چه هنگام دفاع از کشور و بسیج مردم برای جنگ، بشدت نیازمند و دست به دامن علماء و روحانیون جهت گرفتن فتواهای لازم برای شرکت مردم در جهاد و جنگ گردیدند. البته متناسب با میزان اقتدار پادشاهان قدرت و نفوذ روحانیت نیز دستخوش تحول میشد. ولی نقش یگانه خودش را هیچگاه از دست نداد.
روحانیت و انقلاب مشروطه
پیروزی انقلاب مشروطه ایران عطف به فاصله بسیار زیاد بین مردم (رعیت) و رهبران (چه سکولارها و چه روحانیون) جنبش از طرفی، و پیچیدگی سیاسی عناصر دربار با حمایت و مشورت نمایندگان روسیه تزاری و انگلیس و البته دست پرودگان و مزد بگیرانشان در دربار بعنوان دشمنان مشروطه از طرف دیگر، مدیون حمایت و رهبری دو روحانی “سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی” و البته حمایت مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف [5] بود که توانستند در ادامه قدرت گیری روحانیت در مواجهه با نهاد سلطنت (حکومت-دربار) نه تنها از این نهاد بطور قانونی خلع ید کند، بلکه برای اولین بار در تاریخ ایران نهاد “مردم “ و نه “رعیت” (شاید بعنوان بالاترین دستآورد ماندگار مشروطه) را بعنوان منشاء مشروعیت و قدرت سیاسی دولتی در قانون اساسی مشروطه وارد کنند.
هرچند که مخالفتهای جدی نیز در میان روحانیون (امثال فضل الله نوری) بر اساس تحریک و تامین مالی وحمایت دربار و منافع شخصی، با مشروطه وجود داشت، اما در اساس باز هم همین روحانیون رهبری کننده مشروطه بودند که مخالفین درونی خود را نیز پس زدند. در ادامه هم وقتی نهاد حکومت با کمک ودسیسه روسیه تزاری مجلس مشروطه را به توپ بست و بعضی سران مشروطه را دستگیر و اعدام نمود. طوریکه مشروطه از ایران بجز در تبریز آنهم محله امیر خیز آن با رهبری ستارخان، رخت بر بست، بازهم با حمایت وفتوای سه روحانی ارشد نجف (محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی) بود که با مقدس خواندن مبارزه ستارخان برای مشروطه علیه محمد علی شاه و نیروی قزاق از یکطرف و تکفیر کردن هرگونه حمایت و همکاری با دشمنان مشروطه، سردار ملی را قادر ساختند ازمحله امیر خیز تبریز تنها سنگر باقی مانده مشروطه در تمام ایران بعنوان سنگر دمکراسی درحد مشروطه، جانانه دفاع و آنرا به پیروزی برساند.
نقش روحانیون و مذهب چنان بود که، ستارخان هرگاه با مخالفتِ تسلیم طلبان مواجهه میشد، میگفت: “من حکم علما نجف را اجرا میکنم”. و تن به کوتاه آمدن و سازش نمیداد.[6]
تحول تاریخی: پاکسازی درونی روحانیت
با اعدام شیخ فضل الله نوری از سران مخالفین اصلی روحانی با مشروطه و همدست دربار با فتوای مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف و تائید دو روحانی از رهبران مشروطه “سید محمد طباطبایی وسید عبدالله بهبهانی”، در میدان سپه تهران صورت گرفت. کاریکه از توان هیچ نهاد حکومتی بجز خود روحانیت با توجه به ذهنیت مردم ایران از مذهب و روحانی بر نمی آمد. اینگونه بود که روحانیت توانست خط فاصل روشنی بین روحانیت مبارز و ضد سلطنت استبدادی با روحانیانی که بخدمت استبداد در میآمدند بکشد و نگذارد عملکرد بعضی روحانیون چهره نهاد روحانیت در ایران را خدشه دار کند بلکه با اعدام شیخ به اعتبار خود در میان مردم افزود.
نقش رهبران سکولار در مشروطه
تمامی سطور فوق تاریخ مستند ایران هستند، میتوان در تمامی استنادات تاریخی مشروطه به آنها از جمله “تاریخ مشروطه اثر احمد کسروی” و یا “حیات یحیی اثر یحیی دولت آبادی” و”تاریخ بیداری ایرانیان”… بدانها دست یافت. البته سطور فوق به هیچ عنوان بعنوان نفی نقش بلا جایگزین دیگر گروههای فکری جامعه ایران همچون، میرزا یوسف خان مستشارالدوله (و رساله “رمز یوسفی” و ” یک کلمه” اش-بعنوان اصلی ترین مواد اعلامیه حقوق بشر و… در آن زمان)، آخوند زاده، آقاخان کرمانی، طالبوف تبریزی و سید جمال‌ الدین اسدآبادی، مجمع آدمیت، انجمن تبریز، مرکز غیبی، وحسن تقی زاده، … در شروع و به پیروزی رساندن مشروطه، نیست. بلکه نشان دادن نقش واقعی روحانیت در تاریخ ایران است. آنهم در یک بررسی تاریخی و نه بررسی ارزش گذارانه آنهم از موضع و دیدگاه امروز بلکه آنچه بوده و گذشته است و اثرماندگار آن (با هر میزان از عمقی که ما بدان اشراف داشته و یا نداشته باشیم).
نکته مهم در مورد نقش روحانیت در مشروطه این است که اولا آنها خود مبدا و منشاء مشروطه و مشروطه طلبی نبوده اند. بلکه تحت تاثیر و تلقین و نفوذ اجتماعی عقاید روشنفکران آزادیخواه قرار گرفتند و بر اثر آن بود که به تأویل شرعی و توجیه اصولی مفهوم مشروطیت بر آمدند. سخن سید محمد طباطبایی مجتهد در مجلس شورای ملی مؤید این نظر و نتیجه گیری تاریخی است. که گفت:
“ما مملکت مشروطه را خود ندیده بودیم. ولی آنچه شنیده بودیم و آنهایی که ممالک مشروطه را دیده بودند به ما گفتند مشروطیت موجب امنیت و آبادی مملکت است. ما هم تشویق و عشقی حاصل نموده تا ترتیب مشروطیت را در این مملکت برقرار نمودیم”سخنان سید محمد طباطبایی نقل از مذاکرات مجلس 14 شوال 1325
علیرغم این اقرار آشکار، اگر عزم و اراده این چنین روحانیت نبود، به قطع و یقین روشنفکران ایران حتی به چند فرسنگی آنچه در مشروطه کسب شد هم نمیرسیدند. چرا که فقط روحانیت بود که میتوانست و توانست در مقابل نهاد قدرتمند سیاسی حکومت و شاه مطلق العنان و دربار بایستد، از مظفرالدین شاه با اتکاء به قدرت مذهبی روحانیت و باورهای مذهبی خود شاه، امضاء مشروطیت را بگیرد، و سپس با هزاران توطئه پسرش محمدعلی شاه، دربار و بویژه سفارت روسیه تزاری دشمن قدر مشروطه و انگلیس مقابله کند، و با حمایتی سیاسی-عقیدتی که از مبارزه مشروطه خواهان به رهبری سردار ملی ستار خان در نجات مشروطه نمودند، مشروطه را از مرگ حتمی نجات دادند. حتی آنها از قدرت خارجی نهراسیدند، و به سرداراسعد که با چندین هزار نیرو برسر راهش برای فتح تهران به قم رسیده بود، اما توسط گنسول های روس و انگلیس متوقف شده بود، و اجازه رفتن بسمت تهران را نمی دادند، بعد از مشورت سردار اسعد با مراجع تقلید شیعه در نجف از طریق انجمن سعادت مستقر در استانبول، فرمان قاطع کنار زدن گنسول های بیگانه و اقدام به فتح تهران را از مراجع تقلید نجف گرفت تا توانست بسمت تهران جهت فتح کشور و سرنگونی محمدعلی شاه قاجار راونه شود و اینگونه مشروطه پیروز شد. یعنی قدرت نهاد روحانیت نه تنها مذهبی و سیاسی و اجتماعی بلکه حتی در مواقع لزوم بعنوان قدرت نظامی به کمک مشروطه آمد. [7]
و با اینکه روحانیت در مشروطه علاوه بر آبادانی و امنیت بدنبال پی ریزی ریاست فائقه خود بود، نقش محوری و اساسی آنها در همراه کردن مردم عامی در پس زدن دشمنان قدر قدرت مشروطه در میان روحانیون و مهمتر از آن در شکست تاریخی دربار پایه دیگر حکومت چندین هزار ساله ایران بلا جایگزین بود. شکافی که در آن ایرانیان ازحد رعیت و مایملک شاه به “شهروند” تبدیل شد و برای اولین بار “مردم ایران” نام گرفتند و در قانون اساسی منشاء قدرت و مشروعیت حکومت شمرده شدند. اینها نه تنها قابل چشم پوشی نیست، بلکه نماینگر نقش عمیق و ریشه های دین و مذهب (نهاد روحانیت) در ایران که روحانیت آنرا نمایندگی میکرد از دلایل اصلی پاسخ به این سوال اساسی است که چرا در 22 بهمن خمینی و نه کس دیگر. [8]
بنابراین آیا ایران و ایرانی بطور تاریخی، بویژه با فضایی که پهلوی دوم چه بلحاظ تمایلات مذهبی حتی ظاهری خودش به مذهب و توهم “خود را منتصب به امامان و ماوراء الطبیعه” دانستن محمدرضا شاه، و چه آزادی عملی که ساواک در یک اشتباه محاسبه و خواست شاه به فعالیت روحانیت در مقایسه با گروه هایی که به عمل نظامی دست میزدند داد، بعلاوه شبکه چندین صد ساله مساجد و روحانیون در شهرها و تمامی روستاهای کشور، بعلاوه سابقه تاریخی روحانیت در اذهان کاملا آماده و مورد قبول مردم، میتوانست مسیر دیگری را طی کند؟ ضمنا فراموش نکنیم حتی فرح پهلوی برای نجات شاه از سقوط در آستانه بهمن 1357 به نجف رفت تا از مراجع شیعه نجف خواستار جلوگیری از سرنگونی همسرش محمدرضا شاه شود. که جایگاه قدرت مذهبی، سیاسی واجتماعی نهاد روحانیت در ایران را بهتر برای خواننده روشن میکند.
سفر فرح پهلوی به نجف در عراق برای دیدار با آیت الله خویی جهت نجات شاه

شاه در عاشورا
دشمنی اسرائیل با ایران1
ولیعهد و فرح در حرم
نکته مهمتر اینکه در تعادل قوای بین روحانیت و شاه، دومی همواره در نقش ظالم و اولی در نقش مرجع شکایتِ رعیت از ظلم و ستم شاهان و درباریان برای صدها سال در اذهان “رعیت” و بعد از مشروطه “مردم” ایران نهادینه شده بود.
ازطرفی عطف به بی نقشی مردم “رعیت” در ایران، هر گونه آپوزیسیون با هر مسئله ای طبعا یا باید در میان “حکومتیان و درباریان” می بود و یا درمیان “روحانیون“، یعنی دوقطب اصلی جامعه، چون کس دیگری نبوده، (مردم-رعیت) که حقی نداشته، تا بتوانند با مشروطه یا هر امری دیگر بطور مستقل مخالفت یا حتی موافقت کند. حتی قطب پنهان در ایران یعنی استعمار هم وقتی میخواستند مخالفت شان را با مشروطه ابراز کنند مجبور بودند دست به دامن این دو قطب داخلی شوند. مخالفت درباریان با مشروطه نیز بر همین فضای مذهبی متکی میشده طوریکه برای مقبول نشان دادن مخالفتشان با پایان استبداد سلطنتی، مشروطه و خواسته هایش را غیر دینی و یا خلاف مذهب و… معرفی میکردند، طبعا روحانیون مخالف مشروطه نیز همین استدلال را میکردند. در مقابل نیز همه موافقین مشروطه چه سکولار و چه مذهبی حتی مراجع تقلید موافق مشروطه تلاش میکردند آنرا موافق مذهب و دین نشان دهند. یعنی ملاک و معیار و اهرم اثبات و به کرسی نشاند محتوای مشروطه – دمکراسی که تماما محتوای سکولار داشتند درنزد ایرانیان، دین و مذهب بود. مراجعه کنید به همه کتب تاریخ نویسان مشروطه.
شاهد تاریخی اینکه، تلاش تقلیل گرایانه بسیاری ازمحتوای کلمات فرهنگ مشروطه، از جمله “آزادی قلم و بیان” را به “امر به معروف و نهی از منکر” و یا خود “مشروطه” را به “امرهم شوری بینهم” چه توسط رهبران سکولار و چه توسط روحانیون و مراجع تقلید طرفدار مشروطه، تلاشهایی بود تا محتوا و درک از مشروطه را و کلمات یکه در فرهنگ ایرانی نبوده را برای مردم ایران قابل هضم کنند، ضمنا از مخالفت کسانیکه منافعشان با مشروطه بخطر میافتاد بکاهند یا مخالفتشان را خنثی کنند. (همه اینها بطور دقیق تر در اینجا طی مقاله این قلم تشریح شده است).
معیارهای دوگانه
بسیاری که امروزه از تحریم های غیرقانونی منجر به صدمه جدی به مردم ایران و اقتصاد شکننده آنها، حمایت کردند و میکنند (بجز عناصر خودفروخته به گروه کشورهای اعمال کننده و حامی تحریم ها مانند فرقه رجوی و یا شورای مدیریت گذار و بعضی سلطنت طلبها و…) دلیل اصلی خود را نقش رژیم کنونی در بحرانهای اقتصادی را برجسته میکنند، تا محاصره اقتصادی غیر قانونی و زورگویانه که نئوکانها اعمال کرده اند را توجیه کنند. یعنی آشکارا با نادیده گرفتن بی سابقه ترین محاصره اقتصادی-بین المللی کشور، در بحث علت و معلولی و اینکه علت هر پدیده بحران زده را باید مقدمتا در درون آن جستجو کرد. و تحریم ها را عامل فرعی و بیرونی میشمارند.
اما همین افراد وگروهها، وقتی نوبتِ قضاوت در مورد سرنگونی سلطنت پهلوی با پنجاه سال سابقه حکومت در ایران میرسد، عامل خارجی مثلا خواست غرب و کارتر و… را مطرح و عامل اصلی و عامل درونی یعنی حکومت فاسد و جبار و سرکوبگر وابسته به اجنبی پهلوی را نفی و نادیده و یا کم رنگ جلوه میدهند. حتی مهمتر از آن نقش مردم ایران در این میان و بحرانها و مسائل آنها و خواست و تمایلشان را با رویکردی قاجار وار متعلق به قبل از مشروطه (رعیت شمردن ایرانیان)، به هیچ میگیرند.
از آنجا که هدف از این نوشته پرداختن به نقش جامعه و مردم ایران در تحولات تاریخی آن و انقلاب 22 بهمن و علت ظهور خمینی است. ولی نقش دولت های خارجی نفی نمیکند. هرچند که بسیاری نیز انقلاب 57 را واکنشی به تلاشهای غرب گرایانه و سکولاریزاسیون شاه مورد حمایت غرب و واکنشی نه چندان محافظه کارانه به بی عدالتی اجتماعی و ناتوانی های شاه میدانند، طوریکه بسیاری از ایرانیان شاه را عروسک خیمه شب بازی و مدیون یک قدرت خارجی می پنداشتند. که حکومتش در حال آلوده کردن فرهنگ ایران با حکومتی سرکوبگر، بی رحم، فاسد، اهل بریز و بپاش دیده میشد. و در زمینه اداره کشور نیز دچار ناتوانی کارکردی بایک برنامه اقتصادی بیش از حد جاه طلبانه که محصولش تورم اقتصادی، در ضمن غیر قابل انعطاف و تمامیت خواه که زمینه ساز تحول 1357 بود، در کارنامه تحلیلِ سلطنت پهلوی دوم دیده شده است.
اما چرا خمینی؟
در دوره پهلوی دوم نیز بنا بر سیاست محمدرضا شاه، نهاد روحانیت بعنوان یکی از دوپایه حکومت سنتی ایران بعد از افت ناشی از سیاستهای به حاشیه راندن روحانیون رضا خان، بسیار تقویت شد. بعلاوه اینکه حضور و فعالیت تمامی نیروهای ملی، مذهبی، سکولار و چپ توسط شاه تا نابودی فیزیکی تقلیل یافت.(بحث نیروهای ملی و سکولار نیازمند بررسی جداگانه است، شاه با واردات کالا از آمریکا و غرب عملا کمر اقتصاد و تولید ملی، و طبعا نیروهای ملی که آن اقتصاد را نمایندگی میکردند را شکست و آنها رااز کارکرد اقتصادی-اجتماعی و تشکیل یک طبقه با نفوذ در ایران، انداخت. آنگونه که کارکردی بسیار ناهنجار و ضعیف چه توسط بختیار و چه دولت بازرگان را شاهد بودیم)
درخشش خمینی در تحولات سیاسی
اما گفتمان خمینی تنها در دوره ای توانست بدرخشد که بحران هایی مهم بخش های گسترده ای از جامعه و همین طور نظام سیاسی حاکم را در برگرفته بودند. تنها در این دوره های بحرانی، یعنی در اوایل دهه 1340 [9] و در سالهای منتهی به 1357 منجر شد، سخنان سیاسی خمینی توانایی خود را به نمایش بگذارد. و نام او را از حلقه محدود طرافدارانش فراتر برده به گوش تمامی لایه های اجتماعی و گوناگون جامعه برساند.
از مختصات مهم گفتمان خمینی از همان ابتدا انعکاس دادن التهاب، خشم و نفرت مردم ایران از رژیم پهلوی بود. امری که موجبات شهرت وی در تمام عالم شد. بطور خلاصه میتوان از گفتمان خمینی، پرتره ایرانیان عاصی را بخوبی مشاهده کرد. ایرانیانی که از روال معمول وقایع خشمگین و از زمانه و زمان حال بیش از هر چیزی دیگر نفرت داشتند. چرا که حال را سیاه ترین دوره های تاریخی خود می دانستند. گویی در 100 سال گذشته هیچ تحول مثبتی رخ نداده است!! و گسست فاجعه آمیز اجتماعی و گسست از حاکمیت که در نقطه انفجار قرار داشت را نمایندگی میکرد. مردمی که بیش از منطق و استدلال، همچون امروز از عواطف و احساسهای خشم و نفرت استفاده میکردند. عینا همان شرایطی که امروزه نیز بر کل جامعه ایران بویژه در خارج کشور حاکم است.
میدانیم که در روانشناسی فردی و گروهی، موثرترین ابزار برای از میان برداشتن امکان گفت و گو و همزیستی و درنتیجه قطع پیوند میان انسانها استفاده از عواطف و احساسات درونی ناخود آگاه مردم است. آنچه امروزه بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی بویژه توسط سلطنت طلبها، فرقه رجوی و … و بسیاری از مراکز مشکوک در شبکه هایی اجتماعی و تلویزیونهای دیجیتال و غیر دیجیتال خارج کشور بدان بشدت تمام دامن زده میشود.
پیش زمینه های گسست اجتماعی
گسست اجتماعی زمانی میتواند موثر افتد که پیش زمینه های سُست شدن پیوندهای فردی و اجتماعی فراهم باشد. یکی از دلایل بسیار مهم شکنندگی پیوندهای اجتماعی در دوره پهلوی دوم روند شتابزده و نا موزون شهر نشینی بود که با جا کن کردن روستانیان در جریان اصلاحات ارضی که زمین های نامرغوب بعلاوه فقر اقتصادی روستائیان امکان بهره برداری از زمینهای دریافتی را نداشتند، علاوه بر فقر قبلی، بی کاری آنها را تهیدست تر از قبل، مجبور به کوچ به حاشیه شهرها برای کارگری و سیر کردن شکم خود و خانواده شان نمود.
روستائیانی که محل سنتی زندگیشان را ترک کرده بودند، تعداد بسیاری انسان بینا بینی بوجود آورده بودند. که نه توسط بافت و فرهنگ سنتی جامعه در بر گرفته میشدند و نه از مزایای نهادهای شهری که جدیدا در آن حضور داشتند برخوردار بودند. اصلاحات شاه ایران را که 20% شهرنشین داشت به 50% شهر نشین تبدیل کرده بود. بدون اینکه جمعت جدید در شهرها بدرستی ادغام شوند و ساختارهای لازم را برایش فراهم کرده باشند. در یک کلام این جمعیت تمامی نرمهای فرهنگی، سنتی، عرفیشان با شدت و حدت هرچه تمام در شهرها زیر پا گذاشته میشد. بدون اینکه توان و ظرفیت زندگی مدرن و الزمات فرهنگی آن را کسب و برایشان فراهم شده باشند.
سونامی بحران اجتماعی در میان جامعه سنتی-بحران اتوریته
حاصل اینکه، فروپاشی جامعه سنتی با نا کار آمدی ساختارهای شهری که قرار بود آنها را در بر بگیرند همراه شده بود. بحران رابطه میان افراد و انواع گوناگون اتوریته های موجود در اجتماع پدید آورده بود. در تمامی سیستم های انسانی پیوند میان انسانها بر اساس دو محور افقی و عمودی استوار میشود. محور افقی رابطه برابر انسانها، مانند خواهر و برادر، شهروندان نسبت بهم، و محور عمودی مانند پدر و مادر نسبت به فرزندان، رئیس نسبت به مرئوس، حاکم نسبت به مردم… در رابطه میان انسانها تفاوت است بین دو مفهوم قدرت و اتوریته. افزایش قدرت وقتی با افزایش اتوریته همراه است که نا برابری در قدرت توسط افراد فرودست پذیرفته شده باشد. یعنی آنکه قدرت بیشتری دارد اگر نتوانسته باشد به برتری خودرا در نگاه دیگری مشروعیت و مقبولیت ببخشد، از اتوریته بیشتری برخوردارنخواهد بود.
همانگونه که پیشتر گفته شد، یکی از پیامدهای مهم گسست اجتماعی (نهادهای سنتی درایران)، بحران اتوریته بود که برهمه نظامهای انسانی جامعه از خانواده و نظام خویشاوندی گرفته تا حکومت سیاسی تاثیر خود را برجای می گذارد. بدین معنا که دارندگان سنتی اتوریته در جامعه(پدر در خانواده، مرد نسبت به زن، و پادشاه در اجتماع) هرچند همچنان از قدرت بسیاری برخوردار بودند اما دیگر از مشروعیت سابق خود برخوردار نبودند. بنابراین پیوند عمودی در تنظیم رابطه در تمامی این سیستم ها به میزان مختلف دچار ضعف شد و بحران اتوریته پدید آورده بود. این بحران بی سابقه تاریخی در روابطه سنتی، اتوریته پدر خانواده راتضعیف کرد و توانایی او را در اداره خانواده و تصمیم گیریهای مهم، مانند آینده، ازدواج، تحصیل، کار، فرزندان او را از بسیار از امور اساسی خانواده به پرسش و چالش گرفت.
حکومت سیاسی پهلوی نیز در درون از بحران اتوریته عمیقی رنج میبرد. چرا که نتوانسته بود بدلیل سد کردن روندهای دمکراتیک در عرصه سیاسی، اتوریته خود را بر مبنای متعارفِ متناسب ومدرن استوار سازد. در نظامهای غربی با فروپاشی ساختارهای سنتی و زوال اتوریته های سنتی، نوع های جدیدی از اتوریته شکل گرفته که مشروعیت شان را بیش از آن که از دین و سایر نهادهای سنتی بگیرند از قرادادهای اجتماعی که بر اساس توافق متقابل میان افراد جامعه (نهادهای دمکراتیک مانند مجلس و نهاد قضایی مستقل و آزادیهای اجتماعی و سیاسی و…) حاصل میشود استخراج میکنند. در ایران آن دوران، از پدر در راس خانواده تا شاه در راس کشور، بتدریج در حال از دست دادن بینادهای مشروعیت اتوریته بودند بدون اینکه توانسته باشند آن را با نوع دیگری از مشروعیت مثلا نهادهای دمکراتیک تعویض و جانشین کنند.
خمینی در واقع با گفتمان و حتی مهمتر از آن با شخصیت خود با تکیه به ذهنیت مذهبی ایرانیان توانست در برابر دو انتخاب؛ “اتوریته سنتی ولی نا کارآمد پدر” و “اتوریته کم و بیش مدرن ولی استبدادی-نا مشروع محمدرضا شاه”، راه سومی را که کم و بیش بازگشت ضمنی به همان مناسبات سنتی گذشته با کمی تغییر و تضمین هایی زبانی نشان دهد.
که هم برای اتوریته پدرانِ سنتیِ وحشت زده و نا کارآمد شهری جذاب مینمود و هم برای جوانان فقیر و طبقه متوسط شهری. جوانانی که با نفی همزمان اتوریته پدر و پادشاه در آرزوی برابری مطلق یا حذف تمامی محورهای عمودی اتوریته جامعه می سوختند. در حالی که همزمان از امتیاز “آزادی نسبی” دوران پهلوی که آن را بشکل نوعی وانهادگی و از دست دادن هرگونه معیار و میزان زندگی می فهمیدند، بشدت می هراسیدند و میگریختند. به همین دلیل گفتمان خمینی برای بسیاری بهترین راه محل بنظر میرسید.
گفتار و منش خمینی معرف شخصی بود که از یک سو قرار بود نوعی برابری مطلق به ارمغان بیاورد، و در نتیجه تمامی اتوریته های ناکارآمد و دست و پاگیر را حذف کند و ازسوی دیگر به تنهایی خود بر جای همه این اتوریته های جور و واجور دست و پاگیر بنشیند و همزمان تمامی آنها رانمایندگی کند. از پدر گرفته تا رهبر دینی، سیاسی و اجتماعی و…. واینکه جلوی جلوه های هراسناک آزادی را برای “انسانهای بینابینی” و گریخته از پیوندهای سنتی و نا پیوسته به پیوندهای شهری را بگیرد.
در این دوران احساس ترس و وحشت از این نوع آزادی را در گفتمان همه روشنفکران و گروههای اجتماعی که از “غرب زدگی” می گفتند وخود را برای مبارزه با تهاجم فرهنگی غرب آماده میکردند و یا همه به اصطلاح ضد امپریالیستهای آن دوران میتوان نتیجه گرفت. خمینی خواسته و ناخواسته تنها کسی بود که قادر شد تا یک تنه به جنگ تمامی نمایندگان “نا کارآمد” اتوریته (پدربه شهر آمده) و یا اتوریته نا مشروع (حاکم مستبد) برود. و همچون ابراهیم پیامبر نابودشان سازد و هم آن که به تنهایی همه آن اتوریته ها را نمایندگی کند.
از همین رو بود که در عالمِ خیالیِ جمعیِ ایرانیان قرار بود که با آمدن خمینی جامعه ای داشته باشیم که درآن همه افراد برابر باشند و تنها یکنفر به نمایندگی از همه اتوریته ها، بر بالای سر دیگران قرار بگیرد. چیزی که بطور یک دست توسط همه از صدر تا ذیل پذیرفته شده بود.
نتیجه گیریها:

  1. اگر در ایران روحانیت وجود نداشت یا از موقعیت تاریخی که داشت برخوردار نبود، انقلابی که حتی مورد تائید جهانی نیز باشد رخ نمیداد. چرا که هر انقلابی را افتادن ایران بدامن کمونیسم (شوروی سابق) ارزیابی کرده و حتی اگر شده با کودتای نظامی جلو گیری میکردند. چرا که روحانیت را غرب، بعنوان سدی در مقابل شرقِ کمونیست می پنداشت. چون عوامل بین المللی نیز مستقل از ارزیابی ما ازجایگاه تاریخی روحانیت در ایران مطلع بودند و نقش آنها را بدقت دنبال کرده و میشناختند و پذیرفته بودند.
  2. امروزه جامعه ایران بویژه در خارج کشور بسا بسا بحرانی و در هم ریخته برخلاف دوران منتهی به انقلاب 22 بهمن است. کینه و نفرت و احساسات ضد نقیض، دشمنی های کور و کنار گذشته شدن خرد و تفکر و تحلیل و برنامه و شناخت و تبادل نظر و نقد و انتقاد و گسترش فکر و نظر و گفتمان، جامعه را در لبه پرتگاه مهلک تری در فقدان خرد جمعی و فرهنگ لازم، و فقدان شخصیتی متحد کننده و کاریزماتیک سال 57 همچون خمینی، و یا جمع و گروه و حزب و جبهه ای واقعا موجود و … ، قرار داده بلکه با وجود تشکل های سابقا سیاسی که با وطن فروشی به دشمن خارجی و بطور مشخص صدام حسین و شرکت در کشتار مردم ایران در مرزها برای این دشمن خارجی چنان نفرتی از آپوزیسیون ایجاد کرده که، شانس برخاستن یک گروه براستی مبارز را نیز برای دهه های آتی منتفی کرده، تهدید میکند.
  3. امروزه نیز باز به اشتباه در میان خارجه نشینها در اثر درماندگی اجتماعی،سیاسی میل به بازگشت به گذشته سنتی (بازگشت به سلطنت) تبلیغ و پدیدار شده است. عارضه همه جوامع دچار بحران اندیشه ورزی و ندام کاری و روحیه باری به هر جهت، که با تحولات این چهل ساله و تغییر جامعه و نیروهای در صحنه، خیالی پوچ و بیهوده و غیرممکن است.
  4. بخوبی از حقایق تاریخی اجتماعی منتهی به انقلاب 22 بهمن، میتوان درک کرد که همه گفتمان های دروغین مبنی بر اینکه رهبری انقلاب 22 بهمن، از بعضی ها (مسعودرجوی) یا دیگر فعالین مارکسیست دزدیده شده است، تا چه حد بی پایه و اساس است.
  5. رجوی با تکیه به همان توهم دزدیده شدن انقلاب از او و ادعای رهبری انقلاب!!! دست به تروریسم زد و جامعه سنتی ایران چنان پتک محکمی بر سرش کوبید که امروزه حتی وقتی 150 شهر بپا میخیزند از ترس ضربه مهلکی که خورده و چنان درسی به او آموخته که حاضر نیست از اختفای همتراز با مرگ سیاسی خارج شده و آنچه روزگاری نقش “رهبری انقلاب نوین مردم ایران” برای خودش میخواند را در دست بگیرد!! فاجعه آنجاست، این خود رهبر کبیر!! خوانده، تنها زمانی علنی میشود و اطلاعیه میدهد و اعلان سال سرنگونی در 2020 را میدهد!!! که تروریسم دولتی آمریکا بر سر مردم ایران آوار میشود و طی یک عمل تروریستی یک سردار ایرانی را ترور کند. مسعودرجوی نشان داده که امیدش نه به خودش و رهبری ای که مدعی است هم زمینی و هم آسمانی!!!! است، بلکهفقط وفقط به آمریکاست و نه حتی به مردم ایران حتی وقتی در 150 شهر قیام کرده باشند.
  6. طیف چپ ایران از طرفی دچار همان عارضه چپ جهانی متاثر از سقوط قطب مارکسیستی است ولی متاسفانه باید گفت در ایران بطور خاص، عدم درک درستی از جامعه ایران و تحلیل های کلیشه ای وارداتی (واقعه سیاهکل) در زمان پهلوی دوم و در ادامه در حکومت حاضر با همان نقیصه شاید در ابعاد کمتر بعلاو اینکه با بلایی که تروریسم یا به اصطلاح مبارزه تروریستی و سپس وطن فروشی و کشتار ایرانیان برای دشمن متجاوز توسط رجوی بر سرشان آورد و با تکیه به حقایق تاریخی-فرهنگی مردم ایران که در فوق آمد، و ضعفهای عمیق درونی این جنبش، چنان دوبله ضربه خورد و زخمهای مهلکی برداشته که چهل سال است نتوانسته بر این ضربات غلبه کرده و زخمهایش را ترمیم کرده از بستر بیماری بلند شود و حرفی برای گفتن در میان جوانان ایران داشته باشد. اما اگر اصالتی در گروههای چپ وجود میداشت و عطف به اینکه هستند کسانی در میان آنها که به ننگ مسعودرجوی آلوده نشدند. چون دستشان مانند مجاهدین به خون مردم ایران و همدستی با دشمنان ایران آلوده نشده، میتوانستند حرفی جذاب برای گفتن برای نسل جدید جوانان ایران داشته باشند. که متاسفانه آنهم هنوز ظهور نکرده است.
  7. متاسفانه آپوزیسیون خارج کشور بدلیل خیانتهای مکرر و تاریخی مسعود رجوی چه به مردم ایران وچه مبارزه، چهره آپوزیسیون را در نظر مردم ایران تخریب و بی حیثیت کرده است. و تاسفبارتر اینکه این آپوزیسیون کار جدی ای برای مبارزه با خیانتهای مسعودرجوی نمیکنند. تا با اینکار در نظر مردم ایران فاصله محتوایی خود را با چنین جرثومه سیاسی به مردم ایران نشان دهند. و حیثیت لطمه خودره اش را بازیابند.
  8. معنی همه این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه و… وچه سکولارهای تراز اول همچون تقی زاده ها در مشروطه و بعد از آن همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند. [10] بحث روبرو شدن با واقعیات تاریخی ایران و آنچه هستیم و بودیم است. با بتوانیم بفمیم چه بودیم چه میخواهیم و با آنچه بودیم و هستیم چگونه بخواهیم و چگونه به خواسته ها برسیم و مهمترین اینکه با شناخت درست آن دستآوردها را چگونه حفظ کنیم. و از مشروطه به رضا خان سقوط نکنیم. هرچند امثال امیرکبیر، سید محمد طباطبایی، دکتر مصدق و دکتر فاطمی و جزنی هم داشته ایم که فساد ناپذیر بودند. فراموش نکنیم با یک گل بهار نمیشود. همانطور که دیدیم نشده. همانطور که مسعود رجوی فراموش نمیکنیم که چه میگفت و چه بود چه کرد؟!!!
    چاره ایران تا آنجا که به حاکمیت برمیگردد، به رسمیت شناختن خواسته های مشروع مردم ایران (آزادی، دمکراسی و حقوق بشر و یک زندگی شرافتمندانه و درخور انسان امروز) پایان دادن به سوء مدیریت ها، اختلاص ها، بی عدالتی ها، تعامل با جهان ضمن حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور. و تا آنجا که به مردم ایران برمی گردد در تولید آزادی در داخل کشور بدست خودشان متکی به نهادهای مدنی، که مقدم بر جانفشانی در راه آزادی، اهدافش را تا بن و استخوان بخوبی درک کرده و شناخته، بهایش را پرداخته و سپس بر اساس این شناخت و درکِ ضرورتِ آن، تا پای جان از آن حراست میکند. والا تاریخ 2500 ساله ما و دیگر ملل جهان نشان داده، تغییرات صرفا متکی به واکنش به ظلم و ستم هیچگاه پایدار نبوده است. بنابراین آزادی باید توسط ایرانی تولید و برقرار شود.
    داود باقروند ارشد
    بهمن 1400
    References
  9. ↑ سید عبدالله بهبهانی (۱۲۵۶ ـ ۱۳۲۸ق) از رهبران نهضت مشروطیت ایران و از علمای تهران بود. وی بعد از پیروزی جنبش مشروطه نماینده مجلس شد. در دوران استبداد صغیر به عتبات تبعید و پس از فتح تهران توسط مشروطه‌خواهان، در میان استقبال مردم وارد تهران شد. در این دوران بهبهانی سمت رسمی در مجلس نداشت؛ اما از فعالیت‌های سیاسی کناره نگرفت. بهبهانی در ۸ رجب ۱۳۲۸ق، در خانه خود به دست ۴ نفر مسلح به قتل رسید. سید محمد بهبهانی فرزند اوست.
  10. ↑ سید حسن تقی‌زاده رهبرجناح رادیکال در مشروطه، سیاستمداری پیچیده‌ای بود که در طول حیاتش رفتار های متناقض بسیاری داشت. او طلبه روحانی زاده‌ای بود که از کسوت روحانیت خارج شد و مدعی شد از سر تا پا باید فرنگی شویم هرچند در آخر حیات نیز این شعار را اشتباه دانست. به حج رفت و وصیت کرد او را در کربلا دفن کنند. او مشروطه طلب افراطی بود که بعد ‌ها طرفدار استبداد رضاخانی شد تا جایی که در مذاکره برای انعقاد قرارداد جدید (قرارداد 1933) نقش داشت و تقی‌زاده تمدید قرارداد را اشتباه بزرگ رضاشاه دانسته و خود را در این ماجرا نه موجد، نه مبتکر، نه عاقد، بلکه به عبارت خودش «آلت فعل» دانست.
  11. ↑ نهادهای سیاسی و اقتصادی استثماری نهادینه شده در تاریخ گذشته ایران. این نهادها (Institutions) قواعد و سننِ مناسبات در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
  12. ↑ اندیشهٔ انحصار تجارت توتون و تنباکو را نخستین بار محمدحسن خان اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات ناصرالدین‌شاه مطرح کرد. سه سال بعد در پی سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا در سال ۱۲۶۹ ه‍.ش که به تشویق وزیر مختار انگلیس در ایران، سر هنری درومند ولف انجام گرفته بود، دولت انگلیس فرصت مناسب را برای کسب امتیاز انحصار توتون و تنباکو به دست آورد و زمینه‌سازی آن را به سرگرد جرالد تالبوت از نزدیکان و مشاوران لرد سالیسبوری (نخست‌وزیر و وزیر خارجهٔ انگلیس) محول کرد. ناصرالدین شاه که برای تأمین هزینه سفرهای خود به اروپا با مشکلات مالی مواجه بود، با اعطای امتیاز موافقت کرد و پس از مراجعت به ایران در فروردین ۱۲۶۸(مارس ۱۸۹۰ میلادی) قراردادی را با تالبوت – که با کمک دولت و عده‌ای از سرمایه‌داران انگلیسی، کمپانی رژی را با سرمایه‌ی ۶۵۰ هزار لیره تأسیس کرده بود- امضا کرد. بدین ترتیب در ۲۹ اسفند ۱۲۶۸ (۲۰ مارس ۱۸۹۰) امتیاز انحصاری تجارت توتون و تنباکو به مدت ۵۰ سال به تالبوت اعطا گردید.
  13. ↑ مراجع ثلاث یا آیات ثلاث یا ارکان ثلاثه عنوانی است که در جنبش مشروطه ایران به محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی اطلاق می‌شود. این سه مرجع تقلید از حامیان اصلی و تعین کننده و رهبران نهضت مشروطه در ایران به حساب می‌آیند.
  14. ↑ کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، چاپ چهارم 1397، انتشارات هرمس صص 866-867، پشتیبانی علمای نجف. [فتوای مراجع تقلید نجف “همراهی با مخالفین مشروطه و اطاعات حکمشان درتعرض به مجلس خواهان به منزله اطاعت یزید بن معاویه است” را در مخالفت با به توپ بستن مجلس و در محاصر و گرسنگی دادن به تبریزستارخان هم گفتند “رفتن به سر تبریز به منزله جنگ با امام زمان و بستن راه خوارو بار برای ان شهر در حکم بستن آب فرات به روی اصحاب سیدالشهدا” میباشد.,ستارخان نیز همواره میگفت”من حکم علمای نجف را اجرا میکنم”]
  15. ↑ تاریخ معاصر-حیات تحیی، دولت آبادی یحیی، جلد سوم از دوره چهارم، شرکت کتاب، ص 106
  16. ↑ روحانیت بویژه مدرس بعد از مشروطه؛ مدرس از سرآمدان مخالف استبداد :در زمان رضا شاه روحانیت به میزان بسیاری به حاشیه رانده شدند. اما در زمان محمد رضا شاه با توجه به عقاید خرافی خودش (مبنی بر اینکه به ائمه اطهار وصل است) و ضعف شخصیتی و اطرافیانش، نه تنها محدودیتهای اعمال شده توسط پدرش را برداشت، بلکه تلاش کرد آنها را تقویت نیز بکند، و اینگونه نهاد روحانیت دوباره تقویت شدند.مدرس سال ۱۲۴۹ در روستای سرابه اردستان به‌دنیا آمد. تحصیلات مذهبی خود را در اصفهان و نجف طی کرد و به اجتهاد رسید. پس از بازگشت به ایران وارد سیاست شد. اقدامات مدرس در مشروطه و در زمان رضا خان میرپنج./مخالفت با تنظیم شدن قوانین مجلس شورای ملی مطابق شریعت/از اعضای تشکیل دهند دولت ملی برای مقابله با اشغال کشور در جنگ جهانی بهمراه دیگر ملیون/مخالفت با قرارداد استعماری 1919 سید ضیاء طباطبایی/سازمان دادن استیضاح رضا شاه بدنبال کودتاهای مشترک رضا خان با انگلیس/مخالفت به همراه مصدق با شاه شدن رضا خان/دستگیری و زندان و تبعید و سپس ترور مدرس بدست رضا خان در مخالفت با استبداد او./رضا خان ابتدا می‌خواست مدرس را با خود همراه سازد و برای تطمیع او به او پیغام داد که: “چون شما از تهران انتخاب نشده‌اید، (دوره هفتم مجلس را می‌گوید) اجازه بدهید که کاندیدای یکی از شهرستانها شوید و دستور دهم انتخاب گردید”. . مدرس در جواب گفت: “به سردار سپه بگو اگر مردی، مردم را آزاد بگذار تا ببینی من از چند شهر انتخاب می‌شوم. والا مجلسی که به دستور تو من نماینده‌اش گردم باید درش را لجن گرفت”. مدرس در نهایت در تبعید بدست عوامل رضا شاه کشته شد.
  17. ↑ وقایع منتهی به 15 خرداد 1342. در دی ۱۳۴۱ خورشیدی، اصلاحات اقتصادی-اجتماعی توسط محمدرضا شاه با عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و میهن» اعلام و طی یک همه ‌پرسی تصویب شد. طرح انقلاب سفید، با مخالفت‌هایی از سوی جبهه ملی و همچنین محافل مذهبی، روبرو شد.یکی از مهم‌ترین مخالفان این طرح‌ها، روح‌الله خمینی بود.
  18. ↑ مراجعه کنید به همه کتب تاریخ ایران و مشروطه، آنچه بسیار یافت میشود از همین ایرادات است
    Edit

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها – قسمت اول
ژانویه 17, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مقالات در شش قسمت تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است، اینبار در یک بررسی تاریخی در تمامی کشورهای جهان علل عدم توسعه را بسیار واضح و قابل درک آشکار کرده اند. در این مجموعه مقالات، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو بویژه با پیش زمینه های فکری و دلایل ارائه شده توسط تئوریسین های مختلف از نهله های مختلف فکری را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج علل عدم توسعه را تکمیل میکند. تا پدیده را به درستی نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.
لینک به قسمت های دیگر
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

قسمت اول
مقدمه
موضوع عدم توسعه کشورهای بسیاری در جهان نسبت به کشورهای توسعه یافته ای همچون انگلستان، آمریکا، ،فرانسه، ژاپن، آلمان و …طی نزدیک به دو قرن گذشته که توانستند طی یک جهش از نظام کهنه فئودالی به جهان صنعتی-سرمایه داری بر جهان مسلط شوند، همواره بعنوان یک چالش ملی ما و مشغله ذهنی روشنفکران و سیاستمداران و فرهیختگان و… کشورهای توسعه نیافته بوده است. چالشی که در ایران با سوال بسیار معروف عباس میرزا از ژوبر نماینده فرانسه در اردوگاه جنگی اش که پرسیده بود:
“نمی‌دانم این قدرتی كه شما (اروپایی‌ها) را بر ما مسلط كرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ شما در قشون جنگیدن و فتح كردن و بكار بردن قوای عقلیه متبحرید و حال آنكه ما در جهل و شغب غوطه‌ور و به‌ندرت آتیه را در نظر می‌گیریم. مگر جمعیت و حاصل‌خیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا كمتر است؟ یا آفتاب كه قبل از رسیدن به شما به ما می‌تابد تأثیرات مفیدش در سر ما كمتر از شماست؟ یا خدایی كه مراحمش بر جمیع ذرات عالم یكسان است خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمی‌كنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بكنم كه ایرانیان را هشیار نمایم.” سوال عباس میرزا از ژوبر فرانسوی
ثبت تاریخی شد اما پس از گذشت 200 سال کماکان بی پاسخ مانده است! سوال عباس میرزا ناظر بر یافتن پاسخی به ” سوال چرا ما پیشرفت نکرده و نمی کنیم و چگونه می توانیم پیشرفت کنیم؟ بود. اما عباس میرزاها، امیرکبیرها، مصدقها، رضا خان ها و محمدرضا شاه ها فارغ از نیات قلبی شان هرکدام، در بیان خواستار پیشرفت کشورو بهروزی ملت ایران بودند، هیچگاه به نتیجه نرسید. درمیان مدعیان راست گوی، از آنجائیکه در تمامی تلاش ها به مانع یا موانع اصلی توسعه پرداخته نشده، همواره شکست خورده. در بقیه موارد همچون زمان رضا شاه و فرزندش نتایج معکوسی نیز داشته است.
امروزه با سرعت سرسام آوری که تحولات جهانی بخود گرفته است طوریکه بدرستی میتوان عصر حاضر را عصر هبوط سوم بشریت و عصر جهان و جوامع شبکه ای نامید، ضرورت و جدیت یافتن پاسخ برای سوال عباس میرزا را صد چندان نموده است. مبادا بازماندنِ دوباره از قطار توسعه جهانی ناشی از جهش حاضر(هبوط سوم بشری)، آنچنان از ما جلو بیفتند که اینبار بطور بازگشت ناپذیری به عقب ماندگی پایدار با به بردگی نوین کشیده شدن توسط آنها نیز، دچارشویم!
این نوشتار تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است. در مجموعه مقالاتی که بدنبال هم خواهند آمده، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو را قانع کند. بلکه هر قسمت از این مقالات انعکاس بخشی از پازل بغرنج عدم توسعه (اگرتوانسته باشد) را تکمیل میکند. تا با قرار گرفتن در مسیری جدید فکری با مطالعات بیشتر به عمق مسئله بیشتر و بهتر پی برده شود. تا پدیده ای را نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.
انقلاب صنعتی عامل توسعه و پیشرفت غرب
قبل از انقلاب صنعتی در انگلستان، ملل جهان بطور کلی تحت نظامهای سیاسی پادشاهی و نظم اقتصادی فئودالی در یک تعادل نسبتا پایدار اقتصادی و البته سیاسی برای قرنها زیسته بودند. هرچند که اختلافاتی بین نظم های سیاسی-اقتصادی موجود کشورهای جهان در غرب و شرق آن وجود داشت. اما در اکثر قریب به اتفاق کشورها قدرت در دست عده ای از اشراف و زمینداران بود و «مردم-رعایا» نیز جز بردگی و کار در زمین های فئودالها و جنگجویان زمیندار حتی بعنوان جزئی از زمین نقش و حقوق دیگری نداشتند. کشورها نیز اختلاف چندانی در توان صنعتی، نظامی و تکنولوژیک نداشتند. انقلاب صنعتی در غرب و بطور مشخص در انگلستان چنان تحولی ایجاد کرد که به یکباره آنها را بر کشورهای کمتر توسعه یافته و یا توسعه نیافته بطور کامل مسلط نمود.
دلایل ارائه شده برای توسعه و عدم توسعه
دلایل بسیاری برای این جهش در غرب و آن عقب ماندگی در شرق و یا کشورهای توسعه نیافته توسط بسیاری از افراد و سازمانها و بنیادهای اقتصادی و سیاسی و … عنوان شده است. دلایلی مانند، «جغرافیا»، «فرهنگ»، «مذهب»، «پروتستانیم»، «غفلت سیاستمدارن»، «کمبود دانش اقتصادی»، «استعمار»، «خیانت نخبگان سیاسی»، «سیاست های بد اقتصادی»، «ژن و نژاد برتر»!.. از جمله آنهاست. (در قسمت های آینده این مجموعه مقالات تک تک این علل با نگاهی به تاریخ کشورها مورد سنجش و راستی آزمایی قرار گرفته است.)
راه حلهایی نیز برای برون رفت از عقب ماندگی مانند، «ریاضت های اقتصادی»، «خصوصی سازی»، «جذب سرمایه(سرمایه گذاری) »، «آزاد سازی حساب سرمایه»، «نرخ ارز شناور»، «کاهش اندازه دولت»، «استقلال بانک مرکزی»، …توسط بانک جهانی و صندوق بین المللی پول … به کشورها توصیه شده و میشود. اما تمامی این توصیه های بکارگرفته شده در کشورهای مختلف جهان از آمریکای لاتین تا آفریقا و… در عمل یا اجرا نشده و یا اگر شده به نتایجی بسا وخیم تر از وضع گذشته انجامیده است. تاکنون علم اقتصاد هیچگاه نتوانسته بود توضیح قانع کننده ای برای نابرابری در جهان بیابد. آنهم فقط به این دلیل که مسائل سیاسی را حل شده فرض میکرد. به زبان ساده تر، مسائل سیاسی و موانع سیاسی برسر راه توسعه و… را در معادلات و بررسی های خود نه تنها وارد نمیکرد که آنها را حل شده می انگاشت. در مطالعات جدید اقتصاد دانان با اشراف به این کمبود توانسته اند این مانع تاریخی را کنار بزنند.[1]
رابرت موگابه[2] یک “ملی‌گرای “آفریقایی و یک “سوسیالیست” که نگارنده او را از زمانیکه در مدرسه اقتصاد لندن[3] از یک سالن متناوبا برای مبارزات سیاسی و سخنرانی، او برای استقلال کشورش و ما علیه استبداد محمد رضا شاه استفاده میکردیم میشناسد، وقتی رئیس جمهور زیمبابوه شده بود، تصمیم گرفت توصیه های بین المللی، و استقلال بانک مرکزی را در سال 1995 بکاربگیرد. پیش از آن نرخ تورم 20% بود، در 2002 به 140%، در 2003 به 600%، در 2007به 66000% و در 2008 به 230میلیون % رسید. طبعا در کشوریکه رئیس جمهورش حتی برنده جوایز بلیط بخت آزمایی بود! انتظاری جز این نمیتوان داشت.
آرژانتین به ضرب نهادهای بین المللی بانک مرکزی را مستقل اعلام کرد ولی دولت کسری بودجه را بجای استقراض از بانک مرکزی از بانک ها و صندوق‏های تامین اجتماعی و مردم تامین کرد. که اثرش فاجعه آمیزتر بود.
چرا مصر تا این حد فقیرتر از آمریکاست؟ درجریان بهار عرب در میدان «التحریر» قاهره، نوحه حامد جوان مصری میگوید:

“ما از فساد، ظلم و آموزشِ بد رنج می بریم. ما نظام فاسدی داریم که باید عوض شود”. نوحه حامد جوان مصری
مصعب الشامی جوان دانشجوی دیگر میگوید:
“امیدوارم تا پایان سال یک حکومت انتخابی داشته باشیم. آزادی های اساسی برقرار شود و با بر فساد که سراسر کشور را فراگرفته است نقطه پایانی بگذاریم”. مصعب الشامی دانشچوی مصری
محمد البرادعی نیز در توئیتر[4] خود نوشت:
“تونس: ستم+نبود عدالت اجتماعی+عدم پذیرش مسیرهای تغییر آرام= یک بمب ساعتی”. محمد البرادعی
سرنوشت امروز مصر را میدانیم دوباره به استبداد نظامی و سرکوب توسط نیروهای امنیتی بازگشته است.

مطالعات جدید نشان میدهد که هرکجا شکوفایی اقتصادی به بار می نشیند الیگارشی رخت بر بسته و هرجا اقتصاد زمین خورده الیگارشی حاکم است. تجربه کشورهای مختلف از اروپای شرقی و شوروی سابق گرفته تا آفریقا و آمریکای لاتین مسجل ساخته است نمی توان در حکومت های اندک سالار با سرمایه گذاری های دولتی، حمایت از صنایع داخلی، خصوصی سازی، آزادسازی قیمت ها، تجارت آزاد، و… گامی به سوی بهبود عملکرد اقتصادی برداشت. مسئله اقتصادی همه کشورهای در حال توسعه مهار الیگارشی است. نظریه جدید مدعی است اگر اقتصاد و اقتصاد دانان میخواهند به مردم کمک کنند باید رمز مقابله با الیگارشی را شناسایی و با سیاست های اقتصادی زمینه محو الیگارشی را فراهم نمایند. گریز از پرتگاه تنها با هشیاری و توانمندی مردم امکانپذیر می شود.
سرنوشت کشورها بر سر «دو راهــی سیــاسـتمدار»
دانشمندان علوم سیاسی-اقتصادی [5] در بررسی قریب به اتفاق کشورهای توسعه نیافته دریافتند که، علت اجرای نادرست سیاست های اقتصادی و شکست کشورها در نیل به توسعه و پیشرفت و ایجاد رفاه در یک کشور، در واژه ««دوراهی سیاستمدار»» نهفته است. سوالِ بر سر دوراهیِ «حفظ کارایی یا حفظ حکومت گروه خاص توسط سیاستمدار» میباشد. تاریخ عمده کشورها نشان میدهد که مشکل سیاستمدار عموما کمبود علم و دانش نیست. مشکل دو راهی «حفظ قدرت سیاسی از طریق قربانی کردن منافع عمومی» یا «تامین منافع عمومی و از دست دادن تدریجی قدرت سیاسی است.» این ««دوراهی سیاستمدار»»است که سرنوشت کشورها را تعیین میکند.
اما ساده انگارانه ترین رویکرد این خواهد بود که فکر کنیم مسئله عدم توسعه چند میلیارد (85%) مردم جهان به همین سادگی با کشف و بیان مانع ««دوراهی سیاستمدار»» حل میشود. رویکردهای ساده انگارانه ای که در گذشته نیز یکی از دلایل عمده عدم توسعه بوده است. در مطالعات جدید عواملی بررسی شده اند که هر ملتی باید متناسب با وضعیت خاص کشور خودش با پژوهش های چند رشته ای و مطالعات مشترک پاسخ های بهتری برای مسئله پیچیده عدم توسعه را فراهم کنند. تا در دوراهی ها، راه درست انتخاب شود. عوامل زیر اثرات تعین کننده در این مسیر دارند:
یک : اندک سالاری / رابطه دولت – ملت
دو : مقاطع تاریخی و حوادث هر کشور
سه : نهادهای «استثماری سیاسی و اقتصادی» در مقابلِ «نهادهای فراگیر سیاسی و اقتصادی»
چهار: رسانه های آزاد
پنج : توسعه مبتنی بر تخریب خلاق
شش: توسعه مبتنی بر تغییرات فنآورانه
هتف: چرخه های صحیح تکاملی
هشت: انگیزش مردم برای حرکت و توسعه، خلاقیت و نو آوری
نه : ثبات و تمرکز سیاسی
نــهــادهـا

نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند،
1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند.
2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند.
3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
اندک سالاری
در بررسی عوامل رشد و موانع آن و چالشهای فوق ابتدا باید بر کشوریهایی که توانسته اند خود را به توسعه برسانند تمرکز کرد تا آنچه لازم است از آنها آموخت. سپس به کشورهایی که نتوانستند از این موانع عبور کنند نظر افکند که چرا در مقایسه نمیتوانند به توسعه دست یابند. در مسیر بررسی کشورها، محورهای فوق و زیر محورهای عمده دیگر درحد امکان تشریح خواهد شد. این مطالعات و نگاه جدید به معزل عدم توسعه کشورها نشان داد که بزنگاه های تاریخی، یک کشور را یا به دام اندک سالاری می اندازد یا به عبور از اندک سالاری منجر میشود. “ضمنا نشان میدهد که اندک کشورها توانسته اند از دام اندک سالاری بگریزند” [6] همانگونه که در حال حاضر نیز85% از مردم درکشورهای اندک سالار زندگی میکنند. علت ماندگاری اندک سالاری از نظر نورث و دیگر هم فکرانش، در مسئله ای بنام امنیت نهفته است.
در سراسر تاریخ مکتوب بشر همانطور که جنگ میتواند حیات و امنیت بشر را تهدید کند، تامین کنندگان یا برهم زنندگان امنیت تبدیل به قدرتمندترین گروه در اجتماعات بشری میشوند. که آنها را به فرادستان جامعه مبدل میسازد. پاداش امنیت تملک انحصارگونه منابع قدرت سیاسی و ثروت است. اینها قواعد حاکم بر اقتصاد و سیاست را طوری تعیین میکنند که قدرت در حوزه های اقتصادی و سیاسی در انحصار اندک فرادستان باقی بماند. که منجر به «اندک سالاری» میگردد. انحصار در تامین امنیت به انحصار در سیاست و اقتصاد منجر می شود. تا زمانی که امنیت یک جامعه را گروهی اندک میتوانند برهم زنند یا تامین کنند. آنها اجازه نخواهند داد رقابت در اقتصاد و سیاست شکل بگیرد. این فرادستان با هم رقابت میکنند تا مهمترین منبع قدرت یا امنیت را از آن خود کنند. اگر یک شخص و گروه بتواند سایر گروهای فرادست را حذف کند، جامعه به سوی «مونارشی» یا حکومت فردی می رود، اگر چند گروه مختلف قدرت نظامی یا امنیتی را در اختیار داشته باشند، «اندک سالاری» بر جامعه حاکم می شود.
در اروپا شرایط طبیعی (آب فراوان، بعنوان مهمترین عامل تولید، کوه های مرتفع، و زمستانهای سخت بعنوان دژهای طبیعی نظامی) به گونه ای بود که قدرت های نظامی، محلی و متکثر بودند و میتوانستند در مقابل قدرت های نظامی اعم از ملی و خارجی از خود حفاظت کند. بنابراین تشکیل حکومت های محلی را در اقصا نقاط اروپا ممکن ساخت. به تعبیر “پل کندی” (Paul Kennedy)مورخ مشهور انگلیسی، “چنین شرایطی اروپا را به یک لحاف چهل تکه تبدیل کرد”. چنانچه پس از سقوط امپراطوری روم بیش از 420 دولت شهر در اروپا تاسیس شد. اما در سایر نقاط جهان از جمله در کشورهای شرقی مانند ایران حکومت های محلی به ندرت شکل گرفتند. زیرا شرایط اقلیمی اجازه مقاومت در برابر قدرت برتر داخلی و خارجی را نمیداد. آنچه سرنوشت اروپا را متمایز ساخت جلو گیری از “انحصار قدرت نظامی” بود تا آن که سایر شرایط امکان تغییر نظام سیاسی از اندک سالاری را فراهم ساخت.
مبدا تاریخ توسعه معاصر، انقلاب شکوهمند 1688
جنگ های درازمدت داخلی درانگلستان [7] به آنها اثبات نمود که هیچ یک از فرادستان یعنی «پادشاه»، «اشراف زمیندار»و «تجار بزرگ» قابل حذف نیستند و در نتیجه به تاسیس نهادهایی منجر شد که صلح و آرامش را میان آنها برقرار ساخت. این نهادها امکان تعرض فرادستان به ویژه نظام سلطنتی و دربار را، به اشراف منتفی می کردند. این شرایط محصول تدبیر فردی نبود، بلکه نتیجه اجتناب ناپذیر تکثر قدرت نظامی در دست فرادستان به حساب می آمد.
جنگهای داخلی طولانی مدت در انگلستان، به «انقلاب شکوهمند 1688» (Glorious Revolution) [8] منجر شد. که در آن حاکمیت قانون میان فرادستان انگلیس را نهادینه کرد. این اندک سالاری گام بلندی در توسعه این کشور تلقی می شود. چرا که دادگاههای خاص تحت نظر پادشاه برچیده شد، هر استقراض و اخذ مالیات نیازمند تصویب پارلمان شد، تمام مراجع قانونگذاری حذف و پارلمان تنها منبع وضع قانون گردید. در چنین شرایط برقراری حاکمیت قانون (آنهم تنها برای فرادستان و نه عموم مردم) بود که به تحولات اقتصادی شگرفی منجر گردید و زمینه ساز و ظهور انقلاب صنعتی شد.
این سیستم “اندک سالاری قانونمند” با همه محاسنی که برای انگلستان داشت، هنوز فاصله زیادی تا مردم سالاری یا دمکراسی داشت. بیش از دو قرن طول کشید تا به تدریج گام هایی برای تبدیل جامعه اندک سالار انگلستان به جامعه مردم سالار بردارد. این مردم سالاری محصول فشارهای مردم برای دستیابی به حق رای و ترس فرادستان برای از دست دادن قدرت بود. نبرد قدرت میان فرادستان و شهروندان در انگلستان گذر از اندک سالاری را ممکن ساخت. یعنی بعد از شورش لودیت ها درسالهای 16-1811، شورش اسپافیلدز1816 [9]، شورش منجر به قتل عام پیترلو1819، [10]، شورش های سوئینگ 1830[11]، تا سرانجام در سال 1832 بود که حکومت برای جلوگیری از انقلاب، حاضر به اصلاح قانون انتخابات شد.
براساس قانون 1832نیز فقط 14% مردم آنهم بر اساس دارایی و مالیات های پرداخت شده هر شخص حق رای پیدا کردند. قانون انتخابات در سال 1867پس از سه سال شورش حق رای به 30%مردم تغییر کرد، درسال 1884بدنبال شورشی دیگر به 60%مردم (آنهم فقط به مردان) حق رای داده شد، و در سال1918 به پاس ایستادگی مردم در جنگ جهانی اول تنها به همه «مردان» حق رای داده شد، ودرسال 1928 سرانجام زنان نیز حق رای گرفتند. این مسیری نسبتا آرام و تدریجی اما مستمر رو به جلو در جهت بهبود قوانین بنفع مردم سالاری بوده است که انگلستان بعد از «انقلاب شکوهمند 1688» طی بیش از 250سال توانست به دمکراسی برسد.
اما دیگر کشورهای در حال توسعه و حتی توسعه نیافته مانند ایران اینگونه نبودند و حرکتهای پاندولی داشته اند. اندک سالاری فرومی ریزد، مردم سالاری مستقر میشود، و مجددا اندک سالاری حاکم میگردد. نزدیکترین نمونه، انقلاب مشروطه در ایران و استقرار اندک سالاری قانونمند، و بازگشت به استبداد رضا خان.
آرژانتین نیز درطی 100سال اخیر این نوسان را تجربه کرده است. درسال 1912 با انقلابی فراگیر حق رای همگانی به دست آمد. اما نظام آرام آرام بسمت دیکتاتوری رفت. تا در سال 1930 نظام پارلمانی کاملا واژگون شد. در سال 1946 مجددا دمکراسی برقرار شد و در سال 1955سرنگون شد. در سال 1973 مردم انقلاب کردند ودر سال 1976 حکومت نظامی پینوشه برقرار شد. سرانجام انتخابات آزاد در سال 1983 برقرار شد.
چرا آرژانتین نتوانست مسیر آرام و تدریجی انگلستان را طی کند؟ پاسخش را باید در همان رابطه “فرادستان با یکدیگر” و “رابطه آنها با شهروندان” جستجو کرد. در جوامع مدرن امروزه تعدد نیروهای نظامی دردست فرادستان قابل تصور نیست. بنابراین در آرژانتین هرچند شهروندان در برهه های متعددی قدرت را از فرادستان می گیرند اما پس از هر انقلاب، حذف بخشهایی از فرادستان آغاز میشود، طوریکه نظام مونارشی حاکم میشود. سپس سرکوب شهروندان عادی با تکیه به نیروهای امنیتی دردست فرادستان آغاز میشود. در انگلستان قرن 17 امکان تکثیر نیروهای نظامی و امنیتی وجود داشت. اشراف با اتکاء به نیروی نظامی خود اجازحذف خود را نمیدادند. انحصار نیروی نظامی و امنیتی در دست یک گروه، به حاکم اجازه حذف رقبا و سپس سرکوب شهروندان را می دهد.
نیاز حیــاتـی توســعه
معمای توسعه نیز از همین نقطه آغاز میشود. توسعه به دسترسی باز به قانون و سایر فرصت های اقتصادی و اجتماعی بطور فراگیر برای همه مردم نیاز دارد و این دسترسی باز زمانی امکان پذیر است که سازمان سیاسی جامعه بتواند نیروهای امنیتی را تحت مهار جامعه مدنی در آورد. این نکته از بزرگترین یافته های دانشمندان اقتصادی و اجتماعی است. تحت این نظریه کنترل مدنی نیروهای امنیتی مهمترین مسئله توسعه است. مهمتر اینکه، این کنترل هیچ مسیر از قبل تعیین شده و مسلمی ندارد و حتی در هیچ مرحله ای از توسعه پایان نمی یابد. نیروهای امنیتی مانند سایر اقشار خواهان بیشترین قدرت هستند. «کافی است به تجربه آمریکا که نظامیانشان که رویه ظاهری نیروهای امنیتی هستند را بنگریم که چه منافع عظیمی از مردم خود و جهان را قربانی منافع خویش ساخته اند. به میزان ضعف جامعه مدنی، فرادستان با تکیه بر نیروهای امنیتی جامعه را به سوی اندک سالاری سوق میدهند. مسئله اصلی قدرتِ جامعه مدنی است.»[12]
تفاوت های جزئی و سرنوشت ساز
اما این سوال باقی است که پس چرا فقط در انگلستانِ اروپا و نه در آلمان یا لهستان یا فرانسه انقلاب صنعتی صورت گرفت؟ در سال 1346م طاعون به شهر بندری تانا در دهانه رود دُن در دریای سیاه رسید. از آنجا به سراسر مدیترانه و در سال 1348 به فرانسه رسید. طاعون به هرکجا میرسید نیمی از جمعیت را از بین می برد. “دربرابریورش طاعون تمامی خرد و نبوع آدمی بی فایده بود” [13]. در اوت 1348 ادوارد سوم پادشاه انگلستان از اسقف اعظم کانتربری خواست تا با نیاش به درگاه خداوند از طاعون جلوگیری کند. همه ندبه و دعاهای کلیسا بیهوده بود. طاعون حمله کرد و به سرعت نیمی از جمعیت انگلستان را در کام مرگ برد. افراد بسیاری دیوانه شدند. این میزان از مرگ ومیر، اثرات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دگرگون کننده ای بر جوامع اروپایی قرون وسطی گذاشت.
دراین زمان (قرن 14م) اروپا دارای یک نظم فئودالی بود. نظمی براساس سلسله مراتبی میان شاه، اربابانی که زیر مجموعه وی بودند و رعایا (که بدلیل وضعیت برده وار آنها، آنان را «سرف» مینامیدند) در پائین ترین سطح جامعه قرار داشتند، استوار بود. شاه مالک همه زمین ها بود و در ازای خدمات نظامیِ اربابان (لردها) مناطقی را به آنها می میبخشید. اربابان نیز زمین را در مقابل بیگاری های طاقت فرسا و عوارض و مالیات های سنگین به رعایا(کشاورزان) تخصیص می دادند. سرف ها پابند زمین بودند و بدون اجازه ارباب خود نمیتوانستند به جای دیگری نقل مکان کنند. ثروت تولید شده توسط رعایا در این نظام بشدت استثماری از کشاورزان رو به سمت بالا یعنی گروهی اندک سالار (اربابان) جریان داشت.
اثرات “مثبت” کشتار طاعون
طاعون با کتشار بیش ازنیمی از نیروی کار، بنبان های نظم فئودالی را به لرزه در آورد.[14] این امر در انگلستان باعث شد که کشاورزان خرده پا را تشویق کند تا خواستار تغییر شرایط خود شوند. چرا که طبقات بالا در مشاغلی که معمولاً دهقانان داشتند، مهارت نداشتند. کار برای تولید محصولات زراعی یا کالاها یک رفتار اجتماعی غیرقابل قبول برای اشراف بود. بنابراین، کار و تولید بر روی دوش کاهش یافته (براثرطاعون) طبقه دهقان، منجر به افزایش تقاضا برای کارگران شد. اشراف به کارگران نیاز داشتند و بنابراین احتمال بیشتری داشت که دستمزدهای بالاتری را که دهقانان می خواستند بپردازند.[15]
در1349م در دیر دینزهام کشاورزان خواستار کاهش جریمه ها و بخش اعظم کار بدون مزد خود شدند. آنها به این خواسته خود رسیدند. این ماجرا به بقیه نقاط هم سرایط کرد. کشاورزان شروع کردند به آزاد کردن خود از خدمات کار اجباری و بسیاری از تعهدات نسبت به اربابان شان و دستمزدها رو به افزایش گذاشت. بر همین اساس قراردادهای جدید بین اربابان و رعایا منعقد میشد.
از سال 1361 م دولت تلاش کرد این روند را متوقف کند، و نظام نامه کارگران را ابلاغ کرد که عملا دستمزدها را به همان سطح و شرایط بردگی پیش از طاعون برگرداند. کشاورزان در مقابل آن شروع به مقاومت کردن و نهایتا با افزایش فشار دولت انگلیس در 1381 م روستائیان شورش کردند [16] و حتی تحت رهبری «وات تایلرWatTyler-WalterTyler » [17] خواستار مصادره تمامی املاک کلیسا بودند، [18]، بیشترِ لندن را به تصرف در آوردند. هرچند شورشیان شکست خوردند و تایلر اعدام شد، اما دولت انگلیس برای اجرای قوانین خود و بازگرداندن شرایط به قبل نتواست اقدام کند. بتدریج رسم بیگاری کشیدن از رعایا منسوخ شد.
اثرات “منفی” کشتار طاعون
در شرق اروپا که قبل و در جریان طاعون همان صدمات را دیده بودند و در شرایط برابری از نظر نظامِ اقتصادی-اجتماعی-سیاسی و اقلیمی و … با انگلستان قرار داشتند، و قائدتا باید با نابودی نیمی از کشاورزان، انگیزه آزادیهای بیشتر و دستمزد بالاتر تقویت شود، اینگونه نشد. در اروپای شرقی و ازجمله در خاورمیانه، وضعیت استثماری رعیت تثبیت شد. .[19] هرچند انگیزه اقتصادی کافی وجود داشت ولی رعایا قدرت اجتماعی کافی برای پیشبرد اهدافشان نداشتند.
در شرق اروپا برعکس این وضعیت به اربابان انگیزه ای مضاعف داد تا بازار کار را استثماری تر و کشاورزان خرده پا را به بردگی بیشتر بکشانند. بعد از طاعون اربابان به زمین های بزرگتری چیره شدند، و املاک خود را که بزرگتر از اربابان غرب بود باز هم گسترش دادند. شهرها ضعیف تر و کم جمعیت تر گردیدند. کارگران بجای اینکه آزادتر شوند به تدریج آزادی های موجود خود راهم در معرض دست اندازی یافتند.
اثر این وضعیت در 1500م وقتی اروپای غربی تقاضای محصولات کشاورزی و دام پرورش یافته از شرق کرد خودش را نشان داد. زمین داران شرق اروپا مرحله به مرحله سیطره خود را بر کشاورزان افزایش میدادند طوریکه تا نیمی از محصولات آنها را تصاحب میکردند تا بتوانند به تقاضای خارجی پاسخ دهند. طوریکه این وضعیت «نظام ارباب و رعیتی دوم» نام گرفت.[20] که در مقایسه با صورت اولیه وخامت بیشتری داشت. در 1533م در لهستان در ازای تمامی کارهای انجام گرفته برای ارباب دستمزد پرداخت میشد، اما تحت تاثیر این تحولات، در سال 1600م حدود نیمی از خدمات نیروی کار بدون مزد صورت میگرفت. در شرق آلمان در 1500م کارگران تنها برای چند روز در سال متعهد به انجام بیگاری برای ارباب بودند. در 1550م این میزان به یک روز در هفته، در 1600 به سه روز در هفته رسید. در مجارستان1514م، اربابان یک روز کار اجباری در هفته برای رعایا مقرر کرده بودند. در 1550م دوروز در هفته و تا پایان قرن به سه روز رسید.
فراموش نکنیم که در 1346م (قبل از آمدن طاعون) از لحاظ نهادهای سیاسی و اقتصادی میان اروپای شرقی و غربی تفاوت هایی اندک وجود داشت. اما در سال 1600م این دو جهان از هم جدا شده بودند. در غربِ اروپا کارگران از مقررات، جریمه ها و تعهدات اربابی معاف شده بودند و و بخشی کلیدی از یک اقتصاد پر رونق مبتنی بر قواعد بازار را شکل میدادند. در شرق هم کارگران در چنین اقتصادی مشارکت داشتند اما بعنوان سرف های به بیگاری گماشته شده که به تولید مواد غذایی و محصولات کشاورزی مورد نیاز در غرب اروپا مشغولند. هرچند اینهم یک اقتصاد بازاری بود، اما نه از نوع «اقتصاد فراگیر». این واگرایی در نهادها نتیجه تفاوت های نهادی[21] این نواحی بود که در ابتدا ناچیز به نظر می رسید.
در شرق اروپا سازماندهی اربابان کمی بهتر، حقوق شان بیشتر، شهرهایشان کوچکتر و ضعیف تر و رعایا کمتر سازمان یافته بودند. در یک تصویر تاریخی این اختلاف ناچیز بنظر میرسد، اما وقتی مرگ سیاه (طاعون) فرارسید، و نظم فئودالی را به لرزه انداخت، همین تفاوت ناچیز، پیامدهای بزرگی برای زندگی مردمان شرق و غرب اروپا و مسیر آتی توسعه نهادی آنها در بر داشت.
مرگ سیاه نمونه بارز از یک برهه زمانی سرنوشت ساز است، تفاوت اندکِ نهادی کشورهای شرق اروپا در جریان طاعون منجر به قدرت یافتن نهادهای استثماری شده و موج دوم نظام ارباب رعیتی به تکوین نهادهای استثماری شدت بخشد. و در غرب و بویژه در انگلستان، ابتدا راه را به سوی شکستن حلقه «نهادهای استثماری» گشود و به «نهادی های فراگیر» فرصت ظهور دهد.
بررسی این مطلب ما را قادر میکند تا درک بهتری از ریشه های فقر و غنا در کشورهای مختلف و مسیرهای مختلفی که طی کرده اند بدست آوریم. نتیجه اینکه، کشاورزان شرق اروپا که به کار اجباری گماشته شده اند، بسا بسا انگیزه تولیدشان هرچند زیرفشارهای اربابان برای افزایش تولید، پائین تر از کشاورزان انگلیس بود که برای خود کار و تلاش میکردند.
پایان قسمت اول
ادامه دارد.
دیماه 1400
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
مطالب مرتبط
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر
18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ We will argue that achieving prosperity depends on solving some basic political problems. It is precisely because economics has assumed that political problems are solved that it has not been able to come up with a convincing explanation for world inequality. Explaining world inequality still needs economics to understand how different types of policies and social arrangements affect economic incentives and behavior. But it also needs politics. «Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012 P83»
  2. ↑ Robert Mugabe
  3. ↑ London School of Economics-LSE
  4. ↑ twitter.com/#!Elbradei
  5. ↑ منکور اولسون دانش آموخته اکسفورد و هاروارد و استاد اقتصاد دانشگاههای پرینستون و میرلند، دگلاس سیسیل نورث برنده جایزه نوبل اقتصاد 1393 در زمره مهم‌ترین و پرنفوذترین اقتصاددانان و تاریخ‌نگاران اقتصادی انتهای سده بیستم، جیمز اِ رابینسون دانشمند اقتصاد-سیاست و استاد دانشگاه شیکاگو و…
  6. ↑ North, D. Wallis J.J.,& Wingas, B. (2009). Violence and Social Orders: Aconceptual Framework for interpreting Recorded Human History. New York: Cambridge University Press.
  7. https://en.wikipedia.org/wiki/English_Civil_War
  8. ↑ انقلاب شکوهمند: به انگلیسی : Glorious Revolutionهمان انقلاب سال ۱۶۸۸ انگلستان است که چون بدون درگیری به پیروزی رسید با عناوینی چون انقلاب بدون خونریزی یا انقلاب ۱۶۸۸ و انقلاب آرام نیز نامیده می‌شود و با توافقی که صورت گرفت، حکومتی دموکراتیک تر، جایگزین نظام پادشاهی شد. این انقلاب زمانی شکل گرفت که شاه ویلیام سوم و ملکه ماری دوم به جای شاه جیمز دوم نشسته و تاج و تخت او را به دست گرفتند و در این جابجایی قدرت، شاه جدید موافقت نمود تا به عنوان یک پادشاه محدود عمل نماید، به علاوه؛ اختیارات و قدرت بیشتری به پارلمان واگذار کند. این انقلاب اگرچه کوتاه و بدون شور و هیجان انقلاب‌های دیگر بود اما نه تنها نتیجهٔ آن، یعنی سلطنت مشروطه، تا به امروز نظام حاکم بر انگلستان را رقم زده بلکه؛ دستاوردهای این انقلاب، موجب پدید آمدن رویدادهایی شد که نخستین دموکراسی مدرن را پایه‌ریزی کرد.
  9. https://en.wikipedia.org/wiki/Spa_Fields_riots
  10. ↑ رویدادهای 16 اوت 1819 در سنت پیترزفیلدز[۱] در منچستر انگلیس که در خلال آن نظامیان به سوی هواداران اصلاحات پارلمان آتش گشودند. در این رویارویی یازده نفر کشته و 500 نفر زخمی شدند. این رویداد به اقتباس از نبرد واترلو، کشتار پیترلو نام گرفت.
  11. ↑ شورش های سوئینگ، خیزش کارگران کشاورزی در جنوب و شرق انگلیس در 1830ـ1831. عوامل گوناگونی همچون جابه جائی ناشی از انقلاب کشاورزی، محصور ساختن تدریجی اراضی کشاورزی، از هم گسیختگی تدریجی پیوندهای محلی، رکود اقتصادی ناشی از جنگ‌های دوران ناپلئون، برداشت محصول ناکافی برای چند سال پی در پی، کمبود دستمزدها و افزایش قیمت‌ها به علت تصویب قانون غلات به بروز این شورش‌ها کمک کرد. بهانه اولیه این شورش‌ها عرضه ماشین‌های خرمنکوب بود که کارگران کشاورزی را نگران تأمین معاش خود ساخت. شورشیان خرمن‌ها را به آتش کشیدند، ماشین‌آلات را درهم شکسته و نامه‌های تهدید‌آمیز برای کشاورزان زمین‌دار فرستادند. شورشیان با خلق رهبری به نام سروان سوئینگ[۱]، در ذهن زمین‌داران بزرگ هراس به وجود آوردند. دولت با اعدام نوزده نفر از شورشیان و تبعید پانصد نفر از آنان به مستعمرات، شورش‌ها را سرکوب کرد.
  12. ↑ Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012
  13. ↑ جیووانی بوکاچیو نویسنده ایتالیایی از مشاهدات دست اول خود از اثرات طاعون در ایتالیا
    14, 19. ↑ https://politicalscience.stanford.edu/events/comparative-politics-workshop/labor-markets-after-black-death-landlord-collusion-and
  14. https://clas.ucdenver.edu/nhdc/sites/default/files/attached-files/entry_147.pdf
  15. ↑ همانجا- ص 12
  16. https://en.wikipedia.org/wiki/Wat_Tyler
  17. https://www.britannica.com/biography/Wat-Tyler
  18. https://www.jstor.org/stable/3600707
  19. ↑ نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
    Edit

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی- قسمت دوم
ژانویه 23, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مطالب در شش قسمت که انعکاس یافته های جدید دانشمندان در ریشه یابی علل توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی کشورهاست، بحث های تاریخی مندرج، صرفا تاریخ نگاری نیست. آن بخش از تاریخ کشورها که خواهید خواند ضمن اینکه از زاویه شناخت ریشه ها و نحوه شکل گیری نهادهای آن کشور که منجر به توسعه نیافتگی و یا توسعه یافتگی شده است بررسی شده. بعلاوه برای شناخت بسیاری نظریه های نا کارآمد ازعلل عدم توسعه نیافتگی ضروری است، و لازم است در خواندن آنها دقت لازم بشود.
لینک به قسمت های دیگر
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
قسمت دوم
قسمت دوم: بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
نقش استعمار و نهادهای موجود کشورها بر توسعه
استعمار آمریکای لاتین.
نهاد انکومیندا encomienda.
استعمار و توسعه آمریکای شمالی.
شکل گیری نهاد فراگیر.
آیا مسیر نهادهای دمکراتیک هموار است؟.
عدم توسعه مکزیک پس ازاستقلال، چرا؟.
بررسی مقایسه ای یک نمونه (نه دو کشور همسایه با گذشته و فرهنگ متفاوت) بلکه دو قسمت یک شهر و مردم از میان مردم آزتک مکزیکی با تمامی خصوصیات مشترک آنها که فقط با یک حصار مرزی از هم جدا شده اند، حقایق بیشتری را برای ما روشن میکند. اگر در کنار حصاریکه شهر «نوگالس» [1] را به دو نیم شمالی و جنوبی تقسیم میکند بایستید و به شمال بنگرید (نوگالس در منطقه سانتا کروز آریزونا در ایالات متحده آمریکا) را خواهید دید. در آنجا متوسط در آمد خانوارها سی هزار دلار درسال است. از یک زندگی مدرن، تحصیلات و بهداشت و سلامت و … برخوردارد. مردم آن میتوانند بدون هراس از در خطر افتادن امنیت شان و یا دلهره دائمی در مورد دزدی مصادره اموال و تهدیدهای مشابه به زندگی روزمره خود بپردازند. آنها هم چنین دولت را با وجود تمام ناکارآمدی ها و برخی موارد فساد نماینده خود میدانند. آنها می توانند با رای خود شهردار، فرماندار، نماینده کنگره و سناتورها و حتی رئیس جمهور آمریکا چه کسی باشد را تغییردهند.
درجنوب این حصار «نوگالس سونورا» تنها چند قدم آنطرف ترعلیرغم این که در بخش مرفه مکزیک زندگی میکنند. درآمد سالیانه شان یک سوم اهالی شمال حصار است. بیشتر بزرگسالان تحصیلات متوسط را به پایان نرسانده اند. بسیاری از نو جوانان به مدرسه نمیرند. مادران نگران نرخ بالای مرگ ومیر نوزادان هستند کیفیت و بهداشت پائین و متوسط عمر کمتر مردم، تعجب با انگیز است. جاده ها در وضعیت بدی است. جرم و جنایت بالاست و راه اندازی کسب و کار اقدامی مخاطره آمیز به حساب می آید. اهالی نه تنها با خطر سرقت مواجه هستند، که راه اندازی یک بنگاه جدید و اخذ تمامی مجوزهای مورد نیاز مستلزم پرداخت رشوه به همه دست اندرکاران و تلاشی طاقت فرساست. برخلاف همسایگان شمال حصار شهر، دمکراسی برای نوگالس سونورا در جنوب حصار تجربه ای بسیار تازه محسوب میشود. تا زمان اصلاحات سیاسی در سال 2000میلادی این قسمت شهر دقیقا به مانند سایر بخش های مکزیک تحت کنترل فساد آمیز «موسسه حزب انقلابی» [2] قرار داشت.
چگونه میتواند چنین اختلافاتی بین دو بخش یک شهر وجود داشته باشند؟ با وجود اینکه هیچ اختلافی در جغرافیا، آب و هوا یا نوع بیماری های شایع در منطقه، غذا و موسیقی و فرهنگ وجود ندارد. وضعیت بیماریها فقط به عدم برخورداری از بهداشت و مراقبت های مطلوب پزشکی مربوط است. چون میکروب ها محدودیتی برای عبور از حصار ندارند. مردم شمال حصار نه از سفید پوستان و در جنوب حصار از نسل «آزتک»ها بلکه همه از نسل آزتک ها هستند، با پیشینه مشابه. حتی در سال 1821 و استقلال مکزیک تمامی نوگالس در مکزیک قرار داشت. در 1853م در اثر خرید «گادسدن» مرز آمریکا از وسط نوگالس عبور کرد.
بله همانطور که میتوان حدس زد، (بدون اینکه بخواهیم نابرابریها و ظلم و ستمی که در ایالات متحده نیز وجود دارد را نادیده بگیریم و یا کمرنگ کنیم و با تاکید بر مقایسه رفاه و عدالت نسبی) تنها تفاوت، دسترسی اهالی شمال حصارنوگالس به نهادهای اقتصادی ایالات متحده است که آنها را قادر میکنند آزادانه شغلشان را انتخاب کنند. ازتحصیلات در مدارس و کسب مهارت برخورداند، میتوانند کارفرمایان خود را به سرمایه گذاری در بهترین فناوری ها تشویق کنند که به دستمزدهای بالای برای آنها می انجامد. آنها با رای آزاد میتوانند سیاستمدارانیکه مفید به حال خود نمی یابند را تغییر دهند.
“مهم ترین متغیری که در علم اقتصاد وجود دارد «تولید سرانه» است. هم اکنون به اثبات رسیده کشورهایی که از تولید سرانه بالایی برخوردارند به نحوی در سال های دور این شعار را که توسعه به یک نظام سیاسی مدرن نیاز دارد، عملی کرده اند. افت 30% سرانه تولید از 1356 تا 1379 در ایران به دلیل کم کاری عوامل تولید است یا عدم استفاده بهینه از منابع. بنظرمیرسد تحلیل واقعی افت تولید سرانه در ایران به وضوح بتواند نا متوازن بودن ترازوی نظام سیاسی با روند پیشرفت توسعه اقتصادی را نشان دهد.” [3]
همانطور که قبلا نیز گفته شد، پاسخ این واگرایی بین جهان توسعه یافته و عقب مانده، در چگونگی شکل گیری این جوامع در دوران اولیه استعمار ریشه دارد، که تاثیرات آن تا به امروز برجای مانده است. برای فهم دقیق تر این واگرایی کمی به عقب میرویم و در خلاصه ترین شکل به تاریخ ایالات متحده و مکزیک میپردازیم تا ببینیم بنیان کج و انحراف دقیقا از کجا شروع شده است.
نقش استعمار و نهادهای موجود در هر کشور
ایالات متحده آمریکا (آمریکای شمالی) و آمریکای لاتین هردو مستعمره بودند، یکی مستعمره انگلستان وفرانسه … و دیگری اسپانیا وپرتقال … چرا در ایالات متحده آمریکا نهادهایی رواج دارد که به موفقیت اقتصادی بیشتر مردم این کشور در مقایسه با مکزیک یا سایر کشورهای آمریکای لاتین، می انجامد؟ پاسخ به این سوال را باید در چگونگی شکل گیری این جوامع در دوران اولیه استعمار جستجو کرد. ازآنجا بود که واگرایی میان این نهادها[4] اتفاق افتاد و تاثیرات آن تا به امروز برجا مانده است.
استعمار آمریکای لاتین
در اوایل سال 1516 «خوآن دیاس دِ سولیس» [5] یک دریانورد اسپانیایی وارد دهانه پهناور رودخانه ای در کرانه شرقی آمریکا جنوبی شد. او رودخانه را «ریو د پلاتا» یا رودخانه نقره نامید چرا که مردم محلی منابع نقره در اختیار داشتند. وی تمامی این سرزمین های ساحلی را متعلق به اسپانیا اعلام کرد. در دوطرف دهانه رود یعنی «چاروآس» (Charrúa) و «کراندی» (Querandí) که اینک اروگوئه نامیده میشود، مردم محلی که از طریق شکار امرار معاش میکردند. دِ سولیس را به هنگام گشتهای اکتشافی به ضرب چوب و چماق به قتل رساندند. [6].
در سال 1534 اسپانیا دوباره گروهی از مهاجران را به این منطقه فرستاد. آنها در همان سال در محل بوینس آیرس (بمعنی هوای تازه) کنونی شهری بنبان نهادند تا اروپائیان در آن سکونت گزینند. اروپائیان بدنبال هوای تازه نبودند بلکه بدنبال منابعی برای غارت و نیروی کار برای استثمار می گشتند.
اهالی چاروآس و کراندی که عمدتا شکارچی بودند مطیع نبودند. وقتی اسیر میشدند زیر بار بیگاری تهیه غذا برای اسپانیایی ها نمی رفتند، و با تیرو کمان به اروپائیان حمله میکردند. از این رو اروپائیان چون نمیتوانستند خود غذا تهیه کنند با گرسنگی روبرو شدند. از طرفی نیزطلا و نقره های مردم محلی تماما از مسیری می آمد که به قلمرو «اینکاها» در کوههای آند[7] در غرب دور می رسید.
اسپانیایی ها برای نجات از گرسنگی و کشف مکانی جدید که ثروت بیشتر و جمعیتی استثمار پذیر داشته باشد در سال 1537 به رود پارانا رسیدند. در این مسیر به «گوآرانی» ها (Guaraní) برخوردند، که مردمی یکجا نشین با اقتصاد کشاورزی بودند. اسپانیایی ها که علاقه ای نداشتند که خود به کشت و کار بر روی زمین بپردازند، متوجه تفاوتِ گوآرانی ها با کراندی ها و چاروآس ها شدند. در یک جنگ آنها را شکست داده و وادار به تسلیم کردند. و شهر «آسونسیون» پایتخت امروزه پاراگوئه را ساختند. اسپانیایی ها با شاهزادگان گوارانی ها وصلت کردند و خود را بسرعت بعنوان اشراف به سطوح بالای جامعه رساندند. نظام کار اجباری و خراج گیری موجود در میان بومیان را براه انداختند و بخدمت گرفتند. طوریکه در عرض چهار سال تمامی سکنه اسپانیایی بوینس آیرس به آسونسیون منتقل شدند.
در طول قرن بعد اسپانیایی ها اکثر بخش های مرکزی، غربی و جنوبی آمریکای جنوبی را تسخیر کرده و به استعمار در آوردند. همزمان پرتقالی ها مدعی برزیل شدند که در شرق این قاره قرار داشت. راهبرد مستعمره سازی اسپانیایی ها که نخست توسط «کورتس» (Don Hernan Cortes)در مکزیک پیاده شد، بسیار کار آمد بود. آنها بهترین شیوه برای غلبه بر مخالفان بومی را در دستگیری رهبرشان و مجبور کردن آنها برای بیگاری گرفتن از بومیان از طریق آنها یافتند. اسپانیایی ها ضمن تصاحب ثروت رهبران بومی میتوانستند بومیان را به پرداخت خراج و تامین غذا وادارند. مرحله بعدی قرارگرفتن در جایگاه طبقه حاکمه جدید جامعه بومی و در دست گرفتن زمام شیوه های رایج موجودِ مالیات ستانی، خراج گیری و خصوصا کار اجباری بومیان بود. شیوه کورتس را یک کشیش بنام «برناردینو دِ ساگون» در کتاب مشهورش «فلورنتین کادیسس» اینگونه آورده است:
“وقتی در 1519 کورتس به پایتخت امپراطوری آزتک رسید، موکتسوما امپراطور آزتک تصمیم گرفت با آنها برخوردی دوستانه داشته باشد. در میهمانی به یکباره اسپانیایی ها حمله کرده و موکتسوما را دستگیر کردند. و تفنگها شروع به شلیک نمود. او را وادار کردند که خزانه شهر را به اسپانیایی ها نشان دهد، بعد از غارت تمامی طلاها و جواهرات و… خزانه شخصی او را خواستند و آنرا نیز تماما غارت کردند. اگر رهبران-پادشاهان بومی همکاری نمیکرد زنده زنده در آتش سوزانده میشدند.”
ازطریق دستگیری و شکنجه رهبر بومیان در 1521 تسخیر آزتک کامل شد.نهاد انکومیندا encomienda
کورتس به عنوان فرماندار استان «اسپانیای جدید» شروع به تقسیم ارزشمندترین منابع، یعنی جمعیت محلی، از طریق سنت (نهاد) «انکومیندا» [8] کرد. نهاد انکومیندا (دائره المعارف برتانیکا آنرا: به بردگی کشیدن بومیان آمریکای لاتین و فیلپین توسط اسپانیا توصیف کرده است[9] ) بدین معنا بود که، بومیان تحت استعمار اسپانیا در قبال منتی که اسپانیایی های موسوم به «انکومیندارو» به دلیل مشرف کردن بومیان به دین مسیحیت بر گردنشان داشتند، موظف بودند هدایا و یا نیروی کار رایگان در اختیار او قرار دهند. کشیش بارتوله مه دو لاس کاساس [10]Bartolome de las Casas در کتابی با عنوان «شرحی اجمالی بر نابودی بومیان» [11]چنین مینویسد:
“اسپانیایی ها، بومیان از بلندپایگان و سالمندان گرفته تا زنان و کودکان را وادارشان می ساختند تا روز و شب بدون هیچ استراحتی کار کنند. شاهِ بومیانِ یک قلمرو را دستگیر میکردند و بمدت شش یا هفت ماه زندانی میکردند تا او را وادار کنند که از بومیان بخواهد که یک اتاق پر از طلا جمع آوری کرده و به اسپانیایی ها بدهند. اگر اتاق پر نمیشد، او را آنقدر با داغ کردن و روغن داغ بر شکمش ریختن شکنجه میکردند که بومیان خود را وادارد که طلای بیشتری جمع آوری کنند. ویا هریک از مهاجران به اقامتگاهی که به وی اختصاص داده شده بود، ساکنین پیشین را بنابرسنتی که در میان بومیان وجود داشت، به مثابه «اعضای خانوده شان» با آنها رفتار میکردند، بدین معنا که وادارشان می ساختند تا روز وشب بیگاری کنند.”
قطعا رسم شیوه های بیگاری کشیدن و باج و خراج گرفتن پادشاهان اینکاها از مردم بومی تحت سلطه خودشان شقاوت آمیز نبوده است. این راهبردِ نهادهای استیلا، دردیگر نقاط امپراطوری اسپانیا مشتاقانه مورد تقلید قرار گرفت. امری که در میان کراندی ها و چاروآس ها که چنین نهادهایی در بین خود نداشتند با شکست مواجه شد. اینگونه اسپانیایی ها آمریکای لاتین را به قاره ای با بیشترین نابرابری در جهان تبدیل کردند و قسمت عمده توان اقتصادی آن را از رمق انداختند.
توجه شود استعمارگران در ایران ابتدا با خریدن پادشاهان در نهادهای استثماری موجود آنها در به بردگی بردن ایرانیان شریک میشدند، به تدریج بر این شریک نیز به میزانی که امکانپذیر میشد غلبه کرده خود یکه تاز میدان میشدند. ولی همواره در درون مناسبات نهادهای استثماری موجود میان پادشاهان ایران و مردم عمل میکردند. اگر پادشاه را نمیشد خرید، از طریق وزرا، و درباریان و سران عشایر و … به اهداف خود میرسیدند. “انگلیسی ها به شیخ خزئل[12] لقب «سر» (Sir) و نشان «سلحشوری امپراطوری هند»(Kight Grand Commander of the Order of the Indian Empire) داده بودند.” [13] در تکوین این روشهای استعماری و چیره شدن بر شریک استثماری، حتی به برسرکار گماردن و کنارزدن پادشاهان چون رضاخان نیز دست میزدند. در آمریکا نیز استعمارگران هرکجا نمیتوانستند بومیان را به بردگی بکشند از قتلعام آنها خودداری نمیکردند. [14]استعمار و توسعه آمریکای شمالی
در 1490 که اسپانیا فتوحات خود را در قاره آمریکا آغاز کرد انگلستان قدرتی کوچک بود. در سال 1588 طی یک تصادف بر اثر وزش باد و طوفان ناوگان کوچک و ضعیف انگلستان بر ناوگان امپراطوری اسپانیا بزرگترین امپراطوری زمان [15] که میرفت به انگلستان حمله کند، پیروز شد. بدینگونه چیرگی بدون چون و چرای اسپانیا بر دریاها پایان یافت. از آن پس تازه واردهایی بنام انگلیسی ها نیز وارد سفرهای اکتشافی با انگیزه های استعماری شدند. “کشاورزان به امید یافتن زمین، ماجراجویان به قصد متمول شدن با تجارت تا غنیمت، جانیان به امید نجات از قساوت قانون، و پیرایشگران با تصمیم به افراشتن پرچم خود بر روی سرزمین تازه مخاطرات و خستگی های دریا را به منظور ایجاد انگلستان های جدید به جان می خریدند”.[16] آنها مستعمره سازی را از آمریکای شمالی شروع کردند. آنهم نه به این دلیل که جذابیت بسیاری داشت بلکه به این دلیل که جای دیگری در آمریکا باقی نمانده بود که اسپانیا مستعمره نکرده باشد. اسپانیا بخش مرغوب نیمکره غربی که مردمان قابل استثمار و طلا و نقره فراوان داشت پیش از آن اشغال کرده بودند.
اولین تلاش انگلیسی ها برای ایجاد یک مستعمره در «روآنوک» در کارولینای شمالی در حوالی سالهای 87-1585 کاملا شکست خورد. درتلاش بعدی در اواخر1606 سه کشتی به فرماندهی «کریستوفر نیوپورت» باحمایت مالی شرکت «کمپانی ویرجینیا» عازم ویرجینیا شدند. از رودی که آنرا به نام «جمیزاول» پادشاه انگلستان رود جمیز خواندند بالا رفتند و در اوت سال 1607 مهاجر نشین جمیزتاون [17] را بنا نمودند. این مهاجران انگلیسی از شیوه هایی که متاثر از الگوی کورتسِ اسپانیایی بود پیروی میکردند. نقشه اول آنها دستگیری سرکرده بومیان و استفاده از وی جهت تامین آذوقه و بیگاری کشیدن از مردم محلی توسط او برای تولید غذا و ثروت بود.
اما آنها نمیدانستند که در قلمرو «اتحادیه پاواهاتان»[18] ائتلافی از سی هویت سیاسی که با «واهان ساناکوک» [19] بعنوان پادشاه پیمان وفاداری بسته بودند، قرار گرفته اند. پایتخت این پادشاهی در بیست کیلومتری جیمزتاون بود. وهان ساناکوک فورآ از حضور استعمارگران آگاه و نسبت به نیات آنان ظنین شد. اما نکته بسیار مهم این بود که، او زمامدار قلمری بود که در آمریکای شمالی یک امپراطوری بزرگ به حساب می آمد. اما دشمنان زیادی نیز داشت و فاقد اقتدار سیاسی متمرکز و فراگیر اینکاها بود. (توجه شود به تقسیم قدرت در انگلستان قبل از انقلاب صنعتی آمده در قسمت اول)
از این رو انگلیسی ها نتوانستند آنها را مجبور به بیگاری و جمع آوری غذا کنند، سپس تلاش کردند با آنها وارد معامله شوند. آنها تصور نمیکردند که هرگز مجبور شوند برای تامین غذای مورد نیازشان وارد کشت شوند. چون فاتحال پیشین دنیای جدید هرگز چنین کاری نکرده بودند. در اواخر زمستان 1607 ذخایر غذایی مهاجران رو به پایان گذاشت. دو دلی رهبر شورای مهاجران «ادوارد ماری وینگفیلد» را فراگرفت و در یک فرآیندی فردی بنام کاپیتان جان اسمیت با دستور کمپانی ویرجینیا بعنوان عضو شورای مهاجران برگزیده شد.
وقتی کریستوفر نیوپورت برای آوردن تجهیزات و مهاجران بیشتری به انگلستان برگشت این جان اسمیت بود که مستعمره را نجات داد. و از طریق ماموریتهای بازرگانی توانست تدارک غذا که جنبه حیاتی داشت را تضمین کند. در یکی از ماموریتها، وی توسط برادر پادشاه بومیان «واهان ساناکوک» دستگیر شد و به نزد پادشاه برده شد. جان اسمیت توانست فراکند و در ژانویه 1608 همزمان با بازگشت نیوپورت از انگلستان به جیمزتاون که مهاجران اروپایی در آنجا بطور تهدید آمیزی با کمبود غذا روبرو بود، رسید.
استعمارگران انگلیسی در این تجربه اولیه درس اندکی آموختند. آنها در طول سال 1608 به جست و جوی برای طلا و فلزات گرانبها ادامه دادند. آنها هنوز نفهمیده بودند که نمی توانند برای تامین غذا و نجات جان خود به بومیان چه برای بیگاری کشیدن و چه تجارت تکیه کنند. جان اسمیت اولین کسی بود که دریافت مدل مستعمره سازی کورتس در آمریکای شمالی جوابگو نخواهد بود. چرا که شرایط آمریکای شمالی با جنوبی بیش از اندازه متفاوت بود. او متوجه شد که بومیان ویرجینیا برعکس آزتک ها و اینکاها طلایی ندارند. جان اسمیت در یادداشتهای روزانه اش می نویسد:
“باید دانست که مواد غذایی تنها ثروت آنها [بومیا] است”.
یکی از مهاجران در یادداشت خود نوشته است.
“هیچ حرفی نبود، هیچ امیدی نبود، هیچ کاری، مگر حفاری برای استخراج طلا، تصفیه طلا و بارگیری طلا.”
کریستوفر نیوپورت در آوریل 1608 با یک کشتی طلای تقلبی به انگلستان رفت، و با فرامینی مبنی بر کنترل شدیدتر بومیان برگشت. نقشه آنها این بود که تاج بر سر واها ساناکوک بگذارند و او را تابع پادشاه انگلستان کنند. او را برای فریب به جیمز تاون دعوت کردند. جواب بسیار معنی دار واهان ساناکوک اینگونه ثبت شده است.
“اگر پادشاه شما برای من هدایایی فرستاده است من هم یک پادشاه هستم و این جا سرزمین من است…این پدر شماست که باید به نزد من بیاید، نه این که من به نزد او بروم. من نه به پایگاه شما می آیم و نه به این طعمه ها گاز خواهم زد.”
وهان ساناکوک که به نتیجه قطعی از رویکرد استعمارگران رسیده بود، تصمیم به خلاص شدن از شر آنها گرفت. آنان را تحریم اقتصادی کرد، جیمزتاون دیگر نمی توانست مایحتاج خود را داد و ستد کند. وهان ساناکوک به آنها گرسنگی می داد تا آنجا را ترک کنند. نیوپورت در دسامبر 1608 با نامه ای از جان اسمیت که در آن از مدیران کمپانی ویرجینیا ملتمسانه می خواست طرز فکرشان را نسبت به مستعمره تغییر دهند به انگلستان برگشت. اسمیت فهمیده بود که اگر قرار باشد مستعمره ای ماندگار در آنجا پا بگیرد، این مهاجران هستند که باید کار کنند. از همین رو نوشته بود.
“اگرمجددا خواستید افرادی را بفرستید، استدعا دارم به جای هزار نفر مانند کسانی که داریم، سی نفر نجار، دهقان، باغبان، ماهیگیر، آهنگر، بنا و هیزم شکن که در مهارت شان آزموده باشند، گسیل کنید.”
اسمیت به زرگران بی مصرف نیازی نداشت. اینبارنیز با درایت اسمیت جیمزتاون نجات یافت. او گروه های بومی را تطمیع و تهدید می نمود، تا با وی وارد داد و ستد شوند. وقتی سر باز می زدند هر آنچه را که می توانست تصاحب می کرد. برای مهاجران نیز قانون «هرکس کار نکند نباید غذا بخورد» را وضع کرد. اینگونه جیمزتاون از زمستان دوم نیز جان سالم بدربرد.
کمپانی ویرجینیا به این نتیجه رسید که اگر نمیشود بومیان را استثمار کرد، بنابراین باید از مهاجران اروپایی بهره کشید!!! از آنجا که مالکیت تمامی اراضی به کمپانی تعلق داشت، شرایطی شبیه حکومت نظامی برقرار کرد. کمپانی، مهاجرانی را که از بیگاری فرار میکردند تهدید به مرگ کرد. هنگام اجرای اعدام هیچ استینافی وجود نداشت. بنابراین برای مهاجران فرار از مستعمره به امید زندگی با بومیان به مراتب جذابتربود. ضمن اینکه میتوانستند فرار کنند و در مناطقی خارج از سلطه کمپانی بسر برند. از این رو قدرت کمپانی و مدیران آن محدود بود و نمیتوانستند مهاجران را به کار اجباری وادارکنند.شکل گیری نهادهای فراگیر
هرچند مدتی طول کشید تا کمپانی به این نتیجه برسد، که تنها راه حل، ایجاد انگیزه کار و تلاش درمیان مهاجرنشینان است. کمپای ویرجینیا در 1618 نظام حقوق سرانه را پایه گذاری کرد. بر اساس آن، هرمرد مهاجر 20 هکتار و به ازای هر عضو خانوار یا خدمتکارانی که میآورد 20 هکتار دیگر به وی تعلق میگرفت. خانه های مهاجران به مالکیت خودشان در میآمد و از قراردادهای شان معاف میشدند. در 1619 یک گردهمایی عمومی برگزار شد که در شکل دهی به قوانین و نهادهای حاکم بر مستعمره به تمامی مردان بالغ حق رای اعطا کرد. این آغاز دمکراسی در ایالات متحده بود.
دوازده سال طول کشید تا کمپانی ویرجینیا اولین درس را بیآموزد که آنچه در مکزیک و آمریکای مرکزی و جنوبی کارگر می افتاد در آمریکای شمالی عملی نیست. بی خود نبود که اسعتمارگران بجای به بردگی بردن سرخ پوستان آمریکا به قتلعام آنها پرداختند. باقی مانده قرن هفدهم نیز به تلاش برای اموختن دومین درس سپری شد:
“اینکه تنها راه برای ایجاد مستعمره ای خودکفا از نظر اقتصادی، ایجاد نهادهایی است که مستعمره نشینان را ترغیب به سرمایه گذاری وسخت کوشی کند.”آیا مسیر نهادهای دمکراتیک هموار است؟
با توسعه آمریکای شمالی فرادستان انگلیسی بارها تلاش کردند تا همانند اسپانیایی ها از نو نهادهایی برای محدود کردن حقوق اقتصادی و سیاسی عامه مهاجرنشینان (مگر اندک فرادستان برگزیده مستعمره) برقرار کنند. اما تماما به ناکامی انجامید. یکی از جاه طلبانه ترین آن در سال 1632 توسط پادشاه انگلستان چارلز اول بود. وی ده میلیون هکتار از زمینهای بالای خلیج چساپیک را به لرد بالتیمور بخشید. درماده هفتم از این فرمان میگفت:
” بالتیمور به واسطه الزمات این عطیه، قدرت آزاد، کامل و مطلق دارد که برای خیر و شادی دولت استان مذکور هرگونه قانونی را مشروعیت بخشد، وضع کند و به اجرا بگذارد.”
بالتیمور طرحی دقیق برای ایجاد یک جامعه ارباب رعیتی قرن هفدهم انگلیس تدوین کرد. (تا نقش شکست خورده در مورد بومیان به مهاجران اروپایی داده شود). در سال 1665 سر آنتونی اشلی کوپر تلاشی مشابه که به تاسیس ایالت کارولینا انجامید صورت داد. اشلی کوپر و فیلسوف بزرگ انگلیسی جان لاک قوانین بنیادین کارولینا[20] را صورت بندی کردند. درمقدمه سند آمده است:
«دولت این استان شاید بیشترین تطابق را با [نظام] پادشاهی که ما در سایه آن زندگی میکنیم و این استان بخشی از ممالک آن است داشته باشد، و ما مایلیم از سر برآوردن دمکراسی های متعدد اجتناب کنیم.»
در طرح بالتیمور، درپائین ترین سطح مهاجرین «لیتمن»ها قرار داشتند که طبق ماده بیست و سوم، «تمام فرزندان لیتمن ها در تمامی نسل ها باید لیتمن باقی بمانند».
درست به همان ترتیبی که تلاش ها برای وضع مقررات ستمگرانه در زمین های ویرجینیا در بدو ورود انگلیسی ها شکست خورد، طرح هایی مشابه در مریلند و کارولینا با ناکامی روبرو شد. صرفا به این دلیل که در دنیای جدید (آمریکای شمالی) گزینه های فراوانی پیش روی مهاجران قرار داشت. مهاجرنشینان اصرار کردند که باید مالک زمین هایشان تلقی شوند و لرد بالتیمور را مجبور کردند از پادشاه انگلستان بخواهد مریلند را یک مستعمره سلطنتی اعلام کند و به این ترتیب امتیازات بالتیمور و زمین داران بزرگش برچیده شد. در کارولینا نیز مبارزات طولانی مشابهی صورت گرفت که بازنده آن مالکان بزرگ بودند طوریکه در 1729م کارولینا نیز یک مستعمره سلطنتی اعلام شد.
تا دهه 1720 تمامی 13 مستعمره ای که بعدها به ایالات متحده تبدیل شدند ساختار مشابهی پیدا کردند. در تمامی آنها یک فرماندار و یک مجلس قانونگذاری براساس حق رای مردان زمیندار وجود داشت. البته آنها حکومتهای دمکراتیک نبودند زیرا زنان و بردگان و خوش نشینان حق رای نداشتند. با این حال در این مستعمرات حقوق سیاسی در مقایسه با دیگر جوامع معاصرشان بسیار گسترده بود. پس از چند دهه مجالس قانونگذاری و رهبرانشان درهم ادغام شدند و در سال 1774 اولین کنگره قاره ای را بعنوان سرآغازی برای استقلال ایالات متحده آمریکا تشکیل دادند.
اکنون برای خواننده باید روشن شده باشد که اگر ایالات متحده آمریکا، و نه مکزیک، به یک قانون اساسی پشتیبان قواعد دمکراتیک متعهد شد، که قدرت سیاسی را محدود و آن را بطور گسترده در جامعه توزیع می کرد، امری تصادقی نبود. سندی که در ماه می 1787 در نشست نمایندگان در فیلادلفیا نوشته شد حاصل یک فرایند طولانی بود که با تشکیل گردهمایی عمومی سال 1619 در جیمزتاون آغاز شد که خود پیامد نبود نهادهای استثماری در میان بومیان آمریکای شمالی بود.عدم توسعه مکزیک پس ازاستقلال، چرا؟
بین فرایند قانون اساسی گرایی که در ایالات متحده آمریکا اتفاق افتاد و آن چه کمی بعد با همین نام در مکزیک رخ داد تفاوت بسیاری وجود داشت. در فاصله فوریه تا می 1808ناپلئون نباپارت، اسپانیا و سپس پایتخت این امپراطوری، مادرید را اشغال کرد. فردیناند پادشاه اسپانیا دستگیرو خلع گردید. بجای او یک دولت ملی با عنوان «جونتای مرکزی» سربرآورد که به جنگ ناپلئون رفت. این دولت علیرغم پیشروی هایی که داشت، نهایتا مجبور به عقب نشینی تا بندر کادیس (Cadiz) در جنوب اسپانیا شد. با وجود اینکه در کادیس در محاصر ناپلئون بود تسلیم نشد. در آنجا بود که جونتای(نظامیانی که قدرت را در دست میگیرند) یک نظام پارلمانی بنام «کورتس» تشکیل داد. در 1812 قانون اساسی بنام «قانون اساسی کادیس» شناخته میشود را معرفی کرد.
این قانون اساسی خواهان تاسیس یک نظام سلطنتی مشروطه براساس باور به حکومت مردم، پایان دادن به امتیازات ویژه و برابری مردم در مقابل قانون بود. تمامی این مطالبات نزد فرادستان آمریکای لاتین که تحت نهادهایی چون انکومیندا و کار اجباری و با قدرت مطلقه ای که دولت استعماری به آنان سپرده بود (نهادهای سابقا موجود)، حکومت میکردند مایه تنفر بود.
در واکنش به این قانون اساسی و فروپاشی امپراطوری اسپانیا مستعمره نشینهای امریکای لاتین شروع به تاسیس جونتاهای مختص خود نمودند. مدتی طول کشید تا آنها بتوانند استقلال حقیقی از اسپانیا را حس کنند. اولین اعلام استقلال در 1809 در بولیوی اعلام شد، و توسط سپاهیان اسپانیا سرکوب شد. شورش دیگر در 1810 به رهبری یک کشیش به نام پدر میگوئل هیدالگو رخ داد که شروع به قتل عام کور سفیدپوستان کردند. این شورش که بیشتر شبیه جنگ طبقاتی بود تا جنبش استقلال طلبانه، تمامی فرادستان را در برابر خود متحد کرد. از این رو حتی اگر استقلال اجازه مشارکت همگانی در سیاست را میداد، نه فقط اسپانیایی ها که نخبگان محلی هم با آن مخالف بودند. واکنش طبقه حاکمه مکزیک نسبت به این تحولات متاثر از این شورش بود. بنابراین با «قانون اساسی کادیس» که راهی برای مشارکت عمومی مردم در سیاست می گشود با سوء ظن فراوان برخورد کردند و هیچ گاه مشروعیت آن را به رسمیت نشاختند.
از این رو وقتی در 1815 امپراطوری ناپلئون فروپاشید و فردیناند هفتم در اسپانیا دوباره به تاج وتخت رسید، «قانون اساسی کادیس» ملغی شد. از همین روی زمانی که فردیناند از نو مدعی مستعمرات آمریکای لاتین شد، در برابر سلطنت طلبان مکزیکی که از قانون اساسی کادیس تنفر داشتند با مشکلی روبه رو نشد. در 1820 یک نیروی نظامی اسپانیایی در کادیس که قرار بود برای استقرار حکومت فردیناند به آمریکای لاتین اعزام شود، علیه فردیناند پادشاه اسپانیا شورش کرد، فردیناند مجبور شد که قانون اساسی کادیس رادوباره برقرار سازد. و کورتس (پارلمان جونتا) را به تشکیل جلسه فراخواند. کورتس(پارلمان جونتا) تشکیل جلسه داد که بسیاررادیکال تر از کورتس قبلی بود. تمامی اشکال بیگاری را ممنوع کرد، به امتیازات ویژه ای از جمله حق نظامیان برای محاکمه در دادگاههای خاص خویش در صورت ارتکاب جرم، حمله برد.
طبقه حاکمه مکزیک که با تحمیل این سند مواجه شده بود عاقبت بهتر دید که راه خود را جدا کند و اعلام استقلال از اسپانیا نماید تا اینکه تحت اسپانیا به قوانین (رادیکال) جدید کورتس(پارلمان جونتا) تن دهد. رهبری استقلال طلبان با آگوستین ایتوربیده یک افسر اسپانیای بود. طرح او در فوریه 1821 بر پایه سلطنت مشروطه با یک امپراطوری مکزیکی بنا شده بود، و قانون اساسی کادیس را که طبقه حاکمه مکزیک آن را تهدیدی بزرگ برای موقعیت و امتیازات خود می دانستند ملغی میکرد. ایتوربیده بی درنگ از خلاء قدرت استفاده کرد و خود را امپراطور نامید. قدرت او از طریق نهادهای سیاسی که رئیس جمهورهای ایالات متحده را مقید می ساختند محدود نشده بود. او بسرعت به دیکتاور تبدیل گردید و در اکتبر 1822 کنگره ای را که قانون اساسی بدان مشروعیت بخشیده بود منحل کرد و دولت نظامی منتخب خود را به جای آن نشاند. البته دوران او چندان نپائید اما زنجیره این خدادها بارها و بارها در مکزیک قرن نوزدهم تکرار شده است.
قانون اساسی ایالات متحده یک دمکراسی مدرن ایجاد نکرد، تصمیم گیری در مورد حق رای را به هر ایالت سپرد. در ایالات شمالی به همه مردان سفید پوست مستقل از دارایی آنها حق رای اعطاء شد. ایالتهای جنوبی تنها با گذشت زمان به آن تن دادند. هیچ ایالتی به زنان و بردگان حق رای نداد. در قانون اساسی فیلادلفیا حتی برده داری برسمیت شناخته شد. هنگام نوشتن قانون اساسی فیلادلفیا غیر اخلاقی ترین مذاکرات بر سر تقسیم کرسی های مجلس نمایندگان جریان داشت. در نهایت جنگ داخلی خونین 65-1860 بود که ایالات متحده در آن بشدت بی ثباتی را تجربه میکرد، قضایا را بنفع ایالات شمالی پایان داد.
اگر ایالات متحده 5 سال بی ثباتی را تجربه کرد، مکزیک در 50 سال اول پس از استقلال تقریبا بدون وقفه بی ثبات بود. « سانتا آنا» فرزند یکی از فرادستان مستعمره در «وراکروس» که بعنوان یک سرباز در جنگهای استقلال اسپانیا جنگیده بود در مه 1833 برای اولین بار رئیس جمهور مکزیک شد. یک ماه بعد آنرا به «والنتین گومزفاریاسا» سپرد. پانزده روز بعد دوباره « سانتا آنا» رئیس جمهور شد. و این بازی تا 1835 ادامه یافت تا اینکه «میگوئل باراگان» جایگزین « سانتا آنا» شد. « سانتا آنا» دوباره در سالهای 1839،1841،1844،1847 و بین سالهای 55-1853مجددا رئیس جمهور شد. در دوره « سانتا آنا» ایالتهای «آلامو» و «تگزاس» از دست رفت. جنگ با ایالات متحده به از دست دادن «نیومکزیکو» و «آریزونا» از مکزیک منجر شد. بین سالهای 1824 تا 1867 مجموعا 52 رئیس جمهوری در مکزیک بر سرکار آمدند. تعداد معدودی قدرت را از طریق قانون اساسی بدست آورده بودند. مقایسه کنید بابی ثباتی های سیاسی و دولتهای چند روزه و چند ماهه بعد از مشروطه ایران.
تاثیر این بی ثباتی بر نهادها و انگیزش های اقتصادی روشن است. همچنین این وضعیت به نقض وسیع حقوق مالکیت و تضعیف شدید دولت مکزیک منجرشد. که قادر نبود برای تامین خدمات عمومی به اخذ مالیات دست بزند. بخش عمده کشور از « سانتا آنا» پیروی نمیکرد. همین وضع بود منجر شد تا ایالات متحده بتواند تگزاس را ضمیمه خود کند.
از آنجا که در پس اعلام استقلال مکزیک، «انگیزه»، حفاظت از مجموعه نهادهای اقتصادی توسعه یافته در دوران استعمار بود، نهادهایی که به گفته «الکساندر فون هامبولت» [21] (محقق جغرافی‏دان بزرگ آلمانی و متخصص در زمینه آمریکای لاتین)، مکزیک را به «کشور نابرابری ها» تبدیل می کرد. این نهادها با قراردادن بنیان های جامعه بر استثمار بومیان و ایجاد انحصارات، انگیزه های اقتصادی را برای انبوه عظیمی از مردم از بین می بردند (درقسمت بعدی مثالهای تاریخی آن را بررسی میکنیم). طوریکه در نیمه اول قرن نوزدهم هنگامی که ایالات متحده تجربه انقلاب صنعتی را آغاز کرده بود، مکزیک فقیر و فقیرتر می شد.
پایان قسمت دوم
ادامه دارد
ژانویه 2022

References

  1. ↑ Nogales
  2. ↑ Institutional Revolutionary Party-Parido Revolucionario Institucional, PRI
  3. ↑ عظیمی آرانی، حسین، اقتصاد ایران، توسعه،برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشر نی، چاپ چهارم،1400، ص 510
  4. ↑ نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
  5. ↑ Juan Díaz de Solís
  6. https://www.britannica.com/biography/Juan-Diaz-de-Solis
  7. ↑ Andes
  8. ↑ encomienda
  9. ↑ encomienda, in Spain’s American and Philippine colonies, legal system by which the Spanish crown attempted to define the status of the indigenous population. It was based upon the practice of exacting tribute from Muslims and Jews during the Reconquista (“Reconquest”) of Muslim Spain. Although the original intent of the encomienda was to reduce the abuses of forced labour (repartimiento) employed shortly after Europeans’ 15th-century discovery of the New World, in practice it became a form of enslavement.
  10. ↑ Bartolome de las Casas
  11. ↑ A short account of the destruction of the Indies
  12. ↑ خزعل الکعبی، معروف به شیخ خزعل (زاده ۱۲۴۲ – درگذشته ۱۴ خرداد ۱۳۱۵) ملقب به معزالسلطنه و سردار اقدس، که به دلیل خدمات خود به بریتانیا نشان شوالیه امپراتوری بریتانیا را دریافت کرد، رئیس قبیله بنی‌کعب و سال‌ها فرماندار (خرمشهر) بود. محل زندگی عشیره بنی‌کعب، در اصل در منطقه‌ای میان تهامه و مدینه در شبه جزیره عربستان بود، که بعدها از عراق به منطقه هویزه، استان خوزستان کوچ کردند.
  13. ↑ کسروی احمد، تاریخ پانصدساله خوزستان، ص 216
  14. ↑ تاریخ تمدن، ویل و آریل دورانت، جلد هفتم آغازخرد، چاپ دوم، ص 187
  15. ↑ اسپانیای هنگام پادشاهی فلیپ دوم 1556م بزرگترین، ثروتمندترین و وسیعترین امپراطوری روی زمین بود، این امپراطوری بر اسپانیا، روسیون، فرانش-کنته، سبته، اوران، هلند، دوک نشین میلان، پادشاهی ناپل، سیسیل،ساردنی، فیلپین، هند غربی، قسمت اعظم آمریکای لاتین، قسمتی از آمریکای شمالی، و سراسر آمریکای مرکزی حکومت میراند-نقل از تاریخ تمدن، ویل و آریل دورانت، چاپ دوم جلد هفتم، ص322
  16. ↑ تاریخ تمدن، ویل و آریل دورانت، جلد هفتم آغازخرد، چاپ دوم، ص 188
  17. ↑ Jamestown
  18. ↑ Powahatan Confederacy
  19. ↑ wahunsunacock
  20. ↑ Fundamental Constitution
  21. ↑ Alexander von Humbolt
    Edit

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه- قسمت سوم
ژانویه 30, 2022
داود باقروند ارشد
لینک به قسمت های دیگر
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
قسمت سوم
برسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
فهرست مطالب قسمت سوم
نهادهای فراگیر و انگیزه های اقتصادی
اثر فرهنگ سودجویی مردم کشورهای
توسعه و بی ثباتی سیاسی
نفی جبر تاریخی
نمونه تفاوت آمریکای شمالی و آمریکای لات
توسعه و شکل گیری انگیزه ها
جغرافیا و توسعه
نظریه اثر آب و هوا برتوسعه
فرهنگ و فقر
نمونه کشور کنگو
استبداد قاتل انگیزه های اقتصادی
اثر دین و مذهب
نقش فرهنگ انگلیسی در رشد و توسعه
تاثیر ژن برتر اروپایی
فرضیه غفلت و کمبود دانش سیاستمداران
خوانندگان گرامی توجه دارند که: اگر در هرکدام از موضوعات اثرگذار بر توسعه به یک نمونه اشاره شده صرفا بدلیل محدودیت طرح پژوهش ها در ظرفیت یک و چند مقاله است، والا دانشمندان نمونه های بسیاری از کشورها و فرهنگ ها را بررسی کرده اند که در این مجموعه مقالات تنها نمونه ای از آنها منعکس میشود.
نهادهای فراگیر و انگیزه های اقتصادی
انقلاب صنعتی در انگلستان با اولین موفقیت درایجاد تحول در تولید پارچه های پنبه ای با استفاده از دستگاه های جدیدی که با چرخ آبی و بعدها ماشین بخار به کار می افتادند آغاز شد. «خلاقیت» موتور محرکه پیشرفت های فناورانه در همه ابعاد، اقتصادی بود. کار آفرینان و صاحبان کسب و کارهای جدید که مشتاق بودند ایده های تازه شان را بکار ببندند و مطمئن بودند که میتوانند نان آنرا نیز خود بخورند پرچمدار انقلاب صنعتی بودند.
این فرایند خیلی زود به ایالات متحده در آن سوی اقیانوس گسترش یافت. این پدیده فراگیر از «آئین نامه انحصارات» مصوب پارلمان انگلیس در سال 1623 برای جلوگیری از اعطای دلبخواه امتیاز ثبت اختراع توسط پادشاه به فرادستان بود، که از مالکیت معنوی مخترع در مقابل تجاوز پادشاه دفاع میکرد، ناشی میشد. مهمترین نکته تکان دهنده این بود که بررسی شواهد ثبت اختراع در ایالات متحده نشان میدهد که، مخترعین تنها ازمیان ثروتمندان نبودند بله افراد با هر پیشینه اجتماعی و از هر کوره راهی که زندگی میکردند میتوانستند ثبت اختراع کنند، و به ثروت های کلانی دست پیدا کنند.
در فاصله سال های 45-1820 تنها 19% ثبت اختراع جدید از خاندان زمین دار و صاحب حرفه بودند. 40% مانند توماس ادیسون تنها آموزش دوره ابتدایی را گذرانده بودند یا حتی تحصیلات کمتر از آن داشتند. درایالات متحده اگر فقیر بودی اما فکر بکری داشتی میتوانستی با ثبت آن اختراع که پر هزینه نبود ثروتمند شوی. آنها که توان مالی اجرای اختراع ثبت شده را نداشتند امتیاز آنرا مانند ادیسون به دیگری میفروختند. ادیسون اختراع «تلگراف چهارطرفه» را به 2000دلار به اتحاد غربی (Western Union) فروخت. ادیسون در آمریکا 1092 و در جهان 1500 اختراع ثبت کرد.
یک مسیر نیز راه اندازی کسب کار خودت با اختراعی که ثبت کرده بودی بود که نیاز به منابع مالی داشت. در قرن 19 واسطه گری مالی و بانکداری در ایالات متحده به سرعت گسترش یافته بود. آنها نقشی اساسی در تسهیل تجربه رشد پرشتاب و صنعتی شدن اقتصاد آمریکا ایفا کردند. دسترسی مخترعان به سرمایه مورد نیاز برای کسب وکار بسیار آسان بود. رقابت بین بانک ها باعث شده بود سرمایه با نرخ های کاملا نازل دراختیار مخترعین قرار بگیرد.
در ایالات متحده در سال 1818 تعداد 338 بانک در سال 1924 تعداد 27864 بانک وجود داشت. درصورتیکه در مکزیک در 1910 تعداد 42 بانک فعالیت میکرد و 60% سرمایه کل آنها به دو بانک تعلق داشت و رقابتی بین بانکها نبود. بنابراین نرخ بهره بانکهای مکزیک بسیار بالا بود و وام ها فقط در اختیار فرادستان که پیش از آن هم ثروتمند بودند قرار میگرفت. شکلی که صنعت بانکداری مکزیک در قرن 19 و 20 به خود گرفت نیتجه مستقیم «نهادهای سیاسی» این کشور در دوران پیش از اعلام استقلال وجود داشت.
بعد از تلاش نافرجام ناپلئون دوم در سالهای 67-1864 در عهد «سانتاآنا» برای ایجاد یک رژیم استعماری در مکزیک، فرانسویان از آنجا بیرون رانده شدند. در پی تحولاتی یک نظامی جوان بنام «پورفیریودیاس» که علیه فرانسوی ها جنگیده بود در 1876 بر آخرین حاکم مکزیک غلبه کرد و بلافاصله خود را رئیس جمهور اعلام نمود. «پورفیریودیاس» 34 سال به حکومتش که مستمرا اقتداگرایانه تر میشد ادامه داد تا بر اثر انقلاب سرنگون شد.
بقدرت رسیدن نظامیان در ایالات متحده نیز امری شناخته شده است. «جورج واشنگتن»، «اولیسس اس گرانت»، «دوایت دی آیزنهاور» همگی با سابقه نظامی، رئیس جمهور آمریکا شدند. اما بر خلاف نظامیان مکزیک، مانند «سانتا آنا»، «دیاس» یا «ایتوربیده» برای رئیس جمهور شدن از زور استفاده نکردند. حتی از جانشین شدن رئیس جمهورهای بعدی نیز جلوگیری نکردند. همگی در نقل و انتقال قدرت به قانون اساسی پایبند ماندند. مکزیک قرن 19 قانون اساسی داشت و این قانون قیود کمی برای اقدامات «سانتا آنا»، «دیاس» یا «ایتوربیده» میتوانست ایجاد کند. اینها همانگونه که قدرت را بدست آورده بودند بود که از قدرت کنار میرفتند. با توسل به زور.
دیاس با فراهم کردن زمینه برای مصادره مقادیر وسیعی از اراضی، مالکیت مردم را زیر پاگذاشت و انحصارات و امتیازهایی در تمامی رشته های کسب و کار، از جمله بانکداری به حامیانش اعطا کرد. امری که نو پدید نبود. کاری بود که فاتحان اسپانیایی و پیش از آن نیز انجام داده بودند. سانتاآنا دقیقا پای جای پای آنها گذاشته بود. مقایسه کنید با شرایط بقدرت رسیدن رضا خان و پادشاه نامیدن خودش و غصب زمینها (2000 روستا) آنهم به زور برای خودش. او دقیقا الگوهای موجود در نهادهای سالیان تجربه شده گذشته کشور را به اجرا میگذاشت.
اثر فرهنگ سودجویی مردم کشورها
اگر صنعت بانکداری در ایالات متحده به صورتی غیر قابل مقایسه به رفاه اقتصادی مهاجران سفید پوستان کشور[1] خدمت میکرد، ابدا به خاطر انگیزه های متقاوت صاحبان بانک های آمریکا و مکزیک نبود. همه انگیزه سود که از ماهیت انحصاری صنعت بانکداری در مکزیک پشتیبانی میکرد در ایالات متحده نیز وجود داشت. اما تفاوت در این بود که در ایالات متحده تعادل قوای نهادهای سیاسی و سیاستمدارانی که در این تعادل قوا فعالیت میکردند قوانین را می نوشتند که بر اثر رویارویی با نهادهای سیاسی متفاوت، انگیزه های مغایر با انگیزه های سیاستمداران مکزیکی داشتند. نهادهای سیاسی و سیاستمداران در ایالات متحده بانکداران را «وادار» به رقابت هرچه بیشتر میکردند. و آنها را در مسیری دیگر هدایت می نمودند.
نمونه آنکه این فرایندها در ایالات متحده نیز توسط سیاستمداران و بانکداران باهمان انگیزه های سود جویانه به چالش کشیده شد. در اواخر قرن 19 نوعی از سیستم بانکداری بسیار شبیه به آن چه بعدها در مکزیک رایج شد در ایالات متحده شروع به پدیدار شدن کرد. سیاستمداران کوشیدند انحصارات بانکی حکومتی ایجاد کنند تا بتوانند در قبال دریافت بخشی از سودِ این انحصارات، آنها را به دوستان و همکاران خود واگذار کنند. حتی مانند مکزیک اقدام به پرداخت وام به نزدیکان خود کردند. این وضعیت دوام نیآورد، بدلیل اینکه این سیاستمداران با سیستم سیاسی که در ایالات متحده وجود داشت با نظام انتخابات مجدد مهار شده بودند. مردم با انتخابات میتوانند از شر سیاستمدارانی که بر خلاف منافع عمومی گام بر میدارند خلاص شوند. چیزی که در مکزیک وجود نداشت.
توسعه و بی ثباتی سیاسی
دردهه 80-1870 جهان دستخوش تغییر شد که آمریکای لاتین ازآن مستثنی نبود. نهادهایی که «پورفیریودیاس» ایجاد کرد، مشابه نهادهای دوران «سانتاآنا» و دولت استعماری اسپانیا نبود. ابداعاتی همچون کشتی بخار و راه آهن منجر به گسترش بی سابقه ترابری و تجارت بین المللی شد. این بدان معنا بود که کشورهایی چون مکزیک یا به عبارت دقیق تر «طبقه حاکمه» آنها که منابع طبیعی سرشاری داشتند، می توانستند از طریق صادرات مواد خام طبیعی به جوامع درحال صنعتی شدن در آمریکای شمالی و اروپای غربی، ثروتمند شوند. از همین رو دیاس و اطرافیان او خود را درجهانی متفاوت یافتند و فهمیدند که مکزیک نیز باید تغییر کند. اما این به معنی از بیخ و بن کندن نهادهای دوران استعمار و جایگزین کردن آنها با نهادهای مشابه ایالات متحده نبود. بلکه تغییر مقید به مقتصیات مسیری بود که تا آن زمان پشت سرگذشته شده بود و تنها منجر به مرحله بعدی از رشد نهادهایی می شد که پیش از آن قسمت عمده آمریکای لاتین را فقیر و نابرابر کرده بود. محمدرضا شاه نیز تغییر در جهان را خوب درک میکرد، اثر این تحولات بر کشور تنها بافروش منابع طبیعی و ثروتمند شدن طبقه حاکمه مبتنی بر همان نهادهایی که پدرش و پیشینیان پدرش دنبال کرده بودند بود. اتفاقا هرچه توسعه کشور (ثروتمند شدن طبقه حاکمه بر اثر فروش منابع طبیعی) بیشتر میشد، استبداد شاه نیز عمق بیشتری بخود میگرفت. در اواخر سلطنت محمدرضاشاه عملا هم مجلس و هم دولت، به کناری گذاشته شده بودند طوریکه اعلام ساخت و شروع پروژه اتمی ایران توسط شاه در یک مصاحبه با خبرنگاران بدون اطلاع دولت و حتی رئیس دفترش اعلام شد.
با ورود به قرن بیستم این نظام نهادهای ضد رشد هم چنان در مکزیک وکل آمریکای لاتین دوام آورد تا درست به مانند قرن نوزدهم موجب رکود، بی ثباتی سیاسی، جنگهای داخلی و کودتاهایی متعدد شود. زیرا در کشوری که حاکمیت به زور بر قدرت نشسته است، همواره رقیبانی دارد که بخواهند برای بهره گیری از منابع قدرت او را به همان شیوه بزیر کشیده خود بقدرت برسند. همانگونه که درمکزیک دیاس در سال 1910 قدرت را به انقلاب واگذار نمود، که در 1952 در بولیوی، در 1959 در کوبا و در 1979 در نیکاراگوئه سرمشق قرار گرفت و چنین شد. دربقیه مناطق نیز مانند کلمبیا، السالوادور، گواتمالا و پرو نیز آتش جنگ های داخلی همیشگی شعله ور بود. مصادره یا تهدید به مصادره اموال به همراه اصلاحات ارضی (یا تلاش برای اصلاحات) در بولیوی، برزیل، شیلی، کلمبیا، گواتمالا، پرو و ونزوئلا با شدت دنبال شد. انقلاب ها به مصادره ها، بی ثباتی سیاسی، دولتهای نظامی و انواع دیکتوری ها انجامید.
اما تنها در دهه 1990 بود که اکثر کشورهای آمریکای لاتین طعم دمکراسی را چشیدند، هرچند حتی پس از آن نیز هم چنان در باتلاق بی ثباتی دست و پا می زنند. پیشتر این بی ثباتی با سرکوب و کشتار گسترده همراه بود. طبق گزارش کمیسیون ملی برای کشف حقیقت و آشتی [2] بین 1990-1973 در دوران پینوشه 2279نفر به دلایل سیاسی به قتل رسیده اند، 50هزارنفر زندانی و شکنجه شدند. آمار در گواتمالا 42.275 قتل سیاسی بین 1996-1962 است. آمار در آرژانتین و بقیه کشورهای آمریکای لاتین کم و بیش بر همین شرایط گواهی میدهند.
نفی جبر تاریخی عقب ماندگی
در فرآیند تاریخی نقطه عطف شیوۀ به استعمار در آمدن مناطق مختلف جهان(آمریکای شمالی با جنوبی و مرکزی، با ایران، با هند،…) نه حاصل یک فرآیند تاریخی از پیش مقدر(جبر)، که برون داد اقتضایی چندین توسعۀ نهادی محوری در خلال بزنگاه های حساس بود. اول، آنکه آن چه کیفیت متفاوت استعمار در این مناطق را شکل داد، تفاوت های نهادی موجود در درون این کشورها در قرن پانزدهم بود. در آمریکای شمالی استعمارگران نتوانستند بر جمعیت پراکنده آن غلبه کنند، در مقابل در پرو فاتحان اسپانیایی با دولتی متمرکز و استثمارگر برخورد کردند که می توانستند مهار آن را دردست بگیرند و جمعیتی عظیمی (اینکاها) که در کنترل آنها بود را به استثمار و بیگاری بگمارند. اگر دولتهای متمرکز استثماری در آمریکای شمالی نیز شکل گرفته بود چه بسا، سرنوشت آمریکای شمالی نیز متفاوت میشد. دوم اینکه، اگر اینکاها همان گونه که ژاپن در زمان ورود کشتی های دریادار پری به خلیج ادو عمل کرد در برابر استعمارگران اروپائیان ایستادگی میکردند، مسیر تاریخ را میتوانستند تغییردهند. و از نظر تاریخی هیچ لزومی نداشت تسلیم کامل اروپائیان شوند. سوم، و ریشه ای تر آن که از لحاظ تاریخی یا جغرافیایی یا فرهنگی هیچ الزامی از پیش مقدر وجود نداشت که اروپائیان جهان را به استعمار در آورند. استعمارگران میتوانستند چینی ها یا اینکاها باشند. اگر در مقطع قرن 15 و صنعتی شدن اروپا اینگونه نشده نه به این دلیل که امپراطوران چین و اینکا استثمارگر نبودند، بلکه همانگونه که در بحث چین خواهید دید، فرایندهای داخلی چین با ریشه استثماری مانع بود. والا پدیده کشورگشایی از بدو تاریخ با کیفیت هایی کم بیش مشابه وجود داشته است. کما اینکه امروزه نیز چنین تهدیدهایی بسا بیشتر وجود دارد که با آنچه هبوط سوم بشری نامیده میشود، تسلط کشورهایی که جهشی بسا با سرعت و اوج بیشتری نسبت به انقلاب صنعتی بر اثر تحولات تکنولوژیک جدید میکنند، کشورهای توسعه نیافته را به کام استعماری طولانی تر و چه بسا بازگشت ناپذیر اما بدون لشکر کشی بکشند.
نمونه تفاوت آمریکای شمالی و آمریکای لاتین
از این روست که، تفاوت بین این دو جوامع در نتیجه همان اقتضائات سازمانی و میراث های نهادی پردوامی است که در دو جامعه از عهد استعمار به ارث برده اند. این تفاوت را در تضادی که میان نحوه تبدیل «بیل گیتس» و «کارلوس اسلیم» [3] به ثروتمندترین مردان کشورخود نمایان است. همه میدانند که بیل گیتس چگونه با بنیانگذاری یکی از مبتکرترین بنگاه ها ثروتمند شد، اما موقعیت و ثروت او مانع نشد که دادگستری آمریکا به اتهام سوء استفاده از قدرت انحصار علیه مایکروسافت اقامه دعوا کند. ودر نهایت اگر میزان جریمه مایکروسافت را بسیار کمتر از آنچه خیلی ها درخواست میکردند بدانیم، نمی توان انکار کرد که این دعاوی، قدرت عمل مایکروسافت را محدود کرده بود.
در مکزیک کارلس اسلیم ثروتش را از راه ابتکار بدست نیاورده، ثروت او از طریق شرکت در مزایده خرید سهام شرکت«تلمکس» یعنی انحصار ارتباطات راه دور مکزیک که در سال 1990 توسط رئیس جمهور «کارلوس سالیناس» طوری ترتیب داده شده بود که اگر حتی کارلوس اسلم کمترین پیشنهاد را هم ارائه داده بود باز برنده مزایده کنسرسیومی به رهبری او از آب در می آمد.
همچون آمریکا، کمیسیونی در مکزیک تلاش کرد انحصار کارلوس اسلم بر ارتباطات راه دور مکزیک را به چالش بکشد ولی او با تکیه به قانون «رکورسو دِ آمپارو[4]» که ریشه در قانون اساسی سال 1857 مکزیک دارد و هدف اولیه آن حراست از حقوق و آزادی های فردی بود، تبدیل به ابزاری هولناک برای تحکیم قدرت انحصاری تلمکس و سایر انحصارات مکزیکی شد.
چنانکه اگر شما یک کارآفرین مکزیکی باشید موانع ورود به بازار نقشی اساسی در هر مرحله از حرفه شما ایفا میکند. موانعی مانند اخذ مجوزهای اجباری و پرهزینه، خطور قرمزی که می باید از آن عبور کرد، سیاستمداران و متصدیانی که بر سر راه قرار گرفته اند و نیز مشکل تامین سرمایه از طریق موسسات مالی که معمولا با دولتمردان همدست اند. یعنی همان کسانیکه تلاش میکنید با آنها به رقابت بپردازید. در آمریکا این موانع نیست. همه این قدرت اقتصادی کارلوس اسلم مدیون روابط سیاسی خویش در مکزیک است.
کارلوس اسلم وقتی تلاش کرد در آمریکا سرمایه گذاری کند و همین شیوه های متداول در مکزیک را در حوضه آمریکای شمالی بکاربگیرد شکست خورد. در او یک شرکت زنجیره ای بنام «کامپ یو، اس، ای[5]» را خرید، کامپ یو اس ای قبلا انحصار فروش در مکزیک را به یک شرکت بنام «خدمات سی او سی» فروخته بود. وقتی کارلوس اسلم تلاش کرد بدون رقابت و با زیر پا گذاشتن قراردادش با «خدمات سی او سی»، فروشگاههای زنجیره ای خودش را در مکزیک راه اندازی کند، «خدمات سی او سی» به دادگاهی در دالاس-ایالات متحده شکایت کرد. از آنجا که در ایالات متحده قانون «رکورسو دِ آمپارو[6]» وجود ندارد کارلوس اسلم دادگاه را باخت و 452میلون دلار جریمه شد. بعد از دادگاه وکیل «خدمات سی او سی» گفت: «پیام این حکم آن است که در اقتصاد جهانی بنگاه هایی که می خواهند به ایالات متحده وارد شوند باید به قوانین آن احترام بگذارند.» و اینگونه تاکتیکهای مکزیکی «خدمات سی او سی» در ایالات متحده بکار نیامد. مثالها بسیار است به همین برای تشریح مسئله بسنده میکنیم.
توسعه و شکل گیری انگیزه ها
در قسمت اول این مجموعه بحث ها، دربررسی دو بخش یک شهر، «نوگالس آریزونا» و «نوگالس سونور مکزیک» گفته شد که در دو سوی مرز نهادهایی بسیارمتضاد رواج دارند که انگیزه هایی کاملا متفاوت برای اهالی در دو قسمت شهر ایجاد میکنند. همچنین بدلیل مسیری که نهادهای اقتصادی و سیاسی ایالات متحده در شکل دهی به انگیزه های صاحبان کسب وکار و اشخاص و سیاستمداران طی کرده اند، این کشور امروزه بسیار غنی تر از مکزیک یا پرو است. هرکدام از این جوامع با مجموعه ای از قوانین اقتصادی و سیاسی کار میکنند که وضع و اعمال آنها حاصل کنش جمعی حکومت و شهروندان است. نهادهای اقتصادی به انگیزه ها شکل می دهند انگیزه تحصیل، انگیزه پس انداز و سرمایه گذاری، انگیزه ابداع و به کارگیری فناوری های نو و مانند آن. این فرایند سیاسی است که انواع نهادهای اقتصادی مسلط بر زندگی ما را موجودیت می بخشد. این نهادهای سیاسی هستند که ماهیت این فرایند را تعین میکنند.
نهادهای سیاسی یک ملت میزان توانایی مردم را برای مهار سیاستمداران و اثر گذاری برنحوه رفتار آنها رقم می زنند. نهادها همچنین مشخص می کنند که آیا دولتمردان ولو بصورت ناقص کارگزار شهروندان هستند یا از قدرتی که به آنها تفویض شده یا آنرا غصب کرده اند، سوء استفاده کنند و به ثروت اندوزی و تعقیب مقاصد شخصی خویش که به شهروندان آسیب میرساند بپردازند. بیل گیتس مانند دیگر نام آوران صنعت آی تی، مانند پل آلن، استیوبالمر، استیوجابز، لری پیج، سرگئی برین، جف بزوس علیرغم بلند پروازیهایی که داشت، در نهایت به انگیزه هایش پاسخ داده است. نهادهای اقتصادی موجود امکان و سهولت بدون مانع غیر قابل عبور برای آنها مهیا کرد تا شرکتهای خود را تاسیس و با کمک موسسات مالی آنرا به سرانجام برساند. نگران امنیت حقوق مالکیت شان نبودند. نهادهای سیاسی موجود ثبات و استمرار کار آنها را تضمین کردند. اطمینان داشتند که با خطر قدرت یافتن یک دیکتاتور که قواعد بازی را برهم بزند وثروت آنها را مصادره کند مواجه نخواهند شد و خودشان از زندان سر در نمی آورند.
این نظریه معتقد است که اگر چه نهادهای اقتصادی در فقر و غنای یک کشور نقشی حیاتی دارند اما این سیاست و نهادهای سیاسی هستند که داشته های یک ملت را در زمینه نهادهای اقتصادی رقم میزنند. در ایالات متحده نیز نهادهای اقتصادی در نهایت ثمره نهادهای سیاسی که به تدریج پس از 1619م پدید آمدند میباشند.
تاثیر جغرافیا بر توسعه
صنعتی شدن انگلستان و بهروزی این کشور خیلی زود به مستعمره های مهاجرنشین این کشور مانند کانادا، استرالیا و نیوزیلند گسترش یافت. امروزه فهرست 30 کشور اول جهان از لحاظ ثروت شامل ممالک فوق الذکر به اضافه ژاپن، سنگاپور و کره جنوبی است. سه کشور آخر و موقعیت اقتصادی آنها بخشی از الگوی گسترده تری است که کشورهای آسیایی مانند تایوان، و سپس چین رشد شتابان را تجربه کرده اند. لیست 30 کشور فقیر جهان به ما نشان میدهد که تقریبا تمامی آنها در جنوب صحرای بزرگ آفریقا قرار دارند. بعلاوه، افغانستان و هائیتی ونپال را نیز به آنها افزود، هرچند در یک منطقه قرار ندارند. اگر 50سال به عقب برویم بجز کره جنوبی و سنگاپور تفاوت چندانی در لیست حاصل نمیشود. اگر صد یا صدو پنجاه سال به عقب برویم باز تفاوت قابل توجهی در دولیست کشورهای ثروتمند و فقیر مشاهده نمیشود.
در قاره آمریکا، کشورهای ایالات متحده و کانادا در صدر لیست ثروتمندان و شیلی، آرژانتین، برزیل، مکزیک، اروگوئه شاید هم ونزوئلا بدنبال میآیند و سپس کلمبیا، جمهور مومینیکن، اکوادور و پرو هستند در قعرجدول کشورهای بسیار فقیر شامل بولیوی، گواتمالا و پالاگوئه قراردارند.
الگوی دیگر خاورمیانه است، با کشورهای ثروتمند نفتی مانند عربستان و کویت با سّطح درآمدی نزدیک سی کشور ثروتمند جهان که اگر قیمت نفت سقوط کند آنها نیز به سرعت در جدول سقوط میکنند. کشورهایی مانند مصر، اردن، سوریه که نفت کمی دارند یا ندارند هم سطح گواتمالا و پرو میباشند. بدون نفت همه کشورهای خاور میانه ازجمله ایران فقیر خواهند بود.
این الگو، ازلی و ابدی وغیر قابل تغییر نیست. این شکاف بعد از قرن هجدهم و انقلاب صنعتی بوقوع پیوست، پانصد سال قبل چنین شکافی نبود و یا بسیار کم بود. ضمن اینکه بعد از جنگ جهانی دوم کشورهای شرق آسیا مانند چین رشد شتابان را تجربه کرده اند. بعضی کشورها مانند آراژانتین تا سال 1920 برای مدت 5 سال رشدی شتابان را تجربه کرد و تبدیل به یکی از ثروتمندترین ممالک جهان شد. اما بعد از آن سقوطی طولانی را تجربه کرد. حتی اتحاد جماهیر شوروی طی سالهای 70-1930 رشدی شتابان و سپس یک فروپاشی را پشت سرگذاشت. چرا اروپای غربی و مستعمرات اروپایی نشین آنها در قرن نوزده رشد کردند و به ندرت عقب گرد داشتند؟ چرا آفریقا و خاورمیانه نتوانستند به آن رشد برسند ولی کشورهای آسیای شرقی رشدی چشمگیر داشته اند؟
نظریه اثر آب و هوا بر توسعه
منتسکیو فیلسوف بزرگ فرانسه در اواخر قرن هجدهم، می گفت مردمانی که در آب و هوای استوایی زندگی میکنند تمایلی به تنبلی و عدم کنجکاوی دارند، در نتیجه سختکوش و مبتکر نیستند و این دلیل فقر آنهاست. او اضافه میکرد که مردمان تنبل تمایل دارند که توسط خودکامگان حکومت شوند. یعنی از نظر منتسکیو، گرما هم فقر و هم استبداد را توجیه میکند! نظریه او توسط اقتصادن مشعوری چون جفری ساکس تائید میشود. این نظریه در تضاد با پیشرفتهای سنگاپور، مالزی و بوتسوانا است. آنها استدلال میکنند که بیماریهای استوایی مانند مالاریا و خاک کم حاصل این مناطق از جمله عوامل فقر است. قطعا عوامل جغرافیایی و آب و هوایی قادر به توضیح فقرنیست. وقتی که دو قسمت یک شهر «نوگالس» را در مرز آمریکا و مکزیک بررسی میکنیم و یا کره شمالی و جنوبی را مقایسه میکنیم، حتی بین آلمان شرقی و غربی را مقایسه کنیم، قادر به توضیح و تبین تفاوت آنها نیست.
بررسی تاریخی نظریه های جغرافیایی را باطل میکند. ضمن اینکه میدانیم وقتی کریستوف کلمب آمریکا را کشف کرد، در آمریکای لاتین، در جنوب راس السرطان و شمال راس الجدی یعنی مکزیک، آمریکای مرکزی، پرو و بلیوی، تمدن های بزرگ «آزتک» و «اینکا» در خود داشتند. این امپراطوریها از لحاظ سیاسی پیچیده و متمرکز بودند. جاده ساخته بودند و به مناطق قحطی زده کمک رسانی میکردند، از پول و خط استفاده میکردند. در صورتیکه در همین زمان در شمال آمریکا در ایالات متحده امروز و کانادا تمدن عصر حجر بود که هیچکدام ازاین فن آوریها را نمیشناختند. بعد از 1492 در قاره آمریکا جغرافیا ثابت ماند ولی نهاهایی که توسط استعمارگران ارپایی تحمیل شد بخت این مناطق را واژگون کرد. به همین دلیل جغرافیا نمیتواند فقر خاورمیانه را توضیح دهد. خاور میانه ای که انقلاب نوسنگی را هدایت کرد و اولین شهرها در عراق امروز گسترش یافتند. آهن نخست در ترکیه امروزی گداخته شد. در اواخر قرون وسطی خاورمیانه از لحاظ فناوری پویا و فعال بود. آنچه خاورمیانه را تندگدست نمود بسط و تحکیم امپراطوری عثمانی و مواریث نهادی این امپراطوری بود که خاورمیانه را تا فقر امروزی بدرقه نمود. که بدان خواهیم پرداخت.
همین استدلال تاریخی در مورد جنوب آفریقا که امروز یکی از ثروتمندترین ممالک جنوب صحرای آفریقاست، در گذشته حتی احتمال سکونت مردم در آنها و تشکیل دولت دور از ذهن به نظر می رسید. یا بسیاری از تمدنهای پیشامدرن مانند «آنگکور» در کامبوج «ویجایاناگارا» در جنوب هند و «آکسام» در اتیوپی در نواحی گرمسیر شکوفا شدند. در دره سند از جمله «موهنجودارو» و «هاراپا» در پاکستان امروزی اینگونه بودند. بنابراین تاریخ در مورد عدم وجود ارتباطی منطقی و واضح میان موقعیت گرمسیری و موفقیت اقتصادی ابهامی باقی نمی گذارد.
امراض در این مناطق دلیل فقر نیستند، بلکه پیامد فقر هستند. اینها ناشی ازعدم تمایل دولت ها نسبت به انجام اقداماتی برای ریشه کن کردن این بیماری ها در زمینه سلامت عمومی است. ضمن اینکه انگلستان قرن نوزدهم نیز مکان بسیار نا سالمی بود. ولی دولت با تاسیس فاضلاب و ایجاد مسیرهای گنداب رو و تامین آب سالم بتدریج وضعیت را تغییر داد. امری که همین امروز نیز در نمونه «نوگالس» نیز شاهدیم.
در افریقا نیز خاک نا مرغوب عامل فقر اقتصادی نیست، عامل بنیادی کاهش بهره وری کشاورزی در عمده کشورهای آفریقایی پیآمد ساختار مالکیت زمین و انگیزه هایی است ک دولت و نهادها برای کشاورزان به وجود می آورند. ضمن اینکه علت پیشرفت در قرن نوزده تحول در امر کشاورزی نبود، که اشاعه نا متوازن فناوری صنعتی و تولید کارخانه ای بود.
فرهنگ و فقر
نظریه فرهنگ نیز که موقعیت اقتصادی کشورها را به فرهنگ نسبت می دهد توسط بسیاری مطرح و مقبولیت یافته است. از جمله نظریه جامعه شناس آلمانی «ماکس وبر» که معتقد است اصلاح دینی پروتستان و اخلاق برخاسته از آن نقشی کلیدی در ظهور جامعه صنعتی مدرن درغرب اروپا ایفا کرده است. فرضیه فرهنگ پس از مدتی، تکیه صرف بر «دین» را با تاکید برانواع دیگر عقاید، ارزش ها وعرفیات گسترش داد. چنانکه بسیار معتقدند آفریقایی ها به دلیل فقدان اخلاقیاتِ مناسبِ کار و چون هنوز به سحر و جادو باور دارند و زیر بار فناوری های جدید غرب نمی روند فقیرند. هرچند اینها اظهار علنی این داوری را به لحاظ سیاسی صحیح نمی دانند. بسیاری نیز معتقدند آمریکای لاتین هیچ گاه ثروتمند نخواهد شد. زیرا مردمانش ذاتا تن پرورند و فرهنگ اسپانیایی-پرتقالی یا «مانیانا» به معنی (کار امروز را به فردا انداختن) به آنها آسیب رسانده است. در دوره ای نیز گفته شد، ارزش های کنفسیوسی موجود در فرهنگ چینی بر ضد رشد اقتصادی است. در حالی که اینک بعضی ها اخلاق کاری چینی را به عنوان موتور محرکه رشد چین، هنگ کنگ و سنگاپوردر بوق کرنا کرده اند.
آیا فرضیه فرهنگ نابرابریهای جهان را توضیح میدهد؟ هم بله و هم خیر! بله به این معنا که هنجارهای اجتماعی که با فرهنگ در آمیخته، دارای اهمیت بوده و به سختی قابل تغییرند. چرا که از تفاوت های نهادی موجود در یک کشور را پشتیبانی میکنند. اما عمدتا خیر، به این معنا که آن جنبه های فرهنگ که معمولا مورد تاکید قرار میگیرند (مانند دین، عرفیات ملی، ارزش های آفریقایی یا لاتین) برای فهم این که چگونه به این جا رسیده ایم و چرا نابرابری در جهان پایدار مانده است اهمیت ندارند. یا جنبه های دیگر فرهنگ از قبیل میزان اعتماد افراد به یکدیگر یا قابلیت همکاری شان با هم گرچه مهم اند، اما عمدتا پیامد و برون داد نهادهای[7] موجود در جامعه هستند و نه علتی مستقل.
در بررسی شهر نوگالس آریزونا دیدیم که مردمی با یک فرهنگ، مذهب و آداب و سنن یکسان چگونه به فقیر و غنی تقسیم شدند. اگر مکزیکی ها بیتشراز آمریکای ها میگویند به دیگران بی اعتمادند نه به این دلیل که آنها به همدیگر اعتماد ندارند، وقتی دولت مکزیک نتوانسته کارتل های مواد مخدر را از بین ببرد یا یک نظام حقوقی بدون انحراف و تبعیض بوجود آورد چنین رویکردی تعجب برانگیز نیست.
کره جنوبی یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان است. درحالی که کره شمالی با قحطی دوره ای و فقر دست و پنجه نرم میکند. درکره شمالی نهادهایی برقرار شده تا انگیزش های متفاوتی ایجاد کند. بنابراین هرگونه اختلاف میان فرهنگ شمال وجنوب نوگالس یا کره نمی تواند علت تفاوت در رفاه اقتصادی این دو باشد، بلکه باز باید گفت که پیامد آن است.
در آفریقا نیز از لحاظ تاریخی جنوب صحرای آفریقا از اکثر بخش های دیگر جهان فقیرتر بوده است. و درست است که تمدن باستانی آن چرخ و خط (بجز ایتوپی و سومالی) یا گاو و آهن را ابداع نکردند. اگر چه استفاده از این فناوری ها تا ظهور رسمی استعمار اروپایی در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم در افریقا متداول نبود. اما باید تاکید کرد ک جوامع آفریقایی خیلی پیش تر ازاین فناوری ها مطلع بودند. چرا که اولا اروپایی ها از اواخر قرن پانزدهم کشتیرانی در اطراف سواحل غربی آفریقا را شروع کرده بودند و آسیایی ها از زمان های بسیار بسیار دیرین همواره در شرق آفریقا کشتیرانی میکردند. “کرانه های شرقی افریقا و جزایر زنگبار از دیرباز دارای اهمیت بسیاری بوده و منابع جغرافیایی و سفرنامه های دریایی رومیان و یونانیان متعلق به سده های نخستین میلادی از برخی مناطق آزانیا، منونیاس و زاپتا که منطبق بر برخی نواحی ساحلی و جزایر تانزانیا امروزی هستند یاد شده است” [8].
نمونه کشور کنگو
بررسی تاریخی کنگو علت عدم بکارگیری فناوری ها را نشان میدهد. در سال 1483، کنگو وارد ارتباطی گسترده با پرتغال شد. کنگو در آن زمان با معیارهای آفریقایی داری یک ساختار سیاسی بسیارمتمرکز بود تاجایی که «امبانزا» پایتخت آن جمعیتی حدود 600 هزار نفر یعنی به اندازه جمعیت لیسبون پایتخت پرتغال و بیش از جمعیت لندن که در سال 1500م حدود 150هزار نفرسکنه داشت. با تغییر مذهب به مسیحیت از طریق پرتغالی ها مردم کنگو با چرخ آهن آشنا شدند. در سالهای 1515-1491 پرتغالی ها آنها را به اقتباس از ابداعات کشاورزی تشویق کردند، اما همه این نو آوری ها با شکست مواجه شد. البته نه به این دلیل که کنگویی ها از فناوری مدرن دلزده بودند، برعکس آنها خیلی زود گرانسنگ ترین آنها یعنی «تفتنگـ» را بعنوان ابزاری قدرتمند برای پاسخ گویی به محرک های بازار یعنی شکار و صدور برده استفاده کردند.
تا این مرحله کمترین نشانه ای از موانعی از نوع فرهنگ یا ارزش های آفریقایی بر سرراه بکارگیری فناوری نو دیده نمی شود. آنها بزدوی سواد آموزی، لباس و شیوه طراحی منازل، با تغییر الگوی تولید ناشی از انقلاب صنعتی قرن نوزده بهر گرفتند. بزدوی غرب آفریقا یک توسعه اقتصادی را تجربه کرد که مبتنی بر صادرات روغن نخل و بادام زمینی بود. در سراسر جنوب آفریقا مردم شروع به گسترش صادارت خود به «رند» در آفریقای جنوبی کردند که داری نواحی معدنی و صنعتی در حال توسعه بود. اما این تجربه نه بدلیل فرهنگ و ناتوانی آفریقایی ها، که نخست بدلیل استعمارگران اروپای و سپس به وسیله دولت های آفریقایی پس از استقلال از میان رفت.
استبداد قاتل انگیزه های اقتصادی
ففدان انگیزه مهم ترین عامل عدم بکارگیری فناوری های برتر توسط مردم کنگو بود. چه کسانیکه مسیحی شده بودند چه آنها که نشده بودند، مستمر در معرض خطر جدی مصادره تمام محصولاتشان از سوی پادشاه قدر قدرت یا به عنوان مالیات بوند. نا امنی به اموال آنها ختم نمی شد، وجود و بقای خود آنها نیز به مویی بند بود. بسیاری (با استفاده از همان تفنگ ها) توسط عوامل پادشاه دستگیر و بعنوان برده به فروش می رسیدند. چگونه ممکن است چنین محیطی مشوق کار و تلاش و سرمایه گذاری برای افزایش بهره وری در بلند مدت باشد؟ پادشاه هم انگیزه ای برای ترویج استفاده از گاو آهن یا اولویت دادن به افزایش بهروری در کشاورزی نداشت، زیرا صادرات برده بسیار برایش سود آورتر بود. بدون شک احتمال دستگیری و فروخته شدن به عنوان برده به لحاظ تاریخی برمیزان اعتماد آفریقایی ها به یکدیگر تاثیر گذاشته است.
اثر اسلام و مذهب بر توسعه
کشورهای این منطقه عمدتا مسلمان هستند، در میان آنها کشورهای غیر نفتی بسیار فقیر هستند. آنهایی که نفت دارند ثروتمند هستند اما این ثروت باد آورده نتوانسته است به اقتصاد امروز عربستان و کویت تنوع ببخشد. آیا شواهدی به طور قانع کننده ای نشان از اهمیت دین ندارد؟ اگر ظاهرا معقول بنطر برسد، اما درست نیست. آری کشورهایی چون سوریه و مصر فقیرند و مردم شان عمدتا مسلمان اند. اما این کشور ها به شکلی نظام مند از وجوه دیگری نیز که برای رفاه اقتصادی اهمیت بسیاری دارند از سایرسرزمین ها متمایزند.
اولا همه آنها از استان های امپراطور عثمانی بوده اند که این امر به شدت و به نحوی زیان آور مسیری را که به وضعیت فعلی آنها منتهی شد شکل داده است. بعد از فروپاشی امپراطوری عثمانی خاور میانه جذب امپراطوری استعمار انگلیس و فرانسه شد که باز هم از پیشرفت آن جلوگیری کردند. کشورهای این منطقه پس از استقلال به پیروی از بخش عمده دنیای استعماری پیشین زیر چتر رژیم های سیاسی اقتدارگرا و سلسله مراتبی رفتند. این رژیم ها تنها تعدادی اندک از نهادهای اقتصادی و سیاسی را که برای نیل به موفقیت اقتصادی اهمیت حیاتی دارند بنا نهادند. این مسیر را تاریخ حکومت اروپائیان و عثمانی شکل داده بود. “رابطه میان اسلام و فقر در خاورمیانه جعلی و مبتنی بر اندیشه های نادرست است.” [9]
مصر بعنوان بخشی از خاورمیانه در سالهای 1848-1805 م در پی عقب نشینی نیروهای فرانسوی که در زمان ناپلئون بناپارت مصر را به اشغال در آورده بودند، محمد علی قدرت را بدست گرفت. وی توانست با بهرگرفتن از ضعفی که در آن زمان بر عثمانی عارض شده بود سلسله پادشاهی خود را اگر چه بر جبر و ستم، استوار کند، و تا سرنگون شدن توسط جمال عبدالناصر در سال 1952، افتادن و خیزان برای مصر رشد بهمراه آورد. زیرا بروکراسی دولتی، ارتش و نظام مالیاتی را مدرن کرد و به رشد در کشاورزی و صنعت انجامید. وقتی مصر دوباره تحت نفوذ اروپائیان قرارگرفت این فرایند متوقف شد.
نقش فرهنگ انگلیسی در رشد و توسعه
چه بسا عدم رشد و توسعه مرتبط به عوامل فرهنگی دارای اهمیت از جنس مذهب نباشند، بلکه بیشتر به فرهنگ های ملی و معینی ارتباط پیدا کنند. مانند «فرهنگ انگلیسی» که شکل گیری ثروت در کشورهایی چون ایالات متحده، کانادا، استرالیا را توضیح دهد. ولی پاسخگو نیست. آری کانادا و ایالات متحده زمانی مستعمرات انگلیس بودند اما این نکته در مورد سیرالئون و نیجریه هم صادق است. اختلاف در میزان رفاه مستعمرات پیشین انگلستان به اندازه تفاوت های موجود در کل جهان، عظیم است. میراث انگلیسی علتی برای موفقیت اقتصادی در آمریکای شمالی به شمار نمی آید. در بررسی به استعمار در آوردن آمریکای شمالی دیدیم که اگر به فرهنگ و خواست انگلیسی ها بود همان سرنوشتی که اسپانیایی ها و پرتغالی ها برای آمریکای لاتین رقم زدند، را وقتی نتوانستند برای بومیان سرخ پوست منطقه جمیز تاون رقم بزنند تلاش کردن برای مهاجرین اروپایی رقم بزنند. ولی (در قسمت اول این مباحث) دیدیم که در جمیز تاون میراث انگلیسی در نطفه متوقف شد، و ایالات متحده از سرنوشت شوم آمریکای لاتین جست.
تاثیر ژن برتر اروپایی در توسعه
شاید انگلیسی و غیر انگلسی بودن نیست که اهمیت دارد. بلکه اروپایی و غیر اروپایی بودن و فرهنگ برتر اروپائیان است که نقش تعیین کننده ایفا میکند و ریشه سعادت اقتصادی آنهاست. این آخرین سنگر فرضیه فرهنگ است. اما به اندازه سایر نسخ، توانایی اندکی برای توضیح واقعیت ها دارد. در مقایسه با جمعیت کانادا و ایالات متحده، بخش بزرگ تری از جامعه آرژانتین و اروگوئه اروپایی تبارند. اما عملکرد اقتصادی آرژانتین و اروگوئه قابل قبول نیست. ژاپن و سنگاپور هیچ گاه جز اندک شماری ساکنان اروپایی تبار نداشته اند. اما به اندازه بسیار از بخش های اروپای غربی در رفاه اقتصادی به سر می برند. چین با وجود همه کاستی های قابل توجهی که در نظام اقتصادی و سیاسی اش بتوان برشمرد، در سه دهه گذشته سریع ترین رشد را در میان کشورهای جهان ثبت کرده است.
فقر چین در دوران «مائو تسه تونگ» ارتباطی با فرهنگ چین نداشت، بلکه ناشی از شیوه سازماندهی اقتصاد و هدایت سیاسی توسط مائو بود. در دهه 1950 وی طرح «جهش بزرگ به جلو» را آغاز کرد که شامل صنعتی سازی مفرط بود ولی به گرسنگی و قحطی وسیع انجامید. برهمین اساس رشد فعلی چین نیز ربطی به فرهنگ چین ندارد، بلکه ناشی از دگرگونی های اقتصادی است که پس از مرگ مائو به یکباره با انجام اصلاحات «دنگ شیائو پینگ» و متحدیننش صورت گرفت. این اصلاحات عبارت بودند از ترک تدریجی سیاست ها و نهادهای اقتصادی سوسیالیستی، ابتدا در کشاورزی و سپس در صنعت.
فرضیه غفلت و کمبود دانش سیاستمدران
آخرین نظریه مشهور متعلق به اقتصاد دان انگلیسی بنام «لیونل رابینز» [10] است که در سال 1935 در مورد علم اقتصاد ارائه داده است. براساس نظریه او، «اقتصاد دانشی است که به مطالعه رفتار بشر در زمینه رابطه میان مقاصد وی و امکانات محدودی که مصارف جایگزین دارند می پردازد.»، یعنی اقتصاد بازار مفهومی انتزاعی برای بیان وضعیتی است که در آن همه افراد و بنگاه ها میتوانند آزادانه تولید کنند و به خرید و فروش هر محصول و خدمتی که می خواهند بپردازند. وقتی این شرایط محقق نمی شود «شکست بازار» اتفاق می افتد. اگر به زبانی ساده نظریه غفلت، اینرا بیان میکند که، “کشورهای فقیر، فقیرند، زیرا بر اثر پیروی از توصیه های اشتباه اقتصاددانان و سیاستگذاران در گذشته، متناوبا با پدیدۀ «شکست بازار» مواجهند و کسی نمی تواند چگونه می توان ازاین پدیده خلاصی یافت. متقابلا کشورهای ثروتمند، ثروتمندند، زیرا با یافتن سیاست هایی بهتر این شکست ها را با موفقیت از سر راه برداشته اند. اگر چه نمونه های مشهوری از رهبران جهان وجود دارند که غافل از پیامدهایی که در انتظارشان است سیاست های فاجعه آمیزی را بکار گرفنتد، با این حال در بهترین حالت «غفلت» تنها می تواند بخش کوچکی از نابرابری جهانی را تبیین کند.
چنانکه بر اساس این نظریه، افول اقتصادی مستمری که پس از استقلال «غنا» از بریتانیا در این کشور روی داد ناشی از غفلت بود. اقتصاد دان انگلیسی «تونی کلیک» [11] که بعنوان مشاور دولت قوام نکرومه کار می کرد مشکلات زیادی را که وجود داشت با جزئیات ثبت کرده است. سیاست های نکرومه که بر توسعه صنایع دولتی متمرکز بود بسیار ناکار آمد از آب درآمد. کلیک مینویسد:
“کشتارگاه به واسطه حمل پوست به دباغ خانه ای هشتصد کیلومتر آن طرف تر در جنوب به کارخانه کفش مرتبط می شد. آن گاه چرم تولیدی باید کشان کشان به کارخاه کفش در «کوماسی» در مرکز کشور باز می گشت که در 320کیلومتری شمال دباغ خانه قرار داشت. از آن جا که بازار اصلی کفش در ناحیه کلان شهر «اکرا» متمرکز بود. کفش ها پس از آن باید از نو 320 کیلومتر به سمت جنوب حمل می شد.”
پروژه دیگر مربوط به «کمپوت انبه» است که درکشور غنا اجرا شد. این طرح در بخشی از غنا اجرا شد که در آن محصول انبه وجود نداشت و محصول تولید شده در آن کارخانه بیش از کل تقاضای جهانی برای این کالا بود. اینها هیچکدام محصول ندانم کاری نکرومه نبود، او مشاورانی چون کلیک و حتی «سرآتور لوئیس» [12] که برنده جایزه نوبل بود بعنوان مشاور اقتصادی که به او بگویند چه بکند و چه نکند داشت. واقعیت این بود نکرومه نیاز داشت با استفاده از این چنین مشاورانی برای خود حمایت سیاسی بخرد و رژیم غیردمکراتیک اش را پایدار سازد. والا ساده ترین تکنیک های آزمون و خطا باید هر فرد معقولی را به این نتیجه برساند که چنین روشی پاسخگو نیست. دیکتاتورها از مشاوران عالی برای تائید کارهای غلطی که فقط جیب خود و اطرافیانشان را پر میکنند استفاده میکنند.
پایان قسمت سوم
داود باقروند ارشد

مطالب مرتبط
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، وی که حامی دادگاههای انقلاب خلخالی بوده است، برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد

References

  1. ↑ بومیان آمریکای شمالی بتدریج با قدرت گرفتن مهاجران با قتلعام بدست ارتش انگلیس و مهاجران سفید پوست از هستی ساقط و به حاشیه رانده شدند
  2. ↑ National Commission for Truth and Reconciliation
  3. ↑ Carlos Slimاو ثروتمندترین مرد مکزیک با 84.9میلیارد دلار ثروت با رتبه 13 جهان
    4, 6. ↑ Recourso de Amparo
  4. ↑ Comp USA
  5. ↑ نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
  6. ↑ تانزانیا، دائره المعارف بزرگ اسلامی –داود باقروند ارشد
  7. ↑ Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012
  8. ↑ Lionel Robbins
  9. ↑ Tony Killick
  10. ↑ Sir Arthur Lewis
    Edit

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری – قسمت چهارم
فوریه 3, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مقالات تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است. در این مجموعه مقالاتی، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج عدم توسعه (اگرتوانسته باشد) را تکمیل میکند. تا با قرار گرفتن در مسیری جدید فکری با مطالعات بیشتر به عمق مسئله بیشتر و بهتر پی برده شود. تا پدیده ای را نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.
لینک به قسمت های قبلی
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
قسمت چهارم
قسمت چهارم :نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
فهرست مطالب قسمت چهارم:
• کره جنوبی کره شمالی
• نهادهای اقتصادی استثماری، نهادهای اقتصادی فراگیر
• فناوری موتورهای بهروزی اقتصادی
• نهادهای سیاسی فراگیر، نهادهای سیاسی استثماری
• تمرکز قدرت دولتی
• تـخــریب خــلاق
• بررسی توسعه تحت نهادهای سیاسی استبدادی
• جزایر کارائیب
• درس بزرگ اتحاد جماهیر شوروی
• مهمترین درس
• مبانی توسعه کـره جنوبی

کره جنوبی، کره شمالی
در تابستان سال 1945 با پایان جنگ جهانی دوم استعمار ژاپن درشبه جزیره کره فروپاشید و این شبه جزیره در مدار38 درجه به دو حیطه نفوذ تقسیم شد. جنوب توسط ایالات متحده آمریکا و شمال توسط روسیه. در 1950 کره جنوبی به اشغال کره شمالی در آمد. اما تا پائیز آن سال عقب نشست. از آن پس «هوانگ پیونگ وون» و برادرش از هم جدا شدند. هوانگ پیونگ وون یک داروساز خوش شانس بود و با مخفی شدن از گرفتار شدن بدست کره شمالی نجات یافت، برادرش که پزشک ارتش کره جنوبی بود را در عقب نشینی به کره شمالی بردند. در سال 2000 برای اولین بار اجازه تماس بین مردم کره جنوبی و کره شمالی برقرار شد و هوانگ پیونگ وون برادرش که در نیروی هوایی کره شمالی پزشک بود را در سئول ملاقات کردند. وون در این زمان یک اتوموبیل داشت ولی برادرش نداشت، حتی تلفن هم نداشت، وون خواست به برادرش پول بدهد که او گفت اگر ببرم دولت اینرا از من خواهد گرفت بهتر است نزد خودت باشد، وون با مشاهده کت نخ نمای برادرش خواست کتش را به او بدهد وی گفت این کت را دولت به او برای این دیدار داده و هنگام برگشت باید پس بدهد. برادرش در جریان ملاقات مرتب از اینکه در برگشت نکند مکالمات آنها را شنود کرده باشند در ترس بود. او میگفت زندگی خوبی دارد، اما وون می دید که مثل نی قلیان لاغر و ظاهرش وحشتناک به نظر می رسد.
این تفاوت های چشمگیر سابقه باستانی ندارند. حتی قبل از جنگ جهانی دوم هم وجود نداشتند. اما بعد از پایان جنگ جهانی با برسرکار آمدن دولتهایی در کره جنوبی و شمالی شیوه های بسیار متفاوتی را در سازماندهی اقتصادشان به کار گرفتند. واگرایی شدید در سرنوشت اقتصادی دو کره نباید ما را متعجب کند. با سیاست های کره شمالی که آزادیها در تمامی ساحت های زندگی محدود، مالکیت خصوصی غیرقانوی و بازارها بسته شد، نه تنها تولید صنعتی متحول نشد، بلکه یک فروپاشی را در بهره وری کشاورزی نیز تجربه کرد. فقدان مالکیت خصوصی به معنای آن بود که برای سرمایه گذاری یا تلاش برای افزایش و یا حتی ثابت نگاه داشتن بهره وری انگیزه ای وجود نداشته باشد. در 1990 اقتصاد کره جنوبی ده برابر اقتصاد کره شمالی شد. امروزه بسا بیشتر است. نه فرهنگ، نه جغرافیا، و نه غفلت نمی توانند مسیرهای واگرایی را که دو کره طی کردند توضیح دهند. برای توضیح باید به نهادها نظر افکنیم. یادآوری اینکه، “نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.”
نهادهای اقتصادی استثماری، نهادهای اقتصادی فراگیر
کشورها از نظر موقعیت اقتصادی با هم متفاوتند، زیرا از لحاظ نهادها، قوانین موثر بر نحوۀ عملکرد اقتصاد و محرک های انگیزاننده افراد یکسان نیستند. انتظارات نوجوانان دو کره رادر نظر بگیرید. در شمال آنها با فقر بزرگ میشوند، بدون نوآوری کار آفرینانه، خلاقیت یا تحصیلات مناسبی که مهارت های لازم برای کار را در اختیارشان قرار دهد. آموزش ها بیشتر تبلیغی و برای تحکیم قدرت هئیت حاکمه است. بعد از پایان تحصیلات باید ده سال در خدمت ارتش باشند. او میداند هرگز قادر نخواهد بود مالک چیزی شود، کسب و کاری راه بیندازد یا مرفه تر شود. اما در کره جنوبی از تحصیلات مناسبی برخوردارند. با محرک هایی (مالکیت خصوصی و اقتصاد بازار آزاد) روبروست که او را به تلاش برای بهتر شدن در حرفه ای که برگزیده است تشویق میکند. میتواند چشم انداز زندگی بهتر راداشته باشد. اگر ثروتمند شدید کسی به آن تجاوز نمیکند. بانکها به شما برای اجرای خلاقیت ها و ابتکاراتتان وام میدهند. نهادهای اقتصادی فراگیر ازقبیل آنچه در کره جنوبی و ایالات متحده وجود دارند، نهادهایی هستند که اجازه مشارکت گروهی بزرگ از مردم را در فعالیت های اقتصادی فراهم و آنها را تشویق می کنند، تا ازاستعداها و مهارت هایشان بهترین استفاده را ببرند و قدرت انتخاب داشته باشند. صاحب کسب و کاری که انتظار دارد دسترنجش دزدیده شود یا کل محصولش را بعنوان مالیات بستانند، انگیزه اندکی برای کار کردن خواهد داشت چه برسد به توسعه، بهره وری بالاتر، سرمایه گذاری ونوآوری.
نهادی های اقتصادی برای آنکه فراگیر باشند، باید متضمن مالکیت خصوصی امن، نظام حقوقی بی طرف و ترتیباتی برای تامین خدمات عمومی باشند تا زمینی همتراز برای عـمــوم فراهم آید و در آن مردم بتوانند به مبادله و عقد قرارداد بپردازند. این نهادها هم چنین باید اجازه ورود به کسب و کارهای جدید را بدهند و عموم مردم را در انتخاب مشاغل شان آزاد بگذارند. همه اینها به قدرت دولت متکی هستند، نهادی با ظرفیت اعمال قانون برای برقراری نظم، جلوگیری از دزدی و تقلب و اعمال قراردادهای منعقده میان شهروندان. جامعه برای اینکه بتواند عملکرد مطلوبی داشته باشد نیازمند خدمات عمومی دیگری نیز هست. شریان ها و شبکه حمل و نقل تا به وسیله آن بتوان کالاها را جابه جاکرد، زیرساخت های عمومی که در بستر آن فعالیت های اقتصادی شکوفا شود. منظومه ای از مقررات بنیادین برای جلوگیری از کلاهبرداری و تخلف. نهادهای اقتصادی فراگیر نیازمند دولت اند و از آن بهره می برند.
در آمریکای لاتین تمرکز دولت بر بیگاری کشیدن از بومیان و زورگویی به آنان بود. در کنگو نهاد دولت خود زمینه ساز و شریک در شکار مردم و فروش آنها بعنوان برده به اروپائیان بود. در کره شمالی یک نظام آموزشی برای تلقین تبلیغات خود بنا نهاد اما نتوانست از قحطی جلوگیری کند. این چنین نهادهایی که ویژگی های شان در تضاد با نهادهای فراگیر قرار دارد، «نهادهای اقتصادی استثماری» نامیده میشوند. زیرا برای بیرون کشیدن در آمد و ثروت از دست زیر مجموعه هایی از جامعه به نفع یک زیر مجموعه دیگر(فرادستان) طراحی میشوند.
نهادهای فراگیر اقتصادی و سیاسی به خودی خود ایجاد نمی شوند. آنها اغلب حاصل منازعات تعیین کننده میان فرادستانی هستند که در مقابل رشد اقتصادی و تغییر و تحول سیاسی مقاومت می کنند و آنهایی که می خواهند قدرت اقتصادی و سیاسی فرادستان فعلی را محدود سازند. نهادهای فراگیر در خلال برهه های سرنوشت ساز تاریخی شکل می گیرند. برهه هایی همچون دوران انقلاب شکوهمند در انگلستان، یا شکل گیری مستعمره جیمزتاون در آمریکای شمالی یا انقلاب مشروطه یا انقلاب بهمن 1357 در ایران. در طی آنها زنجیره ای از عوامل از قدرت فرادستان می کاهد، مخالفان ایشان را نیرو می بخشد و انگیزه هایی برای تشکیل جامعه ای متکثر به وجود می آورد. نتیجه منازعات هیچگاه قطعی نیست و حتی اگر در یک بازاندیشی، بسیاری از وقایع تاریخی را گریزناپذیر بیابیم، باز هم مسیر تاریخ نا مقدر است. با وجود این وقتی نهادهای فراگیر اقتصادی و سیاسی تحقق یابد و فرصت ادامه یافتن داشته باشد، به ایجاد یک چرخه خلاق و یک فرایند بازخورد مثبت تمایل خواهند داشت که احتمال بقا وحتی گسترش این نهادها را تقویت میکند.فناوری موتورهای بهروزی اقتصادی
نهادهای اقتصادی فراگیرهم چنین زمینه را برای به کار افتادن دو موتور دیگر بهروزی اقتصادی فراهم می کنند: «فناوری و آموزش». رشد اقتصادی پایدار تقریبا همیشه با پیشرفت های فناورانه که بهره وری نیروی کار، زمین و سرمایه (ساختمان، ماشین آلات موجود و مانند آن) را بالا می برند است. کافی است در جهان به صد سال قبل نگاه کنیم، کجا بودیم به کجا رسیده ایم. این پیشرفت ها پیامد علم ومحصول کارآفرینانی چون تماس ادیسون است که دانش را برای ایجاد کسب و کارهای سود آور به کار بستند. نهادهای اقتصادی فراگیر زمینی همتراز برای بازی بازیگران اقتصادی فراهم می آورند و با رویی باز به استقبال کسب و کارهای جدیدی می روند که می توانند فناوری های تازه را وارد زندگی مردم کنند. بی دلیل نیست که ادیسون ها، بیل گیتس هاو… چون اطمینان داشتند که محصول تلاش و نوآوری و ابتکاراتشان را خودشان درو میکنند، قانون مالکیت معنوی (intellectual property) از اختراعات شان حمایت میکند، امکانات نیرویی و مالی، حقوقی برای محقق کردن تلاششان وجود دارد و مهمتر از همه این ابتکارات توسط انحصارات یک الگاریشی حاکم ربوده نمیشود، بود که در ایالات متحده و نه در مکزیک پرورش می یابد.
نهادهای سیاسی فراگیر، نهادهای سیاسی استثماری
سیاست فرایندی است که از طریق آن یک جامعه قوانینی را که بر آن حکم خواهد راند انتخاب میکند. نهادها در احاطه سیاست اند. اگر نهادهای فراگیری هستند که برای بهروزی اقتصاد کشور مفیدترند، جایشان را به نهادهای اقتصادی استثماری میدهند، بدین دلیل است که منافع برخی افراد یا گروه ها مانند فرادستان حزب کمونیست کره شمالی، یا مالکان مزارع بزرگ نیشکر در آمریکای لاتین و باربادوس، کنگو، و…چنین اقتضا میکند. وقتی بر سر منافع و در نتیجه نهادها درگیری به وجود می آید، نتیجه، بستگی به این دارد که کدام فرد یا گروه در بازی سیاست برنده می شوند. بطور خلاصه در جنگِ نهادها، نتیجه به شیوه توزیع قدرت سیاسی در جامعه بستگی دارد. این نیست که در جامعه آمریکا یا ژاپن یا انگلستان یا کره جنوبی و …جنگ نهادها وجود ندارد.
اگر قدرت در حلقه های محدود و به صورت غیرمشروط تعریف شود، آن گاه «نهادهای سیاسی مطلقه اند» [1] . مانند سلطنت های مطلقه ای که در قسمت اعظم تاریخ در سراسر جهان حاکم بود. تحت سیطره نهادهای سیاسی مطلقه از قبیل کره شمالی و در مستعمرات آمریکای لاتین هرکس حکومت را در دست بگیرد قادر است به «هزینه جامعه» نهادهای اقتصادی را در خدمت افزایش قدرت و ثروت خویش قرار دهد.
در مقابل نهادهای سیاسی کثرت گرا[2] هستند که قدرت را به طور گسترده درجامعه توزیع می کنند و آن را مقید می سازند. در این جوامع قدرت به جای آن که به یک نفر یا یک گروه اندک واگذار شود در دست ائتلافی گسترده و یا اکثریتی نسبی ازگروه ها قرار می گیرد.
امری که طی چهل و دو سال گذشته مسعود رجوی که خود را نیروی عمده آپوزیسیون مینامد و توسط مراکز جهانی قدرت حمایت مالی و سیاسی میشود، نشان داده بشدت از آن گریزان است. و به چیزی جز در دست داشتن تمام و کمال و مطلقه قدرت راضی نیست. شدت این جزم گرایی استبدادی را بسادگی در اصرار مسعود رجوی بر این خواسته اش، (زمانیکه بطور کامل توسط مردم ایران نفی شده و میشود و جز در یک معجزه! آنهم از نوع نازل شده توسط نیروهای ماوراء الطبیعۀ «نئوکان های آمریکا» نمی تواند رخ بدهد تا بقدرت برسد، و فرقه رجوی نیز خود با هزینه های کلان از جیب مردم ایران و با پیش فروش کردن ایران، با آوردن سخنرانان نئوکان به شوهایش بر احتمال آن معجزه تاکید می کند)، میتوان به وضوح مشاهده نمود. این هنوز در پرت افتادگی خارج از کشور در اوج ایزولایسیون سیاسی و ضعف، برای قدرت و تصاحب مطلقه نهادهای سیاسی اینگونه با نهادهای سیاسی حاکم در جنگ است، وقتی این چنین نیروهایی قدرت نظامی و امنیتی در حاکمیت را نیز در اختیار داشته باشد آنوقت میتوان نتایج آنرا همچون کره شمالی و … مشاهده نمود.
تمرکز قدرت دولتی
از سوی دیگر، روشن است که پیوندی تنگاتنگ میان کثرت گرایی (نهادهای سیاسی فراگیر) و نهادهای اقتصادی فراگیر وجود دارد. اما در کره جنوبی اگر نهادهای اقتصادی فراگیر هستند صرفا بدلیل نهادهای سیاسی کثرت گرای شان نیست. بلکه قدرت و تمرکز کافی دولت در این زمینه تعیین کننده است. در سومالی در شرق افریقا مدت هاست که قدرت سیاسی بطور گسترده ای تقریبا به صورت کثرت گرا در جامعه توزیع شده است. در حقیقت هیچ قدرت واقعی که بتواند اعمال کسی را کنترل و یا تصویب کند وجود ندارد. جامعه به طوایف بشدت متخاصم تقسیم شده است که هیچ یک نمی تواند بر دیگری تفوق بیابد. قدرت هر طایفه تنها با تفنگ طایفه دیگر محدود می شود. چنین توزیع قدرتی به نهادهای فراگیر نمی انجامد. بلکه به هرج ومرج منجر میشود.
ماکس وبر که مشهورترین و پذیرفته شده ترین تعریف را از دولت ارائه کرده است مشخصه دولت را «داشتن حق انحصاری برای اعمال خشونت در جامعه» می داند. بدون چنین انحصاری و درجه ای از تمرکز که لازمه آن است، دولت نمی تواند نقش خود را به عنوان ضامن نظم و قانون ایفا کند. چه رسد به تامین خدمات عمومی و تشویق به تنظیم فعالیت های اقتصادی. اگر دولت از این قدرت برخوردار نباشد بزودی به مانند سومالی در آشوب فرو میرود. آنچه بعد از انقلاب مشروطه در تضاد بین مجلسی که خود رانماینده مردم ودولت رادشمن خود و مردم میدانست منجر به ناپایداری سیاسی و هرج و مرجی شد که هیچ دولتی نمی توانست بیش از چند ماه دوام آورد و در نهایت جامعه تن به استبداد رضا خانی که توسط کودتای دولت استعمار انگلیس برای ایرانیان تدارک دیده شده بود داد.
در صحت این نظریه که تمرکز ضروری پیشرفت جامعه است، پیشرفتهایی بود که در دوران رضا شاه هرچند با استبداد و سرنیزه در ایران صورت گرفت. هرچند این گونه تمرکز ها پیشرفت هایی را به همراه می آورد ولی به توسعه پایدار که لازمه شرکت تمامی اقشار مردم و فراهم شدن همتراز امکانات و فرصت ها و امنیت شغلی و اقتصادی و مالکیت است، منجر نمی شود. رضا شاه همچون فرزندش محمدرضا ضمن برقراری نهادهای مطلقه که ضامن سقوط اقتصادی کشور است، تلاش داشتند یک تنه به رونق اقتصادی کشور یا همان تمدن بزرگ جامه عمل بپوشانند. باطل بودن این سیاست ها را علیرغم پمپاژ دلارهای نفتی دهه 1970 با گران شدن قیمت نفت و ثروت مند شدن دولت، که منجر به شکست و فروپاشی دولت پهلوی دوم شد میتوان شاهد آورد. تمرکز قدرت سیاسی در دولت باید همراه با نهادهای سیاسی فراگیری و جهت فراهم کردن نهادهای اقتصادی فراگیر بخدمت گرفته شود نه برای دزدی دارائی های مردم (2000 روستا را رضا شاه در دوره حکومتش به زور از صاحبان آن تصاحب کرد) توسط صاحبان قدرت.
در قسمت دوم این مجموعه مقالات بحث شد که تصادفی نبود که وقتی در 1618 کمپانی ویرجینا به مهاجرانی که پیش از آن سعی در بیگاری کشیدن از آنها داشت، زمین و آزادی از قراردادهای شان[3] را اعطا کرد، یک سال بعد مجمع عمومی خواستار حکومت خودمختار مهاجران شد. مهاجران که تلاش کمپانی را برای زورگویی دیده بودند نمی توانستند بدون تحکیم حقوق سیاسی خود به حقوق اقتصادی اعطا شده اعتماد کنند. در عمل نیز چنین اقتصادهایی قابل دوام نیستند. در حقیقت ترکیب «نهادهای فراگیر» و «نهادهای استثماری» معمولا بی ثبات است. همچنین «نهادهای اقتصادی استثماری» تحت حاکمیت «نهادهای سیاسی فراگیر»، نیز نمی تواند برای مدتی طولانی پابرجا بماند. به همین ترتیب نهادهای اقتصادی فراگیر نمی تواند از طریق نهادهای سیاسی استثماری پشتیبانی شوند. یا متقابلا خود از چنین نهادهای سیاسی حمایت کنند. نهادهای اقتصادی فراگیر یا به سود گروه اندکی که قدرت را در دست دارند به نهادهای استثماری تبدیل خواهند شد و یا پویایی اقتصادی ناشی از آنها، نهادهای سیاسی استثماری را بی ثبات می سازد و راه را برای ظهور نهادهای سیاسی فراگیر می گشاید. نهادهای اقتصادی فراگیر هم چنین میل به کاهش منافعی دارند که نهادهای سیاسی استثماری برای طبقه حاکمه ایجاد میکنند. آنها این نهادها را با رقابت های بازار مواجه و به اجرای قراردادها و رعایت حقوق مالکیت بقیه جامعه مقید می نمایند.
البته این نظریه جدید بدان معنا نیست که تحت سیطره نهادهای استثماری (اقتصادی و سیاسی)، رشد هرگز صورت نخواهد گرفت یا تمام نهادهای استثماری ماهیت یکسا و برابر دارند. در قسمت های بعدی این مقالات با جزئیات به آن پرداخته خواهد شد.
تـخــریب خــلاق
شاید به نظر برسد که ایجاد نهادهایی که بهروزی اقتصادی را در بردارند به نفع همگان است. آیا همه شهروندان، همه سیاستمداران و حتی دیکتاتورهای چپاولگر نمی خواهند کشورشان تا حد ممکن ثروتمند شود؟ گذشته از نمونه های وطنی رضا خان [4] و محمدرضاشاه [5] فرزندش که بگذریم، بگذارید به کنگو برویم که در سال 1960 از استعمار بلژیک استقلال یافت. کنگو طی سالهای 97-1965 تحت حکومت «جوزف موبوتو» به عنوان یک جامعه سیاسی مستقل بی وقفه افت اقتصادی و افزایش فقر را تجربه کرد. این روند با سرنگونی او توسط «لورنت کابیلا» ادامه یافت. موبوتو و اطرافیانش به ثروتهای افسانه ای رسیدند. در زمین های قصرش جت کنکورد که از ایر فرانس اجاره میکرد! میتوانست فرود بیاید. کاخ های بیشماری در بلژیک خرید… همزمان مردم کنگو در فقر و فلاکت بیشتری فرو میرفتند. آیا بهتر نبود بجای این فرایند نهادهای اقتصادی را به وجود میآورد که هم مردمش ثروتمند میشدند و هم خودش بجای اجاره کنکورد یکی از آنها را می خرید، ارتشی قویتر می ساخت؟ متاسفانه جواب به این سوال منفی است.
نهادهای اقتصادی که محرکه های پیشرفت اقتصادی را بوجود می آورند می توانند همزمان با این امر، قدرت را به گونه ای باز توزیع کنند که دیکتاتور چپاولگر و دیگر افرادی که داری قدرت سیاسی هستند در آمدشان کاهش یابد. رشد اقتصادی که می تواند توسط نهادها ایجاد شود برندگان و بازندگانی دارد.
همین انقلاب صنعتی که بنیان های بهروزی اقتصادی در کشورهای ثروتمند را پایه ریزی کرد، خود گواه این امر است. آن انقلاب بر زنجیره ای از تغییرات فناورانه راهگشا در زمینه نیروی بخار، حمل و نقل و تولیدات نساجی تمرکز داشت. مکانیکی شدن کارها اگر چه به افزایش عظیم درآمدها انجامید و در نهایت به بنیان جامعه صنعتی مدرن تبدیل شد، اما برخی به تلخی با آن مخالفت کردند. این مخالفت از سر جهل و کوته بینی نبود، بلکه منطقی کاملا منسجم داشت. رشد اقتصادی وتغییر فناورانه با چیزی همراه بود که اقتصاددان بزرگ «جوزف شوم پیتر»[6] آن را «تخریب خلاق» [7]می نامید. نو جایگزین کهنه میشود.
ریشه مخالفت با نهادهای اقتصادی فراگیر غالبا ترس از «تـخریب خـــلاق» است. تاریخ اروپا مملو است از پیامدهای تخریب خلاق. در آستانه انقلاب صنعتی، گسترش صنایع، کارخانجات، و شهرها منابع را از زمین و اشراف زمیندار دور میکرد. بازرگانانی ظهور میکردند که امتیازات تجاری غصبی آنها و یا اعطا شده توسط پادشاه را زیرپا میگذاشتند. شهر نشینی و پیدایش آگاهی اجتماعی در طبقه متوسط و کارگر نیز انحصار سیاسی اشراف زمیندار را به چالش میکشید. بنابراین با فراگیر شدن انقلاب صنعتی اشراف فقط منافع اقتصادی خود را از دست نمی دادند، بلکه هم چنین در معرض این خطر قرار داشتند که به بازندگان سیاسی این فرایند تبدیل شوند و قدرت سیاسی خود را از دست بدهند. از همین روی معمولا جریان مخالف نیرومندی را علیه صنعتی شدن شکل می دادند. (که در قسمت های بعدی به نمونه های تاریخی آن در کشورهای مختلف اروپایی و آسیایی و…خواهیم پرداخت)
حتی پیشه وران که مهارت دستی شان با مکانیکی شدن کارها جایگزین می شد نیز با گسترش صنعت مخالفت می کردند. عده بسیاری علیه صنعت سازماندهی و دست به شورش و تخریب دستگاه هایی که معیشت شان را مختل کرده بود پرداختند. این افراد را «لودیت» مترادف مقاومت در برابر فناوری شناخته می شود. خانه «جان کی» مخترع «ماسوره پرنده» که پیشرفت قابل توجهی در مکانیکی کردن نساجی ایجاد کرد را در 1753م به آتش کشیدند. همین رفتار را با «جیمزهراگریوز» مخترع «الاغ نخ ریس» که انقلابی در ریسندگی بوجود آورده بود کردند.
مخالفت پیشه وران و حتی اشراف که قدرت سیاسی نیز داشتند بدلیل نهادهای سیاسی فراگیر موجود نتوانست مانع از پیشرفت صنعت در انگلستان شود. اما در امپراطوری های اطریش، مجارستان و روسیه که اشراف چیز بیشتری برای از دست دادن داشتند و نهادهای سیاسی محدود کننده ای نیز نبود، مسیر صنعتی شدن را مسدود کردند. و از کشورهای غرب اروپا در قرن 19 عقب ماندند.
نتیجه اینکه حلقه قدرت معمولا در برابر پیشرفت اقتصادی و موتورهای بهروزی می ایستند. چرا که، رشد اقتصاد تنها فرایند به کارگیری ماشین الات و ایجات جمعیتی باتحصیلات بالا نیست، بلکه شامل فرایندی از دگردیسی و بی ثبات سازی و همراه با دامنه وسیع از «تخریف خلاق» نیز هست.
بنابراین رشد و توسعه تنها در صورتی ادامه می یابد که توسط «بازندگان اقتصادی» که پیش بینی می کنند در اثر آن امتیازات شان از بین میرود و نیز توسط «بازندگانی سیاسی» که در وحشت از دست دادن قدرت خود هستند، با انسدد روبرو نشود.
منطقی که بیان میکند، چرا قدرتمندان الزاما مایل به ایجاد نهادهای اقتصادی ای نیستند که به پیشرفت یاری می رسانند، در مورد نهادهای سیاسی که آنان بر می گزینند نیز صادق است. مردمی که ازنهادهای سیاسی استثماری آسیب می بینند نمی توانند امیداوار باشند که حاکمان مستبد داوطلبانه نهادهای سیاسی را تغییر دهند و به باز توزیع قدرت در جامعه بپردازند. تنها راه تغییر این نهادها مجبور کردن طبقه حاکمه به ایجاد نهادهای متکثرتر است.
بررسی توسعه تحت نهادهای سیاسی استبدادی

طبق یافته های جدید، رشد و بهروزی، با نهادهای فارگیر سیاسی و اقتصادی مرتبط است و نهادهای استثماری همواره فقر و روکود به همراه می آورند. البته این نظریه جدید بدان معنا نیست که تحت سیطره نهادهای استثماری (اقتصادی و سیاسی)، رشد هرگز صورت نخواهد گرفت یا تمام نهادهای استثماری ماهیت یکسا و برابر دارند. دو نمونه متفاوت ولی مکمل وجود دارد که درقالب آنها «رشد» در چارچوب نهدهای سیاسی استثماری واقع می شود.
در نمونه اول، طبقه حاکمه باید بتواند منابع را مستقیم به فعالیت هایی با بهره وری بالا که تحت سیطره اوست تخصیص دهد. در چنین شرایطی رشد ممکن است. ولو نهادهای اقتصادی استثماری باشند.
جزایر کارائیب
در فاصله قرون 16 تا 18 میلادی بیشتر مردم در جزایر کارائیب برده بودند و با شرایطی رقت بار در مزراع بزرگ کار میکردند. بسیاری از گرسنگی و خستیگی می میردند. اقلیتی فرادست یعنی مالکین کشتزارها تمام قدرت سیاسی را در باربادوس، کوبا، هائیتی و جامائیکا در اختیار داشتند و تمامی دارایی ها از جمله بردگان را در تملک خود گرفته بودند. با وجود این استثمار بی رحمانه که شیره جان توده مردم را می کشید، این مجموعه جزایر از جمله ثروتمندترین نقاط جهان به حساب می آمد. چرا که شکر تولید شده خود را به جهان صادر میکردند. مشکل وقتی شروع شد که نتوانستند انحصار فروش شکر را حفظ و بنابراین باید تنوع در تولید ایجاد میکردند.
درس بزرگ اتحاد جماهیر شوروی
نمونه دیگر رشد اقتصادی وصنعتی شوروی در زمان برنامه پنج ساله اول در 1928تا دهه 1970 است. هرچند نهادهای اقتصادی و سیاسی به شدت استثماری بودند. و محدودیت های سنگینی بر بازارها اعمال می شد. با این حال شوروی توانست به رشد سریع اقتصادی دست یابد. زیرا موفق شد با بهره گیری از قدرت دولت، منابعی را که در بخش کشاورزی به گونه ای بسیار نا کارآمد مورد استفاده قرار میگرفت به سوی صنعت سوق دهد.
تا پیش از 1928 بیشتر مردم روسیه در بیرون شهرها بعنوان کشاورزان خرده پا با فناوری ابتدایی زندگی میکردند و محرک های اندکی برای بهره وری وجود داشت. بنابراین بازتخصیص این نیروی کار به صنعت، ظرفیت اقتصادی ناشناخته و عظیمی به وجود می آورد. صنعتی سازی استالین یک شیوه ظالمانه برای رهاکردن این ظرفیت بود. طوریکه بین 60-1928 درآمد ملی شوروی 6% در سال رشد کرد. که احتمالا سریع ترین جهش رشد اقتصادی در طول تاریخ تا آن زمان بود. رشدی سریع نه از طریق فناوری بلکه با بازتخصیص نیروی کار و انباشت سرمایه از طریق ایجاد ابزارآلات و کارخانجات جدید پدید آمد. یعنی صنعت در شوروی همان نقش شکر در جزایر کارائیب را بازی میکرد. این رشد برق آسا حتی بسیاری در غرب و حتی سازمان سیا و خود روسها را فریفت.
درزمان پیروزی انقلاب اکتبر، به موازات جنگ داخلی که انگلیس و فرانسه و آمریکا در آن با حمایت از سفیدها شرکت داشتند، هیاتی به سرپرستی «ویلیام بولیت» با همراهی روشنفکر و روزنامه نگار کهنه کار «لینکلن استفنز» [8]که در زمینه افشای فساد و شیاطین سرمایه داری شهره عام و خاص بود برای ملاقات لنین اعزام شدند. استفنز در زندگینامه اش در مورد “ظرفیت عظیم نظام شوری” چنین می نویسد:

«روسیه یک دولت انقلابی با برنامه ای تحول آفرین بود. برنامه آنها به عمر شیاطین چون فقر، ثروتمندان، سوء استفاده های مالی، امتیازات ویژه، استبداد و جنگ به صورت مستقیم پایانی نمی داد، بلکه به جست وجوی موجبات پیدایش آنها می رفت و به حذف این علل می پرداخت. آنها یک دیکتاتوری برپا کرده بودند که از سوی اقلیتی کوچک و آموزش دیده حمایت می شد تا تربیت علمی تاره ای از نیروهای اقتصادی را ایجاد و آن را برای چند نسل حفظ کنند، که نخست به یک دمکراسی اقتصادی و سرانجام به دمکراسی سیاسی منتج می شود.»

استفنز در بازگشت از ملاقات لنین، به دیدار دوست قدیمی خود «جو دیویدسون» رفت که درحال ساختن مجسمه نیم تنه یک بانک دار ثروتمند بنام «برنارد باروک» بود. باروک از او سوال کرد: «از روسیه برگشتی؟» استفنر گفت:
«من از آینده بارگشته ام و راه حلش جواب می دهد».
نیکیتا خورشچف[9] در یک سخنرانی لاف زنانه خطاب به غرب گفت:
«ما شمارا به خاک خواهیم سپرد»
درسالهای 1977 پل سامولسون(Paul Samuelson) یک اقتصاددان انگلیسی برنده جایزه نوبل اقتصاد، دریک کتاب درسی دانشگاهی معتبر نوشت (نقل به مضمون):

“اقتصادهای به سبک شوروی از لحاظ رشد اقتصادی، فراهم کردن اشتغال کامل، ثبات قیمت ها و حتی از نظر تربیت مردمانی که برای مصلحت بشریت فداکاری میکنند، نسبت به اقتصاد سرمایه داری برتری دارند. سرمایه داری فرسوده و بیچاره غرب صرفا به لحاظ تامین آزادی های سیاسی بهتر عمل کرده است.”
ساموئلسون حتی در نسخه 1961این کتاب نوشت:
“درآمد شوروی تا سال 1984 یا حداکثر 1977 از ایالات متحده پیشی می گیرد.
با گذشت زمان در چاپ1980 دو تاریخ فوق را به 2002 تا 2012 تغییرداد!؟ اما سرنوشت این رشد و توسعه را همه میدانیم. استالین با تصاحب محصولات کشاورزان و استفاده از آن برای تغذیه مردمی که در حال ساخت کارخانجات جدید و کار در آنها بودند، قصد رشد صنعت را داشت. اما پیامدش برای مردم روستایی فلاکت بار بود. مزارع اشتراکی هیچ گونه محرکی برای سخت کوشی افراد باقی نمی گذاشتند. از همین رو تولید به شدت سقوط کرد. هرچه تولید میشد توسط سیستم استالین ستانده میشد، طوریکه چیزی برای خوردن روستایی باقی نمی ماند و مردم از گرسنگی می مردند. در پایان برنامه حدود شش میلیون نفر در اثر قحطی جان خود را از دست دادند. صدها هزار نفر در مزارع اشتراکی بدلیل مقاومت در برابر این استثمار، بقتل رسیدند و یا به سیبری تبعید و آنجا جان باختند. “آمار وحشتناکی از بی انگیزگی کارگران و مجازات آنها مانند، بین 55-1945م بالغ بر 36میلیون نفریک سومِ جمعیت بزرگسال به علت چنین تخلفاتی مجرم شناخته شدند منتشر شد. از این عده 15میلیون نفر زندان، 350هزار نفر تیرباران شدند، و هرساله یک میلیون نفر بدلیل تخلفات کاری به زندان می رفتند، وجود دارد.” [10] خطرناکتر اینکه دنباله روهای استبداد استالین همچون امثال مسعودرجوی مصمم اند، همین شیوه استالین را همانگونه که با “موفقیت“!!! در درون تشکیلاتشان در عراق به اجرا گذاشتند!!! با قدرت گرفتن در ایران فردا که امیدوار است بدست نئوکان ها برایش فراهم شود به اجرا درآورد!!
مهمترین درس
مهم ترین درسی که این تجارب به جهانیان می آموزد، آن است که «نهادهای استثماری» به دو دلیل نمی توانند تغییرات فناورانه پایدار ایجاد کنند: نبود محرک های اقتصادی و مقاومت طبقه حاکم در برابر چنین تغییراتی. بعلاوه وقتی تمامی منابعی که پیش تر به صورت ناکارآمد مورد استفاده قرار می گرفتند به صنعت اختصاص داده شد، دیگر جایی برای دستوری عمل کردن باقی نمی ماند، تا دستاوردهای اقتصادی بیتشر به همراه آورد. بعداز آن بود که نظام اقتصادی شوروی با چنان فقر نو آوری و ضعف محرک های اقتصادی برخورد کرد که آن را از هرگونه پیشرفت باز داشت و به فروپاشی کشاند. تنها بازمانده فناورانه از فروپاشی اقتصادی- سیاسی نظام شوروی، سفر به فضای «یوری گاگاراین» و «تفنگ کلاشینکفAK 47 » است.
در نمونه دوم: دراین نوع رشد تحت «نهادهای سیاسی استثماری» زمانی روی میدهد که شرایط به «نهادهای اقتصادیِ نسبتا فراگیر» اجازه توسعه می دهد. آنهم وقتی طبقه حاکم اطمینان کامل دارد که جابه جایی بسمت نهادهای فراگیر اقتصادی ، قدرت سیاسی آنها را تهدید نخواهد کرد.
مبانی توسعه کـره جنوبی
صنعتی شدن شتابان کره جنوبی در زمان «ژنرال پارک» [11] یکی از این نمونه هاست. اوکه با کودتا1961 بقدرت رسید، کره بشدت تحت حمایت آمریکا بود و نهادهای فراگیر اقتصادی رواج داشت. رژیم استبدادی پارک از جانب بهبود اقتصادی احساس امنیت می کرد. چرا که از جانب نهادهای اقتصادی استثماری پشتیبانی نمی شد. پارک در سال 1972 بدنبال کاهش محبوبیتش حکومت نظامی اعلام کرد و با تغییر قانون اساسی یک حکومت مطلقه را براه انداخت و سرکوب ها شروع شد. پارک در اکتبر 1979 با تغییر سیاست آمریکا، همزمان با سرنگونی شاه در ایران توسط دوست دیرینه اش رئیس اطلاعات مرکزی کره بدنبال اعتراضات دانشجویان در یک خانه امن ترور شد. پس از آن یک کودتای نظامی دیگر به رهبری «چان دوهان» [12] صورت گرفت او قدرت را به «رو تای وو»[13] سپرد. «رو تای وو» اصلاحاتی سیاسی را آغاز کرد و پس از 1992 به تحکیم یک دمکراسی تکثرگرا در کره جنوبی منجر شد. چنین فرایندی در شوروی رخ نداد.
اگر چه «نهادهای استثماری» می توانند رشد محدودی ایجاد کنند، معمولا رشد اقتصادی پایدار به وجود نخواهند آورد و مطمئنا این رشد همراه با «تخریب خلاق» نیست. وقتی نهادهای سیاسی و اقتصادی هردو استثماری باشند انگیزه ای برای «تخریب خلاق» و تغییر فناورانه وجود نخواهد داشت. ممکن است دولت برای دوره ای موفق به ایجاد رشد سریع اقتصادی از طریق تخصیص دستوری منابع و افراد باشد. همچون نمونه اختصاص منابع نفتی به بعضی تحرکات اقتصادی در زمان محمدرضا شاه. اما این فرایند مبتلا به محدودیتهای ذاتی است و زمانی که اقتصاد به مرزهای این محدویت ها برسند رشد متوقف میشود. همانگونه که در 1970در شوروی روی داد. در این زمان در پایان رشد اقتصادی، تغییر فناورانه در بیشتر بخش های اقتصادی شوروی اندک بود. هرچند توانستند با تزریق منابع فراوان به بخش نظامی، فناوری های خود را در این حوزه توسعه دهند و حتی برای دوره ای کوتاه در رقابت فضایی و هسته ای از ایالات متحده پیشی بگیرند. این رشد بدون تخریب خلاق و بدون بنیان های گسترده برای نوآوری های فناورانه نمی توانست پایدار باشد و به صورتی غیر منتظره به پایان رسید.
گذشته از این، در نهادهای سیاسی استثماری و حکومت های سلطه گر همواره مبارزه ای نهفته (جنگ درونی قدرت) برای در دست گرفتن قدرت وجود دارد که به طور دوره ای شدت می گیرد و با تبدیل شدن به جنگ داخلی و گاهی سقوط وفروپاشی ، نابودی این رژیم ها را به بار می آورد. درهرحال وقتی نهادهای سیاسی استثماری هستند همواره این خطر وجود دارد که نهادهای اقتصادی فراگیر را به نفع خود به نهادهای اقتصادی استثماری بدل کنند.
پایان قسمت چهارم

ادامه دارد.

مطالب مرتبط
مسلح کردنِ دمکراسی یا مسلح شدنِ به دمکراسی، قسمت اول:منولوگیسیم منادی استبداد
مسلح کردنِ دمکراسی یا مسلح شدنِ به دمکراسی قسمت دوم: از سرنوشت تشکل مجاهدین و مسعود رجوی چه درسی گرفته میشود

مسلح کردن دمکراسی بجای مسلح شدن به دمکراسی، قسمت آخر: جامعه خارج از کشورکدام است؟ مبارز؟ تماشاچی؟ مسئله؟

قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، دجالی که حامی دادگاههای انقلاب خلخالی است، برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد
References

  1. ↑ Absolutist
  2. ↑ Pluralist
  3. ↑ قراردادهای ظالمانه ای که کمپانی ویرجینیا به مهاجران قبل از انتقال آنها به مستعمرات خود به آنها تحمیل میکرد
  4. ↑ سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن
  5. ↑ سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن (از دوره پدرش) قسمت آخر
  6. ↑ Joseph Schumpeter
  7. ↑ Creative Destruction
  8. ↑ Lincoln Austin Steffens
  9. ↑ Nikita Khrushchev
  10. ↑ Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012 p185
  11. ↑ Park Chung hee
  12. ↑ Chun Doo Hwan
  13. ↑ Roh Tae Woo
    Edit
    ← شروع افشاگری زینب حسین نژاداز فرزندان مجاهدین: تهدید فرزندان جدا شده اعضا توسط فرقه مجاهدین بخاطر شرکت در کلاب هاوس
    انقلاب 22 بهمن یک اشتباه یا ربوده شده از مدعیان آن!؟ →

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ – قسمت پنجم
فوریه 12, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مقالات تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است، اینبار در یک بررسی تاریخی در تمامی کشورهای جهان علل عدم توسعه را بسیار واضح و قابل درک آشکار کرده اند. در این مجموعه مقالات، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو بویژه با پیش زمینه های فکری و دلایل ارائه شده توسط تئوریسین های مختلف از نهله های مختلف فکری را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج علل عدم توسعه را تکمیل میکند. تا پدیده را به درستی نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.

قسمت پنجم
فهرست مطالب این قسمت
• چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟
• فناوری در اروپا
• امپراطوری عثمانی و توسعه
• امپراطوری اطریش مجارستانپطر کبیر و
• چین غیر کمونیست
• چین – مائو
• چین پس از مائو
• حاکمیت قانون یا حکومت از طریق قانون
• قانون سیاه
• چرا فرادستان محدودیت ها را می پذیرند
• چرخه تکاملی
در قسمت بعدی (ششم-آخر) به توسعه ایران و ژاپن خواهیم پرداخت
چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟
فناوری در اروپا
در 1445 یوهان گوتنبرگ آلمانی دستگاه چاپ را اختراع کرد. سرعت تهیه کتاب با از رو نویسی به چاپ با ماشین ارتقاء یافت و توسعه سواد آموزی و تعلیم تودۀ مردم ممکن شد. 1460این دستگاه در استراسبورگ فرانسه بکار افتاد، اواخر دهه 1460م در ایتالیا، دوسال بعد در انگلستان و بطور کلی در سراسر جنوب اروپا تا اسپانیا رخنه کرد. با نصب اولین دستگاه چاپ1473 در بوداپست به اروپای شرقی نیز رسید، بکار چاپ کمک کردند.
امپراطوری عثمانی و فنآوری و توسعه
درسال 1488م بایزید دوم سلطان عثمانی طی فرمانی مسلمانان را موکدا از چاپ کتب به زبان عربی منع کرد. این فرمان را سلطان سلیم در1525 تجدید کرد. سرانجام سلطان احمد سوم در 1727 مشروط اجازه(کتاب چاپ شده باید توسط سه فقیهی مورد بررسی قرار می گرفت) استفاده از دستگاه چاپ را صادر نمود. با محدویت های اعمال شده، از 1729 تا 1743 این چاپخانه 17 کتاب منتشر کرد. درمصر دستگاه چاپ توسط فرانسویان در سال 1798 با تلاش ناموفق ناپلئون برای اشغال آن کشور راه اندازی شد. تا ابتدای نیمه دوم قرن 19 کتاب در مصر بادست تولید میشد. عواقب آن در گسترش سواد آموزی و تعلیم و تربیت این بود که در 1800 تنها 2الی3 درصد شهروندان عثمانی با سواد بودند. درانگلستان 60% مردان و 40% زناب باسواد بودند. درآلمان و هلند نرخ باسوادی از این هم بالاتربود. هرچند در پرتقال با20% باسواد بسیار از مصر تحت عثمانی بالاتر بود.
باتوجه به نهادهای شدیداستبدای و استثماری حاکمان عثمانی فهم خصومت آنها با فناوری چاپ دشوار نیست. گسترش اندیشه ها اثر سیاسی براندازانه و اثرارزشمند گسترش فناوری در اقتصاد ببار می آورد. ضمنا صنعت چاپ، انحصار دانش شفاهی که در اختیار فرادستان جهت حفظ قدرت سیاسی مورد بهره برداری قرارمی گرفت رااز چنگ آنها بیرون می اورد. سلاطین عثمانی و نظام دینی از «تخریب خلاقی» که پیش می آمد می ترسیدند.
امپراطوری اطریش مجارستان و فناوری و توسعه
بدون تحول درنهادها و قدرت سیاسی از نوع انقلاب 1688 انگلستان حکومت های مطلقه بخت اندکی برای بهره مند شدن از ابداعات و فناوری های انقلاب صنعتی داشتند. امپراطوری مطلقه اسپانیا که برای سالیان هزاران تن طلا و نقره و جواهرات به غارت رفته از مستعمرات آمریکای لاتین و…به آن سرازیر میشد، (فرادستان را به ثروت های نجومی و فرودستان را به فقر می کشاند) بدلیل فقدان حقوق مالکیت اطمینان بخش، افول گسترده اقتصادی را که تجربه کرد، بدان معنا بود که مردم اسپانیا اصلا انگیزه ای برای سرمایه گذاری هاو ازخود گذشتگی های ضروری را نداشته باشند. در روسیه و اطریش-مجارستان این صرفا غفلت و سوء مدیریت فرادستان و سقوط بی سرو صدای اقتصادی تحت نهادی استثماری نبود که از صنعتی شدن ممانعت میکرد، بلکه حاکمان فعالانه در مقابل هر اقدامی برای پذیرش این فناوری ها و سرمایه گذاری اساسی در زیر ساخت هایی چون راه آهن، که می توانست به عنوان مجرای ورود صنعت عمل کند می ایستادند.
فرانسیس اول امپراطور اطریش-مجارستان (هابسبورگ)[1] در 1821 طی سخنرانی گفت:
“من احتیاج به دانشمندان ندارم، بلکه شهروندان خوب و صادق می خواهم، وظیفه شما این است که جوانان را این چنین تربیت کنید. کسی که به من خدمت میکند باید آن چه را من دستور می دهم آموزش دهد. اگر کسی نمی تواند این کار را انجام دهد، یا نظریات جدیدی دارد، میتواند برود، یا من او را برکنار خواهم کرد.”
زمانی که نوع دوست انگلیسی “رابرت اوئن” (Robert Owen)کوشید امپراطوری اطریش را برای انجام اصلاحات اجتماعی در جهت بهبود وضعیت مردم فقیر قانع کند، فردریش فون گنتس یکی از دستیاران وزیرخارجه اش پاسخ داد:
“ما به هیچ وجه نمی خواهیم تمامی توده های عظیم مردم ثروتمند و مستقل شوند…در آن صورت چگونه می توانیم بر آنان حکومت کنیم؟”
مخالفت فرانسیس امپراطور اطریش با نوآوری به دو روش اعمال میشد، نخست مخالفت با گسترش صنعت بود، چون منجر به ایجاد کارخانه می شد و کارخانه ها کارگران فقیر را در شهرها به خصوص پایتخت متمرکز می ساخت. آن گاه امکان داشت برای پشتیبانی از مخالفین حکومت مطلقه بسیج شوند. اهداف سیاسی او و فرادستان سنتی او ایجاب میکرد که وضع موجود سیاسی اقتصادی تغییری نکند. از این رو فرانسیس به دو اقدام برای حفظ شرایط موجود دست زد. اول در 1802م با ممنوع کردن ساخت کارخانه جدید در وین آغاز کرد. و تا 1811 از ورود هرگونه ماشین آلات جدید بعنوان پایه و اساس صنعتی سازی جلوگیری کند. دوم، او با احداث راه آهن به عنوان یکی از فناوری های کلیدی که بر اثر انقلاب صنعتی به وجود آمده بود، مخالفت کرد. وقتی با طرح احداث راه آهن مواجه شد گفت:
“نه، نه، من هیچ کاری با آن ندارم، چون ممکن است انقلاب وارد کشور شود”
اولین خط آهنی که در امپراطوری راه افتاد با واگن های اسبی کار میکرد که تا 1860 ادامه یافت. حاصل آنکه این امپراطوری در نهایت در جنگ جهانی از هم پاشید.
پطر کبیر و انقلاب صنعتی
نهادهای سیاسی مطلقه پطر کبیر همچون اطریش مجارستان به شدت استثماری و مبتنی بر نظام ارباب رعیتی بودند و حداقل جمعیت را وابسته به زمین نگاه می داشتند. شرایطی مهلک و غیر انسانی که سرف ها در آن قرار داشتند. استبداد روسی ترس مشابهی از تخریب خلاق و از صنعت و راه آهن داشت. تزار نیکلای اول در نمایشگاه صنعتی مسکو چنین گفت:
“کارخانه ها بیش از آن که رحمت باشند مصیبت و بلا خواهند شد، … بدون آن این جمعیت[کارگران کارخانه ها] انبوه به تدریج فاسد و نهایتا تبدیل به یک طبقه بسیار بدبخت و خطرناک برای اربابانشان می شوند”
کاترین جانشین او نمایشگاه های صنعتی را ممنوع کرد. در 1848 اروپا با سلسله ای از شورش انقلابی به لرزه در آمد. جهت جلوگیری از تمرکز کارگران تزار در 1849 راه اندازی کارخانه ریسندگی پنبه را ممنوع اعلام کرد. در 1842 فقط 17 کیلومتر راه آهن در روسیه وجود داشت. 1851 راه آهن دیگری که مسکو را به سن پترزبورگ وصل میکرد ساخته شد. سیاست ممنوعیت ساخت راه آهن در نهایت بعد از شکست قاطع روسیه در مقابل نیروهای انگلیسی، فرانسوی و عثمانی در جنگ کریمه 56-1853 در اثر آشکار شدن نقش عقب ماندگی حمل و نقل در امنیت روسیه تغییر کرد. درصورتیکه در 1863 در انگلستان خط راه آهنی که اولین خط مترو لندن شد افتتاح گردید[2]، و در 1870،در انگلستان 21000کیلومتر راه آهن کشیده شده بود.[3]
حکمرانان همواره با هر تحولی در ترس از عواقب سیاسی آن مخالفت میکنند، “گاوبازي همچنان از تفریحات مردم پسند به شمار میرفت. پاپ پیوس پنجم، در سال 1567 ،فرمانی به منظور نهی آن صادر کرد، ولی فیلیپ دوم پادشاه اسپانیا اعتراض کرد و گفت نتیجه این عمل ایجاد انقلاب در اسپانیاست، در نتیجه فرمان پاپ نادیده گرفته شد.” [4]
چین قبل از مائو
حکومت مطلقه نه فقط در بیشتر نواحی اروپا که در آسیا نیز همانگونه که رواج داشت و به صورتی مشابه مانع از آن می شد که نقطه عطف انقلاب صنعتی بر اکثر مناطق این قاره اثر بگذارد و آنها را بسوی صنعتی شدن سوق دهد. تاریخ سلسله های مینگ و کینگ و حکومت مطلقه عثمانی به خوبی از این روند حکایت می کند.
چین بین سالهای 960 تا 1279 میلادی تحت حکومت خاندان سونگ در بسیاری از نوآوری های فناورانه در جهان پیشتاز بود. ساعت، قطب نما، باروت، کاغذ، کاغذ اسکناس، ظروف چینی و کوره بلند برای تولید چدن قبل از اروپا در چین اختراع شد. چینی ها چرخ ریسندگی و فناوری استفاده از نیروی آب را همزمان با اروپا توسعه دادند. در نتیجه در 1500م سطح زندگی در چین احتمالا در حد اروپا بود. هم چنین برای قرن ها چین دولتی متمرکز با یک دستگاه اداری مبتنی بر شایسته سالاری داشت. این پیشرفت ها تحت حکومت مطلقه سلسله سونگ بدست آمد. که در آن جز دربار بقیه اتباع کشور هیچ دخالتی و مشارکتی در سیاست و نهادهای مشابه نداشتند. این پیشرفت ها نیز در چین نه با انگیزه بازار که بصورت دستوری حاصل شده بود.
بعد از سونگ سلسله مینگ و کینگ سلطه دولت شدیدتر شد. همچون بیشتر رهبرانی در راس نهادهای استثماری امپراطوران چین نیز مخالف تحول و به دنبال ثبات بودند و از بنیان از «تخریب خلاق» می ترسیدند. اقتصاد داخلی چین صحنه فعالیت بخش خصوصی بود. اما از آنجا که اولین امپراطور مینگ که در 1368 به حکومت رسید نگران بود که تجارت خارجی منجر به بی ثباتی سیاسی و اجتماعی شود، تنها با در انحصار دولت داشتن تجارت خارجی آنهم تنها بصورت پرداخت خراج دولتهای همسایه و نه بصورت بارزگانی با جهان آنرا مجاز شمرد. او حتی صدها نفر را به اتهام تبدیل ماموریت خراج گزاری به بازرگانی اعدام کرد.
در سالهای 97-1377م به هیچ ماموریتی جهت اخذ خراج که نیازمند اقیانوس پیمایی باشد اجازه نداد. وی تجارت بخش خصوصی با خارج را ممنوع کرد. از ین رو به چینی ها اجازه دریانوردی در ماوراء بحار[5] را نمی داد.
در 1403م امپراطور یونگ له بر تخت نشست و محدویت ها را برداشت، اولین ناوگان چین شامل 27.800دریانورد و 62کشتی بزرگ باری و 190کشتی کوچکتر تجارت با جنوب شرقی و جنوب آسیا، شبه جزیره عربستان و آفریقا شروع کردند. اما در 1433م توسط جانشین او امپراطور «شوان دو» برای همیشه ممنوع گردید. در سال 1436 حتی ساخت کشتی مخصوص دریانوردی را هم ممنوع کرد، این ممنوعیت تا 1567م ادامه داشت. [6]
اینها تنها بخش نمایان استثماری را به نمایش میگذارد که مانع از پیشرفت اقتصادی که “عامل بی ثبانی” فرض می شدند بود، تاثیر بنیان کنی بر توسعه اقتصادی چین داشت. درست همزمان با دوره ای که اروپائیان با تجارت بین المللی و کشف قاره آمریکا نهادهای این کشورها را از اساس دگرگون می ساختند، در چین این حرکت چرخشی به درون به پایان خودش نرسیده بود. در 1661م امپراطور «کانگ شی» فرمان داد تمام مردم ساکن در طول ساحل ویتنام تا «چه کیانگ» (تمام ساحل جنوبی) که زمانی از نظر بازرگانی فعالترین بخش چین بود باید 22کیلومتر از ساحل عقب بنشینند. وجهت تضمین اجرای آن سربازان را در سراسر این مسیر مستقر کرد. کشتیرانی در تمامی این سواحل تا 1693 ممنوع بود. این ممنوعیت ها تا قرن 18 متناوبا رفع و از نو وضع می شدند. زمانی هم که مجوز داده میشد کسی از ترس باطل شدن آن جرات سرمایه گذاری و شرکت در آن را نداشت، مبادا کشتی ها و سرمایه هایشان نابود شود.
هدف امپراطوران چین ازنابودی اقتصاد و بازرگانی خارجی چین، ترس از «تخریب خلاق» و بی ثباتی سیاسی بود. سرنوشت بقیه تاریخ چین که اقتصاد و دریانوردی و پیشرفت خود را نابود کردند، تا در دام دولتهایی که همزمان توانستند ناوگانهای بزرگی تشکیل دهند و… مانند ژآپن و انگلستان گرفتار شده و مستعمره شود روشن است. این گونه چین تا برسرکار آمدن مائو 1949م به یکی از فقیرترین کشورهای جهان تبدیل شد.
چین در زمان مائو
فقر چین در دوران «مائو تسه تونگ» نیز ناشی از شیوه سازماندهی اقتصاد و هدایت سیاسی توسط مائو بود. در دهه 1950 وی طرح «جهش بزرگ به جلو» را آغاز کرد که شامل صنعتی سازی مفرط بود ولی به گرسنگی و قحطی وسیع انجامید. تقریبا 45 میلیون انسان در اثر گرسنگی و کار سنگین طی دورهٔ مشهور به جهش بزرگ به جلو جان خود را از دست دادند تا چین بتواند از غرب پیشی گیرد. مائو در آن سال‌ها محصولات زراعی کشور را مصادره کرده و آن‌ها را به اروپای شرقی در برابر دریافت جنگ‌افزار و حمایت سیاسی صادر می‌کرد. مواد غذایی و پول همچنین برای حمایت از نهضت‌های ضد استعماری و کمونیستی به آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین ارسال می‌شد. به تبع آن مبارزه قدرت (انقلاب فرهنگی چین) در سال‌های ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۶ در حزب کمونیست چین شروع شد. مائو در پاسخ به پیامدهای منفی این برنامه می‌گوید: «با این همه برنامه‌هایی که برای چین داریم شاید حتی نیمی از جمعیت چین جان خود را فدا کند، اگر نه نیم شاید یک سوم، یا یک دهم – ۵۰ میلیون انسان – اما شما نمی‌توانید وقتی انسان‌ها می‌میرند بیایید و مرا سرزنش کنید» .[7]
چین پس از مائو
رشد فعلی چین نیز ناشی از دگرگونی های اقتصادی است که پس از مرگ مائو به یکباره با انجام اصلاحات «دنگ شیائو پینگ» و متحدین او صورت گرفت. این اصلاحات عبارت بودند از ترک تدریجی سیاست ها و نهادهای اقتصادی سوسیالیستی، ابتدا در کشاورزی و سپس در صنعت. چین در چند دهه گذشته رشد اقتدارگرایانه را تشویق میکند.
دای گوئوفنگ[8] با پیش بینی شکوفایی شهرها درچین در 1990، با مقایسه محصولات شرکت فولادش[9] در رقابت با شرکت های دولتی ناکارآمد، طرح احداث یک کارخانه حقیقتا عظیم فولاد را ریخت و در سال 2003 با حمایت روسای محلی حزب چانگ ژو [10] شروع به ساخت آن کرد. در سال 2004 حزب دستور توقف آنرا داد. و دای گوئوفنگ بدلایل نامعلومی به زندان افتاد. جرم او آغاز طرحی بزرگ بدون اجازه مقامات بالاتر حزب بود. چن یون [11] یکی از مرتبطین نزدیک دنگ شیائوچینگ دیدگاه رهبران حزب را در مورد اقتصاد اینگونه توضیح میدهد، “پرنده ای در قفس”. اقتصاد چین پرنده ای در قفس است، که در قفس کنترل های دولتی قرار دارد و برای آن که این پرنده سالم تر و پرتحرک شود. لازم است که قفس بزرگتر گردد. اما قفل آن هرگز نباید گشوده شود.
“درحال حاضر در چین شرکت های خصوصی اگر چه عملکردهای بسیار سود آور دارند، اما عناصر اقتصادی متعددی هم چنان تحت محافظت و فرمان حزب است. ریچارد مک گریگور (روزنامه نگار) گزارش میکند که روی میز کار روسای شرکت های بزرگ دولتی یک تلفن قرمز است که خط حزب است. وقتی زنگ می خورد، برای آنچه باید انجام شود، جایی که می بایست سرمایه گذاری کرد، افرادی که باید اخراج و یا ارتقاء داده شوند از آن طریق دستوراتی که بدون و چون و چرا باید اجرا شوند، صادر میشود. بیان این شواهد البته به معنای انکار این واقعیت نیست که چنین گام های بلندی به سوی «نهادهای فراگیر اقتصادی» برداشته است. گام هایی که پشتیبان نرخ های رشد تماشایی این کشور بوده است. اکثر شرکت خصوصی که حمایت کادرهای محلی و نخبگان حزب در پکن را کسب کنند از میزانی از امنیت برخوردارند. رشد چین بسوی فراگیری بیشتر ادامه یافته است. [12]
علیرغم این تجربه چین نمونه ای از رشد تحت نهادهای استثماری است. و با وجود بکارگیری ابداعات و فناوری، رشد این کشور بر به کارگیری فناوری های موجود و سرمایه گزاری شتابان استوار شده است و نه «تخریب خلاق» .” تجربه شوروی سابق نشان میدهد زمانیکه رشد اقتصادی نیازمند فناوری های نو میگردد، که استوار بر تخریب فعال ونو آوری است، اینگونه اقتصادها متوقف میگردند. هرچند اقتصاد چین بسیار فراگیرتر از نهاد های اقتصاد شوروی است، ولی ماهیت استثماری خود را حفظ کرده است. از طرفی نیز رشد چین مرهون نهادهای استثماری نیست بلکه علیرغم این نهادها به چنین رشدی دست یافته است. رشد چین بدلیل تغییر جهت بنیادین این نهادهای اقتصادی استثماری به سوی نهادهایی است که به طور مناسبی فراگیرتر شده اند. [13]
حاکمیت قانون یا حکومت از طریق قانون
کاخ ویندسور(Windsor Castle) اقامتگاه سلطنتی انگلستان در میان یک جنگل بزرگ قرار داشت. نگهبان این جنگل در 27ژوئن 1722 نوشت:
“سیاه چهره ها در شب سه مرتبه آمدند و به پنجره دفتر من دو گلوله شلیک کردند و من پذیرفتم در روز سی ام پنچ گینی[شلینگ] به آنها بپردازم.”
در یادداشتی دیگر نوشته است:
“یک شگفتی تازه. سروکله شخصی با لباس مبدل پیدا شد که پیامی مبنی برویرانی آورده بود.”
سیاه چهره ها(Blacks) که در این دوران به نحو گسترده ای در جنوب انگلستان دیده میشدند و چهره خود را سیاه میکردند تا در شب شناخته نشوند چه کسانی بودند؟ آنها حیوانات و گوزن ها را می کشتند و مثله میکردند. خرمن های علوفه را به آتش می کشیدند و حصارها و حوضچه های پرورش ماهی را ویران می کردند. شکار غیرقانونی گوزن در زمین های متعلق به شاه و سایر طبقه اشراف سالیان طولانی جریان داشت. در ظاهراقداماتی قانون شکنانه محض بود. اما در حقیقت چنین نبود. آنها صرفا جهت استفاده از گوشت گوزن ها دست به شکار نمی زدند، بلکه در عین حال مشغول تخریبی عامدانه بودند. ولی به چه هدفی.
یکی از عناصر اصلی و مهم در انقلاب شکوهمند 1688[14] ، ماهیتِ تکثرگرای منافعی بود که در پارلمان نمایندگی می شد. هیچ یک از مجموعه های بازرگانان، صنعتگران، ملاکان یا اشراف متحد با ویلیام نارنجی [15] و سپس هم پیمان با پادشاهان هانورین (Hanoverian) [16] که پس از 1714م جانشین ملکه آن(Queen Ann) شدند و تا سال 1901م بر تخت سلطنت نشستند، به تنهایی قدرت کافی برای تحمیل اراده خود را نداشتند. تلاشهای بسیاری از جمله توسط جاکوبایت ها(Jacobites)[17] برای بازگرداندن «پادشاهان استیوارت» به سلطنت صورت گرفت(تلاش برای معکوس کردن انقلاب شکوهمند) که همگی شکست خوردند. جالب اینکه، حزب سیاسی «ویگ» (لیبرالWhig )که در 1670تاسیس شد تا از صاحبان منافع جدید اقتصادی و سوداگرانه دفاع کند بعنوان سازمان اصلی پشتیبان انقلاب شکوهمند بود. همین ویگ ها (انقلابیون سابق) که از 1714تا1760برپارلمان تسلط داشتند وسوسه شدند از قدرت برای منافع خود با زیرپا گذاشتن حقوق سایرین سوء استفاده کنند. از همین رو هیچ تفاوتی با پادشاهان استوارت نداشتند، جز اینکه قدرت ویگ ها توسط گروه های رقیب در پارلمان به خصوص حزب توری [18] جناح مقابل ویگ ها یعنی همه جناحهایی که متحد شده بودند تا از بازگشت حکومت مطلقه استورات ها بقدرت جلوگیری کنند، محدود شده بود. همچنین ماهیت کثرت گرای جامعه ی ناشی از انقلاب شکوهمند بدان معنا بود عموم مردم حتی آنها که نمایندگی رسمی در پارلمان نداشتند بهره ای از قدرت کسب کنند. «سیاه کردن چهره» دقیقا واکنش عامه مردم نسبت به سوء استفاده ویگ ها(انقلابیون سابق) از موقعیت شان بود.
بیان تیتروار تاریخ دمکراسی و نهادهای فراگیر، شرح تاریخ نیست، بلکه تاکید بر این است که دمکراسی هرگز بدون چالش نیست وهمواره باید از آن حتی در مقابل حامیان اصلیش حفاظت کرد. چگونه فرادستان بر سر دوراهی منحرف میشوند و چگونه با آنها مقابله شده است.
جوزج اول پادشان انگلستان، در 1716 یک فرمانده نظامی پیروز در جنگها ودر سرکوب جاکوبن ها بنام «کادوگان»(William Cadogan 1st Earl Cadogan) را ابتدا به لقب بارون و سپس در 1718 کنت ارتقاء و حتی بعنوان یکی از اعضای موثر شورای نیابت سلطنت یعنی شورای قضات عالی رتبه که به نیابت از خودش اداره امور دولتی را برعهده داشتند ارتقاء داد.کادوگان املاک وسیعی را در غرب ویندوسور خریداری کرد. یک قصر در آن ساخت و یک پارک شکار گوزن 240هکتاری در آن راه انداخت. اما این ملک با تجاوز به حقوق همسایگان با اخراج مردم از این زمین ها بنا شده بود. ودر نتیجه حقوق سنتی مردم برای چرای حیوانات و جمع آوری هیزم و ذغال از بین رفته بود. اینگونه بود که کادوگان با خشمِ «سیاه چهره ها» روبروشد. کنت کادوگان در این ماجرا تنها نبود املاک بسیاری از ملاکان و سیاستمداران صاحب نام دیگر مشابه او مورد هجوم «سیاه چهره ها» قرار میگرفت.
قانون سیاه: طلبکاری انقلابیون سابق با اجرای ضد انقلاب
فرادستان متحد شدند، در 1723 «قانون سیاه» را با برشمردن 50 جرم جدید بصورت دو فوریتی تصویب کردند. غیر از حمل سلاح حتی سیاه کردن چهره میتوانست به اعدام منجر شود. از دستگیری تا اعدام راه کوتاهی بود، چرا که با اکثریتی که ویگ ها در پارلمان داشتند قانون تصویب شده بود. در نوامبر 1724 یکی از اهالی محلی «جان هانتریج» خارج پارک گوزن ها به کمک به سارقان گوزن و تحریک سیاه چهره ها متهم شد. که هردو اتهام می توانست به اعدام منجر شود. رابرت وال پول وزیر کشور که بعدا نخست وزیر شد، برای تضمین و اجرای حکم اعدام هانتریج حتی از یک خبرچین به زور شهادت گرفت. قاعدتا محکومیت هانتریج نتیجه ای از پیش تعین شده بود. ولی این گونه نشد. پس از محاکمه 10ساعته، هیات منصفه هانتریج را بی گناه شناخت. زیرا در نحوه جمع آوری مستندات بی قانونی هایی رخ داده بود. البته همه سیاه چهره ها شانس هانتریج را نداشتند، برخی تبرئه شدند بسیاری هم اعدام شدند یا به آمریکای شمالی تبعید گردیدند. این قانون در 1824 لغو شد.
وقایع مرتبط با قانون سیاه معرف این واقعیت است که انقلاب شکوهمند موجب حاکمیت قانون شده بود. و این دیدگاه در انگلستان غلبه داشت. فرادستان بسیار بیش از آنکه خودتصور می کردند محدود شده بودند. باید توجه داشت که «حاکمیت قانون» امری متفاوت از «حکومت از طریق قانون» است. یعنی اگرچه ویگ ها می توانستند قانونی بی رحمانه و سرکوب گرانه برای رفع موانعی که مردم عادی ایجاد می کردند به تصویب برسانند، باز هم می بایست با محدویت های مضاعفی که حاکمیت قانون برای شان به وجود می آورد دست و پنجه نرم می کردند.
نگاه تاریخی به حاکمیت قانون مفهومی بسیار شگفت انگیز دارد. در حقیقت «حاکمیت قانون» تحت نهادهای سیاسی استبدادی و مطلقه قابل تصور نیست. این برابری (در قبال قانون) نتیجه نهادهای سیاسی کثرت گرا و ائتلاف های گسترده ای است که پشتیبان این گونه کثرت گرایی هستند.
چرا فرادستان محدودیت ها را می پذیرند؟
چرا ویگ ها و اعضای پارلمان باید چنین محدودیت هایی را بپذیرند؟ چرا از قدرت خود برای برانداختن دادگاههایی که تصمیماتشان خلاف منافع آنها بود استفاده نمی کردند؟
مورخ بریتانیایی ای پی تامپسون در قالب مبارزه علیه پادشاهان استیوارت اینگونه پاسخ میدهد.
“تلاش های فراوانی صورت گرفت… تا طبقه حاکمه ای به تصویر کشیده شود که خود محکوم و مقید به حاکمیت قانون است و اتکای مشروعیت آن بر برابری و همه شمول بودن نظامات قانونی قرار دارد. در این تصویر حکام، به معنای جدی کلمه، خواسته یا ناخواسته اسیر بیانات خویش بودند. آنها بازی های قدرت را با استفاده از قوانینی که مناسب این بازی ها بود به پیش می بردند. اما نمی توانستند آن قوانین را بشکنند. زیرا در این صورت بازی برهم می خورد.”
تامپسون در جایی دیگر اضافه میکند:
“با از بین رفتن قانون، احتمال داشت امتیازات ویژه سلطنتی مطلقه بار دیگر همچون سیلی خانمان برانداز املاک و زندگی هایشان را نابود کند. شیوه ای که اشراف و بازرگانان و… در جنگ با سلطنت برای دفاع مشروع از خود انتخاب کرده بودند، ماهیتا نمی توانست به نحو اختصاصی تنها در خدمت طبقه آنها در آید. قانون در صورت ها و سنت های خود در برگیرنده اصول همه شمول و برابری بود که می بایست به همه انسان ها با هر درجه و دسته ای گشترش می یافت.”
چــرخه تــکاملی
تاریخچه قانون سیاه و محدویت های در اجرای آن نشانگر یک «چرخه تکاملی» است. فرایند نیرومندی از بازخورد مثبت از این نهادها در مواجهه با تلاش هایی که در جهت متزلزل ساختن شان صورت می گیرد، محافظت میکند و در واقع این فرایند منشاء حرکت نیروهایی است که به فراگیری بیشتر می انجامد.
منطق «چرخه تکاملی» از این واقعیت ناشی می شود که نهادهای فراگیر بر پایه ایجاد محدویت در اعمال قدرت و توزیع متکثر قدرت سیاسی در جامعه به صورتی که اقتضای حاکمیت قانون است شکل گرفته اند. توانایی یکی از گروه ها برای تحمیل نامحدود اراده خود بر دیگران، حتی اگر این دیگران شهروندانی عادی همچون هانتریج باشند، اساس این موازنه را به خطر می اندازد. اگر برابری و عدالت می توانست به هنگام اعتراض کشاورزان نسبت به تجاوز فرادستان به اراضی مشاع شان موقتا به حالت تعلیق در آید، چه تضمینی وجود داشت که این تعلیق بازهم تکرار نشود؟
واکنش به «قانون سیاه» به مردم عادی نشان داد که حقوقی بیش از آن چه پیشتر تصور میکردند داشته اند. آنها قادرند از حقوق انسانی و منافع اقتصادی خویش در دادگاه ها و در پارلمان از طریق عریضه نویسی و چانه زنی دفاع کنند.
«چرخه تکاملی» تنها ناشی از منطق ذاتی کثرت گرایی و حاکمیت قانون نیست. بلکه تمایل «نهادهای سیاسی فراگیر» به حمایت از «نهادهای اقتصادی فراگیر» نیز در پیدایش آن نقش دارد. سپس این روند منجر به توزیع برابرتر درآمد، توزیع قدرت در بخش وسیعی از جامعه و هرچه ترازتر شدن زمین بازی سیاسی می شود. جالب اینکه، این موضوع سبب محدود شدن عوایدی می گردد که یک نفر با تصاحب قدرت سیاسی می تواند به دست آورد. که انگیزه بازتولید نهادهای سیاسی استثماری را کاهش میدهد.(زمانیکه نهادهای فراگیر سیاسی بر کشوری حاکم باشد، که حاصل آن عدم امکان سوء استفاده ازقدرت سیاسی برای منافع شخصی و گروهی است، برای جنگ های کسب قدرت سیاسی انگیزه ای باقی نمی ماند) این عوامل در پیدایش نهادهای سیاسی واقعا دمکراتیک در بریتانیا مهم بودند. هرچند که این کثرت گرایی هنوز یک دمکراسی نبود، بسیاری از مردان بالغ و زنان حق رای نداشتند، و در ساختارهای دمکراتیک آن زمان بی عدالتی های بسیار به چشم میخورد ولی فرایندها براین بود که همه اینها تغییر کند.
هرچند «چرخه تکاملی» گرایشی در جهت حفظ نهادهای فراگیر ایجاد می کند، اما این پایداری نه اجتناب ناپذیر است و نه غیر قابل بازگشت. هم در بریتانیا و هم در ایالات متحده نهدهای فراگیر اقتصادی و سیاسی با چالش های بسیار روبرو بودند. در 1745 مدعی جوان [19] با نیروی نظامی اش تا دروازه های لندن برای شکست انقلاب شکوهمند پیش آمد. چالش های درونی همچون کشتار کشاورزان شورشی در قتلعام پیترلو منچستر در 1819 از جمله اقدامات فرادستان برای پرهیز از نهادهای فراگیر سیاسی بوده است. ولی شکست این چالش ها امری از پیش تعین شده نبود. پابرجا ماندن نهدهای فراگیر در بریتانیا و ایالات متحده و تقویت چشمگیر آنها در طول زمان، نه تنها مرهون «چرخه تکاملی»، که وام دار تحقق مسیر نامقدر تاریخ نیز بود.
مهمتر اینکه، اگر فرادستان به فرودستان حق رای گسترده را دادند به این دلیل نبود که آنرا عادلانه تر می دانستند، یا می خواستند قدرتشان را با دیگران تقسیم کنند. بلکه این امر در انگلستان تا حدود زیادی توسط توده مردم که از طریق روندهای سیاسی در چند قرن پیش از آن در انگلستان و سایر نقاط بریتانیا قدرت یافته بود، به دست آمد. یا فرادستان به این دلیل اجازه وقوع اصلاحات را دادند که تصور می کردند این تنها راه تداوم حکومتشان هرچند به شکلی تقلیل یافته است.
ارل گری (Earl Grey)[20] نخست وزیر انگلستان طی سخنرانیش این مطلب را به آشکارتین شکل بیان میکند:
“هیچ کس در مخالفت با پارلمان های سالیانه، حق رای عمومی و رای گیری مخفی مصمم تر از من نیست. هدف من موافقت با این موارد نیست، که گذاشتن نقطه پایانی بر این گونه امیدها و اهداف است… پایه و اساس اصلاحات مدنظر من جلوگیری از ضرورت انقلاب است… اصلاحات برای باقی ماندن و سرنگون نشدن…”
مطلب را برای قسمت پنجم در همین جا به اتمام میرسانم. تاریخ کثرت گرایی و نهادهای فراگیر در ایالات متحده و چالش هایی که با آن روبرو بوده است بسیار جدی تر این اینهاست. که آنرا به عهده خوانندگان و خواندن تاریخ آمریکا در مورد، سربرآوردن “بارون های دزد” [21] و تراست های انحصاریشان در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم همچنین رسوایی بانکها، تاریخ شرکت استاندارد اویل و حتی دست اندازی فرانکین روزولت به دیوان عالی آمریکا به منظور پیشبرد اهداف خود و شکست او در این زمینه، واگذار میکنم.
در قسمت بعدی (ششم-آخر) به توسعه ایران و ژاپن خواهیم پرداخت
پایان قسمت پنجم
ادامه دارد

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار کنم ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن- قسمت ششم-آخـر
فوریه 17, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مقالات تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است، اینبار در یک بررسی تاریخی در تمامی کشورهای جهان علل عدم توسعه را بسیار واضح و قابل درک آشکار کرده اند. در این مجموعه مقالات، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو بویژه با پیش زمینه های فکری و دلایل ارائه شده توسط تئوریسین های مختلف از نهله های مختلف فکری را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج علل عدم توسعه را تکمیل میکند. تا پدیده را به درستی نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.

قسمت ششم-آخـــر
فهرست مطالب قسمت ششم- آخر
• ژاپنِ و صنعتی شدن.
• شروع دگرگونی های نهادی در ژاپن.
• ایران قبل از مشروطه و توسعه.
• ایران بعد از قاجار و توسعه.
• مراحل توسعه.
• نیاز حیاتی توسعه.
• اصلاحات ارضی محمدرضا شاه.
• اصلاحات دستوری قاتل اقتصاد فراگیر.
• اثر نفت بر توسعه ایران.
• کارکرد مشاوران برای مستبدین.
• نتیجه گیری:
ژاپن و صنعتی شدن
در پاییز 1867، «اوکوبو توشی می چی»(Okubo Toshibmichi)، یکی از چهره های برجسته درباری در قلمرو فئودالی ژاپنی ساتسومای (Japanese Satsuma)، سفر از پایتخت ادو(Edo)، توکیو کنونی، به شهر منطقه ای یاماگوچی(Yamaguchi) را شروع کرد. او در 14 اکتبر با رهبران قلمرو چوشو ملاقات کرد. او یک پیشنهاد ساده داشت: آنها به نیروهای او می پیوندند ، ارتش خود را به سمت پایتخت(ادو) گسسیل کنند و شوگون(Shogun)، فرمانروای ژاپن را سرنگون کنند. او توانست رهبران قلمروهای «توسا»(Tosa) و «آکی» (Aki)رانیز باخود همراه کند. هنگامی با پذیرش پیشنهاد او، اتحاد مخفی ساچو(Satcho Alliance) تشکیل شد.
در سال 1868 ژاپن از نظر اقتصادی توسعه نیافته بود. کشوری که از سال 1600 (268 سال)تحت کنترل خانواده «توکوگاوا» (Tokugawa) که حاکم آن در سال 1603عنوان «شوگون»(فرمانده) را به خود اختصاص داده بود اداره می شد. امپراتوری ژاپن به کنار گذاشته شده بود و نقشی کاملا تشریفاتی بر عهده داشت. شوگان های توکوگاوا اعضای غالب یک طبقه از اربابان فئودالی که بر قلمروهای خود حکومت می کردند و مالیات های سختی از کشاورزان می گرفتند بودند. از جمله این قلمروها «ساتسوما» بودند که تحت حکومت خاندان «شیمازو»( Shimazu) قرارداشت.
این اربابان، همراه با نیروی نظامی خود، که به سامورایی ها معروف بودند جامعه ای را اداره می کردند که شبیه جامعه اروپای قرون وسطی بود. با دسته بندی های سخت شغلی، محدودیت در تجارت و نرخ بالای مالیات بر کشاورزان. شوگان که در«اِدو» فرمانروایی می کرد و انحصار تجارت خارجی را در کنترل خود داشت، خارجی ها را از ورود به این کشور منع کرده بود. نهادهای سیاسی و اقتصادی ژاپن استثماری و این کشور در فقر می زیست.
اما تسلط شوگان مطلق نبود. حتی زمانی که خانواده توکوگاوا در سال 1600 کشور را تصرف کردند، آنها نمی توانستند همه را کنترل کنند. در جنوب کشور، قلمرو ساتسوما کاملاً مستقل باقی مانده بود. حتی مجاز به تجارت مستقل با جهان خارج از طریق جزایر ریوکیو(Ryukyu Islands) در پایتخت ساتسوما بود. «اوکوبو توشیمیچی» در سال 1830 در کاگوشیما(Kagoshima) پایتختِ ساتسوما متولد شده بود. بعنوان پسر یک سامورایی، او نیز سامورایی شد. «شیمازو ناریاکیرا» (Shimazu Nariakira) رهبر ساتسوما، خیلی زود به نبوغ وی پر برد، و سریعا او را در سلسله مراتب دیوانی ارتقا داد. در آن زمان، «شیمازو ناریاکیرا» طرحی را برای استفاده از نیروهای ساتسوما برای سرنگون کردن حکومت 258 ساله شوگان تدوین کرده بود.
او خواستار گسترش تجارت با آسیا و اروپا، لغو نهادهای اقتصادی فئودالی قدیمی و ساختن یک دولت مدرن در ژاپن بود. نقشه نوپای او با مرگش در 1858کوتاه شد. جانشین او، «شیمازو هیسامیتسو»(Shimazu Hisamitsu)، در آغاز کار محتاطانه عمل میکرد. اوکوبو توشیمیچی در این زمان بیشتر و بیشتر متقاعد شده بود که سرنگونی نظام فئودالی ژاپن جهت پیشرفت ژاپن ضرورت دارد. و سرانجام توانست شیمازو هیسامیتسو را در این زمینه متقاعد کند. آنها طرح خود را در پوشش اعتراض به حاشیه نشین کردن امپراطور ژاپن دنبال کردند. تا حمایت دیگران را نیز جلب کنند.
معاهده ای که پیشتر اوکوبو توشیمیچی با قلمرو توسا به امضا رسانده بود بیان میکرد که «یک کشور دو پادشاه نمی تواند داشته باشد، یک خانه دو رئیس ندارد. دولت به یک حاکم سپرده می شود». اما قصد واقعی او نه بازگرداندن امپراتور به قدرت بلکه تغییر کامل وضعیت سیاسی و نهادهای اقتصادی ژاپن بود. در سمت توسا، یکی از امضاکنندگان این معاهده «ساکاموتو ریوما»(Sakamoto Ryuma) بود. همین که ساتسوما و چوشو ارتش خود را بسیج می کردند، ساکاموتو ریوما یک طرح هشت ماده ای را به شوگان ارائه کرد و از او خواست برای جلوگیری از جنگ داخلی استعفا دهد. طرح رادیکال بود، و اگرچه بند 1 بیان می کرد که «قدرت سیاسی کشور باید به دربار سلطنتی بازگردانده شود، و همه احکام توسط او صادر شود. طرح نکاتی بسیار فراتر از احیای امپراتوری را نیز شامل می شد. بندهای 2، 3، 4 و 5 طرح او اظهار میداشت:
بند2. می بایست دو مجلس قانونگذاری، مجلس علیا و مجلس سفلی، تشکیل شود و اتخاذ تمامی تصمیمات دولت باید برمبنای آرای عمومی باشد.
بند3. از میان اربابان، اشراف و چهره های برجسته باید مردان شایسته به عنوان اعضای مجلس به صحنه بیایند و لازم است ادارات سنتی گذشته، که علت وجودی خود را از دست داده اند، برچیده شوند.
بند4. امور خارجه باید بر اساس مقررات مناسب با قواعد و مقرراتی که برمبنای آرای عمومی طراحی شده اند به اجرا در آید.
بند5. قوانین و مقررات دوران قبل باید کنار گذاشته شود و یک مجموعه قوانین جدید وضع گردد.
شوگون یوشینوبو(Shogun Yoshinobu) با استعفا موافقت کرد و در 3 ژانویه،1868 بازگشت امپراطور ژاپن «می جی» به قدرت اعلام شد. در واقع ابتدا امپراتور «کومی» و یک ماه بعد از مرگ کومی، پسرش می جی بود که به قدرت بازگردانده شد. اگرچه نیروهای ساتسوما و چوشو اکنون ادو پایتخت امپراتوری کیوتو را اشغال کرده بودند. می ترسیدند توکوگاواها(که 268سال حکومت کرده بودند) تلاش کنند قدرت را دوباره به دست آورند و شوگونات را دوباره ایجاد کنند. از این رو اوکوبو توشیمیچی می خواست توکوگاواها را برای همیشه از میان بردارد. او امپراتوررا متقاعد کرد تا برای برچیدن قلمرو توکوگاوا سرزمین آنان را تصاحب کنند. در حمله ای که صورت گرفت، در 27 ژانویه 1868سرانجام توکوگاواها شکست خوردند و از بین رفتند.
شروع دگرگونی های نهادی در ژاپن
بازگشت می جی (Meiji) با فرایندی از اصلاحات نهادی دگرگون کننده، همراه بود. در سال 1869 نظام فئودالی ملغا شد و با تحویل سیصد قلمرو اربابی (بعنوان استان) به دولت در آنها دولت های محلی به وجود آمد که زیرنظر یک فرماندار منصوب حکومت مرکزی به اداره امور مشغول بودند. وضع مالیات به صورت متمرکز درآمد و یک دولت دیوان سالار جدید جایگزین حکومت کهن فئودالی گردید. در 1869 برابری تمام طبقات در برابر قانون به مرحله اجرا در آمد و محدودیت ها بر مهاجرت داخلی و تجارت از بین رفت. برچیده شدن طبقه سامورایی، هرچند با سرکوب برخی شورش ها همراه بود، اما تحقق یافت.حق مالکیت خصوصی بر زمین پذیرفته شد و مردم اجازه یافتند در هر رشته ای از تجارت وارد و مشغول کار شوند دولت به شدت درگیر احداث زیر ساخت ها بود. در همان سال رژیم ژاپن، برخلاف رفتار رژیم های استبدادی دیگر ملل در قبال راه آهن، یک خط کشتیرانی بخار میان توکیو و اوزاکا برقرار کرد و اولین مسیر راه آهن را میان توکیو و یوکوهاما ساخت. دولت هم چنین توسعه صنعت را آغازکرد و اوکوبو توشیمیچی به عنوان وزیر امور مالی، سرپرستی تلاشی متمرکز در جهت صنعتی شدن را برعهده گرفت. ریاست قلمرو ساتسوما در 1861 با ساخت کارخانه های سفال گری، توپ ریزی و ریسندگی پنبه و نیز واردات دستگاههای رسیندگی و بافندگی از انگلستان به منظور ایجاد اولین کارخانه مدرن ریسندگی پنبه در ژاپن نقشی هدایت گر داشت. او همچنین دو کارخانه مدرن کشتی سازی احداث کرد. در 1890 ژاپن اولین کشور آسیایی دارای قانون اساسی مکتوب شد و یک پادشاهی مشروطه با پارلمانی انتخابی موسوم به «دی اِی ایتی» و دستگاه قضایی مستقل تشکیل داد. این تحولات عامل تعیین کننده ای در ایجاد ظرفیت هایی بود که ژاپن را به اولین کشور آسیایی منتفع از انقلاب صنعتی تبدیل کرد.
در اواسط قرن نوزدهم هر دو ملل چین و ژاپن در فقر و رخوت با حکومت هایی استبدادی می زیستند. حکومت مطلقه چین برای قرن ها نسبت به تغییر و تحول مشکوک و بدبین بود. هرچند شباهت های فراوانی میان چین و ژاپن به چشم می خورد، برای مثال شوگان های توکوگاوا در قرن 18 تجارت خارجی را ممنوع کردند – هم چنان که امپراطوری های چین پیش از آن چنین کرده بودند و با دگرگونی های اقتصادی و سیاسی به مخالفت بر می خاستند – اما تفاوت های سیاسی قابل ملاحظه ای نیز وجود داشت.
چین یک امپراطوری دیوانسالار متمرکز تحت رهبری یک امپراطور مطلقه بود. امپراطور مسلما در قدرت خود محدودیت هایی داشت که مهمترین شان خطر شورش بود. بین سالهای 1850 و 1864 تمامی چین جنوبی به واسطه «شورش تایچینگ» که در آن میلیونها نفر در جنگ و قحطی عمومی مردند ویران شد. اما مخالفت با امپراطور نهادینه نشده بود.
ساختارهای نهادهای سیاسی ژاپن تفاوت داشت. حکومت شوگان ها امپراطور را حاشیه نشین کرده بود، اما همانطور که دیدیم، قدرت توکوگاوا مطلق نبود و قلمروهایی همچون ساتسوما، استقلال و حتی امکان اقدام به تجارت خارجی از سوی خود را حفظ کردند.(توجه به اثر تکثر نیروی نظامی اشراف درژاپن)[1]
یکی از پیامدهای مهم انقلاب صنعتی بریتانیا برای چین و ژاپن همچون برای بسیاری ملل دیگر از جمله ایران، آسیب پذیری نظامی آنها بود. در خلال «جنگ اول تریاک» بین 1839 و 1842، قدرت دریایی بریتانیا چین را در هم شکست و در سال 1853 زمانی که کشتی های جنگی آمریکا به فرماندهی دریادار «ماتیو پری» وارد خلیج اِدو(Edo) شد، همین تهدید برای ژاپنی ها نیز تحقق یافت. لذا این واقعیت که عقب ماندگی اقتصادی به عقب ماندگی نظامی انجامیده بود، بخشی از انگیزه طرح سرنگونی شوگان ها و به جریان انداختن تحولاتی بود که در نهایت به بازگشت «می جی» منتهی شد. رهبران قلمرو ساتسوما توجه داشتند که رشد اقتصادی و شاید حتی بقای ژاپن تنها با اصلاحات نهادی می تواند به دست آید. اما شوگان که قدرتش در گرو نهادهای موجود بود، با این تحولات مخالفت میکرد. جهت اعمال اصلاحات باید شوگان سرنگون میشد.
در چین شرایط مشابهی وجود داشت، اما نهادهای سیاسیِ متفاوتِ موجودِ ، سرنگونی امپراطور را بسیار دشوار ساخت و تا 1911 به تاخیر انداخت. چینی ها بجای اصلاحات نهادی تلاش کردند از طریق واردات اسلحه مدرن با نیروی نظامی بریتانیا هماوردی کنند. اما ژاپنی ها بجای واردات محصولات نظامی، صنایع تسلیحاتی خود را ساختند.
اوزون حسن پادشاه مقتدر سلسله آق قویونلو نیز همچون چینی ها سنگ بنای واژگونه خوانی فرهنگ صنعت را در ایران بنا نهاد، فرهنگی که 562 سال است از هرگونه گزند ازجمله حمله و یورش وتغیی و اصلاح مصون مانده است!!! یعنی بجای یافتن ساز و کار قوی شدن و تسلط بر ابزار و دانش و ایجاد صنعت تسلیحاتی لازم در کشور، به در یوزگی جهت تامین اسلحه و مهمات در نزد ونیزیها در مقابل تهدیدات امپراطوری عثمانی پرداخت. در حدود 1500م که آمریکا کشف میشود، ایران که روزگار نا امنی و وحشت و غارت و تخریب شهرها را از سر میگذراند، همچون چین و ژاپن یک مرتبه با کشتی های جنگی اروپائیان (پرتقالی ها) مواجه میشود. ایرانی که نهادهای سیاسی و اقتصادی اش تفاوت چشمگیری با پیش و پس از اسلام ندارد. در صورتیکه در آنطرف دنیا در حال خلق دستاوردهایی هستند که در زندگی چند ده هزار ساله بشر برای اولین بار بدیع می نماید. در نتیجه حضورِ استعماریِ چند صد تن پرتقالی (460 نفر) در مقابل میلیونها ایرانی (با چند هزار سال سابقه حکومت و صنعت و نظامیگری و کشور گشایی و فرهنگ و تمدن و حکومت داری)، در بنادر جنوب کشور همچون بومیان بدوی آمریکای لایتن که تنها از طریق شکار گذران زندگی میکنند، چنان عنان از دست میدهند که حضوراستعماری پرتقال 115 سال طول میکشد. و دست آخر شاه صفوی بکمک انگلیسی هاست که میتواند آنها را از جنوب کشور خارج کند. از همان زمان اشغال پرتقالی ها، خلیج فارس و دریای عمان زیر سلطه غربی ها در آمد و تا امروز منطقه دست نشاند سیاست آنهاست. میراث اوزون حسن مبتنی بر نهادهای استبدادی و مطلقه سیاسی موجود در ایران، بدون هیچ آسیبی! حفظ و از یک حکومت به دیگری منتقل شده است. تنها در چند دهه گذشته است که صنایع نظامی ایران با وجود تحریم های اقتصادی بی سابقه تاریخ، توانسته تا حدودی روی پای خود بایستد. که البته کارآیی واقعی آن نیز نیازمند بررسی کارشناسانه است.
حتی عباس میرزای وطن پرست که بوضوح این درد عمیق را احساس میکرد اما فقدان نهادهای فراگیر سیاسی و اقتصادی تحت سلطه استبداد سلطنتی نه به او ونه به سلف او اجازه هیچ تحول اصلاحی پیشرفته ای را نمیداد. علیرغم اینکه بلحاظ نظامی از جانب روسیه تزاری مورد تهدید قرار داشت ضعف و تهدیدی که در نهایت نه تنها به جدا شدن قسمت های عمده ای از شمال کشور گردید بلکه در مقاطعی موجودیت کشور را تهدید می نمود، نتوانست بدلیل نهادهای سیاسی استبدادی و مطلقه موجود در دوران قاجار دست به اقدامی جدی بزند. سرنوشتی که در زمان رضا خان/شاه و محمدرضا شاه نیز عینا تکرار شد. طوریکه علیرغم هزینه های کلان در تقویت ارتش هیچگاه این ارتش ها نتوانستند نه از استقلال کشورو نه حتی از پادشاه آن دفاع کنند و جز برای سرکوب مردم و یا برای اهداف کشورهای قدرت مند در ویتنام و ظفار و آفریقای جنوبی نژاد پرست و… بکاری گماشته نشدند. حتی در اوج به اصطلاح “قدرت نظامی” استعمار انگلیس توانست بصورت دستوری به شاه بحرین را نیز ازایران جدا کنند.
یکی از پیامدهای این تفاوت های اولیه (نهادهای سیاسی و اقتصادی سنتی موجود در جامعه) آن بود که هریک از این دو کشور چین و ژاپن، پاسخ متفاوتی به چالش های قرن نوزدهم دادند و در مواجهه با بزنگاه تاریخی و مهم به وجود آمده به واسطه انقلاب صنعتی، چین و ژآپن از یکدیگر فاصله گرفتند. به موازات تحول در نهادهای سیاسی ژاپن، اقتصاد آن کشور در مسیر رشد شتابان قرار گرفت. اما در چین نیروهایی که در جهت تغییرات نهادی فشار می آوردند فاقد قدرت کافی بودند و لذا نهادهای استثماری تا حد زیادی به قوت خود باقی ماندند، تا این که در 1949 با انقلاب کمونیستی مائو وضعیت آنها حتی بدتر شد.
ایرانِ قبل از مشروطه و توسعه
دربررسی های علت عدم توسعه یافتگی و توسعه یافتگی کشورها مشاهده کردیم که توسعه نیازمند «نهادی های اقتصادی فراگیر» تحت حمایت «نهادهای فراگیر سیاسی» است، که باید متضمن مالکیت خصوصی امن، نظام حقوقی بی طرف و ترتیباتی برای تامین خدمات عمومی است، تا زمینی همتراز برای عـمــوم فراهم آید و در آن مردم بتوانند به مبادله و عقد قرارداد بپردازند. همه اینها به قدرت دولت متکی هستند، نهادی با ظرفیت اعمال قانون برای برقراری نظم، جلوگیری از دزدی و تقلب و اعمال قراردادهای منعقده میان شهروندان. جامعه برای اینکه بتواند عملکرد مطلوبی داشته باشد نیازمند خدمات عمومی دیگری نیز هست. شریان ها و شبکه حمل و نقل تا به وسیله آن بتوان کالاها را جابه جاکرد، زیرساخت های عمومی که در بستر آن فعالیت های اقتصادی شکوفا شود. منظومه ای از مقررات بنیادین برای جلوگیری از کلاهبرداری و تخلف.
اگر نهاد اقتصاد کشور را به دانشگاه تشبیه کنیم، نمیتوان انتظار داشت دانشگاهی که همواره در آن آشوب است و عده ای می ریزند واستاد و رئیس و دانشجو را یا می کشند و یا استاد را به دانشجو، دانشجو را به استاد، و دربان دانشگاه را به رئیس دانشگاه و بلعکس تغییر میدهند انتظار داشت دانشمند تولید کند. در ایران یک فرد با هر سابقه طبقاتی و اجتماعی ممکن بود وزیرو صدر اعظم و حتی شاه شود، و هر وزیر و صدر اعظم و حتی شاهی نه فقط مقام که مال و جانش بکلی نابود گردد و دودمانش برای همیشه بر باد رود. سهل است که پدرکشی، برادر کشی، وزیر کشی و شاه کشی رایج در تاریخ ایران نیز ناشی از این واقعیات بود، زیرا که برای در دست گرفتن قدرت مالا ضابطه ای جز خود قدرت وجود نداشت. همانکه امروز نیز همگی پیگیر آن هستیم!!
درمورد انگلستان و غرب بطور کلی مشاهد کردیم که قدرت پادشاه با قدرت فئودالهایی که توانسته بودند قدرت نظامی خود را حفظ کنند محدود میشد، از همین رو آنها میتوانستند با حفظ حق حاکمیت بر املاک خود برای صدها سال ادامه حیات بدهند. اما در ایران بدلیل وضعیت جغرافیایی، پادشاه میتوانست براحتی بر قدرت نظامی فتودالها فائق آید. تمامی زمینهای کشور متعلق به شخص شاه بود. که آنها را به فتودالها واگذار میکرد، و هرلحظه که میخواست آنرا پس میگرفت. از همین رو “در ایران فتودالیسم اروپایی هرگز پدید نیامد. نبود حق مالکیت سبب شد که طبقه اریستوکرات-مالک که در اروپا نسل اندر نسل صاحب ملک خود بود پدید نیاید. دراروپا دولت متکی به طبقه فئودال بود(مشروعیت خود را از آنها میگرفت)، اما در ایران برعکس این فئودالها بودند که متکی به پادشاه بودند. دولت در ایران نه در راس کشور بلکه فوق طبقات یعنی فوق جامعه قرارداشت. از همین رو دولت (استبداد پادشاهی) در خارج از خود مشروعیت مستمر و مداوم نداشت. یعنی مشروعیت او از اعمال قهر و قدرت و اداره کشور ناشی میشد. از همین رو قانون، یعنی چارچوبی که تصمیمات دولت را به حدودی محدود و در نتیجه قابل پیش بینی کند وجود نداشت. قانون عبارت از رای پادشاه بود که می توانست هر لحظه تغییر کند. معنای دقیق استبداد هم همین است. در صورتیکه دیکتاتوری، نظام سیاسی یک جامعه طبقاتی به معنای اروپایی آن است که به طبقات حاکم متکی است. استبداد نه متکی به طبقات است نه محدود به قانون. در نتیجه هنگام ضعف دولت در ایران و تزلزل آن مردم یا آنرا می کوبیدند یا از آن دفاعی نمی کردند. سقوط یک دولت استبدادی سبب تغییر نظام استبدادی نمی شد، چون نه بدیلی برای این نظام متصوربود نه ضابطه و مکانیسم مستقری برای انتقال قدرت وجود داشت. چنین حادثه ای که بر اثر “فتنه”، “آشوب”، “انقلاب”، و”ترکتازی” داخلی با خارجی پیش می آمد، برای مدتی و بعضا طولانی سبب هرج و مرج و قتل و غارت می شد تا یکی از مدعیان قدرت دیگران را حذف کند و دولت استبدادی جدیدی به وجود آورد. درچنین نظامی، کاپیتالیسم نمی توانست رشد کند و صنعت جدید نمی توانست پدید آید. بازرگانی داخلی و خارجی، خیلی پیش از رشد بورژوازی در اروپا در ایران وجود داشت، و در بعضی دوره ها بسی گسترده و با رونق بوده است. اما ظهور کاپیتالیسم بویژه که نتیجه انباشت درازمدت سرمایه بود، و انباشت سرمایه در دراز مدت، با نبودن حق مالکیت و امنیت ناشی از یک چارچوب قانونی ممکن نمی بود. [2]
ایـــرانِ بعد از مشروطه و توسعه
همانگونه که در انقلاب مشروطه که بر ضد نظام فئودالی قاجار بود، (چون دولت نماینده فئودالیته نبود) نه تنها فئودالیته در برابر انقلاب نایستاد، بلکه اگر نیروی نظامی “فئودال ها” مانند سردار اسعد، صمصام السلطنه، سپهسالار و دیگران از انقلاب پشتیبانی نمی کردند و شهر تهران را تصرف نمی کردند، معلوم نبود که عاقب کار مشروطه چه می شد.
تحولات ایران در قرن بیستم را کسی نمی تواند انکار کند. پس از مشروطه، بدلیل تحکیم و تقویت مالکیت، طبقات زمیندار و بازرگان از نظر اجتماعی قدرت بیشتری یافتند. [اما بدنبال آشوب، شورش، ناامنی، قتل و راهزنی، ترکتازی بعد از سقوط استبداد قاجار، و در نتیجه بسته شدن سیکل معیوب(ضعف استبداد از نفس افتاده – شورش و هرج و مرج، قتل و تجاوز و غارت – ظهور استبداد تازه نفس) بازگشت به استبداد رضا خان] رژیم استبدادی رضا شاه-بویژه از 1312 به بعد- این روند را متوقف ساخت. [یک قلم 2000 روستا را به زو سرنیزه از فئودالها گرفت و به نام خود زد]. باوجود اینکه خیلی از زمین داران و بازرگانان ملک و اموال خود را حفظ کردند. بعد از شهریور 20 روند تقویت مالکیت افزایش یافت، و پس از 28 مرداد، طبقه زمین دار بیش از هر طبقه اجتماعی دیگر قدرت و نفوذ سیاسی و اجتماعی یافت. اما دیری نپائید. با انقلاب سفید محمدرضا شاه قدرت و نفوذ این طبقه و اقشار همراه آن از بین رفت. در نتیجه بار دیگر دولت [استبدادی محمدرضاشاه] در فوق اجتماع قرار گرفت و هیچ طبقه اجتماعی در قدرت آن سهیم و شریک نبود، و چنین شد که از 1342 تا 1356 استبداد نفتی ظهور و صعود کرد. [3]
مراحل توسعه
انقلاب مشروطیت (برچیده شدن حکومت مطلقه) اگر پایان مرحله اول توسعه ایران باشد. مرحله دوم، «پی ریزی نظام مدرن» به معنی نظامی با (نهادهای فراگیر سیاسی و اقتصادی)است، ایران هنوز در این مرحله مانده است. بلکه به نوعی “یک پا در مرحله دوم” و یک پا در مرحله اول دارد. پای در مرحله دوم یعنی، صرافی تبدیل به بانک داری می شود، نظام آموزشی و ارتش نوین می گردد، ثبت اسناد، دادگستری، شهرهای جدید ونظام خانواده جدید شکل می گیرند. اما با بازگشت به همان نوع استبدا مطلقه قاجار توسط رضا خان/شاه پای دیگرش در مرحله اول باقی مانده است که تا به امروز ادامه یافته است. [4]
مرحله دوم میتوانست به سرانجام برسد اگر یک حکومت با نهادهای فراگیر سیاسی همراه با نهادهای فراگیر اقتصادی را سامان داده باشید. کره جنوبی توانسته به این نوع حکومت برسد. مرحله سوم توسعه (مدرن شدن مبنای تولید) است. یعنی با نهادهای فراگیر موجود، کارخانه ها، صنایع و… شروع به کار میکنند و تب سرمایه گذاری و اقتصاد فراگیر با «شرایط همتراز برای همه مردم» و نه فقط نخبگان و فرادستان، سراسر جامعه را فرا می گیرد. در این شرایط مرحله چهارم، که «بلوغ فنی» است فرا می رسد. یعنی مبناهایی که در مراحل گذشته ساخته شده، شروع می کنند به رقابتی شدن، بین المللی شدن و تولید شروع به اوج گیری می کند. یعنی آنچه در تایوان شاهدیم. این مراحل دو تا سه دهه طول می کشد. مرحله نهایی «تولید و مصرف انبوه» است و رفاه از این جا تازه شروع می شود که در آمدهای سرانه بتدریج رشد ملموس میکند. درمرحله پنجم، جامعه به استانداردهای استفاده از ظرفیت می رسد. درکتاب اقتصاد جهانی چاپ1990، 250سال تجربه تاریخی کشورها (30مورد) از جمله ایران تماما با آمار و ارقام مورد مطالعه قرار گرفته است. قطعا با پژوهش و کشف قوانین علمی می توان مراحل فوق را کوتاه کرد. اما راه میان بری وجود ندارد. [5]
ایران و ژاپن تقریبا فرایندهای توسعه شان همزمان شروع شد. تا انقلاب مشروطه هم واقعا خیلی عقب نبودیم. اما شرایط تاریخی ایران و جهان بعد از مشروطه، از جمله بحث نفت مراحل بعدی توسعه را در ظاهر در هم ادغام کرد. یعنی قبل از توسعه دولت فراگیرسیاسی، و در نتیجه آن اقتصاد فراگیر، نفت و جهش قیمت آن به ما اجازه داد تا سرمایه گذاریهای وسیعی انجام دهیم. آنهم قبل از اینکه به بلوغ فنی برسیم، خواب مصرف انبوه را ببینیم و 5-4 سال این تجربه را بکنیم. ایران وضعیتش مانند فردی است که خواب شیرینی(فاصله سالهای 1356-1352) می بیند و وقتی بیدار میشود مایل نیست قبول کند که خواب بوده و دنبال این است که بگوید آن واقعیت داشته. خوابی که بسیاری سلطنت طلب ها و ناآگاهان تلاش میکنند با بسته نگهداشتن چشم خرد خود وانمود کنند آن خواب واقعی بود. عمق مسئله را میتوان با مراجعه به آمار بخوبی درک کرد. درآمد نفتی ایران زیر 2 میلیون دلار در 1351 در سال 1356 به 24 میلیارد دلار میرسد. تلویزیون رنگی در همه جا دیده میشود. طوری شد که یک کارشناس میتوانست سالی سه بار برود لندن و برگردد. [6] توسعه صنعتی نیازمند نهادهای سیاسی و اقتصادی فراگیر است که در زمان شاه هر دو نهادهای سیاسی و اقتصادی بشدت استثماری بودند. شاه استبدادش را با کنار گذاشتن مجلس و حتی دولت، مطلق و اقتصاد را درانحصار خود و خانواده اش، اطرافیان و سران ارتش قرار داد. مهمتر اینکه سرازیر کردن دستوری پول نفت توسط شاه برخلاف همه توصیه های کارشناسان اقتصادی داخلی و خارجی ، برای گسترش و توسعه، بدون زیرساختهای لازم برای آن، منجر به سونامی تورمی شد که شاه را نیز با خود برد.
“ایران و هند سابقه 54 ساله در برنامه ریزی توسعه دارند. عمر کل برنامه ریزی توسعه در جهان 56 [این رقم مربوط به سال 1381 است] سال است. اما اگر وارد ریز برنامه ریزی توسعه ایران شوید مشاهده میکنید که 10-12 سال برنامه ریزی واقعی بوده است. برنامه اول در 1327 با فرایند ملی شدن نفت برخورد کرد، بعد کودتای 1332 است، که ظاهرا برنامه هست ولی عملا تا 1334 برنامه ای وجود ندارد. در سال 1341 برنامه دوم معرفی میشود، که مقدمه برنامه های سوم و چهارم توسعه میگردد، که درست طراحی و اجرا می شوند. اقتصاد بشدت رشد 9 درصدی با تورم زیر5 درصد را تجربه میکند. وارد برنامه پنجم که میشویم، قیمت نفت رشد میکند. فرایند توسعه که یک فرایند طولانی با مراحلی شناخته شده است رها میشود. شاه که توهم تمدن بزرگ 5ساله در سر داشت، این توهم بزرگ منجر به رها کردن برنامه توسعه می گردد. هرچند میتوان با « به کارگیری فناوری» کوتاهش کرد مشروط به اینکه به مراحل اصلی پایبند بمانید. برای مثال «تخریب خلاق» یا فروپاشی جامعه کهن و بنا نهادن جامعه نو را نمی توان یک شبه انجام داد.”[7]
چرا؟ “چون وقتی وارد فرایند سرمایه گذاری مدرن شوید، وارد بلوغ فنی می شوید، قوانینی دارد که در فرهنگ ما نبود که باید طی زمان ایجاد میشد. تغییر «اندیشهَ ی ترقی و توسعه»، زمان بر است. جامعه ایالات متحده را نگاه کنید. بیش از 150سال تجربه در آن وجود ندارد، این کشور به معنی واقعی کلمه تاریخ ندارد. ولی مردمی که به آن مهاجرت کردند فرایند تحول فرهنگی اش را همانگونه که در جیمزتاون(درقسمت اول این مجموعه مقالات) تشریح شد، قبلا گذرانده بودند از همین رو فرایند توسعه در آمریکا با سرعت جلو آمد.” [8]
نیاز حیاتی توسعه
“قطعا آغاز و حرکت جدی نوسازی دوره پهلوی دوم با برنامه «انقلاب سفید» و به‌ویژه «اصلاحات ارضی» پیوند خورده است که در سال 1341 کلید خورد. در سال 1961(1339ه.ش) حضورِ «جان.اف.کندی» از حزب دموکرات در کاخ سفید، فشار بر محمدرضا شاه برای اجرای سیاستهای اصلاحی را افزایش داد. انتخاب «علی امینی» به عنوان چهره‌ای نسبتاً مستقل از یک سو و کاهش فشار برمخالفان از سوی دیگر تبلور این رویکرد جدید بود. کندی با توجه به بروز بحرانهای سیاسی و اجتماعی در کشورهای جهان سوم، رویکرد جدیدی را با عنوان «پاسخ انعطاف پذیر» مطرح کرد. از نظر او «اتکای بیش از حد جمهوریخواهان به قدرت هسته‌ای و تلاش برای به قدرت رساندن [و حمایت از] دولتهای [استبدادی]دست نشانده در جهان سوم [همچون ویتنام جنوبی، کره جنوبی و ایران]، قابلیت خود را درجلوگیری از نفوذ کمونیسم در جهان سوم [برای آمریکا]از دست داده بود. دولت آمریکا تلاش کرد با بازسازی نیروهای متعارف نظامی از کمکهای مستقیم نظامی بکاهد و بر ضرورت انجام اصلاحات اقتصادی و اجتماعی در جهان سوم تاکید داشت. سیاستی که ایالات متحده آمریکا در این زمان در روابط خود با ایران در پیش گرفت، پیگیری همان سیاستی بود که با عنوان «اتحاد برای پیشرفت» در کشورهای آمریکای لاتین به اجرا گذارده شده بود.” [9]
اصلاحات ارضی شاه با عناصری بسیار مترقی در آن “شامل شش مادۀ ملی کردن جنگلها، فروش کارخانه های دولتی به بخش خصوصی، سهیم شدن کارگران در سود کارخانجات، دادن حق رای به زنان، و تشکیل سپاه دانش” بود. شاه برای قانونی کردن «انقلاب سفید» خود رفراندمی سراسری برگذار کرد. به گفته حکومت در[6] بهمن 1341، منشور شش ماده ای با 9/99% آرا تائید شد.[10] حتی زنان حق رای یافتند اما نمایندگان مجلس طبق لیستی که شاه تدارک میدید انتخاب میشدند!!.
به گزارش حسین فردوست [11] در زمان‌ نخست‌وزيری اسدالله‌ علم‌، محمدرضا شاه دستور داد كه‌ با علم‌ و منصور يك‌ كميسيون‌ سه ‌‌نفره‌ برای انتخابات‌ نمايندگان‌ مجلس‌ تشكيل‌ دهيم‌. كميسيون ‌در منزل‌ علم‌ تشكيل‌ می‌شد. …منصور اسامی افراد مورد نظر را مي‌خواند و علم‌ هر كه‌ را می‌خواست‌ تأييد مي‌كرد و هركه‌ را نمی‌خواست‌ دستور حذف‌ می‌داد… پس‌ از پايان‌ كار و تصويب‌ علم‌ ترتيب‌ انتخاب‌ اين‌ افراد داده‌ مي‌شد. فقط ‌افرادی كه‌ در اين‌ كميسيون‌ تصويب‌ شده‌ بودند سر از صندوق آرا در می‌آوردند ولاغير.»[12] انتخابات‌ مجلس‌ چنان‌ فرمايشی شده‌ بود كه‌ به‌ وكلا مي‌گفتند «وكيل‌ صندوقی»؛ حتي‌ سپهبد كيا در پاسخ‌ شاه‌ در مورد كانديدا شدن‌ از طوالش‌ گفت‌: «من‌ وكيل‌ صندوقی نمي‌شوم‌.» [13]
اصلاحات ارضی
همانطور که در قسمت پیشین (پنجم) گفته شد، در حقیقت ترکیب «نهادهای فراگیر» و «نهادهای استثماری» معمولا بی ثبات است.[14] همچنین «نهادهای اقتصادی استثماری» تحت حاکمیت «نهادهای سیاسی فراگیر»[15]، نیز نمی تواند برای مدتی طولانی پابرجا بماند. به همین ترتیب «نهادهای اقتصادی فراگیر» نمی تواند از طریق «نهادهای سیاسی استثماری» پشتیبانی شوند.[16] یا متقابلا خود از چنین نهادهای سیاسی حمایت کنند. «نهادهای اقتصادی فراگیر» یا به سود گروه اندکی که قدرت را در دست دارند به «نهادهای اقتصادی استثماری» تبدیل خواهند شد و یا پویایی اقتصادی ناشی از نهادهای اقتصادی فراگیر، «نهادهای سیاسی استثماری» را بی ثبات می سازد و راه را برای ظهور «نهادهای سیاسی فراگیر» می گشاید. «نهادهای اقتصادی فراگیر» هم چنین میل به کاهش منافعی دارند که «نهادهای سیاسی استثماری» برای طبقه حاکمه ایجاد میکنند.
آمار و ارقام اصلاحات ارضی شاه نشان میدهد که “سه طبقه مشخص در روستا ها وجود داشت:

  1. کشاورزان غایب شامل خانواده سلطنتی(زمینداران بزرگ)بودند. این گروه املاک وقفی، طرحهای کشت و صنعت از جمله شرکتهای چند ملیتی، را درتصرف داشتند. طبق گزارش سازمان بین المللی کارمنتشره 1351نشان میدهد، 350خانوارِمزورعی هرکدام 3000هکتار، 1000خانوارمزروعی بین 300 تا 200هکتار، 4000خانوار مزروعی بین 100 و 200هکتار زمین در اختیار داشتند.
    بغیر از زمینداران بزرگ فوق، 40هزار زمیندار کوچکتر مانند بوروکراتها، افسران ارتش و بازرگانان شهری دارای مزارعی از 50تا 100هکتار بودند. در مجموع 45320 خانواده بیش از 3.900.000 هکتار زمین یعنی 20% از بهترین زمینهای ایران [که فقط 10%زمین هایش قابل کشت است]آنهم از حاصلخیزترین آن را در اختیار گرفتند. [17]
  2. کشاورزان مستقل، شامل مالکان روستایی سابق، و 1.638.000خانواده ای که بر اثر اصلاحات ارضی صاحب زمین شده بودند. بیشتر اینان کدخدایان، مباشران و نسق داران[18] تشکیل میدادند. قبل از اصلاحات ارضی کشاورزان مستقل 5% روستائیان را تشکیل میدادند بعد از اصلاحات ارضی 76% روستائیان را تشکیل میدادند. از 2.800.000خانوار روستایی که در 1351 زمین دریافت کردند، 1.850.000خانوار(65% آنها) زیر 5هکتار(2هکتار کمتر از حداقل زمین لازم برای گذران زندگی کشاورز) [19] زمین دریافت کردند. که حتی اگر زمین قابل کشت بود و همه امکانات راداشت، کفاف گذران زندگی خود کشاورز را نیز نمیداد.
  3. کارگران کشاورزی، خوش نشین ها، که از راه کارگری در مزارع، شبانی، کارگری ساختمان در روستاها و کارخانه های کوچک، قالی بافی و…امرار معاش میکردند و از جمله کوچ نشینان که راه کوچ آنها نیز مسدود شده بود، اساسا اصلاحات شامل حال آنها نشدند. اینها 1.100.000 خانوار بودند.
    در نتیجه، میلیون ها کارگر روستایی و کشاورز برای جبران کسری معاش به حاشیه شهرها رانده شدند، شهرها بدون توسعه لازم و کشاورزان بدون آمادگی لازم برای شهر نشینی وارد اطراف شهرهای بزرگ شده و آنجا را به زاغه نشین های فقیر تبدیل کردند. که منجر به گسست اجتماعی عظیمی گردید [20] بیهودگی این اصلاحات علیرغم هزینه های گزاف شاه در 15 خرداد 1342 آشکار شد. هزاران نفر کسبه، روحانیون، کارمندان، معلمان، دانشجویان، مزدبگیران، و کارگران بیکار، در اعتراض به شاه به خیابانها ریختند. .[21] شاه نیز هر روز بر استبداد خود می افزود و بزودی «مونارشی» بر کشور حاکم شد.
    اصلاحات دستوری قاتل اقتصاد فراگیر
    “در ایران و بسیاری کشورهای توسعه نیافته با نهادهای سیاسی استثماری، اشتباه اساسی که صورت میگیرد این است که برنامه را با برنامه ریزی به معنی تعین تکلیف برای مردم و عدم مشارکت آن ها تلقی میکنند.”[22] این اشتباه بارها و بارها صورت گرفته و باعث از بین رفتن برنامه، غیر عملی بودن و بی فایده کردن آن شده است. لئون تروتسکی از رهبران انقلاب اکتبر [23] علی رغم طرفداری از برنامه ریزی و در مواجه با تجارب اولیه برنامه ریزی در جامعه شوروی دهه 1920 اشاره میکند که:
    “برنامه ریزی به مفهومی که برنامه ریزان ما در نظر دارند در صورتی موفق می بود که توسط خدایی صورت می گرفت که از همه چیزی (گذشته، حال، و آینده) آگاه باشد و برهمه چیز تسلط داشته باشد. مشکل ما این نیست که چنین خدایی وجود ندارد، مشکل این است که وقتی برنامه ریز ما پشت میز خود می نشیند، تصور میکند که او همان خدای مورد بحث است و لذا لازم است که برای همه تعیین تکلیف کند.” [24]
    “نتیجه ای که از این تعین تکلیف حاصل می شود این است که، مشارکت مردمی از بین می رود، و همین فرایند عملا به تدریج مشارکت علمی، تخصصی را نیز از بطن برنامه حذف می کند و نهایتا از این نوع برنامه ها نتیجه ای جز تقویت اختناق و دیکتاتوری بدست نمی آید. هرچند ممکن است برنامه ریزی های جامع غیر مشارکتی به پیشرفت هایی منجر شود ولی همراه با این دستاوردها خلاقیت را ازبین می برد، جو اختناق و بحران های اجتماعی بوجود می آورد. و این اثرات مخرب همه آن دستاوردهای کوچک، تمرکز و نظم برنامه را نابود میکند.
    در برنامه های هدایتی متکی به مشارکت(اقتصاد فراگیر)، معمولا سازمان های برنامه ریزی آن به صورت دبیرخانه در می آیند. تفاوت بین این دو وضعیت بسیار اساسی است. برنامه ریزی متکی به مشارکت، محل تجمع متخصصان و مشاور دستگاه های اجرایی می شود، لذا همکاری بین برنامه ریزی و مجری برنامه ها متکی به روح تخصص و علم می شود نه متکی به «تَحَکُم»، «دستور» ویا «فرمان». سازمان برنامه ریزی موفق فرانسه از نوع سازمانهای فراگیر مشارکتی است. که تنها 200نفر کارمند دارد، ولی در ایران چندین هزار نفر در آن “کار” می کردند، ولی ناموفقند. [25]
    پر واضح است که علت اصرار کشورهای توسعه نیافته به برنامه ریزی غیر مشارکتی ناشی از مشکل ندانم کاری نیست، بلکه مشکل در همان تصمیم برسر «دوراهی سیاستمدار» است. چرا که “توسعه به طور خلاصه یعنی «تبدیل جامعه کهنه به جامعه نو» و از این دیدگاه مفهومِ توسعه، بسیار فراتر از یک بحث اقتصادی صرف است. به این معنا در فرایند توسعه ما از یک طرف با مرگ جامعه کهن مواجه هستیم (تخریب خلاق)، و از یک طرف با تولد و رشد و تعالی و تکامل یک جامعه جدید. [26]
    اقتصاد «جامعه کهن»، بر دو مولفه «فرمان» و «سنت»، استوار است. برای مثال یا به کشاورز کسی فرمان میدهد چی بکارد و چگونه بکارد، و یا اگر فرمانی نیست براساس سنتی که وجود دارد کارش را انجام میدهد. اقصاد «جامعه نو»، ایندو مولفه را در هم می شکند. فرمانی در کار نیست همه چیز متکی به «ابتکار و نو آوری و فنآوری نوین» است. همواره تلاش میشود کارها به سبک و شیوه جدید و متناسب با نیاز اقتصادی کشاورز و بازار و… انجام شود. یعنی اتکاء به «عقل»، و چون نوآوری و فناوری در میان است متکی به «علم» است.
    اینگونه است که، بجای مولفه های «فرمان–سنت»، مولفه های «عقل–علم» جایگزین میشود. نتیجه اینکه، جامعه مستمرا توسعه می یابد. در علمِ اقتصاد، جامعه ای که توانسته باشد مهمترین مسائل اش را از دو محور «فرمان–سنت» دور کند و به دو محور «عقل–علم» نزدیک کند، جامعه توسعه یافته است. وقتی «عقل–علم» محور توسعه شما قرار بگیرد، پژوهش و آموزش خواه ناخواه در دستور قرار می گیرد. اینگونه است که با اتکاء به علم ودانش کشورهایی همچون سوئیس و ژاپن جزء فقیرترین در منابع طبیعی، پیشرفت کرده و توسعه پیدا می کنند، اما کشورهایی همچون آمریکای جنوبی و مرکزی و افریقا و خاور میانه والبته ایران جزء غنی ترین کشورها از نظر منابع طبیعی توسعه نمی یابند.”[27] برنامه توسعه اقتصادی رابرت موگابه که حتی برنده بلیط بخت آزمایی نیز خودش بود، و برنامه اقتصادی کشوری که «شاهنشاه آریامهرش» حتی در خریدهای خارجی برای کشور، خودش 5% پورسانت میگرفت[28]، انتظار، نتیجه و “توسعه ای” جز آنچه در 1357 بر سر خودش و کشور آورد نمی توان داشت.
    آیا بهتر نبود امثال موگابه و شاه بجای این فرایند، از این استبداد مطلق با راه دادن به نهادهای سیاسی فراگیر، کوتاه می آمدند و نهادهای اقتصادی فراگیری را به وجود میآوردند که هم کشور به توسعه میرسید و هم مردم ثروتمند میشدند و هم خودشان نیز در قدرت باقی می ماندند و قطعا با مردم و کشوری ثروتمند میتوان ارتشی بسا قویتر و کار آمدتر داشت؟ متاسفانه جواب به این سوال منفی است. چرایی آن در یکی از قوانین اساسی توسعه بنام «تخریب فعال» نهفته است که در قسمت پنجم مورد بحث قرار گرفت.
    مسیرهای متفاوت و بلکه متضادی را که ایالات متحده و مکزیک، و ژاپن و ایران [29] در آن قرار دارند تصور کنید. چقدر نامعقول است که اگر نابرابری میان این دوکشورها را ناشی از غفلت رهبرانشان تلقی کنیم. جان اسمیت (در جیمزتاون) و کورتس (در مکزیک) که در طول دوران استعمار بذر واگرایی بین این دوکشور کاشتند، نه بلحاظ دانش و نه نیات و انگیزه فرقی با هم نداشتند. این تفاوت حتی بین اندوخته های علمی رئیس جمهوری های بعدی ایالات متحده از قبیل «تدی روزولت» یا «وودرو ویلسون» در ایالات متحده با «پوفیریودیاس» در مکزیک، نبود که در اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم مکزیک را به سمت انتخاب نهادهای اقتصادی کشاند که طبقه حاکمه را به هزینه بقیه جامعه، فربه کرد، و ایالات متحده را به اتخاذ سیاست هایی متضاد با آن واداشت. بلکه ناشی از «محدویت های نهادی»(محدودیت هایی که برای قدرت هر رئیس جمهوری در قانون اساسی و قوانین جاری از محدود کردن دوره کار به چهارسال، و..گنجانده شده بود و مجالس قانونگذار و سنا و سیستم قضایی و دیوان عالی مستقلی که اعمال شدن این محدودیت ها را کنترل و تضمین میکردند) روسای جمهورکشورها و طبقه حاکمه شان بود که سبب این واگرایی شد.
    در ایران، کره شمالی، خاورمیانه و افریقا رهبران با اتخاذ سیاستهایی که اقتصاد کشور را به خاک می نشاند، خود و اطرافیان شان، همچون شاه و اطرافیانش و وارثان آنها به ثروتهای کلانی دست می یابند.[30] انتخاب نادرست بر سر «دوراهی سیاستمدار» عمدتا ناشی از غفلت یا فرهنگ نیست. کشورهای تهیدست فقیرند چون حاکمان تصمیماتی می گیرند که ایجاد فقر میکند. نتیجه گیری اینکه دستیابی به موفقیت اقتصادی منوط به حل برخی مسائل پایه ای سیاست (ایجاد نهادهای فراگیر سیاسی) است.
    از این روست که دانشمندان و پژوهشگران علم اقتصاد تاکید میکنند که: “تاکنون علم اقتصاد هیچگاه نتوانسته بود توضیح قانع کننده ای برای نابرابری در میان ملل جهان بیابد. آنهم فقط به این دلیل که مسائل سیاسی را حل شده فرض میکرد. به زبان ساده تر، مسائل سیاسی و موانع سیاسی برسر راه توسعه و… را در معادلات و بررسی های خود نه تنها وارد نمیکرد که آنها را حل شده می انگاشت. ” [31] در مطالعات جدید اقتصاد دانان با اشراف به این کمبود توانسته اند این مانع تاریخی را کنار بزنند، علت عدم توسعه کشورها را توضیح دهند.
    اثر نفت بر توسعه ایران
    همانگونه که منابع طبیعی یک کشور بدون ایجاد نهادهای اقتصادی فراگیر متکی به نهادهای سیاسی فراگیر منجر به توسعه و پیشرفت نمی شود. تجربه شکست تاریخی اقتصاد ایران در زمان شاه نیزبا منابع طبیعی غنی و بویژه نفت، با نهادهای سیاسی استثماری(استبدادی)، و اقتصاد دستوری، بدون نهادهای فراگیر اقتصادی، یافته های جدید را همچون در همه دیگر کشورهای مشابه تائید میکند.
    “عبدالمجید مجیدی، رئیس وقت سازمان برنامه و بودجه در کابینه ی هویدا در خاطرات اش از کنفرانس سالانه اقتصادی در رامسر یاد میکند که کارشناسان اقتصادی همین هشدار [ریختن پول نفت به بازار] را در حضور شاه مطرح کردند که او عصبانی شد و جلسه را ترک کرد. سپس مجیدی را احضار کرده و گفته بود که اگر کارشناسان از این حرف ها بزنند «من در آن سازمان برنامه راگِل میگیرم.» [32]
    شاه وقتی نتوانست از آلمان یا امریکا کارخانه‌ی ذوب آهن بخرد، به سراغ روس‌ها رفت. و چند سال بعد با بالا رفتنِ شگرفِ درآمد نفت، برای ابراز وجود در برابر اروپایی‌ها و گرفتن انتقام از آن ناکامی، ۲۵ درصد از سهام کارخانه‌ی کروپ آلمان را خرید. این کارخانه نماد صنعت فولاد آلمان در جهان بود و روزگاری در جهان صنعتی همتا نداشت. و شاه می‌خواست عقده‌ی تاریخی نبودِ صنعت فولاد در ایران را با خرید این صنعت از شوروی ودهن‌کجی به آلمانی‌ها با این خرید، تسکین دهد. بر روی جلد مجله ی آلمانی اشپیگل عکسی از او با عینک دودی برچشم چاپ شده بود بانقشی از دودکش های کارخانه ی کروپ افتاده برشیشه های عینک. تیترپشت هم این بود:«ایرانیان می آیند» (Die Perser Kommen). …در مقاله ای دیگر… عنوان اش بود: «پرش بزرگ با پای لنگ» (Die grosse Sprung mit lahmen Fuss).
    برای فهم شکست پروژه شاه برای ساختن «ایران نوین» با نمونه های فراوانی که وجود دارد، می باید به این نکته ی روشن توجه کرد که، در همه کشورهای نفتِ خیز توسعه نیافته، از ونزوئلا و مکزیک در آمریکای لاتین تا لیبی و الجزایر و نیجریه در افریقا، و عربستان و وایران و اندونزی در آسیا، یک کشور نداریم که با در آمد نفت به معنای واقعی کلمه صنعتی و مدرن شده باشد.
    چون اساس کار رشد اقتصادی و توسعه‌ی صنعتی بر بسیج نیروی کار، فناوری، دانش‌آموزی و انضباط بخشیدن به آن است. ژاپن اولین تجربه‌ی بزرگ صنعتی کردن یک کشور و نهادنِ بنیانِ دولت-ملت مدرن در قاره‌ی آسیا، با دست خالی، بدون داشتن منابع طبیعی کارساز برای صنعت، از همین راه رفت. کاری که چین در این چهل سال کرد هم همین بود. ژنرال‌های فرمانروا بر کره جنوبی و تایوان و سیاست‌مداری که سنگاپورِ به آن کوچکی را به این توان اقتصادی شگفت، رساند، از راه بسیج سراسری نیروی کار (نهادهای اقتصادی فراگیر) و انضباط بخشیدن به آن و ایجاد نهادهای آموزشیِ سختگیر و زیربناهای ضروری برای اقتصاد مدرن به این هدف‌ها رسیدند.
    «مدرنیته بسیج سراسری است»، یا همان «اقتصاد فراگیر» این عبارتی ست از ارنست یونگر، فیلسوف آلمانی، که مارتین هایدگر هم درباره‌اش حرف می‌زند. بسیج سراسری به این معناست که همه باید بیایند در خدمت ساختار سیاسی دولت مدرن با نهادهای سیاسی فراگیر و اقتصاد صنعتی مدرن و آموزش ببینند وسازمان یابند و رده‌بندی شوند. این استخوان‌ بندی جامعه‌ی مدرن است.
    کارکرد مشاوران برای مستبدین
    “در نیمه‌ی دوم سال1356 ، با پدیدار شدنِ بحران‌ها، در سازمان برنامه به همه‌ی مدیریت‌‌ها، از صنعت و کشاورزی تا آب و برق و جز آن‌ها، «دستور» داده بودند که وضع کشور را در هر رشته‌ای گزارش کنند. تحت نظارت «آلکس مژلومیان» کارشناس ارشد سازمان برنامه و بودجه نظرات کارشناسان منظم و خلاصه و جمع‌بندی شد. داده‌ها آینده را تاریک نشان می‌داد. گزارش برای مجیدی، رئیس سازمان برنامه، فرستاده شد. ولی مجیدی گفته بود که: «حالا کی می‌تواند این را ببرد پیش اعلیٰحضرت؟» یعنی کسی جرأت نداشت واقعیت‌ها را به شاه بگوید. کسی نمی‌توانست بالای حرف شاه حرفی بزند. او هم، مانند همه‌ی دیکتاتورها[چه در حکومت چه در تشکلهای سیاسی]، تنها کسانی را دور و بر خود نگاه می‌داشت که چاکرمنشانه «اوامر ملوکانه» [یا رهبری عقیدتی] را بپذیرند و برآن مهر تائید بگذارند.” [33] همانگونه که چهل و سه سال است در فرقه رجوی تحت استبداد مطلق رجوی تمامی اعضای سازمان با خاری در گلو مجبورند روزانه شکست های کمر شکن کننده را پیروزی های بزرگ رهبری بنامند.
    کارکرد محققین و پژوهشگران استنفورد برای شاه
    در دهه‌ی ۱۹۷۰، با نظر به پیشرفت‌های چشمگیر توسعه در ایران در زمینه‌های گوناگون، شاه از سازمان برنامه و بودجه خواست که از تیم تحقیقاتی دانشگاه استنفورد دعوت کنند تا چشم‌انداز جهش اقتصادی ایران را ارزیابی کنند. این کاری بود که این تیم تحقیقاتی در ژاپن هم انجام داده بود. ماجرا از این قرار بود که در نیمه‌های دهه‌ی ١٩۵۰، دانشگاه استنفورد تیمی از اقتصاددان و کارشناسان تکنولوژی تا جامعه‌شناس و مردم‌شناس را به ژاپن فرستاد تا با جمع‌آوری داده‌ها آینده‌ی اقتصادی این کشور را پیش‌بینی کنند. پس از جمع‌بندی داده‌ها اعلام شد که ژاپن در آستانه‌ی جهش بزرگ اقتصادی ست. با توجه به رشد اقتصادی بالای ده در صد در ایران، شاه دوست داشت که همان تیم استنفورد به ایران بیایند و همان حرف‌ها را در باره‌ی آینده‌ی ایران بزنند. آنها هم آمدند و بررسی کردند، اما به این نتیجه رسیدند که جهش اقتصادی در ایران به جایی نمی‌رسد. شاه هم عصبانی شد و از سازمان برنامه خواست به نتیجه گیری این تیم پاسخ [دندان شکن] بدهند.
    در اقتصادهای «دستوری–غیر فراگیر» تحت «نهادهای سیاسی استثماری» نه تنها مردم از صحنه حذف هستند، حتی کارشناسان نیز اگر حذف نیستند صرفا جهت تائید پروژه های غلط بکارگرفته میشوند،همانگونه که در قسمت سوم در مورد کشور غنا مشاهده کردیم. بنابراین این غفلت و کمبود دانش رهبران نیست که مانع توسعه است. این استبداد مهار نشده است و فقدان نهادهای سیاسی محدود کننده سیاستمداران است، که مانع توسعه میگردد. کافی بود شاه به توصیه های متخصصین و مشاوران گوش میداد.
    “در همین دوران در راهروهای سازمان برنامه و بودجه نمودارهایی به دیوار نصب شده بود که رشد اقتصادی ایران را با ژاپن می‌سنجید. این نمودارها نشان می‌دادند که رشد اقتصادی ژاپن در دو-سه دهه‌ی پس از جنگ جهانی دوم، که چشم دنیا را خیره کرده بود، تا ۱۹۹۵ رفته-رفته افت می‌کند. اما نمودار رشد اقتصادی فزاینده‌ی ایران، در قیاس با آن، نشان می‌داد که، به‌عکس، رشد اقتصاد ایران شتاب می‌گیرد و در سال ۱۹۹۵ از ژاپن جلو می‌زند. اما این‌ها همه، سرانجام داستانِ خواب شتر و پنبه‌دانه از آب درآمد که شاهد تکرار آن به صورتی دیگر در وضع کنونی ایران هستیم. [34]
    “حالا باید دید می توان از این الگوها تقلید کرد یا نه؟ در کار علمی الگو برداری قابل تقلید نیست. قوانین علمی مانند قانون برق ثابت است. اما الگو یعنی شیوه عمل بر اساس شرایط زمانی و مکانی خاص. در توسعه نمی توان از سازو کارهای علمی مثلا ژاپن استفاده کرد مگر شرایط زمانی و مکانی با آن یکسان باشد. حتما اگر میخواهید توسعه پیدا کنید باید نهاد سازی حکومت توسعه [نهادهای فراگیر سیاسی و نهادهای فراگیر اقتصادی] شکل بگیرد.” [35] بدون نهادسازی توسعه شدنی نیست. گذشته از ثروت اندوزی های سران پهلوی [36] تجربه تلاشهای رضا شاه و فرزندش محمدرضا شاه، گواه روشنی است که با استبداد مطلقه با مجلسی بی اراده و یا مرکب از دو حزب معروف به «بله» و «بله قربان» گویان (حزب ملی- دکتراقبال و حزب مردم-اسدالله علم) نمیتوان کشوری را توسعه داد.
    یک بازیگر مهم که در فرایند توانمند سازی نقش ایفا میکند، رسانه ها هستند. هماهنگ سازی و تداوم توانمند سازی جامعه عموما بدون تولید گسترده اطلاعات در مورد این که آنانی که در قدرت اند دست به سوء استفاده های اقتصادی و سیاسی می زنند یا خیر، دشوار است.
    نتیجه گیری
    تاریخ مملو از جنبش های اصلاحی است که تسلیم قانون آهنین اندک سالاری شدند و براثر آنها مجموعه ای از نهادهای استثماری جای خود را به مجموعه هایی حتی زیان بارتر دادند. درانگلستان و … شکل گیری نهادهای سیاسی فراگیر را از طریق یک انقلاب سیاسی مشاهده کردیم. اما انقلاب های سیاسی عموما با دشواری و ویرانی فراوان بوجود می آیند و موفقیت شان قریب به یقین نیست. انقلاب بولشویکی با هدف جایگزینی نظام استثماری تزاری با نظامی عادلانه برای میلیون ها روسی نتیجه عکس داشت. و نهادهایی بسیار ستمگرانه تر و استثماری تر جایگزین حکومت تزار شد. رابرت موگابه ازسوی بسیاری بعنوان یک مبارز راه آزادی که رژیم نژادپرست و به شدت استثماری «یان اسمیت» را در رودزیا خلع کرد پنداشته می شد. اما شدت استثمارگری نهادهای زیمبابوه کمتر از دوران پیش از استقلال نشد. موفقیت برای استقرار نهادهای فراگیر در توانمند سازی اقشار نسبتا گسترده جامعه است. کثرت گرایی به عنوان هسته سخت نهادهای سیاسی فراگیر، مستلزم توزیع گسترده قدرت سیاسی در جامعه است. و اگر قرار است تحول از نهادهای استثماری آغاز شود که قدرت را به گروهی اندک از فرادستان تفویض کرده اند وقوع دگرگونی نیازمند فرآیندی از توانمندسازی است. همان طور که در انگلستان آمد، این همان چیزی است که انقلاب شکوهمند را از سرنگونی یک طبقه حاکم توسط طبقه ای دیگر متمایز می کند. در مورد انقلاب شکوهمند، ریشه های کثرت گرایی در سرنگونی جیمز دوم از طریق انقلابی سیاسی به رهبری ائتلافی گسترده از تجار، صنعتگران، ثروتمندان و حتی بسیاری از اعضای طبقه اشراف انگلستان قرار داشت که در اتحاد با سلطنت نبودند. به بیان دیگر، انقلاب شکوهمند به واسطه بسیج و قدرت یابی قبلی یک ائتلاف فراگیر تسهیل شد و مهمتر از آن، این انقلاب به نوبه خود به قدرت یافتن بیشتر اقشاری حتی گسترده تر از گذشته منتهی گردید، اگر چه این اقشار به وضوح فراگیری شان بسیار محدودتر از کل جامعه بود و انگلستان تا 200سال پس از آن فاصله زیادی با یک دمکراسی حقیقی داشت.
    عواملی که منجر به ظهور نهادهای فراگیر در مستعمرات آمریکای شمالی شدند نیز مشابه بودند. انقلاب فرانسه نیز نمونه ای از قدرت یابی اقشار وسیع تر جامعه است که علیه رژیم کهنه فرانسه برخاستند و راه را برای نظام سیاسی کثرت گراتری هموار کردند. هرچند دوران وحشت روبسپیر که رژیمی آدمکش و ستمگر بود، نشان میدهد که فرایند توانمند سازی بدون دست انداز نیست. اما در نهایت نه «گویتن» و اقدامات افراطی روبسپیر بلکه «اصلاحات پردامنه» به عنوان میراث انقلاب فرانسه در فرانسه و بخش های وسیعی از اروپا به اجرا در آمد، تاریخ ساز شد.
    متاسفانه نهادهای استبدادی موجود در پیشینه تاریخی کشور، کماکان سایه سنگین و شوم خود را از مناسبات و تحولات سیاسی ایران برنکنده است. فرادستان نه تنها تلاشی برای کثرت گرایی نمی کنند، بلکه به چیزی جز مونارشی در وحدت عمل با آپوزیسیون چه از نوع خود فروخته به اجانب همچون فرقه مجاهدین به رهبری مسعود و مریم رجوی و… و چه آنها که به ننگ خود فروشی هنوز آلوده نشده اند رضایت نمیدهند. تاریخچه فعالین سیاسی خارج کشوری نیز در نمایشی از پراکندگی نزدیک به نیم قرنی خود، در تیره و تار کردن افق کثرت گرایی در ایران کمک کار نهادهای داخلی ند، بلکه درصورت سرنگونی نه چندان احتمالی حکومت کنونی چشم انداز خطرناکی حتی برای ثبات و یکپارچگی آینده کشورند.
    با مباحثی که در این مجموعه مقالات آمد و البته با مطالعه بیشتر خوانندگان حول مسائل مطرح شده در آنها، باید بتوانند حدس بزنند که آیا رژیم کنونی اساسا قصد توسعه داشته یا دارد؟ و اگر داشته است، با سفارت گیری، مورد تائید همه بزرگان فرهنگ!، علم!، دین! و مبارزه!، با جنگ تحمیلی هشت ساله ناشی از آن، و سپس تحریم های کمرشکن به یمن وطن فروشی مسعودرجوی در افشای پروژه اتمی رژیم برای اسرائیل، و… با نهادهای سیاسی و اقتصادی انحصاری موجود در کشور آیا اساسا جایی برای حرف از توسعه زدن باقی می ماند؟
    جان میلیتون می گوید:
    “حقیقت مانند حرامزاده ای است که هربار که به دنیا می آید سبب بدنامی کسی می شود که او را زاییده است.” اما باز هم از قول اسپینوزا باید تاکید کرد: “نباید خندید و نباید گریست، بلکه باید فهمید.” [37]
    داود باقروند ارشد
    پایان
    بهمن ماه 1400
    فوریه 2022
    مطالب مرتبط
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، وی که حامی دادگاههای انقلاب خلخالی بوده است، برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد
جنبش جداشدگان از فرقه رجوی تلاش برای اقدام تروریستی بمب گذاری پاریس را بشدت محکوم میکنند
چرا طرح بمبگذاری شو مریم رجوی فقط در تور اسرائیل افتاد

References

  1. ↑ مک، قسمت اول این سلسله مقالات، زیر تیتر:”مبدا تاریخ توسعه معاصر، انقلاب شکوهمند 1688“
    2, 3. ↑ آقای محمدعلی همایون کاتوزیان در کتاب “اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی” ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی شرح کاملی از سیستم استبداد موجود در ایران را بصورت خلاصه ای از کتاب 450 صفحه ای خود در 40 صفحه اول آن داده اند که بسیار روشنگر است.
  2. ↑ عظیمی آرائی حسین، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص87
    5, 6, 7, 8, 26, 27, 33, 34, 35. ↑ همانجا
  3. ↑ علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران(دولت دست نشانده)57-1320، تهران، قومس،1376،ص280.
    10, 21. ↑ یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمند و دیگران، تهران، نشر مرکز، 1399، ص387.
  4. ↑ حسین فردوست (زاده ۲ اسفند ۱۲۹۶ در تهران – درگذشته ۲۸ اردیبهشت ۱۳۶۶ در تهران) ارتشبد نیروی زمینی شاهنشاهی ایران، رئیس دفتر ویژهٔ اطلاعات از ابتدای تأسیس در ۱۳۳۸، قائم‌مقام ساواک طی سال‌های ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۲، رئیس سازمان بازرسی شاهنشاهی از ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۷ و یکی از برجسته‌ترین و مؤثرترین چهره‌های اطلاعاتی دوران حکومت پهلوی و همدرس و دوست صمیمی دوران کودکی و نوجوانی محمدرضا پهلوی بود
  5. ↑ حسين فردوست، خاطرات‌ ارتشبد سابق‌ حسين‌ فردوست‌، ج 1، ص 257
  6. ↑ حسين فردوست، خاطرات‌ ارتشبد سابق‌ حسين‌ فردوست‌، ج 1، ص 2837
  7. ↑ اگر دولت استثماری باشد، اقتصاد را از فراگیری خارج و به فرادستان خودی اختصاص میدهد.
  8. ↑ وقتی دولتی دمکراتیک و فراگیر است، با تکیه به قوانین، امکان دسترسی همتراز را فراهم و از انحصارات اقتصادی فرادستان جلوگیری میکند
  9. ↑ طبعا مردم و صاحبان صنعت و اقتصاد فراگیر، از هیچ نهاد استثماری که اقتصاد را به انحصار خود در می آورد حمایت نمیکند
  10. ↑ International Labur Office. “employment and Incom Policies for Iran” unpublished report Genova 1972. Appendices . B-1, G.Lenczowski, ed., Iran Under the Pahlavis (Stanford, 1978). M.Grzueland J. Skolka, World Employment Research: Working Papers (Geneva, 1976).
  11. ↑ از لحاظ اصطلاحی نسق عبارت است از حق شخصی جهت کشت بر روی زمینی که مالک آن شخص دیگری می¬ باشد. مقدار زمین ¬هایی که فردی جهت آبادانی آن اقدام نموده و تحت تصرف وی می باشد نسق زراعی اطلاق می¬ شود. بر اساس قانون، شخص دارای نسق زمین، مالک قانونی آن می باشد و از لحاظ قانونی قابلیت انتقال را به اشخاص دیگر دارد.
  12. ↑ صرفا جهت تامین معاش یک خانوارکشاورز بدون هیچ اضافه تولیدی 7 هکتار زمین آنهم با آب و زمینی قابل کشت نیاز دارد
  13. ↑ م ک به قسمت « پیش زمینه های گسست اجتماعی» در مقاله چرا انقلاب 22 بهمن چرا خمینی https://www.nototerrorism-cults.com/2021/01/25/%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-22-%d8%a8%d9%87%d9%85%d9%86-%d9%88-%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%ae%d9%85%db%8c%d9%86%db%8c%d8%9f/
  14. ↑ عظیمی آرائی حسین، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص123
  15. ↑ Leon Trotosky
  16. ↑ عظیمی آرائی حسین، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص124
  17. ↑ عظیمی آرائی حسین، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص83
  18. ↑ م کنید به مقاله “سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن از (دوره پدرش) قسمت آخر
  19. ↑ در ایران و ژاپن تقریبا فرایندهای توسعه را با هم شروع شد و تا انقلاب مشروطه هم واقعا خیلی عقب نبودیم
  20. ↑ م ک به “سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن از (دوره پدرش) قسمت آخر
  21. ↑ We will argue that achieving prosperity depends on solving some basic political problems. It is precisely because economics has assumed that political problems are solved that it has not been able to come up with a convincing explanation for world inequality. Explaining world inequality still needs economics to understand how different types of policies and social arrangements affect economic incentives and behavior. But it also needs politics. «Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012 P83«
  22. ↑ آشوری داریوش، چرا سلطنت پهلوی ناتمام ماند، چرا انقلاب شد؟
  23. ↑ مراجعه کنید به مقاله سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن و سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن (از دوره پدرش) قسمت آخر، و کتب منتشر شده توسط سران پهلوی و تاریخ نویسانی چون یرواند آبراهامیان-ایران بین دو انقلاب، عباس میلانی -نگاهی به شاه، پروفسور پیترآوری-تاریخ معاصرایران از کودتای 28مرداد1332تا اصلاحات ارضی و….
  24. ↑ کاتوزیان همایون، اقتصاد سیاسی ایران از قاجار تا پهلوی
    ← عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ – قسمت پنجم
    سازمان مجاهدین و دروغ بزرگی به نام نجات جان کودکان →

ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی
فوریه 24, 2022
داود باقروند ارشد
چون گفتنی باشد،
و همه عالم، از ریش من، در آویزد،
که مگر نگویم…،
اگر چه بعد از هزار سال باشد،
این سخن،
بدان کسی برسد
که من خواسته باشم!
شمس تبریزی
قبلا زنان نجات یافته متعددی از فرقه رجوی از ازدواج های اجباری مسعود رجوی با زنان جدا شده از اعضای مرد این فرقه با قوادی مریم رجوی را منتشر کرده اند.اما برای اولین بار است که فرزندان مجاهدین (دخترانشان) زبان می گشایند و از ازدواج مسعود رجوی با خودشان در زمان کودکی و زیر سن قانونی ازدواج پرده بر میدارند.
گزارش زیر که برای نگارنده ارسال شده است، متعلق به یکی از پدران عضو سابق مجاهدین درآلمان است که دخترش قربانی و شاهد چنین فجایع و جنایاتی که مسعود ومریم رجوی مرتکب شده اند، میباشد. این قلم همواره در مورد فرقه رجوی بعنوان داعش ایران نسبت به خطرآنها در آینده ایران هشدار داده ام. نگارنده خود شاهد و ناظر اعمال داعشی رجوی بوده واعتراض کرده ام و بعضا به دهسال زندان محکوم شده ام. که در مقالاتم مکرر بدان اشاره کرده ام. در زیر گزارش این دختر زیر سن قانونی را (که نامشان و گزارش آن در هر دادگاهی قابل ارائه است محفوظ است) را بخوانید.
در گزارش، از دختران جوان زیر سن قانونی یاد میشود که مطابق میل رجوی عمل کرده و به تازه واردها توصیه میکردند هرچه مریم و مسعود میخواهند انجام دهند. توضیح اینکه، رجوی رذل همواره برای فریب کودکان مجاهدین عده ای کودکان قبلا مسخ شده از درون حرمسرایش را از قبل آماده و توجیه می نمود تا با وانمود کردن به اینکه اولین بار است به عقد مسعودرجوی در می آیند، با اعمالی که رجوی میخواست این بخت برگشتگان جدید الورود به حرمسرایش انجام دهند را بصورت پیش در آمد اجرا کنند. تا تازه وارد ها به حرمسرایش بدانند چه باید بکنند و مریم رجوی مجبور نباشد بگوید “حالا مسعودرجوی را ببوسید” و یا “حالا به سر و روی و…مسعود رجوی دست بمالید”
کسانیکه از جنایات مسعود و مریم رجوی در فرقه رجوی با خبرند ولی ایرانیان و جهان را از آن مطلع نمیکنند، به نسلهای آینده و ایران آینده ظلم میکنند. و باید مسئولیت این کم کاری را بر عهده بگیرند. ایران نباید از چاله به چاه بیفتد.
داود باقروند ارشد
گزارش فرزند دختری پدری عضو سابق مجاهدین از ازدواج مسعودرجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین بصورت دسته جمعی با وساطت مریم رجوی.

نمونه گردن بندی که مسعودرجوی با حلال! “کردن” هر زنی برای خودش به آنها میداد که توسط خانم زهرا میرباقری چندسال قبل افشا شد
عین گزارش مطالب داخل کروشه از نگارنده است:
دخترم برام تعریف کرده می گفت ما دخترای جوان [فرزندان مجاهدین]تازه از خارجه آمده را در دسته های چند نفره در سال 74 [وقتی فقط 17 سال داشت]پیش رجوی بردند که مریم پیشش نشسته بود. مریم اول به ما گفت: خوب شما که اینجا آمده اید باید فکر شوهر و ازدواج را از کله تان بیرون کنید و از این به بعد به مسعود محرم هستید. بعد یکی یکی پیش مسعود می رفتیم و برای هر کدام یک گردن بند با عکس حضرت مریم را می داد.
[ مسعودرجوی هنگام دادن گردن بندها]با خودش دعا می خواند و دست به سر و روی دخترها می کشید. وقتی نوبت من شد و گردن بند را گرفتم تا خواست دست دراز کنه و به من دست بزنه خودم را سریع به عقب کشیدم و جا خالی دادم برگشتم نشستم و رو سری [ام را ] هم در نیاوردم.
بعضی دخترها [که کم سن و سال تر بودند]هم می رفتند همین کار را می کردند ولی بعضی ها خیلی لوس بازی در می آوردند. مسعود[رجوی] که دست بهشان می مالید آنها هم مسعود[رجوی] را دستمالی می کردند و می بوسیدند و روسری هایشان را درمی آوردند و به ما می گفتند “روسری هایتان را در بیاورید برادر مسعود محرم است.”
و بعد که رجوی رفت آن لوس ها رفتند سر ته ماندۀ استکان چای رجوی دعوا می کردند و هر کدام به نوبت به آن زبان می زدند و تبرک می کردند!!!!
ما تهوع مان گرفته بود. [دخترم هنگام تعریف کردن جنایات رجوی] ادای آنها و لوس بازی شان را با حالت نفرت پیش من نشان می داد.
می گه با مریم هم وقتی نشست داشتیم باقی ماندۀ چای مریم را هم برداشته می خوردند و می گفتند تبرک است!! …!!!
داود باقروند ارشد
مطالب مرتبط
مجوز تجاوز به کودکان اعضای توسط فرماندهان هرزه فرقه رجوی، حق السکوت رجوی به آنها. افشای دو فرمانده هرزه رجوی
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند
نامه سرگشاده امین گل مریمی به مسعود و مریم رجوی، چرا سازمان مجاهدین وجود کودک سربازی مانند من را انکار میکند؟
هبوط سوم ایرانیان و مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان
هاروی واین اشتاین ایرانی کیست و چرا محکوم نمیشود
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر

قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

تاریخ بدون سانسور 10، اوضاع کشورهاي اسلامی – ایمان
مارس 3, 2022
دسترسی به قسمتهای قبلی
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام
تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی
تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م

قسمت دهم

تاریخ بدون سانسور 10، اوضاع کشورهاي اسلامی – ایمان

پس از مال و زن، علاقه به رستگاري اخروي در آرزوهاي انسانی مقامی معتبر دارد. وقتی معده از غذا انباشته شد و غریزة جنسی سیري گرفت، انسان فرصت کافی به دست میآورد که به سوي خدا توجه کند. با وجود تعدد زوجات، مسلمین وقت کافی براي اندیشیدن به پرورگار خویش داشتند و مبادي اخلاقی و شریعت و حکومتشان را بر اساس دین استوار میکردند . اسلام از همۀ دینها روشنتر و سادهتر است. اساس اسلام شهادت لاال هالااالله و محمد رسول االله است، و در مرحلۀ دوم ایمان به قرآن و مندرجات آن. بنابراین، مسلمان اصیل آیین به بهشت و جهنم، فرشتگان و شیاطین، معاد و قضا و ، فروع دین میآید که عبارتند از: نماز، 2 قدر، و روز حساب نیز معتقد است. بعد از اصول دین (توحید، نبوت، و معاد) روزه، خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر. فرد مسلمان به رسالت پیامبرانی که پیش از محمد [ص] بودهاند و وحی بدیشان آمده اعتقاد دارد «. هر امتی را پیغمبري بوده» (یونس، 47 .(بعضی مسلمانان عقیده دارند که تعداد این پیامبران 000‘224 نفر بوده است، ولی ظاهراً به نظر محمد [ص] فقط ابراهیم و موسی و عیسی کلمات خدا را بر زبان رانده .اند بنابراین، مسلمان باید به تورات و انجیل معتقد باشد و بداند که همۀ مندرجات آن وحی خداست و اختلاف آن با متن قرآن نتیجۀ تحریف عمدي یا غیر عمدیی است که در آن کتابها رخ داده است؛ و هم مسلمان باید معتقد باشد که قرآن ناسخ کتابهاي آسمانی سلف است، و محمد[ص] ختم پیامبران و رسولان. مسلمانان عقیده دارند که محمد [ص] بشر و مخلوق خداست، ولی حرمت وي به عنوان پیامبر همان حرمت مسیح در نزد مسیحیان است. یکی از صلحاي قدیم اسلام در این باب گفته است که اگر به روزگار پیامبر زنده میبود، نمیگذاشت قدم وي به زمین برسد و هر کجا میرفت او را به دوش خویش میبرد .
مسلمانان پارسا نه تنها از مندرجات قرآن اطاعت میکنند، بلکه حدیث و سنت پیامبر را نیز، که در طول قرون به وسیلۀ علما محفوظ مانده، عمل میکنند؛ زیرا، به مرور زمان، در مورد عقاید و عبادات و اخلاق و قانون با مسائلی رو به رو شدند که جواب صریح آن در قرآن نبود . همچنین در قرآن آیه هاي متشابه هست که معناي آنها از بسیاري از مردم نهان بود و به توضیح احتیاج داشت. بدین جهت، بسیار سودمند بود که مسلمانان بدانند پیامبر و اصحاب وي در این قبیل موارد چه کرده و گفتهاند؛ از این رو، بعضی مسلمانان به جمع احادیث پرداختند. البته در قرن اول هـ ق از نوشتن خودداري میشد؛ در شهرهاي مختلف مدارس حدیث پدید آمد، که در آنجا درسهاي عمومی دربارة حدیث و سنت پیامبر فرا میگرفتند. بسیار عادي بود که یکی از مسلمانان براي آنکه حدیثی را بیواسطه از راوي آن بشنود از اسپانیا به ایران سفر کند. بدین گونه، مجموعهاي از سنتهاي شفاهی در اطراف قرآن پدید آمد، درست بدان گونه که مشنا و گمارا در کنار تورات پدید آمدند. همان طور که یهوداي هنسی متون نامکتوب یهود را به سال 189 میلادي فراهم آورد، بخاري نیز به سال 256 هـ ق (870 ( م احادیث را جمع آوري کرد. وي سالها در اقطار اسلام از مصر تا ترکستان سفر کرد؛ 000‘600 حدیث فراهم آورد؛ و، پس از نقد و تحقیق، 275 7 ‘حدیث از آن جمله انتخاب کرد و در کتاب صحیح خود آورد و سلسلۀ اسناد آنها را به یکی از اصحاب یا شخص پیامبر رسانید.
بسیاري از احادیث پیامبر دربارة عقاید مسلمانی توضیح میدهند. محمد [ص] هرگز نگفته بود که معجزه آورده ولی دربارة اعمال خارق عادت وي حدیثها هست که چگونه گروه بسیاري از مردم را با غذایی که براي یک نفر 3 است، نیز کافی نبود سیر کرد؛ شیاطین را از تن کسان بیرون راند؛ و به وسیلۀ نمازي باران آورد و با نماز دیگر از ادامۀ باران جلوگیري کرد؛ پستان گوسفند بی شیري را لمس کرد، و شیر از آن جاري شد؛ و بیماران با لمس کردن لباس یا موي چیده شدة او شفا یافتند. بعضی احادیث [نبوي] نیکوکاري و محبت نسبت به دشمن را ترغیب میکنند. حدیثی به پیامبر نسبت میدهند که قصۀ کارگران مزرعه و مهمانان عروسی و عملۀ تاکستان ادبیات مسیحی را به یاد میآورد. از دیدة راویان حدیث، محمد [ص] با وجود آنکه نه زن داشت، نمونۀ کامل فضایلی است که دین مسیح سفارش میکند. بعضی نقادان مسلمان گفتهاند که تبلیغات اموي یا عباسی بسیاري از احادیث مجعول را به پیامبر نسبت داده است. ابن ابی العوجاء،که به سال 155 هـ ق (772م) در کوفه اعدام شد، اعتراف کرده بود که شخصاً 000,4 حدیث جعل کرده است. گروهی از مردم شکاك بیشتر احادیث را نمیپذیرفتند و بعضیشان داستانهاي نابابی به صورت حدیث صحیح قالب میزدند. مع ذلک، تصدیق احادیثی که در یکی از صحاح آمده نشانۀ یک مسلمان سنی است، و کسانی که به صحاح متداول علاقه نشان دادهاند سنی عنوان یافته .اند حدیثی هست که جبرائیل از پیامبر پرسید «: حقیقت اسلام چیست؟» و او جواب داد «: اسلام شهادت لا اله الا االله و محمد رسول االله، نماز کردن، زکات دادن، روزة رمضان، و حج خانۀ خداست براي کسی که مستطیع باشد » . بنابراین نماز و زکات و روزه و حج «چهار عمل واجب» است که بر هر مسلمانی مقرر است و با شهادت الوهیت و نبوت «ارکان پنجگانۀ اسلام» به شمار میروند. پیش از نماز وضو باید گرفت و چون در روز پنج نماز باید گزارد، نظافت، بحق از لوازم ایمان است.
اسلام نیز چون دین یهود به صحت تن و استواري اخلاق توجه بسیار دارد؛ به نظر این هر دو دین، انسان هیچ قضیۀ معقولی را بی هدایت عالم غیب دریافت نتواند کرد. پیامبر مسلمانان را از اهمال در کار وضو بر حذر میداشت و میفرمود که خدا نماز بی وضو را نمیپذیرد. تأکید میکرد که پیش از نماز دندانها را تمیز کنند، ولی مسواك را از واجبات وضو قرار نداد. واجبات وضو، شستن صورت و دست و مسح پاست ( مائده، 6 .(جنب باید غسل کند. زنی که از حیض پاك شده یا بار نهاده باشد باید پیش از نماز غسل کند. در جامعه هاي اسلامی پیش از آفتاب و نیمۀ روز و پسینگاه و نزدیک غروب مؤذن بر گلدسته بالا میرود و به وسیلۀ اذان مسلمانان را به نماز میخواند. اذان چنین است : االله اکبر االله اکبر. االله اکبر االله اکبر. اشهد ان لا اله الا االله. اشهد ان لا اله الا االله. اشهد ان محمداً رسول االله. اشهد ان محمداً رسول االله . حی علی الصلواة. حی علی الصلواة. حی علی الفلاح. حی علی الفلاح. االله اکبر االله اکبر. لا اله الا االله . براستی چه نیرومند و شریف است این دعوت که مردم را پیش از طلوع آفتاب به بیداري دعوت میکند؛ چه خوب است انسان به هنگام نیمروز از کار بازایستد، و چه بزرگ و باشکوه است که خاطر انسان در سکوت شب به جانب خداوند جل جلاله توجه کند. چه خوشاهنگ است صداي مؤذنان در گوش مسلمان و غیرمسلمان که این جهانهاي محبوس در پیکر خاکی را از فراز هزاران مسجد دعوت میکند که به سوي بخشندة زندگی و عقل توجه کنند و به جان با او پیوند گیرند.
در این پنج وقت، هر مسلمانی در هر گوشۀ دنیا باید از کار خود، هر چه هست، دست بردارد، تطهیر کند، رو به جانب کعبه بایستد، و رسوم و تشریفات نماز را به همان صورت که مسلمانان دیگر در اوقات مختلف روز عمل میکنند به انجام برساند . ١٩٠٣ هر که وقت دارد و بخواهد، براي نماز به مسجد میرود؛ معمولا همیشه مسجد براي نمازگزاران گشوده است و هر مسلمان سنی یا بدعتگذاري براي وضو و نماز یا استراحت به آنجا میرود. در زیر سقف مسجد مدرسان به شاگردان خود تعلیم میدادند، قاضیان دعاوي را حل و فصل میکردند، و فرمان با سیاست خلیفه اعلام میشد. مردم در آنجا جمع میشدند تا دربارة مسائل مورد علاقۀ خود سخن گویند، اخبار تازه بشنوند، و احیاناً دربارة کارهاي بازرگانی و مالی گفتگو کنند؛ زیرا مسجد، چون کنیسۀ یهود، مرکز کارهاي روزانه و خانۀ عام جماعت بود. روز جمعه، نیم ساعت پیش از نیمروز، مؤذن به پا میایستد و، از پس صلوات پیامبر و خاندان و اصحاب وي، مسلمانان را به نماز میخواند. به روز جمعه بهتر است نمازگزاران پیش از حضور در مسجد غسل کنند، لباس پاکیزه بپوشند، و عطر بزنند. اگر غسل نکرده باشند، باید در مسجد وضو بگیرند. رسم چنین است که وقتی مردان به مسجد میروند، زنان در خانه بمانند تا حضورشان ولو در حجاب، بعضی مردان را از توجه کامل به خدا باز ندارد. نمازگزاران کفش خود را دم در بیرون میآورند و پابرهنه یا با جوراب وارد میشوند و، چون وقت نماز میرسد، پهلوي هم، به یک یا چند صف، رو به محراب که به سوي قبله است میایستند. امام جماعت به پا میخیزد و ضمن خطبۀ کوتاهی مردم را وعظ میکند.
آنگاه نماز به پا میشود و امام جماعت آیاتی از قرآن میخواند؛ نمازگزاران دیگر نیز به دنبال او میخوانند، یا فقط به خواندن سورة فاتحه اکتفا میکنند، و نماز را با رسوم معین از رکوع و سجود و تشهد و سلام به سر میبرند. در نماز مسلمانان سرود، تشریفات، آیینهاي مقدس، و نیمکت مخصوص نیست. چون به نزد مسلمانان دین و دولت یکی است، مخارج کارهاي دینی از اموال عمومی پرداخت میشود. امام مانند کشیش مسیحی موظف نیست، یک مرد معمولی است که معاش خود را از کاري دنیایی به دست میآورد؛ براي مدتی از طرف متولی مسجد به امامت مسجد تعیین میشود و دستمزد مختصري میگیرد . دین اسلام رسوم کاهنی و کشیشی ندارد. بعد از نماز مسلمانان آزادند و میتوانند دنبال کار خود بروند ه. مین قدر کافی است که ساعتی به خداي خود توجه کردهاند و جانشان از کارهاي اقتصادي و اختلافات اجتماعی اوج گرفته و، بدون آنکه توجه کنند، به وسیلۀ شرکت در مراسم نماز جماعت، دلهایشان به یکدیگر الفت یافته است. واجب دوم، که بر مسلمان مقرر است، اداي زکات است. پیامبر اغنیا را به همان دیدة مسیح مینگریست. به گفتۀ بعضیها، وي در آغاز کار یک مصلح اجتماعی بود و از فاصلۀ عجیبی که تجمل بازرگانان و اشراف با فقر عامۀ مردم داشت آزرده خاطر بود. ظاهراً غالب پیروان وي در آغاز کار از فقرا بودهاند. نخستین کاري که در مدینه کرد این بود که براي کمک به فقیران یک مالیات سالانه به مقدار دو و نیم درصد بر دارایی منقول بست . در دولت اسلام جمع آوري و تقسیم زکات به مستحقان به عهدة کارمندان دولت بود. قسمتی از حاصل زکات براي بناي مسجد و مصارف دولت و تجهیز سپاه خرج میشد؛ از جنگها هم غنایم فراوان به دست میآمد و سهم فقیران افزوده میشد. عمربن عبدالعزیز چنین گفت « :
نماز، ما را به نیمۀ راه خدا میبرد، روزه، ما را به در قصر او میرساند، و زکات، ما را وارد آن قصر میکندعمربن عبدالعزیز
در روایات از مسلمانان سخاوتمند که مال خویش را به فقیران بخشیدهاند سخن بسیار رفته است، فی المثل حسن بن علی ]ع[ ، به گفتۀ روایات، در ایام زندگی خود سه بار اموالش را با فقرا تقسیم کرد و دوبار دیگر هر چه داشت به آنها بخشید. واجب سوم مسلمانی روزة رمضان است. باید بگوییم که شراب و مردار و خون و گوشت خوك و سگ مطلقاً بر مسلمانان حرام است، ولی اسلام از این جهت به قدر آیین یهود سختگیر نیست و خوردن محرمات را به هنگام ضرورت اجازه داده است. یک بار از پیامبر دربارة پنیري که با گوشت حرام مخلوط بود پرسیدند، فرمود بسم االله بگویید و بخورید . وي از زاهدمآبی افراطی تنفر داشت؛ رهبانیت را براي مسلمانان حرام کرده بود (اعراف، 32 .)
مسلمانان حق داشتند از مواهب حلال زندگی بدون اسراف بهرهور شوند. ولی اسلام، چون دینهاي دیگر، مسلمانان را به روزهداري میخواند که روزه مایۀ تقویت اراده و تندرستی آنها بود. پیامبر پس از چند ماه که در مدینه اقامت داشت، به مسلمانان گفت که آنها نیز، چون روزة سالانۀ یهودیان در یوم کیپور، روزه بگیرند؛ شاید میخواست یهودیان را به طرف اسلام جلب کرده باشد، و چون سرسختیشان را بدید، رمضان را ماه روزه کرد. در ماه رمضان، که در بعضی سالها بیست و نه و در سالهاي دیگر سی روز است، مسلمانان در اثناي روز از خوردن و آشامیدن و استعمال دخانیات و خلوت با زنان پرهیز میکنند؛ مریضان و مسافران و اطفال و پیران فرتوت و زنان باردار از روزه معافند. آغاز کار که روزه مقرر شد رمضان در آخرین ماه زمستان و روزها تقریباً کوتاه بود، ولی در گردش سی و سه سال، رمضان به تابستان میافتد و روزها دراز و تشنگی در گرماي مشرق سخت میشود، و روزه رنجی جانکاه است؛ اما مسلمان پارسا روزه را تحمل میکند. مسلمانان هنگام شب افطار میکنند؛ میخورند، میآشامند، و از دخانیات و خلوت با زنان تا سپیدهدم بهره توانند داشت. تمام شب مغازه ها و دکانها باز است، و مردم براي خوردن غذا و انجام مقاصد خود بدانجا میروند. فقیران در ایام روزه مثل ایام دیگر کار میکنند، ولی اغنیا میتوانند به وسیلۀ خواب روز رنج روزه را آسان کنند.
پارسایان پرهیزکار دهۀ آخر رمضان را همه شب در مساجد میگذرانند، زیرا معتقدند که قرآن در یکی از این شبها بر پیامبر نازل شده و عبادت آن «از هزار ماه بهتر» است، و چون نمیدانند شب قدر کدام است، همۀ ده ه را شب زندهداري میکنند. وقتی رمضان پایان مییابد، روز عید فطر را جشن میگیرند؛ غسل میکنند، لباس نو میپوشند، به همدیگر شادباش میگویند، زکات [فطریه ] و هدیه میدهند، و به زیارت قبور میروند. واجب چهارم مسلمانی حج است. حج مکانهاي مقدس از رسوم متبع مشرق زمین بوده است. یهودیان آرزو داشتند کوه صهیون را ببینند و اعراب بت پرست، روزگاران دراز پیش از پیامبر، به زیارت کعبه میرفتند. اسلام این رسم قدیم را تأیید کرد و همین قضیه از جمله عللی بود که اسلام را بسرعت در عربستان رواج داد. کعبه از آن پس که از بتان پاك شد، خانۀ خدا شد و هر مسلمانی (به جز بیماران و فقیران) میبایست هر وقت استطاعت دارد، به زیارت آن برود؛ ولی این مطلب را تفسیر کردهاند که براي یک بار در همۀ عمر است. وقتی اسلام در اطراف جهان منتشر شد، انجام حج فقط از عدة کمی ساخته بود. در خود مکه مسلمانانی هستند که هرگز مراسم حج را انجام ندادهاند . داوتی منظرة کاروان حج را با شکوه فوقالعادهاي وصف کرده است. کاروان در گرماي سوزان آفتاب در میان ریگهاي تفیده میگذرد؛ هفت هزار یا کمتر یا بیشتر از مؤمنان پیاده یا سوار اسب یا خر و استر یا کجاوه هاي مجلل با قافلهاند، ولی اکثر کاروانیان بر شتر سوارند و با هر قدم شتر تنشان به جلو منحنی میشود؛ «هر دقیقه، بخواهند یا نخواهند، پنجاه بار به طرف مکه تعظیم میبرند » .
هر روز پنجاه و احیاناً هشتاد کیلومتر را طی میکنند تا به واحهاي برسند و براي استراحت بار بیندازند. در این سفر سخت بسیاري از داوطلبان زیارت مریض میشوند و به راه میمانند، بعضیها میمیرند و پیکرشان براي درندگان راه میماند، برخی محتضر میشوند و میگذارندشان تا مرگشان برسد. حاجیان [اهل سنت] در مدینه قبر پیامبر را زیارت میکنند و بر قبر ابوبکر و عمر، که در مسجد پیامبر است، میگذرند و بعضیشان عقیده دارند که در مجاورت این قبرها، محلی براي عیسی بن مریم محفوظ مانده است . وقتی قافله به نزدیک مکه میرسد، بیرون شهر خیمه میزند، زیرا داخل شهر حرم مقدس است. آنگاه حاجیان غسل میکنند، احرام میبندند، پوشش سفید ندوخته به تن میپیچند، سواره یا پیاده مسافتی بسیار طی میکنند تا در محله هاي شهر مسکنی بیابند ز . ایران باید در همۀ مدت اقامت در مکه از منازعه و خلوت با زنان و محرمات بپرهیزند . شهر مقدس در ایام حج محل تلاقی مسلمانان از هر قوم و نژاد و طبقه است که همگی، بیامتیاز، مناسک حج را اجرا میکنند و وقتی به مسجدالحرام میروند، از فرط نشاد روحی، گلدسته هاي بلند بالاي دیوارها و طاقها و ستونها را نمیبینند.
در کنار چاه زمزم که، به گفتۀ روایات، اسماعیل از آب آن نوشیده است با خضوع توقف میکنند و از آب آن، بی توجه به حرارت و تأثیر آن، مینوشند؛ بعضیها از این آب به کشور خود میبرند تا در موقع دیگر و مخصوصاً هنگام مرگ بنوشند. سرانجام، زایران، در سکوتی عمیق و روحانی، به کعبه نزدیک میشوند. کعبه بناي کوچکی است که داخل آن را با چراغهاي نقره، که از سقف آویخته، روشن کردهاند و دیوارهاي بیرونی آن با پارچۀ ابریشم گرانبها پوشیده است. حجرالاسود معروف از بیرون به یکی از دیوارها منصوب است. حاجیان به دور کعبه طواف میبرند و حجرالاسود را میبوسند یا لمس میکنند یا به احترام آن خم میشوند. بعضیها، بیاعتنا به رنج بیخوابی و خستگی، شب را در داخل مسجد به صحبت یا نماز یا تفکر دربارة هدف سفر به سر میآورند. روز بعد، حاجیان، به یادگار هاجر که به جستجوي آب براي فرزند تشنه خود به هر سو شتابان بود، هفت بار میان صفا و مروه، که دو تپۀ کوتاه بیرون مکهاند، میدوند . روز هفتم کسانی که طالب حج اکبرند به عرفات میروند که تا مکه هفت ساعت راه است و در آنجا به یک خطبۀ طولانی سه ساعته گوش میدهند. آنگاه در نیمه راه بازگشت شبی در مزدلفه توقف میکنند و روز هشتم به منی میشتابند و چند ریگ به طرف ستونهایی که در آنجا هست پرتاب میکنند [رمی جمره ]. به اعتقاد مسلمانان، ابراهیم به همین طریق شیطان را که میخواست او را از قربانی کردن فرزندش باز دارد دور کرد. این همه مراسم حج است و حاجیان اعمالی را که پیامبر در زندگی خود در ایام حج کرده بود تکرار میکنند. مسلمانان در همۀ اقطار جهان روز قربان را عید میگیرند و در این روز، که دهم ذیحجه است، گوسفند میکشند و به قصد تقرب خدا گوشت و صدقه تقسیم میکنند.
آنگاه حاجیان مو میسترند و ناخن میگیرند و ناخن و موي چیده را به خاك میکنند. بدین سان حج پایان میپذیرد، ولی معمولا حاجیان پیش از آنکه به خیمه گاه قافله بازگردند، یک بار دیگر کعبه را زیارت میکنند؛ آنگاه از احرام بیرون میآیند، لباس عادي میپوشند، و با دلی آسوده و سرفراز از زیارتی که کردهاند سفر دراز خود را براي بازگشت به وطن آغاز میکنند. زیارت خانۀ کعبه و انجام مناسک حج همان نتایجی را در بر دارد که پیروان دین یهود و مردم مسیحی از زیارت بیتالمقدس و روم به دست میآورند. این مراسم فرد مسلم را به جامعۀ بزرگ اسلامی پیوند میدهد، از تجربهاي درونی و پرشور برخوردار میکند، و مبانی دین او را استحکام میبخشد. حج با مراسم پرهیز و تقوا، بدوي صحرا و مردم فقیر، تجار ثروتمند شهرها، بربرها، زنگیهاي افریقایی، شامیها، ایرانیها، ترکها، تاتارها، هندوها، چینیان، مصریان، و دیگر اقوام مسلمان رابه جایی گرد میآورد که یک جور لباس ساده به تن دارند و دعاهاي معینی را به زبان واحد یعنی زبان عربی میخوانند؛ شاید به همین جهت اختلافات نژادي در اسلام چندان سخت نیست. شاید آنها که مسلمان نیستند اندیشه کنند که طواف کعبه با عقل ناسازگار است. مسلمانان نیز که رسومی نظیر این را در دینهاي دیگر میبینند لبخند میزنند و حیرت میکنند که مسیحیان در یکی از مراسم خود «خدا را میخورند . »
مسلمانان این طواف را رمز یک ارتباط روحی و استمداد معنوي میشمارند. در همۀ دینها مراسمی هست که فهمیدنش براي کسانی که پیرو آن نیستند دشوار است . در هر دینی، هر قدر هم مبادي آن عالی باشد، خرافاتی نفوذ میکند که مربوط به مبادي دین نیست، بلکه زاییدة عقولی است که جسم و جانشان از تلاش در راه زندگی جاوید درمانده است؛ به همین جهت گروهی از مسلمانان به جادو اعتقاد دارند و پندارند که جادو میتواند از غیب خبر دهد، گنجهاي نهانی را کشف کند، عشق را در دلها پدید آرد، دشمن را آزار کند، بیمار را شفا دهد، و از حسد جلوگیري به عمل آورد. بعضی از آنها معتقدند که جادوگران میتوانند انسان را به حیوان یا گیاه مبدل کنند، یا به وسایل خارق العاده از جایی به جاي دیگر توانند رفت. داستانهاي هزار و یکشب بر محور این پندارهاست؛ در آنجا ارواح از هر طرف به وسایل جادویی بر ضد زندگان عمل میکنند و از زنانی که راغب به داشتن فرزند نیستند بچه به وجود میآورند. بسیاري از مسلمانان، مانند نیمی از مسیحیان، تعویذ و طلسم با خود دارند تا از آفات و بلیات محفوظ مانند؛ سعد و نحس ایام را باور دارند، و پندارند که خواب از آینده خبر میدهد و ممکن است خدا در خواب با ایشان سخن بگوید. در ولایتهاي مختلف اسلام، مانند ولایتهاي مسیحی، عامه به علم احکام نجوم اعتقاد دارند؛ نقشه هایی از ستارگان آسمان ثبت شده که هدف آن تنها شناختن جهت قبله و بعضی ایام عید نبوده است، بلکه میخواستهاند روز مناسب براي شروع کارهاي مهم را نیز تعیین کنند و طالع هر کسی را ـ یعنی خوي و سرنوشت او را ـ از روي ستارگانی که هنگام تولد وي در آسمان بودهاند بشناسند . دین اسلام، که در عرصۀ ایمان و عمل یکپارچه و متجانس مینمود، همانند مسیحیت، بزودي به فرقه هاي متعصب گوناگون تقسیم گشت؛ از جمله: خوارج، که تمایلات جنگی و زاهدمآبی و دموکراسی داشته است؛ مرجئه، که عقیده جبریه یا مجیره، که منکر آزادي ارادهاند و به عقیدة ایشان 4 دارند مؤمن در آخرت به عذاب دایم محکوم نمیشود؛ انسان در همه کار بناچار مطابق تقدیر ازلی رفتار میکند؛ قدریه یا اهل تفویض، که از آزادي ارادة انسان دفاع میکنند؛ و فرقه هاي دیگر که از آن میگذریم و دلبستگی و تبحري را که نسبت به مبادي خود داشتهاند میستاییم.
شیعه
ولی فرقۀ شیعه در تاریخ اسلام اهمیت فراوان دارد؛ همین فرقه است که خلافت امویان را منقرض کرد، بر ایران و مصر و ناحیۀ مسلمان هند استیلا یافت، و در ادبیات و فلسفه نفوذ بسیار نمود. مذهب شیعه در نتیجۀ قتل علی و عدهاي از مسلمانان میگفتند خداوند وقتی محمد [ص] را به عنوان رسالت 5 حسین و خاندان وي [ع ] پدید آمد. برگزید، مسلماً میخواست فرزندانش که وارث فضایل و معنویات وي هستند پیشوایان اسلام باشند. بدین جهت، به اعتقاد آنها همۀ خلفا به جز علی [ع ] غاصب بودهاند و حق خلافت نداشتهاند. از این رو وقتی علی [ع ] به خلافت رسید شیعیان خوشحال شدند، وقتی به قتل رسید عزا گرفتند، و از قتل حسین [ع ] سخت غمگین شدند. به عقیدة آنها علی و حسین [ع ] اولیاي خدا هستند، و ضریحشان را چون کعبه و قبر پیامبر احترام میکنند. محتملا پیروان آیین تشییع از عقاید ایرانیان و یهودیان و مسیحیان دربارة مسیح و افکار بوداییان دربارة مفهوم ذهنی بودي ستوه (یعنی رجعت قدیسان از پس مرگ) اثر گرفته .اند به اعتقاد ایشان، فرزندان [ع ] امامانی هستند که حکمت الاهی در آنها تجلی کرده است. امام رضا ]ع[ ، که ضریحش در مشهد در ناحیۀ شرق ایران است و مایۀ افتخار مذهب شیعه است، امام هشتم است. امام دوازدهم محمدبن حسن عسگري [ع ] به سال 260 هـ ق (873 ( م غایب شده و، به عقیدة شیعه، نمرده و در موقع مناسب ظهور میکند تا آنها را به قدرت برساند. فرقه هاي مختلف مسلمانان، عیناً چون فرقه هاي ادیان دیگر، نسبت به همدیگر بیش از نامسلمانان قلمرو اسلام دشمنی میکردند. با ذمیان ـ مسیحی، زردشتی، یهودي، و صائبی ـ چنان در ایام خلافت اموي به نیکی رفتار میشد که به روزگار ما نظیر آن در قلمرو مسیحیان نمیتوان دید. این مردم در انجام مراسم دین خود آزاد بودند، کنیسه ها و معابدشان به جا بود، فقط میبایست لباسشان به رنگ زرد باشد و مالیات سرانهاي که به اختلاف درآمد کسان از یک تا چهار دینار بود (75,4 تا 19 دلار) بپردازند. این مالیات فقط بر ذمیانی که سلاح توانستند برداشت مقرر بود؛ راهبان، زنان، نابالغان، بردگان، پیران، عاجزان، کوران، و فقیران معاف بودند. در عوض، ذمیان از خدمت سربازي آسوده بودند و به عبارت دیگر به سربازي پذیرفته نمیشدند. زکات نیز، که 5,2 %از درآمد سالانه بود، نمیدادند و دولت میبایست از آنها حمایت کند. در محاکم مسلمانان شهادتشان پذیرفته نبود، ولی یک قسم خودمختاري داشتند و تابع سران و قضات و قوانین خودشان بودند. رفتار حکام مسلمان با ذمیان به اختلاف سلسلۀ حکومتها تفاوت داشت: خلفاي راشدین با آنها سخت میگرفتند، امویان رویهمرفته ملایمت میکردند، عباسیان گاهی ملایم و گاهی خشن بودند.
عمربن خطاب یهودیان و مسیحیان را از عربستان که خاستگاه اسلام به شمار میآمد بیرون راند. یک روایت مشکوك پیمانی را به او نسبت میدهد که ضمن آن حقوق ذمیان را معین کرده است، ولی این پیمان، اگر هم بسته شده، اجرا نشده است. کلیساهاي مسیحی مصر در ایام عمر از امتیازاتی که در زمان تسلط دولت روم شرقی و پیش از فتح عرب داشتند استفاده میکردند. یهودیان خاور نزدیک مقدم اعراب را بگرمی پذیرفتند، زیرا به کمک ایشان از ظلم حکام سابق آزاد میشدند، ولی، با اینهمه، دستخوش محدودیتهایی بودند و گاه به گاه آزار میدیدند. مع ذلک با آنها مانند مسیحیان رفتار میشد، و بار دیگر کاملا آزادي یافتند و توانستند مراسم دینی خود را در بیتالمقدس انجام دهند. پیروان دین یهود، در سایۀ حکومت اسلام، در آسیا و مصر و اسپانیا خیلی بیش از زمان سلطۀ مسیحیت ثروت اندوختند. مسیحیان آسیاي باختري خارج از حدود عربستان با کمال آزادي مراسم دینی خود را به پا میداشتند، و تا قرن سوم هـ ق اکثریت شامیان مسیحی مانده بودند. به گفتۀ مورخان، به دوران مأمون (198 -218 هـ ق، 813 -833م) در قلمرو اسلام 11000 کلیسا بود و هم تعداد زیادي کنیسه و آتشکده وجود داشت. مسیحیان عیدهاي خود را علناً جشن میگرفتند. زایران مسیحی گروه گروه براي زیارت آثار مسیحی فلسطین میرفتند. صلیبیون در قرن دوازدهم میلادي مهاجرنشینهاي مسیحی معتبري در خاور نزدیک پدید آوردند که بسیاري از آنها تا روزگار ما به جاست. مسیحیانی که از کلیساي روم شرقی بریده بودند و از بطرکهاي قسطنطنیه، بیتالمقدس، اسکندریه، یا انطاکیه آزار میدیدند در سایۀ حکومت مسلمانان، که مناقشات و اختلافات کلیسایی به نظرشان معنی نداشت، آزاد و ایمن شدند. مسلمانان در کار حمایت مسیحیان از این نیز جلوتر رفتند. در قرن نهم میلادي حاکم انطاکیه نگهبانان خاص گماشت تا نگذارند مسیحیان مختلف العقیده در کلیساها یکدیگر را بکشند. در زمان امویان ملایمت و تفاهم به کمال رسید: دیرهاي راهب نشین همه جا به پا شد، اطراف آن به کار زراعت و اصلاح زمینهاي بایر پرداختند؛ اعراب راهبان را به دیدة تمجید مینگریستند، از شراب انگور دیرها مینوشیدند، و در سفرها از مهماننوازي آنها بهرهور میشدند.
زمانی مناسبات پیروان دو دین چنان دوستانه شد که مسیحیان صلیبدار میتوانستند به مسجدها بروند و با دوستان مسلمان خود گفتگو کنند. در قلمرو اسلام صدها مسیحی کارمند رسمی دولت بودند و کثرت مسیحیانی که به مقامات معتبر دولتی رسیده بودند موجب شکایت مسلمانان شده بود. سرگیوس، پدر قدیس یوحناي دمشقی، به دوران عبدالملک بن مروان خزانهدار دولت بود. خود یوحنا، که آخرین فرد از آباي یونانی کلیسا به شمار است، ریاست انجمن دولتی دمشق را برعهده داشت. به نظر مسیحیان مشرق، حکومت مسلمانان از حکومت و کلیساي روم شرقی ملایمتر بود. با وجود ملایمتی که مسلمانان آغازین داشتند، و شاید به سبب همین ملایمت، اکثر مسیحیان و همۀ زردشتیان و بت پرستان، به جز عدهاي ناچیز، و بسیاري یهودیان آسیا و مصر و شمال افریقا مسلمان شدند، زیرا مصالح مالیشان اقتضا میکرد که پیرو دین طبقۀ حاکمه باشند. اسیران جنگ میتوانستند با گفتن شهادتین و ختنه شدن از بردگی نجات یابند. غیرمسلمانان به مرور زمان با زبان و لباس عربی انس گرفتند و بتدریج پیرو شریعت قرآن شدند. جایی که هلنیسم از پس هزار سال تسلط توانسته بود تکیهگاهی استوار داشته باشد، در مناطقی که سپاه هاي رومی خدایان محلی را به جاي خود باقی گذاشته بودند، و در ولایتهایی که فرقه هاي مسیحی برخلاف مذهب رسمی روم شرقی به وجود آمده بودند، در همۀ این نواحی، عقاید و عبادات اسلام رواج گرفت. مردم به دین نو گرویدند و چنان دلبستۀ مبادي آن شدند که پس از مدتی کوتاه خدایان قدیم را از یاد بردند. در مناطقی وسیع از چین، اندونزي، و هند تا ایران، شام، عربستان، و مصر تا مراکش و اسپانیا دین اسلام در صدها قوم و نژاد نفوذ کرد، خاطرشان را مشغول داشت، بر اخلاقشان مسلط شد، زندگیشان را به قالب دیگر ریخت، و امیدهاي تازه در دلشان پدید آورد که به کمک آن رنج و محنت زندگی را فراموش کردند و داراي شخصیت و عزت نفس شدند. هنوز هم شمار کسانی که به این دین دلبستهاند در حدود 350 میلیون نفر است که اسلام وحدتشان داده و قلوبشان را، با وجود اختلافات نژادي وسیاسی، مؤتلف کرده است
پایان قسمت دهم

Edit
← ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی
هشتم مارس روز جهانی زنان- مریم رجوی: آزادی همه زنان از حرمسرای مسعودرجوی میگذرد →

تکراری
هشتم مارس روز جهانی زنان- مریم رجوی: آزادی همه زنان از حرمسرای مسعودرجوی میگذرد
مارس 8, 2022
بمناسبت هشتم مارس روز جهانی زن

کوتاه سخن اینکه، بعد از نفی کامل فرقه رجوی توسط ایرانیان در دهه 1360 و ریزش نیروهایش، تنها تاکتیک مسعودرجوی برای حفظ تشکیلات صدپاره اش اتخاذ تاکتیک جدیدی بنام انقلاب ایدئولژیک با ادعای رهایی زنان و از آن طریق آزاد کردن انرژی زنان و مقایسه آن با آزاد سازی انرژی بردگان توسط محمد پیامبر اسلام جهت تسخیردوباره جهان توسط خلیفه جدید مسلمین جهان بنام مسعود رجوی بود.
تاکتیک جدید، با خود فروشی به عراق و عربستان و برای مدتی باکمک نظامی و مالی آنها و انجام عملیات مرزی و کشتن سربازان ایرانی بدست مسعود رجوی تحت نام جنگ جبهه ای داوم یافت.
اما سونامی قبول آتش بس بین ایران و عراق این جزیره دور افتاده را حتی در همان فاصله های نوری با مردم ایران و منافع مردم ایران نیز بیشتر و بیشتر در خودش غرق نمود و اینبار مسعود رجوی توسط خود مجاهدین بطور کامل نفی شد.

ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی
تاکتیک رجوی برای بقاء به یمن دیوار آهنین دور قرارگاههای تشکلش در عراق و در همکاری تنگاتنگ با صدام سیکلِ سرکوب شدید داخلی، کشتن کردها برای حفظ صدام جهت حفظ دیوار آهنین خودش و سرکوب داخلی بیشتر بود.
سیکل اول سرکوب طلاقهای اجباری جهت جدا کردن مردان و زنان با هدف شکستن تمامی اتحادهای هرچند کوچک درون تشکیلاتی علیه خودش در حد اتحادهای زن و شوهرها در تشکیلات بود ، همچنین برداشتن بزرگترین مانع برسر راه کشاندن زنان دیگر به مسیری که مسعود رجوی برای مریم عضدانلو ترسیم و اجرا کرده بود. یعنی اسیر کردن زنان با بهانه آزادی زنان و تبدیل آنها از زنان ساده به رهبرانی جهانی!!! با انرژی که میتوانند نه تنها ایران بلکه جهان را تسخیر کنند. که این مهم تنها و تنها از طریق همبستری زنان با رهبر عقیدتی (خلیفه مسلمین جهان) کاری که مریم رجوی انجام داده بود عملی میتوانست بشود. مدیریت کشاندن زنان به این مسیر نیز با مریم رجوی بود. بموازات طلاقهای اجباری مردان تشکیلات که در ریز به ریز مسائل قرار داشتند و همگی مخالف رجوی بودند تماما از مسئولیتها عاری شده و خلع ید گردیدند. و جای آنها به زنانی داده شد که بقول مسعود رجوی کاغذهای سفیدی بودند که هیچ چیز در چنته نداشتند که علیه رجوی علم کنند.
توضیح عکس:کودکانی که بعد از ازدواح با مسعودرجوی مجبور بودند ابروهایشان را اصلاح کنند
در سیکل دوم که بدنبال حمله آمریکا به عراق صورت گرفت و میرفت که با از قدرت افتادن صدام این دیوار آهنین سرکوب رجوی نابود شده و اسرای مجاهد آزاد شوند، اما رجوی با کشتار کردها صدام را نجات داد و دیوار آهنین دور تشکیلات خود را حفظ نمود.
سیکل بعدی با توجه به ورود زنان به کار و مسئله دار شدنشان و اینکه مسیر مورد نظر رجوی را طی نمیکردند و تسلیم نمیشدند و تمامیت مسعودر رجوی را مورد سوال قرار میداند. مسعود رجوی با تاکتیک فرار بجلو آنها را به زندگی طلبی متهم نمود و آنها را مجبور نمود که رحم هایشان را با عمل جراحی خارج کنند تا به گفته رجوی هیچ بارقه ای از زندگی طلبی در آنها باقی نماند. در این مسیر زنان زیر تیغ جراحی رفته و رحمهایشان بیرون کشیده شد. ولی مسعود رجوی به اینهم راضی نبود و چاره را به خیال خودش بعد از نابودی زمینه های علائق فرزند طلبی، با به همبستری کشاندن زنان با خودش زمینه های علائق به همسرانشان را نیز در میان زنان از بین ببرد. اینبار نیز مریم عضدانلو همانند سیکل خارج کردن رحم زنان بکار افتاد و البته با فریب تک تک زنان آنها را به همبستری با مسعود رجوی کشاند.

نفیسه پزشک زنان در فرقه رجوی که رحم زنان را برای فراموش کردن بچه دارشدن در میآورد
اینکه رجوی انگیزه های شهوت رانی نیز داشته است یا خیر را باید از خودش پرسید. هرچند با تکیه به تاریخچه ننگین مسعود رجوی یعنی ازدواج با خانم فیروزه بنی صدر در پاریس تنها نه ماه بعد از شهادت اشرف ربیعی در ایران زمانیکه روزانه صدها میلیشیا در زندانهای رژیم به جوخه های اعدام سپرده میشدند و سپس زمانیکه هنوز با خانم فیروزه بنی صدر همسر بود به رابطه عاشقانه تحت نام عشق مرید(مریم عضدانلو) به مرشد(مسعود رجوی) غلطیده طوری که مریم عضدانلو را از مهدی ابریشمچی جدا کرد تا با وی ازدواج کند. و اینکه از سال 1363 که نابودی تشکیلات برایش مسجل شده تا کنون تمامی تاکتیکهای او در کانونش عشق و عاشقی و رابطه جنسی با زنان موج میزند، این ظن را تشدید میکند.

نکته پایانی جهت کوتاه کردن مطلب اینکه، رهایی زنان بنا به گفته خود مسعود رجوی و هزاران بار تکرار آن توسط مریم عضدانلو تنها و تنها با بردگی(خودسپاری مطلق) به رهبری عقیدتی (مسعود رجوی یعنوان یک مرد) عملی است نشان میدهد که آزادی زنان تنها بهانه ای جهت ارضاء شهوت قدرت و… پرستانه مسعود رجوی بیش نبوده است.
چرا که هیچ زنی در صورت مورد سوال قرار دادن رجوی آزاده محصوب نمیشود که هیچ بلکه ضد انقلاب بوده و مزدور رژیم تلقی میشود. آزادگی برای زنان یعنی بنده و عبد و عبید رجوی بودن. خانم مریم رجوی این است آنچه شما آنرا رهایی زنان مینامید؟
رجوی حتی به دختران زیر سن قانونی اعضای مجاهدین نیز رحم نکرد و بعد از فریب آنها و بردن به عراق در اولین فرصت همه را به عقد ازدواج خود در آورد. این فرزندان بعد از سالها سرانجام بعد از اینکه فرزندان مذکور شجاعت افشای تجازات جنسی به خودشان توسط فرماندهان انقلابی!!! مریم رجوی را پیدا کردند، دختران مجاهدین نیز به این بلوغ فکری رسیدند که بتوانند از زیر آوارهای نابود کننده مورد تجاوز قرارگرفتن در تشکیلات فرقه ای رجوی زبان بگشایند و از به عقد و ازدواج رجوی در آمدن با فریب مریم رجوی بعنوان قواد مسعودرجوی سخن بگویند. (اینجا)
نه به تروریسیم و فرقه ها
مارس 2022

——————-
مروری مختصر بر فرقه های مخرب همچون فرقه رجوی و فرقه آراویندان بالاکریشنان با یک حاکمیت استبدادی و یک کنترل افراطی بر کسانی که خانواده خود می نامید.
تصور کلی بر این بوده است که مقولاتی مانند انقلاب ایدئولوژیک و طلاق ها و هژمونی زنان و نشست های عملیات جاری و غسل و ترد خانواده و غیره تماما منحصر به مجاهدین خلق و از ابتکارات شخص مسعود رجوی بوده و در دیگر فرقه ها سابقه نداشته اند.
مروری مختصر بر فرقه های مخرب کنترل ذهن نشان میدهد که اتفاقا تمامی این مقولات که به جهت اعمال کنترل ذهن و استثمار اعضای فرقه بکار گرفته میشوند در بسیاری از فرقه ها مسبوق به سابقه بوده و به نوعی حتی این ترفند ها عینا در گذشته بکار گرفته شده اند.
در این قسمت به یک نمونه دیگر از این دست فرقه ها که اخیر انعکاسات بسیاری در رسانه های انگلستان داشت پرداخته میشود که نکات بسیار جالبی دارد.
داستان بریکستون، لندن، انگلستان
فرقه “مؤسسه کارگران” به رهبری رفیق “بالا”
حدود دو سال قبل رهبر هندی یک فرقه مائوئیستی را در لندن به اتهام تجاوز، کلاهبرداری، و جرائمی دیگر دستگیر کردند. وی قریب به چهل سال پیروان خود را سرکیسه میکرد و از آنان سوء استفاده از هر نوع می نمود. زنی که علیه او شکایت کرد سی و هفت سال اسیر این فرقه بود ولی میترسید جدا شده و حرف بزند چرا که مانند بقیه اعتقاد داشت اگر علیه فرقه افشاگری کند “یک ماهواره خاص چین کمونیست سابق آمده و وی را هدف قرار میدهد”.
این خانم الان 59 سال دارد و توانسته با کمک ارگان های خیریه ای که با مغزشوئی و برده داری نوین مقابله میکنند نجات یافته و در محلی خارج از فرقه در شهر لیدز انگلستان مستقر شود و تحت مراقبت قرار گیرد. برای بسیاری چنین مناسباتی در قرن بیست و یکم غیرقابل باور می نماید و آنها را افسانه های برده داری اعصار کهن میدانند.
جالب است که این جداشده اگرچه علیه این فرقه ظاهرا مائوئیست و طرفدار چین کمونیست سابق افشاگری نموده اما در عین حال در تلاش برای تبرئه کردن رهبر زندانی شده این فرقه می باشد. جوزفین هرایول Josephine Herivel، که دو سال قبل علیه رهبر فرقه یعنی آراویندان بالاکریشنان Aravindan Balakrishnan دست به افشاگری زده بود حالا اعتقاد دارد که وی بی گناه بوده و به غلط به اتهام تجاوز زندانی گردیده است.

جوزفین هرایول، یک نابغه سابق ویلون، ابتلا به سندروم استکهلم را رد میکند
جوزفین هرایول در سال 1976 به فرقه مائوئیستی آرویندان بالاکریشنان در لندن پیوست. او از بچگی یک نابغه موسیقی بود و جوایز بسیاری در این زمینه بدست آورد و قرار بود در جوانی برای ادامه کارش به نیویورک برود و آینده درخشانی در انتظارش بود که گرفتار این فرقه شد. آنان توجهی به نبوغ او نداشتند و حتی وی را به خاطر هنرش سرزنش میکردند و او را تحقیر می نمودند.
بالاکریشنان یک مجتمع زندگی اشتراکی در محله بریکستون Brixton در جنوب لندن را که با نیرنگ و فریب و در عین حال با خشونت و تهدید اداره میشد راه اندازی کرده بود. حالا این رهبر 75 ساله در مقابل دادگاه به خاطر تجاوز و فریبکاری و حبس اعضای فرقه اش محاکمه میشود.
هرایول اولین زنگ خطر را در خصوص این فرقه جهنمی در اکتبر سال 2013 به صدا درآورد اما اکنون به نظر میرسد که هنوز از زیر تأثیرات مغزشوئی فرقه ای بیرون نیامده و از کار خود پشیمان است. بالاکریشنان اعضای فرقه خود را تهدید کرده بود که اگر کسی جدا شده و علیه او اقدام کند یک موشک از جانب یک ماشین جنگی ماهواره ای الکترونیکی تحت کنترل چین کمونیست او را مورد اصابت قرار خواهد داد.
این افکار پارانویائی همچنان این زن و سایر اعضا را کنترل میکند و این عده هنوز بر این باورند که چین کمونیست بر امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالسم آمریکا غلبه کرده و جهان را مسخر خود خواهد کرد. او یک نمونه بارز از ابتلا به سندروم معروف استکهلم است. به لحاظ روانشناسی سندروم استکهلم به شرایط حاد روانی گفته میشود که گروگان ها خود با گروگان گیرها در اسیر نگاه داشتن خود همکاری میکنند که یک نوع برده داری مدرن و به ظاهر داوطلبانه است. این فرقه نظام سلطنتی انگلستان را یک حاکمیت فاشیستی میداند که باید سرنگون شود. جالب است که این جماعت آنچنان در محدودیت های خبری به سر می برند که هنوز اطلاعی از تغییرات سیاسی بوجود آمده در کشور چین طی این سالیان ندارند.
این زن که کاملا مغزشوئی شده ارتباطش با گذشته قطع گردیده است. لذا متخصصان برایش یک دستگاه ویلون آوردند تا او را به گذشته اش وصل کرده و ذهنش را بازپروری نمایند. جالب است که او حالا انگلیسی را با لهجه هندی صحبت میکند. نفوذ ذهنی و فکری رهبر فرقه بر خصوصا زنان داخل فرقه فوق العاده بوده است. هرایول در خصوص هیچ امری نمیتواند به تنهائی تصمیم بگیرد و حتی از اینکه در جائی تنها باشد به شدت وحشت دارد. او جدا معتقد است که اگر اتفاقی برای بالاکریشنان بیفتد وی مورد خشم چینی ها قرار خواهد گرفت. او در درون فرقه مانند سایرین به خطاهایش اعتراف کرده و خودش را تنبیه می نمود.
اولین باری که هرایول توانست آراویندان بالاکریشنان را ملاقات کند در یکی از سالن های دانشگاه لندن بود که حدود 200 نفر برای شنیدن سخنرانی وی آمده بودند. او که در خصوص شرایط انقلاب در انگلستان صحبت میکرد توضیح داد که چگونه پلیس او را کتک زده و دندانش را شکسته و به محل گروه او در ایکر لین Acre Lane در محله بریکستون یورش برده است. هرایول از آن پس در جلسات سخنرانی های او به صورت مرتب شرکت نمود.
او سپس به محل فرقه نقل مکان و زندگی اشتراکی خود را در آنجا آغاز کرد. در این مکان هر 5 نفر در یک اتاق کوچک با حداقل امکانات زندگی میکردند و تصاویر مائو را در محل خود بر روی دیوارها داشتند. او میگوید که پدرش خیلی سعی کرد که وی را از این کار منصرف کند اما او بنا بر حرفهای رهبر فرقه معتقد بود که پدرش طرفدار سرمایه داری و فاشیسم حاکم بر انگلستان است که باید رابطه با وی قطع گردد. بالاکریشنان تأکید داشت که از این پس وی پدر و خانواده واقعی او محسوب میشود و خانواده بیولوژیکی او دشمن او هستند که باید از آنها دوری کرد.
مشکل هرایول در حال حاضر اینست که نمیتواند 38 سال عمر تلف شده خود در فرقه را تبیین و توجیه نماید. او نمیتواند بپذیرد که تمامی این سالها در اشتباه بوده و فریب یک شیاد که او را منجی عالم و بشریت میدانست را خورده است. او نمی خواهد قبول کند که تمامی نبوغ و استعداد و آینده درخشانش را برای هیچ و پوچ از دست داده و در پیری تازه به نقطه زیر صفر رسیده است. او یک قربانی فرقه ایست که روح و روانش را تخریب کرده اند. چه کسی باید پاسخگو باشد؟ به او در داخل فرقه احساس گناه تزریق شده و حال او خود را خائن میداند که با پلیس انگلستان همکاری کرده است. از قرار معلوم رهبر فرقه تمامی منتقدین و مخالفین و حتی کسانی که در داخل فرقه سؤال طرح میکردند را “مأموران پلیس فاشیست انگلستان” می نامید.
در خصوص فرقه “مؤسسه کارگران بریکستون”
فرقه بریکستون یک فرقه پارانوئیک (فرقه ای که با ایجاد ترس غیر منطقی و غیر واقعی مغزشوئی میکند) است که سلطه ظالمانه اش را طی سالیان بر زنان اعمال مینمود. فرقه ها با ایجاد فوبیا (ترس غیر منطقی از چیزی که در واقع وجود دارد) و پارانویا (ترس غیر منطقی از چیزی که حتی وجود خارجی هم ندارد) در ذهن پیروانشان به کنترل اذهان آنان می پردازند.

بالاکریشنان و برخی از اعضای فرقه اش در سال 2012
آراویندان بالاکریشنان یک حاکمیت استبدادی و یک کنترل افراطی بر کسانی که خانواده خود می نامید اعمال مینمود و تازه از آنها طلبکار بود که با فداکاری هایش آنان را به سعادت واقعی رسانده که باید ممنون و سپاسگزار وی باشند.
این فرقه انقلابی مائوئیستی در سال 1979 توسط کسی که خود را بعدها “رفیق بالا Comrdad Bala” نامید تأسیس شد. او یک میتینگ در مرکز شهر لندن ترتیب داد و اعلام نمود که چین کمونیست تحت حاکمیت مائوتسه دونگ Mao Zedong بزودی جهان را خواهد گرفت. او علنا اعلام مبارزه علیه مارگارت تاچر که به تازگی در انگلستان نخست وزیر شده و رونالد ریگان که در شرف رفتن به کاخ سفید در آمریکا بود نمود و عده ای را به این ترتیب جذب کرد.

بالاکریشنان در دهه 1970
مواردی که این رهبر فرقه ای در ابتدا به اتهام آنها دستگیر شد شامل چهار فقره میشود که عبارت از تجاوز جنسی به اعضای فرقه، اعمال خشونت علیه کودکان، و زندانی نمودن دختر خودش است. این رهبر 75 سال، که از سال 1975 تا سال 2013 یک کمون مخفی در لندن تأسیس نموده بود، اکنون شش اتهام تجاوز جنسی و دو اتهام اعمال خشونت دیگر نیز دارد.
رهبر این فرقه مائوئیستی عمدا و با ترفندهای مختلف حس حسادت زنان را نسبت به یکدیگر بر می انگیخت و از این موضوع سوء استفاده مینمود و در عین حال مدعی میشد که ارتباط جنسی وی با زنان عضو فرقه به خاطر خنثی نمودن این حس حسادت است. او که به تجاوز به زنان و زندانی کردن دخترش متهم است در دادگاه مدعی شد که هیچ کاری خلاف میل کسی انجام نداده و پیروانش هرآنچه کرده اند داوطلبانه و با آگاهی و اختیار بوده است.
او در دادگاه اعلام کرد که از رابطه جنسی با زنان بیزار بوده اما این فداکاری را به اجبار به خاطر فرونشاندن حس رقابت و حسادت بین زنان انجام داده است تا اتحاد از بین نرود و این زنان ارتقاء معنوی بدست آورند که البته آنان خودشان از این موضوع رضایت کامل داشتند.

آراویندان بالاکریشنان در دهه 1960 میلادی از هندوستان به انگلستان مهاجرت نمود
او خود را رهبر “مؤسسه کارگران Workers’ Institute” با افکار مارکسیسم لنینیسم و همچنین مائوئیسم در بریکستون میداند. او در دادگاه گفت که در گروه او هیچ اجباری در کار نبوده و هیچ کس بر خلاف میل خود نمانده است. او حتی فریب پیروانش را رد کرد و گفت آنها همگی انسان های تحصیل کرده و باهوش و عاقلی بودند که به میل و اراده خود وارد گروه وی شده و مانده اند.
سه زن از جمله دختر رهبر فرقه نهایتا در سال 2013 از فرقه فرار کرده و به پلیس مراجعه نمودند. بالاکریشنان جمعا 16 مورد اتهامی در پرونده اش دارد. در یک مورد کشف شد که وی به دختری زیر سن که والدینش عضو فرقه بوده و در داخل فرقه به دنیا آمده و بزرگ شده بود به دروغ گفته بود که والدین وی مرده اند و او را تا سن 30 سالگی در ایزولاسیون کامل نگاه داشته و مورد سوء استفاده قرار میداده است.
او در دادگاه اعتراف کرد که از اعضای فرقه می خواست تا بیوگرافی جنسی خود را بر اساس پراتیکی با عنوان “غسل Cleansing” نوشته و در جمع بخوانند و به این ترتیب تطهیر شوند. این یک پراتیک فرقه ای است که به این ترتیب احساس گناه به فرد القا شده و تحقیر گردیده و به راحتی به زیر سلطه در می آید. یکی از زنان جدا شده گزارش نمود که وادار شده بود تا علنا اعتراف کند که قبل از پیوستن به فرقه با 34 مرد مختلف رابطه جنسی داشته است. او میگوید که همین اعتراف البته ساختگی موجب قفل شدن ذهن او و خورد شدن شخصیتش به لحاظ روانی و در نتیجه ماندن در فرقه و مورد سوء استفاده رهبر قرار گرفتن شده بود.
“بالا” در دادگاه نیز از استعمار انگلستان و آمریکا صحبت میکرد و اینکه بزودی انقلاب جهانی صورت خواهد گرفت و چین بر جهان مسلط خواهد شد. او تمامی اتهامات را رد می نمود و تلاش داشت حتی پارانویای فرقه خود را به دیگران هم تسری دهد.
موارد بسیار تأسف بار و تراژیکی از جدا کردن همسران از یکدیگر و والدین از کودکان به بهانه های مختلف و سوء رفتار با اعضا گزارش شده است. پارانویای اعمال شده بر ذهن و روان اعضا به حدی شدید بود که آنان هنوز از اینکه سکوت را بشکنند و لب به سخن باز کنند واهمه و وحشت دارند. آنان همچنان بر این تصور هستند که اگر رهبر فرقه از آنان ناراضی باشند عقوبت خواهند دید.
در سال 1976 زمانی که “بالا” مؤسسه کارگران بریکستون را در زمینی به وسعت 140 هکتار تأسیس نمود گفت که بریتانیا بسیاری از مناطق جهان را مستعمره خود نموده و انسان های فراوانی را به قتل رسانده است. او و هفت نفر دیگر، که همگی زن بودند، این کمون را تأسیس کردند. دیگران کارهای آشپزی و نظافت را به عهده داشتند و “بالا” عملا کاری انجام نمیداد. او معتقد بود که باید به کارهای ایدئولوژیکی و سیاسی اش بپردازد.
در این فرقه اعضا با عنوان “رفیق” تنها مجاز بودند که به صورت دو نفره از مرکزشان در بریکستون خارج شوند و تردد تک نفره اعضا ممنوع بود. “بالا” دلیل این امر را امنیتی ذکر میکرد و افراد را از اقدامات پلیس علیه فرقه اش می ترساند. حال آنکه در عمل میخواست افراد مراقب یکدیگر باشند تا کسی احیانا فرار نکند. برای خروج از مقر نیاز به برگه امضا شده رهبر فرقه بود که نمونه های آن در دست پلیس می باشد.
رهبر این فرقه اگرچه متأهل بود اما به صورت مداوم با دیگر زنان فرقه رابطه جنسی داشت. او ابتدا از آنان می خواست تا در خصوص تجارب جنسی گذشته خود گزارش بنویسند و به آنها میگفت که این امر کمک میکند تا غسل کرده و تطهیر cleanse شوند. از کسی نمی پذیرفت که تجربه ای نداشته باشد و آنان را آنقدر تحت فشار میگذاشت تا بالاخر اگر شده ساختگی چیزی با جزئیات کامل بنویسند. سپس آنان را به خاطر این گذشته ناپاک در مقابل جمع و با مجبور کردن آنها به خواندن گزارشاتشان تحقیر می نمود و مورد انتقاد قرار میداد و آنقدر آنان را به صورت سیستماتیک خورد میکرد تا تسلیم محض او باشند.
زنی به اسم سایان دیویس Sian Davies از وی باردار شد ولی هیچکس از این موضوع اطلاع نداشت. وقتی این مسئله برملا شد او ادعا کرد که این حاملگی حاصل عمل یک “ماشین جنگی الکترونیکی” که مراقب آنان است می باشد. او هنوز هم بر این ادعا اصرار دارد. او اعلام می دارد که حزب کمونیست چین یک “ماشین جنگی ماهواره ای الکترونیکی” به نام جکی Jackie در اختیار دارد که جهان را کنترل میکند و وقایع جهان را رقم میزند و به زودی حاکمیت چین کمونیست بر جهان عملی خواهد شد. او مائو را همچنان رهبر حزب کمونیست چین میداند.
دختر این رهبر فرقه مائوئیستی هرگز اجازه نداشت تا از کنترل پدر خود خارج شود. این زن که تمامی عمر 32 ساله خود را در فرقه تحت رهبری آرویندان بالاکریشنان گذرانده است گفت که بارها تصمیم به خودکشی داشته و اگر موفق به فرار نمیشد نهایتا همین کار را میکرد. او توضیح داد که چگونه رهبر فرقه به مدت سه دهه او را متقاعد کرده بود که خدای روی زمین می باشد و چنانچه وی اقدام به فرار نماید توسط اشعه شلیک شده از یک ماهواره چینی کشته خواهد شد.
متخصصین معتقدند که این شخص که خود را “فران Fran” می نامد به مدت 30 سال به صورت “هیچ کس non-person” زندگی کرده و آسیب های روانی بسیاری دیده که شاید هرگز نتواند زندگی نرمالی داشته باشد. “فران” اگر چه از فرقه فرار کرده اما از زندگی مستقل وحشت داشته و تحمل آنرا ندارد. او هیچگونه آشنائی با دنیای مدرن نداشت. از وجود کامپیوتر و موبایل بی اطلاع بود
در حال حاضر بالاکریشنان به عنوان رئیس کمون بریکستون به اتهام 16 فقره تجاوز و تعرض جنسی و جرائم دیگر تحت محاکمه قرار داشته و در زندان به سر می برد. در جلسه دادگاه او، اظهارات دختری که به مدت 30 سال توسط او حبس شده بود شنیده شد. این دختر اجازه نداشت تا آزادانه کتاب بخواند اما مجبور بود کتاب های رهبر را بخواند. “بالا” یک بار یک دختر را به خاطر اینکه آواز خوانده بود به شدت کتک زد. او همچنین دختر خود را بخاطر اینکه بازی کرده بود به زیر کتک گرفت.
———————

رضا شاه طرح ها و آرزوهای چه کسانی رادر ایران پیاده کرد؟ چرا مشروطه خواهان برای حفظ ایران دست از مشروطه شستند؟
آوریل 11, 2022
در کشوری همچون ایران که در آن حافظه جمعی وجود ندارد ونسل های جوان و… گرفتار در جهنم حاضرند، و تجربه و خاطره شخصی از دوران پیش از انقلاب و از جریان انقلاب ندارند، در مورد مشروطه نیز، مطالعه تاریخ کشورشان نیز زیر بمباران اطلاعات پوشال و دروغین دنیای مجازی مجالی نمی یابد، تحریف تاریخ، آسان ترین کار است، اما اثبات تحریف و اقناع مردم به حقیقت تاریخ، به کارعظیم تهیه و تدارک اسناد و شواهد معتبر، و از آن بمراتب دشوارتر، نجات آنها از زیر بمباران اطلاعات مجازی تحریف تاریخ و پوشالی و دروغین و… با پناه گرفتن در سنگر مطالعه، به تفکر، تأمل و خرد ورزی و آموختن، نیاز دارد.
داود باقروند ارشد
پیدایش دولت مدرن در غرب محصول شرایط اقتصادی و اجتماعی از یک سو و اندیشه های متفکران قرن شانزدهم و هفدهم، نظیر ژان بدن و توماس هابز، از سوی دیگر است. گسترش تجارت و شکل گیری نهادهای اقتصادی جدید، اصلاح دینی و ظهور پروتستانیسم، ظهور دولت های مطلقه و تمرکز سرزمینی، اداری و نظامی از قرن هفدهم به بعد، سبب شد تا دولت ها به عنوان عالی ترین مظهر اقتدار و سلطه مشروع تلقی شوند. این دولت های مدرن با تمرکز قوا و ایجاد ارتش های منظم و انجام مجموعه ای از اصلاحات بنیادی در زمینه های اداری و مالی، نسبت به ایجاد هویت ملی فراگیر و ناسیونالیسم مبادرت ورزیدند. شکل کنونی دولت-ملت ها محصول تحول دولت های فئودالی به مطلقه و سپس دولت های ملی مدرن است که طی فرایندی تاریخی در غرب ساختاربندی شد. بحران نهاد دولت در ایران، از زمان ورود تجدد به ایران و جنگ های ایران و روس بروز کرد. آن جاکه نخبگان سیاسی نظیر عباس میرزا، امیرکبیر، سپهسالار و بعدها مشروطه خواهان تلاش می کردند با شکل گیری دولت منتظم و قدرت مند، وضعیت آشفته اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران را سامان دهند. یک دهه پس از مشروطه در سال های 1290 شمسی به بعد، جامعه ایران دست خوش همه گونه نابه سامانی و هرج ومرج بود. در این مطلب، نقش ذهنیت روشنفکران در ساخت دولت متمرکز مورد بررسی قرار میگیرد. بویژه که، ساختمان ذهنی روشنفکران ایرانی تحت تأثیر دستگاه فکری تجدد از یک سو و میدان سیاسی و اجتماعی پس از نهضت مشروطه از سوی دیگر، در ساخت دولت مدرن پهلوی نقشی بی بدیل داشت.
عمده مشروطه خواهان ایران از میان وطن پرستان و روشنفکران تجدد طلب بودند که در خارج کشور تحصیل کرده و یا اروپا را دیده بودند، و یا از همفکران چنین ایرانیانی بودند. که در میان آنها شاه زادگان و روحانیون و دیوانیان نیز حضور داشتند. میرزا ملکم خان از جمله ایران گرایان و مشروطه خواهانی بود که در فرانسه تحصیل کرده بود.

مظفرالدین‌شاه و عده‌ای از درباریان ــ از جمله امین‌السلطان، حکیم‌الملک، میرزا ملکم‌خان
در ده سالگی برای تحصیل به فرانسه فرستاده شد. در بازگشت بعنوان مترجم و مدرس دارالفنون وهم چنین مترجم و مستشار شاه و صدر اعظم وقت به خدمت دولت درآمد. جزء هیئت اعزامی ایران در کنفرانسی بود که در پاریس به مسئله هرات می پرداخت. او سه سال بعد تشکیلاتی به نام “فراموشخانه“ در تهران ایجاد کرد، که اعضای آن را برخی از وابستگان تجددطلب خاندان سلطنتی دیوانیان، تحصیل کرده های مدرسه دارالفنون و ادبا و روحانیون تشکیل می دادند. این سازمان با آگاهی و بدوا با موافقت ناصرالدین‌شاه تشکیل شد ولی تحمل آن دیری نپائید. شاه دستور تعطیل آن را در سال 1240 شمسی صادر کرد. ملکم خان مجبور به ترک کشور گردید. بعد از عفو در بازگشت، وزیر عدلیه، وزیر مختار و سپس سفیر ایران در لندن، و در (زمان مطفرالدین شاه) سفیرکبیر ایران در روم سمت هایی بود که داشت. ملكم خان بعد از ممنوعیت “فراموشخانه” انجمن مخفی دیگری را با نام “مجمع آدمیت “تاسیس كرد. در دوره نخست مشروطیت ایران، در میان اعضای جامع آدمیت، 16 نماینده مجلس شورای ملی، 135 نفر از رجال و دولتمردان سرشناس و درجه‌ اول، 20 تن از شاهزادگان، 11 پزشک (طبیب)، 12 نفر نظامی، 3 هنرمند برجسته، 13 بازرگان، 14 روحانی و حدود 90 تن از اقشار متوسط جامعه به‌چشم می‌خورد.[1] به قطع و یقین با هر برداشتی از میرزا ملکم خان، وی تاثیرعمیقی بر بیداری ایرانیان برای ورود به انقلاب مشروطه داشته است. او نشریه “قانون” را در تشکل “مجمع آدمیت” منتشر میکرد. ملکم خان در تشریح وضعیت اداره امور و ناامنی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ایران قبل از مشروطه در شماره اول نشریه (قانون غره رجب ۱۳۰۷ شماره یک) اینگونه می نویسد:
“هیچ کس در ایران مالک هیچ چیز نیست زیرا که قانون نیست هیچ عملی مبنای قانونی ندارد کسی نیست که بداند تقصیر چیست و خدمت کدام است. حتی برادران و پسرهای پادشاه نمی‌دانند فردا صبح عراق منفی خواهند شد یا به روس فرار خواهند کرد. مال و جان و ناموس و تمام زندگی خلق موقوف به بوالهوسی روساست. ” او در شماره دوم نشریه نوشت: “امروز در کره زمین هیچ دولتی نیست که به قدر دولت ایران بی نطم و پریشان و غرق مذلت باشد. اختیار کل مصالح دولت در دست جهال نانجیب، حقوق دولت مزد رضایت مترجمین سفرا، القاب و مناسب دولت بازیچه رذالت های دلبخواه، لشکر ما مضحکه دنیا، مجتهدین ما آرزومند عدالت کفار، شهرهای ما پایتخت کثافت، راههای ما بدتر از راههای حیوانات، هیچ امیری نیست که ده دفعه بی جهت مغضوب نشده باشد هیچ تاجری نیست عمال دولت او را ورشکسته نکرده باشند، هیچ صاحب منصب هنری نیست که در آستان یک رذل ذلیل نمانده باشد”. میرزا ملکم خان
این نمونه گزارش شرح حال ایران در قبل از مشروطه را اشاره ای است به حس و حال روشنفکران ترقی خواه، جهت سوار کردن ایران بر قطار ترقی جهانی و تلاشهای چندین ساله مردم ایران و خونهایی که در مسیر دستیابی به حکومت مشروطه (بعنوان زمینه حیاتی ایجاد ترقی) در سراسر میهن از تن و جان مردم، روشنفکران، نخبگان، و در راس همه در تبریز برای نجات انقلاب و به موفقیت تبدیل کردن آن فدا شده است، و اینکه تا چه میزان در اثر ادامه دار شدن بحرانهای کشور یک دهه بعد از مشروطه که نتیجه توطئه های داخلی و خارجی بعلاوه نبود زیر بناهای (تاریخی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی) بود، در اوج استیصال در مواجه با مشکلات در تلاش برای اصلاح امور به هر تلاشی دست زدند، برجسته شود.
وضعیت تاریخی فرهنگی
فضای ایده ها، جهانِ اندیشه ها، پندارها، آرزوها، مرامنامه ها و برنامه هاست. ایده‌ها به نسبتی که از پندار و آرزو در گذشته و به مرامنامه ها و برنامه ها تبدیل میشوند فرصت می یابند تا از فاصله خود از واقعیات بکاهند و بر ظرفیت اجرا پذیری خود بیفزایند. این در حالی است که ایده ها از درون نقد خود انگیخته سنت و شناخت روشمند امکانات بیرون آمده و از این راه به تنظیم و تدوین مرامنامه ها و برنامه های سازنده حال و آینده رسیده باشند. واقعیت آن بود که بخش اصلی ایده ها مرامنامه ها و حتی برنامه هایی که توسط روشنفکران دلسوزِ پیش از انقلاب و مشروطه طلبان، تعبیر و تدوین می‌شد، منشاء بیرونی داشت. اینکه حتی مردم عادی نیز همچون امروز مانند روشنفکران بدون هیچ تأثیری از بیرون قادر به اظهار نارضایتی از ستم، فقر و بی قانونی موجود بودند و رهایی از آن را آرزو می‌کردند نافی این واقعیت نبود. روشنفکران از دوران پیش از انقلاب مشروطه نه تنها در نحوه دریافت علل نارضایتی ها بلکه در تصور راه های غلبه بر آن علل و ایجاد نظامات مطلوب، وسیعا تحت تاثیر ایده ها، مرامنامه ها و برنامه های برگرفته از اروپا و بعضاً ترجمه مستقیم آنها بودند. همین واقعیت موجب دوری کم و بیش آنها از واقعیت های آن زمان ایران بود و تحقق آنها را در آن زمانِ کوتاه مشکل و بعضا ناممکن می کرد. این برداشت هم شامل بر برخی از جزئیات خواسته‌ها و برنامه‌هاست هم ناظر بر طرح کلی‌تر ملت‌سازی یا ملت شدگی ایرانیان که البته با موانع بسیار برخورد کرد.
حسن تقی زاده[2] از سران مشروطه خواهان رادیکال سکولار، رهبر جناح اقلیت روشنفکر، تجددخواه و تندرو مجلس در زمانیکه هنوز نشانی از رضا خان نبود، اعتقاد خود به ناکامی انقلاب مشروطیت را در نامه ای که در 27 جمادی الاول 1327 به میرزاکرم خان رشتی از سرکردگان انقلاب در گیلان نوشت ابراز کرد. وی نوشت:
” آن مشروطه حقیقی صحیح بی غرضانه و اداره امین وطن پرست مراعات کننده کافه حقوق ملت و وطن به دلایل علمی در ایران محال و ممتنع است”. در اینجا یک سوم سکنه ملیت ایل چادر نشین وحشی یغماگر است، اغلب مجاهدینش [همچون مفسده های فرقه مسعود رجوی تحت نام مجاهد با این تفاوت که مجاهدین صدر مشروطه هیچکدام وطن فروش نبودند] دارای اوصافی است که من از ذکر آن خجلم. بدون مدارس و مکاتب، ایران کنونی با این سکنه حالیه هرنوع خودکشی کند و هر ورقش را برگرداند…بهتر از این نخواهد شد.” [3]حسن تقی زاده
وضعیت تاریخی اجتماعی
ارتباط میان حکومت مرکزی و قدرت‌های محلی یکی از مسائل بنیادی حکومت در ایران بوده است از یک طرف حکومت های استبدادی به تراکم و تمرکز قدرت در دست خود مایل بودند و از طرف دیگر سران طایفه ها، ایلات و دیگر صاحبان قدرت محلی سعی داشتند استقلال خود را تا حد اکثر ممکن حفظ کنند. کشمکشی که از این دو گرایش متضاد حاصل می‌شد کوثری بنیادی در تعیین ماهیت حکومت در سراسر تاریخ ایران بوده است.
مشروطه طلبان از یک طرف مایل به استفاده ابزاری از نیروی نظامی ایلات علیه مخالفان خود بودند و از طرف دیگر از ناآرامی هایی که این نیروها برای دولت مرکزی ایجاد می‌کرد بیم داشتند. فرقه دموکرات در اعلامیه مورخ ۱۵ شوال ۱۳۲۹ از لران لرستان و وحشیان کلهر و دزدان پشت کوه و اشعار گروس و … همدان و بی مغزان کرمانشاه و غارتگران کردستان یاد کرده است، که با وعده و وعید به دور ابوالفتح میزا آخرین متحد مرتجعین و ننگ دو دمان قاجار گرد آمده بودند. ولی فرقه دمکرات در همان اعلامیه از آن خوشحال بود که آنها با یک حمله دلیرانه بختیاری -که بخت یارشان باد- شکست خوردند.[4]
وضعیت سیاسی
موانع پیاده شدن مشروطه و حرکت بسمت توسعه شامل توطئه های دربار و محمدعلی شاه، توطئه های دولتهای روس و انگلیس از طریق سفارتها و عواملشان در درون کشور و در دربار و دولت و … تضادهای بین مشروطه خواهان، چه در اردوی سکولارها و چه در میان روحانیون و چه بین روحانیون و سکولارها، بین دسته جات و احزاب و گروههای مختلف، تضادهای شخصی و طبقاتی و عقیدتی، قیام های وطن پرستانه[5] و شورش های چپاولگرانه[6] سران ایلات و اقوام در اقسا نقاط ایران و البته تضاد ها و موانع بین المللی چنان آشفته بازاری در بعداز مشروطه ایجاد نمود که هیچ یک از سه مجلس منتخب به پایان رسمی دوره قانونگذاری خود نرسید.
عمر کابینه ها کوتاه بود و ترکیب آنها به کرات تغییر میکرد. در فاصله شروع کار مجلس اول و پایان کار مجلس سوم بیش از بیست بار هئیت دولت یا تغییر کرد و یا ترمیم شد. عمر برخی از کابینه ها از چند روز تجاوز نکرد. علت اصلی این همه تغییر جنگ قدرت، بی تجربگی عمومی به خصوص نمایندگان مجلس در شیوه پارلمانی اداره کشور و ناپختگی وتشتت نظرها در موضوعاتی بود که در مجلس بایددرباره آنها مذاکره می کرد و تصمیم می گرفت. جنگ قدرت و نا پختگی و بی تجربگی از طرف دولت نیز مانع همکاری آن بامجلس می شد. ضمن اینکه دولت ها زیر فشار مجلس ستیزانه شاه، نایب السلطنه و سفرای دو دولت استعماری بودند. علیرغم اعلام بی طرفی ایران درجنگ جهانی و اشغال کشور توسط روسیه و انگلیس نه تنها به خودی خود موجب ویرانی و خسارات جانی عظیم گشت، بلکه محیطی به وجود آورد که در آن همه عوامل آشوب و نا امنی بیش از پیش پرورش یافتند.
تهدیدات تجزیه طلبانه و ایدئولژیک
سالهای بعد از خاتمه جنگ نیز سال‌های آرامی نبودند. شورش نیروهای آزادیخواه ایراندوست از یک طرف و نیروهای استقلال طلب قومی و ایلی از طرف دیگر و کوشش هایی که از جانب قوای دولتی برای سرکوب آنها به عمل می‌آمد مجالی برای سازندگی باقی نمی‌گذاشت. یورش راهزنانی چون نایب حسین کاشانی و پسر ماشاالله خان و رجبعلی در نواحی مرکزی ایران یا یورش حاج‌بابایی اردبیلی به زنجان و اطراف آن و شاهسون ها در حوالی تبریز و اردبیل فرصت‌ها را تنگ تر می کردند. از نظر مشروطه طلبان خطرهای برخاسته از این هرج و مرج هم تمامیت ارضی کشور را تهدید می کرد و هم باقیمانده استقلال ایران را به خطر می‌انداخت. خطر ها هم از داخل ایران برمی خاست و هم از خارج آن را تهدید می‌کرد و آنها هم نظامی بودند و هم ایدئولژیک(از جانب بلشویکها). اما تأثیر و عملکردشان در میان جنگ و برآمدن رضاخان ویژگی‌هایی داشت. بالا گرفتن تمایلات ترکیستی و پان ترکیسم در عثمانی و تاثیرات دوگانه انقلاب اکتبر روسیه در ایران موجب تشکیل عامل خارجی و تهدیدهایی که از این سو احساس می شد، گردیدند. قوت گرفتن گرایش‌های قوم گرایانه تمامیت ارضی و وحدت ملی را تهدید می کرد. [7]
هرج و مرج و ضعف دولت مرکزی
با پایان جنگ جهانی اول با اینکه دیگر بهانه‌ای برای ادامه حضور نیروهای نظامی بریتانیا در خاک ایران وجود نداشت آنها تا چند سال بعد جا خوش کردند. برای بریتانیا خروج نیروهای روسی و عثمانی و جاسوسان آلمانی از ایران فرصتی به وجود آورده بود تا فارغ از اجبار به رعایت قراردادهای دایر و تقسیم ایران به مناطق نفوذ در سرتاسر ایران پنجه بیفکند. هرجا مقاومتی بود نیرو بفرستد و با گذشتن از مرزهای شمالی ایران به مقابله با نیروهای در حال گسترش حکومت بلشویکی جدید در قفقاز و آسیای مرکزی در آید.
نیاز به دولت متمرکز مقتدر
این موقعیت در عین حال اقتضا می کرد که بریتانیا به پایان دادن به دوره هرج‌ومرج افزوده شده به واسطه جنگ در ایران علاقه‌مند شود تا بهتر بتواند اهدافش را در ایران پیاده کند. از قدرت نظامی و مالی خود برای تشکیل دولت مرکزی قدرتمندی استفاده کند و از وجود آن دولت برای رسمیت دادن به سلطه خود بهره‌مند شود . وثوق الدوله آن دولت را تشکیل داد و قرار بود با انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ رسمیت آن را فراهم سازد. مخالفت های درونی دولت انگلیس و مخالفت های دولتهای روسیه و عثمانی منجر به شکست اجرای قرارداد 1919 شد.
کار به جایی رسید که به قول اوی (Ovey) یکی از کارمندان وزارت خارجه بریتانیا:
“یا باید انتظار حکومتی بلوشویستی در ایران را می داشتند یا یک “حکومت مطلقه اجرایی” که مطلقیت آن به واسطه مشورت مستشاران انگلیسی تعدیل شود.[8]اوی کارمند وزارت خارجه بریتانیا
«حکومت مطلق» با وجود مجلس و دولت مشروطه جز با کودتا ممکن نمی شد. کودتا در سوم اسفند 1299 توسط سپاه قزاق به سرکردگی رضا خان میرپنج صورت گرفت. ژنرال آیرون ساید، فرمانده نُرپرفرس و کلنل هنری اسمایس فرمانده غیر رسمی سپاه قزاق و سید ضیاء الدین طباطبایی مبتکر، طراح و تهیه کننده مقدمات آن بودند. [9] کودتا به هر منظور و به ابتکار هرکس که انجام گرفت، در نهایت به آن هرج و مرج ممتد ویران ساز پایان داد و منجر به تشکیل دولت قدرتمند مرکزی شد. «دولتی» که، از سر ناچاری، در شرایط هرج و مرج و قتل و غارت و ناامنی و خطر تجزیه کشور، فقر، قحطی، نبود بهداشت عمومی، هم ایران گرایانی چون میرزا کوچک خان، محمد خیابانی و یا محمدتقی خان پسیان(کلنل پسیان) با قیامهایشان، هم تودۀ مردم و هم بسیاری از اجزای جامعه سیاسی ایران، چه حتی سران مشروطه خواه و چه آنهایی که از مشروطیت خسته شده بودند و در پی چاره برای نجات ایران می گشتند، خواهان آن بودند.
کلنل محمد تقی خان پسیان
کلنل پسیان در میان ایران گرایان رادیکال آن زمان دوستداران بسیار داشت. یحیی دولت آبادی از سران مشروطه خواه، او را در کنار میرزا کوچک خان یک قهرمان خواند. دولت آبادی، کلنل را در میان جوان های وطن دوست ایرانی که آنها را می شناخته است مخصوصا در میان لشگریان یکی از خوبان بلکه برگزیدهگان ایشان خوانده که دارای صفاتی نیکو و اخلاق پسندیده بود و دوست و دشمن، به پاکدامنی و وطن دوستی و بی علاقگی او به مال دنیا اعتراف داشتند.[10] عارف قزوینی او را سیاوش زمان لقب داد ایرج میرزا و شاعران دیگر در سوگ او مرثیه سرایی کردند. درنظر کاظم زاده ایرانشهر «پیش قراول» یا «مُمثلِ» همان «قوه قاهره ای» بود که سرتاسر ایران محتاج و تشنه آن بود. او می توانست ایران را از ورطه بحران نجات دهد. همچنین دارای مجموعه صفاتی بود که شاخص چنین قوه ای هستند با این صفات می توانست رقیبی جدی برای جاه‌طلبی‌های رضاخان شود. در بررسی واکنش دولت قوام السلطنه در مقابل پیام کلنل پسیان توجه به نقش رضا خان نیز لازم است. رضا خان در قامت پسیان این فرمانده لایق بخش بزرگی از نیروی ژاندارمری رقیبی را می دید که می توانست مانع ارتقا به مقامات بالا شود. به قول سیروس غنی «کلنل پسیان» برای «قوام السلطنه» دشمنی تقریبا شخصی بود و می‌خواست او را از کار بیندازد و نابودش کند ولی برای رضاخان تهدیدی جدی بود.[11] نگارنده در مجموعه مقالات عباس میرزا در مورد نقش و اهمیت نیروهایی که قادر به تامین یا برهم زدن امنیت در جامعه هستند چنین آوردهاست:
“در سراسر تاریخ مکتوب بشر همانطور که جنگ میتواند حیات و امنیت بشر را تهدید کند، تامین کنندگان یا برهم زنندگان امنیت تبدیل به قدرتمندترین گروه در اجتماعات بشری میشوند. که آنها را [در کشورهایی که مبانی و نهادهای دمکراتیک قویی ای ندارند]به فرادستان جامعه مبدل میسازد. پاداش امنیت تملک انحصارگونه منابع قدرت سیاسی و ثروت است. اینها قواعد حاکم بر اقتصاد و سیاست را طوری تعیین میکنند که قدرت در حوزه های اقتصادی و سیاسی در انحصار اندک فرادستان باقی بماند. که منجر به «اندک سالاری» میگردد. انحصار در تامین امنیت به انحصار در سیاست و اقتصاد منجر می شود. تا زمانی که امنیت یک جامعه را گروهی اندک میتوانند برهم زنند یا تامین کنند. آنها اجازه نخواهند داد رقابت در اقتصاد و سیاست شکل بگیرد. این فرادستان با هم رقابت میکنند تا مهمترین منبع قدرت یا امنیت را از آن خود کنند. اگر یک شخص و گروه بتواند سایر گروهای فرادست را حذف کند، جامعه به سوی «مونارشی» یا حکومت فردی می رود، اگر چند گروه مختلف قدرت نظامی یا امنیتی را در اختیار داشته باشند، «اندک سالاری»بر جامعه حاکم می شود. “ [12]مجموعه مقالات عباس میرزا : داودباقروندارشد
در ایران رضا خان/شاه بعد از سرکوب شورش ها و… و تامین امنیت با حذف کامل بقیه رقبا مونارشی ایجاد نمود.
ضعف های فرهنگی اجتماعی
حسین کاظم زاده ایرانشهر در مقاله‌ای با عنوان خصائص ایرانیان پس از شرح صفات خوب ایرانی‌ها (ذکاوت قوه تقلید و تشبث) از اینکه از آنها برای ترقی کشور بهره ای نمی‌برند شکایت می‌کند و در ذکر علل این غفلت به شمارش مظاهر دوازده‌گانه فساد اخلاق در نزد ایرانیان می پردازد (ایرانشهر ۱۳۰۰ شماره ۴) برخی از آن خصائص خیانت به وطن تنبلی و بیکاری و بی عاری و افراط و تفریط است.
کاظم‌زاده در مقاله «ملیت و روح ملی ایران» به نقد خرافات و استبداد به عنوان موانع توسعه و مهاجرت سرمایه و مغزها دست می‌زند و آن را با نقد تعلیمات واعظ ها و روحانیان ریاکار که دنیا را ناپایدار و عمر را بی اعتبار دانسته و مردم را تشویق به دریوزگی و برهنگی و درویشی کرده حس تشبث و اقدام در امور اقتصادی و معاشی را کشتند …ادامه می دهد (ایرانشهر ۱۳۰۲ شماره ۲)
“در نتیجه این اوضاع است که مزروع حاصلخیز دماغ ایرانی حال یک شوره‌زار را گرفته و قرن‌هاست که تخم فکر های جدید و آزاد در آن نروییده است. ”کاظم زاده
مشفق کاظمی[13] در جریان هرج و مرج هایی که بعد از مشروطه بر فضای سیاسی کشور نیز حاکم شده بود، در سرمقاله شماره پنجم مجله فرنگستان(10/6/1303)…در تشریح اوضاع کشور می نویسد:
وکلایش شیره ای هستند و محافظه کاران صاحبان قدرت. او ۵ میلیون از ۷ میلیون جمعیت ایران را از حیث فکر با بشر اولیه و بوزینه هایی که داروین برای اجداد ایشان قائل است. آنها جز آلت دست این و آن شدن کاری ندارند. وی شرط موفقیت انقلاب سیاسی و اجتماعی، مانند انقلاب در کشورهای دیگر، را انقلاب ادبی، مذهبی واخلاقی، که در پیشاپیش آن است میداند. “ایران امروز تشنه انقلاب ادبی و اخلاقی است”.
درجلد دوم تاریخ مختصر احزاب سیاسی ملک الشعرای بهار نیز آینه هرج و مرج ی است که در دوران بعد از انقلاب مشروطه و به ویژه در چند سال آخری که به سقوط سلسله قاجار منجر شد، در جامعه سیاسی ایران حاکم بود. در آنجا می خوانیم که چگونه حزب سازی و فرقه بازی و جار و جنجال لیدرها و پادو ها و هتاکی جراید همه را خسته کرده بود[14] و مملکت را رو به ویرانی می برد [15]
مواجه با خطر تجزیه کشور
تجزیه کشور ناشی از قوم گرایی های پان ترکیستی که بویژه توسط عثمانی در آذربایجان و پان عربیستی توسط شیخ خزعل در خوزستان دامن زده میشد، یکی دیگر از مشغله های ایران گرایان و وطن پرستان مشروطه خواه و حتی مخالف مشروطه بوده است. محمود افشار با تمایلات پان ایرانیستی در «آغاز کلام» شماره اول مجله آینده در تیر 1304 می نویسد.
“مقصود ما از وحدت ملی ایران و وحدت سیاسی اخلاقی و اجتماعی مردمی است که در حدود امروز مملکت ایران اقامت دارند این بیان شامل دو مفهوم دیگر است که عبارت از حفظ استقلال سیاسی و تمامیت ارضی باشد. اما منظور از کامل کردن وحدت ملی این است که در تمام مملکت زبان‌فارسی عمومیت بیابد و اختلاف محلی از جهت لباس اخلاق و غیره محو شود و ملوک طوایفی کاملاً از بین برود، کرد و قشقایی و عرب و ترک و ترکمن و غیره با هم فرقی نداشته باشند، هریک به لباسی ملبس و به زبانی متکلم نباشند…به عقیده ما تا در ایران از حیث زبان اخلاق لباس و غیره وحدتی حاصل نشود هر لحظه برای استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ما احتمال خطر می باشد.” محمود افشار با تمایلات پان ایرانیستی
در همین رابطه حسن تقی زاده نیز در دیباچه سال دوم کاوه دوره جدید ۲۱ دی ماه ۱۲۹۹ جزئیات اقدامات اصلاحی لازم برای اروپایی شدن ایران را به ترتیب اهمیت در ۱۷ بندد طرح می ریزد در اینجا مهمترین آنها را نقل می‌کنیم.
یک: تعلیم عمومی
پنج: حفظ وحدت ملی
شش: حفظ زبان ملی یعنی فارسی از فساد
ده: حفظ استقلال ایران
دوازده: آزادی زن ها و تربیت و تعلیم و تحصیل حقوق و اختیارات آنها
هفده: احیای سنن و رسوم مستحسنه قدیم ملی ایران جای هر یک از این اصلاحات در طرح اوست.
تقی زاده در سرمقاله شماره ۱۲ دوره جدید کاوه در آذرماه 1300باز هم به چنین طرحی این بار به عنوان اقدام های فوری برای آماده سازی ایران برای اصلاحات اساسی لازم برخورد می‌کنیم. حفظ وحدت ملی/ جنگ آتشین بر ضد امراض بدنی و آفات اجتماعی/ استخدام فوری مستشاران فرنگی برای اصلاح ادارات دولتی و ملی ایران/ و تقویت دولت مرکزی از جمله آنهاست.
کاظم زاده ایرانشهر نیز در مقاله «خلاصه عقاید ما» ایرانشهر1291 معتقد است:
“ایران باید قهراً تمدن غرب را قبول نماید زیرا قانون تکامل او را به این کار مجبور خواهد ساخت. این کار باید با سه انقلاب در تشکیلات سیاسی در عقاید و افکار و در قلمرو ادبیات صورت گیرد. اگر در این سه انقلاب فرمان عقل سلیم جزئیات زمین و زمان و تجربه تلخ و شیرین تاریخ را میزان و رهبر خود قرار دهیم آن وقت موفق به خلق ایران جوان خواهیم شد.”کاظم زاده ایرانشهر نیز در مقاله «خلاصه عقاید ما
نیاز به دولت کارآمد و مقتدر(دیکتاتور!)
آنچه آمد نمونه هایی از بیشمار ادبیات جامعه روشنفکری، نگرانی ها، آمال و توجه آنها به مسئله وحدت ملی و تمامیت ارضی، تجدد و ترقی بود. درعین حال اندیشه نابسامانی ها، خطرها و اصلاحات در دوره ای رخ می داد که حکومت یعنی قدرتی که باید خطرها را دفع می کرد، اصلاحات را به اجرا می گذارد و وحدت ملی را تامین می نمود، خود در اوج ناتوانی و ناپایداری قرار داشت. که در فاصله پایان جنگ جهانی و کودتای اسفند1299 این هرج و مرج به اوج خود رسیده بود. قاطبه روشنفکران اصلاح طلب به دنبال دولتی مقتدر می گشت تا هم به دفع خطرها بپردازد و هم به هرج و مرج پایان دهد و هم دست به اصلاحات سخت و حیاتی مورد نیاز کشور بزند. در این میان برخی تا حد یک «دیکتاتوری جمعی» می پذیرفتند، دیگران حاضر به زیرپا گذاشتن اصول مشروطیت نبودند. عده ای نیز همچون مشفق کاظمی، علی اکبرداور و عبدالحسین تیمورتاش علاج درد را اعمال دیکتاتوری حتی به شکل فردی آن می دیدند. بعضی نیز چون محمد مصدق، بهار و مدرس تمرکز قدرت را محدود به اصول اساسی می پذیرفتند.
حسن تقی زاده
نظر حسن تقی زاده که در سرمقاله شماره نهم کاوه 13شهریور 1300منعکس شده، راه حلی که می‌توانست مطلوب باشد یک حکومت استبدادی منورِ وطن دوست و متمدن، شبیه حکومت میکادو در ژاپن یا پطر کبیر در روسیه بود، آن هم به رغم آگاهی او به خصلت های منفی آن. او برای این نوع حکومت سه خصلت منفی می شمارد، که عبارتند از
یک: وجود و ظهور این گونه استبداد بی غرض و “منور” خیلی اتفاقی و از نوادر است.
دو: حکومت استبدادی لازم و ملزوم برخی معایب، مسخره گی ها و مضرات است، و به تدریج، و به حکم اقتضای طبیعت به استبداد فردی می‌انجامد.
سه: دوران این نوع حکومت ها در عصر حاضر سپری شده است.
تقی زاده به این دلایل نبود که در نهایت مخالف این نوع حکومت بود. بلکه او معتقد بود، “این شکل حکومت بیشتر یا از طبقه اشراف و اعیان فاسد نشده … پیدا می‌شود یا بعد از انقلاب از افراد فوق العاده و از طبقات عامه“، ولی “بدبختانه در ایران چه پیش از انقلاب و چه پس از آن اثری از این لوازم و اسباب کار دیده نشده است”.
این نظر تقی زاده حدود شش ماه پس از کودتای ۱۲۹۹ زمانیکه او هنوز نمیتوانست بداند که از میان کودتا و سقوط دولت سید ضیاء چه کیفیاتی متولد خواهدشد، است. هنوز از میان سه نوع حکومت «استبدادی منور»، «استبداد بد» و «مشروطه ناقص و خراب و معیوب» به علت تحقق ناپذیری مشروطه خوب و کامل «که بلاشک احسن شقوق است» حکومت مشروطه ناقص را ترجیح می داد: «پس کار ایران دایره است میان داشتن یک استبداد فاسد و وحشی و تاریکِ شاه سلطان حسینی ویک مشروطه ناقص و تا اندازه‌ای مغشوش دهاتی» او مشروطیت ناقص را بدون هیچ شک و شبهه ای حتی اگر ۱۰ مرتبه بدتر از شکل کنونی آن باشد بر استبداد “خاقان مغفور” و “شاه شهید” ترجیح میداد.
تقی زاده حتی چهارسال بعد زمانیکه رضا خان در مقام وزیر جنگ و سپس نخست وزیر با اقداماتی قاطع و مقتدرانه بر ایران حکومت میکرد در مقاله «مقدمات آیندۀ روشن»در مجلۀ آدینه (1304ص1و19) پس از شمردن چهار رکن عمده و شرح ناگزیر و لازم برای استقلال و ترقی و تمدن ایران (وحدت ملی، اصلاح ادارات دولتی، به خصوص مالیه، و اصلاح اصول و حکومت ملی و نمایندگی ملی) اعلام کرد که: «امنیت عمومی و قدرت قاهر مرکزی دولت در اکناف مملکت، از دور و نزدیک و از ریشه برانداختن ملوک الطوایفی بزرگترین و مهمترین قدمی است که این مملکت به سوی استقلال و تشکیل حقیقی دولت بر می‌دارد و این فقره شرط اساسی وحدت ملی است“. همین امنیت بود که که «محبت» «خیرخواهی» تقی زاده نسبت به آن دولت را برانگیخت. تقی زاده علیرغم مخالفت ملایمی که با تغییر سلطنت نمود، از همکاری و خدت در حکومت رضا شاه سربازنزد.
حسین کاظم زاده ایرانشهر [16]
ایرانشهر، تحت تاثیر جریانی که رضا خان در اسفند 1302 درباره تبدیل سلطنت به جمهوری براه انداخته بود، طی مقاله ای با عنوان “جمهوریت و انقلاب اجتماعی” نوشت: (ایرانشهر، 1302، ش6/5) و در آن موضع مثبت خود نسبت به جمهوری شدن حکومت در ایران را بیان و این تحول را با اشاره به عوامل خارجی و داخلی موافق با آن، محتوم خواند. اما نسبت به موفقیت آن شک و تردید داشت.
کاظم زاده در جای دیگری نیز تمایل خود به وجود دولت مقتدر را بیان کرد، آن جایی که او دست به بزرگداشت کلنل پسیان زد و او را “مُمثل” یا “طلایه” همان «قوه قاهره ای» خواند که بایستی به نجات ایران از ورطه هلاک بر می خاست. [17]
خانم آلجای افشار سوباتایلو [18] (نخستین زن دندانپزشک ایران)
نظرات حسین کاظم زاده ایرانشهر را بیشتر میتوان در مقدمه و پایان مقاله ای از خانم آلجای افشار تحت عنوان «معارف درایران» در شماره سوم ایرانشهر1302 مشاهده نمود. خانم افشار می نویسد:
“روح جماعت و هیئت جامعه که در اروپا علت العلل پیشرفت امور شمرده می‌شود در مشرق زمین و مخصوصاً در ایران در هیچ موردی نمی تواند منشا اثرات کلی واقع گردد، و در نتیجه یک نفر مصلح، یک دماغ منور، و فکر باز لازم است، که هر روز صبح به زور منزل ما را جارو کند، چراغ کوچه های ما را به زور روشن کند، و لباس ما را به زور یکنواخت و یک روند نماید، معارف ما را به زور اصلاح کند، از فتنه های مجلس ملی ما به زور جلوگیری نماید، دربار سلطنتی ما را به زور اصلاح و تسویه کند، تحصیلات زن و مرد را به زور و با قوه سرنیزه و شلاق اجباری نماید، همینطور از جمیع جهات از جزء و کل و از معلوم و مکتوم حتی ساعت خواب و بیداری ما را خودش به زور معلوم کرده آن وقت ما را به حال خود گذارد، که هم قادر به ادای وظایف اجتماعی خود باشیم و هم تفکیک ایده‌آل را از مفهوم نماییم.” خانم آلجای افشار سوباتایلو
باید توجه داشت که، این نمونه از افکار روشنفکران مشروطه خواهی که خواهان ترقی ایران بودند، بعد از آنهمه جان فشانی در راه کسب مشروطه، بیانگر شدت و حدت نابسامانی بعد از مشروطه است.
کاظم زاده مقاله خانم آلجای افشار را «زیب افزای» مجله می کند، به ملت ایران به مناسبت وجود چنین «خانم دانشمندی» تبریک می گوید. او را به «گلبنی در میان خارستان» ایران تشبیه میکند. و در پایان مقاله هم عقیده بودن خود را با آلجای افشار در این تفکرات و ملاحظات اعلام میکند.
مرتضی (مشفق) کاظمی
مشفق کاظمی گرداننده مجله فرنگستان از سرسخت ترین حامیان حکومت “دیکتاتوری صالح” در ایران آن زمان بود. او در مقاله “انقلاب اجتماعی، عدم امکان انقلاب با اوضاع فعلی-لزوم ظهور دیکتاتور-دیکتاتور عالم جدی” از لزوم تلف کردن اقلاً صد هزار نفر از نه میلیون جمعیت ایران برای بروز انقلاب سخن گفت. (مجله فرنگستان، 1303 شماره نخست) او در عین حال معتقد بود که انقلاب از مردم عادی بر نمی آید برای او انقلاب تدریجی به علت خرابی اوضاع و عقب ماندگی وخطر خارجی مطلوب نیست. همچنین تاریخ مشروطیت را شاهدی برای امکان‌پذیر نبودن انقلاب به آن روش می دانست. و در نتیجه «فقط فرد می‌تواند نجات جامعه را باعث شود» یک فرد با فکر نو لازم است تا زمام حکومت را در دست گرفته با “یک عمل“، “عمل تازه” خاتمه به این وضعیت بدهد. این فرد باید از میان افراد تحصیل کرده مخصوصاً آنهایی که به محیط اروپا کاملاً آشنا هستند برخیزد. او باید عالم و مانند موسولینی لیدر حزب فاشیست ایتالیا جدی باشد. در محیطی که غالب مردم معنی حکومت قانونی و پارلمانی را نمی فهمند تکیه بر اکثریت بی‌نتیجه است.
نگاه بسیار بد بینانه کاظمی به مردم از جملات او کاملا آشکار است. در مقالات دیگر او نیز این رویکرد دیده میشود. مقاله «مطبوعات ایران» در شماره چهارم فرنگستان 1303 چنین می خوانیم:
“درجه انحطاط اخلاقی ایرانی را باید از مطبوعات آن فهمید” روزنامه نگاران چند نفر جاهل از میان توده اند، مطبوعات پر از چرندیات اند، و علت توسعه آنها نقص مشروطه و انقلاب و مجلس و کرسی نشین های آن است، «وکیل ایرانی، روزانه نامه نویس ایرانی، وزیران ایرانی، به اصطلاح معمول سراپای کرباسند». ..«این قبیل هادیان» ملت «باید … از بین بروند». یک «دیکتاتور ایده آل دار» باید آنها را نابود سازد.
کاظمی در مقاله «قانون انتخابات» (فرنگستان، 1303، ص8-7) انتخابات را «یکی از مضحک ترین صورت ها» «درمیان آثار مشروطه ایران» می شمرد. از نظر کاظمی، قانون انتخابات به علت عمومیت حق رای که به بی سوادان و بی خبران هم اجازه رای دادن می داد، مهمترین عامل بی اعتباری انتخابات بود . “صحیح آن بوده که تنها باسوادها حق رای داشته باشند” .
میرزا علی اکبر خان داور
یکی از کسانی که اندیشه اقتدار را نه تنها تبلیغ می کرد بلکه در اجرای آن نیز سخت سهیم بود، میزا علی اکبر خان داور ناشر روزنامۀ «مرد آزاد» پایه گذار «کمیته ایران» در سوئیس و حزب رادیکال در تهران، نماینده مجلس چهارم و پنجم و بعدها وزیر عدلیه و مالیه رضا شاه بود. نظریات علی اکبر داور را می‌توانیم در مقاله‌ای که کاوه بیات در دی ماه ۱۳۷۲ در شماره دوم «مجله گفتگو» منتشر کرد مطالعه کنیم. رکن اصلی نظریات داور موکول کردن آزادی و مشروطیت یا هرگونه تغییر و تحول دیگر به رشد اقتصادی بود . اصلاح سیاسی، اداری یا حتی ادبی در کشور عقب مانده ای مانند ایران در نظر او “و سمه بر ابوی کور” می‌نمود .
علی اکبر داور این رابطه را قانونی جهان شمول می دانست و تبعیت از آن را توصیه می‌کرد. در چشم او تمدن غرب نتیجه انقلاب صنعتی بود . پس ما نیز اگر خواهان آن تمدن هستیم باید همان راه را برویم . ما نیز تا به لحاظ اقتصادی متحول نشویم، مفلوک و مستاصل باقی خواهیم ماند . تا انقلاب صنعتی “ایران را به حرکت نیندازد، ما همان ملت بلاکش، گرسنه، پلاس پوش، نجیبی هستیم که خواهیم ماند”. ژاپن برای داور و بسیاری دیگر از سیاستگران آن دوران سرمشق بود. به نظر داور “اگر ژاپن هم به دنبال مساوات و آزادی و استقلال و قصیده و غزل می‌رفت، وضعش بهتر نمی‌بود“. داور از این موضع بر رهبران انقلاب مشروطیت خورده می‌گرفت و مشکل ایران را در آن می دید که مردم به حرف آنها گوش دادند . نتیجه آن شد که میبینیم . راهی که داور پیشنهاد می‌کرد راه زور بود، به نظر او فقط زور کارساز بود . برای اثبات لزوم زور از زور کمک گرفت. او معتقد بود سالیان سال حکومت استبدادی “روح ملت را قسمی معتاد به زور کرده است که اگر [بدون] تازیانه و تبعید ۳۷ هزار دلیل برایش اقامه کنی یک ذره اثر نخواهد کرد” به نظر او “ایرانی به میل خود آدم نخواهد شد. سعادت را بر ایران تحمیل باید کرد“.
با وجود این یا شاید برای آگاهی به نقص توجیه استبداد با استبداد است که داور میان “استبداد سنتی” و “استبداد حکومتی” که آرزو می کرد تفاوت می گذاشت . استبداد مورد نظر او باید به دست ایرانی و برای ترقی ایران باشد و با اصول علمی اروپا مطابقت کند. او خواهان “اراده محکمی” بود که اداره امور ایران را به دست گیرد و اختلافات امروزه را با “حکم می کنم” از بین بردارد.
برآورده شدن آرزوهای روشنفکران و ایرانگرایان برای نجات آن!!
همانطور که می دانیم گفتمانِ فوق الذکرِ “دولت مقتدر” در فضای مجرد از واقعیات صورت نمیگرفت . همزمان با گفتمان جستجو برای کس یا کسانی که قادر به استقرار آن باشند در جریان بود . وثوق الدوله، قوام السلطنه، فیروزفرمانفرما و محمدتقی خان پسیان نام هایی بودند که هرکدام برای مدتی امیدهایی را برمی انگیختند. همانطور که قبلاً نیز گفته شد، یحیی دولت آبادی از میرزا کوچک خان و کلنل پسیان با نام دو قهرمان ملی یاد می کرد،[19] ،عارف، بهار، ایرج فرخی، بهمنیار و دیگر شاعران و روزنامه‌نگاران در سوگ آنها منظومه ها می سرودند، مقاله ها می‌نوشتند و بانیان [قتل] آنها را هدف تیر نفرت خود قرار می دادند.[20] ولی هرکدام از این نامها در کشاکش میان قدرت های متنافر از گردونه بیرون می افتادند . کسی که نامش ابتدا به زبان نمی آمد رضاخان بود. او افسری بود در قشون قزاق که با لیاقتی که در جنگ با شورشیان ایلات و شورش های ایالتی از خود نشان داده بود نظر طراحان کودتای ۲۹ اسفند ۱۲۹۹ را به خود جلب کرده بود. پس فرماندهی نیروی کودتا را پذیرفت و با این عمل راه ارتقاء به قلل قدرت (از سپهداری تا شاهی) را برای خود باز کرد. [21]
این راه را پیش از هرچیز موفقیت های رضاخان در فرونشاندن هرج و مرج سیاسی هموار کرده بود . موفقیت‌ها را سیاستمداران و روشنفکران آن زمان می دیدند آنها را می ستودند و همکاری با رضاخان را قبول می‌کردند. در میان آن ها نه تنها نام علی اکبرداور، تیمورتاش، نصرت الدوله فیروز ، سردار اسعد و دیگر وفاداران پیگیر او دیده می‌شود. بلکه کسانی دیگری چون سلیمان میرزا اسکندری، محمد مصدق[22]، سید حسن مدرس، محمد تقی بهار و دیگران نیز از موفقیت های او در ایجاد آرامش استقبال می کردند .
حتی بهار در سال‌های بعد از سقوط رضا شاه (درصفحات “نوبهار” روزنامه ای که با مدیریت خود او در آن زمان منتشر می‌شد) نوشت : «آرزوی پیدا شدن مردی که همت کرده مملکت را از این منجلاب بیرون آورد پرورده میشد. دیکتاتوری یا یک حکومت قوی یا هر چه می خواهد باشد». او بلافاصله اضافه می‌کند که او در این فکر تنها نبود «این فکر طبقه با فکر و آشنا به وضعیت آن روز بود» و آن شخص که دنبالش می گشتند رضا خان بود.
سردار سپه راست دلی روشن و صاف چون آینه و رفیع چون قله قاف
از او عملست و از دگر مردان لاف سردار سپه نمی توان شد به گزاف[23]
(بهار، 1363، ج2، ص 101)
اما اعتقاد بهار به رضاخان زود ترک خورد و او را به صف معترضان به دستگیری و شکنجه و قتل مخالفان، توقیف مطبوعات، اعلام حکومت نظامی، و غصب اموال “مقصرین”، توسط نخست وزیرِ زور گو درآورد. این صف از آن اقلیتی در مجلس تشکیل می‌شد که در ۷ مرداد ۱۳۹۳ تصمیم به استیضاح رضا گرفت. ولی جو تروری که رضا خان در درون و بیرون مجلس با ضرب و شتم مجلسیان ایجاد کرده بود مانع پیگیری طرح استیضاح شد، و این خود نشانی بود برای اینکه دیگر هیچ نیرویی را توان جلوگیری از دیکتاتوری معهود[24] نبود. بدین ترتیب بخشی از گفتمان در زمانی جاری بود که رضاخان مدارج قدرت را طی می کرد . دیکتاتور یا مرد قدرتمندی که مورد نظر شرکت مندان در آن گفتمان بود همین رضاخانی بود که رضا شاه شد.
“از سوی دیگر، روشن است که پیوندی تنگاتنگ میان کثرت گرایی (نهادهای سیاسی فراگیر) و نهادهای اقتصادی فراگیر” که بنیان حیاتی برای توسعه کشورها میباشد “وجود دارد”. اما بدون دولت متمرکز و در شرایط هرج ومرج نه تنها توسعه ای ممکن نیست بلکه هرج و مرج زمینه هرگونه توسعه را نیز نابود میکند… ماکس وبر که مشهورترین و پذیرفته شده ترین تعریف را از دولت ارائه کرده است مشخصه دولت را “داشتن حق انحصاری برای اعمال خشونت در جامعه” می داند. بدون چنین انحصاری و درجه ای از تمرکز که لازمه آن است، دولت نمی تواند نقش خود را به عنوان ضامن نظم و قانون ایفا کند. چه رسد به تامین خدمات عمومی و تشویق به تنظیم فعالیت های اقتصادی. اگر دولت از این قدرت برخوردار نباشد بزودی … در آشوب فرو میرود. آنچه بعد از انقلاب مشروطه در تضاد بین مجلسی که خود رانماینده مردم ودولت رادشمن خود و مردم میدانست منجر به ناپایداری سیاسی و هرج و مرجی شد که هیچ دولتی نمی توانست بیش از چند ماه دوام آورد.” [25] و در نهایت جامعه تن به استبداد رضا خانی که توسط کودتای 1299 برای ایرانیان از خارج تدارک دیده شده بود داد.
علیرغم همه نابسامانی های کشور، ناگفته نباید گذاشت که در اثر مشروطه، منظور از رشد آگاهی ملی به معنی دمکراتیک آن در میان بخش هایی از مردمان، بخصوص مردم شهر نشین کشور است گسترش یافت. انقلاب مشروطه به رغم همه ناکامی هایش این بخش از مردم را به حقوق خود و به همبستگی خود آگاه ساخته و آنها را به دفاع از آن حقوق، به هر شکل، متمایل کرده بود. در این سطح و تا این اندازه ملت تشکیل شده بود.
رضا خان/شاه کدام ایده ها را بکاربست؟
در فوق دیدیم که چگونه روشنفکران و کنشگران سیاسی بخصوص بخش های ایران گرای، اقتدار طلب آنان با ترک یا تعطیلی ایده مشروطیت به دنبال مرجعی یا مردی مقتدر می‌گشتند تا با پایان بخشیدن به هرج و مرج حاکم بر سراسر کشورِ در حال فروپاشی راه را برای تامین وحدت ملی، حفظ تمامیت ارضی، و ترقی و تجدد کشور باز کنند. دیدیم که آنها این مرد را یافتند نام او رضا خان بود او در مبارزه با نیروهای گریز از مرکز توانایی خود را برای آنها به اثبات رسانده بود. او همان مونجی بود. برنامه نجات نیز کم و بیش روشن. طرح برنامه را همان روشنفکران ریخته بودند او باید آن را اجرا می‌کرد . برنامه به یک معنا از دو بخش تشکیل می‌شد؛ بخش اول، یکسان سازی که باید ضامن وحدت ملی و تامین تمامیت ارضی و استقلال می شد و بخش دوم، ترقی و تجدد بر اساس الگوی فرنگستان آن طور که در ذهن تجددطلبان نقش بسته بود.
یکسان سازی باید به دو معنی به هم پیوسته انجام می گرفت: نخست یکسان سازی شیوه حکومت، و دیگر، یکسان سازی فرهنگی در حوزه زبان، رسوم، لباس، دین و اندیشه. ترقی و تجدد باید شامل همه آن اقداماتی می‌شد که در زمینه نوسازی اقتصاد عمران و آموزش انجام می گرفت .برنامه در واقع همان بود که کم و بیش در ذهن روشنفکران و اصلاحگران پیشقدم مشروطیت شکل گرفته بود همانی که مشروطه طلبان پرورانده و به‌دنبال اجرایش بودند و اکنون با حذف محتوای دموکراتیک آن به دست دیکتاتور مونجی داده شده بود . بعضی از شکل های جدیدتر آن را می‌توان در اسناد این دوره پیدا کرد.
برنامه محمود افشار
یکی از آنها مقاله ای است که محمود افشار با عنوان «مسئله ملیت و وحدت ملی ایران» نوشت و در شماره هشتم مجله آینده در سال ۱۳۰۶ منتشر کرد. در این مقاله ۸ اقدام را برمی‌شمرد که دولت باید به منظور ایجاد وحدت ملی و ترقی اتخاذ کند.
1.ترویج زبان و ادبیات فارسی مخصوصاً در نواحی غیرفارس نشین؛ ۲. کشیدن خطوط راه آهن برای اتصال کلیه نقاط مملکت و آمیزش طوایف مختلف؛ ۳. کوچ دادن بعضی ایلات؛ ۴. تقسیمات جدید ایلات و ولایات، در ضمن از بین بردن نام های قدیم ایالات؛ 5. تغییر اسامی ترکی و عربی به فارسی؛ 6. ممنوع ساختن استعمال زبانهای خارجی در دادگاه ها، مدرسه ها، ادارات کشوری و لشکری؛ ۷. آبادانی سریع این نقاط و فراهم آوردن وسایل زندگی راحت و آزاد برای مردم تا وضع آنها از همسایه‌های فریبنده پست تر نباشد؛ 8. اجرای سیاستی که نه به واسطه تمرکز زیاد به استبداد و انزجار منجر گردد و نه به واسطه عدم تمرکز زیاد موجب خودسری و هوچی‌گری ولایات شود. افشار اسم این نوع سیاست را سیستم “عدم تمرکز” دکنسانتراسیون(Deconcentration) گذاشت.
تندروی کاظمی و تذکر سردارسپه به او
مرتضی (مشفق) کاظمی معروف به مشفق کاظمی (1356-1281 ش) در تهران متولد شد و مدرسه ثروت و دارالفنون تحصیل کرد. وی سال 1301 نخستین رمان فارسی به نام تهران مخوف را نوشت. وی پس از سفر به آلمان برای تحصیل، در اردیبهشت 1303 شمسی با همکاری گروهی از دانشجویان مقیم برلین نشریه «نامه فرنگستان» را منتشر کرد. مشفق تحت تأثیر روند نوسازي غرب، مقالات تندوتیزی در نقد سنت ها و عقب ماندگی های ایران نگاشت. پس از انتشار سه شماره از آن، به سبب لحن تند مقاله ها، توزیع آن در ایران ممنوع شد. سردار سپه توسط یکی از بستگان مشفق گفت به این کاظمی ها بگوئید که “این قدر شتاب نکنند و ما را در زحمت نیندازند. همه به موقع درست می شود” [26]
برنامه “انجمن ایران جوان”
برنامه دیگری هم وجود داشت که برنامه محمود افشار را تکمیل می‌کرد این برنامه را انجمن ایران جوان در فروردین ۱۳۰۰ تدوین کرده بود. رضاخان بعد از ارتقا به مقام نخست وزیری طراحان آن را احضار و به آنها قول اجرای آنها را داده بود. محمود افشار خود یکی از اعضای آن انجمن بود. الغاء کاپیتولاسیون، استقلال گمرکی ایران، فرستادن دختران و پسران دانشجو به خارج از کشور، آزادی زنان، محروم کردن بیسوادان از حق رای، اخذ و اقتباس قسمت خوب تمدن اروپا، وضع قانون جزا، توجه به ترویج معارف و تعلیمات ابتدایی، تاسیس مدارس متوسط، تاسیس موزه ها و کتابخانه ها و تئاترها، اجزای این برنامه بودند.
اظهارنظر رضاخان در خصوص اهتمام وي به آراي روشنفکران در مورد داور نیز تکرار شد. وي پس از تأسیس انجمن ایران جوان در سال 1300 ،طي دیداري با اعضاي انجمن و علی اکبر، با مرام سیاسي جمعیت ایران جوان و آرزوي آن ها براي ترقي ایران آشنا شد و گفت: “حرف از شما، ولي عمل از من خواهد بود…به شما اطمینان، بلکه بیش از اطمینان، به شما قول می دهم که همه این آرزوها را برآورم و مرام شما را که مرام خود من هم هست، از اول تا آخر اجرا کنم“[27] علی اکبر داور در آتش استبداد رضا خان سوخت و خود کشی کرد. [28]
رضا خان محصول فقدان بینش کافی روشنفکران
اقدامات نوسازی استبدادی زیر سرنیزه و به “زور” رضا خان/شاه قطعا پیشرفت های شایان ذکری برای ایران داشته است. رضا خان طرح های از سر استیصال روشنفکران ایران (محمود افشارها، انجمن جوان ایران و علی اکبر داور ها و…) جهت نوسازی را که ناشی از ادامه دار شدن بحرانهای مختلف کشور و نبود راه حلی در افق سیاسی بود، همانگونه که خانم “آلجای افشار سوباتایلو” خواسته بود، به زور سرنیزه پیش برد. شیوه های او همواره نه تنها مورد مخالفت مردم بلکه همه ملیون ایران و در صدر آنها مصدق و مدرس و… بوده است. طوری که در شهریور 1320 وقتی انگلیس او را از قدرت برداشت، باعث خوشحالی همه مردم ایران و ملیون و مشروطه طلبان و … گردید.
متاسفانه فقدان بنیش کافی و ژرفنگری روشنفکران کشور دراین امر ساده، که رضا خان نیز اگر نه همچون دیگر آهاد مردم ایران (که روشنفکران دل خونی از آن داشتند!!) بدلایل تاریخی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و سابقه نظامیگری از همان کمبودها و بیماریها بلکه حتی بیشتر نیز رنج میبرد، بیماریهایی که برای درمان آنها روشنفکرانی چون آلجای افشار و… به اشتباه خواستار بکارگیری “درمانِ زور” بودند. در کمال تاسف فقط زمانی به این فقدان بینش پی بردند که با عوارضِ آن “درمانِ مهلکِ زور” بصورت تبدیل شده بیماری به” پاندمی کشنده حکومت سرنیزه ای رضا خان” در سراسر کشور که به جان نه تنها مردم بلکه خود روشنفکران و سیاستمداران و حامیان و طراحان درمانِ زور افتاده بود مواجه شدند. و آنقدر دیر شده بود که حتی مانند گذشته نیز از ترس بریده شدن زبانشان نمیتوانستند زبان به بیان طرح دارویی برای جلوگیری از گسترش پاندمی استبداد رضا خان بگشایند، و یا راه حلی برای خروج از آن ارائه کنند. این خود آن حلقه مفقوده ای است که روشنفکران مشروطه بسیار دیر بدان پی بردند و متاسفانه روشنفکران امروز با طولانی شدن مبارزه با همان استیصال روشنفکرانه علیرغم نمایش های آشکار عوارض پیشا قدرت آن “پاندمی سرنیزه” امروزه در طرح های نجات ایرانِ امثالِ مسعود رجوی ها که بر حسب اتفاق دوباره از “ما بهتران” پشت آن هستند، بسیار عیان توسط هزاران عضو و مسئول جدا شده که سالیان استبداد بسا خطرناکتر از استبداد رضا خان را نه تنها بر مردم ایران، بلکه بر (خود، خانواده، و دوستان و همرزمانشان-مجریان طرح) تجربه کرده اند، هزاران بار بیان شده و میشود، بدان توجه ندارند. که میتواند به یک فاجعه دیگر فقدان بینش کافی با ظهور یک استبداد اینبار ایدئولژیک و مطلق اندیش منجر شود.
داود باقروند ارشد
فروردین 1401
آوریل 2022
[1] http://www.iichs.ir/News-351/%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%B9-%D8%A2%D8%AF%D9%85%DB%8C%D8%AA-(%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%88-%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7)/?id=351
[2] سیدحسن تقی‌زاده (زاده ۵ مهر ۱۲۵۷ در تبریز – درگذشته ۸ بهمن ۱۳۴۸ در تهران)، از رهبران سکولار انقلاب مشروطه ایران، از رجال سیاسی ، دیپلمات، از شخصیت‌های علمی و فرهنگی ایران معاصر، رهبری جناح اقلیت روشنفکر، تجددخواه و تندرو مجلس را به دست داشت. وی مدتی رئیس مجلس سنای ایران بود.
[3] افشار،ایرج. اوراق تازه یاب مشروطیت و نقش تقی زاده. تهران:جاویدان، 1359، ص 36
[4] (شاکری، خسرو. اسناد تاریخی، جنبش کارگری، سوسیال دمکراسی و کمونیستی ایران، جلد ۱۳ فلورانس ایتالیا صفحه9)
[5] قیام سردارجنگل، قیام کلنل پسیان،
[6] شاهسون ها و کردها، و …
[7] شیرازی، اصغر. ایرانیت، ملیت، قومیت، 1396، جهان کتاب چ 2 ص 440
[8] کاتوزیان، محمد علی همایون. دولت و جامعه در ایران. انقراض قاجار و استقرار پهلوی. تهران:نشرمرکز، 1379 ص 222
[9] همان ص 321
[10] دولت آبادی، یحیی. حیات یحیی، ج 4 1301 ص 267
[11] غنی، سیروس. ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیس ها. ج2، تهران:نیلوفر 1378 ص 263
[12] باقروند ارشد، داود. پاسخی به سوال عباس میرزا
https://www.nototerrorism-cults.com/2022/03/13/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d9%be%d8%a7%d8%b3%d8%ae%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d8%b3%d9%88%d8%a7%d9%84-%d8%b9%d8%a8%d8%a7%d8%b3-%d9%85%db%8c%d8%b1%d8%b2%d8%a7-%da%86%d9%87-%d8%a8%da%a9%d9%86%d9%85-%da%a9/?fbclid=IwAR2i0JHKRD_EAZ2DoJ1e5ubDPX8XgVFGfj4e_ZUeNh12jru0B_5DD2tYMOw
[13] مشفق کاظمی در سال ۱۲۸۱ خورشیدی در شهر تهران زاده شد. پدرش میرزا رضا نام داشت و تفرشی بود و مدتی کارمند وزارت داخله و وزارت مالیه. مشفق کاظمی رشته حقوق را در برلین خوانده بود و روزنامه‌ نگار بود. او پس از پایان تحصیلاتش در مدرسه دارالفنون برای ادامه تحصیل به آلمان و سپس به فرانسه رفت و حقوق و علوم سیاسی خواند. به ایران که بازگشت، مدتی در وزارت فواید عامه مشغول به کار شد. در سال ۱۳۰۶ به عدلیه رفت و چندی بعد در سال ۱۳۱۲ به وزارت امور خارجه منتقل شد. در وزارت خارجه، مدتی رئیس دفتر بود. بعد رئیس تشریفات شد و سپس به معاونت این وزارتخانه رسید. مدتی هم وزیرمختار ایران در سوریه و سفیر ایران در هند بود. حدوداً ۱۸ ساله بود که تهران مخوف را نوشت و چون در آن زمان پولی برای انتشارش به صورت کتاب نداشت، کتاب را برای روزنامه ستاره ایران فرستاد. سردبیر روزنامه، مایل تویسرکانی، با خواندن دستنویس این رمان، چنان به وجد آمد که رمان مشفق کاظمی را با آثار «ویکتور هوگو» و «آناتول فرانس» مقایسه کرد و تهران مخوف در این روزنامه به صورت پاورقی منتشر شد و مدتی بعد، به صورت کتابی مستقل و دو جلدی درآمد و اخیراً نیز، هر دو جلد آن در یک کتاب، از طرف انتشارات امید فردا، بعد از سال‌ها که از چاپ قبلی آن می‌گذرد، منتشر شده‌است. مشفق کاظمی همچنین در سال ۱۳۵۰ کتاب «روزگار و اندیشه‌ها» را منتشر کرد؛ کتابی دو جلدی که شامل خاطرات اوست.
[14] بهار، محمدتقی. تاریخ مختصر احزاب سیاسی. اضمحلال سلسله قاجار. ج2، تهران: امیرکبیر، ص 23
[15] همان ص 100
[16] حسین کاظم‌زاده (۲۰ دی ۱۲۶۲ در تبریز – ۲۷ اسفند ۱۳۴۰ در سوئیس) معروف به ایرانشهر از نویسندگان ایرانی است. شهرت وی به «ایرانشهر»، به‌دلیل انتشار مجله‌ای به همین نام بین سال‌های ۱۳۰۱ تا ۱۳۰۶ شمسی است. او مدتی دیپلمات سفارت ایران در لندن بود. وی در شهر تبریز چشم به جهان گشود. در استانبول انجمنی مخفی به نام «انجمن برادران ایرانی» را برای پیشبرد جنبش مشروطه پایه‌گذاری کرد. ایرانشهر از سال ۱۳۱۵ خورشیدی در روستای دگرسهایم ایالت سنت گالن سوییس به تألیف و نگارش کتاب‌های گوناگون همت گماشت. کاظم‌زاده در برلین با همکاری ابراهیم پورداوود و چند تن دیگر مجلهٔ ایرانشهر را منتشر می‌کرد. شمارهٔ نخست این مجله در ۲۲ ژوئن ۱۹۱۹ در ۱۶ صفحه انتشار یافت. وی در سال ۱۹۵۵ میلادی کاندید دریافت جایزه صلح نوبل گردید اما موفق به دریافت آن نشد.
[17] کاظم زاده ایرانشهر، حسین و دیگران. شرح حال کلنل محمدتقی خان پسیان به قلم چند تن از دوستان و هواخواهان آن مرحوم. برلین: انتشارات ایرانشهر، ش 20، 1306
[18] دختر ملک سلطان خانم و جمشید افشار سوباتایلو (مجدالسلطنه)؛ از نخستین دندانپزشکان زن در ایران بود. با اکبر افشار ازدواج کرد و صاحب پسری به نام رحیم (تمقاچ) شدند. دومین همسر آلجای پرویز (بهمن) قاجار بود که آن‌ها فرزندی نداشتند. آلجای بر خلاف خواهران و برادرانش که نام خانوادگی افشار را داشتند تنها کسی بود که پسوند سوباتایلو در نام خانوادگی‌اش بود.
[19] دولت آبادی، یحیی. حیات یحیی، ج 4، 1362، ص 267.
[20] برای نمونه هایی از این شعرها نک به: ذاکر حسین (1377، ص 508، و بعد)
[21] درباره کودتا و نقش رضاخان، نظامیان انگلیسی و دیگران در آن نک به: کاتوزیان (1379)، غنی (1377) و شاکری (1386).
[22] رضاخان نیز با خیال راحت به توسعه نفوذ شخصی خود در میان نیروهای مسلح مشغول بود. زمانی که احمدشاه در خارج بود رضاخان قدم‌به‌قدم از اختیارات شاه و نایب‌السلطنه، یعنی ولیعهد محمدحسن میرزا می‌کاست. رضاخان در گرفتن مقام فرماندهی کل قوا از مشورت شورایی استفاده کرد شامل تقی‌زاده و مصدق و علاء و یکی، دو نفر دیگر بود که تأیید کردند مانند نمادین بودن توشیح قوانین و صدور احکام قضائی به نام نامی اعلیحضرت… فرماندهی کل قوا مندرج در قانون اساسی نیز نمادین است!!. پس از تفویض فرماندهی کل قوا از سوی مجلس «به شخص آقای سردار سپه»، آن شورا دیگر به‌هیچ‌وجه تشکیل نشد!
[23] بهار، محمدتقی. تاریخ مختصر احزاب سیاسی. اضمحلال سلسله قاجار. ج2، تهران: امیرکبیر، ج2، ص 101
[24] معنی “معهود” در فرهنگ عمید: ۱. مورد عهد واقع‌شده.۲. معروف؛ دیده و شناخته‌شده.۳. قدیمی؛ کهنه// و هرچیز که پیشتر آن را شناخته و دیده باشند.
[25] باقروند ارشد، داود. عباس میرزا چگونه مردم ایران را هوشیار کنم، فرمت پی دی اف، قسمت سوم، ص 22
[26] انتخابي، نادر. ناسیونالیسم و تجدد در ایران و ترکیه، چاپ اول، تهران1390: نگاره آفتاب:ص 171-170
[27] سیاسی، به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایون پور، چاپ اول، تهران: کتاب روشن1387، ص 86
[28] داور به دلیل توهین و بی‌احترامی رضاشاه دست به خودکشی زد. می‌گویند داور پس از آن که مورد بی‌مهری رضاشاه قرار گرفت به خانه رفت. مقداری تریاک در الکل حل کرد، خورد و خوابید. فردا که جنازه او را در بستر یافتند نوشته‌ای هم در کنار تختش بود. داور روی آن یادداشت، سروده نامی کلیم کاشانی را نوشته بود:
افسانه حیات دو روزی نبود بیش آن هم کلیم با تو بگویم چه سان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
داور هنگام خودکشی تنها پانزده تومان پول نقد در جیب پالتو داشت که تنها دارایی نقدی دولتمردی بود که در جایگاه وزیر مالیه، اقتصاد کشور را زیر فرمان داشت. علی‌اکبر داور به امیر کبیر دوره پهلوی ملقب شد. بیشتر دولتمردان دوره پهلوی از داور و اصلاحاتش ستایش کرده‌اند ولی مخالفان او می‌گویند داور از پایه‌گذاران سلطنت استبدادی بود که خود در آتش آن سوخت.

کتاب مجموعه مقالات داود باقروند ارشد سال
2021
Contents
کتاب مجموعه مقالات داود باقروند ارشد سال 1
2021 1
نوری جدید به ماجرای قتل م-بارون (مجتبی میر میران)شاعر مجاهد بدست فرقه رجوی 27
ماجرای قتل 29
One Response to نوری جدید به ماجرای قتل م-بارون (مجتبی میر میران)شاعر مجاهد بدست فرقه رجوی 36
مسعود رجوی، علی جوانمردی و…اتهام زنی و ترور سیاسی همدیگر آخرین میخ بر تابوت آپوزیسیون درحال مرگ خارج کشور 37
بقلم داود باقرود ارشد 37
ایران جامعه خشونت 37
نماد خشونت در میان خارج کشوریها 37
خشونت “ترور سیاسی-اتهام زنی” و مزدور تراشی آخرین میخ بر تابوت جامعه در حال مرگ خارج کشور: سابقه امر 38
چرا آخرین میخ برتابوت مرگ مبارزاتی 38
چه کسانی در حال خدمت به رژیم و دشمنی با مبارزه مردم ایران هستند؟ 39
تاریخچه: خارج کشوریهای امروز ننگ خارج کشوریهای زمان شاه 40
الف: در زمان مشروطه 40
نقش کلیدی انجمن سعادت(استانبول) در جنبش مشروطه 40
ب: خارج کشور در زمان پهلوی 40
بعضی تفاوتهای خارج کشور دوران پهلوی و امروز 40
÷ 42
ریشه های خشونت – تروریسم سیاسی حاکم برتفکر آپوزیسیون خارج کشور 44
مقدمه: 44
ریشه مسلئه در کجاست؟ 44
اما بقیه که عین رجوی نیستند چرا درس نمیگیرند؟ 45
کانون مبارزه کجاست؟ 46
چه باید کرد 46
خشونت و ترور سیاسی متداول در خارجه کشور 48
چه تفاوتی بین منطق علی جوانمردی و خلخالی هست؟ 48
نمونه ای از چنین داخل رفتن ها 49
حسن حبیبی و محاکمه جدا شدگان از فرقه رجوی 50
سیاست زدگی و سیاست زده و تمدن 51
تمدن بشری و ریشه هایش 52
چرا انقلاب 22 بهمن و چرا خمینی؟ 54
مقدمه 55
پایه های سنتی و تاریخی حکومت در ایران 55
نقطه عطفِ نهضت تنباکود 55
«بر حسب حکم جناب حجت‌الاسلام، آقای شیرازی، اگر تا ۴۸ ساعت دیگر امتیاز دخانیات لغو نشود، یوم دوشنبه آتیه، جهاد است، مردم مهیا شوید.» 56
بر در و دیوارهای شهر نصب شده بود. سرانجام شاه در پنجم جمادی‌الثانی ۱۳۰۹ برای اطمینان بیشتر در دستخطی به امین‌السلطان لغو کامل امتیاز را اعلام کرد. بدینگونه روحانیت توانست قدرت و نیروی سیاسی خود را بعلاوه قدرت مذهبی و اجتماعی شان را به ناصرالدین شاه مقتدرترین پادشاهان قاجارتحمیل کند. 56
روحانیت و انقلاب مشروطه 56
تحول تاریخی: پاکسازی درونی روحانیت 56
نقش رهبراین سکولار در مشروطه 56
روحانیت بعد از مشروطه 57
مدرس از سرآمدان مخالف استبداد 57
معیارهای دوگانه 60
اما چرا خمینی؟ 60
درخشش خمینی در تحولات سیاسی 60
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول 63
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم 63
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم 63
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر 63
نگاهی به بریده مزدوری در فرقه رجوی، “مریم رجوی” انتخاب اصلح یا درمان درد بریدگی مسعود رجوی -قسمت دوم 64
64
بقلم داود باقروند ارشد 64
نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی 64
قسمت دوم 64
در قسمت اول بحث نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات مسعودرجوی عمدتا به تاریخچه سازمان و تحولات سیاسی که منجر به اتخاذ سیاستهای سرکوبگرانه با اتهام بریده مزدوری بعنوان ابزار ترور سیاسی مخالفان برای از سرراه برداشتن آنها چه در بیرون تشکیلات در میان جدا شدگان(عضو مجاهدین و عضو شورای ضد ملی آن)، گروهها و فعالین سیاسی، سیاستمداران خارجی، روزنامه نگاران، نشریات و تلویزیونها و کلا هر مرجعی که منشاء یک ایراد و انتقاد به سیاستهای مسعودرجوی باشد میگردید. همچنین به نقاط عطفی در تشکیلات رجوی بعد از انقلاب 22 بهمن که منجر به بریدن مسعودرجوی گردید اشاره شد. 64
اخته کردن فکری یا اخته کردن جنسیتی مجاهدین در انقلاب ایدئولژیک؟ 65
آموزه های مسعود رجوی در کشف بریده مزدور 66
چگونگی غلبه مسعودرجوی برریسک جواب منفی مریم رجوی به طلاق و ازدواج 67
نحوه عبور مسعودرجوی از دفتر سیاسی برای طلاق و ازدواج مریم عضدانلو 67
بررسی مریم مسئول اول یک “انتخاب اصلح”، یا “چاره درد بریدگی مسعودرجوی” 68
“بارزترین علائم بریدگی و افسردگی ناشی از آن خودش را در تمایل به سکس چه در میان زنان و چه در میان مردان نشان میدهد” مسعودرجوی 69
چگونگی قبولاندن” خواباندن عطش جنسی ناشی ازبریدگی با مریم قجر” به تشکیلات 69
” مسعودرجوی:هرکس از مبارزه می برد، اولین بارقه های بریدگی و اولین علائم آن تمایل به زن و زندگی است. که طبعا در زنان تمایل به مرد و زندگی است” 69
“بله من اینکاره هستم و زن مهدی ابریشمچی را بُر زده ام (عین کلمات رجوی است) با وجود این رهبری سازمان هم هستم” مسعودرجوی در جلسه نشست اسفند 1363 69
سلسله شکستهای بعد از فروغ و کفاف ندادن مریم رجوی برای درمان بریدگی مسعودرجوی 70
قسمت اول : نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی 71
آشنایی با مکتب فرانکفورت 72
نقد پوزیتیویزم توسط هورکهایمر 73
اوج اعتلای نظریه انتقادی 75
افول و تجدید حیات مکتب فرانکفورت 75
نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی 78
آشنایی با یکی از درخشانترین شخصیتهای قرن 18 اروپا، فردریک کبیر امپراطور پروس 78
آلمان عهد فردریک 1786 -1756 79
نوسازي پروس 81
عدالت و اقتصاد فردریک 82
قسمت دوم: نقد تروریسم مبتنی بر شریعت اسلام مسعودرجوی، اتهام مزدوری به فرماندهان مجاهدین، دستگیری و شکنجه جدا شدگان توسط عراق، ،لورفتن ریزش گسترده نزد عراق، قرارداد زندان کردن جداشدگان برای هشت سال در عراق، رجوی و خود را خدای زمینی خواندن، بکارگیری کودکان ده ساله در جنگ و توطئه بردن امیروفا یغمایی به عراق و جراحی رحم زنان 84
قسمت سوم: نقد شریعت اسلام تروریستی رجوی، ارتفاء زنان توسط مسعودرجوی ! جنبش زنان “می تو” علیه او چرا 84
قسمت سوم نقد شریعت اسلام داعشی مسعود رجوی 84
قسمت دوم: نقد شریعت اسلام داعشی مسعودر جوی 84
قسمت اول: نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی 84
فوریه 26, 2021 84
دادگاه آنتورپ، پرده ایکه ازجنایات رجوی بااعزام نفوذی ها به میان هواداران کنارزد ، حقایقی در مورد نفوذها در فرقه رجوی و شورا 84
زنان جدا شده فرقه رجوی باید زنجیرهای محدود کننده را کنار بگذارند و”من هم” را علیه رجوی براه بیندازند. جنبش ‘من‌هم’ در جهان عرب؛ زنانی که بدون احساس شرم از آزار جنسی می‌گویند 88
‘حقوق زنان مصر کجاست؟’ 89
جنبش در حال رشدی که شکل عملی به خود گرفت 89
زنان انقلاب یاس تونس 91
‘سکوتی که برای همیشه شکسته شد’ 91
‘ساکت نخواهم شد’ 92
قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، دجالی که برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد 92
دادخواهي جداشدگان فرقه رجوي در داخل كشور و توصل به دادگاه بين المللي رهبر خائن فرقه رجوي آخرين ميخ برتابوت ادعاهاي سرنگونی خواهی او 93
“توفنده تر باد سلاح خلق بر سينه امپرياليسم” 93
“مجاهد پر كينه سركوچه كمينه آمريكايي بيرون شو خونت روي زمينه ” 93
“تنها مرجع قضاوت بين ما رژیم سلاح است و بس” 94
دادگاههای انقلاب اسلام دمکراتیک در ایران آینده که اینبار انقلابی هم خواهد بود به تشریح مسعودرجوی- آگاهی هدیه نوروزی سایت نه به تروریسم و فرقه ها به مردم ایران 95
آقای مسعودرجوی به همراه فقط بخشی از القابش: 95
افشاگری محمد رجوی پسرمسعودرجوی در مورد به گروگان گرفته شدن کار، زندگی و پناهندگیش توسط رجوی درصورت عدم اتهام زدن به جدا شدگان 98
مسعودرجوی و فرقه اش بدلیل توطئه علیه مصطفی رجوی فرزندش به دادگاه کشانده میشود وانعکاس آن در درون فرقه 100
گفتار: داود باقروند ارشد 100
در مطلبی در سپتامبر 2020 نیز تحت عنوان ” سخنی با مصطفی رجوی ” نوشتم که دشمن مصطفی رجوی پدرش است و نه کس دیگر 100
انعکاس شکست توطئه رجوی علیه فرزندش مصطفی رجوی در درون تشکیلات 101
گفتگوی مسعودرجوی و رضا پهلوی و بگور سپرده شدن سلطنت حتی در لس آنجلس 102
آنچه رجوی خوب میداند و دیگران اساسا یا نمیدانند و یا به رویشان نمی آورند: 104
مشکلات اتحاد با امام زمان 105
جلسه مشترک وحدت مسعود رجوی با رضا پهلوی و با دیگر نیروها 105
خطرناکترین جنبه اتحاد با رجوی 107
فراخوان به اتحاد با رجوی به چه معناست 108
معنی شوهای باشکوه مریم رجوی در خارج کشور 108
در سالگرد مرگ شاملو: کارکرد گروهها و “روشنفکرانِ” “چپ” ایران 109
گروگانگیری سفارت آمریکا مبارزه ضد امپریالیستی یا زهر ماندگار مسعودرجوی و چپ بر تن و جان ایران زمین 109
کتابچه بررسی ادعای پیروزی خواندن خروج از عراق توسط مریم رجوی با تکیه به کدهای مسعود رجوی 109
خروج از عراق پیروزی یا آخرین میخ بر تابوت یک فرقه مافیایی و تروریستی 109
فیسبوک 300حساب جعلی ‘متعلق به فرقه تبهکار رجوی را حذف کرد’ 109
فیسبوک صدها حساب جعلی ‘متعلق به سازمان مجاهدین را حذف کرد’ 109
گفتاری در رابطه با نوشته:پرونده سازی بی پایه و اساس بر علیه ایرج مصداقی حنیف حیدرنژاد 109
Who are Mek? Terrorists, cultists – or champions of Iranian democracy? The wild wild story of the MEK. An inside report by High ranking member of Mek and NCRI. 116
Post-modern Terrorists 117
Suiciadal readiness of the Terrorist members 119
The other common denominator of the Terrorists is, the more devoted they are, more prepared to commit suicide attack. Members must endorse their suicidal readiness either in a video clip or in writing, and wait for their Calipha to pull the trigger when and where he suits fit, to turned them into a lethal bomb, killing innocent people to accomplish the Calipha’s wish. 119
Mek’s policy towards the West 125
Mek was established in 1960s as a Marxist-Islamic group combining the barbarism of Jihadists and Stalinism together using assassination and suicide bombings as their only campaign. The Politico website wrote by Daniel Benjamin in Dec 13 2016: 125
Assessination of Americans by Mek 125
Mek and spying for 129
Soviet Union 129
against their country, Iran 129
KGB ordered Masoud Rajavi to find out. 130
Mek blamed CIA for Saadatie’s arrest. 131
Seizure of the AMERICAN EMBASSY 131
Russians-Mek’s reaction to the blow 131
Masoud Rajavi, Mek Leader in his communique published 135
Mojahed Issue #102 p2, demanding: 135
MEK plan to overthrow the government 136
Mek first to use Suicide bombings in Public places 138
Rajavi Escapes to France 139
Internal Suppression 141
Mek Members and supporters who escape to neighboring countries under the crackdowninside Iran, sought refuge mainly to Iraqi Kurdistan province. 141
MEK under Saddam Hossein of Iraq 142
Rajavi claims to be sent by the God and forced divoces of all members begin 143
Masoud Rajavi Calls September 11 barbarism “fight against Imperialism” 144
10 years prison sentence for leaving Mek 144
New Iraqi government asks Mek to leave Iraq 145
Masoud Rajavi as the Calipha orders cult members to kill familie 146
MEK and their support for ISIS 146
اطلاعیه هشدار یا اطلاعیه جلوگیری از فروپاشی شورای مسعودرجوی 149
One Response to اطلاعیه هشدار یا اطلاعیه جلوگیری از فروپاشی شورای مسعودرجوی 151
معرفی فرقه رجوی (گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور) با ترجمه فارسی برای کسانیکه بخواهند از متن برای مصاحبه و یا صحبت با مقامات سازمانهای حقوق بشری و سیاسی و… استفاده کنند. 151
KGB ordered Masoud Rajavi to find out. 184
192
فرقه رجوی تحت امر صدام حسین 205
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 218
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 219
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 229
به مناسبت چهارم خرداد سالگرد تاسیس یک تشکل مافیایی: آقای مسعودرجوی مجاهدین دو قتلعام تجربه کرده اند یکی سال 1367 یکی طی 40سال توسط خود شما که کماکان ادامه دارد 230
جنگ روانی واحدهای سایبری فرقه تبهکار رجوی بر علیه مردم در آستانه انتخابات 234
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 235
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 235
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 235
تاریخ بدون سانسور-7: 240
مرگهای روزانه و فروپاشی فرقه رجوی، و فراربجلو اعلام “موسسان پنجمِ”از گوربرخاسته، سرنوشتی گریزناپذیر 241
56سال فاشیسم مذهبی-استالینستی فرقه رجوی در کمین جامعه ایرانیان 246
آشنایی با مکتب فرانکفورت 253
نقد ایرج مصداقی و هم کاسه گی او با مسعودرجوی در ترور سیاسی منتقد، پاسخی به یاوه گویی او 253
کامنتهای ارتش آزادیبخش ملی ایران!!!!!!!!!مستقر در آلبانی به یک گفتار 253
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 253
قسمت اول: 254
قسمت دوم: 254
قسمت سوم: 254
قسمت اول 254
مقدمه 254
هبوط دوم 255
زمینی شدن خدای آسمانها در دستگاه مسعود و مریم رجوی 256
تقلیل زنان ایرانی به زنان حرمسرا توسط مسعودرجوی 257
فاجعه روشنفکر مآبی در ایران 258
پیروز نبرد میان اهریمنان مبلغ تاریکی با نور کیست؟ 258
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم 259
قسمت دوم. 7 259
قسمت سوم. 14 259
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
فاجعه یازده سپتامبر 2001 الگویی جهت سنجش ادعای دادگاههای صالحه و کشتار بیگناهان سال 1367مسعودرجوی 259
داود باقروند ارشد 260
نمونه چند فاکت رسمی مسعود رجوی 260
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 268
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 268
قسمت دوم: 268
چه بودیم و چه هستیم 268
چگونگی پیوند ایران و غرب 269
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند 269
سقوط امپراطوری 1000ساله 269
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن 270
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی 271
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی 271
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم 272
قسمت دوم. 7 272
قسمت سوم. 14 272
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 273
داود باقروند ارشد 274
274
مسعودرجوی: زنان مغزشان مانند کاغذ سفید و خالی است. 274
با تلقی مسعودرجوی از زنان بعموان انسانهایی با مغزهایی تهی و غیرنقاد در تشکل استبدادیش پیشتازان بشریت میشوند یا مجریان استبداد او؟ 274
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 274
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 274
قسمت سوم 274
قسمت آخر : شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 274
محاسن و معایب ایرانیان 274
پناه بردن ایرانیان به عرفان 275
ستمگری پادشاهان 276
تقیه و دورویی 276
زور پذیری 276
افراط و تفریط؛ 276
فردگرایی؛ 277
خرافه پرستی 277
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 277
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 277
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 277
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم 277
قسمت دوم. 7 277
قسمت سوم. 14 278
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 278
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 278
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 278
تاریخ بدون سانسور-ق 7-خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق 279
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 279
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 279
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 279
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن 279
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت 279
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام 279
قمست هتفم 279
معاویه 279
حسن و حسین نواده پیامبر و یزید 280
دلیل عدم تشویق غیرمسلمانان توسط امویان به اسلام 281
امویان پایه گذار سلطنت موروثی در اسلام 281
دروغ فرقه فاشیستی مذهبی مسعودرجوی در رد اصل ولایت فقیه 282
داود باقروند ارشد 282
283
284
درسالمرگ شجریان یادی کنیم از مرضیه آینه تمام قد خیانت و فرار از صحنه مسعود و مریم رجوی از گزارش تکاندهند از زبان شخص مسعودرجوی 285
متاسفانه رجوی که نتوانست شجریان را فریب دهد، مرضیه را با تجاربی که از تودهنی شجریان خورده بود بکمک دیگر فریب خوردگانی چون آقا و خانم متین دفتری بدام انداخت 285
• محمدرضا شجریان و رابطه اش با مسعودرجوی و یک فقره دجالگری از فرقه رجوی 289
• محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه ‌وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور 289
18982 289
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول 289
قسمت اول. 289
قسمت دوم. 289
قسمت اول 290
مقدمه: 290
تاکید ضروری: 290
نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی 291
توهم مبارزه با رژیم 291
ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی 292
مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی 292
امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟ 292
ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری 293
عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست 293
چرا رجوی خطرناکتر از داعش است 294
نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟ 294
خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ 294
هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست 294
آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند 295
برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی 295
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر 296
قسمت آخر 296
قسمت آخـــر 297
هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی 297
سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها 297
سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی 298
سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش 298
جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند 299
ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی 300
تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی 300
شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان 301
واقعیت جداشدگان مقاوم 301
مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین 302
افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی 303
تکرار تاسفبار تاریخ 304
نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت 305
18982 305
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی 306
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 306
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 306
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 306
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن 306
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت 306
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام 306
تاریخ بدون سانسور، 7 – خلافت اموی 306
قسمت هشتم: خلافت عباسی 306
1 – هارون الرشید 306
داستانهای هزار و یک شب هارون الرشید 307
علم و هنر در دوره هارون الرشید 308
دلایل سقوط 308
حمایت مامون از علم و هنر و فلسفه 309
IV-ارمنستان 311
تاریخ بدون سانسور-9: اوضاع کشورهای اسلامی : 6285-1058میلادی 312
656هـ ق-7 هـ ق 312
تاریخ بدون سانسور-10: فکر و هنر در ولایتهای خاوری اسلام : 632-1058میلادی 312
تاریخ بدون سانسور-11: اسلام در غرب : 641-1086میلادی 312
تاریخ بدون سانسور-12: عظمت و انحطاط مسلمانان : 1058-1258میلادی 312
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول 312
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر 312
اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد، نقدی بر اسلام ستیزی کور ، مبارزین دیروز شکنجه گران امروز، ستم بر یهودیان در طول تاریخ 312
فهرست مطالب 312
اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد 313
نقدی بر اسلام ستیزی کور و اسلام داعشی درلباس دمکراتیک 313
پیشگفار 313
ضدیت و دنباله روی کور عارضه عمومی 313
بدنبال گمشده 314
زندانیان و مبارزان مقاوم دیروز شکنجه گران امروز 315
ریشه عدم توسعه و عقب ماندگی 317
جنایات علیه یهودیان، و جنایات صهیونیزم 317
رویکرد درست به تاریخ 317
حقایق تاریخی در مورد یهودیان 318
یهودیان در طول تاریخ 318
یهودیان در اسپانیا 318
پناه بردن یهودیان به مسلمانان 319
یهودیان در ایتالیا 319
انگلستان و یهودیان 320
شکنجه های قرون وسطایی برای غصب اموال یهودیان توسط پادشاهان انگلیس 320
یهودیان در آلمان 320
ربودن کودکان یهودیان و مسیحی کردن آنها 321
یهودیان در لهستان 321
یهودیان و روسیه 322
ایران و جماعات یهودي مشرق زمین 322
مهاجرت یهودیان به ایران برای نجات 323
مسلمانان همواره خوش رفتار بودند؟ 324
ابن میمون 324
یهودیان در اسپانیای مسلمان 324
یهودیان در اسپانیای مسیحی 326
زندگی یهود در جهان مسیحیت 326
پایان سخن 326
هبوط سوم ایرانیان و مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان 329
هبوط سوم 329
الف. انقلاب در تکنولژی اطلاعات. 330
ب: بحرانهای اقتصادی سرمایه داری و دولت سالاری و تجدید ساختار متعاقب آن. 330
ج: نهایتا شکوفایی جنبشهای اجتماعی و فرهنگی، همچون جنبشهای آزادی خواهی، حقوق بشر، فمینسیم و طرفداری از محیط زیست. 330
شکسته شدن حصارهای زمان و مکان 330
مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان 330
نجات ایران از شیاطین در کمین نشسته 331
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 332
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 332
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 332
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب! کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند 332
داود باقروند ارشد این مطلب از تکان دهنده ترین افشاگریهای درون فرقه تبهکار رجوی است که نگارنده سالهاست بدون نام بردن از قربانیان و حتی متجاوزین به کودکان مجاهد در تشکیلات جنایتکار رجوی سخن میگوید ولی امروز این کودکان که مردان رشیدی شده اند در کلاب هاوس خود از تجاوزات جنسی به خودشان توسط فرمانده هان ارتش مزدور عراق یعنی فرماندهان انقلاب کرده مسعود و مریم رجوی در فرقه جنایتکار رجوی سخن میگویند که بسیار تکاندهند است. دقیقه 52 و همچنین ساعت 4 و 15 دقیقه به بعد کودکان از تجاوزات به خود طوریکه مجبور بودند شبها سرنیزه در رختخوابشان بگذارند تا گوهران بی بدیل مریم رجوی نتوانند شبها به آنها تجاوز کنند در همین کلاب هاوس 332
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند من سالهااطلاع داشتم وگفته ام ولی اسم نبرده ام تا این شیرمردان وزنان امروزخود ازجنایات درون این فرقه تبهکار پرده بردارند. 332
در کلاب هاوس 332
https://youtu.be/3KDUCZLmJVg 332

کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند 336
https://youtu.be/3KDUCZLmJVg 336
گفتار : منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان 338
مقدمه: پول و فعالیت سیاسی 339
دو اولویت حیاتی و مرز سرخ در تشکیلات فرقه رجوی. 340
که چرا با عشق با رهبری عقیدتی خودت همبستری نمیکنی؟ 340
سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی 342
رجوی برای رد گم کنی مزدوریش برای عراق و عربستان دست به اقداماتی زده 345
ادعای کاذب استقلال مالی مسعود رجوی 345
سازمانها و انجمن های پوششی سازمان 360
تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م 360
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 361
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 361
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 361
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن 361
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت 361
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام 361
تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق 361
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی 361
مجوز تجاوز به کودکان اعضای توسط فرماندهان هرزه فرقه رجوی، حق السکوت رجوی به آنها. افشای دو فرمانده هرزه رجوی 364
داود باقروند ارشد 364
سالهاست که نگارنده از شقاوت بی حد و حصر مسعودرجوی و تفکر داعشی آن و خطر این فرقه را برای آینده ایران اطلاع رسانی کرده ام. از جنایات درون تشکیلاتی، از تجاوز به زنان و کودکان، تا شکنجه و زندان های طولانی بصورت انفرادی اعضای منتقد، از محاکمات دسته جمعی به اعدام اعضای منتقد که با پرویز یعقوبی شروع و در علی زرکش و مهدی افتخاری و سپس با محاکمه امثال نگارنده در سالن معروف به سالن میله ای و دستگیریها و شکنجه های دسته جمعی صدها عضو از زندان جسته در سالهای 1364 و 1374 تا تحویل دادن اعضا به زندانهای مخوف صدام حسین، قتلهای مخفیانه زنان و کودکان و مردان معترض، تا فساد درونی در میان زنان و مردان تا فرارهای خائنانه مسعود و مریم رجوی از صحنه های مرگ و زندگی که هزاران عضو را زیر بمبارانهای بزرگ تاریخ رها کرده و به راحت اروپا فرار کرده اند، تا کشتار کردهای عراق برای نجات صدام، و… نوشته ام. و البته همواره در ابتدای اطلاع رسانی ام خود مورد تهمت دوست و دشمن قرار گرفته ام تا به تدریج که بقیه اطلاعات از هر گوشه و کنار و از رفتارها و مواضع رجوی آنقدر سر ریز کرده است که بتدریج ورق برگشته و صحت تمامی گزارشات این قلم و البته بقیه جداشدگان تمام به اثبات رسیده اند. 364
پاسخ مسعود و مریم رجوی به تجاوز به کودکان 364
“کرم از خودِ درخته” 364
دست باز فرماندهان روی کودکان اعضایی که اسیر بودند حق والسکوت رجوی به فرماندهان هرزه اش 365
جواد خراسان یکی از فرماندهان هرزه متجاوز به فرزندان اعضای فرقه رجوی کیست؟ 368
افشای یک فرمانده هرزه دیگر از میان گوهران بی بدیل مسعود و مریم رجوی که از رهبری عقیدتی جایزه نیز دریافت کردند 369
شروع افشاگری زینب حسین نژاداز فرزندان مجاهدین: تهدید فرزندان جدا شده اعضا توسط فرقه مجاهدین بخاطر شرکت در کلاب هاوس 370
انقلاب 22 بهمن یک اشتباه یا ربوده شده از مدعیان آن!؟ 374
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها 378
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی 378
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه 378
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری 378
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ 378
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها – قسمت اول 387
داود باقروند ارشد 387
قسمت اول 387
دلایل ارائه شده برای توسعه و عدم توسعه 388
سرنوشت کشورها بر سر «دو راهــی سیــاسـتمدار» 389
نــهــادهـا 389
اندک سالاری 390
مبدا تاریخ توسعه معاصر، انقلاب شکوهمند 1688 390
نیاز حیــاتـی توســعه 391
تفاوت های جزئی و سرنوشت ساز 391
پایان قسمت اول 392
مطالب مرتبط 393
18982 393
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی- قسمت دوم 394
قسمت دوم: بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی 395
پایان قسمت دوم 401
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه- قسمت سوم 402
برسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه 402
فهرست مطالب قسمت سوم 402
========= 410
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری – قسمت چهارم 410
تمرکز قدرت دولتی 413
تـخــریب خــلاق 414
بررسی توسعه تحت نهادهای سیاسی استبدادی 415
====== 417
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ – قسمت پنجم 417
داود باقروند ارشد 418
فهرست مطالب این قسمت 418
فناوری در اروپا 418
امپراطوری عثمانی و فنآوری و توسعه 418
امپراطوری اطریش مجارستان و فناوری و توسعه 419
پطر کبیر و انقلاب صنعتی 419
چین قبل از مائو 420
چین در زمان مائو 420
چین پس از مائو 421
حاکمیت قانون یا حکومت از طریق قانون 421
قانون سیاه: طلبکاری انقلابیون سابق با اجرای ضد انقلاب 422
چرا فرادستان محدودیت ها را می پذیرند؟ 422
چرا ویگ ها و اعضای پارلمان باید چنین محدودیت هایی را بپذیرند؟ چرا از قدرت خود برای برانداختن دادگاههایی که تصمیماتشان خلاف منافع آنها بود استفاده نمی کردند؟ 422
چــرخه تــکاملی 423
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار کنم ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن- قسمت ششم-آخـر 423
داود باقروند ارشد 424
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها 424
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی 424
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه 424
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری 424
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟ 424
قسمت ششم-آخـــر 424
فهرست مطالب قسمت ششم- آخر 424
ژاپن و صنعتی شدن 424
شروع دگرگونی های نهادی در ژاپن 426
بازگشت می جی (Meiji) با فرایندی از اصلاحات نهادی دگرگون کننده، همراه بود. در سال 1869 نظام فئودالی ملغا شد و با تحویل سیصد قلمرو اربابی (بعنوان استان) به دولت در آنها دولت های محلی به وجود آمد که زیرنظر یک فرماندار منصوب حکومت مرکزی به اداره امور مشغول بودند. وضع مالیات به صورت متمرکز درآمد و یک دولت دیوان سالار جدید جایگزین حکومت کهن فئودالی گردید. در 1869 برابری تمام طبقات در برابر قانون به مرحله اجرا در آمد و محدودیت ها بر مهاجرت داخلی و تجارت از بین رفت. برچیده شدن طبقه سامورایی، هرچند با سرکوب برخی شورش ها همراه بود، اما تحقق یافت.حق مالکیت خصوصی بر زمین پذیرفته شد و مردم اجازه یافتند در هر رشته ای از تجارت وارد و مشغول کار شوند دولت به شدت درگیر احداث زیر ساخت ها بود. در همان سال رژیم ژاپن، برخلاف رفتار رژیم های استبدادی دیگر ملل در قبال راه آهن، یک خط کشتیرانی بخار میان توکیو و اوزاکا برقرار کرد و اولین مسیر راه آهن را میان توکیو و یوکوهاما ساخت. دولت هم چنین توسعه صنعت را آغازکرد و اوکوبو توشیمیچی به عنوان وزیر امور مالی، سرپرستی تلاشی متمرکز در جهت صنعتی شدن را برعهده گرفت. ریاست قلمرو ساتسوما در 1861 با ساخت کارخانه های سفال گری، توپ ریزی و ریسندگی پنبه و نیز واردات دستگاههای رسیندگی و بافندگی از انگلستان به منظور ایجاد اولین کارخانه مدرن ریسندگی پنبه در ژاپن نقشی هدایت گر داشت. او همچنین دو کارخانه مدرن کشتی سازی احداث کرد. در 1890 ژاپن اولین کشور آسیایی دارای قانون اساسی مکتوب شد و یک پادشاهی مشروطه با پارلمانی انتخابی موسوم به «دی اِی ایتی» و دستگاه قضایی مستقل تشکیل داد. این تحولات عامل تعیین کننده ای در ایجاد ظرفیت هایی بود که ژاپن را به اولین کشور آسیایی منتفع از انقلاب صنعتی تبدیل کرد. 426
ایرانِ قبل از مشروطه و توسعه 427
ایـــرانِ بعد از مشروطه و توسعه 428
مراحل توسعه 428
نیاز حیاتی توسعه 429
اصلاحات ارضی 429
اصلاحات دستوری قاتل اقتصاد فراگیر 430
اثر نفت بر توسعه ایران 431
همانگونه که منابع طبیعی یک کشور بدون ایجاد نهادهای اقتصادی فراگیر متکی به نهادهای سیاسی فراگیر منجر به توسعه و پیشرفت نمی شود. تجربه شکست تاریخی اقتصاد ایران در زمان شاه نیزبا منابع طبیعی غنی و بویژه نفت، با نهادهای سیاسی استثماری(استبدادی)، و اقتصاد دستوری، بدون نهادهای فراگیر اقتصادی، یافته های جدید را همچون در همه دیگر کشورهای مشابه تائید میکند. 431
کارکرد مشاوران برای مستبدین 432
کارکرد محققین و پژوهشگران استنفورد برای شاه 433
نتیجه گیری 433
ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی 436
عین گزارش مطالب داخل کروشه از نگارنده است: 437
بعضی دخترها [که کم سن و سال تر بودند]هم می رفتند همین کار را می کردند ولی بعضی ها خیلی لوس بازی در می آوردند. مسعود[رجوی] که دست بهشان می مالید آنها هم مسعود[رجوی] را دستمالی می کردند و می بوسیدند و روسری هایشان را درمی آوردند و به ما می گفتند “روسری هایتان را در بیاورید برادر مسعود محرم است.” 437
و بعد که رجوی رفت آن لوس ها رفتند سر ته ماندۀ استکان چای رجوی دعوا می کردند و هر کدام به نوبت به آن زبان می زدند و تبرک می کردند!!!! 437
هاروی واین اشتاین ایرانی کیست و چرا محکوم نمیشود 438
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول 438
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر 438
تاریخ بدون سانسور 10، اوضاع کشورهاي اسلامی – ایمان 438
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 438
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 438
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 438
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن 438
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت 438
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام 438
تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق 438
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی 438
تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م 438
تکراری 443
هشتم مارس روز جهانی زنان- مریم رجوی: آزادی همه زنان از حرمسرای مسعودرجوی میگذرد 443
بمناسبت هشتم مارس روز جهانی زن 443
ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی 444
تاکتیک رجوی برای بقاء به یمن دیوار آهنین دور قرارگاههای تشکلش در عراق و در همکاری تنگاتنگ با صدام سیکلِ سرکوب شدید داخلی، کشتن کردها برای حفظ صدام جهت حفظ دیوار آهنین خودش و سرکوب داخلی بیشتر بود. 444
ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی 445
هاروی واین اشتاین ایرانی کیست و چرا محکوم نمیشود 445
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول 449
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر 449
پاسخی به سوال عباس میرزا: چه بکنم که مردم ایران را هوشیار کنم؟ پاسخی بعد از 250 سال به علت عدم توسعه برخی کشورها و ایران 449
داود باقروند ارشد 449
رضا شاه طرح ها و آرزوهای چه کسانی رادر ایران پیاده کرد؟ چرا مشروطه خواهان برای حفظ ایران دست از مشروطه شستند؟ 450
وضعیت تاریخی فرهنگی 452
وضعیت تاریخی اجتماعی 452
وضعیت سیاسی 452
تهدیدات تجزیه طلبانه و ایدئولژیک 453
هرج و مرج و ضعف دولت مرکزی 453
نیاز به دولت متمرکز مقتدر 453
کلنل محمد تقی خان پسیان 453
ضعف های فرهنگی اجتماعی 454
مواجه با خطر تجزیه کشور 454
نیاز به دولت کارآمد و مقتدر(دیکتاتور!) 455
حسن تقی زاده 455
مرتضی (مشفق) کاظمی 456
میرزا علی اکبر خان داور 457
برآورده شدن آرزوهای روشنفکران و ایرانگرایان برای نجات آن!! 457
رضا خان/شاه کدام ایده ها را بکاربست؟ 458
برنامه محمود افشار 458
برنامه “انجمن ایران جوان” 459
رضا خان محصول فقدان بینش کافی روشنفکران 459

مسعود رجوی، علی جوانمردی و…اتهام زنی و ترور سیاسی همدیگر آخرین میخ بر تابوت آپوزیسیون درحال مرگ خارج کشور
ژانویه 9, 2021
بقلم داود باقرود ارشد

مقدمه برای طولانی نشدن مطلب به انتهای این نوشته منتقل شدتا خوانندگانی علاقه مند هستند بخوانند.
ایران جامعه خشونت
این جامعه که در 50 سال حکومت رضا خان و محمدرضا شاه و از سال 60 ترورهای خیابانی، هشت سال جنگ و خونریزی، اعدامهای در ملاء عام و زندانها، ضرب و شتمهای در کوچه و خیابان، خمپاره باران شهرها توسط به اصطلاح تنها آلترناتیو(فرقه رجوی) و اعدامها و شکنجه های زندانهای رژیم کنونی را تجربه کرده. سرکوبهای اجتماعی را در دانشگاه، در تظاهرات خیابانی، در کارخانه ها، در مدارس، در مقابل وزارتخانه ها، بانکهای سارق اموال و… را شاهد و لمس کرده است، آستانه تحمل خشونت این جامعه کجاست؟
در جامعه ای که درآن اجرای عدالت حتی تربیت فرزندان با خشونت توام است. چگونه تغییر میکند چگونه واکنش نشان میدهد. جامعه ای که جنگ را نعمت میشمارد. چه مطالعه ای در شناخت این جامعه انجام شده؟ انتظار عکس العمل ما در کدام آستانه و آستانه تحمل خشونت مردم فوق با آن تجارب کجاست؟
جامعه شناسان معتقدند که اثرات خشونت سالهای سال بر پیکر جامعه باقی می ماند. بخشی از عملکرد معترضین 1396 و 1398 در بکار گیری خشونت و یا حتی ایستادن در مقابل خشونت دولتی را نباید لزوما به شجاعت، بلکه به عادی شدن خشونت در نزد چنین جامعه ای تعبیر نمود. نمونه خارج کشوریش در آمریکاست که خشونت علیه سیاهان نهادینه شده و جامعه آمریکا بتدریج در حال نشان دادن عکس العمل و عدم قبول و پائین کشیدن آستانه تحمل جامعه است، که از سال 1960 با تلاشهای مارتین ولتر کنیگ و ملکام ایکس شروع شده تازه در حال بار دادن است.
نماد خشونت در میان خارج کشوریها
نباید فکر کرد که جامعه خارج کشور از این میزان از خشونت و اثرات مخرب آن در امان بوده است. نمادی ترین رویکرد و عمق خشونت در جامعه خارج کشور را در اینترنت و شبکه های اجتماعی، در کامنتهایی که افراد نسبت به دگر اندیشان ومخالفان نظراتشان میگذارند و یا در ترورهای سیاسی که نسبت به هم صورت میدهند بویژه توسط فرقه رجوی و کسانیکه شیوه های او را بکار میگیرند و تحمل هیچ ایراد و انتقادی را همچون مصداقی ها ندارند. و یا فحاشی ها و تهدیداتی که سلطنت طلبها دیگران را میکنند. و خشونتهای زبانی در قالب تحقیر و توهین های که نسبت به زنان در شبکه های اجتماعی صورت میگرید. تماما نماد رویکرد و پذیرش و میزان پذیرش خشونت در جامعه خارج کشور است. که اگر به تماس رو در رو بکشد دست کمی از آنچه در داخل ایران میگذرد ندارد. همانطور که حتی بعضا بزبان هم میآورند. فرقه رجوی مخالفین خود را در ملاء عام در مقابل پارلمان اروپا در ماقبل چشم ناظرات به قصد کشت مورد ضرب و شتم قرار داد و یک نماینده سابق پارلمان انگلستان که برای نجات قربانیان وارد عمل شده بود نیز به همان سرنوشت قربانیان دچار شد. بسیاری ترورهای انجام شده توسط دولتهای خارجی در ایران و یا انجام شده توسط تروریستهای جدایی طلب و یا بی طبقه توحیدی مسعود رجوی را با آب و تاب مورد حمایت قرار دادند. اخیرا نمایندگان جامعه بی طبقه توحیدی مسعود رجوی بعد از نا امید شدن از اعزام به کشور توسط ترامپ در سایت خود محاکمات مخالفین خود را شروع کرده اند.
چقدر در همین خارج کشور شاهد مبارزه با فرهنگ خشونت و ترور سیاسی هستیم؟ چقدر خود بدان دامن میزنیم؟ یکی از اثرات خشونت، گوشه گیری و خانه نشینی بسیاری است. جنبه دیگر آن اثر ضد آگاهی خشونت است. در جوامع استبدادی آگاهی خطرناک بوده در زمان شاه ضرب المثل: “دیوار موش دارد موش گوش دارد” و “زبان سرخ سر سبز میدهد بباد” از اثرات نهادینه شدن اثر ضد آگاهی خشونت حکایت میکند. تمامی کسانیکه خشونت کلامی و ترور سیاسی مخالف را در شبکه های اجتماعی و اینترنت بکارمیگیرند، هدف ضد آگاهی و ضد دیسکور و گفتمان را دنبال میکنند. چه اینکار آگاهانه باشد و چه نا آگاهانه. از جمله آنچه مسعود رجوی در درون فرقه اش و چه در تمام تارنماهای جعلی و رسمیش، و چه در “سیمای آزادی” ش پی میگیرد از همین اثر ضد آگاهی حکایت میکند. نتیجه بلافصل این فرایند ها بی اعتمادی اجتماعی بین جوامع حاضر در خارج کشور است.
با اهل زمانه صحبت از دور نکوست آن به که در این زمانه کم گیری دوست (سعدی)
دل خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد (سعدی)
اینگونه است که جامعه نسب به پدیده های جاری در خودش واکنش نشان میدهد. هرچند که همواره در طی تاریخ امیدوار بوده است.
رسد مژده که ایام غم نخواهد ماند چنان نمانده و چنین نیز نخواهد ماند (حافظ)
700سال است که این شعر امید بخش جامعه ما بوده و البته تدام خشونت نیز با سر سختی بیشتر سرپا مانده است. جامعه خارج کشوری اگر نتواند خشونت را در میان خودش از میان بردارد نمیتوان انتظار داشت که بتواند در کشوری به وسعت ایران حرفی برای گفتن داشته باشد. آنهم در جامعه ای که برای بدار آویختن “خفاش شب” به تعداد صد هزارش آنهم ساعت 5 صبح در میدان آزادی حاضر میشود. آیا این جامعه را میشناسید؟ همزاد شمایانی است که تحمل شنیدن یک نقد و انتقاد و مخالفت را ندارید، و دست به ترور سیاسی منتقد میزنید، و حتی خواستار بمباران و نابودی مردم دیگر کشورهای همجوار میشوید، هرچند هیچ فرصتی راهم برای دم زدن از حقوق بشر و آزادی و دمکراسی را از دست نمی دهید. و رژیم را بخاطر خشونت شماتت میکنید.
خشونت “ترور سیاسی-اتهام زنی” و مزدور تراشی آخرین میخ بر تابوت جامعه در حال مرگ خارج کشور: سابقه امر
بطور قطع و یقین مبارزه برای آزادی و دمکراسی چه در زمان مشروطه و چه در زمان شاه اگر در داخل کشور رخ دهد است که مبناست و دارای ارزش سیاسی اجتماعی در تحولات ترقی خواهانه ما بسمت مثبت و عاری از سیاست زدگی بازی میکند. مشروعیت سیاسی و فعالیت سیاسی خارج کشور فقط زمانی است که بعنوان پشت جبهه مبارزه ای در داخل کشور باشد. در غیر اینصورت حداکثر در اوج صداقت و سلامت “نه مبارز” که “پناهندگان سیاسی مخالف” رژیمی هستند که با آن مخالفت دارند. والا بی بی سی و منو تو و ایران اینترنشنال و رادیو اسرائیل و رادیو آمریکا و… بزرگترین تشکلهای مبارزاتی تقلی میشدند.
مگر کسی مدعی باشد فرار کرده که تمدید قوا کرده به داخل برگردد. چون همگان شاهدند که قشری در جامعه نیست که در مبارزه وارد نشده باشد و بهای سنگینی نیز برای مبارزه اش نپردازد. حتی وکالت مبارزین بالاترین بها را میطلبد.
فاجعه ی سقوط برای فراری و مخالف رژیم وقتی رقم میخورد که نه تنها هیچ ربطی به مبارزه داخل کشورنداشته باشد که آنرا نیز برسمیت نشناخته و یا بدتر آنرا رد کند. و در فرصت طلبانه ترین رویکرد خود را در خارج کشور کانون مبارزه جا بزند.
چرا آخرین میخ برتابوت مرگ مبارزاتی
اوج سقوط و اضمحلال اخلاقی و دناعت و بیشرمی این فراری، تبعیدی، یا مخالف و یا هرچه که اسمش را بگذاریم در خارجه زمانی است که نه تنها هیچ تلاشی برای بازگشت به دامن مبارزه نمیکند، بلکه در اوج ضدیت با مبارزه و در قالب یک دلال منافع حقیر و پست فردی و گروهی جهت توجیه لمیدن در خارج کشور و از دور خود را مخالف و مبارز خواندن فرصت طلبانه مبارزه داخل کشور را تخطئه نیز میکند. وقتی هر داخل رفتنی را مورد ترور سیاسی قرار میدهد.
اینگونه است که چنین فراری، تبعیدی یا مخالف سیاسی حتی لیاقت همین اسامی را نیز ندارد بلکه شیادی است خائن به عالی ترین منافع مردمش که مبارزه برای کسب آزادی، دمکراسی و حقوق بشر است. سردمدار و پدرخوانده این جریان رذالت پیشگی در خارج کشور کسی نیست جز رئیس جمهور!! منتخب!! مردم ایران مریم رجوی و مسعود رجوی. که امروزه متاسفانه مریدانی نیز در میان اعضای سابق وزارت خارج آمریکا و صدای آمریکا همچون علی جوانمردی ها و بسیاری مدعیان و هوچی های سیاسی و بعضی جدا شده از فرقه رجوی همچون مصداقی نیز شاهدیم که این فرهنگ ضد ملی را رواج میدهند. یعنی الف، عدم تحمل انتقاد، ب: تخطئه و ترور سیاسی منتقد با مارک داخل رفته ها، ج، مبارز خواندن حضور در خارج کشور.
طی چهل سال گذشته در خارج کشور هیچ نوشته ای نیست که به این حقیقت آشکار مهر تائید نزده باشد که مخالفین خارج کشور آنچنان دچار اضمحلال و رکود فکری و بی عملی هستند که بوی مرگ سالهاست به مشام میرسد و هیچ ربطی به داخل کشور ندارند. و در آخرین دم زندگی بجان هم افتاده در حال نابودی و ترور همدیگر شده اند. در صورتیکه مبارزینی هچون محمد نوری زاد ها (گروههای 14 نفر) با اینکه ازجان خود و خانواده شان مایه گذاشته اند و در زندانها با کرونا نیز مواجه هستند و یا نرگس محمدیها، سپیده قلیانها، اسماعیل بخشی ها، علی نجاتی ها و صف بلندی از اسامی حتی حاضر نیستند به هر قیمت به خارج بیایند.
در خارجه اما، یک عنصری که سابقه همکاری با وزارت خارجه آمریکا را نیز در پرونده اش دارد، بداخل کشور رفتن یک زن جوان مخالف رژیم را با ترور سیاسی تخطئه میکند!! رجوی که پدرخوانده تروریسم و خشونت سیاسی اس این کلیشه ضد ملی است، هیچ چاره ای جز تخطئه مبارزه مردم ایران چه در داخل و خارج کشور ندارد تا بتواند توجیه فرار خائنانه اش به خارجه در سال 1360و رها کردن صدها هزار هواداری که به مسلخ رفتند، فرارش از عراق 1380هنگام حمله آمریکا و رها کردن اعضایش در عراق که آنجا نیز چه توسط آمریکا با بمباران و چه توسط رژیم به مسلخ کشیده شدند، فرارش از پاسخگویی بخاطر همدستی با عراق، عربستان، اسرائیل و نئوکانهای آمریکا، و زندانها، شکنجه ها و قتلهای درون تشکیلاتی و تجاوزات به حریم زنان مجاهد، و بسیاری جنایات کشف نشده دیگر، باشد.
این مسیر مجرمانه و خیانتبار برای کسب قدرت در طبیعی ترین مسیر خود که دامن گیر بقیه آپوزیسیون قلابی نیز شده است که سر در آوردن از حمایت حمله نظامی به کشور و یا دجالانه بیطرف ماندن در چنین حمله ای!!! و حمایت تمام عیار از محاصره اقتصادی کشور و تروریسم دولتی آمریکا علیه شهروندان ایرانی است. چون اینها بدرستی و تحقیقا خود رادر معادلات سیاسی بین رژیم و مردم ایران هیچ می انگارند و چون داخل کشور را نیز از خود نمیدانند، بنابراین از سر عناد و کینه کور به قیمت نابودی کشور و به امید یک در میلیون هم شده تنها چشم امید به اسرائیل و عربستان و آمریکاست بسته اند. چه آنها که علنی آنرا فریاد زده اند چه آنها که شرمگینانه به آن معتقدند و با منادیان چنین فاشیسم ضد ایرانی به جد به مخالفت بر نمیخیزند و سکوت پیشه کرده اند. اینها اگر هم مارکسیست، سکولار، سلطنت طلب، زندانی سیاسی سابق، یک و دو نظامی، از اعدامهای 67 رسته، ویا همه هم کیشان و در اویختگان به انگلیس – رضا خان در زمان مشروطه هستند که امروزه مبارزه مردم ایران و هزاران ستارخانی که امروزه در میان آنهاست را بر نمیتابند. همه اینها اگر عناصری با ارتباطات انجنبی نباشند، ریشه در ایدئولژی خشونت-تروریستی آنهاست. که درقسمت بعدی بدان مفصل پرداخته خواهد شد. مردم ایران از سال 1388 بروشنی نشان دادند که خشونت را برای تغییر سرنوشت خود برسمیت نمیشناسند.
تخطئه کردن به داخل کشور رفتن حتی اگر در زرورق طلائی مبارزه با رژیم پیچیده شده باشد، هیچ تغییری در ضدیت اینکار با مبارزه مردم ایران نمیدهد. چرا که در اینصورت از نظر صادرکنندگان چنین فتوایی همه مردم ایران بویژه مبارزان راه آزادی و دمکراسی و حقوق بشر … چون داخل کشور هستند مهدورالدمند.
سقوط و تبهکاری و رذالت موجود در این ترور و اتهام زنی بی مدرک و سند به کسانیکه بداخل میروند همین بس که وقتی مبارزان داخل از کارگران، کارمندان، معلمین، روحانیون، وکلا، … زندان و شکنجه و … را بجان میخرند و حاضر به کوتاه آمدن نیستند، و چنین مقاومت استوار و شجاعانه ای را بنمایش میگذارند این فرومایگان خارجه کشوری نه تنها نمی توانند بزبان آورند یا حتی تصور کنند که فرد بداخل رفته با ریسک پذیری روی زندگی اش قدمی در جهت مثبت برداشته است، بلکه تنها تصور آنها با الگو گرفتن از خودشان این است که حتما مستقیم و بدون واسطه به کمک رژیم رفته اند. و اینگونه با ترور سیاسی آنها حیات خفیف خائنانه خود را در باتلاق خارجه توجیه میکنند. درست زمانیکه چهل سال است خودشان روزانه به پوشالی بودن حضور در خارجه مهر تائید زده و میزنند.
چه کسانی در حال خدمت به رژیم و دشمنی با مبارزه مردم ایران هستند؟
آیا غیر از این میتوان نتیجه گرفت که این فرومایگان تبلیغ پوسیدن در خارجه را اما در پوش مبارزه و چپ زدنِ “چرا داخل رفتی” میکنند؟ چون خارجه باتلاق پوسیدگی و مبارزه خونین در داخل کشور جریان دارد.
اتفاقا رژیم نیز از آنجا که چالشهای درونی و بین اللملیش چنان است که خارج کشور در اولویت صدم هم نیست، بعلاوه اینکه بسیار خوب خارجه رسوب کرده و مار بی نیش و دندان با شعارهای پوچ و توخالی آنرا چهار دهه است که تجربه کرده است. از جمله هزاران کانون شورشی!!! مسعودرجوی، هزاران فعال داخل کشور مدیریت دوران گذار، و احزاب سکولار دمکرات و سلطنت طلبها، فرشگردها، و صدها نمونه روی کاغذ دیگر، به جایی رسیده که (بقول کلیشه مسعودرجوی سردمدار آپوزیسیون دروغین) رژیم خودش مزدور استخدام کرده!! بعنوان آپوزیسیون به خارج ارسال میکند!! بعد اسامی آنها را نیز در سایتهای داخل کشور با آب و تاب اعلام میکند با این وجود این آپوزیسیون صدها لایک کننده و مخاطب هم دارند!! وضعیت خار و ذلت بار به اصطلاح آپوزیسیون و قدر قدرتی رژیم را که خود خارج کشوریها تبلیغ میکنند را مشاهده میکنید!!!!
بعد یکی هم که رفته داخل آنرا مزدور رژیم میخوانند. آنهم بدون هیچ دلیل و مدرک و طبق کلیشه خشونت و تروریسم سیاسی. فلاکت آپوزیسیون و قدر قدرتی رژیم در اوجی دیگر آنجاست که آپوزیسیون به محاکمه همدیگر در خارجه کشور کشیده شده است، باز هم سردمدارآن فرقه ننگین رجوی است. مسعود رجوی اخیرا در سایت یکی از مزد بگیران فاسدش آقای حسن حبیبی بدنبال شنود شاهدان!! در سایت و تلویزیون سیمای مقاومت دست به محاکمه دیگر فعالین (ایرج مصداقی) در خارج کشور زده است؟!!! رژیم دیگر چه میخواهد که این آپوزیسیون به اصطلاح تنها آلترناتیو!!! برایش انجام نمیدهند.
خالی از لطف نخواهد بود که اشاره شود با این سیاست خائنانه مسعود رجوی در تخطئه مبارزه داخل کشور که امروزه حتی توسط کارمندان سابق و شاید هم فعلی وزارت خارجه آمریکا و همه اسرای فکری رجوی نیز بکار میرود، در درون شورای ملی مقاومت بشدت مورد مخالفت قرار میگرفت و حتی به اخراج افرادی همچون آقای محمد علی اصفهانی و… با مهر مزدور رژیم نیز انجامید. رجوی هرگونه مبارزه درون کشور و حمایت از آن را مزدوری برای رژیم میخواند و اجازه نمیداد، مبادا دکان پوشالی خودش در خارجه تعطیل و بدون مشتری و خریدار خارجی شود.
تاریخچه: خارج کشوریهای امروز ننگ خارج کشوریهای زمان شاه
خارج کشور چه در ایران و چه در دیگر ملل از هزاران سال پیش همواره مکانی بوده استکه نیرویی برای تجدید قوا بدان پناه برده و دوباره به مبارزه بداخل کشور باز میگشته است.
الف: در زمان مشروطه
گذشته از کل جنبش مشروطیت که در اثر تماس با خارج کشور و تمدن غرب بود، اولین روزنامه های ایرانی که البته در زمان ناصرالدین شاه همه دولتی بودند، روزنامه غیر دولتی ارجدار طرفدار مشروطه اختر استانبول، حکمت مصر، قانون لندن و کمی بعد، حبل المتین کلکته، ثریا و پرورش مصر در خارجه بودند. که کمک شایانی به جنبش تنباکو و بعد مشروطه نمود. [1] بعد از به توپ بستن مجلس، محمدعلی شاه بسیاری را کشت و بسیاری فراری و تبعید شدند. شاه بکمک روسیه تزاری، 11 ماه تمام ضمن گرسنگی دادن به جنبش، راههای ارتباطات تلگرافی وزمینی را بروی تبریز بست و تا آنها را از ایران و جهان قطع کند. در این زمان در استانبول انجمن سعادت به همت تجار و مقیمین و تبعیدیان و فراریان مشروطه خواه ایرانی تشکیل شد که اولا ارتباط ستارخان و انجمن ایالتی آذربایجان را با مراجع تقلید شیعه در نجف و سراسر ایران را برقرارمیکرد، پول و امکانات جمع و برای ستار خان ارسال میکرد. فعالیت سیاسی در دربار عثمانی برای فشارگذاشتن به شاه جهت جلوگیری از دستگیری و اعدام مشروطه خواهانی که در سفارت عثمانی پناه گرفته بودند میکرد.
نقش کلیدی انجمن سعادت(استانبول) در جنبش مشروطه
انجمن سعادت ضمنا سرمنشاء حمایت تئوریک و خبری از مبارزه مشروطه با طبع و نشر مقالات و تحلیل و یا آنچه در مطبوعات خارجی منتشر میشد و ارسال به داخل کشور و ستارخان و… بود. فعالیت خارج کشور محدود به استانبول نبود، درقفقاز، عراق(نجف)، هند(کلکته) و مصر و لندن و پاریس نیز هر کدام فراخور حال خود بعنوان پشت جبهه مبارزه ستارخان فعال بودند[2] بعلاوه اینکه مشروطه خواهانی که به هردلیل راهشان به خارجه میافتاد، از آن بعنوان منبع تئوریک برای مبارزه شان استفاده میکردند.[3] در یک مورد دیگر نیز انجمن سعادت نقش کلیدی در فتح تهران بازی کرد و آن وقتی بود که کنسولهای روس و انگلیس تلاش کردند قشون سردار اسعد و نجف قلی خان صمصام السلطنه که به قم رسیده و قصد حرکت بتهران را داشتند را جلو گیری کنند. سردار اسعد مجبور شد تلگرامی به انجمن سعادت زده و کسب تکلیف کند، انجمن سعادت نیز از نجف سوال کرد و جواب قاطعی دریافت کرده به سردار اسعد داد و آنها مانع خارجی را کنار زده تهران را فتح کردند.[4]
از ص 6 باز در مشروطه آورده شود.
ب: خارج کشور در زمان پهلوی
در زمان شاه نیزهمه اعتبار کنفدراسیون دانشجویی و حتی انجمن اسلامی ناشی از نقش پشت جبهه ای مبارزه داخل کشور بود. حتی بعد از سرکوب مبارزه داخل کشور در سیاهکل و یا دستگیری مجاهدین و سالهای سکوت و بی عملی در داخل کشور تا حد قابل لمسی فعالین خارج کشور در هر فرصتی با اتحادی که داشتند دست به فعالیتهایی میزدند که اخبار جهان را تحت الشعاع قرار میداد. دیده نشد که عده ای فرصت طلبانه از سکوت ناشی از سرکوب بعد از سالهای نیمه دوم دهه 1350 خود را بدروغ آلترناتیو با ارتباطات گسترده با داخل کشورو … جا بزنند. هیچ کس بفکر کسب قدرت سیاسی در خارج نیفتاد، و همه خود را وام دار مبارزه داخل کشور میدانستند. یعنی دزدی سیاسی در خارجه مرسوم نشده بود. حتی خمینی که شبکه گسترده ای از آخوندها را در داخل داشت و همه نوارهایش در این شبکه در سراسر کشور توزیع میشد ادعای رهبری و آلترناتیو نداشت. و بعنوان آپوزیسیون در نجف مستقر بود. تا اینکه شاه با نگارش یک مقاله توهین آمیز او و هوادارانش در داخل و خارج کشور را بهم وصل کرد و رهبری بالقوه خمینی تبدیل به رهبری بالفعل شد.

بعضی تفاوتهای خارج کشور دوران پهلوی و امروز

  1. ایرانیان حاضر در خارج در زمان شاه اصالت مبارزاتی و پرنسیپهای اخلاق سیاسی را از دست نداده بودند. تا فرصت طلبانه همچون امروزحضور در راحت خارج کشور را بعنوان بدل مبارزه به مردم ایران و جهان جا بزنند.
  2. آنها بعنوان آپوزیسیون (مخالف سیاسی) و نه مبارز، اصالت را به مبارزه درون کشور میدادند و برای خود بدرستی نقش پشت جبهه آن مبارزه قائل بودند.
  3. حضور قطب های مارکسیستی همچون چین و شوروی و کوبا و… ضمن امید به پیروزی در میان خارج کشوریها، مانع از آلوده شدن به قدرتهای بزرگ غربی در میان آپوزیسیون میگردید. البته نباید ناگفته گذاشت که بعضی نیز مانند حزب توده عملا به دنباله روهای شوروی تبدیل شده بودند که همان زمان نیز در میان جامعه سیاسی منفور و مترود بودند.
  4. سیاستهای اتخاذ شده مبارزین زمان شاه هنوز همچون امروزِ مجاهدین آنهارا در میان مردم خارج کشور و مردم ایران و حتی جهان به عناصری خائن و وطن فروش و بدتر از رژیمی (پهلوی) که با آن مبارزه میکردند تبدیل نکرده بودند.
  5. مبارزین دوران پهلوی بجز یک مورد آشکار توسط تقی شهرام-مجاهدین [5] دستشان همچون مسعود رجوی به خون مردم ایران و همقطارانشان آلوده نشده بود. و فداکاریهایشان را در میان آپوزیسیون خارج کشور کمتر تحت الشعاع قرار داده بود.
  6. با وجود اینکه هیچ چشم اندازی از سرنگونی جزیره ثبات آمریکا “ایران تحت استبداد شاه” وجود نداشت، و مبارزات اجتماعی مردم ایران نسبت به امروز یک در میلیون امروز نیز نبود، همه فعالین و مخالفین (بجز معدود افراد) بداخل کشور رفت و آمد میکردند.
  7. اصالت دادن به مبارزه داخل کشور (صحنه اصلی و واقعی مبارزه) باعث میشد کسانیکه به داخل کشورتردد میکردند مورد اثبات تیرهای زهرآگین و کینه های گرگها و شغالها و روباه صفتان فرصت طلب سیاسی خارجه نشین و مورد ترور سیاسی و شخصیتی قرار نگیرند.
  8. در یک جبهه بودن شاه وابسته و قدرتهای بزرگ، باعث میشد که غربیها کمتر بخواهند آلترناتیوهای خودشان را در میان آپوزیسیون شاه راه اندازی کنند. چیزی که امروز میبینیم گرد همایی فرقه رجوی تفاوتی با گردهمآیی های نئوکانها ندارد. عربستان کانال تلویزیونی برایشان براه میاندازد… و در هر تظاهراتی که در داخل شکل میگیرد انواع و اقسام آلترناتیوهای روی نه کاغذ بلکه دستمال کاغذی(به اعتبار چند روزه بودنشان) مانند شورای مدیریت گذار و فرشگرد و شورای ملی ایرانیان، احزاب سکولار دمکرات و یا گرگهای تنهایی که یک تنه هم “با آمریکا قرار است تعین تکلیف کنند” و هم “با رژیم در حال مبارزه”!! هستند پدید آورده میشوند.
  9. جنبش خارج کشور در زمان شاه همبسته و متحد جنبشهای رادیکال و انسانی موجود درغرب علیه سیاستهای استعماری آنها بودند، امروزه مسعودرجوی پرچمش در حمله نئوکانهای نژادپرست حامی ترامپ در مقابل کنگره آمریکا و در حمایت از فاشیست ترین جناحهای آمریکا برافراشته میشود.
  10. از همین رو جنس آپوزیسیون خارج کشور زمان شاه (چه مارکیستها و چه مسلمانان) بطور کلی باب دندان غرب برای بخدمت گرفتن نبودند.
  11. فعالیتها خارج کشور در آن زمان بسیار موثر بود. طوریکه ساواک مجبور میشد چماقدار از تهران برای مقابله با دانشجویان معترض کنفدراسیون در آمریکا وارد کند. امروزه مجاهدین همان نقش ساواک را در سرکوب آپوزیسیون در خارجه بازی میکند. بقیه نیز تروریسم را از همین خارجه علیه همدیگر شروع کرده اند.
  12. در زمان تحصیل در انگلستان پلیس امنیتی آنکشور کنترل جدی روی تمرکز ایرانیان مخالف شاه اعمال میکرد و از خانه های متمرکز دانشجویی که ایرانیان مخالف حضور داشتند بازرسی و کنترل اعمال میکرد.
  13. حضور ایرانیان در خارجه اگر بعنوان پشت جبهه مبارزه داخل کشور نبود، امری منفی در میان سیاسیون بود. هرچند هیچگاه عناصر غیر سیاسی مورد شماتت و انگ قرار نمیگرفتند. و به عقیده بیطرفی در سیاست احترام میگذاشتند.
  14. برعکس امروز، پاسپورت خارجی گرفتن برای ایرانیان یکی از منفی ترین اقدامات ایرانیان تلقی میشد. امروزه این بی هویتی ملی خارج کشوریها تلاش میکند آنرا به گردن رژیم بیندازد.
  15. در کراهت و توطئه آمیز بودن اقداماتی ازنوع اتهام زدن و ترور سیاسی-شخصیتی خارج کشوریها در این دوران همین قدر بس که برعکس زمان شاه مبارزه داخل کشور را به شیوه های مختلف از جمله با ترور سیاسی کسانیکه بداخل میروند تحطئه کرده و خود را کانون مبارزه معرفی میکنند. امری که به قطع و یقین عطف به دروغ بودن اصالت مبارزه در خارج و تاکید جهانی خارج کشوریها بر امر تفرقه و پوچی آپوزیسیون خارج کشور، تنها ضامن منافع قدرتهای بزرگ برای سرمایه گذاری روی عناصر خود، و منافع رژیم میتواند باشد تا منافع مردم ایران و مبارزین داخل کشور.
    سرنوشت خارج کشوریهایی که سالهاست این قلم برای نجاتش از مهلکه مرگ سیاسی، مبارزه سیاسی و ایدئولژیک با فرقه رجوی برای بقاء را پیشنهاد کرده است، تا در این مبارزه به فرمایگی و خودفروشی و وطن فروشی دچار نشوند، فرقه رجوی ای که امروزه آشکارا در مرگ تاریخی با سر در آوردن ازحمله و هجوم یکی از تاریکترین و مجرمانه ترین وقایع جناحهای فاشیست آمریکا در حمله به کنگره برای عقب زدن دمکراسی و غلبه کردن استبداد پوپولیستی نژادپرستانه تبلور می یابد.

داود باقروند ارشد
ژانویه 2021
دیماه 1399
مقدمه زیر برای طولانی نشدن مقاله از ابتدای مطلب به انتهای آن منتقل شد تا خوانندگانی که علاقه مند هستند بخوانند.
اگر در کشوری از هر صد نفر یک نفر در جامعه مدنی فعال باشند آن کشور در اوج دمکراسی است. این برآوردی است که جامعه شناسان در رده بندی کشورهای دمکراتیک ارائه میکنند.[6]
در اثر سیاست زدگی وفقدان مطالعه و شناخت علمی جامعه و پیچیدگی های کشوری به پهناوری ایران و با تنوعی از فرهنگهای مختلف که سابقه چندین هزارساله آن بدلیل قرار گرفتن در نقطه تقاطع تمدنهای بزرگ تاریخ بشری همچون چین در شرق، یونان در غرب و آشور در شمال بدان بخشیده، اجازه نمیدهد که روشنفکران، گروههای سیاسی، فعالین بتوانند با این جامعه رابطه ارگانیک و فعال و زنده ای برقرار کنند. این نقصان جامعه خارج کشور وقتی در بعد مسافتی که از ایران دارد ضریب میخورد حاصلی جز چهل سال نه در جا زدن که عقب رفتن و بوی کهنگی گرفتن را ببار آورده است. در نتیجه نسبت به جامعه ای که ظاهرا قلبش برایش میتپد، از عملکردها واکنشهایش، تمایلات سیاسی، مذهبی، اجتماعی، اقتصادی و مذهبیش روز به روز فاصله گرفته و بیگانه و بیگانه تر شوند. طوریکه در هرکدام از واکنشهای آن جامعه انگشت بدهان و مات و مبهوت بمانند. وقتی انتظاردارند سکوت کند بطور میلیونی به خیابانها میآیند، وقتی فکر میکنند به خواب خرگوشی رفته به یکباره در 150 شهر به شورش درست میزند، وقتی قرار است رای ندهد پای صندوقهای رای میرود و وقتی قرار است در اثر فشارهای اقتصادی تحریمها دست به شورش بزند تحمل باور نکردنی از خود نشان میدهد. مشکل کجاست؟ در سمت “مدعیان نمایندگی آن جامعه” یا آن “جامعه”؟
جامعه ایران، جامعه ای است چند لایه و چند بعدی، همانگونه که دولت رسمی و دولت موازی داریم، جوامع موازی نیز در ایران حضور دارند. جامعه ای که در آن ارزشهای موازی همزمان حضور و دوام یافته اند. جامعه مذهبی ارزشهای خودش را دارد، جامعه نیمه مذهبی و جامعه سکولار و چپ ارزشهای خودشان و جوانانی که هنوز به هیچ کدم از این جوامع تبدیل و تحول نیافته اند، و خواهان طرحی نو هستند، ارزشهای خود را داشته و مسیر خود را میروند.
هنوز شناخت علمی و پژوهشی و آماری از این جوامع موازی ایران، وجود ندارد و ارائه نمیشود. سیاست زده در اشکال و نماها درگیر است و به ریشه ها و تغیییرات بنیادی و شناخت پدیده ها هیچ علاقه ای ندارد، همچون 1357 فقط بدنبال تغییر است اما چه تغییری؟ از همین روست که تمامی تمرکز خارج کشور بر انعکاس اخبار است!! و تحلیل های من در آوردی “صد من یک غاز” بی ربط و بعضا در تضاد و تناقض با عالیترین منافع ملی ایرانیان. و متاسفانه با صدها فالور که پوشالهای تولیدی را در کنج گرم و نرم “مبارزاتی” خود حلوا حلوا میکنند. و هر دو طرف خوشحال از ادای دین مبارزاتی! خود، شب به آسودگی و با رضایت نفس سر بر بالین میگذارند، اما مردم؟ کماکان در زنجیرند، داستانی که چهل سال است ادامه داشته است.
این جامعه سیاست زده خارج کشور با هزاران جامعه شناس و تحصیل کرده امور اجتماعی و سیاسی و…ثابت کرده است که بطور چشمگیر و فزاینده ای آماده خور است. هنوز هیچ آمار تحقیقی از تعداد جوانان و ترکیب آنها، کارگران، معلمان، بیکاران، زنان شاغل، تک فرزند، دانشجویان، روستائیان، شهرنشینان، حاشیه نشین ها، ویژگیها و ترکیب آنها و اینکه هرکدام چه کسری از جامعه را تشکیل میدهند وجود ندارد. تحلیل ها کیلویی و از دم است. هیچ تحقیقی در مورد اقشار مختلف حاکمیت، ترکیب و تمایلاتشان، سپاه و ارتش، بسیجیها و دیگر اقشار و طبقات جامعه بر اساس آمار و ارقام جامعه شناسانه وجود ندارد. اگر هم عزیزانی در میان فرهیختگان چه داخلی و خارج کشوری تلاشهای مثبتی کرده اند در بدنه هوچی و سطحی جامعه خارج کشور هیچ گوش شنوایی برایش نیست. جامعه خارج کشور بیشتر بدنبال هوچی ها هستند که بازارشان داغ است.
سازمان مجاهدین یکبار در سال 1359 با همین سطح بسیار نازل و تحلیل کیلویی و از دم و البته متوهمانه و خود بزرگ بینانه، فاجعه دهه شصت را آفرید، و گویی بعد از چهل سال مسعودرجوی تحلیلی از جامعه ای که به ادعای رهبری آن را، تدارک اسلام دمکراتیک!!! برایش میبیند ارائه نکرده است. سیاستهای مجاهدین با این تحلیل در برخورد با آن جامعه منجر به ریشه کن شدنشان گردید که امروزه ته مانده هایشان در 5000کیلومتری میهن بعد از سالها خیانت و شرکت در کشتار ایرانیان در مرزها، در بیمارستانهای آلبانی در انتظار مرگهای خاموش خود نشسته اند. که برشی فی الواقع از کل جامعه خارج کشوری را به نمایش میگذارد. فدائیان نیز با تحلیل خود سیاهکل را فداکارانه شروع کردند که بدست همان مردمی که میخواستند نجات دهند دستگیرشدند. این یعنی سیاست زدگی و عدم شناخت دقیق. فدایی ها و همه مارکسیستها بهتر میدانند که اسامی بسیار بدتری هم در فرهنگ مارکسیستی برای چنین عملکردهایی وجود دارد که از آن در میگذریم.
÷
با در نظر گرفتن جمعیت کشور، 40 ساله های فعال ایرانی در زمان انقلاب1357، 20 سال قبل بازنشسته شده اند. 30 ساله ها دهسال قبل باز نشسته شده اند، 20 ساله ها امروز بازنشسته هستند. بسیاری اعدام و یا به خارج گریختند. قطعا 15 ساله ها بسیاری بدام تروریسم رجوی گرفتار شدند یا در زندانهای داخل اعدام شدند و یا امروز در زندانهای فیزیکی و فکری فرقه رجوی در حال مرگ هستند. و یا در جبهه های جنگ نابود شدند. قطعا بخشی از هرکدم از رده های سنی در ایران هیچ ربطی به سیاست نداشتند و مسیر زندگی عادی خود را طی کردند.
چهل ساله های امروز اما، در زمان انقلاب بدنیا آمده اند. نه جنگ را دیده اند و نه خبر از انقلاب دارند و نه درگیریهای سیاسی انتهای دهه 1350 و دهه 1360 را تجربه کرده اند.
از دوران پهلوی چیزی جز داستان سراییهای والدین و یا توهم پراکنی های سلطنت طلبان اطلاع دیگری ندارند. 30 ساله ها دهسال بعد از انقلاب 22بهمن بدنیا آمده اند. آنها جز رژیم کنونی چیزی دیگری تجربه نکرده اند. و هرچه جلو تر میآئید با نسلی از مردم ایران مواجهه هستید که نه متاثر از انقلاب22 بهمن، انقلاب اکتبر، جنگ سرد و جهان دوقطبی، انقلاب کوبا، چین، ویتنام و.. که متاثر از انقلاب انفورماتیک هستند. نسلی بغایت متفاوت با نسلی که قبل از انقلاب 22 بهمن در صحنه سیاسی اجتماعی ایران حضور داشته است. با درک و دریافتها و تمایلات و خواستگاه های عصر خود که فاصله اش با نسل 22 بهمن، عطف به انقلاب انفورماتیک نه فقط 30 سال تقویمی که صدها سال است.
نسلی که نه متاثر قطب کمونیستی و لنین و استالین و مائو و چه گوارا و … جزنی و گلسرخی و… بلکه متاثر از آیکانهای رپ و هالیودی و … هستند. اگر در دوره ما در خارج کشور، اطلاعات محدود به روزنامه های گاردین و تایمز، و فاینشیال تایمز و اخبارتلویزیونها و بعضی کتب کتابخانه ها، و در داخل به روزنامه ها و کتب سانسور شده دوران پهلوی و چند اطلاعیه پخش شده در دانشگاه و … بود. نسل جدید در آن واحد در معرض تمامی اطلاعات منتشره در جهان هستند. ما مجبور به انتخاب از چند گزینه بودیم اینها گزینه های بینهایتی در اختیار دارند.
آیا درکی از آنچه در اذهان آنها میگذرد وجود دارد؟ آنها که در پاریس و لندن و شهرهای آمریکا نشسته و در حال تلاش برای مدیریت دوران گذار یا در کرسی ریاست جمهوری خود خوانده مانند مریم رجوی، و یا خود را خجولانه ولیعهد! جمهوریخواه! سلطنت پهلوی میشمرند، آیا میدانند با چه و کدام جامعه ای انسانی روبرو هستند؟ عمده خارج کشوریها، جامعه 30 میلیونی ای دیده اند که با احتساب مرگ و میرها طی چهل سال گذشته، حداقل 60 میلیون نفرشان را آخرین خارج شده ها از ایران هرگز ندیده اند. جامعه ای که 80 میلیون نفر شده، نیروی محرک و موتور تحولاتش (جوانان) در هیچ کجای محاسبات وارد نشده است.
چه تعداد مهاجر از شهرستانها به تهران ، از روستاها به شهرها و حاشیه شهرها بویژه حاشیه تهران آمده اند. وِیژگی اقتصادی اجتماعی و مذهبی و در نتیجه خواستگاه سیاسی آنها چیست؟ در جامعه بحران زده که فقر و گرسنگی و بیکاری گسترده است چه معضلات اجتماعی ایجاد کرده است؟ چه میزان خلافکار حرفه ای، نیمه حرفه ای، اداری، فرهنگی، اقتصادی و حتی خلافکاریهای خانوادگی و… ایجاد کرده است؟ چه میزان اعتیاد و فحشا، و… با چه تاثیراتی بر جامعه وجود دارد.

References

  1. ↑ کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، انتشارات هرمس،چاپ چهارم، ص54،25
  2. ↑ مراجعه کنید به کتاب: علم، محمدرضا، تحلیلی بر نقش انجمن سعادت در استانبول در جنبش مشروطه خواهی ایران، جلد1، ص 689-667، مجموعه مقالات و سخنرانیهای همایش بزرگداشت مشروطه تبریز 1382
  3. ↑ حتی حضور مشروطه خواهانی چون تقی زاده، ملکم خان و… در استانبول یا … بیشتر به این خاطر بود که با منابع تئوریک انقلاب مشروطه خود را سیراب کرده به میهن بازگردند که در ایران یا وجود نداشت و یا در دسترست نبود. تقی زاده که استانبول را دروازه تمدن اروپایی میدانست از راه انگلیس به آنجا رفت، در تفلیس با بنیانگذار نشریه طنز “ملانصرالدین” میرزا خلیل محمدتقی زاده تبریزی دیدار کرد. تقی زاده او را مولیر و تولستوی روسیه میدانست. وی شش ماه در محله ایرانی “خان ولده” استانبول ماند و تماما در کتابفروشی های منطقه بیگ اوغلی به مطالعه کتب ممنوعه همچون آثار نامک کمال سپری کرد، نوشته های آپوزیسیون ایرانی را خواند. در 1906 با عبدالرحیم طالبوف تبریزی مولف کتاب “احمد” و با زین العابدین مراغه ای مولف کتاب “سیاحت نامه ابراهیم بیگ” آشنا شد، دو کتابی که سهم عمده ای در بیداری سیاسی بسیاری از سران و رهبران مشروطه بازی کرد. در مجموع همه فراریان و تبعیدیان اگر هم مجبور میشدند به خارج بیایند آنرا تبدیل به سکوی پرشی با اندوخته های بسیار در دانش مبارزه و اهداف مبارزاتی داخل کشور ساخته و برمیگشتند. مراجعه کنید به کتاب: علم، محمدرضا، تحلیلی بر نقش انجمن سعادت در استانبول در جنبش مشروطه خواهی ایران، جلد1، ص 689-667، مجموعه مقالات و سخنرانیهای همایش بزرگداشت مشروطه تبریز 1382
  4. ↑ تاریخ معاصر، حیات یحیی، دولت آبادی یحیی، جلد سوم، فصل دوازده، تجدید حیات انجمن سعادت، ص 100-107
  5. https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%82%DB%8C_%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%85
  6. ↑ جامعه

ریشه های خشونت – تروریسم سیاسی حاکم برتفکر آپوزیسیون خارج کشور
ژانویه 17, 2021
بقلم داود باقروند ارشد
مقدمه:
مخالفین جمهوری اسلامی در خارج کشور در یکی از تاریکترین دوران خودشان قرار دارند. چرا که:

  1. در اوج فاصله از ایران و ایرانی و مبارزات مردم ایران بسر میبرد.
  2. در اوج فقر برای ارائه یک گفتمان ملی جذاب برای درون کشور است.
  3. در اوج بی عملی و پاسیویزم است.
  4. در اوج تفرقه و جنگ داخلی است.
  5. دراوج تقابل و نقطه مقابل خواستها و تمایلات مردم ایران است.
  6. دراوج سقوط اخلاقی و مبارزاتی است.
  7. دراوج استیصال، و ناامیدی از خود و مردم، چشم امید به بیگانگان دوخته است.
  8. در اوج مرگ و میرهای روزانه که شاهدیم، نشان از لب بام بودن آفتاب زندگی فیزیکی آنست.

مجموعه شرایط موجود در خارجه طوریست که، عملا نه کمک کار مبارزه مردم ایران بلکه کمک کار رژیم و در یک سقوط اخلاقی نافی و تخطئه کننده مبارزات مردم داخل و فاقد هرگونه کارکرد پشتیبانی از مبارزه داخل کشور با ترور های سیاسی و شخصیتی در میان آپوزیسیون است.

ریشه مسلئه در کجاست؟
وقتی به کنه مسئله بنگرید و برعملکردها و مواضع و رویکردها متمرکز شوید، متاسفانه یک تفکر شگفت آوری از استبداد رای، ضد دمکراتیزم و عدم احترام به عقاید نه تنها یکدیگر که به عقاید کل مردم ایران در آن مشاهده میشود. مشکلی که محصول آن بکارگیری خشونت و تروریسیم برای رسیدن به اهداف سیاسی در ایران و ترور سیاسی حتی علیه همدیگر در خارجه، و در اوج آن ترور سیاسی هر فردی که بداخل (بعنوان کانون مبارزه مردم) میرود میباشد. همان تفکر و بینش خشونت گرایی که هیچ دست کمی از اندیشه پشت همه سرکوبهای داخل کشور ندارد. و این “مخالفین” و نه “مبارزین” خارج کشور ادعای مخالفت با آن “خشونت” را دارند!! ولی خود تا فرق سر در آن غوطه ور و در اعماق اندیشه بدان معتقدند. توضیح داده میشود.
“همه سرنگونی طلبان خارجه نشین”، آشکار و نهان متمایل و مبلغ استفاده از خشونت و تروریسم برای رسیدن به هدف هستند. اما ازآنجا که نه اراده ونه توان سرنگونی را دارند و نه آنقدر درائت و دور اندیشی که در برخورد با واقعیت خارج از ذهنشان، چه آنجا که به توان و ظرفیت فعلی خودشان و چه آنجا که به واقعیت جامعه ایران برمیگردد، بخواهند از سیاست زدگی فاصله گرفته به ارائه گفتمانی ریشه ای و متحول کننده (عطف به مسائل داخلی، و بین المللی کشور) چه با هدف تغییر بنیادی رژیم چه حتی برای اصلاح رژیم، که برای نسلهای نو ایرانی جذاب و راهنما و الگوی حرکت باشد، بپردازند. آنچه مشاهده میشود تلاش فرصت طلبانه برای رسیدن به قدرت است.
بعلاوه و مهمتر از همه اینکه، بعد از گذشت چهل ودو سال، آفتاب “سنی”، “سیاسی” و “فکریشان” نیز در لب بام است، و دیگر هیچ امیدی به رسیدن به قدرت، در اوج استیصال که امروزه حتی در بخشیهایی از جامعه داخل کشور با نمونه هایی چون خانم فائزه هاشمی نیز شاهدیم، که غلطیدن به ورطه تمایل و تبلیغ فشار و یا حمله نظامی خارجی را دامن زده است. یعنی نا امیدی از مردم ایران و تحول بنیادی و ماندگاری که تنها بدست مردم مبتنی بر یک گفتمان انسانی و مدرن ممکن است. از این روست که دست بدامن خارجی شدن را برای رسیدن به هدف دامن میزنند. بعلاوه با حمایت از تحریمهای نابود کننده زیربناهای اقتصادی “کشورـ مردم”، عملا در کنار رژیم و دشمنان خارجی قرار میگیرند. شاخص چنین وضعیت فلاکت بار سیاسی ـ فکری در خارج، تفرقه خارجه کشوریهاست.
اما خطرناکترین تفکر و اندیشه و تمایل سیاسی مشکوک [1] ناشی ازاستیصال در کسانی دیده میشود که عملا و آشکارا حامی سیاست های میلیتاریستیِ شبهه فاشیستی هستند. نمونه هایش قبلا در نوشته ها(اینجا) به نقد کشیده شده است. اینها نه تنها بمباران کشور که بمباران و سرکوب مردم و جوانان کشورهای منطقه تحت پوش چپ نمایانه مبارزه با بنیادگرایی و حامیان رژیم!!! را خواستارند، که این اوج تفکر ترور و خشونت پرستی است.
فاصله خارج کشور با کانون مبارزه در داخل کشور
ازویژگیهای عمده همه این نوع افراد و گروهها، در تضاد و نقطه مقابل خواسته ها و تمایلات مردم ایران بودن است. همه طی 30 سال گذشته به چشم دیده، شنیده و خوانده اند که:
• وقتی اینان مردم ایران را زیر شلاق وادادگی، بی عملی سیاسی در مقابل رژیم متهم کرده اند، مردم ایران حماسه هایی چون 1387، 1388، 1396 و 1398 را آفریده اند.
• وقتی اینها مردم ایران را به ترک حوضه های رای گیری فراخوانده اند، مردم برعکس صفوف رای گیری را پرکرده اند و رای گیری را به نمایشی از خواست و اراده خود تبدیل نموده اند.
• وقتی اینها از مردم انتظار قیام و انقلاب داشته اند، در مقابل، مردم ایران خرد کننده ترین تحریمها و شاید محاصره تاریخ بشری را علیه کشورشان را که تنها اثرش شکستن کمر اقتصاد مردم است را با تحمل و بردباری شگفت انگیزی به شکست تحریم کنندگان و متحدین آن تبدیل کرده اند.
• اینها وقتی در راستای تفکر خشونت طلبانه و تروریستی، از یک عمل تروریستی دولتی برای کشتن یک شهروند ایرانی قبل و بیش از تروریستها خوشحال شده و آنرا جشن گرفته اند، مردم ایران آنرا در ابعاد میلیونی نفی و ترد کرده اند.
• اینها همچون اسرائیل و عربستان و نئوکانها، وحتی بعضی جناحهای مشکوک رژیم مخالف برجام بودند. ولی مردم ایران و جوانان در ابعاد میلیونی با امضاء آن در سراسر کشور جشن گرفتند.
• وقتی اینها در اوج بی اعتنایی مردم ایران نسبت به خود قرار داشتند، مردم ایران بزرگترین قیام با بنیان نسبی فکری و منسجم که همه جهان را نیز به شگفتی واداشت با تکیه به عناصری داخلی مانند حسین موسوی و کروبی براه انداختند.
در یک کلام مردم ایران همواره تمایلی 180 درجه عکس آنچه درخارجه کشور فکر، تبلیغ، ترویج و حکم میشود از خود بارز کرده و میکنند. که نشان از بی اطلاعی مفرط و عدم شناخت ما در خارجه از نحوه فکر و تمایلات و خواسته های سیاسی و نحوه دستیابی به خواسته های ایرانیان است. از طرفی نیز ایرانیان بخوبی تحقیر و توهینی که از جانب خارجه نصارشان میشود را بخوبی درک کرده و آنرا با بی اعتنایی مطلقی که به خارجه نشان میدهند نشان میدهند.
نمونه عبرت آموزش رویکرد مردم به فرقه رجوی است. تشکلی مخالف که شاید شناخته شده ترین در ایران و جهان باشد، و مدعی مبارزه مسلحانه با “رژیمی که مردم را سرکوب میکند” است، ولی همین مردم حتی وقتی در زیر تیغ رژیم هم که هستند، با بی اعتنایی مطلق به این فرقه، بودن زیر تیغ رژیم را به یاری جستن از آن ترجیح داده و میدهند. تنها کسی که این پیام روشن، واضح و بسیار بلندِ مردم ایران را خوبِ خوب میشنود و شنیده است کسی نیست جز مسعودرجوی. واکنش مسعود رجوی به این بی اعتنای مردم، یکبار با پیوستن به دشمن مردم ایران صدام حسین علیه شان، یکبار با گفتن اینکه دانشجویان قیام کرده در سال 1387 را که نام رجوی را صدا نکرده بودند!! باید گذاشت پای دیوار و یکبار با همدستی با سیاستهای اسرائیل در افشای پروژه های اتمی کشور، و پیوستن به نئوکانها برای بمباران کشور، …. بوده است.
اما بقیه که عین رجوی نیستند چرا درس نمیگیرند؟
سوال این است که آیا در خارج کشور جز مسعود رجوی که استراتژیش، استراتژی “تنها ره رهایی مردم ایران بدست ارتش آزادیبخش است و قیام مردمی در ایران پاسخ ندارد” میباشد، کس دیگری چنین سیاستی دارد؟ آنهم ارتش آزادیبخشی که به 5000کیلومتری کشور پرتاب شده، و امروزه بیمارستانها و گورستانهای آلبانی و اروپا و… را پر میکنند. میدانیم کسی دیگری نیست که فکر کند خودش یا گروهش (شش تا حداکثر ده نفره) میخواهد رژیم را بدست خودش سرنگون کند؟
طبعا چنین منطقی نمیتواند وجود داشته باشد. خوب اگر این سرنگونی و یا هر هدف تغییر در رژیم قراراست بدست مردم انجام شود، چرا تلاش نمیشود با این مردم همسو شده، آنهارا جلب کرده، به خواستشان احترام گذاشته، و اگر در توان بود با راه اندازی یک یا مجموعه گفتمانِ راهگشایی بسمت اهدفی که مردم میخواهند بسیج یا کمکشان کنند؟
اما متاسفانه شاهدیم، علیرغم همه این شکستها و ناکامی های مخالفین رژیم در خارجه کسی نیست که از آن درس بگیرد. و تلاش جدی ای برای درک این فاصله و زاویه 180 درجه ای خود با مردم ایران در نحوه دستیابی به اهدافش برسد و اینگونه خود را به خواست مردم ایران نزدیک کند. بلکه در اوج توهم و سکتاریسم و خود بزرگ بینی، مردم ایران را گوسفندانِ ظلم پذیر و بی اراده تلقی وتحلیل میکنند و نه مردم سلحشوریکه خواسته هایشان را به شیوه هایی که خود میخواهند و می پسندند پیش میبرند. نه آنگونه که ما از خارجه اراده میکنیم و تکلیف میفرمائیم!!
اگر شبکه های اجتماعی و یا مطالب منتشره در مورد مردم ایران را بنگرید و تحقیر و توهین های بسیاری که نسبت به مردم صورت میگیرد، که همگی عکس العمل خارجه نشینان است به بی اعتنایی مردم ایران در قبال خواستهای ضد ملی و فرصت طلبانه شان، را شاهد خواهید بود.
کانون مبارزه کجاست؟
اما مخالفین خارجه نشین، بجای خود شکستن، دست به شکستن آینه میزنند. و همین جاست، همچنان که در فوق آمد مردم ایران را بی عمل، در خواب خرگوشی، گوسفند… خطاب میکنند، خارجه راکانون مبارزه و داخل را نه ورود به صحنه و کانون مبارزه علیه رژیم بلکه رفتن تحت حاکمیت رژیم و بدتر حتی در یک اقدام تروریستی سیاسی آنرا همدستی با رژیم و مزدوری میخوانند.
این رویکرد خود بوضوح بیانگر عدم درک و مقابله آشکار است با ایران و ایرانی و مبارزه ای که در خونین ترین اشکالش اما به سبک و سیاق خودشان و نه به دستور رهبران!!! خود خوانده فرصت طلبِ خارجه نشین، به پیش میبرند. از این رو دور از منطق نیست، اگر نتیجه بگیریم که چنین کسانی در خارجه نه برای مردم ایران بلکه برای تحمیل خود به مردم ایران است که در اوقات بیکاری تلاشهایی تحت نام “مبارزه” میکنند. سنگ مفت گنجشک مفت شاید بقدرت رسیدیم! هم فال است و تماشا، هم اوقات بیکاری خارجه پر میشود و هم برای خود آلاف و اولاف مبارزاتی و … میسازند، و در بلیط بخت آزمایی که مجانی است شانس قرعه قدرت را برای خود مهیا میدارند.
پر واضح است که هیچ بنی بشری همچون مردم ایران ستمِ حاکمیت رژیم را درک و لمس نمیکند. بویژه سران سلطنت طلبها و مسعودرجوی که میلیاردها دلار کشور و یا دلار نفتی عراق برایشان ثروت نجومی ساخته طوریکه در خارجه و یا در عراق هم که هستند زندگی شان با هتل های هفت ستاره لاس وگاس برابری میکند. بنابراین خود را کاسه داغتر از آش نمیتوانند جا بزنند.
هرچند تمامی سایتهای خارج کشوریها و بوقهای استعماری نام و برنامه و خواست و دستورات و تکالیفی را که آپوزیسیون خارج کشور برای ایران صادر میکنند را به اطلاع مردم میرسانند. طبیعی است زمانیکه مردم برای خواسته هایشان قیام میکنند، اگر بخواهند اینها را برای کمک صدا میکنند! و کسی نمیتواند مدعی شود، مردم بپا خواسته که در قبال اعتراضش در حال سرکوب و کشته شدن است، باکی دارد از اینکه مثلا نام اینها را صدا کند. اگر صدا نمیکند، رژیم را با همه بدیش، نمیخواهد با اینها جایگزین[2] کنند.
تا زمانیکه خارج کشور به این حقیقت بزرگ که مردم ایران طی چهل و دوسال گذشته هیچ فرصتی را برای فریاد زدن آن از دست نداده، اذعان و اعتراف نکند، و برای حل آن به چاره اندیشی و رفع ایراد خود جهت مورد قبول مردم ایران افتادن نکند، پاشنه در، به همین محوریکه طی 42سال گذشته چرخیده است، خواهد چرخید.

چه باید کرد
برای رفع ایراد خود، اگر کسی ایرادی در خودش و افکارش میبیند، باید به ریشه ها بپردازد. امر مسلم این استکه با تحولاتی که در جهان در زمینه ارتباطات رخ داده امروزه دیگر نه مردم ایران و نه مردم جهان حتی مردم آمریکا را نمیتوان با شعارهای سیاسی توخالی وقتی خود براستی آن شعارها را نمایندگی نمیکنید به مردم تحمیل کرد. در گذشته این یکی از متداولترین روشهای فریب مردم و گذار ازیک دیکتاتوری به دیکتاتوری بعدی بوده است. امروزه مردم ایران بوضوح نشان داده اند که دیگر حاضر نیستند فریب چنین افراد و گروههایی را بخورند و چنین سیکل فاجعه باری را بپذیرند. و فریب شعارهای قدرت پرستانه را بخورند و سرنوشتشان را به دیکتاتور تازه نفس دیگری بسپارند. از طرفی نیز دوران رهبران کاریزماتیک بسر آمده و مردم مطلع به گفتمان و فکر و اندیشه های نو و مدرن امروز جهان پاسخ میدهند تا تک افراد و گروههایی که ریشه افکارشان در تفکر جهان دو قطبی پوسیده که سی سالی است به زباله دان تاریخ پیوسته با سیاستهای ترور و تروریسم تحت نام مبارزه خشونت طلبانه بویژه با برچسب اسلام دمکراتیک!!! دارند. این تروریسم و خشونت گرایی را در زیر بهتر بناسیم.
ریشه های روانی خشونت – تروریسم سیاسی در ایران معاصر

در دهه 50 شاه و در دهه 60رژیم حاضر، اهداف بازجویان در اعتراف گیری جدای از کسب اطلاعات زیر شکنجه، تبدیل “قهرمان” به “ضد قهرمان” بود. یعنی زیر شکنجه مبارز را به بریده، خائن و … مبدل سازند. برای دست یابی به این هدف، باید از پیش و در سطح نیروهای اجتماعی توافقی ضمنی و ذهنی میان گروه حاکم و مخالفین وجود داشته باشد.
و آن درک مشترکی بود که دو طرف از ورای مقاومت فرد در برابر خشونت و شکنجه، استنباط میکردند. در این همفکری، استقامت زندانی در برابر شکنجه دلیل صحت اندیشه و حقانیت مسیر بود. از سوی دیگر از نظر رژیم، به حرف آمدن و ندامت او زیر شکنجه دلیل انکار ناپذیر بطلان تفکر و مسیر بود. در واقع بین زندانی و بازجو، شکنجه وسیله نبرد و اثبات و انکار مسیر بود. یعنی نه برای انقلابی و نه برای شکنجه گر، خرد و منطق و استدلال ملاکِ حقانیت نبود. بلکه اگر خشونت و شکنجه را تحمل کرده بود، انقلابی بود (یعنی تفاوت نمیکرد استدلالش در دفاع از مبارزه اش از نوع لاجوردی بود یا از نوع جزنی) مهم این بود که شکنجه را تحمل کردی یا خیر. چون لاجوردی نیز با شاه مبارزه میکرد و از مقاومترین افراد در مقابل شکنجه شاه بود. یعنی:
ملاک هر دو طرفِ نبرد، خشونت است: یکطرف با اعمال آن، یکطرف با تحمل آن.

پیروزی در اعمال یا تحمل شکنجه-خشونت، پیروزی در ایدئولژی بود. همه قهرمانان آرمانی انقلابیون که خود در ته دیدگاهشان یک شکنجه گر همچون شکنجه گرشان بودند، آنهایی بودند که، شکنجه و خشونت را تحمل میکردند، نه کسی که به مسیر و اهدافش عشق میورزید، ولی تحمل شکنجه را نداشت. شهادت طلبی تروریستهای داعشی و فرقه رجوی نیز دقیقا از همینجا ناشی میشود.
زندانی ای مورد ستایش قرار میگیرد که تحمل شکنجه را کرده باشد. عدم تحمل شکنجه در فردی که خودش نیز ملاک و معیارش خشونت ضد بشری است، منجر به این میشود که وقتی شکنجه را نمیتواند تحمل کند، حتی خودش هم به خودش شک میکند و اینجاست که ایدئولژیک شکست میخورد.
در واقع این زندانی دوبار شکست میخورد، یکبار از فکر و اعمال خشونت شکنجه گر یکبار از اصالت دادن به تحمل شکنجه و خشونت فکری خودش. و دومی عامل اصلی شکستن و نابودی مبارزاتی اوست تا خشونت و شکنجه شکنجه گر.

این ایدئولژی خشونت تنها در مسلمانان نیست، بلکه عینا در مارکسیستها و سلطنت طلبها و سکولار دمکراتها، … بدون کمترین کم و کاستی وجود دارد(توضیح داده میشود). چه در زمان شاه وچه در زمان حاضر، همه به اصطلاح مبارزین برای مبارز شدن دو مولفه را بکار می گرفتند.
الف: “خود آگاهی انقلابی“، که از نظر آنها میتوانست جوهر و هویت فرد را از بن دگرگون کند و انسان طراز نوین بسازد. و به آن میگفتند “خودسازی انقلابی” در واقع زدودن هر آنچه فرد داشت و با خود بعنوان فرهنگ (از نظر مبارزین فرهنگ طبقاتی) از جامعه به مناسبات مبارزه آورده بود.
ب: ابزار خود سازی انقلاب نیز اعمال خشونت و یا آن چه تحت نام و عنوان “قهر انقلابی” و یا “کینه انقلابی” ازآن نام میبردند بود، که کمترینش تحمل شکنجه باشد. در این بین، “شرط“، خود آگاهی و “مبنا“، قهر انقلابی یود. چرا که خود آگاهی بدون قهر انقلابی را “روشنفکر بی عمل” میخواندند و نفی و ترد میکردند و میکنند. واژه “کسانیکه کتاب بارشان” است در مورد کسانی گفته میشد که از نظر آنها “ایدئولژی خشونت و قهر انقلابی” نداشته ولی “آگاهی های اجتماعی و طبقاتی” داشتند.
بدین ترتیب در چنین توافق دو جانبه ای اعمال خشونت به همان میزان که تحمل آن به هر قیمت بعنوان میزان و افشاء کننده حقیقت تلقی میشود، تحمل زندانی قبل از اینکه بیانگر و نشاندهنده شخصیت و خصوصیات فردی وی باشد، نشانه ای از اعتبار و حقانیت فکری جمعی او بود. و عدم تحمل شکنجه و خشونت نشانگر بریدگی، ناتوانی فکری و اعتقادی فردی و حتی گروهی به آرمانهای انسانی تلقی شد.
اگر ملاک و معیار اعمال و تحمل خشونت و شکنجه درست باشد. لاجوردی و بسیاری از اعضای زندانی فرقه رجوی که مدعی هستند شکنجه را تحمل کردند، دیدیم که همه خود به شکنجه گران قهاری در خارج از زندان تبدیل شدند. مجاهدین هنوز به قدرت نرسیده دست به شکنجه نه فقط دشمنان[3] بلکه همقطارانشان در درون فرقه زدند. مسعود رجوی آنها را یکباردر 1363 و یکبار در 1374بطور گسترده مورد شکنجه قرارداد تا به به خیال خود میزان اصالت ایمانشان را به خودش کشف شود!!! یعنی اصالت سنجی با تحمل شکنجه!!!!!
در پنج دهه گذشته بخش عمده ای از خشونت سیاسی توسط ایدئولوگهای گروههایی که خود رامبارز میخواندند، مانند مجاهدین، فدائیان، فدائیان اسلام و … تولید و توجیه شده است. کار ایدئولوگ های آنها تبدیل انگاره های مبارزاتی مانند نبرد مسلحانه یا جهاد، قهرمان و شهادت به مفاهیمی کاربردی در پهنه سیاست و مقبولیت عمومی بخشیدن بدان بوده است. از جمله متاسفانه برای دست یابی به آرمانهای کاملا انسانی مانند امنیت و عدالت، “خشونت-تروریسم” بعنوان عالیترین ابزار، معرفی و توجیه شد.
از همین رو شاهد بودیم که رژیم نیز با همین الگو همچون جبهه مقابلش پیوندی گسست ناپذیر بین اجرای عدالت با خشونت دولتی بر قرار کرده است. اینها همه از همان زندانهایی که به اصطلاح مبارزین زمان شاه بیرون آمدند، بیرون آمدند. اعدامهای علنی و نمایشی در خدمت اجرای عدالت معرفی شد. در مقابل نیز وحشیگری، بمب گذاری و کشتارهای جمعی نیز بعنوان دست یابی به عدالت اجتماعی معرفی و توجیه گردید.
در کادر همین تفکر و دستگاه اندیشه وحشیگری است که تقی شهرام آنگونه و مسعود رجوی این گونه به اصطلاح دشمنان و هموندان خود را شکنجه و ترور کردند و میکنند. رجوی برای اثبات اندیشه مبارزاتی کادرهای قدیمی آنها را به شکنجه همقطاران منتقد (بریده مزدور) وا داشت. عده ای را برای به تهیه گزارش از شکنجه هموندان واداشت!!
رجوی همه مجاهدین آزاد شده از زندان راخائن میخواند و نه مجاهد. چون زنده از زندان بیرون آمده اند. زنده بیرون آمدن یعنی در مقابله شکنجه و فشارهای زندان نتوانسته اند دوام آورده و کوتاه آمده و تواب شده اند. همینها هم بودند که مورد شکنجه دوباره توسط گشتاپوی رجوی قرار گرفتند تا تست بدهند هنوز به مسعود رجوی عشق میورزند یا خیر؟!!!!
درصورتیکه در دنیای انسانی هیچ اعتراف و عملی را تحت فشار چه برسد تحت شکنجه برسمیت نمیشناسند. و زندانی را مورد شماتت قرار نمیدهند که حمایت میکنند. دنیای وحشی و حیوانی خشونت طلبانه رجوی است که مارک بریده و خائن به مبارز میزند. طوریکه مرگش نه نشانه فنا و قربانی شدنش، که مظهر نقطه اوج کمال انسانی است!!! و مسلمانها شهادت مینامندش. عین همین منطق در میان مارکسیستها نیز وجود دارد.
منطق انسانی در مقابل منطق غیر انسانی
در حقیقت در منطق غیر انسانی نه عمل شکنجه بلکه نتیجه بدست آمده از آن است که موقعیت و منزلت فرد را تعین میکرد. آیا توانسته تحمل کند یا خیر.
در صورتیکه در دنیا و منطق انسان متمدن، این رابطه بین شکنجه شده و شکنجه گر (عمل شکنجه) است که مهم است نه نتیجه اعمال شکنجه. یعنی خشونت و شکنجهِ اعمال شده است که نفی شده و مورد شماتت قرار میگیرد. نه کسی که تحت شکنجه به اصطلاح بریده.
بسیاری از این خاطره زندان نویسی های در کادر فکری، تائید ایدئولوژی خشونت و قهرمان پروری است تا نفی خشونت. اگر چه خشونت و شکنجه اعمال شده توسط شکنجه گر را در ظاهر نفی میکنند.
در دنیای نفی خشونت انسانهای متمدن، “قهرمان شکنجه” وجود ندارد. لاجوردیها و رجویهای مدعی قهرمانی و مبلغین تحمل شکنجه، جانوران وحشی بیش نبودند.
اینگونه است که شاهدیم بسیاری انسانهای مبارز بخاطر داشتن تفکر خشونتگرا، چون در واقعیت خود را قادر به تحمل شکنجه نمیدیدند هیچگاه نمیتوانستند به وظایف انسانی خود قیام کنند و این خود کم بینی چه بسا هزاران انسان مبارز را از صحنه مبارزه خارج و خانه نشین میکرد. که 50% منادی آن خودِ به اصطلاح مبارزین و سرکرده های آنها بودند.

خشونت و ترور سیاسی متداول در خارجه کشور
همین مورد اتهام زنی امثال علی جوانمردی کارمند (سابق؟) وزارت خارجه آمریکا به خانم ژاله توکلی را بررسی کنیم چون او تنها نیست که دست به ترور سیاسی دیگران میزند. مهر مزدوری زدن بدون هیچ دلیل و مدرک، به هرکس که بداخل رفت مبتنی بر همان ایدئولژی ترور و خشونت است. چون محتوایی خشونت آمیز و خونریز در آن اتهام نهفته است. چرا که چنین حکمی نشأت گرفته از حکمی است که علیه تمام عناصر رژیم که با آن دست به مخالفت زده است صادر میکند. در صورتیکه هیچ دلیل و مدرکی محکمه پسند برای آن اتهام ننگین به خانم ژاله توکلی ندارد. علی جوانمردی در قدرت نیست و چنین اعمال خشونت میکند وقتی در قدرت باشد، چه خواهد کرد ؟ خلخالی دیگری؟
چون در قدرت دستِ بازتری داشته و هیچ ابائی از اینکار همچون لاجوردیها و خلخالیها و رجویها که مستمرا خواهان اعدام عناصر حکومت پهلوی بودند، نخواهند داشت. توجه کنیم که همینها خود به شکنجه ها و اعدام مخالفین توسط شاه و رژیم اعتراض میکردند و میکنند. پس صرفا اعتراض و به شکنجه نمیتواند نشانه این باشد که شما خود از آن تفکر اعمال خشونت بری هستید.
چه تفاوتی بین منطق علی جوانمردی و خلخالی هست؟
علی جوانمردیها و مصداقیها و بسیاری که کوچکترین مکثی، تأملی در ذهن و فکرشان در اقدام به ترور سیاسی مخاطب خود نمیکنند، تا فرد را وادارد به این فکر و اندیشه کند، که بر اساس چه مدرکی حکم ترور سیاسی را صادر میکنم؟ عاری از هرگونه اخلاق سیاسی هستند.
برای مثال، مگر هرکس چون علی جوانمردی در وزارت خارجه آمریکا کار کرد لزوما مامور سازمان سیاست؟ بی توجهی و یا توجه به این مسئله، نشانگر میزان عدالت شما و در مقابله با ایدئولژی ترور و خشونت است.
وقتی وجدان سیاسی وجود ندارد و توجهی به این مسئله نمیشود، باید گفت منطق چنین افرادی عین منطق خلخالی است که “بخودِ باصطلاح مبارزش“!!! حق میدهد که هر کس را فکر میکرد محارب است اعدام کند، بعد میگفت اگر اشتباه کردم طرف را به بهشت فرستاده ام اگر نه که عدالت اجرا شده است؟!!!
میزان وقاحت این افراد در صدور چنین حکمهایی، نشان از عمق ایدئولژی خشونت و ترور برای اجرای عدالت دارد. که امروزه ظاهرا همه به مخالفت با آن برخاسته اند اما خودشان همچون جوانمردی ها و رجویها و بقیه نماینده تمام عیار آن هستند.
اجازه بدهید حتی آب پاکی روی دست دختر و پدر(خانم ژاله و اقای کیانوش توکلی) که مورد اتهام هستند نیز بریزم. که خود آنها نیز کم و بیش به تفکر خشونت آلوده هستند. البته به همان میزان که:
احساس کردند از این اتهام ناجوانمردانه علی جوانمردی صدمه دیدند. و در نتیجه از ایران رفتنش دفاع نکرد. میتوانست ریز تشریح کند که بله من رفتم و کسی با من کار نداشت. درصورتیکه تلاش کردند طرح کنند آخرین بار 9 سال پیش به ایران رفته و دیگر نرفته اند. یعنی نباید در دام اتهام زنی جوانمردی به دفاع پرداخت، بلکه دفاع را در کادر منطق خشونت و ترور سیاسی و اتهام زنی جوانمردیها میکرد، در زدن زیرآب منطق اتهام زنی او و امثالش، که لزوما هر کس بداخل میرود مزدور نیست و نمیتواند باشد، این دفاع باید صورت میگرفت. در غیر اینصورت، همه مبانی چنین اتهامی که داخل رفتن است باقی میماند. چرا که ناجوانمردان که به دلیلی و عملی جز داخل (به کانون مبارزه مردم ایران) رفتن برای نتیجه گیری و اتهام زنی اشاره نکرده اند. پس باید به جرمی که علی جوانمردیها و امثال او در رد رفتن به کانون مبارزه یعنی ایران مرتکب شده اند تهاجم میکرد. باید ایدئولژیک، ترور سیاسی و خشونت سیاسی او مورد نقد واقع میشد. آنهم نه با تهمت متقابل زدن به علی جوانمردی، بلکه با منطق ضدخشونت و بیان واقعیت که در ایران که میروی چه اتفاقی حداقل در مورد منی که مورد اتهام هستم و یا همه کسانی چون که من شاهد بودم رخ داده است.
نمونه ای از چنین داخل رفتن ها
دوست 45 ساله من دکتر جمیل بسام که با هم فعالیت سیاسی را علیه رژیم پهلوی و سپس رژیم کنونی را در انگلستان شروع کردیم، به اتفاق دوست دیگرم ابراهیم خدابنده که او نیز از روز اول فعالیت سیاسی با هم و کنار هم بوده ایم، توسط رژیم در مرز سوریه هنگام قاچاق 2.3میلیون دلار پول نقد فرقه رجوی از عراق به سوریه جهت انتقال به فرانسه توسط مامورین سوریه دستگیر و تحویل رژیم داده شدند. ایندو با سابقه عضویت 20 ساله در سازمان و از اعضای ارشد و شناخته شده بخش سیاسی سازمان بودند. آقای جمیل بسام سر و سالم نه تنها زندان نیست بلکه سالیان است که آزاد است و ازدواج کرده و مشغول کاردر کشور است و هیچ فعالیت سیاسی هم ندارد. آقای ابراهیم خدابنده نیز آزاد است و ازدواج کرده. ایشان خود با مطالعه و تحقیق و ترجمه کتب مربوط به فرقه های خطرناک، کتاب “فرقه ها در میانه ما” نوشته پروفسور…. دست به کار فرهنگی بسیار مهمی زدند که منجر به شناخت همه ما جداشدگان در وحله اول و سپس مردم ایران و جهان ازماهیت خطرناک فرقه رجوی شد. و از همین روست که تلاش بسیاری میکند که سایر مجاهدین اسیر، از بند و اسارت فرقه رجوی نجات یابند. آقای ابراهیم خدا بنده براساس همین شناخت در انجمن نجات در ایران فعال است. آنها هردو انتخاب آزاد خود را داشتند ابراهیم خدابنده متکی به شناختش از خطر فرقه رجوی فعال ماند و جمیل انتخاب کرد فعال نباشد. نگارنده نیز وقتی به ایران رفتم خود ترجیح دادم که به شناخت از جامعه بپردازم هرچند دیدگاههایم نسبت به زمانیکه در فرقه رجوی بودم هنوز تغییر نکرده بود. طی نه سالی که در ایران بودم، دیدگاهم در مواجهه با مردم مبارز ایران، مردمی که بشدت مخالف رژیم بودند تغییر کرد. و هیچ عاملی جز انتخاب آگاهانه باعث نشد که نگارنده به مخالفت با رجوی اینگونه که هستم بپردازم. این در مورد صدها نفری که از فرقه رجوی جدا شده و به ایران رفته اند صادق است. توجه کنید در مورد کسی صحبت میکنم که از اعضا با سابقه و ارشد فرقه رجوی بوده است، و رژیم وقتی وی مسئولیت شاخه پاکستان را داشت، برای دستگیریش در پاکستان جایزه گذاشته بود، عضو شورای ملی مقاومت فرقه رجوی بوده. صدها جدا شده ای که به ایران رفته اند یا تحت مسئولیتش بودند و یا تمامی اطلاعات نگارنده در درون فرقه رجوی را در اختیار رژیم گذشته بودند. چه برسد به خانم توکلی که فعالیتی نداشته است پدرش نیز به گفته خودش بیش از سه دهه است از فدائیان اکثریت جدا شده. نگارنده وقتی خود پی برد که فرقه رجوی چه خطر بزرگی برای ایران و منطقه و حتی جهان است وظیفه خود نسبت مردم ایران دانست که باید نگذاشت ایران و ایرانی از دام یک دیکتاتوری به دام دیکتاتوری خطرناکتری بیفتد. زمانی که در ایران بود نیز هیچ فعالیت سیاسی حتی علیه فرقه رجوی نداشت.
به قطع و یقین بحث دفاع از رژیم که بسیاری از واقعیات آنرا روزانه در جهان در وسیعترین شکل ممکن و بعضا با بزرگنمایی ها منعکس میکنند نیست. حتی بحث دفاع از خانم و آقای کیانوش توکلی نیست چون تعدادی از مخاطلبین برای نگارنده به سوابق فعالیت سیاسی خانم توکلی در بعضی احزاب سوئد و اخراجشان از آن حزب اشاره کرده و سوال کردند چر از او دفاع میشود. در جواب باید گفت، این بحث به هیچ وجه دفاع از همه اعمال خانواده توکلی نیست. همه اعمال آنها و از جمله نگارنده را میتوان نقد کرد. اینکاربا اتهام زنی فرق دارد.

حسن حبیبی و محاکمه جدا شدگان از فرقه رجوی
بلکه بحث این است که، اگر خود دارای ایدئولژیی خشونت و ترور نیستیم باید جرأت بیان واقعیت (هرکس در مورد خودش و آنچه شاهد عینی بوده) راداشته باشد تا بتوانیم با ترور سیاسی و خشونتی که منکرش هستیم در هرکجا که باشد مقابله کنیم. نمیتوان با ایدئولژی خشونت، منادی صلح و عدالت و آزادی بود. تا جائیکه خشونت به درون به اصطلاح آپوزیسیون کشیده است. هنوز در حاکمیت نیستند، سرنوشت چنین جمعی در حاکمیت چه چیز را برای ایران و ایرانی رقم خواهد زد؟ مسعود رجوی توسط یک جیره خوار بدنامش بنام حسن حبیبی، به محاکمه مصداقی در خارجه پرداخته است. بهتر از این میتوان به رژیم کمک کرد؟
بنابراین، بحث حاضرِ نگارنده، مطلقا بحث رو به حاکمیت نیست، چرا که حاکمیت همه اقدامات و وظایف خود را برای تصمیم گیری مردم ایران نسبت رژیم انجام داده. بحث ما با کسانی است که با آن ادعای مخالفت میکنند. نباید دوباره در تاریخ تکرارشود که چرا در مورد اعدامهای شاه قلو شد، چرا در مورد تعداد زندانیان قلو شد، چرا به آلترناتیوهای قلابی توجه نشد؟ چرا به هرچیز بجای شاه تن دادیم؟ چرا فریب آمریکا و کارتر و حالا نتانیاهو و ترامپ را خوردیم و همه چراهایی که طی چهل سال گذشته به درست و غلط مطرح بوده است.
یعنی این بحث، بحث ماست اگر ما متفاوت هستیم با آنچه با آن در رژیم مخالفت میکنیم، باید تا بحال ظاهر شده باشد. اگر تابحال نشده این نوشته هشداری است به آن که باید هرچه زودتر این کیفیت و تفاوت بنیادی را در خود پیدا و گسترش دهیم. نمیشود همان که رژیم است باشیم و بدترباشیم، بعد مدعی باشیم برای مردم ایران جذاب بوده و یا بتوانیم ایران را در تحول بعدی به سمت بهتری سوق دهیم. غیر ممکن است، این آپوزیسیون که خودش را نمیتواند جمع کند و به جنگ داخلی رسیده نه خمینی دارد که همه 80 میلیون ایرانی را متحد کند و نه دشمنان ایران همان هستند که در زمان سقوط شاه بودند. و نه شرایط جهان همان است. اشتباه بعدی معلوم نیست چند برابر سالهای کنونی که فعلا هیچ پایانی نیز برایش در چشم انداز وجود ندارد طول خواهد کشید. اگر وقت درس گرفتن است بسیار دیر شده است و باید هرچه زودتر بدان پرداخت. ولسلام
داود باقروند ارشد
17ژانویه 2021
28 دیماه 1399
References

  1. ↑ مشکوک به این دلیل که دامن زننده و مبلغان رسمی آن اسرائیل و عربستان و لابیهایشان در آمریکا و نئوکانها و ایادیشان امثال مسعودرجوی هستند
  2. ↑ بحث رضا شاه روحت شاد چیزی جز یک ناستالژی نیست
  3. ↑ دستگیری و شکنجه و سوزاندن سه عنصری در تهران که فکر میکردند متعلق به اطلاعات رژیم است در سال 1360

سیاست زدگی و سیاست زده و تمدن
ژانویه 22, 2021

بقلم: داود باقروند ارشد
سیاست زده و سیاست زدگی به کسی و به رویکردی اطلاق میشود که از جامعه درکی یک بعدی و محدود دارند. رویکردشان با تحولات یک جامعه و بویژه با ظلم و ستم، مانند رویکردشان با رودی است به تعبیر آنها پر از خون که جاری است. و هیچ چیز دیگری را نمیبینند و توان دیدنش را ندارند. درک نمیکنند که این رودخانه که صبح تا شام وسیله تشریح و توضیح و گزارش و تحلیل آن هستند ، دو کرانه نیز دارد که در آن میلیون ها انسان زندگی میکنند، برای آینده خود و خانواده شان تلاش میکنند، عشق میورزند، تولید مثل میکنند، تمدنها را بوجود میآورند. آنچه طی تاریخ بشر همراه و همزمان با جاری بودن رود، از بدو تاریخ مشغول آن بوده اند و هنوز هم مشغولند. و این کرانه ها هستند که تعین میکنند این رود به کدام سمت برود، به چپ ویا به راست و یا بطور مستقیم، آرام و با طمانینه …حرکت کند.
سیاست زده نمیخواهد و یا نمتواند درک کند که همین رود خانه بستری نیز دارد که بر آن جریان پیدا میکند. بستری که بستگی به نوع جنس آن از خاک روس و یا سنگی و و شیب و میزان عمق و وسعت آن تعین میکند که این رودخانه با چه سرعتی حرکت کند، رودخانه ای خروشان و جوشان، که در برخورد با هر مانعی آنرا تخریب و غیر قابل استفاده و یا رودخانه ای آرام و با طمانینه و قابل استفاده و بهره برداری ، با قابلیت های ماهیگیری، قایق و کشتی رانی و مفید فایده. و یا عمق بستر و کرانه های بلند آن جلوی هر گونه طغیان مخرب را میگیرند. و یا در هر طغیانی بدلیل کرانه های نا مطمئن رودی که سرمنشاء حیات و بقاء ساکنین کرانه هایش است، به عامل مرگ تبدیل میشود.
سیاست زده توان و درک این موضوع را ندارد که، آنچه ثابت است جریان رود ولی آنچه متغییر است کرانه ها و بستر و نوع و عمق آن است. که تعین میکند این جریان ثابت چه کارکردی داشته باشد. باعث آبادانی باشد یا عامل تخریب.

تحولات و جریانات سیاسی اجتماعی جامعه جدای از جریان رودخانه نیست. به میزانی که بستر تحولات سیاسی اجتماعی جامعه کم عمق باشد یعنی مردم آن از عمق لازم برخوردار نباشند، تندرویها و جوش و خروشهای اجتماعی نیز به عواملی مخرب تبدیل میشود. و به میزانی که بستر این جامعه از انسانهایی مرکب شده باشد که با اتکاء به دانش و خرد، عمیق باشند رود جریانات سیاسی نیز دارای طمانینه و آرام و قابل اتکاء قابل پیش بینی و کمتر مخرب است.

جامعه سیاست زده هیچ توجهی به عوامل اصلی جریان جامعه که همان مردم آن هستند نمیکنند و تلاشی بخرج نمیدهند که برای محار رود خروشان مخربی که هستی کرانه ها و ساکنین آنرا به نابودی میکشاند، را درک کنند. راز مهار چنین جریان خروشان مخربی در نوع کرانه و بستر آن نهفته است. تا آن درمان نشود رود جامعه همواره متاثر از بستر و شیب و عمق آن جریان خواهد بود، حالا شما هر شعاری هم که بدهید و هر چه در ذهن خود داشته باشید جز تخریب و شسته شدن توسط جریان کل جامعه سرنوشت دیگری نخواهید داشت.

در کتابی خواندم که سیاست زده مانند کسی است که یک بنای کهنه را خراب میکند بدون اینکه نه مصالح جدید و نه معماری آینده نگر و طرحی نو برای ساختن بنایی مدرن داشته باشد. و در نهایت بنای خود را با مصالح کهنه وفرسوده بدست آمده از تخریب بنای کهنه، با کپی برداری از همان طرح ناستالژیک!! قبلی که تجربه سالیاشان بوده، آنهم بدست کسانیکه معماریشان جز کپی برداری از الگوهای کهنه نیست میسازند. بنایی که بسیار متزلزلتر از بنای قبلی است.

برای ساختن جامعه نو باید انسانها و طرحها و گفتمانهای نوعی داشت. بدون آن غیر ممکن است که به جامعه نوع دست یافت. بدون تلاش برای درک و فهم جامعه نمیتوان به تغییرات آن دست یازید.

اسپینوزا میگوید:
تلاش برای درک و فهمیدن، نخستین و تنها بنیاد فضیلت است.اسپینوزا

تمدن بشری و ریشه هایش

ویلدورانت[1] فیلسوف و تاریخنگار و نویسنده آمریکایی در کتاب تاریخ تمدن، تمدن را اینگونه تعریف میکند:
تمدن را میتوان نظم اجتماعی دانست که در نتیجه وجود آن خلاقیت فرهنگی امکانپذیر میشود و جریان میبابد چهار رکن تمدن عبارتند از:

  1. پیش بینی و احتیاط در امور اقتصادی
  2. سازمان سیاسی
  3. سنن اخلاقی
  4. کوشش در مسیر گسترش معرفت و هنر
    تمدن در سایه ثبات و پایان هرج و مرج و نا امنی بدست میآید، با ترس خلاقیت از بین میرود. …نژاد در تمدن هیچ اثری ندارد، نژاد تمدن را نمی سازد، تمدن ملتها را می سازد.[2]

برای آشنایی با پیش زمینه های شروع تمدن و انقلاب صنعتی در غرب شاید بتوان به انگلستان که انقلاب صنعتی (که در بازهٔ زمانی سال ۱۷۶۰ تا سال ۱۸۴۰) درآن رخ داد اشاره کرد و در انگلستان نیز به الیزابت یکم ملکه انگلستان زاده 7 سپتامبر 1533 مرگ 24 مارس 1603 اشاره کرد. [3]

او الیزابت یکم وقتی به حکومت رسید [همدوره شاه طهماسب یکم (۲۳ مه ۱۵۲۴ – ۲۵ مه ۱۵۷۶) و شاه اسماعیل دوم(۲۲ نوامبر ۱۵۷۶ – ۲۴ نوامبر ۱۵۷۷)] انگلستان مورد تنفر همگان بود و ضعیف. در طول حکومت 45 ساله اش، هیچگاه به جنگ نرفت و انگلستان در صلح زیست، پاپ او را تکفیر کرد و چند بار به جانش سوء قصد نمود. هرچند الیزابت به چند کارزار نظامی علیرغم میلش تن داد و از آن حمایت کرد. ازجمله وقتی اسپانیا که بزرگترین قدرت دریایی جهان بود و تمامی آمریکا را مستعمره خود کرده بود، خواست انگلستان را نیز تسخیر کند، عطف به اینکه سالها انگلستان در جنگ شرکت نکرده بود و قوایش را جمع نموده بود، ناوگان شکست ناپذیر اسپانیا را در دریا نابود کرد و خود به بزرگترین قدرت دریایی جهان تبدیل شد.

الیزابت خود بیش از همه کتاب میخواند. زبانهای بسیاری را میدانست، فرانسه، ایتالیایی، لاتین، …کتاب ترجمه میکرد، خودش مدعی بود به اندازه هر یک از پادشاهان عیسوی کتاب خوانده است. وی هر روز کتاب میخواند، شعر میگفت و پیانو مینواخت. وقتی سفیری به تسلط او به زبانهای مختلف آفرین گفت، الیزابت جواب داد:

به زنی زبان یاد دادن کار دشواری نیست، مهم این است به او یاد بدهی زمانیکه لازم است بتواند زبان خود را نگهدارد. پاسخ الیزابت یکم به تحصین کننده دانش چند زبانی او

در زمان او ادبیات و فرهنگ رشد شگرفی نمود. ویلیام شکسپر و کریستوفر مارلو از پیشگامان دوره او بوده اند. دوره اوست که به دوره الیزابت معروف شده است. او از کاتولیک به پروتستان پیوست.

در دوره الیزابت 250 ناشر کتاب (در قرن 16 میلادی) در انگستان وجود داشت. رابرت برتن که خود نویسنده بود در سال 1628 نوشت. [4]

هم اکنون مقدار زیادی کباتهای مختلف و متنوع داریم. ما از دست آنها به ستوه آمده ایم، چشماهایمان از خواند و انگشتانمان از ورق زدن درد گرفته است. رابرت برتن

سانسور در دوره او بسیار شدید بود (مطالب ضد حکومتی، مطالب به طرفداری از کلیسای پاپ رم، سانسور میشدند). تعدادی نیز بخاطر نقض این سانسورها اعدام شدند.

همه اشراف زادگان برای تحصیل به آکسفورد و کمبریج که فقط مختص اشراف بود میرفتند. آنها بدون استثناء موسیقی و نوت را می آموختند. نواختن آلات موسیقی مانند عود، چنگ، ویرجینال، کلاویکورد، اورگ، هارپسیکورد، فلوت، رکوردر یا فلاژوله ، سرنا، کورنت، ترومبون، ترومپت، طبل، و اقسام مخاتلف ویول که ویولن جانشین آن شد رواج داشت.

بقیه هنرها از جمله معماری که عمدتا در ساخت کلیسا تجسم می یافت نیز پیشرفت نمود، که چند ساختمان زیبا از جمله برای دانشگاه کمبریج (سال تاسیس دانشگاه ۱۲۰۹ میلادی) تالار بزرگ مدرسه حقوق (در سال 1572 میلادی) ، کتابخانه بودلیان در دانشگاه آکسفورد(سال تاسیس دانشگاه 1096میلادی) ، بورس شاهی در لندن، …ساخته شده که هنوز هم باقی هستند.

البته طبقه رعیت در عذاب دائمی و بدبختی غیرقابل وصفی زندگی میکرد. و تا سرحد مرگ مورد استثمار قرار میگرفت. جنایات کلیسا و تفتیش عقاید آن و در نتیجه در سوزاندن و قطعه قطعه کردن دین ناباوران در وصف نمیگنجد.
از سال 1481 تا 1499 میلادى یعنى در طى 18 سال به دستور دادگاه تفتیش عقاید، 10220 نفر را زنده زنده سوزاندند، 6860 نفر شقه کردند و 97023 نفر را در زیر شکنجه کشتند و 490000 نفر در سیاهچالها پوسیدند و 289000 نفر را زنده زنده پوستشان را کندند هزاران نفر را به گاری بستند تا گوشت بدنشان برسنگ فرشهای کوچه و خیابان پخش گردید و خون سرخشان خیابانهای اروپای مسیحی آن زمان را رنگین کند.
کلیسا موجب شد که در قرن 16 تا 18 ، هر ساله نزدیک به پنج هزار پسر 7 تا 9 ساله عقیم شدند. كه در كل طي اين سالها بيش از يك ميليون نفر فقط براي جذب گروه هاي كر كليسا اخته گرديدند.[5]

داود باقروند ارشد
سوم بهمن 1399

References

  1. ↑ ویلیام جیمز دورانت (به انگلیسی: William James Durant) (زادهٔ ۵ نوامبر ۱۸۸۵ – مرگ ۷ نوامبر ۱۹۸۱)، فیلسوف، تاریخنگار و نویسندهٔ آمریکایی بود.
  2. ↑ کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت ص 16
  3. ↑ تاریخ تمدن ویلدورانت، آغاز عصر خرد، ص 4123
  4. ↑ کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت صفحه 4172
  5. https://www.cafetarikh.com/news/35467/%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%B9-%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87-%D9%82%D8%B1%D9%88%D9%86-%D9%88%D8%B3%D8%B7%DB%8C

چرا انقلاب 22 بهمن و چرا خمینی؟
ژانویه 25, 2021
بقلم داود باقروند ارشد
پیشگفتار
این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه همچون سید عبدالله بهبهانی[1] وچه سکولارهای تراز اول همچون سید حسن تقی زاده ها[2] در مشروطه ضمن خدمات گرانی که برای کسب مشروطه نموده اند، بر اساس تمامی اسناد و کتب تاریخی و حتی اعترافات داوطلبانه خودشان در سالخوردگی، همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند. بنابراین بحث نگارنده نه سیاه نمایی و نه سفید کاری بلکه روبرو شدن با واقعیات تاریخی خودمان-ایران و ایرانیان بویژه نخبگان آن یعنی آنچه بودیم و هستیم میباشد. تا بتوانیم مبتنی بر واقعیات و نه توهمات به چنان درکی ازچه بودیم و هستیم و آنچه میخواهیم، برسیم. تا قادر شویم آرمانهایمان را اولیت بندی کنیم، زیرساختهای لازم برای رسیدن به آرمانهایمان را با نقطه ضعف هایی که داریم درک و مرحله بندی کنیم، و به آنها جامه عمل بپوشانیم و مهمترین اینکه با شناخت درست از خودمان، و جهان پیرامونمان، تهدیدات درونی و بیرونی را تشخیص داده آن دستآوردها را گزند تهدیدات حفظ کنیم. تا همچون گذشته بعد از نصار هزاران هزار جان ورسیدن به قله، در آنجا گم نشده و به قعر دره های تاریک سقوط نکنیم. همچنانکه از مشروطه به رضا خان از رضاخان به محمدرضا شاه و سپس به جمهوری اسلامی و حتی به “جمهوری دمکراتیک اسلامی”!!! و سلطنت و انواع دیگر نامهای فریبنده ولی با محتوایی یکسان که در تاریخ ایران سابقه 2500ساله داشته و دائما در حال تکرار بوده است، سقوط نکنیم.
با این یادآوری تلخ که: امیر کبیرها، قائم مقام ها و مصدق ها قدیسانی که در جمع دیگر نخست وزیران–دریوزگانِ استعمار، که میهن را به ننگ و رنگ خود آلودند، یکه و تنها بجنگ استبداد و استعمار رفتند توسط همین ایرانیان رگ زده شدند. هیچ ادعای پر طمطراق مبارزه با استبداد، قتل، فساد و اعدام نباید کسی را نسبت به اینکه مدعی خود نیز پاک از این ایرادات است فریب دهد. چشم های خرد را کور و گوشهای شنوا را کر و مدعی را نسبت به خودش متوهم کند. ما به اینگونه استبداد آفرینی پایان دهیم. به گوسفند وار همچون اعضای فرقه مجاهدین و از جمله این قلم، بدنبال کسی رفتن که نتیجه بلافصل کمبود مطالعه و دانش تاریخی و … است، پایان دهیم. به دلالان دمکراسی دیجیتالی با لایکهای بی محتوا و گوش کردنها و پذیرفتنهای کورکورانه بدون نقد پایان دهیم. به استبداد درونمان نباید مجال عمل دوباره و صد باره بدهیم.
با تجربه 40سال خونین در کانون مبارزه سیاسی، و کسی که ازنزدیک شاهد نابودی هزاران تن از فداکارترین جوانان و ایرانیان و خانواده های آنها طی این سالها بوده، شاهد فریبکاریهای تاریخی قدرت پرستان و به مسلخ بردن نسلهایی از ما ایرانیان را در پس انواع شعارهای چپ روانه با پوست و گوشت خود لمس کرده، وظیفه خود میداند که از گذشته درس گرفته و بگوید، ایران و ایرانی باید یکبار برای همیشه دست از فریب خود بردارد و با خودش روبرو شده آنرا تغییر دهد، ایرانی گریزی از روبرو شدن با واقعیت خودش ندارد. نادیده گرفتن، حذف ذهنی، حتی سیاسی و فیزیکی همدیگر تجربه تلخ هزارساله ماست که در دور باطلی ما را نگهداشته است. استعمار در گذشته و قدرتهای بزرگ و همپیمانان امروزشان از این خبط ایرانیان برای نابودی، عقب نگهداشتن و پیشبرد امیال خودشان حداکثر استفاده را کرده اند.
باید به این درک برسیم که آنچه بعنوان آمالمان و آرزوهایمان میخواهیم باشیم “نیستیم” باید “بشویم”، همگی هم باید بشویم نه یک گروه با حذف دیگران. باید از ایدئولژی نفرت، خشونت و نابودی و حذف همدیگر به ایدئولژی انسانی ارتقاء و بالندگی، تأمل، همزیستی، احترام به قانون، پلورالیسم، با آزادی (همه ایرانیان) و استقلال و یک پارچگی ایران تغییر کنیم.
مقدمه
امروزه باگسترش اینترنت و شبکه های اجتماعی و امکان اظهار نظر طیف وسیعی از مردم ایران بویژه در خارج کشور و انعکاس و دسترسی گسترده به نظرات، بخوبی گسستگی افکار و عقاید ایرانیان در زمینه های مختلف و بطور خاص در مورد دلایل و چرایی واقع شدن انقلاب 22 بهمن 1357 و آنهم به رهبری خمینی را آشکار کرده است. علیرغم اینکه دراین زمینه کتب بسیاری چه توسط دولتمردان پهلوی و چه محققین مستقل و حتی انتشار حقایق از طبقه بندی محرمانه خارج شده دولتهایی که پهلوی را برسرکار آورده و اداره میکردند مانند کتاب آبی و…، اما بندرت شاهد اظهار نظرهای بدور از هب و بغضهای فردی و گروهی و متکی به حقایق تاریخی هستیم. تا از پی آمد یک رویکرد تاریخی و غیر جانب دارانه بتوان به درکی درست از جامعه ایران و سمت و سوی حرکت گذشته اش برسیم که راهنمای جامعه سیاسی برای درک حال و آینده اش گردد. کاری که در زمان حکومت پهلوی دوم نیز صورت نگرفت.
پایه های سنتی و تاریخی حکومت در ایران
حداقل از 520سال قبل و بطور خاص با ظهور صفویه در ایران،که از مهم‌ترین دوران تاریخی ایران به ‌شمار می‌آید، چرا که با گذشت 900سال از حکومت خلفای اسلامی بر ایران پس از نابودی شاهنشاهی ساسانی یک دولت متمرکز ایرانی توانست بر سراسر ایران آن روزگار فرمانروایی نماید. بعد از سقوط حکومت ساسانی، چندین پادشاهی ایرانی روی کار آمدند، اما هیچ‌کدام نتوانستند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و میان تمام نواحی و مناطق جغرافیایی ایران در آن دوران یکپارچگی پدیدآورند.
پادشاهان صفویه بعضا خود از میان مراجع تقلید شیعه بودند و هر دو نهاد شریعت و حکومت را در خود خلاصه میکردند. در غیر از این موارد خاص، دو نهاد “شریعت” و “دولت” دوپایه قدرت و حکومت در ایران بوده است. در ایران کلیه امور حکومتی مانند اقتصاد، سیاست خارجی، مالیات،، … در دست شاه و دربارش (دولت-حکومت) و تمام اموردینی، قضایی و اجتماعی در دست روحانیت (شریعت) بوده است. یعنی مسائل بین آهاد ایرانیان ساکن در سرزمینهای تحت حاکمیت دولت وقت یعنی تک افرادی که هیچگونه حق و رای و امکان دخالت در امور کشورنداشته (جز حق به بردگی کشیده شدن) که (رعیت) نامیده میشدند در دست روحانیون بوده است.
همواره بین دو نهاد حکومت و روحانیت، پادشاه بعنوان نماینده حکومت موضع برتر داشت. و تا 22 بهمن 1357 هیچگاه روحانیت در قدرت برتر نسبت به حکومت آنگونه که در اروپای قرون وسطا، کلیسا حاکم بود شاهد نبوده ایم. از این رو روحانیت خود نیز (نه در قالب رعیت) تحت امر پادشاه بوده است. یعنی قدرت سیاسی همواره نزد حکومت بوده. دلیل اینکه حکومت علیرغم میل باطنی نمیتوانسته است روحانیت را بویژه عناصر بالاتر آنها را به عنصر رعیت تقلیل دهد، قدرت مذهبی، متکی به اعتقادات مردم و حتی اعتقادات خود پادشاهان و درباریان و…، که روحانیت آنرا نمایندگی میکردند، بوده است. به همین دلیل نیز شاهان برای کنترل رعیت، روحانیانی را حتی در دربار و یا در اطراف خود میپذیرفتند. تا برای خود مشروعیت بخرند. لامذهب ترین حکام تا پایان دوره پهلوی هرگز نمیتوانستند خود را به دین و مذهب بی اعتنا نشان دهند حتی مجبور بودند وانمود به دینداری کنند.
تا قبل از پیروزی مشروطه، سخنی از نهاد قدرتی بنام «ملت» که پایه دمکراسی است نبوده. در نتیجه تنها نهاد آپوزیسیون نیز «روحانیت» بود و ملت یا مردم بعنوان «رعیت» یا بردگان شاه حق اما و اگر در هیچ امر کشوری و حتی خصوصی ترین امور خودشان (جان و مال و ناموسشان) را هم نداشتند. در واقع تنها مانع و سد در مقابل اعمال جنایتکارانه، حاکمان فاسد، متجاوز، و خونریز، غارتگر، میهن برباد ده، روحانیت بوده است.
نقطه عطفِ نهضت تنباکود
در نهضت تنباکو 1891م، /29اسفند 1286 در زمان ناصرالدین شاه [3] نخستین مقابله و چالش سیاسی با حکومت مطلق ناصرالدین شاه به رهبری روحانیت، توسط سید علی‌اکبر فال اسیری داماد میرزای شیرازی و از علمای برجسته شیراز آغاز شد. علی‌رغم برخورد بسیار خشونت‌ بار و کشتار مردم توسط حکومت، مقاومت مردمی ادامه یافت و قیام مردم شیراز به تبریز، مشهد، اصفهان، تهران و دیگر نقاط ایران گسترش یافت و به تهران نیز سرایت کرد. میرزا حسن آشتیانی از علمای بزرگ تهران بارها با شاه و امین‌السلطان ملاقات و مضار سپردن امتیاز تنباکو به انگلیسها را گوشزد کرد، ولی لابی انگلیس قوی بود و توجهی نمیشد. طوریکه زمزمه‌های جهاد علیه حکومت با نقش برجسته زنان نیز بالا گرفت و اعلامیه‌هایی بدین مضمون که:
«بر حسب حکم جناب حجت‌الاسلام، آقای شیرازی، اگر تا ۴۸ ساعت دیگر امتیاز دخانیات لغو نشود، یوم دوشنبه آتیه، جهاد است، مردم مهیا شوید.»
بر در و دیوارهای شهر نصب شده بود. سرانجام شاه در پنجم جمادی‌الثانی ۱۳۰۹ برای اطمینان بیشتر در دستخطی به امین‌السلطان لغو کامل امتیاز را اعلام کرد. بدینگونه روحانیت توانست قدرت و نیروی سیاسی خود را بعلاوه قدرت مذهبی و اجتماعی شان را به ناصرالدین شاه مقتدرترین پادشاهان قاجارتحمیل کند.
این موفقیت و پیروزی سیاسی-اقتصادی-اجتماعی نهاد روحانیت در مقابل نهاد حکومت، روحانیت را بعنوان خط دفاعی ایران و ایرانی در برابر “استعمار و متحدش دربار” در چشمان ایرانیان و استعمار تثبیت کرد. و اینگونه قدرت روحانیت در تعادل قوای با “نهاد حکومت” بنفع روحانیت بسیار تقویت شد. طوریکه از آن پس شاهان، چه جهت اهداف توسعه طلبانه خود و چه هنگام دفاع از کشور و بسیج مردم برای جنگ، بشدت نیازمند و دست به دامن علماء و روحانیون جهت گرفتن فتواهای لازم برای شرکت مردم در جهاد و جنگ گردیدند. البته متناسب با میزان اقتدار پادشاهان قدرت و نفوذ روحانیت نیز دستخوش تحول میشد. ولی نقش یگانه خودش را هیچگاه از دست نداد.
روحانیت و انقلاب مشروطه
پیروزی انقلاب مشروطه ایران عطف به فاصله بسیار زیاد بین مردم (رعیت) و رهبران (چه سکولارها و چه روحانیون) جنبش از طرفی، و پیچیدگی سیاسی عناصر دربار با حمایت و مشورت نمایندگان رسیه تزاری و انگلیس و البته دست پرودگان و مزد بگیرانشان در دربار بعنوان دشمنان مشروطه از طرف دیگر، مدیون حمایت و رهبری دو روحانی “سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی” و البته حمایت مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف [4] بود که توانستند در ادامه قدرت گیری روحانیت در مواجهه با نهاد سلطنت (حکومت-دربار) نه تنها از این نهاد بطور قانونی خلع ید کند، بلکه “برای اولین بار در تاریخ ایران” نهاد “مردم“ و نه “رعیت” (شاید بعنوان بالاترین دستآورد ماندگار مشروطه) را بعنوان منشاء مشروعیت و قدرت سیاسی دولتی در قانون اساسی مشروطه وارد کنند.
هرچند که مخالفتهای جدی نیز در میان روحانیون (امثال فضل الله نوری) با تحریک و تامین مالی وحمایت … دربار، با مشروطه وجود داشت، اما در اساس باز هم همین روحانیون رهبر کننده مشروطه بودند که مخالفین درونی خود را نیز پس زدند. در ادامه هم وقتی نهاد حکومت با کمک ودسیسه روسیه تزاری مجلس مشروطه را به توپ بست و بعضی سران مشروطه را دستگیر و اعدام نمود، و عملا مشروطه از ایران بجز در تبریز آنهم محله امیر خیز آن با رهبری ستارخان، رخت بر بست، بازهم با حمایت وفتوای سه روحانی ارشد نجف (محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی) بود که با مقدس خواندن مبارزه ستارخان برای مشروطه علیه محمد علی شاه و نیروز قزاق از یکطرف و تکفیر کردن هرگونه حمایت و همکاری با دشمنان مشروطه، سردار ملی را قادر ساختند ازمحله امیر خیز تبریز تنها سنگر باقی مانده مشروطه در تمام ایران بعنوان سنگر دمکراسی درحد مشروطه، جانانه دفاع و آنرا به پیروزی برساند.
نقش روحانیون و مذهب چنان بود که، ستارخان هرگاه با مخالفتِ تسلیم طلبان مواجهه میشد، میگفت: “من حکم علما نجف را اجرا میکنم”. و تن به کوتاه آمدن و سازش نمیداد.[5]
تحول تاریخی: پاکسازی درونی روحانیت
با اعدام شیخ فضل الله نوری از سران مخالفین اصلی روحانی با مشروطه و همدست دربار با فتوای مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف و تائید دو روحانی از رهبران مشروطه “سید محمد طباطبایی وسید عبدالله بهبهانی”، در میدان سپه تهران، کاریکه از توان هیچ نهاد حکومتی بجز خود روحانیت با توجه به ذهنیت مردم ایران از مذهب و روحانی بر نیمآمد، روحانیت توانست خط فاصل روشنی بین روحانیت مبارز و ضد سلطنت-حکومت با روحانیانی که بخدمت سلطنت در میآمدند بکشد و نگذارد عملکرد بعضی روحانیون چهره نهاد روحانیت در ایران را خدشه دار کند بلکه به اعتبار خود در میان مردم بیفزاید.
نقش رهبراین سکولار در مشروطه
تمامی سطور فوق تاریخ مستند ایران هستند، میتوان در تمامی استنادات تاریخی مشروطه به آنها از جمله “تاریخ مشروطه اثر احمد کسروی” و یا “حیات یحیی اثر یحیی دولت آبادی” و”تاریخ بیداری ایرانیان”… بدانها دست یافت. البته سطور فوق به هیچ عنوان بعنوان نفی نقش بلا جایگزین دیگر گروههای فکری جامعه ایران همچون، میرزا یوسف خان مستشارالدوله (و رساله “رمز یوسفی” و ” یک کلمه” اش-بعنوان اصلی ترین مواد اعلامیه حقوق بشر و… در آن زمان)، آخوند زاده، آقاخان کرمانی، طالبوف تبریزی و سید جمال‌ الدین اسدآبادی، مجمع آدمیت، انجمن تبریز، مرکز غیبی، و تقی زاده، … در شروع و به پیروزی رساندن مشروطه، نیست. بلکه نشان دادن نقش واقعی روحانیت در تاریخ ایران است. آنهم در یک بررسی تاریخی و نه بررسی ارزش گذارانه آنهم از موضع و دیدگاه امروز بلکه آنچه بوده و گذشته است و اثرماندگار آن (با هر میزان از عمقی که ما بدان اشراف داشته و یا نداشته باشیم).
نکته مهم در مورد نقش روحانیت در مشروطه این است که اولا آنها خود مبدا و منشاء نبوده اند. بلکه تحت تاثیر و تلقین و نفوذ اجتماعی عقاید روشنفکران آزادیخواه قرار گرفتند و بر اثر آن بود که به تأویل شرعی و توجیه اصولی مفهوم مشروطیت بر آمدند. سخن سید محمد طباطبایی مجتهد در مجلس شورای ملی مؤید این نظر و نتیجه گیری تاریخی است. که گفت:
“ما مملکت مشروطه را خود ندیده بودیم. ولی آنچه شنیده بودیم و آنهایی که ممالک مشروطه را دیده بودند به ما گفتند مشروطیت موجب امنیت و آبادی مملکت است. ما هم تشویق و عشقی حاصل نموده تا ترتیب مشروطیت را در این مملکت برقرار نمودیم”سخنان سید محمد طباطبایی نقل از مذاکرات مجلس 14 شوال 1325
علیرغم این اگر عزم و اراده این چنین روحانیت نبود، به قطع و یقین روشنفکران ایران حتی به چند فرسنگی آنچه در مشروطه کسب شد هم نمیرسیدند. چرا که فقط روحانیت بود که میتوانست و توانست در مقابل نهاد حکومت و شاه مطلق العنان و دربار بایستد از مظفرالدین شاه امضاء مشروطیت را بگیرد، و سپس با هزاران توطئه های پسرش محمدعلی شاه، دربار و سفارت روسیه تزاری و انگلیس چه در تهران و چه با حمایتی که از سردار ملی ستار خان در نجات مشروطه نمودند مقابله کند و پیروز شود. از قدرت خارجی نهراسیدند، و به سرداراسعد با چندین هزار نیرو که عازم فتح تهران بود و به قم رسیده بود اما توسط گنسولهای روس و انگلیس متوقف شده بود، و اجازه رفتن بسمت تهران را ندادند، بعد از مشورت سردار اسعد با مراجع تقلید شیعه در نجف از طریق انجمن سعادت مستقر در استانبول، فرمان قاطع کنار زدن گنسولهای بیگانه و اقدام به فتح تهران دادند را گرفت و بسمت تهران جهت فتح کشور و سرنگونی محمدعلی شاه قاجار راونه شد و اینگونه مشروطه پیروز شد.[6]
و با اینکه روحانیت در مشروطه علاوه بر آبادانی و امنیت بدنبال پی ریزی ریاست فائقه خود بود، نقش محوری و اساسی آنها در همراه کردن مردم عامی در پس زدن مخالفین قدر قدرت در میان روحانیون و مهمتر از آن در شکست تاریخی دربار پایه دیگر حکومت چند هزار ساله ایران بود. شکافی که در آن ایرانیان ازحد رعیت و مایملک شاه به “شهروند” تبدیل شد و برای اولین بار “مردم ایران” نام گرفتند و در قانون اساسی منشاء قدرت و مشروعیت حکومت شمرده شدند. اینها نه تنها قابل چشم پوشی نیست، بلکه نماینگر نقش عمیق و ریشه های دین و مذهب در ایران که روحانیت آنرا نمایندگی میکرد از دلایل اصلی پاسخ به این سوال اساسی است که چرا در 22 بهمن خمینی و نه کس دیگر.
روحانیت بعد از مشروطه
در زمان رضا شاه روحانیت به میزان بسیاری به حاشیه رانده شدند. اما در زمان محمد رضا شاه با توجه به عقاید خرافی خودش و ضعف شخصیتی و اطرافیانش روحانیت دوباره تقویت شدند.
مدرس از سرآمدان مخالف استبداد
مدرس سال ۱۲۴۹ در روستای سرابه اردستان به‌دنیا آمد. تحصیلات مذهبی خود را در اصفهان و نجف طی کرد و به اجتهاد رسید. پس از بازگشت به ایران وارد سیاست شد. اقدامات مدرس در مشروطه و در زمان رضا خان میرپنج:

  1. مخالفت با تنظیم شدن قوانین مجلس شورای ملی مطابق شریعت
  2. از اعضای تشکیل دهند دولت ملی برای مقابله با اشغال کشور در جنگ جهانی بهمراه دیگر ملیون
  3. مخالفت با قرارداد استعماری 1919 سید ضیاء طباطبایی
  4. سازمان دادن استیضاح رضا شاه بدنبال کودتاهای مشترک رضا خان با انگلیس
  5. مخالفت به همراه مصدق با شاه شدن رضا خان
  6. دستگیری و زندان و تبعید و سپس ترور مدرس بدست رضا خان در مخالفت با استبداد او
    رضا خان ابتدا می‌خواست مدرس را با خود همراه سازد و برای تطمیع او به او پیغام داد که:
    «چون شما از تهران انتخاب نشده‌اید، (دوره هفتم مجلس را می‌گوید) اجازه بدهید که کاندیدای یکی از شهرستانها شوید و دستور دهم انتخاب گردید!»پیام تطمیع رضا خان به مدرس
    . مدرس در جواب گفت:
    «به سردار سپه بگو اگر مردی، مردم را آزاد بگذار تا ببینی من از چند شهر انتخاب می‌شوم. والا مجلسی که به دستور تو من نماینده‌اش گردم باید درش را لجن گرفت».جواب مدرس به پیام تطمیع رضا خان به مدرس
    مدرس در نهایت در تبعید بدست عوامل رضا شاه کشته شد.

سفر فرح پهلوی به نجف در عراق برای دیدار با آیت الله خویی جهت نجات شاه
بنابراین آیا ایران و ایرانی بطور تاریخی، بویژه با فضایی که پهلوی دوم چه بلحاظ تمایلات مذهبی حتی ظاهری خودش به مذهب و توهم “خود را منتصب به امامان و ماوراء الطبیعه” دانستن محمدرضا شاه، و چه آزادی عملی که ساواک در یک اشتباه محاسبه به فعالیت روحانیت در مقایسه با گروههایی که به عمل تروریستی دست میزدند داد، بعلاوه شبکه چندین صد ساله مساجد و روحانیون در شهرها و تمامی روستاها کشور، بعلاوه سابقه تاریخی روحانیت در اذهان کاملا آماده و مورد قبول مردم، میتوانست مسیر دیگری را طی کند؟ ضمنا فراموش نکنیم حتی فرح پهلوی برای نجات شاه از سقوط در آستانه بهمن 1357 به نجف رفت تا از مراجع شیعه نجف خواستار جلوگیری از سرنگونی همسرش محمدرضا شاه شود. که جایگاه روحانیت در ایران را بهتر برای خواننده روشن میکند.
شاه در عاشورا
دشمنی اسرائیل با ایران1
ولیعهد و فرح در حرم
نکته مهمتر اینکه در تعادل قوای بین روحانیت و شاه، دومی همواره در نقش ظالم و اولی در نقش مرجع شکایتِ رعیت از ظلم و ستم ظالم شاه و درباریان برای صدها سال در اذهان “رعیت” و بعد از مشروطه “مردم” ایران نهادینه شده بود.
ازطرفی عطف به بی نقشی مردم “رعیت” در ایران، هر گونه آپوزیسیون با هر مسئله ای طبعا یا باید در میان “حکومتیان و درباریان” می بود و یا درمیان “روحانیون“، یعنی دوقطب اصلی جامعه، چون کس دیگری نبوده، (مردم-رعیت) که حقی نداشته، تا بتوانند با مشروطه یا هر امری دیگر بطور مستقل مخالفت کند. حتی قطب پنهان در ایران یعنی استعمار هم وقتی میخواستند مخالفتشان را با مشروطه ابراز کنند مجبور بودند دست به دامن این دو قطب داخلی شوند. مخالفت درباریان با مشروطه نیز بر همین فضای مذهبی متکی میشده طوریکه برای مقبول نشان دادن مخالفتشان با پایان استبداد سلطنتی، مشروطه و خواسته هایش را غیر دینی و یا خلاف مذهب و… معرفی میکردند، طبعا روحانیون مخالف مشروطه نیز همین استدلال را میکردند. در مقابل نیز همه موافقین مشروطه چه سکولار و چه مذهبی حتی مراجع تقلید موافق مشروطه تلاش میکردند آنرا موافق مذهب و دین نشان دهند. یعنی ملاک و معیار و اهرم اثبات و به کرسی نشاند محتوای مشروطه – دمکراسی که تماما محتوای سکولار داشتند درنزد ایرانیان، دین و مذهب بود. مراجعه کنید به همه کتب تاریخ نویسان مشروطه.
شاهد تاریخی اینکه، تلاش تقلیل گرایانه بسیاری ازمحتوای کلمات فرهنگ مشروطه، از جمله “آزادی قلم و بیان” را به “امر به معروف و نهی از منکر” و یا خود “مشروطه” را به “امرهم شوری بینهم” توسط روحانیون و مراجع تقلید طرفدار مشروطه، تلاشهایی بود تا محتوا و درک از مشروطه را و کلماتیکه در فرهنگ ایرانی نبوده را برای مردم ایران قابل هضم کنند، ضمنا از مخالفت کسانیکه منافعشان با مشروطه بخطر میافتاد بکاهند یا مخالفتشان را خنثی کنند. (همه اینها بطور دقیق تر در اینجا طی مقاله این قلم تشریح شده است).
معیارهای دوگانه
بسیاری که امروزه از تحریم های غیرقانونی منجر به صدمه جدی به مردم ایران و اقتصاد شکننده آنها، حمایت کردند و میکنند (بجز عناصر خودفروخته به گروه کشورهای اعمال کننده و حامی تحریمها مانند فرقه رجوی و یا شورای مدیریت گذار و بعضی سلطنت طلبها و…) دلیل اصلی خود رانقش رژیم کنونی در بحرانهای اقتصادی را برجسته میکنند، تا محاصره اقتصادی غیر قانونی و زورگویانه که نئوکانها اعمال کرده اند. یعنی آشکارا با نادیده گرفتن بی سابقه ترین محاصره اقتصادی-بین المللی کشور، در بحث علت و معلولی و اینکه علت هر پدیده بحران زده را باید مقدمتا در درون آن جستجو کرد. و تحریم ها را عامل فرعی و بیرونی میشمارند.
اما همین افراد وگروهها، وقتی نوبت قضاوت در مورد سرنگونی سلطنت پهلوی با پنجاه سال سابقه حکومت در ایران میرسد، عامل خارجی مثلا خواست غرب و کارتر و… را مطرح و عامل اصلی و عامل درونی یعنی حکومت فاسد و جبار و سرکوبگر وابسته به اجنبی پهلوی را نفی و نادیده و یا کم رنگ جلوه میدهند. حتی مهمتر از آن نقش مردم ایران در این میان و بحرانها و مسائل آنها و خواست و تمایلشان را با رویکردی متعلق به قبل از مشروطه (رعیت شمردن ایرانیان)، به هیچ میگیرند.
از آنجا که هدف از این نوشته پرداختن به نقش جامعه و مردم ایران در تحولات تاریخی آن و انقلاب 22 بهمن و علت ظهور خمینی است. اما نقش کشورهای خارجی نیز نفی نمیکند. هرچند که بسیاری نیز انقلاب 57 را واکنشی به تلاشهای غرب گرایانه و سکولاریزاسیون شاه مورد حمایت غرب و واکنشی نه چندان محافظه کارانه به بی عدالتی اجتماعی و ناتوانی های شاه میدانند، طوریکه بسیاری از ایرانیان شاه را عروسک خیمه شب بازی و مدیون یک قدرت خارجی میپنداشتند. که حکومتش در حال آلوده کردن فرهنگ ایران با حکومتی سرکوبگر، بی رحم، فاسد، اهل بریز و بپاش دیده میشد. و در زمینه اداره کشور نیز دچار نا توانی کارکردی بایک برنامه اقتصادی بیش از حد جاه طلبانه که محصولش تورم اقتصادی، در ضمن غیر قابل انعطاف و تمامیت خواه که زمینه ساز تحول بود، در کارنامه تحلیلِ سلطنت پهلوی دوم دیده شده است.
اما چرا خمینی؟
در دوره پهلوی دوم نیز بنا بر سیاست محمدرضا شاه، نهاد روحانیت بعنوان یکی از دوپایه حکومت سنتی ایران بعد از افت ناشی از سیاستهای به حاشیه راندن روحانیون رضا خان، بسیار تقویت شد. بعلاوه اینکه حضور و فعالیت تمامی نیروهای ملی، مذهبی، سکولار و چپ توسط شاه تا نابودی فیزیکی تقلیل یافتند.(بحث نیروهای ملی و سکولار نیازمند بررسی جداگانه است، شاه با واردات کالا از آمریکا و غرب عملا کمر اقتصاد و تولید ملی، و طبعا نیروهای ملی که آن اقتصاد را نمایندگی میکردند را شکست و آنها رااز کارکرد سیاسی-اجتماعی انداخت. آنگونه که کارکردی بسیار ناهنجار و ضعیف چه توسط بختیار و چه دولت بازرگان را شاهد بودیم)
درخشش خمینی در تحولات سیاسی
اما گفتمان خمینی تنها در دوره ای توانست بدرخشد که بحرانهایی مهم بخشهای گسترده ای از جامعه و همین طور نظام سیاسی حاکم را در برگرفته بودند. تنها در این دوره های بحرانی، یعنی در اوایل دهه 1340 [7] و در سالهای منتهی به 1357 منجر شد، سخنان سیاسی خمینی توانایی خود را به نمایش بگذارد. و نام او را از حلقه محدود طرافدارانش فراتر برده به گوش تمامی لایه های اجتماعی و گوناگون جامعه برساند.
از مختصات مهم گفتمان خمینی از همان ابتدا انعکاس دادن التهاب، خشم و نفرت مردم ایران از رژیم پهلوی بود. امری که موجبات شهرت وی در تمام عالم شد. بطور خلاصه میتوان از گفتمان خمینی، پرتره ایرانیان عاصی را بخوبی مشاهده کرد. ایرانیانی که از روال معمول وقایع خشمگین و از زمانه و زمان حال بیش از هر چیزی دیگر نفرت داشتند. چرا که حال را سیاه ترین دوره های تاریخی خود می دانستند. گویی در 100 سال گذشته هیچ تحول مثبتی رخ نداده است!! و گسست فاجعه آمیز اجتماعی و گسست از حاکمیت که در نقطه انفجار قرار داشت را نمایندگی میکرد. مردمی که بیش از منطق و استدلال، همچون امروز از عواطف و احساسهای خشم و نفرت استفاده میکردند.
میدانیم که در روانشناسی فردی و گروهی، موثرترین ابزار برای از میان برداشتن امکان گفت و گو و همزیستی و درنتیجه قطع پیوند میان انسانها استفاده از عواطف و احساسات درونی ناخود آگاه مردم است. آنچه امروزه بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی بویژه توسط سلطنت طلبها، فرقه رجوی و … و بسیاری از مراکز مشکوک در شبکه هایی اجتماعی و تلویزیونهای دیجیتال و غیر دیجیتال خارج کشور بدان بشدت تمام دامن زده میشود.
پیش زمینه های گسست اجتماعی
گسست اجتماعی زمانی میتواند موثر افتد که پیش زمینه های سُست شدن پیوندهای فردی و اجتماعی فراهم باشد. یکی از دلایل بسیار مهم شکنندگی پیوندهای اجتماعی در دوره پهلوی دوم روند شتابزده و نا موزون شهر نشینی بود که با جا کن کردن روستانیان در جریان اصلاحات ارضی که زمین های نامرغوب بعلاوه فقر اقتصادی روستائیان امکان بهره برداری از زمینهای دریافتی را نداشتند، علاوه بر فقر قبلی، بی کاری آنها را تهیدست تر از قبل، مجبور به کوچ به حاشیه شهرها برای کارگری و سیر کردن شکم خود و خانواده شان نمود.
روستائیانی که محل سنتی زندگیشان را ترک کرده بودند، تعداد بسیاری انسان بینا بینی بوجود آورده بودند. که نه توسط بافت و فرهنگ سنتی جامعه در بر گرفته میشدند و نه از مزایای نهادهای شهری که جدیدا در آن حضور داشتند برخوردار بودند. اصلاحات شاه ایران را که 20% شهرنشین داشت به 50% شهر نشین تبدیل کرده بود. بدون اینکه جمعت جدید در شهرها بدرستی ادغام شوند و ساختارهای لازم را برایش فراهم کرده باشند. در یک کلام این جمعیت تمامی نرمهای فرهنگی، سنتی، عرفیشان با شدت و حدت هرچه تمام در شهرها زیر پا گذاشته میشد. بدون اینکه توان و ظرفیت زندگی مدرن و الزمات فرهنگی آن را کسب و برایشان فراهم شده باشد.
سونامی بحران اجتماعی در میان جامعه سنتی-بحران اتوریته
حاصل اینکه، فروپاشی جامعه سنتی با نا کار آمدی ساختارهای شهری که قرار بود آنها را در بر بگیرند همراه شده بود. بحران رابطه میان افراد و انواع گوناگون اتوریته های موجود در اجتماع پدید آورده بود. در تمامی سیستم های انسانی پیوند میان انسانها بر اساس دو محور افقی و عمودی استوار میشود. محور افقی رابطه برابر انسانها، مانند خواهر و برادر، شهروندان نسبت بهم، و محور عمودی مانند پدر و مادر نسبت به فرزندان، رئیس نسبت به مرئوس، حاکم نسبت به مردم… در رابطه میان انسانها تفاوت است بین دو مفهوم قدرت و توریته. افزایش قدرت وقتی با افزایش اتوریته همراه است که نا برابری در قدرت توسط افراد فرودست پذیرفته شده باشد. یعنی آنکه قدرت بیشتری دارد اگر نتوانسته باشد به برتریش در نگاه دیگری مشروعیت و مقبولیت ببخشد، از اتوریته بیشتری برخوردارنخواهد بود.
همانگونه که پیشتر گفته شد، یکی از پیامدهای مهم گسست اجتماعی (نهادهای سنتی درایران)، بحران اتوریته بود که برهمه نظامهای انسانی جامعه از خانواده و نظام خویشاوندی گرفته تا حکومت سیاسی تاثیر خود را برجای میگذارد. بدین معنا که دارنگان سنتی اتوریته در جامعه(پدر در خانواده، مرد نسبت به زن، و پادشاه در اجتماع) هرچند هممچنان از قدرت بسیاری برخوردار بودند اما دیگر از مشروعیت سابق خود برخوردار نبودند. بنابراین پیوند عمودی در تنظیم رابطه در تمامی این سیستم ها به میزان مختلف دچار ضعف شد و بحران اتوریته پدید آورده بود. این بحران بی سابقه تاریخی در روابطه سنتی، اتوریته پدر خانواده راتضعیف کرد و توانای او رادر اداره خانواده و تصمیم گیریهای مهم (مانند آینده، ازدواج، تحصیل، کار، فرزندان او را از بسیار از امور اساسی خانواده به پرسش و چالش گرفت.
حکومت سیاسی پهلوی نیز در درون از بحران اتوریته عمیقی رنج میبرد. چرا که نتوانسته بود بدلیل سد کردن روندهای دمکراتیک در عرصه سیاسی، اتوریته خود را بر مبنای متعارفِ متناسب ومدرن استوار سازد. در نظامهای غربی با فروپاشی ساختارهای سنتی و زوال اتوریته های سنتی، نوع های جدیدی از اتوریته شکل گرفته که مشروعیت شان را بیش از آن که از دین و سایر نهادهای سنتی بگیرند از قرادادهای اجتماعی که بر اساس توافق متقابل میان افراد جامعه (دمکراسی و آزادیهای اجتماعی و سیاسی و…) حاصل میشود استخراج میکنند. در ایران آن دوران، از پدر در راس خانواده تا شاه در راس کشور، بتدریج در حال از دست دادن بینادهای مشروعیت اتوریته بودند بدون اینکه توانسته باشند آن را با نوع دیگری از مشروعیت مثلا مناسبات دمکراتیک تعویض و جانشین کنند.
خمینی در واقع با گفتمان و حتی مهمتر از آن با شخصیت خود با تکیه به ذهنیت مذهبی ایرانیان توانست در برابر دو انتخاب اتوریته سنتی ولی نا کارآمد پدر و اتوریته کم و بیش مدرن ولی دیکتاتورانه ی-نا مشروع محمدرضا شاه، راه سومی را که کم و بیش بازگشت ضمنی به همان مناسبات سنتی گذشته با کمی تغییر و تضمینهایی زبانی نشان دهد. که هم برای اتوریته پدران سنتی وحشت زده و نا کارآمد شهری جذاب مینمود و هم برای جوانان فقیر و طبقه متوسط شهری. جوانانی که با نفی همزمان اتوریته پدر و پادشاه در آرزوی برابری مطلق یا حذف تمامی محورهای عمودی اتوریته جامعه می سوختند. در حالی که همزمان از امتیاز “آزادی نسبی” دوران پهلوی که آن را بشکل نوعی وانهادگی و از دست دادن هرگونه معیار و میزان زندگی میفهمیدند، بشدت می هراسیدند و میگریختند. به همین دلیل گفتمان خمینی برای بسیاری بهترین راه محل بنظر میرسید.
گفتار و منش خمینی معرف شخصی بود که از یک سو قرار بود نوعی برابری مطلق به ارمغان بیاورد، و در نتیجه تمامی اتوریته های ناکارآمد و دست و پاگیر را حذف کند و ازسوی دیگر به تنهایی خود بر جای همه این اتوریته های جور و واجور دست و پاگیر بنشیند و همزمان تمامی آنها رانمایندگی کند. از پدر گرفته تا رهبر دینی، سیاسی و اجتماعی و…. واینکه جلوی جلوه های هراسناک آزادی را برای “انسانهای بینابینی” و گریخته از پیوندهای سنتی و نا پیوسته به پیوندهای شهری را بگیرد.
در این دوران احساس ترس و وحشت از این نوع آزادی را در گفتمان همه روشنفکران و گروههای اجتماعی که از “غرب زدگی” می گفتند وخود را برای مبارزه با تهاجم فرهنگی غرب آماده میکردند و یا همه به اصطلاح ضد امپریالیستهای آن دوران میتوان نتیجه گرفت. خمینی خواسته و ناخواسته تنها کسی بود که قادر شد تا یک تنه به جنگ تمامی نمایندگان “نا کارآمد” اتوریته (پدربه شهر آمده) و یا اتوریته نا مشروع (حاکم مستبد) برود. و همچو ابراهیم پیامبر نابودشان سازد و هم آن که به تنهایی همه آن اتوریته ها را نمایندگی کند.
از همین رو بود که در عالمِ خیالیِ جمعیِ ایرانیان قرار بود که با آمدن خمینی جامعه ای داشته باشیم که درآن همه افراد برابر باشند و تنها یکنفر به نمایندگی از همه اتوریته ها، بر بالای سر دیگران قرار بگیرد. چیزی که بطور یک دست توسط همه از صدر تا ذیل پذیرفته شده بود.
نتیجه گیریها:

  1. اگر در ایران روحانیت وجود نداشت یا از موقعیت تاریخی که داشت برخوردار نبود، انقلابی که حتی مورد تائید جهانی نیز باشد رخ نمیداد. چرا که هر انقلابی را افتادن ایران بدامن کمونیسم (شوروی سابق) ارزیابی کرده و حتی اگر شده با کودتای نظامی جلو گیری میکردند. چرا که روحانیت را غرب، بعنوان سدی در مقابل شرقِ کمونیست میپنداشت. چون عوامل بین المللی نیز مستقل از ارزیابی ما ازجایگاه تاریخی روحانیت در ایران، نقش روحانیت را بدقت دنبال کرده و میشناختند و پذیرفته بوده.
  2. امروزه جامعه ایران بویژه در خارج کشور بسا بسا بحرانی تر و در هم ریخته تر از دوران منتهی به انقلاب 22 بهمن است. و کینه و نفرت و احساسات ضد نقیض، دشمنی های کور و کنار گذشته شدن خرد و تفکر و تحلیل و برنامه و شناخت و تبادل نظر و نقد و انتقاد و گسترش فکر و نظر و گفتمان، جامعه را در لبه پرتگاه مهلکتری در فقدان خرد جمعی و فرهنگ لازم، و فقدان شخصیتی متحد کنند و کاریزماتیک سال 57 همچون خمینی، و یا جمع و گروه و حزب و جبهه ای واقعا موجود و … ، قرار داده و تهدید میکند.
  3. امروزه نیز باز به اشتباه در میان خارجه نشینها در اثر درماندگی اجتماعی،سیاسی میل به بازگشت به گذشته سنتی (بازگشت به سلطنت) تبلیغ و پدیدار شده است. عارضه همه جوامع دچار بحران اندیشه ورزی و ندام کاری و روحیه باری به هر جهت. که با تحولات این چهل ساله و تغییر جامعه و نیروهای در صحنه خیالی پوچ و بیهوده و غیرممکن است.
  4. بخوبی از حقایق تاریخی اجتماعی منتهی به انقلاب 22 بهمن، میتوان درک کرد که همه گفتمانهای دروغین اینکه رهبری انقلاب 22 بهمن، از بعضی ها (مسعودرجوی) یا دیگر فعالین مارکسیست دزدیده شده است، تا چه حد بی پایه و اساس است.
  5. رجوی با تکیه به همان توهم دزدیده شدن انقلاب از او و ادعای رهبری انقلاب!!! دست به تروریسم زد و جامعه سنتی ایران چنان پتک محکمی بر سرش کوبید که امروزه حتی وقتی 150 شهر بپا میخیزند از ترس ضربه مهلکی که خورده و چنان درسی به او آموخته که حاضر نیست از اختفای هم تراز با مرگ سیاسی خارج شده و آنچه روزگاری نقش “رهبری انقلاب نوین مردم ایران” برای خودش میخواند را در دست بگیرد!! فاجعه آنجاست، این خود رهبر کبیر!! خوانده، تنها زمانی علنی میشود و اطلاعیه میدهد و اعلان سال سرنگونی در 2020 را میدهد!!! که تروریسم دولتی آمریکا بر سر مردم ایران آوار میشود و طی یک عمل تروریستی یک سردار ایرانی را ترور کند. مسعودرجوی نشان داده که امیدش نه به خودش و رهبری ای که مدعی است هم زمینی و هم آسمانی!!!! است، بلکه فقط وفقط به آمریکاست و نه حتی به مردم ایران حتی اگر در 150 شهر قیام کرده باشند.
  6. طیف چپ ایران از طرفی دچار همان عارضه چپ جهانی متاثر از سقوط قطب مارکسیستی است ولی متاسفانه باید گفت در ایران بطور خاص، عدم درک درستی از جامعه ایران و تحلیل های کلیشه ای وارداتی (واقعه سیاهکل) در زمان پهلوی دوم و در ادامه در حکومت حاضر با همان نقیصه شاید در ابعاد کمتر بعلاو اینکه با بلایی که تروریسم یا به اصطلاح مبارزه تروریستی رجوی بر سرشان آورد و با تکیه به حقایق تاریخی-فرهنگی مردم ایران که در فوق آمد، و ضعفهای عمیق درونی این جنبش، چنان دوبله ضربه خورد و زخمهای مهلکی برداشته که چهل سال است نتوانسته بر این ضربات غلبه کرده و زخمهایش را ترمیم کرده از بستر بیماری بلند شود و حرفی برای گفتن در میان جوانان ایران داشته باشد. اما اگر اصالتی در گروههای چپ وجود میداشت و عطف به اینکه هستند کسانی در میان آنها که بسیار پاکتر از مجاهدین مانده اند. چون دستشان مانند مجاهدین به خون مردم ایران و همدستی با دشمنان ایران آلوده نشده، میتوانستند حرفی جذاب برای گفتن برای نسل جدید جوانان ایران داشته باشند. که متاسفانه آنهم هنوز ظهور نکرده است.
  7. متاسفانه آپوزیسیون خارج کشور بدلیل خیانتهای مکرر و تاریخی مسعود رجوی چه به مردم ایران وچه مبارزه، چهره آپوزیسیون را در نظر مردم ایران تخریب و بی حیثیت کرده است. و تاسفبارتر اینکه این آپوزیسیون کار جدی ای برای مبارزه با خیانتهای مسعودرجوی در مجاهدین نمیکنند. تا با اینکار در نظر مردم ایران فاصله محتوایی خود را با چنین جرثومه سیاسی به مردم ایران نشان دهند. و حیثیت خود را بازیابند.
  8. معنی همه این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه و… وچه سکولارهای تراز اول همچون تقی زاده ها در مشروطه و بعد از آن همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند. [8] بحث روبرو شدن با واقعیات تاریخی ایران و آنچه هستیم و بودیم است. با بتوانیم بفمیم چه بودیم چه میخواهیم و با آنچه بودیم و هستیم چگونه بخواهیم و چگونه به خواسته ها برسیم و مهمترین اینکه با شناخت درست آن دستآوردها را چگونه حفظ کنیم. و از مشروطه به رضا خان سقوط نکنیم. هرچند امثال امیرکبیر، سید محمد طباطبایی، دکتر مصدق و دکتر فاطمی و جزنی هم داشته ایم که فساد ناپذیر بودند. فراموش نکنیم با یک گل بهار نمیشود. همانطور که دیدیم نشده. همانطور که مسعود رجوی فراموش نمیکنیم که چه میگفت و چه بود چه کرد؟!!!
    چاره ایران در تولید آزادی در داخل کشور بدست مردمی متکی به نهادهای مدنی لازم، که مقدم بر جانفشانی در راه آزادی، اهدافش را تا بن و استخوان بخوبی درک کرده و شناخته، بهایش را پرداخته و سپس بر اساس این شناخت و درکِ ضرورتِ آن، تا پای جان از آن حراست میکند. والا تاریخ 2500 ساله ما و دیگر ملل جهان نشان داده، تغییرات صرفا متکی به واکنش به ظلم و ستم هیچگاه پایدار نبوده است. بنابراین آزادی باید توسط ایرانی تولید و برقرار شود نه از خارج واردا شود، چه از آمریکا (هدف مجاهدین) و بسیاری سلطنت طلبها و سکولار دمکراتها و مدیران گذارهای فرضی و چه از شرق و ته مانده مارکسیسم. اینگونه تحولات وارداتی مانند گذشته، خاک پاشیدن به چشم مردم ایران جهت پنهان کردن ماهیت امثال مسعود رجوی و… در دنیای سیاست ایران است که امروزه با طولانی شدن حضور در خارج کشور، با و بدون دستان دشمنان ایران و ایرانی، نئوکانها، عربستان واسرائیل در پشت آنها با شعارهای فریبنده گسترش یافته و خطرناک تر هم شده اند. آزادی را از درون ایران و ایرانی باید جستجو کرد و ساخت.
    داود باقروند ارشد
    20 بهمن 1299
    مطالب مرتبط
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

References

  1. ↑ سید عبدالله بهبهانی (۱۲۵۶ ـ ۱۳۲۸ق) از رهبران نهضت مشروطیت ایران و از علمای تهران بود. وی بعد از پیروزی جنبش مشروطه نماینده مجلس شد. در دوران استبداد صغیر به عتبات تبعید و پس از فتح تهران توسط مشروطه‌خواهان، در میان استقبال مردم وارد تهران شد. در این دوران بهبهانی سمت رسمی در مجلس نداشت؛ اما از فعالیت‌های سیاسی کناره نگرفت. بهبهانی در ۸ رجب ۱۳۲۸ق، در خانه خود به دست ۴ نفر مسلح به قتل رسید. سید محمد بهبهانی فرزند اوست.
  2. ↑ سید حسن تقی‌زاده رهبرجناح رادیکال در مشروطه، سیاستمداری پیچیده‌ای بود که در طول حیاتش رفتار های متناقض بسیاری داشت. او طلبه روحانی زاده‌ای بود که از کسوت روحانیت خارج شد و مدعی شد از سر تا پا باید فرنگی شویم هرچند در آخر حیات نیز این شعار را اشتباه دانست. به حج رفت و وصیت کرد او را در کربلا دفن کنند. او مشروطه طلب افراطی بود که بعد ‌ها طرفدار استبداد رضاخانی شد تا جایی که در مذاکره برای انعقاد قرارداد جدید (قرارداد 1933) نقش داشت و تقی‌زاده تمدید قرارداد را اشتباه بزرگ رضاشاه دانسته و خود را در این ماجرا نه موجد، نه مبتکر، نه عاقد، بلکه به عبارت خودش «آلت فعل» دانست.
  3. ↑ اندیشهٔ انحصار تجارت توتون و تنباکو را نخستین بار محمدحسن خان اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات ناصرالدین‌شاه مطرح کرد.[۳] سه سال بعد در پی سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا در سال ۱۲۶۹ ه‍.ش که به تشویق وزیر مختار انگلیس در ایران، سر هنری درومند ولف انجام گرفته بود، دولت انگلیس فرصت مناسب را برای کسب امتیاز انحصار توتون و تنباکو به دست آورد و زمینه‌سازی آن را به سرگرد جرالد تالبوت از نزدیکان و مشاوران لرد سالیسبوری (نخست‌وزیر و وزیر خارجهٔ انگلیس) محول کرد.[۴] ناصرالدین شاه که برای تأمین هزینه سفرهای خود به اروپا با مشکلات مالی مواجه بود، با اعطای امتیاز موافقت کرد و پس از مراجعت به ایران در فروردین ۱۲۶۸(مارس ۱۸۹۰ میلادی) قراردادی را با تالبوت – که با کمک دولت و عده‌ای از سرمایه‌داران انگلیسی، کمپانی رژی را با سرمایه‌ی ۶۵۰ هزار لیره تأسیس کرده بود- امضا کرد. بدین ترتیب در ۲۹ اسفند ۱۲۶۸ (۲۰ مارس ۱۸۹۰) امتیاز انحصاری تجارت توتون و تنباکو به مدت ۵۰ سال به تالبوت اعطا گردید.
  4. ↑ مراجع ثلاث یا آیات ثلاث یا ارکان ثلاثه عنوانی است که در جنبش مشروطه ایران به محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی اطلاق می‌شود. این سه مرجع تقلید از حامیان اصلی و تعین کننده و رهبران نهضت مشروطه در ایران به حساب می‌آیند.
  5. ↑ کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، چاپ چهارم 1397، انتشارات هرمس صص 866-867، پشتیبانی علمای نجف. [فتوای مراجع تقلید نجف “همراهی با مخالفین مشروطه و اطاعات حکمشان درتعرض به مجلس خواهان به منزله اطاعت یزید بن معاویه است” را در مخالفت با به توپ بستن مجلس و در محاصر و گرسنگی دادن به تبریزستارخان هم گفتند “رفتن به سر تبریز به منزله جنگ با امام زمان و بستن راه خوارو بار برای ان شهر در حکم بستن آب فرات به روی اصحاب سیدالشهدا” میباشد.,ستارخان نیز همواره میگفت”من حکم علمای نجف را اجرا میکنم”]
  6. ↑ تاریخ معاصر-حیات تحیی، دولت آبادی یحیی، جلد سوم از دوره چهارم، شرکت کتاب، ص 106
  7. ↑ وقایع منتهی به 15 خرداد 1342. در دی ۱۳۴۱ خورشیدی، اصلاحات اقتصادی-اجتماعی توسط محمدرضا شاه با عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و میهن» اعلام و طی یک همه ‌پرسی تصویب شد. طرح انقلاب سفید، با مخالفت‌هایی از سوی جبهه ملی و همچنین محافل مذهبی، روبرو شد.یکی از مهم‌ترین مخالفان این طرح‌ها، روح‌الله خمینی بود.
  8. ↑ مراجعه کنید به همه کتب تاریخ ایران و مشروطه، آنچه بسیار یافت میشود از همین ایرادات است
    Edit

نگاهی به بریده مزدوری در فرقه رجوی، “مریم رجوی” انتخاب اصلح یا درمان درد بریدگی مسعود رجوی -قسمت دوم
فوریه 6, 2021

بقلم داود باقروند ارشد

نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی

قسمت دوم
در قسمت اول بحث نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات مسعودرجوی عمدتا به تاریخچه سازمان و تحولات سیاسی که منجر به اتخاذ سیاستهای سرکوبگرانه با اتهام بریده مزدوری بعنوان ابزار ترور سیاسی مخالفان برای از سرراه برداشتن آنها چه در بیرون تشکیلات در میان جدا شدگان(عضو مجاهدین و عضو شورای ضد ملی آن)، گروهها و فعالین سیاسی، سیاستمداران خارجی، روزنامه نگاران، نشریات و تلویزیونها و کلا هر مرجعی که منشاء یک ایراد و انتقاد به سیاستهای مسعودرجوی باشد میگردید. همچنین به نقاط عطفی در تشکیلات رجوی بعد از انقلاب 22 بهمن که منجر به بریدن مسعودرجوی گردید اشاره شد.
در قسمت دوم به ریز جزئیات بریدن مسعودرجوی از مبارزه و مردم ایران و ریز اقدامات تبهکارانه او با همکاری دفتر سیاسی و متاسفانه تائید ضمنی بسیاری از ما اعضا زیر دفتر سیاسی در توجیه ایدئولژیک و سیاسی این تبهکاری اشاره خواهد شد.
تبلیغات گسترده فرقه مسعودرجوی با اتکاء به امکانات متنوع رسانه ایکه دارد طی چهل سال گذشته این ذهنیت را در اکثریت مخاطبین بویژه در میان هواداران خود و خارج کشوریها ایجاد کرده که جدا شدگان، از مبارزه بریده، و به زندگی روی آورده اند. با “طعمه” خواندن آنها، مدعی است ازهمان درون تشکیلات خود را به رژیم فروخته اند، بنابراین بریده مزدورند و خائن هستند. براین اساس است که، رجوی مدعی است همه انتقادات جداشدگان به رجوی ریشه در زندگی طلبی و فرار از مبارزه دارد و ایرادات به رجوی وسیله ای است برای فروش خود به رژیم و لاپوشانی زندگی طلبی خودشان. در مقابل رجوی نیز با زدن اتهام مزدوری آنها را خائن و حکم اعدام انقلابی آنها را صادر کرده و حتی در جلسه عمومی نحوه کشتن آنها را در اروپا نمایش هم داده است.
اما خروج از کمپهای فرقه رجوی و آمدن به بیرون حصارهای فیزیکی و فکری آهنین کشیده شده به دور آن چه توسط اعضای فرقه و چه توسط اعضای به اصطلاح شورای ملی مقاومت که همگی بلحاظ مالی توسط تشکیلات حمایت میشوند مستلزم این امر است که فرد جدا شده مقدم بر هر امری به تلاش وفعالیتی برای تامین هزینه های زندگی خود بپردازد تا در پناه آن اگر میخواست فعالیت سیاسی انجام دهد مقدور و ممکن گردد. که طبعا درک آن برای هر ذهن غیر بیمار و شستشوی مغزی نشده امری بسیار ساده است، که رجوی تلاش میکند آنرا نادیده بگیرد.
اخته کردن فکری یا اخته کردن جنسیتی مجاهدین در انقلاب ایدئولژیک؟
مسعودرجوی چهل سال است که در درون تشکیلات بعنوان مبنای به اصطلاح انقلاب ایدئولژیکِ بحث کرده و میکند که:
سرمنشاء همه انتقادات به مسعود رجوی و سیاستهای او تمایلات زندگی طلبانه ای است که خودش را در بارزترین شکل در تمایل به زن (در مردان) و به مرد(در میان زنان) نشان میدهد. رجوی طی مراحل چند دهگانه انقلاب به مقابله با وارد شدن انتقادات به خودش پرداخته است. از همین رو اخته کردن مجاهدین بلحاظ جنسی، فکری، اندیشه ای و خرد ورزی، بعنوان استراتژی نجات مسعودرجوی از پاسخگویی به انتقاداتش و از نظر منتقدین “تبهکاریهایش” در دستور کار قرارگرفت. این استراتژی اخته کردن مجاهدین، با طلاق دادن زنان و یا شوهران و در مرحله بعد گرفتن فرزندانشان (چرا که یاد آور زن یا شوهربود) از آنها و در مراحل بعدی در آوردن رحم از شکم زنان و خوراندن کافور درغذای مردان، و در مرحله بعدی گزارش همه لحظاتی که زنی و یا مردی و یا فرزندی از ذهن عضو گذشته باشد، یا بدلیل فشارهای جنسی به خود ارضائی پرداخته باشد، به دیگری تجاوز کرده باشد، یا خواب جنسی دیده باشند، خواب فرزند، همسر، خانواده و حتی در مرحله ای خواب اقوام و فامیل و پدر و مادرنیز جزئی از برنامه اخته شدن مجاهدین قرار گرفته و به شدیدترین و خشن ترین و تحقیر آمیز ترین شکل که فرد باید این گناهان را بعنوان علائم بریدگی و زندگی طلبی و خیانت به انقلاب مریم در جمع بخواند و بقیه او را تف و لعن و نفرین و بعضا با اقدامات فیزیکی تنبیه کنند تحمل نماید. مباحث تئوریک جنسیتی مطرح شده توسط مسعودرجوی را میتوان بصورت یک کتاب 500صفحه ای به نگارش درآورد که “تمامی مجاهدین” بدلیل تکرار روزانه آنر حفظ شده اند.
در یکی از مباحث مسعود رجوی خودش را در مقام پیامبر و مجاهدین را گاو(زن و یا شوهر) پرستان محترم و محترمه معرفی میکند. که به فرامینِ مسعود رجوی، به ترکِ گاو (زن یا شوهر) پرستی را با آوردن بهانه های مختلف تن نمیدهند. و گاوهایی را که میپرستند را حاضر نیستند به مسعود رجوی بدهند و در پشت خود مخفی میکنند. گاو زرد منظورش از زن بلوند است، که وقتی میگوید دهان خودش هم آب افتاده و مریم نیز نیش خنده تمسخر آمیزی میزند. (در اینجا)
مشکلات از اینجا ناشی میشد که با اعمال طلاقهای اجباری، گزاشات “خود ارضایی” اعضای سازمان تا بالاترین ردهها، دفتر مسعودرجوی را چه در میان زنان و چه مردان پر کرد. در مراحل بعدی افتادن به روابط غیر اخلاقی بین زنان و مردان طلاق گرفته و مجردها، به همجنس گرایی و تجاوز به فرزندان نوجوان در تشکیلات انجامید. که عامل خودکشی هایی در میان زنان (زهرا نوری-عضو شورای رهبری با اتهام همجنسگرایی که تشکیلات به او زد) و مردان (فرمانده علینقی حدادی-عضو مرکزیت و همسر زهره اخیانی مسئول اول سازمان، به اتهام همخوابگی را یک زن مجاهد. البته ادعای رجوی خودکشی بود ولی به او قرص سیانور دادند و مجبورش کردند بخورد) نیز گردید. مسعود رجوی با تشکیل جلسات این وضعیت را به بیان خودش:
“ضدیت اعضای سازمان با انقلاب ایدئولژیک”
خواند. از همین رو رجوی خودش به زبان خودش در جمع 4000 نفره در اشرف چندین بار در هر مرحله که اقدامات تبهکارانه اخته کردن مجاهدین با شکست مواجهه میشد با مریم رجوی به صحنه میآمد و به زبان خودش میگفت:

“ما هم مانند شما هستم و شما نمیتوانید بگوئید که اجرا کردن مراحل انقلاب ایدئولژیکی که از شما خواسته میشود شدنی نیست.”مسعود رجوی

وقاحت بیشرمانه از این بیشتر نمیشود، زمانیکه نه تنها خودش تن به جدایی از زن و سکس نداده بود که بطور جمعی با زنان طلاق گرفته برای “عروج!!! و رهایی آنها همچون برای عروج مریم” با آنها همبستری میکرد. بعنوان کسی که متاسفانه همین سیاستهای مسعود رجوی را بعنوان یک فرمانده پیش برده است باید بگویم که رجوی میگفت:

“باید خودتان را بخوانید و از روی خود زیر دستان را قضاوت کنید چون انسانها یکطور هستند.”مسعود رجوی

رجوی نیز خودش عینا همین تاکتیک را در مورد اعضای سازمان بکار میبرد. توجه دارید که در همین زمان مسعودرجوی مدام مطرح میکرد که:

“هر مرد مجاهد باید زنش را در بستر مسعودرجوی ببیند. تا رستگار شود و زنان باید خود را همسر مسعودرجوی بدانند ”مهدی ابریشمچی از قول مسعودرجوی

هر مرد مجاهد باید زنش را در بستر مسعودرجوی ببیند. تا رستگار شود و زنان باید خود را همسر مسعودرجوی بدانند
و کسی این مسئله را جدی نمیگرفت و مطلقا فکر نمیکرد که رجوی شبها با زنان مجاهدین همبستری میکرده است. آنوقت آوار این فشار و سرکوب داخلی برای حتی یک لحظه بیاد همسر و فرزند افتادن بر گرده اعضای سازمان چنان بود که آنرا به فساد باور نکردنی و حتی خودکشی ها و فرار ها و دستگیریها و شکنجه های در تشکیلات و یا حتی توسط اطلاعات عراق کشید. رجوی همه اینها را بهای انقلاب ایدئولژیک و حفظ رهبری خودش میخواند.

آموزه های مسعود رجوی در کشف بریده مزدور
طبعا کسی انتظارندارد که بریدن مسعود رجوی از مبارزه همچون دیگران به روی آوردن او به حضور در خیابانهای اروپا و گشتن به دنبال کار و سرپناه و… منجر شده و نمود پیدا کند.
اولین علائم بریدگی مسعودرجوی بعد از شکست کمرشکن و فرار باقی مانده تشکیلات به خارج، تمایلات زندگی طلبانه او در متمایل شدن به زن بود. که آنرا تحت بهانه اتحاد با بنی صدر اجرا کرد. تا شاید بتواند بریدگیش را با همسرگزینی درمان کند. اما از آنجاکه استبداد رأیش تحمل استقلال رأی خانم فیروزه بنی صدر و بویژه پدرش را نداشت، کینه از ایندو بدل گرفت، بویژه که میدید برای اولین بار زنی هست که به همه افکار رجوی تف میکند و کمرفکریش در مقابل کاریزمای ضحاک همچون زنان اسیر در تشکیلات خرد نمیشود. چرا که ما که هر روز در اورسورواز بودیم اخبار استقلال رأی او زبانزد شده بود. این استقلال رأی یک زن جوان، رجوی را بسا بیشتر افسرده و به عمق بریدگی میکشاند. رفته رفته این فاصله از فیروزه بنی صدر به دلبستگی به مریم قجر عضدانلو همسر مهدی ابریشمچی که منشی شخصی رجوی بود ظاهر شد. تا بریدگی خود را با او درمان کند. مخالفت آقا بنی صدر با خودفروشی رجوی به عراق بهانه ای شد که رجوی از شر این مرد و دخترِ “خود رأی” او رها شود. و اینگونه قبل از اینکه حتی جدایی از فیروزه بنی صدر به طور قانونی طی شود، بطور کامل به مریم رجوی نزدیک شده و حتی با وی طرح جدا شدنش از مهدی ابریشمچی و ازدواج با خودش را به تمام و کمال به اتمام رسانده بود.

چگونگی غلبه مسعودرجوی برریسک جواب منفی مریم رجوی به طلاق و ازدواج
او نمیتوانست موضوع ازدواجش با مریم قجرعضدانلو را با دفتر سیاسی قبل از اطمینان صددرصد از جواب مثبت مریم مطرح کند. چرا که حتی در صورت موافقت مهدی ابریشمچی، در صورتیکه جواب مریم منفی میبود، حکم تیرخلاص برای رجوی داشت. چون ازدواجهای اجباری فقط در مورد مجردها و اعضایی که همسرانشان مرده بودند متداول بود نه در مورد عضویکه شوهر یا زن دارد. از طرفی نیز با اجبار کردن، حربه دجالگرانۀ “طلاق و ازدواج مریم با مسعود (رهبر عقیدتی) منجر به رهایی زن (مریم) میشود” را از کار می انداخت. ضمن اینکه ایستادگی مریم در مقابل این اجبار تشکیلاتی به رسوایی عالمگیری (عطف به حضور در فرانسه) منجر میگردید. بنابراین با اطمینان صددرصد و با شناخت از مسعود رجوی در پیشبرد امری که مد نظر دارد باید گفت که مسعود رجوی تضمین هایی بسا بسا فراتر از رضایت کلامی از مریم برای جدایی و ازدواج را از او گرفته بوده است. حتی طوریکه نتواند بعداً نیز دبه کند. چرا که این مسئله مطلقا جای ریسک کردن نداشت. اما چرا رجوی باید قبل از طرح قصد ازدواجش با مریم در دفتر سیاسی، با خود مریم بسیار بسیار جلوتر رفته و آنرا تضمین کرده باشد؟ به این دلیل که، اگر فقط به موافقت کلامی مریم اکتفا میکرد ولی مهدی ابریشمچی با آن مخالفت مینمود و میتوانست رای مریم را بزند و یا مریم دبه میکرد، بازهم فاجعه در راه بود. یعنی کلید تضمین قضیه در “بازگشت ناپذیر کردن مریم در امر طلاق از ابریشمچی و ازدواج با مسعودرجوی” بود. رجوی بدون شک همانگونه که امروزه بعد از افشای رابطه هایش با زنان مجاهد مشخص نموده، نشان داده که چگونه “زنان را در تشکیلات با الگو برداری از مریم بدون بازگشت میکند“، مریم قجر را نیز همینطور بدون بازگشت کرده بوده است.
این سوال را میتواند مطرح نمود که، اگر مهدی ابریشمیچی مخالفت مینمود موضوع به رسوایی نمیکشید؟ چرا میکشید، اما مسعودرجوی راه حلهای آنرا در تشکیلات فرقه ای خود سالها بود که در دست داشت. امریکه در جریان نشستهای اسفند 1363 در اورسورواز نیز مطرح کردض. که نگارنده این قسمت را به نقل از همان نشست میآورم که دوستان دیگر حاضر در این جلسات میتوانند گواهی دهند.

نحوه عبور مسعودرجوی از دفتر سیاسی برای طلاق و ازدواج مریم عضدانلو
“رجوی ابتدا مسئله را با انتقاد از خود و دفتر سیاسی اینگونه مطرح میکند که: با وجود حضور بسیاری از زنان در مبارزه هیچ نمایندگی در سطح بالای سازمان ندارند. و همه دفتر سیاسی مردانه آنروز(علی زرکش،محمود عطایی، عباس داوری، مهدی ابریشمچی) را به زیر انتقاد ایدئولژیک برده و متهم به مردسالاری و عقب افتادگی ایدئولژیک مینماید!! و همه را مجبور میکند که از خود انتقاد کنند که چگونه خون هزاران زن همچون اشرف ربیعی ها و گوهر ادب آوازها و… را با مردسالاری خود حدر داده اند. در مرحله بعدی این مطرح میشود که خوب حالا که ما از مردسالاری بیرون آمدیم، کدام زن این صلاحیت را دارد؟ که طبعا لیستی تهیه میشود که کاندید رجوی نیز مریم عضدانلو بوده است.
طبعا کسی نمیتوانست با کاندید رجوی مخالفت کند. بعد که همه روی مریم رجوی توافق میکنند، رجوی وامبول در میآورد که، مشکل جدی ای برسر راه رهایی زنان و ارتقاء آنها به سطح رهبری جنبش وجود دارد. همه میگویند چه مشکلی، رجوی بحث میکند که: زنی که در سطح رهبری سازمان باشد چون درگیر مسائل حیاتی جنبش است، اولا، نمیتواند به کس دیگری وابسته باشد (وظایف همسری و خانه داری و …)، ثانیا، ضرورت مبارزه حکم میکند که مسعودرجوی و این زن که زن مهدی ابریشمچی است شبانه روز کنار هم باشند. (رجوی عادت دارد همواره شبها کار! کند و روزها میخوابد) فرقی هم نمیکند زن متاهل باشد یا مجرد. چون این همراهی مستمرآنهم بطور شبانه روز و… در سطح مناسبات سازمان همه را و قبل از همه شوهر را مسئله دار و تشکیلات را متلاشی میکند!!! بنابراین زمانیکه در نهایت بلحاظ فکری!! موانع عروج!! زنان مجاهد به سطح رهبری جنبش در اذهان دفترسیاسی کنار میرود، تنها به همین دلیل پیش پا افتاده!! زنان از این شانس تاریخی محروم میمانند.
با طرح یک سوال دجالگرانه توسط مسعود رجوی بقیه داستان را بسادگی میتوان حدس زد. سوال اینکه:
آیا ازدواج مریم با مهدی ابریشمچی باید مانع احقاق حقوق!! میلیونها زن ایرانی و عروج مریم را که آنها را نمایندگی میکند، به سطوح رهبر جنبش شود؟؟!! آیا مهدی ابریشمچی عضو دفتر سیاسیِ بزرگترین جنبش سیاسی آپوزیسیون تاریخ!!!! صرفا بدلیل ازدواجش با یک عضو سازمان “مریم” باید چنین ظلمی را در حق زنان بکند؟!! جنبشی که روزانه صدها تن پسران و دختران زیر سن قانونی با تصمیماتش به تیرک اعدام سپرده میشوند و هیچگاه زندگی را در قالب خانواده تجربه نمیکنند، رهبرانش چگونه میتوانند مدعی رهبری جنبش تاریخی خلق قهرمان ایران باشد؟!!
در حاشیه: یکبار که نگارنده 20 انتقاد در سال 1365 از مهدی ابریشمچی نوشته و به مسعودرجوی داد، مهدی که مسئول نگارنده بود، آمد و گفت، “با وجود این انتقادهایی که به من کردی من از تو چپ ترم!! چون من زنم را به مسعود دادم و تو ندادی”. البته رجوی بخاطر این انتقادات و بدست آوردن دل مهدی، مرا از معاون مرکزیت اخراج و به دوسال کار اجباری فرستاد.
اینها نوع مباحثی است که مسعودرجوی همواره در متقاعد کردن دیگران به تن دادن به خواسته هایش بکار میبرد. بنابراین حتی اگر بجای دفتر سیاسی فرقه رجوی، دفتر یک گاراژ و کاروانسرا هم در این جلسه بود برایش واضح بود که باید به چه تصمیمی برسد و چه تائیدی به مسعودرجوی بدهد؟ و به این درک والا از فداکاری عاشورایی مسعودرجوی در جدا کردن زن مهدی و ازدواج با او برسند!!!
طبق اطلاعیه رسمی سازمان، میدانیم که علی زرکش و محمود عطایی آنرا مطرح میکنند. ولی دجال ما آقای رجوی میگذارد طاقچه بالا که چرا من باید با آبرویم بازی کنم؟ متهم شوم که مریم را از مهدی جدا و با او ازدواج میکنم؟ ازاین صحنه به بعد مسعود میگوید نه بقیه میگویند حتما باید تن بدهی!!!! تا جائیکه علی زرکش زمانیکه در پاریس بوده! (طبق اطلاعیه دفتر سیاسی) از تهران!! پیام میدهد! که اگر میخواهی من دستم را ببرم و به فرانسه بفرستم تا تو قبول کنی که باید این فداکاری را بکنی و با مریم ازدواج کنی؟ که در نهایت مانند همیشه مسعودرجوی با فدای حداکثر دست به اقدام تاریخسازِ قبول ازدواج با مریم تن میدهد!!!
بررسی مریم مسئول اول یک “انتخاب اصلح”، یا “چاره درد بریدگی مسعودرجوی”

مسعودرجوی همواره تلاش کرده است با زدن نقاب کثیف و تبهکارانه “انتخاب مریم به مسئول اولی یا همردیفی ناشی از صلاحیت های مریم و ضامن رهایی زنان است” به چهره شیاد و بریده خود این تبهکاری را بزک کند. اما حقایق زیر آشکارا غیر از این حکایت میکند:

  1. مریم هیچ سابقه مبارزاتی در زمان شاه نداشت، الا زندانی بودن برادرش بعنوان مجاهد. و از سال 58 تا 63 فقط مدت عضویت را بسرآورده بود که پنج سال بود.
  2. بگواهی زنان مجاهد در جلسات عمومی در حضور مسعود رجوی و نشستهای متعدد، مریم رجوی را که برادرش محمود زندانی سیاسی مجاهد بود را نمیشده است از دیسکوهای تهران جمع کرد.
  3. بعد از انقلاب 22 بهمن، روسری به سر کرده است و مذهبی شده و بسمت سازمان کشانده اندش.
  4. مسعودرجوی (در حضور نگارنده) میگفت، مریم را ابتدا برای همسری محمد امام از زندانیان زمان شاه پیشنهاد کرده که محمد امام علیرغم زیبایی مریم بدلیل اینکه زن عادی بوده و سابقه مبارزاتی نداشته است نپذیرفته است. ولی مهدی ابریشمچی پذیرفته است!!
  5. در سال 1364 که مریم بعنوان همردیف مسئول اول معرفی شد، در اطلاعیه سازمان آمده است که کماکان کارها را علی زرکش انجام میدهد و اوست که جانشین است. یعنی آشکارا انتخاب مریم عضدانلو نه براساس صلاحیتهای نشان داده شده توسط او و یا تحولاتی که ناشی از فکر و اندیشه او بوده باشد و یا توانمندی خارق العاده ای در اداره سازمان از خود نشان داده باشد، یا سازمان را از بحرانی “جز بحران بریدگی مسعودرجوی” خارج کرده باشد ودر نتیجه شایسته جایگاه رهبری شده باشد نبوده.
  6. برای سالیان باز به تاکید معترضانه زنان مجاهد، و شهادت همه اعضای سازمان، مریم در جلسات عمومی سازمان، بعنوان “دکور” در کنار مسعود مینشست و کلامی نمیگفت. زنی در همین جلسه عمومی بلند شد و گفت که، “مریم ضمن دکور وار،مانند یک مانکن فقط لباس شیک میپوشد و ظاهر میشود”.
  7. در معرفی او بعنوان رئیس جمهورِ!!! دولت موقت، مریم آشکارا ابراز کرد که چنین صلاحیتی ندارد، فقط چون مسعود میگوید قبول میکند.
  8. مسعود رجوی در تمامی بحثهای انقلاب ایدئولژیک!!! میگفت تنها دلیل ارتقاء مریم خودسپاری صد در صد او به مسعودرجوی بوده است ولا غیر. عشقش و دلش را به مسعود داده است.
  9. مسعود رجوی همواره گفته است و میگوید، همه زنان باید پایشان را جای پای مریم بگذارند. که در جریان افشاء همخوابگی های مسعود رجوی توسط زنان شجاع جدا شده مشخص شد که، مریم رجوی برای ارتقاء زنان دیگر و عروجشان همچون خودش، از آنها میخواست که با مسعود رجوی همخوابگی کنند. که حتی بطور دست جمعی نیز این اروج صورت گرفته است. “گردن نگارنده در گرو این حقیقت است“. اعضای زن جداشده عضو دفتر کار رجویها شهادت کتبی داده اند که به چشم دیده اند که مسعودرجوی بازنان (ده نفره) بطور دسته جمعی همبستری میکرده است.
  10. نگارنده در این دوران در دفتر مسعود و مریم حضور داشته است در تمام جلسات دفتر سیاسی نیز شاهد بوده است که مریم رجوی جز همسری برای مسعودرجوی کارکرد دیگری نداشته است. (نگارنده اتاق خواب و کار آنها دسترسی داشته است)
  11. مریم تا سالیان نه تنها دانش خواندن قرآن از رویش را نیز نداشت بلکه هیچ گاه هیچ بحثی را چه در زمینه سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولژیک نمیتوانست ارائه کند و تنها در کنار مسعود ظاهر میشد.
  12. مهمترین اینکه مسعود با وارد کردن مریم به مسئول اولی خود را به امام زمانی ورهبری عقیدتی ارتقاء داد که تا به امروز هیچ احدی حق آب خوردن بدون تائید رهبر عقیدتی را ندارد. یعنی فرقی نمیکند چه کسی بجای مریم باشد. همه صددرصد احکام ولی فقیه فرقه رجوی را باید اجرا کنند و میکنند.
  13. هیچ احدی اجازه اما و اگر کردن در انتخاب نه اولین مسئول اول و نه هیچکدام دیگر از آنها به عنوان “مسئول اول سازمان را نداشت” مگر پیه خوردن مارک بریده مزدور و خائن خوردن را میپذیرفت. مانند مهدی افتخاری، علی زرکش، و بسیاری دیگر.
    اینها و صداها فاکتهای دیگر که از حوصله بحث خارج است، بطور قطع و یقین باید علت مسئول اول شدن مریم قجر عضدانلو نه انتخاب اصلح بلکه راه حل مشکل بریدگی و جنسی مسعودرجوی بود. این عین گفته ها و آموزه های مسعودرجوی است که:
    “بارزترین علائم بریدگی و افسردگی ناشی از آن خودش را در تمایل به سکس چه در میان زنان و چه در میان مردان نشان میدهد” مسعودرجوی
    همانطور که در فوق آمد رجوی خودش را میخواند(تحلیل میکرد)، و از وضعیت خودش روی اعضا نیز در سازمان قضاوت میکرد.

چگونگی قبولاندن” خواباندن عطش جنسی ناشی ازبریدگی با مریم قجر” به تشکیلات
طبعا اینکار رجوی فقط وقتی میتوانست علنی شود که به یک رسوایی بزرگ تبدیل نگردد، درغیراینصورت باید رجوی نه تنها بخاطر جنایت تروریستی و به نابودی کشاندن جنبش با دست زدن به تروریسم بلکه حتی به دلایل اخلاقی و تبهکارانۀ زن بارگی و زن بازی مورد محاکمه و از تشکیلات اخراج و حتی در دادگاههای فرانسه محاکمه میشد.
از این روبود که رجوی این تبهکاری بزرگ را در قالب انقلاب ایدئولژیک به خورد تشکیلات داد. بدین گونه که با ارتقاء خودش به مقام امام زمان و در اساس به سطح پیامبر اسلام (هرچند در آن زمان از همردیف پیامبر بودن و امام زمان شدن نام نمیبرد که بعدها مطرح کرد) ولی خود را به همه امتیازاتی که پیامبر اسلام از آن برخوردار بوده است منتصب و برخورددار نمود. و آن داشتن امتیازِ طلاق زینب همسرِ پسر خوانده پیامبر اسلام “زید بن حارثه” و ازدواج پیامبر با زینب است. که در انقلاب ایدئولژیک بصورت اجازه طلاق دادن مریم قجر از مهدی ابریشمچی و ازدواج با مسعود مطرح شده. حتی در جریان بحث های انقلاب ایدئولژیک اسفند 1363، مسعود با کپی برداری از پیامبر اسلام و همسان کردن خودش با او، اینگونه مطرح نمود که اینکار فقط و فقط یکبار میتواند انجام شود و کس دیگری نمیتواند آنرا تکرار کند. بعدها نیز به زنانی که با آنها همبستری میکرد رسما ابلاغ میشد که چون شما ها با مسعود همبستر شده اید با کس دیگری نمیتوانید ازدواج کنید. همان به اصطلاح سنتی که در مورد زنان پیامبر اجرا میشده است. [1]رجوی برای توجیح این بریدگی و زندگی طلبی در قالب “تمایلات جنسی بسمت زن” خودش، سالیان در میان اعضا این تئوری را بعنوان انقلاب ایدئولژیک مطرح کرده است، که:
” مسعودرجوی:هرکس از مبارزه می برد، اولین بارقه های بریدگی و اولین علائم آن تمایل به زن و زندگی است. که طبعا در زنان تمایل به مرد و زندگی است”
این عین اتفاقی است که در مورد خود مسعودرجوی بعد از بریدنش از مبارزه بطور کامل و بدون هیچ کم و کاستی با همه عوارض آن پدیدار شده بود. اما رجوی از این حربه استفاده کرد و در اسفند 1363 در فرانسه گفت:
“بله من اینکاره هستم و زن مهدی ابریشمچی را بُر زده ام (عین کلمات رجوی است) با وجود این رهبری سازمان هم هستم” مسعودرجوی در جلسه نشست اسفند 1363
رجوی با کمک دفتر سیاسی فاسد و بریده تر از خودش استدلال کردند که:
“با این وجود نمیشود به رجوی دست زد چون رژیم سوء استفاده میکند!!”
علی زرکش، از موضع سخنگوی دفتر سیاسی آنزمان گفت:
“با توجه به حساسیت مبارزه وحضور هزاران زندانی در زندانها و هزاران نفر در کردستان و ترکیه و… اگر این انتقاد(بخوانید تبهکاری اخلاقی …) مسعود رجوی را بصورت کنار گذاشتن علنی کنیم، رژیم سوء استفاده خواهد کرد. و تثبیت خواهد شد!!!”
اینگونه بود که این تبهکاری اخلاقی و سیاسی را بخورد مجاهدین دادند. نگاه کنید به بیان دقیق این فریب و نیرنگ تاریخی که چندین نسل از بهترین جوانان کشور را به نابودی کشاند. رجوی در بیان توجیه تبهکارانه فوق در نواری که در یوتویب نیز هست در 1370چنین دروغهایی را در مورد جایگاه یک بریده مزدورِ تبهکارِ زن باره را در تاریخ مبارزاتی ایران چگونه بیان میکند:

“من (مسعودرجوی) کیستم، من شاخص و نقطه گره خوردن مبارزه 25 ساله یک نسلی هستم که علیه شاه و شیخ بی دریغ بی امان خون داده و تنها نقطه امید یک خلق اسیرهستم. به نحوی که اگر سر [مسعودرجوی] این نسل را ببرند، زیر پایش را خالی کنند، همانطور که علیه مصدق کودتا کردند، یک دوره دیگر، حداقل یک دوره دیگر، ستم و سرکوب ادامه خواهد داشت. و نسلی که خودش خون داده و اونکه ذوب شده، خواهند آمد و روی قبرها و استخوانهایش هم خوش رقصی خواهند کرد و دست افشانی. تا[کی] نسل جدیدی پا به میدان بگذارد تا ببینیم چه میشود.”

سپس خودش را با امام حسین مقایسه میکند و از قول او کد میآورد که:
“اگر مرا بکشند جهان پر از ظلم و ستیم خواهد شدـ”
همه این توجیهات تبهکارانه و فریبکارانه بر این تحلیل بسا بزرگترفریبکارانه استوار میشد که قرار است در طی دوسه سال آینده رژیم را سرنگون کند!!! و عملا صدای همه اعضا اینگونه خفه میگردید. و در واقع از همان روز بود که به همه اعضا و هواداران و … القاء کرد که:

“هرکس به مسعودرجوی انتقاد کند در واقع خواهان نابودی مبارزه و تثبیت رژیم است و اینگونه در عمل مزدور و طرافدار رژیم است”

این محتوا در تمامی گفتارها، نوشته ها و مطالبی که چه توسط شخص رجوی و چه سران آن و سایتهای وابسته صبح تا شام در بوق میشود چیزی جز همین فریب تبهکارانه برای لاپوشانی بریدگی و زنبارگی مسعودرجوی نیست. در زندانها نیز وضع به همین منوال بود. و اینگونه مجاهدین به اسارت تمام عیار فکری تحت عنوان خودسپاری رفتند.
برت رن راسل میگوید:
“هرگاه ابراز عقیده با هرنوع محدودیت و مجازات روبرو باشد دیگر آزاد نیست”
اینگونه است اعضا تشکیلات سازمانی بویژه در سطح بالاتر، منافع ملی را به منافع سازمانی فروختند. و نقد و حتی سوال کردن با اتهام طرفداری ازرژیم و ضدیت بامبارزه و انهم با تنها آلترناتیو رژیم با مجازات!!! همراه شد. و اینگونه نسلی با ترک خرد و اندیشه و منطق به قعر تاریکی خزیده و به اسرای فکری تبدیل شدند. و اینگونه راه را برای تبدیل یک بریده به یک بریده مزدور عراق و یک مستبد سرکوبگر که حتی شکنجه میکرد که وفاداری به خودش را تست کند، گشود. تمامی جنبش قربانی و بازیچه تبهکاری اخلاقی و سیاسی و در یک کلام بریدگی مسعودرجوی شد. برت رن راسل حتی جلوتر میرود و میگوید:
“اندیشه ای آزاد نیست اگر همه براهین یکطرف مباحثه هرچه گیراتر مدام مطرح شود، در حالیکه براهین طرف دیگر را فقط با جستجوی دقیق بتوان پیدا کرد”
از این نقطه به بعد بود که هرگونه انتخاب آزاد در بین مجاهدین از بین رفت. سانترالیزم دمکراتیک به مقوله ای بورژوازی و ضد انقلابی که مستوجب اشد مجازات بود تبدیل گردید. و یک بریده با همدستی و همکاری دیگر بریدگان دفتر سیاسی در راس رهبری تشکیلات و معادل تمامیت جنبش یک خلقی قرارگرفتند، بهمراهش شعارهایی چون (شعار ایران رجوی رجوی ایران) را به ارمغان! آوردند. مناسبات آگاهانه و فداکارانه جای خود را به اعمال سرکوب و استبداد رای و خفقان در درون تشکیلات و حتی در بیرون تشکیلات داد. بطور سیستماتیک هرگونه مطالعه ممنوع و منفور شد. و آشکارا گفته شد که فکر و اندیشه را باید تعطیل و فقط گوش را باز کنید و هرچه گفته میشود را عینا انجام دهید (روی پای مریم راه بروید) و به بلندگوهای آکنده از تبلیغات گوبلزی برای مدح و سنای رهبر گوش فرادهید.
برای خفه کردن صدای اعضای سازمان درقبال به رهبری رسیدن یک شبه یک عضو ساده، تمامی اعضای سازمان را سه تا چهار رده بطور اسمی بالا بردند. و لیست بلندبالایی از اعضای جدید دفترسیاسی، و مرکزیت و معاونیت مرکزیت و مسئولین نهادها و… که 99%آنها نه تنها بخشی زیر دست نداشت که حتی یک نفر هم تحت مسئول نداشتند ظاهر گردید. مسئولین نهادی که تا بحال یک دسته سه نفره را هم اداره نکرده بودند سراسر تشکیلات را پر کرد. اولین قربانیان این سازو کار پوشالی و استبدادی کسی نبود جز، علی زرکش که در اولین برخوردها با مریم رجوی عضو ساده ایکه فقط به پاس خدمات ویژه اش به مسعود رجوی به رهبری رسیده بود دریک دادگاه نمایشی به مرگ محکوم گردید.
بلافاصله بعد از این نمایش گسترش 720نفر در عراق ۱۳۶۴دستگیر و زندانی و شکنجه شدند. بعد از انتقال رجوی به عراق بسته شدن دربها پشت اعضا، تحت عنوان بورژوا زدایی همه رده های پوشالی داده شده پس گرفته شد. در مرزها از جانب صدام حسین به کار کشتار همان خلق قهرمانی که برای دفاع از کشور سلاح بدست گرفته بودند پرداخت. و اینگونه یک تشکل انقلابی را تبدیل به باند مزدور یک ارتش اشغالگر نمود. در یک کلام بریده مزدوری رجوی حاصلش به مزدوری کشاندن کل تشکیلات در خدمت صدام حسین و بعدها عربستان و اسرائیل و نئوکانها انجامید.
سلسله شکستهای بعد از فروغ و کفاف ندادن مریم رجوی برای درمان بریدگی مسعودرجوی
بعد از تشکیل ارتش آزادیبخش ضدملی توسط صدام حسین، بدنبال سلسله جشنهای پیروزی در کشتار جوانان ایرانی در مرز ها تحت نام عملیاتهای آفتاب و مهتاب.! رجوی که با قبول آتش بس توسط رژیم سلسله شکستهای مفتضحانه ای را دامن گیر دونکیشوت نمود که با ماجراجویی فروغ شروع شد، در سرنگون نشدن رژیم طبق پیش بینی رجوی در پایان جنگ، در سرنگون نشدن با مرگ خمینی و در انتخاب دور اول و دوم خاتمی، آخرین میخ بر تابوت بریده مزدوری رجوی زده شد. اینبار دیگر درد زن بارگی مسعودرجوی حتی با به بستر بردن مریم رجوی نیز درمان نمیشد. رجوی با مقصر شمردن مجاهدین و زن باره خواندن کسانیکه با دست خالی به جنگ رژیم تا دندان مسلح فرستاده بود، در یک محاکمه صحرایی اولا محمود عطایی فرمانده نظامی عملیات را خلع ید و بقیه را به ترک زن و فرزند و همسر محکوم نمود. تا اینگونه با مقصر شکست شمردن اعضا و بریده نامیدن آنها، بریدگی آنها را درمان کند. برای بریدگی جدید خودش نیز که از بریدگی به شکاف منجر شده بود و از همین زاویه همخوابی با مریم رجوی آن شکاف بریدگی را پر نمیکرد، اینبار به جان تمام زنان مجاهدی که از همسرانشان جدا کرده بود افتاد و هر شب با یکی و بعضا 10 زن همبستر میگردید. در بُعد مزدوری نیز بیشتر و بیشتر به عربستان و البته “شاه!کاری” مزدوریش، یعنی خود فروشی اوبه اسرائیل و آویختن به نئوکانها نمود یافت.
مسعودرجوی از این دوره به بعد هیچ مرزی در تبهکاری و جنایت علیه مردم ایران در مزدوری برای اجانب و تجاوز به حریم زنان مجاهد بعنوان نوامیس خلق نمیشناخت. رجوی که همخوابگی اش با شجاعت خیره کننده خانم بتول سلطانی، …باقر زاده، … و به بهای حیثیت خودشان به اطلاع عموم مردم ایران وجهان بویژه ساکنان اشرف رسیده بود. درست زمانیکه هرکدام از مجاهدین روزانه از چرخ گوشت “چرا به زن فکر میکنید؟”، “چرا بفکر زن و یا شوهر و یا فرزند خود افتاده اید؟” عبورداده میشدند، میدانست که نباید بگذارد پای این مجاهدین به دنیای آزاد برسد. از این رو یا باید در اشرف یا در لیبرتی قتلعام شوند. از این رو در اشرف گفت: “اگر در دفاع از اشرف هر سه هزار نفر شما کشته شوید انگار من تهران را سه بار فتح کرده ام”، این ترسیم سرنوشت مجاهدین باقی مانده بود. در لیبرتی هم وقتی رسیدند بطور رسمی عباس داوری از قول مسعودرجوی به همه ساکنین لیبرتی اعلام کرد. “فکر نکنید که لیبرتی ترازیت است. نه تا آخر عمر در همینجا خواهیم ماند”.
از نظر نگارنده اگر بخواهیم استحاله شدن یک به اصطلاح مبارز سیاسی بریده، را به یک تبهکار تمام عیار و جنایتکاری خونریز که هیچ ربطی به مبارزه ندارد را خوب و در یک مثال بروشنی بیان کنیم باید این حقیقت را گفت که مسعودرجوی که سالها همه گفتارش را با “بنام خدا و بنام خلق قهرمان” شروع میکرد. نه در شورشهای سراسری 1396 و نه در شورشهای سراسری1398 حتی یک اطلاعیه نداد. و با وجود اینکه سراسر کشور غرق در آشوب بود هیچ سال سرنگونی اعلام نکرد. اما وقتی امریکا طی یک عملیات تروریستی یک ایرانی را در عراق ترور نمود، دست افشان و پای کوبان به میدان پرید و چنان عنان از دست داد و مست و از خود بیخود شد که ضمن تبریک و تهنیت گفتن و شادی کردن، این عمل تروریستی را که جهان محکوم کرد، را بینه ای برای اعلام سال 2020 بعنوان سال سرنگونی نامید. که آشکارا مواضع تمام عیار فاشیستی او در بکارگیری ارتشهای استعماری برای ریختن بمب های ده تنی بر سر مردم ایران و از این طریق بقدرت رسیدن او را بیان و بیش از پیش آشکار نمود.
فی واقع باید حال و روز این جنایتکار و نه حتی بریده مزدور، را در پایان سال 2020 و سرنگون شدن ترامپ عزیزش و روی کار آمدن جو بایدن دید و به حال اشرفیان 3 گریست که اینبار با این میزان از عمق جدید بریدگی و مزدوری و جنایت چگونه بهای آنرا از گرده اسرایش و شبها از گرده زنان اسیرش در آنجا خواهید کشید؟
داود باقروند ارشد
18 بهمن 1399
6 فوریه 2021
قسمت اول : نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی

References

  1. ↑ درآیه 6 از سوره احزاب: “پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران او مادران آنها (مؤمنان‏) محسوب می‌‏شوند”. خداوند در آیه 53 از سوره احزاب در ضمن بیان ادب برخورد با پیامبرمی‌فرماید: “. . . . امّا خداوند از (بیان) حق شرم ندارد! و هنگامی که چیزی از وسایل زندگی را از آنان (همسران پیامبر) می‏‌خواهید از پشت پرده بخواهید این کار برای پاکی دل‌های شما و آنها بهتر است! و شما حق ندارید رسول خدا را آزار دهید، و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسری خود درآورید که این کار نزد خدا بزرگ است”
    Edit

آشنایی با مکتب فرانکفورت
فوریه 19, 2021

جامعه اروپای غربی و متفکرین آن بدنبال شکست و ناکامی تحولات مارکسیستی (انقلابات کارگری) در جوامع خود جائیکه همه متفکرین و صاحبان اندیشه مارکسیستی (بنیانگذارانش)همچون هگل و مارکس و حتی قبل از آن سوسیالیستهایی همچون ژان ژاک روسو از آن برخاسته بودند درپی کشف علت و علل چنین شکستی وشناخت دقیق تر جوامع صنعتی پیشرفته چون آلمان دست به تحقیق و مطالعه زدند. مکتب فرانکفورت محصول این تلاش سی ساله بود. در این مطلب که مقدمه ای است بر آشنایی با این مکتب تا خوانندگان علاقه مند را به شروع مطالعه در این زمینه که بسیار نیز وسیع و غنی میباشد تشویق کند. چه بسا ما ایرانیان نیز بدنبال چهار دهه شکست در میان آپوزیسیون بتوانیم از آن تجاربی را بیاموزیم.
مکتب فرانکفورت (Frankfurter Schule) مکتبی از تئوری اجتماعی و فلسفه انتقادی–نظریه انتقادی بود که با موسسه تحقیقات اجتماعی، در دانشگاه گوته فرانکفورت مرتبط بود. مکتب فرانکفورت در جمهوری ویمار (1933–1918) ، در دوره جنگ بین کشورهای اروپا یی(39/1918) تأسیس شد. متشکل از روشنفکران ، دانشگاهیان و مخالفان سیاسی ناراضی از سیستم های اقتصادی اجتماعی معاصر (سرمایه داری ، فاشیست ، کمونیست) دهه 1930بود. نظریه پردازان فرانکفورت همچون “هورکهایمر“[1]، “آدورنو” [3]و “مارکوزه” [2] اظهار داشتند که تئوری اجتماعی موجود برای توضیح جناح گرایی متلاطم سیاسی و سیاست های ارتجاعی رخ داده در جوامع لیبرال سرمایه داری ، ناکافی است. با انتقاد از سرمایه داری و مارکسیسم – لنینیسم به عنوان سیستم های انعطاف ناپذیر فلسفی سازمان اجتماعی، تحقیقات نظریه انتقادی این مکتب، مسیرهای جایگزین را برای تحقق توسعه اجتماعی یک جامعه و یک ملت را عرضه کرد.
مکتب فرانکفورت بعنوان مرکزی برای مطالعه و بررسی نظریه مارکسیستی پا به عرصه وجود نهاد. کسانی چون ماکس هورکهایمر در 1930 و اخیراً توسط یورگن هابرماس به آن پرداخته اند و نظرات جدیدی در جامعه شناسی مبتنی بر مکتب فرانکفورت را ارائه کرده اند. این مکتب در تجدید حیات و رنسانس جامعه شناسی مارکسیستی که در اواخر 1960 رخ داد نقش بسیار موثر و نافذی ایفا نمود.
هرچند بنا بر عقید نقادانه “توماسبرتون باتومور“[4]؛ “علیرغم تاثیر مکتب فرانکفورت، تلاش نظریه پردازان آن چه برای مارکسیسم و چه برای جامعه شناسی عمدتاً عقیم مانده است.” چراکه نتوانسته به وعده ها و آرمانهای خود جامه عمل بپوشاند. با وجودیکه در زمان ارائه تفاسیر “فلسفی” از مفاهیم مارکسیستی بسیار رایج بود و همدردی و حمایت مخاطبان را بر می انگیخت. اما مکتب فرانکفورت از دهه 1960 بعنوان یک نظریه اجتماعی ظاهر شده است بویژه در انگستان به آن دلیل که در مقابله با محتوای بیش از حد فلسفی نظریه اقتصادی، به بازگشتی ساختگرا و تاریخی از مارکسیسم روی آورده است.
پیترهملیتون معتقد است: “علل شکست مکتب فرانکفورت در ایجاد الگوی منسجمی از نظریه اجتماعی مارکسیستی بدلیل امتناع شخصیتهای عمده م ف از فرود آمدن از اوج عرصه تفکر فلسفی به سطل گِل آلوده تاریخ و واقعیات تجربی بوده است.”
م ف پدیده ای است پیچیده، و سبک تفکر اجتماعی که اساساً با آن همراه شده “نظریه انتقادی” به طرق گوناگون توسط افراد گوناگون شرح و تفسیر شده است.
نهادینگی آن مکتب به “موسسه پژوهش اجتماعی” مربوط میشد، و رسما در سوم فوریه 1920 طی فرمانی از سوی وزارت آموزش و پرورش تاسیس گردی و به دانشگاه گوته فرانکفورت آلمان وابسته شد. هسته مرکزی اینکار فلیکس ویل بود که در 1922 نخسیتن هفته کار مارکسیستی را سازماندهی کرد. در میان شرکت کنندگان “لوکاچ”، “کُرش”، “پولوک” و “ویتفوگل” دیده میشدند. عمده بحث بر سر کتابِ در شُرفِ انتشارِ کُرش تحت نام “مارکسیسم و فلسفه” بود. این موسسه مرکزی دائمی برای مطالعه مارکسیستی شد.
تاسیس این مرکز تحت تاثیر انقلاب بلشویکی در روسیه بود. این سوال همواره در میان مارکسیستهای اروپای غربی مطرح بود که، چرا انقلاب کارگری و مارکسیستی در اروپای غربی صورت نگرفت است؟ ازاینرو، از سر نیاز به ارزیابی مجدد نظریه مارکسیستی ناشی از این شکست مارکسیستی روشنفکران به این اقدام دست زدند. کاری که تحت نام مارکسیسم غربی نیز مطرح شده است. که خصیصه اصلی آن از سویی، ارائه تفاسیر مجددِ عمدتا فلسفی و هگلی از نظریه مارکسیستی در مورد سرمایه داری پیشرفته و از سویی ارائه دیدگاهی کاملا انتقادی نسبت به تحول جامعه و دولت در اتحادجماهیر شوروی بود.
شایان ذکر است که موسسین از بدو تاسیس، مکتبی را شکل ندادند، و تا 1950 که بعد از ترک فرانکفورت دوباره به آلمان بازگشتند بود که فکر مکتب جدیدی مطرح شد. چهار دوره را برای مکتب فرانکفورت لحاظ میکنند.
دوره اول:
بین سالهای 1933-1923 دوره تحقیقات که کاملا بطور متنوع صورت میگرفت. و هیچ برداشت خاصی از مارکسیسم در آن مطرح نبود. در این دوره اولین مدیر موسسه “کارل گرونبرگ” مورخ اقتصادی-اجتماعی که تفکر نزدیک به مارکسیستهای اتریش داشت بود و سرشت مطالعات عمدتا تجربی بود. وی در سخنرانی افتتاحیه خود 1924 ضمن معرفی مارکسیسم بعنوان یک علم اجتماعی گفت: “برداشت ماتریالیستی از تاریخ نه یک نظام فلسفی است و نه چنین هدفی دارد. قصد آن تعمیم های انتزاعی نیست، بلکه هدف آن بررسی دنیای عینی مشخص در روند توسعه و تحول آن استـ”.
تا پایان دوره مدیریت او (براثرسکته) خط و مشی موسسه همین بود. محصول ایندوره موسسه، کتاب ویتفوگل تحت عنوان “گرایشات اقتصادی و جامعه در چین1931“، کتاب گروسمن تحت نام “قانون انباشت و فروپاشی در نظام سرمایه داری 1929” و کتاب فریدریش پولوک که روی گذار از اقتصاد بازار به اقتصاد برنامه ریزی شده در شوروی تحت نام “تجربه هایی در برنامه ریزی اقتصادی در اتحاد شوروی 1927-1917” در 1929 به چاپ رسید.
دوره دوم
دوره تبعید در آمریکای شمالی است. متفکرین و موسسین موسسه (1950-1933) که طی آن دیدگاههای متمایز نظریه انتقادی نو-هگلی قاطعانه بعنوان اصول راهنمای موسسه تثبیت شد. که متاثر از تعیین هورکهایمر بعنوان مدیر موسسه در سال 1930 بود. مارتین جی درباره نطق افتتاحیه هورکهایمر با عنوان “شرایط کنونی فلسفه اجتماعی و رسالتهای یک موسسه تحقیقات اجتماعی” 1931 یاد آور شد:
“…تفاوتهای موجود میان رویکرد هورکهایمر و سلف وی کاملا مشهود بود.”[5] اینک در آثار موسسه بجای تاریخ یا اقتصاد، فلسفه نقش برتر را به خود اختصاص داده بود و این گرایش با عضویت مارکوزه در سال 1932 و آدورنو در سال 1938 تقویت شد. دراین دوره موسسه گرایش جدی و قوی به روانکاوی نشان داد. [6] که این گرایش بصورت عنصر غالب و برجسته در آثار بعدی آن باقی ماند. اعضای برجسته موسسه در دوران تبعید تحت مدیریت هورکهایمر اقدام به تدوین دیدگاههای نظری خود به شیوه ای منظم تر نمودند و بدین ترتیب به تدریج مکتب فکری متمایزی شکل گرفت.
دوره سوم
بعد از مراجعت موسسه به فرانکفورت درسال 1950، آرا و دیدگاههای اصلیِ “نظریه انتقادی” به روشنی در شماری از آثار عمده متفکران و نویسندگان عضو موسسه تدوین گردید و “مکتب فرانکفورت” به مرور زمان تاثیری اساسی بر اندیشه اجتماعی آلمان برجای نهاد. دامنه تاثر و نفوذ آن بعدها بویژه بعد از سال 1956 و ظهور جریان “چپِ نو” در سراسر اروپا و نیز در ایالات متحده آمریکا گسترش یافت که بسیاری از اعضای موسسه بطور خاص مرکوزه در آنجا مانده بودند.
این ایام، دوره تاثیرات عظیم فکری و سیاسی مکتب فرانکفورت بود، که در اواخر دهۀ 1960 در پی رشد سریع جنبشهای رادیکال دانشجویی به اوج خود رسید. گرچه این مارکوزه بود تا هورکهایمر(که به سوئیس برگشته بود) یا آدورنو(که تا حدودی از مواضع رادیکال دست کشیده بود) که از این پس بعنوان نماینده اصلی شکل جدیدی از اندیشه انتقادی مارکسیستی ظاهر گردید.
دوره چهارم
از اوایل دهه 1970 به بعد دوره چهارم است که تاثیر و نفوذ مکتب فرانکفورت به آرامی رو به افول نهاد و در واقع با مرگ آدورنو در 1969 و هورکهایمر در 1973 عملا حیات آن بعنوان یک مکتب متوقف گردید.
مکتب فرانکفورت در سالهای آخر حیات خود چنان از مارکسیسم، که زمانی منبع اصلی الهام بخش آن بود، فاصله گرفت که به گفتهً مارتین جی “… حق آن را از دست داد که در زمره شاخه های متعدد آن باشد” [7] و کل رویکرد آن به نظریه اجتماعی وسیعا و به گونه ای فزاینده از سوی اشکال جدی یا پذیرفته شدهً تفکر مارکسیستی به زیر سوال برده شد. علیرغم این، مکتب فرانکفورت برآثار بسیاری از اندیشمندان علوم اجتماعی (م ل یا غیره) باقی مانده است.
نقد پوزیتیویزم توسط هورکهایمر
او در ئطق ژانویه 1931 به مناسبت انتصاب وی به مدیر موسسه گفت: “برآن است تا سمت و سوی تازه ای را در پیش بگیرد”. از آن پس پرداختن به موضوع “فلسفه اجتماعی” بعنوان مشغله اصلی در صدر برنامه های موسسه قرار گرفت. البته این به معنی پرداختن بعنوان “نظریه فلسفی” درباره ارزش نبود، بلکه بعنوان درک بهتری از مفهوم “حیات اجتماعی” بود. همچنین نه بعنوان نوعی ترکیب (سنتز) حاصل از دستاوردهای علوم اجتماعی تخصصی شده، بلکه عمدتا بعنوان منبع طرح سئوالات مهمی که میبایست از سوی علوم مذکور مورد بررسی و تفحص قرار بگیرند آنهم نه بعنوان چارچوبی که در آن “امور و مفاهیم عام مورد بی توجهی قرار نخواهد گرفت”.
هورکهایمر در سه مورد به نقد پوزیتیویزم بعنوان نظریه شناخت یا فلسفه علم بویژه در پیوند با علوم اجتماعی میپردازد.
الف: این نکته که پوزیتیویزم با افراد فعال انسانی به مثابه امور “واقع” و موضوعات “صرف در چارچوب یک جبرگرایی مکانیکی” برخورد میکند.
ب: پوزیتیویزم جهان را تنها بعنوان پدیده ای مسلم و ملموس در عرصه تجربه در نظر میگیرد و هیچ گونه تمایزی بین “ذات” Essence و “عرص” Appearance قائل نیست.
ج): پوزیتیویزم بین امر واقع و ارزش Value تفاوتی یا تمایزی مطلق برقرار میسازد. از این رو دانش را از علائق انسانی منفک میکند.
او پازیتیویزم را در مقابل نظریه دیالکتیکی قرار میدهد که “واقعیات منفرد همواره در پیوندی معین با یکدیگر ظاهر میگردند” و “در صدد ارائه واقعیت در کلیت و تمامیت آن” است.
از آنجا که تفکر دیالکتیکی “عناصر تجربی” را در قالب ساخت های تجربه قرار میدهد، که برای منافع تایخیِ مرتبط با تفکرِ دیالکتیکی … حائز اهمیت اند. ..زمانی که یک فرد فعال دارای عقل متعارف سلیم وضعیت بهم ریخته جهان پیرامون را می نگرد، میل به تغییر این وضعیت بصورت اصل راهنمایی در میآید که وی به مدد آن، امور واقع موجود را سازماندهی میکند، در قالب نظریه (تئوری) شکل میدهد.
نوع متفاوت اندیشه اجتماعی، یعنی “نظریه انتقادی” روال تعین واقعیات عینی به کمک نظامهای مفهومی Conceptual Systems از دیدگاههای کاملا بیرونی را رد میکند، و مدعی است که “امور واقع چنان که از کار جامعه پدیدار می گردند، به همان اندازه که (واقعیات) برای دانشمند “بیرونی Extrinsic”[5] بشمار می آیند، بیرونی محسوب نمیشوند. امروز محرک تفکر انتقادی… تلاش واقعی برای فراتر رفتن از تنش و از میان برداشتن تقابل بین هدفهمندی، خود انگیختگی و عقلانیت فرد و آن دسته از روابط فریند کار است که جامعه براساس آنها بنا شده است”.[6] ولی در آنصورت تفکر انتقادی چگونه به تجربه ربط پیدا میکند؟ مارکس و انگلس نظریه انتقادی خود را براساس وضعیت طبقه کارگر که ضرورتاً برای رهایی مبارزه میکند بنا نهاده بودند. لیکن هورکهایمر همچون لوکاچ در کتاب تاریخ آگاهی طبقاتی، معتقد است که حتی این وضعیت طبقه کارگر نیز “تضمینی برای شناخت صحیح و معتبر” به شمار نمیرود، زیرا “حتی از نظر طبقه کارگر نیز جهان علی الظاهر کاملا با آنچه واقعا هست تفاوت دارد.[7]
سهم اصلی آدورنو در نظریه انتقادی را باید در نقد فرهنگی دید که در کتاب مشترک(1944) او با هورکهایمر”دیالکتیک روشنگری” آمده است. مضمون کتاب، “خود ویرانگری روشنگری” است. به واسطه وضوح کاذبی که در تفکر علمی و فلسفه پوزیتیویستی علم پیدا شده است. این آگاهی علمی مدرن به عنوان منبع عمده انحطاط فرهنگی تلقی میشود. که در نتیجه آن بشریت “به جای ورود به وضعیتی براستی انسانی در حال فرو رفتن در بربریتی از نوع جدید است“.
گفتار دیگر کتاب “صنعت فرهنگ” یا “روشنگری به مثابه فریب انبوه” میباشد. بدلیل شکل که خود تکنولوژی و آگاهی تکنولوژیک موجب پیدایش پدیده جدیدی در قالب “فرهنگ انبوه” یکدست و بی ریشه ای گشته اند که هرگونه نقد و انتقاد را مسکوت میگذارد و عقیم می سازد.
هورکهایمر طی مقاله ای پیرامون “تاریخ و روانشناسی” در مجله “پژوهمشهای اجتماعی” Zeitschrift für Sozialforschung” استدلال کرد “روانشناسی فردی در درک تاریخ دارای اهمیت درجه اول است“. اریک فروم نیز در همان نشریه مطلبی در مورد جایگاه طبقاتی خانواده و موقعیت تاریخی طبقات اجتماعی در سرنوشت فردی نوشت و اینگونه به تنظیم رابطه بین روانکاوی و مارکسیسم پرداخت. او این اندیشه را بطور مفصل در کتاب “ترس از آزادی” پرورش داده است.
علائق اصلی مکتب فرانکفورت

علائق این مکتب همچنان معطوف به حوزه روان شناسی فردی بوده و با ظهور “ناسیونال سوسیالیسم” در آلمان روی دومحور متمرکز گردید.

  1. ویژگیهای شخصیتی در پیوند با مقوله اقتدار
  2. مسئله یهودی ستیزی
    نخستین اثر منتشره بر محور اول یعنی “شخصیت اقتدارگرا” کتاب “مطالعاتی درباره اقتدار و خانواده Studien über Autorität und Familie, Paris, Felix Alcan. 1936” بود که حاصل یک کارجمعی هورکهایمر، فروم و مارکوزه بود.
    هورکهایمر در مقدمه در خصوص علت تاکید بر جنبه های فرهنگی جامعه مدنی یعنی بر شکل گیری اعتقادات و نگرشها بویژه تاکید بر نقش خانواده و دیگر نهادهای اجتماعی در پدید آمدن “شخصیت اقتدارگرا” دلایلی را اقامه نمود.
    اولین اثر در زمینه مطالعات یهود ستیزانه، مجموعه مقالات پیرامون “تعصب و جزم اندیشی” قرار داشت. انتقادات وارده به این نگرش که آنرا خارج از چارچوب نظریه انتقادی و حتی مارکسیستی می شمرد، و همچنین عقلانیت را خارج از چارچوب نظم اجتماعی شمردن و فرد را پاسخگو دانستن عنوان کردند.
    عمده ترین ایراد به تحلیل از ناسیونال سوسیالیزم آلمان(فاشیسم)، آنها را برابر و یگانه دیدن با یهودی ستیزی است. یا دست کم بطور عمده از این زاویه مورد بررسی و تحلیل قرار دادن آن بود. و از همین زاویه کارشان در نقطه مقابل تحلیلهای مارکسیستی کلاسیک امثال فرانتس نویمان بود که در کتاب (غول Bohemath) منتشر کرد.
    او در کتابش نظام اقتصادی آلمان هیتلری را “نظام اقتصادتی انحصارگرانه ای” و نیز اقتصادی دستوری تحلیل کرد و خواند. به زبان دیگر “سرمایه داری انحصاری توتالیتر“. بررسی نویمان بیشتر در قالب کلاسیک مارکسیستی است که بر نقش طبقات و اقتصاد تاکید میورزد. او بطور مشخص بر نظریه کانونی مکتب فرانکفورت نقد داشت که معتقد بودند “آلمان سرمایه داری دولتی” است که انگیزه سود جای خود را به “انگیزه قدرت” داده است.
    درواقع نویمان تلقی اش از جامعه آلمان درهمان کادر رشد سرمایه داری و همه عوارض آن تحلیل می گردد. ولی متفکرین مکتب فرانکفورت آنرا نوع جدیدی از جامعه تلقی میکرد. که در آن توفق سیاست بر اقتصاد، اعمال سلطه به واسطه عقلانیت فنی و بهره برداری از احساسات و گرایشات غیر منطقی توده ها مثلا یهودی ستیزی استوار است. مکتب فرانکفورت بطور فزاینده ای بر مقوله ایدئولژی بعنوان موتور محرک نیروی سلطه و در نتیجه به نقد ایدئولژی بعنوان فرایند رهایی پرداختند و ناکامی طبقه کارگر در آلمان را به آن نسبت دادند.
    اوج اعتلای نظریه انتقادی
    بعد از بازگشت به آلمان از تبعید به آمریکا در سال 1950، موسسه زیر نفوذ آرا و عقاید هورکهایمر و بویژه آدورنو قرار داشت. هورکهایمر استاد مهمان در دانشگاه شیکاگو بود و اغلب از جلسات موسسه غایب بود و در سال 1950 باز نشسته شد. در این سالها بود که موسسه بصورت یک مکتب فکری ظاهر شد. آنهم بصورت یک مکتب فلسفی و نظریه زیبایی شناسی که مورد علاقه آدورنو بود. نظریه نسل اول این مکتب بر بسیاری از متفکرین نسل دوم آن مانند، یوگن هابرماس، آلفرد اشمیت، البرشت ولمر اثر کاملا مشهودی داشت. بعدها بین متفکرین این مکتب در آمریکا و اروپا بویژه بر سر مسائل سیاسی اختلافاتی نمایان گشت.
    “نقد مکتب پوزیتیویزم و امپریسیسم” و تلاش برای تدوین معرفت شناسی و روش شناسی جایگزین برای نظریه اجتماعی، نه تنها مبانی و اصول زیربنائی بلکه بخش اعظم مواد و مصالح لازمه “نظریه جامعه” ی مکتب فرانکفورت طی سه دهه از 1937 تا 1969 را فراهم ساخته بود. و همین نیز هسته مرکزی آموزه آنان است. در طرح کلی نقد مکتب فرانکفورت سه وجه مشخص وجود دارد.
    اول: اینکه پوزیتیویزم رویکرد نامناسب و گمراه کننده است که به درک و دریافت درستی از حیات اجتماعی نائل نمیگردد.
    دوم: آنکه با پرداختن و توجه صرف به آنچه وجود دارد، نظم اجتماعیِ موجود را تائید میکند و به نوعی صحه میگذارد. و درنتیجه مانع هرگونه تغییر اساسی میگردد و نهایتا به بی تفاوتی سیاسی می انجامد.
    سوم: اینکه، پوزییتویزم عامل بسیار مهمی در تائید و حمایت یا ایجاد شکل جدیدی از سلطه، یعنی “سلطه فن سالارانه” است و با آن رابطه نزدیک دارد.
    هورکهایمر در 1937 به نقد “پوزیتیویزم منطقی” یا “امپریسیسم منطقی” حلقه وین پرداخت[8]. نقد او عمدتا متوجه تمام انواع برداشتها از “علم گرایی” بود. یعنی علیه ایده روش علمی عام، مشترک برای علوم طبیعی و علوم اجتماعی، که توسط اعضای حلقه وین در برنامه تدوین و ارائه یک “علم یکدستunified sceince ” مطرح شده بود.))Otto Neurath, Unified Sceince as Encyclopedic Intergration, in Foundations of the Unity of Science, Toot Neurath, Rudolf Carnap, and Charles Moris, Chicago, University of Chicago Press,1969, Vol. I pp. 1-27))
    هورکهایمر نقد خود را اینگونه ادامه میدهد: “درست است که هرگونه موضعی که علنا با دیدگاههای مشخص علمی آشتی ناپذیر است بایستی خطا و نادرست تلقی شود… لیکن تفکر سازنده و خلاق، مفاهیم و موضوعاتِ رشته های مختلف را در کنار هم قرار داده و آنها را در قالب الگویی مناسب با شرایط مشخص به یکدیگر پیوند میدهد. این پیوند مثبت با علم به این معنی نیست که زبانِ علم شکلِ راستین(حقیقی) ومناسب شناخت است… فکر کردن و صحبت کردن تنها به زبان علم، خامی، کژاندیشی و تعصب آمیز است.” [9] او در نقد خود میگوید: “اگر یک جریان نظری (نظریه انتقادی) به مدد ساده ترین و متمایزترین نظامهای عقلیِ موجود شکل واقعیات عینی تعیین کننده را بخود نگیرد، آیا چیزی جز یک بازی روشنفکری بی هدف، نیمی شعرسرایی و نیمی بیان قاصری از حالات ذهن است؟ [10]
    راه حل او همسو با راه حل لوکاچ است که میگوید: “ریشه های دغدغه رهایی بخش در نظریه انتقادی به وضعیت طبقه کارگر در جامعه مدرن باز میگردد. هرچند شرط او مبنی براینکه حتی وضعیت طبقه کارگر نیز هیچ گونه تضمینی برای شناخت صحیح [جامعه] به شمار نمیرود، نیز مباینتی با دیدگاه لوکاچ ندارد، که بین “آگاهی طبقاتی تجربیِ طبقه کارگر ویک آگاهی طبقاتی صحیح تمیز قائل میگردد.
    افول و تجدید حیات مکتب فرانکفورت
    با مرگ آدرنو و هورکهایمر مرحله ای از مکتب فرانکفورت بپایان رسید. به یک معنا شاید حیات مکتب یقینا به عنوان شکلی از اندیشه مارکسیستی متوقف گردید، زیرا پیوند آن با مارکسیسم بیش از حد ضعیف شده بود و تماس چندانی با جنبشهای سیاسی نداشت. اما در آثار متفکران نظریه و اندیشه اجتماعی چون “یورگن هابرماس” و به نوعی در آلبرشت ولمر، آلفرد اشمیت و کلاوس ادامه یافت. و در مسیر توسعه خود از تفکرات اصلی آدرنو و هورکهایمر فاصله گرفت.
    هابرماس معمار اصلی نظریه نوانتقادی بشمار میآید. او به نقد پوزیتیویزم ادامه داد. او در کتاب “شناخت و علایق انسانی” سه نوع شناخت متمایز از یکدیگر معرفی میکند. که هریک بر نوعی “علائق شناخت ساز” Knowledge Constitutive Interests استوارند.
    اول : علائق فنی که در نیازهای مادی و کار، که قلمرو عینی علوم تجربی-تحلیلی را میسازند ریشه دارد.
    دوم : علائق “علمی” موجود در درک تفاهمی بین افراد و در میان یا بین گروههای اجتماعی که در ویژگیهای نوعی-جهانیِ زبان که قلمرو شناخت تاریخی-هرمنوتیکی[11] را بوجود می آورند ریشه دارد.
    سوم : علائق “رهایی بخش” که در کنشها و گفتارهای اعوجاجی و تحریف شده Distorted actions & Utterances بر اثر اعمال قدرت، که قلمرو شناختِ خود اندیشانه Self Reflective Knowledge یا انتقادی را تشکیل میدهند، ریشه دارد.
    بحثهای کتاب “شناخت و علائق انسانی” همچنان قبل از هرچیز متوجه پوزیتیویزم، با بطور عامتر علیه “علم گرایی” است. یعنی علیه جایگزینی نظریه شناخت با “روش شناسی عاری از تفکر فلسفی“. زیرا فلسفه علم که از نیمه قرن 19بعنوان وارث نظریه شناخت ظاهر شد، روش شناسی است که با خود شناسیِ علم گرایانه علوم همراه است.
    علم گرایی به معنی ایمان علم به خود است. یعنی این اعتقاد که دیگر نمیتوان علم را بعنوان شکلی از شناخت ممکن دانست، بلکه باید شناخت را با علم تجربی یکی دانست.
    یکی از ویژه گیهای بارز مکتب فرانکفورت این است که علیرغم هدف اصلی موسسه مبنی بر گسترش و رواج تحقیقات بین رشته ای، مانند علائق این مکتب، بی اندازه محدود گردید. چرا که در سالهای اول کار مکتب تحت مدیریت “کارل گردنبرگ” مطالعاتِ تاریخی سهم چندانی در فعالیت موسسه نداشت و هیچ مورخی از نزدیک با فعالیتهای موسسه همکاری نداشت.
    این عدم عنایت به تاریخ بطور ضمنی با این برداشت مرتبط بود که مکتب فرانکفورت با توجه به اینکه تحت نفوذ افکار آدورنو و هورکهایمر شکل گرفته بود، نظریه اجتماعی را صرفاٌ یا بدوآً به مثابه نقدی بر زمان حال تلقی مینمود.
    درصورتیکه مارکس در آثار متاخر خود به طریق اولی بخش اعظم توجه را به تحلیل جامعه سرمایه داری اختصاص داد. لیکن از زمان نگارش کتاب “ایدئولژی آلمانی” این تحلیل را در چارچوب “علم تاریخ” قرار داد. که عناصر آن بروشنی پیرامون منشاء و تکامل سرمایه داری، صورتبندی های اقتصادیِ ما قبل سرمایه داری و جوامع اولیه بیان شده اند.
    متفکران مکتب فرانکفورت همانگونه که تاریخ را نادیده گرفتند یا کنار گذاشتند، از تحلیلهای اقتصادی نیز غلفت نمودند. تنها در نخستین سالهای کار مکتب، نظریه پرداز اقتصادی چون “مورخان” از اهمیت برخوردار بود و یا “هنریک گروسمان” و مطالعاتش در مورد “انباشت و فروپاشی سرمایه داری” [12] لاکن “مارتین جی” خود عنوان کرده است که هنریک گروسمان را به “زحمت بتوان نیروی عمده در روند تحول فکری مکتب فرانکفورت دانست. چون قرابتی با رویکرد دیالکتیکی و نوهگلی که بر فعالیتهای فکری مکتب فرانکفورت غالب شد، نداشت.
    از همین روست که غفلت از پژوهشهای تاریخی از یکسوی و از تحلیلهای اقتصادی از سوی دیگرِ مکتب فرانکفورت و تدام آن در نظریه نو انتقادی، به روشنی از مارکسیسم جدا میسازد. لیکن مشهودترین نقطه اختلاف مکتب فرانکفورت با آنچه در مفهون گسترده میتوان آن را “مارکسیسم کلاسیک” نامید، در بحث طبقه دیده میشود. مفهوم طبقه نه تنها در نظریه اجتماعی مارکس مفهومی بنیادین، و در واقع به یک معنای مهم نقطه شروع این نظریه بشمار میرود. چرا که مارکس پرولتاریا را “فاعل انقلابی” در جامعه مدرن و حامل آرمان رهایی در دنیای واقعی میداند. از طرف دیگر مکتب فرانکفورت “مارکسیسم بدون پرولتاریا” توصیف شده است. [13] و بطور عام تر، برخی نویسندگان آنرا “مارکسیسم غربی” نامیده که تا حدودی بعنوان “تاملی فلسفی” بر شکستهایی میدانند که طبقه کارگر در قرن بیستم بویژه در انقلابات اروپای مرکزیِ پس از جنگ جهانی اول و متعاقبا در مبارزه علیه فاشیسم محمل شده بود.[14]
    داود باقروند ارشد
    اول اسفند 1399

References

  1. ↑ ماکس هورکهایمر در ۱۸۹۵درآلمان به دنیا آمد. در ۱۹۱۷ برای مدت کوتاهی به ارتش پیوست و دو سال بعد تحصیل روان‌شناسی و فلسفه را در مونیخ آغاز کرد. سپس به فرانکفورت رفت و زیر نظر هانس کورنلیوس تحصیلات خود را ادامه داد. در ۱۹۲۲ دکترای فلسفه گرفت و به مدت سه سال دستیار کورنلیوس بود و همان زمان دوستی پایدارش با آدورنو آغاز شد. در سال ١٩٢٥ دکتری خود را با رسالۀ ممتازی دربارۀ سومین نقدکانت (نقد قوه حکم) گرفت. در سال 1928 تدریس فلسفۀ سیاسی را در دانشگاه فرانکفورت آغاز کرد.اواخر دههٔ بیست، هورکهایمر به ریاست انجمن پژوهش‌های اجتماعی فرانکفورت رسید. در ۱۹۳۳ پس از به قدرت رسیدن هیتلر ماکس هورکهایمر به همراه برخی دیگر از اعضای انجمن مجبور به مهاجرت شد: پاریس، ژنو و در پایان نیویورک. علت این مهاجرت اجباری: ۱. همگام با رایش سوم، تعطیل شدن انجمن و تحت تعقیب قرار گرفتن اعضا به دلیل دیدگاه‌های کمونیستی ٢. شروع هلوکاست؛ برخورد و آزار یهودیان (از آنجا که هورکهایمر و برخی چهره‌های انجمن یهودی‌تبار بودند). در اواخر سال ١٩٣٣ او به نیویورک رفت، و توانست مرکز اصلی انجمن را به عنوان انجمنی وابسته به دانشگاه کلمبیا برپا کند. با ورود تدریجی پولوک، آدورنو، مارکوزه، نویمان و دیگر اعضا، فعالیت جدی انجمن در آمریکا آغاز و در مواردی، امکان همکاری با پژوهشگران آمریکایی نیز ایجاد شد. این کار بیشتر گرد پژوهش جمعی «اقتدار و خانواده» ادامه یافت و هورکهایمر مقدمۀ مهمی بر انتشار نخستین مجلد مقاله‌ها و نوشته‌های اعضا در این مورد نوشت. در سال ١٩٣٦ مقالۀ «خودخواهی و جنبش آزادی» را نوشت که یکی از مهمترین رساله‌هایش به شمار می‌آید. پس از جنگ، در ۱۹۴۹ به فرانکفورت بازگشت و انجمن پژوهش‌های اجتماعی فرانکفورت را از نو برپا کرد. هورکهایمر یکی از چهره‌های شاخص مکتب فرانکفورت و به ویژه نظریه انتقادی است. نظرات او تأثیرات عمیقی بر جنبش دانشجوییِ دهه ۱۹۶۰ در آلمان داشت.
  2. ↑ هربرت مارکوزه (به آلمانی: Herbert Marcuse) (زاده ۱۹ ژوئیه ۱۸۹۸ – درگذشته ۲۹ ژوئیه ۱۹۷۹) فیلسوف و جامعه‌شناس آلمانی و از اعضای اصلی مکتب فرانکفورت بود. بین سال‌های ۱۹۴۳ و ۱۹۵۰, مارکوزه برای دفتر خدمات راهبردی (سلف آژانس اطلاعات مرکزی) در دولت آمریکا کار می‌کرد و در آنجا از ایدئولوژی حزب کمونیست اتحاد شوروی در کتاب مارکسیسم شوروی: یک تحلیل انتقادی (۱۹۵۸) نقد کرد. در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ او به عنوان نظریه‌پرداز برجسته چپ نو و جنبش‌های دانشجویی فرانسه، آمریکا و آلمان غربی، مطرح شد. برخی او را پدر چپ نو می‌دانند
  3. ↑ تئودور لودویگ ویزنگروند آدورنو (به آلمانی: Theodor Ludwig Wiesengrund Adorno) (زاده ۱۱ سپتامبر ۱۹۰۳ – درگذشته ۶ اوت ۱۹۶۹) جامعه‌شناس، فیلسوف، موسیقی‌شناس و آهنگ‌ساز نئومارکسیست آلمانی بود.او به همراه کسانی چون ماکس هورکهایمر، والتر بنیامین و هربرت مارکوزه از سران مکتب فرانکفورت بود.
  4. ↑ توماس برتون باتامور(8 آوریل 1920 ، انگلیس – 9 دسامبر 1992، ساسکس، انگلیس)، معمولاً با نام تام باتامور شناخته می شود و به عنوان T.B منتشر می شود. باتامور، جامعه‌شناس مارکسیستی انگلیس بود.وی دبیر انجمن بین المللی جامعه شناسی از سال 1953 تا 1959 بود. او هشتمین رئیس ISA (1974-1978) بود.او سردبیر و مترجم پرکار آثار مارکسیستی بود، به ویژه مجموعه های او که در سال 1963 منتشر شد: نوشته های اولیه مارکس و نوشتارهای منتخب در جامعه شناسی و فلسفه اجتماعی.
  5. ↑ Extrinsic یعنی متعلق نبودن، تعلق نداشتن به چیزی. سرچشمه گرفتن در خارج از چیزیnot forming part of or belonging to a thing. Originating from or on the outside especially
  6. ↑ مقاله نظریۀ سنتی و انتقادی هورکهایمر 1937ص ص 201-209
  7. ↑ مقاله نظریۀ سنتی و انتقادی هورکهایمر 1937ص ص 14-213
  8. ↑ Horkheimer, The Latest Arttack on Metphysics, and Traditional and Critical Theory, in Critical theory: Selected Essays(New York, Herder &Herder, 1972
  9. ↑ Horkheimer, The Latest Arttack on Metphysics, and Traditional and Critical Theory, in Critical theory: Selected Essays(New York, Herder &Herder, 1972, p.183
  10. ↑ همانجا ص 208
  11. ↑ هرمنوتیک Herneneutics نظریه و وقوائد روشمند تفسیر متن را علم تأویل یا تأویل شناسی میگویند، هرمنوتیک فراتر از تفسیر یا اصول تفسیر یا روش بکارفته هنگامیکه فهم ساده متن ممکن نیست بکار میرود
  12. ↑ Henryk Grossmann, Das Akkumulations und Zusammen bruchsgesetz des Kapitalistischen Szstems, 1929, new edition, Frankfurt, Neue Kritik, 1967
  13. ↑ Leszek Kolakowski, Main Currents of Marxism, Oxford, Oxford Universit
  14. ↑ Westren Marxism, in Tom Bottomore, A Dictionary of Marxist Thought and also Perry Anderson. Consideration on Western Maryism, London, New Left Books, 1976
    Edit

نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی
فوریه 26, 2021
داود باقروند ارشد

https://studio.youtube.com/video/iZ1SLpkZndI
تروریسم کلاسیک یا همان مبارزه مسلحانه گروههای چپ یا حتی گروههای دست راستی اگر دوستان خاطرشان باشد مانند امثال فدائیان خلق یا خود مجاهدین در زمان شاه، یا در اروپا و آمریکای لاتین همچون بریگاد سرخ در ایتالیا یا بادرماینهوف در آلمان تماما تروریسم خود را بر این اصل استوار میکردند:
وارد کردن حداقل تلفات کسب حداکثر انعکاس مردمی و مطبوعاتی
مثلا مجاهدین دوتن از مستشاران آمریکایی را در تهران ترور کرد. ناسیونالیستهای دست راستی فرانسه که دوگل را سه بار ترور کردند، یا بریگاد سرخ آلدمورو نخست وزیر ایتالیا را ربود و کشت و جنازش را آدرسش را داد به مطبوعات که پیدا کنند. مردم هیچگاه از تروریسیم آنها احساس خطر برای خودشون نمیکردند.
هیچگاه نرفتند در یک کلیسا بمب بگذارند یا در تجمعات اجزابی که آنها را امپریالیستی میخوانند و خود را در حال مبارزه با آنها میددند بمب بگذارند. هیچگاه شاهد تلاش این نوع تروریسم برای قطع ارتباط و ایجاد نفرت در میان مردم نبودیم. مثلا بروند طرفداران احزاب از نظر اونها امپریالیستی را بکشند.
اما بعد از 30 خرداد 1360 جهان شاهد ظهور تروریسمی بسا وحشی و با اهدافی بسا وجنایتکارانه تر از تروریسم کلاسیک سالهای 1960 و 1970 در جهان بود، مبتنی بر شریعت اسلام بی طبقه توحیدی مسعودرجوی استوار شده بود.
وارد کردن حداکثر کشتار و حداکثر رعب و وحشت در میان مردم

آشنایی با یکی از درخشانترین شخصیتهای قرن 18 اروپا، فردریک کبیر امپراطور پروس
مارس 5, 2021
جهت آشنایی با فرمانروایان عصر خرد و روشنگری اروپا در میان فلاسفه، ادبا، دانشمندان و حکامی که طی بیش از یک قرن به بهای تلاش فکری و حتی جانشان خرد و تفکر را تشویق، ترویج و آفریدند و منجر به انقلاب کبیر فرانسه و خارج شدن اروپا از زیر سلطه عصر تاریک اندیشی کلیسایی که خرد و تفکر و اندیشه و علم را دشمن خود میشمرد و متفکرین را در آتش میسوزاند و یا در سیاهچالهای قرون وسطی می پوستاند گردیدند، اینبار بسراغ یکی از دو تن درخشانترین مردان قرن هجدهم یعنی فردریک کبیر امپراطور پروس رفته ایم.
فردریک فرمانروایی بود که پیشا پیش سربازانش به جنگ میرفت و چندین بار اسبش که در میانه نبرد از پای در میآمد را عوض میکرد و بر اسبی دیگر سوار و به نبرد ادامه میداد. بارها مورد اصابت گلوله قرار گرفت ولی جان بدر برد. بعد از مرگش وقتی ناپلئون پروس را تصرف کرد و بر بالای قبر او ایستاد گفت” اگر او زنده بود ما الان اینجا نبودیم”.
فردریک کبیر فرمانروایی بود که ساده میزیست، خانوادة سلطنتی با همان سادگی خانۀ یک کاسبکار اداره میشد. البسۀ او تشکیل میشد از یک دست لباس سربازي، سه کت کهنه، جلیقههایی که به انفیه آلوده شده بودند، و یک رداي تشریفاتی که در سراسر عمرش دوام کرد. او کم غذا میخورد و میآشامید، و با تجمل انس و الفتی نداشت. در کاخ جدید خود در پوتسدام طوري زندگی میکرد و لباس میپوشید که گویی هنوز در اردوگاه است.
عدالت بینظرانۀ او شهرتی بهمرسانید، و طولی نکشید که دادگاههاي پروس به عنوان درستکارترین و با کفایت ترین دادگاههاي اروپا شناخته شدند. او تحصیل کودکان پروس از پنچ تا 14 سالگی را اجباری کرد.
او کسی است که با وجود جنگهایش، به صورت معبود فلاسفۀ فرانسه درآمد و حتی خصومت ژان ژاک روسو[1] با فضیلت را نیز کاهش داد / د. آلامبر[2] از تمجید از او مضایقه نمیکرد. او به فردریک نوشت «: فلاسفه و ادبا در همۀ سرزمینها مدتها به شما، به چشم رهبر و سرمشق خود نگریسته »
آلمان عهد فردریک 1786 -1756

فردریک پیروزکه بود این غول مایۀ هراس و تحسین جهانیان، غاصب سیلزي، شکست دهندة نیمی از اروپا که علیه وي متحد شده بودند، استهزا کنندة مذهب، بی اعتنا به ازدواج، آن که در فلسفه به ولتر درس داده، و قسمتی از لهستان را از آن جدا کرده بود – هر چند که این کار را به قصد پیشگیري از الحاق همۀ لهستان به روسیه انجام داده بود؟ هنگامی که وي غمگین و پیروز از جنگ هفت ساله بازگشت و در میان کف زدن و هوراي مردم بی چیز وارد برلین شد (30 مارس 1763 ،(بیشتر به یک شبح شباهت داشت تا به یک غول. او به د/ آرژان نوشت «: من به شهري بازمیگردم که تنها دیوارهاي آن را خواهم شناخت، در آن هیچ یک از آشنایان خود را نخواهم یافت، در آنجا وظیفهاي عظیم به انتظار من است، و طولی نخواهد کشید که استخوانهاي خویش را آنجا در مأمنی قرار خواهم داد تا نه جنگ، نه مصایب، و نه دیوسیرتی بشر آنها را آزار دهند » . پوست بدنش سوخته و پرچین و چروك بود، چشمان آبی مایل به خاکستریش اندوهگین و متورم مینمودند، جنگ و تلخکامی چهرهاش را خط انداخته بودند، و تنها بینیش شکوه اولیۀ خود را حفظ کرده بود. او فکر میکرد پس از آن جنگ طولانی که توانایی جسمانی، فکري، و ارادي وي را تحلیل برده بود، نخواهد توانست مدت زادي زنده بماند؛ ولی عادات معتدل او مدت بیست وسه سال دیگر وي را حفظ کردند. او کم غذا میخورد و میآشامید، و با تجمل انس و الفتی نداشت. در کاخ جدید خود در پوتسدام طوري زندگی میکرد و لباس میپوشید که گویی هنوز در اردوگاه است. از اینکه مدتی وقت صرف وجود خودش میشد، ناراضی بود و در سالهاي آخر عمرش از اصلاح صورت خود دست کشید و فقط گاه گاه ریش خود را با قیچی میچید. شایعات حکایت از آن دارند که او زیاد شستشو نمیکرد جنگ سخت شدن خصوصیات اخلاقی وي را که، به عنوان یک وسیلۀ دفاعی در برابر بیرحمی پدرش آغاز شده بود، تکمیل کرد. او با آرامشی توأم با خویشتنداري فراوان، سی وشش بار شاهد مجازات سربازان محکومی بود که از میان صف شمشیر بهدستان عبور داده میشدند، و هر شمشیر بهدست ضربهاي به آنها وارد میکرد. کارمندان و سران سپاه خود را با مأموران خفیه، ورود ناگهانی برآنها، فحاشی، حقوق کم، و دستوراتی چنان مشروح که جلوي ابتکار و علاقه را میگرفت به ستوه میآورد. هیچگاه محبت برادر خود پرنس هانري را، که چنان مؤثر و با وفاداري در زمینۀ دیپلوماسی و جنگ به وي خدمت میکرد، به خود جلب نکرد.
تعدادي دوست زن داشت، ولی آنها بیش از آنکه به او عشق داشته باشند، از وي هراس داشتند، و هیچیک از آنان به محفل داخلی وي راه نداشت. فردریک به رنج کشیدن بیسروصداي ملکۀ خود (که توجهی به وي نمیشد) به دیدة احترام مینگریست، و در بازگشت از جنگ او را با هدیهاي به ارزش 000‘25 تالر به شگفتی واداشت؛ ولی محل تردید است که فردریک هرگز با او همبستر شده باشد. با همۀ اینها، همسرش عادت کرده بود که او را دوست داشته باشد؛ او شوهرش را در مصیبت شجاع، و در حکومت فداکار میدید؛ و از او به عنوان «پادشاه عزیز ما» «و این شهریار عزیز که من او را دوست دارم و میکنم» یاد میکرد.
فردریک بچه نداشت، ولی به سگهایش عمیقاً علاقهمند بود. معمولا دو سگ شبها در اطاقش، شاید به عنوان محافظ، میخوابیدند؛ گاهی او یکی از سگها را به رختخواب خود میبرد تا با گرماي حیوانی خود وي را گرم کند. گفته میشود هنگامی که آخرین قلاده از سگهاي مورد علاقهاش مرد، او تمام روز گریست. دربارة وي این سوءظن وجود داشت که همجنس باز است، ولی در این مورد تنها حدسیاتی در دست است.
در زیر پوسته و ظاهر جنگی او عناصري از رقت قلب وجود داشتند که وي بندرت آن را در انظار آشکار میکرد. بر مرگ مادرش فراوان گریست، و با علاقهاي صمیمانه اخلاص خواهرش ویل هلمینه را جبران میکرد. غالباً خواهرزادهها و برادرزادههایش را آشکارا مورد لطف خود قرار میداد . به عواطف روسو میخندید، ولی خصومت روسو را نسبت به خود بخشید و هنگامی که دنیاي مسیحیت روسو را طرد کرد، به او پناه داد.
او مشق سخت سربازانش را تمام میکرد و به نواختن نغمه هایی با فلوت خود می پرداخت؛ سوناتها، کنسرتوها، و سمفونیهایی میساخت، و در اجراي آنها در برابر درباریان خود شرکت میکرد. برنی دانشمند شاهد نواختن وي در دربارش بود و اظهار داشت که وي کلیۀ قطعات خود را با «دقتی بسیار، آغازي پاکیزه و یک دست، پنجه اي روان، سلیقه اي منزه و ساده، اجرایی بسیار برازنده، و کمالی مشابه» مینواخت. ولی برنی میافزاید «: در بعضی از تکه هاي سخت، اعلیحضرت مجبور بود، بر خلاف قواعد، نفسی تازه کند تا آن تکه را به پایان برساند ». در سالهاي بعد، افزایش تنگی نفسش و از دست رفتن چند دندان جلو او را مجبور کرد که از نواختن فلوت دست بکشد، ولی آموزش کلاویه را از سرگرفت.بعد از موسیقی، سرگرمی مورد علاقۀ او فلسفه بود. او دوست داشت یکی دو فیلسوف سر میز غذایش بنشینند تا روحانیون را بشدت مورد انتقاد قرار دهد، و سران سپاه خود را به جنب و جوش وادارد. در مکاتباتی که با ولتر می کرد در نمی ماند، و در حالی که بیشتر «فیلسوفان» فرانسه اصول و افکار جزمی و تخیل آمیزي از خود بروز میدادند، وي شکاك باقی ماند. او نخستین حکمران در دوران جدید است که خود را لاادري میخواند، ولی علناً به مذهب حمله نمیکرد.
معتقد بود که «ما آن اندازه از احتمالات در دست داریم که برایمان مسلم شود که ‹ دنیاي پس از مرگ وجود ندارد » .› ولی جبرگرایی د/ اولباك را مردود میدانست و (مانند کسی که اراده درتمام وجودش حلول کرده باشد) اصرار داشت که ذهن به نحوي خلاق برروي محسوسات عمل میکند و کششهاي انسان را میتوان، با آموزش، زیر فرمان عقل درآورد. فلاسفۀ مورد علاقۀ او «دوستم لوکرتیوس، … امپراطور خوبم مارکوس آورلیوس» بودند؛ او عقیده داشت که هیچ مطلب مهمی به نوشتههاي اینان افزوده نشده است . او با ولتر همعقیده بود که تودههاي مردم سریعتر از آن توالد و تناسل میکنند و سختتر از آن در تلاشند که فراغتی براي تعلیم وتربیت واقعی داشته باشند. از بین بردن معتقدات مذهبی این مردم فقط آنان را به شدت عمل و خشونت
سیاسی متمایل خواهد کرد. فردریک میگفت: «تنویر افکار نوري است از آسمان براي کسانی که بر بلندي ایستادهاند، و آتشافروزي است مخرب براي تودههاي مر » .دم در این گفته، قبل از آنکه انقلاب فرانسه آغاز شود، تاریخچۀ قتلعامهاي سپتامبر1792 و دورة وحشت1793 انقلاب فرانسه نهفته بود. وي در آوریل1759 به ولتر نوشت «: بیایید به حقیقت اعتراف کنیم: فلسفه و هنر تنها در میان عدهاي معدود رواج دارد. توده هاي عظیم مردم، همانطور که طبیعت آنها را درست کرده است، به صورت حیوانات بدخواه باقی میمانند » . او ابناي بشر را (با لحنی تقریباً مزاحآمیز «) این نژاد ملعون» میخواند، و آرمانشهرهاي نیکخواهی و صلح و صفا را مورد استهزا قرار میداد و میگفت : خرافات، سودجویی، انتقامجویی، خیانت، و حقنشناسی تا پایان جهان صحنههاي خونین و غمانگیزي به وجود خواهند آورد، زیرا عواطف نیرومندي بر ما فرمان میرانند و ما بندرت تابع عقل هستیم. جنگ، دعاويحقوقی، ویرانی، بیماریهاي مسري، زلزله، و افلاس همیشه وجود خواهند داشت. چون وضع اینگونه است، من چنین میپندارم که اینها باید لازم باشند. ولی، به نظر من، اگر این جهان را خالقی نیکخواه آفریده بود، میباست ما را خوشبختتر از آنچه هستیم میآفرید. ذهن انسانی ضعیف است، بیش از سه چهارم ابناي بشر براي تبعیت از
بیمعنیترین تعصبهاي مذهبی ساخته شدهاند. ترس از شیطان و جهنم چشمان آنان را مسحور میکند، و آنها از مرد عاقلی که سعی کند آنها را روشن کند بیزارند. من بیهوده در وجودشان تصویري را از خداوند جستجو میکنم که علماي الاهیات مدعی هستند به مردم القا میکنند. در وجود هر انسان یک حیوان وحشی وجود دارد. کمتر کسی است که بتواند آن را مهار کند، و بیشتر افراد هنگامی که وحشت قانون مانع آنان نشود، افسار آن را آزاد میگذارند. فردریک نتیجه گیري میکرد که اگر اجازه داده شود اکثریت مردم دولتها را زیر نفوذ خود داشته باشند، نتایج مصیبتباري حاصل خواهدشد. براي اینکه یک دموکراسی به حیات خود ادامه دهد، باید، مانند حکومتهاي دیگر، اقلیتی اکثریت را وادار کند اجازه دهند رهبرشان شود. فردریک مانند ناپلئون عقیده داشت که «در میان ملل و در انقلابات، اشراف همیشه وجود دارند » . او عقیده داشت که اشرافیت موروثی یک احساس افتخار و شرافت و وفاداري و تمایل براي خدمت به کشور به بهاي گزاف فداکاري شخصی، به وجود خواهد آورد که نمیتوان آن را از صاحبان نبوغ طبقۀ متوسط که در رقابت براي کسب تمول تربیت یافته باشند انتظار داشت. به این ترتیب، پس از جنگ، به جاي بیشتر افسران طبقۀ متوسط که در ارتش ارتقا یافته بودند، «اشرافزادگان آلمانی» را که در انضباط و سختگیري شهرت داشتند، به کار گماشت. ولی چون امکان داشت این نجباي مغرور مایۀ از هم گسیختگی و هرج ومرج و آلت
استثمار بشوند، میبایست یک پادشاه که قدرت مطلقه داشته باشد کشور را در برابر تجزیه، و مردم عادي را در برابر بیعدالتی طبقاتی حفظ کند .فردریک دوست داشت خود را خادم کشور و مردم نشان دهد. ممکن است این تمایل تلاشی در توجیه میل وي به در دست داشتن قدرت بوده باشد، ولی او این ادعا را به مرحلۀ عمل درآورد. براي او کشور به صورت «خداي متعال» درآمد، و وي حاضر بود که خود و دیگران را قربانی آن کند؛ به نظر وي، لزوم این خدمتگزاري رعایت اصول اخلاق فردي را تحتالشعاع قرار میداد؛ ده فرمان در مرزبارگاه سلطنتی متوقف میشود. همۀ حکومتها با «واقعبینی سیاسی» او همعقیده بودند، و بعضی از سلاطین این نظر را که پادشاهی در حکم خدمتی مقدس است پذیرفتند .
فردریک نظریۀ مربوط به پادشاهی را براثر تماس با ولتر به دست آورد؛ و «فیلسوفان» فرانسه هم، براثر تماس با فردریک، «تز سلطنتی» خود را با این اساس بنیاد کردند که بهترین امید براي اصلاحات و پیشرفت در روشنفکري پادشاهان است .
به این ترتیب، فردریک، با وجود جنگهایش، به صورت معبود فلاسفۀ فرانسه درآمد و حتی خصومت روسو با فضیلت را نیز کاهش داد / د. آلامبر مدتها از قبول دعوتهاي فردریک امتناع میورزید، ولی از تمجید از او مضایقه نمیکرد. او به فردریک نوشت «: فلاسفه و ادبا در همۀ سرزمینها مدتها به شما، اعلیحضرتا، به چشم رهبر و سرمشق خود نگریسته » .اند این ریاضیدان محتاط سرانجام در برابر دعوتهاي مکرر تسلیم شد و در سال 1763 دو ماه را با فردریک در پوتسدام گذراند. خصوصیت او با فردریک (و یک مقرري که فردریک براي او تعیین کرد) باعث کاهش تحسین د/ آلامبر نشد. او از بیاعتنایی پادشاه نسبت به آداب معاشرت، و از اظهارات وي نه تنها دربارة جنگ و حکومت همچنین دربارة ادبیات و فلسفه مسرور میشد؛ او به ژولی دو لسپیناس گفت که مصاحبت فردریک از آنچه که انسان میتوانست در آن هنگام در فرانسه بشنود، مطبوعتر بود.
هنگامی که در 1776 / د آلامبر براثر مرگ ژولی ماتمزده بود، فردریک نامهاي براي او فرستاد که غول را در خلق وخویی حکیمانه و احساساتی نشان میدهد:از فاجعهاي که براي شما پیش آمده است متأسفم. … زخمهاي قلب از همه حساسترند و … هیچ چیز جز گذشت زمان نمیتواند آنها را التیام بخشد. … من، از بدبختی، رنج این ف . ام قدانها را بیش از حد متحمل شده بهترین درمان آن است که انسان به خود فشار وارد آورد تا بتواند فکر خود را منحرف سازد. … شما باید نوعی پژوهش هندسی براي خود انتخاب کنید که مستلزم توجه مداوم باشد. … سیسرون براي تسلاي خاطر خود از مرگ تولیا ي عزیزش،خود را به آهنگسازي واداشت. … در سن شما و من، ما باید آسانتر تسلا یابیم، زیرا طولی نخواهد کشید که به آن کس که فقدانش باعث تأثرمان شده است خواهیم پیوست .
او به د/ آلامبر اصرار کرد بار دیگر به پوتسدام بیاید «. ما دربارة پوچ بودن زندگی … و دربارة بیهودگی پایداري در تحمل شداید، با یکدیگر فلسفهبافی خواهیم کرد. … من همان قدر از تسکین اندوه شما احساس خرسندي خواهم » .ام کرد که انگار در یک نبرد پیروز شده اگر نتوان گفت که فردریک به طور کامل یک پادشاه فیلسوف بود، دست کم
پادشاهی بود که فلاسفه را دوست داشت .این امر دیگر دربارة ولتر صادق نبود. نزاع این دو در برلین و دستگیري ولتر در فرانکفورت زخمهایی عمیقتر از اندوه به جاي گذارده بود. فیلسوف (ولتر) بیش از پادشاه (فردریک) تلخکام ماند. او به پرنس دو لینی گفت «: فردریک توانایی حقشناسی ندارد و بجز نسبت به اسبی که در نبرد مولویتس بر روي آن گریخت، نسبت به دیگران هرگز احساس حقشناسی نکرده است » .
مکاتبۀ میان این دو درخشانترین مردان قرن هجدهم هنگامی از سر گرفته که ولتر نامهاي به فردریک نوشت تا این جنگجوي دست از حیات شسته را از خودکشی بازدارد ط. ولی نکشید که آنها به مبادلۀ سرزنش و تعارفات پرداختند. ولتر بیحرمتیهایی را که او و خواهرزادهاش از جانب عمال پادشاه متحمل شده بودند به فردریک یادآوري کرد؛ فردریک پاسخ داد «: اگر سروکار شما با مردي نبود که دیوانهوار شیفتۀ نبوغ عالی شماست، به این راحتی خلاص نمیشدید. همۀ اینها را تمام شده تلقی کنید و هیچگاه نگذارید دیگر دربارة آن خواهرزادة کسالتآور چیزي بشنوم » . ولی پادشاه به نحوي سحر کننده، خویشتن فیلسوف را نواخت:
آیا میخواهید چیزهایی که به مذاقتان شیرین بیایند بشنوید؟ بسیار خوب، من حقایقی را به شما خواهم گفت. من در شما بهترین نبوغی را که در طول اعصار به وجود آمده است مییابم. اشعار شما را تحسین میکنم، و نثر شما را دوست دارم. … هرگز نویسندهاي پیش از شما اثري چنین عمیق و سلیقهاي چنین اطمینانبخش و ظریف نداشته است. … شما در صحبت دلفریب هستید و میدانید چگونه در آن واحد هم شخص را سرگرم کنید و هم به او آموزش دهید. شما اغوا کنندهترین موجودي هستید که من میشناسم. … براي انسان، همه چیز بسته به این است که چه وقتی پا به جهان میگذارد. با آنکه من خیلی دیر آمدم، از این امر تأسفی ندارم، زیرا من ولتر را دیدهام … و او به من نامه مینویسد . پادشاه با کمکهاي مالی قابل توجهی از مبارزات ولتر به خاطر کالاس و سیروان پشتیبانی کرد، و مبارزه علیه «رسوایی» را مورد تحسین قرار داد؛ ولی در زمینۀ اعتماد «فیلسوفان» به تنویر ابناي بشر با آنان همعقیده نبود.
در مسابقۀ میان عقل و خرافات، او پیروزي خرافات را پیشبینی کرد. بنابراین، در13 سپتامبر 1766 وي به ولتر نوشت :
مبلغان شما چشمان معدودي از افراد جوان را خواهند گشود. … ولی چه بسیار اشخاص احمق در جهان هستند که فکر نمیکنند! … باور کنید اگر فلاسفه حکومتی برپا میکردند، ظرف نیم قرن، مردم خرافات تازهاي به وجود میآوردند. … شیء مورد پرستش ممکن است مانند مدهاي فرانسوي شما غوض شود؛ [ولی] چه فرقی میکند که مردم خود را در برابر یک تکه نان فطیر، در برابر گاو آپیس، در برابر «تابوتعهد»، یا در برابر یک مجسمه به خاك اندازند؟ انتخاب میان یکی از اینها به زحمتش نمیارزد. خرافات به همان صورت باقی است، وعقل طرفی نمیبندد . فردریک که مذهب را به عنوان یک نیاز انسانی پذیرفته بود، با آن از در سازش درآمد و از رواداري کامل کلیۀ اشکال مسالمتآمیز مذهب حمایت میکرد. در سیلزي تسخیر شده، او کیش کاتولیک را به حال خود باقی گذارد، ولی دانشگاه برسلاو را به روي پیروان همۀ مذاهب گشود. این دانشگاه قبلا تنها کاتولیکها را میپذیرفت. او از یسوعیانی که پادشاهان کاتولیک آنان را اخراج کرده و در تحت فرمانروایی وي (دربارة وجود خداوند شک داشت) پناه یافته بودند، به عنوان معلمانی ارزشمند استقبال کرد. به همان ترتیب، مسلمانان، یهودیان، و ملحدان را مورد حمایت قرارداد.
در زمان سلطنت و درقلمرو وي، کانت از چنان آزادي گفتار، تدریس، و نوشتن برخوردار بود که پس از مرگ فردریک، این آزادي بشدت مورد سرزنش قرار گرفت و به آن پایان داده شد. در این شرایط رواداري و آزداي مذهبی، بیشتر انواع و اشکال مذهبی در پروس رو به انحطاط گذاشت. در سال 1780 در برابر هریک هزارنفر در برلین یک روحانی، و در مونیخ سی روحانی وجود داشت. فردریک عقیده داشت که رواداري مذهبی بزودي به کیش کاتولیک پایان خواهدداد. او در سال 1767 ب ه ولتر نوشت «: یک معجزه لازم است تا کلیساي کاتولیک را به حال خود بازگرداند. کلیساي کاتولیک دچار سکتۀ وحشتناکی شده است، و به این ترتیب شما این دلخوشی را خواهید داشت که آن را دفن کنید و سنگقبرش را بنویسید » . کاملترین شکاك براي یک لحظه فراموش کرده بود که دربارة شکاکیت شکاك است.
نوسازي پروس
هیچ فرمانروایی در تاریخ، شاید بجز شاگردش یوزف دوم امپراطور اتریش، در حرفۀ خود چنین کوشا نبوده است. فردریک خودش را هم مانند سربازانش به انضباط عادت داده بود. صبحها معمولا ساعت پنج، گاهی هم ساعت چهار، از خواب بر میخاست و تا ساعت هفت کار میکرد، صبحانه صرف میکرد، و تا ساعت یازده با دستیارانش جلسه تشکیل میداد، از محافظان کاخ خود بازرسی میکرد، ساعت دوازده ونیم با وزیران و سفیران خود ناهار صرف میکرد، تا ساعت پنج به کار میپرداخت، و تنها در آن وقت با موسیقی و ادبیات و صحبت رفع خستگی میکرد. صرف شامهاي «نیمه شب»، پس از جنگ، ساعت نه ونیم آغاز میشد و ساعت دوازده پایان مییافت. او اجازه نمیداد هیچگونه علایق خانوادگی توجهش را منحرف کند، هیچگونه تشریفات درباري بر دوشش سنگینی کند، و هیچگونه تعطیلات مذهبی باعث انقطاع تلاش وي شود.
کار وزیرانش را کنترل میکرد، تقریباً کلیۀ اقدامات مربوط به مشی کلی را تعیین میکرد، مراقب خزانه بود، و در بالاي سر دستگاه دولتی یک دفتر حسابداري تأسیس کرد که اختیار داشت در هر لحظه هریک از ادارات را مورد بازپرسی قرار دهد، و دستور داشت هرگونه سوءظنی را در مورد اعمال خلاف قاعده گزارش دهد. او اعمال خلاف قانون یا ناشایستگی را با چنان شدتی مجازات میکرد که فساد دستگاههاي دولتی، که در همۀ نقاط دیگر اروپا رواج داشت، در پروس تقریباً از میان رفت .
او از این امر و از بهبود سریع کشور ویران شدهاش به خود میبالید. فردریک کار خود را با صرفهجوییهاي داخلی، که باعث استهزاي دربارهاي مسرف اتریش و فرانسۀ شکستخورده میشدند، آغاز کرد.
خانوادة سلطنتی با همان سادگی خانۀ یک کاسبکار اداره میشد. البسۀ او تشکیل میشد از یک دست لباس سربازي، سه کت کهنه، جلیقه هایی که به انفیه آلوده شده بودند، و یک رداي تشریفاتی که در سراسر عمرش دوام کرد. او بساط شکارچیان وسگهاي شکاري پدرش را برچید. این جنگجو شعر را به شکار ترجیح میداد. او نیروي دریایی ایجاد نکرد و درصدد به دست آوردن مستعمرات نبود. کارمندان ادارات دولتی حقوق ناچیزي دریافت میداشتند؛ و وي با امساك مشابهی مخارج دربار سادهاي را که به هنگام اقامت خود در پوتسدام در برلین دایر نگاه میداشت، تأمین میکرد. با وصف این، ارل آو چسترفیلد آن را «بانزاکتترین، درخشانترین، و مفیدترین درباري که یک مرد جوان در اروپا میتواند در آن باشد «تشخیص داد و افزود » : شما هنر و حکمت را اینک (1752 (در آن کشور بهتر از هر کشور دیگردر اروپا خواهید دید » .
ولی بیست سال بعد لرد مامزبري، وزیر مختار انگلستان در پروس، شاید به منظور تسلاي خاطر لندن، گزارش داد که «در آن پایتخت (برلین) نه یک مرد درستکار وجود دارد، نه یک زن با عفت » . وقتی پاي دفاع ملی به میان میآمد، فردریک از امساك خودداري میکرد. او با ترغیب افراد و سربازگیري اجباري در مدت کوتاهی ارتش خویش را به نیروي قبل از جنگ خود باز میگرداند. تنها با در دست داشتن این اسلحه او میتوانست تمامیت ارضی پروس را در برابر جاهطلبیهاي یوزف دوم وکاترین دوم محفوظ بدارد. این ارتش همچنین میبایستی از قوانینی که نظمثبات به زندگی پروس میبخشیدند پشتیبانی کند. او احساس میکرد که اگر نیروي متشکل مرکزي وجود نداشته باشد، شق دیگر آن نیروي غیرمتشکل و مایۀ اخلال در دست افراد خصوصی است او. امیدوار بود که اطاعت به دلیل بیم از زور، به اطاعت ناشی از خو گرفتن به قانون تغییر شکل دهد، که این خود در حکم تبدیل زور به قوانین، و نیز به معناي پنهان کردن پنجه هاي زور بود .او بار دیگر به حقوقدانان مأموریت داد که قوانین گوناگون ومتناقض ایالات و نسلهاي متعدد را بهصورت یک نظام قوانین یا «قوانین عمومی مالکیت در پروس» تدوین کنند. اینکار که براثر مرگ زاموئل فون کوکتیی (1755 (و جنگ متوقف شده بود، بهوسیلۀ صدراعظم یوهان فون کارمر و عضو شوراي ویژة سلطنتی شفارتس از سرگرفته شد ودر سال1791 تکمیل شد. مجموعۀ قوانین جدید نظام فئودالیته وسرفداري را بهصورت اصولی مسلم تلقی میکرد، ولی در داخل همین محدودیتها درصدد بود که فرد را دربرابر ظلم یا بیعدالتی خصوصی یا عمومی محافظت کند. این قوانین دادگاههاي اضافی را از میان بردند، جریانات قضایی را کوتاهتر و سریعتر، مجازاتها را تعدیل، و شرایط انتصاب بهقضاوت را سنگینتر کردند. هیچگونه حکم اعدامی بدون تصویب پادشاه قابل اجرا نبود، و دادخواهی از پادشاه براي همه آزاد بود.
عدالت و اقتصاد فردریک
فردریک به خاطر عدالت بی نظرانۀ خود شهرتی بهمرسانید، و طولی نکشید که دادگاههاي پروس به عنوان درستکارترین و با کفایتترین دادگاههاي اروپا شناخته شدند . درسال1763 فردریک فرمانی به نام «نظام عمومی مدارس کشور» صادر کرد که بهموجب آن تعلیمات اجباري، که توسط پدرش در1716-1717 اعلام شده بود، تأیید شد و گسترش یافت. همۀ اطفال پروس از سن پنجسالگی تا چهاردهسالگی میبایست بهمدرسه بروند. حذف لاتینی از برنامۀ مدارس ابتدایی، تعیین سربازان قدیمی بهعنوان مدیران مدارس، و قراردادن آموزش براساس مشقهاي نیمهنظامی، نمایشگر خصوصیات اخلاقی فردریک بود. وي در این مورد افزود «: خوب است که مدیران مدارس در کشور به نوباوگان مذهب و اخلاقیات بیاموزن . د … براي مردم کشور کافی است فقط کمی خواندن ونوشتن بیاموزند. … آموزشباید طرحریزي شود… تا مردم را در دهکدهها نگاهدارد وآنها را به ترك دهکدهها وا ندارد..» نوسازي اقتصادي از نظر زمان و پول تقدم یافت. نخست با استفاده از وجوهی که براي یک لشکرکشی دیگر (اینک دیگر مورد نیاز نبود) جمعآوري شده بودند، فردریک هزینۀ لازم براي نوسازي شهرها و دهکدهها، توزیع خواربار میان اجتماعات گرسنه، و تهیۀ بذر براي کشت تازه تأمین کرد؛ او شصت هزار اسب را که مورد نیاز آنی ارتش نبودند، میان مزارع توزیع کرد. بر روي هم 000‘389‘20 تالر به صورت کمکهاي همگانی به مصرف رسید. سیلزي، که براثر جنگ ویران شده بود، به مدت شش ماه از مالیات معاف شد. در ظرف سه سال، هشت هزار خانه در آنجا ساخته شد. یک بانک کشاورزي با شرایط سهل به زارعان سیلزي وام میداد.
در مراکز گوناگون، شرکتهاي اعطاي اعتبارات دایر شدند تا توسعۀ کشاورزي را تشویق کنند. منطقهاي باتلاقی که در امتداد قسمت سفلاي رودخانۀ اودر بود زهکشی، و زمین قابل کشت براي پنجاه هزار نفر فراهم شد. نمایندگانی به خارج فرستاده شدند تا از مهاجران دعوت کنند به پروس بیایند؛ هزار نفر آمدند. چون سرفداري دهقانان را وابسته به اربابانشان میکرد، در پروس آن آزادي نقل مکان به شهرها که در انگلستان رشد سریع صنایع را ممکن میساخت وجود نداشت. فردریک به یکصد راه متوسل شد تا این اشکال را برطرف کند. او با شرایط سهل به سرمایهگذاران خصوصی وام میداد، انحصارات موقت را مجاز میداشت، کارگر از خارج به کشور میآورد، مدارس فنی میگشود، و در برلین یک کارخانۀ چینیسازي دایر کرد. میکوشید تا صنعت ابریشمبافی دایر کند، ولی درختان توت در سرماي شمال رشدي نمیکردند. فردریک عملیات فعالانۀ اکتشاف و بهرهبرداري از معادن را در سیلزي، که از لحاظ مواد معدنی غنی بود، ترویج کرد. در 5 سپتامبر1777 در نامهاي به ولتر، مانند یک کاسبکار به دیگري، نوشت «: من از سیلزي بازگشتهام و از این سفرکاملا راضی هستم. … ما 000‘000 5 ‘کرون کتانو000‘200 1 ‘کرون پارچه به خارجیان فروختهایم…. براي تبدیل آهن به فولاد، راهی خیلی سادهتر از طریقۀ رئومور کشف شده است » .
فردریک براي تسهیل دادوستد، عوارض داخلی را لغو کرد، لنگرگاههاي کشتیها را وسعت داد، ترعههایی حفر کرد، و حدود 000‘50 کیلومتر راه جدید ساخت. بالا بودن عوارض گمرکی واردات، و ممنوع بودن صدور کالاهایی که داراي اهمیت سوقالجیشی بودند، مانع پیشرفت بازرگانی خارجی میشد. هرج ومرج بینالمللی حمایت از صنایع داخلی را براي اطمینان از خودکفایی صنعتی در زمان جنگ اجباري میساخت. با این وصف، برلین به عنوان مرکز تجارت وحکومت روبه رشد وتوسعه گذارد، وجمعیت آن از 000‘60 نفر در سال 1721ه ب 000‘140 نفر در 1777 افزایش یافت، و خود را آماده میکرد تا به صورت پایتخت آلمان در بیاید .براي تأمین اعتبارات لازم جهت این ترکیب فئودالیته، سرمایهداري، سوسیالیسم، و حکومت مطلقه، فردریک از ملت خود تقریباً همان اندازه مالیات میگرفت که به آنها به صورت نظم اجتماعی، کمکهاي گوناگون، و کارهاي عامالمنفعه باز میگرداند. او انحصار نمک، شکر، توتون، و (پس از 1781 (قهوه را براي دولت محفوظ داشت، و یک سوم اراضی قابل کشت را مالک بود. برهمه چیز، حتی آوازخوانهاي خیابانی، مالیات بست، و هلوسیوس را به کشور خود آورد تا در مورد یک شیوة غیرقابل گریز براي وصول مالیات او را راهنمایی کند. یکی از سفیران انگلستان نوشت «: طرحهاي
جدید مالیات واقعاً محبت مردم را نسبت به پادشاه خود از میان برده » .اند فردریک به هنگام مرگ در خزانه 000‘000‘51 تالر، یعنی دوبرابرونیم درآمد سالانۀ دولت، باقی گذارد.میرابو «پسر»، که سه بار به برلین سفر کرده بود، در سال 1788 تحلیلی ویران کننده تحت عنوان نظام سلطنتی پروس در دوران فردریک کبیر نوشت. او، که اصول آزادي فعالیتهاي فیزیوکراتها را از پدرش به ارث برده بود، شیوة فردریک را به عنوان یک نظام پلیسی، یک دستگاه اداري که همۀ ابتکارات را از میان میبرد و همۀ جهات خصوصی زندگی را مورد تهاجم قرار میداد، محکوم کرد. فردریک میتوانست پاسخ دهد که در شرایط آشفتۀ پروس پس از جنگ هفتساله، «آزادي عمل» باعث میشود که براثر بینظمی اقتصادي اثر پیروزي وي از میان برود. رهبري کردن فعالیتها، الزامی بود. او تنها کسی بود که میتوانست به نحوي مؤثر فرمان دهد، و براي فرماندهی هم نحوهاي جز نحوة فرمان دادن یک سردار سپاه به سربازان خود نمیدانست. او پروس را از شکست و از پاي درآمدن نجات داد، و با از دست دادن محبت مردم کشورش بهاي این کار را پرداخت. او متوجه این نتیجه بود، خود را با درستکاریش دلخوش میداشت :
ابناي بشر را چنانچه به حرکت وادار کنید، به حرکت درمیآیند، همینکه از پیش راندن آنها دست بکشید، متوقف میشوند. … مردم کم مطالعه میکنند و علاقهاي ندارند ببینند چگونه میتوان هرچیز را به نحو دیگري اداره کرد. با آنکه من خودم هیچگاه جز خوبی برایشان کاري نکردهام، همینکه موضوع باب کردن تغییري سودمند یا در حقیقت هرنوع تغییري به میان میآید، آنها فکر میکنند که میخواهم کاردي روي حلقومشان قرار دهم. در اینگونه موارد من به هدف صادقانه و وجدان پاك خود، و اطلاعاتی که در اختیار داشته . ام، متکی بوده و بآرامی راه خود را رفته ارادة فردریک حاکم بود. پروس، حتی در زمان حیات وي، ثروتمند و نیرومند شد. جمعیت دوبرابر شد، تعلیم و تربیت گسترش یافت، و عدم رواداري مذهبی چهرة خود را پنهان کرد. درست است که نظام جدید وي بر استبداد روشنفکرانه متکی بود، و وقتی پس از مرگ فردریک استبداد باقی ماند، بدون اینکه از روشنفکري خبري باشد، بناي ملی دچار سستی شد و در کنفرانس ینا در برابر ارادهاي به نیرومندي ارادة خود فردریک فر وریخت. ولی بناي ناپلئونی نیز، که بریک اراده و مغز متکی بود، فروپاشید؛ و در دراز مدت، بیسمارك، یکی از وراث بعدي فردریک، بود که از کارهاي وي منتفع شد؛ او وارث ناپلئون را ادب کرد و از پروس و یکصد امیرنشین، یک آلمان متحد و قدرتمند ساخت
داود باقروند ارشد

References

  1. ↑ ژان-ژاک روسو (به فرانسوی: Jean-Jacques Rousseau) (انگلیسی: Jean-Jacques Rousseau‎) (زادهٔ ۲۸ ژوئن ۱۷۱۲ – درگذشتهٔ ۲ ژوئیه ۱۷۷۸) فیلسوف، نویسنده، آهنگ ساز اهل جمهوری ژنو، در سدهٔ هجدهم و اوج دورهٔ روشنگری اروپا می‌زیست.اندیشه‌های او در زمینه‌های سیاسی، ادبی و تربیتی، تأثیر بزرگی بر معاصران گذاشت. نقش فکری او که سال‌ها در پاریس عمر سپری کرد، به عنوان یکی از راه‌گشایان آرمان‌های انقلاب کبیر فرانسه قابل انکار نیست.
  2. ↑ ژان باپتیست لرون دالامبر (به فرانسوی: Jean le Rond D’Alembert) (متولد ۱۶ نوامبر ۱۷۱۷ در پاریس؛ درگذشت ۲۹ اکتبر ۱۷۸۳ در پاریس)، ریاضیدان، فیزیک‌دان فرانسوی و همچنین فیلسوف عصر روشنگری بود.او سرپرست قسمت ریاضیات دائرةالمعارف فرانسوی بود که توسط دنی دیدرو انتشار یافت.روشِ دالامبر در معادله موج نیز به نام خود او نامیده شده‌است.اصل دالامبر نیز که به اسم این دانشمند نامیده شده‌است، با قانون دوم نیوتون هم‌ارز است و از آن به راحتی مکانیک لاگرانژی به دست می‌آید.
    Edit

قسمت دوم: نقد تروریسم مبتنی بر شریعت اسلام مسعودرجوی، اتهام مزدوری به فرماندهان مجاهدین، دستگیری و شکنجه جدا شدگان توسط عراق، ،لورفتن ریزش گسترده نزد عراق، قرارداد زندان کردن جداشدگان برای هشت سال در عراق، رجوی و خود را خدای زمینی خواندن، بکارگیری کودکان ده ساله در جنگ و توطئه بردن امیروفا یغمایی به عراق و جراحی رحم زنان
مارس 5, 2021
قسمت دوم: نقد تروریسم مبتنی بر شریعت اسلام مسعودرجوی،
اتهام مزدوری به فرماندهان مجاهدین در درون تشکیلات، دستگیری و شکنجه جدا شدگان توسط عراق، ،لورفتن ریزش گسترده فرقه رجوی نزد دولت عراق، قرارداد زندان کردن جداشدگان برای هشت سال به بهانه عبور غیرمجاز از مرزعراق، رجوی و خود را خدای زمینی خواندن، بکارگیری کودکان ده ساله در جنگ و توطئه بردن امیروفا یغمایی به عراق و جراحی رحم زنان

قسمت سوم: نقد شریعت اسلام تروریستی رجوی، ارتفاء زنان توسط مسعودرجوی ! جنبش زنان “می تو” علیه او چرا
مارس 10, 2021
داود باقروند ارشد
قسمت سوم نقد شریعت اسلام داعشی مسعود رجوی
ما که هر روز در اورسورواز بودیم زمزمه اخبار استقلال رأی او زبانزد شده بود و شروع کرده بودند زدن زیرآب فیروزه بنی صدر. اخباری بود که مریم رجوی بیرون میداد چون در این دوره مریم عضدانلو که منشی شخصی رجوی بود، ندیمه فیروزه بنی صدر بود. به همین دلیل همزمان که مسعود با فیروزه ازدواج کرده بود بتدریج مریم عضدانلو جای خودش را در دل مسعود رجوی باز میکند. و رجوی به او متمایل میگردد. سازمان در 23 بهمن 1363 اعلام میکند که مسعودرجوی از فیروزه بنی صدر جدا میشود. و34 روز بعد در اسفند 27 اسفند 1363 رسما با مریم عضدانلو ازدواج میکند.
آیا این مدت کافی بوده که رجوی مریم را به جدایی از مهدی و ازدواج با خودش و متقاعد کردن دفتر سیاسی و….برای اعلام علنی آن؟ پس رجوی از کی با مریم رجوی شروع کرده بوده است؟
https://www.youtube.com/watch?v=PHhNVIzmCUg
قسمت دوم: نقد شریعت اسلام داعشی مسعودر جوی
https://youtu.be/

قسمت اول: نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی
فوریه 26, 2021
داود باقروند ارشد
https://studio.youtube.com/video/iZ1SLpkZndI

دادگاه آنتورپ، پرده ایکه ازجنایات رجوی بااعزام نفوذی ها به میان هواداران کنارزد ، حقایقی در مورد نفوذها در فرقه رجوی و شورا
مارس 12, 2021
گفتار: داود باقروند ارشد
https://youtu.be/t-lTzBprzcg
• دادگاه آنتورپ بلژیک، چرا مسعودرجوی چشم به اعزام نفوذی ها ازمیان اعضای باسابقه فرقه اش به میان هواداران بسته است؟

• گزارشی از نفوذهای انجام شده در سازمان و شورا طی این سالها
• چرا رجوی سالهاست چشم به نفوذها در درون تشکیلات و شورای به اصطلاح ملی خود بسته. این سکوت سی ساله برای چیست؟
• چرا با راه انداختن “سمفونی بترسید بترسید، سیتی زنی و پناهندگی در خطر است” میخواهد نفوذیهای لیست کتاب سبز را هوشیار کند؟
• سمفونی مرگ با همراهی ارکستری از مزدبگیران شورایی و غیر شورایی و قطعا تعدادی از نفوذیهایی که با تاختن به مخالفین فرقه خود را بیشتر در این فرقه جا می اندازند، و به رهبری گورنشین شیرنشان و روح سرگردان این فرقه “مسعودرجوی” در صدور بحران افشای نفوذیهای در میان اعضای فعال با سابقه های طولانی که به نمایندگی از رجوی در میان هواداران، بر روی میز جدا شدگان منتقد.


سمفونی مردگان به رهبری روح کبیر کثیف فرقه رجوی و دادگاه آنتورپ

تشکلی که چند دهه است که رهبریش رو هم خودش و هم اربابانی که مخالفین خودشون را قطعه قطعه میکنند در گور کرده و هربار برای استعمال این رهبری نبش قبرش میکنند، اینبار برای کاهش هزینه به احضار روح پرداخته و رهبر گور نشین شیرنشان همیشه غایب را به اجرای یک کر-سمفونی علیه مخالفین خود بکار بردند. ولی اینبار صدای این کر و سمفونی مردگان و روح سرگردان آنها با اسلام داعشی، با آمال و آرزوهای برباد رفته، بسا لرزان و دلخراش و بی معنا بود.
ارکستر مردگانی که در چهل سال گذشته بالاترین سرمایه خود را تولید و گسترش گورستان قرارداده و امروزه عمده وقت و انرژیش صرف رفت آمد بین بیمارستان وگورستان آلبانی و دادن اطلاعیه های مربوطه میگذرد.
اوورتو سمفونی مردگان توسط گورکنان تحت استخدام این فرقه که طی دهها مقاله و عو عو کردن با کپی متن سمفونی شخص روح کبیر و چسباندن اسم خود در انتهای آن به عو عو کردن و فحاشی و بترسید و بترسید راه انداختن پرداختند. عجیب اینکه همه عوعو کنندگان به هوشیار کردن صاحبان اسامی در لیست سبز افشاء شده در دادگاه آنتورپ پرداختند، که تا فرصت هست پا به فرار بگذارید.
تا اینگونه التماس و درخواست اصلی خود را در پس یک پارس کردن ناشی از ترس پنهان کنند، که اگر کوتاه نیائید وافشاگری علیه گندهایی که روح کبیر و مرده پرستان مزدبیگر و بی مزدش روزانه زده و میزنند متوقف نکنید، ممکن است پناهندگی یا شهروندی شما لغو شود!!!
رهبرکبیر گور به گور شده ای که بوی تعفن فاسد گورش تا چندصد کیلومتری به مشام میرسد، چنین مهربان نسبت به مخالفین “هرگز ندیده ملتی”!!!
اما گورستان نشینان و روح کبیر این گورستان چه مرگشون است که اینگونه به هزیان گویی پرداخته اند.
واقعیت اینکه با دادگاه آنتورپ باردیگر پرده ها رفت کنار حتی برای بی تجربه ترین در کار سیاسی و مبارزاتی و کسانیکه خود را به کوری میزدند. وهمگان دیدند که، اتفاقا این اعضای با سابقه 12 تا 15 ساله گورستانی هاست که نفوذی بوده اند. همانها که برعکس منتقدین جدا شده بسا همچون کسانیکه شاهد سینه زدن های آنها با دهها مقاله در پشت رهبر سمفونی مرگ رجوی به تاختن به منتقدین پرداخته و میپردازند.
از طرفی اتفاقا همین نفوذیها بودند و هستند که بعنوان نماینده این گورستان نشینان مستمرا به تماس با ایرانیان و نفوذ به خانه ها و … کسانیکه در ظاهر تلاش برای پیشبرد مقاومت و در باطن … مشغولند.
درست زمانیکه گور خواب کبیر چهل سال است شیپور را از ته گشادش میزنه و جدا شدگان و منتقدین را نفوذی معرفی میکنه!!! و اینگونه تمامی ملاء هواداری فرقه را آگاهانه نسبت به نفوذیهای واقعی که در درون فرقه و بطور رسمی و به نمایندگی از فرقه بجان ایرانیان خارج نشین انداخته است غیر حساس کرده است.
کیست که ندادن که نفوذی هیچ گاه منتقد سازمان نیست، اتفاقا تمام تلاش خود را با هرچه شدیدتر با سنگ فرقه را به سینه زدن و به منتقدین تازیدن خود را وفادار نشان دهد و تا در نظر گورستان نشینان مقرب تر جلوه کند و حتی شعر هم برایشان میگوید. و با اینکار اتفاقا حقوق ماهیانه اش را هم بیشتر میکنند.
این دادگاه پرده ای دیگر از جنایات مافیایی مسعودرجوی را کنار زد. چرا که مومیایی شیرنشان، بخوبی میداند که تمام سیستم های که بنوعی با این گورنشین و فرقه اش مربوط میشوند از رژیم گرفته تا عراق و عربستان و اردن و حتی سوریه و اسرائیل و کشورهای اروپایی و آمریکا مورد نفوذ قرار گرفته است. دهها بار گزارشات نفوذهای این سیستمها را روی میزش و یا در گزارشات شفاهی شنیده و خوانده و شنیده و تجربه کرده.
اوایل خروج از کشور گورنشین روی نفوذ این سیستمها در تشکیلاتش حساس بود و زمانیکه حتی ابراهیم ذاکری هنوز سقط نشده بود دنبال میکرد.
تعدادی از افراد بالای سازمان توسط گارد ریاست جمهوری صدام حسین آموزش ضد جاسوسی و ضد نفوذ گرفتند. از جمله محافظین مسعودرجوی و علی زرکش و عباس داوری که برای عراق شناخته شده بودند.
در سال 1362 عراق روی محمد حیاتی که اولین نماینده و مسئول معرفی شده علنی سازمان در عراق بود (علی زرکش در بغداد از دولت عراق مخفی بود محمود عطایی نیز در سلیمانیه مستقر بود) اقدام به نفوذ و عضو گیری با فرستادن یک پرستو نمودند.
یک مورد که با عباس داوری به وزارت اطلاعات عراق برای دادن گزارشات هفتگی رفته بودیم من برای آرودن مدرکی در خود رو از جلسه بیرون آمدم که دیدم افسران اطلاعاتی عراق که غافلگیر شده بودند در حال کار روی ماشین ما در قسمت داشبرد و بیسیم 45واتی آن هستند.
در پاریس یکی از این موارد فیروز محوی بود، از نفرات بخش سیاسی بود که در جلسه ای در پاریس در مورد رفتار مشکوکش در حال سرخ شدن بود، در اینگونه موارد که نفوذ مطرح بود در جلسه سرخ شدن ابراهیم ذاکری مسئول ضد اطلاعات هم شرکت میکرد، من کنار ابراهیم ذاکری (کاک صالح) نشسته بودم. با مجموع اعترافاتی که در جلسه زیرتیغ بردن محوی ازش میگرفتند به ذاکری گفتم این کارهایی که کرده، متعلق به یک نفوذی است. که صالح گفت مطرح کن، برای همین هم هست که داریم سرخش میکنیم. که قرار شد در حالت بازداشت (بنگالی شدن) برود و گزارشات خودش را بنویسد. من که آنزمان در لندن فعال بودم و برای این نشست آمده بودم، در جلسات بعدی سرخ کردن او نتوانستم شرکت کنم.
در اروپا تمام دستگاه و نفرات مالیکاری که در صبح تا شام در خیابانها پول جمع آوری میکردند، سوژه نفوذ و عضو گیری برای کشور میزبان یا کشورهای دیگر مانند عربستان و اسرائیل بودند. و گور نشین شیرنشان بخوبی بدان آگاه بود. عمده تلاش هم روی جذب متناسب با مقوله ترک خانه و خانواده ها بود که پرستو بکار گرفته میشد تا فرد را بدام بیندازند.
عناصر سیاسی سازمان در راس آنها علیرضا جعفر زاده و علی صفوی از سوژه های نفوذ آمریکا و اسرائیل بودند. یکبار در جریان عملیات چلچراغ که شبکه های آمریکایی را هم برای تبلیغات به اشرف برده بودیم مدیر گروه سی ان ان در فرصتی در دستشویی رو به علی صفوی کرد و گفت که شما فرد توانمندی هستی حیف کارت به اینجا محدود بشه بیا برای ما هم کارکن. علی صفوی چون این پیشنهاد را در حضور من شنیده بود به سازمان گزارش کرد. و صدها مورد بود که گزارش نمیشد و استخدامها صورت میگرفت. علی صفوی مدتهاست که از صدر افراد سیاسی آمریکا کنار گذاشته شده است. ولی خود علیرضا نیزکمتر از او مشکوک نیست. طوریکه وقتی خانواده اش از آمریکا آمده بودند آلمان و میخواست برود آنها را ببیند سرخش کردند که از کجا معلومه خانواده ات هستند؟ که با حضور خود مریم رجوی بود.
یکی از کانالهای بسیار ساده و موثر نفوذ سیستمهای اطلاعاتی غرب شورای ملی مقاومت است. مطمئن باشید هیچ سیستمی اطلاعاتی غرب نیست که در شورا نماینده نداشته باشد. بویژه کسانی از شورا که فعالترند و خدماتی فرای شرکت در جلسات شورا دارند.
رسم بود که نفرات شورا که برای جلسات شورا میآمدند یکی از مسئولین سازمان را همراه آنها میکردند که هرکجا میروند همراهشان باشند. بویژه اعضایی از شورا که خدماتی علاوه بر عضویت در شورا متناسب با تخصصی که داشتند و آنرا به سازمان میفروختند داشتند. اگر عضو شوا میتوانست مشاوره حقوقی بدهد، یا مشاوره انفورماتیک و یا در زمینه حقوق بین الملل و پزشکی و… استخدام میشد و جدای از حضور در جلسات شورا وارد اشرف میشد. یکی از این افراد را به من سپرده بودند که یک ماهی باهم بودیم. اتاق خواب من هم از آسایشگاههای عمومی جدا میشد و در یک واحد با عضو شورا مشترک میشد که شبانه روز با او باشم. طی گزارشی که در خاتمه برای مسعودرجوی ارسال کردم آشکارا با مسائلی که دیده و شنیده بودم نظر دادم که این فرد نفوذی آمریکا و سیاست در شورا. که گفتند شیش و ساکت باشم.
دولت فرانسه از مشتریان با نفوذِ نفوذ در سازمان بود. طوریکه علنا و با اعمال زور اینکار را میکرد. سیستم اطلاعات عراق خانم هشترودی را طی نامه ای به اداره اطلاعات دعوت کرده او را به زیر زمینی مخوف میبرند و حسابی او را میترسانند و میخواهند که برای فرانسه در شورا و سازمان جاسوسی کند. خانم هشترودی که شخصیتی خودساخته است و مشهور در فرانسه ضمن برخورد با آنها هرچند حسابی ترسیده بود، مسئله را در جلسه شورا در حضور مسعودرجوی مطرح کرد. ولی میدانستیم که بسیاری هستند که نه گزارش میکنند بلکه به استخدام در آمده اند، حتی استخدام رژیم.
وقتی مریم رجوی برای رفتن به عربستان و دیدار با وزیر خارجه عربستان از طریق لابیهای عربی که برایش کار میکردند درخواست نوشته بود. وزیرخارجه عربستان این درخواست را به وزیر اطلاعات عربستان داده بود که داستان چیست. وزیر اطلاعات عربستان طی نامه ای به این شاه زاده عربستان (وزیرخارجه) نوشته بود که سالهاست که این تشکل در ایران هیچ وزنی ندارد مهمتر اینکه سیستم اطلاعات ایران در آنها نفوذ کرده است. از همین رو وزیر خارجه ترسید که با مریم رجوی ملاقات کند
از سوژه های نفوذ در شورا و حلقه هواداری فرقه رجوی افراد فاسد میباشند که با توجه به ترک خانواده در فرقه وقتی متوجه میشوند که طرف مرتب دم به خمره میزند از این مسیر خمره ای برایش تدارک میبینند و او را بدام میاندازند. دو تن از این افراد یکی حمید رضا طاهر زاده و دیگری حسن حبیبی است که ید طولانی در فساد و زن بارگی دارند. شاخصی که سازمان برای شناخت و ارزیابی اینگونه افراد دارد این است که فردی همچون طاهرزاده و حبیبی علیرغم زن بارگی در رابطه را جدا شدگان خیلی بیش از خود اعضای سازمان که بشدت با محدودیت های خانوادگی مخالفت دارند برای سازمان سینه چاک میکنند. و خلاصه کاسه داغتر از آش هستند. این خود برای سازمان نشانه این است که این داغی آش خود یک پوش مخفی کردن نفوذی بودن خود فرد است. این رفتار بعنوان الگوی رفتار نفوذی در سازمان برای کسانیکه خارج تشکل هستند بعنوان یکی از علائم شناخت افراد است.
مسعودرجوی بطور کامل در جریان نفوذ تمام عیار در تشکیلاتش قرار دارد. ولی سکوت مرگباری در قبال آن کرده است و برایش دیگر مهم نیست. الان رجوی فقط و فقط به تملق و حمایت برای بقا نیاز دارد برای همین چشمش را به روی همه نفوذهای انجام شده چه در تشکیلات و چه در شورا بسته است. کافیست که نفوذی تملق رجوی را بگوید و به مخالفین سیاسی او در میان جدا شدگان بتازد. این برای گور نشین شیرنشان همه چیز است تازه پول و حقوق هم میدهد.
رجوی با سرکوبی که در داخل میکند بخوبی آگاه است که افراد همه مستعد نفوذی شدن هستند. از میران نفرتی که در میان اعضای سازمان نسبت به خودش وجود دارد و ترجیح آشکار رژیم به رجوی علیرغم اینکه سابقه 30 ساله عضو در مبارزه گواه آشکاری است بر این امرکه چندین دهه است که سراسر این تشکیلات منفور را فراگرفته است. و امری نیست که گورنشین عاجز از تحلیل و درک آن باشد. به فساد اخلاقی و سیاسی اعضای شورا همچون اعضا بخوبی آگاه است چون خود بزرگترین مرجع همین فساد اخلاقی و سیاسی است. وقتی که خودش را به نئوکانها فروخته به عربستان واسرائیل فروخته آیا میتواند به عضو تشکیلات یا عضو شورای که توسط این کشورها استخدام شده اند ایراد بگیرد. چون معنی ندارد تمام دستگاه رجوی در خدمت این سیستمهاست، حالا آن سیستمها نماینده مستقیم و گزارش مستقل هم از عملکرد رجوی میخواهند که از نفوذی خود میگیرند و به قول معروف اطلاعاتشان را کراس چک میکنند.
خیانت رجوی در این است که همه هواداران خود را با فرستادن این نفوذیها به درون خانه ها و مناسبات آنها، جان و آینده و منافع آنها را بخطر میاندازد. اسامی همه آنها در لیست فعالین این فرقه به سیستم های اطلاعاتی همه با مدرک و سند منتقل میشود. اگر نفوذی در استخدام رژیم باشد همه فامیل و اقوام این هوادار در داخل بخطر میافتند چرا که با کسانیکه مردم ایران آنها را خائن به کشور و خود میدانند و قاتل فرزندانشان هستند میشناسند.
کثافت کاری رجوی حد و مرزی ندارد، این این حربه حتی برای تخریب اعضای خود در درون تشکیلات استفاده میکند. سعید جمالی که در درون تشکیلات مشکلاتی میآفرید و هرروز مینوشت که بریده و میخواهد برود دنبال کارش، ناجوانمردانه در بین بقیه شایع میکردند که او نفوذی سیستمهای غربی است و در دوره ایکه مالی اجتماعی میکرده به استنخدام در آمده تا اینگونه چهره او را خراب کنند. که چنین عضو با سابقه از زمان شاه خواهان خروج از تشکیلات است. چون شما در تشکیلات میتوانستی بگویی من آنقدر بدم و خائن هستم و فاسدم و حتی به نزدیکان خودم هم تجاوز کرده ام و…هیچ اشکالی نداشت مسعود رجوی شما را تشویق میکرد و ارتقاء هم میداد ولی اگر مینوشتی میخواهم بروم پی کارم آنوقت بود که باید ترا نابود میکردند. همچون سعید جمالی که رجوی او را تخریب میکرد. یعنی رجوی بخوبی از روی نفوذیهایی که در اطرافش بودند با خبر بود. و آنرا به سعید جمالی که اساسا به گروه خونش نمیخورد اینکاره باشد اتهام ناجوانمردانه میزد، چون نمیتوانست بگوید که نفوذی رژیم است.
کسی جرات نداشت سوال کند که مردک گور نشین اگر این فرد نفوذی است چرا دستگیر نمیکنی، چرا اخراج نمیکنی که هیچ بلکه اجازه خروج هم نمیدهی.
یک مورد دیگر از تلاش برای نفوذ در سازمان، در جریان خوردن یک موشک رژیم به 20متری ساختمان استقرار رجوی در بغداد، در زمانی بود که شورا در بغداد جلسه داشت. در لحظه اثابت موشک، تیم حفاظت مسعودرجوی را به یک خانه یک طبقه که قبلا علی زرکش در آن زندانی بود جهت مذاکراتی با آقای هدایت الله متین دفتری برده بود. سیستم عراق که متوجه شد که هدف زدن محل جلسه شوراکه چسبیده به ساختمان استقرار مسعودرجوی بود، برای حفاظت ازاو ما را هدایت کردند به یک ویلایی در کنار رود دجله که ویلای وسیعی بود دو طبقه، گورکن و مریم درطبقه بالا مستقر بودند و ما در طبقه همکف. طی چند روزی که آنجا بودیم، افسران عراقی با وارد کردن چند پرستو تلاش کردند به از اعضای حفاظت رجوی نفوذی جذب کنند. این در حالی بود که مسعود و مریم در طبقه بالا حضور داشتند.
عراق روی طلاقها و فسادی که دامن گیر تشکیلات بود حساب باز کرده بود و از پرستوها برای همین منظور استفاده میکرد. عراق تمامی ارتباطات سازمان را شنود میکرد، و میدانست که چه گندابی در جریان است حتی چه کسی چه کار کرده است.
از همین رو ما پیشنهاد کردیم که برای دور ماندن از شنود عراق تلفنهای ماهواره ای خریداری کنیم که انجام شد.
زنان عضو شورای رهبری از سوژه های جدی نفوذ بویژه برای اسرائیل و عربستان بودند. چندین مورد ازاینها با رفیقانی که در میان مردان هوادار یافته بودند از سازمان فرار کردند. یکی از زنان از سوئد فرار کرد یکی از بریستول انگلستان فرار کرد. سیستمهای اطلاعاتی اروپای با شنود همه ارتباطات سازمان به همه مسائل درونی اشراف داشتند و بر همین اساس طرح نفوذ را اجرا میکردند.
جالب اینجاست، زمانیکه نفوذیها سراسر سازمان را فرا گرفته اند، از رژیم و عراق و عربستان و اسرائیل در شرق تا آمریکا آنوقت وقتی فرزند یکی از اعضا برای دیدار مادرش به اشرف 3 میرود بدروغ قیل و قال راه میاندازند که آمده ما را شناسایی کند. درصورتیکه نفوذیها در درون هستند و چیزی نیست که مثلا رژیم نداد.
اما سمفونی مرگ و گورکن های حقوق بگیر که همگی سازشان را یکسان ساز کرده اند چه میگوید:

  1. بترسید بترسید که لیستی هست ازاسامی نفوذیهای رژیم در در دفتر سبز.
  2. ممکن است سیتی زنی یا پناهندگی شما را بگیرند
  3. به هوش باشید، وتا فرصت هست فرار کنید
  4. اگر فرار نمیکنید حداقل خدایی جنایات فرقه مرگ و روح خبیصش مسعود رجوی را افشاء نکنید. بس کنید.
    سوال اینجاست مگر آنها که اسمامیشان در لیست هست خود نمیدانند که لیستی بدست آمده است، همه خبرش را شنیده اند. چه نیاز هست که رجوی آنرا در بوق بکند. آیا رجوی میخواهد به آنها لطف کند و هوشیارشان کند که تا وقت هست اقدامی بکنند؟ فرار کنند.
    بهتر نبود و به نفع رجوی نبود که خفه خون میگرفت و صاحبان اسامی در لیست را هوشیار نمیکرد؟
    بعد چرا به این اسامی التماس میکند که ترا خدا بس کنید و جنایات ما را افشاء نکنید؟
    بهتر نیست بگذارد همه دستگیر و سیتی زنشان لغو بشود؟ هم از دست دشمنانش راحتی میشود و هم حرف رجوی اثبات میشود که منتقدین همه نفوذی بودند و هستند. حتی پسرش مصطفی رجوی و پس عباس داوری و دیگر دختران و پسران سران گورستان فرقه رجوی که جدا شده اند و منتقد هستند را چه خواهد کرد؟
    بله هدف سمفونی مرگ مطلقا صاحبان اسامی در لیست سبز مجهول نیستند، بلکه مخاطب از گور برخاسته و روح کثیف کبیر نفوذیهایی هستند که در درون تشکیلات هستند از اعضای فعال خودش هستند. دارد به آنها پیام میدهد که بابا بزن بیرون. چون میداند که هنوز بسیاریشان هستند.
    میداند که این کشف نفوذیهای رژیم در درون اعضای با سابقه جدا نشده که بعنوان نماینده گورنشین کبیر به همه هواداران وصل میشدند برایش یک آبرو ریزی بزرگ است و فضای هواداری را بی اعتماد میکند.
    بنابراین باید رجوی این بحران را به بیرون خودش صادر کند. بنابراین ابلهانه و بی ربط به جداشدگان گیر میدهد و های و هوی راه میاندازد. مطمئن باشید در میان کسانیکه علیه جدا شدگان مقالات شداد و غلاظ مینویسند پرند از نفوذیها.
    داود باقروند ارشد
    22 اسفند 1399

زنان جدا شده فرقه رجوی باید زنجیرهای محدود کننده را کنار بگذارند و”من هم” را علیه رجوی براه بیندازند. جنبش ‘من‌هم’ در جهان عرب؛ زنانی که بدون احساس شرم از آزار جنسی می‌گویند
مارس 14, 2021

منبع تصویر،GETTY IMAGES
در سال ۲۰۲۰ شمار زیادی از زنان جهان عرب داستان‌های تعرض جنسی نسبت به خود را آشکارا در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک گذاشتند،‌ موضوعی که برخی از آن به عنوان فراگیری جنبش من‌هم در جهان عرب یاد کرده‌اند.
این تغییر گفتمان در شبکه‌های اجتماعی نشان می‌دهد صحبت کردن از تجربه آزار جنسی برای این افراد در کشورهای عربی دیگر حرکتی شرم‌آور به حساب نمی‌آید.
کمپین‌های آنلاین در بسیاری کشورها از جمله مصر، تونس و کویت در میان بازماندگان خشونت جنسی در این کشورها حس همبستگی ایجاد کرده و در مواردی هم آزارگران را پای میز محاکمه کشانده است.
به گزارش بخش زنان سازمان ملل متحد،‌ حدود ۳۷ درصد از زنان عرب در دوران زندگی خود نوعی از خشونت، چه به شکل خشونت خانگی و چه در قالب آزار جنسی را تجربه کرده‌اند.
خش زنان سازمان ملل متحد می‌گوید: “در کشورهای عربی در صورتی که فرد متجاوز با قربانی ازدواج کند،‌ بیشتر اوقات مشمول تخفیف مجازات و حتی عفو می‌شود.” به گفته این نهاد، برخی از کشورها مجبور به لغو قوانین جزایی شدند که به قربانیان اجازه می‌داد از پیگرد قانونی جلوگیری کنند
یکی از این کشورها مراکش است که سال ۲۰۱۴ به دنبال خودکشی زنی که برای ازدواج با تجاوزگر خود تحت فشار قرار گرفته بود، مجبور به این کار شد.
‘حقوق زنان مصر کجاست؟’
از مصر به عنوان کشوری یاد می‌شود که تعرض جنسی در آن به شکلی گسترده رواج دارد. با این حال این کشور هم شاهد کمپین‌های بی‌سابقه‌ای در شبکه‌های اجتماعی بوده که با هدف گزارش آزارهای جنسی و اجرای عدالت برای قربانیان آن شکل گرفته‌اند.
بنا بر گزارش سازمان ملل در سال ۲۰۱۳، بیش از ۹۹ درصد از زنان مصری شرکت کننده در نظر‌سنجی این سازمان گفتند به نوعی مورد آزار و اذیت جنسی از جمله خشونت کلامی قرار گرفته‌اند.
با این حال شورای ملی زنان مصر که بودجه‌اش را دولت تامین می‌کند می‌گوید اعداد و ارقام از این بسیار پایین‌تر است.
اواسط سال ۲۰۱۰ به دنبال کمپین علیه یک دانشجو به نام احمد بسام زکی که به جرم تجاوز به سه سال زندان محکوم شد، زنان بیشتری برای بیان تجارب خود از خشونت جنسی انگیزه پیدا کردند. احمد بسام زکی علاوه بر این با اتهامات دیگر تعرض جنسی و باج‌خواهی هم روبروست.
“هویت آزارگران را برملا کنید”، “صدای زنان مصر را بشنوید” و “حقوق زنان مصر کجاست” از جمله هشتگ‌های هستند که از آن زمان برای بیان روایات خشونت جنسی علیه زنان در این کشور مورد استفاده قرار گرفته‌ و در شبکه‌های اجتماعی کمپینی بوجود آورد که هر روز بیشتر رونق گرفت.
کمی بعد از محکومیت زکی، یک مورد تعرض جنسی دیگر هم برملا شد که رسانه‌های داخلی از آن به عنوان “حادثه فیرمونت” یاد می‌کنند. محکومیت گروهی از مردان جوان که سال ۲۰۱۴ در هتل مجلل و گرانقیمت فیرمونت در قاهره به یک دختر تجاوز کرده بودند، سرو صدای زیادی در شبکه‌های اجتماعی به راه انداخت.
زنان مصر علاوه بر این با به اشتراک گذاشتن تجارب خود در وبلاگی به نام ” المدونه” که به طور گسترده در زمینه افشای موارد آزار جنسی و تجاوز در مصر فعالیت می‌کند، برخی چهره‌های برجسته کشور را هم به خشونت جنسی متهم کرده‌اند.
وائل عباس، وبلاگ‌نویس، اسلام العزازی، فیلم‌ساز و یک خبرنگار و یک نوازنده عود که به ترتیب با نام‌های اختصاری کی‌.‌اس. و ان‌.‌اس. از آن‌ها یاد شده‌، از جمله شخصیت‌های سرشناسی هستند که به تعرض جنسی متهم شده‌اند.
وائل عباس و اسلام العزازی هر دو اتهامات مطرح شده علیه خود را رد کرده‌اند.
جنبش در حال رشدی که شکل عملی به خود گرفت
درخواست زنان مصری برای پایان داد به خشونت جنسی با حمایت‌های گسترده‌ای روبرو شد تا جایی که دولت این کشور روز ۸ ژوییه به تغییر قوانین آیین دادرسی کیفری به منظور تضمین محرمانه باقی ماندن هویت قربانیان خشونت‌های جنسی رای داد.

منبع تصویر،TWITTER
شورای ملی زنان مصر هم زنان را تشویق کرد تا موارد خشونت جنسی را گزارش دهند و به آن‌ها وعده حمایت داد.
به همین ترتیب، مقامات عالی‌رتبه مذهبی مصر در موسسات اسلامی الازهر و دارالافتا هم تعرض جنسی را به عنوان “جرم” محکوم و بر حمایت از زنان تاکید کردند. این در حالی است که هنوز هم روایت‌های زیادی مبنی بر این که آن‌ها خود زنان را به دلیل رفتار و پوشش‌شان مسئول این آزار و اذیت‌ها می‌دانند، وجود دارد.
مردان هم به این جریان پیوسته‌ و از تجارب خود از آزار و اذیت جنسی‌ گفته‌اند. از جمله این موارد به یک دندانپزشک مربوط می‌شد که به اتهام تعرض جنسی به ۴ مرد به دادگاه کشیده شد.
زنان انقلاب یاس تونس

منبع تصویر،FACEBOOK/ENAZEDA
تونس یکی دیگر از کشورهایی است که زنان در تلاش برای شکستن تابوهای زبانی و فرهنگی از شبکه‌های اجتماعی به عنوان پلتفرمی برای افشای موارد آزار و اذیت جنسی، برگزاری کمپین و به اشتراک گذاشتن تجارب و بحث‌های آزادانه بهره می‌برند.
جنبش جهانی من‌هم به زنان تونس جرات داد تا در نوامبر ۲۰۱۹ با هشتگ “انا‌زادة” کمپین خود را در شبکه‌های اجتماعی راه بیندازند و از تجارب خود در این زمینه بگویند. انازاده در زبان عربی تونسی به معنای “من هم” است.
هزاران زن از جمله یکی از وزرای کشور به این کمپین در توییتر و صفحه‌ آن در فیس‌بوک پیوستند. کمپینی که از زمان شروعش بیش از ۷۰ هزار نفر را با خود همراه کرده است.
این کمپین در پی افشای رسوایی جنسی زهیر مخلوف، نماینده مجلس تونس و طرح اتهامات آزار و اذیت جنسی علیه او در اکتبر ۲۰۱۹ به راه افتاد. در آن زمان تصاویری از این نماینده مجلس در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد که او را در حال خودارضایی در اتومبیلش نشان می‌داد.
‘سکوتی که برای همیشه شکسته شد’
هشتگ انا‌زادة در واکنش به این اتفاقات شکل گرفت و پس آن در فیس‌بوک هم صفحه‌‌ای برایش راه افتاد.
از زمان شروع به کار این هشتگ، تعدادی از موارد آزار و اذیت جنسی از رسانه‌ها سر در آورده‌اند.
زنان تونسی همچنان به شکلی گسترده به انتشار تجارب خود از آزار و اذیت، تعرض و تجاوز جنسی در محل کار، مدرسه یا وسایل حمل و نقل عمومی ادامه داده‌اند و در نوشته‌هایشان اثری از احساس شرم و رعایت اصول نزاکت متداول در جامعه دیده نمی‌شود.
یکی از آن‌ها زنی به اسم نادیاست که با صراحت کامل از تجربیات آزار و اذیت جنسی در طول زندگی خود حرف زده است.
او در توییتر خود نوشته:‌ ” می‌توانم به شما در مورد تعمیرکاری بگویم که وقتی ۷ سال داشتم به زور لبانم را بوسید، از مردانی که وقتی ۱۲، ۱۳ ساله بودم در شلوغی مترو دست‌شان را میان پایم گذاشتند، از عوضی‌هایی که در تاریکی سینما بدنم را دستمالی کردند.”
حتی سیده اونیسی، وزیر پیشین اشتغال و آموزش حرفه‌ای کشور هم با وجود وابستگی خود به حزب اسلام‌گرای محافظه‌کار نهضت با این جنبش همراه شد و تجربه شخصی‌اش از آزار و اذیت جنسی را به اشتراک گذاشت.
داستان سیده اونیسی- که به گفته خودش ماجرای زهیر مخلوف، نماینده مجلس را به یادش می‌آورد- بیرون از مدرسه و وقتی ۱۲ ساله بود، اتفاق افتاد . او می‌گوید فرد متجاوز سوار بر یک “اتومبیل سفید” شبیه به اتومبیل مخلوف بوده است.
امل هاوت که بیش از ۱۳ هزار دنبال‌کننده دارد، اکتبر ۲۰۱۹ در توییتر خود نوشت: ” به یاد دارم که در بحبوحه جنبش من‌هم، نبود یک پلتفرم برای بیان این‌گونه مسائل باعث ایجاد ناامیدی در میان تونسی‌ها شده بود. بیشتر بحث‌ها به هشتگ‌های هاروی واینستین و هالیوود محدود می‌شدند. هشتگ انا‌زادة علاوه بر این، ویژگی خاص تجارب ما به عنوان زنان تونسی را هم بیان می‌کند.”
وقتی زهیر مخلوف به عنوان نماینده مجلس سوگند یاد کرد، کمپینی تحت عنوان “متجاوز نمی‌تواند قانون‌گذار باشد” به راه افتاد که در جریان آن تصاویر رویدادها‌ و اعتراضات علیه خشونت جنسی در فیس‌بوک به اشتراک گذاشته می‌‌شد.
چند ماه پس از شروع این کمپین، امل بنت‌نادیا، فمینسیت و فعال حقوق زنان در گفت‌وگو با وبسایت “میدل ایست آی” موفقیت این کمپین را در یک جمله خلاصه کرد: “این بار، سکوت برای همیشه شکسته شده است. “
‘ساکت نخواهم شد’
زنان کویتی هم برای مبارزه با خشونت جنسی کمپینی با عنوان “ساکت نخواهم شد” را در فضای مجازی به راه انداختند.
این کمپین یک صفحه در اینستاگرام راه‌اندازی کرد که طی تنها دو هفته بیش از ۱۰ هزار نفر آن را دنبال کردند.
بعد از این که آسیا الفرج، بلاگر مد پرطرفدار کویتی-آمریکایی در اینستاگرام خود در رابطه با مشکلات آزار و اذیت جنسی در کویت آگاهی‌رسانی‌ کرد، این کمپین شتاب بیشتری گرفت.
او ۲.۶ میلیون فالوئر خود را به حمایت از این کمپین دعوت کرد و آن را ” گامی ضروری” در کشور توصیف کرد.
این کمپین ظاهرا نتیجه داده و به دنبال آن ۵ نفر از نمایندگان مجلس کویت پیش‌نویس قانونی را ارائه کرده‌اند که مجازات‌های تازه‌ای برای تعرض جنسی در نظر گرفته است.
به گزارش وب‌سایت روزنامه القبس کویت در روز ۱۱ فوریه، طبق این قانون مجازات تعرض جنسی حداکثر یک سال حبس یا جریمه نقدی تا سقف ۳ هزار دینار کویتی (۹۹۱۹ دلار) یا هر دوی این موارد خواهد بود.
زنان اردن هم به همین شکل از شبکه‌های اجتماعی برای بیان تجارب خود از خشونت جنسی استفاده کرده‌اند. به گزارش خبرگزاری اردن، این روند زمانی شدت گرفت که خبر تعرض یک مرد به یک وکیل زن در اتوبوسی در منطقه صویلح واقع در امان، پایتخت این کشور منتشر شد.

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، دجالی که برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد
مارس 14, 2021
گفتار: داود باقروند ارشد
افشای داعش ایرانی از نشریه مجاهد شماره 3 ، مقاله مسعودرجوی در مورد دادگاههای انقلاب اسلام

مسعودرجوی: دادگاههای انقلاب اسلامیست و عملکردشان انقلابی است. صرف محرزشدن هویت آنان ( مجرمی)برای به جوخه آتش سپردن کفایت میکند. قضات دادگاههای انقلاب نیاز ندارد حقوق بداند، . اعضای یک جریان را حتی اگر جرمی مرتکب نشده باشد باید بخاطر جریان محاکم و مجازات کرد. باید جریانهای انحرافی را طوری نابود کرد که بلحاظ اجتماعی، سیاسی وایدئولژیک نابود شوند. دادگاه انقلاب میتواند کسی که جرمی متناسب با اعدام انجام نداده را به اعدام محکوم کند. همانگونه که پیامبر 700یهودی را در یک روز کشت هرچند بسیاری از آنها هیج جرمی مرتکب نشده بودند. نشریه مجاهد ش3 مقاله مسعودرجوی
https://youtu.be/kG0t1aQg8Mw

دادخواهي جداشدگان فرقه رجوي در داخل كشور و توصل به دادگاه بين المللي رهبر خائن فرقه رجوي آخرين ميخ برتابوت ادعاهاي سرنگونی خواهی او
مارس 15, 2021
دادخواهي جداشدگان فرقه رجوي در داخل كشور و توصل به دادگاه بين المللي رهبر خائن فرقه رجوي آخرين ميخ برتابوت ادعاهاي سرنگونی خواهی او
داود باقروند ارشد
تهدید به کشتار جداشدگان در داخل کشور بدست کانون شورشی مجازی،توسط گورنشین و رهبر کبیر همه خائین به مردم ایران و درخواست تشکیل یک دادگاه بین المللی برای حکمیت توسط یک تشکل تروریستی و جنایتکار که خود هیچ قانونی جز قتل و کشتارو ترور نمیشناسد به چه معنی است. گروه تروریستی که سال گذشته قرار بود رژیم را مسلحانه سرنگون کند امسال بدنبال حکمیت است؟؟؟؟
گور نشین كبير يا به زبان بهتر رهبر كبير كثيف كذاب گور نشين منظومه باغ وحشي فرقه رجوي كه ٤٠ سال است دم از مبارزه مسلحانه و سرنگوني رژيم از طريق قهرأميز ميزند به یکباره خواهان دادگاهی بین المللی برای حکمیت بین خودش و رژیم حاکم بر ایران شده است و وقیحانه در انتهای پيام خود اين گونه با ولع هرچه تمام تر شكر خورد كه:
“اسلحه خلق ما به سينه خائنان هميشه غرنده باد” ‼!
خائن کبیر و رهبر کبیر همه خائنان کیست؟
در اين ميان اين گور نشين كبير خود را به …..زند كه بزرگترين خائن به خلق و كسي كه با افتخار هنگام مزدوري براي صدام فرزندان خلق ايران را در مرزها ميكشت، باقي را نيز اسير ميكرد شخص مسعودرجوی و قوادش مریمرجوی رهبر كبير همه خائنين به خلق ميباشند. و اسلحه دادگاه خلق و جدا شدگان بر سينه آنهاست كه توفندتر خواهد بود.
خائن كبيري كه دست در دست صدام و در مزدوري او كه فرزندان “خلق قهرمان ايران” را با بمب هاي شيميايي قتلعام ميكرد، صدام را مجيز ميگفت و التماس ميكرد كه صاحب خانه اش صدام را براي دقايقي زيارت كند و به پابوسش برود.

خائن كبيري كه حتي به فرزندان مجاهدي كه در تشکیلاتش خائنانه اش سلاح بردست و جان بركف درخدمت خیانتهای او بودند نيز رحم نكرد. أنها را زندان, شكنجه نمود و به قتل رساند. هرچه باقي ماند را نيز ضمن به غل و زنجير كشيدن فكري و فيزيكي به مزدوراني تبديل كرد كه بدستور صىدام بر سر و فرق خلقشان در شهرها خمپاره باراندند و كشتند. خیانت را به أنجا رساندند كه حتي براي صدام در داخل میهن، عراقيان مخالف اين ديكتاتور خون آشام را برايش در كرمانشاه دزفول ترور نمودند.
در عراق نيز با كشتار كردها جان و حكومت صدام را نجات دادند و دستشان تا مرفق به خون ايراني و كردها وعراقيان آلوده است.
رهبر كبير خائني كه خود را به عربستان و اسراييل نيز پيش فروش كرده است تا شاید مجوز خود فروشي اش را به أمريكاي سابقا امپرياليست واخيرا حامي مستضعفان و خلق قهرمان ايران!! بگیرد.
رهبر كثيف كذاب كافر رجيم خبيث حقير ابليس صفت همه غورباغه هاي باغ وحش فرقه رجوي كه سابقا در تيتر همه صفحات لجن نامه اش مينوشت:
“توفنده تر باد سلاح خلق بر سينه امپرياليسم”
و آنها را در شهرهاي كشور ترور ميكرد و عليه أنها سرود ميخواند و ترانه ميسرايد كه
“مجاهد پر كينه سركوچه كمينه آمريكايي بيرون شو خونت روي زمينه ”
امروز به يمن خيانت هايش به مردم ايران دچار چنان دريوزگي و رذالت و خیانتیست كه همه آن شكر خوردنهاي دروغين را آشكارا بسويي نهاده و خود را در تائيد 158 تن از عوامل همان امپرياليستهايي كه زماني گلوله هايش را نصار سينه هاي أنها ميكرد مييابد و بدان افتخار میکند و از آنها مشروعیت التماس میکند.
و طبق آموزه های شخص خائن بزرگ و تاریخساز مسعودرجوی: نشریه مجاهد ش 4 ص 2 که تدریس!!! میکرد:
“از آنجا که در مقطع کنونی تاریخ، تضاد اصلی حاکم بر جامعه بشری، تضاد بین خلقها و امپریالیسم است، نیروها، احزاب و رژیمها بایستی در اردوی خلقها و همراه آنان با امپریالیسم جهانی (به سرکردگی آمریکا) در نبرد و ستیز باشند، وگرنه اجبارا جزو اقمار امپریالیسم و به موضع ضدیت با خلقها سقوط میکنند!!!مسعودرجوی نشریه مجاهد شم 4
آقای رجوی طبق آموزشهای خودش در فوق الان شما جزء اقمار امپریالیسم و در موضع ضدیت با خلقها قرار دارد؟ از همین موضع است که سال 2020 را از جانب امپریالیسم سال سرنگونی رژیم اعلام کرده اید؟
خوكچه كثيفي كه جداشدكان داخل كشور را همانكونه كه در درون تشكيلات زندان و شكنجه میکرد و به قتل میرساند، سركوب و تهديد ميكرد اینبار به قتل توسط كانون هاي كاغذي شورشي مجازی حواله ميدهد و براي لاپوشانی قهقهه و خنده حضار و خلقي كه در انتطار محاكمه و مجازاتش است در انتهاي ياوه سرايي اش شعار “سلاح خلق ما برسينه خائنان توفنده تر” سرميدهد.
و اينگونه به شعور نداشته گوسفندان و بع بع کنندگان باغ وحش مرزعه حيوانات فرقه اش توهين كرده و فراموش ميكند كه رژيمي را كه 40 سال است به سرنكوني مسلحانه بدست
(ارتش أزاديبخش ملي مستقر در بيمارستانها و قبرستانهاي ألباني و حالا نمونه مجازي آن كانونهاي شورشي داخل كشور)
نويد ميداده و ميدهد، به يكباره به دادگاههاي بين المللي براي حکمیت بين خودش و رژيم فرا ميخواند!! و اينگونه بند را آب ميدهد كه سرنگوني و ارتش آزادی در كار نيست والا اين رهبر كبير كثيف رجيم هيچ دادگاهي و هيچ قانوني و محكمه اي را جز خودش قبول ندارد.

نگارنده در مقاله(اینجا) نوشتم كه حال و روز اين بيمار رواني، و روانش پریش تشنه قدرت را بايد بعد از انتخاب بايدن و سرنگوني ترامپ مشاهده كرد و ديد بويژه که در انتهاي سال ٢٠٢٠ كه همچون يك ديوانه اي كه مستمرا هر روز و هر هفته و هر ماه هر سال را سال سرنگوني ميشمرده است به پايان رسيد و براي صد هزارمين بار جفنگيات و هذيانات روانپريشانه اش مبنی بر سرنگونی پوچ از آب در أمد بايد حال و روز او را ديد.
اين واقعيات چنان بر فرق او كوبيده است چنان ادبش کرده که مجبورش کرده دست ازجفنگیات تبلیغی برای بازاریابی عرضه خودش و مریم به نئوکانهای و متحدینش در منطقه بردارد. چرا كه اگر در عوالم دیوانگي گذشته باقي مانده بود بايد به جاي
حواله دادن رژيم به دادكاه بين المللي” ميگفت و مینوشت:
“اي رژيم باش تا با سلاح ارتش أزاديبخش بيائيم سراغت”
اي خائن کثیف كبير گور نشینِ هرزه، شايد بتواني گند به مغزهاي شورايي و تشكيلاتي های مغز شویی شده را اينگونه فريب بدهي ولي مردم آزاده را خير.
در خواست دادگاه بين المللي ات آن سوي سكه “حقير و پست خواندنت” در نزد رژيم درسالهای پیش بود كه شيپور احتضارت بود .
و اين در خواست دادگاه بين المللي آشكارا براي داوري بین مدعي مبارزه و سرنكوني مسلحانه و دشمنش، ميخي بر تابوتت و ادعای حاکم بودن اسلحه بین تو و رژیم.
این میخ بر تابوتت مباركت باشد . ولی منتظر محاكمه بدست خلق ایران باش.
بله كسي كه مدعي سرنگوني مسلحانه است کسیکه سال۲۰۲۰را سال سرنگونی خوانده غلط ميكند در خواست دادگاه بكند كه بين آنچه او دشمنش ميخواند قضاوت كنند. دادگاه ابزار تروريسم نيست ابزار مسالمت و گفتگو و تمدن است. ابزار مبارزه انساني و مسالمت آميز است در دنياي وحشي و ترريستي تو كه هزاران بار گفته و ما را براي آن هزاران بار به صليب كشيدي که :
“تنها مرجع قضاوت بين ما رژیم سلاح است و بس”
كه تو سالهاست آنرا به نئوكانها براي ابراز نوكريت فروخته و تقديم كرده اي و اين اولين بار است كه بعد از نا اميدي از نئوكانها و سقوط ترامپ مجبور شدي بالا بياوري كه غلط كرده اي طي اين ٤٠ سال دست به ترور زده اي و حالا خواستار حكمیت توسط مدنيت شده اي.
اين همان آخرين ميخ بر تابوتت است منتطر حضورت در سفارتهای رژیم و التماس و درخواستت برای بخشش و غلط کردنت هستم, مگر شانس بیاوری و مرگت ترا نجات دهد. چون همانگونه كه رزيم به نامه ات جوابي نداد به اين التماس و درخواستت هم جوابی نخواهد داد

داود باقروند ارشد
اسفند 1399

دادگاههای انقلاب اسلام دمکراتیک در ایران آینده که اینبار انقلابی هم خواهد بود به تشریح مسعودرجوی- آگاهی هدیه نوروزی سایت نه به تروریسم و فرقه ها به مردم ایران
مارس 19, 2021
داود باقروند ارشد:
آگاهی نابود کننده جهل و خرافه و تاریک اندیشی و مانع فریب و نیرنگ و به مسلخ رفتن مردم جهان بوده و هست.انقلاب کبیر فرانسه نیز خالقینش خرد گرایانی چون، فیلسوفان قرن هجدهم فرانسه و آلمان … بعضا به قیمت جانشان جنبش روشنگری اروپا را معماری و به نتیجه رساندند و آین آگاهی در میان مردم منجر به بزرگترین تحول تاریخ بشر مدرن در خروج از جهل و تاریکی و قدم گذاشتن به دنیای نور و روشنایی و احترام به حقوق انسان گردید. فیلسوفانی چون ولتر، ژاک ژآن روسو، دیدرو لاک، کندیاک، مونتسکیو، هردر، لیسینگ،فردریک کبیرامپراطور پروس، موزس مندلسزون و بسیاری دیگر بخاطر آفریدن عصر روشنگری در اروپا، جهان را وامدار خود کردند.
این مطلب در درس گرفتن از این بزرگان تاریخ صرفا دادن آگاهی است اما قضاوت با خوانندگان است. اطمینان داریم که خوانندگان قضاوت درستی خواهند داشت.
با تبریک مجدد به مناسبت فرارسیدن عید نوروز باستانی و با بهترین آرزوها برای همه ایرانیان در هرکجای جهان که هستند. مطلب انتخاب شده عین نوشته و عقاید مسعودرجوی است که در نشریه مجاهد درج شده است. عین نشریه در انتهای این مطلب بصورت پی دی اف آمده است.
داود باقروند ارشد
در آستانه عید نوروز 1400 شمسی
آقای مسعودرجوی به همراه فقط بخشی از القابش:
• جانشین خدا بر روی زمین
• رهبر عقیدتی همه مسلمانان جهان
• رهبر کبیر انقلاب نوین خلق ایران،
• فرمانده کل ارتش آزادیخبش نوین مردم ایران،
• مسئول شورای ملی مقاومت ایران،
• مخترع، بنیانگذار و معمار جامعه بی طبقه توحیدی،
• فرمانده کل کشتار ایرانیان در مرزها برای صدام عزیز
• فراری گور نشین طی نزدیک به 17 سال
• فرمانده مجاهدین مستقر در قبرستانهای آلبانی
• فرمانده مجاهدین مستقر در بیمارستانهای آلبانی
• معمار و تربیت کننده و صادر کننده هزاران مجاهد بعد از 30سال مبارزه به ایران
• فرمانده کل کشتار تحت عنوان فروغ جاویدان
• فرمانده کل نجات دهنده صدام حسین با کشتار کردها
• فرمانده کل عملیاتِ زندان و شکنجه کردن 1725مجاهد طی دو نوبت در قرارگاههای ارتش آزادیبخش
• فرمانده کل و تنها فرمانده صحنه های رقض رهایی در شبهای لاس وگاس ببخشید در شبهای قرارگاه اشرف
(با معذرت ازرهبر کبیر از اینکه بقیه القاب ایشان بدلیل طولانی شدن مقاله قادر به ثبت در یک مطلب نمیباشد، چرا که کتابی مستقل نیاز دارد تا حق مطلب ادا شود.)
این بزرگوار تاریخساز و تاریخ سوز طی مقاله ای ضمن برشمردن انتقادات بسیارِ دادگاههای انقلاب اسلامی رژیم حاکم بر ایران که همه ایرانیان باید به این ایراداتی که ایشان وارد کرده اند مشرف باشند(هرچند با رعایت انصاف برشمردن کمبودهای آن همه جنبه های مثبت!! دادگاههای انقلاب اسلامی رژیم را که حجت الاسلام والمسلمین خلخالی اداره میکرد نیز نادیده نگرفته اند) به تشریح دادگاههای انقلاب اسلامی دمکراتیک ولی انقلابی از نظر و دیدگاه خودش در ایران آینده پرداخته اند. که نباید از فیض آن هیچ ایرانی محروم شود مگر اینکه تنش بخوارد و بخواهد آگاهانه خودش و آینده کشورش دچار چنین دادگاههای منصف منطبق با تمامی قوانین جزا و قضاوت و دادرسی قانونی و شرعی اما و هرچند انقلابی و البته همواره دمکراتیک بشود.

این مطلب با اجازه رهبر همه کبیرهای جهان طی گفتاری توسط یکی از اخراجی های فرقه رجوی و از مزدوران و تیرخلاص زنان بعلاوه هزاران فحش و لجن پراکنی بر این فرد یعنی آقای داود باقروند ارشد خوانده و تشریح شده است که در لینک زیر میتواندی مشاهده کنید.
https://youtu.be/kG0t1aQg8Mw

Edit

افشاگری محمد رجوی پسرمسعودرجوی در مورد به گروگان گرفته شدن کار، زندگی و پناهندگیش توسط رجوی درصورت عدم اتهام زدن به جدا شدگان
مارس 20, 2021

از قرار اطلاع مسعودرجوی طی یک توطئه فرزندش محمد رجوی را به استخدام یک شرکت در سوئد درآورده بعد از مدتی که از این جریان گذشته مسعودرجوی از طریق شرکتش که در ظاهر خارجی است به محمد فشار آورده اند که یا علیه جداشدگان اطلاعیه بده و محکوم کن و اتهام مزدوری بزن والا اخراج شده و اطلاعاتی به سیستم پناهندگی کشور خواهیم داد که پناهندگیت نیز لغو شود.
چند ماه قبل در سپتامبر 2020 که محمدرجوی انتقاداتی را به پدرش مطرح و نوشته بود دشمن اصلی رژیم است. این قلم با شناخت خود محمد از کودکی که مسئولیت خارج کردنش از ایران و مراقبت از او درعراق با نگارنده بوده و شناخت پدر تبهکارش نوشتم (اینجا) که متاسفانه اشتباه میکند، دشمن اصلی او پدرش است تا رژیم. امروزه برای صدمین بار این تجربه نباید تجربه شود که جهان به یکی از خطرناکترین فرقه های جهان مواجهه است و در راس آن مسعودرجوی.
داود باقروند ارشد
متن نامه افشاگری محمد رجوی
اتهام بدون سند به کسی وارد کردن در حداقل های یک جامعه دمکراتیک و آزاد ممنوع می باشد و حتي بعنوان افتراء قابل پیگیری قضایی است. اما قبل از آن، اگر کسی یا سازمانی دارای حداقل پرنسیب های انسانی باشد، نباید چنین کاری را انجام دهد. یادمان نرود که هدف وسیله را توجیه نمیکند.
من بنا به پرنسیب های شخصی خودم هرگز نمی توانم ( بدون اسناد محكمه پسند ) به کسی تهمت مزدوری رژیم جمهوری اسلامی را بزنم.
اما کسانی هستند که به هر شکل ممکن میخواهند همه را وادار به اینکار کنند. از شما دوستان می پرسم، آیا تحت فشار گذاشتن یک فرد برای اینکه او بیانیه ای را بر ضد منتقدین یک جریان سیاسی امضا کند، کار درستی است؟
آیا شما به این شیوه کار مشروعیت می دهید؟ وقتی این فشار را وارد محیط خانوادگی و کاری شما بکنند، چه عکس العملی نشان خواهید داد؟
مثلا کارفرمای خارجی تان[شرکتی که مسعودرجوی سهامدار اصلی آن است]، بنا به دستورات يك سازمان سياسي[فرقه رجوی]، از شما بخواهد علیه فلان شخص نامه بنویسید و او را متهم به مزدوری کنید.
و اگر با چنین روشی مخالفت کردید شما را تهدید به قطع حقوق و اخراج کند!
مثلا وقتی شما در فیسبوک پُستی می گذارید و نظرات خود را می نویسید، کارفرما بیاید شما را متهم به ” زمینه سازی اقدامات تروریستی” کند.
و هنگامی که سندیکا به این وضعیت اعتراض کرده و شما تا پای شکایت پیش میروید، کارفرما در کمال وقاحت و دریدگی تهدید کند:

” اگر به دادگاه بروی من پرونده ای از تو رو خواهم کرد تا پناهندگی و حق اقامتت باطل شود.”

براستی بنظر شما، چطور ممکن است یک کارفرمای خارجی به آلت دست یک سازمان سیاسی ایرانی تبدیل شده و خطوط آنها را برای تحت فشار قرار دادن یک عضو سابقشان بکار ببرد؟ کارفرمایی که به صراحت میگوید:

” وفاداری به این جریان سیاسی شرط این قرارداد کاری است!!!.”

دوستان، هموطنان، از شما می پرسم : اگر شما در اين وضعيت بوديد و به وجدان خود مراجعه ميكرديد، چكار بايد كرد ؟ آیا در برابر چنین تهدیدات و فشارهایی کوتاه آمدن و امضا کردن بیانیه های ننگین و نادرست، انسانیت هر کس را زیر علامت سئوال نمی برد؟ آیا نباید با تمام وجود و به هر بهایی روی اصول و پرنسیب هایمان ایستادگی کنیم؟ و در این راستا مسلما تمامی فشارها را به جان بخریم. برای من این معنی وجدان و انسانیت است.
البته هر كس خودش قاضي شود و نظرش را بيان كند.
محمد رجوی
متن های داخل کروشه[ ] از ماست

مسعودرجوی و فرقه اش بدلیل توطئه علیه مصطفی رجوی فرزندش به دادگاه کشانده میشود وانعکاس آن در درون فرقه
مارس 22, 2021
گفتار: داود باقروند ارشد

مصطفی رجوی به رسالت تاریخی خود که مبتنی بر استوار ماندن بر خرد و اندیشه و حقوق بشر و دوری از تبهکاری است اقدام کرد و همین باعث شد که رجوی که نقطه مقابل اوست دست به توطئه برای نابودی محمد بزند که محمد در ادامه نبرد بین تاریکی و روشنایی پدر تبهکار تاریک اندیش خود را به دادگاه کشانده است که هدیه نوروزی برای همه ایرانیان است.
در مطلبی در سپتامبر 2020 نیز تحت عنوان ” سخنی با مصطفی رجوی ” نوشتم که دشمن مصطفی رجوی پدرش است و نه کس دیگر

  1. در آنچه مصطفی رجوی بعنوان ورود یا ادامه به مبارزه برای آزادی و… نامید، باید بداند که در این مسیر، دشمن اصلی اش، نه رژیم که مسعود رجوی خواهد بود.
    پیش بینی اقدمامت رجوی علیه مصطفی رجوی فرزندش در مقاله جولای 2018
  2. تهدید او
  3. قطع عایدی.
  4. بکارگیری اهرم خانوادگی مانند عموهای او (صالح رجوی، احمد رجوی و هوشنگ رجوی) جهت فشار بر او.
  5. ورود مستقیم مریم رجوی جهت فشار بر او.
  6. جعل نامه بنام اشرف ربیعی مادرش برای ممانعت از اقدامات آزادیخواهانه او.
  7. بکارگیری دوستان و نزدیکانی که در حقیقت نفوذی رجوی در اطراف او هستند که بطور غیر مستقیم بر فعالیتهای او مانع ایجاد کنند.
  8. وادار کردن او به موضع گیری علیه دیگر جدا شدگان
  9. ساختن و پرداختن اخبار کاذب از درون رژیم جهت تلاش برای ترساندن او از اقدامات تروریستی علیه او.
  10. قتل او با سناریو اقدام تروریستی علیه او بویژه با سناریوهای اخیری که در اروپا درحال حاضر در جریان است

درمطالبی که قبلا در مورد مصطفی رجوی نوشته بودم اشاره کردم که برخلاف آنچه محمد فکر میکند که دشمن اصلی او رژیم است، دشمن اصلی او پدرش است که تجربه خواهد کرد. بعد ها اقداماتی که پدرش علیه او انجام خواهد داد را نیز نوشته بودم در محور هفتم از نه محور مجبور کردن او به اطلاعیه دادن علیه جداشدگان دیگر است. در محور نهم هم احتمال ترور او توسط پدرش بوده است.
انعکاس شکست توطئه رجوی علیه فرزندش مصطفی رجوی در درون تشکیلات
خبر موثق از درون فرقه رجوی حاکی است که بعد از جدا شدن محمدرجوی می خواستند وانمود کنند که او برای مأموریت به خارجه رفته ولی وقتی دیدند همه جدا شدن او را فهمیده اند به ناچار نشستی گذاشتند که خود مسعود رجوی با صدای خودش جداشدن و شوریدن محمدرجوی علیه خودش ضربه کمرشکن ایدئولژیک را کاهش دهد و ناچارا در مورد اصل نبودن خون و خانواده و مثال آوردن از پسر نوح که علیه پدرش شوریده بود صحبت میکند تا ضمن قرار دادن دجالانه خودش بجای حضرت نوح و اینکه حتی حضرت نوح هم نتوانست پسرش را متقاعد به پیروی از خودش بکند اثرات ضربه را کاهش دهد.
بعد هم همه را وادار کردند که درمورد این ضربه خرد کننده به تشکیلات تبهکارش گزارش تناقضات خودشان را بنویسند و موضعگیری کنند و هر کس را که موضع نداشت با چشم بریده به او نگاه می کردند. در نشستهای تحت نام “پروژه خوانی” که همه مجبورند در آن گزارش تناقضات خودشان را که نوشته اند بخوانند افراد چاپلوس و رجوی اللهی گریه می کردند و می گفتند وقتی شنیدم مصطفی بیرون رفته گفتم برادر چقدر مظلوم است و چه رنجهایی را باید بکشد که علاوه بر درد و رنج خونها و شهدا و ضربات رژیم حتی از فرزند خودش هم باید ضربه بخورد و درد و رنج بکشد و این افراد موقع صحبتهای مسعود رجوی خودش نیز دجالانه گریه می کرده
.

داود باقروند ارشد
دوم فروردین1400
مطالب مرتبط با مصطفی رجوی و مطالب و پیشبینی های انجام شده در مورد اقدامات رجوی علیه محمد رجوی
• افشاگری مصطفی رجوی پسرمسعودرجوی در مورد به گروگان گرفته شدن کار، زندگی و پناهندگیش توسط رجوی درصورت عدم اتهام زدن به جدا شدگان
• هنوز جوهر نوشته و تاکیدم بر شروع دشمنی و کینه ورزی مسعود رجوی با محمد رجوی خشک نشده بود که
• هشدار نسبت به جان محمد رجوی فرزند اشرف و مسعود رجوی
• محمد رجوی: و یک نکته اساسی که باید همه بدان توجه کنیم
• انزجارنامه ایرج مصداقی از سازمان مجاهدین خیانت یا … و سخنی بامحمدرجوی فرزند اشرف ربیعی (رجوی)

گزارشی درونی از آنچه مسعود رجوی مبارزه اش میخواند
خروج مجاهدین از اشرف و لیبرتی و عراق شکست مطلق یا پیروزی نسبی
محاهد خلق علی زرکش به کدام توصیف مسعود رجوی
خانواده مجاهدین اسیر در لیبرتی نماینده خلق یا ضد خلق
خانواده های مجاهدین درگذر از مائده آسمانی به سنگهای ابابیل

گفتگوی مسعودرجوی و رضا پهلوی و بگور سپرده شدن سلطنت حتی در لس آنجلس
مارس 27, 2021
داود باقروند ارشد
اخیرا هیاهویی براه افتاده است که رضا پهلوی در یک فایل صوتی!بعد از 115سال (امضای مشروطیت) مدعی شده است که سلطنت را شخصا! رد میکند و آنرا یک سیستم استبدادی و آقا بالاسری قلمداد کرده است. و اعتقادش به جمهوری را بیان نموده است. به قطع و یقین این سخنان جدای از اهداف آشکار و پنهان گوینده، را باید به فال نیک گرفت. چرا که از زبان کسی بیان شده است که ارتجاع و استبداد سلطنتی را نمایندگی میکرد و حتی در نوجوانی به خواست یا اجبارمادرش و اطرافیان بر جانشینی و ادامه دهنده سلطنت قسم نیز یاد کرده بود.
این موضعگیری بوضوح نشان داد انقلاب 22 بهمن 1357 که بعد از 2500سال به حکومت پوسیده و استبداد مندرس سلطنت علیرغم خواست استعمار برای ادامه آن بعد از انقلاب مشروطه با سرکار آوردن رضاخان و خواست آمریکا برای ادامه آن با سر کار آوردن محمدرضا شاه پایان داد انقلابی به حق و در راستای خروج مردم ایران از تنگنای کور استبداد سلطنتی و جهش بسمت سیستمهای عادلانه تر حکومتی مانند جمهوری بوده است که امروزه حتی رضا پهلوی نامی بعنوان متولی این ارتجاع سیاه 2500 ساله و عامل عقب ماندگی ایران و ایرانی به صراحت به آن اعتراف و آنرا حتی درمیان بازماندگان جامعه سلطنت طلبهای (لس آنجلس و غرب) به زباله دان ریخت و آخرین میخ را بر تابوت جسد پوسیده این سیستم در میان خارج کشوریها زد. قطعا باید به فال نیک گرفته شود.
شاخص اینکه این جریان سلطنت تا چه اندازه پوسیده بوده و هست که حتی رضا پهلوی نیز بدان اذان میکند، و اینکه جریانی بود که در واقع زمان مظفرالدین شاه مرده بود و جنازه آنرا استعمار روس و انگلیس و بعد آمریکا در ترکیب با ضعف تاریخی مردم ایران و فساد و وطن فروشی الیت و حکومتیان بر مردم ما تحمیل کرده بودند، را میتوان در ناتوانی و ضعف مطلق این جریان سطلنت طلب دید که طی چهل و دو سال گذشته علیرغم توان بالای مالی غیر قابل مقایسه با دیگر جریانات با وجود توان بالای کشور داری و کار سیاسی با سابقه کشورداری و حضور نظامیان با سابقه و… نتوانستند و نمیتوانند کوچکترین حرکت سیاسی براه بیندازند. با وجود فجایع جاری کشور نتوانستند و نمیتوانند خود را احیا کنند.
از این روست که تهدید کنونی آینده ایران فرقه رجوی است که باید مد نظر قرار گیرد بویژه که توسط مراکز استعماری ننوکانها و ارتجاع سیاه منطقه مانند عربستان و دولتهای متخاصم ایران مورد حمایت کامل مالی و … قرار دارد.
این مطلب بطور گفتگوی سرکرده تبهکار فرقه رجوی با رضا پهلوی در سپتامبر سال گذشته منتشر شده بود که دوباره به مناسبت خاکسپاری سلطنت در لس آنجلس و اروپا باز نشر میشود.
ادعای 55ساله تاسیس و رابطه جن و بسم اللهی مسعودرجوی با اتحاد
سپتامبر 13, 2020
بقلم داود باقروند ارشد

در سالگرد پنجاه و پنجمین سال تاسیس تشکل مجاهدین پیام مسئول اول آن یعنی خود مسعودرجوی تکرار وارونه نمایی های چهل سال قبل بود. تنها نکته جدیدی که داشت پسرش محمد رجوی را که به او انتقاد کرده است را ترور سیاسی کرد. شگفت آور اینکه مسعود رجوی هیچ اشاره ای به ویرانه آپوزیسیون که در پراکندگی مطلق به خاک سیاه نشسته نکرد و هیچ حرفی از اتحاد نیروها حتی اتحاد مردم نزد. چــــرا؟؟
اگر در سالهای دهه 1360 بدلیل عوامفریبهای نظامی رجوی خیلی ها نمیتوانستند استبداد و خطر استبداد پل پتی را در رجوی درک و فهم کنند و بدامش افتادند، امروزه بعد از چند دهه و انتشار هزاران گزارش اعضای جدا شده سازمان و سازمانهای مستقل بین المللی و در نتیجه افتادن پرده ها، این سهل انگاری و ندانم کاری در قبال رجوی تاریخا نابخشودنی خواهد بود. امروزه دیگر همه میدانند که ادعای مسعود رجوی مبنی بر داشتن “علم لدنی وارتباط باطنی با عوالم غیب” یکی از خطرناکترین پدیده ها در جهان معاصر است که حتی خمینی که یک صدم این ادعاها را نداشت.
بدنبال تحرکات اعتراضی جامعه ایرانی از 1388و بطور خاص در سالهای 1396 به بعد سرمایه گذاری آمریکا-اسرائیل-عربستان روی تولید آلترناتیوهای پوشالی در خارج کشوربودیم.
تولید آلترناتیوهای جدید، و راه اندازی شبکه خبری ایران اینترناشنال، آنهم بعد ازاینکه عربستان در سندی که توسط ویکیلیکس افشاء شد و در آن سیستم اطلاعاتیش “تشکیلات فرقه رجوی را فاقد هرگونه مشروعیت در میان مردم و بی اثر در مناسبات سیاسی ایران که رژیم نیز در آن بسیار نفوذ کرده است”، ارزیابی کرده بود، نشانه بارزی از نا امیدی عربستان از فرقه رجوی بعد از سالیان تامین مالی و … آن بوده است.
اما اینهمه باعث نشد که مهران براتی عضوی از این آلترناتیوها!!! اعلام نکند که باید با مجاهدین وارد مذاکره شده و آنها را دعوت به شرکت در “مدیریت دوران گذار” کرد! و یا یک دکتر سکولار از “داشتن سلاح!! و ارتش!!” توسط مجاهدین نام نبرده و خواهان وارد شدن به دیالوگ وحدت گرایانه با آنها نشود. اینگونه اظهارات تنها بیانگر این است که در دنیای مبارزه سیاسی کودکانی بیش نیستند. و هیچ درکی از تعادل قوا و مناسبات قدرت در صحنه واقعی سیاسی بویژه شناخت از نیروهای موجود ایرانی در خارجه، کم و کیف حقیقی آنها، میزان اثرگذاریشان در داخل کشور…ندارند.
یکی از شاخصه های این کودکی عدم توجه و شناختِ “امر بسیار آشکار عدم ورود فرقه رجوی به هرگونه گفتگو و تعامل با دیگران” طی چهل سال گذشته است. و آنرا صرفا به خیره سری و قدرت پرستی مسعود رجوی ترجمه میکنند. هرچند رجوی وانمود میکند که اینکار(اتحاد) را با تاسیس شورای ملی مقاومت یکبار برای همیشه انجام داده و تمامی گروههای ایرانی که مردم ایران را نمایندگی میکنند را درآن جمع کرده است. ادعایی که حتی صاحب منصبان عربستانی فرقه رجوی با ریختن آب پاکی روی دست او، رجوی را به سخره گرفتند.

واقعیت امتنان رجوی از وارد شدن در هرگونه تعامل با دیگران این است که مسعود رجوی تقریبا از پایان سال 1361، قبل از همه و بیش از همه میداند که هیچ چشم اندازی از سرنگونی با اتکاء به مردم ایران نه برای خودش و نه برای دیگران وجود ندارد. چرخش بسمت به اصطلاح ارتش آزادیبخش و توهم تسخیر ایران!!!!! از بیرون آنهم بکمک ارتش یک کشور خارجی (عراق) و کمکهای مالی و لجستیگی (عربستان) و و یاری اطلاعاتی و ماهواره ای (غرب) که اوج آن در عملیات فروغ بود. ارتشی که توسط آمریکا خلع سلاح شده. هرچند بعد از گذشت سه دهه، ما بقی فرماندهان آن ارتش پیرشده و مردند و یا در حال مرگ هستند، رزمندگانش فرار کردند، وتنها اثر باقی مانده از آن اسکلتِ (ارتش آزادیبخش)، تابلو آن است که به 5000کیلومتری کشور پرتاب شد تا در آنجا زنگ زده و بپوسد. خود رجوی گفته بود.
با ارتش آزادیبخش “یا ما کمر رژیم را میشکنیم یا او کمر ما را میشکند”اظهار نظر مسعودرجوی
که شق دوم محقق شد. هیچ کس در جهان به عمق این حقایق که تنها به نوک کوه یخی آن در فوق اشاره شد به اندازه رجوی اشراف ندارد. بویژه همین کمرشکن شدن نظامی، در ابعاد تشکیلاتی، صد بار شدیدتر رخ داده و مستمر ادامه دارد.
از همین روست که، رجوی تا زمانیکه یکطرفه و در ارتباط مستقیمِ پاسخگو با دیگران قرار نداشته و با دیگر نیروها در تعامل زنده و فعال قرار ندارد (همچون چهل سال گذشته). بسادگی میتواند و توانسته برای خودش آلاف و اولوف بسیار مبارزاتی ساخته و بر شمرد و از طرفی نیز برای دیگران انبوهی ایراد و مارکهای مختلف خیانت، مزدور، وابسته، سازشکار، بورژوازی، مفت خور و فاقد هیچ نیرو، فاقد توان، و بسیاری کمبودهای دیگر را ردیف کرده و بکند. شاخص این رویکرد رجوی نیز در همان شعار “ایران رجوی رجوی ایران” تبلور مییابد که هرچند بعد از چند دهه شکست های روزانه و سریالی از فرط رسوایی ای که این شعار برایش ببار آورده دیگر علنا آنرا بیان نمیکنند ولی در عمل با شدت هرچه بیشتری آن محتوا را پی میگیرد.
با این اوصاف و فرجام ننگین رجوی و ذلت تمام عیار سیاسی، نظامی و تشکیلاتی و البته فکری-ایدئولژیک این سوال بیشتر برجسته میشود که، پس چرا هرچه میگذرد از اتحاد با دیگران فاصله بیشتری میگیرد؟
آنچه رجوی خوب میداند و دیگران اساسا یا نمیدانند و یا به رویشان نمی آورند:
پاسخ به سوال در پاراگراف فوق بنوعی داده شد. اگر قبول کنیم که رجوی بیش از بقیه به امر مبارزه عملی با رژیم و توان آن و توان آپوزیسیون اشرف دارد، بخوبی میداند که خودش با آنهمه دب دبه و کب کبه و میلیاردها دلار کمک عراق و عربستان و… نتوانسته کاری از پیش ببرد، بلکه بطور کامل درداخل جارو شده که هیچ تازه به گفته عربستان،” رژیم تا فیها خالدونش نیز نفوذ کرده است”، پس دیگرانی همچون رضا پهلوی و شریعتمداریها و … در کجای مختصات اثرگذاری سیاسی در معادلات داخل کشور قرار دارند! در یک کلام از نظر رجوی و با اشرافی که او دارد، جمع شدن با دیگران هیچ چیزی را تغییر نمیدهد، یعنی عملا جمع دو صفر که برابر صفراست (صفر+ صفر= صفر) خواهد بود و نه بیشتر.
نتیجه گیری عملی و واقعی و منطقی و خرد ورزانه!! رجوی از معادله (صفر+صفر= صفر) او را به استراتژی بند و بست با قدرتهای بزرگ (خود و وطن فروشی آشکار) رهنمون شد که همگی طی دهه های گذشته شاهد بودیم. یعنی تلاش برای تشویق قدرتهای بزرگ به حمله نظامی و تسخیر کشور بدست آنها و استفاده از تشکل رجوی بعنوان عامل آنها در قدرت.
فراموش نکرده ایم که مسعود رجوی دجالگرانه با طارق عزیز از جانب به اصطلاح مردم ایران قرارداد ترک مخاصمه و صلح امضاء کرد. در صورتیکه بعد از قبول آتش بس توسط رژیم، تنها یک نیرو در جهان خواستار ادامه جنگ بود آنهم مسعود رجوی بود. که هم به صدام فشار میآورد که جنگ را شروع کند و هم به آمریکا بعد از سرنگون شدن صدام و استقرار آمریکا در عراق، فشار میآورد که باید به ایران حمله کند. حالا نیز که در 5000کیلومتری (آلبانی) گرفتار شده، تمامی لابیهایش را بکارمیگیرد که آمریکا و یا اسرائیل به ایران حمله کنند.
و در همین راستای بهره برداری از حمله خارجی به کشور، شاهدیم که چگونه تلاش میکند چنان چهره خود رابزک (طرح ده ماده ای مریم رجوی) کند و پنبه زیر کرستش و… بگذارد که شاید مورد پسند نئوکانها قرار بگیرد تا تشویق به صیغه کردن رجویها شوند و بعد از نابودی کشور او را بقدرت برسانند. بنابراین بسیار واضح است و غیر خردورزانه خواهد بود که در وحدت با دیگران گذشته از ایرادات خطرناک دیگری که برای رجوی دارد که بدانها اشاره خواهیم کرد برای خود و بدست خودش هو به خانه شوهر خارجی بیاورد.
چون وحدت سیاسی وقتی معنی دارد که مبارزه واقعی مبتنی بر رابطه با مردم داخل کشور صورت بگیرد. و نیروهای حاضر در این اتحاد هرکدام بخشی از نیروهای جامعه را نمایندگی کنند. که به گواهی تمامی هموطنان چهل سال است که ثابت شده هیچ ارتباط معنی دار سیاسی-تشکیلاتی-مبارزاتی بین داخل و خارج وجود ندارد. صفر+ صفر= صفر.
مشکلات اتحاد با امام زمان
توجه کنید که تا بحال هیچ اشاره ای به تمامیت خواهی رجوی نگرده ایم. و تنها بحث را برمبنای واقعیتهای میدانی تحلیل و معرفی کرده ایم. یعنی اگر رجوی تمامیت خواه هم نبود شرایط موجود تعادل قوای سیاسی همین را اقتضاء میکرد. چه برسد که رجویِ امام زمان که وحدت کردن برایش در دستگاه فکری او مانند این است که فرض کنیم پیغمبر اسلام برود و با یکی از قبایل عرب امر پیامبری اسلام را مشترکا برعهده بگیرند. از همینجا به نوع و محتوای بظاهر اتحاد سیاسی در درون شورای ملی مقاومت نیز میتوان پی برد که چگونه رجوی به به اصطلاح وحدت با آنها راضی شده.
اینها دلایل بنیادی دوری فرقه رجوی از هرگونه وحدت بود. حال اگر با اقماض بپذیریم که اگر شرایط واقعی غیر از این بود و رجوی کورسویی از پیشرفت در وحدت با دیگران میدید، آیا بدان تن میدهد؟ در اینصورت نیز وحدت با دیگران برای رجوی حکم عمل انتحاری دارد. و در بهترین شکل اگر او را لعن و نفرین نکرده و از دور خارج نکنند باید برود باگردن کج در انتهای صف بایستد. در ادامه تشریح خواهم کرد.
جلسه مشترک وحدت مسعود رجوی با رضا پهلوی و با دیگر نیروها

مسعود رجوی: رفقا، از آنجا که “من” در رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران در دو نظام مبارزه کرده ام و هزاران نفر شهید ساخته ام، افتخار برعهده گرفتن رهبری این اتحاد را به همه شما میدهم. از آن مهمتر افتخار ریاست جمهوری مریم رجوی مهر تابان و یکی از همسران عزیزم برای شما مبارک باشد.
متحدین در جلسه: جلسه بهم میریزد و رئیس جلسه همه را به آرامش دعوت میکند. و به رضا پهلوی اجازه صحبت میدهد: جناب رجوی لطفا پیاده شوید با هم برویم. اجازه بدهید شما را با واقعیت آنچه که شما بنام سابقه مبارزاتی برای خودت میشماری را از نقطه نظر مردم ایران همان خلق قهرمانی که شما نام آنها را در کنار خدا در شعار “بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران” استفاده میکردید بررسی کنیم.
حمایت مردم ایران در بدو سرنگونی پدرم به این دلیل بود که آن مرهوم تا شما خواستید دست به ترور بزنید همتان را دستگیر و تا پیروزی انقلاب زندان کرد، در نتیجه مردم ماهیت شما را در عمل تجربه نکردند و تنها شعارهای شما را شنیدند. از همین رو بعد از سرنگونی پدرم بر اساس شعارهای شما بسمت شما آمدند. اما همین مردم به محض اینکه دوباره در رژیم حاضر دست به زدید هیچ حمایتی از شما نکردند و رژیم توانست شما را جارو کند.
بعد از چهل سال با شناخت دقیق از شما علیرغم شرایط اسفبار امروز که قبول دارید آزادی و عدالت و دمکراسی و دزدی و سرکوب وگرانی … بسیار بیشتر است. وقتی مردم برای احقاق حقوقشان خود به خیابان میآیند و هیچ اسمی از شما نمیآورند یعنی مبارزه شما را با رژیم حاضر را نیز نفی کرده و میکنند و آنرا تائید نمیکنند. دچرا که شما را دشمن کشورشان در کنار صدام حسین میبینند.
از طرفی هم تعدادی که شعاری دادند و نامی از کسی بردند نام پدر بزرگ مرا بردند. و به روحش درود فرستادند. این شعار بوضوح به شما مدعی مبارزه با پهلوی میگوید جناب رجوی غلط کردی با پهلوی نیز مبارزه کردی، و آنرا را نیز رد میکنند. بنابراین آنچه مبارزه با دو نظام از آن یاد میکنید عملا از نظر همان خلق قهرمان ایرانتان سند جرم شما محسوب میشود. و در نیتجه آنچه شما “شهدایی که داده اید” میخوانید نیز کشتاری است که باید پاسخگوی آن باشید. کشته در راهی که مردم ایران آنرا جنایت میدانند و رد میکنند، شهید نیست.
مهمتر ازهمه شما با رژیمی ادعای مبارزه میکنید که چهل سال است طبق دستورات استراتژیک شما در حال مبارزه با امپریالیسم است. هرچند به خوبی شما اهداف استراتژیک جنگ با آمریکا!!! و سرنگونی امپریالیسم و اشغال آنرا را نتوانسته محقق کند ولی دنبال خطوط داهیانه شما حداقل اشغال سفارتهای خارجی که شما تشویق و ترویج میکردید را خوب گرفته است. پس دیگر شکایت شما از چیست؟ بعضی شعارهایتان را در پانوشت بخوانید آقای رجوی.
مسعود رجوی: ولی پدرت دیکتاتورخون آشامی بود که مبارزان را زندان شکنجه و اعدام کرد.
رضا پهلوی: درست، اما آقای رجوی پدر و پدر بزرگ من طی پنجاه سال حکومتشان چند نفر از مردم ایران را زندان و شکنجه و کشتند؟ شما یک قلم در فروغ مدعی شدید 50هزار نفر را کشته اید. کشته های در مرزهای کشور از جوانانی که در حال دفاع از ایران بودند، ترورهای درون شهرها و در درون تشکیلات خودتان را نیز به آن اضافه کنید. به اعتبار آماری که خودت منتشر کرده ای، آمار کشتار شما صدها برابر از جمع کشتار پدرو پدر بزرگ من بیشتر است.
مسعودرجوی: پدرت وابسته به آمریکا و انگلیس بود.
رضا پهلوی: درست است. ولی جناب رجوی الان که شما با پولهای کلانی که برای سیاستمداران جهت در آمیختن و آویختن و التماس به همان آمریکا و انگلیس و…که پدرم بدانها وابسته بود خرج میکنی تا اینکه شما را سرکار بگذارند گوی سبقت را از پدرو پدر بزرگ من ربوده ای. پدرم در بسیاری از زمینه ها با اسرائیل مخالف بود ولی شما تابع نعل به نعل سیاستهای اسرائیل را اجرا میکنی. اسرائیل افشای اطلاعات اتمی را به من داد من ازترس آبرو ریزی قبول نکردم تو اما با میل و رغبت و دل و جان و با افتخار اینکارخیانتبار را کردی.
آقای رجوی مگر شما نگفتی و ننوشتی که :
عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور رژیم کنونی] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [منظور مسعودرجوی] – نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه- نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه
خوب خانم رجوی الان در حال بخاک مالیدن پشت امپریالیسم است یا دادن ماشاژ تایلندی به پشت امپریالیستهایی که به شوهایش دعوت میکند؟
مسعودرجوی: پدر تو مستبد بود و آزادی کش و دمکراسی را نابود کرد.
رضا پهلوی: این رسوایی پدرم چون عالم گیر شده نمیتوانم رد کنم. ولی پدرم حداقل در ظاهر هم شده میگفت من دارم مملکت را آباد میکنم همه سلاحهای تولیدی آمریکا را میخرم که ایران را قوی کنم. بعد معترضین و بویژه کسانیکه سلاح میکشیدند را نابود میکرد. ولی نمیرفت با عراق همدست شود که کشور خودش را نابود کند. نمیرفت به آمریکا بگوید بیا به ایران حمله کن. نمیرفت خونه مردم و زناشان را به عقد خودش در نمی آورد. مسائل خودش را توسط وزیر دربار اسدالله علم با وارد کردن زنان از پاریس حل میکرد. ولی هیچوقت نیامد بگه همه زنان ایران مال من هستند و باید از شوهرانشان متنفر باشند. و هر شب با زن یکی از خانواده های ایرانی بخوابه. نمیرفت مردم را بگیرد و بگوید پدر سوخته بگو ببینم دیشب خواب دیدی چه بوده. جوانانی که شب خواب دیده و غسل واجب میشدند را نمیگرفت بیاورد وسط میدان آزادی و بگوید همه صحنه (خواب پورنوی دیشب را تعریف کند) تا بقیه به او تف و لعنت کنند. و زنان را برای اینکه حتی در ذهنشان نیز به فرزندانشان فکر نکنند رحم زنان را از شکمشان در نمیآورد. تو طی چهل سال گذشته با کدام بهانه حتی اجازه نداده ای کسی در درون مناسباتت در حلقه کسانی که تحت نفوذ و قدرت تو بوده اند، حتی فکر و اندیشه کنند، چه برسد به اینکه به فکر انتقاد تو بیفتند. این استبداد است یا آنچه پدر و پدر بزرگ من انجام دادند؟
مسعودرجوی: ولی زندان اوین مال پدر تو بود محل شکنجه و اعدام.
رضا پهلوی: بله زندان اوین را پدرم ساخت و به بهره برداری رساند!! پدرم مدعی بود با افرادی که مسلحانه با او به مبارزه میپرداختند این رفتار را میکرد. ولی جناب رجوی تو با دوستانت و کسانیکه برایت جان میدادند و برایت مردم را ترور میکردند و فقط از زیاده رویهایت انتقاد میکردند و خواستار حقوق مسلم انسانی خودشان بودند و هیچ مبارزه ای هم در کار نبود همین زندان و شکنجه و اعدام را براه انداخته ای. کی در زندان اوین کسی زیر فشار رفتار زندانبانان خود کشی کرده که در زندان اشرف تو زنان و مردان مجاهد و کودکان دست به خودکشی میزدند.
پدر من هیچگاه زندانیانش را مجبور نکرد که کودکانشان را به اجبار وارد زندان کنند. ولی تو کودکانشان را با فریب و نیرنگ به زندانت اشرف کشاندی و به اجبار نگهشان میداشتی حتی پسرت محمد نیز به اجبار در زندان نگهداشتی که دست آخر وقتی پایش به آلبانی رسید فرار کرد. الان هم منتقد جدی خودت است.
اما دیوارهای زندان اوین تنها چند صد متر زمین را، ازکل مردم ایران جدا کرده بود. اما شما دور تمام مملکتت دیوار کشیده ای. و برام تمامی مردمت زندان ساخته ای. چه زمانیکه در شهر اشرف در عراق که آنرا پایتخت دومت میخواندی چه زمانیکه در آلبانی اشرف 3 یا همان پایتخت سومت هستند. اجازه خروج و ورود به هیچ کس نمیدهی. تازه داخل زندان اشرف نیز زندان دیگری راه انداخته بودی. درصورتیکه در زندان اوین پدر من به زندانیان از جمله توِ … اجازه میداد که با پدر و مادرت و اقوامت دیدار کنی، اما تو اجازه حتی نمیدهدی زندانیانت فرزندانشان را ببینند یا پدر و مادرشان را….پدر من اجازه میداد شماها از همه امکانات مطالعاتی، دسترسی به مطبوعات، رادیو، تلویزیون کشور، … استفاده کنید. تو همه زندانیانت در اشرف را از همه اینها محروم کرده ای. و یک برده داری تمام عیار راه انداخته ای. پدرم میگفت هرکس نمیخواهد میتواند پاسپورت بگیرد و برود. تو حتی اجازه خروج نمیدهدی. گزارش خروج ممنوع “موسسه رند” تحت نام “گزارش رندRand Report ” از این استبداد شما عالم گیر است.
بزرگترین خیانت شما وحدت کردن با دشمن متجاوز علیه کشور بوده است. که بعنوان بخشی از ارتش متجاوز عراق مردم و جوانان ایران را هنگام دفاع از تجاوز خارجی کشته اید. کشتار کردهای عراق جای خود. امروزه نیز خواستار حمله نظامی آمریکا و متحدین او به ایران برای نابودی ایران هستید تا شاید به بهای نابودی ایران شما بقدرت برسید. این یعنی دشمن ترین دشمن ایران هستید.
مسعود رجوی: جلسه را بهم زده و با محافظینش از جلسه فرار میکند.
بنابراین مسعودرجوی بخوبی میداند که هیچ چشم اندازی در پیش رو ندارد و هیچ دلیل نمیبیند که با دیگران متحد شود چرا که در نزدیک شدن به دیگران باید. به هزاران سوال که چند نمونه اش در فوق آمد در مورد گذشته خیانتبار خود پاسخ دهد. و بسرعت در مواجهه رودر رو با دیگران حتی خبرنگاران و رسانه های خبری دستش خالی و بی محتوائیش رو میشود. و در بهترین شق اگر از همه جنایاتش چشم پوشی کنند حداکثر با لطف و کرم متحدین باید برود و با گردن کج در انتهای صف بایستد.
دست مسعودرجوی وقتی در مقابل رضا پهلوی که تمام گذشته سببی او اعدام و زندان و شکنجه و غارت کشور بوده اینقدر خالی است، در مقابل افرادی مانند حسن شریعتمداری بسا بسا خالیتر است. چون شریعتمداری بطور فردی دست در خون ندارد، ایراد او علم شدن توسط دست های پشت پرده بین المللی است. بعلاوه گذشته فکری خودش و پدرش و اینکه مردم ایران در حال گذاراز اینگونه افکار و افراد هستند. جوانان کشور فاصله نوری با امثال حسن شریعتمداری دارند.
خطرناکترین جنبه اتحاد با رجوی

اگر در سالهای دهه 1360 بدلیل عوامفریبهای نظامی رجوی خیلی ها نمیتوانستند استبداد و خطر استبداد پل پتی را در رجوی درک و فهم کنند، امروزه بعد از چند دهه همه پرده افتاده و دیگر این سهل انگاری و ندانم کاری در قبال رجوی تاریخا نابخشودنی خواهد بود. امروزه دیگر همه میدانند که ادعای مسعود رجوی مبنی بر داشتن “علم لدنی وارتباط باطنی با عوالم غیب” یکی از خطرناکترین پدیده ها در جهان معاصر است که خمینی یک صدم این ادعاها را نداشت.
تشکلی که در همان سال 1360 تا اواسط سال 61 در ایران بطور کامل نابود شد در اوج شکست و ناتوانی وقتی دیگر غیر از روی کاغذ و نشریات سازمان در پهنه واقعی مبارزه حضور نداشت. رویکردش با همپیمانان مهمی چون
• جزب دمکرات کردستان ایران،
• شواری متحد چپ برای دمکراسی،
• جبهه دمکراتیک ملی ایران به نمایندگی هدایت متین دفتری و بهمن نیرومند،
• جنبش دمکراتیک انقلابی زحمتکشان (حسن ماسالی)،
• سازمان اتحاد برای آزادی کار،
• ابوالحسن بنی صدر،
• ناصر پاکدامن، و…
چکار کرد. حزب دمکراتی که وقتی تمامی تشکیلات رجوی در شهرها توسط رژیم نابود میشد واعضایش به او و کردستانی که دست حزب بود پناه میبرند و جانشان و تشکلشان را مدیون او بودند. حزب دمکراتی که نیروی مسلح جنگنده داشت که هنوز هم در منطقه فعال است را حذف نمود. چرا که رویکرد رجوی با متحدینش حتی در اوج ذلت و شکست، اطاعت مطلق یا حذف بوده است. همه کسانیکه در شورا باقی مانده اند، اطاعت محض را پذیرفته اند. استعفاء نامه آقایان محمدرضا روحانی و دکتر کریم قصیم بسیار بسیار در این زمینه روشنگر است.
بنابراین رجوی اساسا ظرفیت تعامل و با دگر اندیش را ندارد. حالا فرض کنید که این رجوی نه در اوج شکست بلکه در ایران قدرتی داشته باشد آیا میتوان حدث زد که چه رویکردی با دگر اندیشان خواهد داشت. این خطر بزرگی است که در کمین هر فرد و گروه و حزبی که وارد تعامل با رجوی بشود نشسته است. آنهم نه با نیرویی چون حزب دمکرات بلکه با نیروییکه مانند قارچ یک شبه در خارج کشور میرویند و خود را فلان شورا، حزب سکولار و … مینامند و تشکلشان چیزی جز خودشان نیست.
فراخوان به اتحاد با رجوی به چه معناست
امسال تعدادی از کودکان تازه به بازار سیاسی کاری وارد شده همچون مهران براتی و…، حرف از فراخواندن رجوی به اتحاد و شرکت در “مدیریت دوران گذار” زدند، چرا که او ارتش!!! و سلاح!!!! دارد!!! کودکی و سادگی اینها البته قابل فهم است، چون سرسوزنی درک از یک مبارزه سیاسی نداشته، ضمن اینکه نشانگر غیر جدی بودن آنهاست، بیاناتشان نشاگر سطحی نگری و بی اطلاعی آنها از تعادل قوا و کم و کیف نیرویهایی است که فراخوان به اتحاد با آنها را میدهند. از سازمان مجاهدینی که دو دهه است خلع سلاح شده و در آلبانی نیروهایش صد نفر صد نفر جدا میشوند و به ایران میروند، بسیاری از فرماندهانش در بیمارستانهای آلبانی مرده و یا در حال مرگ هستند، بعضی دیگر از فرماندهان و رزمندگانش که جدا شده و در اروپا یا همان آلبانی هستند علیه این تشکل اعلام جرم های سنگین کرده اند را بعنوان نیرویی که سلاح و ارتش دارد نام میبرند. ضمن اینکه همانموقع نیز که ارتش داشتند، تماما تحت قیومیت صدام حسین بود و هیچگاه بدرد مبارزه علیه رژیم نخورد ومگر برای به قتلگاه فرستادن رزمندگانش توسط مسعودرجوی برای راحت شدن از شر چند هزار نفر که بعد از آتش بس روی دستش مانده و یقه اش را بخاطر همه شکستهایی که به جنبش وارد کرده بود را میگرفتند. و صدام نیز از شر آپوزیسیونی که مانع صلح با ایران بود راحت میشد.
معنی شوهای باشکوه مریم رجوی در خارج کشور
از همین روست که هرچه دست رجوی در داخل ایران تهی تر و حامیان بین المللی او جهت بکارگیری او نا امید تر، تنفر مردم از او عمیقتر و در نتیجه هرچه به ضد ارزش بودن تمامی افکار و ایده ها و اسلام و دمکراسی ادعایی اش نزد مردم بهتر پی میبرد. یعنی چاه سقوط سیاسیاجتماعی ایدئولژیک رجوی را عمیق تر بنمایش میگذارد. رجوی در مقابل شوهای سالیانه را با زرق و برق بیشتر برپا میکند و صف سیاستمداران بازنشسته شرکت کننده در شوهایش را طویلتر و دستمزدهایی که برای چند دقیقه سخنرانی و تعریف از تشکل خودش را بالاتر میبرد. اختناق درون تشکیلاتی را بیشتر و ترور مخالفین و جدا شدگان حتی پسرش محمد رجوی را شدت میبخشد.
در همین راستاست که میتوان نیاز حیاتی رجوی را به این که رژیم اعلام کند یک یا دو نفر را در رابطه را فرقه رجوی دستگیر کرده است، فهمید. ازهمین رو دستگیری دو جوان بسیار کم تجربه دانشگاه شریف که خاله آنها عضو مجاهدین است بسیار بسیار مشکوک است که چگونه فرقه رجوی با آنها اینگونه آشکار و بدون ملاحظات امنیتی تماس برقرار کرده اند که بلافاصله به دستگیری آنها انجامید است. رجوی سابقه بسیار ننگینی در قربانی کردن اینگونه هواران در داخل داشته است تا از دستگیری و اعدام آنها خوراک تبلیغی برای خود دست و پا کند.
بنابراین افعی رجوی طی چهار دهه نشان داده که تحت هیچ شرایطی توان زایش کبوتر آزادی و دمکراسی را ندارد. بیخود نیست که مردم ایران سالهاست که سوراخ این افعی را در کشورشان گل گرفته اند.
داود باقروند ارشد
13 سپتامبر 2020
23 شهریور 1399
پانوشتها:
شعارهای مبارزه با امپریالیسیم گروههای چپ و از جمله فرقه مجاهدین از فریب دیروز تا واقعیت امروز:“

  1. حل مسائل صنفی دانش آموزان فقط در چهارجوب مبارزه ضد امپریالیستی امکان پذیر است” (نشریه مجاهد شماره 10 آبان 58)”
  2. بازهم در نهایت خلوص اعلام میکنیم که: در خطوط انقلابی ضد امپریالیستی تا پای جان در کنار امام خمینی باقی خواهیم بود. بنحوی که هیچ شبهه و نیرویی را توان آن نخواهد بود که در این مسیر مارا از سرگذاشتن به قدوم امام بازبدارد”. – نشریه مجاهد ش 14 سال 1358 سرمقاله نمود و ماهیت-
  3. . عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور رژیم کنونی] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [منظور مسعودرجوی] – نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه-
  4. . همانطور که میدانیم آمریکا بعنوان سردمدار امپریالیسم جهانی دشمن و غارتگر همه خلفها و نتیجتا مسئول درجه اول تمام بدبختی های ملل زیر سلطه است. از اینرو حرکتهای آزادیخواهانه و رهایی بخش هم در هر گوشه ای از جهان بدون شک برعلیه آمریکا خواهد بود – . نشره مجاهد، مقاله “ماهیت روابط فعلی ایران و آمریکا-
  5. . سرمقاله چه باید کرد؟ علاج همه دردهای بی درمان امروز، در ادامه دادن و هرچه عمیق تر مبارزه ضد امپریالیستی آمریکایی نهفته است. (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
  6. . آیا رابطه با آمریکا میتواند بر اساس مودت و دوستی و عدم مداخله باشد؟ – تیتر مقاله مجاهد ش 12 ص 4-
    بیشتر بخوانید:
    در سالگرد مرگ شاملو: کارکرد گروهها و “روشنفکرانِ” “چپ” ایران
    گروگانگیری سفارت آمریکا مبارزه ضد امپریالیستی یا زهر ماندگار مسعودرجوی و چپ بر تن و جان ایران زمین
    کتابچه بررسی ادعای پیروزی خواندن خروج از عراق توسط مریم رجوی با تکیه به کدهای مسعود رجوی
    خروج از عراق پیروزی یا آخرین میخ بر تابوت یک فرقه مافیایی و تروریستی

فیسبوک 300حساب جعلی ‘متعلق به فرقه تبهکار رجوی را حذف کرد’
آوریل 7, 2021
فیسبوک صدها حساب جعلی ‘متعلق به سازمان مجاهدین را حذف کرد’

Social mediaCopyright: Social media
فیسبوک روز سه شنبه گفت که صدها حساب جعلی متعلق به سازمان مجاهدین خلق ایران در آلبانی را پاک کرده است.
به گفته فیسبوک این حساب ها پست هایی در انتقاد از حکومت ایران و در حمایت از سازمان مجاهدین خلق از گروه های عمده مخالف جمهوری اسلامی منتشر می کردند.
به گفته این شرکت در بسیاری موارد برای این حساب ها در فیسبوک و اینستاگرام از اسامی و عکس های جعلی استفاده می شد.
فیسبوک نتیجه گیری کرده است که این حساب ها توسط گروهی از افراد به نمایندگی از سازمان مجاهدین خلق از یک نقطه در آلبانی کنترل می شد.
به گزارش آسوشیتدپرس فیسبوک گفت این شبکه از حساب های جعلی در سال ۲۰۱۷ و بعد در اواخر سال ۲۰۲۰ به شدت فعال بودند.
به گفته این شرکت در مجموع بیش از ۳۰۰ حساب، صفحه و گروه در فیسبوک و اینستاگرام حذف شد.

گفتاری در رابطه با نوشته:پرونده سازی بی پایه و اساس بر علیه ایرج مصداقی حنیف حیدرنژاد
آوریل 23, 2021
با درود و خسته نباشید

مقاله ات در دفاع از مصداقی را خواندم.

چند نکته داشتم که شاید بهتر است بدانی.

  1. سازمان بخوبی به وضعیت بچه های زندانی (با هزاران گزارشی گرفته است و فقط به همان اندازه) مشرف است.
  2. مشکل رجوی زندان و سابقه بچه های زندان نبود. بلکه این بود که آیا به رجوی انتقادی دارند یا خیر.
  3. شاید بیش از هزار نفر از بجه ها هستند که از نظر رجوی بریده های بدی در زندان بوده اند. چه در میان زندانیان شاه چه در میان زندانیان رژیم کنونی.
  4. مصداقی خودش در گزارشات خودش به سابقه خودش اشاره کرده بود.
  5. هیچگاه مورد ظن جدی سازمان نبود.
  6. ولی چنین افرادی را که سوابق خوبی از نظر رجوی! در زندان نداشتند مسئولیت های حساس به این افراد نمیدهد.
    • هیچگاه در نزدیکی رهبری کار نمیکنند
    • همواره مسئول بالای فرد نه مسئول مستقیم تضمین میکند که او به نزدیکی رهبری سازمان نرود. (بسیار سفت وسخت این مسئله دنبال میشود)
    • فرد را طی پروسه های طولانی و مقطعی بطور مرتب چک میکنند و رویکردهایش را نظاره میکنند. در نشست ستاد ضاد بررسی میشود که موثر است در برآورد از فرد.
  7. برای افرادی که بخواهند چک کنند مدتهای یکنفر از ستاد ضاد را بعنوان همکار و تن واحد در کنار میگمارند تا شبانه روز با او کار …کند.
  8. عمده چک امنیتی نه برای ورود به سازمان که برای حفاظت از رهبری است. بسیاری هستند که گفتم توابهای بدی بوده اند. ولی رجوی با آنها همانطور که با حمید نوری، مشکلی ندارد.
  9. مشکل رجوی با منتقد است. منتقد نباش هرکس میخواهی باش. باید اگر از رویکرد به جانیان نئوکان، همکاری با اسرائیل و عربستان و صدام این مسئله را درک نکرده باشید باید از رویکرد به حمید نوری متوجه شده باشید.
  10. من گفته ام حتی در درون تشکیلات به فردی مانند سعید جمالی توسط خود تشکیلات آنهم نه در یک محکمه بلکه با شایعه پراکنی به اطرافیان او اتهام مزدوری برای سیستمهای غربی را میزدند. که خوب سوال این میشود چرا این آدم را اخراج نمیکنید اگر محاکمه نمیکنید؟ چرا التماس میکند بگذارید بروم نمیگذاشتید؟
  11. آن چکهای امنیتی هیچگاه کامل نبود.
  12. به این دلیل که همه زندانیان از همدیگر خبر نداشتند.
    • تنها منبع خبر از زندانیان آزاد شده مصاحبه های ای تی یا ضاد نبود.
  13. بسیاری از بچه های آزاد شده اساسا نمیخواستند که مثلا بجه هایی که به قول خودشان مانند خودشان ضعف نشان داده بودند را معرفی کنند.
    • نمونه اش هم هیچ خبری از شرکت در کشت مصداقی که خودش صادقانه گفته است را شما خبر نداشتی.
  14. بنابراین چک های ادعایی سازمان هیچ اعتباری ندارد همانطور که اتهاماتی که میزند تماما بی پایه و اساس است. چرا که وقتی مدرکی دارد براحتی با توان رسانه ای و هزاران سایت خودش آنرا میتواند علم کند و کرده است.
  15. مهتراینکه در درون تشکیلات رجوی شخصا به هرکس که به او غر میزد میگفت شعبه (نه تک مزدور) سپاه پاسداران. طعمه وزارت اطلاعات. اما همین فرد اگر میخواست خارج شود به قیمت کشتن او نمیگذاشتند. چرا؟ چون رجوی آنقدر گند در درون زده مجبور شده خود مجاهدین را زندان کند که به بیرون دست نیابند. نه اینکه بدردش میخورند. چون نه مبارزه ای در کار است و نه از اینها کاری ساخته است. بلکه فقط وفقط روی دست رجوی بعنوان زندانی مانده اند.

همه آنچه در فوق آمد فرع مسئله است.

  1. با امنیتی کردن مسئله، به تمام و کمال بازی با کارت رجوی است .
  2. مهم نیست که شما تلاش کردید که از مصداقی در مقابل اتهامات دفاع کنید.
  3. چرا که هر ناظر بی طرفی میتواند متوجه شود که نه اطلاعات شما کافی است و نه دقیق. بویژه به حافظه یک م م … هم تکیه کرده باشد. بنابراین خواننده میتواند با گرد و خاک رجوی بگوید اطلاعات او “شمای تکفرد” جدا شده – چه بسا با رویکرد حمایتی- کمبود اطلاعات- منافع شخصی-… از اطلاعات رجوی بعنوان یک تشکیلات کمتر است پس از رجوی دفاع میکند.
  4. شما اینگونه القاء کرده اید که انگار این سیستم امنیتی رجوی درست است فقط در مورد مصداقی اشتباه میکند.
  5. در مورد مسائلی امنیتی همواره کار مشکلی است قضاوت کردن.

کار درست این است که:

  1. قضاوت در مورد مصداقی را باید بتوانید به سطح خرد و منطق سالم و طبق قوانین انسانی حقوق بشر و شناخته شده امروز یعنی “بیگناهی مگرگناه اثبات شود” استوار کنید که خود نیز به آن اشاره کرده اید.
  2. باید ببینید و یاد بدهید و یا بگیرید که از روی مواضع افراد و آنچه میکنند و میخواهند و میگویند و چرا میگویند در مورد آنها اگر خواستید قضاوت کنید. آنهم قضاوت سیاسی.
  3. قضاوت هم نباید سیاه وسفید باشد چیزی که هم بر شما حاکم است وهم بر تمام جامعه ما. چون ما ایرانیان هرکس متمایل به سلطنت است مزدور آمریکا، هرکس متمایل به چپ است مزدور شوروی، متمایل به حاکمیت مزدور رژیم یعنی برای ما خواست سیاسی افراد یک حق طبیعی تلقی نمیشود همانگونه که برای رژیم جمهوری اسلامی و شاهنشاه آریامهر هم تلقی نمیشده و نمیشود. همانطور که برای رجوی نیز کسی نمیتواند چیزی جز رجوی بخواهد. برای ما قانون “هرکس با ما نیست بر ماست” حاکم است.
  4. از همین روست که مرتب به دامن توطئه های رجوی که تماما امنیتی است و نه سیاسی میغلطید. چرا رجوی همه چیز را امنیتی میکند چون حیات سیاسی برای کسی قائل نیست.
  5. اگر مصداقی ها قتل نکرده باشند حق انسانی دارند از رجوی ببرند به رژیم بپیوندند. یا به رضا پهلوی یا به لنین یا استالین یا هر کس دیگر. هرچند مورد نقد ما باشند.
  6. همه ایرانیان به رژیم بدرستی بخاطر جرم سیاسی نقد دارند، ولی خودشان همه دیگران را به جرم سیاسی حکم کم و بیش اعدام = مزدور محکوم میکنند. تفاوت ما و رجوی ورژیم در چیست؟
  7. اگر ما نمیتوانیم هواداران رژیم را که مخالفشان هستیم تحمل کنیم چرا باید بخواهیم رژیم اینکار با بتواند بکند؟
  8. در دنیای آزاد و پیشرفته معاصر اتهام زدن جرم است. نه متهم بودن. اگر کسی نتواند اتهام کسی را ثابت کند به زندان میرود. شما با حسن نیت از اتهام زدن در قالب دفاع از مصداقی، دفاع کرده اید.
  9. باید دستگاه امنیتی سازی یعنی استبداد رای و هرچه من میگویم و میخواهم درست است بقیه باید نابود شوند بعنوان فرهنگ غالب در میان ایرانیان که مانع همه اتحادهاست تصحیح شود.
  10. با امنیتی کردن هیچگاه تعامل و تفاهم و همزیستی و سازشهای اصولی (آنچه در غرب هست) شکل نمیتواند بگیرد.
  11. مصداقی را باید با امروزش قضاوت کرد. اگر اشتباه داشت نقدش کرد اگر درست گفت تائیدش کرد. امنیتش را هم به دادگاه صالحی با مدرک و سند و با قضات با معیارهای انسان امروز سپرد.
  12. قضاوت امنیتی یعنی قائل بودن به جرم سیاسی. جرم جنایی داریم ولی هواداری از فرقه رجوی، رضا پهلوی، شاه، رضا شاه، خمینی، خامنه ای، استالین و لینین و هیتلر (مگر طبق قانون اساسی آلمان) جرم نیست. والا آزادی نیست. شما حق داشتید از رجوی ببری و بیایی خارج. این جرم نیست. رجوی جرمش کرده و به همه شماها القاء کرده است. توجه به کلمه “بریده مزدور” بی خود اختراع نشده.
  13. چرا از مصداقی دفاع کردید؟ مبنای دفاع امنیتی است!! نه سیاسی!.
  14. باید حمله شدید میکردید به دستگاه استبدادی-ایدئولژیک و انسان خردکنی رجوی در اتهاماتی که به مصداقی بدون مدرک وارد میکند. حتی رفته در زندان سناریو می نوشته؟ جرمش چیست؟ کسی را کشته، کسی را شکنجه کرده؟ طبق کدام قانون و کتاب قانون عملکرد مصداقی قضاوت شده است و میشود؟ من قصد تبرئه او یا دیگری را ندارم بحث دیدگاههاست. خود مصداقی کمتر از رجوی امنیتی فکر نمیکند. او هم همین دستگاه رژیم و رجوی را دارد. باید این دیدگاه تغییر کند.
  15. واژه “بریده” یعنی خائن از نظر رجوی. وقتی انتقاد هم بکند میشود “بریده مزدور” یعنی دوبار واجب القتل. اینها همه احکام و جرمهای سیاسی است. رجوی فقط و فقط ترور و نابودی را میشناسد. او مخالف راترور میکند، درخارج ترور سیاسی شخصیتی.
  16. همه تلاش شما دوستان این است که تلاش میکنید از خود با بکارگیری همان فرهنگ مسعود رجوی علیه دیگران خود را از این دو اتهامِ نا واردِ “بریده” که از رجوی بریده است. و “مزورد” چون به او انتقاد دارید مبرا نشان دهید. در صورتیکه این حق انسانی شماست که از رجوی بریده و به او انتقاد کنید. او برای سرکوب هر فکر دیگر و سرکوب هر نقدی علیه خودش مجبور است مسئله را امنیتی کند که نگذارد. فردا در حاکمیت رجوی ما و شما اسمتان جاسوس آمریکا و انگلیس و مصر و اردن و اسرائیل خواهد بود. استبداد یعنی همین به فرهنگ استبداد نباید دامن زد.
  17. این فرهنگ بود که آن زن آشپز خانه یک مثلا نظامی یا وزیر را مردم در خیابان تکه تکه کردند. یا پاسبان را تکه تکه کردند. فرخ روی پارسا را چرا اعدام کردند. و هزاران اعدام از این نوع؟ خلخالی میگفت اگر جرمی نداشت میرود بهشت اگر داشته پس درست اعدام شده. اعدامهایی که رجوی صدهزار بار برآنها و بر بی محاکمه بودن آنها اصرار میکرد. که من افشاء کرده ام.
  18. ایرانیان همانطور که باید از رجوی عبور کنند باید از رژیم هم عبور کنند. رجوی در خارج ورژیم در داخل امتحان ایرانیان است که میتوانند دمکرات باشند یا خیر.
  19. ما در فردای ایران آیا یک خلخالی دیگر هستیم؟ یا خیر آنها که جرم مشخصی طبق قانون و قضاوت طبق کتاب قانون و کنوانسیونهای حقوق بشر مرتکب نشده اند را حق حیات برایشان قائلیم؟
  20. بجای دفاع از مصداقی باید دستگاه رجوی را داغان میکردید، دستگاه فکریش را. آیا رجوی اساسا حق دارد روی مصداقیها قضاوت کند؟ کسی که هزاران نفر را به کشتن داده، کشته، ترور کرده، بمب گذشته در اماکن عمومی و مردم بی گناه را کشته، از تروریسم 11 سپتامبر دفاع کرده، از آی سیس دفاع کرده، کردها را سرکوب کرده، اعضای خودش را زندان، شکنجه، وکشته، به مصداقی انتقاد چه میکند؟ جنایات بشری که علیه کودکان روا داشته. کودکانی که در زندان او خود کشی کردند. زنانی که خود کشی کردند. مورد تجاوز قرار گرفتند…
    امید است گفته های فوق هرچند مملو از اشتباه کمک کرده باشد.
    داود باقروند ارشد
    دوم خرداد 1400
    پرونده سازی بی پایه و اساس بر علیه ایرج مصداقی
    حنیف حیدرنژاد
    روز 28 فروردین 1400 برابر با 17 آوریل 2021 اطلاعیه ای از سوی “کمیسیون قضائی شورای ملی مقاومتِ”، وابسته به سازمان مجاهدین خلق با عنوان “دادگاه یک دژخیم و مأموریت یک مزدور نفوذی برای مصادره جنبش دادخواهی به سود جلادان علیه جایگزین دموکراتیک(شماره۱)” انتشار داده شد.
    هدف اصلی این اطلاعیه که از آن به عنوان یک کار “تحقیقی” نام برده شده است، بی اعتبار کردن ایرج مصداقی، زندانی سیاسی سابق می باشد. با تلاش ایرج مصداقی و چند نفر دیگر بود که حمید نوری در نوامبر سال 2019 در فرودگاه استکهلم سوئد دستگیر و روانه بازداشتگاه شد. قرار است محاکمه نوری روز 8 ژوئن در استکهلم آغاز شود.
    حمید نوری کیست؟
    حمید نوری در سال های دهه شصت دادیار زندان گوهردشت کرج و از افرادی می باشد که با هئیت مرگ، که از سوی روح الله خمینی برای اعدام زندانیان سیاسی در زندان های ایران تعیین شده بود، همکاری داشته است. مطابق برآورد مطلعین و پژوهشگران حقوق بشر، در تابستان 1367 و حدفاصل ماه های مرداد تا شهریور آن سال، حدود 4000 نفر از زندانیان سیاسی بطور مخفیانه و دسته جمعی کشتار شدند. به فرمان روح الله خمینی، ماموریت صدور حکم اعدام به عهده هیئتی موسوم به “هیئت مرگ” بود. آنها در یک گفتگوی چند دقیقه ای با زندانیان، تصمیم می گرفتند که آیا زندانی باید اعدام شود یا نه؟ آن هیئت در اکثر موارد به صدور حکم اعدام به شکل اعدام با طناب دار رای دادند. آن زندانیان سیاسی افرادی بودند که سال های طولانی را در زندان گذرانده و مشغول گذراندن حکم زندان خود بودند. آنها از قصد هئیت مرگ و اینکه تا چند دقیقه دیگر اعدام خواهند شد، با خبر نبودند. آنزمان حمید نوری (در زندان، معروف به حمید عباسی) در زندان گوهردشت کرج دادیار زندان بود. او از بسیاری از حقایق مربوط به کشتار سال 1367 با اطلاع است. امروز محاکمه حمید نوری می تواند فرصت بزرگی برای حقیقت یابی آن جنایت بزرگ باشد.
    می توان حدس زد که بر اساس اطلاعاتی که در جریان محاکمه حمد نوری رو خواهد شد، زمینه حقوقی لازم برای تحت تعقیب قرار گرفتن مسئولین آن جنایت که هنوز زنده هستند، ایجاد شده و می توان امیدوار بود که در پایانِ محاکمه او و به کمک راه کارهای حقوق بین الملل، رژیم جمهوری اسلامی را بتوان بخاطر جنایت بر علیه بشریت بطور جدی تری در عرصه جهانی زیر فشار قرارداده و چه بسا بتوان اهرم های موثرتری، مانند شورای امنیت سازمان ملل یا دادگاه بین المللی لاهه را نیز فعال نمود.
    محاکمه حمید نوری یک فرصت استثنائی است برای آنکه بتوان جنبه هائی هرچند کوچک از ابعاد کشتار 67 را روشن تر دید. فرصتی برای خانواده و بازماندگانی که بعد از سال های دراز، شاید نشانی از یکی از عزیزانشان به دست بیاورند. حمید نوری نماینده یک سیستم است و این اولین بار خواهد بود که از بعد از انقلاب 1357، حکومت اسلامی در عرصه جهانی به دلیل اعدام و شکنجه زیر ذره بین یک دستگاه قضائی در یک کشور دمکراتیک قرار خواهد گرفت. محاکمه حمید نوری فرصتی استثنائی برای عدالت و عدالت جویان و دادخواهان است.
    جدا از اهمیت تاریخی- بین المللی محاکمه حمید نوری، محاکمه او برای ما ایرانیان یک مناسبت ملی است. ما، ما ایرانیان بدون در نظر گرفتن تعلق سیاسی و گروهی مان باید تمام تلاش خود را به کار بگیریم تا این محاکمه به محاکمه تمامیتِ حکومت اسلامی در نزد افکار عمومی تبدیل شده و فرصت دهیم تا این محاکمه، زمینه همبستگی و نزدیکی بیشتر ما به یکدیگر را تقویت کند. ما می توانیم در جریان محاکمه حمید نوری، از روش های کاریِ دستگاه قضائی سوئد آموزش گرفته و برای حقیقت یابی در دادگاه های ذی صلاح در ایرانِ آزاد بعد از جمهوری اسلامی، از آنها استفاده کنیم.
    ما می توانیم در حالی که اتحادیه اروپا و ایالات متحده آمریکا در تلاش برای مماشات و کنار آمدن با جمهوری اسلامی هستند، موضوع نقض حقوق بشر و اعدام و زندان و شکنجه در 42 سال عمرِ حکومت اسلامی را به موضوع خبری مهم رسانه های غربی تبدیل کرده و راه زد و بندِ قدرت های جهانی با رژیم جنایتکار حاکم بر کشورمان را بسته یا حداقل چنین ارتباطی را برای قدرت های غربی سخت و پرهزینه کنیم.
    محاکمه حمید نوری یک مسئولیت انسانی، یک مسئولیت وجدانی و یک مسئولیت انسانی برای ما ایرانیان ایجاد می کند تا به دور از اختلافات سیاسی یا شخصی با هم، بر دشمن اصلی مردم ایران تمرکز کرده و از این فرصت برای دادخواهی و کوتاه کردن عمر این رژیم استفاده کنیم.
    با توجه به آنچه که گفته شد، پرسش این است، چرا در چنین زمان و در چنین موقعیتی سازمان مجاهدین خلق بجای تمرکز بر محاکمه حمید نوری و تبدیل محاکه او به محاکمه تمامیت جمهوری اسلامی، برعلیه ایرج مصداقی، یک زندانی سیاسی سابق و مسئول اصلی دستگیری حمید نوری وارد میدان شده، برعلیه او اطلاعیه صادر کرده و یک سریال ادامه دار بر علیه او را کارگردانی می کند؟
    پرونده سازی بی پایه و اساس برعلیه ایرج مصداقی
    اطلاعیه “کمیسیون قضائی شورای ملی مقاومت” ادعا می کند ایرج مصداقی از همان آغاز دستگیری، در زندان با شکنجه گران همکاری کرده و سال های بعد، از سوی دستگاه اطلاعاتی رژیم آزاد شده تا بتواند به سازمان مجاهدین نفوذ کند. سند این اطلاعیه در تائید ادعاهایش بخش های گزینشی از کتاب خاطرات ایرج مصداقی می باشد.
    ایرج مصداقی قبل از انقلاب در آمریکا ساکن بود و با کنفدراسیون دانشجوئی ارتباط داشت. همزمان با انقلاب 57 به ایران برگشت. از آنزمان به عنوان هوادار سازمان مجاهدین با آنها در ارتباط بود. از سال 1360 تا 1370 به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق به مدت ده سال در زندان‌های قزل‌حصار، اوین و گوهردشت به سر برد. او یکی از جان به در بردگان اعدام‌های سال 1367 است. پس از آزادی از زندان، در سال 1373 از ایران فرار و از آنزمان در سوئد ساکن است.
    مصداقی از زمان اقامت در اروپا، به عنوان هوادار در ارتباط با بخش سیاسی و روابط بین الملل سازمان مجاهدین در فرانسه فعال بود. او در هئیت های نمایندگی این سازمان در اجلاس های بین المللی برای محکومیت جمهوری اسلامی شرکت می کرد و در تهیه بسیاری از گزارش ها یا تدارک برخی دیدارها نقش مهمی به عهده داشت. مصداقی در اواخر سال 1379/ اوائل سال 2001 ارتباط و همکاری خود با سازمان مجاهدین خلق را بطور کامل پایان داد. او در سال 1392 نوشته ای با عنوان گزارش 92 منتشر و در آن مسعود رجوی، رهبر سازمان مجاهدین را در ارتباط با موضوعات بسیاری مورد سوال قرار داد. سال بعد، با انتشار گزارش دیگری با عنوان گزارش 93، نقد مسعود رجوی را عمیق تر کرد. سازمان مجاهدین از سال 1392 یکباره ایرج مصداقی را “مزدور وزارت اطلاعات” خطاب کرد، کمی بعد به او “شاگرد جلاد” گفت و در چند ماه اخیر با صفت “مزدور نفوذی وزارت اطلاعات” از او یاد می کند.
    جدا از نوشته های زیادی که تاکنون از سوی ایرج مصداقی، بسیاری از همبندان او در زندان و افراد دیگر در رد اتهامات سازمان مجاهدین نوشته شده است، در اینجا سعی می کنم به یک دلیل مهم در بی پایه و اساس بودن این ادعاها اشاره کنم.
    چکِ اطلاعاتی- امنیتی چند لایه در سازمان مجاهدین
    در سال های 1361 به بعد افرادی که در کردستان و سپس در عراق به سازمان مجاهدین وصل می شدند از چندین لایه چک اطلاعاتی- امنیتی عبور داده شده و سپس پذیرش شده و سازماندهی می شدند. در همین ارتباط شهادتِ شخصی من اهمیت پیدا می کند.
    یک شهادت اخلاقی و وجدانی
    من هیچگاه زندانی سیاسی نبوده ام و نمی توانم در مورد ایرج مصداقی یا ادعاهای سازمان مجاهدین شهادت شخصی بدهم. اما در سال های 1363 و 1364، زمانی که عضو سازمان مجاهدین بودم به دلیل کار و مسئولیتم با زندانیان سیاسی آزاد شده یا آنها که به هر شکلی فرار کرده و خود را به عراق و سازمان مجاهدین رسانده بودند صحبت می کردم.
    در آن سال ها من در بخش موسوم به “اِی تی- ET” (مخفف اطلاعات- اگر با حروف لاتین نوشته شود)، کار می کردم. در اواخر سال 1363 در سلیمانیه و سپس در بغداد مستقر بودم. مسئول این بخش، هادی روشن روان بود. کار من و چند نفر دیگر گفتگو با نفرات تازه وارد به بخش پذیرش در سازمان مجاهدین بود. افراد تازه وارد به سازمان مجاهدین به بخش پذیرش منتقل می شدند. بخش “ای تی” وظیفه داشت تا در صحبت با این افراد و”تخلیه اطلاعاتی” آنها، سه موضوع را تعیین تکلیف کند:
    اول: احراز هویت؛ سوال در مورد مشخصات فردی و خانوادگی، چگونگی آشنائی و ارتباط با سازمان مجاهدین، افراد آشنا یا کسانی که در سازمان می شناسند، دوست یا افراد آشنا و فامیل که دستگیر یا اعدام شده اند، نام افرادی که می توانند آنها را تائید کنند و …
    دوم: در مورد افرادی که در زندان بوده اند این سوالات مطرح می شد: کی، کجا، چرا و چگونه دستگیر شده اند، در کدام زندان ها بوده اند، چه بازجوئی هائی شده اند، توسط چه ارگانی و چه کسانی، موضوع سوالات در بازجوئی چه بوده، چه اطلاعاتی داده اند، آیا در زندان تشکیلات داشته اند، نفرات تشکیلات داخل زندان چه کسانی بودند، نفرات اعدام شده ای که می شناسند، نام توابین و افرادی که با رژیم همکاری می کردند، دلیل آزادی از زندان چه بوده است، بعد از آزادی از زندان با چه کسانی و چه ارتباطاتی داشته اند، چگونگی خروج از ایران و دلیل پیوستن به سازمان مجاهدین و …
    در مورد افرادی با پیشینه زندان سیاسی، بعد از “تخلیه اطلاعاتی” در جلسه اول، در صورت لزوم چندین بار دیگر با آن فرد صحبت می شد. بسیاری از این گفتگوها بر روی نوار ضبط می شد. مسئول من در آن زمان آقای م. ع. بود. او اکنون در آلمان زندگی می کند. م. ع. تا پایان سال 1366 در همین مسئولیت بود و به خوبی به یاد دارد که مجموع افرادی که مورد گفتگوی ما قرار گرفتند بالغ بر چندصد نفر می شدند. از این میان، تا پائیز 1364 که من برای ماموریتی به اروپا اعزام شدم، حدود 70 تا 80 نفر از افرادی که مورد “تخلیه اطلاعاتی” قرار گرفته بودند، زندانی سیاسی سابق بودند.
    سوم: وظیفه دیگر ما چک امنیتی افراد تازه وارد در بخش پذیرش بود. “موارد مشکوک” در نشستی با هادی روشن روان مورد بحث و بررسی قرار گرفته و بعد از چک اطلاعاتیِ گذشته آنها از سوی افرادی که در تشکیلات شاید آن فرد را بشناسند، نهایتا افراد دیگری بجز ما که با او گفتگو کرده بودیم، با آن فرد صحبت کرده تا “رفع ابهام” شود. این افراد بعد از پذیرش، در یگان های مختلف سازماندهی شده و بدون اینکه بدانند، برای مدتی زیر نظر بودند و اگر موردی که شکِ امنیتی را تقویت کند دیده می شد، پرونده آنها به بخش “ای تی” ارجاع داده می شد.
    آقای م. ع. که از سال 1363 تا 1366 بیش از 3000 ساعت نوارِ گفتگو با زندانیان سابقِ وصل شده به مجاهدین در عراق را ضبط کرده و از حافظه خوبی برخوردار است در گفتگو با من که برای نوشتن این مطلب با او تماس گرفته بودم، تاکید کرد: “این را یک وظیفه وجدانی می دانم که بگویم: در گفتگو با زندانیان سابقی که آنها را «تخلیه اطلاعاتی» کرده و از آنها در مورد توابین سوال کردم، «هیچگاه، هیچگاه، هیچگاه» نامی از ایرج مصداقی برده نشد.”
    جدا از چک اطلاعاتی- امنیتی افراد تازه وارد به هنگام پذیرش، سازمان مجاهدین در دو نوبت اقدام به چک اطلاعاتی- امنیتیِ دسته جمعی اعضای خود کرده است. این اقدام در درون تشکیلات مجاهدین با عنوان “رفع ابهام” معروف است. در اواسط سال 1363 و همزمان با انقلاب ایدئولوژیکِ اول و اعلام ازدواج مسعود رجوی با مریم عضدانلو، مقر اصلی سازمان مجاهدین در کردستان عراق در شهرک “ماوت”، به بازداشتگاهی تبدیل شد که در آن برای چند هفته، چند صد نفر از پیشمرگه های سازمان مجاهدین مورد چک اطلاعاتی- امنیتی قرار گرفتند. در پایان این پروسه، رده بندی تشکیلاتی افراد به آنها ابلاغ می شد.
    در کنار مقر اصلی مجاهدین در “ماوت”، در مقر دیگری به نام منصوری، در کنار روستای “کهریزه”، بازداشتگاهی با سلول های انفرادی ایجاد شد تا افراد مشکوک و مسئله دار در آنجا نگهداری و تعیین تکلیف شوند. جدا از چرائی این اقدام و همزمانی آن با انقلاب ایدئولوژیک که موضوع این نوشته نیست، آنچه مایلم به آن توجه دهم این است که افرادی که تا آن موقع چندین سال بود که در تشکیلات و تیم های عملیاتی سازمان مجاهدین فعال بوده و مطابق فرهنگ مجاهدین “مسئله شهادت” را حل کرده و مشخص بود که با تمام جان و مال سر در راه مجاهدین گذاشته و هر خطری را پذیرا بوده اند، باز هم مورد شک قرار گرفته و مورد بازجوئی و چک اطلاعاتی- امنیتی قرار گرفتند.
    “رفع ابهام” دوم در اواخر سال 1373 در قرارگاه اشرف در عراق شروع شد. در آن زمان من دیگر از سازمان مجاهدین جدا شده بودم. بنابراین اطلاعاتم در این مورد محدود به گفتگو با اعضا جدا شده ای می باشد که آن پروسه را تجربه کرده و در آن مورد نیز خاطرات خودشان را منتشر کرده اند. در جریان “رفع ابهام” سال 73، اعضا و مسئولین سازمان و زندانیان سیاسی سابق که همگی سخت ترین آزمایش ها را پشت سرگذرانده بودند، مورد اتهام قرار گرفته و در قرارگاه اشرف به زندان افکنده و بسیاری از آنان شکنجه شدند. جمال عظیمی از اعضا جدا شده از سازمان مجاهدین، از به زندان افکنده شدن حدود 700 نفر در این زمان سخن می گوید. سیامک نادری یک عضو سابق دیگر سازمان مجاهدین است. او هفت سال و نیم در زندان های رژیم جمهوری اسلامی بوده و پس از آزادی از زندان به سرعت خودش را به عراق رسانده تا با وصل شدن به سازمان مجاهدین، مبارزه اش بر علیه جمهوری اسلامی را ادامه دهد. نادری بعد از سال ها شکنجه روحی و آزار جسمی در سازمان مجاهدین در سال 1393 در آلبانی از این سازمان جدا شد. او در یک کار تحقیقی به انتشار اسامی 400 نفر از افرادی پرداخته که در جریان “رفع ابهام” در سال 1373 در قرارگاه اشرف زندانی شده بودند.
    چک اطلاعاتی- امنیتی افراد در سازمان مجاهدین، عملی مستمر بوده و پیشینه ای قدیمی دارد. این کار از زمان کارِ مخفی چریکی در زمان شاه شروع و بعد از آن در دوره کار نیمه مخفی در اوائل انقلاب تا امروز ادامه پیدا کرده است. چک اطلاعاتی- امنیتی سازمان مجاهدین بر روی افراد و اعضا و حتی نیروهای هوادارش، عملی سیستماتیک بوده و ثبت و آرشیو می شود. بسیاری از تصمیم گیری ها در مورد افراد، از جمله دادن مسئولیت، دادن رده تشکیلاتی، اجازه تردد به مقر یا ساختمان های مخصوص، اجازه دسترسی به اطلاعات طبقه بندی شده، اجازه شرکت در جلسات عمومی رسمی و اینکه در کدام صف و کنار چه کسی بنشینند و.. همه این ها بر اساس وفاداری ایدئولوژیک به “رهبری” و میزان تائید یا عدم تائید چک اطلاعاتی- امنیتی آن فرد می باشد.
    تناقضات اطلاعاتی سازمان مجاهدین در مورد ایرج مصداقی
    سازمان مجاهدین همیشه به قدرت اطلاعاتی و نفوذ خودش در نهادهای رژیم بالیده و با بزرگ نمائی، این ذهنیت را القا می کند که به لحاظ اِشراف و تسلط اطلاعاتی- امنیتی قدرتمند و نفوذ ناپذیر می باشد. با در نظرداشت آنچه در بالا در مورد چک اطلاعاتی امنیتی سیستماتیک فردی و دسته جمعی اعضا و افراد مرتبط با سازمان مجاهدین تشریح شد، با در نظر داشت اینکه سوابق افراد نزدِ سازمان مجاهدین ثبت و آرشیو می شود، با توجه به اینکه بسیاری از افراد و اعضا سازمان مجاهدین پنج دهه است که همدیگر را بطور شخصی می شناسند و از سوابق هم با اطلاع هستند؛ این پرسش مطرح می شود که:
    اگر ایرج مصداقی یک “مزدور وزارت اطلاعات، یک تواب تشنه به خون و یک نفوذی وزارت اطلاعات” بوده است، چطور سازمان مجاهدین با وجود همه آن لایه های مختلف چک اطلاعاتی- امنیتی و سوابقی که از گذشته افراد دارد، او را شناسائی نکرده بود؟ چطور است که ایرج مصداقی توانست بین سال های 1373 تا 1379 در مقر اصلی این سازمان در “اُور سورواز”، در نزدیکی پاریس، جائی که مریم رجوی در آنجا سکونت داشت، رفت و آمد داشته باشد؟ چطور ارتباطات سطح بالا در مجامع بین المللی و در بسیاری از نشست های مختلف نهاد های سازمان ملل متحد به او واگذار می شد؟ چطور در طی همه آن سال ها، آن همه زندانی سیاسی سابق که در سازمان مجاهدین حضور دارند و او را دیده بودند، از اینکه او “تواب” بوده و … حرفی نزدند؟ چطور در آن چند هزار ساعت نوارهای “تخلیه اطلاعاتی” که در آن با زندانیان سیاسی سابقی که به تازگی به مجاهدین در عراق وصل شده بودند، گفتگو شده بود، چیزی در مورد ایرج مصداقی وجود ندارد؟ چرا از زمانی که ایرج مصداقی به طورعلنی به نقد سازمان مجاهدین پرداخت و بطور خاص از زمانی که او “تابوی قُدسیت” مسعود رجوی را شکست، اتهام زنی به او شروع شده است؟
    سازمان مجاهدین خلق رودر روی دادخواهی مردم
    داده ها و شواهد فوق به طور منطقی این نتیجه گیری را تقویت می کند که اتهامات سازمان مجاهدین بر علیه ایرج مصداقی بی پایه و اساس بوده و با هدف پرونده سازی و بی اعتبار کردن او می باشد.
    حال این سوال مطرح می شود: در حالی که دستگاه قضائی سوئد خودش را برای محاکمه حمید نوری آماده می کند، در حالی که سازمان مجاهدین که بسیاری از اعضا و هوادارانش در زندان های ایران اعدام شده و به خوبی می تواند با معرفی شاهدینی که هنوز زنده هستند محاکمه حمید نوری را به محاکمه جمهوری اسلامی تبدیل کند، از حمله کردن به ایرج مصداقی چه هدفی را دنبال می کند؟
    به باور من سازمان مجاهدین با این اقدام خود نشان می دهد که اهداف تشکیلاتی این جریان برای تصفیه حساب کردن با دیگران، از جمله با ایرج مصداقی بالاتر از ارزش و اهمیت دادخواهی خون هزاران هزارن انسانی است که در زندان های جمهوری اسلامی کشته شدند. “مبارزه با جمهوری اسلامی” از سوی سازمان مجاهدین فقط یک ادعاست، زیرا در زمانی که می شود با تمرکز بر روی محاکمه حمید نوری بیشترین ضربه را به جمهوری اسلامی وارد آورد، بر تسفیه حساب با فردی تمرکز کرده است که مسبب دستگیری حمید نوری بوده است.
    به دلیل تبلیغاتی که سازمان مجاهدین در مورد قدرتمند بودن و نفوذ در نهادهای جمهوری اسلامی دارد، پس از اعلام دستگیری حمید نوری، این انتظار وجود داشت تا مسئول دستگیری حمید نوری، سازمان مجاهدین اعلام شود. آما مشخص شد که زمینه سازی دستگیری حمید نوری، نه توسط یک تشکیلات عریض و طویل و پر مدعا، بلکه توسط ایرج مصداقی انجام شده و در تامین همه تدارکات حقوقی مرتبط با آن نیز جمعی از فعالین ایرانی وغیر ایرانی او را کمک کرده اند. این واقعیت نشان دهنده آن است که سازمان مجاهدین تا کجا علیرغم ادعاهای پرطمطراقِ مبارزه با جمهوری اسلامی، خواب بوده و در لاک خود فرو رفته است. دستگیری حمید نوری بدون دخالت سازمان مجاهدین، نشان دهنده پوچ بودن ادعاهای این سازمان می باشد. دستگیری حمید نوری انحصار طلبی سازمان مجاهدین و ادعای اینکه در مبارزه بر علیه رژیم ایران، این سازمان “مبارز شماره یک” است را نقش بر باد داده و در چشم ایرانیان و نیروهای خارجی که با این تشکیلات ارتباط دارند ناتوانی این تشکیلات را به خوبی نشان داده و بادکنک تبلیغاتی آن را ترکاند. از این روست که این سازمان بجای همراهی با دادخواهی مردم ایران در محاکمه حمید نوری، به کینه توزی بر علیه ایرج مصداقی مبادرت می کند تا بی عملی، ناتوانی و تو خالی بودن خودش را پرده پوشی کند.
    سرافکندگی و شرم برای “کمیسیون قضائی شورای ملی مقاومت”
    اطلاعیه مجاهدین، مُهر “کمیسیون قصائی شورای ملی مقاومت” را بر خود دارد. همانطور که دستگاه قضائی در جمهوری اسلامی بازیچه و ابزارِ نهادهای امنیتی- اطلاعاتی است، “کمیسیون قضائی” مزبور نیز همین نقش را برای مجاهدین بازی می کند. چرا؟
    دستگاه قضائی باید مستقل باشد، باید تا زمان صدور حکم در ارتباط با فرد مورد اتهام از او با عنوان “مظنون” یاد کند. در دستگاه قضائی دمکراتیک، اصل بر برائت مظنون و متهم است. در دستگاه قضائی آزاد و مبتنی بر حقوق بشر، کرامت انسانیِ فردِ مظنون و متهم رعایت شده و با عنوان خانم … یا آقای … خطاب می شود و حیثیت انسانی او محفوظ می ماند. حتی بعد از صدور حکم و محرز بودن جرم، مجرم با احترام مورد خطاب و مورد رفتار قرار می گیرد و….
    کمیسیون قضائی مجاهدین بجای تاکید بر اصل برائت، از قبل حکم صادر کرده و حکم بر “مزدور” بودن می دهد. بجای دادرسی عادلانه، نقش دادستان و قاضی و هیئت منصفه را یکجا بازی می کند. بجای رعایت بی طرفی تخصصی، اهداف سیاسی سازمان مجاهدین را دنبال و القاب و صفاتی را بکار می برد که نشان از سیاسی بودن اهدافش دارد.
    تصورش را بکنید که این کمیسیون و این شورا و این مجاهدین که سالهاست در کشورهای غربی زندگی کرده ولی اینگونه حکم صادر می کنند، اگر فردا در ایران، آنگونه که ادعا می کنند قدرت را به دست بگیرند، چه خواهند کرد؟ این سند، نشان دهنده آن است که سازمان مجاهدین جائی در بین نیروهای مخالف جمهوری نداشته و یک ائتلافِ احتمالیِ نیروهایِ ضد جمهوری اسلامی باید خود را از این نیروی ضد دمکراتیک دور نگه دارد.
    این اطلاعیه سندی است گویا در مورد آنکه سازمان مجاهدین غیر دمکراتیک است، در طرف مردم ایران و دادخواهی آنها و بر علیه جمهوری اسلامی قرار ندارد، بلکه اهداف ایدئولوژیک و سیاسی خودش را دنبال می کند. منافعی که با منافع ملی ایران همخوانی نداشته، بلکه بر علیه آن می باشد.
    منبع:پژواک ایران

Who are Mek? Terrorists, cultists – or champions of Iranian democracy? The wild wild story of the MEK. An inside report by High ranking member of Mek and NCRI.
می 3, 2021
CLICK ON THIS LINK TO READ THE PERSIAN TRANSLATION OF THIS ARTICLE
Who are Mek?
So much has been said and written about Mek terrorist cults by almost every serious media concerned with terrorism, but not a report from inside Mek by a high ranking member of Mek and NCRI.
the uniqueness of this report based on the fact that all the information given are driven from Mek’s own printed material in its official paper Jihadist(Mujahed) published by Mek which mostly are written by their Calipha “Masoud Rajavi” their terrorist leader.

Mr. Davood B. Arshad delivering his speech in EU parliament
In this presentation I will shed light to Mek terrorists and Masoud Rajavi its Calipha and his head wife in his Harem.
The details about Davood Baghervand Arshad in connection with Mek can be found (here).
Mr Arshad that lives in Germany can be reached at the email below for any questions to chalenge all the reports and facts stated by him. info@nototerrorism-cults.com
This content can be also watched in the youtube above as a video clip.
A heart breaking jurney of freedom fighter to find himself traped in a terrorist org.
At my early twenties while studying at University in England with not so much political and historical knowledge, and experience but with plenty of enthusiasm and love of freedom and democracy for Iran, under the Late Dictator, The Shah of Iran, made me the best prey to be hunted by wolve as in sheep clothes at university in UK by Mek, pretending to be freedom fighters.
An Organization that have been financed armed and supported by Saddam Hossein the late Dictator of Iraq and the Saudi Arabia.
Custom Gallery: images not found
Have you, your loved ones, your fellow country men, your country been subject of Terrorism? Then with about 4 Decades of experience at my mid-sixties I would recommend you to bare with me to help you recognize Terrorism in the freedom fighters clothes at your vicinity and even supported with the tax you pay.
Custom Gallery: images not found
Terrorism is one of the most controversial subjects to contemporary human history that threaten to destroy our security, morality and values, claim many lives and injuries, has economic impacts and many hidden destructive effects on our society by the evil actions, designed to induce indiscriminate terror and psychic fear through the violent victimization and destruction of noncombatant targets, the civilians.
Post-modern Terrorists
The face of terrorism has changed dramatically over the past decades. In the 1970s and early 1980s, terrorist organizations typically had discrete and immediate political objectives—The release of compatriots from prison—the political independence of an ethnic region or state, or the withdrawal from a conflict. To further these goals, terrorists engaged in kidnapping, hijacking, small-scale hostage-taking and other operations involving relatively low levels of violence. As summed-up by a leading expert in terrorism:
“Traditional terrorists wanted a lot of people watching, not a lot of people dead.”
Today’s “post-modern” terrorists like mek, ISIS, Alqaeda have eschewed constrained or modulated violence. they seek nothing but the wholesale collapse of the Western Societies and Nations which they deem evil Western Corrupt Bourgeoisie (Imperialism). Terrorists often embrace religious or quasi-religious ideologies based on ethnic or religious fanaticism, as a tool best described and maintained in Cultic form by brainwashed members.

Suiside self Immolation of an Mek cult member in Paris
Members are brainwashed to believe their actions are justified to please a higher religious authority such as Masoud Rajavi, they are given to believe that, the ability to kill themselves together with large numbers of innocent individuals reinforces the correctness of their actions and spares a place in the Heaven for them.
In contrast with the deeds of the terrorist, The blessings of the Western free and open society also can provide cover for acts of terror and violence for terrorist groups such as MEK who are just pretending to carry Western values.
One of The unique common denominators of all the terrorists is the Leading terrorist figure called Ideological Leader or Calipha, Such as, Abu Bakr al Baghdadi of the ISIS terrorist, or Ben laden of Al Qaeda and Masoud Rajavi of Mek.
Custom Gallery: images not found
The present leadership of consists of the Calipha Masoud Rajvai and his head wife in his Harem nicely dressed in red and dark blue called Maryam Rajavi.
150524111249_kdp_iran_640x360_afp
I am sure you will be surprised to know that this man Mr. Mahdi Abrishamchi (first photo from left) was the first husband of Maryam Rajavi which the Calipha Masoud Rajavi forced him to divorce Maryam and gift her to Masoud Rajavi to become the head wife in Masoud Rajavi’s harem.

Mr. Mahdi Abrishamchi in Mojahed Issue #255 p25

All the Calipha’s of the tyerrorist groups have one thing in common. They all call themselves, The representative of the God on the Earth. A foundemental base for the members for their unqueationable obedience. While praising the Calipha-Masoud Rajavi Mr. Mahdi Abrishamchi member of the Mek’s Politburo explains his obedience, marked in blue boxes:
Our Calipha Masoud Rajavi is only accountable to the God.Mr. Mahdi Abrishamchi
Suiciadal readiness of the Terrorist members
The other common denominator of the Terrorists is, the more devoted they are, more prepared to commit suicide attack. Members must endorse their suicidal readiness either in a video clip or in writing, and wait for their Calipha to pull the trigger when and where he suits fit, to turned them into a lethal bomb, killing innocent people to accomplish the Calipha’s wish.
There are two different categories of terrorists;

  1. Are those who are very obvious and known to us like such as Abu Bakr al Baghdadi or Bin Laden, therefore the civilized world knows must protect itself against them.
  2. But there are terrorists that not only hide their lethal thinkings but pretend to have thinkings that even make you spend your money and tax to promote them.
    Such as Maryam Rajavi, a terrorist Leader or Ali Reza Jafarzadhe a terrorist member as their representative in USA.
    Custom Gallery: images not found
    Their appearance is decorated purely to deceive the world about their terrorist inhuman nature.
    Terrorist do not only commit crime against civilized world but against their own members. Mayram Rajavi being the head wife in the Harem, later forced all mek members to divorce their wives so could enter the harem of the Masoud Rajavi as wives of the harem, including my wife Ms. Tannaz Hojati Emami.
    Maryam Rajavi described the Joining the Haram of Masoud Rajavi as the only path to the Liberation of all Women from all discriminations and exploitation especially by the husbands within traditional family.
    She argues, since Masoud Rajavi is free of exploitation, having sex with him in his Harem is a revolutionary way to free women from the exploitation of their husbands within traditional family. Which Rajavi considers it a ground and a stronghold for the exploitation of the women.
    She argues, this is a revolutionary way and killing two birds with one stone!
  3. Freeing women from exploitation by their husbands.
  4. Destroying traditional Family the stronghold of exploitation of women.
    One could not expect stronger logic from a Pimp. She now lives in Albania and Paris and unfortunately, many politicians help her to move in and around Europe and its power corridors. Her role is to hide her husband and Calipha’s horrifying rules and thinkings and teachings, and the Islamic State he plans for the future of Iran and the world.
    To do so Maryam Rajavi deceivingly parrots the Western values, which are formulated in her Ten Point Plan for Future of his khalifa’s Empire and all the Muslims around the world:
    Reading her plan, form her official websit. Jihadists
    We …are committed to the abolition of the death penalty. We are committed to the separation of Religion and State. We believe in the rule of law and justice. We want to set up a modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court. We are committed to the Universal Declaration of Human Rights, and international covenant and conventions, including the International Covenant on Civil and Political Rights, the Convention against Torture, and the Convention on the Elimination of all Forms of Discrimination against Women.from Maryam Rajavi’s ten point plan
    To give you an idea what she hides behind all this. I will read from Mek’s Official Paper Called Jihadist or Mojahed issue no 3 page 7 wher her Khalifa Masoud Rajavi puts forwards the ideal courts and judicial system. He writes:
    Custom Gallery: images not found
    As soon as the accused is identified, it is enough to put him in front of the firing squad. No need for court proceedings. The operation of the revolutionary courts relies on the revolutionary conscience and judgment of the masses before being based on codified legal and criminal laws. For this reason, the judges of these courts are not only legal and criminal experts, but also a combination of people’s representatives, some of whom even lack any judicial expertise. The verdicts issued by these courts also take into account the revolutionary interests of the society. And it may not comply with the usual legal and penal rules. It is possible for a these Court to sentence an accused to death, while under classical law it is not punishable by death.Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7
    Rajavi continues: with a horrifying example to justify his barbaric courts:
    For example, in the war called Ahzab [1400years ago] when Moslems discovered that the Jewish tribe had betrayed them in Medina city during the siege of the city by the pagans of Mecca, Muslems arrested all of 700 Jewish tribe members executed them overnight. This act may seem cruel and barbaric, many of the people who were executed may not have played a direct role in this betrayal, but when the future of a religion, the fate of a revolution and the interests of a people are at stake, we must act decisively, and close the eyes on these doubts. Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7
    The world should ask these terrorists particularly Maryam Rajavi that parotes western values:
    Is this how you abolition the death penalty? Is this the separation of Religion and State? While judgement based on interest of your religion, and how you believe in the rule of law and justice? and the modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court?
    This is the most dangerous types of terrorism and jihadists that cry Wine and sell vinegar to us, and some buy plenty by the tax you pay.
    This is terrorists inside out, and everyone should look out for them. Let’s see if Ali Reza Jafar Zadeh this nice looking guy fits into the category of a time-bomb. I mentioned that terrorist must always be Suicidal ready. This is the hand written request of Mr Ali Reza Jafar Zadeh printed in the official paper of Mek Called Mojahed meaning Jahadist #127 p11. One should bear in mind that He is Mek’s US representative.
    Mr. Jafarzadeh’s letter was written after he was angry like his Calipha about Maryam Rajavi’s arrest in France reported by NY times by Eliane Sciolino in June 2003:
    “French authorities today arrested more than 150 members of a long-established armed Iranian opposition group, accused them of organizing terrorist acts, and seized $1.3 million in $100 bills.”NY times by Eliane Sciolino in June 2003
    Following Maryam Rajavi’s arrest by the French police she ordered the members to commit suicide by self-immolation. To prevent the French judiciary from enforcing the law and force them not to dare to touch this terrorist cult. Following Rajavi’s call 12 members committed self-emulation in London, Paris, Toronto, Denmark,…which two young women died as a result.
    Custom Gallery: images not found
    Ali Reza Jajarzadeh also writes to his caliph to be the next suicidial Jihadist. This is the page 11, let’s read and see how he puts “his Suicidal readiness and turning into a time-bomb” into words and takes oath to explode when and where His Calipha Masoud Rajavi pulls the trigger.

Ali Rezajafarzadeh’s letter of suisiadal readiness
The title of the page 11 above reads: …..
Another golden leaf!! from the record of the whole epic and the sacrifice of the Mujahidin Jihadist. Examples of requests of members and supporters of Mujahidin for suicide self-immolationThe title of the page 11
Now the Golden leaf!!! of the Jihadist Ali Reza Jafarzadeh, which reads:
“In the name of Allah and in the name of Masoud and Maryam Rajavi, my great religious leaders. Moments ago, I heard the announcement of the readiness of 20 members of the organization in the United States for suicide self-immolation against the actions of the French Government… The greatness of their action became more tangible to me and I felt that I would not rest until I took the pen and I announced my readiness to scarify myself It is true that these French idiots have not yet understood the determination and lethality of the Mujahedeen-Jihadists element of Mek. Because they did not know our Caliph Masoud Rajavi. They are too short-sighted to know what a hurricane Masoud Rajavi’s order will cause, and if Masoud Rajavi gives the order, this generation (Mujahidin Jihadist) will burn their world into ashes with all its dimensions, and indeed, if Masoud Rajavi orders it, they will learn it the hard way. Therefore As the least valued member of the Mek Jihadist, I hereby inform the Organization in writing of my readiness for suicide self-immolation with determination at any time and in any place our Khalifa deems fit. May I fulfill my duties to our Calipha Masoud Rajavi in this way. Alireza JafarzadehTranslation of Ali RezaJafar Zadeh’s letter to his Calipha
Best explained the mentality of such brainwashed Mek’s cult Jihadists by Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003. She wrote an article titled “The Cult of Rajavi”. In this article Rubin details her encounters with Mek members she met in Camp Ashraf in Iraq: ,
“men and women had to participate in ‘weekly ideological cleansings,’ in which they would publicly confess their sexual desires. It was not only a form of control but also a means to delete all remnants of individual thought.”Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003
Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012 also Wrote:
Not only was the MEK heavily armed and designated as terrorist by the US government, it also had some very striking internal social policies. For example, it required its members in Iraq to divorce. Why? Because love was distracting them from their struggle against the mullahs in Iran. And the trouble is that people love their children too. So the MEK leadership asked its members to send their children away to foster families in Europe. Some parents have not seen their children for 20 years and more. One US colonel I spoke to, who had daily contact with the MEK leadership for six months in 2004 in Iraq, said that the organization was a cult, and that some of the members who wanted to get out had to run away.Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012
Let me add that, I myself was also forced to divorce my wife.
MEK cult terrorists and the children
Amongst the children who have not seen their parents for more than 3 decades are these two gentlemen one Mr. Hanif Bali member of Swedish Parliament. Who explained in a video clip(here) in youtube that his father that has not seen him for 30 years was allowed to contact him after more than two decades only to recruit him to the MEK in Iraq, which Mr. Bali refused?
The other child Mr. Hanif Azizi now a member of Swedish police. He even published a book about the Mek Brainwash systems of the parents and cruelty of taking children away from them sending them to orphanages thousands of miles away. Azizi describes in his book, “when he was 18 tried in quest of his family and the answer to the question of what is he doing in Sweden on his own without his parents, he somehow was connected to Mek that persuaded him to go to Iraq to see his parents. In Iraq he found out that they want to keep him there. Azizi with the excuse of coming back to Sweden to take his younger brother with him, he managed to escape and never went back to Iraq to his parents.”
He mentioned the names of 100s of other children in Sweden and elsewhere in his book at the same situation as his and his younger brother.
Custom Gallery: images not found
The children were taken away from the family for two reasons:

  1. Maryam Rajavi wanted all the love for his husband and Calipa in his Harem, where thery were not allowed to share it with even their children.
  2. Because the child was a pivotal point for the unification of the parents once every year that at the news year eve they all met and exchanged love to each other, was considered a threat to the love towards the Caliph.
    So the child must be sent away to eliminate any links between the women of the harem and their husbands. Many children of mek members who were trapped in the Camp Ashraf in Iraq and could not escape like Azizi., committed suicide in Iraq.

Amir_Yaghmaee taken to Iraq from Sweden at 14
Amir Vafa Yaghmaee son of a member of central committee, that was taken to to Camp Ashraf in Iraq when he was 14, was also trapped described in a video clip that :
“I was told by my commander Called Jamal, there is no exit from mek but you can either commit suicide or escape so we can shoot and kill you.”Amir Vafayaghmaie quote from his video clip
Amir like myself could only escape Mek prison after US took over control of Mek after the coalition forces occupied Iraq so Amir and I together with hundreds more Mek members could escape and took refuge with American Army.
All these facts which are a drop of an ocean of their terrorist cultic cruelty even against their own members and children, shows that terrorists like Mek lack any human values and principles.
But as said, the difference between these two types of Terrorists.
Custom Gallery: images not found
The obvious dangers, that you know how deadly they are and what they represent.These obvious terrorists have direct and immediate reaction against contemporary human’s achievement like democracy, freedom of speech, rule of Law and so on. Unfortunatly like the one happened in France in case of Charly eb Du office or in the case that unfortunate innocent French teacher.
But the sophisticated terrorist hiden behinde borrowed words from the civilized world, paroted by thier leaders to decieve the world.

MEK Terrorist Cult Leaders Masoud and Maryam Rajvi
But the sophisticated terrorists of Mek in order to reach their terrorist Jihadist ends that Rajavi scales it with compariing “the 3000 massacred in September 11” as a petty goal, seek the total destruction of the whole western Corrupt civilization.
So Mek Terrorism thinking Strategic they hide their evil goals to neutralize all proactive counter-actions by the free world by borrowing some of the humanitarian values such as democracy and set them very nicely in their windows of deception as a cover for their real face until they reach power not only without any opposition from the free world but even with the help of them!
Custom Gallery: images not found
When the terrorists have all the means and the power so it would be too late to stop or would claim a very high price in unbelievable scales before one could stop them. Think of the Sept 11 price the world paid and still is paying to realize what al Qaeda terrorism was where Rajavi puts its crimes as a petty blow to Corrupt West.
We should not be deceived by these terrorists within us. Therefore to be pro-active we should not turn a blind eye to the terrorists putting on nice clothes and Parroting contemporary civilized world’s value and principals among them rule of Law and human right. Could we have been proactive rather than reactive and save all the lives lost in and since Sept 11?

During these presentation the MEK terrorism and terrorist is being presented inside out which is lying in wait to destroy the contemporary human civilization.
I have been an insider (High ranking member of Mek and NCRI) for decades in Mek. All the facts and references are from Mek’s official publications written by Masoud Rajavi the Caliph of Mek.
From what has been said so far, it is obvious that, the face of terrorism has changed dramatically over the past decades. To give you an example of how Terrorist Leaders utilize the western Blessings, the El Pais newspaper of Spain disclosed that MEK has been paying nearly one Million Euros to an Ultra far-right party of VOX of Spain to be founded and operated in Europe which advocates an end to the existence of the European Union as their party goals.
Custom Gallery: images not found
where in return Vox and its founder Mr. Aldo Vidal Quadras would support MEK in Europe by paving the ground and facilitating the presence and activity of MEK’s members and its leader Maryam Rajavi in European power corridors such as in E Parliament. One could see the vox parties Founder Mr. Aldo vidas quadras nd Maryam Rajavi also most every where.
Custom Gallery: images not found
Interesting to know that Vox party is anti Moslem and Mek is planning an ISLAMIC State for IRAN. The Guardian of London in 21Sep 2012 disclosed Mek’s atrocities in the West and wrote:
“…A designated Iranian terrorist org. Have won a long struggle to see it unbanned in the US after pouring millions of dollars into an unprecedented campaign of political donations, hiring Washington lobby groups and payments to former top administration officials.Mek bribe official to be de-listed from terrorists list of USA and European Union.”The Guardian of London in 21Sep 2012
To grasp an idea about the extent of the world’s concern about MEK being de-listed by bribing official just type in any search engine:“MEK to be delisted”
AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll):
“Trump Cabinet pick paid by controversial Iranian Exile group.” It add, “Trump’s transportation secretary received $50,000 for 5 min speech to Mek, previously called a “Cult-like” terrorist group by state department.”AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll)
There is no serious media report about Mek, not to warn about “Mek’s violence and act of terrorism especially against Americans interests.”
Mek’s policy towards the West
Mek was established in 1960s as a Marxist-Islamic group combining the barbarism of Jihadists and Stalinism together using assassination and suicide bombings as their only campaign. The Politico website wrote by Daniel Benjamin in Dec 13 2016:
“For decades, and based on U.S. intelligence, the Unites States Government has blamed Mek for killing three US contractors, bombing the facilities of numerous US companies and killing innocent Iranians.The Politico by Daniel Benjamin in Dec 13 2016
From the first days of the downfall of the Shah in Iranian revolution, Mek pressed for the downfall of Imperialists led by USA. Rajavi Wrote in his paper Jihadist issue nr 4 page 2

In other words, since at the present stage of history, the main conflict in human society is the conflict between peoples and imperialism, forces, parties and regimes must be in the People’s front at war with global imperialism (led by the United States). , Otherwise they will inevitably fall into the camp of imperialism and against the people !!!Rajavi Wrote in his paper Mojahed issue # 4 page 2
Rajavi was not consent with the downfall of the Shah of Iran as a revolution, called for downfall of the USA as the second but the main phase of the Iranian revolution by
“OVERTHROWING the IMPERIALISM as the main SHAH”
in the “Jihadist-Mojahed” Issue #4, P2 one can read:
“the only way to the liberation {of Nations} is to struggle against Imperialism”
In this respect, Mek relied then on Soviet Union the second supper power, and his own leading role in assassinations of the US personnel working in Iran.
Assessination of Americans by Mek
Unlike when Masoud Rajavi the Mek’s Calipha was in Iran, after his self-exile in France he denies assassinating the Americans. Let’s examine Rajavis claims, if he has nothing to do with the assassinating US Citizens and officials according to his own writtings in his paper. Jihadist-Mojahed, Issue #18 P7

Jihadist Issue #18 P7 The title of the article reads;
“A word with the Revolutionary Guards brothers, who put bullets in the chests of the American?”
The paragraph indexed 1 reads:
“At least none of the American criminals have no doubt about our anti-imperialist stands, because they were the first to receive our bullets in their chests after 1972”.
The paragraph indexed 2 one can read:
“That is why they [USA] conspire against us by arresting Mohammad Reza Saadati while tracing CIA networks in Iran.”
I will come back to this CIA and Saadati incident claim of Masoud Rajavi.
Masoud Rajavi openly and proudly mentioning his terrorist atrocities against Americans, he was hoping to be able to manipulate it to radicalize the country’s political atmosphere to exert enough sociopathic pressure on the Iran’s late Religious leader Ayatallah Khomeini to declare wholly war against USA.
In this regards Rajavi while praising the Ayatollah Khomeini for his overthrowing the Shah begged him to continue the revolution by over throwing the US Imperialism as “The Real Shah” as Rajavi used to put it. Mek’s official paper was filed with titles and articles such as:
• Let create a new Vietnam for US in Iran.
• Without destroying US Imperialism, we cannot even solve the problems of our schools.
• Even a 10-year-old child being recruited in a revolutionary org can make US Imp suffer big blows.
• Let’s arm the nation against Imperialists.
• Fighting to the end with US Imp, is the only way to the Liberation.
Custom Gallery: images not found
Compare all the above nonsence with what Maryam Rajavi is parroting contemporary human’s values to deceive the politicians.
This Next document is screenshot of US Gov. Website; in 2021 https://history.state.gov/historicaldocuments/frus1969-76v27/d18

Which reads;
“Lieutenant Colonel Lewis L. Hawkins was shot and killed as he walked from his home to work at the Directorate of Financial Management. According to telegram 4249 from Tehran, June 16, a militant named Reza Reza’i was the alleged mastermind of the plot.”
spacer height=”10px”]
This is the picture Of Reza Rezai member of MEK Central committee. This is a screenshot of the official website of Mek 2021. Mek glorifying Reza Rezai as Great Jihadist

In the next Mek document: the Jihadist issue #4, p2: Masoud Rajavi praising killing of the Americans even mentioning the names of the victims of their terrorism “General Price and Col. Hawkins”. Paragraph indexed (II) reads:
”even many revolutionary operations were directed against American criminals. e.g: Revolutionary execution of General Price and Colonel Hawkins was masterminded and executed by Mojahedin Khaq, in the honor of the Iranian revolutionary movement in the recent years
Under the subtitle index (I) reads; “Going to war with Imperialism led by American imperialism is the only way for the Liberation”.
The next documents are Iranian daily news papers reporting in details of the terror with the picture of Howkins on the front page.
The big title reads;Details of the assassination of American advisers in Tehran.
The next documents are another daily news paper reporting when Reza Rezai was killed while being arrested by the security forces.
The title reads:
Reza Rezai the master mind of the Americans advisers was killed. Reza rezai also fought alongside of the Palestine.
Let me also as and insider add that when Colonel Howkins and General Price were assassinated by MEK their brief case full of documents was confiscated by the mek operatives and later handed over to the one of the Russian Embassies outside Iran.

Therefore against Maryam and Masoud Rajavi’s claims, in the west, Masoud Rajavi’s written articles in their Official News Paper and Mek’s present websites not only proves otherwise but they are proud of their terrorism and assassinations.
Mek and spying for
Soviet Union
against their country, Iran

One year prior to the Iranian revolution, an Iranian High ranking Lt. Gen Mr. Ahamd Mogharabi and Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education) were arrested, tried and executed by the Shah’s government for spying for Russians for 30 years. KGB desperately needed to know how their valuable head of spy network at highest levels of the Shah’s army and his deputy in the ministry of education were uncovered in Iran.
KGB ordered Masoud Rajavi to find out.

Mohammad Reza Saadati Mek Central Committe member Russian Connection
Mek’s KGB connection was Mr. Mohammad Reza Saadati member of the Mek’s leadership nicknamed SAIKO by KGB(an engineer who had a history of working in Iran’s Steel Factory which was established and run by Russia since 1967 at the Shah’s time.
Masoud Rajavi having received the order from KGB, used the complete chaos of transition period of the Revolution and infiltrated in the army’s prosecutors office and confiscated the documents related to Russian head spy Lt Gen. Ahmad Mogharabi’ in Iran .
In this picture Lt. Gen AhmadMogharabi left who spied for Russia for 30 years with his spying equipment In front of him in one of the court hearings and on his left is Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education)

Gen. Mogharabi and Rabani at a court hearing
After a few initial secret meetings of with the Russians in Tehran, Mohammad Reza Saadati nick named Saiko was arrested in Aug 24, 1979, while handing over the documents to the First Secretary of the Russian consulate Mr. Vladimir Fensinkow.
Mr. Saadati was initially sentenced to 10 years of imprisonment, but Fensinkow was released due to his political immunity. Saadati was later executed after Mek started terror campaign bombing pro government Party HQ killing 120 members of the parliament. Assesinating the prime minister and the president of the country.
The iranian new regime lost their complete trust in Mek and restricted their activities.
Mek blamed CIA for Saadatie’s arrest.
A detailed account of Mek-Saadati-Russian spy relation and above incident can be found in the Chapter “Saadati” of a book titled
“Inside the KGB:
My Life in Soviet Espionage”
by Vladimir Kuzichkin, First Chief Directorate of KGB for Operations in Teheran. ISBN-13: 9780804109895
The most interesting was while MEK, In its daily propaganda attacked the new liberal government official and even some of the religious leaders as pro-western by branding them as non-patriots even suggesting being Western Spies in their newspapers. Mek itself was busy spying for Russians. The arrest and conviction of Saiko disclosed Mek’s betrayal of the country and their illegal, slaver fashion relation with the Russians.
It also blow up Masoud Rajavi’s false face and stance of patriotism as an example of his usual crying wine but selling vinegar in the eyes of the people and the new government.
Seizure of the AMERICAN EMBASSY
As it was said the KGB and the Mek blamed CIA or “the US diplomats in US Embassy in Tehran that run the CIA in Iran” for this crack down on their spy network.
Would KGB and Russia sit idle only digesting such a big blow and do nothing concerning the fact that, “from the KGB’s point of view”, the below was from a defeated retreating enemy (The CIA) and USA diplomats as a result of the revolution in Iran.
Custom Gallery: images not found
As far as KGB was concerned CIA not only keept the secrets of how previous KGB Spy network was uncovered but also destroying another strong spy net work relation of KGB with Masoud Rajavi the Leader of MEK an Important political group which Russia considered it as a sign of the rise of the era of KGB and Russian influence and the down of US influence in Iran, due to the revolution, was far more than a blow to KGB but a disasterous blow to Rassia.
The importance of this question arises from the fact that the whole Revolution in Iran was against the Shah, as Iranians rightly considered him as the poppet of USA, consequently hundreds of leftist pro Russian groups appeared over night that together with the ordinary people on the streets, chanted death to America was supposed to put an end to any influence of CIA in Iran.
Russians-Mek’s reaction to the blow
Immediately after, Mek intensified its political propaganda against America as US Imperialism, Advocating that:
“After the Shah it is imperialism led by US imperialism as the real Shah that must be toppled by armed struggle”
Mek’s official papers were filled with articles with content of advocating armed struggle against USA. Four months was needed for this propaganda campaign to give its fruits. Where MEK was ready to launch its counter attack on behalf of KGB and launched the occupation of US embassy in Tehran.
Since this was the second, attempt to occupy the US Embassy by Mek since the first attempt was three day after the revolution. Then Khomeini the leader of the revolution ordered them to leave the Embassy immediately.
Masoud Rajavi this time did it under the name of some students who later called themselves:
“Students of the line of Ayatollah Khomeini”
this named was chosen in order to naturalize Khomeini’s opposition to the seizure and win his support for continuation of the occupation, which worked.
Students of the line of Khomeini A name that was very intelligently chosen to force the suprem leader of the revolution the Ayatollah Khomeini to endorse the occupation of a foreign Embassy, especially while being under the propaganda bombardment of Mek for being soft against USA and not starting the wholly war against America as the Real Shah.
According to the Mek’s official paper issue nr. 18 page 7 Masoud Rajavi wrote :

“From the first moments of the seizure of American spy nest we stationed our military Units in the US Embassy Compound to Guard the brave students who sieged the US Spy nest.”
This sociopolitical pressure exerted by the MEK and other Soviet orchestrated leftist groups plus general anti American political atmosphere in Iran forced Khomeini to change his immediate initial rejection of the seizure decision, which ordered the students to leave the US Embassy compound, and unfortunately surrendered to Masoud Rajavi’s propaganda and endorsed the occupation after two day which lasted 444days.
MEK took the opportunity and immediately occupied American consulates in the cities of Isfahan and Tabriz independently and this time not under cover of students, but openly glorifying it in their papers which was announced only after they were thrown out by the Government security forces.Mojahed Issue No. 11 P.3

The Title (1) reads;“Report of how two of Mek members were injured while being thrown out of the American Consulate after they had occupied the Consulates in Esfahan and Tabriz Cities.”
The Sub-title (2) reads;
“how the American Consulate was occupied in Isfahan by MEK members”.
MEK Praising the occupation as a heroic seizure of the American Embassy, reminded the responsibility of the Iran’s officials to fight with Imperialism to the end.
Iranian Government aware of the infiltration of the Mek members and other leftist groups within the so called students occupying the US embassy started a big purge within the MEk members in the Embassy. All Mek known under cover members of Mek were purged from the Embassy.
In this picture First from left, is Mr. Jafar Zakeri with US Hostage,

And in this picture below first from left is Ebrahim Zakeri brother of Jafar Zakeri and one of the leaders of Mek with Masoud and Maryam Rajavi in Iraq.
Jafar Zänkeri was later purged from the Embassy. He was sent to the war front and was killed!
So this was how the Soviet Union and Mek reacted to the blow when soviet-Mek spy network was destroyed by the Iranian Government, which Mek and KGB blamed CIA for that. Mojahed Issue # 36:
“Let’s prepare another Vietnam for America”

Following the purge of Mek members from the Embassy compound, Masoud Rajavi Calls for Putting US Diplomats hostages to be put on trial as criminal spies and criticized the government for not doing so. He also called for “preparing another Vietnam for America”
Masoud Rajavi, Mek Leader in his communique published
Mojahed Issue #102 p2, demanding:
“the US Diplomats must be at least put on trial… and not doing so by the Iranian officials shows that they are not anti- Imperialists”. With regards to American crimes committed in Iran, their diplomats must be put on trial before the world’s public opinion
It is Important to note that :
Mek has never, not only officially changed, denounced or rejected their strategy of toppling imperialism led by USA with armed struggle but following this strategy, they use it as tools for motivating and radicalizing members inside their organization.
Mek to further show its radical and anti Imperialistic stance announces through its military communique nr. 23 of putting all its military units under the command of the Revolutionary Guards of the Ayatollah Khomeini, to prepare to combat against USA.
The Iranian officials called MEK as Monafegh meaning: one who Cries Wine but Sells Vingar
MEK plan to overthrow the government
Masoud Rajavi Mek’s Caliph has the illution of being in the position of the Leader of the Islamic Revolution and the Spiritual Leader of the Islamic World and his role has been stolen from him by the late Ayatollah Khomeini the Suprem Leader of the Iran Revolution.

Masoud Rajavi from the first days of victory of the revolution against the Shah, in Mek’s internal bulletins always emphasized that the Military confrontation with the new regime that accused them of bring back US imperialism to Iran is inevitable.
He added the right time is when MEK has completely prepared itself for such bloody confrontation by gathering arms and organizing the military units.
Under the goose of preparing to fight against US Imperialism, MEK organized Military units that marched independently on the streets of the Capital Tehran while collecting arms and ammunition to prepare for the overthrowing of the new regime. These picture are Mek’s military units in the streets in Major Cities.

Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi’s assessment was that with the new regime’s inability to govern the country and the war with Iraq at the same time while the military forces being occupied in the war front, Mek can topple the regime in the capital Tehran in a matter of days.
The daily clashed between Mek militia and the supporters of the regime, which was organized to counter Mek activities occurred on daily bases.In 2 years of Mek’s preparation for Military confrontation with the new regime to overthrow it, 52 of Mek’s militia were killed and many injured in these street clashes.
|Mek issued a military communique #25 giving an ultimatum to the regime on June 18, 1981 and stated in it:
“they will confront the regime with their full power from now on”.
Two days later on June 20, 1981, Mek organized a rally without the consent of the government in Tehran where they intended to march towards the parliament and government buildings and Khomeni’s residence. To test a popular coup d’etat.
Demonstrators clashed with the police resulting in many deaths and injured on both sides.
Custom Gallery: images not found
Mek responded by bombing campaign, by mass killings of important figures of the new Regime killing many people by suicide bombings in the mosques and public places and a reign of terror began. Mek used his undercover elements infiltrated in the Government offices to bomb and eliminate political figures who considered as pro-West including Dr. Mohammad Beheshti who was educated in Germany.
Custom Gallery: images not found
Dr. Baheshti was assassinated along with 120 party and parliament members in a single bombing of their Party Congress Meeting by Mek member Mr. Mohammad Reza Kolahi.

Left: Dr. Beheshti, killed together with 120 Party members, Right: Mr. Kolahi who bombed Party HQ Center: Kolahi in Holland (Kolahi was assessinated after 28years in Holland while living under a false name).
Later Presidential office was bombed killing the Iranian president and the prime minister by another Mek under cover member infiltrated in the office, called Mr. Masoud Kashmiri. He lives in Europe with his wife and children under the protection of Mek.
Custom Gallery: images not found
Thousands more ordinary people (shopkeepers,…) were assassinated by Mek suicide bombings and hit squads simply for supporting the government.
Mek first to use Suicide bombings in Public places
Mek was the first in the Middle East region to use barbaric techniques of suicide bombings in public places and mosques by under aged teenagers for mass killings.
Masoud Rajavi had learned this criminal technique of Suicide bombing in Palestine while he was fighting for PLO against Israel where PLO militia used Suicide bombing only against Israeli tanks.

But Rajavi used suicide bombings in public places such as mosques at Friday Prayers in iran where they were packed with people. This technique is now commonly used by terrorists in Afghanistan and elsewhere.The pictuer bl published by Mek shows 9 Mek Suicide bombers in Jahadist issue No. 261

But against the Mek’s assessment, the mass killings and bombings could not only result in overthrowing the regime but the Regime with the help of its nation wide social base destroyed A to Z of Mek members and also arrested all the operatives of the Mek and executed them in retaliation to the Mek’s reign of terror and bombings and killings. Only some high ranking members scraped from the country. But many top leaders were killed.
Custom Gallery: images not found
Amongs them, Masoud Rajavi’s deputy, “Mossa Khaibani and his wife”, Rajavi’s wife “Ashraf Rajavi“, but his one year old son Mohammad Rajavi (now strong opposition for his fathers’s use of terrorism and despotism) survived a military attack to their base by Security forces.
Mohammad Rajavi has recently called his father Masoud Rajavi to court in Norway for forcing him to go against mek’s dissident members through a Norwegian company that Mohammad Rajavi is working for without knowing it is probably Masoud Rajavi’s under cover company. Otherwise, how could a Norwegian company ask its employer to comply with the rules of Mek?
Rajavi Escapes to France
Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi who escaped the country shortly after his start of the armed struggle, was aware of the west’s knowledge of his anti-Western stances and his terrorist nature especially due to assassination of US citizens a couple of years back and his direct role in seizure of US embassy in Tehran and US consulate in Isfahan and Tabriz,
Therefore used “Dr. Abolhassan Banisadr” the first president of the Iran Republic after the revolution as a front window to cover up his extremism and to deceive the west while escaped with him to France. This self-exile was aimed at as Rajavi puts it:
“to Neutralize the Imperialist’s measures of arresting Rajavi and also preventing the creation of a pro-Western political alternatives while he was busy overthrows the regime in Tehran”.
Rajavi and Dr. Banisadr formed NCRI, which I was also a member as an alternative to form an Islamic Democratic Republic!
Custom Gallery: images not found
Although Rajavi’s first wife was killed in armed raids to Mek bases in Tehran, and his one year old son was saved in the armed clashes. Rajavi did not wait more than a few months and married with Dr. Banisadr’s 18 years old daughter Miss Firouzeh Banisadr in Paris to cover up his real intentions of using Dr. Banisadr as liberal Window.

Maryam Azedanlou (later Rajavi) and her first husband Mehdi Abrishamchi
His marriage caused huge reaction within Iran and mek members. Cultic Nature of the Mek as an inevitable part of the nature of any terrorist group surfaced after being totally wiped out from inside Iran. The initial signs appeared when, while Masoud Rajavi was married to his second 18years old wife, he was also attracted to his personal secretary Maryam Azedanlou later becoming Maryam Rajavi then she the wife of a Politburo member of Mek Mr. Mehdi Abrishamchi.
Rajavi force divorced Maryam from her husband and married with her As his third marriage Calling it following the Prophet Mohammad’s tradition and will of God. Further more and Surprisingly Rajavi Called his Cultic marriages an Ideological Revolution within mek.
He Claimed that his forcing the couple to divorce and marrying with the divorced wife, would boost the strength of the Mek members a million times to mend the blows received in Iran which will help to overthrow the Mullahs in Iran.
At this stage while hundreds protested against his Cultic and despotic actions, Masoud Rajavi lied to the members and said this was the first and last forced divorce and will not and cannot be repeated in the future, adding:
if it was not necessary for the boosting of the strength of the Movement he would not have done it.Masoud Rajavi lied to his members
Rajavi’s Ideological marriage campaigns did not help him to remotely overthrow Khomeini Regime in Iran from France since there was no one left inside Iran to take his orders. Especially when hundreds of militia mostly school and High school students were arrested on the streets of Tehran and killed inside prisons in retaliation to Mek’s terror campaign. Rajavi was involved in a campaign of Love affairs in Paris going form one wedding to another which caused wide spread condemnation amongst Iranians inside and outside Iran and especially inside MEK members and Caders.
Many mek members inside the prisons in Iran condemned and even changed sides and joined the supports of the government. Rivai’s terror and marriage campaigns resulted in total defeat of the Mek. Not only militarily but also politically and organizationally.
at the same time, wide spread opposition against despotism of the cult leader began. Many members outside and inside Iran left Mek.In NRCI the political coalition, almost all the main and independent members left the coalition.
List of some of those who left NCRI
• Kurdish Democratic Party Iran
• Dr. Banisadr the first President after the Revolution
• Democratic front of the revolutionary Toilers of Iran
• United Left Council
• Iran’s Work Party (Toofan)
• Democratic National front of Iran
• Democratic movement Front of Gilan and Mazandaran Provinces’ Toilers
• Coalition of Iran’s Communists (Sarbedaran)
• Hassan Masali
• Bahman Niroumand
• Mansour Farthing
• Parviz Dastmalchi
• Naser Pakdaman
• Ahmad Salamatian
• Ali Asgard Saiyed Javadi
• Mahdi Khanbaba Tehrani
• Mohammad Reza Rouhani
• Karim Gashim
• Hedayat Allah Martin Daftari
• Masoud Banisadr
• Davood Baghervand Arashad
• Esmaile Vafa Yaghmaee
• ……
Internal Suppression
Mek Members and supporters who escape to neighboring countries under the crackdowninside Iran, sought refuge mainly to Iraqi Kurdistan province.
By the order of the Masoud Rajavi more than 725 Mek dissident members were arrested and tortured by Mek high ranking officials in a military camp called Mansouri In Iraqi Kurdistan province. For opposing Rajavi’s despotism, terror in Iran and Rajavi’s marriages campaign in Paris.
Rajavi Forced them under torture to confess in writing that all were spies working for the Government. Surprisingly those who survived the tortures having confessed in writing to be a spy, returned to their normal duties in Mek. Branding dissident members as spies was used to silence them. Hunderds of the tortured are now have left Mek and live in Europe and can personally testify in any court.
Rajavi also sentenced his deputy Mr. Ali Zarkesh to death in Paris for opposing and denouncing Rajavi’s destructive terror campaign as terrorism. Mr. Parivz Yaghobi another member of the leadership was expelled from the organization. Yaghobi had called for a organizational congress in Paris to try Rajavi for the terrorism which resulted in thousands death among Iranian Citizens as well as Mek members.
To counter the opposition in the leadership Rajavi promoted overnight his new wife Maryam Rajavi an ordinary member to the leadership of the Mek to support him in Mek.
MEK under Saddam Hossein of Iraq
All these anti-democratic and repressive measures in Mek and Rajavi’s feminism were closely monitored by Franch government who had given refugee to Rajavi, soon came to the conclusion that Rajavi’s tree not only has no fruit and even no shadow one could lay under it but it is a disgrace to a country to host such a terrorist organization, with a despotic leader advocating the most reactionary readings of Islam. Consequently Asked Rajavi to leave France.
Custom Gallery: images not found
Saddam Hussein the late Dictator of Iraq that has been helping to organize Rajavi’s fugitive members from neighboring countries of Iran into Iraq since the beginning of the war against Iran, used the opportunity to take Rajavi himself to Iraq to best deploy the MEK members against the Islamic republic.
Iraqi Embassies Provided Passports and Visa for the Mek’s members who escaped to Pakistan, Turkey and Arab Golf countries and even in Europe to take them all to Iraq as part of his Army against Islamic Republic of Iran. I myself was the Mek’s contact person in Pakistan with Iraqi consulate organizing part of the deployment.
Saddam Hossein called the Mek forces “National Liberation Army NLA” to fight their own people at Iraq’s borders.
Arron Merat of The Guardian of London in 2018 described the Mek under Saddam Hossein:
the MEK staged attacks against civilian and military targets across the border in Iran and helped Saddam suppress his own domestic enemies. But after siding with Saddam – who indiscriminately bombed Iranian cities and routinely used chemical weapons in a war that cost a million lives – the MEK lost nearly all the support it had retained inside Iran. Members were now widely regarded as traitors. Isolated inside its Iraqi base, under Rajavi’s tightening grip, the MEK became cult-like. A report commissioned by the US government, based on interviews within Camp Ashraf, later concluded that the MEK had “many of the typical characteristics of a cult, such as authoritarian control, confiscation of assets, sexual control (including mandatory divorce and celibacy), emotional isolation, forced labour, sleep deprivation, physical abuse and limited exit options”.
Rajavi and Saddam Hossein agree on Rajavi’s free hand on his Organization in return for Rajavi suppressing Kurdish uprising. Therefore mek member who escaped Camp Ashraf were arrested and tortured and handed back to Rajavi.
Saddam Hossein also used Mek members to infiltrate into Iran and assassinate Saddam Hossein’s dissents inside Iran in City of Kermanshah and Dezful and elsewhere for him.

Masoud Rajavi was also taken to Saudi Arabia clandestinely from Iraq to finance and brief him on Saudis goals against his Iran during the Iran Iraq War. Only a few of us in Mek knew about his trip to Saudi Arabia, although it was made public after 16 years by mek itself. Saddam Hossein of Iraq and rulers of Saudi Arabia were not the only countries that made use of Masoud Rajavi against his own country.
According to NBC two US senior officials confirmed that the People’s Mujahedin of Iran Mek was “financed Trained and armed by Israel in killing Iranian nuclear scientists” inside Iran.
The New Yorker daily in an article “Our Men In Iran” by Seymour M. Hersh gave a full detailed account of where and when Mek members were trained in Nevada to kill their own countrymen.
Mek’s collaboration with Saddam Hossein and Israel killing the Iranian soldiers and scientists created wide spread and outmost hearted amongst the Iranians inside and outside Iran against Masoud Rajavi and Mek.
Rajavi claims to be sent by the God and forced divoces of all members begin
Ceasefire is called by Iran in the war with Iraq which brought about and end to the Mek’s use in Iraq for Saddam Hossein. Rajavi that had found himself trapped at a dead end in Iraq after the seasfire . To free himself from being questioned Rajavi Claimed to be sent by the God. That meant all the members must blindly obey him and his orders as rule of God. Many opposed and intended to leave Mek. Rajavi Confronted members with new atrocity, and against his last promise that there will be no more forced devices.
Rajavi force divorced all the families of the Mek’s members. took their children away from their parents and sends them around the world.
A reign of suppression of the dissident members began with the help of Iraqi security forces and Rajavi openly called for Iron fist suppression in the presence of 4000 members to any opposition to his totalitarian rule.
One thousand of dissident members (men and women) were arrested and tortured some still missing, some claimed to have committed suicide! Again all the tortured were forced to accept in writing to be pies of the Government.
Rajavi enforced “no exit rule” that meant those who intended to escape would be shot by the Camps Guards explained by Mr. Mehdi Abrishamchi politburo member to a gathering of Mek members.
Masoud Rajavi Calls September 11 barbarism “fight against Imperialism”
Masoud Rajavi fully supports September 11, 2001 terrorist act as genuine struggle against US Imperialism. It was September 11 2001, Mek had gathered at the presence of 4000 Mek members that Masoud Rajavi and his wife Maryam Rajavi used as sessions of mass brain wash. Mek members are totally isolated from outside world. No letters, no telephones, no contact, No Radio no TV no books and newspaper is read. Even member cannot talk to one another which was branded by Rajavi himself as an spy net.
But all of a sudden all the TVs took the crowd through CNN to NewYork city for the first time in say 30 years. Connecting Mek members took outside world. At the same time boxes of cakes entered the gathering and Rajavi which was obviously glorified announced that the US Imperialism has received a great blow. Rajavi let the audience watch the whole news coverage up until the buildings collapsed. Rajavi explained at the end that:
if Mek would have done that far more casualties the Imperialism would suffer.Because our members all have divorced their partners and gifted them to their leader which will be translated to their greater will in our wholly war against imperialism. Where alqaeda members have not done so.

Abbas Davari Politburo member
I personally went near the stage to Mr. Abbas Davari a height ranking Politburo member who was sitting in front row and asked him in total shock! Do you call this crime against humanity struggle for freedom?
This obvious support for the Sept 11 Barbarism of Al-Qaeda was the corner stone for hundreds of Mek members to leave Mek including myself.
10 years prison sentence for leaving Mek
In my case when I requested to leave mek I was sentenced to 10 years of imprisonment which I could only free myself from mek Ashraf Camp Prison when US invaded Iraq so I could take refuge with American Army.
In 2003, Saddam Hossein himself was overthrown putting a beginning to the end to the Mek’s presence in Iraq. Masoud and Maryam Rajavi escaped from Iraq leaving 4000 members behind. where Masoud Rajavi went to hiding not to face the charges of terrorism against USA, cooperation with Saddam Hussein in suppression of the Kurdish people and suppression of its own members in Camp Ashraf in Iraq, and Maryam took residence in France.
Maryam Rajavi was arrested in France by French Judiciary for terrorism, human trafficking and money laundry.
Masoud Rajavi orders members to self-emulate to teach the French a lesson that they can not touch Mek, 12 Mek Jihadists committed suiciadal self-immolation.
Custom Gallery: images not found
12 commit suicialdal self-emulation which two young women one a student in Canada and one mother of two kids die as a result in the in London and Paris.
Custom Gallery: images not found
Three of those who survived the self emolation.

New Iraqi government asks Mek to leave Iraq
Mr. Rajavi who is determined to prevent his members from reaching free world calls Camp Ashraf Iran’s second Capital from his hideout in Europe or Saudi Arabia that Ashraf Camp must be defended at the price of the death of all its residence. Their resistance results in tens of Mek members being killed and injured in clashed with Iraqi forces.
Custom Gallery: images not found
Families of the mek members inside Iran who were shocked by the news of Camp Ashraf rush to Iraq and show up in front of the camp. To save their loved ones in the Camp. Another new dilemma begins, Masoud Rajavi who is concerned that the members may leave the camp with their families, prevents the families of his members to meet and brand the families Agents of the Iran. The families are stoned at the gates of Camp Liberty.
Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi as the Calipha orders cult members to kill familie
Masoud Rajavi even publishes a book in his own name calling the family of the Mek members, “the agents of the Iranian regime” and asks his members to kill their families that oppose Rajavi in many occasions in his book including Page 20
کتاب خانواده مسعود رجوی
Rajavi quotes Imam ALI the first imam and successor of the Prophet Mohammad according to the Shiaat Moslems reading of Islam for giving mek members guide lines how to react towards their own family that have come to the gates of Camp Ashraf and request to meet their loved ones: Rajavi’s book page 20 reads:

The times when we were alongside of the Prophet Mohammad, when we stood up against our fathers, mothers, brothers and uncles and killed them. This, of course, add to our faith, belief, steadfastness and steadfastness.Rajavi Wrote in his book Families om Mek members page 20
MEK and their support for ISIS
Rajavi that found himself un protected after Saddam Hossein was toppled, and pro Iranian government took power in Iraq. He yearned to go back to the old days of Saddam Hossein in Iraq supports ISIS’s military takeover of Iraq hoping to be able to enjoy the blessings of Saddam Hossein’s officials within the ISIS leaders such as Ezat Ebrahim Saddam Hossein’s deputy. In this screen shot from the Mek’s Official Website,

Mek’s official website calling ISIS invasion of Mosul by revolutionary of Iraq
Mek Calling ISIS occupation of Mosel in Iraq the advancement of the Iraqi Revolutionaries to topple The Prime minister Maleki in the hope of going under the support of the Bath Party Leaders in ISIS after ISIS take over Iraq.
Fortunately ISIS was defeated in Iraq and Rajavi has no choice but to leave Iraq with and US help and Mek Members are relocated to Albania to a new camp called Camp Ashraf nr.3. In Albania Masoud Rajavi withholds its members from contacting Western Bourgeoisie. In the latest attempt Mek forced members to sign an obligation paper to stay in an isolated Barracks in Tirana forever.
The following file (a copy of the obligation paper) was smuggled out of Mek by those who escaped in Tirana-Albania, clearly shows the cultic and anti-Western, tactics of Mek to manipulate the minds of its members against outside world. the file reads:

MY strategy is overthrow
Campaign No. 10
Treaty to Overthrow and Declaration of constant Mek Membership Request to be displaced to Camp Ashraf 3 (in Tirana-Albania)

  1. The Fourth founders of the National Liberation Army and Mek inside and outside Iran are engaged in a campaign to overthrow the Regime and preparation of its means in all directions.
  2. With respect to the past martyrs in Ashraf and Liberty Camps my way is to remain a Jihadist and die as a Jihadist and my tactic is overthrowing.
    Those who escape the jihad for Allah and turn their back to him will stir up the wrath of Allah, and for such a deadly sin they deserve to be in Hell. (Followed by a verse of Koran endorsing it)
    Those who break this Holy Oath are the examples of those whom raise the anger of the Allah and deserve to be cursed. (Followed by a verse of Koran endorsing it)
  3. Once again I am given to understand on behalf of the NLA and Mek that, if I can’t stand to my own Holy Oath and agreement and all previous commitments, and if I do not seek the overthrowing goal, I should leave and peruse my personal life.
    But no, I distance myself from such a humiliation of submitting to the bourgeoisie by ignoring my Holy Oath that will make Khomeini laugh at me in his grave.
  4. Alas, if I have come to Europe to live in a secure place. Alas, if I leave the revolutionary struggle, and to be drowned in the Ideology of sexuality and selfishness that will convert me to a corpse.
    6.The great Jihad meaning continuous revolution against reaction and anti-revolutionary Bourgeoisie by sincerely confessing my sins in the daily collective meetings (Daily Mek’s brainwash sessions) which is the great necessity for the victorious overthrowing and also promotion of the Mek in this historic moment.
    7…
    Name: Signature:

With the full support of USA with the help of Albanian Government . Rajavi Is allowed to keep the captive members of his Cult in Camp Ashraf 3 in Tirana capital of Albania.

described by the Guardian of London. In an article titled :

The article continues as:
Mustafa and Robabe Mohammadi came to Albania to rescue their daughter Somayeh.The middle aged couple Have been followed by two intelligent agents. Everywhere they went. The Mohammadis say their daughter Somayeh is being held against her will by a fringe Iranian known as MEk. Widely reqarded as a Cult. the MEK was once designated as a terrorist organisation by the US and UK, but its opposition to the Iranian government has now earned it the support of powerful hawks in the Trump administration, including national security adviser John Bolton and the secretary of state, Mike Pompeo. Anti-capitalist, anti-imperialist and anti-American, MEK fighters killed scores of the Shah’s police in often suicidal street battles. The group targeted US-owned hotels, airlines and oil companies, and was responsible for the deaths of six Americans in Iran. “Death to America by blood and bonfire on the lips of every Muslim is the cry of the Iranian people,” went one of Mek’s most famous songs. “May America be annihilated.”The Guardian of London 2018
This is a drop of ocean of what MEK is. I can be contacted for details on thousands of inside information on Mek’s terrorism. With the email belwo.
DAVOOD BAGHERVAND ARSHAD
EX-HIGH RANKING MEMBER OF MEK AND NCERI
APRIL 2021

اطلاعیه هشدار یا اطلاعیه جلوگیری از فروپاشی شورای مسعودرجوی
می 3, 2021

مسعودرجوی خلیفه همیشه غایب از صحنه سیاسی فرقه رجوی که تنها حضور مستمرش در بستر رسالت نجات زنان از دست شوهرانشان در حرمسرایش میباشد بار دیگر با شتاب و عجله مشکوک به صحنه آمده و اینبار نمایش امضای ننگین خودش در پای اطلاعیه ای قدیمی بصورت باز نشر آن میزان نگرانی و پریشان حالی خودش را نشان داده است.
نشر دوباره اطلاعیه زیر منتسب به مسعودرجویِ سوراخ نشین مجاهدین مربوط به ربع قرن پیش نشان میدهد که رجوی با مخالفت شدید در درون حتی شورایی که تنها عناصر مواجب بگیر خود فروخته اش باقی مانده اند، مواجهه است. طوریکه رجوی قبل از علنی شدن این مخالفت درونی و حتی جدایی برای پیش افتادن و هشدار به ترور سیاسی و شخصیتی و چه بسا جلوگیری از فروپاشی بیشترِ کسانیکه قصد جدایی و افشای جنایاتش را دارند قبل از اینکه اعضای مستعفی خروجشان را علنی کنند آنرا منتشر کرده است.
طبق تجربه نگارنده در سازمان و شورا، علنی کردن چنین بحرانهای درونی مرز سرخ بود طوریکه با جداشدن وعلنی کردن جدایی آقایان دکتر کریم قصیم و محمدرضا روحانی قبل از اطلاع به رجوی چنان ضربه ای به دستگاه پوسیده شورای ضدملی آن زد که اتهام مزدوری و استخدام در وزارت اطلاعات و سپاه قدس و زندان اوین و… و تیر خلاص زدن آنها در اوین این دو جدا شده از شورا به چند ساعت نکشید. طبق تجربه نگارنده به احتمال قوی یا تعدادی در حال جدا شدن و یا حتی بازگشت به دامن میهن هستند. آنچه در میان بسیاری از جداشدگان با بیش از چهل سال عضویت در این فرقه تبهکار رجوی شاهدیم که جداشدگان به دامن میهن بازمیگردند. خود حامل پیام بسیار قویی است که اگر خود را به لاشعوری نزنیم درکش بسیار بسیار ساده است.
رجوی که در این اطلاعیه با وقاحت بیشرمانه ای جداشدگان از شورا را به مزدوری ترجمه کرده است، تلاش میکند با اینگونه گروگانگیری سیاسی-شخصیتی جداشدگان از افشای جنایات و خیانتهایش جلوگیری کند. قطعا طی چهل سال گذشته نتوانسته نه تنها عامل قطعی در پاک کردن عناصر صدیق مبارزی چون بنی صدر، خانم و آقای متین دفتری، خانم هشترودی، و دهها تن دیگر از نجاست رجوی شود بلکه حتی نتوانسته فریب خوردگان و خود فروشان را نیز از جدا شدن مانع گردد.
افشاگریهای جداشدگان چه از فرقه نجاست رجوی و چه از درون شورای خودفروخته در طی سالهای اخیر، همه عناصری که سرسوزنی عنصر آزادگی و یا درد وطن داشتند و عناصر جبونی که هنوز در این تشکیلات و شورا گرفتار مانده اند را با افشای جنایات وافکار و اندیشه ها و وطن فروشی ها و استبداد قرون وسطایی رجوی و فساد اخلاق گسترده در رهبری و کل تشکیلات آنرا با جزئیات کامل و با دلیل و مدرک و با شهادت عینی و شخصی خود، در مقابل شرف و وجدانشان قرار داده اند. بنابراین هیچ جایی برای درنگ در خط کشی و مرزبندی با این تشکیلات تبهکار، فاسد، آزادی کش و قرون وسطایی، همدست جنایتکاران نئوکان، جنایات کاران منطقه ای همچون صدام که مردم ما و خودش را با بمب شیمیایی نابود کرده است، باقی نگذاشته است.
در عصر طلایی آگاهی و دهکده جهانی دیگر نمیتوان به شعورخود توهین کرده و چشم را به جا زدن داعش در کت وشلوار و کت و دامن های رنگارنگ بست. نمیتوان انسانهای در بند فکری و فیزیکی را آزادی ستان نامید. نمیتوان زنان در بند اسارت جنسی در حرمسرای خلیفه داعش ایرانی را زنان آزاده و برابری طلب جا زد، نمیتوان کسانیکه خود در شکنجه یاران خود دست داشتند، و آنها را حتی کشتند، کسانیکه کودکان را به نابودی و خود کشی وادار میکردند را آزادی ستان و مبارز و مجاهد و…نامید.
داود باقروند ارشد
عضو سابق فرقه رجوی و شورای ضد ملی رجوی

Edit
← Who are Mek? Terrorists, cultists – or champions of Iranian democracy? The wild wild story of the MEK. An inside report by High ranking member of Mek and NCRI.
معرفی فرقه رجوی (گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور) با ترجمه فارسی برای کسانیکه بخواهند از متن برای مصاحبه و یا صحبت با مقامات سازمانهای حقوق بشری و سیاسی و… استفاده کنند. →
One Response to اطلاعیه هشدار یا اطلاعیه جلوگیری از فروپاشی شورای مسعودرجوی

  1. Aref says:
    می 8, 2021 at 6:42 ب.ظ (Edit)
    والااسامه بن لادن که قدرتمند ترین دولت های جهان بدنبالش بودند هر چند وقت برای نیروهایش پیام تصویری میفرستاد
    این جناب موش فراری از یک طرف روزانه ندای تخریب رژیم و ضعف ان را میدهد از طرف دیگر مطلقا صورتش را نشان نمیدهد شاید هم فکر میکند رژیم از چهاردیواری تصویرش میتواند محلش را شناسایی کند!
    گویی بشدت در نقش امام زمان غایب فرو رفته منتها فرق این امام زمان این است که جای اینکه او مردم را نجات دهد برادران امپریالیست باید رژیم را سرنگون کنند و او را از چاه نجات داده به تخت بنشانند که انهم در خیالش باشد

معرفی فرقه رجوی (گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور) با ترجمه فارسی برای کسانیکه بخواهند از متن برای مصاحبه و یا صحبت با مقامات سازمانهای حقوق بشری و سیاسی و… استفاده کنند.
می 7, 2021
گند زدایی جامعه سیاسی ایرانیان خارج از کشور
دوستان و هموطنان آزاده، تشکیلات رجوی تلاش دارد خام خیالانه اسلام داعشی خود را در قدم اول برای صاحب منصبان و حامیان مالی و سیاسی و اطلاعاتی خود در آمریکا، اروپا، اسرائیل و عربستان …لاپوشانی کند. در صورتیکه آنها بخوبی ماهیت تروریستیش را میشناسند و از همین رو از آن علیه ایرانیان بهره برداری میکنند. این فرقه در قدم بعد برای آن دسته از سیاستمداران بی اطلاع و یا آن دسته که بخاطر منافع مالی حقیر و پست خود دست به هرکاری میزنند همین کار را میکند و در نهایت برای مردم ایران که سابقه و حال جنایتکارانه آنها را نمیدانند لاپوشانی کند. اینکار را با بزک کردن ظاهر خود به شکل انسانهای متمدن، جهت پنهان کردن ماهیت قرون وسطایی و ضد بشریش می نماید. یکی از شاخصه های این توطئه در عدم شفافیت و عدم پاسخگویی به بیرون خود و عدم مشارکت در هر گفتگوی دو یا چند طرفه با افراد، رسانه ها و گروههایی است که سوالات و ابهاماتی جدی را در مورد چهار دهه تبهکاریهای آشکار آن فرقه و گزارشات منتشر شده توسط تمامی کسانیکه در تمامی سطوح سازمانی از آن جدا شده مطرح کرده اند میباشد.
علیرغم اینکه این تشکیلات به گواه تاریخ چهل سال گذشته ایران و گزارشات تمامی سیستمهای اطلاعاتی غرب و بویژه عربستان که ویکیلیکس نیز آنرا افشا کرد هیچ جایگاهی در ایران در میان مردم ندارد ولی با تکیه به مافیای مالی که طی چهل سال در اروپا بهم زده است، میتواند و توانسته به کمک آمریکا برای خود مقرو مقرهایی در اروپا و بویژه در آلبانی مهیا کرده انسانهای بسیاری را در بند خود نگهدارد. و از آنها برای اهداف نگین خود سوء استفاده کند، از زنان یک جور و از مردان یک جور. اخیرا نیز تبهکاری راه انداختن سایتهای فیک نیوزش به تعدا 300 سایت توسط فیس بوک افشاء و تعطیل شد یکی از هزاران تبهکاریهای این فرقه ننگین است.
افشای این تشکیلات تبهکار، نه فقط برای جدا شدگان بلکه برای تمامی مردم ایرانی خارج کشور و سیاسی کاران ایرانی و حتی خارجی یک ضرورت تاریخی است. چرا که اگر این میوه گندیده فرقه ای را از درون خود جدا و به زباله دان نیندازند بزودی فساد مربوطه دامن گیر خودشان نیزخواهد شد که متاسفانه علائم جدی از آن در میان گروههای دیگر مشاهده شده است. که باید هرچه زودتر به گند زدایی یعنی مسعودرجوی زدایی و به فرهنگ دروغ بافی و جعل مبارزه و گندم نمایی و جو فروشی، وطن فروشی، تجاوز به حقوق انسانها وهمزمان آزادی خواهی، اعمال بالاترین استبدادهای تاریخ در دورن و ادعای دمکراسی، تجاوز آشکار به زنان و مدعی حقوق زنان شدن و … پایان دهند.
این معرفی نامه که توسط بالاترین مسئولین گذشته سازمان و عضو شورای (ضد) ملی این فرقه در پیش روست قطعا به گواهی همه جداشدگان مطلع بویژه آنها که از سالهای 1371 به بعد در این تشکیلات بوده اند، قطره ای است از دریا که باید با این الگوی ارائه شده توسط آقای داود باقروند ارشد، تکمیل و برای معرفی و گندزدایی فضای سیاسی ایرانیان و خارجیان بطور گسترده همچون مبارزه با ویروس کرونا پخش و مطرح شود.
میتوان اصل کلیپ انگلیسی را بصورت یک لینک ارسال نمود، میتوان متن انگلیسی را چاپ و بصورت یک جزه به مقامات سیاسی و حقوق بشری و…تحویل داد. میتوان ضمن دادن هر دو سند فوق توضیحات حضوری با تسلط به محتوای بحث نیز ارائه شود.
ترجمه فارسی برای ایرانیانی است که یا زبان انگلیس خوب نمیدانند و به زبانهای دیگر خارجی مسلط هستند که میتوانند با خواندن متن فارسی به زبانی که مسلط هستند مطلب را به مخاطب برسانند. و یا همان متن انگلیسی را در گوگل ترجمه و در زبانی که خود مسلط هستند استفاده کنند. اصل بر مدارکی است که از نشریات مجاهد و سایتهای این فرقه تبهکار ضمیمه شده است. امید است ضمن قیام به وظایف تاریخی خود ما را در این مسیر یاری کنید.
ترجمه حاضر با توجه به حجم بالای مطلب و نبود وقت بصورت تحت اللفظی ترجمه شده، از این رو عاری از خطا نیست ولی محتوا حفظ شده است.
تحریریه
ماه می 2021
Who are Mek
So much has been said and written about Mek terrorist cults by almost every serious media concerned with terrorism, but not a report from inside Mek by a high ranking member of Mek and NCRI.
تقریباً همه رسانه های جدی که به تروریسم می پردازند ، در مورد فرقه تروریستی رجوی مطالب زیادی گفته و نوشته شده است ، اما گزارشی از درون مجاهدین توسط یكی از اعضای عالی رتبه آنها و عضوNCRI ارائه نشده است.
the uniqueness of this report based on the fact that all the information given are driven from Mek’s own printed material in its official paper Jihadist(Mujahed) published by Mek which mostly are written by their Calipha “Masoud Rajavi” their terrorist leader.
منحصر به فرد بودن این گزارش مبتنی بر این واقعیت است که تمام اطلاعات ارائه شده از مطالب چاپ شده فرقه رجوی در مقاله رسمی آن (مجاهد) منتشر شده توسط مک است که بیشتر توسط خلیفه و رهبر تروریست آنها “مسعود رجوی” نوشته شده است.
Mr. Davood B. Arshad delivering his speech in EU parliament
In this presentation, I will shed light to Mek terrorists and Masoud Rajavi its Calipha and his head wife in his Harem.
در این بحث ، من عمدتا تروریست های مجاهدین و مسعود رجوی خلیفه آن و زن اصلی او در حرمسرایش مریم رجوی را معرفی خواهم کرد.
The details about Davood Baghervand Arshad in connection with Mek can be found (here).
جزئیات سابقه مربوط به داوود باقروند ارشد در ارتباط با مجاهدین را می توان (اینجا) یافت.
Mr Arshad that lives in Germany can be reached at the email below for any questions to challenge all the reports and facts stated by him. info@nototerrorism-cults.com
برای هر گونه سوال می توانید با آقای ارشد که در آلمان زندگی می کند از طریق ایمیل زیر تماس بگیرید تا تمام گزارش ها و حقایق بیان شده توسط وی را به چالش بکشید. info@nototerrorism-cult.com
This content can also be watched in the YouTube above as a video clip.
این محتوا را همچنین می تواند به بصورت کلیپ ویدیویی درفوق در YouTubeبصورت گفتارآقای ارشد تماشا شود.
A heart breaking journey of freedom fighter to find himself traped in a terrorist org.
داستان جگرسوز مبارزان آزادی که خود را در دام یک سازمان تروریستی یافتند.
At my early twenties while studying at University in England with not so much politicaland historical knowledge, and experience but with plenty of enthusiasm and love of freedom and democracy for Iran, under the Late Dictator, The Shah of Iran, made me the best prey to be hunted by wolve as in sheep clothes at university in UK by Mek, pretending to be freedom fighters.
در اوایل بیست سالگی من هنگام تحصیل دانشگاه در انگلستان با نه چندان دانش سیاسی و تاریخی ، بلکه با اشتیاق فراوان و عشق به آزادی و دموکراسی برای ایران، تحت حاکمیت دیکتاتوری شاه ایران، مرا بهترین طعمه گرگهای مجاهدین در لباس میش که تظاهر میکردند كه مبارزان آزادی هستند قرار داد.
An Organization that have been financed armed and supported by Saddam Hossein the late Dictator of Iraq and the Saudi Arabia.
سازمانی که توسط صدام حسین ، دیکتاتور فقید عراق و عربستان سعودی مسلح شده و مورد حمایت قرار گرفته است.
مریم رجوی با پرچم حسینی
Rajavi
Emblom
Have you, your loved ones, your fellow country men, your country been subject of Terrorism? Then with about 4 Decades of experience at my mid-sixties I would recommend you to bare with me to help you recognize Terrorism in the freedom fighters clothes at your vicinity and even supported with the tax you pay.
_184083
giuliani_rajavi
جان بولتن و مریم رجوی
1433583766644_massoud rajavi kasifi and saddam hussein
آیا شما ، عزیزانتان ، هموطنانتان یا کشورتان از تروریسم صدمه دیده است؟ پس با حدود 4 دهه تجربه در اواسط دهه شصت زندگی به شما توصیه می کنم با من همراه باشید تا به شما کمک کنم تروریسم را در لباس مبارزان آزادی در مجاورت خود تشخیص دهید، که حتی ناخواسته با مالیاتی که می پردازید پشتیبانی میکنید.
Terrorism is one of the most controversial subjects to contemporary human history that threaten to destroy our security, morality and values, claim many lives and injuries, has economic impacts and many hidden destructive effects on our society by the evil actions, designed to induce indiscriminate terror and psychic fear through the violent victimization and destruction of noncombatant targets, the civilians.
تروریسم یکی از بحث برانگیزترین موضوعات تاریخ بشر معاصر است که تهدید به از بین بردن امنیت ، اخلاق و ارزشهای ما که همراه با تلفات جانی و جانی بسیاری است و همچنین دارای اثرات اقتصادی و بسیاری آثار مخرب پنهان دیگر بر جامعه ما، با اقدامات شیطانی تروریسم که برای ایجاد وحشت بی رویه طراحی شده است میباشد. تروریسم میخواهد وحشت روانی از طریق اعمال خشونت آمیز قتل و کشتار با از بین بردن اهداف غیر جنگی و غیرنظامیان به ما تحمیل کند.
Post-modern Terrorists [/su_heading]
The face of terrorism has changed dramatically over the past decades. In the 1970s and early 1980s, terrorist organizations typically had discrete and immediate political objectives—The release of compatriots from prison—the political independence of an ethnic region or state, or the withdrawal from a conflict. To further these goals, terrorists engaged in kidnapping, hijacking, small-scale hostage-taking and other operations involving relatively low levels of violence. As summed-up by a leading expert in terrorism:
چهره تروریسم طی دهه های گذشته به طرز چشمگیری تغییر کرده است. در دهه 1970 و اوایل دهه 1980 ، سازمان های تروریستی معمولاً اهداف سیاسی منفرد و فوری داشتند مانند، آزادی هموطنان از زندان – استقلال سیاسی یک منطقه قومی یا یک کشور ، یا خروج از یک درگیری. برای پیشبرد این اهداف ، تروریست ها درگیر هواپیما ربایی ، آدم ربایی ، گروگانگیری در مقیاس کوچک و سایر عملیات هایی بودند که شامل خشونت نسبتاً کم بود. همانطور که توسط یک متخصص برجسته تروریسم خلاصه شده است:
“Traditional terrorists wanted a lot of people watching, not a lot of people dead.”
“تروریست های سنتی می خواستند بسیاری از مردم از اهدافشان مطلع شوند، نه بسیاری از افراد کشته شوند.”
Today’s “post-modern” terrorists like mek, ISIS, Alqaeda have eschewed constrained or modulated violence. they seek nothing but the wholesale collapse of the Western Societies and Nations which they deem evil Western Corrupt Bourgeoisie (Imperialism). Terrorists often embrace religious or quasi-religious ideologies based on ethnic or religious fanaticism, as a tool best described and maintained in Cultic form by brainwashed members.
تروریست های “پست مدرن امروزی مانند فرقه رجوی ، داعش ، القاعده از خشونت محدود یا تعدیل شده استفاده نمیکنند. آنها به دنبال فروپاشی تمامیت جوامع و ملل غربی هستند که آنها آنرا بورژوازی شرور فاسد غربی (امپریالیسم) می میخوانند. تروریست ها اغلب از ایدئولوژی های مذهبی یا شبه دینی مبتنی بر تعصب قومی یا مذهبی استقبال می کنند. آنهم به عنوان ابزاری که توسط اعضای شستشوی مغزی شده در درون فرقه های تبهکار حفظ و تداوم مییابند.
Suiside self Immolation of an Mek cult member in Paris
Members are brainwashed to believe their actions are justified to please a higher religious authority such as Masoud Rajavi, they are given to believe that, the ability to kill themselves together with large numbers of innocent individuals reinforces the correctness of their actions and spares a place in the Heaven for them.
اعضا شستشوی مغزی می شوند تا معتقد گردند که اقدامات آنها برای جلب رضایت رهبری عقیدتی مانند مسعود رجوی را خشنود سازند، زیرا معتقدند که توانایی عمل انتحاری و کشتن تعداد زیادی از افراد بی گناه اعتبارو صحت اقدامات آنها را تائید می کند و بهشت را برایشان تضمین مینماید.
In contrast with the deeds of the terrorist, The blessings of the Western free and open society also can provide cover for acts of terror and violence for terrorist groups such as MEK who are just pretending to carry Western values.
بر خلاف اقدامات تروریست ها ، تعاملات و همسویی های جوامع آزاد غربی همچنین می تواند پوششی را برای اقدامات ترور و خشونت برای گروه های تروریستی مانند مجاهدین خلق که فقط وانمود می کنند ارزشهای غربی را دارند ، فراهم کند.
One of The unique common denominators of all the terrorists is the Leading terrorist figure called Ideological Leader or Calipha, Such as, Abu Bakr al Baghdadi of the ISIS terrorist, or Ben laden of Al Qaeda and Masoud Rajavi of Mek.
یکی از مشخصه های همه تروریست ها شخصیت برجسته تروریست به نام رهبر عقیدتی یا خلیفه است، مانند ابوبکر البغدادی گروه تروریستی داعش یا بن لادن القاعده و مسعود رجوی گروه تروریستی مجاهدین.
ابوبکر البغدادی
بن لادن

The present leadership consists of the Calipha Masoud Rajvai and his head wife in his Harem nicely dressed in red and dark blue called Maryam Rajavi.
رهبری کنونی متشکل از خلیفه مسعود رجوی و همسر اصلی وی در حرمسرایش مریم رجوی است که با لباسهای قرمز و آبی تیره ظاهر شده اند.
Abrishamchi 1
555551

I am sure you will be surprised to know that this man Mr. Mahdi Abrishamchi (first photo from left) was the first husband of Maryam Rajavi which the Calipha Masoud Rajavi forced him to divorce Maryam and gift her to Masoud Rajavi to become the head wife in Masoud Rajavi’s harem.
من مطمئن هستم که شما متعجب خواهید شد اگر بدانید که این مرد آقای مهدی ابریشمچی (اولین عکس از سمت چپ) اولین شوهر مریم رجوی بود که خلیفه فرقه رجوی، مسعود رجوی او را مجبور کرد مریم همسرش را طلاق دهد و سپس او را به مسعود رجوی تقدیم کند تا همسر اصلی او در حرمسرایش گردد.
Mr. Mahdi Abrishamchi in Mojahed Issue #255 p25

All the Calipha’s of the terrorist groups have one thing in common. They all call themselves, the representative of the God on the Earth. A fundamental base for the members for their unquestionable obedience. While praising the Calipha-Masoud Rajavi Mr. Mahdi Abrishamchi member of the Mek’s Politburo explains his obedience, marked in blue boxes:
همه خلیفه های گروه های تروریستی یک چیز مشترک دارند. همه آنها خود را نماینده خدای روی زمین می دانند. یک مبنای اساسی برای وادار کردن اعضا برای اطاعت بی چون و چرا از آنها.
آقای مهدی ابریشمچی ، عضو دفتر سیاسی فرقه رجوی ، هنگام تمجید از خلیفه – مسعود رجوی ، پیروی خود را كه در جعبه های آبی مشخص شده است ، توضیح می دهد:
Our Calipha Masoud Rajavi is only accountable to the God.Mr. Mahdi Abrishamchi
مسعودرجوی فقط به خداوند پاسخگوست و نه به هیچ کس دیگری.Mr. Mahdi Abrishamchi

Suiciadal readiness of the Terrorist members
آمادگی برای عملیات انتحاری اعضای یک فرقه تروریستی
The other common denominator of the Terrorists is, the more devoted they are, more prepared to commit suicide attack. Members must endorse their suicidal readiness either in a video clip or in writing, and wait for their Calipha to pull the trigger when and where he suits fit, to turned them into a lethal bomb, killing innocent people to accomplish the Calipha’s wish.
وجه مشترک دیگر تروریست ها ،درمیان اعضاست که باید فداکاری خود را با اعلام آمادگی برای انجام حمله انتحاری اثبات کنند. اعضا باید آمادگی خودکشی خود را در یک کلیپ ویدیویی یا کتبی اعلام کنند و منتظر بمانند تا خلیفه خود ماشه را در هر زمان و مکان مناسبی که تشخیص میدهد بکشد ، تا آنها را به یک بمب قتل و کشتار مردم بیگناه تبدیل کند تا خلیفه به خواسته های ضد بشری خود برسد.
There are two different categories of terrorists;
دو دسته مختلف تروریست وجود دارد.

  1. Are those who are very obvious and known to us like such as Abu Bakr al Baghdadi or Bin Laden, therefore the civilized world knows must protect itself against them.
    آنهایی هستند که برای ما بسیار واضح و شناخته شده هستند مانند ابوبکر البغدادی یا بن لادن، بنابراین جهان متمدن می داند که باید از خود در برابر آنها محافظت کند.
  2. But there are terrorists that not only hide their lethal thinkings but pretendto have thinkings that even make you spend your money and tax to promote them.
    اما تروریست هایی وجود دارند که نه تنها تفکرات قتاله و ضد بشری خود را پنهان می کنند بلکه وانمود می کنند تفکراتی دارند که حتی باعث می شود پول و مالیات خود را برای تبلیغ آنها خرج کنید.
    Such as Maryam Rajavi, a terrorist Leader or Ali Reza Jafarzadhe a terrorist member as their representative in USA.
    مانند مریم رجوی ، یک رهبر تروریست یا علی رضا جعفرزاده یک عضو تروریست به عنوان نماینده آنها در ایالات متحده.
    Alireza-Jafarzadeh-422

Their appearance is decorated purely to deceive the world about their terrorist inhuman nature.
ظاهر آنها صرفاً برای فریب جهان در مورد ماهیت غیرانسانی تروریستی آنها تزئین شده است.
Terrorist do not only commit crime against civilized world but against their own members. Mayram Rajavi being the head wife in the Harem, later forced all mek members to divorce their wives so could enter the harem of the Masoud Rajavi as wives of the harem, including my wife Ms. Tannaz Hojati Emami.
تروریست ها نه تنها علیه جهان متمدن بلکه علیه اعضای خودشان مرتکب جنایت میشوند. مریم رجوی بعنوان همسر اصلی در حرمسرای رجوی، بعداً همه خانواده های مجاهدین را مجبور به طلاق همسران خود کرد تا بتوانند به عنوان همسران حرمسرا وارد حرمسرای مسعود رجوی شوند ، از جمله همسر من خانم طناز حجتی امامی.
Maryam Rajavi described the Joining the Haram of Masoud Rajavi as the only path to the Liberation of all Women from all discriminations and exploitation especially by the husbands within traditional family.
مریم رجوی پیوستن به حرامسرای مسعود رجوی را تنها راه آزادی همه زنان از هرگونه تبعیض و استثمار به ویژه توسط شوهران در خانواده سنتی توصیف کرد.
She argues, since Masoud Rajavi is free of exploitation, having sex with him in his Harem is a revolutionary way to free women from the exploitation of their husbands within traditional family. Which Rajavi considers it a ground and a stronghold for the exploitation of the women?
او استدلال می کند، از آنجا که مسعود رجوی عاری از استثمار است، رابطه جنسی با او در حرمسرا، خود راهی انقلابی برای رهایی زنان از استثمار شوهرانشان در خانواده سنتی است. که رجوی آنرا بستر و سنگر استثمار زنان می داند.
She argues, this is a revolutionary way and killing two birds with one stone!
او استدلال می کند ، این یک روش انقلابی است و با یک تیر دونشان زدن است!

  1. Freeing women from exploitation by their husbands.
    آزاد كردن زنان از استثمار همسرانشان.
  2. Destroying traditional Family the stronghold of exploitation of women.
    تخریب خانواده سنتی سنگر استثمار زنان.
    One could not expect stronger logic from a Pimp. She now lives in Albania and Paris and unfortunately, many politicians help her to move in and around Europe and its power corridors. Her role is to hide her husband and Calipha’s horrifying rules and thinkings and teachings, and the Islamic State he plans for the future of Iran and the world.
    ازیک دلال محبت نمی توان انتظار منطق قویتری داشت. او اکنون در آلبانی و پاریس زندگی می کند و متأسفانه بسیاری از سیاستمداران به او کمک می کنند تا در اروپا و دالان های قدرت آن حضور یابد. نقش او پنهان کردن قوانین و اندیشه ها و آموزه های هولناک شوهرش و خلیفه دولت اسلامی رجوی است که وی برای آینده ایران و جهان برنامه ریزی می کند.
    To do so Maryam Rajavi deceivingly parrots the Western values, which are formulated in her Ten Point Plan for Future of his khalifa’s Empire and all the Muslims around the world:
    برای این کار مریم رجوی با فریب، ارزش های غربی را طوطی وار تکرار می کند ، که در برنامه ده نکته ای برای آینده امپراتوری خلیفه خود و همه مسلمانان در سراسر جهان تنظیم شده است:
    Reading her plan, form her official websit. Jihadists
    با خواندن برنامه دروغین مریم رجوی، منعکس شده دروب سایت رسمی فرقه تروریستی میتوان به حقایق بیشتری از دروغ پردازی و فریب این زوج فریبکار پی برد.
    We …are committed to the abolition of the death penalty. We are committed to the separation of Religion and State. We believe in the rule of law and justice. We want to set up a modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court. We are committed to the Universal Declaration of Human Rights, and international covenant and conventions, including the International Covenant on Civil and Political Rights, the Convention against Torture, and the Convention on the Elimination of all Forms of Discrimination against Women.from Maryam Rajavi’s ten point plan
    مسعودرجوی و دادگاههای انقلاب او در تضاد با همه اصول قضاوت و انسانیت

ما … متعهد به لغو مجازات اعدام هستیم. ما به جدایی دین و دولت متعهد هستیم. ما به قانون و عدالت اعتقاد داریم. ما می خواهیم یک سیستم قضایی مدرن مبتنی بر اصول فرض برائت ، حق دفاع ، حمایت موثر قضایی و حق محاکمه در دادگاه عمومی ایجاد کنیم. ما به اعلامیه جهانی حقوق بشر، و میثاق و کنوانسیون های بین المللی ، از جمله میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی ، کنوانسیون مبارزه با شکنجه و کنوانسیون رفع انواع تبعیض علیه زنان متعهد هستیم.
To give you an idea what she hides behind all this. I will read from Mek’s Official Paper Called Jihadist or Mojahed issue no 3 page 7 wher her Khalifa Masoud Rajavi puts forwards the ideal courts and judicial system. He writes:
جهت روشن نمودن این که او پشت همه این تکرار طوطی وار ارزشهای غربی چه چیزی پنهان می کند. من از مقاله رسمی مجاهد نشریه اصلی این فرقه مجاهد شماره 3 صفحه 7 که خلیفه مسعود رجوی دادگاه ها و سیستم قضایی ایده آل را ارائه می دهد ، ارجاع میدهم. او می نویسد:
قضات بی سواد قضایی1
قضات بی سواد و احکامی که اعدام نخواهد

As soon as the accused is identified, it is enough to put him in front of the firing squad. No need for court proceedings. The operation of the revolutionary courts relies on the revolutionary conscience and judgment of the masses before being based on codified legal and criminal laws. For this reason, the judges of these courts are not only legal and criminal experts, but also a combination of people’s representatives, some of whom even lack any judicial expertise. The verdicts issued by these courts also take into account the revolutionary interests of the society. And it may not comply with the usual legal and penal rules. It is possible for a these Court to sentence an accused to death, while under classical law it is not punishable by death.Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7
به محض شناسایی متهم ، کافی است تا او را مقابل جوخه آتش قرار دهید. نیازی به رسیدگی به دادگاه نیست. عملکرد دادگاه های انقلاب قبل از اینکه بر اساس قوانین مدنی و کیفری تدوین شده باشد ، به وجدان انقلابی و قضاوت توده ای متکی است. به همین دلیل ، قضات این دادگاه ها نه تنها کارشناسان حقوقی و کیفری هستند بلکه ترکیبی از نمایندگان مردم هستند که حتی برخی از آنها فاقد هرگونه تخصص قضایی هستند. در احکام صادره از سوی این دادگاه ها منافع انقلابی جامعه نیز در نظر گرفته شده است. و ممکن است با قوانین معمول و کیفری مطابقت نداشته باشد. این دادگاه ممکن است یک متهم را به مرگ محکوم کند ، در حالی که طبق قوانین کلاسیک مجازات اعدام ندارد.
Rajavi continues: with a horrifying example to justify his barbaric courts:
رجوی با یک مثال هولناک برای توجیه دادگاه های وحشیانه خود ادامه می دهد:
For example, in the war called Ahzab [1400years ago] when Moslems discovered that the Jewish tribe had betrayed them in Medina city during the siege of the city by the pagans of Mecca, Muslems arrested all of 700 Jewish tribe members executed them overnight. This act may seem cruel and barbaric, many of the people who were executed may not have played a direct role in this betrayal, but when the future of a religion, the fate of a revolution and the interests of a people are at stake, we must act decisively, and close the eyes on these doubts. Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7
بعنوان مثال ، در جنگ احزاب [1400 سال پیش] هنگامی که مسلمانان دریافتند که قبیله یهود در محاصره شهر توسط بت پرستان مکه در شهر مدینه به آنها خیانت کرده است، مسلمانان 700 عضو قبیله یهودی را در یک شب اعدام کردند. این عمل ممکن است بیرحمانه و وحشیانه به نظر برسد ، ممکن است بسیاری از افرادی که اعدام شده اند نقشی مستقیم در این خیانت نداشته اند ، اما هنگامی که آینده یک دین ، سرنوشت یک انقلاب و منافع مردم در معرض خطر است ، ما باید قاطعانه عمل کنیم و چشمها را بر روی این تردیدها ببندیم.
جهت خواندن مطلب پی دی اف زیر روی فلش ها کلیک کنید. برای بزرگنمایی روی علامت + و یا – کلیک کنید.
صفحه 1 / 2
بزرگ نمایی 100%
wp-pdf.com
The world should ask these terrorists particularly Maryam Rajavi that parrots western values:
جهان باید از این تروریست ها به ویژه مریم رجوی که ارزش های غربی را طوطی وار تکرار می کند ، سوال کند:
Is this how you abolition the death penalty? Is this the separation of Religion and State? While judgement based on interest of your religion, and how you believe in the rule of law and justice? and the modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court?
آیا اینگونه شما مجازات اعدام را لغو می کنید؟ آیا این جدایی دین و دولت است؟ در حالی که قضاوت براساس منافع ایدئولژیک و مذهبی شماست و چگونه به قانون و عدالت معتقد هستید؟ و سیستم قضایی مدرن مبتنی بر اصول فرض برائت ، حق دفاع ، حمایت قضایی موثر و حق محاکمه در دادگاه عمومی اینهاست؟
This is the most dangerous types of terrorism and jihadists that cry Wine and sell vinegar to us, and some buy plenty by the tax you pay.
این خطرناک ترین نوع تروریسم و جهادگری است که گندم نمایی و جو فروشی میکند و برخی از آنها با مالیاتی که می پردازید مقدار زیادی از جوخود را به شما میفروشند.
This is terrorists inside out, and everyone should look out for them. Let’s see if Ali Reza Jafar Zadeh this nice looking guy fits into the category of a time-bomb. I mentioned that terrorist must always be Suicidal ready. This is the hand written request of Mr Ali Reza Jafar Zadeh printed in the official paper of Mek Called Mojahed meaning Jahadist #127 p11. One should bear in mind that He is Mek’s US representative.
این است درون و واقعیت تروریست ها و همه باید به مراقب آنها باشند. بیایید ببینیم آیا علیرضا جعفر زاده این مرد خوش قیافه در گروه بمبگذاران انتحاری قرار می گیرد یا خیر. من اشاره کردم که تروریست همیشه باید عمل انتحاری و خودکشی آماده باشد. این درخواست دست نوشته آقای علیرضا جعفر زاده است که در نشریه رسمی بنام مجاهد شماره 127 صفحه 11 چاپ شده است. باید به خاطر داشت که او نماینده فرقه رجوی در آمریکا است.
Mr. Jafarzadeh’s letter was written after he was angry like his Calipha about Maryam Rajavi’s arrest in France reported by NY times by Eliane Sciolino in June 2003:
نامه آقای جعفرزاده پس از عصبانیت وی مانند خلیفه مسعودرجوی بعد از دستگیری مریم رجوی در فرانسه نوشته شده که توسط ایلیان اسکیولینو در ژوئن 2003 در نشریه نیویورک تایمز گزارش شد ، وی نوشته است:
“French authorities today arrested more than 150 members of a long-established armed Iranian opposition group, accused them of organizing terrorist acts, and seized $1.3 million in $100 bills.”NY times by Eliane Sciolino in June 2003
مقامات فرانسه امروز بیش از 150 عضو یک گروه مخالف مسلح ایرانی باسابقه تروریستی را دستگیر کردند ، فرانسه آنها را به سازماندهی اقدامات تروریستی متهم کردند و 1.3 میلیون دلار اسکناس 100 دلاری را ضبط کردند.
Following Maryam Rajavi’s arrest by the French police she ordered the members to commit suicide by self-immolation. To prevent the French judiciary from enforcing the law and force them not to dare to touch this terrorist cult. Following Rajavi’s call 12 members committed self-emulation in London, Paris, Toronto, Denmark,…which two young women died as a result.
پس از دستگیری مریم رجوی توسط پلیس فرانسه ، وی به اعضای خود دستور داد که خودسوزی کنند. برای جلوگیری از اجرای قانون توسط دادگستری فرانسه و مجبور کردن آنها به اینکه جرات دست زدن به این فرقه تروریستی را نداشته باشند. به دنبال درخواست رجوی ، 12 عضو در لندن ، پاریس ، تورنتو ، دانمارک ، خودسوری کردند … در نتیجه دو زن جوان درگذشتند
arrest
Self_Immolation_12124
دختر

Ali Reza Jafarzadeh also writes to his caliph to be the next suicidial Jihadist. This is the page 11, let’s read and see how he puts “his Suicidal readiness and turning into a time-bomb” into words and takes oath to explode when and where His Calipha Masoud Rajavi pulls the trigger.
علیرضا جعفرزاده نیز به خلیفه خود نامه می نویسد تا جادگیر و عمل انتحاری کنندی بعدی باشد. این صفحه 11 است ، بیایید بخوانیم و ببینیم که او چگونه “آمادگی عمل انتحاری خود و تبدیل شدن به بمب ساعتی” را به کلمات تبدیل می کند و سوگند یاد می کند که منفجر شود در زمان و مکانی که خلیفه مسعود رجوی ماشه را میکشد.
.
Ali Rezajafarzadeh’s letter of suisiadal readiness
The title of the page 11 above reads: …..
Another golden leaf!! from the record of the whole epic and the sacrifice of the Mujahidin Jihadist. Examples of requests of members and supporters of Mujahidin for suicide self-immolationThe title of the page 11
عنوان صفحه 11: یک برگ زرین دیگری کارنامه سراسر حماسه و فدای مجاهدین. نمونه هایی از درخواست اعضا و طرفداران مجاهدین برای خودسوزی اعتراضی.
Now the Golden leaf!!! of the Jihadist Ali Reza Jafarzadeh, which reads:
حالا برگ زرین !!! عامل انتجحاری علی رضا جعفرزاده را میخوانیم:
“In the name of Allah and in the name of Masoud and Maryam Rajavi, my great religious leaders. Moments ago, I heard the announcement of the readiness of 20 members of the organization in the United States for suicide self-immolation against the actions of the French Government… The greatness of their action became more tangible to me and I felt that I would not rest until I took the pen and I announced my readiness to scarify myself It is true that these French idiots have not yet understood the determination and lethality of the Mujahedeen-Jihadists element of Mek. Because they did not know our Caliph Masoud Rajavi. They are too short-sighted to know what a hurricane Masoud Rajavi’s order will cause, and if Masoud Rajavi gives the order, this generation (Mujahidin Jihadist) will burn their world into ashes with all its dimensions, and indeed, if Masoud Rajavi orders it, they will learn it the hard way. Therefore As the least valued member of the Mek Jihadist, I hereby inform the Organization in writing of my readiness for suicide self-immolation with determination at any time and in any place our Khalifa deems fit. May I fulfill my duties to our Calipha Masoud Rajavi in this way. Alireza JafarzadehTranslation of Ali RezaJafar Zadeh’s letter to his Calipha
به نام خدا و به نام مسعود و مریم رجوی ، رهبران کبیر عقیدتی ام. لحظاتی پیش ، اعلام آمادگی 20 نفر از اعضای سازمان در ایالات متحده برای خودسوزی اعتراضی دررابطه با دولت فرانسه را شنیدم که به راستی منقلب شدم و از آن لحظه امکان کارکدن برایم وجود ندارد. احساس کردم که من تا زمانی که قلم به دست نگرفتم و اعلام آمادگی، آرام نخواهم شد. درست است که این سفلگان فرانسوی هنوز تیزی و برایی و قاطعیت عنصر موحد مجاهدین خلق را درک نکرده اند. زیرا آنها خلیفه ما مسعود رجوی را نمی شناسند. آنها بسیار کوته فکر هستند تا بدانند که دستور مسعود رجوی چه طوفان ایجاد می کند و اگر مسعود رجوی دستور دهد ، این نسل (جهادگر مجاهد) جهان آنها را با تمام ابعادش به خاکستر تبدیل میکند. بنابراین من به عنوان کم ارزش ترین عضو جهادگران مجاهد، بدین وسیله کتباً به سازمان آمادگی خود را برای خودسوزی را با عزم راسخ در هر زمان و در هر مکانی که رهبر عقیدتی ما صلاح بداند ، اعلام می کنم. باشد که من از این طریق وظایف خود را در قبال خلیفه مسعود رجوی انجام دهم. علیرضا جعفرزاده.
Best explained the mentality of such brainwashed Mek’s cult Jihadists by Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003. She wrote an article titled “The Cult of Rajavi”. In this article Rubin details her encounters with Mek members she met in Camp Ashraf in Iraq:
بهترین توصیف این جهادگران فرقه رجوی شستشوی مغزی شده توسط الیزابت روبین از نیویورك تایمز در 13 ژوئیه 2003 صورت گرفته. وی مقاله ای با عنوان “فرقه رجوی” با جزئیات برخوردهای خود با اعضای فرقه رجوی را كه در اردوگاه اشرف در عراق تشریح كرده است :
“men and women had to participate in ‘weekly ideological cleansings,’ in which they would publicly confess their sexual desires. It was not only a form of control but also a means to delete all remnants of individual thought.”Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003
“زنان و مردان مجبور بودند در” اعترافات هفتگی ایدئولوژیک “شرکت کنند که در آن آنها علناً به خواسته های جنسی خود اعتراف می کردند. این فقط نوعی کنترل نبود بلکه همچنین وسیله ای برای حذف تمام ته مانده انسانی آنهاست. “[/ su_quote]
Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012 also Wrote:
اوِن بنت جونز از بی بی سی در 15 آوریل 2012 همچنین نوشت:
Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012
Not only was the MEK heavily armed and designated as terrorist by the US government, it also had some very striking internal social policies. For example, it required its members in Iraq to divorce. Why? Because love was distracting them from their struggle against the mullahs in Iran. And the trouble is that people love their children too. So the MEK leadership asked its members to send their children away to foster families in Europe. Some parents have not seen their children for 20 years and more. One US colonel I spoke to, who had daily contact with the MEK leadership for six months in 2004 in Iraq, said that the organization was a cult, and that some of the members who wanted to get out had to run away.الیزابت روبین از نیویورک تایمز در 13 ژوئیه 2003
مجاهدین خلق نه تنها به شدت مسلح و توسط دولت آمریکا به عنوان تروریست معرفی شد ، بلکه سیاست های اجتماعی داخلی بسیار زننده ای نیز دارد. به عنوان مثال ، اعضای خود را در عراق مجبور به طلاق می کرد. چرا؟ زیرا عشق آنها را از مبارزه علیه آخوندها در ایران منحرف می کرد. و مشکل این است که مردم فرزندان خود را نیز دوست دارند. بنابراین رهبری مجاهدین خلق اعضای خود را مجبور کرد فرزندانشان را به خانواده ها و یتیم خانه های در اروپا بفرستند. بعضی از والدین 20 سال و بیشتر فرزندان خود را ندیده اند. در سال 2004 در عراق من با یک سرهنگ آمریکایی صحبت کردم که به مدت شش ماه با رهبران مجاهدین خلق تماس داشت ، گفت که این سازمان یک فرقه است و برخی از اعضا که می خواستند از فرقه رجوی خارج شوند مجبورند که فرار کنند. [/ su_quote ]
Let me add that, I myself was also forced to divorce my wife.
اجازه بدهید من هم اضافه کنم که همسر مرا نیز به اجبار از من جدا کردند.
MEK cult terrorists and the children
تروریست های فرقه رجوی و کودکان [/ su_heading]
Amongst the children who have not seen their parents for more than 3 decades are these two gentlemen one Mr. Hanif Bali member of Swedish Parliament. Who explained in a video clip(here) in youtube that his father that has not seen him for 30 years was allowed to contact him after more than two decades only to recruit him to the MEK in Iraq, which Mr. Bali refused?
از جمله کودکانی که بیش از 3 دهه والدین خود را ندیده اند ، دو جوان ایرانی هستند. یکی از آقایان حنیف بالی عضو پارلمان سوئد میباشد. اودر یک کلیپ ویدئویی (در اینجا) در یوتیوب توضیح داد که پدرش که 30 سال او را ندیده است پس از بیش از دو دهه وقتی اجازه یافت با او تماس بگیرد که بخواهد آقای حنیف بالی را جذب فرقه رجوی در عراق کند و ببرد به عراق که آقای بالی رد کرد که به سرنوشت دیگر کودکان دچارشود و به عراق برود؟
The other child Mr. Hanif Azizi now a member of Swedish police. He even published a book about the Mek Brainwash systems of the parents and cruelty of taking children away from them sending them to orphanages thousands of miles away. Azizi describes in his book, “when he was 18 tried in quest of his family and the answer to the question of what is he doing in Sweden on his own without his parents, he somehow was connected to Mek that persuaded him to go to Iraq to see his parents. In Iraq he found out that they want to keep him there. Azizi with the excuse of coming back to Sweden to take his younger brother with him, he managed to escape and never went back to Iraq to his parents.” He mentioned the names of 100s of other children in Sweden and elsewhere in his book at the same situation as his and his younger brother.
فرزند دیگر آقای حنیف عزیزی که اکنون عضو پلیس سوئد میباشد. او حتی کتابی در مورد سیستم های مغزشویی والدین و اعضای سازمان و ظلم و ستمهای آنها در جداکردن کودکان از آنها و فرستادن آنها به یتیم خانه هایی هزاران مایل دورتر منتشر کرد. عزیزی در کتاب خود توضیح می دهد ، “هنگامی که او 18 ساله بود در تلاش برای جستجوی خانواده اش و یافتن پاسخ به این سوال که او بدون پدر و مادرش به تنهایی در سوئد چه کار می کند، او توانست در این جستجو به نوعی با فرقه رجوی ارتباط یابد، که او را ترغیب کردند که به عراق برای دیدار والدین خود برود. در عراق متوجه شد كه آنها می خواهند او را در آنجا نگه دارند. عزیزی به بهانه بازگشت به سوئد برای بردن برادر كوچكترش به عراق، موفق به فرار شد و دیگر هرگز به عراق نزد پدر و مادرش نرفت. ” او نام 1000 کودک دیگر را در سوئد و جاهای دیگر را در کتاب خود برده است که در همان وضعیت خود و برادر کوچک ترش هستند.
نوجوانان دختر مجاهد
امیر یغمایی سلاح بدست
Kod (3)

The children were taken away from the family for two reasons:
فرزندان به دو دلیل از خانواده گرفته شدند:

  1. Maryam Rajavi wanted all the love for his husband and Calipa in his Harem, where thery were not allowed to share it with even their children.
  2. Because the child was a pivotal point for the unification of the parents once every year that at the news year eve they all met and exchanged love to each other, was considered a threat to the love towards the Caliph.
  3. مریم رجوی تمام عشق زنان را برای خالیفه تروریستها در حرمسرای او میخواست، و اجازه نداشتند حتی عشق و علاقه به فرزندانشان هم داشته باشند.
  4. از آنجا که کودکان هر سال فقط یکبار میتوانستند درقرارگاه اشرف در روزعید ملاقات کنند که در این ملاقات پدر و مادر در تماس باهم قرار میگرفتند، و طبعا عشق و علاقه های تجدید میشد بنابراین کودک یک حلقه وصلی بود بین عشق والدینش به همدیگر که برای رجوی تهدیدی بزرگ محسوب میشد. بنابراین رجوی با حذف کودکان و گرفتن آنها از والدین و پرتاب کردن به چندین هزار کیلومتری خارج عراق این امکان را نیز از آنها گرفت تا کسی بجز به رهبر و خلیفه تبهکارش فکر نکند.
    So the child must be sent away to eliminate any links between the women of the harem and their husbands. Many children of mek members who were trapped in the Camp Ashraf in Iraq and could not escape like Azizi., committed suicide in Iraq.
    بنابراین کودک باید از میان برداشته میشد تا هرگونه ارتباط بین زنان حرمسرا و همسران آنها از بین برود. بسیاری از فرزندان اعضای فرقه رجوی که در کمپ اشرف در عراق گیر افتاده بودند و نمی توانستند مانند حنیف عزیزی فرار کنند ، در عراق خودکشی کردند.
    Amir_Yaghmaee taken to Iraq from Sweden at 14

Amir Vafa Yaghmaee son of a member of central committee, that was taken to to Camp Ashraf in Iraq when he was 14, was also trapped described in a video clip that :
“I was told by my commander Called Jamal, there is no exit from mek but you can either commit suicide or escape so we can shoot and kill you.”Amir Vafayaghmaie quote from his video clip
Amir Vafayaghmaie quote from his video clip
“I was told by my commander Called Jalal, there is no exit from mek but you can either commit suicide or escape so we can shoot and kill you.”اوون بنت جونز از اخبار بی بی سی در تاریخ 15 آوریل 2012
Amir like myself could only escape Mek prison after US took over control of Mek after the coalition forces occupied Iraq so Amir and I together with hundreds more Mek members could escape and took refuge with American Army.
امیر وفا یغمایی فرزند یکی از اعضای کمیته مرکزی فرقه رجوی، که در سن 14 سالگی از سوئد به اردوگاه اشرف عراق منتقل شد و به دام افتاد، همچنین در یک کلیپ ویدیویی تشریح کرد که:
“توسط فرمانده ام به نام جلال به من گفتند ، هیچ راهی برای خروج از فرقه رجوی وجود ندارد اما شما می توانید خودکشی کنید اگر عرضه خودکشی نداری میتوانی فرار کنی تا ما شما را از پشت مورد هدف قرار دهیم و بکشیم.” [/ su_quote ]
بعد از اشغال عراق توسط نیروهای ائتلاف ، امیری مثل خود من فقط وقتی توانست از زندان فرقه رجوی فرار کند که آمریکا صدام را سرنگون و کنترل این فرقه تروریستی را بدست گرفت و ما توانستیم با هم به ارتش آمریکا پناهنده شویم و نجات یابیم.
All these facts which are a drop of an ocean of their terrorist cultic cruelty even against their own members and children, shows that terrorists like Mek lack any human values and principles.
But as said, the difference between these two types of Terrorists.
ابوبکر البغدادی

Custom Gallery: images not found
The obvious dangers, that you know how deadly they are and what they represent.These obvious terrorists have direct and immediate reaction against contemporary human’s achievement like democracy, freedom of speech, rule of Law and so on. Unfortunatly like the one happened in France in case of Charly eb Du office or in the case that unfortunate innocent French teacher.
همه این حقایق که قطره ای از اقیانوس تبهکاریهای وحشیانه تروریستهای فرقه رجوی حتی علیه اعضا و فرزندانشان است ، نشان می دهد که مسعودرجوی فاقد هرگونه انسانیت و اصول انسانی است.
اما همانطور که گفته شد ، تفاوت بین این دو نوع تروریست در این استکه:
ترویسم داعش و القائده خطرات واضحی هستند که شما می دانید چقدر قتاله هستند. این تروریست ها آشکار، واکنش مستقیم و فوری در برابر دستاوردهای انسان معاصر دارند مانند دموکراسی ، آزادی بیان ، حاکمیت قانون و غیره. متأسفانه مانند آنچه در فرانسه اتفاق افتاد در مورد دفتر Charly eb Du یا در مورد آن معلم بی گناه فرانسوی.

But the sophisticated terrorist hiden behinde borrowed words from the civilized world, paroted by thier leaders to decieve the world.
اما تروریست های فرقه رجوی که خود را در پس تکرار طوطی وار فرهنگ و تمدن امروزه بشری توسط مریم رجوی مخفی میکنند، این پیچیدگی را بکار میبرند که رهبران آنها جهان را فریب دهند.
MEK Terrorist Cult Leaders Masoud and Maryam Rajvi
But the sophisticated terrorists of Mek in order to reach their terrorist Jihadist ends that Rajavi scales it with compariing “the 3000 massacred in September 11” as a petty goal, seek the total destruction of the whole western Corrupt civilization.
اما تروریستهای پیچیده فرقه رجوی برای رسیدن به اهداف تروریستی خود، اهدافی که مسعود رجوی آنها را درقیاس جنایت “3000 كشته شده در 11 سپتامبر” به عنوان یك هدف كوچك تلقی و تعریف میکند، به دنبال نابودی كل تمدن فاسد غربی است.
So Mek Terrorism thinking Strategic they hide their evil goals to neutralize all proactive counter-actions by the free world by borrowing some of the humanitarian values such as democracy and set them very nicely in their windows of deception as a cover for their real face until they reach power not only without any opposition from the free world but even with the help of them!
بنابراین تروریسم فرقه رجوی تفکر استراتژیک واهداف شیطانی خود را اینگونه پنهان می کنند تا با مقابله و اقدامات متقابل پیشگیرانه جهان آزاد را علیه وحشیگیریها و اهداف ضد بشری خود را خنثی کنند. آنها با چیدن بسیار زیبای ویترین ظاهری خود با تکرار طوطی وار ارزشهای بشری تلاش میکنند تا پوششی برای چهره واقعی خود بسازند تا زمانی که نه تنها بدون هیچ مخالفتی از دنیای آزاد بلکه حتی با کمک آنها به قدرت برسند!
giuliani_rajavi
جان بولتن و مریم رجوی
_184083
آلخو 2
آلخو 4

When the terrorists have all the means and the power so it would be too late to stop or would claim a very high price in unbelievable scales before one could stop them. Think of the Sept 11 price the world paid and still is paying to realize what al Qaeda terrorism was where Rajavi puts its crimes as a petty blow to Corrupt West.
وقتی تروریست ها به اهداف شیطانی خود رسیده و از همه امکانات و قدرت برخوردار شدند، برای متوقف کردن خیلی دیر خواهد بود یا قبل از اینکه بتواند جلوی آنها را بگیرد، در مقیاس های باورنکردنی هزینه بسیار بالایی را طلب خواهند کرد. به قیمتی که جهان در 11 سپتامبر پرداخته و هنوز پرداخت می کند فکر کنید. تروریسم القاعده چیزی است که رجوی آنرا به عنوان ضربه ای کوچک به غرب فاسد تلقی میکند.
We should not be deceived by these terrorists within us. Therefore to be pro-active we should not turn a blind eye to the terrorists putting on nice clothes and Parroting contemporary civilized world’s value and principals among them rule of Law and human right. Could we have been proactive rather than reactive and save all the lives lost in and since Sept 11?
ما نباید فریب این تروریست های متظاهر را بخوریم. بنابراین مبتنی بر اصل اقدام پیشگیرانه، نباید چشم خود را بر روی تروریست هیا که لباس های زیبا می پوشند و ارزش های جهان متمدن معاصر را طوطی وار تکرار میکنند از جمله آنها پیروی از قانون و حقوق بشر، بست. آیا بهتر نیست پیشگیرانه عمل کنیم تا واکنشی باشیم به جنایات آنها، وقتی زندگی های بسیاری از دست رفته است. میتوانستیم از 11 سپتامبر جلوگیری کنیم؟
During these presentation the MEK terrorism and terrorist is being presented inside out which is lying in wait to destroy the contemporary human civilization.
در طی این مطلب ، تروریسم و تروریستهای مجاهدین خلق در بیرون از کشور با استناد به مدارک رسمی خود فرقه رجوی افشاء و معرفی می شوند که در قصد نابودی تمدن بشر معاصر را دارند.
I have been an insider (High ranking member of Mek and NCRI) for decades in Mek. All the facts and references are from Mek’s official publications written by Masoud Rajavi the Caliph of Mek.
From what has been said so far, it is obvious that, the face of terrorism has changed dramatically over the past decades. To give you an example of how Terrorist Leaders utilize the western Blessings, the El Pais newspaper of Spain disclosed that MEK has been paying nearly one Million Euros to an Ultra far-right party of VOX of Spain to be founded and operated in Europe which advocates an end to the existence of the European Union as their party goals.
من دهه ها یک عضو علیرتبه در فرقه رجوی و شورای ملی مقاومت آن بوده ام. همه حقایق و منابع اطلاعاتی از نشریات رسمی فرقه رجوی است که توسط مسعود رجوی خلیفه آن نوشته شده است.
از آنچه تاکنون گفته شد ، بدیهی است که چهره تروریسم طی دهه های گذشته به طرز چشمگیری تغییر کرده است. روزنامه ال پائیس اسپانیا برای بیان مثالی از چگونگی استفاده رهبران تروریست فرقه رجوی از چشم پوشیهای بعضی عناصر سیاسی غربی را افشا کرد که مجاهدین خلق نزدیک به یک میلیون یورو به یک حزب فوق العاده راست افراطی VOX اسپانیا برای تأسیس و فعالیت در اروپا پرداخته است. حزبی که نابودی اتحادیه اروپا از اهداف حزب آنهاست.
آلخو 1
Vox
el pais1
Ashampoo_Snap_2021.04.22_10h13m05s_019_
آلخو 4

where in return Vox and its founder Mr. Aldo Vidal Quadras would support MEK in Europe by paving the ground and facilitating the presence and activity of MEK’s members and its leader Maryam Rajavi in European power corridors such as in E Parliament. One could see the vox parties Founder Mr. Aldo vidas quadras nd Maryam Rajavi also most every where.
در عوض Vox و بنیانگذار آن آقای آلدو ویدال کوادراس با زمینه سازی و تسهیل حضور و فعالیت اعضای مجاهدین خلق و مریم رجوی رهبر آن در کریدورهای قدرت اروپا مانند پارلمان اروپا حمایت می کنند. می توان بنیانگذار حزب راست افراطی vox آقای آلدو را دید که تقریبا همواره در کنار رهبر تروریستهای فرقه رجوی مریم رجوی است.
آلخو ویداس5
آلخو 4
آلخو 2
آلخو 1
aldo vidas22
Maryam-Rajavy-Massage-3-min
mr va vox leader
آلخو 3
آلخو 4
آلخو ویداس5
Interesting to know that Vox party is anti Moslem and Mek is planning an ISLAMIC State for IRAN. The Guardian of London in 21Sep 2012 disclosed Mek’s atrocities in the West and wrote:
جالب است بدانید که حزب ووکس ضد مسلمان است و فرقه رجوی در حال برنامه ریزیبرای یک کشور اسلامی از نوع داعش برای ایران است. گاردین لندن در 21 سپتامبر 2012 جنایات فرقه رجوی در غرب را اینگونه فاش کرد و نوشت:
The Guardian of London in 21Sep 2012
“…A designated Iranian terrorist org. Have won a long struggle to see it unbanned in the US after pouring millions of dollars into an unprecedented campaign of political donations, hiring Washington lobby groups and payments to former top administration officials.Mek bribe official to be de-listed from terrorists list of USA and European Union.”امیر وفاایغمایی از کلیپ ویدیویی خود نقل قول می کند
یک سازمان یکه بعنوان تروریستی اعلام شده است. توانسته با ریختن میلیون ها دلار در یک کارزار بی سابقه برای استخدام گروه های لابی واشنگتن و پرداخت به مقامات ارشد دولت سابق آمریکا، یک مبارزه طولانی را برای خروج از لیست تروریستی در ایالات متحده و اتحادیه اروپا به انجام رسانده است.
“[/ su_quote]
To grasp an idea about the extent of the world’s concern about MEK being de-listed by bribing official just type in any search engine:“MEK to be delisted”
برای درک بهتر میزان نگرانی جهانیان در مورد حذف قرقه رجوی از فهرست تروریستی با رشوه دادن ، کافیست در هر موتور جستجوگری تایپ کنید: “MEK to be delisted“
AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll):
خبرگزاری آسوشیتدپرس در فوریه 5 2017 (توسط) جان گمبرل نوشت.:
AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll)
“Trump Cabinet pick paid by controversial Iranian Exile group.” It add, “Trump’s transportation secretary received $50,000 for 5 min speech to Mek, previously called a “Cult-like” terrorist group by state department.”گاردین لندن در 21 سپتامبر 2012
” گروه جنجالی تبعیدی ایرانی به اعضای کابینه ترامپ پول پرداخت میکند.” این گزارش اضافه می کند ، “وزیر حمل و نقل ترامپ 50 هزار دلار برای 5 دقیقه سخنرانی برای فرقه رجوی دریافت کرده است، این گروه قبلاً توسط وزارت امور خارجه یک گروه تروریستی” فرقه ای” نامیده می شد بود.”
[/ su_quote]
There is no serious media report about Mek, not to warn about “Mek’s violence and act of terrorism especially against Americans interests.”
هیچ گزارش رسانه ای جدی در مورد فرقه رجوی وجود ندارد مگر در مورد “خشونت و اقدام تروریستی آنها به ویژه علیه منافع آمریکایی ها” هشدار نداده باشد.
Mek’s policy towards the West
سیاست فرقه رجوی در قبال غرب [/ su_heading]
Mek was established in 1960s as a Marxist-Islamic group combining the barbarism of Jihadists and Stalinism together using assassination and suicide bombings as their only campaign. The Politico website wrote by Daniel Benjamin in Dec 13 2016:
فرقه رجوی در دهه 1960 به عنوان یك گروه مارکسیست-اسلامی تاسیس شد كه توحشِ جهادی ها و استالینیسم را با هم تركیب می كرد و بمب گذاری های انتحاری را تنها كارزار خود می دانست. دانیل بنیامین از وب سایت Politico ت در 13 دسامبر 2016 نوشت:
The Politico by Daniel Benjamin in Dec 13 2016
“For decades, and based on U.S. intelligence, the Unites States Government has blamed Mek for killing three US contractors, bombing the facilities of numerous US companies and killing innocent Iranians.AP در فوریه 5 2017 نوشت. (توسط Jon Gamberll)
“” برای دهه ها ، و بر اساس اطلاعات ایالات متحده ، دولت ایالات متحده آمریكا آنها را به خاطر ترور سه پیمانكار آمریكایی ، بمب گذاری در تاسیسات بسیاری از شركت های آمریكایی و كشته ایرانیان بی گناه مقصر دانسته است. .
From the first days of the downfall of the Shah in Iranian revolution, Mek pressed for the downfall of Imperialists led by USA.
از نخستین روزهای سقوط شاه در انقلاب ایران ، فرقه رجوی برای سقوط امپریالیست ها به رهبری آمریكا ایرانیان را تحت فشار قرار میداد.
Rajavi Wrote in his paper Jihadist issue nr 4 page 2
رجوی در مقاله ای در مجاهد شماره 4 صفحه 2 نوشت:
Rajavi Wrote in his paper Mojahed issue # 4 page 2
In other words, since at the present stage of history, the main conflict in human society is the conflict between peoples and imperialism, forces, parties and regimes must be in the People’s front, at war with the global imperialism (led by the United States) , otherwise they will inevitably fall into the camp of imperialism and against the people !!!The Politico توسط دانیل بنیامین در 13 دسامبر 2016
به عبارت دیگر ، از آنجا که در مرحله کنونی تاریخ ، تضاد اصلی در جامعه بشری تضاد بین مردم و امپریالیسم است ، نیروها ، احزاب و رژیم ها باید در جبهه مردم در جنگ با امپریالیسم جهانی (به رهبری ایالات متحده) باشند. ، در غیر این صورت آنها به ناچار به اردوگاه امپریالیسم و در برابر مردم سقوط خواهند کرد !!! [/ su_quote]
Rajavi was not consent with the downfall of the Shah of Iran as a revolution, called for downfall of the USA as the second but the main phase of the Iranian revolution by
رجوی با سقوط شاه ایران به عنوان یک انقلاب موافقت نکرد ، خواستار سقوط ایالات متحده آمریکا به عنوان مرحله دوم اما اصلی انقلاب ایران توسط
“OVERTHROWING the IMPERIALISM as the main SHAH”
“سرنگونی امپریالیسم به عنوان شاه اصلی“
in the “Jihadist-Mojahed” Issue #4, P2 one can read:
در شماره 4 “نشریه مجاهد” ،صفحه2 می توانید بخوانید:
“the only way to the liberation {of Nations} is to struggle against Imperialism”
“تنها راه رهایی {ملل} مبارزه با امپریالیسم است“
In this respect, Mek relied then on Soviet Union the second supper power, and his own leading role in assassinations of the US personnel working in Iran.
از این نظر ، فرقه رجوی به قدرت بزرگ دیگر جهان شوروی و نقش اصلی خود در ترور پرسنل آمریکایی شاغل در ایران متکی بود.
Assessination of Americans by Mek
ترور آمریکایی ها توسط فرقه رجوی [/ su_heading]
Unlike when Masoud Rajavi the Mek’s Calipha was in Iran, after his self-exile in France he denies assassinating the Americans. Let’s examine Rajavis claims, if he has nothing to do with the assassinating US Citizens and officials according to his own writtings in his paper. Jihadist-Mojahed, Issue #18 P7
برخلاف زمانی که مسعود رجوی خلیفه مجاهدین در ایران بود ، پس از تبعید خود خواسته در فرانسه ، ترور آمریکایی ها را انکار می کند. بیایید ادعاهای رجوی را راستی آزمایی کنیم، که آیا او طبق نوشته های خود در مقاله اش هیچ کاری با ترور شهروندان و مقامات آمریکایی نداشته؟. مجاهد ، شماره شماره 18 صفحه7
Jihadist Issue #18 P7 The title of the article reads;
“A word with the Revolutionary Guards brothers, who put bullets in the chests of the American?”
عنوان مقاله به شرح زیر است:
“یک کلمه با برادران سپاه پاسداران ، گلوله های چه کسانی سینه مستشاران آمریکایی ها رامیشکافت؟“
The paragraph indexed 1 reads:
“At least none of the American criminals have no doubt about our anti-imperialist stands, because they were the first to receive our bullets in their chests after 1972”.
پاراگراف اندیس 1 به شرح زیر است:
“حداقل هیچ یک از جنایتکاران آمریکایی در مواضع ضد امپریالیستی ما تردیدی ندارند ، زیرا آنها اولین کسانی بودند که گلوله های ما را پس از سال 1972 در سینه های خود دریافت کردند“.
The paragraph indexed 2 one can read:
“That is why they [USA] conspire against us by arresting Mohammad Reza Saadati while tracing CIA networks in Iran.”
پاراگراف اندیس 2 را به شرح زیر است:
“به همین دلیل است که آنها [ایالات متحده آمریکا] با دستگیری محمدرضا سعادتی هنگام ردیابی شبکه های CIA در ایران ، علیه ما توطئه می کنند.”
I will come back to this CIA and Saadati incident claim of Masoud Rajavi.
Masoud Rajavi openly and proudly mentioning his terrorist atrocities against Americans, he was hoping to be able to manipulate it to radicalize the country’s political atmosphere to exert enough sociopathic pressure on the Iran’s late Religious leader Ayatallah Khomeini to declare wholly war against USA.
In this regards Rajavi while praising the Ayatollah Khomeini for his overthrowing the Shah begged him to continue the revolution by over throwing the US Imperialism as “The Real Shah” as Rajavi used to put it. Mek’s official paper was filed with titles and articles such as:
• Let create a new Vietnam for US in Iran.
• Without destroying US Imperialism, we cannot even solve the problems of our schools.
• Even a 10-year-old child being recruited in a revolutionary org can make US Imp suffer big blows.
• Let’s arm the nation against Imperialists.
• Fighting to the end with US Imp, is the only way to the Liberation.
من به موضوع سیا و سعادتو مسعود رجوی برمی گردم.
مسعود رجوی آشکارا و با افتخار از جنایات تروریستی خود علیه آمریکایی ها یاد می کند، او امیدوار بود که بتواند آنرا دستمایه ای کند تا فضای سیاسی کشور را تحت فشار قرار دهد تا به اندازه کافی فشار اجتماعی-روانی بر آیت الله خمینی رهبر مذهبی فقید ایران برای اعلام جنگ و جهاد علیه ایالات متحده بکند.
در این رابطه رجوی ضمن تمجید از آیت الله خمینی برای سرنگونی شاه به وی التماس می کرد که با سرنگونی امپریالیسم ایالات متحده یا همانطور که رجوی میگفت به عنوان “شاه واقعی” ، انقلاب را ادامه دهد. مقاله رسمی فرقه رجوی با عناوین و مقالاتی مانند زیر تمامی نشریات مجاهد را پر میکند:
 اجازه دهید ویتنام جدیدی برای ایالات متحده در ایران ایجاد کنیم.
 بدون از بین بردن امپریالیسم ایالات متحده ، ما حتی نمی توانیم مشکلات مدارس خود را حل کنیم.
 حتی یک کودک 10 ساله که در یک سازمان انقلابی جذب می شود ، می تواند ضربه بزرگی به آمریکا وارد کند.
 بیایید ملت را در برابر امپریالیست ها مسلح کنیم.
 جنگ تا پایان با US Imp ، تنها راه آزادی است.
برای آمریکا ویتنام دیگری بسازیم – Copy
بکارگیری کودکان1 – Copy
issue 18 p 7 small
ISSUE 18 P7
issue 4 page 2 2
Compare all the above nonsence with what Maryam Rajavi is parroting contemporary human’s values to deceive the politicians.
تمام مزخرفات فوق را با آنچه مریم رجوی برای فریب سیاست مداران با تکرار طوطی وار ارزشهای انسان معاصر مقایسه کنید.
This Next document is screenshot of US Gov. Website; in 2021
این سند بعدی تصویری از وب سایت دولت ایالات متحده در سال 2021است
https://history.state.gov/historicaldocuments/frus1969-76v27/d18

Which reads;
“Lieutenant Colonel Lewis L. Hawkins was shot and killed as he walked from his home to work at the Directorate of Financial Management. According to telegram 4249 from Tehran, June 16, a militant named Reza Reza’i was the alleged mastermind of the plot.”
“سرهنگ دوم لوئیس ال هاوکینز هنگامی که از خانه خود برای کار به اداره مدیریت مالی می رفت ، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد. طبق تلگرام 4249 از تهران ، شانزدهم ژوئن ، یک مبارز به نام رضا رضائی متهم به عنوان طراح توطئه بود. “
spacer height=”10px”]
This is the picture Of Reza Rezai member of MEK Central committee.
این تصویر رضا رضایی عضو کمیته مرکزی سازمان مجاهدین خلق است.
This is a screenshot of the official website of Mek 2021. Mek glorifying Reza Rezai as Great Jihadist
عکس صفحه وب سایت رسمی مجاهدین در 2021 است که رضا رضایی را به عنوان جهادگر بزرگ تجلیل می کند.
In the next Mek document: the Jihadist issue #4, p2: Masoud Rajavi praising killing of the Americans even mentioning the names of the victims of their terrorism “General Price and Col. Hawkins”
در سند بعدی فرقه رجوی : مجاهد شماره 4 ، صفحه 2: مسعود رجوی با ستایش از کشتار آمریکایی ها حتی با ذکر نام قربانیان تروریسم “ژنرال پرایس و سرهنگ هاوکینز” به این کشتار اعتراف میکند.
.
Paragraph indexed (II) reads:پاراگرافی که اندیس 2 دارد اینگونه است.

”even many revolutionary operations were directed against American criminals. e.g: Revolutionary execution of General Price and Colonel Hawkins was masterminded and executed by Mojahedin Khaq, in the honor of the Iranian revolutionary movement in the recent years
حتی بسیاری از عملیات های انقلابی علیه جنایتکاران آمریکایی بود. به عنوان مثال: اعدام انقلابی ژنرال پرایس و سرهنگ هاوکینز به افتخار جنبش انقلابی ایران در سالهای اخیر توسط مجاهدین خاق طراحی و اجرا شد.
Under the subtitle index (I) reads; “Going to war with Imperialism led by American imperialism is the only way for the Liberation”.
زیر تیتر اندیس(I) اینگونه است. “جنگ با امپریالیسم به رهبری امپریالیسم آمریکا تنها راه آزادی است”.
The next documents are Iranian daily news papers reporting in details of the terror with the picture of Howkins on the front page.
اسناد بعدی روزنامه های خبری روزانه ایران است که جزئیات ترور را با تصویر هاوکینز در صفحه اول گزارش می دهد
The big title reads;Details of the assassination of American advisers in Tehran.
در عنوان اصلی آمده است ؛ جزئیات ترور مستشاران آمریکایی در تهران.
The next documents are Iranian daily newspapers reporting in details of the terror with the picture of Howkins on the front page.
The big title reads; Details of the assassination of American advisers in Tehran.
The next documents are another daily news paper reporting when Reza Rezai was killed while being arrested by the security forces.
The title reads:
Reza Rezai the mastermind of the Americans advisers was killed. Reza rezai also fought alongside of the Palestine.
Let me also as and insider add that when Colonel Howkins and General Price were assassinated by MEK their brief case full of documents was confiscated by the mek operatives and later handed over to the one of the Russian Embassies outside Iran.
Therefore against Maryam and Masoud Rajavi’s claims, in the west, Masoud Rajavi’s written articles in their Official News Paper and Mek’s present websites not only proves otherwise but they are proud of their terrorism and assassinations.
اسناد بعدی روزنامه خبری دیگری است که گزارش می دهد رضا رضایی هنگام دستگیری توسط نیروهای امنیتی کشته شده است.
عنوان عنوان شده است: رضا رضایی ، طراح اصلی ترور مشاوران آمریکایی کشته شد. رضا رضایی همچنین در کنار فلسطین جنگید.
اجازه دهید شخصا اضافه كنم كه وقتی سرهنگ هاوكینز و ژنرال پرایس توسط مجاهدین خلق ترور شدند اسناد کیف دستی آنها توسط تیم ترور ضبط و بعداً به یكی از سفارت های روسیه در خارج از ایران تحویل داده شد.
بنابراین در برابر ادعاهای مریم و مسعود رجوی امروزه در غرب ، مقالات مسعود رجوی در روزنامه های خبری رسمی و وب سایت های فعلی آنها نه تنها خلاف این را اثبات می کند بلکه آنها به تروریسم و ترورهای خود افتخار می کنند.
Mek and spying for
Soviet Union
against their country, Iran
فرقه رجوی و جاسوسی برای
اتحاد جماهیر شوروی
علیه کشورشان ایران

One year prior to the Iranian revolution, an Iranian High ranking Lt. Gen Mr. Ahamd Mogharabi and Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education) were arrested, tried and executed by the Shah’s government for spying for Russians for 30 years. KGB desperately needed to know how their valuable head of spy network at highest levels of the Shah’s army and his deputy in the ministry of education were uncovered in Iran.
یک سال قبل از انقلاب ایران ، یک سرلشکر عالی رتبه ایرانی آقای احمد مقربی و آقای علی نقی ربانی (یک مقام عالی رتبه وزارت آموزش و پرورش) توسط دولت شاه به جرم جاسوسی برای 30 سال برای روس ها دستگیر ، محاکمه و اعدام شدند. KGB ناامیدانه میخواست بداند چگونه عنصر ارزشمند شبکه جاسوسی اش در بالاترین سطح ارتش شاه و معاون وی در وزارت آموزش و پرورش در ایران کشف شد.
KGB ordered Masoud Rajavi to find out. KGB به مسعود رجوی دستور داد تا این موضوع را بفهمد.
KGB ordered Masoud Rajavi to find out.

Mek’s KGB connection was Mr. Mohammad Reza Saadati member of the Mek’s leadership nicknamed SAIKO by KGB(an engineer who had a history of working in Iran’s Steel Factory which was established and run by Russia since 1967 at the Shah’s time.
Masoud Rajavi having received the order from KGB, used the complete chaos of transition period of the Revolution and infiltrated in the army’s prosecutors office and confiscated the documents related to Russian head spy Lt Gen. Ahmad Mogharabi’ in Iran .
In this picture Lt. Gen AhmadMogharabi left who spied for Russia for 30 years with his spying equipment In front of him in one of the court hearings and on his left is Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education)

Gen. Mogharabi and Rabani at a court hearing
ارتباط KGB با رجوی از طریق آقای محمدرضا سعادتی عضو رهبری Mek با نام مستعار SAIKO که رابط جاسوسی بود صورت میگرفت. سیکو (مهندسی که سابقه کار در کارخانه فولاد ایران را داشت که از سال 1967 در زمان شاه توسط روسیه تأسیس و اداره می شد.
مسعود رجوی پس از دریافت دستور از KGB ، از هرج و مرج كامل دوره گذار انقلاب استفاده كرده و در دادسراهای ارتش نفوذ كرده و اسناد مربوط به سرلشكر احمد مقربی سر جاسوس روسی را در ایران ضبط كرد.
در این تصویر سپهبد احمد مغربی سمت چپ که با تجهیزات جاسوسی خود برای 30 سال برای روسیه جاسوسی کرد در یکی از جلسات دادگاه و در سمت چپ او آقای علی نقی ربانی (یک مقام عالی رتبه وزارت آموزش و پرورش) قرار دارد دیده میشوند.
After a few initial secret meetings of with the Russians in Tehran, Mohammad Reza Saadati nick named Saiko was arrested in Aug 24, 1979, while handing over the documents to the First Secretary of the Russian consulate Mr. Vladimir Fensinkow.
Mr. Saadati was initially sentenced to 10 years of imprisonment, but Fensinkow was released due to his political immunity. Saadati was later executed after Mek started terror campaign bombing pro government Party HQ killing 120 members of the parliament. Assesinating the prime minister and the president of the country.
The iranian new regime lost their complete trust in Mek and restricted their activities.
پس از چند ملاقات اولیه مخفیانه با روس ها در تهران ، محمدرضا سعادتی ، نام مستعار سایکو ، در 24 آگوست 1979 ، هنگام تحویل مدارک به دبیر اول کنسولگری روسیه ، آقای ولادیمیر فنسینکوو ، دستگیر شد.
آقای سعادتی در ابتدا به 10 سال زندان محکوم شد ، اما فنسینکوف به دلیل مصونیت سیاسی آزاد شد. بعداً سعادتي پس از آنكه رجوی عملیات تروريستي را شروع کرد و با بمب گذاري جلسه حزب اعضای حزب 120 عضو پارلمان را کشت آغاز كرد همچنین با بمگذار دفتر نخست وزیری نخست وزیر و رئیس جمهور کشوررا کشت اعدام شد.
رژیم جدید ایران اعتماد كامل خود را به فرقه رجوی از دست داد و فعالیتهای آنها را بیشتر محدود كرد.
Mek blamed CIA for Saadatie’s arrest
سازمان مجاهدین سازمان سیای آمریکا را مقصر دستگیری سعادتی قلمداد نمود.
A detailed account of Mek-Saadati-Russian spy relation and above incident can be found in the Chapter “Saadati” of a book titled:
“Inside the KGB: My Life in Soviet Espionage”
شرح مفصلی از رابطه جاسوسی فرقه رجوی-سعادتی-روسیه شوروی و واقعه فوق را می توان در فصل “سعاداتی” کتابی با عنوان “درون KGB زندگی من در جاسوسی شوروی” یافت. که توسط ولادیمیر کوزیچکین ، اولین رئیس ارشد عملیات KGB در تهران نوشته شده است.
by Vladimir Kuzichkin, First Chief Directorate of KGB for Operations in Teheran. ISBN-13: 9780804109895
most interesting was while MEK, In its daily propaganda attacked the new liberal government official and even some of the religious leaders as pro-western by branding them as non-patriots even suggesting being Western Spies in their newspapers. Mek itself was busy spying for Russians. The arrest and conviction of Saiko disclosed Mek’s betrayal of the country and their illegal, slaver fashion relation with the Russians.
It also blow up Masoud Rajavi’s false face and stance of patriotism as an example of his usual crying wine but selling vinegar in the eyes of the people and the new government.
جالب اینکه در حالیکه مجاهدین خلق ، در تبلیغات روزمره خود ، با معرفی مقامات کشور به عنوان غیر میهن پرست حتی به عنوان جاسوس غربی در روزنامه های خود به آنها انگ میزد، و به مقام جدید دولت لیبرال و حتی برخی از رهبران مذهبی به عنوان غرب گرایانه حمله می كردند. خود مسعودرجوی مشغول جاسوسی برای روس ها علیه کشورش بود. دستگیری و محکومیت سایکو خیانت مسعودرجوی به کشور و رابطه نامشروع و برده وار آنها با روس ها را فاش کرد.
این واقعه همچنین چهره کاذب و موضع وطن پرستی مسعود رجوی را نمایان ساخت که به عنوان نمونه ای از گندم نمایی و جوفروشی ظاهر میشود.
Seizure of the AMERICAN EMBASSY
تسخیر سفارت آمریکا
As it was said the KGB and the Mek blamed CIA or “the US diplomats in US Embassy in Tehran that run the CIA in Iran” for this crack down on their spy network.
Would KGB and Russia sit idle only digesting such a big blow and do nothing concerning the fact that, “from the KGB’s point of view”, the below was from a defeated retreating enemy (The CIA) and USA diplomats as a result of the revolution in Iran.
همانطور که گفته شد KGB و فرقه رجوی CIA را یا “دیپلماتهای آمریكایی در سفارت آمریكا در تهران را كه CIA را در ایران اداره می كنند” را مقصر کشف و نابودی شبکه جاسوسی خود دانسته اند.
آیا KGB و روسیه در ایران حاضر میشدند این ضربه به این بزرگی را هضم می كنند و در مورد این واقعیت كه “از نظر KGB” ، ضربه از دشمنی شکست خورده در حال عقب نشینی (CIA) در نتیجه انقلاب ایران به آنا وارد شده است، هیچ کاری نکنند؟
91
92
93
94
95

As far as KGB was concerned CIA not only keept the secrets of how previous KGB Spy network was uncovered but also destroying another strong spy net work relation of KGB with Masoud Rajavi the Leader of MEK an Important political group which Russia considered it as a sign of the rise of the era of KGB and Russian influence and the down of US influence in Iran, due to the revolution, was far more than a blow to KGB but a disasterous blow to Rassia.
The importance of this question arises from the fact that the whole Revolution in Iran was against the Shah, as Iranians rightly considered him as the poppet of USA, consequently hundreds of leftist pro Russian groups appeared over night that together with the ordinary people on the streets, chanted death to America was supposed to put an end to any influence of CIA in Iran.
تا آنجا که به KGB مربوط می شد ، CIA نه تنها اسرار نحوه کشف شبکه جاسوسی قبلی KGB را حفظ کرده بود، بلکه باعث از بین رفتن ارتباط شبکه قدرتمند دیگر جاسوسی KGB با مسعود رجوی رهبر مجاهدین خلق یک گروه سیاسی مهم نشدشده بود، که روسیه آن را نشانه ای از ظهور دوران نفوذ KGB و روسیه و کاهش نفوذ آمریکا در ایران ، به دلیل انقلاب قلمداد میکرد، بنابراین این واقعه چیزی بیش از ضربه به KGB بلکه ضربه ای فاجعه بار به روسیه شوروی آن زمان بود.
اهمیت این سوال از این واقعیت ناشی می شود که کل انقلاب در ایران علیه شاه بود ، زیرا ایرانیان به درستی او را به عنوان عروسک آمریکا می دانستند ، در نتیجه صدها گروه چپ طرفدار روسیه در یکشبه ظاهر شدند که همراه با مردم عادی در خیابان ها ، با شعار مرگ بر آمریکا قرار بود به هرگونه نفوذ سیا در ایران پایان دهد.
Russians-Mek’s reaction to the blow
واکنش فرقه رجوی و روسیه به این ضربه
Immediately after, Mek intensified its political propaganda against America as US Imperialism, Advocating that:
“After the Shah it is imperialism led by US imperialism as the real Shah that must be toppled by armed struggle”
Mek’s official papers were filled with articles with content of advocating armed struggle against USA. Four months was needed for this propaganda campaign to give its fruits. Where MEK was ready to launch its counter attack on behalf of KGB and launched the occupation of US embassy in Tehran.
Since this was the second, attempt to occupy the US Embassy by Mek since the first attempt was three day after the revolution. Then Khomeini the leader of the revolution ordered them to leave the Embassy immediately.
Masoud Rajavi this time did it under the name of some students who later called themselves:
“Students of the line of Ayatollah Khomeini”
this named was chosen in order to neutralize Khomeini’s opposition to the seizure and win his support for continuation of the occupation, which worked.
Students of the line of Khomeini A name that was very intelligently chosen to force the suprem leader of the revolution the Ayatollah Khomeini to endorse the occupation of a foreign Embassy, especially while being under the propaganda bombardment of Mek for being soft against USA and not starting the wholly war against America as the Real Shah.
According to the Mek’s official paper issue nr. 18 page 7 Masoud Rajavi wrote :
بلافاصله پس از آن ، فرقه رجوی تبلیغات سیاسی خود را علیه آمریكا به عنوان امپریالیسم آمریكا تشدید كرد ، با شعارهایی مانند:
“پس از شاه ، امپریالیسم به رهبری امپریالیسم ایالات متحده به عنوان شاه واقعی است که باید با مبارزه مسلحانه سرنگون شود”
مقالات رسمی مجاهد با مقاله هایی با محتوای حمایت از جنگ مسلحانه علیه ایالات متحده پر شده بود. چهار ماه زمان لازم بود تا این کمپین تبلیغاتی ثمرات خود را بدهد. جایی که فربقه رجوی آماده بود از طرف KGB ضد حمله خود را آغاز کرده و سفارت آمریکا را در تهران اشغال کند.
از آنجا که این دومین تلاش برای اشغال سفارت ایالات متحده توسط فرقه رجوی و دیگر گروههای چپ بود، اولین تلاش سه روز پس از انقلاب بود. که در آن زمان خمینی رهبر انقلاب به آنها دستور داد فوراً از سفارت خارج شوند.
مسعود رجوی این بار این کار را با نام برخی از دانشجویان انجام داد که بعداً خود را “دانشجویان خط آیت الله خمینی”
خواندند.
این نام به منظور خنثی کردن مخالفت خمینی با تسخیر سفارت و جلب حمایت وی برای ادامه اشغال انتخاب شد بود، که موثر افتاد.
دانشجویان خط امام نامی که بسیار هوشمندانه انتخاب شده بود تا رهبر انقلاب آیت الله خمینی را مجبور به تأیید اشغال سفارت خارجی کند ، بویژه که تحت بمباران تبلیغاتی فرقه رجوی به دلیل نرمش درمقابل آمریکا و شروع نکردن جنگ و جهاد علیه آمریکا به عنوان شاه واقعی قرار داشت.
مسعود رجوی در شماره 18 مقاله مجاهد صفحه 7 نوشت.

“From the first moments of the seizure of American spy nest we stationed our military Units in the US Embassy Compound to Guard the brave students who sieged the US Spy nest.”
This sociopolitical pressure exerted by the MEK and other Soviet orchestrated leftist groups plus general anti American political atmosphere in Iran forced Khomeini to change his immediate initial rejection of the seizure decision, which ordered the students to leave the US Embassy compound, and unfortunately surrendered to Masoud Rajavi’s propaganda and endorsed the occupation after two day which lasted 444days.
MEK took the opportunity and immediately occupied American consulates in the cities of Isfahan and Tabriz independently and this time not under cover of students, but openly glorifying it in their papers which was announced only after they were thrown out by the Government security forces.Mojahed Issue No. 11 P.3
“از نخستین لحظات تسخیر لانه جاسوسی آمریکا ، واحدهای نظامی خود را در محل سفارت ایالات متحده مستقر کردیم تا از دانشجویان شجاعی که لانه جاسوسی آمریکا را محاصره کردند ، محافظت کنیم.”
این فشار سیاسی-اجتماعی اعمال شده توسط مجاهدین خلق و سایر گروههای چپ سازماندهی شده توسط اتحاد جماهیر شوروی به علاوه فضای سیاسی ضد آمریکایی در ایران ، خمینی را وادار کرد که تصمیم اولیه تخلیه فوری سفارت را که به دانشجویان دستور داده بود محل سفارت آمریکا را ترک کنند ، تغییر دهد و متاسفانه تسلیم تبلیغات رجوی و فضای کاذب کشور شده پس از دو روز از اشغال حمایت کرد که 444 روز به طول انجامید.
مجاهدین خلق فرصت را مغتنم شمردند و بلافاصله كنسولگریهای آمریكا را در شهرهای اصفهان و تبریز به طور مستقل اشغال كردند و این بار نه تحت پوشش دانشجویان خط امام، بلكه همانگونه که صریحاً آن را در مقالات خود در مجاهد شماره 11 صفحه 3 تجلیل می كنند اعلام کردند.

The Title (1) reads;“Report of how two of Mek members were injured while being thrown out of the American Consulate after they had occupied the Consulates in Esfahan and Tabriz Cities.”
The Sub-title (2) reads;“how the American Consulate was occupied in Isfahan by MEK members”.
MEK Praising the occupation as a heroic seizure of the American Embassy, reminded the responsibility of the Iran’s officials to fight with Imperialism to the end.
Iranian Government aware of the infiltration of the Mek members and other leftist groups within the so called students occupying the US embassy started a big purge within the MEk members in the Embassy. All Mek known under cover members of Mek were purged from the Embassy.
In this picture First from left, is Mr. Jafar Zakeri with US Hostage,
در تیتر (1) آمده است: “گزارشی از نحوه زخمی شدن دو عضو مجاهدین هنگام بیرون راندن از كنسولگری آمریكا پس از اشغال كنسولگری ها در شهرهای اصفهان و تبریز.”
در عنوان فرعی (2) آمده است: “چگونه کنسولگری آمریکا در اصفهان توسط اعضای مجاهدین خلق اشغال شد”.
مجاهدین خلق با ستایش اشغالگری به عنوان یک تصرف قهرمانانه در سفارت آمریکا ، مسئولیت مقامات ایران را برای جنگ با امپریالیسم تا پایان یادآوری میکردند. دولت ایران كه از نفوذ اعضای فرقه رجوی و سایر گروههای چپ در دانشجویان به اصطلاح اشغال كننده سفارت آمریكا آگاه بود ، پاکسازی بزرگی از اعضای مجاهدین خلق در سفارت را آغاز كرد. تمام افراد شناخته شده فرقه رجوی تحت پوشش دانشجوی از سفارت پاک شدند. در این تصویر نفر اول از چپ آقای جعفر ذاکری با گروگان آمریکایی ،

And in this picture below first from left is Ebrahim Zakeri brother of Jafar Zakeri and one of the leaders of Mek with Masoud and Maryam Rajavi in Iraq.
جعفر ذاکری برادر ابراهیم زاکری در عکسی زیر نفر اول از چپ میباشد که در یک اتاق در عراق در کنار مسعودرجوی و از اعضای دفتر سیاسی فرقه رجوی میباشد.
Jafar Zänkeri was later purged from the Embassy. He was sent to the war front and was killed!
So this was how the Soviet Union and Mek reacted to the blow when soviet-Mek spy network was destroyed by the Iranian Government, which Mek and KGB blamed CIA for that. Mojahed Issue # 36:
“Let’s prepare another Vietnam for America”

جعفر ذاکری بعداً از سفارت پاك سازی شد. او را به جبهه جنگ فرستادند ودر انجا کشته شد!
اتحادیه جماهیر شوروی و مجاهدین در برابر ضربه ای كه در اثر آن شبکه جاسوسی شوروی-فرقه رجوی توسط دولت ایران منهدم شد ، و فرقه رجوی KGB سیا را مسئول این امر میدانستند عکس العمل نشان دادند
Following the purge of Mek members from the Embassy compound, Masoud Rajavi Calls for Putting US Diplomats hostages to be put on trial as criminal spies and criticized the government for not doing so. He also called for “preparing another Vietnam for America”
به دنبال پاکسازی اعضای فرقه رجوی از محوطه سفارت ، مسعود رجوی خواستار محاکمه دیپلمات های آمریکایی به عنوان جاسوس جنایتکار شد و از دولت برای این کار انتقاد کرد. وی همچنین خواستار “تهیه ویتنام دیگری برای آمریکا گردید.
Masoud Rajavi, Mek Leader in his communique published
پیام شخصی مسعودرجوی رهبر فرقه رجوی در نشریه شماره 102 صفحه 2.
Mojahed Issue #102 p2, demanding:

“the US Diplomats must be at least put on trial… and not doing so by the Iranian officials shows that they are not anti- Imperialists”. With regards to American crimes committed in Iran, their diplomats must be put on trial before the world’s public opinion
“دیپلمات های ایالات متحده باید حداقل محاکمه شوند … و این اقدام مقامات ایرانی نشان نمی دهد که آنها ضد امپریالیست نیستند”. با توجه به جنایات آمریکایی ها در ایران ، دیپلمات های آنها باید قبل از افکار عمومی جهان محاکمه شوند
It is Important to note that :
این نکته مهم است بیان شود که:

Mek has never, not only officially changed, denounced or rejected their strategy of toppling imperialism led by USA with armed struggle but following this strategy, they use it as tools for motivating and radicalizing members inside their organization.
Mek to further show its radical and anti Imperialistic stance announces through its military communique nr. 23 of putting all its military units under the command of the Revolutionary Guards of the Ayatollah Khomeini, to prepare to combat against USA.
The Iranian officials called MEK as Monafegh meaning: one who Cries Wine but Sells Vingar
فرقه رجوی هرگز نه تنها رسماً استراتژی سرنگونی امپریالیسم به رهبری آمریكا را با مبارزه مسلحانه تغییر نداده، بلکه آنرا رسما رد و نقد نكرده است ، بلكه به دنبال این استراتژی ، رجوی از آن به عنوان ابزاری برای ایجاد انگیزه و رادیكالیزه كردن اعضای درون سازمان خود استفاده می كنند.
فرقه رجوی برای نشان دادن موضع رادیکال و ضد امپریالیستی خود از طریق اعلامیه نظامی شماره23 خود ، از قرار دادن تمام واحدهای نظامی خود تحت فرماندهی سپاه پاسداران آیت الله خمینی ، برای آماده سازی برای نبرد با ایالات متحده آمریکاسخن گفت.
مقامات ایرانی مجاهدین خلق را منافق می نامیدند ، یعنی: کسی که گندم نمایی و جو فروشی میکند.
MEK plan to overthrow the government
تلاش برای سرنگونی رژیم
Masoud Rajavi Mek’s Caliph has the illution of being in the position of the Leader of the Islamic Revolution and the Spiritual Leader of the Islamic World and his role has been stolen from him by the late Ayatollah Khomeini the Suprem Leader of the Iran Revolution.

Masoud Rajavi from the first days of victory of the revolution against the Shah, in Mek’s internal bulletins always emphasized that the Military confrontation with the new regime that accused them of bring back US imperialism to Iran is inevitable.
He added the right time is when MEK has completely prepared itself for such bloody confrontation by gathering arms and organizing the military units.
Under the goose of preparing to fight against US Imperialism, MEK organized Military units that marched independently on the streets of the Capital Tehran while collecting arms and ammunition to prepare for the overthrowing of the new regime. These picture are Mek’s military units in the streets in Major Cities.
میلیشیا 4
میلیشیا 2

مسعود رجوی رهبر عقیدتی فرقه، دچار این توهم مالیخولیایی است که در جایگاه رهبر انقلاب اسلامی و رهبر معنوی جهان اسلام قرار دارد و نقش وی توسط مرحوم آیت الله خمینی رهبر انقلاب ایران از وی ربوده شده است.
مسعود رجوی از نخستین روزهای پیروزی انقلاب علیه شاه ، در بولتن های داخلی اش همیشه تأکید می کرد که تقابل نظامی با رژیم جدید که آنها را به بازگشت امپریالیسم آمریکا به ایران متهم می کرد ، اجتناب ناپذیر است.
وی می افزود زمان مناسب زمانی است که مجاهدین خلق با جمع آوری اسلحه و سازماندهی واحدهای نظامی کاملاً خود را برای چنین رویارویی خونین آماده کرده باشد.
مجاهدین خلق تحت لوای آماده سازی برای مبارزه با امپریالیسم ایالات متحده ، همزمان با جمع آوری اسلحه و مهمات، واحدهای نظامی را سازماندهی کردند که به طور مستقل در خیابانهای پایتخت تهران راهپیمایی می کردند تا برای سرنگونی رژیم جدید آماده شوند. این تصویر واحدهای نظامی مک در خیابانهای شهرهای بزرگ است

Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi’s assessment was that with the new regime’s inability to govern the country and the war with Iraq at the same time while the military forces being occupied in the war front, Mek can topple the regime in the capital Tehran in a matter of days.
The daily clashed between Mek militia and the supporters of the regime, which was organized to counter Mek activities occurred on daily bases.In 2 years of Mek’s preparation for Military confrontation with the new regime to overthrow it, 52 of Mek’s militia were killed and many injured in these street clashes.
ارزیابی مسعود رجوی این بود که با ناتوانی رژیم جدید در اداره کشور و جنگ همزمان با عراق در حالی که نیروهای نظامی در جبهه جنگ اشغال شده اند ، می تواند ظرف چند روز رژیم را در پایتخت تهران سرنگون کند.
درگیری روزانه میان شبه نظامیان رجوی و طرفداران رژیم ، که برای مقابله با فعالیتهای این گروه سازماندهی شده بود. در 2 سال رویارویی 52 نفر از شبه نظامیان رجوی کشته شدند و بسیاری از آنها در این درگیری های خیابانی مجروح شدند.
Mek issued a military communique #25 giving an ultimatum to the regime on June 18, 1981 and stated in it:
“they will confront the regime with their full power from now on”.
فرقه رجوی در 18 ژوئن 1981 با اعلامیه نظامی شماره 25 با دادن اولتیماتوم به رژیم ، در آن اظهار داشت: “آنها از این پس با قدرت کامل خود با رژیم مقابله خواهند کرد”.
Two days later on June 20, 1981, Mek organized a rally without the consent of the government in Tehran where they intended to march towards the parliament and government buildings and Khomeni’s residence. To test a popular coup d’etat.
دو روز بعد ، در 20 ژوئن 1981 ، تظاهراتی را بدون اطلاع دولت در تهران ترتیب داد كه قصد داشتند به سمت پارلمان و ساختمانهای دولتی و محل اقامت خمینی راهپیمایی کنند. تا یک کودتای مردمی را آزمایش کنند. تظاهرکنندگان با پلیس درگیر شدند که منجر به کشته و زخمی شدن هر دو طرف شد.
Demonstrators clashed with the police resulting in many deaths and injured on both sides.
Custom Gallery: images not found
Mek responded by bombing campaign, by mass killings of important figures of the new Regime killing many people by suicide bombings in the mosques and public places and a reign of terror began. Mek used his undercover elements infiltrated in the Government offices to bomb and eliminate political figures who considered as pro-West including Dr. Mohammad Beheshti who was educated in Germany.
هفت تیر 2
هفت تیر 4
هفت تیر 5

فرقه رجوی با بمب گذاری ، با كشتار جمعي از افراد کلیدی رژيم جديد ، موجب كشته شدن بسياري از مردم توسط بمب گذاري هاي انتحاري در مساجد و اماكن عمومي شد و حكومت وحشت آغاز شد. فرقه رجوی از عناصر مخفي خود كه در ادارات دولت نفوذ كرده بودند براي بمب گذاري و از بين بردن شخصيت هاي سياسي که آنها را طرفدار غرب میخواند از جمله دكتر محمد بهشتي كه در آلمان تحصيل كرده بود استفاده كرد.
Custom Gallery: images not found
Dr. Baheshti was assassinated along with 120 party and parliament members in a single bombing of their Party Congress Meeting by Mek member Mr. Mohammad Reza Kolahi.
دکتر بهشتی به همراه 120 نفر از اعضای حزب و پارلمان در یک بمبگذاری در اجلاس کنگره حزب توسط عضو فرقه رجوی آقای محمدرضا کلاهی ترور شدند.

Left: Dr. Beheshti, killed together with 120 Party members, Right: Mr. Kolahi who bombed Party HQ Center: Kolahi in Holland (Kolahi was assassinated after 28years in Holland while living under a false name).
Later Presidential office was bombed killing the Iranian president and the prime minister by another Mek under cover member infiltrated in the office, called Mr. Masoud Kashmiri. He lives in Europe with his wife and children under the protection of Mek.
دفتر نخست وزیری
کشمیری

عکس سمت چپ: دکتر بهشتی ، همراه با 120 عضو کشته شده حزب ، عکس سمت راست: آقای کلاهی که مرکز ستاد حزب را بمب گذاری کرد: کلاهی در هلند (کلاهی پس از 28 سال در هلند ، در حالی که با نام جعلی زندگی می کرد ترور شد).
دفتر ریاست نخست وزیر محل بمب گذاری بعدی بود که در آن رئیس جمهور ایران و نخست وزیر توسط یکی دیگر از اعضای نفوذی در دفتر ، به نام آقای مسعود کشمیری ، کشته شد. او در اروپا و با همسر و فرزندانش تحت حمایت فرقه رجوی زندگی می كند.
Custom Gallery: images not found
Thousands more ordinary people (shopkeepers,…) were assassinated by Mek suicide bombings and hit squads simply for supporting the government.
هزاران نفر دیگر از مردم عادی (مغازه داران …) به دلیل حمایت از دولت توسط بمب گذاری های انتحاری و ترور های خیابانی کشته شدند.
Mek first to use Suicide bombings in Public places
فرقه رجوی بنیانگذار عملیات جنایتکاران انتحاری در مکانهای عمومی در خاور میانه
Mek was the first in the Middle East region to use barbaric techniques of suicide bombings in public places and mosques by under aged teenagers for mass killings.
Masoud Rajavi had learned this criminal technique of Suicide bombing in Palestine while he was fighting for PLO against Israel where PLO militia used Suicide bombing only against Israeli tanks.

فرقه رجوی اولین گروه تروریستی در منطقه خاورمیانه بود که از روش های وحشیانه بمب گذاری انتحاری در مکان های عمومی و مساجد توسط نوجوانان زیر سن برای کشتار جمعی استفاده کرد.
مسعود رجوی این روش جنایتکارانه بمب گذاری انتحاری را در فلسطین آموخته بود در حالی که برای سازمان آزادیبخش فلسطین علیه اسرائیل می جنگید ، جایی که شبه نظامیان سازمان آزادیبخش فلسطین از بمب گذاری انتحاری فقط علیه تانکهای اسرائیلی استفاده می کردند.
But Rajavi used suicide bombings in public places such as mosques at Friday Prayers in Iran where they were packed with people. This technique is now commonly used by terrorists in Afghanistan and elsewhere. The pictuer was published by Mek, shows 9 Mek Suicide bombers in their Jahadist issue No. 261

اما رجوی از بمب گذاری انتحاری در مکانهای عمومی مانند مساجد در نماز جمعه در ایران که در آنها مملو از مردم بود استفاده کرد. این روش اکنون توسط تروریست ها در افغانستان و جاهای دیگر مورد استفاده قرار می گیرد. تصویر منتشر شده توسط فرقه رجوی 9 بمب گذار انتحاری آنها را در شماره 261 نشریه مجاهد نشان می دهد
But against the Mek’s assessment, the mass killings and bombings could not only result in overthrowing the regime but the Regime with the help of its nation wide social base destroyed A to Z of Mek members and also arrested all the operatives of the Mek and executed them in retaliation to the Mek’s reign of terror and bombings and killings. Only some high ranking members scraped from the country. But many top leaders were killed.
Ashraf Rajavi
Mohammad Rajavi

بر خلاف ارزیابی رجوی ، كشتارهای گسترده و بمب گذاری ها نه تنها منجر به سرنگونی رژیم نشد بلكه رژیم به تلافی استراتژی ترور وحشت و بمب گذاری ها و قتل های رجوی با كمك پایگاه اجتماعی گسترده خود الف تا یای اعضای اعضای فرقه رجوی را نابود كرد، همه عوامل باقی مانده را دستگیر و یا اعدام كرد. فقط برخی از اعضای عالی رتبه از کشور فرارکردند. اما بسیاری از رهبران عالی آن کشته شدند.
Custom Gallery: images not found
Amongs them, Masoud Rajavi’s deputy, “Mossa Khaibani and his wife”, Rajavi’s wife “Ashraf Rajavi“, but his one year old son Mohammad Rajavi (now strong opposition for his fathers’s use of terrorism and despotism) survived a military attack to their base by Security forces.
در این میان جانشین “مسعود رجوی و همسرش” اشرف رجوی همسر مسعود رجوی کشته شدند. اما پسر یک ساله اش محمد رجوی (که اکنون مخالف شدید پدراش بخاطر استفاده از تروریسم و استبداد است) از حمله نظامی به پایگاه آنها جان سالم به در برد.

Mohammad Rajavi has recently called his father Masoud Rajavi to court in Norway for forcing him to go against mek’s dissident members through a Norwegian company that Mohammad Rajavi is working for without knowing it is probably Masoud Rajavi’s under cover company. Otherwise, how could a Norwegian company ask its employer to comply with the rules of Mek?
محمد رجوی اخیراً پدرش مسعود رجوی را به دادگاه نروژ فراخوانده است. رجوی پسرش را مجبور كرد از طریق یك شركت نروژی كه محمد رجوی برای آن كار می كند بدون آنكه بداند احتمالاً شركت مخفی مسعود رجوی است ، به مخالفت با اعضای مخالف رجوی اتهام بزند. در غیر این صورت باید کارش را از دست بدهد. چگونه یک شرکت نروژی می تواند از کارمند خود بخواهد که از قوانین یک گروه تروریستی خاور میانه ای که سالیان در لیست تروریستی بوده است اطاعت کند؟
Rajavi Escapes to France
Rajavi and Banisadr
Khomeini and Banisadr

فرار رجوی به فرانسه
Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi who escaped the country shortly after his start of the armed struggle, was aware of the west’s knowledge of his anti-Western stances and his terrorist nature especially due to assassination of US citizens a couple of years back and his direct role in seizure of US embassy in Tehran and US consulate in Isfahan and Tabriz,
Therefore used “Dr. Abolhassan Banisadr” the first president of the Iran Republic after the revolution as a front window to cover up his extremism and to deceive the west while escaped with him to France. This self-exile was aimed at as Rajavi puts it:
“to Neutralize the Imperialist’s measures of arresting Rajavi and also preventing the creation of a pro-Western political alternatives while he was busy overthrows the regime in Tehran”.
Rajavi and Dr. Banisadr formed NCRI, which I was also a member as an alternative to form an Islamic Democratic Republic!
Ashraf Rajavi killed
Banisadr-Rajavi-Firouzeh
Custom Gallery: images not found
Although Rajavi’s first wife was killed in armed raids to Mek bases in Tehran, and his one year old son was saved in the armed clashes. Rajavi did not wait more than a few months and married with Dr. Banisadr’s 18 years old daughter Miss Firouzeh Banisadr in Paris to cover up his real intentions of using Dr. Banisadr as liberal Window.

مسعود رجوی که بلافاصله پس از آغاز مبارزه مسلحانه از کشور فرار کرد ، از علم غرب از مواضع ضد غربی و ماهیت تروریستی خود به ویژه به دلیل ترور شهروندان آمریکایی چند سال قبل و نقش مستقیم او در تصرف سفارت آمریکا در تهران و کنسولگری آمریکا در اصفهان و تبریز مطلع بود.
بنابراین از “دکتر ابوالحسن بنیصدر “اولین رئیس جمهور جمهوری اسلامی ایران پس از انقلاب به عنوان ویترینی لیبرال برای سرپوش گذاشتن بر افراط گرایی خود و فریب غرب به فرانسه فرار کرد. این تبعیدخود خواسته به قول رجوی با این هدف صورت گرفت:
“برای خنثی سازی اقدامات امپریالیستها از دستگیری رجوی و همچنین جلوگیری از ایجاد آلترناتیو سیاسی غرب گرایانه در زمانی که رجوی در توهم سرنگونی رژیم در تهران بود.
رجوی و دکتر بنی صدر NCRI را تشکیل دادند که من نیز عضوآن بودم تشکیل دادند.
اگرچه همسر اول رجوی در حملات مسلحانه به پایگاه های مک در تهران کشته شد و پسر یک ساله وی در درگیری های مسلحانه نجات یافت. رجوی چند ماه بیشتر صبر نکرد و با دختر 18 ساله دکتر بنی صدر خانم Miss Firouzeh Banisadr در پاریس ازدواج کرد تا اهداف واقعی خود را برای استفاده از دکتر بنی صدر به عنوان یک ویترین لیبرال سرپوش بگذارد.
Maryam Azedanlou (later Rajavi) and her first husband Mehdi Abrishamchi
His marriage caused huge reaction within Iran and mek members. Cultic Nature of the Mek as an inevitable part of the nature of any terrorist group surfaced after being totally wiped out from inside Iran. The initial signs appeared when, while Masoud Rajavi was married to his second 18years old wife, he was also attracted to his personal secretary Maryam Azedanlou later becoming Maryam Rajavi then she the wife of a Politburo member of Mek Mr. Mehdi Abrishamchi.
Rajavi force divorced Maryam from her husband and married with her as his third marriage Calling it following the Prophet Mohammad’s tradition and will of God. Further more and surprisingly Rajavi called his Cultic marriages an Ideological Revolution within mek.
ازدواج او باعث واکنش گسترده در ایران و در بین اعضای فرقه شد. ماهیت فرقه ای رجوی بعنوان بخشی اجتناب ناپذیر از ماهیت هر گروه تروریستی پس از نابودی كامل در داخل ایران ظاهر شد. علائم اولیه هنگامی ظاهر شد که مسعود رجوی با همسر 18 ساله دوم خود ازدواج کرده بود ، وی همزمان جذب منشی شخصی خود مریم عضدانلو شد که بعدا مریم رجوی نام گرفت و مریم همسر یکی از اعضای دفتر سیاسی فرقه رجوی آقای مهدی ابریشمچی بود.
رجوی، مریم را به از شوهرش جدا کرد و به عنوان سومین ازدواج با او ازدواج کرد که این امر را پیروی از سنت و خواست خدا و پیامبر اسلام خواند. بعداً بیشتر و به طرز شگفت انگیز رجوی ازدواج های فرقه ای خود را انقلابی ایدئولوژیک در درون فرقه اش خواند.
He Claimed that his forcing the couple to divorce and marrying with the divorced wife, would boost the strength of the Mek members a million times to mend the blows received in Iran which will help to overthrow the Mullahs in Iran.
At this stage while hundreds protested against his Cultic and despotic actions, Masoud Rajavi lied to the members and said this was the first and last forced divorce and will not and cannot be repeated in the future, adding:
Masoud Rajavi lied to his members
if it was not necessary for the boosting of the strength of the Movement he would not have done it.رجوی در مقاله خود مجاهد شماره 4 صفحه 2 نوشت
Rajavi’s Ideological marriage campaigns did not help him to remotely overthrow Khomeini Regime in Iran from France since there was no one left inside Iran to take his orders. Especially when hundreds of militia mostly school and High school students were arrested on the streets of Tehran and killed inside prisons in retaliation to Mek’s terror campaign. Rajavi was involved in a campaign of Love affairs in Paris going form one wedding to another which caused wide spread condemnation amongst Iranians inside and outside Iran and especially inside MEK members and Caders.
Many mek members inside the prisons in Iran condemned and even changed sides and joined the supports of the government. Rivai’s terror and marriage campaigns resulted in total defeat of the Mek. Not only militarily but also politically and organizationally.
at the same time, wide spread opposition against despotism of the cult leader began. Many members outside and inside Iran left Mek.In NRCI the political coalition, almost all the main and independent members left the coalition.
وی ادعا كرد كه مجبور كردن جدا شده زن از شوهر و ازدواج با همسر مطلقه توسط رجوی، قدرت اعضای فرقه رجوی را یك میلیون بار تقویت می كند تا جبران ضرباتی كه در ایران وارد شده باشد و به سرنگونی آخوندها در ایران كمك خواهد كرد!!
در این مرحله در حالی که صدها نفر به اقدامات کیش شخصیتی و استبداد وی اعتراض داشتند ، مسعود رجوی به اعضای خود بدروغ گفت این اولین و آخرین طلاق اجباری است و در آینده تکرار نخواهد شد و نمی تواند تکرار شود ، و افزود:
اگر برای تقویت قدرت جنبش لازم نبود ، او این کار را نمی کرد
اکسیونهای ازدواجها ایدئولوژیک رجوی به وی کمک نکرد تا رژیم خمینی در ایران را از فرانسه از راه دور سرنگون کند زیرا کسی در داخل ایران باقی نمانده بود که دستورات او را دریافت کند. به ویژه هنگامی که صدها دانش آموز دبیرستانی در تلافی اقدامات تروریستی رجوی در خیابان های تهران دستگیر و در داخل زندان ها اعدام میشدند. رجوی درگیر کارزار امور عاشقانه در پاریس از یک عروسی به عروسی دیگر میرفت. که باعث محکومیت گسترده بین ایرانیان در داخل و خارج از ایران و به ویژه اعضای مجاهدین خلق و کادرها شد.
بسیاری از اعضا در داخل زندانهای ایران اینکارهای او را محکوم و حتی تغییر جناح داده و به پشتیبانان دولت پیوستند. کمپین های ترور و ازدواج هایش منجر به شکست کامل فرقه رجوی نه تنها از نظر نظامی بلکه از نظر سیاسی و سازمانی شد..
در همان زمان ، مخالفت گسترده علیه استبداد رهبر فرقه آغاز شد. بسیاری از اعضای خارج و داخل ایران آنرا را ترک کردند. در NRCI ائتلاف سیاسی ، تقریباً همه اعضای اصلی و مستقل از ائتلاف خارج شدند. لیست برخی از جداشدگان از شورای ملی مقاومت در زیر آمده است.
List of some of those who left NCRI
• Kurdish Democratic Party Iran
• Banisadr the first President after the Revolution
• Democratic front of the revolutionary Toilers of Iran
• United Left Council
• Iran’s Work Party (Toofan)
• Democratic National front of Iran
• Democratic movement Front of Gilan and Mazandaran Provinces’ Toilers
• Coalition of Iran’s Communists (Sarbedaran)
• Hassan Masali
• Bahman Niroumand
• Mansour Farthing
• Parviz Dastmalchi
• Naser Pakdaman
• Ahmad Salamatian
• Ali Asgard Saiyed Javadi
• Mahdi Khanbaba Tehrani
• Mohammad Reza Rouhani
• Karim Gashim
• Hedayat Allah Martin Daftari
• Masoud Banisadr
• Davood Baghervand Arashad
• Esmaile Vafa Yaghmaee
• ……
حزب دموکرات کردستان ایران
دکتر بنی صدر اولین رئیس جمهور پس از انقلاب
جبهه دموکراتیک زحمتکشان انقلابی ایران
شورای چپ متحد
حزب کار ایران (طوفان)
جبهه ملی دموکراتیک ایران
زحمتکشان جنبش دموکراتیک جبهه استانهای گیلان و مازندران
ائتلاف کمونیست های ایران (سربداران)
حسن ماسالی
بهمن نیرومند
منصور فرهنگ
پرویز دستمالچی
ناصر پاکدامن
احمد سلامتیان
علی اصغر سعید جوادی
مهدی خانبابا تهرانی
محمدرضا روحانی
کریم گشم
هدایت الله مارتین دفتری
مسعود بنی صدر
داوود باقروند ارشد
اسماعیل وفا یغمایی
Internal Suppression
شروع سرکوب داخلی
Mek Members and supporters who escape to neighboring countries under the crackdowninside Iran, sought refuge mainly to Iraqi Kurdistan province.
By the order of the Masoud Rajavi more than 725 Mek dissident members were arrested and tortured by Mek high ranking officials in a military camp called Mansouri In Iraqi Kurdistan province. For opposing Rajavi’s despotism, terror in Iran and Rajavi’s marriages campaign in Paris.
Rajavi Forced them under torture to confess in writing that all were spies working for the Government. Surprisingly those who survived the tortures having confessed in writing to be a spy, returned to their normal duties in Mek. Branding dissident members as spies was used to silence them. Hunderds of the tortured are now have left Mek and live in Europe and can personally testify in any court.
اعضا و طرفداران فرقه رجوی كه تحت سرکوب ایران به کشورهای همسایه فرار می کردند ، عمدتاً به استان کردستان عراق پناه می برند.
به دستور مسعود رجوی بیش از 725 نفر از اعضای مخالف فرقه در یك اردوگاه نظامی به نام منصوری در استان كردستان عراق توسط مقامات عالی رتبه فرقه به دلیل مخالفت با استبداد رجوی ، ترور در ایران و مبارزات ازدواج رجوی در پاریس دستگیر و شكنجه شدند. اعضای شکنجه شده و حتی شکنجه گر در اروپا برای شهادت حضور داند.
رجوی آنها را تحت شکنجه مجبور کرد که کتباً اعتراف کنند که همه جاسوسانی بودند که برای دولت کار می کردند. با کمال تعجب کسانی که از شکنجه جان سالم به در بردند که کتباً به جاسوسی اعتراف کرده اند ، به وظایف عادی خود در درون گروه بازگشتند. از اتهام به اعضای مخالف بعنوان جاسوس برای سكوت آنها استفاده می شد. صدها نفر از شکنجه شدگان اکنون فرقه را ترک کرده و در اروپا زندگی می کنند و می توانند شخصاً در هر دادگاهی شهادت دهند.
Rajavi also sentenced his deputy Mr. Ali Zarkesh to death in Paris for opposing and denouncing Rajavi’s destructive terror campaign as terrorism. Mr. Parivz Yaghobi another member of the leadership was expelled from the organization. Yaghobi had called for a organizational congress in Paris to try Rajavi for the terrorism which resulted in thousands death among Iranian Citizens as well as Mek members.
To counter the opposition in the leadership Rajavi promoted overnight his new wife Maryam Rajavi an ordinary member to the leadership of the Mek to support him in Mek.
رجوی همچنین معاون خود آقای علی زارکش را به جرم مخالفت و نکوهش کارزار تروریستی مخرب رجوی به عنوان تروریسم ، به اعدام در پاریس محکوم کرد. آقای پرویز یعقوبی یکی دیگر از اعضای رهبری از سازمان اخراج شد. یعقوبی خواستار برگزاری یک کنگره سازمانی در پاریس شده بود تا رجوی را به جرم تروریسیمی که منجر به کشته شدن هزاران شهروند ایرانی و همچنین اعضای گروه شده بود ، محاکمه کند.
برای مقابله با مخالفت در رهبری ، رجوی یک شبه همسر سوم-جدید خود مریم رجوی را از یک عضو عادی به رهبری فرقه ارتقا داد تا از وی در سطح رهبری حمایت كند.
MEK under Saddam Hossein of Iraq
فرقه رجوی تحت امر صدام حسین
All these anti-democratic and repressive measures in Mek and Rajavi’s feminism were closely monitored by Franch government who had given refugee to Rajavi, soon came to the conclusion that Rajavi’s tree not only has no fruit and even no shadow one could lay under it but it is a disgrace to a country to host such a terrorist organization, with a despotic leader advocating the most reactionary readings of Islam. Consequently Asked Rajavi to leave France.
11
12

Saddam Hussein the late Dictator of Iraq that has been helping to organize Rajavi’s fugitive members from neighboring countries of Iran into Iraq since the beginning of the war against Iran, used the opportunity to take Rajavi himself to Iraq to best deploy the MEK members against the Islamic republic.
Iraqi Embassies Provided Passports and Visa for the Mek’s members who escaped to Pakistan, Turkey and Arab Golf countries and even in Europe to take them all to Iraq as part of his Army against Islamic Republic of Iran. I myself was the Mek’s contact person in Pakistan with Iraqi consulate organizing part of the deployment.
Saddam Hossein called the Mek forces “National Liberation Army NLA” to fight their own people at Iraq’s borders.
Arron Merat of The Guardian of London in 2018 described the Mek under Saddam Hossein:
the MEK staged attacks against civilian and military targets across the border in Iran and helped Saddam suppress his own domestic enemies. But after siding with Saddam – who indiscriminately bombed Iranian cities and routinely used chemical weapons in a war that cost a million lives – the MEK lost nearly all the support it had retained inside Iran. Members were now widely regarded as traitors. Isolated inside its Iraqi base, under Rajavi’s tightening grip, the MEK became cult-like. A report commissioned by the US government, based on interviews within Camp Ashraf, later concluded that the MEK had “many of the typical characteristics of a cult, such as authoritarian control, confiscation of assets, sexual control (including mandatory divorce and celibacy), emotional isolation, forced labour, sleep deprivation, physical abuse and limited exit options”.
Rajavi and Saddam Hossein agree on Rajavi’s free hand on his Organization in return for Rajavi suppressing Kurdish uprising. Therefore mek member who escaped Camp Ashraf were arrested and tortured and handed back to Rajavi.
Saddam Hossein also used Mek members to infiltrate into Iran and assassinate Saddam Hossein’s dissents inside Iran in City of Kermanshah and Dezful and elsewhere for him.

همه این اقدامات ضد دموکراتیک و سرکوبگرانه فمینیسم رجوی توسط دولت فرانسه که به رجوی پناهنده داده بود ، و از نزدیک تحت نظارت قرار داشت مانیتور مشد. به زودی به این نتیجه رسیدند که درخت رجوی نه تنها هیچ میوه ای ندارد و حتی سایه ای هم ندارد که بتواند زیر آن لمید. بنابراین حضور رجوی را یک رسوایی برای یک کشور که میزبان چنین سازمان تروریستی است تلقی میکرد، چرا که به یک رهبر مستبد که ارتجاعی ترین خوانش از اسلام را نمایندگی میکند پناه داده است. در نتیجه از رجوی خواست که فرانسه را ترک کند.
Custom Gallery: images not found
صدام حسین ، دیکتاتور عراق که از زمان آغاز جنگ علیه ایران به سازماندهی اعضای فراری رجوی از کشورهای همسایه ایران به عراق کمک می میکرد، از این فرصت استفاده کرد و رجوی را به عراق برد تا اعضای مجاهدین خلق را به بهترین وجه علیه کشورشان بکار گیرد.
سفارتخانه های عراق گذرنامه و ویزا برای اعضای فرقه رجوی که به پاکستان ، ترکیه و کشورهای عربی خلیج فارس و حتی در اروپا فرار کرده بودند فراهم میکردند تا همه آنها را به عنوان بخشی از ارتش خود علیه جمهوری اسلامی ایران به عراق منتقل کنند. من خودم شخص رابط مجاهدین در پاكستان با كنسولگري عراق بودم كه بخشي از اعزام را سازماندهي مي كرد.
صدام حسین نیروهای فرقه رجوی را “ارتش آزادیبخش ملی NLA” نامید تا در مرزهای عراق با مردم خود بجنگند.
آرون مرات از گاردین لندن در سال 2018 فرقه رجوی را در زمان صدام حسین توصیف كرد:
مجاهدین خلق حملات خود را علیه اهداف غیرنظامی و نظامی در آن سوی مرزهای ایران انجام دادند و به صدام در سرکوب دشمنان داخلی خود کمک کردند. اما پس از جانبداری از صدام – که بی محابا شهرهای ایران را بمباران کرد و بطور معمول از سلاحهای شیمیایی در جنگی استفاده کرد که باعث کشته شدن یک میلیون انسان شد – مجاهدین خلق تقریباً تمام پشتیبانی خود را در داخل ایران از دست داد. اکنون اعضا به طور گسترده خائن شناخته می شدند. مجاهدین خلق که در داخل پایگاه عراقی خود و تحت کنترل سختگیرانه رجوی جدا شده بودند ، تبدیل به یک فرقه شدند. طبق گزارشی به سفارش دولت ایالات متحده ، براساس مصاحبه ها در اردوگاه اشرف ، بعداً نتیجه گرفت كه مجاهدین خلق “بسیاری از خصوصیات معمول یك فرقه مانند، كنترل استبدادی ، مصادره دارایی ، كنترل جنسی (از جمله طلاق اجباری و تجرد) ، انزوای عاطفی ، کار اجباری ، کمبود خواب ، آزار جسمی و عدم اجازه دود خروج از گروه را میتوان نام برد.
رجوی و صدام حسین در عوض سرکوب قیام کردها عراقی ، دست باز به رجوی در مورد سازمان خود به توافق می رسیدند. از این رو یکی اعضای فراری از اردوگاه اشرف توسط عراق دستگیر و شکنجه شده و به رجوی تحویل داده میشدند.
صدام حسین همچنین از اعضای فرقه رجوی برای نفوذ به ایران و ترور مخالفان خودش در داخل ایران در شهرهای كرمانشاه و دزفول و جاهای دیگر استفاده كرد.
Masoud Rajavi was also taken to Saudi Arabia clandestinely from Iraq to finance and brief him on Saudis goals against his Iran during the Iran Iraq War. Only a few of us in Mek knew about his trip to Saudi Arabia, although it was made public after 16 years by mek itself. Saddam Hossein of Iraq and rulers of Saudi Arabia were not the only countries that made use of Masoud Rajavi against his own country.
According to NBC two US senior officials confirmed that the People’s Mujahedin of Iran Mek was “financed Trained and armed by Israel in killing Iranian nuclear scientists” inside Iran.
The New Yorker daily in an article “Our Men In Iran” by Seymour M. Hersh gave a full detailed account of where and when Mek members were trained in Nevada to kill their own countrymen.
Mek’s collaboration with Saddam Hossein and Israel killing the Iranian soldiers and scientists created wide spread and outmost hearted amongst the Iranians inside and outside Iran against Masoud Rajavi and Mek.
مسعود رجوی همچنین به طور مخفیانه از عراق به عربستان سعودی برده شد تا او را در مورد اهداف سعودی ها علیه ایران در طول جنگ ایران و عراق مطلع و توجیه کنند. فقط تعداد کمی از ما در فرقه رجوی از سفر وی به عربستان سعودی اطلاع داشتیم ، اگرچه این سفر پس از 16 سال توسط خود رجوی علنی شد. صدام حسین از عراق و حاکمان عربستان سعودی تنها کشورهایی نبودند که از مسعود رجوی علیه کشورش استفاده کردند.
طبق گزارش NBC ، دو مقام ارشد آمریكایی تأیید كردند كه مجاهدین خلق ایران ” در كشتن دانشمندان هسته ای ایران در داخل ایران توسط اسرائیل آموزش دیده،ذمسلح و تأمین مالی می شود.
روزنامه نیویورکر در مقاله ای با عنوان “مردان ما در ایران” توسط سیمور م. هرش شرح کاملی از اینکه کجا و چه زمانی اعضای رجوی در نوادا برای کشتن هموطنان خود آموزش دیده اند ، ارائه می دهد.
همکاری با صدام حسین و اسرائیل در کشتن سربازان و دانشمندان ایرانی باعث گسترش گسترده نفرت در میان ایرانیان داخل و خارج ایران علیه مسعود رجوی شد.
Rajavi claims to be sent by the God and forced divoces of all members begin
ادعای امام زمانی مسعود رجوی
Ceasefire is called by Iran in the war with Iraq which brought about and end to the Mek’s use in Iraq for Saddam Hossein. Rajavi that had found himself trapped at a dead end in Iraq after the seasfire . To free himself from being questioned Rajavi Claimed to be sent by the God. That meant all the members must blindly obey him and his orders as rule of God. Many opposed and intended to leave Mek. Rajavi Confronted members with new atrocity, and against his last promise that there will be no more forced devices.
اعلام آتش بس بین ایران و عراق در جنگ باعث شد و استفاده فرقه رجوی در عراق برای صدام حسین پایان یابد. رجوی که پس از آتش خود را در بن بست عراق گرفتار می یافت. برای رهایی خود از بازخواست، ادعا کرد که توسط خدا فرستاده شده است. این بدان معنی است که همه اعضا باید کورکورانه از او و دستورات او به عنوان قانون خدا پیروی کنند. بسیاری مخالفت و قصد ترک فرقه را نمودند. رجوی با وحشیانه ترین شیوه ها به مقابله برخواست و برخلاف آخرین قول خود مبنی بر اینکه دیگر هیچ طلاق اجباری وجود نخواهد داشت ، با اعضا روبرو شد.
Rajavi force divorced all the families of the Mek’s members. took their children away from their parents and sends them around the world.
نیروی رجوی تمام خانواده های اعضایش را طلاق داد. فرزندان خود را از والدین خود دور کرده و آنها را به سراسر جهان فرستاد.
A reign of suppression of the dissident members began with the help of Iraqi security forces and Rajavi openly called for Iron fist suppression in the presence of 4000 members to any opposition to his totalitarian rule.
حاکمیت سرکوب اعضای مخالف با کمک نیروهای امنیتی عراق آغاز شد و رجوی آشکارا اعلام سرکوب با مشت آهنین در حضور 4000 عضو با هرگونه مخالفت با حکومت توتالیتر خود نمود.
One thousand of dissident members (men and women) were arrested and tortured some still missing, some claimed to have committed suicide! Again all the tortured were forced to accept in writing to be pies of the Government.
هزار نفر از اعضای مخالف (زن و مرد) دستگیر و شکنجه شدند که برخی هنوز ناپدید هستند، برخی ادعا کردند که خودکشی کرده اند! باز هم همه شکنجه شدگان مجبور شدند کتباً قبول کنند که جاسوس دولت میباشند تا از شکنجه و زندان رها شوند.

Rajavi enforced “no exit rule” that meant those who intended to escape would be shot by the Camps Guards explained by Mr. Mehdi Abrishamchi politburo member to a gathering of Mek members.
رجوی “قانون ممنوع الخروج” را اجرا كرد كه بدین معنی بود كه کسانی كه قصد فرار داشتند توسط نیروهای محافظ اردوگاه مورد اصابت گلوله قرار می گیرند را توسط عضو دفتر سیاسی مهدی ابریشمچی در جمع اعضای فرقه توضیح داده شد.
Masoud Rajavi Calls September 11 barbarism “fight against Imperialism”
رجوی جنایت 11سپتامبر را مبارزه با امپریالیسم آمریکا خواند
Masoud Rajavi fully supports September 11, 2001 terrorist act as genuine struggle against US Imperialism. It was September 11 2001, Mek had gathered at the presence of 4000 Mek members that Masoud Rajavi and his wife Maryam Rajavi used as sessions of mass brain wash. Mek members are totally isolated from outside world. No letters, no telephones, no contact, No Radio no TV no books and newspaper is read. Even member cannot talk to one another which was branded by Rajavi himself as an spy net.
But all of a sudden all the TVs took the crowd through CNN to NewYork city for the first time in say 30 years. Connecting Mek members took outside world. At the same time boxes of cakes entered the gathering and Rajavi which was obviously glorified announced that the US Imperialism has received a great blow. Rajavi let the audience watch the whole news coverage up until the buildings collapsed. Rajavi explained at the end that:
if Mek would have done that far more casualties the Imperialism would suffer.Because our members all have divorced their partners and gifted them to their leader which will be translated to their greater will in our wholly war against imperialism. Where alqaeda members have not done so.
مسعود رجوی از اقدام تروریستی 11 سپتامبر 2001 به عنوان مبارزه واقعی علیه امپریالیسم ایالات متحده پشتیبانی كامل کرد. 11 سپتامبر سال 2001 بود ، رجوی در حضور 4000 عضو گردهم آمده بوند كه مسعود رجوی و همسرش مریم رجوی از آنها به عنوان جلسات شستشوی مغزی دسته جمعی استفاده می كردند. اعضا فرقه رجوی کاملاً از دنیای خارج قطع هستند. نامه ، تلفن ، تماس ، رادیو ، تلویزیون ، کتاب و روزنامه خوانده نمی شود. حتی اعضا نمی توانند با یکدیگر صحبت کنند که توسط خود رجوی به عنوان شبکه جاسوسی متهم میشوند.
اما در همین گردهمآیی ناگهان همه تلویزیون ها برای اولین بار طی 30 سال گذشته جمعیت را از طریق CNN به شهر نیویورک بردند. اعضای با تماس با دنیای خارج از جهان روبرو شدند. در همان زمان جعبه های کیک وارد جلسه شد و رجوی که به طور واضح برانگیخته شده بود اعلام کرد که امپریالیسم ایالات متحده ضربه بزرگی را متحمل شده است. رجوی به مخاطبان اجازه داد تا زمان ریزش ساختمان ها ، کل خبر را مشاهده کنند. رجوی در پایان توضیح داد:
اگر سازمان مجاهدین این عملیات را کرده بود خسارات بیشتری میزد و امپریالیسم متحمل خسارت بسا بیشتری می شد. از آنجا كه اعضای ما همه از همسران خود طلاق گرفته و آنها را به رهبر خود هدیه داده اند كه در جنگ كامل ما علیه امپریالیسم به اراده بیشتر آنها ترجمه خواهد شد. در جایی که اعضای القاعده چنین کاری نکرده اند
Abbas Davari Politburo member

I personally went near the stage to Mr. Abbas Davari a height ranking Politburo member who was sitting in front row and asked him in total shock! Do you call this crime against humanity struggle for freedom?
This obvious support for the Sept 11 Barbarism of Al-Qaeda was the corner stone for hundreds of Mek members to leave Mek including myself.
من شخصاً در شوك كامل از شنیدن چنین حرفیی به نزديك سن نزد آقاي عباس داوري ، يكي از اعضاي دفتر سياست رده بالا كه در رديف اول نشسته بود رفتم و از او پرسيدم! آیا این جنایت علیه بشریت را مبارزه برای آزادی می نامید؟
این حمایت آشکار از بربریت القاعده در 11 سپتامبر سنگ بنایی بود که صدها عضو از جمله من فرقه رجوی را ترک کنند.
10 years prison sentence for leaving Mek
دهسال زندان بخاطر درخواست ترک فرقه رجوی
In my case when I requested to leave mek I was sentenced to 10 years of imprisonment which I could only free myself from mek Ashraf Camp Prison when US invaded Iraq so I could take refuge with American Army.
In 2003, Saddam Hossein himself was overthrown putting a beginning to the end to the Mek’s presence in Iraq. Masoud and Maryam Rajavi escaped from Iraq leaving 4000 members behind. where Masoud Rajavi went to hiding not to face the charges of terrorism against USA, cooperation with Saddam Hussein in suppression of the Kurdish people and suppression of its own members in Camp Ashraf in Iraq, and Maryam took residence in France.
من هنگام درخواست ترک فرقه رجوی به 10 سال حبس محكوم شدم. تنها هنگام حمله آمریكا به عراق بود که توانستم خودم را از زندان اردوگاه اشرف آزاد كنم تا بتوانم به ارتش آمریكا پناه ببرم.
در سال 2003 ، صدام حسین سرنگون شد و با این کار پایان حضور فرقه رجوی در عراق آغاز شد. مسعود و مریم رجوی با پشت سر گذاشتن 4000 عضو از عراق فرار کردند. جایی که مسعود رجوی برای مخفی ماندن به اتهامات تروریسم علیه آمریکا ، همکاری با صدام حسین در سرکوب مردم کرد و سرکوب اعضای خود در اردوگاه اشرف در عراق مخفی شد و مریم در فرانسه اقامت گزید.

Maryam Rajavi was arrested in France by French Judiciary for terrorism, human trafficking and money laundry.
Masoud Rajavi orders members to self-emmulate to teach the French a lesson that they can not touch Mek, 12 Mek Jihadists committed suiciadal self-immolation.
مریم رجوی توسط دادگستری فرانسه به جرم تروریسم ، قاچاق انسان و پولشویی در فرانسه دستگیر شد. مسعود رجوی به اعضا دستور می دهد تا از دست به خود سوزی انتحاری بزنند تا درسی را به فرانسوی ها بیاموزند که نمی توانند به آن فرقه دست بزنند.
Self_Immolation
Self_Immolation_1
Self_Immolation_1212 – Copy

12 commit suicide self-immolation which two young women one a student in Canada and one mother of two kids die as a result in the in London and Paris.
12 نفر اقدام به خودسوزی کردند که دو زن جوان یکی دانشجو در کانادا و یک مادر دو کودک در لندن و پاریس جان خود را از دست دادند.
دختر
seda2010 (2)

Three of those who survived the self emolation. سه تن از کسانیکه از خود سوزی جان سالم بدر بردند.
New Iraqi government asks Mek to leave Iraq
درخواست دولت جدید عراق به ترک عراق
Mr. Rajavi who is determined to prevent his members from reaching free world calls Camp Ashraf Iran’s second Capital from his hideout in Europe or Saudi Arabia that Ashraf Camp must be defended at the price of the death of all its residence. Their resistance results in tens of Mek members being killed and injured in clashed with Iraqi forces.
آقای رجوی که مصمم بود مانع دسترسی اعضای به جهان شود ، از مخفیگاه خود در اروپا یا عربستان سعودی اردوگاه اشرف را دومین پایتخت ایران خواند و دستور داد که باید از اردوگاه اشرف به قیمت جان تمام ساکنین محل دفاع کرد. مقاومت آنها منجر به کشته و زخمی شدن دهها نفر از اعضای در درگیری با نیروهای عراقی گردید.
درگیری 34
درگیری 343
درگیری1212
درگیریها 33
درگیریها44
د
Families of the mek members inside Iran who were shocked by the news of Camp Ashraf rush to Iraq and show up in front of the camp. To save their loved ones in the Camp. Another new dilemma begins, Masoud Rajavi who is concerned that the members may leave the camp with their families, prevents the families of his members to meet and brand the families Agents of the Iran. The families are stoned at the gates of Camp Liberty.
خانواده ها 2
خانواده ها 4
خانواده ها 222
خانواده ها
خانواده ها1
خانواده های 3
خانواده های اعضای فرقه رجوی در داخل ایران که از خبر قرارگاه اشرف شوکه و نگران شده بودند با عجله به عراق رفته و در مقابل اردوگاه برای نجات عزیزانشان در اردوگاه حاضر می شوند. معضل جدید دیگری آغاز می شود ، مسعود رجوی که نگران است اعضا در تماس با خانواده های خود فرقه را ترک کنند ، مانع از ملاقات خانواده های اعضا شده و خانواده ها را جاسوسان رژیم ایران معرفی میکند. خانواده ها را در مقابل دروازه های کمپ لیبرتی سنگسار می کنند.
Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi as the Calipha orders cult members to kill familie
رجوی خواستار کشتن خانواده ها توسط اعضا میشود
Masoud Rajavi even publishes a book in his own name calling the family of the Mek members, “the agents of the Iranian regime” and asks his members to kill their families that oppose Rajavi in many occasions in his book including Page 20
مسعود رجوی حتی کتابی را به نام خود منتشر می کند که خانواده اعضا را “کارگزاران رژیم ایران” خوانده در بسیاری از موارد از جمله کتاب و از اعضای خود می خواهد خانواده هایشان را که مخالف رجوی هستند بکشند.
کتاب خانواده مسعود رجوی
Rajavi quotes Imam ALI the first imam and successor of the Prophet Mohammad according to the Shiaat Moslems reading of Islam for giving mek members guide lines how to react towards their own family that have come to the gates of Camp Ashraf and request to meet their loved ones: Rajavi’s book page 20 reads:
رجوی به نقل از امام علی (ع) اولین امام و جانشین پیامبر اسلام بر اساس قرائت خودش از اسلام برای راهنمایی اعضا و نحوه واکنش نسبت به خانواده خود که به دروازه های اردوگاه اشرف آمده اند و درخواست ملاقات با عزیزان خود را دارند : در صفحه 20 کتاب رجوی آمده است:
The times when we were alongside of the Prophet Mohammad, when we stood up against our fathers, mothers, brothers and uncles and killed them. This, of course, add to our faith, belief, steadfastnessRajavi Wrote in his book Families om Mek members page 20
زمانهایی که در کنار حضرت محمد بودیم ، وقتی در برابر پدران ، مادران ، برادران و عموهای خود قرار میگرفتیم و آنها را کشتیم. این البته به ایمان ، اعتقاد ، پایداری و استواری ما میافزاید.
MEK and their support for ISIS
حمایت مسعود رجوی از داعش
Rajavi that found himself un protected after Saddam Hossein was toppled, and pro Iranian government took power in Iraq. He yearned to go back to the old days of Saddam Hossein in Iraq supports ISIS’s military takeover of Iraq hoping to be able to enjoy the blessings of Saddam Hossein’s officials within the ISIS leaders such as Ezat Ebrahim Saddam Hossein’s deputy. In this screen shot from the Mek’s Official Website,
رجوی که بعد از سرنگونی صدام حسین و به دست گرفتن دولت طرفدار ایران در عراق خود را درخطر میدید. و مشتاق بازگشت به روزهای خوش گذشته صدام حسین در عراق بود از اشغال نظامی عراق توسط داعش پشتیبانی کرد. و امیدوار بود که بتواند از نعمت مقامات صدام حسین در سران داعش مانند معاون صدام عزت ابراهیم برخوردار شود. در این صفحه نمایش از وب سایت رسمی فرقه رجوی این حمایت را میتوان بروشنی مشاهده نمود.

Mek’s official website calling ISIS invasion of Mosul by revolutionary of Iraq
Mek Calling ISIS occupation of Mosel in Iraq the advancement of the Iraqi Revolutionaries to topple The Prime minister Maleki in the hope of going under the support of the Bath Party Leaders in ISIS after ISIS take over Iraq.
Fortunately ISIS was defeated in Iraq and Rajavi has no choice but to leave Iraq with and US help and Mek Members are relocated to Albania to a new camp called Camp Ashraf nr.3. In Albania Masoud Rajavi withholds its members from contacting Western Bourgeoisie. In the latest attempt Mek forced members to sign an obligation paper to stay in an isolated Barracks in Tirana forever.
The following file (a copy of the obligation paper) was smuggled out of Mek by those who escaped in Tirana-Albania, clearly shows the cultic and anti-Western, tactics of Mek to manipulate the minds of its members against outside world. the file reads:
رجوی اشغال موصل توسط داعش در عراق را پیشرفت انقلابیون عراق برای سرنگونی نخست وزیر ملكی به امید تحت حمایت رهبران حزب حمام در داعش پس از تسلط داعش بر عراق خواند.
خوشبختانه داعش در عراق شکست خورد و فرقه اش چاره ای جز ترک عراق و کمک آمریکا نداشت. اعضای فرقه در آلبانی به اردوگاهی جدید به نام اردوگاه اشرف شماره 3 منتقل شدند. در آلبانی مسعود رجوی اعضای خود را از تماس با جنهان خارج بعنوان بورژوازی غربی ممانعت می کند. در آخرین تلاش ، اعضا را مجبور كرد تا یك برگه تعهد را امضا كنند تا برای همیشه در آن پادگان بصورت منزوی در تیرانا بمانند.
پرونده زیر (نسخه ای از تعهد نامه) توسط افرادی که در تیرانا-آلبانی فرار کرده اند از مک به بیرون قاچاق شده است ، به وضوح نشان می دهد تاکتیک های فرقه آمیز و ضد غربی مک برای دستکاری ذهن اعضای آن در برابر جهان خارج است. پرونده به شرح زیر است:
MY strategy is overthrow
Campaign No. 10

Treaty to Overthrow and Declaration of constant Mek Membership Request to be displaced to Camp Ashraf 3 (in Tirana-Albania)

  1. The Fourth founders of the National Liberation Army and Mek inside and outside Iran are engaged in a campaign to overthrow the Regime and preparation of its means in all directions.
  2. With respect to the past martyrs in Ashraf and Liberty Camps my way is to remain a Jihadist and die as a Jihadist and my tactic is overthrowing.
    Those who escape the jihad for Allah and turn their back to him will stir up the wrath of Allah, and for such a deadly sin they deserve to be in Hell. (Followed by a verse of Koran endorsing it)
    Those who break this Holy Oath are the examples of those whom raise the anger of the Allah and deserve to be cursed. (Followed by a verse of Koran endorsing it)
  3. Once again I am given to understand on behalf of the NLA and Mek that, if I can’t stand to my own Holy Oath and agreement and all previous commitments, and if I do not seek the overthrowing, I should leave and peruse my personal life.
    But no, I distance from such a humiliation of submitting to the bourgeoisie by ignoring my Holy Oath that will make Khomeini laugh at me in his grave.
  4. Alas, if I have come to Europe to live in a secure place. Alas, if I leave the revolutionary struggle, and to be drowned in the Ideology of sexuality and selfishness that will convert me to a corpse.
    6.The great Jihad meaning continuous revolution against reaction and anti-revolutionary Bourgeoisie by sincerely confessing my sins in the daily collective meetings (brainwash) which is the great necessity for the victorious overthrowing and also promotion of the Mek in this historic moment.
    7…
    Name: Signature:
    استراتژی من سرنگونی است
    کمپین شماره 10
    پیمان سرنگونی و اعلامیه درخواست عضویت مك ثابت برای جابجایی به اردوگاه اشرف 3 (در تیرانا-آلبانی)
    بنیانگذاران چهارم ارتش آزادیبخش ملی و مجاهدین در داخل و خارج ایران درگیر یك كار برای سرنگونی رژیم و تهیه وسایل آن از هر جهت هستند.
    با احترام به شهدای گذشته در اشرف و اردوگاه های لیبرتی ، راه من این است که جهادی بمانم و به عنوان جهادی بمیرم و تاکتیک من سرنگونی است.
    کسانی که از جهاد برای خدا فرار می کنند و به او پشت می کنند ، خشم خدا را برمی انگیزند ، و برای چنین گناه کشنده ای سزاوار حضور در جهنم هستند. (به دنبال آن آیه ای از قرآن آن را تأیید می کند). کسانی که این سوگند مقدس را می شکنند نمونه کسانی هستند که خشم خدا را برمی انگیزند و مستحق لعنت هستند. (به دنبال آن آیه ای از قرآن آن را تأیید می کند)
    3.یک بار دیگر به من ابلاغ می شود که به نمایندگی از ارتش آزادیبخش ملی و مجاهدین که ، اگر من نمی توانم در برابر سوگند مقدس خود و توافق و تمام تعهدات قبلی ایستادگی کنم ، و اگر به دنبال سرنگونی نیستم ، باید بروم و مطالعه کنم زندگی شخصی من، اما نه ، من با نادیده گرفتن سوگند مقدس خود که خمینی را در قبر خود به من می خنداند ، از چنین تحقیر تسلیم در برابر بورژوازی فاصله می گیرم.
    هیهات ، اگر من برای زندگی در یک مکان امن به اروپا آمده باشم. هیهات، اگر مبارزه انقلابی را ترک کنم و غرق در ایدئولوژی جنسیت و خودخواهی باشم که مرا به یک جسد تبدیل خواهد کرد.
    جهاد بزرگ به معنای انقلاب مداوم علیه ارتجاع و بورژوازی ضد انقلاب با اعتراف صمیمانه به گناهان من در جلسات جمعی روزانه (شستشوی مغزی) که ضرورتی بزرگ برای سرنگونی پیروزمندانه و همچنین ارتقا فرقه رجوی در این لحظه تاریخی است.

    نام: امضا:
    with the full support of USA with the help of Albanian Government . Rajavi Is allowed to keep the members of his Cult captive in Camp Ashraf 3 in Tirana capital of Albania.
    described by the Guardian of London. In an article titled :
    با پشتیبانی کامل ایالات متحده آمریکا با کمک دولت آلبانی. رجوی مجاز شد اعضای فرقه خود را در اردوگاه اشرف 3 در پایتخت تیرانا در آلبانی اسیر کند.
    روزنامه گاردین لندن در مقاله ای با عنوان: “مجاهدین، تروریست، فرقه، یا قهرمانان آزادی و دمکراسی، داستان وحشی وحشی مجاهدین” شرح داده شده است که:
    The article continues as:

Mustafa and Robabe Mohammadi came to Albania to rescue their daughter Somayeh.The middle aged couple Have been followed by two intelligent agents. Everywhere they went. The Mohammadis say their daughter Somayeh is being held against her will by a fringe Iranian known as MEk. Widely reqarded as a Cult. the MEK was once designated as a terrorist organisation by the US and UK, but its opposition to the Iranian government has now earned it the support of powerful hawks in the Trump administration, including national security adviser John Bolton and the secretary of state, Mike Pompeo. Anti-capitalist, anti-imperialist and anti-American, MEK fighters killed scores of the Shah’s police in often suicidal street battles. The group targeted US-owned hotels, airlines and oil companies, and was responsible for the deaths of six Americans in Iran. “Death to America by blood and bonfire on the lips of every Muslim is the cry of the Iranian people,” went one of Mek’s most famous songs. “May America be annihilated.”The Guardian of London 2018
The Guardian of London 2018 “]
مصطفی و ربابه محمدی برای نجات دختر خود سمیه به آلبانی آمدند. زوج میانسال هر کجا که می روند توسط دو مامور امنتیت دنبال می شوند. محمدی ها می گویند دختر آنها سمیه بر خلاف میل خودش توسط فرقه ایرانی در جهان معروف به یک فرقه بنام مجاهدین هستند اسیر شده است. مجاهدین خلق یک بار توسط ایالات متحده و انگلیس به عنوان یک سازمان تروریستی تعیین شده بود ، اما مخالفت آن با دولت ایران اکنون باعث شد تا از حمایت بازهای قدرتمند در دولت ترامپ ، از جمله مشاور امنیتی ملی جان بولتون و وزیر خارجه مایک پمپئو برخوردار شوند. فرقه ای ضد سرمایه داری ، ضد امپریالیستی و ضدآمریکایی ، که تعداد زیادی از پلیس شاه را در نبردهای خیابانی که اغلب دریک عمل انتحاری به قتل رساندند. این گروه هتل ها ، ، خطوط هوایی و شرکت های نفت متعلق به ایالات متحده را هدف قرار داد. و مسئول مرگ شش آمریکایی در ایران بود. “یکی از معروفترین سروده های آنها “نبرد با آمریکا” است که میگوید:
فریاد هر مسلمان، لبیک بر شهیدان، خروش خلق ایران، نابود با آمریکا
ننگ است راه سازش، پیروز باد جنبش، از دل خروش برکش، نابود با آمریکا [/ su_quote]
آنچه گفته شد این قطره ای از اقیانوس تبهکاریهای فرقه رجوی است. برای اطلاعات بیشتر در مورد هزاران اطلاعات درونی در مورد تروریسم و تبهکاری، نقض حقوق بشر، زندان، شکنجه، نقض حقوق کودکان، می توانید با ایمیل زیر تماس بگیرید. و همه حقایق بیان شده فوق را حتی به چالش بکشید.
داود باقروند ارشد
عضو عالیرتبه سابق فرقه رجوی و شورای ملی مقاومت
اوریل 2021

تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
می 9, 2021
هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت.
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است:
«تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند.ویلیام جیمز دورانت
تاریخ بدون سانسور-2: محمد

قسمت اول:

جامعۀ ساسانیان
641-1224 میلادی

در آن سوي فرات یا دجله، در تمام طول تاریخ یونان و روم، آن امپراطوري تقریباً مخفی قرار داشت که به مدت هزار سال از اروپاي رو به توسعه و از مهاجمان آسیایی بر کنار مانده بود، هرگز عظمت هخامنشی خود را فراموش نکرده بود، آهسته از صدمات جنگهاي پارتها شفا یافته بود، و فرهنگ بی نظیر و اشرافی خود را چنان به دست تواناي شاهان ساسانی حفظ کرده بود که بعدها توانست پیروزي اسلام بر ایران را تبدیل به رنسانس فرهنگی ایران کند .
گستره ایران
ایران قرن سوم وسیعتر از ایران امروز بود؛ چنانکه از نام آن برمیآید، سرزمین آریاییها بود و افغانستان، بلوچستان، سغد، بلخ و عراق را نیز در بر داشت. پارس، که سابقاً نام استان فارس کنونی بود، فقط قسمتی از جنوب شرقی این امپراطوري را تشکیل میداد؛ اما یونانیان و رومیان، که به «بربرها» توجهی نداشتند، نام تنها یک قسمت را به تمام آن دادند. یک سد کوهستانی، از هیمالایا در جنوب خاوري تا قفقاز در شمال باختري، از میان این سرزمین میگذشت و آن را به دو نیم میکرد؛ در مشرق یک فلات بلند لم یزرع بود؛ در مغرب دره هاي سرسبز دجله و فرات قرار داشت که آب آنها به هنگام طغیان به آبراه ه هاي بیشمار جاري میشد و مغرب ایران را از حیث گندم، خرما، انگور، و سایر میوه ها غنی میساخت. درطول رودها یا فواصل بین آنها، در تپه زارها یا در واحه ها هزاران ده، صدها قصبه، و ده ها شهر قرار داشت که مهمترین آنها عبارت بودند از: اکباتان، ري، موصل، استخر (سابقاً تخت جمشید ، ) شوش، سلوکیه، و تیسفون پایتخت عظیم و باشکوه ساسانیان.

ظاهر و لباس
آمیانوس مارکلینوس[i] ایرانیان این دوره را چنین وصف میکند: ««تقریباً همه باریک اندام و قدري تیره گون هستند، ریشی نسبتاً جالب دارند، و زلفی دراز و خشن،. افراد طبقات عالی خشن موي نبودند و همه شان اندام باریک نداشتند؛ غالباً خوش هیکل بودند، به رفتار و خوي و چابکی خود میبالیدند، و دوستار ورزشهاي خطرناك و جامه هاي باشکوه بودند. مردان دستار بر سر میگذاشتند، شلوار گشاد میپوشیدند، سندل یا پوتین بنددار به پا میکردند؛ ثروتمندان نیم تنه یا قباي پشمین در بر میکردند ، کمربند و شمشیر میبستند؛ بینوایان با لباس نخی، مویی، یا پوستی، میساختند. زنان پوتین و شلوار کوتاه، پیراهن و شنل گشاد، و روجامهاي که از فرط فراخی چین میخورد میپوشیدند؛ موي مشکین خود را در جلو سر چنبره میکردند و دنبالۀ آن را به پشت میانداختند و آن را به گل میآراستند. تمام طبقات رنگ و زینت را دوست میداشتند. موبدان و زردشتیان غیرتمند، به نشانۀ پاکی، لباس سفید میپوشیدند؛ سرداران رنگ سرخ را ترجیح میدادند؛ شاهان با پوشیدن کفش سرخ، شلوار آبی، و کلاهی که یک گوي یا سر حیوان یا پرنده بر آن بود خود را از سایرین ممتاز میساختند. در ایران نیز، مانند جوامع متمدن، لباس نیمی از مرد را میساخت و نیم بیشتر از زن را.»»

طبع، خوی، تشریفات سیاسی
ایرانی فرهیخته معمولا، مانند فرانسویان، حساس و تیز شوق و تند ذهن بود؛ غالباً تناسان بود، ولی به هنگام ضرورت چالاك و آماده؛ «در سخن بی‌ملاحظه و زیاده رو بود .. . . بیش از آنچه شجاع باشد محیل بود، و از این رو فقط میبایست دورادور از او ترسید. درست همان فاصلهاي که همیشه با دشمنان حفظ میکردند. ایرانیان فقیر آبجو مینوشیدند، اما تقریباً تمام طبقات، از جمله خدایان، شراب را ترجیح میدادند؛ ایرانیان پرهیزکار و صرفه جو در مراسم مذهبی شراب میریختند و مدتی منتظر خدایان میشدند تا بیایند و آن را بیاشامند؛ آنگاه، خود آن شراب مقدس را مینوشیدند. آداب ایرانی در این دورة ساسانی، بنابر روایات، خشنتر از زمان هخامنشیان و ملایمتر از دوران اشکانیان بود؛ اما داستانهاي پروکوپیوس[ii] ما را از این آگاه میسازد که؛ “ایرانیان والامنشتر از یونانیان بودند. تشریفات و رسوم دیپلوماتیک دربار ایران تا حد زیادي از طرف امپراطوران یونان اقتباس شده بود؛ دو سلطان رقیب، یکدیگر را “برادر” خطاب میکردند، براي مأموران سیاسی خارجی مصونیتی قایل بودند و آنان را از بازرسی و عوارض گمرکی معاف میکردند. سرچشمۀ رسوم دیپلوماسی اروپا و امریکا را میتوان در دربار پادشاهان ایران جست.”

روابط جنسی، زناشویی و خانواده ایرانیان
آمیانوس میگوید: «بیشتر ایرانیان در روابط جنسی افراط میکنند،» اما اذعان میکند که لواط و فحشا در میان آنان کمتر رایج بود تا نزد یونانیان. ربی گملیئل[iii] از مراجع تقلید یهودیان جهان، ایرانیان را به داشتن سه صفت میستاید «: در خوراك میانه رو، در خلوت و نیز در روابط زناشویی معتدل هستند » . منتهاي کوشش براي ترغیب ازدواج و افزودن بر میزان موالید به کار میرفت تا نیروي انسانی کافی براي جنگها فراهم شود؛ در این مورد خداي عشق مارس بود نه ونوس. دین، امر به ازدواج میکرد، مراسم زناشویی را با جلال فراوان انجام میداد، و چنین تعلیم میداد که باروري موجب نیرومندي اهورمزدا، خداي روشنایی، در نبرد با اهریمن، شیطان کیش زردشتی، است. رئیس خانواده در کانون خانه به نیاپرستی میپرداخت، و از این رو طالب فرزندانی بود تا این آیین و نسلش بعد از خود او محفوظ ماند؛ اگر او صاحب فرزند ذکوري نمیشد، پسري را به فرزندي اختیار میکرد. والدین عموماً وسایل ازدواج فرزندان خود را، بیشتر به وسیلۀ دلالهاي حرفهاي ، فراهم میکردند؛ اما زن میتوانست بدون اجازة والدین شوهرکند. جهیز و شیربها، مخارج ازدواج و فرزند آوري زودگاه را میسر میساخت. چندهمسری مجاز بود و در صورت نازایی زن اول توصیه میشد. زنا نضج یافته بود. شوهر می توانست زن را به علت بیوفایی، و زن شوهر را به سبب ظلم و ترك انفاق، طلاق گوید. داشتن همخوابه بلامانع بود. این همخوابه ها، مانند هتایراي یونانی، آزاد بودند که در میان مردم ظاهر و در ضیافت مردان حاضر شوند؛ اما زنان قانونی معمولا در اندورن خانه نگاهداري میشدند؛ این رسم دیرین ایرانی به اسلام منتقل شد. زنان ایرانی بغایت زیبا بودند، و شاید به همین سبب میبایست از مردان حفظ شوند. در شاهنامۀ فردوسی این زنان هستند که آرزوي مردان را میکشند و در معاشقه و اغوا پیشقدم میشوند. زیبایی زنانه بر قوانین مردانه فایق میآمد. کودکان به یاري ایمان مذهبی، که براي استحکام قدرت والدین ضرور می نماید، بار میآمدند.

سرگرمی، هنر، دین و فرهنگ
سرگرمی آنان گوي بازي، ورزشهاي قهرمانی، و شطرنج بود، و در نوجوانی در تفریحات کلانسالان خانواده شرکت میکردند. این تفریحات عبارت بود از تیراندازي، اسبدوانی، چوگانبازي، و شکار. ایرانیان ساسانی موسیقی را براي اعمال مذهبی، عشق، و جنگ لازم میدانستند. فردوسی گوید: «در بزمها و ضیافتهاي شاهانه «موسیقی و آواز زنان زیبا صحنه را میآراست»؛ لیر، گیتار، فلوت، نی، کرناي، طبل، و سایر ادوات فراوان بود؛ به موجب روایت، باربد، خنیاگر محبوب خسرو پرویز، 360 نغمه ساخت و، در سراسر سال، هر شب یکی از آنها را براي شاه میخواند. در تعلیم و تربیت نیز دین نقشی بسزا ایفا میکرد؛ دبستانها در معابد جاي داشتند و اطفال تحت تعلیم موبدان بودند. تعلیمات عالی در ادبیات، طب، علوم، و فلسفه در دانشگاه مشهور جندیشاپور در خوزستان داده میشد. پسران شاهان محلی و ساتراپها غالباً نزدیک شاه میزیستند و با شاهزادگان خانوادة سلطنتی، در دانشکدهاي که متعلق به دربار بود، تحصیل میکردند . پهلوي، زنان هندو اروپایی ایران در دورة اشکانیان، در زمان ساسانیان نیز معمول بود. از ادبیات آن زمان فقط 600هزار کلمه باقی مانده است که همه مربوط است به دین. ما میدانیم که آن ادبیات وسیع بوده است؛ اما چون موبدان حافظ و ناقل آن بودند، بیشتر آثار غیر دینی را میگذاشتند تا از میان برود. (احتمالا فرایندي مشابه ما را به این اشتباه انداخته است که ادبیات اوایل قرون وسطی در جهان مسیحیت عمدتاً مذهبی بوده است.)

آموزش عالی
شاهان ساسانی حامیان روشنفکر ادبیات و فلسفه بودند ـ و بیش از همه خسرو انوشیروان: به فرمان او آثار افلاطون و ارسوط به زبان پهلوي ترجمه گشت و در دانشگاه جندیشاپور تدریس شد، و حتی خود او نیز آنها را خواند. در دوران سلطنت او وقایع تاریخی بسیاري ثبت و تدوین شد که تنها قسمت موجود آن کارنامۀ اردشیر بابکان است. این کتاب مخلوطی است از تاریخ و داستان عشقی که بعدها مبناي شاهنامۀ فردوسی شد. هنگامی که یوستینیانوس[iv] مدارس آتن را بست، هفت تن از استادانش به ایران گریختند و به دربار خسرو پناهنده شدند. پس از چندي هواي وطن کردند؛ شاه «بربران»، در عهدنامۀ سال 533 خود با یوستینیانوس[v]، قید کرد که خردمندان یونانی باید رخصت بازگشت یابند و از پیگرد و آزار مصون باشند. در دوران فرمانروایی این پادشاه روشنفکر دانشگاه جندیشاپور، که در قرن چهارم یا پنجم تأسیس شده بود، «بزرگترین مرکز فرهنگی آن زمان» شد. دانشجویان و استادان از اکناف جهان به آن روي میآوردند. مسیحیان نسطوري در آن دانشگاه پذیرفته شدند و ترجمه هاي سریانی آثار یونانی در طب و فلسفه را به ارمغان آوردند.

نوافلاطونیان در آنجا بذر صوفیگري را کاشتند؛ و سنت طبی هندوستان، ایران، سوریه، و یونان، در آنجا به هم آمیخت و یک مکتب درمانی شکوفا را به وجود آورد. به موجب نظریۀ طب ایرانی، بیماري از آلودگی یا ناپاکی یکی از عناصر چهارگانه ـ آتش، آب، خاك، بادـ حاصل میشد؛ پزشکان و موبدان ایرانی میگفتند که بهداشت عمومی مستلزم سوزاندن تمام مواد فاسد کننده، و بهداشت فردي مستلزم اطاعت کامل از دستورات نظافت دین زردشت است
آنچه از علم نجوم ایرانی در این دوره میدانیم این است که این علم تقویم منظمی را بنیاد نهاده بود. به موجب این تقویم، سال به دوازده ماه سی روزه، و هر ماه به دو هفتۀ هفت روزه و دوهفتۀ هشت روزه تقسیم میشد، و پنج روز، هم به آخر سال اضافه میگردید. علم احکام نجوم و جادوگري امري عمومی بود، و هیچ گونه اقدام مهمی بدون رجوع به وضع صور فلکی به عمل نمیآمد؛ و هر واقعۀ زمینی به اعتقاد مردم نتیجۀ جنگ ستارگان سعد و نحس در آسمان بود ـ همان گونه که فرشتگان و شیاطین در روح انسان با یکدیگر میجنگیدند ـ و این در حقیقت همان نبرد اهورمزدا و اهریمن بود

دین زردشت
دین زردشت به وسیلۀ سلسلۀ ساسانیان اقتدار و استیلاي سابق خود را باز یافت؛ زمینها و عشر محصولات کشاورزي به موبدان اختصاص داشت؛ دولت بر دین استوار بود، همچنانکه در اروپاي آن زمان نیز چنان بود. موبد موبدان، که قدرتش فقط از خود شاه کمتر بود، بر یک طبقۀ مقتدر و حاضر در صحنه، که افراد آن مغان یا مجوسان نامیده میشدند و مقامشان ارثی بود، حکومت میکرد. مغان بر حیات روحی تمام ایرانیان فرمانروایی داشتند، گنهکاران و طاغیان را از دوزخ میترساندند، و به مدت چهار قرن افکار ایرانیان را در بند نگاه داشتند. اینان گهگاه شارمندان را از اجحاف مأموران مالیات، و بینوایان را از جور زورمندان حفظ میکردند. تشکیلات مغان چندان ثروتمند بود که شاهان گاه مبالغ هنگفتی از خزانه هاي معابد قرض میکردند. هر شهر عمدهاي داراي یک آتشکده بود که در آن شعلۀ مقدس، به نشانۀ خداي نور، همواره فروزان بود . تنها یک زندگی منزه و پاکیزه میتوانست روح را از اهریمن نجات دهد؛ در نبرد با شیطان، بهره گرفتن از یاري مغان و پیشگویی، وردخوانی، جادوگري، و دعاهاي آنان امري بس ضروري بود. روحی که بدین سان یاري میشد به پاکی و قدسیت میرسید، از دادگاه سهمگین روز رستاخیز میگذشت، و در بهشت، شادمانی جاودان مییافت. در جنب این دین رسمی ، سایر مذاهب چندان محلی نداشتند، میترا، خداي آفتاب، که نزد پارتها بسیار محبوب بود، اکنون آن ستایشی را که در خور یاور بزرگ اهورمزدا بود نمیدید. اما موبدان زردشتی، مانند روحانیان مسیحی و مسلمان و یهود، ارتداد از دین ملی را گناهی بزرگ میشمردند. وقتی که مانی (حدود 216-276)ادعا کرد که چهارمین پیامبر خدا در ردیف بودا، زردشت، و مسیح است، و دینی مبنی بر تجرد، صلح طلبی، و تورع اعلام کرد، مغان مجاهد و داراي تعصب ملی او را مصلوب کردند، و مانویت مجبور شد موفقیت خود را در خارج از مرزهاي ایران جستجو کند. مع هذا، موبدان و پادشاهان ساسانی عموماً نسبت به یهودیت و مسیحیت تسامح به خرج میدادند، درست همان طور که پاپها نسبت به یهودیان رفتار ملایمتري داشتند تا نسبت به بدعتگذاران. عدة زیادي از یهودیان به ایالات باختري امپراطوري ایران پناهنده شدند. وقتی ساسانیان به قدرت رسیدند، مسیحیت در ایران مستقر شده بود؛ این دین تا هنگامی که دین رسمی دشمنان دیرین ایران یعنی یونان و روم نشده بود، تحمل میشد؛ اما پس از آنکه روحانیان مسیحی، همچنانکه در سال 338 میلادي در نصیبین کردند، نقش فعالی در دفاع از سرزمین بیزانس در برابر شاپور دوم به عهده گرفتند، و مسیحیان ایران امید طبیعی خود به پیروزي بیزانس را آشکار ساختند، دین مسیح مورد تعقیب قرار گرفت. در 341 ،شاپور فرمان به قتل عام مسیحیان امپراطوري خود داد؛ تا هنگامی که این فرمان را به کشیشان، راهبان، و راهبه ها محدود کرد، ساکنان بسیاري از ده هاي مسیحی کشته شده بودند؛ حتی با این وجود، در طی این تعقیب و آزار، که تا زمان مرگ شاپور ادامه یافت (379م ) ، 16000 تن مسیحی کشته شدند. یزدگرد اول (399-420 )آزادي مذهبی را به مسیحیان بازگرداند و آنان را یاري داد تا کلیساهاي خود را از نو بسازند. در 422 شورایی از اسقفان ایرانی کلیساي مسیحیان ایران را از مسیحیت یونان و روم مستقل ساخت

کشاورزی، صنعت وتجارت
در میان عبادات و مشاجرات دینی، فرمانها و بحرانهاي دولتی، و جنگهاي داخلی و خارجی، مردم با بیصبري وسایل تقویت دولت و معابد را فراهم میساختند، زمین را میکاشتند، گله ها را میچراندند، و به هنرهاي دستی و داد و ستد اشتغال میورزیدند. زراعت یک وظیفۀ دینی بود، و به مردم گفته میشد که کارهایی قهرمانی از قبیل آباد ساختن بیابان، کشتکاري زمین، نابود ساختن آفات و گیاهان هرزه، حاصلخیز ساختن اراضی بایر، و استفاده از رودها براي آبیاري فتح نهایی اهورمزدا را بر اهریمن تأمین میکند. براي دهقان ایرانی تسلی روحی بسیار لازم بود، زیرا او معمولا براي زمینداران بزرگ کار میکرد و از یک ششم تا یک سوم فراورده هاي خود را از بابت مالیات و عوارض به دولت میداد . در حدود سال 540 ،ایرانیان صنعت شکرسازي از نیشکر را از هندوستان فرا گرفتند؛ امپراطور یونانی، هراکلیوس، در کاخ سلطنتی تیسفون یک انبار پر از شکر یافت (627)؛ اعراب که 14 سال پس از آن ایران را گرفتند، بزودي طرز کاشتن نیشکر را آموختند و آن را به مصر، سیسیل، مراکش، و اسپانیا بردند، که از آنجا در تمام اروپا رواج یافت. دامپروري از کارهاي برجستۀ ایرانیان بود؛ اسبهاي ایرانی از نظر نژاد، چالاکی، زیبایی، و سرعت بعد از اسبهاي عربی بهترین بودند؛ هر ایرانی دوستار اسب بود، همان گونه که رستم رخش را دوست میداشت. سگ چندان در مراقبت گله و خانه ها سودمند بود که ایرانیان آن را حیوان مقدسی میشمردند؛ و گربۀ ایرانی در تمام جهان شهرت و شاخصیت یافته بود. صنعت ایرانی در زمان ساسانیان از حالت خانگی به اشکال شهري درآمد. اتحادیه هاي اصناف متعدد بودند، و در برخی از شهرها یک طبقۀ کارگر انقلابی پدید آمده بود. ابریشمبافی از چین وارد شده بود؛ حریرهاي دوران ساسانی همه جا مطلوب بود، و براي صنعت نساجی بیزانس، چین، و ژاپن نمونه واقع شده بود. بازرگانان چینی به ایران میآمدند تا ابریشم خام بفروشند و فرش، جواهر، و غازه بخرند؛ ارمنیها ، سوریها، و یهودیان، ایران و بیزانس و روم را با داد و ستد کند خود مربوط ساخته بودند. راه ها و پلهاي خوب، که مورد مراقبت دقیق بود، چاپار دولتی و کاروانهاي بازرگانی را قادر میساخت که تیسفون را با تمام استانها مربوط سازند؛ و در خلیج فارس بندرهایی ساخته شده بود تا تجارت با هندوستان را تسریع کند. مقررات دولتی قیمت غله، دارو، و سایر مایحتاج زندگی را محدود میساخت. و از احتکار و انحصار جلو میگرفت. ثروت طبقات عالی را میتوان از داستان یک اصلمند ایرانی دریافت که هزار مهمان به شام دعوت کرده بود، و چون دریافت که بیش از پانصد دست ظرف ندارد، پانصد دست دیگر از همسایگان خود عاریت گرفت .

ثروت
خاوندان فئودال، که معمولا در املاك روستایی خود میزیستند، استثمار زمین و مردم را سازمان میدادند و به هنگام جنگ از رعایاي خود هنگهایی میآراستند. با شکارورزي پرشور و دلیرانه، خود را براي نبرد تربیت میکردند؛ اینان به عنوان افسران سوار نظام ورزیده خدمت میکردند، و خود و اسبشان، مانند دوران اخیر اروپاي ملوك الطوایفی، زرهپوش بودند؛ اما در انضباط دادن به سربازان خود، یا در استعمال آخرین صنعتهاي مهندسی و محاصره و دفاع، از رومیان، عقبتر بودند. از نظر کاست اجتماعی، بالاتر از این مالکان، اشراف بزرگ بودند که به عنوان ساتراپ بر ایالات فرمان میراندند و یا ریاست ادارات دولتی را داشتند. طرز اداره ظاهراً بسیار خوب بود، زیرا گرچه مالیات کمتر از مالیات امپراطور روم شرقی و غربی بود در وصول آن کمتر سختگیري میشد، خزانۀ ایران غالباً پرتر از خزانۀ امپراطوران بود. در سال 626 ،خسروپرویز پولی معادل 000‘000‘460 دلار در صندوقهاي خود داشت، و عایدي سالانۀ کشور معادل 000‘000‘170 دلار بود، که با در نظر گرفتن قدرت خرید طلا و نقره در آن زمان مبلغ بسیار هنگفتی میشد.

قانون و حکومت
قانون از طرف شاهان، مشاوران ایشان، و موبدان بر اساس احکام اوستایی وضع میشد؛ تفسیر قانون و نظارت در اجراي آن به عهدة موبدان بود. آمیانوس، که با ایرانیان جنگیده بود، قضات ایرانی را «مردانی سربلند، صاحب تجربه، و داراي دانش حقوقی» وصف میکند. به طور کلی ایرانیان مردم درست پیمانی شناخته شده بودند. سوگند در دادگاه با مراسم مذهبی توأم بود؛ مجازات سوگندشکنی در قانون بسیار شدید، و در دوزخ باران بیانتهایی از تیر، تبر، و سنگ بود. براي کشف بزه از روش اوردالی استفاده میشد: از مظنونان خواسته میشد که روي فلز سرخ گرم راه بروند، یا از آتش بگذرند، یا غذاي مسموم بخورند. کودك کشی، و سقط جنین ممنوع بود و مجازات سخت داشت؛ سزاي لواط مرگ بود؛ مردي که زناکاریش بر ملا میشد تبعید میگردید، و زن زانیه بینی و گوش خود را از دست میداد. محکومان میتوانستند به دادگاه هاي عالیتر استیناف دهند، و مجازات اعدام فقط پس از تجدید نظر و تصویب شاه قابل اجرا بود. پادشاه قدرت خود را به خدایان منسوب میدانست و خویشتن را نایب آنها میشمرد و منزلتشان را در فرمانهایی که به نام آنها صادر میکرد نشان میداد. هر وقت که زمان ایجاب میکرد، خود را «شاه شاهان، شاه آریاییها و غیر آریاییها [ایران و انیران] سلطان جهان، زادة خدایان» مینامید، شاپور دوم این عبارت را نیز بر عنوان مزبور افزوده بود «: برادر خورشید و ماه، دمساز ستارگان » . شاهان ساسانی، که از لحاظ نظري مستبد بودند، در عمل معمولا با مشورت وزیران خود که هیئت دولت را تشکیل میدادند کار میکردند: مسعودي، مورخ مسلمان، «ادارة مشعشع شاهان ساسانی، سیاست منظم آنان، مراقبتشان از اتباع خود، و سعادت مستملکاتشان را میستود.خسرو انوشیروان، بنا به روایت ابن خلدون، چنین میگفت:
«: بی ارتش، شاه نیست؛ بیعایدات ، ارتش نیست؛ بیمالیات، عایدات نیست؛ بی کشاورزي، مالیات نیست؛ بی حکومت صحیح، کشاورزي نیست »ابن خلدون

در اوقات عادي، سلطنت موروثی بود، اما ممکن بود از طرف شاه به یکی از پسران کهتر منتقل شود، در دو مورد قدرت عالیه به ملکه ها رسید . وقتی وارث مستقیم وجود نداشت، نجبا و موبدان کسی را به سلطنت برمیگزیدند، اما انتخابشان محدود بود به اعضاي خاندان سلطنت . زندگانی شاه آکنده بود از الزامات توانفرسا. از او منتهاي دلیري را در شکارورزي انتظار داشتند؛ در غرفهاي با پردهاي دیبا که ده شتر آراسته به زیور شاهوار آن را میکشیدند به شکار میرفت، هفت شتر تخت او را، و صد شتر خنیاگرانش را حمل میکردند. ده هزار سوار ممکن بود در التزام وي باشند، ولی اگر سنگنبشته هاي ساسانیان را معتبر بدانیم، باید بگوییم که در آخرین وهلۀ سفر شکار میبایست سوار اسب شود، و شخصاً یک گوزن، بز وحشی، آهو، گاومیش، ببر، شیر، یا یکی دیگر از حیواناتی را که در پارك یا «بهشت» او گردآوري شده بودند دنبال کند. چون به کاخ خود باز میگشت، خود را در میان هزار ملتزم و تشریفات فراوان با رشتهاي از مسائل مملکتی مواجه مییافت. میبایست جامه هایی را که از کثرت جواهر سنگین شده بودند بپوشد، بر تختی زرین بنشیند، و تاجی چنان سنگین بر سر گذارد که لازم بود با فاصلهاي نامشهود از سرش، که بیحرکت میماند، آویزان باشد. با این شکل و شمایل بود که او سفیران و میهمانان را میپذیرفت، صدها رسم تشریفاتی سیاسی را به جا میآورد، قضاوت میکرد، و گزارشها و اخبار انتصابات را دریافت میداشت. کسانی که به نزدیک او میآمدند تعظیم میکردند، زمین را بوسه میدادند، فقط با اجازة او برمیخاستند، و هنگام سخن گفتن دستمالی جلو دهان نگاه میداشتند تا مبادا نفسشان او را آلوده سازد. شبانگاه نزد یکی از زنان یا معشوقگان خود میرفت و بذر شاهانه را شادمانه میکاشت.

سلطنت ساسانیان

بنابر روایات ایرانی، ساسان، موبدي در تخت جمشید بود؛ پسرش بابک امیر کوچکی در خور بود؛ بابک، گوچیهر فرمانرواي فارس را کشت، خود را شاه آن سامان ساخت، و قدرت خویش را به موجب وصیت به پسر خود شاپور واگذاشت؛ شاپور بر اثر سانحهاي مرد و برادرش اردشیر جانشین وي شد. اردوان پنجم، آخرین پادشاه پارت یا اشکانی ایران، از شناسایی این سلسلۀ جدید محلی ابا کرد، اردشیر اردوان را در جنگ کشت (224 (و خود شاهنشاه شد (226 .(وي حکومت سست ملوك الطوایفی اشکانیان را با یک حکومت سلطنتی پر قدرت، که از طریق یک تشکیلات اداري متمرکز اما رو به گسترش امور را میگذراند، جایگزین کرد؛ حمایت روحانیان را با بازگرداندن دین زردشت وسلسله مراتب آن جلب کرد؛ و با اعلام اینکه نفوذ هلنیستی را در ایران برخواهد انداخت و انتقام داریوش سوم را از جانشیان اسکندر خواهد گرفت و تمام سرزمینهاي شاهان هخامنشی را باز خواهد ستاند، غرور مردم را برانگیخت. او تقریباً به تمام وعده هاي خود وفا کرد. نبردهاي سریعش حدود ایران را در شمال خاوري تا جیحون و در باختر تا فرات بسط داد. به هنگام مرگ (241 ،(تاج را بر سر پسر خود شاپور نهاد و به او سفارش کرد که یونانیان و رومیان را به دریا بریزد.
شاپور اول (241-272 ) تمام قدرت و کاردانی پدر خویش را به ارث برده بود. سنگنبشته ها او را مردي با وجنات زیبا و نجیب وصف میکند؛ اما این بدون شک تهنیتی است رسمی. تربیتی عالی داشت و به دانش مهر میورزید؛ از صحبت ائوستاتیوس سوفسطایی، سفیر یونان، چنان مسحور شده بود که به این فکر افتاد که از سلطنت استعفا کند و فیلسوف شود. برخلاف شاپور دوم، به تمام ادیان آزادي کامل داد، به مانی اجازه داد تا در دربارش موعظه کند، و اعلام کرد که «مغان، مانویان، یهودیان، مسیحیان، و ارباب سایر مذاهب در امپراطوري او از هر ایذایی مصون باشند » .
با ادامۀ ویراستن اوستا، که در دوران اردشیر آغاز شده بود، موبدان را تحریض کرد که آثار فلسفۀ مابعدالطبیعی، نجوم، و طب را، که غالباً از هند و یونان گرفته شده بود، در این کتاب مقدس ایرانی بگنجانند. در حمایت از هنر گشاده دست بود. در فرماندهی نظامی به عظمت شاپور دوم یا دو خسرو نمیرسید، اما در سلسلۀ طولانی ساسانیان بهترین مدیر بود. پایتخت جدیدي در شهر شاپور ساخت که ویرانه هاي آن هنوز نام او را بر خود دارند، و در شوشتر، در ساحل رود کارون، یکی از ساختمانهاي بزرگ مهندسی کهن را برپا داشت. این ساختمان عبارت بود از سدي با قطعات سنگ خارا که پلی به طول 520 متر و عرض 6 متر تشکیل میداد؛ براي ساختن این سد، مسیر رود موقتاً عوض شد، بستر آن سنگفرش گردید، و دریچه هایی در سد ایجاد شد تا جریان آب را منظم سازد. بنابر روایات، شاپور براي طرح کردن و ساختن این سد، که تا قرن حاضر همچنان دایر بود، از مهندسان و اسیران رومی استفاده کرد. شاپور با آنکه قلباً مایل به جنگ نبود، ناچار به آن دست یازید، به سوریه حمله کرد، به انطاکیه رسید، از ارتش روم شکست خورد، و قرارداد صلحی با رومیان منعقد ساخت (244 (که به موجب آن تمام سرزمینهایی را که سابقاً از رومیان گرفته بود به آنان بازگرداند. چون از همکاري ارمنستان با رومیان خشمگین بود، به آن کشور وارد شد وسلسلهاي طرفدار ایران در آنجا مستقر ساخت. (252 .(پس از آنکه جناح راستش بدین گونه حفظ شد، جنگ با روم را از سر گرفت. امپراطور والریانوس را شکست داد و دستگیر کرد (260 ،(انطاکیه را غارت کرد، و هزاران اسیر گرفت ١٨٣٨ تا در ایران به کار اجباري گمارد. اودناتوس، فرماندار پالمورا، با روم همدست شد و شاپور را مجبور کرد تا بار دیگر فرات را مرز ایران و روم بشناسد
جانشیان او از 272 تا 302 عظمتی نداشتند، تاریخ ذکر کوتاهی از هرمز دوم (302 – 309 ) می کند، زیرا او صلح و سعادت را حفظ کرد. اماکن عمومی و مساکن شخصی، مخصوصاً خانه هاي فقیران، را به خرج دولت تعمیر کرد. دادگاه جدیدي براي رسیدگی به شکایات بینوایان از اغنیا تأسیس کرد و خود غالباً ریاست آن را عهدهدار میشد. ما نمیدانیم که آیا همین عادات عجیب موجب محروم شدن پسر او از سلطنت شد یا نه؛ به هر حال، وقتی که هرمز درگذشت، نجبا پسر او را زندانی کردند و تاج و تخت را به کودك هنوز نازادة او، که با یقین و اعتماد شاپور دوم نام نهادند؛ دادند و براي اینکه سلطنت او را کاملا محرز سازند، تاج شاهی را بر شکم مادر او بستند . با چنین آغاز میمونی، شاپور دوم وارد طولانیترین سلطنت در تاریخ آسیا شد (309-379 .(از کودکی براي جنگ تربیت شد؛ و ارادة خود را نیرومند ساخت، و در شانزدهسالگی زمام حکومت و ادارة میدان نبرد را به دست گرفت. به عربستان خاوري حمله کرد، چندین ده را ویران ساخت، هزاران اسیر را کشت، و باقی اسیران را با ریسمانی که از زخمشان گذراند به هم بست. در 337 ،براي تسلط بر راه هاي بازرگانی به خاور دور، جنگ با روم را از سر گرفت و، با چند فاصلۀ زمانی از صلح، آن را تقریباً تا هنگام مرگ ادامه داد. گرویدن روم و ارمنستان به دین مسیح به کشمکش کهن شدتی نو بخشید، گویی خدایان با خشمی هومري به جنگ پیوسته بودند. طی چهل سال، شاپور با رشتهاي دراز از امپراطوران روم جنگید.
یولیانوس او را به تیسفون پس نشاند، اما خود به وضعی ننگین عقب نشست. یوویانوس، که با مانور ماهرانۀ شاپور شکست خورده بود، مجبور شد با او صلح کند (363 )و ایالات رومی ساحل دجله و نیز تمام ارمنستان را به او واگذارد. وقتی که شاپور دوم درگذشت، ایران در ذروة آبرو و اقتدار بود و خاك صد هزار ایکر زمین با خون انسانی تقویت شده بود. در قرن بعد، جنگ به مرز شرقی ایران کشانده شد. در حدود سال 425 طایفهاي از تورانیان، که یونانیان آنها را به نام هفتالیان میشناختند، و بغلط هونهاي سفید نامیده میشدند، ناحیۀ بین جیحون و سیحون را تصرف کردند.
بهرام پنجم، پادشاه ساسانی، که به واسطۀ بیباکیش در شکار ملقب به بهرام گور بود (420-438 ،(دلیرانه با آنها جنگید و شکستشان داد؛ اما پس از مرگ او تورانیان در نتیجۀ باروري و جنگجویی به اکناف گسترده شدند، و امپراطوریی تشکیل دادند که از دریاي خزر تا رود سند وسعت داشت. پایتخت این امپراطوري گرگان، و شهر عمدهاش بلخ بود. تورانیان بر فیروز، پادشاه ساسانی (459-484 (غلبه کردند و او را کشتند و بلاش (484 -488 (جانشین او را خراجگزار خود ساختند . ایران، همزمان با این تهدیدي که از طرف مشرق متوجهش شده بود، به سبب کشمکش شاه با اشراف و موبدان براي حفظ اقتدار خویش، دچار هرج و مرج شد. قباد اول (488 -531 (به فکر افتاد تا با تقویت یک نهضت اشتراکی (کمونیستی)، که هدف اصلی حملهاش اشراف و موبدان بودند، دشمنان خویش را ضعیف سازد. یکی از موبدان زردشتی، به نام مزدك، حوالی سال 490 میلادي، خود را فرستادة یزدان براي ترویج یک کیش باستانی اعلام کرده بود. اصول آن دین به گفتۀ او چنین بود: همۀ مردم مساوي زاده شدهاند؛ هیچ کس حقی طبیعی براي تملک چیزي بیش از دیگري ندارد؛ مالکیت و ازدواج از ابداعات انسان و اشتباهات پست اوست؛ و کلیۀ اشیا و تمام زنها باید ملک مشترك تمام مردان باشند. دشمنانش ادعا کردند که او میخواهد، به بهانۀ اعتراض به مالکیت و ازدواج و دستیابی به ١٨٣٩ آرمانشهر، دزدي، زنا، و زنا با محارم را ترویج کند. بینوایان و عدهاي دیگر از مردم سخنان او را شادمانه پذیرفتند، اما شاید خود مزدك هم از موافقت شاه با آن مذهب به شگفت آمد. پیروان او نه تنها خانه هاي ثروتمندان، بلکه حرمسراهاي آنها را نیز تصاحب کردند و زیباترین و گرانترین معشوقه هایشان را نیز به تملک خویش درآوردند. اشراف آزرده و خشمگین قباد را زندانی کردند و برادرش جاماسپ را به شاهی برداشتند. قباد، پس از سه سال محبوس بودن در «قلعۀ فراموشی [» انوشبرد]، از زندان گریخت و به هفتالیان پناهنده شد. هفتالیان، که میخواستند یک فرد وابسته به آنها فرمانرواي ایران باشد، ارتشی براي او فراهم کردند و او را در تسخیر تیسفون یاري دادند. جاماسپ استعفا کرد، اشراف به املاك خود گریختند، و قباد بار دیگر شاهنشاه شد (499 .(قباد، پس از محکم ساختن قدرت خویش، بر کمونیستها تاخت و مزدك و هزاران تن از پیروانش را بکشت . شاید آن نهضت باعث بالا بردن شأن کارگران شده بود، زیرا فرمانهاي شوراي دولتی از آن پس نه تنها به امضاي شاهزادگان و موبدان میرسید، بلکه از طرف سران اتحادیه ها نیز امضا میشد. قباد به مدت یک نسل دیگر سلطنت کرد، با دوستان قدیمش هفتالیان جنگید و پیروز شد، اما در جنگ با روم کامیابی قطعی حاصل نکرد؛ به هنگام مرگ، سلطنت را به دومین پسر خود خسرو که بزرگترین شاه ساسانی بود سپرد.
خسرو انوشیروان
خسرو اول (531 -579 (رایونانیان خوسروئس و اعراب کسري مینامیدند، و ایرانیان لقب انوشیروان (دارندة روان جاوید) را به نامش اضافه کرده بودند. وقتی که برادران مهترخسرو او را «عادل» میخواندند؛ و شاید اگر عدل را از رحم جدا کنیم، او شایستۀ این لقب بود. پروکوپیوس او را چنین وصف میکند «: استاد بزرگ در تظاهر به پرهیزکاري» و عهد شکنی؛ اما پروکوپیوس از زمرة دشمنان بود. طبري، مورخ ایرانی، «تیزهوشی، فرهنگ، خردمندي، رشادت، و تدبیر» او را ستوده و یک خطابۀ افتتاحیه در دهان او گذاشته است که اگر راست نباشد، خوب جعل شده است. وي حکومت را کاملا تجدید سازمان داد؛ در انتخاب دستیارانش فقط شایستگی را ملاك قرار داد و توجهی به رتبه و مقام نکرد؛ و بزرگمهر، مربی پسرش، را به وزارت برگزید که وزیري ارجمند از کار درآمد. وي سپاه بنیچهاي ملوكالطوایفی را با یک ارتش دایمی با انضباط و شایسته جایگزین کرد. نظم مالیاتی عادلانه تري ایجاد کرد، و قوانین ایران را مدون ساخت. براي اصلاح آب شهرها و آبیاري مزارع سدها و ترعه ها ساخت؛ زمینهاي بایر را با دادن گاو، وسایل کشاورزي، و بذر به دهقانان حاصلخیز کرد؛ تجارت را با ساخت، تعمیر، و نگاهداري پلها و راه ها رونق بخشید؛ و آنچه در توان داشت با شور و غیرت وقف خدمت به مردم و کشور کرد. ازدواج را، به این عنوان که ایران براي حفظ مرز و بوم خود به جمعیت بیشتري احتیاج دارد، تشویق ـ اجباري ـ کرد. مردان مجرد را، با تأمین جهیز زنان و امکانات تربیت فرزندان از بودجۀ دولتی، به ازدواج تحریض نمود. یتیمان و کودکان بینوا را به خرج دولت نگاهداري و تربیت کرد. وي بدعت را با مرگ سزا میداد، اما مسیحیت را، حتی در حرم خود، تحمل میکرد. فیلسوفان، پزشکان، و دانشمندان را از هندوستان و یونان در دربار خود گردآورده بود و از مباحثه با آنان دربارة مسائل زندگی، حکومت، و مرگ لذت میبرد. یک بار در طی مباحثه این سؤال پیش کشیده شد «: بزرگترین بدبختی چیست؟» یک فیلسوف یونانی پاسخ داد «: پیري توأم با فقر و بلاهت»؛ یک هندو جواب داد » : روحی آشفته در جسمی بیمار»؛ وزیر خسرو با بیان این جمله تحسین همگان را به خود جلب کرد «: به گمان من بزرگترین بدبختی براي انسان این است که پایان زندگی خویش را نزدیک ببیند، بی آنکه به فضیلت عمل کرده باشد » .
خسرو ادبیات، علوم، و دانش پژوهی را با گشاده دستی حمایت میک رد، و مخارج ترجمه ها و تاریخنگاریهاي بسیار را تأمین کرد؛ در زمان سلطنت او دانشگاه جندیشاپور به اوج اعتلا رسید. وي امنیت خارجیان را چنان حفظ میکرد که دربارش همواره پر از بیگانگان متشخص بود. چون بر تخت شاهی نشست، میل خود را براي آشتی با روم اعلام کرد. یوستینیانوس، که نقشه هایی براي افریقا و ایتالیا داشت، موافقت کرد؛ و در سال 532 ،آن دو «برادر» یک قرارداد «صلح ابدي» امضا کردند. چون افریقا و ایتالیا سقوط کرد، خسرو بر سبیل مزاح، به این عنوان که اگر ایران با او صلح نکرده بود او نمیتوانست پیروز شود، سهمی از غنیمتهاي او خواست، و یوستینیانوس براي او هدایاي گرانبها فرستاد. در 539 ،خسرو به روم اعلان جنگ داد، به این بهانه که یوستینیانوس مواد معاهدة فی مابین را نقض کرده است؛ پروکوپیوس این اتهام را تأیید میکند؛ شاید خسرو پنداشته بود خردمندانه این است که تا ارتش یوستینیانوس هنوز در غرب سرگرم جنگ است، به روم حمله برد و منتظر ننشیند تا یک بیزانس پیروزمند و نیرومند تمام نیروهاي خود را علیه ایران به کار برد. به علاوه، خسرو معتقد بود که ایران باید سرانجام بر معادن طلاي طرابوزان دست یابد و به دریاي سیاه برسد. پس به سوریه لشکر کشید؛ هیراپولیس، آپامیا، و حلب را محاصره کرد، با دریافت فدیه هاي گرانبها از آنها دست برداشت، و بزودي به دروازه هاي انطاکیه رسید. مردم بیباك آن شهر، از فراز دیوار دفاعی، نه تنها با باریدن تیرها و سنگهاي منجنیق بر سپاهیانش، بلکه همچنین با متلکهاي وقیحانهاي که بدان شهره بودند، از او استقبال کردند. شاه خشمگین، شهر را با یک حملۀ ناگهانی تصرف، و خزاین آن را تاراج کرد. تمام ساختمانهاي آن را، جز کلیساي اعظم، سوزاند؛ عدهاي از مردم شهر را قتل عام کرد، و مابقی را به ایران فرستاد تا اهالی یک «انطاکیۀ» جدید را تشکیل دهند. آنگاه با شادي در همان دریاي مدیترانه، که وقتی مرز باختري ایران بود، آبتنی کرد. یوستینیانوس سردار خود بلیزاریوس را براي نجات آن نواحی فرستاد، اما خسرو، با غنیمت‌هایی که به دست آورده بود، با خاطر آسوده از فرات گذشت، و آن سردار محتاط وي را تعقیب نکرد (541 .(بی نتیجه ماندن جنگهاي ایران و روم بی شک به واسطۀ اشکال در نگاهداري یک نیروي اشغالی در آن سوي بیابان سوریه یا رشته کوه هاي تاوروس در سمت دشمن بود؛ ترقیات جدید در حمل و نقل، جنگهاي بزرگتري را ممکن ساخته است. طی سه تجاوز دیگر به آسیاي روم، خسرو به پیشرویها و محاصره هاي سریع دست زد، باجها و اسیرها گرفت، روستاها را تاراج کرد، و بدون مزاحمت بازگشت (542-543 .(در 545 ، یوستینیانوس 2000 پوند طلا (840000 دلار) براي یک متارکۀ پنجساله به خسرو پرداخت، و در انقضاي پنج سال 2600 پوند دیگر براي پنج سال تمدید تأدیه کرد س. رانجام (562 ،(پس از جنگهایی که به مدت یک نسل به طول انجامید، آن دو پادشاه پیر عهد کردند که صلح را به مدت پنجاه سال حفظ کنند؛ یوستینیانوس موافقت کرد که هر سال 30000 پوند طلا (000‘500 7 ‘دلار) به ایران بپردازد، و خسرو از ادعاي خود بر سرزمینهاي مورد اختلاف در قفقاز و سواحل دریاي سیاه دست برداشت. اما کار خسرو با جنگ هنوز تمام نبود. در حدود سال 570 ،به درخواست حمیریان جنوب باختري عربستان، ارتشی به آن سامان فرستاد تا آنان را از قید فاتحان حبشی آزاد سازد؛ وقتی که آزادي تحصیل شد، حمیریان دریافتند که سرزمینشان به یک استان ایرانی مبدل شده است. یوستینیانوس با حبشه پیمان اتحادي بسته بود؛ یوستینوس دوم، جانشین او، طرد حبشیان را از عربستان عملی غیردوستانه شمرد؛ به علاوه، ترکان مرزهاي خاوري ایران محرمانه با روم موافقت کرده بودند که به خسرو حمله کنند؛ یوستینوس دوم به خسرو اعلان جنگ داد (572 .(خسرو، با وجود کبرسن، شخصاً به میدان جنگ رفت و شهر مرزي دارا را از رومیان گرفت؛ اما سلامتش یاري نکرد و براي نخستین بار شکست خورد (578 ،(به تیسفون بازگشت، و در آنجا به سال 579 ،در سنی نامعلوم، زندگی را بدرود گفت. وي طی چهل و هشت سال زمامداري خود در تمام جنگها و نبردها جز یکی پیروز بود، امپراطوري خود را از هر سو وسعت بخشیده بود، ایران را بیش از هر زمان دیگر پس از داریوش اول نیرومند کرده بود، و چنان نظم اداري صحیحی برقرار ساخته بود که وقتی اعراب ایران را تسخیر کردند آن را تقریباً بدون هیچ گونه تغییر اقتباس کردند. خسرو، که تقریباً معاصر یوستینیانوس بود،طبق اعتقاد عمومی آن زمان، از یوستینیانوس بزرگتر بود، و تمام نسلهاي آیندة ایران را نیز او را نیرومندترین و تواناترین پادشاه تاریخ خود میدانند .

پسر او، هرمز چهارم (579 -589 ،(به دست یکی از سرداران از سلطنت افتاد. این سردار بهرام چوبین بود که نخست خود را نایب السلطنۀ خسرو دوم (589 ،(پسر هرمز چهارم، و یک سال بعد پادشاه ساخت. وقتی که خسرو به سن بلوغ رسید، تاج و تخت خود را از او خواست؛ بهرام این خواست را نپذیرفت؛ خسرو به هیراپولیس در سوریۀ روم گریخت؛ ماوریکیوس، امپراطور روم شرقی، به او گفت که سلطنتش را باز خواهد ستاند، مشروط بر آنکه ایران از ارمنستان بیرون رود؛ خسرو این پیشنهاد را پذیرفت، و مردم تیسفون شاهد واقعۀ کم نظیري شدند که عبارت بود از یاري سربازان رومی براي به تخت نشاندن یک شاهزادة ایرانی. خسروپرویز (پیروز) به بالاترین قدرتی رسید که ایران پس از خشیارشا به خود دیده بود، و [بر اثر غرور حاصل از همان قدرت] زمینۀ سقوط امپراطوري خود را فراهم ساخت. وقتی فوکاس، ماوریکیوس را کشت و به جاي او نشست، پرویز به آن غاصب اعلان جنگ داد (603 (تا انتقام دوست خود را از او بگیرد؛ ماحصل آنکه دشمنی دیرین بین دو امپراطوري از نو آغاز شد. چون بیزانس در نتیجۀ آشوب و انشقاق ضعیف شده بود، ارتشهاي ایران توانستند دارا، آمد، ادسا، هیراپولیس، حلب، آپامیا، و دمشق را تصرف کنند.
پرویز، که از کامیابی سرمست شده بود، علیه مسیحیان اعلام جهاد کرد؛ 26000 یهودي به ارتش او پیوستند. در سال 614 ،نیروهاي مشترك او اورشلیم را غارت کردند و 90هزار مسیحی را کشتند. بسیاري از کلیساهاي مسیحی، از جمله «کلیساي قیامت»، بکلی سوخت؛ و صلیب واقعی، محبوبترین یادگار مسیحیان، به ایران برده شد. پرویز به هراکلیوس، امپراطور جدید روم، نامهاي نوشت و سؤالی در خداشناسی مطرح کرد «: از خسرو، بزرگترین خدایان و ارباب تمام زمین، به هراکلیوس، بندة بیمقدار و بیشعور خود: تو میگویی که به خداي خویش اعتماد داري، پس چرا وي اورشلیم را از دست من نجات نداد؟» در 616 ،یک ارتش ایرانی اسکندریه را تسخیر کرد، و تا سال 619 تمام مصر، که پس از داریوش دوم از ملکیت ایران خارج شده بود، به شاه شاهان تعلق یافت. در همین ضمن، یک ارتش ایرانی دیگر بر آسیاي صغیر تاخت و خالکدون را تصرف کرد (617(؛ ایرانیان آن شهر را، که فقط به وسیلۀ تنگۀ بوسفور از قسطنطنیه جدا شده بود، به مدت ده سال در دست داشتند. در آن ده سال خسرو پرویز کلیساها را ویران کرد؛ ثروت و آثار هنري آنها را به ایران برد؛ و، با وضع مالیاتهاي سنگین، آسیاي باختري را چنان از توش و توان انداخت که در برابر حملۀ اعراب، که یک نسل بعد صورت گرفت، پایداري نتوانست .
خسرو ادارة جنگ را به سرداران خود سپرد، به کاخ تجملی خود در دستگرد (در حدود نودو شش کیلومتري شمال تیسفون) رفت، و خود را وقف هنر و عشق کرد. معماران، مجسمه سازان، و نقاشان را گردآورد تا پایتخت جدیدش را بس زیباتر از پایتخت قدیم سازند، و چهره هایی از شیرین، محبوبترین زن از سه هزار زن او، بر سنگ بتراشند. ایرانیان شکوه داشتند از اینکه شیرین مسیحی است، و حتی برخی ادعا میکرند که شاه را نیز به مسیحیت گروانده است؛ به هر حال، در بحبوحۀ جنگ مقدس خود، خسرو به او اجازه داد تا کلیساها و صومعه هاي بسیار بسازد. اما ایران، که با غنایم جنگی و بردگان بیشمار ثروتمند شده بود، اشتغال شاه را به خوشگذرانی و هنر، و حتی تساهل دینی او را، میتوانست ببخشد. ایرانیان پیروزیهاي او را به منزلۀ غلبۀ نهایی ایران بر یونان و روم، و چیرگی اهورمزدا بر مسیح، میستودند . سرانجام پاسخ اسکندر داده شد، و انتقام ماراتون، سالامیس، پلاتایا، و آربلا گرفته شده بود . از امپراطوري بیزانس چیزي جز چند بندر آسیایی، چند قطعه از خاك ایتالیا، شمال افریقا، یونان، و یک نیروي دریایی شکست نخورده، و یک پایتخت محاصره شدة دچار وحشت و یأس نمانده بود ه. راکلیوس ده سال وقت صرف کرد تا از ویرانه هاي سرزمین خود کشور جدیدي بسازد و ارتش نوینی بیاراید؛ آنگاه به جاي عبور از تنگۀ خالکدون، که مستلزم مخارج و تلفات زیاد بود، ناوگان خود را وارد دریاي سیاه کرد، از ارمنستان گذشت، و از پشت سر به ایران حمله برد. همان گونه که خسرو اورشلیم را ویران ساخته بود، هراکلیوس کلورومیا، زادگاه زردشت، را خراب کرد و آتش مقدس جاودان آن را خاموش ساخت (624 .(خسرو ارتشهاي خود را یکی پس از دیگري به مقابله با او فرستاد؛ همۀ آنها مغلوب شدند، و همچنانکه یونانیان پیش میرفتند، خسرو به تیسفون گریخت، سردارانش، که از اهانتهاي وي آزرده خاطر شده بودند، در خلع او با اشراف همدست شدند. وي را زندانی ساختند و فقط نان و آب به او دادند؛ هجده پسرش را جلو چشم خود او کشتند؛ سرانجام یکی دیگر از فرزندانش به نام شیرویه او را کشت .
هنر ساسانیان
از ثروت و جلال شاپورها، قبادها، و خسروها چیزي جز خرابه هاي هنري دوران ساسانی به جا نمانده است؛ اما همین مقدار کافی است که ما را از دوام و قابلیت انعطاف هنر ایرانی، از زمان داریوش کبیر و تخت جمشید تا دوران شاه عباس کبیر و اصفهان، به شگفت آرد . آنچه از معماري ساسانیان باقی مانده کاملا دنیوي است؛ آتشکده ها همه ناپدید شدهاند و فقط آثار کاخهاي سلطنتی به جا مانده است؛ اینها «اسکلتهایی غول آسا» هستند که نماي گچکاري مزینشان مدتها پیش از میان رفته است. قدیمیترین این کاخها قصر اردشیر اول در فیروزآباد است که در جنوب خاوري شیراز واقع شده است. هیچ کس تاریخ این کاخ را نمیداند؛ دامنۀ حدسیات از 340 ق م تا 460 میلادي را در بر میگیرد. پس از پانزده قرن گرما و سرما و دزدي و جنگ، گنبد عظیم این کاخ هنوز تالاري را میپوشاند که سی متر ارتفاع و هفده متر عرض دارد. قوس سر در آن، که 27 متر بلندي و 13 متر پهنا دارد، نمایی را به درازاي 52 متر به دو قسمت تقسیم میکند؛ این نما در دوران اخیر ویران شد. از تالار چهارگوش مرکزي، قوسهاي برآمدگی پاطاق به پایۀ گنبد مستدیري منتهی میشد . فشار گنبد با یک ترتیب جالب و غیرعادي بر دو دیوار مجوف تحمیل شده بود که روي قسمت داخلی و خارجی آن یک طاق دبهاي زده شده بود، و بر این بنیان، که از تقویت دیوار داخلی به وسیلۀ دیوار خارجی به وجود آمده بود، پشت بندهاي متکی به جرزهاي ستونی پیوسته، از سنگ محکم، افزوده شده بود. معماري این قصر با سبک ستونی تخت جمشید کاملا متفاوت بود ـ این شیوه گرچه خام و ابتدایی بود، اما در آن از اشکالی استفاده شده بود که بعدها در سانتاسوفیاي یوستینیانوس به کمال خود رسید. در محلی نه چندان دور از این کاخ، در سروستان، ویرانۀ بنایی وجود دارد که تاریخ آن معلوم نیست، نمایی با سه قوس، یک تالار بزرگ مرکزي با دو اطاق جانبی، که پوشش آنها از گنبدهاي شلجمی، طاقهاي دبهاي، و نیمگنبدهایی تشکیل میشود که حکم پشتبند را دارند، پشتبند اسکلتی معماري گوتیک ممکن است از این نیمگنبدها، با برداشتن تمام قسمتهاي آن جز قالب نگاهدارندهاش، اقتباس شده باشد. در شمال باختري شوش خرابۀ یک کاخ دیگر وجود دارد، ایوان کرخه.
این کاخ کهنترین نمونۀ طارم عرضی است که با تیرکهاي قطري ساخته شده است. اما جالبترین آثار زمان ساسانیان ـ که اعراب فاتح را با عظمت خود به وحشت انداخت ـ کاخ سلطنتی تیسفون ١٨۴٣ بود که اعراب به آن طاق کسري لقب دادند. این احتمالا همان بنایی است که یک مورخ یونانی سال 638 وصف میکند و میگوید: یوستینیانوس سنگ مرمر یونانی براي خسرو تهیه کرد و صنعتگران ماهري فرستاد که کاخی به سبک رومی در نزدیکی تیسفون برایش ساختند » . جناح شمالی این بنا در سال 1888 فرو ریخت؛ گنبد آن از میان رفته است؛ سه دیوار بزرگ به ارتفاع 35 متر بالا رفتهاند و نمایی در جهت افقی دارند که به پنج ردیف از قوسهاي کور تقسیم شده است. یک قوس بزرگ مرکزي، که بیست و شش متر ارتفاع و بیست و دو متر عرض دارد و بلندترین و پهنترین قوس بیضی شکل است که تاکنون شناخته شده، به سقف تالاري منتهی میشد که طولش 35 و عرضش 23 متر بود؛ شاهان ساسانی فضاي وسیع را دوست داشتند. این نماهاي خراب شده تقلیدي از نماهاي غیر ظریف رومی، مانند تماشاخانۀ مارکلوس، هستند. این نماها بیش از آنکه زیبا باشند، پرابهتند؛ اما نمیتوان دربارة زیباییهاي گذشته از روي ویرانه هاي فعلی قضاوت کرد . جالبترین آثار باقی مانده از دوران ساسانیان کاخهاي خشتیی که طعمۀ زمان شدهاند نیست، بلکه سنگنبشته هایی است که بر سینۀ بعضی از کوه هاي ایران باقی مانده است. این نقوش شگرف اخلاف مستقیم نقوش برجستۀ هخامنشی هستند و در برخی موارد در جنب آنها قرار گرفتهاند؛ گویی میخواهند بر استمرار قدرت ایران و برابري شاهان ساسانی با شاهان هخامنشی تأکید کنند. قدیمترین نقوش زمان ساسانیان اردشیر را مینمایاند ك پاي بر پشت یکی از دشمنان خود ـ احتمالا آخرین امپراطور اشکانی ـ گذاشته است.

نقوش برجستۀ نقش رستم، نزدیک تخت جمشید، ظریفتر وزیباترند و اردشیر، شاپور اول، و بهرام دوم را مینمایانند؛ این شاهان پیکرهاي پر صولت نقش را تشکیل میدهند، اما اینان نیز، مانند سایر شاهان و مردان، در رشاقت و تناسب اندام به پاي حیوانات نمیرسند. نقوش برجستۀ مشابهی در نقش رجب و در شاپور تصویرهاي سنگی نیرومندي از شاپور اول، بهرام اول، و بهرام دوم را مینمایانند. در طاق بستان، نزدیک کرمانشاه، دو قوس متکی بر ستون عمقاً بر سنگ بریده شده است؛ نقوش برجسته در جبه ههاي داخلی و خارجی قوسها شاپور دوم و خسروپرویز را در شکار نشان میدهند؛ سنگ با تصاویر فیلهاي فربه و خوکهاي وحشی جان گرفته است؛ شاخ و برگ درختان بدقت، و سرستونها با زیبایی منقوش گشتهاند. این نقوش رشاقت حرکت یا نرمی خطوط، تشخیص فردي، و حس مناظر و مرایاي کارهاي یونانی را فاقدند، و چندان اثري از نمونه سازي در آنها مشهود نیست؛ اما از حیث وقار و صولت، نیروي حیاتی، و قدرت و صلابت با بیشتر نقوش برجستۀ امپراطوري روم قابل مقایسه .اند این نقوش، ظاهراً رنگین بودهاند، همچنین بسیاري از تصاویر کاخها؛ اما فقط اثري از رنگ آنها مانده است.
مع هذا، اسناد موجود این نکته را آشکار میسازد که هنر نقاشی در دوران ساسانیان شکوفا شده است؛ گویند که مانی یک مکتب نقاشی تأسیس کرده بود؛ فردوسی از ایرانیان والاجاهی سخن میگوید که عمارات خود را با تصاویر قهرمانان ایرانی تزیین میکردند؛ و بحتري، شاعر عرب (فتـ 897 ،(نقوش دیواري قصر تیسفون را وصف میکند. هر وقت یکی از شاهان ساسانی میمرد، بهترین نقاش عصر فرا خوانده میشد تا تصویري از او براي مجموعهاي که در خزانۀ شاهی نگهداري میشد بسازد. صنعت نساجی ساسانیان از طرحهاي نقاشی، مجسمه سازي، سفالسازي، و سایر اشکال تزیینی بهرهمند میشد. پارچه هاي حریر، مطرز، دیبا، و دمشقی، فرشینه ها، روپوشهاي صندلی، سایبانها، چادرها، و فرشها با حوصلۀ بسیار و مهارت استادانه بافته، و آنگاه به رنگهاي زرد، آبی، و سبز رنگ آمیزي میشدند. هر ایرانی، جز دهقان و موبد، آرزوي پوشیدن جامهاي را داشت که به طبقۀ بالاتر از خود او متعلق باشد؛ هدایا غالباً عبارت بود از جامه هاي فاخر؛ و قالیهاي بزرگ رنگین، از دوران آشوریها، در شرق از مخلفات ثروت بود. دو دوجین از پارچه هاي زمان ساسانیان، که از جور زمان محفوظ ماندهاند، از قماشهاي پرارزش موجود هستند. ها پارچه ي زمان ساسانیان حتی در آن دوران نیز، از مصر تا ژاپن، مورد تحسین و تقلید بود؛ و در دورة جنگهاي صلیبی براي پوشاندن آثار قدیسان مسیحی این محصولات مشرکان ترجیح داده میشد. وقتی که هراکلیوس قصر خسروپرویز را در دستگرد تسخیر کرد، پارچه هاي مطرز و یک فرش بزرگ جزو غنایم گرانبهاي او بود «. فرش زمستانی» یا بهارستان خسرو انوشیروان مناظري از بهار و تابستان بر خود داشت تا زمستان را از یاد او ببرد: در این فرش میوه ها و گلها با یاقوت و الماس در کنار خیابانهاي نقره و جویهاي مروارید بر زمینهاي از طلا مجسم شدهاند. هارون الرشید به داشتن فرش بزرگ ساسانی گوهرآگینی که از کثرت جواهر ضخامت یافته بود به خود میبالید.
ایرانیان در وصف قالیهاي خود غزلها میسرودند . از سفالینه هاي زمان ساسانیان جز قطعاتی که براي استفادة روزمره ساخته شده بود چیزي به جا نمانده است. مع هذا، صنعت سفالسازي در دوران هخامنشیان بسیار پیش رفته بود، و حتماً در دورة ساسانیان نیز تا حدي ادامه داشته است که توانست بعد از غلبۀ اعراب به آن کمال برسد. به گمان ارنست فنلوسا، ایران محتملا مرکزي بود که از آن میناکاري حتی به خاور دور راه یافته است؛ و مورخان هنري بر سر این موضوع که آیا لعابکاري روي سفال و میناکاري مشبک از ایران ساسانیان یا سوریه یا بیزانس منشأ گرفته است هنوز اختلاف دارند . 63 فلزکاران زمان ساسانیان پارچها، لیوانها، پیاله ها، و ساغرهایی میساختند که گویی خاص نسل غول آسا بود؛ آنها را چرخگري میکردند، با اسکنه یا قلم بر آنها نقش میساختند، یا با چکش طرحی به روش معکوس از پشت به آن میانداختند؛ و تصویرهاي دلپذیري از حیوانات، از خروس گرفته تا شیر، به صورت دسته یا لولۀ آنها میپرداختند. جام مشهوري که به نام «جام خسرو» در کتابخانۀ ملی پاریس هست مدالهایی از شیشۀ کریستال بر خود دارد که در شبکهاي از طلاي مضروب نشانده شده است؛ بنابر روایات، این جام جزو هدایاي هارون الرشید به شارلمانی بوده است. گوتها احتمالا این هنر خاتمکاري را از ایرانیان آموختهاند و به غرب بردهاند. سیمگران ظرفهاي گرانبها میساختند و، همراه با زرگران، زینت آلات گوهرنشان براي زینت مردان و زنان ثروتمند و نیز اشخاص عادي می پرداختند. چندین ظرف نقره از دوران ساسانیان هنوز موجود است که در موزة بریتانیایی، ارمیتاژ لنینگراد، کتابخانۀ ملی پاریس، و موزة هنري مترپلیتن نیویورك نگاهداري میشود. نقوش این ظروف همواره مرکب است از تصویر شاهان و اصلمندان در شکار، و در آنها حیوانات با ذوق و کامیابی بیشتري رسم شدهاند تا انسانها.

سکه هاي ساسانیان، مثلا سکه هاي شاپور اول، گاه در زیبایی با سکه هاي رومی برابر بود. حتی کتابهاي دوران ساسانی را میتوان جزو آثار هنري به شمار آورد؛ بنابر روایات، هنگامی که کتابهاي مانی را در ملاء عام میسوزاندند، قطعات طلا و نقرة جلد آنها ذوب میشد و بر زمین میچکید. مواد اولیۀ قیمتی در اثاث خانۀ دوران ساسانی نیز به کار میرفت؛ خسرو اول یک میز طلاي گوهر آگین داشت؛ خسرو دوم براي ناجی خود، امپراطور ماوریکیوس، میزي از کهربا ساخت که بر پایه هاي طلاي گوهرنشان استوار بود . بر روي هم، هنر ساسانیان نمایانگر احیاي پر زحمت هنر، پس از چهار قرن انحطاط در دوران اشکانیان، است. اگر ما به قید احتیاط از بقایاي آن قضاوت کنیم، باید بگوییم که در کمال و عظمت به پاي هنر دوران هخامنشی نمیرسد، همچنین از حیث ابداع، ریزهکاري، و ذوق با هنر ایران بعد از اسلام برابري نتواند کرد. اما این هنر قدرت و صلابت دوران کهن را در نقوش برجستۀ خود حفظ کرد و، در موضوعات تزیینی خویش، تا حدي نویدبخش غناي هنري آینده شد. هنر این دوران افکار و سبکهاي جدید را با خوشی پذیرفت، و خسرو اول، ضمن مغلوب ساختن سرداران ١٨۴۵ یونانی [روم شرقی]، این ذوق را به کار برد که هنرمندان و مهندسان یونانی را به ایران آورد. هنر ساسانی با اشاعۀ شکلها و انگیزه هاي هنري خود در شرق ـ در هندوستان، ترکستان، و چین، و در غرب ـ در سوریه، آسیاي صغیر، قسطنطنیه، بالکان، مصر، و اسپانیا دین خود را ادا کرد. شاید نفوذ آن به هنر یونانی یاري کرد تا از ابرام در نمایش تصویرهاي کلاسیک دست بردارد و به روش تزیینی بیزانسی بگراید؛ و به هنر مسیحیت لاتین معاضدت نمود تا از سقفهاي چوبی به طارمها و گنبدهاي آجري یا سنگی و دیوارهاي پشتوارهاي عطف توجه کند. هنر ساختن دروازه ها و گنبدهاي بزرگ، که خاص معماري ساسانی بود، به مسجدهاي اسلامی و قصرها و معابد مغول منتقل شد. هیچ چیز در تاریخ گم نمیشود: دیر یا زود، هر فکر خلاق فرصت و تحول مییابد و رنگ و شرارة خود را به زندگی میافزاید.

فتح ایران توسط اعراب
پس از کشتن پدر و نشستن به جاي او، شیرویه ـ که به نام قباد دوم تاجگذاري کرده بود ـ با هراکلیوس صلح کرد؛ مصر، فلسطین، سوریه، آسیاي صغیر، و مغرب بین النهرین را به او تسلیم نمود؛ رومیانی را که به دست سپاهیان ایران اسیر شده بودند به کشورهایشان باز فرستاد، و بقایاي «صلیب واقعی» را به اورشلیم بازگردانید. هراکلیوس طبعاً از چنین پیروزي شایانی شاد شد. اما ملاحظه نکرد که در همان روز، در سال 629 ،هنگامی که «صلیب واقعی» را در معبد آن در اورشلیم قرار میداد، دستهاي از اعراب به پادگان یونانی نزدیک رود اردن حمله کردند. در همان سال یک بیماري همهگیر در ایران شایع شد و هزاران تن، از جمله شاه، را کشت. اردشیر سوم، پسر هفتسالۀ شیرویه، به فرمانروایی برداشته شد؛ سرداري به نام شهربراز آن پسر را کشت و تخت شاهی را غصب کرد؛ سربازان خود شهر براز او را کشتند و جنازهاش را در خیابانهاي تیسفون بر زمین کشاندند و بانگ زدند «: هر کس که خون شاهان در تن نداشته باشد و بر تخت سلطنت ایران نشیند، به این روز خواهد افتاد » . مردم عادي همیشه شاهدوست تر از شاهند. هرج و مرج اکنون بر قلمرویی که از بیست و شش سال جنگ مداوم فرسوده شده بود حکمفرما میشد. پریشانی اجتماعی به آن فساد اخلاقی که همراه ثروت و فتح به ایران آمده بود هر چه بیشتر دامن زد. ظرف چهار سال نه تن از حاکمان مدعی تخت سلطنت شدند، ولی یا به قتل رسیدند، یا گریختند، یا به مرگ طبیعی غیر عادي درگذشتند، و بدین ترتیب از صحنه ناپدید گشتند. استانها، و حتی شهرها، یکی بعد از دیگري استقلال و انفکاك خود را از حکومت مرکزیی که دیگر توانایی فرمانروایی نداشت اعلام میکردند. در 634 تاج شاهی به یزدگرد سوم تفویض شد، که از سلالۀ ساسان، و فرزند یک کنیز بود. در 632 ،محمد [صلی االله علیه و آله] پس از تأسیس یک کشور جدید عرب، درگذشت عمر، خلیفۀ دوم، در 634 ، نامهاي از مثنی [ابن حارثه]، سردار خود در سوریه، دریافت کرد که در آن نوشته شده بود ایران دچار هرج و مرج و آمادة تسخیر است. عمر بهترین فرمانده عرب را، که خالد [بن ولید] نام داشت، به این مأموریت گمارد. خالد با لشکري از عربان بدوي، که معتاد به زد و خورد و تشنۀ به دست آوردن غنایم بودند، در امتداد ساحل جنوبی خلیج فارس به راه افتاد و این پیام را به هرمز، فرماندار استان مرزي [مرزدار] ایران، فرستاد «: اسلام آور تا در امان باشی، یا جزیه بپرداز … اکنون مردمی به سوي تو میآیند که مرگ را دوست میدارند، همان گونه که تو زندگی را دوست میداري » . هرمز او را به رزم تن به تن طلبید؛ خالد دعوت او را پذیرفت و او را کشت. مسلمانان با غلبه بر تمام موانع به فرات رسیدند؛ عمر، براي نجات یک ارتش عرب در جاي دیگر، خالد را فرا خواند؛ مثنی به جاي او فرماندهی را عهدهدار شد و با نیروي تقویتی خود را از روي یک پل قایقی [جسر] از رود فرات گذشت. یزدگرد، که در آن هنگام ١٨۴۶ جوانی بیست و دو ساله بود، فرماندهی عالی را به رستم [فرخزاد ] استاندار خراسان واگذار کرد و به او فرمان داد که نیروي عظیمی براي نجات کشور فراهم کند. ایرانیان در جنگ جسر با اعراب مصاف دادند، آنان را شکست دادند و بیپروا تعقیبشان کردند؛ مثنی صفوف در هم ریختۀ ارتش خود را از نو بیاراست و در جنگ بویب نیروهاي بینظم ایران را تقریباً تا آخرین نفر منهدم ساخت (634 .(تلفات مسلمین سنگین بود؛ مثنی از زخمهایی که برداشته بود درگذشت؛ اما خلیفه به جاي او سرداري لایقتر به نام سعد [وقاص] را، همراه با یک ارتش سی هزار نفري، فرستاد. یزدگرد با مسلح ساختن 000.120 تن ایرانی با این عمل مقابله کرد. رستم آنها را از فرات به سوي قادسیه گذراند؛ در آنجا، طی چهار روز خونین، یکی از قطعیترین نبردهاي تاریخ آسیا انجام گرفت. در چهارمین روز، طوفان شن به سوي ارتش ایران وزیدن گرفت؛ اعراب از فرصت استفاده کردند و بر دشمنان خویش، که به سبب طوفان بینایی خود را از دست داده بودند، پیروز شدند. رستم کشته شد، و ارتشش پراکنده گشت (636 .(سعد، که حال مقاومتی در برابر خود نمیدید، نیروهاي خود را به سوي رود دجله پیش راند، از آن گذشت، و وارد تیسفون شد. اعراب ساده و خشن، با شگفتی، بر کاخ شاهانه، قوس عظیم سردر، تالار مرمر، فرشهاي شگرف، و تخت گوهرنشان آن خیره شدند. ده روز تمام با مشقت تلاش میکردند غنایم را بار کنند و ببرند. شاید به دلیل چنین ضعفها و مشکلاتی بود که عمر به سعد دستور داد که پیشتر نرود؛ او گفت «: عراق کافی است » . سعد از این دستور تبعیت نمود و سه سال بعد را صرف تثبیت فرمانروایی اعراب بر بینالنهرین کرد. در این ضمن، یزدگرد در استانهاي شمالی خود ارتش دیگري مرکب از 000.150 سرباز فراهم کرد؛ عمر یک ارتش 000.30 نفري براي مقابله با او فرستاد؛ در نهاوند، اعراب به واسطۀ برتري حیلههاي جنگی خود به پیروزي بزرگی نایل شدند که «فتح الفتوح» نامیده شد؛ 000.100 سرباز ایرانی در درههاي باریک به تنگنا افتادند و کشته شدند (641 .(بزودي تمام ایران به دست اعراب افتاد. یزدگرد به بلخ گریخت، از چین کمک خواست، اما تقاضایش پذیرفته نشد؛ از ترکان یاري جست و نیروي کوچکی از آنان گرفت، اما همینکه عازم نبرد جدید خود شد، برخی از سربازان ترك وي را به خاطر جواهراتش کشتند (652 .(بدین گونه، سلسلۀ ساسانیان منقرض شد
ادامه دارد
نه به تروریسم و فرقه ها
برگرفته از تاریخ تمدن ویلدورانت
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
زیر نویسها
[i] امیانوس مارسلینوس (به لاتین: Ammianus Marcellinus)(زادهٔ ۳۲۵ یا ۳۳۰– مرگ پس از ۳۹۰ یا ۳۹۱ میلادی) تاریخ‌نگار رومی بود.او که یونانی‌تبار بود در هنگام لشکرکشی یولیانوس در ۳۶۳ برای نبرد با شاپور دوم ساسانی به همراه سپاهیان رومی بود. وی رخ‌دادهای این نبرد و مرگ یولیانوس را در ۲۶ ژوئیهٔ آن سال دیده‌بود. کتاب او دربارهٔ تاریخ روم از رخدادهای سال ۹۶ آغاز شده و با آوردن رویدادهای سال ۳۷۸ ترسایی به پایان می‌رسد. نوشته‌های او از سندهای ارزشمند دربارهٔ تاریخ ایران شمرده می‌شود.
[ii] پروکوپیوس قیصریه‌ای (به لاتین: Procopius Caesarensis، یونانی:Προκόπιος ὁ Καισαρεύς) یا پروکوپ (به فرانسوی: Procope) (زادهٔ حدود ۵۰۰– مرگ حدود ۵۵۴ میلادی) تاریخ‌نگار، پژوهنده و حقوق‌دان بیزانسی بود. وی را برجسته‌ترین تاریخ‌نویس سدهٔ ششم پس از میلاد و نیز واپسین تاریخ‌نگار بزرگ روزگار باستان می‌دانند. وی هم روزگار با یوستی‌نیانوس یکم بود و نوشته‌هایش نیز منبعی بر جنگ‌ها و فرمانروایی آن امپراتور است.[۱]
[iii] از مراجع تقلید دین یهودی
[iv] یوستینیانوس اول ( ۵۶۵ – ۴۸۳ م.) امپراطور روم شرقی ( ۵۶۵ – ۵۲۷ م.) دوران فرمانروایی او دوره تجدید عظمت امپراتوری بود و چندین بار در زمان قباد انوشیروان با ایران جنگید و هر بار شکست خورد و مبالغ زیادی بدولت ایران غرامت جنگی پرداخت .
[v] یوستینیانوس اول ( ۵۶۵ – ۴۸۳ م.) امپراطور روم شرقی ( ۵۶۵ – ۵۲۷ م.) دوران فرمانروایی او دوره تجدید عظمت امپراتوری بود و چندین بار در زمان قباد انوشیروان با ایران جنگید و هر بار شکست خورد و مبالغ زیادی بدولت ایران غرامت جنگی پرداخت .

به مناسبت چهارم خرداد سالگرد تاسیس یک تشکل مافیایی: آقای مسعودرجوی مجاهدین دو قتلعام تجربه کرده اند یکی سال 1367 یکی طی 40سال توسط خود شما که کماکان ادامه دارد
می 22, 2021

از سالهای 1358 در بخش سیاسی سازمان همواره این سوال مطرح بوده که چرا ما باید از طرف سازمان با دولتها و احزاب سیاسی و سازمانهای حقوق بشری … گفتگو و حمایت آنها را جلب کنیم. در صورتیکه در تمامی موضعگیریها و کتابها و پیامها و آموزشهای سازمان این ارگانها بعنوان ارگانهای امپریالیستی که در خدمت استعمار و استثمار کشورها و خلقهاست یاد میشود.

در این رابطه همواره جواب این بوده که:
“ما باید ماهیت خودمان را مخفی کنیم. استراتژی مقابله با دشمنان اینرا به ما دیکته میکند که با آنها تک به تک و نه یکجا بجنگیم. و در حال حاضر نوبت دشمن داخلی است تا بعد از بقدرت رسیدن نوبت امپریالیستهای جهانخوار برسد. در این رابطه نیز باید در درجه اول همه تلاشهای ما معطوف خنثی کردن دشمنان و سپس جلوگیری از متحد شدنشان علیه مان باشد، و در ثانی اگر بتوانیم از آنها حتی در جنگ با دشمن وطنی استفاده کنیم. جنگ و پیروزی نهایی در رابطه با امپریالیستها خواهد بود.”جواب مسعودرجوی به تناقضات مجاهدین

بسیار شگفت انگیز بود که در پیام عاشورای 1393 مسعودرجوی خلیفه تبهکار فرقه مجاهدین دقیقا همان مواضع را که سالیان مخفی میکرد را علنا بیان کرد که سازمان ملل و یونامی و حقوق بشر فقط یک مشت حرف است و نوشته روی کاغذ. و فریاد میزد که “روزِ” استعمار و سازمانهای حقوق بشری فرا خواهد رسید و آنها را اینگونه تهدید کردید:
“لعنت بر ارتجاع و استعمار و همه آنهاییکه با آنها متحد هستند…لعنت بر خائنان و خیانت پیشه گان. روز ظالم بر مظلوم فراخواهد رسید. این سازمان ملل و یونامی که در دستگاه دولتهای حاکم عمل میکنند. بقیه حرفها در مورد بشر و حقوق بشر مفت و انشاء نویسی است. حقوق بشر با خون مظلومان نوشته میشود… و بدین وسیله مرزبندی میکنیم، مرزبندی سرخ و خونین با ارتجاع و استعمار و مزدوران … وهر کس که از آنها پیروی میکند… همینطور که با یونامی و آمریکا و کمیساریای عالی پناهندگی کار میکنیم ولی معتقد نیسیتیم که کاری برای ما بکنند. ما باید مسئله خودمان را خودمان با جنگ و خون و انقلاب حل کنیم چون بین ما و آنها دریای خون است. اجازه بدهید تکرار کنم که اگر با یونامی و آمریکا کار میکنیم بخاطر این است که برای جنگ آماده شویم”…نعره های مسعود رجوی و تهدید جهان
باید به مریم رجوی و بخصوص به همسر مشترکش با دیگر زنان مجاهد باید گفت، باعث بسی تاسف است که بعد از نزدیک چهار دهه شکستهای روشن استراتژیک – سیاسی- نظامی و صد البته ایدئولژیک که مسعودرجوی برای مجاهدین رقم زده است و محصولی جز مرگ و خونریزی و رنج و شکنج برای مردم ایران در کل و مجاهدین و خانواده های آنها بطور خاص نداشته است. شما نه تنها از این شکستها درسی نه آموخته ‏اید، بلکه بطور کودکانه و لجبازانه همه تعهدات بین اللملی خودتان در دست برداشتن از تروریسم و خشونت را زیر پا گذاشتید. واین بدین معناست که شما همه این تعهدات را برای خارج شدن از لیست تروریستی آمریکا و اروپا داده بودید. شما تعهد کرده بودید که دیگر به تروریسم بازنگردید، ولی نعره های فوق الذکرشما که از اعماق افکار داعشی شما بر میخیزد، بدین معناست که تعهدتان تاکتیکی بوده استراتژی شما همان خشونت و جنگ و خونریزی و سر بریدن است.
آقای رجوی جهان تغییر کرده است، جهان امروز و ایرانیان همه علیه تروریسم و خشونت از هر نوع آن هستند. مردم صلح دوست ایران بوضوح به همه جهان نشان داده ‏اند که همه انواع خشونت را نفی میکنند. دنیای متمدن نیز علیه خشونت میباشد و کوته بینانه خواهد بود که فکر کنید میتوانید آنها را با بزک کردن مریم رجوی و فریب نامه ده ماده ای گول بزنید.
مطمئن باشید حتی اگر دنیای متمدن را نیز فریب دهید، هرچند همه علائم و شواهد و سرنوشت مجاهدین تا همین امروز حاکی از این استکه نتوانسته اید ماهیت خود را مخفی کرده و آنها را فریب دهید. ایرانیان به هیچ وجه یک دولت اسلامی بغداد و شام از نوع ایرانی را تحمل نخواهند کرد.
ایرانیان خواستار تغییرات از طریق دمکراتیک بوده و میخواهند که با بقیه جهان در صلح و آرامش باشند. حتی اگر بتوانید آنگونه که در پیام گفتید یکی دو تیم فدایی به اینطرف و آنطرف اعزام کنید و دوباره دست به ترور و قتل بزنید، راه بجایی نخواهید برد. توجه کنید که دنیای متمدن بن لادن را شکست داد و آی سیس هم در عراقی که فکر میکردی برای نجات تو آمده اند توسط ایرانیان کمرشکن شد.

شما ضمن عادت همیشگی خودتان با ریختن اشک تمساح برای اعضاء کشته شده مجاهدین در اشرف، لیبرتی و جاهای دیگر و امروز در مرگ و میرهای مشکوک و زیر فشارهای عصبی طاقت فرسا در آلبانی در تلاش برای فریب مجاهدین که محصول سیاستهای امام زمان گونه و درخشان شماست، فرمان به کشتن، خونریزی و انتقام و آماده سازی برای نبرد نهایی دادید؟! شما حتی فرمان به انتقام از آمریکا و سازمان ملل و … صادر نمودید!!! آمریکایی که بعد از ترور سلیمانی جشن گرفتید که میخواهد مسعود و مریم را به تهران ببرد و این آرزو را آنقدر به حماقت عمیقی دچار شده اید که نتوانستید بصورت آرزوی اعلام سال 2020 بعنوان سال سرنگونی مطرح نکنید، و دیدید که چیزی نبود جز خوابهای پنبه دانه ای شتر مجاهدین.

گذشته از نعره های عصبی شما، فرد باید عقل سلیم و رابطه اش با واقعیت را بطور کامل از دست داده باشد که فرمان به قتل و انتقام از جدا شدگان بدهد زمانیکه ساکنین اشرف 3 حتی قادر نیستند که از این زندان خارج شوند حتی قادر نیستند جز در بیمارستانهای آلبانی جایی را اشغال کنند. این سرنوشت و این نابودی فرد فرد مجاهدین سالیان بود در اشرف ورق خورده بود و عملا مرده بودند. آخرین باریکه نیروهای عراقی به اشرف حمله کردند شاهد بودید که این گوسفندان (مجاهدین تراز مکتب شما) مرگ را به مقاومت ترجیح داند حتی از خودشان دفاع هم نکردند و عراقیان تا توانستند کشتند و تا توانستند اسیر کردند و بردند.

اما مجاهدین سوپر انسان شما که قرار است با دست خالی کوهها را جابجا کنند تنها کاری که ازآنها برآمد مردن بود و لاغیر. شما تنها و تنها امام و رهبر و نوید دهند مرگ، نابودی،ذلت ،تحقیر، پستی و نکبت برای مجاهدین اسیر و شاخص برجسته وطن فروشی و هموطن کشی برای ایرانیان بوده و هستید.

مجاهدینی که طی دهه ها فقط به این دلیل که مجبور نباشید به بی لیاقتی و شکستهایتان اقرار کنید، از آنها آدمکهای بیروح و درمانده ساخته‏ اید. راستی چندصد بار آنها را که در اشرف کشته شدند را لعن و نفرین کردید. و خدا بداد بقیه که در آن تهاجم جنایتکارانه جان سالم بدربردند و مطمئن هستم که ترجیح میداند آنها نیز کشته میشدند اما گیر شما و فشارهاییکه رویشان گذاشتید نمی افتادند. و میدانیم که همه آنها که کشته شدند از بهترین های شما بودند. راستی شما دارید با این فرمان “میکشم میکشم هرکه برادرم کشت … ” و اینکه “اگر اینبار آمدند آنها را بکشید”، به جنایتکاران خط میدهید که اگر اینبار آمدید مانند همیشه از دور بزنید؟!! تا برای استمرار حضور امن شما و مریم در خارجه و مطرح شدنتان در رسانه‏ ها باروت کافی تامین شود. البته اجازه بدهید به زبان خودتان حرفهای شما را برای بیرون مجاهدین ترجمه کنم.

حرف شما به مهاجمین عراقی این است که:

“اگر میخواهید از مجاهدین بکشید ایرادی ندارد چون کشته آنها برای من و مریم بسیار کار ساز است و در رسانه ها و محیطهای سیاسی استفاده میکنیم. ولی کسی را اسیر نگیرید و ببرید چون اسرا بعد از باز شدن چشم انها و دیدن حقایق تبدیل به ضد من و مریم میشوند. به همین دلیل اگر زدی مانند همیشه از همان دور بزن که کشته و زخمی بشوند ولی اسیر نشوند.”حرف مسعودرجوی روبه قاتلین اسرایش

بسیار مسلم است که شما سر سوزنی برای اشرفیان و اینکه کشته یا بیمار شوند و از همه حقوق انسانی محروم شوند نگرانی ندارید که هیچ همانطور که صدها بار گفته‏ اید آنها همان نرینه های وحشی و مادینه‏ هایی هستند که ضد شما هستند. بله حقیقت در این است. شما سالهاست بعد از شکست کامل مبارزه مسلحانه و خشونت برای بدر بردن خودتان از پاسخگویی به خلق و حفظ خودتان در رهبری و با خیالهای خام رسیدن به قدرت در ایران توسط صدام، عربستان، و آمریکا … به مجاهدین صدها بار گفته اید که همه ‏تان زیادی زنده هستید. و باید از اینکه زنده هستید شرم کنید. برای دستگاه فکری شما مجاهد شهیدش (تلف شده اش) بدرد میخورد نه زنده اش، زنده‏اش همه درد سر است. نرینه گی و مادینگی است. حداقل بعد از فروغ صد در صد میدانید که دیگر سرنگونی هم درکار نیست که بدرد به کشتن دادن در فروغی دیگر بخورند. چه برسد به حالا که همه پیرو بیمار و فرسوده و مهمتر از همه همانطور که خودتان بارها وبارها گفته‏اید ضد شما شده اند و روزانه در بیمارستانهای تیرانا مرگ را پذیرا شده و قبرستانهای آلبانی را پر میکنند و به تابلو تبلیغاتی مریم رجوی تبدیل میشوند. و یا مانند محمد اقبال از جان برکفان کثیف و لمپن شما اینگونه گور ایدئولژیک شما را در پاریس میکنند. شما او را به گورکن خود تبدیل کرده اید. او روزی انسانی بوده است.

محمد اقبال لمپن فضولاتخوار رجوی علیه حتی نزدیکان خود اینگونه به گورکن ایدئولژیک مسعود رجوی تبدیل شده است.

ببخشید که کمی به زبان درون تشکیلاتی مجاهدین (بزبان خودتان) از مجاهدین یاد میکنم و حرف میزنم. شاید آنها که بیرون از مجاهدین هستند با خلق و خوی شما و رویکرد واقعی شما آشنا نباشند. ولی ما که سه دهه را با سازمان گذرانده ایم هزاران بار تجربه کرده ایم که شما نه تنها مردم ایران حتی کشته های مجاهدین را نیز لعن و نفرین میکنید. مردم ایران را به این دلیل که امام زمان (مسعود رجوی) را نشناختند و مجاهدین را بدلیل اینکه چرا کشته شدند، بله چرا کشته شدند و یا اینکه چرا از زندانهای رژیم زنده بیرون آمدند. مگر حرف شما این نیست که، “مجاهدین واقعی در زندانها اعدام شدند. زهی بیشرمی و وقاحت به این رهبری خود کامه و خود خواهانه. راستی شما چرا زنده از زندان شاه بیرون آمدید؟

تیمهای عملیاتی که از عراق به ایران اعزام میشد و از پاریس یا از اشرف در عراق فرماندهی میشد و همگی بدون استثناء در اولین بازرسی ها دستگیر و یا در همان درگیریها تلف میشدند یادتان هست.

یادتان هست که تیم جلال که در حال عبور از مرز بود تا برای عملیات بداخل برود و در مرز با نیروهای بدر درگیر شده بودند و زخمی داشتند و در دمای 60 درجه مناطق مرزی بصره و العماره عراق درخواست آب و کمک کردند و شما که خودتان مانند همیشه پشت بیسیم بودید و میشنیدید نه‏ تنها هیچ کاری برایشان نکردید که آنها را و حتی ما را که کاری به عملیات نداشتیم را لعن و نفرین کردید که چرا در چنین شرایطی با درخواست کمک، شما را در وضعیت نا مناسبی قرار داده‏ اند. پس مجاهد نیستند؟! تا درسی باشد برای بقیه مجاهدین که فقط باید شهید شوند و برای شما سوخت تبلیغی و سیاسی تولید کنند ولاغیر.

یادتان هست که همه 1400 شهید عملیات فروغ جاویدان و همه آنها که توانسته بودند از قتلگاه مربوطه جان سالم بدر برند را لعن و نفرین کردید که شما مجاهد نبوده ‏اید و همه شما باید از کوره گدازان انقلاب ایدئولژیک عبور کنید. و تقصیر آن کار را بگردن مجاهدین انداختید.

یادتان هست که وقتی صدام برای هفت سال شما را بحضور نپذیرفت شما برای او چه خوشرقصیهایی نمودید. فقط بعد از اینکه صدام و رژیم او را از حمله کردهای عراق در جنگ اول نجات دادید شما را بحضور پذیرفت. یادتان هست که چه کلمات مشمئز کننده ای هنگام روبرو شدن با او بکار میبردید. از اینکه صدبار خدا را شکر کردید که او از دست نیروهای ائتلاف جان سالم بدر برده است. البته او با دادن چند تیربار و سلاح سبک که شما از وزیر دفاع عراق تحویل گرفتید به شما پاداشت کشتار کردهای عراقی را داد. از آن پس شما صدام را صاحب خانه و عراق را وطن دوم مجاهدین خواندید.

عملیات محدود مرزی که با پشتیبانی کامل نظامی، اطلاعاتی، لجستیکی صدام انجام میشد که تنها هزاران کشته و مجروح در دوطرف مرز بجا گذاشته است و قرار بود که رژیم را سرنگون کند را هم فراموش نکرده اید.
دروغهای شما شما برای مدت بیست سال این بود که روزی خواهد رسید که صدام به شما ایمان آورده و اجازه و حمایت نظامی لازم را برای حمله به ایران را به شما خواهد داد یادتان هست؟ بجای رژیم، صدام سرنگون شد؟!!

یادتان هست که در جنگ دوم عراق زمانیکه مجاهدین همواره در بیخبری کامل خبری نگهداشته میشوند و میشدند، شما مدعی بودید که آمریکا به عراق حمله نمیکند. حتی در جواب سوال فرضی اینکه اگر آمد و به ما نیز حمله کرد چه میکنیم، گفتید که ما نیز به آنها حمله میکنیم. البته این قبل از فرار مریم و شما از اشرف بود. ولی وقتی بلافاصله فرار کرده و به امن خارجه رفتید فرمان دادید هیچ کس حق شلیک و پاسخگویی ندارد. اما آمریکا حمله کرد و ما نیر در همه پایگاههایمان و حتی همه ستونهای نظامی مان را بشدت بمباران کرد و کشته ها ساخت. بعد از سرنگونی صدام و از دست دادن صاحب خانه تان، در شگفتی کامل اعلام کردید که صدام دیکتاتور سرنگون شده است. مجاهدین مانده بودند که با این برادر و صاحب خانه که یک شبه برادر دیکتاتور شده است چه بکنند و معترض بودند. و بیان کردند که این یک فرصت طلبی رذیلانه است.

بلافاصله بعد از تسخیر عراق و ملاقات با فرمانده نظامی آمریکایی در اشرف شما با سرور و خوشحالی این تحلیل را توسط احمد واقف ارائه کردید که انشا الله برادرآمریکا صاحب خانه جدید، به امام زمانی شما ایمان آورده و کمک خواهد کرد که برویم و رژیم را سرنگون کنیم. تا حدی که از آنها مستمرا درخواست کمک نظامی، هلی کوپترو آموزش خلبانی و … کردید.

سه دهه است که غرب و گنگره و سنای آمریکا را لابی میکنید با این تحلیل که آنها را در درجه اول نسبت به ماهیت خودتان فریب داده و حتی بخدمت بگیرید. آمریکا فریب نخورده است هیچ ولی به ارزش واقعی شما پی برده به همین دلیل شما را خلع سلاح و خلع پادگان کرد. آقای رجوی رهبری امام زمانی اینه؟ البته جواب شما این است که همه تقصیر مجاهدین طلاق نداده است که شما را تهران نبرده اند و فعلا هستند که چوب و بمب و…بخورند. قبلا گفته بودم که شرم احساس انقلابی است ولی هیهات از ذره ای در شما که به دژخیمی قدرت طلب و قدرت پرست تبدیل شده اید یافت نمیشود.

در همین پیام بتدریج تروریسم افسار گسیخته شما بارز شده و فرمان به انتقام از آمریکا و سازمانهای بین اللملی دادید. و اضافه میکنید که آنها شما را فریب دادند و رژیم را برای شما سرنگون نخواهند کرد و ما باید خودمان اینکار را بکنیم. ظاهرا شما تازه وارد کره زمین شده اید؟!! شرم آور نیست که اینرا میگوئید؟ نکند قرار و مداری بوده که طرف زیرش زده است؟ رهبر کبیر انقلاب نوین مردم ایران و جهان، تازه فهمیدید که آمریکا برای شما سرنگون نمیکند؟ بعد آمریکا را تهدید میکنید که روزتان فرا خواهد رسید. روزی که مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ خواهید داد. ویا اجبا اجبا!! تنها خوشحالی شما این بود که حالا که برای ما سرنگون نکرده خودش گرفتار گروه داعش شده. به به چه دستاورد کبیری برای اشرفیان. اشرفیان خوشحال باشید که پیروز شدید؟!!

بی دلیل نیست که روی گروه تروریستی و مادون بشری داعش اینقدر سرمایه گذاری کرده ‏اید که عراق را تسخیر کند و اینباربرادر صاحب خانه جدید “داعش” به امام زمانی شما پی برده و برای شما رژیم را سرنگون کند.
آقای رجوی اینها که در فوق آمد سناریوی یک کمدی نیست سرنوشتی است که شما برای یک تشکل به اصطلاح سیاسی رقم زده اید.
آقای رجوی شما مخالفین خودتان را تهدید به کشتن و مجازات کردید. چه مجاهدین سابق و چه اعضاء سابق شورا را. البته یعنی تروریسمی که چهار دهه است پنهان میکنید بارز میشود و این عادت شماست که وقتی چشم انداز آینده برایتان مطلقا تیره میشود به اینکارهای سخیف مبادرت میکنید. به تیم های فدایی دستور دادید که آماده باشند. مطمئن باشید که حتی اگر بتوانید یک یا دو تیم فدایی هم درست کنید و چند عملیات تروریستی انجام دهید راه بجایی نخواهید برد. چون جهان در حال حاضر همه اشکال تروریسم را تحت هرنامی نفی میکند. و در این زمینه جهان متحد شده است. البته مشکل شما این است که شما هیچ روش دیگری را جز ترور- کشتن- تهدید و سرکوب نمیشناسید . همین روش را در علیه خود مجاهدین هم بکار میبرید یادتان هست در نشست عمومی کف بردهان رو به مجاهدین فریاد میزدید که از این پس انتقادات را با مشت آهنین جواب خواهم داد. دیدید که حتی گرفتن و زندان کردن و شکنجه وکشتن مجاهدین منتقد راه بجایی نبرد.

همانگونه که در فوق آمد ایرانیان باید به شما این درس را داده باشند که آنها مخالف خشونت و تروریسم هستند. آنها این خواسته را مستقلا به همه طرفهای داخلی و خارجی نشان داده اند.
من به شما نسبت به اقدامات تروریستی که بدان تهدید کردید در خارج کشور و به جهانیان هشدار میدهم. از همه اعضاء با سابقه مجاهدین نیز میخواهم که از گذشته درس گرفته و نسبت به سیاستهای نامتعادل و تروریستی رجوی بی تفاوت نباشند. و از جهان میخواهم که با کنترل و نظارت بر عملکردهای این فرقه ونسبت به تهدیداتی که میکند بی تفاوت برخورد نکنند.

حرف آخرم نیز نه با شما که با مجاهدینی است که در اشرف 3 در اثر سیاستهای درخشان شما بدام افتاده ‏اند.

اسرای سابق لیبرتی و حاضر اشرف 3 بدانید که رجویها هیچ ارزشی برای شما و جان شما و آینده شما قائل نیستند. شما جز هیزمی برای آتش تبلیغاتی آنها نیستید. ساکنین اشرف 3 باید از چنگال رجویها آزاد شوند. رجوی‏ها با تبدیل یک تشکیلات سیاسی به یک فرقه مخوف تروریسیتی و با مغز شویی طی چند دهه، سانسور مطلق اخبار و اطلاعات، سرکوب – زندان – شکنجه و حتی کشتن، شما را از درک حقایق اطرافتان عاجز کرده اند. بیخود نیست که رجویها مطلقا اجازه نمیدهند با کسی تماس بگیرید حتی با نزدیکان خودتان.

داود باقروند ارشد
خرداد 1400

جنگ روانی واحدهای سایبری فرقه تبهکار رجوی بر علیه مردم در آستانه انتخابات
می 27, 2021

فرقه رجوی به رهبری یک بیمار روانی دچار شیزوفرنی بسیار پیشرفته که خدا را هم بنده نیست و خود را خدای روی زمین میشمارد و احکامش ابدمدت و انتصابهایش دائم العمر هستند. و انتخابات را امری ضد انقلابی و دشمن استبداد فرقه ای خود میشمارد و اساسا حتی حق حیات برای هیچ کس قائل نیست مگر اینکه ابتدا به بردگی و بندگی و پابوسی این بت و خدای خودخوانده رفته باشد و اگر روزانه، “تاکید میشود روزانه” براین بندگی وبردگی با لجن پراکنی بر سر و روی خود بعلاوه لجن پراکنی علیه منتقدین رجوی تاکید نکند، همان حق را نیز قائل نیست آنوقت به انتخابات رژیم در ایران خرده میگیرید.!!!! این وطن فروش خائن به کشور، همین اسرای در بند و بردگی در اشرف 3 و جاهای دیگر را در اوج کهولت همانگونه که از عکسهای منتشر و مرگ و میرهای روزانه مشخص است بخاطر نان بخور و نمیری که به آنها در اسراتگاهش میدهد پای کامپیوترهای خریده شده با پول خونی که از تن و جان مردم ایران و مجاهدین برای عراق و عربستان واسرائیل بزمین ریخته است تهیه کرده است نشانده و فریاد وا دمکراسی و وا انتخابات سر میدهخد.
در آستانه انتخابات ریاست جمهوری در ایران واحدهای جنگ سایبری فرقه مجاهدین خلق در اردوگاه موسوم به اشرف سه در آلبانی هر روز شایعات مختلفی را در قالب کاملا حرفه ای بر علیه مردم ایران به راه انداخته اند، تا روح وروان مردم را بهم بریزند.
در این واحد بیش از 1500 نفر نیروی آموزش دیده شبانه روز و بصورت شیفتی مشغول تولید محتوای حرفه ای در مورد موضوعاتی مانند بزرگ نمایی مفاسد اجتماعی، نفرت پراکنی، حجاب زنان، نقش سپاه در نتیجه انتخابات، تقلب و مشخص بودن رییس جمهور آینده قبل از رای دادن و … هستند. بعضی از آنها گاها تا حدود 20 اکانت فیک را مدیریت می کنند. که اگر هر یک از آنها روزانه فقط یک پست در هر یک از اکانت ها منتشر کنند حدود 30 هزار مطلب میشود!
آنها تلاش می کنند با داغ نمودن بازار شایعات باعث بهم ریختگی روح و روان هموطنان گردند. سرکردگان فرقه مجاهدین خلق که بدلیل نقش ضد مردمی شان در جنگ ایران و عراق و قرار گرفتن در کنار صدام در جنگ تجاوز کارانه عملا آبرو و حیثیت خود را درمیان مردم از دست داده اند وهیچ پایگاهی در میان مردم ندارند تلاش می کنند در فضای مجازی و در قالب هویت مجهول و استفاده از نام و پرچم نامعلوم، کاربران و بخصوص نسل جوان را فریب داده و بخود جذب نمایند.
فعالیت سایبری در آلبانی
در گذشته با استفاده از این شیوه درصدد بدست آوردن اطلاعات هسته ای ایران به سود دولت اسراییل و امریکا و محافل مرتجع عربی بودند! آنها همچنین در دوران ریاست جمهوری ترامپ بیشترین تلاش را برای اعمال سنگین ترین تحریم ها و دامن زدن به جرقه جنگ بودند. ولی خوشبختانه راه بجایی نبردند.
خروج ترامپ از کاخ سفید و خارج شدن برخی عناصر جنگ طلب از صحنه فعال سیاست خارجی آمریکا عملا دست آنها برای اعمال فشار بر ایران را بست. حال آنها تلاش دارند در آستانه انتخابات ریاست جمهوری بار دیگر مردم ایران را در صحنه ای دیگر بیازمایند. اگر چه صحنه انتخابات در هر کشوری امری کاملا داخلی می باشد و هیچ کس را نمی توان به شرکت و یا عدم شرکت در آن اجبار ساخت ولی تجربه نشان داده است که در سر بزنگاه و در خطیر ترین تصمیم گیری ها مردم ایران منافع خود را بر بیگانگان ترجیح داده و راه درست را انتخاب خواهند کرد. و فرقه تروریستی مجاهدین خلق هم همانند گذشته جز بی آبرویی و رسوایی و منفوریت بین مردم ایران چیز دیگری عایدش نخواهد شد .

تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
می 28, 2021
هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درس‌هایی از تاریخ، که در سال‌های آخر زندگی خود نوشت، می‌گوید که تاریخ ملت‌ها را باید با توجه به پدیده‌های علمی جدید نوشت.
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
قسمت سوم:
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
1-9 هجری قمری
یثرب، که بعدها مدینۀ النبی یا «شهر پیامبر» نامیده شد، در غرب فلات مرکزي عربستان قرار داشت؛ از لحاظ هوا نسبت به مکه مانند بهشت عدن به نظر میرسید و داراي صدها باغ و نخلستان و مزرعه بود. وقتی محمد به شهر درآمد، دستهها یکی پس از دیگري تقاضا کردند که نزد ایشان مقیم شود، و بعضی از آنها مهار شترش را میگرفتند تا از ادامۀ سیر آن جلوگیري کنند و، به اقتضاي رسوم عربی، در تقاضاي خود مصر بودند. اما جواب وي فر نشان یک سیاست کامل بود که می مود «: بگذارید برود که مأمور است؛» بدین طریق ایشان را از رقابت باز داشت، زیرا فقط خدا بود که شتر را راه میبرد و به جایی که میبایست توقف کند رهبري میکرد. محمد در جایی که شتر توقف کرد مسجدي ساخت و در مجاورت آن، دو خانه بنا کرد، یکی براي سوده و دیگري براي عایشه. بعدها منازل دیگري براي سایر زنان بر آن افزود
هنگامی که محمد مکه را رها کرد، بسیاري از روابط خویشاوندي را بریده بود؛ و چون در مدینه اقامت گزید، درصدد برآمد در دولت جدید برادري دینی را جانشین روابط خونی کند و از رقابت مهاجرین، که از مکه آمده بودند، و انصار، که مسلمانان مدینه بودند، جلو گیرد، زیرا آثار این رقاتب نمایان شده بود[1]. بدین جهت هر یک از مهاجران را با یکی از انصار برادرخوانده کرد و گفت تا هنگام نماز در مسجد با یکدیگر باشند. در نخستین مراسمی که در مدینه برپا شد پیامبر به منبر رفت و به صداي بلند گفت «االله اکبر»، و حاضران همین کلمه را با صداي بلند تکرار کردندآنگاه، در همان حال که پشت وي به جمعیت بود، خدا را سجده کرد و از منبر فرود آمد، و چون به پایین رسید، سه بار دیگر خدا را سجده کرد، و این سجدهها نشان فروتنی و اطاعت از خدا بود. بدین جهت، دین نو را اسلام نامیدند ـ یعنی تسلیم، به معنی اطاعت صرف، و سلم که به معنی صلح است، و پیروان آن را مسلم خواندند[2] آنگاه به حاضران توجه کرد و دستور داد که تا ابد این مراسم را حفظ کنند. هنوز هم مسلمانان در شرق و غرب جهان، در مسجد و صحرا یا دیار بیگانه که مسجد نیست، هنگام نماز، این رسوم را رعایت میکنند. از پی نماز خطبهاي هست که در زمان پیامبر ضمن آن وحی تازه اعلام و طرح کار و سیاست هفته تعیین میشد.
پیامبر در مدینه یک حکومت دنیوي بنیاد کرد[3] و بناچار میبایست قسمت روزافزونی از وقت خویش را به تنظیم امور اجتماعی و اخلاقی و مناسبات سیاسی قبایل و امور جنگی صرف کند، زیرا کار دین و دنیا از هم جدا نبود. و همۀ امور دنیا و دین، چنانکه در بین پیروان دین یهود نیز رسم بود، به دست پیشواي دین سپرده بود. بدین ترتیب محمد هم قیصر بود و هم مسیح. [4] اما همۀ مردم مدینه به قدرت بی چون و چراي او تن ندادند. پس گروه بزرگی از اعراب ناخرسند مدینه، که سنتهاي قومی و آزادیهاي خود را دستخوش نابودي مییافتند و محمد آنها را به جنگ کشانیده بود، دین نو و مناسک آن را به دیدة تردید نگریستند و در برابر آن ایستادند. یهودیان مدینه از این جمله بودند، که همچنان به دین خود دلبستگی نشان میدادند و از ادامۀ تجارت با مکیان خودداري نمیکردند. محمد با این یهودیان پیمانی بست که نشان کمال مهارت بود. مفاد این پیمان قریب بدین مضمون است:

پیمان تاریخی محمد با یهودیان
این پیمانی است از طرف محمد صلی االله علیه و آله، برگزیده و پیامبر خدا بر گروندگان به دین که بدانند مسلمین یک امت بیش نیستند و باید در تمام شئون زندگی مانند شخصیت فردي قیام کنند و به شرایط زیر بین یهود پیمان بندند

  1. یهود و مسلمانان در حال صلح حقوق مساوي خواهند داشت
    2.در موقع لزوم، مسلمین از یهود نصرت و حمایت خواهند کرد
    3.یهود با ساکنین مدینه (یثرب) یک ملت محسوب خواهند شد
    4.مسلمین با یهود به دوستی و محبت رفتار خواهند کرد
    5.یهود در به جا آوردن اعمال دین، مانند مسلمین، آزادي خواهند داشت
    6.قبایلی که با یهود همعهد و همسوگند (حلیف) میباشند، از آنها نیز حمایت خواهند کرد
    7.اگر کسی بر یهودي تعدي کرد، مسلمین تعاقب خواهند کرد و او به قصاص خواهد رسید
    8.طرفین دوستان یکدیگر را احترام خواهند کرد، و یهود در حفظ مدینه و اطراف شهر با مسلمین تشریک مساعی کنند
    9.اگر اختلافی میان یهود و مسلمانان پیدا شد،رسول خدا به موجب حکم «تورات» و «قرآن مجید» تصفیه و حکومت خواهد فرمود.
    10.این پیمان میان یهود و مسلمانان بسته شده و مبادله گردید.

بزودي همۀ طوایف یهود که در مدینه و اطراف بودند، یعنی بنی نضیر و بنی قریظه و بنی قینقاع، این پیمان را پذیرفتند . مهاجرت دویست خاندان مکی به مدینه باعث کمبود غذا در مدینه شد. محمد این مشکل را چنان حل کرد که مردم گرسنه میکنند: به دست آوردن غذا از هر جا که شد. پس به پیروان خود فرمان داد، به رسم معمول قبایل عرب، به کاروانهایی که از حدود مدینه میگذشتند بتازند وقتی این غارتها با پیروزي قرین میشد، چهار پنجم غنایم را به مهاجمان میداد و یک پنجم باقی را براي کارهاي دینی و خیریه باقی مینهاد. هر که در این تصادمها کشته میشد، سهم غنیمت او را به زن بیوهاش میدادند، و پاداش خود او بهشت بود. حمله به قافله ها مکرر شد و تعداد مهاجمان فزونی گرفت و بازرگانان مکه، که زندگی اقتصادیشان وابسته به امنیت کاروانها بود، متوحش شدند و درصدد انتقام از محمد و مسلمانان برآمدند.
جنگ بدر و…
یکی از این تصادمها در آخرین روز رجب بود ـ یکی از ماههاي حرام که در آن اعراب از جنگ خودداري میکنند ـ و ضمن آن یکی کشته شد؛ این کار براي مردم مکه و مدینه، و هم نسبت به رسوم عرب که از روزگار قدیم بدقت رعایت میشد، وهن آمیز بود به سال دوم هجرت (623) م ، محمد با سیصد تن از مسلمانان مسلح بر کاروانی که از شام به مکه میرفت راه بست. ابوسفیان، پیشواي قافله، از قضیه خبر یافت و راه خود را بگردانید و به طلب کمک کس به مکه فرستاد؛ نهصد تن از مردان قریش از مکه خارج شدند و دو سپاه کوچک در درة بدر، در فاصلۀ سی و دوکیلومتري جنوب مدینه، برابر یکدیگر قرار گرفتند. اگر محمد در این جنگ شکست خورده بود کار وي و اسلام به پایان میرسید، ولی او شخصاً فرماندهی را به عهده گرفت، بر قریش پیروز شد، و کار اسلام بالا گرفت و مسلمانان با اسیران و غنایم فراوان به مدینه بازگشتند (ژانویۀ 624 م ). از میان اسیران، کسانی که در مکه بیشتر از دیگران مسلمانان را آزار کرده بودند آزاد کردند. کشته شدند، و بقیه را در مقابل فدیۀ سنگین [5] ابوسفیان با کاروان از خطر جست و مسلمانان را تهدید کرد که انتقام خواهد گرفت. وقتی به مکه رسید، با خانوادة کشتگان همدردي کرد و دلداري داد و گفت که بر کشتگان خود گریه نکنند و مرثیه نگویند که جنگ دنباله دارد و انتقام آنها گرفته خواهد شد. آنگاه سوگند خورد که تا بار دیگر به پیکار محمد برنخیزد، زن خود را نبیند
محمد ، که از پیروزي بدر نیرو گرفته بود، رسوم جنگ را به کار بست و به دفع مخالفان پرداخت. از جمله، زنی شاعر به نام عصما در اشعار خود بدو تعرض کرد؛ عمیر، که یک مسلمان نابینا بود، شبانه به خانۀ او رفت و در حال خواب با شمشیر سینهاش را درید
. روز بعد محمد از عمیر پرسید «: آیا تو عصما را کش تهاي؟»وي جواب داد «: آري اي پیامبر خدا » . پیامبر گفت: «خدا و پیامبرش را یاري کردي . » عمیر گفت «: آیا از این جهت مسئولیتی به عهدة من هست؟» پیامبر فرمود : «خیر، در این مورد حتی دو گوسفند با هم درگیر نخواهند شد » . همچنین، یکی از یهودیان به نام ابوعفک که نزدیک صد سال داشت پیامبر را هجو کرد؛ دو تن از مسلمانان او را که در حیاط خانه اش خفته بود کشتند؛ و شاعر دیگري به نام کعب ابن اشرف، که مادرش یهودي بود و در مدینه اقامت داشت، وقتی محمد را علیه یهودیان مصمم دید، از اسلام روي گردانید و قصیدهها سرود و قریش را تحریض کرد که انتقام شکست خویش را بگیرند و از زنان مسلمان سخن به میان آورد و خشم مسلمانان را برانگیخت. پیامبر فرمود کیست که شر ابن اشرف را کوتاه کند؟ روز بعد، سر شاعر را پیش پاي وي انداختند . به نظر مسلمانان این گونه کارها دفاعی مشروع بود که در مقابل خیانتکاران میکردند. محمد رئیس دولت بود و حق داشت که دشمنان را محکوم کند.
دوستی یهودیان مدینه نسبت به دینی که تمایلات جنگی داشت و از آغاز کار آن را همانند دین خود دیده بود دوامی نیافت. تفسیري را که محمد از تورات میکرد و میگفت اسلاف یهود ظهور وي را بشارت داده اند به استهزا گرفتند، و محمد از زبان خدا گفت که یهودیان کتاب خدا را تحریف کرده، پیامبران خویش را کشته، و از تصدیق مسیح ابا ورزیده اند. پیامبر بیت المقدس را قبله کرده بود و مسلمانان هنگام نماز به جانب آن میایستادند؛به سال سوم هجرت (624 ( م مکه و کعبه را قبله قرار داد، و یهودیان گفتند که او به بت پرستی بازگشته است[6]. در همین اوقات یک زن مسلمان به بازار یهودیان بنی قینقاع رفت؛ هنگامی که در دکان زرگري نشسته بود، یک یهودي بدجنس دامن لباس وي را از پشت سر به بالاي لباسش پیوست. آن زن چون برخاست و وضع را بدید از رسوایی بگریست. یکی از مسلمانان، یهودي گنهکار را به قتل رسانید و برادر یهودي، مسلمان را کشت. محمد پیروان خویش را گردآورد و مدت شانزده روز یهودیان بنی قینقاع را محاصره کرد تا تسلیم شدند. تسلیمشان را پذیرفت و فرمان داد تا با لوازم و اثاث خود از مدینه بیرون روند و از املاك خود چشم بپوشند. تعداد ایشان هفتصد نفر بود
کار ابوسفیان مایۀ شگفتی است، که غیظ خود را فرو خورد و پیش از آنکه براي جنگ محمد قیام کند، یک سال تمام منتظر ماند و به سال سوم هجرت (اوایل 625 ( م با سپاهی که شمار آن به سه هزار میرسید، در نزدیک احد، که در فاصلۀ پنج کیلومتري شمال مدینه است، فرود آمد. پانزده زن، و از جمله زنان ابوسفیان، همراه سپاه آمده بودند تا با نغمههاي غمانگیز خود هیجان سپاهیان را بیفزایند و به انتقام تحریکشان کنند . محمد فقط یک هزار سپاهی در این جنگ بسیج کرد و خود نیز دلیرانه جنگید و زخمهاي بسیار برداشت و سرانجام از عرصۀ پیکار بیرون برده شد و مسلمین شکست خوردند. حمزه، عموي پیامبر، در جنگ کشته شد، و هند ـ معروفترین زنان ابوسفیان که پدر و عمو و برادرش در جنگ بدر به خاك افتاده بودند و پدرش به دست حمزه کشته شده بود ـ جگر او را به دندان جوید و به این اکتفا نکرده، از پوست و ناخن وي خلخال و دستبند براي خود ساخت. ابوسفیان پنداشت محمد کشته شده است، و پیروزمندانه به مکه بازگشت. شش ماه پس از این واقعه، محمد بهبود یافت و به یهودیان بنی نضیر، که قریش را بر ضد مسلمانان یاري میدادند و براي قتل او توطئه میکردند، حمله برد و، پس از سه هفته محاصره، به آنها اجازه داد از مدینه بروند و هر خانواده به قدر بار یک شتر از لوازم خود همراه ببرد. نخلستانهاي پربرکت بنی نضیر به تصرف محمد درآمد، که قسمتی را خاص خود نگاه داشت و بقیه را میان مهاجران تقسیم کرد. محمد ، که با مکیان در جنگ بود، میخواست گروههاي دشمن را از اطراف خود دور کند
به سال پنجم هجري (626( م ، قریش و ابوسفیان، با سپاهی که شمارآن به ده هزار میرسید و یهودیان بنی قریظه نیز کمک مؤثر ایشان بودند، حمله بر مسلمانان را از سر گرفتند. محمد، که در میدان جنگ قدرت مقابله با این نیروي بزرگ را نداشت، ترجیح داد که براي دفاع از مدینه خندقی در اطراف آن حفر کند. قریش بیست روز مدینه را محاصره کردند، و چون باران و طوفان به ستوهشان آورد، به خانههاي خود بازگشتند؛ بلافاصله، محمد با سه هزار تن از مسلمانان به یهودیان بنی قریظه حمله برد. چون تسلیم شدند، اسلام میان مسلمانی و مرگ مخیرشان کرد. ششصد مرد جنگجوي آنها کشته و در بازار مدینه دفن شدند، و زنان و کودکانشان به فروش رفتند.[7] در این هنگام محمد در کار فرماندهی مهارت یافته بود، زیرا در اثناي ده سال اقامت در مدینه شصت و پنج حملۀ جنگی ترتیب داد که فرماندهی بیست و هفت حمله را شخصاً بر عهده داشت. در عین حال، وي سیاستمداري دقیق بود و میدانست که چگونه جنگ را به طریق صلح ادامه باید داد و. ي، هم با مهاجران در آرزوي دیدار خانه و کسانشان که در مکه به جا مانده بودند همدلی داشت، و هم با مهاجر و انصار در آرزوي زیارت کعبه که به روزگار جوانی برایشان اهمیت بسیار داشت شریک بود. همچنانکه مسیحیان اولیه دین مسیح را صورت تکامل یافتۀ دین یهود میدانستند، مسلمین نیز آیین محمدي را تکامل یافتۀ ادیان الاهی پیشین میپنداشتند. به سال ششم هجري (628 ( م محمد ، به پیشنهاد صلح، کس پیش قریش فرستاد و تعهد کرد که اگر بگذارند مراسم حج را انجام دهد، متعرض کاروانهایشان نشود .
سران قریش پاسخ دادند که قبول این پیشنهاد مشروط بر این است که یک سال تمام بی زد و خورد بگذرد، و محمد با قبول این شرط پیروان خود را وحشت زده کرد [8]دو طرف شرایط صلح دهساله را امضا کردند. پس از آن. حمله‌اي به یهودیان خیبر، که در فاصلۀ شش روز راه در شمال خاوري مدینه اقامت داشتند، انجام گرفت. یهودیان بسختی از خویشتن دفاع کردند، و در اثناي زد و خورد 93 تن از آنها کشته شدند؛ سرانجام، بقیه تسلیم شدند. به آنها اجازه داده شد در محل خود بمانند و زمین را زراعت کنند، به شرط اینکه همۀ املاکشان متعلق به مسلمانان باشد و یک نیمه از محصولات خود را به فاتحان تسلیم کنند. بدین ترتیب، این عده از جنگ ضرري ندیدند، مگر پیشوایشان کنانه و پسر عمویش که، چون قسمتی از دارایی خود را نهان کرده بودند، سرشان را از دست دادند، صفیه، یک دختر هفدهسالۀ یهودي، که نامزد کنانه بود، به صف زنان پیامبر درآمد
به سال هفتم هجري (629 م ) مسلمانان مدینه، که شمارشان دو هزار بود، با مسالمت وارد مکه شدند؛ قریش به ارتفاعات مجاور رفتند تا با مسلمانان برخورد نکنند. محمد و پیروانش هفت بار بر کعبه طواف کردند. محمد ، به نشان احترام، حجرالاسود را با عصاي خود لمس کرد و نداي لاالهالااالله سر داد، و مسلمانان آن را تکرار کردند. رفتار منظم و شور مسلمین تبعیدي در مکیان اثر کرد و عدهاي از بزرگان قریش ـ از جمله خالد بن ولید و عمر و عاص، از سرداران بزرگ اسلام در دوران بعد ـ مسلمان شدند. بعضی قبایل صحرانشین مجاور مکه با پیامبر پیمان بستند که بر معتقدات خود باقی بمانند، ولی در جنگها با وي همدستی کنند. گفتنی است که چون پیامبر به مدینه بازگشت، دریافت که میتواند، با توسل به قدرت خویش، مکه را به تصرف درآورد .
دو سال بیشتر از صلح نگذشته بود که یکی از قبایل همپیمان قریش شرایط صلح را نقض کرد و بر یکی از قبایل مسلمانان هجوم برد 8 )هـ ، 630 م ). پس، پیامبر ده هزار مرد فراهم آورد و به جانب مکه هجوم برد. ابوسفیان، که از نیروي مسلمانان مطلع بود، گذاشت تا بدون مقاومت وارد مکه شوند. عکسالعمل محمد بسیار کریمانه بود. دربارة همۀ مردم مکه، به جز دو سه تن از دشمنان خود، عفو عمومی اعلام کرد. بتانی را که داخل کعبه و اطراف آن بود در هم شکست؛ اما حجرالاسود را به جاي گذاشت و بوسیدن آن را مقرر داشت. مکه را شهر مقدس اسلام قرار داد و اعلام کرد که از آن پس کافري وارد آن نشود. قریش از مقاومت مستقیم دست برداشت، و مردي که هشت سال از آزار مکیان دل به مهاجرت داده بود فرمانرواي مکه شد.
پیامبر پیروز : 630-632 م 9 هـ ق – 11 هـ ق
پیامبر دو سال آخر زندگی خود را، که همواره با پیروزیهایی قرین بود،عمدتاً در مدینه گذرانید. در این دو سال، از پس اتفاقات ناچیز، همۀ عربستان تسلیم قدرت وي شد و اسلام را گردن نهاد. کعب بن زهیر، بزرگترین شاعر عرب در آن روزگار، که در بعضی قصاید خود پیامبر را هجا گفته بود، به مدینه آمد، تسلیم وي شد، و اسلام آورد، و پیامبر از او درگذشت. کعب در مدح پیامبر قصیدهاي غرا سرود و محمد [ص] بردة خویش را به عنوان جایزه بدو داد .
پیمان محمد با مسیحیان
پیامبر با مسیحیان عربستان پیمان بست و تعهد کرد که از آنها حمایت کند و، در مقابل پرداخت جزیهاي مختصر، در انجام مراسم دین خود آزاد باشند، ولی از ربا منعشان کرد. به گفتۀ مورخان، در همین دوران، قاصدان به سوي پادشاهان روم و ایران، امیر حیره، و غسانیان فرستاد و به دین نو دعوتشان کرد. ظاهراً کسی از اینان به نامههاي پیامبر جوابنداد. وي جنگهاي ایران و روم را، که براي هر دو طرف خسارتهاي بسیار داشت،به دیدة متفکري بیطرف مینگریست و ظاهراً به هیچ وجه در اندیشه نبود که قدرت خود را خارج از حدود عربستان بسط دهد .[9]
کار حکومت همۀ وقت او را میگرفت، زیرا به جزئیات امور تشریع،قضا، دین، و جنگ توجه کامل داشت. حتی به تقویم توجه کرد و آن را براي پیروان خود نظم داد. اعراب، مانند یهودیان، سال را به دوازده ماه قمري تقسیم میکردند و هر سه سال یک ماه بر آن میافزودند که با سال شمسی برابر شود. محمد [ص] فرمان داد که سال اسلامی همیشه دوازده ماه باشد، که هر ماه سی روز یا بیست و نه روز بود، و طبعاً نتیجه چنان شد که از آن پس تقویم اسلامی با فصول سال انطباق نداشت و از این رو هر سی و دو سال و نیم یک سال از تقویم گرگوري جلو افتاد. پیامبر یک قانونگذار به روش علمی نبود و براي امت خود کتابی یا خلاصهاي دربارة قانون نیاورد و در کار قانونگذاري، به اقتضاي مقام، براساس وحی عمل میکرد، چنانکه دربارة امور عادي زندگی نیز دستورات لازم از طریق وحی اعلام میشد .
با آنکه پیامبر شخصاً به همۀ امور می رسید، از فرط تواضع محبوب همگان بود و بارها اعتراف میکرد که بعضی و به کسانی که او را فراتر از انسانی عادي میپنداشتند و از مرگ و سهو بر کنار میدانستند چیزها را نمیداند اعتراض میکرد. هیچ وقت ادعا نکرد که از عالم غیب آگاه است یا معجزه میآورد. گاه وحی خدا دربارة کارهاي انسانی و شخصی او نیز نازل میشد، چنانکه در مورد ازدواج وي با همسر زید ـ پسر خواندهاش ـ وحی به تأیید رفتار وي آمد.
ده زن و دو کنیز وي مایۀ حیرت و خردهگیري مردم مغرب زمین شدهاند، ولی باید به یاد داشته باشیم که کثرت مرگ و میر مردان در میان سامیان عصر قدیم و آغاز قرون وسطی تعدد زوجات را در نظر آنها به مقام یک ضرورت حیاتی و تقریباً یک وظیفه اخلاقی بالا برده بود. در نظر پیامبر نیز تعدد زوجات یک موضوع عادي و بی اشکال بود، بدین جهت، با خاطري آسوده، زنان مکرر میگرفت، اما هدف وي اشباع تمایلات جنسی نبود. حدیث مشکوکی از عایشه نقل کردهاند که محمد [ص] فرموده بود «: سه چیز از دنیاي شما محبوب من است: عطر، زن، و نماز » . بعضی ازدواجهاي وي به سائق نیکوکاري و ترحم به بیوههاي فقیري بود که از پیروان یا دوستان وي به جا مانده بودند؛ بعضی دیگر ازدواجهاي مصلحتی بود،مانند ازدواج با حفصه، دختر عمر، که میخواست به وسیلۀ آن مناسبات خود را با پدرش محکم کند، یا با دختر ابوسفیان که میخواست بدین وسیله دوستی قدیم را جلب کند. شاید بعضی ازدواجها را به این امید میکرد که پسري داشته باشد، و این آرزویی بود که مدتها از آن محروم مانده بود. به جز خدیجه، همۀ زنانش عقیم بودند، و این قضیه دستاویز دشمنانش شده بود. از همۀ فرزندانی که از خدیجه آورد فقط فاطمه باقی مانده بود. از ماریۀ قبطیه، که نجاشی حبشه بدو اهدا کرده بود، فرزندي آورد که از تولد وي سخت خوشحال شد، ولی این پسر (ابراهیم) پانزده ماه بیشتر زنده نماند .
غالباً خانۀ او با نزاعها و رقابتها و توقعات مالی زنان آشفته بود، اما وي به مطالبات زنان اعتنا نداشت. وعدة بهشت به آنها میداد و قسمتی از وقت خود را به رعایت عدالت میان آنها صرف میکرد ه. ر شب را نزد یکی از آنها میگذرانید، زیرا فرمانرواي همۀ عربستان خانهاي خاص خود نداشت. ولی عایشه بیش از دیگران مورد توجه بود، و این امر موجب خشم زنان دیگر وي شد. پس این آیه نازل شد :
تو اي رسول، هر یک از زنانت را خواهی نوبتش مؤخردار و هر که را خواهی به خود بپذیر، و هر که را خواهی به خود مپذیر و همان را که [به قهر] از خود راندي اگرش [به مهر] خواندي، باز بر تو باکی نیست، این بهتر شادمانی دل و روشنی دیدة آنهاست و هرگز هیچ یک باید محزون نباشد. بلکه به آنچه ایشان را اعطا کردي همه خشنود باشند، و خدا به هر چه در دل شما مردم است آگاه است و خدا دانا و بردبار است .

ساده زیستی محمد
زندگی پیامبر، جز در مورد زنان و قدرت، بسیارساده بود. خانه هایی که بتوالی در آنها اقامت گرفت همگی از خشت بودند و بیش از دو متر و نیم بلندي نداشتند. سقف آنها از شاخۀ خرما بود و درب آنها پردههایی از موي بز یا کرك شتر. بستر وي تشکی بود که بر زمین گسترده میشد. بارها او را میدیدند که پاپوش خود را میدوخت، یا لباس خود را وصله میزد، یا آتش روشن می کرد، یا خانه را جارو میکرد، یا بز خانگی را در حیاط میدوشید، و یا از بازار خوراکی میخرید.
با دست غذا میخورد و پس از غذا انگشتان خود را پاك میکرد. خوراك عمدة وي خرما و نان جو بود، شیر و عسل همۀ تجملی بود که گاهی از آن بهره میگرفت. شراب را که بر دیگران حرام کرده بود هرگز ننوشید. با بزرگان خوش برخورد و با ضعیفان گشا دهرو بود، و در مقابل گردن فرازان مغرور، بزرگ، و با مهابت. با یاران خود سختگیر نبود، از بیماران عیادت میکرد، در تشییع هر جنازهاي که بر او میگذشت شرکت میجست. هرگز به ابهت قدرت تظاهر نمیکرد، دوست نداشت که نسبت بدو با تکریم خاص رفتار کنند. دعوت برده را براي غذا میپذیرفت. کاري که قوت و فرصت انجام آن را داشت به برده واگذار نمیکرد. با آنکه از غنیمت و منابع دیگر مال فراوان به دست او می رسید، براي خانوادة خود بسیار کم خرج میکرد؛ آنچه براي خودش تخصیص میداد از کم هم کمتر بود؛ قسمت اعظم مالی را که به دست او میرسید صرف صدقات میکرد.
مثل همۀ مردم، به وضع ظاهر خود توجه خاص داشت. عطر میزد، سرمه میکشید، موي خود را رنگ میکرد، و انگشتري به دست داشت که نقش آن «محمد رسول االله» بود، و شاید آن را به منظور مهر کردن اسناد و نامهها نگاه میداشت. صداي وي زنگدار و شیرین و دلپذیر بود. بسیار حساس بود، تحمل بوهاي ناخوش یا صداي زنگ یا صداهاي بلند را نداشت «: در رفتارت میانه روي اختیار کن و سخن آرام گو، نه با فریاد بلند، که منکر و زشتترین صداها صوت الاغ است . حساس و عصبانی بود، بسا میشد که غمین بود و ناگهان خوشحال و خوشگفتار میشد. مزاحی شیرین داشت، یک بار به ابوهریره که بسیار نزد وي آمد و شد میکرد فرمود «: اي ابو هریره، دیر به دیر بیا تا محبوبتر باشی ». جنگجویی سرسخت بود و با دشمن سهل انگاري نمیکرد. قاضی عادلی بود و میتوانست خشن و خدعهگر باشد، اما کارهاي رحیمانۀ وي فراوان بود. بسیاري از خرافات وحشیانه را از میان برد: از قبیل کور کردن چشم بعضی حیوانات براي جلوگیري از چشم بد، یا بستن شتر متوفا بر سر قبرش. دوستانش او را به حد پرستش دوست داشتند. پیروانش آب دهان، یا موي او را که جدا میشد، و یا آبی را که با آن وضو میگرفت جمع میکردند، زیرا عقیده داشتند که این چیزها ایشان را از بیماري و سستی میرهاند. محمد [ص] از نیرو و سلامت کامل برخوردار بود، و این امر سبب توفیق او در مهرورزیها و پیکارهاي او شده بود.اما وقتی به پنجاه و نه سالگی رسید، این هر دو رو به ضعف گذاشت. میپنداشت یهودیان خیبر یک سال پیش از آن گوشت زهرآلود به وي خورانیدهاند. از آن پس دچار تب و نوبههاي نامعلوم میشد؛ به گفتۀ عایشه، در دل شب از خانه بیرون میرفت، به زیارت قبور میشتافت، براي مردگان آمرزش میخواست و به صداي بلند براي آنها دعا میکرد و بدانان تبریک میگفت که مرده .اند وقتی به شصت و سه سالگی رسید، تبها شدیدتر شد. شبی چنان شد که عایشه از سردرد شکایت کرد، او نیز سردرد داشت و به مزاح از عایشه پرسید آیا میل ندارد پیش از او بمیرد و به دست پیامبر خدا به خاك رود. عایشه مطابق معمول جواب داد که وقتی از خاك کردن وي باز گردد عروس دیگري به جایش خواهد آورد. از آنپس چهارده روز تب قطع میشد و باز میگرفت. سه روز پیش از مرگ، از بستر بیماري برخاست، به مسجد رفت و ابوبکر را دید که به جاي او امامت مسلمانان میکند؛ پهلوي وي نشست تا نمازش را تمام کرد. روز 13 ربیع الاول سال یازدهم هجري (روز 7 ژوئیۀ سال 632 ،(در حالی که سرش به سینۀ عایشه بود، چشم از جهان فرو بست. اگر بزرگی را به میزان اثر مرد بزرگ در مردمان بسنجیم، باید بگوییم محمد [ص] از بزرگترین بزرگان تاریخ است. وي درصدد بود سطح معنویات و اخلاق قومی را که از گرماي هوا و خشکی صحرا به ظلمات توحش افتاده بودند اوج دهد، و در این زمینه توفیقی یافت که از همۀ مصلحان دیگر بیشتر بود. کمتر میتوان کسی را جز او یافت که همۀ آرزوهاي خود را تحقق بخشیده باشد. وي مقصود خود را از راه دین انجام داد، زیرا به دین اعتقاد داشت، به علاوه، در آن روزگار نیروي دیگري در اعراب مؤثر نبود. از تصورات و ترسها و امیدهایشان کمک گرفت و در حدود فهمشان با آنها سخن گفت. وقتی او دعوت خویش را آغاز کرد، اعراب قبایل بت پرستی بودند که به طور متفرق در صحراي خشک عربستان سکونت داشتند؛ ولی به هنگام مرگ او ملتی شده بودند. وي خرافات و تعصبات را محدود کرد و به جاي یهودیت، مسیحیت، آیین زردشتی، و دین قدیم عربستان دینی پدید آورد ساده و روشن و نیرومند، با معنویاتی که اساس شجاعت و مناعت قومی بود؛ وي طی یک نسل در یکصد معرکه پیروز شد؛ و در مدت یک قرن امپراطوري عظیمی به وجود آورد ـ اینک هم، در روزگار ما، نیروي معتبري است که بر یک نیمۀ جهان نفوذ دارد

پایان قسمت 6: محمد در مدینه
ادامه دارد
تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها
برگرفته از کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت
قسمت بعدی:
تاریخ بدون سانسور-7:

References

  1. ↑ این رقابت از صدها سال پیش از اسلام بین دو دستۀ شمالی و جنوبی وجود داشت. مردم مدینه قریش را که از بیابان به شهر آمده بودند. نامتمدن میخواندند و قریش مردم مدینه را آبکش و کشتکار. از روزي که پیمان برادري میان مهاجر و انصار بسته شد، آتش دشمنی قحطانی و عدنانی خاموش گردید، ولی نیم قرن نگذشته بود که معاویه آن را روشن ساخت، و تا عصر معتصم افروخته ماند
  2. ↑ در بعض آیههاي مکی، و از جمله در سورههاي «نحل» و «أحقاف»، پیروان رسول به نام «مسلمین» خوانده شدهاند، و بدین ترتیب، این نام در مدینه به مسلمانان داده نشده است، بلکه در مکه هم آنان را «مسلمین» میگفتند
  3. ↑ پیغمبر در مدینه حکومتی تأسیس کرد که اساس آن دین بود، ولی در مواردي که با مسائل اجتماعی مربوط میشد از مسلمانان نظر میخواست. بنابراین، حکومت او دنیاوي محض نبود
  4. ↑ این تعبیر شاید از نظر مسیحیان درست باشد، ولی میدانیم قیصر حاکمی بود خودمختار که خود را در برابر کسی یا چیزي مسئول نمیدانست، در صورتی که پیغمبر در کار حکومت فرستادة خدا بود، و در دستگاه الاهی مسئول
  5. ↑ نمیدانم مؤلف سنگینی فدیه را چگونه احساس کرده است، در حالی که بعض اسیران بدون فدیه آزاد شدند و از بعضی هم فدیهاي بسیار اندك گرفته شد
  6. ↑ تغییر قبله از بیت المقدس به مکه هفده ماه پس از هجرت بوده است، نه در سال سوم هجرت
  7. ↑ داستان کشتن ششصد تن از بنی قریظه با آن تفصیل اثر قصه پردازان است. کشتن ششصد مرد بالاي سن 14 نمودار وجود حداقل پنج هزار تن یهودي است. مگر تمام جمعیت بنی قریظه چه قدر بوده است؟ براي تفصیل بیشتر ،رجوع شود به «تاریخ تحلیلی .
  8. ↑ زیرا آنان عمق این پیمان نامه و اثر بعدي آن را که بسیار زود به سود مسلمانان ظاهر شد درك نمیکردند
  9. ↑ عنوان بسط قدرت در مورد پیغمبر چندان دقیق نیست، زیرا قدرت او همچون پادشاهان قدرت مطلق نبود. آنچه او به کار میبرد قدرتی بود در راه بسط اسلام و مطابق بعض آیات «قرآن «(» نساء ، » 79» ؛ انبیاء «؛ 1 « ،سباء» 28 (اسلام از نخست براي همۀ مردم آمده بود، نه براي عربستان تنها، و به همین دلیل محدود به عربستان نبود و محدود به عربستان نماند
    Edit

مرگهای روزانه و فروپاشی فرقه رجوی، و فراربجلو اعلام “موسسان پنجمِ”از گوربرخاسته، سرنوشتی گریزناپذیر
می 31, 2021

داود باقروند ارشد:

رجوی از گورش تشکیل ارتش پنجم گورخوابان را اعلام میکند

تروریسم در جهان وسیله ای شده است بمنظور تلاش جهت بقدرت رسیدن و یا بقدرت رساندن نیروهای بغایت عقب افتاده ای که تقریبا توسط تمامی بشریت متمدن بطور کامل نفی شده و جزء نیروهایی که آخرین نفسهای خود را در تمدن بشری میکشند همانند القاعده و داعش، بوکوحرام، فرقه رجوی که در شقاوت و بیرحمی حد و مرزی نمیشناسند شده است. این تلاشهای از سر استیصال به یمن بیداری مردم جهان و پشت سرگذاشتن خشونت و وحشیگری فرقه ای و ایدئولژیک چه در مورد دولتهایی که در گذشته ویتنامها و عراقها و لیبی ها و شیلی ها را میآفریدند و یا نمایندگانشان تحت نام داعش و بوکوحرام و… میآفریدند به چنان نا امیدی و افتادن به سراشیب اضمحلالی دچار شده اند که آخرین فریادهایشان را میکشند، هرچند در ظاهر بسیار هم پر سرو صدا باشد. این پدیده شوم البته بعضا با کمک دلارهای نفتی بعضی کشورهای منطقه ای و غیر منطقه ای بمنظور بکارگیری این نیروهای میرا جهت تامین بعضی اهداف حقثر و ضد بشری سامان داده میشوند. که تحت سایه آن حوادثی از 11 سپتامبرگرفته تا سربریدن یک معلم و پلیس زن در فرانسه و حتی در اهواز و تهران… که روزانه صدها قربانی از مردم بیگناه از کودک و پیر به کام میکشد.

در ایران خودمان اما شاهدیم تشکل تبهکارِ تروریستی بنام فرقه رجوی که روزگاری خودِ داعشی اش را تحت دعاوی ترقی خواهی و رادیکالیزم و ضد استثماری و ضد امپریالیست بودن مخفی میکرد به یمن بیداری مردم ایران و افشاگری جداشدگان از این فرقه مافیایی و به یمن تجربه ای تلخ و مرگبار بقیمت جان صدها جوان ایرانی گرفتار در آن در عراق و آلبانی چنان نورافکنی بر درون جنایت پیشه این فرقه انداخته که باید مردم ایران هزاران بار سجده شکر بجا آورند که دچار چنین ویروس بنیان برکنی که از کوید 19 نوع هندی نیز هزاران بار وحشتناکتر است نشدند.

رجوی که اخیرا با قبول داده شدن هویت مستقل به همه ایرانیان در آلبانی مواجهه است موسسان پنجم ارتش به اصطلاح آزادیبخش خود را نیز تشکیل داده است که یک سرش (سرفرماندهی آن) در جهنم و سردیگرش در ورودی جهنمی در بیمارستانهای آلبانی و اشرف سه واقع است.

سرفرماندهی و سلسله مراتب موسسان پنجم ارتش آمرزیدگان!!

در چهار ده اخیر شاهد تغییرات واگر بخواهیم سیاسی و اجتماعی گفته باشیم، شاهد بروز ماهیت بسیاری از افراد و سازمانهای ایرانی بوده ایم. از جمله آنها و شاید مهمترین شان تشکل تبهکار مجاهدین خلق ایران است. بدون اینکه بخواهم دراین نوشته کوتاه که مجال نمیدهد بطور ریز و جریانی مسئله را مورد بررسی قرار دهیم، میتوان به رابطه بین سازمان مجاهدین وظهور پدیده ای بنام داعش یا آی سیس یا همان دولت اسلامی عراق و شام اشاره نمود.
سازمان مجاهدین بیش از سه دهه است که تئوری مبارزه مسلحانه (تروریستی) را بعنوان استراتژی خود بکار میبرد. هنوز که هنوز است با وجود اینکه مانند یک زباله سوخته و خاکستر شده به ته کشوری فقیر و تحت قیمومیت آمریکا[1] پرتاب شده است. با تکیه بر نزدیک سی سال سابقه در این سازمان باید گفت رجوی در سازمان مجاهدین در این دوره مستمرا نعره توخالی مبارزه مسلحانه برای سرنگونی را سر داده و روز و شب “مبارزه مسلحانه” گفته، “مبارزه مسلحانه” نوشته، “مبارزه مسلحانه” خورده، “مبارزه مسلحانه” نوشیده “مبارزه مسلحانه” پوشیده است.
دستگاه رهبری سازمان مجاهدین و بطور خاص رهبری آن مسعود رجوی عطف به اینکه اگر اطلاعاتی از داخل ایران میرسیده اولین فرد و افرادی بوده اند که از آن مطلع میشدند. و یا بخوبی از نتیجه کارکردها و نتایج پیاده کردن و اجرای واقعی و عملی استراتژی مبارزه مسلحانه در ایران باخبر بودند. بعد از مجموع ضربات نظامی سال شصد و بطور خاص سلسله ضربات منجر به ضربه موسی خیابانی بخوبی و بدون هیچ تردیدی به بتلان استراتژی مبارزه مسلحانه در ایران چه در تئوری و چه در پراتیک عمل پی بردند.
شاید لازم به توضیح نباشد که یک تشکل بدون استراتژی سیاسی نمیتواند جریان سیاسی بوده ویا باقی بماند. بلکه چنین تشکلی یک محفل بوده ویا بسمت محفل میل میکند. وهیچ چاره ای جز تبدیل شدن به یک فرقه و سرکوب داخلی برای جلوگیری از فروپاشی و خودفروشی سیاسی به دولتهای بزرگ برای بقاء ندارد. رهبری سازمان و بطور خاص مسعود رجوی علیرغم شکست استراتژی تروریستی بجای اینکه صادقانه و با خلوص نیت به این امر حیاتی برای سازمان و مبارزه پاسخ واقعی بدهند نعل را وارونه زده و هرچه بیشتر در تبلیغات و بیان ظاهری و صوری بر طبل تروریسم می کوبیدند. وقتی بدون استراتژی یا با استراتژی مطلقا شکست خورده و غیر قابل اجرا سعی در نگهداشتن یک سازمان بشکل تشکل نظامی باشی که در محتوا در نبود استراتزی تبدیل به محفل شده است، جز فساد افسارگسیخته درونی و در نتیجه تبدیل شدن تشکیلات به یک باندی تبهکار زندان ساز و شکنجه گر و آدم کش در قالب فرقه ای نتیجه ای حاصل نمیشود.
البته این تشکیلات بدون دلیل و فقط از روی عدم صداقت نیز نیست که اقدام به تصحیح این سیاست صدها و بلکه هزاران بار شکست خورده نمی نماید.

نقش سیاست تاکید بر ادامه تروریسم
اگر نمیشود مبارزه مسلحانه اعلام شده در داخل کشور را پیشبرد، ولی میشود با تکیه بر تبلیغات آن نیروهای سیاسی دیگر خارج کشور و بویژه شورایی های مفت خور و وطن فروش را با ادعاهای دروغین مبارزه مسلحانه در داخل منکوب و زبانشان را برای افزایش حقوق و عادی ماهیانه برید.
اگر نمیشد عملیاتی را سازمان داد میشد در سایه شعار مبارزه مسلحانه همه نیروهای درون شورا را وادار به سکوت و از هر انتقاد و ایرادی و یا پاسخگویی به هر ایراد و اشکال و نقض قوائد و ضوابط شورایی طفره رفت و دورغهای گوبلزی را بجای آن تحویل آنها داد.
اگر نمیشد مبارزه مسلحانه را پیشبرد میشد باتکیه بر آن، نیروهای عاصی از دورن تشکیلات را با دورغهای روزانه و ماهانه و سالانه پیروزی و سرنگونی سرکوب و وادار به سکوت و به قول رجوی بدهکار سازمان نمود. اگر هم دم به اعتراض می گشودند با تکیه به اینکه دستمان زیر تیغ مبارزه مسلحانه (بخوانید کارتون و انیمیشن مبارزه مسلحانه) است آنها را دستگیر نموده زندانی و شکنجه کرد و کشت.
اگر نمیشد مبارزه مسلحانه را پیشبرد حداقل میشد با اعلان بیلان ساختگی و یا اعمالی که هیچ ربطی به مبارزه مسلحانه نداشت و چیزی بیش از اعمال تروریستیِ زدن خمپاره به این شهر و آن شهر نبود، از صدام حسین پول، کمک مالی و تسلیحاتی و لجستیکی برای سرگرم کردن اسرای عاطل و باطل در عراق گرفت و با دادن غذای مجانی به گرسنگان عراقی ناشی از جنگ خلیج و آوردنشان به اشرف به این بهانه وانمود به داشتن حمایت مردمی در عراق کرد؟!
اگر نمیشود مبارزه مسلحانه را پیش برد حداقل میشود صدای خانواده های شهدای سازمان و یا خانواده های مجاهدین اسیر در اشرف و لیبرتی و آلبانی را در گلو خفه کرد. و یا هر کس که دم به اعتراض گشود که این چه رهبری نا صادق و فرصت طلبی است که با وجود اینکه جوانان ما را به گفته و آمار خودش هزار و هزار در تنور جاه طلبی و قدرت پرستی و امام زمان نمایی خودش ریخته، با این وجود کما کان هر روز با دروغی در پس دروغی دیگر مانند سال 2020 سال سرنگونی است همه مجاهدین بازمانده و خانواده های شهدا را به سخره گفته و پیروزی بعد از پیروزی را اعلام کرده تا در پس این دود و دم کذایی مجاهدین، و خانوده هایشان را مزدور و وابسته به این و یا آن قلمداد کرد و استفاده اش را با فریب اذهان هواداران بی اطلاع و شورایی های مزد بگیر، برد.
سازمان مجاهدین در دوره ای که به تعریف خودش در فاز سیاسی قرار داشت، توانسته بود به میزان قابل توجهی از جذب نیرو دست پیدا کند. که البته این امر نیز که این جذابیت تا چه حدی محتوایی بوده و عوامل موثر در آن چه بودند بسیار جای تحقیق و مطالعه دارد. که باعث شد امر را بر رهبری سازمان اینگونه مشتبه سازد، که این تمایل نیروهای جدید آزاد شده در اثر انقلاب سال 1357 بسمت سازمان ملک و طلق آنهاست ویا تا آنجا که به رجوی برمیگشت ملک و طلق اوست! و در حقیقت از آنجائیکه صلاحیت و لیاقت و ظرفیت این حمایت را نداشتند خود را نه آنچه که بودند بلکه آنچه که در آینه توهم و خود بزرگ بینی ناشی از حمایتی که از فضای باز سیاسی بعد از انقلاب ناشی شده بود بسیار بزرگتر و قدرتمند تر میدیدند، و در نتیجه دست به سیاستها و تاکتیکهایی زدند که بطلان آن را بزودی در فردای 30 خرداد سال 60 همگی مشاهده کردیم شاهد بودیم. که هیچ نیرویی به ندای این سازمان سراسری پاسخی نداد و به خیابان نیامد. مگر همان نیروهای تشکیلاتی در دام حوادث گرفتار شده وصل به شبکه نیرویی سازمان.
بعد از آنهم سازمان با وجود شکست مفتضحانه تظاهرات 30 خرداد که قرار بود حمایت همه شهرستانها و البته تهران را بدنبال داشته باشد تلاش کرد که علت شکست را ترس مردم از به خیابان آمدن و نه به استراتژی غلط مصادره کند به همین دلیل تلاش نمود که تظاهراتی را با هدایت و حمایت نیروهای مسلحی که به خیال خودش مسلحانه از مردم تظاهر کننده حمایت میکنند مشکل ترس را برای تظاهر کنندگان حل کند. که باز همه تلاشها در تهران و شهرستانها با شکست مفتضانه ای مواجه شد. که قیمت همه آنها را بخوبی همه میدانیم و نیازی به بیان این نوشته ندارد. لیست بالا بلند سازمان مجاهدین حداقل این موارد را پوشش داده است.
وقتی که همه تلاشها برای به میدان آوردن عنصر اجتماعی با شکست مواجه شد سازمان مجبور به دست یازیدن به عملیات تروریستی یعنی زدن سرکردگان رژیم نمود. یعنی از پایین که نتوانسته بود ضربه ای به رژیم بزند حالا با توجه به عناصری که در جریان انقلاب در دستگاههای دولتی داشت دست به ترور کور زد.
این تلاشها را خوب است در تصویر تاریخ به امروز آورده و همان صحنه ها را شاهد باشیم و به آنها نمره بدهیم. و ببینیم که سازمان را همسو با کدام نیروهای موجود امروزی قرار میدهد. سازمان با زدن تعدادی از سران رژیم از طریق بمبگذاری و عملیات تروریستی انتحاری به هدف خود که سرنگونی بود دست نیافت و این امر نیز با شکست مطلق مواجه شد.
اما سازمان باز هم بجای درک اینکه راه و مشی اشتباه است در منجلاب شکست باز هم بیشتری فرو رفت و با تاکتیک جدیدی تحت نام زدن سرانگشتان رژیم دست به ترور های کور در کوچه و خیابان زد. که بازهم جهت اطلاع از نتایج و فجایع ناشی از این تاکتیک نیز منابع سازمان مجاهدین قابل اتکاء است. که چه افرادی را در کوچه و خیابان ترور کرده اند. و به چه دلیل. باز هم شاید نیاز باشد همه صحنه های ترور را با وقایعی که امروزه در جهان شاهد هستیم مقایسه کرده و به آنها نمره بدهیم. یادمان باشد که عملیات انتحاری را بعد از فلسطینیان آنهم نه بر روی تانک و نفربر دشمن بلکه بر روی مردم یا در میان مردم در دوره جدید بعد از انقلاب را سازمان مجاهدین براه انداخته است. به آن اضافه کنید ربایش، شکنجه و سوزاندن نیروهایی متهم به وابستگی به رژیم را در تهران. اینرا نیز مقایسه کنید. با امروز و وقایع جاری.
هیچکدام از این شکستها و خونریزیها نه تنها سازمان و رهبری آنرا بیدار نکرده بلکه آنها را باز هم در ورطه اشتباهات و عدم صداقت ومتاسفانه در جنایات بازهم بیشتری غلتاند. که بخش بسیار کوچکی از علل آنرا در فوق شمردیم.
که با گمراه کردن نیروهای همسو، همراه، متحد و حتی نیروهای تشکیلاتی خود ادامه یافت تا جائیکه کمر به نابودی هر فرد و جریانی که که میخواست آنها را با توجه دادن به همه شکستهای ناشی از استراتژی غلط مبارزه مسلحانه کمکی نیز به آنها بکند ادامه داشته است. تا جائیکه به همکاری با صدام، و دستگاههای اطلاعاتی او عربستان و اسرائیل و دیگر دستگاههای اطلاعاتی کشانده شدند.
اگر فردی دست در کار سازمانی و تشکیلاتی و سیاسی داشته باشد خوب میداند که در نبود استراتژی درست هیج جریانی را از انحراف و غلطیدن به ورطه منجلاب های سیاسی گریزی نیست. و اینرا سازمان مجاهدین و مسعود رجوی بخوبی میداند. و سالها تدریس کرده است. هیهات از اینکه خودش ذره ای از آن درس گرفته باشد.
همسویی امروزه سازمان مجاهدین با نیرویی مانند داعش از کجاست. چرا سازمان مجاهدین روز و شب از تلویزیون ماهواره ای خود در زمان اوج گیری تاریکترین نیروی تاریخ بشر بعد از فرقه رجوی یعنی داعش در طبل حمایت از او میکوبید و آنها را انقلابین عراقی مینامید. رجوی سالها تلاش کرد خوشحالی و جشن و پایکوبی خودش را در جریان عملیات تروریستی قرن، در 11 سپتامبر را لاپوشانی کند. ولی باز هم که قافیه برای رجوی در عراق تنگ آمد با نیرویی که برای پیشبرد اهداف و خواسته های سیاسی خودش به وحشیانه ترین اعمال برای حذف هر آنکس که حس میکند با دستگاه فکری آن همخوان نیست دست میزند همسو شده و آنها را نیروهای انقلابی و مردمی و عشایر و … میخواند.
رجوی فصل مشترک اعمال وحشیانه و حیوانی داعش که هر کس شیعه (بدون اینکه بخواهیم از شیعه یا سنی دفاع کرده باشیم) است را باید کشت با ترورهای سالهای 60 تا 63 یا همان زدن سر انگشتان رژیم توسط خودتان را خوب مشاهده میکنید. آخر شما که خود را مترقیترین، چپ ترین، دمکرات ترین نیرو میدانید با داعش چه کار؟
بیخود نیست که این میزان از حمایت محتوایی از شما نسبت به داعش بروز میکند. شما از سرنوشت محتوم و اتودینامیک محتوای داعشی خودتان گریزی ندارید. تروریسم و تفکر قرون وسطایی تنها شیوه ای است که شما میشناسید. چون منطق دیگری ندارید. داعش و القاعده هم ندارند. چون تعلق به نیروهای میرا دارند. با هزاران دروغ و عملیات‏های ساختگی در داخل و تشکیل گردانها و واحدهای پوشالی و هزاران کانون شورشی و … روی کاغذ شاید بتوان برای شوارائیها ویا نیروهای خارجه کشوری آشی پخت که به سکوت در مقابل همه انحرافات و دروغهای شما وادار شوند. ولی با تبلیغات و آهنگ و ترانه و کت و شلوار و کراوات که به ما میپوشاندید و روسریهای رنگارنگ و دلارهای آنچنانی نمیتوان ماهیت تروریستی را پوشاند.

اگر یادتان باشد بعد از عملیات تروریستی 11 سپتامبر نگرانی شما این بود که القاعده از شما چپ‏ترارزیابی نشود!!!! و در جلسه خصوصی خطاب به القاعده ولی رو به ما گفتید “اگر راست میگویید بیایید و انقلاب ایدئولژیک بکنید” (بخوانید سرگرم و سرکوب کردن نیروهایئکه بیست سال است کاری جز بیگاری در گرماهای 50-60 درجه را تحمل کردن کاری در استراتژی به آنها نمیرسد). اشاره به این داشتید که این مبارزه به اصطلاح ایدئولوژیک ما سخت تر از کاری است که القاعده میکند. و خواستید که در مقابل عملیات القاعده کم نیاورید. خیر رجوی کارهای آسان عملیات نظامی یا همان تروریسم را وقتی میتوانستید انجام دهید که منافع صدام ایجاب میکرد، سازماندهی میکرد، تامین مالی و تسلیحاتی میکرد و البته اجازه میداد. یا زمانیکه مطلقا شرایط نیرویی آنقدر خراب بود که قادر نبودی یکفنر را به خارج اشرف تا بغداد بفرستی فشار میآورد که باید برای کشتن مخالفین حاکم عراق در درون شهرهای ایران مانند کرمانشاه و دزفول عملیات بکنید.
رجوی بیخود نبود که در جلسه عمومی باقرزاده با عصبانیت تمام و کف بر دهان فریاد میزدید
“شماها(مجاهدین) که برای کمک به من (مسعودرجوی) به سازمان پیوسته بودید همگی علیه من هستید”.نعره های مسعود رجوی و تهدید اعضاء و جهان
اوج شیزوفرنی رجوی را میبینید؟ اولا همه بخاطر مسعود رجوی آمده اند به سازمان؟!!! کاملا درست میگفتید، چون ماها علیرغم همه مسائل و مشکلات با خلوص نیت آمده بودیم و 24ساعت در روز و 7 شبانه روز هفته و 12ماه سال و 30سال را در سازمان بودیم. ولی مطلقا برای شما نیامده بودیم، ولی شما را در راس رهبری یک دجال و دورغگو و بعد ها این اواخر به جرات میتوانم بگویم که یک دیوانه روان پریش که از شیزوفرنی شدید و حاد رنج میبرد یافتیم. البته شما نیز جواب دادید.
“من به عراق آمده‏ام که هرکاری خواستم بکنم و با صدام توافق کرده ایم که ما با او هر کاری در عراق کرد کاری نداشته باشیم (این قسمت برای مصرف داخل تشکیلات بود چون سازمان از این شکرها نمیتوانست در عراق بخورد) او هم با ما وهرکاری که در سازمان کردیم کاری نداشته باشد (توافق با صدام برای سرکوب مطلق در درون تشکیلات). از این به بعد جواب شماها (مجاهدین) را با مشت آهنین خواهم داد.”نعره های مسعود رجوی و تهدید اعضاء و جهان
بله وقتی در صحنه سیاسی و استراتژیک 30 سال و اندی در بن بست باشید باید در درون تشکیلات به مشت آهنین و حتی تجاوز به زنان مجاهد برای سرکوب اعتراضات و مخالفت و جلوگیری از فرارها دست زد. چون استراتژی درست چسب تشکیلات است. وقتی این نیست باید با گروگان گرفتن زنان مردان مجاهد و در هم کوبیدن زنان با همبستر شدن با آنها تلاش کرد این زنجیرها را به پایشان بست تا فرار نکنند. این است آنچه شما بعنوان امام زمان برای مردم ایران نوید میدهید. مطمئن باشید مردم ایران جواب مناسبی به این گستاخی و خیانت به اعتماد های شما داده و خواهند داد.
همسویی شما با وحشیترین، مرتجعترین نیروهای تروریستی منطقه امثال القاعده و داعش سرنوشت محتوم و اتودینامیک شماست. نیرویی که بعد از “به زغم خودش” هزاران کشته و بعد از بیش از سی سال یک گام در امر سیاست و استراتژی بجلو که نرفته هیچ روزانه صدها فرسنگ رو به عقب میرود. اما با لاپوشانی و ظاهرسازی، هزینه میلیونها دلار پولِ خونریزی بعنوان مزدوران صدام و بیگانگان دیگر از تن و جان مردم ایران که منشاء جنایات علیه مردم ایران و کشور محسوب میشوند، تلاش میکند دنیای متمدن را باز هم به زعم خودش بفریبد و خود را دمکرات جلوه دهد راهی جز همسویی با داعش در سیاست منطقه‏ای و همراهی باز به قول خودتان “بیرحمترین لایه های سرمایه داری” در سطح بین المللی و زندان وشکنجه و تجاوز و قتل در درون تشکیلات ندارد.
بله رجوی استراتژی درست یک تشکل را زنده میکند ولی استراتژی غلط و تخیلات ایده آلیستی-شیزوفرنیک تشکل را به منجلاب میکشاند. بیخود نیست که امام زمان شدنتان نیز جواب نداد هیچ به قول خودتان “همه علیه شما شدند و نه مقلد” شما.
جناب امام زمان، مگر شما نبودید که در امجدید از اینکه امام علی از اینکه شنیده بود گوشواره را از گوش دختر یهودی خارج کرده اند مرگ را برمسلمان روا میداشت، فریاد وا اسلاما سر داده بودید کجا، با داعش و القاعده که گوش که هیچ بلکه سر را کاملا از تن جدا میکنند و از کشته پشته میسازند و فیلم مستند از آن میسازند همسویی و سنگشان را روز و شب به سینه زدن و آنرا بهار عرب نامیدن کجا؟ این آن سرنوشت اتودینامیک است که گفتم.
بیست سال و اندای سر مجاهدین شیره مالیدید که انشاالله صدام به اهمیت ما پی میبرد و سلاح و مهمات و لجستیک و پشتیبانی لازم را برای تسخیر ایران به ما میدهد. بعد که صدام سقط شد و به زغم خودتان صاحب خانه و رئیس میهن دوم شما سرانجام پی به اهمیت شما نبرد، اینبار نوبت آمریکا بود که شب و روز به مجاهدین این پوشال را میخورانیدید که انشاالله آمریکا به اهمیت مسعودرجوی پی میبرد و از همین رو از آنها هنگام ملاقات ژنران آمریکایی جهت خلع سلاح سازمان در اوج توهم و قطع از واقعیات، از آنها سلاح و مهمات و هلی کوپتر و پشتیبانی هموایی میخواستید تا رژیم را سرنگون کنید که آنهم که نشد. آنچه که شما دستور فرموده بودید را اجرا نکرده بلکه سرمجاهدین را به باد دادند حتما حالا نوبت داعش است که انشاالله اولا در عراق پیروز میشوند، ثانیا با شما متحد میشوند ثالثا انشاالله به امامت شما (امام دوازدهم بودن شما) ایمان میآورند و درخدمت ما در میآیند که ایران و سپس جهان را تسخیر کنید. رجوی از خواب توهم و یزوفرنی [2] یک بیماری روانی است که با رفتار و گفتار غیرعادی و کاهش توانایی درک واقعیت (اختلال در واقعیت سنجی) نمایان می‌شود.)) بیدارشو، داعش ضد شیعه است، اعلام کرده میخواهد برود و در مشهد مقبره جدت را خراب کند، شما که جای خود دارید. ویا اجبا اجبا.

به امید بیداری همه اعضای اسیر در داخل اشرف 3
داود باقروند ارشد
خرداد 1400

References

  1. ↑ هر ناظر آگاهی میداند که آلبانی یک دام و اسارتگاه بدون خروج برای این فرقه است چرا که اگر در هر کشور مستقل دیگری اروپایی بودند این امکان داشت که آن کشور در مورد سرنوشت این دسته تبهکار مستقلا تصمیم بگیرند ولی آلبانی بدون اراده آمریکا نه میخواهد و نه میتواند چنین تصمیمی بیگیرد. و این آمریکاست که سرنوشت دسته تبهکار رجوی را در دست دارد و هیچ نیستند جز وجه المصالحه ای بی مقدار
  2. ↑ روان‌گسیختگی، اسکیزوفرنی یا شیزوفرنی به انگلیسی : Schizophrenia

56سال فاشیسم مذهبی-استالینستی فرقه رجوی در کمین جامعه ایرانیان
آگوست 25, 2021

انقلاب و پی‌آمدهای آن شاخک‌های نسل ما را که در یک توهم کودکانه بی ریشه و بنیان نسبت به آینده و نفرت کورِ وحشیانه نسبت به گذشته، به یک خود زنی بنیان کن تاریخی کشاند، آیا توانسته ما را به علت‌ها، بازشدن چشمها، فاصله گرفتن از خشم و نفرت های کور نسبت به حال، خوشبینی های مبتنی بر جهل، عدم شناخت و استیصال کودکانه، اما وحشی نسبت به آینده استوار شده، حساس کند؟ آیا در نگاه به تجارب جهانی، و تجارب چهار دهه گذشته توانست تا حدودی به ما بیآموزد که در تخریب گذشته و آینده حساس‌تر باشیم؟ جامعه‌ای که قادر نباشد گذشته خویش را در آگاهی بکاود، به فراموشی تاریخی گرفتار میشود، هویتِ خویش را گُم می‌کند و به بحران دچار می‌گردد. اگر به ورطه سقوط آزاد کشیده نشود به سقوط آزاد بدامن قدرتهای بزرگ کشانده میشود. شناخت گذشته گام نخست به راه آینده است.
عکس سربازان فاشیسم هیتلری در افریقا در حال نماز! و سربازان فرقه فاشیستی-مذهبی فرقه رجوی در آلبانی درحال نماز!!

در تجربه قبلی نسل ما از مردم کوچه و بازار گرفته تا دانشمند و متفکر، تبعیدی و زندانی و نویسنده و شاعر و گروه و حزب و ملی و انترناسیونالیست و… توانست با “موفقیت” و در هله هله و شادی زائد الوصف میلیونی، هیولای 2500ساله مولد جهل و سانسور و اختناق وتاریک اندیشی و سرکوبِ فعالی را سرنگون و هیولاهای خفته ای را که قرنها در خود و درون خود و جامعه پرورده بود را بیدارکرده بجان خود و یکدیگر اندازد.
در پی شکستِ فاشیسم آلمان در جنگ جهانی دوم، این پرسش در برابر افکار مترقی این کشور قرار گرفت که “چه پیش آمد؟ چرا پیش آمد؟ و چگونه می‌توانست پیش آمده باشد؟ زیرا شکستِ آلمان، افزون بر آن‌که کشوری ویران و ملتی را که احساس می‌کرد به نقطه صفر تاریخ خویش گام گذاشته است، به دنبال آورد”. کشور ما خوشبختانه در این مرحله نیست و اگر آلمانها توانستند از خاکستر خود برخیزند قطعا دیگر ملل نیز میتوانند. بنابراین دوری از سیاست زدگی و شیرجه و سقوط آزاد به ورطه هایی که با کینه و نفرت کور حیات میبابد باید از سرنوشت آلمان در خاتمه حکومت نازیها اجتناب کرد. بسیاری از عوام کماکان نمیخواهند در آلمان این حقیقت تلخ را درک و باور کنند که این خودِ خودشان بودند که فاجعه را آفریدند. آفرینشی که بر استیصال مطلق در قبال معضلات و مشکلات جامعه و جهل و نادانی نسبت به علت و ریشه مشکلات و دنباله روی کوررانه از نفرت و خشونتی حیوانی نسبت عوامل کاذب آن استوار بود و چنان مصیبتی را آفرید که نقطه عطفی در وحشیگری تاریخ انسان بجای گذاشت.
این وحشیگری در آلمان، در یهودی‌ستیزی حاکم عوامل سیاسی، اجتماعی-مذهبی[1] و اقتصادی نقش داشتند. در یک نگاه به توتالیتاریسم توجه آن به توده‌هاست که در بی‌هویتی موجود، در خدمت سیاستِ روز قرار می‌گیرند.
اسرای فرقه
اعضای ستاد
تعهد خودسوزی علیرضا جعفر زاده
فرقه رجوی و فیک نیوز
کشمیری کلاهی
کلاهی
کودکان 22
مراسم عقد زنان توسط رجوی
مسعود رجوی
مسعود مریم قرآن بر سر
نوحه خوانی
هزاران زن شورای رهبری
فرقه رجوی هیولای بیدارشده بعد از انقلاب
انسان مدرن در فراروی خویش در جامعه صنعتی به “ازخودبیگانگی” می‌رسد، به شکلی که هویت طبقاتی از دست می‌دهد و پیوندهای خانوادگی “مقوله ای که یکی از هیولاهای بیدارشده بعد از انقلاب (تشکیلات فرقه ای رجوی) بشدت بدان دامن میزند” سست می‌شوند. در چنین موقعیتی احساس عدم امنیت دامن گیر فرد و جامعه شده و در اندوهی که حاکم میشود، در جستجوی پناهگاهی، طعمه سیاست‌های انحصارگرانه می‌شود.
به نظر هانا آرنت[2]، هستی انسان در سه عرصه جریان دارد؛ خصوصی (شخصی)، عمومی، و آن‌چه که به عنوان سیاست در امور اجتماعی قرار می‌گیرد. هر اندازه که حضور فردی انسان در جامعه تنگ‌تر شود، هویت و فردیتِ او کم‌رنگ‌تر می‌شود، عرصه خصوصی در اجتماع گُم شده، و آزادی و برابری در برابر قانون محو می‌شوند. بر چنین بستری حکومت توتالیتر بنیان می‌گیرد و هویت انسان به روزمره‌گی دچار می‌گردد.

توتالیتاریسم مشکل دوران معاصر است که بر محور فردیت در اجتماع توده‌ها، بر ایدئولوژی وحشت ، نابودی بستر خانواده، بنیان می‌گیرد. بر باور آنان می‌بالد، به ایدئولوژی تبدیل می‌شود. توده‌ها همچون اعضای شتشوی مغزی شده فرقه رجوی به راه آن حاضرند از جان نیز بگذرند. توتالیتاریسم تفکری همیشه بالنده و پایدار نیست. آن‌گاه که شعارها رنگ باختند، ناقوس سقوط آن بتدریخ به گوش خواهد رسید. اندک اندک طرفداران دیروز را که یا در سکوت، مرگ را در درون تشکیلات پذیرا شده اند و یا سکوت مرگبار را در خارج تشکیلات برآغوش کشیده از دست میدهند.

مفهوم توتالیتاریسم از گفتمان‌های سیاسی قرن بیستم است که در میان فاشیست‌های ایتالیا سربرآورد و به حاکمیت موسولینی انجامید. اگرچه شباهت‌هایی با استبداد و دیکتاتوریهای بیدار شده بعد از انقلاب ایران در جامعه ایران چه در حاکمیت و چه در میان بازمانده از حاکمیت دارد. ایرانیان هنوز به تمام و کمال درک نکرده اند که هیولاهای خفته از کجا سر برمیآروند.
ساختارهای طبقاتی جامعه، آن‌سان که پیرامون منافع مشترک بنیان می‌گیرند، در حکومت توتالیتر درهم می‌ریزند و توده‌ای پدید می‌آید بی‌شکل که کارکردی خلاف دمکراسی و آزادی‌های فردی و اجتماعی پیش می‌گیرد که در نهایت خویش به حکومت اقلیتی ناچیز ختم می‌گردد. “هدف جنبش‌های توتالیتر سازمان دادن توده‌هاست نه سازمان دادن طبقات.” در این جنبش، رفتارهای توده‌ای همه‌گیر می‌شود و انسانِ توده‌ای عاری از هویت فردی سر بر می‌آورد.
ترور سیاسی و تبلیغات ابزار فرقه رجوی
حکومت توتالیتر چه در حاکمیت و چه در به اصطلاح آپوزیسیون را نمی‌توان بدون ترور و تبلیغات در نظر مجسم کرد. تبلیغاتِ گسترده تخیل توده‌ها را هدف قرار می‌دهد، در نبود عقل بر ذهن حاکم می‌شود تا تصوراتِ از پیش تعیین شده‌ای جانشین واقعیت گردد. هدف تسخیر ذهنِ توده‌هاست. دروغ، بزرگنمایی، دشمن‌تراشی، زندان و ترور از ابزار رسیدن به آن هستند. چه توسط “حاکمیت علیه آپوزیسیون” چه “آپوزیسیون علیه حاکمیت” و چه “آپوزیسیون علیه آپوزیسیون” !!! که شاهد آن هستیم و اینگونه “غوغا سالاری-سیاست زدگی” حاکم میگردد.
ویژگی آشکار جنبش‌های توتالیتر و یا آغشته به فرهنگ توتالیتر این است که از اعضایشان “وفاوداری تام و نامحدود، بی‌چون و چرا و دگرگون‌ناپذیر” می‌خواهند. امروزه متاسفانه در خارج کشور همچون داخل کشور هر فرد و گروهی بدنبال یارگیری از این جنس حمایتهای کور و دنباله روانه و عاری از نگرش انتقادی و بدون ایراد کمترین انتقادی به خود هستند. عدم تحمل انتقاد، فحاشی، ناسزاگویی، ترور شخصیتی، ابزار توتالیترهای آینده ای است که هنوز “قدرت اعمال قهر” را نسبت به ابراز نظری انتقادی را ندارند. “قدرتِ اعمالِ قهریکه” همچون انقلاب ایران قرار است بدست همانها که قرار است این قهر برآنها اعمال شود به توتالیترهای آینده داده شود.
توهومات توتالیتریستی
“ایدئولوژی توتالیتر بر این باور است که “سازمانشان در زمان مقتضی، سراسر نوع بشر را در بر خواهد گرفت. این فکر گاه “نه تنها برای اوباش، بلکه برای “نخبگان جامعه” نیز سخت جاذبه دارد. و این امری دردناک است.
“سیطره عمومی” در رژیم توتالیتر گُم می‌شود و افراد از فردیت خویش (همچون فرقه رجوی با خشونت کامل) تهی می‌گردند. در چنین فضایی‌ست که نوع‌دوستی و خشم به شکل افراط و تفریط در جامعه پدیدار می‌گردد؛ خشم در برابر دشمنان خیالی و نوع‌دوستی با احساسِ در کنار هم بودن. در رفتار انتزاعی موجود است که نژادپرستی سر بر می‌آورد تا تضادی را شعله‌ور سازد که حاصل آن جنگ است. نژادپرستی بمعنی خودی و غیر خودی کردن در حاکمیت و یا گروه پرستی در توتالیترهای غیر حاکمی همچون فرقه تبهکار رجوی جزء بایسته‌ی رژیم توتالیتر است.
نابود کردن تفاوتها ابزار فاشیسم مذهبی فرقه رجوی
نظام توتالیتر راه به فاشیسم می‌برد. در حکومت توتالیتر همه باهم رفیق و یا خواهر و برادرند. پشتِ این نام تسلیم نهفته است نه برابری و دوستی. فاشیسم بدون انضباط و اطاعت (آنچه در تشکیلات به اصطلاح آهنین نوع استالینی فرقه رجوی شاهدیم) فاقد قدرت است. خشونت ذاتِ آن است. خاک و خون و ایمان مقدس می‌گردند و به مبارزه در راه آن به آرمان بدل می‌شود. صاحب قدرت در پی یافتن دشمن است. در عرصه‌های داخلی و خارجی همیشه دشمنانی می‌یابد که در صدد نابودی‌اش باشد. در تدارک مقابله با دشمنان است که نظامی‌گری و به اصطلاح “ارتش آزادیبخش” را سازمان می‌دهد. فاشیست‌ها خود و باور خویش را برتر از دیگران می‌دانند تا آن اندازه که به نژادپرستی می‌رسد. آنان برداشتِ خویش از دمکراسی دارند، تحت تعریف آنان از دمکراسی، جوخه‌های اعدام برپا می‌گردد تا دشمنان خلق نابود شوند و بازماندگان در “جامعه‌ای آزاد” زندگی کنند!!!! در این نظام دروغ و تهمت زدن و ترور شخصیت همگانی و همه‌گیر شده، به حقیقتِ جامعه بدل می‌شود.
ارتش خلقی و کانونهای شورشی وهمی

نظام توتالیتر با اتکا بر توده‌ها به قدرت می‌رسد، بر آنان فرمان می‌راند و از آنان برای رسیدن به اهداف خویش بهره می‌برد. در وهم و خیال خود “ارتش خلقی” و یا “کانونهای شورشی” ایجاد می‌کند، جاه و رده و مقام می‌بخشد، کار می‌دهد، پول می‌دهد، اعتبار می‌بخشد و از آنان عامل و ابزار خشونت می‌سازد. می‌کوشد در عرصه تفکر، ماشین شستشوی مغزی به کار اندازد و افکار را به کنترل خویش درآورد. توده مردم به هواداران شیفته‌ حکومت و یا یک خود شیفته در آپوزیسیون تبدیل می‌شوند، جنبشی آغاز می‌کنند که در بی‌هویتی اوج می‌گیرد تا در پناه آن به هویت جمعی دست یابند. آنان هویت خویش را در هویت رهبر کشف می‌کنند. و گفتمان بطور کامل از میان برداشته میشود و “تفکر” به دستورات یکطرفه از این رهبر خود شیفتهِ شیزوفرنیک تقلیل مییابد.
با حذف گفتمان از رفتار انسان، در دنیای بدون اندیشه، خشونت پدید می‌آید. خشونت به ابزاری جهت اقتدار به کار گرفته می‌شود. اقتدار که ادامه یابد، خشونت اوج می‌گیرد. قدرت برای اثبات مشروعیت خویش می‌کوشد گذشته انسان‌ها را نیز در اختیار خویش بگیرد.
باید بین قدرت و خشونت نیز فرق گذاشت. باید در نظر داشت که؛ کاربرد خشونت همیشه نشان از قدرت ندارد، از ضعف و ناتوانی نیز می‌تواند ناشی گردد. به هر حال؛ آنگاه که خشونت اعمال شود، ماهیت سیاست نیز تغییر می‌کند. در نادانی‌ و جهل ست که “شّر” حاکم می‌شود. انسان که ناتوان در فکر کردن باشد، توان تشخیص از دست می‌رود و اینجاست که به فرمانبرداری بی‌چرا (انسان مغزشویی شده) تبدیل می‌شود.
اندیشیدن است که هستی را قابل فهم می‌گرداند و برای پرسش‌های بی‌پایان زندگی پاسخی می‌یابد. در نبود اندیشه، انسان به ماشینی بدل گشته، اراده فردی خود را از دست می‌دهد و گوسفندوار بدنبال خشم و نفرت کور که توسط بسیاری دامن زده میشوند روان میگردد. طرفداران “مکتب فرانکفورت” بر این باوربودند که فاشیسم حاصل پیروزی توده‌های بی‌ریشه شهری‌ست بر فرهیختگان جامعه ای که کمتر از توده ها بی ریشه نیستند.
ویرانی هویت مستقل افراد، ابزار فاشیسم
توتالیتاریسم فرقه ای همه‌ی روابط و هویت‌ها را ویران می‌کند تا با اعمال زور و قدرت، هویت خویش را استوار کند و این چیزی نیست جز قدرتِ توتالیتر که با وحشت و ترور شخصیتی و روانی و ایجاد ترس ابتدا بر فرد و سپس در حاکمیت برجامعه تسلط ‌یابد. به نظر هانا آرنت از رابطه‌ی هویت‌های گوناگون در جامعه است که منجر به شکوفایی آن میگردد. هویت، فرآوردِ رابطه است که بین من و دیگری برقرار میشود. از این نظر، هویت نشانِ تمایز و تشخص می‌شود که در شرایطِ عادی به تعامل و رواداری می‌انجامد.
در حکومت توتالیتر انسان‌ها از انسانیت خویش به نفع آرمان‌های رهبر، تهی می‌شوند تا در فردیتها هم‌سان و هم‌گون گردند. در کنترل فردیت‌هاست که آزادی‌ها رنگ می‌بازند و تفاوت‌های فردی از میان می‌روند. در زوال هویت فردی انزواگرایی در بخشی از آگاهان جامعه رشد می‌کند.
البته نقش روشنفکران در “سرنگونی” و “سربرآوردن” این هیولاها را نباید از نظر دور داشت. توتالیتاریسم با از بین رفتن نازیسم و یا استالینیسم پایان نمی‌پذیرد.همانگونه که قبل از آنها وجود داشته و عناصری از آن هم‌چنان به زندگی خویش در میان ما در افکار و اندیشه ما ادامه می‌دهند.
تاریخ ایران بار دیگر در توهمی نسبت به هیولای موجود و غفلتی کور و خشم و نفرتی مبتنی بر جهل و عدم شناخت، در تلاشی نو برای بیدار کردن هیولاهایی است که در میان خود و در درون خود نهفته دارد که در سیاست زدگی خوف انگیزکنونی تبلور میبابد.
ترک سیاست زدگی و پرداختن به ایجاد، تقویت و گسترش جامعه مدنی در مبارزه اجتماعی از اصولی هستند که می‌توانند در تضعیف توتالیتاریسم به کار آیند. جامعه نو ایران و ایرانیان باید بیش از گذشته و بسیار حساستر از گذشته به کم و کاستیهایی که در این مسیر وجود دارد بیاندیشد تا اینکه یکبار دیگر در یک اقدام خانمان برانداز بدنبال خشم و نفرتهایش برود.
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
آشنایی با مکتب فرانکفورت
نقد ایرج مصداقی و هم کاسه گی او با مسعودرجوی در ترور سیاسی منتقد، پاسخی به یاوه گویی او
کامنتهای ارتش آزادیبخش ملی ایران!!!!!!!!!مستقر در آلبانی به یک گفتار

References

  1. ↑ تاريخ يهودي ستيزي در اروپا اساسا با دوران پيدايش مسيحيت و داعيه پيروان آن براي سلطه انحصاري و به رسميت شناساندن زور مدارانه دين خود به عنوان يگانه مذهب رسمي شروع مي شود. اولين گروههاي مسيحي در اروپا، يهودياني بودند كه به آيين عيسوي گرويده و با اتكا به انجيل، مسيحيت را به عنوان مذهب جانشين براي آيين يهود و به مثابه وحدت جديد و اسراييل حقيقي درك مي كردند. اين اعتقاد به نفي تعلق يهوديان به محدوده متحدين خدا و متهم كردن آنها به آزار و قتل مسيح منجر شد. يهودي ستيزي از قرن دوم ميلادي درتاريخ، ادبيات و موعظه هاي مسيحي با پيگيري دنبال شد و به شكل تحقيرديني وقومي در آيين مسيحي تكامل يافت. يهودي ستيزي اوليه در مسيحيت بر كندذهني و بردگي يهوديان، تكذيب رسالت مسيح و قتل اوتوسط يهوديان ونهايتا طرد آنان از سوي خدا تكيه دارد. در اسلام چنین فرهنگ و سابقه و اعتقادی نسبت به یهودیت وجود ندارد
  2. ↑ هانا آرِنْت به آلمانی Hannah Arendt زادهٔ ۱۴ اکتبر ۱۹۰۶ در لیندن–لیمر، هانوفر – درگذشتهٔ ۴ دسامبر ۱۹۷۵ در نیویورک، آمریکا، فیلسوف (فلسفهٔ سیاسی) و تاریخنگار آلمانی – آمریکایی بود. هانا آرنت، از مهم‌ترین اندیشمندانی بود که آرا و افکارش تأثیری ژرف در سدهٔ بیستم میلادی بر جای گذاشت.او سال‌ها در دانشگاه‌های ایالات متحده در رشتهٔ تئوری سیاسی تدریس کرد و از چندین کشور، ده‌ها دکترای افتخاری گرفت، و نیز برنده جایزهٔ آلمانی‌زبان لِسینگ و فروید شد. او از یهودیانی بود که از هولوکاست جان سالم به در برد و به ایالات متحده مهاجرت کرد. زمینهٔ فلسفه و آثار او، موضوعاتی هم‌چون دموکراسی مستقیم یا اقتدارگرایی و تمامیت‌خواهی حکومت‌های استبدادی است.
    Edit

قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
سپتامبر 3, 2021
فهرست مطالب هر سه قسمت از مقاله
قسمت اول:
مقدمه. 2
هبوط دوم. 2
زمینی شدن خدای آسمانها در دستگاه مسعود و مریم رجوی.. 3
تقلیل زنان ایرانی به زنان حرمسرا توسط مسعودرجوی.. 4
فاجعه روشنفکر مآبی در ایران. 5
پیروز نبرد میان اهریمنان مبلغ تاریکی با نور کیست؟. 6
قسمت دوم:
چه بودیم و چه هستیم. 7
چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
سقوط امپراطوری 1000ساله. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم:
محاسن و معایب ایرانیان. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
ستمگری پادشاهان. 16
افراط و تفریط؛. 17
فردگرایی؛. 17
خرافه پرستی. 18
ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت اول
مقدمه
شهریور ماه یکی از پر مناسبت ترین ماههای سال است. از روزهای افتخار آفرینی چون بزرگداشت ابوعلی سینا، محمدبن زکریای رازی، ابوریحان بیرونی، استاد شهریار و زادروز داراب (کورش) گرفته تا روزهای ننگینی چون، تروریسم و وحشیگری کشتار میدان ژاله، حمله به برجهای دوقلو در نیویورک، انفجار دفتر نخست وزیری توسط فرقه رجوی، و فاجعه بارتر از همه تاسیس و سر برآوردن تشکلی بنام مجاهدین که زمینه ساز ظهور فرقه مذهبی-استالینیستی رجوی بعنوان هیولایی که چکیده همه رذائل ناشی از جهل و خرافه و نیرنگ و خود پرستی که ایران قرنها در خود و درون خود و جامعه پرورده بود اما اینبار در قالب چپ را بیدارکرد و بجان ایرانیان انداخت میباشد. فاجعه بارترین از این نظر که تلاش دارد ترشحات ذهنی یک خود شیفته و معلول ذهنی را که همه رذائل گذشته را درخود دارد را در زرورق چپ دوباره بعد از1400 سال تلاش ایرانیان برای بازگشت به هویت ایرانی، و بعد از 42 سال تجربه خونین مردم ایران، این خدای خود خوانده آنرا تحت نام “اسلام دمکراتیک” بعنوان هویت ایرانی بکمک بعضی دستها و مراکز جهانی دوباره بر ایرانیان حاکم کند. مکتب رجوی آنگونه که خودش در نشریه اش تیتر کرده است، در اوج خلوص و در عمل سرگذاشتن بر قدوم خمینی و راه و رسم اوست

هبوط دوم
قطعا همه هموطنان با بسیاری از روزهای تاریخ 42 ساله اخیر آشنا هستند، اما برای تلاشهای ایرانیان در 1400 سال گذشته و جهت درک بهتر شرایط خود و میهنمان در جهان امروز، باید از جمیع جهات آنرا شناخت، از بُعد جغرافیایی، تاریخی، فرهنگی و… از این رو در نگاهی به جهان، ایران را سرزمینی میبابیم منحصر بفرد، با سرگذشتی خاص و متفاوت با دیگران. از این رو طبیعی است که هر ایرانی امروز با اندکی کنجکاوی از خود بپرسد، وابسته به چه کشوری است، پایگاه وطنش در دنیا چه بوده است. چرا این میزان از نیروهای اهریمنی یکی پس از دیگری و هر کدام در لباسی فریبنده تلاش میکنند تا نتواند سر از لاک جهل و خرافه و توسل به آسمانها بیرون آورد؟ شاید در یک یا دو سده قبل این سوال چندان موضوعیت نداشت، اما امروز که دنیا بشدت فشرده شده طوریکه ایرانی نیز همچون دیگر ملل در لحظه در جریان تحولات یکدیگر قرار میگیرند، ضرورتهای نویی رو نموده، طوریکه آگاهی بیش از پیش شرط ادامه حیات گردیده و خواه ناخواه ایرانی نیز به تامل واداشته میشود. دورانی که گذشته و حال و آیند طوری بهم پیوسته شده اند که امروز را جز با شناخت دیروز نمیتوان فهمید و سنجید، به آینده نیز باید با چشم باز و نگران نگریست.
از ویژگیهای دوران کنونی این است که عنان سرنوشت انسان برعهده خودش گذارده شده است. برخلاف گذشته نه چندان دور باید رای بدهد، برنامه ریزی کند، پیش بینی کند تا بتواند گلیمش را از آب بکشد. امری که در گذشته، اتکاء به قضا و قدر و خرافه، تقدیر و آسمان (بهشت جاهلیت) کارش را سبک کرده بود. اکنون بنظر میرسد هبوط[1] دوم او فرا رسیده.
زمانی میوه ممنوعه خورد و وارث نیک و بد شد و از بهشت (دنیای بی تضاد اولیه) رانده شد. و حال نیز که میوه علم و فن و خرد و اندیشه و حقوق بشر و دمکراسی و… را یافته و طعم آنرا چشیده، در نتیجه تکیه گاههای موجود در دنیای جهالت گذشته اش را از دست داده و یا چنان متزلزل شده که دیگر برای یک زندگی در شان انسان معاصر کارساز نیست. و اینگونه رانده شدن دیگری (هبوط دیگری) از بهشت جاهلیت گذشته به ایرانی هشدار داده میشود.
فرایندی که برای ایرانی از اواخر دوران سلسله قاجار در تماس با جهان متمدن با پیشتازی میرزا یوسف خان مستشارالدوله ها و میرزا فتحعلی آخوند زاده ها و … کلید خورده و تا امروز در صحنه جدال بین آنها که کماکان ایران و ایرانی را به باقی ماندن در بهشت جاهلیت فرا میخوانند، با آنها که او را تشویق به خوردن کامل میوه ممنوعه فن، علم، خرد، اندیشه، آزادی، حقوق بشر و دمکراسی و…نموده و تلاش میکنند که هرچه بیشتر از خروجی بهشت جاهلیت فاصله بگیرد، در جریان است.
جدال بین گذشته و حال، بین نو و کهنه، خرافه و اندیشه، استبداد و آزادی، همواره جدالی خونین و سخت بوده است. مسیری مملو از نیرنگ بازان و فریب کارانیکه ایرانی را که طعم دنیای نو را چشیده، با نشان دادن درهای کاذب ورود به دنیای نو، از یکطرف، و ذهنیتها و عادت های دنیای کهنه که طی قرون و اعصار در ایرانی به نفع ماندن دردنیای کهنه نهادینه شده است از سوی دیگر، در همان بهشت جاهلیت نگهدارند. و اینگونه طی طریق مسیر هبوط دوم انسان ایرانی را مشکل و مشکلتر میکنند.
نیرنگ بازان و فریبکاران، در لباس های گوناکون و بعضا بسیار شیک و امروزی، در قالب “اسلام دمکراتیک” من در آوردی رجوی، سلطنت طلب، یا سکولارهای وابسته به مراکز جهانی و متمایل به سلطنت، و بعضی مارکسیستهای نوع استالینی[2] و… ظاهر میشوند.
اینها ایرانی را که پیشتازانش بر بهشت قضا و قدر و اتکاء به آسمانها شوریده اند، کماکان در قالب رعیت ظل والسطان ها، ذوب شدگان در رهبری عقیدتی، و چاکران و نوکران خدایگانها، و یا بردگانی تحت حاکمیت دیکتاتوری پرولتاریا (اسم مستعار جمعی جوجه روشنفکر به اصطلاح حامی کارگر که بعد از بقدرت رسیدن حتی حق انتخاب نوع لباس و خوراک هم برای کارگر قائل نشدند چه برسد به شرکت او در رهبری جامعه سوسیالیستی) [3] که جز باربری و نشخوار، تلف شدن در راه رهبری عقیدتی، خاک پای خدایگان بودن و یا در کارخانه ها برای تحقق آرمانهای دیکتاتوری طبقه کارگر (عده ای رهبران عقیدتی سوسیالیستی) جان دادن، حق دیگری برای ایرانی قائل نبودند و نیستند، میخواهندش.
زمینی شدن خدای آسمانها در دستگاه مسعود و مریم رجوی
رجوی آشکارا با وقاحتی بی حد و حصر مدعی است که نیازی به دادن زحمت به ایرانیان و خروج از بهشت(توسل به قضا و قدر و آسمانهای عصر جاهلیت)نیست، چرا که رجوی با یک عمل تاریخساز(بخوانید شامورتی بازی انقلاب ایدئولژیک) طی یک “شورت کات” همان بهشت جاهلیت را با تعویض تابلوش به “اسلام دمکراتیک“، به “دنیای نو” تغییر و تبدیل میکند. او خود و مریم رجوی و دیگرهمسران “رها شده!!!” از قید و بندهای تاریخی در اثر ورود به حرمسرایش، مدعی اند بهشت دمکراتیکشان از این حُسن و امتیاز برین نیز برخوردار است که، خدای آسمانی ایکه ایرانیان تا به امروز بدان اتکاء کرده اند، امروزه در وجود نرینه حرمسرای فرقه رجوی، یعنی مسعود رجوی تجللی یافته و اینگونه در “اسلام دمکراتیک” اش خداوند، زمینی شده و در دسترس همگان قرار داده شده است!!!! جهت اثبات اینکه وی خداست و زدون هر گونه شک و تردیدِ شرک آمیز!! در خدایی خودش، مهدی ابریشمچی که از اولین ایمان آورندگان به این خدای خود خوانده است و آنرا با قربانی کردن زنش مریم در پیشگاه او به اثبات رسانده را به صحنه فرستاد تا بعنوان نشان خدایی مسعود رجوی اعلام کند که “مسعودرجوی نیز همچون خدای آسمانها به کسی دراین جهان پاسخگو نیست”!!!
مسعود رجوی که “عشق به ایران و ایرانی“ را با وطن فروشی به دشمنان ایران و کشتار جوانانش در مرزها و شهرها و حتی در درون تشکیلاتش صدها بار طی چهل سال گذشته به اثبات رسانده است!! به ایرانیان تکلیف میکند که نیازی به خروج از بهشت جهل و خرافه گذ شته نیست، چرا که او خود در راستای به ودیعه گذاشتن کشور برای بقدرت رسیدن نزد از ما بهتران!! پمپئوها و جان بولتن ها، جولیانی ها و دیگر نمونه های برجسته اوباش دنیای به اصطلاح متمدن!! را بعنوان سمبلهای دمکراتیسم به بهشتی که وعده میدهد، دعوت میکند که حتی طی سخنرانیهای پر زرق و برق و گران شان، ضمن تشکر از زوج رجوی برای به مزاید گذاشتن کشور، نوید دنیای نو را هم به ایرانیان با خدایی زمینی میدهند. او استدلال میکند، حضور اجاره ای ناشخصیت های فوق در بهشت جهل و خرافه اش، نشان دمکراتیسم آن است. و جشنها برای آن برگزار میکنند.
این نمونه ای است از تلاش یکی از واپس گراترین نوع از مبلغین جهل و تاریکیِ بیدارشده بعد از انقلاب 1357 تا نگذارد ایرانی از دنیای جهل و خرافه و خفت و خاری و نکبت توصل به آسمانها خارج و هبوط دومش یعنی خوردن کامل میوه خرد و اندیشه و علم و نو اندیشی و آزادگی و پیشرفت و استقلال و حقوق بشر و… را در خود و کشورش محقق کند.
نگارنده همواره گفته و نوشته است(که بسیار هم به رجوی برخورده و آنرا بعنوان مزدوری نگارنده در سایتهای رسوایش منعکس میکند(اینجا)) که:

“طی دو قرن اخیر علیرغم همه زشتیهایی که ایرانیان تجربه کرده اند، شاید تنها و بزرگترین اقبالی که به مردم ایران روی کرده، تست و آزمایش شدن فرقه رجوی طی چهار دهه گذشته به قیمت هوشیاری مردم ایران و نابودی گذشته و حال و آینده و جان هزاران زن و مردی بود که فریب بهشت زمینی خدای خود خوانده ای بنام مسعودرجوی را خوردند، میباشد.”نقل از مقاله گذشته داود باقروند ارشد

تقلیل زنان ایرانی به زنان حرمسرا توسط مسعودرجوی
در سازمان مجاهدین ایرانیان به نرینه ها و مادینه های وحشی تقلیل داده شدند و حقی جز بلاگردان رهبریش شدن برایشان قائل نیستند. اگر ناصرالدین شاه همبستری با هزار زن را در حرمسرایش برای آنها و خانواده شان افتخار و سرمنشاء آب و نانی میشمرد، مسعودرجوی حق حیات برای زنان(همه زنان) را تنها از طریق همبستر شدن آنهم بشرط عشق! به خودش برای آنها قائل شده است. و برای مردان نیز مشروط با تقدیم زنانشان!!! به حرمسرای رجوی آنهم تقدیم از سرنیاز خودشان!!!، حق حیات قائل شده است. مسعودرجوی همچون شاه طی 42سال گذشته هیچ ایرانی را لایق اینکه در امری او را مخاطب قرار دهد ندانسته. وقتی برای قدرتش لازم دید آنها را هنگام دفاع از کشورشان در مرزها بنفع دشمنان ایران و در خوش خدمتی به صدامها کشت. و همچون شاهان مستبد، اعضای فدایی دربارش(در تشکیلات رجوی) علیرغم اینکه سر بر قدومش میگذارند را همچون درباریان شاهان ایران، وقتی از جانب آنها مورد سوال قرار گرفت و احساس تهدید کرد، تبعید، زندان و شکنجه کرد و کشت.
سلطنت طلبان نیز با کینه ای عمیق ناشی از سرنگون شدنشان در 1357 نسبت به مردم ایران، ، کماکان بر همان طبل باقی ماندن مردم ایران در بهشت جهل و خرافه و توسل به آسمانها میکوبند. آسمانهایی که بزرگترین حسن آن “موهبت الهی سلطنت موروثی” است که برای مردم ایران نازل میکند. تا بصورت ظل السلطان ها یا آریامهرها یا همان خدایان زمینی بر کشور و مردم حاکم شوند. حاکمیتی که در آن ایران و ایرانی نیز جز بردگی حق دیگری تحت این خدایان زمینی ندارد. هرچند با در چشم انداز قرارگرفتن ورود مردم ایران به هبوط دوم خود، این راهزنانِ مسیر نیز، همچون رجوی دست بکار شده ضمن بکارگرفتن شیوه های او در نشاندادن حمایت اجانب از خود و حتی با گرفتن عکس در کنار آنها، تلاش میکنند اینبار همان زهر را با انواع سوس ها در قالب معرفی سلطنت بعنوان قطب و ثقل و لنگر و کانونِ وحدت و اتحاد کشور، … توجیه کنند. و اینگونه بدون نام بردن از “توسل به آسمانها” عملا محصول خرافه و جهل و اتکاء به آسمانها، یعنی (شاهنشاه و ظل السلطان و رهبر عقیدتی و…) را رنگ کرده بعنوان سلطنت نوِ، متحول و دمکراتیزه (سوئدی شده!) شده، به خورد این ایرانی بدهند.
فاجعه روشنفکر مآبی در ایران
مشکل دیگر لااقل در 100 سال اخیر ناشی از فاصله میان طبقه خواص با عامه مردم است. هیچگاه درتاریخ چنین جدایی عمیق بین ایندو طبقه احساس نمیشده است. از زمان برخورد با تمدن غرب یک قشر با سواد و درس خوانده و فرنگی مآب در ایران پیدا شدند که بسیار با تفرعن و سنگ دلی بر عامه مردم نگاه میکردند و خود را تافته جدا بافته میدانستند. این طرزدید، عقده و کینه پنهانی در مردم ایجاد کرد تا بدانجا که به همه مظاهر علم و درک و روشن بینی بدبین شوند.
حقیقت این است که “روشن فکر” یا به اصطلاح “طبقه فاضله” که دستگاه حکومت نیز از آن منشعب میشد، در دوران اخیر بخصوص این 60 ساله بدترین رفتار را با مردم داشته اند. آنها را به تمام معنا، عوام کل انعام انگاشته اند. که حقی اضافه تر از حق چریدن و بار کشیدن ندارند. در مورد حاکمان سرنگون شده اما، عباس میلانی در کتاب “نگاهی به شاه” مینویسد، محمدرضا شاه کشورش را “دوست داشت” ولی “از ایرانیان متنفر بود“.
البته در مورد روشنفکران استثناء هم وجود داشته و عده ای روشنفکر عابرومند و خوب را نمیتوان نادیده گرفت، ولی با یک گل بهار نمیشود. این لکه ننگ بر دامان روشنفکرمابان ایران افتاد، که عده ای از آنها با صفت افتخار آمیز “وطن در چمدان” موصوف شدند. اینها وعده ای از قماش اینان، تنها پس از طرد از وطن متوجه شدند که کشوری بنام ایران می توانسته است بر روی نقشه جغرافیا وجود داشته باشد و آنگاه به نوحه سرایی پرداختند که این عبارت شکسپیر چه خوب مصداق حالشان میشود. آنجا که اوتلو به دزدمونا گفت:
“ترا کشتم که سپس دوستت بدارم”

کسان دیگر از این گروه نقش دیگری بر عهده گرفتند، و کمر به کینه ورزی بستند. ایران و تاریخ و هرگونه اعتبار آنرا انکار کردند. نشان روشنفکری را در نفی ارزشها دانستند. یکی از اینها، اینجا و آنجا در خارج به سخنرانی پرداخته و ادعا کرده بود که نام ایران کلمه جدید است و در گذشته به این کشور اتلاق نمی شده است. البته دکتر جلال خالقی مطلق و دکتر جلال متینی طی دو مقاله به این یاوه گویی پاسخ دادند(اینجا). سابقه تاریخی بسیار کهن نام ایران را در آثار پیش و بعد از اسلام برشمردند. از همین رهگذر بود که ضحاک اساطیری بعد از چند هزار سال آزادیخواه!! و مردم دوست قلمداد شد!!! نظایر این حرفها بسیار زده شده است و در لای ابرهای بی خبری، بی سوادی و عقده و کینه توزی مبتنی بر بی خردی، شنوندگانی نیز برای خود یافته است.
اینترنت و بلندگوهای استعماری به هر فرصت طلبی مجال داده است که هرچه دلخواهش بود بگوید و بنویسد و شما که خواننده و شنونده هستید وقتی پر از بغض و کینه بودید هرچه اندکی این بغض و کین را فرونشاند آنرا شاهکار شناخته و باز نشرش نموده اید.

پیروز نبرد میان اهریمنان مبلغ تاریکی با نور کیست؟
باوجود سرنگونی غول اهریمنی 2500 ساله دنیای جهل و خرافه و اتکاء به آسمانها در انقلاب بهمن 57 و سر برآوردن غولهای خفته قرون اعصار بویژه از کوزه زندانهای کشور (به یمن تلاشهای حقوق بشری!! کارتر) که در ادامه با حمایت همان دولت امروزه درآلبانی و خارج کشور در کمین مردم ایران نشسته اند، تنها میتوان به این سوال با نگاه به تاریخ ایران و ایرانی در رویارویی با چنین اهریمن هایی از گذشته دور تا به امروز، پاسخ داد.
البته امروزه مردم ا یران تجارب گرانقدری پیش رو از افغانستانی که سالیان توسط شوروی سابق اشغال شد تا به اصطلاح نجات یابد و یا 20 سالی که تحت اشغال آمریکا بود و البته تجارب عراق و لیبی و سوریه و … همه نشان داد که تنها راه رهایی ایران وایرانی اتکاء به خودش است و بس. ایرانی محکوم است برای پیروزی نو بر کنهه، خرد بر خرافه، … خود را تغییر دهد تا این خود، کشورش را نیز تغییر دهد. ایرانی باید از توصل به و التماس و درخواست از دیگری و هر آنچه غیر خودش است، که ریشه در عادات دنیای جهل و خرافه و توسل به آسمانها و… گذشته او دارد دست بشوید و به خودش و تنها خودش اتکا کند و از خودش بخواهد تا از دیگران. و این جز با شناخت عمیق از خود(فرد ایرانی) و کشورش(جمع ایرانیان) که چه بودیم و چه هستیم و چه باید باشیم شدنی نیست.
پایان قسمت اول
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
در ادامه مقاله مطلب زیر را خواهید خواند.
——————————————-
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
————————————-
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم
قسمت دوم. 7
چه بودیم و چه هستیم. 7
چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
سقوط امپراطوری 1000ساله. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم. 14
محاسن و معایب ایرانیان. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
ستمگری پادشاهان. 16
افراط و تفریط؛. 17
فردگرایی؛. 17
خرافه پرستی. 18
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

References

  1. ↑ فرودآمدن از بالا، هبوط آدم= فرود آدم از بهشت بر زمین
  2. ↑ ضمن احترام به فلسفه ضد استثماری مارکسیسم
  3. ↑ نقل از کتاب تروتسکی کاهن معبد سرخ، سرویس رابرت، ترجمه بیژن اشتری، نشر ثالث چاپ اول
    Edit

فاجعه یازده سپتامبر 2001 الگویی جهت سنجش ادعای دادگاههای صالحه و کشتار بیگناهان سال 1367مسعودرجوی
سپتامبر 10, 2021
داود باقروند ارشد

امروزه تحولات جهانی در کنار تحولات درونی کشور کمک بسیاری به شناخت ماهیتها بر خلاف ادعاها و شعر و شعارهای تبلیغاتی میکند. فاجعه تروریستی 11 سپتامبر 2001 که بدست گروه تروریستی القائده صورت گرفت یکی از الگوهاست.
هیچ جداشده ای از فرقه رجوی نیست که جشن گرفتن کشتار 3000نفر مردم بیگناه آمریکا درنیویورک در یازده سپتامبر توسط مسعود و مریم رجوی را در سالن اجتماعات باقرزاده در 50کیلومتری غرب بغداد در جمع 4000نفر از اعضای سازمان بطور ریز و دقیق گزارش نکرده باشد. بویژه آنجا که تلاش کرد ضمن تمجید از جنایت بن لادن آنرا نسبت به کاری که خود مسعودرجوی و مریم رجوی میتوانند و انجام خواهند داد!!! کوچک جلوه داده و بگوید که:
“اگر بن لادن با اعضای “انقلاب نکرده” [1] تشکیلاتش میتواند چنین خسارت جانانه ای به امپریالیسم جهانی به رهبری امپریالیسم آمریکا وارد کنند، ببنید من و مریم با اعضای “انقلاب کرده” [2] چه بلاهایی میتوانم سر آمریکا بیاورم. و پخش شیرینی و جنشن یک روزه و ارائه تحلیل و تمجید از این جنایت.نقل از سخنرانی مسعودرجوی در جشن بزرگ 11سپتامبر 2001

این موضعگیریِ با ماهیت جنایتکارانه را شاید میشد برای یک تشکلی که مدعی است 56سال سابقه سیاسی دارد اگر یکبار در طول عمرش اتفاق می افتاد بعنوان یک اشتباه تاکتیکی و … نادیده گرفت و یا با یک انتقاد از خود چنین لکه ننگین تاریخی را از دامن خود پاک کرد. میخواهیم برای اینکه حق این “زوج محترم” نیز رعایت شود نگاهی بیندازیم تیتر وار به اسناد و مدراک و موضعگیریهای آنها و ببنیم آیا یک تک نمود بوده است یا خیر.
نمونه چند فاکت رسمی مسعود رجوی
مسعودرجوی خواستار دادگاههای دو دقیقه ای
بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب 22بهمن سران رژیم گذشته دستگیر شدند و ماشین قصابی تحت نام دادگاههای انقلاب براه افتاد. شخص مسعود رجوی در نشریه مجاهد طی مقاله ای فتوایی صادر کرد و در آن ضمن دفاع ایدئولژیک-تاریخی از عملکردهای دادگاه انقلاب به رویکرد محافظه کارانه دادگاه در کندی در اعدام ها و اینکه چرا بدون فوت وقت دستگیر شده را به جوخه های آتش نمسپارید بشدت انتقاد کرد. و خواست همانطور که در صدر اسلام همه یک قبیله را از دم تیغ گذراندند دادگاههای انقلاب نیز عمل کند. بویژه نوشت که با افراد یک جریانی که ضد انقلاب محسوب میشود باید مستقل از اینکه کاری کرده یا نه به اتهام اعمال گروهش محاکمه و مجازات شود تا جریان نتواند سر بیرون آورد. عین نشریه و تشریح و توضیحات را در اینجا بخوانید. ظاهرا رژیم نیز طبق فتوای شخص مسعود رجوی درمورد خودش عمل کرد. اما بعد مسعود رجوی مدعی شد که رژیم و خلخالی جنایت کار بوده است!!!!
سند شماره یک: بنابراین صرف محرزشدن هویت آنان برای به جوخه آتش سپردنشان کفایت میکرد.
قضات بی سواد و احکامی که اعدام نخواهد
ولی بعد در فرانسه 8 خرداد 1363طی مصاحبه ای در پاریس اینجا ازدقیقه: ۱:۱۵:۴۶ مطرح میکند که به دادگاه اعدامیان “پشت بام مدرسه رفاه” توسط احمد خمینی دعوت شده و او رفته است، اما مزورانه مطرح میکند که قبل از اعدام آنجا راترک کرده!! چون با درس حقوقی!! که خوانده بوده میدانسته اینکار غلط است و دادگاههای انقلاب را نفی میکند!!!!
دروغ رجوی

دروغ رجوی را در اطلاعیه او که در تاریخ 26بهمن 57 درست بعد از اعدام ها صادرشده (تصویر اطلاعیه) از کتاب اطلاعیه های سازمان مجاهدین و تایپ شده متن اطلاعیه را در زیر بخوانید.

پیام و تهنیت مجاهدین خلق ایران
به حضرت آیت الله خمینی
بنام خداوبنام خلق قهرمان ایران
مجاهد اعضم» حضرت آیت الله خمینی»!
« مجاهدین خلق ایران» و عموم فرزندان انقلابی شما در این میهن ، با قلبی سرشار از احترام، فرمان قاطع شما را مبنی بر محاکمه و مجازات چهارتن از اعضای جنایتکار و خیانت پیشه رژیم پیشین ، دریافت داشتند. این اقدام متهورانه و انقلابی را که روشنایی بخش چشمان و تسلای قلوب تمام مردم محروم این سرزمین، بویژه خانواده های داغدار شهد و شکنجه شدگان است، به شما و تمام مردم قهرمان کشورمان تبریک و تهنیت می گوییم، باشد که در این کشور کسی به کشتار و شکنجه و آزار مردم بی پناه و فرزندان پیشتاز آن دست نیابد. حضرت آیت الله- شما، با این فرمان انقلابی، پرتو دیگری از چهره ی راستین مکتب توحید و ایدئولوژی ما ( اسلام) به جهانیان عرضه کردید. لذا بازهم مشتاقانه امیدواریم که، بدون کمترین توجه با برخی پادرمیانی های شرک آمیز و سازشکارانه، وبه گونه هرچه سریعتر، داد این خلق مظلوم و شکنجه دیده ما، تا آخرین نفر ازبقیه عناصر ضد انقلابی نیز باز ستانده شود. همانهایی که بگفته قرآن کریم در این سرزمین« فسادی بزرگ به پا کرده، و تولید و نسل ما را ضایع می داشتند»، و اکنون اینسان در برابر مکافات اعمالشان، ریاکارانه، به توبه و زاری نشسته اند. همانهایی که هزاران هزار را در شهرها و روستاهای ما داغدار و عزادارکردند و به خاک سیاه نشاندند، همانها که درکنف حمایت اربابان امپریالیست و دار و دسته ارتجاعی شان، هر روز هرشب، در کمین انقلاب و انقلابیون مانشسته و به انواع توطئه گری و مفسده جوئی مشغولند. اینجاست که بازهم با الهام از قرآن کریم، ادامه حیات آزاد سیاسی و اجتماعی خلق مان را درگرو قصاص هرچه سریعتر تمامی آنها می دانیم.
« ولکم فی القصاص حیوه یا اولی الالباب»،
باشد که تهدید و وحشت و اضطراب تا به ابد ازاین میهن رخت بر بندد، و آرامش و لبخند و سازندگی جانشین آن گردد.
سازمان مجاهدین خلق ایران
26 بهمن 1357

بررسی دقیق و طبق اسناد خود سازمان مجاهدین در فاز سیاسی قبل از اقدام مسلحانه این تشکل بوضوح نشان میدهد که رجوی نشستن بر جای خمینی و اعمال شریعت داعشی خود را در پس چپ نمایی های ضد امپریالیستی که بعدها با رفتن زیر قبای امپریالیستها روشن شد چه بود و شعارهای عدالت خواهی و دمکراسی طلبی و… او نیزدر رویکردش به اعضای سازمان در درون این تشکیلات با زندان وشکنجه و قتل آنها و اخیرا به دادگاه حمید نوری روشن شد چه بود. البته رژیم نیزبا شناختی که از او داشت و با اتکاء به نفوذیهایی که در مجاهدین داشت فریب نمیخورد و دیدیم که در نهایت رجوی دست به اسلحه برد و حتی کشور و مردم ایران را با کشتار آنها در مرزها به عراق فروخت تا اینگونه روشن شود که دعوای رجوی بر سر قدرت است نه بر سر دمکراسی، عدالت، آزادی، دمکراسی، حقوق بشر و دادگاههای صالحه.

رجوی حتی تحمل شور و مشورت برای اعدام ها را نیز نداشت و خواستار دادگاههای دو دقیقه ای بود. نگرانی او را در اخطاری که میدهد بخوانید
اخطار « مجاهدین خلق ایران» در باره
احتمال صرفنظرکردن دادگاه انقلاب از
اعدام دوتن از جلادان ساواک
بنام خدا
و
بنام خلق قهرمان ایران
طولانی شدن غیرمنتظره ی مدت شور دادگاهی که مسئول رسیدگی به جنایات ضد انقلابی دو تن از جلادان ساواک ب نامهای«تهرانی » و «آرش» می باشد، شایعاتی را در افواه عموم موجب شده است، شایعاتی مبی بر احتمال بخشش جنایتکاران مزبور…وهمچنین رفتار بسیارناپسند اختناق آمیزی که درمحوطه دادگاه با برخی از خانواده شهدا اعمال گردید[ خانواده شهدای مجاهدین خلق- کروشه از من است]…
صرفنظرکردن از مجازات عناصری اینچنین جنایتکار برخلاف خروش یکپارچه و رعد آسای خلق قهرمان در روز چهارم خرداد چیزی نیست جز میدان دادن به ضد انقلاب و نادیده گرفتن دهها شهید جان برکفی که بوسیله همین مزدوران به قتل رسیدند؛ بنا براین « سازمان مجاهدین خلق ایران» با یاد آوری میثاق خونین خود با خدا و خلق! اعلام می کند که درصورت فرار دادن این جنایتکاران از قصاص عادلانه شان در دادگاه، بی تردید نمی توان آنها را ازشعله غضب خلق و فرزندان راستین آن پس ازبخشودگی احتمالی نیز در امان دانست. همچنین نباید فراموش کرد که ازنظرحقوقی صرف نیز بخشودگی آنها مستلزم رضایت هزاران شاکی خصوصی دردمند و شکنجه شده است…
درخاتمه امیدواریم هرآنچه ما شنیده ایم، ازچارچوب شایعات خارج نشده ودادگاه همچون گذشته با قاطعیت کامل انقلابی، به احقاق حقوق این خلق مستضعف ادامه دهد. هم چنان که درمورد عناصری نظیر«هویدا» و «نصیری» که ارزش اطلاعاتی بسیار زیادی نیز از جلادان فوق الذکر داشتند، عمل نمود.
مجاهدین خلق ایران
۲/تیر/۵۸

رجوی هیچ مشکلی با رژیم جمهوری اسلامی ایران ندارد الا میخواهد جانشین او شود.
سند تائید رفراندم جمهوری اسلامی

رجوی از همان روزهای اول انقلاب طی دهها اطلاعیه، خمینی را “مجاهد اعظم، حضرت آیت الله خمینی، امام خمینی و کسی که سر بر قدمم او میگذارد، میخواند ولی بعد مدعی شد که ما مجاهدین از زمان شاه از مرتجع بودن خمینی تحلیل داشتیم و هیچ شک و شبهه ای در مورد ماهیت خمینی نداشتیم!! و میدانستیم که خمینی صلاحیت رهبری یک کشور و جنبش را ندارد!! اینجا

اینهم دفاع ایدئولژیک مسعود رجوی از اصل ولایت فقیه

آینده مردم ایران را باید از داعش نوع ایرانی (فرقه تبهکار رجوی) محافظت کرد.

داود باقروند ارشد
نهم سپتامبر 2021

References

  1. ↑ اعضایی القائده که اجازه نداده اند بن لادن زنانشان را از آنها جدا و به عقد و ازدواج خود در حرمسرایش در آورد
  2. ↑ اعضای فرقه رجوی که رجویها به زور همسرانشان را از آنها جدا و با همبستری با آنها بمنظور!!! رهاکردن زنان از قید و بند مردانه بکارمیگیرد
    Edit

قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
سپتامبر 14, 2021

لینک به قسمت اول:
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت دوم:
فهرست مطالب

  1. چه بودیم و چه هستیم.
  2. چگونگی پیوند ایران و غرب..
  3. چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند.
  4. سقوط امپراطوری 1000ساله.
  5. جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی.
  6. حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن.
  7. شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی.
  8. گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی.
    قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
    چه بودیم و چه هستیم
    ایرانی چه بخواهد و یا نخواهد، کشورش را دوست داشته باشد یا خیر میتواند این اطمینان را داشته باشد که شهروند کشوری است با سرنوشت استثنایی و به هرکجا برود یک تاریخ بر پشت دارد، خواه برآن آگاه باشد یا نباشد. ایران برخلاف دیگر ملل یک واحد تمدنی منفرد دارد. موقعیت جغرافیایی ایران آنرا در معرض برخوردهای جنگی و وزش های تمدنی قرار داده است. پیش از کشف آمریکا، ایران کشوری بود که جهان شناخته شده از هر گوشه ای به آن راه می یافت. کشورِ دیگری نمیتوان یافت که دارای چنین خصوصیاتی باشد. یعنی؛
    الف؛ در همسایگی سه تمدن کهن جهان قرار گرفته باشد، میان رودان(سومر و بابل)- مصر-هند.
    ب؛ بر سر راه دو تمدن بزرگ شرق و غرب یعنی چین از یکسو و مدیترانه (یونان و رم) از سوی دیگر.
    ج؛ گرداگرد آنرا مناطق عمده تاریخساز گرفته باشند، مانند قفقاز، مغولستان، عربستان و ترکستان.
    د؛ محاط باشد از جانب سه قاره آسیا، اروپا و آفریقا.
    هـ؛ از طریق دریا به سراسر جهان راه یابد.
    و؛ همسایه نخستین کشور سوسیالستی جهانی باشد.
    ز؛ همسایه دیوار بدیوار نخستین امپراطوری اسلامی جهان یعنی ترکیه عثمانی باشد.
    ح؛ همسایه نخسین کشور استعماری جهان یعنی انگلستان از طریق هند باشد.
    ط؛ سرزمینی باشد هم دریایی، هم کوهستانی، هم بیابانی و هم کویری.
    ی؛ سرزمینی که تفاوت دمای هوا از نقطه ای به نقطه ای دیگر 50 درجه سانتیگراد تغییر کند.
    اینها همه منجر شده است که سه ویژه گی عمده در ایران دیده شود.
    اول، نخستین امپراطوری جهان را در خود ایجاد کند و نزدیک به 1000 سال بعنوان نیروی برتر آسیا و یکی از دو نیروی برتر اداره کننده جهان برجای بماند.
    دوم، طی حدود 3000 سال ادامه تمدنی، ویژگیهای قومی خود را محفوظ دارد.
    سوم، پس از اسلام، امپراطوری فرهنگی را جانشین امپراطوری سیاسی سازد. و در هرحال هیچگاه از صحنه موثر حوادث جهان دور نمانده است. این آن تاریخی است که بر پشت هر ایرانی سنگینی میکند.
    چگونگی پیوند ایران و غرب

نبرد ایران و یونان، ایران را وارد صحنه جهانی کرد. زیرا یونان کشوری بود با تمدن پیشرفته و با مردمی زبان آور و هوشمند، دارای شاعر و مورخ و فیلسوف، از این رو هرکس با او درگیر میشد، چه غالب چه مغلوب، نامش بر جریده عالم ثبت می گردید. بنابراین 500سال قبل از میلاد، نام پارس در اروپا بعنوان تنها کشور بزرگی که در شرق جهان وجود دارد رقم خورد. بویژه که بعنوان کشوری که با یونان به معارضه برخاسته بود. از آنجا که تمدن یونان به رم انتقال یافت[1] و از رم به اروپای غربی این حضور ایران در تاریخ تداوم یافت.
رهایی یهودیان از اسارت بابل موضوع دیگری بود که نام ایران را بر سر زبان تاریخ نگهداشت. چرا که چهل هزار یهودی که بعد از فتح بابل بدست کورش آزاد شدند، و سرود خوانان و شکرگذاران رو به عرض موعود نهادند، کلمه “ایران” را وارد کتاب مقدس یهودیان (تورات) و دنیای غرب کردند.
سپس نوبت میرسد به اروپا، از آنجا که اروپا وارث تمدن غرب (یونان و رم) است و در سه قرن گذشته پرچمدار تمدن جهان بوده است همواره به ایران به چشم آشنا نگاه میکرده است. این واقعیت که نظر اروپائیان نسبت به ایران متاثر از وقایع جنگهای ایران و یونان و رم (کشورهای حریف ایران برای هفت قرن) بوده است از این رو آمیخته ای است از ستایش وتحقیر ویا بدگویی وتعریف.

چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند

اروپائیان به تاسی از یونانیان ایرانیان را بربر و یونانیان را پیشتاز تمدن بشری خوانده اند. با این حال شبح و هیبت امپراطوری هخامنشی از جلو چشم آنها دور نشده است. تمدنهای دیگر مشرق زمین همچون چین و مصر و عثمانی در همین 4 قرن گذشته که کشتی بخار بردریاها افتاد در نظر اروپائیان برجسته و مطرح شد. ولی ایران بدلیل ارتباط خود با یونان و رم از 500سال قبل از میلاد مظهر شرق شناخته میشده چنانکه حتی شرق را با ایران یکی می انگاشته اند. ویژگی دیگر ایران که همواره رشک و غرض بر می انگیخته، قدرت و شوکت آن بوده است.
ایران همواره مشهور به کشور با دستگاهی بوده است. هم از این لحاظ که دارای منابع سرشاری است و سرزمینهای پنهاوری داشته و هم در مسیر جاده ابریشم از تجارت جهانی سود میبرده. شکوه و عظمت ایوان مدائن و تخت جمشید بعنوان شاخصه های حکومت پر زرق و برق اشراف آنرا برجسته میکرده است.
برعکس ایرانیان، چین و مصر که رابطه ای سیاسی با غرب نداشته اند، کمتر مورد قضاوت های آلوده به رقابتهای سیاسی قرار داشته اند. ایرانیان در کانون اینگونه تحلیلها و قضاوتهای آلوده به رقابت سیاسی بوده اند. که متاثر از جنگهای ایران و یونان و ایران و رم بوده است که هرگز از یاد نرفته. ایران اولین کشور شرقی بود که با یونان به جنگ پرداخت، ولی چون در جنگ برنده نبود، عیب هایی که بر هر شکست خورده بار می شود او را در برگرفت. از طرفی بازنده هم نبود چون تا 150 سال بعد امپراطوریش بر بخش بزرگی از جهان دوام داشت، و تمامیت یونان در مقایسه با امپراطوری ایران، تحت سلطه ای برای ایران بیش نبود، رشک دشمنان را بر می انگیخت.
ایران در سه جنگ با یونان شکست خورد. ایرانیان تنها حکومتی بودند که یونانیان را تحت حکومت خارجی در آوردند. از این رو هرودوت که کتاب تاریخ خود را بنام “ایران” آغاز و بنام “ایران” خاتمه بخشید متاثر از همین وقایع است. و گزنفون که قهرمان بزرگ آرمانی خود را کورش قرار داد، و در مجسمه سازی نیز فیدیاس Phidias همین کار را کرد.

غرور یونانیان از این نظر که در مبارزه با بزرگترین امپراطوری جهان شکست نخورده اند ناشی میشود. که سرمنشاء بسیاری از جنب و جوشهای فرهنگی برای آنها شده و چون یونان به روش دمکراسی اداره میشد آنرا غلبه آزادی بر نا آزادی تحلیل کرده اند. بعدها حتی به گزافه، پیروزی یونان را پیروزی تمدن بر نا تمدن نام نهادند. بزرگترین افتخار فرهنگی یونان که در نمایشنامه اسکیلوس بنام “ایران” منعکس است، در آن این افتخار را نصیب یونان میکند که بتوانند خود را همپای امپراطوری ایران بنامند. پروفسور ایلیوف مینویسد، دنیای غرب مرهون پارتهاست، شرکت آنها در این جنگها، پیشرفت چادرنشینان آسیای مرکزی و هجوم آنها را به غرب برای مدت 1000سال عقب انداخت.[2]

سقوط امپراطوری 1000ساله
سقوط ساسانیان بدست اعراب از شگفتی های تاریخ است. چگونه اعرابی که از هرلحاظ عقب تر از ایران بودند بر آن چیره گشتند؟ هرچند عوامل متعددی عامل آن است ولی در اساس کهولت سلسله است که موجبات زوال خود را در خود فراهم میآورد. همان عارضه ای که بر سر هخامنشیان آمد، قانونی که بر چینی ها، پارتها، رومی ها و حتی همین اواخر بر امپراطوری انگلیس اعمال شد.بله امپراطوریکه 1000 سال حاکم بلامنازع جهان بود فرو ریخت و لقب عجم گرفت، گناهش آن بود که زبان عربی را نمیتوانست با لهجه عربی بکاربگیرد. این سرنوشت برای کمتر قومی پیش آمده بود. ولی چه باید کرد، زندگی باید ادامه می یافت. ایرانیان در چاره اندیشی استشمام خاص خود را دارند. سقوط ایران توسط اسکندر برای آنها درس و تجربه شده بود. بقدر کافی به فرهنگ خود اطمینان داشتند که میتوانند دیگران را در آن حل و هضم کنند. باید صبر میکردند. حالا که مغلوب شده، چیزی مهمتر از استقلال سیاسی و مرزهای امن بنظرش آمد که باید نجات داده شود، تا نابود نشود، و آن چیز ایرانیت بود.

.جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی

ایرانیت کلمه مبهمی است و تعریف قاطعی شاید نتوان برایش یافت. اگر ایرانی میخواست بر استقلال خاک اصرار ورزد یعنی خارجی را بیرون کند و کشورش را در حیطه مرزهای سیاسی حفظ کند تا کنون مضمحل شده بود. زیرا توان مقابله با نیروهای بیگانه مانند عرب، ترک و دیگران را نداشت. هیچ
کشوری در جهان از بدو تاسیس به حال خود باقی نمانده است. نه چین، نه یونان نه رم و نه اروپا. بعضی تمدنها بطور کامل نابود شده اند. و بعضی تغییر ماهیت داده اند. مانند تمدن مصر، یعنی در ازای زنده ماندن، هویتشان را بلاگردان خود کرده اند. ادامه حیات تنها در تطابق با دگرگونیها میسر شده است.
ایرانی برای این تطابق استعداد خوبی از خود نشان داده. او توانسته این تطابق را با “دگرگون شدن و در عین حال همان ماندن“ به پیش ببرد. در تمام طول تاریخ، ایران بر اساس این اصل حرکت کرده که مردمش مستمرا هم تغییر کنند و هم همان باشند که بودند.
ایرانی بعد از اسلام از آنجا که از زنده کردن سیادت سیاسی خود نا امید شد، همه تلاشش را نمود و استعداد خود را در زمینه فرهنگ بکارگرفت. بر آن شد تا فرمانروایی فرهنگی را جانشین فرمانروایی سیاسی کند تا از دور خارج نشود. بدین گونه ایرانیت توانست با اهرم فرهنگ خود را بر سر پا نگهدارد. او زنده بودن و پویایی و ماندگاری خود را در متوقف نشدن به ظهور رساند. اگر نمیتواند درصحنه سیاسی و جنگ علامت زنده بودن از خود نشان دهد در صحنه قلم و فرهنگ این کار را میکند.
فرهنگ مفهوم وسیعی دارد. آداب، رفتار، تکلم، آفرینش ادبی و هنری و… اگر زبان ملی از کار افتاد مهم نیست مهم فکر است. زبان عربی را وسیله ای کارآمد تشخیص داد و از آن کمک گرفت و آموختش، طوریکه به صاحب زبان گفت ما هرچند عجم هستیم ولی زبان شما را بهتر از شما بکار میبریم. از این رو بود که از جانب ایرانیان عربی نویسی باب شد. منظور به مقصد رسیدن است مرکب هرچه هست گو باش.
شوک وارده از سقوط و فروپاشی ساسانی ایرانیان را وادار کرد که از خود بپرسند، چه شد که اینطور شد، و خواستند که خود را بشناسند. و توجه به خود با سوالِ، چه و که هستیم آغازیدن گرفت، و شروع کردند به ترجمه آثار دوره ساسانی به عربی [3]. تلاش کردند ضمن گسترش فرهنگ و بازیافت شخصیت خود در مقابل تحقیر و فشاری که از جانب اعراب به آنها وارد شده بود تا این فرهنگ برتر خود را بعنوان سپرفرهنگی در مقابل تهاجمات تحقیر آمیز بکار گیرند. ایرانیان یا باید تسلیم اعراب میشدند و همچون مصر و شام و فلسطین در اعراب مضمحل میگردیدند و یا چاره ای برای هویت ایرانی خود می جستند.
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن

ایرانیان جنبش حفظ هویت ملی خود را در سه جبهه پیش بردند.
واکنش بازویی،

  1. قتل عمر بدست فیروز ابولولو بود که به قتلعام ایرانیان مدینه منجر شد.
  2. آنگاه قیام مختار سقفی که بیشترین تعداد سپاهیان او را ایرانیان تشکیل میدادند.
  3. سپس نهضت ابومسلم خراسانی بود که منجر به سقوط خلافت بنی امیه و قتلعام همه خاندان آن گردید.
    واکنش مغزی،
    که خود را در نگارش کتب مختلف بارز کرد، از جمله ترجمه آثار پهلوی به زبان عربی. شعرِ شعوبیه [4] که ترسشان ریخته بود و زبانشان باز شده بود. و نیز نهضت های فکری بصورت فلسفه، خطابه، فرقه سازی و احیانا جعل اخبار و احادیث وهر آنچه که میتوانست به ابراز شخصیت ایران و ایرانی کمک کند.
    تعداد مکتبهای فکری این دوران گیج کننده است. که بعضی حتی با جنبشهای مقاومتی همراه هستند. قرمتی، زندیق، خردم دینی، اسماعیلیه، معتزله [5]، فتیان، سربداران، رندان، صوفیان، قلندران، ملامتیه، همه اینها در نهان یک مقصود دفاعی داشتند.
    بصورت همکاری،

برای اینکه مسیر را بسوی ایران برگردانند و این عبارت بود از مشارکت در امور حسابداری، مشاوره، پزشکی، کارورزی، وزارت که دو نمونه بارز آن دو خاندان برمکی و سهل بودند. این همکاری توسط طاهریان و سامانیان با بغداد ادامه یافت. ولی کوشش صفاریان و آل بویه ایها در عصر عباسیان متوقف شد و نتیجه نداد.
ایرانی بنابر تجربه به راه میانه و راه سازش کشانده شده و سازش همراه با مقاومت خط رفتاری او طی تاریخش گشت. نمونه برجسته این شگرد سامانیان بودند که اگر کارشان دوام می یافت و مقهور ترکهای غزنوی نمیشدند پایه ای برای یک روش حکومتی در ایران گذارده میشد.
سیاست حفظ ایرانیت از طریق فرهنگ در دوره سامانیان پایه گذاری شد. تاریخ بلعمی و ترجمه تاریخ طبری دو نشانه بودند که یکی تاریخ ایران را برجسته میکرد و دیگری اسلام را بزبان فارسی بروز میداد. بسرعت دهها شاعر فارسی زبان سر برآوردند. مغرور از اینکه زبانی از خود دارند، شعرهایی گفتند که در لطافت و ظرافت هیچ گاه نمونه اش یافت نشد. که اگر از بین نرفته بودند با یک درخشش در طلوع افق فرهنگ ایران روبرو بودیم.

شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی
مجموع این کوشش‏ها یک قله اوج داشت که شاهنامه بود. ایران یکه تا آن زمان بید لرزانی بود با شاهنامه تبدیل به سرو بلند قامت و استوار همیشه سبزی گردید. ایرانی اینگونه احساس کرد به خانه خود بازگشته است. اینگونه با شاهنامه یک مرز و حصار فرهنگی دور تا دور ایران کشیده شد. “که از باد و باران نیابد گزند” تا ایرانی بتواند درون آن حصار بگوید من ایرانی هستم. شاهنامه و زبان فارسی سرنوشت ایران را از نابودی هویت ایران حفاظت کرد.
این همان استراتژدی “تغییرکردن ولی همان بودن” بود. که عربی را با آموختن و بهتر از عرب بکار بردن ولی همه چیز را به فارسی برگرداندن و با شاهنامه به همان ایران و ایرانیت بازگشتن بود.
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی
هیچ کشور فتح شده توسط اعراب در شرق چنین خصوصیتی نیافت و همه مضحمل شدند. ایران از نو سرزمینی شد مطرح و تاثیر گذار که فراتر از مرزهایش حرکت میکند. قلمرو زبان و فرهنگ ایران از قلمرو هخامنشیان فراتر رفت. اگر یک در بسته شد یعنی در سیادت سیاسی، در سیادت فرهنگی را گشود. این یکی اما، پایدارتر و آسیب ناپذیرتر بود. شاهنامه نشان داد که قدرتها، شوکتها و ثروتها میروند ولی آنچه می ماند سلطنت سخن میباشد که جوهره جان ایرانی (انسان) است.
بناهای آباد گردد خراب ز باران و از گردش آفتاب
پی افکندم از نظم، کاخی بلند که از بد و باران نیابد گزند
نمیرم از این پس که من زنده ام که تخم سخن را پراکنده ام (فردوسی)
شاهنامه ایران گذشته را به ایران بعد پیوند داد. ایران تغییر مذهب داده بود ولی زبانِ فرهنگ که زبان جاودان و عام است تغییر نکرد. بسیاری اروپائیان (چه مسیحی و چه یهودی) در دوره تسلط تمدن اسلامی بر آنها، بعضا حتی جهت پرهیز از پرداخت جزیه هم شده اسلام آوردند ولی عرب نشدند.
اگر گذشته ایران پربار و با فرهنگ نبود امکان راه یافتن به دوران بعد را نمی یافت. تمدن فراعنه مصر بسیار کهن تر و درخشانتر از تمدن ایران بود. ولی چون فرهنگ آن فرهنگ و جوهره انسانی ایران را نداشت نتوانست در مقابل تغییر دین دوام آورد و امروزه تنها زینت موزه هاست.
ایرانیان از برج و باروی سیاسی به برج و باروی فرهنگی پناه بردند و خود راحفظ کردند. فرهنگ ایران مجموعه ای از مجذوب فرهنگ هاست. ایران خاصیتی دارد که فرهنگهایی که در آن وارد شدند آنرا نرم و لطیف می کرد. مانند خط نصر که به خط نستعلیق تغییر شکل داد. شاهنامه یکی از این نمونه هاست که علیرغم اینکه کتاب جنگ و کشتار است بوی مرگ از آن نمی آید. بوی متلاشی شدن نعش ها از آن به مشام خواننده نمیرسد. ولی دیگر فرهنگ ها اینطور نیستند. وقتی اخلیوس لاشه هکتور را[6] بدنبال ارابه اش جلو دیوارهای تروا بر زمین میکشد، صدای خرد شدن استخوان او بگوش می رسد. در شاهنامه علیرغم همه کشتارها هیچ منظره چندش آوری وصف نشده است. [7]
پایان قسمت دوم (قسمت ماقبل آخر)
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
————————————-
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم
قسمت دوم. 7
چه بودیم و چه هستیم. 7
چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
سقوط امپراطوری 1000ساله. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم. 14
محاسن و معایب ایرانیان. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
ستمگری پادشاهان. 16
افراط و تفریط؛. 17
فردگرایی؛. 17
خرافه پرستی. 18
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

References

  1. ↑ فرآیند شکل گیری فرهنگ یونانی را باید متمایز از دیگر فرهنگ‌های دور و نزدیک به اروپا دانست، آنهم از مصر و میان‌رودان (بین‌النهرین یا مِزوپوتامیا) گرفته تا ایران و هند و چین و آمریکای لاتین و تا حدودی آفریقای سیاه. یکی از موارد بسیار متمایز نقشِ متفاوتِ حکومتِ سلطنتی در یونان از دیگر مناطق است. یونان مسیر تاریخی خود را بدون یک اقتدار سلطنتی و از دل خود جامعه و در درجه‌ی نخست با کمک اشراف گشود. در مراحل آغازین این مسیر تاریخی و فرهنگی، قدرت سیاسی استیلاگر و پراهمیتی را نمی‌‌‌یابیم که قادر باشد معیارهای اولیه‌ی تاریخی را مشخص سازد و برنامه‌‌ریزی مشخصی را دنبال کند و به مسیر تاریخی شکل معینی ببخشد. در آنجا بیشتر شاهد مجموعه‌ای از جوامع مستقل و کوچک سیاسی هستیم و اثری از فکر برپایی یک اقتدار واحد جهانگشا و تشکیل یک امپراطوری را نمی‌بینیم. در این مراحل آغازین هزاره‌‌ی اول پیش از میلاد، یعنی در سده‌های هشتم، هفتم و ششم پیش از میلاد، یک عامل تعیین‌کننده و پراهمیت نیز بروز کرد که آن سنت پیشین را نقض می‌کرد. این عامل تعیین‌کننده شکلگیری یک فرهنگ شهری بود که در شهر آتن متمرکز شده بود. این فرهنگ جدید شهری چنان نوآوری‌هایی را با خود به همراه آورد که چه بطور عمودی در طول تاریخ بشر و چه بطور افقی در سطح جهان تأثیری ژرف از خود برجای گذارد. در این مرحله بود که انگیزش سیاسی جامعه‌ی یونانی قدرتی فزاینده گرفت، آنهم چه از نظر پویایی، تجربه و هویت اجتماعی و نیز پرسشگری و یا حتا از نظر کفر و معصیت. ولی با این حال در این مرحله نیز نشانی از یک استیلای سلطنتی مشاهده نمی‌شود و همین امر گویای بسیاری چیزهاست. اهمیت تأثیرگذاری اولیه توسط یک سلطنت مقتدر را می‌توان در تمدن‌های غیراروپایی دید. تا جایی که می‌توان تشخیص داد و مشاهده کرد، تنها بدیلی که در برابر سلطنت وجود داشته، آشوب و هرج‌‌ومرج بوده است. و اگر یک امپراطوری سقوط می‌کرده، آنگاه شاهزاده‌ یا حکمرانی وجود داشته که وحدت و یکپارچگی از میان رفته را بار دیگر در قالب یک فرمانروایی جدید بازسازی کند. همین امر بدانجا می‌انجامد که در فرآیند شکلگیری فرهنگ، هرچند که مورد به مورد متفاوت است، نه تنها دستگاه حاکمیت سیاسی، بلکه همچنین دین (با تمامی ابزارها، سازوکارها و سازمان‌هایش)، اسطوره‌ها، ادبیات، معماری، هنر، علم و سلوک در رفتار و گفتار و کردار به نوعی متأثر از سلوک حاکمیت و اقتدار سلطنتی می‌شود و معطوف به قدرت جهت می‌گیرند و راه گریزی برایشان باقی نیست. در پی آن است که امکان اندیشیدن به گونه‌ای دیگر از بین خواهد رفت. ولی یونان دوران باستان راهی دیگر پیمود.دولتشهرهای یونانی یا پولیس Polisاز شگفتی‌های تاریخ هستند. این دولتشهرها واحدهای سیاسی مستقل و پراکنده‌ای بودند که از درون یک فاجعه سربرآوردند. آنها زاده‌ی فروپاشی پادشاهی‌های قدسی مرکزمدار از نوع میکنی Mykene سلسله‌ی پادشاهی مقتدر در نواحی جنوبی یونان) در حوالی ۱۲۰۰ پیش از میلاد در سرزمین یونان هستند. در پی این فروپاشی یک دوران سیاه طولانی سده‌‌های میانه‌ی پیش از میلاد آغازید. این دوره‌ سده‌های میانه را از آن رو ”سیاه” می‌نامند، زیرا که خطّ برای چندین سده ناپدید ‌می‌شود. بر پایه‌ی دستاورد‌های باستان‌شناختی، خطّ بار دیگر از عصر اشعار هومر، یعنی از اواخر و اواسط سده‌ی هشتم پیش از میلاد آثاری از خود برجای می‌گذارد. در این دوره شاهد بروز یک جهش تکاملی هستیم، و آن زایش دولتشهر یا «پولیس» است.
  2. ↑ منظور حائل شدن ایران بین یونان و چین و مغولستان و …
  3. ↑ یکی از مهمترین مترجمان ایرنی ابومحمدعبدالله ابن مقفع با نام اصلی روزه پوردادویه 104-142 هجری قمری میباشد که مترجم آثار پهلوی به عربی و ساکن بصره بود، از جمله آثار او ترجمه کتبِ، کلیله و دمنه، سیر الملوک، آیین نامک، التاج، عجائب سجستان، ادب الکبیر و ادب الصغیر میباشد. وی از جمله پیشتازان روشنگری و از پیشگامان تفکر علمی و ضد خرافی در عصر خود بشمار میرفت، او شجاعانه نظریات و آرای خود را بدون واهمه و مبارزه با “زودباوری” بیان میداشت وبه همه مذاهب و مکاتب و مدعیان با دیده شک می نگریست. او جان خود را بر سر این راه نهاد و بدستور منصور خلیفه عباسی قطعه قطعه شد.
  4. ↑ شعوبیه نام بزرگترین نهضت ایرانیان است که پس از استیلای اعراب بر ایران، برای رهایی از بند امویان و جلوگیری از استحاله و از دست دادن هویت ملی، علیه خلفای بغداد به پا شد و به حکومت اعراب و خلفای اموی پایان بخشید. مقصود همه این جنبشهای ایرانیان بر انداختن دولت و سیادت عرب بود
  5. ↑ معتزله از جریانهای اصلی کلامی اسلام بود ایشان برخلاف اهل حدیث که انبوه حدیث های اصیل و جعلی پیامبر و صحابه را مورد توجه خد قرارداده بودند، عقل و خرد را به تنهایی برای پیروی از اسلام راستین کافی می دانستند.
  6. ↑ آشیل به یونانیAkhilleus قهرمان اسطوره‌ای یونان در داستان جنگ تروآ است. هکتور فرمانده سپاه تروا پسر عموی آشیل، پاتروکلوس را می‌کشد و به دلیل شباهت زیادی که بین آشیل و پاتروکلوس بود، هکتور گمان کرد با آشیل مبارزه کرده و او را کشته‌است. همین مسئله آشیل را به انتقام جویی برمی‌خیزد و هکتور را کشته، و سپاه تروا را شکست می‌دهد. آشیل به جسد هکتور بی‌احترامی کرد و او را به ارابه خود بست و جلوی دیوارهای تروا کشاند
  7. ↑ برگرفته از کتاب ایران و تنهایی اش اثر محمد علی ندوشن
    Edit

قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
سپتامبر 26, 2021
داود باقروند ارشد

مسعودرجوی: زنان مغزشان مانند کاغذ سفید و خالی است.
با تلقی مسعودرجوی از زنان بعموان انسانهایی با مغزهایی تهی و غیرنقاد در تشکل استبدادیش پیشتازان بشریت میشوند یا مجریان استبداد او؟
مطلبی به مناسبت تاسیس تشکلی بنام مجاهدین خلق بویژه تحت رهبری فرد خودشیفته و بیمار قدرت پرستی همچون مسعود رجوی، که رکن اصلی و اساسی تفکرش حتی در میان به اصطلاح “اعضایش” در تشکیلاتش تخطئه و تعطیلی “مطلق” خرد ورزی، اندیشه، تفکر است و از همین زاویه آشکارا زنان را که “انسانهای با ذهن پوک و تهی” مینامید را در تشکیلات به قدرت نشاند. که ظهور ارتجاع قرون وسطایی در قالب خطرناک چپ در ایران بود تا شاید بتواند هرچند اندکی بیشتر به زندگی ننگین قرون وسطی ای پایان یافته خود با تسلط بر مردم ستم کشیده ایران ادامه دهد.
در جهان مدرن کنونی که حتی انسان با هبوط سومش روبروست (در آینده بیشتر در این این مورد سخن خواهیم گفت) رجوی به دشمنی قدارو سازش ناپذیرِ هبوط دوم انسان ایرانی یعنی “بکارگیری علم و فن و خرد و اندیشه و حقوق بشر و دمکراسی و…” برخاسته است. و هرگونه تفکر، اندیشه، خرد ورزی، و… را ضد انقلابی، خیانت به رهبری عقیدتی و اسلام داعشی خود خوانده و بشدت سرکوب و مجازات میکند. از همین رو هر نقد کننده ای باید اگر در دسترس نیست حداقل ترور سیاسی شود.
لینک به دو قسمت پیشین :
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم
قسمت آخر : شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
محاسن و معایب ایرانیان
سوال اینجاست آیا در ایران کشت و کشتار نبوده؟ جواب این است که خیر، بوده زیاد هم بوده است. جریان تاریخ و زندگی اجتماعی ایران طوری بوده که افراط را در میان مردم تقویت کرده. ایران بازیچه کنش و واکنش بوده است. یک دوران نرمی یک دوره خشونت را بدنبال می آورد. روح ایرانی براثر تراکم مشکلات فریاد شده بوده است. برای آنکه با اوضاع و احوال بتواند خود را تطبیق دهد و بر پشته موج حوادث سوار شود. موج سواری بالا و پائین دارد. و مجموعه اینها زبان را از اعتدال خارج میکند و افراط را می پرورد. موضوع از این جهت نیز زمینه مساعد یافته تا اندیشه ایرانی به اشراق نزدیکتر شود تا به منطق. اندیشه اشراقی[1] بسهولت دچار هیجان میشود و از قطبی به قطب دیگر می رود.[2] از این رو با یکسری تناقض در میان مردم روبرو بوده ایم. نرمی در کنار درشتی، بی اعتقادی در کنار ایمان، خرافه در کنار روشن بینی، تعصب در کنار تفاهل، تجدد در کنار واپسگرایی، گریه در کنار خنده، یآس در کنار امید، تضرع در کنار پرخاش. یک بانوی انگلیسی که در تاریخ اجتماعی ایران تحقیق کرده میگوید: “مردم ایران نیز مانند دورنمای سرزمینی کشور ایران سراسر ترکیبی از تضاد بوده اند. همه مردمی جوانمرد و بلند همت و سلحشور بوده اند ولی هنگامیکه در خشم فرو می رفته اند، درنده خویی آنها نظیر نداشته است.”
پناه بردن ایرانیان به عرفان
ایرانی در طول تاریخش با مسائلی روبرو بوده که می دیدیده یک راه او را به مقصد نمی رساند. بلکه باید راههای چندگانه را انتخاب کند. راههای پر پیچ و خم. جهت گیری قاطع برای او نا ممکن بوده است. یعنی تکلیف ها با او روشن نبوده، از این رو آنهمه اظهار نظرهای متضاد در موردش صورت گرفته است.
اینکه ایرانی عرفان را بعنوان بزرگترین مکتب فکری خود انتخاب کرد برای این بود که بتواند پنجره تنفس داشته باشد. دل برگرفتن از چاره جویی زمینی و دل خوش کردن به آسمان، طمع بریدن از نظم برون و به تحلیل درونی روی بردن. خود را رها کردن و عقل را بی اعتبار شمردن، همه از مصائب تاریخی بر ایرانی عارض شده است.
حتی عرفان نیز نزد او خالص نبوده، در حافظ با اندیشه خیام در رندی می آمیخت، در سعدی با مصلحت بینی، در مولوی و عطار با رعشه های خرافی، در ابن سینا با علم، در نزد تاجر با آرزوی سود در نزد عامه با حسابگری. عرفان که در هیچ زبان به اندازه زبان فارسی پرورده نشده است و در مرحله اصیل و لطیف آن، از آن انسانی تر اندیشه نمیتوان یافت، منشاء آن همان تساهل روح و پهناور جویی و روشنایی و رهایی ایرانی است.
نوعی دیگر و تبلوری دیگراز آزادمنشی است که ایرانیان زمان کورش پانصد قبل از میلاد از خود بارز کرده اند. آن زمان در قلمرو سیاست بود این در قلمرو معنا. آن حکومت جهانی را آرزو میکرد این تفکر فراگیر جهانی را. ایرانی از طریق اندیشه شاعرانه و طراوت فکری خود توانست در سایر کشورهای دیگر نفوذ کند. زبان فارسی به کشورهای دوردست رفت و در کنار عربی که زبان دین بود زبان حال و ذوق شد. زبان عشق و زیبایی پرستی.
اگر سعدی میگفت؛ “مرا معلم عشق تو شاعری آموخت” این زبانِ حالِ زبانِ فارسی و فکر ایرانی نیز بود که ملت های دیگر را نیز شاعر پیشه کرد. آیا زبان دیگری را میشناسیم که آنهمه غیر ایرانی، هندی، کشمیری، ترک، بوسنیایی، آلبانیایی و… به آن نوشته یا شعر گفته باشند؟ تنها شعر نبود. نفوذ ایران در زمینه های دیگر هم مانند فکر و فلسفه و هنربود. چارلز دیکنز میگوید:
“سهم نبوغ ایران در تمدن اسلامی از لحاظ کیفیت چنان عمیق و همه گیر و دقیق و غیرقابل وصف و در تمام رشته های تفکر و تعمق، سریع و تمدن زا بود که بجز در مواردیکه همه این تاثیرات در یک شخص مانند امام محمد غزالی[3] متمرکز میشود عملا غیرممکن است بتوان این تاثیر عمیق را تجزیه و تحلیل کرد.”
و اینگونه به بهای رنجهای بسیار ادامه حیات ملی ایران تامین شد. فرهنگی برای کشور ایجاد گردید که رنوگروسه[4] ایران شناس مشهور فرانسوی در باره اش نوشت:
“فرهنگ ایران جاودانه است و هرگز نمی میرد.”
ادبی ایجاد گردید که آرتورجان آربری آنرا یکی از بزرگترین ادبیات بشری نامید. چهار شاعر بزرگ بدنیا معرفی کرد که نظیر برای آنها نمیتوان یافت. ایرانی دیگر چه میتوانست بکند؟
جام می و خون دل هریک به کسی دادند در دایره قسمت اوضاع چونین باشد
ایرانی بسیار چیزها را از دست داد و اینها را گرفت. چگونه زبان فارسی دارای چهارگوینده برین شد؟ این نشانه آن است که مردم ایران در دورانی از تاریخ خود بیش از هر چیز احتیاج به گفتن داشتند. نیاز به سخنگو و حرفهای بسیار برای گفتن بود و نشانه آنکه ایرانی گم شده ای داشته است. بقول رابیندرانات تاگور:
“آنرا می جویم که نمی توانم یافت آنرا می یابم که نمی جویم”
ادب فارسی بزرگترین ابرازگر استعداد، نبوغ و نیروی ایران شد. هرآنچه میتوانست به ذهن انسان برسد در آن جای گرفته است. منتها به زبان اشراقی و ذوقی. هیچ نکته ای در زمینه اجتماع، روانشناسی، آفرینش و مفهوم هستی نیست که در ادب فارسی بدان پرداخته نشده باشد. البته زبان زبانِ علم نیست. از روی آن نمیشود فرمول فیزیکی استخراج کرد و سفینه فضایی ساخت ولی میشود به ژرفای زندگی دست یافت. در هیچ زبانی تا این حد آسمان و زمین بهم پیوند نخورده اند. و آرزوی بشری برای پرواز رهایی دامنه پیدا نکرده است. حسین منصور حلاج، ابوبکر شبلی، بایزید بسطامی، ابولحسن خَرَقانی، ابوسعید ابولخیر، فریدالدین عطار، شهاب الدین سهروردی، عین القضات همدانی، احمد جامی، روزبهان بقی، آیا اینان با احساسترین انسانی ترین مردم جهان بودند یا دیوانگان؟ به سخنانشان نگاه کنید.
چرا عطار حقایق گلوگیر را در دهان دیوانگان گذارده؟ چرا اینقدر نقض زندگی و وارونگی زندگی تبلیغ شده است؟ با این وجود همین سخنان است که با عمق تاریخ ایران پیوند میخورد. چرا عقل آنقدر مورد نقدقرار گرفته است؟ چرا روشن بینان ایران شوریده سران بوده اند؟ چرا بهترین ها خود را به کسوت مجانین در می آورده اند؟
مگر دیوانه خواهم شد در این سو دا که شب تا روز سخن با ماه میگویم پری درخواب میبینم. (حافظ)
همه اینها نشانه آن است که ایرانی روح نا آرام داشته، نگرانی از فردا و بی اطمینانی از آینده همواره با او همراه بوده است.
ستمگری پادشاهان
گفته اند که شاهان ایران ستمگر بوده اند. اجازه آزادی به مردم نمی داده اند. فئودال و بهره کش وجود داشته است. همه اینها درست ولی آئین و رسم قدیم همین بوده است. و در همه دنیا و در آن زمان به همین سیاق بوده است و استثناء وجود نداشته.
تقیه و دورویی
ایرانی دستخوش تقیه و دو رویی است. دو رویی از طرف مردم نتیجه نا امنی است. اما ریا و تزویر از جانب حاکم متشرع نشانه سوء استفاده از جهل عامه و این جوی است که ایران هرچه جلوتر آمده بیشتر درآن غوطه ور شده است. چون آزادی نبود، مردم مجبور بودند خلاف آنچه در دل داشتند بزبان آورند.
زور پذیری
گفته اند ایرانی بیش از حد زورپذیر است. در برابر هرقدرتی سر خم میکند و هرفشاری را پذیرا میشود. درست است. ایرانی حکم کسی را داشته که یک قدح چینی گرانبها زیر بغلش بوده و همه سرمایه اش همان بوده، می ترسیده اگر بیفتد این قدح بشکند، به هرقیمت خواسته از آن حفاظت کند. و از این رو دست به عصا راه میرفته، با خود نگفته یا زنگی زنگ یا رومی روم، نگفته مرگ یکبار، شیون یکبار، آن قدح عبارت بوده است از موجودیت ایرانی که می خواسته حفظ کند. و خود را به هر آب و اتشی زده و به هر رنگی که لازم بوده در آمده. رنگ درویش و قلندر، عابد و مومن، یاغی، گردنه بند، نوکر اجنبی، دلقک، لوطی و جوانمرد، جان برکف و ابن اولوقت و از همین روست که در تاریخ ایران بهترین انسانها و بدترین دیده شده اند. بزرگترین مغزها در آن پرورده شده اند و برای پرورش جهال و دجال نیز بالاترین استعداد ها را نشان داده است. طوریکه امروزه در عصر آگاهی و استیلای عقل و خرد، مسعود و مریم رجوی یکباره بفکر خداشدن می افتند. پس مانده غذایشان را تبرک میکنند، آب منی مسعود رجوی تبدیل به آب حیات و رهایبخش زنان از همه بندهای اعصار و قرون میگردد. هزاران ایران در خارج کشور که هنوز در بهشت اولیه بدام فرقه ای او گرفتارند، بخاطر معجزاتش (سرنگونی رژیم حاکم بر ایران) که هرساله دهها بار تکرار میشود، سر بر قدومش میگذارند و جنسهای لطیف آنها شبها، رقص رهایی را با برکند لباس شرک و بندگی از تن برایش میکنند. همه نشان میدهد که ایرانیان هنوز که هنوز است چه ظرفیتهایی از خود، مثبت و یا منفی نشان میدهند.
باز از همین روست که میبینیم که گاهی ایرانی گفته است “ف” ولی اساس منظورش فرحزاد نبوده است. و دیگران به اشتباه افتاده اند و به غلط آنرا تفسیر کرده اند. او همواره چیزی در کنه خود پنهان داشته و به روی خود نمی آورده و دیگران هم که می شنیدند و متوجه میشدند هم به روی خود نمی آوردند. و جز با ایماء و اشاره و چشم و ابرو از آن حرف نزده شده است. اینهمه اشاره و راز و اسرار که آنهمه در ادب فارسی سخن بمیان آمده منظور همین است.
ایرانی بر مرز نفی و قبول نشسته بوده است. نه میتوانسته جانب نفی را به تنهایی بگیرد و نه جانب قبول را. بنابراین همواره نمی توان این اطمینان را داشت که “نه” و “آری” او همان معنا را میدهند که در قالب کلمه دیده میشوند. که نشان میدهد ایرانی چه راه نا هموار و پر خطری را طی می کرده. تمام انرژی این مردم طی تاریخ به این شکل مصرف شده که هم خود باشد و هم آنچه بدان واداشته میشده که باشد.
دینامیزم فرهنگی او نیز از همین خصوصیت سرچشمه می گیرد. از فرهنگ ایرانی و ادب فارسی یک مجموعه امید و ناامیدی بیرون آمده است. وقتی حافظ میگوید:
“کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور”
“رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند”
در درون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست”
مهر بر لب زده خود می خورم و خاموشم
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
گفت آن یار که از او شدست سردار بلند جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد
و نظایر اینها تناوب امید و نا امیدی و خطر افشای اسرار و حول زمانه خون ریز را بیان میکند.
افراط و تفریط؛
که ممیزه دیگر ایرانی است و او را از اعتدال که لازمه اعتدال که لازمه زندگی آرام و بارور میباشد دور گرده است. این حالت یا او را در رکود نگهداشته یا در جهش های تکاندهنده. هر دورانِ رکود، تکان بدنبال خود می آورد و هر تکان باز روی به رکود می برد. افراط و تفریط چه در افراد و چه در ملتها موجب گشته است که احساس ها و انفعالها در خارج از حوضه خود حرکت کنند و خب و بغض، دو شریک همیشه حاضر در صحنه قضاوت ها باشند.
آنکه دچار افراط و تفریط است یا ستمکش میشود و یا ستمگر یا سر در گریبان فرو میبرد ویا رگهای گردن را کلفت میکند و تا به اعتال نیامده این تناوب زور گفت و زور شنیدن از او دور نمی گردد.
فردگرایی؛
گفته میشود ایرانی تک روست، در تنهایی فردی قادر و تواناست. ولی در جمع کمیتش لنگ میشود. از این رو در کار دسته جمعی قالبا نا موفق مانده است. تا چندی پیش زندگی روستایی ایجاب کار دسته جمعی نداشته، اما اکنون که اذدهام و شهرهای بزرگ، جامعه صنعتی و سازمان گروهی ایجاد شده با ادامه روش گذشته چرخ زندگی او به گل می نیشیند. ایرانی جزء جزء استعداهایش خوب است و شاید میانگینش از همه بالاتر باشد. از هوش، تخیل و ظرافت و قریحه طنز و غیره برخوردادر است. ولی توانایی ترکیب در او ضعیف است. که علت آن بدلیل پراکندگی اندیشه اوست که از زنگی اجتماعی او سرچشمه میگیرد. از این رو استنباطهای او در اجزاء امور نادرست نیست لیکن نتیجه گیری کلی او قالبا لنگان اند. علتهای دیگرش این است که قضاوت ها اغلب از روی مصالح آنی و شخصی شکل میگیرد و این نیز ناشی از همان وضع زندگی اجتماعی بی ضابطه است. که کسی را وادار می سازد هم همه حواسش معطوف به موقع شخص خودش باشد. در واقع کار کارگاه مغزیش بر گرد زره دفاعی بکار می افتد که او برای حراست از خود بتن کرده است.
خرافه پرستی
بیش از همه خرافه پرستی بر دست وپای مردم می پیچید. زیرا هرچه واقعیات اجتماعی کمتر جوابگوی توقع مردم میشود و نیازهای جسمی و روانی نا برآورده می ماند راه بر خرافه ها بیشتر باز میشود. با آمدن صفویه جریان تازه ای در زندگی ایرانی آغاز میشود. استقلال سیاسی و یک پارچگی بدست آمده است لیکن تکاپوی فکری از او دور گردیده بود.
خود شعر دوران صفوی که معروف به سبک هندی است این حالت را تا اندازه ای به نمایش میگذارد. شاعر در این زمان دستخوش گنگی، گره و ابهام است. صراحت ذهنی خود را از دست داده است. از این زمان عیبهای گذشته یعنی نا ایمنی، تزلزل روانی، ظاهر بینی، اصالت فرع را جانشین اصالت اصل کردن برجای می ماند و برهمه اینها عیب های تازه دیگر که رکود ذهنی و گذشته گرایی است به آن افزوده میشود.
تکاپوی فکری هنگام برخورد ایران با تمدن غرب از حدود سالهای 1248 شمسی یعنی حدود36 سال قبل از مشروطه با پیشتازی امثال یوسف خان مستشار الدوله[5] با ترجمه قانون اساسی و اعلامیه حقوق بشر و شهروندی فرانسه به فارسی در رساله “یک کلمه” و البته میرزا فتحعلی آخوند زاده و پیروان او[6] از نو روی میکند، ولی آنگاه دیگر بنیه فکری کشور آنقدر تحلیل رفته است که دوره قاجار که دوره بیداری ایرانیان است یکی از بی رمق ترین دوره های فکری تاریخ ما میگردد.
با ایران باید با انصاف و تفاهم بیشتر روبرو شویم. تاریخ بخوانیم ولی تاریخ را درقالب تنگ زندگی و نفرت و کینه های خود نگذاریم. مردم بسیاری در این ملک زندگی کرده اند و مردم بسیاری نیز زندگی خواهند کرد. و هر نسل مسائل خاص خود را داشته و خواهد داشت. راه رهایی ما خاتمه دادن به انداختن تقصیرها به گردن گذشتگان و دیگران است.
پایان
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
————————————-
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم
قسمت دوم. 7
چه بودیم و چه هستیم. 7
چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
سقوط امپراطوری 1000ساله. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم. 14
محاسن و معایب ایرانیان. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
ستمگری پادشاهان. 16
افراط و تفریط؛. 17
فردگرایی؛. 17
خرافه پرستی. 18
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

References

  1. ↑ این فلسفه از همان آغاز پیدایش، در برابر فلسفه ارسطویی مشاء عرض اندام کرد. فلسفه‌ای که پیشینه‌ای استوار و بی‌بدیل در سنت فلسفی مسلمانان داشت و فیلسوفان برجسته‌ای همچون ابن سینا از حامیان و مروجان آن بودند. روشن است که طرح نو درانداختن در برابر فلسفه نیرومند مشاء ـ با آن همه نفوذ و رسوخ در عقل و ذهن پژوهندگان فلسفه آن زمان، و نیز عظمت ارسطو و بوعلی نزد ایشان ـ کاری سخت و شگفت می‌نمود، لیکن چنین کار دشواری به دست توانای شیخ اشراق صورت گرفت. وی به رغم عمر کوتاهش، در بیشتر مباحث عقلی همچون الهیات (مابعد الطبیعه نوری) و طبیعیات و حتی منطق و بلکه در روش فلسفی، در برابر فلسفه مشاء آراء نویی عرضه کرد که از نبوغ و عظمت روحی و فکری این فیلسوف بزرگ خبر می‌دهد
  2. ↑ کتاب ایران و تنهایی اش، محمد علی اسلامی ندوشن، شرکت سهامی انتشار
  3. ↑ ابی حامد محمد بن محمد الغزالی الشافعی، ملقب به حجت‌الاسلام زین الدین الطوسی و امام محمد غزالی (۴۵۰ — ۵۰۵ ه‍.ق) همه‌چیزدان، فیلسوف، متکلم و فقیه ایرانی[۱] و یکی از بزرگترین مردان تصوف سدهٔ پنجم هجری است. او در غرب بیش‌تر با نام‌های Al-Ghazali و Algazel شناخته می‌شود.
  4. ↑ رنه گروسه (به فرانسوی: René Grousset) (زاده ۵ سپتامبر ۱۸۸۵ – درگذشته ۱۲ سپتامبر ۱۹۵۲) تاریخ‌نگار فرانسوی، متصدی هر دو موزه گیمه و سرنوسچی در پاریس و از اعضای فرهنگستان فرانسه بود. وی دو اثر مهم شامل تاریخچه جنگ‌های صلیبی (۱۹۳۴–۱۹۳۶) و امپراتوری استپ‌ها، تاریخ آسیای مرکزی (۱۹۳۹)، که هر دو جزو منابع معتبر به حساب می‌آیند در مورد تمدن‌های آسیایی و شرقی نوشت. همچنین آثاری از وی تحت عنوانهای امپراتوری صحرانوردان و چهره آسیا به فارسی انتشار یافته‌اند.
  5. ↑ میرزا یوسف خان مستشارالدوله (۱۲۳۹–۱۳۱۳ ق/۱۲۰۲–۱۲۷۴ ش/۱۸۲۳–۱۸۹۵م ) دیپلمات و از پیشروان آزادیخواهای دوره ناصرالدین شاه و از همفکران میرزا حسین خان سپهسالار و میرزا ملکم خان بود. در دوره اقامت در تفلیس، با میرزا فتحعلی آخوندزاده نویسنده مکتوبات کمال‌الدوله مناسبات دوستانه‌ای یافت. رساله «یک کلمه»را در ماه‌های پایانی خدمت در پاریس به اتمام رساند و دستنویس آن را در راه بازگشت به ایران (۱۲۴۹ ش) در تفلیس به آخوندزاده نشان داد و در سال ۱۲۵۳ ش (۱۸۷۴ م) در ایران چاپ رساند. ماشاءالله آجودانی در«مشروطه ایرانی» می‌نویسد: «هنگامیکه او را زنجیر کرده، به قزوین تبعید و زندانی کردند، کتاب یک کلمه را آن قدر بر سرش کوفتند که بر اثر عوارض آن ، چشمانش آب آورد.»
  6. ↑ میزا آقا خان کرمانی، میرزا ملکم خان، عبدالرحیم طالبوف و میرزا آقا تبریزی و…
    Edit

تاریخ بدون سانسور-ق 7-خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق
اکتبر 4, 2021
هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت))
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درس‌هایی از تاریخ، که در سال‌های آخر زندگی خود نوشت، می‌گوید که تاریخ ملت‌ها را باید با توجه به پدیده‌های علمی جدید نوشت.))
دسترسی به قسمتهای قبلی
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام
قمست هتفم

خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق
معاویه
دربارة معاویه نباید به ناروا قضاوت کرد. وي در آغاز کار به وسیلۀ عمر، خلیفۀ عادل امین، که او را به حکوم شام برگزید، به قدرت رسید. پس از آن علمدار انقلابی شد که از قتل عثمان زاده بود، و سپس، به وسیلۀ دسیسه هاي ماهرانه اي که وي را از توسل به زور جز در موارد خاص بی نیاز میداشت، پایه هاي قدرت خود را محکم کرد. از جمله سخنان وي این بود «: شمشیر خود را جایی که تازیانۀ من کار میکند نخواهم کشید، و تازیانۀ خود را جایی که زبان من کار میکند به کار نخواهم گرفت. اگر میان من و مردم مویی رابطه باشد، نخواهد گسیخت » . گفتند «: چطور،» گفت «: وقتی بکشند شل میکنم، و وقتی شل کردند میکشم » . راه وي به طرف قدرت از راه غالب کسانی که سلسله حکومت نوینی بنیاد کرده اند کمتر خونآلود بود .
وي نیز مانند غالب غاصبان قدرت میکوشید تا ابهت و شکوهی در اطراف تخت خود پدید آورد و در این کار از امپراطوران روم شرقی، که آنها نیز مقلد شاهنشاهان ایران بودند، تقلید میکرد. حکومت سلطنتی فردي از زمان کوروش تا روزگار ما دوام یافته وظاهراً این روش براي فرمانروایی بر اقوام نادان و استثمار آنها مناسب است. معاویه شخصاً روش حکومت خود را چنین توجیه میکرد که مایۀ رفاه عمومی شده، نزاع قبایل را برانداخته، و دولت عرب را که از جیحون تا نیل بسط داشت به قوت و وحدت رسانیده است. به نظر وي تعقیب روش انتخابی در کار خلافت، بناچار، در موقع انتخاب خلیفه مایۀ اختلاف و آشوب میشود، و براي جلوگیري از آن میبایست روش موروثی را دنبال کرد؛ بدین جهت پسر خود یزید را به عنوان ولیعهد انتخاب کرد و از همۀ ولایتهاي دولت اسلامی براي او بیعت گرفت.
حسن و حسین نواده پیامبر و یزید
با وجود این، وقتی معاویه درگذشت ( 61 هـ ق، 680) م ، جنگ دربارة خلافت مانند آغاز خلافت وي درگرفت. مسلمانان کوفه کس پیش حسین بن علی ع[ ] فرستادند و وعده دادند که اگر کوفه را مقر خود کند او را در کار خلافت تأیید خواهند کرد. حسین ع[ ] از مکه حرکت کرد، خاندان وي و هفتاد تن از پیروان اخلاصمندش همراه او بودند . وقتی این قافله به چهل کیلومتري شمال کوفه رسید، نیرویی از سپاه یزید به فرماندهی عبیداالله زیاد راه بر او گرفت و خواستار تسلیم او شد. حسین ع[ ] و همراهان وي جنگ را برگزیدند. همان آغاز جنگ تیري به قاسم، برادرزادة حسین ]ع[ ، که طفلی ده ساله بود، خورد و او در آغوش عموي خود جان سپرد . پس از آن، برادران و فرزندان و عموزادگان و برادرزادگان حسین ع[ ] یکایک از پا درآمدند، و از همراهان وي کس نماند و زنان مضطرب و ترسان شدند. وقتی سر حسین ع[ ] زد را به کوفه بردند، عبیداالله با چوب به آن می . یکی از حضار گفت «: چوب خود را بردار، به خدا من پیامبر را دیدم که دهان او را می بوسید» (61 هـ ق، 680م). شیعیان در کربلا، در جایی که حسین ع[ ] به قتل رسید، به یادگار وي زیارتگاه بزرگی ساختهاند و هنوز هم هر ساله حادثۀ غم انگیز قتل وي را نمایش میدهند و عزاداري میکنند و از یادگار علی و دو فرزندش حسن و حسین ع[ ] تجلیل به عمل می آورند . عبداالله بن زبیر نیز بر ضد یزید قیام کرد، ولی سپاه شام وي را شکست داد و در مکه محاصره کرد. سنگ منجنیقها به محوطۀ کعبه افتاد و حجرالاسود سه پاره شد و کعبه آتش گرفت و پاك بسوخت ( 64 هـ ق، 683م). پس از آن ناگهان محاصره برداشته شد، زیرا یزید مرده بود و سپاه در دمشق مورد حاجت بود. پس از مرگ یزید دو سال آشوب بود، و در اثناي آن سه تن عهدهدار خلافت شدند؛ سرانجام عبدالملک بن مروان، پسر عم معاویه، آمد و آشفتگی را از میان برداشت و با شجاعت و قساوت فتنه را آرام کرد، و چون کارش استقرار یافت، با رأفت و حکمت و عدالت حکومت کرد. سردار وي، حجاج بن یوسف، مردم کوفه را به اطاعت آورد و محاصرة مکه را تجدید کرد.
عبداالله بن زبیر که 72 سال داشت، از مکه مانند یک قهرمان دفاع کرد. مادر سالخوردهاش نیز او را تشجیع و ترغیب میکرد؛ ولی عاقبت شکست خورد و کشته شد، و سرش را به دمشق بردند و پیکر او را پس از آنکه مدتی بر دار بود به مادرش تسلیم کردند (73 هـ ق، 692م). در سالهاي آرامش پس از این جنگ، عبدالملک مروان به نظم شعر و تأیید ادب پرداخت و به زندگی خود سامان بخشید و پانزده فرزندي را که از هشت زن پدید آورده بود و چهار تن از آنها بعدها به خلافت رسیدند تربیت کرد.
حکومت عبدالملک مروان بیست سال دوام داشت، که در اثناي آن زمینۀ کارهاي بزرگ پسر خود ولید اول را (86 – 96 هـ ق، 705 -715 ) م فراهم کرد. در زمان ولید، اعراب فتوح خود را دنبال کردند: بلخ (87 هـ ق، 705 ) م ، بخارا (91 هـ ق، 709) م ، اسپانیا، (93 هـ ق، 711( م ، و سمرقند (94 هـ ق، 712 ) م به تصرف مسلمین درآمد. در مشرق، حجاج بن یوسف با خشونت و خلاقیت حکومت کرد و کارهایی عمرانی انجام داد که از لحاظ اهمیت از قساوتی که در کار حکومت داشت کمتر نبود: باتلاقها را زهکشی کرد، بسیاري زمینهاي بایر را دایر ساخت، و کانالهاي آبیاري قدیم را که ویران شده بود احیا کرد؛ به این کارها اکتفا نکرد و، با رواج دادن علامات حرکات، تحولی در کار نوشتن پدید آورد. حجاج بن یوسف پیش از آنکه به حکومت برسد معلمی میکرد. ولید نیز نمونۀ یک فرمانرواي خوب بود؛ به امور دولت بیش از جنگ توجه داشت؛ صناعت و بازرگانی را از طریق گشودن بازارهاي تازه و جادههاي خوب تشویق کرد؛ مدارس و بیمارستانها ساخت، که نخستین بیمارستان امراض مسري و آسایشگاه پیران و عاجزان و کوران از آن جمله بود؛ مسجد کوفه و مدینه و بیتالمقدس را توسعه داد و تزیین کرد؛ و در دمشق مسجدي بزرگتر و باشکوهتر از آنها بنیاد کرد که هنوز برجاست. ضمن این مشاغل، فرصت کافی داشت که شعر بگوید، آهنگ بسازد، عود بنوازد، و به شاعران و نوازندگان دیگر گوش فرا دارد. وي،از هر دو روز، یک روز را براي انس با ندیمان اختصاص داده بود .
جانشین ولید برادرش سلیمان بود (96-99 هـ ق، 715-717 ) م که بیهوده براي گشودن قسطنطنیه کوشید و مرد و مال بسیار تلف کرد. وي همۀ وقت خود را صرف خوراکهاي خوب و زنهاي بد کرد، و مردم از او خیري ندیدند جز اینکه وصیت کرد پس از وي عمربن عبدالعزیز پسر عمویش را به خلافت بردارند (99-101 هـ ق، 717-720م). عمر مصمم بود در خلافت خود مفاسد خلفاي اموي را جبران کند، و همۀ وقت خویش را به احیاي مراسم و رواج دین صرف کرد. در کار لباس زاهدمآب بود: لباس وصلهدار میپوشید، تا آنجا که هیچ کس باور نمیکرد که او خلیفۀ مسلمین باشد. به زن خود دستور داد همۀ زیورهاي نفیسی را که پدرش به او داده بود به بیتالمال پس بدهد، و او نیز اطاعت کرد. به زنان حرم خود گفت که در نتیجۀ گرفتاریهاي حکومت از رسیدگی به آنها باز خواهد ماند و هر یک از آنها که مایل باشد میتواند طلاق بگیرد. به شاعران و خطیبان و دانشورانی که در کار معیشت خود به دربار خلیفه تکیه داشتند اعتنایی نداشت و عالمانی را که به دولت تقرب نمیجستند تقرب داد و مشاور و دستیار خود کرد. با دولتهاي بیگانه پیمان صلح بست؛ محاصره از قسطنطنیه برداشت و سپاه را از آنجا فرا خواند. از همۀ شهرهاي اسلامی که مردم آن مخالف حکومت امویان بودند پادگانها را برداشت.
دلیل عدم تشویق غیرمسلمانان توسط امویان به اسلام
خلفاي اموي پیش از او مردم غیر مسلم را به اسلام تشویق نمیکردند تا درآمد دولت کم نشود. عمر، مسیحیان و یهودیان و زردشتیان را به اسلام تشویق کرد. وقتی متصدي امور مالی اظهار نگرانی کرد که این روش خزانه را فقیر خواهد کرد، گفت: « به خدا آرزو داشتم همۀمردم مسلمان شده بودند و من و تو کشاورزانی بودیم که ازکشت خودمان روزي میخوردیم » . وقتی مشاورانش خواستند از اقبال نامسلمانان به اسلام جلوگیري کنند و براي این منظور ختنه را شرط مسلمانی نهادند، عمر، که در دین اسلام مقام و منزلتی چون بولس حواري در مسیحیت داشت، دستور داد شرط ختنه را بردارند. آنگاه براي کسانی که مسلمان نمیشدند قیود سخت نهاد، کارهاي دولتی را از آنها منع کرد، اجازة بناي معابد تازه نداد. زمان خلافت او کمتر از سه سال بود، و از بیماري درگذشت. یزید دوم (101 -105 هـ ق، 717-724م). از لحاظ اخلاقی و رعایت موازین اسلامی، نقطۀ مقابل عمربن عبدالعزیز بود. همان قدر که عمر اسلام را دوست داشت، او به کنیزي به نام حبیبه عشق میورزید. یزید به روزگار جوانی حبیبه را به چهار هزار سکۀ طلا خریده بود و برادرش سلیمان، خلیفۀ وقت، وادارش کرد کنیز را به فروشنده پس بدهد ولی یزید جمال حبیبه و عشق خود را فراموش نکرده بود. وقتی به خلافت رسید، زنش از او پرسید آیا از دنیا آرزوي دیگري دارد. گفت آري حبیبه را میخواهد. زن وفادار وي فوراً حبیبه را احضار کرد و خود در گوشۀ حرم از دیدهها پنهان شد. گویند یزید در یکی از روزها که با حبیبه به بازي سرگرم بود، دانۀ اناري به دهان وي انداخت و او شوکه شد و در آغوش یزید درگذشت، و خلیفه چنان از مرگ وي غمین شد که یک هفته پس از آن زندگی را بدرود گفت.
هشام (105-125 هـ ق، 724-743 ) م با عدالت و آرامش حکومت کرد و در اثناي آن کارهاي اداري را سر و سامان داد، مالیاتها را سبک کرد و پس از خود خزانه را پر و معمور به جا نهاد. ولی صفاتی که موجب فضیلت قدیسی میشود ممکن است مایۀ نابودي حاکمی باشد. به همین جهت، سپاهیان هشام در چند جا شکست خوردند؛ در ولایتها فتنه پدیدار شد؛ و در پایتخت، که خلیفهاي اسرافکار و خراج میخواست، نارضایی شیوع یافت. جانشینان هشام خلفاي امویی را که پیش از او به قدرت و مهارت امتیاز داشتند ننگ آلود کردند و با عیاشی روزگار به سر بردند و از کار حکومت غافل ماندند. ولید دوم (125 -126 هـ ق، 743 -744م) مردي فاسد و غرقه در شهوات جسمانی بود و به دین توجهی نداشت. وقتی خبر مرگ عموي خود هشام را شنید، سخت خوشحال شد؛ پسر هشام را به حبس انداخت، همۀ اموال کسانی را که به خلیفۀ متوفا وابسته بودند مصادره کرد، و با حکومت فاسد و بخششهاي بیاندازه اموال خزانه را به باد داد. دشمنانش میگویند که وي در حوضی از شراب شنا میکرد و در حال شنا داد دلی از شراب میگرفت؛ قرآن را با تیر زده بود و معشوقه هایش را به جاي خود براي اجرا و رهبري نماز جماعت میفرستاد. یزید، پسر ولید اول، این خلیفۀ فاسد بدکار را کشت، شش ماه خلافت کرد، و به سال (126 هـ ق، 744 ) م درگذشت. برادرش ابراهیم جانشین او شد، ولی نتوانست از حق دفاع کند؛ مروان دوم، یکی از سرداران نیرومند اموي، او را برداشت و شش سال حکومتی پرحادثه کرد، و خلافت اموي مشرق با وي پایان گرفت.
امویان پایه گذار سلطنت موروثی در اسلام
اگرکارهاي خلفاي اموي را از لحاظ دنیایی بنگریم، به سود اسلام بود. حدود سیاسی کشور را به حدي وسعت دادند که هرگز از آن جلوتر نرفته بود. اگر بعضی دورههاي شوم تاریخشان را نادیده انگاریم، به طور کلی دولت تازه را با نظم و آزادي راه بردند، ولی روش سلطنت موروثی استبدادي به همان نتیجه رسید که معمولا در همه جا میرسد. در اوایل قرن دوم هـ ق خلفاي ناتوانی عهدهدار امور شدند که خزانه را فقیر کردند و امور دولت را به خواجگان سپردند و نتوانستند بر خوي اصیل عرب، که استقلال جویی فردي بود و غالباً مانع ایجاد دولت واحد اسلام می شد، تسلط یابند. علت اختلاف از میان نرفته و به صورت نزاع دستههاي سیاسی درآمده بود. هاشمیان و امویان با هم دشمنی داشتند، گویی اختلافات خویشاوندیشان از روزگار سلف سخت تر شده بود. عربستان و مصر و ایران از تسلط دمشق بیزار بودند. ایرانیان مغرور، که سابقاً ادعا داشتند که اعتبارشان کمتر از اعراب نیست، اینک دعوي تازه داشتند و میگفتند که از اعراب برترند و تسلط شام را تحمل نتوانند کرد. بازماندگان پیامبر از اینکه میدیدند کار مسلمانان به دست امویان ـ همانها که دشمنان سرسخت پیامبر بودند و دیرتر از همه مسلمان شدند ـ افتاده سخت آزرده بودند، از فساد و بدکاري خلفاي اموي و بیعلاقگی آنها به دین تأسف داشتند، و از خدا میخواستند کسی را بفرستد که آنها را از این حکومت خفتبار رهایی دهد
این نیروهاي مخالف به یک شخصیت نیرومند و کاردان احتیاج داشتند که همه را متحد و هدفشان را روشن کند. این پیشوا ابوالعباس سفاح، نبیرة عباس، عموي پیامبر، بود که از نهانگاهی در فلسطین فرماندهی گروه ناراضی را به عهده گرفت، زمینۀ شورش ولایات را فراهم آورد، وطندوستان شیعۀ ایرانی را به خود جلب کرد. ایرانیان با همۀ قوت به یاریش برخاستند، و او به سال 132 هـ ق (749 ) م در کوفه خود را خلیفۀ اسلام اعلام کرد. سپاه مروان دوم با انقلابیون، که سردارشان عبداالله عموي ابوالعباس سفاح بود، کنار رود فرات رو به رو شدند؛ سپاه مروان شکست خورد، و یک سال بعد دمشق از پس محاصره تسلیم شد. پس از آن مروان را گرفتند، کشتند، و سرش را به نزد ابوالعباس بردند. ولی خلیفۀ تازه به این اکتفا نکرد و گفت «: اگر خون مرا بیاشامند سیراب نخواهند شد، و خون آنها نیز خشم مرا سیراب نخواهد کرد » . ابوالعباس را سفاح یعنی خونخوار نامیدند، زیرا فرمان داد بزرگان اموي را تعقیب کنند و هر جا به آنها دست یافتند، خونشان را بریزند تا از آشوب احتمالی افراد خاندان منقرض جلوگیري شود. عبداالله، که ولایت شام داشت، این کار را با سهولت و سرعت انجام داد د. ربارة امویان اعلان عفو عمومی داد و به تأیید آن هشتاد تن از سران اموي را به مهمانی خواند. هنگامی که بر سفره بودند، به سپاهیانی که در نهانگاه جاي داشتند اشاره کرد تا برون شدند و سرها را به شمشیر فرو ریختند؛ آنگاه فرش بر پیکر کشتگان افکندند و سفره ادامه یافت . به جاي سران اموي، کسانی از عباسیان بر پیکر دشمنان خود به سفره نشستند و گوششان از نالۀ محتضران لذت میبرد. گور بعضی خلفاي اموي را شکافتند و اسکلتشان را تازیانه زدند، بر دار کردند، بسوختند، و خاکستر آن را به باد دادند.
پایان قسمت 7: خلافت اموی
ادامه دارد
تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها
برگرفته از کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت

دروغ فرقه فاشیستی مذهبی مسعودرجوی در رد اصل ولایت فقیه
اکتبر 10, 2021
داود باقروند ارشد

مسعود رجوی، دفاع ایدئولژیک از اصل ولایت فقیهی خودش را در مقاله ای تحت عنوان “روحانیت شیعه برسر دوراهی تاریخی” در نشریه مجاهد شماره 7 چنین آورده است:

«««اولا: این روزها بازار بحث در مورد ولایت فقیه از هرطرف داغ است. اینکه ولایت فقیه در اسلام واقعی و نه اسلام طبقاتی رایج چیست وچه موارد و چه تاریخچه ای دارد، موضوع مقاله جداگانه ای است. … اما آنچه مسلم است اینکه در اسلام واقعی طبقه روحانی وجود ندارد (نقل به مضمون). و در تائید آن تمام حرف را میزند آنجا که کد میآورد: “هرمذهبی رهبانیت دارد و رهبانیتِ امت اسلام جهاد و پیکار است.”

تا اینجا اصل را تائید کرده ولی میگوید ولی فقیه منم که مبارزه کرده ام. باور نمیکنید؟ به ادامه بیانات ایشان در همین مقاله توجه کنید.

ثانیا: فقیه بمعنای واقعی و قرانی آن زمین تا آسمان با آنچه امروز در نظر عوام است تفاوت دارد در فرهنگ عامیانه معمولا بکسی فقیه گفته میشود که مسائل شرعیه و آنهم فروعات و جزئیاتی از قبیل طهارت و نجاست را برای مردم بازگو میکند، و یا آنها را در رساله ای گردآوری کرده و عموما از روی لباسش شناخته میشود.

حال آنکه بمعنی دقیق کلمه فقیه بفرد صاحب فهم و استنباط و دریافت از هرچیزی گفته میشود آنگاه وقتی این توانایی فهم واستنباط در چهارچوب دین باشد، فرد فقیه، فقیه در دین نامیده میشود. یعنی کسی که در دین و اصول و احکام آن صاحب فهم و دریافت بوده و بتواند مسائل مختلف را پاسخگو باشد.
ملاحظه میشود که فقیه چیزی است بالاتراز عالم. بعبارت دیگر هرکس که چیزی را میداند نسبت به آن چیز عالم است. ولی معلوم نیست که در آن فقطه هم باشد. چرا که لازمه فقیه بودن رسوخ در اعماق آن چیز و توانایی پیگیری و پیاده کردن آن در شرایط مختلف است. در مثل کسی که شناکردن بلداست، ولی معلوم نیست که بتواند خودرا از میان امواج طوفانزا بساحل برساند. …..»»»
ادامه مقاله رجوی:

«««همچنین میدانیم اگر کسی واقعا دراسلام فقیه نباشد، و جوهر اصول و احکام این ایدئولژی را عمیقا درک نکرده و به هدف احکام واقف نباشد، حتی همین امروز نیز از بردگی و مالکیت خصوصی ابزار جمعی تولید دفاع خواهد کرد. …

از این مثالها میخواهیم نتیجه بگیریم که فقیه واقعی کسی است که با اشراف به جهان بینی توحید و مکتب اسلام بتواند لااقل در اصول و کلیات، اسلام را در زمان خود پیاده کند و اینهم مستلزم برخورداری از دیدگاههای واقع بینانه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی روانشاسی… است که بسیاری از مدعیان امروزی آن از جمله بیخبرانند…»»»»
حالا باور کردید؟ ایشان نه تنها اصل ولایت وفقیه را رد نمیکنند که معتقدند ولی فقیه بسیار بیشتر از آن است که عامه میدانند. و اصل آن نزد کسی نیست الا خود مسعودرجوی. همان چیزی که در عراق در شهر اشرف بعد از کشتار فروغ جاویدان از مجاهدین در بن بست ناشی از قفل شدن در عراق بر سر مجاهدین با اعلام امام زمان و ولی امر (خلیفه) مسلمین جهان بودن، خود را صاحب مال و جان و ناموس همه مسلمین جهان خواند و آنرا پیاده کرد.

بله مردم ایران این شیاد را بخوبی چه بدلیل تروریسم آن در شهرها، کشتار فرزندانشان در مرزها، همدستی با قاتلان ایرانیان و اشغالگران کشورشان، با سرکوب فرزندان اسیرشان در تشکلات رجوی، با اقدامات خلاف عرف و اخلاق تجاوز به زنان عضو جدا شده از همسرانشان، از یکطرف و آنچه میخواهد بعد از اینهمه جنایات برای مردم ایران از ولایت فقیه رادیکال برایشان به ارمغان ببرد، چه از طریق افشاگریهای فرزندان مجاهد جدا شده شان و چه از طریق آنچه خود شاهد بوده اند میشناسند.
بنابراین وظیفه هر ایرانی و هر انسانی است که این شیاد را که اصل اجرا شده ولایت فقیه کنونی را کم میداند و قول بیشترش و غلیظ ترش را بعد اجرای فاجعه بارش بر فرقه اش، برای آینده ایران میدهد افشا کنند. بخصوص که جهت فریب مردم ایران و جهان با نعل وارونه زدن در ظاهر شعار ” مرگ بر اصل ولایت فقیه” هم میدهند. و یا در ظاهر بالاترین افتخارات خودش که تروریسم و کشتن آمریکایی ها ست را ، بطور شیادانه تکذیب میکنند تا بقدرت برسند تا ….
ما گفته ایم (با علم یقنی و نه تحلیلی …)، بزرگترین شانس مردم ایران بقدرت نرسیدن این تشکل خطرناک در ایران بوده است. ما گفته ایم از زبان مسعود رجوی و مریم رجوی و آن اینکه، اگر جهان میگوید رژیم بدنبال قدرت هسته ای جهت دفاع از خودش بود. رجوی بدنبال استفاده آن جهت جهانی کردن خلافت خودش است.

اگر در مریم رجوی و باقی مانده فرقه رجوی، اعتقاد به ولی فقیه رادیکال (نوع استالینی- پول پوتی) تغییرکرده بود، باید طی جلسات و نقد مکتوب و رسمی دفاع ایدئولژیک از اصل ولایت فقیه را رد کند.

تمام این نمایشهای مسخره یعنی اعتقاد عمیق به ولایت فقیه آنهم از نوع (استالینی-داعشی)، بعلاوه تروریسم افسار گسیخته از افتخارات فرقه رجوی و میراث مسعود رجوی است که مریم رجوی دنبال میکند. اما مصلحت و شیادی ایجاب میکند فعلا تکذیب شود.

بزرگترین شاخص دفاع کل تشکیلات فرقه رجوی و خودش ازاصل ولایت فقیهی مسعودرجوی، در انتقاد ناپذیری مطلق او همچون نفی آیات قران و مجازات تا اعدام منتقد میتوان بخوبی مشاهد کرد. این میزان نفرت و رویکرد جنون آمیز و هیستریک رجوی و اعوان و انصارش در نقد رجوی از همین اصل اینکه رجوی خدای روی زمین است ناشی میشود. اینرا از نزدیکترین کسان سابق رجوی قبول کنید.
داود باقروند ارشد
مهرماه 1400

درسالمرگ شجریان یادی کنیم از مرضیه آینه تمام قد خیانت و فرار از صحنه مسعود و مریم رجوی از گزارش تکاندهند از زبان شخص مسعودرجوی
اکتبر 13, 2021
متاسفانه رجوی که نتوانست شجریان را فریب دهد، مرضیه را با تجاربی که از تودهنی شجریان خورده بود بکمک دیگر فریب خوردگانی چون آقا و خانم متین دفتری بدام انداخت
بقلم داود باقروند ارشد
این قلم مدتها همراه مرضیه خواننده پر آوازه ایران در لندن و اردن[1] و هنگام حضورش در شورای ملی مقاومت بوده ام. او یکی از نوارهایش را نیز وقتی در اردن با هم بودیم به یادگار به این قلم هدیه کرد که متاسفانه هنگام فرار از جهنم اشرف در عراق جا ماند.
مرضیه مطرب؟
مرضیه از طریق آقای هدایت الله و خانم مریم متین دفتری و اعتمادی که به آنها داشت به دام فرقه رجوی افتاد. رجویها که در اوج ایزولاسیون داخلی و نیرویی بسر میبرد همچون تشنه ای در نمکزار به حمایت سلبریتی ملی ای همچون مرضیه نیاز حیاتی داشتند. بویژه که هم احمد شاملو و هم شجریان با خائن خواندن مسعودرجوی از همکاری با او خودداری کرده بودند و مسعودرجوی آنها را مزدور رژیم و خائن و دشمن نامیده بود. از این رو در اوج دجالگری که مسعودرجوی علنا در جمع ما مجاهدین و اعضای مجاهد شورا، میگفت:
“خیال نکنید که ما مطرب شده ایم. این عمله و یابوهای بورژ وازی را اگر ما سوار نشویم رقبایمان سوار میشوند و بهره اش را میبرند.” وصف و ترور شخصیتی مرضیه توسط رجوی که در مقابل مریم رجوی سربلند نکند

هرچند در ظاهر سنگ تمام برایش گذاشتند. یک اکیپ چهارنفره با مسئولیت نیکو خائفی اشک زری (عضو شورای رهبری)، حمید رضا طاهر زاده “طاهر”، کامیار ایزدپناه و حتی پذیرش اینکه حمیدرضا طاهر زاده از عضویت سازمانی عملا خارج شود، چون هم مرضیه علاقه خاصی به او داشت، بویژه که نسبت به اعمال انقلاب ایدئولژیک در مورد طاهر زاده مشکل هم داشتند و دارند، بنابراین طاهر زاده را صرف مرضیه کردند و تنها در قالب عضو شواری ملی مقاومت در کنار مرضیه جهت کنترل او حضور پیدا میکرد. و اینگونه مسعود رجوی برای مرضیه مایه گذاشت که نشان میداد بعد از تنفری که مردم ایران نسبت به رجوی از خود نشان دادند، تا چه حد به حمایت مرضبه برای ادامه حیات ننگین و خائنانه اش نیاز دارد.

ظهور مرضیه ای دگر و تهدید تمامیت مسعود و مریم رجوی
مسعود و مریم رجوی فکر میکردند مرضیه نیز مانند دیگر خوانندگان و هنرمندان امثال منوچهر سخایی، محمد شمس، عماد رام و… با دریافت سهمی از پولهای عراق بعنوان مقرری وزندگی در حاشیه مناسبات سازمان میتوان از او نیز بعنوان یک سلبرتی هنری و خنثی در برنامه ها و شوهای مریم رجوی مورد سوء استفاده قرار داد.
اما زوج رجوی بسیار زود فهمید که مرضیه آنکسی که فکر میکردند نیست، او از سلاله خورشید است و با تاریکی و دجالگری و امام زمان بازیهای رجوی در نبرد و تهدید جدی برای رهبری خیانت بار مسعود و مریم است. در زیر گزارش خود مسعود رجوی که از سایت فرقه رجوی نقل شده است را بخوانید. این گزارش ناظر به زمانی است که مسعود و مریم قصد دارند قبل از حمله آمریکا به عراق با بجا گذشتن همه مجاهدین از عراق فرار کنند و همه مجاهدین را تنها بگذارند و مرضیه نیز باید از عراق خارج شود، ولی مرضیه همه نقشه های خیانتبار آنها را نقش بر آب میکند .
گزارش شخص مسعود رجوی را بخوانید تا توضیح داده شود:
https://leader.mojahedin.org/i/news/69519
در روز ۲۱مهر ۱۳۷۶ در پایان یک اجلاس شورا در یکی از قرارگاههای ارتش آزادیبخش ملی ایران، خانم مرضیه درخواست شگفت انگیزی به من ارائه کرد. در این زمان او ۷۳سال داشت. نزدیک غروب، مریم به من گفت خانم مرضیه سفر بازگشت خود به فرانسه را لغو کرده و می‌خواهد تورا ببیند. پرسیدم موضوع چیست؟ مریم گفت: دو پایش را در یک کفش کرده و می‌گوید ارتش آزادیبخش را انتخاب کرده و هیچ‌کس حتی تو هم نمی‌توانی انتخاب او را تغییر بدهی…از مریم پرسیدم آیا ایشان در پاریس مشکل و کمبودی دارد؟ گفت تا آن‌جا که من می‌دانم خیر اما خودت هم بپرس… ساعتی بعد خانم مرضیه ازمحل اقامت موقتش در بغداد به قرارگاه بدیع زادگان آمد. مریم و من که از این پیشتر با ایشان خداحافظی کرده بودیم به دیدارش شتافتیم. مضمون صحبتمان را خلاصه می‌کنم. خانم مرضیه گفت: آقا، چیزی از شما می‌خواهم به‌شرط این‌که نه نگویی! گفتم هر چیز که شما بگویید به روی چشم الا این‌که بخواهید در اینجا بمانید، چون این محیط امنیت ندارد، مناسب کار و فعالیتهای شما[نگارنده: منظورش شخص خودش و مریم رجوی است] هم نیست، هوای آن هم برای شما خوب نیست، امکاناتش بسیار محدود است و خلاصه خسته خواهید شد. [نگارنده: مگر تا روز قبلش امنیت بود، هوایش هم خوب بود؟]اگر در پاریس مشکل یا کم و کسری دارید، بفرمایید، به روی چشم… خانم مرضیه با اشاره به مریم گفت: خیر، «خانوم» ترتیب همه چیز را داده‌اند. در پاریس باغ بزرگی برایم گرفته‌اند. استودیوی جداگانه هم برای تمرین و ضبط صدا با تجهیزات دارم. بهترین ارکستر در اختیارم است. مجاهدین هم در کنارم هستند و از چیزی فروگذار نمی‌کنند. با هنگامه هم در ارتباط هستم و حالش خوب است… گفتم: پس مشکل چیست؟ با نگاهی پر مهر و اشتیاق به مریم، که گویی دوری از او را بر نمی تابد و نیز می‌خواهد او را در برابر مخالفت من، به حمایت از درخواست خودش بکشاند گفت: می‌خواهم نزدیک «خانوم» باشم. [نگارنده: مرضیه بیچاره نمیدانست که مریم فردایش دارد فرار میکند به فرانسه]نمی‌خواهم زن ویژه باشم، من رزمنده ارتش آزادیبخش هستم… گفتم: خانم مرضیه، بزرگواری شما چیز ناشناخته‌یی نیست اما در این سن و سال و با کسالتهایی که دارید چگونه می‌خواهید رزمنده باشید؟ این چه انتظاری است که از خودتان دارید؟ گفت: لااقل برای بچه‌ها و راهگشایان ملتم آشپزی که بلدم، اگر این را هم قبول نداری، دستکم دعایی بدرقه راهشان می‌کنم. میهمان نیستم و از امروز صاحبخانه ام .سپس سوگند خورد که با خلوص می‌خواهد بر روی اولین تانک بجانب دشمن بشتابد. تأکید کرد که فکر همه خطرات را هم کرده و خونش مانند دیگر مجاهدان کمترین فدیه آزادی ملت ایران است…آخر سر هم با لحنی اخطارگونه به من، دوباره تأکید کرد که هیچ‌کس نمی‌تواند انتخاب او را تغییر بدهد والا دست به قهر و اعتصاب می‌زند.شگفتا در حالی‌که مرضیه، آتشین می غرید، مریم دست او را گرفته بود و به آرامی می‌گریست و من هنوز نمی فهمیدم که این اشک شوق و غرور و تحسین است. راستی که مرضیه اصل و وصل خویش را در مریم رهایی باز یافته بود.دقایقی بعد هزاردستان و خاتون هنر ایران، قلم به‌دست گرفت و یک برگ زرین و جاودانه مقاومت و هنر را، به‌صورت یک نامه نوشت و خطاب به من ابلاغ کرد. این غزل غزلهای او بود. وقتی خواندم، فهمیدم که تا آن روز مرضیه را نشناخته بودم. با شرمندگی از عنوانهای پر لطفی که به من داده است، از آن‌جا که مجاز نیستم هیچ چیزی را از نامه تاریخی بانوی سرفراز هنر حذف کنم، امانت را عیناً به موزه مقاومت تقدیم می‌کنم و به استحضار همه هموطنان به‌ویژه زنان اشرف‌نشان این مرز و بوم می‌رسانم:گزارش مسعود رجوی از رویکرد مرضیه نسبت به خواست رجوی به فرار از عراق

نامه مرضیه به سازمان نقل از سایت مجاهدین
https://leader.mojahedin.org/i/news/69519
مرضیه که خود فرد پاک و پاکیزه ای بود، فکر میکرد که با خدایان پاکیزگی طرف است. و از همین رو به این زوج دجال و مجاهدین عشق میورزید ولی نمیدانست که با یک فقره ضحاک مار بدوش و یک قواد مواجهه است که جان ایرانیان که هیچ جان مجاهدینی که فدایی او بودند نیز سرسوزنی برایشان ارزش ندارد.
رجویها که فکر میکردند با یک مطرب طرف هستند و به محض گفتن اینکه عراق در حال اشغال است و باید برود اروپا، همچون خودشان بلافاصله استقبال خواهد کرد.
اما با رویکرد صادقانه و فداکارانه مرضیه چنان شوک شدند و مرضیه بدون اینکه بداند چنان خیانت مسعود و مریم را در آینه خودش برای خود ایندو رهبر فراری به نمایش گذاشت که کینه عمیقی از او بدل گرفتند.

رجویها مجبور شدند ما ها مسئولین را جمع کنند و مشکلی که ایجاد شده است را مطرح کنند، بدون اینکه بگویند مرضیه دارد طرح فرار آنها را خراب میکند. بلکه گفتند اگر مرضیه را نتوانستیم متقاعد کنیم که به خارج برود ممکن است در اثر شدت بیماری در عراق بمیرد!!! شما ها باید حواستان جمع باشد!! حتی در نهایت در جلسه عمومی نیز به این رویکرد خطرناک مرضیه برای اعتبار رهبری خودشان اشاره کردند.
ترس رجویها این بود که وقتی مرضیه در عراق بماند و بعد بفهمد که ایندو فرار کرده اند چگونه بر سرشان آوار خواهد شد. بویژه با وجهه ملی و بین المللی و ورحیه جنگنده ای که مرضیه داشت، فقط باید او را میکشتند تا ساکتش کنند.
هرچند این مسئله ای نبود که ایندو جرثومه های خیانت و وطن فروشی نتوانند از پس آن برآیند و در نهایت با هزاران دروغ و فریب او را راضی به خروج از عراق کردند. ولی از آنجا که خیلی دیر شده بود پس از سقوط صدام، مرضیه مدت ۱۰ روز در مرز عراق و اردن سرگردان بود تا سرانجام موفق شد از این کشور خارج شود و به اروپا برود.
وقتی مرضیه بعدها در اروپا فهمید که بازهم فریب خورده و ایندو خود فرار کرده اند و علت اصرار آنها به خروج از عراق چه بوده بخاطر خیانت آنها به اعضا و جنبش دست به اعتراض زد. مرضیه در دفتر خاطراتش در زمانیکه به اسارت فرقه رجوی در آمده بود هر روز از خیانتها و فریب های رجویها نوشته بود. هر روز از اعتراضاتش به عملکردهای خیانتبار رجویها و بلا جواب ماندن آنها پر بود که مریم رجوی دستور داد دفتر خاطراتش را زندانبانان او از وی دزدیدند. مرضیه دست به اعتراض زد و حتی خواستار رسیدگی در شورای ملی مقاومت شد که متاسفانه با اکیپ کنترل چهار نفره و افزایش نفرات کنترل او، مرضیه را در دهه هفتاد زندگی با انبوه بیماری و در اوج تنهایی عملا خفه کردند و نگذاشتند صدایش به جایی برسد. خاطرات روزانه اش را جنگ و جدالهایی که با مریم رجوی و کشتاپویی که او را کنترل میکردند داشت را از او دزدیدند که بدست کسی نرسد.
خیانت مسعود و مریم رجوی در مورد هنرمندان و بویژه مرضیه بسیار دامنه دار است متاسفانه اسماعیل وفایغمایی که از بسیاری با خبر است حق مطلب را ادا نمیکند. شاید هم خود اسماعیل وفا را علیه مرضیه به خدمت گرفته بودند که اینگونه در سکوت از طرح جزئیات است. چون رجوی اجازه نمیداد که افرادی مانند اسماعیل که با رجوی مسئله داشت در جریان مشکلات مرضیه قرار بگیرند. حتی از او بعنوان فردی ملایم که مرضیه میشناخت برای فریب مرضیه استفاده هم میکرد. همانگونه که از مزدور زن باره ای بنام حمیدرضا طاهر زاده و محمد شمس استفاده میکرد.
داود باقروند ارشد
اکتبر 2020
مهرماه 1399
• محمدرضا شجریان و رابطه اش با مسعودرجوی و یک فقره دجالگری از فرقه رجوی
https://www.nototerrorism-cults.com/?p=21749
• محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه ‌وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور
https://www.nototerrorism-cults.com/?p=21333
18982

رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول
اکتبر 17, 2021

فهرست مطالب
قسمت اول.
مقدمه:.
تاکید ضروری:
نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی..
توهم مبارزه با رژیم.
ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی..
مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی.
امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟. ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری..
عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست..
چرا رجوی خطرناکتر از داعش است..
نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟.
خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ..
هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست..
آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند.
برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی.
قسمت دوم.
هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی.
سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها
سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی..
سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش…
جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند.
ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی..
تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی..
شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان.
واقعیت جداشدگان مقاوم.
مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین.
افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی..
تکرار تاسفبار تاریخ.
نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت..
قسمت اول
مقدمه:
آنها که ضعفهای خود را که به مردم صدمه زده میپوشانند، یعنی در مورد خودشان به مردم دروغ میگویند. آنها که به مردم دروغ میگویند، نمیتوانند مدعی دفاع از مردم باشند
مدتی قبل دوستی که سالیان همرزم بوده ایم و متاسفانه به گفتارهای ژورنالیستی در تلویزیونهای دیجیتال بهای بیش از حد قائل است کلیپی را ازجدا شده ای که آه و فغانش از پرداختن رجوی به او و امثال او حکایت میکرد برایم فرستاد و توصیه کرد که حتما نگاه کنم!!
تعطیلات بود و فرصتی که گفتاررا گوش کنم. راستش از این میزان شقاوت و خشونت رجوی کلامی و بسیج امکاناتش (که بدون دخالت مستقیم مسعودرجوی نمیتواند رخ دهد) علیه جدا شدگان بسیار ناراحت و خوشحال شدم،احساسی متناقض.
اما چرا ناراحت؟ بخاطر ظلمی که در حق جدا شدگان اعمال میشود. آنهم بعد از اینکه تمام عمر را در اسارت فرقه رجوی باخته اند. آنهم بعد از اینکه رجوی، جوهره وجودی بلندترین سروهای سبز و خرمشان را در ریگزارهای فکری فرقه خودش به هیزمهای خشک بی جان بدل کرده. تازه بعد از نجات از بیابان انسان سوز “بی طبقه توحیدی-فاشیستی-مذهبی” نیز آنها را رها نمیکند و کینه حیوانیش را از آزادی آنها نمیتواند پنهان کند.
خوشحال از اینکه رجوی این جرثومه و طاعون خطرناک، با شناخت عمیقی که از او دارم و عقاید داعشی او را سی سال در درون تشکیلات تجربه کرده ام، میدانم قبل از بقدرت رسیدن افشاء میشود و ماهیتش برای همگان از جمله جداشدگان که سالیان بعد از جدا شدن از این فرقه سنگش را به سینه میزدند و در بسیاری موارد او را نصحبت میکردند، دشمنانش را دشمن خود دانسته و اتهاماتی که به خودشان و بقیه جداشدگان زده بود را تائید وتکرار میکردند و میکنند، روشن میگردد.

تاکید ضروری:
در فرقه های تبهکار مانند فرقه رجوی هیچ انسانی را اجازه نمیدهند که خودش باشد. فرد با مکانیزمهای فرقه ای وادار میشود که به از خود بیگانگی باورنکردنی برسد و اقداماتی که هر حیوان اهلی شده ای میکند را بکند و اعترافاتی انجام دهد و مطالبی بنویسد و بگوید که هزاران بار بدتر از اعترافات تحت شکنجه های قرون وسطایی استالین است. بنابراین برشمردن و اعتراف به اعمال خود تحت تاثیر مکانیزم های مغز شویی فرقه ای تشکیلات رجوی همچون اعمال و اعترافات تحت شکنجه نه تنها مستوجب مجازات نیست بلکه هیچ دادگاهی آن را سند جرم نمیشناسد. هرچند بدلیل مسئولیت فردی هر انسانی قابل نقد است.

از این روست که در این مطلب صادقانه باید گفت که به هیچ وجه قصد کوبیدن کسی در کار نیست. از آنجا که طاعون «یعنی تشکیلات و رهبری خودشیفته آن» را که در حال تلاش برای دستیابی به قدرت برای نابودی بیمار «یعنی اعضای سازمان و ایران» است را در نظر بگیریم، آنهم بطور خاص بدست یک طبیب خود شیفته روانی که کاری جز کشتار بیماران و در نتیجه تداوم طاعون حاصل دیگری ندارد، نمیشود برای ریشه کن کردن طاعون صرفا به ایراد گرفتن به طبیب و یا اینکه طاعون چقدر بد است بسنده نمود.

نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی
از همین رو برای ریشه کنی طاعون رجوی متاسفانه کالبدی جز بیماران آلوده به طاعون در تشکیلات بنام اعضای جدا شده یا نشده برای تشریح وجود ندارد. اصل مشکل طاعون است که باید بطور کامل شناسایی و معرفی و ریشه کن شود، تمامی زمینه های ظهور آن، علائم ظهور آن، ابزار مبارزه با آن و… شیوه های پیشگیری، بهداشت عمومی ضد طاعون و… اگر شناسایی و معرفی نشود این بیماری میتواند در قالبهای دیگر تداوم یابد، و یا یک دجال دیگری اینبار در لباس زرق و برق دار و با نام و ظاهری فریبنده مانند مریم رجوی و اسلام دمکراتیک ظهور کرده و ادعای درمان طاعون نموده و به کشتار و گسترش طاعون ادامه میدهد.
توهم مبارزه با رژیم
برای راحت شدن ذهن خواننده این سطور، شاید لازم است تاکید شود که، علیرغم اینکه خواهید گفت، الان رژیم در ایران حاکم است و مشکل آنجاست، چرا به آن نمی پردازی؟ جواب این است که:

  1. این رهنمود مبارزه با فرقه رجوی برای مردم ایران نیست که فرقه رجوی را بعد از سال 1360 و بعد از کشتار فرزندانشان در شهرها و مرزها برای عراق و … به گواهی تمام خبرگزاریها و تمامی سیستم های اطلاعاتی جهان از جمله سیستم اطلاعاتی عربستان که ویکی لیکس نیز افشاء کرد به زباله دان تاریخ ریخته اند. مردم ایران نشان داده اند که حتی زیر تیر رژیم هم حاضر نیستند نام این فرقه را به زبان بیاورند، ضمنا همه طرفهای خود را بخوبی میشناسند.
  2. این سوال که “رژیم در ایران هست چرا با فرقه تبهکار رجوی در خارج مبارزه کنیم” تنها برای اذهان توهم زده ای مطرح است که فکر میکنند د رخارجه در حال مبارزه با رژیم هستند. نگارنده بعد از تجربه سی و پنج سال مبارزه به اصطلاح مسلحانه، با صداقت تمام میگوید چنین توهمی ندارد.
  3. 42 سال است که شاهدیم، من و شما در خارج اثرمان در تحولات داخلی نزدیک به صفر مطلق است. بطورخاص آنها که مدعی سرنگونی هستند نه تنها اثری مثبت ندارند که مورد تنفر مردم هستند.
  4. از آنجا که مردم ایران هر لحظه خوب و بد رژیم را با پوست و گوشت و استخوانشان لمس میکنند. شناخت آنها از رژیم نسبت به من و شمای لم داده در غرب (با سابقه “درخشان” 42سال گذشته)فاصله کیهانی دارد.
  5. مهمتر اینکه آنچه بنام مبارزه با رژیم مطرح میشود چیزی جز باز نشر ژورنالیستی اخبار داخل کشور نیست، مبارزه با رژیم ادعایی چیزیکه جز “معرفی رژیم به خارج کشوریها”!!! چیز دیگری نیست، نیز آب در هاون کوبیدن است چون مشکلشان نیست و 42 سال است می بینیم که نیست، ضمنا اگر هم بفهمند اثری ندارند.
  6. بنابراین شاهدیم که اگر مبارزه ای هست، خود مردم ایران آنرا میکنند و نیازی هم به کسی ندارند. “مارا امیدی به خارج کشور نیست شر مرسانید”. حداقل درخواست نکنید آمریکا ما را بمباران کند، درخواست نکنید تحریم کند و گرسنگی را نیز به ما بیشتر تحمیل کند، کشور را پیش فروش نکنید که بقدرت برسید و بر ما حاکم شوید. از پشت خنجر نزنید که چرا شاه را سرنگون کردیم؟ با دشمنان قسم خورده خارجی عکس دونفره نگیرید، آنها را سخنرانان جلسات خود فروشی خودتان نکنید. نخواهید بیایند ایران را بگیرند و بچاپند و از باقی مانده چاپیدن آنها به ما هم چیزی برسد را در تلویزیون های نا میهنی خود مطرح نکنید. مارا امیدی به خارج کشور نیست شر مرسانید.
    از این روست که اگر صداقتی هست، حداکثر باید با در اختیار گذاشتن کالبد سیاسی-فکری آلوده به طاعون فرقه رجوی خودمان، و تشریح آن در مقابل جوانان و نسلهای جوان و آیندگان، اگر انقلابیگری، روحیه مبارزاتی، روشنفکری، ایرانیت و ایران دوستی، ملی گرایی و یا هر نام و نشان و محتوایی که بخودمان میدهیم و اثری از آن در ما باقی مانده است، دِین خودمان را نسبت به مردم و کشور و فرهنگی که میدانم بدان عشق میورزید ادعا کنید.
    ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی
    والا با رویکرد ژورنالیستی به رجوی و یا تاختن به اسلام اثری آموزنده بر نسلهای جدید ندارد. بلکه آب در هاون کوبیدن است. دیدیم که دوتن از جوانان بی تجربه دانشگاه شریف میرحسین مرادی و علی یونسی توسط خاله یکی ازآنها که عضو فرقه رجوی است براحتی در دام طاعون رجوی گرفتارشده بودند و دستگیر شدند. که بزرگترین خدمت و هدیه به رجوی آزار و شکنجه و خدایی نکرده اعدام آنها خواهد بود. یا اگر فکر میکنید چون در گذشته خودتان یا بسیاری از اعضای حاضر در فرقه رجوی بخاطر افکار اسلامی گرفتار(که اساسا تلقی غلطی است) طاعون رجوی شدند، بعد از 42 سال تجربه، چنین تهدید و توهمی نسبت به اسلام نه در میان جوانان و نه در میان سالمندان ایران وجود ندارد. شما پنج دهه است از ایران دورید. ضمنا عقاید مذهبی مردمی براساس تجربه تاریخی تمامی ملل و در یک بررسی انسان و جامعه شناسانه مقوله ای نیست که با این رژیم آمده باشد تا با این رژیم و یا مخالفت امثال من و شما برود. ضمن اینکه کار اصلی اسلام زدایی را (به گواهی بسیاری از عناصر خود رژیم) خود رژیم کرده و میکند.

شما تمام تاریخ اروپا را بخوانید ببینید کلیسا و مسیحیت که قرنها بر آن مسلط بود آیا با کار و روشنگری شگرف آنهم طی بیش از دو قرن فیلسولفانی چون ولترها، هیوم ها، رسوها، شیلرها، توماس ریدها، منتسکیوها، آدام اسمیت ها، گوته ها سرنگون شد یا در اثر اقدامات، پوسیدگی، فساد و ستمهای کلیسا برمردم بود که تضعیف و منجر به سقوط آن شد. یک جهانگرد زن انگلیسی در مورد فرانسه در آستانه انقلاب 1789 نوشت: “درفرانسه 10درصد مردم از پرخوری میمیرند 90درصد هم از گرسنگی”. ضمنا هم مسیحت ماند و هم در بسیاری کشورها از جمله همین آلمان و آمریکا و… احزابش در قدرت آنهم برای مدتهای طولانی ظاهر میشوند. بعد شما در طی چهل سال گذشته در کدام تظاهرات ضد حکومتی نشانی از مذهب مشاهده کرده اید که همه انرژی خود را به اسلام زدایی متمرکز کرده اید. این فقط نشان میدهد با جامعه ایران فاصله پر نشدنی پیدا کرده اید.

مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی

شیوه کینه توزی و نفرت پراکنی که یکبار در زمان سرنگونی شاه تجربه کرده اید را چرا دوباره بکارگرفته اید؟ کی باید جامعه روشنفکری ایران از شاهکار حرکتهای پاندولی، تلاش برای سرنگونی شاه با مجاهدین(که خودتان الان گنده کاری مینامیدش!!)، سپس شاهکار بزرگتر تلاش برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی با مجاهدین(که الان آنرا تروریسم و غلط میدانید)، شاهکار شاهکار شاهکارها بازگشت و توبه از سرنگونی شاه(که او را بهتر ار مجاهدین میدانید)، و در آخرین فاز نیز پاندول از رمق افتاده آنهم با تحریک خود مجاهدین به مبارزه ای ژورنالیستی با اسلام برخاسته اید، فاصله میگیرد.

امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟

ولی کماکان کلمه ای و حرفی درمورد این انسانهایی که دچار عارضه پانودل هستند و اینکه چه مرگشان است که اینقدر چپ و راست میزنند نزدن را چگونه توضیح میدهید؟ چرا هیچ حرفی از ساختار جامعه ای که اینگونه است در میان نیست؟ وقتی عارضه ای همگانی است، باید بدنبال مشکلات عام و ساختاری بود.
چرا همین نسل با آن کار شکوهمند خلاص کردن خود از شر شاه، بلافاصله عده ای در زندانهای اوین و.. و عده ای نزد مسعودرجوی در زندانهای پایگاه منصوری و اشرف او در عراق و حتی در همان پایگاه های به اصطلاح انقلابی رجوی در شهر تهران با سرکردگی حسین ابریشمچی دار شکنجه، قتل و سوزاندن مخالف براه انداختند؟ چرا کسانیکه کورکورانه بدنبال به اصطلاح انقلابیون داعشی همچون رجوی، شاه را سگ زنجیری آمریکا و بختیار را نوکر بی اختیار میخواندند و سرود “مرگ برآمریکا را سر میدادند” خود چنان به سگ زنجیری و نوکر بی اختیار صدام و آمریکا حامی او در آمدند که آمار کشتارشان از ایرانیان چه در شهرها چه در مرزهای کشور که در حال دفاع از تجاوز خارجی بودند بالاتر رفت؟ فاجعه بارتر اما، چــــــــــــــــــــرا، بعد از 42 سال، در برای این نسل، کماکان بر همان پاشنه میچرخد و ضدیت کور از یکطرف و در مقابل دنباله روی کور با همان فرهنگ، به دیکتاتور سازی، دیکتاتور پروری، و دیکتاتور پرستی مشغول است. که نه تنها اثری نبخشیده که نتیجه ای جز پوسیدگی در غربت برای خارجه نشینها و ادامه وضعیت اسفبار مردم در داخل نداشته است. چرا با شاه سکولار با ضدیت کور بکمک اسلام مبارزه کردیم و حالا در یک ضدیت کور با اسلام، و با اسلام ستیزی به سکولاریسیم تکیه کرده ایم؟
قبل از قضاوت کور دیگری و محکومیت نگارنده به دفاع ازاسلام و زدن مارکهای متداولی چون مزدور، سگ زنجیری، نوکر بی اختیار و …باید نوشت که مشکل با ضدیت شما با اسلام نیست مشکل با خود شمایان و خودمان است. از چه عارضه ای رنج میبرید که روزی تب و روزی لرز میکنید. روزی “آمریکایی بیرون شو خونت روی زمینه” است، روزی “آمریکایی بیا کشورم را بمباران کن” یا “بیا کشور را محاصره کن” …است؟
این وسط هرکس از مردم ایران و از کشورش دفاع کرد و خواستار عقلانیت و بکارگیری خرد و اندیشه و دور نگری و همراهی و فاصله گرفتن از حرکات مبتنی بر کینه ورزی و نفرت پراکنی، خواستار فاصله گرفتن از سیاست زدگی است، مزدور شد، هرکس در مقابل این حرکتهای مبتنی بر نفرت و کینه ورزی عاری از خرد ایستاد، هر کس در مقابل وطن فروشی و زندان و شکنجه و قتل رجوی ایستاد، مزدور خوانده میشود. در مقابل در این وانفسای بی هویتی، هرچه بریده و بی رمق و نان به نرخ روز خور، ژورنالیست هست، در این نا کجا آباد خارجه به به و گل گلاب است؟ آیا همین دلیل این نیست که بطور مطلق یک قطره آب نیز از آتشفشان مبارزه!!!!! خارجه کشور با رژیم گرم نمیشود. قبلا نوشتم،

اینترنت و بلندگوهای استعماری به هر فرصت طلبی مجال داده است که هرچه دلخواهش بود بگوید و بنویسد و شما که خواننده و شنونده هستید وقتی پر از بغض و کینه بودید هرچه اندکی این بغض و کین را فرونشاند آنرا شاهکار شناخته و باز نشرش نموده اید، و زمینه سقوط به یک اشتباه تاریخی دیگر را چه با خود شیفته پروری و در نتیجه دیکتاتور سازی آماده میکنید.

آنکه دچار افراط و تفریط است یا ستمکش میشود و یا ستمگر یا سر در گریبان فرو میبرد ویا رگهای گردن را کلفت میکند و تا به اعتدال نیامده این تناوب زور گفتن و زور شنیدن از او دور نمی گردد. به حقایق زیر توجه کنید.

ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری
تا قبل از افشاگری کاوه موسوی در جریان دستگیری حمید نوری نامی (اگر اثبات شود که او همان است که شاهدین میگویند) این احساس دست میداد که کاری در حال شکل گیری است. ولی متاسفانه گند ژورنالیسمی که به انگیزه های این اقدام منجر شده است غم بر دل انسان مینشاند. ژورنالیسم یعنی خبر را برای نان روز-کاسب کارانه پخش کردن، یعنی حتی وقتی حمید نوری نامی راهم دستگیر میکنند، انگیزه طرف این است که، “اگر نان ژورنالیستی آن و آنتنی شدن انحصاری آن به تمام کمال متعلق به آنها نباشد، (طبق گفته کاوه موسوی) تهدید میکنند که کل ماجرا را خراب کنند!!! این فرد خود در پاسخ کاوه موسوی آنقدر در عمق خود شیفتگی غرق است که برخورد ژورنالیستی خود را با قندی که از کسب نان نیکه از روی کرد ژورنالیسیم خودش بدست میآورد در دل آب میکند، با خنده عنوان میکند”من تو مدرسه هم که بودم نمره انضباطم بد بوده”!!!آشکارا رویکردش که ریشه در کمبودهای شخصیتی و هویتی این شخص دارد را به نمایش میگذارد. چون بیمار است هرچند چون یک فرد است جز نقد و راهنمایی چاره ای برایش نیست.
قبلا نیز توسط نگارنده بطور مشخص دو سال قبل بدان اشاره کرده بود. و دیدید که چگونه مورد تهاجمات نوع رجوی با همان فرهنگ و برچسب ها و دروغهایی که رجوی برای ترور منتقد بکار میبرد توسط فرد مخاطبِ انتقاد کاوه موسوی قرار گرفت. تعجب اینکه در مقابل این رفتار ضد دمکراتیک همچون زمانیکه در درون تشکیلات بودید و خاطی را خودی تلقی میکردید، سکوت کردید. و به رفتار تشکیلاتی گوسفند وار بدنبال بز گله رفتن ادامه دادید.

عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست

امروز در میان جوانان اروپایی و آمریکایی و … آنهایی که به داعش می پیوندند مگر علتش گرایش به اسلام است؟ محرک اصلی و اساسی آنها جهت روی آوردن به تروریسیم، نفرتی است که بر اثر ظلم و نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی در جامعه ای که زندگی میکنند از یکطرف و اینکه داعشی خود را بدروغ همچون مسعود رجوی منجی بشریت و راه حل خروج از زیر بار ظلم و ستم و تبعیض و تابرابریهای موجود در جوامع غربی معرفی میکند، میباشد.
این جوانان تحت تاثیر شرایط غیر انسانی تحمیل شده به آنها به یکباره و در اثر نبود ثقل دانش و خرد و اندیشه راه گشا از یکطرف و فقدان یک چشم انداز برای خروج از شرایط موجود آنچنان بدامن مخربترین و ضد انسانی ترین تفکرات معاصر همچون اسلام داعشی رجوی در می غلطند که براستی شرایط پر ظلم موجودشان که علیه آن شوریده اند، نسبت به آنچه داعش و امثال رجوی مدعی ارائه آن هستند بهشت است در مقایسه با جهنم.
متاسفانه آنها نیز تا مانند امثال نگارنده و شما با چشمان خود دیو داعش و یا رجوی را ندیده و با پوست و گوشت و استخوان شکنجه ها، قتلها و … آنرا بر خود و دیگران و جامعه ندیده است و حس نکرده است متوجه فاجعه ای که بدان گرفتار شده اند را نمیتوانند بخوبی درک کنند.
چرا رجوی خطرناکتر از داعش است
خطرناکتر بودن فرقه رجوی نسبت به داعش در این است که داعش تمامی جنایاتش را علنی و با اعلام اینکه چه حکومت جنایتکار و ضد بشری را بنا میخواهد بکند را صادقانه (صداقت جنایتکارانه) اعلام کرده است و جهان میداند با چه وحوش بجا مانده از دوران ماقبل تاریخ مواجهه هستند. اما مسعودرجوی که بسا بسا پر کین و نفرت تر از امثال داعشیان است. ا و با پنهان کردن دندانها و چنگالهای وحشی فکری و فیزیکی که طی 42 سال گذشته شاهدیم. بطور مطلق از هرگونه قرار گرفتن در معرض سوال و مباحث علنی و شفاف ساز با مطبوعات و رسانه ها و درگیر شدن با دیالوگهای دو یا چند طرفه طوریکه پرهیز میکند. از طرح دروغهایی که یکطرفه نوشته و منتشر و اعلام میکند همچون آزادی خواهی و دمکرات معابی و … درجایی که اعمالش را در مقابل ادعاهایش قرار دهند پرهیزی باور نکردنی دارد.
نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟
عدم ظرفیت مطلق اتحاد با دیگران جز با اتحادی از نوع تسلیم و بردگی و بندگی مطلق آنهم زمانیکه رجوی در اوج اضمحلال و ایزولاسیون و قطع از مردم ایران قرار دارد خود بوضوح برای کسی که نخواهد خود را به کوری و لاشعوری آگاهانه بزند زنگ خطری است برای شناخت محتوای این هیولایی که در کمین مردم ایران نشسته است. رجوی طی 42 سال گذشته نشان داده که منتظر شرایطی است تا نه در یک اتحاد با دیگران بلکه بطور مطلق خود را به همه ایرانیان تحمیل کند. و چنگالهایش را تا انتها بر گلوی ایرانی چنان فروکند که قرنها خلاصی نداشته باشند.
نیازی نیست که امثال نگارنده و جداشدگان به تفصیل جنایات و محتوای این هیولا یا طاعون سیاسی اجتماعی فکری معاصر ایران را بشکافد. استبداد مطلقه رجوی که در اوج ذلت در فقر مطلق سیاسی اجتماعی نظامی و ایدئولژیک در گوشه قبرستانها و بیمارستانهای آلبانی نه تنها دست اتحاد بسوی کسی دراز نمیکند، بلکه در تلاش برای نابودی دیگر فعالین است. بترسید که در حاکمیت بقیه نیروها باید بدنبال “بهشتِ سیبری” بگردند تا اگر جان سالم بدربردند بدانجا پناه ببرند.
خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ
اگر آنچه رجوی میخواهد برای بشریت سرمنشاء فایده، آزادی، دمکراسی، حقوق بشر جمهوری که هر چهار سال انتخابات آزاد داشته باشد و… چرا نباید امروزه با قرار دادن ریز جزئیات آن برای آیندگان و انتخاب آنها در معرض افکار عمومی و سوال و استفهام و نکته سنجی قرار بگیرد؟ چرا رجوی برای مردم ایران این حق را قائل نیست که از او سوال کنند؟ چرا رجوی حتی حاضر نیست در اوج ذلت سیاسی و فروپاشی تشکیلات، در ملاء عام چه خودش چه مریم رجوی افکارشان را با ایرانیان بصورت دیالوگ دوطرفه به اشتراک بگذارند؟
چرا که “خدای” خود خوانده که نمیتواند مورد سوال و استیضاح قرار بگیرد، “خدا”(مسعودرجوی) فقط برای پرستش است و شکر نعمتهایی که او به بدنگان گناهکارش اعطاء کرده است. همان فرایندی که از سال 1365 تحت نام انقلاب ایدئولژیک یا تبدیل تشکل مجاهدین به حرمسرای خودش رقم خورد است و در عراق نمونه ملایم مدینه فاضله اش را با زندان و شکنجه و قتل اعضای خود پیاده شده است.
علت دیگر-علت فرعی- اما رجوی بخوبی آگاه است که به محض باز کردن دریچه افکارش، بصورتی انفجاری بسا بسا بیشتر از قبل مورد نفرت مردم ایران و جهان و بویژه حامیان مالی و سیاسی و اطلاعاتی خود قرار خواهد گرفت. چرا که خود را در معرض حمایت از پول پوت و داعشی خطرناکتر از داعش کنونی خواهند یافت. حتی از درون نیز متلاشی خواهد شد حتی در سطوحی مانند عباس داوریها و … که امروز بطور کامل همچون عصر یخبندان منجمد شده اند. چرا که اولا در فرود آمدن مسعودرجوی به زمین و شرکت در یک دیالوگ دو یا چند طرفه، تمامی مغزشویی آنها و دستگاه اللهی آنها فرو میریزد، چون که “خدایشان” به سطح انسانهای فاسد و فاسق و گناهکار در زمین که هنوز به “خدایی” او ایمان نیاورده اند، تنزول کرده است!!!! ثانیا همه مزخرفاتش براحتی در یک دیالوگ دوطرفه آزاد، نقش بر آب شده است.
رجوی بوضوح قبل از تبدیل شدنش به “خدا” به ما که در اروپا مسئولیت پیشبرد سیاستهایش را داشتیم میگفت، باید ماهیت خودمان را از بیرون خود مخفی کنیم تا بقدرت برسیم. آنزمان (سالهای 1360) تلقی ما از ماهیت، اندیشه های ضد استثماری و به اصطلاح انقلابی ضد امپریالیستی و… بود.
هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست
در ضمن کی باید روشنفکران ایران به این نتیجه برسند که آنها که شعار آزادی و دمکراسی و عدالت و برابری میدهند اگر همچون رجوی بطور مطلق دروغ نگویند، اولا به معنی اینکه خود لزوما آزادیخواه و دمکرات هستند نیست، در ثانی وقتی میخواهند همین شعارها را پیاده کنند مجبورند آنرا بر بستر دیدگاههای فکری خود، جامعه و اطرافیان و…پیاده کنند. و دیده ایم که پیاده شدن آن شعارها، چه سرانجامی در گذشته داشته است. نتیجه آنها در جهان سوم چه بوده است.
یکی از بزرگترین دزدانی که خود 40سال است آی دزد آی دزد میکند شخص رجویست که دزد بزرگ آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و حقوق زن و.. است
رجوی حتی حاضر نیست و نمیتواند و نمیخواهد که در ظاهر هم شده در ترس از دستگیری و محاکمه در غرب، از آنچه عملا عقب نشسته و به غلط کردن افتاده مانند تروریسم و ضد امپریالیست نمایی و … یا حمایت از اعدام های ظالمانه خلخالی یا حمایت از دادگاههای انقلاب و شرکت در اشغال سفارت آمریکا، کشتار جوانان در مرزها کشتار اعضای خودو…. از خود انتقاد کند و رسما تغییر سیاستش را اعلام کند.
باز بدلیل اینکه اولا میخواهد به همه این اعمالش ادامه دهد در ثانی خدا نباید به اشتباه خود اذعان کند. “خدا-مسعودرجوی” در هرزمان هر غلطی کرد درست است، هرچند روز بعدش کاری 180 خلاف آن انجام دهد. رجوی هزار بار داستان خضر را برای ما اسرایش در اشرف در مقابل هزاران سوال و تناقض فاحشی که از عملکرد ضد اخلاقی و ضد انسانی، ضد دمکراتیک و وطن فروشی… اش ناشی میشد را بازگو میکرد، تا به مخاطب بفهماند که شما نیز باید خفه خون بگیرید و حرفی نزنید و همانگونه که در کار خضر حکمتی بوده!!!، حکمتی در کارهای منِ خدا هست!!!!

از همین رو با توجه به قدرت تشکیلاتی که رجوی متاسفانه با کمک امثال نگارنده و بقیه جدا شدگان و اسیران در فرقه و با حمایت مالی که عراق و عربستان و … و حمایت سیاسی آمریکا از آنها در آلبانی، حمایت آشکار اروپا در پناه دادن به عده ای تروریست به هم زده است، و صفر بودن بقیه به اصطلاح آپوزیسیون مانند خود رجوی تهدید آینده ایران همین فرقه رجوی است. باید آنرا جدی گرفت و باید بدان پرداخت. داخل بر عهده خود مردم تنها مانده ایران است. باز گفته میشود در مورد داخل ایران “به خارج کشور امیدی نیست شر مرسانید”.

بنابراین هر آسوده خیالی در خارجه که خود را سیاسی میداند(اخبار سیاسی را دنبال میکند و باز نشر میکند) و وقت دارد و میتواند آزادانه مطالعه کند حداقل باید برای آینده ایران کاری مثبت انجام دهد. و آن مبارزه سیاسی در پشت جبهه مردم ایران یعنی مبارزه با امثال مسعودرجوی و مریم رجوی تا با کمک دولتهای خارجی از پشت به مردم ایران خنجر نزنند.
آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند
ضمنا کسانیکه بدنبال راه بیرون رفت از منجلاب گرفتارشدن به امثال رجوی میباشند، ضروریست به این سوال پاسخ دهد که:
این “ما”های دنباله رو چه مرگشان است که در زمان مشروطه پدر بزرگشان و در زمان رضا شاه پدرانشان، و زمان شاه خودشان و در زمان رژیم حاضر بهمراه فرزندانشان دارند چنین دسته گل هایی را آب میدهند. آیا این نشان نمیدهد با وجود اینکه در هر زمان و مقطع نیروهای واپسگرا و ضد تکاملی و فریبکار مانند مسعودرجوی حاضرند و در کمین نشسته اند و کارشان را کرده و میکنند، این ما کمبودش و مشکلش چه در ابعاد فردی چه در ابعاد اجتماعی و بویژه در ابعاد ساختاری ایران و ایرانی چیست؟ که نسل اندر نسل در چرخه باطلی از سرنگونی های کم و بیش بی حاصل استبدادهای از نفس افتاده و راه انداختن استبداهای تازه نفس، گرفتار مانده است. با چه سپر فکری، فرهنگی و سیاسی و … باید چه نقطه ضعفها و یا پاشنه آشیل های تاریخی خود را حفاظت کند.
چگونه دشمن خطرناکی چون رجوی بعنوان بنیادگراترین وهمزمان بی پرنسیپ ترین تشکل فاشیستی مذهبی به اصطلاح اپوزیسیون ایران، آنهم در برهه زمانی یک نسل با فریبکاریها و هر روز به رنگی در آمدن، از مواضع ضد امپریالیستی و ضد آمریکایی، و آمریکایی کشی، به آمیختن با امپریالیستها و آمریکا و خود و تشکیلات و میهن را برای بقدرت رسیدن به قدرتهای منطقه ای و جهانی فروختن، از آزادیخواهی و دمکراسی طلبی به کشتن و نابودی آزادی و دمکراسی آنهم در مقابل چشم اعضا و مردم خود، که با در درنوردیدن همه مرزهای شقاوت و بی پرنسیپی و ترور فیزیکی و سیاسی و شخصیتی هیچ مرزی را نمیشناسد همراه است، میتواند دوام یابد؟ چگونه است که ما میتوانیم چنین پدیده ای را چه بعنوان عضو، هوادار، شورایی و حتی گروههای به اصطلاح سیاسی در خارجه بویژه توسط به اصطلاح مارکسیستها، تحمل کنیم؟
با برخورد و رویکرد واهداف ژورنالیستی کردن با او، شاید فرد به جذب تعدادی ناچیز از مخاطب بیکارِ بی عارِ بی اثرو در نتیجه به خواسته ژورنالیستی حقیر خود جامه عمل بپوشاند و به رضایت نفس برسد. اماهمینکار، میتواند در آینده، مردم ایران را که 42سال با زحمت بسیار به بهای خونِ بهترین فرزندانشان برای جرعه ای آزادی و دمکراسی رژیم حاضر را به نقطه امروزی رسانده اند، دوباره در دام استبداد تازه نفسی بنام فرقه رجوی، صد بار بدتر از استبداد حاضر (با توانمندیهای تشکیلاتی با خشم و کینه ای عمیق و حیوانی از ایران و ایرانی که گوشه ای ناچیز از آنرا نسبت به جداشدگان شاهدید) گرفتارکند.
کینه رجوی ناشی از 42سال نفی شدن توسط مردم ایران در دل مسعود رجوی و اعضای طلبکار! از عالم، چرا که “شهید داده” و “مبارزه کرده”، “استقامت کرده” و… انباشته شده، در صورت مسلط شدنش بر ایران، کو تا ایران بتواند از آن رها شود.
برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی

توجه کنید، که آمار کشتار رجوی که هنوز پایش به حکومت نرسیده از جمع کشتار رضا شاه و شاه و رژیم بیشتر است. رضا خان جز در جریان سرکوب عشایر که هنوز شاه نشده بود اگر صد نفر را کشته باشد. پسرش شاید 200 نفر را اعدام کرده باشد. درمورد این رژیم، 52نفر را در فاز سیاسی کشته، رجوی به دروغ میگوید 120هزار و نگارنده و همه شما جداشدگان خوب میدانیم که که تنها 12000 اسم بیشتر نتوانست جور کند، با مبالغه 3000تا هم در 1398، 100نفر در 1396، 50نفر در 1387 و 1000نفر هم در 1396، جمعا میشود 20000نفر، از آنجا که اعداد و ارقام کاملا دقیق نیست نگارنده، عدد را ضربدر 2 میکند و 40000 نفر کشتار رژیم را در نظر میگیرد.
آمار کشتار مسعود و مریم رجوی: فقط 17000نفر را در شهرها ترور کرده، در مرزهای کشور هزاران نفر را طی جنگ بعنوان بخشی از ارتش صدام کشته، بنوشته نشریه مجاهد در فروغ جاویدان 50.000 نفر را هنگام دفاع از کشورشان کشته، در جریان جلوگیری از سقوط صدام طبق اطلاعیه مریم رجوی 1500 نفر از کردهای عراق را کشته. نقش مستقیم در اشغال سفارت آمریکا و حمایت از آن و در نتیجه در جنگ ایران وعراق و کشتار آن مقصر و سهیم بوده، دهها تن از اعضای خودش را کشته، رقم کشتار رجوی اگر دوبرابر حکومتهای قبلی و فعلی نباشد بیشتر از آنهااست،
“باش تا صبح دولتت بدمد کاین هنوز از نتایج سحرست” هنوز هم دستش به قدرت نرسیده. مخالفین و منتقدینش را به اعدام محکوم میکند، همه را تهدید به انتقام و کشتن میکند.
پایان قسمت اول
داود باقروند ارشد
مهرماه 1400

رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر
اکتبر 24, 2021

قسمت آخر
در قسمت اول مطالبی با تیترهای زیر را مطالعه کردید. اکنون قسمت دوم و پایانی این مطلب در اختیار علاقه مندان گذاشته میشود.
فهرست مطالب گذشته-قسمت اول
مقدمه:.
تاکید ضروری:
نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی..
توهم مبارزه با رژیم.
ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی..
مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی.
امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟. ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری..
عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست..
چرا رجوی خطرناکتر از داعش است..
نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟.
خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ..
هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست..
آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند.
برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی.

فهرست مطالب قسمت آخر
هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی.
سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها
سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی..
سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش…
جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند.
ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی..
تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی..
شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان.
واقعیت جداشدگان مقاوم.
مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین.
افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی..
تکرار تاسفبار تاریخ.
نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت..
قسمت آخـــر
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر
هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی

رجوی که شاهدید ایرانیان را در مرزها میکشت، کشوررا پیش فروش کرد، تا شاید به قدرت برسد، در داخل ایران و در قدرت هزار بار بیشتر خواهد کشت تا در قدرت بماند. قصاوت او در کشتن و نابود کردن هر مقاومتی در مقابل اراده اللهی (ادعای حاکمیت اللهی مسعودرجوی برزمین) از نظر او و مریدانش در تشکیلات و در شورا، نه جنایت که بزرگترین خدمت به رهبری عقیدتیشان همچون تلقی داعشی ها از عمل انتحاری مقدس تلقی میشود، را باید جدی گرفت. اگر این ویروس بنیانکن که با تلاش مردم ایران و جدا شدگان از عراق دور شده در اثر یک اشتباه از آزمایشگاه های منطقه ای-امپریالیستی آلبانی رها شود بهایی جهانی خواهد طلبید تا مهار گردد.
آشکارتر از رویکرد رجوی در دادگاه حمید نوری که تنها کورسویی از شعله های خشم و کنین رجوی در نابودساختن هر عنصری که اقتدار و هژمونی و استبداد رای او را خدشه کند چه میخواهید؟ دجالیکه که شعار میداد «هرکس یک قدم از ما جلوتر کاری بکند رهبری او را میپذیریم» در جریان حمید نوری نشان داد که چگونه از عملی که در آن نقشی نداشته “حمایت”!!! میکند.
سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها
جداشدگان سود آوربرای رجوی، تعجب خود را از اینکه گِل قبر حمید اسدیان خشک نشده دوباره بجانشان افتاده اند، را عنوان میکنند؟ اما نکته اینجاست، چرا یک مقدار دور اندیشانه تر با این مسئله برخورد نمیکنند؟ بارها گفته شد که رجوی را نباید خام فرض کرد، اگر مرتب به شما و امثال شما از جمله فردیکه سوژه اصلی و سرمایه رجوی در کوبیدن جداشدگان است میپردازد برای این است که بسیار برایش سود آور است. شاهدید که چگونه برای شورایی ها و هوادارانِ کورخود مار میکشد و میگوید این است مار و همگی آنها مانند موش کورهای داخل تشکیلات قلم بدست به توجیه جلاد برای قصابی کردن قربانی جدا شده سر از پا نمیشناسند و برای از دست ندادن ماهانه هم شده، از روی دست هم، هم شده تقلب و علیه جدا شدگان قلم فرسایی و فحاشی میکنند.
از این روست که باید سرچشمه سود آوری کلان خود را برای رجوی را که با تکیه به آن میتواند مزدبگیرانش را بسیج کند را خشک کنید. اینکار باید بدست خودتان انجام شود تا مؤثرتر باشد. این قلم بسیار تلاش کرده است که در حد خود از جمله همین نوشتار، این سود آوری از پرداختن به امثال شما و و دیگر سوژه های سود آور رجوی را خشک کند و جوابهایی داده است. اینکار باید توسط خود شمایان صورت گیرد تا اولا مفید فایده بیشتری باشد در ضمن، نوشته های نگارنده هم به دشمنی با جدا شدگان تعبیر نشود.
سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی
رجوی با توجه به جنایاتش علیه مردم ایران چه در فاز سیاسی با جاسوسی برای شوروی، در حمایت ایدئولژیک از دادگاههای انقلاب و تائید و حمایت از اعدامهای سران گذشته بعد از انقلاب، حمایت ایدئولژیک از اصل ولایت فقیه، راه انداختن و دامن زدن به اشغال سفارت آمریکا منجر به جنگ خانمانسوز با عراق، تروریسم درون شهری و در کشتار جوانان ایرانی در مرزها بعنوان ارتش مزدور صدام حسین، ترور مخالفین صدام حسین بدستور او ولی بدست مجاهدین در شهرهای کرمانشاه و دزفول، در آویختن به همان امپریالیزمیکه صدها هزار جوان را برای مبارزه با آنها به کشتن داد، تا ته خط رفتن با عراق وعربستان و اسرائیل و…به کشتن دادن آگاهانه اعضای خود در اشرف، لیبرتی و حالا در بند کردن دو هزار عضو که امروزه، روزی نیست که شاهد خشک شدن و سقوط مرگبارآنها در بیمارستانهای آلبانی نباشیم که خود دیده اید و میدانید از بهترین ایرانیان بودند.
از این روست که مسعود و مریم رجوی نیاز به سرمایه عظیمی جهت لاپوشانی دجالانه چنین تاریخ جنایتکارانه مشعشع خود دارند. تا اذهان را از این همه جنایت منحرف و خود را قربانی معرفی کند.
چون نتوانست اینکار را در اذهان مردم ایران بکند اما توانسته در خارجهِ بی تفاوت به کشتارهایش، خارجه سیاست زده و پر کینه کور نسبت به رژیم، توانسته است این سیاست را حتی در میان کسانیکه جدا شده اند، علیرغم شناختی که از رجوی دارند و بدلایلی که فعلا موضوع این نوشته نیست، بعلاوه مخفی کاری رجوی در مورد جنایات درون تشکیلاتیش و بی خبر نگهداشتن بعضی جدا شدگان، بخوبی پیش ببرد. مطمئن هستم جدا شدگان قبول دارند که این جنایات را رجوی در یک شب و یک روز انجام نداده است. آنها را از سال 1357 تا با امروز مرتکب شده است. در این مدت ما و جداشدگان آنها که مسئولتر بودند سالیان کمکش کرده ایم. نه با این نتیجه گیری که باید محاکمه شویم، بلکه این دینی برگردن ما میگذارد که باید بدرستی ادا شود.
سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش

  1. مسعود رجوی همه جنایاتش را در پس ادعای مبارزه با رژیم مخفی میکند. ومدعی است من و فقط منِ مسعود رجوی درحال مبارزه با آن هستم.
  2. از آنجا که تو دهنی تاریخی از مردم ایران در چنین غلط کردنی خورده است و میبینیم که فقط با چوب زیر بغل نئوکانها و اسرائیل و عربستان و عراق به حیات خفیف خائنانه آنهم با کرایه سیاستمداران ادامه میدهد. از این رو برای مقصر جلوه دادن بیرون خود در قبال چنین سقوط به زباله دان تاریخ مجبور شده است.
  3. به تاکتیک معرفی جداشدگان بعنوان مقصر شکست خود دست میزند. کدام جدا شدگان؟ جداشدگانیکه از مبارزه بریده اند!! و هرچه میگویند حرفهای رژیم است!!!
  4. این جدا شدن اگر همراه با انتقاد به مسعودرجوی هم باشد طرف “تیرخلاص زن در زندان اوین” هم هستند، هرچند اگر پایشان به ایران هم نرسیده باشد.
  5. جهت سرکوب تمامی مخالفتها نه فقط در بیرون بلکه حتی در درون تشکلات، او تمامی کسانیکه (از زن و مرد، پیرو جوان) در ایران زندانی شده بودند و زنده مانده اند را خائن به مردم ایران (اسم مستعار خودش) و عامل شکست پیشبرد خط سرنگونی معرفی میکند. و آنها که از خارج به تشکل پیوسته اند عناصر مفت خور غیر مبارز که به یمن خونهایی که از پیکر رهبری رجوی!! بزمین ریخته، وارد مبارزه شده اند معرفی میکند که آنها نیز نه تنها نقشی در مبارزه ندارند که باری بر مبارزه هستند معرفی میکند. رجوی اشکارا سالها بحث میکرد شما اعضا مرا استثمار میکنید!!! هر دو دسته فوق باید در مقابل فدای بیکران رجوی!!(به کشتن دادن”جوانان کشور”) از زنده بودن خود در مقابل کهکشان شهیدان که فدای بیکران رجوی است!!! باید شرمنده و خجل بوده نه تنها خفه خون بگیرند و اعتراضی نکنند بلکه همواره آماده عمل انتحاری بفرمان او باشند تا کی این رحمت!! رجوی بر آنها ببارد و شربت شهادت بنوشند.
  6. بزرگترین خیانت به “خداوندی رجوی” در درون تشکیلات داشتن فکر و خرد و اندیشه مستقل است. بنابراین نه انتقاد بلکه هرگونه سوال و ابهام و تردیدی ناشی از تصادم اعمال و کردار و سیاستهای رجوی با واقعیات آشکار ناشی از خردورزی واندیشه و فکر انسان مستوجب مرگ است که آنگونه که صدها بار رجوی خودش گفته و تو نیز شنیده ای، “چون در خارج است و دستش زیر تیغ قضائیه کشورهای غربی” فعلا نمیتواند فرد خاطی را متناسب با شریعت رجوی صفتانه علنا مجازات بکند.
  7. اما اگر کار به انتقاد به رجوی برسد، منتقد به هر شکل باید نابود شود، چه زن و چه مرد چه علی زرکش چه مهدی افتخاری و… باشد، که بستگی به اینکه رجوی تعادل قوا و زیر تیغ بودن دستش در مقابل قضائیه غربی و… را چگونه ببیند، خاطی را اعدام، زندانی، شکنجه، تحویل زندان ابوغریب، فرستادن به داخل برای نابود شدن، خوراندن قرص، و.. سربه نیست میکند و کرده است. همانگونه که بسیاری از جمله نگارنده، علی حسین نژاد، فتح الله فتحی، مهدی افتخاری، و …نزدیک به هزار نفر دیگر در سلسله محاکمات معروف به سالن میله ای محکوم به اعدام ویا دهها سال زندان شدند.
  8. شورایی ها نیز که از نظر رجوی عمله بورژوازی هستند که به یمن خونی که رجوی از مجاهدین ریخته زنده و در حال کیف کردن در اروپا با پولهای رجوی هستند و باید خفه خون بگیرند و هرچه گفت انجام دهند، که شاهدی میدهند. اگر هم جدا شدند باید شرمندانه جدا شوند تا رجوی بتواند با روکردن پولهایی که میگرفته اند مارک مزدوری به آنها بزند و بلحاظ سیاسی ترورشان بکند.
    حال در میان جداشدگانی که رجوی اینگونه دجالگرانه آنها را میکوبد و عامل شکست خود و مزدور و… میخواند، عناصری مانند شما باشند که سند و مدرک و تاریخ روشنی از عدم مبارزه با جنایاتش در درون تشکیلات داشته باشند، و حتی بعد از جدا شدن ماهانه هم دریافت کرده باشند، و یا در گذشته سوابق ثبت شده ای از جمله با استناد به نوشته های خود جدا شده، از همکاری با رژیم و شرکت در کشت شناسایی سپاه و… داشته باشد، اینها تبدیل به بزرگترین سرمایه رجوی برای کوبیدن جداشدگان و پیشبرد خط مقصر جلوه دادن شکست های جنایتکارانه خود در رسیدن به قدرت میگردد. ولی عجبا که همین جداشدگان این پرداختن بسیار پرسود رجوی به آنها را دال بر اهمیت خودشان اینجا در اوج توهم و خود شیفتگی قملداد میکنند.

خوب در این میان هرچه استدلال کنید که رجوی بد شده است واقعیت جدا شده ای امثال شما را آنگونه که رجوی برای بیرون بی اطلاع و درون مسخ شده و برای دنباله روهای جیره خوارش در شورا و البته دنباله روهای کور، تشریح میکند نمیتواند عوض کند.

جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند

“اول من و شما باید برای خودمان روشن کنیم که چرا از قطار ننگین مسعودرجوی پیاده شده ایم، رجوی دجالگرانه مدعی است در حال مبارزه!! است ما اگر میخواهیم جدا شویم باید مشخص کنیم که آن قطاری که از آن پیاده شده ایم به ترکستان میرود.” وهر کس در حد توان خود بطور ریز مشخص کند که رجوی مبارزه که نمیکند ضد مبارزه است، چه در درون و چه در بیرون.
قطعا از سربازان وطن که در یک توطئه مشترک اطلاعات ارتش صدام حسین و فرقه رجوی فریب خورده و اسیر این تشکیلات شدند هیچ چنین انتظاری نیست، با این وجود شاهدیم که آنها که حتی سواد نوشتن و خواندن هم ندارند، با دل و جان در حال افشای عملکردهای رجوی و حتی نقد خود درفریب خوردن از رجوی هستند. اما در مورد ژورنالیستهای مدعی بویژه آنها که سوابق بدی چه در ایران وچه در هنگام جدا شدن از خود باقی گذاشته اند، که مورد سوء استفاده حداکثری رجویست، سوالاتی مطرح میشود.

سوالاتی از جمله اینکه، “چـــــرا تشکیلات سیده النساء العالمین (القاب مسعودرجوی به قوادش مریم رجوی) را ترک کردی؟ شما که قبلا به رجوی التماس میکردی بگذارد از اشرف در عراق به ایران بروی، ویا خواستار رفتن به اروپا بودید، ولی حالا که پایت به اروپا رسیده مرتب شعار سرنگون رژیم را میدهی! مگر در آن تشکیلات چه شعاری میدادند که جدا شدی؟ ایرادشان چه بود؟ از کی به این ایراد پی بردی؟ از زمانیکه پی بردی چه اقداماتی برای جلوگیری و یا بصورت انتقاد در تشکیلات مطرح کردی؟ شما که در زمان حضورت در تشکیلات درمورد جنایاتی که از روز اول انقلاب 22 بهمن توسط سازمان مجاهدین تا روز جدایی شما صورت گرفته حتی یک انتقاد در کارنامه ات ن نیست. یا وقتی هم خواستی جدا شوی شما را با سلام و صلوات با تاکید خودت بر بریدگی از مبارزه و رفتن به ایران به تیف و یا به پاریس اعزام کردند و در خارجه هم مستمری ماهانه از مسعود رجوی دریافت میکردی” لازم است حتی برای رهایی خودت از گرفتاری فکری رجوی به سوالات حیاتی فوق پاسخی بیابید.

در صورتیکه همان زمان اعضای جدا شده مقاومی که منتقد رجوی در تشکیلات بودند، وقتی میخواستند جدا شوند سر از سلولهای انفرادی در اشرف در میآوردند و بعد هم به زندانهای ابوغریب عراق تحویل میشدند و یا اگر میتوانستند فرار کنند و به خارج بیایند، با مزدور خواندن آنها رجوی را همراهی مینمودید و متاسفانه میکنید. وعضو شورای ملی مقاومتش هم بودید .

تازه وقتی هم که دیگر کاملا جدا شدید و مستمری ماهیانه هم قطع شد باز هم در کوبیدن اعضای مقاوم جدا شده که در اشرف قلع و قمع شده بودند و توانسته بودند به هر وسیله خود را به خارج برسانند، برای شتشوی خودتان، در ترور سیاسی جداشدگان مقاوم آتش بیار معرکه و همراه رجوی بودید و متاسفانه هنوز هم هستید.

اینها همه سوالاتی است که بطور طبیعی هم برای نسل های جوان مطرح است و هم رجوی بجد با ادعاهایی که در فوق آمد بدان دامن میزند و از جداشدگان امثال شما و با کوبیدن شما مبتنی بر استدلالهای دروغین خود بعنوان سرمایه لاپوشانی جنایاتش استفاده میکند.

ما و شما باید بتوانیم صادقانه نشان دهیم نه در کلام و بگونه ای ژورنالیستی، بلکه با مباحث شناخت شناسانه، ما و نسل ما چه ضعفهایی داشتیم (تا نسل جدید از آن ضعفها فاصله بگیرند و یا به رفع آن اقدام کنند)، رجوی و دیکتاتورهایی مانند او چگونه و با چه مکانیزم هایی از ضعفهای نسل ما استفاده کردند و جنایات 42سال گذشته را مرتکب شدند. مکانیزم های درون تشکیلاتی دروغها و شعبده بازیهای ایدئولژیک سیاسی و عملیاتی و…همه و همه باید روشن گردد تا هم مشخص شود که:

علیرغم این که ما ضعف فردی بسیار داشتیم و داریم ولی هیچ انگیزه ای جز سعادت مردم ایران در سر نداشتیم. تاسف آور اینکه، هرچه “انگیزه های مبارزاتی مبتنی بر جهل” و یا “انگیزه های مبتنی بر نفرت و کینه” بیشتر و عمیقتر بود، تا اینکه مبتنی باشد بر خرد و اندیشه ورزی، فکر و دانش تشکیلاتی-سیاسی-تاریخی، اصول دمکراتیک، حقوق انسانی، و… باعث میشد ما را عمیقتر در دام رجوی گرفتار شویم که شدیم.

ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی
با وجود اینکه رجوی شروع کرد به کوبیدن شما، باز دو پهلو به رجوی نصیحت میکردید تا به راه راست بیاید و برایش جداشدگان مقاوم را میکوبیدید. با شناخت عمیقی که از رجوی نزد نگارنده است، به محمد رجوی پسرش که جدا شده است نوشتم که دشمن تو نه رژیم که پدرت است. دیدیم که بعد از مدتی چه بلایی میخواست برسر فرزند منتقد خود بیاورد که دادگاههای نروژ مانع شدند و رجوی را محکوم کردند. در مورد شما نیز به تدریج که رجوی با تیغ آخته تری بجانتان افتاد کم کم واقعیت رجوی بر عدم شناخت شما از رجوی و بر بعضی تعصبات تشکیلاتی و ته مانده های دوران جاهلیت غلبه کرد. تا حرفهای جداشدگان مقاوم و اینکه بابا این امام زاده که نه بلکه خدای خود خوانده قابل نصحیت نیست را کمی باور کنید. رجوی که در تاریخ ایران از بدو حکومت قاجار با رکورد خود و کشور فروشیِ بیشتر بجان ایرانیان نخبه افتاد، سقفی زده که در جهان بی نظیر است که فکر نمیکنم تا قرنها کسی بتواند رکورد او را در مزدوری و بی پرنسیپی بشکند، و از این رو سر آمد همه مزدوران عالم و سرآمد در شکنجه گری و قاتل و سرکوبگری سیستماتیک تشکلاتی است.
تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی
همزمان با تجاوز به ناموس زنان مجاهد آنچه همه خوبان از رذائل تک به تک دارند او در خود بصورت یکجا جمع کرده است. بگذریم از اینکه با چنگ انداختن بر زنان عضو و فشار به مردان، از یک نسل به اصطلاح مبارز، عده ای پدوفیلی و همجنسگرا و… ساخت. خدا شاهد است اینها اتهام نیست. طوریکه کودکان مجاهد گرفتار در این تشکیلات قرانیان آن شدند. شما در اوج بی پرنسیپی ژورنالیستی و هم راستا با رجوی با هزار مارک و لجن پراکنی چه در دل چه در نوشته ها و گفته ها علیه زنان شجاعی که تعرض جنایاتکارانه رجوی به زنان را افشاء میکردند را آنهم با اما و اگر با زدن اتهامات ترشح کرده از اذهان بیمار، بتدریج با آب شدن یخهای فکریتان، کم کم بارو کردید و شروع به فاصله گرفتن جدی تر از رجوی نمودید.
میدانید با اتهامات کثیف زده شده به این زنان شجاع چه رنجهایی بر رنجهای این زنان افزودید؟ میدانید چه نمکهایی بر زخمهای تاریخی این زنان پاشیدید؟ زنانیکه با شجاعتی تاریخی بدست خود برای نجات زنان آینده ایران از طاعون رجوی با افشاگری نزد شما بخیال همیاری شما تیغ شرف و مردانگی را بلند کردند، شما اما بجای دفاع از آنها، تیغ مردانه را بر روح و جان خودشان فرود آوردید؟ این خودِ آلوده به رجوی را اینجاها باید ببینید شاید عرق شرم بر پیشانی بنشیند! عباس داوری یکی از موجودات مسخ شده ای است که میزکارش مملو بود از گزارشات تجاوز به کودکان و روابط نا مشروع بین زنان و مردان.

بی پرنسیپی ژورنالیستی این بود که همان افشاگریهایی که زنان ومردان جدا شده از فرقه رجوی به قیمت هیثیت خودشان که توسط رجوی در همکاری با شما پایمال شد و میشود، را نه تنها تائید نکردید بلکه بعدا بنام خود و یا بدون تائید و انتقاد از خود باز نشر نمودید و ضمنی قبول کردید. و فرصت طلبانه نام این ژورنالیسم و بی پرینسیپی را مرز داشتن با رژیم خواندید.

شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان
سالیان برای شتشوی نا جوانمردانه خود در همکاری با رجوی، جدا شدگان را خرد و خمیر کردید. میدانید چند صد نفر بعد از زندان و شکنجه در محاکمات معروف به میدان میله ای در قرارگاه باقرزاده از جمله نگارنده و فتح الله فتحی، علی حسین نژاد، مهدی افتخاری، و.. که اعتراض و انتقادشان را که اختناق رجوی اجازه نمیداد بگوش کسی برسد را نوشته و به تابلوهای عمومی قرارگاه اشرف زده بودند، و بسیاری اعضای تیمهای عملیاتی صرفا بدلیل سرپیچی از جنایات رجوی، توسط مسعود رجوی به اعدام محکوم شدند؟

شما آنها را با بریده و مزدور خواندنشان برای رجوی، دوباره محاکمه و اعدام سیاسی میکردید، تا همه همدستیها و سازش کاریهای خودتان در گذشته با رجوی را معترف نشوید و رویش را همچون رجوی با تابلو مبارزه با رژیم میپوشانید.

رجوی نیز که همه اهرمهای مربوط به گنده کاریهای شما را با هزار دورغهایی که رویش گذاشته و در دورن تشکیلات و برای هواداران نا مطلع خود در بیرون و شورایی های جیره خوارِ خود فروخته بخوبی مطرح و جا انداخته بود از همراهی شما در مزدور و بریده و خائن خواندن اعضای مقاوم جدا شده بدست بخشی از به اصطلاح جدا شدگان حداکثر استفاده را میکرد و میکند. در صورتیکه امروزه جهان و خودتان شهادت داده اید که تمامی افشاگریهای جداشدگان مقاوم نه تنها درست و دقیق بوده که یک از میلیون حقایق تبهکاریهای رجوی نیست.
واقعیت جداشدگان مقاوم
رجوی که هیچ بهانه و اتهام و انگ به اصطلاح مبارزاتی، در پرونده و پروسه اعضای مقاوم جدا شده نمییابد، از این رو نمیتواند علیه آنها برنامه های گسترده تبلیغاتی بسود خودش جهت تحمیق شورایی ها و هوادارانش بسازد. رجوی تنها گافی که از نگارنده علم میکند این گفته است که نگارنده اعلام کرده است:

“طی دو قرن اخیر علیرغم همه زشتیهایی که ایرانیان تجربه کرده اند، شاید تنها و بزرگترین اقبالی که به مردم ایران روی کرده، تست و آزمایش شدن فرقه رجوی طی چهار دهه گذشته به قیمت هوشیاری مردم ایران و نابودی گذشته و حال و آینده و جان هزاران زن و مردی بود که فریب بهشت زمینی خدای خود خوانده ای بنام مسعودرجوی را خوردند، میباشد.”
و یا با نعل وارونه زدن و با توسل به دروغ مدعی شده نگارنده در وسط مبارزه آنجا را ترک کرده ام. ولی نمیگوید در اعتراض به کشف زندانی که در وسط قرارگاه اشرف کشف کرده بود و در اعتراض به ضرب و شتم های علنی معترضین در وسط یکان سه بار درخواست خروج از چنین تشکل استبدادی و سرکوبگر را داد و ترتیب اثر داده نشد، مجبور شد که درخواست ترک چنین جهنمی را به تابلو عمومی قرارگاه بزند تا رجوی را مجبور کند شب قبل از تشکیل جلسه شورا در بغداد به آن رسیدگی کند و ده سال زندان به نگارنده بخاطر اعتراض به شکنجه و زندان و فساد اخلاقی که چندین سال بود جریان داشت بدهد. که دوسالش در اشرف و هشت سالش در ابوغریب باید طی میشد.

در نتیجه نگارنده را مجبور کرد که وقتی آمریکا به عراق حمله کرد از کاهش قدرت سرکوب رجوی استفاده کرده فرار کند.
این جدای از هفت سالی بود که بخاطر انتقاد به رجوی در جریان انتخابات محمد خاتمی، به بصره تبعدی شده بود. [1] مریم رجوی به فرانسه فرار کرده بودند، به حمله به ایران فرستاد تا قتلعام نا تمام خود در فروغ یک را در فروغ دو تکمیل کند و اگر بمباران ستون نظامی آواره و سرگردان، بدون مهمات، بدون غذا و سوخت و البته بدون نیروی کافی(تانکهایی که فقط راننده و یا راننده وفرمانده داشت، نفربری که خالی میرفت بدون نیروی رزمی، توپخانه ای که توپش بجای هشت نفر آموزش دیده دو تا سه نفر که 50% آموزش ندیده و شلیک نکرده بودند) ما توسط نیروهای ائتلاف نبود امروز هیچکدام از ما زنده نبودیم و رجوی عکسهای همه ما را بعنوان “مجاهدین کبیر” در بازار شام شهید فروشیش برای نئوکانهای “بسیار محترم” نصب و برایمان اشک تمساح میریخت، اما بازگو نمیکند که آن زمان خودش و قوادش در راحت اروپا لمیده بودند و به سلامتی رزمندگانیکه برای قتلعام و تولید سریال جدید عاشورا با فریب اینکه خودش در راس ستون است فرستاده بود شبهای رقص رهایی را اجرا و یک آروق هم رویش میزد.
و در کنار نوشته فوق، نشر یک عکس بر گرفته از فیس بوک شخصی نگارنده با دوستانم در تهران در مقابل قبرستان ابن بابویه شهر ری در جریان تهران گردی برداشته شده بود، ابتدا ناشیانه زیرنویس کند، “عکس داود باقروند ارشد که از داخل بدستمان رسیده در حال آموزش در مسجدی در تهران را نشان میدهد” که وقتی نگارنده طی افشاگری به دزدیدن عکس از فیس بوک شخصی و اینکه مسجد که نه بلکه قبرستان معروف بزرگان و ملیون ایران ابن بابویه است اشاره شد، مجبورشدن شرمگینانه و وقیحانه زیر نویس را عوض کرده و توضیح جعلی “عکس از داخل کشور بدستشان رسیده” را حذف کنند.
واقعیت اعضای مقاوم جدا شده که به محاکمه کشیده میشدند این است که همه اعضای جدا شده و نشده سازمان، چه در طول کار سازمانی طی چندین دهه، چه در جریان محاکمات، روحیات و رویکرد و رفتارشان، مایه گذاریشان چه در رابطه با بقیه اعضای سازمان و تحت فرماندهیشان و چه در مبارزه آنها با استبداد و سرکوب و فساد و زندان درونی تشکیلاتی مسعودرجوی را دیده اند، بویژه که در نهایت نیز یا از زندان اشرف فرار کرده اند و یا با شل شدن چنگالهای رجوی بر گردن اعضا بعد از اشغال عراق توانسته اند فرار کنند. از این رو رجوی جایی برای هرزه درایی نسبت به آنها ندارد. الا برچسب زدن.
مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین
اما رجوی با تکیه به ضعفها و رویکرد سست در جریان جدا شدن از فرقه رجوی از امثال شمایان، بعلاوه دروغهای شیادانه ای که این سالها شاهدیم به جداشدگان نسبت میدهد. شما را میکوبد و مخاطب بی اطلاع را بخوبی قانع میکند که شما بریده هستید. آنوقت دیگر نیازی به کوبیدن اعضای مقاوم جدا شده نیست چرا که متاسفانه شما اینکار را برایش میکنید. آنهم در شتشوی خود از عملکرد ضعیفتان در تشکیلات بویژه هنگام جدایی، طوریکه رجوی توانسته به شما آنرا القاء کند و شما باور نموده اید (چون هنوز نخواسته در مدار ارزشهای رجوی بدورش طواف میکنید) که ضعف مبارزاتی داشته اید و اشکال از رجوی نیست. در صورتیکه از نظر نگارنده 90% مقصر شخص رجوی است. در هر مورد (چه زن و چه مرد عضو) نگارنده با تجربه چندین دهه کار تشکیلاتی میتواند با دلیل و استدلال و استناد به شیوه های مغزشویی متداول رجوی اثبات کند که مقصر سیستم توتالیتر و ضد دمکراتیک و روشهای فاشیستی فرقه ای سرکوب رجوی مقصر بوده و شما بریده نبوده اید،. اینهاست بخشی از سود کلان شما برای رجوی. بله شمایان اگر میخواهید این سود رسانی کلان را از او بگیرید لازم است با رویکردی رادیکال کالبد یک گرفتار در دام رجوی را بشکافید تا زمانیکه خودتان را حفظ میکنید در واقع از عملکردتان در تشکیلات رجوی دفاع میکنید، در صورتیکه اگر عملکرد شما در تشکیلات درست بوده فراموش میکنید که رهبری آن با رجوی بوده و نظم استبدادی و خونینی که براه انداخته بود شما از اوست که دارید دفاع میکنید. والا باید بتوانید با تشریح یک خودی که گرفتار سیستم ظالم و استبدادی و ضد دمکراتیک ومافیایی بوده باید بتواند نشان دهد که:

  1. چرا نمیتوانستید هیچ انتقادی نسبت به جنایات مسعود رجوی زمانیکه در تشکیلات رجوی بودید در کارنامه تان ثبت کنید. مگر م بارون را در کنارتان خود کشی نکردند، مگر کمال رفعت صفایی را به روزگاری که دیدی نینداختند؟ مگر مهدی تقوایی را نمیدیدید؟ مگر مهدی افتخاری را شاهد نبودید؟ مگر علی زرکش را ندیدی؟ مگر شاهد به خود را به آتش کشیدن فرزندان نوجوان اعضا بر اثر فشارهای طاقت فرسای رجوی نبودید؟ مگر شاهد کشتن دختر نوجوان محمدی فرزند یکی از اعضاء با سلاح نبودید؟ مگر پرویز یعقوبی را ندیدی؟ مگر دستگیری و شکنجه دسته جمعی 720نفر از اعضا را در روستای منصوری شاهد نبودید؟ و هزاران هزار موارد دیگر از جمله تبدیل تشکیلات مجاهدین به حرمسرای مسعودرجوی تحت عنوان انقلاب ایدئولژیک، همه اینها را رجوی با چه مکانیزمی بود که میتوانست اعضاء را به این فلاکت بکشاند؟ گناه اعضا مبارز بودن بود یا…؟
  2. با جزئیات نشان دهید که رجوی با چه مکانیزمهایی فرماندهان امثال حسین ابریشمچی را به شکنجه گران و قاتلین چه مردم ایران وچه اعضای مقاوم منتقد سازمان تبدیل میکرد.
  3. با حزئیات نشان دهید که آیا مسعود رجوی آنگونه که مدعی است در حال مبارزه با رژیم برای مردم ایران است؟
  4. اگر هست؟ پس شما چرا از مبارزه بریدید؟
  5. اگر مبارزه برای مردم ایران نمیکند، باید با ریز جزئیات بگوئید چرا؟ و رد کنید مبارزه ادعایی رجوی را.
  6. تشریح کنید که رجوی از کی از مبارزه منحرف شده است؟ نقطه انحراف کجاست؟ از فاز سیاسی است؟ از فاز 30 خرداد و تروریسم است؟ از رفتن به عراق و خودفروشی به صدام است؟ کجاست؟
  7. چگونه شما را مجبور کرد تا آخرین لحظه جدایی و حتی بعد از جدایی نیز تحت حمایت مالی رجوی به همکاری با او ادامه دهید؟ اگر آنچه امروز در مورد رجوی میگوئید درست است (که هست) به نسل جوان بگوئید که چه خطاهایی شما را به این اشتباه و کشاند و رجوی چگونه این ظرفیت ضد دمکراتیک و ضد انقلابی و ضد میهنی و… را در شخص شما و دیگر اعضا ایجاد میکرد، تا نسل جدید چشمش باز شود و فریب چنین دجالگریهایی را در آینده نخورد. کوبیدن اسلامی که رژیم خودش در افکار 96% مردم خرد و خاکشیرش کرده دردی از جوانان به در نغلطیدن به دام تشکلهایی مانند رجوی دوا نمیکند. چون رجوی که خود اسلامش هزاربار مرتجع تر از اسلام حاکم است و شما خوب میدانی از آنجا که مطلقا برای رسیدن به قدرت است که تلاش میکند و از این رو هیچ پرنسیپی همچون یک تبهکار ازنوع سازمان یافته ندارد، مرتب مانند بوقلمون رنگ عوض میکند و دجالگرانه شعارهای چپ روانه میدهد و فریبکاری میکند.
  8. هیچ گاه مشخص نکردید که رجوی از چه زمانی قابل جدا شدن بوده و دیگر نباید با اوهمکاری میشده.
  9. ریز جزئیات نقطه انحراف رجوی از یک مبارزه انسانی و تبدیل شدن به دشمن مردم ایران کجا بوده.
  10. ریشه های این انحرافات کجاست؟
  11. اگر در زمان حضور شما و همکاری شما این جنایات صورت گرفته، چرا به همکاری ادامه یافته مکانیزمهایی که تشکیلات رجوی بکاربرده تا این همکاری دوام یابد چیست؟ چه ضعفهای انسانی منجر به گرفتار شدن در چنین دامهایی میشود.
  12. ایرادات و کمبودهای فکری و مطالعاتی و تجربی و… خودتان چه بوده است که کماکان نه کار بلکه فداکاری در چنین فرقه جنایتکاری ادامه یافته؟
  13. آنها که شعر یا “کتابهای شعر” در وصف ضحاک این فرقه به رشته شعر و نصر در آورده اند،چه مشکلاتی، چه کمبودهایی در چه زمینه هایی باعث آن شده است. ضعفها و کمبودها، بویژه چه مکانیزمهای فرقه ای ضد دمکراتیک، نافی حقوق انسانها، چه ضعفهای ساختاری گروهی،چه خط و مشی های غلط سازمانی، سیاسی، ایدئولژیک منجر میشود که انسانهایی را مبتنی بر ضعفهای درونی وادار میسازد که تبدیل به رعیت های بی حق و حقوقی شوند که جز چریدن و بیگاری کردن و حداکثردر راه ظل السلطان تشکیلات تلف شدن هیچ حقی دیگری نداشته باشند.
  14. آموزه های شما برای نسلهای جدید کدام است که دوباره بدام مسعودرجویها نیفتند؟ و اگر افتادند چه علائم و نشانه هایی باید ما را نسبت به چاه در مسیر هوشیار کند؟
  15. چرا بسیاری در درون تشکیلات از جنایات درون تشکیلاتی بی خبر میماندند؟ و چرا آنها که مشاهده میکردند قادر نشدند بطور موثر جلوگیری کنند؟
  16. چرا تمامی اعضاء سازمان در تمامی سطوح سازمانی بطور مطلق از تمامی فرایندهای تصمیمات سازمانی مانند امور تشکیلاتی، سیاسی، نظامی و ایدئولژیک و چه تاکتیکی و چه استراتژیک بی اطلاع و محروم بودند.

براستی وقتی تکلیف به اصطلاح پیشتازان در مواجهه با ظلم تشکیلاتی و جنایات “تشکل خودی” اینگونه است از مردم ساده ایران چه انتظاری میتوان داشت؟ کدام آگاه ترند؟ آنها که الان در کف خیابانها مجاهدت میکنند یا امثال کسانیکه با ادعای مجاهدت در فرقه رجوی در مقابل همه ظلم و ستمهای تشکیلات فرقه ای و همه وطن فروشیها او برای چند دهه سکوت کرده اند. تفاوت آگاهی مردم کف خیابان با این به اصطلاح مبارزین روشن است؟ از این روست که گفته میشود نیاز نیست کسی نسبت به مبارزه با رژیم مردم ایران را آگاه کند. باید آنها را نسبت به دامهای گسترده شده در مسیرش نسبت به نکبت فرقه رجوی آگاه نمود.

افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی

آیا هرکس شعار مرگ بر حاکمیت داد میتوان گفت دمکرات است؟ آیا هرکس شبانه روز هم شده دادخواهی اعدامهای ها را کرد خود دمکرات و آزادیخواه است؟ بدون اینها چیزی جز ژورنالیسم و مطرح کردن خود و دامن زدن دوباره به فریب و نیرنگ چیز دیگری باقی نمیماند؟

البته اینگونه کینه توزیها ضد دمکراتیک اهمیتی از زاویه نگارنده ندارد، جز اینکه از سویی نشان میدهد که رجویسم و بی محتوایی مبارزاتی (ژورنالیسم) تا چه عمقی جامعه ایرانی خارج کشور را فرا گرفته و تهدید میکند. از سوی دیگر و شاید مهمتر و خطرناکتر روحیه سازشکاری و رویکرد غیر نقاد بین شما عناصر به اصطلاح آپوزیسیون و همقطارانتان با نمایش همان روحیه وحدت ضد دمکراتیک درون تشکیلاتی به قیمت نابودی آزادی، دمکراسی و حقوق بشر را که در مقابلِ آنچه “خودی” تلقی میشود با بستن آگاهانه چشم ها و در گذشتن از ایرادات منتسب به کلوپ خودی شاهد بودیم. و اینگونه فاجعه رویکرد فرقه ای همچون فرقه رجوی را در بیرون نیز تکرار کردید. این همان عقب ماندگی است که نشان از نبود فرهنگ دمکراتیک و فکر و اندیشه نقاد دارد. مستبدین از مادر مستبد زاده نمیشوند، آنها را بویژه آنها که به خود شیفتگی خود نیز معترفند اطرافیان با رویکرد غیرنقاد پرورش میدهند. یک روشنفکر مسئول باید همواره تیغ نقدش کشیده باشد چه رو به خودش چه رو به بیرون خودش تا مسعودرجویها دوباره بازتولید نشوند. این است معنی روشنفکری غیر ژورنالیستی غیر کاسبکارانه.
این همان وحدت ضد انقلابی ضد دمکراتیکی است که رجوی نیز میخواست و شما در بیرون دوباره در بین خودی هایتان سازی و جاری میکنید. و به هر مزخرفی به به و چه چه میگوئید و لایک میکنید. فردا نیز در حاکمیت این فرهنگ یعنی دار و درفش و زندان و … چشمهاینتان را باز کنید. شیب همه ایرانیان به تولید استبداد ، پرورش و پرستش مستبد است. که به نمایش گذاشته شده است.
همانطور که ضدیت کور با شاه فاجعه بار میتواند باشد، ضدیت کور با رژیم حاکم نیز فاجعه بار است، ضدیت کور حتی با رجوی هم فاجعه بار است. همه این رویکرد ضدیت کور آن روی دیگرش وحدت صوری بین آنچه خودی تلقی میشود است.

تکرار تاسفبار تاریخ

بعد از به توپ بستن مجلس مشروطه توسط محمدعلی شاه، یحیی دولت آبادی از رجال سیاسی مذهبی را تبعید میکنند که میرود به استانبول در آنجا انجمن سعادت[2] را میبابد که در حمایت از جنبش مشروطه بسیار فعال است ولی بسیاری از ایرانیان بویژه فرهیختگان ساکن استانبول در آن فعال نیستند. تلاش میکند بعد از اطلاع ازاینکه بعد از پیروزیهای ستارخان در تبریز، قشون روسیه تزاری وارد مرزهای ایران شده، تلاش میکند جمع ایرانیان غایب را به انجمن سعادت بکشاند و یک اتحادی بزرگتر شکل بدهد. وقتی جمع میشوند معلوم میشود هرکسی ساز خود را میزند طوریکه کار در انجمن سعادت به معارضه میکشد!!! وی سپس میگوید:
من تصور میکردم در این شهر[استانبول] با این اشخاص میشود کارکرد، تغییر حاصل شود، میفهمم ایرانیان خارج هم از جنس ایرانیان داخل هستند، بلکه در غربت لاف زنی و خود پسندی آنها زیادتراست.دولت آبادی یحیی، حیات یحیی، چاپ نشرکتاب، جلد سوم از دوره چهار جلدی ص38
دولت آبادی یحیی، حیات یحیی، چاپ نشرکتاب، جلد سوم از دوره چهار جلدی ص38

این سطور را مبارزین مشروطه امثال یحیی دولت آبادی در سال 1287 شمسی یعنی 112سال قبل نوشته است. درد آور نیست که هنوز پاشنه خارجه کشوریها و ما ایرانیان به همان پاشنه میچرخد؟

در نهایت اینکه: علت پرداختن این میزان رجوی به شما و امثال شما سود کلانی است که از این پرداختن میبرد. مخاطب اصلیش نیز نه افراد بیرون تشکیلات که افراد تحت اسارت فرقه ننگین خودش در درون و بیرون فرقه و شورای کذایی است. باید این سلاح و بانک ضد انقلابی او را از او با انتقاد درست از خودمان و جا نگذاشتن برای سوء استفاده رجوی از بریده مزدور معرفی کردن جدا شدگان، گرفت. تا زمانیکه اولویت اصلی نه مردم ایران و آینده آن بلکه جنت مکان نشان دادن خود باشد که مارک مزدوری رجوی ساخته را نخورد. یعنی کماکان به رجوی و مارکهایش اصالت میدهد، بنابراین در همان مدار فکری رجوی و تائید ضمنی جایگاه رهبر عقیدتی او در ساختن الگوهای مبارزاتی هستید.

برای جداشدگان مقاوم از فرقه رجوی وقتی توسط دژخیمترین دشمن ایرانی که در مزدوری آشکار برای عراق وعربستان جوانان میهن را با افتخار در شهرها ومرزها و در تشکیلات میکشت، تا شاید به قدرت برسد ودر مزدوری اسرائیل برای مقبول کردن خودش برای همان امپریالیستها اسرار کشور را لو میدهد، مزدور خوانده شدن، توسط یک ضد ایرانی، ضد دمکراسی، ضد آزادی، ضد حقوق بشر، ضد زن و مرتجع بیمار خود شیفته ای که خود را خدا میداند، بالاترین افتخار است.
اگر برای کسی این درک نشده باشد کماکان در مدار رجوی حرکت میکند. ژورنالیسم در فقدان پرنسیپ های دمکراتیک آنقدر شیرین است که بعضا اجازه نمیدهد که جدا شده به وظیفه خود قیام کند و ضمن فاصله گرفتن از کرده هایش در همکاری با رجوی با تشریح نمونه خودش به ظهور دوباره استبداد مذهبی – فاشیستی متکی به تشکلهای ضد دمکراتیک در ایران یکبار برای همیشه پایان دهد.

نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت

تا نوبت به سوال کردن از رجوی از درون تشکیلات و بویژه در شورایی که میدانی فساد سرتاپایش را گرفته برسد. به اینکار، شورایی های جدا شده باید اهتمام ورزند. افشای رجوی از روز اول و نقد خودمان که چرا همراهی کردیم. بدون این صداقت نمیتوان مدعی حقوق مردم و مبارز و دمکرات بودن شد. همه شورایی های گرفتار در فرقه رجوی، اگر شرفی در آنها باقی مانده باشد اینگونه جدا میشوند نه با اینکه مردم ببینند جدا شده ای سی سال درخدمت رجوی باشد وکلمه ای دم نزند رئیس فلان کمیسیون هم باشند و تازه وقتی جدا میشوند با کلی احترام به جنایتکاری که حد و مرزی در رفتار داعشی نمیشناسد نامه انفصال بنویسند!!؟؟ واین آتو را به رجوی بدهند که به آنها مارک “یک شبه منتقد شده اند” بزند. این میشود سرمایه رجوی به مزدور خواندن منتقد. و خفه کردن بقیه در درون شورا که تا بحال سکوت کرده اند. اما اگر این عزیزان از خود انتقاد درست بکنند اسیران در بند رجوی هم راه بیرون رفت شرافتمندانه را می بینند. بزرگترین زنان و مردان کسانیند که ظرفیت نقدهای بزرگ را از خود و از همقطارانشان دارند. اینها هیچگاه به خیانت به مردم و کشورشان کشیده نمیشوند حتی از اشتباهات مهلکی بکنند. رجوی بریده ای به تمام عیار بود که به بجای نقد خود به خیانت کشیده شد. نباید راه او را رفت.

داود باقروند ارشد
آبان 1400
18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ که هفت سالی که در بصره بخاطر انتقاد و درخواست مجازات رجوی تبعید بودم و روزانه رژیم با خمپاره 120 آسایشگاههای ما را میکوبید و یا با 27 موشک در یک نوبت به موشک میبست، و یا وقتی نا جوانمردانه همه ما را زمانیکه خودش و قوادش مریم رجوی به فرانسه فرار کرده بودند، به حمله به ایران فرستاد تا قتلعام نا تمام خود در فروغ یک را در فروغ دو تکمیل کند و اگر بمباران ستون نظامی آواره و سرگردان، بدون مهمات، بدون غذا و سوخت و البته بدون نیروی کافی(تانکهایی که فقط راننده و یا راننده وفرمانده داشت، نفربری که خالی میرفت بدون نیروی رزمی، توپخانه ای که توپش بجای هشت نفر آموزش دیده دو تا سه نفر که 50% آموزش ندیده و شلیک نکرده بودند) ما توسط نیروهای ائتلاف نبود امروز هیچکدام از ما زنده نبودیم و رجوی عکسهای همه ما را بعنوان “مجاهدین کبیر” در بازار شام شهید فروشیش برای نئوکانهای “بسیار محترم” نصب و برایمان اشک تمساح میریخت، اما بازگو نمیکند که آن زمان خودش و قوادش در راحت اروپا لمیده بودند و به سلامتی رزمندگانیکه برای قتلعام و تولید سریال جدید عاشورا با فریب اینکه خودش در راس ستون است فرستاده بود شبهای رقص رهایی را اجرا و یک آروق هم رویش میزد.
  2. ↑ انجمن سعادت یکی از نهادهای مشروطه‌خواه بود که پس از رویداد به‌توپ‌بستن مجلس، به دست گروهی از بازرگانان مشروطه‌خواه تبریزی در استانبول تاسیس شد. این انجمن، اخبار آذربایجان را به گوش روحانیان نجف و سایر نقاط دنیا می‌رساند و در جمع‌آوری کمک‌های مالی برای پشتیبانی مالی از مشروطه‌خواهان نقش مؤثری ایفا می‌کرد. بعضی از علمای نجف ضمن برقراری ارتباط با انجمن سعادت، به بازرگانان اجازه داده بودند که برای کمک به مجاهدان در محاصره تبریز، تحت عنوان اعانه، کمک مالی جمع کنند.
    Edit

تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی

نوامبر 7, 2021
هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت))
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درس‌هایی از تاریخ، که در سال‌های آخر زندگی خود نوشت، می‌گوید که تاریخ ملت‌ها را باید با توجه به پدیده‌های علمی جدید نوشت.))
دسترسی به قسمتهای قبلی
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام
تاریخ بدون سانسور، 7 – خلافت اموی
قسمت هشتم: خلافت عباسی
III – خلافت عباسی: 750-1058م 132 -656 هـ ق
1 – هارون الرشید
ابوالعباس سفاح بر امپراطوري وسیعی حکومت یافت که قلمرو آن از رود سند تا اقیانوس اطلس ادامه داشت و شامل دیار سند (شمال باختري هند)، بلوچستان، افغانستان، ترکستان، ایران، بین النهرین، ارمنستان، شام، فلسطین، قبرس، کرت (اقریطش)، مصر، و شمال افریقا بود. اسپانیاي مسلمان از اطاعت وي سر باز زد. دیار سند هم، به سال دوازدهم حکومت وي، از اطاعتش بیرون رفت. سفاح، که میدانست دمشق از او متنفر است و در شهر ماجراجوي پرآشوب کوفه امنیت ندارد، پایتخت را به شهر «انبار» در شمال کوفه انتقال داد. اکثریت کسانی که وي را به قدرت رسانیده بودند از لحاظ فرهنگ و نژاد ایرانی بودند. سفاح از آن پس که از خون دشمنان خود سیراب شد، ملایمت و نرمش ایرانی را در دربار رواج داد؛ پس از وي چند تن خلیفۀ روشنفکر آمدند؛ اینان ثروت روزافزون دولت را براي ترویج هنر و ادبیات و علوم و فلسفه به کار بردند که اوج گرفت و بارور شد. ایرانیان مغلوب، پس از یک قرن تسلط بیگانه، غالب شده بودند

سفاح به سال 136 هـ ق (754 ( م به مرض آبله درگذشت، و ابوجعفر برادر پدري او به جایش نشست و منصور لقب یافت؛ مادر منصور یک کنیز بربري بود. مادران سی و هفت تن از خلفاي عباسی، به جز سه نفر، همه کنیز بودند. این قضیه نتیجۀ رسم صیغه یا متعه بازیی بود که خلفا پیش گرفته بودند و فرزندانی را که از کنیزان به وجود میآمدند قانونی میشمردند. بدین سان، طبقۀ اشراف اسلام، در نتیجۀدموکراسی شانس و تصادفاتی که مولود عشق و جنگ بود، پیوسته فزونی گرفت. خلیفۀ تازه چهل سال داشت، بلند قامت و لاغراندام بود، ریشی انبوه و چهرهاي سبزگونه داشت، و بسیار سخت گیر بود؛ به جمال زنان دلبستگی چندان نداشت، شرابخواره نبود، به موسیقی بیعلاقه بود، ولی ادبیات و علوم و هنرها را تأیید میکرد؛ به قدرت و عزم و مهابت ممتاز بود و توانست پایههاي خاندان حکومت عباسی را ـ که اگر او نبود، با مرگ سفاح نابود شده بود ـ استحکام بخشد. براي تنظیم دستگاه حکومت کوشش بسیار کرد. شهر باشکوه بغداد را پی افکند و آنجا را پایتخت دولت قرار داد. سازمان دولت و سپاه را تجدید کرد، که به همان صورت تا پایان دولت عباسی بر جاي ماند. شخصاً به همۀ ادارههاي دولتی و رفتار عمال آن نظارت داشت و کارمندان رشوه گیر و فاسد، از جمله برادر خود، را وادار کرد هر چه از اموال دولت برده اند به خزانه پس بدهند. در خرج اموال عمومی بسیار صرفهجو و باید گفت مسلک بود، تا آنجا که دوستانش از او بیزار شدند و مردم از فرط بخل لقب دوانیقی [کسی که دانه دانه خرج میکند] به او دادند. در آغاز حکومت خود، به تقلید ایرانیان، منصب وزارت را پدید آورد، که در تاریخ عباسیان اهمیت بسیار داشت. نخستین کسی که در زمان وي وزارت یافت خالد برمکی بود. برمکیان در مناصب دولت و حوادث تاریخ عباسیان اهمیت فراوان داشتند. منصور و خالد نظم و رفاهی به وجود آوردند که به روزگار هارون الرشید به ثمر رسید.
منصور، از آن پس که بیست و دو سال با لیاقت حکومت کرد، در راه حج درگذشت. پسرش مهدي (158 -169 هـ ق، 775 -785م) نیز در حکومت خود راه صلاح پیش گرفت؛ همۀ گناهکاران را، به جز آنها که براي دولت خطرناك بودند، بخشید؛ براي اصلاح شهرها مال بسیار به مصرف رساند؛ از موسیقی و ادبیات پشتیبانی کرد؛ و در کار حکومت لیاقت و کفایت نشان داد. چون روم شرقی انقلاب عباسی را براي استرداد بعضی مناطقی که اعراب در آسیاي صغیر گشوده بودند غنیمت شمرده بود، مهدي سپاهی به فرماندهی پسر خود هارون براي پس گرفتن آن بفرستاد. هارون رومیان را از مناطقی که تازه تصرف کرده بودند به سوي قسطنطنیه عقب راند. خود پایتخت نیز به خطر افتاد و ایرنه، ملکۀ روم شرقی ، ناچار با هارون پیمان صلح بست و تعهد کرد مبلغ 000.70 دینار (000,332 دلار) به خلیفه بپردازد (784( م ، از این موقع مهدي به پسر خود عنوان هارون الرشید داد. مهدي قبلا پسر دیگر خود هادي را ولایت عهد داده بود. چون لیاقت فوق العادة هارون را بدید، به او گفت از حق ولایت عهد به نفع برادر کوچکتر خود صرف نظر کند. هادي، که به فرماندهی سپاهی به سوي مشرق رفته بود، از این فرمان پدر سرپیچید و دستور او را، که گفته بود به سوي بغداد بازگردد، اطاعت نکرد. مهدي و هارون براي دستگیري او بیرون شدند، ولی مهدي در راه درگذشت و هارون، به پیروي از نصیحت وزیر خود یحیی بن خالد برمکی، با هادي به عنوان خلیفه بیعت کرد که ولایت عهد او باشد. ولی، همان طور که سعدي در کتاب خود گفته «ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند،» هادي ولایت عهد برادر را نپذیرفت و یحیی را به زندان کرد و فرزند خود را به ولیعهدي برداشت، و پس از زمانی کوتاه درگذشت. گفتند مادرش، که هارون را بر او ترجیح میداد، بالشی به دهانش نهاده و خفهاش کرده است. هارون به تخت نشست و یحیی را وزیر خود کرد، و معروفترین حکومت تاریخ اسلام آغاز شد.
داستانهای هزار و یک شب هارون الرشید
داستانها ـ و بخصوص داستانهاي هزار و یکشب ـ هارون الرشید را به صورت پادشاهی خوشخو، روشنفکر و دانا، احیاناً خشن، و غالباً بخشنده و مهربان نشان میدهند که به داستانهاي زیبا دلبستگی داشت و آنها را ثبت میکرد و در بایگانی دولت نگاه میداشت. به زنانی که برایش داستانهاي دل انگیز میگفتند پاداش میداد و گاهی با آنها به بستر میرفت. در نوشته هاي مورخان همۀ این صفات، به جز خوشخویی، ذکر شده است؛ شاید بدان جهت که مورخان از این صفت دلگیر بوده اند. او را به صورت مردي پرهیزکار نشان میدهند که به مقررات دین دلبستگی بسیار داشت و قیود بسیار بر نامسلمانان نهاد، هر دو سال یک بار به حج می رفت و هر روز، به علاوة نماز واجب، صد رکعت نماز مستحب میگذارد. گویند وي شراب مینوشید، اما این کار محرمانه و با تنی چند از دوستان خاص انجام میشد. هفت زن گرفت و تعدادي متعه داشت. یازده پسر و چهارده دختر آورد که همه از کنیزان زاده شدند، به اجز امین که از زبیده زاد. در اقسام دارایی خود بخشنده و گشادهدست بود. وقتی مأمون به یکی از کنیزان قصر پدر دل باخت خلیفه کنیز را به او بخشید و گفت به جاي قیمت آن چند بیت شعر بسازد، زیرا به شعر علاقۀ فراوان داشت و از آن لذت میبرد و احیاناً به شاعري که شعرش را پسندیده بود صلۀ گزاف میداد. از جمله به مروان شاعر در مقابل قصیدهاي که در مدح خلیفه گفته بود 5000 سکۀ طلا (750‘23 دلار) ، یک خلعت گرانبها، ده کنیز یونانی، و یک اسب نجیب بخشید. از همۀ ندیمان خود ابونواس، شاعر بیپروا، را بیشتر دوست داشت. غالباً از بیبندوباري و بدکاري ابونواس خشمگین میشد، ولی همیشه او را به اشعار زیبایش میبخشید. در دربار خود در بغداد عدة زیادي شاعر، فقیه، طبیب، دستوردان، عالم فن بلاغت، موسیقیدان، رقاص، هنرمند، و دلقک داشت؛ اعمال و احوالشان را مانند یک دانشور متبحر و خوش ذوق نقادي میکرد؛ عطاهاي بسیار میداد، در مقابل، قصاید بسیار در مدح و وصف کرمش گفته میشد. خود او دانشور و شاعر و سخنوري نیرومند و بلیغ بود. در هیچ یک از دربارهاي تاریخ این همه مردم دانا و برجسته گرد نیامدهاند. از جملۀ معاصران وي در روم شرقی ایرنه و در فرانسه شارلمانی بود. کمی پیش از او تسوان تسونگ در چانگان بر چین سلطنت میکرد، ولی هارون به ثروت و قدرت و شوکت فرهنگی پیشرفته، که مایۀ جلال دولتش بود، از همۀ آنها پیشی گرفت.
علم و هنر در دوره هارون الرشید
علاقه ای که هارون به علم و هنر داشت وي را از کار دولت باز نمیداشت، و عملا در ادارة امور مداخله میکرد؛ عدالت او در کار قضا شهرت بسیار یافت. با وجود تجمل سلطنت و بخششهاي بیحساب، هنگام مرگ خزانهاي بر جاي گذاشت که 000.000.48 دینار (000.000.228 دلار) موجودي آن بود. سپاه خود را شخصاً به میدان جنگ رهبري میکرد. قلمرو و ملک را سالم و ایمن نگاه داشت؛ کارهاي اداري و روش سیاسی را به وزیر خردمند خویش، یحیی بن خالد برمکی، واگذاشته بود. وقتی به خلافت رسید، او را فرا خواند و گفت همۀ کار رعیت را به عهدهاش میگذارد، هر که را خواهد بردارد و هر که را خواهد بگذارد و کارها را چنانکه صلاح میداند اداره کند؛ و در تأیید این گفتار، مهر خود را به او داد. این کار افراط فوق العاده در اعتماد به وزیر بود، ولی هارون که 28 سال داشت معتقد بود که هنوز تجربۀ کافی براي فرمانروایی بر قلمرو وسیع دولت ندارد؛ به علاوه، این کار نشان حقشناسی از کسی بود که استاد و مربی به شمار میرفت و در راه استقرار حکومت وي محنت زندان چشیده بود. هارون وي را پدر خود خطاب میکرد . یحیی نشان داد که از قادرترین مدیران تاریخ است. وي مردي گشاده رو، ملایم، بخشنده، و خردمند بود. از کار خسته نمیشد، کار حکومت را با کمال کفایت راه میبرد، نظم و امنیت و عدالت را برقرار کرد، راهها و پلها و کاروانسراها ساخت، کانالهاي آبیاري حفر کرد؛ با وجود مالیاتهاي سنگین که براي پر کردن خزانۀ خلیفه و خزانۀ شخصی خود میگرفت، همۀ ولایتهاي دولت در رفاه بود. وي نیز چون هارون از ادبیات و هنر حمایت میکرد. دو پسر خود فضل و جعفر را به منصبهاي بزرگ دولت گماشت، که بخوبی از عهدة ادارة آن برآمدند و ثروت گزاف اندوختند و قصرها ساختند و گروه بسیار شاعر و ندیم و فیلسوف اطراف خود فراهم آوردند. هارون، جعفر را چنان دوست داشت که دربارة مناسبات شخصی ایشان زبان بدگویان به کار افتاد گویند خلیفه گفته بود جبه اي با دو یقه بدوزند که او و جعفر میپوشیدند و چنان مینمود که دو سر بر یک پیکرند؛ شاید آنها در این لباس زندگی شبهاي بغداد را نمایش میدادند
دلایل سقوط
علت آن سقوط ناگهانی که شوکت برمکیان را معدوم کرد بدقت معلوم نیست. به گفتۀ ابن خلدون، علت حقیقی آن بود که «برمکیان همۀ کارها را در دست گرفته بودند و بدون ناظر و مراقب در اموال دولت تصرف میکردند، تا آنجا که رشید هر گاه مبلغ ناچیزي میخواست بی اجازة وزیر به دست نمیآورد » . شاید سبب آن بود که وقتی هارون از سن جوانی گذشت و عرصۀ لذتهاي جسمی و معنوي را براي استعداد خود تنگ دید، از آنهمه قدرت که به وزیر خود داده بود پشیمان شد. اتفاقاً، خلیفه به جعفر گفته بود که یکی از مخالفان خلافت را بکشد، و جعفر از این کار تغافل کرد تا آن شخص بگریخت. هارون این تغافل دوست داشتنی را بر او نبخشید. یک داستان نیز از نوع هزار و یکشب هست که عباسه، خواهر هارون، جعفر را دوست داشت. هارون قسم خورده بود خون بنیهاشم را که در رگ خواهرانش بود پاك و خالص نگاه دارد، چنانکه جز خون اشراف عرب با آن نیامیزد، و جعفر چنانکه میدانیم ایرانی نژاد بود. خلیفه به آنها اجازه داد عقد ازدواج ببندند، ولی جز در حضور وي همدیگر را نبینند. دو عاشق خیلی زود این شرط را نقض کردند و عباسه از جعفر دو فرزند آورد و رشید بیخبر ماند، زیرا کودکان را مخفی از او به مدینه فرستاده بودند تا در آنجا نگاهداري شوند. زبیده همسر رشید این راز را کشف کرد و به او خبر داد. هارون مسرور خادم را، که سرجلادان بود، بخواند و فرمان داد تا عباسه را بکشت و در قصر به خاك کرد، و خود شخصاً ناظر اجراي این فرمان بود. آنگاه به مسرور فرمان داد تا گردن جعفر را بزند و سر او را بیاورد؛ مسرور فرمان خلیفه را اجرا کرد. آنگاه خلیفه کس به مدینه فرستاد و دو فرزند جعفر را بیاورد و مدتی با دو کودك زیبا سخن گفت و از آنها تمجید کرد، سپس فرمان داد تا خونشان بریختند (187 هـ ق، 803 م ). آنگاه یحیی و فضل را به حبس انداخت و اجازه داد خانواده و خدم خود را داشته باشند، اما آزادشان نکرد. یحیی دو سال پس از قتل جعفر درگذشت. فضل نیز پنج سال بعد از مرگ برادرش درگذشت، و همۀ اموال برمکیان مصادره شد. گویند مجموع آن 000.000.30 دینار(142.500.000 دلار) بود.
هارون از پس سقوط برمکیان چندان نزیست و تا مدتی غم و پشیمانی خود را با کار بسیار تخفیف میداد و، به طوري که گفته اند، سختیهاي میدان جنگ را استقبال میکرد. وقتی نیکفوروس اول، امپراطور روم شرقی، از پرداخت جزیهاي که ایرنه پیش از او تعهد کرده بود سر باز زد و جسارت ورزید و مبالغی را که سابقاً پرداخت شده بود مطالبه کرد، هارون در پاسخ نوشت «: بسم االله الرحمن الرحیم. از هارون، امیر مؤمنان، به نیکفوروس، سگ روم: اي کافرزاده، نامه ات را دریافت کردم، جواب را به چشم خواهی دید نه آنکه با گوش خواهی شنید؛ والسلام » . پس بیدرنگ به میدان جنگ شتافت و در رقه، واقع در مرز شمالی قلمرو او، که از لحاظ سوق الجیشی اهمیت فوقالعاده داشت، مقام گرفت و با سپاهی نیرومند آسیاي صغیر را در نوردید و نیکفوروس را به وحشت انداخت. نیکفوروس ناچار پرداخت جزیه را از سر گرفت (191 هـ ق، 806م). از جمله اعمال هارون این بود که درصدد برآمد، به وسیلۀ دوستی با شارلمانی، امپراطور روم شرقی را بترساند و هیئت سفارتی با هدیه هاي فراوان از جمله یک فیل و یک ساعت آبی با ساختمانی پیچیده، به دربار او فرستاد
در این موقع هارون بیشتر از چهل و دو سال نداشت، مع ذلک میان دو پسرش امین و مأمون دربارة خلافت رقابت آغاز شده بود و هر دو منتظر مرگ وي بودند. هارون، براي آنکه از شدت اختلاف بکاهد، مقرر داشت که ولایات شرقی دجله خاص مأمون باشد و بقیۀ ولایتها قلمرو امین، و اگر یکی از آنها بمیرد، ولایات او به برادرش تعلق گیرد. دو برادر این پیمان را امضا کردند و در پیشگاه کعبه قسم خوردند که بدان پایبند باشند. اتفاقاً همان سال در خراسان فتنهاي سخت رخ داد و هارون، با آنکه از درد معده ناراحت بود، به همراه مأمون براي آرام کردن آن به خراسان رفت؛ چون به شهر طوس در مشرق ایران رسید، از پا درآمد. به هنگام احتضار، یکی از سران شورش را که باشین نام داشت به حضور آوردند؛ خلیفه چنان از درد به زحمت بود که عقل خود را از دست داده بود و سردار اسیر را به تعرض گرفت که وي را به این سفر خطرناك وادار کرده است، و فرمان داد تا دست و پاي او را بریدند، و خود ناظر اجراي فرمان خویش بود. روز بعد، هارون در چهل و پنجسالگی درگذشت (193 ه ـ ق، 809.

  1. انحطاط دولت عباسی

مأمون حمله را تا مرو دنبال کرد و با شورشیان پیمان بست. امین در بغداد طفل شیرخوار خود را ولیعهد نامید و سه ولایت از قلمرو مأمون را مطالبه کرد و، چون مأمون نپذیرفت، به او اعلان جنگ داد. طاهر [ذوالیمینین]، سردار مأمون، سپاه امین را بشکست و بغداد را به محاصره گرفت و ویرانیهاي بسیار پدید آورد و، طبق یک رسم متبع قدیم، سر امین را به نزد مأمون فرستاد. در این وقت مأمون در مرو بود و فرمان داد تا خلافت او را اعلام دارند (198 هـ ق، 813م). ولی شام و عربستان به مقاومت برخاستند که وي فرزند کنیزي ایرانی نژاد است. در سال 213 هـ ق (818 ) م مأمون مقام خلافت یافت و وارد بغداد شد .
عبداالله مأمون، منصور، و هارون الرشید از بزرگترین خلفاي دودمان عباسی به شمار میروند. مأمون نیز از دو صفتی که مایۀ نقض هارون بود بر کنار نبود. گاهی خشمگین میشد و به هنگام خشم مانند او قساوت میکرد، ولی به طور کلی نرمخو و ملایم بود و در شوراي دولتی از همۀ دینهاي بزرگی که در قلمرو او رایج بودند ـ مسلمان، مسیحی، یهود، صابئه، و زردشتی ـ نمایندگانی فراهم آورد. تا آخرین سالهاي حیاتش مردم در کار دین و عبادت آزاد بودند و تا مدتی در دربار خلیفه آزادمنشی رسمی متبع بود. مسعودي، در وصف یکی از مجالس علمی که مأمون بعداز ظهرها تشکیل میداد، گوید :
مأمون هر روز سه شنبه براي مناظره در باب کلام و فقه مینشست. … فقیهان و دیگر اهل مقالات که میبایست با او مناظره کنند پس از حضور به اطاق مفروشی میرفتند. آنگاه سفرهها حاضر میشد، میگفتند غذا بخورید و وضو تجدید کنید. پس از فراغ، عود به مجمرها میسوختند و خوشبو میشدند و به خدمت مأمون میرفتند. او با آنها با ملایمت و انصاف و دور از تکبر مناظره میکرد. و همچنان تا غروب آفتاب بودند و دوباره سفره م یگستردند، غذا میخوردند، و میرفتند .
حمایت مامون از علم و هنر و فلسفه
حمایتی که مأمون از هنر، علوم، ادبیات، و فلسفه میکرد دامنهدارتر و منظمتر از ایام هارون بود، و کار وي از روزگار پدرش نتیجه بخشتر شد. وي کسانی به قسطنطنیه، اسکندریه، انطاکیه، و دیگر شهرها فرستاد تا از مؤلفات علماي یونان بیاورند، و مترجمان را مقرري داد تا این کتابها را به زبان عربی برگردانند. در بغداد یک دانشگاه و یک رصدخانه، و در تدمر نیز رصد خانهاي بنیاد کرد. طبیبان، فقیهان، موسیقیدانان، شاعران، ریاضیدانان، و منجمین از عطایاي او بهرهور میشدند. شخصاً هم شعر میساخت، چنانکه یکی از امپراطوران ژاپن در قرن نوزدهم به سرودن شعر سرگرم بود، و هر مسلمان شریفی در عصر ما شعر میسازد.
مأمون خیلی جوان ـ در 48 سالگی (218 هـ ق، 833 ( م ـ و در عین حال خیلی دیر درگذشت. وي با قدرت خود آزادي عقیده را در قلمرو دولت حمایت کرده بود، ولی در سالهاي آخر این رفتار خود را با آزار اهل سنت لکه دار ساخت. برادرش، ابواسحاق المعتصم که پس از او به خلافت رسید، حسن نیت او را داشت، اما فاقد نبوغ او بود. وي گارد مخصوصی از چهار هزار سرباز ترك نظیر پاسداران امپراطور در روم به دور خود فراهم کرد. به مرور زمان، گارد ترك، چون پاسداران امپراطور، در بغداد همۀ قدرت را به کف آورد. مردم پایتخت شکایت داشتند که سربازان ترك معتصم در خیابانها بیمحابا اسب میدوانند و مرتکب جرایمی میشوند که بی مجازات میماند. معتصم از بیم آنکه مبادا مردم بغداد بر وي بشورند در سامرا (سر من رأي) به فاصلۀ پنجاه کیلومتري شمال پایتخت، قصري براي خود به پا کرد. هشت تن از خلفا از سال 221 تا 276 هـ ق (836-892 ( م این شهر را مقر خود کردند و در آنجا به خاك رفتند، و در طول سی و دو کیلومتر بر دو طرف دجله قصرها و مسجدهاي مجلل ساختند؛ دولتمردان دستگاه خلافت نیز براي خود بناهاي عظیم پرتجملی پدید آوردند که دیوارهاي بلند زیبا داشتند و داراي فواره، باغ، و حمام بودند. متوکل براي آنکه پارسایی خود را نشان دهد 000.700 دینار (000.325.3 دلار) براي یک مسجد جامع خرج کرد و معادل همین مبلغ براي ساختمان شهر تازهاي به نام جعفریه به کار برد و در آنجا قصر «لؤلؤ» «و تالار لذت» را بنیاد کرد که اطراف آن بستانها و جویبارها بود ـ پولی را که براي این ساختمانها لازم داشت از افزودن مالیات و فروش منصبهاي دولتی به دست آورد. کوشید تا لطف یزدان را با آزار کسانی که مخالف اهل سنت بودند به طرف خود جلب کند. پسرش گارد ترك را به قتل پدر تحریک کرد و پس از او به خلافت رسید و المنتصر باالله لقب یافت
پیش از آنکه خلافت به وسیلۀ نیروهاي خارجی سرنگون شود، عوامل داخلی کار آن را به تباهی کشانیده بو . د نیروي خلفا بر اثر افراط در شرابخواري، شهوترانی، عیاشی، و بیکاري سستی گرفته بود. گروهی از خلفاي ضعیف به تخت نشستند که از مشکلات حکومت به لذتهاي سستی زاي حرام پناه میبردند. فزونی ثروت و آمادگی وسایل راحت و رواج کنیز بازي و لواط در طبقۀ حاکم نیز مؤثر افتاد و نفوذ مخرب آن به مردم نیز رسید و خصایل جنگیشان را از میان برد. مسلماً زبونی و آشفتگی، دست نیرومندي را که براي متحد کردن این مخلوط پراکندة ولایات و قبایل لازم بود پدید نمیتوانست آورد. از اختلافات نژادي و اقلیمی شورشها پدید آمد، به طوري که عرب، ایرانی، شامی، بربر، مسیحی، یهودي، و ترك فقط در کار تحقیر همدیگر متفق بودند. بدتر از همه، در دین اسلام، که سابقاً مایۀ وحدت و اتفاق نظر بود، تفرقه افتاد، فرقهها زاد، و اختلافات سیاسی و جغرافیایی را سختتر کرد. غفلت در کار آبیاري نیز در ضعف و تباهی دولت اثر فراوان داشت. کار آبیاري سرچشمۀ حیات دیار خاور نزدیک است و نیز مایۀ فناي آن. کانالهایی که آب به زمین میرسانند محتاج مراقبت و لایروبی هستند، و این کاري است که افراد و خاندانها از انجام آن عاجزند، و اگر دولت نیز از مراقبت آن عاجز ماند یا اهمال کند، منابع غذایی با جمعیت روزافزون تکافو نمیکند، و ناچار باید گروهی از گرسنگی بمیرند تا توازن میان دو عامل اساسی جمعیت و غذا، که در تاریخ جهان نفوذ فوق العاده دارد، برقرار بماند. اما فقر مردم، که از قحط و امراض عمومی زاده بود، غالباً دست مأمورین مالیات را کوتاه نمیکرد و قساوتشان را تخفیف نمیداد؛ کشاورز و صنعتگر و بازرگان میدیدند، که حاصل کارشان خرج حکومت و جلال حکام میشود. علاقه به کار و کوشش و اقدام و ابتکار از میان رفت، و کار بدانجا رسید که درآمد دولت به مخارج آن نرسید. در آمد کاهش گرفت، و سران دولت نتوانستند مقرري سپاه را منظم برسانند تا بر آن تسلط داشته باشند. به علاوه، ترکان در نیروهاي مسلح دولت جاي اعراب را گرفتند، همچنانکه در سپاه روم ژرمنها جاي رومیها را گرفته بودند. از زمان منتصر تا پایان دولت عباسیان، نصب و عزل خلفا و قدرت دولت و احیاناً کشتن خلیفه به دست ترکان بود. سلسله دسیسههاي کثیف و خونین دربار خلفا سبب شد که تغییرات بعدياي که در این دربار رخ داد ارزش ثبت در تاریخ را نداشته باشد.
ضعف پایتخت، از لحاظ فعالیت سیاسی و نیروي جنگی، ولایتهاي دولت را به تفرقه داد. حکام در مقر خویش حکومت مستقل داشتند؛ و پایتخت خلافت بر آنها تسلطی ناچیز، به اسم، داشت. اینان کوشش داشتند منصب خود را مادام العمر داشته باشند؛ سپس به این اکتفا نکردند و خواستند مقام خود را موروثی کنند. دیار اندلس (اسپانیا) به سال 138 هـ ق (756 ( م از خلافت عباسی جدا شده بود، مراکش به سال 172 هـ ق (788( م ، تونس به سال 185 هـ ق (801( م ، و مصر به سال 254 هـ ق (868 ( م از بغداد جدایی گرفت. نه سال بعد فرمانروایان مصر به شام دست انداختند و تا سال 469 هـ ق (1076م) بر قسمت اعظم آن حکومت داشتند. مأمون به پاداش سردار لایق خود، طاهر، حکومت خراسان را در خاندان وي موروثی کرد و خاندان طاهریان بر ایران حکومت نیمه مستقل داشتند (206 -259 هـ ق، 820-872 ( م تا صفاریان جاي ایشان را گرفتند. مابین سالهاي 317 و 333 هـ ق (929 -944 ( م خاندان شیعه مذهب حمدانیان بر شمال بینالنهرین و شام حکومت داشتند و اعتبار دولت خویش را فزونی دادند و موصل و حلب را به صف مراکز معتبر فرهنگ اسلام آوردند. سیف الدولۀ حمدانی (333 -356 هـ ق، 944 -967 ( م خود شاعر بود، و فارابی فیلسوف و متنبی شاعر بزرگ، که به نزد ادیبان عرب از همۀ شاعران قدیم محبوبتر است،در حلب در دربار بودند، آل بویه، که از دیار کوهستانی مجاور دریاي خزر و فرزند بویه یکی از سرکردگان آنجا بودند، اصفهان و شیراز را بگرفتند و آخر کار به سال 334 هـ ق (945 ( م بر بغداد استیلا یافتند؛ در مدت بیشتر از یکصد سال خلفا تحت نفوذ ایشان بودند، تا آنجا که امیرالمؤمنین تنها رئیس مسلمانان سنی بود، و امراي آل بویه همۀ کار دولت را، که قلمرو آن پیوسته نقصان میگرفت، به کف داشتند. عضدالدوله، قدرتمندترین امیر آل بویه (338 -372 هـ ق، 949 -983 ( م ، پایتخت خود را به شیراز برد که از زیباترین شهرهاي قلمرو اسلام بود. وي براي آبادي دیگر شهرهاي مملکت خویش بی دریغ خرج میکرد، و در عصر او و اخلافش، بغداد چیزي از رونق دوران هارون الرشید را به دست آورد.
به سال 261 هـ ق (874 ( م پسران سامان، که مردي معتبر از پیروان زردشت بود، سلسلۀ سامانی را بنیاد نهادند که تا سال 389 هـ ق (999 ( م بر خراسان و ماوراء النهر حکومت داشت. گرچه معمولا از اهمیت ماوراءالنهر در تاریخ علم و فلسفه سخنی نمیگوییم، در زمان این خاندان، بخارا و سمرقند مرکز معتبر علوم و فنون شد و از این جهت با بغداد همسنگ بود. زبان فارسی در آنجا اعتبار از سر گرفت و بنیاد ادبیات با شکوه آن استوارتر شد. ابن سینا، بزرگترین فیلسوف قرون وسطی، در حمایت سامانیان میزیست و کتابخانۀ معتبر ایشان را، که از کتابهاي گوناگون سرشار بود، در دسترس داشت. رازي، بزرگترین طبیب قرون وسطی، کتاب منصوري را، که یک مجموعۀ مفصل طبی است، به یکی از امیران سامانی هدیه کرد. از آن پس، به سال 380 هـ ق (990( م ، ترکان بر بخارا تسلط یافتند و به سال 389 هـ ق (999 ( م خاندان سامانی را منقرض کردند. در این زمان مسلمانان براي جلوگیري از پیشرفت ترکان به مغرب پیکار میکردند، همچنانکه رومیان مدت سه قرن کوشش داشتند راه هجوم عرب را ببندند؛ بعدها، ترکان ک نیز براي جلوگیري از سیل بنیانکن مغول تلاش می ردند، زیرا فشاري که از فزونی جمعیت بر وسایل معیشت وارد میشود هر چند یک بار به مهاجرتهاي دامنهدار منجر میشود که، از فرط اهمیت، دیگر حوادث تاریخ را ناچیز جلوه میدهد
به سال 351 هـ ق (962 ( م گروهی از ترکان ماجراجو که از ترکستان آمده بودند، به سرداري یک غلام آزاد شده به نام البتکین، بر افغانستان حمله بردند و غزنه را گرفتند و سلسلۀ غزنویان را بنیاد کردند. سبکتکین، که در آغاز غلام البتکین بود و بعداً داماد و متعاقباً جانشین وي شده بود، به امارت رسید (366 -387 هـ ق، 976-997 م ). وي قلمرو دولت خود را تا پیشاور و قسمتی از خراسان توسعه داد. پس از وي پسرش محمود (389-421 هـ ق، 998 -1030 ) م بر همۀایران از خلیجفارس تا رود جیحون تسلط یافت و، پس از هفده جنگ سخت که با انواع قساوت قرین بود، پنجاب را به قلمرو خود آورد و بسیاري از اموال هند را به خزانۀ خویش افزود. چون از غارت سیر شد و از بیکاري که نتیجۀ مرخصی سپاه بود به تنگ آمد، قسمتی از مال و مردان خویش را در بناي مسجد بزرگ غزنه به کار برد؛ یکی از مورخان مسلمان [ابونصر محمد عتبی، مؤلف تاریخ یمینی] دربارة این مسجد میگوید:
در پیش این خانه مقصورهاي بود که در مشاهیر اعیاد و جمعات شش هزار غلام در آن به اداي فرایض و سنن بایستادندي و هر یک در مقام معلوم خویش بی مزاحمت دیگري به عبادت مشغول شدي. و در جوار این مسجد مدرسهاي بنا نهاد و آن را به نفایس کتب و غرایب تصانیف ائمه مشحون کرد، مکتوب به خطوط پاکیزه و مقید به تصحیح علما و فقها. و طلبۀ علم روي بدان نهادند و به تحصیل و ترتیل مشغول شدند، و از اوقاف مدرسه وجوه رواتب و مواجب ایشان موظف میگشت و مشاهدات و میاومتشان رایج میرسید. از سراي امارت تا حظیرة مسجد راهی ترتیب دادند که از مطمح ابصار و موقف انظار پوشیده بود و سلطان در اوقات حاجات، با سنگینی تمام و طمأنینتی کامل از بهر اداي فرایض بدین راه به مسجد رفتی .
محمود بسیاري از علما و شعرا را به دربار خود جلب کرد که بیرونی و فردوسی، سرایندة شاهنامه (حماسۀ بزرگ زبان فارسی)، از آن جمله بودند. فردوسی به دلخواه خود شاهنامه را به محمود هدیه نکرد. محمود در این وقت از هر جهت بزرگترین مرد جهان بود، ولی هفت سال پس از مرگ وي مملکتش به دست ترکان سلجوقی افتاد . خطاست اگر ترکان را قومی وحشی قلمداد کنیم. حقیقت این است که این قوم پیش از حمله به قملرو اسلام انتقال از مرحلۀ توحش به تمدن را آغاز کرده بود ـ درست مانند قبایل ژرمن که به قلمرو امپراطوري روم هجوم بردند. در قرن ششم میلادي ترکان شمال آسیاي مرکزي، که از سواحل دریاچۀ بایکال به طرف غرب به راه افتاده بودند، دستههاي منظمی شدند که هر کدام پیشوایی به نام خان داشتند. از کوههاي مجاور، آهن استخراج میکردند و از آن اسلحهاي میساختند که چون مقرراتشان سخت و محکم بود. بنابراین مقررات، نه فقط در مقابل خیانت و قتل مجازات اعدام را اجرا میکردند، بلکه کیفر زنا و بزدلی نیز اعدام بود. موالیدشان از کشتگان جنگ بیشتر بود. به سال 391 هـ ق (1000 ( م یک دسته از این ترکان که، به نام رئیسشان سلجوق، سلجوقیان خوانده شدند بر ماوراءالنهر و ترکستان استیلا یافتند. محمود غزنوي پنداشت میتواند این نیروي رقیب را متوقف کند و یکی از پسران سلجوق را گرفت و در هندوستان به زندان انداخت (485 هـ ق، 1029م). ولی سلجوقیان از اینکار دلسرد نگردیدند، بلکه هیجانشان فزونی گرفت و به سرداري طغرل، رئیس ماهر و سرسخت خود، بیشتر ولایات ایران را گشودند. آنگاه براي هموار کردن راه پیشرفتهاي آینده، کوشش آغاز کردند و هیئتی به بغداد پیش خلیفه القائم به امراالله فرستادند و مسلمانی خویش را به او خبر دادند. خلیفه امید داشت که این جنگاوران شجاع او را از استبداد آل بویه رهایی دهند، لاجرم کس پیش طغرل فرستاد و از او یاري خواست. طغرل دعوت خلیفه را پذیرفت و به سال 447 هـ ق (1055 ( م به بغداد رفت و آل بویه را از آنجا براند. قائم خلیفه برادرزادة طغرل را به زنی گرفت. خاندانهاي کوچک در غرب آسیاي مسلمان یکی پس از دیگري در مقابل سلجوقیان تسلیم شدند و تسلط بغداد را گردن نهادند. فرمانروایان سلجوقی عنوان سلطان گرفتند؛ براي خلیفه تنها ریاست دینی به جا ماند، ولی در دستگاه حکومت فعالیت تازهاي پدید آوردند که از آن پیش نبود و اسلام را نیز از ایمان پاك و درست نیروي تازه دادند. سلجوقیان، به خلاف مغولان که دو قرن بعد آمدند، مناطق مفتوح خویش را ویران نکردند، بلکه خیلی زود با معنویات فرهنگی که به قلمرو آن آمده بودند خو گرفتند؛ از قسمتهاي پراکندة دولت محتضر اسلام، امپراطوري تازهاي به وجود آوردند؛ و نیرویی در آن دمیدند که توانست در آن کشاکش طولانی میان مسیحیت و اسلام، که آن را جنگهاي صلیبی عنوان دادهایم، مقاومت کند و پیروز گردد.
:ارمنستان پ م1060 -325 287هـ ق – 452 ق هـ
IV-ارمنستان
به سال 1060 میلادي دامنۀ فتوح سلجوقیان به ارمنستان رسید . این سرزمین قضازده قرنهاي دراز دستخوش طمع امپراطوریهاي بزرگی بود که بر آن چنگ انداخته بودند، زیرا کوهستانهاي ارمنستان مانع از این بود که اقوام آن را در راه دفاع خویش متحد شوند، و در عین حال درههاي آن راههاي مناسبی بود که بینالنهرین را به دریاي سیاه پیوند میداد. یونان و ایران براي تسلط بر این راهها و استفاده از آن در بازرگانی و جنگ با هم جنگیدند؛ سپاه ده هزار نفري گزنوفون از آنجا گذشت؛ ایران و روم، ایران و روم شرقی، اسلام و روم شرقی، و روسیه و انگلستان بر سر آن پیکارها داشتند. ولی ارمنستان، علی رغم فشار و حتی تسلط بیگانه، در نتیجۀ فعالیت بازرگانی و کشاورزي و فرهنگ مستقلی که دین و ادبیات و هنر خاص وي زادة آن بود. عملا مستقل ماند. ارمنستان نخستین سرزمینی بود که مسیحیت را دین رسمی کشور کرد (303م). در مجادلهاي که دربارة طبیعت مسیح رخ داد، به طرفداري از مذهب وحدت طبیعت برخاست و این قضیه را که همۀ زبونیهاي جسم انسانی بر پیکر مسیح نیز رواست، نپذیرفت. اسقفان ارمنی به سال 491 میلادي از کلیساي یونان و روم جدا شدند و کلیساي مستقلی پدید آوردند که رئیس مخصوص داشت. تا اوایل قرن پنجم میلادي ادبیات ارمنی به زبان یونانی نوشته میشد. در این وقت اسقف مسروپ الفباي مخصوص زبان ارمنی را به وجود آورد و «تورات» و «انجیل» را به آن زبان ترجمه کرد؛ از آن پس، ارمنستان داراي ادبیات وسیعی شد که قسمت اعظم آن ادبیات دینی و تاریخی بود . ارمنستان از سال 642 تا 1064 میلادي اسماً تابع خلفا بود. اما در همۀ این مدت خودمختار و پیرو دین مسیح بود. در قرن نهم میلادي خاندان باگراتید سلسلهاي بنیاد کردند که رئیس آن لقب «امیرالامرا» داشت و آنی را پایتخت خود کرد؛ ارمنستان در عصر این سلسله تا چند قرن از پیشرفت و آرامش نسبی برخوردار بود. آشوت سوم (952- 977 ( م امیري محبوب بود که کلیساها و بیمارستانها و دیرها و نوانخانههاي بسیار بنیاد کرد و، بنابر روایات، هرگز بدون حضور فقرا بر سفره نمینشست. در زمان پسرش گاگیک (990-1020 (رفاه کشور به کمال رسید: مدرسهها بسیار شد؛ در نتیجۀ رواج تجارت، شهرها ثروتمند شدند؛ هنر رونق یافت؛ و قارص، از لحاظ ادبیات و علوم دینی و فلسفه، همسنگ آنی شد. آنی قصرهاي مجلل و یک کلیساي بزرگ داشت (حدود سال 980م) که شیوة معماري ایران و روم در آنها به کار رفته بود و مجموعهاي از ستونها و قائمهها و طاقهاي قوسی و ضربی و دیگر اختصاصات معماري بود که بعداً به شیوة گوتیک راه یافت. وقتی به سال 989 میلادي گنبد سانتاسوفیا در قسطنطنیه از زلزله ویران شد، امپراطور روم شرقی معمار کلیساي آنی را مأمور تجدیدبناي آن کرد و این وظیفهاي بسیار مشکل و مهم بود.
پایان قسمت 8: خلافت عباسی-ارمنستان
ادامه دارد
تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها
برگرفته از کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت
قسمت های بعدی
تاریخ بدون سانسور-9: اوضاع کشورهای اسلامی : 6285-1058میلادی
656هـ ق-7 هـ ق
اقتصاد، ایمان، ملت، دولت، شهرها،
تاریخ بدون سانسور-10: فکر و هنر در ولایتهای خاوری اسلام : 632-1058میلادی
دانشوری، علوم، پزشکی، فلسفه، تصوف و بدعت، ادبیات، هنر، موسیقی،
تاریخ بدون سانسور-11: اسلام در غرب : 641-1086میلادی
فتح افریقا، تمدن اسلام در افریقا، اسلام در حوزه مدیترانه ، اسلام در اسپانیا، تمدن در اسپانیای مسلمان،
تاریخ بدون سانسور-12: عظمت و انحطاط مسلمانان : 1058-1258میلادی
شرق اسلامی، مسلمانان در مغرب، جلوه هایی از هنر اسلامی ، عصر عمرخیام، عصر سعدی، علوم اسلامی، غزالی و تجدید حیات دینی، ابن رشد، حمله مغول، اسلام وجهان مسیحیت
—————————————————————————————————-
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر

اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد، نقدی بر اسلام ستیزی کور ، مبارزین دیروز شکنجه گران امروز، ستم بر یهودیان در طول تاریخ
نوامبر 14, 2021
داود باقروند ارشد
فهرست مطالب
پیشگفار. 1
ضدیت و دنباله روی کور عارضه عمومی..
ریشه عدم توسعه و عقب ماندگی ما ایرانیان چیست و کجاست؟.
جنایات علیه یهودیان.
رویکرد درست به تاریخ.
یهودیان در طول تاریخ.
یهودیان در اسپانیا
پناه بردن یهودیان به مسلمانان.
یهودیان در ایتالیا
انگلستان و یهودیان.
شکنجه های قرون وسطایی برای غصب اموال یهودیان توسط پادشاهان انگلیس..
یهودیان در آلمان.
ربودن کودکان یهودیان و مسیحی کردن آنها
یهودیان در لهستان.
یهودیان و روسیه.
ایران و جماعات یهودي مشرق زمین.
مهاجرت یهودیان به ایران برای نجات..
مسلمانان همواره خوش رفتار بودند؟.
ابن میمون.
یهودیان در اسپانیای مسلمان.
یهودیان در اسپانیای مسیحی..
زندگی یهود در جهان مسیحیت..
پایان سخن.

اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد
نقدی بر اسلام ستیزی کور و اسلام داعشی درلباس دمکراتیک
پیشگفار
نگارنده در این نوشته نه قصد دفاع از اسلام و نه دفاع از هیچ قوم و مذهب دیگری را دارد. بلکه اشاره ای و نقدی است بر تحریف و سیاه نمایی تاریخی مبتنی بر کینه و نفرتهای سیاسی که در هر مقطع از تاریخ ما ایرانیان متناسب با شرایط و مقطع موجود و با اهداف مشخص ظهور یافته است. سیاه نمایی تاریخی ای که پهلویها علیه قاجارها بکارگرفتند، در زمان پهلویها علیه آنها بکار بسته شد، و امروزه نیز همساز و همراه با مراکز جهانی نه فقط علیه حکومت حاضر که علیه اسلام بکار برده میشود. طوریکه ایرانی تاریخش یا سفیدِ سفید است و یا سیاهِ سیاه، بسته به اینکه چه کسی آنرا تببین و نگاشته باشد. آنهم توسط کسانیکه متاخیرین به اسلام ستیزان دنیای مسیحیت و صهیونیتی که اهداف مشخصی را دنبال میکنند، در جامعه خارج و بعضا داخل کشور چه بدلایل و انگیزه های سیاسی و منافع شخصی، یا در فقدان خرد و اندیشه ورزی در هم افزایی با نفرت و کینه ورزی در یک ضدیت کور چنان بجان تاریخ میافتند و رفتاری با آن میکنند که مستبدین با مخالفین سیاسی خود میکنند. از آن دست تاریخدانهایی که متکی به همان منافع لحظه ای و کور و بیخردی، در زمانی نه چندان دور عاشق و دل خسته همان تاریخی بودند که در برهه ای دیگر باز به میل و تمایل روزشان بکلی منکر همان تاریخ میگردند. روزی سفیدِ سفید، روزی دیگر سیاهِ سیاه.
ضدیت و دنباله روی کور عارضه عمومی
علت پرداختن نگارنده به چنین موضوعی به این حقیقت برمیگردد که در جستجوی آزادی و دمکراسی، گرفتار مدعیان خدایان آزادی که خدایان استبداد و ظلم و ستم و زندان و شکنجه و وطن فروشی بودند شد. تا بعد از نجات از اسارت 35ساله از تشکیلات خرد و اندیشه و انسان سوز فرقه رجوی، مانند تشنه ای بدنبال گمشده اش در آزادی باشد.
در فرقه رجوی مقدم ترین مقوله ای که به آتش کشیده میشود فکر و خرد و اندیشه ورزی از طریق مغزشویی و ممنوعیت مطلق مطالعه است. مطالعه کننده مارک “طعمه وزرات اطلاعات” ودر ادامه “بریده مزدور” دریافت میکند. تا بتوان او را به طراز موجود وحشی رام شده در دست رهبری، آماده برای هر عمل شنیعی تنزل داد. که رجویها چنین کیفیت حیوانی را وحدت فرد با رهبری عقیدتی مسعودرجوی میخوانند.
جهت تضمین تداوم “وحدت فرد با رهبری” فرد باید از هر گونه ارتباطی با جهان خارج قطع باشد بویژه از مطالعه. بطور روزانه باید طی گزارشاتی، فاکتهایی از خودش ارائه کند که خودش را مطلقا بی آبرو کند تا از این طریق “رهبری عقیدتی به آبرو برسد. درغیر اینصورت بشدت تنبیه میشود. رجوی مستمر تکرار میکرد “زنان مغزشان بسانِ کاغذ سفید، خالی است” هرچه بخواهم در آن مینویسم و قابل کنترل هستند. ارتقاء یک شبه آنها به بالاترین درجات تشکیلاتی عملا چیزی جز تنزل زنان مبارز کشور به زنان حرمسرا حتی کمتر از زنان حرمسرای ناصری نبود. ستمی بزرگ به زنان ایرانی.
بدنبال گمشده
پس از آزادی به میزانی که زندگی و مشغله های کاری و خانوادگی وصدمات و بیماریهای ماندگاری که از حضور در فرقه رجوی بر تن و جان و روح و روان اجازه داده است همواره بدنبال گمشده ام دست به مطالعه زده ام.
گمشده ام اما، پاسخ به این مجموعه سوال بود که:
چرا این نسل چنین سرنوشتی پیدا کرد؟ چرا شاه را که میگفت “خدا شاه میهن” سرنگون کردیم؟ مگر بخاطراستبداد و زندان و شکنجه و نوکری اش برای بیگانه نبود؟ چرا بلافاصله بدبنال استبداد “ایران رجوی رجوی ایران” رفتیم؟ چرا بلافاصله عده ای در سمت پوزیسیون، در زندانهای اوین و.. و عده ای در سمت آپوزیسیون توسط رجویها در زندانهای منصوری(پایگاه نظامی مجاهدین در کردستان عراق) و زندانهای قرارگاه اشرف و حتی در همان پایگاه های شهری در تهران به فرماندهی حسین ابریشمچی و مسعودقربانی و مهران اصداقی (شرح ماجرا را از زبان یک عضو خانه تیمی مجاهدین حمید رضا ابراهیم پوردر تهران اینجا بشنوید) بخدمت شکنجه، قتل و سوزاندن مخالف بر آمدند؟ چرا همین به اصطلاح آزادیخواهان!! بدستور رجوی در همان تشکیلات دست به ساختن زندان و شکنجه و قتل همدیگر زدند؟ چگونه و چرا میتوان با تاکتیک سیاه نمایی متکی به جهل و بی خردی و یک سویه نگری، چنان ظرفیت دنباله روی کورکورانه در یک نسل با چنین عمقی ایجاد کرد که تن به شکنجه و قتل همسنگران و تحویل آنها به زندانهای ابوغریب صدام حسین بدهند، جوانان مدافع کشورشان را در مرزها کشتار کنند؟ در زمانیکه خود اسیرترین اسیر تاریکی و تباهی هستند خود را نوک پیکان تکامل و آزادیخواه ترین آزادیخواهان بشمارند!!!!؟
چرا آنها که شاه را سگ زنجیری آمریکا[1]، میخوانند و شعارهای “خلق قهرمان” و سرود “مرگ برآمریکا”[2] میساختند و سرمیدادند، باز در دنباله روی کور از یک خود شیفته، خود چنان به سگ زنجیری و نوکر بی اختیار صدام و آمریکا حامی او در آمدند که آمار کشتارشان از ایرانیان چه در شهرها چه در مرزهای کشور از جمع کشتار شاه و پدرش بالاتر رفت؟ چرا در بین ایرانیان خود شیفتگی افتخار و خود شیفته پروری تا این میزان متداول است؟
فاجعه بارتر اما، چــــــــــــــــــــرا در آزادی خارجه، بعد از 42 سال، در، برای این نسل، کماکان بر همان پاشنه میچرخد و ضدیت و دنباله روی کور با همان فرهنگ نازل، به “خودشیفته-دیکتاتور” سازی، “خودشیفته-دیکتاتور” پروری، و “خودشیفته-دیکتاتور” پرستی مشغول است؟
سلطنت طلبها در ضدیت کور با ایرانی سرنگون کننده شاه، آتش بیار معرکه بازگشت استبداد شاهنشاهی هستند. همینها که با شاه نان اسلام پناهی را میخوردند، بجان اسلام افتاده اند. عده ای آیت الله زاده، و حوضه علمیه رفته و حزب خلق مسلمان کاشته، بعد از چهل سال ضمن ضدیت با اسلامی که منشاء آب و نان آنها بوده امروزه بدنبال سلطنت هستند. یا آنها که در نشستن بر سرسفره سرنگونی شاه در گرفتن پست و مقام رادیو تلویزیونی گوی سبقت را از همه ربوده بودند، امروزه با التماس به سلطنتی که محلی به وی نمیگذارد سکولار و ضد مذهب شده اند. یا انقلابیون!!ضد امپریالست مدل اسلامِ توحیدی که کورکورانه اعدامهای خلخالی و شکنجه گاههای رجوی را مهر میکردند امروزه در یک کارگاه سیاه و سفید سازی تاریخی به ضدیت با اسلام برخواسته اند. و یا فریب خوردگانِ شعارِ مبارزه ضد آمریکایی، با تابلو “زندانی دهساله مقاوم” و پای موضعِ “اسلامِ توحیدی”! مدل عبور کرده از “چرخه گشت سپاه” امروزه ضمن پهن کردن فرش قرمز برای همان آمریکا جهت بمباران هرچه بوی اسلام میدهد به ضدیت کور با اسلام پرداخته اند.
قبل از تحریک کینه و نفرت منجر به قضاوت کور دیگری و محکومیت نگارنده به جرم دفاع از اسلام و زدن مارکهای متداولی چون مزدور، سگ زنجیری، و اینکه “اساسا آموزش مزدوری او این بوده که بیاید به منی که خودم مرتب دارم میگویم خود شیفته هستم بگوید خود شیفته”!!!، باید نوشت که مشکل نه با مخالفت شما با اسلام و نه با خودشیفته بودن شما ست، مشکل با نسلی است که اینگونه در یک رویکرد ژورنالیستیِ بازاری، با محوریت التیام بخشیدن به خشم و کینه ها، با قلب کردن تاریخ و یا بیان بخشهای تاریک یک تاریخ بدون یک رویکرد تحقیقی با سیاه نمایی، آدرس کاملا غلط برای ریشه مشکلات میدهند و در نتیجه نسلی را بصورت تاریخی فریب داده و دوباره به قربانگاهی که توسط خود همین خودشیفته های کینه ورز و طلبکار مردم همچون گذشته در آینده نیز خواهند ساخت هدایت میکنید.
زندانیان و مبارزان مقاوم دیروز شکنجه گران امروز
به مفتخران خود شیفتگی و حامیانشان باید گفت، تمامی جنایات و کشتاریکه در تاریخ رقم خورده با موتور محرکی چون منافع شخصی(رویکرد ژورنالیستی در امر حیاتی سیاست)، کینه ورزی نسبت به دگر اندیش(عدم تحمل انتقاد)، و خودشیفتگی (استبداد رای) صورت گرفته است. یعنی تکرارِ سناریوِ “زندان و شکنجه و اعدام”بعد از انقلاب 22 بهمن دیگری. فراموش نکنید همه مدعیان سرنگون کنندگان شاه، ضد زندان و شکنجه و اعدام و…و بعضا خود زندانی مقاوم! بودند. از خانواده رضایی ها سمبل! مبارزه با استبداد شاه گرفته تا لاجوردی و مجید معینی قهرمان مقاومت در زیر شکنجه های شاه، که امروزه هم مجید معینی (با اسم مستعار “آقا” در تشکیلات مجاهدین) و هم محسن رضایی (برادر احمد، رضا و مهدی رضایی و پسر خانواده رضایی) و بقیه سران تشکیلات همچون مهدی ابریشمچی و… خود از شکنجه گران فرقه رجوی از آب در آمدند.
حسین ابریشمچی
لاجوردی
مجید معینی آقا
محسن رضایی
مسعود قربانی شکنجه گر
مهدی ابریشمچی
مهران اصداقی

نسلی که یک روز در ضدیت با شاه “سگ زنجیری” آمریکا! مانند آن مبارزِ صادق، گلسرخیِ مارکسیست، از مولایش علی مدد میجوست، روزی بیژن جزنی ها با اسلام را افیون توده ها نامیدن برای مبارزه با عامل عقب ماندگی دست به مبارزه با محمدرضا شاه میزند، روزی حنیف نژادها با تکیه نه به “اسلام” که با “اسلام ناب توحیدی” من در آوردی دست به مبارزه با عامل عقب ماندگی برای نجات کشور میزنند، که محصول مبارزه آنها همانگونه که در فرقه رجوی شاهدیم چیزی جز فرقه ای خطرناک با افکاری فرای داعش نیست. و شعارها و آدرسهای غلطی همچون تا اسلام کفن نشود این وطن وطن نشود که توسط مراکز مشکوک منتشر و توسط بیخردان کینه توز و کینه ورز و بعضا “بحق خشمگین” بازنشر میشود. اینها چیزی نیست جز ادامه آدرس غلط دادن به مردم ایران در مورد علت عدم توسعه و پیشرفت. قطعا خواننده خرد ورز تصدیق میکند که نه با این نوشته کسی مسلمان میشود و نه از اسلام بر میگردد. تجربه نشان داده، مردم بزرگ ایران در مسیر تاریخی خود قطعا در نهایت مسیر صحیح و تفکر مناسب را خواهند یافت. چنانچه طی چهل و دو سال گذشته نه به مارکسیستها (چه نوع متکی به اسلام چه نوع ضد اسلام) و نه به مسلمان نماهای توحیدی، هیچ تمایلی نشان نمیدهند.
ریشه عدم توسعه و عقب ماندگی
در بحثهای آینده خواهیم دید که کشورهای مختلف جهان همچون ایران چرا عقب مانده اند؟ چرا توسعه نیافته اند؟ و هیچ ربطی هم نه به مذهب نه به ملیت و نه حتی به فرهنگ و جغرافیا نداشته است. طی تحقیقات مفصل (سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، جغرافیایی-اقلیمی و…) که دانشمندان جهان [3] در سالهای اخیر بر روی اغلب کشورهای جهان چه پیشرفته مانند انگلستان، آمریکا و ژاپن و چه کشورهای عقب مانده ای از نظر توسعه مانند کشورهای آمریکای لایتن، آفریقا، و حتی کشورهای کمتر توسعه یافته اروپای شرقی و آسیای جنوب شرقی نموده اند، همگی به یک عامل عقب ماندگی در توسعه اشاره میکنند، آنها حتی سیاستهای مرسوم اقتصاد کلان را از هر نوع که باشد را علت ثانوی میخوانند. آنچه آنها بر اساس تجارب پرهزینه کشورهای مختلف جهان در طول تاریخ ریشه توسعه نیافتگی کشورها یافته اند، بعنوان رابطه دولت-ملت از آن یاد میکنند. و در بررسی تک تک کشورها از فوق پیشرفه تا عقب مانده ترین در همه قاره ها مستقل از دین و مذهب و فرهنگ و زبان، … این علت را بوضوح مشاهده کرده اند. در آینده طی سلسله بحث هایی به بخش عمده این تحقیقات خواهیم پرداخت و در کشورهای مختلف را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
در وادی گمشدگی، و بدنبال گمشده، اما قبل از همه لازم است به یکی از عمده ترین بخشهای بحث اسلام ستیزی که در تاریخ معاصر، صهیونیستها و مراکز متصل به قدرت جهانی با اهداف مشخص استعماری و سلطه جویانه، سردمدار و هدایت کننده آن بوده اند با نگاهی گذرا به تاریخ جهان با استناد به تاریخ نویسان معتبر جهان و اتفاقا به سرنوشت و تاریخ یهودیان میپردازیم.
جنایات علیه یهودیان، و جنایات صهیونیزم
علیرغم اینکه نگارنده نسبت به ظلم و ستمی که درمورد فلسطینیان بعد از استقرار رژیم صهیونیستی در فلسطین توسط استعمار انگلیس و جنایاتی انجام شده علیه مسلمانان که کمتر از هولوکاست هیتلری نیست، اعلام انزجار کرده و میکند، در همین وادی گمشدگی و بدنبال یافتن درب خروجی از گمشدگی در هر کتابی که خواندم بویژه کتب تاریخی، توسط هر کسی از هر قوم و قبیله و فرهنگ و کشوری که بودند، با این وجود در تمامی منابع تاریخی استناد شده توسط تاریخ نویسان معتبر جهان چه در میان مسیحیان، مسلمانان، یهودیان و …، آنچه باعث شگفتی است، ظلم و ستمی است که معتقدین به آئین یهود طی چند هزار سال گذشته متحمل شده اند.
شگفت انگیز اینکه سرچشمه همه ظلم و ستم علیه یهودیان نه تنها هیچگاه مسلمانان نبودند، بلکه برعکس هرکجا یهودیان به آسودگی و در رفاه و صلح و آرامش زندگی کرده اند در جهان و تمد ن اسلامی بوده و تحت حکام مسلمانی که بر جهان بعنوان فرهنگ برتر جهان در مقطعی چند صد ساله حاکم بوده اند، بوقوع پیوسته است.
رویکرد درست به تاریخ
یک نمونه از رویکرد خرد ورزانه و عاری از کینه و نفرت کور به تاریخ را در زیر بخوانید:
در واقع خوانندگان عادي از این گفتگوي دراز دربارة تمدن اسلامی حیرت میکنند، و دانشوران از اختصار بیمورد آن تأسف میخورند. تنها در دورانهاي طلایی تاریخ بوده است که جامعه اي میتوانسته مانند اسلام، در مدتی به همین کوتاهی ـ چهار قرن فاصله هارون الرشید با ابن رشد، اینهمه مردان معرف در زمینۀ حکومت، تعلیم، ادبیات، لغتشناسی، جغرافیا، تاریخ، ریاضیات، نجوم، شیمی، فلسفه، و پزشکی به وجود آورد. قسمتی از این فعالیت درخشان از میراث یونان مایه گرفت؛ اما قسمت اعظم آن، بخصوص در سیاست و شعر و هنر، ابتکاراتی گرانبها بود. اوج نهضت اسلامی از بعضی جهات آزادي خاور نزدیک از نفوذ علمی یونان بود که نه فقط در ایران ساسانی و هخامنشی رواج داشت، بلکه در یهوداي سلیمان، آشور آسور بانیپال، بابل حموربی، اکد سارگن، و سومر شاهان ناشناس نیز بسط یافته بود. بدین سان، یک بار دیگر معلوم میشود که حلقه هاي تاریخ به هم پیوسته است: زیرا زلزله ها، امراض فراگیر، قحطیها، مهاجرتهاي مخرب، و جنگهاي مهلک پایه هاي اساسی تمدن را نابود نمیکند. یک فرهنگ جوانتر این مایه ها را از دل آتش میرباید و با تقلید و اقتباس، و سپس با ابداع و ابتکار، آن را استمرار میدهد تا روح زنده و جوانی یک قوم تجلی کند. همچنانکه بنی آدم اعضاي یکدیگرند، و نسلهاي مختلف لحظه هایی از نسل بزرگ بشري هستند، تمدنها نیز واحدهایی از یک کل بزرگترند که تاریخ نام دارد و مراحل مختلف زندگی انسانیت هستند. تمدن مایه هاي گوناگون دارد و حاصل تعاون اقوام و طبقات و ادیان مختلف است، و کسی که در تاریخ تمدن مطالعه میکند نمیتواند به نفع یک قوم یا یک دین تعصب به کار برد. بنابراین، محقق اگرچه به حکم روابط محکم خویشی متعلق به کشورش است، در عین حال احساس میکند که جزو تبعۀ قلمرو عقل است که دشمنی و مرز نمیشناسد. اگر در اثناي مطالعات خود تابع تعصبات سیاسی، یا تبعیضات نژادي، یا خصومتهاي دینی باشد، شایستۀ عنوان خود نیست؛ او باید هر ملتی را که مشعل تمدن را میافروزد و میراث خویش را غنا میبخشد سپاس دارد و تجلیل کند. [4] ««ویل دورانت فیلسوف و تاریخ نگار آمریکایی»» در کتاب تاریخ تمدن ص 2030
توجه میدهم که نظر فوق متعلق به یک فیلسوف و تاریخ نگار آمریکایی[5] که مادرش میخواست کشیش گردد است.
حقایق تاریخی در مورد یهودیان
یهودیان در طول تاریخ
بقاي یهودیان، از خلال نوزده قرن مشقت و کینه توزي، تلاش غم انگیزي است در تاریخ جهالت، نفرت، جرئت و به خود آیی از فشار ظلم. محرومیت از وطن، اجبار به پناهندگی در اقلیت نشینهاي نژادي در میان دشمنان سختدل، دمادم در معرض خفت و ظلم و مصادره ناگهانی اموال و اخراج یا قتل عام بودن، و در عین حال نداشتن هیچ وسیله دفاع غیر از شکیبایی، زیرکی، عزم آمیخته به یاس، و ایمان مذهبی، همه با هم موجب شدند که یهودیان چنان روزگاران سیاهی را سپري کنند که هیچ قومی در تاریخ متحمل نشده است.
یهودیان در اسپانیا
در اسپانیا که انقراض یهودیان ظاهرا کامل شده بود و فقط همچون جریانی پنهانی در خون اسپانیا باقی ماندند یکی از اسقفهاي اسپانیایی در سال 1595 با رضایت کامل میگفت که یهودیان از دین برگشته با ازدواج با مسیحیان رو به تحلیل رفته اند و اکنون اعقاب آنان مسیحیان خوبی هستند. دستگاه تفتیش افکار با وي همعقیده نبود. در سال 1654ده نفر را در کوئنکا و دوازده تن دیگر را در غرناطه سوزاندند; در سال 1660 هشتاد و یک نفر در شهر سویل بازداشت شدند و هفت نفر را به جرم انجام مخفیانه مراسم دینی یهود سوزاندند. در پرتغال بسیاري از یهودیان نودین (مارانوها ) هنوز پنهانی به انجام تبلیغ آیین یهود در خانههاي خود ادامه میدادند; بیش از یکصد نفر شان در میان سالهاي 1565 و 1595 به عنوان [6] قربانی دستگاه تفتیش افکار شدند. یهودیان مخفی، علیرغم مخاطرات کشف شدنشان، به عنوان نویسنده، استاد، بازرگان، کارشناس امور مالی، و حتی راهب و کشیش جایی ناپایدار در زندگی پرتغالی براي خود یافتند. فعالیت دستگاه تفتیش افکار پرتغال پس از ادغام پرتغال در اسپانیا(1580) ،رو به افزایش گذاشت. [7]
دربیست سال بعد از آن، پنجاه مورد آدمسوزي با 162 محکومیت به مرگ و 2,979 توبه کاري به وقوع پیوست. یکی از فرایارهاي بیست و پنج ساله فرانسیسی به نام دیو گودا آسومسائو را، پس از اینکه بازگشت خود را به دین یهود اعلام کرد، در آتش سوزاندند. بسیاري از مارانوها، که دستگاه تفتیش افکار پرتغال را وحشیتر و درندهتر از سازمان مشابه در اسپانیا دیدند، به اسپانیا کوچ کردند. در سال 1604 ،مبلغ 1860000 دوکا به فیلیپ سوم، چیزي کمتر از آن را هم به وزراي وي، رشوه دادند و شاه را متقاعد کردند تا از پاپ کلمنس هشتم امریهاي به عنوان مفتشین پرتغالی بگیرد تا زندانیان مارانویی خود را فقط با توبه کاري روحی آزاد سازند. در یک روز (16 ژانویه 1605 ) 410 تن از این قربانیان آزاد شدند. لیکن اثر این رشوه به مرور زمان و بلافاصله پس از مرگ فیلیپ سوم (1612 (از بین رفت و ترور دولت پرتغال مجددا نیرو گرفت. در کویمبرا، مرکز فرهنگی این پادشاهی، در سال 1626 ، 247 نفر یهودی به این نحوی بازداشت شدند. در عرض بیست سال (1620 -1640) 230 یهودي پرتغالی را شخصا و تمثال 161 نفر را، که گریخته بودند، سوزاندند و 4995 تن با مجازاتهاي کمتر تطهیر شدند. هزاران نفر از مارانوها با به خطر انداختن جان و مال و با ترك مال و منالشان، همان طور که از اسپانیا فرار کرده بودند، از پرتغال گریختند و در چهارگوشه دنیا پراکنده شدند.
پناه بردن یهودیان به مسلمانان
اکثر سفاداریهای تبعیدي به دامان اسلام پناه آوردند و به ماندگاه هاي یهودي افریقاي شمالی، سالونیک، قاهره، قسطنطنیه، آدریانوپل، ازمیر، حلب، و ایران پیوستند یا خود ماندگاه هایی تشکیل دادند. یهودیان در این مراکز از قدرت سیاسی و اقتصادي محروم بودند، ولی بندرت مورد آزار جسمی قرار میگرفتند. آنان نه تنها به عنوان پزشک، بلکه در امور کشوري نیز به مدارج عالی رسیدند. یوسف ناسی، یکی از مارانوها، طرف توجه خاص سلیم دوم سلطان عثمانی بود، که ملقب به دوك ناکسوس گشت(1566) و درآمد ده جزیره دریاي اژه متعلق به او شد. یک یهودي آلمانی به نام سلیمان بن ناتان اشکنازي در سال 1571 سفیر دولت ترکیه در وین بود و در آنجا مذاکره صلحی را که جنگ با باب عالی را تا چندي پایان بخشید آغاز کرد.
یهودیان در ایتالیا
بخت و اقبال یهودیان در ایتالیا به تناسب نیازمندیها و خلقیات دوکها و پاپها دستخوش نوسان بود. زندگی در میلان و ناپل، که تحت قلمرو اسپانیا بود، تقریبا براي ایشان غیرممکن بود; در سال1669 فرمانی صریح آنها را از کلیه مایملک اسپانیاییشان محروم ساخت.
تقریبا همه یهودیان در (جودکا) یا محلات یهودي نشین میزیستند، ولی در آنجا محدود نبودند; در این گتو[8] خانوادههاي ثروتمند و خانه هاي زیبا بسیار بودند، و یک کنیسه مجلل و آراسته، که در 1584 بنا شده بود، در سال 1655 تحت نظر بالداساره لونگنا، معمار نامدار، تجدید بنا شد. شش هزار یهودي ونیز از نظر سطح فرهنگی از دیگر اجتماعات یهودي برتر بودند. در سال 1560 یک مهاجر نشین دیگر از مارانوهاي پرتغال در فرارا مستقر شد، ولی در سال 1581 به دستور پاپ، که او نیز تحت فشار دستگاه تفتیش افکار پرتغال قرار گرفته بود، ساکنین آن پراکنده شدند. در مانتوا، دوکهاي گونتساگا از یهودیان پشتیبانی به عمل میآوردند، لیکن، در ۵٠١۵ نوبت هاي معین، جریمه هایی به صورت باج و خراج یا به صورت (وام) بر آنها تحمیل میکردند. و در 1610 همه یهودیان مانتوا ناچار شدند در گتوي محصوري زندگی کنند که دروازه هاي آن را هنگام غروب میبستند و صبح خیلی زود باز میکردند. [9]
هنگامی که در مانتوا طاعون شیوع یافت، یهودیان را متهم به آوردن آن کردند; و زمانی که در جنگ جانشینی مانتوا، لشکریان امپراطور آن شهر را گرفتند، گتو را غارت کردند، پول و جواهراتی به ارزش 800000 سکودو به غارت بردند، و به یهودیان دستور دادند تا مانتوا در عرض سه روز ترك کنند و فقط آن مقدار مالی را که میتوانند حمل کنند با خود ببرند پدر رم، پاپ پیوس پنجم (1566) به کلیه مقامات کاتولیکی فرمان داد تا محدودیتهاي قانونی و عدم صلاحیت یهودیان را با شدت تمام به مورد اجرا بگذارند. از آن پس، قرار شد در گتوهایی که طبیعتا از جمعیت مسیحی جدا شده بودند زندگی کنند، لباس مخصوص بر تن کنند یا علامت ویژهاي (غیار) به خود بیاویزند، از تملک زمین محروم شوند، و در هر شهر بیش از یک کنیسه نداشته باشند. [10]
در رم، که قبلا پاپها معمولا از یهودیان حمایت کرده بودند، پاپهایی که پس از سال 1565 آمدند، به استثناي پاپ سیکستوس پنجم، به صدور یک رشته فرمانهاي خصمانه دست زدند. پاپ پیوس پنجم (1566 (به کلیه مقامات کاتولیکی فرمان داد تا محدودیتهاي قانونی و عدم صلاحیت یهودیان را با شدت تمام به مورد اجرا بگذارند. از آن پس، قرار شد در گتوهایی که طبیعتا از جمعیت مسیحی جدا شده بودند زندگی کنند، لباس مخصوص بر تن کنند یا علامت ویژهاي (غیار) به خود بیاویزند، از تملک زمین محروم شوند، و در هر شهر بیش از یک کنیسه نداشته باشند.[11]
در 1569 پاپ پیوس پنجم، طی توقیعی که آنها را به رباخواري، واسطگی، جادوگري و طلسمکاري متهم میکرد، دستور داد که کلیه .یهودیان از قلمروهاي پاپ، به استثناي شهرهاي آنکونا و رم، بیرون رانده شوند
گرگوریوس سیزدهم 1581 مسیحیان را از استخدام پزشکان یهودي منع کرد، دستور داد کتابهاي عبري را ضبط کنند، و مجددا یهودیان را مجبور کرد (1584 (تا در مراسم موعظهاي که به منظور تشویق آنان در گرویدن به دین مسیح صورت میگرفت شرکت جویند.
پاپ کلمنس هشتم حکم اخراج را تجدید کرد (1593 (تا سال 1640 تقریبا همه یهودیان ایتالیا در گتوها به سر میبردند; زمانی که میخواستند از آن قدم بیرون نهند، میبایست نشان طایفهاي خود را بزنند; از کار کشاورزي و پیوستن به صنف محروم بودند.
مونتنی، که در سال 1581 در رم به سیر و سیاحت مشغول بود، نوشته است که چگونه یهودیان را در روزهاي سیت ناچار میساختند که شصت نفر از جوانان خود را به کلیساي سانت آنجلو در پسکریا براي شنیدن موعظه دینی به منظور برگشت از دین بفرستند. جان اولین این مراسم را در ژانویه 645 در شهر رم شاهد بود و ملاحظه کرد که یهودیان (بندرت از دین خود دست بر میدارند). بسیاري از خصوصیات نازیباي جسم و شخصیت یهودیان در نتیجه اسارت طولانی، خفت، و فقر بود. [12]
در ایتالیا عدة آنها بسیار بود، و هر چند که گاهی مورد اذیت و آزار نفوس مسیحی قرار میگرفتند، با اینهمه، اغلب در کنف حمایت امپراطوران مشرك، امپراطوران مسیحی، تئودوریک اول، و پاپها بودند. در اسپانیا، قبل از قیصر، اماکنی یهودينشین به وجود آمده بود و، بی آنکه کسی متعرض آنها شود، در دوران حکومت امپراطور مشرك، رشد و گسترش یافته بودند؛ در دوران سلطۀ ویزیگوتهاي پیرو آریانیسم به رفاه و آسایش رسیدند، لکن بعد از آنکه رکارد، شاه ویزیگوتهاي اسپانیا (586 – 651 ،(اعتقادنامۀ نیقیه را پذیرفت، یهودیان سخت مورد تعقیب و آزار قرار گرفتند. [13]
انگلستان و یهودیان
در فاصله بین تبعید یهودیان از انگلستان در سال 1290 تا به قدرت رسیدن کرامول در سال 1649 ،هیچ یهودي را قانونا به انگلستان راه ندادند. عده معدودي یهودي پیله ور در روستاها، و تعدادي بازرگان و پزشک در شهرها دیده میشدند; ولی آنچه که انگلیسیهاي دوره الیزابت از یهودیان میدانستند یا میپنداشتند از ادبیات یا شایعات مسیحی سرچشمه میگرفت. از روي همین منابع بود که مارلو باراباس خود، و شکسپیر شایلاك خویش را تجسم بخشیدند .
عدهاي از منتقدان فکر کرده اند که شکسپیر به پیشنهاد گروه نمایشهاي خود، که میخواست از طوفان احساسات ضد یهودي سال 1594 به سبب اعدام رودریگو لوپش در انگلستان سود جوید، تاجر ونیزي را نوشت. این شخص به قصد مسموم کردن ملکه الیزابت متهم شده بود، و به سال 1594 او را به دار آویختند. شکسپیر، که با اسکس دوست بوده است، تاجر ونیزي را دو ماه پس از این اعدام مینویسد; و مسلما بسیاري از تماشاگران متوجه شدند که قربانی مورد نظر ایلاك (شخصیت یهودي آن داستان) هم آنتونیو نام داشته است. گسترش کتاب مقدس، که با نسخه شاه جیمز تسریع شده بود، احساسات ضد یهودي را با آشنا کردن بیشتر انگلستان با عهد قدیم تعدیل کرد. [14]
روحانیان اصرار داشتند که یهودیان در قلمرو مشترک المنافع مسیحیت جایی ندارند; نمایندگان بازرگانی ایراد میگرفتند که بازرگانان یهودي تجارت و ثروت را از دست مردم انگلیسی میربایند. کنفرانس راي داد که یهودیان نمیتوانند در انگلستان منزل بگیرند، اکثریت مردم با دادن این اجازه ورود مخالفت میکردند. شایع شده بود که اگر به یهودیان اجازه ورود به انگلستان بدهند، کلیساي جامع سنت پول را به کنیسه مبدل خواهند ساخت. ویلیام پرین، که بیست و هفت سال پیش از آن با انتشار رساله هیستریو ماستیکس ضد نمایشهاي تئاتري غوغایی به پا کرده بود، اکنون نیز با انتشار رسالهاي تقاضاي درنگ در صدور حکم موافقت با ورود یهودیان کرد و اتهام پیشین را علیه یهودیان، مبنی بر اینکه آنان سکهساز قلب و قاتل کودکان هستند، از نو مطرح ساخت(1655-1656 ( . تامس کالیر، که یک پیرایشگر احساساتی بود، به پرین پاسخ گفت، ولی با اصرار بر اینکه به یهودیان باید همچون بندگان برگزیده خدا احترام گذاشت، این دعوي را بیاثر کرد.
منسی[15] خودش با نوشتن یک دفاعیه (1656 (از مردم انگلیس تقاضاي عدالتخواهی کرد; آیا آنها [16] او نشان داد که چه سان در طول تاریخ شاهدان دروغین چنین اتهاماتی بیاساس را علیه یهودیان عنوان کرده اند یا بر اثر شکنجه وادار به انجام چنین کاري شده اند; [17]
شکنجه های قرون وسطایی برای غصب اموال یهودیان توسط پادشاهان انگلیس
در 1187 ،هنري دوم مالیات مخصوصی به ملت انگلیس بست، یهودیان مجبور شدند یک چهارم و مسیحیان یک دهم دارایی خویش را براي این منظور تسلیم کنند. در این مورد تقریباً نصف تمام مالیات موضوعه را یهودیان پرداختند. گاهگاهی «یهودیان جور مملکت را میکشیدند » . در 1210 میلادي، جان [لکلند]، پادشاه انگلیس، فرمان داد که کلیۀ یهودیان کشور، اعم از مرد و زن و بچه، را زندانی کنند؛ مبلغ 66000 مارك از آنها به عنون باج گرفتند؛ و آنهایی را که مظنون به پنهان داشتن رقم دقیق پس اندازشان بودند هر روز با کشیدن یک دندان شکنجه دادند تا به اقرار آمدند. [18]
در سال 1230 ،هنري سوم، با این اتهام که ٢٠۶٠ یهودیان سکۀ رایج مملکت را تراشیده اند (و ظاهراً برخی به این عمل دست زده بودند)، یک سوم کلیۀ اموال منقول یهودیان انگلیسی را توقیف کرد. از آنجا که این عمل سود سرشاري عاید خزانۀ پادشاه کرد، در 1239 دوباره تکرار شد. دو سال بعد 000‘20 مارك نقره از آنها بزور گرفتند، و در 1244 این رقم به 000‘60 مارك افزایش یافت، که معادل بود با کلیۀ عواید سالانۀ پادشاه. هنگامی که هنري سوم 000 5 ‘مارك از ارل آوکورنوال وام گرفت، تمام یهودیان انگلستان را به عنوان وثیقه به وي واگذار کرد. از سال 1252 تا 1255 ،بر اثر تحمیل یک رشته عوارض و باجها، یهودیان را چنان کارد به استخوان رسید که رخصت خواستند دسته جمعی انگلستان را ترك گویند، لکن چنین اجارهاي به آنها داده نشد. در سال 1275 ،ادوارد اول وام دادن به قصد رباخواري را اکیداً ممنوع کرد، با اینهمه وام گرفتن کماکان ادامه یافت و، چون این امر مستلزم خطر زیادتري بود، میزان ربح افزایش گرفت. ادوارد دستور داد تا کلیۀ یهودیان انگلیس را بازداشت و اموالشان را ضبط کنند. جمعی از وام دهندگان مسیحی نیز دستگیر و سه تن از آنها به دار آویخته شدند. از جماعت یهودي 280 نفر در لندن تکه تکه، چهار شقه، و به دار آویخته شدند؛ عدة دیگري در ولایات به قتل رسیدند؛ و اموال صدها نفر یهودي به نفع خزانۀ مملکتی ضبط شد. [19]
یهودیان در آلمان
علی رغم جنگهاي صلیبی قرون وسطی و هزاران فراز و نشیب دیگر، در سال 1564 ماندگاههاي یهودي مهمی در آلمان، مخصوصا در فرانکفورت آم ماین، هامبورگ، و ورمس، وجود داشتند.اما (اصلاح دینی) آتش کینه مسیحیان را نسبت به این قوم غریبی که عیسی را به فرزندي خداوند قبول نداشتند نه تنها کمتر نکرد، بلکه دامن زد. در فرانکفورت یهودیان حق نداشتند، مگر به حکم ضرورت، از گتو بیرون بیایند یا مهمانان بیرون از شهر را، جز با اجازه دادگاه، بپذیرند; لباسشان میبایستی رنگ و نشان ویژهاي داشته باشد و خانه هایشان را با علاماتی مخصوص، که اغلب عجیب و غریب نیز مینمود، مشخص میکردند. لیکن دشمنی مردم عامی خطري بود که همیشه جان و مال مردم یهود را تهدید میکرد. بنابر این، در سپتامبر 1614 ،هنگامی که اکثر یهودیان فرانکفورت به عبادت مشغول بودند انبوهی از مسیحیان به گتو آنها وارد شدند و پس از بهره بردن از یک شب غارت و چپاول و ویرانی، 1380 ،تن یهودي را ناچار کردند که فقط با لباسی که بر تن دارند از شهر بیرون بروند یک سال پس از آن در شهر ورمس شورش مشابهی یهودیان را از شهر بیرون راند و به کنیسه و گورستانشان بیحرمتی شد. [20]
در آستانه انقلاب فرانسه در 1789 در سراسر اروپا محدویتهای شدیدی بر یهودیان اعمال میشد. برای نمونه در شهر فرانکفورت بر اساس فرامینی که در قالب قانونی قرون وسطی تنظیم شده بود، زندگی آنان تحت نظارت قرار داشت. براین اساس تنها پانصد خانواده یهودی اجازه داشتند در فرانکفورت به سر برند و همگی مجبور بودند در بخش محصور کوچکی که از شهر جدا شده بود به نام گاسه یا همان محله یهودی ها زندگی کنند. آنها نمیتوانستند در ب و روزهای یکشنبه یا در خلال اعیاد مسیحی محله یهودیان را ترک کنند. بودن در این گاسه به نحو غیر قابل باوری متراکم بود این محله یک چهارم مایل طول داشت اما عرض آن بیش از 12 فوت [3متر و 60سانت]نبود. سالانه حداکثر دو خانواده جدید در محله یهودیان پذیرفته میشد. و حداکثر 12خانواده یهودی میتوانست ازدواج کند. آنهم باید هردو زوج بالای 25 سال سن میداشتند. نمیتوانستند در تجارت اسلحه، ادویه، مشروب یا غلات وارد شوند. تا سال 1726م میبایست لباسهایی با علائم مشخص برتن میکردند. [21]
ربودن کودکان یهودیان و مسیحی کردن آنها
ناتوانی و بی حقوقی دیرینه، حتی زمانی که تخفیف مییافت، همیشه بر یهودیان سایه افکنده بود و آزار و توهین جزو احتمالات روزانه به شمار میرفت. بعضی از مسیحیان متعصب کودکان یهودي را از آغوش مادرشان می ربودند و جبرا آنها را تعمید میدادند. اگر جهالت نبود، تاریخ نیز به وجود نمیآمد امپراطور فردیناند اول مقررات سنگینی علیه یهودیان اتریش وضع، و آنها را مجبور کرده بود از بوهم بیرون بروند1559; لیکن فردیناند دوم از آنان پشتیبانی کرد، اجازه داد تا در شهر کاتولیکی وین کنیسه بنا کنند، نشان مخصوص را از میان ببرند و به بوهم باز گردند. یهودیان بوهم قول دادند که سالانه 40000 گولدن براي تامین هزینه هاي جنگی امپراطور بپردازند.
یهودیان در لهستان
لهستان در قرنهاي شانزدهم و هفدهم، ستفان باتوري دو حکم صادر، وطی آنها به یهودیان حق بازرگانی اعطا کرد و اتهام خونریزي براي مراسم مذهبی را افترایی ظالمانه دانست که دادگاههاي لهستان نمیباید به آن رسیدگی کنند(1576 .(اما دشمنی عامه مردم هنوز باقی بود. درست یک سال پس از این احکام، عده اي به محله یهودینشین پوزنان یورش بردند، خانه ها را غارت کردند و بسیاري از یهودیان را کشتند. [22]
بازرگانان آلمانی در لهستان، که از رقابت یهودیان منزجر بودند، مردم را در شهرهاي پوزنان و ویلنو به شورش علیه آنان وا داشتند و کنیسهاي را ویران و خانههاي یهودیان را چپاول کردند (1592 ;(.
در سال 1598 در شهر لوبلین جسد پسربچهاي را در باتلاقی یافتند و سه نفر یهودي به زور شکنجه اعتراف کردند که آنها او را کشتهاند. آن سه یهودي را به ترتیب به دار آویختند، غرق کردند، و شقه کردند، و جسد آن پسربچه را در یک کلیساي کاتولیک به عنوان یک شی داراي حرمت مذهبی نگاه داشتند. نوشته هاي ضد یهودي بشدت هرچه تمامتر رواج یافتند. در سال 1618 ،سباستیان میشینسکی اهل کراکو کتاب آینه تاج لهستان را انتشار داد و در آن یهودیان را به قتل کودکان، جادوگري، دزدي، کلاهبرداري، و خیانت متهم کرده و از مجلس ملی لهستان تقاضا کرده بود کلیه یهودیان را از لهستان اخراج کنند. این رساله چنان احساساتی در مردم برانگیخت که سیگیسموند ناچار شد آن را توقیف کند. یک پزشک لهستانی طبیبان یهودي را متهم کرده بود که کاتولیکها را تدریجا مسموم میکنند(1623 .( [23]
حمله سال 1655 کارل دهم، پادشاه سوئد، به لهستان مشکل دیگري براي یهودیان به وجود آورد. آنان نیز، مثل بسیاري از لهستانیها، از سوئدیهاي فاتح بدون مقاومت و به عنوان منجیانی که آنها را از دست روسهاي وحشتناك رهایی داده اند استقبال کردند. موقعی که ارتش تازه لهستان قیام کرد و سوئدیها را از آن کشور بیرون راند، به قتل عام یهودیان ایالات پوزنان، کالیش، کراکو، و پیوترکو پرداخت و فقط خود شهر پوزنان را در امان داشت.
رویهمرفته این حوادث مصیبت بار، که در سالهاي 1648-1658 در لهستان، لیتوانی، و روسیه به وقوع پیوستند، تا روزگار ما، از خونینترین روزهاي تاریخ یهودیان اروپا به شمار میروند و از لحاظ وحشت و تلفات از قتل عام جنگلهاي صلیبی و (مرگ سیاه-طاعون) به مراتب پیشی گرفتند. یک برآورد محافظه کارانه نشان میدهد که 34719 یهودي کشته شدند و 531جامعه یهود از بین رفتند. در همین دهه غم انگیز بود که مهاجرت دسته جمعی یهودیان از ممالک اسلاوي به ممالک اروپاي باختري و امریکاي شمالی آغاز شد و، در نتیجه، یهودیان در چهار گوشه جهان پراکنده شدند . [24]
در سال 1660 دو ربی یهودي را بر مبناي اتهام همیشگی، یعنی کشتن انسان براي مراسم دینی که اکثر پاپها از قبول آن خودداري ورزیده بودند، اعدام کردند; در 1663 یک عطار یهودي ساکن شهر کراکو، به اتهام بیاساس نوشتن انتقادي شدید و تلخ علیه پرستش مریم عذرا، پس از یک سلسله اعمال وحشیانه که دادگاه مقرر داشته بود، جان داد: لبش را بریدند، دستانش را سوزاندند، زبانش را از بیخ کندند، و بدنش را هم روي آتش کباب کردند. پیشواي فرقه دومینیکیان از رم 9 ژانویه 1664 به راهبان دومینیکی ساکن کراکو دستور اکید داد [25] دانشآموزان یک مدرسه یسوعی در شهر لووف به محله یهودیان رفتند، صد نفر یهودي را کشتند، خانه ها را ویران کردند، و به کنیسه ها بیحرمتی روا داشتند (1664 ;(
یهودیان و روسیه
سال 1648 سال یادآوري مخوفی از وضع پر مخاطره آنها در قلمرو مسیحیت به شمار میرفت. در لهیب شورشی که قزاقان علیه مالکان لهستانی یا لیتوانیایی به راه انداختند، یهودیانی که مباشر یا مامور مالیات گیري این املاك بودند به دست شورشیان در آتش سوختند. در پریاسلاو، پیریاتین، لوبنی، و سایر شهرها هزاران یهودي، خواه آنان که در خدمت اشراف بودند، خواه آنان که نبودند، قتل عام شدند. بعضیها با گرویدن به آیین ارتدوکس یونانی، و عده اي نیز با پناه آوردن به تاتارهایی که آنها را به عنوان برده میفروختند، جان خود را از این مهلکه نجات دادند. خشم شدید و دیرینه قزاقان با خونخواري و درندگی باور نکردنی به غلیان آمده بود
یک مورخ روسی چنین میگوید:
“کشتار با شکنجه هایی وحشیانه آمیخته بود: قربانیان را زنده زنده پوست میکندند، دو نیم میکردند، تا سرحد مرگ به فلک میبستند، روي آتش زغال بریان میکردند، یا با آب جوش میسوزاندند…. با یهودیان به سنگدلی ترسناکتري رفتار میکردند. آنان به نابودي کامل محکوم بودند، و اگر کسی اندك شفقتی نشان میداد، به خیانت متهم میشد. قزاقان طومارهاي قانون را از کنیسه ها بیرون میکشیدند و شرابخواران روي آنها به پایکوبی میپرداختند. پس از آن، یهودیان را روي آنها قرار میدادند وبا سنگدلی قصابی میکردند. هزاران کودك یهودي را به چاه انداختند یا زنده به گور کردند.تنها در یک شهر، شهر نیمیروف، شش هزار یهودي در این شورش از بین رفتند. د ر شهر تولچین هزار و پانصد یهودي را در یک پارك جمع و به آنان پیشنهاد کردند که میان گرویدن به دین مسیح یا مرگ یکی را برگزیدند; اگر حرف وقایع نگار یهودي را باور کنیم، همه آن هزار و پانصد نفر مرگ را برگزیدند. در شهر پولونویه ده هزار یهودي به دست قزاقان کشته، یا به دست تاتارها اسیر شدند. در سایر شهرهاي اوکرایین کشتارهاي خفیف تري به وقوع پیوستند. هنگامی که قزاقان با ارتش لهستان روبرو شدند، به روسها پیوستند و لشکریان مسکوي در کشتار و نفی بلد یهودیان موگیلف، ویتبسک، ویلنو، و شهرهاي دیگر، که از دست اهالی لیتوانی و لهستان خارج کرده بودند، با قزاقان همدست شدند[26]
قانونا، تا پیش از 1772م ،هیچ یهودي در روسیه نبود. ایوان مخوف در پاسخ تقاضاي سیگیسموند دوم، مبنی بر اینکه به یهودیان اجازه داده شود تا براي معامله و بازرگانی به روسیه بیایند، چنین اظهار عقیده کرد(1550م:(
“مناسب نیست که به یهودیان اجازه دهیم با کالاي خود به روسیه بیایند; چون بسیاري از مفاسد از آنان ناشی شده اند; زیرا آنها گیاهان زهرآگین به قلمرو ما میآورند و روسها را از دین مسیح منحرف میکنند. “
بنابراین،وي به عنوان یک پادشاه، نباید بیش از این چیزي درباره یهودیان بنویسد. موقعی که ارتش روسیه پولوتسک، شهر مرزي لهستان، را تسخیر کرد 1565 ،ایوان مخوف دستور داد تا کلیه یهودیان محلی را یا به دین مسیح درآورند یا غرق کنند. روسها در جنگ 1654 با لهستان، از یافتن جمعیت بسیاري از یهودیان در شهرهاي لیتوانی و اوکرایین به شگفتی افتادند. آنها بعضی از این (کفار خطرناك) را کشتند و باقی را به اسارت به مسکو بردند، و این عده بودند که هسته مهاجر نشین کوچک و غیرقانونی یهود را بنا نهادند.
پطر کبیر در سال 1698 ،در هلند، عریضه چند یهودي را، که اجازه ورود به روسیه را خواسته بودند، از طریق شهردار آمستردام دریافت داشت. او چنین جواب داد:
“ویتسن عزیز، تو که یهودیان را میشناسی و از اخلاق و عادات آنها نیز آگاهی داري ; روسها را هم که میشناسی. من هر دو رامی شناسم و باور کن هنوز زمان آن فرا نرسیده است که این دو ملیت باهم درآمیزند. به یهودیان بگو که از پیشنهاد شان سپاسگزارم و نیز میدانم که خدمتشان برایم چقدر ارزش دارد، لیکن اگر قرار باشد که بین روسها زندگی کنند، دلم به حالشان خواهد سوخت.
سیاست روسیه در منع ورود یهودیان تا 1772م نخستین تجزیه لهستان ادامه داشت. [27]
ایران و جماعات یهودي مشرق زمین
اورشلیم تا سال 614 یک شهر مسیحی بود، تا سال 629 میلادي در قلمرو سلاطین ایران قرار داشت، تا637 م بار دیگر مسیحیان بر آنجا حکومت داشتند، سپس تا سال 1099 کرسی نشین یکی از ولایات مسلمین بود. در آن سال صلیبیون اورشلیم را محاصره کردند. یهودیان براي دفاع از آن با مسلمانان متحد شدند؛ هنگامی که آن شهر از پا درآمد، یهودیانی را که از آن معرکه جان بسلامت به در برده بودند به درون کنیسهاي راندند و زنده زنده سوزانیدند.
پس از آنکه اورشلیم دوباره در 1187 میلادي به دست صلاح الدین ایوبی(از فرمانروایان بزرگ اسلامی) [28] مسخر شد، نفوس یهودي فلسطین سریعاً رو به افزایش نهاد، و مَلِک عادل، برادر صلاح الدین، مقدم سیصد تن از ربن هاي یهود [29]رابی یا رَبَن به عبری: רַבִּי در اورشلیم به آموزگارِ تورات گفته می‌شود را که در 1211از انگلستان و فرانسه گریخته بودند گرامی شمرد.
با وجود اینکه برخی از یهودیان پیرو سایر ادیان می گرویدند، و گاهی مورد اذیت و آزار قرار میگرفتند، عدة آنها در سوریۀ مسلمان و بابل عراق و ایران همچنان فراوان باقی ماند، و یهودیان این نواحی زندگی فرهنگی و اقتصادي نیرومندي به وجود آوردند. در امور داخلی، همان طور که شاهان ساسانی اجازه داده بودند، همچنان زیر نظر پیشواي مذهبی و مقتدایان حوزه هاي علمیۀ خویش از خودمختاري بهرهمند میشدند. خلفا ربن یهود را رهبر عموم یهودیان بابل، ارمنستان، ترکستان، ایران، و یمن میشناختند. [30]
به گفتۀ مورخ یهودي، بنیامین تودلایی،
«کلیۀ رعایاي خلیفه [مسلمانان]مکلف بودند که پیش پاي امیرالاسرا [یعنی پیشواي مذهبی یهودیان تبعید شده] به پا خیزند و با کمال احترام مراتب ادب به جا آورند».
مدارس مذهبی یهود در سورا و پومبادیتا براي یهودیان شهرهاي اسلامی، و تا حد کمتري براي یهودیان دنیاي مسیحیت، عقلا و پیشوایان مذهبی تربیت میکردند. در 658 ،خلیفۀ مسلمانان امیرالمؤمنین علی [علیهالسلام] حوزة علمیۀ سورا را از قید صلاحیت پیشواي یهودیان آواره آزاد ساخت؛ در نتیجه، رهبر مذهبی یهود، ماراسحاق، عنوان گائون یا عالیجناب بر خود نهاد و دوران «گائونی» را افتتاح کرد که در تتبعات و فتاوي شرح بابلی به عصر گائونها یا گئونیم اشتهار دارد. همچنانکه حوزة علمیۀ پومبادیتا، به سبب همجواري با بغداد، عواید و اعتبار زیادتري پیدا کرد، رؤساي آن حوزه نیز لقب گائون بر خود نهادند. از قرن هفتم تا قرن یازدهم کلیۀ یهودیان جهان هر جا به اشکالی در فهم و تفسیر قانون تلمودي بر میخوردند، مسئله را پیش این گائون ها میفرستادند؛ پاسخ آنها نوشته هاي حقوقی جدیدي براي دین یهود به وجود آورد. [31]

در دوران امپراطوري آنتونینوس پیوس (61 ـ 138 ،(قوم یهود بار دیگر براي آزادي خویش سر به طغیان برداشت و توفیقی به دست نیاورد. ورود آنها به شهر مقدسشان ممنوع بود، مگر در سالروز دلخراش انهدام شهر، که در برابر پرداخت باجی مجاز بودند قدم به شهر گذارند و در کنار دیوارهاي هیکل ویران شدة خویش به ندبه پردازند. در فلسطین، که 985 شهر با خاك یکسان شده و 000‘580 زن و مرد به قتل رسیده بودند، در خلال شورش برکوخبا، نفوس یهود به نصف میزان قبلی آن تقلیل یافته و قوم چنان در ورطۀ بدبختی فرو رفته بود که زندگی فرهنگیش تقریباً بتمامی فرو مرده بودپیروزي مسیحیت مشکلات تازهاي به بار آورد. قسطنطین، امپراطور روم سختگیریها و مشکلات جدیدي بر یهودیان تحمیل شد، و مسیحیان از حشر و نشر با آنها منع شدند. قسطنطین ربنهاي یهود را تبعید کرد (337 ( و وصلت مرد یهودي را با زن مسیحی جنایتی بزرگ شمرد. گالوس، برادر یولیانوس قیصر، چنان مالیات گزافی بر یهودیان بست که بسیاري از آنها براي پرداخت مطالبات وي ناگزیر از فروش اطفال خود شدند. در سال 352 ،یهودیان بار دیگر علم شورش برافراشتند و پایمال شدند؛ صفوریه با خاك یکسان شد، طبریه و سایر شهرها تا حدي ویران شدند، هزاران نفر یهودي به قتل رسیدند، و هزاران تن به بردگی افتادند. در سال 359 ،وضع یهودیان فلسطین به چنان درجهاي تنزل یافت و ارتباط آنان با دیگر جوامع یهود به حدي دشوار شد که «ریشگالوتا» ي آنها، هیلل دوم، ناگزیر، از حقی که در تعیین تاریخ اعیاد براي عموم یهودیان داشتند چشم پوشید و، به منظور آنکه جماعات یهودي در هر جا در تعیین موعد این اعیاد استقلال داشته باشند، گاهنامهاي منتشر ساخت که تا به امروز در میان یهودیان جهان رواج دارد [32]
بنا به نوشتۀ هیرونوموس، نفوس یهودي فلسطین «فقط یک دهم جمعیت سابق آن شد » . در سال 425 تئودوسیوس دوم مقام ریشگالوتاي فلسطین را منحل کرد. کلیساهاي مسیحی یونانی جانشین کنیسه ها و مدارس شد و بعد از بلواي مختصري در سال 614 میلادی ،فلسطین از زعامت عالم یهود دست کشید. [33]
مهاجرت یهودیان به ایران برای نجات
نباید یهودیان را به این خاطر شماتت کرد که انتظار داشتند در کشورهایی که مسیحیت کمتر رخنه کرده بود آسوده تر باشند. برخی به سمت مشرق کوچ کرده متوجه بین النهرین و ایران شدند و یهودیت بابل را، که از «اسارت »یهودیان در 597 ق م به بعد هرگز از میان نرفته بود، تقویت کردند. در ایران نیز یهودیان حق تصدي مناصب دولتی را نداشتند، لکن چون کلیۀ ایرانیان نیز به جز طبقۀ اشراف از این حق محروم بودند، این محدودیت کمتر مایۀ رنجش خاطر یهودیان میشد. در ایران چند بار یهودیان مورد تعقیب و آزار قرار گرفتند؛ لکن مالیات آن قدرها کمرشکن نبود، دولت معمولا با آنها نظر مساعد داشت، و سلاطین ایران ریشگالوتاي یهود را به رسمیت میشناختند و وي را محترم میداشتند. در آن عهد خاك عراق مشروب و حاصلخیز بود. و یهودیان آن سرزمین کشاورزانی مرفه و همچنین سوداگرانی با درایت گشتند. برخی از آنها، از جمله دانشوران مشهور، از راه آبجوسازي ثروتی به هم زدند. اجتماعات یهودي در ایران بسرعت رو به افزایش نهاد، زیرا قوانین ایران چندگانی را، به عللی که در قوانین اسلام دیدیم، مجاز میدانست، و یهودیان هم بدان عمل میکردند.
دو تن از ربنهاي، راب و نهمن به هنگام سفر، به هر شهر میرسیدند معمولا متعه گیري را تبلیغ میکردند و براي جوانان محل سرمشق زندگی زناشویی، در برابر زندگی جنسی بی بندوبار بودند. در نهاریه، سورا، پومبادیتا (واقع در بینالنهرین) براي تعلیمات عالیه مدارسی دایر گردید که نظرات دینی و دانشی آنها در تمام دوران «پراکندگی» قوم یهود گرامی و محترم شمرده میشد[34] .
در خلال این احوال پراکندگی یهودیان در سراسر اراضی مدیترانه ادامه یافت. بعضی به جماعات یهودي سوریه و آسیاي صغیر پیوستند؛ برخی، با وجود خصومت امپراطوران یونانی و ریشگالوتاها، به سوي قسطنطنیه رهسپار شدند؛
جماعتی از فلسطین رو به جنوب نهاده و به عربستان رفتند، و در آنجا در کنار هم نژادان سامی خویش یعنی اعراب از آرامش و آزادي دینی برخوردار شدند، مناطقی مانند خیبر را بتمامی اشغال کردند، تقریباً از لحاظ عده با اعراب یثرب (مدینه) برابر شدند، بسیاري را به کیش خویش درآوردند، و افکار اعراب را از براي پذیرش آراي یهودیتی که در قرآن است آماده ساختند؛ پاره اي از دریاي سرخ گذشته به حبشه راه یافتند، و در آنجا چنان بسرعت زاد و ولد کردند که، بنابر آنچه گفته میشد، در سال 315 ،نیمی از جمعیت آن خطه یهودي بودند. نیمی از کشتیرانی اسکندریه به دست یهودیان افتاد و پیشرفت روزافزون آنها در آن شهر تهیج پذیر مایۀ برافروختن شعلههاي دشمنی مذهبی شد. [35]
در فرانسه سرزمین گل [36]در حدود سال 560 ،مسیحیان اورلئان یک کنیسۀ یهود را به آتش کشیدند. [37]
در سرزمین گل، بازرگانان خرده پاي یهود از عهد یولیوس قیصر توطن داشتند. تا سال 600 در کلیۀ شهرهاي بزرگ آن خطه کوچ نشینهاي یهودي تشکیل شده بود. سلاطین سلسلۀ مروونژیان با تعصبی وحشیانه آنها را مورد اذیت و آزار قرار میدادند، چنانکه، در 581 ،شیلپریک فرمان داد که هر کس از آنها به دین مسیح در نیامد، چشمش را درآورند. [38]
مسلمانان همواره خوش رفتار بودند؟
در 1148 متعصبین بربر قرطبه (اسپانیا) را تسخیر کردند و کلیساها و کنیسه هاي آن را ویران نمودند و مسیحیان و یهودیان را مخیر ساختند که از اسلام یا تبعید یکی را انتخاب کنند. [39]
دورة انحطاط یهودیت اسپانیایی را میتوان از تاریخ قتل یوسف بن نقدلا [وزیر یهودی حاکم مسلمان اسپانیا] به بعد دانست. کاردانی یوسف در وزارت ملِک حبوس به قدر پدرش بود، لکن آن حسن تدبیر توأم با فروتنی شموئیل را نداشت تا بتواند نیمی از رعایاي ملک را که اعراب مسلمان بودند تحت سیطرة خود نگاه دارد. یوسف تمامی قدرت را در دست خویش داشت. با همان حشمتی که خاص ملک بود لباس میپوشید و قرآن را به سخره میگرفت. شایعۀ بیدینی او بر سر زبانها بود. در 1066 اعراب و بربرها علم طغیان برافراشتند، یوسف را مصلوب و چهار هزار یهودي را در غرناطه قتل عام و اموال آنها را تاراج کردند. بقیۀ یهودیان مجبور شدند اراضی خود را بفروشند و به مهاجرت تن در دهند. [40]
ابن میمون
در 1159 ،ابن میمون به اتفاق همسر و اطفال خویش خاك اسپانیا را ترك گفت؛ آنها مدت 9 سال در فاس زندگی کردند و تظاهر به مسلمانی نمودند؛ زیرا در آن شهر نیز به یهودیان و مسیحیان اجازة اقامت داده نمیشد. ابن میمون پیروي ظاهري یهودیان در خطر قرار گرفتۀ مغربی از اسلام را با این استدلال توجیه میکرد «: از ما نخواسته اند که در عمل سر بندگی در برابر بت پرستی فرود آوریم، بلکه فقط میخواهند کلماتی توخالی را بر زبان رانیم. خود مسلمانان میدانند که ما این عبارات را سرسري ادا میکنیم تا متعصبین را فریب دهیم» ربی اعظم شهر فاس با وي هم عقیده نبود، و به همین سبب هم در 1165شهید شد. ابن میمون که میترسید به همان سرنوشت گرفتار آید عزم فلسطین کرد و از آنجا به اسکندریه (1165 (و قاهرة قدیم نقل مکان کرد و تا پایان عمر در همانجا سکونت گزید. خیلی زود تشخیص دادند که وي یکی از حاذقترین پزشکان عهد است و او را به سمت پزشک مخصوص نورالدین علی، فرزند ارشد صلاحالدین ایوبی[41]، و بیسانی، وزیر صلاح الدین، برگماشتند. وي از نفوذ خویش در دربار ایوبی براي حفظ جان و مال یهودیان مصر استفاده کرد؛ هنگامی که صلاح الدین فلسطین را مسخر ساخت ابن میمون وي را راضی کرد که به یهودیان اجازه دهد دوباره در آنجا سکنا گزینند. در 1177 ابن میمون به سمت نجید یا رهبر جماعت یهودي قاهره منصوب شد. یکی از فقهاي مسلمان او را متهم کرد 1187 که اسلام آورده و سپس به آیین یهود گرویده است، و مجازات مرگ را خواستار شد؛ وزیر صلاح الدین فتوا داد که فردي را که به زور وادار به قبول دین اسلام شده حقاً نمیتوان مسلمان خواند، و بدین ترتیب ابن میمون را از مهلکه نجات داد.
یهودیان در اسپانیای مسلمان
یهودیان اسپانیایی خود را «سفردیم» (= سفارادیها ) میخواندند، و نسب شان را به قبیلۀ شاهی یهودا میرساندند . بعد از آنکه رکاردشاه (586 – 601 (سلطان ویزیگوت به مذهب ارتدوکس مسیحی درآمد، حکومت یا دستگاه مقتدر کلیساي اسپانیا متحد شد تا روزگار را بر جماعات یهودي سختتر سازد. یهودیان از تصدي مقامهاي دولتی و وصلت با مسیحیان و داشتن غلامان مسیحی محروم شدند. سیسبوت شاه به عموم یهودیان فرمان داد (613 (که یا مسیحی شوند، یا به مهاجرت تن در دهند؛ جانشین وي این فرمان را لغو کرد، ولی، در سال 633 ،شوراي تولدو چنین نظر داد که یهودیانی را که به غسل تعمید تن در داده ولی بعداً به آیین یهود برگشته بودند، باید از کودکانشان جدا ساخت و به غلامی در معرض خرید و فروش قرار داد. در سال 638 ،چینتیلاشاه بار دیگر فرمان سیسبوت را زنده ٢٠۵٣ کرد؛ در سال 693 ،سلطان دیگر ویزیگوتها، اژیکا، یهودیان را از حق مالکیت اراضی محروم، و هر گونه معاملات بازرگانی بین یهود و مسیحی را ممنوع کرد. به همین سبب بود که چون اعراب و مورها بر شبه جزیزة اسپانیا هجوم بردند (711 ،(یهودیان در همه جا و به هر حال به ایشان مدد رسانیدند . [42]
فاتحین[مسلمانان فاتح اسپانیا]، به منظور آنکه بر نفوس آن شبه جزیره بیفزایند، از همه جا مهاجر قبول کردند. پنجاه هزار یهودي از آسیا و افریقا به کشور روي آوردند؛تمامی سکنۀ پارهاي از شهرها مانند لوثنا را یهودیان تشکیل میدادند. از آنجا که یهودیان کشور اسپانیاي مسلمان از تمام محظورات اقتصادي رهایی یافتند؛ در هر رشته اي اعم از کشاورزي، صنعت، امور مالی ، و پیشههاي مختلف وارد شدند؛ طرز لباس پوشیدن، زبان، و آداب و رسوم اعراب را اقتباس کردند: لباسهاي حریر بر تن کردند، عمامه بر سر گذاشتند، در کالسکه سوار شدند، طوري که تقریباً تشخیص میان آنها و پسر عم هاي سامی نژادشان ـ اعراب ـ بسیار دشوار شد. چند نفر از یهودیان پزشک درباري شدند، و یکی از آنان به وزارت بزرگترین خلیفۀ مسلمانان قرطبه نایل آمد. [43]
حسداي بن شپروط (915 – 970 (در دربار عبدالرحمان سوم همان مقامی را یافت که خواجه نظام الملک در قرن بعد پیش ملکشاه سلجوقی پیدا کرد. حسداي در دامان خانوادة ثروتمند و تربیت یافتۀ ابن عزرا به دنیا آمد. پدرش به تدریس زبانهاي عبري، عربی، و لاتینی روزگار میگذرانید. حسداي در قرطبه به تحصیل پزشکی و سایر علوم طبیعی پرداخت، بیماریهاي خلیفه را مداوا کرد، در مسائل سیاسی صاحب چنان مهارت و رأي استواري شد که ظاهراً در بیست و پنج سالگی او را به خدمات سیاسی منصوب کردند. گذشته از آن، مسئولیتهاي خطیر روزافزونی دربارة رتق و فتق امور مالی و بازرگانی به وي تفویض شد. وي هیچ عنوان رسمی نداشت، زیرا خلیفه مایل نبود رسماً با اعطاي مقام وزارت به شخص وي دشمنی مردم را برانگیزد؛ لکن حسداي در انجام وظایف عدیدة خویش چنان حسن تدبیر نشان می داد که دوستی اعراب و یهودیان و مسیحیان را به یکسان جلب میکرد. وي مشوق فراگرفتن علوم و ادبیات بود، براي دانش پژوهان هزینۀ تحصیلی و کتاب مقرر کرد، و جماعتی از شاعران و دانشمندان و فلاسفه را به دور خویش گردآورد. هنگامی که وي از دنیا رفت، مسلمانان در تجلیل نامش بر یهودیان پیشدستی جستند . [44]
در سایر مراکز اسپانیاي مسلمان نیز رجالی نظیر حسداي پیدا شدند که شاید به اهمیت وي نمیرسیدند. در اشبیلیه (سویل) المعتمد منجم و محقق یهودي، اسحاق بن باروخ، را به دربار خویش دعوت کرد و به وي عنوان امیر عطا فرمود و او را ربن اعظم کلیۀ یهودیان آن شهر کرد. در غرناطه، شموئیل هالوي بن نقدلا از لحاظ قدرت و خرد به پاي حسداي بن شپروط رسید، و از نظر دانش بمراتب از وي برتر شد. این دانشمند یهودي، که در شهر قرطبه به دنیا آمد (993 و) همانجا پرورش یافت، تحقیق دربارة تلمود را با ادبیات عرب توأم ساخت؛ در عین حال از راه فروش ادویه روزگار میگذرانید. هنگامی که قرطبه به دست بربرها افتاد، وي به شهر مالاگا نقل مکان کرد و در آنجا، از راه نوشتن دادخواست براي کسانی که به حضور ملک حبوس امیر غرناطه به دادخواهی میرفتند، بر درآمد ناچیز خویش میافزود. وزیر ملک، که از خط و انشاي این دادخواستها در شگفت شده بود، پیش شموئیل رفت و او را با خود به غرناطه آورد و دبیر دیوان خویش در الحمراء کرد. دیري نگذشته بود که شموئیل مشاور وي شد، تا جایی که وزیر گف ملک می ت «: وقتی شموئیل دربارة امري نظر میداد، انگار که صداي خداوند به گوش میرسید » . در سال 1027 که وزیر درگذشت، بنا به وصیتش، شموئیل جانشین او گردید ـ و شموئیل تنها یهودیی بود که در یک کشور اسلامی آشکارا نام و منصب وزارت داشت. این امر در غرناطه بیشتر امکان پذیر بود، زیرا در قرن یازدهم نیمی از نفوس آن شهر را یهودیان تشکیل میدادند. دیري نگذشته بود که اعراب این حسن انتخاب را تحسین کردند، زیرا در دوران ٢٠۵۴ وزارت شموئیل، آن قلمرو کوچک، از لحاظ فرهنگی و سیاسی و مالی در حال پیشرفت بود. خود وي عالمی محقق، شاعر، ستارهشناس، ریاضیدان، و به هفت زبان مختلف آشنا بود؛ بیست رساله (بیشتر به زبان عبري) دربارة دستور زبان نگاشت و چندین مجموعۀ شعر و حکمت، مقدمهاي بر تلمود، و گلچینی از ادبیات عبري گردآورد. وي هر چه داشت با دیگر شاعران در طبق اخلاص نهاد و ابن جبرون شاعر و حکیم را از بدبختی رهانید؛ هزینۀ طلاب جوان را فراهم ساخت و به جماعات یهودي سه قارة عالم مدد مالی رسانید. در عین حال که وزیر ملک حبوس بود، سمت ربنی یهودیان را نیز بر عهده داشت و دربارة تلمود درس میگفت. یهودیان، به پاس این همه خدمات، به او عنوان نجید یا امیر اسرائیلیان داده بودند. هنگامی که شموئیل درگذشت (1055 ،(فرزندش یوسف بن نقدلا را به جانشینی وي به وزارت ملک و امارت امت یهود برگزیدند. [45]
قرون دهم، یازدهم، و دوازدهم عصر طلایی یهودیت اسپانیایی و همچنین فرخنده ترین و پرثمرترین دوران تاریخ یهودیان قرون وسطی محسوب میشود. هنگامی که موسی بن حنوخ (فتـ 965 ،(یکی از چهار تن ربن مهاجري که در بندر «باري» به کشتی نشسته بودند، در قرطبه از قید بندگی آزاد شد، در همین شهر به کمک حسداي حوزة علمیهاي تأسیس کرد که بزودي رهبري فکري جهان یهود را به چنگ آورد. حوزههاي علمیۀ همانندي در لوثنا، تولدو، بارسلون (برشلونه)، و غرناطه تأسیس شد؛ … و در حالی که مکتبهاي یهودیان مشرق زمین تقریباً تمام کوشش خویش را صرف تعالیم مذهبی کرده بودند، این حوزههاي علمیۀ اسپانیا تدریس ادبیات، موسیقی، ریاضیات، ستارهشناسی، طب، و حکمت را نیز بر برنامۀ تعالیم خود افزودند . این قبیل تعلیم و تربیت به طبقات عالیۀ یهودیان اسپانیا همان وسعت و عمق معلومات و همان آراستگیی را میبخشید که در آن ایام نظیرش فقط در بین مسلمانها، بیزانسیها، و چینیان معاصر وجود داشت. [46]
یهودیان در اسپانیای مسیحی
در سال 1600 میلادی و افول اقصادی اسپانیا، از اولین اقدمات ایزابلا و فردیناند بعد از «باز پس گیری» خلع ید از یهودیان بود. به حدود 200هزار یهودی ساکن اسپانیا چهار ماه مهلت داده شد تا کشور را ترک کنند. آنها مجبور بودند همه اراضی و دارائیهای خود را به قیمت بسیار ارزان بفروشند و به هنگام خروج از کشور نباید طلا و نقره همراه میبردند. [47]
زندگی یهود در جهان مسیحیت
یهودیان انگلیس، که عدة آنها در قرن دوازدهم فقط ربعی از یکصدم نفوس تمام مملکت بود، هشت درصد مجموع مالیاتهاي کشور را میپرداختند. همین جماعت یک چهارم عوارضی را که ٢٠۵٧ براي جنگ صلیبی ریچارد اول، ملقب به لاین هارتد (شیردل) ضرورت داشت فراهم کردند. و وقتی ریچارد به دست آلمانها اسیر شد، براي آزادیش 5000 مارك فدیه دادند، یعنی سه برابر مبلغی که شهر لندن براي این منظور داده بود. همچنین فرد یهودي مکلف به پرداخت مالیاتهایی به جامعۀ خودش بود و در مواقع معین میبایست مبالغی براي دستگیري مستمندان و تعلیم و تربیت و حمایت از یهودیان فلسطین، که در معرض زجر و آزار قرار داشتند، بپردازد[48].
هر آن ممکن بود که شاه به علتی، یا بدون علت، بخشی یا تمامی اموال «یهودیانش را ضبط کند، زیرا، طبق قوانین فئودالی، کلیۀ یهودیان «رعیت» وي بودند. هنگامی که شاهی فوت میکرد، قراردادي که وي با اتباع یهود براي حمایت آنان بسته بود فسخ میشد. جانشین وي فقط در ازاي هدیۀ نظرگیري حاضر به تجدید چنین قراردادي بود، و گاهی این هدیه عبارت میشد از یک سوم مجموع دارایی کلیۀ یهودیان مملکت. در 1463 ،آلبرشت سوم، مارگراو (مرزدار ) براندنبورگ، اعلام داشت که هر یک از سلاطین جدید آلمان « میتواند، بر وفق رسم دیرینه، یا تمامی یهودیان را بسوزاند، یا بر آنها رحم آورده، به جانشان امان دهد و یک سوم از دارایی آنها را بگیرد » . برکتن، حقوقدان ا بزرگ انگلیسی قرن سیزدهم، این نکته را به عبارت سادهي چنین خلاصه کرد «: فرد یهودي نمیتواند هیچ چیز از خود داشته باشد، زیرا هر چه وي به دست آورد براي خود وي نیست، بلکه تعلق به سلطان دارد »[49]
به حکم قوانین تقریباً کلیۀ کشورهاي مسیحی، یهودیان مجاز به حمل اسلحه نبودند. سیسبوت، شاه ویزیگوت اسپانیا، در دوران فرمانروایی خویش، کلیۀ اجازه نامه هایی را که اسلاف وي براي واگذاري زمین به یهودیان داده بودند لغو کرد. [50]
اما در اروپاي شمالی بسیاري از مشاغل به انحصار اصناف مسیحی درآمد. کشورهاي مختلف، یکی پس از دیگري، مانع از آن میشدند که افراد یهودي به عنوان آهنگر، درودگر، درزیگر، کفشگر، آسیابان، نانوا، یا پزشک به خدمت کارفرمایان مسیحی در بیایند یا در بازارها به کار فروش شراب، آرد، کره، یا روغن بپردازند یا در جایی جز محلۀ یهودیان حق خریدن خانۀ مسکونی داشته باشند.

تسخیر اورشلیم به دست صلیبیون، و فتح مدیترانه به وسیلۀ ناوهاي ونیز و جنووا، به سوداگران ایتالیایی در مقابل بازرگانان یهودي مزیتی بخشید؛ و رهبري یهود در عالم تجارت با قرن یازدهم سپري شد. حکومت ونیز، حتی قبل از جنگهاي صلیبی، حمل و نقل کالاهاي بازرگانی یهودي را در کشتیهاي ونیزي ممنوع ساخته بود. اندکی پس از این واقعه، اتحادیۀ هانسایی بنادر دریاي شمال و دریاي بالتیک خود را به روي سوداگران یهودي بست. در قرن دوازدهم کار به جایی رسیده بود که بازرگانی یهود بیشتر جنبۀ داخلی داشت و، حتی در همین قلمرو تنگ نیز، از همه طرف، با قوانینی که یهودیان را از فروش کالاهایی گوناگون منع میساخت، محدود بوداین بود که یهودیان به امور مالی روي آوردند. در یک محیط خصومت آمیز که تجاوز عامۀ مردم ممکن بود اموال غیر منقول ایشان را نابود کند و آز سلطانی این قبیل مایملک آنان را توقیف سازد، یهودیان به اجبار به این نتیجه رسیدند که پس اندازهایشان باید به صورتی درآید که بتوان بآسانی آن را حرکت داد و تبدیل به پول کرد. در آغاز ٢٠۵٩ صرفاً به کار صرافی اکتفا می کردند، . [51] با این وجود، کلیه وام دهندگان مکلف به پرداخت مالیاتی گزاف بودند و، اگر یهودي بودند، گاهی ممکن بود دارایی آنها بالمره توقیف شود. در سال 1198 ، پاپ اینوکنتیوس سوم، به منظور تدارك مقدمات جنگ چهارم صلیبی، به تمام شاهزادگان مسیحی فرمان داد تا هر جا مسیحیان به یهودیان مقروض باشند، آنها را از پرداخت کلیۀ ربحی که بر بدهیشان تعلق میگرفت معاف سازند. لویی نهم، سلطان متدین فرانسه، «براي رستگاري روح خویش و ارواح نیاکانش»، کلیۀ اتباع را از پرداخت یک سوم قرضی که به یهودیان داشتند معاف ساخت. پادشاهان انگلیسی گاهی در مورد آن اتباعی که به یهودیان بدهکار بودند، با صدور فرامینی، تعهد پرداخت فرع یا اصل یا هر دو را باطل میساختند. بودند سلاطینی که این گونه فرامین را میفروختند و در دفاتر حسابشان، مبالغی را که براي نوعپرستی نیابتی خویش دریافت میداشتند درج میکردند. [52]
پایان سخن
آنچه خواندید، شرحی کوتاه از تاریخ توسط زوج دانشمند و تاریخدان بیطرف با پیشینه مسیحی شناخته شده در سطح جهان “ویل و آریل دورانت” و دیگر نویسندگان و محقیقین مسیحی بود. ما ایرانیان باید بتوانیم بر خشم و غضب و کینه و نفرتهای بعضا موجهه و عمدتا کور خود غلبه کنیم تا بتوانیم با تصمیمات و درک درستی از حال و گذشته و تاریخ خود، سرنوشت خود و میهنمان را آنگونه که شایسته میهنی با پیشینه تمدنی چندین هزارساله است، بسمت تعالی و پیشرفت رقم بزنیم. گذشته ما همواره نشان داده است که خشم و نفرت و کینه های کور، سیاه و سفید دیدن، یک بعدی و سطحی نگری ما را در بزنگاههای تاریخی، از این مهم بازداشته و به عقب پرتاب کرده است. قطعا این نوشته بقصد دفاع از یک دین و مذهب نوشته نشده است. بلکه در دفاع از خرد ورزی و اندیشه درست و دوری از رویکردهای آمیخته به ضدیت و همزمان دنباله رویهای کور ناشی از خشم و نفرت خانمان برانداز نگاشته شده. اینکه چقدر موفق بوده نمیدانم ولی مایلم در خاتمه بار دیگر نقطه نظر ویل دورانت را به رویکرد درست به تاریخ را بیاورم که نوشت:
“کسی که در تاریخ تمدن مطالعه میکند نمیتواند به نفع یک قوم یا یک دین تعصب به کار برد. بنابراین، محقق اگرچه به حکم روابط محکم خویشی متعلق به کشورش است، در عین حال احساس میکند که جزو تبعۀ قلمرو عقل است که دشمنی و مرز نمیشناسد. اگر در اثناي مطالعات خود تابع تعصبات سیاسی، یا تبعیضات نژادي، یا خصومتهاي دینی باشد، شایستۀ عنوان خود نیست؛ او باید هر ملتی را که مشعل تمدن را میافروزد و میراث خویش را غنا میبخشد سپاس دارد و تجلیل کند.” [53]
داود باقروند ارشد
نوامبر 2021

References

  1. ↑ سالیان مخالفین شاه چه در داخل و چه در خارج او را سگ زنجیری آمریکا میخواندند
  2. ↑ یکی از سرودهای ضد آمریکایی فرقه رجوی که بعد از اشغال عراق تماما از دسترس خارج کردند
  3. ↑ با تحقیقات جیمز اِی رابینسون، دارون عجم اوغلو، و تائید کنت جی ارو برنده جایزه نوبل اقتصاد 1972، ژوئل موکیر، رابرت اچ استرونز استاد اقتصاد و تاریخ دانشگاه نورث وسترن، گری اس بکر برنده جایزه نوبل اقتصاد 1992،استیون لویت نویسنده کتاب علم اقتصاد عجیب و غریب، جورج آکرلوف برنده جایزه نوبل اقتصاد 2001، دنی رودریک مدرسه حکمرانی کندی، دانشگاه هاروارد، جارد دیاموند برنده جایزه پولیتزر، میشل اسپنسر برنده جایزه نوبل اقتصاد 2001، رابرت سولو برنده جایزه نوبل اقتصاد در 1987، پیتر دیاموند برنده جایزه نوبل 2010
    4, 32, 53. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2030
  4. ↑ ویلیام جیمز دورانت (به انگلیسی: William James Durant) (زادهٔ ۵ نوامبر ۱۸۸۵ – مرگ ۷ نوامبر ۱۹۸۱)، فیلسوف، تاریخنگار و نویسندهٔ آمریکایی بود.
  5. ↑ مرتد
  6. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5013
  7. ↑ گتو درشهرها و یا مناطق دیگر به محله ای که ساکنان آن غالبا از یک قوم یا مذهب باشند گفته میشود. یهودیان در طول تاریخ تحت سیطره مسیحیان محدود به گتو هایی اجباری بودند و اجازه زندگی در محلهای دیگر را نداشتند
  8. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5015
  9. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5016
    11, 12. ↑ همانجا
    13, 33, 34. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2032
  10. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5017
  11. ↑ منسی بن اسرائیل با گشودن راه انگلستان به روي یهودیان، نام خود را در تاریخ باقی گذاشت. وي در لاروشل از پدر و مادري مارانویی، که بتازگی از لیسبون آمده بودند، به دنیا آمد; در کودکی او را به آمستردام آوردند; با سعی و جدیت هرچه تمامتر به فراگرفتن زبانهاي عبري، اسپانیایی، پرتغالی، لاتینی، و انگلیسی پرداخت، و در سن هجده سالگی به مقام واعظی جماعت نوه شالوم برگزیده شد. با نوشتن کتاب آشتی دهنده، به منظور پایان دادن به اختلافاتی که در کتاب مقدس نوشته شده است، مایه خشنودي یهودیان و عیسویان را فراهم ساخت.
  12. ↑ این اتهام وحشتناك و حیرت انگیز… را که میگویند یهودیان عید نان فطیر خود را – – با خون کودکان مسیحی، که فقط به این خاطر میکشند، جشن میگیرند واقعا باور میکنند
  13. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5020
    18, 52. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2059
  14. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2060
  15. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5021
  16. ↑ رابینسون جیمز اِی، ریشه های قدرت وثروت، چرا ملتها شکست میخورند، چاپ سیزدهم، انتشارات روزبه، صص389-388
    22, 23. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5022
    24, 27. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5024
  17. ↑ از یهودیان نگونبختی که آماج اتهامات عدیده میشوند دفاع کنند.
  18. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5023
  19. ↑ صلاح‌الدین یوسف ایوبی با لقب‌های ابوالمُظَفَّر و المَلِکُ الناصر (۱۱۳۷ میلادی – ۱۱۹۳ میلادی) که عموماً با نام‌وارهٔ صلاح الدّین شهرت دارد، بنیان‌گذار دولت ایوبیان بود. او پیش از رسیدن به سلطنت، در دمشق ملقب به صلاح‌الدین و سپس در مصر ملقب به الملک الناصر گردید. صلاح‌الدین را از فرمانروایان بزرگ اسلامی در نیمهٔ دوم سدهٔ ششم هجری می‌دانند که قدرت و فتوحاتش سرزمین‌های مصر، شام، شمال عراق، یمن و حجاز را دربر می‌گرفت.او صلیبیان را در نبرد حِطّین شکست داد و توانست اغلب سرزمین‌هایی را که صلیبیون بر آن مسلط شده بودند، بازپس بگیرد. این مسئله باعث آغاز جنگ صلیبی دیگری به فرماندهی پادشاهان فرانسه، انگلستان و آلمان گردید. او در سومین جنگ صلیبی با ریچارد شیردل، پادشاه انگلستان صلح کرد و نهایتاً شش سال بعد در دمشق درگذشت و در مسجد جامع اموی دفن شد
  20. ↑ رابی یا رَبَن به عبری: רַבִּי در اورشلیم به آموزگارِ تورات گفته می‌شود
  21. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2048
  22. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2049
    35, 37. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2033
  23. ↑ گل یا گال به لاتین Gallia به یونانی “کالانیا” منطقه ای در غرب اروپاست که امروزه فرانسه، بلژیک، غرب سوئیس و بخشهایی از هلند و کرانه غربی رود راین آلمان در این قرار دارد
  24. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2052
  25. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2091
  26. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2054
  27. ↑ صلاح‌الدین یوسف ایوبی با لقب‌های ابوالمُظَفَّر و المَلِکُ الناصر (۱۱۳۷ میلادی – ۱۱۹۳ میلادی) که عموماً با نام‌وارهٔ صلاح الدّین شهرت دارد، بنیان‌گذار دولت ایوبیان بود. او پیش از رسیدن به سلطنت، در دمشق ملقب به صلاح‌الدین و سپس در مصر ملقب به الملک الناصر گردید. صلاح‌الدین را از فرمانروایان بزرگ اسلامی در نیمهٔ دوم سدهٔ ششم هجری می‌دانند که قدرت و فتوحاتش سرزمین‌های مصر، شام، شمال عراق، یمن و حجاز را دربر می‌گرفت. او صلیبیان را در نبرد حِطّین شکست داد و توانست اغلب سرزمین‌هایی را که صلیبیون بر آن مسلط شده بودند، بازپس بگیرد. این مسئله باعث آغاز جنگ صلیبی دیگری به فرماندهی پادشاهان فرانسه، انگلستان و آلمان گردید. او در سومین جنگ صلیبی با ریچارد شیردل، پادشاه انگلستان صلح کرد و نهایتاً شش سال بعد در دمشق درگذشت و در مسجد جامع اموی دفن شد.

42, 43, 45. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2052-2053

  1. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن صص 2052-2053
  2. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2054
  3. ↑ رابینسون جیمز اِی، ریشه های قدرت وثروت، چرا ملتها شکست میخورند، چاپ سیزدهم، انتشارات روزبه، ص290
  4. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2056
    49, 50. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2057
  5. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2058
    Edit

هبوط سوم ایرانیان و مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان
نوامبر 20, 2021
بقلم داود باقروند ارشد

در مجموعه بحهثای ایرانی و دشمنان هبوط دومش اشاره شد که انسان در هبوط اول با خوردن میوه ممنوعه(درخت معرفت نیک و بد ) از بهشت (دنیای بی تضاد حیوانی) رانده شد. در هبوط دومش اما با چشیدن طعم میوه علم، فن، خرد، اندیشه، حقوق بشر و دمکراسی … از دنیای جاهلیتِ اتکاء به قضا، قدر، خرافه، تقدیر و آسمان در قرن نوزده رانده شد، و وارد انقلاب صئعتی و مدرنیته گردید. اما ایرانیان (بجز شاید انگشت شمار افراد) چه در میان حکومتگران و چه روشنفکران در خواب غفلت از فرا رسیدن هبوط دوم در برزخ بین هبوط اول و هبوط دوم ایکه توسط مدرنیته به او تحمیل شد 150سالیست که سرگردانند.
انقلاب صنعتی با انقلاب در تفکر و اندیشه و دین و خردورزی و ساختارهای اقتصادی و اجتماعی، سیاسی و بین المللی، ناقوس مرگ مناسبات و زندگی فئودالی را با جهشی در تمامی ابعاد اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و فکری آن توانست جامعه نوین سرمایه داری و مدرنیته ای با چنانی قدرتی به اروپائیان بدهد که بتوانند بر کشورهای در خواب غلفت از تغییر جهان امثال ایران غلبه کنند و سرمایه های انسانی و اقتصادی مان را به یغما ببرند. زمانیکه هنوز هم نتوانسته ایم از عوارض چنین خواب غفلتی سر بر آورده و کمر راست کنیم و راه خود را بعد از یک ونیم قرن به مدرنیته بیابیم، هبوط سومی فرا رسیده است. متاسفانه ایرانیان روشنفکر چه در آپوزیسیون داخل و خارج و چه در حاکمیت در خواب غفلیتی دیگر امروز اسیر همان عدم توجه و درک موقعیتی است که در قرن نوزده تجربه کرده است.
انقلاب تکنولژیک که در حوزه فناوری اطلاعات روی داده است تاثیر خود را در تمامی جنبه های زندگی انسان از سیاسی، اقتصادی، و تکنولژیک گرفته تا حوزه های فرهنگ و علوم و سبک زندگی و حتی خلقیات او گذارده است. از همین روست که این انقلاب انفورماتیک حاضر را باید به جِد هبوط سوم انسان خواند. که نوید دهنده جهانی است با قواعد و خصوصیات جدید که تفکر، عمل و تنفس و زندگی در آن نیازمند نگاهی نو به جهان را میطلبد.
هبوط سوم
جهان در حال ورود به جامعه ای شبکه ای میباشد که محتوا و ساختاری کاملا دگرگون از آنچه تاکنون در آن می زیسته ایم دارد. جامعه ای که در آن پارادیم [1]-(الگو و مدل) تکنولژیک جدیدی شکل میگیرد که بر محور تکنولژی اطلاعاتی سازمان یافته است. جامعه ای شبکه ای که محصول جهانی شدن ارتباطات و اطلاعات میباشد. و این پدیده با ابعاد و زوایای بسیار گستردهً متحول کنندۀ آن هنوز توسط ما ایرانیان درک و فهم نشده.
طبعا منظور از انقلاب انفورماتیک صرفا ساخت بعضی ابزار و وسایل ارتباطی نیست. این، فهم ابزاری بسیار نازل و غلط از آن است. همانطور که انقلاب صنعتی صرفا بمعنی انقلاب در صنعت نبوده و نیست. بلکه همراه با صنعت همه ساختارها و مناسبات اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، دینی ، سیاسی و …جوامع متاثر از آن کاملا متحول و دگرگون شد. و انسان از دنیای فنودالیزم پا به جهانی با ساختارهای سرمایه داری گذاشت که مدرنیته نامیده شد و انسان و جامعه ای با ساختارهای فکری، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، و… نویی آفرید. انقلاب انفورماتیک نیز محدود به ساخت و مصرف کامپیوتر و موبایل و اینترنت که به همه خانه ها و کارخانه ها و ادارات نفوذ کرده نیست. بلکه انقلاب در همه ساختارهای بنیادین و مناسبات فردی و اجتماعی انسان و در نتیجه هبوط به جهانی نو منجر به ظهور انسان تازه ای است.
چرا که شبکه اینترنت شاید در ابتدای تولدش توسط آمریکا قابل کنترل مینمود، ولی امروزه دیگر نه تنها قابل کنترل نیست بلکه همچون جوهر سرمایه داری که دینامیزم درون ذاتی داشت، تبدیل به یک فرایند خودپویای درون ذات گردیده که در واقع پروسه و فرایندی خارج از اراده من و شماست که زندگی، اقتصاد، دین، فرهنگ، مناسبات، سیاست … را به ما دیکته میکند. ایمانوئل کاستلز در کتاب خود “ظهور جامعه شبکه ای” را اینگونه تشریح میکند:
الف. انقلاب در تکنولژی اطلاعات.
ب: بحرانهای اقتصادی سرمایه داری و دولت سالاری و تجدید ساختار متعاقب آن.
ج: نهایتا شکوفایی جنبشهای اجتماعی و فرهنگی، همچون جنبشهای آزادی خواهی، حقوق بشر، فمینسیم و طرفداری از محیط زیست.
به اعتقاد وی جامعه شبکه ای یک اقتصاد نوین یعنی اقتصاد اطلاعاتیِ جهانی یا اقتصاد شبکه و یک فرهنگ نوین با فرهنگی مجازی واقعی به عرصه وجود میآورد. از ویژگیهای جامعه شبکه ای منطق نهفته در اقتصاد، جامعه و فرهنگ جدید، کنش و واکنشهای سراسری جهانی که بهم پیوسته خواهند بود میباشد.
انسان جامعه شبکه ای دیگر صرفا عضو یک خانواده، یک روستا، یا شهر و کشور نیست که در آن زندگی و در زمینه های مختلف اجتماعی، اقتصادی و سیاسی فعالیت میکند، تربیت میشود، فکر میکند، اثر میگذارد و اثر میپذیرد. انسانهای مدرن در جهان شهر زندگی و فعالیت میکند. طوریکه حتی یک چوپانِ تنها در دشتهای کردستان و یا ترکمنستان و… در آنِ واحد هم میتواند از طریق شبکه های اینترنتی، از تمامی تحولات و انسانها و فرهنگها و … سراسر جهان تاثیر بپذیرد و هم بر روی آنها در اندازه خودش تاثیر بگذارد. نمونه های چنین جهانی را در اقتصاد، فعالیتهای زیست محیطی، حتی امور سیاسی-اجتماعی مانند “زندگی سیاهان مهم استِ” آمریکا و… که جهانی شد، مشاهده کرده ایم.
شکسته شدن حصارهای زمان و مکان
در تشریح عصر جدید در مقایسه با دوران پیشین باید گفت که تحولی در معنا و مفهوم زمان و مکان صورت گرفته است. چرا که امکاناتی که فناوری نوین اطلاعاتی و ارتباطی در اختیار بشر قرار داده، نوعی درهم تنیدگی فضا و مکان در جهان بوقوع پیوسته است. و بُعدهای زمانی و مکانی مکانیکی جهان صنعتی را کاملا دگرگون کرده است. بنابراین زندگی اجتماعی در فضایی بسیار گسترده جریان می یابد، و حصارهای مکان (حتی همچون در مورد مثال چوپان) بطور کلی قدرت محدود و مقید کردن روابط اجتماعی را از دست میدهند. در چنین دنیای بدون مرزی، گفتمان فرهنگی بسیار بسیار بیشتر و بصورت انفجازی افزایش مییابد. و این فضا و فرهنگ مجازی جهانی بعنوان بخشی از واقعیت اجتماعی عصرِ جدید، ظهور میکند و بستر اصلی تعامل های انسانی، معرفتی، اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی را تشکیل میدهد.
از دیگر ویژگیهای عصر جدید این است که چنین امکانی محدود به قشر و طبقه خاصی نیست. فقیر و غنی و بطور کلی هر انسان منفردی در صحنه جهان فارغ از جایگاه اجتماعی و طبقاتی و سیاسی و بویژه خارج از کنترل موثر حکومتها میتواند بدان دست بیابد.
این انسان مدرنِ شهروند جهان، آجرهای جهان نوینی را شکل میدهد که نه در کنترل اراده خود او و نه حکومت ها بلکه تحت اراده و کنترل ساختار جدید جهانی است. جهان انفورماتیک یا جهان نرم در حال فروریختن همه حصارهای سخت گذشته است که هر انسان و فرایندهای تکاملی او در همه عرصه ها با آن مواجهه بوده است میباشد.
اگر در گذشته اطلاعات عامل رشد تکنولوژی و انباشت سرمایه بود امروزه خود اطلاعات تبدیل به سرمایه و انباشت ثروت گردیده است. بنابراین اگر سرمایه از تراکم اطلاعات-دانایی بدست میآید کنترل کننده آن نیز دانایی است. بنابراین میتوان دنیای نو را دنیای دانایی محورنیز نامید.
مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان
با مبنا قرارگرفتن اطلاعات و مبادله اطلاعات برای قدرت، ساختارهای گذشته قدرت، سرمایه و تکنولژی که در گذشته در دستتان قدرتمندان مسلط بر نهادهای کهن مانند بازار و دولت … بود از آنها گرفته و متکی به بر فناوری جدید اطلاعات و گسترش شبکه اجتماعی جهانی، کنترل کنندگانِ قدرت سیاسی، بوروکراتها و دیوان سالاران را از کنترل مردم خلع کرده است، طوریکه دیگر نمیتوانند براحتی اینکار را انجام دهند. و عملا در حال بهم زدن جدی تعادل قوا بین نظم پیشین در بهره برداری از اطلاعات و قدرت رسانه ها و سرمایه به نفع افراد است. تا جائیکه افراد چنان قدرتی مییابند که توان کنترل و نظارت بر دولت را پیدا میکنند.
دیگر نمیتوان بصورت یکطرفه امری و الگویی را به افراد القاء کرد. بلکه الگوها توسط جامعه شکل داده میشوند. گروهها و فرقه های توتالیتر و دولتها دیگر نمیتوانند دیکتاتور مآبانه شهروندان را کنترل کنند. در نتیجه گروههای اجتماعی قادر میشوند در سطح جهانی دارای ارتباط بین المللی گردند که قبلا قابل تصور نبود. از همین روست که دیگر دانایی را نمیتوان با استبداد تشکیلاتی و قدرت سیاسی محدود و مسدود کرد. گروهها و فرقه های مطلقا بسته مانند فرقه رجوی بعنوان آخرین بازماندگان سنگواره های ضد دانایی آنهم بقیمت مغزشویی، با ممنوعیت مطلق مطالعه و دسترسی به شبکه های اجتماعی حتی با تشکیل زندانهای گروهی و در یک کلام به قیمت نابودی انسانها چه بدلیل پوسیدگی روشهایشان از یکطرف و قدرت شبکه اجتماعی از طرف دیگر، چه از درون و چه از بیرون ازهم میپاشند.
ضمنا، مراکز قدرت نمیتوانند به نفی و انکار هویت ملی، دینی، فرهنگی پرداخته و یا حتی براحتی دست به هویت سازیهای جعلی بزنند. در مقابل اما، تکثر گرایی بشدت گسترش مییابد. در زمانیکه دیکتاتورها در محدوده جغرافیایی، و گروههای فرقه ای مرزهای جغرافیایی و حصارهای زندانهای گروهی راکنترل و نگهبانی میکنند، اما اشخاص و سازمانهای غیر دولتی قادرند صدای خود را به جهانیان و به حریم ها و به فراسوی دیوارهای آهنین اسارتگاههای دیکتاتورهایی چون مسعود و مریم رجوی در درون حصارهایشان برسانند.
دیدیم که فیس بوک و توئیتر و …اجازه ندادند ترامپ امیالش را پیش ببرد یا چگونه 300 کانال کابران جعلی فرقه رجوی را مسدود کردند تا جلوی اشاعه جعل و دروغ و اقدامات ضد دانایی را بگیرند. و یا در جریان دستگیری حمید نوری دیدیم که افراد در جهان شبکه ای قدرتشان بسا بیشتر از تشکلهایی مانند فرقه رجوی با قدرت بسیار مالی، تشکیلاتی دارای حمایت دولتهایی که آنها را هدایت و پشتیبانی میکنند، است. چرا که فرقه رجوی با پشتیبانی خارجی، ماهیت ضد دانایی دارد بدلیل اینکه اجازه نمیدهند اعضای اسیرشان به شبکه و اطلاعات آزاد دسترسی داشته باشند، و بنابرایندر جهان نو ضیعفتر عمل میکنند. .
اینگونه است که آخرین جرثومه های ضد دانایی همچون فرقه رجوی بدلیل افکار قرون وسطی و قدرت پرستانه در مقابل هبوط سوم انسان، نه تنها قالب شیاطین عصر نو بخود میگیرند و در مقابل جهش انسان، مقاومت میکنند. بلکه با زندانی کردن اعضایش در حصارهای فیزیکی و فرقه ای-فکری تشکیلات، از جهان قطع کرده و نقش ضد تکاملی(همچون نقش شیطان در هبوط اول انسان -آدم و حوا)بازی میکنند، بلکه تلاش میکنند نقش شیطانی خود را درهبوط دوم انسان در خروج از بهشت خرافه و تقیه و تکیه به آسمانها و خدایان دروغین(مسعودرجوی) و گرویدن به خرد ورزی، علم، دانش و اندیشدین را نیز حفظ کنند.
این شیاطین معاصر در جهان نو با چنان طوفانی از تلاشی بر اثر هبوط سوم بشریت روبرو هستند که، یا باید بطور کامل از درون همچون فرقه رجوی با خودکشی جمعی نابود و محو شوند و یا رو به بیرون متلاشی میگردند. شاهد آنکه در مورد فرقه مسعودرجوی این فرایند نابودی از درون با مرگهای مستمر(جوانمرگ شدن) و با فرار نیروها (تلاشی رو به بیرون) همزمان در حال وقوع است. و یا با فرار مغزها در کشور شاهدیم.
طنز تاریخ این است که مسعود رجوی بعنوان شیطان بزرگ قسم خورده، همچون شیطان شناخته شده سنتی، خود و فرقه اش را در نوک پیکان تکامل!!! و برتر از بشریت جا میزند تا اینگونه موشهای کوریکه از اعضای مجاهدین طی چند دهه ساخته است، بتواند در همان جهنم جهل و خرافه و اتکاء به آسمانها در اسارت حصارهای فیزیکی و فکری نگهدارد.
نجات ایران از شیاطین در کمین نشسته
هبوط سوم یا همان دگرگونی جدید جهان، جهش دوباره ای برای از نوسازی جهانی تازه است که در حال رخ نمودن است. تحولاتی که فقط محدود به عرصه های اجتماعی و سیاسی نیست، بلکه شاهد دگرگونی های ساختاری در روابط تولید، روابط قدرت و نیز در روابط ببن المللی تواما در حال شکل گیری است. باید ایران و ایرانی را که فرصت های تاریخی قبلی را از دست داده است، در این بزنگاه تاریخی (هبوت سوم آدم) بویژه بدلیل سرعت سرسام آورتحولاتش، شاید بعنوان آخرین فرصت و مهلت برای نجات از عقب ماندگی تاریخی و سوار شدن بر قطار تکامل بشری، در مقابل چنین شیاطین در کمین مردم ایران که توسط قدرتهای جهانی و منطقه ای نیز تامین مالی و حمایت میشوند و حیات قدرت پرستانه (با خود را خدا و صاحب مال و جان و ناموس بشر نامیدن و با مخفی کردن نقش شیطانی خود تحت نام رهبر عقیدتی) و فرقه ایشان را در عقب نگهداشتن ما ایرانیان تضمین شده میبینند، واکسینه کرد.
داود باقروند ارشد
آذر 1400
نوامبر 2021
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

References

  1. ↑ مدل و الگوی مسلط و چارچوب فکری و فرهنگی غالب بر یک گروه یا یک جامعه. هر گروه یا جامعه «واقعیات» پیرامون خود را در چارچوب الگوواره ای که به آن عادت کرده تحلیل و توصیف می کند. الگوواره هایی که از زمان های قدیم موجود بوده اند، از طریق آموزش محیط به افراد، برای فرد به صورت چارچوب هایی «بدیهی» درمی آیند و جهان بینی او را شکل می دهند. واژهٔ پارادایم (Paradigm) نخست در سدۀ پانزدهم و به معنی «الگو و مدل» مورد استفاده قرار گرفت. این اصطلاح نخستین مرتبه توسط توماس کوهن، در کتاب «ساختار انقلاب های علمی»، به کار رفت. از سال ۱۹۶۰، کلمۀ پارادایم به الگوی تفکر در هر رشتۀ علمی یا در متون شناخت شناختی گفته می شود..
    Edit

کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب! کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند
دسامبر 13, 2021
داود باقروند ارشد این مطلب از تکان دهنده ترین افشاگریهای درون فرقه تبهکار رجوی است که نگارنده سالهاست بدون نام بردن از قربانیان و حتی متجاوزین به کودکان مجاهد در تشکیلات جنایتکار رجوی سخن میگوید ولی امروز این کودکان که مردان رشیدی شده اند در کلاب هاوس خود از تجاوزات جنسی به خودشان توسط فرمانده هان ارتش مزدور عراق یعنی فرماندهان انقلاب کرده مسعود و مریم رجوی در فرقه جنایتکار رجوی سخن میگویند که بسیار تکاندهند است. دقیقه 52 و همچنین ساعت 4 و 15 دقیقه به بعد کودکان از تجاوزات به خود طوریکه مجبور بودند شبها سرنیزه در رختخوابشان بگذارند تا گوهران بی بدیل مریم رجوی نتوانند شبها به آنها تجاوز کنند در همین کلاب هاوس
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند من سالهااطلاع داشتم وگفته ام ولی اسم نبرده ام تا این شیرمردان وزنان امروزخود ازجنایات درون این فرقه تبهکار پرده بردارند.
آیا زنان و دختران نیز زبان به سخن خواهند گشود؟
به امید اینکه زنان و دختران مجاهدین نیز بتوانند به چنان جرات انسانی برای شوریدن بر ضد بشری ترین اقدامات علیه برده سازی انسان توسط فرقه رجوی برسند و آنها نیز جنایات هولناک درون فرقه رجوی را افشا کنند چه علیه تجاوز به خودشان و چه علیه مادران خودو چه در مورد فحشا و …
هدیه بزرگ کودکان سابق وشیرمردان امروز به مردم ایران نوید بخش رهایی ایرانیان از اسارت داعش ایرانی (فرقه رجوی)

در کلاب هاوس
https://youtu.be/3KDUCZLmJVg
Azizi-Hanif-7
Azizi-Hanid-11
کودکان مجاهدین
امیر و مادرش
Rajavis
عکس کودکان مجاهدین در شبانه روزیها
حنیف و مادرش
زوج رجوی
کودکان 22
Ashampoo_002
کیاندخت اسماعیل زاده
امیر یغمایی
هاروی واین استاینها
esmaeelvafa_aryam
محمد رجوی
کتاب- فرقه-ها
سمیه محمدی
Amiryaghmaee_12
Child-soldier-Mojahedin-Khalq-2
نوجوانان دختر مجاهد
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند
من سالهااطلاع داشتم وگفته ام ولی اسم نبرده ام
تا این شیرمردان وزنان امروزخود ازجنایات
درون این فرقه تبهکار پرده بردارند.
در کلاب هاوس
https://youtu.be/3KDUCZLmJVg
هدیه بزرگ کودکان سابق وشیرمردان امروز
به مردم ایران نوید بخش رهایی ایرانیان
از اسارت داعش ایرانی (فرقه رجوی)

گفتار : منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان
دسامبر 17, 2021
گفتار داود باقروند ارشد: منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان
فهرست مطالب
مقدمه: پول و فعالیت سیاسی. نقش مالی در فرقه رجوی.
سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی.
مشکلات مالی سالهای 1364-1361.
اقدامات جهت تامین هزینه ها در این دوره:
وضعیت مالی بعد از عقد ازدواج با عراق و عربستان.
فعالیتهای اقتصادی.
تاریخچه نهاد مالی اجتماعی ایران اید Iran Aid.
اهداف سازمان از نهاد مالی اجتماعی.
تحولات ایران اید
قاچاق انسان بین کشورها
در آمد روزانه یک مالی اجتماعی کار بین سالهای 1362-1372.
درآمد روزانه بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه زیر فشارهای طاقت فرسا
گزارش بیلان نهاد مالی سازمان.
گزارش بیلان اول:
گزارش بیلان دوم:
گزارش بیلان سوم:
هدف از گزارش بیلان مالی.
شیوه های جمع آوری پول در ایران اید
مالی اجتماعی.
دلایل شکایتها از ایران اید
انواع فریب شهروندان.
سازمان کار بنیاد ایران اید
مبالغ جمع آوری شده در مالی اجتماعی.
شرایط انسانی مالیکاران.
مــالــی ویــژه
بلیندا مکنزی یک شهروند انگلیس با 1.7میلیون پوند کمک به ایران اید
کشاندن بلیندا مکنزی به فعالیت برای مجاهدین.
کشف کلاهبرداری مجاهدین در پوش ایران اید توسط مکنزی.
حساب سازی در ایران اید
عوامل تخریب ایران اید و شکست آن.
اولین بازخواست ایران اید توسط کمیسیون نظارتی خیریه های انگلستان.
خاطر جمعی مریم رجوی از دولت انگلیس..
حمایت دولت از ایران اید و تغییر رویکرد دیگر خیریه ها(شاکیان)
مقایسه ایران اید با دیگر خیریه های انگلیس..
ادعای کمک به 14000کودک و خانواده در ایران.
اقدامات نهاد نظارتی بنیادهای خیریه انگلیس..
تهدید به عمل انتهاری بعد از اشغال ایران اید توسط اعضای سازمان.
گزارش کمیسیون کنترل خیریه ها:
سوء استفاده ازکودکان مجاهدین در قالب ایران اید
اتهامات دادستانی کلن به فرقه رجوی:
سازمانها و انجمن های پوششی سازمان.

مقدمه: پول و فعالیت سیاسی
فعالیت سیاسی احزاب و گروهها و حتی نهادهای مدنی یکی از ارکان زندگی مدرن امروز است. احزاب نیز به نوبه خود بدون پول و تامین مالی قادر به فعالیت نیستند. بنابراین موضوع تامین مالی احزاب و گروهها مسئله مرکزی و کانونی و حیاتی برای احزاب و گروههای امروز بشری است. از همین رو تامین مالی احزاب و یا محدود کردن منابع مالی احزاب و گروههای سیاسی یکی از ابزارهای تقویت و یا تضعیف احزاب و گروهها بوده و هست. همین اهرم حیاتی مالی البته وسیله ای است از قدیم جهت بخدمت گرفتن و اجیر کردن رهبران احزاب و سیاستمداران وطن فروش توسط استعمار و کشورها در جهت منافع خودشان بکارگرفته میشود.
قبل از پرداختن به نقش موضوع مالی در فرقه رجوی لازم است که نکته ای بسیار مهم را در مورد این تشکل عرض کنم. که برای همه کسانیکه میخواهند فرقه رجوی و عملکردهایش را درک و فهم کنند حیاتی است. چرا که در غیر اینصورت بسادگی یا فریب فرقه را میخورند یا نمیتوانند چرایی عملکردهایش را تحلیل کنند. واین مسئله

دو اولویت حیاتی و مرز سرخ در تشکیلات فرقه رجوی.

بدلیل برعهده داشتن مسئولیت بخشهای مهم تشکیلات و اجرا کردن سیاستهای فرقه رجوی در تمامی عرصه های تشکیلاتی در بالاترین سطوح آن طی چندین دهه بوده است. از حفاظت چسبیده رجوی ها گرفته تا مسئولیت شاخه های گوناگون سازمانی، مانند مالی، سیاسی، تشکیلاتی و اشراف کامل به بخشهای نظامی اون به تجربه دیده است که مرز سرخ فرقه رجوی چیست، و چگونه حیاتی ترین و کوچکترین مسائل جاری در این تشکل به این مرز سرخ ربط دارد و با آن تنظیم میگردد.
این مرز سرخ اول: حفاظت فیزیکی و سیاسی، ایدئولژیک از مسعودرجوی است
مرز سرخ دوم: مسائل مالی است که باز به همان مرز سرخ اول بر میگردد
مسئولیت هر دو آنها با خود شخص مسعودرجوی است
البته امر مالی نسبت به اصل حفاظت از رجوی فرع قرار میگیرد.
در مورد حفاظت از شخص رجوی نه تنها هیچ گونه کمبود، ایراد، کم هزینه کردن، عدم اطاعت از مجریان امر، بلکه حتی چیزی کمتر از کار و تلاش با عشق مطلق و بدون رقیب به مسعودرجوی تحمل نمیشود.
یا وقتی زنان مجاهدین را از آنها تحت وحشیانه ترین شیوه های ضد انسانی مغزشویی جدا میکرد، مریم رجوی طلبکار زنان و مردانی که از این ستم خون گریه میکردند، این بود که مسعود رجوی بزرگترین خدمت را به شما کرده و از خودش مایه گذاشته که همسران شما را از شما جدا کرده است و باشد شاکر او باشید.
طوریکه طبق گزارش زنان مجاهدی که بعد از جدایی از همسرانشان با فریب توسط مریم رجوی به بستر حرمسرای رجوی کشانده شدند، مسعود رجوی طلب کار زنان وحشت زده وحیران ونگون بخت در بستر خودش بوده،
که چرا با عشق با رهبری عقیدتی خودت همبستری نمیکنی؟

در ادامه تشریح مرز سرخ باید اضافه کرد که تمام سازمان مجاهدین و تمام ایران و مردمش، تمام مردم جهان اگر لازم باشد باید فدای رهبرعقیدتی یعنی مسعود رجوی در سه زمینه فیزیکی، سیاسی و ایدئولژیک بشوند.

شعارضد ملی و ضد ایرانی، ضد دمکراتیک، و ضد انسانیِ
ایران رجوی رجوی ایران
یک شمه ای از این رویکرد در این فرقه است.
که میگوید 82 میلیون ایرانی فدای رجوی است.
یعنی اگر تهدیدی علیه مسعودرجوی (فیزیکی، سیاسی، ایدئولژیک) در عراق باشد، به قیمت کشتار همه کردهای عراق و غیر کردها باید این تهدید علیه رجوی رفع شود.
اگر به قیمت بمباران تمام مردم ایران خطری از جان مسعودرجوی دفع میشود فرقه رجوی باید این بمباران را با جان و دل محقق کند.
اگر تهدیدی سیاسی مانند بن بست آتش بس جنگ ایران وعراق علیه رجوی باشد به قیمت نابودی همه مجاهدین در فروغ این بن بست را شکست.
و دیده ایم که طی 42 سال گذشته اینگونه بوده است. هیچ کس نیز استثناء نیست حتی مریم رجوی. و موضوع زنان و به اصطلاح خلع ید از مردان و جایگزین کردن آنها با زنان نه به دلیل دروغین اعلام شده “رهایی زنان” که بدلیل حفاظت شخص ظل السطان مسعود رجوی در مقابل مردانی که قدرت سیاسی و تشکیلاتی استیزاه رجوی را داشتند.
در زمینه مالی نیز که ربط مستقیم به همان اصل اول دارد، طبعا هیچ مرزی و مانع اصولی، اخلاقی، سیاسی، ایدئولژیک، ملی و… برای جذب پول و کمک مالی برای فرقه رجوی وجود ندارد چون به تداوم حیات ننگین و خفیف و خائنانه فیزیکی، سیاسی، ایدئولژیک مسعود رجوی مربوط است.
برای رهبری عقیدتی میتوان خود و ایران که فدای رجویست را به صدام پیش کش کرد، به عربستان پیش کش نمود،
اگر فعالیت مسعودرجوی در فرانسه محدود است تمام منافع ایران و ایرانی باید به پای دشمن اشغالگر صدام حسین ریخته شود که مسعودرجوی بتواند از فرانسه خارج و در عراق به فعالیت سیاسی ادامه دهد.

اگر تداوم امکان فعالیت سیاسی در عراق لازمه اش کشتار جوانان ایرانی مدافع کشور در مرزها برای صدام است، اعضای سازمان باید با جان و دل به کشتار جوانان و فرزندان مردم ایران در مرزها بپردازند.
اگر تداوم سیاستهای رجوی با مشکلات مالی روبروست یا توسط مردم نفی و انکار شده و نیاز به تبلیغات و مهم جلوه کردن دارد، و خود فروشی به اسرائیل آنرا تامین میکند تشکیلات باید با افتخار به مزدوری اسرائیل، اطلاعات اتمی کشور را برایشان افشاء کند. میدانیم که اسرائیلی ها آنزمان نمیخواستند رژیم متوجه شود که عوامل آنها این اطلاعات را بدست آورده اند و از مسعود رجوی استفاده کردند که وانمود کنند اسرائیل نبوده.
میدانیم رجوی به اینکه آمریکا از ماهیت تروریستی او خبر دارد اشراف کامل دارد. برای ترمیم چهر تروریستی رهبری عقیدتی نزد آمریکا ها، سالهاست فرقه رجوی از آمریکا درخواست بمباران ایران را که باید فدای رجوی شود میکند. سالهاست درخواست محاصره اقتصادی مردم ایران را که باید فدای رجوی شوند میکند.

در همین راستا، بعنوان خادم موساد، اسرائیل را با ادعای اینکه اسرار هسته ای را مسعودرجوی افشاء کرده است از لو رفتن در ایران حفاظت کرد، تا چهره مسعود رجوی به اصطلاح ضد امپریالیست که در اردوگاههای فلسطین علیه اسرائیل آموزش نظامی دیده و سالها مرگ بر اسرائیل گفته نزد اسرائیل ترمیم شود.

اگر پرستیژنداشته سیاسی رجوی در نزد خارج کشوریها بخطر بیفتد هیچ مانعی نیست که از فرد متهمی بنام حمید نوری و اعدامهای سال 1367 دفاع کنند.
همانطور که سالهای سال در درون تشکیلات رجوی شخصا در مقابل انتقادات زندانیان مقاومی که بعد از آزادی به تشکیلات برگشته بودند تنها جوابش این بود که میگفت چرا اعدام نشدید؟
بنابراین وقتی بنفع چهر ضد ایرانی مسعودرجوی تمام میشود اعدام اعضا فرقه رجوی برای مسعود و مریم رجوی نه تنها سرمنشاء خیرات و برکات و سود آور است. بسیار بسیار کار مفیدی است، هرچند رسما و علنا مسعو و مریم از رژیم تشکر نمیکنند.
ابعاد بسیار بسیار کثیفتری نیز در سوء استفاده از زنان مجاهد در به اصطلاح حفاظت از رجوی برای تطمیع ژنرالهای آمریکایی بعنوان وظایف ایدئولژیک زنان برای رهبری عقیدتیشان در یک مقایسه شنیع با اقدامات زنان انقلاب الجزایر برای انقلاب الجزایر در رابطه با ژنرالهای فرانسوی وجود دارد که قابل بیان نیست.

15 سال است که این حقایق در تمام نوشته ها و گزارشتم عنوان شده است، اما اگر تا بحال تحت پروپاگاندا، و شعارهای دروغین شهید پروری گسترده فرقه رجوی به دیده شک و تردید نگریسته میشد،
امروز دیگر در شهادت دادنهای اعضای اسیر فرقه رجوی در آلبانی علیه متهمی بنام حمید نوری دیدیم. که چگونه این جان بدربردگان از زندانها ضمن شهادت دادن، مرتب بر سر و روی خود میکوبیدند که چه موجودات پست وحقیر بودند و هستند که اعدام نشده اند و از این رو خائن به رجوی میباشند و از ضل السلطان امام زمان مسعود رجوی طلب بخشش میکنند.
چـــــــــــرا؟ چون مبادا مبادا حتی در جریان شهادت دادن در دادگاه شمه ای و بارقه ای از انقلابیگری و اعتبار سیاسی در ذهنشان متصور و شکل بگیرد و خشمِ و کینِ ضحاک و همسرحلقه بگوشش را بر انگیزاند.
چون رجوی طی چهل سال گذشته با وحشیانه ترین شیوه های سرکوب فیزیکی، فکری-ایدئولژیک و حتی با زندان و شکنجه و قتل به این اعضای اسیرش فهمانده است که اگر زنده از زندان خارج شدی خائن به رجوی هستی. تا مبادا احساس قلابیگری بکند و مسعودرجوی را در رابطه با سیاستهای و اعمال خائنانه اش مورد سوال قرار دهند. برگردیم به منابع مالی سازمان

سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی

مطالعه منابع مالی سازمان مجاهدین نشان میده که ما با دو دوره کاملا متفاوت در رویکرد به تامین مالی روبرو هستیم.
دور اول: مجاهدین در دوره پهلوی تا سال 1360، از آنجایی که تشکلی که امروز با آن مواجهیم هیچ ربطی به آن تشکل سابق که میشد از آن بعنوان یک تسکل سیاسی نام برد ندارد و اساسا از هئیت یک تشکل سیاسی خارج و تبدیل به یک فرقه تبهکار شده است به آن نمیپردازیم.

دوره دوم: بعد از سال 1360 تا به امروز است که سازمان دست میبرد به تروریسم، درنتیجه منابع مردمیش کاملا قطع میشود.
از همین رو برای تامین مالی روی میآورد به تبهکارانه ترین شیوه تامین مالی. از جمله:

  1. اخاذی از خانواده های اعضا و هوادارن سازمان با فشار به خانواده ها با گروگانگیری احساسات و عواطف آنها و فریب آنها توضیح خواهم داد
  2. با فرمان دزدی “مصادره انقلابی”از فروشگاههای به باورِ مسعودرجوی، امپریالیستهای اروپایی و آمریکایی.
  3. فروش نشریه در خیابانهای غرب
  4. از طریق وطن و مردم فروشی با مزدوری برای عراق، لیبی و عربستان و اسرائیل و آمریکا
  5. بکار انداختن دلارهای نفتی و طلاهای دریافتی از کشورها در امور اقتصادی
  6. جمع آوری پول با فریب افراد و ارگانهای انساندوست غربی تحت نام بنبادهای خیریه برای کودکان

امور مالی سازمان بعد از شروع تروریسم در سال 60 به بعد به دو برهه تقسیم میشود.

الف: 1360 تا 1365
ب: 1365 به بعد که مسعود رجوی به عراق رفت تا به امروز.
مشکلات مالی سالهای 1365-1360
در سالهای 1360-1365سازمان زیر فشار مالی بالایی بود. چرا که از طرفی زیرضرب نظامی درداخل کمر شکن شده بود، ضمنا بحرانهای عمیق درون تشکیلاتی که تا به امروز ادامه یافته شروع شده بود، مرتب اعضای معترض جدا میشدند و خواستار محاکمه مسعودرجوی بخاطر دست زدن به تروریسم و کشتاری که براه افتاده بود، بودند.

از طرفی هم

  1. هزینه های سرسام آور خود مسعود رجوی در فرانسه بسیار بالا بود.
  2. حقوق ماهیانه و اسکان اعضای به اصطلاح شورای ملی مقاومت و اطرافیان بود.
  3. هزینه‏های فعالیت تشکیلاتی و سیاسی و شرکت در کنفرانسها و مسافرتهای بخش سیاسی و اعضا
  4. با لودادن تیمهای ترور توسط مردم، حفظ و تامین مالی آنها بسیار بسیار هزینه بر شده بود. مرتب باید خانه های تیمی را با تمام اثاثیه رها میکردند و خانه های جدیدی را کرایه میکردند…
  5. هزینه خارج کردن از کشور تیم های تروری که ضربه خورده بودند و نمیتوانستند در داخل بمانند به کشورهای همسایه ایران هم بسیار بالا بود.
  6. هزینه های اسکان و تامین مالی اعضا و خانواده های فراری سازمان در کشورهای پاکستان، ترکیه، امارات متحده عربی، پاکستان، بسیار بسیار بالا بود.
  7. انتقال این فراریان از کشورهای همسایه به کشورهای غربی مانند اسپانیا، فرانسه، آلمان، یونان، آمریکا….بعنوان کادرهای تشکیلات هزینه های بالایی داشت.
    یک نمونه برای تهیه هر ویزای کشورغربی باید به رئیس پلیس کراچی 10هزار دلار رشوه داده میشد. تا بتوانیم عضو مربوطه را از پاکستان به غرب فرستاده شود.
  8. انتقال فراریان از داخل کشور به کردستان و از آنجا به کردستان عراق هزینه های بالایی داشتند.
  9. انتقال اعضای فرای از کشورهای همجوار به عراق بعنوان سرباز نیز هزینه های بالایی داشت.

اقدامات جهت تامین هزینه های مالی در این دوره:

  1. مسعودرجوی از آنجا که برنامه جنگ مسلحانه داشت از سال 1360 و حتی زودتر از آن با عراق بعنوان پشت جبهه این جنگ رابطه برقرار کرده بود. حداقل از زمان حضور اعضای سازمان در کردستان ایران و عراق بعد از شروع ترورها در داخل کشور، ما همگی شاهد این رابطه با عراق بودیم. عراق تمام هزینه های سازمان را در کردستان ایران و عراق را تامین میکرد و کمک لجستیکی مینمود.
    من در فروردین 1361 توسط مسعودرجوی از فرانسه به ترکیه اعزام شدم و شاخه ترکیه را از احمد افشار- فرزاد – مترجم عربی ملاقاتهای مسعودرجوی و عضو مرکزیت سازمان) تحویل گرفتم.
    فرزاد از ترکیه رفت بغداد و شد عضو کادرهای عراق و مترجم ملاقاتهای با سیستم اطلاعات ارتش عراق با سازمان. یعنی ازفروردین 1361 فرقه رجوی بطور رسمی در بغداد مقر داشت و تحت حمایت کامل مالی صدام حسین قرار گرفته بود. مسئول شاخه عراق هم محمد حیاتی عضو دفتر سیاسی آن زمان بود.
  2. در سالهای بعد زمانیکه از مسئولیت شاخته ترکیه به مسئولیت شاخته پاکستان را منتقل شدم، کنسولگری عراق در کراچی پاکستان به هزینه خودش تمامی اعضای فراری را از پاکستان به عراق منتقل میکرد. پاسپورت و ویزا و همه هزینه ها بر عهده کنسولگری عراق در کراچی بود. تماما توسط مسئول شاخته پاکستان سازمان با سرکنسول عراق هماهنگ میشد.
  3. با شروع تروریسم قذافی هم کمک مالی میکرد.

در زمینه اختلاس از خانواده هات

در همین سالها تشکیلات فشار بسیاری به اعضاء وارد میکرد که با دروغ و فریب خانواده آنها را مجبورکنند دار و ندارشان را بفروشند و در ظاهر برای فرزندی که در خارج دچار بیماری سختی است و یا تصادف کرده …و یا بزندان افتاده و…و نیاز فوری و حیاتی به پول کلان دارند، بفرستند. مواردی بود خانواده ها از شنیدن دروغهایی که اعضای سازمان مجبور بودند سرهم کنند و خانواده را سرکیسه کنند خانه خودشون را فروخته و داده بودند، مواردی بود، بر اثر شنید بیماری دروغین عضو سکته کرده بودند. رجوی مرز نمیشناخت رجوی میگفت هردروغی لازمه بگید من پول میخواهم.

از سال 1360که مسعود رجوی در پاریس مستقر بود دستور دزدی “انقلابی” از “امپریالیسم سابق” و همبستر سیاسی امروز را نیز به همه انجمن های خارج کشور داده شد. بویژه در آلمان که مسعودرجوی پیام داده بود با توجه به قراردادهای تجاری آلمانِ “امپریالست” با رژیم که آنرا به حمایت آلمان از رژیم ترجمه میکرد، تا میتوانید از فروشگاهها وموسسات آلمان به نفع سازمان مصادره (دزدی) “انقلابی” شود.

  1. در همین رابطه در انگلستان هوادارانی که در در فروشگاههای بزرگی چون هرولدز بعنوان افراد حفاظت فروشگاه کار میکردند، از طریق لیستی که از پاریس میرسید وسایل و… می دزدیدند و به پاریس ارسال میشد.
  2. در دانشگاههای خارج کشور، هواداران از دانشگاهها از کاغذ پرینتر تا خود پرینتر و هر چه میتوانستند دزدیده و خارج میکردند.
  3. آنها که در مک دانلد کار میکردند بشکه بشکه خیارشور میدزدیدند!!!
  4. آنها که در پمپ بنزین های آمریکا کار میکردند کارت اعتباری مشتریان را دزدیده و همه موجودی را تخلیه میکردند.

در آمریکا شبکه ای از دزدی کارتهای اعتباری مشتریان راه انداخته بودند که بلافاصله کارت دزدیده شده را به ایالت های دیگر ارسال کرده و آنجا تخلیه اش میکردند. که مدتها اف بی آی بدنبال این شبکه مافیایی سازمان بود و تعدادی را نیز دستگیر کرد. در این ایام من مسئول تشکیلات خارج کشور بودم و حتی اف بی آی از آمریکا با من که در لندن مستقر بودم تماس میگرفت و نام افراد انجمن را در امریکا میداد و خواستار شناسایی و محل آنها میشد.
بسیاری از هواداران را وادار به کار یدی میکردند تا پولش را بدهند به سازمان که یکی از هوادارهای دانشجو در هنگام کار در یک نجاری در آتش سوخت.
در همین ایام بود فروش نشریه در خیابانها ودرخواست کمک مالی همراه با کار توضیحی سیاسی برای شهروندان اروپایی و آمریکایی براه افتاد.
اما از آنجا که جمع آوری کمک مالی منوط به مجوز قانونی بود با شکایت شهرداریها متوقف شد. که نطفه تاسیس بنیاد های کلاهبرداری ای بنام خیریه ایران اید بسته شد.

وضعیت مالی بعد از عقد ازدواج با عراق و عربستان

یک نکته ضروری است که گفته شود. و آن اینکه اگر از سالهای 1360 و حتی 1361 سازمان از عراق و لیبی کمک مالی میگرفت پس چرا در بین سالهای 1361 الا 1365 دچار مشکل مالی بود؟
دلیل آن این بود که در اوایل عراق و لیبی وعربستان کمک محدودی میکردند، رجوی در فرانسه بود و تعداد کمی از اعضای سازمان در عراق بودند که عراق تامین مالی میکرد. بعد از اینکه رجوی به عراق رفت و همه تشکیلات بطور عمده به عراق رفتند و قبول کرد که ارتش عراق عملیات نظامی خودش را تحت نام ارتش آزادیبخش رجوی با نیروی زمینی اعضای سازمان انجام دهد، حقوقش بالاتر رفت که هیچ، عربستان هم دیگر علنی وارد گود شده طوریکه در سال 1365 رجوی را برد به عربستان و آنجا عقد سیاسی با عربستانی ها نیز بسته شد. حتی یک تکه از پارچه ای که روی کعبه می اندازند هم به رجوی داده بودند که بیاورد که بعنوان افتخار آورد و نشان جمع اعضای سازمان داد. و همین امر پولهای کلان را بعد از رفتن رجوی به عراق به صندوق سازمان سرازیر کردند.
بنابراین پرداخت کمکهایشان قبل از رفتن رجوی به عراق بجز توسط عراق توسط بقیه مقطعی و محدود بود اما بعد از رفتن به عراق منوط به اجرای عملیات و میزان گرفتن تلفاتی که رجوی چه در مرزها و شهرها وارد میکرد شده بود.
توجه دارید که صدام حسین هیچگاه بیش از حد یک عده نیروی پیاده کلاش بدست در ارتش خودش از اعضای فرقه رجوی استفاده نکرد. در فروغ هم ما زرهی نداشتیم.
تا آتش بس کاربرد سازمان برای عراق نیروی پیاده او بود که با پشتیبانی توپخانه اش زمینی به مرزها حمله میکرد. همه تانک و زرهی ها بعد ازاینکه با رژیم آتش بس اعلام کردند بود که صدام برای به اصطلاح ترساندن رژیم و آوردن او پای قرارداد صلح تانک و زرهی داد که بگوید اگر اینبار سازمان پیاده بود و براحتی قتلعام شد اینبار زرهی دادم پس بیائید و صلح کنید. وصدام هیچگاه اجازه استفاده از تانک و زرهی را جز برای نمایش دادن و رژه رفتن نداد.

رجوی برای رد گم کنی مزدوریش برای عراق و عربستان دست به اقداماتی زده

در یک فقره دجالگری زمانیکه مسعود رجوی برای لاپوشانی و فریب افکار عمومی از خودفروشی و وطن فروشیش به عربستان و عراق، لیبی و به زعم خودش ترساندن غرب که اگر غرب بطور کامل از رجوی حمایت نکند (ایران آینده) “مسعودرجوی” ممکن است بسمت شوروی سابق میل میکند!!! نامه ای به میخائیل سرگئیویچ گورباچُف صدر هئیت رئیسه اتحاد جماهیر شوروی سابق نوشت و در آن 300 میلیون دلار درخواست کمک مالی کرد. در صورتیکه بخوبی میدانست که سیاست آنروز شوروی در ایران خط حزب توده و حمایت از آنها بود که درتمامیت مخالف تروریسم مسعود رجوی بودند. اینکارش فقط برای دجالگری بود.
ضمن اینکه حتی تمایل ادامه کمک مالی کلنل قزافی لیبی را بعد از بست عقد سیاسی با عراق بدلیل اینکه صاحب منصبان مالی جدیدش “عربستان و عراق قطب مخالف لیبی بودند، کمک لیبی را رد کرد.
رد گم کنی دیگرش هم انتشار سه گزارش سراسر کذب بخش مالی سازمان در سال 1271بود که در ادامه بحث به آن اشاره خواهم کرد را جهت فریب افکار عمومی منتشر کرد.
رد گم کنی دیگر مسعود رجوی ادامه کار جمع آوری پول در خیابانها بود تا اینگونه منابع مالی خود را همین پولهای جمع آوری خیابانی معرفی کند.

ادعای کاذب استقلال مالی مسعود رجوی

سازمان مجاهدین خلق دریافت هرگونه کمک مالی از صدام را طی حضور خود در این کشور رد می‌کند و صدها صفحه از اسناد خرید ماشین، تجهیزات نظامی، پوشاک و… از دولت عراق را منتشر و به مراجع بین‌المللی ارائه کرده است. همچنین بنا به گزارش خبرنگاران بخش زیادی از سلاح‌های این سازمان غنائمی است که در عملیات مختلف از نیروهای مسلح جمهوری اسلامی گرفته شده است. از جمله در عملیات چلچراغ حجم این غنائم به ۲ میلیارد دلار بالغ می‌شد.
همچنین آنها در عراق برای تامین مالی خود از طریق پروژه‌های تولیدی در قرارگاه اشرف به کسب درآمد می‌ پرداختند. یک نمونه آن تولید کانکس در کارگاه‌های بزرگ قرارگاه اشرف بود که بخش زیادی از درخواست‌های خریداران عراق را تأمین کرده و درآمد هنگفتی برای این سازمان به همراه داشت.

رد گم کنی رجوی این بود که عربستان که پول میداد باید آنها را هزینه جنگ با با ایران میکرد، و حساب پس میداد. در یک زد و بند بین صدام و مسعود رجوی قرار بر این بود که رجوی وانمود کند که آنچه عراق (که در حال جنگ بود و یا تحت تحریم آمریکا بود) میدهد را بعضا باید از او خریده شود تا اینگونه بتوانند هزینه آنرا از عربستان بگیرند. بهانه هم این بود که عراق خودش در حال جنگ است و به سلاحهایش نیاز دارد اگر بدهد باید خودش جایگزین کند و بخرد بنابراین اسناد جعلی خرید تهیه میشد. تا پول از عربستان گرفته شود. بخشی از اسناد جعلی که رجوی مدعی است به سازمانهای بین المللی ارائه کرده از اینها هستند.

عراق هزینه های مالی و لجستیکی و تسلیحاتی تمامی پایگاه را در سرتاسر کردستان ایران در روستاهای جانداران، دولتو، مام داوه و مام کاوه، و در کردستان عراق دره احزاب، روستای پایگاه منصوری که محل زندان و شکنجه 1000عضو سازمان بود در شهرهای عراق، مانند قلعه دزه، سلیمانیه، کرکوک، بغداد را تامین میکرد. عراق تا قبل از بردن شخص مسعودرجوی به عراق به اعضای سازمان اجازه تردد به شهرهای و بین شهرهای خودش را از کردستان و روستاهای آن نمیداد. معدود افراد سازمان با کارت عدم تعرض عکسدار به انها میداد میتوانستند به سلیمانیه، کرکوک و بغداد تردد کنند.
بعد ازبردن رجوی به عراق، صدام و عربستان میلیاردها دلار خرج ساخت اشرف یک قرارگاه با وسعت 36کیلومتر مربع، پایگاه بدیع زادگان با استخر و تمامی امکانات در ابعاد 550000مترمربع برای مسعودرجوی، باقرزاده چهار کیلومتر مربع، قرارگاه در شهر بدره یک کیلومتر مربع، قرارگاه العماره یک کیلومتر مربع، بصره یک کیلومتر مربع، جلولا چهار کیلومتر مربع.
خودروهای لوکس برای مسعود و مریم رجوی، برای اعضای دفتر سیاسی (من خودم که رئیس دفتر ستاد مرکزی بغداد بودم سالیانه تا سال 1365 یک تویاتای آخرین مدل کران و بعد از آمدن مسعودرجوی سالیانه یک لندکروز فول آپشن دریافت میکردیم. تمامی اعضای دفتر سیاسی هم یک لندکروز نو سالیانه دریافت میکردند. در این دوره اعضای سازمان در منطقه کردستان عمل به ایران حمله میکردند واز لباس کردی استفاده میکردند.
بعد از فروغ و بسته شدن حتی راه عملیات عراق علیه کشور با نیروی فرقه رجوی صدها وانت، آمبولانس، که عراق در اثر حمله نیروهای متحد قادر به تامین نبود با فروش نفت برای عراق و طلاهای عربستان از خارج خریده و رسیدش بعنوان اینکه سازمان مجاهدین خودش اینها را خریده به مجامع بین المللی ارائه میشد.

سازمان برای رسیدی 2000یورویی که به اعضای شورا داده یا 100دلار که به جدا شده ای داده،هزار بار منتشر کرده صدها کتاب از آن ساخته. اما اسناد بسیار بسیار “درست استقلال مالی اش” از خرید تجهیزات و … از عراق را چرا منتشر نمیکنی؟ فقط به مجامع بین المللی که خبر ندارند میدهی؟ منتشر کن تا جهان و ما ببینیم و افشات کنیم.
من یک گام فراتر میگذارم از دروغ مسعودرجوی دفاع میکنم که همه سلاحها و تجهیزات و… را خلق قهرمان ایران همانها که امروز هم صبح تا شام نام مسعودرجوی را صدا میکنند و شبها شعار ایران رجوی رجوی ایران میدهند پول از نان شبشون میزنند و میدهند به تو.
سوال اینجاست؟ مگر توکه به عقد صدام در آمده بودی میتوانستی یک قدم بدون اجازه صدام کاری بکنی و از آن پولهای خلق قهرمان استفاده کنی؟ مگر تو جزنیروی پیاده ارتش صدام بودی؟ مگر او نبود که دستور میداد در کرمانشاه و دزفول با همان تجهیزاتی که خلق قهرمان پولش را داده بود مجاهدین را بفرستی تا عراقیان مخالف صدام را ترورکنند. مزدوری یعنی همین. بقیه اش طلبت.

حالا سوال اساسی این بود که اگر اینها خرید واقعی بوده است چرا همه تانکهای و نفر برهای خراب و پوسیده و بدون موتور و … میداد. و مهمتر اینکه خوب چرا وقتی جنگ بود صدام از 400 تانک و زرهی که به یگان فارسی زبان ارتشش تحت نام ارتش آزادیبخش ملی ایران به رجوی داده بود 250 تانک و زرهی سالم را پس گرفت و پس نداد. 250تانک و زرهی که که طی سالها توسط اعضای سازمان در یک کار برده وار زیر آفتاب 50 درجه عراق برای ارتش عراق و با تلاش شبانه روزی رو براه کرده بودند؟ یعنی وقتی جنگ با ایران بود بعنوان سرباز پیاده ارتش عراق برایش میجنگید، وقتی آتش بس شد، بعنوان برده در قسمت لجستیک ارتش عراق تانکها و نفربرهایش را برایش آب و جارو و آمده میکردند تا ارتش عراق استفاده کند.

«عین نوار پیاده شده مذاکرات ملاقات مسعود رجوی با سپهبد صابر الدوری رئیس اطلاعات ارتش عراق 1370»
فعالیتهای اقتصادی
سازمان مجاهدین طلاهای عربستان، دلارها و نفت عراق را که به پاس خدماتش میگرفت ضمن مصرف جاری در فعالیتهای اقتصادی نیز سرمایه گذاری کرد. نهاد و فعالیت های مالی با مسئولیت اجرایی محمد طریقت (یاسر) از اعضای مرکزیت سابق است که به رجوی پاسخگو است. که بعد از غیبت مصلحتی مسعود رجوی به مریم رجوی پاسخگوست.
نهاد مالی، پولهایی که از عربستان و عراق میگرفت را در کره جنوبی، اعمارات متحده عربی، کشورهای اروپایی، آمریکا، بکار می انداخت. در اواخر سال 1365 قرار بود که برای کار اقتصادی و پیوستن به سیستم مالی-انتفاعی با مسئولیت یاسر(محمد طریقت) به کره جنوبی بروم.
در ضمن از کره جنوبی جهت تامین بعضی تجهیزات نظامی که عراق نمی توانست از ارتش خودش تامین کند مانند بعضی دوربین های شب، بیسیم های اف ام، یونیفورم نظامی، پوتین، گرمکن، لباس زیر، جوراب… و برای خرید بعضی تجهیزات لازم برای اعزام تیمهای ترور به داخل کشور، وسایل بیسیم و مخابراتی، کامپیوتری …بود.
خرید لباس فرم با هدف تغییر ظاهر مجاهدین با سربازان عراقی صورت میگرفت چون عراق لباسهای ارتش خودش را میداد و از آنجا که سربازان عراق و مجاهدین مستمرا دوشا دوش هم در جبهه های جنگ علیه سربازان ایرانی حضور داشتند رجوی میخواست نیروی خودش را از نیروهای عراقی تشخیص دهد، بنابراین باید لباس و بعضی تجهیزات مستقل تهیه میشد. مدتها نیز مسئول خرید لباسهای نمونه ارتش هم من بودم. از همین رو نیز قرار بود که قرار شد در ادامه کارم بین بغداد و اروپا، به کره جنوبی بروم.
پولهای سازمان در بانکهایی در فرانسه، آلمان، اردن، امارات متحده عربی، نروژ، سوئد و ترکیه متمرکز بوده است.
من همواره در موضع مسئول شاخه های ترکیه و بعدها پاکستان همواره هزینه های شاخه را از طریق کشور اعمارات متحده عربی دریافت میکردم. مواردی هم بود که پول ارسالی از اعمارات از طریق صرافی ای در کراچی بدستم میرسید. زمانیکه مسئول ایران اید در لندن بودم پولهای جمع آوری شده به حسابی در پاریس واریز میشد.
سازمان در همه نوع امور و فعالیتهای اقتصادی که در آمد زا بود شرکت میکرد. در شهر فلورانس ایتالیا کارگاه تولید لوازم چرمی تحت نام و مارک فونیکس داشت. درآمریکا تولیدی لباس کودکان داشت. علت هم این بود که نمیتوانست نیروهای بیکار را مشغول نگهدار و بعضا هواداران خوش خیال این تولیدی ها را ایجاد میکردند که کمک سازمان باشد نمیدانستند که آب در هاون کوبیدن است و سازما نیازی ندارد ولی سازمان آنها را منع نمیکرد که عوامفریبیش لو نرود.
در زمان حضور در فرانسه –آلمان در نهاد مالی-انتفاعی در یک ملاقات با مدیرتهیه مجموعه فروشگاههای کاراشتات آلمان مذاکراتی را از موضع یک تولیدی آمریکایی جهت فروش لباس کودکان برای فروشگاههای زنجیره ای آنها داشتم.
همچنین اقداماتی از قبیل خرید و واردات خودرو از آمریکا به اروپا، خرید و فروش آنلاین آهن آلات و هر مقوله ای که درشبکه اینترنت در معرض خرید و فروش بود از جمله سنگ معدن و بورسهای فعال جهان…، و بعدها فروش نفت در بازار سیاه برای صدام بخشی از فعالیتهای مالی انتفاعی این تشکیلات بوده است.
یعنی یک سرمایه گذاری وسیع و همه جانبه در تمامی حیطه های اقتصادی جهت تضمین تداوم سود آوری و تامین هزینه های سرسام آور فرقه اش. رجوی هیچگاه به طلاهای عربستان و نفت عراق علیرغم کلان بودن آنها بسنده نکرد. چون میدانست ماهیت این کمکها زد و بند سیاسی است و فردا ممکن است تاریخ مصرف سیاسی اش را برای صاحب منصبانش از دست بدهد و این پولها قطع شود.
بنابراین ضمن اینکه پولهای دریافتی را به گردش انداخته است، از هیچ منبع دیگر درآمد چشم نپوشیده است. یکی از شیوه های در آمد زایی تاسیس بنیاد خیریه تحت پوش کمک به کودکان تحت نام “ایران اید” بوده است.
تاریخچه نهاد مالی اجتماعی ایران اید Iran Aid
https://youtu.be/skRmceCaZ5A
بدنبال متوقف شدن جمع آوریِ بدون مجوزِ پول از مردم اروپا در خیابانها هنگام فروش نشریه انجمن های دانشجویی تحت نام Iran Libaration یا “ایران لیبراسیون”، بنیاد خیریه ایران ایدIran Aid در انگلستان برای اولین بار در 20 سپتامبر1982 مصادف با 29شهریور 1362 به ثبت رسید.
در اساسنامه ایکه به کمیسیون کنترل کننده بنیادهای خیریه انگلستان بنام «کمیسیون خیریه ها -Charity Commission(C.C)» که نهاد صاحب اختیار و کنترل کننده بنیادهای خیریه انگلستان وابسطه به پارلمان انگستان و مستقل از دولت میباشد، تحویل شد

دراساسنامه ایران اید نوشته بود.
“کمک برای تأمین در شرایط نیاز، سختی یا پریشانی پناهندگان ایرانی و ایرانیانی که در ایران در شرایط ضروری قرار دارند. ذینفعان پیشنهادی کودکان یتیمی در ایران خواهند بود که در نتیجه مخالفت خانواده هایشان با دولت ایران به این کمکها نیازمند شده اند.“
با کپی برداری از تشکیل ایران اید در انگلستان بتدریج در آلمان و کشورهای دیگر مانند فرانسه، ایتالیا، سوئیس، سوئد، دانمارک، نروژ، هلند، … و آمریکا بنیاد خیریه ایران اید با همان نام و یا نامهایی کمی متفاوت براه افتاد و با همین تکنیکهای فریب تقریبا یکسان و با همان روشها شروع بکار نمود.
اهداف سازمان از نهاد مالی اجتماعی

  1. هدف اصلی لاپوشانی دریافت کمک مالی از دشمنان ایران و ایرانی همچون عراق و عربستان… در افکار عمومی بود.
  2. مهمتر اینکه تامین کنندگان مالی خارجی سازمان مانند عراق و عربستان و بعضا لیبی مدام برای وادار کردن رجوی به اجرای دستورات آنها، مقرری ماهیانه را قطع و یا کم میکردند. بنابراین رجوی تلاش میکرد تا مبادا در توافق با رژیم اینکشورها کمک ها را بکلی قطع کنند.
  3. مهمتر اینکه میدانست رجوی مادام العمر در خارجه خواهد بود بنابراین نه برای یک و دو ساله و ده سال بلکه برای ابد باید بلحاظ مالی خوش را تامین میکرد.
  4. هواداران را در این نهاد بکار میگرفت و فعال و به اصطلاح وفادار به سازمان و آماده به کار نگهمیداشت. تا بتواند از میان آنها برای رفتن به عراق سرباز گیری کند، در فعالیتهای اعتراضی و آکسیونها و … استفاده میکرد.
  5. با استفاده از این نیروها در خیابانهای اروپا و آمریکا روی افکار عمومی شهروندان غربی تاثیر میگذاشت. دست به افشاگری علیه عملکردهای ناقض حقوق بشر حکومت اسلامی میزد.
  6. بستری برای طرح سازمان و معرفی رهبری آن بعنوان بدیل و جانشین نظام حاکم به شهروندان و ناظرات دیپلماتیک غربی بود.
  7. با جمع آوری اعانه و کمکهای مالی میتوانست به خزانه دلارهای نفتی عراق و طلاهای عربستانش اضافه کند. تا بتواند هزینه های سرسام آور زندگی رهبری سازمان همه اعضای شورای پوشالی ملی مقاومت، خرید سیاستمداران برای سخنرانی و فعالیت بنفع خودش، پرداخت هزینه مسافرت، اسکان، غذا و پول توجیبی هزارن نفراز کمپ های پناهندگی بعنوان ایرانیان حامی خودش در شوهای سالیانه مریم رجوی، راه اندازی شوهای بسیار پر هزینه،…تامین مالی تاسیس گروهها و احزاب فاشیستی در اروپا همچون وکس اسپانیا…تامین کند.
    تحولات ایران اید
    بین سالهای 1362 تاسیس بنیاد ایران اید در انگلیس و سپس گسترش آن به کشورهای دیگر جهان، برای تقریبا دهسال تا 1372و آمدن مریم رجوی به اروپا، سازمان این بنیادها را با نیروی هواداران اداره میکرد. چون قبل از رفتن به عراق اعضا در کار جمع آوری کمک مالی در خایابانها شرکت نمیکردند. بعلاوه با رفتن رجوی به عراق همگی اعضا بجز محدودی برای اداره تشکیلات خارج کشور به عراق رفتند.
    در این ده سال اصل بر رفتن هواداران به عراق بود بویژه بعد از سال 1365 که مسعودرجوی نیز به عراق رفت .
    اما بعد از بسته شدن دریچه عملیات مرزی با پایان جنگ ایران و عراق و بیکار شدن ارتش بویژه با نابود نشدن همه ارتش در ماجراجویی فروغ جاویدان و باقی ماندن عده ای بیخ ریش رجوی، که بیکار هم شده بودند، نفرت هواداران خارج کشور از کشتار خودشان در فروغ و جدا شدن آنها درخارج از عراق، تعداد بسیاری از کادرها نیز با اعلام انزجار از تشکیلات خارج شدند. که بعضا سرنوشتهای بدی پیداکردند و تحویل صدام و اردوگاههای عراق گردیدند از جمله اعضای بالای سازمان مانند مهدی تقوایی همرزم رضا رضایی که به ارودگاهی در غرب بغداد تحویل شدند.
    سازمان بفکر سرگرم کردن بخشی از این نیروی بشدت مسئله دارافتاد. تعدادی را بهمراه مریم رجوی به خارج فرستاد عده ای را هم 1000نفر در سال 1374 مجبور شد که بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه در قرارگاه اشرف دستگیر، زندان و زیر شکنجه کند و اعتراف بگیرد که همگی مزدور رژیم هستند تا ساکت شوند.
    رجوی بخشی از نیروهایی که از هزاران فیلتر رد شده بودند و فکر میکرد مسئله دار نیستند را به خارج آورد و در آنجا مشغول کرد و به همین اعتبار مریم رجوی به خارج آمد و همراه خود حدود 1200نفر را به اروپا آورد که بسیاری هم در اروپا توانستند فرار کنند. رجوی که دید اولا اینها که تابحال اروپا نبوده اند بلافاصله فرار میکنند و یا اگر فرار نمیکنند کارآیی ندارند، همه را با دانشجویان خارج کشوری جایگزین کرد که من هم در همین دور دوم به اروپا آورده شدم.
    قاچاق انسان بین کشورها

نقل و انتقال این 1200 نفر تماما با پاسپورتهای جعلی و یا پاسپورتهای واقعی اما متعلق به افراد مختلف صورت گرفت. یعنی یک پاسپورت آمریکایی، یا انگلیسی و… مربوط به یک هوادار یا عضورا برای قاچاق نیرو ازعراق به اردن و سپس به اروپا (ایتالیا، آلمان، هلند، …) و سپس پخش و سازماناندهی آنها در کشورهای مختلف با گرفتن پناهندگی برای آنها استفاده میکرد.
این قلم که هم پاس معتبر ایرانی با ویزای موتیپل تجاری آمریکا داشتم، هم پاس پناهندگی فرانسوی ولی مرا با یک پاسپورت سیتیزن آمریکا به آلمان آرودند. افراد وارد شده به اروپا از عراق بعضا دوسال در پایگاههای سازمان در اروپا در قرنطینه بدون هیچ مدرکی و بدون معرفی خود برای پناهندگی نگهداری میشدند. چون اجازه نمیداند هیچ مدارک قانونی نزد عضوی باشد، مبادا کسی فرار کند. تمامی کشورهای اروپایی نیز بخوبی میدانستند که سازمان در حال انتقال نیرو به اروپاست ولی چشم خود را آگاهانه میبستند.
حتی توسط رابطین سازمان از طرف سیستمهای امنیتی اروپایی مانند ایتالیا تذکر هم شنیدیم که “کمی ملاحظه کنید در این میزان از قاچاق انسان”.
در نتیجه این نیروی 1200 نفره جدید از سال 1372 موتور اصلی کار بنیادهای ایران اید شد. تا روزانه 18 ساعت کار در خیابانهای اروپا در سراسر سال با یک روز تعطیلی در روزهای یکشنبه به کار جمع آوری کمک مالی بپردازند.
از آنجا که کار بسیار شاقی بود، بسیاری برای همیشه به دردهای پا و کمر مبتلا شدند. از افراد همچون برده کار کشیده میشد. زیر فشار کار و تبعض، صدای بسیار در آمد که چرا باید اعضای ساده به بردگی در خیابانها کشیده شوند از همین رو مریم رجوی برای خاموش کردن مخالفتها همه اعضا، بجز ستاد خود مریم رجوی در اورسورواز را مجبور کرد که حداقل یک روز شنبه ها در کار مالی اجتماعی شرکت کنند.

اعضای ساده شش روز از 5 صبح میزدند بیرون و حدود 10 الا 11 شب برمیگشتند. این قلم با محمد حیاتی عضو دفتر سیاسی در شهرهای فرانسه و با بیژن رحیمی عضو دفتر سیاسی در شهرهای سوئیس به مالی اجتماعی میرفتیم. یا با رضا(فرهاد) منانی عضو مرکزیت و احمد حنیف نژادعضو دفتر سیاسی در دوسلدورف آلمان به مالی اجتماعی میرفتیم. در دانمارک، سوئیس، فرانسه، آلمان، انگلیس، ایرلند، اسکاتلند نیز مالی اجتماعی میکردم.
در آمد روزانه یک مالی اجتماعی کار بین سالهای 1362-1372

بین سالهای 1362 الی 1372 بنیاد ایران اید توسط سازمان و با کمک هواداران در اروپا اداره و پیش برده میشد. بعد از انقلاب ایدئولژیک و فرار هواداران و ریزش گسترده ای که در طیف هواداران اتفاق افتاد در آمدهای این بنیاد بشدت کاهش یافت. آنها هم که بعد از 1364 باقی ماندند هرچه پول درمیاوردند دیگر به سازمان نمیدادند و به جیب میزدند. و سازمان اطلاع داشت ولی برای حفظ نیم بند هواداری آنها حرفی نمیزد.
در دوره 72-1362 حداکثر درآمد هر فرد در جمع آوری کمک مالی بین 200تا250 دلار در روز بود.
بویژه بعد از سال 1364 (انقلاب ایدئولژیک) و رفتن رجوی به عراق (سال 1365) بسیاری از هواداران جدا شدند. بسیاری نیز که سمپاتی آنها به نفرت تبدیل شده بود، و فکر میکردند عمرشان و بعضا همه دارائیشان را پای تشکلی که به همه آرمانهای مجاهدین و ایرانیان پشت کرده تلف شده است ندادن پولهای جمع آوری شده در بسترایران اید به سازمان بعنوان وسیله ای جهت کمک به جدا شدنشان از سازمان تبدیل شده بود. بقیه نیز باز به همین دلیل دچار یاس و پاسیویزم و بی انگیزگی شده بودند، که عامل اصلی این میزان از در آمد بود. بسیاری از این هواداران و اعضای سازمان در اروپا با پولهای کلانی که نزدشان بود فرار و یا جدا شده و رستوران و… تاسیس کردند.
درآمد روزانه بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه زیر فشارهای طاقت فرسا
مریم رجوی بعد از شکست فروغ جاویدان و متوقف شدن بکاربرده شدن در مرزها علیه سربازان ایرانی و تعطیلی ارتش به اصطلاح آزادیبخش به همراه 1200 تن از مجاهدین از عراق به اروپا-فرانسه آمدند.
مریم رجوی بقصد نمایش اینکه انقلاب ایدئولژیک انسانها را رها کرده و از فرش به عرش!! برده آنها را تحت فشارهای روحی-روانی وحشتناک تشکیلاتی مجبور کرد که در آمدها را بالاتر ببرند. تا او به هوادارانیکه تماما انقلاب پوشالیش را رد کرده بودند، نشان دهند که اثرات انقلاب ایدئولژیک چه بوده است. از همین رو مریم رجوی در بدو ورود طی جلسه ای اعلام کرد که باید در آمد هر مالیکار ازحداکثر 200-250 دلار(مربوطه به هواداران ضد انقلاب مریم) به 1000-1250 دلار (اعضای طرفدار انقلاب مریم!!) افزایش یابد.
مسئولین نیز جهت رسیدن به شاخص مریم رجوی از هر وسیله ای جهت فشار آوردن به مالیکاران استفاده میکردند. این فشار طاقت فرسا هدف دیگری نیز داشت و آن دور نگهداشتن مجاهدین از سوراخ شدن انقلابشان با چشم چرانی در خیابانهای اروپا هنگام کار مالی، بعلاوه مشغول نگهداشتن نیروهایی که عملا کارایی دیگری نداشتند. و از جنبه روانی، هدف مهمتر، بدهکار رهبری و زیر ضرب خرد کننده روحی روانی نگهداشتن مستمر آنها بود. بسیاری از مالیکاران در این دوره به بیماریهای متعدد ناشی از18ساعت سرپا ایستادن در سرما و یخبندان دچار شدند.
رجوی به مجاهدین میگفت هرکس در آمدش کم است یعنی دنبال چشم چرانی در خیابان است. توجه داشته باشید که کار مالی اجتماعی نیاز مبرم به علم زبان و به همان اندازه علم به فرهنگ آن جامعه دارد. بسیاری از افراد سازمان که به اصطلاح از دوران میلیشیایی به سازمان پیوسته بودند و حالا از اروپا سر در آورده بودند نه زبان کشور مربوطه را نمیدانستند، نه ظاهر مناسبی داشتند، نه به فرهنگ مردم آشنا بودند، خود زنان با لباس مانتو آنهم از نوع اسلامی که هر رهگذری به چشم تحقیر و ترحم به آنها مینگریست، باید مواظب میبودند که در این حین زیر باران و برف و سرمای اروپا هنگام مالیکاری روسریشان نیز عقب نرود مبادا شب مورد بازخواست مسئولین قرار گیرد.
بعلاوه آن روحیه نجیب شرقیشان به آنها اجازه نمیداد که مانند گداهای کنار خیابان (دقیقا کاری که باید میکردند) جلو افراد اروپایی را گرفته و با بافتن انبوه دروغ آنهم به زبانی که بلد نبودند درخواست کمک کنند و تازه به انبوه سوالات شهروندان در مورد کمکی که درخواست میکردند جواب دهند و دست آخر بتوانند شهروندان را با فریب متقائد و سرکیسه کنند.
مریم رجوی کوشش بدهکار نبود. میگفت رهبر عقیدتی گفته شب باید جنازه مالیکار به پایگاه برسد. شرایط کارآنها فی الواقع همراه با فشار خردکننده بود.
افرادی که درآمدی نداشتند میترسیدند که شب برگردند به پایگاه و مجبور بودند تا پاسی از شب در خیابانهای خلوت شده شهر جلو شهروندانی که معمولا برای قدم زدن شبانه بیرون میآمدند و یا مست از رستورانها و کلوپها بیرون آمده بودند بگیرند و برخورد و درخواست کمک کنند، شاید در بازگشت کمتر مورد بازخواست قرار بگیرند.
انتهای شب نیز باید به سرپل (پایگاهی که کنترل مالیکاران را در دست داشت) زنگ میزدند و اجازه میگرفتند که میتوانند با این در آمد مثلا 100 یا 200 پوند برگردند یا خیر؟

چون خیلی دیر شده است و تشنه و گرسنه، و بعد از 18 ساعت کار و ایستادن سرپا و صدها بار تکرار دروغهایی که باید میبافنتد دیگر از پا افتاده اند.
فاجعه بدتر زمانی بود که به پایگاه برمیگشتند و تازه باید در برنامه انسان خردکنی عملیات جاری شرکت میکردند و تمامی چشم چرانیهایی که کرده بودند، همه تنبلی هایی که کرده بودند، همه ذهنیتهای ضد انقلابی که داشته اند، و اینکه چرا به انقلاب مریم خیانت کرده اند به مسئولین پاسخ میدادند. و مورد حمله و هجوم و تحقیر و توهین همقطاران و مسئولین سازمان قرار میگرفتند.
هرچه سازمان به نیروهای مالیکار فشار میآورد آنها نیز همین فشار را به شهروندان اروپایی میآوردند چون سیستم ارتقاء علمی در آمد وجود نداشت. بلکه با ابتدایی ترین و قرون وسطایی ترین اشکال با در منگنه قرار دادن عضو، یعنی گدایی در خیابان باید درآمدهای بالا حاصل میشد. در هر پایگاه تابلویی نصب شده بود و اسامی افراد و درآمدشان در آن درج میشد تا با تحقیر مالیکاران کم در آمد را وادار به در آمد زایی کنند.
زیرِ این فشارهای فوق طاقت غیر انسانی تشکیلات که مستقیم به شهروندان منتقل شد و کسب تجربه، درآمدها بالا رفت، ولی همزمان خیلی ها از همین بچه ها از تشکیلات گریختند و خود را نجات دادند. از طرفی نیز منجر به شکایت شهروندان به پلیس و شهرداریها از گداهای جدیدی میشد که جان شهروندان را برای گرفتن کمک مالی به لبشان میرساندند. آنها برخلاف قانون، در روز و محلی که نباید، کمک جمع میکردند….
گزارش بیلان نهاد مالی سازمان
از بیلان واقعی نهاد مالی سازمان هیچ اطلاعی در دست نیست. چرا که همانطور که در فوق آمد اطلاعات مربوط به درآمدها همطراز اطلاعات حفاظت شخص مسعود رجوی است. و بدون دستگیری و به قانون سپردن محمد طریقت (یاسر) بعنوان یکی از بزرگترین مجرمان در حیطه پولشویی جهان نمیتوان به اطلاعات موثقی دست یافت. سازمان مجاهدین در طول عمر خود تنها سه بار بیلان مالی منتشر کرده است. و هر سه آنها بعد از 1366 بوده است.
گزارش بیلان اول:
12اسفند 1367(نشریه شماره 165 ص21) 550.547.000 تومان در آمد از نهادهای انتفاعی مربوطه در بازه زمانی سال 1366 و نه ماه اول 1367 که به ادعای سازمان خرج “نیازهای گوناگون ارتش آزادیبخش شامل خرید اقلامی از قبیل تجهزات نظامی، وسایل مخابراتی و تدارکاتی شده است” اعلام شد.
گزارش بیلان دوم:
19اسفند 1367(نشریه شماره 166 ص24،25) 2.781.439.000 تومان در آمد از نهادهای انتفاعی، مالی اجتماعی، کاریدی مربوط به درآمدهای بازه زمانی دیماه 1364 الی دیماه 1367، که برای “رفع نیازهای ارتش آزادیخبش هزینه شده است” اعلام شد.
گزارش بیلان سوم:

20اردیبهشت1372(نشره مجاهد شماره 298 ص اول) بیش از 6.008.676.360 تومان در آمد 170 انجمن هوادار در خارج کشور، کار یدی، فروش طلا و جواهرات، بازه زمانی 11دیماه 1367 الی 11 دیماله 1371 که برای “تامین دارویی و تدارکاتی ارتش آزادیبخش ملی ایران هزینه شده است”. اعلام شد.
هدف از گزارش بیلان مالی

اول:هدف داخلی بود که با آمدن مریم رجوی به خارج تشکیلات میخواست یک صفر صفر مالی از همه درآمدها و هزینه های تشکیلات خارج کشور جدای از حسابها و هزینه های بعد از حضور مریم رجوی در خارج کشور داشته باشد. از همین رو وقتی آن گزارش واقعی تهیه شد و برای مسعودرجوی ارسال شد. تشخیص داده شد که گزارش دیگری
دو: با هدف بیرونی و تبلیغات سیاسی و سفید کاری و از روی آن گزارش داخلی یک گزارش ساختگی و نمادین تهیه و جهت فریب افکار عمومی و قدرتنمایی و نشان دادن توان مالی مبتنی بر حمایتهای دروغین مردمی به رخ شورایی ها و فضای سیاسی خارج کشور در میان ایرانیان و البته کشورهای غربی و البته لاپوشانی شکست فروغ جاویدان منتشر نمود.
هر وقت هم اعتراض میکردیم که بابا چرا باید دروغ بگوئیم جواب سرکوب گرانه ای میشنیدیم که :شما چرا حرفهای رژیم را میزنید؟ در هر زمینه ای بود. تعداد شرکت کنندگان در تظاهرات را که صد نفر نبودند 2500 نفر اعلام میکردند. درصورتیکه گزارش را ما با شمارش داده بودیم بعد میدیدیم صد نفر شده 2500 نفر.
شیوه های جمع آوری پول در ایران اید
• در خیابان تحت نام مالی اجتماعی
• مالی ویژه مراجعه به افراد خاص از میان کسانیکه در خیابان کمک کرده اند در منزل و …
• آبونه کردن افراد برای پرداخت مستمری
• اخاذی از افراد اروپایی و ایرانی در غرب تحت نام قرض گرفتن که هیچگاه پس نمیدادد.
مالی اجتماعی

“مالی اجتماعی” در اساس به شیوه جمع آوری کمک و اعانه با مراجعه به شهروندان در محلهای عمومی (خیابان، مراکز خرید وتجمع …) و یا مراجعه
در به در محله های شهرها که باید با برگه مهر دار مجوز شهرداری برای بنیاد خریه ثبت شده صادر میگردد که در آن روز و زمان جمع آوری نیز درج شده و باید همراه هر مالیکار باشد درج میشود، اتلاق میگردد. جمع آوری در این شکل بصورت نقدی و یا چک صورت میگرفت. و کسانیکه اینکار را میکنند را “مالیکار” مینامیدند.
جهت جمع آوری کمک، مالیکار باید شهروند مربوطه را متقاعد کند که کمکی که میکند برای چه منظوری است و برای کدام کشور است. پروژه کمک چیست؟ آیا سوژه پروژه انسان یا حیوان است؟ کودکان هستند یا زنان و مردان و بیماران و جنگ زدگان و …جدای از آن کمکی که داده میشود به کدام جزء از نیازهای پروژه یا سوژه اختصاص مییابد، اگرسوژه کودک است برای تغذیه است یا برای درمان، لباس، سرپناه، مدرسه، کتاب و…و کمک داده شده برای چه مدت چنین نیازی را میتواند تامین کند. در فرایند کار بنیاد بدلیل محتوای صددرصد فریبکارانه آن، واژه “مالی-اجتماعی” در میان مجاهدین برای فریب استفاده میشد و به همدیگر میگفتند بابا تو دیگه منو “مالی-اجتماعی نکن یعنی فریبم نده، سرم کلاه نگذار، دروغ نگو.
عطف به فرهنگ بسیار جاافتاده کمک و اعانه با 280هزار بنیاد خیریه در سال 1996 و 166هزار در سال 2020 در انگلستان، فرهنگی بسیار بسیار متداول است و همه شهروندان با جزئیات کار آشنا هستند و میتوانند سوال کنند. بنابراین مالیکار باید برای همه سوالات اعانه دهنده آماده باشد. از همین رو مسئولین بنیاد ایران اید نیز طی کار و تجربه های قبلی جواب به همه این سوالات را طی یک داستان صد درصد ساختگی تحت نام سناریو نوشته و مالیکاران را توجیه میکردند. متناسب با سناریو عکسهایی نیز از مجلات مختلف تهیه و بعنوان عکس کودکانی که قرار است کمکها به آنها برسد در یک آلبوم درج میشد و به شهروند مربوطه هنگام توضیح سناریو(یا همان پروژه کمک) نشان داده میشد.
دلایل شکایتها از ایران اید
سناریو بر اساس دروغ مطلق با وسیله قراردادن عمیقترین احساسات و باورهای انسانی و با جریحه دار کردن شهروندان جهت سرکیسه کردن آنها تنظیم میشد. مواردی همچون”این کودک که می بینید پدر مادرش را دستگیر کرده اند و حالا بدنبال این کودک هستند که ببرند و جلوی پدرمادرش شکنجه کنند تا از آنها اعتراف بگیرند. کودکان قبلی را که نتوانستیم خارج کنیم زیر شکنجه مردند. بنابراین کمک بسیاری فوری نیاز است تا او را از کشور خارج کنند یا به خانواده ای بسپارند که بتواند هزینه های او را تقبل کند و…” و یا این کودک که پدر و مادرش را جلوی او شکنجه کرده اند دچار تروموتایز(از ترس و شوک تکلم را از دست داده) شده است. باید او را مورد حمایت قرار دهیم و یا از شهرها خارج کنیم و در مناطق مرزی اسکان دهیم. در مرحله بعدی میخواستند که خواهر کوچکتر همان پسر را از شهرشان خارج کنند و یا در مناطق مرزی آنها را اسکان دهند، چون احساس تنهایی میکند و خواهرش را میخواهد… و یا اردوگاه کودکان مورد توپ باران قرار گرفته و همه ساخته ها (درمانگاه، مدرسه، خانه ها…که ایران اید ساخته بود!!) خراب شده و باید بچه هایی که شما (حامی مالی) حمایت میکنید را جابجا کنیم!!!!
صدها نمونه از این داستانهای ساختگی وجود داشت که در مواردی شهروندان از شنیدن آن قش میکردند و مجبور میشدند که آمبولانس خبر کنند. این رفتار تجسم عینی رویکرد مسعود رجوی در “مالی-اجتماعی” کردن جامعه خارج کشوریهاست که با دروغهای ساختگی 120هزار شهید، 30هزار اعدامی سال 1367، و هزاران دروغ و بزرگنمایی های نجومی این فرقه با گروگان گرفتن احساسات انسانی مخاطب دست به فریب افکار عمومی میزند، میباشد. بنیاد ایران اید مدعی بود 14000کودک را در ایران مورد حمایت خود دارد. همچون هزاران کانونهای شورشی!!!
علاوه بر این گونه فشارهای وارده به شهروندان از ناحیه سناریوی مطرح شده، که از دلایل عمده شکایات علیه بنیاد ایران اید بود. علت دیگر نیز چسبیدن مانند کنه به شهروندان برای گرفتن کمک مالی توسط مالیکار بود چون اگر اینکار را نمیکرد باید خودش شب هنگام در ماهیتابه عملیات جاری انقلاب مریم سرخ میشد به همین دلیل مجبور بودند فشار زیادی به شهروندان وارد کنند و به رقم تعهد تعین شده برایش برسد.
انواع فریب شهروندان

فریب فقط سناریوهای دروغین نبود، چند پشته این فریب ها اجرا میشد. همانگونه که مسعودرجوی در ترور سیاسی مخالفین و سوژه های سیاسی اش دروغ تولید و سند برایش جعل میکند در بنیاد ایران اید نیز عینا اجرا میشد.
در مورد این قلم، عکس همراه خانواده در مقابل ابن بابویه قبرستانی که تختی، دکتر فاطمی، علی اکبر دهخدا، محمد علی فروغی، میرزاده عشقی و دیگر بزرگان ایران در آن دفن هستند را از فیس بوک برداشته و در سایت ایران افشاگرشان بعنوان «سندی که از داخل بدستشان رسیده» و این قلم را در هنگام همکاری بارژیم در یک مسجد معرفی و به خورد مخاطب دادند.
تشکیلات فرقه رجوی از هیچ اقدام ننگینی برای سند سازی وفریب پرهیز نمیکند. همین شیوه را در ایران اید هم بکار میبرد. بخش سیاسی را بکار میگرفت و از فریب سیاستمداران، لردها و بعضی مقامات پارلمان و افراد سرشناس برگه حمایت از ایران اید را میگرفت، که در آن شهروندان را به کمک به ایران اید برای نجات جان کودکان از شکنجه و اعدام تشویق میکرد. و در آلبوم مالیکاران برای فریب بیشتر شهروندان قرار میداد.
مثلا از سر کلیف ریچارد 50 سال خوانند معروف انگلیس با 250میلیون فروش آلبوم با جایگاه سوم بعد از بیتل ها و الویس پرزلی برگه حمایت داشت، از برایان کلاف سرمربی فوتبال ناتینگام فارست برگه حمایت داشت که از شهروندان میخواستند به ایران اید کمک کنند. که خود همگی به همین شیوه مالی اجتماعی شده بودند و خبر نداشتند از چه حمایت میکنند.
سازمان کار بنیاد ایران اید
عطف به اهمیت کار که عمده نیروی سازمان در این قسمت سازماندهی شده بود، در هر کشور یک بخش سیاسی وجود داشت که همه امور فعالیت سازمان مربوط به آن کشور را دنبال میکرد. و یک تشکیلات مستقل مالی اجتماعی وجود داشت که هر دو ایندو نهاد مستقیم به پاریس وصل بودند.
در انگلستان بخش فعالیتهای سیاسی با مسئولیت بهشته شادرو (از مسئولین اول سازمان) با معاونت من بود. و بخش مالی اجتماعی با مسئولیت مریم تدینی از اعضای شورای رهبری با معاونت مریم حسن زاده از دانشجویان سابق انگلیس و عضو شورای رهبری بود.
مریم تدینی مسئول نیرویی و تشکیلاتی بود و مریم حسن زاده مسئول مالی ویژه، حمید رضا عسگری بیاضی (امروزه بنیاد خیریه ای بنام Talorance International را در انگلستان اداره میکند) متخصص مالی ویژه و دارنده حق امضاء و مالی ویژه کار، بعلاوه این من مسئول روابط عمومی و حقوقی ایران اید و دارنده حق امضای دوم، بعلاوه صدها عضو سازمان در تمامی رده ها بعنوان مالیکار.
فردی بنام مسعود احمدی از اعضای سابق که حاضر نشده بود تن به انقلاب ایدئولژیک بدهد و در عراق بماند و به انگلستان برگشته بود، امور اداری و پشتیبانی را انجام میداد و بعنوان سخنگوی ایران اید ظاهر میشد.
مبالغ جمع آوری شده در مالی اجتماعی
مبالغ جمع آوری شده معمولا از 5 تا ده پوند به بالا بود.
اگر فرد میتوانست 40 پوند کمک بگیرد شهروند را دعوت میکردند که فرم مخصوص مالیات را پر کند چون اولا آن 40 پوند جزء مالیات پرداختی شهروند محسوب میشد و بنفع خودش بود، بعلاوه دولت به ازاء آن، 40 پوند اضافی نیز به بنیاد کمک میکرد، یعنی هم شهروند نفع میبرد و از مالیاتش کم میشد و هم بنیاد در نهایت 80 پوند دریافت میکرد.
در همین فرم قسمتهایی داشت که اگر شهروند میخواست میتوانست یک مستمری بطور مستقیم از حقوقش به حساب ایران اید ریخته شود.
اما اگر شهروند را میتوانستند متقاعدکنند که 75 پوند یا بیشتر کمک کند، از او میخواستند فرم مالیاتی متفاوتی بنام GitAid را پر کند که مثلااگرشهروند 100پوند کمک کرده باشد 125پوند از مالیتش کم میشد. در این مرحله فشار بالاتر برده میشد و خواسته میشد که اگر 250پوند کمک کند دولت 500 پوند دیگر به خیریه کمک میکند.
این فرم ها بسیار مفصل و شامل تمامی جزئیات حساب و شماره های مالیاتی، اسم و آدرس و افراد… بود. از همین رو یکی از عوامل فشار، رساندن کمک انجام شده ابتدا به 40 و سپس به 75 پوند و سپس به 250 پوند با چانه زدن با شهروندان بود. یعنی با کمک کردن شهروند کارفشار مالیکار به او تمام نمیشد بلکه تازه شروع میشد.

شرایط غیر انسانی مالیکاران
دریک ماه ایام اوج مالیکاری در کریسمس در اسکاتلند در شهر گلاسگو، در بازرسی که من از کار مالیکاران انجام میدادم، آنها مجبور بودند که یک اتاق درهتل بگیرند و نه نفر قاچاقی وارد آن شده شب را به صبح برسانند. برای اینکار مجبور بودند که برای دور ماندن از چشم صاحبان هتل، هشت نفر تا ساعت 11شب در خیابان در شبهای سرد کریسمس پرسه بزنند تا بتوانند با کمک نفر اصلی وارد هتل شوند. و صبح نیز باید قبل از شش صبح از هتل بیرون میزدند، اینها هتلهایی بودند که بعد از ساعتی کارمندی نداشتند و دربها با رمز کنترل میشد.
در سوئیس شهر زویخ، یک آپارتمان دو خوابه 70 متری 35 مالیکار ماهها مستقر و در کیسه خواب میخوابیدند. تنها محلی که کسی نمیخوابید توالت بود. یک نفر سرما میخورد همگی مریض میشدند. این علیرغم این بود که هرکدام از این مالیکاران روازنه بین 500 تا 1000 فرانک سوئیس، بطور متوسط روزی 27000فرانک درآمد تولید میکردند. شرایط مالیکاران بسیار بدتر از کودکان کار بود. غذای روزشان در خیابانها یک ساندویچ یخ زده در سرمای کوههای سوئیس بود.
اگر مالیکاری توان دروغ گویی و رول بازی کردن برای اخاذی نداشت اتهام او انقلاب نکرده بودن، فرزند مریم و مسعود رجوی نبود، مبارز و مجاهد نبودن، دلسوزی برای شهدا نداشتن ، دنبال چشم چرانی و جنسیت خود بودن… بود.

اگر این فشارهای کارگر نمیشد میگفتند با رژیم ایران خط داری. این فشارها را باید بعد از 18 ساعت سرپا ایستادن و صدها بار شهروندان را متوقف کردن و تکرار سناریو کمکها را مطرح کردن در سرما و باران و …با زبان الکن همراه بود تازه شب در جلسات سرخ شدن در عملیات جاری را نیز تحمل میکردند.
مریم رجوی عمیقترین، انسانیترین، حساس ترین، عاطفی ترین، خصوصی ترین باورها وانگیزه ها، آرمانهای اعضایش را به گروگان میگرفت وهرشب با شنیع ترین ابزار و خشتن ترین شیوه ها بجان آنها افتاده و فرد را شکنجه به اصطلاح سفید میکرد که وادارش کند روباتی که مسعود و مریم میخواهند شوند. شعار این بود،
اگر عاشق رهبری هستی باید بتوانی چنان دروغ بگویی که خدا هم فریب بخورد.

مــالــی ویــژه
بخش مالی ویژه در انگلستان شامل دو تیم دو نفره بودند که یک تیم شامل حمیدرضا عگسری بیاض از دارندگان امضا و اصلی ترین عنصر بنیاد ایران اید، که بعدها یک عضو ساده نیز جهت کنترل ایدئولژیک همواره همراهش کرده بودند و یک فرد دیگر از اعضای سازمان که نامش فراموش کرده ام که او نیز یک همراه برای کنترل همراهش بود تشکیل میشد.
ایندو تیم از میان کسانیکه مبالغ بالای 40 و یا 75 پوند کمک مالی میکردند، وهمه اطلاعات تماسی آنها نیز در دسترس بود، با تجربه ای که کسب کرده بودند افرادی را انتخاب میکردند و طی تماسی و یا حتی با مراجعه به محل سکونت و یا کار آنها پروژه های بزرگتری را برای گرفتن کمک مالی در ابعاد بزرگتر را مطرح میکردند.

تمامی مغزشویی هایی که روی سوژه ها اجرا میشد بخش بسیار عمده آن در زمینه دروغ های نجومی کشتار و جنایاتی بود که در ایران روی زنان و کودکان و… انجام میشد و از این فضای خشم ونفرت و برانگیختن دروغین عواطف فرد، پل زده میشد به کار ایران اید که میخواهند این انسانهای در زیر شکنجه و کشتار را نجات دهند و نیاز به کمک دارند. این تاکتیک معروف به پل زدن بود.
البته فضای روزنامه ها و اخبار تلویزیونها و… که روی رژیم متمرکز بودند بسیار بسیار به قبولاند سناریوهای تیم مالی ویژه و مالیکاران در خیابان کمک اساسی میکرد.
هیچ بنیاد خیریه ای در جهان نیست که ابعاد پروژه هایی که در زمینه کمک به مستندان اجرا میکند به گستردگی و تنوع ایران اید باشد. چون پروژه های واقعی تماما کارهای بسیار تخصصی و نیازمند تخصصهای بسیار متنوع و پیچیده است، اما چون ایران اید پروژه هایش یک داستان سرایی بیش نبود بنابراین هیچ محدودیتی در دروغ پردازی و تولید پروژه های خیالی در هیچ زمینه فعالیت آن دیده نمیشد!!!
مثلا ساختن مدرسه برای کودکان، ساختن درمانگاه، انتقال کودکان بخارج از کشور، تامین مستمری در داخل شهرهای ایران، تامین هزینه رشوه به دولتیان برای خارج کردن والدین یا کودکان از زندان، تامین درمان سرطان کودکان، تامین هزینه زندگی عمری یک یا دو کودک، یا دادن مستمری برای یک خانواده 5نفره برای ده سال یا یک سال یا،… تلاش میکردند که تا میشود کمک دریافتی بالاتر باشد.
اگر فرد قبول نمیکرد که هزینه ساختن یک مدرسه را بدهد تلاش میشد هزینه نصف آنرا بدهد و خلاصه چانه زنی میشد تا فرد را مجاب کنند که حداکثر توانش را کمک کند. عمده کمکهای از این طریق بدست میآمد. در موردی بوده که حمید رضا عسگر بیاضی یک میلیون دلاراز یک فرد دریافت کرده بود (آنزمان حدود 650هزارپوند).
افراد را مجبور میکردند که حتی ماشینشان را بفروشند و خانه هایشان را نزد بانکها به گرو بگذارند و بعنوان کمک و یا وام به سازمان بدهند.
مورد خانم بلیندا مکنزی که بعدها همسر یکی از اعضای سازمان که جدا شده بود گردید از مواردی است که تصویر خوبی از کار مالی ویژه بدست میدهد.
آنها افراد را مجبور میکردند برای ایران اید به دیگران نامه نگاری کنند و کمک بخواهند، میخواستند نامه بنویسند و به شهروندانیکه در خیابان با آنها برخورد میشد توصیه کنند کمک کنند. در محلکارشان پول جمع آوری کنند، کسانیکه میشناختند و قادر بودند کمک کنند را معرفی کنند. جلسات و گردهمآیی هایی از کسانیکه سابقه کمک به بنیادهای خیریه داشتند ترتیب داده میشد و در آن جمع پروژه های ساختگی مطرح میشد و یا واسطه شوند که چنین گردهمآیی های تشکیل گرددFoundraising Gathering .
حتی بتدریج آنها را به حمایت از سازمان مجاهدین میکشاندند مانند خانم بلیندا مکنزی که به همراه شوهر ایرانی اش که حالا دیگر در نه موضع مرکزیت سازمان بلکه عضو شورا بود به حامی فعال سازمان تبدیل شده بود. وقتی شوهر خانم بلیندا مکنزی از شورا نیز جدا شد دست و حقایق فرقه رجوی را به همسرش گفت خانم بلیندا مکنزی فهمید که طی بیش از یک دهه مورد سوء استفاده و کلاهبرداری بوده است و دست به افشاگری زدند.
بلیندا مکنزی یک شهروند انگلیس با 1.7میلیون پوند کمک به ایران اید
بلیندا مکنزی یکی از قربانیان کلاشی و فریب ایران اید بود. او که انسان بسیار نوع دوستی بود و مورد هدف مالی ویژه قرار گرفته بود در یک فرایند 1.7 میلیون پوند توسط ایران اید مورد اخاذی قرار گرفته بود.
در یک مورد مجبورش کردند خانه اش را به گرو گذاشته و وام آنرا 300هزار پوند را به سازمان بدهد که سازمان بعد از پیروزی انقلاب (وقت گل نی) به او باز گرداند.
کاری که سازمان مجاهدین این شیوه کلاهبرداری را در سراسر دنیا به پیش میبرد و از هواداران پولهای کلان تحت نام قرض و پس دادن بعد از پیروزی انقلاب از آنها میگرفت. بی خود نیست که مسعودرجوی هر سال را سال پیروزی انقلاب میخواند، که یکی از اهدافش فریب اینگونه هواداران است که هر سال فکر میکنند سال آینده قرضشان را پس خواهند گرفت!!!
کشاندن بلیندا مکنزی به فعالیت برای مجاهدین
بلیندا و شوهر ایرانی اش که بعد از فرایند کمکهای ملی به کودکان دروغین به تدریج در یک زمان به حمایت مستقتیم از مجاهدین خلق کشیده شده بودند. در سال 2009 ، می توان آنها را در میدان ترافالگار و خارج از سفارت ایران ایستاده پیدا کرد که از رهگذران میخواهند تا با حمایت از مجاهدین خلق “از جهانی آزاد حمایت کنند!!!!”:
https://www.youtube.com/watch؟v=mnfa-W0Xg8I&feature=youtu.be
کشف کلاهبرداری مجاهدین در پوش ایران اید از بلیندا مکنزی
شوهر بلیندا مکنزی (عضو جدا شده و منتقد فرقه رجوی) برای افشای فریب و کلاهبرداری آنها از یک فعال انگلیسی نوشت:
مجاهدین خلق پس از ترغیب بلیندا برای رهن مجدد خانه و تحویل حدود 300،000 پوندی که قول دادند “پس از سرنگونی رژیم ایران” بازپرداخت شود ، از طریق تأثیر غیراخلاقی [دروغگویی] از او پول گرفت. او اضافه کرد، اگر مجاهدین اکنون پولش را پس ندهند از آنها شکایت خواهد کرد. مجاهدین خلق از طریق شورای ملی مقاومت پاسخ دادند و گفتند “این اقدامات وزارت اطلاعات ایران است” ، و این زوج را به عنوان بخشی از توطئه و برای شروع یک پرونده قضایی جدید علیه مجاهدین خلق متهم کردند.
مجاهدین خلق بجای پس دادن پول خانم مکنزی ده ها رسید و چک از شوهر مکنزی و دو عضو سابق دیگر شورای ملی مقاومت، منتشر کردند و گفتند که آنها هزاران پوند ازسازمان دریافت کرده اند. که هیچ ربطی به خانم بلیندا مکنزی نداشت. هرچند مریم رجوی اعتراف کرد که پول مک کنزی را گرفته اما گفتند که توافق کرده اند پس از “سرنگونی رژیم ایران” بدست مجاهدین خلق پول را پس دهند!!!! وقتی خانم مکنزی را در پس گرفتن 300هزار پوند (بخش بسیار کوچکی از پولهایی که از او گرفته شده) جدی دیدند، ابتدا او را تهدید کردند که:
[1]
.تهدید بلیندا مکنزی توسط سازمان
تا شاید این شهروند انگلیس را با ترساندن عقب برانند. ولی مکنزی مرعوب این باج گیری مافیایی مجاهدین نشد، بلکه مجاهدین را تهدید به شکایت کرد. مسعود و مریم رجوی هم سلاح همیشگی خودشون، یعنی متهم كردن مك كنزی به همکاری با رژیم جمهوری اسلامی را براه انداختند.
خانم بلیندا مکنزی در یک پست حذف شده در وبلاگ نایت خود ، سعی کرد به این اتهام ننگین و زشت پاسخ دهد. او گفت ،هدف من همیشه این بود که وقتی فرزندانم بزرگ شدند و خانه را ترک کردند ، تمام وقت به نفع بشریت کار کنم. این لحظه برای من مصادف بود با دریافت ارثی قابل توجه ، 4 میلیون پوند از پدرم بعد از درگذشت وی در سال 1996. یک میلیون پوند از این پول برای خرید اولین آپارتمان پسران و دخترانم استفاده کردم ، 2 میلیون پوند برای آینده فرزندانم سرمایه گذاری کردم، و 1 میلیون پوند باقی مانده را تصمیم گرفتم که به اهداف خوب بشردوستانه [به امور خیریه] اختصاص دهم
او سپس اضافه میکند که “در حدود 1.7 میلیون پوند به این منظور ، از جمله گرفتن وام خانه به مبلغ 300هزار پوند که به مجاهدین داده شد.
مجاهدین که بشدت تحت افکارعمومی انگلیس و دزدیهای آشکار که دیگر بنیادهای خیریه نیز بدنبال اثبات آن بودند و اینکه میلیونها پوند جمع آوری شده با کلاهبرداری همه به حساب عضو دفترسیاسی سازمان در پاریس و حسابهایشان در امارات و… منتقل شده است، تحمل گشوده شدن یک دعوای حقوقی و باز شدن مسئله در روزنامه ها و لو رفتن شیوهای کلاهبرداریشان در نزد میلیونها انگلیسی و چه بسا دست به شکایت زدن دیگر فریب خوردگان رانداشت بلافاصله پذیرفت که 300هزار پوند پول خانم مکنزی را بصورت اقساط پس بدهد. که بعضا ماهی 20 هزار پوند پس داده میشد.
کیس خانم مکنزی شاخص پوشالی بودن خانه عنکبوتی است که فرقه رجوی آنرا “مقاومت مردم ایران” و “تنها آلترناتیو سازمان یافته و مردمی” میخواند. که بسادگی و با یک تلنگر تمامی بنیادش بباد میرفت. چون تمامی این ادعاها بر دروغ و تبلیغات کاذب سوار است. از هزاران کانون شورشی، از هزاران عملیات، از هزاران هسته های مقاومت، هزاران کودکی که در ایران تحت حمایت مالیش قرار دارند(14000کودکی!!!) … کذب محض و تماما بر روی کاغذ بود.
حساب سازی در ایران اید
حسابسازی یکی از مخفیانه ترین امور بود که با هدایت یک حسابرس خبره ایرانی هوادار سازمان بنام رضا حسینی که اخیرا در لندن در گذشت و دو دارنده حق امضا خیریه بصورت سری انجام میشد.
از آنجا که قبل از حساس شدن نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس روی ایران اید گزارش سالیانه مالی بدون تحویل مدارک مربوطه و رسیدها بود مشکلی ایجاد نمیشد و رضا حسینی همه اسناد لازم را لیست میکرد که ما باید آنرا تهیه میکردیم. لیستی از میزان تخصیص ها و یک گزارش مکتوب شرح فعالیتهای ایران اید در سال مالی که تحویل میشد.
اما وقتی نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس سندهای هزینه کردن را نیز خواست مشکل صد چندان شد که باید سند سازی هم میشد. هرچه توصیه میشد که در اروپا سند سازی جرم بزرگی است با مارک “ورق رژیم را بازی نکنید” سرکوب میشدیم.
• تهیه جداول اکسل از لیست اسامی کودکان فرضی و تخصیص پولهای جمع آوری شده برای هر پروژه توسط امضاء داراندگان ایران اید.
• تهیه اسنادی بصورت رسیدهای امضاء شده توسط خود مالیکاران با قلمهای مختلف مبنی بر دریافت این پولها از جانب کودکان و …
• استفاده از هواداران قابل اعتماد در شهرهای مختلف اروپا برای تولید رسیدهای کاذب دریافت پول.
• استفاده از اعضای سازمان در اشرف برای تولید رسیدهای دروغین.
• استفاده از نامه های دست ساز در اشرف که مثلا با جوهر نامرئی بین خطوط نوشته شده بود.
عوامل تخریب ایران اید و شکست آن
فشارهای سازمان به مالیکاران که مستقیم به شهروندان منتقل میشد، بتدریج تبدیل به معضل اجتماعی و شکایات از به اصطلاح خیریه ونحوه برخورد داوطلبان با شهروندان هنگام جمع آوری کمک مالی شد. و شهروندان شکایاتشان را از برخوردهای غیر انسانی به پلیس و مقامات شهرداریهای محل میرسید. هرچه به تشکیلات تذکر و گزارش داده میشد که نباید خلاف قوانین رفتار کرد ، جواب این بود که طبق انقلاب مریم ما تسلیم محدودیتهای بورژوازی ضد انقلابی نمیشویم. شکایت های شهروندان با تحریک وزرات اطلاعات است. تا اینگونه ما را خفه کنند.
این قلم مسئولیت روابط عمومی ایران اید را نیز داشت و مستقیم مورد خطاب پلیس و مقامات شهرداریها قرار داشت. و روزانه مجبور میشد از طرفی پلیس و… را نسبت به اقدامات غیر انسانی و خشونت آمیز کلامی و عدم درک شرایط شهروندان و اصرارهای انجام شده که تا چندین روز ناراحتی و استرس شاکیان را بدنبال داشته، نقض ضوابط، کار غیر قانونی و بدون اجاز در روز و محل، توجیه کند و از طرفی نیز به جنگ تشکیلات برود که این میزان از فشارها و این گونه رفتار در خیابان توسط اعضایی که نه زبان میفهمند و نه با فرهنگ مردم آشنا بودند منجر به تعطیلی بنیاد خواهد شد. تنها حُسن مالیکاران از نظر تشکیلات انقلاب کرده های مریم بودن بود. که مانند روبات هرفرمانی را فقط اجرا میکردند.
ولی هر بار جواب تشکیلات به اعتراض ما به نقض قوانین این بود که انقلاب مریم باید در خیابانها به پیش برود و آمار درآمد باید هر روز بالاتر برود و گوش بدهکاری نبود. و مارک ضد انقلاب مریم نیز نصار این قلم میشد.
و به انقلاب کرده ها میگفتند به کارتان ادامه دهید. هرچه جلوتر میرفتیم کار به ورود پلیس در صحنه و فشار روی مالیکاران نیز میکشید و عملا مالیکار زیر سنگ آسیاب تشکیلات و پلیس و شهرداری و کار 18 ساعته در خیابان در زیر باران و سرمای زمستان و سرماهای 18-20درجه زیر صفر و تحقیر و توهین بعضی اروپائیان و نشستهای عملیات جاری که باید در آن بخاطر کمی در آمد سرخ و له و لورده میشدند کشیده بود.
هیچ کس حق نداشت که کار را تعطیل کند، وقت نهار نیم ساعت بود. در خیلی از موارد با متکدیان معتاد اروپایی خیابانها بر سر تنها سرپناه هنگام بارندگی در جنگ و جدال قرار میگرفتند که چه کسی از آن استفاده کند.
همه این فشارها در مقابل عذاب روبرو شدن با عملیات جاری وقتی که شب به پایگاه برمیگشتند که باید همه تناقضات خود را در طی روز خوانده و منتظر سرکوبهای روحی و روانی و تف و لعنت، تحقیر و توهین های انقلابی!!! شورای رهبری در جلسات مغزشویی روزانه تحت نام عملیات جاری و صفر صفر روزانه قرار میگرفتند، هیچ بود.
بسیاری از همین زنان و مردان مجاهد از تشکیلات فرار کرده و جدا شدند. این قلم بسیاری را شخصا به هایم های پناهندگی برده و تحویل میدادم.
اولین بازخواست ایران اید توسط کمیسیون نظارتی خیریه های انگلستان
همه این تضادها و تناقضات و نقض قوانین، بتدریج علیرغم تحمل بسیار بالا و غیر متعارفی که دولت انگلستان-پلیس نشان میداد دیگر بنیادهای خیره را روی ایران اید حساس کرد و شکایات از طرف آنها نیز به مقامات «نهاد کمیسیون خیریه -Charity Commission(C.C)» رسید.
.
از همین رو مقامات نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس مسئولین ایران اید را در سال 1996 برای باز خواست طی نامه ای کتبی احضار کردند. دراین جلسه مریم حسن زاده(از دانشجویان سابق در انگلستان-عضو شورای رهبری)و مسئول مالی ویژه و حمیدرضا عسگری بیاضی(از دانش آموزان سابق درانگلستان) مالی ویژه کار و دارنده حق امضاء و این قلم(از دانشجویان سابق درانگلستان) از معتمدین و مسئول روابط عمومی ایران اید شرکت داشتیم.
برای این بازخواست که از قبل آماده شده بودیم، داستان و سناریو دروغ ما این بود، کسانیکه در خیابانها به جمع کمک مالی مشغول هستند داوطلبانی هستند که فقط بخاطر اهداف انسانی به بنیاد کمک میکنند، و بسیاری خود از قربانیان رژیم هستند و بسیاری کودکانشان را ازدست داده اند، پولی نیز برای کارشان دریافت نمیکنند(البته این قسمت که برده وار کار میکردند تنها قسمت حقیقت سناریوبود). بنابراین بسیار نگران هستند که به این بچه ها کمک شود برای همین اینقدر اصرار و التماس میکنند که حتما کمکی برای کودکان جمع شود. اینها هیچکدام ربطی به ما بنیاد خیریه ندارند!!!! (کار داوطلبی برای خیریه ها یک روال است و ما از این پدیده برای دروغ پردازیهای بنیاد استفاده میکردیم)
روضه یک ساعته ما سه نفر هرچند در نهایت اشک نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را نیز در آورد!!! ولی در نهایت گفتند همه داوطلبان باید قبل از شروع به کار توسط بنیاد بطور کامل نسبت به نحوه رفتار و قوانین و …انگلیس توجیه شوند. که ما نیز با چشم گریان!!!!!! قبول کردیم.
خاطر جمعی مریم رجوی از دولت انگلیس
اما همه اینها بدلیل پولها و طلاهای هنگفتی که از عربستان میگرفتند بگوش سازمان نمیرفت که بنیاد در خطر است. و مرتب میگفتند شکایت کنندگان عناصر وزارت اطلاعات هستند و مزدوران رژیم. از همین رو به اعتراضات ما وقعی نمیگذاشت.
چون مریم رجوی خیالش از دولت انگلیس و پشتیبانی آنها راحت بود. حق هم داشت. چون پلیس و دولت و سیستم اطلاعاتی انگلیس بخوبی همه میدانستند که ایران اید حتی یک نفر داوطلب ندارد. بلکه همه اعضای به اصطلاح انقلاب کرده!!! فرقه مجاهدین هستند.
مریم رجوی نیز وقتی رویکرد عاجزانه نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را میدید که پلیس همه درخواستهایش را بدون پاسخ میگذارد و هیچ اقدامی علیه ایران اید و یا جلوگیری از کار مالیکاران نمیکند، بیشتر اطمینان حاصل میکردند که اتفاقا دولت انگلیس در حال حمایت از ایران اید در مقابل شکایت های دیگر بنیادهای خیریه و مردم آسی انگلیسی از فشارها هستند.
(نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس نهادی غیردولتی است وابسته به پارلمان انگلیس است)
حمایت دولت از ایران اید و تغییر رویکرد دیگر خیریه ها(شاکیان)
وقتی که دیگر بنیادهای خیریه فعال در انگلیس که معترض و شاکی ایران اید بودند به جایی نرسید. و دیدند که دولت رسما از ایران اید حمایت میکند، تحقیقات را خود راسا بدست گرفتند و رابطه ایران اید و سازمان مجاهدین را در آورده و فهمیدند که همه پولها برای کارهای تروریستی بکار برده میشود.
در این مرحله و با این میزان از اطلاعاتی که خیریه های رقیب بدست آورده بودند در نهایت در ماه مارس 1998 شکایتهای قویتری روی میز نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس برده شد.
طبعا نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس نیز آنها را به پلیس و سیستم اطلاعاتی کشور ارجاع میداد که طبق گزارش خود نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس هر دو سیستم از اقدام بر روی آن اکراه داشتند و پشت گوش میانداختند.
جهت اطلاع اینکه نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس ارگانی غیر دولتی است. جهت نظارت و کنترل بر بنیادهای خیریه ایجاد شده تا مردم بتوانند با اطمینان کمک های خود را به مستمندان بکنند. نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس نه به دولت که به مجلس انگلستان پاسخگوست و بازوی مجلس است. نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس دارای قدرت تصمیم گیری مستقل است اما قدرت اجرایی و قضایی ندارد و باید از طریق پلیس و سیستم اطلاعات دولت این امور را پیش ببرد.
با مواجهه با بی عملی پلیس و دولت انگلیس با افزایش فشارهای بنیادهای خیریه در نهایت در ماه می 1998 نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس مجبور شد که تحقیقات را اینبار خودش شروع کند. آنهم نه بر اساس این حقیقت که پولهای جمع آوری شده برای امور تروریستی هزینه شده بود. بلکه صرفا در مورد اینکه پولها چگونه هزینه میشود و بدست کودکان میرسد یا خیر. یعنی یک تحقیق اداری و نه سیاسی.
وقتی از خیریه های رقیب صحبت میکنیم و حساسیت آنها، لازم است اطلاعات زیر را از بنیادهای خیریه به شما بدهیم تا مسئله روشن گردد.
مقایسه ایران اید با دیگر خیریه های انگلیس
این نحوه دروغ پردازی مافوق تصور، و بازی با عواطف و احساسات مردم و صحنه سازیهای وحشتناک از کشتار و شکنجه کودکان و مادران و… جهت شکستن مخاطب و خالی کردن جیب آنها هرچند بسیار موثر افتاد طوریکه در سالهای مورد بحث در میان 280 هزار بنیاد خیریه ای که در انگلستان وجود داشت ایران اید رتبه چهلم را با در آمدی معادل 5 میلیون پوند در سال را کسب کرده بود. (امروزه 166000 بنیاد خیریه است)
166000بنیاد خیریه در سال 48میلیارد پوند گردش مالی دارند. سود حاصل، معادل در آمد سالانه انگلستان از بخش کشاورزی است، که 12میلیارد پوند میباشد. از این تعداد بنیاد، 132000بنیاد در انگلیس، 7000بنیاد در ولز، 19000در اسکاتلند و 4000 در ایرلند قرار دارند. و در مجموع 83000 شغل ایجاد میکنند و بقیه افراد فعال، داوطلب هستند. ایران اید در تمامی مناطق فوق الذکر فعال بود. یعنی انگلیس، اسکاتلند، ولز و حتی ایرلند شمالی و جنوبی.
• از 48میلیارد پوند در آمد سالانه، به شرح زیر در بین بنیادها تقسیم میشود.
• 30% آنها کمتر از 10.000 پوند در سال در آمد دارند.
• 80% آنها کمتر از 100.000هزار پوند در سال در آمد دارند.
• ایران اید در سال5.000.000 پوند (پنج میلیون پوند) در آمد داشت.
البته هزینه های سرسام آور فرقه رجوی سر به آسمان میزد. این قلم فقط یک مورد جهت هزینه بیمه شوی الزکورت لندن 100هزار پوند به بیمه پرداخت کردم. یعنی معادل در آمد یک سال هر کدام از 133000 بنگاههای خیریه در انگلستان زیر صدهزار پوند را ما بعنوان خرده خرجی هزینه بیمه یکی از شوهای مریم کردیم. هزینه شو چندین میلیون پوند بود.

بی خود نبود که دلارهای نفتی عراق و طلاهای عربستان کفاف نمیکرد. دوشب کرایه یک طبقه هتل هیلتون هنگام ورود مریم رجوی به لندن همین میزان هزینه داشت.
کرایه رولز رویز مریم رجوی در لندن نزدیک روزانه 12هزار پوند هزینه داشت.
بنز اس مریم رجوی روزانه عوض میشد. ویلایی که کرایه شده بود روزانه هزار پوند هزینه داشت.
کرایه سالن آلبرت هال لندن میلیونها پوند هزینه داشت،
انتقال هواداران از سراسر اروپا و آمریکا به لندن و اسکان آنها برای شو آلبرت هال مرضیه برای پر کردن صندلی های آلبرت هال صدها هزار دلار هزینه داشت….
از طرفی دیگر خیریه های انگلیس میدیند که این چه بنیادی است که در آمد 20ساله آنها را در سه روز هزینه شوهای خود در لندن میکند. پس پروژه ای و هزینه ای برای کمک به کودکان در کار نیست.

جمع آورییها خرج فعالیت های یک سازمان تروریستی است. چون فهمیده بودند که سلاحها را صدام تامین میکند.
بنابراین براحتی میتوان حساسیت هزاران بنیادخیریه را به فشارها و قانون شکنیها و ماهیت دروغ و سناریوهای مطلقا ساختگی و این میزان در آمد با خراب کردن ذهن و زمینه اعانه دادن در میان شهروندان نسبت به جمع آوری کمک مالی برای خیریه ها را درک کرد.
خانواده های انگلیسی سالیانه مقدارمشخصی پول کنار میگذارند که خرج خیریه ها بکنند. آنها بزودی با یک محاسبه ساده متوجه شدند که غیر ممکن است یک بنیاد خیریه با این عرض و طول و غیر حرفه ای بتواند پروژه هایی که همه بنیادهای خیریه سر جمع با هم میتوانند اجرا کنند به تنهایی اجرا کند، دروغی بیش نیست. وقتی شکایاتشان را پلیس بلا جواب گذاشت دست به تحقیق مستقل زدند.
بنیادهای خیریه انگلیس اخبار تحقیقات مستقل شان در مورد ایران اید از سه کانال دریافت میکردند.
الف: کانال حامیان سیاسی مثل لردها و نمایندگان پارلمان و…چون شاکیان مسئله را به نمایندگان حوضیه های انتخابی خودشان در مجلس مطرح میکردند.
ب: از کانال حامیان مالی ایران اید. آنها به حامیان(کمک کنندگان) و بویژه کسانیکه مکتوب از ایران اید حمایت کرده بودند مراجعه میکردند و شکایاتشان را از بنیاد خیریه ای که آنها پشتیبانی میکنند مطرح میکردند.
ج: از کانال تماس مستقیم با مالیکاران در خیابانها
ادعای کمک به 14000کودک و خانواده در ایران
تحقیق کنندگان بعنوان کمک کننده به مالیکاران مراجعه کرده و از آنها سوال و جواب میکردند، اینها متخصصینی بودند که بخوبی از پروژه های واقعی و همه جزئیات و نحوه کمک و و ابعاد آن در یک خیریه خبر داشتند.
در مراحلی حتی با مراجه به مالیکاران در خیابان مطرح میکردند که چرا شما در مقابل این رژیم که مرتب بچه ها را شکنجه و اعدام میکند… !!! بجای کمک به کودکان سلاح نمیخرید تا این رژیم را سرنگون کنید که این کودکان هم از دست چنین رژیمی راحت شوند. (ایران اید مدعی بود 14000کودک را در ایران کمک رسانی میکند!!!).
و مالیکاران نیز در بسیاری موارد در ابتدای کار ندانسته اطلاعات لازم را به آنها داده بودند. یکبار به این قلم در فرانکفورت همین مراجعه صورت گرفت که بلافاصله باعث جمعبندی و توجیه همه اعضای سازمان در ایران اید در این رابطه گردید.
اقدامات نهاد نظارتی بنیادهای خیریه انگلیس
تمامی این اقدامات و اطلاعات غیر قابل تکذیب در نهایت نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را مجبور کرد که در جولای 1998 فرمان بستن حسابهای بانکی ایران اید و با گماردن یک مدیر از طرف خودش کنترل بنیاد خیریه را بدست بگیرد.
از تحقیقاتی که روی حساب بانکی ایران اید انجام داد، مشخص شد که سالانه 5 میلیون پوند مستقیم به حساب بانکی فردی بنام هادی روشن روان(هوشنگ) مسئول ضد اطلاعات فرقه رجوی در پاریس و بخشی نیز در امارات متحده عربی واریز میشود.
و حتی یک سنت هم به ایران منتقل نمیشود. آقای سایمون گلیسبی Simon Gillespie مسئول تحقیقات از طرف نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس گفت که: “همه پولهای جمع آوری شده نه خرج کمک که به سیاه چاله [فرقه رجوی] ریخته شده است”.
بعد از بستن حسابها اقدامات زیر را نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس انجام داد.
آقای گلیسبی اقدامات نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را چنین عنوان کرد.
الف: نصب یک مدیر و اداره کننده قابل اعتماد نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس در ایران اید.
ب: کنترل و مدیریت بنیاد ایران اید در دوره زمانیکه تحقیقات در مورد آن درجریان است.
ج: درک و بدست آوردن ارزیابی از نحوه توزیع پولهای جمع آوری شده بین مستمندان!!
د: ارائه راه حل برای ادامه دراز مدت و معتبر خیریه.

بعد از نصب مدیر و بدست گرفتن کنترل ایران اید حسابها از بلوکه خارج شد. از معتمدین (مسئولین ایران اید) خواسته شد که مدارک نحوه ثبت و ربط های پرداخت به کودکان و خانواده های مستمند ادعایی را ارائه کنند.
تهدید به عمل انتهاری بعد از اشغال ایران اید توسط اعضای سازمان
کمیسیون خیریه ها در جریان تحقیق خود ، تشخیص داد که متولیان ایران اید به تعهد خود برای نگهداری مناسب اسناد سوابق کار عمل نکرده اند.
هنگامی که کمیسیون بنیاد را جهت تحویل اسناد ثبت و ربط تحت فشار قرار داد ، سازمان دستور داد که اعضای سازمان دفتر Iran Aid را اشغال کردند و دست به تحصن زدند. تا از دستیابی مقامات به سوابق و حسابها جلوگیری کنند. بهانه ای که ارائه میشد این بود که اینبار دست وزارت اطلاعات رژیم پشت بنیاد خیریه های انگلیس است.
وزارت اطلاعات رژیم برای مسعود و مریم رجوی مرغ عزا و عروسی است هرکجا به بن بست میخورند به کمکشان میآید. حالا در درون تشکیلات باشد، در بیرون تشکیلات باشد، اعضای پارلمان انگلیس باشند، یا آلمان یا بنیاد خیره ها و یا هر فرد خیر فرقی نمیکند. رجوی برای پاسخگو نبودن مرغ عزا و عروسی اش را دراز میکند.
و سازمان طی یک ننه من غریبم بازی اعلام کرد که:
اگر بنیاد خیریه های انگلیس CC به اسناد جعلی دست ساز کمک های ایران اید به کودکان و خانواده های آنها در ایران برسد همگی اعدام میشوند.
این تحصن 20 ماه به طول انجامید.
در یک مرحله ، وقتی کار بالا گرفت سازمان خط داد که بگویند اگر بخواهند بزور وارد دفتر شوند و مدارک را بردارند دست به عمل انتحار خواهند زد و پلیس و دولت حامی رجوی هم همین را بهانه کرد و به کمیسیون توصیه کرد برای جلوگیری از کار تروریستی و خودکشی و مسئله سازی عقب نشینی کند.
سرانجام ، به دنبال تصمیم دادگاه عالی که به کمیسیون کنترل خیریه اجازه دسترسی و بررسی سوابق کمک ایران را می داد، سازمان اعلام کرد که متحصنین همه مدارک را از بین برده اند.
نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس نیز در گزارشش نوشت که نابودی اسناد و سوابق به طور غیرقانونی از بین رفت. کمیسیون گزارش کرد که این موضوع را به پلیس گزارش داده است ، اما هیچ اداره پلیس روی آن نه تحقیق و نه عمل کرده است. که خود سینگال بسیار قویی بود به مسعود و مریم رجوی از حمایت بی دریغ انگلیس از فرقه رجوی.
گزارش نهایی کمیسیون کنترل خیریه ها:
نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس گزارش کرد که تحققات آنها نشان داد که:

  1. یک سنت هم به هیچ کودکی کمک نشده است.
  2. پولهای به عراق و عمارات متحده عربی منتقل شده است.
  3. تحقیقات را با دفتر مشترک المنافع اروپا در تهران نیزچک کرده اند گزارش دفتر مشترک المنافع در تهران نشان داد که سر سوزنی پول به ایران منتقل نشده است. و اعلام کردند که اساسا غیر ممکن بوده است که 14000کودک و خانواده تحت حمایت مالی آنگونه که مجاهدین ادعا میکنند بدون اینکه هیچ نشانه ای از آن باشد را در ایران پیش برد.
    در نهایت نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس ایران اید را منحل کرد و 600000 پوند از موجودی بانکی باقیمانده آن در سال 2001 به یک موسسه خیریه مستقل جدید، بنام “بنیاد کمک ایرانIran Aid Fundation” ، تحویل داده شد.
    سوء استفاده مالی ازکودکان مجاهدین در قالب ایران اید
    با جداکردن کودکان از پدر و مادرشان و آوردن 233 تن از این کودکان به اروپا، آنها را به صورت پرورشگاه در آوردند.
    دخترها و پسرها جدا از هم. یکی در پایگاه “حاتمی” واقع در منطقه یونکرزدورف Junkersdorf شهر کلن به ادرس Amselstr 17 و یکی در پایگاه “موسوی” واقع در منطقه مشه نیش Mechenisch شهر کلن.
    در این محلهای 150 کودک دوماهه تا 14-15 ساله نگهداری میشد. سازمان از این کودکان با پدر و مادر مجاهد را بعنوان کودکان یتیم که تحت ایران اید هستند جا زده از دولت آلمان برای هرکدام روزانه 70-120 یورو دریافت میکردند.
    طبق گزارش پلیس آلمان یکی از هوارداران سازمان در تشکیلات ساکن کلن چهار فرزند خودش را جزء این کودکان جا زده و ماهانه 12000یورو دریافت کرده بود. پلیس همچنین نتیجه گیری کرد که تا زمان دستگیری این هوادار 500هزار یورو بصورت کلاهبرداری از سیستم تامین اجتماعی آلمان گرفته شده است.
    در همین رابطه در سال 2001 پلیس آلمان به 25 پایگاه فرقه رجوی حمله کرد و 5 نفر را دستگیر کرد. رئیس پلیس کلن آقای “نوربرت واگنر” گفت:
    “توانستیم یک سیستم گسترده و مخفی کلاهبرداری در ایالت نورد راین وست فالن را کشف کنیم و خنثی کنیم
    ”اظهار نظر پلیس شهر کلن آلمان
    اتهامات دادستانی کلن به فرقه رجوی:
    از جمله اتهامات به فرقه رجوی “سوء استفاده چندین میلیونی، تاسیس انجمن های جنایی و خلاف قانون خارجیان” بود.
    براساس گزارشات پلیس و دادستانی مجله فوکس آلمان در شماره 29 سال 2000خود نوشت:
    “اطلاعات موثق حاکی از این است که فرزندان مجاهدین خلق با قصد قبلی از خانواده شان جدا کرده، پنهانی وارد خاک آلمان کرده و به عنوان ظاهرا بچه های یتیم و آواره در ساختمانهای مهد کودک مجاهدین آورده شده اند تا به حساب سازمان کمک های مالی دولتی در مقیاسی بالا دریافت کنند.
    مجاهدین در سال 1993 با کمک وکلای حقوقی بیخبر خود بنامهای ، لوتکس و مرتنس، و یک وکیل دیگر، بعنوان وکلای خود، انجمن خیریه ایران اید را تاسیس کردند.
    از مرامنامه انجمن قابل تشخیص بود که کودکان باید در مساکن متعلق به مجاهدین و تحت نظارت شدید سرپرستان ایران اید[اعضای مجاهدین] رشد کنند. تا از این طریق مغزشویی کامل انجام گیرد. اطلاعات بدست آمده این موضوع را تائید میکند.” این سه وکیل عنوان کردند که آنها از ماهیت فرقه رجوی و ماهیت مافیایی پشت پرده این اقدامات خبر نداشتند و صرفا براساس و دلایل انسانی استخدام و کار کرده بودند که بلافاصله استعفا کردند.
    سازمانها و انجمن های پوششی سازمان
    سازمان حدود 125 انجمن پوششی تحت نامهای:
    اساتید ایرانی دانشگاههای شمال بریتانیا/ انجمن زنان/ انجمن آفتاب/ انجمن احیای موسیقی/ انجمن اندیشه آزاد ایرانی/ انجمن ایرانیان کالیفرنیا و…در اروپا و آمریکا ایجاد کرده است. این انجمنها در کشورهای مختلف به شکل زیر توذیع شده بودند: 51 انجمن در آمریکا، 19 انجمن نا مشخص بدون اینکه معلوم باشد کجاست، 13 انجمن در آلمان، 7 انجمن در سوئد، هلند و فرانسه هرکدام 6 انجمن، ایتالیا 4، دانمارک 4، نروژ 3 و کانادا 1 انجمن. این انجمن ها تماما توسط سازمان اداره میشد و حداکثر یک عضو هوادار داشت.
    البته امروزه این آمار حتما تغییر کرده چون بسیاری از همان هواداران نیز به ماهیت تروریستی فرقه رجوی پی برده و کنار کشیده اند. سازمان از این انجمنهای پوششی برای تولید حمایت و اطلاعیه دادن در حمایت از سازمان بنام این انجمن ها، گرفتن اجازه تظاهرات، و جلسات نمایشی و تبلیغی سازمان، حمله فیزیکی و قلمی به جدا شدگان و منتقدین سازمان استفاده کرده و میکند.
    داود باقروند ارشد
    آذر 1400
    دسامبر 2021

تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م
ژانویه 3, 2022

دسترسی به قسمتهای قبلی
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام
تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی

قسمت نهم

تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م

اقتصاد
اقتصاد تمدن از دو عامل اساسی به وجود میآید: زمین و انسان، یا از منابع طبیعی زمین که علاقه و کار و نظم انسانی آن را به چیزهاي سودمند مبدل میکند. پشت سر جلال شاهان و قصرها و معابد و مدرسه ها و ادبیات و وسایل تجمل و هنر، انسان به عنوان یکی از عوامل اساسی تمدن نمودار است: شکارچی از جنگل شکار میآورد؛ هیزم شکن درخت میبرد؛ چوپان گله میچراند و تربیت میکند؛ کشاورز زمین را آماده میکند، خیش میزند، میکارد، درو میکند، باغ و تاکستان را مراقبت میکند، و زنبور و حیوان اهلی و طیور میپرورد؛ زن به صنایع گوناگون دستی و کارهاي خانه میپردازد؛ کارگر به جستجوي فلزات دل زمین را سوراخ میکند؛ بنا منزل میسازد؛ نجار عرابه و کشتی میسازد؛ صنعتگر کالا و ابزار آماده میکند؛ فروشنده و دورهگرد یا دکاندار یا تاجر، میان سازنده و مصرف کننده واسطه میشوند؛ سرمایهگذار با اندوختۀ خود از صناعت پشتیبانی میکند؛ و قوة اجرایی عضلات و مواد اولیه و عقول را براي ایجاد لوازم و تولید کالا به کار میگیرد.اینها کارورزان صبورند که در عین خونسردي آشفتهاند و تمدن لرزان دنیا بر پشتهاي خمیدة آنها سوار است .
همۀ این گروه ها در قلمرو اسلام مشغول کار بودند: مردان، چهارپا، اسب، شتر، بز، فیل، و سگ میپروردند؛ از عسل زنبور و شیر شتر و بز و گاو استفاده میکردند؛ و صدها جور حبوبات، سبزیجات، میوه، جوزهاي مختلف، و گل عمل می آوردند. اندکی پیش از قرن دهم میلادي درخت پرتقال از هند به عربستان برده شد؛ توسط اعراب به شام، آسیاي صغیر، فلسطین، مصر، و اسپانیا معرفی گردید، و سپس از این کشورها به جنوب اروپا راه یافت. همچنین اعراب زراعت نیشکر و صنعت تصفیۀ شکر را از هند گرفتند و در همۀ نواحی خاور نزدیک رواج دادند، و صلیبیون از آنجا گرفتند و به دیار خویش بردند. اعراب نخستین کسانی هستند که در اروپا به کشت پنبه دست زدند. این گونه محصولات را به برکت آبیاري منظم از زمینهاي خشک بیابانی به دست میآوردند. خلفا در این زمینه از رسم معمول که میباید کارهاي اقتصادي را به فعالیتهاي آزاد واگذاشت پیروي نمیکردند، بلکه دولت کانالهاي اصلی آبیاري را مراقبت و پاك می ال کرد و آب فرات را به زمین بین نهرین و آب دجله را به زمینهاي ایران میرسانید. به نزدیک بغداد، میان دجله و فرات کانال بزرگی حفر شد.
خلفاي نخستین عباسی کارهاي مربوط به زهکشی باتلاقها و احیاي دهات ویرانه و مزارع متروك را تشویق میکردند. در قرن دهم میلادي و در عصر سامانیان، قلمرو میان بخارا و سمرقند یکی از چهار بهشت جهان بود، و سه دیگر جنوب ایران و جنوب عراق و اطراف دمشق بود. طلا، نقره، آهن، سرب، جیوه، آنتیموان، گوگرد، پنبۀ کوهی، مرمر، و سنگهاي قیمتی از دل زمین استخراج میشد. غواصان از خلیج فارس مروارید بیرون میآوردند. اعراب نفت و قیر را در بعضی موارد به کار میبردند. ضمن اوراق هارونالرشید ورقهاي به دست آمد که قیمت نفت و نی براي سوزانیدن پیکر جعفر برمکی در آن ثبت شده بود. صناعت مرحلۀ کاردستی را میگذرانید و مردم در خانه ها و دکانها به دسته هاي منظم بدان اشتغال داشتند.
صنعت و معدن

کارخانه هاي معدودي وجود داشت، و در عرصۀ تکنولوژي، به استثناي آسیاهاي بادي، پیشرفت محسوس دیگري دیده نمیشد. مسعودي، مورخ قرن دهم میلادي، در ایران و خاور نزدیک آسیاي بادي دیده است، در صورتی که پیش از قرن دوازدهم در اروپا نشانی از آن نبود؛ شاید این هدیۀ دیگري است که شرق اسلامی به دشمنان صلیبی خود داده است. مسلمین از مهارت مکانیکی بهرة کافی داشتند. شاهد گفتار آن ساعت آبی هدیۀ هارونالرشید به شارلمانی از چرم و برنج منقش ساخته شده بود، و وقت را به وسیلۀ سواران فلزیی نشان میداد که هر ساعت دري را می گشودند و از آنجا تعداد معینی کره به ظرفی میافتاد، آنگاه میرفتند و در را میبستند. تولید کالا بکندي انجام میگرفت، ولی صنعتگر میتوانست مهارت خود را در ابزار و کالایی که میساخت نشان دهد، و صنعت را به مرحلۀ هنر بالا ببرد. منسوجات ایرانی، شامی، و مصري از لحاظ تکامل تکنیک و ساخت شهرت داشتند. پارچۀ ظریف پنبهاي موصل (موصلین)، پارچۀ کتانی دمشق (دمسک)، و پارچۀ پشمی عدن معروف بود. شمشیر دمشقی که از فولاد آبدیده ساخته میشد، آیینۀ صیدا و صور که به پاکی و ظرافت مانند نداشت، شیشه و سفال بغداد، سفال و سوزن و شانۀ ري، روغن زیتون و صابون رقه، عطر و قالی ایران شهرت جهانگیر داشت. بازرگانی و صنعت آسیاي غربی در دولت اسلامی رونقی گرفته بود که اروپاي غربی زودتر از قرن شانزدهم بدان دست نیافت .
حمل و نقل
مهمترین وسایل حمل و نقل خشکی، شتر، اسب، استر، و انسان بود؛ ولی اسب به طور کلی ارجمندتر از آن بود که براي حمل بار به کار رود. یکی از اعراب گفته است «: مگویید اسب من، بگویید پسر من که از باد و چشم زدن سریعتر میرود، و پایش چنان سبک است که تواند بر سینۀ محبوب برقصد و او را آزار نکند » . از این رو، شتر«کشتی صحرا» بود و بیشتر کالاهاي تجارتی مسلمین را حمل میکرد، و قافله هایی که احیاناً 4700 شتر داشتند، دیار اسلام را مینوردیدند. راه هاي عمده از بغداد به ري، نیشابور، مرو، بخارا، سمرقند، تا کاشغر و حدود چنین کشیده شده بود، یا از بصره تا شیراز، یا از کوفه تا مدینه و مکه و عدن، یا از موصل و دمشق تا سواحل شام میرسید. همه جا منزلگاه ها و کاروانسراها و مهماخانه ها ساخته بودند، و آب انبارها بود که مسافر و دواب آب بیاشامند. بازرگانی داخلی توسعه داشت و بر رودها و کانالها حمل میشد. هارونالرشید در اندیشه بود که براي اتصال مدیترانه به دریاي سرخ در محل کانال سوئز ترعهاي حفر کند؛ اما یحیی بن خالد برمکی، به علل نامعلوم که محتملا مشکلات مالی بوده است، او را از این کار باز داشت. در نزدیک بغداد، که عرض دجله 230 متر است، با قایق ها سه پل روي آن ساخته بودند.
تجارت و بازرگانی
در این راه ها تجارت معتبري جریان داشت. آسیاي غربی، که پیش از آن میان چهار دولت تقسیم شده بود، قلمرو یک دولت شد، و این وضع امتیازات مهم اقتصادي داشت که در نتیجۀ آن در داخل این حوزه مقررات گمرکی و موانع تجارتی از میان رفته بود، و وحدت دین و زبان نیز حمل کالا را آسان کرده بود. به علاوه، اعراب چون اشراف اروپا تاجران را تحقیر و تمسخر نمیکردند، و آنها نیز در کار انتقال کالا با سود ناچیز از تولید کننده به مصرف کننده با مسیحیان و یهودیان و ایرانیان همدست شدند، و حمل و نقل و معامله و داد و ستد در شهرها فراوان شد. فروشندگان دورهگرد جلو پنجره ها جار میزدند؛ دکاندارها کالاهاي خود را عرضه میکردند یا به گفتگوي معامله سرگرم بودند. سراها و بازارها پر از کالا و بازرگان و فروشنده و خریدار و شاعر بود.
قافله ها، چین و هند را به ایران و شام و مصر مربوط میکردند. بازرگانان دریانورد از بنادر بغداد و بصره و عدن و قاهره و اسکندریه به دریاها میرفتند. تا دوران جنگهاي صلیبی، بازرگانی اسلام بر مدیترانه تسلط داشت و از یک سوي دریا، یعنی از شام و مصر، به یک سوي دیگر، یعنی تونس و سیسیل و مراکش و اسپانیا، میرسید و در راه از یونان و ایتالیا و سرزمین گل میگذشت. اعراب از اتیوپی دریاي سرخ را تحت سلطۀ خود گرفتند؛ و از دریاي خزر تا مغولستان تجارت خود را گسترش دادند. همچنین فعالیت بازرگانی مسلمین تا رود ولگا و حاجی طرخان و نووگورود بسط یافت و فنلاند، اسکاندیناوي، و آلمان را از زیر سلطۀ خود درآورده بود. از این فعالیت بازرگانی هزاران سکۀ اسلامی برجاي مانده است. وقتی کشتیهاي چینی به بازدید بندر بصره آمدند، اعراب متقابلا کشتیهاي خود را از خلیج فارس تا هند و سیلان فرستادند، که از تنگۀ سیلان گذشتند و در امتداد سواحل چین تا خانفو (کانتون) پیش رفتند. در قرن هشتم میلادي یک مهاجرنشین تجارتی اسلامی و یهودي در این بندر استقرار یافت. این فعالیت بازرگانی، که نیروي زندگی را در همۀ اطراف کشور برانگیخته بود، در قرن دهم، یعنی موقعی که اروپا به نهایت سقوط و فلاکت افتاده بود، به اوج رسید و وقتی رو به انحطاط نهاد، آثار آن بوضوح در بسیاري از زبانهاي اروپا به جا ماند. واژه هایی چون «تعرفه ، » «ترافیک «، » مخزن «، » کاروان»، و «بازار» از طریق مسلمین به فرهنگ اروپایی راه یافتند.
صناعت و بازرگانی آزاد بود و دولت، به وسیلۀ ایجاد پولی که نسبتاً قیمت ثابت داشت، به رواج آن کمک میکرد. خلفا در آغاز پول روم شرقی و ایران را به کار میبردند. تا آنکه عبدالملک بن مروان به خلافت رسید. وي به سال 76 هـ ق (695 ( م دینار طلا و درهم نقرة عربی را سکه زد. ابن حوقل (حدود سال 365 هـ ق، 975 ( م از براتی گزارش میدهد که به مبلغ 42000 دینار عهدة تاجري در مراکش صادر شده بود. کلمۀ انگلیسی Check به معنی حوالۀ مخصوص بانک در حساب جاري از کلمۀ صک عربی به معنی ورقۀ مالی و برات تجارتی گرفته شده است. مالداران سرمایۀ خود را در سفرهاي خشکی و دریا به کار انداخته بودند. با آنکه ربا در اسلام حرام بود، کسانی که به کارهاي مالی اشتغال داشتند، مانند اروپاییان دوران بعد، راه حلی یافتند تا بتوانند، در مقابل استفاده از سرمایه و خطري که متوجه آن میشد، قسمتی از سود را به صاحب اصلی سرمایه بپردازند. قانون، احتکار را حرام کرده بود، ولی احتکار علی رغم قانون رواج داشت. یکصد سال از مرگ عمر بن خطاب نگذشته بود که طبقۀ اشراف عرب ثروتهاي گزاف اندوختند و در املاك وسیعی که صدها برده درآن کار میکرد اقامت گرفتند. گویند یحیی بن خالد برمکی ١٨٩٩ هفت میلیون درهم (000‘560 دلار) براي یک جعبۀ مخصوص جواهر که از سنگهاي گرانقدر ساخته شده بود میپرداخت، ولی صاحب جعبه به این قیمت نفروخت. اگر ارقامی را که مورخان مسلم نقل کردهاند باور کنیم، مکتفی خلیفه وقتی درگذشت معادل 20میلیون دینار (94000000 دلار) جواهر و عطر به جا گذاشت. وقتی هارون مادر بزرگ عروس یک کیسه مروارید بر سر داماد ریخت و پدر 1 الرشید بوران را براي پسر خون مأمون عقد میکرد، وي پاره هاي مشگ بر مدعوین پراکند. در میان هر پاره مشگ ورقهاي بود که به موجب آن، دارندة ورقه مالک برده یا اسب یا مزرعه یا هدیۀ دیگري میشد. وقتی مقتدر16000000 دینار از دارایی ابن جساس را مصادره کرد، این زرگر معروف باز هم ثروت فراوانی داشت. ثروت بعضی از بازرگانان که با نواحی دور و ماوراي دریاها ارتباط داشتند کمتر از4000000دینار نبود. صدها بازرگان خانه هایی داشتند که ارزش آنها بین10000 تا 30000 دینار (000‘142 دلار)بود . مقام بردگان در طبقۀ پایین سازمان اقتصادي بود. شاید شمار بردگان در قلمرو اسلام بیش از قلمرو مسیحیان بود که در آن سرفداري جاي بزرگی را داشت بن. ا بر روایات، در قصر مقتدر خلیفه 11000 بردة خواجه بودند. موسی بن نصیر در افریقا300000 و در اسپانیا30000 دوشیزه اسیر گرفت که همه را در بازار فروخت. قتیبه در سغد صد هزار اسیر گرفت.
البته این ارقام، به عادت مورخان عرب، مبالغهآمیز است و نباید آنها را چنانکه هست بپذیریم. اسلام براي محدود کردن بردگی و اصلاح حال بردگان کوشش داشت؛ بردگی را به افراد غیر مسلمی که در جنگ اسیر میشدند یا فرزندانی که از بردگان بوجود می آمدند منحصر کرد. مسلمان را نمیشد به بردگی گرفت، چنانکه در دین مسیح برده گرفتن مسیحی روا نبود؛ با این وجود، بردهفروشی رواج داشت. معمولا برده را به غارت میگرفتند؛ برده هاي سیاه را از افریقاي خاوري و مرکزي، ترکها را از چین و ترکستان، و سفیدها را از روسیه و ایتالیا و اسپانیا میآوردند. مالک مسلمان حق حیات و مرگ بردة خود را داشت، ولی معمولا با او خوشرفتاري میکرد تا جایی که وضع برده بدتر از کارگر کارخانۀ اروپایی در قرن نوزدهم نبود؛ بلکه محتملا وضع وي از این گونه کارگران بهتر بود، چون در زندگی خویش ایمنی بیشتري داشت.
غالب کارهاي پست مزارع و کارهاي دستی شهرها که محتاج مهارت نبود به عهدة بردگان بود، مثلا در خانه ها به عنوان خدمه کار میکردند؛ مردانشان خواجگان، و زنانشان کنیزان حرمسرا بودند. غالب رقاصگان و آوازهخوانها وبازیگران از کنیزان بودند. اگر کنیزي از مالک خود فرزند میآورد یا زن آزاد از غلام خود بچهدار میشد، فرزندشان از لحظۀ تولد آزاد بود. بردگان حق ازدواج داشتند؛ فرزندانشان اگر هوش کافی داشتند، فرصت تعلیم مییافتند. کثرت غلام و کنیززادگانی که در زندگی معنوي و ان سیاسی جهان اسلام اعتباري یافته، یا چون محمود غزنوي و ممالیک مصر به سلطنت و امارت رسیده د حیرت انگیز است. استثمار کارگران در آسیاي اسلامی از لحاظ قساوت به پایۀ ممالک بت پرست و مسیحی و مصر اسلامی ـ که در آنجا کشاورز تمام روز تلاش میکرد و جز کهنه پارهاي که تنش را بپوشاند و کوخی که در آن بخزد و غذایی که رمقش را حفظ کند به دست نمیآورد ـ نمیرسید. گدایان در کشورهاي اسلامی فراوان بودند و هنوز هم هستند. بسیاري از آنها فریبکار و مدعی فقرند، ولی مهارتی که آسیایی فقیر در شانه خالی کردن از کار جدي داشت او را در مقابل فقر حمایت میکرد. کمتر کسی را میتوان یافت که مانند او بتواند به قبول بطالت تن دهد.
صدقات فراوان و گوناگون بود. شخص فقیر اگر از همه جا نومید میشد، میتوانست در بهترین بناي شهر یعنی مسجد مقیم شود. مع ذلک، جنگ جاودانی طبقات هرگز از میان نرفت و شعلۀ آن گاه و بیگاه در قلمرو اسلام به صورت شورشهاي سخت زبانه میکشید (150 ،180 ،193 ،و 223 هـ ق؛ 778 ،796 ،808 ،و 838م). گاهی این شورشها رنگ دین میگرفت، زیرا ١٩٠٠ در قلمرو اسلام، دین و دولت یکی بود. دسته هایی از شورشیان مانند خرم دینان و مؤیدیه پیرو اصول کمونیستی مزدك بودند، بعضی از آنها عنوان سرخ علمان یا محمره بر خود نهاده بودند. به سال 156 هـ ق (772 م) م ردي به نام هاشم مقنع در خراسان قیام کرد و گفت که خدا در پیکر وي حلول کرده و او را برانگیخته است تا آیین اشتراکی مزدك را تجدید کند. وي پیروان فراوانی یافت، بارها سپاهی را که براي دستگیري وي رفته بود شکست داد، و چهارده سال بر شمال ایران تسلط داشت؛ ولی سرانجام او را گرفتند و اعدام کردند (170 هـ ق، 786م). بابک خرم دین نیز به سال 223 هـ ق (838 ( م قیام کرد و گروهی را به دور خود فراهم آورد که سرخ علمان یا محمره نامیده میشوند. بر آذربایجان استیلا یافت و بیست و دو سال بود و چند سپاه را شکست داد و (به گفتۀ طبري)، تا هنگام دستگیري،255500سپاهی و اسیر بکشت.
معتصم خلیفه به جلاد بابک فرمان داد تا دست و پاي او را ببرد؛ سپس در جلو قصر خلافت پیکرش را بسوختند و سرش را به خراسان بردند و در شهرها بگردانیدند تا همگان ببینند و بدانند که مردم نه آزاد زاده میشوند و نه مساوي. مهمترین جنگ بردگان در تاریخ شرق، جنگی بود که آتش آن را مردي عرب به نام علی دامن زد. وي مدعی بود که از نسل علی بن ابیطالب [ع ] است. تفصیل قضیه اینکه عدة زیادي زنگیان در جمعآوري شوره در نزدیکی بصره کار میکردند، و این شخص رفتار نامناسبی را که با آنها میشد به یادشان میآورد و به شورش تحریکشان میکرد و وعده میداد که از بردگی نجات مییابند و ثروتمند میشوند و خودشان برده خواهند شد. آنها نیز دعوت علی را پذیرفتند، توشه و لوازم به چنگ آوردند، سپاهیانی را که به جنگشان فرستاده شدند شکست دادند، و دهکده هاي مستقلی به وجود آوردند که در آنجا براي سران خود قصرها، براي زندانیان زندانها، و براي نمازگزاران مسجدها ساخته بودند (255 هـ ق، 869م). کارفرمایان به علی پیشنهاد کردند که اگر شورشیان را قانع کند که به کار خود بازگردند، در مقابل هر شورشی بازگشته پنج دینار به او خواهد پرداخت، و او نپذیرفت. شهرهاي اطراف خواستند به وسیلۀ منع آذوقه شورشیان را به اطاعت وادارند، ولی وقتی آذوقۀ آنها تمام شد، به شهر ابله هجوم بردند، همۀ بردگان را آزاد کردند و با خود بردند، و شهر را غارت کردند و آتش زدند (257 هـ ق، 870م).
علی از این پیروزي دل گرفت و بر بسیاري از شهرهاي دیگر حمله برد؛ به چند شهر استیلا یافت جنوب ایران و عراق را زیر تسلط آورد و به دروازه بغداد رسید. تجارت خلل یافت و آذوقه در پایتخت کمیاب شد. به سال 258 هـ ق (871 ( م مهلبی، سردار زنگیان، بصره را گشود و، اگر گفتۀ مورخان را باور کنیم300000 تن از مردم آنجا را بکشت؛ سربازان زنگی هزاران زن را سربریدند و هزاران کودك سفید را، که بعضی از آنها نسب هاشمی داشتند، به اسیري گرفتند. مدت ده سال طغیان ادامه داشت و چندین بار سپاه براي سرکوب کردن شورشیان فرستاده شد. عاقبت وعده دادند کسانی که از شورش کناره بگیرند مال و بخشش نصیبشان میشود؛ بسیار کسان از علی بریدند و به سپاه دولت پیوستند. آنگاه دولتیان بقیه را به محاصره گرفتند و حلقۀ محاصره را تنگ کردند و سرب گداخته و «آتش یونانی»، که مشعلهاي نفت سوزان بود، به سوي آنها ریختند. سرانجام سپاه دولت، به فرماندهی موفق برادر خلیفه، شهر شورشیان را گرفت و مقاومتشان را در هم شکست؛ علی را کشتند و سر او را پیش موفق بردند. موفق و سردارانش از مرحمت خداوند سجدة شکر به جاي آوردند (270 هـ ق، 883م). شورش، پانزده سال دوام داشت، که در اثناي آن اقتصاد و سیاست اسلام شرقی به خطر افتاده بود؛ احمد بن طولون، حاکم مصر، آشفتگی کارها را غنیمت شمرد و ثروتمندترین ولایات خلافت را مستقل اعلام کرد
پایان قسمت نهم

مجوز تجاوز به کودکان اعضای توسط فرماندهان هرزه فرقه رجوی، حق السکوت رجوی به آنها. افشای دو فرمانده هرزه رجوی
ژانویه 10, 2022
داود باقروند ارشد
سالهاست که نگارنده از شقاوت بی حد و حصر مسعودرجوی و تفکر داعشی آن و خطر این فرقه را برای آینده ایران اطلاع رسانی کرده ام. از جنایات درون تشکیلاتی، از تجاوز به زنان و کودکان، تا شکنجه و زندان های طولانی بصورت انفرادی اعضای منتقد، از محاکمات دسته جمعی به اعدام اعضای منتقد که با پرویز یعقوبی شروع و در علی زرکش و مهدی افتخاری و سپس با محاکمه امثال نگارنده در سالن معروف به سالن میله ای و دستگیریها و شکنجه های دسته جمعی صدها عضو از زندان جسته در سالهای 1364 و 1374 تا تحویل دادن اعضا به زندانهای مخوف صدام حسین، قتلهای مخفیانه زنان و کودکان و مردان معترض، تا فساد درونی در میان زنان و مردان تا فرارهای خائنانه مسعود و مریم رجوی از صحنه های مرگ و زندگی که هزاران عضو را زیر بمبارانهای بزرگ تاریخ رها کرده و به راحت اروپا فرار کرده اند، تا کشتار کردهای عراق برای نجات صدام، و… نوشته ام. و البته همواره در ابتدای اطلاع رسانی ام خود مورد تهمت دوست و دشمن قرار گرفته ام تا به تدریج که بقیه اطلاعات از هر گوشه و کنار و از رفتارها و مواضع رجوی آنقدر سر ریز کرده است که بتدریج ورق برگشته و صحت تمامی گزارشات این قلم و البته بقیه جداشدگان تمام به اثبات رسیده اند.
نگارنده در مورد دو تن از فرماندهان فاسد و هرزه رجوی که محضوریتی در مورد افشای نامشان نبود گزارش کرده ام که جزئیات آنرا در زیر میتوانید بخوانید.
این روزها اما کودکان اعضای فرقه ای رجوی که نگارنده هیچگاه به خودم اجازه ندادم اسمشان را درگزارشات بیاورم، بتدریج به این شجاعت فکری و اجتماعی و آزادگی از بندهای اسارت جنسیت و البته سرکوب فکری رجوی برسند که در کلاب هاوس تک تک از تجاوز فرماندهان مسعود و مریم رجوی این گوهران بی بدیل این دو جنایتکار به خود سخن گرفتند. از اینکه کودکان مجبور بودند برای در امان ماندن از تجاوز گوهران بی بدیل مریم رجوی شبها سرنیزه با خود به رخت خواب ببرند.

پاسخ مسعود و مریم رجوی به تجاوز به کودکان

اما آنها از نکته ای حتی دردآورتر از مورد تجاوز قرارگرفتن توسط فرماندهان فاسد و هرزه فرقه رجوی حرف زدند و آن رویکرد مسعود و مریم رجوی به گزارشات و اعتراضات این کودکان از تجاوزبه خود بود که رجوی در جواب گفته بود:
“کرم از خودِ درخته”
شقاوت رجویها در مورد کودکانی که به فریب به عراق بازگردانده شده و به زور و بر خلاف میلشان در آنجا نگهداری میشدند، را فقط با شقاوتهای داعش میتوان مقایسه کرد و از این روست که رجوی را داعش ایران مینامم و میدانم. و هرچه زمان میگذرد این حقیقت آشکارتر میشود.
اعلام خبر دهشتناک و غیرقابل باوراعدام یک مادر بدست فرزند داعشی خودش علی ساکر یک عضو لم یرتابوا، بازگشت ناپذیر، استوار، جنگنده، بی رحم، شقی ای تروریستی ای به رهبری ابوبکرالبغدادی، در شهر رقه آنهم بدلیل اینکه مادرش از او خواسته بوده این فرقه تروریستی را ترک کند، وقتی توسط تمامی خبرگزاریها مخابره شد جهان را نسبت به چنین شقاوت و درنده خویی که در حیوانات نیز شاهد نیستیم در بهت و حیرت فرو برد شگفت زده کرد.
این حادثه غیرقابل باور شش سال قبل در اوایل 2016 صورت گرفت. آنزمان با شناخت و تجربه عینی که از شقاوت رجوی و اسناد غیر قابل انکاری که شخص رجوی بنام خود تحت نام «خانواده مجاهدین یا مزدوران رژیم» چاپ و متشر کرده است. رجوی در این کتابش تمامی دستور العملهایی که اعضای فرقه اش در مقابل درخواست خروج خانواده هایشان و یا مخالفت اعضای خانواده با شخص رجوی و با فرقه رجوی باید به اجرا بگذارند را بطور کامل آورده بود را بصورت طنزی تلخ آوردم. آنروزها شاید بسیاری اینگونه افشای ماهیت رجوی و فرقه اش را علیرغم اینکه خود را مخالف او میخواندند بر نمی تابیدند و از درک آن عاجز بودند. تا اینکه به مرور زمان همه بلاهاییکه مادران و پدران سالخورده در خارج قرارگاه اشرف یا لیبرتی زمانیکه برای دیدار فرزندانش رفته بودند تحمل کرده بودند را خود در اشرف 3 در آلبانی و یا با آوردن مادران اسیر اعضا و نشاندن در مقابل دوربین های سیمای اسارت یزدی رجوی تجربه کردند کم کم یخ ها آب شد و فهمیدند که با چه ضحاک اژدها بردوشی مواجهند.
درزیر صفحه 20 کتاب مسعود رجوی «خانواده مجاهدین یا مزدوران رژیم» چنین آمده است.

خواندن این کتاب رجوی را به همه کسانیکه شکی در مورد بدتر از داعش بودن رجوی دارند توصیه میکنم.
امروزه گذشته از افشای جنایاتی که علیه زنان توسط شخص رجوی درتبدیل اعضای زن فرقه اش که از همسران خود جدا کرده بود، به زنان حرمسرایش و همبستری های تکی و جمعی با آنها تحت نام «عروج زنان به عرش» که حیوانیتی فرای درک و فهم انسان معاصر را به نمایش میگذارد و سالها توسط این قلم و زنان شجاعی که ورق جدیدی در جسارت زنانه در شکست زنجیر جنسیت بر فکر و ذهنشان با افشای آن رقم زدند بازگو شده است. جنایات جدیدی توسط کودکان فرقه رجوی افشاء میشود.
دست باز فرماندهان روی کودکان اعضایی که اسیر بودند حق والسکوت رجوی به فرماندهان هرزه اش
جنایاتی هولناک جدیدی از تجاوزات و سوء استفاده جنسی از فرزندان و کودکان همین زنان که خود قربانی حرمسرای رجوی بودند بدست فرماندهان و گوهران بی بدیل رجوی بعنوان حق و السکوت آنها علیه رجوی نه تنها نادیده گرفته میشده است بلکه حتی در یک روی کرد ضد بشری در قبال اعتراضات و گزارشات تعرضات فرماندهان هرزه رجوی به خودشان پاسخی جنایتکارانه “کرم از خود درخت است” دریافت می کردند، امروزه در کلاب هاوس به تفصیل توسط کودکانی که نگارنده هیچگاه نخواست بدون اینکه خود این کودکان بخواهند نام ببرد، با شجاعتی هم طراز زنان افشاگر افشا میشود.
امیر یغمایی
esmaeelvafa_aryam
Azizi-Hanid-11
کودکان فرزندان اعضای سازمان
2282151
کودکان مجاهدین
حنیف و مادرش
Rajavis
کودکان 22
در سال 2015 نگارنده یکی از فرماندهان هرزه رجوی را که به کودکان اعضا تجاوز کرده بود را افشاء کردم. علیرغم آن جنایت عامل تجاوز (اسماعیل مرتضایی) با نام تشکیلاتی جواد خراسان در زمانیکه مادر کودکان (دختران مادر مجاهدی بودند) رجوی نه تنها اقدامی نکرد بلکه از همین حربه استفاده کرد و جواد خراسان را به عامل بی چون و چرای خود تبدیل و بجان اعضای معترض انداخت.
نوامبر 30, 2015
جواد خراسان یکی از فرماندهان هرزه متجاوز به فرزندان اعضای فرقه رجوی کیست؟

جواد خراسان کیست؟ اسماعیل مرتضایی معروف به جواد خراسان از نفرات فرقه رجوی است. وی در فاز سیاسی و نظامی مسئول استان خراسان بود. و در خراسان و شهر مشهد مستقر بود. به همین دلیل نیز به جواد خراسان معروف بود. بنده در زمانیکه مسئول شاخه پاکستان فرقه رجوی بودم، ایشان را طبق دستور فرقه رجوی از پاریس از مشهد به کراچی پاکستان منتقل نمودم.
بهمراه این فرد خانواده ای نیز به پاکستان منتقل شد. خانواده مادر ابراهیمی پور که مادری بود حدودا 60ساله که فرزندش از تیمهای عملیاتی بسیار زبده بود. این مادر قهرمان با دو دختر 13-14 ساله هم خانه جواد خراسان بودند. و در تمامی ترددات با به جان خریدن هرلحظه درگیری و کشته شدن برای خودش و فرزندانش همراه جواد بودند.
در فاز نظامی و حتی در اواخر فاز سیاسی بدلیل جو امنیتی معمول بود که جهت عادیسازی ترددات و جلوگیری از دستگیریها مسئولین بخشها و استانها و … بتنهایی تردد نمیکردند بلکه یک خانواده یا یک بچه و یا ترکیبی از اینها بهمراه آنها تردد میکرد و یا در پایگاهی که محل فعالیت آنها بود همراهش حضور داشتند که بسیاری از این خانواده ها و کودکان در درگیریهایی که بوجود میآمد کشته شدند.
در اولین روزهاییکه از انتقال جواد خراسان و نفرات همراهش به پاکستان گذشت طبق معمول من با آنها ملاقاتهایی میکردم و گزراشات را میگرفتم و وضعیت آنها را بررسی و به فرانسه گزارش میکردم. در ملاقات دومی که با مادر ابراهیمی پور داشتم او بعد از مدتی که از صحبتهایمان گذاشت زد زیر گریه و مطرح کرد که سازمان باید جواد خراسان را اعدام کند وقتی جویای مسئله شدم مطرح نمود که جواد خراسان در زمانیکه در مشهد بهمراه او در پایگاه بودند شبها به دختران او تعرض میکرده است.
من که از این حرف شوکه شده بودم سوال کردم این چه حرفی است؟ مادر گریه کنان گفت که حتی از جواد خراسان مچ گیری هم کرده است. ولی چه میتوانست بکند که در آن جو نظامی که پسرش نیز جزء تیمهای عملیاتی شهید شده بود و فردی شناخته شده بود نمیتوانست خانه و پایگاه را ترک و جایی نداشته برود. و فرزندانش را از دم تیغ جواد خراسان برهاند.
خواستم که گزارشی بنویسد تا من آنرا رد کنم. مادر ابراهیمی پور همینکار را کرد و من آن گزارش را برای فرانسه ارسال نمودم. معمولا وقتی مسئولین میآمدند نفرات آنها کماکان تحت مسئولیت خودشان باقی میماندند. جهت احتیاط مادر و دو فرزندش را از جواد جدا کردم و به پایگاهی که عمدتا مادران بودند فرستادم. اما برای اینکه حساسیت جواد جلب نشود گفتم بدلیل مشکلات و کمبودهای جا و تراکم نفراتی که از داخل آمده اند جابجایی را انجام دادم.
طبق معمول هیچ بازخوردی از گزارشات از این نوع از فرانسه دریافت نمیکردیم. بعد از مدتی من مجبور شدم که پاکستان را ترک کنم و به فرانسه برگردم. مدتی بعد از فرانسه به بغداد رفتم در بغداد یکروز که به پایگاه اکبری رفته بودم مادر دوباره مرا دید و شتابان آمد سراغ من. و پرسید که چه شد شما گزارش کردی؟ سازمان چه جوابی داد؟ من گفتم که گزارش کرده ام باز هم گزارش میکنم. در آن زمان دوباره موضع را به محمود عطایی که در آنزمان در آنجا بود منتقل کردم. و خواستم که مسئله دنبال شود و شرح پیگیریهای مادر ابراهیمی پور را نیز به او دادم. اما کماکان جواد خراسان در تشکیلات رتبه میگرفت؟!!!
افشای یک فرمانده هرزه دیگر از میان گوهران بی بدیل مسعود و مریم رجوی که از رهبری عقیدتی جایزه نیز دریافت کردند

در گزارشی دیگر نگارنده در 2020 در پاسخ به هرزه درآیی های یک جیره خوار رجوی بنام رحمان کریمی، یک فرمانده هرزه دیگر را افشا کردم که در زیر آمده است. او نیز علاوه بر لذت بردن از تجاوزاتش به اعضای تحت مسئولیتش بعنوان پاداش و حق و السکوت، از شخص رجوی کمربند پهلوانی نیز دریافت کرد. که باز نشر آنرا در زیر میتوانید بخوانید.
جناب رحمان رحیم و کریم و کریمه رهبری، یکی از آن پهلوان هایی همچون “فیل آبی” عضو جیره بگیر رجوی در شورا، این بازرگان و بیزینس من محترم ساکن کانادا که به او (کم) توهین شده و شما را خون به چشم کرده، یکی دیگرش را که اتفاقا او نیز از اهالی کانادا بود و اتفاقا از دست خود جناب رهبر مفقود عقیدتی کمربند پهلوانی دریافت کرد تحت مسئولیت این قلم بود بگویم تا ببینی این اسماعیل چه حق هایی را ناحق میکند. این پهلوان!!! فقید که اتفاقا در یک مسافرت به اور سورواز در همان اورسورواز به درک واصل شد، با یکی از زندانیان سابق که به فرقه مجاهدین پیوسته بود و تحت مسئولیت او بود، رابطه غیر اخلاقی برقرار میکرد که وقتی این قلم موضوع را به اطلاع رهبر عقیدتی شما رساندم، ایشان در مقام رهبر عقیدتی و اسلام محترمش از نوع دمکراتیک با رحمت و رئوفت بسیار ورقت قلب با این پهلوان و با شدت عمل بسیار با این قلم برخورد نمود و مورد مواخذه قرار گرفتم که نزدیکان و مقربان درگاه رهبری را چر افشاء میکنم؟ اتفاقا بعدها به این “پهلوان لواط کار” کمربند پهلوانی در حضور 4000نفر داد!!!!! و اینگونه به بنده فهماندند که او از مقربین است و سکوت باید بکنی.
البته علت این رقت قلب و رحمت و رئوفت را بعدها فهمیدیم،که جناب رهبر عقیدتی خودشان با زن همان پهلوان در حرمسرایش تا به صبح نجوای انقلاب مریم سر میداده، گفته خوب این بدبخت حداقل به این زندانی مفلوک دستش میرسد، نباید زیاد سخت گرفت تا بتواند از مواهب اسلام بردبار من بهره ببرد!! .
در زیر گزارشی از سفید کاری مسعودرجوی در مورد جریان هولناک تجاوزات به کودکان توسط گوهران بی بدیل خودش یعنی فرماندهان و شکنجه گرانش را میتوانید بخوانید. تا بحال در تاریخ ننگین56 سال این فرقه تبهکار دیده نشده که یکی از این فرماندهان که موارد بسیاری از تجاوز به زنان و کودکان فراوان است اخراج شده باشند و رجوی اعلام کند مثلا جواد خراسان یا اسدالله مثنی، را اخراج کرده است. رجوی از این حربه برای وادار کردن فرماندهان آلوده خود به تجاوز به کودکان و همجس بازی برای تبدیل آنها به شکنجه گران فرقه اش استفاده میکند. نگارنده در مقاله ای تحت عنوان ««ایجاد احساس گناه دلیل در اسارت نگهداشتن 2000ایرانی در آلبانی»» این شیوه ضد انسانی به اسارت بردن افراد را افشاء کرده ام. در این نشست مشخص است که مسعودرجوی به تمام و کمال از تجاوزات به کودکان که این بخت برگشتگان همانطور که در کلاب هاوس نیز بزبان خودشان گفتند، گزارش میکردند ولی پاسخ (کرم از خود درخته) دریافت میکردند، اطلاع داشته. ولی حاضر نمیشود آنها را بین بقیه اعضای و فرماندهان افشاء کند بلکه از این حربه علیه خودشان استفاده نماید و بیشتر و بیشتر به هرکاری وادار کند. توجه کنید که رجوی وقتی فهمید فرمانده کمال از اعضای مرکزیت سازمان که همسرش زهره اخیانی را از او جدا کرده بود با یکی از دیگر از زنان عضو سازمان رابطه جنسی برقرار کرده، کمال را با قرص سیانور به قتل رساند. چرا که زهره اخیانی زن مسعودرجوی و از اعضای حرمسرایش بود. اما در مورد کودکان هیچ اقدامی برای جلوگیری نمیکند که هیچ به حربه (کرم از خود درخته) متوسل میشود.
گزارشی از جلسه درون تشکیلاتی فرقه رجوی در مورد تجاوزات به کودکان اعضای فرقه از علی حسین نژاد.

در سال ۸۹ در قرارگاه اشرف مژگان پارسایی یک نشست حدود پانصد نفری از رده های ما یعنی ام او و ام قدیم به بالا برگزار کرد یعنی نشست عمومی نبود فقط برادران این رده ها بودند و من در آن حضور داشتم موضوع نشست تجاوزات جنسی مسئولین پذیرش به کودکان در سالهای قبل از آن، که پذیرش داشتند بود. چون آن بچه ها بزرگ شده و خاطرات آن موقع و تأثیرات تجاوزات در خودشان را در گزارشهای معروف به 《صفر صفر با خود》نوشته بودند.
در این نشست که خود متجاوزین حضور داشتند نه هیچ اسمی از فاعل برده می شد و نه هیچ اسمی از مفعول فقط اعضایی که در این رده ها بودند و آن موقع در پذیرش مسئولیت داشتند یا به آنجا رفت و آمد کاری می کردند و خودشان تجاوزی نکرده بودند و فقط شاهد آثار و نشانه های تجاوز و حالتها و حرفهای کودکان بودند یکی یکی پشت میکرفن می آمدند و آنچه را شاهد بوده اند با حالت گریه و خشم تعریف می کردند. و از متجاوزین با اسم هایی یاد می کردند که گویا خاص بخش پذیرش بوده و ماها نشنیده بودیم تا برای دیگران شناخته نشوند و اون شاهدها و شخص رحمان یعنی عباس داوری که جلو نشسته و گرداننده نشست مردانه یعنی کمک کار مژگان بود با عصبانیت فریاد می کردند فلانی بلند شو بیا بیا کثافتکاریت را بگو و رحمان با عربده کشی نمایشی داد می زن کو کجا هستند اون متجاوزین بیان جلو بگن چه کار کرده اند تا همه اونا رو بشناسند ولی مطلقا خبری از یک نفرشان نشد و ماها نفهمیدیم بالاخره این متجاوزین چه کسانی بودند فقط یکی از اسمهای جعلی را که یادم نیست چه بود بعضی افراد مطلع که داخل نشست بودند یواشکی و به اصطلاح محفلی به بغل دستی شان اسم واقعی را گفته بودند که به قسمتی که من نشسته بودم رسید و اون رضا مرادی بود که مدتها از مسئولان برادر در قسمت پسرانه پذیرش بود. ولی رضا مرادی که در نشست بود خودش به عنوان شاهد رفت و بدون هیچ اسمی نمونه هایی از تجاوزات دیگران را شرح داد. یادم هست که یکی از شاهدان در پشت بلندگو با حالت گریه وضعیت یکی از نوجوانان پسر را در پذیرش تعریف می کرد و می گفت دیدم به صورت دمرو افتاده و یک ریز گریه می کند بلندش کردم و گفتم به من بگو چه شده گفت فلانی آمد به داخل دوش حمامی که من بودم گفت بذار کمکت کنم خوب خودت را بشوری و با من کاری کرد که الان درد دارم و… و می گفت ابن بچه همه اش دمرو یعنی به شکم می خوابید و نمی توانست به پشت بخوابد و شاهد اینجا با گریه و عصبانیت پشت میکرفن داد زد ببینید با این بچه ها چه کار کرده اند و موقع فریاد هم شاهدها و هم رحمان که از جایش هی بلند می شد رو به پشت خودشان و به حاضران فریاد می کردند و وانمود می کردند که متجاوزان داخل حاضران و در سالن هستند ولی بلند نمی شوند بیان بگن. نمونه های دیگری نقل می کردند که بیشتر موقع برگرداندن کودکان از ورزش یا تمرینات به حمام بوده و خود مژگان هم از گزارشهای کودکان آن موقع نمونه هایی را می خواند که زیاد بود و چون حدود بیش از ده سال گذشته و اونجا هم که نشسته بودیم آنقدر پچ پچ و محفلی با هم صحبت می کردیم یادم نیست چون زیاد به حرف های مژگان و گزارشهایی که اشاره می کرد گوش نمی دادیم و با هم یواش حرف می زدیم. نشست هم در سالن ستاد و خیلی سر و صدا و همهمه بود همه می گفتند که چرا اسمهای واقعی حتی اسمهای مستعار شناخته شده در مناسبات را نمی گویند و چرا اینهمه رحمان و مژگان و شاهدان صداشون می کنند اون متجاوزین نمیان اعتراف کنند و این چه نمایش مسخره است مگه می تونه کسی که مژگان و رحمان صداش کنه نیاد جلو حرف بزنه پس خود سازمان نمی خواد اینها شناخته بشوند و حتما بهشون گفته اند ما صداتون می کنیم ولی شما نیایید… همینطور اینها را همه پچ پچ به هم می گفتند.
مطالب مرتبط
https://www.nototerrorism-cults.com/2018/11/06/%d8%ac%d8%b2%d8%a6%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%af%d9%82%db%8c%d9%82%d8%aa%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b2%d9%85%d9%86%d8%a7%d8%b3%d8%a8%d8%a7%d8%aa-%d9%85%d8%b3%d8%b9%d9%88%d8%af-%d8%b1%d8%ac%d9%88%db%8c-%d8%a8/
https://www.nototerrorism-cults.com/2016/09/04/%d8%ae%d8%a7%d8%b7%d8%b1%d8%a7%d8%aa%db%8c-%d8%af%d8%b1%d8%af%d9%86%d8%a7%da%a9-%d8%a7%d8%b2-%d8%b9%d8%b1%d8%a7%d9%82-6-%da%a9%d8%aa%da%a9-%d8%b2%d8%af%d9%86-%d9%81%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af/

شروع افشاگری زینب حسین نژاداز فرزندان مجاهدین: تهدید فرزندان جدا شده اعضا توسط فرقه مجاهدین بخاطر شرکت در کلاب هاوس
فوریه 2, 2022
شروع افشاگری خانم زینب حسین نژآد در مورد فرقه رجوی
نقل از فیسبوک ایشان که توسط آقای مصطفی محمدی ارسال شده

داود باقروند ارشد
با تبریک به خانم زینب حسین نژاد که سرانجام تصمیم به دفاع از حقیقت گرفته اند. توصیه نگارنده همواره این بوده است که نباید با کتمان حقایق به رجوی فرصت داد چون رجوی با افکار بشدت استبدادی نوع داعش که تف دهان رهبریش را تبرک اعلام کرده است، در تضاد مطلق با نسل نو ایرانی تنها عامل مرگ و نیستی، تف سربالای آپوزیسیون در وطن فروشی و سرکوب داخلی و افکار قرون وسطایی است. ضمنا امیدوارم خانم زینب حسین نژاد محدودیت های جلوگیری از انتشار اطلاعات زنان مجاهدی که خود شاهد همخوابگی مسعودرجوی با دهها زن بوده اند و دوستانه از نگارنده خواست دست نگهدارم و منتشر نکنم را بردارند و حداقل خود به انتشار آنها بپردازد. تا بیش از این به رجوی اجازه تجاوز به حریم زنان داده نشود.
با آرزوی روزهای خوش برای ایشان و خانواده رنج دیده وی که طی چندین دهه زیر بالاترین و طاقت فرساترین شکنجه های روحی و روانی توسط فرقه ننگین رجوی بوده اند، طرح توضیحاتی (درد دلها) را قبل از خواندن مطلب خانم زینب حسین نژآد با خوانندگان ضروری میدانم.
خانواده حسین نژاد
خانم زینب حسین نژاد، فرزند آقای علی حسین نژآد(غلام) از مبارزین و زندانیان زمان شاه، هم بند دکتر علی شریعتی، کاندید مجلس برای شهرستان میانه از جانب مجاهدین در فاز سیاسی، از مسئولین سابق بخش سیاسی-عربی فرقه مجاهدین و معلم عربی شخص مسعود رجوی و بسیاری از مسئولین این سازمان، مسئول ترجمه تمامی اطلاعیه های صادره آنها به عربی بودند. همسر آقای حسین نژآد (مادر خانم زینب حسین نژآد) بعلاوه دو برادر آقای حسین نژاد (عموهای زینب)جزء به اصطلاح شهدای این فرقه میباشند. آقای حسین نژاد دانش آموخته تاریخ و ادبیات از دانشگاه تهران هستند. ایشان همواره با اشراف به تاریخ اسلام و ایران، برعکس بقیه پیوستگان به مجاهدین چه از داخل چه از خارج کشور، چه بعنوان دانش آموز و یا حتی دانشجو و… که از درد فقدان دانش کافی تاریخی-سیاسی رنج میبردند و میبرند، و درنتیجه براحتی فریب دجالگریها و دروغ های رجوی را میخوردند و می خورند، آقای حسین نژآد هرگز تسلیم اباطیل و ترشحات ذهن بیمار قدرت پرست داعشی رجوی نشد. همان زمان که رجوی در جمع 4000نفره مجاهدین قرآن میخواند و تفسیر میکرد و بقیه فکر میکردند عربیش بهتر از پیامبر!! و تفاسیرش چپ تر از اوست!!(رجوی اینرا القاء میکرد)، آقای حسین نژآد برایش مینوشت که هم آیات را غلط خواندی و هم تفاسیرت هیچ ربطی به اسلام ندارد و غلط است. بویژه آنجاهاییکه رجوی تلاش میکرد برای توجیه جنایاتش اعمالش را به تاریخ اسلام ربط دهد. همین مواضع آقای حسین نژاد عینا در زمینه های سیاسی و تشکیلاتی بطور مستمر خشم و کین شتری استبداد مطلقه رجوی را بر می انگیخت. رجوی که نمیتوانست حسین نژاد را در افشا و بی اعتبار کردن خودش ساکت کند، چه خودش و چه توسط ایادی جنایتکارش همچون مهدی ابریشمچی، عباس داوری و زنان خود فروخته به او بالاترین تحقیرها و توهین ها و اتهامات را برای خرد کردن و شکستن حسین نژاد بکار بستند. از همین رو در یکی از همین موارد اعتراض اقای حسین نژاد که آنرا علنی کرده بود و به تابلو عمومی زده بود، بعلاوه شکست دادن پروژه رجوی برای ربودن دختر کوچکتر حسین نژآد از ترکیه و بردن به عراق را مستمسک قرار داد و او را بعد از چنین دادگاه محاکمه درون یگانی به همراه هزار نفر دیگر از جمله نگارنده به جرم خیانت به رجوی!!! در سالن معروف به میله ای باقرزاده محاکمه و به اعدام محکوم کرد. جریان تنها ماندن خواهر کوچکتر زینب در ایران بدلیل تحت تعقیب بودن پدرش، و پروژه تلاش برای ربایش او از ترکیه و بردنش به عراق و … توسط رجوی بسیار جگر سوز است که بهتر میدانم خود زینب و یا غلام به آن بپردازد تا شخص ثالثی چون نگارنده. هرچند در گذشته به میزانی که بعنوان یک مسئول در این فرقه مطلع بوده ام شاراتی کرده ام.
ترس رجوی از حسین نژاد و دانش ظلمت رجوی سوز او آنقدر بود که یک نگهبان از مزدوران سرکوبگر ضد اطلاعات فرقه اش بنام «حسین فرزانه سا» را برای جلو گیری از فرار غلام 24ساعته همراه او گمارده بود. تا اینکه بدلیل بیماری و تب نگهبان مزدور رجوی، آقای حسین نژاد توانست فرار کرده و نجات یابد. خانم زینب حسین نژاد هم باید بداند که جدای از وضعیت داخل کشور که بطور مطلق تاثیری بر آن نداریم، و این مردم ایران هستند که هرلحظه با مشکلات روبرو و در حال مبارزه برای کسب خواسته هایشان هستند و بهای انرا را نیز می پردازند.

توهم سکوت، گذشت یا کوتاه آمدن در مقابل مسعود و مریم رجوی
تمامی کسانیکه به نوعی به تاکتیک و یا روش سکوت و کوتاه آمدن در مقابل مسعود و مریم رجوی و همه جنایاتی که مرتکب شده اند روی می اورند هرچند ممکن است فکر کنند هرکدام دلایل خاص خودشان را دارند اما همگی عمدتا ناشی ازدو دلیل است. اول این که هنوز بشدت در مدار القائات مسعود رجوی و به زبان دقیق تر مغزشویی های او قرار دارند. و آن اینکه “رجوی در حال مبارزه با رژیم برای آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و … است و اینها بریده هستند”. که البته جنایات انجام شده در داخل کشور نیز کمک کار رجوی برای این دجالگری بوده و هست. تا رجوی بتواند در پس اخبار داخل کشور اعمال و ماهیت جنایت پیشه صد بار بدتر خودش را لاپوشانی کند. این بیان را نگارنده دهها بار در مورد آقای اسماعیل وفا یغمایی بکار برده ام، و ایشان بتدریج که با ماهیت رجوی اما اینبار در برخورد با خودش لمس و حس کرده و آشنا شده است از سنگر تاکتیک سکوت و یا توصیه و نصحیت و در واقع از دام توطئه فریب و مغزشویی های رجوی خارج شود و به بیان حقایق بطور عریان تری پرداخته است. این توهم ناشی از مغزشویی های استالینی رجوی (رجوی در حال مبارزه برای آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و… با رژیم است، و بقیه مفت خور و الدنگ و… و اگر به رجوی گفتند بالای چشمت ابروست با حکم «مزور رژیم» باید گذاشت سینه دیوار) پنجه های خونین و جنایتکارانه او را در پس مظلوم نمایی هایش نیمتوانند ببیند. ریشه آن در علت دومی است که در زیر خواهد آمد. رجوی در بی رحمی جنایتکارانه هیچ رقیبی ندارد. به هیچ کس رحم نمیکند، علنا گفته جدا شدگان را در وسط اروپا باید کشت و ایستاد بالای سر کشته آنها و گفت بله ما کشتیم. حکم اعدام خانواده جداشدگان و حتی اعضای وفادار را که مخالف رجوی هستند را نیز در کتابش صادر کرده است.
عین همین تذکار را در مطلبی تحت عنوان (هشدار نسبت به جان محمد رجوی فرزند اشرف و مسعود رجوی)به محمد رجوی (پسر مسعود رجوی) دادم، وقتی ضمن اینکه از مخاطبین محمد رجوی خواستم به او فرصت دهند و نخواهند بلافاصله که از زندان رجوی خلاص شده چون هنوز تحت تاثیر مغزشویی های رجوی است، بتواند حقایق را بازگو کند. تاکید کردم که محمد (که در کودکی خودم(نگارنده) از ایران خارجت کردم و مدتی هم نگهداریت با خود من بود) “دشمن اصلی شخص تو نه رژیم که پدرت است“. این از جمله مواضعی بود که میدانم در آن موقع به جد اذهان را به چالش می کشید. ولی دیدیم که رجوی به پسرش (فرزند اشرف ربیعی) نیز که سکوت کرده و کناری نشسته بود و به درس و شغلی مشغول بود هم رحم نکرد و از طریق شرکتی (متعلق به مسعود رجوی بود) و محمد را استخدام کرده بود!! طبق آنچه خود محمد گزارش کرد(اینجا) به محمد فشار آورده بود که: “باید اطلاعیه بدهی و جدا شدگان را مزدور بخوانی والا از شرکت اخراج و پرونده پناهندگیت را با افشای اسناد سوابق زندگیت!!! نابود میکنیم” محمد که چشمش به “شکوه” دشمنی پدرش با خودش باز شده بود از این پدر تبهکار به دادگاه شکایت برد و دادگاه نروژ پدرش و تلاشهای پدرش را محکوم کرد و مجبور به پرداخت جریمه نمود، . و دیدیم که رجوی اثبات کرد که دشمن اوست.
رجوی باوجود جنایت پیشگی و شقاوت بی حد و مرز، اما بشدت فریب کار است بویژه وقتی همه پرده ها بیفتد و دستش رو شود، خود را به موش مردگی میزند و طلب عفو و گذشت!!!! میکند. مجاهدین و اعضایی که پاکترین انسان ها هستند و قلبی رئوف دارند بسادگی فریب میخورند و خورده اند. گذشت در مورد افراد آنهم در یک عمل جایز است اما تشکیلاتی که تمامی تصمیماتش ناشی ازتوطئه های سازمان یافته برای قتل و کشتارو شکنجه زندان های طویل المدت و تحویل دادن به زندانهای صدام و وطن فروشی ها تاریخی با مقاصد منافع قدرت پرستانه است، ساده لوحی است. مگر بعد از درخواست گذشت مسئول اول جنایات فرقه رجوی، اینکارهایش را متوقف کرده؟ جز این است که مطلقا مطمن بوده دستش چنان روست که نمیتواند جلوی خروج را بگیرد به دجالگری و فریب اذهان ساده لوح متوصل شده و موفق هم شده. مثال توبه گرگ مرگ است در مورد اینچنین شرایطی گفته میشود.
فرهنگ استبدادی دلیل دیگر اتخاذ تاکتیک سکوت جدا شدگان
کشورهایی که مردم و فرهنگ زور پذیر دارند، (ن ک به اینجا) یا اسیر مطلق هستند، خمینی را در ماه می ببنند، هفت میلیون نفر به استقبالش میروند، برای مسعودرجوی خود سوزی میکنند، در زندانها حتی اسمشان را هم نمی گویند، یک بانوی انگلیسی[1] که در تاریخ اجتماعی ایران تحقیق کرده میگوید: “مردم ایران نیز مانند دورنمای سرزمینی کشور ایران سراسر ترکیبی از تضاد بوده اند. همه مردمی جوانمرد و بلند همت و سلحشور بوده اند ولی هنگامیکه در خشم فرو می رفته اند، درنده خویی آنها نظیر نداشته است.” به زبان دیگر اعتدالی در کار نیست، وقتی از حکومتی خشمگین می شوند دیگر از هرگونه فکر و تفکر و اندیشه و اعتدال خارج میشوند نفرت خرد آنها را کور میکند. و فقط وقتی بیدار میشوند وچشم باز میکنند، که حکومت مورد انزجارشان را سرنگون و فرد دیگری که بجایش گمارده اند و سالها عبد و عبید او بوده اند، که اتفاقا بدتر از حاکم قبلی بوده است. اینبار به جان او می افتند و روز از نو روزی از نو. واین سیکل معیوف 2500 سال است ادامه دارد و هیچ گاه در فقدان خرد و اندیشه لازم برای حرکت به جلو (اصلاح حتی یک قدم) نشکسته. تا اینکه در سرنگون کردن یک حکومت، بفکر ساختن و تقویت و ریختن بنیان های نهادهای مدنی و فراگیر باشند تا در هر جانشینی یا حتی سرنگونی حداقل یک قدم به جلو بروند. اما همان گونه که حکام نیز بر اساس تخریب جلو می رفتند. یعنی حاکم و تحت حاکمیت هردو تغییر را تخریب میشناسد. اگر طی 2500 سال در هر سرنگونی یک نیم قدم جلو رفته بودیم امروزه ما از سوئیس هم جلو تر بودیم. اما درجا میزنیم. انسانهای رمانتیکی که یا مرگ یا مصدق اند، صادق ترین روشنفکرانمان بکتاش آبتین هستند که هنوز بدنبال شهادتند، هنوز فلسه ما مبتنی بر فلسفه عاشورا است. دنیا بر اساس شهادت عاشورایی تغییر نمیکند. هیچ کشور پیشرفته ای براین اساس تحول نیافته است. رجوی دقیقا از همین ویژگی استفاده میکند و همه را در دام خود دارد. به محتوای تمامی شعارهای رجوی و دفاعیات مزدوران بی جیره و مواجبش در تمامی کامنت هایی که میگذارند نگاه کنید. همه بر این طبل می کوبد که “به من جنایتکارتر از رژیم نگاه نکنید که چه گندی هستم، بلکه فقط به این بپرداز که سرنگون کنی” . تا بعد از 42 سال بنشینید و بگوئید چه غلطی کردیم.
اجازه بدهید بگویم فرهنگ و نهادهای استثماری ایران وایرانی، نهادینه شده طی 2500 سال، هیچ گاه علیرغم همه شعارهای سوپر چپی که داده اند و میدهند اجازه نداده و نمیدهد که بد را نه با عالی بلکه حتی با کمی بهتر جایگزین کند(اصلاح برایش حرام و خیانت به چه گوارا، لنین، امام حسین، ژنرال جیاب، و… است). که خودش را همواره در خشم و کین و نفرتی نشان میدهد که اینها در حذف مخالف (مستقل از اینکه کیست و چیست چه توسط حاکمیت و چه توسط آپوزیسیون)، در حذف دگر اندیش، نشان میدهند. اگر خودش فرقه رجوی ایست دگر اندیش حق حیات ندارد، بنابراین حکم اعدام (مزدور رژیم است) بسهولت احکام اصحاب هیتلر علیه یهودیان و با همان آسودگی اخلاقی! و بی و جدانی! (یعنی باید اعدام شود، در کوره ها سوخته شوند) بزبان و قلم شان ساری و جاری میشود. این همان روی دیگر استبداد و زور پذیری آنهاست. فراموش نکنید هیتلر فکر نمی کنم خودش شخصا فردی را کشته باشد.
فرقی هم نمیکند این مخالف و دگر اندیش چهل سال باشد از تشکیلات یک ساعت هم جدا نشده باشد، و در اشرف باشد (که او را شعبه سپاه پاسداران میخواند) یا در خارجه بوده باشد واصلا پایش به ایران نرسیده باشد، اما همین جدا شده اگر با استبداد او مخالف نباشد ایران هم رفته باشد مزدور محسوب و واجب القتل نمیداند. اگر طرف سلطنت طلب باشد، باید مخالف رضا پهلوی را به شیوه ساواک به حسابش رسید. اگر سکولار باشد و بگویی اقدام شما غیر دمکراتیک است، یا این موضع سیاسی ات بوی فاشیسم میدهد، باید شما را ترور سیاسی کند. اگر خودش جدا شده و ایران نرفته، ایران رفته ها شامل حکم رجوی میشوند هرچند صبح تا شام خودش با روشهای رجوی مخالفت میکند! یعنی بحث در محتوا نیست. بلکه برای هیچ منتقد و مخالف ودگر اندیش حق انتخاب و حیات سیاسیئ قائل نیستند. اگر کسی از رژیم حمایت میکند، باید به شیوه بدتر از رژیم به حسابش رسید؟!! بعد خودمان را هم بهتر از رژیم میدانیم!!
ایرانیان ضمنا از آنجا که از حُسن “تقیه” نیز برخوردارند (یعنی ضمن روزه بودن نماز شب هم می خوانند) اگر مواضع فوق الذکر را علنی اتخاذ نکنند، ولی در دلشان ضمن تقیه به همه روشهای فوق الذکر می اندیشند. چون ریشه در دمکرات نبودن بعلاوه تحت مغزشویی رجوی قرار داشتن و کمی هم ریشه تنزه طلبی دارد. و البته ریشه همه اینها در جهل سیاسی و فقدان درک فرایندهای شکل گیری نهادهای سیاسی فراگیرِ غیر استثماری است که به دمکراسی منجر میشود. وقتی فرهنگ و ملاک، من هستم چون متنفرم، من هستم چون همرنگ جماعتم. غیر ممکن است از جماعت همرنگ نما، که جرات زدن حرف نویی را ندارد، اجتماعی نوینی شکل بگیرد.
با بیان این درد دلها با مردم ایران، به گفتار و بیان حقایق این زن شجاع خانم زینب حسین نژآد می نشینیم.
داود باقروند ارشد
افشاگری خانم زینب حسین نژآد
نقل از فیسبوک ایشان که توسط آقای مصطفی محمدی ارسال شده
چنانکه در بالا نوشتم مطالب این صفحه برای دفاع از حق خویش و کرامت و شعور انسانی ام است، هرگونه سواستفاده افراد و سایت های جمهوری اسلامی از مطالبم را محکوم میکنم.
من اما این را اینجا در صفحه ام می نویسم چرا که شما را انسانهایی شناختم با هویت مستقل، روشن، آگاه و بدور از مغزباختگی به یک ولی فقیه و یا یک رهبر ایدئولوژیک. یعنی کسانی که از خود استقلال فکری، توانایی اندیشیدن و قضاوت انسانی را داشته باشند.
من 6 سال پیش در آلبانی پس از نوشتن گزارشات شکایت از فرماندهان کمپ لیبرتی به خانم مریخی مسئول اول سازمان مجاهدین، در رابطه با فشارهای شدید روانی بر من در عراق مبنی بر نوشتن اطلاعیه و مطالب دروغین از زبانم علیه خواهر بیگناهم و مزدور نامیدن او و عدم ارسال نامه ام و اجازه ندادن ارتباطم با او که از جمله خواستار نیامدنش به عراق و بازیچه نشدن احساساتش توسط وزارت اطلاعات بودم که کوچکترین و طبیعی ترین حقم بود، اعلام جدایی کردم.
اما تنها بدلیل اینکه مسئولین خارجه این سازمان از جمله خانم مریخی در آلبانی از من خواسته بودند که گذشت کنم تا به حال سکوت کرده بودم، و ابتدا در سالهای اول نیز چنان که برخی شاهد بودید دوست داشتم فعالیت های حقوق بشری ام برای آزادی ایران را هم چنان ادامه دهم و البته حق خویش می دانستم که تجارب سالیانم در مجاهدین را برای کمک بیان کنم، اما طبق توصیه های منطقی و قابل توجه سایر دوستان و هم نسل های خودم، فیسبوک قبلی را بسته و ابتدا بدنبال کارهای اقامت، تحصیل و کار و پیشرفت رفته بودم. پس از آن نیز به اندازه کافی انسان های زیبا و اهداف متکامل تر با انرژی های مثبت در این دنیا یافتم که دیگر گذشته را فراموش کنم و به انرژی های منفی قبلی فکر نکنم. اما آنچه امروز مرا مجبور کرد که دوباره دست به قلم ببرم آزار و اذیت های مجاهدین است که تا کنون ادامه دارد.
همینجا نیز تصریح میکنم که من بمانند برخی که حال بخاطر مسائلی از مجاهدین حق السکوت و یا از جمهوری اسلامی حق البیان می گیرند، هرگز و هرگز هیچگاه نه یک یورو از کسی حق السکوت گرفته ام و نه یک یورو حق البیان یا هر چی…، و از روزی که در تیرانا بطور کامل با مجاهدین قطع ارتباط کرده و از خانه تحت پوشش آنها خارج شدم، افتخار این را دارم که کاملا مستقل بودم، من در آلبانی ابتدا توانستم با کمک اقوام و فامیل هایم و سپس سازمان ملل دو سال را همراه با تدریس در یک انستیتو طی کنم. سپس در یونان شخصا کار پیدا کرده و درآمد مستقل داشته ام و درفرانسه نیز تنها حقوق پناهندگی و تحصیلی دریافت کرده ام و کاملا مستقل هستم.
این چند سال برخی مرا جاسوس مجاهدین برای ساکت کردن پدرم و برخی نیز مرا تنها چون نزد پدرم در فرانسه آمدم مزدور جمهوری اسلامی خوانده اند، من هیچ کدام نیستم، یک انسان مستقلم، دختر یک پدر و مادرم با داستنهایی پر از تلاطم زندگی….و اکنون مخالف هر نوع حکومت اسلامی چون طعم آن را چشیده ام.
این را نیز باید بگویم که من از زمانی که به فرانسه رسیدم علارغم برخی مخالفت هایم با اعمال و خط فکری پدرم حتی وقت میگذاشتم تا بغض پدرم نسبت به مجاهدین را کم کنم و فروبنشانم و عضویتش در گروه های سالم و دموکراتیک را تشویق کنم ، بغضی که اکثرش در نتیجه جلسات ایدولوژیک بخصوص اواخر دهه هفتاد شمسی در قرار گاه باقرزاده در نزدیکی بغداد که او را تحت شدیدترین سرکوبهای روانی، تحقیر، تهمت و ساعتها سرپا نگه داشتن و اعتراف گیری های اجباری که تجاوز آشکار به حریم خصوصی یک انسان است، ایجاد شده بود. و تا آخرین لحظه که او از لیبرتی فرار می کرد مثل بقیه افرادی که خواهان جدایی بودن، از طرف مجاهدین زندانبان مشخص داشت که همواره او را تعقیب می کرد.
خود من نیز این چند سال هیچ فعالیت، یا نوشته و یا مطلبی علیه مجاهدین حتی برای دفاع از خود و دفاع از حقیقتی که در کمپ لیبرتی بر من گذشت انجام ندادم، چرا که آن عذرخواهی تلویحی و اندک دلجویی مسئولین مجاهدین در آلبانی را ارزش گذاری کرده بودم، در هر حال اشتباه من شاید این است که زود می بخشم و همواره زیادی بخشنده بودم.
اما متاسفانه آنها در همین پاریس دست به کار بسیار رذیلانه و کثیفی زدند و این بار زنی را که پدرم قصد جدایی از او داشت، بارها به جان من انداختند تا من برای کمک اسباب کشی به پدرم به پاریس نیایم و شاهد نباشم تا او بتواند برای انتقام از تصمیم پدرم سناریوی ساختگی مجاهدین را با زخمی کردن خود، اجرا و مدارک و کامپیوتر پدرم را بدزدد و به مجاهدین بدهد تا بتواند مابه ازا آن امتیاز پول وخانه و …بگیرد.
زنی که به گفته خود مجاهدین فرستاده وزارت اطلاعات بود، سندش موجود است، زنی که میگفت من بین پاسدار و مجاهد، قطعا مجاهد رو می کشم (عین جمله را میگویم و من چه بیهوده با او بحث میکردم)، و …. حال چه حقیرانه مجاهدین دست به دامن چنین فردی شدند تا از من انتقام بگیرند. آنها من را بیگناه وارد این بازی کثیف شان کردند.
وقتی مجاهدین لایق گذشت نیستند من چرا باید بگذرم؟ مگر گناه من چه بود؟ من از خیلی از رفتارهای ناردست و غیر انسانی مجاهدین گذشته بودم چه رسد به فرستادنم در سن 16 سالگی، این که کمترینش هست. این را که خیلی وقت بود گذشت کرده بودم. بچه های دیگه حق دارند که نگذرند، هر کس حق دارد که بدون هیچ دلیلی از حقش نگذرد و حقش را طلب کند و حرفش را بزند، اما من به نوبه خودم شخصا تا همین یک سال و نیم گذشته تصمیم به گذشت داشتم، بنا به دلایل بسیار، اما حالا دیگر نه، یعنی نمیتوانم، من دیگر نه تنها از این یک سال و نیم که آسیب دیدم و نه دیگر از عراق و نه حتی از کودکی ام نیمتوانم بگذرم. مگر حقی اینجا ادا شود.
هر چند که دفاع از حقیقت مسولیت هر انسان با وجدانیست چه برسه به اینکه هم نسل و هم سرنوشتت باشه، من هم این خانوم خبرنگار رو نمیشناسم ولی یک چیز رو میدونم حرفهای امین و بقیه بچه ها عین حقیقته و من گواهم چرا نباید ازش دفاع کنم، وقتی من تک تک این کلمات رو زندگی کردم، من این خطوط رو زندگی کردم و مجاهدین حتی یک کلمه صداقت و شفافیت ندارند، چرا من نباید از آنها دفاع کنم؟
واقعیت این است که مجاهدین با زوری که از ایدئولوژی اسلامی و پولشون نشات میگیره از کودکی روی جان و روان ما سوار شدند و هنوز هم می خواهند بخاطر جدایی ما از سازمان، ازمون انتقام بگیرند.
من حرفهایم رو می زنم چون نمیخواهم کینه ای بشم، من نمیخواهم شبیه مجاهدین بشم، خمینی انقدر جنایت کرد که مجاهدین را کینه ای و شبیه خودش کرد، من نمیخواهم شبیه به هیچ کدامتان بشوم.

References

  1. ↑ آن کاترین سوینفورد لَمبتون (به انگلیسی: Ann Katherine Swynford Lambton)‏ (۸ فوریه ۱۹۱۲ – ۱۹ ژوئیه ۲۰۰۸) پروفسور ایران‌شناسی در دانشگاه لندن. و پارسی‌دان انگلیسی و کارشناس تاریخ ایران در دوره‌های سلجوقیان، مغول‌ها، صفویان و قاجاریان و پژوهشگر برجستهٔ مسائل ایران بود.او مدتی وابستهٔ مطبوعاتیِ سفارت بریتانیا در تهران و نیز از مأموران برجستهٔ سازمان‌های اطلاعاتی بریتانیا در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ میلادی در ایران بود که در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نقش داشت. بر اساس روایت روزنامهٔ تایمز لندن لمبتون در دوران جنگ دوم جهانی در وقایعی که منجر به خلع رضاشاه از سلطنت شد، نقش مهمی داشت و در رساندن خبرهای ایران به بخش فارسی بی‌بی‌سی فعال بود
    Edit

انقلاب 22 بهمن یک اشتباه یا ربوده شده از مدعیان آن!؟
فوریه 8, 2022
بقلم داود باقروند ارشد
پیشگفتار
چهل و سه سال از 22 بهمن 1357 میگذرد. جامعه متشتت خارج کشور و البته بعضا در داخل کشور بحث هایی از قبیل، اشتباره بودن سرنگونی نظام پهلوی، و مقصر جلوه دادن آن نسل، درست بودن سرنگونی نظام پهلوی، اما به انحراف رفتن آن، یا دزدیده شدن انقلاب، و انواع و اقسام نظریه های مقصر شمردن و رفع اتهام بازاری داغ دارد. اما امان از اینکه کسی جرات کند بگوید. تاریخ یک ملت و مسیرهایی که طی میکند حاصل عوامل متعددی است که ریشه در نهادهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، مذهبی دارد که برای سالیان در میانشان نهادینه شده است. در بررسی تاریخ چندین هزار ساله میهن ما نشان میدهد که حتی عوامل بنیان کن خارجی چون حمله مغول و اعراب چه برسد به استعمارنوین حداقل در مورد ایران ما نتوانسته است در 2500 سال گذشته این کشور و مردمش را تغییر ماهیت-ایرانیت بدهد. تغییر ناپذیری ما متاسفانه جنبه های منفی نیز دارد که همواره دشمنِ حاکمان دیکتاتوری هستیم که طی 2500 سال گذشته با سرنگونی دیکتاتور قبلی، جایگزین کرده ایم. و با سماجت تمام در رویکردهای خود به ادامه این سیکل معیوب اصرار می ورزیم. البته این رویکرد مانع از این نمی شود که نسلهای جدید، نسلهای قدیمی را بخاطر سرنگون کردن نظام قبلی مقصر نشمارند!!!!
متاسفانه مقصر شمردن نسلهای گذشته توسط نسلهای نو در بنیان خود محتوایی ارتجاعی و عقب گرایانه نیز دارد. چرا که بجای ارتقاء آنچه نسل گذشته ساخته یا کسب کرده یا بنیان نهاده با همه معایبی که بتوان امروز برایش شمرد، با مقصر خواندن آن نسل، بازگشت و تصحیح اشتباه را القاء میکند که از روحیات نو آوری بر نمی خیزد بلکه در فقدان هرگونه روحیه و انگیزه و تلاش برای ساختن و بنیان نهادن جامعه ای نو، به راحت ترین انتخاب یعنی بازگشت به کهنه و تصحیحِ “اشتباه” نسل گذشته بسنده میکند. و این همان سیکل معیوب 2500 ساله ای است که در فوق آمد. برای اشراف به خودمان نمی خواهیم خیلی بدور برویم. تاریخ معاصر ما از مشروطه به بعد تا به امروز تصویر روشنی به ما میدهد. در مقایسه نسل گذشته با نسل جدید باید متاسفانه به نگاتی اشاره کرد که دلپذیر نیستند.
مقایسه ای اجمالی بین نسل گذشته مقصر و نسل جدید
نسل گذشته که سیستم پهلوی را سرنگون کرد، ایرادات بسیاری داشته و دارد. اما در مقایسه با نسل جدید که بسیاری از ایرادات نسل قدیم را بدرستی برجسته میکنند، خود در شرایط بهتری قرار ندارند، بلکه حتی برعکس اگر قرار باشد امتیازداده شود میتوان موارد منفی زیر را برای نسل جدید نسبت به نسل قدیم برشمرد،

  1. قدیمی ها در پیگیری سرنگونی سلطنت پهلوی هیچگاه به عقب نگاه نکردند، از جمله خواستار بازگشت قاجاریه شوند.
  2. اما نسل جدید در مخالفت برحق با جمهوری اسلامی بدنبال سلطنت هستند که رو به عقب است.
  3. قدیمی ها هرگز در بوق و کرنا نکردند که چرا قدیمی تر ها آنها را از چاله قاجار به چاه رضا خان و… گرفتار کردند، بلکه خود آستین بالا زدند و تلاش کردند نقیصه را آنگونه که فکر میکردند درست است رفع و رجوع کردند.
  4. جدیدی ها در اساس در آه و ناله و شکایت از قدیمی ها گرفتار مانده اند.
  5. قدیمی ها در مخالفت با شاه، خواستار آزادی های دمکراتیک و استقلال کشور در یک جمهوری بودند.
  6. نسل جدید در مخالفت با رژیم حاضر خواستار دمکراسی هستند که با دخالت ابر قدرت های اسعتماری برپا شود آنهم نه در یک جمهوری بلکه در یک رژیم سلطنتی.
  7. قدیمی ها برای کسب آنچه می خواستند، آستین بالا زدند و وارد مبارزه سازمان یافته شدند، هرچند بعضی به غلط مبارزه مسلحانه را برگزیدند.
  8. نسل جدید برای خواسته های خود حاضر نیست چاره ای بیندیشد.
  9. قدیمی ها بدلیل اختناق کاملی که ساواک در داخل کشور گسترده بود، و نبود اینترنت و… خارج کشوری هایش فعالانه با محور قراردادن مبارزات داخل کشور، در صحنه بین المللی در اتحادی گسترده بعنوان کمکی داخل کشور(کانون مبارزه)، نقش پشتیبان و اطلاع رسان جهت شکستن تور اختناق پهلوی را بازی کردند.
  10. نسل جدید خارج کشوریها، نه تنها این نقش را بازی نمیکنند با محور قرار دادن خود در مبارزه!، سالیان مبارزات داخل کشور را طعن و لعن میکردند، بلکه در اوج وقاحت همچون مسعودرجوی و دنباله روهای ایدئولژیک او حتی داخل رفتن را نیز ضد مبارزه می شمارند.
  11. قدیمی ها در خارج کشور، بدرستی با قدر شناسی، مبارزان داخل کشور را رهبری جنبش می شمردند.
  12. نسل جدید خارج کشوریها، نه تنها قدر شناس نیست که نقش رهبری را در 5 تا 12 هزار کیلومتری کشور برای خود قائلند!
  13. قدیمی ها در خارج کشور برای داخل کشور تعین تکلیف نمی کردند.
  14. جدیدی ها در خارج کشور ضمن راحت خارج کشور، با عتاب و خطاب قرار دادن داخل کشور، تعین تکلیف میکنند که، رای بده، رای نده، تظاهرات کن، کشته شو ولی تظاهرات را متوقف نکن، چرا تا سرنگونی رژیم تظاهراتتان را ادامه ندادید!!! چرا بر نمی خیزید؟… چرا این شهر بلند شد دیگری نشد؟ و….
  15. قدیمی ها برای داخل کشور احترام عمیقی قائل بودند. و از این رو می توانستند آنها را درک کنند و نبظشان با نبض داخل میزد.
  16. جدیدی ها سالهاست که داخل کشوری ها را در خواب، خسته، دنبال منافع خود، … با انواع انگ ها مورد بی احترامی قرار میدهند.
  17. قدیمی ها ضمن نفی سلطنت پهلوی توانسته بودند، یک پارچگی کشور را برای خود تضمین کنند.
  18. نسل جدید هنوز نتوانسته است این کیفیت را بدست آورد. وبا انواع ملت گرایی های استعماری کشور را به ورطه تجزیه می کشاند. و هیچ یک پارچگی و اتحادی در مبارزه با این زمزمه های تجزیه طلبی مشاهده نمیشود.
  19. قدیمی ها علیرغم اختلافات عمیق ایدئولژیکی-سیاسی که داشتند، از مذهبی دو آتیشه، تا مذهبی های ملی، مذهبی های متمایل به مارکسیسم ومارکسیستها از انواع و اقسام آنها، همگی توانستند به یک اتحادی برای سرنگونی شاه برسند.
  20. نسل جدید، بعد از گذشت نزدیک به نیم قرن فاصله نوری با هرگونه اتحاد و همبستگی دارد.
  21. قدیمی ها هیچگاه خود را به دشمنان ایران وایرانی نفروختند.
  22. نسل جدید در سبق گرفتن از همدیگر برای خود فروشی به اجانب هیچ آبرویی برای ایران و ایرانی بویژه در خارج کشور، باقی نگذاشته است. از مسعود و مریم، رجوی گرفته که سردمدار خود و وطن فروشی هستند، تا رضا پهلوی، تا عناصر نا چیزی که افتخارشان عکس گرفتن با دشمنان ایران و ایرانی و یا التماس کنندگان به آنها برای بمباران کشور هستند.
  23. نسل قدیمی ها هیچگاه دستشان به خون مردم ایران آلوده نشد.
  24. نسل جدید، حداقل در مورد فرقه رجوی نه تنها دست به کشتار جوانانی که در مرزها درحال دفاع از کشور بودند زدند، بلکه خود در درون تشکیلاتشان داغ و درفش و زندان و شکنجه براه انداختند.
  25. نسل قدیم در قبال آدم کشی های درون تشکیلاتی مجاهدین در سال 1354 به رهبری تقی شهرام، موضع گیری داشتند.
  26. نسل جدید در قبال کشتار مجاهدین از جوانان ایران در مرزها، زندان و شکنجه و قتل درون تشکیلاتی ، تجاوز به کودکان توسط اعضای مجاهدین و تجاوز سیستماتیک به زنان مجاهد توسط مسعودرجوی و مهمتر از همه خود فروشی به عراق، عربستان، اسرائیل با افشای پروژه های اتمی رژیم یا سکوت کرده است یا با آنها که آنرا بشدت رد کرده اند به مقابله پرداخته اند.
  27. نسل قدیم به یمن! حاکمیت اختناق مطلق خاندان پهلوی، با سانسور نشریات و روزنامه ها و اخبار و فقدان کتاب های آگاهی بخشی که روبرو بود، که حتی در صورت یافتن کتابی مفید، فرد باید پیه دستگیری و زندان و شکنجه ساواک را با حمل و یا خواندن آن بجان می خرید. منجر به نرخ بسیار نازل کتاب خوانی شد، بی سواد ماند.
  28. نسل جدید اما به یمن اینترنت و در دسترس بودن هرگونه کتاب و مجله و اطلاعات از هر موضوعی ازسراسر جهان، کماکان با نرخ پائین کتاب خوانی بی سواد باقی مانده است.
  29. نسل قدیم دنبال رو بود. اما حداقل دنباله رو گروهها و تشکلهایی بود که با وجود همه ایراداتی که داشتند، استراتژی و مبارزه ای را سازمان داده بودند و بهای سنگین آنرا با جان و خون خود نیز می پرداختند، و در آن دوران (تاریک خانه اختناق شاهنشاهی از یکطرف و تبلیغات جهان دو قطبی) که فقط شعارهای جذابشان شنیده میشد، چاره ای جز دنباله روی نداشتند و دنباله روی کردند.
  30. نسل جدید، امروزه دنباله رو هست، ولی دنباله رو افرادی یک لا قبا، که آشکارا وطن فروشی میکنند.
    چـــرا ایران در موقعیت امروزیش است
    این گفتار دفاع از هیچ گذشته و حاضری و نسلی و قشری یا فرد وافراد خاصی نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه همچون سید عبدالله بهبهانی [1] وچه سکولارهای تراز اول همچون سید حسن تقی زاده ها [2] در مشروطه ضمن خدمات گرانی که برای کسب مشروطه نموده اند، بر اساس تمامی اسناد و مدارک بجای مانده و کتب نگاشته شده و حتی اعترافات داوطلبانه خود این عزیزان در سالخوردگی، همگی حاکی از وجود انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمع های شخصی و سیاسی بوده اند. بلکه با رویکردی تاریخی، روبرو شدن با واقعیات تلخ و بعضا شیرین خودمان (ایران و ایرانیان) چه در میان مردم ایران و چه بویژه نخبگان آن “یعنی آنچه بودیم و هستیم” میباشد. تا بتوانیم مبتنی بر واقعیات و بدور از توهمات و خود فریبی های عامه پسند بی محتوا و یا نفرت و کینه ورزی های کور به چنان درکی ازآنچه بودیم و هستیم و آنچه میخواهیم باشیم، برسیم که قادر شویم آرمان هایمان را بدرستی اولویت بندی و مرحله بندی کنیم، زیرساختهای لازم برای رسیدن به آنها را با نقطه ضعف هایی که داریم درک و مرحله به مرحله بدانها جامه عمل بپوشانیم. مهم تر اینکه با شناخت درست از خودمان، و جهان پیرامونمان، تهدیدات درونی و بیرونی را تشخیص داده دستآوردها را از گزند آن تهدیدات حفظ کنیم. تا همچون گذشته بعد از نصار هزاران هزار جان ورسیدن به قله، در آنجا گم نشده و به قعر دره های تاریک سقوط نکنیم. همچنانکه علیرغم دست یابی به مشروطه چه به دلایل «نهادهای رایج» در کشور[3] و چه بدلیل سوء استفاده استعمار انگلیس و سپس انگلیس و آمریکا از این نهادهای رایج، ابتدا رضاخان/شاه و سپس فرزندش محمدرضا شاه را بر ما حاکم کردند. تا در تداوم آن نهادها علیرغم شعارهای تمدن های بزرگ و … عقب ماندگی و استبداد نیز تداوم یابند، طوریکه امروزه نیز کماکان در جمهوری اسلامی دست و پا میزنیم و از روز استقرار آن مردم ایران یک روز خوش نداشته اند. با وجود این برنامه های آتی استعمار با اتکاء به همان «نهادهای موجود درونی» خواب بازگشت به اسلامی بسا بسا خشن تر و بی رحم تری همچون “جمهوری دمکراتیک اسلامی“!!! و یا بازگشت به سلطنت و انواع دیگر نامهای فریبنده ولی با محتوایی یکسان و حتی بدتر که در تاریخ ایران سابقه 2500ساله دارد، آشکارا برای مردم ایران تدارک میبینند.
    تازه ترین شواهد از اهداف استعمار، همین چند روز قبل بود که اسرائیل برای نیروی در خدمتش “فرقه رجوی و رهبران آن مسعود ومریم رجوی” برای ده ثانیه با حک کانال یک رژیم تبلیغ نمود. بلافاصله بعد از این اقدام سخاوتمندانه ارباب، و از ذوق و شوق زاید الوصف ناشی از مطرح شدن بعد از ایزولاسیون چهل ساله در میان مردم، شاهد واکنش قدرشناسانه مسعود و مریم رجوی از ارباب اسرائیلی در یک اقدام بی سابقه از انعکاس اخبار اسرائیل بویژه موضع گیری نخست وزیر آن آنهم با عکس بزرگی از نفتالی بنت در صفحه اصلی سایت ننگین شان بودیم. اینگونه محتوایی که رجوی سالیان پنهان میکرد را آشکار نمود.
    مضحک اینکه، وقتی در ادامه افشاگری نگارنده بعنوان یکی از مسئولین سابق بخش کامپیوتر و دانش دیجیتال آن فرقه و اشراف به اینکه چنین حک نه در حد دانش و نه امکانات فرقه رجوی نمی باشد، بنابراین ربطی به فرقه رجوی ندارد و کار اسرائیل است، و افشای اقدام تشکرآمیز رجوی با نشرِ عکس نخست وزیر اسرائیل برای اولین بار، بعد از 5 ساعت مسعود و مریم رجوی با عقب نشینی فضاحت بار عکس نخست وزیر رژیم اشغالگر را با عکسی از مذاکرات وین جایگزین کردند. تا شاید آبروی رفته را به جوی باز آرند.

عطف به این واقعیتِ تلخ از عمقِ میهن فروشی در به اصطلاح آپوزیسیون شاهدیم است که باید بخاطر سپرد که: امیر کبیرها، قائم مقام ها و مصدق ها قدیسانی در جمع دیگر نخست وزیران–دریوزگانِ استعمار، که میهن را به ننگ و رنگ خود آلودند، یکه و تنها بجنگ استبداد و استعمار رفتند، توسط ایرانیانی همچون رجوی ها، رگ زده شدند. همانگونه که امروزه نیز رجوی هر مخالف و منتقدی را چه در درون خود و چه بیرون خود با ترور سیاسی رگ میزند. بنابراین، هیچ ادعای پر طمطراق مبارزه با استبداد، فساد و اعدام و نقض حقوق بشرو… کسی را نسبت به اینکه مدعی خود نیز پاک از این ایرادات است نباید فریب دهد، چشم های خرد را کور و گوشهای شنوا را کر و مدعی را نسبت به خودش متوهم کند.

مطالب مرتبط:
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری

قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟

ما ایرانیان باید به اینگونه استبداد آفرینی پایان دهیم. به گوسفند وار همچون اعضای فرقه مجاهدین و سلطنت طلب ها، کور کورانه و از سر نفرت و کینه بدنبال کسی رفتن که نتیجه بلافصل کمبود مطالعه و دانش تاریخی و … است، پایان دهیم. به دلالان دمکراسی دیجیتالی با لایک های بی محتوا و گوش کردنها و پذیرفتن های کورکورانه بـــدون نــقــد پایان دهیم. به استبداد درونمان نباید مجال عمل دوباره و صد باره بدهیم. و در یک کلام، درِ کارخانه تولید «نهادهای سیاسی استثماری» و «مستبد سازی» را برای همیشه گِل بگیریم. والا چه با جمهوری اسلامی از هر نوع و رنگش، ویا سلطنت، جمهوری، سکولاریسم، با سوسیالیزم و…هیچ سرنوشتی جز همان سیکل معیوب 2500 ساله گذشته نخواهیم داشت. هرآنکس که مایل است میتواند یک شمائی ازتشت در ایران آینده را در تشتت امروز خارج کشور ملاحظه کند. تنها با این تفاوت که در آینده سلاح بر دست خواهند داشت، از طریق حذف رقیبانی که حتی در اوج ضعف و نیاز مطلق در خارجه نیز دست نیاز جهت وحدت بسویشان دراز نکردند با تبدیل ایران به لیبی و… به کسب یکه تازانه قدرت خواهند پرداخت.
با تجربه بیش از چهار دهه خونین در کانون مبارزه سیاسی-نظامی، و کسی که نابودی هزاران تن از فداکارترین جوانان و ایرانیان و خانواده های آنها طی این سالها ازنزدیک نظاره گربوده، شاهد گرفتار شدن نسل هایی از ما ایرانیان توسط فریبکاری های تاریخی قدرت پرستان در پس انواع شعارهای درظاهر مترقی و چپ روانه و به مسلخ برده شده اند. ایران و ایرانی باید یکبار برای همیشه دست از فریب خود بردارد و با خودش روبرو شده آنرا تغییر دهد، ایرانی گریزی از روبرو شدن با واقعیت خودش ندارد. نادیده گرفتن، حذف ذهنی، سیاسی و فیزیکی همدیگر تجربه تلخ نهادهای هزارساله تاریخ ما است که در دور باطلی ما را نگهداشته است.
باید به این درک برسیم که آنچه بعنوان آمال و آرزوهایمان میخواهیم باشیم، “نیستیم” باید “بشویم”، همگی هم باید بشویم نه یک گروه با حذف دیگران. باید از ایدئولژی نفرت، خشونت و نابودی و حذف همدیگر (فرهنگ نهادهای استثماری) به ایدئولژی و تفکر انسانی، جامعه ای با نهادهای فراگیرسیاسی و اقتصادی، با همزیستی، احترام به قانون، حکومتِ قانون، پلورالیسم ضد استبداد قانونی (استبداد اکثریت با اتکاء به قانون براقلیت)، با آزادی (همه ایرانیان) و البته با استقلال و یک پارچگی ایران تغییر کنیم.
مقدمه
امروزه باگسترش اینترنت و شبکه های اجتماعی و امکان اظهار نظر طیف وسیعی از مردم ایران بویژه در خارج کشور و انعکاس و دسترسی گسترده به نظرات، بخوبی گسستگی افکار و عقاید ایرانیان در زمینه های مختلف و بطور خاص در مورد دلایل و چرایی واقع شدن انقلاب 22 بهمن 1357 به رهبری خمینی را آشکار کرده است. علیرغم اینکه دراین زمینه کتب بسیاری چه توسط دولتمردان پهلوی و چه محققین مستقل و حتی انتشار حقایق از طبقه بندی محرمانه خارج شده دولتهایی که پهلوی را برسرکار آورده و اداره میکردند مانند کتاب آبی و…، با وجود این، بندرت شاهد اظهار نظرهای بدور از هب و بغضهای فردی و گروهی و متکی به حقایق تاریخی هستیم. تا از پی آمد آن بنام انقلاب و سرنگونی اما به کام قدرت پرستان جدید بار دیگر خلقی را در دور باطل چه کنم چه کنم و چرا کردم نگهدارند. در صورتیکه با یک رویکرد تاریخی و غیر جانب دارانه میتوان به درکی درستی از جامعه ایران و سمت و سوی حرکت گذشته اش برسیم که راهنمای جامعه سیاسی برای درک حال و آینده اش گردد. کاری که در زمان حکومت پهلوی دوم نیز صورت نگرفت.
پایه های سنتی و تاریخی حکومت در ایران
حداقل از 520سال قبل و بطور خاص با ظهور صفویه در ایران، که از مهم‌ترین دوران تاریخی ایران به ‌شمار می‌آید، چرا که با گذشت 900سال از حکومت خلفای اسلامی بر ایران پس از سقوط ساسانیان صفویه بعنوان یک دولت متمرکز ایرانی توانست بر سراسر ایران آن روزگار فرمانروایی نماید. بعد از سقوط حکومت ساسانی، چندین پادشاهی ایرانی روی کار آمدند، اما هیچ‌کدام نتوانستند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و میان تمام نواحی و مناطق جغرافیایی ایران در آن دوران یکپارچگی پدیدآورند.
پادشاهان صفویه با سابقه سنی گری صرفا جهت جدا کردن ایران و ایرانی از حاکمیت خلفای اسلامی و دادن هویت مستقل ایرانی بدان (تشیع را با خشونت تمام به دین رسمی ما تبدیل کردند) بعضا خود از میان مراجع تقلید شیعه بودند و هر دو نهاد شریعت و حکومت را در خود خلاصه میکردند. در غیر از این موارد خاص، برای هزاران سال (قبل و بعد از اسلام) دو نهاد “شریعت” و “دولت” دوپایه قدرت و حکومت در ایران بوده است. در ایران کلیه امور حکومتی مانند اقتصاد، سیاست خارجی، مالیات، … در دست شاه و دربارش (دولت-حکومت) و تمام اموردینی، قضایی و اجتماعی در دست روحانیت (شریعت) بوده است. یعنی مسائل بین آهاد ایرانیان ساکن در سرزمینهای تحت حاکمیت دولت وقت یعنی تک افرادی که هیچگونه حق و رای و امکان دخالت در هیچ یک از امور کشورنداشته (جز حق به بردگی کشیده شدن) که (رعیت) نامیده میشدند در دست روحانیون بوده است.
همواره بین دو نهاد حکومت و روحانیت، پادشاه بعنوان نماینده حکومت موضع برتر داشت. و تا 22 بهمن 1357 هیچگاه روحانیت در قدرت برتر نسبت به حکومت آنگونه که در اروپای قرون وسطا، کلیسا حاکم بود شاهد نبوده ایم. از این رو روحانیت خود نیز تحت امر پادشاه (نه در قالب رعیت) بوده است. یعنی قدرت سیاسی همواره نزد حکومت بوده. دلیل اینکه حکومت علیرغم میل باطنی نمیتوانسته است روحانیت را بویژه عناصر بالاتر آنها را به عنصر رعیت تقلیل دهد، قدرت مذهبی، متکی به اعتقادات مردم و حتی اعتقادات خود پادشاهان و درباریان و…، که روحانیت آنرا نمایندگی میکردند، بوده است. به همین دلیل نیز شاهان برای کنترل رعیت، روحانیانی را حتی در دربار و یا در اطراف خود می پذیرفتند. تا برای خود مشروعیت بخرند. لامذهب ترین حکام تا پایان دوره پهلوی هرگز نمیتوانستند خود را به دین و مذهب بی اعتنا نشان دهند حتی مجبور بودند وانمود به دینداری کنند.
تا قبل از پیروزی مشروطه ، سخنی از نهاد قدرتی بنام «ملت» که پایه دمکراسی است در ایران نبوده. در نتیجه تنها نهاد آپوزیسیون نیز «روحانیت» بود و «رعیت» امروز«ملت یا مردم» بعنوان بردگان شاه حق اما و اگر در هیچ امر کشوری و حتی خصوصی ترین امور خودشان (جان و مال و ناموسشان) را هم نداشتند. در واقع تنها مانع و سد در مقابل اعمال جنایتکارانه، حاکمان فاسد، متجاوز، و خونریز، غارتگر، میهن برباد ده، روحانیت بوده است.
نقطه عطفِ نهضت تنباکود
در نهضت تنباکو 1891م، /29اسفند 1286 در زمان ناصرالدین شاه [4] نخستین مقابله و چالش سیاسی با حکومت مطلق ناصرالدین شاه به رهبری روحانیت، توسط سید علی‌اکبر فال اسیری داماد میرزای شیرازی و از علمای برجسته شیراز آغاز شد. علی‌رغم برخورد بسیار خشونت‌ بار و کشتار مردم توسط حکومت، مقاومت مردمی ادامه یافت و قیام مردم شیراز به تبریز، مشهد، اصفهان، تهران و دیگر نقاط ایران گسترش یافت و به تهران نیز سرایت کرد. میرزا حسن آشتیانی از علمای بزرگ تهران بارها با شاه و امین‌السلطان ملاقات و مضار سپردن امتیاز تنباکو به انگلیسها را گوشزد کرد، ولی لابی انگلیس قوی بود و توجهی نمیشد. طوریکه زمزمه‌های جهاد علیه حکومت با نقش برجسته زنان دلیر ایران نیز بالا گرفت و اعلامیه‌هایی بدین مضمون که:
«بر حسب حکم جناب حجت‌الاسلام، آقای شیرازی، اگر تا ۴۸ ساعت دیگر امتیاز دخانیات لغو نشود، یوم دوشنبه آتیه، جهاد است، مردم مهیا شوید.»
بر در و دیوارهای شهر نصب شده بود. سرانجام شاه در پنجم جمادی‌الثانی ۱۳۰۹ برای اطمینان بیشتر در دستخطی به امین‌السلطان لغو کامل امتیاز را اعلام کرد. بدینگونه روحانیت توانست قدرت و نیروی سیاسی خود را بعلاوه قدرت مذهبی و اجتماعی شان را به ناصرالدین شاه مقتدرترین پادشاهان قاجارتحمیل کند.
این موفقیت و پیروزی سیاسی-اقتصادی-اجتماعی و البته مذهبی نهاد روحانیت در مقابل نهاد حکومت، روحانیت را بعنوان خط دفاعی ایران و ایرانی در برابر “استعمار و متحدش دربار” در چشمان ایرانیان و استعمار تثبیت کرد. و اینگونه قدرت روحانیت در تعادل قوای با “نهاد حکومت” بنفع روحانیت بسیار تقویت شد. طوریکه از آن پس شاهان، چه جهت اهداف توسعه طلبانه خود و چه هنگام دفاع از کشور و بسیج مردم برای جنگ، بشدت نیازمند و دست به دامن علماء و روحانیون جهت گرفتن فتواهای لازم برای شرکت مردم در جهاد و جنگ گردیدند. البته متناسب با میزان اقتدار پادشاهان قدرت و نفوذ روحانیت نیز دستخوش تحول میشد. ولی نقش یگانه خودش را هیچگاه از دست نداد.
روحانیت و انقلاب مشروطه
پیروزی انقلاب مشروطه ایران عطف به فاصله بسیار زیاد بین مردم (رعیت) و رهبران (چه سکولارها و چه روحانیون) جنبش از طرفی، و پیچیدگی سیاسی عناصر دربار با حمایت و مشورت نمایندگان روسیه تزاری و انگلیس و البته دست پرودگان و مزد بگیرانشان در دربار بعنوان دشمنان مشروطه از طرف دیگر، مدیون حمایت و رهبری دو روحانی “سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی” و البته حمایت مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف [5] بود که توانستند در ادامه قدرت گیری روحانیت در مواجهه با نهاد سلطنت (حکومت-دربار) نه تنها از این نهاد بطور قانونی خلع ید کند، بلکه برای اولین بار در تاریخ ایران نهاد “مردم “ و نه “رعیت” (شاید بعنوان بالاترین دستآورد ماندگار مشروطه) را بعنوان منشاء مشروعیت و قدرت سیاسی دولتی در قانون اساسی مشروطه وارد کنند.
هرچند که مخالفتهای جدی نیز در میان روحانیون (امثال فضل الله نوری) بر اساس تحریک و تامین مالی وحمایت دربار و منافع شخصی، با مشروطه وجود داشت، اما در اساس باز هم همین روحانیون رهبری کننده مشروطه بودند که مخالفین درونی خود را نیز پس زدند. در ادامه هم وقتی نهاد حکومت با کمک ودسیسه روسیه تزاری مجلس مشروطه را به توپ بست و بعضی سران مشروطه را دستگیر و اعدام نمود. طوریکه مشروطه از ایران بجز در تبریز آنهم محله امیر خیز آن با رهبری ستارخان، رخت بر بست، بازهم با حمایت وفتوای سه روحانی ارشد نجف (محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی) بود که با مقدس خواندن مبارزه ستارخان برای مشروطه علیه محمد علی شاه و نیروی قزاق از یکطرف و تکفیر کردن هرگونه حمایت و همکاری با دشمنان مشروطه، سردار ملی را قادر ساختند ازمحله امیر خیز تبریز تنها سنگر باقی مانده مشروطه در تمام ایران بعنوان سنگر دمکراسی درحد مشروطه، جانانه دفاع و آنرا به پیروزی برساند.
نقش روحانیون و مذهب چنان بود که، ستارخان هرگاه با مخالفتِ تسلیم طلبان مواجهه میشد، میگفت: “من حکم علما نجف را اجرا میکنم”. و تن به کوتاه آمدن و سازش نمیداد.[6]
تحول تاریخی: پاکسازی درونی روحانیت
با اعدام شیخ فضل الله نوری از سران مخالفین اصلی روحانی با مشروطه و همدست دربار با فتوای مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف و تائید دو روحانی از رهبران مشروطه “سید محمد طباطبایی وسید عبدالله بهبهانی”، در میدان سپه تهران صورت گرفت. کاریکه از توان هیچ نهاد حکومتی بجز خود روحانیت با توجه به ذهنیت مردم ایران از مذهب و روحانی بر نمی آمد. اینگونه بود که روحانیت توانست خط فاصل روشنی بین روحانیت مبارز و ضد سلطنت استبدادی با روحانیانی که بخدمت استبداد در میآمدند بکشد و نگذارد عملکرد بعضی روحانیون چهره نهاد روحانیت در ایران را خدشه دار کند بلکه با اعدام شیخ به اعتبار خود در میان مردم افزود.
نقش رهبران سکولار در مشروطه
تمامی سطور فوق تاریخ مستند ایران هستند، میتوان در تمامی استنادات تاریخی مشروطه به آنها از جمله “تاریخ مشروطه اثر احمد کسروی” و یا “حیات یحیی اثر یحیی دولت آبادی” و”تاریخ بیداری ایرانیان”… بدانها دست یافت. البته سطور فوق به هیچ عنوان بعنوان نفی نقش بلا جایگزین دیگر گروههای فکری جامعه ایران همچون، میرزا یوسف خان مستشارالدوله (و رساله “رمز یوسفی” و ” یک کلمه” اش-بعنوان اصلی ترین مواد اعلامیه حقوق بشر و… در آن زمان)، آخوند زاده، آقاخان کرمانی، طالبوف تبریزی و سید جمال‌ الدین اسدآبادی، مجمع آدمیت، انجمن تبریز، مرکز غیبی، وحسن تقی زاده، … در شروع و به پیروزی رساندن مشروطه، نیست. بلکه نشان دادن نقش واقعی روحانیت در تاریخ ایران است. آنهم در یک بررسی تاریخی و نه بررسی ارزش گذارانه آنهم از موضع و دیدگاه امروز بلکه آنچه بوده و گذشته است و اثرماندگار آن (با هر میزان از عمقی که ما بدان اشراف داشته و یا نداشته باشیم).
نکته مهم در مورد نقش روحانیت در مشروطه این است که اولا آنها خود مبدا و منشاء مشروطه و مشروطه طلبی نبوده اند. بلکه تحت تاثیر و تلقین و نفوذ اجتماعی عقاید روشنفکران آزادیخواه قرار گرفتند و بر اثر آن بود که به تأویل شرعی و توجیه اصولی مفهوم مشروطیت بر آمدند. سخن سید محمد طباطبایی مجتهد در مجلس شورای ملی مؤید این نظر و نتیجه گیری تاریخی است. که گفت:
“ما مملکت مشروطه را خود ندیده بودیم. ولی آنچه شنیده بودیم و آنهایی که ممالک مشروطه را دیده بودند به ما گفتند مشروطیت موجب امنیت و آبادی مملکت است. ما هم تشویق و عشقی حاصل نموده تا ترتیب مشروطیت را در این مملکت برقرار نمودیم”سخنان سید محمد طباطبایی نقل از مذاکرات مجلس 14 شوال 1325
علیرغم این اقرار آشکار، اگر عزم و اراده این چنین روحانیت نبود، به قطع و یقین روشنفکران ایران حتی به چند فرسنگی آنچه در مشروطه کسب شد هم نمیرسیدند. چرا که فقط روحانیت بود که میتوانست و توانست در مقابل نهاد قدرتمند سیاسی حکومت و شاه مطلق العنان و دربار بایستد، از مظفرالدین شاه با اتکاء به قدرت مذهبی روحانیت و باورهای مذهبی خود شاه، امضاء مشروطیت را بگیرد، و سپس با هزاران توطئه پسرش محمدعلی شاه، دربار و بویژه سفارت روسیه تزاری دشمن قدر مشروطه و انگلیس مقابله کند، و با حمایتی سیاسی-عقیدتی که از مبارزه مشروطه خواهان به رهبری سردار ملی ستار خان در نجات مشروطه نمودند، مشروطه را از مرگ حتمی نجات دادند. حتی آنها از قدرت خارجی نهراسیدند، و به سرداراسعد که با چندین هزار نیرو برسر راهش برای فتح تهران به قم رسیده بود، اما توسط گنسول های روس و انگلیس متوقف شده بود، و اجازه رفتن بسمت تهران را نمی دادند، بعد از مشورت سردار اسعد با مراجع تقلید شیعه در نجف از طریق انجمن سعادت مستقر در استانبول، فرمان قاطع کنار زدن گنسول های بیگانه و اقدام به فتح تهران را از مراجع تقلید نجف گرفت تا توانست بسمت تهران جهت فتح کشور و سرنگونی محمدعلی شاه قاجار راونه شود و اینگونه مشروطه پیروز شد. یعنی قدرت نهاد روحانیت نه تنها مذهبی و سیاسی و اجتماعی بلکه حتی در مواقع لزوم بعنوان قدرت نظامی به کمک مشروطه آمد. [7]
و با اینکه روحانیت در مشروطه علاوه بر آبادانی و امنیت بدنبال پی ریزی ریاست فائقه خود بود، نقش محوری و اساسی آنها در همراه کردن مردم عامی در پس زدن دشمنان قدر قدرت مشروطه در میان روحانیون و مهمتر از آن در شکست تاریخی دربار پایه دیگر حکومت چندین هزار ساله ایران بلا جایگزین بود. شکافی که در آن ایرانیان ازحد رعیت و مایملک شاه به “شهروند” تبدیل شد و برای اولین بار “مردم ایران” نام گرفتند و در قانون اساسی منشاء قدرت و مشروعیت حکومت شمرده شدند. اینها نه تنها قابل چشم پوشی نیست، بلکه نماینگر نقش عمیق و ریشه های دین و مذهب (نهاد روحانیت) در ایران که روحانیت آنرا نمایندگی میکرد از دلایل اصلی پاسخ به این سوال اساسی است که چرا در 22 بهمن خمینی و نه کس دیگر. [8]
بنابراین آیا ایران و ایرانی بطور تاریخی، بویژه با فضایی که پهلوی دوم چه بلحاظ تمایلات مذهبی حتی ظاهری خودش به مذهب و توهم “خود را منتصب به امامان و ماوراء الطبیعه” دانستن محمدرضا شاه، و چه آزادی عملی که ساواک در یک اشتباه محاسبه و خواست شاه به فعالیت روحانیت در مقایسه با گروه هایی که به عمل نظامی دست میزدند داد، بعلاوه شبکه چندین صد ساله مساجد و روحانیون در شهرها و تمامی روستاهای کشور، بعلاوه سابقه تاریخی روحانیت در اذهان کاملا آماده و مورد قبول مردم، میتوانست مسیر دیگری را طی کند؟ ضمنا فراموش نکنیم حتی فرح پهلوی برای نجات شاه از سقوط در آستانه بهمن 1357 به نجف رفت تا از مراجع شیعه نجف خواستار جلوگیری از سرنگونی همسرش محمدرضا شاه شود. که جایگاه قدرت مذهبی، سیاسی واجتماعی نهاد روحانیت در ایران را بهتر برای خواننده روشن میکند.
سفر فرح پهلوی به نجف در عراق برای دیدار با آیت الله خویی جهت نجات شاه

شاه در عاشورا
دشمنی اسرائیل با ایران1
ولیعهد و فرح در حرم
نکته مهمتر اینکه در تعادل قوای بین روحانیت و شاه، دومی همواره در نقش ظالم و اولی در نقش مرجع شکایتِ رعیت از ظلم و ستم شاهان و درباریان برای صدها سال در اذهان “رعیت” و بعد از مشروطه “مردم” ایران نهادینه شده بود.
ازطرفی عطف به بی نقشی مردم “رعیت” در ایران، هر گونه آپوزیسیون با هر مسئله ای طبعا یا باید در میان “حکومتیان و درباریان” می بود و یا درمیان “روحانیون“، یعنی دوقطب اصلی جامعه، چون کس دیگری نبوده، (مردم-رعیت) که حقی نداشته، تا بتوانند با مشروطه یا هر امری دیگر بطور مستقل مخالفت یا حتی موافقت کند. حتی قطب پنهان در ایران یعنی استعمار هم وقتی میخواستند مخالفت شان را با مشروطه ابراز کنند مجبور بودند دست به دامن این دو قطب داخلی شوند. مخالفت درباریان با مشروطه نیز بر همین فضای مذهبی متکی میشده طوریکه برای مقبول نشان دادن مخالفتشان با پایان استبداد سلطنتی، مشروطه و خواسته هایش را غیر دینی و یا خلاف مذهب و… معرفی میکردند، طبعا روحانیون مخالف مشروطه نیز همین استدلال را میکردند. در مقابل نیز همه موافقین مشروطه چه سکولار و چه مذهبی حتی مراجع تقلید موافق مشروطه تلاش میکردند آنرا موافق مذهب و دین نشان دهند. یعنی ملاک و معیار و اهرم اثبات و به کرسی نشاند محتوای مشروطه – دمکراسی که تماما محتوای سکولار داشتند درنزد ایرانیان، دین و مذهب بود. مراجعه کنید به همه کتب تاریخ نویسان مشروطه.
شاهد تاریخی اینکه، تلاش تقلیل گرایانه بسیاری ازمحتوای کلمات فرهنگ مشروطه، از جمله “آزادی قلم و بیان” را به “امر به معروف و نهی از منکر” و یا خود “مشروطه” را به “امرهم شوری بینهم” چه توسط رهبران سکولار و چه توسط روحانیون و مراجع تقلید طرفدار مشروطه، تلاشهایی بود تا محتوا و درک از مشروطه را و کلمات یکه در فرهنگ ایرانی نبوده را برای مردم ایران قابل هضم کنند، ضمنا از مخالفت کسانیکه منافعشان با مشروطه بخطر میافتاد بکاهند یا مخالفتشان را خنثی کنند. (همه اینها بطور دقیق تر در اینجا طی مقاله این قلم تشریح شده است).
معیارهای دوگانه
بسیاری که امروزه از تحریم های غیرقانونی منجر به صدمه جدی به مردم ایران و اقتصاد شکننده آنها، حمایت کردند و میکنند (بجز عناصر خودفروخته به گروه کشورهای اعمال کننده و حامی تحریم ها مانند فرقه رجوی و یا شورای مدیریت گذار و بعضی سلطنت طلبها و…) دلیل اصلی خود را نقش رژیم کنونی در بحرانهای اقتصادی را برجسته میکنند، تا محاصره اقتصادی غیر قانونی و زورگویانه که نئوکانها اعمال کرده اند را توجیه کنند. یعنی آشکارا با نادیده گرفتن بی سابقه ترین محاصره اقتصادی-بین المللی کشور، در بحث علت و معلولی و اینکه علت هر پدیده بحران زده را باید مقدمتا در درون آن جستجو کرد. و تحریم ها را عامل فرعی و بیرونی میشمارند.
اما همین افراد وگروهها، وقتی نوبتِ قضاوت در مورد سرنگونی سلطنت پهلوی با پنجاه سال سابقه حکومت در ایران میرسد، عامل خارجی مثلا خواست غرب و کارتر و… را مطرح و عامل اصلی و عامل درونی یعنی حکومت فاسد و جبار و سرکوبگر وابسته به اجنبی پهلوی را نفی و نادیده و یا کم رنگ جلوه میدهند. حتی مهمتر از آن نقش مردم ایران در این میان و بحرانها و مسائل آنها و خواست و تمایلشان را با رویکردی قاجار وار متعلق به قبل از مشروطه (رعیت شمردن ایرانیان)، به هیچ میگیرند.
از آنجا که هدف از این نوشته پرداختن به نقش جامعه و مردم ایران در تحولات تاریخی آن و انقلاب 22 بهمن و علت ظهور خمینی است. ولی نقش دولت های خارجی نفی نمیکند. هرچند که بسیاری نیز انقلاب 57 را واکنشی به تلاشهای غرب گرایانه و سکولاریزاسیون شاه مورد حمایت غرب و واکنشی نه چندان محافظه کارانه به بی عدالتی اجتماعی و ناتوانی های شاه میدانند، طوریکه بسیاری از ایرانیان شاه را عروسک خیمه شب بازی و مدیون یک قدرت خارجی می پنداشتند. که حکومتش در حال آلوده کردن فرهنگ ایران با حکومتی سرکوبگر، بی رحم، فاسد، اهل بریز و بپاش دیده میشد. و در زمینه اداره کشور نیز دچار ناتوانی کارکردی بایک برنامه اقتصادی بیش از حد جاه طلبانه که محصولش تورم اقتصادی، در ضمن غیر قابل انعطاف و تمامیت خواه که زمینه ساز تحول 1357 بود، در کارنامه تحلیلِ سلطنت پهلوی دوم دیده شده است.
اما چرا خمینی؟
در دوره پهلوی دوم نیز بنا بر سیاست محمدرضا شاه، نهاد روحانیت بعنوان یکی از دوپایه حکومت سنتی ایران بعد از افت ناشی از سیاستهای به حاشیه راندن روحانیون رضا خان، بسیار تقویت شد. بعلاوه اینکه حضور و فعالیت تمامی نیروهای ملی، مذهبی، سکولار و چپ توسط شاه تا نابودی فیزیکی تقلیل یافت.(بحث نیروهای ملی و سکولار نیازمند بررسی جداگانه است، شاه با واردات کالا از آمریکا و غرب عملا کمر اقتصاد و تولید ملی، و طبعا نیروهای ملی که آن اقتصاد را نمایندگی میکردند را شکست و آنها رااز کارکرد اقتصادی-اجتماعی و تشکیل یک طبقه با نفوذ در ایران، انداخت. آنگونه که کارکردی بسیار ناهنجار و ضعیف چه توسط بختیار و چه دولت بازرگان را شاهد بودیم)
درخشش خمینی در تحولات سیاسی
اما گفتمان خمینی تنها در دوره ای توانست بدرخشد که بحران هایی مهم بخش های گسترده ای از جامعه و همین طور نظام سیاسی حاکم را در برگرفته بودند. تنها در این دوره های بحرانی، یعنی در اوایل دهه 1340 [9] و در سالهای منتهی به 1357 منجر شد، سخنان سیاسی خمینی توانایی خود را به نمایش بگذارد. و نام او را از حلقه محدود طرافدارانش فراتر برده به گوش تمامی لایه های اجتماعی و گوناگون جامعه برساند.
از مختصات مهم گفتمان خمینی از همان ابتدا انعکاس دادن التهاب، خشم و نفرت مردم ایران از رژیم پهلوی بود. امری که موجبات شهرت وی در تمام عالم شد. بطور خلاصه میتوان از گفتمان خمینی، پرتره ایرانیان عاصی را بخوبی مشاهده کرد. ایرانیانی که از روال معمول وقایع خشمگین و از زمانه و زمان حال بیش از هر چیزی دیگر نفرت داشتند. چرا که حال را سیاه ترین دوره های تاریخی خود می دانستند. گویی در 100 سال گذشته هیچ تحول مثبتی رخ نداده است!! و گسست فاجعه آمیز اجتماعی و گسست از حاکمیت که در نقطه انفجار قرار داشت را نمایندگی میکرد. مردمی که بیش از منطق و استدلال، همچون امروز از عواطف و احساسهای خشم و نفرت استفاده میکردند. عینا همان شرایطی که امروزه نیز بر کل جامعه ایران بویژه در خارج کشور حاکم است.
میدانیم که در روانشناسی فردی و گروهی، موثرترین ابزار برای از میان برداشتن امکان گفت و گو و همزیستی و درنتیجه قطع پیوند میان انسانها استفاده از عواطف و احساسات درونی ناخود آگاه مردم است. آنچه امروزه بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی بویژه توسط سلطنت طلبها، فرقه رجوی و … و بسیاری از مراکز مشکوک در شبکه هایی اجتماعی و تلویزیونهای دیجیتال و غیر دیجیتال خارج کشور بدان بشدت تمام دامن زده میشود.
پیش زمینه های گسست اجتماعی
گسست اجتماعی زمانی میتواند موثر افتد که پیش زمینه های سُست شدن پیوندهای فردی و اجتماعی فراهم باشد. یکی از دلایل بسیار مهم شکنندگی پیوندهای اجتماعی در دوره پهلوی دوم روند شتابزده و نا موزون شهر نشینی بود که با جا کن کردن روستانیان در جریان اصلاحات ارضی که زمین های نامرغوب بعلاوه فقر اقتصادی روستائیان امکان بهره برداری از زمینهای دریافتی را نداشتند، علاوه بر فقر قبلی، بی کاری آنها را تهیدست تر از قبل، مجبور به کوچ به حاشیه شهرها برای کارگری و سیر کردن شکم خود و خانواده شان نمود.
روستائیانی که محل سنتی زندگیشان را ترک کرده بودند، تعداد بسیاری انسان بینا بینی بوجود آورده بودند. که نه توسط بافت و فرهنگ سنتی جامعه در بر گرفته میشدند و نه از مزایای نهادهای شهری که جدیدا در آن حضور داشتند برخوردار بودند. اصلاحات شاه ایران را که 20% شهرنشین داشت به 50% شهر نشین تبدیل کرده بود. بدون اینکه جمعت جدید در شهرها بدرستی ادغام شوند و ساختارهای لازم را برایش فراهم کرده باشند. در یک کلام این جمعیت تمامی نرمهای فرهنگی، سنتی، عرفیشان با شدت و حدت هرچه تمام در شهرها زیر پا گذاشته میشد. بدون اینکه توان و ظرفیت زندگی مدرن و الزمات فرهنگی آن را کسب و برایشان فراهم شده باشند.
سونامی بحران اجتماعی در میان جامعه سنتی-بحران اتوریته
حاصل اینکه، فروپاشی جامعه سنتی با نا کار آمدی ساختارهای شهری که قرار بود آنها را در بر بگیرند همراه شده بود. بحران رابطه میان افراد و انواع گوناگون اتوریته های موجود در اجتماع پدید آورده بود. در تمامی سیستم های انسانی پیوند میان انسانها بر اساس دو محور افقی و عمودی استوار میشود. محور افقی رابطه برابر انسانها، مانند خواهر و برادر، شهروندان نسبت بهم، و محور عمودی مانند پدر و مادر نسبت به فرزندان، رئیس نسبت به مرئوس، حاکم نسبت به مردم… در رابطه میان انسانها تفاوت است بین دو مفهوم قدرت و اتوریته. افزایش قدرت وقتی با افزایش اتوریته همراه است که نا برابری در قدرت توسط افراد فرودست پذیرفته شده باشد. یعنی آنکه قدرت بیشتری دارد اگر نتوانسته باشد به برتری خودرا در نگاه دیگری مشروعیت و مقبولیت ببخشد، از اتوریته بیشتری برخوردارنخواهد بود.
همانگونه که پیشتر گفته شد، یکی از پیامدهای مهم گسست اجتماعی (نهادهای سنتی درایران)، بحران اتوریته بود که برهمه نظامهای انسانی جامعه از خانواده و نظام خویشاوندی گرفته تا حکومت سیاسی تاثیر خود را برجای می گذارد. بدین معنا که دارندگان سنتی اتوریته در جامعه(پدر در خانواده، مرد نسبت به زن، و پادشاه در اجتماع) هرچند همچنان از قدرت بسیاری برخوردار بودند اما دیگر از مشروعیت سابق خود برخوردار نبودند. بنابراین پیوند عمودی در تنظیم رابطه در تمامی این سیستم ها به میزان مختلف دچار ضعف شد و بحران اتوریته پدید آورده بود. این بحران بی سابقه تاریخی در روابطه سنتی، اتوریته پدر خانواده راتضعیف کرد و توانایی او را در اداره خانواده و تصمیم گیریهای مهم، مانند آینده، ازدواج، تحصیل، کار، فرزندان او را از بسیار از امور اساسی خانواده به پرسش و چالش گرفت.
حکومت سیاسی پهلوی نیز در درون از بحران اتوریته عمیقی رنج میبرد. چرا که نتوانسته بود بدلیل سد کردن روندهای دمکراتیک در عرصه سیاسی، اتوریته خود را بر مبنای متعارفِ متناسب ومدرن استوار سازد. در نظامهای غربی با فروپاشی ساختارهای سنتی و زوال اتوریته های سنتی، نوع های جدیدی از اتوریته شکل گرفته که مشروعیت شان را بیش از آن که از دین و سایر نهادهای سنتی بگیرند از قرادادهای اجتماعی که بر اساس توافق متقابل میان افراد جامعه (نهادهای دمکراتیک مانند مجلس و نهاد قضایی مستقل و آزادیهای اجتماعی و سیاسی و…) حاصل میشود استخراج میکنند. در ایران آن دوران، از پدر در راس خانواده تا شاه در راس کشور، بتدریج در حال از دست دادن بینادهای مشروعیت اتوریته بودند بدون اینکه توانسته باشند آن را با نوع دیگری از مشروعیت مثلا نهادهای دمکراتیک تعویض و جانشین کنند.
خمینی در واقع با گفتمان و حتی مهمتر از آن با شخصیت خود با تکیه به ذهنیت مذهبی ایرانیان توانست در برابر دو انتخاب؛ “اتوریته سنتی ولی نا کارآمد پدر” و “اتوریته کم و بیش مدرن ولی استبدادی-نا مشروع محمدرضا شاه”، راه سومی را که کم و بیش بازگشت ضمنی به همان مناسبات سنتی گذشته با کمی تغییر و تضمین هایی زبانی نشان دهد.
که هم برای اتوریته پدرانِ سنتیِ وحشت زده و نا کارآمد شهری جذاب مینمود و هم برای جوانان فقیر و طبقه متوسط شهری. جوانانی که با نفی همزمان اتوریته پدر و پادشاه در آرزوی برابری مطلق یا حذف تمامی محورهای عمودی اتوریته جامعه می سوختند. در حالی که همزمان از امتیاز “آزادی نسبی” دوران پهلوی که آن را بشکل نوعی وانهادگی و از دست دادن هرگونه معیار و میزان زندگی می فهمیدند، بشدت می هراسیدند و میگریختند. به همین دلیل گفتمان خمینی برای بسیاری بهترین راه محل بنظر میرسید.
گفتار و منش خمینی معرف شخصی بود که از یک سو قرار بود نوعی برابری مطلق به ارمغان بیاورد، و در نتیجه تمامی اتوریته های ناکارآمد و دست و پاگیر را حذف کند و ازسوی دیگر به تنهایی خود بر جای همه این اتوریته های جور و واجور دست و پاگیر بنشیند و همزمان تمامی آنها رانمایندگی کند. از پدر گرفته تا رهبر دینی، سیاسی و اجتماعی و…. واینکه جلوی جلوه های هراسناک آزادی را برای “انسانهای بینابینی” و گریخته از پیوندهای سنتی و نا پیوسته به پیوندهای شهری را بگیرد.
در این دوران احساس ترس و وحشت از این نوع آزادی را در گفتمان همه روشنفکران و گروههای اجتماعی که از “غرب زدگی” می گفتند وخود را برای مبارزه با تهاجم فرهنگی غرب آماده میکردند و یا همه به اصطلاح ضد امپریالیستهای آن دوران میتوان نتیجه گرفت. خمینی خواسته و ناخواسته تنها کسی بود که قادر شد تا یک تنه به جنگ تمامی نمایندگان “نا کارآمد” اتوریته (پدربه شهر آمده) و یا اتوریته نا مشروع (حاکم مستبد) برود. و همچون ابراهیم پیامبر نابودشان سازد و هم آن که به تنهایی همه آن اتوریته ها را نمایندگی کند.
از همین رو بود که در عالمِ خیالیِ جمعیِ ایرانیان قرار بود که با آمدن خمینی جامعه ای داشته باشیم که درآن همه افراد برابر باشند و تنها یکنفر به نمایندگی از همه اتوریته ها، بر بالای سر دیگران قرار بگیرد. چیزی که بطور یک دست توسط همه از صدر تا ذیل پذیرفته شده بود.
نتیجه گیریها:

  1. اگر در ایران روحانیت وجود نداشت یا از موقعیت تاریخی که داشت برخوردار نبود، انقلابی که حتی مورد تائید جهانی نیز باشد رخ نمیداد. چرا که هر انقلابی را افتادن ایران بدامن کمونیسم (شوروی سابق) ارزیابی کرده و حتی اگر شده با کودتای نظامی جلو گیری میکردند. چرا که روحانیت را غرب، بعنوان سدی در مقابل شرقِ کمونیست می پنداشت. چون عوامل بین المللی نیز مستقل از ارزیابی ما ازجایگاه تاریخی روحانیت در ایران مطلع بودند و نقش آنها را بدقت دنبال کرده و میشناختند و پذیرفته بودند.
  2. امروزه جامعه ایران بویژه در خارج کشور بسا بسا بحرانی و در هم ریخته برخلاف دوران منتهی به انقلاب 22 بهمن است. کینه و نفرت و احساسات ضد نقیض، دشمنی های کور و کنار گذشته شدن خرد و تفکر و تحلیل و برنامه و شناخت و تبادل نظر و نقد و انتقاد و گسترش فکر و نظر و گفتمان، جامعه را در لبه پرتگاه مهلک تری در فقدان خرد جمعی و فرهنگ لازم، و فقدان شخصیتی متحد کننده و کاریزماتیک سال 57 همچون خمینی، و یا جمع و گروه و حزب و جبهه ای واقعا موجود و … ، قرار داده بلکه با وجود تشکل های سابقا سیاسی که با وطن فروشی به دشمن خارجی و بطور مشخص صدام حسین و شرکت در کشتار مردم ایران در مرزها برای این دشمن خارجی چنان نفرتی از آپوزیسیون ایجاد کرده که، شانس برخاستن یک گروه براستی مبارز را نیز برای دهه های آتی منتفی کرده، تهدید میکند.
  3. امروزه نیز باز به اشتباه در میان خارجه نشینها در اثر درماندگی اجتماعی،سیاسی میل به بازگشت به گذشته سنتی (بازگشت به سلطنت) تبلیغ و پدیدار شده است. عارضه همه جوامع دچار بحران اندیشه ورزی و ندام کاری و روحیه باری به هر جهت، که با تحولات این چهل ساله و تغییر جامعه و نیروهای در صحنه، خیالی پوچ و بیهوده و غیرممکن است.
  4. بخوبی از حقایق تاریخی اجتماعی منتهی به انقلاب 22 بهمن، میتوان درک کرد که همه گفتمان های دروغین مبنی بر اینکه رهبری انقلاب 22 بهمن، از بعضی ها (مسعودرجوی) یا دیگر فعالین مارکسیست دزدیده شده است، تا چه حد بی پایه و اساس است.
  5. رجوی با تکیه به همان توهم دزدیده شدن انقلاب از او و ادعای رهبری انقلاب!!! دست به تروریسم زد و جامعه سنتی ایران چنان پتک محکمی بر سرش کوبید که امروزه حتی وقتی 150 شهر بپا میخیزند از ترس ضربه مهلکی که خورده و چنان درسی به او آموخته که حاضر نیست از اختفای همتراز با مرگ سیاسی خارج شده و آنچه روزگاری نقش “رهبری انقلاب نوین مردم ایران” برای خودش میخواند را در دست بگیرد!! فاجعه آنجاست، این خود رهبر کبیر!! خوانده، تنها زمانی علنی میشود و اطلاعیه میدهد و اعلان سال سرنگونی در 2020 را میدهد!!! که تروریسم دولتی آمریکا بر سر مردم ایران آوار میشود و طی یک عمل تروریستی یک سردار ایرانی را ترور کند. مسعودرجوی نشان داده که امیدش نه به خودش و رهبری ای که مدعی است هم زمینی و هم آسمانی!!!! است، بلکهفقط وفقط به آمریکاست و نه حتی به مردم ایران حتی وقتی در 150 شهر قیام کرده باشند.
  6. طیف چپ ایران از طرفی دچار همان عارضه چپ جهانی متاثر از سقوط قطب مارکسیستی است ولی متاسفانه باید گفت در ایران بطور خاص، عدم درک درستی از جامعه ایران و تحلیل های کلیشه ای وارداتی (واقعه سیاهکل) در زمان پهلوی دوم و در ادامه در حکومت حاضر با همان نقیصه شاید در ابعاد کمتر بعلاو اینکه با بلایی که تروریسم یا به اصطلاح مبارزه تروریستی و سپس وطن فروشی و کشتار ایرانیان برای دشمن متجاوز توسط رجوی بر سرشان آورد و با تکیه به حقایق تاریخی-فرهنگی مردم ایران که در فوق آمد، و ضعفهای عمیق درونی این جنبش، چنان دوبله ضربه خورد و زخمهای مهلکی برداشته که چهل سال است نتوانسته بر این ضربات غلبه کرده و زخمهایش را ترمیم کرده از بستر بیماری بلند شود و حرفی برای گفتن در میان جوانان ایران داشته باشد. اما اگر اصالتی در گروههای چپ وجود میداشت و عطف به اینکه هستند کسانی در میان آنها که به ننگ مسعودرجوی آلوده نشدند. چون دستشان مانند مجاهدین به خون مردم ایران و همدستی با دشمنان ایران آلوده نشده، میتوانستند حرفی جذاب برای گفتن برای نسل جدید جوانان ایران داشته باشند. که متاسفانه آنهم هنوز ظهور نکرده است.
  7. متاسفانه آپوزیسیون خارج کشور بدلیل خیانتهای مکرر و تاریخی مسعود رجوی چه به مردم ایران وچه مبارزه، چهره آپوزیسیون را در نظر مردم ایران تخریب و بی حیثیت کرده است. و تاسفبارتر اینکه این آپوزیسیون کار جدی ای برای مبارزه با خیانتهای مسعودرجوی نمیکنند. تا با اینکار در نظر مردم ایران فاصله محتوایی خود را با چنین جرثومه سیاسی به مردم ایران نشان دهند. و حیثیت لطمه خودره اش را بازیابند.
  8. معنی همه این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه و… وچه سکولارهای تراز اول همچون تقی زاده ها در مشروطه و بعد از آن همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند. [10] بحث روبرو شدن با واقعیات تاریخی ایران و آنچه هستیم و بودیم است. با بتوانیم بفمیم چه بودیم چه میخواهیم و با آنچه بودیم و هستیم چگونه بخواهیم و چگونه به خواسته ها برسیم و مهمترین اینکه با شناخت درست آن دستآوردها را چگونه حفظ کنیم. و از مشروطه به رضا خان سقوط نکنیم. هرچند امثال امیرکبیر، سید محمد طباطبایی، دکتر مصدق و دکتر فاطمی و جزنی هم داشته ایم که فساد ناپذیر بودند. فراموش نکنیم با یک گل بهار نمیشود. همانطور که دیدیم نشده. همانطور که مسعود رجوی فراموش نمیکنیم که چه میگفت و چه بود چه کرد؟!!!
    چاره ایران تا آنجا که به حاکمیت برمیگردد، به رسمیت شناختن خواسته های مشروع مردم ایران (آزادی، دمکراسی و حقوق بشر و یک زندگی شرافتمندانه و درخور انسان امروز) پایان دادن به سوء مدیریت ها، اختلاص ها، بی عدالتی ها، تعامل با جهان ضمن حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور. و تا آنجا که به مردم ایران برمی گردد در تولید آزادی در داخل کشور بدست خودشان متکی به نهادهای مدنی، که مقدم بر جانفشانی در راه آزادی، اهدافش را تا بن و استخوان بخوبی درک کرده و شناخته، بهایش را پرداخته و سپس بر اساس این شناخت و درکِ ضرورتِ آن، تا پای جان از آن حراست میکند. والا تاریخ 2500 ساله ما و دیگر ملل جهان نشان داده، تغییرات صرفا متکی به واکنش به ظلم و ستم هیچگاه پایدار نبوده است. بنابراین آزادی باید توسط ایرانی تولید و برقرار شود.
    داود باقروند ارشد
    بهمن 1400
    References
  9. ↑ سید عبدالله بهبهانی (۱۲۵۶ ـ ۱۳۲۸ق) از رهبران نهضت مشروطیت ایران و از علمای تهران بود. وی بعد از پیروزی جنبش مشروطه نماینده مجلس شد. در دوران استبداد صغیر به عتبات تبعید و پس از فتح تهران توسط مشروطه‌خواهان، در میان استقبال مردم وارد تهران شد. در این دوران بهبهانی سمت رسمی در مجلس نداشت؛ اما از فعالیت‌های سیاسی کناره نگرفت. بهبهانی در ۸ رجب ۱۳۲۸ق، در خانه خود به دست ۴ نفر مسلح به قتل رسید. سید محمد بهبهانی فرزند اوست.
  10. ↑ سید حسن تقی‌زاده رهبرجناح رادیکال در مشروطه، سیاستمداری پیچیده‌ای بود که در طول حیاتش رفتار های متناقض بسیاری داشت. او طلبه روحانی زاده‌ای بود که از کسوت روحانیت خارج شد و مدعی شد از سر تا پا باید فرنگی شویم هرچند در آخر حیات نیز این شعار را اشتباه دانست. به حج رفت و وصیت کرد او را در کربلا دفن کنند. او مشروطه طلب افراطی بود که بعد ‌ها طرفدار استبداد رضاخانی شد تا جایی که در مذاکره برای انعقاد قرارداد جدید (قرارداد 1933) نقش داشت و تقی‌زاده تمدید قرارداد را اشتباه بزرگ رضاشاه دانسته و خود را در این ماجرا نه موجد، نه مبتکر، نه عاقد، بلکه به عبارت خودش «آلت فعل» دانست.
  11. ↑ نهادهای سیاسی و اقتصادی استثماری نهادینه شده در تاریخ گذشته ایران. این نهادها (Institutions) قواعد و سننِ مناسبات در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
  12. ↑ اندیشهٔ انحصار تجارت توتون و تنباکو را نخستین بار محمدحسن خان اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات ناصرالدین‌شاه مطرح کرد. سه سال بعد در پی سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا در سال ۱۲۶۹ ه‍.ش که به تشویق وزیر مختار انگلیس در ایران، سر هنری درومند ولف انجام گرفته بود، دولت انگلیس فرصت مناسب را برای کسب امتیاز انحصار توتون و تنباکو به دست آورد و زمینه‌سازی آن را به سرگرد جرالد تالبوت از نزدیکان و مشاوران لرد سالیسبوری (نخست‌وزیر و وزیر خارجهٔ انگلیس) محول کرد. ناصرالدین شاه که برای تأمین هزینه سفرهای خود به اروپا با مشکلات مالی مواجه بود، با اعطای امتیاز موافقت کرد و پس از مراجعت به ایران در فروردین ۱۲۶۸(مارس ۱۸۹۰ میلادی) قراردادی را با تالبوت – که با کمک دولت و عده‌ای از سرمایه‌داران انگلیسی، کمپانی رژی را با سرمایه‌ی ۶۵۰ هزار لیره تأسیس کرده بود- امضا کرد. بدین ترتیب در ۲۹ اسفند ۱۲۶۸ (۲۰ مارس ۱۸۹۰) امتیاز انحصاری تجارت توتون و تنباکو به مدت ۵۰ سال به تالبوت اعطا گردید.
  13. ↑ مراجع ثلاث یا آیات ثلاث یا ارکان ثلاثه عنوانی است که در جنبش مشروطه ایران به محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی اطلاق می‌شود. این سه مرجع تقلید از حامیان اصلی و تعین کننده و رهبران نهضت مشروطه در ایران به حساب می‌آیند.
  14. ↑ کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، چاپ چهارم 1397، انتشارات هرمس صص 866-867، پشتیبانی علمای نجف. [فتوای مراجع تقلید نجف “همراهی با مخالفین مشروطه و اطاعات حکمشان درتعرض به مجلس خواهان به منزله اطاعت یزید بن معاویه است” را در مخالفت با به توپ بستن مجلس و در محاصر و گرسنگی دادن به تبریزستارخان هم گفتند “رفتن به سر تبریز به منزله جنگ با امام زمان و بستن راه خوارو بار برای ان شهر در حکم بستن آب فرات به روی اصحاب سیدالشهدا” میباشد.,ستارخان نیز همواره میگفت”من حکم علمای نجف را اجرا میکنم”]
  15. ↑ تاریخ معاصر-حیات تحیی، دولت آبادی یحیی، جلد سوم از دوره چهارم، شرکت کتاب، ص 106
  16. ↑ روحانیت بویژه مدرس بعد از مشروطه؛ مدرس از سرآمدان مخالف استبداد :در زمان رضا شاه روحانیت به میزان بسیاری به حاشیه رانده شدند. اما در زمان محمد رضا شاه با توجه به عقاید خرافی خودش (مبنی بر اینکه به ائمه اطهار وصل است) و ضعف شخصیتی و اطرافیانش، نه تنها محدودیتهای اعمال شده توسط پدرش را برداشت، بلکه تلاش کرد آنها را تقویت نیز بکند، و اینگونه نهاد روحانیت دوباره تقویت شدند.مدرس سال ۱۲۴۹ در روستای سرابه اردستان به‌دنیا آمد. تحصیلات مذهبی خود را در اصفهان و نجف طی کرد و به اجتهاد رسید. پس از بازگشت به ایران وارد سیاست شد. اقدامات مدرس در مشروطه و در زمان رضا خان میرپنج./مخالفت با تنظیم شدن قوانین مجلس شورای ملی مطابق شریعت/از اعضای تشکیل دهند دولت ملی برای مقابله با اشغال کشور در جنگ جهانی بهمراه دیگر ملیون/مخالفت با قرارداد استعماری 1919 سید ضیاء طباطبایی/سازمان دادن استیضاح رضا شاه بدنبال کودتاهای مشترک رضا خان با انگلیس/مخالفت به همراه مصدق با شاه شدن رضا خان/دستگیری و زندان و تبعید و سپس ترور مدرس بدست رضا خان در مخالفت با استبداد او./رضا خان ابتدا می‌خواست مدرس را با خود همراه سازد و برای تطمیع او به او پیغام داد که: “چون شما از تهران انتخاب نشده‌اید، (دوره هفتم مجلس را می‌گوید) اجازه بدهید که کاندیدای یکی از شهرستانها شوید و دستور دهم انتخاب گردید”. . مدرس در جواب گفت: “به سردار سپه بگو اگر مردی، مردم را آزاد بگذار تا ببینی من از چند شهر انتخاب می‌شوم. والا مجلسی که به دستور تو من نماینده‌اش گردم باید درش را لجن گرفت”. مدرس در نهایت در تبعید بدست عوامل رضا شاه کشته شد.
  17. ↑ وقایع منتهی به 15 خرداد 1342. در دی ۱۳۴۱ خورشیدی، اصلاحات اقتصادی-اجتماعی توسط محمدرضا شاه با عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و میهن» اعلام و طی یک همه ‌پرسی تصویب شد. طرح انقلاب سفید، با مخالفت‌هایی از سوی جبهه ملی و همچنین محافل مذهبی، روبرو شد.یکی از مهم‌ترین مخالفان این طرح‌ها، روح‌الله خمینی بود.
  18. ↑ مراجعه کنید به همه کتب تاریخ ایران و مشروطه، آنچه بسیار یافت میشود از همین ایرادات است
    Edit

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها – قسمت اول
ژانویه 17, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مقالات در شش قسمت تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است، اینبار در یک بررسی تاریخی در تمامی کشورهای جهان علل عدم توسعه را بسیار واضح و قابل درک آشکار کرده اند. در این مجموعه مقالات، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو بویژه با پیش زمینه های فکری و دلایل ارائه شده توسط تئوریسین های مختلف از نهله های مختلف فکری را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج علل عدم توسعه را تکمیل میکند. تا پدیده را به درستی نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.
لینک به قسمت های دیگر
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

قسمت اول
مقدمه
موضوع عدم توسعه کشورهای بسیاری در جهان نسبت به کشورهای توسعه یافته ای همچون انگلستان، آمریکا، ،فرانسه، ژاپن، آلمان و …طی نزدیک به دو قرن گذشته که توانستند طی یک جهش از نظام کهنه فئودالی به جهان صنعتی-سرمایه داری بر جهان مسلط شوند، همواره بعنوان یک چالش ملی ما و مشغله ذهنی روشنفکران و سیاستمداران و فرهیختگان و… کشورهای توسعه نیافته بوده است. چالشی که در ایران با سوال بسیار معروف عباس میرزا از ژوبر نماینده فرانسه در اردوگاه جنگی اش که پرسیده بود:
“نمی‌دانم این قدرتی كه شما (اروپایی‌ها) را بر ما مسلط كرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ شما در قشون جنگیدن و فتح كردن و بكار بردن قوای عقلیه متبحرید و حال آنكه ما در جهل و شغب غوطه‌ور و به‌ندرت آتیه را در نظر می‌گیریم. مگر جمعیت و حاصل‌خیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا كمتر است؟ یا آفتاب كه قبل از رسیدن به شما به ما می‌تابد تأثیرات مفیدش در سر ما كمتر از شماست؟ یا خدایی كه مراحمش بر جمیع ذرات عالم یكسان است خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمی‌كنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بكنم كه ایرانیان را هشیار نمایم.” سوال عباس میرزا از ژوبر فرانسوی
ثبت تاریخی شد اما پس از گذشت 200 سال کماکان بی پاسخ مانده است! سوال عباس میرزا ناظر بر یافتن پاسخی به ” سوال چرا ما پیشرفت نکرده و نمی کنیم و چگونه می توانیم پیشرفت کنیم؟ بود. اما عباس میرزاها، امیرکبیرها، مصدقها، رضا خان ها و محمدرضا شاه ها فارغ از نیات قلبی شان هرکدام، در بیان خواستار پیشرفت کشورو بهروزی ملت ایران بودند، هیچگاه به نتیجه نرسید. درمیان مدعیان راست گوی، از آنجائیکه در تمامی تلاش ها به مانع یا موانع اصلی توسعه پرداخته نشده، همواره شکست خورده. در بقیه موارد همچون زمان رضا شاه و فرزندش نتایج معکوسی نیز داشته است.
امروزه با سرعت سرسام آوری که تحولات جهانی بخود گرفته است طوریکه بدرستی میتوان عصر حاضر را عصر هبوط سوم بشریت و عصر جهان و جوامع شبکه ای نامید، ضرورت و جدیت یافتن پاسخ برای سوال عباس میرزا را صد چندان نموده است. مبادا بازماندنِ دوباره از قطار توسعه جهانی ناشی از جهش حاضر(هبوط سوم بشری)، آنچنان از ما جلو بیفتند که اینبار بطور بازگشت ناپذیری به عقب ماندگی پایدار با به بردگی نوین کشیده شدن توسط آنها نیز، دچارشویم!
این نوشتار تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است. در مجموعه مقالاتی که بدنبال هم خواهند آمده، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو را قانع کند. بلکه هر قسمت از این مقالات انعکاس بخشی از پازل بغرنج عدم توسعه (اگرتوانسته باشد) را تکمیل میکند. تا با قرار گرفتن در مسیری جدید فکری با مطالعات بیشتر به عمق مسئله بیشتر و بهتر پی برده شود. تا پدیده ای را نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.
انقلاب صنعتی عامل توسعه و پیشرفت غرب
قبل از انقلاب صنعتی در انگلستان، ملل جهان بطور کلی تحت نظامهای سیاسی پادشاهی و نظم اقتصادی فئودالی در یک تعادل نسبتا پایدار اقتصادی و البته سیاسی برای قرنها زیسته بودند. هرچند که اختلافاتی بین نظم های سیاسی-اقتصادی موجود کشورهای جهان در غرب و شرق آن وجود داشت. اما در اکثر قریب به اتفاق کشورها قدرت در دست عده ای از اشراف و زمینداران بود و «مردم-رعایا» نیز جز بردگی و کار در زمین های فئودالها و جنگجویان زمیندار حتی بعنوان جزئی از زمین نقش و حقوق دیگری نداشتند. کشورها نیز اختلاف چندانی در توان صنعتی، نظامی و تکنولوژیک نداشتند. انقلاب صنعتی در غرب و بطور مشخص در انگلستان چنان تحولی ایجاد کرد که به یکباره آنها را بر کشورهای کمتر توسعه یافته و یا توسعه نیافته بطور کامل مسلط نمود.
دلایل ارائه شده برای توسعه و عدم توسعه
دلایل بسیاری برای این جهش در غرب و آن عقب ماندگی در شرق و یا کشورهای توسعه نیافته توسط بسیاری از افراد و سازمانها و بنیادهای اقتصادی و سیاسی و … عنوان شده است. دلایلی مانند، «جغرافیا»، «فرهنگ»، «مذهب»، «پروتستانیم»، «غفلت سیاستمدارن»، «کمبود دانش اقتصادی»، «استعمار»، «خیانت نخبگان سیاسی»، «سیاست های بد اقتصادی»، «ژن و نژاد برتر»!.. از جمله آنهاست. (در قسمت های آینده این مجموعه مقالات تک تک این علل با نگاهی به تاریخ کشورها مورد سنجش و راستی آزمایی قرار گرفته است.)
راه حلهایی نیز برای برون رفت از عقب ماندگی مانند، «ریاضت های اقتصادی»، «خصوصی سازی»، «جذب سرمایه(سرمایه گذاری) »، «آزاد سازی حساب سرمایه»، «نرخ ارز شناور»، «کاهش اندازه دولت»، «استقلال بانک مرکزی»، …توسط بانک جهانی و صندوق بین المللی پول … به کشورها توصیه شده و میشود. اما تمامی این توصیه های بکارگرفته شده در کشورهای مختلف جهان از آمریکای لاتین تا آفریقا و… در عمل یا اجرا نشده و یا اگر شده به نتایجی بسا وخیم تر از وضع گذشته انجامیده است. تاکنون علم اقتصاد هیچگاه نتوانسته بود توضیح قانع کننده ای برای نابرابری در جهان بیابد. آنهم فقط به این دلیل که مسائل سیاسی را حل شده فرض میکرد. به زبان ساده تر، مسائل سیاسی و موانع سیاسی برسر راه توسعه و… را در معادلات و بررسی های خود نه تنها وارد نمیکرد که آنها را حل شده می انگاشت. در مطالعات جدید اقتصاد دانان با اشراف به این کمبود توانسته اند این مانع تاریخی را کنار بزنند.[1]
رابرت موگابه[2] یک “ملی‌گرای “آفریقایی و یک “سوسیالیست” که نگارنده او را از زمانیکه در مدرسه اقتصاد لندن[3] از یک سالن متناوبا برای مبارزات سیاسی و سخنرانی، او برای استقلال کشورش و ما علیه استبداد محمد رضا شاه استفاده میکردیم میشناسد، وقتی رئیس جمهور زیمبابوه شده بود، تصمیم گرفت توصیه های بین المللی، و استقلال بانک مرکزی را در سال 1995 بکاربگیرد. پیش از آن نرخ تورم 20% بود، در 2002 به 140%، در 2003 به 600%، در 2007به 66000% و در 2008 به 230میلیون % رسید. طبعا در کشوریکه رئیس جمهورش حتی برنده جوایز بلیط بخت آزمایی بود! انتظاری جز این نمیتوان داشت.
آرژانتین به ضرب نهادهای بین المللی بانک مرکزی را مستقل اعلام کرد ولی دولت کسری بودجه را بجای استقراض از بانک مرکزی از بانک ها و صندوق‏های تامین اجتماعی و مردم تامین کرد. که اثرش فاجعه آمیزتر بود.
چرا مصر تا این حد فقیرتر از آمریکاست؟ درجریان بهار عرب در میدان «التحریر» قاهره، نوحه حامد جوان مصری میگوید:

“ما از فساد، ظلم و آموزشِ بد رنج می بریم. ما نظام فاسدی داریم که باید عوض شود”. نوحه حامد جوان مصری
مصعب الشامی جوان دانشجوی دیگر میگوید:
“امیدوارم تا پایان سال یک حکومت انتخابی داشته باشیم. آزادی های اساسی برقرار شود و با بر فساد که سراسر کشور را فراگرفته است نقطه پایانی بگذاریم”. مصعب الشامی دانشچوی مصری
محمد البرادعی نیز در توئیتر[4] خود نوشت:
“تونس: ستم+نبود عدالت اجتماعی+عدم پذیرش مسیرهای تغییر آرام= یک بمب ساعتی”. محمد البرادعی
سرنوشت امروز مصر را میدانیم دوباره به استبداد نظامی و سرکوب توسط نیروهای امنیتی بازگشته است.

مطالعات جدید نشان میدهد که هرکجا شکوفایی اقتصادی به بار می نشیند الیگارشی رخت بر بسته و هرجا اقتصاد زمین خورده الیگارشی حاکم است. تجربه کشورهای مختلف از اروپای شرقی و شوروی سابق گرفته تا آفریقا و آمریکای لاتین مسجل ساخته است نمی توان در حکومت های اندک سالار با سرمایه گذاری های دولتی، حمایت از صنایع داخلی، خصوصی سازی، آزادسازی قیمت ها، تجارت آزاد، و… گامی به سوی بهبود عملکرد اقتصادی برداشت. مسئله اقتصادی همه کشورهای در حال توسعه مهار الیگارشی است. نظریه جدید مدعی است اگر اقتصاد و اقتصاد دانان میخواهند به مردم کمک کنند باید رمز مقابله با الیگارشی را شناسایی و با سیاست های اقتصادی زمینه محو الیگارشی را فراهم نمایند. گریز از پرتگاه تنها با هشیاری و توانمندی مردم امکانپذیر می شود.
سرنوشت کشورها بر سر «دو راهــی سیــاسـتمدار»
دانشمندان علوم سیاسی-اقتصادی [5] در بررسی قریب به اتفاق کشورهای توسعه نیافته دریافتند که، علت اجرای نادرست سیاست های اقتصادی و شکست کشورها در نیل به توسعه و پیشرفت و ایجاد رفاه در یک کشور، در واژه ««دوراهی سیاستمدار»» نهفته است. سوالِ بر سر دوراهیِ «حفظ کارایی یا حفظ حکومت گروه خاص توسط سیاستمدار» میباشد. تاریخ عمده کشورها نشان میدهد که مشکل سیاستمدار عموما کمبود علم و دانش نیست. مشکل دو راهی «حفظ قدرت سیاسی از طریق قربانی کردن منافع عمومی» یا «تامین منافع عمومی و از دست دادن تدریجی قدرت سیاسی است.» این ««دوراهی سیاستمدار»»است که سرنوشت کشورها را تعیین میکند.
اما ساده انگارانه ترین رویکرد این خواهد بود که فکر کنیم مسئله عدم توسعه چند میلیارد (85%) مردم جهان به همین سادگی با کشف و بیان مانع ««دوراهی سیاستمدار»» حل میشود. رویکردهای ساده انگارانه ای که در گذشته نیز یکی از دلایل عمده عدم توسعه بوده است. در مطالعات جدید عواملی بررسی شده اند که هر ملتی باید متناسب با وضعیت خاص کشور خودش با پژوهش های چند رشته ای و مطالعات مشترک پاسخ های بهتری برای مسئله پیچیده عدم توسعه را فراهم کنند. تا در دوراهی ها، راه درست انتخاب شود. عوامل زیر اثرات تعین کننده در این مسیر دارند:
یک : اندک سالاری / رابطه دولت – ملت
دو : مقاطع تاریخی و حوادث هر کشور
سه : نهادهای «استثماری سیاسی و اقتصادی» در مقابلِ «نهادهای فراگیر سیاسی و اقتصادی»
چهار: رسانه های آزاد
پنج : توسعه مبتنی بر تخریب خلاق
شش: توسعه مبتنی بر تغییرات فنآورانه
هتف: چرخه های صحیح تکاملی
هشت: انگیزش مردم برای حرکت و توسعه، خلاقیت و نو آوری
نه : ثبات و تمرکز سیاسی
نــهــادهـا

نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند،
1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند.
2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند.
3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
اندک سالاری
در بررسی عوامل رشد و موانع آن و چالشهای فوق ابتدا باید بر کشوریهایی که توانسته اند خود را به توسعه برسانند تمرکز کرد تا آنچه لازم است از آنها آموخت. سپس به کشورهایی که نتوانستند از این موانع عبور کنند نظر افکند که چرا در مقایسه نمیتوانند به توسعه دست یابند. در مسیر بررسی کشورها، محورهای فوق و زیر محورهای عمده دیگر درحد امکان تشریح خواهد شد. این مطالعات و نگاه جدید به معزل عدم توسعه کشورها نشان داد که بزنگاه های تاریخی، یک کشور را یا به دام اندک سالاری می اندازد یا به عبور از اندک سالاری منجر میشود. “ضمنا نشان میدهد که اندک کشورها توانسته اند از دام اندک سالاری بگریزند” [6] همانگونه که در حال حاضر نیز85% از مردم درکشورهای اندک سالار زندگی میکنند. علت ماندگاری اندک سالاری از نظر نورث و دیگر هم فکرانش، در مسئله ای بنام امنیت نهفته است.
در سراسر تاریخ مکتوب بشر همانطور که جنگ میتواند حیات و امنیت بشر را تهدید کند، تامین کنندگان یا برهم زنندگان امنیت تبدیل به قدرتمندترین گروه در اجتماعات بشری میشوند. که آنها را به فرادستان جامعه مبدل میسازد. پاداش امنیت تملک انحصارگونه منابع قدرت سیاسی و ثروت است. اینها قواعد حاکم بر اقتصاد و سیاست را طوری تعیین میکنند که قدرت در حوزه های اقتصادی و سیاسی در انحصار اندک فرادستان باقی بماند. که منجر به «اندک سالاری» میگردد. انحصار در تامین امنیت به انحصار در سیاست و اقتصاد منجر می شود. تا زمانی که امنیت یک جامعه را گروهی اندک میتوانند برهم زنند یا تامین کنند. آنها اجازه نخواهند داد رقابت در اقتصاد و سیاست شکل بگیرد. این فرادستان با هم رقابت میکنند تا مهمترین منبع قدرت یا امنیت را از آن خود کنند. اگر یک شخص و گروه بتواند سایر گروهای فرادست را حذف کند، جامعه به سوی «مونارشی» یا حکومت فردی می رود، اگر چند گروه مختلف قدرت نظامی یا امنیتی را در اختیار داشته باشند، «اندک سالاری» بر جامعه حاکم می شود.
در اروپا شرایط طبیعی (آب فراوان، بعنوان مهمترین عامل تولید، کوه های مرتفع، و زمستانهای سخت بعنوان دژهای طبیعی نظامی) به گونه ای بود که قدرت های نظامی، محلی و متکثر بودند و میتوانستند در مقابل قدرت های نظامی اعم از ملی و خارجی از خود حفاظت کند. بنابراین تشکیل حکومت های محلی را در اقصا نقاط اروپا ممکن ساخت. به تعبیر “پل کندی” (Paul Kennedy)مورخ مشهور انگلیسی، “چنین شرایطی اروپا را به یک لحاف چهل تکه تبدیل کرد”. چنانچه پس از سقوط امپراطوری روم بیش از 420 دولت شهر در اروپا تاسیس شد. اما در سایر نقاط جهان از جمله در کشورهای شرقی مانند ایران حکومت های محلی به ندرت شکل گرفتند. زیرا شرایط اقلیمی اجازه مقاومت در برابر قدرت برتر داخلی و خارجی را نمیداد. آنچه سرنوشت اروپا را متمایز ساخت جلو گیری از “انحصار قدرت نظامی” بود تا آن که سایر شرایط امکان تغییر نظام سیاسی از اندک سالاری را فراهم ساخت.
مبدا تاریخ توسعه معاصر، انقلاب شکوهمند 1688
جنگ های درازمدت داخلی درانگلستان [7] به آنها اثبات نمود که هیچ یک از فرادستان یعنی «پادشاه»، «اشراف زمیندار»و «تجار بزرگ» قابل حذف نیستند و در نتیجه به تاسیس نهادهایی منجر شد که صلح و آرامش را میان آنها برقرار ساخت. این نهادها امکان تعرض فرادستان به ویژه نظام سلطنتی و دربار را، به اشراف منتفی می کردند. این شرایط محصول تدبیر فردی نبود، بلکه نتیجه اجتناب ناپذیر تکثر قدرت نظامی در دست فرادستان به حساب می آمد.
جنگهای داخلی طولانی مدت در انگلستان، به «انقلاب شکوهمند 1688» (Glorious Revolution) [8] منجر شد. که در آن حاکمیت قانون میان فرادستان انگلیس را نهادینه کرد. این اندک سالاری گام بلندی در توسعه این کشور تلقی می شود. چرا که دادگاههای خاص تحت نظر پادشاه برچیده شد، هر استقراض و اخذ مالیات نیازمند تصویب پارلمان شد، تمام مراجع قانونگذاری حذف و پارلمان تنها منبع وضع قانون گردید. در چنین شرایط برقراری حاکمیت قانون (آنهم تنها برای فرادستان و نه عموم مردم) بود که به تحولات اقتصادی شگرفی منجر گردید و زمینه ساز و ظهور انقلاب صنعتی شد.
این سیستم “اندک سالاری قانونمند” با همه محاسنی که برای انگلستان داشت، هنوز فاصله زیادی تا مردم سالاری یا دمکراسی داشت. بیش از دو قرن طول کشید تا به تدریج گام هایی برای تبدیل جامعه اندک سالار انگلستان به جامعه مردم سالار بردارد. این مردم سالاری محصول فشارهای مردم برای دستیابی به حق رای و ترس فرادستان برای از دست دادن قدرت بود. نبرد قدرت میان فرادستان و شهروندان در انگلستان گذر از اندک سالاری را ممکن ساخت. یعنی بعد از شورش لودیت ها درسالهای 16-1811، شورش اسپافیلدز1816 [9]، شورش منجر به قتل عام پیترلو1819، [10]، شورش های سوئینگ 1830[11]، تا سرانجام در سال 1832 بود که حکومت برای جلوگیری از انقلاب، حاضر به اصلاح قانون انتخابات شد.
براساس قانون 1832نیز فقط 14% مردم آنهم بر اساس دارایی و مالیات های پرداخت شده هر شخص حق رای پیدا کردند. قانون انتخابات در سال 1867پس از سه سال شورش حق رای به 30%مردم تغییر کرد، درسال 1884بدنبال شورشی دیگر به 60%مردم (آنهم فقط به مردان) حق رای داده شد، و در سال1918 به پاس ایستادگی مردم در جنگ جهانی اول تنها به همه «مردان» حق رای داده شد، ودرسال 1928 سرانجام زنان نیز حق رای گرفتند. این مسیری نسبتا آرام و تدریجی اما مستمر رو به جلو در جهت بهبود قوانین بنفع مردم سالاری بوده است که انگلستان بعد از «انقلاب شکوهمند 1688» طی بیش از 250سال توانست به دمکراسی برسد.
اما دیگر کشورهای در حال توسعه و حتی توسعه نیافته مانند ایران اینگونه نبودند و حرکتهای پاندولی داشته اند. اندک سالاری فرومی ریزد، مردم سالاری مستقر میشود، و مجددا اندک سالاری حاکم میگردد. نزدیکترین نمونه، انقلاب مشروطه در ایران و استقرار اندک سالاری قانونمند، و بازگشت به استبداد رضا خان.
آرژانتین نیز درطی 100سال اخیر این نوسان را تجربه کرده است. درسال 1912 با انقلابی فراگیر حق رای همگانی به دست آمد. اما نظام آرام آرام بسمت دیکتاتوری رفت. تا در سال 1930 نظام پارلمانی کاملا واژگون شد. در سال 1946 مجددا دمکراسی برقرار شد و در سال 1955سرنگون شد. در سال 1973 مردم انقلاب کردند ودر سال 1976 حکومت نظامی پینوشه برقرار شد. سرانجام انتخابات آزاد در سال 1983 برقرار شد.
چرا آرژانتین نتوانست مسیر آرام و تدریجی انگلستان را طی کند؟ پاسخش را باید در همان رابطه “فرادستان با یکدیگر” و “رابطه آنها با شهروندان” جستجو کرد. در جوامع مدرن امروزه تعدد نیروهای نظامی دردست فرادستان قابل تصور نیست. بنابراین در آرژانتین هرچند شهروندان در برهه های متعددی قدرت را از فرادستان می گیرند اما پس از هر انقلاب، حذف بخشهایی از فرادستان آغاز میشود، طوریکه نظام مونارشی حاکم میشود. سپس سرکوب شهروندان عادی با تکیه به نیروهای امنیتی دردست فرادستان آغاز میشود. در انگلستان قرن 17 امکان تکثیر نیروهای نظامی و امنیتی وجود داشت. اشراف با اتکاء به نیروی نظامی خود اجازحذف خود را نمیدادند. انحصار نیروی نظامی و امنیتی در دست یک گروه، به حاکم اجازه حذف رقبا و سپس سرکوب شهروندان را می دهد.
نیاز حیــاتـی توســعه
معمای توسعه نیز از همین نقطه آغاز میشود. توسعه به دسترسی باز به قانون و سایر فرصت های اقتصادی و اجتماعی بطور فراگیر برای همه مردم نیاز دارد و این دسترسی باز زمانی امکان پذیر است که سازمان سیاسی جامعه بتواند نیروهای امنیتی را تحت مهار جامعه مدنی در آورد. این نکته از بزرگترین یافته های دانشمندان اقتصادی و اجتماعی است. تحت این نظریه کنترل مدنی نیروهای امنیتی مهمترین مسئله توسعه است. مهمتر اینکه، این کنترل هیچ مسیر از قبل تعیین شده و مسلمی ندارد و حتی در هیچ مرحله ای از توسعه پایان نمی یابد. نیروهای امنیتی مانند سایر اقشار خواهان بیشترین قدرت هستند. «کافی است به تجربه آمریکا که نظامیانشان که رویه ظاهری نیروهای امنیتی هستند را بنگریم که چه منافع عظیمی از مردم خود و جهان را قربانی منافع خویش ساخته اند. به میزان ضعف جامعه مدنی، فرادستان با تکیه بر نیروهای امنیتی جامعه را به سوی اندک سالاری سوق میدهند. مسئله اصلی قدرتِ جامعه مدنی است.»[12]
تفاوت های جزئی و سرنوشت ساز
اما این سوال باقی است که پس چرا فقط در انگلستانِ اروپا و نه در آلمان یا لهستان یا فرانسه انقلاب صنعتی صورت گرفت؟ در سال 1346م طاعون به شهر بندری تانا در دهانه رود دُن در دریای سیاه رسید. از آنجا به سراسر مدیترانه و در سال 1348 به فرانسه رسید. طاعون به هرکجا میرسید نیمی از جمعیت را از بین می برد. “دربرابریورش طاعون تمامی خرد و نبوع آدمی بی فایده بود” [13]. در اوت 1348 ادوارد سوم پادشاه انگلستان از اسقف اعظم کانتربری خواست تا با نیاش به درگاه خداوند از طاعون جلوگیری کند. همه ندبه و دعاهای کلیسا بیهوده بود. طاعون حمله کرد و به سرعت نیمی از جمعیت انگلستان را در کام مرگ برد. افراد بسیاری دیوانه شدند. این میزان از مرگ ومیر، اثرات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دگرگون کننده ای بر جوامع اروپایی قرون وسطی گذاشت.
دراین زمان (قرن 14م) اروپا دارای یک نظم فئودالی بود. نظمی براساس سلسله مراتبی میان شاه، اربابانی که زیر مجموعه وی بودند و رعایا (که بدلیل وضعیت برده وار آنها، آنان را «سرف» مینامیدند) در پائین ترین سطح جامعه قرار داشتند، استوار بود. شاه مالک همه زمین ها بود و در ازای خدمات نظامیِ اربابان (لردها) مناطقی را به آنها می میبخشید. اربابان نیز زمین را در مقابل بیگاری های طاقت فرسا و عوارض و مالیات های سنگین به رعایا(کشاورزان) تخصیص می دادند. سرف ها پابند زمین بودند و بدون اجازه ارباب خود نمیتوانستند به جای دیگری نقل مکان کنند. ثروت تولید شده توسط رعایا در این نظام بشدت استثماری از کشاورزان رو به سمت بالا یعنی گروهی اندک سالار (اربابان) جریان داشت.
اثرات “مثبت” کشتار طاعون
طاعون با کتشار بیش ازنیمی از نیروی کار، بنبان های نظم فئودالی را به لرزه در آورد.[14] این امر در انگلستان باعث شد که کشاورزان خرده پا را تشویق کند تا خواستار تغییر شرایط خود شوند. چرا که طبقات بالا در مشاغلی که معمولاً دهقانان داشتند، مهارت نداشتند. کار برای تولید محصولات زراعی یا کالاها یک رفتار اجتماعی غیرقابل قبول برای اشراف بود. بنابراین، کار و تولید بر روی دوش کاهش یافته (براثرطاعون) طبقه دهقان، منجر به افزایش تقاضا برای کارگران شد. اشراف به کارگران نیاز داشتند و بنابراین احتمال بیشتری داشت که دستمزدهای بالاتری را که دهقانان می خواستند بپردازند.[15]
در1349م در دیر دینزهام کشاورزان خواستار کاهش جریمه ها و بخش اعظم کار بدون مزد خود شدند. آنها به این خواسته خود رسیدند. این ماجرا به بقیه نقاط هم سرایط کرد. کشاورزان شروع کردند به آزاد کردن خود از خدمات کار اجباری و بسیاری از تعهدات نسبت به اربابان شان و دستمزدها رو به افزایش گذاشت. بر همین اساس قراردادهای جدید بین اربابان و رعایا منعقد میشد.
از سال 1361 م دولت تلاش کرد این روند را متوقف کند، و نظام نامه کارگران را ابلاغ کرد که عملا دستمزدها را به همان سطح و شرایط بردگی پیش از طاعون برگرداند. کشاورزان در مقابل آن شروع به مقاومت کردن و نهایتا با افزایش فشار دولت انگلیس در 1381 م روستائیان شورش کردند [16] و حتی تحت رهبری «وات تایلرWatTyler-WalterTyler » [17] خواستار مصادره تمامی املاک کلیسا بودند، [18]، بیشترِ لندن را به تصرف در آوردند. هرچند شورشیان شکست خوردند و تایلر اعدام شد، اما دولت انگلیس برای اجرای قوانین خود و بازگرداندن شرایط به قبل نتواست اقدام کند. بتدریج رسم بیگاری کشیدن از رعایا منسوخ شد.
اثرات “منفی” کشتار طاعون
در شرق اروپا که قبل و در جریان طاعون همان صدمات را دیده بودند و در شرایط برابری از نظر نظامِ اقتصادی-اجتماعی-سیاسی و اقلیمی و … با انگلستان قرار داشتند، و قائدتا باید با نابودی نیمی از کشاورزان، انگیزه آزادیهای بیشتر و دستمزد بالاتر تقویت شود، اینگونه نشد. در اروپای شرقی و ازجمله در خاورمیانه، وضعیت استثماری رعیت تثبیت شد. .[19] هرچند انگیزه اقتصادی کافی وجود داشت ولی رعایا قدرت اجتماعی کافی برای پیشبرد اهدافشان نداشتند.
در شرق اروپا برعکس این وضعیت به اربابان انگیزه ای مضاعف داد تا بازار کار را استثماری تر و کشاورزان خرده پا را به بردگی بیشتر بکشانند. بعد از طاعون اربابان به زمین های بزرگتری چیره شدند، و املاک خود را که بزرگتر از اربابان غرب بود باز هم گسترش دادند. شهرها ضعیف تر و کم جمعیت تر گردیدند. کارگران بجای اینکه آزادتر شوند به تدریج آزادی های موجود خود راهم در معرض دست اندازی یافتند.
اثر این وضعیت در 1500م وقتی اروپای غربی تقاضای محصولات کشاورزی و دام پرورش یافته از شرق کرد خودش را نشان داد. زمین داران شرق اروپا مرحله به مرحله سیطره خود را بر کشاورزان افزایش میدادند طوریکه تا نیمی از محصولات آنها را تصاحب میکردند تا بتوانند به تقاضای خارجی پاسخ دهند. طوریکه این وضعیت «نظام ارباب و رعیتی دوم» نام گرفت.[20] که در مقایسه با صورت اولیه وخامت بیشتری داشت. در 1533م در لهستان در ازای تمامی کارهای انجام گرفته برای ارباب دستمزد پرداخت میشد، اما تحت تاثیر این تحولات، در سال 1600م حدود نیمی از خدمات نیروی کار بدون مزد صورت میگرفت. در شرق آلمان در 1500م کارگران تنها برای چند روز در سال متعهد به انجام بیگاری برای ارباب بودند. در 1550م این میزان به یک روز در هفته، در 1600 به سه روز در هفته رسید. در مجارستان1514م، اربابان یک روز کار اجباری در هفته برای رعایا مقرر کرده بودند. در 1550م دوروز در هفته و تا پایان قرن به سه روز رسید.
فراموش نکنیم که در 1346م (قبل از آمدن طاعون) از لحاظ نهادهای سیاسی و اقتصادی میان اروپای شرقی و غربی تفاوت هایی اندک وجود داشت. اما در سال 1600م این دو جهان از هم جدا شده بودند. در غربِ اروپا کارگران از مقررات، جریمه ها و تعهدات اربابی معاف شده بودند و و بخشی کلیدی از یک اقتصاد پر رونق مبتنی بر قواعد بازار را شکل میدادند. در شرق هم کارگران در چنین اقتصادی مشارکت داشتند اما بعنوان سرف های به بیگاری گماشته شده که به تولید مواد غذایی و محصولات کشاورزی مورد نیاز در غرب اروپا مشغولند. هرچند اینهم یک اقتصاد بازاری بود، اما نه از نوع «اقتصاد فراگیر». این واگرایی در نهادها نتیجه تفاوت های نهادی[21] این نواحی بود که در ابتدا ناچیز به نظر می رسید.
در شرق اروپا سازماندهی اربابان کمی بهتر، حقوق شان بیشتر، شهرهایشان کوچکتر و ضعیف تر و رعایا کمتر سازمان یافته بودند. در یک تصویر تاریخی این اختلاف ناچیز بنظر میرسد، اما وقتی مرگ سیاه (طاعون) فرارسید، و نظم فئودالی را به لرزه انداخت، همین تفاوت ناچیز، پیامدهای بزرگی برای زندگی مردمان شرق و غرب اروپا و مسیر آتی توسعه نهادی آنها در بر داشت.
مرگ سیاه نمونه بارز از یک برهه زمانی سرنوشت ساز است، تفاوت اندکِ نهادی کشورهای شرق اروپا در جریان طاعون منجر به قدرت یافتن نهادهای استثماری شده و موج دوم نظام ارباب رعیتی به تکوین نهادهای استثماری شدت بخشد. و در غرب و بویژه در انگلستان، ابتدا راه را به سوی شکستن حلقه «نهادهای استثماری» گشود و به «نهادی های فراگیر» فرصت ظهور دهد.
بررسی این مطلب ما را قادر میکند تا درک بهتری از ریشه های فقر و غنا در کشورهای مختلف و مسیرهای مختلفی که طی کرده اند بدست آوریم. نتیجه اینکه، کشاورزان شرق اروپا که به کار اجباری گماشته شده اند، بسا بسا انگیزه تولیدشان هرچند زیرفشارهای اربابان برای افزایش تولید، پائین تر از کشاورزان انگلیس بود که برای خود کار و تلاش میکردند.
پایان قسمت اول
ادامه دارد.
دیماه 1400
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
مطالب مرتبط
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر
18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ We will argue that achieving prosperity depends on solving some basic political problems. It is precisely because economics has assumed that political problems are solved that it has not been able to come up with a convincing explanation for world inequality. Explaining world inequality still needs economics to understand how different types of policies and social arrangements affect economic incentives and behavior. But it also needs politics. «Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012 P83»
  2. ↑ Robert Mugabe
  3. ↑ London School of Economics-LSE
  4. ↑ twitter.com/#!Elbradei
  5. ↑ منکور اولسون دانش آموخته اکسفورد و هاروارد و استاد اقتصاد دانشگاههای پرینستون و میرلند، دگلاس سیسیل نورث برنده جایزه نوبل اقتصاد 1393 در زمره مهم‌ترین و پرنفوذترین اقتصاددانان و تاریخ‌نگاران اقتصادی انتهای سده بیستم، جیمز اِ رابینسون دانشمند اقتصاد-سیاست و استاد دانشگاه شیکاگو و…
  6. ↑ North, D. Wallis J.J.,& Wingas, B. (2009). Violence and Social Orders: Aconceptual Framework for interpreting Recorded Human History. New York: Cambridge University Press.
  7. https://en.wikipedia.org/wiki/English_Civil_War
  8. ↑ انقلاب شکوهمند: به انگلیسی : Glorious Revolutionهمان انقلاب سال ۱۶۸۸ انگلستان است که چون بدون درگیری به پیروزی رسید با عناوینی چون انقلاب بدون خونریزی یا انقلاب ۱۶۸۸ و انقلاب آرام نیز نامیده می‌شود و با توافقی که صورت گرفت، حکومتی دموکراتیک تر، جایگزین نظام پادشاهی شد. این انقلاب زمانی شکل گرفت که شاه ویلیام سوم و ملکه ماری دوم به جای شاه جیمز دوم نشسته و تاج و تخت او را به دست گرفتند و در این جابجایی قدرت، شاه جدید موافقت نمود تا به عنوان یک پادشاه محدود عمل نماید، به علاوه؛ اختیارات و قدرت بیشتری به پارلمان واگذار کند. این انقلاب اگرچه کوتاه و بدون شور و هیجان انقلاب‌های دیگر بود اما نه تنها نتیجهٔ آن، یعنی سلطنت مشروطه، تا به امروز نظام حاکم بر انگلستان را رقم زده بلکه؛ دستاوردهای این انقلاب، موجب پدید آمدن رویدادهایی شد که نخستین دموکراسی مدرن را پایه‌ریزی کرد.
  9. https://en.wikipedia.org/wiki/Spa_Fields_riots
  10. ↑ رویدادهای 16 اوت 1819 در سنت پیترزفیلدز[۱] در منچستر انگلیس که در خلال آن نظامیان به سوی هواداران اصلاحات پارلمان آتش گشودند. در این رویارویی یازده نفر کشته و 500 نفر زخمی شدند. این رویداد به اقتباس از نبرد واترلو، کشتار پیترلو نام گرفت.
  11. ↑ شورش های سوئینگ، خیزش کارگران کشاورزی در جنوب و شرق انگلیس در 1830ـ1831. عوامل گوناگونی همچون جابه جائی ناشی از انقلاب کشاورزی، محصور ساختن تدریجی اراضی کشاورزی، از هم گسیختگی تدریجی پیوندهای محلی، رکود اقتصادی ناشی از جنگ‌های دوران ناپلئون، برداشت محصول ناکافی برای چند سال پی در پی، کمبود دستمزدها و افزایش قیمت‌ها به علت تصویب قانون غلات به بروز این شورش‌ها کمک کرد. بهانه اولیه این شورش‌ها عرضه ماشین‌های خرمنکوب بود که کارگران کشاورزی را نگران تأمین معاش خود ساخت. شورشیان خرمن‌ها را به آتش کشیدند، ماشین‌آلات را درهم شکسته و نامه‌های تهدید‌آمیز برای کشاورزان زمین‌دار فرستادند. شورشیان با خلق رهبری به نام سروان سوئینگ[۱]، در ذهن زمین‌داران بزرگ هراس به وجود آوردند. دولت با اعدام نوزده نفر از شورشیان و تبعید پانصد نفر از آنان به مستعمرات، شورش‌ها را سرکوب کرد.
  12. ↑ Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012
  13. ↑ جیووانی بوکاچیو نویسنده ایتالیایی از مشاهدات دست اول خود از اثرات طاعون در ایتالیا
    14, 19. ↑ https://politicalscience.stanford.edu/events/comparative-politics-workshop/labor-markets-after-black-death-landlord-collusion-and
  14. https://clas.ucdenver.edu/nhdc/sites/default/files/attached-files/entry_147.pdf
  15. ↑ همانجا- ص 12
  16. https://en.wikipedia.org/wiki/Wat_Tyler
  17. https://www.britannica.com/biography/Wat-Tyler
  18. https://www.jstor.org/stable/3600707
  19. ↑ نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
    Edit

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی- قسمت دوم
ژانویه 23, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مطالب در شش قسمت که انعکاس یافته های جدید دانشمندان در ریشه یابی علل توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی کشورهاست، بحث های تاریخی مندرج، صرفا تاریخ نگاری نیست. آن بخش از تاریخ کشورها که خواهید خواند ضمن اینکه از زاویه شناخت ریشه ها و نحوه شکل گیری نهادهای آن کشور که منجر به توسعه نیافتگی و یا توسعه یافتگی شده است بررسی شده. بعلاوه برای شناخت بسیاری نظریه های نا کارآمد ازعلل عدم توسعه نیافتگی ضروری است، و لازم است در خواندن آنها دقت لازم بشود.
لینک به قسمت های دیگر
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
قسمت دوم
قسمت دوم: بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
نقش استعمار و نهادهای موجود کشورها بر توسعه
استعمار آمریکای لاتین.
نهاد انکومیندا encomienda.
استعمار و توسعه آمریکای شمالی.
شکل گیری نهاد فراگیر.
آیا مسیر نهادهای دمکراتیک هموار است؟.
عدم توسعه مکزیک پس ازاستقلال، چرا؟.
بررسی مقایسه ای یک نمونه (نه دو کشور همسایه با گذشته و فرهنگ متفاوت) بلکه دو قسمت یک شهر و مردم از میان مردم آزتک مکزیکی با تمامی خصوصیات مشترک آنها که فقط با یک حصار مرزی از هم جدا شده اند، حقایق بیشتری را برای ما روشن میکند. اگر در کنار حصاریکه شهر «نوگالس» [1] را به دو نیم شمالی و جنوبی تقسیم میکند بایستید و به شمال بنگرید (نوگالس در منطقه سانتا کروز آریزونا در ایالات متحده آمریکا) را خواهید دید. در آنجا متوسط در آمد خانوارها سی هزار دلار درسال است. از یک زندگی مدرن، تحصیلات و بهداشت و سلامت و … برخوردارد. مردم آن میتوانند بدون هراس از در خطر افتادن امنیت شان و یا دلهره دائمی در مورد دزدی مصادره اموال و تهدیدهای مشابه به زندگی روزمره خود بپردازند. آنها هم چنین دولت را با وجود تمام ناکارآمدی ها و برخی موارد فساد نماینده خود میدانند. آنها می توانند با رای خود شهردار، فرماندار، نماینده کنگره و سناتورها و حتی رئیس جمهور آمریکا چه کسی باشد را تغییردهند.
درجنوب این حصار «نوگالس سونورا» تنها چند قدم آنطرف ترعلیرغم این که در بخش مرفه مکزیک زندگی میکنند. درآمد سالیانه شان یک سوم اهالی شمال حصار است. بیشتر بزرگسالان تحصیلات متوسط را به پایان نرسانده اند. بسیاری از نو جوانان به مدرسه نمیرند. مادران نگران نرخ بالای مرگ ومیر نوزادان هستند کیفیت و بهداشت پائین و متوسط عمر کمتر مردم، تعجب با انگیز است. جاده ها در وضعیت بدی است. جرم و جنایت بالاست و راه اندازی کسب و کار اقدامی مخاطره آمیز به حساب می آید. اهالی نه تنها با خطر سرقت مواجه هستند، که راه اندازی یک بنگاه جدید و اخذ تمامی مجوزهای مورد نیاز مستلزم پرداخت رشوه به همه دست اندرکاران و تلاشی طاقت فرساست. برخلاف همسایگان شمال حصار شهر، دمکراسی برای نوگالس سونورا در جنوب حصار تجربه ای بسیار تازه محسوب میشود. تا زمان اصلاحات سیاسی در سال 2000میلادی این قسمت شهر دقیقا به مانند سایر بخش های مکزیک تحت کنترل فساد آمیز «موسسه حزب انقلابی» [2] قرار داشت.
چگونه میتواند چنین اختلافاتی بین دو بخش یک شهر وجود داشته باشند؟ با وجود اینکه هیچ اختلافی در جغرافیا، آب و هوا یا نوع بیماری های شایع در منطقه، غذا و موسیقی و فرهنگ وجود ندارد. وضعیت بیماریها فقط به عدم برخورداری از بهداشت و مراقبت های مطلوب پزشکی مربوط است. چون میکروب ها محدودیتی برای عبور از حصار ندارند. مردم شمال حصار نه از سفید پوستان و در جنوب حصار از نسل «آزتک»ها بلکه همه از نسل آزتک ها هستند، با پیشینه مشابه. حتی در سال 1821 و استقلال مکزیک تمامی نوگالس در مکزیک قرار داشت. در 1853م در اثر خرید «گادسدن» مرز آمریکا از وسط نوگالس عبور کرد.
بله همانطور که میتوان حدس زد، (بدون اینکه بخواهیم نابرابریها و ظلم و ستمی که در ایالات متحده نیز وجود دارد را نادیده بگیریم و یا کمرنگ کنیم و با تاکید بر مقایسه رفاه و عدالت نسبی) تنها تفاوت، دسترسی اهالی شمال حصارنوگالس به نهادهای اقتصادی ایالات متحده است که آنها را قادر میکنند آزادانه شغلشان را انتخاب کنند. ازتحصیلات در مدارس و کسب مهارت برخورداند، میتوانند کارفرمایان خود را به سرمایه گذاری در بهترین فناوری ها تشویق کنند که به دستمزدهای بالای برای آنها می انجامد. آنها با رای آزاد میتوانند سیاستمدارانیکه مفید به حال خود نمی یابند را تغییر دهند.
“مهم ترین متغیری که در علم اقتصاد وجود دارد «تولید سرانه» است. هم اکنون به اثبات رسیده کشورهایی که از تولید سرانه بالایی برخوردارند به نحوی در سال های دور این شعار را که توسعه به یک نظام سیاسی مدرن نیاز دارد، عملی کرده اند. افت 30% سرانه تولید از 1356 تا 1379 در ایران به دلیل کم کاری عوامل تولید است یا عدم استفاده بهینه از منابع. بنظرمیرسد تحلیل واقعی افت تولید سرانه در ایران به وضوح بتواند نا متوازن بودن ترازوی نظام سیاسی با روند پیشرفت توسعه اقتصادی را نشان دهد.” [3]
همانطور که قبلا نیز گفته شد، پاسخ این واگرایی بین جهان توسعه یافته و عقب مانده، در چگونگی شکل گیری این جوامع در دوران اولیه استعمار ریشه دارد، که تاثیرات آن تا به امروز برجای مانده است. برای فهم دقیق تر این واگرایی کمی به عقب میرویم و در خلاصه ترین شکل به تاریخ ایالات متحده و مکزیک میپردازیم تا ببینیم بنیان کج و انحراف دقیقا از کجا شروع شده است.
نقش استعمار و نهادهای موجود در هر کشور
ایالات متحده آمریکا (آمریکای شمالی) و آمریکای لاتین هردو مستعمره بودند، یکی مستعمره انگلستان وفرانسه … و دیگری اسپانیا وپرتقال … چرا در ایالات متحده آمریکا نهادهایی رواج دارد که به موفقیت اقتصادی بیشتر مردم این کشور در مقایسه با مکزیک یا سایر کشورهای آمریکای لاتین، می انجامد؟ پاسخ به این سوال را باید در چگونگی شکل گیری این جوامع در دوران اولیه استعمار جستجو کرد. ازآنجا بود که واگرایی میان این نهادها[4] اتفاق افتاد و تاثیرات آن تا به امروز برجا مانده است.
استعمار آمریکای لاتین
در اوایل سال 1516 «خوآن دیاس دِ سولیس» [5] یک دریانورد اسپانیایی وارد دهانه پهناور رودخانه ای در کرانه شرقی آمریکا جنوبی شد. او رودخانه را «ریو د پلاتا» یا رودخانه نقره نامید چرا که مردم محلی منابع نقره در اختیار داشتند. وی تمامی این سرزمین های ساحلی را متعلق به اسپانیا اعلام کرد. در دوطرف دهانه رود یعنی «چاروآس» (Charrúa) و «کراندی» (Querandí) که اینک اروگوئه نامیده میشود، مردم محلی که از طریق شکار امرار معاش میکردند. دِ سولیس را به هنگام گشتهای اکتشافی به ضرب چوب و چماق به قتل رساندند. [6].
در سال 1534 اسپانیا دوباره گروهی از مهاجران را به این منطقه فرستاد. آنها در همان سال در محل بوینس آیرس (بمعنی هوای تازه) کنونی شهری بنبان نهادند تا اروپائیان در آن سکونت گزینند. اروپائیان بدنبال هوای تازه نبودند بلکه بدنبال منابعی برای غارت و نیروی کار برای استثمار می گشتند.
اهالی چاروآس و کراندی که عمدتا شکارچی بودند مطیع نبودند. وقتی اسیر میشدند زیر بار بیگاری تهیه غذا برای اسپانیایی ها نمی رفتند، و با تیرو کمان به اروپائیان حمله میکردند. از این رو اروپائیان چون نمیتوانستند خود غذا تهیه کنند با گرسنگی روبرو شدند. از طرفی نیزطلا و نقره های مردم محلی تماما از مسیری می آمد که به قلمرو «اینکاها» در کوههای آند[7] در غرب دور می رسید.
اسپانیایی ها برای نجات از گرسنگی و کشف مکانی جدید که ثروت بیشتر و جمعیتی استثمار پذیر داشته باشد در سال 1537 به رود پارانا رسیدند. در این مسیر به «گوآرانی» ها (Guaraní) برخوردند، که مردمی یکجا نشین با اقتصاد کشاورزی بودند. اسپانیایی ها که علاقه ای نداشتند که خود به کشت و کار بر روی زمین بپردازند، متوجه تفاوتِ گوآرانی ها با کراندی ها و چاروآس ها شدند. در یک جنگ آنها را شکست داده و وادار به تسلیم کردند. و شهر «آسونسیون» پایتخت امروزه پاراگوئه را ساختند. اسپانیایی ها با شاهزادگان گوارانی ها وصلت کردند و خود را بسرعت بعنوان اشراف به سطوح بالای جامعه رساندند. نظام کار اجباری و خراج گیری موجود در میان بومیان را براه انداختند و بخدمت گرفتند. طوریکه در عرض چهار سال تمامی سکنه اسپانیایی بوینس آیرس به آسونسیون منتقل شدند.
در طول قرن بعد اسپانیایی ها اکثر بخش های مرکزی، غربی و جنوبی آمریکای جنوبی را تسخیر کرده و به استعمار در آوردند. همزمان پرتقالی ها مدعی برزیل شدند که در شرق این قاره قرار داشت. راهبرد مستعمره سازی اسپانیایی ها که نخست توسط «کورتس» (Don Hernan Cortes)در مکزیک پیاده شد، بسیار کار آمد بود. آنها بهترین شیوه برای غلبه بر مخالفان بومی را در دستگیری رهبرشان و مجبور کردن آنها برای بیگاری گرفتن از بومیان از طریق آنها یافتند. اسپانیایی ها ضمن تصاحب ثروت رهبران بومی میتوانستند بومیان را به پرداخت خراج و تامین غذا وادارند. مرحله بعدی قرارگرفتن در جایگاه طبقه حاکمه جدید جامعه بومی و در دست گرفتن زمام شیوه های رایج موجودِ مالیات ستانی، خراج گیری و خصوصا کار اجباری بومیان بود. شیوه کورتس را یک کشیش بنام «برناردینو دِ ساگون» در کتاب مشهورش «فلورنتین کادیسس» اینگونه آورده است:
“وقتی در 1519 کورتس به پایتخت امپراطوری آزتک رسید، موکتسوما امپراطور آزتک تصمیم گرفت با آنها برخوردی دوستانه داشته باشد. در میهمانی به یکباره اسپانیایی ها حمله کرده و موکتسوما را دستگیر کردند. و تفنگها شروع به شلیک نمود. او را وادار کردند که خزانه شهر را به اسپانیایی ها نشان دهد، بعد از غارت تمامی طلاها و جواهرات و… خزانه شخصی او را خواستند و آنرا نیز تماما غارت کردند. اگر رهبران-پادشاهان بومی همکاری نمیکرد زنده زنده در آتش سوزانده میشدند.”
ازطریق دستگیری و شکنجه رهبر بومیان در 1521 تسخیر آزتک کامل شد.نهاد انکومیندا encomienda
کورتس به عنوان فرماندار استان «اسپانیای جدید» شروع به تقسیم ارزشمندترین منابع، یعنی جمعیت محلی، از طریق سنت (نهاد) «انکومیندا» [8] کرد. نهاد انکومیندا (دائره المعارف برتانیکا آنرا: به بردگی کشیدن بومیان آمریکای لاتین و فیلپین توسط اسپانیا توصیف کرده است[9] ) بدین معنا بود که، بومیان تحت استعمار اسپانیا در قبال منتی که اسپانیایی های موسوم به «انکومیندارو» به دلیل مشرف کردن بومیان به دین مسیحیت بر گردنشان داشتند، موظف بودند هدایا و یا نیروی کار رایگان در اختیار او قرار دهند. کشیش بارتوله مه دو لاس کاساس [10]Bartolome de las Casas در کتابی با عنوان «شرحی اجمالی بر نابودی بومیان» [11]چنین مینویسد:
“اسپانیایی ها، بومیان از بلندپایگان و سالمندان گرفته تا زنان و کودکان را وادارشان می ساختند تا روز و شب بدون هیچ استراحتی کار کنند. شاهِ بومیانِ یک قلمرو را دستگیر میکردند و بمدت شش یا هفت ماه زندانی میکردند تا او را وادار کنند که از بومیان بخواهد که یک اتاق پر از طلا جمع آوری کرده و به اسپانیایی ها بدهند. اگر اتاق پر نمیشد، او را آنقدر با داغ کردن و روغن داغ بر شکمش ریختن شکنجه میکردند که بومیان خود را وادارد که طلای بیشتری جمع آوری کنند. ویا هریک از مهاجران به اقامتگاهی که به وی اختصاص داده شده بود، ساکنین پیشین را بنابرسنتی که در میان بومیان وجود داشت، به مثابه «اعضای خانوده شان» با آنها رفتار میکردند، بدین معنا که وادارشان می ساختند تا روز وشب بیگاری کنند.”
قطعا رسم شیوه های بیگاری کشیدن و باج و خراج گرفتن پادشاهان اینکاها از مردم بومی تحت سلطه خودشان شقاوت آمیز نبوده است. این راهبردِ نهادهای استیلا، دردیگر نقاط امپراطوری اسپانیا مشتاقانه مورد تقلید قرار گرفت. امری که در میان کراندی ها و چاروآس ها که چنین نهادهایی در بین خود نداشتند با شکست مواجه شد. اینگونه اسپانیایی ها آمریکای لاتین را به قاره ای با بیشترین نابرابری در جهان تبدیل کردند و قسمت عمده توان اقتصادی آن را از رمق انداختند.
توجه شود استعمارگران در ایران ابتدا با خریدن پادشاهان در نهادهای استثماری موجود آنها در به بردگی بردن ایرانیان شریک میشدند، به تدریج بر این شریک نیز به میزانی که امکانپذیر میشد غلبه کرده خود یکه تاز میدان میشدند. ولی همواره در درون مناسبات نهادهای استثماری موجود میان پادشاهان ایران و مردم عمل میکردند. اگر پادشاه را نمیشد خرید، از طریق وزرا، و درباریان و سران عشایر و … به اهداف خود میرسیدند. “انگلیسی ها به شیخ خزئل[12] لقب «سر» (Sir) و نشان «سلحشوری امپراطوری هند»(Kight Grand Commander of the Order of the Indian Empire) داده بودند.” [13] در تکوین این روشهای استعماری و چیره شدن بر شریک استثماری، حتی به برسرکار گماردن و کنارزدن پادشاهان چون رضاخان نیز دست میزدند. در آمریکا نیز استعمارگران هرکجا نمیتوانستند بومیان را به بردگی بکشند از قتلعام آنها خودداری نمیکردند. [14]استعمار و توسعه آمریکای شمالی
در 1490 که اسپانیا فتوحات خود را در قاره آمریکا آغاز کرد انگلستان قدرتی کوچک بود. در سال 1588 طی یک تصادف بر اثر وزش باد و طوفان ناوگان کوچک و ضعیف انگلستان بر ناوگان امپراطوری اسپانیا بزرگترین امپراطوری زمان [15] که میرفت به انگلستان حمله کند، پیروز شد. بدینگونه چیرگی بدون چون و چرای اسپانیا بر دریاها پایان یافت. از آن پس تازه واردهایی بنام انگلیسی ها نیز وارد سفرهای اکتشافی با انگیزه های استعماری شدند. “کشاورزان به امید یافتن زمین، ماجراجویان به قصد متمول شدن با تجارت تا غنیمت، جانیان به امید نجات از قساوت قانون، و پیرایشگران با تصمیم به افراشتن پرچم خود بر روی سرزمین تازه مخاطرات و خستگی های دریا را به منظور ایجاد انگلستان های جدید به جان می خریدند”.[16] آنها مستعمره سازی را از آمریکای شمالی شروع کردند. آنهم نه به این دلیل که جذابیت بسیاری داشت بلکه به این دلیل که جای دیگری در آمریکا باقی نمانده بود که اسپانیا مستعمره نکرده باشد. اسپانیا بخش مرغوب نیمکره غربی که مردمان قابل استثمار و طلا و نقره فراوان داشت پیش از آن اشغال کرده بودند.
اولین تلاش انگلیسی ها برای ایجاد یک مستعمره در «روآنوک» در کارولینای شمالی در حوالی سالهای 87-1585 کاملا شکست خورد. درتلاش بعدی در اواخر1606 سه کشتی به فرماندهی «کریستوفر نیوپورت» باحمایت مالی شرکت «کمپانی ویرجینیا» عازم ویرجینیا شدند. از رودی که آنرا به نام «جمیزاول» پادشاه انگلستان رود جمیز خواندند بالا رفتند و در اوت سال 1607 مهاجر نشین جمیزتاون [17] را بنا نمودند. این مهاجران انگلیسی از شیوه هایی که متاثر از الگوی کورتسِ اسپانیایی بود پیروی میکردند. نقشه اول آنها دستگیری سرکرده بومیان و استفاده از وی جهت تامین آذوقه و بیگاری کشیدن از مردم محلی توسط او برای تولید غذا و ثروت بود.
اما آنها نمیدانستند که در قلمرو «اتحادیه پاواهاتان»[18] ائتلافی از سی هویت سیاسی که با «واهان ساناکوک» [19] بعنوان پادشاه پیمان وفاداری بسته بودند، قرار گرفته اند. پایتخت این پادشاهی در بیست کیلومتری جیمزتاون بود. وهان ساناکوک فورآ از حضور استعمارگران آگاه و نسبت به نیات آنان ظنین شد. اما نکته بسیار مهم این بود که، او زمامدار قلمری بود که در آمریکای شمالی یک امپراطوری بزرگ به حساب می آمد. اما دشمنان زیادی نیز داشت و فاقد اقتدار سیاسی متمرکز و فراگیر اینکاها بود. (توجه شود به تقسیم قدرت در انگلستان قبل از انقلاب صنعتی آمده در قسمت اول)
از این رو انگلیسی ها نتوانستند آنها را مجبور به بیگاری و جمع آوری غذا کنند، سپس تلاش کردند با آنها وارد معامله شوند. آنها تصور نمیکردند که هرگز مجبور شوند برای تامین غذای مورد نیازشان وارد کشت شوند. چون فاتحال پیشین دنیای جدید هرگز چنین کاری نکرده بودند. در اواخر زمستان 1607 ذخایر غذایی مهاجران رو به پایان گذاشت. دو دلی رهبر شورای مهاجران «ادوارد ماری وینگفیلد» را فراگرفت و در یک فرآیندی فردی بنام کاپیتان جان اسمیت با دستور کمپانی ویرجینیا بعنوان عضو شورای مهاجران برگزیده شد.
وقتی کریستوفر نیوپورت برای آوردن تجهیزات و مهاجران بیشتری به انگلستان برگشت این جان اسمیت بود که مستعمره را نجات داد. و از طریق ماموریتهای بازرگانی توانست تدارک غذا که جنبه حیاتی داشت را تضمین کند. در یکی از ماموریتها، وی توسط برادر پادشاه بومیان «واهان ساناکوک» دستگیر شد و به نزد پادشاه برده شد. جان اسمیت توانست فراکند و در ژانویه 1608 همزمان با بازگشت نیوپورت از انگلستان به جیمزتاون که مهاجران اروپایی در آنجا بطور تهدید آمیزی با کمبود غذا روبرو بود، رسید.
استعمارگران انگلیسی در این تجربه اولیه درس اندکی آموختند. آنها در طول سال 1608 به جست و جوی برای طلا و فلزات گرانبها ادامه دادند. آنها هنوز نفهمیده بودند که نمی توانند برای تامین غذا و نجات جان خود به بومیان چه برای بیگاری کشیدن و چه تجارت تکیه کنند. جان اسمیت اولین کسی بود که دریافت مدل مستعمره سازی کورتس در آمریکای شمالی جوابگو نخواهد بود. چرا که شرایط آمریکای شمالی با جنوبی بیش از اندازه متفاوت بود. او متوجه شد که بومیان ویرجینیا برعکس آزتک ها و اینکاها طلایی ندارند. جان اسمیت در یادداشتهای روزانه اش می نویسد:
“باید دانست که مواد غذایی تنها ثروت آنها [بومیا] است”.
یکی از مهاجران در یادداشت خود نوشته است.
“هیچ حرفی نبود، هیچ امیدی نبود، هیچ کاری، مگر حفاری برای استخراج طلا، تصفیه طلا و بارگیری طلا.”
کریستوفر نیوپورت در آوریل 1608 با یک کشتی طلای تقلبی به انگلستان رفت، و با فرامینی مبنی بر کنترل شدیدتر بومیان برگشت. نقشه آنها این بود که تاج بر سر واها ساناکوک بگذارند و او را تابع پادشاه انگلستان کنند. او را برای فریب به جیمز تاون دعوت کردند. جواب بسیار معنی دار واهان ساناکوک اینگونه ثبت شده است.
“اگر پادشاه شما برای من هدایایی فرستاده است من هم یک پادشاه هستم و این جا سرزمین من است…این پدر شماست که باید به نزد من بیاید، نه این که من به نزد او بروم. من نه به پایگاه شما می آیم و نه به این طعمه ها گاز خواهم زد.”
وهان ساناکوک که به نتیجه قطعی از رویکرد استعمارگران رسیده بود، تصمیم به خلاص شدن از شر آنها گرفت. آنان را تحریم اقتصادی کرد، جیمزتاون دیگر نمی توانست مایحتاج خود را داد و ستد کند. وهان ساناکوک به آنها گرسنگی می داد تا آنجا را ترک کنند. نیوپورت در دسامبر 1608 با نامه ای از جان اسمیت که در آن از مدیران کمپانی ویرجینیا ملتمسانه می خواست طرز فکرشان را نسبت به مستعمره تغییر دهند به انگلستان برگشت. اسمیت فهمیده بود که اگر قرار باشد مستعمره ای ماندگار در آنجا پا بگیرد، این مهاجران هستند که باید کار کنند. از همین رو نوشته بود.
“اگرمجددا خواستید افرادی را بفرستید، استدعا دارم به جای هزار نفر مانند کسانی که داریم، سی نفر نجار، دهقان، باغبان، ماهیگیر، آهنگر، بنا و هیزم شکن که در مهارت شان آزموده باشند، گسیل کنید.”
اسمیت به زرگران بی مصرف نیازی نداشت. اینبارنیز با درایت اسمیت جیمزتاون نجات یافت. او گروه های بومی را تطمیع و تهدید می نمود، تا با وی وارد داد و ستد شوند. وقتی سر باز می زدند هر آنچه را که می توانست تصاحب می کرد. برای مهاجران نیز قانون «هرکس کار نکند نباید غذا بخورد» را وضع کرد. اینگونه جیمزتاون از زمستان دوم نیز جان سالم بدربرد.
کمپانی ویرجینیا به این نتیجه رسید که اگر نمیشود بومیان را استثمار کرد، بنابراین باید از مهاجران اروپایی بهره کشید!!! از آنجا که مالکیت تمامی اراضی به کمپانی تعلق داشت، شرایطی شبیه حکومت نظامی برقرار کرد. کمپانی، مهاجرانی را که از بیگاری فرار میکردند تهدید به مرگ کرد. هنگام اجرای اعدام هیچ استینافی وجود نداشت. بنابراین برای مهاجران فرار از مستعمره به امید زندگی با بومیان به مراتب جذابتربود. ضمن اینکه میتوانستند فرار کنند و در مناطقی خارج از سلطه کمپانی بسر برند. از این رو قدرت کمپانی و مدیران آن محدود بود و نمیتوانستند مهاجران را به کار اجباری وادارکنند.شکل گیری نهادهای فراگیر
هرچند مدتی طول کشید تا کمپانی به این نتیجه برسد، که تنها راه حل، ایجاد انگیزه کار و تلاش درمیان مهاجرنشینان است. کمپای ویرجینیا در 1618 نظام حقوق سرانه را پایه گذاری کرد. بر اساس آن، هرمرد مهاجر 20 هکتار و به ازای هر عضو خانوار یا خدمتکارانی که میآورد 20 هکتار دیگر به وی تعلق میگرفت. خانه های مهاجران به مالکیت خودشان در میآمد و از قراردادهای شان معاف میشدند. در 1619 یک گردهمایی عمومی برگزار شد که در شکل دهی به قوانین و نهادهای حاکم بر مستعمره به تمامی مردان بالغ حق رای اعطا کرد. این آغاز دمکراسی در ایالات متحده بود.
دوازده سال طول کشید تا کمپانی ویرجینیا اولین درس را بیآموزد که آنچه در مکزیک و آمریکای مرکزی و جنوبی کارگر می افتاد در آمریکای شمالی عملی نیست. بی خود نبود که اسعتمارگران بجای به بردگی بردن سرخ پوستان آمریکا به قتلعام آنها پرداختند. باقی مانده قرن هفدهم نیز به تلاش برای اموختن دومین درس سپری شد:
“اینکه تنها راه برای ایجاد مستعمره ای خودکفا از نظر اقتصادی، ایجاد نهادهایی است که مستعمره نشینان را ترغیب به سرمایه گذاری وسخت کوشی کند.”آیا مسیر نهادهای دمکراتیک هموار است؟
با توسعه آمریکای شمالی فرادستان انگلیسی بارها تلاش کردند تا همانند اسپانیایی ها از نو نهادهایی برای محدود کردن حقوق اقتصادی و سیاسی عامه مهاجرنشینان (مگر اندک فرادستان برگزیده مستعمره) برقرار کنند. اما تماما به ناکامی انجامید. یکی از جاه طلبانه ترین آن در سال 1632 توسط پادشاه انگلستان چارلز اول بود. وی ده میلیون هکتار از زمینهای بالای خلیج چساپیک را به لرد بالتیمور بخشید. درماده هفتم از این فرمان میگفت:
” بالتیمور به واسطه الزمات این عطیه، قدرت آزاد، کامل و مطلق دارد که برای خیر و شادی دولت استان مذکور هرگونه قانونی را مشروعیت بخشد، وضع کند و به اجرا بگذارد.”
بالتیمور طرحی دقیق برای ایجاد یک جامعه ارباب رعیتی قرن هفدهم انگلیس تدوین کرد. (تا نقش شکست خورده در مورد بومیان به مهاجران اروپایی داده شود). در سال 1665 سر آنتونی اشلی کوپر تلاشی مشابه که به تاسیس ایالت کارولینا انجامید صورت داد. اشلی کوپر و فیلسوف بزرگ انگلیسی جان لاک قوانین بنیادین کارولینا[20] را صورت بندی کردند. درمقدمه سند آمده است:
«دولت این استان شاید بیشترین تطابق را با [نظام] پادشاهی که ما در سایه آن زندگی میکنیم و این استان بخشی از ممالک آن است داشته باشد، و ما مایلیم از سر برآوردن دمکراسی های متعدد اجتناب کنیم.»
در طرح بالتیمور، درپائین ترین سطح مهاجرین «لیتمن»ها قرار داشتند که طبق ماده بیست و سوم، «تمام فرزندان لیتمن ها در تمامی نسل ها باید لیتمن باقی بمانند».
درست به همان ترتیبی که تلاش ها برای وضع مقررات ستمگرانه در زمین های ویرجینیا در بدو ورود انگلیسی ها شکست خورد، طرح هایی مشابه در مریلند و کارولینا با ناکامی روبرو شد. صرفا به این دلیل که در دنیای جدید (آمریکای شمالی) گزینه های فراوانی پیش روی مهاجران قرار داشت. مهاجرنشینان اصرار کردند که باید مالک زمین هایشان تلقی شوند و لرد بالتیمور را مجبور کردند از پادشاه انگلستان بخواهد مریلند را یک مستعمره سلطنتی اعلام کند و به این ترتیب امتیازات بالتیمور و زمین داران بزرگش برچیده شد. در کارولینا نیز مبارزات طولانی مشابهی صورت گرفت که بازنده آن مالکان بزرگ بودند طوریکه در 1729م کارولینا نیز یک مستعمره سلطنتی اعلام شد.
تا دهه 1720 تمامی 13 مستعمره ای که بعدها به ایالات متحده تبدیل شدند ساختار مشابهی پیدا کردند. در تمامی آنها یک فرماندار و یک مجلس قانونگذاری براساس حق رای مردان زمیندار وجود داشت. البته آنها حکومتهای دمکراتیک نبودند زیرا زنان و بردگان و خوش نشینان حق رای نداشتند. با این حال در این مستعمرات حقوق سیاسی در مقایسه با دیگر جوامع معاصرشان بسیار گسترده بود. پس از چند دهه مجالس قانونگذاری و رهبرانشان درهم ادغام شدند و در سال 1774 اولین کنگره قاره ای را بعنوان سرآغازی برای استقلال ایالات متحده آمریکا تشکیل دادند.
اکنون برای خواننده باید روشن شده باشد که اگر ایالات متحده آمریکا، و نه مکزیک، به یک قانون اساسی پشتیبان قواعد دمکراتیک متعهد شد، که قدرت سیاسی را محدود و آن را بطور گسترده در جامعه توزیع می کرد، امری تصادقی نبود. سندی که در ماه می 1787 در نشست نمایندگان در فیلادلفیا نوشته شد حاصل یک فرایند طولانی بود که با تشکیل گردهمایی عمومی سال 1619 در جیمزتاون آغاز شد که خود پیامد نبود نهادهای استثماری در میان بومیان آمریکای شمالی بود.عدم توسعه مکزیک پس ازاستقلال، چرا؟
بین فرایند قانون اساسی گرایی که در ایالات متحده آمریکا اتفاق افتاد و آن چه کمی بعد با همین نام در مکزیک رخ داد تفاوت بسیاری وجود داشت. در فاصله فوریه تا می 1808ناپلئون نباپارت، اسپانیا و سپس پایتخت این امپراطوری، مادرید را اشغال کرد. فردیناند پادشاه اسپانیا دستگیرو خلع گردید. بجای او یک دولت ملی با عنوان «جونتای مرکزی» سربرآورد که به جنگ ناپلئون رفت. این دولت علیرغم پیشروی هایی که داشت، نهایتا مجبور به عقب نشینی تا بندر کادیس (Cadiz) در جنوب اسپانیا شد. با وجود اینکه در کادیس در محاصر ناپلئون بود تسلیم نشد. در آنجا بود که جونتای(نظامیانی که قدرت را در دست میگیرند) یک نظام پارلمانی بنام «کورتس» تشکیل داد. در 1812 قانون اساسی بنام «قانون اساسی کادیس» شناخته میشود را معرفی کرد.
این قانون اساسی خواهان تاسیس یک نظام سلطنتی مشروطه براساس باور به حکومت مردم، پایان دادن به امتیازات ویژه و برابری مردم در مقابل قانون بود. تمامی این مطالبات نزد فرادستان آمریکای لاتین که تحت نهادهایی چون انکومیندا و کار اجباری و با قدرت مطلقه ای که دولت استعماری به آنان سپرده بود (نهادهای سابقا موجود)، حکومت میکردند مایه تنفر بود.
در واکنش به این قانون اساسی و فروپاشی امپراطوری اسپانیا مستعمره نشینهای امریکای لاتین شروع به تاسیس جونتاهای مختص خود نمودند. مدتی طول کشید تا آنها بتوانند استقلال حقیقی از اسپانیا را حس کنند. اولین اعلام استقلال در 1809 در بولیوی اعلام شد، و توسط سپاهیان اسپانیا سرکوب شد. شورش دیگر در 1810 به رهبری یک کشیش به نام پدر میگوئل هیدالگو رخ داد که شروع به قتل عام کور سفیدپوستان کردند. این شورش که بیشتر شبیه جنگ طبقاتی بود تا جنبش استقلال طلبانه، تمامی فرادستان را در برابر خود متحد کرد. از این رو حتی اگر استقلال اجازه مشارکت همگانی در سیاست را میداد، نه فقط اسپانیایی ها که نخبگان محلی هم با آن مخالف بودند. واکنش طبقه حاکمه مکزیک نسبت به این تحولات متاثر از این شورش بود. بنابراین با «قانون اساسی کادیس» که راهی برای مشارکت عمومی مردم در سیاست می گشود با سوء ظن فراوان برخورد کردند و هیچ گاه مشروعیت آن را به رسمیت نشاختند.
از این رو وقتی در 1815 امپراطوری ناپلئون فروپاشید و فردیناند هفتم در اسپانیا دوباره به تاج وتخت رسید، «قانون اساسی کادیس» ملغی شد. از همین روی زمانی که فردیناند از نو مدعی مستعمرات آمریکای لاتین شد، در برابر سلطنت طلبان مکزیکی که از قانون اساسی کادیس تنفر داشتند با مشکلی روبه رو نشد. در 1820 یک نیروی نظامی اسپانیایی در کادیس که قرار بود برای استقرار حکومت فردیناند به آمریکای لاتین اعزام شود، علیه فردیناند پادشاه اسپانیا شورش کرد، فردیناند مجبور شد که قانون اساسی کادیس رادوباره برقرار سازد. و کورتس (پارلمان جونتا) را به تشکیل جلسه فراخواند. کورتس(پارلمان جونتا) تشکیل جلسه داد که بسیاررادیکال تر از کورتس قبلی بود. تمامی اشکال بیگاری را ممنوع کرد، به امتیازات ویژه ای از جمله حق نظامیان برای محاکمه در دادگاههای خاص خویش در صورت ارتکاب جرم، حمله برد.
طبقه حاکمه مکزیک که با تحمیل این سند مواجه شده بود عاقبت بهتر دید که راه خود را جدا کند و اعلام استقلال از اسپانیا نماید تا اینکه تحت اسپانیا به قوانین (رادیکال) جدید کورتس(پارلمان جونتا) تن دهد. رهبری استقلال طلبان با آگوستین ایتوربیده یک افسر اسپانیای بود. طرح او در فوریه 1821 بر پایه سلطنت مشروطه با یک امپراطوری مکزیکی بنا شده بود، و قانون اساسی کادیس را که طبقه حاکمه مکزیک آن را تهدیدی بزرگ برای موقعیت و امتیازات خود می دانستند ملغی میکرد. ایتوربیده بی درنگ از خلاء قدرت استفاده کرد و خود را امپراطور نامید. قدرت او از طریق نهادهای سیاسی که رئیس جمهورهای ایالات متحده را مقید می ساختند محدود نشده بود. او بسرعت به دیکتاور تبدیل گردید و در اکتبر 1822 کنگره ای را که قانون اساسی بدان مشروعیت بخشیده بود منحل کرد و دولت نظامی منتخب خود را به جای آن نشاند. البته دوران او چندان نپائید اما زنجیره این خدادها بارها و بارها در مکزیک قرن نوزدهم تکرار شده است.
قانون اساسی ایالات متحده یک دمکراسی مدرن ایجاد نکرد، تصمیم گیری در مورد حق رای را به هر ایالت سپرد. در ایالات شمالی به همه مردان سفید پوست مستقل از دارایی آنها حق رای اعطاء شد. ایالتهای جنوبی تنها با گذشت زمان به آن تن دادند. هیچ ایالتی به زنان و بردگان حق رای نداد. در قانون اساسی فیلادلفیا حتی برده داری برسمیت شناخته شد. هنگام نوشتن قانون اساسی فیلادلفیا غیر اخلاقی ترین مذاکرات بر سر تقسیم کرسی های مجلس نمایندگان جریان داشت. در نهایت جنگ داخلی خونین 65-1860 بود که ایالات متحده در آن بشدت بی ثباتی را تجربه میکرد، قضایا را بنفع ایالات شمالی پایان داد.
اگر ایالات متحده 5 سال بی ثباتی را تجربه کرد، مکزیک در 50 سال اول پس از استقلال تقریبا بدون وقفه بی ثبات بود. « سانتا آنا» فرزند یکی از فرادستان مستعمره در «وراکروس» که بعنوان یک سرباز در جنگهای استقلال اسپانیا جنگیده بود در مه 1833 برای اولین بار رئیس جمهور مکزیک شد. یک ماه بعد آنرا به «والنتین گومزفاریاسا» سپرد. پانزده روز بعد دوباره « سانتا آنا» رئیس جمهور شد. و این بازی تا 1835 ادامه یافت تا اینکه «میگوئل باراگان» جایگزین « سانتا آنا» شد. « سانتا آنا» دوباره در سالهای 1839،1841،1844،1847 و بین سالهای 55-1853مجددا رئیس جمهور شد. در دوره « سانتا آنا» ایالتهای «آلامو» و «تگزاس» از دست رفت. جنگ با ایالات متحده به از دست دادن «نیومکزیکو» و «آریزونا» از مکزیک منجر شد. بین سالهای 1824 تا 1867 مجموعا 52 رئیس جمهوری در مکزیک بر سرکار آمدند. تعداد معدودی قدرت را از طریق قانون اساسی بدست آورده بودند. مقایسه کنید بابی ثباتی های سیاسی و دولتهای چند روزه و چند ماهه بعد از مشروطه ایران.
تاثیر این بی ثباتی بر نهادها و انگیزش های اقتصادی روشن است. همچنین این وضعیت به نقض وسیع حقوق مالکیت و تضعیف شدید دولت مکزیک منجرشد. که قادر نبود برای تامین خدمات عمومی به اخذ مالیات دست بزند. بخش عمده کشور از « سانتا آنا» پیروی نمیکرد. همین وضع بود منجر شد تا ایالات متحده بتواند تگزاس را ضمیمه خود کند.
از آنجا که در پس اعلام استقلال مکزیک، «انگیزه»، حفاظت از مجموعه نهادهای اقتصادی توسعه یافته در دوران استعمار بود، نهادهایی که به گفته «الکساندر فون هامبولت» [21] (محقق جغرافی‏دان بزرگ آلمانی و متخصص در زمینه آمریکای لاتین)، مکزیک را به «کشور نابرابری ها» تبدیل می کرد. این نهادها با قراردادن بنیان های جامعه بر استثمار بومیان و ایجاد انحصارات، انگیزه های اقتصادی را برای انبوه عظیمی از مردم از بین می بردند (درقسمت بعدی مثالهای تاریخی آن را بررسی میکنیم). طوریکه در نیمه اول قرن نوزدهم هنگامی که ایالات متحده تجربه انقلاب صنعتی را آغاز کرده بود، مکزیک فقیر و فقیرتر می شد.
پایان قسمت دوم
ادامه دارد
ژانویه 2022

References

  1. ↑ Nogales
  2. ↑ Institutional Revolutionary Party-Parido Revolucionario Institucional, PRI
  3. ↑ عظیمی آرانی، حسین، اقتصاد ایران، توسعه،برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشر نی، چاپ چهارم،1400، ص 510
  4. ↑ نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
  5. ↑ Juan Díaz de Solís
  6. https://www.britannica.com/biography/Juan-Diaz-de-Solis
  7. ↑ Andes
  8. ↑ encomienda
  9. ↑ encomienda, in Spain’s American and Philippine colonies, legal system by which the Spanish crown attempted to define the status of the indigenous population. It was based upon the practice of exacting tribute from Muslims and Jews during the Reconquista (“Reconquest”) of Muslim Spain. Although the original intent of the encomienda was to reduce the abuses of forced labour (repartimiento) employed shortly after Europeans’ 15th-century discovery of the New World, in practice it became a form of enslavement.
  10. ↑ Bartolome de las Casas
  11. ↑ A short account of the destruction of the Indies
  12. ↑ خزعل الکعبی، معروف به شیخ خزعل (زاده ۱۲۴۲ – درگذشته ۱۴ خرداد ۱۳۱۵) ملقب به معزالسلطنه و سردار اقدس، که به دلیل خدمات خود به بریتانیا نشان شوالیه امپراتوری بریتانیا را دریافت کرد، رئیس قبیله بنی‌کعب و سال‌ها فرماندار (خرمشهر) بود. محل زندگی عشیره بنی‌کعب، در اصل در منطقه‌ای میان تهامه و مدینه در شبه جزیره عربستان بود، که بعدها از عراق به منطقه هویزه، استان خوزستان کوچ کردند.
  13. ↑ کسروی احمد، تاریخ پانصدساله خوزستان، ص 216
  14. ↑ تاریخ تمدن، ویل و آریل دورانت، جلد هفتم آغازخرد، چاپ دوم، ص 187
  15. ↑ اسپانیای هنگام پادشاهی فلیپ دوم 1556م بزرگترین، ثروتمندترین و وسیعترین امپراطوری روی زمین بود، این امپراطوری بر اسپانیا، روسیون، فرانش-کنته، سبته، اوران، هلند، دوک نشین میلان، پادشاهی ناپل، سیسیل،ساردنی، فیلپین، هند غربی، قسمت اعظم آمریکای لاتین، قسمتی از آمریکای شمالی، و سراسر آمریکای مرکزی حکومت میراند-نقل از تاریخ تمدن، ویل و آریل دورانت، چاپ دوم جلد هفتم، ص322
  16. ↑ تاریخ تمدن، ویل و آریل دورانت، جلد هفتم آغازخرد، چاپ دوم، ص 188
  17. ↑ Jamestown
  18. ↑ Powahatan Confederacy
  19. ↑ wahunsunacock
  20. ↑ Fundamental Constitution
  21. ↑ Alexander von Humbolt
    Edit

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه- قسمت سوم
ژانویه 30, 2022
داود باقروند ارشد
لینک به قسمت های دیگر
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
قسمت سوم
برسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
فهرست مطالب قسمت سوم
نهادهای فراگیر و انگیزه های اقتصادی
اثر فرهنگ سودجویی مردم کشورهای
توسعه و بی ثباتی سیاسی
نفی جبر تاریخی
نمونه تفاوت آمریکای شمالی و آمریکای لات
توسعه و شکل گیری انگیزه ها
جغرافیا و توسعه
نظریه اثر آب و هوا برتوسعه
فرهنگ و فقر
نمونه کشور کنگو
استبداد قاتل انگیزه های اقتصادی
اثر دین و مذهب
نقش فرهنگ انگلیسی در رشد و توسعه
تاثیر ژن برتر اروپایی
فرضیه غفلت و کمبود دانش سیاستمداران
خوانندگان گرامی توجه دارند که: اگر در هرکدام از موضوعات اثرگذار بر توسعه به یک نمونه اشاره شده صرفا بدلیل محدودیت طرح پژوهش ها در ظرفیت یک و چند مقاله است، والا دانشمندان نمونه های بسیاری از کشورها و فرهنگ ها را بررسی کرده اند که در این مجموعه مقالات تنها نمونه ای از آنها منعکس میشود.
نهادهای فراگیر و انگیزه های اقتصادی
انقلاب صنعتی در انگلستان با اولین موفقیت درایجاد تحول در تولید پارچه های پنبه ای با استفاده از دستگاه های جدیدی که با چرخ آبی و بعدها ماشین بخار به کار می افتادند آغاز شد. «خلاقیت» موتور محرکه پیشرفت های فناورانه در همه ابعاد، اقتصادی بود. کار آفرینان و صاحبان کسب و کارهای جدید که مشتاق بودند ایده های تازه شان را بکار ببندند و مطمئن بودند که میتوانند نان آنرا نیز خود بخورند پرچمدار انقلاب صنعتی بودند.
این فرایند خیلی زود به ایالات متحده در آن سوی اقیانوس گسترش یافت. این پدیده فراگیر از «آئین نامه انحصارات» مصوب پارلمان انگلیس در سال 1623 برای جلوگیری از اعطای دلبخواه امتیاز ثبت اختراع توسط پادشاه به فرادستان بود، که از مالکیت معنوی مخترع در مقابل تجاوز پادشاه دفاع میکرد، ناشی میشد. مهمترین نکته تکان دهنده این بود که بررسی شواهد ثبت اختراع در ایالات متحده نشان میدهد که، مخترعین تنها ازمیان ثروتمندان نبودند بله افراد با هر پیشینه اجتماعی و از هر کوره راهی که زندگی میکردند میتوانستند ثبت اختراع کنند، و به ثروت های کلانی دست پیدا کنند.
در فاصله سال های 45-1820 تنها 19% ثبت اختراع جدید از خاندان زمین دار و صاحب حرفه بودند. 40% مانند توماس ادیسون تنها آموزش دوره ابتدایی را گذرانده بودند یا حتی تحصیلات کمتر از آن داشتند. درایالات متحده اگر فقیر بودی اما فکر بکری داشتی میتوانستی با ثبت آن اختراع که پر هزینه نبود ثروتمند شوی. آنها که توان مالی اجرای اختراع ثبت شده را نداشتند امتیاز آنرا مانند ادیسون به دیگری میفروختند. ادیسون اختراع «تلگراف چهارطرفه» را به 2000دلار به اتحاد غربی (Western Union) فروخت. ادیسون در آمریکا 1092 و در جهان 1500 اختراع ثبت کرد.
یک مسیر نیز راه اندازی کسب کار خودت با اختراعی که ثبت کرده بودی بود که نیاز به منابع مالی داشت. در قرن 19 واسطه گری مالی و بانکداری در ایالات متحده به سرعت گسترش یافته بود. آنها نقشی اساسی در تسهیل تجربه رشد پرشتاب و صنعتی شدن اقتصاد آمریکا ایفا کردند. دسترسی مخترعان به سرمایه مورد نیاز برای کسب وکار بسیار آسان بود. رقابت بین بانک ها باعث شده بود سرمایه با نرخ های کاملا نازل دراختیار مخترعین قرار بگیرد.
در ایالات متحده در سال 1818 تعداد 338 بانک در سال 1924 تعداد 27864 بانک وجود داشت. درصورتیکه در مکزیک در 1910 تعداد 42 بانک فعالیت میکرد و 60% سرمایه کل آنها به دو بانک تعلق داشت و رقابتی بین بانکها نبود. بنابراین نرخ بهره بانکهای مکزیک بسیار بالا بود و وام ها فقط در اختیار فرادستان که پیش از آن هم ثروتمند بودند قرار میگرفت. شکلی که صنعت بانکداری مکزیک در قرن 19 و 20 به خود گرفت نیتجه مستقیم «نهادهای سیاسی» این کشور در دوران پیش از اعلام استقلال وجود داشت.
بعد از تلاش نافرجام ناپلئون دوم در سالهای 67-1864 در عهد «سانتاآنا» برای ایجاد یک رژیم استعماری در مکزیک، فرانسویان از آنجا بیرون رانده شدند. در پی تحولاتی یک نظامی جوان بنام «پورفیریودیاس» که علیه فرانسوی ها جنگیده بود در 1876 بر آخرین حاکم مکزیک غلبه کرد و بلافاصله خود را رئیس جمهور اعلام نمود. «پورفیریودیاس» 34 سال به حکومتش که مستمرا اقتداگرایانه تر میشد ادامه داد تا بر اثر انقلاب سرنگون شد.
بقدرت رسیدن نظامیان در ایالات متحده نیز امری شناخته شده است. «جورج واشنگتن»، «اولیسس اس گرانت»، «دوایت دی آیزنهاور» همگی با سابقه نظامی، رئیس جمهور آمریکا شدند. اما بر خلاف نظامیان مکزیک، مانند «سانتا آنا»، «دیاس» یا «ایتوربیده» برای رئیس جمهور شدن از زور استفاده نکردند. حتی از جانشین شدن رئیس جمهورهای بعدی نیز جلوگیری نکردند. همگی در نقل و انتقال قدرت به قانون اساسی پایبند ماندند. مکزیک قرن 19 قانون اساسی داشت و این قانون قیود کمی برای اقدامات «سانتا آنا»، «دیاس» یا «ایتوربیده» میتوانست ایجاد کند. اینها همانگونه که قدرت را بدست آورده بودند بود که از قدرت کنار میرفتند. با توسل به زور.
دیاس با فراهم کردن زمینه برای مصادره مقادیر وسیعی از اراضی، مالکیت مردم را زیر پاگذاشت و انحصارات و امتیازهایی در تمامی رشته های کسب و کار، از جمله بانکداری به حامیانش اعطا کرد. امری که نو پدید نبود. کاری بود که فاتحان اسپانیایی و پیش از آن نیز انجام داده بودند. سانتاآنا دقیقا پای جای پای آنها گذاشته بود. مقایسه کنید با شرایط بقدرت رسیدن رضا خان و پادشاه نامیدن خودش و غصب زمینها (2000 روستا) آنهم به زور برای خودش. او دقیقا الگوهای موجود در نهادهای سالیان تجربه شده گذشته کشور را به اجرا میگذاشت.
اثر فرهنگ سودجویی مردم کشورها
اگر صنعت بانکداری در ایالات متحده به صورتی غیر قابل مقایسه به رفاه اقتصادی مهاجران سفید پوستان کشور[1] خدمت میکرد، ابدا به خاطر انگیزه های متقاوت صاحبان بانک های آمریکا و مکزیک نبود. همه انگیزه سود که از ماهیت انحصاری صنعت بانکداری در مکزیک پشتیبانی میکرد در ایالات متحده نیز وجود داشت. اما تفاوت در این بود که در ایالات متحده تعادل قوای نهادهای سیاسی و سیاستمدارانی که در این تعادل قوا فعالیت میکردند قوانین را می نوشتند که بر اثر رویارویی با نهادهای سیاسی متفاوت، انگیزه های مغایر با انگیزه های سیاستمداران مکزیکی داشتند. نهادهای سیاسی و سیاستمداران در ایالات متحده بانکداران را «وادار» به رقابت هرچه بیشتر میکردند. و آنها را در مسیری دیگر هدایت می نمودند.
نمونه آنکه این فرایندها در ایالات متحده نیز توسط سیاستمداران و بانکداران باهمان انگیزه های سود جویانه به چالش کشیده شد. در اواخر قرن 19 نوعی از سیستم بانکداری بسیار شبیه به آن چه بعدها در مکزیک رایج شد در ایالات متحده شروع به پدیدار شدن کرد. سیاستمداران کوشیدند انحصارات بانکی حکومتی ایجاد کنند تا بتوانند در قبال دریافت بخشی از سودِ این انحصارات، آنها را به دوستان و همکاران خود واگذار کنند. حتی مانند مکزیک اقدام به پرداخت وام به نزدیکان خود کردند. این وضعیت دوام نیآورد، بدلیل اینکه این سیاستمداران با سیستم سیاسی که در ایالات متحده وجود داشت با نظام انتخابات مجدد مهار شده بودند. مردم با انتخابات میتوانند از شر سیاستمدارانی که بر خلاف منافع عمومی گام بر میدارند خلاص شوند. چیزی که در مکزیک وجود نداشت.
توسعه و بی ثباتی سیاسی
دردهه 80-1870 جهان دستخوش تغییر شد که آمریکای لاتین ازآن مستثنی نبود. نهادهایی که «پورفیریودیاس» ایجاد کرد، مشابه نهادهای دوران «سانتاآنا» و دولت استعماری اسپانیا نبود. ابداعاتی همچون کشتی بخار و راه آهن منجر به گسترش بی سابقه ترابری و تجارت بین المللی شد. این بدان معنا بود که کشورهایی چون مکزیک یا به عبارت دقیق تر «طبقه حاکمه» آنها که منابع طبیعی سرشاری داشتند، می توانستند از طریق صادرات مواد خام طبیعی به جوامع درحال صنعتی شدن در آمریکای شمالی و اروپای غربی، ثروتمند شوند. از همین رو دیاس و اطرافیان او خود را درجهانی متفاوت یافتند و فهمیدند که مکزیک نیز باید تغییر کند. اما این به معنی از بیخ و بن کندن نهادهای دوران استعمار و جایگزین کردن آنها با نهادهای مشابه ایالات متحده نبود. بلکه تغییر مقید به مقتصیات مسیری بود که تا آن زمان پشت سرگذشته شده بود و تنها منجر به مرحله بعدی از رشد نهادهایی می شد که پیش از آن قسمت عمده آمریکای لاتین را فقیر و نابرابر کرده بود. محمدرضا شاه نیز تغییر در جهان را خوب درک میکرد، اثر این تحولات بر کشور تنها بافروش منابع طبیعی و ثروتمند شدن طبقه حاکمه مبتنی بر همان نهادهایی که پدرش و پیشینیان پدرش دنبال کرده بودند بود. اتفاقا هرچه توسعه کشور (ثروتمند شدن طبقه حاکمه بر اثر فروش منابع طبیعی) بیشتر میشد، استبداد شاه نیز عمق بیشتری بخود میگرفت. در اواخر سلطنت محمدرضاشاه عملا هم مجلس و هم دولت، به کناری گذاشته شده بودند طوریکه اعلام ساخت و شروع پروژه اتمی ایران توسط شاه در یک مصاحبه با خبرنگاران بدون اطلاع دولت و حتی رئیس دفترش اعلام شد.
با ورود به قرن بیستم این نظام نهادهای ضد رشد هم چنان در مکزیک وکل آمریکای لاتین دوام آورد تا درست به مانند قرن نوزدهم موجب رکود، بی ثباتی سیاسی، جنگهای داخلی و کودتاهایی متعدد شود. زیرا در کشوری که حاکمیت به زور بر قدرت نشسته است، همواره رقیبانی دارد که بخواهند برای بهره گیری از منابع قدرت او را به همان شیوه بزیر کشیده خود بقدرت برسند. همانگونه که درمکزیک دیاس در سال 1910 قدرت را به انقلاب واگذار نمود، که در 1952 در بولیوی، در 1959 در کوبا و در 1979 در نیکاراگوئه سرمشق قرار گرفت و چنین شد. دربقیه مناطق نیز مانند کلمبیا، السالوادور، گواتمالا و پرو نیز آتش جنگ های داخلی همیشگی شعله ور بود. مصادره یا تهدید به مصادره اموال به همراه اصلاحات ارضی (یا تلاش برای اصلاحات) در بولیوی، برزیل، شیلی، کلمبیا، گواتمالا، پرو و ونزوئلا با شدت دنبال شد. انقلاب ها به مصادره ها، بی ثباتی سیاسی، دولتهای نظامی و انواع دیکتوری ها انجامید.
اما تنها در دهه 1990 بود که اکثر کشورهای آمریکای لاتین طعم دمکراسی را چشیدند، هرچند حتی پس از آن نیز هم چنان در باتلاق بی ثباتی دست و پا می زنند. پیشتر این بی ثباتی با سرکوب و کشتار گسترده همراه بود. طبق گزارش کمیسیون ملی برای کشف حقیقت و آشتی [2] بین 1990-1973 در دوران پینوشه 2279نفر به دلایل سیاسی به قتل رسیده اند، 50هزارنفر زندانی و شکنجه شدند. آمار در گواتمالا 42.275 قتل سیاسی بین 1996-1962 است. آمار در آرژانتین و بقیه کشورهای آمریکای لاتین کم و بیش بر همین شرایط گواهی میدهند.
نفی جبر تاریخی عقب ماندگی
در فرآیند تاریخی نقطه عطف شیوۀ به استعمار در آمدن مناطق مختلف جهان(آمریکای شمالی با جنوبی و مرکزی، با ایران، با هند،…) نه حاصل یک فرآیند تاریخی از پیش مقدر(جبر)، که برون داد اقتضایی چندین توسعۀ نهادی محوری در خلال بزنگاه های حساس بود. اول، آنکه آن چه کیفیت متفاوت استعمار در این مناطق را شکل داد، تفاوت های نهادی موجود در درون این کشورها در قرن پانزدهم بود. در آمریکای شمالی استعمارگران نتوانستند بر جمعیت پراکنده آن غلبه کنند، در مقابل در پرو فاتحان اسپانیایی با دولتی متمرکز و استثمارگر برخورد کردند که می توانستند مهار آن را دردست بگیرند و جمعیتی عظیمی (اینکاها) که در کنترل آنها بود را به استثمار و بیگاری بگمارند. اگر دولتهای متمرکز استثماری در آمریکای شمالی نیز شکل گرفته بود چه بسا، سرنوشت آمریکای شمالی نیز متفاوت میشد. دوم اینکه، اگر اینکاها همان گونه که ژاپن در زمان ورود کشتی های دریادار پری به خلیج ادو عمل کرد در برابر استعمارگران اروپائیان ایستادگی میکردند، مسیر تاریخ را میتوانستند تغییردهند. و از نظر تاریخی هیچ لزومی نداشت تسلیم کامل اروپائیان شوند. سوم، و ریشه ای تر آن که از لحاظ تاریخی یا جغرافیایی یا فرهنگی هیچ الزامی از پیش مقدر وجود نداشت که اروپائیان جهان را به استعمار در آورند. استعمارگران میتوانستند چینی ها یا اینکاها باشند. اگر در مقطع قرن 15 و صنعتی شدن اروپا اینگونه نشده نه به این دلیل که امپراطوران چین و اینکا استثمارگر نبودند، بلکه همانگونه که در بحث چین خواهید دید، فرایندهای داخلی چین با ریشه استثماری مانع بود. والا پدیده کشورگشایی از بدو تاریخ با کیفیت هایی کم بیش مشابه وجود داشته است. کما اینکه امروزه نیز چنین تهدیدهایی بسا بیشتر وجود دارد که با آنچه هبوط سوم بشری نامیده میشود، تسلط کشورهایی که جهشی بسا با سرعت و اوج بیشتری نسبت به انقلاب صنعتی بر اثر تحولات تکنولوژیک جدید میکنند، کشورهای توسعه نیافته را به کام استعماری طولانی تر و چه بسا بازگشت ناپذیر اما بدون لشکر کشی بکشند.
نمونه تفاوت آمریکای شمالی و آمریکای لاتین
از این روست که، تفاوت بین این دو جوامع در نتیجه همان اقتضائات سازمانی و میراث های نهادی پردوامی است که در دو جامعه از عهد استعمار به ارث برده اند. این تفاوت را در تضادی که میان نحوه تبدیل «بیل گیتس» و «کارلوس اسلیم» [3] به ثروتمندترین مردان کشورخود نمایان است. همه میدانند که بیل گیتس چگونه با بنیانگذاری یکی از مبتکرترین بنگاه ها ثروتمند شد، اما موقعیت و ثروت او مانع نشد که دادگستری آمریکا به اتهام سوء استفاده از قدرت انحصار علیه مایکروسافت اقامه دعوا کند. ودر نهایت اگر میزان جریمه مایکروسافت را بسیار کمتر از آنچه خیلی ها درخواست میکردند بدانیم، نمی توان انکار کرد که این دعاوی، قدرت عمل مایکروسافت را محدود کرده بود.
در مکزیک کارلس اسلیم ثروتش را از راه ابتکار بدست نیاورده، ثروت او از طریق شرکت در مزایده خرید سهام شرکت«تلمکس» یعنی انحصار ارتباطات راه دور مکزیک که در سال 1990 توسط رئیس جمهور «کارلوس سالیناس» طوری ترتیب داده شده بود که اگر حتی کارلوس اسلم کمترین پیشنهاد را هم ارائه داده بود باز برنده مزایده کنسرسیومی به رهبری او از آب در می آمد.
همچون آمریکا، کمیسیونی در مکزیک تلاش کرد انحصار کارلوس اسلم بر ارتباطات راه دور مکزیک را به چالش بکشد ولی او با تکیه به قانون «رکورسو دِ آمپارو[4]» که ریشه در قانون اساسی سال 1857 مکزیک دارد و هدف اولیه آن حراست از حقوق و آزادی های فردی بود، تبدیل به ابزاری هولناک برای تحکیم قدرت انحصاری تلمکس و سایر انحصارات مکزیکی شد.
چنانکه اگر شما یک کارآفرین مکزیکی باشید موانع ورود به بازار نقشی اساسی در هر مرحله از حرفه شما ایفا میکند. موانعی مانند اخذ مجوزهای اجباری و پرهزینه، خطور قرمزی که می باید از آن عبور کرد، سیاستمداران و متصدیانی که بر سر راه قرار گرفته اند و نیز مشکل تامین سرمایه از طریق موسسات مالی که معمولا با دولتمردان همدست اند. یعنی همان کسانیکه تلاش میکنید با آنها به رقابت بپردازید. در آمریکا این موانع نیست. همه این قدرت اقتصادی کارلوس اسلم مدیون روابط سیاسی خویش در مکزیک است.
کارلوس اسلم وقتی تلاش کرد در آمریکا سرمایه گذاری کند و همین شیوه های متداول در مکزیک را در حوضه آمریکای شمالی بکاربگیرد شکست خورد. در او یک شرکت زنجیره ای بنام «کامپ یو، اس، ای[5]» را خرید، کامپ یو اس ای قبلا انحصار فروش در مکزیک را به یک شرکت بنام «خدمات سی او سی» فروخته بود. وقتی کارلوس اسلم تلاش کرد بدون رقابت و با زیر پا گذاشتن قراردادش با «خدمات سی او سی»، فروشگاههای زنجیره ای خودش را در مکزیک راه اندازی کند، «خدمات سی او سی» به دادگاهی در دالاس-ایالات متحده شکایت کرد. از آنجا که در ایالات متحده قانون «رکورسو دِ آمپارو[6]» وجود ندارد کارلوس اسلم دادگاه را باخت و 452میلون دلار جریمه شد. بعد از دادگاه وکیل «خدمات سی او سی» گفت: «پیام این حکم آن است که در اقتصاد جهانی بنگاه هایی که می خواهند به ایالات متحده وارد شوند باید به قوانین آن احترام بگذارند.» و اینگونه تاکتیکهای مکزیکی «خدمات سی او سی» در ایالات متحده بکار نیامد. مثالها بسیار است به همین برای تشریح مسئله بسنده میکنیم.
توسعه و شکل گیری انگیزه ها
در قسمت اول این مجموعه بحث ها، دربررسی دو بخش یک شهر، «نوگالس آریزونا» و «نوگالس سونور مکزیک» گفته شد که در دو سوی مرز نهادهایی بسیارمتضاد رواج دارند که انگیزه هایی کاملا متفاوت برای اهالی در دو قسمت شهر ایجاد میکنند. همچنین بدلیل مسیری که نهادهای اقتصادی و سیاسی ایالات متحده در شکل دهی به انگیزه های صاحبان کسب وکار و اشخاص و سیاستمداران طی کرده اند، این کشور امروزه بسیار غنی تر از مکزیک یا پرو است. هرکدام از این جوامع با مجموعه ای از قوانین اقتصادی و سیاسی کار میکنند که وضع و اعمال آنها حاصل کنش جمعی حکومت و شهروندان است. نهادهای اقتصادی به انگیزه ها شکل می دهند انگیزه تحصیل، انگیزه پس انداز و سرمایه گذاری، انگیزه ابداع و به کارگیری فناوری های نو و مانند آن. این فرایند سیاسی است که انواع نهادهای اقتصادی مسلط بر زندگی ما را موجودیت می بخشد. این نهادهای سیاسی هستند که ماهیت این فرایند را تعین میکنند.
نهادهای سیاسی یک ملت میزان توانایی مردم را برای مهار سیاستمداران و اثر گذاری برنحوه رفتار آنها رقم می زنند. نهادها همچنین مشخص می کنند که آیا دولتمردان ولو بصورت ناقص کارگزار شهروندان هستند یا از قدرتی که به آنها تفویض شده یا آنرا غصب کرده اند، سوء استفاده کنند و به ثروت اندوزی و تعقیب مقاصد شخصی خویش که به شهروندان آسیب میرساند بپردازند. بیل گیتس مانند دیگر نام آوران صنعت آی تی، مانند پل آلن، استیوبالمر، استیوجابز، لری پیج، سرگئی برین، جف بزوس علیرغم بلند پروازیهایی که داشت، در نهایت به انگیزه هایش پاسخ داده است. نهادهای اقتصادی موجود امکان و سهولت بدون مانع غیر قابل عبور برای آنها مهیا کرد تا شرکتهای خود را تاسیس و با کمک موسسات مالی آنرا به سرانجام برساند. نگران امنیت حقوق مالکیت شان نبودند. نهادهای سیاسی موجود ثبات و استمرار کار آنها را تضمین کردند. اطمینان داشتند که با خطر قدرت یافتن یک دیکتاتور که قواعد بازی را برهم بزند وثروت آنها را مصادره کند مواجه نخواهند شد و خودشان از زندان سر در نمی آورند.
این نظریه معتقد است که اگر چه نهادهای اقتصادی در فقر و غنای یک کشور نقشی حیاتی دارند اما این سیاست و نهادهای سیاسی هستند که داشته های یک ملت را در زمینه نهادهای اقتصادی رقم میزنند. در ایالات متحده نیز نهادهای اقتصادی در نهایت ثمره نهادهای سیاسی که به تدریج پس از 1619م پدید آمدند میباشند.
تاثیر جغرافیا بر توسعه
صنعتی شدن انگلستان و بهروزی این کشور خیلی زود به مستعمره های مهاجرنشین این کشور مانند کانادا، استرالیا و نیوزیلند گسترش یافت. امروزه فهرست 30 کشور اول جهان از لحاظ ثروت شامل ممالک فوق الذکر به اضافه ژاپن، سنگاپور و کره جنوبی است. سه کشور آخر و موقعیت اقتصادی آنها بخشی از الگوی گسترده تری است که کشورهای آسیایی مانند تایوان، و سپس چین رشد شتابان را تجربه کرده اند. لیست 30 کشور فقیر جهان به ما نشان میدهد که تقریبا تمامی آنها در جنوب صحرای بزرگ آفریقا قرار دارند. بعلاوه، افغانستان و هائیتی ونپال را نیز به آنها افزود، هرچند در یک منطقه قرار ندارند. اگر 50سال به عقب برویم بجز کره جنوبی و سنگاپور تفاوت چندانی در لیست حاصل نمیشود. اگر صد یا صدو پنجاه سال به عقب برویم باز تفاوت قابل توجهی در دولیست کشورهای ثروتمند و فقیر مشاهده نمیشود.
در قاره آمریکا، کشورهای ایالات متحده و کانادا در صدر لیست ثروتمندان و شیلی، آرژانتین، برزیل، مکزیک، اروگوئه شاید هم ونزوئلا بدنبال میآیند و سپس کلمبیا، جمهور مومینیکن، اکوادور و پرو هستند در قعرجدول کشورهای بسیار فقیر شامل بولیوی، گواتمالا و پالاگوئه قراردارند.
الگوی دیگر خاورمیانه است، با کشورهای ثروتمند نفتی مانند عربستان و کویت با سّطح درآمدی نزدیک سی کشور ثروتمند جهان که اگر قیمت نفت سقوط کند آنها نیز به سرعت در جدول سقوط میکنند. کشورهایی مانند مصر، اردن، سوریه که نفت کمی دارند یا ندارند هم سطح گواتمالا و پرو میباشند. بدون نفت همه کشورهای خاور میانه ازجمله ایران فقیر خواهند بود.
این الگو، ازلی و ابدی وغیر قابل تغییر نیست. این شکاف بعد از قرن هجدهم و انقلاب صنعتی بوقوع پیوست، پانصد سال قبل چنین شکافی نبود و یا بسیار کم بود. ضمن اینکه بعد از جنگ جهانی دوم کشورهای شرق آسیا مانند چین رشد شتابان را تجربه کرده اند. بعضی کشورها مانند آراژانتین تا سال 1920 برای مدت 5 سال رشدی شتابان را تجربه کرد و تبدیل به یکی از ثروتمندترین ممالک جهان شد. اما بعد از آن سقوطی طولانی را تجربه کرد. حتی اتحاد جماهیر شوروی طی سالهای 70-1930 رشدی شتابان و سپس یک فروپاشی را پشت سرگذاشت. چرا اروپای غربی و مستعمرات اروپایی نشین آنها در قرن نوزده رشد کردند و به ندرت عقب گرد داشتند؟ چرا آفریقا و خاورمیانه نتوانستند به آن رشد برسند ولی کشورهای آسیای شرقی رشدی چشمگیر داشته اند؟
نظریه اثر آب و هوا بر توسعه
منتسکیو فیلسوف بزرگ فرانسه در اواخر قرن هجدهم، می گفت مردمانی که در آب و هوای استوایی زندگی میکنند تمایلی به تنبلی و عدم کنجکاوی دارند، در نتیجه سختکوش و مبتکر نیستند و این دلیل فقر آنهاست. او اضافه میکرد که مردمان تنبل تمایل دارند که توسط خودکامگان حکومت شوند. یعنی از نظر منتسکیو، گرما هم فقر و هم استبداد را توجیه میکند! نظریه او توسط اقتصادن مشعوری چون جفری ساکس تائید میشود. این نظریه در تضاد با پیشرفتهای سنگاپور، مالزی و بوتسوانا است. آنها استدلال میکنند که بیماریهای استوایی مانند مالاریا و خاک کم حاصل این مناطق از جمله عوامل فقر است. قطعا عوامل جغرافیایی و آب و هوایی قادر به توضیح فقرنیست. وقتی که دو قسمت یک شهر «نوگالس» را در مرز آمریکا و مکزیک بررسی میکنیم و یا کره شمالی و جنوبی را مقایسه میکنیم، حتی بین آلمان شرقی و غربی را مقایسه کنیم، قادر به توضیح و تبین تفاوت آنها نیست.
بررسی تاریخی نظریه های جغرافیایی را باطل میکند. ضمن اینکه میدانیم وقتی کریستوف کلمب آمریکا را کشف کرد، در آمریکای لاتین، در جنوب راس السرطان و شمال راس الجدی یعنی مکزیک، آمریکای مرکزی، پرو و بلیوی، تمدن های بزرگ «آزتک» و «اینکا» در خود داشتند. این امپراطوریها از لحاظ سیاسی پیچیده و متمرکز بودند. جاده ساخته بودند و به مناطق قحطی زده کمک رسانی میکردند، از پول و خط استفاده میکردند. در صورتیکه در همین زمان در شمال آمریکا در ایالات متحده امروز و کانادا تمدن عصر حجر بود که هیچکدام ازاین فن آوریها را نمیشناختند. بعد از 1492 در قاره آمریکا جغرافیا ثابت ماند ولی نهاهایی که توسط استعمارگران ارپایی تحمیل شد بخت این مناطق را واژگون کرد. به همین دلیل جغرافیا نمیتواند فقر خاورمیانه را توضیح دهد. خاور میانه ای که انقلاب نوسنگی را هدایت کرد و اولین شهرها در عراق امروز گسترش یافتند. آهن نخست در ترکیه امروزی گداخته شد. در اواخر قرون وسطی خاورمیانه از لحاظ فناوری پویا و فعال بود. آنچه خاورمیانه را تندگدست نمود بسط و تحکیم امپراطوری عثمانی و مواریث نهادی این امپراطوری بود که خاورمیانه را تا فقر امروزی بدرقه نمود. که بدان خواهیم پرداخت.
همین استدلال تاریخی در مورد جنوب آفریقا که امروز یکی از ثروتمندترین ممالک جنوب صحرای آفریقاست، در گذشته حتی احتمال سکونت مردم در آنها و تشکیل دولت دور از ذهن به نظر می رسید. یا بسیاری از تمدنهای پیشامدرن مانند «آنگکور» در کامبوج «ویجایاناگارا» در جنوب هند و «آکسام» در اتیوپی در نواحی گرمسیر شکوفا شدند. در دره سند از جمله «موهنجودارو» و «هاراپا» در پاکستان امروزی اینگونه بودند. بنابراین تاریخ در مورد عدم وجود ارتباطی منطقی و واضح میان موقعیت گرمسیری و موفقیت اقتصادی ابهامی باقی نمی گذارد.
امراض در این مناطق دلیل فقر نیستند، بلکه پیامد فقر هستند. اینها ناشی ازعدم تمایل دولت ها نسبت به انجام اقداماتی برای ریشه کن کردن این بیماری ها در زمینه سلامت عمومی است. ضمن اینکه انگلستان قرن نوزدهم نیز مکان بسیار نا سالمی بود. ولی دولت با تاسیس فاضلاب و ایجاد مسیرهای گنداب رو و تامین آب سالم بتدریج وضعیت را تغییر داد. امری که همین امروز نیز در نمونه «نوگالس» نیز شاهدیم.
در افریقا نیز خاک نا مرغوب عامل فقر اقتصادی نیست، عامل بنیادی کاهش بهره وری کشاورزی در عمده کشورهای آفریقایی پیآمد ساختار مالکیت زمین و انگیزه هایی است ک دولت و نهادها برای کشاورزان به وجود می آورند. ضمن اینکه علت پیشرفت در قرن نوزده تحول در امر کشاورزی نبود، که اشاعه نا متوازن فناوری صنعتی و تولید کارخانه ای بود.
فرهنگ و فقر
نظریه فرهنگ نیز که موقعیت اقتصادی کشورها را به فرهنگ نسبت می دهد توسط بسیاری مطرح و مقبولیت یافته است. از جمله نظریه جامعه شناس آلمانی «ماکس وبر» که معتقد است اصلاح دینی پروتستان و اخلاق برخاسته از آن نقشی کلیدی در ظهور جامعه صنعتی مدرن درغرب اروپا ایفا کرده است. فرضیه فرهنگ پس از مدتی، تکیه صرف بر «دین» را با تاکید برانواع دیگر عقاید، ارزش ها وعرفیات گسترش داد. چنانکه بسیار معتقدند آفریقایی ها به دلیل فقدان اخلاقیاتِ مناسبِ کار و چون هنوز به سحر و جادو باور دارند و زیر بار فناوری های جدید غرب نمی روند فقیرند. هرچند اینها اظهار علنی این داوری را به لحاظ سیاسی صحیح نمی دانند. بسیاری نیز معتقدند آمریکای لاتین هیچ گاه ثروتمند نخواهد شد. زیرا مردمانش ذاتا تن پرورند و فرهنگ اسپانیایی-پرتقالی یا «مانیانا» به معنی (کار امروز را به فردا انداختن) به آنها آسیب رسانده است. در دوره ای نیز گفته شد، ارزش های کنفسیوسی موجود در فرهنگ چینی بر ضد رشد اقتصادی است. در حالی که اینک بعضی ها اخلاق کاری چینی را به عنوان موتور محرکه رشد چین، هنگ کنگ و سنگاپوردر بوق کرنا کرده اند.
آیا فرضیه فرهنگ نابرابریهای جهان را توضیح میدهد؟ هم بله و هم خیر! بله به این معنا که هنجارهای اجتماعی که با فرهنگ در آمیخته، دارای اهمیت بوده و به سختی قابل تغییرند. چرا که از تفاوت های نهادی موجود در یک کشور را پشتیبانی میکنند. اما عمدتا خیر، به این معنا که آن جنبه های فرهنگ که معمولا مورد تاکید قرار میگیرند (مانند دین، عرفیات ملی، ارزش های آفریقایی یا لاتین) برای فهم این که چگونه به این جا رسیده ایم و چرا نابرابری در جهان پایدار مانده است اهمیت ندارند. یا جنبه های دیگر فرهنگ از قبیل میزان اعتماد افراد به یکدیگر یا قابلیت همکاری شان با هم گرچه مهم اند، اما عمدتا پیامد و برون داد نهادهای[7] موجود در جامعه هستند و نه علتی مستقل.
در بررسی شهر نوگالس آریزونا دیدیم که مردمی با یک فرهنگ، مذهب و آداب و سنن یکسان چگونه به فقیر و غنی تقسیم شدند. اگر مکزیکی ها بیتشراز آمریکای ها میگویند به دیگران بی اعتمادند نه به این دلیل که آنها به همدیگر اعتماد ندارند، وقتی دولت مکزیک نتوانسته کارتل های مواد مخدر را از بین ببرد یا یک نظام حقوقی بدون انحراف و تبعیض بوجود آورد چنین رویکردی تعجب برانگیز نیست.
کره جنوبی یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان است. درحالی که کره شمالی با قحطی دوره ای و فقر دست و پنجه نرم میکند. درکره شمالی نهادهایی برقرار شده تا انگیزش های متفاوتی ایجاد کند. بنابراین هرگونه اختلاف میان فرهنگ شمال وجنوب نوگالس یا کره نمی تواند علت تفاوت در رفاه اقتصادی این دو باشد، بلکه باز باید گفت که پیامد آن است.
در آفریقا نیز از لحاظ تاریخی جنوب صحرای آفریقا از اکثر بخش های دیگر جهان فقیرتر بوده است. و درست است که تمدن باستانی آن چرخ و خط (بجز ایتوپی و سومالی) یا گاو و آهن را ابداع نکردند. اگر چه استفاده از این فناوری ها تا ظهور رسمی استعمار اروپایی در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم در افریقا متداول نبود. اما باید تاکید کرد ک جوامع آفریقایی خیلی پیش تر ازاین فناوری ها مطلع بودند. چرا که اولا اروپایی ها از اواخر قرن پانزدهم کشتیرانی در اطراف سواحل غربی آفریقا را شروع کرده بودند و آسیایی ها از زمان های بسیار بسیار دیرین همواره در شرق آفریقا کشتیرانی میکردند. “کرانه های شرقی افریقا و جزایر زنگبار از دیرباز دارای اهمیت بسیاری بوده و منابع جغرافیایی و سفرنامه های دریایی رومیان و یونانیان متعلق به سده های نخستین میلادی از برخی مناطق آزانیا، منونیاس و زاپتا که منطبق بر برخی نواحی ساحلی و جزایر تانزانیا امروزی هستند یاد شده است” [8].
نمونه کشور کنگو
بررسی تاریخی کنگو علت عدم بکارگیری فناوری ها را نشان میدهد. در سال 1483، کنگو وارد ارتباطی گسترده با پرتغال شد. کنگو در آن زمان با معیارهای آفریقایی داری یک ساختار سیاسی بسیارمتمرکز بود تاجایی که «امبانزا» پایتخت آن جمعیتی حدود 600 هزار نفر یعنی به اندازه جمعیت لیسبون پایتخت پرتغال و بیش از جمعیت لندن که در سال 1500م حدود 150هزار نفرسکنه داشت. با تغییر مذهب به مسیحیت از طریق پرتغالی ها مردم کنگو با چرخ آهن آشنا شدند. در سالهای 1515-1491 پرتغالی ها آنها را به اقتباس از ابداعات کشاورزی تشویق کردند، اما همه این نو آوری ها با شکست مواجه شد. البته نه به این دلیل که کنگویی ها از فناوری مدرن دلزده بودند، برعکس آنها خیلی زود گرانسنگ ترین آنها یعنی «تفتنگـ» را بعنوان ابزاری قدرتمند برای پاسخ گویی به محرک های بازار یعنی شکار و صدور برده استفاده کردند.
تا این مرحله کمترین نشانه ای از موانعی از نوع فرهنگ یا ارزش های آفریقایی بر سرراه بکارگیری فناوری نو دیده نمی شود. آنها بزدوی سواد آموزی، لباس و شیوه طراحی منازل، با تغییر الگوی تولید ناشی از انقلاب صنعتی قرن نوزده بهر گرفتند. بزدوی غرب آفریقا یک توسعه اقتصادی را تجربه کرد که مبتنی بر صادرات روغن نخل و بادام زمینی بود. در سراسر جنوب آفریقا مردم شروع به گسترش صادارت خود به «رند» در آفریقای جنوبی کردند که داری نواحی معدنی و صنعتی در حال توسعه بود. اما این تجربه نه بدلیل فرهنگ و ناتوانی آفریقایی ها، که نخست بدلیل استعمارگران اروپای و سپس به وسیله دولت های آفریقایی پس از استقلال از میان رفت.
استبداد قاتل انگیزه های اقتصادی
ففدان انگیزه مهم ترین عامل عدم بکارگیری فناوری های برتر توسط مردم کنگو بود. چه کسانیکه مسیحی شده بودند چه آنها که نشده بودند، مستمر در معرض خطر جدی مصادره تمام محصولاتشان از سوی پادشاه قدر قدرت یا به عنوان مالیات بوند. نا امنی به اموال آنها ختم نمی شد، وجود و بقای خود آنها نیز به مویی بند بود. بسیاری (با استفاده از همان تفنگ ها) توسط عوامل پادشاه دستگیر و بعنوان برده به فروش می رسیدند. چگونه ممکن است چنین محیطی مشوق کار و تلاش و سرمایه گذاری برای افزایش بهره وری در بلند مدت باشد؟ پادشاه هم انگیزه ای برای ترویج استفاده از گاو آهن یا اولویت دادن به افزایش بهروری در کشاورزی نداشت، زیرا صادرات برده بسیار برایش سود آورتر بود. بدون شک احتمال دستگیری و فروخته شدن به عنوان برده به لحاظ تاریخی برمیزان اعتماد آفریقایی ها به یکدیگر تاثیر گذاشته است.
اثر اسلام و مذهب بر توسعه
کشورهای این منطقه عمدتا مسلمان هستند، در میان آنها کشورهای غیر نفتی بسیار فقیر هستند. آنهایی که نفت دارند ثروتمند هستند اما این ثروت باد آورده نتوانسته است به اقتصاد امروز عربستان و کویت تنوع ببخشد. آیا شواهدی به طور قانع کننده ای نشان از اهمیت دین ندارد؟ اگر ظاهرا معقول بنطر برسد، اما درست نیست. آری کشورهایی چون سوریه و مصر فقیرند و مردم شان عمدتا مسلمان اند. اما این کشور ها به شکلی نظام مند از وجوه دیگری نیز که برای رفاه اقتصادی اهمیت بسیاری دارند از سایرسرزمین ها متمایزند.
اولا همه آنها از استان های امپراطور عثمانی بوده اند که این امر به شدت و به نحوی زیان آور مسیری را که به وضعیت فعلی آنها منتهی شد شکل داده است. بعد از فروپاشی امپراطوری عثمانی خاور میانه جذب امپراطوری استعمار انگلیس و فرانسه شد که باز هم از پیشرفت آن جلوگیری کردند. کشورهای این منطقه پس از استقلال به پیروی از بخش عمده دنیای استعماری پیشین زیر چتر رژیم های سیاسی اقتدارگرا و سلسله مراتبی رفتند. این رژیم ها تنها تعدادی اندک از نهادهای اقتصادی و سیاسی را که برای نیل به موفقیت اقتصادی اهمیت حیاتی دارند بنا نهادند. این مسیر را تاریخ حکومت اروپائیان و عثمانی شکل داده بود. “رابطه میان اسلام و فقر در خاورمیانه جعلی و مبتنی بر اندیشه های نادرست است.” [9]
مصر بعنوان بخشی از خاورمیانه در سالهای 1848-1805 م در پی عقب نشینی نیروهای فرانسوی که در زمان ناپلئون بناپارت مصر را به اشغال در آورده بودند، محمد علی قدرت را بدست گرفت. وی توانست با بهرگرفتن از ضعفی که در آن زمان بر عثمانی عارض شده بود سلسله پادشاهی خود را اگر چه بر جبر و ستم، استوار کند، و تا سرنگون شدن توسط جمال عبدالناصر در سال 1952، افتادن و خیزان برای مصر رشد بهمراه آورد. زیرا بروکراسی دولتی، ارتش و نظام مالیاتی را مدرن کرد و به رشد در کشاورزی و صنعت انجامید. وقتی مصر دوباره تحت نفوذ اروپائیان قرارگرفت این فرایند متوقف شد.
نقش فرهنگ انگلیسی در رشد و توسعه
چه بسا عدم رشد و توسعه مرتبط به عوامل فرهنگی دارای اهمیت از جنس مذهب نباشند، بلکه بیشتر به فرهنگ های ملی و معینی ارتباط پیدا کنند. مانند «فرهنگ انگلیسی» که شکل گیری ثروت در کشورهایی چون ایالات متحده، کانادا، استرالیا را توضیح دهد. ولی پاسخگو نیست. آری کانادا و ایالات متحده زمانی مستعمرات انگلیس بودند اما این نکته در مورد سیرالئون و نیجریه هم صادق است. اختلاف در میزان رفاه مستعمرات پیشین انگلستان به اندازه تفاوت های موجود در کل جهان، عظیم است. میراث انگلیسی علتی برای موفقیت اقتصادی در آمریکای شمالی به شمار نمی آید. در بررسی به استعمار در آوردن آمریکای شمالی دیدیم که اگر به فرهنگ و خواست انگلیسی ها بود همان سرنوشتی که اسپانیایی ها و پرتغالی ها برای آمریکای لاتین رقم زدند، را وقتی نتوانستند برای بومیان سرخ پوست منطقه جمیز تاون رقم بزنند تلاش کردن برای مهاجرین اروپایی رقم بزنند. ولی (در قسمت اول این مباحث) دیدیم که در جمیز تاون میراث انگلیسی در نطفه متوقف شد، و ایالات متحده از سرنوشت شوم آمریکای لاتین جست.
تاثیر ژن برتر اروپایی در توسعه
شاید انگلیسی و غیر انگلسی بودن نیست که اهمیت دارد. بلکه اروپایی و غیر اروپایی بودن و فرهنگ برتر اروپائیان است که نقش تعیین کننده ایفا میکند و ریشه سعادت اقتصادی آنهاست. این آخرین سنگر فرضیه فرهنگ است. اما به اندازه سایر نسخ، توانایی اندکی برای توضیح واقعیت ها دارد. در مقایسه با جمعیت کانادا و ایالات متحده، بخش بزرگ تری از جامعه آرژانتین و اروگوئه اروپایی تبارند. اما عملکرد اقتصادی آرژانتین و اروگوئه قابل قبول نیست. ژاپن و سنگاپور هیچ گاه جز اندک شماری ساکنان اروپایی تبار نداشته اند. اما به اندازه بسیار از بخش های اروپای غربی در رفاه اقتصادی به سر می برند. چین با وجود همه کاستی های قابل توجهی که در نظام اقتصادی و سیاسی اش بتوان برشمرد، در سه دهه گذشته سریع ترین رشد را در میان کشورهای جهان ثبت کرده است.
فقر چین در دوران «مائو تسه تونگ» ارتباطی با فرهنگ چین نداشت، بلکه ناشی از شیوه سازماندهی اقتصاد و هدایت سیاسی توسط مائو بود. در دهه 1950 وی طرح «جهش بزرگ به جلو» را آغاز کرد که شامل صنعتی سازی مفرط بود ولی به گرسنگی و قحطی وسیع انجامید. برهمین اساس رشد فعلی چین نیز ربطی به فرهنگ چین ندارد، بلکه ناشی از دگرگونی های اقتصادی است که پس از مرگ مائو به یکباره با انجام اصلاحات «دنگ شیائو پینگ» و متحدیننش صورت گرفت. این اصلاحات عبارت بودند از ترک تدریجی سیاست ها و نهادهای اقتصادی سوسیالیستی، ابتدا در کشاورزی و سپس در صنعت.
فرضیه غفلت و کمبود دانش سیاستمدران
آخرین نظریه مشهور متعلق به اقتصاد دان انگلیسی بنام «لیونل رابینز» [10] است که در سال 1935 در مورد علم اقتصاد ارائه داده است. براساس نظریه او، «اقتصاد دانشی است که به مطالعه رفتار بشر در زمینه رابطه میان مقاصد وی و امکانات محدودی که مصارف جایگزین دارند می پردازد.»، یعنی اقتصاد بازار مفهومی انتزاعی برای بیان وضعیتی است که در آن همه افراد و بنگاه ها میتوانند آزادانه تولید کنند و به خرید و فروش هر محصول و خدمتی که می خواهند بپردازند. وقتی این شرایط محقق نمی شود «شکست بازار» اتفاق می افتد. اگر به زبانی ساده نظریه غفلت، اینرا بیان میکند که، “کشورهای فقیر، فقیرند، زیرا بر اثر پیروی از توصیه های اشتباه اقتصاددانان و سیاستگذاران در گذشته، متناوبا با پدیدۀ «شکست بازار» مواجهند و کسی نمی تواند چگونه می توان ازاین پدیده خلاصی یافت. متقابلا کشورهای ثروتمند، ثروتمندند، زیرا با یافتن سیاست هایی بهتر این شکست ها را با موفقیت از سر راه برداشته اند. اگر چه نمونه های مشهوری از رهبران جهان وجود دارند که غافل از پیامدهایی که در انتظارشان است سیاست های فاجعه آمیزی را بکار گرفنتد، با این حال در بهترین حالت «غفلت» تنها می تواند بخش کوچکی از نابرابری جهانی را تبیین کند.
چنانکه بر اساس این نظریه، افول اقتصادی مستمری که پس از استقلال «غنا» از بریتانیا در این کشور روی داد ناشی از غفلت بود. اقتصاد دان انگلیسی «تونی کلیک» [11] که بعنوان مشاور دولت قوام نکرومه کار می کرد مشکلات زیادی را که وجود داشت با جزئیات ثبت کرده است. سیاست های نکرومه که بر توسعه صنایع دولتی متمرکز بود بسیار ناکار آمد از آب درآمد. کلیک مینویسد:
“کشتارگاه به واسطه حمل پوست به دباغ خانه ای هشتصد کیلومتر آن طرف تر در جنوب به کارخانه کفش مرتبط می شد. آن گاه چرم تولیدی باید کشان کشان به کارخاه کفش در «کوماسی» در مرکز کشور باز می گشت که در 320کیلومتری شمال دباغ خانه قرار داشت. از آن جا که بازار اصلی کفش در ناحیه کلان شهر «اکرا» متمرکز بود. کفش ها پس از آن باید از نو 320 کیلومتر به سمت جنوب حمل می شد.”
پروژه دیگر مربوط به «کمپوت انبه» است که درکشور غنا اجرا شد. این طرح در بخشی از غنا اجرا شد که در آن محصول انبه وجود نداشت و محصول تولید شده در آن کارخانه بیش از کل تقاضای جهانی برای این کالا بود. اینها هیچکدام محصول ندانم کاری نکرومه نبود، او مشاورانی چون کلیک و حتی «سرآتور لوئیس» [12] که برنده جایزه نوبل بود بعنوان مشاور اقتصادی که به او بگویند چه بکند و چه نکند داشت. واقعیت این بود نکرومه نیاز داشت با استفاده از این چنین مشاورانی برای خود حمایت سیاسی بخرد و رژیم غیردمکراتیک اش را پایدار سازد. والا ساده ترین تکنیک های آزمون و خطا باید هر فرد معقولی را به این نتیجه برساند که چنین روشی پاسخگو نیست. دیکتاتورها از مشاوران عالی برای تائید کارهای غلطی که فقط جیب خود و اطرافیانشان را پر میکنند استفاده میکنند.
پایان قسمت سوم
داود باقروند ارشد

مطالب مرتبط
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، وی که حامی دادگاههای انقلاب خلخالی بوده است، برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد

References

  1. ↑ بومیان آمریکای شمالی بتدریج با قدرت گرفتن مهاجران با قتلعام بدست ارتش انگلیس و مهاجران سفید پوست از هستی ساقط و به حاشیه رانده شدند
  2. ↑ National Commission for Truth and Reconciliation
  3. ↑ Carlos Slimاو ثروتمندترین مرد مکزیک با 84.9میلیارد دلار ثروت با رتبه 13 جهان
    4, 6. ↑ Recourso de Amparo
  4. ↑ Comp USA
  5. ↑ نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
  6. ↑ تانزانیا، دائره المعارف بزرگ اسلامی –داود باقروند ارشد
  7. ↑ Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012
  8. ↑ Lionel Robbins
  9. ↑ Tony Killick
  10. ↑ Sir Arthur Lewis
    Edit

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری – قسمت چهارم
فوریه 3, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مقالات تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است. در این مجموعه مقالاتی، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج عدم توسعه (اگرتوانسته باشد) را تکمیل میکند. تا با قرار گرفتن در مسیری جدید فکری با مطالعات بیشتر به عمق مسئله بیشتر و بهتر پی برده شود. تا پدیده ای را نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.
لینک به قسمت های قبلی
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
قسمت چهارم
قسمت چهارم :نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
فهرست مطالب قسمت چهارم:
• کره جنوبی کره شمالی
• نهادهای اقتصادی استثماری، نهادهای اقتصادی فراگیر
• فناوری موتورهای بهروزی اقتصادی
• نهادهای سیاسی فراگیر، نهادهای سیاسی استثماری
• تمرکز قدرت دولتی
• تـخــریب خــلاق
• بررسی توسعه تحت نهادهای سیاسی استبدادی
• جزایر کارائیب
• درس بزرگ اتحاد جماهیر شوروی
• مهمترین درس
• مبانی توسعه کـره جنوبی

کره جنوبی، کره شمالی
در تابستان سال 1945 با پایان جنگ جهانی دوم استعمار ژاپن درشبه جزیره کره فروپاشید و این شبه جزیره در مدار38 درجه به دو حیطه نفوذ تقسیم شد. جنوب توسط ایالات متحده آمریکا و شمال توسط روسیه. در 1950 کره جنوبی به اشغال کره شمالی در آمد. اما تا پائیز آن سال عقب نشست. از آن پس «هوانگ پیونگ وون» و برادرش از هم جدا شدند. هوانگ پیونگ وون یک داروساز خوش شانس بود و با مخفی شدن از گرفتار شدن بدست کره شمالی نجات یافت، برادرش که پزشک ارتش کره جنوبی بود را در عقب نشینی به کره شمالی بردند. در سال 2000 برای اولین بار اجازه تماس بین مردم کره جنوبی و کره شمالی برقرار شد و هوانگ پیونگ وون برادرش که در نیروی هوایی کره شمالی پزشک بود را در سئول ملاقات کردند. وون در این زمان یک اتوموبیل داشت ولی برادرش نداشت، حتی تلفن هم نداشت، وون خواست به برادرش پول بدهد که او گفت اگر ببرم دولت اینرا از من خواهد گرفت بهتر است نزد خودت باشد، وون با مشاهده کت نخ نمای برادرش خواست کتش را به او بدهد وی گفت این کت را دولت به او برای این دیدار داده و هنگام برگشت باید پس بدهد. برادرش در جریان ملاقات مرتب از اینکه در برگشت نکند مکالمات آنها را شنود کرده باشند در ترس بود. او میگفت زندگی خوبی دارد، اما وون می دید که مثل نی قلیان لاغر و ظاهرش وحشتناک به نظر می رسد.
این تفاوت های چشمگیر سابقه باستانی ندارند. حتی قبل از جنگ جهانی دوم هم وجود نداشتند. اما بعد از پایان جنگ جهانی با برسرکار آمدن دولتهایی در کره جنوبی و شمالی شیوه های بسیار متفاوتی را در سازماندهی اقتصادشان به کار گرفتند. واگرایی شدید در سرنوشت اقتصادی دو کره نباید ما را متعجب کند. با سیاست های کره شمالی که آزادیها در تمامی ساحت های زندگی محدود، مالکیت خصوصی غیرقانوی و بازارها بسته شد، نه تنها تولید صنعتی متحول نشد، بلکه یک فروپاشی را در بهره وری کشاورزی نیز تجربه کرد. فقدان مالکیت خصوصی به معنای آن بود که برای سرمایه گذاری یا تلاش برای افزایش و یا حتی ثابت نگاه داشتن بهره وری انگیزه ای وجود نداشته باشد. در 1990 اقتصاد کره جنوبی ده برابر اقتصاد کره شمالی شد. امروزه بسا بیشتر است. نه فرهنگ، نه جغرافیا، و نه غفلت نمی توانند مسیرهای واگرایی را که دو کره طی کردند توضیح دهند. برای توضیح باید به نهادها نظر افکنیم. یادآوری اینکه، “نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.”
نهادهای اقتصادی استثماری، نهادهای اقتصادی فراگیر
کشورها از نظر موقعیت اقتصادی با هم متفاوتند، زیرا از لحاظ نهادها، قوانین موثر بر نحوۀ عملکرد اقتصاد و محرک های انگیزاننده افراد یکسان نیستند. انتظارات نوجوانان دو کره رادر نظر بگیرید. در شمال آنها با فقر بزرگ میشوند، بدون نوآوری کار آفرینانه، خلاقیت یا تحصیلات مناسبی که مهارت های لازم برای کار را در اختیارشان قرار دهد. آموزش ها بیشتر تبلیغی و برای تحکیم قدرت هئیت حاکمه است. بعد از پایان تحصیلات باید ده سال در خدمت ارتش باشند. او میداند هرگز قادر نخواهد بود مالک چیزی شود، کسب و کاری راه بیندازد یا مرفه تر شود. اما در کره جنوبی از تحصیلات مناسبی برخوردارند. با محرک هایی (مالکیت خصوصی و اقتصاد بازار آزاد) روبروست که او را به تلاش برای بهتر شدن در حرفه ای که برگزیده است تشویق میکند. میتواند چشم انداز زندگی بهتر راداشته باشد. اگر ثروتمند شدید کسی به آن تجاوز نمیکند. بانکها به شما برای اجرای خلاقیت ها و ابتکاراتتان وام میدهند. نهادهای اقتصادی فراگیر ازقبیل آنچه در کره جنوبی و ایالات متحده وجود دارند، نهادهایی هستند که اجازه مشارکت گروهی بزرگ از مردم را در فعالیت های اقتصادی فراهم و آنها را تشویق می کنند، تا ازاستعداها و مهارت هایشان بهترین استفاده را ببرند و قدرت انتخاب داشته باشند. صاحب کسب و کاری که انتظار دارد دسترنجش دزدیده شود یا کل محصولش را بعنوان مالیات بستانند، انگیزه اندکی برای کار کردن خواهد داشت چه برسد به توسعه، بهره وری بالاتر، سرمایه گذاری ونوآوری.
نهادی های اقتصادی برای آنکه فراگیر باشند، باید متضمن مالکیت خصوصی امن، نظام حقوقی بی طرف و ترتیباتی برای تامین خدمات عمومی باشند تا زمینی همتراز برای عـمــوم فراهم آید و در آن مردم بتوانند به مبادله و عقد قرارداد بپردازند. این نهادها هم چنین باید اجازه ورود به کسب و کارهای جدید را بدهند و عموم مردم را در انتخاب مشاغل شان آزاد بگذارند. همه اینها به قدرت دولت متکی هستند، نهادی با ظرفیت اعمال قانون برای برقراری نظم، جلوگیری از دزدی و تقلب و اعمال قراردادهای منعقده میان شهروندان. جامعه برای اینکه بتواند عملکرد مطلوبی داشته باشد نیازمند خدمات عمومی دیگری نیز هست. شریان ها و شبکه حمل و نقل تا به وسیله آن بتوان کالاها را جابه جاکرد، زیرساخت های عمومی که در بستر آن فعالیت های اقتصادی شکوفا شود. منظومه ای از مقررات بنیادین برای جلوگیری از کلاهبرداری و تخلف. نهادهای اقتصادی فراگیر نیازمند دولت اند و از آن بهره می برند.
در آمریکای لاتین تمرکز دولت بر بیگاری کشیدن از بومیان و زورگویی به آنان بود. در کنگو نهاد دولت خود زمینه ساز و شریک در شکار مردم و فروش آنها بعنوان برده به اروپائیان بود. در کره شمالی یک نظام آموزشی برای تلقین تبلیغات خود بنا نهاد اما نتوانست از قحطی جلوگیری کند. این چنین نهادهایی که ویژگی های شان در تضاد با نهادهای فراگیر قرار دارد، «نهادهای اقتصادی استثماری» نامیده میشوند. زیرا برای بیرون کشیدن در آمد و ثروت از دست زیر مجموعه هایی از جامعه به نفع یک زیر مجموعه دیگر(فرادستان) طراحی میشوند.
نهادهای فراگیر اقتصادی و سیاسی به خودی خود ایجاد نمی شوند. آنها اغلب حاصل منازعات تعیین کننده میان فرادستانی هستند که در مقابل رشد اقتصادی و تغییر و تحول سیاسی مقاومت می کنند و آنهایی که می خواهند قدرت اقتصادی و سیاسی فرادستان فعلی را محدود سازند. نهادهای فراگیر در خلال برهه های سرنوشت ساز تاریخی شکل می گیرند. برهه هایی همچون دوران انقلاب شکوهمند در انگلستان، یا شکل گیری مستعمره جیمزتاون در آمریکای شمالی یا انقلاب مشروطه یا انقلاب بهمن 1357 در ایران. در طی آنها زنجیره ای از عوامل از قدرت فرادستان می کاهد، مخالفان ایشان را نیرو می بخشد و انگیزه هایی برای تشکیل جامعه ای متکثر به وجود می آورد. نتیجه منازعات هیچگاه قطعی نیست و حتی اگر در یک بازاندیشی، بسیاری از وقایع تاریخی را گریزناپذیر بیابیم، باز هم مسیر تاریخ نا مقدر است. با وجود این وقتی نهادهای فراگیر اقتصادی و سیاسی تحقق یابد و فرصت ادامه یافتن داشته باشد، به ایجاد یک چرخه خلاق و یک فرایند بازخورد مثبت تمایل خواهند داشت که احتمال بقا وحتی گسترش این نهادها را تقویت میکند.فناوری موتورهای بهروزی اقتصادی
نهادهای اقتصادی فراگیرهم چنین زمینه را برای به کار افتادن دو موتور دیگر بهروزی اقتصادی فراهم می کنند: «فناوری و آموزش». رشد اقتصادی پایدار تقریبا همیشه با پیشرفت های فناورانه که بهره وری نیروی کار، زمین و سرمایه (ساختمان، ماشین آلات موجود و مانند آن) را بالا می برند است. کافی است در جهان به صد سال قبل نگاه کنیم، کجا بودیم به کجا رسیده ایم. این پیشرفت ها پیامد علم ومحصول کارآفرینانی چون تماس ادیسون است که دانش را برای ایجاد کسب و کارهای سود آور به کار بستند. نهادهای اقتصادی فراگیر زمینی همتراز برای بازی بازیگران اقتصادی فراهم می آورند و با رویی باز به استقبال کسب و کارهای جدیدی می روند که می توانند فناوری های تازه را وارد زندگی مردم کنند. بی دلیل نیست که ادیسون ها، بیل گیتس هاو… چون اطمینان داشتند که محصول تلاش و نوآوری و ابتکاراتشان را خودشان درو میکنند، قانون مالکیت معنوی (intellectual property) از اختراعات شان حمایت میکند، امکانات نیرویی و مالی، حقوقی برای محقق کردن تلاششان وجود دارد و مهمتر از همه این ابتکارات توسط انحصارات یک الگاریشی حاکم ربوده نمیشود، بود که در ایالات متحده و نه در مکزیک پرورش می یابد.
نهادهای سیاسی فراگیر، نهادهای سیاسی استثماری
سیاست فرایندی است که از طریق آن یک جامعه قوانینی را که بر آن حکم خواهد راند انتخاب میکند. نهادها در احاطه سیاست اند. اگر نهادهای فراگیری هستند که برای بهروزی اقتصاد کشور مفیدترند، جایشان را به نهادهای اقتصادی استثماری میدهند، بدین دلیل است که منافع برخی افراد یا گروه ها مانند فرادستان حزب کمونیست کره شمالی، یا مالکان مزارع بزرگ نیشکر در آمریکای لاتین و باربادوس، کنگو، و…چنین اقتضا میکند. وقتی بر سر منافع و در نتیجه نهادها درگیری به وجود می آید، نتیجه، بستگی به این دارد که کدام فرد یا گروه در بازی سیاست برنده می شوند. بطور خلاصه در جنگِ نهادها، نتیجه به شیوه توزیع قدرت سیاسی در جامعه بستگی دارد. این نیست که در جامعه آمریکا یا ژاپن یا انگلستان یا کره جنوبی و …جنگ نهادها وجود ندارد.
اگر قدرت در حلقه های محدود و به صورت غیرمشروط تعریف شود، آن گاه «نهادهای سیاسی مطلقه اند» [1] . مانند سلطنت های مطلقه ای که در قسمت اعظم تاریخ در سراسر جهان حاکم بود. تحت سیطره نهادهای سیاسی مطلقه از قبیل کره شمالی و در مستعمرات آمریکای لاتین هرکس حکومت را در دست بگیرد قادر است به «هزینه جامعه» نهادهای اقتصادی را در خدمت افزایش قدرت و ثروت خویش قرار دهد.
در مقابل نهادهای سیاسی کثرت گرا[2] هستند که قدرت را به طور گسترده درجامعه توزیع می کنند و آن را مقید می سازند. در این جوامع قدرت به جای آن که به یک نفر یا یک گروه اندک واگذار شود در دست ائتلافی گسترده و یا اکثریتی نسبی ازگروه ها قرار می گیرد.
امری که طی چهل و دو سال گذشته مسعود رجوی که خود را نیروی عمده آپوزیسیون مینامد و توسط مراکز جهانی قدرت حمایت مالی و سیاسی میشود، نشان داده بشدت از آن گریزان است. و به چیزی جز در دست داشتن تمام و کمال و مطلقه قدرت راضی نیست. شدت این جزم گرایی استبدادی را بسادگی در اصرار مسعود رجوی بر این خواسته اش، (زمانیکه بطور کامل توسط مردم ایران نفی شده و میشود و جز در یک معجزه! آنهم از نوع نازل شده توسط نیروهای ماوراء الطبیعۀ «نئوکان های آمریکا» نمی تواند رخ بدهد تا بقدرت برسد، و فرقه رجوی نیز خود با هزینه های کلان از جیب مردم ایران و با پیش فروش کردن ایران، با آوردن سخنرانان نئوکان به شوهایش بر احتمال آن معجزه تاکید می کند)، میتوان به وضوح مشاهده نمود. این هنوز در پرت افتادگی خارج از کشور در اوج ایزولایسیون سیاسی و ضعف، برای قدرت و تصاحب مطلقه نهادهای سیاسی اینگونه با نهادهای سیاسی حاکم در جنگ است، وقتی این چنین نیروهایی قدرت نظامی و امنیتی در حاکمیت را نیز در اختیار داشته باشد آنوقت میتوان نتایج آنرا همچون کره شمالی و … مشاهده نمود.
تمرکز قدرت دولتی
از سوی دیگر، روشن است که پیوندی تنگاتنگ میان کثرت گرایی (نهادهای سیاسی فراگیر) و نهادهای اقتصادی فراگیر وجود دارد. اما در کره جنوبی اگر نهادهای اقتصادی فراگیر هستند صرفا بدلیل نهادهای سیاسی کثرت گرای شان نیست. بلکه قدرت و تمرکز کافی دولت در این زمینه تعیین کننده است. در سومالی در شرق افریقا مدت هاست که قدرت سیاسی بطور گسترده ای تقریبا به صورت کثرت گرا در جامعه توزیع شده است. در حقیقت هیچ قدرت واقعی که بتواند اعمال کسی را کنترل و یا تصویب کند وجود ندارد. جامعه به طوایف بشدت متخاصم تقسیم شده است که هیچ یک نمی تواند بر دیگری تفوق بیابد. قدرت هر طایفه تنها با تفنگ طایفه دیگر محدود می شود. چنین توزیع قدرتی به نهادهای فراگیر نمی انجامد. بلکه به هرج ومرج منجر میشود.
ماکس وبر که مشهورترین و پذیرفته شده ترین تعریف را از دولت ارائه کرده است مشخصه دولت را «داشتن حق انحصاری برای اعمال خشونت در جامعه» می داند. بدون چنین انحصاری و درجه ای از تمرکز که لازمه آن است، دولت نمی تواند نقش خود را به عنوان ضامن نظم و قانون ایفا کند. چه رسد به تامین خدمات عمومی و تشویق به تنظیم فعالیت های اقتصادی. اگر دولت از این قدرت برخوردار نباشد بزودی به مانند سومالی در آشوب فرو میرود. آنچه بعد از انقلاب مشروطه در تضاد بین مجلسی که خود رانماینده مردم ودولت رادشمن خود و مردم میدانست منجر به ناپایداری سیاسی و هرج و مرجی شد که هیچ دولتی نمی توانست بیش از چند ماه دوام آورد و در نهایت جامعه تن به استبداد رضا خانی که توسط کودتای دولت استعمار انگلیس برای ایرانیان تدارک دیده شده بود داد.
در صحت این نظریه که تمرکز ضروری پیشرفت جامعه است، پیشرفتهایی بود که در دوران رضا شاه هرچند با استبداد و سرنیزه در ایران صورت گرفت. هرچند این گونه تمرکز ها پیشرفت هایی را به همراه می آورد ولی به توسعه پایدار که لازمه شرکت تمامی اقشار مردم و فراهم شدن همتراز امکانات و فرصت ها و امنیت شغلی و اقتصادی و مالکیت است، منجر نمی شود. رضا شاه همچون فرزندش محمدرضا ضمن برقراری نهادهای مطلقه که ضامن سقوط اقتصادی کشور است، تلاش داشتند یک تنه به رونق اقتصادی کشور یا همان تمدن بزرگ جامه عمل بپوشانند. باطل بودن این سیاست ها را علیرغم پمپاژ دلارهای نفتی دهه 1970 با گران شدن قیمت نفت و ثروت مند شدن دولت، که منجر به شکست و فروپاشی دولت پهلوی دوم شد میتوان شاهد آورد. تمرکز قدرت سیاسی در دولت باید همراه با نهادهای سیاسی فراگیری و جهت فراهم کردن نهادهای اقتصادی فراگیر بخدمت گرفته شود نه برای دزدی دارائی های مردم (2000 روستا را رضا شاه در دوره حکومتش به زور از صاحبان آن تصاحب کرد) توسط صاحبان قدرت.
در قسمت دوم این مجموعه مقالات بحث شد که تصادفی نبود که وقتی در 1618 کمپانی ویرجینا به مهاجرانی که پیش از آن سعی در بیگاری کشیدن از آنها داشت، زمین و آزادی از قراردادهای شان[3] را اعطا کرد، یک سال بعد مجمع عمومی خواستار حکومت خودمختار مهاجران شد. مهاجران که تلاش کمپانی را برای زورگویی دیده بودند نمی توانستند بدون تحکیم حقوق سیاسی خود به حقوق اقتصادی اعطا شده اعتماد کنند. در عمل نیز چنین اقتصادهایی قابل دوام نیستند. در حقیقت ترکیب «نهادهای فراگیر» و «نهادهای استثماری» معمولا بی ثبات است. همچنین «نهادهای اقتصادی استثماری» تحت حاکمیت «نهادهای سیاسی فراگیر»، نیز نمی تواند برای مدتی طولانی پابرجا بماند. به همین ترتیب نهادهای اقتصادی فراگیر نمی تواند از طریق نهادهای سیاسی استثماری پشتیبانی شوند. یا متقابلا خود از چنین نهادهای سیاسی حمایت کنند. نهادهای اقتصادی فراگیر یا به سود گروه اندکی که قدرت را در دست دارند به نهادهای استثماری تبدیل خواهند شد و یا پویایی اقتصادی ناشی از آنها، نهادهای سیاسی استثماری را بی ثبات می سازد و راه را برای ظهور نهادهای سیاسی فراگیر می گشاید. نهادهای اقتصادی فراگیر هم چنین میل به کاهش منافعی دارند که نهادهای سیاسی استثماری برای طبقه حاکمه ایجاد میکنند. آنها این نهادها را با رقابت های بازار مواجه و به اجرای قراردادها و رعایت حقوق مالکیت بقیه جامعه مقید می نمایند.
البته این نظریه جدید بدان معنا نیست که تحت سیطره نهادهای استثماری (اقتصادی و سیاسی)، رشد هرگز صورت نخواهد گرفت یا تمام نهادهای استثماری ماهیت یکسا و برابر دارند. در قسمت های بعدی این مقالات با جزئیات به آن پرداخته خواهد شد.
تـخــریب خــلاق
شاید به نظر برسد که ایجاد نهادهایی که بهروزی اقتصادی را در بردارند به نفع همگان است. آیا همه شهروندان، همه سیاستمداران و حتی دیکتاتورهای چپاولگر نمی خواهند کشورشان تا حد ممکن ثروتمند شود؟ گذشته از نمونه های وطنی رضا خان [4] و محمدرضاشاه [5] فرزندش که بگذریم، بگذارید به کنگو برویم که در سال 1960 از استعمار بلژیک استقلال یافت. کنگو طی سالهای 97-1965 تحت حکومت «جوزف موبوتو» به عنوان یک جامعه سیاسی مستقل بی وقفه افت اقتصادی و افزایش فقر را تجربه کرد. این روند با سرنگونی او توسط «لورنت کابیلا» ادامه یافت. موبوتو و اطرافیانش به ثروتهای افسانه ای رسیدند. در زمین های قصرش جت کنکورد که از ایر فرانس اجاره میکرد! میتوانست فرود بیاید. کاخ های بیشماری در بلژیک خرید… همزمان مردم کنگو در فقر و فلاکت بیشتری فرو میرفتند. آیا بهتر نبود بجای این فرایند نهادهای اقتصادی را به وجود میآورد که هم مردمش ثروتمند میشدند و هم خودش بجای اجاره کنکورد یکی از آنها را می خرید، ارتشی قویتر می ساخت؟ متاسفانه جواب به این سوال منفی است.
نهادهای اقتصادی که محرکه های پیشرفت اقتصادی را بوجود می آورند می توانند همزمان با این امر، قدرت را به گونه ای باز توزیع کنند که دیکتاتور چپاولگر و دیگر افرادی که داری قدرت سیاسی هستند در آمدشان کاهش یابد. رشد اقتصادی که می تواند توسط نهادها ایجاد شود برندگان و بازندگانی دارد.
همین انقلاب صنعتی که بنیان های بهروزی اقتصادی در کشورهای ثروتمند را پایه ریزی کرد، خود گواه این امر است. آن انقلاب بر زنجیره ای از تغییرات فناورانه راهگشا در زمینه نیروی بخار، حمل و نقل و تولیدات نساجی تمرکز داشت. مکانیکی شدن کارها اگر چه به افزایش عظیم درآمدها انجامید و در نهایت به بنیان جامعه صنعتی مدرن تبدیل شد، اما برخی به تلخی با آن مخالفت کردند. این مخالفت از سر جهل و کوته بینی نبود، بلکه منطقی کاملا منسجم داشت. رشد اقتصادی وتغییر فناورانه با چیزی همراه بود که اقتصاددان بزرگ «جوزف شوم پیتر»[6] آن را «تخریب خلاق» [7]می نامید. نو جایگزین کهنه میشود.
ریشه مخالفت با نهادهای اقتصادی فراگیر غالبا ترس از «تـخریب خـــلاق» است. تاریخ اروپا مملو است از پیامدهای تخریب خلاق. در آستانه انقلاب صنعتی، گسترش صنایع، کارخانجات، و شهرها منابع را از زمین و اشراف زمیندار دور میکرد. بازرگانانی ظهور میکردند که امتیازات تجاری غصبی آنها و یا اعطا شده توسط پادشاه را زیرپا میگذاشتند. شهر نشینی و پیدایش آگاهی اجتماعی در طبقه متوسط و کارگر نیز انحصار سیاسی اشراف زمیندار را به چالش میکشید. بنابراین با فراگیر شدن انقلاب صنعتی اشراف فقط منافع اقتصادی خود را از دست نمی دادند، بلکه هم چنین در معرض این خطر قرار داشتند که به بازندگان سیاسی این فرایند تبدیل شوند و قدرت سیاسی خود را از دست بدهند. از همین روی معمولا جریان مخالف نیرومندی را علیه صنعتی شدن شکل می دادند. (که در قسمت های بعدی به نمونه های تاریخی آن در کشورهای مختلف اروپایی و آسیایی و…خواهیم پرداخت)
حتی پیشه وران که مهارت دستی شان با مکانیکی شدن کارها جایگزین می شد نیز با گسترش صنعت مخالفت می کردند. عده بسیاری علیه صنعت سازماندهی و دست به شورش و تخریب دستگاه هایی که معیشت شان را مختل کرده بود پرداختند. این افراد را «لودیت» مترادف مقاومت در برابر فناوری شناخته می شود. خانه «جان کی» مخترع «ماسوره پرنده» که پیشرفت قابل توجهی در مکانیکی کردن نساجی ایجاد کرد را در 1753م به آتش کشیدند. همین رفتار را با «جیمزهراگریوز» مخترع «الاغ نخ ریس» که انقلابی در ریسندگی بوجود آورده بود کردند.
مخالفت پیشه وران و حتی اشراف که قدرت سیاسی نیز داشتند بدلیل نهادهای سیاسی فراگیر موجود نتوانست مانع از پیشرفت صنعت در انگلستان شود. اما در امپراطوری های اطریش، مجارستان و روسیه که اشراف چیز بیشتری برای از دست دادن داشتند و نهادهای سیاسی محدود کننده ای نیز نبود، مسیر صنعتی شدن را مسدود کردند. و از کشورهای غرب اروپا در قرن 19 عقب ماندند.
نتیجه اینکه حلقه قدرت معمولا در برابر پیشرفت اقتصادی و موتورهای بهروزی می ایستند. چرا که، رشد اقتصاد تنها فرایند به کارگیری ماشین الات و ایجات جمعیتی باتحصیلات بالا نیست، بلکه شامل فرایندی از دگردیسی و بی ثبات سازی و همراه با دامنه وسیع از «تخریف خلاق» نیز هست.
بنابراین رشد و توسعه تنها در صورتی ادامه می یابد که توسط «بازندگان اقتصادی» که پیش بینی می کنند در اثر آن امتیازات شان از بین میرود و نیز توسط «بازندگانی سیاسی» که در وحشت از دست دادن قدرت خود هستند، با انسدد روبرو نشود.
منطقی که بیان میکند، چرا قدرتمندان الزاما مایل به ایجاد نهادهای اقتصادی ای نیستند که به پیشرفت یاری می رسانند، در مورد نهادهای سیاسی که آنان بر می گزینند نیز صادق است. مردمی که ازنهادهای سیاسی استثماری آسیب می بینند نمی توانند امیداوار باشند که حاکمان مستبد داوطلبانه نهادهای سیاسی را تغییر دهند و به باز توزیع قدرت در جامعه بپردازند. تنها راه تغییر این نهادها مجبور کردن طبقه حاکمه به ایجاد نهادهای متکثرتر است.
بررسی توسعه تحت نهادهای سیاسی استبدادی

طبق یافته های جدید، رشد و بهروزی، با نهادهای فارگیر سیاسی و اقتصادی مرتبط است و نهادهای استثماری همواره فقر و روکود به همراه می آورند. البته این نظریه جدید بدان معنا نیست که تحت سیطره نهادهای استثماری (اقتصادی و سیاسی)، رشد هرگز صورت نخواهد گرفت یا تمام نهادهای استثماری ماهیت یکسا و برابر دارند. دو نمونه متفاوت ولی مکمل وجود دارد که درقالب آنها «رشد» در چارچوب نهدهای سیاسی استثماری واقع می شود.
در نمونه اول، طبقه حاکمه باید بتواند منابع را مستقیم به فعالیت هایی با بهره وری بالا که تحت سیطره اوست تخصیص دهد. در چنین شرایطی رشد ممکن است. ولو نهادهای اقتصادی استثماری باشند.
جزایر کارائیب
در فاصله قرون 16 تا 18 میلادی بیشتر مردم در جزایر کارائیب برده بودند و با شرایطی رقت بار در مزراع بزرگ کار میکردند. بسیاری از گرسنگی و خستیگی می میردند. اقلیتی فرادست یعنی مالکین کشتزارها تمام قدرت سیاسی را در باربادوس، کوبا، هائیتی و جامائیکا در اختیار داشتند و تمامی دارایی ها از جمله بردگان را در تملک خود گرفته بودند. با وجود این استثمار بی رحمانه که شیره جان توده مردم را می کشید، این مجموعه جزایر از جمله ثروتمندترین نقاط جهان به حساب می آمد. چرا که شکر تولید شده خود را به جهان صادر میکردند. مشکل وقتی شروع شد که نتوانستند انحصار فروش شکر را حفظ و بنابراین باید تنوع در تولید ایجاد میکردند.
درس بزرگ اتحاد جماهیر شوروی
نمونه دیگر رشد اقتصادی وصنعتی شوروی در زمان برنامه پنج ساله اول در 1928تا دهه 1970 است. هرچند نهادهای اقتصادی و سیاسی به شدت استثماری بودند. و محدودیت های سنگینی بر بازارها اعمال می شد. با این حال شوروی توانست به رشد سریع اقتصادی دست یابد. زیرا موفق شد با بهره گیری از قدرت دولت، منابعی را که در بخش کشاورزی به گونه ای بسیار نا کارآمد مورد استفاده قرار میگرفت به سوی صنعت سوق دهد.
تا پیش از 1928 بیشتر مردم روسیه در بیرون شهرها بعنوان کشاورزان خرده پا با فناوری ابتدایی زندگی میکردند و محرک های اندکی برای بهره وری وجود داشت. بنابراین بازتخصیص این نیروی کار به صنعت، ظرفیت اقتصادی ناشناخته و عظیمی به وجود می آورد. صنعتی سازی استالین یک شیوه ظالمانه برای رهاکردن این ظرفیت بود. طوریکه بین 60-1928 درآمد ملی شوروی 6% در سال رشد کرد. که احتمالا سریع ترین جهش رشد اقتصادی در طول تاریخ تا آن زمان بود. رشدی سریع نه از طریق فناوری بلکه با بازتخصیص نیروی کار و انباشت سرمایه از طریق ایجاد ابزارآلات و کارخانجات جدید پدید آمد. یعنی صنعت در شوروی همان نقش شکر در جزایر کارائیب را بازی میکرد. این رشد برق آسا حتی بسیاری در غرب و حتی سازمان سیا و خود روسها را فریفت.
درزمان پیروزی انقلاب اکتبر، به موازات جنگ داخلی که انگلیس و فرانسه و آمریکا در آن با حمایت از سفیدها شرکت داشتند، هیاتی به سرپرستی «ویلیام بولیت» با همراهی روشنفکر و روزنامه نگار کهنه کار «لینکلن استفنز» [8]که در زمینه افشای فساد و شیاطین سرمایه داری شهره عام و خاص بود برای ملاقات لنین اعزام شدند. استفنز در زندگینامه اش در مورد “ظرفیت عظیم نظام شوری” چنین می نویسد:

«روسیه یک دولت انقلابی با برنامه ای تحول آفرین بود. برنامه آنها به عمر شیاطین چون فقر، ثروتمندان، سوء استفاده های مالی، امتیازات ویژه، استبداد و جنگ به صورت مستقیم پایانی نمی داد، بلکه به جست وجوی موجبات پیدایش آنها می رفت و به حذف این علل می پرداخت. آنها یک دیکتاتوری برپا کرده بودند که از سوی اقلیتی کوچک و آموزش دیده حمایت می شد تا تربیت علمی تاره ای از نیروهای اقتصادی را ایجاد و آن را برای چند نسل حفظ کنند، که نخست به یک دمکراسی اقتصادی و سرانجام به دمکراسی سیاسی منتج می شود.»

استفنز در بازگشت از ملاقات لنین، به دیدار دوست قدیمی خود «جو دیویدسون» رفت که درحال ساختن مجسمه نیم تنه یک بانک دار ثروتمند بنام «برنارد باروک» بود. باروک از او سوال کرد: «از روسیه برگشتی؟» استفنر گفت:
«من از آینده بارگشته ام و راه حلش جواب می دهد».
نیکیتا خورشچف[9] در یک سخنرانی لاف زنانه خطاب به غرب گفت:
«ما شمارا به خاک خواهیم سپرد»
درسالهای 1977 پل سامولسون(Paul Samuelson) یک اقتصاددان انگلیسی برنده جایزه نوبل اقتصاد، دریک کتاب درسی دانشگاهی معتبر نوشت (نقل به مضمون):

“اقتصادهای به سبک شوروی از لحاظ رشد اقتصادی، فراهم کردن اشتغال کامل، ثبات قیمت ها و حتی از نظر تربیت مردمانی که برای مصلحت بشریت فداکاری میکنند، نسبت به اقتصاد سرمایه داری برتری دارند. سرمایه داری فرسوده و بیچاره غرب صرفا به لحاظ تامین آزادی های سیاسی بهتر عمل کرده است.”
ساموئلسون حتی در نسخه 1961این کتاب نوشت:
“درآمد شوروی تا سال 1984 یا حداکثر 1977 از ایالات متحده پیشی می گیرد.
با گذشت زمان در چاپ1980 دو تاریخ فوق را به 2002 تا 2012 تغییرداد!؟ اما سرنوشت این رشد و توسعه را همه میدانیم. استالین با تصاحب محصولات کشاورزان و استفاده از آن برای تغذیه مردمی که در حال ساخت کارخانجات جدید و کار در آنها بودند، قصد رشد صنعت را داشت. اما پیامدش برای مردم روستایی فلاکت بار بود. مزارع اشتراکی هیچ گونه محرکی برای سخت کوشی افراد باقی نمی گذاشتند. از همین رو تولید به شدت سقوط کرد. هرچه تولید میشد توسط سیستم استالین ستانده میشد، طوریکه چیزی برای خوردن روستایی باقی نمی ماند و مردم از گرسنگی می مردند. در پایان برنامه حدود شش میلیون نفر در اثر قحطی جان خود را از دست دادند. صدها هزار نفر در مزارع اشتراکی بدلیل مقاومت در برابر این استثمار، بقتل رسیدند و یا به سیبری تبعید و آنجا جان باختند. “آمار وحشتناکی از بی انگیزگی کارگران و مجازات آنها مانند، بین 55-1945م بالغ بر 36میلیون نفریک سومِ جمعیت بزرگسال به علت چنین تخلفاتی مجرم شناخته شدند منتشر شد. از این عده 15میلیون نفر زندان، 350هزار نفر تیرباران شدند، و هرساله یک میلیون نفر بدلیل تخلفات کاری به زندان می رفتند، وجود دارد.” [10] خطرناکتر اینکه دنباله روهای استبداد استالین همچون امثال مسعودرجوی مصمم اند، همین شیوه استالین را همانگونه که با “موفقیت“!!! در درون تشکیلاتشان در عراق به اجرا گذاشتند!!! با قدرت گرفتن در ایران فردا که امیدوار است بدست نئوکان ها برایش فراهم شود به اجرا درآورد!!
مهمترین درس
مهم ترین درسی که این تجارب به جهانیان می آموزد، آن است که «نهادهای استثماری» به دو دلیل نمی توانند تغییرات فناورانه پایدار ایجاد کنند: نبود محرک های اقتصادی و مقاومت طبقه حاکم در برابر چنین تغییراتی. بعلاوه وقتی تمامی منابعی که پیش تر به صورت ناکارآمد مورد استفاده قرار می گرفتند به صنعت اختصاص داده شد، دیگر جایی برای دستوری عمل کردن باقی نمی ماند، تا دستاوردهای اقتصادی بیتشر به همراه آورد. بعداز آن بود که نظام اقتصادی شوروی با چنان فقر نو آوری و ضعف محرک های اقتصادی برخورد کرد که آن را از هرگونه پیشرفت باز داشت و به فروپاشی کشاند. تنها بازمانده فناورانه از فروپاشی اقتصادی- سیاسی نظام شوروی، سفر به فضای «یوری گاگاراین» و «تفنگ کلاشینکفAK 47 » است.
در نمونه دوم: دراین نوع رشد تحت «نهادهای سیاسی استثماری» زمانی روی میدهد که شرایط به «نهادهای اقتصادیِ نسبتا فراگیر» اجازه توسعه می دهد. آنهم وقتی طبقه حاکم اطمینان کامل دارد که جابه جایی بسمت نهادهای فراگیر اقتصادی ، قدرت سیاسی آنها را تهدید نخواهد کرد.
مبانی توسعه کـره جنوبی
صنعتی شدن شتابان کره جنوبی در زمان «ژنرال پارک» [11] یکی از این نمونه هاست. اوکه با کودتا1961 بقدرت رسید، کره بشدت تحت حمایت آمریکا بود و نهادهای فراگیر اقتصادی رواج داشت. رژیم استبدادی پارک از جانب بهبود اقتصادی احساس امنیت می کرد. چرا که از جانب نهادهای اقتصادی استثماری پشتیبانی نمی شد. پارک در سال 1972 بدنبال کاهش محبوبیتش حکومت نظامی اعلام کرد و با تغییر قانون اساسی یک حکومت مطلقه را براه انداخت و سرکوب ها شروع شد. پارک در اکتبر 1979 با تغییر سیاست آمریکا، همزمان با سرنگونی شاه در ایران توسط دوست دیرینه اش رئیس اطلاعات مرکزی کره بدنبال اعتراضات دانشجویان در یک خانه امن ترور شد. پس از آن یک کودتای نظامی دیگر به رهبری «چان دوهان» [12] صورت گرفت او قدرت را به «رو تای وو»[13] سپرد. «رو تای وو» اصلاحاتی سیاسی را آغاز کرد و پس از 1992 به تحکیم یک دمکراسی تکثرگرا در کره جنوبی منجر شد. چنین فرایندی در شوروی رخ نداد.
اگر چه «نهادهای استثماری» می توانند رشد محدودی ایجاد کنند، معمولا رشد اقتصادی پایدار به وجود نخواهند آورد و مطمئنا این رشد همراه با «تخریب خلاق» نیست. وقتی نهادهای سیاسی و اقتصادی هردو استثماری باشند انگیزه ای برای «تخریب خلاق» و تغییر فناورانه وجود نخواهد داشت. ممکن است دولت برای دوره ای موفق به ایجاد رشد سریع اقتصادی از طریق تخصیص دستوری منابع و افراد باشد. همچون نمونه اختصاص منابع نفتی به بعضی تحرکات اقتصادی در زمان محمدرضا شاه. اما این فرایند مبتلا به محدودیتهای ذاتی است و زمانی که اقتصاد به مرزهای این محدویت ها برسند رشد متوقف میشود. همانگونه که در 1970در شوروی روی داد. در این زمان در پایان رشد اقتصادی، تغییر فناورانه در بیشتر بخش های اقتصادی شوروی اندک بود. هرچند توانستند با تزریق منابع فراوان به بخش نظامی، فناوری های خود را در این حوزه توسعه دهند و حتی برای دوره ای کوتاه در رقابت فضایی و هسته ای از ایالات متحده پیشی بگیرند. این رشد بدون تخریب خلاق و بدون بنیان های گسترده برای نوآوری های فناورانه نمی توانست پایدار باشد و به صورتی غیر منتظره به پایان رسید.
گذشته از این، در نهادهای سیاسی استثماری و حکومت های سلطه گر همواره مبارزه ای نهفته (جنگ درونی قدرت) برای در دست گرفتن قدرت وجود دارد که به طور دوره ای شدت می گیرد و با تبدیل شدن به جنگ داخلی و گاهی سقوط وفروپاشی ، نابودی این رژیم ها را به بار می آورد. درهرحال وقتی نهادهای سیاسی استثماری هستند همواره این خطر وجود دارد که نهادهای اقتصادی فراگیر را به نفع خود به نهادهای اقتصادی استثماری بدل کنند.
پایان قسمت چهارم

ادامه دارد.

مطالب مرتبط
مسلح کردنِ دمکراسی یا مسلح شدنِ به دمکراسی، قسمت اول:منولوگیسیم منادی استبداد
مسلح کردنِ دمکراسی یا مسلح شدنِ به دمکراسی قسمت دوم: از سرنوشت تشکل مجاهدین و مسعود رجوی چه درسی گرفته میشود

مسلح کردن دمکراسی بجای مسلح شدن به دمکراسی، قسمت آخر: جامعه خارج از کشورکدام است؟ مبارز؟ تماشاچی؟ مسئله؟

قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، دجالی که حامی دادگاههای انقلاب خلخالی است، برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد
References

  1. ↑ Absolutist
  2. ↑ Pluralist
  3. ↑ قراردادهای ظالمانه ای که کمپانی ویرجینیا به مهاجران قبل از انتقال آنها به مستعمرات خود به آنها تحمیل میکرد
  4. ↑ سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن
  5. ↑ سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن (از دوره پدرش) قسمت آخر
  6. ↑ Joseph Schumpeter
  7. ↑ Creative Destruction
  8. ↑ Lincoln Austin Steffens
  9. ↑ Nikita Khrushchev
  10. ↑ Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012 p185
  11. ↑ Park Chung hee
  12. ↑ Chun Doo Hwan
  13. ↑ Roh Tae Woo
    Edit
    ← شروع افشاگری زینب حسین نژاداز فرزندان مجاهدین: تهدید فرزندان جدا شده اعضا توسط فرقه مجاهدین بخاطر شرکت در کلاب هاوس
    انقلاب 22 بهمن یک اشتباه یا ربوده شده از مدعیان آن!؟ →

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ – قسمت پنجم
فوریه 12, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مقالات تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است، اینبار در یک بررسی تاریخی در تمامی کشورهای جهان علل عدم توسعه را بسیار واضح و قابل درک آشکار کرده اند. در این مجموعه مقالات، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو بویژه با پیش زمینه های فکری و دلایل ارائه شده توسط تئوریسین های مختلف از نهله های مختلف فکری را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج علل عدم توسعه را تکمیل میکند. تا پدیده را به درستی نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.

قسمت پنجم
فهرست مطالب این قسمت
• چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟
• فناوری در اروپا
• امپراطوری عثمانی و توسعه
• امپراطوری اطریش مجارستانپطر کبیر و
• چین غیر کمونیست
• چین – مائو
• چین پس از مائو
• حاکمیت قانون یا حکومت از طریق قانون
• قانون سیاه
• چرا فرادستان محدودیت ها را می پذیرند
• چرخه تکاملی
در قسمت بعدی (ششم-آخر) به توسعه ایران و ژاپن خواهیم پرداخت
چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟
فناوری در اروپا
در 1445 یوهان گوتنبرگ آلمانی دستگاه چاپ را اختراع کرد. سرعت تهیه کتاب با از رو نویسی به چاپ با ماشین ارتقاء یافت و توسعه سواد آموزی و تعلیم تودۀ مردم ممکن شد. 1460این دستگاه در استراسبورگ فرانسه بکار افتاد، اواخر دهه 1460م در ایتالیا، دوسال بعد در انگلستان و بطور کلی در سراسر جنوب اروپا تا اسپانیا رخنه کرد. با نصب اولین دستگاه چاپ1473 در بوداپست به اروپای شرقی نیز رسید، بکار چاپ کمک کردند.
امپراطوری عثمانی و فنآوری و توسعه
درسال 1488م بایزید دوم سلطان عثمانی طی فرمانی مسلمانان را موکدا از چاپ کتب به زبان عربی منع کرد. این فرمان را سلطان سلیم در1525 تجدید کرد. سرانجام سلطان احمد سوم در 1727 مشروط اجازه(کتاب چاپ شده باید توسط سه فقیهی مورد بررسی قرار می گرفت) استفاده از دستگاه چاپ را صادر نمود. با محدویت های اعمال شده، از 1729 تا 1743 این چاپخانه 17 کتاب منتشر کرد. درمصر دستگاه چاپ توسط فرانسویان در سال 1798 با تلاش ناموفق ناپلئون برای اشغال آن کشور راه اندازی شد. تا ابتدای نیمه دوم قرن 19 کتاب در مصر بادست تولید میشد. عواقب آن در گسترش سواد آموزی و تعلیم و تربیت این بود که در 1800 تنها 2الی3 درصد شهروندان عثمانی با سواد بودند. درانگلستان 60% مردان و 40% زناب باسواد بودند. درآلمان و هلند نرخ باسوادی از این هم بالاتربود. هرچند در پرتقال با20% باسواد بسیار از مصر تحت عثمانی بالاتر بود.
باتوجه به نهادهای شدیداستبدای و استثماری حاکمان عثمانی فهم خصومت آنها با فناوری چاپ دشوار نیست. گسترش اندیشه ها اثر سیاسی براندازانه و اثرارزشمند گسترش فناوری در اقتصاد ببار می آورد. ضمنا صنعت چاپ، انحصار دانش شفاهی که در اختیار فرادستان جهت حفظ قدرت سیاسی مورد بهره برداری قرارمی گرفت رااز چنگ آنها بیرون می اورد. سلاطین عثمانی و نظام دینی از «تخریب خلاقی» که پیش می آمد می ترسیدند.
امپراطوری اطریش مجارستان و فناوری و توسعه
بدون تحول درنهادها و قدرت سیاسی از نوع انقلاب 1688 انگلستان حکومت های مطلقه بخت اندکی برای بهره مند شدن از ابداعات و فناوری های انقلاب صنعتی داشتند. امپراطوری مطلقه اسپانیا که برای سالیان هزاران تن طلا و نقره و جواهرات به غارت رفته از مستعمرات آمریکای لاتین و…به آن سرازیر میشد، (فرادستان را به ثروت های نجومی و فرودستان را به فقر می کشاند) بدلیل فقدان حقوق مالکیت اطمینان بخش، افول گسترده اقتصادی را که تجربه کرد، بدان معنا بود که مردم اسپانیا اصلا انگیزه ای برای سرمایه گذاری هاو ازخود گذشتگی های ضروری را نداشته باشند. در روسیه و اطریش-مجارستان این صرفا غفلت و سوء مدیریت فرادستان و سقوط بی سرو صدای اقتصادی تحت نهادی استثماری نبود که از صنعتی شدن ممانعت میکرد، بلکه حاکمان فعالانه در مقابل هر اقدامی برای پذیرش این فناوری ها و سرمایه گذاری اساسی در زیر ساخت هایی چون راه آهن، که می توانست به عنوان مجرای ورود صنعت عمل کند می ایستادند.
فرانسیس اول امپراطور اطریش-مجارستان (هابسبورگ)[1] در 1821 طی سخنرانی گفت:
“من احتیاج به دانشمندان ندارم، بلکه شهروندان خوب و صادق می خواهم، وظیفه شما این است که جوانان را این چنین تربیت کنید. کسی که به من خدمت میکند باید آن چه را من دستور می دهم آموزش دهد. اگر کسی نمی تواند این کار را انجام دهد، یا نظریات جدیدی دارد، میتواند برود، یا من او را برکنار خواهم کرد.”
زمانی که نوع دوست انگلیسی “رابرت اوئن” (Robert Owen)کوشید امپراطوری اطریش را برای انجام اصلاحات اجتماعی در جهت بهبود وضعیت مردم فقیر قانع کند، فردریش فون گنتس یکی از دستیاران وزیرخارجه اش پاسخ داد:
“ما به هیچ وجه نمی خواهیم تمامی توده های عظیم مردم ثروتمند و مستقل شوند…در آن صورت چگونه می توانیم بر آنان حکومت کنیم؟”
مخالفت فرانسیس امپراطور اطریش با نوآوری به دو روش اعمال میشد، نخست مخالفت با گسترش صنعت بود، چون منجر به ایجاد کارخانه می شد و کارخانه ها کارگران فقیر را در شهرها به خصوص پایتخت متمرکز می ساخت. آن گاه امکان داشت برای پشتیبانی از مخالفین حکومت مطلقه بسیج شوند. اهداف سیاسی او و فرادستان سنتی او ایجاب میکرد که وضع موجود سیاسی اقتصادی تغییری نکند. از این رو فرانسیس به دو اقدام برای حفظ شرایط موجود دست زد. اول در 1802م با ممنوع کردن ساخت کارخانه جدید در وین آغاز کرد. و تا 1811 از ورود هرگونه ماشین آلات جدید بعنوان پایه و اساس صنعتی سازی جلوگیری کند. دوم، او با احداث راه آهن به عنوان یکی از فناوری های کلیدی که بر اثر انقلاب صنعتی به وجود آمده بود، مخالفت کرد. وقتی با طرح احداث راه آهن مواجه شد گفت:
“نه، نه، من هیچ کاری با آن ندارم، چون ممکن است انقلاب وارد کشور شود”
اولین خط آهنی که در امپراطوری راه افتاد با واگن های اسبی کار میکرد که تا 1860 ادامه یافت. حاصل آنکه این امپراطوری در نهایت در جنگ جهانی از هم پاشید.
پطر کبیر و انقلاب صنعتی
نهادهای سیاسی مطلقه پطر کبیر همچون اطریش مجارستان به شدت استثماری و مبتنی بر نظام ارباب رعیتی بودند و حداقل جمعیت را وابسته به زمین نگاه می داشتند. شرایطی مهلک و غیر انسانی که سرف ها در آن قرار داشتند. استبداد روسی ترس مشابهی از تخریب خلاق و از صنعت و راه آهن داشت. تزار نیکلای اول در نمایشگاه صنعتی مسکو چنین گفت:
“کارخانه ها بیش از آن که رحمت باشند مصیبت و بلا خواهند شد، … بدون آن این جمعیت[کارگران کارخانه ها] انبوه به تدریج فاسد و نهایتا تبدیل به یک طبقه بسیار بدبخت و خطرناک برای اربابانشان می شوند”
کاترین جانشین او نمایشگاه های صنعتی را ممنوع کرد. در 1848 اروپا با سلسله ای از شورش انقلابی به لرزه در آمد. جهت جلوگیری از تمرکز کارگران تزار در 1849 راه اندازی کارخانه ریسندگی پنبه را ممنوع اعلام کرد. در 1842 فقط 17 کیلومتر راه آهن در روسیه وجود داشت. 1851 راه آهن دیگری که مسکو را به سن پترزبورگ وصل میکرد ساخته شد. سیاست ممنوعیت ساخت راه آهن در نهایت بعد از شکست قاطع روسیه در مقابل نیروهای انگلیسی، فرانسوی و عثمانی در جنگ کریمه 56-1853 در اثر آشکار شدن نقش عقب ماندگی حمل و نقل در امنیت روسیه تغییر کرد. درصورتیکه در 1863 در انگلستان خط راه آهنی که اولین خط مترو لندن شد افتتاح گردید[2]، و در 1870،در انگلستان 21000کیلومتر راه آهن کشیده شده بود.[3]
حکمرانان همواره با هر تحولی در ترس از عواقب سیاسی آن مخالفت میکنند، “گاوبازي همچنان از تفریحات مردم پسند به شمار میرفت. پاپ پیوس پنجم، در سال 1567 ،فرمانی به منظور نهی آن صادر کرد، ولی فیلیپ دوم پادشاه اسپانیا اعتراض کرد و گفت نتیجه این عمل ایجاد انقلاب در اسپانیاست، در نتیجه فرمان پاپ نادیده گرفته شد.” [4]
چین قبل از مائو
حکومت مطلقه نه فقط در بیشتر نواحی اروپا که در آسیا نیز همانگونه که رواج داشت و به صورتی مشابه مانع از آن می شد که نقطه عطف انقلاب صنعتی بر اکثر مناطق این قاره اثر بگذارد و آنها را بسوی صنعتی شدن سوق دهد. تاریخ سلسله های مینگ و کینگ و حکومت مطلقه عثمانی به خوبی از این روند حکایت می کند.
چین بین سالهای 960 تا 1279 میلادی تحت حکومت خاندان سونگ در بسیاری از نوآوری های فناورانه در جهان پیشتاز بود. ساعت، قطب نما، باروت، کاغذ، کاغذ اسکناس، ظروف چینی و کوره بلند برای تولید چدن قبل از اروپا در چین اختراع شد. چینی ها چرخ ریسندگی و فناوری استفاده از نیروی آب را همزمان با اروپا توسعه دادند. در نتیجه در 1500م سطح زندگی در چین احتمالا در حد اروپا بود. هم چنین برای قرن ها چین دولتی متمرکز با یک دستگاه اداری مبتنی بر شایسته سالاری داشت. این پیشرفت ها تحت حکومت مطلقه سلسله سونگ بدست آمد. که در آن جز دربار بقیه اتباع کشور هیچ دخالتی و مشارکتی در سیاست و نهادهای مشابه نداشتند. این پیشرفت ها نیز در چین نه با انگیزه بازار که بصورت دستوری حاصل شده بود.
بعد از سونگ سلسله مینگ و کینگ سلطه دولت شدیدتر شد. همچون بیشتر رهبرانی در راس نهادهای استثماری امپراطوران چین نیز مخالف تحول و به دنبال ثبات بودند و از بنیان از «تخریب خلاق» می ترسیدند. اقتصاد داخلی چین صحنه فعالیت بخش خصوصی بود. اما از آنجا که اولین امپراطور مینگ که در 1368 به حکومت رسید نگران بود که تجارت خارجی منجر به بی ثباتی سیاسی و اجتماعی شود، تنها با در انحصار دولت داشتن تجارت خارجی آنهم تنها بصورت پرداخت خراج دولتهای همسایه و نه بصورت بارزگانی با جهان آنرا مجاز شمرد. او حتی صدها نفر را به اتهام تبدیل ماموریت خراج گزاری به بازرگانی اعدام کرد.
در سالهای 97-1377م به هیچ ماموریتی جهت اخذ خراج که نیازمند اقیانوس پیمایی باشد اجازه نداد. وی تجارت بخش خصوصی با خارج را ممنوع کرد. از ین رو به چینی ها اجازه دریانوردی در ماوراء بحار[5] را نمی داد.
در 1403م امپراطور یونگ له بر تخت نشست و محدویت ها را برداشت، اولین ناوگان چین شامل 27.800دریانورد و 62کشتی بزرگ باری و 190کشتی کوچکتر تجارت با جنوب شرقی و جنوب آسیا، شبه جزیره عربستان و آفریقا شروع کردند. اما در 1433م توسط جانشین او امپراطور «شوان دو» برای همیشه ممنوع گردید. در سال 1436 حتی ساخت کشتی مخصوص دریانوردی را هم ممنوع کرد، این ممنوعیت تا 1567م ادامه داشت. [6]
اینها تنها بخش نمایان استثماری را به نمایش میگذارد که مانع از پیشرفت اقتصادی که “عامل بی ثبانی” فرض می شدند بود، تاثیر بنیان کنی بر توسعه اقتصادی چین داشت. درست همزمان با دوره ای که اروپائیان با تجارت بین المللی و کشف قاره آمریکا نهادهای این کشورها را از اساس دگرگون می ساختند، در چین این حرکت چرخشی به درون به پایان خودش نرسیده بود. در 1661م امپراطور «کانگ شی» فرمان داد تمام مردم ساکن در طول ساحل ویتنام تا «چه کیانگ» (تمام ساحل جنوبی) که زمانی از نظر بازرگانی فعالترین بخش چین بود باید 22کیلومتر از ساحل عقب بنشینند. وجهت تضمین اجرای آن سربازان را در سراسر این مسیر مستقر کرد. کشتیرانی در تمامی این سواحل تا 1693 ممنوع بود. این ممنوعیت ها تا قرن 18 متناوبا رفع و از نو وضع می شدند. زمانی هم که مجوز داده میشد کسی از ترس باطل شدن آن جرات سرمایه گذاری و شرکت در آن را نداشت، مبادا کشتی ها و سرمایه هایشان نابود شود.
هدف امپراطوران چین ازنابودی اقتصاد و بازرگانی خارجی چین، ترس از «تخریب خلاق» و بی ثباتی سیاسی بود. سرنوشت بقیه تاریخ چین که اقتصاد و دریانوردی و پیشرفت خود را نابود کردند، تا در دام دولتهایی که همزمان توانستند ناوگانهای بزرگی تشکیل دهند و… مانند ژآپن و انگلستان گرفتار شده و مستعمره شود روشن است. این گونه چین تا برسرکار آمدن مائو 1949م به یکی از فقیرترین کشورهای جهان تبدیل شد.
چین در زمان مائو
فقر چین در دوران «مائو تسه تونگ» نیز ناشی از شیوه سازماندهی اقتصاد و هدایت سیاسی توسط مائو بود. در دهه 1950 وی طرح «جهش بزرگ به جلو» را آغاز کرد که شامل صنعتی سازی مفرط بود ولی به گرسنگی و قحطی وسیع انجامید. تقریبا 45 میلیون انسان در اثر گرسنگی و کار سنگین طی دورهٔ مشهور به جهش بزرگ به جلو جان خود را از دست دادند تا چین بتواند از غرب پیشی گیرد. مائو در آن سال‌ها محصولات زراعی کشور را مصادره کرده و آن‌ها را به اروپای شرقی در برابر دریافت جنگ‌افزار و حمایت سیاسی صادر می‌کرد. مواد غذایی و پول همچنین برای حمایت از نهضت‌های ضد استعماری و کمونیستی به آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین ارسال می‌شد. به تبع آن مبارزه قدرت (انقلاب فرهنگی چین) در سال‌های ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۶ در حزب کمونیست چین شروع شد. مائو در پاسخ به پیامدهای منفی این برنامه می‌گوید: «با این همه برنامه‌هایی که برای چین داریم شاید حتی نیمی از جمعیت چین جان خود را فدا کند، اگر نه نیم شاید یک سوم، یا یک دهم – ۵۰ میلیون انسان – اما شما نمی‌توانید وقتی انسان‌ها می‌میرند بیایید و مرا سرزنش کنید» .[7]
چین پس از مائو
رشد فعلی چین نیز ناشی از دگرگونی های اقتصادی است که پس از مرگ مائو به یکباره با انجام اصلاحات «دنگ شیائو پینگ» و متحدین او صورت گرفت. این اصلاحات عبارت بودند از ترک تدریجی سیاست ها و نهادهای اقتصادی سوسیالیستی، ابتدا در کشاورزی و سپس در صنعت. چین در چند دهه گذشته رشد اقتدارگرایانه را تشویق میکند.
دای گوئوفنگ[8] با پیش بینی شکوفایی شهرها درچین در 1990، با مقایسه محصولات شرکت فولادش[9] در رقابت با شرکت های دولتی ناکارآمد، طرح احداث یک کارخانه حقیقتا عظیم فولاد را ریخت و در سال 2003 با حمایت روسای محلی حزب چانگ ژو [10] شروع به ساخت آن کرد. در سال 2004 حزب دستور توقف آنرا داد. و دای گوئوفنگ بدلایل نامعلومی به زندان افتاد. جرم او آغاز طرحی بزرگ بدون اجازه مقامات بالاتر حزب بود. چن یون [11] یکی از مرتبطین نزدیک دنگ شیائوچینگ دیدگاه رهبران حزب را در مورد اقتصاد اینگونه توضیح میدهد، “پرنده ای در قفس”. اقتصاد چین پرنده ای در قفس است، که در قفس کنترل های دولتی قرار دارد و برای آن که این پرنده سالم تر و پرتحرک شود. لازم است که قفس بزرگتر گردد. اما قفل آن هرگز نباید گشوده شود.
“درحال حاضر در چین شرکت های خصوصی اگر چه عملکردهای بسیار سود آور دارند، اما عناصر اقتصادی متعددی هم چنان تحت محافظت و فرمان حزب است. ریچارد مک گریگور (روزنامه نگار) گزارش میکند که روی میز کار روسای شرکت های بزرگ دولتی یک تلفن قرمز است که خط حزب است. وقتی زنگ می خورد، برای آنچه باید انجام شود، جایی که می بایست سرمایه گذاری کرد، افرادی که باید اخراج و یا ارتقاء داده شوند از آن طریق دستوراتی که بدون و چون و چرا باید اجرا شوند، صادر میشود. بیان این شواهد البته به معنای انکار این واقعیت نیست که چنین گام های بلندی به سوی «نهادهای فراگیر اقتصادی» برداشته است. گام هایی که پشتیبان نرخ های رشد تماشایی این کشور بوده است. اکثر شرکت خصوصی که حمایت کادرهای محلی و نخبگان حزب در پکن را کسب کنند از میزانی از امنیت برخوردارند. رشد چین بسوی فراگیری بیشتر ادامه یافته است. [12]
علیرغم این تجربه چین نمونه ای از رشد تحت نهادهای استثماری است. و با وجود بکارگیری ابداعات و فناوری، رشد این کشور بر به کارگیری فناوری های موجود و سرمایه گزاری شتابان استوار شده است و نه «تخریب خلاق» .” تجربه شوروی سابق نشان میدهد زمانیکه رشد اقتصادی نیازمند فناوری های نو میگردد، که استوار بر تخریب فعال ونو آوری است، اینگونه اقتصادها متوقف میگردند. هرچند اقتصاد چین بسیار فراگیرتر از نهاد های اقتصاد شوروی است، ولی ماهیت استثماری خود را حفظ کرده است. از طرفی نیز رشد چین مرهون نهادهای استثماری نیست بلکه علیرغم این نهادها به چنین رشدی دست یافته است. رشد چین بدلیل تغییر جهت بنیادین این نهادهای اقتصادی استثماری به سوی نهادهایی است که به طور مناسبی فراگیرتر شده اند. [13]
حاکمیت قانون یا حکومت از طریق قانون
کاخ ویندسور(Windsor Castle) اقامتگاه سلطنتی انگلستان در میان یک جنگل بزرگ قرار داشت. نگهبان این جنگل در 27ژوئن 1722 نوشت:
“سیاه چهره ها در شب سه مرتبه آمدند و به پنجره دفتر من دو گلوله شلیک کردند و من پذیرفتم در روز سی ام پنچ گینی[شلینگ] به آنها بپردازم.”
در یادداشتی دیگر نوشته است:
“یک شگفتی تازه. سروکله شخصی با لباس مبدل پیدا شد که پیامی مبنی برویرانی آورده بود.”
سیاه چهره ها(Blacks) که در این دوران به نحو گسترده ای در جنوب انگلستان دیده میشدند و چهره خود را سیاه میکردند تا در شب شناخته نشوند چه کسانی بودند؟ آنها حیوانات و گوزن ها را می کشتند و مثله میکردند. خرمن های علوفه را به آتش می کشیدند و حصارها و حوضچه های پرورش ماهی را ویران می کردند. شکار غیرقانونی گوزن در زمین های متعلق به شاه و سایر طبقه اشراف سالیان طولانی جریان داشت. در ظاهراقداماتی قانون شکنانه محض بود. اما در حقیقت چنین نبود. آنها صرفا جهت استفاده از گوشت گوزن ها دست به شکار نمی زدند، بلکه در عین حال مشغول تخریبی عامدانه بودند. ولی به چه هدفی.
یکی از عناصر اصلی و مهم در انقلاب شکوهمند 1688[14] ، ماهیتِ تکثرگرای منافعی بود که در پارلمان نمایندگی می شد. هیچ یک از مجموعه های بازرگانان، صنعتگران، ملاکان یا اشراف متحد با ویلیام نارنجی [15] و سپس هم پیمان با پادشاهان هانورین (Hanoverian) [16] که پس از 1714م جانشین ملکه آن(Queen Ann) شدند و تا سال 1901م بر تخت سلطنت نشستند، به تنهایی قدرت کافی برای تحمیل اراده خود را نداشتند. تلاشهای بسیاری از جمله توسط جاکوبایت ها(Jacobites)[17] برای بازگرداندن «پادشاهان استیوارت» به سلطنت صورت گرفت(تلاش برای معکوس کردن انقلاب شکوهمند) که همگی شکست خوردند. جالب اینکه، حزب سیاسی «ویگ» (لیبرالWhig )که در 1670تاسیس شد تا از صاحبان منافع جدید اقتصادی و سوداگرانه دفاع کند بعنوان سازمان اصلی پشتیبان انقلاب شکوهمند بود. همین ویگ ها (انقلابیون سابق) که از 1714تا1760برپارلمان تسلط داشتند وسوسه شدند از قدرت برای منافع خود با زیرپا گذاشتن حقوق سایرین سوء استفاده کنند. از همین رو هیچ تفاوتی با پادشاهان استوارت نداشتند، جز اینکه قدرت ویگ ها توسط گروه های رقیب در پارلمان به خصوص حزب توری [18] جناح مقابل ویگ ها یعنی همه جناحهایی که متحد شده بودند تا از بازگشت حکومت مطلقه استورات ها بقدرت جلوگیری کنند، محدود شده بود. همچنین ماهیت کثرت گرای جامعه ی ناشی از انقلاب شکوهمند بدان معنا بود عموم مردم حتی آنها که نمایندگی رسمی در پارلمان نداشتند بهره ای از قدرت کسب کنند. «سیاه کردن چهره» دقیقا واکنش عامه مردم نسبت به سوء استفاده ویگ ها(انقلابیون سابق) از موقعیت شان بود.
بیان تیتروار تاریخ دمکراسی و نهادهای فراگیر، شرح تاریخ نیست، بلکه تاکید بر این است که دمکراسی هرگز بدون چالش نیست وهمواره باید از آن حتی در مقابل حامیان اصلیش حفاظت کرد. چگونه فرادستان بر سر دوراهی منحرف میشوند و چگونه با آنها مقابله شده است.
جوزج اول پادشان انگلستان، در 1716 یک فرمانده نظامی پیروز در جنگها ودر سرکوب جاکوبن ها بنام «کادوگان»(William Cadogan 1st Earl Cadogan) را ابتدا به لقب بارون و سپس در 1718 کنت ارتقاء و حتی بعنوان یکی از اعضای موثر شورای نیابت سلطنت یعنی شورای قضات عالی رتبه که به نیابت از خودش اداره امور دولتی را برعهده داشتند ارتقاء داد.کادوگان املاک وسیعی را در غرب ویندوسور خریداری کرد. یک قصر در آن ساخت و یک پارک شکار گوزن 240هکتاری در آن راه انداخت. اما این ملک با تجاوز به حقوق همسایگان با اخراج مردم از این زمین ها بنا شده بود. ودر نتیجه حقوق سنتی مردم برای چرای حیوانات و جمع آوری هیزم و ذغال از بین رفته بود. اینگونه بود که کادوگان با خشمِ «سیاه چهره ها» روبروشد. کنت کادوگان در این ماجرا تنها نبود املاک بسیاری از ملاکان و سیاستمداران صاحب نام دیگر مشابه او مورد هجوم «سیاه چهره ها» قرار میگرفت.
قانون سیاه: طلبکاری انقلابیون سابق با اجرای ضد انقلاب
فرادستان متحد شدند، در 1723 «قانون سیاه» را با برشمردن 50 جرم جدید بصورت دو فوریتی تصویب کردند. غیر از حمل سلاح حتی سیاه کردن چهره میتوانست به اعدام منجر شود. از دستگیری تا اعدام راه کوتاهی بود، چرا که با اکثریتی که ویگ ها در پارلمان داشتند قانون تصویب شده بود. در نوامبر 1724 یکی از اهالی محلی «جان هانتریج» خارج پارک گوزن ها به کمک به سارقان گوزن و تحریک سیاه چهره ها متهم شد. که هردو اتهام می توانست به اعدام منجر شود. رابرت وال پول وزیر کشور که بعدا نخست وزیر شد، برای تضمین و اجرای حکم اعدام هانتریج حتی از یک خبرچین به زور شهادت گرفت. قاعدتا محکومیت هانتریج نتیجه ای از پیش تعین شده بود. ولی این گونه نشد. پس از محاکمه 10ساعته، هیات منصفه هانتریج را بی گناه شناخت. زیرا در نحوه جمع آوری مستندات بی قانونی هایی رخ داده بود. البته همه سیاه چهره ها شانس هانتریج را نداشتند، برخی تبرئه شدند بسیاری هم اعدام شدند یا به آمریکای شمالی تبعید گردیدند. این قانون در 1824 لغو شد.
وقایع مرتبط با قانون سیاه معرف این واقعیت است که انقلاب شکوهمند موجب حاکمیت قانون شده بود. و این دیدگاه در انگلستان غلبه داشت. فرادستان بسیار بیش از آنکه خودتصور می کردند محدود شده بودند. باید توجه داشت که «حاکمیت قانون» امری متفاوت از «حکومت از طریق قانون» است. یعنی اگرچه ویگ ها می توانستند قانونی بی رحمانه و سرکوب گرانه برای رفع موانعی که مردم عادی ایجاد می کردند به تصویب برسانند، باز هم می بایست با محدویت های مضاعفی که حاکمیت قانون برای شان به وجود می آورد دست و پنجه نرم می کردند.
نگاه تاریخی به حاکمیت قانون مفهومی بسیار شگفت انگیز دارد. در حقیقت «حاکمیت قانون» تحت نهادهای سیاسی استبدادی و مطلقه قابل تصور نیست. این برابری (در قبال قانون) نتیجه نهادهای سیاسی کثرت گرا و ائتلاف های گسترده ای است که پشتیبان این گونه کثرت گرایی هستند.
چرا فرادستان محدودیت ها را می پذیرند؟
چرا ویگ ها و اعضای پارلمان باید چنین محدودیت هایی را بپذیرند؟ چرا از قدرت خود برای برانداختن دادگاههایی که تصمیماتشان خلاف منافع آنها بود استفاده نمی کردند؟
مورخ بریتانیایی ای پی تامپسون در قالب مبارزه علیه پادشاهان استیوارت اینگونه پاسخ میدهد.
“تلاش های فراوانی صورت گرفت… تا طبقه حاکمه ای به تصویر کشیده شود که خود محکوم و مقید به حاکمیت قانون است و اتکای مشروعیت آن بر برابری و همه شمول بودن نظامات قانونی قرار دارد. در این تصویر حکام، به معنای جدی کلمه، خواسته یا ناخواسته اسیر بیانات خویش بودند. آنها بازی های قدرت را با استفاده از قوانینی که مناسب این بازی ها بود به پیش می بردند. اما نمی توانستند آن قوانین را بشکنند. زیرا در این صورت بازی برهم می خورد.”
تامپسون در جایی دیگر اضافه میکند:
“با از بین رفتن قانون، احتمال داشت امتیازات ویژه سلطنتی مطلقه بار دیگر همچون سیلی خانمان برانداز املاک و زندگی هایشان را نابود کند. شیوه ای که اشراف و بازرگانان و… در جنگ با سلطنت برای دفاع مشروع از خود انتخاب کرده بودند، ماهیتا نمی توانست به نحو اختصاصی تنها در خدمت طبقه آنها در آید. قانون در صورت ها و سنت های خود در برگیرنده اصول همه شمول و برابری بود که می بایست به همه انسان ها با هر درجه و دسته ای گشترش می یافت.”
چــرخه تــکاملی
تاریخچه قانون سیاه و محدویت های در اجرای آن نشانگر یک «چرخه تکاملی» است. فرایند نیرومندی از بازخورد مثبت از این نهادها در مواجهه با تلاش هایی که در جهت متزلزل ساختن شان صورت می گیرد، محافظت میکند و در واقع این فرایند منشاء حرکت نیروهایی است که به فراگیری بیشتر می انجامد.
منطق «چرخه تکاملی» از این واقعیت ناشی می شود که نهادهای فراگیر بر پایه ایجاد محدویت در اعمال قدرت و توزیع متکثر قدرت سیاسی در جامعه به صورتی که اقتضای حاکمیت قانون است شکل گرفته اند. توانایی یکی از گروه ها برای تحمیل نامحدود اراده خود بر دیگران، حتی اگر این دیگران شهروندانی عادی همچون هانتریج باشند، اساس این موازنه را به خطر می اندازد. اگر برابری و عدالت می توانست به هنگام اعتراض کشاورزان نسبت به تجاوز فرادستان به اراضی مشاع شان موقتا به حالت تعلیق در آید، چه تضمینی وجود داشت که این تعلیق بازهم تکرار نشود؟
واکنش به «قانون سیاه» به مردم عادی نشان داد که حقوقی بیش از آن چه پیشتر تصور میکردند داشته اند. آنها قادرند از حقوق انسانی و منافع اقتصادی خویش در دادگاه ها و در پارلمان از طریق عریضه نویسی و چانه زنی دفاع کنند.
«چرخه تکاملی» تنها ناشی از منطق ذاتی کثرت گرایی و حاکمیت قانون نیست. بلکه تمایل «نهادهای سیاسی فراگیر» به حمایت از «نهادهای اقتصادی فراگیر» نیز در پیدایش آن نقش دارد. سپس این روند منجر به توزیع برابرتر درآمد، توزیع قدرت در بخش وسیعی از جامعه و هرچه ترازتر شدن زمین بازی سیاسی می شود. جالب اینکه، این موضوع سبب محدود شدن عوایدی می گردد که یک نفر با تصاحب قدرت سیاسی می تواند به دست آورد. که انگیزه بازتولید نهادهای سیاسی استثماری را کاهش میدهد.(زمانیکه نهادهای فراگیر سیاسی بر کشوری حاکم باشد، که حاصل آن عدم امکان سوء استفاده ازقدرت سیاسی برای منافع شخصی و گروهی است، برای جنگ های کسب قدرت سیاسی انگیزه ای باقی نمی ماند) این عوامل در پیدایش نهادهای سیاسی واقعا دمکراتیک در بریتانیا مهم بودند. هرچند که این کثرت گرایی هنوز یک دمکراسی نبود، بسیاری از مردان بالغ و زنان حق رای نداشتند، و در ساختارهای دمکراتیک آن زمان بی عدالتی های بسیار به چشم میخورد ولی فرایندها براین بود که همه اینها تغییر کند.
هرچند «چرخه تکاملی» گرایشی در جهت حفظ نهادهای فراگیر ایجاد می کند، اما این پایداری نه اجتناب ناپذیر است و نه غیر قابل بازگشت. هم در بریتانیا و هم در ایالات متحده نهدهای فراگیر اقتصادی و سیاسی با چالش های بسیار روبرو بودند. در 1745 مدعی جوان [19] با نیروی نظامی اش تا دروازه های لندن برای شکست انقلاب شکوهمند پیش آمد. چالش های درونی همچون کشتار کشاورزان شورشی در قتلعام پیترلو منچستر در 1819 از جمله اقدامات فرادستان برای پرهیز از نهادهای فراگیر سیاسی بوده است. ولی شکست این چالش ها امری از پیش تعین شده نبود. پابرجا ماندن نهدهای فراگیر در بریتانیا و ایالات متحده و تقویت چشمگیر آنها در طول زمان، نه تنها مرهون «چرخه تکاملی»، که وام دار تحقق مسیر نامقدر تاریخ نیز بود.
مهمتر اینکه، اگر فرادستان به فرودستان حق رای گسترده را دادند به این دلیل نبود که آنرا عادلانه تر می دانستند، یا می خواستند قدرتشان را با دیگران تقسیم کنند. بلکه این امر در انگلستان تا حدود زیادی توسط توده مردم که از طریق روندهای سیاسی در چند قرن پیش از آن در انگلستان و سایر نقاط بریتانیا قدرت یافته بود، به دست آمد. یا فرادستان به این دلیل اجازه وقوع اصلاحات را دادند که تصور می کردند این تنها راه تداوم حکومتشان هرچند به شکلی تقلیل یافته است.
ارل گری (Earl Grey)[20] نخست وزیر انگلستان طی سخنرانیش این مطلب را به آشکارتین شکل بیان میکند:
“هیچ کس در مخالفت با پارلمان های سالیانه، حق رای عمومی و رای گیری مخفی مصمم تر از من نیست. هدف من موافقت با این موارد نیست، که گذاشتن نقطه پایانی بر این گونه امیدها و اهداف است… پایه و اساس اصلاحات مدنظر من جلوگیری از ضرورت انقلاب است… اصلاحات برای باقی ماندن و سرنگون نشدن…”
مطلب را برای قسمت پنجم در همین جا به اتمام میرسانم. تاریخ کثرت گرایی و نهادهای فراگیر در ایالات متحده و چالش هایی که با آن روبرو بوده است بسیار جدی تر این اینهاست. که آنرا به عهده خوانندگان و خواندن تاریخ آمریکا در مورد، سربرآوردن “بارون های دزد” [21] و تراست های انحصاریشان در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم همچنین رسوایی بانکها، تاریخ شرکت استاندارد اویل و حتی دست اندازی فرانکین روزولت به دیوان عالی آمریکا به منظور پیشبرد اهداف خود و شکست او در این زمینه، واگذار میکنم.
در قسمت بعدی (ششم-آخر) به توسعه ایران و ژاپن خواهیم پرداخت
پایان قسمت پنجم
ادامه دارد

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار کنم ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن- قسمت ششم-آخـر
فوریه 17, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مقالات تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است، اینبار در یک بررسی تاریخی در تمامی کشورهای جهان علل عدم توسعه را بسیار واضح و قابل درک آشکار کرده اند. در این مجموعه مقالات، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو بویژه با پیش زمینه های فکری و دلایل ارائه شده توسط تئوریسین های مختلف از نهله های مختلف فکری را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج علل عدم توسعه را تکمیل میکند. تا پدیده را به درستی نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.

قسمت ششم-آخـــر
فهرست مطالب قسمت ششم- آخر
• ژاپنِ و صنعتی شدن.
• شروع دگرگونی های نهادی در ژاپن.
• ایران قبل از مشروطه و توسعه.
• ایران بعد از قاجار و توسعه.
• مراحل توسعه.
• نیاز حیاتی توسعه.
• اصلاحات ارضی محمدرضا شاه.
• اصلاحات دستوری قاتل اقتصاد فراگیر.
• اثر نفت بر توسعه ایران.
• کارکرد مشاوران برای مستبدین.
• نتیجه گیری:
ژاپن و صنعتی شدن
در پاییز 1867، «اوکوبو توشی می چی»(Okubo Toshibmichi)، یکی از چهره های برجسته درباری در قلمرو فئودالی ژاپنی ساتسومای (Japanese Satsuma)، سفر از پایتخت ادو(Edo)، توکیو کنونی، به شهر منطقه ای یاماگوچی(Yamaguchi) را شروع کرد. او در 14 اکتبر با رهبران قلمرو چوشو ملاقات کرد. او یک پیشنهاد ساده داشت: آنها به نیروهای او می پیوندند ، ارتش خود را به سمت پایتخت(ادو) گسسیل کنند و شوگون(Shogun)، فرمانروای ژاپن را سرنگون کنند. او توانست رهبران قلمروهای «توسا»(Tosa) و «آکی» (Aki)رانیز باخود همراه کند. هنگامی با پذیرش پیشنهاد او، اتحاد مخفی ساچو(Satcho Alliance) تشکیل شد.
در سال 1868 ژاپن از نظر اقتصادی توسعه نیافته بود. کشوری که از سال 1600 (268 سال)تحت کنترل خانواده «توکوگاوا» (Tokugawa) که حاکم آن در سال 1603عنوان «شوگون»(فرمانده) را به خود اختصاص داده بود اداره می شد. امپراتوری ژاپن به کنار گذاشته شده بود و نقشی کاملا تشریفاتی بر عهده داشت. شوگان های توکوگاوا اعضای غالب یک طبقه از اربابان فئودالی که بر قلمروهای خود حکومت می کردند و مالیات های سختی از کشاورزان می گرفتند بودند. از جمله این قلمروها «ساتسوما» بودند که تحت حکومت خاندان «شیمازو»( Shimazu) قرارداشت.
این اربابان، همراه با نیروی نظامی خود، که به سامورایی ها معروف بودند جامعه ای را اداره می کردند که شبیه جامعه اروپای قرون وسطی بود. با دسته بندی های سخت شغلی، محدودیت در تجارت و نرخ بالای مالیات بر کشاورزان. شوگان که در«اِدو» فرمانروایی می کرد و انحصار تجارت خارجی را در کنترل خود داشت، خارجی ها را از ورود به این کشور منع کرده بود. نهادهای سیاسی و اقتصادی ژاپن استثماری و این کشور در فقر می زیست.
اما تسلط شوگان مطلق نبود. حتی زمانی که خانواده توکوگاوا در سال 1600 کشور را تصرف کردند، آنها نمی توانستند همه را کنترل کنند. در جنوب کشور، قلمرو ساتسوما کاملاً مستقل باقی مانده بود. حتی مجاز به تجارت مستقل با جهان خارج از طریق جزایر ریوکیو(Ryukyu Islands) در پایتخت ساتسوما بود. «اوکوبو توشیمیچی» در سال 1830 در کاگوشیما(Kagoshima) پایتختِ ساتسوما متولد شده بود. بعنوان پسر یک سامورایی، او نیز سامورایی شد. «شیمازو ناریاکیرا» (Shimazu Nariakira) رهبر ساتسوما، خیلی زود به نبوغ وی پر برد، و سریعا او را در سلسله مراتب دیوانی ارتقا داد. در آن زمان، «شیمازو ناریاکیرا» طرحی را برای استفاده از نیروهای ساتسوما برای سرنگون کردن حکومت 258 ساله شوگان تدوین کرده بود.
او خواستار گسترش تجارت با آسیا و اروپا، لغو نهادهای اقتصادی فئودالی قدیمی و ساختن یک دولت مدرن در ژاپن بود. نقشه نوپای او با مرگش در 1858کوتاه شد. جانشین او، «شیمازو هیسامیتسو»(Shimazu Hisamitsu)، در آغاز کار محتاطانه عمل میکرد. اوکوبو توشیمیچی در این زمان بیشتر و بیشتر متقاعد شده بود که سرنگونی نظام فئودالی ژاپن جهت پیشرفت ژاپن ضرورت دارد. و سرانجام توانست شیمازو هیسامیتسو را در این زمینه متقاعد کند. آنها طرح خود را در پوشش اعتراض به حاشیه نشین کردن امپراطور ژاپن دنبال کردند. تا حمایت دیگران را نیز جلب کنند.
معاهده ای که پیشتر اوکوبو توشیمیچی با قلمرو توسا به امضا رسانده بود بیان میکرد که «یک کشور دو پادشاه نمی تواند داشته باشد، یک خانه دو رئیس ندارد. دولت به یک حاکم سپرده می شود». اما قصد واقعی او نه بازگرداندن امپراتور به قدرت بلکه تغییر کامل وضعیت سیاسی و نهادهای اقتصادی ژاپن بود. در سمت توسا، یکی از امضاکنندگان این معاهده «ساکاموتو ریوما»(Sakamoto Ryuma) بود. همین که ساتسوما و چوشو ارتش خود را بسیج می کردند، ساکاموتو ریوما یک طرح هشت ماده ای را به شوگان ارائه کرد و از او خواست برای جلوگیری از جنگ داخلی استعفا دهد. طرح رادیکال بود، و اگرچه بند 1 بیان می کرد که «قدرت سیاسی کشور باید به دربار سلطنتی بازگردانده شود، و همه احکام توسط او صادر شود. طرح نکاتی بسیار فراتر از احیای امپراتوری را نیز شامل می شد. بندهای 2، 3، 4 و 5 طرح او اظهار میداشت:
بند2. می بایست دو مجلس قانونگذاری، مجلس علیا و مجلس سفلی، تشکیل شود و اتخاذ تمامی تصمیمات دولت باید برمبنای آرای عمومی باشد.
بند3. از میان اربابان، اشراف و چهره های برجسته باید مردان شایسته به عنوان اعضای مجلس به صحنه بیایند و لازم است ادارات سنتی گذشته، که علت وجودی خود را از دست داده اند، برچیده شوند.
بند4. امور خارجه باید بر اساس مقررات مناسب با قواعد و مقرراتی که برمبنای آرای عمومی طراحی شده اند به اجرا در آید.
بند5. قوانین و مقررات دوران قبل باید کنار گذاشته شود و یک مجموعه قوانین جدید وضع گردد.
شوگون یوشینوبو(Shogun Yoshinobu) با استعفا موافقت کرد و در 3 ژانویه،1868 بازگشت امپراطور ژاپن «می جی» به قدرت اعلام شد. در واقع ابتدا امپراتور «کومی» و یک ماه بعد از مرگ کومی، پسرش می جی بود که به قدرت بازگردانده شد. اگرچه نیروهای ساتسوما و چوشو اکنون ادو پایتخت امپراتوری کیوتو را اشغال کرده بودند. می ترسیدند توکوگاواها(که 268سال حکومت کرده بودند) تلاش کنند قدرت را دوباره به دست آورند و شوگونات را دوباره ایجاد کنند. از این رو اوکوبو توشیمیچی می خواست توکوگاواها را برای همیشه از میان بردارد. او امپراتوررا متقاعد کرد تا برای برچیدن قلمرو توکوگاوا سرزمین آنان را تصاحب کنند. در حمله ای که صورت گرفت، در 27 ژانویه 1868سرانجام توکوگاواها شکست خوردند و از بین رفتند.
شروع دگرگونی های نهادی در ژاپن
بازگشت می جی (Meiji) با فرایندی از اصلاحات نهادی دگرگون کننده، همراه بود. در سال 1869 نظام فئودالی ملغا شد و با تحویل سیصد قلمرو اربابی (بعنوان استان) به دولت در آنها دولت های محلی به وجود آمد که زیرنظر یک فرماندار منصوب حکومت مرکزی به اداره امور مشغول بودند. وضع مالیات به صورت متمرکز درآمد و یک دولت دیوان سالار جدید جایگزین حکومت کهن فئودالی گردید. در 1869 برابری تمام طبقات در برابر قانون به مرحله اجرا در آمد و محدودیت ها بر مهاجرت داخلی و تجارت از بین رفت. برچیده شدن طبقه سامورایی، هرچند با سرکوب برخی شورش ها همراه بود، اما تحقق یافت.حق مالکیت خصوصی بر زمین پذیرفته شد و مردم اجازه یافتند در هر رشته ای از تجارت وارد و مشغول کار شوند دولت به شدت درگیر احداث زیر ساخت ها بود. در همان سال رژیم ژاپن، برخلاف رفتار رژیم های استبدادی دیگر ملل در قبال راه آهن، یک خط کشتیرانی بخار میان توکیو و اوزاکا برقرار کرد و اولین مسیر راه آهن را میان توکیو و یوکوهاما ساخت. دولت هم چنین توسعه صنعت را آغازکرد و اوکوبو توشیمیچی به عنوان وزیر امور مالی، سرپرستی تلاشی متمرکز در جهت صنعتی شدن را برعهده گرفت. ریاست قلمرو ساتسوما در 1861 با ساخت کارخانه های سفال گری، توپ ریزی و ریسندگی پنبه و نیز واردات دستگاههای رسیندگی و بافندگی از انگلستان به منظور ایجاد اولین کارخانه مدرن ریسندگی پنبه در ژاپن نقشی هدایت گر داشت. او همچنین دو کارخانه مدرن کشتی سازی احداث کرد. در 1890 ژاپن اولین کشور آسیایی دارای قانون اساسی مکتوب شد و یک پادشاهی مشروطه با پارلمانی انتخابی موسوم به «دی اِی ایتی» و دستگاه قضایی مستقل تشکیل داد. این تحولات عامل تعیین کننده ای در ایجاد ظرفیت هایی بود که ژاپن را به اولین کشور آسیایی منتفع از انقلاب صنعتی تبدیل کرد.
در اواسط قرن نوزدهم هر دو ملل چین و ژاپن در فقر و رخوت با حکومت هایی استبدادی می زیستند. حکومت مطلقه چین برای قرن ها نسبت به تغییر و تحول مشکوک و بدبین بود. هرچند شباهت های فراوانی میان چین و ژاپن به چشم می خورد، برای مثال شوگان های توکوگاوا در قرن 18 تجارت خارجی را ممنوع کردند – هم چنان که امپراطوری های چین پیش از آن چنین کرده بودند و با دگرگونی های اقتصادی و سیاسی به مخالفت بر می خاستند – اما تفاوت های سیاسی قابل ملاحظه ای نیز وجود داشت.
چین یک امپراطوری دیوانسالار متمرکز تحت رهبری یک امپراطور مطلقه بود. امپراطور مسلما در قدرت خود محدودیت هایی داشت که مهمترین شان خطر شورش بود. بین سالهای 1850 و 1864 تمامی چین جنوبی به واسطه «شورش تایچینگ» که در آن میلیونها نفر در جنگ و قحطی عمومی مردند ویران شد. اما مخالفت با امپراطور نهادینه نشده بود.
ساختارهای نهادهای سیاسی ژاپن تفاوت داشت. حکومت شوگان ها امپراطور را حاشیه نشین کرده بود، اما همانطور که دیدیم، قدرت توکوگاوا مطلق نبود و قلمروهایی همچون ساتسوما، استقلال و حتی امکان اقدام به تجارت خارجی از سوی خود را حفظ کردند.(توجه به اثر تکثر نیروی نظامی اشراف درژاپن)[1]
یکی از پیامدهای مهم انقلاب صنعتی بریتانیا برای چین و ژاپن همچون برای بسیاری ملل دیگر از جمله ایران، آسیب پذیری نظامی آنها بود. در خلال «جنگ اول تریاک» بین 1839 و 1842، قدرت دریایی بریتانیا چین را در هم شکست و در سال 1853 زمانی که کشتی های جنگی آمریکا به فرماندهی دریادار «ماتیو پری» وارد خلیج اِدو(Edo) شد، همین تهدید برای ژاپنی ها نیز تحقق یافت. لذا این واقعیت که عقب ماندگی اقتصادی به عقب ماندگی نظامی انجامیده بود، بخشی از انگیزه طرح سرنگونی شوگان ها و به جریان انداختن تحولاتی بود که در نهایت به بازگشت «می جی» منتهی شد. رهبران قلمرو ساتسوما توجه داشتند که رشد اقتصادی و شاید حتی بقای ژاپن تنها با اصلاحات نهادی می تواند به دست آید. اما شوگان که قدرتش در گرو نهادهای موجود بود، با این تحولات مخالفت میکرد. جهت اعمال اصلاحات باید شوگان سرنگون میشد.
در چین شرایط مشابهی وجود داشت، اما نهادهای سیاسیِ متفاوتِ موجودِ ، سرنگونی امپراطور را بسیار دشوار ساخت و تا 1911 به تاخیر انداخت. چینی ها بجای اصلاحات نهادی تلاش کردند از طریق واردات اسلحه مدرن با نیروی نظامی بریتانیا هماوردی کنند. اما ژاپنی ها بجای واردات محصولات نظامی، صنایع تسلیحاتی خود را ساختند.
اوزون حسن پادشاه مقتدر سلسله آق قویونلو نیز همچون چینی ها سنگ بنای واژگونه خوانی فرهنگ صنعت را در ایران بنا نهاد، فرهنگی که 562 سال است از هرگونه گزند ازجمله حمله و یورش وتغیی و اصلاح مصون مانده است!!! یعنی بجای یافتن ساز و کار قوی شدن و تسلط بر ابزار و دانش و ایجاد صنعت تسلیحاتی لازم در کشور، به در یوزگی جهت تامین اسلحه و مهمات در نزد ونیزیها در مقابل تهدیدات امپراطوری عثمانی پرداخت. در حدود 1500م که آمریکا کشف میشود، ایران که روزگار نا امنی و وحشت و غارت و تخریب شهرها را از سر میگذراند، همچون چین و ژاپن یک مرتبه با کشتی های جنگی اروپائیان (پرتقالی ها) مواجه میشود. ایرانی که نهادهای سیاسی و اقتصادی اش تفاوت چشمگیری با پیش و پس از اسلام ندارد. در صورتیکه در آنطرف دنیا در حال خلق دستاوردهایی هستند که در زندگی چند ده هزار ساله بشر برای اولین بار بدیع می نماید. در نتیجه حضورِ استعماریِ چند صد تن پرتقالی (460 نفر) در مقابل میلیونها ایرانی (با چند هزار سال سابقه حکومت و صنعت و نظامیگری و کشور گشایی و فرهنگ و تمدن و حکومت داری)، در بنادر جنوب کشور همچون بومیان بدوی آمریکای لایتن که تنها از طریق شکار گذران زندگی میکنند، چنان عنان از دست میدهند که حضوراستعماری پرتقال 115 سال طول میکشد. و دست آخر شاه صفوی بکمک انگلیسی هاست که میتواند آنها را از جنوب کشور خارج کند. از همان زمان اشغال پرتقالی ها، خلیج فارس و دریای عمان زیر سلطه غربی ها در آمد و تا امروز منطقه دست نشاند سیاست آنهاست. میراث اوزون حسن مبتنی بر نهادهای استبدادی و مطلقه سیاسی موجود در ایران، بدون هیچ آسیبی! حفظ و از یک حکومت به دیگری منتقل شده است. تنها در چند دهه گذشته است که صنایع نظامی ایران با وجود تحریم های اقتصادی بی سابقه تاریخ، توانسته تا حدودی روی پای خود بایستد. که البته کارآیی واقعی آن نیز نیازمند بررسی کارشناسانه است.
حتی عباس میرزای وطن پرست که بوضوح این درد عمیق را احساس میکرد اما فقدان نهادهای فراگیر سیاسی و اقتصادی تحت سلطه استبداد سلطنتی نه به او ونه به سلف او اجازه هیچ تحول اصلاحی پیشرفته ای را نمیداد. علیرغم اینکه بلحاظ نظامی از جانب روسیه تزاری مورد تهدید قرار داشت ضعف و تهدیدی که در نهایت نه تنها به جدا شدن قسمت های عمده ای از شمال کشور گردید بلکه در مقاطعی موجودیت کشور را تهدید می نمود، نتوانست بدلیل نهادهای سیاسی استبدادی و مطلقه موجود در دوران قاجار دست به اقدامی جدی بزند. سرنوشتی که در زمان رضا خان/شاه و محمدرضا شاه نیز عینا تکرار شد. طوریکه علیرغم هزینه های کلان در تقویت ارتش هیچگاه این ارتش ها نتوانستند نه از استقلال کشورو نه حتی از پادشاه آن دفاع کنند و جز برای سرکوب مردم و یا برای اهداف کشورهای قدرت مند در ویتنام و ظفار و آفریقای جنوبی نژاد پرست و… بکاری گماشته نشدند. حتی در اوج به اصطلاح “قدرت نظامی” استعمار انگلیس توانست بصورت دستوری به شاه بحرین را نیز ازایران جدا کنند.
یکی از پیامدهای این تفاوت های اولیه (نهادهای سیاسی و اقتصادی سنتی موجود در جامعه) آن بود که هریک از این دو کشور چین و ژاپن، پاسخ متفاوتی به چالش های قرن نوزدهم دادند و در مواجهه با بزنگاه تاریخی و مهم به وجود آمده به واسطه انقلاب صنعتی، چین و ژآپن از یکدیگر فاصله گرفتند. به موازات تحول در نهادهای سیاسی ژاپن، اقتصاد آن کشور در مسیر رشد شتابان قرار گرفت. اما در چین نیروهایی که در جهت تغییرات نهادی فشار می آوردند فاقد قدرت کافی بودند و لذا نهادهای استثماری تا حد زیادی به قوت خود باقی ماندند، تا این که در 1949 با انقلاب کمونیستی مائو وضعیت آنها حتی بدتر شد.
ایرانِ قبل از مشروطه و توسعه
دربررسی های علت عدم توسعه یافتگی و توسعه یافتگی کشورها مشاهده کردیم که توسعه نیازمند «نهادی های اقتصادی فراگیر» تحت حمایت «نهادهای فراگیر سیاسی» است، که باید متضمن مالکیت خصوصی امن، نظام حقوقی بی طرف و ترتیباتی برای تامین خدمات عمومی است، تا زمینی همتراز برای عـمــوم فراهم آید و در آن مردم بتوانند به مبادله و عقد قرارداد بپردازند. همه اینها به قدرت دولت متکی هستند، نهادی با ظرفیت اعمال قانون برای برقراری نظم، جلوگیری از دزدی و تقلب و اعمال قراردادهای منعقده میان شهروندان. جامعه برای اینکه بتواند عملکرد مطلوبی داشته باشد نیازمند خدمات عمومی دیگری نیز هست. شریان ها و شبکه حمل و نقل تا به وسیله آن بتوان کالاها را جابه جاکرد، زیرساخت های عمومی که در بستر آن فعالیت های اقتصادی شکوفا شود. منظومه ای از مقررات بنیادین برای جلوگیری از کلاهبرداری و تخلف.
اگر نهاد اقتصاد کشور را به دانشگاه تشبیه کنیم، نمیتوان انتظار داشت دانشگاهی که همواره در آن آشوب است و عده ای می ریزند واستاد و رئیس و دانشجو را یا می کشند و یا استاد را به دانشجو، دانشجو را به استاد، و دربان دانشگاه را به رئیس دانشگاه و بلعکس تغییر میدهند انتظار داشت دانشمند تولید کند. در ایران یک فرد با هر سابقه طبقاتی و اجتماعی ممکن بود وزیرو صدر اعظم و حتی شاه شود، و هر وزیر و صدر اعظم و حتی شاهی نه فقط مقام که مال و جانش بکلی نابود گردد و دودمانش برای همیشه بر باد رود. سهل است که پدرکشی، برادر کشی، وزیر کشی و شاه کشی رایج در تاریخ ایران نیز ناشی از این واقعیات بود، زیرا که برای در دست گرفتن قدرت مالا ضابطه ای جز خود قدرت وجود نداشت. همانکه امروز نیز همگی پیگیر آن هستیم!!
درمورد انگلستان و غرب بطور کلی مشاهد کردیم که قدرت پادشاه با قدرت فئودالهایی که توانسته بودند قدرت نظامی خود را حفظ کنند محدود میشد، از همین رو آنها میتوانستند با حفظ حق حاکمیت بر املاک خود برای صدها سال ادامه حیات بدهند. اما در ایران بدلیل وضعیت جغرافیایی، پادشاه میتوانست براحتی بر قدرت نظامی فتودالها فائق آید. تمامی زمینهای کشور متعلق به شخص شاه بود. که آنها را به فتودالها واگذار میکرد، و هرلحظه که میخواست آنرا پس میگرفت. از همین رو “در ایران فتودالیسم اروپایی هرگز پدید نیامد. نبود حق مالکیت سبب شد که طبقه اریستوکرات-مالک که در اروپا نسل اندر نسل صاحب ملک خود بود پدید نیاید. دراروپا دولت متکی به طبقه فئودال بود(مشروعیت خود را از آنها میگرفت)، اما در ایران برعکس این فئودالها بودند که متکی به پادشاه بودند. دولت در ایران نه در راس کشور بلکه فوق طبقات یعنی فوق جامعه قرارداشت. از همین رو دولت (استبداد پادشاهی) در خارج از خود مشروعیت مستمر و مداوم نداشت. یعنی مشروعیت او از اعمال قهر و قدرت و اداره کشور ناشی میشد. از همین رو قانون، یعنی چارچوبی که تصمیمات دولت را به حدودی محدود و در نتیجه قابل پیش بینی کند وجود نداشت. قانون عبارت از رای پادشاه بود که می توانست هر لحظه تغییر کند. معنای دقیق استبداد هم همین است. در صورتیکه دیکتاتوری، نظام سیاسی یک جامعه طبقاتی به معنای اروپایی آن است که به طبقات حاکم متکی است. استبداد نه متکی به طبقات است نه محدود به قانون. در نتیجه هنگام ضعف دولت در ایران و تزلزل آن مردم یا آنرا می کوبیدند یا از آن دفاعی نمی کردند. سقوط یک دولت استبدادی سبب تغییر نظام استبدادی نمی شد، چون نه بدیلی برای این نظام متصوربود نه ضابطه و مکانیسم مستقری برای انتقال قدرت وجود داشت. چنین حادثه ای که بر اثر “فتنه”، “آشوب”، “انقلاب”، و”ترکتازی” داخلی با خارجی پیش می آمد، برای مدتی و بعضا طولانی سبب هرج و مرج و قتل و غارت می شد تا یکی از مدعیان قدرت دیگران را حذف کند و دولت استبدادی جدیدی به وجود آورد. درچنین نظامی، کاپیتالیسم نمی توانست رشد کند و صنعت جدید نمی توانست پدید آید. بازرگانی داخلی و خارجی، خیلی پیش از رشد بورژوازی در اروپا در ایران وجود داشت، و در بعضی دوره ها بسی گسترده و با رونق بوده است. اما ظهور کاپیتالیسم بویژه که نتیجه انباشت درازمدت سرمایه بود، و انباشت سرمایه در دراز مدت، با نبودن حق مالکیت و امنیت ناشی از یک چارچوب قانونی ممکن نمی بود. [2]
ایـــرانِ بعد از مشروطه و توسعه
همانگونه که در انقلاب مشروطه که بر ضد نظام فئودالی قاجار بود، (چون دولت نماینده فئودالیته نبود) نه تنها فئودالیته در برابر انقلاب نایستاد، بلکه اگر نیروی نظامی “فئودال ها” مانند سردار اسعد، صمصام السلطنه، سپهسالار و دیگران از انقلاب پشتیبانی نمی کردند و شهر تهران را تصرف نمی کردند، معلوم نبود که عاقب کار مشروطه چه می شد.
تحولات ایران در قرن بیستم را کسی نمی تواند انکار کند. پس از مشروطه، بدلیل تحکیم و تقویت مالکیت، طبقات زمیندار و بازرگان از نظر اجتماعی قدرت بیشتری یافتند. [اما بدنبال آشوب، شورش، ناامنی، قتل و راهزنی، ترکتازی بعد از سقوط استبداد قاجار، و در نتیجه بسته شدن سیکل معیوب(ضعف استبداد از نفس افتاده – شورش و هرج و مرج، قتل و تجاوز و غارت – ظهور استبداد تازه نفس) بازگشت به استبداد رضا خان] رژیم استبدادی رضا شاه-بویژه از 1312 به بعد- این روند را متوقف ساخت. [یک قلم 2000 روستا را به زو سرنیزه از فئودالها گرفت و به نام خود زد]. باوجود اینکه خیلی از زمین داران و بازرگانان ملک و اموال خود را حفظ کردند. بعد از شهریور 20 روند تقویت مالکیت افزایش یافت، و پس از 28 مرداد، طبقه زمین دار بیش از هر طبقه اجتماعی دیگر قدرت و نفوذ سیاسی و اجتماعی یافت. اما دیری نپائید. با انقلاب سفید محمدرضا شاه قدرت و نفوذ این طبقه و اقشار همراه آن از بین رفت. در نتیجه بار دیگر دولت [استبدادی محمدرضاشاه] در فوق اجتماع قرار گرفت و هیچ طبقه اجتماعی در قدرت آن سهیم و شریک نبود، و چنین شد که از 1342 تا 1356 استبداد نفتی ظهور و صعود کرد. [3]
مراحل توسعه
انقلاب مشروطیت (برچیده شدن حکومت مطلقه) اگر پایان مرحله اول توسعه ایران باشد. مرحله دوم، «پی ریزی نظام مدرن» به معنی نظامی با (نهادهای فراگیر سیاسی و اقتصادی)است، ایران هنوز در این مرحله مانده است. بلکه به نوعی “یک پا در مرحله دوم” و یک پا در مرحله اول دارد. پای در مرحله دوم یعنی، صرافی تبدیل به بانک داری می شود، نظام آموزشی و ارتش نوین می گردد، ثبت اسناد، دادگستری، شهرهای جدید ونظام خانواده جدید شکل می گیرند. اما با بازگشت به همان نوع استبدا مطلقه قاجار توسط رضا خان/شاه پای دیگرش در مرحله اول باقی مانده است که تا به امروز ادامه یافته است. [4]
مرحله دوم میتوانست به سرانجام برسد اگر یک حکومت با نهادهای فراگیر سیاسی همراه با نهادهای فراگیر اقتصادی را سامان داده باشید. کره جنوبی توانسته به این نوع حکومت برسد. مرحله سوم توسعه (مدرن شدن مبنای تولید) است. یعنی با نهادهای فراگیر موجود، کارخانه ها، صنایع و… شروع به کار میکنند و تب سرمایه گذاری و اقتصاد فراگیر با «شرایط همتراز برای همه مردم» و نه فقط نخبگان و فرادستان، سراسر جامعه را فرا می گیرد. در این شرایط مرحله چهارم، که «بلوغ فنی» است فرا می رسد. یعنی مبناهایی که در مراحل گذشته ساخته شده، شروع می کنند به رقابتی شدن، بین المللی شدن و تولید شروع به اوج گیری می کند. یعنی آنچه در تایوان شاهدیم. این مراحل دو تا سه دهه طول می کشد. مرحله نهایی «تولید و مصرف انبوه» است و رفاه از این جا تازه شروع می شود که در آمدهای سرانه بتدریج رشد ملموس میکند. درمرحله پنجم، جامعه به استانداردهای استفاده از ظرفیت می رسد. درکتاب اقتصاد جهانی چاپ1990، 250سال تجربه تاریخی کشورها (30مورد) از جمله ایران تماما با آمار و ارقام مورد مطالعه قرار گرفته است. قطعا با پژوهش و کشف قوانین علمی می توان مراحل فوق را کوتاه کرد. اما راه میان بری وجود ندارد. [5]
ایران و ژاپن تقریبا فرایندهای توسعه شان همزمان شروع شد. تا انقلاب مشروطه هم واقعا خیلی عقب نبودیم. اما شرایط تاریخی ایران و جهان بعد از مشروطه، از جمله بحث نفت مراحل بعدی توسعه را در ظاهر در هم ادغام کرد. یعنی قبل از توسعه دولت فراگیرسیاسی، و در نتیجه آن اقتصاد فراگیر، نفت و جهش قیمت آن به ما اجازه داد تا سرمایه گذاریهای وسیعی انجام دهیم. آنهم قبل از اینکه به بلوغ فنی برسیم، خواب مصرف انبوه را ببینیم و 5-4 سال این تجربه را بکنیم. ایران وضعیتش مانند فردی است که خواب شیرینی(فاصله سالهای 1356-1352) می بیند و وقتی بیدار میشود مایل نیست قبول کند که خواب بوده و دنبال این است که بگوید آن واقعیت داشته. خوابی که بسیاری سلطنت طلب ها و ناآگاهان تلاش میکنند با بسته نگهداشتن چشم خرد خود وانمود کنند آن خواب واقعی بود. عمق مسئله را میتوان با مراجعه به آمار بخوبی درک کرد. درآمد نفتی ایران زیر 2 میلیون دلار در 1351 در سال 1356 به 24 میلیارد دلار میرسد. تلویزیون رنگی در همه جا دیده میشود. طوری شد که یک کارشناس میتوانست سالی سه بار برود لندن و برگردد. [6] توسعه صنعتی نیازمند نهادهای سیاسی و اقتصادی فراگیر است که در زمان شاه هر دو نهادهای سیاسی و اقتصادی بشدت استثماری بودند. شاه استبدادش را با کنار گذاشتن مجلس و حتی دولت، مطلق و اقتصاد را درانحصار خود و خانواده اش، اطرافیان و سران ارتش قرار داد. مهمتر اینکه سرازیر کردن دستوری پول نفت توسط شاه برخلاف همه توصیه های کارشناسان اقتصادی داخلی و خارجی ، برای گسترش و توسعه، بدون زیرساختهای لازم برای آن، منجر به سونامی تورمی شد که شاه را نیز با خود برد.
“ایران و هند سابقه 54 ساله در برنامه ریزی توسعه دارند. عمر کل برنامه ریزی توسعه در جهان 56 [این رقم مربوط به سال 1381 است] سال است. اما اگر وارد ریز برنامه ریزی توسعه ایران شوید مشاهده میکنید که 10-12 سال برنامه ریزی واقعی بوده است. برنامه اول در 1327 با فرایند ملی شدن نفت برخورد کرد، بعد کودتای 1332 است، که ظاهرا برنامه هست ولی عملا تا 1334 برنامه ای وجود ندارد. در سال 1341 برنامه دوم معرفی میشود، که مقدمه برنامه های سوم و چهارم توسعه میگردد، که درست طراحی و اجرا می شوند. اقتصاد بشدت رشد 9 درصدی با تورم زیر5 درصد را تجربه میکند. وارد برنامه پنجم که میشویم، قیمت نفت رشد میکند. فرایند توسعه که یک فرایند طولانی با مراحلی شناخته شده است رها میشود. شاه که توهم تمدن بزرگ 5ساله در سر داشت، این توهم بزرگ منجر به رها کردن برنامه توسعه می گردد. هرچند میتوان با « به کارگیری فناوری» کوتاهش کرد مشروط به اینکه به مراحل اصلی پایبند بمانید. برای مثال «تخریب خلاق» یا فروپاشی جامعه کهن و بنا نهادن جامعه نو را نمی توان یک شبه انجام داد.”[7]
چرا؟ “چون وقتی وارد فرایند سرمایه گذاری مدرن شوید، وارد بلوغ فنی می شوید، قوانینی دارد که در فرهنگ ما نبود که باید طی زمان ایجاد میشد. تغییر «اندیشهَ ی ترقی و توسعه»، زمان بر است. جامعه ایالات متحده را نگاه کنید. بیش از 150سال تجربه در آن وجود ندارد، این کشور به معنی واقعی کلمه تاریخ ندارد. ولی مردمی که به آن مهاجرت کردند فرایند تحول فرهنگی اش را همانگونه که در جیمزتاون(درقسمت اول این مجموعه مقالات) تشریح شد، قبلا گذرانده بودند از همین رو فرایند توسعه در آمریکا با سرعت جلو آمد.” [8]
نیاز حیاتی توسعه
“قطعا آغاز و حرکت جدی نوسازی دوره پهلوی دوم با برنامه «انقلاب سفید» و به‌ویژه «اصلاحات ارضی» پیوند خورده است که در سال 1341 کلید خورد. در سال 1961(1339ه.ش) حضورِ «جان.اف.کندی» از حزب دموکرات در کاخ سفید، فشار بر محمدرضا شاه برای اجرای سیاستهای اصلاحی را افزایش داد. انتخاب «علی امینی» به عنوان چهره‌ای نسبتاً مستقل از یک سو و کاهش فشار برمخالفان از سوی دیگر تبلور این رویکرد جدید بود. کندی با توجه به بروز بحرانهای سیاسی و اجتماعی در کشورهای جهان سوم، رویکرد جدیدی را با عنوان «پاسخ انعطاف پذیر» مطرح کرد. از نظر او «اتکای بیش از حد جمهوریخواهان به قدرت هسته‌ای و تلاش برای به قدرت رساندن [و حمایت از] دولتهای [استبدادی]دست نشانده در جهان سوم [همچون ویتنام جنوبی، کره جنوبی و ایران]، قابلیت خود را درجلوگیری از نفوذ کمونیسم در جهان سوم [برای آمریکا]از دست داده بود. دولت آمریکا تلاش کرد با بازسازی نیروهای متعارف نظامی از کمکهای مستقیم نظامی بکاهد و بر ضرورت انجام اصلاحات اقتصادی و اجتماعی در جهان سوم تاکید داشت. سیاستی که ایالات متحده آمریکا در این زمان در روابط خود با ایران در پیش گرفت، پیگیری همان سیاستی بود که با عنوان «اتحاد برای پیشرفت» در کشورهای آمریکای لاتین به اجرا گذارده شده بود.” [9]
اصلاحات ارضی شاه با عناصری بسیار مترقی در آن “شامل شش مادۀ ملی کردن جنگلها، فروش کارخانه های دولتی به بخش خصوصی، سهیم شدن کارگران در سود کارخانجات، دادن حق رای به زنان، و تشکیل سپاه دانش” بود. شاه برای قانونی کردن «انقلاب سفید» خود رفراندمی سراسری برگذار کرد. به گفته حکومت در[6] بهمن 1341، منشور شش ماده ای با 9/99% آرا تائید شد.[10] حتی زنان حق رای یافتند اما نمایندگان مجلس طبق لیستی که شاه تدارک میدید انتخاب میشدند!!.
به گزارش حسین فردوست [11] در زمان‌ نخست‌وزيری اسدالله‌ علم‌، محمدرضا شاه دستور داد كه‌ با علم‌ و منصور يك‌ كميسيون‌ سه ‌‌نفره‌ برای انتخابات‌ نمايندگان‌ مجلس‌ تشكيل‌ دهيم‌. كميسيون ‌در منزل‌ علم‌ تشكيل‌ می‌شد. …منصور اسامی افراد مورد نظر را مي‌خواند و علم‌ هر كه‌ را می‌خواست‌ تأييد مي‌كرد و هركه‌ را نمی‌خواست‌ دستور حذف‌ می‌داد… پس‌ از پايان‌ كار و تصويب‌ علم‌ ترتيب‌ انتخاب‌ اين‌ افراد داده‌ مي‌شد. فقط ‌افرادی كه‌ در اين‌ كميسيون‌ تصويب‌ شده‌ بودند سر از صندوق آرا در می‌آوردند ولاغير.»[12] انتخابات‌ مجلس‌ چنان‌ فرمايشی شده‌ بود كه‌ به‌ وكلا مي‌گفتند «وكيل‌ صندوقی»؛ حتي‌ سپهبد كيا در پاسخ‌ شاه‌ در مورد كانديدا شدن‌ از طوالش‌ گفت‌: «من‌ وكيل‌ صندوقی نمي‌شوم‌.» [13]
اصلاحات ارضی
همانطور که در قسمت پیشین (پنجم) گفته شد، در حقیقت ترکیب «نهادهای فراگیر» و «نهادهای استثماری» معمولا بی ثبات است.[14] همچنین «نهادهای اقتصادی استثماری» تحت حاکمیت «نهادهای سیاسی فراگیر»[15]، نیز نمی تواند برای مدتی طولانی پابرجا بماند. به همین ترتیب «نهادهای اقتصادی فراگیر» نمی تواند از طریق «نهادهای سیاسی استثماری» پشتیبانی شوند.[16] یا متقابلا خود از چنین نهادهای سیاسی حمایت کنند. «نهادهای اقتصادی فراگیر» یا به سود گروه اندکی که قدرت را در دست دارند به «نهادهای اقتصادی استثماری» تبدیل خواهند شد و یا پویایی اقتصادی ناشی از نهادهای اقتصادی فراگیر، «نهادهای سیاسی استثماری» را بی ثبات می سازد و راه را برای ظهور «نهادهای سیاسی فراگیر» می گشاید. «نهادهای اقتصادی فراگیر» هم چنین میل به کاهش منافعی دارند که «نهادهای سیاسی استثماری» برای طبقه حاکمه ایجاد میکنند.
آمار و ارقام اصلاحات ارضی شاه نشان میدهد که “سه طبقه مشخص در روستا ها وجود داشت:

  1. کشاورزان غایب شامل خانواده سلطنتی(زمینداران بزرگ)بودند. این گروه املاک وقفی، طرحهای کشت و صنعت از جمله شرکتهای چند ملیتی، را درتصرف داشتند. طبق گزارش سازمان بین المللی کارمنتشره 1351نشان میدهد، 350خانوارِمزورعی هرکدام 3000هکتار، 1000خانوارمزروعی بین 300 تا 200هکتار، 4000خانوار مزروعی بین 100 و 200هکتار زمین در اختیار داشتند.
    بغیر از زمینداران بزرگ فوق، 40هزار زمیندار کوچکتر مانند بوروکراتها، افسران ارتش و بازرگانان شهری دارای مزارعی از 50تا 100هکتار بودند. در مجموع 45320 خانواده بیش از 3.900.000 هکتار زمین یعنی 20% از بهترین زمینهای ایران [که فقط 10%زمین هایش قابل کشت است]آنهم از حاصلخیزترین آن را در اختیار گرفتند. [17]
  2. کشاورزان مستقل، شامل مالکان روستایی سابق، و 1.638.000خانواده ای که بر اثر اصلاحات ارضی صاحب زمین شده بودند. بیشتر اینان کدخدایان، مباشران و نسق داران[18] تشکیل میدادند. قبل از اصلاحات ارضی کشاورزان مستقل 5% روستائیان را تشکیل میدادند بعد از اصلاحات ارضی 76% روستائیان را تشکیل میدادند. از 2.800.000خانوار روستایی که در 1351 زمین دریافت کردند، 1.850.000خانوار(65% آنها) زیر 5هکتار(2هکتار کمتر از حداقل زمین لازم برای گذران زندگی کشاورز) [19] زمین دریافت کردند. که حتی اگر زمین قابل کشت بود و همه امکانات راداشت، کفاف گذران زندگی خود کشاورز را نیز نمیداد.
  3. کارگران کشاورزی، خوش نشین ها، که از راه کارگری در مزارع، شبانی، کارگری ساختمان در روستاها و کارخانه های کوچک، قالی بافی و…امرار معاش میکردند و از جمله کوچ نشینان که راه کوچ آنها نیز مسدود شده بود، اساسا اصلاحات شامل حال آنها نشدند. اینها 1.100.000 خانوار بودند.
    در نتیجه، میلیون ها کارگر روستایی و کشاورز برای جبران کسری معاش به حاشیه شهرها رانده شدند، شهرها بدون توسعه لازم و کشاورزان بدون آمادگی لازم برای شهر نشینی وارد اطراف شهرهای بزرگ شده و آنجا را به زاغه نشین های فقیر تبدیل کردند. که منجر به گسست اجتماعی عظیمی گردید [20] بیهودگی این اصلاحات علیرغم هزینه های گزاف شاه در 15 خرداد 1342 آشکار شد. هزاران نفر کسبه، روحانیون، کارمندان، معلمان، دانشجویان، مزدبگیران، و کارگران بیکار، در اعتراض به شاه به خیابانها ریختند. .[21] شاه نیز هر روز بر استبداد خود می افزود و بزودی «مونارشی» بر کشور حاکم شد.
    اصلاحات دستوری قاتل اقتصاد فراگیر
    “در ایران و بسیاری کشورهای توسعه نیافته با نهادهای سیاسی استثماری، اشتباه اساسی که صورت میگیرد این است که برنامه را با برنامه ریزی به معنی تعین تکلیف برای مردم و عدم مشارکت آن ها تلقی میکنند.”[22] این اشتباه بارها و بارها صورت گرفته و باعث از بین رفتن برنامه، غیر عملی بودن و بی فایده کردن آن شده است. لئون تروتسکی از رهبران انقلاب اکتبر [23] علی رغم طرفداری از برنامه ریزی و در مواجه با تجارب اولیه برنامه ریزی در جامعه شوروی دهه 1920 اشاره میکند که:
    “برنامه ریزی به مفهومی که برنامه ریزان ما در نظر دارند در صورتی موفق می بود که توسط خدایی صورت می گرفت که از همه چیزی (گذشته، حال، و آینده) آگاه باشد و برهمه چیز تسلط داشته باشد. مشکل ما این نیست که چنین خدایی وجود ندارد، مشکل این است که وقتی برنامه ریز ما پشت میز خود می نشیند، تصور میکند که او همان خدای مورد بحث است و لذا لازم است که برای همه تعیین تکلیف کند.” [24]
    “نتیجه ای که از این تعین تکلیف حاصل می شود این است که، مشارکت مردمی از بین می رود، و همین فرایند عملا به تدریج مشارکت علمی، تخصصی را نیز از بطن برنامه حذف می کند و نهایتا از این نوع برنامه ها نتیجه ای جز تقویت اختناق و دیکتاتوری بدست نمی آید. هرچند ممکن است برنامه ریزی های جامع غیر مشارکتی به پیشرفت هایی منجر شود ولی همراه با این دستاوردها خلاقیت را ازبین می برد، جو اختناق و بحران های اجتماعی بوجود می آورد. و این اثرات مخرب همه آن دستاوردهای کوچک، تمرکز و نظم برنامه را نابود میکند.
    در برنامه های هدایتی متکی به مشارکت(اقتصاد فراگیر)، معمولا سازمان های برنامه ریزی آن به صورت دبیرخانه در می آیند. تفاوت بین این دو وضعیت بسیار اساسی است. برنامه ریزی متکی به مشارکت، محل تجمع متخصصان و مشاور دستگاه های اجرایی می شود، لذا همکاری بین برنامه ریزی و مجری برنامه ها متکی به روح تخصص و علم می شود نه متکی به «تَحَکُم»، «دستور» ویا «فرمان». سازمان برنامه ریزی موفق فرانسه از نوع سازمانهای فراگیر مشارکتی است. که تنها 200نفر کارمند دارد، ولی در ایران چندین هزار نفر در آن “کار” می کردند، ولی ناموفقند. [25]
    پر واضح است که علت اصرار کشورهای توسعه نیافته به برنامه ریزی غیر مشارکتی ناشی از مشکل ندانم کاری نیست، بلکه مشکل در همان تصمیم برسر «دوراهی سیاستمدار» است. چرا که “توسعه به طور خلاصه یعنی «تبدیل جامعه کهنه به جامعه نو» و از این دیدگاه مفهومِ توسعه، بسیار فراتر از یک بحث اقتصادی صرف است. به این معنا در فرایند توسعه ما از یک طرف با مرگ جامعه کهن مواجه هستیم (تخریب خلاق)، و از یک طرف با تولد و رشد و تعالی و تکامل یک جامعه جدید. [26]
    اقتصاد «جامعه کهن»، بر دو مولفه «فرمان» و «سنت»، استوار است. برای مثال یا به کشاورز کسی فرمان میدهد چی بکارد و چگونه بکارد، و یا اگر فرمانی نیست براساس سنتی که وجود دارد کارش را انجام میدهد. اقصاد «جامعه نو»، ایندو مولفه را در هم می شکند. فرمانی در کار نیست همه چیز متکی به «ابتکار و نو آوری و فنآوری نوین» است. همواره تلاش میشود کارها به سبک و شیوه جدید و متناسب با نیاز اقتصادی کشاورز و بازار و… انجام شود. یعنی اتکاء به «عقل»، و چون نوآوری و فناوری در میان است متکی به «علم» است.
    اینگونه است که، بجای مولفه های «فرمان–سنت»، مولفه های «عقل–علم» جایگزین میشود. نتیجه اینکه، جامعه مستمرا توسعه می یابد. در علمِ اقتصاد، جامعه ای که توانسته باشد مهمترین مسائل اش را از دو محور «فرمان–سنت» دور کند و به دو محور «عقل–علم» نزدیک کند، جامعه توسعه یافته است. وقتی «عقل–علم» محور توسعه شما قرار بگیرد، پژوهش و آموزش خواه ناخواه در دستور قرار می گیرد. اینگونه است که با اتکاء به علم ودانش کشورهایی همچون سوئیس و ژاپن جزء فقیرترین در منابع طبیعی، پیشرفت کرده و توسعه پیدا می کنند، اما کشورهایی همچون آمریکای جنوبی و مرکزی و افریقا و خاور میانه والبته ایران جزء غنی ترین کشورها از نظر منابع طبیعی توسعه نمی یابند.”[27] برنامه توسعه اقتصادی رابرت موگابه که حتی برنده بلیط بخت آزمایی نیز خودش بود، و برنامه اقتصادی کشوری که «شاهنشاه آریامهرش» حتی در خریدهای خارجی برای کشور، خودش 5% پورسانت میگرفت[28]، انتظار، نتیجه و “توسعه ای” جز آنچه در 1357 بر سر خودش و کشور آورد نمی توان داشت.
    آیا بهتر نبود امثال موگابه و شاه بجای این فرایند، از این استبداد مطلق با راه دادن به نهادهای سیاسی فراگیر، کوتاه می آمدند و نهادهای اقتصادی فراگیری را به وجود میآوردند که هم کشور به توسعه میرسید و هم مردم ثروتمند میشدند و هم خودشان نیز در قدرت باقی می ماندند و قطعا با مردم و کشوری ثروتمند میتوان ارتشی بسا قویتر و کار آمدتر داشت؟ متاسفانه جواب به این سوال منفی است. چرایی آن در یکی از قوانین اساسی توسعه بنام «تخریب فعال» نهفته است که در قسمت پنجم مورد بحث قرار گرفت.
    مسیرهای متفاوت و بلکه متضادی را که ایالات متحده و مکزیک، و ژاپن و ایران [29] در آن قرار دارند تصور کنید. چقدر نامعقول است که اگر نابرابری میان این دوکشورها را ناشی از غفلت رهبرانشان تلقی کنیم. جان اسمیت (در جیمزتاون) و کورتس (در مکزیک) که در طول دوران استعمار بذر واگرایی بین این دوکشور کاشتند، نه بلحاظ دانش و نه نیات و انگیزه فرقی با هم نداشتند. این تفاوت حتی بین اندوخته های علمی رئیس جمهوری های بعدی ایالات متحده از قبیل «تدی روزولت» یا «وودرو ویلسون» در ایالات متحده با «پوفیریودیاس» در مکزیک، نبود که در اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم مکزیک را به سمت انتخاب نهادهای اقتصادی کشاند که طبقه حاکمه را به هزینه بقیه جامعه، فربه کرد، و ایالات متحده را به اتخاذ سیاست هایی متضاد با آن واداشت. بلکه ناشی از «محدویت های نهادی»(محدودیت هایی که برای قدرت هر رئیس جمهوری در قانون اساسی و قوانین جاری از محدود کردن دوره کار به چهارسال، و..گنجانده شده بود و مجالس قانونگذار و سنا و سیستم قضایی و دیوان عالی مستقلی که اعمال شدن این محدودیت ها را کنترل و تضمین میکردند) روسای جمهورکشورها و طبقه حاکمه شان بود که سبب این واگرایی شد.
    در ایران، کره شمالی، خاورمیانه و افریقا رهبران با اتخاذ سیاستهایی که اقتصاد کشور را به خاک می نشاند، خود و اطرافیان شان، همچون شاه و اطرافیانش و وارثان آنها به ثروتهای کلانی دست می یابند.[30] انتخاب نادرست بر سر «دوراهی سیاستمدار» عمدتا ناشی از غفلت یا فرهنگ نیست. کشورهای تهیدست فقیرند چون حاکمان تصمیماتی می گیرند که ایجاد فقر میکند. نتیجه گیری اینکه دستیابی به موفقیت اقتصادی منوط به حل برخی مسائل پایه ای سیاست (ایجاد نهادهای فراگیر سیاسی) است.
    از این روست که دانشمندان و پژوهشگران علم اقتصاد تاکید میکنند که: “تاکنون علم اقتصاد هیچگاه نتوانسته بود توضیح قانع کننده ای برای نابرابری در میان ملل جهان بیابد. آنهم فقط به این دلیل که مسائل سیاسی را حل شده فرض میکرد. به زبان ساده تر، مسائل سیاسی و موانع سیاسی برسر راه توسعه و… را در معادلات و بررسی های خود نه تنها وارد نمیکرد که آنها را حل شده می انگاشت. ” [31] در مطالعات جدید اقتصاد دانان با اشراف به این کمبود توانسته اند این مانع تاریخی را کنار بزنند، علت عدم توسعه کشورها را توضیح دهند.
    اثر نفت بر توسعه ایران
    همانگونه که منابع طبیعی یک کشور بدون ایجاد نهادهای اقتصادی فراگیر متکی به نهادهای سیاسی فراگیر منجر به توسعه و پیشرفت نمی شود. تجربه شکست تاریخی اقتصاد ایران در زمان شاه نیزبا منابع طبیعی غنی و بویژه نفت، با نهادهای سیاسی استثماری(استبدادی)، و اقتصاد دستوری، بدون نهادهای فراگیر اقتصادی، یافته های جدید را همچون در همه دیگر کشورهای مشابه تائید میکند.
    “عبدالمجید مجیدی، رئیس وقت سازمان برنامه و بودجه در کابینه ی هویدا در خاطرات اش از کنفرانس سالانه اقتصادی در رامسر یاد میکند که کارشناسان اقتصادی همین هشدار [ریختن پول نفت به بازار] را در حضور شاه مطرح کردند که او عصبانی شد و جلسه را ترک کرد. سپس مجیدی را احضار کرده و گفته بود که اگر کارشناسان از این حرف ها بزنند «من در آن سازمان برنامه راگِل میگیرم.» [32]
    شاه وقتی نتوانست از آلمان یا امریکا کارخانه‌ی ذوب آهن بخرد، به سراغ روس‌ها رفت. و چند سال بعد با بالا رفتنِ شگرفِ درآمد نفت، برای ابراز وجود در برابر اروپایی‌ها و گرفتن انتقام از آن ناکامی، ۲۵ درصد از سهام کارخانه‌ی کروپ آلمان را خرید. این کارخانه نماد صنعت فولاد آلمان در جهان بود و روزگاری در جهان صنعتی همتا نداشت. و شاه می‌خواست عقده‌ی تاریخی نبودِ صنعت فولاد در ایران را با خرید این صنعت از شوروی ودهن‌کجی به آلمانی‌ها با این خرید، تسکین دهد. بر روی جلد مجله ی آلمانی اشپیگل عکسی از او با عینک دودی برچشم چاپ شده بود بانقشی از دودکش های کارخانه ی کروپ افتاده برشیشه های عینک. تیترپشت هم این بود:«ایرانیان می آیند» (Die Perser Kommen). …در مقاله ای دیگر… عنوان اش بود: «پرش بزرگ با پای لنگ» (Die grosse Sprung mit lahmen Fuss).
    برای فهم شکست پروژه شاه برای ساختن «ایران نوین» با نمونه های فراوانی که وجود دارد، می باید به این نکته ی روشن توجه کرد که، در همه کشورهای نفتِ خیز توسعه نیافته، از ونزوئلا و مکزیک در آمریکای لاتین تا لیبی و الجزایر و نیجریه در افریقا، و عربستان و وایران و اندونزی در آسیا، یک کشور نداریم که با در آمد نفت به معنای واقعی کلمه صنعتی و مدرن شده باشد.
    چون اساس کار رشد اقتصادی و توسعه‌ی صنعتی بر بسیج نیروی کار، فناوری، دانش‌آموزی و انضباط بخشیدن به آن است. ژاپن اولین تجربه‌ی بزرگ صنعتی کردن یک کشور و نهادنِ بنیانِ دولت-ملت مدرن در قاره‌ی آسیا، با دست خالی، بدون داشتن منابع طبیعی کارساز برای صنعت، از همین راه رفت. کاری که چین در این چهل سال کرد هم همین بود. ژنرال‌های فرمانروا بر کره جنوبی و تایوان و سیاست‌مداری که سنگاپورِ به آن کوچکی را به این توان اقتصادی شگفت، رساند، از راه بسیج سراسری نیروی کار (نهادهای اقتصادی فراگیر) و انضباط بخشیدن به آن و ایجاد نهادهای آموزشیِ سختگیر و زیربناهای ضروری برای اقتصاد مدرن به این هدف‌ها رسیدند.
    «مدرنیته بسیج سراسری است»، یا همان «اقتصاد فراگیر» این عبارتی ست از ارنست یونگر، فیلسوف آلمانی، که مارتین هایدگر هم درباره‌اش حرف می‌زند. بسیج سراسری به این معناست که همه باید بیایند در خدمت ساختار سیاسی دولت مدرن با نهادهای سیاسی فراگیر و اقتصاد صنعتی مدرن و آموزش ببینند وسازمان یابند و رده‌بندی شوند. این استخوان‌ بندی جامعه‌ی مدرن است.
    کارکرد مشاوران برای مستبدین
    “در نیمه‌ی دوم سال1356 ، با پدیدار شدنِ بحران‌ها، در سازمان برنامه به همه‌ی مدیریت‌‌ها، از صنعت و کشاورزی تا آب و برق و جز آن‌ها، «دستور» داده بودند که وضع کشور را در هر رشته‌ای گزارش کنند. تحت نظارت «آلکس مژلومیان» کارشناس ارشد سازمان برنامه و بودجه نظرات کارشناسان منظم و خلاصه و جمع‌بندی شد. داده‌ها آینده را تاریک نشان می‌داد. گزارش برای مجیدی، رئیس سازمان برنامه، فرستاده شد. ولی مجیدی گفته بود که: «حالا کی می‌تواند این را ببرد پیش اعلیٰحضرت؟» یعنی کسی جرأت نداشت واقعیت‌ها را به شاه بگوید. کسی نمی‌توانست بالای حرف شاه حرفی بزند. او هم، مانند همه‌ی دیکتاتورها[چه در حکومت چه در تشکلهای سیاسی]، تنها کسانی را دور و بر خود نگاه می‌داشت که چاکرمنشانه «اوامر ملوکانه» [یا رهبری عقیدتی] را بپذیرند و برآن مهر تائید بگذارند.” [33] همانگونه که چهل و سه سال است در فرقه رجوی تحت استبداد مطلق رجوی تمامی اعضای سازمان با خاری در گلو مجبورند روزانه شکست های کمر شکن کننده را پیروزی های بزرگ رهبری بنامند.
    کارکرد محققین و پژوهشگران استنفورد برای شاه
    در دهه‌ی ۱۹۷۰، با نظر به پیشرفت‌های چشمگیر توسعه در ایران در زمینه‌های گوناگون، شاه از سازمان برنامه و بودجه خواست که از تیم تحقیقاتی دانشگاه استنفورد دعوت کنند تا چشم‌انداز جهش اقتصادی ایران را ارزیابی کنند. این کاری بود که این تیم تحقیقاتی در ژاپن هم انجام داده بود. ماجرا از این قرار بود که در نیمه‌های دهه‌ی ١٩۵۰، دانشگاه استنفورد تیمی از اقتصاددان و کارشناسان تکنولوژی تا جامعه‌شناس و مردم‌شناس را به ژاپن فرستاد تا با جمع‌آوری داده‌ها آینده‌ی اقتصادی این کشور را پیش‌بینی کنند. پس از جمع‌بندی داده‌ها اعلام شد که ژاپن در آستانه‌ی جهش بزرگ اقتصادی ست. با توجه به رشد اقتصادی بالای ده در صد در ایران، شاه دوست داشت که همان تیم استنفورد به ایران بیایند و همان حرف‌ها را در باره‌ی آینده‌ی ایران بزنند. آنها هم آمدند و بررسی کردند، اما به این نتیجه رسیدند که جهش اقتصادی در ایران به جایی نمی‌رسد. شاه هم عصبانی شد و از سازمان برنامه خواست به نتیجه گیری این تیم پاسخ [دندان شکن] بدهند.
    در اقتصادهای «دستوری–غیر فراگیر» تحت «نهادهای سیاسی استثماری» نه تنها مردم از صحنه حذف هستند، حتی کارشناسان نیز اگر حذف نیستند صرفا جهت تائید پروژه های غلط بکارگرفته میشوند،همانگونه که در قسمت سوم در مورد کشور غنا مشاهده کردیم. بنابراین این غفلت و کمبود دانش رهبران نیست که مانع توسعه است. این استبداد مهار نشده است و فقدان نهادهای سیاسی محدود کننده سیاستمداران است، که مانع توسعه میگردد. کافی بود شاه به توصیه های متخصصین و مشاوران گوش میداد.
    “در همین دوران در راهروهای سازمان برنامه و بودجه نمودارهایی به دیوار نصب شده بود که رشد اقتصادی ایران را با ژاپن می‌سنجید. این نمودارها نشان می‌دادند که رشد اقتصادی ژاپن در دو-سه دهه‌ی پس از جنگ جهانی دوم، که چشم دنیا را خیره کرده بود، تا ۱۹۹۵ رفته-رفته افت می‌کند. اما نمودار رشد اقتصادی فزاینده‌ی ایران، در قیاس با آن، نشان می‌داد که، به‌عکس، رشد اقتصاد ایران شتاب می‌گیرد و در سال ۱۹۹۵ از ژاپن جلو می‌زند. اما این‌ها همه، سرانجام داستانِ خواب شتر و پنبه‌دانه از آب درآمد که شاهد تکرار آن به صورتی دیگر در وضع کنونی ایران هستیم. [34]
    “حالا باید دید می توان از این الگوها تقلید کرد یا نه؟ در کار علمی الگو برداری قابل تقلید نیست. قوانین علمی مانند قانون برق ثابت است. اما الگو یعنی شیوه عمل بر اساس شرایط زمانی و مکانی خاص. در توسعه نمی توان از سازو کارهای علمی مثلا ژاپن استفاده کرد مگر شرایط زمانی و مکانی با آن یکسان باشد. حتما اگر میخواهید توسعه پیدا کنید باید نهاد سازی حکومت توسعه [نهادهای فراگیر سیاسی و نهادهای فراگیر اقتصادی] شکل بگیرد.” [35] بدون نهادسازی توسعه شدنی نیست. گذشته از ثروت اندوزی های سران پهلوی [36] تجربه تلاشهای رضا شاه و فرزندش محمدرضا شاه، گواه روشنی است که با استبداد مطلقه با مجلسی بی اراده و یا مرکب از دو حزب معروف به «بله» و «بله قربان» گویان (حزب ملی- دکتراقبال و حزب مردم-اسدالله علم) نمیتوان کشوری را توسعه داد.
    یک بازیگر مهم که در فرایند توانمند سازی نقش ایفا میکند، رسانه ها هستند. هماهنگ سازی و تداوم توانمند سازی جامعه عموما بدون تولید گسترده اطلاعات در مورد این که آنانی که در قدرت اند دست به سوء استفاده های اقتصادی و سیاسی می زنند یا خیر، دشوار است.
    نتیجه گیری
    تاریخ مملو از جنبش های اصلاحی است که تسلیم قانون آهنین اندک سالاری شدند و براثر آنها مجموعه ای از نهادهای استثماری جای خود را به مجموعه هایی حتی زیان بارتر دادند. درانگلستان و … شکل گیری نهادهای سیاسی فراگیر را از طریق یک انقلاب سیاسی مشاهده کردیم. اما انقلاب های سیاسی عموما با دشواری و ویرانی فراوان بوجود می آیند و موفقیت شان قریب به یقین نیست. انقلاب بولشویکی با هدف جایگزینی نظام استثماری تزاری با نظامی عادلانه برای میلیون ها روسی نتیجه عکس داشت. و نهادهایی بسیار ستمگرانه تر و استثماری تر جایگزین حکومت تزار شد. رابرت موگابه ازسوی بسیاری بعنوان یک مبارز راه آزادی که رژیم نژادپرست و به شدت استثماری «یان اسمیت» را در رودزیا خلع کرد پنداشته می شد. اما شدت استثمارگری نهادهای زیمبابوه کمتر از دوران پیش از استقلال نشد. موفقیت برای استقرار نهادهای فراگیر در توانمند سازی اقشار نسبتا گسترده جامعه است. کثرت گرایی به عنوان هسته سخت نهادهای سیاسی فراگیر، مستلزم توزیع گسترده قدرت سیاسی در جامعه است. و اگر قرار است تحول از نهادهای استثماری آغاز شود که قدرت را به گروهی اندک از فرادستان تفویض کرده اند وقوع دگرگونی نیازمند فرآیندی از توانمندسازی است. همان طور که در انگلستان آمد، این همان چیزی است که انقلاب شکوهمند را از سرنگونی یک طبقه حاکم توسط طبقه ای دیگر متمایز می کند. در مورد انقلاب شکوهمند، ریشه های کثرت گرایی در سرنگونی جیمز دوم از طریق انقلابی سیاسی به رهبری ائتلافی گسترده از تجار، صنعتگران، ثروتمندان و حتی بسیاری از اعضای طبقه اشراف انگلستان قرار داشت که در اتحاد با سلطنت نبودند. به بیان دیگر، انقلاب شکوهمند به واسطه بسیج و قدرت یابی قبلی یک ائتلاف فراگیر تسهیل شد و مهمتر از آن، این انقلاب به نوبه خود به قدرت یافتن بیشتر اقشاری حتی گسترده تر از گذشته منتهی گردید، اگر چه این اقشار به وضوح فراگیری شان بسیار محدودتر از کل جامعه بود و انگلستان تا 200سال پس از آن فاصله زیادی با یک دمکراسی حقیقی داشت.
    عواملی که منجر به ظهور نهادهای فراگیر در مستعمرات آمریکای شمالی شدند نیز مشابه بودند. انقلاب فرانسه نیز نمونه ای از قدرت یابی اقشار وسیع تر جامعه است که علیه رژیم کهنه فرانسه برخاستند و راه را برای نظام سیاسی کثرت گراتری هموار کردند. هرچند دوران وحشت روبسپیر که رژیمی آدمکش و ستمگر بود، نشان میدهد که فرایند توانمند سازی بدون دست انداز نیست. اما در نهایت نه «گویتن» و اقدامات افراطی روبسپیر بلکه «اصلاحات پردامنه» به عنوان میراث انقلاب فرانسه در فرانسه و بخش های وسیعی از اروپا به اجرا در آمد، تاریخ ساز شد.
    متاسفانه نهادهای استبدادی موجود در پیشینه تاریخی کشور، کماکان سایه سنگین و شوم خود را از مناسبات و تحولات سیاسی ایران برنکنده است. فرادستان نه تنها تلاشی برای کثرت گرایی نمی کنند، بلکه به چیزی جز مونارشی در وحدت عمل با آپوزیسیون چه از نوع خود فروخته به اجانب همچون فرقه مجاهدین به رهبری مسعود و مریم رجوی و… و چه آنها که به ننگ خود فروشی هنوز آلوده نشده اند رضایت نمیدهند. تاریخچه فعالین سیاسی خارج کشوری نیز در نمایشی از پراکندگی نزدیک به نیم قرنی خود، در تیره و تار کردن افق کثرت گرایی در ایران کمک کار نهادهای داخلی ند، بلکه درصورت سرنگونی نه چندان احتمالی حکومت کنونی چشم انداز خطرناکی حتی برای ثبات و یکپارچگی آینده کشورند.
    با مباحثی که در این مجموعه مقالات آمد و البته با مطالعه بیشتر خوانندگان حول مسائل مطرح شده در آنها، باید بتوانند حدس بزنند که آیا رژیم کنونی اساسا قصد توسعه داشته یا دارد؟ و اگر داشته است، با سفارت گیری، مورد تائید همه بزرگان فرهنگ!، علم!، دین! و مبارزه!، با جنگ تحمیلی هشت ساله ناشی از آن، و سپس تحریم های کمرشکن به یمن وطن فروشی مسعودرجوی در افشای پروژه اتمی رژیم برای اسرائیل، و… با نهادهای سیاسی و اقتصادی انحصاری موجود در کشور آیا اساسا جایی برای حرف از توسعه زدن باقی می ماند؟
    جان میلیتون می گوید:
    “حقیقت مانند حرامزاده ای است که هربار که به دنیا می آید سبب بدنامی کسی می شود که او را زاییده است.” اما باز هم از قول اسپینوزا باید تاکید کرد: “نباید خندید و نباید گریست، بلکه باید فهمید.” [37]
    داود باقروند ارشد
    پایان
    بهمن ماه 1400
    فوریه 2022
    مطالب مرتبط
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، وی که حامی دادگاههای انقلاب خلخالی بوده است، برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد
جنبش جداشدگان از فرقه رجوی تلاش برای اقدام تروریستی بمب گذاری پاریس را بشدت محکوم میکنند
چرا طرح بمبگذاری شو مریم رجوی فقط در تور اسرائیل افتاد

References

  1. ↑ مک، قسمت اول این سلسله مقالات، زیر تیتر:”مبدا تاریخ توسعه معاصر، انقلاب شکوهمند 1688“
    2, 3. ↑ آقای محمدعلی همایون کاتوزیان در کتاب “اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی” ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی شرح کاملی از سیستم استبداد موجود در ایران را بصورت خلاصه ای از کتاب 450 صفحه ای خود در 40 صفحه اول آن داده اند که بسیار روشنگر است.
  2. ↑ عظیمی آرائی حسین، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص87
    5, 6, 7, 8, 26, 27, 33, 34, 35. ↑ همانجا
  3. ↑ علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران(دولت دست نشانده)57-1320، تهران، قومس،1376،ص280.
    10, 21. ↑ یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمند و دیگران، تهران، نشر مرکز، 1399، ص387.
  4. ↑ حسین فردوست (زاده ۲ اسفند ۱۲۹۶ در تهران – درگذشته ۲۸ اردیبهشت ۱۳۶۶ در تهران) ارتشبد نیروی زمینی شاهنشاهی ایران، رئیس دفتر ویژهٔ اطلاعات از ابتدای تأسیس در ۱۳۳۸، قائم‌مقام ساواک طی سال‌های ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۲، رئیس سازمان بازرسی شاهنشاهی از ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۷ و یکی از برجسته‌ترین و مؤثرترین چهره‌های اطلاعاتی دوران حکومت پهلوی و همدرس و دوست صمیمی دوران کودکی و نوجوانی محمدرضا پهلوی بود
  5. ↑ حسين فردوست، خاطرات‌ ارتشبد سابق‌ حسين‌ فردوست‌، ج 1، ص 257
  6. ↑ حسين فردوست، خاطرات‌ ارتشبد سابق‌ حسين‌ فردوست‌، ج 1، ص 2837
  7. ↑ اگر دولت استثماری باشد، اقتصاد را از فراگیری خارج و به فرادستان خودی اختصاص میدهد.
  8. ↑ وقتی دولتی دمکراتیک و فراگیر است، با تکیه به قوانین، امکان دسترسی همتراز را فراهم و از انحصارات اقتصادی فرادستان جلوگیری میکند
  9. ↑ طبعا مردم و صاحبان صنعت و اقتصاد فراگیر، از هیچ نهاد استثماری که اقتصاد را به انحصار خود در می آورد حمایت نمیکند
  10. ↑ International Labur Office. “employment and Incom Policies for Iran” unpublished report Genova 1972. Appendices . B-1, G.Lenczowski, ed., Iran Under the Pahlavis (Stanford, 1978). M.Grzueland J. Skolka, World Employment Research: Working Papers (Geneva, 1976).
  11. ↑ از لحاظ اصطلاحی نسق عبارت است از حق شخصی جهت کشت بر روی زمینی که مالک آن شخص دیگری می¬ باشد. مقدار زمین ¬هایی که فردی جهت آبادانی آن اقدام نموده و تحت تصرف وی می باشد نسق زراعی اطلاق می¬ شود. بر اساس قانون، شخص دارای نسق زمین، مالک قانونی آن می باشد و از لحاظ قانونی قابلیت انتقال را به اشخاص دیگر دارد.
  12. ↑ صرفا جهت تامین معاش یک خانوارکشاورز بدون هیچ اضافه تولیدی 7 هکتار زمین آنهم با آب و زمینی قابل کشت نیاز دارد
  13. ↑ م ک به قسمت « پیش زمینه های گسست اجتماعی» در مقاله چرا انقلاب 22 بهمن چرا خمینی https://www.nototerrorism-cults.com/2021/01/25/%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-22-%d8%a8%d9%87%d9%85%d9%86-%d9%88-%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%ae%d9%85%db%8c%d9%86%db%8c%d8%9f/
  14. ↑ عظیمی آرائی حسین، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص123
  15. ↑ Leon Trotosky
  16. ↑ عظیمی آرائی حسین، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص124
  17. ↑ عظیمی آرائی حسین، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص83
  18. ↑ م کنید به مقاله “سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن از (دوره پدرش) قسمت آخر
  19. ↑ در ایران و ژاپن تقریبا فرایندهای توسعه را با هم شروع شد و تا انقلاب مشروطه هم واقعا خیلی عقب نبودیم
  20. ↑ م ک به “سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن از (دوره پدرش) قسمت آخر
  21. ↑ We will argue that achieving prosperity depends on solving some basic political problems. It is precisely because economics has assumed that political problems are solved that it has not been able to come up with a convincing explanation for world inequality. Explaining world inequality still needs economics to understand how different types of policies and social arrangements affect economic incentives and behavior. But it also needs politics. «Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012 P83«
  22. ↑ آشوری داریوش، چرا سلطنت پهلوی ناتمام ماند، چرا انقلاب شد؟
  23. ↑ مراجعه کنید به مقاله سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن و سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن (از دوره پدرش) قسمت آخر، و کتب منتشر شده توسط سران پهلوی و تاریخ نویسانی چون یرواند آبراهامیان-ایران بین دو انقلاب، عباس میلانی -نگاهی به شاه، پروفسور پیترآوری-تاریخ معاصرایران از کودتای 28مرداد1332تا اصلاحات ارضی و….
  24. ↑ کاتوزیان همایون، اقتصاد سیاسی ایران از قاجار تا پهلوی
    ← عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ – قسمت پنجم
    سازمان مجاهدین و دروغ بزرگی به نام نجات جان کودکان →

ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی
فوریه 24, 2022
داود باقروند ارشد
چون گفتنی باشد،
و همه عالم، از ریش من، در آویزد،
که مگر نگویم…،
اگر چه بعد از هزار سال باشد،
این سخن،
بدان کسی برسد
که من خواسته باشم!
شمس تبریزی
قبلا زنان نجات یافته متعددی از فرقه رجوی از ازدواج های اجباری مسعود رجوی با زنان جدا شده از اعضای مرد این فرقه با قوادی مریم رجوی را منتشر کرده اند.اما برای اولین بار است که فرزندان مجاهدین (دخترانشان) زبان می گشایند و از ازدواج مسعود رجوی با خودشان در زمان کودکی و زیر سن قانونی ازدواج پرده بر میدارند.
گزارش زیر که برای نگارنده ارسال شده است، متعلق به یکی از پدران عضو سابق مجاهدین درآلمان است که دخترش قربانی و شاهد چنین فجایع و جنایاتی که مسعود ومریم رجوی مرتکب شده اند، میباشد. این قلم همواره در مورد فرقه رجوی بعنوان داعش ایران نسبت به خطرآنها در آینده ایران هشدار داده ام. نگارنده خود شاهد و ناظر اعمال داعشی رجوی بوده واعتراض کرده ام و بعضا به دهسال زندان محکوم شده ام. که در مقالاتم مکرر بدان اشاره کرده ام. در زیر گزارش این دختر زیر سن قانونی را (که نامشان و گزارش آن در هر دادگاهی قابل ارائه است محفوظ است) را بخوانید.
در گزارش، از دختران جوان زیر سن قانونی یاد میشود که مطابق میل رجوی عمل کرده و به تازه واردها توصیه میکردند هرچه مریم و مسعود میخواهند انجام دهند. توضیح اینکه، رجوی رذل همواره برای فریب کودکان مجاهدین عده ای کودکان قبلا مسخ شده از درون حرمسرایش را از قبل آماده و توجیه می نمود تا با وانمود کردن به اینکه اولین بار است به عقد مسعودرجوی در می آیند، با اعمالی که رجوی میخواست این بخت برگشتگان جدید الورود به حرمسرایش انجام دهند را بصورت پیش در آمد اجرا کنند. تا تازه وارد ها به حرمسرایش بدانند چه باید بکنند و مریم رجوی مجبور نباشد بگوید “حالا مسعودرجوی را ببوسید” و یا “حالا به سر و روی و…مسعود رجوی دست بمالید”
کسانیکه از جنایات مسعود و مریم رجوی در فرقه رجوی با خبرند ولی ایرانیان و جهان را از آن مطلع نمیکنند، به نسلهای آینده و ایران آینده ظلم میکنند. و باید مسئولیت این کم کاری را بر عهده بگیرند. ایران نباید از چاله به چاه بیفتد.
داود باقروند ارشد
گزارش فرزند دختری پدری عضو سابق مجاهدین از ازدواج مسعودرجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین بصورت دسته جمعی با وساطت مریم رجوی.

نمونه گردن بندی که مسعودرجوی با حلال! “کردن” هر زنی برای خودش به آنها میداد که توسط خانم زهرا میرباقری چندسال قبل افشا شد
عین گزارش مطالب داخل کروشه از نگارنده است:
دخترم برام تعریف کرده می گفت ما دخترای جوان [فرزندان مجاهدین]تازه از خارجه آمده را در دسته های چند نفره در سال 74 [وقتی فقط 17 سال داشت]پیش رجوی بردند که مریم پیشش نشسته بود. مریم اول به ما گفت: خوب شما که اینجا آمده اید باید فکر شوهر و ازدواج را از کله تان بیرون کنید و از این به بعد به مسعود محرم هستید. بعد یکی یکی پیش مسعود می رفتیم و برای هر کدام یک گردن بند با عکس حضرت مریم را می داد.
[ مسعودرجوی هنگام دادن گردن بندها]با خودش دعا می خواند و دست به سر و روی دخترها می کشید. وقتی نوبت من شد و گردن بند را گرفتم تا خواست دست دراز کنه و به من دست بزنه خودم را سریع به عقب کشیدم و جا خالی دادم برگشتم نشستم و رو سری [ام را ] هم در نیاوردم.
بعضی دخترها [که کم سن و سال تر بودند]هم می رفتند همین کار را می کردند ولی بعضی ها خیلی لوس بازی در می آوردند. مسعود[رجوی] که دست بهشان می مالید آنها هم مسعود[رجوی] را دستمالی می کردند و می بوسیدند و روسری هایشان را درمی آوردند و به ما می گفتند “روسری هایتان را در بیاورید برادر مسعود محرم است.”
و بعد که رجوی رفت آن لوس ها رفتند سر ته ماندۀ استکان چای رجوی دعوا می کردند و هر کدام به نوبت به آن زبان می زدند و تبرک می کردند!!!!
ما تهوع مان گرفته بود. [دخترم هنگام تعریف کردن جنایات رجوی] ادای آنها و لوس بازی شان را با حالت نفرت پیش من نشان می داد.
می گه با مریم هم وقتی نشست داشتیم باقی ماندۀ چای مریم را هم برداشته می خوردند و می گفتند تبرک است!! …!!!
داود باقروند ارشد
مطالب مرتبط
مجوز تجاوز به کودکان اعضای توسط فرماندهان هرزه فرقه رجوی، حق السکوت رجوی به آنها. افشای دو فرمانده هرزه رجوی
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند
نامه سرگشاده امین گل مریمی به مسعود و مریم رجوی، چرا سازمان مجاهدین وجود کودک سربازی مانند من را انکار میکند؟
هبوط سوم ایرانیان و مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان
هاروی واین اشتاین ایرانی کیست و چرا محکوم نمیشود
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر

قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

تاریخ بدون سانسور 10، اوضاع کشورهاي اسلامی – ایمان
مارس 3, 2022
دسترسی به قسمتهای قبلی
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام
تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی
تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م

قسمت دهم

تاریخ بدون سانسور 10، اوضاع کشورهاي اسلامی – ایمان

پس از مال و زن، علاقه به رستگاري اخروي در آرزوهاي انسانی مقامی معتبر دارد. وقتی معده از غذا انباشته شد و غریزة جنسی سیري گرفت، انسان فرصت کافی به دست میآورد که به سوي خدا توجه کند. با وجود تعدد زوجات، مسلمین وقت کافی براي اندیشیدن به پرورگار خویش داشتند و مبادي اخلاقی و شریعت و حکومتشان را بر اساس دین استوار میکردند . اسلام از همۀ دینها روشنتر و سادهتر است. اساس اسلام شهادت لاال هالااالله و محمد رسول االله است، و در مرحلۀ دوم ایمان به قرآن و مندرجات آن. بنابراین، مسلمان اصیل آیین به بهشت و جهنم، فرشتگان و شیاطین، معاد و قضا و ، فروع دین میآید که عبارتند از: نماز، 2 قدر، و روز حساب نیز معتقد است. بعد از اصول دین (توحید، نبوت، و معاد) روزه، خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر. فرد مسلمان به رسالت پیامبرانی که پیش از محمد [ص] بودهاند و وحی بدیشان آمده اعتقاد دارد «. هر امتی را پیغمبري بوده» (یونس، 47 .(بعضی مسلمانان عقیده دارند که تعداد این پیامبران 000‘224 نفر بوده است، ولی ظاهراً به نظر محمد [ص] فقط ابراهیم و موسی و عیسی کلمات خدا را بر زبان رانده .اند بنابراین، مسلمان باید به تورات و انجیل معتقد باشد و بداند که همۀ مندرجات آن وحی خداست و اختلاف آن با متن قرآن نتیجۀ تحریف عمدي یا غیر عمدیی است که در آن کتابها رخ داده است؛ و هم مسلمان باید معتقد باشد که قرآن ناسخ کتابهاي آسمانی سلف است، و محمد[ص] ختم پیامبران و رسولان. مسلمانان عقیده دارند که محمد [ص] بشر و مخلوق خداست، ولی حرمت وي به عنوان پیامبر همان حرمت مسیح در نزد مسیحیان است. یکی از صلحاي قدیم اسلام در این باب گفته است که اگر به روزگار پیامبر زنده میبود، نمیگذاشت قدم وي به زمین برسد و هر کجا میرفت او را به دوش خویش میبرد .
مسلمانان پارسا نه تنها از مندرجات قرآن اطاعت میکنند، بلکه حدیث و سنت پیامبر را نیز، که در طول قرون به وسیلۀ علما محفوظ مانده، عمل میکنند؛ زیرا، به مرور زمان، در مورد عقاید و عبادات و اخلاق و قانون با مسائلی رو به رو شدند که جواب صریح آن در قرآن نبود . همچنین در قرآن آیه هاي متشابه هست که معناي آنها از بسیاري از مردم نهان بود و به توضیح احتیاج داشت. بدین جهت، بسیار سودمند بود که مسلمانان بدانند پیامبر و اصحاب وي در این قبیل موارد چه کرده و گفتهاند؛ از این رو، بعضی مسلمانان به جمع احادیث پرداختند. البته در قرن اول هـ ق از نوشتن خودداري میشد؛ در شهرهاي مختلف مدارس حدیث پدید آمد، که در آنجا درسهاي عمومی دربارة حدیث و سنت پیامبر فرا میگرفتند. بسیار عادي بود که یکی از مسلمانان براي آنکه حدیثی را بیواسطه از راوي آن بشنود از اسپانیا به ایران سفر کند. بدین گونه، مجموعهاي از سنتهاي شفاهی در اطراف قرآن پدید آمد، درست بدان گونه که مشنا و گمارا در کنار تورات پدید آمدند. همان طور که یهوداي هنسی متون نامکتوب یهود را به سال 189 میلادي فراهم آورد، بخاري نیز به سال 256 هـ ق (870 ( م احادیث را جمع آوري کرد. وي سالها در اقطار اسلام از مصر تا ترکستان سفر کرد؛ 000‘600 حدیث فراهم آورد؛ و، پس از نقد و تحقیق، 275 7 ‘حدیث از آن جمله انتخاب کرد و در کتاب صحیح خود آورد و سلسلۀ اسناد آنها را به یکی از اصحاب یا شخص پیامبر رسانید.
بسیاري از احادیث پیامبر دربارة عقاید مسلمانی توضیح میدهند. محمد [ص] هرگز نگفته بود که معجزه آورده ولی دربارة اعمال خارق عادت وي حدیثها هست که چگونه گروه بسیاري از مردم را با غذایی که براي یک نفر 3 است، نیز کافی نبود سیر کرد؛ شیاطین را از تن کسان بیرون راند؛ و به وسیلۀ نمازي باران آورد و با نماز دیگر از ادامۀ باران جلوگیري کرد؛ پستان گوسفند بی شیري را لمس کرد، و شیر از آن جاري شد؛ و بیماران با لمس کردن لباس یا موي چیده شدة او شفا یافتند. بعضی احادیث [نبوي] نیکوکاري و محبت نسبت به دشمن را ترغیب میکنند. حدیثی به پیامبر نسبت میدهند که قصۀ کارگران مزرعه و مهمانان عروسی و عملۀ تاکستان ادبیات مسیحی را به یاد میآورد. از دیدة راویان حدیث، محمد [ص] با وجود آنکه نه زن داشت، نمونۀ کامل فضایلی است که دین مسیح سفارش میکند. بعضی نقادان مسلمان گفتهاند که تبلیغات اموي یا عباسی بسیاري از احادیث مجعول را به پیامبر نسبت داده است. ابن ابی العوجاء،که به سال 155 هـ ق (772م) در کوفه اعدام شد، اعتراف کرده بود که شخصاً 000,4 حدیث جعل کرده است. گروهی از مردم شکاك بیشتر احادیث را نمیپذیرفتند و بعضیشان داستانهاي نابابی به صورت حدیث صحیح قالب میزدند. مع ذلک، تصدیق احادیثی که در یکی از صحاح آمده نشانۀ یک مسلمان سنی است، و کسانی که به صحاح متداول علاقه نشان دادهاند سنی عنوان یافته .اند حدیثی هست که جبرائیل از پیامبر پرسید «: حقیقت اسلام چیست؟» و او جواب داد «: اسلام شهادت لا اله الا االله و محمد رسول االله، نماز کردن، زکات دادن، روزة رمضان، و حج خانۀ خداست براي کسی که مستطیع باشد » . بنابراین نماز و زکات و روزه و حج «چهار عمل واجب» است که بر هر مسلمانی مقرر است و با شهادت الوهیت و نبوت «ارکان پنجگانۀ اسلام» به شمار میروند. پیش از نماز وضو باید گرفت و چون در روز پنج نماز باید گزارد، نظافت، بحق از لوازم ایمان است.
اسلام نیز چون دین یهود به صحت تن و استواري اخلاق توجه بسیار دارد؛ به نظر این هر دو دین، انسان هیچ قضیۀ معقولی را بی هدایت عالم غیب دریافت نتواند کرد. پیامبر مسلمانان را از اهمال در کار وضو بر حذر میداشت و میفرمود که خدا نماز بی وضو را نمیپذیرد. تأکید میکرد که پیش از نماز دندانها را تمیز کنند، ولی مسواك را از واجبات وضو قرار نداد. واجبات وضو، شستن صورت و دست و مسح پاست ( مائده، 6 .(جنب باید غسل کند. زنی که از حیض پاك شده یا بار نهاده باشد باید پیش از نماز غسل کند. در جامعه هاي اسلامی پیش از آفتاب و نیمۀ روز و پسینگاه و نزدیک غروب مؤذن بر گلدسته بالا میرود و به وسیلۀ اذان مسلمانان را به نماز میخواند. اذان چنین است : االله اکبر االله اکبر. االله اکبر االله اکبر. اشهد ان لا اله الا االله. اشهد ان لا اله الا االله. اشهد ان محمداً رسول االله. اشهد ان محمداً رسول االله . حی علی الصلواة. حی علی الصلواة. حی علی الفلاح. حی علی الفلاح. االله اکبر االله اکبر. لا اله الا االله . براستی چه نیرومند و شریف است این دعوت که مردم را پیش از طلوع آفتاب به بیداري دعوت میکند؛ چه خوب است انسان به هنگام نیمروز از کار بازایستد، و چه بزرگ و باشکوه است که خاطر انسان در سکوت شب به جانب خداوند جل جلاله توجه کند. چه خوشاهنگ است صداي مؤذنان در گوش مسلمان و غیرمسلمان که این جهانهاي محبوس در پیکر خاکی را از فراز هزاران مسجد دعوت میکند که به سوي بخشندة زندگی و عقل توجه کنند و به جان با او پیوند گیرند.
در این پنج وقت، هر مسلمانی در هر گوشۀ دنیا باید از کار خود، هر چه هست، دست بردارد، تطهیر کند، رو به جانب کعبه بایستد، و رسوم و تشریفات نماز را به همان صورت که مسلمانان دیگر در اوقات مختلف روز عمل میکنند به انجام برساند . ١٩٠٣ هر که وقت دارد و بخواهد، براي نماز به مسجد میرود؛ معمولا همیشه مسجد براي نمازگزاران گشوده است و هر مسلمان سنی یا بدعتگذاري براي وضو و نماز یا استراحت به آنجا میرود. در زیر سقف مسجد مدرسان به شاگردان خود تعلیم میدادند، قاضیان دعاوي را حل و فصل میکردند، و فرمان با سیاست خلیفه اعلام میشد. مردم در آنجا جمع میشدند تا دربارة مسائل مورد علاقۀ خود سخن گویند، اخبار تازه بشنوند، و احیاناً دربارة کارهاي بازرگانی و مالی گفتگو کنند؛ زیرا مسجد، چون کنیسۀ یهود، مرکز کارهاي روزانه و خانۀ عام جماعت بود. روز جمعه، نیم ساعت پیش از نیمروز، مؤذن به پا میایستد و، از پس صلوات پیامبر و خاندان و اصحاب وي، مسلمانان را به نماز میخواند. به روز جمعه بهتر است نمازگزاران پیش از حضور در مسجد غسل کنند، لباس پاکیزه بپوشند، و عطر بزنند. اگر غسل نکرده باشند، باید در مسجد وضو بگیرند. رسم چنین است که وقتی مردان به مسجد میروند، زنان در خانه بمانند تا حضورشان ولو در حجاب، بعضی مردان را از توجه کامل به خدا باز ندارد. نمازگزاران کفش خود را دم در بیرون میآورند و پابرهنه یا با جوراب وارد میشوند و، چون وقت نماز میرسد، پهلوي هم، به یک یا چند صف، رو به محراب که به سوي قبله است میایستند. امام جماعت به پا میخیزد و ضمن خطبۀ کوتاهی مردم را وعظ میکند.
آنگاه نماز به پا میشود و امام جماعت آیاتی از قرآن میخواند؛ نمازگزاران دیگر نیز به دنبال او میخوانند، یا فقط به خواندن سورة فاتحه اکتفا میکنند، و نماز را با رسوم معین از رکوع و سجود و تشهد و سلام به سر میبرند. در نماز مسلمانان سرود، تشریفات، آیینهاي مقدس، و نیمکت مخصوص نیست. چون به نزد مسلمانان دین و دولت یکی است، مخارج کارهاي دینی از اموال عمومی پرداخت میشود. امام مانند کشیش مسیحی موظف نیست، یک مرد معمولی است که معاش خود را از کاري دنیایی به دست میآورد؛ براي مدتی از طرف متولی مسجد به امامت مسجد تعیین میشود و دستمزد مختصري میگیرد . دین اسلام رسوم کاهنی و کشیشی ندارد. بعد از نماز مسلمانان آزادند و میتوانند دنبال کار خود بروند ه. مین قدر کافی است که ساعتی به خداي خود توجه کردهاند و جانشان از کارهاي اقتصادي و اختلافات اجتماعی اوج گرفته و، بدون آنکه توجه کنند، به وسیلۀ شرکت در مراسم نماز جماعت، دلهایشان به یکدیگر الفت یافته است. واجب دوم، که بر مسلمان مقرر است، اداي زکات است. پیامبر اغنیا را به همان دیدة مسیح مینگریست. به گفتۀ بعضیها، وي در آغاز کار یک مصلح اجتماعی بود و از فاصلۀ عجیبی که تجمل بازرگانان و اشراف با فقر عامۀ مردم داشت آزرده خاطر بود. ظاهراً غالب پیروان وي در آغاز کار از فقرا بودهاند. نخستین کاري که در مدینه کرد این بود که براي کمک به فقیران یک مالیات سالانه به مقدار دو و نیم درصد بر دارایی منقول بست . در دولت اسلام جمع آوري و تقسیم زکات به مستحقان به عهدة کارمندان دولت بود. قسمتی از حاصل زکات براي بناي مسجد و مصارف دولت و تجهیز سپاه خرج میشد؛ از جنگها هم غنایم فراوان به دست میآمد و سهم فقیران افزوده میشد. عمربن عبدالعزیز چنین گفت « :
نماز، ما را به نیمۀ راه خدا میبرد، روزه، ما را به در قصر او میرساند، و زکات، ما را وارد آن قصر میکندعمربن عبدالعزیز
در روایات از مسلمانان سخاوتمند که مال خویش را به فقیران بخشیدهاند سخن بسیار رفته است، فی المثل حسن بن علی ]ع[ ، به گفتۀ روایات، در ایام زندگی خود سه بار اموالش را با فقرا تقسیم کرد و دوبار دیگر هر چه داشت به آنها بخشید. واجب سوم مسلمانی روزة رمضان است. باید بگوییم که شراب و مردار و خون و گوشت خوك و سگ مطلقاً بر مسلمانان حرام است، ولی اسلام از این جهت به قدر آیین یهود سختگیر نیست و خوردن محرمات را به هنگام ضرورت اجازه داده است. یک بار از پیامبر دربارة پنیري که با گوشت حرام مخلوط بود پرسیدند، فرمود بسم االله بگویید و بخورید . وي از زاهدمآبی افراطی تنفر داشت؛ رهبانیت را براي مسلمانان حرام کرده بود (اعراف، 32 .)
مسلمانان حق داشتند از مواهب حلال زندگی بدون اسراف بهرهور شوند. ولی اسلام، چون دینهاي دیگر، مسلمانان را به روزهداري میخواند که روزه مایۀ تقویت اراده و تندرستی آنها بود. پیامبر پس از چند ماه که در مدینه اقامت داشت، به مسلمانان گفت که آنها نیز، چون روزة سالانۀ یهودیان در یوم کیپور، روزه بگیرند؛ شاید میخواست یهودیان را به طرف اسلام جلب کرده باشد، و چون سرسختیشان را بدید، رمضان را ماه روزه کرد. در ماه رمضان، که در بعضی سالها بیست و نه و در سالهاي دیگر سی روز است، مسلمانان در اثناي روز از خوردن و آشامیدن و استعمال دخانیات و خلوت با زنان پرهیز میکنند؛ مریضان و مسافران و اطفال و پیران فرتوت و زنان باردار از روزه معافند. آغاز کار که روزه مقرر شد رمضان در آخرین ماه زمستان و روزها تقریباً کوتاه بود، ولی در گردش سی و سه سال، رمضان به تابستان میافتد و روزها دراز و تشنگی در گرماي مشرق سخت میشود، و روزه رنجی جانکاه است؛ اما مسلمان پارسا روزه را تحمل میکند. مسلمانان هنگام شب افطار میکنند؛ میخورند، میآشامند، و از دخانیات و خلوت با زنان تا سپیدهدم بهره توانند داشت. تمام شب مغازه ها و دکانها باز است، و مردم براي خوردن غذا و انجام مقاصد خود بدانجا میروند. فقیران در ایام روزه مثل ایام دیگر کار میکنند، ولی اغنیا میتوانند به وسیلۀ خواب روز رنج روزه را آسان کنند.
پارسایان پرهیزکار دهۀ آخر رمضان را همه شب در مساجد میگذرانند، زیرا معتقدند که قرآن در یکی از این شبها بر پیامبر نازل شده و عبادت آن «از هزار ماه بهتر» است، و چون نمیدانند شب قدر کدام است، همۀ ده ه را شب زندهداري میکنند. وقتی رمضان پایان مییابد، روز عید فطر را جشن میگیرند؛ غسل میکنند، لباس نو میپوشند، به همدیگر شادباش میگویند، زکات [فطریه ] و هدیه میدهند، و به زیارت قبور میروند. واجب چهارم مسلمانی حج است. حج مکانهاي مقدس از رسوم متبع مشرق زمین بوده است. یهودیان آرزو داشتند کوه صهیون را ببینند و اعراب بت پرست، روزگاران دراز پیش از پیامبر، به زیارت کعبه میرفتند. اسلام این رسم قدیم را تأیید کرد و همین قضیه از جمله عللی بود که اسلام را بسرعت در عربستان رواج داد. کعبه از آن پس که از بتان پاك شد، خانۀ خدا شد و هر مسلمانی (به جز بیماران و فقیران) میبایست هر وقت استطاعت دارد، به زیارت آن برود؛ ولی این مطلب را تفسیر کردهاند که براي یک بار در همۀ عمر است. وقتی اسلام در اطراف جهان منتشر شد، انجام حج فقط از عدة کمی ساخته بود. در خود مکه مسلمانانی هستند که هرگز مراسم حج را انجام ندادهاند . داوتی منظرة کاروان حج را با شکوه فوقالعادهاي وصف کرده است. کاروان در گرماي سوزان آفتاب در میان ریگهاي تفیده میگذرد؛ هفت هزار یا کمتر یا بیشتر از مؤمنان پیاده یا سوار اسب یا خر و استر یا کجاوه هاي مجلل با قافلهاند، ولی اکثر کاروانیان بر شتر سوارند و با هر قدم شتر تنشان به جلو منحنی میشود؛ «هر دقیقه، بخواهند یا نخواهند، پنجاه بار به طرف مکه تعظیم میبرند » .
هر روز پنجاه و احیاناً هشتاد کیلومتر را طی میکنند تا به واحهاي برسند و براي استراحت بار بیندازند. در این سفر سخت بسیاري از داوطلبان زیارت مریض میشوند و به راه میمانند، بعضیها میمیرند و پیکرشان براي درندگان راه میماند، برخی محتضر میشوند و میگذارندشان تا مرگشان برسد. حاجیان [اهل سنت] در مدینه قبر پیامبر را زیارت میکنند و بر قبر ابوبکر و عمر، که در مسجد پیامبر است، میگذرند و بعضیشان عقیده دارند که در مجاورت این قبرها، محلی براي عیسی بن مریم محفوظ مانده است . وقتی قافله به نزدیک مکه میرسد، بیرون شهر خیمه میزند، زیرا داخل شهر حرم مقدس است. آنگاه حاجیان غسل میکنند، احرام میبندند، پوشش سفید ندوخته به تن میپیچند، سواره یا پیاده مسافتی بسیار طی میکنند تا در محله هاي شهر مسکنی بیابند ز . ایران باید در همۀ مدت اقامت در مکه از منازعه و خلوت با زنان و محرمات بپرهیزند . شهر مقدس در ایام حج محل تلاقی مسلمانان از هر قوم و نژاد و طبقه است که همگی، بیامتیاز، مناسک حج را اجرا میکنند و وقتی به مسجدالحرام میروند، از فرط نشاد روحی، گلدسته هاي بلند بالاي دیوارها و طاقها و ستونها را نمیبینند.
در کنار چاه زمزم که، به گفتۀ روایات، اسماعیل از آب آن نوشیده است با خضوع توقف میکنند و از آب آن، بی توجه به حرارت و تأثیر آن، مینوشند؛ بعضیها از این آب به کشور خود میبرند تا در موقع دیگر و مخصوصاً هنگام مرگ بنوشند. سرانجام، زایران، در سکوتی عمیق و روحانی، به کعبه نزدیک میشوند. کعبه بناي کوچکی است که داخل آن را با چراغهاي نقره، که از سقف آویخته، روشن کردهاند و دیوارهاي بیرونی آن با پارچۀ ابریشم گرانبها پوشیده است. حجرالاسود معروف از بیرون به یکی از دیوارها منصوب است. حاجیان به دور کعبه طواف میبرند و حجرالاسود را میبوسند یا لمس میکنند یا به احترام آن خم میشوند. بعضیها، بیاعتنا به رنج بیخوابی و خستگی، شب را در داخل مسجد به صحبت یا نماز یا تفکر دربارة هدف سفر به سر میآورند. روز بعد، حاجیان، به یادگار هاجر که به جستجوي آب براي فرزند تشنه خود به هر سو شتابان بود، هفت بار میان صفا و مروه، که دو تپۀ کوتاه بیرون مکهاند، میدوند . روز هفتم کسانی که طالب حج اکبرند به عرفات میروند که تا مکه هفت ساعت راه است و در آنجا به یک خطبۀ طولانی سه ساعته گوش میدهند. آنگاه در نیمه راه بازگشت شبی در مزدلفه توقف میکنند و روز هشتم به منی میشتابند و چند ریگ به طرف ستونهایی که در آنجا هست پرتاب میکنند [رمی جمره ]. به اعتقاد مسلمانان، ابراهیم به همین طریق شیطان را که میخواست او را از قربانی کردن فرزندش باز دارد دور کرد. این همه مراسم حج است و حاجیان اعمالی را که پیامبر در زندگی خود در ایام حج کرده بود تکرار میکنند. مسلمانان در همۀ اقطار جهان روز قربان را عید میگیرند و در این روز، که دهم ذیحجه است، گوسفند میکشند و به قصد تقرب خدا گوشت و صدقه تقسیم میکنند.
آنگاه حاجیان مو میسترند و ناخن میگیرند و ناخن و موي چیده را به خاك میکنند. بدین سان حج پایان میپذیرد، ولی معمولا حاجیان پیش از آنکه به خیمه گاه قافله بازگردند، یک بار دیگر کعبه را زیارت میکنند؛ آنگاه از احرام بیرون میآیند، لباس عادي میپوشند، و با دلی آسوده و سرفراز از زیارتی که کردهاند سفر دراز خود را براي بازگشت به وطن آغاز میکنند. زیارت خانۀ کعبه و انجام مناسک حج همان نتایجی را در بر دارد که پیروان دین یهود و مردم مسیحی از زیارت بیتالمقدس و روم به دست میآورند. این مراسم فرد مسلم را به جامعۀ بزرگ اسلامی پیوند میدهد، از تجربهاي درونی و پرشور برخوردار میکند، و مبانی دین او را استحکام میبخشد. حج با مراسم پرهیز و تقوا، بدوي صحرا و مردم فقیر، تجار ثروتمند شهرها، بربرها، زنگیهاي افریقایی، شامیها، ایرانیها، ترکها، تاتارها، هندوها، چینیان، مصریان، و دیگر اقوام مسلمان رابه جایی گرد میآورد که یک جور لباس ساده به تن دارند و دعاهاي معینی را به زبان واحد یعنی زبان عربی میخوانند؛ شاید به همین جهت اختلافات نژادي در اسلام چندان سخت نیست. شاید آنها که مسلمان نیستند اندیشه کنند که طواف کعبه با عقل ناسازگار است. مسلمانان نیز که رسومی نظیر این را در دینهاي دیگر میبینند لبخند میزنند و حیرت میکنند که مسیحیان در یکی از مراسم خود «خدا را میخورند . »
مسلمانان این طواف را رمز یک ارتباط روحی و استمداد معنوي میشمارند. در همۀ دینها مراسمی هست که فهمیدنش براي کسانی که پیرو آن نیستند دشوار است . در هر دینی، هر قدر هم مبادي آن عالی باشد، خرافاتی نفوذ میکند که مربوط به مبادي دین نیست، بلکه زاییدة عقولی است که جسم و جانشان از تلاش در راه زندگی جاوید درمانده است؛ به همین جهت گروهی از مسلمانان به جادو اعتقاد دارند و پندارند که جادو میتواند از غیب خبر دهد، گنجهاي نهانی را کشف کند، عشق را در دلها پدید آرد، دشمن را آزار کند، بیمار را شفا دهد، و از حسد جلوگیري به عمل آورد. بعضی از آنها معتقدند که جادوگران میتوانند انسان را به حیوان یا گیاه مبدل کنند، یا به وسایل خارق العاده از جایی به جاي دیگر توانند رفت. داستانهاي هزار و یکشب بر محور این پندارهاست؛ در آنجا ارواح از هر طرف به وسایل جادویی بر ضد زندگان عمل میکنند و از زنانی که راغب به داشتن فرزند نیستند بچه به وجود میآورند. بسیاري از مسلمانان، مانند نیمی از مسیحیان، تعویذ و طلسم با خود دارند تا از آفات و بلیات محفوظ مانند؛ سعد و نحس ایام را باور دارند، و پندارند که خواب از آینده خبر میدهد و ممکن است خدا در خواب با ایشان سخن بگوید. در ولایتهاي مختلف اسلام، مانند ولایتهاي مسیحی، عامه به علم احکام نجوم اعتقاد دارند؛ نقشه هایی از ستارگان آسمان ثبت شده که هدف آن تنها شناختن جهت قبله و بعضی ایام عید نبوده است، بلکه میخواستهاند روز مناسب براي شروع کارهاي مهم را نیز تعیین کنند و طالع هر کسی را ـ یعنی خوي و سرنوشت او را ـ از روي ستارگانی که هنگام تولد وي در آسمان بودهاند بشناسند . دین اسلام، که در عرصۀ ایمان و عمل یکپارچه و متجانس مینمود، همانند مسیحیت، بزودي به فرقه هاي متعصب گوناگون تقسیم گشت؛ از جمله: خوارج، که تمایلات جنگی و زاهدمآبی و دموکراسی داشته است؛ مرجئه، که عقیده جبریه یا مجیره، که منکر آزادي ارادهاند و به عقیدة ایشان 4 دارند مؤمن در آخرت به عذاب دایم محکوم نمیشود؛ انسان در همه کار بناچار مطابق تقدیر ازلی رفتار میکند؛ قدریه یا اهل تفویض، که از آزادي ارادة انسان دفاع میکنند؛ و فرقه هاي دیگر که از آن میگذریم و دلبستگی و تبحري را که نسبت به مبادي خود داشتهاند میستاییم.
شیعه
ولی فرقۀ شیعه در تاریخ اسلام اهمیت فراوان دارد؛ همین فرقه است که خلافت امویان را منقرض کرد، بر ایران و مصر و ناحیۀ مسلمان هند استیلا یافت، و در ادبیات و فلسفه نفوذ بسیار نمود. مذهب شیعه در نتیجۀ قتل علی و عدهاي از مسلمانان میگفتند خداوند وقتی محمد [ص] را به عنوان رسالت 5 حسین و خاندان وي [ع ] پدید آمد. برگزید، مسلماً میخواست فرزندانش که وارث فضایل و معنویات وي هستند پیشوایان اسلام باشند. بدین جهت، به اعتقاد آنها همۀ خلفا به جز علی [ع ] غاصب بودهاند و حق خلافت نداشتهاند. از این رو وقتی علی [ع ] به خلافت رسید شیعیان خوشحال شدند، وقتی به قتل رسید عزا گرفتند، و از قتل حسین [ع ] سخت غمگین شدند. به عقیدة آنها علی و حسین [ع ] اولیاي خدا هستند، و ضریحشان را چون کعبه و قبر پیامبر احترام میکنند. محتملا پیروان آیین تشییع از عقاید ایرانیان و یهودیان و مسیحیان دربارة مسیح و افکار بوداییان دربارة مفهوم ذهنی بودي ستوه (یعنی رجعت قدیسان از پس مرگ) اثر گرفته .اند به اعتقاد ایشان، فرزندان [ع ] امامانی هستند که حکمت الاهی در آنها تجلی کرده است. امام رضا ]ع[ ، که ضریحش در مشهد در ناحیۀ شرق ایران است و مایۀ افتخار مذهب شیعه است، امام هشتم است. امام دوازدهم محمدبن حسن عسگري [ع ] به سال 260 هـ ق (873 ( م غایب شده و، به عقیدة شیعه، نمرده و در موقع مناسب ظهور میکند تا آنها را به قدرت برساند. فرقه هاي مختلف مسلمانان، عیناً چون فرقه هاي ادیان دیگر، نسبت به همدیگر بیش از نامسلمانان قلمرو اسلام دشمنی میکردند. با ذمیان ـ مسیحی، زردشتی، یهودي، و صائبی ـ چنان در ایام خلافت اموي به نیکی رفتار میشد که به روزگار ما نظیر آن در قلمرو مسیحیان نمیتوان دید. این مردم در انجام مراسم دین خود آزاد بودند، کنیسه ها و معابدشان به جا بود، فقط میبایست لباسشان به رنگ زرد باشد و مالیات سرانهاي که به اختلاف درآمد کسان از یک تا چهار دینار بود (75,4 تا 19 دلار) بپردازند. این مالیات فقط بر ذمیانی که سلاح توانستند برداشت مقرر بود؛ راهبان، زنان، نابالغان، بردگان، پیران، عاجزان، کوران، و فقیران معاف بودند. در عوض، ذمیان از خدمت سربازي آسوده بودند و به عبارت دیگر به سربازي پذیرفته نمیشدند. زکات نیز، که 5,2 %از درآمد سالانه بود، نمیدادند و دولت میبایست از آنها حمایت کند. در محاکم مسلمانان شهادتشان پذیرفته نبود، ولی یک قسم خودمختاري داشتند و تابع سران و قضات و قوانین خودشان بودند. رفتار حکام مسلمان با ذمیان به اختلاف سلسلۀ حکومتها تفاوت داشت: خلفاي راشدین با آنها سخت میگرفتند، امویان رویهمرفته ملایمت میکردند، عباسیان گاهی ملایم و گاهی خشن بودند.
عمربن خطاب یهودیان و مسیحیان را از عربستان که خاستگاه اسلام به شمار میآمد بیرون راند. یک روایت مشکوك پیمانی را به او نسبت میدهد که ضمن آن حقوق ذمیان را معین کرده است، ولی این پیمان، اگر هم بسته شده، اجرا نشده است. کلیساهاي مسیحی مصر در ایام عمر از امتیازاتی که در زمان تسلط دولت روم شرقی و پیش از فتح عرب داشتند استفاده میکردند. یهودیان خاور نزدیک مقدم اعراب را بگرمی پذیرفتند، زیرا به کمک ایشان از ظلم حکام سابق آزاد میشدند، ولی، با اینهمه، دستخوش محدودیتهایی بودند و گاه به گاه آزار میدیدند. مع ذلک با آنها مانند مسیحیان رفتار میشد، و بار دیگر کاملا آزادي یافتند و توانستند مراسم دینی خود را در بیتالمقدس انجام دهند. پیروان دین یهود، در سایۀ حکومت اسلام، در آسیا و مصر و اسپانیا خیلی بیش از زمان سلطۀ مسیحیت ثروت اندوختند. مسیحیان آسیاي باختري خارج از حدود عربستان با کمال آزادي مراسم دینی خود را به پا میداشتند، و تا قرن سوم هـ ق اکثریت شامیان مسیحی مانده بودند. به گفتۀ مورخان، به دوران مأمون (198 -218 هـ ق، 813 -833م) در قلمرو اسلام 11000 کلیسا بود و هم تعداد زیادي کنیسه و آتشکده وجود داشت. مسیحیان عیدهاي خود را علناً جشن میگرفتند. زایران مسیحی گروه گروه براي زیارت آثار مسیحی فلسطین میرفتند. صلیبیون در قرن دوازدهم میلادي مهاجرنشینهاي مسیحی معتبري در خاور نزدیک پدید آوردند که بسیاري از آنها تا روزگار ما به جاست. مسیحیانی که از کلیساي روم شرقی بریده بودند و از بطرکهاي قسطنطنیه، بیتالمقدس، اسکندریه، یا انطاکیه آزار میدیدند در سایۀ حکومت مسلمانان، که مناقشات و اختلافات کلیسایی به نظرشان معنی نداشت، آزاد و ایمن شدند. مسلمانان در کار حمایت مسیحیان از این نیز جلوتر رفتند. در قرن نهم میلادي حاکم انطاکیه نگهبانان خاص گماشت تا نگذارند مسیحیان مختلف العقیده در کلیساها یکدیگر را بکشند. در زمان امویان ملایمت و تفاهم به کمال رسید: دیرهاي راهب نشین همه جا به پا شد، اطراف آن به کار زراعت و اصلاح زمینهاي بایر پرداختند؛ اعراب راهبان را به دیدة تمجید مینگریستند، از شراب انگور دیرها مینوشیدند، و در سفرها از مهماننوازي آنها بهرهور میشدند.
زمانی مناسبات پیروان دو دین چنان دوستانه شد که مسیحیان صلیبدار میتوانستند به مسجدها بروند و با دوستان مسلمان خود گفتگو کنند. در قلمرو اسلام صدها مسیحی کارمند رسمی دولت بودند و کثرت مسیحیانی که به مقامات معتبر دولتی رسیده بودند موجب شکایت مسلمانان شده بود. سرگیوس، پدر قدیس یوحناي دمشقی، به دوران عبدالملک بن مروان خزانهدار دولت بود. خود یوحنا، که آخرین فرد از آباي یونانی کلیسا به شمار است، ریاست انجمن دولتی دمشق را برعهده داشت. به نظر مسیحیان مشرق، حکومت مسلمانان از حکومت و کلیساي روم شرقی ملایمتر بود. با وجود ملایمتی که مسلمانان آغازین داشتند، و شاید به سبب همین ملایمت، اکثر مسیحیان و همۀ زردشتیان و بت پرستان، به جز عدهاي ناچیز، و بسیاري یهودیان آسیا و مصر و شمال افریقا مسلمان شدند، زیرا مصالح مالیشان اقتضا میکرد که پیرو دین طبقۀ حاکمه باشند. اسیران جنگ میتوانستند با گفتن شهادتین و ختنه شدن از بردگی نجات یابند. غیرمسلمانان به مرور زمان با زبان و لباس عربی انس گرفتند و بتدریج پیرو شریعت قرآن شدند. جایی که هلنیسم از پس هزار سال تسلط توانسته بود تکیهگاهی استوار داشته باشد، در مناطقی که سپاه هاي رومی خدایان محلی را به جاي خود باقی گذاشته بودند، و در ولایتهایی که فرقه هاي مسیحی برخلاف مذهب رسمی روم شرقی به وجود آمده بودند، در همۀ این نواحی، عقاید و عبادات اسلام رواج گرفت. مردم به دین نو گرویدند و چنان دلبستۀ مبادي آن شدند که پس از مدتی کوتاه خدایان قدیم را از یاد بردند. در مناطقی وسیع از چین، اندونزي، و هند تا ایران، شام، عربستان، و مصر تا مراکش و اسپانیا دین اسلام در صدها قوم و نژاد نفوذ کرد، خاطرشان را مشغول داشت، بر اخلاقشان مسلط شد، زندگیشان را به قالب دیگر ریخت، و امیدهاي تازه در دلشان پدید آورد که به کمک آن رنج و محنت زندگی را فراموش کردند و داراي شخصیت و عزت نفس شدند. هنوز هم شمار کسانی که به این دین دلبستهاند در حدود 350 میلیون نفر است که اسلام وحدتشان داده و قلوبشان را، با وجود اختلافات نژادي وسیاسی، مؤتلف کرده است
پایان قسمت دهم

Edit
← ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی
هشتم مارس روز جهانی زنان- مریم رجوی: آزادی همه زنان از حرمسرای مسعودرجوی میگذرد →

تکراری
هشتم مارس روز جهانی زنان- مریم رجوی: آزادی همه زنان از حرمسرای مسعودرجوی میگذرد
مارس 8, 2022
بمناسبت هشتم مارس روز جهانی زن

کوتاه سخن اینکه، بعد از نفی کامل فرقه رجوی توسط ایرانیان در دهه 1360 و ریزش نیروهایش، تنها تاکتیک مسعودرجوی برای حفظ تشکیلات صدپاره اش اتخاذ تاکتیک جدیدی بنام انقلاب ایدئولژیک با ادعای رهایی زنان و از آن طریق آزاد کردن انرژی زنان و مقایسه آن با آزاد سازی انرژی بردگان توسط محمد پیامبر اسلام جهت تسخیردوباره جهان توسط خلیفه جدید مسلمین جهان بنام مسعود رجوی بود.
تاکتیک جدید، با خود فروشی به عراق و عربستان و برای مدتی باکمک نظامی و مالی آنها و انجام عملیات مرزی و کشتن سربازان ایرانی بدست مسعود رجوی تحت نام جنگ جبهه ای داوم یافت.
اما سونامی قبول آتش بس بین ایران و عراق این جزیره دور افتاده را حتی در همان فاصله های نوری با مردم ایران و منافع مردم ایران نیز بیشتر و بیشتر در خودش غرق نمود و اینبار مسعود رجوی توسط خود مجاهدین بطور کامل نفی شد.

ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی
تاکتیک رجوی برای بقاء به یمن دیوار آهنین دور قرارگاههای تشکلش در عراق و در همکاری تنگاتنگ با صدام سیکلِ سرکوب شدید داخلی، کشتن کردها برای حفظ صدام جهت حفظ دیوار آهنین خودش و سرکوب داخلی بیشتر بود.
سیکل اول سرکوب طلاقهای اجباری جهت جدا کردن مردان و زنان با هدف شکستن تمامی اتحادهای هرچند کوچک درون تشکیلاتی علیه خودش در حد اتحادهای زن و شوهرها در تشکیلات بود ، همچنین برداشتن بزرگترین مانع برسر راه کشاندن زنان دیگر به مسیری که مسعود رجوی برای مریم عضدانلو ترسیم و اجرا کرده بود. یعنی اسیر کردن زنان با بهانه آزادی زنان و تبدیل آنها از زنان ساده به رهبرانی جهانی!!! با انرژی که میتوانند نه تنها ایران بلکه جهان را تسخیر کنند. که این مهم تنها و تنها از طریق همبستری زنان با رهبر عقیدتی (خلیفه مسلمین جهان) کاری که مریم رجوی انجام داده بود عملی میتوانست بشود. مدیریت کشاندن زنان به این مسیر نیز با مریم رجوی بود. بموازات طلاقهای اجباری مردان تشکیلات که در ریز به ریز مسائل قرار داشتند و همگی مخالف رجوی بودند تماما از مسئولیتها عاری شده و خلع ید گردیدند. و جای آنها به زنانی داده شد که بقول مسعود رجوی کاغذهای سفیدی بودند که هیچ چیز در چنته نداشتند که علیه رجوی علم کنند.
توضیح عکس:کودکانی که بعد از ازدواح با مسعودرجوی مجبور بودند ابروهایشان را اصلاح کنند
در سیکل دوم که بدنبال حمله آمریکا به عراق صورت گرفت و میرفت که با از قدرت افتادن صدام این دیوار آهنین سرکوب رجوی نابود شده و اسرای مجاهد آزاد شوند، اما رجوی با کشتار کردها صدام را نجات داد و دیوار آهنین دور تشکیلات خود را حفظ نمود.
سیکل بعدی با توجه به ورود زنان به کار و مسئله دار شدنشان و اینکه مسیر مورد نظر رجوی را طی نمیکردند و تسلیم نمیشدند و تمامیت مسعودر رجوی را مورد سوال قرار میداند. مسعود رجوی با تاکتیک فرار بجلو آنها را به زندگی طلبی متهم نمود و آنها را مجبور نمود که رحم هایشان را با عمل جراحی خارج کنند تا به گفته رجوی هیچ بارقه ای از زندگی طلبی در آنها باقی نماند. در این مسیر زنان زیر تیغ جراحی رفته و رحمهایشان بیرون کشیده شد. ولی مسعود رجوی به اینهم راضی نبود و چاره را به خیال خودش بعد از نابودی زمینه های علائق فرزند طلبی، با به همبستری کشاندن زنان با خودش زمینه های علائق به همسرانشان را نیز در میان زنان از بین ببرد. اینبار نیز مریم عضدانلو همانند سیکل خارج کردن رحم زنان بکار افتاد و البته با فریب تک تک زنان آنها را به همبستری با مسعود رجوی کشاند.

نفیسه پزشک زنان در فرقه رجوی که رحم زنان را برای فراموش کردن بچه دارشدن در میآورد
اینکه رجوی انگیزه های شهوت رانی نیز داشته است یا خیر را باید از خودش پرسید. هرچند با تکیه به تاریخچه ننگین مسعود رجوی یعنی ازدواج با خانم فیروزه بنی صدر در پاریس تنها نه ماه بعد از شهادت اشرف ربیعی در ایران زمانیکه روزانه صدها میلیشیا در زندانهای رژیم به جوخه های اعدام سپرده میشدند و سپس زمانیکه هنوز با خانم فیروزه بنی صدر همسر بود به رابطه عاشقانه تحت نام عشق مرید(مریم عضدانلو) به مرشد(مسعود رجوی) غلطیده طوری که مریم عضدانلو را از مهدی ابریشمچی جدا کرد تا با وی ازدواج کند. و اینکه از سال 1363 که نابودی تشکیلات برایش مسجل شده تا کنون تمامی تاکتیکهای او در کانونش عشق و عاشقی و رابطه جنسی با زنان موج میزند، این ظن را تشدید میکند.

نکته پایانی جهت کوتاه کردن مطلب اینکه، رهایی زنان بنا به گفته خود مسعود رجوی و هزاران بار تکرار آن توسط مریم عضدانلو تنها و تنها با بردگی(خودسپاری مطلق) به رهبری عقیدتی (مسعود رجوی یعنوان یک مرد) عملی است نشان میدهد که آزادی زنان تنها بهانه ای جهت ارضاء شهوت قدرت و… پرستانه مسعود رجوی بیش نبوده است.
چرا که هیچ زنی در صورت مورد سوال قرار دادن رجوی آزاده محصوب نمیشود که هیچ بلکه ضد انقلاب بوده و مزدور رژیم تلقی میشود. آزادگی برای زنان یعنی بنده و عبد و عبید رجوی بودن. خانم مریم رجوی این است آنچه شما آنرا رهایی زنان مینامید؟
رجوی حتی به دختران زیر سن قانونی اعضای مجاهدین نیز رحم نکرد و بعد از فریب آنها و بردن به عراق در اولین فرصت همه را به عقد ازدواج خود در آورد. این فرزندان بعد از سالها سرانجام بعد از اینکه فرزندان مذکور شجاعت افشای تجازات جنسی به خودشان توسط فرماندهان انقلابی!!! مریم رجوی را پیدا کردند، دختران مجاهدین نیز به این بلوغ فکری رسیدند که بتوانند از زیر آوارهای نابود کننده مورد تجاوز قرارگرفتن در تشکیلات فرقه ای رجوی زبان بگشایند و از به عقد و ازدواج رجوی در آمدن با فریب مریم رجوی بعنوان قواد مسعودرجوی سخن بگویند. (اینجا)
نه به تروریسیم و فرقه ها
مارس 2022

——————-
مروری مختصر بر فرقه های مخرب همچون فرقه رجوی و فرقه آراویندان بالاکریشنان با یک حاکمیت استبدادی و یک کنترل افراطی بر کسانی که خانواده خود می نامید.
تصور کلی بر این بوده است که مقولاتی مانند انقلاب ایدئولوژیک و طلاق ها و هژمونی زنان و نشست های عملیات جاری و غسل و ترد خانواده و غیره تماما منحصر به مجاهدین خلق و از ابتکارات شخص مسعود رجوی بوده و در دیگر فرقه ها سابقه نداشته اند.
مروری مختصر بر فرقه های مخرب کنترل ذهن نشان میدهد که اتفاقا تمامی این مقولات که به جهت اعمال کنترل ذهن و استثمار اعضای فرقه بکار گرفته میشوند در بسیاری از فرقه ها مسبوق به سابقه بوده و به نوعی حتی این ترفند ها عینا در گذشته بکار گرفته شده اند.
در این قسمت به یک نمونه دیگر از این دست فرقه ها که اخیر انعکاسات بسیاری در رسانه های انگلستان داشت پرداخته میشود که نکات بسیار جالبی دارد.
داستان بریکستون، لندن، انگلستان
فرقه “مؤسسه کارگران” به رهبری رفیق “بالا”
حدود دو سال قبل رهبر هندی یک فرقه مائوئیستی را در لندن به اتهام تجاوز، کلاهبرداری، و جرائمی دیگر دستگیر کردند. وی قریب به چهل سال پیروان خود را سرکیسه میکرد و از آنان سوء استفاده از هر نوع می نمود. زنی که علیه او شکایت کرد سی و هفت سال اسیر این فرقه بود ولی میترسید جدا شده و حرف بزند چرا که مانند بقیه اعتقاد داشت اگر علیه فرقه افشاگری کند “یک ماهواره خاص چین کمونیست سابق آمده و وی را هدف قرار میدهد”.
این خانم الان 59 سال دارد و توانسته با کمک ارگان های خیریه ای که با مغزشوئی و برده داری نوین مقابله میکنند نجات یافته و در محلی خارج از فرقه در شهر لیدز انگلستان مستقر شود و تحت مراقبت قرار گیرد. برای بسیاری چنین مناسباتی در قرن بیست و یکم غیرقابل باور می نماید و آنها را افسانه های برده داری اعصار کهن میدانند.
جالب است که این جداشده اگرچه علیه این فرقه ظاهرا مائوئیست و طرفدار چین کمونیست سابق افشاگری نموده اما در عین حال در تلاش برای تبرئه کردن رهبر زندانی شده این فرقه می باشد. جوزفین هرایول Josephine Herivel، که دو سال قبل علیه رهبر فرقه یعنی آراویندان بالاکریشنان Aravindan Balakrishnan دست به افشاگری زده بود حالا اعتقاد دارد که وی بی گناه بوده و به غلط به اتهام تجاوز زندانی گردیده است.

جوزفین هرایول، یک نابغه سابق ویلون، ابتلا به سندروم استکهلم را رد میکند
جوزفین هرایول در سال 1976 به فرقه مائوئیستی آرویندان بالاکریشنان در لندن پیوست. او از بچگی یک نابغه موسیقی بود و جوایز بسیاری در این زمینه بدست آورد و قرار بود در جوانی برای ادامه کارش به نیویورک برود و آینده درخشانی در انتظارش بود که گرفتار این فرقه شد. آنان توجهی به نبوغ او نداشتند و حتی وی را به خاطر هنرش سرزنش میکردند و او را تحقیر می نمودند.
بالاکریشنان یک مجتمع زندگی اشتراکی در محله بریکستون Brixton در جنوب لندن را که با نیرنگ و فریب و در عین حال با خشونت و تهدید اداره میشد راه اندازی کرده بود. حالا این رهبر 75 ساله در مقابل دادگاه به خاطر تجاوز و فریبکاری و حبس اعضای فرقه اش محاکمه میشود.
هرایول اولین زنگ خطر را در خصوص این فرقه جهنمی در اکتبر سال 2013 به صدا درآورد اما اکنون به نظر میرسد که هنوز از زیر تأثیرات مغزشوئی فرقه ای بیرون نیامده و از کار خود پشیمان است. بالاکریشنان اعضای فرقه خود را تهدید کرده بود که اگر کسی جدا شده و علیه او اقدام کند یک موشک از جانب یک ماشین جنگی ماهواره ای الکترونیکی تحت کنترل چین کمونیست او را مورد اصابت قرار خواهد داد.
این افکار پارانویائی همچنان این زن و سایر اعضا را کنترل میکند و این عده هنوز بر این باورند که چین کمونیست بر امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالسم آمریکا غلبه کرده و جهان را مسخر خود خواهد کرد. او یک نمونه بارز از ابتلا به سندروم معروف استکهلم است. به لحاظ روانشناسی سندروم استکهلم به شرایط حاد روانی گفته میشود که گروگان ها خود با گروگان گیرها در اسیر نگاه داشتن خود همکاری میکنند که یک نوع برده داری مدرن و به ظاهر داوطلبانه است. این فرقه نظام سلطنتی انگلستان را یک حاکمیت فاشیستی میداند که باید سرنگون شود. جالب است که این جماعت آنچنان در محدودیت های خبری به سر می برند که هنوز اطلاعی از تغییرات سیاسی بوجود آمده در کشور چین طی این سالیان ندارند.
این زن که کاملا مغزشوئی شده ارتباطش با گذشته قطع گردیده است. لذا متخصصان برایش یک دستگاه ویلون آوردند تا او را به گذشته اش وصل کرده و ذهنش را بازپروری نمایند. جالب است که او حالا انگلیسی را با لهجه هندی صحبت میکند. نفوذ ذهنی و فکری رهبر فرقه بر خصوصا زنان داخل فرقه فوق العاده بوده است. هرایول در خصوص هیچ امری نمیتواند به تنهائی تصمیم بگیرد و حتی از اینکه در جائی تنها باشد به شدت وحشت دارد. او جدا معتقد است که اگر اتفاقی برای بالاکریشنان بیفتد وی مورد خشم چینی ها قرار خواهد گرفت. او در درون فرقه مانند سایرین به خطاهایش اعتراف کرده و خودش را تنبیه می نمود.
اولین باری که هرایول توانست آراویندان بالاکریشنان را ملاقات کند در یکی از سالن های دانشگاه لندن بود که حدود 200 نفر برای شنیدن سخنرانی وی آمده بودند. او که در خصوص شرایط انقلاب در انگلستان صحبت میکرد توضیح داد که چگونه پلیس او را کتک زده و دندانش را شکسته و به محل گروه او در ایکر لین Acre Lane در محله بریکستون یورش برده است. هرایول از آن پس در جلسات سخنرانی های او به صورت مرتب شرکت نمود.
او سپس به محل فرقه نقل مکان و زندگی اشتراکی خود را در آنجا آغاز کرد. در این مکان هر 5 نفر در یک اتاق کوچک با حداقل امکانات زندگی میکردند و تصاویر مائو را در محل خود بر روی دیوارها داشتند. او میگوید که پدرش خیلی سعی کرد که وی را از این کار منصرف کند اما او بنا بر حرفهای رهبر فرقه معتقد بود که پدرش طرفدار سرمایه داری و فاشیسم حاکم بر انگلستان است که باید رابطه با وی قطع گردد. بالاکریشنان تأکید داشت که از این پس وی پدر و خانواده واقعی او محسوب میشود و خانواده بیولوژیکی او دشمن او هستند که باید از آنها دوری کرد.
مشکل هرایول در حال حاضر اینست که نمیتواند 38 سال عمر تلف شده خود در فرقه را تبیین و توجیه نماید. او نمیتواند بپذیرد که تمامی این سالها در اشتباه بوده و فریب یک شیاد که او را منجی عالم و بشریت میدانست را خورده است. او نمی خواهد قبول کند که تمامی نبوغ و استعداد و آینده درخشانش را برای هیچ و پوچ از دست داده و در پیری تازه به نقطه زیر صفر رسیده است. او یک قربانی فرقه ایست که روح و روانش را تخریب کرده اند. چه کسی باید پاسخگو باشد؟ به او در داخل فرقه احساس گناه تزریق شده و حال او خود را خائن میداند که با پلیس انگلستان همکاری کرده است. از قرار معلوم رهبر فرقه تمامی منتقدین و مخالفین و حتی کسانی که در داخل فرقه سؤال طرح میکردند را “مأموران پلیس فاشیست انگلستان” می نامید.
در خصوص فرقه “مؤسسه کارگران بریکستون”
فرقه بریکستون یک فرقه پارانوئیک (فرقه ای که با ایجاد ترس غیر منطقی و غیر واقعی مغزشوئی میکند) است که سلطه ظالمانه اش را طی سالیان بر زنان اعمال مینمود. فرقه ها با ایجاد فوبیا (ترس غیر منطقی از چیزی که در واقع وجود دارد) و پارانویا (ترس غیر منطقی از چیزی که حتی وجود خارجی هم ندارد) در ذهن پیروانشان به کنترل اذهان آنان می پردازند.

بالاکریشنان و برخی از اعضای فرقه اش در سال 2012
آراویندان بالاکریشنان یک حاکمیت استبدادی و یک کنترل افراطی بر کسانی که خانواده خود می نامید اعمال مینمود و تازه از آنها طلبکار بود که با فداکاری هایش آنان را به سعادت واقعی رسانده که باید ممنون و سپاسگزار وی باشند.
این فرقه انقلابی مائوئیستی در سال 1979 توسط کسی که خود را بعدها “رفیق بالا Comrdad Bala” نامید تأسیس شد. او یک میتینگ در مرکز شهر لندن ترتیب داد و اعلام نمود که چین کمونیست تحت حاکمیت مائوتسه دونگ Mao Zedong بزودی جهان را خواهد گرفت. او علنا اعلام مبارزه علیه مارگارت تاچر که به تازگی در انگلستان نخست وزیر شده و رونالد ریگان که در شرف رفتن به کاخ سفید در آمریکا بود نمود و عده ای را به این ترتیب جذب کرد.

بالاکریشنان در دهه 1970
مواردی که این رهبر فرقه ای در ابتدا به اتهام آنها دستگیر شد شامل چهار فقره میشود که عبارت از تجاوز جنسی به اعضای فرقه، اعمال خشونت علیه کودکان، و زندانی نمودن دختر خودش است. این رهبر 75 سال، که از سال 1975 تا سال 2013 یک کمون مخفی در لندن تأسیس نموده بود، اکنون شش اتهام تجاوز جنسی و دو اتهام اعمال خشونت دیگر نیز دارد.
رهبر این فرقه مائوئیستی عمدا و با ترفندهای مختلف حس حسادت زنان را نسبت به یکدیگر بر می انگیخت و از این موضوع سوء استفاده مینمود و در عین حال مدعی میشد که ارتباط جنسی وی با زنان عضو فرقه به خاطر خنثی نمودن این حس حسادت است. او که به تجاوز به زنان و زندانی کردن دخترش متهم است در دادگاه مدعی شد که هیچ کاری خلاف میل کسی انجام نداده و پیروانش هرآنچه کرده اند داوطلبانه و با آگاهی و اختیار بوده است.
او در دادگاه اعلام کرد که از رابطه جنسی با زنان بیزار بوده اما این فداکاری را به اجبار به خاطر فرونشاندن حس رقابت و حسادت بین زنان انجام داده است تا اتحاد از بین نرود و این زنان ارتقاء معنوی بدست آورند که البته آنان خودشان از این موضوع رضایت کامل داشتند.

آراویندان بالاکریشنان در دهه 1960 میلادی از هندوستان به انگلستان مهاجرت نمود
او خود را رهبر “مؤسسه کارگران Workers’ Institute” با افکار مارکسیسم لنینیسم و همچنین مائوئیسم در بریکستون میداند. او در دادگاه گفت که در گروه او هیچ اجباری در کار نبوده و هیچ کس بر خلاف میل خود نمانده است. او حتی فریب پیروانش را رد کرد و گفت آنها همگی انسان های تحصیل کرده و باهوش و عاقلی بودند که به میل و اراده خود وارد گروه وی شده و مانده اند.
سه زن از جمله دختر رهبر فرقه نهایتا در سال 2013 از فرقه فرار کرده و به پلیس مراجعه نمودند. بالاکریشنان جمعا 16 مورد اتهامی در پرونده اش دارد. در یک مورد کشف شد که وی به دختری زیر سن که والدینش عضو فرقه بوده و در داخل فرقه به دنیا آمده و بزرگ شده بود به دروغ گفته بود که والدین وی مرده اند و او را تا سن 30 سالگی در ایزولاسیون کامل نگاه داشته و مورد سوء استفاده قرار میداده است.
او در دادگاه اعتراف کرد که از اعضای فرقه می خواست تا بیوگرافی جنسی خود را بر اساس پراتیکی با عنوان “غسل Cleansing” نوشته و در جمع بخوانند و به این ترتیب تطهیر شوند. این یک پراتیک فرقه ای است که به این ترتیب احساس گناه به فرد القا شده و تحقیر گردیده و به راحتی به زیر سلطه در می آید. یکی از زنان جدا شده گزارش نمود که وادار شده بود تا علنا اعتراف کند که قبل از پیوستن به فرقه با 34 مرد مختلف رابطه جنسی داشته است. او میگوید که همین اعتراف البته ساختگی موجب قفل شدن ذهن او و خورد شدن شخصیتش به لحاظ روانی و در نتیجه ماندن در فرقه و مورد سوء استفاده رهبر قرار گرفتن شده بود.
“بالا” در دادگاه نیز از استعمار انگلستان و آمریکا صحبت میکرد و اینکه بزودی انقلاب جهانی صورت خواهد گرفت و چین بر جهان مسلط خواهد شد. او تمامی اتهامات را رد می نمود و تلاش داشت حتی پارانویای فرقه خود را به دیگران هم تسری دهد.
موارد بسیار تأسف بار و تراژیکی از جدا کردن همسران از یکدیگر و والدین از کودکان به بهانه های مختلف و سوء رفتار با اعضا گزارش شده است. پارانویای اعمال شده بر ذهن و روان اعضا به حدی شدید بود که آنان هنوز از اینکه سکوت را بشکنند و لب به سخن باز کنند واهمه و وحشت دارند. آنان همچنان بر این تصور هستند که اگر رهبر فرقه از آنان ناراضی باشند عقوبت خواهند دید.
در سال 1976 زمانی که “بالا” مؤسسه کارگران بریکستون را در زمینی به وسعت 140 هکتار تأسیس نمود گفت که بریتانیا بسیاری از مناطق جهان را مستعمره خود نموده و انسان های فراوانی را به قتل رسانده است. او و هفت نفر دیگر، که همگی زن بودند، این کمون را تأسیس کردند. دیگران کارهای آشپزی و نظافت را به عهده داشتند و “بالا” عملا کاری انجام نمیداد. او معتقد بود که باید به کارهای ایدئولوژیکی و سیاسی اش بپردازد.
در این فرقه اعضا با عنوان “رفیق” تنها مجاز بودند که به صورت دو نفره از مرکزشان در بریکستون خارج شوند و تردد تک نفره اعضا ممنوع بود. “بالا” دلیل این امر را امنیتی ذکر میکرد و افراد را از اقدامات پلیس علیه فرقه اش می ترساند. حال آنکه در عمل میخواست افراد مراقب یکدیگر باشند تا کسی احیانا فرار نکند. برای خروج از مقر نیاز به برگه امضا شده رهبر فرقه بود که نمونه های آن در دست پلیس می باشد.
رهبر این فرقه اگرچه متأهل بود اما به صورت مداوم با دیگر زنان فرقه رابطه جنسی داشت. او ابتدا از آنان می خواست تا در خصوص تجارب جنسی گذشته خود گزارش بنویسند و به آنها میگفت که این امر کمک میکند تا غسل کرده و تطهیر cleanse شوند. از کسی نمی پذیرفت که تجربه ای نداشته باشد و آنان را آنقدر تحت فشار میگذاشت تا بالاخر اگر شده ساختگی چیزی با جزئیات کامل بنویسند. سپس آنان را به خاطر این گذشته ناپاک در مقابل جمع و با مجبور کردن آنها به خواندن گزارشاتشان تحقیر می نمود و مورد انتقاد قرار میداد و آنقدر آنان را به صورت سیستماتیک خورد میکرد تا تسلیم محض او باشند.
زنی به اسم سایان دیویس Sian Davies از وی باردار شد ولی هیچکس از این موضوع اطلاع نداشت. وقتی این مسئله برملا شد او ادعا کرد که این حاملگی حاصل عمل یک “ماشین جنگی الکترونیکی” که مراقب آنان است می باشد. او هنوز هم بر این ادعا اصرار دارد. او اعلام می دارد که حزب کمونیست چین یک “ماشین جنگی ماهواره ای الکترونیکی” به نام جکی Jackie در اختیار دارد که جهان را کنترل میکند و وقایع جهان را رقم میزند و به زودی حاکمیت چین کمونیست بر جهان عملی خواهد شد. او مائو را همچنان رهبر حزب کمونیست چین میداند.
دختر این رهبر فرقه مائوئیستی هرگز اجازه نداشت تا از کنترل پدر خود خارج شود. این زن که تمامی عمر 32 ساله خود را در فرقه تحت رهبری آرویندان بالاکریشنان گذرانده است گفت که بارها تصمیم به خودکشی داشته و اگر موفق به فرار نمیشد نهایتا همین کار را میکرد. او توضیح داد که چگونه رهبر فرقه به مدت سه دهه او را متقاعد کرده بود که خدای روی زمین می باشد و چنانچه وی اقدام به فرار نماید توسط اشعه شلیک شده از یک ماهواره چینی کشته خواهد شد.
متخصصین معتقدند که این شخص که خود را “فران Fran” می نامد به مدت 30 سال به صورت “هیچ کس non-person” زندگی کرده و آسیب های روانی بسیاری دیده که شاید هرگز نتواند زندگی نرمالی داشته باشد. “فران” اگر چه از فرقه فرار کرده اما از زندگی مستقل وحشت داشته و تحمل آنرا ندارد. او هیچگونه آشنائی با دنیای مدرن نداشت. از وجود کامپیوتر و موبایل بی اطلاع بود
در حال حاضر بالاکریشنان به عنوان رئیس کمون بریکستون به اتهام 16 فقره تجاوز و تعرض جنسی و جرائم دیگر تحت محاکمه قرار داشته و در زندان به سر می برد. در جلسه دادگاه او، اظهارات دختری که به مدت 30 سال توسط او حبس شده بود شنیده شد. این دختر اجازه نداشت تا آزادانه کتاب بخواند اما مجبور بود کتاب های رهبر را بخواند. “بالا” یک بار یک دختر را به خاطر اینکه آواز خوانده بود به شدت کتک زد. او همچنین دختر خود را بخاطر اینکه بازی کرده بود به زیر کتک گرفت.
———————

رضا شاه طرح ها و آرزوهای چه کسانی رادر ایران پیاده کرد؟ چرا مشروطه خواهان برای حفظ ایران دست از مشروطه شستند؟
آوریل 11, 2022
در کشوری همچون ایران که در آن حافظه جمعی وجود ندارد ونسل های جوان و… گرفتار در جهنم حاضرند، و تجربه و خاطره شخصی از دوران پیش از انقلاب و از جریان انقلاب ندارند، در مورد مشروطه نیز، مطالعه تاریخ کشورشان نیز زیر بمباران اطلاعات پوشال و دروغین دنیای مجازی مجالی نمی یابد، تحریف تاریخ، آسان ترین کار است، اما اثبات تحریف و اقناع مردم به حقیقت تاریخ، به کارعظیم تهیه و تدارک اسناد و شواهد معتبر، و از آن بمراتب دشوارتر، نجات آنها از زیر بمباران اطلاعات مجازی تحریف تاریخ و پوشالی و دروغین و… با پناه گرفتن در سنگر مطالعه، به تفکر، تأمل و خرد ورزی و آموختن، نیاز دارد.
داود باقروند ارشد
پیدایش دولت مدرن در غرب محصول شرایط اقتصادی و اجتماعی از یک سو و اندیشه های متفکران قرن شانزدهم و هفدهم، نظیر ژان بدن و توماس هابز، از سوی دیگر است. گسترش تجارت و شکل گیری نهادهای اقتصادی جدید، اصلاح دینی و ظهور پروتستانیسم، ظهور دولت های مطلقه و تمرکز سرزمینی، اداری و نظامی از قرن هفدهم به بعد، سبب شد تا دولت ها به عنوان عالی ترین مظهر اقتدار و سلطه مشروع تلقی شوند. این دولت های مدرن با تمرکز قوا و ایجاد ارتش های منظم و انجام مجموعه ای از اصلاحات بنیادی در زمینه های اداری و مالی، نسبت به ایجاد هویت ملی فراگیر و ناسیونالیسم مبادرت ورزیدند. شکل کنونی دولت-ملت ها محصول تحول دولت های فئودالی به مطلقه و سپس دولت های ملی مدرن است که طی فرایندی تاریخی در غرب ساختاربندی شد. بحران نهاد دولت در ایران، از زمان ورود تجدد به ایران و جنگ های ایران و روس بروز کرد. آن جاکه نخبگان سیاسی نظیر عباس میرزا، امیرکبیر، سپهسالار و بعدها مشروطه خواهان تلاش می کردند با شکل گیری دولت منتظم و قدرت مند، وضعیت آشفته اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران را سامان دهند. یک دهه پس از مشروطه در سال های 1290 شمسی به بعد، جامعه ایران دست خوش همه گونه نابه سامانی و هرج ومرج بود. در این مطلب، نقش ذهنیت روشنفکران در ساخت دولت متمرکز مورد بررسی قرار میگیرد. بویژه که، ساختمان ذهنی روشنفکران ایرانی تحت تأثیر دستگاه فکری تجدد از یک سو و میدان سیاسی و اجتماعی پس از نهضت مشروطه از سوی دیگر، در ساخت دولت مدرن پهلوی نقشی بی بدیل داشت.
عمده مشروطه خواهان ایران از میان وطن پرستان و روشنفکران تجدد طلب بودند که در خارج کشور تحصیل کرده و یا اروپا را دیده بودند، و یا از همفکران چنین ایرانیانی بودند. که در میان آنها شاه زادگان و روحانیون و دیوانیان نیز حضور داشتند. میرزا ملکم خان از جمله ایران گرایان و مشروطه خواهانی بود که در فرانسه تحصیل کرده بود.

مظفرالدین‌شاه و عده‌ای از درباریان ــ از جمله امین‌السلطان، حکیم‌الملک، میرزا ملکم‌خان
در ده سالگی برای تحصیل به فرانسه فرستاده شد. در بازگشت بعنوان مترجم و مدرس دارالفنون وهم چنین مترجم و مستشار شاه و صدر اعظم وقت به خدمت دولت درآمد. جزء هیئت اعزامی ایران در کنفرانسی بود که در پاریس به مسئله هرات می پرداخت. او سه سال بعد تشکیلاتی به نام “فراموشخانه“ در تهران ایجاد کرد، که اعضای آن را برخی از وابستگان تجددطلب خاندان سلطنتی دیوانیان، تحصیل کرده های مدرسه دارالفنون و ادبا و روحانیون تشکیل می دادند. این سازمان با آگاهی و بدوا با موافقت ناصرالدین‌شاه تشکیل شد ولی تحمل آن دیری نپائید. شاه دستور تعطیل آن را در سال 1240 شمسی صادر کرد. ملکم خان مجبور به ترک کشور گردید. بعد از عفو در بازگشت، وزیر عدلیه، وزیر مختار و سپس سفیر ایران در لندن، و در (زمان مطفرالدین شاه) سفیرکبیر ایران در روم سمت هایی بود که داشت. ملكم خان بعد از ممنوعیت “فراموشخانه” انجمن مخفی دیگری را با نام “مجمع آدمیت “تاسیس كرد. در دوره نخست مشروطیت ایران، در میان اعضای جامع آدمیت، 16 نماینده مجلس شورای ملی، 135 نفر از رجال و دولتمردان سرشناس و درجه‌ اول، 20 تن از شاهزادگان، 11 پزشک (طبیب)، 12 نفر نظامی، 3 هنرمند برجسته، 13 بازرگان، 14 روحانی و حدود 90 تن از اقشار متوسط جامعه به‌چشم می‌خورد.[1] به قطع و یقین با هر برداشتی از میرزا ملکم خان، وی تاثیرعمیقی بر بیداری ایرانیان برای ورود به انقلاب مشروطه داشته است. او نشریه “قانون” را در تشکل “مجمع آدمیت” منتشر میکرد. ملکم خان در تشریح وضعیت اداره امور و ناامنی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ایران قبل از مشروطه در شماره اول نشریه (قانون غره رجب ۱۳۰۷ شماره یک) اینگونه می نویسد:
“هیچ کس در ایران مالک هیچ چیز نیست زیرا که قانون نیست هیچ عملی مبنای قانونی ندارد کسی نیست که بداند تقصیر چیست و خدمت کدام است. حتی برادران و پسرهای پادشاه نمی‌دانند فردا صبح عراق منفی خواهند شد یا به روس فرار خواهند کرد. مال و جان و ناموس و تمام زندگی خلق موقوف به بوالهوسی روساست. ” او در شماره دوم نشریه نوشت: “امروز در کره زمین هیچ دولتی نیست که به قدر دولت ایران بی نطم و پریشان و غرق مذلت باشد. اختیار کل مصالح دولت در دست جهال نانجیب، حقوق دولت مزد رضایت مترجمین سفرا، القاب و مناسب دولت بازیچه رذالت های دلبخواه، لشکر ما مضحکه دنیا، مجتهدین ما آرزومند عدالت کفار، شهرهای ما پایتخت کثافت، راههای ما بدتر از راههای حیوانات، هیچ امیری نیست که ده دفعه بی جهت مغضوب نشده باشد هیچ تاجری نیست عمال دولت او را ورشکسته نکرده باشند، هیچ صاحب منصب هنری نیست که در آستان یک رذل ذلیل نمانده باشد”. میرزا ملکم خان
این نمونه گزارش شرح حال ایران در قبل از مشروطه را اشاره ای است به حس و حال روشنفکران ترقی خواه، جهت سوار کردن ایران بر قطار ترقی جهانی و تلاشهای چندین ساله مردم ایران و خونهایی که در مسیر دستیابی به حکومت مشروطه (بعنوان زمینه حیاتی ایجاد ترقی) در سراسر میهن از تن و جان مردم، روشنفکران، نخبگان، و در راس همه در تبریز برای نجات انقلاب و به موفقیت تبدیل کردن آن فدا شده است، و اینکه تا چه میزان در اثر ادامه دار شدن بحرانهای کشور یک دهه بعد از مشروطه که نتیجه توطئه های داخلی و خارجی بعلاوه نبود زیر بناهای (تاریخی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی) بود، در اوج استیصال در مواجه با مشکلات در تلاش برای اصلاح امور به هر تلاشی دست زدند، برجسته شود.
وضعیت تاریخی فرهنگی
فضای ایده ها، جهانِ اندیشه ها، پندارها، آرزوها، مرامنامه ها و برنامه هاست. ایده‌ها به نسبتی که از پندار و آرزو در گذشته و به مرامنامه ها و برنامه ها تبدیل میشوند فرصت می یابند تا از فاصله خود از واقعیات بکاهند و بر ظرفیت اجرا پذیری خود بیفزایند. این در حالی است که ایده ها از درون نقد خود انگیخته سنت و شناخت روشمند امکانات بیرون آمده و از این راه به تنظیم و تدوین مرامنامه ها و برنامه های سازنده حال و آینده رسیده باشند. واقعیت آن بود که بخش اصلی ایده ها مرامنامه ها و حتی برنامه هایی که توسط روشنفکران دلسوزِ پیش از انقلاب و مشروطه طلبان، تعبیر و تدوین می‌شد، منشاء بیرونی داشت. اینکه حتی مردم عادی نیز همچون امروز مانند روشنفکران بدون هیچ تأثیری از بیرون قادر به اظهار نارضایتی از ستم، فقر و بی قانونی موجود بودند و رهایی از آن را آرزو می‌کردند نافی این واقعیت نبود. روشنفکران از دوران پیش از انقلاب مشروطه نه تنها در نحوه دریافت علل نارضایتی ها بلکه در تصور راه های غلبه بر آن علل و ایجاد نظامات مطلوب، وسیعا تحت تاثیر ایده ها، مرامنامه ها و برنامه های برگرفته از اروپا و بعضاً ترجمه مستقیم آنها بودند. همین واقعیت موجب دوری کم و بیش آنها از واقعیت های آن زمان ایران بود و تحقق آنها را در آن زمانِ کوتاه مشکل و بعضا ناممکن می کرد. این برداشت هم شامل بر برخی از جزئیات خواسته‌ها و برنامه‌هاست هم ناظر بر طرح کلی‌تر ملت‌سازی یا ملت شدگی ایرانیان که البته با موانع بسیار برخورد کرد.
حسن تقی زاده[2] از سران مشروطه خواهان رادیکال سکولار، رهبر جناح اقلیت روشنفکر، تجددخواه و تندرو مجلس در زمانیکه هنوز نشانی از رضا خان نبود، اعتقاد خود به ناکامی انقلاب مشروطیت را در نامه ای که در 27 جمادی الاول 1327 به میرزاکرم خان رشتی از سرکردگان انقلاب در گیلان نوشت ابراز کرد. وی نوشت:
” آن مشروطه حقیقی صحیح بی غرضانه و اداره امین وطن پرست مراعات کننده کافه حقوق ملت و وطن به دلایل علمی در ایران محال و ممتنع است”. در اینجا یک سوم سکنه ملیت ایل چادر نشین وحشی یغماگر است، اغلب مجاهدینش [همچون مفسده های فرقه مسعود رجوی تحت نام مجاهد با این تفاوت که مجاهدین صدر مشروطه هیچکدام وطن فروش نبودند] دارای اوصافی است که من از ذکر آن خجلم. بدون مدارس و مکاتب، ایران کنونی با این سکنه حالیه هرنوع خودکشی کند و هر ورقش را برگرداند…بهتر از این نخواهد شد.” [3]حسن تقی زاده
وضعیت تاریخی اجتماعی
ارتباط میان حکومت مرکزی و قدرت‌های محلی یکی از مسائل بنیادی حکومت در ایران بوده است از یک طرف حکومت های استبدادی به تراکم و تمرکز قدرت در دست خود مایل بودند و از طرف دیگر سران طایفه ها، ایلات و دیگر صاحبان قدرت محلی سعی داشتند استقلال خود را تا حد اکثر ممکن حفظ کنند. کشمکشی که از این دو گرایش متضاد حاصل می‌شد کوثری بنیادی در تعیین ماهیت حکومت در سراسر تاریخ ایران بوده است.
مشروطه طلبان از یک طرف مایل به استفاده ابزاری از نیروی نظامی ایلات علیه مخالفان خود بودند و از طرف دیگر از ناآرامی هایی که این نیروها برای دولت مرکزی ایجاد می‌کرد بیم داشتند. فرقه دموکرات در اعلامیه مورخ ۱۵ شوال ۱۳۲۹ از لران لرستان و وحشیان کلهر و دزدان پشت کوه و اشعار گروس و … همدان و بی مغزان کرمانشاه و غارتگران کردستان یاد کرده است، که با وعده و وعید به دور ابوالفتح میزا آخرین متحد مرتجعین و ننگ دو دمان قاجار گرد آمده بودند. ولی فرقه دمکرات در همان اعلامیه از آن خوشحال بود که آنها با یک حمله دلیرانه بختیاری -که بخت یارشان باد- شکست خوردند.[4]
وضعیت سیاسی
موانع پیاده شدن مشروطه و حرکت بسمت توسعه شامل توطئه های دربار و محمدعلی شاه، توطئه های دولتهای روس و انگلیس از طریق سفارتها و عواملشان در درون کشور و در دربار و دولت و … تضادهای بین مشروطه خواهان، چه در اردوی سکولارها و چه در میان روحانیون و چه بین روحانیون و سکولارها، بین دسته جات و احزاب و گروههای مختلف، تضادهای شخصی و طبقاتی و عقیدتی، قیام های وطن پرستانه[5] و شورش های چپاولگرانه[6] سران ایلات و اقوام در اقسا نقاط ایران و البته تضاد ها و موانع بین المللی چنان آشفته بازاری در بعداز مشروطه ایجاد نمود که هیچ یک از سه مجلس منتخب به پایان رسمی دوره قانونگذاری خود نرسید.
عمر کابینه ها کوتاه بود و ترکیب آنها به کرات تغییر میکرد. در فاصله شروع کار مجلس اول و پایان کار مجلس سوم بیش از بیست بار هئیت دولت یا تغییر کرد و یا ترمیم شد. عمر برخی از کابینه ها از چند روز تجاوز نکرد. علت اصلی این همه تغییر جنگ قدرت، بی تجربگی عمومی به خصوص نمایندگان مجلس در شیوه پارلمانی اداره کشور و ناپختگی وتشتت نظرها در موضوعاتی بود که در مجلس بایددرباره آنها مذاکره می کرد و تصمیم می گرفت. جنگ قدرت و نا پختگی و بی تجربگی از طرف دولت نیز مانع همکاری آن بامجلس می شد. ضمن اینکه دولت ها زیر فشار مجلس ستیزانه شاه، نایب السلطنه و سفرای دو دولت استعماری بودند. علیرغم اعلام بی طرفی ایران درجنگ جهانی و اشغال کشور توسط روسیه و انگلیس نه تنها به خودی خود موجب ویرانی و خسارات جانی عظیم گشت، بلکه محیطی به وجود آورد که در آن همه عوامل آشوب و نا امنی بیش از پیش پرورش یافتند.
تهدیدات تجزیه طلبانه و ایدئولژیک
سالهای بعد از خاتمه جنگ نیز سال‌های آرامی نبودند. شورش نیروهای آزادیخواه ایراندوست از یک طرف و نیروهای استقلال طلب قومی و ایلی از طرف دیگر و کوشش هایی که از جانب قوای دولتی برای سرکوب آنها به عمل می‌آمد مجالی برای سازندگی باقی نمی‌گذاشت. یورش راهزنانی چون نایب حسین کاشانی و پسر ماشاالله خان و رجبعلی در نواحی مرکزی ایران یا یورش حاج‌بابایی اردبیلی به زنجان و اطراف آن و شاهسون ها در حوالی تبریز و اردبیل فرصت‌ها را تنگ تر می کردند. از نظر مشروطه طلبان خطرهای برخاسته از این هرج و مرج هم تمامیت ارضی کشور را تهدید می کرد و هم باقیمانده استقلال ایران را به خطر می‌انداخت. خطر ها هم از داخل ایران برمی خاست و هم از خارج آن را تهدید می‌کرد و آنها هم نظامی بودند و هم ایدئولژیک(از جانب بلشویکها). اما تأثیر و عملکردشان در میان جنگ و برآمدن رضاخان ویژگی‌هایی داشت. بالا گرفتن تمایلات ترکیستی و پان ترکیسم در عثمانی و تاثیرات دوگانه انقلاب اکتبر روسیه در ایران موجب تشکیل عامل خارجی و تهدیدهایی که از این سو احساس می شد، گردیدند. قوت گرفتن گرایش‌های قوم گرایانه تمامیت ارضی و وحدت ملی را تهدید می کرد. [7]
هرج و مرج و ضعف دولت مرکزی
با پایان جنگ جهانی اول با اینکه دیگر بهانه‌ای برای ادامه حضور نیروهای نظامی بریتانیا در خاک ایران وجود نداشت آنها تا چند سال بعد جا خوش کردند. برای بریتانیا خروج نیروهای روسی و عثمانی و جاسوسان آلمانی از ایران فرصتی به وجود آورده بود تا فارغ از اجبار به رعایت قراردادهای دایر و تقسیم ایران به مناطق نفوذ در سرتاسر ایران پنجه بیفکند. هرجا مقاومتی بود نیرو بفرستد و با گذشتن از مرزهای شمالی ایران به مقابله با نیروهای در حال گسترش حکومت بلشویکی جدید در قفقاز و آسیای مرکزی در آید.
نیاز به دولت متمرکز مقتدر
این موقعیت در عین حال اقتضا می کرد که بریتانیا به پایان دادن به دوره هرج‌ومرج افزوده شده به واسطه جنگ در ایران علاقه‌مند شود تا بهتر بتواند اهدافش را در ایران پیاده کند. از قدرت نظامی و مالی خود برای تشکیل دولت مرکزی قدرتمندی استفاده کند و از وجود آن دولت برای رسمیت دادن به سلطه خود بهره‌مند شود . وثوق الدوله آن دولت را تشکیل داد و قرار بود با انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ رسمیت آن را فراهم سازد. مخالفت های درونی دولت انگلیس و مخالفت های دولتهای روسیه و عثمانی منجر به شکست اجرای قرارداد 1919 شد.
کار به جایی رسید که به قول اوی (Ovey) یکی از کارمندان وزارت خارجه بریتانیا:
“یا باید انتظار حکومتی بلوشویستی در ایران را می داشتند یا یک “حکومت مطلقه اجرایی” که مطلقیت آن به واسطه مشورت مستشاران انگلیسی تعدیل شود.[8]اوی کارمند وزارت خارجه بریتانیا
«حکومت مطلق» با وجود مجلس و دولت مشروطه جز با کودتا ممکن نمی شد. کودتا در سوم اسفند 1299 توسط سپاه قزاق به سرکردگی رضا خان میرپنج صورت گرفت. ژنرال آیرون ساید، فرمانده نُرپرفرس و کلنل هنری اسمایس فرمانده غیر رسمی سپاه قزاق و سید ضیاء الدین طباطبایی مبتکر، طراح و تهیه کننده مقدمات آن بودند. [9] کودتا به هر منظور و به ابتکار هرکس که انجام گرفت، در نهایت به آن هرج و مرج ممتد ویران ساز پایان داد و منجر به تشکیل دولت قدرتمند مرکزی شد. «دولتی» که، از سر ناچاری، در شرایط هرج و مرج و قتل و غارت و ناامنی و خطر تجزیه کشور، فقر، قحطی، نبود بهداشت عمومی، هم ایران گرایانی چون میرزا کوچک خان، محمد خیابانی و یا محمدتقی خان پسیان(کلنل پسیان) با قیامهایشان، هم تودۀ مردم و هم بسیاری از اجزای جامعه سیاسی ایران، چه حتی سران مشروطه خواه و چه آنهایی که از مشروطیت خسته شده بودند و در پی چاره برای نجات ایران می گشتند، خواهان آن بودند.
کلنل محمد تقی خان پسیان
کلنل پسیان در میان ایران گرایان رادیکال آن زمان دوستداران بسیار داشت. یحیی دولت آبادی از سران مشروطه خواه، او را در کنار میرزا کوچک خان یک قهرمان خواند. دولت آبادی، کلنل را در میان جوان های وطن دوست ایرانی که آنها را می شناخته است مخصوصا در میان لشگریان یکی از خوبان بلکه برگزیدهگان ایشان خوانده که دارای صفاتی نیکو و اخلاق پسندیده بود و دوست و دشمن، به پاکدامنی و وطن دوستی و بی علاقگی او به مال دنیا اعتراف داشتند.[10] عارف قزوینی او را سیاوش زمان لقب داد ایرج میرزا و شاعران دیگر در سوگ او مرثیه سرایی کردند. درنظر کاظم زاده ایرانشهر «پیش قراول» یا «مُمثلِ» همان «قوه قاهره ای» بود که سرتاسر ایران محتاج و تشنه آن بود. او می توانست ایران را از ورطه بحران نجات دهد. همچنین دارای مجموعه صفاتی بود که شاخص چنین قوه ای هستند با این صفات می توانست رقیبی جدی برای جاه‌طلبی‌های رضاخان شود. در بررسی واکنش دولت قوام السلطنه در مقابل پیام کلنل پسیان توجه به نقش رضا خان نیز لازم است. رضا خان در قامت پسیان این فرمانده لایق بخش بزرگی از نیروی ژاندارمری رقیبی را می دید که می توانست مانع ارتقا به مقامات بالا شود. به قول سیروس غنی «کلنل پسیان» برای «قوام السلطنه» دشمنی تقریبا شخصی بود و می‌خواست او را از کار بیندازد و نابودش کند ولی برای رضاخان تهدیدی جدی بود.[11] نگارنده در مجموعه مقالات عباس میرزا در مورد نقش و اهمیت نیروهایی که قادر به تامین یا برهم زدن امنیت در جامعه هستند چنین آوردهاست:
“در سراسر تاریخ مکتوب بشر همانطور که جنگ میتواند حیات و امنیت بشر را تهدید کند، تامین کنندگان یا برهم زنندگان امنیت تبدیل به قدرتمندترین گروه در اجتماعات بشری میشوند. که آنها را [در کشورهایی که مبانی و نهادهای دمکراتیک قویی ای ندارند]به فرادستان جامعه مبدل میسازد. پاداش امنیت تملک انحصارگونه منابع قدرت سیاسی و ثروت است. اینها قواعد حاکم بر اقتصاد و سیاست را طوری تعیین میکنند که قدرت در حوزه های اقتصادی و سیاسی در انحصار اندک فرادستان باقی بماند. که منجر به «اندک سالاری» میگردد. انحصار در تامین امنیت به انحصار در سیاست و اقتصاد منجر می شود. تا زمانی که امنیت یک جامعه را گروهی اندک میتوانند برهم زنند یا تامین کنند. آنها اجازه نخواهند داد رقابت در اقتصاد و سیاست شکل بگیرد. این فرادستان با هم رقابت میکنند تا مهمترین منبع قدرت یا امنیت را از آن خود کنند. اگر یک شخص و گروه بتواند سایر گروهای فرادست را حذف کند، جامعه به سوی «مونارشی» یا حکومت فردی می رود، اگر چند گروه مختلف قدرت نظامی یا امنیتی را در اختیار داشته باشند، «اندک سالاری»بر جامعه حاکم می شود. “ [12]مجموعه مقالات عباس میرزا : داودباقروندارشد
در ایران رضا خان/شاه بعد از سرکوب شورش ها و… و تامین امنیت با حذف کامل بقیه رقبا مونارشی ایجاد نمود.
ضعف های فرهنگی اجتماعی
حسین کاظم زاده ایرانشهر در مقاله‌ای با عنوان خصائص ایرانیان پس از شرح صفات خوب ایرانی‌ها (ذکاوت قوه تقلید و تشبث) از اینکه از آنها برای ترقی کشور بهره ای نمی‌برند شکایت می‌کند و در ذکر علل این غفلت به شمارش مظاهر دوازده‌گانه فساد اخلاق در نزد ایرانیان می پردازد (ایرانشهر ۱۳۰۰ شماره ۴) برخی از آن خصائص خیانت به وطن تنبلی و بیکاری و بی عاری و افراط و تفریط است.
کاظم‌زاده در مقاله «ملیت و روح ملی ایران» به نقد خرافات و استبداد به عنوان موانع توسعه و مهاجرت سرمایه و مغزها دست می‌زند و آن را با نقد تعلیمات واعظ ها و روحانیان ریاکار که دنیا را ناپایدار و عمر را بی اعتبار دانسته و مردم را تشویق به دریوزگی و برهنگی و درویشی کرده حس تشبث و اقدام در امور اقتصادی و معاشی را کشتند …ادامه می دهد (ایرانشهر ۱۳۰۲ شماره ۲)
“در نتیجه این اوضاع است که مزروع حاصلخیز دماغ ایرانی حال یک شوره‌زار را گرفته و قرن‌هاست که تخم فکر های جدید و آزاد در آن نروییده است. ”کاظم زاده
مشفق کاظمی[13] در جریان هرج و مرج هایی که بعد از مشروطه بر فضای سیاسی کشور نیز حاکم شده بود، در سرمقاله شماره پنجم مجله فرنگستان(10/6/1303)…در تشریح اوضاع کشور می نویسد:
وکلایش شیره ای هستند و محافظه کاران صاحبان قدرت. او ۵ میلیون از ۷ میلیون جمعیت ایران را از حیث فکر با بشر اولیه و بوزینه هایی که داروین برای اجداد ایشان قائل است. آنها جز آلت دست این و آن شدن کاری ندارند. وی شرط موفقیت انقلاب سیاسی و اجتماعی، مانند انقلاب در کشورهای دیگر، را انقلاب ادبی، مذهبی واخلاقی، که در پیشاپیش آن است میداند. “ایران امروز تشنه انقلاب ادبی و اخلاقی است”.
درجلد دوم تاریخ مختصر احزاب سیاسی ملک الشعرای بهار نیز آینه هرج و مرج ی است که در دوران بعد از انقلاب مشروطه و به ویژه در چند سال آخری که به سقوط سلسله قاجار منجر شد، در جامعه سیاسی ایران حاکم بود. در آنجا می خوانیم که چگونه حزب سازی و فرقه بازی و جار و جنجال لیدرها و پادو ها و هتاکی جراید همه را خسته کرده بود[14] و مملکت را رو به ویرانی می برد [15]
مواجه با خطر تجزیه کشور
تجزیه کشور ناشی از قوم گرایی های پان ترکیستی که بویژه توسط عثمانی در آذربایجان و پان عربیستی توسط شیخ خزعل در خوزستان دامن زده میشد، یکی دیگر از مشغله های ایران گرایان و وطن پرستان مشروطه خواه و حتی مخالف مشروطه بوده است. محمود افشار با تمایلات پان ایرانیستی در «آغاز کلام» شماره اول مجله آینده در تیر 1304 می نویسد.
“مقصود ما از وحدت ملی ایران و وحدت سیاسی اخلاقی و اجتماعی مردمی است که در حدود امروز مملکت ایران اقامت دارند این بیان شامل دو مفهوم دیگر است که عبارت از حفظ استقلال سیاسی و تمامیت ارضی باشد. اما منظور از کامل کردن وحدت ملی این است که در تمام مملکت زبان‌فارسی عمومیت بیابد و اختلاف محلی از جهت لباس اخلاق و غیره محو شود و ملوک طوایفی کاملاً از بین برود، کرد و قشقایی و عرب و ترک و ترکمن و غیره با هم فرقی نداشته باشند، هریک به لباسی ملبس و به زبانی متکلم نباشند…به عقیده ما تا در ایران از حیث زبان اخلاق لباس و غیره وحدتی حاصل نشود هر لحظه برای استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ما احتمال خطر می باشد.” محمود افشار با تمایلات پان ایرانیستی
در همین رابطه حسن تقی زاده نیز در دیباچه سال دوم کاوه دوره جدید ۲۱ دی ماه ۱۲۹۹ جزئیات اقدامات اصلاحی لازم برای اروپایی شدن ایران را به ترتیب اهمیت در ۱۷ بندد طرح می ریزد در اینجا مهمترین آنها را نقل می‌کنیم.
یک: تعلیم عمومی
پنج: حفظ وحدت ملی
شش: حفظ زبان ملی یعنی فارسی از فساد
ده: حفظ استقلال ایران
دوازده: آزادی زن ها و تربیت و تعلیم و تحصیل حقوق و اختیارات آنها
هفده: احیای سنن و رسوم مستحسنه قدیم ملی ایران جای هر یک از این اصلاحات در طرح اوست.
تقی زاده در سرمقاله شماره ۱۲ دوره جدید کاوه در آذرماه 1300باز هم به چنین طرحی این بار به عنوان اقدام های فوری برای آماده سازی ایران برای اصلاحات اساسی لازم برخورد می‌کنیم. حفظ وحدت ملی/ جنگ آتشین بر ضد امراض بدنی و آفات اجتماعی/ استخدام فوری مستشاران فرنگی برای اصلاح ادارات دولتی و ملی ایران/ و تقویت دولت مرکزی از جمله آنهاست.
کاظم زاده ایرانشهر نیز در مقاله «خلاصه عقاید ما» ایرانشهر1291 معتقد است:
“ایران باید قهراً تمدن غرب را قبول نماید زیرا قانون تکامل او را به این کار مجبور خواهد ساخت. این کار باید با سه انقلاب در تشکیلات سیاسی در عقاید و افکار و در قلمرو ادبیات صورت گیرد. اگر در این سه انقلاب فرمان عقل سلیم جزئیات زمین و زمان و تجربه تلخ و شیرین تاریخ را میزان و رهبر خود قرار دهیم آن وقت موفق به خلق ایران جوان خواهیم شد.”کاظم زاده ایرانشهر نیز در مقاله «خلاصه عقاید ما
نیاز به دولت کارآمد و مقتدر(دیکتاتور!)
آنچه آمد نمونه هایی از بیشمار ادبیات جامعه روشنفکری، نگرانی ها، آمال و توجه آنها به مسئله وحدت ملی و تمامیت ارضی، تجدد و ترقی بود. درعین حال اندیشه نابسامانی ها، خطرها و اصلاحات در دوره ای رخ می داد که حکومت یعنی قدرتی که باید خطرها را دفع می کرد، اصلاحات را به اجرا می گذارد و وحدت ملی را تامین می نمود، خود در اوج ناتوانی و ناپایداری قرار داشت. که در فاصله پایان جنگ جهانی و کودتای اسفند1299 این هرج و مرج به اوج خود رسیده بود. قاطبه روشنفکران اصلاح طلب به دنبال دولتی مقتدر می گشت تا هم به دفع خطرها بپردازد و هم به هرج و مرج پایان دهد و هم دست به اصلاحات سخت و حیاتی مورد نیاز کشور بزند. در این میان برخی تا حد یک «دیکتاتوری جمعی» می پذیرفتند، دیگران حاضر به زیرپا گذاشتن اصول مشروطیت نبودند. عده ای نیز همچون مشفق کاظمی، علی اکبرداور و عبدالحسین تیمورتاش علاج درد را اعمال دیکتاتوری حتی به شکل فردی آن می دیدند. بعضی نیز چون محمد مصدق، بهار و مدرس تمرکز قدرت را محدود به اصول اساسی می پذیرفتند.
حسن تقی زاده
نظر حسن تقی زاده که در سرمقاله شماره نهم کاوه 13شهریور 1300منعکس شده، راه حلی که می‌توانست مطلوب باشد یک حکومت استبدادی منورِ وطن دوست و متمدن، شبیه حکومت میکادو در ژاپن یا پطر کبیر در روسیه بود، آن هم به رغم آگاهی او به خصلت های منفی آن. او برای این نوع حکومت سه خصلت منفی می شمارد، که عبارتند از
یک: وجود و ظهور این گونه استبداد بی غرض و “منور” خیلی اتفاقی و از نوادر است.
دو: حکومت استبدادی لازم و ملزوم برخی معایب، مسخره گی ها و مضرات است، و به تدریج، و به حکم اقتضای طبیعت به استبداد فردی می‌انجامد.
سه: دوران این نوع حکومت ها در عصر حاضر سپری شده است.
تقی زاده به این دلایل نبود که در نهایت مخالف این نوع حکومت بود. بلکه او معتقد بود، “این شکل حکومت بیشتر یا از طبقه اشراف و اعیان فاسد نشده … پیدا می‌شود یا بعد از انقلاب از افراد فوق العاده و از طبقات عامه“، ولی “بدبختانه در ایران چه پیش از انقلاب و چه پس از آن اثری از این لوازم و اسباب کار دیده نشده است”.
این نظر تقی زاده حدود شش ماه پس از کودتای ۱۲۹۹ زمانیکه او هنوز نمیتوانست بداند که از میان کودتا و سقوط دولت سید ضیاء چه کیفیاتی متولد خواهدشد، است. هنوز از میان سه نوع حکومت «استبدادی منور»، «استبداد بد» و «مشروطه ناقص و خراب و معیوب» به علت تحقق ناپذیری مشروطه خوب و کامل «که بلاشک احسن شقوق است» حکومت مشروطه ناقص را ترجیح می داد: «پس کار ایران دایره است میان داشتن یک استبداد فاسد و وحشی و تاریکِ شاه سلطان حسینی ویک مشروطه ناقص و تا اندازه‌ای مغشوش دهاتی» او مشروطیت ناقص را بدون هیچ شک و شبهه ای حتی اگر ۱۰ مرتبه بدتر از شکل کنونی آن باشد بر استبداد “خاقان مغفور” و “شاه شهید” ترجیح میداد.
تقی زاده حتی چهارسال بعد زمانیکه رضا خان در مقام وزیر جنگ و سپس نخست وزیر با اقداماتی قاطع و مقتدرانه بر ایران حکومت میکرد در مقاله «مقدمات آیندۀ روشن»در مجلۀ آدینه (1304ص1و19) پس از شمردن چهار رکن عمده و شرح ناگزیر و لازم برای استقلال و ترقی و تمدن ایران (وحدت ملی، اصلاح ادارات دولتی، به خصوص مالیه، و اصلاح اصول و حکومت ملی و نمایندگی ملی) اعلام کرد که: «امنیت عمومی و قدرت قاهر مرکزی دولت در اکناف مملکت، از دور و نزدیک و از ریشه برانداختن ملوک الطوایفی بزرگترین و مهمترین قدمی است که این مملکت به سوی استقلال و تشکیل حقیقی دولت بر می‌دارد و این فقره شرط اساسی وحدت ملی است“. همین امنیت بود که که «محبت» «خیرخواهی» تقی زاده نسبت به آن دولت را برانگیخت. تقی زاده علیرغم مخالفت ملایمی که با تغییر سلطنت نمود، از همکاری و خدت در حکومت رضا شاه سربازنزد.
حسین کاظم زاده ایرانشهر [16]
ایرانشهر، تحت تاثیر جریانی که رضا خان در اسفند 1302 درباره تبدیل سلطنت به جمهوری براه انداخته بود، طی مقاله ای با عنوان “جمهوریت و انقلاب اجتماعی” نوشت: (ایرانشهر، 1302، ش6/5) و در آن موضع مثبت خود نسبت به جمهوری شدن حکومت در ایران را بیان و این تحول را با اشاره به عوامل خارجی و داخلی موافق با آن، محتوم خواند. اما نسبت به موفقیت آن شک و تردید داشت.
کاظم زاده در جای دیگری نیز تمایل خود به وجود دولت مقتدر را بیان کرد، آن جایی که او دست به بزرگداشت کلنل پسیان زد و او را “مُمثل” یا “طلایه” همان «قوه قاهره ای» خواند که بایستی به نجات ایران از ورطه هلاک بر می خاست. [17]
خانم آلجای افشار سوباتایلو [18] (نخستین زن دندانپزشک ایران)
نظرات حسین کاظم زاده ایرانشهر را بیشتر میتوان در مقدمه و پایان مقاله ای از خانم آلجای افشار تحت عنوان «معارف درایران» در شماره سوم ایرانشهر1302 مشاهده نمود. خانم افشار می نویسد:
“روح جماعت و هیئت جامعه که در اروپا علت العلل پیشرفت امور شمرده می‌شود در مشرق زمین و مخصوصاً در ایران در هیچ موردی نمی تواند منشا اثرات کلی واقع گردد، و در نتیجه یک نفر مصلح، یک دماغ منور، و فکر باز لازم است، که هر روز صبح به زور منزل ما را جارو کند، چراغ کوچه های ما را به زور روشن کند، و لباس ما را به زور یکنواخت و یک روند نماید، معارف ما را به زور اصلاح کند، از فتنه های مجلس ملی ما به زور جلوگیری نماید، دربار سلطنتی ما را به زور اصلاح و تسویه کند، تحصیلات زن و مرد را به زور و با قوه سرنیزه و شلاق اجباری نماید، همینطور از جمیع جهات از جزء و کل و از معلوم و مکتوم حتی ساعت خواب و بیداری ما را خودش به زور معلوم کرده آن وقت ما را به حال خود گذارد، که هم قادر به ادای وظایف اجتماعی خود باشیم و هم تفکیک ایده‌آل را از مفهوم نماییم.” خانم آلجای افشار سوباتایلو
باید توجه داشت که، این نمونه از افکار روشنفکران مشروطه خواهی که خواهان ترقی ایران بودند، بعد از آنهمه جان فشانی در راه کسب مشروطه، بیانگر شدت و حدت نابسامانی بعد از مشروطه است.
کاظم زاده مقاله خانم آلجای افشار را «زیب افزای» مجله می کند، به ملت ایران به مناسبت وجود چنین «خانم دانشمندی» تبریک می گوید. او را به «گلبنی در میان خارستان» ایران تشبیه میکند. و در پایان مقاله هم عقیده بودن خود را با آلجای افشار در این تفکرات و ملاحظات اعلام میکند.
مرتضی (مشفق) کاظمی
مشفق کاظمی گرداننده مجله فرنگستان از سرسخت ترین حامیان حکومت “دیکتاتوری صالح” در ایران آن زمان بود. او در مقاله “انقلاب اجتماعی، عدم امکان انقلاب با اوضاع فعلی-لزوم ظهور دیکتاتور-دیکتاتور عالم جدی” از لزوم تلف کردن اقلاً صد هزار نفر از نه میلیون جمعیت ایران برای بروز انقلاب سخن گفت. (مجله فرنگستان، 1303 شماره نخست) او در عین حال معتقد بود که انقلاب از مردم عادی بر نمی آید برای او انقلاب تدریجی به علت خرابی اوضاع و عقب ماندگی وخطر خارجی مطلوب نیست. همچنین تاریخ مشروطیت را شاهدی برای امکان‌پذیر نبودن انقلاب به آن روش می دانست. و در نتیجه «فقط فرد می‌تواند نجات جامعه را باعث شود» یک فرد با فکر نو لازم است تا زمام حکومت را در دست گرفته با “یک عمل“، “عمل تازه” خاتمه به این وضعیت بدهد. این فرد باید از میان افراد تحصیل کرده مخصوصاً آنهایی که به محیط اروپا کاملاً آشنا هستند برخیزد. او باید عالم و مانند موسولینی لیدر حزب فاشیست ایتالیا جدی باشد. در محیطی که غالب مردم معنی حکومت قانونی و پارلمانی را نمی فهمند تکیه بر اکثریت بی‌نتیجه است.
نگاه بسیار بد بینانه کاظمی به مردم از جملات او کاملا آشکار است. در مقالات دیگر او نیز این رویکرد دیده میشود. مقاله «مطبوعات ایران» در شماره چهارم فرنگستان 1303 چنین می خوانیم:
“درجه انحطاط اخلاقی ایرانی را باید از مطبوعات آن فهمید” روزنامه نگاران چند نفر جاهل از میان توده اند، مطبوعات پر از چرندیات اند، و علت توسعه آنها نقص مشروطه و انقلاب و مجلس و کرسی نشین های آن است، «وکیل ایرانی، روزانه نامه نویس ایرانی، وزیران ایرانی، به اصطلاح معمول سراپای کرباسند». ..«این قبیل هادیان» ملت «باید … از بین بروند». یک «دیکتاتور ایده آل دار» باید آنها را نابود سازد.
کاظمی در مقاله «قانون انتخابات» (فرنگستان، 1303، ص8-7) انتخابات را «یکی از مضحک ترین صورت ها» «درمیان آثار مشروطه ایران» می شمرد. از نظر کاظمی، قانون انتخابات به علت عمومیت حق رای که به بی سوادان و بی خبران هم اجازه رای دادن می داد، مهمترین عامل بی اعتباری انتخابات بود . “صحیح آن بوده که تنها باسوادها حق رای داشته باشند” .
میرزا علی اکبر خان داور
یکی از کسانی که اندیشه اقتدار را نه تنها تبلیغ می کرد بلکه در اجرای آن نیز سخت سهیم بود، میزا علی اکبر خان داور ناشر روزنامۀ «مرد آزاد» پایه گذار «کمیته ایران» در سوئیس و حزب رادیکال در تهران، نماینده مجلس چهارم و پنجم و بعدها وزیر عدلیه و مالیه رضا شاه بود. نظریات علی اکبر داور را می‌توانیم در مقاله‌ای که کاوه بیات در دی ماه ۱۳۷۲ در شماره دوم «مجله گفتگو» منتشر کرد مطالعه کنیم. رکن اصلی نظریات داور موکول کردن آزادی و مشروطیت یا هرگونه تغییر و تحول دیگر به رشد اقتصادی بود . اصلاح سیاسی، اداری یا حتی ادبی در کشور عقب مانده ای مانند ایران در نظر او “و سمه بر ابوی کور” می‌نمود .
علی اکبر داور این رابطه را قانونی جهان شمول می دانست و تبعیت از آن را توصیه می‌کرد. در چشم او تمدن غرب نتیجه انقلاب صنعتی بود . پس ما نیز اگر خواهان آن تمدن هستیم باید همان راه را برویم . ما نیز تا به لحاظ اقتصادی متحول نشویم، مفلوک و مستاصل باقی خواهیم ماند . تا انقلاب صنعتی “ایران را به حرکت نیندازد، ما همان ملت بلاکش، گرسنه، پلاس پوش، نجیبی هستیم که خواهیم ماند”. ژاپن برای داور و بسیاری دیگر از سیاستگران آن دوران سرمشق بود. به نظر داور “اگر ژاپن هم به دنبال مساوات و آزادی و استقلال و قصیده و غزل می‌رفت، وضعش بهتر نمی‌بود“. داور از این موضع بر رهبران انقلاب مشروطیت خورده می‌گرفت و مشکل ایران را در آن می دید که مردم به حرف آنها گوش دادند . نتیجه آن شد که میبینیم . راهی که داور پیشنهاد می‌کرد راه زور بود، به نظر او فقط زور کارساز بود . برای اثبات لزوم زور از زور کمک گرفت. او معتقد بود سالیان سال حکومت استبدادی “روح ملت را قسمی معتاد به زور کرده است که اگر [بدون] تازیانه و تبعید ۳۷ هزار دلیل برایش اقامه کنی یک ذره اثر نخواهد کرد” به نظر او “ایرانی به میل خود آدم نخواهد شد. سعادت را بر ایران تحمیل باید کرد“.
با وجود این یا شاید برای آگاهی به نقص توجیه استبداد با استبداد است که داور میان “استبداد سنتی” و “استبداد حکومتی” که آرزو می کرد تفاوت می گذاشت . استبداد مورد نظر او باید به دست ایرانی و برای ترقی ایران باشد و با اصول علمی اروپا مطابقت کند. او خواهان “اراده محکمی” بود که اداره امور ایران را به دست گیرد و اختلافات امروزه را با “حکم می کنم” از بین بردارد.
برآورده شدن آرزوهای روشنفکران و ایرانگرایان برای نجات آن!!
همانطور که می دانیم گفتمانِ فوق الذکرِ “دولت مقتدر” در فضای مجرد از واقعیات صورت نمیگرفت . همزمان با گفتمان جستجو برای کس یا کسانی که قادر به استقرار آن باشند در جریان بود . وثوق الدوله، قوام السلطنه، فیروزفرمانفرما و محمدتقی خان پسیان نام هایی بودند که هرکدام برای مدتی امیدهایی را برمی انگیختند. همانطور که قبلاً نیز گفته شد، یحیی دولت آبادی از میرزا کوچک خان و کلنل پسیان با نام دو قهرمان ملی یاد می کرد،[19] ،عارف، بهار، ایرج فرخی، بهمنیار و دیگر شاعران و روزنامه‌نگاران در سوگ آنها منظومه ها می سرودند، مقاله ها می‌نوشتند و بانیان [قتل] آنها را هدف تیر نفرت خود قرار می دادند.[20] ولی هرکدام از این نامها در کشاکش میان قدرت های متنافر از گردونه بیرون می افتادند . کسی که نامش ابتدا به زبان نمی آمد رضاخان بود. او افسری بود در قشون قزاق که با لیاقتی که در جنگ با شورشیان ایلات و شورش های ایالتی از خود نشان داده بود نظر طراحان کودتای ۲۹ اسفند ۱۲۹۹ را به خود جلب کرده بود. پس فرماندهی نیروی کودتا را پذیرفت و با این عمل راه ارتقاء به قلل قدرت (از سپهداری تا شاهی) را برای خود باز کرد. [21]
این راه را پیش از هرچیز موفقیت های رضاخان در فرونشاندن هرج و مرج سیاسی هموار کرده بود . موفقیت‌ها را سیاستمداران و روشنفکران آن زمان می دیدند آنها را می ستودند و همکاری با رضاخان را قبول می‌کردند. در میان آن ها نه تنها نام علی اکبرداور، تیمورتاش، نصرت الدوله فیروز ، سردار اسعد و دیگر وفاداران پیگیر او دیده می‌شود. بلکه کسانی دیگری چون سلیمان میرزا اسکندری، محمد مصدق[22]، سید حسن مدرس، محمد تقی بهار و دیگران نیز از موفقیت های او در ایجاد آرامش استقبال می کردند .
حتی بهار در سال‌های بعد از سقوط رضا شاه (درصفحات “نوبهار” روزنامه ای که با مدیریت خود او در آن زمان منتشر می‌شد) نوشت : «آرزوی پیدا شدن مردی که همت کرده مملکت را از این منجلاب بیرون آورد پرورده میشد. دیکتاتوری یا یک حکومت قوی یا هر چه می خواهد باشد». او بلافاصله اضافه می‌کند که او در این فکر تنها نبود «این فکر طبقه با فکر و آشنا به وضعیت آن روز بود» و آن شخص که دنبالش می گشتند رضا خان بود.
سردار سپه راست دلی روشن و صاف چون آینه و رفیع چون قله قاف
از او عملست و از دگر مردان لاف سردار سپه نمی توان شد به گزاف[23]
(بهار، 1363، ج2، ص 101)
اما اعتقاد بهار به رضاخان زود ترک خورد و او را به صف معترضان به دستگیری و شکنجه و قتل مخالفان، توقیف مطبوعات، اعلام حکومت نظامی، و غصب اموال “مقصرین”، توسط نخست وزیرِ زور گو درآورد. این صف از آن اقلیتی در مجلس تشکیل می‌شد که در ۷ مرداد ۱۳۹۳ تصمیم به استیضاح رضا گرفت. ولی جو تروری که رضا خان در درون و بیرون مجلس با ضرب و شتم مجلسیان ایجاد کرده بود مانع پیگیری طرح استیضاح شد، و این خود نشانی بود برای اینکه دیگر هیچ نیرویی را توان جلوگیری از دیکتاتوری معهود[24] نبود. بدین ترتیب بخشی از گفتمان در زمانی جاری بود که رضاخان مدارج قدرت را طی می کرد . دیکتاتور یا مرد قدرتمندی که مورد نظر شرکت مندان در آن گفتمان بود همین رضاخانی بود که رضا شاه شد.
“از سوی دیگر، روشن است که پیوندی تنگاتنگ میان کثرت گرایی (نهادهای سیاسی فراگیر) و نهادهای اقتصادی فراگیر” که بنیان حیاتی برای توسعه کشورها میباشد “وجود دارد”. اما بدون دولت متمرکز و در شرایط هرج ومرج نه تنها توسعه ای ممکن نیست بلکه هرج و مرج زمینه هرگونه توسعه را نیز نابود میکند… ماکس وبر که مشهورترین و پذیرفته شده ترین تعریف را از دولت ارائه کرده است مشخصه دولت را “داشتن حق انحصاری برای اعمال خشونت در جامعه” می داند. بدون چنین انحصاری و درجه ای از تمرکز که لازمه آن است، دولت نمی تواند نقش خود را به عنوان ضامن نظم و قانون ایفا کند. چه رسد به تامین خدمات عمومی و تشویق به تنظیم فعالیت های اقتصادی. اگر دولت از این قدرت برخوردار نباشد بزودی … در آشوب فرو میرود. آنچه بعد از انقلاب مشروطه در تضاد بین مجلسی که خود رانماینده مردم ودولت رادشمن خود و مردم میدانست منجر به ناپایداری سیاسی و هرج و مرجی شد که هیچ دولتی نمی توانست بیش از چند ماه دوام آورد.” [25] و در نهایت جامعه تن به استبداد رضا خانی که توسط کودتای 1299 برای ایرانیان از خارج تدارک دیده شده بود داد.
علیرغم همه نابسامانی های کشور، ناگفته نباید گذاشت که در اثر مشروطه، منظور از رشد آگاهی ملی به معنی دمکراتیک آن در میان بخش هایی از مردمان، بخصوص مردم شهر نشین کشور است گسترش یافت. انقلاب مشروطه به رغم همه ناکامی هایش این بخش از مردم را به حقوق خود و به همبستگی خود آگاه ساخته و آنها را به دفاع از آن حقوق، به هر شکل، متمایل کرده بود. در این سطح و تا این اندازه ملت تشکیل شده بود.
رضا خان/شاه کدام ایده ها را بکاربست؟
در فوق دیدیم که چگونه روشنفکران و کنشگران سیاسی بخصوص بخش های ایران گرای، اقتدار طلب آنان با ترک یا تعطیلی ایده مشروطیت به دنبال مرجعی یا مردی مقتدر می‌گشتند تا با پایان بخشیدن به هرج و مرج حاکم بر سراسر کشورِ در حال فروپاشی راه را برای تامین وحدت ملی، حفظ تمامیت ارضی، و ترقی و تجدد کشور باز کنند. دیدیم که آنها این مرد را یافتند نام او رضا خان بود او در مبارزه با نیروهای گریز از مرکز توانایی خود را برای آنها به اثبات رسانده بود. او همان مونجی بود. برنامه نجات نیز کم و بیش روشن. طرح برنامه را همان روشنفکران ریخته بودند او باید آن را اجرا می‌کرد . برنامه به یک معنا از دو بخش تشکیل می‌شد؛ بخش اول، یکسان سازی که باید ضامن وحدت ملی و تامین تمامیت ارضی و استقلال می شد و بخش دوم، ترقی و تجدد بر اساس الگوی فرنگستان آن طور که در ذهن تجددطلبان نقش بسته بود.
یکسان سازی باید به دو معنی به هم پیوسته انجام می گرفت: نخست یکسان سازی شیوه حکومت، و دیگر، یکسان سازی فرهنگی در حوزه زبان، رسوم، لباس، دین و اندیشه. ترقی و تجدد باید شامل همه آن اقداماتی می‌شد که در زمینه نوسازی اقتصاد عمران و آموزش انجام می گرفت .برنامه در واقع همان بود که کم و بیش در ذهن روشنفکران و اصلاحگران پیشقدم مشروطیت شکل گرفته بود همانی که مشروطه طلبان پرورانده و به‌دنبال اجرایش بودند و اکنون با حذف محتوای دموکراتیک آن به دست دیکتاتور مونجی داده شده بود . بعضی از شکل های جدیدتر آن را می‌توان در اسناد این دوره پیدا کرد.
برنامه محمود افشار
یکی از آنها مقاله ای است که محمود افشار با عنوان «مسئله ملیت و وحدت ملی ایران» نوشت و در شماره هشتم مجله آینده در سال ۱۳۰۶ منتشر کرد. در این مقاله ۸ اقدام را برمی‌شمرد که دولت باید به منظور ایجاد وحدت ملی و ترقی اتخاذ کند.
1.ترویج زبان و ادبیات فارسی مخصوصاً در نواحی غیرفارس نشین؛ ۲. کشیدن خطوط راه آهن برای اتصال کلیه نقاط مملکت و آمیزش طوایف مختلف؛ ۳. کوچ دادن بعضی ایلات؛ ۴. تقسیمات جدید ایلات و ولایات، در ضمن از بین بردن نام های قدیم ایالات؛ 5. تغییر اسامی ترکی و عربی به فارسی؛ 6. ممنوع ساختن استعمال زبانهای خارجی در دادگاه ها، مدرسه ها، ادارات کشوری و لشکری؛ ۷. آبادانی سریع این نقاط و فراهم آوردن وسایل زندگی راحت و آزاد برای مردم تا وضع آنها از همسایه‌های فریبنده پست تر نباشد؛ 8. اجرای سیاستی که نه به واسطه تمرکز زیاد به استبداد و انزجار منجر گردد و نه به واسطه عدم تمرکز زیاد موجب خودسری و هوچی‌گری ولایات شود. افشار اسم این نوع سیاست را سیستم “عدم تمرکز” دکنسانتراسیون(Deconcentration) گذاشت.
تندروی کاظمی و تذکر سردارسپه به او
مرتضی (مشفق) کاظمی معروف به مشفق کاظمی (1356-1281 ش) در تهران متولد شد و مدرسه ثروت و دارالفنون تحصیل کرد. وی سال 1301 نخستین رمان فارسی به نام تهران مخوف را نوشت. وی پس از سفر به آلمان برای تحصیل، در اردیبهشت 1303 شمسی با همکاری گروهی از دانشجویان مقیم برلین نشریه «نامه فرنگستان» را منتشر کرد. مشفق تحت تأثیر روند نوسازي غرب، مقالات تندوتیزی در نقد سنت ها و عقب ماندگی های ایران نگاشت. پس از انتشار سه شماره از آن، به سبب لحن تند مقاله ها، توزیع آن در ایران ممنوع شد. سردار سپه توسط یکی از بستگان مشفق گفت به این کاظمی ها بگوئید که “این قدر شتاب نکنند و ما را در زحمت نیندازند. همه به موقع درست می شود” [26]
برنامه “انجمن ایران جوان”
برنامه دیگری هم وجود داشت که برنامه محمود افشار را تکمیل می‌کرد این برنامه را انجمن ایران جوان در فروردین ۱۳۰۰ تدوین کرده بود. رضاخان بعد از ارتقا به مقام نخست وزیری طراحان آن را احضار و به آنها قول اجرای آنها را داده بود. محمود افشار خود یکی از اعضای آن انجمن بود. الغاء کاپیتولاسیون، استقلال گمرکی ایران، فرستادن دختران و پسران دانشجو به خارج از کشور، آزادی زنان، محروم کردن بیسوادان از حق رای، اخذ و اقتباس قسمت خوب تمدن اروپا، وضع قانون جزا، توجه به ترویج معارف و تعلیمات ابتدایی، تاسیس مدارس متوسط، تاسیس موزه ها و کتابخانه ها و تئاترها، اجزای این برنامه بودند.
اظهارنظر رضاخان در خصوص اهتمام وي به آراي روشنفکران در مورد داور نیز تکرار شد. وي پس از تأسیس انجمن ایران جوان در سال 1300 ،طي دیداري با اعضاي انجمن و علی اکبر، با مرام سیاسي جمعیت ایران جوان و آرزوي آن ها براي ترقي ایران آشنا شد و گفت: “حرف از شما، ولي عمل از من خواهد بود…به شما اطمینان، بلکه بیش از اطمینان، به شما قول می دهم که همه این آرزوها را برآورم و مرام شما را که مرام خود من هم هست، از اول تا آخر اجرا کنم“[27] علی اکبر داور در آتش استبداد رضا خان سوخت و خود کشی کرد. [28]
رضا خان محصول فقدان بینش کافی روشنفکران
اقدامات نوسازی استبدادی زیر سرنیزه و به “زور” رضا خان/شاه قطعا پیشرفت های شایان ذکری برای ایران داشته است. رضا خان طرح های از سر استیصال روشنفکران ایران (محمود افشارها، انجمن جوان ایران و علی اکبر داور ها و…) جهت نوسازی را که ناشی از ادامه دار شدن بحرانهای مختلف کشور و نبود راه حلی در افق سیاسی بود، همانگونه که خانم “آلجای افشار سوباتایلو” خواسته بود، به زور سرنیزه پیش برد. شیوه های او همواره نه تنها مورد مخالفت مردم بلکه همه ملیون ایران و در صدر آنها مصدق و مدرس و… بوده است. طوری که در شهریور 1320 وقتی انگلیس او را از قدرت برداشت، باعث خوشحالی همه مردم ایران و ملیون و مشروطه طلبان و … گردید.
متاسفانه فقدان بنیش کافی و ژرفنگری روشنفکران کشور دراین امر ساده، که رضا خان نیز اگر نه همچون دیگر آهاد مردم ایران (که روشنفکران دل خونی از آن داشتند!!) بدلایل تاریخی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و سابقه نظامیگری از همان کمبودها و بیماریها بلکه حتی بیشتر نیز رنج میبرد، بیماریهایی که برای درمان آنها روشنفکرانی چون آلجای افشار و… به اشتباه خواستار بکارگیری “درمانِ زور” بودند. در کمال تاسف فقط زمانی به این فقدان بینش پی بردند که با عوارضِ آن “درمانِ مهلکِ زور” بصورت تبدیل شده بیماری به” پاندمی کشنده حکومت سرنیزه ای رضا خان” در سراسر کشور که به جان نه تنها مردم بلکه خود روشنفکران و سیاستمداران و حامیان و طراحان درمانِ زور افتاده بود مواجه شدند. و آنقدر دیر شده بود که حتی مانند گذشته نیز از ترس بریده شدن زبانشان نمیتوانستند زبان به بیان طرح دارویی برای جلوگیری از گسترش پاندمی استبداد رضا خان بگشایند، و یا راه حلی برای خروج از آن ارائه کنند. این خود آن حلقه مفقوده ای است که روشنفکران مشروطه بسیار دیر بدان پی بردند و متاسفانه روشنفکران امروز با طولانی شدن مبارزه با همان استیصال روشنفکرانه علیرغم نمایش های آشکار عوارض پیشا قدرت آن “پاندمی سرنیزه” امروزه در طرح های نجات ایرانِ امثالِ مسعود رجوی ها که بر حسب اتفاق دوباره از “ما بهتران” پشت آن هستند، بسیار عیان توسط هزاران عضو و مسئول جدا شده که سالیان استبداد بسا خطرناکتر از استبداد رضا خان را نه تنها بر مردم ایران، بلکه بر (خود، خانواده، و دوستان و همرزمانشان-مجریان طرح) تجربه کرده اند، هزاران بار بیان شده و میشود، بدان توجه ندارند. که میتواند به یک فاجعه دیگر فقدان بینش کافی با ظهور یک استبداد اینبار ایدئولژیک و مطلق اندیش منجر شود.
داود باقروند ارشد
فروردین 1401
آوریل 2022
[1] http://www.iichs.ir/News-351/%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%B9-%D8%A2%D8%AF%D9%85%DB%8C%D8%AA-(%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%88-%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7)/?id=351
[2] سیدحسن تقی‌زاده (زاده ۵ مهر ۱۲۵۷ در تبریز – درگذشته ۸ بهمن ۱۳۴۸ در تهران)، از رهبران سکولار انقلاب مشروطه ایران، از رجال سیاسی ، دیپلمات، از شخصیت‌های علمی و فرهنگی ایران معاصر، رهبری جناح اقلیت روشنفکر، تجددخواه و تندرو مجلس را به دست داشت. وی مدتی رئیس مجلس سنای ایران بود.
[3] افشار،ایرج. اوراق تازه یاب مشروطیت و نقش تقی زاده. تهران:جاویدان، 1359، ص 36
[4] (شاکری، خسرو. اسناد تاریخی، جنبش کارگری، سوسیال دمکراسی و کمونیستی ایران، جلد ۱۳ فلورانس ایتالیا صفحه9)
[5] قیام سردارجنگل، قیام کلنل پسیان،
[6] شاهسون ها و کردها، و …
[7] شیرازی، اصغر. ایرانیت، ملیت، قومیت، 1396، جهان کتاب چ 2 ص 440
[8] کاتوزیان، محمد علی همایون. دولت و جامعه در ایران. انقراض قاجار و استقرار پهلوی. تهران:نشرمرکز، 1379 ص 222
[9] همان ص 321
[10] دولت آبادی، یحیی. حیات یحیی، ج 4 1301 ص 267
[11] غنی، سیروس. ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیس ها. ج2، تهران:نیلوفر 1378 ص 263
[12] باقروند ارشد، داود. پاسخی به سوال عباس میرزا
https://www.nototerrorism-cults.com/2022/03/13/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d9%be%d8%a7%d8%b3%d8%ae%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d8%b3%d9%88%d8%a7%d9%84-%d8%b9%d8%a8%d8%a7%d8%b3-%d9%85%db%8c%d8%b1%d8%b2%d8%a7-%da%86%d9%87-%d8%a8%da%a9%d9%86%d9%85-%da%a9/?fbclid=IwAR2i0JHKRD_EAZ2DoJ1e5ubDPX8XgVFGfj4e_ZUeNh12jru0B_5DD2tYMOw
[13] مشفق کاظمی در سال ۱۲۸۱ خورشیدی در شهر تهران زاده شد. پدرش میرزا رضا نام داشت و تفرشی بود و مدتی کارمند وزارت داخله و وزارت مالیه. مشفق کاظمی رشته حقوق را در برلین خوانده بود و روزنامه‌ نگار بود. او پس از پایان تحصیلاتش در مدرسه دارالفنون برای ادامه تحصیل به آلمان و سپس به فرانسه رفت و حقوق و علوم سیاسی خواند. به ایران که بازگشت، مدتی در وزارت فواید عامه مشغول به کار شد. در سال ۱۳۰۶ به عدلیه رفت و چندی بعد در سال ۱۳۱۲ به وزارت امور خارجه منتقل شد. در وزارت خارجه، مدتی رئیس دفتر بود. بعد رئیس تشریفات شد و سپس به معاونت این وزارتخانه رسید. مدتی هم وزیرمختار ایران در سوریه و سفیر ایران در هند بود. حدوداً ۱۸ ساله بود که تهران مخوف را نوشت و چون در آن زمان پولی برای انتشارش به صورت کتاب نداشت، کتاب را برای روزنامه ستاره ایران فرستاد. سردبیر روزنامه، مایل تویسرکانی، با خواندن دستنویس این رمان، چنان به وجد آمد که رمان مشفق کاظمی را با آثار «ویکتور هوگو» و «آناتول فرانس» مقایسه کرد و تهران مخوف در این روزنامه به صورت پاورقی منتشر شد و مدتی بعد، به صورت کتابی مستقل و دو جلدی درآمد و اخیراً نیز، هر دو جلد آن در یک کتاب، از طرف انتشارات امید فردا، بعد از سال‌ها که از چاپ قبلی آن می‌گذرد، منتشر شده‌است. مشفق کاظمی همچنین در سال ۱۳۵۰ کتاب «روزگار و اندیشه‌ها» را منتشر کرد؛ کتابی دو جلدی که شامل خاطرات اوست.
[14] بهار، محمدتقی. تاریخ مختصر احزاب سیاسی. اضمحلال سلسله قاجار. ج2، تهران: امیرکبیر، ص 23
[15] همان ص 100
[16] حسین کاظم‌زاده (۲۰ دی ۱۲۶۲ در تبریز – ۲۷ اسفند ۱۳۴۰ در سوئیس) معروف به ایرانشهر از نویسندگان ایرانی است. شهرت وی به «ایرانشهر»، به‌دلیل انتشار مجله‌ای به همین نام بین سال‌های ۱۳۰۱ تا ۱۳۰۶ شمسی است. او مدتی دیپلمات سفارت ایران در لندن بود. وی در شهر تبریز چشم به جهان گشود. در استانبول انجمنی مخفی به نام «انجمن برادران ایرانی» را برای پیشبرد جنبش مشروطه پایه‌گذاری کرد. ایرانشهر از سال ۱۳۱۵ خورشیدی در روستای دگرسهایم ایالت سنت گالن سوییس به تألیف و نگارش کتاب‌های گوناگون همت گماشت. کاظم‌زاده در برلین با همکاری ابراهیم پورداوود و چند تن دیگر مجلهٔ ایرانشهر را منتشر می‌کرد. شمارهٔ نخست این مجله در ۲۲ ژوئن ۱۹۱۹ در ۱۶ صفحه انتشار یافت. وی در سال ۱۹۵۵ میلادی کاندید دریافت جایزه صلح نوبل گردید اما موفق به دریافت آن نشد.
[17] کاظم زاده ایرانشهر، حسین و دیگران. شرح حال کلنل محمدتقی خان پسیان به قلم چند تن از دوستان و هواخواهان آن مرحوم. برلین: انتشارات ایرانشهر، ش 20، 1306
[18] دختر ملک سلطان خانم و جمشید افشار سوباتایلو (مجدالسلطنه)؛ از نخستین دندانپزشکان زن در ایران بود. با اکبر افشار ازدواج کرد و صاحب پسری به نام رحیم (تمقاچ) شدند. دومین همسر آلجای پرویز (بهمن) قاجار بود که آن‌ها فرزندی نداشتند. آلجای بر خلاف خواهران و برادرانش که نام خانوادگی افشار را داشتند تنها کسی بود که پسوند سوباتایلو در نام خانوادگی‌اش بود.
[19] دولت آبادی، یحیی. حیات یحیی، ج 4، 1362، ص 267.
[20] برای نمونه هایی از این شعرها نک به: ذاکر حسین (1377، ص 508، و بعد)
[21] درباره کودتا و نقش رضاخان، نظامیان انگلیسی و دیگران در آن نک به: کاتوزیان (1379)، غنی (1377) و شاکری (1386).
[22] رضاخان نیز با خیال راحت به توسعه نفوذ شخصی خود در میان نیروهای مسلح مشغول بود. زمانی که احمدشاه در خارج بود رضاخان قدم‌به‌قدم از اختیارات شاه و نایب‌السلطنه، یعنی ولیعهد محمدحسن میرزا می‌کاست. رضاخان در گرفتن مقام فرماندهی کل قوا از مشورت شورایی استفاده کرد شامل تقی‌زاده و مصدق و علاء و یکی، دو نفر دیگر بود که تأیید کردند مانند نمادین بودن توشیح قوانین و صدور احکام قضائی به نام نامی اعلیحضرت… فرماندهی کل قوا مندرج در قانون اساسی نیز نمادین است!!. پس از تفویض فرماندهی کل قوا از سوی مجلس «به شخص آقای سردار سپه»، آن شورا دیگر به‌هیچ‌وجه تشکیل نشد!
[23] بهار، محمدتقی. تاریخ مختصر احزاب سیاسی. اضمحلال سلسله قاجار. ج2، تهران: امیرکبیر، ج2، ص 101
[24] معنی “معهود” در فرهنگ عمید: ۱. مورد عهد واقع‌شده.۲. معروف؛ دیده و شناخته‌شده.۳. قدیمی؛ کهنه// و هرچیز که پیشتر آن را شناخته و دیده باشند.
[25] باقروند ارشد، داود. عباس میرزا چگونه مردم ایران را هوشیار کنم، فرمت پی دی اف، قسمت سوم، ص 22
[26] انتخابي، نادر. ناسیونالیسم و تجدد در ایران و ترکیه، چاپ اول، تهران1390: نگاره آفتاب:ص 171-170
[27] سیاسی، به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایون پور، چاپ اول، تهران: کتاب روشن1387، ص 86
[28] داور به دلیل توهین و بی‌احترامی رضاشاه دست به خودکشی زد. می‌گویند داور پس از آن که مورد بی‌مهری رضاشاه قرار گرفت به خانه رفت. مقداری تریاک در الکل حل کرد، خورد و خوابید. فردا که جنازه او را در بستر یافتند نوشته‌ای هم در کنار تختش بود. داور روی آن یادداشت، سروده نامی کلیم کاشانی را نوشته بود:
افسانه حیات دو روزی نبود بیش آن هم کلیم با تو بگویم چه سان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
داور هنگام خودکشی تنها پانزده تومان پول نقد در جیب پالتو داشت که تنها دارایی نقدی دولتمردی بود که در جایگاه وزیر مالیه، اقتصاد کشور را زیر فرمان داشت. علی‌اکبر داور به امیر کبیر دوره پهلوی ملقب شد. بیشتر دولتمردان دوره پهلوی از داور و اصلاحاتش ستایش کرده‌اند ولی مخالفان او می‌گویند داور از پایه‌گذاران سلطنت استبدادی بود که خود در آتش آن سوخت.

کتاب مجموعه مقالات داود باقروند ارشد .سال 2020

کتاب مجموعه مقالات داود باقروند ارشد سال
2021
Contents
کتاب مجموعه مقالات داود باقروند ارشد سال 1
2021 1
نوری جدید به ماجرای قتل م-بارون (مجتبی میر میران)شاعر مجاهد بدست فرقه رجوی 27
ماجرای قتل 29
One Response to نوری جدید به ماجرای قتل م-بارون (مجتبی میر میران)شاعر مجاهد بدست فرقه رجوی 36
مسعود رجوی، علی جوانمردی و…اتهام زنی و ترور سیاسی همدیگر آخرین میخ بر تابوت آپوزیسیون درحال مرگ خارج کشور 37
بقلم داود باقرود ارشد 37
ایران جامعه خشونت 37
نماد خشونت در میان خارج کشوریها 37
خشونت “ترور سیاسی-اتهام زنی” و مزدور تراشی آخرین میخ بر تابوت جامعه در حال مرگ خارج کشور: سابقه امر 38
چرا آخرین میخ برتابوت مرگ مبارزاتی 38
چه کسانی در حال خدمت به رژیم و دشمنی با مبارزه مردم ایران هستند؟ 39
تاریخچه: خارج کشوریهای امروز ننگ خارج کشوریهای زمان شاه 40
الف: در زمان مشروطه 40
نقش کلیدی انجمن سعادت(استانبول) در جنبش مشروطه 40
ب: خارج کشور در زمان پهلوی 40
بعضی تفاوتهای خارج کشور دوران پهلوی و امروز 40
÷ 42
ریشه های خشونت – تروریسم سیاسی حاکم برتفکر آپوزیسیون خارج کشور 44
مقدمه: 44
ریشه مسلئه در کجاست؟ 44
اما بقیه که عین رجوی نیستند چرا درس نمیگیرند؟ 45
کانون مبارزه کجاست؟ 46
چه باید کرد 46
خشونت و ترور سیاسی متداول در خارجه کشور 48
چه تفاوتی بین منطق علی جوانمردی و خلخالی هست؟ 48
نمونه ای از چنین داخل رفتن ها 49
حسن حبیبی و محاکمه جدا شدگان از فرقه رجوی 50
سیاست زدگی و سیاست زده و تمدن 51
تمدن بشری و ریشه هایش 52
چرا انقلاب 22 بهمن و چرا خمینی؟ 54
مقدمه 55
پایه های سنتی و تاریخی حکومت در ایران 55
نقطه عطفِ نهضت تنباکود 55
«بر حسب حکم جناب حجت‌الاسلام، آقای شیرازی، اگر تا ۴۸ ساعت دیگر امتیاز دخانیات لغو نشود، یوم دوشنبه آتیه، جهاد است، مردم مهیا شوید.» 56
بر در و دیوارهای شهر نصب شده بود. سرانجام شاه در پنجم جمادی‌الثانی ۱۳۰۹ برای اطمینان بیشتر در دستخطی به امین‌السلطان لغو کامل امتیاز را اعلام کرد. بدینگونه روحانیت توانست قدرت و نیروی سیاسی خود را بعلاوه قدرت مذهبی و اجتماعی شان را به ناصرالدین شاه مقتدرترین پادشاهان قاجارتحمیل کند. 56
روحانیت و انقلاب مشروطه 56
تحول تاریخی: پاکسازی درونی روحانیت 56
نقش رهبراین سکولار در مشروطه 56
روحانیت بعد از مشروطه 57
مدرس از سرآمدان مخالف استبداد 57
معیارهای دوگانه 60
اما چرا خمینی؟ 60
درخشش خمینی در تحولات سیاسی 60
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول 63
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم 63
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم 63
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر 63
نگاهی به بریده مزدوری در فرقه رجوی، “مریم رجوی” انتخاب اصلح یا درمان درد بریدگی مسعود رجوی -قسمت دوم 64
64
بقلم داود باقروند ارشد 64
نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی 64
قسمت دوم 64
در قسمت اول بحث نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات مسعودرجوی عمدتا به تاریخچه سازمان و تحولات سیاسی که منجر به اتخاذ سیاستهای سرکوبگرانه با اتهام بریده مزدوری بعنوان ابزار ترور سیاسی مخالفان برای از سرراه برداشتن آنها چه در بیرون تشکیلات در میان جدا شدگان(عضو مجاهدین و عضو شورای ضد ملی آن)، گروهها و فعالین سیاسی، سیاستمداران خارجی، روزنامه نگاران، نشریات و تلویزیونها و کلا هر مرجعی که منشاء یک ایراد و انتقاد به سیاستهای مسعودرجوی باشد میگردید. همچنین به نقاط عطفی در تشکیلات رجوی بعد از انقلاب 22 بهمن که منجر به بریدن مسعودرجوی گردید اشاره شد. 64
اخته کردن فکری یا اخته کردن جنسیتی مجاهدین در انقلاب ایدئولژیک؟ 65
آموزه های مسعود رجوی در کشف بریده مزدور 66
چگونگی غلبه مسعودرجوی برریسک جواب منفی مریم رجوی به طلاق و ازدواج 67
نحوه عبور مسعودرجوی از دفتر سیاسی برای طلاق و ازدواج مریم عضدانلو 67
بررسی مریم مسئول اول یک “انتخاب اصلح”، یا “چاره درد بریدگی مسعودرجوی” 68
“بارزترین علائم بریدگی و افسردگی ناشی از آن خودش را در تمایل به سکس چه در میان زنان و چه در میان مردان نشان میدهد” مسعودرجوی 69
چگونگی قبولاندن” خواباندن عطش جنسی ناشی ازبریدگی با مریم قجر” به تشکیلات 69
” مسعودرجوی:هرکس از مبارزه می برد، اولین بارقه های بریدگی و اولین علائم آن تمایل به زن و زندگی است. که طبعا در زنان تمایل به مرد و زندگی است” 69
“بله من اینکاره هستم و زن مهدی ابریشمچی را بُر زده ام (عین کلمات رجوی است) با وجود این رهبری سازمان هم هستم” مسعودرجوی در جلسه نشست اسفند 1363 69
سلسله شکستهای بعد از فروغ و کفاف ندادن مریم رجوی برای درمان بریدگی مسعودرجوی 70
قسمت اول : نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی 71
آشنایی با مکتب فرانکفورت 72
نقد پوزیتیویزم توسط هورکهایمر 73
اوج اعتلای نظریه انتقادی 75
افول و تجدید حیات مکتب فرانکفورت 75
نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی 78
آشنایی با یکی از درخشانترین شخصیتهای قرن 18 اروپا، فردریک کبیر امپراطور پروس 78
آلمان عهد فردریک 1786 -1756 79
نوسازي پروس 81
عدالت و اقتصاد فردریک 82
قسمت دوم: نقد تروریسم مبتنی بر شریعت اسلام مسعودرجوی، اتهام مزدوری به فرماندهان مجاهدین، دستگیری و شکنجه جدا شدگان توسط عراق، ،لورفتن ریزش گسترده نزد عراق، قرارداد زندان کردن جداشدگان برای هشت سال در عراق، رجوی و خود را خدای زمینی خواندن، بکارگیری کودکان ده ساله در جنگ و توطئه بردن امیروفا یغمایی به عراق و جراحی رحم زنان 84
قسمت سوم: نقد شریعت اسلام تروریستی رجوی، ارتفاء زنان توسط مسعودرجوی ! جنبش زنان “می تو” علیه او چرا 84
قسمت سوم نقد شریعت اسلام داعشی مسعود رجوی 84
قسمت دوم: نقد شریعت اسلام داعشی مسعودر جوی 84
قسمت اول: نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی 84
فوریه 26, 2021 84
دادگاه آنتورپ، پرده ایکه ازجنایات رجوی بااعزام نفوذی ها به میان هواداران کنارزد ، حقایقی در مورد نفوذها در فرقه رجوی و شورا 84
زنان جدا شده فرقه رجوی باید زنجیرهای محدود کننده را کنار بگذارند و”من هم” را علیه رجوی براه بیندازند. جنبش ‘من‌هم’ در جهان عرب؛ زنانی که بدون احساس شرم از آزار جنسی می‌گویند 88
‘حقوق زنان مصر کجاست؟’ 89
جنبش در حال رشدی که شکل عملی به خود گرفت 89
زنان انقلاب یاس تونس 91
‘سکوتی که برای همیشه شکسته شد’ 91
‘ساکت نخواهم شد’ 92
قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، دجالی که برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد 92
دادخواهي جداشدگان فرقه رجوي در داخل كشور و توصل به دادگاه بين المللي رهبر خائن فرقه رجوي آخرين ميخ برتابوت ادعاهاي سرنگونی خواهی او 93
“توفنده تر باد سلاح خلق بر سينه امپرياليسم” 93
“مجاهد پر كينه سركوچه كمينه آمريكايي بيرون شو خونت روي زمينه ” 93
“تنها مرجع قضاوت بين ما رژیم سلاح است و بس” 94
دادگاههای انقلاب اسلام دمکراتیک در ایران آینده که اینبار انقلابی هم خواهد بود به تشریح مسعودرجوی- آگاهی هدیه نوروزی سایت نه به تروریسم و فرقه ها به مردم ایران 95
آقای مسعودرجوی به همراه فقط بخشی از القابش: 95
افشاگری محمد رجوی پسرمسعودرجوی در مورد به گروگان گرفته شدن کار، زندگی و پناهندگیش توسط رجوی درصورت عدم اتهام زدن به جدا شدگان 98
مسعودرجوی و فرقه اش بدلیل توطئه علیه مصطفی رجوی فرزندش به دادگاه کشانده میشود وانعکاس آن در درون فرقه 100
گفتار: داود باقروند ارشد 100
در مطلبی در سپتامبر 2020 نیز تحت عنوان ” سخنی با مصطفی رجوی ” نوشتم که دشمن مصطفی رجوی پدرش است و نه کس دیگر 100
انعکاس شکست توطئه رجوی علیه فرزندش مصطفی رجوی در درون تشکیلات 101
گفتگوی مسعودرجوی و رضا پهلوی و بگور سپرده شدن سلطنت حتی در لس آنجلس 102
آنچه رجوی خوب میداند و دیگران اساسا یا نمیدانند و یا به رویشان نمی آورند: 104
مشکلات اتحاد با امام زمان 105
جلسه مشترک وحدت مسعود رجوی با رضا پهلوی و با دیگر نیروها 105
خطرناکترین جنبه اتحاد با رجوی 107
فراخوان به اتحاد با رجوی به چه معناست 108
معنی شوهای باشکوه مریم رجوی در خارج کشور 108
در سالگرد مرگ شاملو: کارکرد گروهها و “روشنفکرانِ” “چپ” ایران 109
گروگانگیری سفارت آمریکا مبارزه ضد امپریالیستی یا زهر ماندگار مسعودرجوی و چپ بر تن و جان ایران زمین 109
کتابچه بررسی ادعای پیروزی خواندن خروج از عراق توسط مریم رجوی با تکیه به کدهای مسعود رجوی 109
خروج از عراق پیروزی یا آخرین میخ بر تابوت یک فرقه مافیایی و تروریستی 109
فیسبوک 300حساب جعلی ‘متعلق به فرقه تبهکار رجوی را حذف کرد’ 109
فیسبوک صدها حساب جعلی ‘متعلق به سازمان مجاهدین را حذف کرد’ 109
گفتاری در رابطه با نوشته:پرونده سازی بی پایه و اساس بر علیه ایرج مصداقی حنیف حیدرنژاد 109
Who are Mek? Terrorists, cultists – or champions of Iranian democracy? The wild wild story of the MEK. An inside report by High ranking member of Mek and NCRI. 116
Post-modern Terrorists 117
Suiciadal readiness of the Terrorist members 119
The other common denominator of the Terrorists is, the more devoted they are, more prepared to commit suicide attack. Members must endorse their suicidal readiness either in a video clip or in writing, and wait for their Calipha to pull the trigger when and where he suits fit, to turned them into a lethal bomb, killing innocent people to accomplish the Calipha’s wish. 119
Mek’s policy towards the West 125
Mek was established in 1960s as a Marxist-Islamic group combining the barbarism of Jihadists and Stalinism together using assassination and suicide bombings as their only campaign. The Politico website wrote by Daniel Benjamin in Dec 13 2016: 125
Assessination of Americans by Mek 125
Mek and spying for 129
Soviet Union 129
against their country, Iran 129
KGB ordered Masoud Rajavi to find out. 130
Mek blamed CIA for Saadatie’s arrest. 131
Seizure of the AMERICAN EMBASSY 131
Russians-Mek’s reaction to the blow 131
Masoud Rajavi, Mek Leader in his communique published 135
Mojahed Issue #102 p2, demanding: 135
MEK plan to overthrow the government 136
Mek first to use Suicide bombings in Public places 138
Rajavi Escapes to France 139
Internal Suppression 141
Mek Members and supporters who escape to neighboring countries under the crackdowninside Iran, sought refuge mainly to Iraqi Kurdistan province. 141
MEK under Saddam Hossein of Iraq 142
Rajavi claims to be sent by the God and forced divoces of all members begin 143
Masoud Rajavi Calls September 11 barbarism “fight against Imperialism” 144
10 years prison sentence for leaving Mek 144
New Iraqi government asks Mek to leave Iraq 145
Masoud Rajavi as the Calipha orders cult members to kill familie 146
MEK and their support for ISIS 146
اطلاعیه هشدار یا اطلاعیه جلوگیری از فروپاشی شورای مسعودرجوی 149
One Response to اطلاعیه هشدار یا اطلاعیه جلوگیری از فروپاشی شورای مسعودرجوی 151
معرفی فرقه رجوی (گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور) با ترجمه فارسی برای کسانیکه بخواهند از متن برای مصاحبه و یا صحبت با مقامات سازمانهای حقوق بشری و سیاسی و… استفاده کنند. 151
KGB ordered Masoud Rajavi to find out. 184
192
فرقه رجوی تحت امر صدام حسین 205
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 218
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 219
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 229
به مناسبت چهارم خرداد سالگرد تاسیس یک تشکل مافیایی: آقای مسعودرجوی مجاهدین دو قتلعام تجربه کرده اند یکی سال 1367 یکی طی 40سال توسط خود شما که کماکان ادامه دارد 230
جنگ روانی واحدهای سایبری فرقه تبهکار رجوی بر علیه مردم در آستانه انتخابات 234
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 235
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 235
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 235
تاریخ بدون سانسور-7: 240
مرگهای روزانه و فروپاشی فرقه رجوی، و فراربجلو اعلام “موسسان پنجمِ”از گوربرخاسته، سرنوشتی گریزناپذیر 241
56سال فاشیسم مذهبی-استالینستی فرقه رجوی در کمین جامعه ایرانیان 246
آشنایی با مکتب فرانکفورت 253
نقد ایرج مصداقی و هم کاسه گی او با مسعودرجوی در ترور سیاسی منتقد، پاسخی به یاوه گویی او 253
کامنتهای ارتش آزادیبخش ملی ایران!!!!!!!!!مستقر در آلبانی به یک گفتار 253
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 253
قسمت اول: 254
قسمت دوم: 254
قسمت سوم: 254
قسمت اول 254
مقدمه 254
هبوط دوم 255
زمینی شدن خدای آسمانها در دستگاه مسعود و مریم رجوی 256
تقلیل زنان ایرانی به زنان حرمسرا توسط مسعودرجوی 257
فاجعه روشنفکر مآبی در ایران 258
پیروز نبرد میان اهریمنان مبلغ تاریکی با نور کیست؟ 258
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم 259
قسمت دوم. 7 259
قسمت سوم. 14 259
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 259
فاجعه یازده سپتامبر 2001 الگویی جهت سنجش ادعای دادگاههای صالحه و کشتار بیگناهان سال 1367مسعودرجوی 259
داود باقروند ارشد 260
نمونه چند فاکت رسمی مسعود رجوی 260
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 268
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 268
قسمت دوم: 268
چه بودیم و چه هستیم 268
چگونگی پیوند ایران و غرب 269
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند 269
سقوط امپراطوری 1000ساله 269
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن 270
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی 271
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی 271
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم 272
قسمت دوم. 7 272
قسمت سوم. 14 272
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 272
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 273
داود باقروند ارشد 274
274
مسعودرجوی: زنان مغزشان مانند کاغذ سفید و خالی است. 274
با تلقی مسعودرجوی از زنان بعموان انسانهایی با مغزهایی تهی و غیرنقاد در تشکل استبدادیش پیشتازان بشریت میشوند یا مجریان استبداد او؟ 274
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 274
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 274
قسمت سوم 274
قسمت آخر : شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 274
محاسن و معایب ایرانیان 274
پناه بردن ایرانیان به عرفان 275
ستمگری پادشاهان 276
تقیه و دورویی 276
زور پذیری 276
افراط و تفریط؛ 276
فردگرایی؛ 277
خرافه پرستی 277
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 277
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 277
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 277
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم 277
قسمت دوم. 7 277
قسمت سوم. 14 278
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 278
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 278
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 278
تاریخ بدون سانسور-ق 7-خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق 279
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 279
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 279
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 279
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن 279
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت 279
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام 279
قمست هتفم 279
معاویه 279
حسن و حسین نواده پیامبر و یزید 280
دلیل عدم تشویق غیرمسلمانان توسط امویان به اسلام 281
امویان پایه گذار سلطنت موروثی در اسلام 281
دروغ فرقه فاشیستی مذهبی مسعودرجوی در رد اصل ولایت فقیه 282
داود باقروند ارشد 282
283
284
درسالمرگ شجریان یادی کنیم از مرضیه آینه تمام قد خیانت و فرار از صحنه مسعود و مریم رجوی از گزارش تکاندهند از زبان شخص مسعودرجوی 285
متاسفانه رجوی که نتوانست شجریان را فریب دهد، مرضیه را با تجاربی که از تودهنی شجریان خورده بود بکمک دیگر فریب خوردگانی چون آقا و خانم متین دفتری بدام انداخت 285
• محمدرضا شجریان و رابطه اش با مسعودرجوی و یک فقره دجالگری از فرقه رجوی 289
• محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه ‌وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور 289
18982 289
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول 289
قسمت اول. 289
قسمت دوم. 289
قسمت اول 290
مقدمه: 290
تاکید ضروری: 290
نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی 291
توهم مبارزه با رژیم 291
ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی 292
مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی 292
امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟ 292
ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری 293
عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست 293
چرا رجوی خطرناکتر از داعش است 294
نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟ 294
خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ 294
هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست 294
آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند 295
برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی 295
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر 296
قسمت آخر 296
قسمت آخـــر 297
هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی 297
سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها 297
سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی 298
سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش 298
جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند 299
ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی 300
تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی 300
شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان 301
واقعیت جداشدگان مقاوم 301
مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین 302
افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی 303
تکرار تاسفبار تاریخ 304
نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت 305
18982 305
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی 306
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 306
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 306
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 306
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن 306
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت 306
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام 306
تاریخ بدون سانسور، 7 – خلافت اموی 306
قسمت هشتم: خلافت عباسی 306
1 – هارون الرشید 306
داستانهای هزار و یک شب هارون الرشید 307
علم و هنر در دوره هارون الرشید 308
دلایل سقوط 308
حمایت مامون از علم و هنر و فلسفه 309
IV-ارمنستان 311
تاریخ بدون سانسور-9: اوضاع کشورهای اسلامی : 6285-1058میلادی 312
656هـ ق-7 هـ ق 312
تاریخ بدون سانسور-10: فکر و هنر در ولایتهای خاوری اسلام : 632-1058میلادی 312
تاریخ بدون سانسور-11: اسلام در غرب : 641-1086میلادی 312
تاریخ بدون سانسور-12: عظمت و انحطاط مسلمانان : 1058-1258میلادی 312
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول 312
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر 312
اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد، نقدی بر اسلام ستیزی کور ، مبارزین دیروز شکنجه گران امروز، ستم بر یهودیان در طول تاریخ 312
فهرست مطالب 312
اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد 313
نقدی بر اسلام ستیزی کور و اسلام داعشی درلباس دمکراتیک 313
پیشگفار 313
ضدیت و دنباله روی کور عارضه عمومی 313
بدنبال گمشده 314
زندانیان و مبارزان مقاوم دیروز شکنجه گران امروز 315
ریشه عدم توسعه و عقب ماندگی 317
جنایات علیه یهودیان، و جنایات صهیونیزم 317
رویکرد درست به تاریخ 317
حقایق تاریخی در مورد یهودیان 318
یهودیان در طول تاریخ 318
یهودیان در اسپانیا 318
پناه بردن یهودیان به مسلمانان 319
یهودیان در ایتالیا 319
انگلستان و یهودیان 320
شکنجه های قرون وسطایی برای غصب اموال یهودیان توسط پادشاهان انگلیس 320
یهودیان در آلمان 320
ربودن کودکان یهودیان و مسیحی کردن آنها 321
یهودیان در لهستان 321
یهودیان و روسیه 322
ایران و جماعات یهودي مشرق زمین 322
مهاجرت یهودیان به ایران برای نجات 323
مسلمانان همواره خوش رفتار بودند؟ 324
ابن میمون 324
یهودیان در اسپانیای مسلمان 324
یهودیان در اسپانیای مسیحی 326
زندگی یهود در جهان مسیحیت 326
پایان سخن 326
هبوط سوم ایرانیان و مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان 329
هبوط سوم 329
الف. انقلاب در تکنولژی اطلاعات. 330
ب: بحرانهای اقتصادی سرمایه داری و دولت سالاری و تجدید ساختار متعاقب آن. 330
ج: نهایتا شکوفایی جنبشهای اجتماعی و فرهنگی، همچون جنبشهای آزادی خواهی، حقوق بشر، فمینسیم و طرفداری از محیط زیست. 330
شکسته شدن حصارهای زمان و مکان 330
مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان 330
نجات ایران از شیاطین در کمین نشسته 331
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 332
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 332
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش 332
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب! کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند 332
داود باقروند ارشد این مطلب از تکان دهنده ترین افشاگریهای درون فرقه تبهکار رجوی است که نگارنده سالهاست بدون نام بردن از قربانیان و حتی متجاوزین به کودکان مجاهد در تشکیلات جنایتکار رجوی سخن میگوید ولی امروز این کودکان که مردان رشیدی شده اند در کلاب هاوس خود از تجاوزات جنسی به خودشان توسط فرمانده هان ارتش مزدور عراق یعنی فرماندهان انقلاب کرده مسعود و مریم رجوی در فرقه جنایتکار رجوی سخن میگویند که بسیار تکاندهند است. دقیقه 52 و همچنین ساعت 4 و 15 دقیقه به بعد کودکان از تجاوزات به خود طوریکه مجبور بودند شبها سرنیزه در رختخوابشان بگذارند تا گوهران بی بدیل مریم رجوی نتوانند شبها به آنها تجاوز کنند در همین کلاب هاوس 332
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند من سالهااطلاع داشتم وگفته ام ولی اسم نبرده ام تا این شیرمردان وزنان امروزخود ازجنایات درون این فرقه تبهکار پرده بردارند. 332
در کلاب هاوس 332
https://youtu.be/3KDUCZLmJVg 332
Azizi-Hanif-7 333
Azizi-Hanid-11 333
کودکان مجاهدین 333
امیر و مادرش 333
Rajavis 333
عکس کودکان مجاهدین در شبانه روزیها 333
حنیف و مادرش 334
زوج رجوی 334
کودکان 22 334
Ashampoo_002 334
کیاندخت اسماعیل زاده 334
امیر یغمایی 335
هاروی واین استاینها 335
esmaeelvafa_aryam 335
محمد رجوی 335
کتاب- فرقه-ها 335
سمیه محمدی 336
Amiryaghmaee_12 336
Child-soldier-Mojahedin-Khalq-2 336
نوجوانان دختر مجاهد 336
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند 336
https://youtu.be/3KDUCZLmJVg 336
گفتار : منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان 338
مقدمه: پول و فعالیت سیاسی 339
دو اولویت حیاتی و مرز سرخ در تشکیلات فرقه رجوی. 340
که چرا با عشق با رهبری عقیدتی خودت همبستری نمیکنی؟ 340
سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی 342
رجوی برای رد گم کنی مزدوریش برای عراق و عربستان دست به اقداماتی زده 345
ادعای کاذب استقلال مالی مسعود رجوی 345
سازمانها و انجمن های پوششی سازمان 360
تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م 360
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 361
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 361
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 361
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن 361
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت 361
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام 361
تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق 361
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی 361
مجوز تجاوز به کودکان اعضای توسط فرماندهان هرزه فرقه رجوی، حق السکوت رجوی به آنها. افشای دو فرمانده هرزه رجوی 364
داود باقروند ارشد 364
سالهاست که نگارنده از شقاوت بی حد و حصر مسعودرجوی و تفکر داعشی آن و خطر این فرقه را برای آینده ایران اطلاع رسانی کرده ام. از جنایات درون تشکیلاتی، از تجاوز به زنان و کودکان، تا شکنجه و زندان های طولانی بصورت انفرادی اعضای منتقد، از محاکمات دسته جمعی به اعدام اعضای منتقد که با پرویز یعقوبی شروع و در علی زرکش و مهدی افتخاری و سپس با محاکمه امثال نگارنده در سالن معروف به سالن میله ای و دستگیریها و شکنجه های دسته جمعی صدها عضو از زندان جسته در سالهای 1364 و 1374 تا تحویل دادن اعضا به زندانهای مخوف صدام حسین، قتلهای مخفیانه زنان و کودکان و مردان معترض، تا فساد درونی در میان زنان و مردان تا فرارهای خائنانه مسعود و مریم رجوی از صحنه های مرگ و زندگی که هزاران عضو را زیر بمبارانهای بزرگ تاریخ رها کرده و به راحت اروپا فرار کرده اند، تا کشتار کردهای عراق برای نجات صدام، و… نوشته ام. و البته همواره در ابتدای اطلاع رسانی ام خود مورد تهمت دوست و دشمن قرار گرفته ام تا به تدریج که بقیه اطلاعات از هر گوشه و کنار و از رفتارها و مواضع رجوی آنقدر سر ریز کرده است که بتدریج ورق برگشته و صحت تمامی گزارشات این قلم و البته بقیه جداشدگان تمام به اثبات رسیده اند. 364
پاسخ مسعود و مریم رجوی به تجاوز به کودکان 364
“کرم از خودِ درخته” 364
دست باز فرماندهان روی کودکان اعضایی که اسیر بودند حق والسکوت رجوی به فرماندهان هرزه اش 365
جواد خراسان یکی از فرماندهان هرزه متجاوز به فرزندان اعضای فرقه رجوی کیست؟ 368
افشای یک فرمانده هرزه دیگر از میان گوهران بی بدیل مسعود و مریم رجوی که از رهبری عقیدتی جایزه نیز دریافت کردند 369
شروع افشاگری زینب حسین نژاداز فرزندان مجاهدین: تهدید فرزندان جدا شده اعضا توسط فرقه مجاهدین بخاطر شرکت در کلاب هاوس 370
انقلاب 22 بهمن یک اشتباه یا ربوده شده از مدعیان آن!؟ 374
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها 378
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی 378
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه 378
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری 378
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ 378
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها – قسمت اول 387
داود باقروند ارشد 387
قسمت اول 387
دلایل ارائه شده برای توسعه و عدم توسعه 388
سرنوشت کشورها بر سر «دو راهــی سیــاسـتمدار» 389
نــهــادهـا 389
اندک سالاری 390
مبدا تاریخ توسعه معاصر، انقلاب شکوهمند 1688 390
نیاز حیــاتـی توســعه 391
تفاوت های جزئی و سرنوشت ساز 391
پایان قسمت اول 392
مطالب مرتبط 393
18982 393
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی- قسمت دوم 394
قسمت دوم: بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی 395
پایان قسمت دوم 401
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه- قسمت سوم 402
برسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه 402
فهرست مطالب قسمت سوم 402
========= 410
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری – قسمت چهارم 410
تمرکز قدرت دولتی 413
تـخــریب خــلاق 414
بررسی توسعه تحت نهادهای سیاسی استبدادی 415
====== 417
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ – قسمت پنجم 417
داود باقروند ارشد 418
فهرست مطالب این قسمت 418
فناوری در اروپا 418
امپراطوری عثمانی و فنآوری و توسعه 418
امپراطوری اطریش مجارستان و فناوری و توسعه 419
پطر کبیر و انقلاب صنعتی 419
چین قبل از مائو 420
چین در زمان مائو 420
چین پس از مائو 421
حاکمیت قانون یا حکومت از طریق قانون 421
قانون سیاه: طلبکاری انقلابیون سابق با اجرای ضد انقلاب 422
چرا فرادستان محدودیت ها را می پذیرند؟ 422
چرا ویگ ها و اعضای پارلمان باید چنین محدودیت هایی را بپذیرند؟ چرا از قدرت خود برای برانداختن دادگاههایی که تصمیماتشان خلاف منافع آنها بود استفاده نمی کردند؟ 422
چــرخه تــکاملی 423
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار کنم ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن- قسمت ششم-آخـر 423
داود باقروند ارشد 424
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها 424
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی 424
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه 424
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری 424
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟ 424
قسمت ششم-آخـــر 424
فهرست مطالب قسمت ششم- آخر 424
ژاپن و صنعتی شدن 424
شروع دگرگونی های نهادی در ژاپن 426
بازگشت می جی (Meiji) با فرایندی از اصلاحات نهادی دگرگون کننده، همراه بود. در سال 1869 نظام فئودالی ملغا شد و با تحویل سیصد قلمرو اربابی (بعنوان استان) به دولت در آنها دولت های محلی به وجود آمد که زیرنظر یک فرماندار منصوب حکومت مرکزی به اداره امور مشغول بودند. وضع مالیات به صورت متمرکز درآمد و یک دولت دیوان سالار جدید جایگزین حکومت کهن فئودالی گردید. در 1869 برابری تمام طبقات در برابر قانون به مرحله اجرا در آمد و محدودیت ها بر مهاجرت داخلی و تجارت از بین رفت. برچیده شدن طبقه سامورایی، هرچند با سرکوب برخی شورش ها همراه بود، اما تحقق یافت.حق مالکیت خصوصی بر زمین پذیرفته شد و مردم اجازه یافتند در هر رشته ای از تجارت وارد و مشغول کار شوند دولت به شدت درگیر احداث زیر ساخت ها بود. در همان سال رژیم ژاپن، برخلاف رفتار رژیم های استبدادی دیگر ملل در قبال راه آهن، یک خط کشتیرانی بخار میان توکیو و اوزاکا برقرار کرد و اولین مسیر راه آهن را میان توکیو و یوکوهاما ساخت. دولت هم چنین توسعه صنعت را آغازکرد و اوکوبو توشیمیچی به عنوان وزیر امور مالی، سرپرستی تلاشی متمرکز در جهت صنعتی شدن را برعهده گرفت. ریاست قلمرو ساتسوما در 1861 با ساخت کارخانه های سفال گری، توپ ریزی و ریسندگی پنبه و نیز واردات دستگاههای رسیندگی و بافندگی از انگلستان به منظور ایجاد اولین کارخانه مدرن ریسندگی پنبه در ژاپن نقشی هدایت گر داشت. او همچنین دو کارخانه مدرن کشتی سازی احداث کرد. در 1890 ژاپن اولین کشور آسیایی دارای قانون اساسی مکتوب شد و یک پادشاهی مشروطه با پارلمانی انتخابی موسوم به «دی اِی ایتی» و دستگاه قضایی مستقل تشکیل داد. این تحولات عامل تعیین کننده ای در ایجاد ظرفیت هایی بود که ژاپن را به اولین کشور آسیایی منتفع از انقلاب صنعتی تبدیل کرد. 426
ایرانِ قبل از مشروطه و توسعه 427
ایـــرانِ بعد از مشروطه و توسعه 428
مراحل توسعه 428
نیاز حیاتی توسعه 429
اصلاحات ارضی 429
اصلاحات دستوری قاتل اقتصاد فراگیر 430
اثر نفت بر توسعه ایران 431
همانگونه که منابع طبیعی یک کشور بدون ایجاد نهادهای اقتصادی فراگیر متکی به نهادهای سیاسی فراگیر منجر به توسعه و پیشرفت نمی شود. تجربه شکست تاریخی اقتصاد ایران در زمان شاه نیزبا منابع طبیعی غنی و بویژه نفت، با نهادهای سیاسی استثماری(استبدادی)، و اقتصاد دستوری، بدون نهادهای فراگیر اقتصادی، یافته های جدید را همچون در همه دیگر کشورهای مشابه تائید میکند. 431
کارکرد مشاوران برای مستبدین 432
کارکرد محققین و پژوهشگران استنفورد برای شاه 433
نتیجه گیری 433
ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی 436
عین گزارش مطالب داخل کروشه از نگارنده است: 437
بعضی دخترها [که کم سن و سال تر بودند]هم می رفتند همین کار را می کردند ولی بعضی ها خیلی لوس بازی در می آوردند. مسعود[رجوی] که دست بهشان می مالید آنها هم مسعود[رجوی] را دستمالی می کردند و می بوسیدند و روسری هایشان را درمی آوردند و به ما می گفتند “روسری هایتان را در بیاورید برادر مسعود محرم است.” 437
و بعد که رجوی رفت آن لوس ها رفتند سر ته ماندۀ استکان چای رجوی دعوا می کردند و هر کدام به نوبت به آن زبان می زدند و تبرک می کردند!!!! 437
هاروی واین اشتاین ایرانی کیست و چرا محکوم نمیشود 438
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول 438
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر 438
تاریخ بدون سانسور 10، اوضاع کشورهاي اسلامی – ایمان 438
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب 438
تاریخ بدون سانسور-2: محمد 438
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م 438
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن 438
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت 438
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام 438
تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق 438
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی 438
تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م 438
تکراری 443
هشتم مارس روز جهانی زنان- مریم رجوی: آزادی همه زنان از حرمسرای مسعودرجوی میگذرد 443
بمناسبت هشتم مارس روز جهانی زن 443
ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی 444
تاکتیک رجوی برای بقاء به یمن دیوار آهنین دور قرارگاههای تشکلش در عراق و در همکاری تنگاتنگ با صدام سیکلِ سرکوب شدید داخلی، کشتن کردها برای حفظ صدام جهت حفظ دیوار آهنین خودش و سرکوب داخلی بیشتر بود. 444
ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی 445
هاروی واین اشتاین ایرانی کیست و چرا محکوم نمیشود 445
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول 449
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر 449
پاسخی به سوال عباس میرزا: چه بکنم که مردم ایران را هوشیار کنم؟ پاسخی بعد از 250 سال به علت عدم توسعه برخی کشورها و ایران 449
داود باقروند ارشد 449
رضا شاه طرح ها و آرزوهای چه کسانی رادر ایران پیاده کرد؟ چرا مشروطه خواهان برای حفظ ایران دست از مشروطه شستند؟ 450
وضعیت تاریخی فرهنگی 452
وضعیت تاریخی اجتماعی 452
وضعیت سیاسی 452
تهدیدات تجزیه طلبانه و ایدئولژیک 453
هرج و مرج و ضعف دولت مرکزی 453
نیاز به دولت متمرکز مقتدر 453
کلنل محمد تقی خان پسیان 453
ضعف های فرهنگی اجتماعی 454
مواجه با خطر تجزیه کشور 454
نیاز به دولت کارآمد و مقتدر(دیکتاتور!) 455
حسن تقی زاده 455
مرتضی (مشفق) کاظمی 456
میرزا علی اکبر خان داور 457
برآورده شدن آرزوهای روشنفکران و ایرانگرایان برای نجات آن!! 457
رضا خان/شاه کدام ایده ها را بکاربست؟ 458
برنامه محمود افشار 458
برنامه “انجمن ایران جوان” 459
رضا خان محصول فقدان بینش کافی روشنفکران 459

مسعود رجوی، علی جوانمردی و…اتهام زنی و ترور سیاسی-شخصیتی فعالان سیاسی آخرین میخ بر تابوت آپوزیسیون درحال مرگ خارج کشور
ژانویه 9, 2021
بقلم داود باقرود ارشد

مقدمه برای طولانی نشدن مطلب به انتهای این نوشته منتقل شدتا خوانندگانی علاقه مند هستند بخوانند.
ایران جامعه خشونت
این جامعه که در 50 سال حکومت رضا خان و محمدرضا شاه و 41سال از سال 60 ترورهای خیابانی، هشت سال جنگ و خونریزی، اعدامهای در ملاء عام و زندانها، ضرب و شتمهای در کوچه و خیابان، خمپاره باران شهرهای کشور توسط به اصطلاح تنها آلترناتیو(فرقه رجوی) و اعدامها و شکنجه های زندانهای رژیم و حتی زندان و شکنجه های درون تشکیلات به اصطلاح آپوزیسیون وطن فروش کنونی را تجربه کرده. سرکوبهای اجتماعی را در دانشگاه، در تظاهرات خیابانی، در کارخانه ها، در مدارس، در مقابل وزارتخانه ها، بانکهای سارق اموال و… را شاهد و لمس کرده است، آستانه تحمل خشونت این جامعه کجاست؟
در جامعه ای که درآن اجرای عدالت حتی تربیت فرزندان با خشونت توام است. چگونه تغییر میکند چگونه واکنش نشان میدهد. جامعه ای که جنگ را نعمت میشمارد. چه مطالعه ای در شناخت این جامعه انجام شده؟ انتظار عکس العمل ما در کدام آستانه و آستانه تحمل خشونت مردم فوق با آن تجارب کجاست؟
جامعه شناسان معتقدند که اثرات خشونت سالهای سال بر پیکر جامعه باقی می ماند. بخشی از عملکرد معترضین 1396 و 1398 در بکار گیری خشونت و یا حتی ایستادن در مقابل خشونت دولتی را نباید لزوما به شجاعت، بلکه به عادی شدن خشونت در نزد چنین جامعه ای تعبیر نمود. نمونه غربی آن در آمریکاست که خشونت علیه سیاهان نهادینه شده و جامعه آمریکا بتدریج در حال نشان دادن عکس العمل و عدم قبول و پائین کشیدن آستانه تحمل جامعه است، که از اوایل دهه شصت میلادی با تلاشهای مارتین ولتر کنیگ و ملکام ایکس شروع شده تازه در حال بار دادن است.
نماد خشونت در میان خارج کشوریها
نباید فکر کرد که جامعه خارج کشور از این میزان از خشونت و اثرات مخرب آن در امان بوده است. نمادی ترین رویکرد و عمق خشونت در جامعه خارج کشور را در اینترنت و شبکه های اجتماعی، در کامنتهایی که افراد نسبت به دگر اندیشان ومخالفان نظراتشان میگذارند و یا در ترورهای سیاسی که نسبت به هم صورت میدهند بویژه توسط فرقه رجوی و کسانیکه شیوه های او را بکار میگیرند و تحمل هیچ ایراد و انتقادی را همچون مصداقی ها، نوری علاء هاو… ندارند، و یا فحاشی ها و تهدیداتی که سلطنت طلبها دیگران را میکنند، و خشونتهای زبانی در قالب تحقیر و توهین هایی که نسبت به زنان در شبکه های اجتماعی صورت میگرید، تماما بخش بسیار کوچگی از نماد رویکرد و پذیرش و میزان پذیرش خشونت در جامعه ایرانیان خارج کشور است.
اگر این رویکرد به تماس رو در رو بکشد (بفرض همه این افراد در داخل کشور درخیابانها با هم روبروشوند) دست کمی از آنچه در داخل ایران بین مردم معترض و نیروهای انتظامی میگذرد ندارد.
همانطور که حتی بعضا بزبان هم میآورند. فرقه رجوی مخالفین خود را در ملاء عام در مقابل پارلمان اروپا در ماقبل چشم ناظرات به قصد کشت مورد ضرب و شتم قرار داد و یک نماینده سابق پارلمان انگلستان که برای نجات قربانیان وارد عمل شده بود نیز به همان سرنوشت قربانیان دچار شد. بسیاری ترورهای انجام شده توسط دولتهای خارجی در ایران و یا انجام شده توسط تروریستهای جدایی طلب و یا بی طبقه توحیدی مسعود رجوی را با آب و تاب مورد حمایت قرار دادند. اخیرا نمایندگان جامعه بی طبقه توحیدی مسعود رجوی بعد از نا امید شدن از اعزام به کشور توسط ترامپ در سایت خود محاکمات مخالفین خود را شروع کرده اند. بارها و بارها شخص نگارنده را به ترور و ضرب و شتم و قطعه قطعه کردن توسط اعضای سازمان چه هنگامیکه در داخل تشکیلات بوده و چه بعد از خروج از آن و حتی در درون پارلمان اروپا توسط شخص حمید رضا طاهرزاده عضو سابق شورای مرکزی و عضو فعلی شورار ضد ملی مقاومت این فرقه به زدن تیر سر نگارنده تهدید نموده است.
چقدر در همین خارج کشور شاهد مبارزه با فرهنگ خشونت و ترور سیاسی-شخصیتی هستیم؟ چقدر خود بدان دامن میزنیم؟ یکی از اثرات خشونت، گوشه گیری و خانه نشینی بسیاری است. جنبه دیگر آن اثر ضد آگاهی خشونت است. در جوامع استبدادی آگاهی خطرناک بوده در زمان شاه ضرب المثل: “دیوار موش دارد موش گوش دارد” و “زبان سرخ سر سبز میدهد بباد” از اثرات نهادینه شدن اثر ضد آگاهی خشونت حکایت میکند. تمامی کسانیکه خشونت کلامی و ترور سیاسی مخالف را در شبکه های اجتماعی و اینترنت بکارمیگیرند، هدف ضد آگاهی و ضد دیسکور و گفتمان را که فرهنگ استبدادی است دنبال میکنند. چه اینکار آگاهانه باشد و چه نا آگاهانه. از جمله آنچه مسعود رجوی در درون فرقه اش و چه در تمام تارنماهای جعلی و رسمیش، و چه در “سیمای آزادی” ش پی میگیرد از همین اثر ضد آگاهی حکایت میکند. نتیجه بلافصل این فرایند ها بی اعتمادی اجتماعی بین جوامع حاضر در خارج کشور است.
با اهل زمانه صحبت از دور نکوست آن به که در این زمانه کم گیری دوست (سعدی)
دل خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد (سعدی)
اینگونه است که جامعه نسب به پدیده های جاری در خودش واکنش نشان میدهد. هرچند که همواره در طی تاریخ امیدوار بوده است.
رسد مژده که ایام غم نخواهد ماند چنان نمانده و چنین نیز نخواهد ماند (حافظ)
700سال است که این شعر امید بخش جامعه ما بوده و البته تدام خشونت نیز با سر سختی بیشتر سرپا مانده است. جامعه خارج کشوری اگر نتواند خشونت را در میان خودش از میان بردارد نمیتوان انتظار داشت که بتواند در کشوری به وسعت ایران حرفی برای گفتن داشته باشد. آنهم در جامعه ای که برای بدار آویختن “خفاش شب” به تعداد صد هزارش آنهم ساعت 5 صبح در میدان آزادی حاضر میشود. آیا این جامعه را میشناسید؟ همزاد شمایانی است که تحمل شنیدن یک نقد و انتقاد و مخالفت را ندارید، و دست به ترور سیاسی منتقد میزنید، و حتی خواستار بمباران و نابودی مردم دیگر کشورهای همجوار میشوید، هرچند هیچ فرصتی راهم برای دم زدن از حقوق بشر و آزادی و دمکراسی را از دست نمی دهید. و رژیم را بخاطر خشونت شماتت میکنید.
خشونت “ترور سیاسی-اتهام زنی” و مزدور تراشی آخرین میخ بر تابوت جامعه در حال مرگ خارج کشور: سابقه امر
بطور قطع و یقین مبارزه برای آزادی و دمکراسی چه در زمان مشروطه و چه در زمان شاه اگر در داخل کشور رخ دهد است که مبناست و دارای ارزش سیاسی اجتماعی در تحولات ترقی خواهانه ما بسمت مثبت و عاری از سیاست زدگی بازی میکند. مشروعیت سیاسی و فعالیت سیاسی خارج کشور فقط زمانی است که بعنوان پشت جبهه مبارزه ای در داخل کشور باشد. در غیر اینصورت حداکثر در اوج صداقت و سلامت “نه مبارز” که “پناهندگان سیاسی مخالف” رژیمی هستند که با آن مخالفت دارند. والا بی بی سی و منو تو و ایران اینترنشنال و رادیو اسرائیل و رادیو آمریکا و… بزرگترین تشکلهای مبارزاتی تقلی میشدند.
مگر کسی مدعی باشد فرار کرده که تمدید قوا کرده به داخل برگردد. چون همگان شاهدند که قشری در جامعه نیست که در مبارزه وارد نشده باشد و بهای سنگینی نیز برای مبارزه اش نپردازد. حتی وکالت مبارزین بالاترین بها را میطلبد.
فاجعه ی سقوط برای فراری و مخالف رژیم وقتی رقم میخورد که نه تنها هیچ ربطی به مبارزه داخل کشورنداشته باشد که آنرا نیز برسمیت نشناخته و یا بدتر آنرا رد کند. و در فرصت طلبانه ترین رویکرد خود را در خارج کشور کانون مبارزه جا بزند.
چرا آخرین میخ برتابوت مرگ مبارزاتی
اوج سقوط و اضمحلال اخلاقی و دناعت و بیشرمی این فراری، تبعیدی، یا مخالف و یا هرچه که اسمش را بگذاریم در خارجه زمانی است که نه تنها هیچ تلاشی برای بازگشت به دامن مبارزه نمیکند، بلکه در اوج ضدیت با مبارزه و در قالب یک دلال منافع حقیر و پست فردی و گروهی جهت توجیه لمیدن در خارج کشور و از دور خود را مخالف و مبارز خواندن فرصت طلبانه مبارزه داخل کشور را تخطئه نیز میکند. وقتی هر داخل رفتنی را مورد ترور سیاسی قرار میدهد.
اینگونه است که چنین فراری، تبعیدی یا مخالف سیاسی حتی لیاقت همین اسامی را نیز ندارد بلکه شیادی است خائن به عالی ترین منافع مردمش که مبارزه برای کسب آزادی، دمکراسی و حقوق بشر است. سردمدار و پدرخوانده این جریان رذالت پیشگی در خارج کشور کسی نیست جز رئیس جمهور!! منتخب!! مردم ایران مریم رجوی و مسعود رجوی. که امروزه متاسفانه مریدانی نیز در میان اعضای سابق وزارت خارج آمریکا و صدای آمریکا همچون علی جوانمردی ها و بسیاری مدعیان و هوچی های سیاسی و بعضی جدا شده از فرقه رجوی همچون مصداقی نیز شاهدیم که این فرهنگ ضد ملی را رواج میدهند. یعنی الف، عدم تحمل انتقاد، ب: تخطئه و ترور سیاسی منتقد با مارک داخل رفته ها، ج، مبارز خواندن حضور در خارج کشور.
طی چهل سال گذشته در خارج کشور هیچ نوشته ای نیست که به این حقیقت آشکار مهر تائید نزده باشد که مخالفین خارج کشور آنچنان دچار اضمحلال و رکود فکری و بی عملی هستند که بوی مرگ سالهاست به مشام میرسد و هیچ ربطی به داخل کشور ندارند. و در آخرین دم زندگی بجان هم افتاده در حال نابودی و ترور همدیگر شده اند. در صورتیکه مبارزینی هچون محمد نوری زاد ها (گروههای 14 نفر) با اینکه ازجان خود و خانواده شان مایه گذاشته اند و در زندانها با کرونا نیز مواجه هستند و یا نرگس محمدیها، سپیده قلیانها، اسماعیل بخشی ها، علی نجاتی ها و صف بلندی از اسامی حتی حاضر نیستند به هر قیمت به خارج بیایند.
در خارجه اما، یک عنصری که سابقه همکاری با وزارت خارجه آمریکا را نیز در پرونده اش دارد، بداخل کشور رفتن یک زن جوان مخالف رژیم را با ترور سیاسی تخطئه میکند!! رجوی که پدرخوانده تروریسم و خشونت سیاسی اس این کلیشه ضد ملی است، هیچ چاره ای جز تخطئه مبارزه مردم ایران چه در داخل و خارج کشور ندارد تا بتواند توجیه فرار خائنانه اش به خارجه در سال 1360و رها کردن صدها هزار هواداری که به مسلخ رفتند، فرارش از عراق 1380هنگام حمله آمریکا و رها کردن اعضایش در عراق که آنجا نیز چه توسط آمریکا با بمباران و چه توسط رژیم به مسلخ کشیده شدند، فرارش از پاسخگویی بخاطر همدستی با عراق، عربستان، اسرائیل و نئوکانهای آمریکا، و زندانها، شکنجه ها و قتلهای درون تشکیلاتی و تجاوزات به حریم زنان مجاهد، و بسیاری جنایات کشف نشده دیگر، باشد.
این مسیر مجرمانه و خیانتبار برای کسب قدرت در طبیعی ترین مسیر خود که دامن گیر بقیه آپوزیسیون قلابی نیز شده است که سر در آوردن از حمایت حمله نظامی به کشور و یا دجالانه بیطرف ماندن در چنین حمله ای!!! و حمایت تمام عیار از محاصره اقتصادی کشور و تروریسم دولتی آمریکا علیه شهروندان ایرانی است. چون اینها بدرستی و تحقیقا خود رادر معادلات سیاسی بین رژیم و مردم ایران هیچ می انگارند و چون داخل کشور را نیز از خود نمیدانند، بنابراین از سر عناد و کینه کور به قیمت نابودی کشور و به امید یک در میلیون هم شده تنها چشم امید به اسرائیل و عربستان و آمریکاست بسته اند. چه آنها که علنی آنرا فریاد زده اند چه آنها که شرمگینانه به آن معتقدند و با منادیان چنین فاشیسم ضد ایرانی به جد به مخالفت بر نمیخیزند و سکوت پیشه کرده اند. اینها اگر هم مارکسیست، سکولار، سلطنت طلب، زندانی سیاسی سابق، یک و دو نظامی، از اعدامهای 67 رسته، ویا همه هم کیشان و در اویختگان به انگلیس – رضا خان در زمان مشروطه هستند که امروزه مبارزه مردم ایران و هزاران ستارخانی که امروزه در میان آنهاست را بر نمیتابند. همه اینها اگر عناصری با ارتباطات انجنبی نباشند، ریشه در ایدئولژی خشونت-تروریستی آنهاست. که درقسمت بعدی بدان مفصل پرداخته خواهد شد. مردم ایران از سال 1388 بروشنی نشان دادند که خشونت را برای تغییر سرنوشت خود برسمیت نمیشناسند.
تخطئه کردن به داخل کشور رفتن حتی اگر در زرورق طلائی مبارزه با رژیم پیچیده شده باشد، هیچ تغییری در ضدیت اینکار با مبارزه مردم ایران نمیدهد. چرا که در اینصورت از نظر صادرکنندگان چنین فتوایی همه مردم ایران بویژه مبارزان راه آزادی و دمکراسی و حقوق بشر … چون داخل کشور هستند مهدورالدمند.
سقوط و تبهکاری و رذالت موجود در این ترور و اتهام زنی بی مدرک و سند به کسانیکه بداخل میروند همین بس که وقتی مبارزان داخل از کارگران، کارمندان، معلمین، روحانیون، وکلا، … زندان و شکنجه و … را بجان میخرند و حاضر به کوتاه آمدن نیستند، و چنین مقاومت استوار و شجاعانه ای را بنمایش میگذارند این فرومایگان خارجه کشوری نه تنها نمی توانند بزبان آورند یا حتی تصور کنند که فرد بداخل رفته با ریسک پذیری روی زندگی اش قدمی در جهت مثبت برداشته است، بلکه تنها تصور آنها با الگو گرفتن از خودشان این است که حتما مستقیم و بدون واسطه به کمک رژیم رفته اند. و اینگونه با ترور سیاسی آنها حیات خفیف خائنانه خود را در باتلاق خارجه توجیه میکنند. درست زمانیکه چهل سال است خودشان روزانه به پوشالی بودن حضور در خارجه مهر تائید زده و میزنند.
چه کسانی در حال خدمت به رژیم و دشمنی با مبارزه مردم ایران هستند؟
آیا غیر از این میتوان نتیجه گرفت که این فرومایگان تبلیغ پوسیدن در خارجه را اما در پوش مبارزه و چپ زدنِ “چرا داخل رفتی” میکنند؟ چون خارجه باتلاق پوسیدگی و مبارزه خونین در داخل کشور جریان دارد.
اتفاقا رژیم نیز از آنجا که چالشهای درونی و بین اللملیش چنان است که خارج کشور در اولویت صدم هم نیست، بعلاوه اینکه بسیار خوب خارجه رسوب کرده و مار بی نیش و دندان با شعارهای پوچ و توخالی آنرا چهار دهه است که تجربه کرده است. از جمله هزاران کانون شورشی!!! مسعودرجوی، هزاران فعال داخل کشور مدیریت دوران گذار، و احزاب سکولار دمکرات و سلطنت طلبها، فرشگردها، و صدها نمونه روی کاغذ دیگر، به جایی رسیده که (بقول کلیشه مسعودرجوی سردمدار آپوزیسیون دروغین) رژیم خودش مزدور استخدام کرده!! بعنوان آپوزیسیون به خارج ارسال میکند!! بعد اسامی آنها را نیز در سایتهای داخل کشور با آب و تاب اعلام میکند با این وجود این آپوزیسیون صدها لایک کننده و مخاطب هم دارند!! وضعیت خار و ذلت بار به اصطلاح آپوزیسیون و قدر قدرتی رژیم را که خود خارج کشوریها تبلیغ میکنند را مشاهده میکنید!!!!
بعد یکی هم که رفته داخل آنرا مزدور رژیم میخوانند. آنهم بدون هیچ دلیل و مدرک و طبق کلیشه خشونت و تروریسم سیاسی. فلاکت آپوزیسیون و قدر قدرتی رژیم در اوجی دیگر آنجاست که آپوزیسیون به محاکمه همدیگر در خارجه کشور کشیده شده است، باز هم سردمدارآن فرقه ننگین رجوی است. مسعود رجوی اخیرا در سایت یکی از مزد بگیران فاسدش آقای حسن حبیبی بدنبال شنود شاهدان!! در سایت و تلویزیون سیمای مقاومت دست به محاکمه دیگر فعالین (ایرج مصداقی) در خارج کشور زده است؟!!! رژیم دیگر چه میخواهد که این آپوزیسیون به اصطلاح تنها آلترناتیو!!! برایش انجام نمیدهند.
خالی از لطف نخواهد بود که اشاره شود با این سیاست خائنانه مسعود رجوی در تخطئه مبارزه داخل کشور که امروزه حتی توسط کارمندان سابق و شاید هم فعلی وزارت خارجه آمریکا و همه اسرای فکری رجوی نیز بکار میرود، در درون شورای ملی مقاومت بشدت مورد مخالفت قرار میگرفت و حتی به اخراج افرادی همچون آقای محمد علی اصفهانی و… با مهر مزدور رژیم نیز انجامید. رجوی هرگونه مبارزه درون کشور و حمایت از آن را مزدوری برای رژیم میخواند و اجازه نمیداد، مبادا دکان پوشالی خودش در خارجه تعطیل و بدون مشتری و خریدار خارجی شود.
تاریخچه: خارج کشوریهای امروز ننگ خارج کشوریهای زمان شاه
خارج کشور چه در ایران و چه در دیگر ملل از هزاران سال پیش همواره مکانی بوده استکه نیرویی برای تجدید قوا بدان پناه برده و دوباره به مبارزه بداخل کشور باز میگشته است.
الف: در زمان مشروطه
گذشته از کل جنبش مشروطیت که در اثر تماس با خارج کشور و تمدن غرب بود، اولین روزنامه های ایرانی که البته در زمان ناصرالدین شاه همه دولتی بودند، روزنامه غیر دولتی ارجدار طرفدار مشروطه اختر استانبول، حکمت مصر، قانون لندن و کمی بعد، حبل المتین کلکته، ثریا و پرورش مصر در خارجه بودند. که کمک شایانی به جنبش تنباکو و بعد مشروطه نمود. [1] بعد از به توپ بستن مجلس، محمدعلی شاه بسیاری را کشت و بسیاری فراری و تبعید شدند. شاه بکمک روسیه تزاری، 11 ماه تمام ضمن گرسنگی دادن به جنبش، راههای ارتباطات تلگرافی وزمینی را بروی تبریز بست و تا آنها را از ایران و جهان قطع کند. در این زمان در استانبول انجمن سعادت به همت تجار و مقیمین و تبعیدیان و فراریان مشروطه خواه ایرانی تشکیل شد که اولا ارتباط ستارخان و انجمن ایالتی آذربایجان را با مراجع تقلید شیعه در نجف و سراسر ایران را برقرارمیکرد، پول و امکانات جمع و برای ستار خان ارسال میکرد. فعالیت سیاسی در دربار عثمانی برای فشارگذاشتن به شاه جهت جلوگیری از دستگیری و اعدام مشروطه خواهانی که در سفارت عثمانی پناه گرفته بودند میکرد.
نقش کلیدی انجمن سعادت(استانبول) در جنبش مشروطه
انجمن سعادت ضمنا سرمنشاء حمایت تئوریک و خبری از مبارزه مشروطه با طبع و نشر مقالات و تحلیل و یا آنچه در مطبوعات خارجی منتشر میشد و ارسال به داخل کشور و ستارخان و… بود. فعالیت خارج کشور محدود به استانبول نبود، درقفقاز، عراق(نجف)، هند(کلکته) و مصر و لندن و پاریس نیز هر کدام فراخور حال خود بعنوان پشت جبهه مبارزه ستارخان فعال بودند[2] بعلاوه اینکه مشروطه خواهانی که به هردلیل راهشان به خارجه میافتاد، از آن بعنوان منبع تئوریک برای مبارزه شان استفاده میکردند.[3] در یک مورد دیگر نیز انجمن سعادت نقش کلیدی در فتح تهران بازی کرد و آن وقتی بود که کنسولهای روس و انگلیس تلاش کردند قشون سردار اسعد و نجف قلی خان صمصام السلطنه که به قم رسیده و قصد حرکت بتهران را داشتند را جلو گیری کنند. سردار اسعد مجبور شد تلگرامی به انجمن سعادت زده و کسب تکلیف کند، انجمن سعادت نیز از نجف سوال کرد و جواب قاطعی دریافت کرده به سردار اسعد داد و آنها مانع خارجی را کنار زده تهران را فتح کردند.[4]
از ص 6 باز در مشروطه آورده شود.
ب: خارج کشور در زمان پهلوی
در زمان شاه نیزهمه اعتبار کنفدراسیون دانشجویی و حتی انجمن اسلامی ناشی از نقش پشت جبهه ای مبارزه داخل کشور بود. حتی بعد از سرکوب مبارزه داخل کشور در سیاهکل و یا دستگیری مجاهدین و سالهای سکوت و بی عملی در داخل کشور تا حد قابل لمسی فعالین خارج کشور در هر فرصتی با اتحادی که داشتند دست به فعالیتهایی میزدند که اخبار جهان را تحت الشعاع قرار میداد. دیده نشد که عده ای فرصت طلبانه از سکوت ناشی از سرکوب بعد از سالهای نیمه دوم دهه 1350 خود را بدروغ آلترناتیو با ارتباطات گسترده با داخل کشورو … جا بزنند. هیچ کس بفکر کسب قدرت سیاسی در خارج نیفتاد، و همه خود را وام دار مبارزه داخل کشور میدانستند. یعنی دزدی سیاسی در خارجه مرسوم نشده بود. حتی خمینی که شبکه گسترده ای از آخوندها را در داخل داشت و همه نوارهایش در این شبکه در سراسر کشور توزیع میشد ادعای رهبری و آلترناتیو نداشت. و بعنوان آپوزیسیون در نجف مستقر بود. تا اینکه شاه با نگارش یک مقاله توهین آمیز او و هوادارانش در داخل و خارج کشور را بهم وصل کرد و رهبری بالقوه خمینی تبدیل به رهبری بالفعل شد.

بعضی تفاوتهای خارج کشور دوران پهلوی و امروز

  1. ایرانیان حاضر در خارج در زمان شاه اصالت مبارزاتی و پرنسیپهای اخلاق سیاسی را از دست نداده بودند. تا فرصت طلبانه همچون امروزحضور در راحت خارج کشور را بعنوان بدل مبارزه به مردم ایران و جهان جا بزنند.
  2. آنها بعنوان آپوزیسیون (مخالف سیاسی) و نه مبارز، اصالت را به مبارزه درون کشور میدادند و برای خود بدرستی نقش پشت جبهه آن مبارزه قائل بودند.
  3. حضور قطب های مارکسیستی همچون چین و شوروی و کوبا و… ضمن امید به پیروزی در میان خارج کشوریها، مانع از آلوده شدن به قدرتهای بزرگ غربی در میان آپوزیسیون میگردید. البته نباید ناگفته گذاشت که بعضی نیز مانند حزب توده عملا به دنباله روهای شوروی تبدیل شده بودند که همان زمان نیز در میان جامعه سیاسی منفور و مترود بودند.
  4. سیاستهای اتخاذ شده مبارزین زمان شاه هنوز همچون امروزِ مجاهدین آنهارا در میان مردم خارج کشور و مردم ایران و حتی جهان به عناصری خائن و وطن فروش و بدتر از رژیمی (پهلوی) که با آن مبارزه میکردند تبدیل نکرده بودند.
  5. مبارزین دوران پهلوی بجز یک مورد آشکار توسط تقی شهرام-مجاهدین [5] دستشان همچون مسعود رجوی به خون مردم ایران و همقطارانشان آلوده نشده بود. و فداکاریهایشان را در میان آپوزیسیون خارج کشور کمتر تحت الشعاع قرار داده بود.
  6. با وجود اینکه هیچ چشم اندازی از سرنگونی جزیره ثبات آمریکا “ایران تحت استبداد شاه” وجود نداشت، و مبارزات اجتماعی مردم ایران نسبت به امروز یک در میلیون امروز نیز نبود، همه فعالین و مخالفین (بجز معدود افراد) بداخل کشور رفت و آمد میکردند.
  7. اصالت دادن به مبارزه داخل کشور (صحنه اصلی و واقعی مبارزه) باعث میشد کسانیکه به داخل کشورتردد میکردند مورد اثبات تیرهای زهرآگین و کینه های گرگها و شغالها و روباه صفتان فرصت طلب سیاسی خارجه نشین و مورد ترور سیاسی و شخصیتی قرار نگیرند.
  8. در یک جبهه بودن شاه وابسته و قدرتهای بزرگ، باعث میشد که غربیها کمتر بخواهند آلترناتیوهای خودشان را در میان آپوزیسیون شاه راه اندازی کنند. چیزی که امروز میبینیم گرد همایی فرقه رجوی تفاوتی با گردهمآیی های نئوکانها ندارد. عربستان کانال تلویزیونی برایشان براه میاندازد… و در هر تظاهراتی که در داخل شکل میگیرد انواع و اقسام آلترناتیوهای روی نه کاغذ بلکه دستمال کاغذی(به اعتبار چند روزه بودنشان) مانند شورای مدیریت گذار و فرشگرد و شورای ملی ایرانیان، احزاب سکولار دمکرات و یا گرگهای تنهایی که یک تنه هم “با آمریکا قرار است تعین تکلیف کنند” و هم “با رژیم در حال مبارزه”!! هستند پدید آورده میشوند.
  9. جنبش خارج کشور در زمان شاه همبسته و متحد جنبشهای رادیکال و انسانی موجود درغرب علیه سیاستهای استعماری آنها بودند، امروزه مسعودرجوی پرچمش در حمله نئوکانهای نژادپرست حامی ترامپ در مقابل کنگره آمریکا و در حمایت از فاشیست ترین جناحهای آمریکا برافراشته میشود.
  10. از همین رو جنس آپوزیسیون خارج کشور زمان شاه (چه مارکیستها و چه مسلمانان) بطور کلی باب دندان غرب برای بخدمت گرفتن نبودند.
  11. فعالیتها خارج کشور در آن زمان بسیار موثر بود. طوریکه ساواک مجبور میشد چماقدار از تهران برای مقابله با دانشجویان معترض کنفدراسیون در آمریکا وارد کند. امروزه مجاهدین همان نقش ساواک را در سرکوب آپوزیسیون در خارجه بازی میکند. بقیه نیز تروریسم را از همین خارجه علیه همدیگر شروع کرده اند.
  12. در زمان تحصیل در انگلستان پلیس امنیتی آنکشور کنترل جدی روی تمرکز ایرانیان مخالف شاه اعمال میکرد و از خانه های متمرکز دانشجویی که ایرانیان مخالف حضور داشتند بازرسی و کنترل اعمال میکرد.
  13. حضور ایرانیان در خارجه اگر بعنوان پشت جبهه مبارزه داخل کشور نبود، امری منفی در میان سیاسیون بود. هرچند هیچگاه عناصر غیر سیاسی مورد شماتت و انگ قرار نمیگرفتند. و به عقیده بیطرفی در سیاست احترام میگذاشتند.
  14. برعکس امروز، پاسپورت خارجی گرفتن برای ایرانیان یکی از منفی ترین اقدامات ایرانیان تلقی میشد. امروزه این بی هویتی ملی خارج کشوریها تلاش میکند آنرا به گردن رژیم بیندازد.
  15. در کراهت و توطئه آمیز بودن اقداماتی ازنوع اتهام زدن و ترور سیاسی-شخصیتی خارج کشوریها در این دوران همین قدر بس که برعکس زمان شاه مبارزه داخل کشور را به شیوه های مختلف از جمله با ترور سیاسی کسانیکه بداخل میروند تحطئه کرده و خود را کانون مبارزه معرفی میکنند. امری که به قطع و یقین عطف به دروغ بودن اصالت مبارزه در خارج و تاکید جهانی خارج کشوریها بر امر تفرقه و پوچی آپوزیسیون خارج کشور، تنها ضامن منافع قدرتهای بزرگ برای سرمایه گذاری روی عناصر خود، و منافع رژیم میتواند باشد تا منافع مردم ایران و مبارزین داخل کشور.
    سرنوشت خارج کشوریهایی که سالهاست این قلم برای نجاتش از مهلکه مرگ سیاسی، مبارزه سیاسی و ایدئولژیک با فرقه رجوی برای بقاء را پیشنهاد کرده است، تا در این مبارزه به فرمایگی و خودفروشی و وطن فروشی دچار نشوند، فرقه رجوی ای که امروزه آشکارا در مرگ تاریخی با سر در آوردن ازحمله و هجوم یکی از تاریکترین و مجرمانه ترین وقایع جناحهای فاشیست آمریکا در حمله به کنگره برای عقب زدن دمکراسی و غلبه کردن استبداد پوپولیستی نژادپرستانه تبلور می یابد.

داود باقروند ارشد
ژانویه 2021
دیماه 1399
مقدمه زیر برای طولانی نشدن مقاله از ابتدای مطلب به انتهای آن منتقل شد تا خوانندگانی که علاقه مند هستند بخوانند.
اگر در کشوری از هر صد نفر یک نفر در جامعه مدنی فعال باشند آن کشور در اوج دمکراسی است. این برآوردی است که جامعه شناسان در رده بندی کشورهای دمکراتیک ارائه میکنند.[6]
در اثر سیاست زدگی وفقدان مطالعه و شناخت علمی جامعه و پیچیدگی های کشوری به پهناوری ایران و با تنوعی از فرهنگهای مختلف که سابقه چندین هزارساله آن بدلیل قرار گرفتن در نقطه تقاطع تمدنهای بزرگ تاریخ بشری همچون چین در شرق، یونان در غرب و آشور در شمال بدان بخشیده، اجازه نمیدهد که روشنفکران، گروههای سیاسی، فعالین بتوانند با این جامعه رابطه ارگانیک و فعال و زنده ای برقرار کنند. این نقصان جامعه خارج کشور وقتی در بعد مسافتی که از ایران دارد ضریب میخورد حاصلی جز چهل سال نه در جا زدن که عقب رفتن و بوی کهنگی گرفتن را ببار آورده است. در نتیجه نسبت به جامعه ای که ظاهرا قلبش برایش میتپد، از عملکردها واکنشهایش، تمایلات سیاسی، مذهبی، اجتماعی، اقتصادی و مذهبیش روز به روز فاصله گرفته و بیگانه و بیگانه تر شوند. طوریکه در هرکدام از واکنشهای آن جامعه انگشت بدهان و مات و مبهوت بمانند. وقتی انتظاردارند سکوت کند بطور میلیونی به خیابانها میآیند، وقتی فکر میکنند به خواب خرگوشی رفته به یکباره در 150 شهر به شورش درست میزند، وقتی قرار است رای ندهد پای صندوقهای رای میرود و وقتی قرار است در اثر فشارهای اقتصادی تحریمها دست به شورش بزند تحمل باور نکردنی از خود نشان میدهد. مشکل کجاست؟ در سمت “مدعیان نمایندگی آن جامعه” یا آن “جامعه”؟
جامعه ایران، جامعه ای است چند لایه و چند بعدی، همانگونه که دولت رسمی و دولت موازی داریم، جوامع موازی نیز در ایران حضور دارند. جامعه ای که در آن ارزشهای موازی همزمان حضور و دوام یافته اند. جامعه مذهبی ارزشهای خودش را دارد، جامعه نیمه مذهبی و جامعه سکولار و چپ ارزشهای خودشان و جوانانی که هنوز به هیچ کدم از این جوامع تبدیل و تحول نیافته اند، و خواهان طرحی نو هستند، ارزشهای خود را داشته و مسیر خود را میروند.
هنوز شناخت علمی و پژوهشی و آماری از این جوامع موازی ایران، وجود ندارد و ارائه نمیشود. سیاست زده در اشکال و نماها درگیر است و به ریشه ها و تغیییرات بنیادی و شناخت پدیده ها هیچ علاقه ای ندارد، همچون 1357 فقط بدنبال تغییر است اما چه تغییری؟ از همین روست که تمامی تمرکز خارج کشور بر انعکاس اخبار است!! و تحلیل های من در آوردی “صد من یک غاز” بی ربط و بعضا در تضاد و تناقض با عالیترین منافع ملی ایرانیان. و متاسفانه با صدها فالور که پوشالهای تولیدی را در کنج گرم و نرم “مبارزاتی” خود حلوا حلوا میکنند. و هر دو طرف خوشحال از ادای دین مبارزاتی! خود، شب به آسودگی و با رضایت نفس سر بر بالین میگذارند، اما مردم؟ کماکان در زنجیرند، داستانی که چهل سال است ادامه داشته است.
این جامعه سیاست زده خارج کشور با هزاران جامعه شناس و تحصیل کرده امور اجتماعی و سیاسی و…ثابت کرده است که بطور چشمگیر و فزاینده ای آماده خور است. هنوز هیچ آمار تحقیقی از تعداد جوانان و ترکیب آنها، کارگران، معلمان، بیکاران، زنان شاغل، تک فرزند، دانشجویان، روستائیان، شهرنشینان، حاشیه نشین ها، ویژگیها و ترکیب آنها و اینکه هرکدام چه کسری از جامعه را تشکیل میدهند وجود ندارد. تحلیل ها کیلویی و از دم است. هیچ تحقیقی در مورد اقشار مختلف حاکمیت، ترکیب و تمایلاتشان، سپاه و ارتش، بسیجیها و دیگر اقشار و طبقات جامعه بر اساس آمار و ارقام جامعه شناسانه وجود ندارد. اگر هم عزیزانی در میان فرهیختگان چه داخلی و خارج کشوری تلاشهای مثبتی کرده اند در بدنه هوچی و سطحی جامعه خارج کشور هیچ گوش شنوایی برایش نیست. جامعه خارج کشور بیشتر بدنبال هوچی ها هستند که بازارشان داغ است.
سازمان مجاهدین یکبار در سال 1359 با همین سطح بسیار نازل و تحلیل کیلویی و از دم و البته متوهمانه و خود بزرگ بینانه، فاجعه دهه شصت را آفرید، و گویی بعد از چهل سال مسعودرجوی تحلیلی از جامعه ای که به ادعای رهبری آن را، تدارک اسلام دمکراتیک!!! برایش میبیند ارائه نکرده است. سیاستهای مجاهدین با این تحلیل در برخورد با آن جامعه منجر به ریشه کن شدنشان گردید که امروزه ته مانده هایشان در 5000کیلومتری میهن بعد از سالها خیانت و شرکت در کشتار ایرانیان در مرزها، در بیمارستانهای آلبانی در انتظار مرگهای خاموش خود نشسته اند. که برشی فی الواقع از کل جامعه خارج کشوری را به نمایش میگذارد. فدائیان نیز با تحلیل خود سیاهکل را فداکارانه شروع کردند که بدست همان مردمی که میخواستند نجات دهند دستگیرشدند. این یعنی سیاست زدگی و عدم شناخت دقیق. فدایی ها و همه مارکسیستها بهتر میدانند که اسامی بسیار بدتری هم در فرهنگ مارکسیستی برای چنین عملکردهایی وجود دارد که از آن در میگذریم.
÷
با در نظر گرفتن جمعیت کشور، 40 ساله های فعال ایرانی در زمان انقلاب1357، 20 سال قبل بازنشسته شده اند. 30 ساله ها دهسال قبل باز نشسته شده اند، 20 ساله ها امروز بازنشسته هستند. بسیاری اعدام و یا به خارج گریختند. قطعا 15 ساله ها بسیاری بدام تروریسم رجوی گرفتار شدند یا در زندانهای داخل اعدام شدند و یا امروز در زندانهای فیزیکی و فکری فرقه رجوی در حال مرگ هستند. و یا در جبهه های جنگ نابود شدند. قطعا بخشی از هرکدم از رده های سنی در ایران هیچ ربطی به سیاست نداشتند و مسیر زندگی عادی خود را طی کردند.
چهل ساله های امروز اما، در زمان انقلاب بدنیا آمده اند. نه جنگ را دیده اند و نه خبر از انقلاب دارند و نه درگیریهای سیاسی انتهای دهه 1350 و دهه 1360 را تجربه کرده اند.
از دوران پهلوی چیزی جز داستان سراییهای والدین و یا توهم پراکنی های سلطنت طلبان اطلاع دیگری ندارند. 30 ساله ها دهسال بعد از انقلاب 22بهمن بدنیا آمده اند. آنها جز رژیم کنونی چیزی دیگری تجربه نکرده اند. و هرچه جلو تر میآئید با نسلی از مردم ایران مواجهه هستید که نه متاثر از انقلاب22 بهمن، انقلاب اکتبر، جنگ سرد و جهان دوقطبی، انقلاب کوبا، چین، ویتنام و.. که متاثر از انقلاب انفورماتیک هستند. نسلی بغایت متفاوت با نسلی که قبل از انقلاب 22 بهمن در صحنه سیاسی اجتماعی ایران حضور داشته است. با درک و دریافتها و تمایلات و خواستگاه های عصر خود که فاصله اش با نسل 22 بهمن، عطف به انقلاب انفورماتیک نه فقط 30 سال تقویمی که صدها سال است.
نسلی که نه متاثر قطب کمونیستی و لنین و استالین و مائو و چه گوارا و … جزنی و گلسرخی و… بلکه متاثر از آیکانهای رپ و هالیودی و … هستند. اگر در دوره ما در خارج کشور، اطلاعات محدود به روزنامه های گاردین و تایمز، و فاینشیال تایمز و اخبارتلویزیونها و بعضی کتب کتابخانه ها، و در داخل به روزنامه ها و کتب سانسور شده دوران پهلوی و چند اطلاعیه پخش شده در دانشگاه و … بود. نسل جدید در آن واحد در معرض تمامی اطلاعات منتشره در جهان هستند. ما مجبور به انتخاب از چند گزینه بودیم اینها گزینه های بینهایتی در اختیار دارند.
آیا درکی از آنچه در اذهان آنها میگذرد وجود دارد؟ آنها که در پاریس و لندن و شهرهای آمریکا نشسته و در حال تلاش برای مدیریت دوران گذار یا در کرسی ریاست جمهوری خود خوانده مانند مریم رجوی، و یا خود را خجولانه ولیعهد! جمهوریخواه! سلطنت پهلوی میشمرند، آیا میدانند با چه و کدام جامعه ای انسانی روبرو هستند؟ عمده خارج کشوریها، جامعه 30 میلیونی ای دیده اند که با احتساب مرگ و میرها طی چهل سال گذشته، حداقل 60 میلیون نفرشان را آخرین خارج شده ها از ایران هرگز ندیده اند. جامعه ای که 80 میلیون نفر شده، نیروی محرک و موتور تحولاتش (جوانان) در هیچ کجای محاسبات وارد نشده است.
چه تعداد مهاجر از شهرستانها به تهران ، از روستاها به شهرها و حاشیه شهرها بویژه حاشیه تهران آمده اند. وِیژگی اقتصادی اجتماعی و مذهبی و در نتیجه خواستگاه سیاسی آنها چیست؟ در جامعه بحران زده که فقر و گرسنگی و بیکاری گسترده است چه معضلات اجتماعی ایجاد کرده است؟ چه میزان خلافکار حرفه ای، نیمه حرفه ای، اداری، فرهنگی، اقتصادی و حتی خلافکاریهای خانوادگی و… ایجاد کرده است؟ چه میزان اعتیاد و فحشا، و… با چه تاثیراتی بر جامعه وجود دارد.

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، انتشارات هرمس،چاپ چهارم، ص54،25
  2. ↑ مراجعه کنید به کتاب: علم، محمدرضا، تحلیلی بر نقش انجمن سعادت در استانبول در جنبش مشروطه خواهی ایران، جلد1، ص 689-667، مجموعه مقالات و سخنرانیهای همایش بزرگداشت مشروطه تبریز 1382
  3. ↑ حتی حضور مشروطه خواهانی چون تقی زاده، ملکم خان و… در استانبول یا … بیشتر به این خاطر بود که با منابع تئوریک انقلاب مشروطه خود را سیراب کرده به میهن بازگردند که در ایران یا وجود نداشت و یا در دسترست نبود. تقی زاده که استانبول را دروازه تمدن اروپایی میدانست از راه انگلیس به آنجا رفت، در تفلیس با بنیانگذار نشریه طنز “ملانصرالدین” میرزا خلیل محمدتقی زاده تبریزی دیدار کرد. تقی زاده او را مولیر و تولستوی روسیه میدانست. وی شش ماه در محله ایرانی “خان ولده” استانبول ماند و تماما در کتابفروشی های منطقه بیگ اوغلی به مطالعه کتب ممنوعه همچون آثار نامک کمال سپری کرد، نوشته های آپوزیسیون ایرانی را خواند. در 1906 با عبدالرحیم طالبوف تبریزی مولف کتاب “احمد” و با زین العابدین مراغه ای مولف کتاب “سیاحت نامه ابراهیم بیگ” آشنا شد، دو کتابی که سهم عمده ای در بیداری سیاسی بسیاری از سران و رهبران مشروطه بازی کرد. در مجموع همه فراریان و تبعیدیان اگر هم مجبور میشدند به خارج بیایند آنرا تبدیل به سکوی پرشی با اندوخته های بسیار در دانش مبارزه و اهداف مبارزاتی داخل کشور ساخته و برمیگشتند. مراجعه کنید به کتاب: علم، محمدرضا، تحلیلی بر نقش انجمن سعادت در استانبول در جنبش مشروطه خواهی ایران، جلد1، ص 689-667، مجموعه مقالات و سخنرانیهای همایش بزرگداشت مشروطه تبریز 1382
  4. ↑ تاریخ معاصر، حیات یحیی، دولت آبادی یحیی، جلد سوم، فصل دوازده، تجدید حیات انجمن سعادت، ص 100-107
  5. https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%82%DB%8C_%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%85
  6. ↑ جامعه

ریشه های خشونت – تروریسم سیاسی حاکم برتفکر آپوزیسیون خارج کشور
ژانویه 17, 2021
بقلم داود باقروند ارشد
مقدمه:
مخالفین جمهوری اسلامی در خارج کشور در یکی از تاریکترین دوران خودشان قرار دارند. چرا که:

  1. در اوج فاصله از ایران و ایرانی و مبارزات مردم ایران بسر میبرد.
  2. در اوج فقر برای ارائه یک گفتمان ملی جذاب برای درون کشور است.
  3. در اوج بی عملی و پاسیویزم است.
  4. در اوج تفرقه و جنگ داخلی است.
  5. دراوج تقابل و نقطه مقابل خواستها و تمایلات مردم ایران است.
  6. دراوج سقوط اخلاقی و مبارزاتی است.
  7. دراوج استیصال، و ناامیدی از خود و مردم، چشم امید به بیگانگان دوخته است.
  8. در اوج مرگ و میرهای روزانه که شاهدیم، نشان از لب بام بودن آفتاب زندگی فیزیکی آنست.

مجموعه شرایط موجود در خارجه طوریست که، عملا نه کمک کار مبارزه مردم ایران بلکه کمک کار رژیم و در یک سقوط اخلاقی نافی و تخطئه کننده مبارزات مردم داخل و فاقد هرگونه کارکرد پشتیبانی از مبارزه داخل کشور با ترور های سیاسی و شخصیتی در میان آپوزیسیون است.

ریشه مسلئه در کجاست؟
وقتی به کنه مسئله بنگرید و برعملکردها و مواضع و رویکردها متمرکز شوید، متاسفانه یک تفکر شگفت آوری از استبداد رای، ضد دمکراتیزم و عدم احترام به عقاید نه تنها یکدیگر که به عقاید کل مردم ایران در آن مشاهده میشود. مشکلی که محصول آن بکارگیری خشونت و تروریسیم برای رسیدن به اهداف سیاسی در ایران و ترور سیاسی حتی علیه همدیگر در خارجه، و در اوج آن ترور سیاسی هر فردی که بداخل (بعنوان کانون مبارزه مردم) میرود میباشد. همان تفکر و بینش خشونت گرایی که هیچ دست کمی از اندیشه پشت همه سرکوبهای داخل کشور ندارد. و این “مخالفین” و نه “مبارزین” خارج کشور ادعای مخالفت با آن “خشونت” را دارند!! ولی خود تا فرق سر در آن غوطه ور و در اعماق اندیشه بدان معتقدند. توضیح داده میشود.
“همه سرنگونی طلبان خارجه نشین”، آشکار و نهان متمایل و مبلغ استفاده از خشونت و تروریسم برای رسیدن به هدف هستند. اما ازآنجا که نه اراده ونه توان سرنگونی را دارند و نه آنقدر درائت و دور اندیشی که در برخورد با واقعیت خارج از ذهنشان، چه آنجا که به توان و ظرفیت فعلی خودشان و چه آنجا که به واقعیت جامعه ایران برمیگردد، بخواهند از سیاست زدگی فاصله گرفته به ارائه گفتمانی ریشه ای و متحول کننده (عطف به مسائل داخلی، و بین المللی کشور) چه با هدف تغییر بنیادی رژیم چه حتی برای اصلاح رژیم، که برای نسلهای نو ایرانی جذاب و راهنما و الگوی حرکت باشد، بپردازند. آنچه مشاهده میشود تلاش فرصت طلبانه برای رسیدن به قدرت است.
بعلاوه و مهمتر از همه اینکه، بعد از گذشت چهل ودو سال، آفتاب “سنی”، “سیاسی” و “فکریشان” نیز در لب بام است، و دیگر هیچ امیدی به رسیدن به قدرت، در اوج استیصال که امروزه حتی در بخشیهایی از جامعه داخل کشور با نمونه هایی چون خانم فائزه هاشمی نیز شاهدیم، که غلطیدن به ورطه تمایل و تبلیغ فشار و یا حمله نظامی خارجی را دامن زده است. یعنی نا امیدی از مردم ایران و تحول بنیادی و ماندگاری که تنها بدست مردم مبتنی بر یک گفتمان انسانی و مدرن ممکن است. از این روست که دست بدامن خارجی شدن را برای رسیدن به هدف دامن میزنند. بعلاوه با حمایت از تحریمهای نابود کننده زیربناهای اقتصادی “کشورـ مردم”، عملا در کنار رژیم و دشمنان خارجی قرار میگیرند. شاخص چنین وضعیت فلاکت بار سیاسی ـ فکری در خارج، تفرقه خارجه کشوریهاست.
اما خطرناکترین تفکر و اندیشه و تمایل سیاسی مشکوک [1] ناشی ازاستیصال در کسانی دیده میشود که عملا و آشکارا حامی سیاست های میلیتاریستیِ شبهه فاشیستی هستند. نمونه هایش قبلا در نوشته ها(اینجا) به نقد کشیده شده است. اینها نه تنها بمباران کشور که بمباران و سرکوب مردم و جوانان کشورهای منطقه تحت پوش چپ نمایانه مبارزه با بنیادگرایی و حامیان رژیم!!! را خواستارند، که این اوج تفکر ترور و خشونت پرستی است.
فاصله خارج کشور با کانون مبارزه در داخل کشور
ازویژگیهای عمده همه این نوع افراد و گروهها، در تضاد و نقطه مقابل خواسته ها و تمایلات مردم ایران بودن است. همه طی 30 سال گذشته به چشم دیده، شنیده و خوانده اند که:
• وقتی اینان مردم ایران را زیر شلاق وادادگی، بی عملی سیاسی در مقابل رژیم متهم کرده اند، مردم ایران حماسه هایی چون 1387، 1388، 1396 و 1398 را آفریده اند.
• وقتی اینها مردم ایران را به ترک حوضه های رای گیری فراخوانده اند، مردم برعکس صفوف رای گیری را پرکرده اند و رای گیری را به نمایشی از خواست و اراده خود تبدیل نموده اند.
• وقتی اینها از مردم انتظار قیام و انقلاب داشته اند، در مقابل، مردم ایران خرد کننده ترین تحریمها و شاید محاصره تاریخ بشری را علیه کشورشان را که تنها اثرش شکستن کمر اقتصاد مردم است را با تحمل و بردباری شگفت انگیزی به شکست تحریم کنندگان و متحدین آن تبدیل کرده اند.
• اینها وقتی در راستای تفکر خشونت طلبانه و تروریستی، از یک عمل تروریستی دولتی برای کشتن یک شهروند ایرانی قبل و بیش از تروریستها خوشحال شده و آنرا جشن گرفته اند، مردم ایران آنرا در ابعاد میلیونی نفی و ترد کرده اند.
• اینها همچون اسرائیل و عربستان و نئوکانها، وحتی بعضی جناحهای مشکوک رژیم مخالف برجام بودند. ولی مردم ایران و جوانان در ابعاد میلیونی با امضاء آن در سراسر کشور جشن گرفتند.
• وقتی اینها در اوج بی اعتنایی مردم ایران نسبت به خود قرار داشتند، مردم ایران بزرگترین قیام با بنیان نسبی فکری و منسجم که همه جهان را نیز به شگفتی واداشت با تکیه به عناصری داخلی مانند حسین موسوی و کروبی براه انداختند.
در یک کلام مردم ایران همواره تمایلی 180 درجه عکس آنچه درخارجه کشور فکر، تبلیغ، ترویج و حکم میشود از خود بارز کرده و میکنند. که نشان از بی اطلاعی مفرط و عدم شناخت ما در خارجه از نحوه فکر و تمایلات و خواسته های سیاسی و نحوه دستیابی به خواسته های ایرانیان است. از طرفی نیز ایرانیان بخوبی تحقیر و توهینی که از جانب خارجه نصارشان میشود را بخوبی درک کرده و آنرا با بی اعتنایی مطلقی که به خارجه نشان میدهند نشان میدهند.
نمونه عبرت آموزش رویکرد مردم به فرقه رجوی است. تشکلی مخالف که شاید شناخته شده ترین در ایران و جهان باشد، و مدعی مبارزه مسلحانه با “رژیمی که مردم را سرکوب میکند” است، ولی همین مردم حتی وقتی در زیر تیغ رژیم هم که هستند، با بی اعتنایی مطلق به این فرقه، بودن زیر تیغ رژیم را به یاری جستن از آن ترجیح داده و میدهند. تنها کسی که این پیام روشن، واضح و بسیار بلندِ مردم ایران را خوبِ خوب میشنود و شنیده است کسی نیست جز مسعودرجوی. واکنش مسعود رجوی به این بی اعتنای مردم، یکبار با پیوستن به دشمن مردم ایران صدام حسین علیه شان، یکبار با گفتن اینکه دانشجویان قیام کرده در سال 1387 را که نام رجوی را صدا نکرده بودند!! باید گذاشت پای دیوار و یکبار با همدستی با سیاستهای اسرائیل در افشای پروژه های اتمی کشور، و پیوستن به نئوکانها برای بمباران کشور، …. بوده است.
اما بقیه که عین رجوی نیستند چرا درس نمیگیرند؟
سوال این است که آیا در خارج کشور جز مسعود رجوی که استراتژیش، استراتژی “تنها ره رهایی مردم ایران بدست ارتش آزادیبخش است و قیام مردمی در ایران پاسخ ندارد” میباشد، کس دیگری چنین سیاستی دارد؟ آنهم ارتش آزادیبخشی که به 5000کیلومتری کشور پرتاب شده، و امروزه بیمارستانها و گورستانهای آلبانی و اروپا و… را پر میکنند. میدانیم کسی دیگری نیست که فکر کند خودش یا گروهش (شش تا حداکثر ده نفره) میخواهد رژیم را بدست خودش سرنگون کند؟
طبعا چنین منطقی نمیتواند وجود داشته باشد. خوب اگر این سرنگونی و یا هر هدف تغییر در رژیم قراراست بدست مردم انجام شود، چرا تلاش نمیشود با این مردم همسو شده، آنهارا جلب کرده، به خواستشان احترام گذاشته، و اگر در توان بود با راه اندازی یک یا مجموعه گفتمانِ راهگشایی بسمت اهدفی که مردم میخواهند بسیج یا کمکشان کنند؟
اما متاسفانه شاهدیم، علیرغم همه این شکستها و ناکامی های مخالفین رژیم در خارجه کسی نیست که از آن درس بگیرد. و تلاش جدی ای برای درک این فاصله و زاویه 180 درجه ای خود با مردم ایران در نحوه دستیابی به اهدافش برسد و اینگونه خود را به خواست مردم ایران نزدیک کند. بلکه در اوج توهم و سکتاریسم و خود بزرگ بینی، مردم ایران را گوسفندانِ ظلم پذیر و بی اراده تلقی وتحلیل میکنند و نه مردم سلحشوریکه خواسته هایشان را به شیوه هایی که خود میخواهند و می پسندند پیش میبرند. نه آنگونه که ما از خارجه اراده میکنیم و تکلیف میفرمائیم!!
اگر شبکه های اجتماعی و یا مطالب منتشره در مورد مردم ایران را بنگرید و تحقیر و توهین های بسیاری که نسبت به مردم صورت میگیرد، که همگی عکس العمل خارجه نشینان است به بی اعتنایی مردم ایران در قبال خواستهای ضد ملی و فرصت طلبانه شان، را شاهد خواهید بود.
کانون مبارزه کجاست؟
اما مخالفین خارجه نشین، بجای خود شکستن، دست به شکستن آینه میزنند. و همین جاست، همچنان که در فوق آمد مردم ایران را بی عمل، در خواب خرگوشی، گوسفند… خطاب میکنند، خارجه راکانون مبارزه و داخل را نه ورود به صحنه و کانون مبارزه علیه رژیم بلکه رفتن تحت حاکمیت رژیم و بدتر حتی در یک اقدام تروریستی سیاسی آنرا همدستی با رژیم و مزدوری میخوانند.
این رویکرد خود بوضوح بیانگر عدم درک و مقابله آشکار است با ایران و ایرانی و مبارزه ای که در خونین ترین اشکالش اما به سبک و سیاق خودشان و نه به دستور رهبران!!! خود خوانده فرصت طلبِ خارجه نشین، به پیش میبرند. از این رو دور از منطق نیست، اگر نتیجه بگیریم که چنین کسانی در خارجه نه برای مردم ایران بلکه برای تحمیل خود به مردم ایران است که در اوقات بیکاری تلاشهایی تحت نام “مبارزه” میکنند. سنگ مفت گنجشک مفت شاید بقدرت رسیدیم! هم فال است و تماشا، هم اوقات بیکاری خارجه پر میشود و هم برای خود آلاف و اولاف مبارزاتی و … میسازند، و در بلیط بخت آزمایی که مجانی است شانس قرعه قدرت را برای خود مهیا میدارند.
پر واضح است که هیچ بنی بشری همچون مردم ایران ستمِ حاکمیت رژیم را درک و لمس نمیکند. بویژه سران سلطنت طلبها و مسعودرجوی که میلیاردها دلار کشور و یا دلار نفتی عراق برایشان ثروت نجومی ساخته طوریکه در خارجه و یا در عراق هم که هستند زندگی شان با هتل های هفت ستاره لاس وگاس برابری میکند. بنابراین خود را کاسه داغتر از آش نمیتوانند جا بزنند.
هرچند تمامی سایتهای خارج کشوریها و بوقهای استعماری نام و برنامه و خواست و دستورات و تکالیفی را که آپوزیسیون خارج کشور برای ایران صادر میکنند را به اطلاع مردم میرسانند. طبیعی است زمانیکه مردم برای خواسته هایشان قیام میکنند، اگر بخواهند اینها را برای کمک صدا میکنند! و کسی نمیتواند مدعی شود، مردم بپا خواسته که در قبال اعتراضش در حال سرکوب و کشته شدن است، باکی دارد از اینکه مثلا نام اینها را صدا کند. اگر صدا نمیکند، رژیم را با همه بدیش، نمیخواهد با اینها جایگزین[2] کنند.
تا زمانیکه خارج کشور به این حقیقت بزرگ که مردم ایران طی چهل و دوسال گذشته هیچ فرصتی را برای فریاد زدن آن از دست نداده، اذعان و اعتراف نکند، و برای حل آن به چاره اندیشی و رفع ایراد خود جهت مورد قبول مردم ایران افتادن نکند، پاشنه در، به همین محوریکه طی 42سال گذشته چرخیده است، خواهد چرخید.

چه باید کرد
برای رفع ایراد خود، اگر کسی ایرادی در خودش و افکارش میبیند، باید به ریشه ها بپردازد. امر مسلم این استکه با تحولاتی که در جهان در زمینه ارتباطات رخ داده امروزه دیگر نه مردم ایران و نه مردم جهان حتی مردم آمریکا را نمیتوان با شعارهای سیاسی توخالی وقتی خود براستی آن شعارها را نمایندگی نمیکنید به مردم تحمیل کرد. در گذشته این یکی از متداولترین روشهای فریب مردم و گذار ازیک دیکتاتوری به دیکتاتوری بعدی بوده است. امروزه مردم ایران بوضوح نشان داده اند که دیگر حاضر نیستند فریب چنین افراد و گروههایی را بخورند و چنین سیکل فاجعه باری را بپذیرند. و فریب شعارهای قدرت پرستانه را بخورند و سرنوشتشان را به دیکتاتور تازه نفس دیگری بسپارند. از طرفی نیز دوران رهبران کاریزماتیک بسر آمده و مردم مطلع به گفتمان و فکر و اندیشه های نو و مدرن امروز جهان پاسخ میدهند تا تک افراد و گروههایی که ریشه افکارشان در تفکر جهان دو قطبی پوسیده که سی سالی است به زباله دان تاریخ پیوسته با سیاستهای ترور و تروریسم تحت نام مبارزه خشونت طلبانه بویژه با برچسب اسلام دمکراتیک!!! دارند. این تروریسم و خشونت گرایی را در زیر بهتر بناسیم.
ریشه های روانی خشونت – تروریسم سیاسی در ایران معاصر

در دهه 50 شاه و در دهه 60رژیم حاضر، اهداف بازجویان در اعتراف گیری جدای از کسب اطلاعات زیر شکنجه، تبدیل “قهرمان” به “ضد قهرمان” بود. یعنی زیر شکنجه مبارز را به بریده، خائن و … مبدل سازند. برای دست یابی به این هدف، باید از پیش و در سطح نیروهای اجتماعی توافقی ضمنی و ذهنی میان گروه حاکم و مخالفین وجود داشته باشد.
و آن درک مشترکی بود که دو طرف از ورای مقاومت فرد در برابر خشونت و شکنجه، استنباط میکردند. در این همفکری، استقامت زندانی در برابر شکنجه دلیل صحت اندیشه و حقانیت مسیر بود. از سوی دیگر از نظر رژیم، به حرف آمدن و ندامت او زیر شکنجه دلیل انکار ناپذیر بطلان تفکر و مسیر بود. در واقع بین زندانی و بازجو، شکنجه وسیله نبرد و اثبات و انکار مسیر بود. یعنی نه برای انقلابی و نه برای شکنجه گر، خرد و منطق و استدلال ملاکِ حقانیت نبود. بلکه اگر خشونت و شکنجه را تحمل کرده بود، انقلابی بود (یعنی تفاوت نمیکرد استدلالش در دفاع از مبارزه اش از نوع لاجوردی بود یا از نوع جزنی) مهم این بود که شکنجه را تحمل کردی یا خیر. چون لاجوردی نیز با شاه مبارزه میکرد و از مقاومترین افراد در مقابل شکنجه شاه بود. یعنی:
ملاک هر دو طرفِ نبرد، خشونت است: یکطرف با اعمال آن، یکطرف با تحمل آن.

پیروزی در اعمال یا تحمل شکنجه-خشونت، پیروزی در ایدئولژی بود. همه قهرمانان آرمانی انقلابیون که خود در ته دیدگاهشان یک شکنجه گر همچون شکنجه گرشان بودند، آنهایی بودند که، شکنجه و خشونت را تحمل میکردند، نه کسی که به مسیر و اهدافش عشق میورزید، ولی تحمل شکنجه را نداشت. شهادت طلبی تروریستهای داعشی و فرقه رجوی نیز دقیقا از همینجا ناشی میشود.
زندانی ای مورد ستایش قرار میگیرد که تحمل شکنجه را کرده باشد. عدم تحمل شکنجه در فردی که خودش نیز ملاک و معیارش خشونت ضد بشری است، منجر به این میشود که وقتی شکنجه را نمیتواند تحمل کند، حتی خودش هم به خودش شک میکند و اینجاست که ایدئولژیک شکست میخورد.
در واقع این زندانی دوبار شکست میخورد، یکبار از فکر و اعمال خشونت شکنجه گر یکبار از اصالت دادن به تحمل شکنجه و خشونت فکری خودش. و دومی عامل اصلی شکستن و نابودی مبارزاتی اوست تا خشونت و شکنجه شکنجه گر.

این ایدئولژی خشونت تنها در مسلمانان نیست، بلکه عینا در مارکسیستها و سلطنت طلبها و سکولار دمکراتها، … بدون کمترین کم و کاستی وجود دارد(توضیح داده میشود). چه در زمان شاه وچه در زمان حاضر، همه به اصطلاح مبارزین برای مبارز شدن دو مولفه را بکار می گرفتند.
الف: “خود آگاهی انقلابی“، که از نظر آنها میتوانست جوهر و هویت فرد را از بن دگرگون کند و انسان طراز نوین بسازد. و به آن میگفتند “خودسازی انقلابی” در واقع زدودن هر آنچه فرد داشت و با خود بعنوان فرهنگ (از نظر مبارزین فرهنگ طبقاتی) از جامعه به مناسبات مبارزه آورده بود.
ب: ابزار خود سازی انقلاب نیز اعمال خشونت و یا آن چه تحت نام و عنوان “قهر انقلابی” و یا “کینه انقلابی” ازآن نام میبردند بود، که کمترینش تحمل شکنجه باشد. در این بین، “شرط“، خود آگاهی و “مبنا“، قهر انقلابی یود. چرا که خود آگاهی بدون قهر انقلابی را “روشنفکر بی عمل” میخواندند و نفی و ترد میکردند و میکنند. واژه “کسانیکه کتاب بارشان” است در مورد کسانی گفته میشد که از نظر آنها “ایدئولژی خشونت و قهر انقلابی” نداشته ولی “آگاهی های اجتماعی و طبقاتی” داشتند.
بدین ترتیب در چنین توافق دو جانبه ای اعمال خشونت به همان میزان که تحمل آن به هر قیمت بعنوان میزان و افشاء کننده حقیقت تلقی میشود، تحمل زندانی قبل از اینکه بیانگر و نشاندهنده شخصیت و خصوصیات فردی وی باشد، نشانه ای از اعتبار و حقانیت فکری جمعی او بود. و عدم تحمل شکنجه و خشونت نشانگر بریدگی، ناتوانی فکری و اعتقادی فردی و حتی گروهی به آرمانهای انسانی تلقی شد.
اگر ملاک و معیار اعمال و تحمل خشونت و شکنجه درست باشد. لاجوردی و بسیاری از اعضای زندانی فرقه رجوی که مدعی هستند شکنجه را تحمل کردند، دیدیم که همه خود به شکنجه گران قهاری در خارج از زندان تبدیل شدند. مجاهدین هنوز به قدرت نرسیده دست به شکنجه نه فقط دشمنان[3] بلکه همقطارانشان در درون فرقه زدند. مسعود رجوی آنها را یکباردر 1363 و یکبار در 1374بطور گسترده مورد شکنجه قرارداد تا به به خیال خود میزان اصالت ایمانشان را به خودش کشف شود!!! یعنی اصالت سنجی با تحمل شکنجه!!!!!
در پنج دهه گذشته بخش عمده ای از خشونت سیاسی توسط ایدئولوگهای گروههایی که خود رامبارز میخواندند، مانند مجاهدین، فدائیان، فدائیان اسلام و … تولید و توجیه شده است. کار ایدئولوگ های آنها تبدیل انگاره های مبارزاتی مانند نبرد مسلحانه یا جهاد، قهرمان و شهادت به مفاهیمی کاربردی در پهنه سیاست و مقبولیت عمومی بخشیدن بدان بوده است. از جمله متاسفانه برای دست یابی به آرمانهای کاملا انسانی مانند امنیت و عدالت، “خشونت-تروریسم” بعنوان عالیترین ابزار، معرفی و توجیه شد.
از همین رو شاهد بودیم که رژیم نیز با همین الگو همچون جبهه مقابلش پیوندی گسست ناپذیر بین اجرای عدالت با خشونت دولتی بر قرار کرده است. اینها همه از همان زندانهایی که به اصطلاح مبارزین زمان شاه بیرون آمدند، بیرون آمدند. اعدامهای علنی و نمایشی در خدمت اجرای عدالت معرفی شد. در مقابل نیز وحشیگری، بمب گذاری و کشتارهای جمعی نیز بعنوان دست یابی به عدالت اجتماعی معرفی و توجیه گردید.
در کادر همین تفکر و دستگاه اندیشه وحشیگری است که تقی شهرام آنگونه و مسعود رجوی این گونه به اصطلاح دشمنان و هموندان خود را شکنجه و ترور کردند و میکنند. رجوی برای اثبات اندیشه مبارزاتی کادرهای قدیمی آنها را به شکنجه همقطاران منتقد (بریده مزدور) وا داشت. عده ای را برای به تهیه گزارش از شکنجه هموندان واداشت!!
رجوی همه مجاهدین آزاد شده از زندان راخائن میخواند و نه مجاهد. چون زنده از زندان بیرون آمده اند. زنده بیرون آمدن یعنی در مقابله شکنجه و فشارهای زندان نتوانسته اند دوام آورده و کوتاه آمده و تواب شده اند. همینها هم بودند که مورد شکنجه دوباره توسط گشتاپوی رجوی قرار گرفتند تا تست بدهند هنوز به مسعود رجوی عشق میورزند یا خیر؟!!!!
درصورتیکه در دنیای انسانی هیچ اعتراف و عملی را تحت فشار چه برسد تحت شکنجه برسمیت نمیشناسند. و زندانی را مورد شماتت قرار نمیدهند که حمایت میکنند. دنیای وحشی و حیوانی خشونت طلبانه رجوی است که مارک بریده و خائن به مبارز میزند. طوریکه مرگش نه نشانه فنا و قربانی شدنش، که مظهر نقطه اوج کمال انسانی است!!! و مسلمانها شهادت مینامندش. عین همین منطق در میان مارکسیستها نیز وجود دارد.
منطق انسانی در مقابل منطق غیر انسانی
در حقیقت در منطق غیر انسانی نه عمل شکنجه بلکه نتیجه بدست آمده از آن است که موقعیت و منزلت فرد را تعین میکرد. آیا توانسته تحمل کند یا خیر.
در صورتیکه در دنیا و منطق انسان متمدن، این رابطه بین شکنجه شده و شکنجه گر (عمل شکنجه) است که مهم است نه نتیجه اعمال شکنجه. یعنی خشونت و شکنجهِ اعمال شده است که نفی شده و مورد شماتت قرار میگیرد. نه کسی که تحت شکنجه به اصطلاح بریده.
بسیاری از این خاطره زندان نویسی های در کادر فکری، تائید ایدئولوژی خشونت و قهرمان پروری است تا نفی خشونت. اگر چه خشونت و شکنجه اعمال شده توسط شکنجه گر را در ظاهر نفی میکنند.
در دنیای نفی خشونت انسانهای متمدن، “قهرمان شکنجه” وجود ندارد. لاجوردیها و رجویهای مدعی قهرمانی و مبلغین تحمل شکنجه، جانوران وحشی بیش نبودند.
اینگونه است که شاهدیم بسیاری انسانهای مبارز بخاطر داشتن تفکر خشونتگرا، چون در واقعیت خود را قادر به تحمل شکنجه نمیدیدند هیچگاه نمیتوانستند به وظایف انسانی خود قیام کنند و این خود کم بینی چه بسا هزاران انسان مبارز را از صحنه مبارزه خارج و خانه نشین میکرد. که 50% منادی آن خودِ به اصطلاح مبارزین و سرکرده های آنها بودند.

خشونت و ترور سیاسی متداول در خارجه کشور
همین مورد اتهام زنی امثال علی جوانمردی کارمند (سابق؟) وزارت خارجه آمریکا به خانم ژاله توکلی را بررسی کنیم چون او تنها نیست که دست به ترور سیاسی دیگران میزند. مهر مزدوری زدن بدون هیچ دلیل و مدرک، به هرکس که بداخل رفت مبتنی بر همان ایدئولژی ترور و خشونت است. چون محتوایی خشونت آمیز و خونریز در آن اتهام نهفته است. چرا که چنین حکمی نشأت گرفته از حکمی است که علیه تمام عناصر رژیم که با آن دست به مخالفت زده است صادر میکند. در صورتیکه هیچ دلیل و مدرکی محکمه پسند برای آن اتهام ننگین به خانم ژاله توکلی ندارد. علی جوانمردی در قدرت نیست و چنین اعمال خشونت میکند وقتی در قدرت باشد، چه خواهد کرد ؟ خلخالی دیگری؟
چون در قدرت دستِ بازتری داشته و هیچ ابائی از اینکار همچون لاجوردیها و خلخالیها و رجویها که مستمرا خواهان اعدام عناصر حکومت پهلوی بودند، نخواهند داشت. توجه کنیم که همینها خود به شکنجه ها و اعدام مخالفین توسط شاه و رژیم اعتراض میکردند و میکنند. پس صرفا اعتراض و به شکنجه نمیتواند نشانه این باشد که شما خود از آن تفکر اعمال خشونت بری هستید.
چه تفاوتی بین منطق علی جوانمردی و خلخالی هست؟
علی جوانمردیها و مصداقیها و بسیاری که کوچکترین مکثی، تأملی در ذهن و فکرشان در اقدام به ترور سیاسی مخاطب خود نمیکنند، تا فرد را وادارد به این فکر و اندیشه کند، که بر اساس چه مدرکی حکم ترور سیاسی را صادر میکنم؟ عاری از هرگونه اخلاق سیاسی هستند.
برای مثال، مگر هرکس چون علی جوانمردی در وزارت خارجه آمریکا کار کرد لزوما مامور سازمان سیاست؟ بی توجهی و یا توجه به این مسئله، نشانگر میزان عدالت شما و در مقابله با ایدئولژی ترور و خشونت است.
وقتی وجدان سیاسی وجود ندارد و توجهی به این مسئله نمیشود، باید گفت منطق چنین افرادی عین منطق خلخالی است که “بخودِ باصطلاح مبارزش“!!! حق میدهد که هر کس را فکر میکرد محارب است اعدام کند، بعد میگفت اگر اشتباه کردم طرف را به بهشت فرستاده ام اگر نه که عدالت اجرا شده است؟!!!
میزان وقاحت این افراد در صدور چنین حکمهایی، نشان از عمق ایدئولژی خشونت و ترور برای اجرای عدالت دارد. که امروزه ظاهرا همه به مخالفت با آن برخاسته اند اما خودشان همچون جوانمردی ها و رجویها و بقیه نماینده تمام عیار آن هستند.
اجازه بدهید حتی آب پاکی روی دست دختر و پدر(خانم ژاله و اقای کیانوش توکلی) که مورد اتهام هستند نیز بریزم. که خود آنها نیز کم و بیش به تفکر خشونت آلوده هستند. البته به همان میزان که:
احساس کردند از این اتهام ناجوانمردانه علی جوانمردی صدمه دیدند. و در نتیجه از ایران رفتنش دفاع نکرد. میتوانست ریز تشریح کند که بله من رفتم و کسی با من کار نداشت. درصورتیکه تلاش کردند طرح کنند آخرین بار 9 سال پیش به ایران رفته و دیگر نرفته اند. یعنی نباید در دام اتهام زنی جوانمردی به دفاع پرداخت، بلکه دفاع را در کادر منطق خشونت و ترور سیاسی و اتهام زنی جوانمردیها میکرد، در زدن زیرآب منطق اتهام زنی او و امثالش، که لزوما هر کس بداخل میرود مزدور نیست و نمیتواند باشد، این دفاع باید صورت میگرفت. در غیر اینصورت، همه مبانی چنین اتهامی که داخل رفتن است باقی میماند. چرا که ناجوانمردان که به دلیلی و عملی جز داخل (به کانون مبارزه مردم ایران) رفتن برای نتیجه گیری و اتهام زنی اشاره نکرده اند. پس باید به جرمی که علی جوانمردیها و امثال او در رد رفتن به کانون مبارزه یعنی ایران مرتکب شده اند تهاجم میکرد. باید ایدئولژیک، ترور سیاسی و خشونت سیاسی او مورد نقد واقع میشد. آنهم نه با تهمت متقابل زدن به علی جوانمردی، بلکه با منطق ضدخشونت و بیان واقعیت که در ایران که میروی چه اتفاقی حداقل در مورد منی که مورد اتهام هستم و یا همه کسانی چون که من شاهد بودم رخ داده است.
نمونه ای از چنین داخل رفتن ها
دوست 45 ساله من دکتر جمیل بسام که با هم فعالیت سیاسی را علیه رژیم پهلوی و سپس رژیم کنونی را در انگلستان شروع کردیم، به اتفاق دوست دیگرم ابراهیم خدابنده که او نیز از روز اول فعالیت سیاسی با هم و کنار هم بوده ایم، توسط رژیم در مرز سوریه هنگام قاچاق 2.3میلیون دلار پول نقد فرقه رجوی از عراق به سوریه جهت انتقال به فرانسه توسط مامورین سوریه دستگیر و تحویل رژیم داده شدند. ایندو با سابقه عضویت 20 ساله در سازمان و از اعضای ارشد و شناخته شده بخش سیاسی سازمان بودند. آقای جمیل بسام سر و سالم نه تنها زندان نیست بلکه سالیان است که آزاد است و ازدواج کرده و مشغول کاردر کشور است و هیچ فعالیت سیاسی هم ندارد. آقای ابراهیم خدابنده نیز آزاد است و ازدواج کرده. ایشان خود با مطالعه و تحقیق و ترجمه کتب مربوط به فرقه های خطرناک، کتاب “فرقه ها در میانه ما” نوشته پروفسور…. دست به کار فرهنگی بسیار مهمی زدند که منجر به شناخت همه ما جداشدگان در وحله اول و سپس مردم ایران و جهان ازماهیت خطرناک فرقه رجوی شد. و از همین روست که تلاش بسیاری میکند که سایر مجاهدین اسیر، از بند و اسارت فرقه رجوی نجات یابند. آقای ابراهیم خدا بنده براساس همین شناخت در انجمن نجات در ایران فعال است. آنها هردو انتخاب آزاد خود را داشتند ابراهیم خدابنده متکی به شناختش از خطر فرقه رجوی فعال ماند و جمیل انتخاب کرد فعال نباشد. نگارنده نیز وقتی به ایران رفتم خود ترجیح دادم که به شناخت از جامعه بپردازم هرچند دیدگاههایم نسبت به زمانیکه در فرقه رجوی بودم هنوز تغییر نکرده بود. طی نه سالی که در ایران بودم، دیدگاهم در مواجهه با مردم مبارز ایران، مردمی که بشدت مخالف رژیم بودند تغییر کرد. و هیچ عاملی جز انتخاب آگاهانه باعث نشد که نگارنده به مخالفت با رجوی اینگونه که هستم بپردازم. این در مورد صدها نفری که از فرقه رجوی جدا شده و به ایران رفته اند صادق است. توجه کنید در مورد کسی صحبت میکنم که از اعضا با سابقه و ارشد فرقه رجوی بوده است، و رژیم وقتی وی مسئولیت شاخه پاکستان را داشت، برای دستگیریش در پاکستان جایزه گذاشته بود، عضو شورای ملی مقاومت فرقه رجوی بوده. صدها جدا شده ای که به ایران رفته اند یا تحت مسئولیتش بودند و یا تمامی اطلاعات نگارنده در درون فرقه رجوی را در اختیار رژیم گذشته بودند. چه برسد به خانم توکلی که فعالیتی نداشته است پدرش نیز به گفته خودش بیش از سه دهه است از فدائیان اکثریت جدا شده. نگارنده وقتی خود پی برد که فرقه رجوی چه خطر بزرگی برای ایران و منطقه و حتی جهان است وظیفه خود نسبت مردم ایران دانست که باید نگذاشت ایران و ایرانی از دام یک دیکتاتوری به دام دیکتاتوری خطرناکتری بیفتد. زمانی که در ایران بود نیز هیچ فعالیت سیاسی حتی علیه فرقه رجوی نداشت.
به قطع و یقین بحث دفاع از رژیم که بسیاری از واقعیات آنرا روزانه در جهان در وسیعترین شکل ممکن و بعضا با بزرگنمایی ها منعکس میکنند نیست. حتی بحث دفاع از خانم و آقای کیانوش توکلی نیست چون تعدادی از مخاطلبین برای نگارنده به سوابق فعالیت سیاسی خانم توکلی در بعضی احزاب سوئد و اخراجشان از آن حزب اشاره کرده و سوال کردند چر از او دفاع میشود. در جواب باید گفت، این بحث به هیچ وجه دفاع از همه اعمال خانواده توکلی نیست. همه اعمال آنها و از جمله نگارنده را میتوان نقد کرد. اینکاربا اتهام زنی فرق دارد.

حسن حبیبی و محاکمه جدا شدگان از فرقه رجوی
بلکه بحث این است که، اگر خود دارای ایدئولژیی خشونت و ترور نیستیم باید جرأت بیان واقعیت (هرکس در مورد خودش و آنچه شاهد عینی بوده) راداشته باشد تا بتوانیم با ترور سیاسی و خشونتی که منکرش هستیم در هرکجا که باشد مقابله کنیم. نمیتوان با ایدئولژی خشونت، منادی صلح و عدالت و آزادی بود. تا جائیکه خشونت به درون به اصطلاح آپوزیسیون کشیده است. هنوز در حاکمیت نیستند، سرنوشت چنین جمعی در حاکمیت چه چیز را برای ایران و ایرانی رقم خواهد زد؟ مسعود رجوی توسط یک جیره خوار بدنامش بنام حسن حبیبی، به محاکمه مصداقی در خارجه پرداخته است. بهتر از این میتوان به رژیم کمک کرد؟
بنابراین، بحث حاضرِ نگارنده، مطلقا بحث رو به حاکمیت نیست، چرا که حاکمیت همه اقدامات و وظایف خود را برای تصمیم گیری مردم ایران نسبت رژیم انجام داده. بحث ما با کسانی است که با آن ادعای مخالفت میکنند. نباید دوباره در تاریخ تکرارشود که چرا در مورد اعدامهای شاه قلو شد، چرا در مورد تعداد زندانیان قلو شد، چرا به آلترناتیوهای قلابی توجه نشد؟ چرا به هرچیز بجای شاه تن دادیم؟ چرا فریب آمریکا و کارتر و حالا نتانیاهو و ترامپ را خوردیم و همه چراهایی که طی چهل سال گذشته به درست و غلط مطرح بوده است.
یعنی این بحث، بحث ماست اگر ما متفاوت هستیم با آنچه با آن در رژیم مخالفت میکنیم، باید تا بحال ظاهر شده باشد. اگر تابحال نشده این نوشته هشداری است به آن که باید هرچه زودتر این کیفیت و تفاوت بنیادی را در خود پیدا و گسترش دهیم. نمیشود همان که رژیم است باشیم و بدترباشیم، بعد مدعی باشیم برای مردم ایران جذاب بوده و یا بتوانیم ایران را در تحول بعدی به سمت بهتری سوق دهیم. غیر ممکن است، این آپوزیسیون که خودش را نمیتواند جمع کند و به جنگ داخلی رسیده نه خمینی دارد که همه 80 میلیون ایرانی را متحد کند و نه دشمنان ایران همان هستند که در زمان سقوط شاه بودند. و نه شرایط جهان همان است. اشتباه بعدی معلوم نیست چند برابر سالهای کنونی که فعلا هیچ پایانی نیز برایش در چشم انداز وجود ندارد طول خواهد کشید. اگر وقت درس گرفتن است بسیار دیر شده است و باید هرچه زودتر بدان پرداخت. ولسلام
داود باقروند ارشد
17ژانویه 2021
28 دیماه 1399
پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ مشکوک به این دلیل که دامن زننده و مبلغان رسمی آن اسرائیل و عربستان و لابیهایشان در آمریکا و نئوکانها و ایادیشان امثال مسعودرجوی هستند
  2. ↑ بحث رضا شاه روحت شاد چیزی جز یک ناستالژی نیست
  3. ↑ دستگیری و شکنجه و سوزاندن سه عنصری در تهران که فکر میکردند متعلق به اطلاعات رژیم است در سال 1360

سیاست زدگی و سیاست زده و تمدن
ژانویه 22, 2021

بقلم: داود باقروند ارشد
سیاست زده و سیاست زدگی به کسی و به رویکردی اطلاق میشود که از جامعه درکی یک بعدی و محدود دارند. رویکردشان با تحولات یک جامعه و بویژه با ظلم و ستم، مانند رویکردشان با رودی است به تعبیر آنها پر از خون که جاری است. و هیچ چیز دیگری را نمیبینند و توان دیدنش را ندارند. درک نمیکنند که این رودخانه که صبح تا شام وسیله تشریح و توضیح و گزارش و تحلیل آن هستند ، دو کرانه نیز دارد که در آن میلیون ها انسان زندگی میکنند، برای آینده خود و خانواده شان تلاش میکنند، عشق میورزند، تولید مثل میکنند، تمدنها را بوجود میآورند. آنچه طی تاریخ بشر همراه و همزمان با جاری بودن رود، از بدو تاریخ مشغول آن بوده اند و هنوز هم مشغولند. و این کرانه ها هستند که تعین میکنند این رود به کدام سمت برود، به چپ ویا به راست و یا بطور مستقیم، آرام و با طمانینه …حرکت کند.
سیاست زده نمیخواهد و یا نمتواند درک کند که همین رود خانه بستری نیز دارد که بر آن جریان پیدا میکند. بستری که بستگی به نوع جنس آن از خاک روس و یا سنگی و و شیب و میزان عمق و وسعت آن تعین میکند که این رودخانه با چه سرعتی حرکت کند، رودخانه ای خروشان و جوشان، که در برخورد با هر مانعی آنرا تخریب و غیر قابل استفاده و یا رودخانه ای آرام و با طمانینه و قابل استفاده و بهره برداری ، با قابلیت های ماهیگیری، قایق و کشتی رانی و مفید فایده. و یا عمق بستر و کرانه های بلند آن جلوی هر گونه طغیان مخرب را میگیرند. و یا در هر طغیانی بدلیل کرانه های نا مطمئن رودی که سرمنشاء حیات و بقاء ساکنین کرانه هایش است، به عامل مرگ تبدیل میشود.
سیاست زده توان و درک این موضوع را ندارد که، آنچه ثابت است جریان رود ولی آنچه متغییر است کرانه ها و بستر و نوع و عمق آن است. که تعین میکند این جریان ثابت چه کارکردی داشته باشد. باعث آبادانی باشد یا عامل تخریب.

تحولات و جریانات سیاسی اجتماعی جامعه جدای از جریان رودخانه نیست. به میزانی که بستر تحولات سیاسی اجتماعی جامعه کم عمق باشد یعنی مردم آن از عمق لازم برخوردار نباشند، تندرویها و جوش و خروشهای اجتماعی نیز به عواملی مخرب تبدیل میشود. و به میزانی که بستر این جامعه از انسانهایی مرکب شده باشد که با اتکاء به دانش و خرد، عمیق باشند رود جریانات سیاسی نیز دارای طمانینه و آرام و قابل اتکاء قابل پیش بینی و کمتر مخرب است.

جامعه سیاست زده هیچ توجهی به عوامل اصلی جریان جامعه که همان مردم آن هستند نمیکنند و تلاشی بخرج نمیدهند که برای محار رود خروشان مخربی که هستی کرانه ها و ساکنین آنرا به نابودی میکشاند، را درک کنند. راز مهار چنین جریان خروشان مخربی در نوع کرانه و بستر آن نهفته است. تا آن درمان نشود رود جامعه همواره متاثر از بستر و شیب و عمق آن جریان خواهد بود، حالا شما هر شعاری هم که بدهید و هر چه در ذهن خود داشته باشید جز تخریب و شسته شدن توسط جریان کل جامعه سرنوشت دیگری نخواهید داشت.

در کتابی خواندم که سیاست زده مانند کسی است که یک بنای کهنه را خراب میکند بدون اینکه نه مصالح جدید و نه معماری آینده نگر و طرحی نو برای ساختن بنایی مدرن داشته باشد. و در نهایت بنای خود را با مصالح کهنه وفرسوده بدست آمده از تخریب بنای کهنه، با کپی برداری از همان طرح ناستالژیک!! قبلی که تجربه سالیاشان بوده، آنهم بدست کسانیکه معماریشان جز کپی برداری از الگوهای کهنه نیست میسازند. بنایی که بسیار متزلزلتر از بنای قبلی است.

برای ساختن جامعه نو باید انسانها و طرحها و گفتمانهای نوعی داشت. بدون آن غیر ممکن است که به جامعه نوع دست یافت. بدون تلاش برای درک و فهم جامعه نمیتوان به تغییرات آن دست یازید.

اسپینوزا میگوید:
تلاش برای درک و فهمیدن، نخستین و تنها بنیاد فضیلت است.اسپینوزا

تمدن بشری و ریشه هایش

ویلدورانت[1] فیلسوف و تاریخنگار و نویسنده آمریکایی در کتاب تاریخ تمدن، تمدن را اینگونه تعریف میکند:
تمدن را میتوان نظم اجتماعی دانست که در نتیجه وجود آن خلاقیت فرهنگی امکانپذیر میشود و جریان میبابد چهار رکن تمدن عبارتند از:

  1. پیش بینی و احتیاط در امور اقتصادی
  2. سازمان سیاسی
  3. سنن اخلاقی
  4. کوشش در مسیر گسترش معرفت و هنر
    تمدن در سایه ثبات و پایان هرج و مرج و نا امنی بدست میآید، با ترس خلاقیت از بین میرود. …نژاد در تمدن هیچ اثری ندارد، نژاد تمدن را نمی سازد، تمدن ملتها را می سازد.[2]

برای آشنایی با پیش زمینه های شروع تمدن و انقلاب صنعتی در غرب شاید بتوان به انگلستان که انقلاب صنعتی (که در بازهٔ زمانی سال ۱۷۶۰ تا سال ۱۸۴۰) درآن رخ داد اشاره کرد و در انگلستان نیز به الیزابت یکم ملکه انگلستان زاده 7 سپتامبر 1533 مرگ 24 مارس 1603 اشاره کرد. [3]

او الیزابت یکم وقتی به حکومت رسید [همدوره شاه طهماسب یکم (۲۳ مه ۱۵۲۴ – ۲۵ مه ۱۵۷۶) و شاه اسماعیل دوم(۲۲ نوامبر ۱۵۷۶ – ۲۴ نوامبر ۱۵۷۷)] انگلستان مورد تنفر همگان بود و ضعیف. در طول حکومت 45 ساله اش، هیچگاه به جنگ نرفت و انگلستان در صلح زیست، پاپ او را تکفیر کرد و چند بار به جانش سوء قصد نمود. هرچند الیزابت به چند کارزار نظامی علیرغم میلش تن داد و از آن حمایت کرد. ازجمله وقتی اسپانیا که بزرگترین قدرت دریایی جهان بود و تمامی آمریکا را مستعمره خود کرده بود، خواست انگلستان را نیز تسخیر کند، عطف به اینکه سالها انگلستان در جنگ شرکت نکرده بود و قوایش را جمع نموده بود، ناوگان شکست ناپذیر اسپانیا را در دریا نابود کرد و خود به بزرگترین قدرت دریایی جهان تبدیل شد.

الیزابت خود بیش از همه کتاب میخواند. زبانهای بسیاری را میدانست، فرانسه، ایتالیایی، لاتین، …کتاب ترجمه میکرد، خودش مدعی بود به اندازه هر یک از پادشاهان عیسوی کتاب خوانده است. وی هر روز کتاب میخواند، شعر میگفت و پیانو مینواخت. وقتی سفیری به تسلط او به زبانهای مختلف آفرین گفت، الیزابت جواب داد:

به زنی زبان یاد دادن کار دشواری نیست، مهم این است به او یاد بدهی زمانیکه لازم است بتواند زبان خود را نگهدارد. پاسخ الیزابت یکم به تحصین کننده دانش چند زبانی او

در زمان او ادبیات و فرهنگ رشد شگرفی نمود. ویلیام شکسپر و کریستوفر مارلو از پیشگامان دوره او بوده اند. دوره اوست که به دوره الیزابت معروف شده است. او از کاتولیک به پروتستان پیوست.

در دوره الیزابت 250 ناشر کتاب (در قرن 16 میلادی) در انگستان وجود داشت. رابرت برتن که خود نویسنده بود در سال 1628 نوشت. [4]

هم اکنون مقدار زیادی کباتهای مختلف و متنوع داریم. ما از دست آنها به ستوه آمده ایم، چشماهایمان از خواند و انگشتانمان از ورق زدن درد گرفته است. رابرت برتن

سانسور در دوره او بسیار شدید بود (مطالب ضد حکومتی، مطالب به طرفداری از کلیسای پاپ رم، سانسور میشدند). تعدادی نیز بخاطر نقض این سانسورها اعدام شدند.

همه اشراف زادگان برای تحصیل به آکسفورد و کمبریج که فقط مختص اشراف بود میرفتند. آنها بدون استثناء موسیقی و نوت را می آموختند. نواختن آلات موسیقی مانند عود، چنگ، ویرجینال، کلاویکورد، اورگ، هارپسیکورد، فلوت، رکوردر یا فلاژوله ، سرنا، کورنت، ترومبون، ترومپت، طبل، و اقسام مخاتلف ویول که ویولن جانشین آن شد رواج داشت.

بقیه هنرها از جمله معماری که عمدتا در ساخت کلیسا تجسم می یافت نیز پیشرفت نمود، که چند ساختمان زیبا از جمله برای دانشگاه کمبریج (سال تاسیس دانشگاه ۱۲۰۹ میلادی) تالار بزرگ مدرسه حقوق (در سال 1572 میلادی) ، کتابخانه بودلیان در دانشگاه آکسفورد(سال تاسیس دانشگاه 1096میلادی) ، بورس شاهی در لندن، …ساخته شده که هنوز هم باقی هستند.

البته طبقه رعیت در عذاب دائمی و بدبختی غیرقابل وصفی زندگی میکرد. و تا سرحد مرگ مورد استثمار قرار میگرفت. جنایات کلیسا و تفتیش عقاید آن و در نتیجه در سوزاندن و قطعه قطعه کردن دین ناباوران در وصف نمیگنجد.
از سال 1481 تا 1499 میلادى یعنى در طى 18 سال به دستور دادگاه تفتیش عقاید، 10220 نفر را زنده زنده سوزاندند، 6860 نفر شقه کردند و 97023 نفر را در زیر شکنجه کشتند و 490000 نفر در سیاهچالها پوسیدند و 289000 نفر را زنده زنده پوستشان را کندند هزاران نفر را به گاری بستند تا گوشت بدنشان برسنگ فرشهای کوچه و خیابان پخش گردید و خون سرخشان خیابانهای اروپای مسیحی آن زمان را رنگین کند.
کلیسا موجب شد که در قرن 16 تا 18 ، هر ساله نزدیک به پنج هزار پسر 7 تا 9 ساله عقیم شدند. كه در كل طي اين سالها بيش از يك ميليون نفر فقط براي جذب گروه هاي كر كليسا اخته گرديدند.[5]

داود باقروند ارشد
سوم بهمن 1399

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ ویلیام جیمز دورانت (به انگلیسی: William James Durant) (زادهٔ ۵ نوامبر ۱۸۸۵ – مرگ ۷ نوامبر ۱۹۸۱)، فیلسوف، تاریخنگار و نویسندهٔ آمریکایی بود.
  2. ↑ کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت ص 16
  3. ↑ تاریخ تمدن ویلدورانت، آغاز عصر خرد، ص 4123
  4. ↑ کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت صفحه 4172
  5. https://www.cafetarikh.com/news/35467/%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%B9-%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87-%D9%82%D8%B1%D9%88%D9%86-%D9%88%D8%B3%D8%B7%DB%8C

چرا انقلاب 22 بهمن و چرا خمینی؟
ژانویه 25, 2021
بقلم داود باقروند ارشد
پیشگفتار
این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه همچون سید عبدالله بهبهانی[1] وچه سکولارهای تراز اول همچون سید حسن تقی زاده ها[2] در مشروطه ضمن خدمات گرانی که برای کسب مشروطه نموده اند، بر اساس تمامی اسناد و کتب تاریخی و حتی اعترافات داوطلبانه خودشان در سالخوردگی، همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند. بنابراین بحث نگارنده نه سیاه نمایی و نه سفید کاری بلکه روبرو شدن با واقعیات تاریخی خودمان-ایران و ایرانیان بویژه نخبگان آن یعنی آنچه بودیم و هستیم میباشد. تا بتوانیم مبتنی بر واقعیات و نه توهمات به چنان درکی ازچه بودیم و هستیم و آنچه میخواهیم، برسیم. تا قادر شویم آرمانهایمان را اولیت بندی کنیم، زیرساختهای لازم برای رسیدن به آرمانهایمان را با نقطه ضعف هایی که داریم درک و مرحله بندی کنیم، و به آنها جامه عمل بپوشانیم و مهمترین اینکه با شناخت درست از خودمان، و جهان پیرامونمان، تهدیدات درونی و بیرونی را تشخیص داده آن دستآوردها را گزند تهدیدات حفظ کنیم. تا همچون گذشته بعد از نصار هزاران هزار جان ورسیدن به قله، در آنجا گم نشده و به قعر دره های تاریک سقوط نکنیم. همچنانکه از مشروطه به رضا خان از رضاخان به محمدرضا شاه و سپس به جمهوری اسلامی و حتی به “جمهوری دمکراتیک اسلامی”!!! و سلطنت و انواع دیگر نامهای فریبنده ولی با محتوایی یکسان که در تاریخ ایران سابقه 2500ساله داشته و دائما در حال تکرار بوده است، سقوط نکنیم.
با این یادآوری تلخ که: امیر کبیرها، قائم مقام ها و مصدق ها قدیسانی که در جمع دیگر نخست وزیران–دریوزگانِ استعمار، که میهن را به ننگ و رنگ خود آلودند، یکه و تنها بجنگ استبداد و استعمار رفتند توسط همین ایرانیان رگ زده شدند. هیچ ادعای پر طمطراق مبارزه با استبداد، قتل، فساد و اعدام نباید کسی را نسبت به اینکه مدعی خود نیز پاک از این ایرادات است فریب دهد. چشم های خرد را کور و گوشهای شنوا را کر و مدعی را نسبت به خودش متوهم کند. ما به اینگونه استبداد آفرینی پایان دهیم. به گوسفند وار همچون اعضای فرقه مجاهدین و از جمله این قلم، بدنبال کسی رفتن که نتیجه بلافصل کمبود مطالعه و دانش تاریخی و … است، پایان دهیم. به دلالان دمکراسی دیجیتالی با لایکهای بی محتوا و گوش کردنها و پذیرفتنهای کورکورانه بدون نقد پایان دهیم. به استبداد درونمان نباید مجال عمل دوباره و صد باره بدهیم.
با تجربه 40سال خونین در کانون مبارزه سیاسی، و کسی که ازنزدیک شاهد نابودی هزاران تن از فداکارترین جوانان و ایرانیان و خانواده های آنها طی این سالها بوده، شاهد فریبکاریهای تاریخی قدرت پرستان و به مسلخ بردن نسلهایی از ما ایرانیان را در پس انواع شعارهای چپ روانه با پوست و گوشت خود لمس کرده، وظیفه خود میداند که از گذشته درس گرفته و بگوید، ایران و ایرانی باید یکبار برای همیشه دست از فریب خود بردارد و با خودش روبرو شده آنرا تغییر دهد، ایرانی گریزی از روبرو شدن با واقعیت خودش ندارد. نادیده گرفتن، حذف ذهنی، حتی سیاسی و فیزیکی همدیگر تجربه تلخ هزارساله ماست که در دور باطلی ما را نگهداشته است. استعمار در گذشته و قدرتهای بزرگ و همپیمانان امروزشان از این خبط ایرانیان برای نابودی، عقب نگهداشتن و پیشبرد امیال خودشان حداکثر استفاده را کرده اند.
باید به این درک برسیم که آنچه بعنوان آمالمان و آرزوهایمان میخواهیم باشیم “نیستیم” باید “بشویم”، همگی هم باید بشویم نه یک گروه با حذف دیگران. باید از ایدئولژی نفرت، خشونت و نابودی و حذف همدیگر به ایدئولژی انسانی ارتقاء و بالندگی، تأمل، همزیستی، احترام به قانون، پلورالیسم، با آزادی (همه ایرانیان) و استقلال و یک پارچگی ایران تغییر کنیم.
مقدمه
امروزه باگسترش اینترنت و شبکه های اجتماعی و امکان اظهار نظر طیف وسیعی از مردم ایران بویژه در خارج کشور و انعکاس و دسترسی گسترده به نظرات، بخوبی گسستگی افکار و عقاید ایرانیان در زمینه های مختلف و بطور خاص در مورد دلایل و چرایی واقع شدن انقلاب 22 بهمن 1357 و آنهم به رهبری خمینی را آشکار کرده است. علیرغم اینکه دراین زمینه کتب بسیاری چه توسط دولتمردان پهلوی و چه محققین مستقل و حتی انتشار حقایق از طبقه بندی محرمانه خارج شده دولتهایی که پهلوی را برسرکار آورده و اداره میکردند مانند کتاب آبی و…، اما بندرت شاهد اظهار نظرهای بدور از هب و بغضهای فردی و گروهی و متکی به حقایق تاریخی هستیم. تا از پی آمد یک رویکرد تاریخی و غیر جانب دارانه بتوان به درکی درست از جامعه ایران و سمت و سوی حرکت گذشته اش برسیم که راهنمای جامعه سیاسی برای درک حال و آینده اش گردد. کاری که در زمان حکومت پهلوی دوم نیز صورت نگرفت.
پایه های سنتی و تاریخی حکومت در ایران
حداقل از 520سال قبل و بطور خاص با ظهور صفویه در ایران،که از مهم‌ترین دوران تاریخی ایران به ‌شمار می‌آید، چرا که با گذشت 900سال از حکومت خلفای اسلامی بر ایران پس از نابودی شاهنشاهی ساسانی یک دولت متمرکز ایرانی توانست بر سراسر ایران آن روزگار فرمانروایی نماید. بعد از سقوط حکومت ساسانی، چندین پادشاهی ایرانی روی کار آمدند، اما هیچ‌کدام نتوانستند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و میان تمام نواحی و مناطق جغرافیایی ایران در آن دوران یکپارچگی پدیدآورند.
پادشاهان صفویه بعضا خود از میان مراجع تقلید شیعه بودند و هر دو نهاد شریعت و حکومت را در خود خلاصه میکردند. در غیر از این موارد خاص، دو نهاد “شریعت” و “دولت” دوپایه قدرت و حکومت در ایران بوده است. در ایران کلیه امور حکومتی مانند اقتصاد، سیاست خارجی، مالیات،، … در دست شاه و دربارش (دولت-حکومت) و تمام اموردینی، قضایی و اجتماعی در دست روحانیت (شریعت) بوده است. یعنی مسائل بین آهاد ایرانیان ساکن در سرزمینهای تحت حاکمیت دولت وقت یعنی تک افرادی که هیچگونه حق و رای و امکان دخالت در امور کشورنداشته (جز حق به بردگی کشیده شدن) که (رعیت) نامیده میشدند در دست روحانیون بوده است.
همواره بین دو نهاد حکومت و روحانیت، پادشاه بعنوان نماینده حکومت موضع برتر داشت. و تا 22 بهمن 1357 هیچگاه روحانیت در قدرت برتر نسبت به حکومت آنگونه که در اروپای قرون وسطا، کلیسا حاکم بود شاهد نبوده ایم. از این رو روحانیت خود نیز (نه در قالب رعیت) تحت امر پادشاه بوده است. یعنی قدرت سیاسی همواره نزد حکومت بوده. دلیل اینکه حکومت علیرغم میل باطنی نمیتوانسته است روحانیت را بویژه عناصر بالاتر آنها را به عنصر رعیت تقلیل دهد، قدرت مذهبی، متکی به اعتقادات مردم و حتی اعتقادات خود پادشاهان و درباریان و…، که روحانیت آنرا نمایندگی میکردند، بوده است. به همین دلیل نیز شاهان برای کنترل رعیت، روحانیانی را حتی در دربار و یا در اطراف خود میپذیرفتند. تا برای خود مشروعیت بخرند. لامذهب ترین حکام تا پایان دوره پهلوی هرگز نمیتوانستند خود را به دین و مذهب بی اعتنا نشان دهند حتی مجبور بودند وانمود به دینداری کنند.
تا قبل از پیروزی مشروطه، سخنی از نهاد قدرتی بنام «ملت» که پایه دمکراسی است نبوده. در نتیجه تنها نهاد آپوزیسیون نیز «روحانیت» بود و ملت یا مردم بعنوان «رعیت» یا بردگان شاه حق اما و اگر در هیچ امر کشوری و حتی خصوصی ترین امور خودشان (جان و مال و ناموسشان) را هم نداشتند. در واقع تنها مانع و سد در مقابل اعمال جنایتکارانه، حاکمان فاسد، متجاوز، و خونریز، غارتگر، میهن برباد ده، روحانیت بوده است.
نقطه عطفِ نهضت تنباکود
در نهضت تنباکو 1891م، /29اسفند 1286 در زمان ناصرالدین شاه [3] نخستین مقابله و چالش سیاسی با حکومت مطلق ناصرالدین شاه به رهبری روحانیت، توسط سید علی‌اکبر فال اسیری داماد میرزای شیرازی و از علمای برجسته شیراز آغاز شد. علی‌رغم برخورد بسیار خشونت‌ بار و کشتار مردم توسط حکومت، مقاومت مردمی ادامه یافت و قیام مردم شیراز به تبریز، مشهد، اصفهان، تهران و دیگر نقاط ایران گسترش یافت و به تهران نیز سرایت کرد. میرزا حسن آشتیانی از علمای بزرگ تهران بارها با شاه و امین‌السلطان ملاقات و مضار سپردن امتیاز تنباکو به انگلیسها را گوشزد کرد، ولی لابی انگلیس قوی بود و توجهی نمیشد. طوریکه زمزمه‌های جهاد علیه حکومت با نقش برجسته زنان نیز بالا گرفت و اعلامیه‌هایی بدین مضمون که:
«بر حسب حکم جناب حجت‌الاسلام، آقای شیرازی، اگر تا ۴۸ ساعت دیگر امتیاز دخانیات لغو نشود، یوم دوشنبه آتیه، جهاد است، مردم مهیا شوید.»
بر در و دیوارهای شهر نصب شده بود. سرانجام شاه در پنجم جمادی‌الثانی ۱۳۰۹ برای اطمینان بیشتر در دستخطی به امین‌السلطان لغو کامل امتیاز را اعلام کرد. بدینگونه روحانیت توانست قدرت و نیروی سیاسی خود را بعلاوه قدرت مذهبی و اجتماعی شان را به ناصرالدین شاه مقتدرترین پادشاهان قاجارتحمیل کند.
این موفقیت و پیروزی سیاسی-اقتصادی-اجتماعی نهاد روحانیت در مقابل نهاد حکومت، روحانیت را بعنوان خط دفاعی ایران و ایرانی در برابر “استعمار و متحدش دربار” در چشمان ایرانیان و استعمار تثبیت کرد. و اینگونه قدرت روحانیت در تعادل قوای با “نهاد حکومت” بنفع روحانیت بسیار تقویت شد. طوریکه از آن پس شاهان، چه جهت اهداف توسعه طلبانه خود و چه هنگام دفاع از کشور و بسیج مردم برای جنگ، بشدت نیازمند و دست به دامن علماء و روحانیون جهت گرفتن فتواهای لازم برای شرکت مردم در جهاد و جنگ گردیدند. البته متناسب با میزان اقتدار پادشاهان قدرت و نفوذ روحانیت نیز دستخوش تحول میشد. ولی نقش یگانه خودش را هیچگاه از دست نداد.
روحانیت و انقلاب مشروطه
پیروزی انقلاب مشروطه ایران عطف به فاصله بسیار زیاد بین مردم (رعیت) و رهبران (چه سکولارها و چه روحانیون) جنبش از طرفی، و پیچیدگی سیاسی عناصر دربار با حمایت و مشورت نمایندگان رسیه تزاری و انگلیس و البته دست پرودگان و مزد بگیرانشان در دربار بعنوان دشمنان مشروطه از طرف دیگر، مدیون حمایت و رهبری دو روحانی “سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی” و البته حمایت مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف [4] بود که توانستند در ادامه قدرت گیری روحانیت در مواجهه با نهاد سلطنت (حکومت-دربار) نه تنها از این نهاد بطور قانونی خلع ید کند، بلکه “برای اولین بار در تاریخ ایران” نهاد “مردم“ و نه “رعیت” (شاید بعنوان بالاترین دستآورد ماندگار مشروطه) را بعنوان منشاء مشروعیت و قدرت سیاسی دولتی در قانون اساسی مشروطه وارد کنند.
هرچند که مخالفتهای جدی نیز در میان روحانیون (امثال فضل الله نوری) با تحریک و تامین مالی وحمایت … دربار، با مشروطه وجود داشت، اما در اساس باز هم همین روحانیون رهبر کننده مشروطه بودند که مخالفین درونی خود را نیز پس زدند. در ادامه هم وقتی نهاد حکومت با کمک ودسیسه روسیه تزاری مجلس مشروطه را به توپ بست و بعضی سران مشروطه را دستگیر و اعدام نمود، و عملا مشروطه از ایران بجز در تبریز آنهم محله امیر خیز آن با رهبری ستارخان، رخت بر بست، بازهم با حمایت وفتوای سه روحانی ارشد نجف (محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی) بود که با مقدس خواندن مبارزه ستارخان برای مشروطه علیه محمد علی شاه و نیروز قزاق از یکطرف و تکفیر کردن هرگونه حمایت و همکاری با دشمنان مشروطه، سردار ملی را قادر ساختند ازمحله امیر خیز تبریز تنها سنگر باقی مانده مشروطه در تمام ایران بعنوان سنگر دمکراسی درحد مشروطه، جانانه دفاع و آنرا به پیروزی برساند.
نقش روحانیون و مذهب چنان بود که، ستارخان هرگاه با مخالفتِ تسلیم طلبان مواجهه میشد، میگفت: “من حکم علما نجف را اجرا میکنم”. و تن به کوتاه آمدن و سازش نمیداد.[5]
تحول تاریخی: پاکسازی درونی روحانیت
با اعدام شیخ فضل الله نوری از سران مخالفین اصلی روحانی با مشروطه و همدست دربار با فتوای مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف و تائید دو روحانی از رهبران مشروطه “سید محمد طباطبایی وسید عبدالله بهبهانی”، در میدان سپه تهران، کاریکه از توان هیچ نهاد حکومتی بجز خود روحانیت با توجه به ذهنیت مردم ایران از مذهب و روحانی بر نیمآمد، روحانیت توانست خط فاصل روشنی بین روحانیت مبارز و ضد سلطنت-حکومت با روحانیانی که بخدمت سلطنت در میآمدند بکشد و نگذارد عملکرد بعضی روحانیون چهره نهاد روحانیت در ایران را خدشه دار کند بلکه به اعتبار خود در میان مردم بیفزاید.
نقش رهبراین سکولار در مشروطه
تمامی سطور فوق تاریخ مستند ایران هستند، میتوان در تمامی استنادات تاریخی مشروطه به آنها از جمله “تاریخ مشروطه اثر احمد کسروی” و یا “حیات یحیی اثر یحیی دولت آبادی” و”تاریخ بیداری ایرانیان”… بدانها دست یافت. البته سطور فوق به هیچ عنوان بعنوان نفی نقش بلا جایگزین دیگر گروههای فکری جامعه ایران همچون، میرزا یوسف خان مستشارالدوله (و رساله “رمز یوسفی” و ” یک کلمه” اش-بعنوان اصلی ترین مواد اعلامیه حقوق بشر و… در آن زمان)، آخوند زاده، آقاخان کرمانی، طالبوف تبریزی و سید جمال‌ الدین اسدآبادی، مجمع آدمیت، انجمن تبریز، مرکز غیبی، و تقی زاده، … در شروع و به پیروزی رساندن مشروطه، نیست. بلکه نشان دادن نقش واقعی روحانیت در تاریخ ایران است. آنهم در یک بررسی تاریخی و نه بررسی ارزش گذارانه آنهم از موضع و دیدگاه امروز بلکه آنچه بوده و گذشته است و اثرماندگار آن (با هر میزان از عمقی که ما بدان اشراف داشته و یا نداشته باشیم).
نکته مهم در مورد نقش روحانیت در مشروطه این است که اولا آنها خود مبدا و منشاء نبوده اند. بلکه تحت تاثیر و تلقین و نفوذ اجتماعی عقاید روشنفکران آزادیخواه قرار گرفتند و بر اثر آن بود که به تأویل شرعی و توجیه اصولی مفهوم مشروطیت بر آمدند. سخن سید محمد طباطبایی مجتهد در مجلس شورای ملی مؤید این نظر و نتیجه گیری تاریخی است. که گفت:
“ما مملکت مشروطه را خود ندیده بودیم. ولی آنچه شنیده بودیم و آنهایی که ممالک مشروطه را دیده بودند به ما گفتند مشروطیت موجب امنیت و آبادی مملکت است. ما هم تشویق و عشقی حاصل نموده تا ترتیب مشروطیت را در این مملکت برقرار نمودیم”سخنان سید محمد طباطبایی نقل از مذاکرات مجلس 14 شوال 1325
علیرغم این اگر عزم و اراده این چنین روحانیت نبود، به قطع و یقین روشنفکران ایران حتی به چند فرسنگی آنچه در مشروطه کسب شد هم نمیرسیدند. چرا که فقط روحانیت بود که میتوانست و توانست در مقابل نهاد حکومت و شاه مطلق العنان و دربار بایستد از مظفرالدین شاه امضاء مشروطیت را بگیرد، و سپس با هزاران توطئه های پسرش محمدعلی شاه، دربار و سفارت روسیه تزاری و انگلیس چه در تهران و چه با حمایتی که از سردار ملی ستار خان در نجات مشروطه نمودند مقابله کند و پیروز شود. از قدرت خارجی نهراسیدند، و به سرداراسعد با چندین هزار نیرو که عازم فتح تهران بود و به قم رسیده بود اما توسط گنسولهای روس و انگلیس متوقف شده بود، و اجازه رفتن بسمت تهران را ندادند، بعد از مشورت سردار اسعد با مراجع تقلید شیعه در نجف از طریق انجمن سعادت مستقر در استانبول، فرمان قاطع کنار زدن گنسولهای بیگانه و اقدام به فتح تهران دادند را گرفت و بسمت تهران جهت فتح کشور و سرنگونی محمدعلی شاه قاجار راونه شد و اینگونه مشروطه پیروز شد.[6]
و با اینکه روحانیت در مشروطه علاوه بر آبادانی و امنیت بدنبال پی ریزی ریاست فائقه خود بود، نقش محوری و اساسی آنها در همراه کردن مردم عامی در پس زدن مخالفین قدر قدرت در میان روحانیون و مهمتر از آن در شکست تاریخی دربار پایه دیگر حکومت چند هزار ساله ایران بود. شکافی که در آن ایرانیان ازحد رعیت و مایملک شاه به “شهروند” تبدیل شد و برای اولین بار “مردم ایران” نام گرفتند و در قانون اساسی منشاء قدرت و مشروعیت حکومت شمرده شدند. اینها نه تنها قابل چشم پوشی نیست، بلکه نماینگر نقش عمیق و ریشه های دین و مذهب در ایران که روحانیت آنرا نمایندگی میکرد از دلایل اصلی پاسخ به این سوال اساسی است که چرا در 22 بهمن خمینی و نه کس دیگر.
روحانیت بعد از مشروطه
در زمان رضا شاه روحانیت به میزان بسیاری به حاشیه رانده شدند. اما در زمان محمد رضا شاه با توجه به عقاید خرافی خودش و ضعف شخصیتی و اطرافیانش روحانیت دوباره تقویت شدند.
مدرس از سرآمدان مخالف استبداد
مدرس سال ۱۲۴۹ در روستای سرابه اردستان به‌دنیا آمد. تحصیلات مذهبی خود را در اصفهان و نجف طی کرد و به اجتهاد رسید. پس از بازگشت به ایران وارد سیاست شد. اقدامات مدرس در مشروطه و در زمان رضا خان میرپنج:

  1. مخالفت با تنظیم شدن قوانین مجلس شورای ملی مطابق شریعت
  2. از اعضای تشکیل دهند دولت ملی برای مقابله با اشغال کشور در جنگ جهانی بهمراه دیگر ملیون
  3. مخالفت با قرارداد استعماری 1919 سید ضیاء طباطبایی
  4. سازمان دادن استیضاح رضا شاه بدنبال کودتاهای مشترک رضا خان با انگلیس
  5. مخالفت به همراه مصدق با شاه شدن رضا خان
  6. دستگیری و زندان و تبعید و سپس ترور مدرس بدست رضا خان در مخالفت با استبداد او
    رضا خان ابتدا می‌خواست مدرس را با خود همراه سازد و برای تطمیع او به او پیغام داد که:
    «چون شما از تهران انتخاب نشده‌اید، (دوره هفتم مجلس را می‌گوید) اجازه بدهید که کاندیدای یکی از شهرستانها شوید و دستور دهم انتخاب گردید!»پیام تطمیع رضا خان به مدرس
    . مدرس در جواب گفت:
    «به سردار سپه بگو اگر مردی، مردم را آزاد بگذار تا ببینی من از چند شهر انتخاب می‌شوم. والا مجلسی که به دستور تو من نماینده‌اش گردم باید درش را لجن گرفت».جواب مدرس به پیام تطمیع رضا خان به مدرس
    مدرس در نهایت در تبعید بدست عوامل رضا شاه کشته شد.

سفر فرح پهلوی به نجف در عراق برای دیدار با آیت الله خویی جهت نجات شاه
بنابراین آیا ایران و ایرانی بطور تاریخی، بویژه با فضایی که پهلوی دوم چه بلحاظ تمایلات مذهبی حتی ظاهری خودش به مذهب و توهم “خود را منتصب به امامان و ماوراء الطبیعه” دانستن محمدرضا شاه، و چه آزادی عملی که ساواک در یک اشتباه محاسبه به فعالیت روحانیت در مقایسه با گروههایی که به عمل تروریستی دست میزدند داد، بعلاوه شبکه چندین صد ساله مساجد و روحانیون در شهرها و تمامی روستاها کشور، بعلاوه سابقه تاریخی روحانیت در اذهان کاملا آماده و مورد قبول مردم، میتوانست مسیر دیگری را طی کند؟ ضمنا فراموش نکنیم حتی فرح پهلوی برای نجات شاه از سقوط در آستانه بهمن 1357 به نجف رفت تا از مراجع شیعه نجف خواستار جلوگیری از سرنگونی همسرش محمدرضا شاه شود. که جایگاه روحانیت در ایران را بهتر برای خواننده روشن میکند.
شاه در عاشورا
دشمنی اسرائیل با ایران1
ولیعهد و فرح در حرم
نکته مهمتر اینکه در تعادل قوای بین روحانیت و شاه، دومی همواره در نقش ظالم و اولی در نقش مرجع شکایتِ رعیت از ظلم و ستم ظالم شاه و درباریان برای صدها سال در اذهان “رعیت” و بعد از مشروطه “مردم” ایران نهادینه شده بود.
ازطرفی عطف به بی نقشی مردم “رعیت” در ایران، هر گونه آپوزیسیون با هر مسئله ای طبعا یا باید در میان “حکومتیان و درباریان” می بود و یا درمیان “روحانیون“، یعنی دوقطب اصلی جامعه، چون کس دیگری نبوده، (مردم-رعیت) که حقی نداشته، تا بتوانند با مشروطه یا هر امری دیگر بطور مستقل مخالفت کند. حتی قطب پنهان در ایران یعنی استعمار هم وقتی میخواستند مخالفتشان را با مشروطه ابراز کنند مجبور بودند دست به دامن این دو قطب داخلی شوند. مخالفت درباریان با مشروطه نیز بر همین فضای مذهبی متکی میشده طوریکه برای مقبول نشان دادن مخالفتشان با پایان استبداد سلطنتی، مشروطه و خواسته هایش را غیر دینی و یا خلاف مذهب و… معرفی میکردند، طبعا روحانیون مخالف مشروطه نیز همین استدلال را میکردند. در مقابل نیز همه موافقین مشروطه چه سکولار و چه مذهبی حتی مراجع تقلید موافق مشروطه تلاش میکردند آنرا موافق مذهب و دین نشان دهند. یعنی ملاک و معیار و اهرم اثبات و به کرسی نشاند محتوای مشروطه – دمکراسی که تماما محتوای سکولار داشتند درنزد ایرانیان، دین و مذهب بود. مراجعه کنید به همه کتب تاریخ نویسان مشروطه.
شاهد تاریخی اینکه، تلاش تقلیل گرایانه بسیاری ازمحتوای کلمات فرهنگ مشروطه، از جمله “آزادی قلم و بیان” را به “امر به معروف و نهی از منکر” و یا خود “مشروطه” را به “امرهم شوری بینهم” توسط روحانیون و مراجع تقلید طرفدار مشروطه، تلاشهایی بود تا محتوا و درک از مشروطه را و کلماتیکه در فرهنگ ایرانی نبوده را برای مردم ایران قابل هضم کنند، ضمنا از مخالفت کسانیکه منافعشان با مشروطه بخطر میافتاد بکاهند یا مخالفتشان را خنثی کنند. (همه اینها بطور دقیق تر در اینجا طی مقاله این قلم تشریح شده است).
معیارهای دوگانه
بسیاری که امروزه از تحریم های غیرقانونی منجر به صدمه جدی به مردم ایران و اقتصاد شکننده آنها، حمایت کردند و میکنند (بجز عناصر خودفروخته به گروه کشورهای اعمال کننده و حامی تحریمها مانند فرقه رجوی و یا شورای مدیریت گذار و بعضی سلطنت طلبها و…) دلیل اصلی خود رانقش رژیم کنونی در بحرانهای اقتصادی را برجسته میکنند، تا محاصره اقتصادی غیر قانونی و زورگویانه که نئوکانها اعمال کرده اند. یعنی آشکارا با نادیده گرفتن بی سابقه ترین محاصره اقتصادی-بین المللی کشور، در بحث علت و معلولی و اینکه علت هر پدیده بحران زده را باید مقدمتا در درون آن جستجو کرد. و تحریم ها را عامل فرعی و بیرونی میشمارند.
اما همین افراد وگروهها، وقتی نوبت قضاوت در مورد سرنگونی سلطنت پهلوی با پنجاه سال سابقه حکومت در ایران میرسد، عامل خارجی مثلا خواست غرب و کارتر و… را مطرح و عامل اصلی و عامل درونی یعنی حکومت فاسد و جبار و سرکوبگر وابسته به اجنبی پهلوی را نفی و نادیده و یا کم رنگ جلوه میدهند. حتی مهمتر از آن نقش مردم ایران در این میان و بحرانها و مسائل آنها و خواست و تمایلشان را با رویکردی متعلق به قبل از مشروطه (رعیت شمردن ایرانیان)، به هیچ میگیرند.
از آنجا که هدف از این نوشته پرداختن به نقش جامعه و مردم ایران در تحولات تاریخی آن و انقلاب 22 بهمن و علت ظهور خمینی است. اما نقش کشورهای خارجی نیز نفی نمیکند. هرچند که بسیاری نیز انقلاب 57 را واکنشی به تلاشهای غرب گرایانه و سکولاریزاسیون شاه مورد حمایت غرب و واکنشی نه چندان محافظه کارانه به بی عدالتی اجتماعی و ناتوانی های شاه میدانند، طوریکه بسیاری از ایرانیان شاه را عروسک خیمه شب بازی و مدیون یک قدرت خارجی میپنداشتند. که حکومتش در حال آلوده کردن فرهنگ ایران با حکومتی سرکوبگر، بی رحم، فاسد، اهل بریز و بپاش دیده میشد. و در زمینه اداره کشور نیز دچار نا توانی کارکردی بایک برنامه اقتصادی بیش از حد جاه طلبانه که محصولش تورم اقتصادی، در ضمن غیر قابل انعطاف و تمامیت خواه که زمینه ساز تحول بود، در کارنامه تحلیلِ سلطنت پهلوی دوم دیده شده است.
اما چرا خمینی؟
در دوره پهلوی دوم نیز بنا بر سیاست محمدرضا شاه، نهاد روحانیت بعنوان یکی از دوپایه حکومت سنتی ایران بعد از افت ناشی از سیاستهای به حاشیه راندن روحانیون رضا خان، بسیار تقویت شد. بعلاوه اینکه حضور و فعالیت تمامی نیروهای ملی، مذهبی، سکولار و چپ توسط شاه تا نابودی فیزیکی تقلیل یافتند.(بحث نیروهای ملی و سکولار نیازمند بررسی جداگانه است، شاه با واردات کالا از آمریکا و غرب عملا کمر اقتصاد و تولید ملی، و طبعا نیروهای ملی که آن اقتصاد را نمایندگی میکردند را شکست و آنها رااز کارکرد سیاسی-اجتماعی انداخت. آنگونه که کارکردی بسیار ناهنجار و ضعیف چه توسط بختیار و چه دولت بازرگان را شاهد بودیم)
درخشش خمینی در تحولات سیاسی
اما گفتمان خمینی تنها در دوره ای توانست بدرخشد که بحرانهایی مهم بخشهای گسترده ای از جامعه و همین طور نظام سیاسی حاکم را در برگرفته بودند. تنها در این دوره های بحرانی، یعنی در اوایل دهه 1340 [7] و در سالهای منتهی به 1357 منجر شد، سخنان سیاسی خمینی توانایی خود را به نمایش بگذارد. و نام او را از حلقه محدود طرافدارانش فراتر برده به گوش تمامی لایه های اجتماعی و گوناگون جامعه برساند.
از مختصات مهم گفتمان خمینی از همان ابتدا انعکاس دادن التهاب، خشم و نفرت مردم ایران از رژیم پهلوی بود. امری که موجبات شهرت وی در تمام عالم شد. بطور خلاصه میتوان از گفتمان خمینی، پرتره ایرانیان عاصی را بخوبی مشاهده کرد. ایرانیانی که از روال معمول وقایع خشمگین و از زمانه و زمان حال بیش از هر چیزی دیگر نفرت داشتند. چرا که حال را سیاه ترین دوره های تاریخی خود می دانستند. گویی در 100 سال گذشته هیچ تحول مثبتی رخ نداده است!! و گسست فاجعه آمیز اجتماعی و گسست از حاکمیت که در نقطه انفجار قرار داشت را نمایندگی میکرد. مردمی که بیش از منطق و استدلال، همچون امروز از عواطف و احساسهای خشم و نفرت استفاده میکردند.
میدانیم که در روانشناسی فردی و گروهی، موثرترین ابزار برای از میان برداشتن امکان گفت و گو و همزیستی و درنتیجه قطع پیوند میان انسانها استفاده از عواطف و احساسات درونی ناخود آگاه مردم است. آنچه امروزه بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی بویژه توسط سلطنت طلبها، فرقه رجوی و … و بسیاری از مراکز مشکوک در شبکه هایی اجتماعی و تلویزیونهای دیجیتال و غیر دیجیتال خارج کشور بدان بشدت تمام دامن زده میشود.
پیش زمینه های گسست اجتماعی
گسست اجتماعی زمانی میتواند موثر افتد که پیش زمینه های سُست شدن پیوندهای فردی و اجتماعی فراهم باشد. یکی از دلایل بسیار مهم شکنندگی پیوندهای اجتماعی در دوره پهلوی دوم روند شتابزده و نا موزون شهر نشینی بود که با جا کن کردن روستانیان در جریان اصلاحات ارضی که زمین های نامرغوب بعلاوه فقر اقتصادی روستائیان امکان بهره برداری از زمینهای دریافتی را نداشتند، علاوه بر فقر قبلی، بی کاری آنها را تهیدست تر از قبل، مجبور به کوچ به حاشیه شهرها برای کارگری و سیر کردن شکم خود و خانواده شان نمود.
روستائیانی که محل سنتی زندگیشان را ترک کرده بودند، تعداد بسیاری انسان بینا بینی بوجود آورده بودند. که نه توسط بافت و فرهنگ سنتی جامعه در بر گرفته میشدند و نه از مزایای نهادهای شهری که جدیدا در آن حضور داشتند برخوردار بودند. اصلاحات شاه ایران را که 20% شهرنشین داشت به 50% شهر نشین تبدیل کرده بود. بدون اینکه جمعت جدید در شهرها بدرستی ادغام شوند و ساختارهای لازم را برایش فراهم کرده باشند. در یک کلام این جمعیت تمامی نرمهای فرهنگی، سنتی، عرفیشان با شدت و حدت هرچه تمام در شهرها زیر پا گذاشته میشد. بدون اینکه توان و ظرفیت زندگی مدرن و الزمات فرهنگی آن را کسب و برایشان فراهم شده باشد.
سونامی بحران اجتماعی در میان جامعه سنتی-بحران اتوریته
حاصل اینکه، فروپاشی جامعه سنتی با نا کار آمدی ساختارهای شهری که قرار بود آنها را در بر بگیرند همراه شده بود. بحران رابطه میان افراد و انواع گوناگون اتوریته های موجود در اجتماع پدید آورده بود. در تمامی سیستم های انسانی پیوند میان انسانها بر اساس دو محور افقی و عمودی استوار میشود. محور افقی رابطه برابر انسانها، مانند خواهر و برادر، شهروندان نسبت بهم، و محور عمودی مانند پدر و مادر نسبت به فرزندان، رئیس نسبت به مرئوس، حاکم نسبت به مردم… در رابطه میان انسانها تفاوت است بین دو مفهوم قدرت و توریته. افزایش قدرت وقتی با افزایش اتوریته همراه است که نا برابری در قدرت توسط افراد فرودست پذیرفته شده باشد. یعنی آنکه قدرت بیشتری دارد اگر نتوانسته باشد به برتریش در نگاه دیگری مشروعیت و مقبولیت ببخشد، از اتوریته بیشتری برخوردارنخواهد بود.
همانگونه که پیشتر گفته شد، یکی از پیامدهای مهم گسست اجتماعی (نهادهای سنتی درایران)، بحران اتوریته بود که برهمه نظامهای انسانی جامعه از خانواده و نظام خویشاوندی گرفته تا حکومت سیاسی تاثیر خود را برجای میگذارد. بدین معنا که دارنگان سنتی اتوریته در جامعه(پدر در خانواده، مرد نسبت به زن، و پادشاه در اجتماع) هرچند هممچنان از قدرت بسیاری برخوردار بودند اما دیگر از مشروعیت سابق خود برخوردار نبودند. بنابراین پیوند عمودی در تنظیم رابطه در تمامی این سیستم ها به میزان مختلف دچار ضعف شد و بحران اتوریته پدید آورده بود. این بحران بی سابقه تاریخی در روابطه سنتی، اتوریته پدر خانواده راتضعیف کرد و توانای او رادر اداره خانواده و تصمیم گیریهای مهم (مانند آینده، ازدواج، تحصیل، کار، فرزندان او را از بسیار از امور اساسی خانواده به پرسش و چالش گرفت.
حکومت سیاسی پهلوی نیز در درون از بحران اتوریته عمیقی رنج میبرد. چرا که نتوانسته بود بدلیل سد کردن روندهای دمکراتیک در عرصه سیاسی، اتوریته خود را بر مبنای متعارفِ متناسب ومدرن استوار سازد. در نظامهای غربی با فروپاشی ساختارهای سنتی و زوال اتوریته های سنتی، نوع های جدیدی از اتوریته شکل گرفته که مشروعیت شان را بیش از آن که از دین و سایر نهادهای سنتی بگیرند از قرادادهای اجتماعی که بر اساس توافق متقابل میان افراد جامعه (دمکراسی و آزادیهای اجتماعی و سیاسی و…) حاصل میشود استخراج میکنند. در ایران آن دوران، از پدر در راس خانواده تا شاه در راس کشور، بتدریج در حال از دست دادن بینادهای مشروعیت اتوریته بودند بدون اینکه توانسته باشند آن را با نوع دیگری از مشروعیت مثلا مناسبات دمکراتیک تعویض و جانشین کنند.
خمینی در واقع با گفتمان و حتی مهمتر از آن با شخصیت خود با تکیه به ذهنیت مذهبی ایرانیان توانست در برابر دو انتخاب اتوریته سنتی ولی نا کارآمد پدر و اتوریته کم و بیش مدرن ولی دیکتاتورانه ی-نا مشروع محمدرضا شاه، راه سومی را که کم و بیش بازگشت ضمنی به همان مناسبات سنتی گذشته با کمی تغییر و تضمینهایی زبانی نشان دهد. که هم برای اتوریته پدران سنتی وحشت زده و نا کارآمد شهری جذاب مینمود و هم برای جوانان فقیر و طبقه متوسط شهری. جوانانی که با نفی همزمان اتوریته پدر و پادشاه در آرزوی برابری مطلق یا حذف تمامی محورهای عمودی اتوریته جامعه می سوختند. در حالی که همزمان از امتیاز “آزادی نسبی” دوران پهلوی که آن را بشکل نوعی وانهادگی و از دست دادن هرگونه معیار و میزان زندگی میفهمیدند، بشدت می هراسیدند و میگریختند. به همین دلیل گفتمان خمینی برای بسیاری بهترین راه محل بنظر میرسید.
گفتار و منش خمینی معرف شخصی بود که از یک سو قرار بود نوعی برابری مطلق به ارمغان بیاورد، و در نتیجه تمامی اتوریته های ناکارآمد و دست و پاگیر را حذف کند و ازسوی دیگر به تنهایی خود بر جای همه این اتوریته های جور و واجور دست و پاگیر بنشیند و همزمان تمامی آنها رانمایندگی کند. از پدر گرفته تا رهبر دینی، سیاسی و اجتماعی و…. واینکه جلوی جلوه های هراسناک آزادی را برای “انسانهای بینابینی” و گریخته از پیوندهای سنتی و نا پیوسته به پیوندهای شهری را بگیرد.
در این دوران احساس ترس و وحشت از این نوع آزادی را در گفتمان همه روشنفکران و گروههای اجتماعی که از “غرب زدگی” می گفتند وخود را برای مبارزه با تهاجم فرهنگی غرب آماده میکردند و یا همه به اصطلاح ضد امپریالیستهای آن دوران میتوان نتیجه گرفت. خمینی خواسته و ناخواسته تنها کسی بود که قادر شد تا یک تنه به جنگ تمامی نمایندگان “نا کارآمد” اتوریته (پدربه شهر آمده) و یا اتوریته نا مشروع (حاکم مستبد) برود. و همچو ابراهیم پیامبر نابودشان سازد و هم آن که به تنهایی همه آن اتوریته ها را نمایندگی کند.
از همین رو بود که در عالمِ خیالیِ جمعیِ ایرانیان قرار بود که با آمدن خمینی جامعه ای داشته باشیم که درآن همه افراد برابر باشند و تنها یکنفر به نمایندگی از همه اتوریته ها، بر بالای سر دیگران قرار بگیرد. چیزی که بطور یک دست توسط همه از صدر تا ذیل پذیرفته شده بود.
نتیجه گیریها:

  1. اگر در ایران روحانیت وجود نداشت یا از موقعیت تاریخی که داشت برخوردار نبود، انقلابی که حتی مورد تائید جهانی نیز باشد رخ نمیداد. چرا که هر انقلابی را افتادن ایران بدامن کمونیسم (شوروی سابق) ارزیابی کرده و حتی اگر شده با کودتای نظامی جلو گیری میکردند. چرا که روحانیت را غرب، بعنوان سدی در مقابل شرقِ کمونیست میپنداشت. چون عوامل بین المللی نیز مستقل از ارزیابی ما ازجایگاه تاریخی روحانیت در ایران، نقش روحانیت را بدقت دنبال کرده و میشناختند و پذیرفته بوده.
  2. امروزه جامعه ایران بویژه در خارج کشور بسا بسا بحرانی تر و در هم ریخته تر از دوران منتهی به انقلاب 22 بهمن است. و کینه و نفرت و احساسات ضد نقیض، دشمنی های کور و کنار گذشته شدن خرد و تفکر و تحلیل و برنامه و شناخت و تبادل نظر و نقد و انتقاد و گسترش فکر و نظر و گفتمان، جامعه را در لبه پرتگاه مهلکتری در فقدان خرد جمعی و فرهنگ لازم، و فقدان شخصیتی متحد کنند و کاریزماتیک سال 57 همچون خمینی، و یا جمع و گروه و حزب و جبهه ای واقعا موجود و … ، قرار داده و تهدید میکند.
  3. امروزه نیز باز به اشتباه در میان خارجه نشینها در اثر درماندگی اجتماعی،سیاسی میل به بازگشت به گذشته سنتی (بازگشت به سلطنت) تبلیغ و پدیدار شده است. عارضه همه جوامع دچار بحران اندیشه ورزی و ندام کاری و روحیه باری به هر جهت. که با تحولات این چهل ساله و تغییر جامعه و نیروهای در صحنه خیالی پوچ و بیهوده و غیرممکن است.
  4. بخوبی از حقایق تاریخی اجتماعی منتهی به انقلاب 22 بهمن، میتوان درک کرد که همه گفتمانهای دروغین اینکه رهبری انقلاب 22 بهمن، از بعضی ها (مسعودرجوی) یا دیگر فعالین مارکسیست دزدیده شده است، تا چه حد بی پایه و اساس است.
  5. رجوی با تکیه به همان توهم دزدیده شدن انقلاب از او و ادعای رهبری انقلاب!!! دست به تروریسم زد و جامعه سنتی ایران چنان پتک محکمی بر سرش کوبید که امروزه حتی وقتی 150 شهر بپا میخیزند از ترس ضربه مهلکی که خورده و چنان درسی به او آموخته که حاضر نیست از اختفای هم تراز با مرگ سیاسی خارج شده و آنچه روزگاری نقش “رهبری انقلاب نوین مردم ایران” برای خودش میخواند را در دست بگیرد!! فاجعه آنجاست، این خود رهبر کبیر!! خوانده، تنها زمانی علنی میشود و اطلاعیه میدهد و اعلان سال سرنگونی در 2020 را میدهد!!! که تروریسم دولتی آمریکا بر سر مردم ایران آوار میشود و طی یک عمل تروریستی یک سردار ایرانی را ترور کند. مسعودرجوی نشان داده که امیدش نه به خودش و رهبری ای که مدعی است هم زمینی و هم آسمانی!!!! است، بلکه فقط وفقط به آمریکاست و نه حتی به مردم ایران حتی اگر در 150 شهر قیام کرده باشند.
  6. طیف چپ ایران از طرفی دچار همان عارضه چپ جهانی متاثر از سقوط قطب مارکسیستی است ولی متاسفانه باید گفت در ایران بطور خاص، عدم درک درستی از جامعه ایران و تحلیل های کلیشه ای وارداتی (واقعه سیاهکل) در زمان پهلوی دوم و در ادامه در حکومت حاضر با همان نقیصه شاید در ابعاد کمتر بعلاو اینکه با بلایی که تروریسم یا به اصطلاح مبارزه تروریستی رجوی بر سرشان آورد و با تکیه به حقایق تاریخی-فرهنگی مردم ایران که در فوق آمد، و ضعفهای عمیق درونی این جنبش، چنان دوبله ضربه خورد و زخمهای مهلکی برداشته که چهل سال است نتوانسته بر این ضربات غلبه کرده و زخمهایش را ترمیم کرده از بستر بیماری بلند شود و حرفی برای گفتن در میان جوانان ایران داشته باشد. اما اگر اصالتی در گروههای چپ وجود میداشت و عطف به اینکه هستند کسانی در میان آنها که بسیار پاکتر از مجاهدین مانده اند. چون دستشان مانند مجاهدین به خون مردم ایران و همدستی با دشمنان ایران آلوده نشده، میتوانستند حرفی جذاب برای گفتن برای نسل جدید جوانان ایران داشته باشند. که متاسفانه آنهم هنوز ظهور نکرده است.
  7. متاسفانه آپوزیسیون خارج کشور بدلیل خیانتهای مکرر و تاریخی مسعود رجوی چه به مردم ایران وچه مبارزه، چهره آپوزیسیون را در نظر مردم ایران تخریب و بی حیثیت کرده است. و تاسفبارتر اینکه این آپوزیسیون کار جدی ای برای مبارزه با خیانتهای مسعودرجوی در مجاهدین نمیکنند. تا با اینکار در نظر مردم ایران فاصله محتوایی خود را با چنین جرثومه سیاسی به مردم ایران نشان دهند. و حیثیت خود را بازیابند.
  8. معنی همه این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه و… وچه سکولارهای تراز اول همچون تقی زاده ها در مشروطه و بعد از آن همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند. [8] بحث روبرو شدن با واقعیات تاریخی ایران و آنچه هستیم و بودیم است. با بتوانیم بفمیم چه بودیم چه میخواهیم و با آنچه بودیم و هستیم چگونه بخواهیم و چگونه به خواسته ها برسیم و مهمترین اینکه با شناخت درست آن دستآوردها را چگونه حفظ کنیم. و از مشروطه به رضا خان سقوط نکنیم. هرچند امثال امیرکبیر، سید محمد طباطبایی، دکتر مصدق و دکتر فاطمی و جزنی هم داشته ایم که فساد ناپذیر بودند. فراموش نکنیم با یک گل بهار نمیشود. همانطور که دیدیم نشده. همانطور که مسعود رجوی فراموش نمیکنیم که چه میگفت و چه بود چه کرد؟!!!
    چاره ایران در تولید آزادی در داخل کشور بدست مردمی متکی به نهادهای مدنی لازم، که مقدم بر جانفشانی در راه آزادی، اهدافش را تا بن و استخوان بخوبی درک کرده و شناخته، بهایش را پرداخته و سپس بر اساس این شناخت و درکِ ضرورتِ آن، تا پای جان از آن حراست میکند. والا تاریخ 2500 ساله ما و دیگر ملل جهان نشان داده، تغییرات صرفا متکی به واکنش به ظلم و ستم هیچگاه پایدار نبوده است. بنابراین آزادی باید توسط ایرانی تولید و برقرار شود نه از خارج واردا شود، چه از آمریکا (هدف مجاهدین) و بسیاری سلطنت طلبها و سکولار دمکراتها و مدیران گذارهای فرضی و چه از شرق و ته مانده مارکسیسم. اینگونه تحولات وارداتی مانند گذشته، خاک پاشیدن به چشم مردم ایران جهت پنهان کردن ماهیت امثال مسعود رجوی و… در دنیای سیاست ایران است که امروزه با طولانی شدن حضور در خارج کشور، با و بدون دستان دشمنان ایران و ایرانی، نئوکانها، عربستان واسرائیل در پشت آنها با شعارهای فریبنده گسترش یافته و خطرناک تر هم شده اند. آزادی را از درون ایران و ایرانی باید جستجو کرد و ساخت.
    داود باقروند ارشد
    20 بهمن 1299

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ سید عبدالله بهبهانی (۱۲۵۶ ـ ۱۳۲۸ق) از رهبران نهضت مشروطیت ایران و از علمای تهران بود. وی بعد از پیروزی جنبش مشروطه نماینده مجلس شد. در دوران استبداد صغیر به عتبات تبعید و پس از فتح تهران توسط مشروطه‌خواهان، در میان استقبال مردم وارد تهران شد. در این دوران بهبهانی سمت رسمی در مجلس نداشت؛ اما از فعالیت‌های سیاسی کناره نگرفت. بهبهانی در ۸ رجب ۱۳۲۸ق، در خانه خود به دست ۴ نفر مسلح به قتل رسید. سید محمد بهبهانی فرزند اوست.
  2. ↑ سید حسن تقی‌زاده رهبرجناح رادیکال در مشروطه، سیاستمداری پیچیده‌ای بود که در طول حیاتش رفتار های متناقض بسیاری داشت. او طلبه روحانی زاده‌ای بود که از کسوت روحانیت خارج شد و مدعی شد از سر تا پا باید فرنگی شویم هرچند در آخر حیات نیز این شعار را اشتباه دانست. به حج رفت و وصیت کرد او را در کربلا دفن کنند. او مشروطه طلب افراطی بود که بعد ‌ها طرفدار استبداد رضاخانی شد تا جایی که در مذاکره برای انعقاد قرارداد جدید (قرارداد 1933) نقش داشت و تقی‌زاده تمدید قرارداد را اشتباه بزرگ رضاشاه دانسته و خود را در این ماجرا نه موجد، نه مبتکر، نه عاقد، بلکه به عبارت خودش «آلت فعل» دانست.
  3. ↑ اندیشهٔ انحصار تجارت توتون و تنباکو را نخستین بار محمدحسن خان اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات ناصرالدین‌شاه مطرح کرد.[۳] سه سال بعد در پی سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا در سال ۱۲۶۹ ه‍.ش که به تشویق وزیر مختار انگلیس در ایران، سر هنری درومند ولف انجام گرفته بود، دولت انگلیس فرصت مناسب را برای کسب امتیاز انحصار توتون و تنباکو به دست آورد و زمینه‌سازی آن را به سرگرد جرالد تالبوت از نزدیکان و مشاوران لرد سالیسبوری (نخست‌وزیر و وزیر خارجهٔ انگلیس) محول کرد.[۴] ناصرالدین شاه که برای تأمین هزینه سفرهای خود به اروپا با مشکلات مالی مواجه بود، با اعطای امتیاز موافقت کرد و پس از مراجعت به ایران در فروردین ۱۲۶۸(مارس ۱۸۹۰ میلادی) قراردادی را با تالبوت – که با کمک دولت و عده‌ای از سرمایه‌داران انگلیسی، کمپانی رژی را با سرمایه‌ی ۶۵۰ هزار لیره تأسیس کرده بود- امضا کرد. بدین ترتیب در ۲۹ اسفند ۱۲۶۸ (۲۰ مارس ۱۸۹۰) امتیاز انحصاری تجارت توتون و تنباکو به مدت ۵۰ سال به تالبوت اعطا گردید.
  4. ↑ مراجع ثلاث یا آیات ثلاث یا ارکان ثلاثه عنوانی است که در جنبش مشروطه ایران به محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی اطلاق می‌شود. این سه مرجع تقلید از حامیان اصلی و تعین کننده و رهبران نهضت مشروطه در ایران به حساب می‌آیند.
  5. ↑ کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، چاپ چهارم 1397، انتشارات هرمس صص 866-867، پشتیبانی علمای نجف. [فتوای مراجع تقلید نجف “همراهی با مخالفین مشروطه و اطاعات حکمشان درتعرض به مجلس خواهان به منزله اطاعت یزید بن معاویه است” را در مخالفت با به توپ بستن مجلس و در محاصر و گرسنگی دادن به تبریزستارخان هم گفتند “رفتن به سر تبریز به منزله جنگ با امام زمان و بستن راه خوارو بار برای ان شهر در حکم بستن آب فرات به روی اصحاب سیدالشهدا” میباشد.,ستارخان نیز همواره میگفت”من حکم علمای نجف را اجرا میکنم”]
  6. ↑ تاریخ معاصر-حیات تحیی، دولت آبادی یحیی، جلد سوم از دوره چهارم، شرکت کتاب، ص 106
  7. ↑ وقایع منتهی به 15 خرداد 1342. در دی ۱۳۴۱ خورشیدی، اصلاحات اقتصادی-اجتماعی توسط محمدرضا شاه با عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و میهن» اعلام و طی یک همه ‌پرسی تصویب شد. طرح انقلاب سفید، با مخالفت‌هایی از سوی جبهه ملی و همچنین محافل مذهبی، روبرو شد.یکی از مهم‌ترین مخالفان این طرح‌ها، روح‌الله خمینی بود.
  8. ↑ مراجعه کنید به همه کتب تاریخ ایران و مشروطه، آنچه بسیار یافت میشود از همین ایرادات است

نگاهی به بریده مزدوری در فرقه رجوی، “مریم رجوی” انتخاب اصلح یا درمان درد بریدگی مسعود رجوی -قسمت دوم
فوریه 6, 2021

بقلم داود باقروند ارشد

نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی

قسمت دوم
در قسمت اول بحث نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات مسعودرجوی عمدتا به تاریخچه سازمان و تحولات سیاسی که منجر به اتخاذ سیاستهای سرکوبگرانه با اتهام بریده مزدوری بعنوان ابزار ترور سیاسی مخالفان برای از سرراه برداشتن آنها چه در بیرون تشکیلات در میان جدا شدگان(عضو مجاهدین و عضو شورای ضد ملی آن)، گروهها و فعالین سیاسی، سیاستمداران خارجی، روزنامه نگاران، نشریات و تلویزیونها و کلا هر مرجعی که منشاء یک ایراد و انتقاد به سیاستهای مسعودرجوی باشد میگردید. همچنین به نقاط عطفی در تشکیلات رجوی بعد از انقلاب 22 بهمن که منجر به بریدن مسعودرجوی گردید اشاره شد.
در قسمت دوم به ریز جزئیات بریدن مسعودرجوی از مبارزه و مردم ایران و ریز اقدامات تبهکارانه او با همکاری دفتر سیاسی و متاسفانه تائید ضمنی بسیاری از ما اعضا زیر دفتر سیاسی در توجیه ایدئولژیک و سیاسی این تبهکاری اشاره خواهد شد.
تبلیغات گسترده فرقه مسعودرجوی با اتکاء به امکانات متنوع رسانه ایکه دارد طی چهل سال گذشته این ذهنیت را در اکثریت مخاطبین بویژه در میان هواداران خود و خارج کشوریها ایجاد کرده که جدا شدگان، از مبارزه بریده، و به زندگی روی آورده اند. با “طعمه” خواندن آنها، مدعی است ازهمان درون تشکیلات خود را به رژیم فروخته اند، بنابراین بریده مزدورند و خائن هستند. براین اساس است که، رجوی مدعی است همه انتقادات جداشدگان به رجوی ریشه در زندگی طلبی و فرار از مبارزه دارد و ایرادات به رجوی وسیله ای است برای فروش خود به رژیم و لاپوشانی زندگی طلبی خودشان. در مقابل رجوی نیز با زدن اتهام مزدوری آنها را خائن و حکم اعدام انقلابی آنها را صادر کرده و حتی در جلسه عمومی نحوه کشتن آنها را در اروپا نمایش هم داده است.
اما خروج از کمپهای فرقه رجوی و آمدن به بیرون حصارهای فیزیکی و فکری آهنین کشیده شده به دور آن چه توسط اعضای فرقه و چه توسط اعضای به اصطلاح شورای ملی مقاومت که همگی بلحاظ مالی توسط تشکیلات حمایت میشوند مستلزم این امر است که فرد جدا شده مقدم بر هر امری به تلاش وفعالیتی برای تامین هزینه های زندگی خود بپردازد تا در پناه آن اگر میخواست فعالیت سیاسی انجام دهد مقدور و ممکن گردد. که طبعا درک آن برای هر ذهن غیر بیمار و شستشوی مغزی نشده امری بسیار ساده است، که رجوی تلاش میکند آنرا نادیده بگیرد.
اخته کردن فکری یا اخته کردن جنسیتی مجاهدین در انقلاب ایدئولژیک؟
مسعودرجوی چهل سال است که در درون تشکیلات بعنوان مبنای به اصطلاح انقلاب ایدئولژیکِ بحث کرده و میکند که:
سرمنشاء همه انتقادات به مسعود رجوی و سیاستهای او تمایلات زندگی طلبانه ای است که خودش را در بارزترین شکل در تمایل به زن (در مردان) و به مرد(در میان زنان) نشان میدهد. رجوی طی مراحل چند دهگانه انقلاب به مقابله با وارد شدن انتقادات به خودش پرداخته است. از همین رو اخته کردن مجاهدین بلحاظ جنسی، فکری، اندیشه ای و خرد ورزی، بعنوان استراتژی نجات مسعودرجوی از پاسخگویی به انتقاداتش و از نظر منتقدین “تبهکاریهایش” در دستور کار قرارگرفت. این استراتژی اخته کردن مجاهدین، با طلاق دادن زنان و یا شوهران و در مرحله بعد گرفتن فرزندانشان (چرا که یاد آور زن یا شوهربود) از آنها و در مراحل بعدی در آوردن رحم از شکم زنان و خوراندن کافور درغذای مردان، و در مرحله بعدی گزارش همه لحظاتی که زنی و یا مردی و یا فرزندی از ذهن عضو گذشته باشد، یا بدلیل فشارهای جنسی به خود ارضائی پرداخته باشد، به دیگری تجاوز کرده باشد، یا خواب جنسی دیده باشند، خواب فرزند، همسر، خانواده و حتی در مرحله ای خواب اقوام و فامیل و پدر و مادرنیز جزئی از برنامه اخته شدن مجاهدین قرار گرفته و به شدیدترین و خشن ترین و تحقیر آمیز ترین شکل که فرد باید این گناهان را بعنوان علائم بریدگی و زندگی طلبی و خیانت به انقلاب مریم در جمع بخواند و بقیه او را تف و لعن و نفرین و بعضا با اقدامات فیزیکی تنبیه کنند تحمل نماید. مباحث تئوریک جنسیتی مطرح شده توسط مسعودرجوی را میتوان بصورت یک کتاب 500صفحه ای به نگارش درآورد که “تمامی مجاهدین” بدلیل تکرار روزانه آنر حفظ شده اند.
در یکی از مباحث مسعود رجوی خودش را در مقام پیامبر و مجاهدین را گاو(زن و یا شوهر) پرستان محترم و محترمه معرفی میکند. که به فرامینِ مسعود رجوی، به ترکِ گاو (زن یا شوهر) پرستی را با آوردن بهانه های مختلف تن نمیدهند. و گاوهایی را که میپرستند را حاضر نیستند به مسعود رجوی بدهند و در پشت خود مخفی میکنند. گاو زرد منظورش از زن بلوند است، که وقتی میگوید دهان خودش هم آب افتاده و مریم نیز نیش خنده تمسخر آمیزی میزند. در اینجا https://youtu.be/aWgqgUYyby4?t=530
مشکلات از اینجا ناشی میشد که با اعمال طلاقهای اجباری، گزاشات “خود ارضایی” اعضای سازمان تا بالاترین ردهها، دفتر مسعودرجوی را چه در میان زنان و چه مردان پر کرد. در مراحل بعدی افتادن به روابط غیر اخلاقی بین زنان و مردان طلاق گرفته و مجردها، به همجنس گرایی و تجاوز به فرزندان نوجوان در تشکیلات انجامید. که عامل خودکشی هایی در میان زنان (زهرا نوری-عضو شورای رهبری با اتهام همجنسگرایی که تشکیلات به او زد) و مردان (فرمانده علینقی حدادی-عضو مرکزیت و همسر زهره اخیانی مسئول اول سازمان، به اتهام همخوابگی را یک زن مجاهد. البته ادعای رجوی خودکشی بود ولی به او قرص سیانور دادند و مجبورش کردند بخورد) نیز گردید. مسعود رجوی با تشکیل جلسات این وضعیت را به بیان خودش:
مخالفت اعضای سازمان با حربه انقلاب ایدئولژیک
خواند. از همین رو رجوی خودش به زبان خودش در جمع 4000 نفره در اشرف چندین بار در هر مرحله که اقدامات تبهکارانه اخته کردن مجاهدین با شکست مواجهه میشد با مریم رجوی به صحنه میآمد و به زبان خودش میگفت:

“ما هم مانند شما هستم و شما نمیتوانید بگوئید که اجرا کردن مراحل انقلاب ایدئولژیکی که از شما خواسته میشود شدنی نیست.”مسعود رجوی

وقاحت بیشرمانه از این بیشتر نمیشود، زمانیکه نه تنها خودش تن به جدایی از زن و سکس نداده بود که بطور جمعی با زنان طلاق گرفته برای “عروج!!! و رهایی آنها همچون برای عروج مریم” با آنها همبستری میکرد. بعنوان کسی که متاسفانه همین سیاستهای مسعود رجوی را بعنوان یک فرمانده پیش برده است باید بگویم که رجوی میگفت:

“باید خودتان را بخوانید و از روی خود زیر دستان را قضاوت کنید چون انسانها یکطور هستند.”مسعود رجوی
رجوی نیز خودش عینا همین تاکتیک را در مورد اعضای سازمان بکار میبرد. توجه دارید که در همین زمان مسعودرجوی مدام مطرح میکرد که:
“هر مرد مجاهد باید زنش را در بستر مسعودرجوی ببیند. تا رستگار شود و زنان باید خود را همسر مسعودرجوی بدانند ”مهدی ابریشمچی از قول مسعودرجوی

هر مرد مجاهد باید زنش را در بستر مسعودرجوی ببیند. تا رستگار شود و زنان باید خود را همسر مسعودرجوی بدانند
و کسی این مسئله را جدی نمیگرفت و مطلقا فکر نمیکرد که رجوی شبها با زنان مجاهدین همبستری میکرده است. آنوقت آوار این فشار و سرکوب داخلی برای حتی یک لحظه بیاد همسر و فرزند افتادن بر گرده اعضای سازمان چنان بود که آنرا به فساد باور نکردنی و حتی خودکشی ها و فرار ها و دستگیریها و شکنجه های در تشکیلات و یا حتی توسط اطلاعات عراق کشید. رجوی همه اینها را بهای انقلاب ایدئولژیک و حفظ رهبری خودش میخواند.

آموزه های مسعود رجوی در کشف بریده مزدور
طبعا کسی انتظارندارد که بریدن مسعود رجوی از مبارزه همچون دیگران به روی آوردن او به حضور در خیابانهای اروپا و گشتن به دنبال کار و سرپناه و… منجر شده و نمود پیدا کند.
اولین علائم بریدگی مسعودرجوی بعد از شکست کمرشکن و فرار باقی مانده تشکیلات به خارج، تمایلات زندگی طلبانه او در متمایل شدن به زن بود. که آنرا تحت بهانه اتحاد با بنی صدر اجرا کرد. تا شاید بتواند بریدگیش را با همسرگزینی درمان کند. اما از آنجاکه استبداد رأیش تحمل استقلال رأی خانم فیروزه بنی صدر و بویژه پدرش را نداشت، کینه از ایندو بدل گرفت، بویژه که میدید برای اولین بار زنی هست که به همه افکار رجوی تف میکند و کمرفکریش در مقابل کاریزمای ضحاک همچون زنان اسیر در تشکیلات خرد نمیشود. چرا که ما که هر روز در اورسورواز بودیم اخبار استقلال رأی او زبانزد شده بود. این استقلال رأی یک زن جوان، رجوی را بسا بیشتر افسرده و به عمق بریدگی میکشاند. رفته رفته این فاصله از فیروزه بنی صدر به دلبستگی به مریم قجر عضدانلو همسر مهدی ابریشمچی که منشی شخصی رجوی بود ظاهر شد. تا بریدگی خود را با او درمان کند. مخالفت آقا بنی صدر با خودفروشی رجوی به عراق بهانه ای شد که رجوی از شر این مرد و دخترِ “خود رأی” او رها شود. و اینگونه قبل از اینکه حتی جدایی از فیروزه بنی صدر به طور قانونی طی شود، بطور کامل به مریم رجوی نزدیک شده و حتی با وی طرح جدا شدنش از مهدی ابریشمچی و ازدواج با خودش را به تمام و کمال به اتمام رسانده بود.

چگونگی غلبه مسعودرجوی برریسک جواب منفی مریم رجوی به طلاق و ازدواج
او نمیتوانست موضوع ازدواجش با مریم قجرعضدانلو را با دفتر سیاسی قبل از اطمینان صددرصد از جواب مثبت مریم مطرح کند. چرا که حتی در صورت موافقت مهدی ابریشمچی، در صورتیکه جواب مریم منفی میبود، حکم تیرخلاص برای رجوی داشت. چون ازدواجهای اجباری فقط در مورد مجردها و اعضایی که همسرانشان مرده بودند متداول بود نه در مورد عضویکه شوهر یا زن دارد. از طرفی نیز با اجبار کردن، حربه دجالگرانۀ “طلاق و ازدواج مریم با مسعود (رهبر عقیدتی) منجر به رهایی زن (مریم) میشود” را از کار می انداخت. ضمن اینکه ایستادگی مریم در مقابل این اجبار تشکیلاتی به رسوایی عالمگیری (عطف به حضور در فرانسه) منجر میگردید. بنابراین با اطمینان صددرصد و با شناخت از مسعود رجوی در پیشبرد امری که مد نظر دارد باید گفت که مسعود رجوی تضمین هایی بسا بسا فراتر از رضایت کلامی از مریم برای جدایی و ازدواج را از او گرفته بوده است. حتی طوریکه نتواند بعداً نیز دبه کند. چرا که این مسئله مطلقا جای ریسک کردن نداشت. اما چرا رجوی باید قبل از طرح قصد ازدواجش با مریم در دفتر سیاسی، با خود مریم بسیار بسیار جلوتر رفته و آنرا تضمین کرده باشد؟ به این دلیل که، اگر فقط به موافقت کلامی مریم اکتفا میکرد ولی مهدی ابریشمچی با آن مخالفت مینمود و میتوانست رای مریم را بزند و یا مریم دبه میکرد، بازهم فاجعه در راه بود. یعنی کلید تضمین قضیه در “بازگشت ناپذیر کردن مریم در امر طلاق از ابریشمچی و ازدواج با مسعودرجوی” بود. رجوی بدون شک همانگونه که امروزه بعد از افشای رابطه هایش با زنان مجاهد مشخص نموده، نشان داده که چگونه “زنان را در تشکیلات با الگو برداری از مریم بدون بازگشت میکند“، مریم قجر را نیز همینطور بدون بازگشت کرده بوده است.
این سوال را میتواند مطرح نمود که، اگر مهدی ابریشمیچی مخالفت مینمود موضوع به رسوایی نمیکشید؟ چرا میکشید، اما مسعودرجوی راه حلهای آنرا در تشکیلات فرقه ای خود سالها بود که در دست داشت. امریکه در جریان نشستهای اسفند 1363 در اورسورواز نیز مطرح کردض. که نگارنده این قسمت را به نقل از همان نشست میآورم که دوستان دیگر حاضر در این جلسات میتوانند گواهی دهند.

نحوه عبور مسعودرجوی از دفتر سیاسی برای طلاق و ازدواج مریم عضدانلو
“رجوی ابتدا مسئله را با انتقاد از خود و دفتر سیاسی اینگونه مطرح میکند که: با وجود حضور بسیاری از زنان در مبارزه هیچ نمایندگی در سطح بالای سازمان ندارند. و همه دفتر سیاسی مردانه آنروز(علی زرکش،محمود عطایی، عباس داوری، مهدی ابریشمچی) را به زیر انتقاد ایدئولژیک برده و متهم به مردسالاری و عقب افتادگی ایدئولژیک مینماید!! و همه را مجبور میکند که از خود انتقاد کنند که چگونه خون هزاران زن همچون اشرف ربیعی ها و گوهر ادب آوازها و… را با مردسالاری خود حدر داده اند. در مرحله بعدی این مطرح میشود که خوب حالا که ما از مردسالاری بیرون آمدیم، کدام زن این صلاحیت را دارد؟ که طبعا لیستی تهیه میشود که کاندید رجوی نیز مریم عضدانلو بوده است.
طبعا کسی نمیتوانست با کاندید رجوی مخالفت کند. بعد که همه روی مریم رجوی توافق میکنند، رجوی وامبول در میآورد که، مشکل جدی ای برسر راه رهایی زنان و ارتقاء آنها به سطح رهبری جنبش وجود دارد. همه میگویند چه مشکلی، رجوی بحث میکند که: زنی که در سطح رهبری سازمان باشد چون درگیر مسائل حیاتی جنبش است، اولا، نمیتواند به کس دیگری وابسته باشد (وظایف همسری و خانه داری و …)، ثانیا، ضرورت مبارزه حکم میکند که مسعودرجوی و این زن که زن مهدی ابریشمچی است شبانه روز کنار هم باشند. (رجوی عادت دارد همواره شبها کار! کند و روزها میخوابد) فرقی هم نمیکند زن متاهل باشد یا مجرد. چون این همراهی مستمرآنهم بطور شبانه روز و… در سطح مناسبات سازمان همه را و قبل از همه شوهر را مسئله دار و تشکیلات را متلاشی میکند!!! بنابراین زمانیکه در نهایت بلحاظ فکری!! موانع عروج!! زنان مجاهد به سطح رهبری جنبش در اذهان دفترسیاسی کنار میرود، تنها به همین دلیل پیش پا افتاده!! زنان از این شانس تاریخی محروم میمانند.
با طرح یک سوال دجالگرانه توسط مسعود رجوی بقیه داستان را بسادگی میتوان حدس زد. سوال اینکه:
آیا ازدواج مریم با مهدی ابریشمچی باید مانع احقاق حقوق!! میلیونها زن ایرانی و عروج مریم را که آنها را نمایندگی میکند، به سطوح رهبر جنبش شود؟؟!! آیا مهدی ابریشمچی عضو دفتر سیاسیِ بزرگترین جنبش سیاسی آپوزیسیون تاریخ!!!! صرفا بدلیل ازدواجش با یک عضو سازمان “مریم” باید چنین ظلمی را در حق زنان بکند؟!! جنبشی که روزانه صدها تن پسران و دختران زیر سن قانونی با تصمیماتش به تیرک اعدام سپرده میشوند و هیچگاه زندگی را در قالب خانواده تجربه نمیکنند، رهبرانش چگونه میتوانند مدعی رهبری جنبش تاریخی خلق قهرمان ایران باشد؟!!
در حاشیه: یکبار که نگارنده 20 انتقاد در سال 1365 از مهدی ابریشمچی نوشته و به مسعودرجوی داد، مهدی که مسئول نگارنده بود، آمد و گفت، “با وجود این انتقادهایی که به من کردی من از تو چپ ترم!! چون من زنم را به مسعود دادم و تو ندادی”. البته رجوی بخاطر این انتقادات و بدست آوردن دل مهدی، مرا از معاون مرکزیت اخراج و به دوسال کار اجباری فرستاد.
اینها نوع مباحثی است که مسعودرجوی همواره در متقاعد کردن دیگران به تن دادن به خواسته هایش بکار میبرد. بنابراین حتی اگر بجای دفتر سیاسی فرقه رجوی، دفتر یک گاراژ و کاروانسرا هم در این جلسه بود برایش واضح بود که باید به چه تصمیمی برسد و چه تائیدی به مسعودرجوی بدهد؟ و به این درک والا از فداکاری عاشورایی مسعودرجوی در جدا کردن زن مهدی و ازدواج با او برسند!!!
طبق اطلاعیه رسمی سازمان، میدانیم که علی زرکش و محمود عطایی آنرا مطرح میکنند. ولی دجال ما آقای رجوی میگذارد طاقچه بالا که چرا من باید با آبرویم بازی کنم؟ متهم شوم که مریم را از مهدی جدا و با او ازدواج میکنم؟ ازاین صحنه به بعد مسعود میگوید نه بقیه میگویند حتما باید تن بدهی!!!! تا جائیکه علی زرکش زمانیکه در پاریس بوده! (طبق اطلاعیه دفتر سیاسی) از تهران!! پیام میدهد! که اگر میخواهی من دستم را ببرم و به فرانسه بفرستم تا تو قبول کنی که باید این فداکاری را بکنی و با مریم ازدواج کنی؟ که در نهایت مانند همیشه مسعودرجوی با فدای حداکثر دست به اقدام تاریخسازِ قبول ازدواج با مریم تن میدهد!!!
بررسی مریم مسئول اول یک “انتخاب اصلح”، یا “چاره درد بریدگی مسعودرجوی

مسعودرجوی همواره تلاش کرده است با زدن نقاب کثیف و تبهکارانه “انتخاب مریم به مسئول اولی یا همردیفی ناشی از صلاحیت های مریم و ضامن رهایی زنان است” به چهره شیاد و بریده خود این تبهکاری را بزک کند. اما حقایق زیر آشکارا غیر از این حکایت میکند:

  1. مریم هیچ سابقه مبارزاتی در زمان شاه نداشت، الا زندانی بودن برادرش بعنوان مجاهد. و از سال 58 تا 63 فقط مدت عضویت را بسرآورده بود که پنج سال بود.
  2. بگواهی زنان مجاهد در جلسات عمومی در حضور مسعود رجوی و نشستهای متعدد، مریم رجوی را که برادرش محمود زندانی سیاسی مجاهد بود را نمیشده است از دیسکوهای تهران جمع کرد.
  3. بعد از انقلاب 22 بهمن، روسری به سر کرده است و مذهبی شده و بسمت سازمان کشانده اندش.
  4. مسعودرجوی (در حضور نگارنده) میگفت، مریم را ابتدا برای همسری محمد امام از زندانیان زمان شاه پیشنهاد کرده که محمد امام علیرغم زیبایی مریم بدلیل اینکه زن عادی بوده و سابقه مبارزاتی نداشته است نپذیرفته است. ولی مهدی ابریشمچی پذیرفته است!!
  5. در سال 1364 که مریم بعنوان همردیف مسئول اول معرفی شد، در اطلاعیه سازمان آمده است که کماکان کارها را علی زرکش انجام میدهد و اوست که جانشین است. یعنی آشکارا انتخاب مریم عضدانلو نه براساس صلاحیتهای نشان داده شده توسط او و یا تحولاتی که ناشی از فکر و اندیشه او بوده باشد و یا توانمندی خارق العاده ای در اداره سازمان از خود نشان داده باشد، یا سازمان را از بحرانی “جز بحران بریدگی مسعودرجوی” خارج کرده باشد ودر نتیجه شایسته جایگاه رهبری شده باشد نبوده.
  6. برای سالیان باز به تاکید معترضانه زنان مجاهد، و شهادت همه اعضای سازمان، مریم در جلسات عمومی سازمان، بعنوان “دکور” در کنار مسعود مینشست و کلامی نمیگفت. زنی در همین جلسه عمومی بلند شد و گفت که، “مریم ضمن دکور وار،مانند یک مانکن فقط لباس شیک میپوشد و ظاهر میشود”.
  7. در معرفی او بعنوان رئیس جمهورِ!!! دولت موقت، مریم آشکارا ابراز کرد که چنین صلاحیتی ندارد، فقط چون مسعود میگوید قبول میکند.
  8. مسعود رجوی در تمامی بحثهای انقلاب ایدئولژیک!!! میگفت تنها دلیل ارتقاء مریم خودسپاری صد در صد او به مسعودرجوی بوده است ولا غیر. عشقش و دلش را به مسعود داده است.
  9. مسعود رجوی همواره گفته است و میگوید، همه زنان باید پایشان را جای پای مریم بگذارند. که در جریان افشاء همخوابگی های مسعود رجوی توسط زنان شجاع جدا شده مشخص شد که، مریم رجوی برای ارتقاء زنان دیگر و عروجشان همچون خودش، از آنها میخواست که با مسعود رجوی همخوابگی کنند. که حتی بطور دست جمعی نیز این اروج صورت گرفته است. “گردن نگارنده در گرو این حقیقت است“. اعضای زن جداشده عضو دفتر کار رجویها شهادت کتبی داده اند که به چشم دیده اند که مسعودرجوی بازنان (ده نفره) بطور دسته جمعی همبستری میکرده است.
  10. نگارنده در این دوران در دفتر مسعود و مریم حضور داشته است در تمام جلسات دفتر سیاسی نیز شاهد بوده است که مریم رجوی جز همسری برای مسعودرجوی کارکرد دیگری نداشته است. (نگارنده اتاق خواب و کار آنها دسترسی داشته است)
  11. مریم تا سالیان نه تنها دانش خواندن قرآن از رویش را نیز نداشت بلکه هیچ گاه هیچ بحثی را چه در زمینه سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولژیک نمیتوانست ارائه کند و تنها در کنار مسعود ظاهر میشد.
  12. مهمترین اینکه مسعود با وارد کردن مریم به مسئول اولی خود را به امام زمانی ورهبری عقیدتی ارتقاء داد که تا به امروز هیچ احدی حق آب خوردن بدون تائید رهبر عقیدتی را ندارد. یعنی فرقی نمیکند چه کسی بجای مریم باشد. همه صددرصد احکام ولی فقیه فرقه رجوی را باید اجرا کنند و میکنند.
  13. هیچ احدی اجازه اما و اگر کردن در انتخاب نه اولین مسئول اول و نه هیچکدام دیگر از آنها به عنوان “مسئول اول سازمان را نداشت” مگر پیه خوردن مارک بریده مزدور و خائن خوردن را میپذیرفت. مانند مهدی افتخاری، علی زرکش، و بسیاری دیگر.
    اینها و صداها فاکتهای دیگر که از حوصله بحث خارج است، بطور قطع و یقین باید علت مسئول اول شدن مریم قجر عضدانلو نه انتخاب اصلح بلکه راه حل مشکل بریدگی و جنسی مسعودرجوی بود. این عین گفته ها و آموزه های مسعودرجوی است که:
    “بارزترین علائم بریدگی و افسردگی ناشی از آن خودش را در تمایل به سکس چه در میان زنان و چه در میان مردان نشان میدهد” مسعودرجوی
    همانطور که در فوق آمد رجوی خودش را میخواند(تحلیل میکرد)، و از وضعیت خودش روی اعضا نیز در سازمان قضاوت میکرد.

چگونگی قبولاندن” خواباندن عطش جنسی ناشی ازبریدگی با مریم قجر” به تشکیلات
طبعا اینکار رجوی فقط وقتی میتوانست علنی شود که به یک رسوایی بزرگ تبدیل نگردد، درغیراینصورت باید رجوی نه تنها بخاطر جنایت تروریستی و به نابودی کشاندن جنبش با دست زدن به تروریسم بلکه حتی به دلایل اخلاقی و تبهکارانۀ زن بارگی و زن بازی مورد محاکمه و از تشکیلات اخراج و حتی در دادگاههای فرانسه محاکمه میشد.
از این روبود که رجوی این تبهکاری بزرگ را در قالب انقلاب ایدئولژیک به خورد تشکیلات داد. بدین گونه که با ارتقاء خودش به مقام امام زمان و در اساس به سطح پیامبر اسلام (هرچند در آن زمان از همردیف پیامبر بودن و امام زمان شدن نام نمیبرد که بعدها مطرح کرد) ولی خود را به همه امتیازاتی که پیامبر اسلام از آن برخوردار بوده است منتصب و برخورددار نمود. و آن داشتن امتیازِ طلاق زینب همسرِ پسر خوانده پیامبر اسلام “زید بن حارثه” و ازدواج پیامبر با زینب است. که در انقلاب ایدئولژیک بصورت اجازه طلاق دادن مریم قجر از مهدی ابریشمچی و ازدواج با مسعود مطرح شده. حتی در جریان بحث های انقلاب ایدئولژیک اسفند 1363، مسعود با کپی برداری از پیامبر اسلام و همسان کردن خودش با او، اینگونه مطرح نمود که اینکار فقط و فقط یکبار میتواند انجام شود و کس دیگری نمیتواند آنرا تکرار کند. بعدها نیز به زنانی که با آنها همبستری میکرد رسما ابلاغ میشد که چون شما ها با مسعود همبستر شده اید با کس دیگری نمیتوانید ازدواج کنید. همان به اصطلاح سنتی که در مورد زنان پیامبر اجرا میشده است. [1]رجوی برای توجیح این بریدگی و زندگی طلبی در قالب “تمایلات جنسی بسمت زن” خودش، سالیان در میان اعضا این تئوری را بعنوان انقلاب ایدئولژیک مطرح کرده است، که:
” مسعودرجوی:هرکس از مبارزه می برد، اولین بارقه های بریدگی و اولین علائم آن تمایل به زن و زندگی است. که طبعا در زنان تمایل به مرد و زندگی است”
این عین اتفاقی است که در مورد خود مسعودرجوی بعد از بریدنش از مبارزه بطور کامل و بدون هیچ کم و کاستی با همه عوارض آن پدیدار شده بود. اما رجوی از این حربه استفاده کرد و در اسفند 1363 در فرانسه گفت:
“بله من اینکاره هستم و زن مهدی ابریشمچی را بُر زده ام (عین کلمات رجوی است) با وجود این رهبری سازمان هم هستم” مسعودرجوی در جلسه نشست اسفند 1363
رجوی با کمک دفتر سیاسی فاسد و بریده تر از خودش استدلال کردند که:
“با این وجود نمیشود به رجوی دست زد چون رژیم سوء استفاده میکند!!”
علی زرکش، از موضع سخنگوی دفتر سیاسی آنزمان گفت:
“با توجه به حساسیت مبارزه وحضور هزاران زندانی در زندانها و هزاران نفر در کردستان و ترکیه و… اگر این انتقاد(بخوانید تبهکاری اخلاقی …) مسعود رجوی را بصورت کنار گذاشتن علنی کنیم، رژیم سوء استفاده خواهد کرد. و تثبیت خواهد شد!!!”
اینگونه بود که این تبهکاری اخلاقی و سیاسی را بخورد مجاهدین دادند. نگاه کنید به بیان دقیق این فریب و نیرنگ تاریخی که چندین نسل از بهترین جوانان کشور را به نابودی کشاند. رجوی در بیان توجیه تبهکارانه فوق در نواری که در یوتویب نیز هست در 1370چنین دروغهایی را در مورد جایگاه یک بریده مزدورِ تبهکارِ زن باره را در تاریخ مبارزاتی ایران چگونه بیان میکند:

“من (مسعودرجوی) کیستم، من شاخص و نقطه گره خوردن مبارزه 25 ساله یک نسلی هستم که علیه شاه و شیخ بی دریغ بی امان خون داده و تنها نقطه امید یک خلق اسیرهستم. به نحوی که اگر سر [مسعودرجوی] این نسل را ببرند، زیر پایش را خالی کنند، همانطور که علیه مصدق کودتا کردند، یک دوره دیگر، حداقل یک دوره دیگر، ستم و سرکوب ادامه خواهد داشت. و نسلی که خودش خون داده و اونکه ذوب شده، خواهند آمد و روی قبرها و استخوانهایش هم خوش رقصی خواهند کرد و دست افشانی. تا[کی] نسل جدیدی پا به میدان بگذارد تا ببینیم چه میشود.”

سپس خودش را با امام حسین مقایسه میکند و از قول او کد میآورد که:
“اگر مرا بکشند جهان پر از ظلم و ستیم خواهد شدـ”
همه این توجیهات تبهکارانه و فریبکارانه بر این تحلیل بسا بزرگترفریبکارانه استوار میشد که قرار است در طی دوسه سال آینده رژیم را سرنگون کند!!! و عملا صدای همه اعضا اینگونه خفه میگردید. و در واقع از همان روز بود که به همه اعضا و هواداران و … القاء کرد که:

“هرکس به مسعودرجوی انتقاد کند در واقع خواهان نابودی مبارزه و تثبیت رژیم است و اینگونه در عمل مزدور و طرافدار رژیم است”

این محتوا در تمامی گفتارها، نوشته ها و مطالبی که چه توسط شخص رجوی و چه سران آن و سایتهای وابسته صبح تا شام در بوق میشود چیزی جز همین فریب تبهکارانه برای لاپوشانی بریدگی و زنبارگی مسعودرجوی نیست. در زندانها نیز وضع به همین منوال بود. و اینگونه مجاهدین به اسارت تمام عیار فکری تحت عنوان خودسپاری رفتند.
برت رن راسل میگوید:
“هرگاه ابراز عقیده با هرنوع محدودیت و مجازات روبرو باشد دیگر آزاد نیست”
اینگونه است اعضا تشکیلات سازمانی بویژه در سطح بالاتر، منافع ملی را به منافع سازمانی فروختند. و نقد و حتی سوال کردن با اتهام طرفداری ازرژیم و ضدیت بامبارزه و انهم با تنها آلترناتیو رژیم با مجازات!!! همراه شد. و اینگونه نسلی با ترک خرد و اندیشه و منطق به قعر تاریکی خزیده و به اسرای فکری تبدیل شدند. و اینگونه راه را برای تبدیل یک بریده به یک بریده مزدور عراق و یک مستبد سرکوبگر که حتی شکنجه میکرد که وفاداری به خودش را تست کند، گشود. تمامی جنبش قربانی و بازیچه تبهکاری اخلاقی و سیاسی و در یک کلام بریدگی مسعودرجوی شد. برت رن راسل حتی جلوتر میرود و میگوید:
“اندیشه ای آزاد نیست اگر همه براهین یکطرف مباحثه هرچه گیراتر مدام مطرح شود، در حالیکه براهین طرف دیگر را فقط با جستجوی دقیق بتوان پیدا کرد”
از این نقطه به بعد بود که هرگونه انتخاب آزاد در بین مجاهدین از بین رفت. سانترالیزم دمکراتیک به مقوله ای بورژوازی و ضد انقلابی که مستوجب اشد مجازات بود تبدیل گردید. و یک بریده با همدستی و همکاری دیگر بریدگان دفتر سیاسی در راس رهبری تشکیلات و معادل تمامیت جنبش یک خلقی قرارگرفتند، بهمراهش شعارهایی چون (شعار ایران رجوی رجوی ایران) را به ارمغان! آوردند. مناسبات آگاهانه و فداکارانه جای خود را به اعمال سرکوب و استبداد رای و خفقان در درون تشکیلات و حتی در بیرون تشکیلات داد. بطور سیستماتیک هرگونه مطالعه ممنوع و منفور شد. و آشکارا گفته شد که فکر و اندیشه را باید تعطیل و فقط گوش را باز کنید و هرچه گفته میشود را عینا انجام دهید (روی پای مریم راه بروید) و به بلندگوهای آکنده از تبلیغات گوبلزی برای مدح و سنای رهبر گوش فرادهید.
برای خفه کردن صدای اعضای سازمان درقبال به رهبری رسیدن یک شبه یک عضو ساده، تمامی اعضای سازمان را سه تا چهار رده بطور اسمی بالا بردند. و لیست بلندبالایی از اعضای جدید دفترسیاسی، و مرکزیت و معاونیت مرکزیت و مسئولین نهادها و… که 99%آنها نه تنها بخشی زیر دست نداشت که حتی یک نفر هم تحت مسئول نداشتند ظاهر گردید. مسئولین نهادی که تا بحال یک دسته سه نفره را هم اداره نکرده بودند سراسر تشکیلات را پر کرد. اولین قربانیان این سازو کار پوشالی و استبدادی کسی نبود جز، علی زرکش که در اولین برخوردها با مریم رجوی عضو ساده ایکه فقط به پاس خدمات ویژه اش به مسعود رجوی به رهبری رسیده بود دریک دادگاه نمایشی به مرگ محکوم گردید.
بلافاصله بعد از این نمایش گسترش 720نفر در عراق ۱۳۶۴دستگیر و زندانی و شکنجه شدند. بعد از انتقال رجوی به عراق بسته شدن دربها پشت اعضا، تحت عنوان بورژوا زدایی همه رده های پوشالی داده شده پس گرفته شد. در مرزها از جانب صدام حسین به کار کشتار همان خلق قهرمانی که برای دفاع از کشور سلاح بدست گرفته بودند پرداخت. و اینگونه یک تشکل انقلابی را تبدیل به باند مزدور یک ارتش اشغالگر نمود. در یک کلام بریده مزدوری رجوی حاصلش به مزدوری کشاندن کل تشکیلات در خدمت صدام حسین و بعدها عربستان و اسرائیل و نئوکانها انجامید.
سلسله شکستهای بعد از فروغ و کفاف ندادن مریم رجوی برای درمان بریدگی مسعودرجوی
بعد از تشکیل ارتش آزادیبخش ضدملی توسط صدام حسین، بدنبال سلسله جشنهای پیروزی در کشتار جوانان ایرانی در مرز ها تحت نام عملیاتهای آفتاب و مهتاب.! رجوی که با قبول آتش بس توسط رژیم سلسله شکستهای مفتضحانه ای را دامن گیر دونکیشوت نمود که با ماجراجویی فروغ شروع شد، در سرنگون نشدن رژیم طبق پیش بینی رجوی در پایان جنگ، در سرنگون نشدن با مرگ خمینی و در انتخاب دور اول و دوم خاتمی، آخرین میخ بر تابوت بریده مزدوری رجوی زده شد. اینبار دیگر درد زن بارگی مسعودرجوی حتی با به بستر بردن مریم رجوی نیز درمان نمیشد. رجوی با مقصر شمردن مجاهدین و زن باره خواندن کسانیکه با دست خالی به جنگ رژیم تا دندان مسلح فرستاده بود، در یک محاکمه صحرایی اولا محمود عطایی فرمانده نظامی عملیات را خلع ید و بقیه را به ترک زن و فرزند و همسر محکوم نمود. تا اینگونه با مقصر شکست شمردن اعضا و بریده نامیدن آنها، بریدگی آنها را درمان کند. برای بریدگی جدید خودش نیز که از بریدگی به شکاف منجر شده بود و از همین زاویه همخوابی با مریم رجوی آن شکاف بریدگی را پر نمیکرد، اینبار به جان تمام زنان مجاهدی که از همسرانشان جدا کرده بود افتاد و هر شب با یکی و بعضا 10 زن همبستر میگردید. در بُعد مزدوری نیز بیشتر و بیشتر به عربستان و البته “شاه!کاری” مزدوریش، یعنی خود فروشی اوبه اسرائیل و آویختن به نئوکانها نمود یافت.
مسعودرجوی از این دوره به بعد هیچ مرزی در تبهکاری و جنایت علیه مردم ایران در مزدوری برای اجانب و تجاوز به حریم زنان مجاهد بعنوان نوامیس خلق نمیشناخت. رجوی که همخوابگی اش با شجاعت خیره کننده خانم بتول سلطانی، …باقر زاده، … و به بهای حیثیت خودشان به اطلاع عموم مردم ایران وجهان بویژه ساکنان اشرف رسیده بود. درست زمانیکه هرکدام از مجاهدین روزانه از چرخ گوشت “چرا به زن فکر میکنید؟”، “چرا بفکر زن و یا شوهر و یا فرزند خود افتاده اید؟” عبورداده میشدند، میدانست که نباید بگذارد پای این مجاهدین به دنیای آزاد برسد. از این رو یا باید در اشرف یا در لیبرتی قتلعام شوند. از این رو در اشرف گفت: “اگر در دفاع از اشرف هر سه هزار نفر شما کشته شوید انگار من تهران را سه بار فتح کرده ام”، این ترسیم سرنوشت مجاهدین باقی مانده بود. در لیبرتی هم وقتی رسیدند بطور رسمی عباس داوری از قول مسعودرجوی به همه ساکنین لیبرتی اعلام کرد. “فکر نکنید که لیبرتی ترازیت است. نه تا آخر عمر در همینجا خواهیم ماند”.
از نظر نگارنده اگر بخواهیم استحاله شدن یک به اصطلاح مبارز سیاسی بریده، را به یک تبهکار تمام عیار و جنایتکاری خونریز که هیچ ربطی به مبارزه ندارد را خوب و در یک مثال بروشنی بیان کنیم باید این حقیقت را گفت که مسعودرجوی که سالها همه گفتارش را با “بنام خدا و بنام خلق قهرمان” شروع میکرد. نه در شورشهای سراسری 1396 و نه در شورشهای سراسری1398 حتی یک اطلاعیه نداد. و با وجود اینکه سراسر کشور غرق در آشوب بود هیچ سال سرنگونی اعلام نکرد. اما وقتی امریکا طی یک عملیات تروریستی یک ایرانی را در عراق ترور نمود، دست افشان و پای کوبان به میدان پرید و چنان عنان از دست داد و مست و از خود بیخود شد که ضمن تبریک و تهنیت گفتن و شادی کردن، این عمل تروریستی را که جهان محکوم کرد، را بینه ای برای اعلام سال 2020 بعنوان سال سرنگونی نامید. که آشکارا مواضع تمام عیار فاشیستی او در بکارگیری ارتشهای استعماری برای ریختن بمب های ده تنی بر سر مردم ایران و از این طریق بقدرت رسیدن او را بیان و بیش از پیش آشکار نمود.
فی واقع باید حال و روز این جنایتکار و نه حتی بریده مزدور، را در پایان سال 2020 و سرنگون شدن ترامپ عزیزش و روی کار آمدن جو بایدن دید و به حال اشرفیان 3 گریست که اینبار با این میزان از عمق جدید بریدگی و مزدوری و جنایت چگونه بهای آنرا از گرده اسرایش و شبها از گرده زنان اسیرش در آنجا خواهید کشید؟
داود باقروند ارشد
18 بهمن 1399
6 فوریه 2021
قسمت اول : نگاهی به بریده مزدوری در تشکیلات رجوی و بزرگ بریده مزدور مسعود رجوی

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ درآیه 6 از سوره احزاب: “پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران او مادران آنها (مؤمنان‏) محسوب می‌‏شوند”. خداوند در آیه 53 از سوره احزاب در ضمن بیان ادب برخورد با پیامبرمی‌فرماید: “. . . . امّا خداوند از (بیان) حق شرم ندارد! و هنگامی که چیزی از وسایل زندگی را از آنان (همسران پیامبر) می‏‌خواهید از پشت پرده بخواهید این کار برای پاکی دل‌های شما و آنها بهتر است! و شما حق ندارید رسول خدا را آزار دهید، و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسری خود درآورید که این کار نزد خدا بزرگ است”

آشنایی با مکتب فرانکفورت
فوریه 19, 2021
جامعه اروپای غربی و متفکرین آن بدنبال شکست و ناکامی تحولات مارکسیستی (انقلابات کارگری) در جوامع خود جائیکه همه متفکرین و صاحبان اندیشه مارکسیستی (بنیانگذارانش)همچون هگل و مارکس و حتی قبل از آن سوسیالیستهایی همچون ژان ژاک روسو از آن برخاسته بودند درپی کشف علت و علل چنین شکستی وشناخت دقیق تر جوامع صنعتی پیشرفته چون آلمان دست به تحقیق و مطالعه زدند. مکتب فرانکفورت محصول این تلاش سی ساله بود. در این مطلب که مقدمه ای است بر آشنایی با این مکتب تا خوانندگان علاقه مند را به شروع مطالعه در این زمینه که بسیار نیز وسیع و غنی میباشد تشویق کند. چه بسا ما ایرانیان نیز بدنبال چهار دهه شکست در میان آپوزیسیون بتوانیم از آن تجاربی را بیاموزیم.
مکتب فرانکفورت (Frankfurter Schule) مکتبی از تئوری اجتماعی و فلسفه انتقادی–نظریه انتقادی بود که با موسسه تحقیقات اجتماعی، در دانشگاه گوته فرانکفورت مرتبط بود. مکتب فرانکفورت در جمهوری ویمار (1933–1918) ، در دوره جنگ بین کشورهای اروپایی(39/1918) تأسیس شد. متشکل از روشنفکران ، دانشگاهیان و مخالفان سیاسی ناراضی از سیستم های اقتصادی اجتماعی معاصر (سرمایه داری ، فاشیست ، کمونیست) دهه 1930بود. نظریه پردازان فرانکفورت همچون “هورکهایمر“[1]، “آدورنو” [3]و “مارکوزه” [2] اظهار داشتند که تئوری اجتماعی موجود برای توضیح جناح گرایی متلاطم سیاسی و سیاست های ارتجاعی رخ داده در جوامع لیبرال سرمایه داری ، ناکافی است. با انتقاد از سرمایه داری و مارکسیسم – لنینیسم به عنوان سیستم های انعطاف ناپذیر فلسفی سازمان اجتماعی، تحقیقات نظریه انتقادی این مکتب، مسیرهای جایگزین را برای تحقق توسعه اجتماعی یک جامعه و یک ملت را عرضه کرد.
مکتب فرانکفورت (م ف) بعنوان مرکزی برای مطالعه و بررسی نظریه مارکسیستی پا به عرصه وجود نهاد. کسانی چون ماکس هورکهایمر در 1930 و اخیراً توسط یورگن هابرماس به آن پرداخته اند و نظرات جدیدی در جامعه شناسی مبتنی بر مکتب فرانکفورت را ارائه کرده اند. این مکتب در تجدید حیات و رنسانس جامعه شناسی مارکسیستی که در اواخر 1960 رخ داد نقش بسیار موثر و نافذی ایفا نمود.
هرچند بنا بر عقید نقادانه “توماسبرتون باتومور“[4]؛ “علیرغم تاثیر مکتب فرانکفورت، تلاش نظریه پردازان آن چه برای مارکسیسم و چه برای جامعه شناسی عمدتاً عقیم مانده است.” چراکه نتوانسته به وعده ها و آرمانهای خود جامه عمل بپوشاند. با وجودیکه در زمان ارائه تفاسیر “فلسفی” از مفاهیم مارکسیستی بسیار رایج بود و همدردی و حمایت مخاطبان را بر می انگیخت. اما مکتب فرانکفورت از دهه 1960 بعنوان یک نظریه اجتماعی ظاهر شده است بویژه در انگستان به آن دلیل که در مقابله با محتوای بیش از حد فلسفی نظریه اقتصادی، به بازگشتی ساختگرا و تاریخی از مارکسیسم روی آورده است.
پیترهملیتون معتقد است:
“علل شکست مکتب فرانکفورت در ایجاد الگوی منسجمی از نظریه اجتماعی مارکسیستی بدلیل امتناع شخصیتهای عمده م ف از فرود آمدن از اوج عرصه تفکر فلسفی به سطل گِل آلوده تاریخ و واقعیات تجربی بوده است.”
م ف پدیده ای است پیچیده، و سبک تفکر اجتماعی که اساساً با آن همراه شده “نظریه انتقادی” به طرق گوناگون توسط افراد گوناگون شرح و تفسیر شده است.
نهادینگی آن مکتب به “موسسه پژوهش اجتماعی” مربوط میشد، و رسما در سوم فوریه 1920 طی فرمانی از سوی وزارت آموزش و پرورش تاسیس گردید و به دانشگاه گوته فرانکفورت آلمان وابسته شد. هسته مرکزی اینکار فلیکس ویل بود که در 1922 نخستین هفته کار مارکسیستی را سازماندهی کرد. در میان شرکت کنندگان “لوکاچ”، “کُرش”، “پولوک” و “ویتفوگل” دیده میشدند. عمده بحث بر سر کتابِ در شُرفِ انتشارِ کُرش تحت نام “مارکسیسم و فلسفه” بود. این موسسه مرکزی دائمی برای مطالعه مارکسیستی شد.
تاسیس این مرکز تحت تاثیر انقلاب بلشویکی در روسیه بود. این سوال همواره در میان مارکسیستهای اروپای غربی مطرح بود که، چرا انقلاب کارگری و مارکسیستی در اروپای غربی صورت نگرفت است؟ ازاینرو، از سر نیاز به ارزیابی مجدد نظریه مارکسیستی ناشی از این شکست مارکسیستی روشنفکران به این اقدام دست زدند. کاری که تحت نام مارکسیسم غربی نیز مطرح شده است. که خصیصه اصلی آن از سویی، ارائه تفاسیر مجددِ عمدتا فلسفی و هگلی از نظریه مارکسیستی در مورد سرمایه داری پیشرفته و از سویی ارائه دیدگاهی کاملا انتقادی نسبت به تحول جامعه و دولت در اتحادجماهیر شوروی بود.
شایان ذکر است که موسسین از بدو تاسیس، مکتبی را شکل ندادند، و تا 1950 که بعد از ترک فرانکفورت دوباره به آلمان بازگشتند بود که فکر مکتب جدیدی مطرح شد. چهار دوره را برای مکتب فرانکفورت لحاظ میکنند.
دوره اول:
بین سالهای 1933-1923 دوره تحقیقات که کاملا بطور متنوع صورت میگرفت. و هیچ برداشت خاصی از مارکسیسم در آن مطرح نبود. در این دوره اولین مدیر موسسه “کارل گرونبرگ” مورخ اقتصادی-اجتماعی که تفکر نزدیک به مارکسیستهای اتریش داشت بود و سرشت مطالعات عمدتا تجربی بود. وی در سخنرانی افتتاحیه خود 1924 ضمن معرفی مارکسیسم بعنوان یک علم اجتماعی گفت: “برداشت ماتریالیستی از تاریخ نه یک نظام فلسفی است و نه چنین هدفی دارد. قصد آن تعمیم های انتزاعی نیست، بلکه هدف آن بررسی دنیای عینی مشخص در روند توسعه و تحول آن استـ”.
تا پایان دوره مدیریت او (براثرسکته) خط و مشی موسسه همین بود. محصول ایندوره موسسه، کتاب ویتفوگل تحت عنوان “گرایشات اقتصادی و جامعه در چین1931“، کتاب گروسمن تحت نام “قانون انباشت و فروپاشی در نظام سرمایه داری 1929” و کتاب فریدریش پولوک که روی گذار از اقتصاد بازار به اقتصاد برنامه ریزی شده در شوروی تحت نام “تجربه هایی در برنامه ریزی اقتصادی در اتحاد شوروی 1927-1917” در 1929 به چاپ رسید.
دوره دوم
دوره تبعید در آمریکای شمالی است. متفکرین و موسسین موسسه (1950-1933) که طی آن دیدگاههای متمایز نظریه انتقادی نو-هگلی قاطعانه بعنوان اصول راهنمای موسسه تثبیت شد. که متاثر از تعیین هورکهایمر بعنوان مدیر موسسه در سال 1930 بود. مارتین جی درباره نطق افتتاحیه هورکهایمر با عنوان “شرایط کنونی فلسفه اجتماعی و رسالتهای یک موسسه تحقیقات اجتماعی” 1931 یاد آور شد:
“…تفاوتهای موجود میان رویکرد هورکهایمر و سلف وی کاملا مشهود بود.”[5] اینک در آثار موسسه بجای تاریخ یا اقتصاد، فلسفه نقش برتر را به خود اختصاص داده بود و این گرایش با عضویت مارکوزه در سال 1932 و آدورنو در سال 1938 تقویت شد. دراین دوره موسسه گرایش جدی و قوی به روانکاوی نشان داد. [6] که این گرایش بصورت عنصر غالب و برجسته در آثار بعدی آن باقی ماند. اعضای برجسته موسسه در دوران تبعید تحت مدیریت هورکهایمر اقدام به تدوین دیدگاههای نظری خود به شیوه ای منظم تر نمودند و بدین ترتیب به تدریج مکتب فکری متمایزی شکل گرفت.
دوره سوم
بعد از مراجعت موسسه به فرانکفورت درسال 1950، آرا و دیدگاههای اصلیِ “نظریه انتقادی” به روشنی در شماری از آثار عمده متفکران و نویسندگان عضو موسسه تدوین گردید و “مکتب فرانکفورت” به مرور زمان تاثیری اساسی بر اندیشه اجتماعی آلمان برجای نهاد. دامنه تاثر و نفوذ آن بعدها بویژه بعد از سال 1956 و ظهور جریان “چپِ نو” در سراسر اروپا و نیز در ایالات متحده آمریکا گسترش یافت که بسیاری از اعضای موسسه بطور خاص مرکوزه در آنجا مانده بودند.
این ایام، دوره تاثیرات عظیم فکری و سیاسی مکتب فرانکفورت بود، که در اواخر دهۀ 1960 در پی رشد سریع جنبشهای رادیکال دانشجویی به اوج خود رسید. گرچه این مارکوزه بود تا هورکهایمر(که به سوئیس برگشته بود) یا آدورنو(که تا حدودی از مواضع رادیکال دست کشیده بود) که از این پس بعنوان نماینده اصلی شکل جدیدی از اندیشه انتقادی مارکسیستی ظاهر گردید.
دوره چهارم
از اوایل دهه 1970 به بعد دوره چهارم است که تاثیر و نفوذ مکتب فرانکفورت به آرامی رو به افول نهاد و در واقع با مرگ آدورنو در 1969 و هورکهایمر در 1973 عملا حیات آن بعنوان یک مکتب متوقف گردید.
مکتب فرانکفورت در سالهای آخر حیات خود چنان از مارکسیسم، که زمانی منبع اصلی الهام بخش آن بود، فاصله گرفت که به گفتهً مارتین جی “… حق آن را از دست داد که در زمره شاخه های متعدد آن باشد” [7] و کل رویکرد آن به نظریه اجتماعی وسیعا و به گونه ای فزاینده از سوی اشکال جدی یا پذیرفته شدهً تفکر مارکسیستی به زیر سوال برده شد. علیرغم این، مکتب فرانکفورت برآثار بسیاری از اندیشمندان علوم اجتماعی (م ل یا غیره) باقی مانده است.
نقد پوزیتیویزم توسط هورکهایمر
او در ئطق ژانویه 1931 به مناسبت انتصاب وی به مدیر موسسه گفت: “برآن است تا سمت و سوی تازه ای را در پیش بگیرد”. از آن پس پرداختن به موضوع “فلسفه اجتماعی” بعنوان مشغله اصلی در صدر برنامه های موسسه قرار گرفت. البته این به معنی پرداختن بعنوان “نظریه فلسفی” درباره ارزش نبود، بلکه بعنوان درک بهتری از مفهوم “حیات اجتماعی” بود. همچنین نه بعنوان نوعی ترکیب (سنتز) حاصل از دستاوردهای علوم اجتماعی تخصصی شده، بلکه عمدتا بعنوان منبع طرح سئوالات مهمی که میبایست از سوی علوم مذکور مورد بررسی و تفحص قرار بگیرند آنهم نه بعنوان چارچوبی که در آن “امور و مفاهیم عام مورد بی توجهی قرار نخواهد گرفت”.
هورکهایمر در سه مورد به نقد پوزیتیویزم بعنوان نظریه شناخت یا فلسفه علم بویژه در پیوند با علوم اجتماعی میپردازد.
الف: این نکته که پوزیتیویزم با افراد فعال انسانی به مثابه امور “واقع” و موضوعات “صرف در چارچوب یک جبرگرایی مکانیکی” برخورد میکند.
ب: پوزیتیویزم جهان را تنها بعنوان پدیده ای مسلم و ملموس در عرصه تجربه در نظر میگیرد و هیچ گونه تمایزی بین “ذات” Essence و “عرص” Appearance قائل نیست.
ج): پوزیتیویزم بین امر واقع و ارزش Value تفاوتی یا تمایزی مطلق برقرار میسازد. از این رو دانش را از علائق انسانی منفک میکند.
او پازیتیویزم را در مقابل نظریه دیالکتیکی قرار میدهد که “واقعیات منفرد همواره در پیوندی معین با یکدیگر ظاهر میگردند” و “در صدد ارائه واقعیت در کلیت و تمامیت آن” است.
از آنجا که تفکر دیالکتیکی “عناصر تجربی” را در قالب ساخت های تجربه قرار میدهد، که برای منافع تایخیِ مرتبط با تفکرِ دیالکتیکی … حائز اهمیت اند. ..زمانی که یک فرد فعال دارای عقل متعارف سلیم وضعیت بهم ریخته جهان پیرامون را می نگرد، میل به تغییر این وضعیت بصورت اصل راهنمایی در میآید که وی به مدد آن، امور واقع موجود را سازماندهی میکند، در قالب نظریه (تئوری) شکل میدهد.
نوع متفاوت اندیشه اجتماعی، یعنی “نظریه انتقادی” روال تعین واقعیات عینی به کمک نظامهای مفهومی Conceptual Systems از دیدگاههای کاملا بیرونی را رد میکند، و مدعی است که “امور واقع چنان که از کار جامعه پدیدار می گردند، به همان اندازه که (واقعیات) برای دانشمند “بیرونی Extrinsic”[5] بشمار می آیند، بیرونی محسوب نمیشوند. امروز محرک تفکر انتقادی… تلاش واقعی برای فراتر رفتن از تنش و از میان برداشتن تقابل بین هدفهمندی، خود انگیختگی و عقلانیت فرد و آن دسته از روابط فریند کار است که جامعه براساس آنها بنا شده است”.[6] ولی در آنصورت تفکر انتقادی چگونه به تجربه ربط پیدا میکند؟ مارکس و انگلس نظریه انتقادی خود را براساس وضعیت طبقه کارگر که ضرورتاً برای رهایی مبارزه میکند بنا نهاده بودند. لیکن هورکهایمر همچون لوکاچ در کتاب تاریخ آگاهی طبقاتی، معتقد است که حتی این وضعیت طبقه کارگر نیز “تضمینی برای شناخت صحیح و معتبر” به شمار نمیرود، زیرا “حتی از نظر طبقه کارگر نیز جهان علی الظاهر کاملا با آنچه واقعا هست تفاوت دارد.[7]
سهم اصلی آدورنو در نظریه انتقادی را باید در نقد فرهنگی دید که در کتاب مشترک(1944) او با هورکهایمر”دیالکتیک روشنگری” آمده است. مضمون کتاب، “خود ویرانگری روشنگری” است. به واسطه وضوح کاذبی که در تفکر علمی و فلسفه پوزیتیویستی علم پیدا شده است. این آگاهی علمی مدرن به عنوان منبع عمده انحطاط فرهنگی تلقی میشود. که در نتیجه آن بشریت “به جای ورود به وضعیتی براستی انسانی در حال فرو رفتن در بربریتی از نوع جدید است“.
گفتار دیگر کتاب “صنعت فرهنگ” یا “روشنگری به مثابه فریب انبوه” میباشد. بدلیل شکل که خود تکنولوژی و آگاهی تکنولوژیک موجب پیدایش پدیده جدیدی در قالب “فرهنگ انبوه” یکدست و بی ریشه ای گشته اند که هرگونه نقد و انتقاد را مسکوت میگذارد و عقیم می سازد.
هورکهایمر طی مقاله ای پیرامون “تاریخ و روانشناسی” در مجله “پژوهمشهای اجتماعی” Zeitschrift für Sozialforschung” استدلال کرد “روانشناسی فردی در درک تاریخ دارای اهمیت درجه اول است“. اریک فروم نیز در همان نشریه مطلبی در مورد جایگاه طبقاتی خانواده و موقعیت تاریخی طبقات اجتماعی در سرنوشت فردی نوشت و اینگونه به تنظیم رابطه بین روانکاوی و مارکسیسم پرداخت. او این اندیشه را بطور مفصل در کتاب “ترس از آزادی” پرورش داده است.
علائق اصلی مکتب فرانکفورت

علائق این مکتب همچنان معطوف به حوزه روان شناسی فردی بوده و با ظهور “ناسیونال سوسیالیسم” در آلمان روی دومحور متمرکز گردید.

  1. ویژگیهای شخصیتی در پیوند با مقوله اقتدار
  2. مسئله یهودی ستیزی
    نخستین اثر منتشره بر محور اول یعنی “شخصیت اقتدارگرا” کتاب “مطالعاتی درباره اقتدار و خانواده Studien über Autorität und Familie, Paris, Felix Alcan. 1936” بود که حاصل یک کارجمعی هورکهایمر، فروم و مارکوزه بود.
    هورکهایمر در مقدمه در خصوص علت تاکید بر جنبه های فرهنگی جامعه مدنی یعنی بر شکل گیری اعتقادات و نگرشها بویژه تاکید بر نقش خانواده و دیگر نهادهای اجتماعی در پدید آمدن “شخصیت اقتدارگرا” دلایلی را اقامه نمود.
    اولین اثر در زمینه مطالعات یهود ستیزانه، مجموعه مقالات پیرامون “تعصب و جزم اندیشی” قرار داشت. انتقادات وارده به این نگرش که آنرا خارج از چارچوب نظریه انتقادی و حتی مارکسیستی می شمرد، و همچنین عقلانیت را خارج از چارچوب نظم اجتماعی شمردن و فرد را پاسخگو دانستن عنوان کردند.
    عمده ترین ایراد به تحلیل از ناسیونال سوسیالیزم آلمان(فاشیسم)، آنها را برابر و یگانه دیدن با یهودی ستیزی است. یا دست کم بطور عمده از این زاویه مورد بررسی و تحلیل قرار دادن آن بود. و از همین زاویه کارشان در نقطه مقابل تحلیلهای مارکسیستی کلاسیک امثال فرانتس نویمان بود که در کتاب (غول Bohemath) منتشر کرد.
    او در کتابش نظام اقتصادی آلمان هیتلری را “نظام اقتصادتی انحصارگرانه ای” و نیز اقتصادی دستوری تحلیل کرد و خواند. به زبان دیگر “سرمایه داری انحصاری توتالیتر“. بررسی نویمان بیشتر در قالب کلاسیک مارکسیستی است که بر نقش طبقات و اقتصاد تاکید میورزد. او بطور مشخص بر نظریه کانونی مکتب فرانکفورت نقد داشت که معتقد بودند “آلمان سرمایه داری دولتی” است که انگیزه سود جای خود را به “انگیزه قدرت” داده است.
    درواقع نویمان تلقی اش از جامعه آلمان درهمان کادر رشد سرمایه داری و همه عوارض آن تحلیل می گردد. ولی متفکرین مکتب فرانکفورت آنرا نوع جدیدی از جامعه تلقی میکرد. که در آن توفق سیاست بر اقتصاد، اعمال سلطه به واسطه عقلانیت فنی و بهره برداری از احساسات و گرایشات غیر منطقی توده ها مثلا یهودی ستیزی استوار است. مکتب فرانکفورت بطور فزاینده ای بر مقوله ایدئولژی بعنوان موتور محرک نیروی سلطه و در نتیجه به نقد ایدئولژی بعنوان فرایند رهایی پرداختند و ناکامی طبقه کارگر در آلمان را به آن نسبت دادند.
    اوج اعتلای نظریه انتقادی
    بعد از بازگشت به آلمان از تبعید به آمریکا در سال 1950، موسسه زیر نفوذ آرا و عقاید هورکهایمر و بویژه آدورنو قرار داشت. هورکهایمر استاد مهمان در دانشگاه شیکاگو بود و اغلب از جلسات موسسه غایب بود و در سال 1950 باز نشسته شد. در این سالها بود که موسسه بصورت یک مکتب فکری ظاهر شد. آنهم بصورت یک مکتب فلسفی و نظریه زیبایی شناسی که مورد علاقه آدورنو بود. نظریه نسل اول این مکتب بر بسیاری از متفکرین نسل دوم آن مانند، یوگن هابرماس، آلفرد اشمیت، البرشت ولمر اثر کاملا مشهودی داشت. بعدها بین متفکرین این مکتب در آمریکا و اروپا بویژه بر سر مسائل سیاسی اختلافاتی نمایان گشت.
    “نقد مکتب پوزیتیویزم و امپریسیسم” و تلاش برای تدوین معرفت شناسی و روش شناسی جایگزین برای نظریه اجتماعی، نه تنها مبانی و اصول زیربنائی بلکه بخش اعظم مواد و مصالح لازمه “نظریه جامعه” ی مکتب فرانکفورت طی سه دهه از 1937 تا 1969 را فراهم ساخته بود. و همین نیز هسته مرکزی آموزه آنان است. در طرح کلی نقد مکتب فرانکفورت سه وجه مشخص وجود دارد.
    اول: اینکه پوزیتیویزم رویکرد نامناسب و گمراه کننده است که به درک و دریافت درستی از حیات اجتماعی نائل نمیگردد.
    دوم: آنکه با پرداختن و توجه صرف به آنچه وجود دارد، نظم اجتماعیِ موجود را تائید میکند و به نوعی صحه میگذارد. و درنتیجه مانع هرگونه تغییر اساسی میگردد و نهایتا به بی تفاوتی سیاسی می انجامد.
    سوم: اینکه، پوزییتویزم عامل بسیار مهمی در تائید و حمایت یا ایجاد شکل جدیدی از سلطه، یعنی “سلطه فن سالارانه” است و با آن رابطه نزدیک دارد.
    هورکهایمر در 1937 به نقد “پوزیتیویزم منطقی” یا “امپریسیسم منطقی” حلقه وین پرداخت[8]. نقد او عمدتا متوجه تمام انواع برداشتها از “علم گرایی” بود. یعنی علیه ایده روش علمی عام، مشترک برای علوم طبیعی و علوم اجتماعی، که توسط اعضای حلقه وین در برنامه تدوین و ارائه یک “علم یکدستunified sceince ” مطرح شده بود.))Otto Neurath, Unified Sceince as Encyclopedic Intergration, in Foundations of the Unity of Science, Toot Neurath, Rudolf Carnap, and Charles Moris, Chicago, University of Chicago Press,1969, Vol. I pp. 1-27))
    هورکهایمر نقد خود را اینگونه ادامه میدهد: “درست است که هرگونه موضعی که علنا با دیدگاههای مشخص علمی آشتی ناپذیر است بایستی خطا و نادرست تلقی شود… لیکن تفکر سازنده و خلاق، مفاهیم و موضوعاتِ رشته های مختلف را در کنار هم قرار داده و آنها را در قالب الگویی مناسب با شرایط مشخص به یکدیگر پیوند میدهد. این پیوند مثبت با علم به این معنی نیست که زبانِ علم شکلِ راستین(حقیقی) ومناسب شناخت است… فکر کردن و صحبت کردن تنها به زبان علم، خامی، کژاندیشی و تعصب آمیز است.” [9] او در نقد خود میگوید: “اگر یک جریان نظری (نظریه انتقادی) به مدد ساده ترین و متمایزترین نظامهای عقلیِ موجود شکل واقعیات عینی تعیین کننده را بخود نگیرد، آیا چیزی جز یک بازی روشنفکری بی هدف، نیمی شعرسرایی و نیمی بیان قاصری از حالات ذهن است؟ [10]
    راه حل او همسو با راه حل لوکاچ است که میگوید: “ریشه های دغدغه رهایی بخش در نظریه انتقادی به وضعیت طبقه کارگر در جامعه مدرن باز میگردد. هرچند شرط او مبنی براینکه حتی وضعیت طبقه کارگر نیز هیچ گونه تضمینی برای شناخت صحیح [جامعه] به شمار نمیرود، نیز مباینتی با دیدگاه لوکاچ ندارد، که بین “آگاهی طبقاتی تجربیِ طبقه کارگر ویک آگاهی طبقاتی صحیح تمیز قائل میگردد.
    افول و تجدید حیات مکتب فرانکفورت
    با مرگ آدرنو و هورکهایمر مرحله ای از مکتب فرانکفورت بپایان رسید. به یک معنا شاید حیات مکتب یقینا به عنوان شکلی از اندیشه مارکسیستی متوقف گردید، زیرا پیوند آن با مارکسیسم بیش از حد ضعیف شده بود و تماس چندانی با جنبشهای سیاسی نداشت. اما در آثار متفکران نظریه و اندیشه اجتماعی چون “یورگن هابرماس” و به نوعی در آلبرشت ولمر، آلفرد اشمیت و کلاوس ادامه یافت. و در مسیر توسعه خود از تفکرات اصلی آدرنو و هورکهایمر فاصله گرفت.
    هابرماس معمار اصلی نظریه نوانتقادی بشمار میآید. او به نقد پوزیتیویزم ادامه داد. او در کتاب “شناخت و علایق انسانی” سه نوع شناخت متمایز از یکدیگر معرفی میکند. که هریک بر نوعی “علائق شناخت ساز” Knowledge Constitutive Interests استوارند.
    اول : علائق فنی که در نیازهای مادی و کار، که قلمرو عینی علوم تجربی-تحلیلی را میسازند ریشه دارد.
    دوم : علائق “علمی” موجود در درک تفاهمی بین افراد و در میان یا بین گروههای اجتماعی که در ویژگیهای نوعی-جهانیِ زبان که قلمرو شناخت تاریخی-هرمنوتیکی[11] را بوجود می آورند ریشه دارد.
    سوم : علائق “رهایی بخش” که در کنشها و گفتارهای اعوجاجی و تحریف شده Distorted actions & Utterances بر اثر اعمال قدرت، که قلمرو شناختِ خود اندیشانه Self Reflective Knowledge یا انتقادی را تشکیل میدهند، ریشه دارد.
    بحثهای کتاب “شناخت و علائق انسانی” همچنان قبل از هرچیز متوجه پوزیتیویزم، با بطور عامتر علیه “علم گرایی” است. یعنی علیه جایگزینی نظریه شناخت با “روش شناسی عاری از تفکر فلسفی“. زیرا فلسفه علم که از نیمه قرن 19بعنوان وارث نظریه شناخت ظاهر شد، روش شناسی است که با خود شناسیِ علم گرایانه علوم همراه است.
    علم گرایی به معنی ایمان علم به خود است. یعنی این اعتقاد که دیگر نمیتوان علم را بعنوان شکلی از شناخت ممکن دانست، بلکه باید شناخت را با علم تجربی یکی دانست.
    یکی از ویژه گیهای بارز مکتب فرانکفورت این است که علیرغم هدف اصلی موسسه مبنی بر گسترش و رواج تحقیقات بین رشته ای، مانند علائق این مکتب، بی اندازه محدود گردید. چرا که در سالهای اول کار مکتب تحت مدیریت “کارل گردنبرگ” مطالعاتِ تاریخی سهم چندانی در فعالیت موسسه نداشت و هیچ مورخی از نزدیک با فعالیتهای موسسه همکاری نداشت.
    این عدم عنایت به تاریخ بطور ضمنی با این برداشت مرتبط بود که مکتب فرانکفورت با توجه به اینکه تحت نفوذ افکار آدورنو و هورکهایمر شکل گرفته بود، نظریه اجتماعی را صرفاٌ یا بدوآً به مثابه نقدی بر زمان حال تلقی مینمود.
    درصورتیکه مارکس در آثار متاخر خود به طریق اولی بخش اعظم توجه را به تحلیل جامعه سرمایه داری اختصاص داد. لیکن از زمان نگارش کتاب “ایدئولژی آلمانی” این تحلیل را در چارچوب “علم تاریخ” قرار داد. که عناصر آن بروشنی پیرامون منشاء و تکامل سرمایه داری، صورتبندی های اقتصادیِ ما قبل سرمایه داری و جوامع اولیه بیان شده اند.
    متفکران مکتب فرانکفورت همانگونه که تاریخ را نادیده گرفتند یا کنار گذاشتند، از تحلیلهای اقتصادی نیز غلفت نمودند. تنها در نخستین سالهای کار مکتب، نظریه پرداز اقتصادی چون “مورخان” از اهمیت برخوردار بود و یا “هنریک گروسمان” و مطالعاتش در مورد “انباشت و فروپاشی سرمایه داری” [12] لاکن “مارتین جی” خود عنوان کرده است که هنریک گروسمان را به “زحمت بتوان نیروی عمده در روند تحول فکری مکتب فرانکفورت دانست. چون قرابتی با رویکرد دیالکتیکی و نوهگلی که بر فعالیتهای فکری مکتب فرانکفورت غالب شد، نداشت.
    از همین روست که غفلت از پژوهشهای تاریخی از یکسوی و از تحلیلهای اقتصادی از سوی دیگرِ مکتب فرانکفورت و تدام آن در نظریه نو انتقادی، به روشنی از مارکسیسم جدا میسازد. لیکن مشهودترین نقطه اختلاف مکتب فرانکفورت با آنچه در مفهون گسترده میتوان آن را “مارکسیسم کلاسیک” نامید، در بحث طبقه دیده میشود. مفهوم طبقه نه تنها در نظریه اجتماعی مارکس مفهومی بنیادین، و در واقع به یک معنای مهم نقطه شروع این نظریه بشمار میرود. چرا که مارکس پرولتاریا را “فاعل انقلابی” در جامعه مدرن و حامل آرمان رهایی در دنیای واقعی میداند. از طرف دیگر مکتب فرانکفورت “مارکسیسم بدون پرولتاریا” توصیف شده است. [13] و بطور عام تر، برخی نویسندگان آنرا “مارکسیسم غربی” نامیده که تا حدودی بعنوان “تاملی فلسفی” بر شکستهایی میدانند که طبقه کارگر در قرن بیستم بویژه در انقلابات اروپای مرکزیِ پس از جنگ جهانی اول و متعاقبا در مبارزه علیه فاشیسم محمل شده بود.[14]
    داود باقروند ارشد
    اول اسفند 1399

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ ماکس هورکهایمر در ۱۸۹۵درآلمان به دنیا آمد. در ۱۹۱۷ برای مدت کوتاهی به ارتش پیوست و دو سال بعد تحصیل روان‌شناسی و فلسفه را در مونیخ آغاز کرد. سپس به فرانکفورت رفت و زیر نظر هانس کورنلیوس تحصیلات خود را ادامه داد. در ۱۹۲۲ دکترای فلسفه گرفت و به مدت سه سال دستیار کورنلیوس بود و همان زمان دوستی پایدارش با آدورنو آغاز شد. در سال ١٩٢٥ دکتری خود را با رسالۀ ممتازی دربارۀ سومین نقدکانت (نقد قوه حکم) گرفت. در سال 1928 تدریس فلسفۀ سیاسی را در دانشگاه فرانکفورت آغاز کرد.اواخر دههٔ بیست، هورکهایمر به ریاست انجمن پژوهش‌های اجتماعی فرانکفورت رسید. در ۱۹۳۳ پس از به قدرت رسیدن هیتلر ماکس هورکهایمر به همراه برخی دیگر از اعضای انجمن مجبور به مهاجرت شد: پاریس، ژنو و در پایان نیویورک. علت این مهاجرت اجباری: ۱. همگام با رایش سوم، تعطیل شدن انجمن و تحت تعقیب قرار گرفتن اعضا به دلیل دیدگاه‌های کمونیستی ٢. شروع هلوکاست؛ برخورد و آزار یهودیان (از آنجا که هورکهایمر و برخی چهره‌های انجمن یهودی‌تبار بودند). در اواخر سال ١٩٣٣ او به نیویورک رفت، و توانست مرکز اصلی انجمن را به عنوان انجمنی وابسته به دانشگاه کلمبیا برپا کند. با ورود تدریجی پولوک، آدورنو، مارکوزه، نویمان و دیگر اعضا، فعالیت جدی انجمن در آمریکا آغاز و در مواردی، امکان همکاری با پژوهشگران آمریکایی نیز ایجاد شد. این کار بیشتر گرد پژوهش جمعی «اقتدار و خانواده» ادامه یافت و هورکهایمر مقدمۀ مهمی بر انتشار نخستین مجلد مقاله‌ها و نوشته‌های اعضا در این مورد نوشت. در سال ١٩٣٦ مقالۀ «خودخواهی و جنبش آزادی» را نوشت که یکی از مهمترین رساله‌هایش به شمار می‌آید. پس از جنگ، در ۱۹۴۹ به فرانکفورت بازگشت و انجمن پژوهش‌های اجتماعی فرانکفورت را از نو برپا کرد. هورکهایمر یکی از چهره‌های شاخص مکتب فرانکفورت و به ویژه نظریه انتقادی است. نظرات او تأثیرات عمیقی بر جنبش دانشجوییِ دهه ۱۹۶۰ در آلمان داشت.
  2. ↑ هربرت مارکوزه (به آلمانی: Herbert Marcuse) (زاده ۱۹ ژوئیه ۱۸۹۸ – درگذشته ۲۹ ژوئیه ۱۹۷۹) فیلسوف و جامعه‌شناس آلمانی و از اعضای اصلی مکتب فرانکفورت بود. بین سال‌های ۱۹۴۳ و ۱۹۵۰, مارکوزه برای دفتر خدمات راهبردی (سلف آژانس اطلاعات مرکزی) در دولت آمریکا کار می‌کرد و در آنجا از ایدئولوژی حزب کمونیست اتحاد شوروی در کتاب مارکسیسم شوروی: یک تحلیل انتقادی (۱۹۵۸) نقد کرد. در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ او به عنوان نظریه‌پرداز برجسته چپ نو و جنبش‌های دانشجویی فرانسه، آمریکا و آلمان غربی، مطرح شد. برخی او را پدر چپ نو می‌دانند
  3. ↑ تئودور لودویگ ویزنگروند آدورنو (به آلمانی: Theodor Ludwig Wiesengrund Adorno) (زاده ۱۱ سپتامبر ۱۹۰۳ – درگذشته ۶ اوت ۱۹۶۹) جامعه‌شناس، فیلسوف، موسیقی‌شناس و آهنگ‌ساز نئومارکسیست آلمانی بود.او به همراه کسانی چون ماکس هورکهایمر، والتر بنیامین و هربرت مارکوزه از سران مکتب فرانکفورت بود.
  4. ↑ توماس برتون باتامور(8 آوریل 1920 ، انگلیس – 9 دسامبر 1992، ساسکس، انگلیس)، معمولاً با نام تام باتامور شناخته می شود و به عنوان T.B منتشر می شود. باتامور، جامعه‌شناس مارکسیستی انگلیس بود.وی دبیر انجمن بین المللی جامعه شناسی از سال 1953 تا 1959 بود. او هشتمین رئیس ISA (1974-1978) بود.او سردبیر و مترجم پرکار آثار مارکسیستی بود، به ویژه مجموعه های او که در سال 1963 منتشر شد: نوشته های اولیه مارکس و نوشتارهای منتخب در جامعه شناسی و فلسفه اجتماعی.
  5. ↑ Extrinsic یعنی متعلق نبودن، تعلق نداشتن به چیزی. سرچشمه گرفتن در خارج از چیزیnot forming part of or belonging to a thing. Originating from or on the outside especially
  6. ↑ مقاله نظریۀ سنتی و انتقادی هورکهایمر 1937ص ص 201-209
  7. ↑ مقاله نظریۀ سنتی و انتقادی هورکهایمر 1937ص ص 14-213
  8. ↑ Horkheimer, The Latest Arttack on Metphysics, and Traditional and Critical Theory, in Critical theory: Selected Essays(New York, Herder &Herder, 1972
  9. ↑ Horkheimer, The Latest Arttack on Metphysics, and Traditional and Critical Theory, in Critical theory: Selected Essays(New York, Herder &Herder, 1972, p.183
  10. ↑ همانجا ص 208
  11. ↑ هرمنوتیک Herneneutics نظریه و وقوائد روشمند تفسیر متن را علم تأویل یا تأویل شناسی میگویند، هرمنوتیک فراتر از تفسیر یا اصول تفسیر یا روش بکارفته هنگامیکه فهم ساده متن ممکن نیست بکار میرود
  12. ↑ Henryk Grossmann, Das Akkumulations und Zusammen bruchsgesetz des Kapitalistischen Szstems, 1929, new ion, Frankfurt, Neue Kritik, 1967
  13. ↑ Leszek Kolakowski, Main Currents of Marxism, Oxford, Oxford Universit
  14. ↑ Westren Marxism, in Tom Bottomore, A Dictionary of Marxist Thought and also Perry Anderson. Consideration on Western Maryism, London, New Left Books, 1976

نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی
فوریه 26, 2021
داود باقروند ارشد

https://studio.youtube.com/video/iZ1SLpkZndI
تروریسم کلاسیک یا همان مبارزه مسلحانه گروههای چپ یا حتی گروههای دست راستی اگر دوستان خاطرشان باشد مانند امثال فدائیان خلق یا خود مجاهدین در زمان شاه، یا در اروپا و آمریکای لاتین همچون بریگاد سرخ در ایتالیا یا بادرماینهوف در آلمان تماما تروریسم خود را بر این اصل استوار میکردند:
وارد کردن حداقل تلفات کسب حداکثر انعکاس مردمی و مطبوعاتی
مثلا مجاهدین دوتن از مستشاران آمریکایی را در تهران ترور کرد. ناسیونالیستهای دست راستی فرانسه که دوگل را سه بار ترور کردند، یا بریگاد سرخ آلدمورو نخست وزیر ایتالیا را ربود و کشت و جنازش را آدرسش را داد به مطبوعات که پیدا کنند. مردم هیچگاه از تروریسیم آنها احساس خطر برای خودشون نمیکردند.
هیچگاه نرفتند در یک کلیسا بمب بگذارند یا در تجمعات اجزابی که آنها را امپریالیستی میخوانند و خود را در حال مبارزه با آنها میددند بمب بگذارند. هیچگاه شاهد تلاش این نوع تروریسم برای قطع ارتباط و ایجاد نفرت در میان مردم نبودیم. مثلا بروند طرفداران احزاب از نظر اونها امپریالیستی را بکشند.
اما بعد از 30 خرداد 1360 جهان شاهد ظهور تروریسمی بسا وحشی و با اهدافی بسا وجنایتکارانه تر از تروریسم کلاسیک سالهای 1960 و 1970 در جهان بود، مبتنی بر شریعت اسلام بی طبقه توحیدی مسعودرجوی استوار شده بود.
وارد کردن حداکثر کشتار و حداکثر رعب و وحشت در میان مردم

آشنایی با یکی از درخشانترین شخصیتهای قرن 18 اروپا، فردریک کبیر امپراطور پروس
مارس 5, 2021
جهت آشنایی با فرمانروایان عصر خرد و روشنگری اروپا در میان فلاسفه، ادبا، دانشمندان و حکامی که طی بیش از یک قرن به بهای تلاش فکری و حتی جانشان خرد و تفکر را تشویق، ترویج و آفریدند و منجر به انقلاب کبیر فرانسه و خارج شدن اروپا از زیر سلطه عصر تاریک اندیشی کلیسایی که خرد و تفکر و اندیشه و علم را دشمن خود میشمرد و متفکرین را در آتش میسوزاند و یا در سیاهچالهای قرون وسطی می پوستاند گردیدند، اینبار بسراغ یکی از دو تن درخشانترین مردان قرن هجدهم یعنی فردریک کبیر امپراطور پروس رفته ایم.
فردریک فرمانروایی بود که پیشا پیش سربازانش به جنگ میرفت و چندین بار اسبش که در میانه نبرد از پای در میآمد را عوض میکرد و بر اسبی دیگر سوار و به نبرد ادامه میداد. بارها مورد اصابت گلوله قرار گرفت ولی جان بدر برد. بعد از مرگش وقتی ناپلئون پروس را تصرف کرد و بر بالای قبر او ایستاد گفت” اگر او زنده بود ما الان اینجا نبودیم”.
فردریک کبیر فرمانروایی بود که ساده میزیست، خانوادة سلطنتی با همان سادگی خانۀ یک کاسبکار اداره میشد. البسۀ او تشکیل میشد از یک دست لباس سربازي، سه کت کهنه، جلیقههایی که به انفیه آلوده شده بودند، و یک رداي تشریفاتی که در سراسر عمرش دوام کرد. او کم غذا میخورد و میآشامید، و با تجمل انس و الفتی نداشت. در کاخ جدید خود در پوتسدام طوري زندگی میکرد و لباس میپوشید که گویی هنوز در اردوگاه است.
عدالت بینظرانۀ او شهرتی بهمرسانید، و طولی نکشید که دادگاههاي پروس به عنوان درستکارترین و با کفایت ترین دادگاههاي اروپا شناخته شدند. او تحصیل کودکان پروس از پنچ تا 14 سالگی را اجباری کرد.
او کسی است که با وجود جنگهایش، به صورت معبود فلاسفۀ فرانسه درآمد و حتی خصومت ژان ژاک روسو[1] با فضیلت را نیز کاهش داد / د. آلامبر[2] از تمجید از او مضایقه نمیکرد. او به فردریک نوشت «: فلاسفه و ادبا در همۀ سرزمینها مدتها به شما، به چشم رهبر و سرمشق خود نگریسته »
آلمان عهد فردریک 1786 -1756

فردریک پیروزکه بود این غول مایۀ هراس و تحسین جهانیان، غاصب سیلزي، شکست دهندة نیمی از اروپا که علیه وي متحد شده بودند، استهزا کنندة مذهب، بی اعتنا به ازدواج، آن که در فلسفه به ولتر درس داده، و قسمتی از لهستان را از آن جدا کرده بود – هر چند که این کار را به قصد پیشگیري از الحاق همۀ لهستان به روسیه انجام داده بود؟ هنگامی که وي غمگین و پیروز از جنگ هفت ساله بازگشت و در میان کف زدن و هوراي مردم بی چیز وارد برلین شد (30 مارس 1763 ،(بیشتر به یک شبح شباهت داشت تا به یک غول. او به د/ آرژان نوشت «: من به شهري بازمیگردم که تنها دیوارهاي آن را خواهم شناخت، در آن هیچ یک از آشنایان خود را نخواهم یافت، در آنجا وظیفهاي عظیم به انتظار من است، و طولی نخواهد کشید که استخوانهاي خویش را آنجا در مأمنی قرار خواهم داد تا نه جنگ، نه مصایب، و نه دیوسیرتی بشر آنها را آزار دهند » . پوست بدنش سوخته و پرچین و چروك بود، چشمان آبی مایل به خاکستریش اندوهگین و متورم مینمودند، جنگ و تلخکامی چهرهاش را خط انداخته بودند، و تنها بینیش شکوه اولیۀ خود را حفظ کرده بود. او فکر میکرد پس از آن جنگ طولانی که توانایی جسمانی، فکري، و ارادي وي را تحلیل برده بود، نخواهد توانست مدت زادي زنده بماند؛ ولی عادات معتدل او مدت بیست وسه سال دیگر وي را حفظ کردند. او کم غذا میخورد و میآشامید، و با تجمل انس و الفتی نداشت. در کاخ جدید خود در پوتسدام طوري زندگی میکرد و لباس میپوشید که گویی هنوز در اردوگاه است. از اینکه مدتی وقت صرف وجود خودش میشد، ناراضی بود و در سالهاي آخر عمرش از اصلاح صورت خود دست کشید و فقط گاه گاه ریش خود را با قیچی میچید. شایعات حکایت از آن دارند که او زیاد شستشو نمیکرد جنگ سخت شدن خصوصیات اخلاقی وي را که، به عنوان یک وسیلۀ دفاعی در برابر بیرحمی پدرش آغاز شده بود، تکمیل کرد. او با آرامشی توأم با خویشتنداري فراوان، سی وشش بار شاهد مجازات سربازان محکومی بود که از میان صف شمشیر بهدستان عبور داده میشدند، و هر شمشیر بهدست ضربهاي به آنها وارد میکرد. کارمندان و سران سپاه خود را با مأموران خفیه، ورود ناگهانی برآنها، فحاشی، حقوق کم، و دستوراتی چنان مشروح که جلوي ابتکار و علاقه را میگرفت به ستوه میآورد. هیچگاه محبت برادر خود پرنس هانري را، که چنان مؤثر و با وفاداري در زمینۀ دیپلوماسی و جنگ به وي خدمت میکرد، به خود جلب نکرد.
تعدادي دوست زن داشت، ولی آنها بیش از آنکه به او عشق داشته باشند، از وي هراس داشتند، و هیچیک از آنان به محفل داخلی وي راه نداشت. فردریک به رنج کشیدن بیسروصداي ملکۀ خود (که توجهی به وي نمیشد) به دیدة احترام مینگریست، و در بازگشت از جنگ او را با هدیهاي به ارزش 000‘25 تالر به شگفتی واداشت؛ ولی محل تردید است که فردریک هرگز با او همبستر شده باشد. با همۀ اینها، همسرش عادت کرده بود که او را دوست داشته باشد؛ او شوهرش را در مصیبت شجاع، و در حکومت فداکار میدید؛ و از او به عنوان «پادشاه عزیز ما» «و این شهریار عزیز که من او را دوست دارم و میکنم» یاد میکرد.
فردریک بچه نداشت، ولی به سگهایش عمیقاً علاقهمند بود. معمولا دو سگ شبها در اطاقش، شاید به عنوان محافظ، میخوابیدند؛ گاهی او یکی از سگها را به رختخواب خود میبرد تا با گرماي حیوانی خود وي را گرم کند. گفته میشود هنگامی که آخرین قلاده از سگهاي مورد علاقهاش مرد، او تمام روز گریست. دربارة وي این سوءظن وجود داشت که همجنس باز است، ولی در این مورد تنها حدسیاتی در دست است.
در زیر پوسته و ظاهر جنگی او عناصري از رقت قلب وجود داشتند که وي بندرت آن را در انظار آشکار میکرد. بر مرگ مادرش فراوان گریست، و با علاقهاي صمیمانه اخلاص خواهرش ویل هلمینه را جبران میکرد. غالباً خواهرزادهها و برادرزادههایش را آشکارا مورد لطف خود قرار میداد . به عواطف روسو میخندید، ولی خصومت روسو را نسبت به خود بخشید و هنگامی که دنیاي مسیحیت روسو را طرد کرد، به او پناه داد.
او مشق سخت سربازانش را تمام میکرد و به نواختن نغمه هایی با فلوت خود می پرداخت؛ سوناتها، کنسرتوها، و سمفونیهایی میساخت، و در اجراي آنها در برابر درباریان خود شرکت میکرد. برنی دانشمند شاهد نواختن وي در دربارش بود و اظهار داشت که وي کلیۀ قطعات خود را با «دقتی بسیار، آغازي پاکیزه و یک دست، پنجه اي روان، سلیقه اي منزه و ساده، اجرایی بسیار برازنده، و کمالی مشابه» مینواخت. ولی برنی میافزاید «: در بعضی از تکه هاي سخت، اعلیحضرت مجبور بود، بر خلاف قواعد، نفسی تازه کند تا آن تکه را به پایان برساند ». در سالهاي بعد، افزایش تنگی نفسش و از دست رفتن چند دندان جلو او را مجبور کرد که از نواختن فلوت دست بکشد، ولی آموزش کلاویه را از سرگرفت.بعد از موسیقی، سرگرمی مورد علاقۀ او فلسفه بود. او دوست داشت یکی دو فیلسوف سر میز غذایش بنشینند تا روحانیون را بشدت مورد انتقاد قرار دهد، و سران سپاه خود را به جنب و جوش وادارد. در مکاتباتی که با ولتر می کرد در نمی ماند، و در حالی که بیشتر «فیلسوفان» فرانسه اصول و افکار جزمی و تخیل آمیزي از خود بروز میدادند، وي شکاك باقی ماند. او نخستین حکمران در دوران جدید است که خود را لاادري میخواند، ولی علناً به مذهب حمله نمیکرد.
معتقد بود که «ما آن اندازه از احتمالات در دست داریم که برایمان مسلم شود که ‹ دنیاي پس از مرگ وجود ندارد » .› ولی جبرگرایی د/ اولباك را مردود میدانست و (مانند کسی که اراده درتمام وجودش حلول کرده باشد) اصرار داشت که ذهن به نحوي خلاق برروي محسوسات عمل میکند و کششهاي انسان را میتوان، با آموزش، زیر فرمان عقل درآورد. فلاسفۀ مورد علاقۀ او «دوستم لوکرتیوس، … امپراطور خوبم مارکوس آورلیوس» بودند؛ او عقیده داشت که هیچ مطلب مهمی به نوشتههاي اینان افزوده نشده است . او با ولتر همعقیده بود که تودههاي مردم سریعتر از آن توالد و تناسل میکنند و سختتر از آن در تلاشند که فراغتی براي تعلیم وتربیت واقعی داشته باشند. از بین بردن معتقدات مذهبی این مردم فقط آنان را به شدت عمل و خشونت
سیاسی متمایل خواهد کرد. فردریک میگفت: «تنویر افکار نوري است از آسمان براي کسانی که بر بلندي ایستادهاند، و آتشافروزي است مخرب براي تودههاي مر » .دم در این گفته، قبل از آنکه انقلاب فرانسه آغاز شود، تاریخچۀ قتلعامهاي سپتامبر1792 و دورة وحشت1793 انقلاب فرانسه نهفته بود. وي در آوریل1759 به ولتر نوشت «: بیایید به حقیقت اعتراف کنیم: فلسفه و هنر تنها در میان عدهاي معدود رواج دارد. توده هاي عظیم مردم، همانطور که طبیعت آنها را درست کرده است، به صورت حیوانات بدخواه باقی میمانند » . او ابناي بشر را (با لحنی تقریباً مزاحآمیز «) این نژاد ملعون» میخواند، و آرمانشهرهاي نیکخواهی و صلح و صفا را مورد استهزا قرار میداد و میگفت : خرافات، سودجویی، انتقامجویی، خیانت، و حقنشناسی تا پایان جهان صحنههاي خونین و غمانگیزي به وجود خواهند آورد، زیرا عواطف نیرومندي بر ما فرمان میرانند و ما بندرت تابع عقل هستیم. جنگ، دعاويحقوقی، ویرانی، بیماریهاي مسري، زلزله، و افلاس همیشه وجود خواهند داشت. چون وضع اینگونه است، من چنین میپندارم که اینها باید لازم باشند. ولی، به نظر من، اگر این جهان را خالقی نیکخواه آفریده بود، میباست ما را خوشبختتر از آنچه هستیم میآفرید. ذهن انسانی ضعیف است، بیش از سه چهارم ابناي بشر براي تبعیت از
بیمعنیترین تعصبهاي مذهبی ساخته شدهاند. ترس از شیطان و جهنم چشمان آنان را مسحور میکند، و آنها از مرد عاقلی که سعی کند آنها را روشن کند بیزارند. من بیهوده در وجودشان تصویري را از خداوند جستجو میکنم که علماي الاهیات مدعی هستند به مردم القا میکنند. در وجود هر انسان یک حیوان وحشی وجود دارد. کمتر کسی است که بتواند آن را مهار کند، و بیشتر افراد هنگامی که وحشت قانون مانع آنان نشود، افسار آن را آزاد میگذارند. فردریک نتیجه گیري میکرد که اگر اجازه داده شود اکثریت مردم دولتها را زیر نفوذ خود داشته باشند، نتایج مصیبتباري حاصل خواهدشد. براي اینکه یک دموکراسی به حیات خود ادامه دهد، باید، مانند حکومتهاي دیگر، اقلیتی اکثریت را وادار کند اجازه دهند رهبرشان شود. فردریک مانند ناپلئون عقیده داشت که «در میان ملل و در انقلابات، اشراف همیشه وجود دارند » . او عقیده داشت که اشرافیت موروثی یک احساس افتخار و شرافت و وفاداري و تمایل براي خدمت به کشور به بهاي گزاف فداکاري شخصی، به وجود خواهد آورد که نمیتوان آن را از صاحبان نبوغ طبقۀ متوسط که در رقابت براي کسب تمول تربیت یافته باشند انتظار داشت. به این ترتیب، پس از جنگ، به جاي بیشتر افسران طبقۀ متوسط که در ارتش ارتقا یافته بودند، «اشرافزادگان آلمانی» را که در انضباط و سختگیري شهرت داشتند، به کار گماشت. ولی چون امکان داشت این نجباي مغرور مایۀ از هم گسیختگی و هرج ومرج و آلت
استثمار بشوند، میبایست یک پادشاه که قدرت مطلقه داشته باشد کشور را در برابر تجزیه، و مردم عادي را در برابر بیعدالتی طبقاتی حفظ کند .فردریک دوست داشت خود را خادم کشور و مردم نشان دهد. ممکن است این تمایل تلاشی در توجیه میل وي به در دست داشتن قدرت بوده باشد، ولی او این ادعا را به مرحلۀ عمل درآورد. براي او کشور به صورت «خداي متعال» درآمد، و وي حاضر بود که خود و دیگران را قربانی آن کند؛ به نظر وي، لزوم این خدمتگزاري رعایت اصول اخلاق فردي را تحتالشعاع قرار میداد؛ ده فرمان در مرزبارگاه سلطنتی متوقف میشود. همۀ حکومتها با «واقعبینی سیاسی» او همعقیده بودند، و بعضی از سلاطین این نظر را که پادشاهی در حکم خدمتی مقدس است پذیرفتند .
فردریک نظریۀ مربوط به پادشاهی را براثر تماس با ولتر به دست آورد؛ و «فیلسوفان» فرانسه هم، براثر تماس با فردریک، «تز سلطنتی» خود را با این اساس بنیاد کردند که بهترین امید براي اصلاحات و پیشرفت در روشنفکري پادشاهان است .
به این ترتیب، فردریک، با وجود جنگهایش، به صورت معبود فلاسفۀ فرانسه درآمد و حتی خصومت روسو با فضیلت را نیز کاهش داد / د. آلامبر مدتها از قبول دعوتهاي فردریک امتناع میورزید، ولی از تمجید از او مضایقه نمیکرد. او به فردریک نوشت «: فلاسفه و ادبا در همۀ سرزمینها مدتها به شما، اعلیحضرتا، به چشم رهبر و سرمشق خود نگریسته » .اند این ریاضیدان محتاط سرانجام در برابر دعوتهاي مکرر تسلیم شد و در سال 1763 دو ماه را با فردریک در پوتسدام گذراند. خصوصیت او با فردریک (و یک مقرري که فردریک براي او تعیین کرد) باعث کاهش تحسین د/ آلامبر نشد. او از بیاعتنایی پادشاه نسبت به آداب معاشرت، و از اظهارات وي نه تنها دربارة جنگ و حکومت همچنین دربارة ادبیات و فلسفه مسرور میشد؛ او به ژولی دو لسپیناس گفت که مصاحبت فردریک از آنچه که انسان میتوانست در آن هنگام در فرانسه بشنود، مطبوعتر بود.
هنگامی که در 1776 / د آلامبر براثر مرگ ژولی ماتمزده بود، فردریک نامهاي براي او فرستاد که غول را در خلق وخویی حکیمانه و احساساتی نشان میدهد:از فاجعهاي که براي شما پیش آمده است متأسفم. … زخمهاي قلب از همه حساسترند و … هیچ چیز جز گذشت زمان نمیتواند آنها را التیام بخشد. … من، از بدبختی، رنج این ف . ام قدانها را بیش از حد متحمل شده بهترین درمان آن است که انسان به خود فشار وارد آورد تا بتواند فکر خود را منحرف سازد. … شما باید نوعی پژوهش هندسی براي خود انتخاب کنید که مستلزم توجه مداوم باشد. … سیسرون براي تسلاي خاطر خود از مرگ تولیا ي عزیزش،خود را به آهنگسازي واداشت. … در سن شما و من، ما باید آسانتر تسلا یابیم، زیرا طولی نخواهد کشید که به آن کس که فقدانش باعث تأثرمان شده است خواهیم پیوست .
او به د/ آلامبر اصرار کرد بار دیگر به پوتسدام بیاید «. ما دربارة پوچ بودن زندگی … و دربارة بیهودگی پایداري در تحمل شداید، با یکدیگر فلسفهبافی خواهیم کرد. … من همان قدر از تسکین اندوه شما احساس خرسندي خواهم » .ام کرد که انگار در یک نبرد پیروز شده اگر نتوان گفت که فردریک به طور کامل یک پادشاه فیلسوف بود، دست کم
پادشاهی بود که فلاسفه را دوست داشت .این امر دیگر دربارة ولتر صادق نبود. نزاع این دو در برلین و دستگیري ولتر در فرانکفورت زخمهایی عمیقتر از اندوه به جاي گذارده بود. فیلسوف (ولتر) بیش از پادشاه (فردریک) تلخکام ماند. او به پرنس دو لینی گفت «: فردریک توانایی حقشناسی ندارد و بجز نسبت به اسبی که در نبرد مولویتس بر روي آن گریخت، نسبت به دیگران هرگز احساس حقشناسی نکرده است » .
مکاتبۀ میان این دو درخشانترین مردان قرن هجدهم هنگامی از سر گرفته که ولتر نامهاي به فردریک نوشت تا این جنگجوي دست از حیات شسته را از خودکشی بازدارد ط. ولی نکشید که آنها به مبادلۀ سرزنش و تعارفات پرداختند. ولتر بیحرمتیهایی را که او و خواهرزادهاش از جانب عمال پادشاه متحمل شده بودند به فردریک یادآوري کرد؛ فردریک پاسخ داد «: اگر سروکار شما با مردي نبود که دیوانهوار شیفتۀ نبوغ عالی شماست، به این راحتی خلاص نمیشدید. همۀ اینها را تمام شده تلقی کنید و هیچگاه نگذارید دیگر دربارة آن خواهرزادة کسالتآور چیزي بشنوم » . ولی پادشاه به نحوي سحر کننده، خویشتن فیلسوف را نواخت:
آیا میخواهید چیزهایی که به مذاقتان شیرین بیایند بشنوید؟ بسیار خوب، من حقایقی را به شما خواهم گفت. من در شما بهترین نبوغی را که در طول اعصار به وجود آمده است مییابم. اشعار شما را تحسین میکنم، و نثر شما را دوست دارم. … هرگز نویسندهاي پیش از شما اثري چنین عمیق و سلیقهاي چنین اطمینانبخش و ظریف نداشته است. … شما در صحبت دلفریب هستید و میدانید چگونه در آن واحد هم شخص را سرگرم کنید و هم به او آموزش دهید. شما اغوا کنندهترین موجودي هستید که من میشناسم. … براي انسان، همه چیز بسته به این است که چه وقتی پا به جهان میگذارد. با آنکه من خیلی دیر آمدم، از این امر تأسفی ندارم، زیرا من ولتر را دیدهام … و او به من نامه مینویسد . پادشاه با کمکهاي مالی قابل توجهی از مبارزات ولتر به خاطر کالاس و سیروان پشتیبانی کرد، و مبارزه علیه «رسوایی» را مورد تحسین قرار داد؛ ولی در زمینۀ اعتماد «فیلسوفان» به تنویر ابناي بشر با آنان همعقیده نبود.
در مسابقۀ میان عقل و خرافات، او پیروزي خرافات را پیشبینی کرد. بنابراین، در13 سپتامبر 1766 وي به ولتر نوشت :
مبلغان شما چشمان معدودي از افراد جوان را خواهند گشود. … ولی چه بسیار اشخاص احمق در جهان هستند که فکر نمیکنند! … باور کنید اگر فلاسفه حکومتی برپا میکردند، ظرف نیم قرن، مردم خرافات تازهاي به وجود میآوردند. … شیء مورد پرستش ممکن است مانند مدهاي فرانسوي شما غوض شود؛ [ولی] چه فرقی میکند که مردم خود را در برابر یک تکه نان فطیر، در برابر گاو آپیس، در برابر «تابوتعهد»، یا در برابر یک مجسمه به خاك اندازند؟ انتخاب میان یکی از اینها به زحمتش نمیارزد. خرافات به همان صورت باقی است، وعقل طرفی نمیبندد . فردریک که مذهب را به عنوان یک نیاز انسانی پذیرفته بود، با آن از در سازش درآمد و از رواداري کامل کلیۀ اشکال مسالمتآمیز مذهب حمایت میکرد. در سیلزي تسخیر شده، او کیش کاتولیک را به حال خود باقی گذارد، ولی دانشگاه برسلاو را به روي پیروان همۀ مذاهب گشود. این دانشگاه قبلا تنها کاتولیکها را میپذیرفت. او از یسوعیانی که پادشاهان کاتولیک آنان را اخراج کرده و در تحت فرمانروایی وي (دربارة وجود خداوند شک داشت) پناه یافته بودند، به عنوان معلمانی ارزشمند استقبال کرد. به همان ترتیب، مسلمانان، یهودیان، و ملحدان را مورد حمایت قرارداد.
در زمان سلطنت و درقلمرو وي، کانت از چنان آزادي گفتار، تدریس، و نوشتن برخوردار بود که پس از مرگ فردریک، این آزادي بشدت مورد سرزنش قرار گرفت و به آن پایان داده شد. در این شرایط رواداري و آزداي مذهبی، بیشتر انواع و اشکال مذهبی در پروس رو به انحطاط گذاشت. در سال 1780 در برابر هریک هزارنفر در برلین یک روحانی، و در مونیخ سی روحانی وجود داشت. فردریک عقیده داشت که رواداري مذهبی بزودي به کیش کاتولیک پایان خواهدداد. او در سال 1767 ب ه ولتر نوشت «: یک معجزه لازم است تا کلیساي کاتولیک را به حال خود بازگرداند. کلیساي کاتولیک دچار سکتۀ وحشتناکی شده است، و به این ترتیب شما این دلخوشی را خواهید داشت که آن را دفن کنید و سنگقبرش را بنویسید » . کاملترین شکاك براي یک لحظه فراموش کرده بود که دربارة شکاکیت شکاك است.
نوسازي پروس
هیچ فرمانروایی در تاریخ، شاید بجز شاگردش یوزف دوم امپراطور اتریش، در حرفۀ خود چنین کوشا نبوده است. فردریک خودش را هم مانند سربازانش به انضباط عادت داده بود. صبحها معمولا ساعت پنج، گاهی هم ساعت چهار، از خواب بر میخاست و تا ساعت هفت کار میکرد، صبحانه صرف میکرد، و تا ساعت یازده با دستیارانش جلسه تشکیل میداد، از محافظان کاخ خود بازرسی میکرد، ساعت دوازده ونیم با وزیران و سفیران خود ناهار صرف میکرد، تا ساعت پنج به کار میپرداخت، و تنها در آن وقت با موسیقی و ادبیات و صحبت رفع خستگی میکرد. صرف شامهاي «نیمه شب»، پس از جنگ، ساعت نه ونیم آغاز میشد و ساعت دوازده پایان مییافت. او اجازه نمیداد هیچگونه علایق خانوادگی توجهش را منحرف کند، هیچگونه تشریفات درباري بر دوشش سنگینی کند، و هیچگونه تعطیلات مذهبی باعث انقطاع تلاش وي شود.
کار وزیرانش را کنترل میکرد، تقریباً کلیۀ اقدامات مربوط به مشی کلی را تعیین میکرد، مراقب خزانه بود، و در بالاي سر دستگاه دولتی یک دفتر حسابداري تأسیس کرد که اختیار داشت در هر لحظه هریک از ادارات را مورد بازپرسی قرار دهد، و دستور داشت هرگونه سوءظنی را در مورد اعمال خلاف قاعده گزارش دهد. او اعمال خلاف قانون یا ناشایستگی را با چنان شدتی مجازات میکرد که فساد دستگاههاي دولتی، که در همۀ نقاط دیگر اروپا رواج داشت، در پروس تقریباً از میان رفت .
او از این امر و از بهبود سریع کشور ویران شدهاش به خود میبالید. فردریک کار خود را با صرفهجوییهاي داخلی، که باعث استهزاي دربارهاي مسرف اتریش و فرانسۀ شکستخورده میشدند، آغاز کرد.
خانوادة سلطنتی با همان سادگی خانۀ یک کاسبکار اداره میشد. البسۀ او تشکیل میشد از یک دست لباس سربازي، سه کت کهنه، جلیقه هایی که به انفیه آلوده شده بودند، و یک رداي تشریفاتی که در سراسر عمرش دوام کرد. او بساط شکارچیان وسگهاي شکاري پدرش را برچید. این جنگجو شعر را به شکار ترجیح میداد. او نیروي دریایی ایجاد نکرد و درصدد به دست آوردن مستعمرات نبود. کارمندان ادارات دولتی حقوق ناچیزي دریافت میداشتند؛ و وي با امساك مشابهی مخارج دربار سادهاي را که به هنگام اقامت خود در پوتسدام در برلین دایر نگاه میداشت، تأمین میکرد. با وصف این، ارل آو چسترفیلد آن را «بانزاکتترین، درخشانترین، و مفیدترین درباري که یک مرد جوان در اروپا میتواند در آن باشد «تشخیص داد و افزود » : شما هنر و حکمت را اینک (1752 (در آن کشور بهتر از هر کشور دیگردر اروپا خواهید دید » .
ولی بیست سال بعد لرد مامزبري، وزیر مختار انگلستان در پروس، شاید به منظور تسلاي خاطر لندن، گزارش داد که «در آن پایتخت (برلین) نه یک مرد درستکار وجود دارد، نه یک زن با عفت » . وقتی پاي دفاع ملی به میان میآمد، فردریک از امساك خودداري میکرد. او با ترغیب افراد و سربازگیري اجباري در مدت کوتاهی ارتش خویش را به نیروي قبل از جنگ خود باز میگرداند. تنها با در دست داشتن این اسلحه او میتوانست تمامیت ارضی پروس را در برابر جاهطلبیهاي یوزف دوم وکاترین دوم محفوظ بدارد. این ارتش همچنین میبایستی از قوانینی که نظمثبات به زندگی پروس میبخشیدند پشتیبانی کند. او احساس میکرد که اگر نیروي متشکل مرکزي وجود نداشته باشد، شق دیگر آن نیروي غیرمتشکل و مایۀ اخلال در دست افراد خصوصی است او. امیدوار بود که اطاعت به دلیل بیم از زور، به اطاعت ناشی از خو گرفتن به قانون تغییر شکل دهد، که این خود در حکم تبدیل زور به قوانین، و نیز به معناي پنهان کردن پنجه هاي زور بود .او بار دیگر به حقوقدانان مأموریت داد که قوانین گوناگون ومتناقض ایالات و نسلهاي متعدد را بهصورت یک نظام قوانین یا «قوانین عمومی مالکیت در پروس» تدوین کنند. اینکار که براثر مرگ زاموئل فون کوکتیی (1755 (و جنگ متوقف شده بود، بهوسیلۀ صدراعظم یوهان فون کارمر و عضو شوراي ویژة سلطنتی شفارتس از سرگرفته شد ودر سال1791 تکمیل شد. مجموعۀ قوانین جدید نظام فئودالیته وسرفداري را بهصورت اصولی مسلم تلقی میکرد، ولی در داخل همین محدودیتها درصدد بود که فرد را دربرابر ظلم یا بیعدالتی خصوصی یا عمومی محافظت کند. این قوانین دادگاههاي اضافی را از میان بردند، جریانات قضایی را کوتاهتر و سریعتر، مجازاتها را تعدیل، و شرایط انتصاب بهقضاوت را سنگینتر کردند. هیچگونه حکم اعدامی بدون تصویب پادشاه قابل اجرا نبود، و دادخواهی از پادشاه براي همه آزاد بود.
عدالت و اقتصاد فردریک
فردریک به خاطر عدالت بی نظرانۀ خود شهرتی بهمرسانید، و طولی نکشید که دادگاههاي پروس به عنوان درستکارترین و با کفایتترین دادگاههاي اروپا شناخته شدند . درسال1763 فردریک فرمانی به نام «نظام عمومی مدارس کشور» صادر کرد که بهموجب آن تعلیمات اجباري، که توسط پدرش در1716-1717 اعلام شده بود، تأیید شد و گسترش یافت. همۀ اطفال پروس از سن پنجسالگی تا چهاردهسالگی میبایست بهمدرسه بروند. حذف لاتینی از برنامۀ مدارس ابتدایی، تعیین سربازان قدیمی بهعنوان مدیران مدارس، و قراردادن آموزش براساس مشقهاي نیمهنظامی، نمایشگر خصوصیات اخلاقی فردریک بود. وي در این مورد افزود «: خوب است که مدیران مدارس در کشور به نوباوگان مذهب و اخلاقیات بیاموزن . د … براي مردم کشور کافی است فقط کمی خواندن ونوشتن بیاموزند. … آموزشباید طرحریزي شود… تا مردم را در دهکدهها نگاهدارد وآنها را به ترك دهکدهها وا ندارد..» نوسازي اقتصادي از نظر زمان و پول تقدم یافت. نخست با استفاده از وجوهی که براي یک لشکرکشی دیگر (اینک دیگر مورد نیاز نبود) جمعآوري شده بودند، فردریک هزینۀ لازم براي نوسازي شهرها و دهکدهها، توزیع خواربار میان اجتماعات گرسنه، و تهیۀ بذر براي کشت تازه تأمین کرد؛ او شصت هزار اسب را که مورد نیاز آنی ارتش نبودند، میان مزارع توزیع کرد. بر روي هم 000‘389‘20 تالر به صورت کمکهاي همگانی به مصرف رسید. سیلزي، که براثر جنگ ویران شده بود، به مدت شش ماه از مالیات معاف شد. در ظرف سه سال، هشت هزار خانه در آنجا ساخته شد. یک بانک کشاورزي با شرایط سهل به زارعان سیلزي وام میداد.
در مراکز گوناگون، شرکتهاي اعطاي اعتبارات دایر شدند تا توسعۀ کشاورزي را تشویق کنند. منطقهاي باتلاقی که در امتداد قسمت سفلاي رودخانۀ اودر بود زهکشی، و زمین قابل کشت براي پنجاه هزار نفر فراهم شد. نمایندگانی به خارج فرستاده شدند تا از مهاجران دعوت کنند به پروس بیایند؛ هزار نفر آمدند. چون سرفداري دهقانان را وابسته به اربابانشان میکرد، در پروس آن آزادي نقل مکان به شهرها که در انگلستان رشد سریع صنایع را ممکن میساخت وجود نداشت. فردریک به یکصد راه متوسل شد تا این اشکال را برطرف کند. او با شرایط سهل به سرمایهگذاران خصوصی وام میداد، انحصارات موقت را مجاز میداشت، کارگر از خارج به کشور میآورد، مدارس فنی میگشود، و در برلین یک کارخانۀ چینیسازي دایر کرد. میکوشید تا صنعت ابریشمبافی دایر کند، ولی درختان توت در سرماي شمال رشدي نمیکردند. فردریک عملیات فعالانۀ اکتشاف و بهرهبرداري از معادن را در سیلزي، که از لحاظ مواد معدنی غنی بود، ترویج کرد. در 5 سپتامبر1777 در نامهاي به ولتر، مانند یک کاسبکار به دیگري، نوشت «: من از سیلزي بازگشتهام و از این سفرکاملا راضی هستم. … ما 000‘000 5 ‘کرون کتانو000‘200 1 ‘کرون پارچه به خارجیان فروختهایم…. براي تبدیل آهن به فولاد، راهی خیلی سادهتر از طریقۀ رئومور کشف شده است » .
فردریک براي تسهیل دادوستد، عوارض داخلی را لغو کرد، لنگرگاههاي کشتیها را وسعت داد، ترعههایی حفر کرد، و حدود 000‘50 کیلومتر راه جدید ساخت. بالا بودن عوارض گمرکی واردات، و ممنوع بودن صدور کالاهایی که داراي اهمیت سوقالجیشی بودند، مانع پیشرفت بازرگانی خارجی میشد. هرج ومرج بینالمللی حمایت از صنایع داخلی را براي اطمینان از خودکفایی صنعتی در زمان جنگ اجباري میساخت. با این وصف، برلین به عنوان مرکز تجارت وحکومت روبه رشد وتوسعه گذارد، وجمعیت آن از 000‘60 نفر در سال 1721ه ب 000‘140 نفر در 1777 افزایش یافت، و خود را آماده میکرد تا به صورت پایتخت آلمان در بیاید .براي تأمین اعتبارات لازم جهت این ترکیب فئودالیته، سرمایهداري، سوسیالیسم، و حکومت مطلقه، فردریک از ملت خود تقریباً همان اندازه مالیات میگرفت که به آنها به صورت نظم اجتماعی، کمکهاي گوناگون، و کارهاي عامالمنفعه باز میگرداند. او انحصار نمک، شکر، توتون، و (پس از 1781 (قهوه را براي دولت محفوظ داشت، و یک سوم اراضی قابل کشت را مالک بود. برهمه چیز، حتی آوازخوانهاي خیابانی، مالیات بست، و هلوسیوس را به کشور خود آورد تا در مورد یک شیوة غیرقابل گریز براي وصول مالیات او را راهنمایی کند. یکی از سفیران انگلستان نوشت «: طرحهاي
جدید مالیات واقعاً محبت مردم را نسبت به پادشاه خود از میان برده » .اند فردریک به هنگام مرگ در خزانه 000‘000‘51 تالر، یعنی دوبرابرونیم درآمد سالانۀ دولت، باقی گذارد.میرابو «پسر»، که سه بار به برلین سفر کرده بود، در سال 1788 تحلیلی ویران کننده تحت عنوان نظام سلطنتی پروس در دوران فردریک کبیر نوشت. او، که اصول آزادي فعالیتهاي فیزیوکراتها را از پدرش به ارث برده بود، شیوة فردریک را به عنوان یک نظام پلیسی، یک دستگاه اداري که همۀ ابتکارات را از میان میبرد و همۀ جهات خصوصی زندگی را مورد تهاجم قرار میداد، محکوم کرد. فردریک میتوانست پاسخ دهد که در شرایط آشفتۀ پروس پس از جنگ هفتساله، «آزادي عمل» باعث میشود که براثر بینظمی اقتصادي اثر پیروزي وي از میان برود. رهبري کردن فعالیتها، الزامی بود. او تنها کسی بود که میتوانست به نحوي مؤثر فرمان دهد، و براي فرماندهی هم نحوهاي جز نحوة فرمان دادن یک سردار سپاه به سربازان خود نمیدانست. او پروس را از شکست و از پاي درآمدن نجات داد، و با از دست دادن محبت مردم کشورش بهاي این کار را پرداخت. او متوجه این نتیجه بود، خود را با درستکاریش دلخوش میداشت :
ابناي بشر را چنانچه به حرکت وادار کنید، به حرکت درمیآیند، همینکه از پیش راندن آنها دست بکشید، متوقف میشوند. … مردم کم مطالعه میکنند و علاقهاي ندارند ببینند چگونه میتوان هرچیز را به نحو دیگري اداره کرد. با آنکه من خودم هیچگاه جز خوبی برایشان کاري نکردهام، همینکه موضوع باب کردن تغییري سودمند یا در حقیقت هرنوع تغییري به میان میآید، آنها فکر میکنند که میخواهم کاردي روي حلقومشان قرار دهم. در اینگونه موارد من به هدف صادقانه و وجدان پاك خود، و اطلاعاتی که در اختیار داشته . ام، متکی بوده و بآرامی راه خود را رفته ارادة فردریک حاکم بود. پروس، حتی در زمان حیات وي، ثروتمند و نیرومند شد. جمعیت دوبرابر شد، تعلیم و تربیت گسترش یافت، و عدم رواداري مذهبی چهرة خود را پنهان کرد. درست است که نظام جدید وي بر استبداد روشنفکرانه متکی بود، و وقتی پس از مرگ فردریک استبداد باقی ماند، بدون اینکه از روشنفکري خبري باشد، بناي ملی دچار سستی شد و در کنفرانس ینا در برابر ارادهاي به نیرومندي ارادة خود فردریک فر وریخت. ولی بناي ناپلئونی نیز، که بریک اراده و مغز متکی بود، فروپاشید؛ و در دراز مدت، بیسمارك، یکی از وراث بعدي فردریک، بود که از کارهاي وي منتفع شد؛ او وارث ناپلئون را ادب کرد و از پروس و یکصد امیرنشین، یک آلمان متحد و قدرتمند ساخت
داود باقروند ارشد

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ ژان-ژاک روسو (به فرانسوی: Jean-Jacques Rousseau) (انگلیسی: Jean-Jacques Rousseau‎) (زادهٔ ۲۸ ژوئن ۱۷۱۲ – درگذشتهٔ ۲ ژوئیه ۱۷۷۸) فیلسوف، نویسنده، آهنگ ساز اهل جمهوری ژنو، در سدهٔ هجدهم و اوج دورهٔ روشنگری اروپا می‌زیست.اندیشه‌های او در زمینه‌های سیاسی، ادبی و تربیتی، تأثیر بزرگی بر معاصران گذاشت. نقش فکری او که سال‌ها در پاریس عمر سپری کرد، به عنوان یکی از راه‌گشایان آرمان‌های انقلاب کبیر فرانسه قابل انکار نیست.
  2. ↑ ژان باپتیست لرون دالامبر (به فرانسوی: Jean le Rond D’Alembert) (متولد ۱۶ نوامبر ۱۷۱۷ در پاریس؛ درگذشت ۲۹ اکتبر ۱۷۸۳ در پاریس)، ریاضیدان، فیزیک‌دان فرانسوی و همچنین فیلسوف عصر روشنگری بود.او سرپرست قسمت ریاضیات دائرةالمعارف فرانسوی بود که توسط دنی دیدرو انتشار یافت.روشِ دالامبر در معادله موج نیز به نام خود او نامیده شده‌است.اصل دالامبر نیز که به اسم این دانشمند نامیده شده‌است، با قانون دوم نیوتون هم‌ارز است و از آن به راحتی مکانیک لاگرانژی به دست می‌آید.

قسمت اول: گفتار:نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی
فوریه 26, 2021
داود باقروند ارشد
https://studio.youtube.com/video/iZ1SLpkZndI
قسمت دوم: گفتار: نقد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی
https://youtu.be/X0Ikt3Vudiw

اتهام مزدوری به فرماندهان مجاهدین، دستگیری و شکنجه جدا شدگان توسط عراق،
،لورفتن ریزش گسترده نیروی سازمان نزد دولت عراق،
قرارداد زندان کردن جداشدگان برای هشت سال در عراق بین رجوی و صدام،
خود را خدای زمینی خواندن رجوی،
بکارگیری کودکان ده ساله در جنگ و توطئه بردن امیروفا یغمایی به عراق و جراحی رحم زنان
قسمت سوم: گفتار:قد شریعت اسلام داعشي (بی طبقه توحیدی)! یا همان انقلاب ایدئولژیک فرقه رجوی
نقد شریعت اسلام تروریستی رجوی، ارتفاء زنان توسط مسعودرجوی ! جنبش زنان “می تو” علیه او چرا
مارس 10, 2021
داود باقروند ارشد
ما که هر روز در اورسورواز بودیم زمزمه اخبار استقلال رأی او زبانزد شده بود و شروع کرده بودند زدن زیرآب فیروزه بنی صدر. اخباری بود که مریم رجوی بیرون میداد چون در این دوره مریم عضدانلو که منشی شخصی رجوی بود، ندیمه فیروزه بنی صدر بود. به همین دلیل همزمان که مسعود با فیروزه ازدواج کرده بود بتدریج مریم عضدانلو جای خودش را در دل مسعود رجوی باز میکند. و رجوی به او متمایل میگردد. سازمان در 23 بهمن 1363 اعلام میکند که مسعودرجوی از فیروزه بنی صدر جدا میشود. و34 روز بعد در اسفند 27 اسفند 1363 رسما با مریم عضدانلو ازدواج میکند.
آیا این مدت کافی بوده که رجوی مریم را به جدایی از مهدی و ازدواج با خودش و متقاعد کردن دفتر سیاسی و….برای اعلام علنی آن؟ پس رجوی از کی با مریم رجوی شروع کرده بوده است؟
https://www.youtube.com/watch?v=PHhNVIzmCUg
قسمت چهارم: گفتار: نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، دجالی که برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد
مارس 14, 2021
گفتار: داود باقروند ارشد
افشای داعش ایرانی از نشریه مجاهد شماره 3 ، مقاله مسعودرجوی در مورد دادگاههای انقلاب اسلام

مسعودرجوی: دادگاههای انقلاب اسلامیست و عملکردشان انقلابی است. صرف محرزشدن هویت آنان ( مجرمی)برای به جوخه آتش سپردن کفایت میکند. قضات دادگاههای انقلاب نیاز ندارد حقوق بداند، . اعضای یک جریان را حتی اگر جرمی مرتکب نشده باشد باید بخاطر جریان محاکم و مجازات کرد. باید جریانهای انحرافی را طوری نابود کرد که بلحاظ اجتماعی، سیاسی وایدئولژیک نابود شوند. دادگاه انقلاب میتواند کسی که جرمی متناسب با اعدام انجام نداده را به اعدام محکوم کند. همانگونه که پیامبر 700یهودی را در یک روز کشت هرچند بسیاری از آنها هیج جرمی مرتکب نشده بودند. نشریه مجاهد ش3 مقاله مسعودرجوی
https://youtu.be/kG0t1aQg8Mw

گفتار/نوشتار: دادگاه آنتورپ، پرده ایکه ازجنایات رجوی بااعزام نفوذی ها به میان هواداران کنارزد ،
حقایقی در مورد نفوذها در فرقه رجوی و شورا
مارس 12, 2021
گفتار: داود باقروند ارشد
https://youtu.be/t-lTzBprzcg
• دادگاه آنتورپ بلژیک، چرا مسعودرجوی چشم به اعزام نفوذی ها ازمیان اعضای باسابقه فرقه اش به میان هواداران بسته است؟
• گزارشی از نفوذهای انجام شده در سازمان و شورا طی این سالها
• چرا رجوی سالهاست چشم به نفوذها در درون تشکیلات و شورای به اصطلاح ملی خود بسته. این سکوت سی ساله برای چیست؟
• چرا با راه انداختن “سمفونی بترسید بترسید، سیتی زنی و پناهندگی در خطر است” میخواهد نفوذیهای لیست کتاب سبز را هوشیار کند؟
• سمفونی مرگ با همراهی ارکستری از مزدبگیران شورایی و غیر شورایی و قطعا تعدادی از نفوذیهایی که با تاختن به مخالفین فرقه خود را بیشتر در این فرقه جا می اندازند، و به رهبری گورنشین شیرنشان و روح سرگردان این فرقه “مسعودرجوی” در صدور بحران افشای نفوذیهای در میان اعضای فعال با سابقه های طولانی که به نمایندگی از رجوی در میان هواداران، بر روی میز جدا شدگان منتقد
• سمفونی مردگان به رهبری روح کبیر کثیف فرقه رجوی و دادگاه آنتورپ

تشکلی که چند دهه است که رهبریش رو هم خودش و هم اربابانی که مخالفین خودشون را قطعه قطعه میکنند در گور کرده و هربار برای استعمال این رهبری نبش قبرش میکنند، اینبار برای کاهش هزینه به احضار روح پرداخته و رهبر گور نشین شیرنشان همیشه غایب را به اجرای یک کر-سمفونی علیه مخالفین خود بکار بردند. ولی اینبار صدای این کر و سمفونی مردگان و روح سرگردان آنها با اسلام داعشی، با آمال و آرزوهای برباد رفته، بسا لرزان و دلخراش و بی معنا بود.
ارکستر مردگانی که در چهل سال گذشته بالاترین سرمایه خود را تولید و گسترش گورستان قرارداده و امروزه عمده وقت و انرژیش صرف رفت آمد بین بیمارستان وگورستان آلبانی و دادن اطلاعیه های مربوطه میگذرد.
اوورتو سمفونی مردگان توسط گورکنان تحت استخدام این فرقه که طی دهها مقاله و عو عو کردن با کپی متن سمفونی شخص روح کبیر و چسباندن اسم خود در انتهای آن به عو عو کردن و فحاشی و بترسید و بترسید راه انداختن پرداختند. عجیب اینکه همه عوعو کنندگان به هوشیار کردن صاحبان اسامی در لیست سبز افشاء شده در دادگاه آنتورپ پرداختند، که تا فرصت هست پا به فرار بگذارید.
تا اینگونه التماس و درخواست اصلی خود را در پس یک پارس کردن ناشی از ترس پنهان کنند، که اگر کوتاه نیائید وافشاگری علیه گندهایی که روح کبیر و مرده پرستان مزدبیگر و بی مزدش روزانه زده و میزنند متوقف نکنید، ممکن است پناهندگی یا شهروندی شما لغو شود!!!
رهبرکبیر گور به گور شده ای که بوی تعفن فاسد گورش تا چندصد کیلومتری به مشام میرسد، چنین مهربان نسبت به مخالفین “هرگز ندیده ملتی”!!!
اما گورستان نشینان و روح کبیر این گورستان چه مرگشون است که اینگونه به هزیان گویی پرداخته اند.
واقعیت اینکه با دادگاه آنتورپ باردیگر پرده ها رفت کنار حتی برای بی تجربه ترین در کار سیاسی و مبارزاتی و کسانیکه خود را به کوری میزدند. وهمگان دیدند که، اتفاقا این اعضای با سابقه 12 تا 15 ساله گورستانی هاست که نفوذی بوده اند. همانها که برعکس منتقدین جدا شده بسا همچون کسانیکه شاهد سینه زدن های آنها با دهها مقاله در پشت رهبر سمفونی مرگ رجوی به تاختن به منتقدین پرداخته و میپردازند.
از طرفی اتفاقا همین نفوذیها بودند و هستند که بعنوان نماینده این گورستان نشینان مستمرا به تماس با ایرانیان و نفوذ به خانه ها و … کسانیکه در ظاهر تلاش برای پیشبرد مقاومت و در باطن … مشغولند.
درست زمانیکه گور خواب کبیر چهل سال است شیپور را از ته گشادش میزنه و جدا شدگان و منتقدین را نفوذی معرفی میکنه!!! و اینگونه تمامی ملاء هواداری فرقه را آگاهانه نسبت به نفوذیهای واقعی که در درون فرقه و بطور رسمی و به نمایندگی از فرقه بجان ایرانیان خارج نشین انداخته است غیر حساس کرده است.
کیست که ندادن که نفوذی هیچ گاه منتقد سازمان نیست، اتفاقا تمام تلاش خود را با هرچه شدیدتر با سنگ فرقه را به سینه زدن و به منتقدین تازیدن خود را وفادار نشان دهد و تا در نظر گورستان نشینان مقرب تر جلوه کند و حتی شعر هم برایشان میگوید. و با اینکار اتفاقا حقوق ماهیانه اش را هم بیشتر میکنند.
این دادگاه پرده ای دیگر از جنایات مافیایی مسعودرجوی را کنار زد. چرا که مومیایی شیرنشان، بخوبی میداند که تمام سیستم های که بنوعی با این گورنشین و فرقه اش مربوط میشوند از رژیم گرفته تا عراق و عربستان و اردن و حتی سوریه و اسرائیل و کشورهای اروپایی و آمریکا مورد نفوذ قرار گرفته است. دهها بار گزارشات نفوذهای این سیستمها را روی میزش و یا در گزارشات شفاهی شنیده و خوانده و شنیده و تجربه کرده.
اوایل خروج از کشور گورنشین روی نفوذ این سیستمها در تشکیلاتش حساس بود و زمانیکه حتی ابراهیم ذاکری هنوز سقط نشده بود دنبال میکرد.
تعدادی از افراد بالای سازمان توسط گارد ریاست جمهوری صدام حسین آموزش ضد جاسوسی و ضد نفوذ گرفتند. از جمله محافظین مسعودرجوی و علی زرکش و عباس داوری که برای عراق شناخته شده بودند.
در سال 1362 عراق روی محمد حیاتی که اولین نماینده و مسئول معرفی شده علنی سازمان در عراق بود (علی زرکش در بغداد از دولت عراق مخفی بود محمود عطایی نیز در سلیمانیه مستقر بود) اقدام به نفوذ و عضو گیری با فرستادن یک پرستو نمودند.
یک مورد که با عباس داوری به وزارت اطلاعات عراق برای دادن گزارشات هفتگی رفته بودیم من برای آرودن مدرکی در خود رو از جلسه بیرون آمدم که دیدم افسران اطلاعاتی عراق که غافلگیر شده بودند در حال کار روی ماشین ما در قسمت داشبرد و بیسیم 45واتی آن هستند.
در پاریس یکی از این موارد فیروز محوی بود، از نفرات بخش سیاسی بود که در جلسه ای در پاریس در مورد رفتار مشکوکش در حال سرخ شدن بود، در اینگونه موارد که نفوذ مطرح بود در جلسه سرخ شدن ابراهیم ذاکری مسئول ضد اطلاعات هم شرکت میکرد، من کنار ابراهیم ذاکری (کاک صالح) نشسته بودم. با مجموع اعترافاتی که در جلسه زیرتیغ بردن محوی ازش میگرفتند به ذاکری گفتم این کارهایی که کرده، متعلق به یک نفوذی است. که صالح گفت مطرح کن، برای همین هم هست که داریم سرخش میکنیم. که قرار شد در حالت بازداشت (بنگالی شدن) برود و گزارشات خودش را بنویسد. من که آنزمان در لندن فعال بودم و برای این نشست آمده بودم، در جلسات بعدی سرخ کردن او نتوانستم شرکت کنم.
در اروپا تمام دستگاه و نفرات مالیکاری که در صبح تا شام در خیابانها پول جمع آوری میکردند، سوژه نفوذ و عضو گیری برای کشور میزبان یا کشورهای دیگر مانند عربستان و اسرائیل بودند. و گور نشین شیرنشان بخوبی بدان آگاه بود. عمده تلاش هم روی جذب متناسب با مقوله ترک خانه و خانواده ها بود که پرستو بکار گرفته میشد تا فرد را بدام بیندازند.
عناصر سیاسی سازمان در راس آنها علیرضا جعفر زاده و علی صفوی از سوژه های نفوذ آمریکا و اسرائیل بودند. یکبار در جریان عملیات چلچراغ که شبکه های آمریکایی را هم برای تبلیغات به اشرف برده بودیم مدیر گروه سی ان ان در فرصتی در دستشویی رو به علی صفوی کرد و گفت که شما فرد توانمندی هستی حیف کارت به اینجا محدود بشه بیا برای ما هم کارکن. علی صفوی چون این پیشنهاد را در حضور من شنیده بود به سازمان گزارش کرد. و صدها مورد بود که گزارش نمیشد و استخدامها صورت میگرفت. علی صفوی مدتهاست که از صدر افراد سیاسی آمریکا کنار گذاشته شده است. ولی خود علیرضا نیزکمتر از او مشکوک نیست. طوریکه وقتی خانواده اش از آمریکا آمده بودند آلمان و میخواست برود آنها را ببیند سرخش کردند که از کجا معلومه خانواده ات هستند؟ که با حضور خود مریم رجوی بود.
یکی از کانالهای بسیار ساده و موثر نفوذ سیستمهای اطلاعاتی غرب شورای ملی مقاومت است. مطمئن باشید هیچ سیستمی اطلاعاتی غرب نیست که در شورا نماینده نداشته باشد. بویژه کسانی از شورا که فعالترند و خدماتی فرای شرکت در جلسات شورا دارند.
رسم بود که نفرات شورا که برای جلسات شورا میآمدند یکی از مسئولین سازمان را همراه آنها میکردند که هرکجا میروند همراهشان باشند. بویژه اعضایی از شورا که خدماتی علاوه بر عضویت در شورا متناسب با تخصصی که داشتند و آنرا به سازمان میفروختند داشتند. اگر عضو شوا میتوانست مشاوره حقوقی بدهد، یا مشاوره انفورماتیک و یا در زمینه حقوق بین الملل و پزشکی و… استخدام میشد و جدای از حضور در جلسات شورا وارد اشرف میشد. یکی از این افراد را به من سپرده بودند که یک ماهی باهم بودیم. اتاق خواب من هم از آسایشگاههای عمومی جدا میشد و در یک واحد با عضو شورا مشترک میشد که شبانه روز با او باشم. طی گزارشی که در خاتمه برای مسعودرجوی ارسال کردم آشکارا با مسائلی که دیده و شنیده بودم نظر دادم که این فرد نفوذی آمریکا و سیاست در شورا. که گفتند شیش و ساکت باشم.
دولت فرانسه از مشتریان با نفوذِ نفوذ در سازمان بود. طوریکه علنا و با اعمال زور اینکار را میکرد. سیستم اطلاعات عراق خانم هشترودی را طی نامه ای به اداره اطلاعات دعوت کرده او را به زیر زمینی مخوف میبرند و حسابی او را میترسانند و میخواهند که برای فرانسه در شورا و سازمان جاسوسی کند. خانم هشترودی که شخصیتی خودساخته است و مشهور در فرانسه ضمن برخورد با آنها هرچند حسابی ترسیده بود، مسئله را در جلسه شورا در حضور مسعودرجوی مطرح کرد. ولی میدانستیم که بسیاری هستند که نه گزارش میکنند بلکه به استخدام در آمده اند، حتی استخدام رژیم.
وقتی مریم رجوی برای رفتن به عربستان و دیدار با وزیر خارجه عربستان از طریق لابیهای عربی که برایش کار میکردند درخواست نوشته بود. وزیرخارجه عربستان این درخواست را به وزیر اطلاعات عربستان داده بود که داستان چیست. وزیر اطلاعات عربستان طی نامه ای به این شاه زاده عربستان (وزیرخارجه) نوشته بود که سالهاست که این تشکل در ایران هیچ وزنی ندارد مهمتر اینکه سیستم اطلاعات ایران در آنها نفوذ کرده است. از همین رو وزیر خارجه ترسید که با مریم رجوی ملاقات کند
از سوژه های نفوذ در شورا و حلقه هواداری فرقه رجوی افراد فاسد میباشند که با توجه به ترک خانواده در فرقه وقتی متوجه میشوند که طرف مرتب دم به خمره میزند از این مسیر خمره ای برایش تدارک میبینند و او را بدام میاندازند. دو تن از این افراد یکی حمید رضا طاهر زاده و دیگری حسن حبیبی است که ید طولانی در فساد و زن بارگی دارند. شاخصی که سازمان برای شناخت و ارزیابی اینگونه افراد دارد این است که فردی همچون طاهرزاده و حبیبی علیرغم زن بارگی در رابطه را جدا شدگان خیلی بیش از خود اعضای سازمان که بشدت با محدودیت های خانوادگی مخالفت دارند برای سازمان سینه چاک میکنند. و خلاصه کاسه داغتر از آش هستند. این خود برای سازمان نشانه این است که این داغی آش خود یک پوش مخفی کردن نفوذی بودن خود فرد است. این رفتار بعنوان الگوی رفتار نفوذی در سازمان برای کسانیکه خارج تشکل هستند بعنوان یکی از علائم شناخت افراد است.
مسعودرجوی بطور کامل در جریان نفوذ تمام عیار در تشکیلاتش قرار دارد. ولی سکوت مرگباری در قبال آن کرده است و برایش دیگر مهم نیست. الان رجوی فقط و فقط به تملق و حمایت برای بقا نیاز دارد برای همین چشمش را به روی همه نفوذهای انجام شده چه در تشکیلات و چه در شورا بسته است. کافیست که نفوذی تملق رجوی را بگوید و به مخالفین سیاسی او در میان جدا شدگان بتازد. این برای گور نشین شیرنشان همه چیز است تازه پول و حقوق هم میدهد.
رجوی با سرکوبی که در داخل میکند بخوبی آگاه است که افراد همه مستعد نفوذی شدن هستند. از میران نفرتی که در میان اعضای سازمان نسبت به خودش وجود دارد و ترجیح آشکار رژیم به رجوی علیرغم اینکه سابقه 30 ساله عضو در مبارزه گواه آشکاری است بر این امرکه چندین دهه است که سراسر این تشکیلات منفور را فراگرفته است. و امری نیست که گورنشین عاجز از تحلیل و درک آن باشد. به فساد اخلاقی و سیاسی اعضای شورا همچون اعضا بخوبی آگاه است چون خود بزرگترین مرجع همین فساد اخلاقی و سیاسی است. وقتی که خودش را به نئوکانها فروخته به عربستان واسرائیل فروخته آیا میتواند به عضو تشکیلات یا عضو شورای که توسط این کشورها استخدام شده اند ایراد بگیرد. چون معنی ندارد تمام دستگاه رجوی در خدمت این سیستمهاست، حالا آن سیستمها نماینده مستقیم و گزارش مستقل هم از عملکرد رجوی میخواهند که از نفوذی خود میگیرند و به قول معروف اطلاعاتشان را کراس چک میکنند.
خیانت رجوی در این است که همه هواداران خود را با فرستادن این نفوذیها به درون خانه ها و مناسبات آنها، جان و آینده و منافع آنها را بخطر میاندازد. اسامی همه آنها در لیست فعالین این فرقه به سیستم های اطلاعاتی همه با مدرک و سند منتقل میشود. اگر نفوذی در استخدام رژیم باشد همه فامیل و اقوام این هوادار در داخل بخطر میافتند چرا که با کسانیکه مردم ایران آنها را خائن به کشور و خود میدانند و قاتل فرزندانشان هستند میشناسند.
کثافت کاری رجوی حد و مرزی ندارد، این این حربه حتی برای تخریب اعضای خود در درون تشکیلات استفاده میکند. سعید جمالی که در درون تشکیلات مشکلاتی میآفرید و هرروز مینوشت که بریده و میخواهد برود دنبال کارش، ناجوانمردانه در بین بقیه شایع میکردند که او نفوذی سیستمهای غربی است و در دوره ایکه مالی اجتماعی میکرده به استنخدام در آمده تا اینگونه چهره او را خراب کنند. که چنین عضو با سابقه از زمان شاه خواهان خروج از تشکیلات است. چون شما در تشکیلات میتوانستی بگویی من آنقدر بدم و خائن هستم و فاسدم و حتی به نزدیکان خودم هم تجاوز کرده ام و…هیچ اشکالی نداشت مسعود رجوی شما را تشویق میکرد و ارتقاء هم میداد ولی اگر مینوشتی میخواهم بروم پی کارم آنوقت بود که باید ترا نابود میکردند. همچون سعید جمالی که رجوی او را تخریب میکرد. یعنی رجوی بخوبی از روی نفوذیهایی که در اطرافش بودند با خبر بود. و آنرا به سعید جمالی که اساسا به گروه خونش نمیخورد اینکاره باشد اتهام ناجوانمردانه میزد، چون نمیتوانست بگوید که نفوذی رژیم است.
کسی جرات نداشت سوال کند که مردک گور نشین اگر این فرد نفوذی است چرا دستگیر نمیکنی، چرا اخراج نمیکنی که هیچ بلکه اجازه خروج هم نمیدهی.
یک مورد دیگر از تلاش برای نفوذ در سازمان، در جریان خوردن یک موشک رژیم به 20متری ساختمان استقرار رجوی در بغداد، در زمانی بود که شورا در بغداد جلسه داشت. در لحظه اثابت موشک، تیم حفاظت مسعودرجوی را به یک خانه یک طبقه که قبلا علی زرکش در آن زندانی بود جهت مذاکراتی با آقای هدایت الله متین دفتری برده بود. سیستم عراق که متوجه شد که هدف زدن محل جلسه شوراکه چسبیده به ساختمان استقرار مسعودرجوی بود، برای حفاظت ازاو ما را هدایت کردند به یک ویلایی در کنار رود دجله که ویلای وسیعی بود دو طبقه، گورکن و مریم درطبقه بالا مستقر بودند و ما در طبقه همکف. طی چند روزی که آنجا بودیم، افسران عراقی با وارد کردن چند پرستو تلاش کردند به از اعضای حفاظت رجوی نفوذی جذب کنند. این در حالی بود که مسعود و مریم در طبقه بالا حضور داشتند.
عراق روی طلاقها و فسادی که دامن گیر تشکیلات بود حساب باز کرده بود و از پرستوها برای همین منظور استفاده میکرد. عراق تمامی ارتباطات سازمان را شنود میکرد، و میدانست که چه گندابی در جریان است حتی چه کسی چه کار کرده است.
از همین رو ما پیشنهاد کردیم که برای دور ماندن از شنود عراق تلفنهای ماهواره ای خریداری کنیم که انجام شد.
زنان عضو شورای رهبری از سوژه های جدی نفوذ بویژه برای اسرائیل و عربستان بودند. چندین مورد ازاینها با رفیقانی که در میان مردان هوادار یافته بودند از سازمان فرار کردند. یکی از زنان از سوئد فرار کرد یکی از بریستول انگلستان فرار کرد. سیستمهای اطلاعاتی اروپای با شنود همه ارتباطات سازمان به همه مسائل درونی اشراف داشتند و بر همین اساس طرح نفوذ را اجرا میکردند.
جالب اینجاست، زمانیکه نفوذیها سراسر سازمان را فرا گرفته اند، از رژیم و عراق و عربستان و اسرائیل در شرق تا آمریکا آنوقت وقتی فرزند یکی از اعضا برای دیدار مادرش به اشرف 3 میرود بدروغ قیل و قال راه میاندازند که آمده ما را شناسایی کند. درصورتیکه نفوذیها در درون هستند و چیزی نیست که مثلا رژیم نداد.
اما سمفونی مرگ و گورکن های حقوق بگیر که همگی سازشان را یکسان ساز کرده اند چه میگوید:

  1. بترسید بترسید که لیستی هست ازاسامی نفوذیهای رژیم در در دفتر سبز.
  2. ممکن است سیتی زنی یا پناهندگی شما را بگیرند
  3. به هوش باشید، وتا فرصت هست فرار کنید
  4. اگر فرار نمیکنید حداقل خدایی جنایات فرقه مرگ و روح خبیصش مسعود رجوی را افشاء نکنید. بس کنید.
    سوال اینجاست مگر آنها که اسمامیشان در لیست هست خود نمیدانند که لیستی بدست آمده است، همه خبرش را شنیده اند. چه نیاز هست که رجوی آنرا در بوق بکند. آیا رجوی میخواهد به آنها لطف کند و هوشیارشان کند که تا وقت هست اقدامی بکنند؟ فرار کنند.
    بهتر نبود و به نفع رجوی نبود که خفه خون میگرفت و صاحبان اسامی در لیست را هوشیار نمیکرد؟
    بعد چرا به این اسامی التماس میکند که ترا خدا بس کنید و جنایات ما را افشاء نکنید؟
    بهتر نیست بگذارد همه دستگیر و سیتی زنشان لغو بشود؟ هم از دست دشمنانش راحتی میشود و هم حرف رجوی اثبات میشود که منتقدین همه نفوذی بودند و هستند. حتی پسرش مصطفی رجوی و پس عباس داوری و دیگر دختران و پسران سران گورستان فرقه رجوی که جدا شده اند و منتقد هستند را چه خواهد کرد؟
    بله هدف سمفونی مرگ مطلقا صاحبان اسامی در لیست سبز مجهول نیستند، بلکه مخاطب از گور برخاسته و روح کثیف کبیر نفوذیهایی هستند که در درون تشکیلات هستند از اعضای فعال خودش هستند. دارد به آنها پیام میدهد که بابا بزن بیرون. چون میداند که هنوز بسیاریشان هستند.
    میداند که این کشف نفوذیهای رژیم در درون اعضای با سابقه جدا نشده که بعنوان نماینده گورنشین کبیر به همه هواداران وصل میشدند برایش یک آبرو ریزی بزرگ است و فضای هواداری را بی اعتماد میکند.
    بنابراین باید رجوی این بحران را به بیرون خودش صادر کند. بنابراین ابلهانه و بی ربط به جداشدگان گیر میدهد و های و هوی راه میاندازد. مطمئن باشید در میان کسانیکه علیه جدا شدگان مقالات شداد و غلاظ مینویسند پرند از نفوذیها.
    داود باقروند ارشد
    22 اسفند 1399

زنان جدا شده فرقه رجوی باید زنجیرهای محدود کننده را کنار بگذارند و”من هم” را علیه رجوی براه بیندازند. جنبش ‘من‌هم’ در جهان عرب؛ زنانی که بدون احساس شرم از آزار جنسی می‌گویند
مارس 14, 2021
در سال ۲۰۲۰ شمار زیادی از زنان جهان عرب داستان‌های تعرض جنسی نسبت به خود را آشکارا در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک گذاشتند،‌ موضوعی که برخی از آن به عنوان فراگیری جنبش من‌هم در جهان عرب یاد کرده‌اند.
این تغییر گفتمان در شبکه‌های اجتماعی نشان می‌دهد صحبت کردن از تجربه آزار جنسی برای این افراد در کشورهای عربی دیگر حرکتی شرم‌آور به حساب نمی‌آید.
کمپین‌های آنلاین در بسیاری کشورها از جمله مصر، تونس و کویت در میان بازماندگان خشونت جنسی در این کشورها حس همبستگی ایجاد کرده و در مواردی هم آزارگران را پای میز محاکمه کشانده است.
به گزارش بخش زنان سازمان ملل متحد،‌ حدود ۳۷ درصد از زنان عرب در دوران زندگی خود نوعی از خشونت، چه به شکل خشونت خانگی و چه در قالب آزار جنسی را تجربه کرده‌اند.
خش زنان سازمان ملل متحد می‌گوید: “در کشورهای عربی در صورتی که فرد متجاوز با قربانی ازدواج کند،‌ بیشتر اوقات مشمول تخفیف مجازات و حتی عفو می‌شود.” به گفته این نهاد، برخی از کشورها مجبور به لغو قوانین جزایی شدند که به قربانیان اجازه می‌داد از پیگرد قانونی جلوگیری کنند
یکی از این کشورها مراکش است که سال ۲۰۱۴ به دنبال خودکشی زنی که برای ازدواج با تجاوزگر خود تحت فشار قرار گرفته بود، مجبور به این کار شد.
‘حقوق زنان مصر کجاست؟’
از مصر به عنوان کشوری یاد می‌شود که تعرض جنسی در آن به شکلی گسترده رواج دارد. با این حال این کشور هم شاهد کمپین‌های بی‌سابقه‌ای در شبکه‌های اجتماعی بوده که با هدف گزارش آزارهای جنسی و اجرای عدالت برای قربانیان آن شکل گرفته‌اند.
بنا بر گزارش سازمان ملل در سال ۲۰۱۳، بیش از ۹۹ درصد از زنان مصری شرکت کننده در نظر‌سنجی این سازمان گفتند به نوعی مورد آزار و اذیت جنسی از جمله خشونت کلامی قرار گرفته‌اند.
با این حال شورای ملی زنان مصر که بودجه‌اش را دولت تامین می‌کند می‌گوید اعداد و ارقام از این بسیار پایین‌تر است.
اواسط سال ۲۰۱۰ به دنبال کمپین علیه یک دانشجو به نام احمد بسام زکی که به جرم تجاوز به سه سال زندان محکوم شد، زنان بیشتری برای بیان تجارب خود از خشونت جنسی انگیزه پیدا کردند. احمد بسام زکی علاوه بر این با اتهامات دیگر تعرض جنسی و باج‌خواهی هم روبروست.
“هویت آزارگران را برملا کنید”، “صدای زنان مصر را بشنوید” و “حقوق زنان مصر کجاست” از جمله هشتگ‌های هستند که از آن زمان برای بیان روایات خشونت جنسی علیه زنان در این کشور مورد استفاده قرار گرفته‌ و در شبکه‌های اجتماعی کمپینی بوجود آورد که هر روز بیشتر رونق گرفت.
کمی بعد از محکومیت زکی، یک مورد تعرض جنسی دیگر هم برملا شد که رسانه‌های داخلی از آن به عنوان “حادثه فیرمونت” یاد می‌کنند. محکومیت گروهی از مردان جوان که سال ۲۰۱۴ در هتل مجلل و گرانقیمت فیرمونت در قاهره به یک دختر تجاوز کرده بودند، سرو صدای زیادی در شبکه‌های اجتماعی به راه انداخت.
زنان مصر علاوه بر این با به اشتراک گذاشتن تجارب خود در وبلاگی به نام ” المدونه” که به طور گسترده در زمینه افشای موارد آزار جنسی و تجاوز در مصر فعالیت می‌کند، برخی چهره‌های برجسته کشور را هم به خشونت جنسی متهم کرده‌اند.
وائل عباس، وبلاگ‌نویس، اسلام العزازی، فیلم‌ساز و یک خبرنگار و یک نوازنده عود که به ترتیب با نام‌های اختصاری کی‌.‌اس. و ان‌.‌اس. از آن‌ها یاد شده‌، از جمله شخصیت‌های سرشناسی هستند که به تعرض جنسی متهم شده‌اند.
وائل عباس و اسلام العزازی هر دو اتهامات مطرح شده علیه خود را رد کرده‌اند.
جنبش در حال رشدی که شکل عملی به خود گرفت
درخواست زنان مصری برای پایان داد به خشونت جنسی با حمایت‌های گسترده‌ای روبرو شد تا جایی که دولت این کشور روز ۸ ژوییه به تغییر قوانین آیین دادرسی کیفری به منظور تضمین محرمانه باقی ماندن هویت قربانیان خشونت‌های جنسی رای داد.

منبع تصویر،TWITTER
شورای ملی زنان مصر هم زنان را تشویق کرد تا موارد خشونت جنسی را گزارش دهند و به آن‌ها وعده حمایت داد.
به همین ترتیب، مقامات عالی‌رتبه مذهبی مصر در موسسات اسلامی الازهر و دارالافتا هم تعرض جنسی را به عنوان “جرم” محکوم و بر حمایت از زنان تاکید کردند. این در حالی است که هنوز هم روایت‌های زیادی مبنی بر این که آن‌ها خود زنان را به دلیل رفتار و پوشش‌شان مسئول این آزار و اذیت‌ها می‌دانند، وجود دارد.
مردان هم به این جریان پیوسته‌ و از تجارب خود از آزار و اذیت جنسی‌ گفته‌اند. از جمله این موارد به یک دندانپزشک مربوط می‌شد که به اتهام تعرض جنسی به ۴ مرد به دادگاه کشیده شد.
زنان انقلاب یاس تونس
منبع تصویر،FACEBOOK/ENAZEDA
تونس یکی دیگر از کشورهایی است که زنان در تلاش برای شکستن تابوهای زبانی و فرهنگی از شبکه‌های اجتماعی به عنوان پلتفرمی برای افشای موارد آزار و اذیت جنسی، برگزاری کمپین و به اشتراک گذاشتن تجارب و بحث‌های آزادانه بهره می‌برند.
جنبش جهانی من‌هم به زنان تونس جرات داد تا در نوامبر ۲۰۱۹ با هشتگ “انا‌زادة” کمپین خود را در شبکه‌های اجتماعی راه بیندازند و از تجارب خود در این زمینه بگویند. انازاده در زبان عربی تونسی به معنای “من هم” است.
هزاران زن از جمله یکی از وزرای کشور به این کمپین در توییتر و صفحه‌ آن در فیس‌بوک پیوستند. کمپینی که از زمان شروعش بیش از ۷۰ هزار نفر را با خود همراه کرده است.
این کمپین در پی افشای رسوایی جنسی زهیر مخلوف، نماینده مجلس تونس و طرح اتهامات آزار و اذیت جنسی علیه او در اکتبر ۲۰۱۹ به راه افتاد. در آن زمان تصاویری از این نماینده مجلس در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد که او را در حال خودارضایی در اتومبیلش نشان می‌داد.
‘سکوتی که برای همیشه شکسته شد’
هشتگ انا‌زادة در واکنش به این اتفاقات شکل گرفت و پس آن در فیس‌بوک هم صفحه‌‌ای برایش راه افتاد.
از زمان شروع به کار این هشتگ، تعدادی از موارد آزار و اذیت جنسی از رسانه‌ها سر در آورده‌اند.
زنان تونسی همچنان به شکلی گسترده به انتشار تجارب خود از آزار و اذیت، تعرض و تجاوز جنسی در محل کار، مدرسه یا وسایل حمل و نقل عمومی ادامه داده‌اند و در نوشته‌هایشان اثری از احساس شرم و رعایت اصول نزاکت متداول در جامعه دیده نمی‌شود.
یکی از آن‌ها زنی به اسم نادیاست که با صراحت کامل از تجربیات آزار و اذیت جنسی در طول زندگی خود حرف زده است.
او در توییتر خود نوشته:‌ ” می‌توانم به شما در مورد تعمیرکاری بگویم که وقتی ۷ سال داشتم به زور لبانم را بوسید، از مردانی که وقتی ۱۲، ۱۳ ساله بودم در شلوغی مترو دست‌شان را میان پایم گذاشتند، از عوضی‌هایی که در تاریکی سینما بدنم را دستمالی کردند.”
حتی سیده اونیسی، وزیر پیشین اشتغال و آموزش حرفه‌ای کشور هم با وجود وابستگی خود به حزب اسلام‌گرای محافظه‌کار نهضت با این جنبش همراه شد و تجربه شخصی‌اش از آزار و اذیت جنسی را به اشتراک گذاشت.
داستان سیده اونیسی- که به گفته خودش ماجرای زهیر مخلوف، نماینده مجلس را به یادش می‌آورد- بیرون از مدرسه و وقتی ۱۲ ساله بود، اتفاق افتاد . او می‌گوید فرد متجاوز سوار بر یک “اتومبیل سفید” شبیه به اتومبیل مخلوف بوده است.
امل هاوت که بیش از ۱۳ هزار دنبال‌کننده دارد، اکتبر ۲۰۱۹ در توییتر خود نوشت: ” به یاد دارم که در بحبوحه جنبش من‌هم، نبود یک پلتفرم برای بیان این‌گونه مسائل باعث ایجاد ناامیدی در میان تونسی‌ها شده بود. بیشتر بحث‌ها به هشتگ‌های هاروی واینستین و هالیوود محدود می‌شدند. هشتگ انا‌زادة علاوه بر این، ویژگی خاص تجارب ما به عنوان زنان تونسی را هم بیان می‌کند.”
وقتی زهیر مخلوف به عنوان نماینده مجلس سوگند یاد کرد، کمپینی تحت عنوان “متجاوز نمی‌تواند قانون‌گذار باشد” به راه افتاد که در جریان آن تصاویر رویدادها‌ و اعتراضات علیه خشونت جنسی در فیس‌بوک به اشتراک گذاشته می‌‌شد.
چند ماه پس از شروع این کمپین، امل بنت‌نادیا، فمینسیت و فعال حقوق زنان در گفت‌وگو با وبسایت “میدل ایست آی” موفقیت این کمپین را در یک جمله خلاصه کرد: “این بار، سکوت برای همیشه شکسته شده است. “
‘ساکت نخواهم شد’
زنان کویتی هم برای مبارزه با خشونت جنسی کمپینی با عنوان “ساکت نخواهم شد” را در فضای مجازی به راه انداختند.
این کمپین یک صفحه در اینستاگرام راه‌اندازی کرد که طی تنها دو هفته بیش از ۱۰ هزار نفر آن را دنبال کردند.
بعد از این که آسیا الفرج، بلاگر مد پرطرفدار کویتی-آمریکایی در اینستاگرام خود در رابطه با مشکلات آزار و اذیت جنسی در کویت آگاهی‌رسانی‌ کرد، این کمپین شتاب بیشتری گرفت.
او ۲.۶ میلیون فالوئر خود را به حمایت از این کمپین دعوت کرد و آن را ” گامی ضروری” در کشور توصیف کرد.
این کمپین ظاهرا نتیجه داده و به دنبال آن ۵ نفر از نمایندگان مجلس کویت پیش‌نویس قانونی را ارائه کرده‌اند که مجازات‌های تازه‌ای برای تعرض جنسی در نظر گرفته است.
به گزارش وب‌سایت روزنامه القبس کویت در روز ۱۱ فوریه، طبق این قانون مجازات تعرض جنسی حداکثر یک سال حبس یا جریمه نقدی تا سقف ۳ هزار دینار کویتی (۹۹۱۹ دلار) یا هر دوی این موارد خواهد بود.
زنان اردن هم به همین شکل از شبکه‌های اجتماعی برای بیان تجارب خود از خشونت جنسی استفاده کرده‌اند. به گزارش خبرگزاری اردن، این روند زمانی شدت گرفت که خبر تعرض یک مرد به یک وکیل زن در اتوبوسی در منطقه صویلح واقع در امان، پایتخت این کشور منتشر شد.

دادخواهي جداشدگان فرقه رجوي در داخل كشور و توصل به دادگاه بين المللي رهبر خائن فرقه رجوي آخرين ميخ برتابوت ادعاهاي سرنگونی خواهی او
مارس 15, 2021
دادخواهي جداشدگان فرقه رجوي در داخل كشور و توصل به دادگاه بين المللي رهبر خائن فرقه رجوي آخرين ميخ برتابوت ادعاهاي سرنگونی خواهی او
داود باقروند ارشد
تهدید به کشتار جداشدگان در داخل کشور بدست کانون شورشی مجازی،توسط گورنشین و رهبر کبیر همه خائین به مردم ایران و درخواست تشکیل یک دادگاه بین المللی برای حکمیت توسط یک تشکل تروریستی و جنایتکار که خود هیچ قانونی جز قتل و کشتارو ترور نمیشناسد به چه معنی است. گروه تروریستی که سال گذشته قرار بود رژیم را مسلحانه سرنگون کند امسال بدنبال حکمیت است؟؟؟؟
گور نشین كبير يا به زبان بهتر رهبر كبير كثيف كذاب گور نشين منظومه باغ وحشي فرقه رجوي كه ٤٠ سال است دم از مبارزه مسلحانه و سرنگوني رژيم از طريق قهرأميز ميزند به یکباره خواهان دادگاهی بین المللی برای حکمیت بین خودش و رژیم حاکم بر ایران شده است و وقیحانه در انتهای پيام خود اين گونه با ولع هرچه تمام تر شكر خورد كه:
“اسلحه خلق ما به سينه خائنان هميشه غرنده باد” ‼!
خائن کبیر و رهبر کبیر همه خائنان کیست؟
در اين ميان اين گور نشين كبير خود را به …..زند كه بزرگترين خائن به خلق و كسي كه با افتخار هنگام مزدوري براي صدام فرزندان خلق ايران را در مرزها ميكشت، باقي را نيز اسير ميكرد شخص مسعودرجوی و قوادش مریمرجوی رهبر كبير همه خائنين به خلق ميباشند. و اسلحه دادگاه خلق و جدا شدگان بر سينه آنهاست كه توفندتر خواهد بود.
خائن كبيري كه دست در دست صدام و در مزدوري او كه فرزندان “خلق قهرمان ايران” را با بمب هاي شيميايي قتلعام ميكرد، صدام را مجيز ميگفت و التماس ميكرد كه صاحب خانه اش صدام را براي دقايقي زيارت كند و به پابوسش برود.

خائن كبيري كه حتي به فرزندان مجاهدي كه در تشکیلاتش خائنانه اش سلاح بردست و جان بركف درخدمت خیانتهای او بودند نيز رحم نكرد. أنها را زندان, شكنجه نمود و به قتل رساند. هرچه باقي ماند را نيز ضمن به غل و زنجير كشيدن فكري و فيزيكي به مزدوراني تبديل كرد كه بدستور صىدام بر سر و فرق خلقشان در شهرها خمپاره باراندند و كشتند. خیانت را به أنجا رساندند كه حتي براي صدام در داخل میهن، عراقيان مخالف اين ديكتاتور خون آشام را برايش در كرمانشاه دزفول ترور نمودند.
در عراق نيز با كشتار كردها جان و حكومت صدام را نجات دادند و دستشان تا مرفق به خون ايراني و كردها وعراقيان آلوده است.
رهبر كبير خائني كه خود را به عربستان و اسراييل نيز پيش فروش كرده است تا شاید مجوز خود فروشي اش را به أمريكاي سابقا امپرياليست واخيرا حامي مستضعفان و خلق قهرمان ايران!! بگیرد.
رهبر كثيف كذاب كافر رجيم خبيث حقير ابليس صفت همه غورباغه هاي باغ وحش فرقه رجوي كه سابقا در تيتر همه صفحات لجن نامه اش مينوشت:
“توفنده تر باد سلاح خلق بر سينه امپرياليسم”
و آنها را در شهرهاي كشور ترور ميكرد و عليه أنها سرود ميخواند و ترانه ميسرايد كه
“مجاهد پر كينه سركوچه كمينه آمريكايي بيرون شو خونت روي زمينه ”
امروز به يمن خيانت هايش به مردم ايران دچار چنان دريوزگي و رذالت و خیانتیست كه همه آن شكر خوردنهاي دروغين را آشكارا بسويي نهاده و خود را در تائيد 158 تن از عوامل همان امپرياليستهايي كه زماني گلوله هايش را نصار سينه هاي أنها ميكرد مييابد و بدان افتخار میکند و از آنها مشروعیت التماس میکند.
و طبق آموزه های شخص خائن بزرگ و تاریخساز مسعودرجوی: نشریه مجاهد ش 4 ص 2 که تدریس!!! میکرد:
“از آنجا که در مقطع کنونی تاریخ، تضاد اصلی حاکم بر جامعه بشری، تضاد بین خلقها و امپریالیسم است، نیروها، احزاب و رژیمها بایستی در اردوی خلقها و همراه آنان با امپریالیسم جهانی (به سرکردگی آمریکا) در نبرد و ستیز باشند، وگرنه اجبارا جزو اقمار امپریالیسم و به موضع ضدیت با خلقها سقوط میکنند!!!مسعودرجوی نشریه مجاهد شماره 4 آقای رجوی طبق آموزشهای خودش در فوق الان شما جزء اقمار امپریالیسم و در موضع ضدیت با خلقها قرار دارد؟ از همین موضع است که سال 2020 را از جانب امپریالیسم سال سرنگونی رژیم اعلام کرده اید؟
خوكچه كثيفي كه جداشدكان داخل كشور را همانكونه كه در درون تشكيلات زندان و شكنجه میکرد و به قتل میرساند، سركوب و تهديد ميكرد اینبار به قتل توسط كانون هاي كاغذي شورشي مجازی حواله ميدهد و براي لاپوشانی قهقهه و خنده حضار و خلقي كه در انتطار محاكمه و مجازاتش است در انتهاي ياوه سرايي اش شعار “سلاح خلق ما برسينه خائنان توفنده تر” سرميدهد.
و اينگونه به شعور نداشته گوسفندان و بع بع کنندگان باغ وحش مرزعه حيوانات فرقه اش توهين كرده و فراموش ميكند كه رژيمي را كه 40 سال است به سرنكوني مسلحانه بدست ارتش أزاديبخش ملي مستقر در بيمارستانها و قبرستانهاي ألباني و حالا نمونه مجازي آن كانونهاي شورشي داخل كشور نويد ميداده و ميدهد، به يكباره به دادگاههاي بين المللي براي حکمیت بين خودش و رژيم فرا ميخواند!! و اينگونه بند را آب ميدهد كه سرنگوني و ارتش آزادی در كار نيست والا اين رهبر كبير كثيف رجيم هيچ دادگاهي و هيچ قانوني و محكمه اي را جز خودش قبول ندارد.

نگارنده در مقاله(اینجا) نوشتم كه حال و روز اين بيمار رواني، و روانش پریش تشنه قدرت را بايد بعد از انتخاب بايدن و سرنگوني ترامپ مشاهده كرد و ديد بويژه که در انتهاي سال ٢٠٢٠ كه همچون يك ديوانه اي كه مستمرا هر روز و هر هفته و هر ماه هر سال را سال سرنگوني ميشمرده است به پايان رسيد و براي صد هزارمين بار جفنگيات و هذيانات روانپريشانه اش مبنی بر سرنگونی پوچ از آب در أمد بايد حال و روز او را ديد.
اين واقعيات چنان بر فرق او كوبيده است چنان ادبش کرده که مجبورش کرده دست ازجفنگیات تبلیغی برای بازاریابی عرضه خودش و مریم به نئوکانهای و متحدینش در منطقه بردارد. چرا كه اگر در عوالم دیوانگي گذشته باقي مانده بود بايد به جاي
حواله دادن رژيم به دادكاه بين المللي” ميگفت و مینوشت:
“اي رژيم باش تا با سلاح ارتش أزاديبخش بيائيم سراغت”
اي خائن کثیف كبير گور نشینِ هرزه، شايد بتواني گند به مغزهاي شورايي و تشكيلاتي های مغز شویی شده را اينگونه فريب بدهي ولي مردم آزاده را خير.
در خواست دادگاه بين المللي ات آن سوي سكه “حقير و پست خواندنت” در نزد رژيم درسالهای پیش بود كه شيپور احتضارت بود .
و اين در خواست دادگاه بين المللي آشكارا براي داوري بین مدعي مبارزه و سرنكوني مسلحانه و دشمنش، ميخي بر تابوتت و ادعای حاکم بودن اسلحه بین تو و رژیم.این میخ بر تابوتت مبا ركت باشد . ولی منتظر محاكمه بدست خلق ایران باش.
بله كسي كه مدعي سرنگوني مسلحانه است کسیکه سال۲۰۲۰را سال سرنگونی خوانده غلط ميكند در خواست دادگاه بكند كه بين آنچه او دشمنش ميخواند قضاوت كنند. دادگاه ابزار تروريسم نيست ابزار مسالمت و گفتگو و تمدن است. ابزار مبارزه انساني و مسالمت آميز است در دنياي وحشي و ترريستي تو كه هزاران بار گفته و ما را براي آن هزاران بار به صليب كشيدي که :
“تنها مرجع قضاوت بين ما رژیم سلاح است و بس”
كه تو سالهاست آنرا به نئوكانها براي ابراز نوكريت فروخته و تقديم كرده اي و اين اولين بار است كه بعد از نا اميدي از نئوكانها و سقوط ترامپ مجبور شدي بالا بياوري كه غلط كرده اي طي اين ٤٠ سال دست به ترور زده اي و حالا خواستار حكمیت توسط مدنيت شده اي.
اين همان آخرين ميخ بر تابوتت است منتطر حضورت در سفارتهای رژیم و التماس و درخواستت برای بخشش و غلط کردنت هستم, مگر شانس بیاوری و مرگت ترا نجات دهد. چون همانگونه كه رزيم به نامه ات جوابي نداد به اين التماس و درخواستت هم جوابی نخواهد داد

داود باقروند ارشد
اسفند 1399
دادگاههای انقلاب “اسلام دمکراتیک” در ایران آینده که اینبار “انقلابی” هم خواهد بود به تشریح مسعودرجوی-
آگاهی هدیه نوروزی سایت نه به تروریسم و فرقه ها به مردم ایران
مارس 19, 2021
داود باقروند ارشد:

آگاهی نابود کننده جهل و خرافه و تاریک اندیشی و مانع فریب و نیرنگ و به مسلخ رفتن مردم جهان بوده و هست. انقلاب کبیر فرانسه نیز خالقینش خردگرایانی چون، فیلسوفان قرن هجدهم فرانسه و آلمان … بعضا به قیمت جانشان جنبش روشنگری اروپا را معماری و به نتیجه رساندند. و این آگاهی در میان مردم منجر به بزرگترین تحول تاریخ بشر مدرن در خروج از جهل و تاریکی و قدم گذاشتن به دنیای نور و روشنایی و احترام به حقوق انسان گردید. فیلسوفانی چون ولتر، ژاک ژآن روسو، دیدرو، لاک، کندیاک، مونتسکیو، هردر، لیسینگ، فردریک کبیرامپراطور پروس، موزس مندلسزون و بسیاری دیگر بخاطر آفریدن عصر روشنگری در اروپا، جهان را وامدار خود کردند.

این مطلب در درس گرفتن از این بزرگان تاریخ صرفا دادن آگاهی است اما قضاوت با خوانندگان است. اطمینان داریم که خوانندگان قضاوت درستی خواهند داشت.
با تبریک مجدد به مناسبت فرارسیدن عید نوروز باستانی و با بهترین آرزوها برای همه ایرانیان در هرکجای جهان که هستند. مطلب انتخاب شده عین نوشته و عقاید مسعودرجوی است که در نشریه مجاهد درج شده است. عین نشریه در انتهای این مطلب بصورت پی دی اف آمده است.
داود باقروند ارشد
در آستانه عید نوروز 1400 شمسی

مسعودرجوی به همراه فقط بخشی از القابش:
• جانشین خدا بر روی زمین
• رهبر عقیدتی همه مسلمانان جهان
• رهبر کبیر انقلاب نوین خلق ایران،
• فرمانده کل ارتش آزادیخبش نوین مردم ایران،
• مسئول شورای ملی مقاومت ایران،
• مخترع، بنیانگذار و معمار جامعه بی طبقه توحیدی،
• فرمانده کل کشتار ایرانیان در مرزها برای صدام عزیز
• فراری گور نشین طی نزدیک به 17 سال
• فرمانده مجاهدین مستقر در قبرستانهای آلبانی
• فرمانده مجاهدین مستقر در بیمارستانهای آلبانی
• معمار و تربیت کننده و صادر کننده هزاران مجاهد بعد از 30سال مبارزه به ایران
• فرمانده کل کشتار تحت عنوان فروغ جاویدان
• فرمانده کل نجات دهنده صدام حسین با کشتار کردها
• فرمانده کل عملیاتِ زندان و شکنجه کردن 1725مجاهد طی دو نوبت در قرارگاههای ارتش آزادیبخش
• فرمانده کل و تنها فرمانده صحنه های رقض رهایی در شبهای لاس وگاس ببخشید در شبهای قرارگاه اشرف
(با معذرت ازرهبر کبیر از اینکه بقیه القاب ایشان بدلیل طولانی شدن مقاله قادر به ثبت در یک مطلب نمیباشد، چرا که کتابی مستقل نیاز دارد تا حق مطلب ادا شود.)
این بزرگوار تاریخساز و تاریخ سوز طی مقاله ای ضمن برشمردن انتقادات بسیارِ دادگاههای انقلاب اسلامی رژیم حاکم بر ایران که همه ایرانیان باید به این ایراداتی که ایشان وارد کرده اند مشرف باشند(هرچند مسعودرجوی با رعایت انصاف برشمردن کمبودهای آن همه جنبه های مثبت!! دادگاههای انقلاب اسلامی رژیم را که حجت الاسلام والمسلمین خلخالی اداره میکرد نیز نادیده نگرفته اند) به تشریح دادگاههای انقلاب اسلامی دمکراتیک ولی انقلابی از نظر و دیدگاه خودش در ایران آینده پرداخته اند. که نباید از فیض آن هیچ ایرانی محروم شود مگر اینکه تنش بخارد و بخواهد آگاهانه خودش و آینده کشورش دچار چنین دادگاههای “منصف انقلابی” منطبق با تمامی قوانین جزا و قضاوت و دادرسی قانونی و شرعی اما و هرچند انقلابی و البته همواره دمکراتیک بشود.

این مطلب با اجازه رهبر همه کبیرهای جهان طی گفتاری توسط یکی از اخراجی های فرقه رجوی و از مزدوران و تیرخلاص زنان بعلاوه هزاران فحش و لجن پراکنی بر این فرد یعنی آقای داود باقروند ارشد خوانده و تشریح شده است که در لینک زیر میتواندی مشاهده کنید.
https://youtu.be/kG0t1aQg8Mw

افشاگری محمد رجوی پسرمسعودرجوی در مورد به گروگان گرفته شدن کار، زندگی و پناهندگیش توسط رجوی درصورت عدم اتهام زدن به جدا شدگان
مارس 20, 2021

از قرار اطلاع مسعودرجوی طی یک توطئه فرزندش محمد رجوی را به استخدام یک شرکت در سوئد درآورده بعد از مدتی که از این جریان گذشته مسعودرجوی از طریق شرکتش که در ظاهر خارجی است به محمد فشار آورده اند که یا علیه جداشدگان اطلاعیه بده و محکوم کن و اتهام مزدوری بزن والا اخراج شده و اطلاعاتی به سیستم پناهندگی کشور خواهیم داد که پناهندگیت نیز لغو شود.
چند ماه قبل در سپتامبر 2020 که محمدرجوی انتقاداتی را به پدرش مطرح و نوشته بود دشمن اصلی رژیم است. این قلم با شناخت خود محمد از کودکی که مسئولیت خارج کردنش از ایران و مراقبت از او درعراق با نگارنده بوده و شناخت پدر تبهکارش نوشتم: در لینک زیر
https://www.nototerrorism-cults.com/2020/09/08/%d9%87%d9%86%d9%88%d8%b2-%d8%ac%d9%88%d9%87%d8%b1-%d9%86%d9%88%d8%b4%d8%aa%d9%87-%d9%88-%d8%aa%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%af%d9%85-%d8%a8%d8%b1-%d8%b4%d8%b1%d9%88%d8%b9-%d8%af%d8%b4%d9%85%d9%86%db%8c-%d9%88/
که، محمد متاسفانه اشتباه میکند، دشمن اصلی او پدرش است تا رژیم. امروزه برای صدمین بار این تجربه نباید تجربه شود که جهان به یکی از خطرناکترین فرقه های جهان مواجهه است که در راس آن مسعودرجوی است.
داود باقروند ارشد

متن نامه افشاگری محمد رجوی
اتهام بدون سند به کسی وارد کردن در حداقل های یک جامعه دمکراتیک و آزاد ممنوع می باشد و حتي بعنوان افتراء قابل پیگیری قضایی است. اما قبل از آن، اگر کسی یا سازمانی دارای حداقل پرنسیب های انسانی باشد، نباید چنین کاری را انجام دهد. یادمان نرود که هدف وسیله را توجیه نمیکند.
من بنا به پرنسیب های شخصی خودم هرگز نمی توانم ( بدون اسناد محكمه پسند ) به کسی تهمت مزدوری رژیم جمهوری اسلامی را بزنم.
اما کسانی هستند که به هر شکل ممکن میخواهند همه را وادار به اینکار کنند. از شما دوستان می پرسم، آیا تحت فشار گذاشتن یک فرد برای اینکه او بیانیه ای را بر ضد منتقدین یک جریان سیاسی امضا کند، کار درستی است؟
آیا شما به این شیوه کار مشروعیت می دهید؟ وقتی این فشار را وارد محیط خانوادگی و کاری شما بکنند، چه عکس العملی نشان خواهید داد؟
مثلا کارفرمای خارجی تان[شرکتی که مسعودرجوی سهامدار اصلی آن است]، بنا به دستورات يك سازمان سياسي[فرقه رجوی]، از شما بخواهد علیه فلان شخص نامه بنویسید و او را متهم به مزدوری کنید.
و اگر با چنین روشی مخالفت کردید شما را تهدید به قطع حقوق و اخراج کند!
مثلا وقتی شما در فیسبوک پُستی می گذارید و نظرات خود را می نویسید، کارفرما بیاید شما را متهم به ” زمینه سازی اقدامات تروریستی” کند.
و هنگامی که سندیکا به این وضعیت اعتراض کرده و شما تا پای شکایت پیش میروید، کارفرما در کمال وقاحت و دریدگی تهدید کند:
” اگر به دادگاه بروی من پرونده ای از تو رو خواهم کرد تا پناهندگی و حق اقامتت باطل شود.”
براستی بنظر شما، چطور ممکن است یک کارفرمای خارجی به آلت دست یک سازمان سیاسی ایرانی تبدیل شده و خطوط آنها را برای تحت فشار قرار دادن یک عضو سابقشان بکار ببرد؟ کارفرمایی که به صراحت میگوید:
” وفاداری به این جریان سیاسی شرط این قرارداد کاری است!!!.”
دوستان، هموطنان، از شما می پرسم : اگر شما در اين وضعيت بوديد و به وجدان خود مراجعه ميكرديد، چكار بايد كرد ؟ آیا در برابر چنین تهدیدات و فشارهایی کوتاه آمدن و امضا کردن بیانیه های ننگین و نادرست، انسانیت هر کس را زیر علامت سئوال نمی برد؟ آیا نباید با تمام وجود و به هر بهایی روی اصول و پرنسیب هایمان ایستادگی کنیم؟ و در این راستا مسلما تمامی فشارها را به جان بخریم. برای من این معنی وجدان و انسانیت است.
البته هر كس خودش قاضي شود و نظرش را بيان كند.
محمد رجوی
متن های داخل کروشه[ ] از ماست

مسعودرجوی و فرقه اش بدلیل توطئه علیه مصطفی رجوی فرزندش به دادگاه کشانده میشود وانعکاس آن در درون فرقه
مارس 22, 2021
گفتار: داود باقروند ارشد

مصطفی رجوی به رسالت تاریخی خود که مبتنی بر استوار ماندن بر خرد و اندیشه و حقوق بشر و دوری از تبهکاری است اقدام کرد و همین باعث شد که رجوی که نقطه مقابل اوست دست به توطئه برای نابودی محمد بزند که محمد در ادامه نبرد بین تاریکی و روشنایی پدر تبهکار تاریک اندیش خود را به دادگاه کشانده است که هدیه نوروزی برای همه ایرانیان است.
در مطلبی در سپتامبر 2020 نیز تحت عنوان ” سخنی با مصطفی رجوی ” نوشتم که دشمن مصطفی رجوی پدرش است و نه کس دیگر

  1. در آنچه مصطفی رجوی بعنوان ورود یا ادامه به مبارزه برای آزادی و… نامید، باید بداند که در این مسیر، دشمن اصلی اش، نه رژیم که مسعود رجوی خواهد بود.
    پیش بینی اقدمامت رجوی علیه مصطفی رجوی فرزندش در مقاله جولای 2018
  2. تهدید او
  3. قطع عایدی.
  4. بکارگیری اهرم خانوادگی مانند عموهای او (صالح رجوی، احمد رجوی و هوشنگ رجوی) جهت فشار بر او.
  5. ورود مستقیم مریم رجوی جهت فشار بر او.
  6. جعل نامه بنام اشرف ربیعی مادرش برای ممانعت از اقدامات آزادیخواهانه او.
  7. بکارگیری دوستان و نزدیکانی که در حقیقت نفوذی رجوی در اطراف او هستند که بطور غیر مستقیم بر فعالیتهای او مانع ایجاد کنند.
  8. وادار کردن او به موضع گیری علیه دیگر جدا شدگان
  9. ساختن و پرداختن اخبار کاذب از درون رژیم جهت تلاش برای ترساندن او از اقدامات تروریستی علیه او.
  10. قتل او با سناریو اقدام تروریستی علیه او بویژه با سناریوهای اخیری که در اروپا درحال حاضر در جریان است

درمطالبی که قبلا در مورد مصطفی رجوی نوشته بودم اشاره کردم که برخلاف آنچه محمد فکر میکند که دشمن اصلی او رژیم است، دشمن اصلی او پدرش است که تجربه خواهد کرد. بعد ها اقداماتی که پدرش علیه او انجام خواهد داد را نیز نوشته بودم در محور هفتم از نه محور مجبور کردن او به اطلاعیه دادن علیه جداشدگان دیگر است. در محور نهم هم احتمال ترور او توسط پدرش بوده است.

انعکاس شکست توطئه رجوی علیه فرزندش مصطفی رجوی در درون تشکیلات
خبر موثق از درون فرقه رجوی حاکی است که بعد از جدا شدن محمدرجوی می خواستند وانمود کنند که او برای مأموریت به خارجه رفته ولی وقتی دیدند همه جدا شدن او را فهمیده اند به ناچار نشستی گذاشتند که خود مسعود رجوی با صدای خودش جداشدن و شوریدن محمدرجوی علیه خودش که ضربه کمرشکن ایدئولژیک بوده است را کاهش دهد. و ناچارا در مورد اصل نبودن خون و خانواده و مثال آوردن از پسر نوح که علیه پدرش شوریده بود صحبت میکند تا ضمن قرار دادن دجالانه خودش بجای حضرت نوح و اینکه حتی حضرت نوح هم نتوانست پسرش را متقاعد به پیروی از خودش بکند اثرات ضربه را کاهش دهد.
بعد هم همه اعضاء را وادار کرد که درمورد این ضربه خرد کننده به تشکیلات تبهکارش گزارش تناقضات خودشان را بنویسند و علیه محمد رجوی پسرش موضعگیری کنند و هر کس را که موضعگیری قاطع استالینستی نداشت با چشم بریده مزدور به برخورد کنند. در نشستهایی که این تناقضات توسط نویسنده آن درجلسات تحت نام “پروژه خوانی” که همه مجبورند در آن گزارش تناقضات خودشان را که نوشته اند بخوانند، افراد چاپلوس و رجوی اللهی گریه می کردند و می گفتند: “وقتی شنیدم مصطفی بیرون رفته گفتم برادر چقدر مظلوم است و چه رنجهایی را باید بکشد که علاوه بر درد و رنج خونها و شهدا و ضربات رژیم حتی از فرزند خودش هم باید ضربه بخورد و درد و رنج بکشد” این افراد البته هنگام صحبتهای مسعود رجوی نیز دجالانه گریه می کرده و بازارگرمی می نموده است.

داود باقروند ارشد
دوم فروردین1400

مطالب مرتبط با مصطفی رجوی و مطالب و پیشبینی های انجام شده در مورد اقدامات رجوی علیه محمد رجوی
• افشاگری مصطفی رجوی پسرمسعودرجوی در مورد به گروگان گرفته شدن کار، زندگی و پناهندگیش توسط رجوی درصورت عدم اتهام زدن به جدا شدگان
• هنوز جوهر نوشته و تاکیدم بر شروع دشمنی و کینه ورزی مسعود رجوی با محمد رجوی خشک نشده بود که
• هشدار نسبت به جان محمد رجوی فرزند اشرف و مسعود رجوی
• محمد رجوی: و یک نکته اساسی که باید همه بدان توجه کنیم
• انزجارنامه ایرج مصداقی از سازمان مجاهدین خیانت یا … و سخنی بامحمدرجوی فرزند اشرف ربیعی (رجوی)
• گزارشی درونی از آنچه مسعود رجوی مبارزه اش میخواند
• خروج مجاهدین از اشرف و لیبرتی و عراق شکست مطلق یا پیروزی نسبی
• محاهد خلق علی زرکش به کدام توصیف مسعود رجوی
• خانواده مجاهدین اسیر در لیبرتی نماینده خلق یا ضد خلق
• خانواده های مجاهدین درگذر از مائده آسمانی به سنگهای ابابیل

گفتگوی مسعودرجوی و رضا پهلوی و بگور سپرده شدن سلطنت حتی در لس آنجلس
مارس 27, 2021
داود باقروند ارشد
اخیرا هیاهویی براه افتاده است که رضا پهلوی در یک فایل صوتی!بعد از 115سال (امضای مشروطیت) مدعی شده است که سلطنت را شخصا! رد میکند و آنرا یک سیستم استبدادی و آقا بالاسری قلمداد کرده است. و اعتقادش به جمهوری را بیان نموده است. به قطع و یقین این سخنان جدای از اهداف آشکار و پنهان گوینده، را باید به فال نیک گرفت. چرا که از زبان کسی بیان شده است که ارتجاع و استبداد سلطنتی را نمایندگی میکرد و حتی در نوجوانی به خواست یا اجبارمادرش و اطرافیان بر جانشینی و ادامه دهنده سلطنت قسم نیز یاد کرده بود.
این موضعگیری بوضوح نشان داد انقلاب 22 بهمن 1357 که بعد از 2500سال به حکومت پوسیده و استبداد مندرس سلطنت علیرغم خواست استعمار برای ادامه آن بعد از انقلاب مشروطه با سرکار آوردن رضاخان و خواست آمریکا برای ادامه آن با سر کار آوردن محمدرضا شاه پایان داد انقلابی به حق و در راستای خروج مردم ایران از تنگنای کور استبداد سلطنتی و جهش بسمت سیستمهای عادلانه تر حکومتی مانند جمهوری بوده است که امروزه حتی رضا پهلوی نامی بعنوان متولی این ارتجاع سیاه 2500 ساله و عامل عقب ماندگی ایران و ایرانی به صراحت به آن اعتراف و آنرا حتی درمیان بازماندگان جامعه سلطنت طلبهای (لس آنجلس و غرب) به زباله دان ریخت و آخرین میخ را بر تابوت جسد پوسیده این سیستم در میان خارج کشوریها زد. قطعا باید به فال نیک گرفته شود.
شاخص اینکه این جریان سلطنت تا چه اندازه پوسیده بوده و هست که حتی رضا پهلوی نیز بدان اذان میکند، و اینکه جریانی بود که در واقع زمان مظفرالدین شاه مرده بود و جنازه آنرا استعمار روس و انگلیس و بعد آمریکا در ترکیب با ضعف تاریخی مردم ایران و فساد و وطن فروشی الیت و حکومتیان بر مردم ما تحمیل کرده بودند، را میتوان در ناتوانی و ضعف مطلق این جریان سطلنت طلب دید که طی چهل و دو سال گذشته علیرغم توان بالای مالی غیر قابل مقایسه با دیگر جریانات با وجود توان بالای کشور داری و کار سیاسی با سابقه کشورداری و حضور نظامیان با سابقه و… نتوانستند و نمیتوانند کوچکترین حرکت سیاسی براه بیندازند. با وجود فجایع جاری کشور نتوانستند و نمیتوانند خود را احیا کنند.
از این روست که تهدید کنونی آینده ایران فرقه رجوی است که باید مد نظر قرار گیرد بویژه که توسط مراکز استعماری ننوکانها و ارتجاع سیاه منطقه مانند عربستان و دولتهای متخاصم ایران مورد حمایت کامل مالی و … قرار دارد.
این مطلب بطور گفتگوی سرکرده تبهکار فرقه رجوی با رضا پهلوی در سپتامبر سال گذشته منتشر شده بود که دوباره به مناسبت خاکسپاری سلطنت در لس آنجلس و اروپا باز نشر میشود.
ادعای 55ساله تاسیس و رابطه جن و بسم اللهی مسعودرجوی با اتحاد
سپتامبر 13, 2020
بقلم داود باقروند ارشد

در سالگرد پنجاه و پنجمین سال تاسیس تشکل مجاهدین پیام مسئول اول آن یعنی خود مسعودرجوی تکرار وارونه نمایی های چهل سال قبل بود. تنها نکته جدیدی که داشت پسرش محمد رجوی را که به او انتقاد کرده است را ترور سیاسی کرد. شگفت آور اینکه مسعود رجوی هیچ اشاره ای به ویرانه آپوزیسیون که در پراکندگی مطلق به خاک سیاه نشسته نکرد و هیچ حرفی از اتحاد نیروها حتی اتحاد مردم نزد. چــــرا؟؟
اگر در سالهای دهه 1360 بدلیل عوامفریبهای نظامی رجوی خیلی ها نمیتوانستند استبداد و خطر استبداد پل پتی را در رجوی درک و فهم کنند و بدامش افتادند، امروزه بعد از چند دهه و انتشار هزاران گزارش اعضای جدا شده سازمان و سازمانهای مستقل بین المللی و در نتیجه افتادن پرده ها، این سهل انگاری و ندانم کاری در قبال رجوی تاریخا نابخشودنی خواهد بود. امروزه دیگر همه میدانند که ادعای مسعود رجوی مبنی بر داشتن “علم لدنی وارتباط باطنی با عوالم غیب” یکی از خطرناکترین پدیده ها در جهان معاصر است که حتی خمینی که یک صدم این ادعاها را نداشت.
بدنبال تحرکات اعتراضی جامعه ایرانی از 1388و بطور خاص در سالهای 1396 به بعد سرمایه گذاری آمریکا-اسرائیل-عربستان روی تولید آلترناتیوهای پوشالی در خارج کشوربودیم.
تولید آلترناتیوهای جدید، و راه اندازی شبکه خبری ایران اینترناشنال، آنهم بعد ازاینکه عربستان در سندی که توسط ویکیلیکس افشاء شد و در آن سیستم اطلاعاتیش “تشکیلات فرقه رجوی را فاقد هرگونه مشروعیت در میان مردم و بی اثر در مناسبات سیاسی ایران که رژیم نیز در آن بسیار نفوذ کرده است”، ارزیابی کرده بود، نشانه بارزی از نا امیدی عربستان از فرقه رجوی بعد از سالیان تامین مالی و … آن بوده است.
اما اینهمه باعث نشد که مهران براتی عضوی از این آلترناتیوها!!! اعلام نکند که باید با مجاهدین وارد مذاکره شده و آنها را دعوت به شرکت در “مدیریت دوران گذار” کرد! و یا یک دکتر سکولار از “داشتن سلاح!! و ارتش!!” توسط مجاهدین نام نبرده و خواهان وارد شدن به دیالوگ وحدت گرایانه با آنها نشود. اینگونه اظهارات تنها بیانگر این است که در دنیای مبارزه سیاسی کودکانی بیش نیستند. و هیچ درکی از تعادل قوا و مناسبات قدرت در صحنه واقعی سیاسی بویژه شناخت از نیروهای موجود ایرانی در خارجه، کم و کیف حقیقی آنها، میزان اثرگذاریشان در داخل کشور…ندارند.
یکی از شاخصه های این کودکی عدم توجه و شناختِ “امر بسیار آشکار عدم ورود فرقه رجوی به هرگونه گفتگو و تعامل با دیگران” طی چهل سال گذشته است. و آنرا صرفا به خیره سری و قدرت پرستی مسعود رجوی ترجمه میکنند. هرچند رجوی وانمود میکند که اینکار(اتحاد) را با تاسیس شورای ملی مقاومت یکبار برای همیشه انجام داده و تمامی گروههای ایرانی که مردم ایران را نمایندگی میکنند را درآن جمع کرده است. ادعایی که حتی صاحب منصبان عربستانی فرقه رجوی با ریختن آب پاکی روی دست او، رجوی را به سخره گرفتند.

واقعیت امتنان رجوی از وارد شدن در هرگونه تعامل با دیگران این است که مسعود رجوی تقریبا از پایان سال 1361، قبل از همه و بیش از همه میداند که هیچ چشم اندازی از سرنگونی با اتکاء به مردم ایران نه برای خودش و نه برای دیگران وجود ندارد. چرخش بسمت به اصطلاح ارتش آزادیبخش و توهم تسخیر ایران!!!!! از بیرون آنهم بکمک ارتش یک کشور خارجی (عراق) و کمکهای مالی و لجستیگی (عربستان) و و یاری اطلاعاتی و ماهواره ای (غرب) که اوج آن در عملیات فروغ بود. ارتشی که توسط آمریکا خلع سلاح شده. هرچند بعد از گذشت سه دهه، ما بقی فرماندهان آن ارتش پیرشده و مردند و یا در حال مرگ هستند، رزمندگانش فرار کردند، وتنها اثر باقی مانده از آن اسکلتِ (ارتش آزادیبخش)، تابلو آن است که به 5000کیلومتری کشور پرتاب شد تا در آنجا زنگ زده و بپوسد. خود رجوی گفته بود.
با ارتش آزادیبخش “یا ما کمر رژیم را میشکنیم یا او کمر ما را میشکند”اظهار نظر مسعودرجوی
که شق دوم محقق شد. هیچ کس در جهان به عمق این حقایق که تنها به نوک کوه یخی آن در فوق اشاره شد به اندازه رجوی اشراف ندارد. بویژه همین کمرشکن شدن نظامی، در ابعاد تشکیلاتی، صد بار شدیدتر رخ داده و مستمر ادامه دارد.
از همین روست که، رجوی تا زمانیکه یکطرفه و در ارتباط مستقیمِ پاسخگو با دیگران قرار نداشته و با دیگر نیروها در تعامل زنده و فعال قرار ندارد (همچون چهل سال گذشته). بسادگی میتواند و توانسته برای خودش آلاف و اولوف بسیار مبارزاتی ساخته و بر شمرد و از طرفی نیز برای دیگران انبوهی ایراد و مارکهای مختلف خیانت، مزدور، وابسته، سازشکار، بورژوازی، مفت خور و فاقد هیچ نیرو، فاقد توان، و بسیاری کمبودهای دیگر را ردیف کرده و بکند. شاخص این رویکرد رجوی نیز در همان شعار “ایران رجوی رجوی ایران” تبلور مییابد که هرچند بعد از چند دهه شکست های روزانه و سریالی از فرط رسوایی ای که این شعار برایش ببار آورده دیگر علنا آنرا بیان نمیکنند ولی در عمل با شدت هرچه بیشتری آن محتوا را پی میگیرد.
با این اوصاف و فرجام ننگین رجوی و ذلت تمام عیار سیاسی، نظامی و تشکیلاتی و البته فکری-ایدئولژیک این سوال بیشتر برجسته میشود که، پس چرا هرچه میگذرد از اتحاد با دیگران فاصله بیشتری میگیرد؟
آنچه رجوی خوب میداند و دیگران اساسا یا نمیدانند و یا به رویشان نمی آورند:
پاسخ به سوال در پاراگراف فوق بنوعی داده شد. اگر قبول کنیم که رجوی بیش از بقیه به امر مبارزه عملی با رژیم و توان آن و توان آپوزیسیون اشرف دارد، بخوبی میداند که خودش با آنهمه دب دبه و کب کبه و میلیاردها دلار کمک عراق و عربستان و… نتوانسته کاری از پیش ببرد، بلکه بطور کامل درداخل جارو شده که هیچ تازه به گفته عربستان،” رژیم تا فیها خالدونش نیز نفوذ کرده است”، پس دیگرانی همچون رضا پهلوی و شریعتمداریها و … در کجای مختصات اثرگذاری سیاسی در معادلات داخل کشور قرار دارند! در یک کلام از نظر رجوی و با اشرافی که او دارد، جمع شدن با دیگران هیچ چیزی را تغییر نمیدهد، یعنی عملا جمع دو صفر که برابر صفراست (صفر+ صفر= صفر) خواهد بود و نه بیشتر.
نتیجه گیری عملی و واقعی و منطقی و خرد ورزانه!! رجوی از معادله (صفر+صفر= صفر) او را به استراتژی بند و بست با قدرتهای بزرگ (خود و وطن فروشی آشکار) رهنمون شد که همگی طی دهه های گذشته شاهد بودیم. یعنی تلاش برای تشویق قدرتهای بزرگ به حمله نظامی و تسخیر کشور بدست آنها و استفاده از تشکل رجوی بعنوان عامل آنها در قدرت.
فراموش نکرده ایم که مسعود رجوی دجالگرانه با طارق عزیز از جانب به اصطلاح مردم ایران قرارداد ترک مخاصمه و صلح امضاء کرد. در صورتیکه بعد از قبول آتش بس توسط رژیم، تنها یک نیرو در جهان خواستار ادامه جنگ بود آنهم مسعود رجوی بود. که هم به صدام فشار میآورد که جنگ را شروع کند و هم به آمریکا بعد از سرنگون شدن صدام و استقرار آمریکا در عراق، فشار میآورد که باید به ایران حمله کند. حالا نیز که در 5000کیلومتری (آلبانی) گرفتار شده، تمامی لابیهایش را بکارمیگیرد که آمریکا و یا اسرائیل به ایران حمله کنند.
و در همین راستای بهره برداری از حمله خارجی به کشور، شاهدیم که چگونه تلاش میکند چنان چهره خود رابزک (طرح ده ماده ای مریم رجوی) کند و پنبه زیر کرستش و… بگذارد که شاید مورد پسند نئوکانها قرار بگیرد تا تشویق به صیغه کردن رجویها شوند و بعد از نابودی کشور او را بقدرت برسانند. بنابراین بسیار واضح است و غیر خردورزانه خواهد بود که در وحدت با دیگران گذشته از ایرادات خطرناک دیگری که برای رجوی دارد که بدانها اشاره خواهیم کرد برای خود و بدست خودش هو به خانه شوهر خارجی بیاورد.
چون وحدت سیاسی وقتی معنی دارد که مبارزه واقعی مبتنی بر رابطه با مردم داخل کشور صورت بگیرد. و نیروهای حاضر در این اتحاد هرکدام بخشی از نیروهای جامعه را نمایندگی کنند. که به گواهی تمامی هموطنان چهل سال است که ثابت شده هیچ ارتباط معنی دار سیاسی-تشکیلاتی-مبارزاتی بین داخل و خارج وجود ندارد. صفر+ صفر= صفر.
مشکلات اتحاد با امام زمان
توجه کنید که تا بحال هیچ اشاره ای به تمامیت خواهی رجوی نگرده ایم. و تنها بحث را برمبنای واقعیتهای میدانی تحلیل و معرفی کرده ایم. یعنی اگر رجوی تمامیت خواه هم نبود شرایط موجود تعادل قوای سیاسی همین را اقتضاء میکرد. چه برسد که رجویِ امام زمان که وحدت کردن برایش در دستگاه فکری او مانند این است که فرض کنیم پیغمبر اسلام برود و با یکی از قبایل عرب امر پیامبری اسلام را مشترکا برعهده بگیرند. از همینجا به نوع و محتوای بظاهر اتحاد سیاسی در درون شورای ملی مقاومت نیز میتوان پی برد که چگونه رجوی به به اصطلاح وحدت با آنها راضی شده.
اینها دلایل بنیادی دوری فرقه رجوی از هرگونه وحدت بود. حال اگر با اقماض بپذیریم که اگر شرایط واقعی غیر از این بود و رجوی کورسویی از پیشرفت در وحدت با دیگران میدید، آیا بدان تن میدهد؟ در اینصورت نیز وحدت با دیگران برای رجوی حکم عمل انتحاری دارد. و در بهترین شکل اگر او را لعن و نفرین نکرده و از دور خارج نکنند باید برود باگردن کج در انتهای صف بایستد. در ادامه تشریح خواهم کرد.
جلسه مشترک وحدت مسعود رجوی با رضا پهلوی و با دیگر نیروها

مسعود رجوی: رفقا، از آنجا که “من” در رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران در دو نظام مبارزه کرده ام و هزاران نفر شهید ساخته ام، افتخار برعهده گرفتن رهبری این اتحاد را به همه شما میدهم. از آن مهمتر افتخار ریاست جمهوری مریم رجوی مهر تابان و یکی از همسران عزیزم برای شما مبارک باشد.
متحدین در جلسه: جلسه بهم میریزد و رئیس جلسه همه را به آرامش دعوت میکند. و به رضا پهلوی اجازه صحبت میدهد: جناب رجوی لطفا پیاده شوید با هم برویم. اجازه بدهید شما را با واقعیت آنچه که شما بنام سابقه مبارزاتی برای خودت میشماری را از نقطه نظر مردم ایران همان خلق قهرمانی که شما نام آنها را در کنار خدا در شعار “بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران” استفاده میکردید بررسی کنیم.
حمایت مردم ایران در بدو سرنگونی پدرم به این دلیل بود که آن مرهوم تا شما خواستید دست به ترور بزنید همتان را دستگیر و تا پیروزی انقلاب زندان کرد، در نتیجه مردم ماهیت شما را در عمل تجربه نکردند و تنها شعارهای شما را شنیدند. از همین رو بعد از سرنگونی پدرم بر اساس شعارهای شما بسمت شما آمدند. اما همین مردم به محض اینکه دوباره در رژیم حاضر دست به زدید هیچ حمایتی از شما نکردند و رژیم توانست شما را جارو کند.
بعد از چهل سال با شناخت دقیق از شما علیرغم شرایط اسفبار امروز که قبول دارید آزادی و عدالت و دمکراسی و دزدی و سرکوب وگرانی … بسیار بیشتر است. وقتی مردم برای احقاق حقوقشان خود به خیابان میآیند و هیچ اسمی از شما نمیآورند یعنی مبارزه شما را با رژیم حاضر را نیز نفی کرده و میکنند و آنرا تائید نمیکنند. دچرا که شما را دشمن کشورشان در کنار صدام حسین میبینند.
از طرفی هم تعدادی که شعاری دادند و نامی از کسی بردند نام پدر بزرگ مرا بردند. و به روحش درود فرستادند. این شعار بوضوح به شما مدعی مبارزه با پهلوی میگوید جناب رجوی غلط کردی با پهلوی نیز مبارزه کردی، و آنرا را نیز رد میکنند. بنابراین آنچه مبارزه با دو نظام از آن یاد میکنید عملا از نظر همان خلق قهرمان ایرانتان سند جرم شما محسوب میشود. و در نیتجه آنچه شما “شهدایی که داده اید” میخوانید نیز کشتاری است که باید پاسخگوی آن باشید. کشته در راهی که مردم ایران آنرا جنایت میدانند و رد میکنند، شهید نیست.
مهمتر ازهمه شما با رژیمی ادعای مبارزه میکنید که چهل سال است طبق دستورات استراتژیک شما در حال مبارزه با امپریالیسم است. هرچند به خوبی شما اهداف استراتژیک جنگ با آمریکا!!! و سرنگونی امپریالیسم و اشغال آنرا را نتوانسته محقق کند ولی دنبال خطوط داهیانه شما حداقل اشغال سفارتهای خارجی که شما تشویق و ترویج میکردید را خوب گرفته است. پس دیگر شکایت شما از چیست؟ بعضی شعارهایتان را در پانوشت بخوانید آقای رجوی.
مسعود رجوی: ولی پدرت دیکتاتورخون آشامی بود که مبارزان را زندان شکنجه و اعدام کرد.
رضا پهلوی: درست، اما آقای رجوی پدر و پدر بزرگ من طی پنجاه سال حکومتشان چند نفر از مردم ایران را زندان و شکنجه و کشتند؟ شما یک قلم در فروغ مدعی شدید 50هزار نفر را کشته اید. کشته های در مرزهای کشور از جوانانی که در حال دفاع از ایران بودند، ترورهای درون شهرها و در درون تشکیلات خودتان را نیز به آن اضافه کنید. به اعتبار آماری که خودت منتشر کرده ای، آمار کشتار شما صدها برابر از جمع کشتار پدرو پدر بزرگ من بیشتر است.
مسعودرجوی: پدرت وابسته به آمریکا و انگلیس بود.
رضا پهلوی: درست است. ولی جناب رجوی الان که شما با پولهای کلانی که برای سیاستمداران جهت در آمیختن و آویختن و التماس به همان آمریکا و انگلیس و…که پدرم بدانها وابسته بود خرج میکنی تا اینکه شما را سرکار بگذارند گوی سبقت را از پدرو پدر بزرگ من ربوده ای. پدرم در بسیاری از زمینه ها با اسرائیل مخالف بود ولی شما تابع نعل به نعل سیاستهای اسرائیل را اجرا میکنی. اسرائیل افشای اطلاعات اتمی را به من داد من ازترس آبرو ریزی قبول نکردم تو اما با میل و رغبت و دل و جان و با افتخار اینکارخیانتبار را کردی.
آقای رجوی مگر شما نگفتی و ننوشتی که :
عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور رژیم کنونی] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [منظور مسعودرجوی] – نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه- نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه
خوب خانم رجوی الان در حال بخاک مالیدن پشت امپریالیسم است یا دادن ماشاژ تایلندی به پشت امپریالیستهایی که به شوهایش دعوت میکند؟
مسعودرجوی: پدر تو مستبد بود و آزادی کش و دمکراسی را نابود کرد.
رضا پهلوی: این رسوایی پدرم چون عالم گیر شده نمیتوانم رد کنم. ولی پدرم حداقل در ظاهر هم شده میگفت من دارم مملکت را آباد میکنم همه سلاحهای تولیدی آمریکا را میخرم که ایران را قوی کنم. بعد معترضین و بویژه کسانیکه سلاح میکشیدند را نابود میکرد. ولی نمیرفت با عراق همدست شود که کشور خودش را نابود کند. نمیرفت به آمریکا بگوید بیا به ایران حمله کن. نمیرفت خونه مردم و زناشان را به عقد خودش در نمی آورد. مسائل خودش را توسط وزیر دربار اسدالله علم با وارد کردن زنان از پاریس حل میکرد. ولی هیچوقت نیامد بگه همه زنان ایران مال من هستند و باید از شوهرانشان متنفر باشند. و هر شب با زن یکی از خانواده های ایرانی بخوابه. نمیرفت مردم را بگیرد و بگوید پدر سوخته بگو ببینم دیشب خواب دیدی چه بوده. جوانانی که شب خواب دیده و غسل واجب میشدند را نمیگرفت بیاورد وسط میدان آزادی و بگوید همه صحنه (خواب پورنوی دیشب را تعریف کند) تا بقیه به او تف و لعنت کنند. و زنان را برای اینکه حتی در ذهنشان نیز به فرزندانشان فکر نکنند رحم زنان را از شکمشان در نمیآورد. تو طی چهل سال گذشته با کدام بهانه حتی اجازه نداده ای کسی در درون مناسباتت در حلقه کسانی که تحت نفوذ و قدرت تو بوده اند، حتی فکر و اندیشه کنند، چه برسد به اینکه به فکر انتقاد تو بیفتند. این استبداد است یا آنچه پدر و پدر بزرگ من انجام دادند؟
مسعودرجوی: ولی زندان اوین مال پدر تو بود محل شکنجه و اعدام.
رضا پهلوی: بله زندان اوین را پدرم ساخت و به بهره برداری رساند!! پدرم مدعی بود با افرادی که مسلحانه با او به مبارزه میپرداختند این رفتار را میکرد. ولی جناب رجوی تو با دوستانت و کسانیکه برایت جان میدادند و برایت مردم را ترور میکردند و فقط از زیاده رویهایت انتقاد میکردند و خواستار حقوق مسلم انسانی خودشان بودند و هیچ مبارزه ای هم در کار نبود همین زندان و شکنجه و اعدام را براه انداخته ای. کی در زندان اوین کسی زیر فشار رفتار زندانبانان خود کشی کرده که در زندان اشرف تو زنان و مردان مجاهد و کودکان دست به خودکشی میزدند.
پدر من هیچگاه زندانیانش را مجبور نکرد که کودکانشان را به اجبار وارد زندان کنند. ولی تو کودکانشان را با فریب و نیرنگ به زندانت اشرف کشاندی و به اجبار نگهشان میداشتی حتی پسرت محمد نیز به اجبار در زندان نگهداشتی که دست آخر وقتی پایش به آلبانی رسید فرار کرد. الان هم منتقد جدی خودت است.
اما دیوارهای زندان اوین تنها چند صد متر زمین را، ازکل مردم ایران جدا کرده بود. اما شما دور تمام مملکتت دیوار کشیده ای. و برام تمامی مردمت زندان ساخته ای. چه زمانیکه در شهر اشرف در عراق که آنرا پایتخت دومت میخواندی چه زمانیکه در آلبانی اشرف 3 یا همان پایتخت سومت هستند. اجازه خروج و ورود به هیچ کس نمیدهی. تازه داخل زندان اشرف نیز زندان دیگری راه انداخته بودی. درصورتیکه در زندان اوین پدر من به زندانیان از جمله توِ … اجازه میداد که با پدر و مادرت و اقوامت دیدار کنی، اما تو اجازه حتی نمیدهدی زندانیانت فرزندانشان را ببینند یا پدر و مادرشان را….پدر من اجازه میداد شماها از همه امکانات مطالعاتی، دسترسی به مطبوعات، رادیو، تلویزیون کشور، … استفاده کنید. تو همه زندانیانت در اشرف را از همه اینها محروم کرده ای. و یک برده داری تمام عیار راه انداخته ای. پدرم میگفت هرکس نمیخواهد میتواند پاسپورت بگیرد و برود. تو حتی اجازه خروج نمیدهدی. گزارش خروج ممنوع “موسسه رند” تحت نام “گزارش رندRand Report ” از این استبداد شما عالم گیر است.
بزرگترین خیانت شما وحدت کردن با دشمن متجاوز علیه کشور بوده است. که بعنوان بخشی از ارتش متجاوز عراق مردم و جوانان ایران را هنگام دفاع از تجاوز خارجی کشته اید. کشتار کردهای عراق جای خود. امروزه نیز خواستار حمله نظامی آمریکا و متحدین او به ایران برای نابودی ایران هستید تا شاید به بهای نابودی ایران شما بقدرت برسید. این یعنی دشمن ترین دشمن ایران هستید.
مسعود رجوی: جلسه را بهم زده و با محافظینش از جلسه فرار میکند.
بنابراین مسعودرجوی بخوبی میداند که هیچ چشم اندازی در پیش رو ندارد و هیچ دلیل نمیبیند که با دیگران متحد شود چرا که در نزدیک شدن به دیگران باید. به هزاران سوال که چند نمونه اش در فوق آمد در مورد گذشته خیانتبار خود پاسخ دهد. و بسرعت در مواجهه رودر رو با دیگران حتی خبرنگاران و رسانه های خبری دستش خالی و بی محتوائیش رو میشود. و در بهترین شق اگر از همه جنایاتش چشم پوشی کنند حداکثر با لطف و کرم متحدین باید برود و با گردن کج در انتهای صف بایستد.
دست مسعودرجوی وقتی در مقابل رضا پهلوی که تمام گذشته سببی او اعدام و زندان و شکنجه و غارت کشور بوده اینقدر خالی است، در مقابل افرادی مانند حسن شریعتمداری بسا بسا خالیتر است. چون شریعتمداری بطور فردی دست در خون ندارد، ایراد او علم شدن توسط دست های پشت پرده بین المللی است. بعلاوه گذشته فکری خودش و پدرش و اینکه مردم ایران در حال گذاراز اینگونه افکار و افراد هستند. جوانان کشور فاصله نوری با امثال حسن شریعتمداری دارند.
خطرناکترین جنبه اتحاد با رجوی

اگر در سالهای دهه 1360 بدلیل عوامفریبهای نظامی رجوی خیلی ها نمیتوانستند استبداد و خطر استبداد پل پتی را در رجوی درک و فهم کنند، امروزه بعد از چند دهه همه پرده افتاده و دیگر این سهل انگاری و ندانم کاری در قبال رجوی تاریخا نابخشودنی خواهد بود. امروزه دیگر همه میدانند که ادعای مسعود رجوی مبنی بر داشتن “علم لدنی وارتباط باطنی با عوالم غیب” یکی از خطرناکترین پدیده ها در جهان معاصر است که خمینی یک صدم این ادعاها را نداشت.
تشکلی که در همان سال 1360 تا اواسط سال 61 در ایران بطور کامل نابود شد در اوج شکست و ناتوانی وقتی دیگر غیر از روی کاغذ و نشریات سازمان در پهنه واقعی مبارزه حضور نداشت. رویکردش با همپیمانان مهمی چون
• جزب دمکرات کردستان ایران،
• شواری متحد چپ برای دمکراسی،
• جبهه دمکراتیک ملی ایران به نمایندگی هدایت متین دفتری و بهمن نیرومند،
• جنبش دمکراتیک انقلابی زحمتکشان (حسن ماسالی)،
• سازمان اتحاد برای آزادی کار،
• ابوالحسن بنی صدر،
• ناصر پاکدامن، و…
چکار کرد. حزب دمکراتی که وقتی تمامی تشکیلات رجوی در شهرها توسط رژیم نابود میشد واعضایش به او و کردستانی که دست حزب بود پناه میبرند و جانشان و تشکلشان را مدیون او بودند. حزب دمکراتی که نیروی مسلح جنگنده داشت که هنوز هم در منطقه فعال است را حذف نمود. چرا که رویکرد رجوی با متحدینش حتی در اوج ذلت و شکست، اطاعت مطلق یا حذف بوده است. همه کسانیکه در شورا باقی مانده اند، اطاعت محض را پذیرفته اند. استعفاء نامه آقایان محمدرضا روحانی و دکتر کریم قصیم بسیار بسیار در این زمینه روشنگر است.
بنابراین رجوی اساسا ظرفیت تعامل و با دگر اندیش را ندارد. حالا فرض کنید که این رجوی نه در اوج شکست بلکه در ایران قدرتی داشته باشد آیا میتوان حدث زد که چه رویکردی با دگر اندیشان خواهد داشت. این خطر بزرگی است که در کمین هر فرد و گروه و حزبی که وارد تعامل با رجوی بشود نشسته است. آنهم نه با نیرویی چون حزب دمکرات بلکه با نیروییکه مانند قارچ یک شبه در خارج کشور میرویند و خود را فلان شورا، حزب سکولار و … مینامند و تشکلشان چیزی جز خودشان نیست.
فراخوان به اتحاد با رجوی به چه معناست
امسال تعدادی از کودکان تازه به بازار سیاسی کاری وارد شده همچون مهران براتی و…، حرف از فراخواندن رجوی به اتحاد و شرکت در “مدیریت دوران گذار” زدند، چرا که او ارتش!!! و سلاح!!!! دارد!!! کودکی و سادگی اینها البته قابل فهم است، چون سرسوزنی درک از یک مبارزه سیاسی نداشته، ضمن اینکه نشانگر غیر جدی بودن آنهاست، بیاناتشان نشاگر سطحی نگری و بی اطلاعی آنها از تعادل قوا و کم و کیف نیرویهایی است که فراخوان به اتحاد با آنها را میدهند. از سازمان مجاهدینی که دو دهه است خلع سلاح شده و در آلبانی نیروهایش صد نفر صد نفر جدا میشوند و به ایران میروند، بسیاری از فرماندهانش در بیمارستانهای آلبانی مرده و یا در حال مرگ هستند، بعضی دیگر از فرماندهان و رزمندگانش که جدا شده و در اروپا یا همان آلبانی هستند علیه این تشکل اعلام جرم های سنگین کرده اند را بعنوان نیرویی که سلاح و ارتش دارد نام میبرند. ضمن اینکه همانموقع نیز که ارتش داشتند، تماما تحت قیومیت صدام حسین بود و هیچگاه بدرد مبارزه علیه رژیم نخورد ومگر برای به قتلگاه فرستادن رزمندگانش توسط مسعودرجوی برای راحت شدن از شر چند هزار نفر که بعد از آتش بس روی دستش مانده و یقه اش را بخاطر همه شکستهایی که به جنبش وارد کرده بود را میگرفتند. و صدام نیز از شر آپوزیسیونی که مانع صلح با ایران بود راحت میشد.
معنی شوهای باشکوه مریم رجوی در خارج کشور
از همین روست که هرچه دست رجوی در داخل ایران تهی تر و حامیان بین المللی او جهت بکارگیری او نا امید تر، تنفر مردم از او عمیقتر و در نتیجه هرچه به ضد ارزش بودن تمامی افکار و ایده ها و اسلام و دمکراسی ادعایی اش نزد مردم بهتر پی میبرد. یعنی چاه سقوط سیاسیاجتماعی ایدئولژیک رجوی را عمیق تر بنمایش میگذارد. رجوی در مقابل شوهای سالیانه را با زرق و برق بیشتر برپا میکند و صف سیاستمداران بازنشسته شرکت کننده در شوهایش را طویلتر و دستمزدهایی که برای چند دقیقه سخنرانی و تعریف از تشکل خودش را بالاتر میبرد. اختناق درون تشکیلاتی را بیشتر و ترور مخالفین و جدا شدگان حتی پسرش محمد رجوی را شدت میبخشد.
در همین راستاست که میتوان نیاز حیاتی رجوی را به این که رژیم اعلام کند یک یا دو نفر را در رابطه را فرقه رجوی دستگیر کرده است، فهمید. ازهمین رو دستگیری دو جوان بسیار کم تجربه دانشگاه شریف که خاله آنها عضو مجاهدین است بسیار بسیار مشکوک است که چگونه فرقه رجوی با آنها اینگونه آشکار و بدون ملاحظات امنیتی تماس برقرار کرده اند که بلافاصله به دستگیری آنها انجامید است. رجوی سابقه بسیار ننگینی در قربانی کردن اینگونه هواران در داخل داشته است تا از دستگیری و اعدام آنها خوراک تبلیغی برای خود دست و پا کند.
بنابراین افعی رجوی طی چهار دهه نشان داده که تحت هیچ شرایطی توان زایش کبوتر آزادی و دمکراسی را ندارد. بیخود نیست که مردم ایران سالهاست که سوراخ این افعی را در کشورشان گل گرفته اند.
داود باقروند ارشد
13 سپتامبر 2020
23 شهریور 1399
پانوشتها:
شعارهای مبارزه با امپریالیسیم گروههای چپ و از جمله فرقه مجاهدین از فریب دیروز تا واقعیت امروز:“

  1. حل مسائل صنفی دانش آموزان فقط در چهارجوب مبارزه ضد امپریالیستی امکان پذیر است” (نشریه مجاهد شماره 10 آبان 58)”
  2. بازهم در نهایت خلوص اعلام میکنیم که: در خطوط انقلابی ضد امپریالیستی تا پای جان در کنار امام خمینی باقی خواهیم بود. بنحوی که هیچ شبهه و نیرویی را توان آن نخواهد بود که در این مسیر مارا از سرگذاشتن به قدوم امام بازبدارد”. – نشریه مجاهد ش 14 سال 1358 سرمقاله نمود و ماهیت-
  3. . عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور رژیم کنونی] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [منظور مسعودرجوی] – نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه-
  4. . همانطور که میدانیم آمریکا بعنوان سردمدار امپریالیسم جهانی دشمن و غارتگر همه خلفها و نتیجتا مسئول درجه اول تمام بدبختی های ملل زیر سلطه است. از اینرو حرکتهای آزادیخواهانه و رهایی بخش هم در هر گوشه ای از جهان بدون شک برعلیه آمریکا خواهد بود – . نشره مجاهد، مقاله “ماهیت روابط فعلی ایران و آمریکا-
  5. . سرمقاله چه باید کرد؟ علاج همه دردهای بی درمان امروز، در ادامه دادن و هرچه عمیق تر مبارزه ضد امپریالیستی آمریکایی نهفته است. (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
  6. . آیا رابطه با آمریکا میتواند بر اساس مودت و دوستی و عدم مداخله باشد؟ – تیتر مقاله مجاهد ش 12 ص 4-
    بیشتر بخوانید:
    در سالگرد مرگ شاملو: کارکرد گروهها و “روشنفکرانِ” “چپ” ایران
    گروگانگیری سفارت آمریکا مبارزه ضد امپریالیستی یا زهر ماندگار مسعودرجوی و چپ بر تن و جان ایران زمین
    کتابچه بررسی ادعای پیروزی خواندن خروج از عراق توسط مریم رجوی با تکیه به کدهای مسعود رجوی
    خروج از عراق پیروزی یا آخرین میخ بر تابوت یک فرقه مافیایی و تروریستی

فیسبوک 300حساب جعلی ‘متعلق به فرقه تبهکار رجوی را حذف کرد’
آوریل 7, 2021
فیسبوک صدها حساب جعلی ‘متعلق به سازمان مجاهدین را حذف کرد’

Social mediaCopyright: Social media
فیسبوک روز سه شنبه گفت که صدها حساب جعلی متعلق به سازمان مجاهدین خلق ایران در آلبانی را پاک کرده است.
به گفته فیسبوک این حساب ها پست هایی در انتقاد از حکومت ایران و در حمایت از سازمان مجاهدین خلق از گروه های عمده مخالف جمهوری اسلامی منتشر می کردند.
به گفته این شرکت در بسیاری موارد برای این حساب ها در فیسبوک و اینستاگرام از اسامی و عکس های جعلی استفاده می شد.
فیسبوک نتیجه گیری کرده است که این حساب ها توسط گروهی از افراد به نمایندگی از سازمان مجاهدین خلق از یک نقطه در آلبانی کنترل می شد.
به گزارش آسوشیتدپرس فیسبوک گفت این شبکه از حساب های جعلی در سال ۲۰۱۷ و بعد در اواخر سال ۲۰۲۰ به شدت فعال بودند.
به گفته این شرکت در مجموع بیش از ۳۰۰ حساب، صفحه و گروه در فیسبوک و اینستاگرام حذف شد.

گفتاری در رابطه با نوشته:پرونده سازی بی پایه و اساس بر علیه ایرج مصداقی حنیف حیدرنژاد
آوریل 23, 2021
با درود و خسته نباشید

مقاله ات در دفاع از مصداقی را خواندم.

چند نکته داشتم که شاید بهتر است بدانی.

  1. سازمان بخوبی به وضعیت بچه های زندانی (با هزاران گزارشی گرفته است و فقط به همان اندازه) مشرف است.
  2. مشکل رجوی زندان و سابقه بچه های زندان نبود. بلکه این بود که آیا به رجوی انتقادی دارند یا خیر.
  3. شاید بیش از هزار نفر از بجه ها هستند که از نظر رجوی بریده های بدی در زندان بوده اند. چه در میان زندانیان شاه چه در میان زندانیان رژیم کنونی.
  4. مصداقی خودش در گزارشات خودش به سابقه خودش اشاره کرده بود.
  5. هیچگاه مورد ظن جدی سازمان نبود.
  6. ولی چنین افرادی را که سوابق خوبی از نظر رجوی! در زندان نداشتند مسئولیت های حساس به این افراد نمیدهد.
    • هیچگاه در نزدیکی رهبری کار نمیکنند
    • همواره مسئول بالای فرد نه مسئول مستقیم تضمین میکند که او به نزدیکی رهبری سازمان نرود. (بسیار سفت وسخت این مسئله دنبال میشود)
    • فرد را طی پروسه های طولانی و مقطعی بطور مرتب چک میکنند و رویکردهایش را نظاره میکنند. در نشست ستاد ضاد بررسی میشود که موثر است در برآورد از فرد.
  7. برای افرادی که بخواهند چک کنند مدتهای یکنفر از ستاد ضاد را بعنوان همکار و تن واحد در کنار میگمارند تا شبانه روز با او کار …کند.
  8. عمده چک امنیتی نه برای ورود به سازمان که برای حفاظت از رهبری است. بسیاری هستند که گفتم توابهای بدی بوده اند. ولی رجوی با آنها همانطور که با حمید نوری، مشکلی ندارد.
  9. مشکل رجوی با منتقد است. منتقد نباش هرکس میخواهی باش. باید اگر از رویکرد به جانیان نئوکان، همکاری با اسرائیل و عربستان و صدام این مسئله را درک نکرده باشید باید از رویکرد به حمید نوری متوجه شده باشید.
  10. من گفته ام حتی در درون تشکیلات به فردی مانند سعید جمالی توسط خود تشکیلات آنهم نه در یک محکمه بلکه با شایعه پراکنی به اطرافیان او اتهام مزدوری برای سیستمهای غربی را میزدند. که خوب سوال این میشود چرا این آدم را اخراج نمیکنید اگر محاکمه نمیکنید؟ چرا التماس میکند بگذارید بروم نمیگذاشتید؟
  11. آن چکهای امنیتی هیچگاه کامل نبود.
  12. به این دلیل که همه زندانیان از همدیگر خبر نداشتند.
    • تنها منبع خبر از زندانیان آزاد شده مصاحبه های ای تی یا ضاد نبود.
  13. بسیاری از بچه های آزاد شده اساسا نمیخواستند که مثلا بجه هایی که به قول خودشان مانند خودشان ضعف نشان داده بودند را معرفی کنند.
    • نمونه اش هم هیچ خبری از شرکت در کشت مصداقی که خودش صادقانه گفته است را شما خبر نداشتی.
  14. بنابراین چک های ادعایی سازمان هیچ اعتباری ندارد همانطور که اتهاماتی که میزند تماما بی پایه و اساس است. چرا که وقتی مدرکی دارد براحتی با توان رسانه ای و هزاران سایت خودش آنرا میتواند علم کند و کرده است.
  15. مهتراینکه در درون تشکیلات رجوی شخصا به هرکس که به او غر میزد میگفت شعبه (نه تک مزدور) سپاه پاسداران. طعمه وزارت اطلاعات. اما همین فرد اگر میخواست خارج شود به قیمت کشتن او نمیگذاشتند. چرا؟ چون رجوی آنقدر گند در درون زده مجبور شده خود مجاهدین را زندان کند که به بیرون دست نیابند. نه اینکه بدردش میخورند. چون نه مبارزه ای در کار است و نه از اینها کاری ساخته است. بلکه فقط وفقط روی دست رجوی بعنوان زندانی مانده اند.

همه آنچه در فوق آمد فرع مسئله است.

  1. با امنیتی کردن مسئله، به تمام و کمال بازی با کارت رجوی است .
  2. مهم نیست که شما تلاش کردید که از مصداقی در مقابل اتهامات دفاع کنید.
  3. چرا که هر ناظر بی طرفی میتواند متوجه شود که نه اطلاعات شما کافی است و نه دقیق. بویژه به حافظه یک م م … هم تکیه کرده باشد. بنابراین خواننده میتواند با گرد و خاک رجوی بگوید اطلاعات او “شمای تکفرد” جدا شده – چه بسا با رویکرد حمایتی- کمبود اطلاعات- منافع شخصی-… از اطلاعات رجوی بعنوان یک تشکیلات کمتر است پس از رجوی دفاع میکند.
  4. شما اینگونه القاء کرده اید که انگار این سیستم امنیتی رجوی درست است فقط در مورد مصداقی اشتباه میکند.
  5. در مورد مسائلی امنیتی همواره کار مشکلی است قضاوت کردن.

کار درست این است که:

  1. قضاوت در مورد مصداقی را باید بتوانید به سطح خرد و منطق سالم و طبق قوانین انسانی حقوق بشر و شناخته شده امروز یعنی “بیگناهی مگرگناه اثبات شود” استوار کنید که خود نیز به آن اشاره کرده اید.
  2. باید ببینید و یاد بدهید و یا بگیرید که از روی مواضع افراد و آنچه میکنند و میخواهند و میگویند و چرا میگویند در مورد آنها اگر خواستید قضاوت کنید. آنهم قضاوت سیاسی.
  3. قضاوت هم نباید سیاه وسفید باشد چیزی که هم بر شما حاکم است وهم بر تمام جامعه ما. چون ما ایرانیان هرکس متمایل به سلطنت است مزدور آمریکا، هرکس متمایل به چپ است مزدور شوروی، متمایل به حاکمیت مزدور رژیم یعنی برای ما خواست سیاسی افراد یک حق طبیعی تلقی نمیشود همانگونه که برای رژیم جمهوری اسلامی و شاهنشاه آریامهر هم تلقی نمیشده و نمیشود. همانطور که برای رجوی نیز کسی نمیتواند چیزی جز رجوی بخواهد. برای ما قانون “هرکس با ما نیست بر ماست” حاکم است.
  4. از همین روست که مرتب به دامن توطئه های رجوی که تماما امنیتی است و نه سیاسی میغلطید. چرا رجوی همه چیز را امنیتی میکند چون حیات سیاسی برای کسی قائل نیست.
  5. اگر مصداقی ها قتل نکرده باشند حق انسانی دارند از رجوی ببرند به رژیم بپیوندند. یا به رضا پهلوی یا به لنین یا استالین یا هر کس دیگر. هرچند مورد نقد ما باشند.
  6. همه ایرانیان به رژیم بدرستی بخاطر جرم سیاسی نقد دارند، ولی خودشان همه دیگران را به جرم سیاسی حکم کم و بیش اعدام = مزدور محکوم میکنند. تفاوت ما و رجوی ورژیم در چیست؟
  7. اگر ما نمیتوانیم هواداران رژیم را که مخالفشان هستیم تحمل کنیم چرا باید بخواهیم رژیم اینکار با بتواند بکند؟
  8. در دنیای آزاد و پیشرفته معاصر اتهام زدن جرم است. نه متهم بودن. اگر کسی نتواند اتهام کسی را ثابت کند به زندان میرود. شما با حسن نیت از اتهام زدن در قالب دفاع از مصداقی، دفاع کرده اید.
  9. باید دستگاه امنیتی سازی یعنی استبداد رای و هرچه من میگویم و میخواهم درست است بقیه باید نابود شوند بعنوان فرهنگ غالب در میان ایرانیان که مانع همه اتحادهاست تصحیح شود.
  10. با امنیتی کردن هیچگاه تعامل و تفاهم و همزیستی و سازشهای اصولی (آنچه در غرب هست) شکل نمیتواند بگیرد.
  11. مصداقی را باید با امروزش قضاوت کرد. اگر اشتباه داشت نقدش کرد اگر درست گفت تائیدش کرد. امنیتش را هم به دادگاه صالحی با مدرک و سند و با قضات با معیارهای انسان امروز سپرد.
  12. قضاوت امنیتی یعنی قائل بودن به جرم سیاسی. جرم جنایی داریم ولی هواداری از فرقه رجوی، رضا پهلوی، شاه، رضا شاه، خمینی، خامنه ای، استالین و لینین و هیتلر (مگر طبق قانون اساسی آلمان) جرم نیست. والا آزادی نیست. شما حق داشتید از رجوی ببری و بیایی خارج. این جرم نیست. رجوی جرمش کرده و به همه شماها القاء کرده است. توجه به کلمه “بریده مزدور” بی خود اختراع نشده.
  13. چرا از مصداقی دفاع کردید؟ مبنای دفاع امنیتی است!! نه سیاسی!.
  14. باید حمله شدید میکردید به دستگاه استبدادی-ایدئولژیک و انسان خردکنی رجوی در اتهاماتی که به مصداقی بدون مدرک وارد میکند. حتی رفته در زندان سناریو می نوشته؟ جرمش چیست؟ کسی را کشته، کسی را شکنجه کرده؟ طبق کدام قانون و کتاب قانون عملکرد مصداقی قضاوت شده است و میشود؟ من قصد تبرئه او یا دیگری را ندارم بحث دیدگاههاست. خود مصداقی کمتر از رجوی امنیتی فکر نمیکند. او هم همین دستگاه رژیم و رجوی را دارد. باید این دیدگاه تغییر کند.
  15. واژه “بریده” یعنی خائن از نظر رجوی. وقتی انتقاد هم بکند میشود “بریده مزدور” یعنی دوبار واجب القتل. اینها همه احکام و جرمهای سیاسی است. رجوی فقط و فقط ترور و نابودی را میشناسد. او مخالف راترور میکند، درخارج ترور سیاسی شخصیتی.
  16. همه تلاش شما دوستان این است که تلاش میکنید از خود با بکارگیری همان فرهنگ مسعود رجوی علیه دیگران خود را از این دو اتهامِ نا واردِ “بریده” که از رجوی بریده است. و “مزورد” چون به او انتقاد دارید مبرا نشان دهید. در صورتیکه این حق انسانی شماست که از رجوی بریده و به او انتقاد کنید. او برای سرکوب هر فکر دیگر و سرکوب هر نقدی علیه خودش مجبور است مسئله را امنیتی کند که نگذارد. فردا در حاکمیت رجوی ما و شما اسمتان جاسوس آمریکا و انگلیس و مصر و اردن و اسرائیل خواهد بود. استبداد یعنی همین به فرهنگ استبداد نباید دامن زد.
  17. این فرهنگ بود که آن زن آشپز خانه یک مثلا نظامی یا وزیر را مردم در خیابان تکه تکه کردند. یا پاسبان را تکه تکه کردند. فرخ روی پارسا را چرا اعدام کردند. و هزاران اعدام از این نوع؟ خلخالی میگفت اگر جرمی نداشت میرود بهشت اگر داشته پس درست اعدام شده. اعدامهایی که رجوی صدهزار بار برآنها و بر بی محاکمه بودن آنها اصرار میکرد. که من افشاء کرده ام.
  18. ایرانیان همانطور که باید از رجوی عبور کنند باید از رژیم هم عبور کنند. رجوی در خارج ورژیم در داخل امتحان ایرانیان است که میتوانند دمکرات باشند یا خیر.
  19. ما در فردای ایران آیا یک خلخالی دیگر هستیم؟ یا خیر آنها که جرم مشخصی طبق قانون و قضاوت طبق کتاب قانون و کنوانسیونهای حقوق بشر مرتکب نشده اند را حق حیات برایشان قائلیم؟
  20. بجای دفاع از مصداقی باید دستگاه رجوی را داغان میکردید، دستگاه فکریش را. آیا رجوی اساسا حق دارد روی مصداقیها قضاوت کند؟ کسی که هزاران نفر را به کشتن داده، کشته، ترور کرده، بمب گذشته در اماکن عمومی و مردم بی گناه را کشته، از تروریسم 11 سپتامبر دفاع کرده، از آی سیس دفاع کرده، کردها را سرکوب کرده، اعضای خودش را زندان، شکنجه، وکشته، به مصداقی انتقاد چه میکند؟ جنایات بشری که علیه کودکان روا داشته. کودکانی که در زندان او خود کشی کردند. زنانی که خود کشی کردند. مورد تجاوز قرار گرفتند…
    امید است گفته های فوق هرچند مملو از اشتباه کمک کرده باشد.
    داود باقروند ارشد
    دوم خرداد 1400
    پرونده سازی بی پایه و اساس بر علیه ایرج مصداقی
    حنیف حیدرنژاد
    روز 28 فروردین 1400 برابر با 17 آوریل 2021 اطلاعیه ای از سوی “کمیسیون قضائی شورای ملی مقاومتِ”، وابسته به سازمان مجاهدین خلق با عنوان “دادگاه یک دژخیم و مأموریت یک مزدور نفوذی برای مصادره جنبش دادخواهی به سود جلادان علیه جایگزین دموکراتیک(شماره۱)” انتشار داده شد.
    هدف اصلی این اطلاعیه که از آن به عنوان یک کار “تحقیقی” نام برده شده است، بی اعتبار کردن ایرج مصداقی، زندانی سیاسی سابق می باشد. با تلاش ایرج مصداقی و چند نفر دیگر بود که حمید نوری در نوامبر سال 2019 در فرودگاه استکهلم سوئد دستگیر و روانه بازداشتگاه شد. قرار است محاکمه نوری روز 8 ژوئن در استکهلم آغاز شود.
    حمید نوری کیست؟
    حمید نوری در سال های دهه شصت دادیار زندان گوهردشت کرج و از افرادی می باشد که با هئیت مرگ، که از سوی روح الله خمینی برای اعدام زندانیان سیاسی در زندان های ایران تعیین شده بود، همکاری داشته است. مطابق برآورد مطلعین و پژوهشگران حقوق بشر، در تابستان 1367 و حدفاصل ماه های مرداد تا شهریور آن سال، حدود 4000 نفر از زندانیان سیاسی بطور مخفیانه و دسته جمعی کشتار شدند. به فرمان روح الله خمینی، ماموریت صدور حکم اعدام به عهده هیئتی موسوم به “هیئت مرگ” بود. آنها در یک گفتگوی چند دقیقه ای با زندانیان، تصمیم می گرفتند که آیا زندانی باید اعدام شود یا نه؟ آن هیئت در اکثر موارد به صدور حکم اعدام به شکل اعدام با طناب دار رای دادند. آن زندانیان سیاسی افرادی بودند که سال های طولانی را در زندان گذرانده و مشغول گذراندن حکم زندان خود بودند. آنها از قصد هئیت مرگ و اینکه تا چند دقیقه دیگر اعدام خواهند شد، با خبر نبودند. آنزمان حمید نوری (در زندان، معروف به حمید عباسی) در زندان گوهردشت کرج دادیار زندان بود. او از بسیاری از حقایق مربوط به کشتار سال 1367 با اطلاع است. امروز محاکمه حمید نوری می تواند فرصت بزرگی برای حقیقت یابی آن جنایت بزرگ باشد.
    می توان حدس زد که بر اساس اطلاعاتی که در جریان محاکمه حمد نوری رو خواهد شد، زمینه حقوقی لازم برای تحت تعقیب قرار گرفتن مسئولین آن جنایت که هنوز زنده هستند، ایجاد شده و می توان امیدوار بود که در پایانِ محاکمه او و به کمک راه کارهای حقوق بین الملل، رژیم جمهوری اسلامی را بتوان بخاطر جنایت بر علیه بشریت بطور جدی تری در عرصه جهانی زیر فشار قرارداده و چه بسا بتوان اهرم های موثرتری، مانند شورای امنیت سازمان ملل یا دادگاه بین المللی لاهه را نیز فعال نمود.
    محاکمه حمید نوری یک فرصت استثنائی است برای آنکه بتوان جنبه هائی هرچند کوچک از ابعاد کشتار 67 را روشن تر دید. فرصتی برای خانواده و بازماندگانی که بعد از سال های دراز، شاید نشانی از یکی از عزیزانشان به دست بیاورند. حمید نوری نماینده یک سیستم است و این اولین بار خواهد بود که از بعد از انقلاب 1357، حکومت اسلامی در عرصه جهانی به دلیل اعدام و شکنجه زیر ذره بین یک دستگاه قضائی در یک کشور دمکراتیک قرار خواهد گرفت. محاکمه حمید نوری فرصتی استثنائی برای عدالت و عدالت جویان و دادخواهان است.
    جدا از اهمیت تاریخی- بین المللی محاکمه حمید نوری، محاکمه او برای ما ایرانیان یک مناسبت ملی است. ما، ما ایرانیان بدون در نظر گرفتن تعلق سیاسی و گروهی مان باید تمام تلاش خود را به کار بگیریم تا این محاکمه به محاکمه تمامیتِ حکومت اسلامی در نزد افکار عمومی تبدیل شده و فرصت دهیم تا این محاکمه، زمینه همبستگی و نزدیکی بیشتر ما به یکدیگر را تقویت کند. ما می توانیم در جریان محاکمه حمید نوری، از روش های کاریِ دستگاه قضائی سوئد آموزش گرفته و برای حقیقت یابی در دادگاه های ذی صلاح در ایرانِ آزاد بعد از جمهوری اسلامی، از آنها استفاده کنیم.
    ما می توانیم در حالی که اتحادیه اروپا و ایالات متحده آمریکا در تلاش برای مماشات و کنار آمدن با جمهوری اسلامی هستند، موضوع نقض حقوق بشر و اعدام و زندان و شکنجه در 42 سال عمرِ حکومت اسلامی را به موضوع خبری مهم رسانه های غربی تبدیل کرده و راه زد و بندِ قدرت های جهانی با رژیم جنایتکار حاکم بر کشورمان را بسته یا حداقل چنین ارتباطی را برای قدرت های غربی سخت و پرهزینه کنیم.
    محاکمه حمید نوری یک مسئولیت انسانی، یک مسئولیت وجدانی و یک مسئولیت انسانی برای ما ایرانیان ایجاد می کند تا به دور از اختلافات سیاسی یا شخصی با هم، بر دشمن اصلی مردم ایران تمرکز کرده و از این فرصت برای دادخواهی و کوتاه کردن عمر این رژیم استفاده کنیم.
    با توجه به آنچه که گفته شد، پرسش این است، چرا در چنین زمان و در چنین موقعیتی سازمان مجاهدین خلق بجای تمرکز بر محاکمه حمید نوری و تبدیل محاکه او به محاکمه تمامیت جمهوری اسلامی، برعلیه ایرج مصداقی، یک زندانی سیاسی سابق و مسئول اصلی دستگیری حمید نوری وارد میدان شده، برعلیه او اطلاعیه صادر کرده و یک سریال ادامه دار بر علیه او را کارگردانی می کند؟
    پرونده سازی بی پایه و اساس برعلیه ایرج مصداقی
    اطلاعیه “کمیسیون قضائی شورای ملی مقاومت” ادعا می کند ایرج مصداقی از همان آغاز دستگیری، در زندان با شکنجه گران همکاری کرده و سال های بعد، از سوی دستگاه اطلاعاتی رژیم آزاد شده تا بتواند به سازمان مجاهدین نفوذ کند. سند این اطلاعیه در تائید ادعاهایش بخش های گزینشی از کتاب خاطرات ایرج مصداقی می باشد.
    ایرج مصداقی قبل از انقلاب در آمریکا ساکن بود و با کنفدراسیون دانشجوئی ارتباط داشت. همزمان با انقلاب 57 به ایران برگشت. از آنزمان به عنوان هوادار سازمان مجاهدین با آنها در ارتباط بود. از سال 1360 تا 1370 به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق به مدت ده سال در زندان‌های قزل‌حصار، اوین و گوهردشت به سر برد. او یکی از جان به در بردگان اعدام‌های سال 1367 است. پس از آزادی از زندان، در سال 1373 از ایران فرار و از آنزمان در سوئد ساکن است.
    مصداقی از زمان اقامت در اروپا، به عنوان هوادار در ارتباط با بخش سیاسی و روابط بین الملل سازمان مجاهدین در فرانسه فعال بود. او در هئیت های نمایندگی این سازمان در اجلاس های بین المللی برای محکومیت جمهوری اسلامی شرکت می کرد و در تهیه بسیاری از گزارش ها یا تدارک برخی دیدارها نقش مهمی به عهده داشت. مصداقی در اواخر سال 1379/ اوائل سال 2001 ارتباط و همکاری خود با سازمان مجاهدین خلق را بطور کامل پایان داد. او در سال 1392 نوشته ای با عنوان گزارش 92 منتشر و در آن مسعود رجوی، رهبر سازمان مجاهدین را در ارتباط با موضوعات بسیاری مورد سوال قرار داد. سال بعد، با انتشار گزارش دیگری با عنوان گزارش 93، نقد مسعود رجوی را عمیق تر کرد. سازمان مجاهدین از سال 1392 یکباره ایرج مصداقی را “مزدور وزارت اطلاعات” خطاب کرد، کمی بعد به او “شاگرد جلاد” گفت و در چند ماه اخیر با صفت “مزدور نفوذی وزارت اطلاعات” از او یاد می کند.
    جدا از نوشته های زیادی که تاکنون از سوی ایرج مصداقی، بسیاری از همبندان او در زندان و افراد دیگر در رد اتهامات سازمان مجاهدین نوشته شده است، در اینجا سعی می کنم به یک دلیل مهم در بی پایه و اساس بودن این ادعاها اشاره کنم.
    چکِ اطلاعاتی- امنیتی چند لایه در سازمان مجاهدین
    در سال های 1361 به بعد افرادی که در کردستان و سپس در عراق به سازمان مجاهدین وصل می شدند از چندین لایه چک اطلاعاتی- امنیتی عبور داده شده و سپس پذیرش شده و سازماندهی می شدند. در همین ارتباط شهادتِ شخصی من اهمیت پیدا می کند.
    یک شهادت اخلاقی و وجدانی
    من هیچگاه زندانی سیاسی نبوده ام و نمی توانم در مورد ایرج مصداقی یا ادعاهای سازمان مجاهدین شهادت شخصی بدهم. اما در سال های 1363 و 1364، زمانی که عضو سازمان مجاهدین بودم به دلیل کار و مسئولیتم با زندانیان سیاسی آزاد شده یا آنها که به هر شکلی فرار کرده و خود را به عراق و سازمان مجاهدین رسانده بودند صحبت می کردم.
    در آن سال ها من در بخش موسوم به “اِی تی- ET” (مخفف اطلاعات- اگر با حروف لاتین نوشته شود)، کار می کردم. در اواخر سال 1363 در سلیمانیه و سپس در بغداد مستقر بودم. مسئول این بخش، هادی روشن روان بود. کار من و چند نفر دیگر گفتگو با نفرات تازه وارد به بخش پذیرش در سازمان مجاهدین بود. افراد تازه وارد به سازمان مجاهدین به بخش پذیرش منتقل می شدند. بخش “ای تی” وظیفه داشت تا در صحبت با این افراد و”تخلیه اطلاعاتی” آنها، سه موضوع را تعیین تکلیف کند:
    اول: احراز هویت؛ سوال در مورد مشخصات فردی و خانوادگی، چگونگی آشنائی و ارتباط با سازمان مجاهدین، افراد آشنا یا کسانی که در سازمان می شناسند، دوست یا افراد آشنا و فامیل که دستگیر یا اعدام شده اند، نام افرادی که می توانند آنها را تائید کنند و …
    دوم: در مورد افرادی که در زندان بوده اند این سوالات مطرح می شد: کی، کجا، چرا و چگونه دستگیر شده اند، در کدام زندان ها بوده اند، چه بازجوئی هائی شده اند، توسط چه ارگانی و چه کسانی، موضوع سوالات در بازجوئی چه بوده، چه اطلاعاتی داده اند، آیا در زندان تشکیلات داشته اند، نفرات تشکیلات داخل زندان چه کسانی بودند، نفرات اعدام شده ای که می شناسند، نام توابین و افرادی که با رژیم همکاری می کردند، دلیل آزادی از زندان چه بوده است، بعد از آزادی از زندان با چه کسانی و چه ارتباطاتی داشته اند، چگونگی خروج از ایران و دلیل پیوستن به سازمان مجاهدین و …
    در مورد افرادی با پیشینه زندان سیاسی، بعد از “تخلیه اطلاعاتی” در جلسه اول، در صورت لزوم چندین بار دیگر با آن فرد صحبت می شد. بسیاری از این گفتگوها بر روی نوار ضبط می شد. مسئول من در آن زمان آقای م. ع. بود. او اکنون در آلمان زندگی می کند. م. ع. تا پایان سال 1366 در همین مسئولیت بود و به خوبی به یاد دارد که مجموع افرادی که مورد گفتگوی ما قرار گرفتند بالغ بر چندصد نفر می شدند. از این میان، تا پائیز 1364 که من برای ماموریتی به اروپا اعزام شدم، حدود 70 تا 80 نفر از افرادی که مورد “تخلیه اطلاعاتی” قرار گرفته بودند، زندانی سیاسی سابق بودند.
    سوم: وظیفه دیگر ما چک امنیتی افراد تازه وارد در بخش پذیرش بود. “موارد مشکوک” در نشستی با هادی روشن روان مورد بحث و بررسی قرار گرفته و بعد از چک اطلاعاتیِ گذشته آنها از سوی افرادی که در تشکیلات شاید آن فرد را بشناسند، نهایتا افراد دیگری بجز ما که با او گفتگو کرده بودیم، با آن فرد صحبت کرده تا “رفع ابهام” شود. این افراد بعد از پذیرش، در یگان های مختلف سازماندهی شده و بدون اینکه بدانند، برای مدتی زیر نظر بودند و اگر موردی که شکِ امنیتی را تقویت کند دیده می شد، پرونده آنها به بخش “ای تی” ارجاع داده می شد.
    آقای م. ع. که از سال 1363 تا 1366 بیش از 3000 ساعت نوارِ گفتگو با زندانیان سابقِ وصل شده به مجاهدین در عراق را ضبط کرده و از حافظه خوبی برخوردار است در گفتگو با من که برای نوشتن این مطلب با او تماس گرفته بودم، تاکید کرد: “این را یک وظیفه وجدانی می دانم که بگویم: در گفتگو با زندانیان سابقی که آنها را «تخلیه اطلاعاتی» کرده و از آنها در مورد توابین سوال کردم، «هیچگاه، هیچگاه، هیچگاه» نامی از ایرج مصداقی برده نشد.”
    جدا از چک اطلاعاتی- امنیتی افراد تازه وارد به هنگام پذیرش، سازمان مجاهدین در دو نوبت اقدام به چک اطلاعاتی- امنیتیِ دسته جمعی اعضای خود کرده است. این اقدام در درون تشکیلات مجاهدین با عنوان “رفع ابهام” معروف است. در اواسط سال 1363 و همزمان با انقلاب ایدئولوژیکِ اول و اعلام ازدواج مسعود رجوی با مریم عضدانلو، مقر اصلی سازمان مجاهدین در کردستان عراق در شهرک “ماوت”، به بازداشتگاهی تبدیل شد که در آن برای چند هفته، چند صد نفر از پیشمرگه های سازمان مجاهدین مورد چک اطلاعاتی- امنیتی قرار گرفتند. در پایان این پروسه، رده بندی تشکیلاتی افراد به آنها ابلاغ می شد.
    در کنار مقر اصلی مجاهدین در “ماوت”، در مقر دیگری به نام منصوری، در کنار روستای “کهریزه”، بازداشتگاهی با سلول های انفرادی ایجاد شد تا افراد مشکوک و مسئله دار در آنجا نگهداری و تعیین تکلیف شوند. جدا از چرائی این اقدام و همزمانی آن با انقلاب ایدئولوژیک که موضوع این نوشته نیست، آنچه مایلم به آن توجه دهم این است که افرادی که تا آن موقع چندین سال بود که در تشکیلات و تیم های عملیاتی سازمان مجاهدین فعال بوده و مطابق فرهنگ مجاهدین “مسئله شهادت” را حل کرده و مشخص بود که با تمام جان و مال سر در راه مجاهدین گذاشته و هر خطری را پذیرا بوده اند، باز هم مورد شک قرار گرفته و مورد بازجوئی و چک اطلاعاتی- امنیتی قرار گرفتند.
    “رفع ابهام” دوم در اواخر سال 1373 در قرارگاه اشرف در عراق شروع شد. در آن زمان من دیگر از سازمان مجاهدین جدا شده بودم. بنابراین اطلاعاتم در این مورد محدود به گفتگو با اعضا جدا شده ای می باشد که آن پروسه را تجربه کرده و در آن مورد نیز خاطرات خودشان را منتشر کرده اند. در جریان “رفع ابهام” سال 73، اعضا و مسئولین سازمان و زندانیان سیاسی سابق که همگی سخت ترین آزمایش ها را پشت سرگذرانده بودند، مورد اتهام قرار گرفته و در قرارگاه اشرف به زندان افکنده و بسیاری از آنان شکنجه شدند. جمال عظیمی از اعضا جدا شده از سازمان مجاهدین، از به زندان افکنده شدن حدود 700 نفر در این زمان سخن می گوید. سیامک نادری یک عضو سابق دیگر سازمان مجاهدین است. او هفت سال و نیم در زندان های رژیم جمهوری اسلامی بوده و پس از آزادی از زندان به سرعت خودش را به عراق رسانده تا با وصل شدن به سازمان مجاهدین، مبارزه اش بر علیه جمهوری اسلامی را ادامه دهد. نادری بعد از سال ها شکنجه روحی و آزار جسمی در سازمان مجاهدین در سال 1393 در آلبانی از این سازمان جدا شد. او در یک کار تحقیقی به انتشار اسامی 400 نفر از افرادی پرداخته که در جریان “رفع ابهام” در سال 1373 در قرارگاه اشرف زندانی شده بودند.
    چک اطلاعاتی- امنیتی افراد در سازمان مجاهدین، عملی مستمر بوده و پیشینه ای قدیمی دارد. این کار از زمان کارِ مخفی چریکی در زمان شاه شروع و بعد از آن در دوره کار نیمه مخفی در اوائل انقلاب تا امروز ادامه پیدا کرده است. چک اطلاعاتی- امنیتی سازمان مجاهدین بر روی افراد و اعضا و حتی نیروهای هوادارش، عملی سیستماتیک بوده و ثبت و آرشیو می شود. بسیاری از تصمیم گیری ها در مورد افراد، از جمله دادن مسئولیت، دادن رده تشکیلاتی، اجازه تردد به مقر یا ساختمان های مخصوص، اجازه دسترسی به اطلاعات طبقه بندی شده، اجازه شرکت در جلسات عمومی رسمی و اینکه در کدام صف و کنار چه کسی بنشینند و.. همه این ها بر اساس وفاداری ایدئولوژیک به “رهبری” و میزان تائید یا عدم تائید چک اطلاعاتی- امنیتی آن فرد می باشد.
    تناقضات اطلاعاتی سازمان مجاهدین در مورد ایرج مصداقی
    سازمان مجاهدین همیشه به قدرت اطلاعاتی و نفوذ خودش در نهادهای رژیم بالیده و با بزرگ نمائی، این ذهنیت را القا می کند که به لحاظ اِشراف و تسلط اطلاعاتی- امنیتی قدرتمند و نفوذ ناپذیر می باشد. با در نظرداشت آنچه در بالا در مورد چک اطلاعاتی امنیتی سیستماتیک فردی و دسته جمعی اعضا و افراد مرتبط با سازمان مجاهدین تشریح شد، با در نظر داشت اینکه سوابق افراد نزدِ سازمان مجاهدین ثبت و آرشیو می شود، با توجه به اینکه بسیاری از افراد و اعضا سازمان مجاهدین پنج دهه است که همدیگر را بطور شخصی می شناسند و از سوابق هم با اطلاع هستند؛ این پرسش مطرح می شود که:
    اگر ایرج مصداقی یک “مزدور وزارت اطلاعات، یک تواب تشنه به خون و یک نفوذی وزارت اطلاعات” بوده است، چطور سازمان مجاهدین با وجود همه آن لایه های مختلف چک اطلاعاتی- امنیتی و سوابقی که از گذشته افراد دارد، او را شناسائی نکرده بود؟ چطور است که ایرج مصداقی توانست بین سال های 1373 تا 1379 در مقر اصلی این سازمان در “اُور سورواز”، در نزدیکی پاریس، جائی که مریم رجوی در آنجا سکونت داشت، رفت و آمد داشته باشد؟ چطور ارتباطات سطح بالا در مجامع بین المللی و در بسیاری از نشست های مختلف نهاد های سازمان ملل متحد به او واگذار می شد؟ چطور در طی همه آن سال ها، آن همه زندانی سیاسی سابق که در سازمان مجاهدین حضور دارند و او را دیده بودند، از اینکه او “تواب” بوده و … حرفی نزدند؟ چطور در آن چند هزار ساعت نوارهای “تخلیه اطلاعاتی” که در آن با زندانیان سیاسی سابقی که به تازگی به مجاهدین در عراق وصل شده بودند، گفتگو شده بود، چیزی در مورد ایرج مصداقی وجود ندارد؟ چرا از زمانی که ایرج مصداقی به طورعلنی به نقد سازمان مجاهدین پرداخت و بطور خاص از زمانی که او “تابوی قُدسیت” مسعود رجوی را شکست، اتهام زنی به او شروع شده است؟
    سازمان مجاهدین خلق رودر روی دادخواهی مردم
    داده ها و شواهد فوق به طور منطقی این نتیجه گیری را تقویت می کند که اتهامات سازمان مجاهدین بر علیه ایرج مصداقی بی پایه و اساس بوده و با هدف پرونده سازی و بی اعتبار کردن او می باشد.
    حال این سوال مطرح می شود: در حالی که دستگاه قضائی سوئد خودش را برای محاکمه حمید نوری آماده می کند، در حالی که سازمان مجاهدین که بسیاری از اعضا و هوادارانش در زندان های ایران اعدام شده و به خوبی می تواند با معرفی شاهدینی که هنوز زنده هستند محاکمه حمید نوری را به محاکمه جمهوری اسلامی تبدیل کند، از حمله کردن به ایرج مصداقی چه هدفی را دنبال می کند؟
    به باور من سازمان مجاهدین با این اقدام خود نشان می دهد که اهداف تشکیلاتی این جریان برای تصفیه حساب کردن با دیگران، از جمله با ایرج مصداقی بالاتر از ارزش و اهمیت دادخواهی خون هزاران هزارن انسانی است که در زندان های جمهوری اسلامی کشته شدند. “مبارزه با جمهوری اسلامی” از سوی سازمان مجاهدین فقط یک ادعاست، زیرا در زمانی که می شود با تمرکز بر روی محاکمه حمید نوری بیشترین ضربه را به جمهوری اسلامی وارد آورد، بر تسفیه حساب با فردی تمرکز کرده است که مسبب دستگیری حمید نوری بوده است.
    به دلیل تبلیغاتی که سازمان مجاهدین در مورد قدرتمند بودن و نفوذ در نهادهای جمهوری اسلامی دارد، پس از اعلام دستگیری حمید نوری، این انتظار وجود داشت تا مسئول دستگیری حمید نوری، سازمان مجاهدین اعلام شود. آما مشخص شد که زمینه سازی دستگیری حمید نوری، نه توسط یک تشکیلات عریض و طویل و پر مدعا، بلکه توسط ایرج مصداقی انجام شده و در تامین همه تدارکات حقوقی مرتبط با آن نیز جمعی از فعالین ایرانی وغیر ایرانی او را کمک کرده اند. این واقعیت نشان دهنده آن است که سازمان مجاهدین تا کجا علیرغم ادعاهای پرطمطراقِ مبارزه با جمهوری اسلامی، خواب بوده و در لاک خود فرو رفته است. دستگیری حمید نوری بدون دخالت سازمان مجاهدین، نشان دهنده پوچ بودن ادعاهای این سازمان می باشد. دستگیری حمید نوری انحصار طلبی سازمان مجاهدین و ادعای اینکه در مبارزه بر علیه رژیم ایران، این سازمان “مبارز شماره یک” است را نقش بر باد داده و در چشم ایرانیان و نیروهای خارجی که با این تشکیلات ارتباط دارند ناتوانی این تشکیلات را به خوبی نشان داده و بادکنک تبلیغاتی آن را ترکاند. از این روست که این سازمان بجای همراهی با دادخواهی مردم ایران در محاکمه حمید نوری، به کینه توزی بر علیه ایرج مصداقی مبادرت می کند تا بی عملی، ناتوانی و تو خالی بودن خودش را پرده پوشی کند.
    سرافکندگی و شرم برای “کمیسیون قضائی شورای ملی مقاومت”
    اطلاعیه مجاهدین، مُهر “کمیسیون قصائی شورای ملی مقاومت” را بر خود دارد. همانطور که دستگاه قضائی در جمهوری اسلامی بازیچه و ابزارِ نهادهای امنیتی- اطلاعاتی است، “کمیسیون قضائی” مزبور نیز همین نقش را برای مجاهدین بازی می کند. چرا؟
    دستگاه قضائی باید مستقل باشد، باید تا زمان صدور حکم در ارتباط با فرد مورد اتهام از او با عنوان “مظنون” یاد کند. در دستگاه قضائی دمکراتیک، اصل بر برائت مظنون و متهم است. در دستگاه قضائی آزاد و مبتنی بر حقوق بشر، کرامت انسانیِ فردِ مظنون و متهم رعایت شده و با عنوان خانم … یا آقای … خطاب می شود و حیثیت انسانی او محفوظ می ماند. حتی بعد از صدور حکم و محرز بودن جرم، مجرم با احترام مورد خطاب و مورد رفتار قرار می گیرد و….
    کمیسیون قضائی مجاهدین بجای تاکید بر اصل برائت، از قبل حکم صادر کرده و حکم بر “مزدور” بودن می دهد. بجای دادرسی عادلانه، نقش دادستان و قاضی و هیئت منصفه را یکجا بازی می کند. بجای رعایت بی طرفی تخصصی، اهداف سیاسی سازمان مجاهدین را دنبال و القاب و صفاتی را بکار می برد که نشان از سیاسی بودن اهدافش دارد.
    تصورش را بکنید که این کمیسیون و این شورا و این مجاهدین که سالهاست در کشورهای غربی زندگی کرده ولی اینگونه حکم صادر می کنند، اگر فردا در ایران، آنگونه که ادعا می کنند قدرت را به دست بگیرند، چه خواهند کرد؟ این سند، نشان دهنده آن است که سازمان مجاهدین جائی در بین نیروهای مخالف جمهوری نداشته و یک ائتلافِ احتمالیِ نیروهایِ ضد جمهوری اسلامی باید خود را از این نیروی ضد دمکراتیک دور نگه دارد.
    این اطلاعیه سندی است گویا در مورد آنکه سازمان مجاهدین غیر دمکراتیک است، در طرف مردم ایران و دادخواهی آنها و بر علیه جمهوری اسلامی قرار ندارد، بلکه اهداف ایدئولوژیک و سیاسی خودش را دنبال می کند. منافعی که با منافع ملی ایران همخوانی نداشته، بلکه بر علیه آن می باشد.
    منبع:پژواک ایران

Who are Mek? Terrorists, cultists – or champions of Iranian democracy? The wild wild story of the MEK. An inside report by High ranking member of Mek and NCRI.
می 3, 2021
CLICK ON THIS LINK TO READ THE PERSIAN TRANSLATION OF THIS ARTICLE
Who are Mek?
So much has been said and written about Mek terrorist cults by almost every serious media concerned with terrorism, but not a report from inside Mek by a high ranking member of Mek and NCRI.
the uniqueness of this report based on the fact that all the information given are driven from Mek’s own printed material in its official paper Jihadist(Mujahed) published by Mek which mostly are written by their Calipha “Masoud Rajavi” their terrorist leader.

Mr. Davood B. Arshad delivering his speech in EU parliament
In this presentation I will shed light to Mek terrorists and Masoud Rajavi its Calipha and his head wife in his Harem.
The details about Davood Baghervand Arshad in connection with Mek can be found (here).
Mr Arshad that lives in Germany can be reached at the email below for any questions to chalenge all the reports and facts stated by him. info@nototerrorism-cults.com
This content can be also watched in the youtube above as a video clip.
A heart breaking jurney of freedom fighter to find himself traped in a terrorist org.
At my early twenties while studying at University in England with not so much political and historical knowledge, and experience but with plenty of enthusiasm and love of freedom and democracy for Iran, under the Late Dictator, The Shah of Iran, made me the best prey to be hunted by wolve as in sheep clothes at university in UK by Mek, pretending to be freedom fighters.
An Organization that have been financed armed and supported by Saddam Hossein the late Dictator of Iraq and the Saudi Arabia.
Custom Gallery: images not found
Have you, your loved ones, your fellow country men, your country been subject of Terrorism? Then with about 4 Decades of experience at my mid-sixties I would recommend you to bare with me to help you recognize Terrorism in the freedom fighters clothes at your vicinity and even supported with the tax you pay.
Custom Gallery: images not found
Terrorism is one of the most controversial subjects to contemporary human history that threaten to destroy our security, morality and values, claim many lives and injuries, has economic impacts and many hidden destructive effects on our society by the evil actions, designed to induce indiscriminate terror and psychic fear through the violent victimization and destruction of noncombatant targets, the civilians.
Post-modern Terrorists
The face of terrorism has changed dramatically over the past decades. In the 1970s and early 1980s, terrorist organizations typically had discrete and immediate political objectives—The release of compatriots from prison—the political independence of an ethnic region or state, or the withdrawal from a conflict. To further these goals, terrorists engaged in kidnapping, hijacking, small-scale hostage-taking and other operations involving relatively low levels of violence. As summed-up by a leading expert in terrorism:
“Traditional terrorists wanted a lot of people watching, not a lot of people dead.”
Today’s “post-modern” terrorists like mek, ISIS, Alqaeda have eschewed constrained or modulated violence. they seek nothing but the wholesale collapse of the Western Societies and Nations which they deem evil Western Corrupt Bourgeoisie (Imperialism). Terrorists often embrace religious or quasi-religious ideologies based on ethnic or religious fanaticism, as a tool best described and maintained in Cultic form by brainwashed members.

Suiside self Immolation of an Mek cult member in Paris
Members are brainwashed to believe their actions are justified to please a higher religious authority such as Masoud Rajavi, they are given to believe that, the ability to kill themselves together with large numbers of innocent individuals reinforces the correctness of their actions and spares a place in the Heaven for them.
In contrast with the deeds of the terrorist, The blessings of the Western free and open society also can provide cover for acts of terror and violence for terrorist groups such as MEK who are just pretending to carry Western values.
One of The unique common denominators of all the terrorists is the Leading terrorist figure called Ideological Leader or Calipha, Such as, Abu Bakr al Baghdadi of the ISIS terrorist, or Ben laden of Al Qaeda and Masoud Rajavi of Mek.
Custom Gallery: images not found
The present leadership of consists of the Calipha Masoud Rajvai and his head wife in his Harem nicely dressed in red and dark blue called Maryam Rajavi.
150524111249_kdp_iran_640x360_afp
I am sure you will be surprised to know that this man Mr. Mahdi Abrishamchi (first photo from left) was the first husband of Maryam Rajavi which the Calipha Masoud Rajavi forced him to divorce Maryam and gift her to Masoud Rajavi to become the head wife in Masoud Rajavi’s harem.

Mr. Mahdi Abrishamchi in Mojahed Issue #255 p25

All the Calipha’s of the tyerrorist groups have one thing in common. They all call themselves, The representative of the God on the Earth. A foundemental base for the members for their unqueationable obedience. While praising the Calipha-Masoud Rajavi Mr. Mahdi Abrishamchi member of the Mek’s Politburo explains his obedience, marked in blue boxes:
Our Calipha Masoud Rajavi is only accountable to the God.Mr. Mahdi Abrishamchi
Suiciadal readiness of the Terrorist members
The other common denominator of the Terrorists is, the more devoted they are, more prepared to commit suicide attack. Members must endorse their suicidal readiness either in a video clip or in writing, and wait for their Calipha to pull the trigger when and where he suits fit, to turned them into a lethal bomb, killing innocent people to accomplish the Calipha’s wish.
There are two different categories of terrorists;

  1. Are those who are very obvious and known to us like such as Abu Bakr al Baghdadi or Bin Laden, therefore the civilized world knows must protect itself against them.
  2. But there are terrorists that not only hide their lethal thinkings but pretend to have thinkings that even make you spend your money and tax to promote them.
    Such as Maryam Rajavi, a terrorist Leader or Ali Reza Jafarzadhe a terrorist member as their representative in USA.
    Custom Gallery: images not found
    Their appearance is decorated purely to deceive the world about their terrorist inhuman nature.
    Terrorist do not only commit crime against civilized world but against their own members. Mayram Rajavi being the head wife in the Harem, later forced all mek members to divorce their wives so could enter the harem of the Masoud Rajavi as wives of the harem, including my wife Ms. Tannaz Hojati Emami.
    Maryam Rajavi described the Joining the Haram of Masoud Rajavi as the only path to the Liberation of all Women from all discriminations and exploitation especially by the husbands within traditional family.
    She argues, since Masoud Rajavi is free of exploitation, having sex with him in his Harem is a revolutionary way to free women from the exploitation of their husbands within traditional family. Which Rajavi considers it a ground and a stronghold for the exploitation of the women.
    She argues, this is a revolutionary way and killing two birds with one stone!
  3. Freeing women from exploitation by their husbands.
  4. Destroying traditional Family the stronghold of exploitation of women.
    One could not expect stronger logic from a Pimp. She now lives in Albania and Paris and unfortunately, many politicians help her to move in and around Europe and its power corridors. Her role is to hide her husband and Calipha’s horrifying rules and thinkings and teachings, and the Islamic State he plans for the future of Iran and the world.
    To do so Maryam Rajavi deceivingly parrots the Western values, which are formulated in her Ten Point Plan for Future of his khalifa’s Empire and all the Muslims around the world:
    Reading her plan, form her official websit. Jihadists
    We …are committed to the abolition of the death penalty. We are committed to the separation of Religion and State. We believe in the rule of law and justice. We want to set up a modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court. We are committed to the Universal Declaration of Human Rights, and international covenant and conventions, including the International Covenant on Civil and Political Rights, the Convention against Torture, and the Convention on the Elimination of all Forms of Discrimination against Women.from Maryam Rajavi’s ten point plan
    To give you an idea what she hides behind all this. I will read from Mek’s Official Paper Called Jihadist or Mojahed issue no 3 page 7 wher her Khalifa Masoud Rajavi puts forwards the ideal courts and judicial system. He writes:
    Custom Gallery: images not found
    As soon as the accused is identified, it is enough to put him in front of the firing squad. No need for court proceedings. The operation of the revolutionary courts relies on the revolutionary conscience and judgment of the masses before being based on codified legal and criminal laws. For this reason, the judges of these courts are not only legal and criminal experts, but also a combination of people’s representatives, some of whom even lack any judicial expertise. The verdicts issued by these courts also take into account the revolutionary interests of the society. And it may not comply with the usual legal and penal rules. It is possible for a these Court to sentence an accused to death, while under classical law it is not punishable by death.Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7
    Rajavi continues: with a horrifying example to justify his barbaric courts:
    For example, in the war called Ahzab [1400years ago] when Moslems discovered that the Jewish tribe had betrayed them in Medina city during the siege of the city by the pagans of Mecca, Muslems arrested all of 700 Jewish tribe members executed them overnight. This act may seem cruel and barbaric, many of the people who were executed may not have played a direct role in this betrayal, but when the future of a religion, the fate of a revolution and the interests of a people are at stake, we must act decisively, and close the eyes on these doubts. Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7
    The world should ask these terrorists particularly Maryam Rajavi that parotes western values:
    Is this how you abolition the death penalty? Is this the separation of Religion and State? While judgement based on interest of your religion, and how you believe in the rule of law and justice? and the modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court?
    This is the most dangerous types of terrorism and jihadists that cry Wine and sell vinegar to us, and some buy plenty by the tax you pay.
    This is terrorists inside out, and everyone should look out for them. Let’s see if Ali Reza Jafar Zadeh this nice looking guy fits into the category of a time-bomb. I mentioned that terrorist must always be Suicidal ready. This is the hand written request of Mr Ali Reza Jafar Zadeh printed in the official paper of Mek Called Mojahed meaning Jahadist #127 p11. One should bear in mind that He is Mek’s US representative.
    Mr. Jafarzadeh’s letter was written after he was angry like his Calipha about Maryam Rajavi’s arrest in France reported by NY times by Eliane Sciolino in June 2003:
    “French authorities today arrested more than 150 members of a long-established armed Iranian opposition group, accused them of organizing terrorist acts, and seized $1.3 million in $100 bills.”NY times by Eliane Sciolino in June 2003
    Following Maryam Rajavi’s arrest by the French police she ordered the members to commit suicide by self-immolation. To prevent the French judiciary from enforcing the law and force them not to dare to touch this terrorist cult. Following Rajavi’s call 12 members committed self-emulation in London, Paris, Toronto, Denmark,…which two young women died as a result.
    Custom Gallery: images not found
    Ali Reza Jajarzadeh also writes to his caliph to be the next suicidial Jihadist. This is the page 11, let’s read and see how he puts “his Suicidal readiness and turning into a time-bomb” into words and takes oath to explode when and where His Calipha Masoud Rajavi pulls the trigger.

Ali Rezajafarzadeh’s letter of suisiadal readiness
The title of the page 11 above reads: …..
Another golden leaf!! from the record of the whole epic and the sacrifice of the Mujahidin Jihadist. Examples of requests of members and supporters of Mujahidin for suicide self-immolationThe title of the page 11
Now the Golden leaf!!! of the Jihadist Ali Reza Jafarzadeh, which reads:
“In the name of Allah and in the name of Masoud and Maryam Rajavi, my great religious leaders. Moments ago, I heard the announcement of the readiness of 20 members of the organization in the United States for suicide self-immolation against the actions of the French Government… The greatness of their action became more tangible to me and I felt that I would not rest until I took the pen and I announced my readiness to scarify myself It is true that these French idiots have not yet understood the determination and lethality of the Mujahedeen-Jihadists element of Mek. Because they did not know our Caliph Masoud Rajavi. They are too short-sighted to know what a hurricane Masoud Rajavi’s order will cause, and if Masoud Rajavi gives the order, this generation (Mujahidin Jihadist) will burn their world into ashes with all its dimensions, and indeed, if Masoud Rajavi orders it, they will learn it the hard way. Therefore As the least valued member of the Mek Jihadist, I hereby inform the Organization in writing of my readiness for suicide self-immolation with determination at any time and in any place our Khalifa deems fit. May I fulfill my duties to our Calipha Masoud Rajavi in this way. Alireza JafarzadehTranslation of Ali RezaJafar Zadeh’s letter to his Calipha
Best explained the mentality of such brainwashed Mek’s cult Jihadists by Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003. She wrote an article titled “The Cult of Rajavi”. In this article Rubin details her encounters with Mek members she met in Camp Ashraf in Iraq: ,
“men and women had to participate in ‘weekly ideological cleansings,’ in which they would publicly confess their sexual desires. It was not only a form of control but also a means to delete all remnants of individual thought.”Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003
Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012 also Wrote:
Not only was the MEK heavily armed and designated as terrorist by the US government, it also had some very striking internal social policies. For example, it required its members in Iraq to divorce. Why? Because love was distracting them from their struggle against the mullahs in Iran. And the trouble is that people love their children too. So the MEK leadership asked its members to send their children away to foster families in Europe. Some parents have not seen their children for 20 years and more. One US colonel I spoke to, who had daily contact with the MEK leadership for six months in 2004 in Iraq, said that the organization was a cult, and that some of the members who wanted to get out had to run away.Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012
Let me add that, I myself was also forced to divorce my wife.
MEK cult terrorists and the children
Amongst the children who have not seen their parents for more than 3 decades are these two gentlemen one Mr. Hanif Bali member of Swedish Parliament. Who explained in a video clip(here) in youtube that his father that has not seen him for 30 years was allowed to contact him after more than two decades only to recruit him to the MEK in Iraq, which Mr. Bali refused?
The other child Mr. Hanif Azizi now a member of Swedish police. He even published a book about the Mek Brainwash systems of the parents and cruelty of taking children away from them sending them to orphanages thousands of miles away. Azizi describes in his book, “when he was 18 tried in quest of his family and the answer to the question of what is he doing in Sweden on his own without his parents, he somehow was connected to Mek that persuaded him to go to Iraq to see his parents. In Iraq he found out that they want to keep him there. Azizi with the excuse of coming back to Sweden to take his younger brother with him, he managed to escape and never went back to Iraq to his parents.”
He mentioned the names of 100s of other children in Sweden and elsewhere in his book at the same situation as his and his younger brother.
Custom Gallery: images not found
The children were taken away from the family for two reasons:

  1. Maryam Rajavi wanted all the love for his husband and Calipa in his Harem, where thery were not allowed to share it with even their children.
  2. Because the child was a pivotal point for the unification of the parents once every year that at the news year eve they all met and exchanged love to each other, was considered a threat to the love towards the Caliph.
    So the child must be sent away to eliminate any links between the women of the harem and their husbands. Many children of mek members who were trapped in the Camp Ashraf in Iraq and could not escape like Azizi., committed suicide in Iraq.

Amir_Yaghmaee taken to Iraq from Sweden at 14
Amir Vafa Yaghmaee son of a member of central committee, that was taken to to Camp Ashraf in Iraq when he was 14, was also trapped described in a video clip that :
“I was told by my commander Called Jamal, there is no exit from mek but you can either commit suicide or escape so we can shoot and kill you.”Amir Vafayaghmaie quote from his video clip
Amir like myself could only escape Mek prison after US took over control of Mek after the coalition forces occupied Iraq so Amir and I together with hundreds more Mek members could escape and took refuge with American Army.
All these facts which are a drop of an ocean of their terrorist cultic cruelty even against their own members and children, shows that terrorists like Mek lack any human values and principles.
But as said, the difference between these two types of Terrorists.
Custom Gallery: images not found
The obvious dangers, that you know how deadly they are and what they represent.These obvious terrorists have direct and immediate reaction against contemporary human’s achievement like democracy, freedom of speech, rule of Law and so on. Unfortunatly like the one happened in France in case of Charly eb Du office or in the case that unfortunate innocent French teacher.
But the sophisticated terrorist hiden behinde borrowed words from the civilized world, paroted by thier leaders to decieve the world.

MEK Terrorist Cult Leaders Masoud and Maryam Rajvi
But the sophisticated terrorists of Mek in order to reach their terrorist Jihadist ends that Rajavi scales it with compariing “the 3000 massacred in September 11” as a petty goal, seek the total destruction of the whole western Corrupt civilization.
So Mek Terrorism thinking Strategic they hide their evil goals to neutralize all proactive counter-actions by the free world by borrowing some of the humanitarian values such as democracy and set them very nicely in their windows of deception as a cover for their real face until they reach power not only without any opposition from the free world but even with the help of them!
Custom Gallery: images not found
When the terrorists have all the means and the power so it would be too late to stop or would claim a very high price in unbelievable scales before one could stop them. Think of the Sept 11 price the world paid and still is paying to realize what al Qaeda terrorism was where Rajavi puts its crimes as a petty blow to Corrupt West.
We should not be deceived by these terrorists within us. Therefore to be pro-active we should not turn a blind eye to the terrorists putting on nice clothes and Parroting contemporary civilized world’s value and principals among them rule of Law and human right. Could we have been proactive rather than reactive and save all the lives lost in and since Sept 11?

During these presentation the MEK terrorism and terrorist is being presented inside out which is lying in wait to destroy the contemporary human civilization.
I have been an insider (High ranking member of Mek and NCRI) for decades in Mek. All the facts and پانوشت ها و ارجاعات : are from Mek’s official publications written by Masoud Rajavi the Caliph of Mek.
From what has been said so far, it is obvious that, the face of terrorism has changed dramatically over the past decades. To give you an example of how Terrorist Leaders utilize the western Blessings, the El Pais newspaper of Spain disclosed that MEK has been paying nearly one Million Euros to an Ultra far-right party of VOX of Spain to be founded and operated in Europe which advocates an end to the existence of the European Union as their party goals.
Custom Gallery: images not found
where in return Vox and its founder Mr. Aldo Vidal Quadras would support MEK in Europe by paving the ground and facilitating the presence and activity of MEK’s members and its leader Maryam Rajavi in European power corridors such as in E Parliament. One could see the vox parties Founder Mr. Aldo vidas quadras nd Maryam Rajavi also most every where.
Custom Gallery: images not found
Interesting to know that Vox party is anti Moslem and Mek is planning an ISLAMIC State for IRAN. The Guardian of London in 21Sep 2012 disclosed Mek’s atrocities in the West and wrote:
“…A designated Iranian terrorist org. Have won a long struggle to see it unbanned in the US after pouring millions of dollars into an unprecedented campaign of political donations, hiring Washington lobby groups and payments to former top administration officials.Mek bribe official to be de-listed from terrorists list of USA and European Union.”The Guardian of London in 21Sep 2012
To grasp an idea about the extent of the world’s concern about MEK being de-listed by bribing official just type in any search engine:“MEK to be delisted”
AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll):
“Trump Cabinet pick paid by controversial Iranian Exile group.” It add, “Trump’s transportation secretary received $50,000 for 5 min speech to Mek, previously called a “Cult-like” terrorist group by state department.”AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll)
There is no serious media report about Mek, not to warn about “Mek’s violence and act of terrorism especially against Americans interests.”
Mek’s policy towards the West
Mek was established in 1960s as a Marxist-Islamic group combining the barbarism of Jihadists and Stalinism together using assassination and suicide bombings as their only campaign. The Politico website wrote by Daniel Benjamin in Dec 13 2016:
“For decades, and based on U.S. intelligence, the Unites States Government has blamed Mek for killing three US contractors, bombing the facilities of numerous US companies and killing innocent Iranians.The Politico by Daniel Benjamin in Dec 13 2016
From the first days of the downfall of the Shah in Iranian revolution, Mek pressed for the downfall of Imperialists led by USA. Rajavi Wrote in his paper Jihadist issue nr 4 page 2

In other words, since at the present stage of history, the main conflict in human society is the conflict between peoples and imperialism, forces, parties and regimes must be in the People’s front at war with global imperialism (led by the United States). , Otherwise they will inevitably fall into the camp of imperialism and against the people !!!Rajavi Wrote in his paper Mojahed issue # 4 page 2
Rajavi was not consent with the downfall of the Shah of Iran as a revolution, called for downfall of the USA as the second but the main phase of the Iranian revolution by
“OVERTHROWING the IMPERIALISM as the main SHAH”
in the “Jihadist-Mojahed” Issue #4, P2 one can read:
“the only way to the liberation {of Nations} is to struggle against Imperialism”
In this respect, Mek relied then on Soviet Union the second supper power, and his own leading role in assassinations of the US personnel working in Iran.
Assessination of Americans by Mek
Unlike when Masoud Rajavi the Mek’s Calipha was in Iran, after his self-exile in France he denies assassinating the Americans. Let’s examine Rajavis claims, if he has nothing to do with the assassinating US Citizens and officials according to his own writtings in his paper. Jihadist-Mojahed, Issue #18 P7

Jihadist Issue #18 P7 The title of the article reads;
“A word with the Revolutionary Guards brothers, who put bullets in the chests of the American?”
The paragraph indexed 1 reads:
“At least none of the American criminals have no doubt about our anti-imperialist stands, because they were the first to receive our bullets in their chests after 1972”.
The paragraph indexed 2 one can read:
“That is why they [USA] conspire against us by arresting Mohammad Reza Saadati while tracing CIA networks in Iran.”
I will come back to this CIA and Saadati incident claim of Masoud Rajavi.
Masoud Rajavi openly and proudly mentioning his terrorist atrocities against Americans, he was hoping to be able to manipulate it to radicalize the country’s political atmosphere to exert enough sociopathic pressure on the Iran’s late Religious leader Ayatallah Khomeini to declare wholly war against USA.
In this regards Rajavi while praising the Ayatollah Khomeini for his overthrowing the Shah begged him to continue the revolution by over throwing the US Imperialism as “The Real Shah” as Rajavi used to put it. Mek’s official paper was filed with titles and articles such as:
• Let create a new Vietnam for US in Iran.
• Without destroying US Imperialism, we cannot even solve the problems of our schools.
• Even a 10-year-old child being recruited in a revolutionary org can make US Imp suffer big blows.
• Let’s arm the nation against Imperialists.
• Fighting to the end with US Imp, is the only way to the Liberation.
Custom Gallery: images not found
Compare all the above nonsence with what Maryam Rajavi is parroting contemporary human’s values to deceive the politicians.
This Next document is screenshot of US Gov. Website; in 2021 https://history.state.gov/historicaldocuments/frus1969-76v27/d18

Which reads;
“Lieutenant Colonel Lewis L. Hawkins was shot and killed as he walked from his home to work at the Directorate of Financial Management. According to telegram 4249 from Tehran, June 16, a militant named Reza Reza’i was the alleged mastermind of the plot.”
spacer height=”10px”]
This is the picture Of Reza Rezai member of MEK Central committee. This is a screenshot of the official website of Mek 2021. Mek glorifying Reza Rezai as Great Jihadist

In the next Mek document: the Jihadist issue #4, p2: Masoud Rajavi praising killing of the Americans even mentioning the names of the victims of their terrorism “General Price and Col. Hawkins”. Paragraph indexed (II) reads:
”even many revolutionary operations were directed against American criminals. e.g: Revolutionary execution of General Price and Colonel Hawkins was masterminded and executed by Mojahedin Khaq, in the honor of the Iranian revolutionary movement in the recent years
Under the subtitle index (I) reads; “Going to war with Imperialism led by American imperialism is the only way for the Liberation”.
The next documents are Iranian daily news papers reporting in details of the terror with the picture of Howkins on the front page.
The big title reads;Details of the assassination of American advisers in Tehran.
The next documents are another daily news paper reporting when Reza Rezai was killed while being arrested by the security forces.
The title reads:
Reza Rezai the master mind of the Americans advisers was killed. Reza rezai also fought alongside of the Palestine.
Let me also as and insider add that when Colonel Howkins and General Price were assassinated by MEK their brief case full of documents was confiscated by the mek operatives and later handed over to the one of the Russian Embassies outside Iran.

Therefore against Maryam and Masoud Rajavi’s claims, in the west, Masoud Rajavi’s written articles in their Official News Paper and Mek’s present websites not only proves otherwise but they are proud of their terrorism and assassinations.
Mek and spying for
Soviet Union
against their country, Iran

One year prior to the Iranian revolution, an Iranian High ranking Lt. Gen Mr. Ahamd Mogharabi and Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education) were arrested, tried and executed by the Shah’s government for spying for Russians for 30 years. KGB desperately needed to know how their valuable head of spy network at highest levels of the Shah’s army and his deputy in the ministry of education were uncovered in Iran.
KGB ordered Masoud Rajavi to find out.

Mohammad Reza Saadati Mek Central Committe member Russian Connection
Mek’s KGB connection was Mr. Mohammad Reza Saadati member of the Mek’s leadership nicknamed SAIKO by KGB(an engineer who had a history of working in Iran’s Steel Factory which was established and run by Russia since 1967 at the Shah’s time.
Masoud Rajavi having received the order from KGB, used the complete chaos of transition period of the Revolution and infiltrated in the army’s prosecutors office and confiscated the documents related to Russian head spy Lt Gen. Ahmad Mogharabi’ in Iran .
In this picture Lt. Gen AhmadMogharabi left who spied for Russia for 30 years with his spying equipment In front of him in one of the court hearings and on his left is Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education)

Gen. Mogharabi and Rabani at a court hearing
After a few initial secret meetings of with the Russians in Tehran, Mohammad Reza Saadati nick named Saiko was arrested in Aug 24, 1979, while handing over the documents to the First Secretary of the Russian consulate Mr. Vladimir Fensinkow.
Mr. Saadati was initially sentenced to 10 years of imprisonment, but Fensinkow was released due to his political immunity. Saadati was later executed after Mek started terror campaign bombing pro government Party HQ killing 120 members of the parliament. Assesinating the prime minister and the president of the country.
The iranian new regime lost their complete trust in Mek and restricted their activities.
Mek blamed CIA for Saadatie’s arrest.
A detailed account of Mek-Saadati-Russian spy relation and above incident can be found in the Chapter “Saadati” of a book titled
“Inside the KGB:
My Life in Soviet Espionage”
by Vladimir Kuzichkin, First Chief Directorate of KGB for Operations in Teheran. ISBN-13: 9780804109895
The most interesting was while MEK, In its daily propaganda attacked the new liberal government official and even some of the religious leaders as pro-western by branding them as non-patriots even suggesting being Western Spies in their newspapers. Mek itself was busy spying for Russians. The arrest and conviction of Saiko disclosed Mek’s betrayal of the country and their illegal, slaver fashion relation with the Russians.
It also blow up Masoud Rajavi’s false face and stance of patriotism as an example of his usual crying wine but selling vinegar in the eyes of the people and the new government.
Seizure of the AMERICAN EMBASSY
As it was said the KGB and the Mek blamed CIA or “the US diplomats in US Embassy in Tehran that run the CIA in Iran” for this crack down on their spy network.
Would KGB and Russia sit idle only digesting such a big blow and do nothing concerning the fact that, “from the KGB’s point of view”, the below was from a defeated retreating enemy (The CIA) and USA diplomats as a result of the revolution in Iran.
Custom Gallery: images not found
As far as KGB was concerned CIA not only keept the secrets of how previous KGB Spy network was uncovered but also destroying another strong spy net work relation of KGB with Masoud Rajavi the Leader of MEK an Important political group which Russia considered it as a sign of the rise of the era of KGB and Russian influence and the down of US influence in Iran, due to the revolution, was far more than a blow to KGB but a disasterous blow to Rassia.
The importance of this question arises from the fact that the whole Revolution in Iran was against the Shah, as Iranians rightly considered him as the poppet of USA, consequently hundreds of leftist pro Russian groups appeared over night that together with the ordinary people on the streets, chanted death to America was supposed to put an end to any influence of CIA in Iran.
Russians-Mek’s reaction to the blow
Immediately after, Mek intensified its political propaganda against America as US Imperialism, Advocating that:
“After the Shah it is imperialism led by US imperialism as the real Shah that must be toppled by armed struggle”
Mek’s official papers were filled with articles with content of advocating armed struggle against USA. Four months was needed for this propaganda campaign to give its fruits. Where MEK was ready to launch its counter attack on behalf of KGB and launched the occupation of US embassy in Tehran.
Since this was the second, attempt to occupy the US Embassy by Mek since the first attempt was three day after the revolution. Then Khomeini the leader of the revolution ordered them to leave the Embassy immediately.
Masoud Rajavi this time did it under the name of some students who later called themselves:
“Students of the line of Ayatollah Khomeini”
this named was chosen in order to naturalize Khomeini’s opposition to the seizure and win his support for continuation of the occupation, which worked.
Students of the line of Khomeini A name that was very intelligently chosen to force the suprem leader of the revolution the Ayatollah Khomeini to endorse the occupation of a foreign Embassy, especially while being under the propaganda bombardment of Mek for being soft against USA and not starting the wholly war against America as the Real Shah.
According to the Mek’s official paper issue nr. 18 page 7 Masoud Rajavi wrote :

“From the first moments of the seizure of American spy nest we stationed our military Units in the US Embassy Compound to Guard the brave students who sieged the US Spy nest.”
This sociopolitical pressure exerted by the MEK and other Soviet orchestrated leftist groups plus general anti American political atmosphere in Iran forced Khomeini to change his immediate initial rejection of the seizure decision, which ordered the students to leave the US Embassy compound, and unfortunately surrendered to Masoud Rajavi’s propaganda and endorsed the occupation after two day which lasted 444days.
MEK took the opportunity and immediately occupied American consulates in the cities of Isfahan and Tabriz independently and this time not under cover of students, but openly glorifying it in their papers which was announced only after they were thrown out by the Government security forces.Mojahed Issue No. 11 P.3

The Title (1) reads;“Report of how two of Mek members were injured while being thrown out of the American Consulate after they had occupied the Consulates in Esfahan and Tabriz Cities.”
The Sub-title (2) reads;
“how the American Consulate was occupied in Isfahan by MEK members”.
MEK Praising the occupation as a heroic seizure of the American Embassy, reminded the responsibility of the Iran’s officials to fight with Imperialism to the end.
Iranian Government aware of the infiltration of the Mek members and other leftist groups within the so called students occupying the US embassy started a big purge within the MEk members in the Embassy. All Mek known under cover members of Mek were purged from the Embassy.
In this picture First from left, is Mr. Jafar Zakeri with US Hostage,

And in this picture below first from left is Ebrahim Zakeri brother of Jafar Zakeri and one of the leaders of Mek with Masoud and Maryam Rajavi in Iraq.
Jafar Zänkeri was later purged from the Embassy. He was sent to the war front and was killed!
So this was how the Soviet Union and Mek reacted to the blow when soviet-Mek spy network was destroyed by the Iranian Government, which Mek and KGB blamed CIA for that. Mojahed Issue # 36:
“Let’s prepare another Vietnam for America”

Following the purge of Mek members from the Embassy compound, Masoud Rajavi Calls for Putting US Diplomats hostages to be put on trial as criminal spies and criticized the government for not doing so. He also called for “preparing another Vietnam for America”
Masoud Rajavi, Mek Leader in his communique published
Mojahed Issue #102 p2, demanding:
“the US Diplomats must be at least put on trial… and not doing so by the Iranian officials shows that they are not anti- Imperialists”. With regards to American crimes committed in Iran, their diplomats must be put on trial before the world’s public opinion
It is Important to note that :
Mek has never, not only officially changed, denounced or rejected their strategy of toppling imperialism led by USA with armed struggle but following this strategy, they use it as tools for motivating and radicalizing members inside their organization.
Mek to further show its radical and anti Imperialistic stance announces through its military communique nr. 23 of putting all its military units under the command of the Revolutionary Guards of the Ayatollah Khomeini, to prepare to combat against USA.
The Iranian officials called MEK as Monafegh meaning: one who Cries Wine but Sells Vingar
MEK plan to overthrow the government
Masoud Rajavi Mek’s Caliph has the illution of being in the position of the Leader of the Islamic Revolution and the Spiritual Leader of the Islamic World and his role has been stolen from him by the late Ayatollah Khomeini the Suprem Leader of the Iran Revolution.

Masoud Rajavi from the first days of victory of the revolution against the Shah, in Mek’s internal bulletins always emphasized that the Military confrontation with the new regime that accused them of bring back US imperialism to Iran is inevitable.
He added the right time is when MEK has completely prepared itself for such bloody confrontation by gathering arms and organizing the military units.
Under the goose of preparing to fight against US Imperialism, MEK organized Military units that marched independently on the streets of the Capital Tehran while collecting arms and ammunition to prepare for the overthrowing of the new regime. These picture are Mek’s military units in the streets in Major Cities.

Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi’s assessment was that with the new regime’s inability to govern the country and the war with Iraq at the same time while the military forces being occupied in the war front, Mek can topple the regime in the capital Tehran in a matter of days.
The daily clashed between Mek militia and the supporters of the regime, which was organized to counter Mek activities occurred on daily bases.In 2 years of Mek’s preparation for Military confrontation with the new regime to overthrow it, 52 of Mek’s militia were killed and many injured in these street clashes.
|Mek issued a military communique #25 giving an ultimatum to the regime on June 18, 1981 and stated in it:
“they will confront the regime with their full power from now on”.
Two days later on June 20, 1981, Mek organized a rally without the consent of the government in Tehran where they intended to march towards the parliament and government buildings and Khomeni’s residence. To test a popular coup d’etat.
Demonstrators clashed with the police resulting in many deaths and injured on both sides.
Custom Gallery: images not found
Mek responded by bombing campaign, by mass killings of important figures of the new Regime killing many people by suicide bombings in the mosques and public places and a reign of terror began. Mek used his undercover elements infiltrated in the Government offices to bomb and eliminate political figures who considered as pro-West including Dr. Mohammad Beheshti who was educated in Germany.
Custom Gallery: images not found
Dr. Baheshti was assassinated along with 120 party and parliament members in a single bombing of their Party Congress Meeting by Mek member Mr. Mohammad Reza Kolahi.

Left: Dr. Beheshti, killed together with 120 Party members, Right: Mr. Kolahi who bombed Party HQ Center: Kolahi in Holland (Kolahi was assessinated after 28years in Holland while living under a false name).
Later Presidential office was bombed killing the Iranian president and the prime minister by another Mek under cover member infiltrated in the office, called Mr. Masoud Kashmiri. He lives in Europe with his wife and children under the protection of Mek.
Custom Gallery: images not found
Thousands more ordinary people (shopkeepers,…) were assassinated by Mek suicide bombings and hit squads simply for supporting the government.
Mek first to use Suicide bombings in Public places
Mek was the first in the Middle East region to use barbaric techniques of suicide bombings in public places and mosques by under aged teenagers for mass killings.
Masoud Rajavi had learned this criminal technique of Suicide bombing in Palestine while he was fighting for PLO against Israel where PLO militia used Suicide bombing only against Israeli tanks.

But Rajavi used suicide bombings in public places such as mosques at Friday Prayers in iran where they were packed with people. This technique is now commonly used by terrorists in Afghanistan and elsewhere.The pictuer bl published by Mek shows 9 Mek Suicide bombers in Jahadist issue No. 261

But against the Mek’s assessment, the mass killings and bombings could not only result in overthrowing the regime but the Regime with the help of its nation wide social base destroyed A to Z of Mek members and also arrested all the operatives of the Mek and executed them in retaliation to the Mek’s reign of terror and bombings and killings. Only some high ranking members scraped from the country. But many top leaders were killed.
Custom Gallery: images not found
Amongs them, Masoud Rajavi’s deputy, “Mossa Khaibani and his wife”, Rajavi’s wife “Ashraf Rajavi“, but his one year old son Mohammad Rajavi (now strong opposition for his fathers’s use of terrorism and despotism) survived a military attack to their base by Security forces.
Mohammad Rajavi has recently called his father Masoud Rajavi to court in Norway for forcing him to go against mek’s dissident members through a Norwegian company that Mohammad Rajavi is working for without knowing it is probably Masoud Rajavi’s under cover company. Otherwise, how could a Norwegian company ask its employer to comply with the rules of Mek?
Rajavi Escapes to France
Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi who escaped the country shortly after his start of the armed struggle, was aware of the west’s knowledge of his anti-Western stances and his terrorist nature especially due to assassination of US citizens a couple of years back and his direct role in seizure of US embassy in Tehran and US consulate in Isfahan and Tabriz,
Therefore used “Dr. Abolhassan Banisadr” the first president of the Iran Republic after the revolution as a front window to cover up his extremism and to deceive the west while escaped with him to France. This self-exile was aimed at as Rajavi puts it:
“to Neutralize the Imperialist’s measures of arresting Rajavi and also preventing the creation of a pro-Western political alternatives while he was busy overthrows the regime in Tehran”.
Rajavi and Dr. Banisadr formed NCRI, which I was also a member as an alternative to form an Islamic Democratic Republic!
Custom Gallery: images not found
Although Rajavi’s first wife was killed in armed raids to Mek bases in Tehran, and his one year old son was saved in the armed clashes. Rajavi did not wait more than a few months and married with Dr. Banisadr’s 18 years old daughter Miss Firouzeh Banisadr in Paris to cover up his real intentions of using Dr. Banisadr as liberal Window.

Maryam Azedanlou (later Rajavi) and her first husband Mehdi Abrishamchi
His marriage caused huge reaction within Iran and mek members. Cultic Nature of the Mek as an inevitable part of the nature of any terrorist group surfaced after being totally wiped out from inside Iran. The initial signs appeared when, while Masoud Rajavi was married to his second 18years old wife, he was also attracted to his personal secretary Maryam Azedanlou later becoming Maryam Rajavi then she the wife of a Politburo member of Mek Mr. Mehdi Abrishamchi.
Rajavi force divorced Maryam from her husband and married with her As his third marriage Calling it following the Prophet Mohammad’s tradition and will of God. Further more and Surprisingly Rajavi Called his Cultic marriages an Ideological Revolution within mek.
He Claimed that his forcing the couple to divorce and marrying with the divorced wife, would boost the strength of the Mek members a million times to mend the blows received in Iran which will help to overthrow the Mullahs in Iran.
At this stage while hundreds protested against his Cultic and despotic actions, Masoud Rajavi lied to the members and said this was the first and last forced divorce and will not and cannot be repeated in the future, adding:
if it was not necessary for the boosting of the strength of the Movement he would not have done it.Masoud Rajavi lied to his members
Rajavi’s Ideological marriage campaigns did not help him to remotely overthrow Khomeini Regime in Iran from France since there was no one left inside Iran to take his orders. Especially when hundreds of militia mostly school and High school students were arrested on the streets of Tehran and killed inside prisons in retaliation to Mek’s terror campaign. Rajavi was involved in a campaign of Love affairs in Paris going form one wedding to another which caused wide spread condemnation amongst Iranians inside and outside Iran and especially inside MEK members and Caders.
Many mek members inside the prisons in Iran condemned and even changed sides and joined the supports of the government. Rivai’s terror and marriage campaigns resulted in total defeat of the Mek. Not only militarily but also politically and organizationally.
at the same time, wide spread opposition against despotism of the cult leader began. Many members outside and inside Iran left Mek.In NRCI the political coalition, almost all the main and independent members left the coalition.
List of some of those who left NCRI
• Kurdish Democratic Party Iran
• Dr. Banisadr the first President after the Revolution
• Democratic front of the revolutionary Toilers of Iran
• United Left Council
• Iran’s Work Party (Toofan)
• Democratic National front of Iran
• Democratic movement Front of Gilan and Mazandaran Provinces’ Toilers
• Coalition of Iran’s Communists (Sarbedaran)
• Hassan Masali
• Bahman Niroumand
• Mansour Farthing
• Parviz Dastmalchi
• Naser Pakdaman
• Ahmad Salamatian
• Ali Asgard Saiyed Javadi
• Mahdi Khanbaba Tehrani
• Mohammad Reza Rouhani
• Karim Gashim
• Hedayat Allah Martin Daftari
• Masoud Banisadr
• Davood Baghervand Arashad
• Esmaile Vafa Yaghmaee
• ……
Internal Suppression
Mek Members and supporters who escape to neighboring countries under the crackdowninside Iran, sought refuge mainly to Iraqi Kurdistan province.
By the order of the Masoud Rajavi more than 725 Mek dissident members were arrested and tortured by Mek high ranking officials in a military camp called Mansouri In Iraqi Kurdistan province. For opposing Rajavi’s despotism, terror in Iran and Rajavi’s marriages campaign in Paris.
Rajavi Forced them under torture to confess in writing that all were spies working for the Government. Surprisingly those who survived the tortures having confessed in writing to be a spy, returned to their normal duties in Mek. Branding dissident members as spies was used to silence them. Hunderds of the tortured are now have left Mek and live in Europe and can personally testify in any court.
Rajavi also sentenced his deputy Mr. Ali Zarkesh to death in Paris for opposing and denouncing Rajavi’s destructive terror campaign as terrorism. Mr. Parivz Yaghobi another member of the leadership was expelled from the organization. Yaghobi had called for a organizational congress in Paris to try Rajavi for the terrorism which resulted in thousands death among Iranian Citizens as well as Mek members.
To counter the opposition in the leadership Rajavi promoted overnight his new wife Maryam Rajavi an ordinary member to the leadership of the Mek to support him in Mek.
MEK under Saddam Hossein of Iraq
All these anti-democratic and repressive measures in Mek and Rajavi’s feminism were closely monitored by Franch government who had given refugee to Rajavi, soon came to the conclusion that Rajavi’s tree not only has no fruit and even no shadow one could lay under it but it is a disgrace to a country to host such a terrorist organization, with a despotic leader advocating the most reactionary readings of Islam. Consequently Asked Rajavi to leave France.
Custom Gallery: images not found
Saddam Hussein the late Dictator of Iraq that has been helping to organize Rajavi’s fugitive members from neighboring countries of Iran into Iraq since the beginning of the war against Iran, used the opportunity to take Rajavi himself to Iraq to best deploy the MEK members against the Islamic republic.
Iraqi Embassies Provided Passports and Visa for the Mek’s members who escaped to Pakistan, Turkey and Arab Golf countries and even in Europe to take them all to Iraq as part of his Army against Islamic Republic of Iran. I myself was the Mek’s contact person in Pakistan with Iraqi consulate organizing part of the deployment.
Saddam Hossein called the Mek forces “National Liberation Army NLA” to fight their own people at Iraq’s borders.
Arron Merat of The Guardian of London in 2018 described the Mek under Saddam Hossein:
the MEK staged attacks against civilian and military targets across the border in Iran and helped Saddam suppress his own domestic enemies. But after siding with Saddam – who indiscriminately bombed Iranian cities and routinely used chemical weapons in a war that cost a million lives – the MEK lost nearly all the support it had retained inside Iran. Members were now widely regarded as traitors. Isolated inside its Iraqi base, under Rajavi’s tightening grip, the MEK became cult-like. A report commissioned by the US government, based on interviews within Camp Ashraf, later concluded that the MEK had “many of the typical characteristics of a cult, such as authoritarian control, confiscation of assets, sexual control (including mandatory divorce and celibacy), emotional isolation, forced labour, sleep deprivation, physical abuse and limited exit options”.
Rajavi and Saddam Hossein agree on Rajavi’s free hand on his Organization in return for Rajavi suppressing Kurdish uprising. Therefore mek member who escaped Camp Ashraf were arrested and tortured and handed back to Rajavi.
Saddam Hossein also used Mek members to infiltrate into Iran and assassinate Saddam Hossein’s dissents inside Iran in City of Kermanshah and Dezful and elsewhere for him.

Masoud Rajavi was also taken to Saudi Arabia clandestinely from Iraq to finance and brief him on Saudis goals against his Iran during the Iran Iraq War. Only a few of us in Mek knew about his trip to Saudi Arabia, although it was made public after 16 years by mek itself. Saddam Hossein of Iraq and rulers of Saudi Arabia were not the only countries that made use of Masoud Rajavi against his own country.
According to NBC two US senior officials confirmed that the People’s Mujahedin of Iran Mek was “financed Trained and armed by Israel in killing Iranian nuclear scientists” inside Iran.
The New Yorker daily in an article “Our Men In Iran” by Seymour M. Hersh gave a full detailed account of where and when Mek members were trained in Nevada to kill their own countrymen.
Mek’s collaboration with Saddam Hossein and Israel killing the Iranian soldiers and scientists created wide spread and outmost hearted amongst the Iranians inside and outside Iran against Masoud Rajavi and Mek.
Rajavi claims to be sent by the God and forced divoces of all members begin
Ceasefire is called by Iran in the war with Iraq which brought about and end to the Mek’s use in Iraq for Saddam Hossein. Rajavi that had found himself trapped at a dead end in Iraq after the seasfire . To free himself from being questioned Rajavi Claimed to be sent by the God. That meant all the members must blindly obey him and his orders as rule of God. Many opposed and intended to leave Mek. Rajavi Confronted members with new atrocity, and against his last promise that there will be no more forced devices.
Rajavi force divorced all the families of the Mek’s members. took their children away from their parents and sends them around the world.
A reign of suppression of the dissident members began with the help of Iraqi security forces and Rajavi openly called for Iron fist suppression in the presence of 4000 members to any opposition to his totalitarian rule.
One thousand of dissident members (men and women) were arrested and tortured some still missing, some claimed to have committed suicide! Again all the tortured were forced to accept in writing to be pies of the Government.
Rajavi enforced “no exit rule” that meant those who intended to escape would be shot by the Camps Guards explained by Mr. Mehdi Abrishamchi politburo member to a gathering of Mek members.
Masoud Rajavi Calls September 11 barbarism “fight against Imperialism”
Masoud Rajavi fully supports September 11, 2001 terrorist act as genuine struggle against US Imperialism. It was September 11 2001, Mek had gathered at the presence of 4000 Mek members that Masoud Rajavi and his wife Maryam Rajavi used as sessions of mass brain wash. Mek members are totally isolated from outside world. No letters, no telephones, no contact, No Radio no TV no books and newspaper is read. Even member cannot talk to one another which was branded by Rajavi himself as an spy net.
But all of a sudden all the TVs took the crowd through CNN to NewYork city for the first time in say 30 years. Connecting Mek members took outside world. At the same time boxes of cakes entered the gathering and Rajavi which was obviously glorified announced that the US Imperialism has received a great blow. Rajavi let the audience watch the whole news coverage up until the buildings collapsed. Rajavi explained at the end that:
if Mek would have done that far more casualties the Imperialism would suffer.Because our members all have divorced their partners and gifted them to their leader which will be translated to their greater will in our wholly war against imperialism. Where alqaeda members have not done so.

Abbas Davari Politburo member
I personally went near the stage to Mr. Abbas Davari a height ranking Politburo member who was sitting in front row and asked him in total shock! Do you call this crime against humanity struggle for freedom?
This obvious support for the Sept 11 Barbarism of Al-Qaeda was the corner stone for hundreds of Mek members to leave Mek including myself.
10 years prison sentence for leaving Mek
In my case when I requested to leave mek I was sentenced to 10 years of imprisonment which I could only free myself from mek Ashraf Camp Prison when US invaded Iraq so I could take refuge with American Army.
In 2003, Saddam Hossein himself was overthrown putting a beginning to the end to the Mek’s presence in Iraq. Masoud and Maryam Rajavi escaped from Iraq leaving 4000 members behind. where Masoud Rajavi went to hiding not to face the charges of terrorism against USA, cooperation with Saddam Hussein in suppression of the Kurdish people and suppression of its own members in Camp Ashraf in Iraq, and Maryam took residence in France.
Maryam Rajavi was arrested in France by French Judiciary for terrorism, human trafficking and money laundry.
Masoud Rajavi orders members to self-emulate to teach the French a lesson that they can not touch Mek, 12 Mek Jihadists committed suiciadal self-immolation.
Custom Gallery: images not found
12 commit suicialdal self-emulation which two young women one a student in Canada and one mother of two kids die as a result in the in London and Paris.
Custom Gallery: images not found
Three of those who survived the self emolation.

New Iraqi government asks Mek to leave Iraq
Mr. Rajavi who is determined to prevent his members from reaching free world calls Camp Ashraf Iran’s second Capital from his hideout in Europe or Saudi Arabia that Ashraf Camp must be defended at the price of the death of all its residence. Their resistance results in tens of Mek members being killed and injured in clashed with Iraqi forces.
Custom Gallery: images not found
Families of the mek members inside Iran who were shocked by the news of Camp Ashraf rush to Iraq and show up in front of the camp. To save their loved ones in the Camp. Another new dilemma begins, Masoud Rajavi who is concerned that the members may leave the camp with their families, prevents the families of his members to meet and brand the families Agents of the Iran. The families are stoned at the gates of Camp Liberty.
Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi as the Calipha orders cult members to kill familie
Masoud Rajavi even publishes a book in his own name calling the family of the Mek members, “the agents of the Iranian regime” and asks his members to kill their families that oppose Rajavi in many occasions in his book including Page 20
کتاب خانواده مسعود رجوی
Rajavi quotes Imam ALI the first imam and successor of the Prophet Mohammad according to the Shiaat Moslems reading of Islam for giving mek members guide lines how to react towards their own family that have come to the gates of Camp Ashraf and request to meet their loved ones: Rajavi’s book page 20 reads:

The times when we were alongside of the Prophet Mohammad, when we stood up against our fathers, mothers, brothers and uncles and killed them. This, of course, add to our faith, belief, steadfastness and steadfastness.Rajavi Wrote in his book Families om Mek members page 20
MEK and their support for ISIS
Rajavi that found himself un protected after Saddam Hossein was toppled, and pro Iranian government took power in Iraq. He yearned to go back to the old days of Saddam Hossein in Iraq supports ISIS’s military takeover of Iraq hoping to be able to enjoy the blessings of Saddam Hossein’s officials within the ISIS leaders such as Ezat Ebrahim Saddam Hossein’s deputy. In this screen shot from the Mek’s Official Website,

Mek’s official website calling ISIS invasion of Mosul by revolutionary of Iraq
Mek Calling ISIS occupation of Mosel in Iraq the advancement of the Iraqi Revolutionaries to topple The Prime minister Maleki in the hope of going under the support of the Bath Party Leaders in ISIS after ISIS take over Iraq.
Fortunately ISIS was defeated in Iraq and Rajavi has no choice but to leave Iraq with and US help and Mek Members are relocated to Albania to a new camp called Camp Ashraf nr.3. In Albania Masoud Rajavi withholds its members from contacting Western Bourgeoisie. In the latest attempt Mek forced members to sign an obligation paper to stay in an isolated Barracks in Tirana forever.
The following file (a copy of the obligation paper) was smuggled out of Mek by those who escaped in Tirana-Albania, clearly shows the cultic and anti-Western, tactics of Mek to manipulate the minds of its members against outside world. the file reads:

MY strategy is overthrow
Campaign No. 10
Treaty to Overthrow and Declaration of constant Mek Membership Request to be displaced to Camp Ashraf 3 (in Tirana-Albania)

  1. The Fourth founders of the National Liberation Army and Mek inside and outside Iran are engaged in a campaign to overthrow the Regime and preparation of its means in all directions.
  2. With respect to the past martyrs in Ashraf and Liberty Camps my way is to remain a Jihadist and die as a Jihadist and my tactic is overthrowing.
    Those who escape the jihad for Allah and turn their back to him will stir up the wrath of Allah, and for such a deadly sin they deserve to be in Hell. (Followed by a verse of Koran endorsing it)
    Those who break this Holy Oath are the examples of those whom raise the anger of the Allah and deserve to be cursed. (Followed by a verse of Koran endorsing it)
  3. Once again I am given to understand on behalf of the NLA and Mek that, if I can’t stand to my own Holy Oath and agreement and all previous commitments, and if I do not seek the overthrowing goal, I should leave and peruse my personal life.
    But no, I distance myself from such a humiliation of submitting to the bourgeoisie by ignoring my Holy Oath that will make Khomeini laugh at me in his grave.
  4. Alas, if I have come to Europe to live in a secure place. Alas, if I leave the revolutionary struggle, and to be drowned in the Ideology of sexuality and selfishness that will convert me to a corpse.
    6.The great Jihad meaning continuous revolution against reaction and anti-revolutionary Bourgeoisie by sincerely confessing my sins in the daily collective meetings (Daily Mek’s brainwash sessions) which is the great necessity for the victorious overthrowing and also promotion of the Mek in this historic moment.
    7…
    Name: Signature:

With the full support of USA with the help of Albanian Government . Rajavi Is allowed to keep the captive members of his Cult in Camp Ashraf 3 in Tirana capital of Albania.

described by the Guardian of London. In an article titled :

The article continues as:
Mustafa and Robabe Mohammadi came to Albania to rescue their daughter Somayeh.The middle aged couple Have been followed by two intelligent agents. Everywhere they went. The Mohammadis say their daughter Somayeh is being held against her will by a fringe Iranian known as MEk. Widely reqarded as a Cult. the MEK was once designated as a terrorist organisation by the US and UK, but its opposition to the Iranian government has now earned it the support of powerful hawks in the Trump administration, including national security adviser John Bolton and the secretary of state, Mike Pompeo. Anti-capitalist, anti-imperialist and anti-American, MEK fighters killed scores of the Shah’s police in often suicidal street battles. The group targeted US-owned hotels, airlines and oil companies, and was responsible for the deaths of six Americans in Iran. “Death to America by blood and bonfire on the lips of every Muslim is the cry of the Iranian people,” went one of Mek’s most famous songs. “May America be annihilated.”The Guardian of London 2018
This is a drop of ocean of what MEK is. I can be contacted for details on thousands of inside information on Mek’s terrorism. With the email belwo.
DAVOOD BAGHERVAND ARSHAD
EX-HIGH RANKING MEMBER OF MEK AND NCERI
APRIL 2021

اطلاعیه هشدار یا اطلاعیه جلوگیری از فروپاشی شورای مسعودرجوی
می 3, 2021

مسعودرجوی خلیفه همیشه غایب از صحنه سیاسی فرقه رجوی که تنها حضور مستمرش در بستر رسالت نجات زنان از دست شوهرانشان در حرمسرایش میباشد بار دیگر با شتاب و عجله مشکوک به صحنه آمده و اینبار نمایش امضای ننگین خودش در پای اطلاعیه ای قدیمی بصورت باز نشر آن میزان نگرانی و پریشان حالی خودش را نشان داده است.
نشر دوباره اطلاعیه زیر منتسب به مسعودرجویِ سوراخ نشین مجاهدین مربوط به ربع قرن پیش نشان میدهد که رجوی با مخالفت شدید در درون حتی شورایی که تنها عناصر مواجب بگیر خود فروخته اش باقی مانده اند، مواجهه است. طوریکه رجوی قبل از علنی شدن این مخالفت درونی و حتی جدایی برای پیش افتادن و هشدار به ترور سیاسی و شخصیتی و چه بسا جلوگیری از فروپاشی بیشترِ کسانیکه قصد جدایی و افشای جنایاتش را دارند قبل از اینکه اعضای مستعفی خروجشان را علنی کنند آنرا منتشر کرده است.
طبق تجربه نگارنده در سازمان و شورا، علنی کردن چنین بحرانهای درونی مرز سرخ بود طوریکه با جداشدن وعلنی کردن جدایی آقایان دکتر کریم قصیم و محمدرضا روحانی قبل از اطلاع به رجوی چنان ضربه ای به دستگاه پوسیده شورای ضدملی آن زد که اتهام مزدوری و استخدام در وزارت اطلاعات و سپاه قدس و زندان اوین و… و تیر خلاص زدن آنها در اوین این دو جدا شده از شورا به چند ساعت نکشید. طبق تجربه نگارنده به احتمال قوی یا تعدادی در حال جدا شدن و یا حتی بازگشت به دامن میهن هستند. آنچه در میان بسیاری از جداشدگان با بیش از چهل سال عضویت در این فرقه تبهکار رجوی شاهدیم که جداشدگان به دامن میهن بازمیگردند. خود حامل پیام بسیار قویی است که اگر خود را به لاشعوری نزنیم درکش بسیار بسیار ساده است.
رجوی که در این اطلاعیه با وقاحت بیشرمانه ای جداشدگان از شورا را به مزدوری ترجمه کرده است، تلاش میکند با اینگونه گروگانگیری سیاسی-شخصیتی جداشدگان از افشای جنایات و خیانتهایش جلوگیری کند. قطعا طی چهل سال گذشته نتوانسته نه تنها عامل قطعی در پاک کردن عناصر صدیق مبارزی چون بنی صدر، خانم و آقای متین دفتری، خانم هشترودی، و دهها تن دیگر از نجاست رجوی شود بلکه حتی نتوانسته فریب خوردگان و خود فروشان را نیز از جدا شدن مانع گردد.
افشاگریهای جداشدگان چه از فرقه نجاست رجوی و چه از درون شورای خودفروخته در طی سالهای اخیر، همه عناصری که سرسوزنی عنصر آزادگی و یا درد وطن داشتند و عناصر جبونی که هنوز در این تشکیلات و شورا گرفتار مانده اند را با افشای جنایات وافکار و اندیشه ها و وطن فروشی ها و استبداد قرون وسطایی رجوی و فساد اخلاق گسترده در رهبری و کل تشکیلات آنرا با جزئیات کامل و با دلیل و مدرک و با شهادت عینی و شخصی خود، در مقابل شرف و وجدانشان قرار داده اند. بنابراین هیچ جایی برای درنگ در خط کشی و مرزبندی با این تشکیلات تبهکار، فاسد، آزادی کش و قرون وسطایی، همدست جنایتکاران نئوکان، جنایات کاران منطقه ای همچون صدام که مردم ما و خودش را با بمب شیمیایی نابود کرده است، باقی نگذاشته است.
در عصر طلایی آگاهی و دهکده جهانی دیگر نمیتوان به شعورخود توهین کرده و چشم را به جا زدن داعش در کت وشلوار و کت و دامن های رنگارنگ بست. نمیتوان انسانهای در بند فکری و فیزیکی را آزادی ستان نامید. نمیتوان زنان در بند اسارت جنسی در حرمسرای خلیفه داعش ایرانی را زنان آزاده و برابری طلب جا زد، نمیتوان کسانیکه خود در شکنجه یاران خود دست داشتند، و آنها را حتی کشتند، کسانیکه کودکان را به نابودی و خود کشی وادار میکردند را آزادی ستان و مبارز و مجاهد و…نامید.
داود باقروند ارشد
عضو سابق فرقه رجوی و شورای ضد ملی رجوی

← Who are Mek? Terrorists, cultists – or champions of Iranian democracy? The wild wild story of the MEK. An inside report by High ranking member of Mek and NCRI.
معرفی فرقه رجوی (گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور) با ترجمه فارسی برای کسانیکه بخواهند از متن برای مصاحبه و یا صحبت با مقامات سازمانهای حقوق بشری و سیاسی و… استفاده کنند. →
One Response to اطلاعیه هشدار یا اطلاعیه جلوگیری از فروپاشی شورای مسعودرجوی

  1. Aref says:
    می 8, 2021 at 6:42 ب.ظ ()
    والااسامه بن لادن که قدرتمند ترین دولت های جهان بدنبالش بودند هر چند وقت برای نیروهایش پیام تصویری میفرستاد
    این جناب موش فراری از یک طرف روزانه ندای تخریب رژیم و ضعف ان را میدهد از طرف دیگر مطلقا صورتش را نشان نمیدهد شاید هم فکر میکند رژیم از چهاردیواری تصویرش میتواند محلش را شناسایی کند!
    گویی بشدت در نقش امام زمان غایب فرو رفته منتها فرق این امام زمان این است که جای اینکه او مردم را نجات دهد برادران امپریالیست باید رژیم را سرنگون کنند و او را از چاه نجات داده به تخت بنشانند که انهم در خیالش باشد

معرفی فرقه رجوی (گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور) با ترجمه فارسی برای کسانیکه بخواهند از متن برای مصاحبه و یا صحبت با مقامات سازمانهای حقوق بشری و سیاسی و… استفاده کنند.
می 7, 2021
گند زدایی جامعه سیاسی ایرانیان خارج از کشور
دوستان و هموطنان آزاده، تشکیلات رجوی تلاش دارد خام خیالانه اسلام داعشی خود را در قدم اول برای صاحب منصبان و حامیان مالی و سیاسی و اطلاعاتی خود در آمریکا، اروپا، اسرائیل و عربستان …لاپوشانی کند. در صورتیکه آنها بخوبی ماهیت تروریستیش را میشناسند و از همین رو از آن علیه ایرانیان بهره برداری میکنند. این فرقه در قدم بعد برای آن دسته از سیاستمداران بی اطلاع و یا آن دسته که بخاطر منافع مالی حقیر و پست خود دست به هرکاری میزنند همین کار را میکند و در نهایت برای مردم ایران که سابقه و حال جنایتکارانه آنها را نمیدانند لاپوشانی کند. اینکار را با بزک کردن ظاهر خود به شکل انسانهای متمدن، جهت پنهان کردن ماهیت قرون وسطایی و ضد بشریش می نماید. یکی از شاخصه های این توطئه در عدم شفافیت و عدم پاسخگویی به بیرون خود و عدم مشارکت در هر گفتگوی دو یا چند طرفه با افراد، رسانه ها و گروههایی است که سوالات و ابهاماتی جدی را در مورد چهار دهه تبهکاریهای آشکار آن فرقه و گزارشات منتشر شده توسط تمامی کسانیکه در تمامی سطوح سازمانی از آن جدا شده مطرح کرده اند میباشد.
علیرغم اینکه این تشکیلات به گواه تاریخ چهل سال گذشته ایران و گزارشات تمامی سیستمهای اطلاعاتی غرب و بویژه عربستان که ویکیلیکس نیز آنرا افشا کرد هیچ جایگاهی در ایران در میان مردم ندارد ولی با تکیه به مافیای مالی که طی چهل سال در اروپا بهم زده است، میتواند و توانسته به کمک آمریکا برای خود مقرو مقرهایی در اروپا و بویژه در آلبانی مهیا کرده انسانهای بسیاری را در بند خود نگهدارد. و از آنها برای اهداف نگین خود سوء استفاده کند، از زنان یک جور و از مردان یک جور. اخیرا نیز تبهکاری راه انداختن سایتهای فیک نیوزش به تعدا 300 سایت توسط فیس بوک افشاء و تعطیل شد یکی از هزاران تبهکاریهای این فرقه ننگین است.
افشای این تشکیلات تبهکار، نه فقط برای جدا شدگان بلکه برای تمامی مردم ایرانی خارج کشور و سیاسی کاران ایرانی و حتی خارجی یک ضرورت تاریخی است. چرا که اگر این میوه گندیده فرقه ای را از درون خود جدا و به زباله دان نیندازند بزودی فساد مربوطه دامن گیر خودشان نیزخواهد شد که متاسفانه علائم جدی از آن در میان گروههای دیگر مشاهده شده است. که باید هرچه زودتر به گند زدایی یعنی مسعودرجوی زدایی و به فرهنگ دروغ بافی و جعل مبارزه و گندم نمایی و جو فروشی، وطن فروشی، تجاوز به حقوق انسانها وهمزمان آزادی خواهی، اعمال بالاترین استبدادهای تاریخ در دورن و ادعای دمکراسی، تجاوز آشکار به زنان و مدعی حقوق زنان شدن و … پایان دهند.
این معرفی نامه که توسط بالاترین مسئولین گذشته سازمان و عضو شورای (ضد) ملی این فرقه در پیش روست قطعا به گواهی همه جداشدگان مطلع بویژه آنها که از سالهای 1371 به بعد در این تشکیلات بوده اند، قطره ای است از دریا که باید با این الگوی ارائه شده توسط آقای داود باقروند ارشد، تکمیل و برای معرفی و گندزدایی فضای سیاسی ایرانیان و خارجیان بطور گسترده همچون مبارزه با ویروس کرونا پخش و مطرح شود.
میتوان اصل کلیپ انگلیسی را بصورت یک لینک ارسال نمود، میتوان متن انگلیسی را چاپ و بصورت یک جزه به مقامات سیاسی و حقوق بشری و…تحویل داد. میتوان ضمن دادن هر دو سند فوق توضیحات حضوری با تسلط به محتوای بحث نیز ارائه شود.
ترجمه فارسی برای ایرانیانی است که یا زبان انگلیس خوب نمیدانند و به زبانهای دیگر خارجی مسلط هستند که میتوانند با خواندن متن فارسی به زبانی که مسلط هستند مطلب را به مخاطب برسانند. و یا همان متن انگلیسی را در گوگل ترجمه و در زبانی که خود مسلط هستند استفاده کنند. اصل بر مدارکی است که از نشریات مجاهد و سایتهای این فرقه تبهکار ضمیمه شده است. امید است ضمن قیام به وظایف تاریخی خود ما را در این مسیر یاری کنید.
ترجمه حاضر با توجه به حجم بالای مطلب و نبود وقت بصورت تحت اللفظی ترجمه شده، از این رو عاری از خطا نیست ولی محتوا حفظ شده است.
تحریریه
ماه می 2021
Who are Mek
So much has been said and written about Mek terrorist cults by almost every serious media concerned with terrorism, but not a report from inside Mek by a high ranking member of Mek and NCRI.
تقریباً همه رسانه های جدی که به تروریسم می پردازند ، در مورد فرقه تروریستی رجوی مطالب زیادی گفته و نوشته شده است ، اما گزارشی از درون مجاهدین توسط یكی از اعضای عالی رتبه آنها و عضوNCRI ارائه نشده است.
the uniqueness of this report based on the fact that all the information given are driven from Mek’s own printed material in its official paper Jihadist(Mujahed) published by Mek which mostly are written by their Calipha “Masoud Rajavi” their terrorist leader.
منحصر به فرد بودن این گزارش مبتنی بر این واقعیت است که تمام اطلاعات ارائه شده از مطالب چاپ شده فرقه رجوی در مقاله رسمی آن (مجاهد) منتشر شده توسط مک است که بیشتر توسط خلیفه و رهبر تروریست آنها “مسعود رجوی” نوشته شده است.
Mr. Davood B. Arshad delivering his speech in EU parliament
In this presentation, I will shed light to Mek terrorists and Masoud Rajavi its Calipha and his head wife in his Harem.
در این بحث ، من عمدتا تروریست های مجاهدین و مسعود رجوی خلیفه آن و زن اصلی او در حرمسرایش مریم رجوی را معرفی خواهم کرد.
The details about Davood Baghervand Arshad in connection with Mek can be found (here).
جزئیات سابقه مربوط به داوود باقروند ارشد در ارتباط با مجاهدین را می توان (اینجا) یافت.
Mr Arshad that lives in Germany can be reached at the email below for any questions to challenge all the reports and facts stated by him. info@nototerrorism-cults.com
برای هر گونه سوال می توانید با آقای ارشد که در آلمان زندگی می کند از طریق ایمیل زیر تماس بگیرید تا تمام گزارش ها و حقایق بیان شده توسط وی را به چالش بکشید. info@nototerrorism-cult.com
This content can also be watched in the YouTube above as a video clip.
این محتوا را همچنین می تواند به بصورت کلیپ ویدیویی درفوق در YouTubeبصورت گفتارآقای ارشد تماشا شود.
A heart breaking journey of freedom fighter to find himself traped in a terrorist org.
داستان جگرسوز مبارزان آزادی که خود را در دام یک سازمان تروریستی یافتند.
At my early twenties while studying at University in England with not so much politicaland historical knowledge, and experience but with plenty of enthusiasm and love of freedom and democracy for Iran, under the Late Dictator, The Shah of Iran, made me the best prey to be hunted by wolve as in sheep clothes at university in UK by Mek, pretending to be freedom fighters.
در اوایل بیست سالگی من هنگام تحصیل دانشگاه در انگلستان با نه چندان دانش سیاسی و تاریخی ، بلکه با اشتیاق فراوان و عشق به آزادی و دموکراسی برای ایران، تحت حاکمیت دیکتاتوری شاه ایران، مرا بهترین طعمه گرگهای مجاهدین در لباس میش که تظاهر میکردند كه مبارزان آزادی هستند قرار داد.
An Organization that have been financed armed and supported by Saddam Hossein the late Dictator of Iraq and the Saudi Arabia.
سازمانی که توسط صدام حسین ، دیکتاتور فقید عراق و عربستان سعودی مسلح شده و مورد حمایت قرار گرفته است.
مریم رجوی با پرچم حسینی
Rajavi
Emblom
Have you, your loved ones, your fellow country men, your country been subject of Terrorism? Then with about 4 Decades of experience at my mid-sixties I would recommend you to bare with me to help you recognize Terrorism in the freedom fighters clothes at your vicinity and even supported with the tax you pay.
_184083
giuliani_rajavi
جان بولتن و مریم رجوی
1433583766644_massoud rajavi kasifi and saddam hussein
آیا شما ، عزیزانتان ، هموطنانتان یا کشورتان از تروریسم صدمه دیده است؟ پس با حدود 4 دهه تجربه در اواسط دهه شصت زندگی به شما توصیه می کنم با من همراه باشید تا به شما کمک کنم تروریسم را در لباس مبارزان آزادی در مجاورت خود تشخیص دهید، که حتی ناخواسته با مالیاتی که می پردازید پشتیبانی میکنید.
Terrorism is one of the most controversial subjects to contemporary human history that threaten to destroy our security, morality and values, claim many lives and injuries, has economic impacts and many hidden destructive effects on our society by the evil actions, designed to induce indiscriminate terror and psychic fear through the violent victimization and destruction of noncombatant targets, the civilians.
تروریسم یکی از بحث برانگیزترین موضوعات تاریخ بشر معاصر است که تهدید به از بین بردن امنیت ، اخلاق و ارزشهای ما که همراه با تلفات جانی و جانی بسیاری است و همچنین دارای اثرات اقتصادی و بسیاری آثار مخرب پنهان دیگر بر جامعه ما، با اقدامات شیطانی تروریسم که برای ایجاد وحشت بی رویه طراحی شده است میباشد. تروریسم میخواهد وحشت روانی از طریق اعمال خشونت آمیز قتل و کشتار با از بین بردن اهداف غیر جنگی و غیرنظامیان به ما تحمیل کند.
Post-modern Terrorists [/su_heading]
The face of terrorism has changed dramatically over the past decades. In the 1970s and early 1980s, terrorist organizations typically had discrete and immediate political objectives—The release of compatriots from prison—the political independence of an ethnic region or state, or the withdrawal from a conflict. To further these goals, terrorists engaged in kidnapping, hijacking, small-scale hostage-taking and other operations involving relatively low levels of violence. As summed-up by a leading expert in terrorism:
چهره تروریسم طی دهه های گذشته به طرز چشمگیری تغییر کرده است. در دهه 1970 و اوایل دهه 1980 ، سازمان های تروریستی معمولاً اهداف سیاسی منفرد و فوری داشتند مانند، آزادی هموطنان از زندان – استقلال سیاسی یک منطقه قومی یا یک کشور ، یا خروج از یک درگیری. برای پیشبرد این اهداف ، تروریست ها درگیر هواپیما ربایی ، آدم ربایی ، گروگانگیری در مقیاس کوچک و سایر عملیات هایی بودند که شامل خشونت نسبتاً کم بود. همانطور که توسط یک متخصص برجسته تروریسم خلاصه شده است:
“Traditional terrorists wanted a lot of people watching, not a lot of people dead.”
“تروریست های سنتی می خواستند بسیاری از مردم از اهدافشان مطلع شوند، نه بسیاری از افراد کشته شوند.”
Today’s “post-modern” terrorists like mek, ISIS, Alqaeda have eschewed constrained or modulated violence. they seek nothing but the wholesale collapse of the Western Societies and Nations which they deem evil Western Corrupt Bourgeoisie (Imperialism). Terrorists often embrace religious or quasi-religious ideologies based on ethnic or religious fanaticism, as a tool best described and maintained in Cultic form by brainwashed members.
تروریست های “پست مدرن امروزی مانند فرقه رجوی ، داعش ، القاعده از خشونت محدود یا تعدیل شده استفاده نمیکنند. آنها به دنبال فروپاشی تمامیت جوامع و ملل غربی هستند که آنها آنرا بورژوازی شرور فاسد غربی (امپریالیسم) می میخوانند. تروریست ها اغلب از ایدئولوژی های مذهبی یا شبه دینی مبتنی بر تعصب قومی یا مذهبی استقبال می کنند. آنهم به عنوان ابزاری که توسط اعضای شستشوی مغزی شده در درون فرقه های تبهکار حفظ و تداوم مییابند.
Suiside self Immolation of an Mek cult member in Paris
Members are brainwashed to believe their actions are justified to please a higher religious authority such as Masoud Rajavi, they are given to believe that, the ability to kill themselves together with large numbers of innocent individuals reinforces the correctness of their actions and spares a place in the Heaven for them.
اعضا شستشوی مغزی می شوند تا معتقد گردند که اقدامات آنها برای جلب رضایت رهبری عقیدتی مانند مسعود رجوی را خشنود سازند، زیرا معتقدند که توانایی عمل انتحاری و کشتن تعداد زیادی از افراد بی گناه اعتبارو صحت اقدامات آنها را تائید می کند و بهشت را برایشان تضمین مینماید.
In contrast with the deeds of the terrorist, The blessings of the Western free and open society also can provide cover for acts of terror and violence for terrorist groups such as MEK who are just pretending to carry Western values.
بر خلاف اقدامات تروریست ها ، تعاملات و همسویی های جوامع آزاد غربی همچنین می تواند پوششی را برای اقدامات ترور و خشونت برای گروه های تروریستی مانند مجاهدین خلق که فقط وانمود می کنند ارزشهای غربی را دارند ، فراهم کند.
One of The unique common denominators of all the terrorists is the Leading terrorist figure called Ideological Leader or Calipha, Such as, Abu Bakr al Baghdadi of the ISIS terrorist, or Ben laden of Al Qaeda and Masoud Rajavi of Mek.
یکی از مشخصه های همه تروریست ها شخصیت برجسته تروریست به نام رهبر عقیدتی یا خلیفه است، مانند ابوبکر البغدادی گروه تروریستی داعش یا بن لادن القاعده و مسعود رجوی گروه تروریستی مجاهدین.
ابوبکر البغدادی
بن لادن

The present leadership consists of the Calipha Masoud Rajvai and his head wife in his Harem nicely dressed in red and dark blue called Maryam Rajavi.
رهبری کنونی متشکل از خلیفه مسعود رجوی و همسر اصلی وی در حرمسرایش مریم رجوی است که با لباسهای قرمز و آبی تیره ظاهر شده اند.
Abrishamchi 1
555551

I am sure you will be surprised to know that this man Mr. Mahdi Abrishamchi (first photo from left) was the first husband of Maryam Rajavi which the Calipha Masoud Rajavi forced him to divorce Maryam and gift her to Masoud Rajavi to become the head wife in Masoud Rajavi’s harem.
من مطمئن هستم که شما متعجب خواهید شد اگر بدانید که این مرد آقای مهدی ابریشمچی (اولین عکس از سمت چپ) اولین شوهر مریم رجوی بود که خلیفه فرقه رجوی، مسعود رجوی او را مجبور کرد مریم همسرش را طلاق دهد و سپس او را به مسعود رجوی تقدیم کند تا همسر اصلی او در حرمسرایش گردد.
Mr. Mahdi Abrishamchi in Mojahed Issue #255 p25

All the Calipha’s of the terrorist groups have one thing in common. They all call themselves, the representative of the God on the Earth. A fundamental base for the members for their unquestionable obedience. While praising the Calipha-Masoud Rajavi Mr. Mahdi Abrishamchi member of the Mek’s Politburo explains his obedience, marked in blue boxes:
همه خلیفه های گروه های تروریستی یک چیز مشترک دارند. همه آنها خود را نماینده خدای روی زمین می دانند. یک مبنای اساسی برای وادار کردن اعضا برای اطاعت بی چون و چرا از آنها.
آقای مهدی ابریشمچی ، عضو دفتر سیاسی فرقه رجوی ، هنگام تمجید از خلیفه – مسعود رجوی ، پیروی خود را كه در جعبه های آبی مشخص شده است ، توضیح می دهد:
Our Calipha Masoud Rajavi is only accountable to the God.Mr. Mahdi Abrishamchi
مسعودرجوی فقط به خداوند پاسخگوست و نه به هیچ کس دیگری.Mr. Mahdi Abrishamchi

Suiciadal readiness of the Terrorist members
آمادگی برای عملیات انتحاری اعضای یک فرقه تروریستی
The other common denominator of the Terrorists is, the more devoted they are, more prepared to commit suicide attack. Members must endorse their suicidal readiness either in a video clip or in writing, and wait for their Calipha to pull the trigger when and where he suits fit, to turned them into a lethal bomb, killing innocent people to accomplish the Calipha’s wish.
وجه مشترک دیگر تروریست ها ،درمیان اعضاست که باید فداکاری خود را با اعلام آمادگی برای انجام حمله انتحاری اثبات کنند. اعضا باید آمادگی خودکشی خود را در یک کلیپ ویدیویی یا کتبی اعلام کنند و منتظر بمانند تا خلیفه خود ماشه را در هر زمان و مکان مناسبی که تشخیص میدهد بکشد ، تا آنها را به یک بمب قتل و کشتار مردم بیگناه تبدیل کند تا خلیفه به خواسته های ضد بشری خود برسد.
There are two different categories of terrorists;
دو دسته مختلف تروریست وجود دارد.

  1. Are those who are very obvious and known to us like such as Abu Bakr al Baghdadi or Bin Laden, therefore the civilized world knows must protect itself against them.
    آنهایی هستند که برای ما بسیار واضح و شناخته شده هستند مانند ابوبکر البغدادی یا بن لادن، بنابراین جهان متمدن می داند که باید از خود در برابر آنها محافظت کند.
  2. But there are terrorists that not only hide their lethal thinkings but pretendto have thinkings that even make you spend your money and tax to promote them.
    اما تروریست هایی وجود دارند که نه تنها تفکرات قتاله و ضد بشری خود را پنهان می کنند بلکه وانمود می کنند تفکراتی دارند که حتی باعث می شود پول و مالیات خود را برای تبلیغ آنها خرج کنید.
    Such as Maryam Rajavi, a terrorist Leader or Ali Reza Jafarzadhe a terrorist member as their representative in USA.
    مانند مریم رجوی ، یک رهبر تروریست یا علی رضا جعفرزاده یک عضو تروریست به عنوان نماینده آنها در ایالات متحده.
    Alireza-Jafarzadeh-422

Their appearance is decorated purely to deceive the world about their terrorist inhuman nature.
ظاهر آنها صرفاً برای فریب جهان در مورد ماهیت غیرانسانی تروریستی آنها تزئین شده است.
Terrorist do not only commit crime against civilized world but against their own members. Mayram Rajavi being the head wife in the Harem, later forced all mek members to divorce their wives so could enter the harem of the Masoud Rajavi as wives of the harem, including my wife Ms. Tannaz Hojati Emami.
تروریست ها نه تنها علیه جهان متمدن بلکه علیه اعضای خودشان مرتکب جنایت میشوند. مریم رجوی بعنوان همسر اصلی در حرمسرای رجوی، بعداً همه خانواده های مجاهدین را مجبور به طلاق همسران خود کرد تا بتوانند به عنوان همسران حرمسرا وارد حرمسرای مسعود رجوی شوند ، از جمله همسر من خانم طناز حجتی امامی.
Maryam Rajavi described the Joining the Haram of Masoud Rajavi as the only path to the Liberation of all Women from all discriminations and exploitation especially by the husbands within traditional family.
مریم رجوی پیوستن به حرامسرای مسعود رجوی را تنها راه آزادی همه زنان از هرگونه تبعیض و استثمار به ویژه توسط شوهران در خانواده سنتی توصیف کرد.
She argues, since Masoud Rajavi is free of exploitation, having sex with him in his Harem is a revolutionary way to free women from the exploitation of their husbands within traditional family. Which Rajavi considers it a ground and a stronghold for the exploitation of the women?
او استدلال می کند، از آنجا که مسعود رجوی عاری از استثمار است، رابطه جنسی با او در حرمسرا، خود راهی انقلابی برای رهایی زنان از استثمار شوهرانشان در خانواده سنتی است. که رجوی آنرا بستر و سنگر استثمار زنان می داند.
She argues, this is a revolutionary way and killing two birds with one stone!
او استدلال می کند ، این یک روش انقلابی است و با یک تیر دونشان زدن است!

  1. Freeing women from exploitation by their husbands.
    آزاد كردن زنان از استثمار همسرانشان.
  2. Destroying traditional Family the stronghold of exploitation of women.
    تخریب خانواده سنتی سنگر استثمار زنان.
    One could not expect stronger logic from a Pimp. She now lives in Albania and Paris and unfortunately, many politicians help her to move in and around Europe and its power corridors. Her role is to hide her husband and Calipha’s horrifying rules and thinkings and teachings, and the Islamic State he plans for the future of Iran and the world.
    ازیک دلال محبت نمی توان انتظار منطق قویتری داشت. او اکنون در آلبانی و پاریس زندگی می کند و متأسفانه بسیاری از سیاستمداران به او کمک می کنند تا در اروپا و دالان های قدرت آن حضور یابد. نقش او پنهان کردن قوانین و اندیشه ها و آموزه های هولناک شوهرش و خلیفه دولت اسلامی رجوی است که وی برای آینده ایران و جهان برنامه ریزی می کند.
    To do so Maryam Rajavi deceivingly parrots the Western values, which are formulated in her Ten Point Plan for Future of his khalifa’s Empire and all the Muslims around the world:
    برای این کار مریم رجوی با فریب، ارزش های غربی را طوطی وار تکرار می کند ، که در برنامه ده نکته ای برای آینده امپراتوری خلیفه خود و همه مسلمانان در سراسر جهان تنظیم شده است:
    Reading her plan, form her official websit. Jihadists
    با خواندن برنامه دروغین مریم رجوی، منعکس شده دروب سایت رسمی فرقه تروریستی میتوان به حقایق بیشتری از دروغ پردازی و فریب این زوج فریبکار پی برد.
    We …are committed to the abolition of the death penalty. We are committed to the separation of Religion and State. We believe in the rule of law and justice. We want to set up a modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court. We are committed to the Universal Declaration of Human Rights, and international covenant and conventions, including the International Covenant on Civil and Political Rights, the Convention against Torture, and the Convention on the Elimination of all Forms of Discrimination against Women.from Maryam Rajavi’s ten point plan
    مسعودرجوی و دادگاههای انقلاب او در تضاد با همه اصول قضاوت و انسانیت

ما … متعهد به لغو مجازات اعدام هستیم. ما به جدایی دین و دولت متعهد هستیم. ما به قانون و عدالت اعتقاد داریم. ما می خواهیم یک سیستم قضایی مدرن مبتنی بر اصول فرض برائت ، حق دفاع ، حمایت موثر قضایی و حق محاکمه در دادگاه عمومی ایجاد کنیم. ما به اعلامیه جهانی حقوق بشر، و میثاق و کنوانسیون های بین المللی ، از جمله میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی ، کنوانسیون مبارزه با شکنجه و کنوانسیون رفع انواع تبعیض علیه زنان متعهد هستیم.
To give you an idea what she hides behind all this. I will read from Mek’s Official Paper Called Jihadist or Mojahed issue no 3 page 7 wher her Khalifa Masoud Rajavi puts forwards the ideal courts and judicial system. He writes:
جهت روشن نمودن این که او پشت همه این تکرار طوطی وار ارزشهای غربی چه چیزی پنهان می کند. من از مقاله رسمی مجاهد نشریه اصلی این فرقه مجاهد شماره 3 صفحه 7 که خلیفه مسعود رجوی دادگاه ها و سیستم قضایی ایده آل را ارائه می دهد ، ارجاع میدهم. او می نویسد:
قضات بی سواد قضایی1
قضات بی سواد و احکامی که اعدام نخواهد

As soon as the accused is identified, it is enough to put him in front of the firing squad. No need for court proceedings. The operation of the revolutionary courts relies on the revolutionary conscience and judgment of the masses before being based on codified legal and criminal laws. For this reason, the judges of these courts are not only legal and criminal experts, but also a combination of people’s representatives, some of whom even lack any judicial expertise. The verdicts issued by these courts also take into account the revolutionary interests of the society. And it may not comply with the usual legal and penal rules. It is possible for a these Court to sentence an accused to death, while under classical law it is not punishable by death.Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7
به محض شناسایی متهم ، کافی است تا او را مقابل جوخه آتش قرار دهید. نیازی به رسیدگی به دادگاه نیست. عملکرد دادگاه های انقلاب قبل از اینکه بر اساس قوانین مدنی و کیفری تدوین شده باشد ، به وجدان انقلابی و قضاوت توده ای متکی است. به همین دلیل ، قضات این دادگاه ها نه تنها کارشناسان حقوقی و کیفری هستند بلکه ترکیبی از نمایندگان مردم هستند که حتی برخی از آنها فاقد هرگونه تخصص قضایی هستند. در احکام صادره از سوی این دادگاه ها منافع انقلابی جامعه نیز در نظر گرفته شده است. و ممکن است با قوانین معمول و کیفری مطابقت نداشته باشد. این دادگاه ممکن است یک متهم را به مرگ محکوم کند ، در حالی که طبق قوانین کلاسیک مجازات اعدام ندارد.
Rajavi continues: with a horrifying example to justify his barbaric courts:
رجوی با یک مثال هولناک برای توجیه دادگاه های وحشیانه خود ادامه می دهد:
For example, in the war called Ahzab [1400years ago] when Moslems discovered that the Jewish tribe had betrayed them in Medina city during the siege of the city by the pagans of Mecca, Muslems arrested all of 700 Jewish tribe members executed them overnight. This act may seem cruel and barbaric, many of the people who were executed may not have played a direct role in this betrayal, but when the future of a religion, the fate of a revolution and the interests of a people are at stake, we must act decisively, and close the eyes on these doubts. Masoud Rajavi’s courts Mojahed issue#3 p7
بعنوان مثال ، در جنگ احزاب [1400 سال پیش] هنگامی که مسلمانان دریافتند که قبیله یهود در محاصره شهر توسط بت پرستان مکه در شهر مدینه به آنها خیانت کرده است، مسلمانان 700 عضو قبیله یهودی را در یک شب اعدام کردند. این عمل ممکن است بیرحمانه و وحشیانه به نظر برسد ، ممکن است بسیاری از افرادی که اعدام شده اند نقشی مستقیم در این خیانت نداشته اند ، اما هنگامی که آینده یک دین ، سرنوشت یک انقلاب و منافع مردم در معرض خطر است ، ما باید قاطعانه عمل کنیم و چشمها را بر روی این تردیدها ببندیم.
جهت خواندن مطلب پی دی اف زیر روی فلش ها کلیک کنید. برای بزرگنمایی روی علامت + و یا – کلیک کنید.
صفحه 1 / 2
بزرگ نمایی 100%
wp-pdf.com
The world should ask these terrorists particularly Maryam Rajavi that parrots western values:
جهان باید از این تروریست ها به ویژه مریم رجوی که ارزش های غربی را طوطی وار تکرار می کند ، سوال کند:
Is this how you abolition the death penalty? Is this the separation of Religion and State? While judgement based on interest of your religion, and how you believe in the rule of law and justice? and the modern judicial system based on the principles of presumption of innocence, the right to defense, effective judicial protection and the right to be tried in a public court?
آیا اینگونه شما مجازات اعدام را لغو می کنید؟ آیا این جدایی دین و دولت است؟ در حالی که قضاوت براساس منافع ایدئولژیک و مذهبی شماست و چگونه به قانون و عدالت معتقد هستید؟ و سیستم قضایی مدرن مبتنی بر اصول فرض برائت ، حق دفاع ، حمایت قضایی موثر و حق محاکمه در دادگاه عمومی اینهاست؟
This is the most dangerous types of terrorism and jihadists that cry Wine and sell vinegar to us, and some buy plenty by the tax you pay.
این خطرناک ترین نوع تروریسم و جهادگری است که گندم نمایی و جو فروشی میکند و برخی از آنها با مالیاتی که می پردازید مقدار زیادی از جوخود را به شما میفروشند.
This is terrorists inside out, and everyone should look out for them. Let’s see if Ali Reza Jafar Zadeh this nice looking guy fits into the category of a time-bomb. I mentioned that terrorist must always be Suicidal ready. This is the hand written request of Mr Ali Reza Jafar Zadeh printed in the official paper of Mek Called Mojahed meaning Jahadist #127 p11. One should bear in mind that He is Mek’s US representative.
این است درون و واقعیت تروریست ها و همه باید به مراقب آنها باشند. بیایید ببینیم آیا علیرضا جعفر زاده این مرد خوش قیافه در گروه بمبگذاران انتحاری قرار می گیرد یا خیر. من اشاره کردم که تروریست همیشه باید عمل انتحاری و خودکشی آماده باشد. این درخواست دست نوشته آقای علیرضا جعفر زاده است که در نشریه رسمی بنام مجاهد شماره 127 صفحه 11 چاپ شده است. باید به خاطر داشت که او نماینده فرقه رجوی در آمریکا است.
Mr. Jafarzadeh’s letter was written after he was angry like his Calipha about Maryam Rajavi’s arrest in France reported by NY times by Eliane Sciolino in June 2003:
نامه آقای جعفرزاده پس از عصبانیت وی مانند خلیفه مسعودرجوی بعد از دستگیری مریم رجوی در فرانسه نوشته شده که توسط ایلیان اسکیولینو در ژوئن 2003 در نشریه نیویورک تایمز گزارش شد ، وی نوشته است:
“French authorities today arrested more than 150 members of a long-established armed Iranian opposition group, accused them of organizing terrorist acts, and seized $1.3 million in $100 bills.”NY times by Eliane Sciolino in June 2003
مقامات فرانسه امروز بیش از 150 عضو یک گروه مخالف مسلح ایرانی باسابقه تروریستی را دستگیر کردند ، فرانسه آنها را به سازماندهی اقدامات تروریستی متهم کردند و 1.3 میلیون دلار اسکناس 100 دلاری را ضبط کردند.
Following Maryam Rajavi’s arrest by the French police she ordered the members to commit suicide by self-immolation. To prevent the French judiciary from enforcing the law and force them not to dare to touch this terrorist cult. Following Rajavi’s call 12 members committed self-emulation in London, Paris, Toronto, Denmark,…which two young women died as a result.
پس از دستگیری مریم رجوی توسط پلیس فرانسه ، وی به اعضای خود دستور داد که خودسوزی کنند. برای جلوگیری از اجرای قانون توسط دادگستری فرانسه و مجبور کردن آنها به اینکه جرات دست زدن به این فرقه تروریستی را نداشته باشند. به دنبال درخواست رجوی ، 12 عضو در لندن ، پاریس ، تورنتو ، دانمارک ، خودسوری کردند … در نتیجه دو زن جوان درگذشتند
arrest
Self_Immolation_12124
دختر

Ali Reza Jafarzadeh also writes to his caliph to be the next suicidial Jihadist. This is the page 11, let’s read and see how he puts “his Suicidal readiness and turning into a time-bomb” into words and takes oath to explode when and where His Calipha Masoud Rajavi pulls the trigger.
علیرضا جعفرزاده نیز به خلیفه خود نامه می نویسد تا جادگیر و عمل انتحاری کنندی بعدی باشد. این صفحه 11 است ، بیایید بخوانیم و ببینیم که او چگونه “آمادگی عمل انتحاری خود و تبدیل شدن به بمب ساعتی” را به کلمات تبدیل می کند و سوگند یاد می کند که منفجر شود در زمان و مکانی که خلیفه مسعود رجوی ماشه را میکشد.
.
Ali Rezajafarzadeh’s letter of suisiadal readiness
The title of the page 11 above reads: …..
Another golden leaf!! from the record of the whole epic and the sacrifice of the Mujahidin Jihadist. Examples of requests of members and supporters of Mujahidin for suicide self-immolationThe title of the page 11
عنوان صفحه 11: یک برگ زرین دیگری کارنامه سراسر حماسه و فدای مجاهدین. نمونه هایی از درخواست اعضا و طرفداران مجاهدین برای خودسوزی اعتراضی.
Now the Golden leaf!!! of the Jihadist Ali Reza Jafarzadeh, which reads:
حالا برگ زرین !!! عامل انتجحاری علی رضا جعفرزاده را میخوانیم:
“In the name of Allah and in the name of Masoud and Maryam Rajavi, my great religious leaders. Moments ago, I heard the announcement of the readiness of 20 members of the organization in the United States for suicide self-immolation against the actions of the French Government… The greatness of their action became more tangible to me and I felt that I would not rest until I took the pen and I announced my readiness to scarify myself It is true that these French idiots have not yet understood the determination and lethality of the Mujahedeen-Jihadists element of Mek. Because they did not know our Caliph Masoud Rajavi. They are too short-sighted to know what a hurricane Masoud Rajavi’s order will cause, and if Masoud Rajavi gives the order, this generation (Mujahidin Jihadist) will burn their world into ashes with all its dimensions, and indeed, if Masoud Rajavi orders it, they will learn it the hard way. Therefore As the least valued member of the Mek Jihadist, I hereby inform the Organization in writing of my readiness for suicide self-immolation with determination at any time and in any place our Khalifa deems fit. May I fulfill my duties to our Calipha Masoud Rajavi in this way. Alireza JafarzadehTranslation of Ali RezaJafar Zadeh’s letter to his Calipha
به نام خدا و به نام مسعود و مریم رجوی ، رهبران کبیر عقیدتی ام. لحظاتی پیش ، اعلام آمادگی 20 نفر از اعضای سازمان در ایالات متحده برای خودسوزی اعتراضی دررابطه با دولت فرانسه را شنیدم که به راستی منقلب شدم و از آن لحظه امکان کارکدن برایم وجود ندارد. احساس کردم که من تا زمانی که قلم به دست نگرفتم و اعلام آمادگی، آرام نخواهم شد. درست است که این سفلگان فرانسوی هنوز تیزی و برایی و قاطعیت عنصر موحد مجاهدین خلق را درک نکرده اند. زیرا آنها خلیفه ما مسعود رجوی را نمی شناسند. آنها بسیار کوته فکر هستند تا بدانند که دستور مسعود رجوی چه طوفان ایجاد می کند و اگر مسعود رجوی دستور دهد ، این نسل (جهادگر مجاهد) جهان آنها را با تمام ابعادش به خاکستر تبدیل میکند. بنابراین من به عنوان کم ارزش ترین عضو جهادگران مجاهد، بدین وسیله کتباً به سازمان آمادگی خود را برای خودسوزی را با عزم راسخ در هر زمان و در هر مکانی که رهبر عقیدتی ما صلاح بداند ، اعلام می کنم. باشد که من از این طریق وظایف خود را در قبال خلیفه مسعود رجوی انجام دهم. علیرضا جعفرزاده.
Best explained the mentality of such brainwashed Mek’s cult Jihadists by Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003. She wrote an article titled “The Cult of Rajavi”. In this article Rubin details her encounters with Mek members she met in Camp Ashraf in Iraq:
بهترین توصیف این جهادگران فرقه رجوی شستشوی مغزی شده توسط الیزابت روبین از نیویورك تایمز در 13 ژوئیه 2003 صورت گرفته. وی مقاله ای با عنوان “فرقه رجوی” با جزئیات برخوردهای خود با اعضای فرقه رجوی را كه در اردوگاه اشرف در عراق تشریح كرده است :
“men and women had to participate in ‘weekly ideological cleansings,’ in which they would publicly confess their sexual desires. It was not only a form of control but also a means to delete all remnants of individual thought.”Elizabeth Rubin’s of New York Times on July 13, 2003
“زنان و مردان مجبور بودند در” اعترافات هفتگی ایدئولوژیک “شرکت کنند که در آن آنها علناً به خواسته های جنسی خود اعتراف می کردند. این فقط نوعی کنترل نبود بلکه همچنین وسیله ای برای حذف تمام ته مانده انسانی آنهاست. “[/ su_quote]
Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012 also Wrote:
اوِن بنت جونز از بی بی سی در 15 آوریل 2012 همچنین نوشت:
Owen Bennett Jones Of BBC News on 15 April 2012
Not only was the MEK heavily armed and designated as terrorist by the US government, it also had some very striking internal social policies. For example, it required its members in Iraq to divorce. Why? Because love was distracting them from their struggle against the mullahs in Iran. And the trouble is that people love their children too. So the MEK leadership asked its members to send their children away to foster families in Europe. Some parents have not seen their children for 20 years and more. One US colonel I spoke to, who had daily contact with the MEK leadership for six months in 2004 in Iraq, said that the organization was a cult, and that some of the members who wanted to get out had to run away.الیزابت روبین از نیویورک تایمز در 13 ژوئیه 2003
مجاهدین خلق نه تنها به شدت مسلح و توسط دولت آمریکا به عنوان تروریست معرفی شد ، بلکه سیاست های اجتماعی داخلی بسیار زننده ای نیز دارد. به عنوان مثال ، اعضای خود را در عراق مجبور به طلاق می کرد. چرا؟ زیرا عشق آنها را از مبارزه علیه آخوندها در ایران منحرف می کرد. و مشکل این است که مردم فرزندان خود را نیز دوست دارند. بنابراین رهبری مجاهدین خلق اعضای خود را مجبور کرد فرزندانشان را به خانواده ها و یتیم خانه های در اروپا بفرستند. بعضی از والدین 20 سال و بیشتر فرزندان خود را ندیده اند. در سال 2004 در عراق من با یک سرهنگ آمریکایی صحبت کردم که به مدت شش ماه با رهبران مجاهدین خلق تماس داشت ، گفت که این سازمان یک فرقه است و برخی از اعضا که می خواستند از فرقه رجوی خارج شوند مجبورند که فرار کنند. [/ su_quote ]
Let me add that, I myself was also forced to divorce my wife.
اجازه بدهید من هم اضافه کنم که همسر مرا نیز به اجبار از من جدا کردند.
MEK cult terrorists and the children
تروریست های فرقه رجوی و کودکان [/ su_heading]
Amongst the children who have not seen their parents for more than 3 decades are these two gentlemen one Mr. Hanif Bali member of Swedish Parliament. Who explained in a video clip(here) in youtube that his father that has not seen him for 30 years was allowed to contact him after more than two decades only to recruit him to the MEK in Iraq, which Mr. Bali refused?
از جمله کودکانی که بیش از 3 دهه والدین خود را ندیده اند ، دو جوان ایرانی هستند. یکی از آقایان حنیف بالی عضو پارلمان سوئد میباشد. اودر یک کلیپ ویدئویی (در اینجا) در یوتیوب توضیح داد که پدرش که 30 سال او را ندیده است پس از بیش از دو دهه وقتی اجازه یافت با او تماس بگیرد که بخواهد آقای حنیف بالی را جذب فرقه رجوی در عراق کند و ببرد به عراق که آقای بالی رد کرد که به سرنوشت دیگر کودکان دچارشود و به عراق برود؟
The other child Mr. Hanif Azizi now a member of Swedish police. He even published a book about the Mek Brainwash systems of the parents and cruelty of taking children away from them sending them to orphanages thousands of miles away. Azizi describes in his book, “when he was 18 tried in quest of his family and the answer to the question of what is he doing in Sweden on his own without his parents, he somehow was connected to Mek that persuaded him to go to Iraq to see his parents. In Iraq he found out that they want to keep him there. Azizi with the excuse of coming back to Sweden to take his younger brother with him, he managed to escape and never went back to Iraq to his parents.” He mentioned the names of 100s of other children in Sweden and elsewhere in his book at the same situation as his and his younger brother.
فرزند دیگر آقای حنیف عزیزی که اکنون عضو پلیس سوئد میباشد. او حتی کتابی در مورد سیستم های مغزشویی والدین و اعضای سازمان و ظلم و ستمهای آنها در جداکردن کودکان از آنها و فرستادن آنها به یتیم خانه هایی هزاران مایل دورتر منتشر کرد. عزیزی در کتاب خود توضیح می دهد ، “هنگامی که او 18 ساله بود در تلاش برای جستجوی خانواده اش و یافتن پاسخ به این سوال که او بدون پدر و مادرش به تنهایی در سوئد چه کار می کند، او توانست در این جستجو به نوعی با فرقه رجوی ارتباط یابد، که او را ترغیب کردند که به عراق برای دیدار والدین خود برود. در عراق متوجه شد كه آنها می خواهند او را در آنجا نگه دارند. عزیزی به بهانه بازگشت به سوئد برای بردن برادر كوچكترش به عراق، موفق به فرار شد و دیگر هرگز به عراق نزد پدر و مادرش نرفت. ” او نام 1000 کودک دیگر را در سوئد و جاهای دیگر را در کتاب خود برده است که در همان وضعیت خود و برادر کوچک ترش هستند.
نوجوانان دختر مجاهد
امیر یغمایی سلاح بدست
Kod (3)

The children were taken away from the family for two reasons:
فرزندان به دو دلیل از خانواده گرفته شدند:

  1. Maryam Rajavi wanted all the love for his husband and Calipa in his Harem, where thery were not allowed to share it with even their children.
  2. Because the child was a pivotal point for the unification of the parents once every year that at the news year eve they all met and exchanged love to each other, was considered a threat to the love towards the Caliph.
  3. مریم رجوی تمام عشق زنان را برای خالیفه تروریستها در حرمسرای او میخواست، و اجازه نداشتند حتی عشق و علاقه به فرزندانشان هم داشته باشند.
  4. از آنجا که کودکان هر سال فقط یکبار میتوانستند درقرارگاه اشرف در روزعید ملاقات کنند که در این ملاقات پدر و مادر در تماس باهم قرار میگرفتند، و طبعا عشق و علاقه های تجدید میشد بنابراین کودک یک حلقه وصلی بود بین عشق والدینش به همدیگر که برای رجوی تهدیدی بزرگ محسوب میشد. بنابراین رجوی با حذف کودکان و گرفتن آنها از والدین و پرتاب کردن به چندین هزار کیلومتری خارج عراق این امکان را نیز از آنها گرفت تا کسی بجز به رهبر و خلیفه تبهکارش فکر نکند.
    So the child must be sent away to eliminate any links between the women of the harem and their husbands. Many children of mek members who were trapped in the Camp Ashraf in Iraq and could not escape like Azizi., committed suicide in Iraq.
    بنابراین کودک باید از میان برداشته میشد تا هرگونه ارتباط بین زنان حرمسرا و همسران آنها از بین برود. بسیاری از فرزندان اعضای فرقه رجوی که در کمپ اشرف در عراق گیر افتاده بودند و نمی توانستند مانند حنیف عزیزی فرار کنند ، در عراق خودکشی کردند.
    Amir_Yaghmaee taken to Iraq from Sweden at 14

Amir Vafa Yaghmaee son of a member of central committee, that was taken to to Camp Ashraf in Iraq when he was 14, was also trapped described in a video clip that :
“I was told by my commander Called Jamal, there is no exit from mek but you can either commit suicide or escape so we can shoot and kill you.”Amir Vafayaghmaie quote from his video clip
Amir Vafayaghmaie quote from his video clip
“I was told by my commander Called Jalal, there is no exit from mek but you can either commit suicide or escape so we can shoot and kill you.”اوون بنت جونز از اخبار بی بی سی در تاریخ 15 آوریل 2012
Amir like myself could only escape Mek prison after US took over control of Mek after the coalition forces occupied Iraq so Amir and I together with hundreds more Mek members could escape and took refuge with American Army.
امیر وفا یغمایی فرزند یکی از اعضای کمیته مرکزی فرقه رجوی، که در سن 14 سالگی از سوئد به اردوگاه اشرف عراق منتقل شد و به دام افتاد، همچنین در یک کلیپ ویدیویی تشریح کرد که:
“توسط فرمانده ام به نام جلال به من گفتند ، هیچ راهی برای خروج از فرقه رجوی وجود ندارد اما شما می توانید خودکشی کنید اگر عرضه خودکشی نداری میتوانی فرار کنی تا ما شما را از پشت مورد هدف قرار دهیم و بکشیم.” [/ su_quote ]
بعد از اشغال عراق توسط نیروهای ائتلاف ، امیری مثل خود من فقط وقتی توانست از زندان فرقه رجوی فرار کند که آمریکا صدام را سرنگون و کنترل این فرقه تروریستی را بدست گرفت و ما توانستیم با هم به ارتش آمریکا پناهنده شویم و نجات یابیم.
All these facts which are a drop of an ocean of their terrorist cultic cruelty even against their own members and children, shows that terrorists like Mek lack any human values and principles.
But as said, the difference between these two types of Terrorists.
ابوبکر البغدادی

Custom Gallery: images not found
The obvious dangers, that you know how deadly they are and what they represent.These obvious terrorists have direct and immediate reaction against contemporary human’s achievement like democracy, freedom of speech, rule of Law and so on. Unfortunatly like the one happened in France in case of Charly eb Du office or in the case that unfortunate innocent French teacher.
همه این حقایق که قطره ای از اقیانوس تبهکاریهای وحشیانه تروریستهای فرقه رجوی حتی علیه اعضا و فرزندانشان است ، نشان می دهد که مسعودرجوی فاقد هرگونه انسانیت و اصول انسانی است.
اما همانطور که گفته شد ، تفاوت بین این دو نوع تروریست در این استکه:
ترویسم داعش و القائده خطرات واضحی هستند که شما می دانید چقدر قتاله هستند. این تروریست ها آشکار، واکنش مستقیم و فوری در برابر دستاوردهای انسان معاصر دارند مانند دموکراسی ، آزادی بیان ، حاکمیت قانون و غیره. متأسفانه مانند آنچه در فرانسه اتفاق افتاد در مورد دفتر Charly eb Du یا در مورد آن معلم بی گناه فرانسوی.

But the sophisticated terrorist hiden behinde borrowed words from the civilized world, paroted by thier leaders to decieve the world.
اما تروریست های فرقه رجوی که خود را در پس تکرار طوطی وار فرهنگ و تمدن امروزه بشری توسط مریم رجوی مخفی میکنند، این پیچیدگی را بکار میبرند که رهبران آنها جهان را فریب دهند.
MEK Terrorist Cult Leaders Masoud and Maryam Rajvi
But the sophisticated terrorists of Mek in order to reach their terrorist Jihadist ends that Rajavi scales it with compariing “the 3000 massacred in September 11” as a petty goal, seek the total destruction of the whole western Corrupt civilization.
اما تروریستهای پیچیده فرقه رجوی برای رسیدن به اهداف تروریستی خود، اهدافی که مسعود رجوی آنها را درقیاس جنایت “3000 كشته شده در 11 سپتامبر” به عنوان یك هدف كوچك تلقی و تعریف میکند، به دنبال نابودی كل تمدن فاسد غربی است.
So Mek Terrorism thinking Strategic they hide their evil goals to neutralize all proactive counter-actions by the free world by borrowing some of the humanitarian values such as democracy and set them very nicely in their windows of deception as a cover for their real face until they reach power not only without any opposition from the free world but even with the help of them!
بنابراین تروریسم فرقه رجوی تفکر استراتژیک واهداف شیطانی خود را اینگونه پنهان می کنند تا با مقابله و اقدامات متقابل پیشگیرانه جهان آزاد را علیه وحشیگیریها و اهداف ضد بشری خود را خنثی کنند. آنها با چیدن بسیار زیبای ویترین ظاهری خود با تکرار طوطی وار ارزشهای بشری تلاش میکنند تا پوششی برای چهره واقعی خود بسازند تا زمانی که نه تنها بدون هیچ مخالفتی از دنیای آزاد بلکه حتی با کمک آنها به قدرت برسند!
giuliani_rajavi
جان بولتن و مریم رجوی
_184083
آلخو 2
آلخو 4

When the terrorists have all the means and the power so it would be too late to stop or would claim a very high price in unbelievable scales before one could stop them. Think of the Sept 11 price the world paid and still is paying to realize what al Qaeda terrorism was where Rajavi puts its crimes as a petty blow to Corrupt West.
وقتی تروریست ها به اهداف شیطانی خود رسیده و از همه امکانات و قدرت برخوردار شدند، برای متوقف کردن خیلی دیر خواهد بود یا قبل از اینکه بتواند جلوی آنها را بگیرد، در مقیاس های باورنکردنی هزینه بسیار بالایی را طلب خواهند کرد. به قیمتی که جهان در 11 سپتامبر پرداخته و هنوز پرداخت می کند فکر کنید. تروریسم القاعده چیزی است که رجوی آنرا به عنوان ضربه ای کوچک به غرب فاسد تلقی میکند.
We should not be deceived by these terrorists within us. Therefore to be pro-active we should not turn a blind eye to the terrorists putting on nice clothes and Parroting contemporary civilized world’s value and principals among them rule of Law and human right. Could we have been proactive rather than reactive and save all the lives lost in and since Sept 11?
ما نباید فریب این تروریست های متظاهر را بخوریم. بنابراین مبتنی بر اصل اقدام پیشگیرانه، نباید چشم خود را بر روی تروریست هیا که لباس های زیبا می پوشند و ارزش های جهان متمدن معاصر را طوطی وار تکرار میکنند از جمله آنها پیروی از قانون و حقوق بشر، بست. آیا بهتر نیست پیشگیرانه عمل کنیم تا واکنشی باشیم به جنایات آنها، وقتی زندگی های بسیاری از دست رفته است. میتوانستیم از 11 سپتامبر جلوگیری کنیم؟
During these presentation the MEK terrorism and terrorist is being presented inside out which is lying in wait to destroy the contemporary human civilization.
در طی این مطلب ، تروریسم و تروریستهای مجاهدین خلق در بیرون از کشور با استناد به مدارک رسمی خود فرقه رجوی افشاء و معرفی می شوند که در قصد نابودی تمدن بشر معاصر را دارند.
I have been an insider (High ranking member of Mek and NCRI) for decades in Mek. All the facts and پانوشت ها و ارجاعات : are from Mek’s official publications written by Masoud Rajavi the Caliph of Mek.
From what has been said so far, it is obvious that, the face of terrorism has changed dramatically over the past decades. To give you an example of how Terrorist Leaders utilize the western Blessings, the El Pais newspaper of Spain disclosed that MEK has been paying nearly one Million Euros to an Ultra far-right party of VOX of Spain to be founded and operated in Europe which advocates an end to the existence of the European Union as their party goals.
من دهه ها یک عضو علیرتبه در فرقه رجوی و شورای ملی مقاومت آن بوده ام. همه حقایق و منابع اطلاعاتی از نشریات رسمی فرقه رجوی است که توسط مسعود رجوی خلیفه آن نوشته شده است.
از آنچه تاکنون گفته شد ، بدیهی است که چهره تروریسم طی دهه های گذشته به طرز چشمگیری تغییر کرده است. روزنامه ال پائیس اسپانیا برای بیان مثالی از چگونگی استفاده رهبران تروریست فرقه رجوی از چشم پوشیهای بعضی عناصر سیاسی غربی را افشا کرد که مجاهدین خلق نزدیک به یک میلیون یورو به یک حزب فوق العاده راست افراطی VOX اسپانیا برای تأسیس و فعالیت در اروپا پرداخته است. حزبی که نابودی اتحادیه اروپا از اهداف حزب آنهاست.
آلخو 1
Vox
el pais1
Ashampoo_Snap_2021.04.22_10h13m05s_019_
آلخو 4

where in return Vox and its founder Mr. Aldo Vidal Quadras would support MEK in Europe by paving the ground and facilitating the presence and activity of MEK’s members and its leader Maryam Rajavi in European power corridors such as in E Parliament. One could see the vox parties Founder Mr. Aldo vidas quadras nd Maryam Rajavi also most every where.
در عوض Vox و بنیانگذار آن آقای آلدو ویدال کوادراس با زمینه سازی و تسهیل حضور و فعالیت اعضای مجاهدین خلق و مریم رجوی رهبر آن در کریدورهای قدرت اروپا مانند پارلمان اروپا حمایت می کنند. می توان بنیانگذار حزب راست افراطی vox آقای آلدو را دید که تقریبا همواره در کنار رهبر تروریستهای فرقه رجوی مریم رجوی است.
آلخو ویداس5
آلخو 4
آلخو 2
آلخو 1
aldo vidas22
Maryam-Rajavy-Massage-3-min
mr va vox leader
آلخو 3
آلخو 4
آلخو ویداس5
Interesting to know that Vox party is anti Moslem and Mek is planning an ISLAMIC State for IRAN. The Guardian of London in 21Sep 2012 disclosed Mek’s atrocities in the West and wrote:
جالب است بدانید که حزب ووکس ضد مسلمان است و فرقه رجوی در حال برنامه ریزیبرای یک کشور اسلامی از نوع داعش برای ایران است. گاردین لندن در 21 سپتامبر 2012 جنایات فرقه رجوی در غرب را اینگونه فاش کرد و نوشت:
The Guardian of London in 21Sep 2012
“…A designated Iranian terrorist org. Have won a long struggle to see it unbanned in the US after pouring millions of dollars into an unprecedented campaign of political donations, hiring Washington lobby groups and payments to former top administration officials.Mek bribe official to be de-listed from terrorists list of USA and European Union.”امیر وفاایغمایی از کلیپ ویدیویی خود نقل قول می کند
یک سازمان یکه بعنوان تروریستی اعلام شده است. توانسته با ریختن میلیون ها دلار در یک کارزار بی سابقه برای استخدام گروه های لابی واشنگتن و پرداخت به مقامات ارشد دولت سابق آمریکا، یک مبارزه طولانی را برای خروج از لیست تروریستی در ایالات متحده و اتحادیه اروپا به انجام رسانده است.
“[/ su_quote]
To grasp an idea about the extent of the world’s concern about MEK being de-listed by bribing official just type in any search engine:“MEK to be delisted”
برای درک بهتر میزان نگرانی جهانیان در مورد حذف قرقه رجوی از فهرست تروریستی با رشوه دادن ، کافیست در هر موتور جستجوگری تایپ کنید: “MEK to be delisted“
AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll):
خبرگزاری آسوشیتدپرس در فوریه 5 2017 (توسط) جان گمبرل نوشت.:
AP in Feb 5 2017 wrote. (By Jon Gamberll)
“Trump Cabinet pick paid by controversial Iranian Exile group.” It add, “Trump’s transportation secretary received $50,000 for 5 min speech to Mek, previously called a “Cult-like” terrorist group by state department.”گاردین لندن در 21 سپتامبر 2012
” گروه جنجالی تبعیدی ایرانی به اعضای کابینه ترامپ پول پرداخت میکند.” این گزارش اضافه می کند ، “وزیر حمل و نقل ترامپ 50 هزار دلار برای 5 دقیقه سخنرانی برای فرقه رجوی دریافت کرده است، این گروه قبلاً توسط وزارت امور خارجه یک گروه تروریستی” فرقه ای” نامیده می شد بود.”
[/ su_quote]
There is no serious media report about Mek, not to warn about “Mek’s violence and act of terrorism especially against Americans interests.”
هیچ گزارش رسانه ای جدی در مورد فرقه رجوی وجود ندارد مگر در مورد “خشونت و اقدام تروریستی آنها به ویژه علیه منافع آمریکایی ها” هشدار نداده باشد.
Mek’s policy towards the West
سیاست فرقه رجوی در قبال غرب [/ su_heading]
Mek was established in 1960s as a Marxist-Islamic group combining the barbarism of Jihadists and Stalinism together using assassination and suicide bombings as their only campaign. The Politico website wrote by Daniel Benjamin in Dec 13 2016:
فرقه رجوی در دهه 1960 به عنوان یك گروه مارکسیست-اسلامی تاسیس شد كه توحشِ جهادی ها و استالینیسم را با هم تركیب می كرد و بمب گذاری های انتحاری را تنها كارزار خود می دانست. دانیل بنیامین از وب سایت Politico ت در 13 دسامبر 2016 نوشت:
The Politico by Daniel Benjamin in Dec 13 2016
“For decades, and based on U.S. intelligence, the Unites States Government has blamed Mek for killing three US contractors, bombing the facilities of numerous US companies and killing innocent Iranians.AP در فوریه 5 2017 نوشت. (توسط Jon Gamberll)
“” برای دهه ها ، و بر اساس اطلاعات ایالات متحده ، دولت ایالات متحده آمریكا آنها را به خاطر ترور سه پیمانكار آمریكایی ، بمب گذاری در تاسیسات بسیاری از شركت های آمریكایی و كشته ایرانیان بی گناه مقصر دانسته است. .
From the first days of the downfall of the Shah in Iranian revolution, Mek pressed for the downfall of Imperialists led by USA.
از نخستین روزهای سقوط شاه در انقلاب ایران ، فرقه رجوی برای سقوط امپریالیست ها به رهبری آمریكا ایرانیان را تحت فشار قرار میداد.
Rajavi Wrote in his paper Jihadist issue nr 4 page 2
رجوی در مقاله ای در مجاهد شماره 4 صفحه 2 نوشت:
Rajavi Wrote in his paper Mojahed issue # 4 page 2
In other words, since at the present stage of history, the main conflict in human society is the conflict between peoples and imperialism, forces, parties and regimes must be in the People’s front, at war with the global imperialism (led by the United States) , otherwise they will inevitably fall into the camp of imperialism and against the people !!!The Politico توسط دانیل بنیامین در 13 دسامبر 2016
به عبارت دیگر ، از آنجا که در مرحله کنونی تاریخ ، تضاد اصلی در جامعه بشری تضاد بین مردم و امپریالیسم است ، نیروها ، احزاب و رژیم ها باید در جبهه مردم در جنگ با امپریالیسم جهانی (به رهبری ایالات متحده) باشند. ، در غیر این صورت آنها به ناچار به اردوگاه امپریالیسم و در برابر مردم سقوط خواهند کرد !!! [/ su_quote]
Rajavi was not consent with the downfall of the Shah of Iran as a revolution, called for downfall of the USA as the second but the main phase of the Iranian revolution by
رجوی با سقوط شاه ایران به عنوان یک انقلاب موافقت نکرد ، خواستار سقوط ایالات متحده آمریکا به عنوان مرحله دوم اما اصلی انقلاب ایران توسط
“OVERTHROWING the IMPERIALISM as the main SHAH”
“سرنگونی امپریالیسم به عنوان شاه اصلی“
in the “Jihadist-Mojahed” Issue #4, P2 one can read:
در شماره 4 “نشریه مجاهد” ،صفحه2 می توانید بخوانید:
“the only way to the liberation {of Nations} is to struggle against Imperialism”
“تنها راه رهایی {ملل} مبارزه با امپریالیسم است“
In this respect, Mek relied then on Soviet Union the second supper power, and his own leading role in assassinations of the US personnel working in Iran.
از این نظر ، فرقه رجوی به قدرت بزرگ دیگر جهان شوروی و نقش اصلی خود در ترور پرسنل آمریکایی شاغل در ایران متکی بود.
Assessination of Americans by Mek
ترور آمریکایی ها توسط فرقه رجوی [/ su_heading]
Unlike when Masoud Rajavi the Mek’s Calipha was in Iran, after his self-exile in France he denies assassinating the Americans. Let’s examine Rajavis claims, if he has nothing to do with the assassinating US Citizens and officials according to his own writtings in his paper. Jihadist-Mojahed, Issue #18 P7
برخلاف زمانی که مسعود رجوی خلیفه مجاهدین در ایران بود ، پس از تبعید خود خواسته در فرانسه ، ترور آمریکایی ها را انکار می کند. بیایید ادعاهای رجوی را راستی آزمایی کنیم، که آیا او طبق نوشته های خود در مقاله اش هیچ کاری با ترور شهروندان و مقامات آمریکایی نداشته؟. مجاهد ، شماره شماره 18 صفحه7
Jihadist Issue #18 P7 The title of the article reads;
“A word with the Revolutionary Guards brothers, who put bullets in the chests of the American?”
عنوان مقاله به شرح زیر است:
“یک کلمه با برادران سپاه پاسداران ، گلوله های چه کسانی سینه مستشاران آمریکایی ها رامیشکافت؟“
The paragraph indexed 1 reads:
“At least none of the American criminals have no doubt about our anti-imperialist stands, because they were the first to receive our bullets in their chests after 1972”.
پاراگراف اندیس 1 به شرح زیر است:
“حداقل هیچ یک از جنایتکاران آمریکایی در مواضع ضد امپریالیستی ما تردیدی ندارند ، زیرا آنها اولین کسانی بودند که گلوله های ما را پس از سال 1972 در سینه های خود دریافت کردند“.
The paragraph indexed 2 one can read:
“That is why they [USA] conspire against us by arresting Mohammad Reza Saadati while tracing CIA networks in Iran.”
پاراگراف اندیس 2 را به شرح زیر است:
“به همین دلیل است که آنها [ایالات متحده آمریکا] با دستگیری محمدرضا سعادتی هنگام ردیابی شبکه های CIA در ایران ، علیه ما توطئه می کنند.”
I will come back to this CIA and Saadati incident claim of Masoud Rajavi.
Masoud Rajavi openly and proudly mentioning his terrorist atrocities against Americans, he was hoping to be able to manipulate it to radicalize the country’s political atmosphere to exert enough sociopathic pressure on the Iran’s late Religious leader Ayatallah Khomeini to declare wholly war against USA.
In this regards Rajavi while praising the Ayatollah Khomeini for his overthrowing the Shah begged him to continue the revolution by over throwing the US Imperialism as “The Real Shah” as Rajavi used to put it. Mek’s official paper was filed with titles and articles such as:
• Let create a new Vietnam for US in Iran.
• Without destroying US Imperialism, we cannot even solve the problems of our schools.
• Even a 10-year-old child being recruited in a revolutionary org can make US Imp suffer big blows.
• Let’s arm the nation against Imperialists.
• Fighting to the end with US Imp, is the only way to the Liberation.
من به موضوع سیا و سعادتو مسعود رجوی برمی گردم.
مسعود رجوی آشکارا و با افتخار از جنایات تروریستی خود علیه آمریکایی ها یاد می کند، او امیدوار بود که بتواند آنرا دستمایه ای کند تا فضای سیاسی کشور را تحت فشار قرار دهد تا به اندازه کافی فشار اجتماعی-روانی بر آیت الله خمینی رهبر مذهبی فقید ایران برای اعلام جنگ و جهاد علیه ایالات متحده بکند.
در این رابطه رجوی ضمن تمجید از آیت الله خمینی برای سرنگونی شاه به وی التماس می کرد که با سرنگونی امپریالیسم ایالات متحده یا همانطور که رجوی میگفت به عنوان “شاه واقعی” ، انقلاب را ادامه دهد. مقاله رسمی فرقه رجوی با عناوین و مقالاتی مانند زیر تمامی نشریات مجاهد را پر میکند:
 اجازه دهید ویتنام جدیدی برای ایالات متحده در ایران ایجاد کنیم.
 بدون از بین بردن امپریالیسم ایالات متحده ، ما حتی نمی توانیم مشکلات مدارس خود را حل کنیم.
 حتی یک کودک 10 ساله که در یک سازمان انقلابی جذب می شود ، می تواند ضربه بزرگی به آمریکا وارد کند.
 بیایید ملت را در برابر امپریالیست ها مسلح کنیم.
 جنگ تا پایان با US Imp ، تنها راه آزادی است.
برای آمریکا ویتنام دیگری بسازیم – Copy
بکارگیری کودکان1 – Copy
issue 18 p 7 small
ISSUE 18 P7
issue 4 page 2 2
Compare all the above nonsence with what Maryam Rajavi is parroting contemporary human’s values to deceive the politicians.
تمام مزخرفات فوق را با آنچه مریم رجوی برای فریب سیاست مداران با تکرار طوطی وار ارزشهای انسان معاصر مقایسه کنید.
This Next document is screenshot of US Gov. Website; in 2021
این سند بعدی تصویری از وب سایت دولت ایالات متحده در سال 2021است
https://history.state.gov/historicaldocuments/frus1969-76v27/d18

Which reads;
“Lieutenant Colonel Lewis L. Hawkins was shot and killed as he walked from his home to work at the Directorate of Financial Management. According to telegram 4249 from Tehran, June 16, a militant named Reza Reza’i was the alleged mastermind of the plot.”
“سرهنگ دوم لوئیس ال هاوکینز هنگامی که از خانه خود برای کار به اداره مدیریت مالی می رفت ، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد. طبق تلگرام 4249 از تهران ، شانزدهم ژوئن ، یک مبارز به نام رضا رضائی متهم به عنوان طراح توطئه بود. “
spacer height=”10px”]
This is the picture Of Reza Rezai member of MEK Central committee.
این تصویر رضا رضایی عضو کمیته مرکزی سازمان مجاهدین خلق است.
This is a screenshot of the official website of Mek 2021. Mek glorifying Reza Rezai as Great Jihadist
عکس صفحه وب سایت رسمی مجاهدین در 2021 است که رضا رضایی را به عنوان جهادگر بزرگ تجلیل می کند.
In the next Mek document: the Jihadist issue #4, p2: Masoud Rajavi praising killing of the Americans even mentioning the names of the victims of their terrorism “General Price and Col. Hawkins”
در سند بعدی فرقه رجوی : مجاهد شماره 4 ، صفحه 2: مسعود رجوی با ستایش از کشتار آمریکایی ها حتی با ذکر نام قربانیان تروریسم “ژنرال پرایس و سرهنگ هاوکینز” به این کشتار اعتراف میکند.
.
Paragraph indexed (II) reads:پاراگرافی که اندیس 2 دارد اینگونه است.

”even many revolutionary operations were directed against American criminals. e.g: Revolutionary execution of General Price and Colonel Hawkins was masterminded and executed by Mojahedin Khaq, in the honor of the Iranian revolutionary movement in the recent years
حتی بسیاری از عملیات های انقلابی علیه جنایتکاران آمریکایی بود. به عنوان مثال: اعدام انقلابی ژنرال پرایس و سرهنگ هاوکینز به افتخار جنبش انقلابی ایران در سالهای اخیر توسط مجاهدین خاق طراحی و اجرا شد.
Under the subtitle index (I) reads; “Going to war with Imperialism led by American imperialism is the only way for the Liberation”.
زیر تیتر اندیس(I) اینگونه است. “جنگ با امپریالیسم به رهبری امپریالیسم آمریکا تنها راه آزادی است”.
The next documents are Iranian daily news papers reporting in details of the terror with the picture of Howkins on the front page.
اسناد بعدی روزنامه های خبری روزانه ایران است که جزئیات ترور را با تصویر هاوکینز در صفحه اول گزارش می دهد
The big title reads;Details of the assassination of American advisers in Tehran.
در عنوان اصلی آمده است ؛ جزئیات ترور مستشاران آمریکایی در تهران.
The next documents are Iranian daily newspapers reporting in details of the terror with the picture of Howkins on the front page.
The big title reads; Details of the assassination of American advisers in Tehran.
The next documents are another daily news paper reporting when Reza Rezai was killed while being arrested by the security forces.
The title reads:
Reza Rezai the mastermind of the Americans advisers was killed. Reza rezai also fought alongside of the Palestine.
Let me also as and insider add that when Colonel Howkins and General Price were assassinated by MEK their brief case full of documents was confiscated by the mek operatives and later handed over to the one of the Russian Embassies outside Iran.
Therefore against Maryam and Masoud Rajavi’s claims, in the west, Masoud Rajavi’s written articles in their Official News Paper and Mek’s present websites not only proves otherwise but they are proud of their terrorism and assassinations.
اسناد بعدی روزنامه خبری دیگری است که گزارش می دهد رضا رضایی هنگام دستگیری توسط نیروهای امنیتی کشته شده است.
عنوان عنوان شده است: رضا رضایی ، طراح اصلی ترور مشاوران آمریکایی کشته شد. رضا رضایی همچنین در کنار فلسطین جنگید.
اجازه دهید شخصا اضافه كنم كه وقتی سرهنگ هاوكینز و ژنرال پرایس توسط مجاهدین خلق ترور شدند اسناد کیف دستی آنها توسط تیم ترور ضبط و بعداً به یكی از سفارت های روسیه در خارج از ایران تحویل داده شد.
بنابراین در برابر ادعاهای مریم و مسعود رجوی امروزه در غرب ، مقالات مسعود رجوی در روزنامه های خبری رسمی و وب سایت های فعلی آنها نه تنها خلاف این را اثبات می کند بلکه آنها به تروریسم و ترورهای خود افتخار می کنند.
Mek and spying for
Soviet Union
against their country, Iran
فرقه رجوی و جاسوسی برای
اتحاد جماهیر شوروی
علیه کشورشان ایران

One year prior to the Iranian revolution, an Iranian High ranking Lt. Gen Mr. Ahamd Mogharabi and Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education) were arrested, tried and executed by the Shah’s government for spying for Russians for 30 years. KGB desperately needed to know how their valuable head of spy network at highest levels of the Shah’s army and his deputy in the ministry of education were uncovered in Iran.
یک سال قبل از انقلاب ایران ، یک سرلشکر عالی رتبه ایرانی آقای احمد مقربی و آقای علی نقی ربانی (یک مقام عالی رتبه وزارت آموزش و پرورش) توسط دولت شاه به جرم جاسوسی برای 30 سال برای روس ها دستگیر ، محاکمه و اعدام شدند. KGB ناامیدانه میخواست بداند چگونه عنصر ارزشمند شبکه جاسوسی اش در بالاترین سطح ارتش شاه و معاون وی در وزارت آموزش و پرورش در ایران کشف شد.
KGB ordered Masoud Rajavi to find out. KGB به مسعود رجوی دستور داد تا این موضوع را بفهمد.
KGB ordered Masoud Rajavi to find out.

Mek’s KGB connection was Mr. Mohammad Reza Saadati member of the Mek’s leadership nicknamed SAIKO by KGB(an engineer who had a history of working in Iran’s Steel Factory which was established and run by Russia since 1967 at the Shah’s time.
Masoud Rajavi having received the order from KGB, used the complete chaos of transition period of the Revolution and infiltrated in the army’s prosecutors office and confiscated the documents related to Russian head spy Lt Gen. Ahmad Mogharabi’ in Iran .
In this picture Lt. Gen AhmadMogharabi left who spied for Russia for 30 years with his spying equipment In front of him in one of the court hearings and on his left is Mr. Ali Naghi Rabani (a high ranking official of Ministry of Education)

Gen. Mogharabi and Rabani at a court hearing
ارتباط KGB با رجوی از طریق آقای محمدرضا سعادتی عضو رهبری Mek با نام مستعار SAIKO که رابط جاسوسی بود صورت میگرفت. سیکو (مهندسی که سابقه کار در کارخانه فولاد ایران را داشت که از سال 1967 در زمان شاه توسط روسیه تأسیس و اداره می شد.
مسعود رجوی پس از دریافت دستور از KGB ، از هرج و مرج كامل دوره گذار انقلاب استفاده كرده و در دادسراهای ارتش نفوذ كرده و اسناد مربوط به سرلشكر احمد مقربی سر جاسوس روسی را در ایران ضبط كرد.
در این تصویر سپهبد احمد مغربی سمت چپ که با تجهیزات جاسوسی خود برای 30 سال برای روسیه جاسوسی کرد در یکی از جلسات دادگاه و در سمت چپ او آقای علی نقی ربانی (یک مقام عالی رتبه وزارت آموزش و پرورش) قرار دارد دیده میشوند.
After a few initial secret meetings of with the Russians in Tehran, Mohammad Reza Saadati nick named Saiko was arrested in Aug 24, 1979, while handing over the documents to the First Secretary of the Russian consulate Mr. Vladimir Fensinkow.
Mr. Saadati was initially sentenced to 10 years of imprisonment, but Fensinkow was released due to his political immunity. Saadati was later executed after Mek started terror campaign bombing pro government Party HQ killing 120 members of the parliament. Assesinating the prime minister and the president of the country.
The iranian new regime lost their complete trust in Mek and restricted their activities.
پس از چند ملاقات اولیه مخفیانه با روس ها در تهران ، محمدرضا سعادتی ، نام مستعار سایکو ، در 24 آگوست 1979 ، هنگام تحویل مدارک به دبیر اول کنسولگری روسیه ، آقای ولادیمیر فنسینکوو ، دستگیر شد.
آقای سعادتی در ابتدا به 10 سال زندان محکوم شد ، اما فنسینکوف به دلیل مصونیت سیاسی آزاد شد. بعداً سعادتي پس از آنكه رجوی عملیات تروريستي را شروع کرد و با بمب گذاري جلسه حزب اعضای حزب 120 عضو پارلمان را کشت آغاز كرد همچنین با بمگذار دفتر نخست وزیری نخست وزیر و رئیس جمهور کشوررا کشت اعدام شد.
رژیم جدید ایران اعتماد كامل خود را به فرقه رجوی از دست داد و فعالیتهای آنها را بیشتر محدود كرد.
Mek blamed CIA for Saadatie’s arrest
سازمان مجاهدین سازمان سیای آمریکا را مقصر دستگیری سعادتی قلمداد نمود.
A detailed account of Mek-Saadati-Russian spy relation and above incident can be found in the Chapter “Saadati” of a book titled:
“Inside the KGB: My Life in Soviet Espionage”
شرح مفصلی از رابطه جاسوسی فرقه رجوی-سعادتی-روسیه شوروی و واقعه فوق را می توان در فصل “سعاداتی” کتابی با عنوان “درون KGB زندگی من در جاسوسی شوروی” یافت. که توسط ولادیمیر کوزیچکین ، اولین رئیس ارشد عملیات KGB در تهران نوشته شده است.
by Vladimir Kuzichkin, First Chief Directorate of KGB for Operations in Teheran. ISBN-13: 9780804109895
most interesting was while MEK, In its daily propaganda attacked the new liberal government official and even some of the religious leaders as pro-western by branding them as non-patriots even suggesting being Western Spies in their newspapers. Mek itself was busy spying for Russians. The arrest and conviction of Saiko disclosed Mek’s betrayal of the country and their illegal, slaver fashion relation with the Russians.
It also blow up Masoud Rajavi’s false face and stance of patriotism as an example of his usual crying wine but selling vinegar in the eyes of the people and the new government.
جالب اینکه در حالیکه مجاهدین خلق ، در تبلیغات روزمره خود ، با معرفی مقامات کشور به عنوان غیر میهن پرست حتی به عنوان جاسوس غربی در روزنامه های خود به آنها انگ میزد، و به مقام جدید دولت لیبرال و حتی برخی از رهبران مذهبی به عنوان غرب گرایانه حمله می كردند. خود مسعودرجوی مشغول جاسوسی برای روس ها علیه کشورش بود. دستگیری و محکومیت سایکو خیانت مسعودرجوی به کشور و رابطه نامشروع و برده وار آنها با روس ها را فاش کرد.
این واقعه همچنین چهره کاذب و موضع وطن پرستی مسعود رجوی را نمایان ساخت که به عنوان نمونه ای از گندم نمایی و جوفروشی ظاهر میشود.
Seizure of the AMERICAN EMBASSY
تسخیر سفارت آمریکا
As it was said the KGB and the Mek blamed CIA or “the US diplomats in US Embassy in Tehran that run the CIA in Iran” for this crack down on their spy network.
Would KGB and Russia sit idle only digesting such a big blow and do nothing concerning the fact that, “from the KGB’s point of view”, the below was from a defeated retreating enemy (The CIA) and USA diplomats as a result of the revolution in Iran.
همانطور که گفته شد KGB و فرقه رجوی CIA را یا “دیپلماتهای آمریكایی در سفارت آمریكا در تهران را كه CIA را در ایران اداره می كنند” را مقصر کشف و نابودی شبکه جاسوسی خود دانسته اند.
آیا KGB و روسیه در ایران حاضر میشدند این ضربه به این بزرگی را هضم می كنند و در مورد این واقعیت كه “از نظر KGB” ، ضربه از دشمنی شکست خورده در حال عقب نشینی (CIA) در نتیجه انقلاب ایران به آنا وارد شده است، هیچ کاری نکنند؟
91
92
93
94
95

As far as KGB was concerned CIA not only keept the secrets of how previous KGB Spy network was uncovered but also destroying another strong spy net work relation of KGB with Masoud Rajavi the Leader of MEK an Important political group which Russia considered it as a sign of the rise of the era of KGB and Russian influence and the down of US influence in Iran, due to the revolution, was far more than a blow to KGB but a disasterous blow to Rassia.
The importance of this question arises from the fact that the whole Revolution in Iran was against the Shah, as Iranians rightly considered him as the poppet of USA, consequently hundreds of leftist pro Russian groups appeared over night that together with the ordinary people on the streets, chanted death to America was supposed to put an end to any influence of CIA in Iran.
تا آنجا که به KGB مربوط می شد ، CIA نه تنها اسرار نحوه کشف شبکه جاسوسی قبلی KGB را حفظ کرده بود، بلکه باعث از بین رفتن ارتباط شبکه قدرتمند دیگر جاسوسی KGB با مسعود رجوی رهبر مجاهدین خلق یک گروه سیاسی مهم نشدشده بود، که روسیه آن را نشانه ای از ظهور دوران نفوذ KGB و روسیه و کاهش نفوذ آمریکا در ایران ، به دلیل انقلاب قلمداد میکرد، بنابراین این واقعه چیزی بیش از ضربه به KGB بلکه ضربه ای فاجعه بار به روسیه شوروی آن زمان بود.
اهمیت این سوال از این واقعیت ناشی می شود که کل انقلاب در ایران علیه شاه بود ، زیرا ایرانیان به درستی او را به عنوان عروسک آمریکا می دانستند ، در نتیجه صدها گروه چپ طرفدار روسیه در یکشبه ظاهر شدند که همراه با مردم عادی در خیابان ها ، با شعار مرگ بر آمریکا قرار بود به هرگونه نفوذ سیا در ایران پایان دهد.
Russians-Mek’s reaction to the blow
واکنش فرقه رجوی و روسیه به این ضربه
Immediately after, Mek intensified its political propaganda against America as US Imperialism, Advocating that:
“After the Shah it is imperialism led by US imperialism as the real Shah that must be toppled by armed struggle”
Mek’s official papers were filled with articles with content of advocating armed struggle against USA. Four months was needed for this propaganda campaign to give its fruits. Where MEK was ready to launch its counter attack on behalf of KGB and launched the occupation of US embassy in Tehran.
Since this was the second, attempt to occupy the US Embassy by Mek since the first attempt was three day after the revolution. Then Khomeini the leader of the revolution ordered them to leave the Embassy immediately.
Masoud Rajavi this time did it under the name of some students who later called themselves:
“Students of the line of Ayatollah Khomeini”
this named was chosen in order to neutralize Khomeini’s opposition to the seizure and win his support for continuation of the occupation, which worked.
Students of the line of Khomeini A name that was very intelligently chosen to force the suprem leader of the revolution the Ayatollah Khomeini to endorse the occupation of a foreign Embassy, especially while being under the propaganda bombardment of Mek for being soft against USA and not starting the wholly war against America as the Real Shah.
According to the Mek’s official paper issue nr. 18 page 7 Masoud Rajavi wrote :
بلافاصله پس از آن ، فرقه رجوی تبلیغات سیاسی خود را علیه آمریكا به عنوان امپریالیسم آمریكا تشدید كرد ، با شعارهایی مانند:
“پس از شاه ، امپریالیسم به رهبری امپریالیسم ایالات متحده به عنوان شاه واقعی است که باید با مبارزه مسلحانه سرنگون شود”
مقالات رسمی مجاهد با مقاله هایی با محتوای حمایت از جنگ مسلحانه علیه ایالات متحده پر شده بود. چهار ماه زمان لازم بود تا این کمپین تبلیغاتی ثمرات خود را بدهد. جایی که فربقه رجوی آماده بود از طرف KGB ضد حمله خود را آغاز کرده و سفارت آمریکا را در تهران اشغال کند.
از آنجا که این دومین تلاش برای اشغال سفارت ایالات متحده توسط فرقه رجوی و دیگر گروههای چپ بود، اولین تلاش سه روز پس از انقلاب بود. که در آن زمان خمینی رهبر انقلاب به آنها دستور داد فوراً از سفارت خارج شوند.
مسعود رجوی این بار این کار را با نام برخی از دانشجویان انجام داد که بعداً خود را “دانشجویان خط آیت الله خمینی”
خواندند.
این نام به منظور خنثی کردن مخالفت خمینی با تسخیر سفارت و جلب حمایت وی برای ادامه اشغال انتخاب شد بود، که موثر افتاد.
دانشجویان خط امام نامی که بسیار هوشمندانه انتخاب شده بود تا رهبر انقلاب آیت الله خمینی را مجبور به تأیید اشغال سفارت خارجی کند ، بویژه که تحت بمباران تبلیغاتی فرقه رجوی به دلیل نرمش درمقابل آمریکا و شروع نکردن جنگ و جهاد علیه آمریکا به عنوان شاه واقعی قرار داشت.
مسعود رجوی در شماره 18 مقاله مجاهد صفحه 7 نوشت.

“From the first moments of the seizure of American spy nest we stationed our military Units in the US Embassy Compound to Guard the brave students who sieged the US Spy nest.”
This sociopolitical pressure exerted by the MEK and other Soviet orchestrated leftist groups plus general anti American political atmosphere in Iran forced Khomeini to change his immediate initial rejection of the seizure decision, which ordered the students to leave the US Embassy compound, and unfortunately surrendered to Masoud Rajavi’s propaganda and endorsed the occupation after two day which lasted 444days.
MEK took the opportunity and immediately occupied American consulates in the cities of Isfahan and Tabriz independently and this time not under cover of students, but openly glorifying it in their papers which was announced only after they were thrown out by the Government security forces.Mojahed Issue No. 11 P.3
“از نخستین لحظات تسخیر لانه جاسوسی آمریکا ، واحدهای نظامی خود را در محل سفارت ایالات متحده مستقر کردیم تا از دانشجویان شجاعی که لانه جاسوسی آمریکا را محاصره کردند ، محافظت کنیم.”
این فشار سیاسی-اجتماعی اعمال شده توسط مجاهدین خلق و سایر گروههای چپ سازماندهی شده توسط اتحاد جماهیر شوروی به علاوه فضای سیاسی ضد آمریکایی در ایران ، خمینی را وادار کرد که تصمیم اولیه تخلیه فوری سفارت را که به دانشجویان دستور داده بود محل سفارت آمریکا را ترک کنند ، تغییر دهد و متاسفانه تسلیم تبلیغات رجوی و فضای کاذب کشور شده پس از دو روز از اشغال حمایت کرد که 444 روز به طول انجامید.
مجاهدین خلق فرصت را مغتنم شمردند و بلافاصله كنسولگریهای آمریكا را در شهرهای اصفهان و تبریز به طور مستقل اشغال كردند و این بار نه تحت پوشش دانشجویان خط امام، بلكه همانگونه که صریحاً آن را در مقالات خود در مجاهد شماره 11 صفحه 3 تجلیل می كنند اعلام کردند.

The Title (1) reads;“Report of how two of Mek members were injured while being thrown out of the American Consulate after they had occupied the Consulates in Esfahan and Tabriz Cities.”
The Sub-title (2) reads;“how the American Consulate was occupied in Isfahan by MEK members”.
MEK Praising the occupation as a heroic seizure of the American Embassy, reminded the responsibility of the Iran’s officials to fight with Imperialism to the end.
Iranian Government aware of the infiltration of the Mek members and other leftist groups within the so called students occupying the US embassy started a big purge within the MEk members in the Embassy. All Mek known under cover members of Mek were purged from the Embassy.
In this picture First from left, is Mr. Jafar Zakeri with US Hostage,
در تیتر (1) آمده است: “گزارشی از نحوه زخمی شدن دو عضو مجاهدین هنگام بیرون راندن از كنسولگری آمریكا پس از اشغال كنسولگری ها در شهرهای اصفهان و تبریز.”
در عنوان فرعی (2) آمده است: “چگونه کنسولگری آمریکا در اصفهان توسط اعضای مجاهدین خلق اشغال شد”.
مجاهدین خلق با ستایش اشغالگری به عنوان یک تصرف قهرمانانه در سفارت آمریکا ، مسئولیت مقامات ایران را برای جنگ با امپریالیسم تا پایان یادآوری میکردند. دولت ایران كه از نفوذ اعضای فرقه رجوی و سایر گروههای چپ در دانشجویان به اصطلاح اشغال كننده سفارت آمریكا آگاه بود ، پاکسازی بزرگی از اعضای مجاهدین خلق در سفارت را آغاز كرد. تمام افراد شناخته شده فرقه رجوی تحت پوشش دانشجوی از سفارت پاک شدند. در این تصویر نفر اول از چپ آقای جعفر ذاکری با گروگان آمریکایی ،

And in this picture below first from left is Ebrahim Zakeri brother of Jafar Zakeri and one of the leaders of Mek with Masoud and Maryam Rajavi in Iraq.
جعفر ذاکری برادر ابراهیم زاکری در عکسی زیر نفر اول از چپ میباشد که در یک اتاق در عراق در کنار مسعودرجوی و از اعضای دفتر سیاسی فرقه رجوی میباشد.
Jafar Zänkeri was later purged from the Embassy. He was sent to the war front and was killed!
So this was how the Soviet Union and Mek reacted to the blow when soviet-Mek spy network was destroyed by the Iranian Government, which Mek and KGB blamed CIA for that. Mojahed Issue # 36:
“Let’s prepare another Vietnam for America”

جعفر ذاکری بعداً از سفارت پاك سازی شد. او را به جبهه جنگ فرستادند ودر انجا کشته شد!
اتحادیه جماهیر شوروی و مجاهدین در برابر ضربه ای كه در اثر آن شبکه جاسوسی شوروی-فرقه رجوی توسط دولت ایران منهدم شد ، و فرقه رجوی KGB سیا را مسئول این امر میدانستند عکس العمل نشان دادند
Following the purge of Mek members from the Embassy compound, Masoud Rajavi Calls for Putting US Diplomats hostages to be put on trial as criminal spies and criticized the government for not doing so. He also called for “preparing another Vietnam for America”
به دنبال پاکسازی اعضای فرقه رجوی از محوطه سفارت ، مسعود رجوی خواستار محاکمه دیپلمات های آمریکایی به عنوان جاسوس جنایتکار شد و از دولت برای این کار انتقاد کرد. وی همچنین خواستار “تهیه ویتنام دیگری برای آمریکا گردید.
Masoud Rajavi, Mek Leader in his communique published
پیام شخصی مسعودرجوی رهبر فرقه رجوی در نشریه شماره 102 صفحه 2.
Mojahed Issue #102 p2, demanding:

“the US Diplomats must be at least put on trial… and not doing so by the Iranian officials shows that they are not anti- Imperialists”. With regards to American crimes committed in Iran, their diplomats must be put on trial before the world’s public opinion
“دیپلمات های ایالات متحده باید حداقل محاکمه شوند … و این اقدام مقامات ایرانی نشان نمی دهد که آنها ضد امپریالیست نیستند”. با توجه به جنایات آمریکایی ها در ایران ، دیپلمات های آنها باید قبل از افکار عمومی جهان محاکمه شوند
It is Important to note that :
این نکته مهم است بیان شود که:

Mek has never, not only officially changed, denounced or rejected their strategy of toppling imperialism led by USA with armed struggle but following this strategy, they use it as tools for motivating and radicalizing members inside their organization.
Mek to further show its radical and anti Imperialistic stance announces through its military communique nr. 23 of putting all its military units under the command of the Revolutionary Guards of the Ayatollah Khomeini, to prepare to combat against USA.
The Iranian officials called MEK as Monafegh meaning: one who Cries Wine but Sells Vingar
فرقه رجوی هرگز نه تنها رسماً استراتژی سرنگونی امپریالیسم به رهبری آمریكا را با مبارزه مسلحانه تغییر نداده، بلکه آنرا رسما رد و نقد نكرده است ، بلكه به دنبال این استراتژی ، رجوی از آن به عنوان ابزاری برای ایجاد انگیزه و رادیكالیزه كردن اعضای درون سازمان خود استفاده می كنند.
فرقه رجوی برای نشان دادن موضع رادیکال و ضد امپریالیستی خود از طریق اعلامیه نظامی شماره23 خود ، از قرار دادن تمام واحدهای نظامی خود تحت فرماندهی سپاه پاسداران آیت الله خمینی ، برای آماده سازی برای نبرد با ایالات متحده آمریکاسخن گفت.
مقامات ایرانی مجاهدین خلق را منافق می نامیدند ، یعنی: کسی که گندم نمایی و جو فروشی میکند.
MEK plan to overthrow the government
تلاش برای سرنگونی رژیم
Masoud Rajavi Mek’s Caliph has the illution of being in the position of the Leader of the Islamic Revolution and the Spiritual Leader of the Islamic World and his role has been stolen from him by the late Ayatollah Khomeini the Suprem Leader of the Iran Revolution.

Masoud Rajavi from the first days of victory of the revolution against the Shah, in Mek’s internal bulletins always emphasized that the Military confrontation with the new regime that accused them of bring back US imperialism to Iran is inevitable.
He added the right time is when MEK has completely prepared itself for such bloody confrontation by gathering arms and organizing the military units.
Under the goose of preparing to fight against US Imperialism, MEK organized Military units that marched independently on the streets of the Capital Tehran while collecting arms and ammunition to prepare for the overthrowing of the new regime. These picture are Mek’s military units in the streets in Major Cities.
میلیشیا 4
میلیشیا 2

مسعود رجوی رهبر عقیدتی فرقه، دچار این توهم مالیخولیایی است که در جایگاه رهبر انقلاب اسلامی و رهبر معنوی جهان اسلام قرار دارد و نقش وی توسط مرحوم آیت الله خمینی رهبر انقلاب ایران از وی ربوده شده است.
مسعود رجوی از نخستین روزهای پیروزی انقلاب علیه شاه ، در بولتن های داخلی اش همیشه تأکید می کرد که تقابل نظامی با رژیم جدید که آنها را به بازگشت امپریالیسم آمریکا به ایران متهم می کرد ، اجتناب ناپذیر است.
وی می افزود زمان مناسب زمانی است که مجاهدین خلق با جمع آوری اسلحه و سازماندهی واحدهای نظامی کاملاً خود را برای چنین رویارویی خونین آماده کرده باشد.
مجاهدین خلق تحت لوای آماده سازی برای مبارزه با امپریالیسم ایالات متحده ، همزمان با جمع آوری اسلحه و مهمات، واحدهای نظامی را سازماندهی کردند که به طور مستقل در خیابانهای پایتخت تهران راهپیمایی می کردند تا برای سرنگونی رژیم جدید آماده شوند. این تصویر واحدهای نظامی مک در خیابانهای شهرهای بزرگ است

Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi’s assessment was that with the new regime’s inability to govern the country and the war with Iraq at the same time while the military forces being occupied in the war front, Mek can topple the regime in the capital Tehran in a matter of days.
The daily clashed between Mek militia and the supporters of the regime, which was organized to counter Mek activities occurred on daily bases.In 2 years of Mek’s preparation for Military confrontation with the new regime to overthrow it, 52 of Mek’s militia were killed and many injured in these street clashes.
ارزیابی مسعود رجوی این بود که با ناتوانی رژیم جدید در اداره کشور و جنگ همزمان با عراق در حالی که نیروهای نظامی در جبهه جنگ اشغال شده اند ، می تواند ظرف چند روز رژیم را در پایتخت تهران سرنگون کند.
درگیری روزانه میان شبه نظامیان رجوی و طرفداران رژیم ، که برای مقابله با فعالیتهای این گروه سازماندهی شده بود. در 2 سال رویارویی 52 نفر از شبه نظامیان رجوی کشته شدند و بسیاری از آنها در این درگیری های خیابانی مجروح شدند.
Mek issued a military communique #25 giving an ultimatum to the regime on June 18, 1981 and stated in it:
“they will confront the regime with their full power from now on”.
فرقه رجوی در 18 ژوئن 1981 با اعلامیه نظامی شماره 25 با دادن اولتیماتوم به رژیم ، در آن اظهار داشت: “آنها از این پس با قدرت کامل خود با رژیم مقابله خواهند کرد”.
Two days later on June 20, 1981, Mek organized a rally without the consent of the government in Tehran where they intended to march towards the parliament and government buildings and Khomeni’s residence. To test a popular coup d’etat.
دو روز بعد ، در 20 ژوئن 1981 ، تظاهراتی را بدون اطلاع دولت در تهران ترتیب داد كه قصد داشتند به سمت پارلمان و ساختمانهای دولتی و محل اقامت خمینی راهپیمایی کنند. تا یک کودتای مردمی را آزمایش کنند. تظاهرکنندگان با پلیس درگیر شدند که منجر به کشته و زخمی شدن هر دو طرف شد.
Demonstrators clashed with the police resulting in many deaths and injured on both sides.
Custom Gallery: images not found
Mek responded by bombing campaign, by mass killings of important figures of the new Regime killing many people by suicide bombings in the mosques and public places and a reign of terror began. Mek used his undercover elements infiltrated in the Government offices to bomb and eliminate political figures who considered as pro-West including Dr. Mohammad Beheshti who was educated in Germany.
هفت تیر 2
هفت تیر 4
هفت تیر 5

فرقه رجوی با بمب گذاری ، با كشتار جمعي از افراد کلیدی رژيم جديد ، موجب كشته شدن بسياري از مردم توسط بمب گذاري هاي انتحاري در مساجد و اماكن عمومي شد و حكومت وحشت آغاز شد. فرقه رجوی از عناصر مخفي خود كه در ادارات دولت نفوذ كرده بودند براي بمب گذاري و از بين بردن شخصيت هاي سياسي که آنها را طرفدار غرب میخواند از جمله دكتر محمد بهشتي كه در آلمان تحصيل كرده بود استفاده كرد.
Custom Gallery: images not found
Dr. Baheshti was assassinated along with 120 party and parliament members in a single bombing of their Party Congress Meeting by Mek member Mr. Mohammad Reza Kolahi.
دکتر بهشتی به همراه 120 نفر از اعضای حزب و پارلمان در یک بمبگذاری در اجلاس کنگره حزب توسط عضو فرقه رجوی آقای محمدرضا کلاهی ترور شدند.

Left: Dr. Beheshti, killed together with 120 Party members, Right: Mr. Kolahi who bombed Party HQ Center: Kolahi in Holland (Kolahi was assassinated after 28years in Holland while living under a false name).
Later Presidential office was bombed killing the Iranian president and the prime minister by another Mek under cover member infiltrated in the office, called Mr. Masoud Kashmiri. He lives in Europe with his wife and children under the protection of Mek.
دفتر نخست وزیری
کشمیری

عکس سمت چپ: دکتر بهشتی ، همراه با 120 عضو کشته شده حزب ، عکس سمت راست: آقای کلاهی که مرکز ستاد حزب را بمب گذاری کرد: کلاهی در هلند (کلاهی پس از 28 سال در هلند ، در حالی که با نام جعلی زندگی می کرد ترور شد).
دفتر ریاست نخست وزیر محل بمب گذاری بعدی بود که در آن رئیس جمهور ایران و نخست وزیر توسط یکی دیگر از اعضای نفوذی در دفتر ، به نام آقای مسعود کشمیری ، کشته شد. او در اروپا و با همسر و فرزندانش تحت حمایت فرقه رجوی زندگی می كند.
Custom Gallery: images not found
Thousands more ordinary people (shopkeepers,…) were assassinated by Mek suicide bombings and hit squads simply for supporting the government.
هزاران نفر دیگر از مردم عادی (مغازه داران …) به دلیل حمایت از دولت توسط بمب گذاری های انتحاری و ترور های خیابانی کشته شدند.
Mek first to use Suicide bombings in Public places
فرقه رجوی بنیانگذار عملیات جنایتکاران انتحاری در مکانهای عمومی در خاور میانه
Mek was the first in the Middle East region to use barbaric techniques of suicide bombings in public places and mosques by under aged teenagers for mass killings.
Masoud Rajavi had learned this criminal technique of Suicide bombing in Palestine while he was fighting for PLO against Israel where PLO militia used Suicide bombing only against Israeli tanks.

فرقه رجوی اولین گروه تروریستی در منطقه خاورمیانه بود که از روش های وحشیانه بمب گذاری انتحاری در مکان های عمومی و مساجد توسط نوجوانان زیر سن برای کشتار جمعی استفاده کرد.
مسعود رجوی این روش جنایتکارانه بمب گذاری انتحاری را در فلسطین آموخته بود در حالی که برای سازمان آزادیبخش فلسطین علیه اسرائیل می جنگید ، جایی که شبه نظامیان سازمان آزادیبخش فلسطین از بمب گذاری انتحاری فقط علیه تانکهای اسرائیلی استفاده می کردند.
But Rajavi used suicide bombings in public places such as mosques at Friday Prayers in Iran where they were packed with people. This technique is now commonly used by terrorists in Afghanistan and elsewhere. The pictuer was published by Mek, shows 9 Mek Suicide bombers in their Jahadist issue No. 261

اما رجوی از بمب گذاری انتحاری در مکانهای عمومی مانند مساجد در نماز جمعه در ایران که در آنها مملو از مردم بود استفاده کرد. این روش اکنون توسط تروریست ها در افغانستان و جاهای دیگر مورد استفاده قرار می گیرد. تصویر منتشر شده توسط فرقه رجوی 9 بمب گذار انتحاری آنها را در شماره 261 نشریه مجاهد نشان می دهد
But against the Mek’s assessment, the mass killings and bombings could not only result in overthrowing the regime but the Regime with the help of its nation wide social base destroyed A to Z of Mek members and also arrested all the operatives of the Mek and executed them in retaliation to the Mek’s reign of terror and bombings and killings. Only some high ranking members scraped from the country. But many top leaders were killed.
Ashraf Rajavi
Mohammad Rajavi

بر خلاف ارزیابی رجوی ، كشتارهای گسترده و بمب گذاری ها نه تنها منجر به سرنگونی رژیم نشد بلكه رژیم به تلافی استراتژی ترور وحشت و بمب گذاری ها و قتل های رجوی با كمك پایگاه اجتماعی گسترده خود الف تا یای اعضای اعضای فرقه رجوی را نابود كرد، همه عوامل باقی مانده را دستگیر و یا اعدام كرد. فقط برخی از اعضای عالی رتبه از کشور فرارکردند. اما بسیاری از رهبران عالی آن کشته شدند.
Custom Gallery: images not found
Amongs them, Masoud Rajavi’s deputy, “Mossa Khaibani and his wife”, Rajavi’s wife “Ashraf Rajavi“, but his one year old son Mohammad Rajavi (now strong opposition for his fathers’s use of terrorism and despotism) survived a military attack to their base by Security forces.
در این میان جانشین “مسعود رجوی و همسرش” اشرف رجوی همسر مسعود رجوی کشته شدند. اما پسر یک ساله اش محمد رجوی (که اکنون مخالف شدید پدراش بخاطر استفاده از تروریسم و استبداد است) از حمله نظامی به پایگاه آنها جان سالم به در برد.

Mohammad Rajavi has recently called his father Masoud Rajavi to court in Norway for forcing him to go against mek’s dissident members through a Norwegian company that Mohammad Rajavi is working for without knowing it is probably Masoud Rajavi’s under cover company. Otherwise, how could a Norwegian company ask its employer to comply with the rules of Mek?
محمد رجوی اخیراً پدرش مسعود رجوی را به دادگاه نروژ فراخوانده است. رجوی پسرش را مجبور كرد از طریق یك شركت نروژی كه محمد رجوی برای آن كار می كند بدون آنكه بداند احتمالاً شركت مخفی مسعود رجوی است ، به مخالفت با اعضای مخالف رجوی اتهام بزند. در غیر این صورت باید کارش را از دست بدهد. چگونه یک شرکت نروژی می تواند از کارمند خود بخواهد که از قوانین یک گروه تروریستی خاور میانه ای که سالیان در لیست تروریستی بوده است اطاعت کند؟
Rajavi Escapes to France
Rajavi and Banisadr
Khomeini and Banisadr

فرار رجوی به فرانسه
Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi who escaped the country shortly after his start of the armed struggle, was aware of the west’s knowledge of his anti-Western stances and his terrorist nature especially due to assassination of US citizens a couple of years back and his direct role in seizure of US embassy in Tehran and US consulate in Isfahan and Tabriz,
Therefore used “Dr. Abolhassan Banisadr” the first president of the Iran Republic after the revolution as a front window to cover up his extremism and to deceive the west while escaped with him to France. This self-exile was aimed at as Rajavi puts it:
“to Neutralize the Imperialist’s measures of arresting Rajavi and also preventing the creation of a pro-Western political alternatives while he was busy overthrows the regime in Tehran”.
Rajavi and Dr. Banisadr formed NCRI, which I was also a member as an alternative to form an Islamic Democratic Republic!
Ashraf Rajavi killed
Banisadr-Rajavi-Firouzeh
Custom Gallery: images not found
Although Rajavi’s first wife was killed in armed raids to Mek bases in Tehran, and his one year old son was saved in the armed clashes. Rajavi did not wait more than a few months and married with Dr. Banisadr’s 18 years old daughter Miss Firouzeh Banisadr in Paris to cover up his real intentions of using Dr. Banisadr as liberal Window.

مسعود رجوی که بلافاصله پس از آغاز مبارزه مسلحانه از کشور فرار کرد ، از علم غرب از مواضع ضد غربی و ماهیت تروریستی خود به ویژه به دلیل ترور شهروندان آمریکایی چند سال قبل و نقش مستقیم او در تصرف سفارت آمریکا در تهران و کنسولگری آمریکا در اصفهان و تبریز مطلع بود.
بنابراین از “دکتر ابوالحسن بنیصدر “اولین رئیس جمهور جمهوری اسلامی ایران پس از انقلاب به عنوان ویترینی لیبرال برای سرپوش گذاشتن بر افراط گرایی خود و فریب غرب به فرانسه فرار کرد. این تبعیدخود خواسته به قول رجوی با این هدف صورت گرفت:
“برای خنثی سازی اقدامات امپریالیستها از دستگیری رجوی و همچنین جلوگیری از ایجاد آلترناتیو سیاسی غرب گرایانه در زمانی که رجوی در توهم سرنگونی رژیم در تهران بود.
رجوی و دکتر بنی صدر NCRI را تشکیل دادند که من نیز عضوآن بودم تشکیل دادند.
اگرچه همسر اول رجوی در حملات مسلحانه به پایگاه های مک در تهران کشته شد و پسر یک ساله وی در درگیری های مسلحانه نجات یافت. رجوی چند ماه بیشتر صبر نکرد و با دختر 18 ساله دکتر بنی صدر خانم Miss Firouzeh Banisadr در پاریس ازدواج کرد تا اهداف واقعی خود را برای استفاده از دکتر بنی صدر به عنوان یک ویترین لیبرال سرپوش بگذارد.
Maryam Azedanlou (later Rajavi) and her first husband Mehdi Abrishamchi
His marriage caused huge reaction within Iran and mek members. Cultic Nature of the Mek as an inevitable part of the nature of any terrorist group surfaced after being totally wiped out from inside Iran. The initial signs appeared when, while Masoud Rajavi was married to his second 18years old wife, he was also attracted to his personal secretary Maryam Azedanlou later becoming Maryam Rajavi then she the wife of a Politburo member of Mek Mr. Mehdi Abrishamchi.
Rajavi force divorced Maryam from her husband and married with her as his third marriage Calling it following the Prophet Mohammad’s tradition and will of God. Further more and surprisingly Rajavi called his Cultic marriages an Ideological Revolution within mek.
ازدواج او باعث واکنش گسترده در ایران و در بین اعضای فرقه شد. ماهیت فرقه ای رجوی بعنوان بخشی اجتناب ناپذیر از ماهیت هر گروه تروریستی پس از نابودی كامل در داخل ایران ظاهر شد. علائم اولیه هنگامی ظاهر شد که مسعود رجوی با همسر 18 ساله دوم خود ازدواج کرده بود ، وی همزمان جذب منشی شخصی خود مریم عضدانلو شد که بعدا مریم رجوی نام گرفت و مریم همسر یکی از اعضای دفتر سیاسی فرقه رجوی آقای مهدی ابریشمچی بود.
رجوی، مریم را به از شوهرش جدا کرد و به عنوان سومین ازدواج با او ازدواج کرد که این امر را پیروی از سنت و خواست خدا و پیامبر اسلام خواند. بعداً بیشتر و به طرز شگفت انگیز رجوی ازدواج های فرقه ای خود را انقلابی ایدئولوژیک در درون فرقه اش خواند.
He Claimed that his forcing the couple to divorce and marrying with the divorced wife, would boost the strength of the Mek members a million times to mend the blows received in Iran which will help to overthrow the Mullahs in Iran.
At this stage while hundreds protested against his Cultic and despotic actions, Masoud Rajavi lied to the members and said this was the first and last forced divorce and will not and cannot be repeated in the future, adding:
Masoud Rajavi lied to his members
if it was not necessary for the boosting of the strength of the Movement he would not have done it.رجوی در مقاله خود مجاهد شماره 4 صفحه 2 نوشت
Rajavi’s Ideological marriage campaigns did not help him to remotely overthrow Khomeini Regime in Iran from France since there was no one left inside Iran to take his orders. Especially when hundreds of militia mostly school and High school students were arrested on the streets of Tehran and killed inside prisons in retaliation to Mek’s terror campaign. Rajavi was involved in a campaign of Love affairs in Paris going form one wedding to another which caused wide spread condemnation amongst Iranians inside and outside Iran and especially inside MEK members and Caders.
Many mek members inside the prisons in Iran condemned and even changed sides and joined the supports of the government. Rivai’s terror and marriage campaigns resulted in total defeat of the Mek. Not only militarily but also politically and organizationally.
at the same time, wide spread opposition against despotism of the cult leader began. Many members outside and inside Iran left Mek.In NRCI the political coalition, almost all the main and independent members left the coalition.
وی ادعا كرد كه مجبور كردن جدا شده زن از شوهر و ازدواج با همسر مطلقه توسط رجوی، قدرت اعضای فرقه رجوی را یك میلیون بار تقویت می كند تا جبران ضرباتی كه در ایران وارد شده باشد و به سرنگونی آخوندها در ایران كمك خواهد كرد!!
در این مرحله در حالی که صدها نفر به اقدامات کیش شخصیتی و استبداد وی اعتراض داشتند ، مسعود رجوی به اعضای خود بدروغ گفت این اولین و آخرین طلاق اجباری است و در آینده تکرار نخواهد شد و نمی تواند تکرار شود ، و افزود:
اگر برای تقویت قدرت جنبش لازم نبود ، او این کار را نمی کرد
اکسیونهای ازدواجها ایدئولوژیک رجوی به وی کمک نکرد تا رژیم خمینی در ایران را از فرانسه از راه دور سرنگون کند زیرا کسی در داخل ایران باقی نمانده بود که دستورات او را دریافت کند. به ویژه هنگامی که صدها دانش آموز دبیرستانی در تلافی اقدامات تروریستی رجوی در خیابان های تهران دستگیر و در داخل زندان ها اعدام میشدند. رجوی درگیر کارزار امور عاشقانه در پاریس از یک عروسی به عروسی دیگر میرفت. که باعث محکومیت گسترده بین ایرانیان در داخل و خارج از ایران و به ویژه اعضای مجاهدین خلق و کادرها شد.
بسیاری از اعضا در داخل زندانهای ایران اینکارهای او را محکوم و حتی تغییر جناح داده و به پشتیبانان دولت پیوستند. کمپین های ترور و ازدواج هایش منجر به شکست کامل فرقه رجوی نه تنها از نظر نظامی بلکه از نظر سیاسی و سازمانی شد..
در همان زمان ، مخالفت گسترده علیه استبداد رهبر فرقه آغاز شد. بسیاری از اعضای خارج و داخل ایران آنرا را ترک کردند. در NRCI ائتلاف سیاسی ، تقریباً همه اعضای اصلی و مستقل از ائتلاف خارج شدند. لیست برخی از جداشدگان از شورای ملی مقاومت در زیر آمده است.
List of some of those who left NCRI
• Kurdish Democratic Party Iran
• Banisadr the first President after the Revolution
• Democratic front of the revolutionary Toilers of Iran
• United Left Council
• Iran’s Work Party (Toofan)
• Democratic National front of Iran
• Democratic movement Front of Gilan and Mazandaran Provinces’ Toilers
• Coalition of Iran’s Communists (Sarbedaran)
• Hassan Masali
• Bahman Niroumand
• Mansour Farthing
• Parviz Dastmalchi
• Naser Pakdaman
• Ahmad Salamatian
• Ali Asgard Saiyed Javadi
• Mahdi Khanbaba Tehrani
• Mohammad Reza Rouhani
• Karim Gashim
• Hedayat Allah Martin Daftari
• Masoud Banisadr
• Davood Baghervand Arashad
• Esmaile Vafa Yaghmaee
• ……
حزب دموکرات کردستان ایران
دکتر بنی صدر اولین رئیس جمهور پس از انقلاب
جبهه دموکراتیک زحمتکشان انقلابی ایران
شورای چپ متحد
حزب کار ایران (طوفان)
جبهه ملی دموکراتیک ایران
زحمتکشان جنبش دموکراتیک جبهه استانهای گیلان و مازندران
ائتلاف کمونیست های ایران (سربداران)
حسن ماسالی
بهمن نیرومند
منصور فرهنگ
پرویز دستمالچی
ناصر پاکدامن
احمد سلامتیان
علی اصغر سعید جوادی
مهدی خانبابا تهرانی
محمدرضا روحانی
کریم گشم
هدایت الله مارتین دفتری
مسعود بنی صدر
داوود باقروند ارشد
اسماعیل وفا یغمایی
Internal Suppression
شروع سرکوب داخلی
Mek Members and supporters who escape to neighboring countries under the crackdowninside Iran, sought refuge mainly to Iraqi Kurdistan province.
By the order of the Masoud Rajavi more than 725 Mek dissident members were arrested and tortured by Mek high ranking officials in a military camp called Mansouri In Iraqi Kurdistan province. For opposing Rajavi’s despotism, terror in Iran and Rajavi’s marriages campaign in Paris.
Rajavi Forced them under torture to confess in writing that all were spies working for the Government. Surprisingly those who survived the tortures having confessed in writing to be a spy, returned to their normal duties in Mek. Branding dissident members as spies was used to silence them. Hunderds of the tortured are now have left Mek and live in Europe and can personally testify in any court.
اعضا و طرفداران فرقه رجوی كه تحت سرکوب ایران به کشورهای همسایه فرار می کردند ، عمدتاً به استان کردستان عراق پناه می برند.
به دستور مسعود رجوی بیش از 725 نفر از اعضای مخالف فرقه در یك اردوگاه نظامی به نام منصوری در استان كردستان عراق توسط مقامات عالی رتبه فرقه به دلیل مخالفت با استبداد رجوی ، ترور در ایران و مبارزات ازدواج رجوی در پاریس دستگیر و شكنجه شدند. اعضای شکنجه شده و حتی شکنجه گر در اروپا برای شهادت حضور داند.
رجوی آنها را تحت شکنجه مجبور کرد که کتباً اعتراف کنند که همه جاسوسانی بودند که برای دولت کار می کردند. با کمال تعجب کسانی که از شکنجه جان سالم به در بردند که کتباً به جاسوسی اعتراف کرده اند ، به وظایف عادی خود در درون گروه بازگشتند. از اتهام به اعضای مخالف بعنوان جاسوس برای سكوت آنها استفاده می شد. صدها نفر از شکنجه شدگان اکنون فرقه را ترک کرده و در اروپا زندگی می کنند و می توانند شخصاً در هر دادگاهی شهادت دهند.
Rajavi also sentenced his deputy Mr. Ali Zarkesh to death in Paris for opposing and denouncing Rajavi’s destructive terror campaign as terrorism. Mr. Parivz Yaghobi another member of the leadership was expelled from the organization. Yaghobi had called for a organizational congress in Paris to try Rajavi for the terrorism which resulted in thousands death among Iranian Citizens as well as Mek members.
To counter the opposition in the leadership Rajavi promoted overnight his new wife Maryam Rajavi an ordinary member to the leadership of the Mek to support him in Mek.
رجوی همچنین معاون خود آقای علی زارکش را به جرم مخالفت و نکوهش کارزار تروریستی مخرب رجوی به عنوان تروریسم ، به اعدام در پاریس محکوم کرد. آقای پرویز یعقوبی یکی دیگر از اعضای رهبری از سازمان اخراج شد. یعقوبی خواستار برگزاری یک کنگره سازمانی در پاریس شده بود تا رجوی را به جرم تروریسیمی که منجر به کشته شدن هزاران شهروند ایرانی و همچنین اعضای گروه شده بود ، محاکمه کند.
برای مقابله با مخالفت در رهبری ، رجوی یک شبه همسر سوم-جدید خود مریم رجوی را از یک عضو عادی به رهبری فرقه ارتقا داد تا از وی در سطح رهبری حمایت كند.
MEK under Saddam Hossein of Iraq
فرقه رجوی تحت امر صدام حسین
All these anti-democratic and repressive measures in Mek and Rajavi’s feminism were closely monitored by Franch government who had given refugee to Rajavi, soon came to the conclusion that Rajavi’s tree not only has no fruit and even no shadow one could lay under it but it is a disgrace to a country to host such a terrorist organization, with a despotic leader advocating the most reactionary readings of Islam. Consequently Asked Rajavi to leave France.
11
12

Saddam Hussein the late Dictator of Iraq that has been helping to organize Rajavi’s fugitive members from neighboring countries of Iran into Iraq since the beginning of the war against Iran, used the opportunity to take Rajavi himself to Iraq to best deploy the MEK members against the Islamic republic.
Iraqi Embassies Provided Passports and Visa for the Mek’s members who escaped to Pakistan, Turkey and Arab Golf countries and even in Europe to take them all to Iraq as part of his Army against Islamic Republic of Iran. I myself was the Mek’s contact person in Pakistan with Iraqi consulate organizing part of the deployment.
Saddam Hossein called the Mek forces “National Liberation Army NLA” to fight their own people at Iraq’s borders.
Arron Merat of The Guardian of London in 2018 described the Mek under Saddam Hossein:
the MEK staged attacks against civilian and military targets across the border in Iran and helped Saddam suppress his own domestic enemies. But after siding with Saddam – who indiscriminately bombed Iranian cities and routinely used chemical weapons in a war that cost a million lives – the MEK lost nearly all the support it had retained inside Iran. Members were now widely regarded as traitors. Isolated inside its Iraqi base, under Rajavi’s tightening grip, the MEK became cult-like. A report commissioned by the US government, based on interviews within Camp Ashraf, later concluded that the MEK had “many of the typical characteristics of a cult, such as authoritarian control, confiscation of assets, sexual control (including mandatory divorce and celibacy), emotional isolation, forced labour, sleep deprivation, physical abuse and limited exit options”.
Rajavi and Saddam Hossein agree on Rajavi’s free hand on his Organization in return for Rajavi suppressing Kurdish uprising. Therefore mek member who escaped Camp Ashraf were arrested and tortured and handed back to Rajavi.
Saddam Hossein also used Mek members to infiltrate into Iran and assassinate Saddam Hossein’s dissents inside Iran in City of Kermanshah and Dezful and elsewhere for him.

همه این اقدامات ضد دموکراتیک و سرکوبگرانه فمینیسم رجوی توسط دولت فرانسه که به رجوی پناهنده داده بود ، و از نزدیک تحت نظارت قرار داشت مانیتور مشد. به زودی به این نتیجه رسیدند که درخت رجوی نه تنها هیچ میوه ای ندارد و حتی سایه ای هم ندارد که بتواند زیر آن لمید. بنابراین حضور رجوی را یک رسوایی برای یک کشور که میزبان چنین سازمان تروریستی است تلقی میکرد، چرا که به یک رهبر مستبد که ارتجاعی ترین خوانش از اسلام را نمایندگی میکند پناه داده است. در نتیجه از رجوی خواست که فرانسه را ترک کند.
Custom Gallery: images not found
صدام حسین ، دیکتاتور عراق که از زمان آغاز جنگ علیه ایران به سازماندهی اعضای فراری رجوی از کشورهای همسایه ایران به عراق کمک می میکرد، از این فرصت استفاده کرد و رجوی را به عراق برد تا اعضای مجاهدین خلق را به بهترین وجه علیه کشورشان بکار گیرد.
سفارتخانه های عراق گذرنامه و ویزا برای اعضای فرقه رجوی که به پاکستان ، ترکیه و کشورهای عربی خلیج فارس و حتی در اروپا فرار کرده بودند فراهم میکردند تا همه آنها را به عنوان بخشی از ارتش خود علیه جمهوری اسلامی ایران به عراق منتقل کنند. من خودم شخص رابط مجاهدین در پاكستان با كنسولگري عراق بودم كه بخشي از اعزام را سازماندهي مي كرد.
صدام حسین نیروهای فرقه رجوی را “ارتش آزادیبخش ملی NLA” نامید تا در مرزهای عراق با مردم خود بجنگند.
آرون مرات از گاردین لندن در سال 2018 فرقه رجوی را در زمان صدام حسین توصیف كرد:
مجاهدین خلق حملات خود را علیه اهداف غیرنظامی و نظامی در آن سوی مرزهای ایران انجام دادند و به صدام در سرکوب دشمنان داخلی خود کمک کردند. اما پس از جانبداری از صدام – که بی محابا شهرهای ایران را بمباران کرد و بطور معمول از سلاحهای شیمیایی در جنگی استفاده کرد که باعث کشته شدن یک میلیون انسان شد – مجاهدین خلق تقریباً تمام پشتیبانی خود را در داخل ایران از دست داد. اکنون اعضا به طور گسترده خائن شناخته می شدند. مجاهدین خلق که در داخل پایگاه عراقی خود و تحت کنترل سختگیرانه رجوی جدا شده بودند ، تبدیل به یک فرقه شدند. طبق گزارشی به سفارش دولت ایالات متحده ، براساس مصاحبه ها در اردوگاه اشرف ، بعداً نتیجه گرفت كه مجاهدین خلق “بسیاری از خصوصیات معمول یك فرقه مانند، كنترل استبدادی ، مصادره دارایی ، كنترل جنسی (از جمله طلاق اجباری و تجرد) ، انزوای عاطفی ، کار اجباری ، کمبود خواب ، آزار جسمی و عدم اجازه دود خروج از گروه را میتوان نام برد.
رجوی و صدام حسین در عوض سرکوب قیام کردها عراقی ، دست باز به رجوی در مورد سازمان خود به توافق می رسیدند. از این رو یکی اعضای فراری از اردوگاه اشرف توسط عراق دستگیر و شکنجه شده و به رجوی تحویل داده میشدند.
صدام حسین همچنین از اعضای فرقه رجوی برای نفوذ به ایران و ترور مخالفان خودش در داخل ایران در شهرهای كرمانشاه و دزفول و جاهای دیگر استفاده كرد.
Masoud Rajavi was also taken to Saudi Arabia clandestinely from Iraq to finance and brief him on Saudis goals against his Iran during the Iran Iraq War. Only a few of us in Mek knew about his trip to Saudi Arabia, although it was made public after 16 years by mek itself. Saddam Hossein of Iraq and rulers of Saudi Arabia were not the only countries that made use of Masoud Rajavi against his own country.
According to NBC two US senior officials confirmed that the People’s Mujahedin of Iran Mek was “financed Trained and armed by Israel in killing Iranian nuclear scientists” inside Iran.
The New Yorker daily in an article “Our Men In Iran” by Seymour M. Hersh gave a full detailed account of where and when Mek members were trained in Nevada to kill their own countrymen.
Mek’s collaboration with Saddam Hossein and Israel killing the Iranian soldiers and scientists created wide spread and outmost hearted amongst the Iranians inside and outside Iran against Masoud Rajavi and Mek.
مسعود رجوی همچنین به طور مخفیانه از عراق به عربستان سعودی برده شد تا او را در مورد اهداف سعودی ها علیه ایران در طول جنگ ایران و عراق مطلع و توجیه کنند. فقط تعداد کمی از ما در فرقه رجوی از سفر وی به عربستان سعودی اطلاع داشتیم ، اگرچه این سفر پس از 16 سال توسط خود رجوی علنی شد. صدام حسین از عراق و حاکمان عربستان سعودی تنها کشورهایی نبودند که از مسعود رجوی علیه کشورش استفاده کردند.
طبق گزارش NBC ، دو مقام ارشد آمریكایی تأیید كردند كه مجاهدین خلق ایران ” در كشتن دانشمندان هسته ای ایران در داخل ایران توسط اسرائیل آموزش دیده،ذمسلح و تأمین مالی می شود.
روزنامه نیویورکر در مقاله ای با عنوان “مردان ما در ایران” توسط سیمور م. هرش شرح کاملی از اینکه کجا و چه زمانی اعضای رجوی در نوادا برای کشتن هموطنان خود آموزش دیده اند ، ارائه می دهد.
همکاری با صدام حسین و اسرائیل در کشتن سربازان و دانشمندان ایرانی باعث گسترش گسترده نفرت در میان ایرانیان داخل و خارج ایران علیه مسعود رجوی شد.
Rajavi claims to be sent by the God and forced divoces of all members begin
ادعای امام زمانی مسعود رجوی
Ceasefire is called by Iran in the war with Iraq which brought about and end to the Mek’s use in Iraq for Saddam Hossein. Rajavi that had found himself trapped at a dead end in Iraq after the seasfire . To free himself from being questioned Rajavi Claimed to be sent by the God. That meant all the members must blindly obey him and his orders as rule of God. Many opposed and intended to leave Mek. Rajavi Confronted members with new atrocity, and against his last promise that there will be no more forced devices.
اعلام آتش بس بین ایران و عراق در جنگ باعث شد و استفاده فرقه رجوی در عراق برای صدام حسین پایان یابد. رجوی که پس از آتش خود را در بن بست عراق گرفتار می یافت. برای رهایی خود از بازخواست، ادعا کرد که توسط خدا فرستاده شده است. این بدان معنی است که همه اعضا باید کورکورانه از او و دستورات او به عنوان قانون خدا پیروی کنند. بسیاری مخالفت و قصد ترک فرقه را نمودند. رجوی با وحشیانه ترین شیوه ها به مقابله برخواست و برخلاف آخرین قول خود مبنی بر اینکه دیگر هیچ طلاق اجباری وجود نخواهد داشت ، با اعضا روبرو شد.
Rajavi force divorced all the families of the Mek’s members. took their children away from their parents and sends them around the world.
نیروی رجوی تمام خانواده های اعضایش را طلاق داد. فرزندان خود را از والدین خود دور کرده و آنها را به سراسر جهان فرستاد.
A reign of suppression of the dissident members began with the help of Iraqi security forces and Rajavi openly called for Iron fist suppression in the presence of 4000 members to any opposition to his totalitarian rule.
حاکمیت سرکوب اعضای مخالف با کمک نیروهای امنیتی عراق آغاز شد و رجوی آشکارا اعلام سرکوب با مشت آهنین در حضور 4000 عضو با هرگونه مخالفت با حکومت توتالیتر خود نمود.
One thousand of dissident members (men and women) were arrested and tortured some still missing, some claimed to have committed suicide! Again all the tortured were forced to accept in writing to be pies of the Government.
هزار نفر از اعضای مخالف (زن و مرد) دستگیر و شکنجه شدند که برخی هنوز ناپدید هستند، برخی ادعا کردند که خودکشی کرده اند! باز هم همه شکنجه شدگان مجبور شدند کتباً قبول کنند که جاسوس دولت میباشند تا از شکنجه و زندان رها شوند.

Rajavi enforced “no exit rule” that meant those who intended to escape would be shot by the Camps Guards explained by Mr. Mehdi Abrishamchi politburo member to a gathering of Mek members.
رجوی “قانون ممنوع الخروج” را اجرا كرد كه بدین معنی بود كه کسانی كه قصد فرار داشتند توسط نیروهای محافظ اردوگاه مورد اصابت گلوله قرار می گیرند را توسط عضو دفتر سیاسی مهدی ابریشمچی در جمع اعضای فرقه توضیح داده شد.
Masoud Rajavi Calls September 11 barbarism “fight against Imperialism”
رجوی جنایت 11سپتامبر را مبارزه با امپریالیسم آمریکا خواند
Masoud Rajavi fully supports September 11, 2001 terrorist act as genuine struggle against US Imperialism. It was September 11 2001, Mek had gathered at the presence of 4000 Mek members that Masoud Rajavi and his wife Maryam Rajavi used as sessions of mass brain wash. Mek members are totally isolated from outside world. No letters, no telephones, no contact, No Radio no TV no books and newspaper is read. Even member cannot talk to one another which was branded by Rajavi himself as an spy net.
But all of a sudden all the TVs took the crowd through CNN to NewYork city for the first time in say 30 years. Connecting Mek members took outside world. At the same time boxes of cakes entered the gathering and Rajavi which was obviously glorified announced that the US Imperialism has received a great blow. Rajavi let the audience watch the whole news coverage up until the buildings collapsed. Rajavi explained at the end that:
if Mek would have done that far more casualties the Imperialism would suffer.Because our members all have divorced their partners and gifted them to their leader which will be translated to their greater will in our wholly war against imperialism. Where alqaeda members have not done so.
مسعود رجوی از اقدام تروریستی 11 سپتامبر 2001 به عنوان مبارزه واقعی علیه امپریالیسم ایالات متحده پشتیبانی كامل کرد. 11 سپتامبر سال 2001 بود ، رجوی در حضور 4000 عضو گردهم آمده بوند كه مسعود رجوی و همسرش مریم رجوی از آنها به عنوان جلسات شستشوی مغزی دسته جمعی استفاده می كردند. اعضا فرقه رجوی کاملاً از دنیای خارج قطع هستند. نامه ، تلفن ، تماس ، رادیو ، تلویزیون ، کتاب و روزنامه خوانده نمی شود. حتی اعضا نمی توانند با یکدیگر صحبت کنند که توسط خود رجوی به عنوان شبکه جاسوسی متهم میشوند.
اما در همین گردهمآیی ناگهان همه تلویزیون ها برای اولین بار طی 30 سال گذشته جمعیت را از طریق CNN به شهر نیویورک بردند. اعضای با تماس با دنیای خارج از جهان روبرو شدند. در همان زمان جعبه های کیک وارد جلسه شد و رجوی که به طور واضح برانگیخته شده بود اعلام کرد که امپریالیسم ایالات متحده ضربه بزرگی را متحمل شده است. رجوی به مخاطبان اجازه داد تا زمان ریزش ساختمان ها ، کل خبر را مشاهده کنند. رجوی در پایان توضیح داد:
اگر سازمان مجاهدین این عملیات را کرده بود خسارات بیشتری میزد و امپریالیسم متحمل خسارت بسا بیشتری می شد. از آنجا كه اعضای ما همه از همسران خود طلاق گرفته و آنها را به رهبر خود هدیه داده اند كه در جنگ كامل ما علیه امپریالیسم به اراده بیشتر آنها ترجمه خواهد شد. در جایی که اعضای القاعده چنین کاری نکرده اند
Abbas Davari Politburo member

I personally went near the stage to Mr. Abbas Davari a height ranking Politburo member who was sitting in front row and asked him in total shock! Do you call this crime against humanity struggle for freedom?
This obvious support for the Sept 11 Barbarism of Al-Qaeda was the corner stone for hundreds of Mek members to leave Mek including myself.
من شخصاً در شوك كامل از شنیدن چنین حرفیی به نزديك سن نزد آقاي عباس داوري ، يكي از اعضاي دفتر سياست رده بالا كه در رديف اول نشسته بود رفتم و از او پرسيدم! آیا این جنایت علیه بشریت را مبارزه برای آزادی می نامید؟
این حمایت آشکار از بربریت القاعده در 11 سپتامبر سنگ بنایی بود که صدها عضو از جمله من فرقه رجوی را ترک کنند.
10 years prison sentence for leaving Mek
دهسال زندان بخاطر درخواست ترک فرقه رجوی
In my case when I requested to leave mek I was sentenced to 10 years of imprisonment which I could only free myself from mek Ashraf Camp Prison when US invaded Iraq so I could take refuge with American Army.
In 2003, Saddam Hossein himself was overthrown putting a beginning to the end to the Mek’s presence in Iraq. Masoud and Maryam Rajavi escaped from Iraq leaving 4000 members behind. where Masoud Rajavi went to hiding not to face the charges of terrorism against USA, cooperation with Saddam Hussein in suppression of the Kurdish people and suppression of its own members in Camp Ashraf in Iraq, and Maryam took residence in France.
من هنگام درخواست ترک فرقه رجوی به 10 سال حبس محكوم شدم. تنها هنگام حمله آمریكا به عراق بود که توانستم خودم را از زندان اردوگاه اشرف آزاد كنم تا بتوانم به ارتش آمریكا پناه ببرم.
در سال 2003 ، صدام حسین سرنگون شد و با این کار پایان حضور فرقه رجوی در عراق آغاز شد. مسعود و مریم رجوی با پشت سر گذاشتن 4000 عضو از عراق فرار کردند. جایی که مسعود رجوی برای مخفی ماندن به اتهامات تروریسم علیه آمریکا ، همکاری با صدام حسین در سرکوب مردم کرد و سرکوب اعضای خود در اردوگاه اشرف در عراق مخفی شد و مریم در فرانسه اقامت گزید.

Maryam Rajavi was arrested in France by French Judiciary for terrorism, human trafficking and money laundry.
Masoud Rajavi orders members to self-emmulate to teach the French a lesson that they can not touch Mek, 12 Mek Jihadists committed suiciadal self-immolation.
مریم رجوی توسط دادگستری فرانسه به جرم تروریسم ، قاچاق انسان و پولشویی در فرانسه دستگیر شد. مسعود رجوی به اعضا دستور می دهد تا از دست به خود سوزی انتحاری بزنند تا درسی را به فرانسوی ها بیاموزند که نمی توانند به آن فرقه دست بزنند.
Self_Immolation
Self_Immolation_1
Self_Immolation_1212 – Copy

12 commit suicide self-immolation which two young women one a student in Canada and one mother of two kids die as a result in the in London and Paris.
12 نفر اقدام به خودسوزی کردند که دو زن جوان یکی دانشجو در کانادا و یک مادر دو کودک در لندن و پاریس جان خود را از دست دادند.
دختر
seda2010 (2)

Three of those who survived the self emolation. سه تن از کسانیکه از خود سوزی جان سالم بدر بردند.
New Iraqi government asks Mek to leave Iraq
درخواست دولت جدید عراق به ترک عراق
Mr. Rajavi who is determined to prevent his members from reaching free world calls Camp Ashraf Iran’s second Capital from his hideout in Europe or Saudi Arabia that Ashraf Camp must be defended at the price of the death of all its residence. Their resistance results in tens of Mek members being killed and injured in clashed with Iraqi forces.
آقای رجوی که مصمم بود مانع دسترسی اعضای به جهان شود ، از مخفیگاه خود در اروپا یا عربستان سعودی اردوگاه اشرف را دومین پایتخت ایران خواند و دستور داد که باید از اردوگاه اشرف به قیمت جان تمام ساکنین محل دفاع کرد. مقاومت آنها منجر به کشته و زخمی شدن دهها نفر از اعضای در درگیری با نیروهای عراقی گردید.
درگیری 34
درگیری 343
درگیری1212
درگیریها 33
درگیریها44
د
Families of the mek members inside Iran who were shocked by the news of Camp Ashraf rush to Iraq and show up in front of the camp. To save their loved ones in the Camp. Another new dilemma begins, Masoud Rajavi who is concerned that the members may leave the camp with their families, prevents the families of his members to meet and brand the families Agents of the Iran. The families are stoned at the gates of Camp Liberty.
خانواده ها 2
خانواده ها 4
خانواده ها 222
خانواده ها
خانواده ها1
خانواده های 3
خانواده های اعضای فرقه رجوی در داخل ایران که از خبر قرارگاه اشرف شوکه و نگران شده بودند با عجله به عراق رفته و در مقابل اردوگاه برای نجات عزیزانشان در اردوگاه حاضر می شوند. معضل جدید دیگری آغاز می شود ، مسعود رجوی که نگران است اعضا در تماس با خانواده های خود فرقه را ترک کنند ، مانع از ملاقات خانواده های اعضا شده و خانواده ها را جاسوسان رژیم ایران معرفی میکند. خانواده ها را در مقابل دروازه های کمپ لیبرتی سنگسار می کنند.
Custom Gallery: images not found
Masoud Rajavi as the Calipha orders cult members to kill familie
رجوی خواستار کشتن خانواده ها توسط اعضا میشود
Masoud Rajavi even publishes a book in his own name calling the family of the Mek members, “the agents of the Iranian regime” and asks his members to kill their families that oppose Rajavi in many occasions in his book including Page 20
مسعود رجوی حتی کتابی را به نام خود منتشر می کند که خانواده اعضا را “کارگزاران رژیم ایران” خوانده در بسیاری از موارد از جمله کتاب و از اعضای خود می خواهد خانواده هایشان را که مخالف رجوی هستند بکشند.
کتاب خانواده مسعود رجوی
Rajavi quotes Imam ALI the first imam and successor of the Prophet Mohammad according to the Shiaat Moslems reading of Islam for giving mek members guide lines how to react towards their own family that have come to the gates of Camp Ashraf and request to meet their loved ones: Rajavi’s book page 20 reads:
رجوی به نقل از امام علی (ع) اولین امام و جانشین پیامبر اسلام بر اساس قرائت خودش از اسلام برای راهنمایی اعضا و نحوه واکنش نسبت به خانواده خود که به دروازه های اردوگاه اشرف آمده اند و درخواست ملاقات با عزیزان خود را دارند : در صفحه 20 کتاب رجوی آمده است:
The times when we were alongside of the Prophet Mohammad, when we stood up against our fathers, mothers, brothers and uncles and killed them. This, of course, add to our faith, belief, steadfastnessRajavi Wrote in his book Families om Mek members page 20
زمانهایی که در کنار حضرت محمد بودیم ، وقتی در برابر پدران ، مادران ، برادران و عموهای خود قرار میگرفتیم و آنها را کشتیم. این البته به ایمان ، اعتقاد ، پایداری و استواری ما میافزاید.
MEK and their support for ISIS
حمایت مسعود رجوی از داعش
Rajavi that found himself un protected after Saddam Hossein was toppled, and pro Iranian government took power in Iraq. He yearned to go back to the old days of Saddam Hossein in Iraq supports ISIS’s military takeover of Iraq hoping to be able to enjoy the blessings of Saddam Hossein’s officials within the ISIS leaders such as Ezat Ebrahim Saddam Hossein’s deputy. In this screen shot from the Mek’s Official Website,
رجوی که بعد از سرنگونی صدام حسین و به دست گرفتن دولت طرفدار ایران در عراق خود را درخطر میدید. و مشتاق بازگشت به روزهای خوش گذشته صدام حسین در عراق بود از اشغال نظامی عراق توسط داعش پشتیبانی کرد. و امیدوار بود که بتواند از نعمت مقامات صدام حسین در سران داعش مانند معاون صدام عزت ابراهیم برخوردار شود. در این صفحه نمایش از وب سایت رسمی فرقه رجوی این حمایت را میتوان بروشنی مشاهده نمود.

Mek’s official website calling ISIS invasion of Mosul by revolutionary of Iraq
Mek Calling ISIS occupation of Mosel in Iraq the advancement of the Iraqi Revolutionaries to topple The Prime minister Maleki in the hope of going under the support of the Bath Party Leaders in ISIS after ISIS take over Iraq.
Fortunately ISIS was defeated in Iraq and Rajavi has no choice but to leave Iraq with and US help and Mek Members are relocated to Albania to a new camp called Camp Ashraf nr.3. In Albania Masoud Rajavi withholds its members from contacting Western Bourgeoisie. In the latest attempt Mek forced members to sign an obligation paper to stay in an isolated Barracks in Tirana forever.
The following file (a copy of the obligation paper) was smuggled out of Mek by those who escaped in Tirana-Albania, clearly shows the cultic and anti-Western, tactics of Mek to manipulate the minds of its members against outside world. the file reads:
رجوی اشغال موصل توسط داعش در عراق را پیشرفت انقلابیون عراق برای سرنگونی نخست وزیر ملكی به امید تحت حمایت رهبران حزب حمام در داعش پس از تسلط داعش بر عراق خواند.
خوشبختانه داعش در عراق شکست خورد و فرقه اش چاره ای جز ترک عراق و کمک آمریکا نداشت. اعضای فرقه در آلبانی به اردوگاهی جدید به نام اردوگاه اشرف شماره 3 منتقل شدند. در آلبانی مسعود رجوی اعضای خود را از تماس با جنهان خارج بعنوان بورژوازی غربی ممانعت می کند. در آخرین تلاش ، اعضا را مجبور كرد تا یك برگه تعهد را امضا كنند تا برای همیشه در آن پادگان بصورت منزوی در تیرانا بمانند.
پرونده زیر (نسخه ای از تعهد نامه) توسط افرادی که در تیرانا-آلبانی فرار کرده اند از مک به بیرون قاچاق شده است ، به وضوح نشان می دهد تاکتیک های فرقه آمیز و ضد غربی مک برای دستکاری ذهن اعضای آن در برابر جهان خارج است. پرونده به شرح زیر است:
MY strategy is overthrow
Campaign No. 10

Treaty to Overthrow and Declaration of constant Mek Membership Request to be displaced to Camp Ashraf 3 (in Tirana-Albania)

  1. The Fourth founders of the National Liberation Army and Mek inside and outside Iran are engaged in a campaign to overthrow the Regime and preparation of its means in all directions.
  2. With respect to the past martyrs in Ashraf and Liberty Camps my way is to remain a Jihadist and die as a Jihadist and my tactic is overthrowing.
    Those who escape the jihad for Allah and turn their back to him will stir up the wrath of Allah, and for such a deadly sin they deserve to be in Hell. (Followed by a verse of Koran endorsing it)
    Those who break this Holy Oath are the examples of those whom raise the anger of the Allah and deserve to be cursed. (Followed by a verse of Koran endorsing it)
  3. Once again I am given to understand on behalf of the NLA and Mek that, if I can’t stand to my own Holy Oath and agreement and all previous commitments, and if I do not seek the overthrowing, I should leave and peruse my personal life.
    But no, I distance from such a humiliation of submitting to the bourgeoisie by ignoring my Holy Oath that will make Khomeini laugh at me in his grave.
  4. Alas, if I have come to Europe to live in a secure place. Alas, if I leave the revolutionary struggle, and to be drowned in the Ideology of sexuality and selfishness that will convert me to a corpse.
    6.The great Jihad meaning continuous revolution against reaction and anti-revolutionary Bourgeoisie by sincerely confessing my sins in the daily collective meetings (brainwash) which is the great necessity for the victorious overthrowing and also promotion of the Mek in this historic moment.
    7…
    Name: Signature:
    استراتژی من سرنگونی است
    کمپین شماره 10
    پیمان سرنگونی و اعلامیه درخواست عضویت مك ثابت برای جابجایی به اردوگاه اشرف 3 (در تیرانا-آلبانی)
    بنیانگذاران چهارم ارتش آزادیبخش ملی و مجاهدین در داخل و خارج ایران درگیر یك كار برای سرنگونی رژیم و تهیه وسایل آن از هر جهت هستند.
    با احترام به شهدای گذشته در اشرف و اردوگاه های لیبرتی ، راه من این است که جهادی بمانم و به عنوان جهادی بمیرم و تاکتیک من سرنگونی است.
    کسانی که از جهاد برای خدا فرار می کنند و به او پشت می کنند ، خشم خدا را برمی انگیزند ، و برای چنین گناه کشنده ای سزاوار حضور در جهنم هستند. (به دنبال آن آیه ای از قرآن آن را تأیید می کند). کسانی که این سوگند مقدس را می شکنند نمونه کسانی هستند که خشم خدا را برمی انگیزند و مستحق لعنت هستند. (به دنبال آن آیه ای از قرآن آن را تأیید می کند)
    3.یک بار دیگر به من ابلاغ می شود که به نمایندگی از ارتش آزادیبخش ملی و مجاهدین که ، اگر من نمی توانم در برابر سوگند مقدس خود و توافق و تمام تعهدات قبلی ایستادگی کنم ، و اگر به دنبال سرنگونی نیستم ، باید بروم و مطالعه کنم زندگی شخصی من، اما نه ، من با نادیده گرفتن سوگند مقدس خود که خمینی را در قبر خود به من می خنداند ، از چنین تحقیر تسلیم در برابر بورژوازی فاصله می گیرم.
    هیهات ، اگر من برای زندگی در یک مکان امن به اروپا آمده باشم. هیهات، اگر مبارزه انقلابی را ترک کنم و غرق در ایدئولوژی جنسیت و خودخواهی باشم که مرا به یک جسد تبدیل خواهد کرد.
    جهاد بزرگ به معنای انقلاب مداوم علیه ارتجاع و بورژوازی ضد انقلاب با اعتراف صمیمانه به گناهان من در جلسات جمعی روزانه (شستشوی مغزی) که ضرورتی بزرگ برای سرنگونی پیروزمندانه و همچنین ارتقا فرقه رجوی در این لحظه تاریخی است.

    نام: امضا:
    with the full support of USA with the help of Albanian Government . Rajavi Is allowed to keep the members of his Cult captive in Camp Ashraf 3 in Tirana capital of Albania.
    described by the Guardian of London. In an article titled :
    با پشتیبانی کامل ایالات متحده آمریکا با کمک دولت آلبانی. رجوی مجاز شد اعضای فرقه خود را در اردوگاه اشرف 3 در پایتخت تیرانا در آلبانی اسیر کند.
    روزنامه گاردین لندن در مقاله ای با عنوان: “مجاهدین، تروریست، فرقه، یا قهرمانان آزادی و دمکراسی، داستان وحشی وحشی مجاهدین” شرح داده شده است که:
    The article continues as:

Mustafa and Robabe Mohammadi came to Albania to rescue their daughter Somayeh.The middle aged couple Have been followed by two intelligent agents. Everywhere they went. The Mohammadis say their daughter Somayeh is being held against her will by a fringe Iranian known as MEk. Widely reqarded as a Cult. the MEK was once designated as a terrorist organisation by the US and UK, but its opposition to the Iranian government has now earned it the support of powerful hawks in the Trump administration, including national security adviser John Bolton and the secretary of state, Mike Pompeo. Anti-capitalist, anti-imperialist and anti-American, MEK fighters killed scores of the Shah’s police in often suicidal street battles. The group targeted US-owned hotels, airlines and oil companies, and was responsible for the deaths of six Americans in Iran. “Death to America by blood and bonfire on the lips of every Muslim is the cry of the Iranian people,” went one of Mek’s most famous songs. “May America be annihilated.”The Guardian of London 2018
The Guardian of London 2018 “]
مصطفی و ربابه محمدی برای نجات دختر خود سمیه به آلبانی آمدند. زوج میانسال هر کجا که می روند توسط دو مامور امنتیت دنبال می شوند. محمدی ها می گویند دختر آنها سمیه بر خلاف میل خودش توسط فرقه ایرانی در جهان معروف به یک فرقه بنام مجاهدین هستند اسیر شده است. مجاهدین خلق یک بار توسط ایالات متحده و انگلیس به عنوان یک سازمان تروریستی تعیین شده بود ، اما مخالفت آن با دولت ایران اکنون باعث شد تا از حمایت بازهای قدرتمند در دولت ترامپ ، از جمله مشاور امنیتی ملی جان بولتون و وزیر خارجه مایک پمپئو برخوردار شوند. فرقه ای ضد سرمایه داری ، ضد امپریالیستی و ضدآمریکایی ، که تعداد زیادی از پلیس شاه را در نبردهای خیابانی که اغلب دریک عمل انتحاری به قتل رساندند. این گروه هتل ها ، ، خطوط هوایی و شرکت های نفت متعلق به ایالات متحده را هدف قرار داد. و مسئول مرگ شش آمریکایی در ایران بود. “یکی از معروفترین سروده های آنها “نبرد با آمریکا” است که میگوید:
فریاد هر مسلمان، لبیک بر شهیدان، خروش خلق ایران، نابود با آمریکا
ننگ است راه سازش، پیروز باد جنبش، از دل خروش برکش، نابود با آمریکا [/ su_quote]
آنچه گفته شد این قطره ای از اقیانوس تبهکاریهای فرقه رجوی است. برای اطلاعات بیشتر در مورد هزاران اطلاعات درونی در مورد تروریسم و تبهکاری، نقض حقوق بشر، زندان، شکنجه، نقض حقوق کودکان، می توانید با ایمیل زیر تماس بگیرید. و همه حقایق بیان شده فوق را حتی به چالش بکشید.
داود باقروند ارشد
عضو عالیرتبه سابق فرقه رجوی و شورای ملی مقاومت
اوریل 2021

تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
می 9, 2021
هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت.
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است:
«تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند.ویلیام جیمز دورانت
تاریخ بدون سانسور-2: محمد

قسمت اول:

جامعۀ ساسانیان
641-1224 میلادی

در آن سوي فرات یا دجله، در تمام طول تاریخ یونان و روم، آن امپراطوري تقریباً مخفی قرار داشت که به مدت هزار سال از اروپاي رو به توسعه و از مهاجمان آسیایی بر کنار مانده بود، هرگز عظمت هخامنشی خود را فراموش نکرده بود، آهسته از صدمات جنگهاي پارتها شفا یافته بود، و فرهنگ بی نظیر و اشرافی خود را چنان به دست تواناي شاهان ساسانی حفظ کرده بود که بعدها توانست پیروزي اسلام بر ایران را تبدیل به رنسانس فرهنگی ایران کند .
گستره ایران
ایران قرن سوم وسیعتر از ایران امروز بود؛ چنانکه از نام آن برمیآید، سرزمین آریاییها بود و افغانستان، بلوچستان، سغد، بلخ و عراق را نیز در بر داشت. پارس، که سابقاً نام استان فارس کنونی بود، فقط قسمتی از جنوب شرقی این امپراطوري را تشکیل میداد؛ اما یونانیان و رومیان، که به «بربرها» توجهی نداشتند، نام تنها یک قسمت را به تمام آن دادند. یک سد کوهستانی، از هیمالایا در جنوب خاوري تا قفقاز در شمال باختري، از میان این سرزمین میگذشت و آن را به دو نیم میکرد؛ در مشرق یک فلات بلند لم یزرع بود؛ در مغرب دره هاي سرسبز دجله و فرات قرار داشت که آب آنها به هنگام طغیان به آبراه ه هاي بیشمار جاري میشد و مغرب ایران را از حیث گندم، خرما، انگور، و سایر میوه ها غنی میساخت. درطول رودها یا فواصل بین آنها، در تپه زارها یا در واحه ها هزاران ده، صدها قصبه، و ده ها شهر قرار داشت که مهمترین آنها عبارت بودند از: اکباتان، ري، موصل، استخر (سابقاً تخت جمشید ، ) شوش، سلوکیه، و تیسفون پایتخت عظیم و باشکوه ساسانیان.

ظاهر و لباس
آمیانوس مارکلینوس[i] ایرانیان این دوره را چنین وصف میکند: ««تقریباً همه باریک اندام و قدري تیره گون هستند، ریشی نسبتاً جالب دارند، و زلفی دراز و خشن،. افراد طبقات عالی خشن موي نبودند و همه شان اندام باریک نداشتند؛ غالباً خوش هیکل بودند، به رفتار و خوي و چابکی خود میبالیدند، و دوستار ورزشهاي خطرناك و جامه هاي باشکوه بودند. مردان دستار بر سر میگذاشتند، شلوار گشاد میپوشیدند، سندل یا پوتین بنددار به پا میکردند؛ ثروتمندان نیم تنه یا قباي پشمین در بر میکردند ، کمربند و شمشیر میبستند؛ بینوایان با لباس نخی، مویی، یا پوستی، میساختند. زنان پوتین و شلوار کوتاه، پیراهن و شنل گشاد، و روجامهاي که از فرط فراخی چین میخورد میپوشیدند؛ موي مشکین خود را در جلو سر چنبره میکردند و دنبالۀ آن را به پشت میانداختند و آن را به گل میآراستند. تمام طبقات رنگ و زینت را دوست میداشتند. موبدان و زردشتیان غیرتمند، به نشانۀ پاکی، لباس سفید میپوشیدند؛ سرداران رنگ سرخ را ترجیح میدادند؛ شاهان با پوشیدن کفش سرخ، شلوار آبی، و کلاهی که یک گوي یا سر حیوان یا پرنده بر آن بود خود را از سایرین ممتاز میساختند. در ایران نیز، مانند جوامع متمدن، لباس نیمی از مرد را میساخت و نیم بیشتر از زن را.»»

طبع، خوی، تشریفات سیاسی
ایرانی فرهیخته معمولا، مانند فرانسویان، حساس و تیز شوق و تند ذهن بود؛ غالباً تناسان بود، ولی به هنگام ضرورت چالاك و آماده؛ «در سخن بی‌ملاحظه و زیاده رو بود .. . . بیش از آنچه شجاع باشد محیل بود، و از این رو فقط میبایست دورادور از او ترسید. درست همان فاصلهاي که همیشه با دشمنان حفظ میکردند. ایرانیان فقیر آبجو مینوشیدند، اما تقریباً تمام طبقات، از جمله خدایان، شراب را ترجیح میدادند؛ ایرانیان پرهیزکار و صرفه جو در مراسم مذهبی شراب میریختند و مدتی منتظر خدایان میشدند تا بیایند و آن را بیاشامند؛ آنگاه، خود آن شراب مقدس را مینوشیدند. آداب ایرانی در این دورة ساسانی، بنابر روایات، خشنتر از زمان هخامنشیان و ملایمتر از دوران اشکانیان بود؛ اما داستانهاي پروکوپیوس[ii] ما را از این آگاه میسازد که؛ “ایرانیان والامنشتر از یونانیان بودند. تشریفات و رسوم دیپلوماتیک دربار ایران تا حد زیادي از طرف امپراطوران یونان اقتباس شده بود؛ دو سلطان رقیب، یکدیگر را “برادر” خطاب میکردند، براي مأموران سیاسی خارجی مصونیتی قایل بودند و آنان را از بازرسی و عوارض گمرکی معاف میکردند. سرچشمۀ رسوم دیپلوماسی اروپا و امریکا را میتوان در دربار پادشاهان ایران جست.”

روابط جنسی، زناشویی و خانواده ایرانیان
آمیانوس میگوید: «بیشتر ایرانیان در روابط جنسی افراط میکنند،» اما اذعان میکند که لواط و فحشا در میان آنان کمتر رایج بود تا نزد یونانیان. ربی گملیئل[iii] از مراجع تقلید یهودیان جهان، ایرانیان را به داشتن سه صفت میستاید «: در خوراك میانه رو، در خلوت و نیز در روابط زناشویی معتدل هستند » . منتهاي کوشش براي ترغیب ازدواج و افزودن بر میزان موالید به کار میرفت تا نیروي انسانی کافی براي جنگها فراهم شود؛ در این مورد خداي عشق مارس بود نه ونوس. دین، امر به ازدواج میکرد، مراسم زناشویی را با جلال فراوان انجام میداد، و چنین تعلیم میداد که باروري موجب نیرومندي اهورمزدا، خداي روشنایی، در نبرد با اهریمن، شیطان کیش زردشتی، است. رئیس خانواده در کانون خانه به نیاپرستی میپرداخت، و از این رو طالب فرزندانی بود تا این آیین و نسلش بعد از خود او محفوظ ماند؛ اگر او صاحب فرزند ذکوري نمیشد، پسري را به فرزندي اختیار میکرد. والدین عموماً وسایل ازدواج فرزندان خود را، بیشتر به وسیلۀ دلالهاي حرفهاي ، فراهم میکردند؛ اما زن میتوانست بدون اجازة والدین شوهرکند. جهیز و شیربها، مخارج ازدواج و فرزند آوري زودگاه را میسر میساخت. چندهمسری مجاز بود و در صورت نازایی زن اول توصیه میشد. زنا نضج یافته بود. شوهر می توانست زن را به علت بیوفایی، و زن شوهر را به سبب ظلم و ترك انفاق، طلاق گوید. داشتن همخوابه بلامانع بود. این همخوابه ها، مانند هتایراي یونانی، آزاد بودند که در میان مردم ظاهر و در ضیافت مردان حاضر شوند؛ اما زنان قانونی معمولا در اندورن خانه نگاهداري میشدند؛ این رسم دیرین ایرانی به اسلام منتقل شد. زنان ایرانی بغایت زیبا بودند، و شاید به همین سبب میبایست از مردان حفظ شوند. در شاهنامۀ فردوسی این زنان هستند که آرزوي مردان را میکشند و در معاشقه و اغوا پیشقدم میشوند. زیبایی زنانه بر قوانین مردانه فایق میآمد. کودکان به یاري ایمان مذهبی، که براي استحکام قدرت والدین ضرور می نماید، بار میآمدند.

سرگرمی، هنر، دین و فرهنگ
سرگرمی آنان گوي بازي، ورزشهاي قهرمانی، و شطرنج بود، و در نوجوانی در تفریحات کلانسالان خانواده شرکت میکردند. این تفریحات عبارت بود از تیراندازي، اسبدوانی، چوگانبازي، و شکار. ایرانیان ساسانی موسیقی را براي اعمال مذهبی، عشق، و جنگ لازم میدانستند. فردوسی گوید: «در بزمها و ضیافتهاي شاهانه «موسیقی و آواز زنان زیبا صحنه را میآراست»؛ لیر، گیتار، فلوت، نی، کرناي، طبل، و سایر ادوات فراوان بود؛ به موجب روایت، باربد، خنیاگر محبوب خسرو پرویز، 360 نغمه ساخت و، در سراسر سال، هر شب یکی از آنها را براي شاه میخواند. در تعلیم و تربیت نیز دین نقشی بسزا ایفا میکرد؛ دبستانها در معابد جاي داشتند و اطفال تحت تعلیم موبدان بودند. تعلیمات عالی در ادبیات، طب، علوم، و فلسفه در دانشگاه مشهور جندیشاپور در خوزستان داده میشد. پسران شاهان محلی و ساتراپها غالباً نزدیک شاه میزیستند و با شاهزادگان خانوادة سلطنتی، در دانشکدهاي که متعلق به دربار بود، تحصیل میکردند . پهلوي، زنان هندو اروپایی ایران در دورة اشکانیان، در زمان ساسانیان نیز معمول بود. از ادبیات آن زمان فقط 600هزار کلمه باقی مانده است که همه مربوط است به دین. ما میدانیم که آن ادبیات وسیع بوده است؛ اما چون موبدان حافظ و ناقل آن بودند، بیشتر آثار غیر دینی را میگذاشتند تا از میان برود. (احتمالا فرایندي مشابه ما را به این اشتباه انداخته است که ادبیات اوایل قرون وسطی در جهان مسیحیت عمدتاً مذهبی بوده است.)

آموزش عالی
شاهان ساسانی حامیان روشنفکر ادبیات و فلسفه بودند ـ و بیش از همه خسرو انوشیروان: به فرمان او آثار افلاطون و ارسوط به زبان پهلوي ترجمه گشت و در دانشگاه جندیشاپور تدریس شد، و حتی خود او نیز آنها را خواند. در دوران سلطنت او وقایع تاریخی بسیاري ثبت و تدوین شد که تنها قسمت موجود آن کارنامۀ اردشیر بابکان است. این کتاب مخلوطی است از تاریخ و داستان عشقی که بعدها مبناي شاهنامۀ فردوسی شد. هنگامی که یوستینیانوس[iv] مدارس آتن را بست، هفت تن از استادانش به ایران گریختند و به دربار خسرو پناهنده شدند. پس از چندي هواي وطن کردند؛ شاه «بربران»، در عهدنامۀ سال 533 خود با یوستینیانوس[v]، قید کرد که خردمندان یونانی باید رخصت بازگشت یابند و از پیگرد و آزار مصون باشند. در دوران فرمانروایی این پادشاه روشنفکر دانشگاه جندیشاپور، که در قرن چهارم یا پنجم تأسیس شده بود، «بزرگترین مرکز فرهنگی آن زمان» شد. دانشجویان و استادان از اکناف جهان به آن روي میآوردند. مسیحیان نسطوري در آن دانشگاه پذیرفته شدند و ترجمه هاي سریانی آثار یونانی در طب و فلسفه را به ارمغان آوردند.

نوافلاطونیان در آنجا بذر صوفیگري را کاشتند؛ و سنت طبی هندوستان، ایران، سوریه، و یونان، در آنجا به هم آمیخت و یک مکتب درمانی شکوفا را به وجود آورد. به موجب نظریۀ طب ایرانی، بیماري از آلودگی یا ناپاکی یکی از عناصر چهارگانه ـ آتش، آب، خاك، بادـ حاصل میشد؛ پزشکان و موبدان ایرانی میگفتند که بهداشت عمومی مستلزم سوزاندن تمام مواد فاسد کننده، و بهداشت فردي مستلزم اطاعت کامل از دستورات نظافت دین زردشت است
آنچه از علم نجوم ایرانی در این دوره میدانیم این است که این علم تقویم منظمی را بنیاد نهاده بود. به موجب این تقویم، سال به دوازده ماه سی روزه، و هر ماه به دو هفتۀ هفت روزه و دوهفتۀ هشت روزه تقسیم میشد، و پنج روز، هم به آخر سال اضافه میگردید. علم احکام نجوم و جادوگري امري عمومی بود، و هیچ گونه اقدام مهمی بدون رجوع به وضع صور فلکی به عمل نمیآمد؛ و هر واقعۀ زمینی به اعتقاد مردم نتیجۀ جنگ ستارگان سعد و نحس در آسمان بود ـ همان گونه که فرشتگان و شیاطین در روح انسان با یکدیگر میجنگیدند ـ و این در حقیقت همان نبرد اهورمزدا و اهریمن بود

دین زردشت
دین زردشت به وسیلۀ سلسلۀ ساسانیان اقتدار و استیلاي سابق خود را باز یافت؛ زمینها و عشر محصولات کشاورزي به موبدان اختصاص داشت؛ دولت بر دین استوار بود، همچنانکه در اروپاي آن زمان نیز چنان بود. موبد موبدان، که قدرتش فقط از خود شاه کمتر بود، بر یک طبقۀ مقتدر و حاضر در صحنه، که افراد آن مغان یا مجوسان نامیده میشدند و مقامشان ارثی بود، حکومت میکرد. مغان بر حیات روحی تمام ایرانیان فرمانروایی داشتند، گنهکاران و طاغیان را از دوزخ میترساندند، و به مدت چهار قرن افکار ایرانیان را در بند نگاه داشتند. اینان گهگاه شارمندان را از اجحاف مأموران مالیات، و بینوایان را از جور زورمندان حفظ میکردند. تشکیلات مغان چندان ثروتمند بود که شاهان گاه مبالغ هنگفتی از خزانه هاي معابد قرض میکردند. هر شهر عمدهاي داراي یک آتشکده بود که در آن شعلۀ مقدس، به نشانۀ خداي نور، همواره فروزان بود . تنها یک زندگی منزه و پاکیزه میتوانست روح را از اهریمن نجات دهد؛ در نبرد با شیطان، بهره گرفتن از یاري مغان و پیشگویی، وردخوانی، جادوگري، و دعاهاي آنان امري بس ضروري بود. روحی که بدین سان یاري میشد به پاکی و قدسیت میرسید، از دادگاه سهمگین روز رستاخیز میگذشت، و در بهشت، شادمانی جاودان مییافت. در جنب این دین رسمی ، سایر مذاهب چندان محلی نداشتند، میترا، خداي آفتاب، که نزد پارتها بسیار محبوب بود، اکنون آن ستایشی را که در خور یاور بزرگ اهورمزدا بود نمیدید. اما موبدان زردشتی، مانند روحانیان مسیحی و مسلمان و یهود، ارتداد از دین ملی را گناهی بزرگ میشمردند. وقتی که مانی (حدود 216-276)ادعا کرد که چهارمین پیامبر خدا در ردیف بودا، زردشت، و مسیح است، و دینی مبنی بر تجرد، صلح طلبی، و تورع اعلام کرد، مغان مجاهد و داراي تعصب ملی او را مصلوب کردند، و مانویت مجبور شد موفقیت خود را در خارج از مرزهاي ایران جستجو کند. مع هذا، موبدان و پادشاهان ساسانی عموماً نسبت به یهودیت و مسیحیت تسامح به خرج میدادند، درست همان طور که پاپها نسبت به یهودیان رفتار ملایمتري داشتند تا نسبت به بدعتگذاران. عدة زیادي از یهودیان به ایالات باختري امپراطوري ایران پناهنده شدند. وقتی ساسانیان به قدرت رسیدند، مسیحیت در ایران مستقر شده بود؛ این دین تا هنگامی که دین رسمی دشمنان دیرین ایران یعنی یونان و روم نشده بود، تحمل میشد؛ اما پس از آنکه روحانیان مسیحی، همچنانکه در سال 338 میلادي در نصیبین کردند، نقش فعالی در دفاع از سرزمین بیزانس در برابر شاپور دوم به عهده گرفتند، و مسیحیان ایران امید طبیعی خود به پیروزي بیزانس را آشکار ساختند، دین مسیح مورد تعقیب قرار گرفت. در 341 ،شاپور فرمان به قتل عام مسیحیان امپراطوري خود داد؛ تا هنگامی که این فرمان را به کشیشان، راهبان، و راهبه ها محدود کرد، ساکنان بسیاري از ده هاي مسیحی کشته شده بودند؛ حتی با این وجود، در طی این تعقیب و آزار، که تا زمان مرگ شاپور ادامه یافت (379م ) ، 16000 تن مسیحی کشته شدند. یزدگرد اول (399-420 )آزادي مذهبی را به مسیحیان بازگرداند و آنان را یاري داد تا کلیساهاي خود را از نو بسازند. در 422 شورایی از اسقفان ایرانی کلیساي مسیحیان ایران را از مسیحیت یونان و روم مستقل ساخت

کشاورزی، صنعت وتجارت
در میان عبادات و مشاجرات دینی، فرمانها و بحرانهاي دولتی، و جنگهاي داخلی و خارجی، مردم با بیصبري وسایل تقویت دولت و معابد را فراهم میساختند، زمین را میکاشتند، گله ها را میچراندند، و به هنرهاي دستی و داد و ستد اشتغال میورزیدند. زراعت یک وظیفۀ دینی بود، و به مردم گفته میشد که کارهایی قهرمانی از قبیل آباد ساختن بیابان، کشتکاري زمین، نابود ساختن آفات و گیاهان هرزه، حاصلخیز ساختن اراضی بایر، و استفاده از رودها براي آبیاري فتح نهایی اهورمزدا را بر اهریمن تأمین میکند. براي دهقان ایرانی تسلی روحی بسیار لازم بود، زیرا او معمولا براي زمینداران بزرگ کار میکرد و از یک ششم تا یک سوم فراورده هاي خود را از بابت مالیات و عوارض به دولت میداد . در حدود سال 540 ،ایرانیان صنعت شکرسازي از نیشکر را از هندوستان فرا گرفتند؛ امپراطور یونانی، هراکلیوس، در کاخ سلطنتی تیسفون یک انبار پر از شکر یافت (627)؛ اعراب که 14 سال پس از آن ایران را گرفتند، بزودي طرز کاشتن نیشکر را آموختند و آن را به مصر، سیسیل، مراکش، و اسپانیا بردند، که از آنجا در تمام اروپا رواج یافت. دامپروري از کارهاي برجستۀ ایرانیان بود؛ اسبهاي ایرانی از نظر نژاد، چالاکی، زیبایی، و سرعت بعد از اسبهاي عربی بهترین بودند؛ هر ایرانی دوستار اسب بود، همان گونه که رستم رخش را دوست میداشت. سگ چندان در مراقبت گله و خانه ها سودمند بود که ایرانیان آن را حیوان مقدسی میشمردند؛ و گربۀ ایرانی در تمام جهان شهرت و شاخصیت یافته بود. صنعت ایرانی در زمان ساسانیان از حالت خانگی به اشکال شهري درآمد. اتحادیه هاي اصناف متعدد بودند، و در برخی از شهرها یک طبقۀ کارگر انقلابی پدید آمده بود. ابریشمبافی از چین وارد شده بود؛ حریرهاي دوران ساسانی همه جا مطلوب بود، و براي صنعت نساجی بیزانس، چین، و ژاپن نمونه واقع شده بود. بازرگانان چینی به ایران میآمدند تا ابریشم خام بفروشند و فرش، جواهر، و غازه بخرند؛ ارمنیها ، سوریها، و یهودیان، ایران و بیزانس و روم را با داد و ستد کند خود مربوط ساخته بودند. راه ها و پلهاي خوب، که مورد مراقبت دقیق بود، چاپار دولتی و کاروانهاي بازرگانی را قادر میساخت که تیسفون را با تمام استانها مربوط سازند؛ و در خلیج فارس بندرهایی ساخته شده بود تا تجارت با هندوستان را تسریع کند. مقررات دولتی قیمت غله، دارو، و سایر مایحتاج زندگی را محدود میساخت. و از احتکار و انحصار جلو میگرفت. ثروت طبقات عالی را میتوان از داستان یک اصلمند ایرانی دریافت که هزار مهمان به شام دعوت کرده بود، و چون دریافت که بیش از پانصد دست ظرف ندارد، پانصد دست دیگر از همسایگان خود عاریت گرفت .

ثروت
خاوندان فئودال، که معمولا در املاك روستایی خود میزیستند، استثمار زمین و مردم را سازمان میدادند و به هنگام جنگ از رعایاي خود هنگهایی میآراستند. با شکارورزي پرشور و دلیرانه، خود را براي نبرد تربیت میکردند؛ اینان به عنوان افسران سوار نظام ورزیده خدمت میکردند، و خود و اسبشان، مانند دوران اخیر اروپاي ملوك الطوایفی، زرهپوش بودند؛ اما در انضباط دادن به سربازان خود، یا در استعمال آخرین صنعتهاي مهندسی و محاصره و دفاع، از رومیان، عقبتر بودند. از نظر کاست اجتماعی، بالاتر از این مالکان، اشراف بزرگ بودند که به عنوان ساتراپ بر ایالات فرمان میراندند و یا ریاست ادارات دولتی را داشتند. طرز اداره ظاهراً بسیار خوب بود، زیرا گرچه مالیات کمتر از مالیات امپراطور روم شرقی و غربی بود در وصول آن کمتر سختگیري میشد، خزانۀ ایران غالباً پرتر از خزانۀ امپراطوران بود. در سال 626 ،خسروپرویز پولی معادل 000‘000‘460 دلار در صندوقهاي خود داشت، و عایدي سالانۀ کشور معادل 000‘000‘170 دلار بود، که با در نظر گرفتن قدرت خرید طلا و نقره در آن زمان مبلغ بسیار هنگفتی میشد.

قانون و حکومت
قانون از طرف شاهان، مشاوران ایشان، و موبدان بر اساس احکام اوستایی وضع میشد؛ تفسیر قانون و نظارت در اجراي آن به عهدة موبدان بود. آمیانوس، که با ایرانیان جنگیده بود، قضات ایرانی را «مردانی سربلند، صاحب تجربه، و داراي دانش حقوقی» وصف میکند. به طور کلی ایرانیان مردم درست پیمانی شناخته شده بودند. سوگند در دادگاه با مراسم مذهبی توأم بود؛ مجازات سوگندشکنی در قانون بسیار شدید، و در دوزخ باران بیانتهایی از تیر، تبر، و سنگ بود. براي کشف بزه از روش اوردالی استفاده میشد: از مظنونان خواسته میشد که روي فلز سرخ گرم راه بروند، یا از آتش بگذرند، یا غذاي مسموم بخورند. کودك کشی، و سقط جنین ممنوع بود و مجازات سخت داشت؛ سزاي لواط مرگ بود؛ مردي که زناکاریش بر ملا میشد تبعید میگردید، و زن زانیه بینی و گوش خود را از دست میداد. محکومان میتوانستند به دادگاه هاي عالیتر استیناف دهند، و مجازات اعدام فقط پس از تجدید نظر و تصویب شاه قابل اجرا بود. پادشاه قدرت خود را به خدایان منسوب میدانست و خویشتن را نایب آنها میشمرد و منزلتشان را در فرمانهایی که به نام آنها صادر میکرد نشان میداد. هر وقت که زمان ایجاب میکرد، خود را «شاه شاهان، شاه آریاییها و غیر آریاییها [ایران و انیران] سلطان جهان، زادة خدایان» مینامید، شاپور دوم این عبارت را نیز بر عنوان مزبور افزوده بود «: برادر خورشید و ماه، دمساز ستارگان » . شاهان ساسانی، که از لحاظ نظري مستبد بودند، در عمل معمولا با مشورت وزیران خود که هیئت دولت را تشکیل میدادند کار میکردند: مسعودي، مورخ مسلمان، «ادارة مشعشع شاهان ساسانی، سیاست منظم آنان، مراقبتشان از اتباع خود، و سعادت مستملکاتشان را میستود.خسرو انوشیروان، بنا به روایت ابن خلدون، چنین میگفت:
«: بی ارتش، شاه نیست؛ بیعایدات ، ارتش نیست؛ بیمالیات، عایدات نیست؛ بی کشاورزي، مالیات نیست؛ بی حکومت صحیح، کشاورزي نیست »ابن خلدون

در اوقات عادي، سلطنت موروثی بود، اما ممکن بود از طرف شاه به یکی از پسران کهتر منتقل شود، در دو مورد قدرت عالیه به ملکه ها رسید . وقتی وارث مستقیم وجود نداشت، نجبا و موبدان کسی را به سلطنت برمیگزیدند، اما انتخابشان محدود بود به اعضاي خاندان سلطنت . زندگانی شاه آکنده بود از الزامات توانفرسا. از او منتهاي دلیري را در شکارورزي انتظار داشتند؛ در غرفهاي با پردهاي دیبا که ده شتر آراسته به زیور شاهوار آن را میکشیدند به شکار میرفت، هفت شتر تخت او را، و صد شتر خنیاگرانش را حمل میکردند. ده هزار سوار ممکن بود در التزام وي باشند، ولی اگر سنگنبشته هاي ساسانیان را معتبر بدانیم، باید بگوییم که در آخرین وهلۀ سفر شکار میبایست سوار اسب شود، و شخصاً یک گوزن، بز وحشی، آهو، گاومیش، ببر، شیر، یا یکی دیگر از حیواناتی را که در پارك یا «بهشت» او گردآوري شده بودند دنبال کند. چون به کاخ خود باز میگشت، خود را در میان هزار ملتزم و تشریفات فراوان با رشتهاي از مسائل مملکتی مواجه مییافت. میبایست جامه هایی را که از کثرت جواهر سنگین شده بودند بپوشد، بر تختی زرین بنشیند، و تاجی چنان سنگین بر سر گذارد که لازم بود با فاصلهاي نامشهود از سرش، که بیحرکت میماند، آویزان باشد. با این شکل و شمایل بود که او سفیران و میهمانان را میپذیرفت، صدها رسم تشریفاتی سیاسی را به جا میآورد، قضاوت میکرد، و گزارشها و اخبار انتصابات را دریافت میداشت. کسانی که به نزدیک او میآمدند تعظیم میکردند، زمین را بوسه میدادند، فقط با اجازة او برمیخاستند، و هنگام سخن گفتن دستمالی جلو دهان نگاه میداشتند تا مبادا نفسشان او را آلوده سازد. شبانگاه نزد یکی از زنان یا معشوقگان خود میرفت و بذر شاهانه را شادمانه میکاشت.

سلطنت ساسانیان

بنابر روایات ایرانی، ساسان، موبدي در تخت جمشید بود؛ پسرش بابک امیر کوچکی در خور بود؛ بابک، گوچیهر فرمانرواي فارس را کشت، خود را شاه آن سامان ساخت، و قدرت خویش را به موجب وصیت به پسر خود شاپور واگذاشت؛ شاپور بر اثر سانحهاي مرد و برادرش اردشیر جانشین وي شد. اردوان پنجم، آخرین پادشاه پارت یا اشکانی ایران، از شناسایی این سلسلۀ جدید محلی ابا کرد، اردشیر اردوان را در جنگ کشت (224 (و خود شاهنشاه شد (226 .(وي حکومت سست ملوك الطوایفی اشکانیان را با یک حکومت سلطنتی پر قدرت، که از طریق یک تشکیلات اداري متمرکز اما رو به گسترش امور را میگذراند، جایگزین کرد؛ حمایت روحانیان را با بازگرداندن دین زردشت وسلسله مراتب آن جلب کرد؛ و با اعلام اینکه نفوذ هلنیستی را در ایران برخواهد انداخت و انتقام داریوش سوم را از جانشیان اسکندر خواهد گرفت و تمام سرزمینهاي شاهان هخامنشی را باز خواهد ستاند، غرور مردم را برانگیخت. او تقریباً به تمام وعده هاي خود وفا کرد. نبردهاي سریعش حدود ایران را در شمال خاوري تا جیحون و در باختر تا فرات بسط داد. به هنگام مرگ (241 ،(تاج را بر سر پسر خود شاپور نهاد و به او سفارش کرد که یونانیان و رومیان را به دریا بریزد.
شاپور اول (241-272 ) تمام قدرت و کاردانی پدر خویش را به ارث برده بود. سنگنبشته ها او را مردي با وجنات زیبا و نجیب وصف میکند؛ اما این بدون شک تهنیتی است رسمی. تربیتی عالی داشت و به دانش مهر میورزید؛ از صحبت ائوستاتیوس سوفسطایی، سفیر یونان، چنان مسحور شده بود که به این فکر افتاد که از سلطنت استعفا کند و فیلسوف شود. برخلاف شاپور دوم، به تمام ادیان آزادي کامل داد، به مانی اجازه داد تا در دربارش موعظه کند، و اعلام کرد که «مغان، مانویان، یهودیان، مسیحیان، و ارباب سایر مذاهب در امپراطوري او از هر ایذایی مصون باشند » .
با ادامۀ ویراستن اوستا، که در دوران اردشیر آغاز شده بود، موبدان را تحریض کرد که آثار فلسفۀ مابعدالطبیعی، نجوم، و طب را، که غالباً از هند و یونان گرفته شده بود، در این کتاب مقدس ایرانی بگنجانند. در حمایت از هنر گشاده دست بود. در فرماندهی نظامی به عظمت شاپور دوم یا دو خسرو نمیرسید، اما در سلسلۀ طولانی ساسانیان بهترین مدیر بود. پایتخت جدیدي در شهر شاپور ساخت که ویرانه هاي آن هنوز نام او را بر خود دارند، و در شوشتر، در ساحل رود کارون، یکی از ساختمانهاي بزرگ مهندسی کهن را برپا داشت. این ساختمان عبارت بود از سدي با قطعات سنگ خارا که پلی به طول 520 متر و عرض 6 متر تشکیل میداد؛ براي ساختن این سد، مسیر رود موقتاً عوض شد، بستر آن سنگفرش گردید، و دریچه هایی در سد ایجاد شد تا جریان آب را منظم سازد. بنابر روایات، شاپور براي طرح کردن و ساختن این سد، که تا قرن حاضر همچنان دایر بود، از مهندسان و اسیران رومی استفاده کرد. شاپور با آنکه قلباً مایل به جنگ نبود، ناچار به آن دست یازید، به سوریه حمله کرد، به انطاکیه رسید، از ارتش روم شکست خورد، و قرارداد صلحی با رومیان منعقد ساخت (244 (که به موجب آن تمام سرزمینهایی را که سابقاً از رومیان گرفته بود به آنان بازگرداند. چون از همکاري ارمنستان با رومیان خشمگین بود، به آن کشور وارد شد وسلسلهاي طرفدار ایران در آنجا مستقر ساخت. (252 .(پس از آنکه جناح راستش بدین گونه حفظ شد، جنگ با روم را از سر گرفت. امپراطور والریانوس را شکست داد و دستگیر کرد (260 ،(انطاکیه را غارت کرد، و هزاران اسیر گرفت ١٨٣٨ تا در ایران به کار اجباري گمارد. اودناتوس، فرماندار پالمورا، با روم همدست شد و شاپور را مجبور کرد تا بار دیگر فرات را مرز ایران و روم بشناسد
جانشیان او از 272 تا 302 عظمتی نداشتند، تاریخ ذکر کوتاهی از هرمز دوم (302 – 309 ) می کند، زیرا او صلح و سعادت را حفظ کرد. اماکن عمومی و مساکن شخصی، مخصوصاً خانه هاي فقیران، را به خرج دولت تعمیر کرد. دادگاه جدیدي براي رسیدگی به شکایات بینوایان از اغنیا تأسیس کرد و خود غالباً ریاست آن را عهدهدار میشد. ما نمیدانیم که آیا همین عادات عجیب موجب محروم شدن پسر او از سلطنت شد یا نه؛ به هر حال، وقتی که هرمز درگذشت، نجبا پسر او را زندانی کردند و تاج و تخت را به کودك هنوز نازادة او، که با یقین و اعتماد شاپور دوم نام نهادند؛ دادند و براي اینکه سلطنت او را کاملا محرز سازند، تاج شاهی را بر شکم مادر او بستند . با چنین آغاز میمونی، شاپور دوم وارد طولانیترین سلطنت در تاریخ آسیا شد (309-379 .(از کودکی براي جنگ تربیت شد؛ و ارادة خود را نیرومند ساخت، و در شانزدهسالگی زمام حکومت و ادارة میدان نبرد را به دست گرفت. به عربستان خاوري حمله کرد، چندین ده را ویران ساخت، هزاران اسیر را کشت، و باقی اسیران را با ریسمانی که از زخمشان گذراند به هم بست. در 337 ،براي تسلط بر راه هاي بازرگانی به خاور دور، جنگ با روم را از سر گرفت و، با چند فاصلۀ زمانی از صلح، آن را تقریباً تا هنگام مرگ ادامه داد. گرویدن روم و ارمنستان به دین مسیح به کشمکش کهن شدتی نو بخشید، گویی خدایان با خشمی هومري به جنگ پیوسته بودند. طی چهل سال، شاپور با رشتهاي دراز از امپراطوران روم جنگید.
یولیانوس او را به تیسفون پس نشاند، اما خود به وضعی ننگین عقب نشست. یوویانوس، که با مانور ماهرانۀ شاپور شکست خورده بود، مجبور شد با او صلح کند (363 )و ایالات رومی ساحل دجله و نیز تمام ارمنستان را به او واگذارد. وقتی که شاپور دوم درگذشت، ایران در ذروة آبرو و اقتدار بود و خاك صد هزار ایکر زمین با خون انسانی تقویت شده بود. در قرن بعد، جنگ به مرز شرقی ایران کشانده شد. در حدود سال 425 طایفهاي از تورانیان، که یونانیان آنها را به نام هفتالیان میشناختند، و بغلط هونهاي سفید نامیده میشدند، ناحیۀ بین جیحون و سیحون را تصرف کردند.
بهرام پنجم، پادشاه ساسانی، که به واسطۀ بیباکیش در شکار ملقب به بهرام گور بود (420-438 ،(دلیرانه با آنها جنگید و شکستشان داد؛ اما پس از مرگ او تورانیان در نتیجۀ باروري و جنگجویی به اکناف گسترده شدند، و امپراطوریی تشکیل دادند که از دریاي خزر تا رود سند وسعت داشت. پایتخت این امپراطوري گرگان، و شهر عمدهاش بلخ بود. تورانیان بر فیروز، پادشاه ساسانی (459-484 (غلبه کردند و او را کشتند و بلاش (484 -488 (جانشین او را خراجگزار خود ساختند . ایران، همزمان با این تهدیدي که از طرف مشرق متوجهش شده بود، به سبب کشمکش شاه با اشراف و موبدان براي حفظ اقتدار خویش، دچار هرج و مرج شد. قباد اول (488 -531 (به فکر افتاد تا با تقویت یک نهضت اشتراکی (کمونیستی)، که هدف اصلی حملهاش اشراف و موبدان بودند، دشمنان خویش را ضعیف سازد. یکی از موبدان زردشتی، به نام مزدك، حوالی سال 490 میلادي، خود را فرستادة یزدان براي ترویج یک کیش باستانی اعلام کرده بود. اصول آن دین به گفتۀ او چنین بود: همۀ مردم مساوي زاده شدهاند؛ هیچ کس حقی طبیعی براي تملک چیزي بیش از دیگري ندارد؛ مالکیت و ازدواج از ابداعات انسان و اشتباهات پست اوست؛ و کلیۀ اشیا و تمام زنها باید ملک مشترك تمام مردان باشند. دشمنانش ادعا کردند که او میخواهد، به بهانۀ اعتراض به مالکیت و ازدواج و دستیابی به ١٨٣٩ آرمانشهر، دزدي، زنا، و زنا با محارم را ترویج کند. بینوایان و عدهاي دیگر از مردم سخنان او را شادمانه پذیرفتند، اما شاید خود مزدك هم از موافقت شاه با آن مذهب به شگفت آمد. پیروان او نه تنها خانه هاي ثروتمندان، بلکه حرمسراهاي آنها را نیز تصاحب کردند و زیباترین و گرانترین معشوقه هایشان را نیز به تملک خویش درآوردند. اشراف آزرده و خشمگین قباد را زندانی کردند و برادرش جاماسپ را به شاهی برداشتند. قباد، پس از سه سال محبوس بودن در «قلعۀ فراموشی [» انوشبرد]، از زندان گریخت و به هفتالیان پناهنده شد. هفتالیان، که میخواستند یک فرد وابسته به آنها فرمانرواي ایران باشد، ارتشی براي او فراهم کردند و او را در تسخیر تیسفون یاري دادند. جاماسپ استعفا کرد، اشراف به املاك خود گریختند، و قباد بار دیگر شاهنشاه شد (499 .(قباد، پس از محکم ساختن قدرت خویش، بر کمونیستها تاخت و مزدك و هزاران تن از پیروانش را بکشت . شاید آن نهضت باعث بالا بردن شأن کارگران شده بود، زیرا فرمانهاي شوراي دولتی از آن پس نه تنها به امضاي شاهزادگان و موبدان میرسید، بلکه از طرف سران اتحادیه ها نیز امضا میشد. قباد به مدت یک نسل دیگر سلطنت کرد، با دوستان قدیمش هفتالیان جنگید و پیروز شد، اما در جنگ با روم کامیابی قطعی حاصل نکرد؛ به هنگام مرگ، سلطنت را به دومین پسر خود خسرو که بزرگترین شاه ساسانی بود سپرد.
خسرو انوشیروان
خسرو اول (531 -579 (رایونانیان خوسروئس و اعراب کسري مینامیدند، و ایرانیان لقب انوشیروان (دارندة روان جاوید) را به نامش اضافه کرده بودند. وقتی که برادران مهترخسرو او را «عادل» میخواندند؛ و شاید اگر عدل را از رحم جدا کنیم، او شایستۀ این لقب بود. پروکوپیوس او را چنین وصف میکند «: استاد بزرگ در تظاهر به پرهیزکاري» و عهد شکنی؛ اما پروکوپیوس از زمرة دشمنان بود. طبري، مورخ ایرانی، «تیزهوشی، فرهنگ، خردمندي، رشادت، و تدبیر» او را ستوده و یک خطابۀ افتتاحیه در دهان او گذاشته است که اگر راست نباشد، خوب جعل شده است. وي حکومت را کاملا تجدید سازمان داد؛ در انتخاب دستیارانش فقط شایستگی را ملاك قرار داد و توجهی به رتبه و مقام نکرد؛ و بزرگمهر، مربی پسرش، را به وزارت برگزید که وزیري ارجمند از کار درآمد. وي سپاه بنیچهاي ملوكالطوایفی را با یک ارتش دایمی با انضباط و شایسته جایگزین کرد. نظم مالیاتی عادلانه تري ایجاد کرد، و قوانین ایران را مدون ساخت. براي اصلاح آب شهرها و آبیاري مزارع سدها و ترعه ها ساخت؛ زمینهاي بایر را با دادن گاو، وسایل کشاورزي، و بذر به دهقانان حاصلخیز کرد؛ تجارت را با ساخت، تعمیر، و نگاهداري پلها و راه ها رونق بخشید؛ و آنچه در توان داشت با شور و غیرت وقف خدمت به مردم و کشور کرد. ازدواج را، به این عنوان که ایران براي حفظ مرز و بوم خود به جمعیت بیشتري احتیاج دارد، تشویق ـ اجباري ـ کرد. مردان مجرد را، با تأمین جهیز زنان و امکانات تربیت فرزندان از بودجۀ دولتی، به ازدواج تحریض نمود. یتیمان و کودکان بینوا را به خرج دولت نگاهداري و تربیت کرد. وي بدعت را با مرگ سزا میداد، اما مسیحیت را، حتی در حرم خود، تحمل میکرد. فیلسوفان، پزشکان، و دانشمندان را از هندوستان و یونان در دربار خود گردآورده بود و از مباحثه با آنان دربارة مسائل زندگی، حکومت، و مرگ لذت میبرد. یک بار در طی مباحثه این سؤال پیش کشیده شد «: بزرگترین بدبختی چیست؟» یک فیلسوف یونانی پاسخ داد «: پیري توأم با فقر و بلاهت»؛ یک هندو جواب داد » : روحی آشفته در جسمی بیمار»؛ وزیر خسرو با بیان این جمله تحسین همگان را به خود جلب کرد «: به گمان من بزرگترین بدبختی براي انسان این است که پایان زندگی خویش را نزدیک ببیند، بی آنکه به فضیلت عمل کرده باشد » .
خسرو ادبیات، علوم، و دانش پژوهی را با گشاده دستی حمایت میک رد، و مخارج ترجمه ها و تاریخنگاریهاي بسیار را تأمین کرد؛ در زمان سلطنت او دانشگاه جندیشاپور به اوج اعتلا رسید. وي امنیت خارجیان را چنان حفظ میکرد که دربارش همواره پر از بیگانگان متشخص بود. چون بر تخت شاهی نشست، میل خود را براي آشتی با روم اعلام کرد. یوستینیانوس، که نقشه هایی براي افریقا و ایتالیا داشت، موافقت کرد؛ و در سال 532 ،آن دو «برادر» یک قرارداد «صلح ابدي» امضا کردند. چون افریقا و ایتالیا سقوط کرد، خسرو بر سبیل مزاح، به این عنوان که اگر ایران با او صلح نکرده بود او نمیتوانست پیروز شود، سهمی از غنیمتهاي او خواست، و یوستینیانوس براي او هدایاي گرانبها فرستاد. در 539 ،خسرو به روم اعلان جنگ داد، به این بهانه که یوستینیانوس مواد معاهدة فی مابین را نقض کرده است؛ پروکوپیوس این اتهام را تأیید میکند؛ شاید خسرو پنداشته بود خردمندانه این است که تا ارتش یوستینیانوس هنوز در غرب سرگرم جنگ است، به روم حمله برد و منتظر ننشیند تا یک بیزانس پیروزمند و نیرومند تمام نیروهاي خود را علیه ایران به کار برد. به علاوه، خسرو معتقد بود که ایران باید سرانجام بر معادن طلاي طرابوزان دست یابد و به دریاي سیاه برسد. پس به سوریه لشکر کشید؛ هیراپولیس، آپامیا، و حلب را محاصره کرد، با دریافت فدیه هاي گرانبها از آنها دست برداشت، و بزودي به دروازه هاي انطاکیه رسید. مردم بیباك آن شهر، از فراز دیوار دفاعی، نه تنها با باریدن تیرها و سنگهاي منجنیق بر سپاهیانش، بلکه همچنین با متلکهاي وقیحانهاي که بدان شهره بودند، از او استقبال کردند. شاه خشمگین، شهر را با یک حملۀ ناگهانی تصرف، و خزاین آن را تاراج کرد. تمام ساختمانهاي آن را، جز کلیساي اعظم، سوزاند؛ عدهاي از مردم شهر را قتل عام کرد، و مابقی را به ایران فرستاد تا اهالی یک «انطاکیۀ» جدید را تشکیل دهند. آنگاه با شادي در همان دریاي مدیترانه، که وقتی مرز باختري ایران بود، آبتنی کرد. یوستینیانوس سردار خود بلیزاریوس را براي نجات آن نواحی فرستاد، اما خسرو، با غنیمت‌هایی که به دست آورده بود، با خاطر آسوده از فرات گذشت، و آن سردار محتاط وي را تعقیب نکرد (541 .(بی نتیجه ماندن جنگهاي ایران و روم بی شک به واسطۀ اشکال در نگاهداري یک نیروي اشغالی در آن سوي بیابان سوریه یا رشته کوه هاي تاوروس در سمت دشمن بود؛ ترقیات جدید در حمل و نقل، جنگهاي بزرگتري را ممکن ساخته است. طی سه تجاوز دیگر به آسیاي روم، خسرو به پیشرویها و محاصره هاي سریع دست زد، باجها و اسیرها گرفت، روستاها را تاراج کرد، و بدون مزاحمت بازگشت (542-543 .(در 545 ، یوستینیانوس 2000 پوند طلا (840000 دلار) براي یک متارکۀ پنجساله به خسرو پرداخت، و در انقضاي پنج سال 2600 پوند دیگر براي پنج سال تمدید تأدیه کرد س. رانجام (562 ،(پس از جنگهایی که به مدت یک نسل به طول انجامید، آن دو پادشاه پیر عهد کردند که صلح را به مدت پنجاه سال حفظ کنند؛ یوستینیانوس موافقت کرد که هر سال 30000 پوند طلا (000‘500 7 ‘دلار) به ایران بپردازد، و خسرو از ادعاي خود بر سرزمینهاي مورد اختلاف در قفقاز و سواحل دریاي سیاه دست برداشت. اما کار خسرو با جنگ هنوز تمام نبود. در حدود سال 570 ،به درخواست حمیریان جنوب باختري عربستان، ارتشی به آن سامان فرستاد تا آنان را از قید فاتحان حبشی آزاد سازد؛ وقتی که آزادي تحصیل شد، حمیریان دریافتند که سرزمینشان به یک استان ایرانی مبدل شده است. یوستینیانوس با حبشه پیمان اتحادي بسته بود؛ یوستینوس دوم، جانشین او، طرد حبشیان را از عربستان عملی غیردوستانه شمرد؛ به علاوه، ترکان مرزهاي خاوري ایران محرمانه با روم موافقت کرده بودند که به خسرو حمله کنند؛ یوستینوس دوم به خسرو اعلان جنگ داد (572 .(خسرو، با وجود کبرسن، شخصاً به میدان جنگ رفت و شهر مرزي دارا را از رومیان گرفت؛ اما سلامتش یاري نکرد و براي نخستین بار شکست خورد (578 ،(به تیسفون بازگشت، و در آنجا به سال 579 ،در سنی نامعلوم، زندگی را بدرود گفت. وي طی چهل و هشت سال زمامداري خود در تمام جنگها و نبردها جز یکی پیروز بود، امپراطوري خود را از هر سو وسعت بخشیده بود، ایران را بیش از هر زمان دیگر پس از داریوش اول نیرومند کرده بود، و چنان نظم اداري صحیحی برقرار ساخته بود که وقتی اعراب ایران را تسخیر کردند آن را تقریباً بدون هیچ گونه تغییر اقتباس کردند. خسرو، که تقریباً معاصر یوستینیانوس بود،طبق اعتقاد عمومی آن زمان، از یوستینیانوس بزرگتر بود، و تمام نسلهاي آیندة ایران را نیز او را نیرومندترین و تواناترین پادشاه تاریخ خود میدانند .

پسر او، هرمز چهارم (579 -589 ،(به دست یکی از سرداران از سلطنت افتاد. این سردار بهرام چوبین بود که نخست خود را نایب السلطنۀ خسرو دوم (589 ،(پسر هرمز چهارم، و یک سال بعد پادشاه ساخت. وقتی که خسرو به سن بلوغ رسید، تاج و تخت خود را از او خواست؛ بهرام این خواست را نپذیرفت؛ خسرو به هیراپولیس در سوریۀ روم گریخت؛ ماوریکیوس، امپراطور روم شرقی، به او گفت که سلطنتش را باز خواهد ستاند، مشروط بر آنکه ایران از ارمنستان بیرون رود؛ خسرو این پیشنهاد را پذیرفت، و مردم تیسفون شاهد واقعۀ کم نظیري شدند که عبارت بود از یاري سربازان رومی براي به تخت نشاندن یک شاهزادة ایرانی. خسروپرویز (پیروز) به بالاترین قدرتی رسید که ایران پس از خشیارشا به خود دیده بود، و [بر اثر غرور حاصل از همان قدرت] زمینۀ سقوط امپراطوري خود را فراهم ساخت. وقتی فوکاس، ماوریکیوس را کشت و به جاي او نشست، پرویز به آن غاصب اعلان جنگ داد (603 (تا انتقام دوست خود را از او بگیرد؛ ماحصل آنکه دشمنی دیرین بین دو امپراطوري از نو آغاز شد. چون بیزانس در نتیجۀ آشوب و انشقاق ضعیف شده بود، ارتشهاي ایران توانستند دارا، آمد، ادسا، هیراپولیس، حلب، آپامیا، و دمشق را تصرف کنند.
پرویز، که از کامیابی سرمست شده بود، علیه مسیحیان اعلام جهاد کرد؛ 26000 یهودي به ارتش او پیوستند. در سال 614 ،نیروهاي مشترك او اورشلیم را غارت کردند و 90هزار مسیحی را کشتند. بسیاري از کلیساهاي مسیحی، از جمله «کلیساي قیامت»، بکلی سوخت؛ و صلیب واقعی، محبوبترین یادگار مسیحیان، به ایران برده شد. پرویز به هراکلیوس، امپراطور جدید روم، نامهاي نوشت و سؤالی در خداشناسی مطرح کرد «: از خسرو، بزرگترین خدایان و ارباب تمام زمین، به هراکلیوس، بندة بیمقدار و بیشعور خود: تو میگویی که به خداي خویش اعتماد داري، پس چرا وي اورشلیم را از دست من نجات نداد؟» در 616 ،یک ارتش ایرانی اسکندریه را تسخیر کرد، و تا سال 619 تمام مصر، که پس از داریوش دوم از ملکیت ایران خارج شده بود، به شاه شاهان تعلق یافت. در همین ضمن، یک ارتش ایرانی دیگر بر آسیاي صغیر تاخت و خالکدون را تصرف کرد (617(؛ ایرانیان آن شهر را، که فقط به وسیلۀ تنگۀ بوسفور از قسطنطنیه جدا شده بود، به مدت ده سال در دست داشتند. در آن ده سال خسرو پرویز کلیساها را ویران کرد؛ ثروت و آثار هنري آنها را به ایران برد؛ و، با وضع مالیاتهاي سنگین، آسیاي باختري را چنان از توش و توان انداخت که در برابر حملۀ اعراب، که یک نسل بعد صورت گرفت، پایداري نتوانست .
خسرو ادارة جنگ را به سرداران خود سپرد، به کاخ تجملی خود در دستگرد (در حدود نودو شش کیلومتري شمال تیسفون) رفت، و خود را وقف هنر و عشق کرد. معماران، مجسمه سازان، و نقاشان را گردآورد تا پایتخت جدیدش را بس زیباتر از پایتخت قدیم سازند، و چهره هایی از شیرین، محبوبترین زن از سه هزار زن او، بر سنگ بتراشند. ایرانیان شکوه داشتند از اینکه شیرین مسیحی است، و حتی برخی ادعا میکرند که شاه را نیز به مسیحیت گروانده است؛ به هر حال، در بحبوحۀ جنگ مقدس خود، خسرو به او اجازه داد تا کلیساها و صومعه هاي بسیار بسازد. اما ایران، که با غنایم جنگی و بردگان بیشمار ثروتمند شده بود، اشتغال شاه را به خوشگذرانی و هنر، و حتی تساهل دینی او را، میتوانست ببخشد. ایرانیان پیروزیهاي او را به منزلۀ غلبۀ نهایی ایران بر یونان و روم، و چیرگی اهورمزدا بر مسیح، میستودند . سرانجام پاسخ اسکندر داده شد، و انتقام ماراتون، سالامیس، پلاتایا، و آربلا گرفته شده بود . از امپراطوري بیزانس چیزي جز چند بندر آسیایی، چند قطعه از خاك ایتالیا، شمال افریقا، یونان، و یک نیروي دریایی شکست نخورده، و یک پایتخت محاصره شدة دچار وحشت و یأس نمانده بود ه. راکلیوس ده سال وقت صرف کرد تا از ویرانه هاي سرزمین خود کشور جدیدي بسازد و ارتش نوینی بیاراید؛ آنگاه به جاي عبور از تنگۀ خالکدون، که مستلزم مخارج و تلفات زیاد بود، ناوگان خود را وارد دریاي سیاه کرد، از ارمنستان گذشت، و از پشت سر به ایران حمله برد. همان گونه که خسرو اورشلیم را ویران ساخته بود، هراکلیوس کلورومیا، زادگاه زردشت، را خراب کرد و آتش مقدس جاودان آن را خاموش ساخت (624 .(خسرو ارتشهاي خود را یکی پس از دیگري به مقابله با او فرستاد؛ همۀ آنها مغلوب شدند، و همچنانکه یونانیان پیش میرفتند، خسرو به تیسفون گریخت، سردارانش، که از اهانتهاي وي آزرده خاطر شده بودند، در خلع او با اشراف همدست شدند. وي را زندانی ساختند و فقط نان و آب به او دادند؛ هجده پسرش را جلو چشم خود او کشتند؛ سرانجام یکی دیگر از فرزندانش به نام شیرویه او را کشت .
هنر ساسانیان
از ثروت و جلال شاپورها، قبادها، و خسروها چیزي جز خرابه هاي هنري دوران ساسانی به جا نمانده است؛ اما همین مقدار کافی است که ما را از دوام و قابلیت انعطاف هنر ایرانی، از زمان داریوش کبیر و تخت جمشید تا دوران شاه عباس کبیر و اصفهان، به شگفت آرد . آنچه از معماري ساسانیان باقی مانده کاملا دنیوي است؛ آتشکده ها همه ناپدید شدهاند و فقط آثار کاخهاي سلطنتی به جا مانده است؛ اینها «اسکلتهایی غول آسا» هستند که نماي گچکاري مزینشان مدتها پیش از میان رفته است. قدیمیترین این کاخها قصر اردشیر اول در فیروزآباد است که در جنوب خاوري شیراز واقع شده است. هیچ کس تاریخ این کاخ را نمیداند؛ دامنۀ حدسیات از 340 ق م تا 460 میلادي را در بر میگیرد. پس از پانزده قرن گرما و سرما و دزدي و جنگ، گنبد عظیم این کاخ هنوز تالاري را میپوشاند که سی متر ارتفاع و هفده متر عرض دارد. قوس سر در آن، که 27 متر بلندي و 13 متر پهنا دارد، نمایی را به درازاي 52 متر به دو قسمت تقسیم میکند؛ این نما در دوران اخیر ویران شد. از تالار چهارگوش مرکزي، قوسهاي برآمدگی پاطاق به پایۀ گنبد مستدیري منتهی میشد . فشار گنبد با یک ترتیب جالب و غیرعادي بر دو دیوار مجوف تحمیل شده بود که روي قسمت داخلی و خارجی آن یک طاق دبهاي زده شده بود، و بر این بنیان، که از تقویت دیوار داخلی به وسیلۀ دیوار خارجی به وجود آمده بود، پشت بندهاي متکی به جرزهاي ستونی پیوسته، از سنگ محکم، افزوده شده بود. معماري این قصر با سبک ستونی تخت جمشید کاملا متفاوت بود ـ این شیوه گرچه خام و ابتدایی بود، اما در آن از اشکالی استفاده شده بود که بعدها در سانتاسوفیاي یوستینیانوس به کمال خود رسید. در محلی نه چندان دور از این کاخ، در سروستان، ویرانۀ بنایی وجود دارد که تاریخ آن معلوم نیست، نمایی با سه قوس، یک تالار بزرگ مرکزي با دو اطاق جانبی، که پوشش آنها از گنبدهاي شلجمی، طاقهاي دبهاي، و نیمگنبدهایی تشکیل میشود که حکم پشتبند را دارند، پشتبند اسکلتی معماري گوتیک ممکن است از این نیمگنبدها، با برداشتن تمام قسمتهاي آن جز قالب نگاهدارندهاش، اقتباس شده باشد. در شمال باختري شوش خرابۀ یک کاخ دیگر وجود دارد، ایوان کرخه.
این کاخ کهنترین نمونۀ طارم عرضی است که با تیرکهاي قطري ساخته شده است. اما جالبترین آثار زمان ساسانیان ـ که اعراب فاتح را با عظمت خود به وحشت انداخت ـ کاخ سلطنتی تیسفون ١٨۴٣ بود که اعراب به آن طاق کسري لقب دادند. این احتمالا همان بنایی است که یک مورخ یونانی سال 638 وصف میکند و میگوید: یوستینیانوس سنگ مرمر یونانی براي خسرو تهیه کرد و صنعتگران ماهري فرستاد که کاخی به سبک رومی در نزدیکی تیسفون برایش ساختند » . جناح شمالی این بنا در سال 1888 فرو ریخت؛ گنبد آن از میان رفته است؛ سه دیوار بزرگ به ارتفاع 35 متر بالا رفتهاند و نمایی در جهت افقی دارند که به پنج ردیف از قوسهاي کور تقسیم شده است. یک قوس بزرگ مرکزي، که بیست و شش متر ارتفاع و بیست و دو متر عرض دارد و بلندترین و پهنترین قوس بیضی شکل است که تاکنون شناخته شده، به سقف تالاري منتهی میشد که طولش 35 و عرضش 23 متر بود؛ شاهان ساسانی فضاي وسیع را دوست داشتند. این نماهاي خراب شده تقلیدي از نماهاي غیر ظریف رومی، مانند تماشاخانۀ مارکلوس، هستند. این نماها بیش از آنکه زیبا باشند، پرابهتند؛ اما نمیتوان دربارة زیباییهاي گذشته از روي ویرانه هاي فعلی قضاوت کرد . جالبترین آثار باقی مانده از دوران ساسانیان کاخهاي خشتیی که طعمۀ زمان شدهاند نیست، بلکه سنگنبشته هایی است که بر سینۀ بعضی از کوه هاي ایران باقی مانده است. این نقوش شگرف اخلاف مستقیم نقوش برجستۀ هخامنشی هستند و در برخی موارد در جنب آنها قرار گرفتهاند؛ گویی میخواهند بر استمرار قدرت ایران و برابري شاهان ساسانی با شاهان هخامنشی تأکید کنند. قدیمترین نقوش زمان ساسانیان اردشیر را مینمایاند ك پاي بر پشت یکی از دشمنان خود ـ احتمالا آخرین امپراطور اشکانی ـ گذاشته است.

نقوش برجستۀ نقش رستم، نزدیک تخت جمشید، ظریفتر وزیباترند و اردشیر، شاپور اول، و بهرام دوم را مینمایانند؛ این شاهان پیکرهاي پر صولت نقش را تشکیل میدهند، اما اینان نیز، مانند سایر شاهان و مردان، در رشاقت و تناسب اندام به پاي حیوانات نمیرسند. نقوش برجستۀ مشابهی در نقش رجب و در شاپور تصویرهاي سنگی نیرومندي از شاپور اول، بهرام اول، و بهرام دوم را مینمایانند. در طاق بستان، نزدیک کرمانشاه، دو قوس متکی بر ستون عمقاً بر سنگ بریده شده است؛ نقوش برجسته در جبه ههاي داخلی و خارجی قوسها شاپور دوم و خسروپرویز را در شکار نشان میدهند؛ سنگ با تصاویر فیلهاي فربه و خوکهاي وحشی جان گرفته است؛ شاخ و برگ درختان بدقت، و سرستونها با زیبایی منقوش گشتهاند. این نقوش رشاقت حرکت یا نرمی خطوط، تشخیص فردي، و حس مناظر و مرایاي کارهاي یونانی را فاقدند، و چندان اثري از نمونه سازي در آنها مشهود نیست؛ اما از حیث وقار و صولت، نیروي حیاتی، و قدرت و صلابت با بیشتر نقوش برجستۀ امپراطوري روم قابل مقایسه .اند این نقوش، ظاهراً رنگین بودهاند، همچنین بسیاري از تصاویر کاخها؛ اما فقط اثري از رنگ آنها مانده است.
مع هذا، اسناد موجود این نکته را آشکار میسازد که هنر نقاشی در دوران ساسانیان شکوفا شده است؛ گویند که مانی یک مکتب نقاشی تأسیس کرده بود؛ فردوسی از ایرانیان والاجاهی سخن میگوید که عمارات خود را با تصاویر قهرمانان ایرانی تزیین میکردند؛ و بحتري، شاعر عرب (فتـ 897 ،(نقوش دیواري قصر تیسفون را وصف میکند. هر وقت یکی از شاهان ساسانی میمرد، بهترین نقاش عصر فرا خوانده میشد تا تصویري از او براي مجموعهاي که در خزانۀ شاهی نگهداري میشد بسازد. صنعت نساجی ساسانیان از طرحهاي نقاشی، مجسمه سازي، سفالسازي، و سایر اشکال تزیینی بهرهمند میشد. پارچه هاي حریر، مطرز، دیبا، و دمشقی، فرشینه ها، روپوشهاي صندلی، سایبانها، چادرها، و فرشها با حوصلۀ بسیار و مهارت استادانه بافته، و آنگاه به رنگهاي زرد، آبی، و سبز رنگ آمیزي میشدند. هر ایرانی، جز دهقان و موبد، آرزوي پوشیدن جامهاي را داشت که به طبقۀ بالاتر از خود او متعلق باشد؛ هدایا غالباً عبارت بود از جامه هاي فاخر؛ و قالیهاي بزرگ رنگین، از دوران آشوریها، در شرق از مخلفات ثروت بود. دو دوجین از پارچه هاي زمان ساسانیان، که از جور زمان محفوظ ماندهاند، از قماشهاي پرارزش موجود هستند. ها پارچه ي زمان ساسانیان حتی در آن دوران نیز، از مصر تا ژاپن، مورد تحسین و تقلید بود؛ و در دورة جنگهاي صلیبی براي پوشاندن آثار قدیسان مسیحی این محصولات مشرکان ترجیح داده میشد. وقتی که هراکلیوس قصر خسروپرویز را در دستگرد تسخیر کرد، پارچه هاي مطرز و یک فرش بزرگ جزو غنایم گرانبهاي او بود «. فرش زمستانی» یا بهارستان خسرو انوشیروان مناظري از بهار و تابستان بر خود داشت تا زمستان را از یاد او ببرد: در این فرش میوه ها و گلها با یاقوت و الماس در کنار خیابانهاي نقره و جویهاي مروارید بر زمینهاي از طلا مجسم شدهاند. هارون الرشید به داشتن فرش بزرگ ساسانی گوهرآگینی که از کثرت جواهر ضخامت یافته بود به خود میبالید.
ایرانیان در وصف قالیهاي خود غزلها میسرودند . از سفالینه هاي زمان ساسانیان جز قطعاتی که براي استفادة روزمره ساخته شده بود چیزي به جا نمانده است. مع هذا، صنعت سفالسازي در دوران هخامنشیان بسیار پیش رفته بود، و حتماً در دورة ساسانیان نیز تا حدي ادامه داشته است که توانست بعد از غلبۀ اعراب به آن کمال برسد. به گمان ارنست فنلوسا، ایران محتملا مرکزي بود که از آن میناکاري حتی به خاور دور راه یافته است؛ و مورخان هنري بر سر این موضوع که آیا لعابکاري روي سفال و میناکاري مشبک از ایران ساسانیان یا سوریه یا بیزانس منشأ گرفته است هنوز اختلاف دارند . 63 فلزکاران زمان ساسانیان پارچها، لیوانها، پیاله ها، و ساغرهایی میساختند که گویی خاص نسل غول آسا بود؛ آنها را چرخگري میکردند، با اسکنه یا قلم بر آنها نقش میساختند، یا با چکش طرحی به روش معکوس از پشت به آن میانداختند؛ و تصویرهاي دلپذیري از حیوانات، از خروس گرفته تا شیر، به صورت دسته یا لولۀ آنها میپرداختند. جام مشهوري که به نام «جام خسرو» در کتابخانۀ ملی پاریس هست مدالهایی از شیشۀ کریستال بر خود دارد که در شبکهاي از طلاي مضروب نشانده شده است؛ بنابر روایات، این جام جزو هدایاي هارون الرشید به شارلمانی بوده است. گوتها احتمالا این هنر خاتمکاري را از ایرانیان آموختهاند و به غرب بردهاند. سیمگران ظرفهاي گرانبها میساختند و، همراه با زرگران، زینت آلات گوهرنشان براي زینت مردان و زنان ثروتمند و نیز اشخاص عادي می پرداختند. چندین ظرف نقره از دوران ساسانیان هنوز موجود است که در موزة بریتانیایی، ارمیتاژ لنینگراد، کتابخانۀ ملی پاریس، و موزة هنري مترپلیتن نیویورك نگاهداري میشود. نقوش این ظروف همواره مرکب است از تصویر شاهان و اصلمندان در شکار، و در آنها حیوانات با ذوق و کامیابی بیشتري رسم شدهاند تا انسانها.

سکه هاي ساسانیان، مثلا سکه هاي شاپور اول، گاه در زیبایی با سکه هاي رومی برابر بود. حتی کتابهاي دوران ساسانی را میتوان جزو آثار هنري به شمار آورد؛ بنابر روایات، هنگامی که کتابهاي مانی را در ملاء عام میسوزاندند، قطعات طلا و نقرة جلد آنها ذوب میشد و بر زمین میچکید. مواد اولیۀ قیمتی در اثاث خانۀ دوران ساسانی نیز به کار میرفت؛ خسرو اول یک میز طلاي گوهر آگین داشت؛ خسرو دوم براي ناجی خود، امپراطور ماوریکیوس، میزي از کهربا ساخت که بر پایه هاي طلاي گوهرنشان استوار بود . بر روي هم، هنر ساسانیان نمایانگر احیاي پر زحمت هنر، پس از چهار قرن انحطاط در دوران اشکانیان، است. اگر ما به قید احتیاط از بقایاي آن قضاوت کنیم، باید بگوییم که در کمال و عظمت به پاي هنر دوران هخامنشی نمیرسد، همچنین از حیث ابداع، ریزهکاري، و ذوق با هنر ایران بعد از اسلام برابري نتواند کرد. اما این هنر قدرت و صلابت دوران کهن را در نقوش برجستۀ خود حفظ کرد و، در موضوعات تزیینی خویش، تا حدي نویدبخش غناي هنري آینده شد. هنر این دوران افکار و سبکهاي جدید را با خوشی پذیرفت، و خسرو اول، ضمن مغلوب ساختن سرداران ١٨۴۵ یونانی [روم شرقی]، این ذوق را به کار برد که هنرمندان و مهندسان یونانی را به ایران آورد. هنر ساسانی با اشاعۀ شکلها و انگیزه هاي هنري خود در شرق ـ در هندوستان، ترکستان، و چین، و در غرب ـ در سوریه، آسیاي صغیر، قسطنطنیه، بالکان، مصر، و اسپانیا دین خود را ادا کرد. شاید نفوذ آن به هنر یونانی یاري کرد تا از ابرام در نمایش تصویرهاي کلاسیک دست بردارد و به روش تزیینی بیزانسی بگراید؛ و به هنر مسیحیت لاتین معاضدت نمود تا از سقفهاي چوبی به طارمها و گنبدهاي آجري یا سنگی و دیوارهاي پشتوارهاي عطف توجه کند. هنر ساختن دروازه ها و گنبدهاي بزرگ، که خاص معماري ساسانی بود، به مسجدهاي اسلامی و قصرها و معابد مغول منتقل شد. هیچ چیز در تاریخ گم نمیشود: دیر یا زود، هر فکر خلاق فرصت و تحول مییابد و رنگ و شرارة خود را به زندگی میافزاید.

فتح ایران توسط اعراب
پس از کشتن پدر و نشستن به جاي او، شیرویه ـ که به نام قباد دوم تاجگذاري کرده بود ـ با هراکلیوس صلح کرد؛ مصر، فلسطین، سوریه، آسیاي صغیر، و مغرب بین النهرین را به او تسلیم نمود؛ رومیانی را که به دست سپاهیان ایران اسیر شده بودند به کشورهایشان باز فرستاد، و بقایاي «صلیب واقعی» را به اورشلیم بازگردانید. هراکلیوس طبعاً از چنین پیروزي شایانی شاد شد. اما ملاحظه نکرد که در همان روز، در سال 629 ،هنگامی که «صلیب واقعی» را در معبد آن در اورشلیم قرار میداد، دستهاي از اعراب به پادگان یونانی نزدیک رود اردن حمله کردند. در همان سال یک بیماري همهگیر در ایران شایع شد و هزاران تن، از جمله شاه، را کشت. اردشیر سوم، پسر هفتسالۀ شیرویه، به فرمانروایی برداشته شد؛ سرداري به نام شهربراز آن پسر را کشت و تخت شاهی را غصب کرد؛ سربازان خود شهر براز او را کشتند و جنازهاش را در خیابانهاي تیسفون بر زمین کشاندند و بانگ زدند «: هر کس که خون شاهان در تن نداشته باشد و بر تخت سلطنت ایران نشیند، به این روز خواهد افتاد » . مردم عادي همیشه شاهدوست تر از شاهند. هرج و مرج اکنون بر قلمرویی که از بیست و شش سال جنگ مداوم فرسوده شده بود حکمفرما میشد. پریشانی اجتماعی به آن فساد اخلاقی که همراه ثروت و فتح به ایران آمده بود هر چه بیشتر دامن زد. ظرف چهار سال نه تن از حاکمان مدعی تخت سلطنت شدند، ولی یا به قتل رسیدند، یا گریختند، یا به مرگ طبیعی غیر عادي درگذشتند، و بدین ترتیب از صحنه ناپدید گشتند. استانها، و حتی شهرها، یکی بعد از دیگري استقلال و انفکاك خود را از حکومت مرکزیی که دیگر توانایی فرمانروایی نداشت اعلام میکردند. در 634 تاج شاهی به یزدگرد سوم تفویض شد، که از سلالۀ ساسان، و فرزند یک کنیز بود. در 632 ،محمد [صلی االله علیه و آله] پس از تأسیس یک کشور جدید عرب، درگذشت عمر، خلیفۀ دوم، در 634 ، نامهاي از مثنی [ابن حارثه]، سردار خود در سوریه، دریافت کرد که در آن نوشته شده بود ایران دچار هرج و مرج و آمادة تسخیر است. عمر بهترین فرمانده عرب را، که خالد [بن ولید] نام داشت، به این مأموریت گمارد. خالد با لشکري از عربان بدوي، که معتاد به زد و خورد و تشنۀ به دست آوردن غنایم بودند، در امتداد ساحل جنوبی خلیج فارس به راه افتاد و این پیام را به هرمز، فرماندار استان مرزي [مرزدار] ایران، فرستاد «: اسلام آور تا در امان باشی، یا جزیه بپرداز … اکنون مردمی به سوي تو میآیند که مرگ را دوست میدارند، همان گونه که تو زندگی را دوست میداري » . هرمز او را به رزم تن به تن طلبید؛ خالد دعوت او را پذیرفت و او را کشت. مسلمانان با غلبه بر تمام موانع به فرات رسیدند؛ عمر، براي نجات یک ارتش عرب در جاي دیگر، خالد را فرا خواند؛ مثنی به جاي او فرماندهی را عهدهدار شد و با نیروي تقویتی خود را از روي یک پل قایقی [جسر] از رود فرات گذشت. یزدگرد، که در آن هنگام ١٨۴۶ جوانی بیست و دو ساله بود، فرماندهی عالی را به رستم [فرخزاد ] استاندار خراسان واگذار کرد و به او فرمان داد که نیروي عظیمی براي نجات کشور فراهم کند. ایرانیان در جنگ جسر با اعراب مصاف دادند، آنان را شکست دادند و بیپروا تعقیبشان کردند؛ مثنی صفوف در هم ریختۀ ارتش خود را از نو بیاراست و در جنگ بویب نیروهاي بینظم ایران را تقریباً تا آخرین نفر منهدم ساخت (634 .(تلفات مسلمین سنگین بود؛ مثنی از زخمهایی که برداشته بود درگذشت؛ اما خلیفه به جاي او سرداري لایقتر به نام سعد [وقاص] را، همراه با یک ارتش سی هزار نفري، فرستاد. یزدگرد با مسلح ساختن 000.120 تن ایرانی با این عمل مقابله کرد. رستم آنها را از فرات به سوي قادسیه گذراند؛ در آنجا، طی چهار روز خونین، یکی از قطعیترین نبردهاي تاریخ آسیا انجام گرفت. در چهارمین روز، طوفان شن به سوي ارتش ایران وزیدن گرفت؛ اعراب از فرصت استفاده کردند و بر دشمنان خویش، که به سبب طوفان بینایی خود را از دست داده بودند، پیروز شدند. رستم کشته شد، و ارتشش پراکنده گشت (636 .(سعد، که حال مقاومتی در برابر خود نمیدید، نیروهاي خود را به سوي رود دجله پیش راند، از آن گذشت، و وارد تیسفون شد. اعراب ساده و خشن، با شگفتی، بر کاخ شاهانه، قوس عظیم سردر، تالار مرمر، فرشهاي شگرف، و تخت گوهرنشان آن خیره شدند. ده روز تمام با مشقت تلاش میکردند غنایم را بار کنند و ببرند. شاید به دلیل چنین ضعفها و مشکلاتی بود که عمر به سعد دستور داد که پیشتر نرود؛ او گفت «: عراق کافی است » . سعد از این دستور تبعیت نمود و سه سال بعد را صرف تثبیت فرمانروایی اعراب بر بینالنهرین کرد. در این ضمن، یزدگرد در استانهاي شمالی خود ارتش دیگري مرکب از 000.150 سرباز فراهم کرد؛ عمر یک ارتش 000.30 نفري براي مقابله با او فرستاد؛ در نهاوند، اعراب به واسطۀ برتري حیلههاي جنگی خود به پیروزي بزرگی نایل شدند که «فتح الفتوح» نامیده شد؛ 000.100 سرباز ایرانی در درههاي باریک به تنگنا افتادند و کشته شدند (641 .(بزودي تمام ایران به دست اعراب افتاد. یزدگرد به بلخ گریخت، از چین کمک خواست، اما تقاضایش پذیرفته نشد؛ از ترکان یاري جست و نیروي کوچکی از آنان گرفت، اما همینکه عازم نبرد جدید خود شد، برخی از سربازان ترك وي را به خاطر جواهراتش کشتند (652 .(بدین گونه، سلسلۀ ساسانیان منقرض شد
ادامه دارد
نه به تروریسم و فرقه ها
برگرفته از تاریخ تمدن ویلدورانت
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
زیر نویسها
[i] امیانوس مارسلینوس (به لاتین: Ammianus Marcellinus)(زادهٔ ۳۲۵ یا ۳۳۰– مرگ پس از ۳۹۰ یا ۳۹۱ میلادی) تاریخ‌نگار رومی بود.او که یونانی‌تبار بود در هنگام لشکرکشی یولیانوس در ۳۶۳ برای نبرد با شاپور دوم ساسانی به همراه سپاهیان رومی بود. وی رخ‌دادهای این نبرد و مرگ یولیانوس را در ۲۶ ژوئیهٔ آن سال دیده‌بود. کتاب او دربارهٔ تاریخ روم از رخدادهای سال ۹۶ آغاز شده و با آوردن رویدادهای سال ۳۷۸ ترسایی به پایان می‌رسد. نوشته‌های او از سندهای ارزشمند دربارهٔ تاریخ ایران شمرده می‌شود.
[ii] پروکوپیوس قیصریه‌ای (به لاتین: Procopius Caesarensis، یونانی:Προκόπιος ὁ Καισαρεύς) یا پروکوپ (به فرانسوی: Procope) (زادهٔ حدود ۵۰۰– مرگ حدود ۵۵۴ میلادی) تاریخ‌نگار، پژوهنده و حقوق‌دان بیزانسی بود. وی را برجسته‌ترین تاریخ‌نویس سدهٔ ششم پس از میلاد و نیز واپسین تاریخ‌نگار بزرگ روزگار باستان می‌دانند. وی هم روزگار با یوستی‌نیانوس یکم بود و نوشته‌هایش نیز منبعی بر جنگ‌ها و فرمانروایی آن امپراتور است.[۱]
[iii] از مراجع تقلید دین یهودی
[iv] یوستینیانوس اول ( ۵۶۵ – ۴۸۳ م.) امپراطور روم شرقی ( ۵۶۵ – ۵۲۷ م.) دوران فرمانروایی او دوره تجدید عظمت امپراتوری بود و چندین بار در زمان قباد انوشیروان با ایران جنگید و هر بار شکست خورد و مبالغ زیادی بدولت ایران غرامت جنگی پرداخت .
[v] یوستینیانوس اول ( ۵۶۵ – ۴۸۳ م.) امپراطور روم شرقی ( ۵۶۵ – ۵۲۷ م.) دوران فرمانروایی او دوره تجدید عظمت امپراتوری بود و چندین بار در زمان قباد انوشیروان با ایران جنگید و هر بار شکست خورد و مبالغ زیادی بدولت ایران غرامت جنگی پرداخت .

به مناسبت چهارم خرداد سالگرد تاسیس یک تشکل مافیایی: آقای مسعودرجوی مجاهدین دو قتلعام تجربه کرده اند یکی سال 1367 یکی طی 40سال توسط خود شما که کماکان ادامه دارد
می 22, 2021

از سالهای 1358 در بخش سیاسی سازمان همواره این سوال مطرح بوده که چرا ما باید از طرف سازمان با دولتها و احزاب سیاسی و سازمانهای حقوق بشری … گفتگو و حمایت آنها را جلب کنیم. در صورتیکه در تمامی موضعگیریها و کتابها و پیامها و آموزشهای سازمان این ارگانها بعنوان ارگانهای امپریالیستی که در خدمت استعمار و استثمار کشورها و خلقهاست یاد میشود.

در این رابطه همواره جواب این بوده که:
“ما باید ماهیت خودمان را مخفی کنیم. استراتژی مقابله با دشمنان اینرا به ما دیکته میکند که با آنها تک به تک و نه یکجا بجنگیم. و در حال حاضر نوبت دشمن داخلی است تا بعد از بقدرت رسیدن نوبت امپریالیستهای جهانخوار برسد. در این رابطه نیز باید در درجه اول همه تلاشهای ما معطوف خنثی کردن دشمنان و سپس جلوگیری از متحد شدنشان علیه مان باشد، و در ثانی اگر بتوانیم از آنها حتی در جنگ با دشمن وطنی استفاده کنیم. جنگ و پیروزی نهایی در رابطه با امپریالیستها خواهد بود.”جواب مسعودرجوی به تناقضات مجاهدین

بسیار شگفت انگیز بود که در پیام عاشورای 1393 مسعودرجوی خلیفه تبهکار فرقه مجاهدین دقیقا همان مواضع را که سالیان مخفی میکرد را علنا بیان کرد که سازمان ملل و یونامی و حقوق بشر فقط یک مشت حرف است و نوشته روی کاغذ. و فریاد میزد که “روزِ” استعمار و سازمانهای حقوق بشری فرا خواهد رسید و آنها را اینگونه تهدید کردید:
“لعنت بر ارتجاع و استعمار و همه آنهاییکه با آنها متحد هستند…لعنت بر خائنان و خیانت پیشه گان. روز ظالم بر مظلوم فراخواهد رسید. این سازمان ملل و یونامی که در دستگاه دولتهای حاکم عمل میکنند. بقیه حرفها در مورد بشر و حقوق بشر مفت و انشاء نویسی است. حقوق بشر با خون مظلومان نوشته میشود… و بدین وسیله مرزبندی میکنیم، مرزبندی سرخ و خونین با ارتجاع و استعمار و مزدوران … وهر کس که از آنها پیروی میکند… همینطور که با یونامی و آمریکا و کمیساریای عالی پناهندگی کار میکنیم ولی معتقد نیسیتیم که کاری برای ما بکنند. ما باید مسئله خودمان را خودمان با جنگ و خون و انقلاب حل کنیم چون بین ما و آنها دریای خون است. اجازه بدهید تکرار کنم که اگر با یونامی و آمریکا کار میکنیم بخاطر این است که برای جنگ آماده شویم”…نعره های مسعود رجوی و تهدید جهان
باید به مریم رجوی و بخصوص به همسر مشترکش با دیگر زنان مجاهد باید گفت، باعث بسی تاسف است که بعد از نزدیک چهار دهه شکستهای روشن استراتژیک – سیاسی- نظامی و صد البته ایدئولژیک که مسعودرجوی برای مجاهدین رقم زده است و محصولی جز مرگ و خونریزی و رنج و شکنج برای مردم ایران در کل و مجاهدین و خانواده های آنها بطور خاص نداشته است. شما نه تنها از این شکستها درسی نه آموخته ‏اید، بلکه بطور کودکانه و لجبازانه همه تعهدات بین اللملی خودتان در دست برداشتن از تروریسم و خشونت را زیر پا گذاشتید. واین بدین معناست که شما همه این تعهدات را برای خارج شدن از لیست تروریستی آمریکا و اروپا داده بودید. شما تعهد کرده بودید که دیگر به تروریسم بازنگردید، ولی نعره های فوق الذکرشما که از اعماق افکار داعشی شما بر میخیزد، بدین معناست که تعهدتان تاکتیکی بوده استراتژی شما همان خشونت و جنگ و خونریزی و سر بریدن است.
آقای رجوی جهان تغییر کرده است، جهان امروز و ایرانیان همه علیه تروریسم و خشونت از هر نوع آن هستند. مردم صلح دوست ایران بوضوح به همه جهان نشان داده ‏اند که همه انواع خشونت را نفی میکنند. دنیای متمدن نیز علیه خشونت میباشد و کوته بینانه خواهد بود که فکر کنید میتوانید آنها را با بزک کردن مریم رجوی و فریب نامه ده ماده ای گول بزنید.
مطمئن باشید حتی اگر دنیای متمدن را نیز فریب دهید، هرچند همه علائم و شواهد و سرنوشت مجاهدین تا همین امروز حاکی از این استکه نتوانسته اید ماهیت خود را مخفی کرده و آنها را فریب دهید. ایرانیان به هیچ وجه یک دولت اسلامی بغداد و شام از نوع ایرانی را تحمل نخواهند کرد.
ایرانیان خواستار تغییرات از طریق دمکراتیک بوده و میخواهند که با بقیه جهان در صلح و آرامش باشند. حتی اگر بتوانید آنگونه که در پیام گفتید یکی دو تیم فدایی به اینطرف و آنطرف اعزام کنید و دوباره دست به ترور و قتل بزنید، راه بجایی نخواهید برد. توجه کنید که دنیای متمدن بن لادن را شکست داد و آی سیس هم در عراقی که فکر میکردی برای نجات تو آمده اند توسط ایرانیان کمرشکن شد.

شما ضمن عادت همیشگی خودتان با ریختن اشک تمساح برای اعضاء کشته شده مجاهدین در اشرف، لیبرتی و جاهای دیگر و امروز در مرگ و میرهای مشکوک و زیر فشارهای عصبی طاقت فرسا در آلبانی در تلاش برای فریب مجاهدین که محصول سیاستهای امام زمان گونه و درخشان شماست، فرمان به کشتن، خونریزی و انتقام و آماده سازی برای نبرد نهایی دادید؟! شما حتی فرمان به انتقام از آمریکا و سازمان ملل و … صادر نمودید!!! آمریکایی که بعد از ترور سلیمانی جشن گرفتید که میخواهد مسعود و مریم را به تهران ببرد و این آرزو را آنقدر به حماقت عمیقی دچار شده اید که نتوانستید بصورت آرزوی اعلام سال 2020 بعنوان سال سرنگونی مطرح نکنید، و دیدید که چیزی نبود جز خوابهای پنبه دانه ای شتر مجاهدین.

گذشته از نعره های عصبی شما، فرد باید عقل سلیم و رابطه اش با واقعیت را بطور کامل از دست داده باشد که فرمان به قتل و انتقام از جدا شدگان بدهد زمانیکه ساکنین اشرف 3 حتی قادر نیستند که از این زندان خارج شوند حتی قادر نیستند جز در بیمارستانهای آلبانی جایی را اشغال کنند. این سرنوشت و این نابودی فرد فرد مجاهدین سالیان بود در اشرف ورق خورده بود و عملا مرده بودند. آخرین باریکه نیروهای عراقی به اشرف حمله کردند شاهد بودید که این گوسفندان (مجاهدین تراز مکتب شما) مرگ را به مقاومت ترجیح داند حتی از خودشان دفاع هم نکردند و عراقیان تا توانستند کشتند و تا توانستند اسیر کردند و بردند.

اما مجاهدین سوپر انسان شما که قرار است با دست خالی کوهها را جابجا کنند تنها کاری که ازآنها برآمد مردن بود و لاغیر. شما تنها و تنها امام و رهبر و نوید دهند مرگ، نابودی،ذلت ،تحقیر، پستی و نکبت برای مجاهدین اسیر و شاخص برجسته وطن فروشی و هموطن کشی برای ایرانیان بوده و هستید.

مجاهدینی که طی دهه ها فقط به این دلیل که مجبور نباشید به بی لیاقتی و شکستهایتان اقرار کنید، از آنها آدمکهای بیروح و درمانده ساخته‏ اید. راستی چندصد بار آنها را که در اشرف کشته شدند را لعن و نفرین کردید. و خدا بداد بقیه که در آن تهاجم جنایتکارانه جان سالم بدربردند و مطمئن هستم که ترجیح میداند آنها نیز کشته میشدند اما گیر شما و فشارهاییکه رویشان گذاشتید نمی افتادند. و میدانیم که همه آنها که کشته شدند از بهترین های شما بودند. راستی شما دارید با این فرمان “میکشم میکشم هرکه برادرم کشت … ” و اینکه “اگر اینبار آمدند آنها را بکشید”، به جنایتکاران خط میدهید که اگر اینبار آمدید مانند همیشه از دور بزنید؟!! تا برای استمرار حضور امن شما و مریم در خارجه و مطرح شدنتان در رسانه‏ ها باروت کافی تامین شود. البته اجازه بدهید به زبان خودتان حرفهای شما را برای بیرون مجاهدین ترجمه کنم.

حرف شما به مهاجمین عراقی این است که:

“اگر میخواهید از مجاهدین بکشید ایرادی ندارد چون کشته آنها برای من و مریم بسیار کار ساز است و در رسانه ها و محیطهای سیاسی استفاده میکنیم. ولی کسی را اسیر نگیرید و ببرید چون اسرا بعد از باز شدن چشم انها و دیدن حقایق تبدیل به ضد من و مریم میشوند. به همین دلیل اگر زدی مانند همیشه از همان دور بزن که کشته و زخمی بشوند ولی اسیر نشوند.”حرف مسعودرجوی روبه قاتلین اسرایش

بسیار مسلم است که شما سر سوزنی برای اشرفیان و اینکه کشته یا بیمار شوند و از همه حقوق انسانی محروم شوند نگرانی ندارید که هیچ همانطور که صدها بار گفته‏ اید آنها همان نرینه های وحشی و مادینه‏ هایی هستند که ضد شما هستند. بله حقیقت در این است. شما سالهاست بعد از شکست کامل مبارزه مسلحانه و خشونت برای بدر بردن خودتان از پاسخگویی به خلق و حفظ خودتان در رهبری و با خیالهای خام رسیدن به قدرت در ایران توسط صدام، عربستان، و آمریکا … به مجاهدین صدها بار گفته اید که همه ‏تان زیادی زنده هستید. و باید از اینکه زنده هستید شرم کنید. برای دستگاه فکری شما مجاهد شهیدش (تلف شده اش) بدرد میخورد نه زنده اش، زنده‏اش همه درد سر است. نرینه گی و مادینگی است. حداقل بعد از فروغ صد در صد میدانید که دیگر سرنگونی هم درکار نیست که بدرد به کشتن دادن در فروغی دیگر بخورند. چه برسد به حالا که همه پیرو بیمار و فرسوده و مهمتر از همه همانطور که خودتان بارها وبارها گفته‏اید ضد شما شده اند و روزانه در بیمارستانهای تیرانا مرگ را پذیرا شده و قبرستانهای آلبانی را پر میکنند و به تابلو تبلیغاتی مریم رجوی تبدیل میشوند. و یا مانند محمد اقبال از جان برکفان کثیف و لمپن شما اینگونه گور ایدئولژیک شما را در پاریس میکنند. شما او را به گورکن خود تبدیل کرده اید. او روزی انسانی بوده است.

محمد اقبال لمپن فضولاتخوار رجوی علیه حتی نزدیکان خود اینگونه به گورکن ایدئولژیک مسعود رجوی تبدیل شده است.

ببخشید که کمی به زبان درون تشکیلاتی مجاهدین (بزبان خودتان) از مجاهدین یاد میکنم و حرف میزنم. شاید آنها که بیرون از مجاهدین هستند با خلق و خوی شما و رویکرد واقعی شما آشنا نباشند. ولی ما که سه دهه را با سازمان گذرانده ایم هزاران بار تجربه کرده ایم که شما نه تنها مردم ایران حتی کشته های مجاهدین را نیز لعن و نفرین میکنید. مردم ایران را به این دلیل که امام زمان (مسعود رجوی) را نشناختند و مجاهدین را بدلیل اینکه چرا کشته شدند، بله چرا کشته شدند و یا اینکه چرا از زندانهای رژیم زنده بیرون آمدند. مگر حرف شما این نیست که، “مجاهدین واقعی در زندانها اعدام شدند. زهی بیشرمی و وقاحت به این رهبری خود کامه و خود خواهانه. راستی شما چرا زنده از زندان شاه بیرون آمدید؟

تیمهای عملیاتی که از عراق به ایران اعزام میشد و از پاریس یا از اشرف در عراق فرماندهی میشد و همگی بدون استثناء در اولین بازرسی ها دستگیر و یا در همان درگیریها تلف میشدند یادتان هست.

یادتان هست که تیم جلال که در حال عبور از مرز بود تا برای عملیات بداخل برود و در مرز با نیروهای بدر درگیر شده بودند و زخمی داشتند و در دمای 60 درجه مناطق مرزی بصره و العماره عراق درخواست آب و کمک کردند و شما که خودتان مانند همیشه پشت بیسیم بودید و میشنیدید نه‏ تنها هیچ کاری برایشان نکردید که آنها را و حتی ما را که کاری به عملیات نداشتیم را لعن و نفرین کردید که چرا در چنین شرایطی با درخواست کمک، شما را در وضعیت نا مناسبی قرار داده‏ اند. پس مجاهد نیستند؟! تا درسی باشد برای بقیه مجاهدین که فقط باید شهید شوند و برای شما سوخت تبلیغی و سیاسی تولید کنند ولاغیر.

یادتان هست که همه 1400 شهید عملیات فروغ جاویدان و همه آنها که توانسته بودند از قتلگاه مربوطه جان سالم بدر برند را لعن و نفرین کردید که شما مجاهد نبوده ‏اید و همه شما باید از کوره گدازان انقلاب ایدئولژیک عبور کنید. و تقصیر آن کار را بگردن مجاهدین انداختید.

یادتان هست که وقتی صدام برای هفت سال شما را بحضور نپذیرفت شما برای او چه خوشرقصیهایی نمودید. فقط بعد از اینکه صدام و رژیم او را از حمله کردهای عراق در جنگ اول نجات دادید شما را بحضور پذیرفت. یادتان هست که چه کلمات مشمئز کننده ای هنگام روبرو شدن با او بکار میبردید. از اینکه صدبار خدا را شکر کردید که او از دست نیروهای ائتلاف جان سالم بدر برده است. البته او با دادن چند تیربار و سلاح سبک که شما از وزیر دفاع عراق تحویل گرفتید به شما پاداشت کشتار کردهای عراقی را داد. از آن پس شما صدام را صاحب خانه و عراق را وطن دوم مجاهدین خواندید.

عملیات محدود مرزی که با پشتیبانی کامل نظامی، اطلاعاتی، لجستیکی صدام انجام میشد که تنها هزاران کشته و مجروح در دوطرف مرز بجا گذاشته است و قرار بود که رژیم را سرنگون کند را هم فراموش نکرده اید.
دروغهای شما شما برای مدت بیست سال این بود که روزی خواهد رسید که صدام به شما ایمان آورده و اجازه و حمایت نظامی لازم را برای حمله به ایران را به شما خواهد داد یادتان هست؟ بجای رژیم، صدام سرنگون شد؟!!

یادتان هست که در جنگ دوم عراق زمانیکه مجاهدین همواره در بیخبری کامل خبری نگهداشته میشوند و میشدند، شما مدعی بودید که آمریکا به عراق حمله نمیکند. حتی در جواب سوال فرضی اینکه اگر آمد و به ما نیز حمله کرد چه میکنیم، گفتید که ما نیز به آنها حمله میکنیم. البته این قبل از فرار مریم و شما از اشرف بود. ولی وقتی بلافاصله فرار کرده و به امن خارجه رفتید فرمان دادید هیچ کس حق شلیک و پاسخگویی ندارد. اما آمریکا حمله کرد و ما نیر در همه پایگاههایمان و حتی همه ستونهای نظامی مان را بشدت بمباران کرد و کشته ها ساخت. بعد از سرنگونی صدام و از دست دادن صاحب خانه تان، در شگفتی کامل اعلام کردید که صدام دیکتاتور سرنگون شده است. مجاهدین مانده بودند که با این برادر و صاحب خانه که یک شبه برادر دیکتاتور شده است چه بکنند و معترض بودند. و بیان کردند که این یک فرصت طلبی رذیلانه است.

بلافاصله بعد از تسخیر عراق و ملاقات با فرمانده نظامی آمریکایی در اشرف شما با سرور و خوشحالی این تحلیل را توسط احمد واقف ارائه کردید که انشا الله برادرآمریکا صاحب خانه جدید، به امام زمانی شما ایمان آورده و کمک خواهد کرد که برویم و رژیم را سرنگون کنیم. تا حدی که از آنها مستمرا درخواست کمک نظامی، هلی کوپترو آموزش خلبانی و … کردید.

سه دهه است که غرب و گنگره و سنای آمریکا را لابی میکنید با این تحلیل که آنها را در درجه اول نسبت به ماهیت خودتان فریب داده و حتی بخدمت بگیرید. آمریکا فریب نخورده است هیچ ولی به ارزش واقعی شما پی برده به همین دلیل شما را خلع سلاح و خلع پادگان کرد. آقای رجوی رهبری امام زمانی اینه؟ البته جواب شما این است که همه تقصیر مجاهدین طلاق نداده است که شما را تهران نبرده اند و فعلا هستند که چوب و بمب و…بخورند. قبلا گفته بودم که شرم احساس انقلابی است ولی هیهات از ذره ای در شما که به دژخیمی قدرت طلب و قدرت پرست تبدیل شده اید یافت نمیشود.

در همین پیام بتدریج تروریسم افسار گسیخته شما بارز شده و فرمان به انتقام از آمریکا و سازمانهای بین اللملی دادید. و اضافه میکنید که آنها شما را فریب دادند و رژیم را برای شما سرنگون نخواهند کرد و ما باید خودمان اینکار را بکنیم. ظاهرا شما تازه وارد کره زمین شده اید؟!! شرم آور نیست که اینرا میگوئید؟ نکند قرار و مداری بوده که طرف زیرش زده است؟ رهبر کبیر انقلاب نوین مردم ایران و جهان، تازه فهمیدید که آمریکا برای شما سرنگون نمیکند؟ بعد آمریکا را تهدید میکنید که روزتان فرا خواهد رسید. روزی که مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ خواهید داد. ویا اجبا اجبا!! تنها خوشحالی شما این بود که حالا که برای ما سرنگون نکرده خودش گرفتار گروه داعش شده. به به چه دستاورد کبیری برای اشرفیان. اشرفیان خوشحال باشید که پیروز شدید؟!!

بی دلیل نیست که روی گروه تروریستی و مادون بشری داعش اینقدر سرمایه گذاری کرده ‏اید که عراق را تسخیر کند و اینباربرادر صاحب خانه جدید “داعش” به امام زمانی شما پی برده و برای شما رژیم را سرنگون کند.
آقای رجوی اینها که در فوق آمد سناریوی یک کمدی نیست سرنوشتی است که شما برای یک تشکل به اصطلاح سیاسی رقم زده اید.
آقای رجوی شما مخالفین خودتان را تهدید به کشتن و مجازات کردید. چه مجاهدین سابق و چه اعضاء سابق شورا را. البته یعنی تروریسمی که چهار دهه است پنهان میکنید بارز میشود و این عادت شماست که وقتی چشم انداز آینده برایتان مطلقا تیره میشود به اینکارهای سخیف مبادرت میکنید. به تیم های فدایی دستور دادید که آماده باشند. مطمئن باشید که حتی اگر بتوانید یک یا دو تیم فدایی هم درست کنید و چند عملیات تروریستی انجام دهید راه بجایی نخواهید برد. چون جهان در حال حاضر همه اشکال تروریسم را تحت هرنامی نفی میکند. و در این زمینه جهان متحد شده است. البته مشکل شما این است که شما هیچ روش دیگری را جز ترور- کشتن- تهدید و سرکوب نمیشناسید . همین روش را در علیه خود مجاهدین هم بکار میبرید یادتان هست در نشست عمومی کف بردهان رو به مجاهدین فریاد میزدید که از این پس انتقادات را با مشت آهنین جواب خواهم داد. دیدید که حتی گرفتن و زندان کردن و شکنجه وکشتن مجاهدین منتقد راه بجایی نبرد.

همانگونه که در فوق آمد ایرانیان باید به شما این درس را داده باشند که آنها مخالف خشونت و تروریسم هستند. آنها این خواسته را مستقلا به همه طرفهای داخلی و خارجی نشان داده اند.
من به شما نسبت به اقدامات تروریستی که بدان تهدید کردید در خارج کشور و به جهانیان هشدار میدهم. از همه اعضاء با سابقه مجاهدین نیز میخواهم که از گذشته درس گرفته و نسبت به سیاستهای نامتعادل و تروریستی رجوی بی تفاوت نباشند. و از جهان میخواهم که با کنترل و نظارت بر عملکردهای این فرقه ونسبت به تهدیداتی که میکند بی تفاوت برخورد نکنند.

حرف آخرم نیز نه با شما که با مجاهدینی است که در اشرف 3 در اثر سیاستهای درخشان شما بدام افتاده ‏اند.

اسرای سابق لیبرتی و حاضر اشرف 3 بدانید که رجویها هیچ ارزشی برای شما و جان شما و آینده شما قائل نیستند. شما جز هیزمی برای آتش تبلیغاتی آنها نیستید. ساکنین اشرف 3 باید از چنگال رجویها آزاد شوند. رجوی‏ها با تبدیل یک تشکیلات سیاسی به یک فرقه مخوف تروریسیتی و با مغز شویی طی چند دهه، سانسور مطلق اخبار و اطلاعات، سرکوب – زندان – شکنجه و حتی کشتن، شما را از درک حقایق اطرافتان عاجز کرده اند. بیخود نیست که رجویها مطلقا اجازه نمیدهند با کسی تماس بگیرید حتی با نزدیکان خودتان.

داود باقروند ارشد
خرداد 1400

جنگ روانی واحدهای سایبری فرقه تبهکار رجوی بر علیه مردم در آستانه انتخابات
می 27, 2021

فرقه رجوی به رهبری یک بیمار روانی دچار شیزوفرنی بسیار پیشرفته که خدا را هم بنده نیست و خود را خدای روی زمین میشمارد و احکامش ابدمدت و انتصابهایش دائم العمر هستند. و انتخابات را امری ضد انقلابی و دشمن استبداد فرقه ای خود میشمارد و اساسا حتی حق حیات برای هیچ کس قائل نیست مگر اینکه ابتدا به بردگی و بندگی و پابوسی این بت و خدای خودخوانده رفته باشد و اگر روزانه، “تاکید میشود روزانه” براین بندگی وبردگی با لجن پراکنی بر سر و روی خود بعلاوه لجن پراکنی علیه منتقدین رجوی تاکید نکند، همان حق را نیز قائل نیست آنوقت به انتخابات رژیم در ایران خرده میگیرید.!!!! این وطن فروش خائن به کشور، همین اسرای در بند و بردگی در اشرف 3 و جاهای دیگر را در اوج کهولت همانگونه که از عکسهای منتشر و مرگ و میرهای روزانه مشخص است بخاطر نان بخور و نمیری که به آنها در اسراتگاهش میدهد پای کامپیوترهای خریده شده با پول خونی که از تن و جان مردم ایران و مجاهدین برای عراق و عربستان واسرائیل بزمین ریخته است تهیه کرده است نشانده و فریاد وا دمکراسی و وا انتخابات سر میدهخد.
در آستانه انتخابات ریاست جمهوری در ایران واحدهای جنگ سایبری فرقه مجاهدین خلق در اردوگاه موسوم به اشرف سه در آلبانی هر روز شایعات مختلفی را در قالب کاملا حرفه ای بر علیه مردم ایران به راه انداخته اند، تا روح وروان مردم را بهم بریزند.
در این واحد بیش از 1500 نفر نیروی آموزش دیده شبانه روز و بصورت شیفتی مشغول تولید محتوای حرفه ای در مورد موضوعاتی مانند بزرگ نمایی مفاسد اجتماعی، نفرت پراکنی، حجاب زنان، نقش سپاه در نتیجه انتخابات، تقلب و مشخص بودن رییس جمهور آینده قبل از رای دادن و … هستند. بعضی از آنها گاها تا حدود 20 اکانت فیک را مدیریت می کنند. که اگر هر یک از آنها روزانه فقط یک پست در هر یک از اکانت ها منتشر کنند حدود 30 هزار مطلب میشود!
آنها تلاش می کنند با داغ نمودن بازار شایعات باعث بهم ریختگی روح و روان هموطنان گردند. سرکردگان فرقه مجاهدین خلق که بدلیل نقش ضد مردمی شان در جنگ ایران و عراق و قرار گرفتن در کنار صدام در جنگ تجاوز کارانه عملا آبرو و حیثیت خود را درمیان مردم از دست داده اند وهیچ پایگاهی در میان مردم ندارند تلاش می کنند در فضای مجازی و در قالب هویت مجهول و استفاده از نام و پرچم نامعلوم، کاربران و بخصوص نسل جوان را فریب داده و بخود جذب نمایند.
فعالیت سایبری در آلبانی
در گذشته با استفاده از این شیوه درصدد بدست آوردن اطلاعات هسته ای ایران به سود دولت اسراییل و امریکا و محافل مرتجع عربی بودند! آنها همچنین در دوران ریاست جمهوری ترامپ بیشترین تلاش را برای اعمال سنگین ترین تحریم ها و دامن زدن به جرقه جنگ بودند. ولی خوشبختانه راه بجایی نبردند.
خروج ترامپ از کاخ سفید و خارج شدن برخی عناصر جنگ طلب از صحنه فعال سیاست خارجی آمریکا عملا دست آنها برای اعمال فشار بر ایران را بست. حال آنها تلاش دارند در آستانه انتخابات ریاست جمهوری بار دیگر مردم ایران را در صحنه ای دیگر بیازمایند. اگر چه صحنه انتخابات در هر کشوری امری کاملا داخلی می باشد و هیچ کس را نمی توان به شرکت و یا عدم شرکت در آن اجبار ساخت ولی تجربه نشان داده است که در سر بزنگاه و در خطیر ترین تصمیم گیری ها مردم ایران منافع خود را بر بیگانگان ترجیح داده و راه درست را انتخاب خواهند کرد. و فرقه تروریستی مجاهدین خلق هم همانند گذشته جز بی آبرویی و رسوایی و منفوریت بین مردم ایران چیز دیگری عایدش نخواهد شد .

تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
می 28, 2021
هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درس‌هایی از تاریخ، که در سال‌های آخر زندگی خود نوشت، می‌گوید که تاریخ ملت‌ها را باید با توجه به پدیده‌های علمی جدید نوشت.
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
قسمت سوم:
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
1-9 هجری قمری
یثرب، که بعدها مدینۀ النبی یا «شهر پیامبر» نامیده شد، در غرب فلات مرکزي عربستان قرار داشت؛ از لحاظ هوا نسبت به مکه مانند بهشت عدن به نظر میرسید و داراي صدها باغ و نخلستان و مزرعه بود. وقتی محمد به شهر درآمد، دستهها یکی پس از دیگري تقاضا کردند که نزد ایشان مقیم شود، و بعضی از آنها مهار شترش را میگرفتند تا از ادامۀ سیر آن جلوگیري کنند و، به اقتضاي رسوم عربی، در تقاضاي خود مصر بودند. اما جواب وي فر نشان یک سیاست کامل بود که می مود «: بگذارید برود که مأمور است؛» بدین طریق ایشان را از رقابت باز داشت، زیرا فقط خدا بود که شتر را راه میبرد و به جایی که میبایست توقف کند رهبري میکرد. محمد در جایی که شتر توقف کرد مسجدي ساخت و در مجاورت آن، دو خانه بنا کرد، یکی براي سوده و دیگري براي عایشه. بعدها منازل دیگري براي سایر زنان بر آن افزود
هنگامی که محمد مکه را رها کرد، بسیاري از روابط خویشاوندي را بریده بود؛ و چون در مدینه اقامت گزید، درصدد برآمد در دولت جدید برادري دینی را جانشین روابط خونی کند و از رقابت مهاجرین، که از مکه آمده بودند، و انصار، که مسلمانان مدینه بودند، جلو گیرد، زیرا آثار این رقاتب نمایان شده بود[1]. بدین جهت هر یک از مهاجران را با یکی از انصار برادرخوانده کرد و گفت تا هنگام نماز در مسجد با یکدیگر باشند. در نخستین مراسمی که در مدینه برپا شد پیامبر به منبر رفت و به صداي بلند گفت «االله اکبر»، و حاضران همین کلمه را با صداي بلند تکرار کردندآنگاه، در همان حال که پشت وي به جمعیت بود، خدا را سجده کرد و از منبر فرود آمد، و چون به پایین رسید، سه بار دیگر خدا را سجده کرد، و این سجدهها نشان فروتنی و اطاعت از خدا بود. بدین جهت، دین نو را اسلام نامیدند ـ یعنی تسلیم، به معنی اطاعت صرف، و سلم که به معنی صلح است، و پیروان آن را مسلم خواندند[2] آنگاه به حاضران توجه کرد و دستور داد که تا ابد این مراسم را حفظ کنند. هنوز هم مسلمانان در شرق و غرب جهان، در مسجد و صحرا یا دیار بیگانه که مسجد نیست، هنگام نماز، این رسوم را رعایت میکنند. از پی نماز خطبهاي هست که در زمان پیامبر ضمن آن وحی تازه اعلام و طرح کار و سیاست هفته تعیین میشد.
پیامبر در مدینه یک حکومت دنیوي بنیاد کرد[3] و بناچار میبایست قسمت روزافزونی از وقت خویش را به تنظیم امور اجتماعی و اخلاقی و مناسبات سیاسی قبایل و امور جنگی صرف کند، زیرا کار دین و دنیا از هم جدا نبود. و همۀ امور دنیا و دین، چنانکه در بین پیروان دین یهود نیز رسم بود، به دست پیشواي دین سپرده بود. بدین ترتیب محمد هم قیصر بود و هم مسیح. [4] اما همۀ مردم مدینه به قدرت بی چون و چراي او تن ندادند. پس گروه بزرگی از اعراب ناخرسند مدینه، که سنتهاي قومی و آزادیهاي خود را دستخوش نابودي مییافتند و محمد آنها را به جنگ کشانیده بود، دین نو و مناسک آن را به دیدة تردید نگریستند و در برابر آن ایستادند. یهودیان مدینه از این جمله بودند، که همچنان به دین خود دلبستگی نشان میدادند و از ادامۀ تجارت با مکیان خودداري نمیکردند. محمد با این یهودیان پیمانی بست که نشان کمال مهارت بود. مفاد این پیمان قریب بدین مضمون است:

پیمان تاریخی محمد با یهودیان
این پیمانی است از طرف محمد صلی االله علیه و آله، برگزیده و پیامبر خدا بر گروندگان به دین که بدانند مسلمین یک امت بیش نیستند و باید در تمام شئون زندگی مانند شخصیت فردي قیام کنند و به شرایط زیر بین یهود پیمان بندند

  1. یهود و مسلمانان در حال صلح حقوق مساوي خواهند داشت
    2.در موقع لزوم، مسلمین از یهود نصرت و حمایت خواهند کرد
    3.یهود با ساکنین مدینه (یثرب) یک ملت محسوب خواهند شد
    4.مسلمین با یهود به دوستی و محبت رفتار خواهند کرد
    5.یهود در به جا آوردن اعمال دین، مانند مسلمین، آزادي خواهند داشت
    6.قبایلی که با یهود همعهد و همسوگند (حلیف) میباشند، از آنها نیز حمایت خواهند کرد
    7.اگر کسی بر یهودي تعدي کرد، مسلمین تعاقب خواهند کرد و او به قصاص خواهد رسید
    8.طرفین دوستان یکدیگر را احترام خواهند کرد، و یهود در حفظ مدینه و اطراف شهر با مسلمین تشریک مساعی کنند
    9.اگر اختلافی میان یهود و مسلمانان پیدا شد،رسول خدا به موجب حکم «تورات» و «قرآن مجید» تصفیه و حکومت خواهد فرمود.
    10.این پیمان میان یهود و مسلمانان بسته شده و مبادله گردید.

بزودي همۀ طوایف یهود که در مدینه و اطراف بودند، یعنی بنی نضیر و بنی قریظه و بنی قینقاع، این پیمان را پذیرفتند . مهاجرت دویست خاندان مکی به مدینه باعث کمبود غذا در مدینه شد. محمد این مشکل را چنان حل کرد که مردم گرسنه میکنند: به دست آوردن غذا از هر جا که شد. پس به پیروان خود فرمان داد، به رسم معمول قبایل عرب، به کاروانهایی که از حدود مدینه میگذشتند بتازند وقتی این غارتها با پیروزي قرین میشد، چهار پنجم غنایم را به مهاجمان میداد و یک پنجم باقی را براي کارهاي دینی و خیریه باقی مینهاد. هر که در این تصادمها کشته میشد، سهم غنیمت او را به زن بیوهاش میدادند، و پاداش خود او بهشت بود. حمله به قافله ها مکرر شد و تعداد مهاجمان فزونی گرفت و بازرگانان مکه، که زندگی اقتصادیشان وابسته به امنیت کاروانها بود، متوحش شدند و درصدد انتقام از محمد و مسلمانان برآمدند.
جنگ بدر و…
یکی از این تصادمها در آخرین روز رجب بود ـ یکی از ماههاي حرام که در آن اعراب از جنگ خودداري میکنند ـ و ضمن آن یکی کشته شد؛ این کار براي مردم مکه و مدینه، و هم نسبت به رسوم عرب که از روزگار قدیم بدقت رعایت میشد، وهن آمیز بود به سال دوم هجرت (623) م ، محمد با سیصد تن از مسلمانان مسلح بر کاروانی که از شام به مکه میرفت راه بست. ابوسفیان، پیشواي قافله، از قضیه خبر یافت و راه خود را بگردانید و به طلب کمک کس به مکه فرستاد؛ نهصد تن از مردان قریش از مکه خارج شدند و دو سپاه کوچک در درة بدر، در فاصلۀ سی و دوکیلومتري جنوب مدینه، برابر یکدیگر قرار گرفتند. اگر محمد در این جنگ شکست خورده بود کار وي و اسلام به پایان میرسید، ولی او شخصاً فرماندهی را به عهده گرفت، بر قریش پیروز شد، و کار اسلام بالا گرفت و مسلمانان با اسیران و غنایم فراوان به مدینه بازگشتند (ژانویۀ 624 م ). از میان اسیران، کسانی که در مکه بیشتر از دیگران مسلمانان را آزار کرده بودند آزاد کردند. کشته شدند، و بقیه را در مقابل فدیۀ سنگین [5] ابوسفیان با کاروان از خطر جست و مسلمانان را تهدید کرد که انتقام خواهد گرفت. وقتی به مکه رسید، با خانوادة کشتگان همدردي کرد و دلداري داد و گفت که بر کشتگان خود گریه نکنند و مرثیه نگویند که جنگ دنباله دارد و انتقام آنها گرفته خواهد شد. آنگاه سوگند خورد که تا بار دیگر به پیکار محمد برنخیزد، زن خود را نبیند
محمد ، که از پیروزي بدر نیرو گرفته بود، رسوم جنگ را به کار بست و به دفع مخالفان پرداخت. از جمله، زنی شاعر به نام عصما در اشعار خود بدو تعرض کرد؛ عمیر، که یک مسلمان نابینا بود، شبانه به خانۀ او رفت و در حال خواب با شمشیر سینهاش را درید
. روز بعد محمد از عمیر پرسید «: آیا تو عصما را کش تهاي؟»وي جواب داد «: آري اي پیامبر خدا » . پیامبر گفت: «خدا و پیامبرش را یاري کردي . » عمیر گفت «: آیا از این جهت مسئولیتی به عهدة من هست؟» پیامبر فرمود : «خیر، در این مورد حتی دو گوسفند با هم درگیر نخواهند شد » . همچنین، یکی از یهودیان به نام ابوعفک که نزدیک صد سال داشت پیامبر را هجو کرد؛ دو تن از مسلمانان او را که در حیاط خانه اش خفته بود کشتند؛ و شاعر دیگري به نام کعب ابن اشرف، که مادرش یهودي بود و در مدینه اقامت داشت، وقتی محمد را علیه یهودیان مصمم دید، از اسلام روي گردانید و قصیدهها سرود و قریش را تحریض کرد که انتقام شکست خویش را بگیرند و از زنان مسلمان سخن به میان آورد و خشم مسلمانان را برانگیخت. پیامبر فرمود کیست که شر ابن اشرف را کوتاه کند؟ روز بعد، سر شاعر را پیش پاي وي انداختند . به نظر مسلمانان این گونه کارها دفاعی مشروع بود که در مقابل خیانتکاران میکردند. محمد رئیس دولت بود و حق داشت که دشمنان را محکوم کند.
دوستی یهودیان مدینه نسبت به دینی که تمایلات جنگی داشت و از آغاز کار آن را همانند دین خود دیده بود دوامی نیافت. تفسیري را که محمد از تورات میکرد و میگفت اسلاف یهود ظهور وي را بشارت داده اند به استهزا گرفتند، و محمد از زبان خدا گفت که یهودیان کتاب خدا را تحریف کرده، پیامبران خویش را کشته، و از تصدیق مسیح ابا ورزیده اند. پیامبر بیت المقدس را قبله کرده بود و مسلمانان هنگام نماز به جانب آن میایستادند؛به سال سوم هجرت (624 ( م مکه و کعبه را قبله قرار داد، و یهودیان گفتند که او به بت پرستی بازگشته است[6]. در همین اوقات یک زن مسلمان به بازار یهودیان بنی قینقاع رفت؛ هنگامی که در دکان زرگري نشسته بود، یک یهودي بدجنس دامن لباس وي را از پشت سر به بالاي لباسش پیوست. آن زن چون برخاست و وضع را بدید از رسوایی بگریست. یکی از مسلمانان، یهودي گنهکار را به قتل رسانید و برادر یهودي، مسلمان را کشت. محمد پیروان خویش را گردآورد و مدت شانزده روز یهودیان بنی قینقاع را محاصره کرد تا تسلیم شدند. تسلیمشان را پذیرفت و فرمان داد تا با لوازم و اثاث خود از مدینه بیرون روند و از املاك خود چشم بپوشند. تعداد ایشان هفتصد نفر بود
کار ابوسفیان مایۀ شگفتی است، که غیظ خود را فرو خورد و پیش از آنکه براي جنگ محمد قیام کند، یک سال تمام منتظر ماند و به سال سوم هجرت (اوایل 625 ( م با سپاهی که شمار آن به سه هزار میرسید، در نزدیک احد، که در فاصلۀ پنج کیلومتري شمال مدینه است، فرود آمد. پانزده زن، و از جمله زنان ابوسفیان، همراه سپاه آمده بودند تا با نغمههاي غمانگیز خود هیجان سپاهیان را بیفزایند و به انتقام تحریکشان کنند . محمد فقط یک هزار سپاهی در این جنگ بسیج کرد و خود نیز دلیرانه جنگید و زخمهاي بسیار برداشت و سرانجام از عرصۀ پیکار بیرون برده شد و مسلمین شکست خوردند. حمزه، عموي پیامبر، در جنگ کشته شد، و هند ـ معروفترین زنان ابوسفیان که پدر و عمو و برادرش در جنگ بدر به خاك افتاده بودند و پدرش به دست حمزه کشته شده بود ـ جگر او را به دندان جوید و به این اکتفا نکرده، از پوست و ناخن وي خلخال و دستبند براي خود ساخت. ابوسفیان پنداشت محمد کشته شده است، و پیروزمندانه به مکه بازگشت. شش ماه پس از این واقعه، محمد بهبود یافت و به یهودیان بنی نضیر، که قریش را بر ضد مسلمانان یاري میدادند و براي قتل او توطئه میکردند، حمله برد و، پس از سه هفته محاصره، به آنها اجازه داد از مدینه بروند و هر خانواده به قدر بار یک شتر از لوازم خود همراه ببرد. نخلستانهاي پربرکت بنی نضیر به تصرف محمد درآمد، که قسمتی را خاص خود نگاه داشت و بقیه را میان مهاجران تقسیم کرد. محمد ، که با مکیان در جنگ بود، میخواست گروههاي دشمن را از اطراف خود دور کند
به سال پنجم هجري (626( م ، قریش و ابوسفیان، با سپاهی که شمارآن به ده هزار میرسید و یهودیان بنی قریظه نیز کمک مؤثر ایشان بودند، حمله بر مسلمانان را از سر گرفتند. محمد، که در میدان جنگ قدرت مقابله با این نیروي بزرگ را نداشت، ترجیح داد که براي دفاع از مدینه خندقی در اطراف آن حفر کند. قریش بیست روز مدینه را محاصره کردند، و چون باران و طوفان به ستوهشان آورد، به خانههاي خود بازگشتند؛ بلافاصله، محمد با سه هزار تن از مسلمانان به یهودیان بنی قریظه حمله برد. چون تسلیم شدند، اسلام میان مسلمانی و مرگ مخیرشان کرد. ششصد مرد جنگجوي آنها کشته و در بازار مدینه دفن شدند، و زنان و کودکانشان به فروش رفتند.[7] در این هنگام محمد در کار فرماندهی مهارت یافته بود، زیرا در اثناي ده سال اقامت در مدینه شصت و پنج حملۀ جنگی ترتیب داد که فرماندهی بیست و هفت حمله را شخصاً بر عهده داشت. در عین حال، وي سیاستمداري دقیق بود و میدانست که چگونه جنگ را به طریق صلح ادامه باید داد و. ي، هم با مهاجران در آرزوي دیدار خانه و کسانشان که در مکه به جا مانده بودند همدلی داشت، و هم با مهاجر و انصار در آرزوي زیارت کعبه که به روزگار جوانی برایشان اهمیت بسیار داشت شریک بود. همچنانکه مسیحیان اولیه دین مسیح را صورت تکامل یافتۀ دین یهود میدانستند، مسلمین نیز آیین محمدي را تکامل یافتۀ ادیان الاهی پیشین میپنداشتند. به سال ششم هجري (628 ( م محمد ، به پیشنهاد صلح، کس پیش قریش فرستاد و تعهد کرد که اگر بگذارند مراسم حج را انجام دهد، متعرض کاروانهایشان نشود .
سران قریش پاسخ دادند که قبول این پیشنهاد مشروط بر این است که یک سال تمام بی زد و خورد بگذرد، و محمد با قبول این شرط پیروان خود را وحشت زده کرد [8]دو طرف شرایط صلح دهساله را امضا کردند. پس از آن. حمله‌اي به یهودیان خیبر، که در فاصلۀ شش روز راه در شمال خاوري مدینه اقامت داشتند، انجام گرفت. یهودیان بسختی از خویشتن دفاع کردند، و در اثناي زد و خورد 93 تن از آنها کشته شدند؛ سرانجام، بقیه تسلیم شدند. به آنها اجازه داده شد در محل خود بمانند و زمین را زراعت کنند، به شرط اینکه همۀ املاکشان متعلق به مسلمانان باشد و یک نیمه از محصولات خود را به فاتحان تسلیم کنند. بدین ترتیب، این عده از جنگ ضرري ندیدند، مگر پیشوایشان کنانه و پسر عمویش که، چون قسمتی از دارایی خود را نهان کرده بودند، سرشان را از دست دادند، صفیه، یک دختر هفدهسالۀ یهودي، که نامزد کنانه بود، به صف زنان پیامبر درآمد
به سال هفتم هجري (629 م ) مسلمانان مدینه، که شمارشان دو هزار بود، با مسالمت وارد مکه شدند؛ قریش به ارتفاعات مجاور رفتند تا با مسلمانان برخورد نکنند. محمد و پیروانش هفت بار بر کعبه طواف کردند. محمد ، به نشان احترام، حجرالاسود را با عصاي خود لمس کرد و نداي لاالهالااالله سر داد، و مسلمانان آن را تکرار کردند. رفتار منظم و شور مسلمین تبعیدي در مکیان اثر کرد و عدهاي از بزرگان قریش ـ از جمله خالد بن ولید و عمر و عاص، از سرداران بزرگ اسلام در دوران بعد ـ مسلمان شدند. بعضی قبایل صحرانشین مجاور مکه با پیامبر پیمان بستند که بر معتقدات خود باقی بمانند، ولی در جنگها با وي همدستی کنند. گفتنی است که چون پیامبر به مدینه بازگشت، دریافت که میتواند، با توسل به قدرت خویش، مکه را به تصرف درآورد .
دو سال بیشتر از صلح نگذشته بود که یکی از قبایل همپیمان قریش شرایط صلح را نقض کرد و بر یکی از قبایل مسلمانان هجوم برد 8 )هـ ، 630 م ). پس، پیامبر ده هزار مرد فراهم آورد و به جانب مکه هجوم برد. ابوسفیان، که از نیروي مسلمانان مطلع بود، گذاشت تا بدون مقاومت وارد مکه شوند. عکسالعمل محمد بسیار کریمانه بود. دربارة همۀ مردم مکه، به جز دو سه تن از دشمنان خود، عفو عمومی اعلام کرد. بتانی را که داخل کعبه و اطراف آن بود در هم شکست؛ اما حجرالاسود را به جاي گذاشت و بوسیدن آن را مقرر داشت. مکه را شهر مقدس اسلام قرار داد و اعلام کرد که از آن پس کافري وارد آن نشود. قریش از مقاومت مستقیم دست برداشت، و مردي که هشت سال از آزار مکیان دل به مهاجرت داده بود فرمانرواي مکه شد.
پیامبر پیروز : 630-632 م 9 هـ ق – 11 هـ ق
پیامبر دو سال آخر زندگی خود را، که همواره با پیروزیهایی قرین بود،عمدتاً در مدینه گذرانید. در این دو سال، از پس اتفاقات ناچیز، همۀ عربستان تسلیم قدرت وي شد و اسلام را گردن نهاد. کعب بن زهیر، بزرگترین شاعر عرب در آن روزگار، که در بعضی قصاید خود پیامبر را هجا گفته بود، به مدینه آمد، تسلیم وي شد، و اسلام آورد، و پیامبر از او درگذشت. کعب در مدح پیامبر قصیدهاي غرا سرود و محمد [ص] بردة خویش را به عنوان جایزه بدو داد .
پیمان محمد با مسیحیان
پیامبر با مسیحیان عربستان پیمان بست و تعهد کرد که از آنها حمایت کند و، در مقابل پرداخت جزیهاي مختصر، در انجام مراسم دین خود آزاد باشند، ولی از ربا منعشان کرد. به گفتۀ مورخان، در همین دوران، قاصدان به سوي پادشاهان روم و ایران، امیر حیره، و غسانیان فرستاد و به دین نو دعوتشان کرد. ظاهراً کسی از اینان به نامههاي پیامبر جوابنداد. وي جنگهاي ایران و روم را، که براي هر دو طرف خسارتهاي بسیار داشت،به دیدة متفکري بیطرف مینگریست و ظاهراً به هیچ وجه در اندیشه نبود که قدرت خود را خارج از حدود عربستان بسط دهد .[9]
کار حکومت همۀ وقت او را میگرفت، زیرا به جزئیات امور تشریع،قضا، دین، و جنگ توجه کامل داشت. حتی به تقویم توجه کرد و آن را براي پیروان خود نظم داد. اعراب، مانند یهودیان، سال را به دوازده ماه قمري تقسیم میکردند و هر سه سال یک ماه بر آن میافزودند که با سال شمسی برابر شود. محمد [ص] فرمان داد که سال اسلامی همیشه دوازده ماه باشد، که هر ماه سی روز یا بیست و نه روز بود، و طبعاً نتیجه چنان شد که از آن پس تقویم اسلامی با فصول سال انطباق نداشت و از این رو هر سی و دو سال و نیم یک سال از تقویم گرگوري جلو افتاد. پیامبر یک قانونگذار به روش علمی نبود و براي امت خود کتابی یا خلاصهاي دربارة قانون نیاورد و در کار قانونگذاري، به اقتضاي مقام، براساس وحی عمل میکرد، چنانکه دربارة امور عادي زندگی نیز دستورات لازم از طریق وحی اعلام میشد .
با آنکه پیامبر شخصاً به همۀ امور می رسید، از فرط تواضع محبوب همگان بود و بارها اعتراف میکرد که بعضی و به کسانی که او را فراتر از انسانی عادي میپنداشتند و از مرگ و سهو بر کنار میدانستند چیزها را نمیداند اعتراض میکرد. هیچ وقت ادعا نکرد که از عالم غیب آگاه است یا معجزه میآورد. گاه وحی خدا دربارة کارهاي انسانی و شخصی او نیز نازل میشد، چنانکه در مورد ازدواج وي با همسر زید ـ پسر خواندهاش ـ وحی به تأیید رفتار وي آمد.
ده زن و دو کنیز وي مایۀ حیرت و خردهگیري مردم مغرب زمین شدهاند، ولی باید به یاد داشته باشیم که کثرت مرگ و میر مردان در میان سامیان عصر قدیم و آغاز قرون وسطی تعدد زوجات را در نظر آنها به مقام یک ضرورت حیاتی و تقریباً یک وظیفه اخلاقی بالا برده بود. در نظر پیامبر نیز تعدد زوجات یک موضوع عادي و بی اشکال بود، بدین جهت، با خاطري آسوده، زنان مکرر میگرفت، اما هدف وي اشباع تمایلات جنسی نبود. حدیث مشکوکی از عایشه نقل کردهاند که محمد [ص] فرموده بود «: سه چیز از دنیاي شما محبوب من است: عطر، زن، و نماز » . بعضی ازدواجهاي وي به سائق نیکوکاري و ترحم به بیوههاي فقیري بود که از پیروان یا دوستان وي به جا مانده بودند؛ بعضی دیگر ازدواجهاي مصلحتی بود،مانند ازدواج با حفصه، دختر عمر، که میخواست به وسیلۀ آن مناسبات خود را با پدرش محکم کند، یا با دختر ابوسفیان که میخواست بدین وسیله دوستی قدیم را جلب کند. شاید بعضی ازدواجها را به این امید میکرد که پسري داشته باشد، و این آرزویی بود که مدتها از آن محروم مانده بود. به جز خدیجه، همۀ زنانش عقیم بودند، و این قضیه دستاویز دشمنانش شده بود. از همۀ فرزندانی که از خدیجه آورد فقط فاطمه باقی مانده بود. از ماریۀ قبطیه، که نجاشی حبشه بدو اهدا کرده بود، فرزندي آورد که از تولد وي سخت خوشحال شد، ولی این پسر (ابراهیم) پانزده ماه بیشتر زنده نماند .
غالباً خانۀ او با نزاعها و رقابتها و توقعات مالی زنان آشفته بود، اما وي به مطالبات زنان اعتنا نداشت. وعدة بهشت به آنها میداد و قسمتی از وقت خود را به رعایت عدالت میان آنها صرف میکرد ه. ر شب را نزد یکی از آنها میگذرانید، زیرا فرمانرواي همۀ عربستان خانهاي خاص خود نداشت. ولی عایشه بیش از دیگران مورد توجه بود، و این امر موجب خشم زنان دیگر وي شد. پس این آیه نازل شد :
تو اي رسول، هر یک از زنانت را خواهی نوبتش مؤخردار و هر که را خواهی به خود بپذیر، و هر که را خواهی به خود مپذیر و همان را که [به قهر] از خود راندي اگرش [به مهر] خواندي، باز بر تو باکی نیست، این بهتر شادمانی دل و روشنی دیدة آنهاست و هرگز هیچ یک باید محزون نباشد. بلکه به آنچه ایشان را اعطا کردي همه خشنود باشند، و خدا به هر چه در دل شما مردم است آگاه است و خدا دانا و بردبار است .

ساده زیستی محمد
زندگی پیامبر، جز در مورد زنان و قدرت، بسیارساده بود. خانه هایی که بتوالی در آنها اقامت گرفت همگی از خشت بودند و بیش از دو متر و نیم بلندي نداشتند. سقف آنها از شاخۀ خرما بود و درب آنها پردههایی از موي بز یا کرك شتر. بستر وي تشکی بود که بر زمین گسترده میشد. بارها او را میدیدند که پاپوش خود را میدوخت، یا لباس خود را وصله میزد، یا آتش روشن می کرد، یا خانه را جارو میکرد، یا بز خانگی را در حیاط میدوشید، و یا از بازار خوراکی میخرید.
با دست غذا میخورد و پس از غذا انگشتان خود را پاك میکرد. خوراك عمدة وي خرما و نان جو بود، شیر و عسل همۀ تجملی بود که گاهی از آن بهره میگرفت. شراب را که بر دیگران حرام کرده بود هرگز ننوشید. با بزرگان خوش برخورد و با ضعیفان گشا دهرو بود، و در مقابل گردن فرازان مغرور، بزرگ، و با مهابت. با یاران خود سختگیر نبود، از بیماران عیادت میکرد، در تشییع هر جنازهاي که بر او میگذشت شرکت میجست. هرگز به ابهت قدرت تظاهر نمیکرد، دوست نداشت که نسبت بدو با تکریم خاص رفتار کنند. دعوت برده را براي غذا میپذیرفت. کاري که قوت و فرصت انجام آن را داشت به برده واگذار نمیکرد. با آنکه از غنیمت و منابع دیگر مال فراوان به دست او می رسید، براي خانوادة خود بسیار کم خرج میکرد؛ آنچه براي خودش تخصیص میداد از کم هم کمتر بود؛ قسمت اعظم مالی را که به دست او میرسید صرف صدقات میکرد.
مثل همۀ مردم، به وضع ظاهر خود توجه خاص داشت. عطر میزد، سرمه میکشید، موي خود را رنگ میکرد، و انگشتري به دست داشت که نقش آن «محمد رسول االله» بود، و شاید آن را به منظور مهر کردن اسناد و نامهها نگاه میداشت. صداي وي زنگدار و شیرین و دلپذیر بود. بسیار حساس بود، تحمل بوهاي ناخوش یا صداي زنگ یا صداهاي بلند را نداشت «: در رفتارت میانه روي اختیار کن و سخن آرام گو، نه با فریاد بلند، که منکر و زشتترین صداها صوت الاغ است . حساس و عصبانی بود، بسا میشد که غمین بود و ناگهان خوشحال و خوشگفتار میشد. مزاحی شیرین داشت، یک بار به ابوهریره که بسیار نزد وي آمد و شد میکرد فرمود «: اي ابو هریره، دیر به دیر بیا تا محبوبتر باشی ». جنگجویی سرسخت بود و با دشمن سهل انگاري نمیکرد. قاضی عادلی بود و میتوانست خشن و خدعهگر باشد، اما کارهاي رحیمانۀ وي فراوان بود. بسیاري از خرافات وحشیانه را از میان برد: از قبیل کور کردن چشم بعضی حیوانات براي جلوگیري از چشم بد، یا بستن شتر متوفا بر سر قبرش. دوستانش او را به حد پرستش دوست داشتند. پیروانش آب دهان، یا موي او را که جدا میشد، و یا آبی را که با آن وضو میگرفت جمع میکردند، زیرا عقیده داشتند که این چیزها ایشان را از بیماري و سستی میرهاند. محمد [ص] از نیرو و سلامت کامل برخوردار بود، و این امر سبب توفیق او در مهرورزیها و پیکارهاي او شده بود.اما وقتی به پنجاه و نه سالگی رسید، این هر دو رو به ضعف گذاشت. میپنداشت یهودیان خیبر یک سال پیش از آن گوشت زهرآلود به وي خورانیدهاند. از آن پس دچار تب و نوبههاي نامعلوم میشد؛ به گفتۀ عایشه، در دل شب از خانه بیرون میرفت، به زیارت قبور میشتافت، براي مردگان آمرزش میخواست و به صداي بلند براي آنها دعا میکرد و بدانان تبریک میگفت که مرده .اند وقتی به شصت و سه سالگی رسید، تبها شدیدتر شد. شبی چنان شد که عایشه از سردرد شکایت کرد، او نیز سردرد داشت و به مزاح از عایشه پرسید آیا میل ندارد پیش از او بمیرد و به دست پیامبر خدا به خاك رود. عایشه مطابق معمول جواب داد که وقتی از خاك کردن وي باز گردد عروس دیگري به جایش خواهد آورد. از آنپس چهارده روز تب قطع میشد و باز میگرفت. سه روز پیش از مرگ، از بستر بیماري برخاست، به مسجد رفت و ابوبکر را دید که به جاي او امامت مسلمانان میکند؛ پهلوي وي نشست تا نمازش را تمام کرد. روز 13 ربیع الاول سال یازدهم هجري (روز 7 ژوئیۀ سال 632 ،(در حالی که سرش به سینۀ عایشه بود، چشم از جهان فرو بست. اگر بزرگی را به میزان اثر مرد بزرگ در مردمان بسنجیم، باید بگوییم محمد [ص] از بزرگترین بزرگان تاریخ است. وي درصدد بود سطح معنویات و اخلاق قومی را که از گرماي هوا و خشکی صحرا به ظلمات توحش افتاده بودند اوج دهد، و در این زمینه توفیقی یافت که از همۀ مصلحان دیگر بیشتر بود. کمتر میتوان کسی را جز او یافت که همۀ آرزوهاي خود را تحقق بخشیده باشد. وي مقصود خود را از راه دین انجام داد، زیرا به دین اعتقاد داشت، به علاوه، در آن روزگار نیروي دیگري در اعراب مؤثر نبود. از تصورات و ترسها و امیدهایشان کمک گرفت و در حدود فهمشان با آنها سخن گفت. وقتی او دعوت خویش را آغاز کرد، اعراب قبایل بت پرستی بودند که به طور متفرق در صحراي خشک عربستان سکونت داشتند؛ ولی به هنگام مرگ او ملتی شده بودند. وي خرافات و تعصبات را محدود کرد و به جاي یهودیت، مسیحیت، آیین زردشتی، و دین قدیم عربستان دینی پدید آورد ساده و روشن و نیرومند، با معنویاتی که اساس شجاعت و مناعت قومی بود؛ وي طی یک نسل در یکصد معرکه پیروز شد؛ و در مدت یک قرن امپراطوري عظیمی به وجود آورد ـ اینک هم، در روزگار ما، نیروي معتبري است که بر یک نیمۀ جهان نفوذ دارد

پایان قسمت 6: محمد در مدینه
ادامه دارد
تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها
برگرفته از کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت
قسمت بعدی:
تاریخ بدون سانسور-7:

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ این رقابت از صدها سال پیش از اسلام بین دو دستۀ شمالی و جنوبی وجود داشت. مردم مدینه قریش را که از بیابان به شهر آمده بودند. نامتمدن میخواندند و قریش مردم مدینه را آبکش و کشتکار. از روزي که پیمان برادري میان مهاجر و انصار بسته شد، آتش دشمنی قحطانی و عدنانی خاموش گردید، ولی نیم قرن نگذشته بود که معاویه آن را روشن ساخت، و تا عصر معتصم افروخته ماند
  2. ↑ در بعض آیههاي مکی، و از جمله در سورههاي «نحل» و «أحقاف»، پیروان رسول به نام «مسلمین» خوانده شدهاند، و بدین ترتیب، این نام در مدینه به مسلمانان داده نشده است، بلکه در مکه هم آنان را «مسلمین» میگفتند
  3. ↑ پیغمبر در مدینه حکومتی تأسیس کرد که اساس آن دین بود، ولی در مواردي که با مسائل اجتماعی مربوط میشد از مسلمانان نظر میخواست. بنابراین، حکومت او دنیاوي محض نبود
  4. ↑ این تعبیر شاید از نظر مسیحیان درست باشد، ولی میدانیم قیصر حاکمی بود خودمختار که خود را در برابر کسی یا چیزي مسئول نمیدانست، در صورتی که پیغمبر در کار حکومت فرستادة خدا بود، و در دستگاه الاهی مسئول
  5. ↑ نمیدانم مؤلف سنگینی فدیه را چگونه احساس کرده است، در حالی که بعض اسیران بدون فدیه آزاد شدند و از بعضی هم فدیهاي بسیار اندك گرفته شد
  6. ↑ تغییر قبله از بیت المقدس به مکه هفده ماه پس از هجرت بوده است، نه در سال سوم هجرت
  7. ↑ داستان کشتن ششصد تن از بنی قریظه با آن تفصیل اثر قصه پردازان است. کشتن ششصد مرد بالاي سن 14 نمودار وجود حداقل پنج هزار تن یهودي است. مگر تمام جمعیت بنی قریظه چه قدر بوده است؟ براي تفصیل بیشتر ،رجوع شود به «تاریخ تحلیلی .
  8. ↑ زیرا آنان عمق این پیمان نامه و اثر بعدي آن را که بسیار زود به سود مسلمانان ظاهر شد درك نمیکردند
  9. ↑ عنوان بسط قدرت در مورد پیغمبر چندان دقیق نیست، زیرا قدرت او همچون پادشاهان قدرت مطلق نبود. آنچه او به کار میبرد قدرتی بود در راه بسط اسلام و مطابق بعض آیات «قرآن «(» نساء ، » 79» ؛ انبیاء «؛ 1 « ،سباء» 28 (اسلام از نخست براي همۀ مردم آمده بود، نه براي عربستان تنها، و به همین دلیل محدود به عربستان نبود و محدود به عربستان نماند

مرگهای روزانه و فروپاشی فرقه رجوی، و فراربجلو اعلام “موسسان پنجمِ”از گوربرخاسته، سرنوشتی گریزناپذیر
می 31, 2021

داود باقروند ارشد:

رجوی از گورش تشکیل ارتش پنجم گورخوابان را اعلام میکند

تروریسم در جهان وسیله ای شده است بمنظور تلاش جهت بقدرت رسیدن و یا بقدرت رساندن نیروهای بغایت عقب افتاده ای که تقریبا توسط تمامی بشریت متمدن بطور کامل نفی شده و جزء نیروهایی که آخرین نفسهای خود را در تمدن بشری میکشند همانند القاعده و داعش، بوکوحرام، فرقه رجوی که در شقاوت و بیرحمی حد و مرزی نمیشناسند شده است. این تلاشهای از سر استیصال به یمن بیداری مردم جهان و پشت سرگذاشتن خشونت و وحشیگری فرقه ای و ایدئولژیک چه در مورد دولتهایی که در گذشته ویتنامها و عراقها و لیبی ها و شیلی ها را میآفریدند و یا نمایندگانشان تحت نام داعش و بوکوحرام و… میآفریدند به چنان نا امیدی و افتادن به سراشیب اضمحلالی دچار شده اند که آخرین فریادهایشان را میکشند، هرچند در ظاهر بسیار هم پر سرو صدا باشد. این پدیده شوم البته بعضا با کمک دلارهای نفتی بعضی کشورهای منطقه ای و غیر منطقه ای بمنظور بکارگیری این نیروهای میرا جهت تامین بعضی اهداف حقثر و ضد بشری سامان داده میشوند. که تحت سایه آن حوادثی از 11 سپتامبرگرفته تا سربریدن یک معلم و پلیس زن در فرانسه و حتی در اهواز و تهران… که روزانه صدها قربانی از مردم بیگناه از کودک و پیر به کام میکشد.

در ایران خودمان اما شاهدیم تشکل تبهکارِ تروریستی بنام فرقه رجوی که روزگاری خودِ داعشی اش را تحت دعاوی ترقی خواهی و رادیکالیزم و ضد استثماری و ضد امپریالیست بودن مخفی میکرد به یمن بیداری مردم ایران و افشاگری جداشدگان از این فرقه مافیایی و به یمن تجربه ای تلخ و مرگبار بقیمت جان صدها جوان ایرانی گرفتار در آن در عراق و آلبانی چنان نورافکنی بر درون جنایت پیشه این فرقه انداخته که باید مردم ایران هزاران بار سجده شکر بجا آورند که دچار چنین ویروس بنیان برکنی که از کوید 19 نوع هندی نیز هزاران بار وحشتناکتر است نشدند.

رجوی که اخیرا با قبول داده شدن هویت مستقل به همه ایرانیان در آلبانی مواجهه است موسسان پنجم ارتش به اصطلاح آزادیبخش خود را نیز تشکیل داده است که یک سرش (سرفرماندهی آن) در جهنم و سردیگرش در ورودی جهنمی در بیمارستانهای آلبانی و اشرف سه واقع است.

سرفرماندهی و سلسله مراتب موسسان پنجم ارتش آمرزیدگان!!

در چهار ده اخیر شاهد تغییرات واگر بخواهیم سیاسی و اجتماعی گفته باشیم، شاهد بروز ماهیت بسیاری از افراد و سازمانهای ایرانی بوده ایم. از جمله آنها و شاید مهمترین شان تشکل تبهکار مجاهدین خلق ایران است. بدون اینکه بخواهم دراین نوشته کوتاه که مجال نمیدهد بطور ریز و جریانی مسئله را مورد بررسی قرار دهیم، میتوان به رابطه بین سازمان مجاهدین وظهور پدیده ای بنام داعش یا آی سیس یا همان دولت اسلامی عراق و شام اشاره نمود.
سازمان مجاهدین بیش از سه دهه است که تئوری مبارزه مسلحانه (تروریستی) را بعنوان استراتژی خود بکار میبرد. هنوز که هنوز است با وجود اینکه مانند یک زباله سوخته و خاکستر شده به ته کشوری فقیر و تحت قیمومیت آمریکا[1] پرتاب شده است. با تکیه بر نزدیک سی سال سابقه در این سازمان باید گفت رجوی در سازمان مجاهدین در این دوره مستمرا نعره توخالی مبارزه مسلحانه برای سرنگونی را سر داده و روز و شب “مبارزه مسلحانه” گفته، “مبارزه مسلحانه” نوشته، “مبارزه مسلحانه” خورده، “مبارزه مسلحانه” نوشیده “مبارزه مسلحانه” پوشیده است.
دستگاه رهبری سازمان مجاهدین و بطور خاص رهبری آن مسعود رجوی عطف به اینکه اگر اطلاعاتی از داخل ایران میرسیده اولین فرد و افرادی بوده اند که از آن مطلع میشدند. و یا بخوبی از نتیجه کارکردها و نتایج پیاده کردن و اجرای واقعی و عملی استراتژی مبارزه مسلحانه در ایران باخبر بودند. بعد از مجموع ضربات نظامی سال شصد و بطور خاص سلسله ضربات منجر به ضربه موسی خیابانی بخوبی و بدون هیچ تردیدی به بتلان استراتژی مبارزه مسلحانه در ایران چه در تئوری و چه در پراتیک عمل پی بردند.
شاید لازم به توضیح نباشد که یک تشکل بدون استراتژی سیاسی نمیتواند جریان سیاسی بوده ویا باقی بماند. بلکه چنین تشکلی یک محفل بوده ویا بسمت محفل میل میکند. وهیچ چاره ای جز تبدیل شدن به یک فرقه و سرکوب داخلی برای جلوگیری از فروپاشی و خودفروشی سیاسی به دولتهای بزرگ برای بقاء ندارد. رهبری سازمان و بطور خاص مسعود رجوی علیرغم شکست استراتژی تروریستی بجای اینکه صادقانه و با خلوص نیت به این امر حیاتی برای سازمان و مبارزه پاسخ واقعی بدهند نعل را وارونه زده و هرچه بیشتر در تبلیغات و بیان ظاهری و صوری بر طبل تروریسم می کوبیدند. وقتی بدون استراتژی یا با استراتژی مطلقا شکست خورده و غیر قابل اجرا سعی در نگهداشتن یک سازمان بشکل تشکل نظامی باشی که در محتوا در نبود استراتزی تبدیل به محفل شده است، جز فساد افسارگسیخته درونی و در نتیجه تبدیل شدن تشکیلات به یک باندی تبهکار زندان ساز و شکنجه گر و آدم کش در قالب فرقه ای نتیجه ای حاصل نمیشود.
البته این تشکیلات بدون دلیل و فقط از روی عدم صداقت نیز نیست که اقدام به تصحیح این سیاست صدها و بلکه هزاران بار شکست خورده نمی نماید.

نقش سیاست تاکید بر ادامه تروریسم
اگر نمیشود مبارزه مسلحانه اعلام شده در داخل کشور را پیشبرد، ولی میشود با تکیه بر تبلیغات آن نیروهای سیاسی دیگر خارج کشور و بویژه شورایی های مفت خور و وطن فروش را با ادعاهای دروغین مبارزه مسلحانه در داخل منکوب و زبانشان را برای افزایش حقوق و عادی ماهیانه برید.
اگر نمیشد عملیاتی را سازمان داد میشد در سایه شعار مبارزه مسلحانه همه نیروهای درون شورا را وادار به سکوت و از هر انتقاد و ایرادی و یا پاسخگویی به هر ایراد و اشکال و نقض قوائد و ضوابط شورایی طفره رفت و دورغهای گوبلزی را بجای آن تحویل آنها داد.
اگر نمیشد مبارزه مسلحانه را پیشبرد میشد باتکیه بر آن، نیروهای عاصی از دورن تشکیلات را با دورغهای روزانه و ماهانه و سالانه پیروزی و سرنگونی سرکوب و وادار به سکوت و به قول رجوی بدهکار سازمان نمود. اگر هم دم به اعتراض می گشودند با تکیه به اینکه دستمان زیر تیغ مبارزه مسلحانه (بخوانید کارتون و انیمیشن مبارزه مسلحانه) است آنها را دستگیر نموده زندانی و شکنجه کرد و کشت.
اگر نمیشد مبارزه مسلحانه را پیشبرد حداقل میشد با اعلان بیلان ساختگی و یا اعمالی که هیچ ربطی به مبارزه مسلحانه نداشت و چیزی بیش از اعمال تروریستیِ زدن خمپاره به این شهر و آن شهر نبود، از صدام حسین پول، کمک مالی و تسلیحاتی و لجستیکی برای سرگرم کردن اسرای عاطل و باطل در عراق گرفت و با دادن غذای مجانی به گرسنگان عراقی ناشی از جنگ خلیج و آوردنشان به اشرف به این بهانه وانمود به داشتن حمایت مردمی در عراق کرد؟!
اگر نمیشود مبارزه مسلحانه را پیش برد حداقل میشود صدای خانواده های شهدای سازمان و یا خانواده های مجاهدین اسیر در اشرف و لیبرتی و آلبانی را در گلو خفه کرد. و یا هر کس که دم به اعتراض گشود که این چه رهبری نا صادق و فرصت طلبی است که با وجود اینکه جوانان ما را به گفته و آمار خودش هزار و هزار در تنور جاه طلبی و قدرت پرستی و امام زمان نمایی خودش ریخته، با این وجود کما کان هر روز با دروغی در پس دروغی دیگر مانند سال 2020 سال سرنگونی است همه مجاهدین بازمانده و خانواده های شهدا را به سخره گفته و پیروزی بعد از پیروزی را اعلام کرده تا در پس این دود و دم کذایی مجاهدین، و خانوده هایشان را مزدور و وابسته به این و یا آن قلمداد کرد و استفاده اش را با فریب اذهان هواداران بی اطلاع و شورایی های مزد بگیر، برد.
سازمان مجاهدین در دوره ای که به تعریف خودش در فاز سیاسی قرار داشت، توانسته بود به میزان قابل توجهی از جذب نیرو دست پیدا کند. که البته این امر نیز که این جذابیت تا چه حدی محتوایی بوده و عوامل موثر در آن چه بودند بسیار جای تحقیق و مطالعه دارد. که باعث شد امر را بر رهبری سازمان اینگونه مشتبه سازد، که این تمایل نیروهای جدید آزاد شده در اثر انقلاب سال 1357 بسمت سازمان ملک و طلق آنهاست ویا تا آنجا که به رجوی برمیگشت ملک و طلق اوست! و در حقیقت از آنجائیکه صلاحیت و لیاقت و ظرفیت این حمایت را نداشتند خود را نه آنچه که بودند بلکه آنچه که در آینه توهم و خود بزرگ بینی ناشی از حمایتی که از فضای باز سیاسی بعد از انقلاب ناشی شده بود بسیار بزرگتر و قدرتمند تر میدیدند، و در نتیجه دست به سیاستها و تاکتیکهایی زدند که بطلان آن را بزودی در فردای 30 خرداد سال 60 همگی مشاهده کردیم شاهد بودیم. که هیچ نیرویی به ندای این سازمان سراسری پاسخی نداد و به خیابان نیامد. مگر همان نیروهای تشکیلاتی در دام حوادث گرفتار شده وصل به شبکه نیرویی سازمان.
بعد از آنهم سازمان با وجود شکست مفتضحانه تظاهرات 30 خرداد که قرار بود حمایت همه شهرستانها و البته تهران را بدنبال داشته باشد تلاش کرد که علت شکست را ترس مردم از به خیابان آمدن و نه به استراتژی غلط مصادره کند به همین دلیل تلاش نمود که تظاهراتی را با هدایت و حمایت نیروهای مسلحی که به خیال خودش مسلحانه از مردم تظاهر کننده حمایت میکنند مشکل ترس را برای تظاهر کنندگان حل کند. که باز همه تلاشها در تهران و شهرستانها با شکست مفتضانه ای مواجه شد. که قیمت همه آنها را بخوبی همه میدانیم و نیازی به بیان این نوشته ندارد. لیست بالا بلند سازمان مجاهدین حداقل این موارد را پوشش داده است.
وقتی که همه تلاشها برای به میدان آوردن عنصر اجتماعی با شکست مواجه شد سازمان مجبور به دست یازیدن به عملیات تروریستی یعنی زدن سرکردگان رژیم نمود. یعنی از پایین که نتوانسته بود ضربه ای به رژیم بزند حالا با توجه به عناصری که در جریان انقلاب در دستگاههای دولتی داشت دست به ترور کور زد.
این تلاشها را خوب است در تصویر تاریخ به امروز آورده و همان صحنه ها را شاهد باشیم و به آنها نمره بدهیم. و ببینیم که سازمان را همسو با کدام نیروهای موجود امروزی قرار میدهد. سازمان با زدن تعدادی از سران رژیم از طریق بمبگذاری و عملیات تروریستی انتحاری به هدف خود که سرنگونی بود دست نیافت و این امر نیز با شکست مطلق مواجه شد.
اما سازمان باز هم بجای درک اینکه راه و مشی اشتباه است در منجلاب شکست باز هم بیشتری فرو رفت و با تاکتیک جدیدی تحت نام زدن سرانگشتان رژیم دست به ترور های کور در کوچه و خیابان زد. که بازهم جهت اطلاع از نتایج و فجایع ناشی از این تاکتیک نیز منابع سازمان مجاهدین قابل اتکاء است. که چه افرادی را در کوچه و خیابان ترور کرده اند. و به چه دلیل. باز هم شاید نیاز باشد همه صحنه های ترور را با وقایعی که امروزه در جهان شاهد هستیم مقایسه کرده و به آنها نمره بدهیم. یادمان باشد که عملیات انتحاری را بعد از فلسطینیان آنهم نه بر روی تانک و نفربر دشمن بلکه بر روی مردم یا در میان مردم در دوره جدید بعد از انقلاب را سازمان مجاهدین براه انداخته است. به آن اضافه کنید ربایش، شکنجه و سوزاندن نیروهایی متهم به وابستگی به رژیم را در تهران. اینرا نیز مقایسه کنید. با امروز و وقایع جاری.
هیچکدام از این شکستها و خونریزیها نه تنها سازمان و رهبری آنرا بیدار نکرده بلکه آنها را باز هم در ورطه اشتباهات و عدم صداقت ومتاسفانه در جنایات بازهم بیشتری غلتاند. که بخش بسیار کوچکی از علل آنرا در فوق شمردیم.
که با گمراه کردن نیروهای همسو، همراه، متحد و حتی نیروهای تشکیلاتی خود ادامه یافت تا جائیکه کمر به نابودی هر فرد و جریانی که که میخواست آنها را با توجه دادن به همه شکستهای ناشی از استراتژی غلط مبارزه مسلحانه کمکی نیز به آنها بکند ادامه داشته است. تا جائیکه به همکاری با صدام، و دستگاههای اطلاعاتی او عربستان و اسرائیل و دیگر دستگاههای اطلاعاتی کشانده شدند.
اگر فردی دست در کار سازمانی و تشکیلاتی و سیاسی داشته باشد خوب میداند که در نبود استراتژی درست هیج جریانی را از انحراف و غلطیدن به ورطه منجلاب های سیاسی گریزی نیست. و اینرا سازمان مجاهدین و مسعود رجوی بخوبی میداند. و سالها تدریس کرده است. هیهات از اینکه خودش ذره ای از آن درس گرفته باشد.
همسویی امروزه سازمان مجاهدین با نیرویی مانند داعش از کجاست. چرا سازمان مجاهدین روز و شب از تلویزیون ماهواره ای خود در زمان اوج گیری تاریکترین نیروی تاریخ بشر بعد از فرقه رجوی یعنی داعش در طبل حمایت از او میکوبید و آنها را انقلابین عراقی مینامید. رجوی سالها تلاش کرد خوشحالی و جشن و پایکوبی خودش را در جریان عملیات تروریستی قرن، در 11 سپتامبر را لاپوشانی کند. ولی باز هم که قافیه برای رجوی در عراق تنگ آمد با نیرویی که برای پیشبرد اهداف و خواسته های سیاسی خودش به وحشیانه ترین اعمال برای حذف هر آنکس که حس میکند با دستگاه فکری آن همخوان نیست دست میزند همسو شده و آنها را نیروهای انقلابی و مردمی و عشایر و … میخواند.
رجوی فصل مشترک اعمال وحشیانه و حیوانی داعش که هر کس شیعه (بدون اینکه بخواهیم از شیعه یا سنی دفاع کرده باشیم) است را باید کشت با ترورهای سالهای 60 تا 63 یا همان زدن سر انگشتان رژیم توسط خودتان را خوب مشاهده میکنید. آخر شما که خود را مترقیترین، چپ ترین، دمکرات ترین نیرو میدانید با داعش چه کار؟
بیخود نیست که این میزان از حمایت محتوایی از شما نسبت به داعش بروز میکند. شما از سرنوشت محتوم و اتودینامیک محتوای داعشی خودتان گریزی ندارید. تروریسم و تفکر قرون وسطایی تنها شیوه ای است که شما میشناسید. چون منطق دیگری ندارید. داعش و القاعده هم ندارند. چون تعلق به نیروهای میرا دارند. با هزاران دروغ و عملیات‏های ساختگی در داخل و تشکیل گردانها و واحدهای پوشالی و هزاران کانون شورشی و … روی کاغذ شاید بتوان برای شوارائیها ویا نیروهای خارجه کشوری آشی پخت که به سکوت در مقابل همه انحرافات و دروغهای شما وادار شوند. ولی با تبلیغات و آهنگ و ترانه و کت و شلوار و کراوات که به ما میپوشاندید و روسریهای رنگارنگ و دلارهای آنچنانی نمیتوان ماهیت تروریستی را پوشاند.

اگر یادتان باشد بعد از عملیات تروریستی 11 سپتامبر نگرانی شما این بود که القاعده از شما چپ‏ترارزیابی نشود!!!! و در جلسه خصوصی خطاب به القاعده ولی رو به ما گفتید “اگر راست میگویید بیایید و انقلاب ایدئولژیک بکنید” (بخوانید سرگرم و سرکوب کردن نیروهایئکه بیست سال است کاری جز بیگاری در گرماهای 50-60 درجه را تحمل کردن کاری در استراتژی به آنها نمیرسد). اشاره به این داشتید که این مبارزه به اصطلاح ایدئولوژیک ما سخت تر از کاری است که القاعده میکند. و خواستید که در مقابل عملیات القاعده کم نیاورید. خیر رجوی کارهای آسان عملیات نظامی یا همان تروریسم را وقتی میتوانستید انجام دهید که منافع صدام ایجاب میکرد، سازماندهی میکرد، تامین مالی و تسلیحاتی میکرد و البته اجازه میداد. یا زمانیکه مطلقا شرایط نیرویی آنقدر خراب بود که قادر نبودی یکفنر را به خارج اشرف تا بغداد بفرستی فشار میآورد که باید برای کشتن مخالفین حاکم عراق در درون شهرهای ایران مانند کرمانشاه و دزفول عملیات بکنید.
رجوی بیخود نبود که در جلسه عمومی باقرزاده با عصبانیت تمام و کف بر دهان فریاد میزدید
“شماها(مجاهدین) که برای کمک به من (مسعودرجوی) به سازمان پیوسته بودید همگی علیه من هستید”.نعره های مسعود رجوی و تهدید اعضاء و جهان
اوج شیزوفرنی رجوی را میبینید؟ اولا همه بخاطر مسعود رجوی آمده اند به سازمان؟!!! کاملا درست میگفتید، چون ماها علیرغم همه مسائل و مشکلات با خلوص نیت آمده بودیم و 24ساعت در روز و 7 شبانه روز هفته و 12ماه سال و 30سال را در سازمان بودیم. ولی مطلقا برای شما نیامده بودیم، ولی شما را در راس رهبری یک دجال و دورغگو و بعد ها این اواخر به جرات میتوانم بگویم که یک دیوانه روان پریش که از شیزوفرنی شدید و حاد رنج میبرد یافتیم. البته شما نیز جواب دادید.
“من به عراق آمده‏ام که هرکاری خواستم بکنم و با صدام توافق کرده ایم که ما با او هر کاری در عراق کرد کاری نداشته باشیم (این قسمت برای مصرف داخل تشکیلات بود چون سازمان از این شکرها نمیتوانست در عراق بخورد) او هم با ما وهرکاری که در سازمان کردیم کاری نداشته باشد (توافق با صدام برای سرکوب مطلق در درون تشکیلات). از این به بعد جواب شماها (مجاهدین) را با مشت آهنین خواهم داد.”نعره های مسعود رجوی و تهدید اعضاء و جهان
بله وقتی در صحنه سیاسی و استراتژیک 30 سال و اندی در بن بست باشید باید در درون تشکیلات به مشت آهنین و حتی تجاوز به زنان مجاهد برای سرکوب اعتراضات و مخالفت و جلوگیری از فرارها دست زد. چون استراتژی درست چسب تشکیلات است. وقتی این نیست باید با گروگان گرفتن زنان مردان مجاهد و در هم کوبیدن زنان با همبستر شدن با آنها تلاش کرد این زنجیرها را به پایشان بست تا فرار نکنند. این است آنچه شما بعنوان امام زمان برای مردم ایران نوید میدهید. مطمئن باشید مردم ایران جواب مناسبی به این گستاخی و خیانت به اعتماد های شما داده و خواهند داد.
همسویی شما با وحشیترین، مرتجعترین نیروهای تروریستی منطقه امثال القاعده و داعش سرنوشت محتوم و اتودینامیک شماست. نیرویی که بعد از “به زغم خودش” هزاران کشته و بعد از بیش از سی سال یک گام در امر سیاست و استراتژی بجلو که نرفته هیچ روزانه صدها فرسنگ رو به عقب میرود. اما با لاپوشانی و ظاهرسازی، هزینه میلیونها دلار پولِ خونریزی بعنوان مزدوران صدام و بیگانگان دیگر از تن و جان مردم ایران که منشاء جنایات علیه مردم ایران و کشور محسوب میشوند، تلاش میکند دنیای متمدن را باز هم به زعم خودش بفریبد و خود را دمکرات جلوه دهد راهی جز همسویی با داعش در سیاست منطقه‏ای و همراهی باز به قول خودتان “بیرحمترین لایه های سرمایه داری” در سطح بین المللی و زندان وشکنجه و تجاوز و قتل در درون تشکیلات ندارد.
بله رجوی استراتژی درست یک تشکل را زنده میکند ولی استراتژی غلط و تخیلات ایده آلیستی-شیزوفرنیک تشکل را به منجلاب میکشاند. بیخود نیست که امام زمان شدنتان نیز جواب نداد هیچ به قول خودتان “همه علیه شما شدند و نه مقلد” شما.
جناب امام زمان، مگر شما نبودید که در امجدید از اینکه امام علی از اینکه شنیده بود گوشواره را از گوش دختر یهودی خارج کرده اند مرگ را برمسلمان روا میداشت، فریاد وا اسلاما سر داده بودید کجا، با داعش و القاعده که گوش که هیچ بلکه سر را کاملا از تن جدا میکنند و از کشته پشته میسازند و فیلم مستند از آن میسازند همسویی و سنگشان را روز و شب به سینه زدن و آنرا بهار عرب نامیدن کجا؟ این آن سرنوشت اتودینامیک است که گفتم.
بیست سال و اندای سر مجاهدین شیره مالیدید که انشاالله صدام به اهمیت ما پی میبرد و سلاح و مهمات و لجستیک و پشتیبانی لازم را برای تسخیر ایران به ما میدهد. بعد که صدام سقط شد و به زغم خودتان صاحب خانه و رئیس میهن دوم شما سرانجام پی به اهمیت شما نبرد، اینبار نوبت آمریکا بود که شب و روز به مجاهدین این پوشال را میخورانیدید که انشاالله آمریکا به اهمیت مسعودرجوی پی میبرد و از همین رو از آنها هنگام ملاقات ژنران آمریکایی جهت خلع سلاح سازمان در اوج توهم و قطع از واقعیات، از آنها سلاح و مهمات و هلی کوپتر و پشتیبانی هموایی میخواستید تا رژیم را سرنگون کنید که آنهم که نشد. آنچه که شما دستور فرموده بودید را اجرا نکرده بلکه سرمجاهدین را به باد دادند حتما حالا نوبت داعش است که انشاالله اولا در عراق پیروز میشوند، ثانیا با شما متحد میشوند ثالثا انشاالله به امامت شما (امام دوازدهم بودن شما) ایمان میآورند و درخدمت ما در میآیند که ایران و سپس جهان را تسخیر کنید. رجوی از خواب توهم و یزوفرنی [2] یک بیماری روانی است که با رفتار و گفتار غیرعادی و کاهش توانایی درک واقعیت (اختلال در واقعیت سنجی) نمایان می‌شود.)) بیدارشو، داعش ضد شیعه است، اعلام کرده میخواهد برود و در مشهد مقبره جدت را خراب کند، شما که جای خود دارید. ویا اجبا اجبا.

به امید بیداری همه اعضای اسیر در داخل اشرف 3
داود باقروند ارشد
خرداد 1400

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ هر ناظر آگاهی میداند که آلبانی یک دام و اسارتگاه بدون خروج برای این فرقه است چرا که اگر در هر کشور مستقل دیگری اروپایی بودند این امکان داشت که آن کشور در مورد سرنوشت این دسته تبهکار مستقلا تصمیم بگیرند ولی آلبانی بدون اراده آمریکا نه میخواهد و نه میتواند چنین تصمیمی بیگیرد. و این آمریکاست که سرنوشت دسته تبهکار رجوی را در دست دارد و هیچ نیستند جز وجه المصالحه ای بی مقدار
  2. ↑ روان‌گسیختگی، اسکیزوفرنی یا شیزوفرنی به انگلیسی : Schizophrenia

56سال فاشیسم مذهبی-استالینستی فرقه رجوی در کمین جامعه ایرانیان
آگوست 25, 2021

انقلاب و پی‌آمدهای آن شاخک‌های نسل ما را که در یک توهم کودکانه بی ریشه و بنیان نسبت به آینده و نفرت کورِ وحشیانه نسبت به گذشته، به یک خود زنی بنیان کن تاریخی کشاند، آیا توانسته ما را به علت‌ها، بازشدن چشمها، فاصله گرفتن از خشم و نفرت های کور نسبت به حال، خوشبینی های مبتنی بر جهل، عدم شناخت و استیصال کودکانه، اما وحشی نسبت به آینده استوار شده، حساس کند؟ آیا در نگاه به تجارب جهانی، و تجارب چهار دهه گذشته توانست تا حدودی به ما بیآموزد که در تخریب گذشته و آینده حساس‌تر باشیم؟ جامعه‌ای که قادر نباشد گذشته خویش را در آگاهی بکاود، به فراموشی تاریخی گرفتار میشود، هویتِ خویش را گُم می‌کند و به بحران دچار می‌گردد. اگر به ورطه سقوط آزاد کشیده نشود به سقوط آزاد بدامن قدرتهای بزرگ کشانده میشود. شناخت گذشته گام نخست به راه آینده است.
عکس سربازان فاشیسم هیتلری در افریقا در حال نماز! و سربازان فرقه فاشیستی-مذهبی فرقه رجوی در آلبانی درحال نماز!!

در تجربه قبلی نسل ما از مردم کوچه و بازار گرفته تا دانشمند و متفکر، تبعیدی و زندانی و نویسنده و شاعر و گروه و حزب و ملی و انترناسیونالیست و… توانست با “موفقیت” و در هله هله و شادی زائد الوصف میلیونی، هیولای 2500ساله مولد جهل و سانسور و اختناق وتاریک اندیشی و سرکوبِ فعالی را سرنگون و هیولاهای خفته ای را که قرنها در خود و درون خود و جامعه پرورده بود را بیدارکرده بجان خود و یکدیگر اندازد.
در پی شکستِ فاشیسم آلمان در جنگ جهانی دوم، این پرسش در برابر افکار مترقی این کشور قرار گرفت که “چه پیش آمد؟ چرا پیش آمد؟ و چگونه می‌توانست پیش آمده باشد؟ زیرا شکستِ آلمان، افزون بر آن‌که کشوری ویران و ملتی را که احساس می‌کرد به نقطه صفر تاریخ خویش گام گذاشته است، به دنبال آورد”. کشور ما خوشبختانه در این مرحله نیست و اگر آلمانها توانستند از خاکستر خود برخیزند قطعا دیگر ملل نیز میتوانند. بنابراین دوری از سیاست زدگی و شیرجه و سقوط آزاد به ورطه هایی که با کینه و نفرت کور حیات میبابد باید از سرنوشت آلمان در خاتمه حکومت نازیها اجتناب کرد. بسیاری از عوام کماکان نمیخواهند در آلمان این حقیقت تلخ را درک و باور کنند که این خودِ خودشان بودند که فاجعه را آفریدند. آفرینشی که بر استیصال مطلق در قبال معضلات و مشکلات جامعه و جهل و نادانی نسبت به علت و ریشه مشکلات و دنباله روی کوررانه از نفرت و خشونتی حیوانی نسبت عوامل کاذب آن استوار بود و چنان مصیبتی را آفرید که نقطه عطفی در وحشیگری تاریخ انسان بجای گذاشت.
این وحشیگری در آلمان، در یهودی‌ستیزی حاکم عوامل سیاسی، اجتماعی-مذهبی[1] و اقتصادی نقش داشتند. در یک نگاه به توتالیتاریسم توجه آن به توده‌هاست که در بی‌هویتی موجود، در خدمت سیاستِ روز قرار می‌گیرند.
اسرای فرقه
اعضای ستاد
تعهد خودسوزی علیرضا جعفر زاده
فرقه رجوی و فیک نیوز
کشمیری کلاهی
کلاهی
کودکان 22
مراسم عقد زنان توسط رجوی
مسعود رجوی
مسعود مریم قرآن بر سر
نوحه خوانی
هزاران زن شورای رهبری
فرقه رجوی هیولای بیدارشده بعد از انقلاب
انسان مدرن در فراروی خویش در جامعه صنعتی به “ازخودبیگانگی” می‌رسد، به شکلی که هویت طبقاتی از دست می‌دهد و پیوندهای خانوادگی “مقوله ای که یکی از هیولاهای بیدارشده بعد از انقلاب (تشکیلات فرقه ای رجوی) بشدت بدان دامن میزند” سست می‌شوند. در چنین موقعیتی احساس عدم امنیت دامن گیر فرد و جامعه شده و در اندوهی که حاکم میشود، در جستجوی پناهگاهی، طعمه سیاست‌های انحصارگرانه می‌شود.
به نظر هانا آرنت[2]، هستی انسان در سه عرصه جریان دارد؛ خصوصی (شخصی)، عمومی، و آن‌چه که به عنوان سیاست در امور اجتماعی قرار می‌گیرد. هر اندازه که حضور فردی انسان در جامعه تنگ‌تر شود، هویت و فردیتِ او کم‌رنگ‌تر می‌شود، عرصه خصوصی در اجتماع گُم شده، و آزادی و برابری در برابر قانون محو می‌شوند. بر چنین بستری حکومت توتالیتر بنیان می‌گیرد و هویت انسان به روزمره‌گی دچار می‌گردد.

توتالیتاریسم مشکل دوران معاصر است که بر محور فردیت در اجتماع توده‌ها، بر ایدئولوژی وحشت ، نابودی بستر خانواده، بنیان می‌گیرد. بر باور آنان می‌بالد، به ایدئولوژی تبدیل می‌شود. توده‌ها همچون اعضای شتشوی مغزی شده فرقه رجوی به راه آن حاضرند از جان نیز بگذرند. توتالیتاریسم تفکری همیشه بالنده و پایدار نیست. آن‌گاه که شعارها رنگ باختند، ناقوس سقوط آن بتدریخ به گوش خواهد رسید. اندک اندک طرفداران دیروز را که یا در سکوت، مرگ را در درون تشکیلات پذیرا شده اند و یا سکوت مرگبار را در خارج تشکیلات برآغوش کشیده از دست میدهند.

مفهوم توتالیتاریسم از گفتمان‌های سیاسی قرن بیستم است که در میان فاشیست‌های ایتالیا سربرآورد و به حاکمیت موسولینی انجامید. اگرچه شباهت‌هایی با استبداد و دیکتاتوریهای بیدار شده بعد از انقلاب ایران در جامعه ایران چه در حاکمیت و چه در میان بازمانده از حاکمیت دارد. ایرانیان هنوز به تمام و کمال درک نکرده اند که هیولاهای خفته از کجا سر برمیآروند.
ساختارهای طبقاتی جامعه، آن‌سان که پیرامون منافع مشترک بنیان می‌گیرند، در حکومت توتالیتر درهم می‌ریزند و توده‌ای پدید می‌آید بی‌شکل که کارکردی خلاف دمکراسی و آزادی‌های فردی و اجتماعی پیش می‌گیرد که در نهایت خویش به حکومت اقلیتی ناچیز ختم می‌گردد. “هدف جنبش‌های توتالیتر سازمان دادن توده‌هاست نه سازمان دادن طبقات.” در این جنبش، رفتارهای توده‌ای همه‌گیر می‌شود و انسانِ توده‌ای عاری از هویت فردی سر بر می‌آورد.
ترور سیاسی و تبلیغات ابزار فرقه رجوی
حکومت توتالیتر چه در حاکمیت و چه در به اصطلاح آپوزیسیون را نمی‌توان بدون ترور و تبلیغات در نظر مجسم کرد. تبلیغاتِ گسترده تخیل توده‌ها را هدف قرار می‌دهد، در نبود عقل بر ذهن حاکم می‌شود تا تصوراتِ از پیش تعیین شده‌ای جانشین واقعیت گردد. هدف تسخیر ذهنِ توده‌هاست. دروغ، بزرگنمایی، دشمن‌تراشی، زندان و ترور از ابزار رسیدن به آن هستند. چه توسط “حاکمیت علیه آپوزیسیون” چه “آپوزیسیون علیه حاکمیت” و چه “آپوزیسیون علیه آپوزیسیون” !!! که شاهد آن هستیم و اینگونه “غوغا سالاری-سیاست زدگی” حاکم میگردد.
ویژگی آشکار جنبش‌های توتالیتر و یا آغشته به فرهنگ توتالیتر این است که از اعضایشان “وفاوداری تام و نامحدود، بی‌چون و چرا و دگرگون‌ناپذیر” می‌خواهند. امروزه متاسفانه در خارج کشور همچون داخل کشور هر فرد و گروهی بدنبال یارگیری از این جنس حمایتهای کور و دنباله روانه و عاری از نگرش انتقادی و بدون ایراد کمترین انتقادی به خود هستند. عدم تحمل انتقاد، فحاشی، ناسزاگویی، ترور شخصیتی، ابزار توتالیترهای آینده ای است که هنوز “قدرت اعمال قهر” را نسبت به ابراز نظری انتقادی را ندارند. “قدرتِ اعمالِ قهریکه” همچون انقلاب ایران قرار است بدست همانها که قرار است این قهر برآنها اعمال شود به توتالیترهای آینده داده شود.
توهومات توتالیتریستی
“ایدئولوژی توتالیتر بر این باور است که “سازمانشان در زمان مقتضی، سراسر نوع بشر را در بر خواهد گرفت. این فکر گاه “نه تنها برای اوباش، بلکه برای “نخبگان جامعه” نیز سخت جاذبه دارد. و این امری دردناک است.
“سیطره عمومی” در رژیم توتالیتر گُم می‌شود و افراد از فردیت خویش (همچون فرقه رجوی با خشونت کامل) تهی می‌گردند. در چنین فضایی‌ست که نوع‌دوستی و خشم به شکل افراط و تفریط در جامعه پدیدار می‌گردد؛ خشم در برابر دشمنان خیالی و نوع‌دوستی با احساسِ در کنار هم بودن. در رفتار انتزاعی موجود است که نژادپرستی سر بر می‌آورد تا تضادی را شعله‌ور سازد که حاصل آن جنگ است. نژادپرستی بمعنی خودی و غیر خودی کردن در حاکمیت و یا گروه پرستی در توتالیترهای غیر حاکمی همچون فرقه تبهکار رجوی جزء بایسته‌ی رژیم توتالیتر است.
نابود کردن تفاوتها ابزار فاشیسم مذهبی فرقه رجوی
نظام توتالیتر راه به فاشیسم می‌برد. در حکومت توتالیتر همه باهم رفیق و یا خواهر و برادرند. پشتِ این نام تسلیم نهفته است نه برابری و دوستی. فاشیسم بدون انضباط و اطاعت (آنچه در تشکیلات به اصطلاح آهنین نوع استالینی فرقه رجوی شاهدیم) فاقد قدرت است. خشونت ذاتِ آن است. خاک و خون و ایمان مقدس می‌گردند و به مبارزه در راه آن به آرمان بدل می‌شود. صاحب قدرت در پی یافتن دشمن است. در عرصه‌های داخلی و خارجی همیشه دشمنانی می‌یابد که در صدد نابودی‌اش باشد. در تدارک مقابله با دشمنان است که نظامی‌گری و به اصطلاح “ارتش آزادیبخش” را سازمان می‌دهد. فاشیست‌ها خود و باور خویش را برتر از دیگران می‌دانند تا آن اندازه که به نژادپرستی می‌رسد. آنان برداشتِ خویش از دمکراسی دارند، تحت تعریف آنان از دمکراسی، جوخه‌های اعدام برپا می‌گردد تا دشمنان خلق نابود شوند و بازماندگان در “جامعه‌ای آزاد” زندگی کنند!!!! در این نظام دروغ و تهمت زدن و ترور شخصیت همگانی و همه‌گیر شده، به حقیقتِ جامعه بدل می‌شود.
ارتش خلقی و کانونهای شورشی وهمی

نظام توتالیتر با اتکا بر توده‌ها به قدرت می‌رسد، بر آنان فرمان می‌راند و از آنان برای رسیدن به اهداف خویش بهره می‌برد. در وهم و خیال خود “ارتش خلقی” و یا “کانونهای شورشی” ایجاد می‌کند، جاه و رده و مقام می‌بخشد، کار می‌دهد، پول می‌دهد، اعتبار می‌بخشد و از آنان عامل و ابزار خشونت می‌سازد. می‌کوشد در عرصه تفکر، ماشین شستشوی مغزی به کار اندازد و افکار را به کنترل خویش درآورد. توده مردم به هواداران شیفته‌ حکومت و یا یک خود شیفته در آپوزیسیون تبدیل می‌شوند، جنبشی آغاز می‌کنند که در بی‌هویتی اوج می‌گیرد تا در پناه آن به هویت جمعی دست یابند. آنان هویت خویش را در هویت رهبر کشف می‌کنند. و گفتمان بطور کامل از میان برداشته میشود و “تفکر” به دستورات یکطرفه از این رهبر خود شیفتهِ شیزوفرنیک تقلیل مییابد.
با حذف گفتمان از رفتار انسان، در دنیای بدون اندیشه، خشونت پدید می‌آید. خشونت به ابزاری جهت اقتدار به کار گرفته می‌شود. اقتدار که ادامه یابد، خشونت اوج می‌گیرد. قدرت برای اثبات مشروعیت خویش می‌کوشد گذشته انسان‌ها را نیز در اختیار خویش بگیرد.
باید بین قدرت و خشونت نیز فرق گذاشت. باید در نظر داشت که؛ کاربرد خشونت همیشه نشان از قدرت ندارد، از ضعف و ناتوانی نیز می‌تواند ناشی گردد. به هر حال؛ آنگاه که خشونت اعمال شود، ماهیت سیاست نیز تغییر می‌کند. در نادانی‌ و جهل ست که “شّر” حاکم می‌شود. انسان که ناتوان در فکر کردن باشد، توان تشخیص از دست می‌رود و اینجاست که به فرمانبرداری بی‌چرا (انسان مغزشویی شده) تبدیل می‌شود.
اندیشیدن است که هستی را قابل فهم می‌گرداند و برای پرسش‌های بی‌پایان زندگی پاسخی می‌یابد. در نبود اندیشه، انسان به ماشینی بدل گشته، اراده فردی خود را از دست می‌دهد و گوسفندوار بدنبال خشم و نفرت کور که توسط بسیاری دامن زده میشوند روان میگردد. طرفداران “مکتب فرانکفورت” بر این باوربودند که فاشیسم حاصل پیروزی توده‌های بی‌ریشه شهری‌ست بر فرهیختگان جامعه ای که کمتر از توده ها بی ریشه نیستند.
ویرانی هویت مستقل افراد، ابزار فاشیسم
توتالیتاریسم فرقه ای همه‌ی روابط و هویت‌ها را ویران می‌کند تا با اعمال زور و قدرت، هویت خویش را استوار کند و این چیزی نیست جز قدرتِ توتالیتر که با وحشت و ترور شخصیتی و روانی و ایجاد ترس ابتدا بر فرد و سپس در حاکمیت برجامعه تسلط ‌یابد. به نظر هانا آرنت از رابطه‌ی هویت‌های گوناگون در جامعه است که منجر به شکوفایی آن میگردد. هویت، فرآوردِ رابطه است که بین من و دیگری برقرار میشود. از این نظر، هویت نشانِ تمایز و تشخص می‌شود که در شرایطِ عادی به تعامل و رواداری می‌انجامد.
در حکومت توتالیتر انسان‌ها از انسانیت خویش به نفع آرمان‌های رهبر، تهی می‌شوند تا در فردیتها هم‌سان و هم‌گون گردند. در کنترل فردیت‌هاست که آزادی‌ها رنگ می‌بازند و تفاوت‌های فردی از میان می‌روند. در زوال هویت فردی انزواگرایی در بخشی از آگاهان جامعه رشد می‌کند.
البته نقش روشنفکران در “سرنگونی” و “سربرآوردن” این هیولاها را نباید از نظر دور داشت. توتالیتاریسم با از بین رفتن نازیسم و یا استالینیسم پایان نمی‌پذیرد.همانگونه که قبل از آنها وجود داشته و عناصری از آن هم‌چنان به زندگی خویش در میان ما در افکار و اندیشه ما ادامه می‌دهند.
تاریخ ایران بار دیگر در توهمی نسبت به هیولای موجود و غفلتی کور و خشم و نفرتی مبتنی بر جهل و عدم شناخت، در تلاشی نو برای بیدار کردن هیولاهایی است که در میان خود و در درون خود نهفته دارد که در سیاست زدگی خوف انگیزکنونی تبلور میبابد.
ترک سیاست زدگی و پرداختن به ایجاد، تقویت و گسترش جامعه مدنی در مبارزه اجتماعی از اصولی هستند که می‌توانند در تضعیف توتالیتاریسم به کار آیند. جامعه نو ایران و ایرانیان باید بیش از گذشته و بسیار حساستر از گذشته به کم و کاستیهایی که در این مسیر وجود دارد بیاندیشد تا اینکه یکبار دیگر در یک اقدام خانمان برانداز بدنبال خشم و نفرتهایش برود.
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
آشنایی با مکتب فرانکفورت
نقد ایرج مصداقی و هم کاسه گی او با مسعودرجوی در ترور سیاسی منتقد، پاسخی به یاوه گویی او
کامنتهای ارتش آزادیبخش ملی ایران!!!!!!!!!مستقر در آلبانی به یک گفتار

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ تاريخ يهودي ستيزي در اروپا اساسا با دوران پيدايش مسيحيت و داعيه پيروان آن براي سلطه انحصاري و به رسميت شناساندن زور مدارانه دين خود به عنوان يگانه مذهب رسمي شروع مي شود. اولين گروههاي مسيحي در اروپا، يهودياني بودند كه به آيين عيسوي گرويده و با اتكا به انجيل، مسيحيت را به عنوان مذهب جانشين براي آيين يهود و به مثابه وحدت جديد و اسراييل حقيقي درك مي كردند. اين اعتقاد به نفي تعلق يهوديان به محدوده متحدين خدا و متهم كردن آنها به آزار و قتل مسيح منجر شد. يهودي ستيزي از قرن دوم ميلادي درتاريخ، ادبيات و موعظه هاي مسيحي با پيگيري دنبال شد و به شكل تحقيرديني وقومي در آيين مسيحي تكامل يافت. يهودي ستيزي اوليه در مسيحيت بر كندذهني و بردگي يهوديان، تكذيب رسالت مسيح و قتل اوتوسط يهوديان ونهايتا طرد آنان از سوي خدا تكيه دارد. در اسلام چنین فرهنگ و سابقه و اعتقادی نسبت به یهودیت وجود ندارد
  2. ↑ هانا آرِنْت به آلمانی Hannah Arendt زادهٔ ۱۴ اکتبر ۱۹۰۶ در لیندن–لیمر، هانوفر – درگذشتهٔ ۴ دسامبر ۱۹۷۵ در نیویورک، آمریکا، فیلسوف (فلسفهٔ سیاسی) و تاریخنگار آلمانی – آمریکایی بود. هانا آرنت، از مهم‌ترین اندیشمندانی بود که آرا و افکارش تأثیری ژرف در سدهٔ بیستم میلادی بر جای گذاشت.او سال‌ها در دانشگاه‌های ایالات متحده در رشتهٔ تئوری سیاسی تدریس کرد و از چندین کشور، ده‌ها دکترای افتخاری گرفت، و نیز برنده جایزهٔ آلمانی‌زبان لِسینگ و فروید شد. او از یهودیانی بود که از هولوکاست جان سالم به در برد و به ایالات متحده مهاجرت کرد. زمینهٔ فلسفه و آثار او، موضوعاتی هم‌چون دموکراسی مستقیم یا اقتدارگرایی و تمامیت‌خواهی حکومت‌های استبدادی است.

قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
سپتامبر 3, 2021
فهرست مطالب هر سه قسمت از مقاله
قسمت اول:
مقدمه. 2
هبوط دوم. 2
زمینی شدن خدای آسمانها در دستگاه مسعود و مریم رجوی.. 3
تقلیل زنان ایرانی به زنان حرمسرا توسط مسعودرجوی.. 4
فاجعه روشنفکر مآبی در ایران. 5
پیروز نبرد میان اهریمنان مبلغ تاریکی با نور کیست؟. 6
قسمت دوم:
چه بودیم و چه هستیم. 7
چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
سقوط امپراطوری 1000ساله. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم:
محاسن و معایب ایرانیان. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
ستمگری پادشاهان. 16
افراط و تفریط؛. 17
فردگرایی؛. 17
خرافه پرستی. 18
ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت اول
مقدمه
شهریور ماه یکی از پر مناسبت ترین ماههای سال است. از روزهای افتخار آفرینی چون بزرگداشت ابوعلی سینا، محمدبن زکریای رازی، ابوریحان بیرونی، استاد شهریار و زادروز داراب (کورش) گرفته تا روزهای ننگینی چون، تروریسم و وحشیگری کشتار میدان ژاله، حمله به برجهای دوقلو در نیویورک، انفجار دفتر نخست وزیری توسط فرقه رجوی، و فاجعه بارتر از همه تاسیس و سر برآوردن تشکلی بنام مجاهدین که زمینه ساز ظهور فرقه مذهبی-استالینیستی رجوی بعنوان هیولایی که چکیده همه رذائل ناشی از جهل و خرافه و نیرنگ و خود پرستی که ایران قرنها در خود و درون خود و جامعه پرورده بود اما اینبار در قالب چپ را بیدارکرد و بجان ایرانیان انداخت میباشد. فاجعه بارترین از این نظر که تلاش دارد ترشحات ذهنی یک خود شیفته و معلول ذهنی را که همه رذائل گذشته را درخود دارد را در زرورق چپ دوباره بعد از1400 سال تلاش ایرانیان برای بازگشت به هویت ایرانی، و بعد از 42 سال تجربه خونین مردم ایران، این خدای خود خوانده آنرا تحت نام “اسلام دمکراتیک” بعنوان هویت ایرانی بکمک بعضی دستها و مراکز جهانی دوباره بر ایرانیان حاکم کند. مکتب رجوی آنگونه که خودش در نشریه اش تیتر کرده است، در اوج خلوص و در عمل سرگذاشتن بر قدوم خمینی و راه و رسم اوست

هبوط دوم
قطعا همه هموطنان با بسیاری از روزهای تاریخ 42 ساله اخیر آشنا هستند، اما برای تلاشهای ایرانیان در 1400 سال گذشته و جهت درک بهتر شرایط خود و میهنمان در جهان امروز، باید از جمیع جهات آنرا شناخت، از بُعد جغرافیایی، تاریخی، فرهنگی و… از این رو در نگاهی به جهان، ایران را سرزمینی میبابیم منحصر بفرد، با سرگذشتی خاص و متفاوت با دیگران. از این رو طبیعی است که هر ایرانی امروز با اندکی کنجکاوی از خود بپرسد، وابسته به چه کشوری است، پایگاه وطنش در دنیا چه بوده است. چرا این میزان از نیروهای اهریمنی یکی پس از دیگری و هر کدام در لباسی فریبنده تلاش میکنند تا نتواند سر از لاک جهل و خرافه و توسل به آسمانها بیرون آورد؟ شاید در یک یا دو سده قبل این سوال چندان موضوعیت نداشت، اما امروز که دنیا بشدت فشرده شده طوریکه ایرانی نیز همچون دیگر ملل در لحظه در جریان تحولات یکدیگر قرار میگیرند، ضرورتهای نویی رو نموده، طوریکه آگاهی بیش از پیش شرط ادامه حیات گردیده و خواه ناخواه ایرانی نیز به تامل واداشته میشود. دورانی که گذشته و حال و آیند طوری بهم پیوسته شده اند که امروز را جز با شناخت دیروز نمیتوان فهمید و سنجید، به آینده نیز باید با چشم باز و نگران نگریست.
از ویژگیهای دوران کنونی این است که عنان سرنوشت انسان برعهده خودش گذارده شده است. برخلاف گذشته نه چندان دور باید رای بدهد، برنامه ریزی کند، پیش بینی کند تا بتواند گلیمش را از آب بکشد. امری که در گذشته، اتکاء به قضا و قدر و خرافه، تقدیر و آسمان (بهشت جاهلیت) کارش را سبک کرده بود. اکنون بنظر میرسد هبوط[1] دوم او فرا رسیده.
زمانی میوه ممنوعه خورد و وارث نیک و بد شد و از بهشت (دنیای بی تضاد اولیه) رانده شد. و حال نیز که میوه علم و فن و خرد و اندیشه و حقوق بشر و دمکراسی و… را یافته و طعم آنرا چشیده، در نتیجه تکیه گاههای موجود در دنیای جهالت گذشته اش را از دست داده و یا چنان متزلزل شده که دیگر برای یک زندگی در شان انسان معاصر کارساز نیست. و اینگونه رانده شدن دیگری (هبوط دیگری) از بهشت جاهلیت گذشته به ایرانی هشدار داده میشود.
فرایندی که برای ایرانی از اواخر دوران سلسله قاجار در تماس با جهان متمدن با پیشتازی میرزا یوسف خان مستشارالدوله ها و میرزا فتحعلی آخوند زاده ها و … کلید خورده و تا امروز در صحنه جدال بین آنها که کماکان ایران و ایرانی را به باقی ماندن در بهشت جاهلیت فرا میخوانند، با آنها که او را تشویق به خوردن کامل میوه ممنوعه فن، علم، خرد، اندیشه، آزادی، حقوق بشر و دمکراسی و…نموده و تلاش میکنند که هرچه بیشتر از خروجی بهشت جاهلیت فاصله بگیرد، در جریان است.
جدال بین گذشته و حال، بین نو و کهنه، خرافه و اندیشه، استبداد و آزادی، همواره جدالی خونین و سخت بوده است. مسیری مملو از نیرنگ بازان و فریب کارانیکه ایرانی را که طعم دنیای نو را چشیده، با نشان دادن درهای کاذب ورود به دنیای نو، از یکطرف، و ذهنیتها و عادت های دنیای کهنه که طی قرون و اعصار در ایرانی به نفع ماندن دردنیای کهنه نهادینه شده است از سوی دیگر، در همان بهشت جاهلیت نگهدارند. و اینگونه طی طریق مسیر هبوط دوم انسان ایرانی را مشکل و مشکلتر میکنند.
نیرنگ بازان و فریبکاران، در لباس های گوناکون و بعضا بسیار شیک و امروزی، در قالب “اسلام دمکراتیک” من در آوردی رجوی، سلطنت طلب، یا سکولارهای وابسته به مراکز جهانی و متمایل به سلطنت، و بعضی مارکسیستهای نوع استالینی[2] و… ظاهر میشوند.
اینها ایرانی را که پیشتازانش بر بهشت قضا و قدر و اتکاء به آسمانها شوریده اند، کماکان در قالب رعیت ظل والسطان ها، ذوب شدگان در رهبری عقیدتی، و چاکران و نوکران خدایگانها، و یا بردگانی تحت حاکمیت دیکتاتوری پرولتاریا (اسم مستعار جمعی جوجه روشنفکر به اصطلاح حامی کارگر که بعد از بقدرت رسیدن حتی حق انتخاب نوع لباس و خوراک هم برای کارگر قائل نشدند چه برسد به شرکت او در رهبری جامعه سوسیالیستی) [3] که جز باربری و نشخوار، تلف شدن در راه رهبری عقیدتی، خاک پای خدایگان بودن و یا در کارخانه ها برای تحقق آرمانهای دیکتاتوری طبقه کارگر (عده ای رهبران عقیدتی سوسیالیستی) جان دادن، حق دیگری برای ایرانی قائل نبودند و نیستند، میخواهندش.
زمینی شدن خدای آسمانها در دستگاه مسعود و مریم رجوی
رجوی آشکارا با وقاحتی بی حد و حصر مدعی است که نیازی به دادن زحمت به ایرانیان و خروج از بهشت(توسل به قضا و قدر و آسمانهای عصر جاهلیت)نیست، چرا که رجوی با یک عمل تاریخساز(بخوانید شامورتی بازی انقلاب ایدئولژیک) طی یک “شورت کات” همان بهشت جاهلیت را با تعویض تابلوش به “اسلام دمکراتیک“، به “دنیای نو” تغییر و تبدیل میکند. او خود و مریم رجوی و دیگرهمسران “رها شده!!!” از قید و بندهای تاریخی در اثر ورود به حرمسرایش، مدعی اند بهشت دمکراتیکشان از این حُسن و امتیاز برین نیز برخوردار است که، خدای آسمانی ایکه ایرانیان تا به امروز بدان اتکاء کرده اند، امروزه در وجود نرینه حرمسرای فرقه رجوی، یعنی مسعود رجوی تجللی یافته و اینگونه در “اسلام دمکراتیک” اش خداوند، زمینی شده و در دسترس همگان قرار داده شده است!!!! جهت اثبات اینکه وی خداست و زدون هر گونه شک و تردیدِ شرک آمیز!! در خدایی خودش، مهدی ابریشمچی که از اولین ایمان آورندگان به این خدای خود خوانده است و آنرا با قربانی کردن زنش مریم در پیشگاه او به اثبات رسانده را به صحنه فرستاد تا بعنوان نشان خدایی مسعود رجوی اعلام کند که “مسعودرجوی نیز همچون خدای آسمانها به کسی دراین جهان پاسخگو نیست”!!!
مسعود رجوی که “عشق به ایران و ایرانی“ را با وطن فروشی به دشمنان ایران و کشتار جوانانش در مرزها و شهرها و حتی در درون تشکیلاتش صدها بار طی چهل سال گذشته به اثبات رسانده است!! به ایرانیان تکلیف میکند که نیازی به خروج از بهشت جهل و خرافه گذ شته نیست، چرا که او خود در راستای به ودیعه گذاشتن کشور برای بقدرت رسیدن نزد از ما بهتران!! پمپئوها و جان بولتن ها، جولیانی ها و دیگر نمونه های برجسته اوباش دنیای به اصطلاح متمدن!! را بعنوان سمبلهای دمکراتیسم به بهشتی که وعده میدهد، دعوت میکند که حتی طی سخنرانیهای پر زرق و برق و گران شان، ضمن تشکر از زوج رجوی برای به مزاید گذاشتن کشور، نوید دنیای نو را هم به ایرانیان با خدایی زمینی میدهند. او استدلال میکند، حضور اجاره ای ناشخصیت های فوق در بهشت جهل و خرافه اش، نشان دمکراتیسم آن است. و جشنها برای آن برگزار میکنند.
این نمونه ای است از تلاش یکی از واپس گراترین نوع از مبلغین جهل و تاریکیِ بیدارشده بعد از انقلاب 1357 تا نگذارد ایرانی از دنیای جهل و خرافه و خفت و خاری و نکبت توصل به آسمانها خارج و هبوط دومش یعنی خوردن کامل میوه خرد و اندیشه و علم و نو اندیشی و آزادگی و پیشرفت و استقلال و حقوق بشر و… را در خود و کشورش محقق کند.
نگارنده همواره گفته و نوشته است(که بسیار هم به رجوی برخورده و آنرا بعنوان مزدوری نگارنده در سایتهای رسوایش منعکس میکند(اینجا)) که:

“طی دو قرن اخیر علیرغم همه زشتیهایی که ایرانیان تجربه کرده اند، شاید تنها و بزرگترین اقبالی که به مردم ایران روی کرده، تست و آزمایش شدن فرقه رجوی طی چهار دهه گذشته به قیمت هوشیاری مردم ایران و نابودی گذشته و حال و آینده و جان هزاران زن و مردی بود که فریب بهشت زمینی خدای خود خوانده ای بنام مسعودرجوی را خوردند، میباشد.”نقل از مقاله گذشته داود باقروند ارشد

تقلیل زنان ایرانی به زنان حرمسرا توسط مسعودرجوی
در سازمان مجاهدین ایرانیان به نرینه ها و مادینه های وحشی تقلیل داده شدند و حقی جز بلاگردان رهبریش شدن برایشان قائل نیستند. اگر ناصرالدین شاه همبستری با هزار زن را در حرمسرایش برای آنها و خانواده شان افتخار و سرمنشاء آب و نانی میشمرد، مسعودرجوی حق حیات برای زنان(همه زنان) را تنها از طریق همبستر شدن آنهم بشرط عشق! به خودش برای آنها قائل شده است. و برای مردان نیز مشروط با تقدیم زنانشان!!! به حرمسرای رجوی آنهم تقدیم از سرنیاز خودشان!!!، حق حیات قائل شده است. مسعودرجوی همچون شاه طی 42سال گذشته هیچ ایرانی را لایق اینکه در امری او را مخاطب قرار دهد ندانسته. وقتی برای قدرتش لازم دید آنها را هنگام دفاع از کشورشان در مرزها بنفع دشمنان ایران و در خوش خدمتی به صدامها کشت. و همچون شاهان مستبد، اعضای فدایی دربارش(در تشکیلات رجوی) علیرغم اینکه سر بر قدومش میگذارند را همچون درباریان شاهان ایران، وقتی از جانب آنها مورد سوال قرار گرفت و احساس تهدید کرد، تبعید، زندان و شکنجه کرد و کشت.
سلطنت طلبان نیز با کینه ای عمیق ناشی از سرنگون شدنشان در 1357 نسبت به مردم ایران، ، کماکان بر همان طبل باقی ماندن مردم ایران در بهشت جهل و خرافه و توسل به آسمانها میکوبند. آسمانهایی که بزرگترین حسن آن “موهبت الهی سلطنت موروثی” است که برای مردم ایران نازل میکند. تا بصورت ظل السلطان ها یا آریامهرها یا همان خدایان زمینی بر کشور و مردم حاکم شوند. حاکمیتی که در آن ایران و ایرانی نیز جز بردگی حق دیگری تحت این خدایان زمینی ندارد. هرچند با در چشم انداز قرارگرفتن ورود مردم ایران به هبوط دوم خود، این راهزنانِ مسیر نیز، همچون رجوی دست بکار شده ضمن بکارگرفتن شیوه های او در نشاندادن حمایت اجانب از خود و حتی با گرفتن عکس در کنار آنها، تلاش میکنند اینبار همان زهر را با انواع سوس ها در قالب معرفی سلطنت بعنوان قطب و ثقل و لنگر و کانونِ وحدت و اتحاد کشور، … توجیه کنند. و اینگونه بدون نام بردن از “توسل به آسمانها” عملا محصول خرافه و جهل و اتکاء به آسمانها، یعنی (شاهنشاه و ظل السلطان و رهبر عقیدتی و…) را رنگ کرده بعنوان سلطنت نوِ، متحول و دمکراتیزه (سوئدی شده!) شده، به خورد این ایرانی بدهند.
فاجعه روشنفکر مآبی در ایران
مشکل دیگر لااقل در 100 سال اخیر ناشی از فاصله میان طبقه خواص با عامه مردم است. هیچگاه درتاریخ چنین جدایی عمیق بین ایندو طبقه احساس نمیشده است. از زمان برخورد با تمدن غرب یک قشر با سواد و درس خوانده و فرنگی مآب در ایران پیدا شدند که بسیار با تفرعن و سنگ دلی بر عامه مردم نگاه میکردند و خود را تافته جدا بافته میدانستند. این طرزدید، عقده و کینه پنهانی در مردم ایجاد کرد تا بدانجا که به همه مظاهر علم و درک و روشن بینی بدبین شوند.
حقیقت این است که “روشن فکر” یا به اصطلاح “طبقه فاضله” که دستگاه حکومت نیز از آن منشعب میشد، در دوران اخیر بخصوص این 60 ساله بدترین رفتار را با مردم داشته اند. آنها را به تمام معنا، عوام کل انعام انگاشته اند. که حقی اضافه تر از حق چریدن و بار کشیدن ندارند. در مورد حاکمان سرنگون شده اما، عباس میلانی در کتاب “نگاهی به شاه” مینویسد، محمدرضا شاه کشورش را “دوست داشت” ولی “از ایرانیان متنفر بود“.
البته در مورد روشنفکران استثناء هم وجود داشته و عده ای روشنفکر عابرومند و خوب را نمیتوان نادیده گرفت، ولی با یک گل بهار نمیشود. این لکه ننگ بر دامان روشنفکرمابان ایران افتاد، که عده ای از آنها با صفت افتخار آمیز “وطن در چمدان” موصوف شدند. اینها وعده ای از قماش اینان، تنها پس از طرد از وطن متوجه شدند که کشوری بنام ایران می توانسته است بر روی نقشه جغرافیا وجود داشته باشد و آنگاه به نوحه سرایی پرداختند که این عبارت شکسپیر چه خوب مصداق حالشان میشود. آنجا که اوتلو به دزدمونا گفت:
“ترا کشتم که سپس دوستت بدارم”

کسان دیگر از این گروه نقش دیگری بر عهده گرفتند، و کمر به کینه ورزی بستند. ایران و تاریخ و هرگونه اعتبار آنرا انکار کردند. نشان روشنفکری را در نفی ارزشها دانستند. یکی از اینها، اینجا و آنجا در خارج به سخنرانی پرداخته و ادعا کرده بود که نام ایران کلمه جدید است و در گذشته به این کشور اتلاق نمی شده است. البته دکتر جلال خالقی مطلق و دکتر جلال متینی طی دو مقاله به این یاوه گویی پاسخ دادند(اینجا). سابقه تاریخی بسیار کهن نام ایران را در آثار پیش و بعد از اسلام برشمردند. از همین رهگذر بود که ضحاک اساطیری بعد از چند هزار سال آزادیخواه!! و مردم دوست قلمداد شد!!! نظایر این حرفها بسیار زده شده است و در لای ابرهای بی خبری، بی سوادی و عقده و کینه توزی مبتنی بر بی خردی، شنوندگانی نیز برای خود یافته است.
اینترنت و بلندگوهای استعماری به هر فرصت طلبی مجال داده است که هرچه دلخواهش بود بگوید و بنویسد و شما که خواننده و شنونده هستید وقتی پر از بغض و کینه بودید هرچه اندکی این بغض و کین را فرونشاند آنرا شاهکار شناخته و باز نشرش نموده اید.

پیروز نبرد میان اهریمنان مبلغ تاریکی با نور کیست؟
باوجود سرنگونی غول اهریمنی 2500 ساله دنیای جهل و خرافه و اتکاء به آسمانها در انقلاب بهمن 57 و سر برآوردن غولهای خفته قرون اعصار بویژه از کوزه زندانهای کشور (به یمن تلاشهای حقوق بشری!! کارتر) که در ادامه با حمایت همان دولت امروزه درآلبانی و خارج کشور در کمین مردم ایران نشسته اند، تنها میتوان به این سوال با نگاه به تاریخ ایران و ایرانی در رویارویی با چنین اهریمن هایی از گذشته دور تا به امروز، پاسخ داد.
البته امروزه مردم ا یران تجارب گرانقدری پیش رو از افغانستانی که سالیان توسط شوروی سابق اشغال شد تا به اصطلاح نجات یابد و یا 20 سالی که تحت اشغال آمریکا بود و البته تجارب عراق و لیبی و سوریه و … همه نشان داد که تنها راه رهایی ایران وایرانی اتکاء به خودش است و بس. ایرانی محکوم است برای پیروزی نو بر کنهه، خرد بر خرافه، … خود را تغییر دهد تا این خود، کشورش را نیز تغییر دهد. ایرانی باید از توصل به و التماس و درخواست از دیگری و هر آنچه غیر خودش است، که ریشه در عادات دنیای جهل و خرافه و توسل به آسمانها و… گذشته او دارد دست بشوید و به خودش و تنها خودش اتکا کند و از خودش بخواهد تا از دیگران. و این جز با شناخت عمیق از خود(فرد ایرانی) و کشورش(جمع ایرانیان) که چه بودیم و چه هستیم و چه باید باشیم شدنی نیست.
پایان قسمت اول
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
در ادامه مقاله مطلب زیر را خواهید خواند.
——————————————-
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
————————————-
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم
قسمت دوم. 7
چه بودیم و چه هستیم. 7
چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
سقوط امپراطوری 1000ساله. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم. 14
محاسن و معایب ایرانیان. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
ستمگری پادشاهان. 16
افراط و تفریط؛. 17
فردگرایی؛. 17
خرافه پرستی. 18
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ فرودآمدن از بالا، هبوط آدم= فرود آدم از بهشت بر زمین
  2. ↑ ضمن احترام به فلسفه ضد استثماری مارکسیسم
  3. ↑ نقل از کتاب تروتسکی کاهن معبد سرخ، سرویس رابرت، ترجمه بیژن اشتری، نشر ثالث چاپ اول

فاجعه یازده سپتامبر 2001 الگویی جهت سنجش ادعای دادگاههای صالحه و کشتار بیگناهان سال 1367مسعودرجوی
سپتامبر 10, 2021
داود باقروند ارشد

امروزه تحولات جهانی در کنار تحولات درونی کشور کمک بسیاری به شناخت ماهیتها بر خلاف ادعاها و شعر و شعارهای تبلیغاتی میکند. فاجعه تروریستی 11 سپتامبر 2001 که بدست گروه تروریستی القائده صورت گرفت یکی از الگوهاست.
هیچ جداشده ای از فرقه رجوی نیست که جشن گرفتن کشتار 3000نفر مردم بیگناه آمریکا درنیویورک در یازده سپتامبر توسط مسعود و مریم رجوی را در سالن اجتماعات باقرزاده در 50کیلومتری غرب بغداد در جمع 4000نفر از اعضای سازمان بطور ریز و دقیق گزارش نکرده باشد. بویژه آنجا که تلاش کرد ضمن تمجید از جنایت بن لادن آنرا نسبت به کاری که خود مسعودرجوی و مریم رجوی میتوانند و انجام خواهند داد!!! کوچک جلوه داده و بگوید که:
“اگر بن لادن با اعضای “انقلاب نکرده” [1] تشکیلاتش میتواند چنین خسارت جانانه ای به امپریالیسم جهانی به رهبری امپریالیسم آمریکا وارد کنند، ببنید من و مریم با اعضای “انقلاب کرده” [2] چه بلاهایی میتوانم سر آمریکا بیاورم. و پخش شیرینی و جنشن یک روزه و ارائه تحلیل و تمجید از این جنایت.نقل از سخنرانی مسعودرجوی در جشن بزرگ 11سپتامبر 2001

این موضعگیریِ با ماهیت جنایتکارانه را شاید میشد برای یک تشکلی که مدعی است 56سال سابقه سیاسی دارد اگر یکبار در طول عمرش اتفاق می افتاد بعنوان یک اشتباه تاکتیکی و … نادیده گرفت و یا با یک انتقاد از خود چنین لکه ننگین تاریخی را از دامن خود پاک کرد. میخواهیم برای اینکه حق این “زوج محترم” نیز رعایت شود نگاهی بیندازیم تیتر وار به اسناد و مدراک و موضعگیریهای آنها و ببنیم آیا یک تک نمود بوده است یا خیر.
نمونه چند فاکت رسمی مسعود رجوی
مسعودرجوی خواستار دادگاههای دو دقیقه ای
بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب 22بهمن سران رژیم گذشته دستگیر شدند و ماشین قصابی تحت نام دادگاههای انقلاب براه افتاد. شخص مسعود رجوی در نشریه مجاهد طی مقاله ای فتوایی صادر کرد و در آن ضمن دفاع ایدئولژیک-تاریخی از عملکردهای دادگاه انقلاب به رویکرد محافظه کارانه دادگاه در کندی در اعدام ها و اینکه چرا بدون فوت وقت دستگیر شده را به جوخه های آتش نمسپارید بشدت انتقاد کرد. و خواست همانطور که در صدر اسلام همه یک قبیله را از دم تیغ گذراندند دادگاههای انقلاب نیز عمل کند. بویژه نوشت که با افراد یک جریانی که ضد انقلاب محسوب میشود باید مستقل از اینکه کاری کرده یا نه به اتهام اعمال گروهش محاکمه و مجازات شود تا جریان نتواند سر بیرون آورد. عین نشریه و تشریح و توضیحات را در اینجا بخوانید. ظاهرا رژیم نیز طبق فتوای شخص مسعود رجوی درمورد خودش عمل کرد. اما بعد مسعود رجوی مدعی شد که رژیم و خلخالی جنایت کار بوده است!!!!
سند شماره یک: بنابراین صرف محرزشدن هویت آنان برای به جوخه آتش سپردنشان کفایت میکرد.
قضات بی سواد و احکامی که اعدام نخواهد
ولی بعد در فرانسه 8 خرداد 1363طی مصاحبه ای در پاریس اینجا ازدقیقه: ۱:۱۵:۴۶ مطرح میکند که به دادگاه اعدامیان “پشت بام مدرسه رفاه” توسط احمد خمینی دعوت شده و او رفته است، اما مزورانه مطرح میکند که قبل از اعدام آنجا راترک کرده!! چون با درس حقوقی!! که خوانده بوده میدانسته اینکار غلط است و دادگاههای انقلاب را نفی میکند!!!!
دروغ رجوی

دروغ رجوی را در اطلاعیه او که در تاریخ 26بهمن 57 درست بعد از اعدام ها صادرشده (تصویر اطلاعیه) از کتاب اطلاعیه های سازمان مجاهدین و تایپ شده متن اطلاعیه را در زیر بخوانید.

پیام و تهنیت مجاهدین خلق ایران
به حضرت آیت الله خمینی
بنام خداوبنام خلق قهرمان ایران
مجاهد اعضم» حضرت آیت الله خمینی»!
« مجاهدین خلق ایران» و عموم فرزندان انقلابی شما در این میهن ، با قلبی سرشار از احترام، فرمان قاطع شما را مبنی بر محاکمه و مجازات چهارتن از اعضای جنایتکار و خیانت پیشه رژیم پیشین ، دریافت داشتند. این اقدام متهورانه و انقلابی را که روشنایی بخش چشمان و تسلای قلوب تمام مردم محروم این سرزمین، بویژه خانواده های داغدار شهد و شکنجه شدگان است، به شما و تمام مردم قهرمان کشورمان تبریک و تهنیت می گوییم، باشد که در این کشور کسی به کشتار و شکنجه و آزار مردم بی پناه و فرزندان پیشتاز آن دست نیابد. حضرت آیت الله- شما، با این فرمان انقلابی، پرتو دیگری از چهره ی راستین مکتب توحید و ایدئولوژی ما ( اسلام) به جهانیان عرضه کردید. لذا بازهم مشتاقانه امیدواریم که، بدون کمترین توجه با برخی پادرمیانی های شرک آمیز و سازشکارانه، وبه گونه هرچه سریعتر، داد این خلق مظلوم و شکنجه دیده ما، تا آخرین نفر ازبقیه عناصر ضد انقلابی نیز باز ستانده شود. همانهایی که بگفته قرآن کریم در این سرزمین« فسادی بزرگ به پا کرده، و تولید و نسل ما را ضایع می داشتند»، و اکنون اینسان در برابر مکافات اعمالشان، ریاکارانه، به توبه و زاری نشسته اند. همانهایی که هزاران هزار را در شهرها و روستاهای ما داغدار و عزادارکردند و به خاک سیاه نشاندند، همانها که درکنف حمایت اربابان امپریالیست و دار و دسته ارتجاعی شان، هر روز هرشب، در کمین انقلاب و انقلابیون مانشسته و به انواع توطئه گری و مفسده جوئی مشغولند. اینجاست که بازهم با الهام از قرآن کریم، ادامه حیات آزاد سیاسی و اجتماعی خلق مان را درگرو قصاص هرچه سریعتر تمامی آنها می دانیم.
« ولکم فی القصاص حیوه یا اولی الالباب»،
باشد که تهدید و وحشت و اضطراب تا به ابد ازاین میهن رخت بر بندد، و آرامش و لبخند و سازندگی جانشین آن گردد.
سازمان مجاهدین خلق ایران
26 بهمن 1357

بررسی دقیق و طبق اسناد خود سازمان مجاهدین در فاز سیاسی قبل از اقدام مسلحانه این تشکل بوضوح نشان میدهد که رجوی نشستن بر جای خمینی و اعمال شریعت داعشی خود را در پس چپ نمایی های ضد امپریالیستی که بعدها با رفتن زیر قبای امپریالیستها روشن شد چه بود و شعارهای عدالت خواهی و دمکراسی طلبی و… او نیزدر رویکردش به اعضای سازمان در درون این تشکیلات با زندان وشکنجه و قتل آنها و اخیرا به دادگاه حمید نوری روشن شد چه بود. البته رژیم نیزبا شناختی که از او داشت و با اتکاء به نفوذیهایی که در مجاهدین داشت فریب نمیخورد و دیدیم که در نهایت رجوی دست به اسلحه برد و حتی کشور و مردم ایران را با کشتار آنها در مرزها به عراق فروخت تا اینگونه روشن شود که دعوای رجوی بر سر قدرت است نه بر سر دمکراسی، عدالت، آزادی، دمکراسی، حقوق بشر و دادگاههای صالحه.

رجوی حتی تحمل شور و مشورت برای اعدام ها را نیز نداشت و خواستار دادگاههای دو دقیقه ای بود. نگرانی او را در اخطاری که میدهد بخوانید
اخطار « مجاهدین خلق ایران» در باره
احتمال صرفنظرکردن دادگاه انقلاب از
اعدام دوتن از جلادان ساواک
بنام خدا
و
بنام خلق قهرمان ایران
طولانی شدن غیرمنتظره ی مدت شور دادگاهی که مسئول رسیدگی به جنایات ضد انقلابی دو تن از جلادان ساواک ب نامهای«تهرانی » و «آرش» می باشد، شایعاتی را در افواه عموم موجب شده است، شایعاتی مبی بر احتمال بخشش جنایتکاران مزبور…وهمچنین رفتار بسیارناپسند اختناق آمیزی که درمحوطه دادگاه با برخی از خانواده شهدا اعمال گردید[ خانواده شهدای مجاهدین خلق- کروشه از من است]…
صرفنظرکردن از مجازات عناصری اینچنین جنایتکار برخلاف خروش یکپارچه و رعد آسای خلق قهرمان در روز چهارم خرداد چیزی نیست جز میدان دادن به ضد انقلاب و نادیده گرفتن دهها شهید جان برکفی که بوسیله همین مزدوران به قتل رسیدند؛ بنا براین « سازمان مجاهدین خلق ایران» با یاد آوری میثاق خونین خود با خدا و خلق! اعلام می کند که درصورت فرار دادن این جنایتکاران از قصاص عادلانه شان در دادگاه، بی تردید نمی توان آنها را ازشعله غضب خلق و فرزندان راستین آن پس ازبخشودگی احتمالی نیز در امان دانست. همچنین نباید فراموش کرد که ازنظرحقوقی صرف نیز بخشودگی آنها مستلزم رضایت هزاران شاکی خصوصی دردمند و شکنجه شده است…
درخاتمه امیدواریم هرآنچه ما شنیده ایم، ازچارچوب شایعات خارج نشده ودادگاه همچون گذشته با قاطعیت کامل انقلابی، به احقاق حقوق این خلق مستضعف ادامه دهد. هم چنان که درمورد عناصری نظیر«هویدا» و «نصیری» که ارزش اطلاعاتی بسیار زیادی نیز از جلادان فوق الذکر داشتند، عمل نمود.
مجاهدین خلق ایران
۲/تیر/۵۸

رجوی هیچ مشکلی با رژیم جمهوری اسلامی ایران ندارد الا میخواهد جانشین او شود.
سند تائید رفراندم جمهوری اسلامی

رجوی از همان روزهای اول انقلاب طی دهها اطلاعیه، خمینی را “مجاهد اعظم، حضرت آیت الله خمینی، امام خمینی و کسی که سر بر قدمم او میگذارد، میخواند ولی بعد مدعی شد که ما مجاهدین از زمان شاه از مرتجع بودن خمینی تحلیل داشتیم و هیچ شک و شبهه ای در مورد ماهیت خمینی نداشتیم!! و میدانستیم که خمینی صلاحیت رهبری یک کشور و جنبش را ندارد!! اینجا

اینهم دفاع ایدئولژیک مسعود رجوی از اصل ولایت فقیه

آینده مردم ایران را باید از داعش نوع ایرانی (فرقه تبهکار رجوی) محافظت کرد.

داود باقروند ارشد
نهم سپتامبر 2021

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ اعضایی القائده که اجازه نداده اند بن لادن زنانشان را از آنها جدا و به عقد و ازدواج خود در حرمسرایش در آورد
  2. ↑ اعضای فرقه رجوی که رجویها به زور همسرانشان را از آنها جدا و با همبستری با آنها بمنظور!!! رهاکردن زنان از قید و بند مردانه بکارمیگیرد

قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
سپتامبر 14, 2021

لینک به قسمت اول:
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

قسمت دوم:
فهرست مطالب

  1. چه بودیم و چه هستیم.
  2. چگونگی پیوند ایران و غرب..
  3. چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند.
  4. سقوط امپراطوری 1000ساله.
  5. جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی.
  6. حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن.
  7. شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی.
  8. گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی.
    قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
    چه بودیم و چه هستیم
    ایرانی چه بخواهد و یا نخواهد، کشورش را دوست داشته باشد یا خیر میتواند این اطمینان را داشته باشد که شهروند کشوری است با سرنوشت استثنایی و به هرکجا برود یک تاریخ بر پشت دارد، خواه برآن آگاه باشد یا نباشد. ایران برخلاف دیگر ملل یک واحد تمدنی منفرد دارد. موقعیت جغرافیایی ایران آنرا در معرض برخوردهای جنگی و وزش های تمدنی قرار داده است. پیش از کشف آمریکا، ایران کشوری بود که جهان شناخته شده از هر گوشه ای به آن راه می یافت. کشورِ دیگری نمیتوان یافت که دارای چنین خصوصیاتی باشد. یعنی؛
    الف؛ در همسایگی سه تمدن کهن جهان قرار گرفته باشد، میان رودان(سومر و بابل)- مصر-هند.
    ب؛ بر سر راه دو تمدن بزرگ شرق و غرب یعنی چین از یکسو و مدیترانه (یونان و رم) از سوی دیگر.
    ج؛ گرداگرد آنرا مناطق عمده تاریخساز گرفته باشند، مانند قفقاز، مغولستان، عربستان و ترکستان.
    د؛ محاط باشد از جانب سه قاره آسیا، اروپا و آفریقا.
    هـ؛ از طریق دریا به سراسر جهان راه یابد.
    و؛ همسایه نخستین کشور سوسیالستی جهانی باشد.
    ز؛ همسایه دیوار بدیوار نخستین امپراطوری اسلامی جهان یعنی ترکیه عثمانی باشد.
    ح؛ همسایه نخسین کشور استعماری جهان یعنی انگلستان از طریق هند باشد.
    ط؛ سرزمینی باشد هم دریایی، هم کوهستانی، هم بیابانی و هم کویری.
    ی؛ سرزمینی که تفاوت دمای هوا از نقطه ای به نقطه ای دیگر 50 درجه سانتیگراد تغییر کند.
    اینها همه منجر شده است که سه ویژه گی عمده در ایران دیده شود.
    اول، نخستین امپراطوری جهان را در خود ایجاد کند و نزدیک به 1000 سال بعنوان نیروی برتر آسیا و یکی از دو نیروی برتر اداره کننده جهان برجای بماند.
    دوم، طی حدود 3000 سال ادامه تمدنی، ویژگیهای قومی خود را محفوظ دارد.
    سوم، پس از اسلام، امپراطوری فرهنگی را جانشین امپراطوری سیاسی سازد. و در هرحال هیچگاه از صحنه موثر حوادث جهان دور نمانده است. این آن تاریخی است که بر پشت هر ایرانی سنگینی میکند.
    چگونگی پیوند ایران و غرب

نبرد ایران و یونان، ایران را وارد صحنه جهانی کرد. زیرا یونان کشوری بود با تمدن پیشرفته و با مردمی زبان آور و هوشمند، دارای شاعر و مورخ و فیلسوف، از این رو هرکس با او درگیر میشد، چه غالب چه مغلوب، نامش بر جریده عالم ثبت می گردید. بنابراین 500سال قبل از میلاد، نام پارس در اروپا بعنوان تنها کشور بزرگی که در شرق جهان وجود دارد رقم خورد. بویژه که بعنوان کشوری که با یونان به معارضه برخاسته بود. از آنجا که تمدن یونان به رم انتقال یافت[1] و از رم به اروپای غربی این حضور ایران در تاریخ تداوم یافت.
رهایی یهودیان از اسارت بابل موضوع دیگری بود که نام ایران را بر سر زبان تاریخ نگهداشت. چرا که چهل هزار یهودی که بعد از فتح بابل بدست کورش آزاد شدند، و سرود خوانان و شکرگذاران رو به عرض موعود نهادند، کلمه “ایران” را وارد کتاب مقدس یهودیان (تورات) و دنیای غرب کردند.
سپس نوبت میرسد به اروپا، از آنجا که اروپا وارث تمدن غرب (یونان و رم) است و در سه قرن گذشته پرچمدار تمدن جهان بوده است همواره به ایران به چشم آشنا نگاه میکرده است. این واقعیت که نظر اروپائیان نسبت به ایران متاثر از وقایع جنگهای ایران و یونان و رم (کشورهای حریف ایران برای هفت قرن) بوده است از این رو آمیخته ای است از ستایش وتحقیر ویا بدگویی وتعریف.

چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند

اروپائیان به تاسی از یونانیان ایرانیان را بربر و یونانیان را پیشتاز تمدن بشری خوانده اند. با این حال شبح و هیبت امپراطوری هخامنشی از جلو چشم آنها دور نشده است. تمدنهای دیگر مشرق زمین همچون چین و مصر و عثمانی در همین 4 قرن گذشته که کشتی بخار بردریاها افتاد در نظر اروپائیان برجسته و مطرح شد. ولی ایران بدلیل ارتباط خود با یونان و رم از 500سال قبل از میلاد مظهر شرق شناخته میشده چنانکه حتی شرق را با ایران یکی می انگاشته اند. ویژگی دیگر ایران که همواره رشک و غرض بر می انگیخته، قدرت و شوکت آن بوده است.
ایران همواره مشهور به کشور با دستگاهی بوده است. هم از این لحاظ که دارای منابع سرشاری است و سرزمینهای پنهاوری داشته و هم در مسیر جاده ابریشم از تجارت جهانی سود میبرده. شکوه و عظمت ایوان مدائن و تخت جمشید بعنوان شاخصه های حکومت پر زرق و برق اشراف آنرا برجسته میکرده است.
برعکس ایرانیان، چین و مصر که رابطه ای سیاسی با غرب نداشته اند، کمتر مورد قضاوت های آلوده به رقابتهای سیاسی قرار داشته اند. ایرانیان در کانون اینگونه تحلیلها و قضاوتهای آلوده به رقابت سیاسی بوده اند. که متاثر از جنگهای ایران و یونان و ایران و رم بوده است که هرگز از یاد نرفته. ایران اولین کشور شرقی بود که با یونان به جنگ پرداخت، ولی چون در جنگ برنده نبود، عیب هایی که بر هر شکست خورده بار می شود او را در برگرفت. از طرفی بازنده هم نبود چون تا 150 سال بعد امپراطوریش بر بخش بزرگی از جهان دوام داشت، و تمامیت یونان در مقایسه با امپراطوری ایران، تحت سلطه ای برای ایران بیش نبود، رشک دشمنان را بر می انگیخت.
ایران در سه جنگ با یونان شکست خورد. ایرانیان تنها حکومتی بودند که یونانیان را تحت حکومت خارجی در آوردند. از این رو هرودوت که کتاب تاریخ خود را بنام “ایران” آغاز و بنام “ایران” خاتمه بخشید متاثر از همین وقایع است. و گزنفون که قهرمان بزرگ آرمانی خود را کورش قرار داد، و در مجسمه سازی نیز فیدیاس Phidias همین کار را کرد.

غرور یونانیان از این نظر که در مبارزه با بزرگترین امپراطوری جهان شکست نخورده اند ناشی میشود. که سرمنشاء بسیاری از جنب و جوشهای فرهنگی برای آنها شده و چون یونان به روش دمکراسی اداره میشد آنرا غلبه آزادی بر نا آزادی تحلیل کرده اند. بعدها حتی به گزافه، پیروزی یونان را پیروزی تمدن بر نا تمدن نام نهادند. بزرگترین افتخار فرهنگی یونان که در نمایشنامه اسکیلوس بنام “ایران” منعکس است، در آن این افتخار را نصیب یونان میکند که بتوانند خود را همپای امپراطوری ایران بنامند. پروفسور ایلیوف مینویسد، دنیای غرب مرهون پارتهاست، شرکت آنها در این جنگها، پیشرفت چادرنشینان آسیای مرکزی و هجوم آنها را به غرب برای مدت 1000سال عقب انداخت.[2]

سقوط امپراطوری 1000ساله
سقوط ساسانیان بدست اعراب از شگفتی های تاریخ است. چگونه اعرابی که از هرلحاظ عقب تر از ایران بودند بر آن چیره گشتند؟ هرچند عوامل متعددی عامل آن است ولی در اساس کهولت سلسله است که موجبات زوال خود را در خود فراهم میآورد. همان عارضه ای که بر سر هخامنشیان آمد، قانونی که بر چینی ها، پارتها، رومی ها و حتی همین اواخر بر امپراطوری انگلیس اعمال شد.بله امپراطوریکه 1000 سال حاکم بلامنازع جهان بود فرو ریخت و لقب عجم گرفت، گناهش آن بود که زبان عربی را نمیتوانست با لهجه عربی بکاربگیرد. این سرنوشت برای کمتر قومی پیش آمده بود. ولی چه باید کرد، زندگی باید ادامه می یافت. ایرانیان در چاره اندیشی استشمام خاص خود را دارند. سقوط ایران توسط اسکندر برای آنها درس و تجربه شده بود. بقدر کافی به فرهنگ خود اطمینان داشتند که میتوانند دیگران را در آن حل و هضم کنند. باید صبر میکردند. حالا که مغلوب شده، چیزی مهمتر از استقلال سیاسی و مرزهای امن بنظرش آمد که باید نجات داده شود، تا نابود نشود، و آن چیز ایرانیت بود.

.جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی

ایرانیت کلمه مبهمی است و تعریف قاطعی شاید نتوان برایش یافت. اگر ایرانی میخواست بر استقلال خاک اصرار ورزد یعنی خارجی را بیرون کند و کشورش را در حیطه مرزهای سیاسی حفظ کند تا کنون مضمحل شده بود. زیرا توان مقابله با نیروهای بیگانه مانند عرب، ترک و دیگران را نداشت. هیچ
کشوری در جهان از بدو تاسیس به حال خود باقی نمانده است. نه چین، نه یونان نه رم و نه اروپا. بعضی تمدنها بطور کامل نابود شده اند. و بعضی تغییر ماهیت داده اند. مانند تمدن مصر، یعنی در ازای زنده ماندن، هویتشان را بلاگردان خود کرده اند. ادامه حیات تنها در تطابق با دگرگونیها میسر شده است.
ایرانی برای این تطابق استعداد خوبی از خود نشان داده. او توانسته این تطابق را با “دگرگون شدن و در عین حال همان ماندن“ به پیش ببرد. در تمام طول تاریخ، ایران بر اساس این اصل حرکت کرده که مردمش مستمرا هم تغییر کنند و هم همان باشند که بودند.
ایرانی بعد از اسلام از آنجا که از زنده کردن سیادت سیاسی خود نا امید شد، همه تلاشش را نمود و استعداد خود را در زمینه فرهنگ بکارگرفت. بر آن شد تا فرمانروایی فرهنگی را جانشین فرمانروایی سیاسی کند تا از دور خارج نشود. بدین گونه ایرانیت توانست با اهرم فرهنگ خود را بر سر پا نگهدارد. او زنده بودن و پویایی و ماندگاری خود را در متوقف نشدن به ظهور رساند. اگر نمیتواند درصحنه سیاسی و جنگ علامت زنده بودن از خود نشان دهد در صحنه قلم و فرهنگ این کار را میکند.
فرهنگ مفهوم وسیعی دارد. آداب، رفتار، تکلم، آفرینش ادبی و هنری و… اگر زبان ملی از کار افتاد مهم نیست مهم فکر است. زبان عربی را وسیله ای کارآمد تشخیص داد و از آن کمک گرفت و آموختش، طوریکه به صاحب زبان گفت ما هرچند عجم هستیم ولی زبان شما را بهتر از شما بکار میبریم. از این رو بود که از جانب ایرانیان عربی نویسی باب شد. منظور به مقصد رسیدن است مرکب هرچه هست گو باش.
شوک وارده از سقوط و فروپاشی ساسانی ایرانیان را وادار کرد که از خود بپرسند، چه شد که اینطور شد، و خواستند که خود را بشناسند. و توجه به خود با سوالِ، چه و که هستیم آغازیدن گرفت، و شروع کردند به ترجمه آثار دوره ساسانی به عربی [3]. تلاش کردند ضمن گسترش فرهنگ و بازیافت شخصیت خود در مقابل تحقیر و فشاری که از جانب اعراب به آنها وارد شده بود تا این فرهنگ برتر خود را بعنوان سپرفرهنگی در مقابل تهاجمات تحقیر آمیز بکار گیرند. ایرانیان یا باید تسلیم اعراب میشدند و همچون مصر و شام و فلسطین در اعراب مضمحل میگردیدند و یا چاره ای برای هویت ایرانی خود می جستند.
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن

ایرانیان جنبش حفظ هویت ملی خود را در سه جبهه پیش بردند.
واکنش بازویی،

  1. قتل عمر بدست فیروز ابولولو بود که به قتلعام ایرانیان مدینه منجر شد.
  2. آنگاه قیام مختار سقفی که بیشترین تعداد سپاهیان او را ایرانیان تشکیل میدادند.
  3. سپس نهضت ابومسلم خراسانی بود که منجر به سقوط خلافت بنی امیه و قتلعام همه خاندان آن گردید.
    واکنش مغزی،
    که خود را در نگارش کتب مختلف بارز کرد، از جمله ترجمه آثار پهلوی به زبان عربی. شعرِ شعوبیه [4] که ترسشان ریخته بود و زبانشان باز شده بود. و نیز نهضت های فکری بصورت فلسفه، خطابه، فرقه سازی و احیانا جعل اخبار و احادیث وهر آنچه که میتوانست به ابراز شخصیت ایران و ایرانی کمک کند.
    تعداد مکتبهای فکری این دوران گیج کننده است. که بعضی حتی با جنبشهای مقاومتی همراه هستند. قرمتی، زندیق، خردم دینی، اسماعیلیه، معتزله [5]، فتیان، سربداران، رندان، صوفیان، قلندران، ملامتیه، همه اینها در نهان یک مقصود دفاعی داشتند.
    بصورت همکاری،

برای اینکه مسیر را بسوی ایران برگردانند و این عبارت بود از مشارکت در امور حسابداری، مشاوره، پزشکی، کارورزی، وزارت که دو نمونه بارز آن دو خاندان برمکی و سهل بودند. این همکاری توسط طاهریان و سامانیان با بغداد ادامه یافت. ولی کوشش صفاریان و آل بویه ایها در عصر عباسیان متوقف شد و نتیجه نداد.
ایرانی بنابر تجربه به راه میانه و راه سازش کشانده شده و سازش همراه با مقاومت خط رفتاری او طی تاریخش گشت. نمونه برجسته این شگرد سامانیان بودند که اگر کارشان دوام می یافت و مقهور ترکهای غزنوی نمیشدند پایه ای برای یک روش حکومتی در ایران گذارده میشد.
سیاست حفظ ایرانیت از طریق فرهنگ در دوره سامانیان پایه گذاری شد. تاریخ بلعمی و ترجمه تاریخ طبری دو نشانه بودند که یکی تاریخ ایران را برجسته میکرد و دیگری اسلام را بزبان فارسی بروز میداد. بسرعت دهها شاعر فارسی زبان سر برآوردند. مغرور از اینکه زبانی از خود دارند، شعرهایی گفتند که در لطافت و ظرافت هیچ گاه نمونه اش یافت نشد. که اگر از بین نرفته بودند با یک درخشش در طلوع افق فرهنگ ایران روبرو بودیم.

شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی
مجموع این کوشش‏ها یک قله اوج داشت که شاهنامه بود. ایران یکه تا آن زمان بید لرزانی بود با شاهنامه تبدیل به سرو بلند قامت و استوار همیشه سبزی گردید. ایرانی اینگونه احساس کرد به خانه خود بازگشته است. اینگونه با شاهنامه یک مرز و حصار فرهنگی دور تا دور ایران کشیده شد. “که از باد و باران نیابد گزند” تا ایرانی بتواند درون آن حصار بگوید من ایرانی هستم. شاهنامه و زبان فارسی سرنوشت ایران را از نابودی هویت ایران حفاظت کرد.
این همان استراتژدی “تغییرکردن ولی همان بودن” بود. که عربی را با آموختن و بهتر از عرب بکار بردن ولی همه چیز را به فارسی برگرداندن و با شاهنامه به همان ایران و ایرانیت بازگشتن بود.
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی
هیچ کشور فتح شده توسط اعراب در شرق چنین خصوصیتی نیافت و همه مضحمل شدند. ایران از نو سرزمینی شد مطرح و تاثیر گذار که فراتر از مرزهایش حرکت میکند. قلمرو زبان و فرهنگ ایران از قلمرو هخامنشیان فراتر رفت. اگر یک در بسته شد یعنی در سیادت سیاسی، در سیادت فرهنگی را گشود. این یکی اما، پایدارتر و آسیب ناپذیرتر بود. شاهنامه نشان داد که قدرتها، شوکتها و ثروتها میروند ولی آنچه می ماند سلطنت سخن میباشد که جوهره جان ایرانی (انسان) است.
بناهای آباد گردد خراب ز باران و از گردش آفتاب
پی افکندم از نظم، کاخی بلند که از بد و باران نیابد گزند
نمیرم از این پس که من زنده ام که تخم سخن را پراکنده ام (فردوسی)
شاهنامه ایران گذشته را به ایران بعد پیوند داد. ایران تغییر مذهب داده بود ولی زبانِ فرهنگ که زبان جاودان و عام است تغییر نکرد. بسیاری اروپائیان (چه مسیحی و چه یهودی) در دوره تسلط تمدن اسلامی بر آنها، بعضا حتی جهت پرهیز از پرداخت جزیه هم شده اسلام آوردند ولی عرب نشدند.
اگر گذشته ایران پربار و با فرهنگ نبود امکان راه یافتن به دوران بعد را نمی یافت. تمدن فراعنه مصر بسیار کهن تر و درخشانتر از تمدن ایران بود. ولی چون فرهنگ آن فرهنگ و جوهره انسانی ایران را نداشت نتوانست در مقابل تغییر دین دوام آورد و امروزه تنها زینت موزه هاست.
ایرانیان از برج و باروی سیاسی به برج و باروی فرهنگی پناه بردند و خود راحفظ کردند. فرهنگ ایران مجموعه ای از مجذوب فرهنگ هاست. ایران خاصیتی دارد که فرهنگهایی که در آن وارد شدند آنرا نرم و لطیف می کرد. مانند خط نصر که به خط نستعلیق تغییر شکل داد. شاهنامه یکی از این نمونه هاست که علیرغم اینکه کتاب جنگ و کشتار است بوی مرگ از آن نمی آید. بوی متلاشی شدن نعش ها از آن به مشام خواننده نمیرسد. ولی دیگر فرهنگ ها اینطور نیستند. وقتی اخلیوس لاشه هکتور را[6] بدنبال ارابه اش جلو دیوارهای تروا بر زمین میکشد، صدای خرد شدن استخوان او بگوش می رسد. در شاهنامه علیرغم همه کشتارها هیچ منظره چندش آوری وصف نشده است. [7]
پایان قسمت دوم (قسمت ماقبل آخر)
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
————————————-
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم
قسمت دوم. 7
چه بودیم و چه هستیم. 7
چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
سقوط امپراطوری 1000ساله. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم. 14
محاسن و معایب ایرانیان. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
ستمگری پادشاهان. 16
افراط و تفریط؛. 17
فردگرایی؛. 17
خرافه پرستی. 18
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ فرآیند شکل گیری فرهنگ یونانی را باید متمایز از دیگر فرهنگ‌های دور و نزدیک به اروپا دانست، آنهم از مصر و میان‌رودان (بین‌النهرین یا مِزوپوتامیا) گرفته تا ایران و هند و چین و آمریکای لاتین و تا حدودی آفریقای سیاه. یکی از موارد بسیار متمایز نقشِ متفاوتِ حکومتِ سلطنتی در یونان از دیگر مناطق است. یونان مسیر تاریخی خود را بدون یک اقتدار سلطنتی و از دل خود جامعه و در درجه‌ی نخست با کمک اشراف گشود. در مراحل آغازین این مسیر تاریخی و فرهنگی، قدرت سیاسی استیلاگر و پراهمیتی را نمی‌‌‌یابیم که قادر باشد معیارهای اولیه‌ی تاریخی را مشخص سازد و برنامه‌‌ریزی مشخصی را دنبال کند و به مسیر تاریخی شکل معینی ببخشد. در آنجا بیشتر شاهد مجموعه‌ای از جوامع مستقل و کوچک سیاسی هستیم و اثری از فکر برپایی یک اقتدار واحد جهانگشا و تشکیل یک امپراطوری را نمی‌بینیم. در این مراحل آغازین هزاره‌‌ی اول پیش از میلاد، یعنی در سده‌های هشتم، هفتم و ششم پیش از میلاد، یک عامل تعیین‌کننده و پراهمیت نیز بروز کرد که آن سنت پیشین را نقض می‌کرد. این عامل تعیین‌کننده شکلگیری یک فرهنگ شهری بود که در شهر آتن متمرکز شده بود. این فرهنگ جدید شهری چنان نوآوری‌هایی را با خود به همراه آورد که چه بطور عمودی در طول تاریخ بشر و چه بطور افقی در سطح جهان تأثیری ژرف از خود برجای گذارد. در این مرحله بود که انگیزش سیاسی جامعه‌ی یونانی قدرتی فزاینده گرفت، آنهم چه از نظر پویایی، تجربه و هویت اجتماعی و نیز پرسشگری و یا حتا از نظر کفر و معصیت. ولی با این حال در این مرحله نیز نشانی از یک استیلای سلطنتی مشاهده نمی‌شود و همین امر گویای بسیاری چیزهاست. اهمیت تأثیرگذاری اولیه توسط یک سلطنت مقتدر را می‌توان در تمدن‌های غیراروپایی دید. تا جایی که می‌توان تشخیص داد و مشاهده کرد، تنها بدیلی که در برابر سلطنت وجود داشته، آشوب و هرج‌‌ومرج بوده است. و اگر یک امپراطوری سقوط می‌کرده، آنگاه شاهزاده‌ یا حکمرانی وجود داشته که وحدت و یکپارچگی از میان رفته را بار دیگر در قالب یک فرمانروایی جدید بازسازی کند. همین امر بدانجا می‌انجامد که در فرآیند شکلگیری فرهنگ، هرچند که مورد به مورد متفاوت است، نه تنها دستگاه حاکمیت سیاسی، بلکه همچنین دین (با تمامی ابزارها، سازوکارها و سازمان‌هایش)، اسطوره‌ها، ادبیات، معماری، هنر، علم و سلوک در رفتار و گفتار و کردار به نوعی متأثر از سلوک حاکمیت و اقتدار سلطنتی می‌شود و معطوف به قدرت جهت می‌گیرند و راه گریزی برایشان باقی نیست. در پی آن است که امکان اندیشیدن به گونه‌ای دیگر از بین خواهد رفت. ولی یونان دوران باستان راهی دیگر پیمود.دولتشهرهای یونانی یا پولیس Polisاز شگفتی‌های تاریخ هستند. این دولتشهرها واحدهای سیاسی مستقل و پراکنده‌ای بودند که از درون یک فاجعه سربرآوردند. آنها زاده‌ی فروپاشی پادشاهی‌های قدسی مرکزمدار از نوع میکنی Mykene سلسله‌ی پادشاهی مقتدر در نواحی جنوبی یونان) در حوالی ۱۲۰۰ پیش از میلاد در سرزمین یونان هستند. در پی این فروپاشی یک دوران سیاه طولانی سده‌‌های میانه‌ی پیش از میلاد آغازید. این دوره‌ سده‌های میانه را از آن رو ”سیاه” می‌نامند، زیرا که خطّ برای چندین سده ناپدید ‌می‌شود. بر پایه‌ی دستاورد‌های باستان‌شناختی، خطّ بار دیگر از عصر اشعار هومر، یعنی از اواخر و اواسط سده‌ی هشتم پیش از میلاد آثاری از خود برجای می‌گذارد. در این دوره شاهد بروز یک جهش تکاملی هستیم، و آن زایش دولتشهر یا «پولیس» است.
  2. ↑ منظور حائل شدن ایران بین یونان و چین و مغولستان و …
  3. ↑ یکی از مهمترین مترجمان ایرنی ابومحمدعبدالله ابن مقفع با نام اصلی روزه پوردادویه 104-142 هجری قمری میباشد که مترجم آثار پهلوی به عربی و ساکن بصره بود، از جمله آثار او ترجمه کتبِ، کلیله و دمنه، سیر الملوک، آیین نامک، التاج، عجائب سجستان، ادب الکبیر و ادب الصغیر میباشد. وی از جمله پیشتازان روشنگری و از پیشگامان تفکر علمی و ضد خرافی در عصر خود بشمار میرفت، او شجاعانه نظریات و آرای خود را بدون واهمه و مبارزه با “زودباوری” بیان میداشت وبه همه مذاهب و مکاتب و مدعیان با دیده شک می نگریست. او جان خود را بر سر این راه نهاد و بدستور منصور خلیفه عباسی قطعه قطعه شد.
  4. ↑ شعوبیه نام بزرگترین نهضت ایرانیان است که پس از استیلای اعراب بر ایران، برای رهایی از بند امویان و جلوگیری از استحاله و از دست دادن هویت ملی، علیه خلفای بغداد به پا شد و به حکومت اعراب و خلفای اموی پایان بخشید. مقصود همه این جنبشهای ایرانیان بر انداختن دولت و سیادت عرب بود
  5. ↑ معتزله از جریانهای اصلی کلامی اسلام بود ایشان برخلاف اهل حدیث که انبوه حدیث های اصیل و جعلی پیامبر و صحابه را مورد توجه خد قرارداده بودند، عقل و خرد را به تنهایی برای پیروی از اسلام راستین کافی می دانستند.
  6. ↑ آشیل به یونانیAkhilleus قهرمان اسطوره‌ای یونان در داستان جنگ تروآ است. هکتور فرمانده سپاه تروا پسر عموی آشیل، پاتروکلوس را می‌کشد و به دلیل شباهت زیادی که بین آشیل و پاتروکلوس بود، هکتور گمان کرد با آشیل مبارزه کرده و او را کشته‌است. همین مسئله آشیل را به انتقام جویی برمی‌خیزد و هکتور را کشته، و سپاه تروا را شکست می‌دهد. آشیل به جسد هکتور بی‌احترامی کرد و او را به ارابه خود بست و جلوی دیوارهای تروا کشاند
  7. ↑ برگرفته از کتاب ایران و تنهایی اش اثر محمد علی ندوشن

قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
سپتامبر 26, 2021
داود باقروند ارشد

مسعودرجوی: زنان مغزشان مانند کاغذ سفید و خالی است.
با تلقی مسعودرجوی از زنان بعموان انسانهایی با مغزهایی تهی و غیرنقاد در تشکل استبدادیش پیشتازان بشریت میشوند یا مجریان استبداد او؟
مطلبی به مناسبت تاسیس تشکلی بنام مجاهدین خلق بویژه تحت رهبری فرد خودشیفته و بیمار قدرت پرستی همچون مسعود رجوی، که رکن اصلی و اساسی تفکرش حتی در میان به اصطلاح “اعضایش” در تشکیلاتش تخطئه و تعطیلی “مطلق” خرد ورزی، اندیشه، تفکر است و از همین زاویه آشکارا زنان را که “انسانهای با ذهن پوک و تهی” مینامید را در تشکیلات به قدرت نشاند. که ظهور ارتجاع قرون وسطایی در قالب خطرناک چپ در ایران بود تا شاید بتواند هرچند اندکی بیشتر به زندگی ننگین قرون وسطی ای پایان یافته خود با تسلط بر مردم ستم کشیده ایران ادامه دهد.
در جهان مدرن کنونی که حتی انسان با هبوط سومش روبروست (در آینده بیشتر در این این مورد سخن خواهیم گفت) رجوی به دشمنی قدارو سازش ناپذیرِ هبوط دوم انسان ایرانی یعنی “بکارگیری علم و فن و خرد و اندیشه و حقوق بشر و دمکراسی و…” برخاسته است. و هرگونه تفکر، اندیشه، خرد ورزی، و… را ضد انقلابی، خیانت به رهبری عقیدتی و اسلام داعشی خود خوانده و بشدت سرکوب و مجازات میکند. از همین رو هر نقد کننده ای باید اگر در دسترس نیست حداقل ترور سیاسی شود.
لینک به دو قسمت پیشین :
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم
قسمت آخر : شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
محاسن و معایب ایرانیان
سوال اینجاست آیا در ایران کشت و کشتار نبوده؟ جواب این است که خیر، بوده زیاد هم بوده است. جریان تاریخ و زندگی اجتماعی ایران طوری بوده که افراط را در میان مردم تقویت کرده. ایران بازیچه کنش و واکنش بوده است. یک دوران نرمی یک دوره خشونت را بدنبال می آورد. روح ایرانی براثر تراکم مشکلات فریاد شده بوده است. برای آنکه با اوضاع و احوال بتواند خود را تطبیق دهد و بر پشته موج حوادث سوار شود. موج سواری بالا و پائین دارد. و مجموعه اینها زبان را از اعتدال خارج میکند و افراط را می پرورد. موضوع از این جهت نیز زمینه مساعد یافته تا اندیشه ایرانی به اشراق نزدیکتر شود تا به منطق. اندیشه اشراقی[1] بسهولت دچار هیجان میشود و از قطبی به قطب دیگر می رود.[2] از این رو با یکسری تناقض در میان مردم روبرو بوده ایم. نرمی در کنار درشتی، بی اعتقادی در کنار ایمان، خرافه در کنار روشن بینی، تعصب در کنار تفاهل، تجدد در کنار واپسگرایی، گریه در کنار خنده، یآس در کنار امید، تضرع در کنار پرخاش. یک بانوی انگلیسی که در تاریخ اجتماعی ایران تحقیق کرده میگوید: “مردم ایران نیز مانند دورنمای سرزمینی کشور ایران سراسر ترکیبی از تضاد بوده اند. همه مردمی جوانمرد و بلند همت و سلحشور بوده اند ولی هنگامیکه در خشم فرو می رفته اند، درنده خویی آنها نظیر نداشته است.”
پناه بردن ایرانیان به عرفان
ایرانی در طول تاریخش با مسائلی روبرو بوده که می دیدیده یک راه او را به مقصد نمی رساند. بلکه باید راههای چندگانه را انتخاب کند. راههای پر پیچ و خم. جهت گیری قاطع برای او نا ممکن بوده است. یعنی تکلیف ها با او روشن نبوده، از این رو آنهمه اظهار نظرهای متضاد در موردش صورت گرفته است.
اینکه ایرانی عرفان را بعنوان بزرگترین مکتب فکری خود انتخاب کرد برای این بود که بتواند پنجره تنفس داشته باشد. دل برگرفتن از چاره جویی زمینی و دل خوش کردن به آسمان، طمع بریدن از نظم برون و به تحلیل درونی روی بردن. خود را رها کردن و عقل را بی اعتبار شمردن، همه از مصائب تاریخی بر ایرانی عارض شده است.
حتی عرفان نیز نزد او خالص نبوده، در حافظ با اندیشه خیام در رندی می آمیخت، در سعدی با مصلحت بینی، در مولوی و عطار با رعشه های خرافی، در ابن سینا با علم، در نزد تاجر با آرزوی سود در نزد عامه با حسابگری. عرفان که در هیچ زبان به اندازه زبان فارسی پرورده نشده است و در مرحله اصیل و لطیف آن، از آن انسانی تر اندیشه نمیتوان یافت، منشاء آن همان تساهل روح و پهناور جویی و روشنایی و رهایی ایرانی است.
نوعی دیگر و تبلوری دیگراز آزادمنشی است که ایرانیان زمان کورش پانصد قبل از میلاد از خود بارز کرده اند. آن زمان در قلمرو سیاست بود این در قلمرو معنا. آن حکومت جهانی را آرزو میکرد این تفکر فراگیر جهانی را. ایرانی از طریق اندیشه شاعرانه و طراوت فکری خود توانست در سایر کشورهای دیگر نفوذ کند. زبان فارسی به کشورهای دوردست رفت و در کنار عربی که زبان دین بود زبان حال و ذوق شد. زبان عشق و زیبایی پرستی.
اگر سعدی میگفت؛ “مرا معلم عشق تو شاعری آموخت” این زبانِ حالِ زبانِ فارسی و فکر ایرانی نیز بود که ملت های دیگر را نیز شاعر پیشه کرد. آیا زبان دیگری را میشناسیم که آنهمه غیر ایرانی، هندی، کشمیری، ترک، بوسنیایی، آلبانیایی و… به آن نوشته یا شعر گفته باشند؟ تنها شعر نبود. نفوذ ایران در زمینه های دیگر هم مانند فکر و فلسفه و هنربود. چارلز دیکنز میگوید:
“سهم نبوغ ایران در تمدن اسلامی از لحاظ کیفیت چنان عمیق و همه گیر و دقیق و غیرقابل وصف و در تمام رشته های تفکر و تعمق، سریع و تمدن زا بود که بجز در مواردیکه همه این تاثیرات در یک شخص مانند امام محمد غزالی[3] متمرکز میشود عملا غیرممکن است بتوان این تاثیر عمیق را تجزیه و تحلیل کرد.”
و اینگونه به بهای رنجهای بسیار ادامه حیات ملی ایران تامین شد. فرهنگی برای کشور ایجاد گردید که رنوگروسه[4] ایران شناس مشهور فرانسوی در باره اش نوشت:
“فرهنگ ایران جاودانه است و هرگز نمی میرد.”
ادبی ایجاد گردید که آرتورجان آربری آنرا یکی از بزرگترین ادبیات بشری نامید. چهار شاعر بزرگ بدنیا معرفی کرد که نظیر برای آنها نمیتوان یافت. ایرانی دیگر چه میتوانست بکند؟
جام می و خون دل هریک به کسی دادند در دایره قسمت اوضاع چونین باشد
ایرانی بسیار چیزها را از دست داد و اینها را گرفت. چگونه زبان فارسی دارای چهارگوینده برین شد؟ این نشانه آن است که مردم ایران در دورانی از تاریخ خود بیش از هر چیز احتیاج به گفتن داشتند. نیاز به سخنگو و حرفهای بسیار برای گفتن بود و نشانه آنکه ایرانی گم شده ای داشته است. بقول رابیندرانات تاگور:
“آنرا می جویم که نمی توانم یافت آنرا می یابم که نمی جویم”
ادب فارسی بزرگترین ابرازگر استعداد، نبوغ و نیروی ایران شد. هرآنچه میتوانست به ذهن انسان برسد در آن جای گرفته است. منتها به زبان اشراقی و ذوقی. هیچ نکته ای در زمینه اجتماع، روانشناسی، آفرینش و مفهوم هستی نیست که در ادب فارسی بدان پرداخته نشده باشد. البته زبان زبانِ علم نیست. از روی آن نمیشود فرمول فیزیکی استخراج کرد و سفینه فضایی ساخت ولی میشود به ژرفای زندگی دست یافت. در هیچ زبانی تا این حد آسمان و زمین بهم پیوند نخورده اند. و آرزوی بشری برای پرواز رهایی دامنه پیدا نکرده است. حسین منصور حلاج، ابوبکر شبلی، بایزید بسطامی، ابولحسن خَرَقانی، ابوسعید ابولخیر، فریدالدین عطار، شهاب الدین سهروردی، عین القضات همدانی، احمد جامی، روزبهان بقی، آیا اینان با احساسترین انسانی ترین مردم جهان بودند یا دیوانگان؟ به سخنانشان نگاه کنید.
چرا عطار حقایق گلوگیر را در دهان دیوانگان گذارده؟ چرا اینقدر نقض زندگی و وارونگی زندگی تبلیغ شده است؟ با این وجود همین سخنان است که با عمق تاریخ ایران پیوند میخورد. چرا عقل آنقدر مورد نقدقرار گرفته است؟ چرا روشن بینان ایران شوریده سران بوده اند؟ چرا بهترین ها خود را به کسوت مجانین در می آورده اند؟
مگر دیوانه خواهم شد در این سو دا که شب تا روز سخن با ماه میگویم پری درخواب میبینم. (حافظ)
همه اینها نشانه آن است که ایرانی روح نا آرام داشته، نگرانی از فردا و بی اطمینانی از آینده همواره با او همراه بوده است.
ستمگری پادشاهان
گفته اند که شاهان ایران ستمگر بوده اند. اجازه آزادی به مردم نمی داده اند. فئودال و بهره کش وجود داشته است. همه اینها درست ولی آئین و رسم قدیم همین بوده است. و در همه دنیا و در آن زمان به همین سیاق بوده است و استثناء وجود نداشته.
تقیه و دورویی
ایرانی دستخوش تقیه و دو رویی است. دو رویی از طرف مردم نتیجه نا امنی است. اما ریا و تزویر از جانب حاکم متشرع نشانه سوء استفاده از جهل عامه و این جوی است که ایران هرچه جلوتر آمده بیشتر درآن غوطه ور شده است. چون آزادی نبود، مردم مجبور بودند خلاف آنچه در دل داشتند بزبان آورند.
زور پذیری
گفته اند ایرانی بیش از حد زورپذیر است. در برابر هرقدرتی سر خم میکند و هرفشاری را پذیرا میشود. درست است. ایرانی حکم کسی را داشته که یک قدح چینی گرانبها زیر بغلش بوده و همه سرمایه اش همان بوده، می ترسیده اگر بیفتد این قدح بشکند، به هرقیمت خواسته از آن حفاظت کند. و از این رو دست به عصا راه میرفته، با خود نگفته یا زنگی زنگ یا رومی روم، نگفته مرگ یکبار، شیون یکبار، آن قدح عبارت بوده است از موجودیت ایرانی که می خواسته حفظ کند. و خود را به هر آب و اتشی زده و به هر رنگی که لازم بوده در آمده. رنگ درویش و قلندر، عابد و مومن، یاغی، گردنه بند، نوکر اجنبی، دلقک، لوطی و جوانمرد، جان برکف و ابن اولوقت و از همین روست که در تاریخ ایران بهترین انسانها و بدترین دیده شده اند. بزرگترین مغزها در آن پرورده شده اند و برای پرورش جهال و دجال نیز بالاترین استعداد ها را نشان داده است. طوریکه امروزه در عصر آگاهی و استیلای عقل و خرد، مسعود و مریم رجوی یکباره بفکر خداشدن می افتند. پس مانده غذایشان را تبرک میکنند، آب منی مسعود رجوی تبدیل به آب حیات و رهایبخش زنان از همه بندهای اعصار و قرون میگردد. هزاران ایران در خارج کشور که هنوز در بهشت اولیه بدام فرقه ای او گرفتارند، بخاطر معجزاتش (سرنگونی رژیم حاکم بر ایران) که هرساله دهها بار تکرار میشود، سر بر قدومش میگذارند و جنسهای لطیف آنها شبها، رقص رهایی را با برکند لباس شرک و بندگی از تن برایش میکنند. همه نشان میدهد که ایرانیان هنوز که هنوز است چه ظرفیتهایی از خود، مثبت و یا منفی نشان میدهند.
باز از همین روست که میبینیم که گاهی ایرانی گفته است “ف” ولی اساس منظورش فرحزاد نبوده است. و دیگران به اشتباه افتاده اند و به غلط آنرا تفسیر کرده اند. او همواره چیزی در کنه خود پنهان داشته و به روی خود نمی آورده و دیگران هم که می شنیدند و متوجه میشدند هم به روی خود نمی آوردند. و جز با ایماء و اشاره و چشم و ابرو از آن حرف نزده شده است. اینهمه اشاره و راز و اسرار که آنهمه در ادب فارسی سخن بمیان آمده منظور همین است.
ایرانی بر مرز نفی و قبول نشسته بوده است. نه میتوانسته جانب نفی را به تنهایی بگیرد و نه جانب قبول را. بنابراین همواره نمی توان این اطمینان را داشت که “نه” و “آری” او همان معنا را میدهند که در قالب کلمه دیده میشوند. که نشان میدهد ایرانی چه راه نا هموار و پر خطری را طی می کرده. تمام انرژی این مردم طی تاریخ به این شکل مصرف شده که هم خود باشد و هم آنچه بدان واداشته میشده که باشد.
دینامیزم فرهنگی او نیز از همین خصوصیت سرچشمه می گیرد. از فرهنگ ایرانی و ادب فارسی یک مجموعه امید و ناامیدی بیرون آمده است. وقتی حافظ میگوید:
“کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور”
“رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند”
در درون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست”
مهر بر لب زده خود می خورم و خاموشم
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
گفت آن یار که از او شدست سردار بلند جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد
و نظایر اینها تناوب امید و نا امیدی و خطر افشای اسرار و حول زمانه خون ریز را بیان میکند.
افراط و تفریط؛
که ممیزه دیگر ایرانی است و او را از اعتدال که لازمه اعتدال که لازمه زندگی آرام و بارور میباشد دور گرده است. این حالت یا او را در رکود نگهداشته یا در جهش های تکاندهنده. هر دورانِ رکود، تکان بدنبال خود می آورد و هر تکان باز روی به رکود می برد. افراط و تفریط چه در افراد و چه در ملتها موجب گشته است که احساس ها و انفعالها در خارج از حوضه خود حرکت کنند و خب و بغض، دو شریک همیشه حاضر در صحنه قضاوت ها باشند.
آنکه دچار افراط و تفریط است یا ستمکش میشود و یا ستمگر یا سر در گریبان فرو میبرد ویا رگهای گردن را کلفت میکند و تا به اعتال نیامده این تناوب زور گفت و زور شنیدن از او دور نمی گردد.
فردگرایی؛
گفته میشود ایرانی تک روست، در تنهایی فردی قادر و تواناست. ولی در جمع کمیتش لنگ میشود. از این رو در کار دسته جمعی قالبا نا موفق مانده است. تا چندی پیش زندگی روستایی ایجاب کار دسته جمعی نداشته، اما اکنون که اذدهام و شهرهای بزرگ، جامعه صنعتی و سازمان گروهی ایجاد شده با ادامه روش گذشته چرخ زندگی او به گل می نیشیند. ایرانی جزء جزء استعداهایش خوب است و شاید میانگینش از همه بالاتر باشد. از هوش، تخیل و ظرافت و قریحه طنز و غیره برخوردادر است. ولی توانایی ترکیب در او ضعیف است. که علت آن بدلیل پراکندگی اندیشه اوست که از زنگی اجتماعی او سرچشمه میگیرد. از این رو استنباطهای او در اجزاء امور نادرست نیست لیکن نتیجه گیری کلی او قالبا لنگان اند. علتهای دیگرش این است که قضاوت ها اغلب از روی مصالح آنی و شخصی شکل میگیرد و این نیز ناشی از همان وضع زندگی اجتماعی بی ضابطه است. که کسی را وادار می سازد هم همه حواسش معطوف به موقع شخص خودش باشد. در واقع کار کارگاه مغزیش بر گرد زره دفاعی بکار می افتد که او برای حراست از خود بتن کرده است.
خرافه پرستی
بیش از همه خرافه پرستی بر دست وپای مردم می پیچید. زیرا هرچه واقعیات اجتماعی کمتر جوابگوی توقع مردم میشود و نیازهای جسمی و روانی نا برآورده می ماند راه بر خرافه ها بیشتر باز میشود. با آمدن صفویه جریان تازه ای در زندگی ایرانی آغاز میشود. استقلال سیاسی و یک پارچگی بدست آمده است لیکن تکاپوی فکری از او دور گردیده بود.
خود شعر دوران صفوی که معروف به سبک هندی است این حالت را تا اندازه ای به نمایش میگذارد. شاعر در این زمان دستخوش گنگی، گره و ابهام است. صراحت ذهنی خود را از دست داده است. از این زمان عیبهای گذشته یعنی نا ایمنی، تزلزل روانی، ظاهر بینی، اصالت فرع را جانشین اصالت اصل کردن برجای می ماند و برهمه اینها عیب های تازه دیگر که رکود ذهنی و گذشته گرایی است به آن افزوده میشود.
تکاپوی فکری هنگام برخورد ایران با تمدن غرب از حدود سالهای 1248 شمسی یعنی حدود36 سال قبل از مشروطه با پیشتازی امثال یوسف خان مستشار الدوله[5] با ترجمه قانون اساسی و اعلامیه حقوق بشر و شهروندی فرانسه به فارسی در رساله “یک کلمه” و البته میرزا فتحعلی آخوند زاده و پیروان او[6] از نو روی میکند، ولی آنگاه دیگر بنیه فکری کشور آنقدر تحلیل رفته است که دوره قاجار که دوره بیداری ایرانیان است یکی از بی رمق ترین دوره های فکری تاریخ ما میگردد.
با ایران باید با انصاف و تفاهم بیشتر روبرو شویم. تاریخ بخوانیم ولی تاریخ را درقالب تنگ زندگی و نفرت و کینه های خود نگذاریم. مردم بسیاری در این ملک زندگی کرده اند و مردم بسیاری نیز زندگی خواهند کرد. و هر نسل مسائل خاص خود را داشته و خواهد داشت. راه رهایی ما خاتمه دادن به انداختن تقصیرها به گردن گذشتگان و دیگران است.
پایان
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
————————————-
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم
قسمت دوم. 7
چه بودیم و چه هستیم. 7
چگونگی پیوند ایران و غرب.. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
سقوط امپراطوری 1000ساله. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم. 14
محاسن و معایب ایرانیان. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
ستمگری پادشاهان. 16
افراط و تفریط؛. 17
فردگرایی؛. 17
خرافه پرستی. 18
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ این فلسفه از همان آغاز پیدایش، در برابر فلسفه ارسطویی مشاء عرض اندام کرد. فلسفه‌ای که پیشینه‌ای استوار و بی‌بدیل در سنت فلسفی مسلمانان داشت و فیلسوفان برجسته‌ای همچون ابن سینا از حامیان و مروجان آن بودند. روشن است که طرح نو درانداختن در برابر فلسفه نیرومند مشاء ـ با آن همه نفوذ و رسوخ در عقل و ذهن پژوهندگان فلسفه آن زمان، و نیز عظمت ارسطو و بوعلی نزد ایشان ـ کاری سخت و شگفت می‌نمود، لیکن چنین کار دشواری به دست توانای شیخ اشراق صورت گرفت. وی به رغم عمر کوتاهش، در بیشتر مباحث عقلی همچون الهیات (مابعد الطبیعه نوری) و طبیعیات و حتی منطق و بلکه در روش فلسفی، در برابر فلسفه مشاء آراء نویی عرضه کرد که از نبوغ و عظمت روحی و فکری این فیلسوف بزرگ خبر می‌دهد
  2. ↑ کتاب ایران و تنهایی اش، محمد علی اسلامی ندوشن، شرکت سهامی انتشار
  3. ↑ ابی حامد محمد بن محمد الغزالی الشافعی، ملقب به حجت‌الاسلام زین الدین الطوسی و امام محمد غزالی (۴۵۰ — ۵۰۵ ه‍.ق) همه‌چیزدان، فیلسوف، متکلم و فقیه ایرانی[۱] و یکی از بزرگترین مردان تصوف سدهٔ پنجم هجری است. او در غرب بیش‌تر با نام‌های Al-Ghazali و Algazel شناخته می‌شود.
  4. ↑ رنه گروسه (به فرانسوی: René Grousset) (زاده ۵ سپتامبر ۱۸۸۵ – درگذشته ۱۲ سپتامبر ۱۹۵۲) تاریخ‌نگار فرانسوی، متصدی هر دو موزه گیمه و سرنوسچی در پاریس و از اعضای فرهنگستان فرانسه بود. وی دو اثر مهم شامل تاریخچه جنگ‌های صلیبی (۱۹۳۴–۱۹۳۶) و امپراتوری استپ‌ها، تاریخ آسیای مرکزی (۱۹۳۹)، که هر دو جزو منابع معتبر به حساب می‌آیند در مورد تمدن‌های آسیایی و شرقی نوشت. همچنین آثاری از وی تحت عنوانهای امپراتوری صحرانوردان و چهره آسیا به فارسی انتشار یافته‌اند.
  5. ↑ میرزا یوسف خان مستشارالدوله (۱۲۳۹–۱۳۱۳ ق/۱۲۰۲–۱۲۷۴ ش/۱۸۲۳–۱۸۹۵م ) دیپلمات و از پیشروان آزادیخواهای دوره ناصرالدین شاه و از همفکران میرزا حسین خان سپهسالار و میرزا ملکم خان بود. در دوره اقامت در تفلیس، با میرزا فتحعلی آخوندزاده نویسنده مکتوبات کمال‌الدوله مناسبات دوستانه‌ای یافت. رساله «یک کلمه»را در ماه‌های پایانی خدمت در پاریس به اتمام رساند و دستنویس آن را در راه بازگشت به ایران (۱۲۴۹ ش) در تفلیس به آخوندزاده نشان داد و در سال ۱۲۵۳ ش (۱۸۷۴ م) در ایران چاپ رساند. ماشاءالله آجودانی در«مشروطه ایرانی» می‌نویسد: «هنگامیکه او را زنجیر کرده، به قزوین تبعید و زندانی کردند، کتاب یک کلمه را آن قدر بر سرش کوفتند که بر اثر عوارض آن ، چشمانش آب آورد.»
  6. ↑ میزا آقا خان کرمانی، میرزا ملکم خان، عبدالرحیم طالبوف و میرزا آقا تبریزی و…

تاریخ بدون سانسور-ق 7-خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق
اکتبر 4, 2021
هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت))
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درس‌هایی از تاریخ، که در سال‌های آخر زندگی خود نوشت، می‌گوید که تاریخ ملت‌ها را باید با توجه به پدیده‌های علمی جدید نوشت.))
دسترسی به قسمتهای قبلی
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام
قمست هتفم

خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق
معاویه
دربارة معاویه نباید به ناروا قضاوت کرد. وي در آغاز کار به وسیلۀ عمر، خلیفۀ عادل امین، که او را به حکوم شام برگزید، به قدرت رسید. پس از آن علمدار انقلابی شد که از قتل عثمان زاده بود، و سپس، به وسیلۀ دسیسه هاي ماهرانه اي که وي را از توسل به زور جز در موارد خاص بی نیاز میداشت، پایه هاي قدرت خود را محکم کرد. از جمله سخنان وي این بود «: شمشیر خود را جایی که تازیانۀ من کار میکند نخواهم کشید، و تازیانۀ خود را جایی که زبان من کار میکند به کار نخواهم گرفت. اگر میان من و مردم مویی رابطه باشد، نخواهد گسیخت » . گفتند «: چطور،» گفت «: وقتی بکشند شل میکنم، و وقتی شل کردند میکشم » . راه وي به طرف قدرت از راه غالب کسانی که سلسله حکومت نوینی بنیاد کرده اند کمتر خونآلود بود .
وي نیز مانند غالب غاصبان قدرت میکوشید تا ابهت و شکوهی در اطراف تخت خود پدید آورد و در این کار از امپراطوران روم شرقی، که آنها نیز مقلد شاهنشاهان ایران بودند، تقلید میکرد. حکومت سلطنتی فردي از زمان کوروش تا روزگار ما دوام یافته وظاهراً این روش براي فرمانروایی بر اقوام نادان و استثمار آنها مناسب است. معاویه شخصاً روش حکومت خود را چنین توجیه میکرد که مایۀ رفاه عمومی شده، نزاع قبایل را برانداخته، و دولت عرب را که از جیحون تا نیل بسط داشت به قوت و وحدت رسانیده است. به نظر وي تعقیب روش انتخابی در کار خلافت، بناچار، در موقع انتخاب خلیفه مایۀ اختلاف و آشوب میشود، و براي جلوگیري از آن میبایست روش موروثی را دنبال کرد؛ بدین جهت پسر خود یزید را به عنوان ولیعهد انتخاب کرد و از همۀ ولایتهاي دولت اسلامی براي او بیعت گرفت.
حسن و حسین نواده پیامبر و یزید
با وجود این، وقتی معاویه درگذشت ( 61 هـ ق، 680) م ، جنگ دربارة خلافت مانند آغاز خلافت وي درگرفت. مسلمانان کوفه کس پیش حسین بن علی ع[ ] فرستادند و وعده دادند که اگر کوفه را مقر خود کند او را در کار خلافت تأیید خواهند کرد. حسین ع[ ] از مکه حرکت کرد، خاندان وي و هفتاد تن از پیروان اخلاصمندش همراه او بودند . وقتی این قافله به چهل کیلومتري شمال کوفه رسید، نیرویی از سپاه یزید به فرماندهی عبیداالله زیاد راه بر او گرفت و خواستار تسلیم او شد. حسین ع[ ] و همراهان وي جنگ را برگزیدند. همان آغاز جنگ تیري به قاسم، برادرزادة حسین ]ع[ ، که طفلی ده ساله بود، خورد و او در آغوش عموي خود جان سپرد . پس از آن، برادران و فرزندان و عموزادگان و برادرزادگان حسین ع[ ] یکایک از پا درآمدند، و از همراهان وي کس نماند و زنان مضطرب و ترسان شدند. وقتی سر حسین ع[ ] زد را به کوفه بردند، عبیداالله با چوب به آن می . یکی از حضار گفت «: چوب خود را بردار، به خدا من پیامبر را دیدم که دهان او را می بوسید» (61 هـ ق، 680م). شیعیان در کربلا، در جایی که حسین ع[ ] به قتل رسید، به یادگار وي زیارتگاه بزرگی ساختهاند و هنوز هم هر ساله حادثۀ غم انگیز قتل وي را نمایش میدهند و عزاداري میکنند و از یادگار علی و دو فرزندش حسن و حسین ع[ ] تجلیل به عمل می آورند . عبداالله بن زبیر نیز بر ضد یزید قیام کرد، ولی سپاه شام وي را شکست داد و در مکه محاصره کرد. سنگ منجنیقها به محوطۀ کعبه افتاد و حجرالاسود سه پاره شد و کعبه آتش گرفت و پاك بسوخت ( 64 هـ ق، 683م). پس از آن ناگهان محاصره برداشته شد، زیرا یزید مرده بود و سپاه در دمشق مورد حاجت بود. پس از مرگ یزید دو سال آشوب بود، و در اثناي آن سه تن عهدهدار خلافت شدند؛ سرانجام عبدالملک بن مروان، پسر عم معاویه، آمد و آشفتگی را از میان برداشت و با شجاعت و قساوت فتنه را آرام کرد، و چون کارش استقرار یافت، با رأفت و حکمت و عدالت حکومت کرد. سردار وي، حجاج بن یوسف، مردم کوفه را به اطاعت آورد و محاصرة مکه را تجدید کرد.
عبداالله بن زبیر که 72 سال داشت، از مکه مانند یک قهرمان دفاع کرد. مادر سالخوردهاش نیز او را تشجیع و ترغیب میکرد؛ ولی عاقبت شکست خورد و کشته شد، و سرش را به دمشق بردند و پیکر او را پس از آنکه مدتی بر دار بود به مادرش تسلیم کردند (73 هـ ق، 692م). در سالهاي آرامش پس از این جنگ، عبدالملک مروان به نظم شعر و تأیید ادب پرداخت و به زندگی خود سامان بخشید و پانزده فرزندي را که از هشت زن پدید آورده بود و چهار تن از آنها بعدها به خلافت رسیدند تربیت کرد.
حکومت عبدالملک مروان بیست سال دوام داشت، که در اثناي آن زمینۀ کارهاي بزرگ پسر خود ولید اول را (86 – 96 هـ ق، 705 -715 ) م فراهم کرد. در زمان ولید، اعراب فتوح خود را دنبال کردند: بلخ (87 هـ ق، 705 ) م ، بخارا (91 هـ ق، 709) م ، اسپانیا، (93 هـ ق، 711( م ، و سمرقند (94 هـ ق، 712 ) م به تصرف مسلمین درآمد. در مشرق، حجاج بن یوسف با خشونت و خلاقیت حکومت کرد و کارهایی عمرانی انجام داد که از لحاظ اهمیت از قساوتی که در کار حکومت داشت کمتر نبود: باتلاقها را زهکشی کرد، بسیاري زمینهاي بایر را دایر ساخت، و کانالهاي آبیاري قدیم را که ویران شده بود احیا کرد؛ به این کارها اکتفا نکرد و، با رواج دادن علامات حرکات، تحولی در کار نوشتن پدید آورد. حجاج بن یوسف پیش از آنکه به حکومت برسد معلمی میکرد. ولید نیز نمونۀ یک فرمانرواي خوب بود؛ به امور دولت بیش از جنگ توجه داشت؛ صناعت و بازرگانی را از طریق گشودن بازارهاي تازه و جادههاي خوب تشویق کرد؛ مدارس و بیمارستانها ساخت، که نخستین بیمارستان امراض مسري و آسایشگاه پیران و عاجزان و کوران از آن جمله بود؛ مسجد کوفه و مدینه و بیتالمقدس را توسعه داد و تزیین کرد؛ و در دمشق مسجدي بزرگتر و باشکوهتر از آنها بنیاد کرد که هنوز برجاست. ضمن این مشاغل، فرصت کافی داشت که شعر بگوید، آهنگ بسازد، عود بنوازد، و به شاعران و نوازندگان دیگر گوش فرا دارد. وي،از هر دو روز، یک روز را براي انس با ندیمان اختصاص داده بود .
جانشین ولید برادرش سلیمان بود (96-99 هـ ق، 715-717 ) م که بیهوده براي گشودن قسطنطنیه کوشید و مرد و مال بسیار تلف کرد. وي همۀ وقت خود را صرف خوراکهاي خوب و زنهاي بد کرد، و مردم از او خیري ندیدند جز اینکه وصیت کرد پس از وي عمربن عبدالعزیز پسر عمویش را به خلافت بردارند (99-101 هـ ق، 717-720م). عمر مصمم بود در خلافت خود مفاسد خلفاي اموي را جبران کند، و همۀ وقت خویش را به احیاي مراسم و رواج دین صرف کرد. در کار لباس زاهدمآب بود: لباس وصلهدار میپوشید، تا آنجا که هیچ کس باور نمیکرد که او خلیفۀ مسلمین باشد. به زن خود دستور داد همۀ زیورهاي نفیسی را که پدرش به او داده بود به بیتالمال پس بدهد، و او نیز اطاعت کرد. به زنان حرم خود گفت که در نتیجۀ گرفتاریهاي حکومت از رسیدگی به آنها باز خواهد ماند و هر یک از آنها که مایل باشد میتواند طلاق بگیرد. به شاعران و خطیبان و دانشورانی که در کار معیشت خود به دربار خلیفه تکیه داشتند اعتنایی نداشت و عالمانی را که به دولت تقرب نمیجستند تقرب داد و مشاور و دستیار خود کرد. با دولتهاي بیگانه پیمان صلح بست؛ محاصره از قسطنطنیه برداشت و سپاه را از آنجا فرا خواند. از همۀ شهرهاي اسلامی که مردم آن مخالف حکومت امویان بودند پادگانها را برداشت.
دلیل عدم تشویق غیرمسلمانان توسط امویان به اسلام
خلفاي اموي پیش از او مردم غیر مسلم را به اسلام تشویق نمیکردند تا درآمد دولت کم نشود. عمر، مسیحیان و یهودیان و زردشتیان را به اسلام تشویق کرد. وقتی متصدي امور مالی اظهار نگرانی کرد که این روش خزانه را فقیر خواهد کرد، گفت: « به خدا آرزو داشتم همۀمردم مسلمان شده بودند و من و تو کشاورزانی بودیم که ازکشت خودمان روزي میخوردیم » . وقتی مشاورانش خواستند از اقبال نامسلمانان به اسلام جلوگیري کنند و براي این منظور ختنه را شرط مسلمانی نهادند، عمر، که در دین اسلام مقام و منزلتی چون بولس حواري در مسیحیت داشت، دستور داد شرط ختنه را بردارند. آنگاه براي کسانی که مسلمان نمیشدند قیود سخت نهاد، کارهاي دولتی را از آنها منع کرد، اجازة بناي معابد تازه نداد. زمان خلافت او کمتر از سه سال بود، و از بیماري درگذشت. یزید دوم (101 -105 هـ ق، 717-724م). از لحاظ اخلاقی و رعایت موازین اسلامی، نقطۀ مقابل عمربن عبدالعزیز بود. همان قدر که عمر اسلام را دوست داشت، او به کنیزي به نام حبیبه عشق میورزید. یزید به روزگار جوانی حبیبه را به چهار هزار سکۀ طلا خریده بود و برادرش سلیمان، خلیفۀ وقت، وادارش کرد کنیز را به فروشنده پس بدهد ولی یزید جمال حبیبه و عشق خود را فراموش نکرده بود. وقتی به خلافت رسید، زنش از او پرسید آیا از دنیا آرزوي دیگري دارد. گفت آري حبیبه را میخواهد. زن وفادار وي فوراً حبیبه را احضار کرد و خود در گوشۀ حرم از دیدهها پنهان شد. گویند یزید در یکی از روزها که با حبیبه به بازي سرگرم بود، دانۀ اناري به دهان وي انداخت و او شوکه شد و در آغوش یزید درگذشت، و خلیفه چنان از مرگ وي غمین شد که یک هفته پس از آن زندگی را بدرود گفت.
هشام (105-125 هـ ق، 724-743 ) م با عدالت و آرامش حکومت کرد و در اثناي آن کارهاي اداري را سر و سامان داد، مالیاتها را سبک کرد و پس از خود خزانه را پر و معمور به جا نهاد. ولی صفاتی که موجب فضیلت قدیسی میشود ممکن است مایۀ نابودي حاکمی باشد. به همین جهت، سپاهیان هشام در چند جا شکست خوردند؛ در ولایتها فتنه پدیدار شد؛ و در پایتخت، که خلیفهاي اسرافکار و خراج میخواست، نارضایی شیوع یافت. جانشینان هشام خلفاي امویی را که پیش از او به قدرت و مهارت امتیاز داشتند ننگ آلود کردند و با عیاشی روزگار به سر بردند و از کار حکومت غافل ماندند. ولید دوم (125 -126 هـ ق، 743 -744م) مردي فاسد و غرقه در شهوات جسمانی بود و به دین توجهی نداشت. وقتی خبر مرگ عموي خود هشام را شنید، سخت خوشحال شد؛ پسر هشام را به حبس انداخت، همۀ اموال کسانی را که به خلیفۀ متوفا وابسته بودند مصادره کرد، و با حکومت فاسد و بخششهاي بیاندازه اموال خزانه را به باد داد. دشمنانش میگویند که وي در حوضی از شراب شنا میکرد و در حال شنا داد دلی از شراب میگرفت؛ قرآن را با تیر زده بود و معشوقه هایش را به جاي خود براي اجرا و رهبري نماز جماعت میفرستاد. یزید، پسر ولید اول، این خلیفۀ فاسد بدکار را کشت، شش ماه خلافت کرد، و به سال (126 هـ ق، 744 ) م درگذشت. برادرش ابراهیم جانشین او شد، ولی نتوانست از حق دفاع کند؛ مروان دوم، یکی از سرداران نیرومند اموي، او را برداشت و شش سال حکومتی پرحادثه کرد، و خلافت اموي مشرق با وي پایان گرفت.
امویان پایه گذار سلطنت موروثی در اسلام
اگرکارهاي خلفاي اموي را از لحاظ دنیایی بنگریم، به سود اسلام بود. حدود سیاسی کشور را به حدي وسعت دادند که هرگز از آن جلوتر نرفته بود. اگر بعضی دورههاي شوم تاریخشان را نادیده انگاریم، به طور کلی دولت تازه را با نظم و آزادي راه بردند، ولی روش سلطنت موروثی استبدادي به همان نتیجه رسید که معمولا در همه جا میرسد. در اوایل قرن دوم هـ ق خلفاي ناتوانی عهدهدار امور شدند که خزانه را فقیر کردند و امور دولت را به خواجگان سپردند و نتوانستند بر خوي اصیل عرب، که استقلال جویی فردي بود و غالباً مانع ایجاد دولت واحد اسلام می شد، تسلط یابند. علت اختلاف از میان نرفته و به صورت نزاع دستههاي سیاسی درآمده بود. هاشمیان و امویان با هم دشمنی داشتند، گویی اختلافات خویشاوندیشان از روزگار سلف سخت تر شده بود. عربستان و مصر و ایران از تسلط دمشق بیزار بودند. ایرانیان مغرور، که سابقاً ادعا داشتند که اعتبارشان کمتر از اعراب نیست، اینک دعوي تازه داشتند و میگفتند که از اعراب برترند و تسلط شام را تحمل نتوانند کرد. بازماندگان پیامبر از اینکه میدیدند کار مسلمانان به دست امویان ـ همانها که دشمنان سرسخت پیامبر بودند و دیرتر از همه مسلمان شدند ـ افتاده سخت آزرده بودند، از فساد و بدکاري خلفاي اموي و بیعلاقگی آنها به دین تأسف داشتند، و از خدا میخواستند کسی را بفرستد که آنها را از این حکومت خفتبار رهایی دهد
این نیروهاي مخالف به یک شخصیت نیرومند و کاردان احتیاج داشتند که همه را متحد و هدفشان را روشن کند. این پیشوا ابوالعباس سفاح، نبیرة عباس، عموي پیامبر، بود که از نهانگاهی در فلسطین فرماندهی گروه ناراضی را به عهده گرفت، زمینۀ شورش ولایات را فراهم آورد، وطندوستان شیعۀ ایرانی را به خود جلب کرد. ایرانیان با همۀ قوت به یاریش برخاستند، و او به سال 132 هـ ق (749 ) م در کوفه خود را خلیفۀ اسلام اعلام کرد. سپاه مروان دوم با انقلابیون، که سردارشان عبداالله عموي ابوالعباس سفاح بود، کنار رود فرات رو به رو شدند؛ سپاه مروان شکست خورد، و یک سال بعد دمشق از پس محاصره تسلیم شد. پس از آن مروان را گرفتند، کشتند، و سرش را به نزد ابوالعباس بردند. ولی خلیفۀ تازه به این اکتفا نکرد و گفت «: اگر خون مرا بیاشامند سیراب نخواهند شد، و خون آنها نیز خشم مرا سیراب نخواهد کرد » . ابوالعباس را سفاح یعنی خونخوار نامیدند، زیرا فرمان داد بزرگان اموي را تعقیب کنند و هر جا به آنها دست یافتند، خونشان را بریزند تا از آشوب احتمالی افراد خاندان منقرض جلوگیري شود. عبداالله، که ولایت شام داشت، این کار را با سهولت و سرعت انجام داد د. ربارة امویان اعلان عفو عمومی داد و به تأیید آن هشتاد تن از سران اموي را به مهمانی خواند. هنگامی که بر سفره بودند، به سپاهیانی که در نهانگاه جاي داشتند اشاره کرد تا برون شدند و سرها را به شمشیر فرو ریختند؛ آنگاه فرش بر پیکر کشتگان افکندند و سفره ادامه یافت . به جاي سران اموي، کسانی از عباسیان بر پیکر دشمنان خود به سفره نشستند و گوششان از نالۀ محتضران لذت میبرد. گور بعضی خلفاي اموي را شکافتند و اسکلتشان را تازیانه زدند، بر دار کردند، بسوختند، و خاکستر آن را به باد دادند.
پایان قسمت 7: خلافت اموی
ادامه دارد
تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها
برگرفته از کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت

دروغ فرقه فاشیستی مذهبی مسعودرجوی در رد اصل ولایت فقیه
اکتبر 10, 2021
داود باقروند ارشد

مسعود رجوی، دفاع ایدئولژیک از اصل ولایت فقیهی خودش را در مقاله ای تحت عنوان “روحانیت شیعه برسر دوراهی تاریخی” در نشریه مجاهد شماره 7 چنین آورده است:

«««اولا: این روزها بازار بحث در مورد ولایت فقیه از هرطرف داغ است. اینکه ولایت فقیه در اسلام واقعی و نه اسلام طبقاتی رایج چیست وچه موارد و چه تاریخچه ای دارد، موضوع مقاله جداگانه ای است. … اما آنچه مسلم است اینکه در اسلام واقعی طبقه روحانی وجود ندارد (نقل به مضمون). و در تائید آن تمام حرف را میزند آنجا که کد میآورد: “هرمذهبی رهبانیت دارد و رهبانیتِ امت اسلام جهاد و پیکار است.”

تا اینجا اصل را تائید کرده ولی میگوید ولی فقیه منم که مبارزه کرده ام. باور نمیکنید؟ به ادامه بیانات ایشان در همین مقاله توجه کنید.

ثانیا: فقیه بمعنای واقعی و قرانی آن زمین تا آسمان با آنچه امروز در نظر عوام است تفاوت دارد در فرهنگ عامیانه معمولا بکسی فقیه گفته میشود که مسائل شرعیه و آنهم فروعات و جزئیاتی از قبیل طهارت و نجاست را برای مردم بازگو میکند، و یا آنها را در رساله ای گردآوری کرده و عموما از روی لباسش شناخته میشود.

حال آنکه بمعنی دقیق کلمه فقیه بفرد صاحب فهم و استنباط و دریافت از هرچیزی گفته میشود آنگاه وقتی این توانایی فهم واستنباط در چهارچوب دین باشد، فرد فقیه، فقیه در دین نامیده میشود. یعنی کسی که در دین و اصول و احکام آن صاحب فهم و دریافت بوده و بتواند مسائل مختلف را پاسخگو باشد.
ملاحظه میشود که فقیه چیزی است بالاتراز عالم. بعبارت دیگر هرکس که چیزی را میداند نسبت به آن چیز عالم است. ولی معلوم نیست که در آن فقطه هم باشد. چرا که لازمه فقیه بودن رسوخ در اعماق آن چیز و توانایی پیگیری و پیاده کردن آن در شرایط مختلف است. در مثل کسی که شناکردن بلداست، ولی معلوم نیست که بتواند خودرا از میان امواج طوفانزا بساحل برساند. …..»»»
ادامه مقاله رجوی:

«««همچنین میدانیم اگر کسی واقعا دراسلام فقیه نباشد، و جوهر اصول و احکام این ایدئولژی را عمیقا درک نکرده و به هدف احکام واقف نباشد، حتی همین امروز نیز از بردگی و مالکیت خصوصی ابزار جمعی تولید دفاع خواهد کرد. …

از این مثالها میخواهیم نتیجه بگیریم که فقیه واقعی کسی است که با اشراف به جهان بینی توحید و مکتب اسلام بتواند لااقل در اصول و کلیات، اسلام را در زمان خود پیاده کند و اینهم مستلزم برخورداری از دیدگاههای واقع بینانه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی روانشاسی… است که بسیاری از مدعیان امروزی آن از جمله بیخبرانند…»»»»
حالا باور کردید؟ ایشان نه تنها اصل ولایت وفقیه را رد نمیکنند که معتقدند ولی فقیه بسیار بیشتر از آن است که عامه میدانند. و اصل آن نزد کسی نیست الا خود مسعودرجوی. همان چیزی که در عراق در شهر اشرف بعد از کشتار فروغ جاویدان از مجاهدین در بن بست ناشی از قفل شدن در عراق بر سر مجاهدین با اعلام امام زمان و ولی امر (خلیفه) مسلمین جهان بودن، خود را صاحب مال و جان و ناموس همه مسلمین جهان خواند و آنرا پیاده کرد.

بله مردم ایران این شیاد را بخوبی چه بدلیل تروریسم آن در شهرها، کشتار فرزندانشان در مرزها، همدستی با قاتلان ایرانیان و اشغالگران کشورشان، با سرکوب فرزندان اسیرشان در تشکلات رجوی، با اقدامات خلاف عرف و اخلاق تجاوز به زنان عضو جدا شده از همسرانشان، از یکطرف و آنچه میخواهد بعد از اینهمه جنایات برای مردم ایران از ولایت فقیه رادیکال برایشان به ارمغان ببرد، چه از طریق افشاگریهای فرزندان مجاهد جدا شده شان و چه از طریق آنچه خود شاهد بوده اند میشناسند.
بنابراین وظیفه هر ایرانی و هر انسانی است که این شیاد را که اصل اجرا شده ولایت فقیه کنونی را کم میداند و قول بیشترش و غلیظ ترش را بعد اجرای فاجعه بارش بر فرقه اش، برای آینده ایران میدهد افشا کنند. بخصوص که جهت فریب مردم ایران و جهان با نعل وارونه زدن در ظاهر شعار ” مرگ بر اصل ولایت فقیه” هم میدهند. و یا در ظاهر بالاترین افتخارات خودش که تروریسم و کشتن آمریکایی ها ست را ، بطور شیادانه تکذیب میکنند تا بقدرت برسند تا ….
ما گفته ایم (با علم یقنی و نه تحلیلی …)، بزرگترین شانس مردم ایران بقدرت نرسیدن این تشکل خطرناک در ایران بوده است. ما گفته ایم از زبان مسعود رجوی و مریم رجوی و آن اینکه، اگر جهان میگوید رژیم بدنبال قدرت هسته ای جهت دفاع از خودش بود. رجوی بدنبال استفاده آن جهت جهانی کردن خلافت خودش است.

اگر در مریم رجوی و باقی مانده فرقه رجوی، اعتقاد به ولی فقیه رادیکال (نوع استالینی- پول پوتی) تغییرکرده بود، باید طی جلسات و نقد مکتوب و رسمی دفاع ایدئولژیک از اصل ولایت فقیه را رد کند.

تمام این نمایشهای مسخره یعنی اعتقاد عمیق به ولایت فقیه آنهم از نوع (استالینی-داعشی)، بعلاوه تروریسم افسار گسیخته از افتخارات فرقه رجوی و میراث مسعود رجوی است که مریم رجوی دنبال میکند. اما مصلحت و شیادی ایجاب میکند فعلا تکذیب شود.

بزرگترین شاخص دفاع کل تشکیلات فرقه رجوی و خودش ازاصل ولایت فقیهی مسعودرجوی، در انتقاد ناپذیری مطلق او همچون نفی آیات قران و مجازات تا اعدام منتقد میتوان بخوبی مشاهد کرد. این میزان نفرت و رویکرد جنون آمیز و هیستریک رجوی و اعوان و انصارش در نقد رجوی از همین اصل اینکه رجوی خدای روی زمین است ناشی میشود. اینرا از نزدیکترین کسان سابق رجوی قبول کنید.
داود باقروند ارشد
مهرماه 1400

درسالمرگ شجریان یادی کنیم از مرضیه آینه تمام قد خیانت و فرار از صحنه مسعود و مریم رجوی از گزارش تکاندهند از زبان شخص مسعودرجوی
اکتبر 13, 2021
متاسفانه رجوی که نتوانست شجریان را فریب دهد، مرضیه را با تجاربی که از تودهنی شجریان خورده بود بکمک دیگر فریب خوردگانی چون آقا و خانم متین دفتری بدام انداخت
بقلم داود باقروند ارشد
این قلم مدتها همراه مرضیه خواننده پر آوازه ایران در لندن و اردن[1] و هنگام حضورش در شورای ملی مقاومت بوده ام. او یکی از نوارهایش را نیز وقتی در اردن با هم بودیم به یادگار به این قلم هدیه کرد که متاسفانه هنگام فرار از جهنم اشرف در عراق جا ماند.
مرضیه مطرب؟
مرضیه از طریق آقای هدایت الله و خانم مریم متین دفتری و اعتمادی که به آنها داشت به دام فرقه رجوی افتاد. رجویها که در اوج ایزولاسیون داخلی و نیرویی بسر میبرد همچون تشنه ای در نمکزار به حمایت سلبریتی ملی ای همچون مرضیه نیاز حیاتی داشتند. بویژه که هم احمد شاملو و هم شجریان با خائن خواندن مسعودرجوی از همکاری با او خودداری کرده بودند و مسعودرجوی آنها را مزدور رژیم و خائن و دشمن نامیده بود. از این رو در اوج دجالگری که مسعودرجوی علنا در جمع ما مجاهدین و اعضای مجاهد شورا، میگفت:
“خیال نکنید که ما مطرب شده ایم. این عمله و یابوهای بورژ وازی را اگر ما سوار نشویم رقبایمان سوار میشوند و بهره اش را میبرند.” وصف و ترور شخصیتی مرضیه توسط رجوی که در مقابل مریم رجوی سربلند نکند

هرچند در ظاهر سنگ تمام برایش گذاشتند. یک اکیپ چهارنفره با مسئولیت نیکو خائفی اشک زری (عضو شورای رهبری)، حمید رضا طاهر زاده “طاهر”، کامیار ایزدپناه و حتی پذیرش اینکه حمیدرضا طاهر زاده از عضویت سازمانی عملا خارج شود، چون هم مرضیه علاقه خاصی به او داشت، بویژه که نسبت به اعمال انقلاب ایدئولژیک در مورد طاهر زاده مشکل هم داشتند و دارند، بنابراین طاهر زاده را صرف مرضیه کردند و تنها در قالب عضو شواری ملی مقاومت در کنار مرضیه جهت کنترل او حضور پیدا میکرد. و اینگونه مسعود رجوی برای مرضیه مایه گذاشت که نشان میداد بعد از تنفری که مردم ایران نسبت به رجوی از خود نشان دادند، تا چه حد به حمایت مرضبه برای ادامه حیات ننگین و خائنانه اش نیاز دارد.

ظهور مرضیه ای دگر و تهدید تمامیت مسعود و مریم رجوی
مسعود و مریم رجوی فکر میکردند مرضیه نیز مانند دیگر خوانندگان و هنرمندان امثال منوچهر سخایی، محمد شمس، عماد رام و… با دریافت سهمی از پولهای عراق بعنوان مقرری وزندگی در حاشیه مناسبات سازمان میتوان از او نیز بعنوان یک سلبرتی هنری و خنثی در برنامه ها و شوهای مریم رجوی مورد سوء استفاده قرار داد.
اما زوج رجوی بسیار زود فهمید که مرضیه آنکسی که فکر میکردند نیست، او از سلاله خورشید است و با تاریکی و دجالگری و امام زمان بازیهای رجوی در نبرد و تهدید جدی برای رهبری خیانت بار مسعود و مریم است. در زیر گزارش خود مسعود رجوی که از سایت فرقه رجوی نقل شده است را بخوانید. این گزارش ناظر به زمانی است که مسعود و مریم قصد دارند قبل از حمله آمریکا به عراق با بجا گذشتن همه مجاهدین از عراق فرار کنند و همه مجاهدین را تنها بگذارند و مرضیه نیز باید از عراق خارج شود، ولی مرضیه همه نقشه های خیانتبار آنها را نقش بر آب میکند .
گزارش شخص مسعود رجوی را بخوانید تا توضیح داده شود:
https://leader.mojahedin.org/i/news/69519
در روز ۲۱مهر ۱۳۷۶ در پایان یک اجلاس شورا در یکی از قرارگاههای ارتش آزادیبخش ملی ایران، خانم مرضیه درخواست شگفت انگیزی به من ارائه کرد. در این زمان او ۷۳سال داشت. نزدیک غروب، مریم به من گفت خانم مرضیه سفر بازگشت خود به فرانسه را لغو کرده و می‌خواهد تورا ببیند. پرسیدم موضوع چیست؟ مریم گفت: دو پایش را در یک کفش کرده و می‌گوید ارتش آزادیبخش را انتخاب کرده و هیچ‌کس حتی تو هم نمی‌توانی انتخاب او را تغییر بدهی…از مریم پرسیدم آیا ایشان در پاریس مشکل و کمبودی دارد؟ گفت تا آن‌جا که من می‌دانم خیر اما خودت هم بپرس… ساعتی بعد خانم مرضیه ازمحل اقامت موقتش در بغداد به قرارگاه بدیع زادگان آمد. مریم و من که از این پیشتر با ایشان خداحافظی کرده بودیم به دیدارش شتافتیم. مضمون صحبتمان را خلاصه می‌کنم. خانم مرضیه گفت: آقا، چیزی از شما می‌خواهم به‌شرط این‌که نه نگویی! گفتم هر چیز که شما بگویید به روی چشم الا این‌که بخواهید در اینجا بمانید، چون این محیط امنیت ندارد، مناسب کار و فعالیتهای شما[نگارنده: منظورش شخص خودش و مریم رجوی است] هم نیست، هوای آن هم برای شما خوب نیست، امکاناتش بسیار محدود است و خلاصه خسته خواهید شد. [نگارنده: مگر تا روز قبلش امنیت بود، هوایش هم خوب بود؟]اگر در پاریس مشکل یا کم و کسری دارید، بفرمایید، به روی چشم… خانم مرضیه با اشاره به مریم گفت: خیر، «خانوم» ترتیب همه چیز را داده‌اند. در پاریس باغ بزرگی برایم گرفته‌اند. استودیوی جداگانه هم برای تمرین و ضبط صدا با تجهیزات دارم. بهترین ارکستر در اختیارم است. مجاهدین هم در کنارم هستند و از چیزی فروگذار نمی‌کنند. با هنگامه هم در ارتباط هستم و حالش خوب است… گفتم: پس مشکل چیست؟ با نگاهی پر مهر و اشتیاق به مریم، که گویی دوری از او را بر نمی تابد و نیز می‌خواهد او را در برابر مخالفت من، به حمایت از درخواست خودش بکشاند گفت: می‌خواهم نزدیک «خانوم» باشم. [نگارنده: مرضیه بیچاره نمیدانست که مریم فردایش دارد فرار میکند به فرانسه]نمی‌خواهم زن ویژه باشم، من رزمنده ارتش آزادیبخش هستم… گفتم: خانم مرضیه، بزرگواری شما چیز ناشناخته‌یی نیست اما در این سن و سال و با کسالتهایی که دارید چگونه می‌خواهید رزمنده باشید؟ این چه انتظاری است که از خودتان دارید؟ گفت: لااقل برای بچه‌ها و راهگشایان ملتم آشپزی که بلدم، اگر این را هم قبول نداری، دستکم دعایی بدرقه راهشان می‌کنم. میهمان نیستم و از امروز صاحبخانه ام .سپس سوگند خورد که با خلوص می‌خواهد بر روی اولین تانک بجانب دشمن بشتابد. تأکید کرد که فکر همه خطرات را هم کرده و خونش مانند دیگر مجاهدان کمترین فدیه آزادی ملت ایران است…آخر سر هم با لحنی اخطارگونه به من، دوباره تأکید کرد که هیچ‌کس نمی‌تواند انتخاب او را تغییر بدهد والا دست به قهر و اعتصاب می‌زند.شگفتا در حالی‌که مرضیه، آتشین می غرید، مریم دست او را گرفته بود و به آرامی می‌گریست و من هنوز نمی فهمیدم که این اشک شوق و غرور و تحسین است. راستی که مرضیه اصل و وصل خویش را در مریم رهایی باز یافته بود.دقایقی بعد هزاردستان و خاتون هنر ایران، قلم به‌دست گرفت و یک برگ زرین و جاودانه مقاومت و هنر را، به‌صورت یک نامه نوشت و خطاب به من ابلاغ کرد. این غزل غزلهای او بود. وقتی خواندم، فهمیدم که تا آن روز مرضیه را نشناخته بودم. با شرمندگی از عنوانهای پر لطفی که به من داده است، از آن‌جا که مجاز نیستم هیچ چیزی را از نامه تاریخی بانوی سرفراز هنر حذف کنم، امانت را عیناً به موزه مقاومت تقدیم می‌کنم و به استحضار همه هموطنان به‌ویژه زنان اشرف‌نشان این مرز و بوم می‌رسانم:گزارش مسعود رجوی از رویکرد مرضیه نسبت به خواست رجوی به فرار از عراق

نامه مرضیه به سازمان نقل از سایت مجاهدین
https://leader.mojahedin.org/i/news/69519
مرضیه که خود فرد پاک و پاکیزه ای بود، فکر میکرد که با خدایان پاکیزگی طرف است. و از همین رو به این زوج دجال و مجاهدین عشق میورزید ولی نمیدانست که با یک فقره ضحاک مار بدوش و یک قواد مواجهه است که جان ایرانیان که هیچ جان مجاهدینی که فدایی او بودند نیز سرسوزنی برایشان ارزش ندارد.
رجویها که فکر میکردند با یک مطرب طرف هستند و به محض گفتن اینکه عراق در حال اشغال است و باید برود اروپا، همچون خودشان بلافاصله استقبال خواهد کرد.
اما با رویکرد صادقانه و فداکارانه مرضیه چنان شوک شدند و مرضیه بدون اینکه بداند چنان خیانت مسعود و مریم را در آینه خودش برای خود ایندو رهبر فراری به نمایش گذاشت که کینه عمیقی از او بدل گرفتند.

رجویها مجبور شدند ما ها مسئولین را جمع کنند و مشکلی که ایجاد شده است را مطرح کنند، بدون اینکه بگویند مرضیه دارد طرح فرار آنها را خراب میکند. بلکه گفتند اگر مرضیه را نتوانستیم متقاعد کنیم که به خارج برود ممکن است در اثر شدت بیماری در عراق بمیرد!!! شما ها باید حواستان جمع باشد!! حتی در نهایت در جلسه عمومی نیز به این رویکرد خطرناک مرضیه برای اعتبار رهبری خودشان اشاره کردند.
ترس رجویها این بود که وقتی مرضیه در عراق بماند و بعد بفهمد که ایندو فرار کرده اند چگونه بر سرشان آوار خواهد شد. بویژه با وجهه ملی و بین المللی و ورحیه جنگنده ای که مرضیه داشت، فقط باید او را میکشتند تا ساکتش کنند.
هرچند این مسئله ای نبود که ایندو جرثومه های خیانت و وطن فروشی نتوانند از پس آن برآیند و در نهایت با هزاران دروغ و فریب او را راضی به خروج از عراق کردند. ولی از آنجا که خیلی دیر شده بود پس از سقوط صدام، مرضیه مدت ۱۰ روز در مرز عراق و اردن سرگردان بود تا سرانجام موفق شد از این کشور خارج شود و به اروپا برود.
وقتی مرضیه بعدها در اروپا فهمید که بازهم فریب خورده و ایندو خود فرار کرده اند و علت اصرار آنها به خروج از عراق چه بوده بخاطر خیانت آنها به اعضا و جنبش دست به اعتراض زد. مرضیه در دفتر خاطراتش در زمانیکه به اسارت فرقه رجوی در آمده بود هر روز از خیانتها و فریب های رجویها نوشته بود. هر روز از اعتراضاتش به عملکردهای خیانتبار رجویها و بلا جواب ماندن آنها پر بود که مریم رجوی دستور داد دفتر خاطراتش را زندانبانان او از وی دزدیدند. مرضیه دست به اعتراض زد و حتی خواستار رسیدگی در شورای ملی مقاومت شد که متاسفانه با اکیپ کنترل چهار نفره و افزایش نفرات کنترل او، مرضیه را در دهه هفتاد زندگی با انبوه بیماری و در اوج تنهایی عملا خفه کردند و نگذاشتند صدایش به جایی برسد. خاطرات روزانه اش را جنگ و جدالهایی که با مریم رجوی و کشتاپویی که او را کنترل میکردند داشت را از او دزدیدند که بدست کسی نرسد.
خیانت مسعود و مریم رجوی در مورد هنرمندان و بویژه مرضیه بسیار دامنه دار است متاسفانه اسماعیل وفایغمایی که از بسیاری با خبر است حق مطلب را ادا نمیکند. شاید هم خود اسماعیل وفا را علیه مرضیه به خدمت گرفته بودند که اینگونه در سکوت از طرح جزئیات است. چون رجوی اجازه نمیداد که افرادی مانند اسماعیل که با رجوی مسئله داشت در جریان مشکلات مرضیه قرار بگیرند. حتی از او بعنوان فردی ملایم که مرضیه میشناخت برای فریب مرضیه استفاده هم میکرد. همانگونه که از مزدور زن باره ای بنام حمیدرضا طاهر زاده و محمد شمس استفاده میکرد.
داود باقروند ارشد
اکتبر 2020
مهرماه 1399
• محمدرضا شجریان و رابطه اش با مسعودرجوی و یک فقره دجالگری از فرقه رجوی
https://www.nototerrorism-cults.com/?p=21749
• محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه ‌وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور
https://www.nototerrorism-cults.com/?p=21333
18982

رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول
اکتبر 17, 2021

فهرست مطالب
قسمت اول.
مقدمه:.
تاکید ضروری:
نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی..
توهم مبارزه با رژیم.
ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی..
مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی.
امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟. ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری..
عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست..
چرا رجوی خطرناکتر از داعش است..
نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟.
خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ..
هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست..
آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند.
برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی.
قسمت دوم.
هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی.
سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها
سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی..
سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش…
جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند.
ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی..
تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی..
شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان.
واقعیت جداشدگان مقاوم.
مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین.
افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی..
تکرار تاسفبار تاریخ.
نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت..
قسمت اول
مقدمه:
آنها که ضعفهای خود را که به مردم صدمه زده میپوشانند، یعنی در مورد خودشان به مردم دروغ میگویند. آنها که به مردم دروغ میگویند، نمیتوانند مدعی دفاع از مردم باشند
مدتی قبل دوستی که سالیان همرزم بوده ایم و متاسفانه به گفتارهای ژورنالیستی در تلویزیونهای دیجیتال بهای بیش از حد قائل است کلیپی را ازجدا شده ای که آه و فغانش از پرداختن رجوی به او و امثال او حکایت میکرد برایم فرستاد و توصیه کرد که حتما نگاه کنم!!
تعطیلات بود و فرصتی که گفتاررا گوش کنم. راستش از این میزان شقاوت و خشونت رجوی کلامی و بسیج امکاناتش (که بدون دخالت مستقیم مسعودرجوی نمیتواند رخ دهد) علیه جدا شدگان بسیار ناراحت و خوشحال شدم،احساسی متناقض.
اما چرا ناراحت؟ بخاطر ظلمی که در حق جدا شدگان اعمال میشود. آنهم بعد از اینکه تمام عمر را در اسارت فرقه رجوی باخته اند. آنهم بعد از اینکه رجوی، جوهره وجودی بلندترین سروهای سبز و خرمشان را در ریگزارهای فکری فرقه خودش به هیزمهای خشک بی جان بدل کرده. تازه بعد از نجات از بیابان انسان سوز “بی طبقه توحیدی-فاشیستی-مذهبی” نیز آنها را رها نمیکند و کینه حیوانیش را از آزادی آنها نمیتواند پنهان کند.
خوشحال از اینکه رجوی این جرثومه و طاعون خطرناک، با شناخت عمیقی که از او دارم و عقاید داعشی او را سی سال در درون تشکیلات تجربه کرده ام، میدانم قبل از بقدرت رسیدن افشاء میشود و ماهیتش برای همگان از جمله جداشدگان که سالیان بعد از جدا شدن از این فرقه سنگش را به سینه میزدند و در بسیاری موارد او را نصحبت میکردند، دشمنانش را دشمن خود دانسته و اتهاماتی که به خودشان و بقیه جداشدگان زده بود را تائید وتکرار میکردند و میکنند، روشن میگردد.

تاکید ضروری:
در فرقه های تبهکار مانند فرقه رجوی هیچ انسانی را اجازه نمیدهند که خودش باشد. فرد با مکانیزمهای فرقه ای وادار میشود که به از خود بیگانگی باورنکردنی برسد و اقداماتی که هر حیوان اهلی شده ای میکند را بکند و اعترافاتی انجام دهد و مطالبی بنویسد و بگوید که هزاران بار بدتر از اعترافات تحت شکنجه های قرون وسطایی استالین است. بنابراین برشمردن و اعتراف به اعمال خود تحت تاثیر مکانیزم های مغز شویی فرقه ای تشکیلات رجوی همچون اعمال و اعترافات تحت شکنجه نه تنها مستوجب مجازات نیست بلکه هیچ دادگاهی آن را سند جرم نمیشناسد. هرچند بدلیل مسئولیت فردی هر انسانی قابل نقد است.

از این روست که در این مطلب صادقانه باید گفت که به هیچ وجه قصد کوبیدن کسی در کار نیست. از آنجا که طاعون «یعنی تشکیلات و رهبری خودشیفته آن» را که در حال تلاش برای دستیابی به قدرت برای نابودی بیمار «یعنی اعضای سازمان و ایران» است را در نظر بگیریم، آنهم بطور خاص بدست یک طبیب خود شیفته روانی که کاری جز کشتار بیماران و در نتیجه تداوم طاعون حاصل دیگری ندارد، نمیشود برای ریشه کن کردن طاعون صرفا به ایراد گرفتن به طبیب و یا اینکه طاعون چقدر بد است بسنده نمود.

نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی
از همین رو برای ریشه کنی طاعون رجوی متاسفانه کالبدی جز بیماران آلوده به طاعون در تشکیلات بنام اعضای جدا شده یا نشده برای تشریح وجود ندارد. اصل مشکل طاعون است که باید بطور کامل شناسایی و معرفی و ریشه کن شود، تمامی زمینه های ظهور آن، علائم ظهور آن، ابزار مبارزه با آن و… شیوه های پیشگیری، بهداشت عمومی ضد طاعون و… اگر شناسایی و معرفی نشود این بیماری میتواند در قالبهای دیگر تداوم یابد، و یا یک دجال دیگری اینبار در لباس زرق و برق دار و با نام و ظاهری فریبنده مانند مریم رجوی و اسلام دمکراتیک ظهور کرده و ادعای درمان طاعون نموده و به کشتار و گسترش طاعون ادامه میدهد.
توهم مبارزه با رژیم
برای راحت شدن ذهن خواننده این سطور، شاید لازم است تاکید شود که، علیرغم اینکه خواهید گفت، الان رژیم در ایران حاکم است و مشکل آنجاست، چرا به آن نمی پردازی؟ جواب این است که:

  1. این رهنمود مبارزه با فرقه رجوی برای مردم ایران نیست که فرقه رجوی را بعد از سال 1360 و بعد از کشتار فرزندانشان در شهرها و مرزها برای عراق و … به گواهی تمام خبرگزاریها و تمامی سیستم های اطلاعاتی جهان از جمله سیستم اطلاعاتی عربستان که ویکی لیکس نیز افشاء کرد به زباله دان تاریخ ریخته اند. مردم ایران نشان داده اند که حتی زیر تیر رژیم هم حاضر نیستند نام این فرقه را به زبان بیاورند، ضمنا همه طرفهای خود را بخوبی میشناسند.
  2. این سوال که “رژیم در ایران هست چرا با فرقه تبهکار رجوی در خارج مبارزه کنیم” تنها برای اذهان توهم زده ای مطرح است که فکر میکنند د رخارجه در حال مبارزه با رژیم هستند. نگارنده بعد از تجربه سی و پنج سال مبارزه به اصطلاح مسلحانه، با صداقت تمام میگوید چنین توهمی ندارد.
  3. 42 سال است که شاهدیم، من و شما در خارج اثرمان در تحولات داخلی نزدیک به صفر مطلق است. بطورخاص آنها که مدعی سرنگونی هستند نه تنها اثری مثبت ندارند که مورد تنفر مردم هستند.
  4. از آنجا که مردم ایران هر لحظه خوب و بد رژیم را با پوست و گوشت و استخوانشان لمس میکنند. شناخت آنها از رژیم نسبت به من و شمای لم داده در غرب (با سابقه “درخشان” 42سال گذشته)فاصله کیهانی دارد.
  5. مهمتر اینکه آنچه بنام مبارزه با رژیم مطرح میشود چیزی جز باز نشر ژورنالیستی اخبار داخل کشور نیست، مبارزه با رژیم ادعایی چیزیکه جز “معرفی رژیم به خارج کشوریها”!!! چیز دیگری نیست، نیز آب در هاون کوبیدن است چون مشکلشان نیست و 42 سال است می بینیم که نیست، ضمنا اگر هم بفهمند اثری ندارند.
  6. بنابراین شاهدیم که اگر مبارزه ای هست، خود مردم ایران آنرا میکنند و نیازی هم به کسی ندارند. “مارا امیدی به خارج کشور نیست شر مرسانید”. حداقل درخواست نکنید آمریکا ما را بمباران کند، درخواست نکنید تحریم کند و گرسنگی را نیز به ما بیشتر تحمیل کند، کشور را پیش فروش نکنید که بقدرت برسید و بر ما حاکم شوید. از پشت خنجر نزنید که چرا شاه را سرنگون کردیم؟ با دشمنان قسم خورده خارجی عکس دونفره نگیرید، آنها را سخنرانان جلسات خود فروشی خودتان نکنید. نخواهید بیایند ایران را بگیرند و بچاپند و از باقی مانده چاپیدن آنها به ما هم چیزی برسد را در تلویزیون های نا میهنی خود مطرح نکنید. مارا امیدی به خارج کشور نیست شر مرسانید.
    از این روست که اگر صداقتی هست، حداکثر باید با در اختیار گذاشتن کالبد سیاسی-فکری آلوده به طاعون فرقه رجوی خودمان، و تشریح آن در مقابل جوانان و نسلهای جوان و آیندگان، اگر انقلابیگری، روحیه مبارزاتی، روشنفکری، ایرانیت و ایران دوستی، ملی گرایی و یا هر نام و نشان و محتوایی که بخودمان میدهیم و اثری از آن در ما باقی مانده است، دِین خودمان را نسبت به مردم و کشور و فرهنگی که میدانم بدان عشق میورزید ادعا کنید.
    ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی
    والا با رویکرد ژورنالیستی به رجوی و یا تاختن به اسلام اثری آموزنده بر نسلهای جدید ندارد. بلکه آب در هاون کوبیدن است. دیدیم که دوتن از جوانان بی تجربه دانشگاه شریف میرحسین مرادی و علی یونسی توسط خاله یکی ازآنها که عضو فرقه رجوی است براحتی در دام طاعون رجوی گرفتارشده بودند و دستگیر شدند. که بزرگترین خدمت و هدیه به رجوی آزار و شکنجه و خدایی نکرده اعدام آنها خواهد بود. یا اگر فکر میکنید چون در گذشته خودتان یا بسیاری از اعضای حاضر در فرقه رجوی بخاطر افکار اسلامی گرفتار(که اساسا تلقی غلطی است) طاعون رجوی شدند، بعد از 42 سال تجربه، چنین تهدید و توهمی نسبت به اسلام نه در میان جوانان و نه در میان سالمندان ایران وجود ندارد. شما پنج دهه است از ایران دورید. ضمنا عقاید مذهبی مردمی براساس تجربه تاریخی تمامی ملل و در یک بررسی انسان و جامعه شناسانه مقوله ای نیست که با این رژیم آمده باشد تا با این رژیم و یا مخالفت امثال من و شما برود. ضمن اینکه کار اصلی اسلام زدایی را (به گواهی بسیاری از عناصر خود رژیم) خود رژیم کرده و میکند.

شما تمام تاریخ اروپا را بخوانید ببینید کلیسا و مسیحیت که قرنها بر آن مسلط بود آیا با کار و روشنگری شگرف آنهم طی بیش از دو قرن فیلسولفانی چون ولترها، هیوم ها، رسوها، شیلرها، توماس ریدها، منتسکیوها، آدام اسمیت ها، گوته ها سرنگون شد یا در اثر اقدامات، پوسیدگی، فساد و ستمهای کلیسا برمردم بود که تضعیف و منجر به سقوط آن شد. یک جهانگرد زن انگلیسی در مورد فرانسه در آستانه انقلاب 1789 نوشت: “درفرانسه 10درصد مردم از پرخوری میمیرند 90درصد هم از گرسنگی”. ضمنا هم مسیحت ماند و هم در بسیاری کشورها از جمله همین آلمان و آمریکا و… احزابش در قدرت آنهم برای مدتهای طولانی ظاهر میشوند. بعد شما در طی چهل سال گذشته در کدام تظاهرات ضد حکومتی نشانی از مذهب مشاهده کرده اید که همه انرژی خود را به اسلام زدایی متمرکز کرده اید. این فقط نشان میدهد با جامعه ایران فاصله پر نشدنی پیدا کرده اید.

مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی

شیوه کینه توزی و نفرت پراکنی که یکبار در زمان سرنگونی شاه تجربه کرده اید را چرا دوباره بکارگرفته اید؟ کی باید جامعه روشنفکری ایران از شاهکار حرکتهای پاندولی، تلاش برای سرنگونی شاه با مجاهدین(که خودتان الان گنده کاری مینامیدش!!)، سپس شاهکار بزرگتر تلاش برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی با مجاهدین(که الان آنرا تروریسم و غلط میدانید)، شاهکار شاهکار شاهکارها بازگشت و توبه از سرنگونی شاه(که او را بهتر ار مجاهدین میدانید)، و در آخرین فاز نیز پاندول از رمق افتاده آنهم با تحریک خود مجاهدین به مبارزه ای ژورنالیستی با اسلام برخاسته اید، فاصله میگیرد.

امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟

ولی کماکان کلمه ای و حرفی درمورد این انسانهایی که دچار عارضه پانودل هستند و اینکه چه مرگشان است که اینقدر چپ و راست میزنند نزدن را چگونه توضیح میدهید؟ چرا هیچ حرفی از ساختار جامعه ای که اینگونه است در میان نیست؟ وقتی عارضه ای همگانی است، باید بدنبال مشکلات عام و ساختاری بود.
چرا همین نسل با آن کار شکوهمند خلاص کردن خود از شر شاه، بلافاصله عده ای در زندانهای اوین و.. و عده ای نزد مسعودرجوی در زندانهای پایگاه منصوری و اشرف او در عراق و حتی در همان پایگاه های به اصطلاح انقلابی رجوی در شهر تهران با سرکردگی حسین ابریشمچی دار شکنجه، قتل و سوزاندن مخالف براه انداختند؟ چرا کسانیکه کورکورانه بدنبال به اصطلاح انقلابیون داعشی همچون رجوی، شاه را سگ زنجیری آمریکا و بختیار را نوکر بی اختیار میخواندند و سرود “مرگ برآمریکا را سر میدادند” خود چنان به سگ زنجیری و نوکر بی اختیار صدام و آمریکا حامی او در آمدند که آمار کشتارشان از ایرانیان چه در شهرها چه در مرزهای کشور که در حال دفاع از تجاوز خارجی بودند بالاتر رفت؟ فاجعه بارتر اما، چــــــــــــــــــــرا، بعد از 42 سال، در برای این نسل، کماکان بر همان پاشنه میچرخد و ضدیت کور از یکطرف و در مقابل دنباله روی کور با همان فرهنگ، به دیکتاتور سازی، دیکتاتور پروری، و دیکتاتور پرستی مشغول است. که نه تنها اثری نبخشیده که نتیجه ای جز پوسیدگی در غربت برای خارجه نشینها و ادامه وضعیت اسفبار مردم در داخل نداشته است. چرا با شاه سکولار با ضدیت کور بکمک اسلام مبارزه کردیم و حالا در یک ضدیت کور با اسلام، و با اسلام ستیزی به سکولاریسیم تکیه کرده ایم؟
قبل از قضاوت کور دیگری و محکومیت نگارنده به دفاع ازاسلام و زدن مارکهای متداولی چون مزدور، سگ زنجیری، نوکر بی اختیار و …باید نوشت که مشکل با ضدیت شما با اسلام نیست مشکل با خود شمایان و خودمان است. از چه عارضه ای رنج میبرید که روزی تب و روزی لرز میکنید. روزی “آمریکایی بیرون شو خونت روی زمینه” است، روزی “آمریکایی بیا کشورم را بمباران کن” یا “بیا کشور را محاصره کن” …است؟
این وسط هرکس از مردم ایران و از کشورش دفاع کرد و خواستار عقلانیت و بکارگیری خرد و اندیشه و دور نگری و همراهی و فاصله گرفتن از حرکات مبتنی بر کینه ورزی و نفرت پراکنی، خواستار فاصله گرفتن از سیاست زدگی است، مزدور شد، هرکس در مقابل این حرکتهای مبتنی بر نفرت و کینه ورزی عاری از خرد ایستاد، هر کس در مقابل وطن فروشی و زندان و شکنجه و قتل رجوی ایستاد، مزدور خوانده میشود. در مقابل در این وانفسای بی هویتی، هرچه بریده و بی رمق و نان به نرخ روز خور، ژورنالیست هست، در این نا کجا آباد خارجه به به و گل گلاب است؟ آیا همین دلیل این نیست که بطور مطلق یک قطره آب نیز از آتشفشان مبارزه!!!!! خارجه کشور با رژیم گرم نمیشود. قبلا نوشتم،

اینترنت و بلندگوهای استعماری به هر فرصت طلبی مجال داده است که هرچه دلخواهش بود بگوید و بنویسد و شما که خواننده و شنونده هستید وقتی پر از بغض و کینه بودید هرچه اندکی این بغض و کین را فرونشاند آنرا شاهکار شناخته و باز نشرش نموده اید، و زمینه سقوط به یک اشتباه تاریخی دیگر را چه با خود شیفته پروری و در نتیجه دیکتاتور سازی آماده میکنید.

آنکه دچار افراط و تفریط است یا ستمکش میشود و یا ستمگر یا سر در گریبان فرو میبرد ویا رگهای گردن را کلفت میکند و تا به اعتدال نیامده این تناوب زور گفتن و زور شنیدن از او دور نمی گردد. به حقایق زیر توجه کنید.

ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری
تا قبل از افشاگری کاوه موسوی در جریان دستگیری حمید نوری نامی (اگر اثبات شود که او همان است که شاهدین میگویند) این احساس دست میداد که کاری در حال شکل گیری است. ولی متاسفانه گند ژورنالیسمی که به انگیزه های این اقدام منجر شده است غم بر دل انسان مینشاند. ژورنالیسم یعنی خبر را برای نان روز-کاسب کارانه پخش کردن، یعنی حتی وقتی حمید نوری نامی راهم دستگیر میکنند، انگیزه طرف این است که، “اگر نان ژورنالیستی آن و آنتنی شدن انحصاری آن به تمام کمال متعلق به آنها نباشد، (طبق گفته کاوه موسوی) تهدید میکنند که کل ماجرا را خراب کنند!!! این فرد خود در پاسخ کاوه موسوی آنقدر در عمق خود شیفتگی غرق است که برخورد ژورنالیستی خود را با قندی که از کسب نان نیکه از روی کرد ژورنالیسیم خودش بدست میآورد در دل آب میکند، با خنده عنوان میکند”من تو مدرسه هم که بودم نمره انضباطم بد بوده”!!!آشکارا رویکردش که ریشه در کمبودهای شخصیتی و هویتی این شخص دارد را به نمایش میگذارد. چون بیمار است هرچند چون یک فرد است جز نقد و راهنمایی چاره ای برایش نیست.
قبلا نیز توسط نگارنده بطور مشخص دو سال قبل بدان اشاره کرده بود. و دیدید که چگونه مورد تهاجمات نوع رجوی با همان فرهنگ و برچسب ها و دروغهایی که رجوی برای ترور منتقد بکار میبرد توسط فرد مخاطبِ انتقاد کاوه موسوی قرار گرفت. تعجب اینکه در مقابل این رفتار ضد دمکراتیک همچون زمانیکه در درون تشکیلات بودید و خاطی را خودی تلقی میکردید، سکوت کردید. و به رفتار تشکیلاتی گوسفند وار بدنبال بز گله رفتن ادامه دادید.

عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست

امروز در میان جوانان اروپایی و آمریکایی و … آنهایی که به داعش می پیوندند مگر علتش گرایش به اسلام است؟ محرک اصلی و اساسی آنها جهت روی آوردن به تروریسیم، نفرتی است که بر اثر ظلم و نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی در جامعه ای که زندگی میکنند از یکطرف و اینکه داعشی خود را بدروغ همچون مسعود رجوی منجی بشریت و راه حل خروج از زیر بار ظلم و ستم و تبعیض و تابرابریهای موجود در جوامع غربی معرفی میکند، میباشد.
این جوانان تحت تاثیر شرایط غیر انسانی تحمیل شده به آنها به یکباره و در اثر نبود ثقل دانش و خرد و اندیشه راه گشا از یکطرف و فقدان یک چشم انداز برای خروج از شرایط موجود آنچنان بدامن مخربترین و ضد انسانی ترین تفکرات معاصر همچون اسلام داعشی رجوی در می غلطند که براستی شرایط پر ظلم موجودشان که علیه آن شوریده اند، نسبت به آنچه داعش و امثال رجوی مدعی ارائه آن هستند بهشت است در مقایسه با جهنم.
متاسفانه آنها نیز تا مانند امثال نگارنده و شما با چشمان خود دیو داعش و یا رجوی را ندیده و با پوست و گوشت و استخوان شکنجه ها، قتلها و … آنرا بر خود و دیگران و جامعه ندیده است و حس نکرده است متوجه فاجعه ای که بدان گرفتار شده اند را نمیتوانند بخوبی درک کنند.
چرا رجوی خطرناکتر از داعش است
خطرناکتر بودن فرقه رجوی نسبت به داعش در این است که داعش تمامی جنایاتش را علنی و با اعلام اینکه چه حکومت جنایتکار و ضد بشری را بنا میخواهد بکند را صادقانه (صداقت جنایتکارانه) اعلام کرده است و جهان میداند با چه وحوش بجا مانده از دوران ماقبل تاریخ مواجهه هستند. اما مسعودرجوی که بسا بسا پر کین و نفرت تر از امثال داعشیان است. ا و با پنهان کردن دندانها و چنگالهای وحشی فکری و فیزیکی که طی 42 سال گذشته شاهدیم. بطور مطلق از هرگونه قرار گرفتن در معرض سوال و مباحث علنی و شفاف ساز با مطبوعات و رسانه ها و درگیر شدن با دیالوگهای دو یا چند طرفه طوریکه پرهیز میکند. از طرح دروغهایی که یکطرفه نوشته و منتشر و اعلام میکند همچون آزادی خواهی و دمکرات معابی و … درجایی که اعمالش را در مقابل ادعاهایش قرار دهند پرهیزی باور نکردنی دارد.
نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟
عدم ظرفیت مطلق اتحاد با دیگران جز با اتحادی از نوع تسلیم و بردگی و بندگی مطلق آنهم زمانیکه رجوی در اوج اضمحلال و ایزولاسیون و قطع از مردم ایران قرار دارد خود بوضوح برای کسی که نخواهد خود را به کوری و لاشعوری آگاهانه بزند زنگ خطری است برای شناخت محتوای این هیولایی که در کمین مردم ایران نشسته است. رجوی طی 42 سال گذشته نشان داده که منتظر شرایطی است تا نه در یک اتحاد با دیگران بلکه بطور مطلق خود را به همه ایرانیان تحمیل کند. و چنگالهایش را تا انتها بر گلوی ایرانی چنان فروکند که قرنها خلاصی نداشته باشند.
نیازی نیست که امثال نگارنده و جداشدگان به تفصیل جنایات و محتوای این هیولا یا طاعون سیاسی اجتماعی فکری معاصر ایران را بشکافد. استبداد مطلقه رجوی که در اوج ذلت در فقر مطلق سیاسی اجتماعی نظامی و ایدئولژیک در گوشه قبرستانها و بیمارستانهای آلبانی نه تنها دست اتحاد بسوی کسی دراز نمیکند، بلکه در تلاش برای نابودی دیگر فعالین است. بترسید که در حاکمیت بقیه نیروها باید بدنبال “بهشتِ سیبری” بگردند تا اگر جان سالم بدربردند بدانجا پناه ببرند.
خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ
اگر آنچه رجوی میخواهد برای بشریت سرمنشاء فایده، آزادی، دمکراسی، حقوق بشر جمهوری که هر چهار سال انتخابات آزاد داشته باشد و… چرا نباید امروزه با قرار دادن ریز جزئیات آن برای آیندگان و انتخاب آنها در معرض افکار عمومی و سوال و استفهام و نکته سنجی قرار بگیرد؟ چرا رجوی برای مردم ایران این حق را قائل نیست که از او سوال کنند؟ چرا رجوی حتی حاضر نیست در اوج ذلت سیاسی و فروپاشی تشکیلات، در ملاء عام چه خودش چه مریم رجوی افکارشان را با ایرانیان بصورت دیالوگ دوطرفه به اشتراک بگذارند؟
چرا که “خدای” خود خوانده که نمیتواند مورد سوال و استیضاح قرار بگیرد، “خدا”(مسعودرجوی) فقط برای پرستش است و شکر نعمتهایی که او به بدنگان گناهکارش اعطاء کرده است. همان فرایندی که از سال 1365 تحت نام انقلاب ایدئولژیک یا تبدیل تشکل مجاهدین به حرمسرای خودش رقم خورد است و در عراق نمونه ملایم مدینه فاضله اش را با زندان و شکنجه و قتل اعضای خود پیاده شده است.
علت دیگر-علت فرعی- اما رجوی بخوبی آگاه است که به محض باز کردن دریچه افکارش، بصورتی انفجاری بسا بسا بیشتر از قبل مورد نفرت مردم ایران و جهان و بویژه حامیان مالی و سیاسی و اطلاعاتی خود قرار خواهد گرفت. چرا که خود را در معرض حمایت از پول پوت و داعشی خطرناکتر از داعش کنونی خواهند یافت. حتی از درون نیز متلاشی خواهد شد حتی در سطوحی مانند عباس داوریها و … که امروز بطور کامل همچون عصر یخبندان منجمد شده اند. چرا که اولا در فرود آمدن مسعودرجوی به زمین و شرکت در یک دیالوگ دو یا چند طرفه، تمامی مغزشویی آنها و دستگاه اللهی آنها فرو میریزد، چون که “خدایشان” به سطح انسانهای فاسد و فاسق و گناهکار در زمین که هنوز به “خدایی” او ایمان نیاورده اند، تنزول کرده است!!!! ثانیا همه مزخرفاتش براحتی در یک دیالوگ دوطرفه آزاد، نقش بر آب شده است.
رجوی بوضوح قبل از تبدیل شدنش به “خدا” به ما که در اروپا مسئولیت پیشبرد سیاستهایش را داشتیم میگفت، باید ماهیت خودمان را از بیرون خود مخفی کنیم تا بقدرت برسیم. آنزمان (سالهای 1360) تلقی ما از ماهیت، اندیشه های ضد استثماری و به اصطلاح انقلابی ضد امپریالیستی و… بود.
هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست
در ضمن کی باید روشنفکران ایران به این نتیجه برسند که آنها که شعار آزادی و دمکراسی و عدالت و برابری میدهند اگر همچون رجوی بطور مطلق دروغ نگویند، اولا به معنی اینکه خود لزوما آزادیخواه و دمکرات هستند نیست، در ثانی وقتی میخواهند همین شعارها را پیاده کنند مجبورند آنرا بر بستر دیدگاههای فکری خود، جامعه و اطرافیان و…پیاده کنند. و دیده ایم که پیاده شدن آن شعارها، چه سرانجامی در گذشته داشته است. نتیجه آنها در جهان سوم چه بوده است.
یکی از بزرگترین دزدانی که خود 40سال است آی دزد آی دزد میکند شخص رجویست که دزد بزرگ آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و حقوق زن و.. است
رجوی حتی حاضر نیست و نمیتواند و نمیخواهد که در ظاهر هم شده در ترس از دستگیری و محاکمه در غرب، از آنچه عملا عقب نشسته و به غلط کردن افتاده مانند تروریسم و ضد امپریالیست نمایی و … یا حمایت از اعدام های ظالمانه خلخالی یا حمایت از دادگاههای انقلاب و شرکت در اشغال سفارت آمریکا، کشتار جوانان در مرزها کشتار اعضای خودو…. از خود انتقاد کند و رسما تغییر سیاستش را اعلام کند.
باز بدلیل اینکه اولا میخواهد به همه این اعمالش ادامه دهد در ثانی خدا نباید به اشتباه خود اذعان کند. “خدا-مسعودرجوی” در هرزمان هر غلطی کرد درست است، هرچند روز بعدش کاری 180 خلاف آن انجام دهد. رجوی هزار بار داستان خضر را برای ما اسرایش در اشرف در مقابل هزاران سوال و تناقض فاحشی که از عملکرد ضد اخلاقی و ضد انسانی، ضد دمکراتیک و وطن فروشی… اش ناشی میشد را بازگو میکرد، تا به مخاطب بفهماند که شما نیز باید خفه خون بگیرید و حرفی نزنید و همانگونه که در کار خضر حکمتی بوده!!!، حکمتی در کارهای منِ خدا هست!!!!

از همین رو با توجه به قدرت تشکیلاتی که رجوی متاسفانه با کمک امثال نگارنده و بقیه جدا شدگان و اسیران در فرقه و با حمایت مالی که عراق و عربستان و … و حمایت سیاسی آمریکا از آنها در آلبانی، حمایت آشکار اروپا در پناه دادن به عده ای تروریست به هم زده است، و صفر بودن بقیه به اصطلاح آپوزیسیون مانند خود رجوی تهدید آینده ایران همین فرقه رجوی است. باید آنرا جدی گرفت و باید بدان پرداخت. داخل بر عهده خود مردم تنها مانده ایران است. باز گفته میشود در مورد داخل ایران “به خارج کشور امیدی نیست شر مرسانید”.

بنابراین هر آسوده خیالی در خارجه که خود را سیاسی میداند(اخبار سیاسی را دنبال میکند و باز نشر میکند) و وقت دارد و میتواند آزادانه مطالعه کند حداقل باید برای آینده ایران کاری مثبت انجام دهد. و آن مبارزه سیاسی در پشت جبهه مردم ایران یعنی مبارزه با امثال مسعودرجوی و مریم رجوی تا با کمک دولتهای خارجی از پشت به مردم ایران خنجر نزنند.
آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند
ضمنا کسانیکه بدنبال راه بیرون رفت از منجلاب گرفتارشدن به امثال رجوی میباشند، ضروریست به این سوال پاسخ دهد که:
این “ما”های دنباله رو چه مرگشان است که در زمان مشروطه پدر بزرگشان و در زمان رضا شاه پدرانشان، و زمان شاه خودشان و در زمان رژیم حاضر بهمراه فرزندانشان دارند چنین دسته گل هایی را آب میدهند. آیا این نشان نمیدهد با وجود اینکه در هر زمان و مقطع نیروهای واپسگرا و ضد تکاملی و فریبکار مانند مسعودرجوی حاضرند و در کمین نشسته اند و کارشان را کرده و میکنند، این ما کمبودش و مشکلش چه در ابعاد فردی چه در ابعاد اجتماعی و بویژه در ابعاد ساختاری ایران و ایرانی چیست؟ که نسل اندر نسل در چرخه باطلی از سرنگونی های کم و بیش بی حاصل استبدادهای از نفس افتاده و راه انداختن استبداهای تازه نفس، گرفتار مانده است. با چه سپر فکری، فرهنگی و سیاسی و … باید چه نقطه ضعفها و یا پاشنه آشیل های تاریخی خود را حفاظت کند.
چگونه دشمن خطرناکی چون رجوی بعنوان بنیادگراترین وهمزمان بی پرنسیپ ترین تشکل فاشیستی مذهبی به اصطلاح اپوزیسیون ایران، آنهم در برهه زمانی یک نسل با فریبکاریها و هر روز به رنگی در آمدن، از مواضع ضد امپریالیستی و ضد آمریکایی، و آمریکایی کشی، به آمیختن با امپریالیستها و آمریکا و خود و تشکیلات و میهن را برای بقدرت رسیدن به قدرتهای منطقه ای و جهانی فروختن، از آزادیخواهی و دمکراسی طلبی به کشتن و نابودی آزادی و دمکراسی آنهم در مقابل چشم اعضا و مردم خود، که با در درنوردیدن همه مرزهای شقاوت و بی پرنسیپی و ترور فیزیکی و سیاسی و شخصیتی هیچ مرزی را نمیشناسد همراه است، میتواند دوام یابد؟ چگونه است که ما میتوانیم چنین پدیده ای را چه بعنوان عضو، هوادار، شورایی و حتی گروههای به اصطلاح سیاسی در خارجه بویژه توسط به اصطلاح مارکسیستها، تحمل کنیم؟
با برخورد و رویکرد واهداف ژورنالیستی کردن با او، شاید فرد به جذب تعدادی ناچیز از مخاطب بیکارِ بی عارِ بی اثرو در نتیجه به خواسته ژورنالیستی حقیر خود جامه عمل بپوشاند و به رضایت نفس برسد. اماهمینکار، میتواند در آینده، مردم ایران را که 42سال با زحمت بسیار به بهای خونِ بهترین فرزندانشان برای جرعه ای آزادی و دمکراسی رژیم حاضر را به نقطه امروزی رسانده اند، دوباره در دام استبداد تازه نفسی بنام فرقه رجوی، صد بار بدتر از استبداد حاضر (با توانمندیهای تشکیلاتی با خشم و کینه ای عمیق و حیوانی از ایران و ایرانی که گوشه ای ناچیز از آنرا نسبت به جداشدگان شاهدید) گرفتارکند.
کینه رجوی ناشی از 42سال نفی شدن توسط مردم ایران در دل مسعود رجوی و اعضای طلبکار! از عالم، چرا که “شهید داده” و “مبارزه کرده”، “استقامت کرده” و… انباشته شده، در صورت مسلط شدنش بر ایران، کو تا ایران بتواند از آن رها شود.
برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی

توجه کنید، که آمار کشتار رجوی که هنوز پایش به حکومت نرسیده از جمع کشتار رضا شاه و شاه و رژیم بیشتر است. رضا خان جز در جریان سرکوب عشایر که هنوز شاه نشده بود اگر صد نفر را کشته باشد. پسرش شاید 200 نفر را اعدام کرده باشد. درمورد این رژیم، 52نفر را در فاز سیاسی کشته، رجوی به دروغ میگوید 120هزار و نگارنده و همه شما جداشدگان خوب میدانیم که که تنها 12000 اسم بیشتر نتوانست جور کند، با مبالغه 3000تا هم در 1398، 100نفر در 1396، 50نفر در 1387 و 1000نفر هم در 1396، جمعا میشود 20000نفر، از آنجا که اعداد و ارقام کاملا دقیق نیست نگارنده، عدد را ضربدر 2 میکند و 40000 نفر کشتار رژیم را در نظر میگیرد.
آمار کشتار مسعود و مریم رجوی: فقط 17000نفر را در شهرها ترور کرده، در مرزهای کشور هزاران نفر را طی جنگ بعنوان بخشی از ارتش صدام کشته، بنوشته نشریه مجاهد در فروغ جاویدان 50.000 نفر را هنگام دفاع از کشورشان کشته، در جریان جلوگیری از سقوط صدام طبق اطلاعیه مریم رجوی 1500 نفر از کردهای عراق را کشته. نقش مستقیم در اشغال سفارت آمریکا و حمایت از آن و در نتیجه در جنگ ایران وعراق و کشتار آن مقصر و سهیم بوده، دهها تن از اعضای خودش را کشته، رقم کشتار رجوی اگر دوبرابر حکومتهای قبلی و فعلی نباشد بیشتر از آنهااست،
“باش تا صبح دولتت بدمد کاین هنوز از نتایج سحرست” هنوز هم دستش به قدرت نرسیده. مخالفین و منتقدینش را به اعدام محکوم میکند، همه را تهدید به انتقام و کشتن میکند.
پایان قسمت اول
داود باقروند ارشد
مهرماه 1400

رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر
اکتبر 24, 2021

قسمت آخر
در قسمت اول مطالبی با تیترهای زیر را مطالعه کردید. اکنون قسمت دوم و پایانی این مطلب در اختیار علاقه مندان گذاشته میشود.
فهرست مطالب گذشته-قسمت اول
مقدمه:.
تاکید ضروری:
نیاز به تشریح بیماران آلوده به طاعون رجوی..
توهم مبارزه با رژیم.
ژورنالیسم همراه با اسلام ستیزی..
مبارزه یا کینه ورزی و نفرت پراکنی.
امیدی به پایان حرکت پاندولی هست؟. ژورنالیسم حاکم بر جریان دستگیری و محاکمه حمید نوری..
عامل پیوستن جوانان غرب به داعش، اسلام نیست..
چرا رجوی خطرناکتر از داعش است..
نیاز حیاتی رجوی برای رسیدن به اهدافش چیست؟.
خطر اجتناب فرقه رجوی از دیالوگ..
هر آی دزد آی دزد کننده ای پلیس نیست..
آنها که بدنبال راه بیرون رفت از سرگردانی فکریند.
برتری آمار کشتار توسط فرقه رجویِ غیر حاکم بر جمع سه حکومت قبلی و فعلی.

فهرست مطالب قسمت آخر
هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی.
سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها
سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی..
سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش…
جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند.
ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی..
تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی..
شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان.
واقعیت جداشدگان مقاوم.
مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین.
افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی..
تکرار تاسفبار تاریخ.
نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت..
قسمت آخـــر
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر
هوشیار نکردن نسل جدید “به خطر آینده” گناهی نابخشودنی

رجوی که شاهدید ایرانیان را در مرزها میکشت، کشوررا پیش فروش کرد، تا شاید به قدرت برسد، در داخل ایران و در قدرت هزار بار بیشتر خواهد کشت تا در قدرت بماند. قصاوت او در کشتن و نابود کردن هر مقاومتی در مقابل اراده اللهی (ادعای حاکمیت اللهی مسعودرجوی برزمین) از نظر او و مریدانش در تشکیلات و در شورا، نه جنایت که بزرگترین خدمت به رهبری عقیدتیشان همچون تلقی داعشی ها از عمل انتحاری مقدس تلقی میشود، را باید جدی گرفت. اگر این ویروس بنیانکن که با تلاش مردم ایران و جدا شدگان از عراق دور شده در اثر یک اشتباه از آزمایشگاه های منطقه ای-امپریالیستی آلبانی رها شود بهایی جهانی خواهد طلبید تا مهار گردد.
آشکارتر از رویکرد رجوی در دادگاه حمید نوری که تنها کورسویی از شعله های خشم و کنین رجوی در نابودساختن هر عنصری که اقتدار و هژمونی و استبداد رای او را خدشه کند چه میخواهید؟ دجالیکه که شعار میداد «هرکس یک قدم از ما جلوتر کاری بکند رهبری او را میپذیریم» در جریان حمید نوری نشان داد که چگونه از عملی که در آن نقشی نداشته “حمایت”!!! میکند.
سود آوری بعضی جداشدگان برای رجوی و علت تمرکز او بر آنها
جداشدگان سود آوربرای رجوی، تعجب خود را از اینکه گِل قبر حمید اسدیان خشک نشده دوباره بجانشان افتاده اند، را عنوان میکنند؟ اما نکته اینجاست، چرا یک مقدار دور اندیشانه تر با این مسئله برخورد نمیکنند؟ بارها گفته شد که رجوی را نباید خام فرض کرد، اگر مرتب به شما و امثال شما از جمله فردیکه سوژه اصلی و سرمایه رجوی در کوبیدن جداشدگان است میپردازد برای این است که بسیار برایش سود آور است. شاهدید که چگونه برای شورایی ها و هوادارانِ کورخود مار میکشد و میگوید این است مار و همگی آنها مانند موش کورهای داخل تشکیلات قلم بدست به توجیه جلاد برای قصابی کردن قربانی جدا شده سر از پا نمیشناسند و برای از دست ندادن ماهانه هم شده، از روی دست هم، هم شده تقلب و علیه جدا شدگان قلم فرسایی و فحاشی میکنند.
از این روست که باید سرچشمه سود آوری کلان خود را برای رجوی را که با تکیه به آن میتواند مزدبگیرانش را بسیج کند را خشک کنید. اینکار باید بدست خودتان انجام شود تا مؤثرتر باشد. این قلم بسیار تلاش کرده است که در حد خود از جمله همین نوشتار، این سود آوری از پرداختن به امثال شما و و دیگر سوژه های سود آور رجوی را خشک کند و جوابهایی داده است. اینکار باید توسط خود شمایان صورت گیرد تا اولا مفید فایده بیشتری باشد در ضمن، نوشته های نگارنده هم به دشمنی با جدا شدگان تعبیر نشود.
سرمنشاء سود آوری برای مسعودرجوی
رجوی با توجه به جنایاتش علیه مردم ایران چه در فاز سیاسی با جاسوسی برای شوروی، در حمایت ایدئولژیک از دادگاههای انقلاب و تائید و حمایت از اعدامهای سران گذشته بعد از انقلاب، حمایت ایدئولژیک از اصل ولایت فقیه، راه انداختن و دامن زدن به اشغال سفارت آمریکا منجر به جنگ خانمانسوز با عراق، تروریسم درون شهری و در کشتار جوانان ایرانی در مرزها بعنوان ارتش مزدور صدام حسین، ترور مخالفین صدام حسین بدستور او ولی بدست مجاهدین در شهرهای کرمانشاه و دزفول، در آویختن به همان امپریالیزمیکه صدها هزار جوان را برای مبارزه با آنها به کشتن داد، تا ته خط رفتن با عراق وعربستان و اسرائیل و…به کشتن دادن آگاهانه اعضای خود در اشرف، لیبرتی و حالا در بند کردن دو هزار عضو که امروزه، روزی نیست که شاهد خشک شدن و سقوط مرگبارآنها در بیمارستانهای آلبانی نباشیم که خود دیده اید و میدانید از بهترین ایرانیان بودند.
از این روست که مسعود و مریم رجوی نیاز به سرمایه عظیمی جهت لاپوشانی دجالانه چنین تاریخ جنایتکارانه مشعشع خود دارند. تا اذهان را از این همه جنایت منحرف و خود را قربانی معرفی کند.
چون نتوانست اینکار را در اذهان مردم ایران بکند اما توانسته در خارجهِ بی تفاوت به کشتارهایش، خارجه سیاست زده و پر کینه کور نسبت به رژیم، توانسته است این سیاست را حتی در میان کسانیکه جدا شده اند، علیرغم شناختی که از رجوی دارند و بدلایلی که فعلا موضوع این نوشته نیست، بعلاوه مخفی کاری رجوی در مورد جنایات درون تشکیلاتیش و بی خبر نگهداشتن بعضی جدا شدگان، بخوبی پیش ببرد. مطمئن هستم جدا شدگان قبول دارند که این جنایات را رجوی در یک شب و یک روز انجام نداده است. آنها را از سال 1357 تا با امروز مرتکب شده است. در این مدت ما و جداشدگان آنها که مسئولتر بودند سالیان کمکش کرده ایم. نه با این نتیجه گیری که باید محاکمه شویم، بلکه این دینی برگردن ما میگذارد که باید بدرستی ادا شود.
سرمایه رجوی برای پیشبرد اهدافش

  1. مسعود رجوی همه جنایاتش را در پس ادعای مبارزه با رژیم مخفی میکند. ومدعی است من و فقط منِ مسعود رجوی درحال مبارزه با آن هستم.
  2. از آنجا که تو دهنی تاریخی از مردم ایران در چنین غلط کردنی خورده است و میبینیم که فقط با چوب زیر بغل نئوکانها و اسرائیل و عربستان و عراق به حیات خفیف خائنانه آنهم با کرایه سیاستمداران ادامه میدهد. از این رو برای مقصر جلوه دادن بیرون خود در قبال چنین سقوط به زباله دان تاریخ مجبور شده است.
  3. به تاکتیک معرفی جداشدگان بعنوان مقصر شکست خود دست میزند. کدام جدا شدگان؟ جداشدگانیکه از مبارزه بریده اند!! و هرچه میگویند حرفهای رژیم است!!!
  4. این جدا شدن اگر همراه با انتقاد به مسعودرجوی هم باشد طرف “تیرخلاص زن در زندان اوین” هم هستند، هرچند اگر پایشان به ایران هم نرسیده باشد.
  5. جهت سرکوب تمامی مخالفتها نه فقط در بیرون بلکه حتی در درون تشکلات، او تمامی کسانیکه (از زن و مرد، پیرو جوان) در ایران زندانی شده بودند و زنده مانده اند را خائن به مردم ایران (اسم مستعار خودش) و عامل شکست پیشبرد خط سرنگونی معرفی میکند. و آنها که از خارج به تشکل پیوسته اند عناصر مفت خور غیر مبارز که به یمن خونهایی که از پیکر رهبری رجوی!! بزمین ریخته، وارد مبارزه شده اند معرفی میکند که آنها نیز نه تنها نقشی در مبارزه ندارند که باری بر مبارزه هستند معرفی میکند. رجوی اشکارا سالها بحث میکرد شما اعضا مرا استثمار میکنید!!! هر دو دسته فوق باید در مقابل فدای بیکران رجوی!!(به کشتن دادن”جوانان کشور”) از زنده بودن خود در مقابل کهکشان شهیدان که فدای بیکران رجوی است!!! باید شرمنده و خجل بوده نه تنها خفه خون بگیرند و اعتراضی نکنند بلکه همواره آماده عمل انتحاری بفرمان او باشند تا کی این رحمت!! رجوی بر آنها ببارد و شربت شهادت بنوشند.
  6. بزرگترین خیانت به “خداوندی رجوی” در درون تشکیلات داشتن فکر و خرد و اندیشه مستقل است. بنابراین نه انتقاد بلکه هرگونه سوال و ابهام و تردیدی ناشی از تصادم اعمال و کردار و سیاستهای رجوی با واقعیات آشکار ناشی از خردورزی واندیشه و فکر انسان مستوجب مرگ است که آنگونه که صدها بار رجوی خودش گفته و تو نیز شنیده ای، “چون در خارج است و دستش زیر تیغ قضائیه کشورهای غربی” فعلا نمیتواند فرد خاطی را متناسب با شریعت رجوی صفتانه علنا مجازات بکند.
  7. اما اگر کار به انتقاد به رجوی برسد، منتقد به هر شکل باید نابود شود، چه زن و چه مرد چه علی زرکش چه مهدی افتخاری و… باشد، که بستگی به اینکه رجوی تعادل قوا و زیر تیغ بودن دستش در مقابل قضائیه غربی و… را چگونه ببیند، خاطی را اعدام، زندانی، شکنجه، تحویل زندان ابوغریب، فرستادن به داخل برای نابود شدن، خوراندن قرص، و.. سربه نیست میکند و کرده است. همانگونه که بسیاری از جمله نگارنده، علی حسین نژاد، فتح الله فتحی، مهدی افتخاری، و …نزدیک به هزار نفر دیگر در سلسله محاکمات معروف به سالن میله ای محکوم به اعدام ویا دهها سال زندان شدند.
  8. شورایی ها نیز که از نظر رجوی عمله بورژوازی هستند که به یمن خونی که رجوی از مجاهدین ریخته زنده و در حال کیف کردن در اروپا با پولهای رجوی هستند و باید خفه خون بگیرند و هرچه گفت انجام دهند، که شاهدی میدهند. اگر هم جدا شدند باید شرمندانه جدا شوند تا رجوی بتواند با روکردن پولهایی که میگرفته اند مارک مزدوری به آنها بزند و بلحاظ سیاسی ترورشان بکند.
    حال در میان جداشدگانی که رجوی اینگونه دجالگرانه آنها را میکوبد و عامل شکست خود و مزدور و… میخواند، عناصری مانند شما باشند که سند و مدرک و تاریخ روشنی از عدم مبارزه با جنایاتش در درون تشکیلات داشته باشند، و حتی بعد از جدا شدن ماهانه هم دریافت کرده باشند، و یا در گذشته سوابق ثبت شده ای از جمله با استناد به نوشته های خود جدا شده، از همکاری با رژیم و شرکت در کشت شناسایی سپاه و… داشته باشد، اینها تبدیل به بزرگترین سرمایه رجوی برای کوبیدن جداشدگان و پیشبرد خط مقصر جلوه دادن شکست های جنایتکارانه خود در رسیدن به قدرت میگردد. ولی عجبا که همین جداشدگان این پرداختن بسیار پرسود رجوی به آنها را دال بر اهمیت خودشان اینجا در اوج توهم و خود شیفتگی قملداد میکنند.

خوب در این میان هرچه استدلال کنید که رجوی بد شده است واقعیت جدا شده ای امثال شما را آنگونه که رجوی برای بیرون بی اطلاع و درون مسخ شده و برای دنباله روهای جیره خوارش در شورا و البته دنباله روهای کور، تشریح میکند نمیتواند عوض کند.

جدا شدگان باید بتوانند اگر قلمی دارند ریز علت جداشدنشان را افشاء کنند

“اول من و شما باید برای خودمان روشن کنیم که چرا از قطار ننگین مسعودرجوی پیاده شده ایم، رجوی دجالگرانه مدعی است در حال مبارزه!! است ما اگر میخواهیم جدا شویم باید مشخص کنیم که آن قطاری که از آن پیاده شده ایم به ترکستان میرود.” وهر کس در حد توان خود بطور ریز مشخص کند که رجوی مبارزه که نمیکند ضد مبارزه است، چه در درون و چه در بیرون.
قطعا از سربازان وطن که در یک توطئه مشترک اطلاعات ارتش صدام حسین و فرقه رجوی فریب خورده و اسیر این تشکیلات شدند هیچ چنین انتظاری نیست، با این وجود شاهدیم که آنها که حتی سواد نوشتن و خواندن هم ندارند، با دل و جان در حال افشای عملکردهای رجوی و حتی نقد خود درفریب خوردن از رجوی هستند. اما در مورد ژورنالیستهای مدعی بویژه آنها که سوابق بدی چه در ایران وچه در هنگام جدا شدن از خود باقی گذاشته اند، که مورد سوء استفاده حداکثری رجویست، سوالاتی مطرح میشود.

سوالاتی از جمله اینکه، “چـــــرا تشکیلات سیده النساء العالمین (القاب مسعودرجوی به قوادش مریم رجوی) را ترک کردی؟ شما که قبلا به رجوی التماس میکردی بگذارد از اشرف در عراق به ایران بروی، ویا خواستار رفتن به اروپا بودید، ولی حالا که پایت به اروپا رسیده مرتب شعار سرنگون رژیم را میدهی! مگر در آن تشکیلات چه شعاری میدادند که جدا شدی؟ ایرادشان چه بود؟ از کی به این ایراد پی بردی؟ از زمانیکه پی بردی چه اقداماتی برای جلوگیری و یا بصورت انتقاد در تشکیلات مطرح کردی؟ شما که در زمان حضورت در تشکیلات درمورد جنایاتی که از روز اول انقلاب 22 بهمن توسط سازمان مجاهدین تا روز جدایی شما صورت گرفته حتی یک انتقاد در کارنامه ات ن نیست. یا وقتی هم خواستی جدا شوی شما را با سلام و صلوات با تاکید خودت بر بریدگی از مبارزه و رفتن به ایران به تیف و یا به پاریس اعزام کردند و در خارجه هم مستمری ماهانه از مسعود رجوی دریافت میکردی” لازم است حتی برای رهایی خودت از گرفتاری فکری رجوی به سوالات حیاتی فوق پاسخی بیابید.

در صورتیکه همان زمان اعضای جدا شده مقاومی که منتقد رجوی در تشکیلات بودند، وقتی میخواستند جدا شوند سر از سلولهای انفرادی در اشرف در میآوردند و بعد هم به زندانهای ابوغریب عراق تحویل میشدند و یا اگر میتوانستند فرار کنند و به خارج بیایند، با مزدور خواندن آنها رجوی را همراهی مینمودید و متاسفانه میکنید. وعضو شورای ملی مقاومتش هم بودید .

تازه وقتی هم که دیگر کاملا جدا شدید و مستمری ماهیانه هم قطع شد باز هم در کوبیدن اعضای مقاوم جدا شده که در اشرف قلع و قمع شده بودند و توانسته بودند به هر وسیله خود را به خارج برسانند، برای شتشوی خودتان، در ترور سیاسی جداشدگان مقاوم آتش بیار معرکه و همراه رجوی بودید و متاسفانه هنوز هم هستید.

اینها همه سوالاتی است که بطور طبیعی هم برای نسل های جوان مطرح است و هم رجوی بجد با ادعاهایی که در فوق آمد بدان دامن میزند و از جداشدگان امثال شما و با کوبیدن شما مبتنی بر استدلالهای دروغین خود بعنوان سرمایه لاپوشانی جنایاتش استفاده میکند.

ما و شما باید بتوانیم صادقانه نشان دهیم نه در کلام و بگونه ای ژورنالیستی، بلکه با مباحث شناخت شناسانه، ما و نسل ما چه ضعفهایی داشتیم (تا نسل جدید از آن ضعفها فاصله بگیرند و یا به رفع آن اقدام کنند)، رجوی و دیکتاتورهایی مانند او چگونه و با چه مکانیزم هایی از ضعفهای نسل ما استفاده کردند و جنایات 42سال گذشته را مرتکب شدند. مکانیزم های درون تشکیلاتی دروغها و شعبده بازیهای ایدئولژیک سیاسی و عملیاتی و…همه و همه باید روشن گردد تا هم مشخص شود که:

علیرغم این که ما ضعف فردی بسیار داشتیم و داریم ولی هیچ انگیزه ای جز سعادت مردم ایران در سر نداشتیم. تاسف آور اینکه، هرچه “انگیزه های مبارزاتی مبتنی بر جهل” و یا “انگیزه های مبتنی بر نفرت و کینه” بیشتر و عمیقتر بود، تا اینکه مبتنی باشد بر خرد و اندیشه ورزی، فکر و دانش تشکیلاتی-سیاسی-تاریخی، اصول دمکراتیک، حقوق انسانی، و… باعث میشد ما را عمیقتر در دام رجوی گرفتار شویم که شدیم.

ژورنالیسم حاکم بر افشاگریهای زنان جدا شده از فرقه رجوی
با وجود اینکه رجوی شروع کرد به کوبیدن شما، باز دو پهلو به رجوی نصیحت میکردید تا به راه راست بیاید و برایش جداشدگان مقاوم را میکوبیدید. با شناخت عمیقی که از رجوی نزد نگارنده است، به محمد رجوی پسرش که جدا شده است نوشتم که دشمن تو نه رژیم که پدرت است. دیدیم که بعد از مدتی چه بلایی میخواست برسر فرزند منتقد خود بیاورد که دادگاههای نروژ مانع شدند و رجوی را محکوم کردند. در مورد شما نیز به تدریج که رجوی با تیغ آخته تری بجانتان افتاد کم کم واقعیت رجوی بر عدم شناخت شما از رجوی و بر بعضی تعصبات تشکیلاتی و ته مانده های دوران جاهلیت غلبه کرد. تا حرفهای جداشدگان مقاوم و اینکه بابا این امام زاده که نه بلکه خدای خود خوانده قابل نصحیت نیست را کمی باور کنید. رجوی که در تاریخ ایران از بدو حکومت قاجار با رکورد خود و کشور فروشیِ بیشتر بجان ایرانیان نخبه افتاد، سقفی زده که در جهان بی نظیر است که فکر نمیکنم تا قرنها کسی بتواند رکورد او را در مزدوری و بی پرنسیپی بشکند، و از این رو سر آمد همه مزدوران عالم و سرآمد در شکنجه گری و قاتل و سرکوبگری سیستماتیک تشکلاتی است.
تبدیل اعضای مجاهد به پدوفیلی و همجنسگرا توسط مسعودرجوی
همزمان با تجاوز به ناموس زنان مجاهد آنچه همه خوبان از رذائل تک به تک دارند او در خود بصورت یکجا جمع کرده است. بگذریم از اینکه با چنگ انداختن بر زنان عضو و فشار به مردان، از یک نسل به اصطلاح مبارز، عده ای پدوفیلی و همجنسگرا و… ساخت. خدا شاهد است اینها اتهام نیست. طوریکه کودکان مجاهد گرفتار در این تشکیلات قرانیان آن شدند. شما در اوج بی پرنسیپی ژورنالیستی و هم راستا با رجوی با هزار مارک و لجن پراکنی چه در دل چه در نوشته ها و گفته ها علیه زنان شجاعی که تعرض جنایاتکارانه رجوی به زنان را افشاء میکردند را آنهم با اما و اگر با زدن اتهامات ترشح کرده از اذهان بیمار، بتدریج با آب شدن یخهای فکریتان، کم کم بارو کردید و شروع به فاصله گرفتن جدی تر از رجوی نمودید.
میدانید با اتهامات کثیف زده شده به این زنان شجاع چه رنجهایی بر رنجهای این زنان افزودید؟ میدانید چه نمکهایی بر زخمهای تاریخی این زنان پاشیدید؟ زنانیکه با شجاعتی تاریخی بدست خود برای نجات زنان آینده ایران از طاعون رجوی با افشاگری نزد شما بخیال همیاری شما تیغ شرف و مردانگی را بلند کردند، شما اما بجای دفاع از آنها، تیغ مردانه را بر روح و جان خودشان فرود آوردید؟ این خودِ آلوده به رجوی را اینجاها باید ببینید شاید عرق شرم بر پیشانی بنشیند! عباس داوری یکی از موجودات مسخ شده ای است که میزکارش مملو بود از گزارشات تجاوز به کودکان و روابط نا مشروع بین زنان و مردان.

بی پرنسیپی ژورنالیستی این بود که همان افشاگریهایی که زنان ومردان جدا شده از فرقه رجوی به قیمت هیثیت خودشان که توسط رجوی در همکاری با شما پایمال شد و میشود، را نه تنها تائید نکردید بلکه بعدا بنام خود و یا بدون تائید و انتقاد از خود باز نشر نمودید و ضمنی قبول کردید. و فرصت طلبانه نام این ژورنالیسم و بی پرینسیپی را مرز داشتن با رژیم خواندید.

شتشوی خود تحت اتهام زنی رجوی صفتانه به جدا شدگان
سالیان برای شتشوی نا جوانمردانه خود در همکاری با رجوی، جدا شدگان را خرد و خمیر کردید. میدانید چند صد نفر بعد از زندان و شکنجه در محاکمات معروف به میدان میله ای در قرارگاه باقرزاده از جمله نگارنده و فتح الله فتحی، علی حسین نژاد، مهدی افتخاری، و.. که اعتراض و انتقادشان را که اختناق رجوی اجازه نمیداد بگوش کسی برسد را نوشته و به تابلوهای عمومی قرارگاه اشرف زده بودند، و بسیاری اعضای تیمهای عملیاتی صرفا بدلیل سرپیچی از جنایات رجوی، توسط مسعود رجوی به اعدام محکوم شدند؟

شما آنها را با بریده و مزدور خواندنشان برای رجوی، دوباره محاکمه و اعدام سیاسی میکردید، تا همه همدستیها و سازش کاریهای خودتان در گذشته با رجوی را معترف نشوید و رویش را همچون رجوی با تابلو مبارزه با رژیم میپوشانید.

رجوی نیز که همه اهرمهای مربوط به گنده کاریهای شما را با هزار دورغهایی که رویش گذاشته و در دورن تشکیلات و برای هواداران نا مطلع خود در بیرون و شورایی های جیره خوارِ خود فروخته بخوبی مطرح و جا انداخته بود از همراهی شما در مزدور و بریده و خائن خواندن اعضای مقاوم جدا شده بدست بخشی از به اصطلاح جدا شدگان حداکثر استفاده را میکرد و میکند. در صورتیکه امروزه جهان و خودتان شهادت داده اید که تمامی افشاگریهای جداشدگان مقاوم نه تنها درست و دقیق بوده که یک از میلیون حقایق تبهکاریهای رجوی نیست.
واقعیت جداشدگان مقاوم
رجوی که هیچ بهانه و اتهام و انگ به اصطلاح مبارزاتی، در پرونده و پروسه اعضای مقاوم جدا شده نمییابد، از این رو نمیتواند علیه آنها برنامه های گسترده تبلیغاتی بسود خودش جهت تحمیق شورایی ها و هوادارانش بسازد. رجوی تنها گافی که از نگارنده علم میکند این گفته است که نگارنده اعلام کرده است:

“طی دو قرن اخیر علیرغم همه زشتیهایی که ایرانیان تجربه کرده اند، شاید تنها و بزرگترین اقبالی که به مردم ایران روی کرده، تست و آزمایش شدن فرقه رجوی طی چهار دهه گذشته به قیمت هوشیاری مردم ایران و نابودی گذشته و حال و آینده و جان هزاران زن و مردی بود که فریب بهشت زمینی خدای خود خوانده ای بنام مسعودرجوی را خوردند، میباشد.”
و یا با نعل وارونه زدن و با توسل به دروغ مدعی شده نگارنده در وسط مبارزه آنجا را ترک کرده ام. ولی نمیگوید در اعتراض به کشف زندانی که در وسط قرارگاه اشرف کشف کرده بود و در اعتراض به ضرب و شتم های علنی معترضین در وسط یکان سه بار درخواست خروج از چنین تشکل استبدادی و سرکوبگر را داد و ترتیب اثر داده نشد، مجبور شد که درخواست ترک چنین جهنمی را به تابلو عمومی قرارگاه بزند تا رجوی را مجبور کند شب قبل از تشکیل جلسه شورا در بغداد به آن رسیدگی کند و ده سال زندان به نگارنده بخاطر اعتراض به شکنجه و زندان و فساد اخلاقی که چندین سال بود جریان داشت بدهد. که دوسالش در اشرف و هشت سالش در ابوغریب باید طی میشد.

در نتیجه نگارنده را مجبور کرد که وقتی آمریکا به عراق حمله کرد از کاهش قدرت سرکوب رجوی استفاده کرده فرار کند.
این جدای از هفت سالی بود که بخاطر انتقاد به رجوی در جریان انتخابات محمد خاتمی، به بصره تبعدی شده بود. [1] مریم رجوی به فرانسه فرار کرده بودند، به حمله به ایران فرستاد تا قتلعام نا تمام خود در فروغ یک را در فروغ دو تکمیل کند و اگر بمباران ستون نظامی آواره و سرگردان، بدون مهمات، بدون غذا و سوخت و البته بدون نیروی کافی(تانکهایی که فقط راننده و یا راننده وفرمانده داشت، نفربری که خالی میرفت بدون نیروی رزمی، توپخانه ای که توپش بجای هشت نفر آموزش دیده دو تا سه نفر که 50% آموزش ندیده و شلیک نکرده بودند) ما توسط نیروهای ائتلاف نبود امروز هیچکدام از ما زنده نبودیم و رجوی عکسهای همه ما را بعنوان “مجاهدین کبیر” در بازار شام شهید فروشیش برای نئوکانهای “بسیار محترم” نصب و برایمان اشک تمساح میریخت، اما بازگو نمیکند که آن زمان خودش و قوادش در راحت اروپا لمیده بودند و به سلامتی رزمندگانیکه برای قتلعام و تولید سریال جدید عاشورا با فریب اینکه خودش در راس ستون است فرستاده بود شبهای رقص رهایی را اجرا و یک آروق هم رویش میزد.
و در کنار نوشته فوق، نشر یک عکس بر گرفته از فیس بوک شخصی نگارنده با دوستانم در تهران در مقابل قبرستان ابن بابویه شهر ری در جریان تهران گردی برداشته شده بود، ابتدا ناشیانه زیرنویس کند، “عکس داود باقروند ارشد که از داخل بدستمان رسیده در حال آموزش در مسجدی در تهران را نشان میدهد” که وقتی نگارنده طی افشاگری به دزدیدن عکس از فیس بوک شخصی و اینکه مسجد که نه بلکه قبرستان معروف بزرگان و ملیون ایران ابن بابویه است اشاره شد، مجبورشدن شرمگینانه و وقیحانه زیر نویس را عوض کرده و توضیح جعلی “عکس از داخل کشور بدستشان رسیده” را حذف کنند.
واقعیت اعضای مقاوم جدا شده که به محاکمه کشیده میشدند این است که همه اعضای جدا شده و نشده سازمان، چه در طول کار سازمانی طی چندین دهه، چه در جریان محاکمات، روحیات و رویکرد و رفتارشان، مایه گذاریشان چه در رابطه با بقیه اعضای سازمان و تحت فرماندهیشان و چه در مبارزه آنها با استبداد و سرکوب و فساد و زندان درونی تشکیلاتی مسعودرجوی را دیده اند، بویژه که در نهایت نیز یا از زندان اشرف فرار کرده اند و یا با شل شدن چنگالهای رجوی بر گردن اعضا بعد از اشغال عراق توانسته اند فرار کنند. از این رو رجوی جایی برای هرزه درایی نسبت به آنها ندارد. الا برچسب زدن.
مدد رسانی به رجوی توسط جداشدگان شرمگین
اما رجوی با تکیه به ضعفها و رویکرد سست در جریان جدا شدن از فرقه رجوی از امثال شمایان، بعلاوه دروغهای شیادانه ای که این سالها شاهدیم به جداشدگان نسبت میدهد. شما را میکوبد و مخاطب بی اطلاع را بخوبی قانع میکند که شما بریده هستید. آنوقت دیگر نیازی به کوبیدن اعضای مقاوم جدا شده نیست چرا که متاسفانه شما اینکار را برایش میکنید. آنهم در شتشوی خود از عملکرد ضعیفتان در تشکیلات بویژه هنگام جدایی، طوریکه رجوی توانسته به شما آنرا القاء کند و شما باور نموده اید (چون هنوز نخواسته در مدار ارزشهای رجوی بدورش طواف میکنید) که ضعف مبارزاتی داشته اید و اشکال از رجوی نیست. در صورتیکه از نظر نگارنده 90% مقصر شخص رجوی است. در هر مورد (چه زن و چه مرد عضو) نگارنده با تجربه چندین دهه کار تشکیلاتی میتواند با دلیل و استدلال و استناد به شیوه های مغزشویی متداول رجوی اثبات کند که مقصر سیستم توتالیتر و ضد دمکراتیک و روشهای فاشیستی فرقه ای سرکوب رجوی مقصر بوده و شما بریده نبوده اید،. اینهاست بخشی از سود کلان شما برای رجوی. بله شمایان اگر میخواهید این سود رسانی کلان را از او بگیرید لازم است با رویکردی رادیکال کالبد یک گرفتار در دام رجوی را بشکافید تا زمانیکه خودتان را حفظ میکنید در واقع از عملکردتان در تشکیلات رجوی دفاع میکنید، در صورتیکه اگر عملکرد شما در تشکیلات درست بوده فراموش میکنید که رهبری آن با رجوی بوده و نظم استبدادی و خونینی که براه انداخته بود شما از اوست که دارید دفاع میکنید. والا باید بتوانید با تشریح یک خودی که گرفتار سیستم ظالم و استبدادی و ضد دمکراتیک ومافیایی بوده باید بتواند نشان دهد که:

  1. چرا نمیتوانستید هیچ انتقادی نسبت به جنایات مسعود رجوی زمانیکه در تشکیلات رجوی بودید در کارنامه تان ثبت کنید. مگر م بارون را در کنارتان خود کشی نکردند، مگر کمال رفعت صفایی را به روزگاری که دیدی نینداختند؟ مگر مهدی تقوایی را نمیدیدید؟ مگر مهدی افتخاری را شاهد نبودید؟ مگر علی زرکش را ندیدی؟ مگر شاهد به خود را به آتش کشیدن فرزندان نوجوان اعضا بر اثر فشارهای طاقت فرسای رجوی نبودید؟ مگر شاهد کشتن دختر نوجوان محمدی فرزند یکی از اعضاء با سلاح نبودید؟ مگر پرویز یعقوبی را ندیدی؟ مگر دستگیری و شکنجه دسته جمعی 720نفر از اعضا را در روستای منصوری شاهد نبودید؟ و هزاران هزار موارد دیگر از جمله تبدیل تشکیلات مجاهدین به حرمسرای مسعودرجوی تحت عنوان انقلاب ایدئولژیک، همه اینها را رجوی با چه مکانیزمی بود که میتوانست اعضاء را به این فلاکت بکشاند؟ گناه اعضا مبارز بودن بود یا…؟
  2. با جزئیات نشان دهید که رجوی با چه مکانیزمهایی فرماندهان امثال حسین ابریشمچی را به شکنجه گران و قاتلین چه مردم ایران وچه اعضای مقاوم منتقد سازمان تبدیل میکرد.
  3. با حزئیات نشان دهید که آیا مسعود رجوی آنگونه که مدعی است در حال مبارزه با رژیم برای مردم ایران است؟
  4. اگر هست؟ پس شما چرا از مبارزه بریدید؟
  5. اگر مبارزه برای مردم ایران نمیکند، باید با ریز جزئیات بگوئید چرا؟ و رد کنید مبارزه ادعایی رجوی را.
  6. تشریح کنید که رجوی از کی از مبارزه منحرف شده است؟ نقطه انحراف کجاست؟ از فاز سیاسی است؟ از فاز 30 خرداد و تروریسم است؟ از رفتن به عراق و خودفروشی به صدام است؟ کجاست؟
  7. چگونه شما را مجبور کرد تا آخرین لحظه جدایی و حتی بعد از جدایی نیز تحت حمایت مالی رجوی به همکاری با او ادامه دهید؟ اگر آنچه امروز در مورد رجوی میگوئید درست است (که هست) به نسل جوان بگوئید که چه خطاهایی شما را به این اشتباه و کشاند و رجوی چگونه این ظرفیت ضد دمکراتیک و ضد انقلابی و ضد میهنی و… را در شخص شما و دیگر اعضا ایجاد میکرد، تا نسل جدید چشمش باز شود و فریب چنین دجالگریهایی را در آینده نخورد. کوبیدن اسلامی که رژیم خودش در افکار 96% مردم خرد و خاکشیرش کرده دردی از جوانان به در نغلطیدن به دام تشکلهایی مانند رجوی دوا نمیکند. چون رجوی که خود اسلامش هزاربار مرتجع تر از اسلام حاکم است و شما خوب میدانی از آنجا که مطلقا برای رسیدن به قدرت است که تلاش میکند و از این رو هیچ پرنسیپی همچون یک تبهکار ازنوع سازمان یافته ندارد، مرتب مانند بوقلمون رنگ عوض میکند و دجالگرانه شعارهای چپ روانه میدهد و فریبکاری میکند.
  8. هیچ گاه مشخص نکردید که رجوی از چه زمانی قابل جدا شدن بوده و دیگر نباید با اوهمکاری میشده.
  9. ریز جزئیات نقطه انحراف رجوی از یک مبارزه انسانی و تبدیل شدن به دشمن مردم ایران کجا بوده.
  10. ریشه های این انحرافات کجاست؟
  11. اگر در زمان حضور شما و همکاری شما این جنایات صورت گرفته، چرا به همکاری ادامه یافته مکانیزمهایی که تشکیلات رجوی بکاربرده تا این همکاری دوام یابد چیست؟ چه ضعفهای انسانی منجر به گرفتار شدن در چنین دامهایی میشود.
  12. ایرادات و کمبودهای فکری و مطالعاتی و تجربی و… خودتان چه بوده است که کماکان نه کار بلکه فداکاری در چنین فرقه جنایتکاری ادامه یافته؟
  13. آنها که شعر یا “کتابهای شعر” در وصف ضحاک این فرقه به رشته شعر و نصر در آورده اند،چه مشکلاتی، چه کمبودهایی در چه زمینه هایی باعث آن شده است. ضعفها و کمبودها، بویژه چه مکانیزمهای فرقه ای ضد دمکراتیک، نافی حقوق انسانها، چه ضعفهای ساختاری گروهی،چه خط و مشی های غلط سازمانی، سیاسی، ایدئولژیک منجر میشود که انسانهایی را مبتنی بر ضعفهای درونی وادار میسازد که تبدیل به رعیت های بی حق و حقوقی شوند که جز چریدن و بیگاری کردن و حداکثردر راه ظل السلطان تشکیلات تلف شدن هیچ حقی دیگری نداشته باشند.
  14. آموزه های شما برای نسلهای جدید کدام است که دوباره بدام مسعودرجویها نیفتند؟ و اگر افتادند چه علائم و نشانه هایی باید ما را نسبت به چاه در مسیر هوشیار کند؟
  15. چرا بسیاری در درون تشکیلات از جنایات درون تشکیلاتی بی خبر میماندند؟ و چرا آنها که مشاهده میکردند قادر نشدند بطور موثر جلوگیری کنند؟
  16. چرا تمامی اعضاء سازمان در تمامی سطوح سازمانی بطور مطلق از تمامی فرایندهای تصمیمات سازمانی مانند امور تشکیلاتی، سیاسی، نظامی و ایدئولژیک و چه تاکتیکی و چه استراتژیک بی اطلاع و محروم بودند.

براستی وقتی تکلیف به اصطلاح پیشتازان در مواجهه با ظلم تشکیلاتی و جنایات “تشکل خودی” اینگونه است از مردم ساده ایران چه انتظاری میتوان داشت؟ کدام آگاه ترند؟ آنها که الان در کف خیابانها مجاهدت میکنند یا امثال کسانیکه با ادعای مجاهدت در فرقه رجوی در مقابل همه ظلم و ستمهای تشکیلات فرقه ای و همه وطن فروشیها او برای چند دهه سکوت کرده اند. تفاوت آگاهی مردم کف خیابان با این به اصطلاح مبارزین روشن است؟ از این روست که گفته میشود نیاز نیست کسی نسبت به مبارزه با رژیم مردم ایران را آگاه کند. باید آنها را نسبت به دامهای گسترده شده در مسیرش نسبت به نکبت فرقه رجوی آگاه نمود.

افشای تبهکاری شعاردادن های چپ نمایانه رجوی

آیا هرکس شعار مرگ بر حاکمیت داد میتوان گفت دمکرات است؟ آیا هرکس شبانه روز هم شده دادخواهی اعدامهای ها را کرد خود دمکرات و آزادیخواه است؟ بدون اینها چیزی جز ژورنالیسم و مطرح کردن خود و دامن زدن دوباره به فریب و نیرنگ چیز دیگری باقی نمیماند؟

البته اینگونه کینه توزیها ضد دمکراتیک اهمیتی از زاویه نگارنده ندارد، جز اینکه از سویی نشان میدهد که رجویسم و بی محتوایی مبارزاتی (ژورنالیسم) تا چه عمقی جامعه ایرانی خارج کشور را فرا گرفته و تهدید میکند. از سوی دیگر و شاید مهمتر و خطرناکتر روحیه سازشکاری و رویکرد غیر نقاد بین شما عناصر به اصطلاح آپوزیسیون و همقطارانتان با نمایش همان روحیه وحدت ضد دمکراتیک درون تشکیلاتی به قیمت نابودی آزادی، دمکراسی و حقوق بشر را که در مقابلِ آنچه “خودی” تلقی میشود با بستن آگاهانه چشم ها و در گذشتن از ایرادات منتسب به کلوپ خودی شاهد بودیم. و اینگونه فاجعه رویکرد فرقه ای همچون فرقه رجوی را در بیرون نیز تکرار کردید. این همان عقب ماندگی است که نشان از نبود فرهنگ دمکراتیک و فکر و اندیشه نقاد دارد. مستبدین از مادر مستبد زاده نمیشوند، آنها را بویژه آنها که به خود شیفتگی خود نیز معترفند اطرافیان با رویکرد غیرنقاد پرورش میدهند. یک روشنفکر مسئول باید همواره تیغ نقدش کشیده باشد چه رو به خودش چه رو به بیرون خودش تا مسعودرجویها دوباره بازتولید نشوند. این است معنی روشنفکری غیر ژورنالیستی غیر کاسبکارانه.
این همان وحدت ضد انقلابی ضد دمکراتیکی است که رجوی نیز میخواست و شما در بیرون دوباره در بین خودی هایتان سازی و جاری میکنید. و به هر مزخرفی به به و چه چه میگوئید و لایک میکنید. فردا نیز در حاکمیت این فرهنگ یعنی دار و درفش و زندان و … چشمهاینتان را باز کنید. شیب همه ایرانیان به تولید استبداد ، پرورش و پرستش مستبد است. که به نمایش گذاشته شده است.
همانطور که ضدیت کور با شاه فاجعه بار میتواند باشد، ضدیت کور با رژیم حاکم نیز فاجعه بار است، ضدیت کور حتی با رجوی هم فاجعه بار است. همه این رویکرد ضدیت کور آن روی دیگرش وحدت صوری بین آنچه خودی تلقی میشود است.

تکرار تاسفبار تاریخ

بعد از به توپ بستن مجلس مشروطه توسط محمدعلی شاه، یحیی دولت آبادی از رجال سیاسی مذهبی را تبعید میکنند که میرود به استانبول در آنجا انجمن سعادت[2] را میبابد که در حمایت از جنبش مشروطه بسیار فعال است ولی بسیاری از ایرانیان بویژه فرهیختگان ساکن استانبول در آن فعال نیستند. تلاش میکند بعد از اطلاع ازاینکه بعد از پیروزیهای ستارخان در تبریز، قشون روسیه تزاری وارد مرزهای ایران شده، تلاش میکند جمع ایرانیان غایب را به انجمن سعادت بکشاند و یک اتحادی بزرگتر شکل بدهد. وقتی جمع میشوند معلوم میشود هرکسی ساز خود را میزند طوریکه کار در انجمن سعادت به معارضه میکشد!!! وی سپس میگوید:
من تصور میکردم در این شهر[استانبول] با این اشخاص میشود کارکرد، تغییر حاصل شود، میفهمم ایرانیان خارج هم از جنس ایرانیان داخل هستند، بلکه در غربت لاف زنی و خود پسندی آنها زیادتراست.دولت آبادی یحیی، حیات یحیی، چاپ نشرکتاب، جلد سوم از دوره چهار جلدی ص38
دولت آبادی یحیی، حیات یحیی، چاپ نشرکتاب، جلد سوم از دوره چهار جلدی ص38

این سطور را مبارزین مشروطه امثال یحیی دولت آبادی در سال 1287 شمسی یعنی 112سال قبل نوشته است. درد آور نیست که هنوز پاشنه خارجه کشوریها و ما ایرانیان به همان پاشنه میچرخد؟

در نهایت اینکه: علت پرداختن این میزان رجوی به شما و امثال شما سود کلانی است که از این پرداختن میبرد. مخاطب اصلیش نیز نه افراد بیرون تشکیلات که افراد تحت اسارت فرقه ننگین خودش در درون و بیرون فرقه و شورای کذایی است. باید این سلاح و بانک ضد انقلابی او را از او با انتقاد درست از خودمان و جا نگذاشتن برای سوء استفاده رجوی از بریده مزدور معرفی کردن جدا شدگان، گرفت. تا زمانیکه اولویت اصلی نه مردم ایران و آینده آن بلکه جنت مکان نشان دادن خود باشد که مارک مزدوری رجوی ساخته را نخورد. یعنی کماکان به رجوی و مارکهایش اصالت میدهد، بنابراین در همان مدار فکری رجوی و تائید ضمنی جایگاه رهبر عقیدتی او در ساختن الگوهای مبارزاتی هستید.

برای جداشدگان مقاوم از فرقه رجوی وقتی توسط دژخیمترین دشمن ایرانی که در مزدوری آشکار برای عراق وعربستان جوانان میهن را با افتخار در شهرها ومرزها و در تشکیلات میکشت، تا شاید به قدرت برسد ودر مزدوری اسرائیل برای مقبول کردن خودش برای همان امپریالیستها اسرار کشور را لو میدهد، مزدور خوانده شدن، توسط یک ضد ایرانی، ضد دمکراسی، ضد آزادی، ضد حقوق بشر، ضد زن و مرتجع بیمار خود شیفته ای که خود را خدا میداند، بالاترین افتخار است.
اگر برای کسی این درک نشده باشد کماکان در مدار رجوی حرکت میکند. ژورنالیسم در فقدان پرنسیپ های دمکراتیک آنقدر شیرین است که بعضا اجازه نمیدهد که جدا شده به وظیفه خود قیام کند و ضمن فاصله گرفتن از کرده هایش در همکاری با رجوی با تشریح نمونه خودش به ظهور دوباره استبداد مذهبی – فاشیستی متکی به تشکلهای ضد دمکراتیک در ایران یکبار برای همیشه پایان دهد.

نجات موشهای کور در شورای ملی مقاومت

تا نوبت به سوال کردن از رجوی از درون تشکیلات و بویژه در شورایی که میدانی فساد سرتاپایش را گرفته برسد. به اینکار، شورایی های جدا شده باید اهتمام ورزند. افشای رجوی از روز اول و نقد خودمان که چرا همراهی کردیم. بدون این صداقت نمیتوان مدعی حقوق مردم و مبارز و دمکرات بودن شد. همه شورایی های گرفتار در فرقه رجوی، اگر شرفی در آنها باقی مانده باشد اینگونه جدا میشوند نه با اینکه مردم ببینند جدا شده ای سی سال درخدمت رجوی باشد وکلمه ای دم نزند رئیس فلان کمیسیون هم باشند و تازه وقتی جدا میشوند با کلی احترام به جنایتکاری که حد و مرزی در رفتار داعشی نمیشناسد نامه انفصال بنویسند!!؟؟ واین آتو را به رجوی بدهند که به آنها مارک “یک شبه منتقد شده اند” بزند. این میشود سرمایه رجوی به مزدور خواندن منتقد. و خفه کردن بقیه در درون شورا که تا بحال سکوت کرده اند. اما اگر این عزیزان از خود انتقاد درست بکنند اسیران در بند رجوی هم راه بیرون رفت شرافتمندانه را می بینند. بزرگترین زنان و مردان کسانیند که ظرفیت نقدهای بزرگ را از خود و از همقطارانشان دارند. اینها هیچگاه به خیانت به مردم و کشورشان کشیده نمیشوند حتی از اشتباهات مهلکی بکنند. رجوی بریده ای به تمام عیار بود که به بجای نقد خود به خیانت کشیده شد. نباید راه او را رفت.

داود باقروند ارشد
آبان 1400
18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ که هفت سالی که در بصره بخاطر انتقاد و درخواست مجازات رجوی تبعید بودم و روزانه رژیم با خمپاره 120 آسایشگاههای ما را میکوبید و یا با 27 موشک در یک نوبت به موشک میبست، و یا وقتی نا جوانمردانه همه ما را زمانیکه خودش و قوادش مریم رجوی به فرانسه فرار کرده بودند، به حمله به ایران فرستاد تا قتلعام نا تمام خود در فروغ یک را در فروغ دو تکمیل کند و اگر بمباران ستون نظامی آواره و سرگردان، بدون مهمات، بدون غذا و سوخت و البته بدون نیروی کافی(تانکهایی که فقط راننده و یا راننده وفرمانده داشت، نفربری که خالی میرفت بدون نیروی رزمی، توپخانه ای که توپش بجای هشت نفر آموزش دیده دو تا سه نفر که 50% آموزش ندیده و شلیک نکرده بودند) ما توسط نیروهای ائتلاف نبود امروز هیچکدام از ما زنده نبودیم و رجوی عکسهای همه ما را بعنوان “مجاهدین کبیر” در بازار شام شهید فروشیش برای نئوکانهای “بسیار محترم” نصب و برایمان اشک تمساح میریخت، اما بازگو نمیکند که آن زمان خودش و قوادش در راحت اروپا لمیده بودند و به سلامتی رزمندگانیکه برای قتلعام و تولید سریال جدید عاشورا با فریب اینکه خودش در راس ستون است فرستاده بود شبهای رقص رهایی را اجرا و یک آروق هم رویش میزد.
  2. ↑ انجمن سعادت یکی از نهادهای مشروطه‌خواه بود که پس از رویداد به‌توپ‌بستن مجلس، به دست گروهی از بازرگانان مشروطه‌خواه تبریزی در استانبول تاسیس شد. این انجمن، اخبار آذربایجان را به گوش روحانیان نجف و سایر نقاط دنیا می‌رساند و در جمع‌آوری کمک‌های مالی برای پشتیبانی مالی از مشروطه‌خواهان نقش مؤثری ایفا می‌کرد. بعضی از علمای نجف ضمن برقراری ارتباط با انجمن سعادت، به بازرگانان اجازه داده بودند که برای کمک به مجاهدان در محاصره تبریز، تحت عنوان اعانه، کمک مالی جمع کنند.

تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی

نوامبر 7, 2021
هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت))
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.

برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند. در این باره نقل‌قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقل‌قول به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ‌نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نموده‌اند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشت‌ها و تفاسیر صحیح را نمی‌دهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل‌ها) می‌توانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. به‌نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده‌اند هم در شکل‌گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درس‌هایی از تاریخ، که در سال‌های آخر زندگی خود نوشت، می‌گوید که تاریخ ملت‌ها را باید با توجه به پدیده‌های علمی جدید نوشت.))
دسترسی به قسمتهای قبلی
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام
تاریخ بدون سانسور، 7 – خلافت اموی
قسمت هشتم: خلافت عباسی
III – خلافت عباسی: 750-1058م 132 -656 هـ ق
1 – هارون الرشید
ابوالعباس سفاح بر امپراطوري وسیعی حکومت یافت که قلمرو آن از رود سند تا اقیانوس اطلس ادامه داشت و شامل دیار سند (شمال باختري هند)، بلوچستان، افغانستان، ترکستان، ایران، بین النهرین، ارمنستان، شام، فلسطین، قبرس، کرت (اقریطش)، مصر، و شمال افریقا بود. اسپانیاي مسلمان از اطاعت وي سر باز زد. دیار سند هم، به سال دوازدهم حکومت وي، از اطاعتش بیرون رفت. سفاح، که میدانست دمشق از او متنفر است و در شهر ماجراجوي پرآشوب کوفه امنیت ندارد، پایتخت را به شهر «انبار» در شمال کوفه انتقال داد. اکثریت کسانی که وي را به قدرت رسانیده بودند از لحاظ فرهنگ و نژاد ایرانی بودند. سفاح از آن پس که از خون دشمنان خود سیراب شد، ملایمت و نرمش ایرانی را در دربار رواج داد؛ پس از وي چند تن خلیفۀ روشنفکر آمدند؛ اینان ثروت روزافزون دولت را براي ترویج هنر و ادبیات و علوم و فلسفه به کار بردند که اوج گرفت و بارور شد. ایرانیان مغلوب، پس از یک قرن تسلط بیگانه، غالب شده بودند

سفاح به سال 136 هـ ق (754 ( م به مرض آبله درگذشت، و ابوجعفر برادر پدري او به جایش نشست و منصور لقب یافت؛ مادر منصور یک کنیز بربري بود. مادران سی و هفت تن از خلفاي عباسی، به جز سه نفر، همه کنیز بودند. این قضیه نتیجۀ رسم صیغه یا متعه بازیی بود که خلفا پیش گرفته بودند و فرزندانی را که از کنیزان به وجود میآمدند قانونی میشمردند. بدین سان، طبقۀ اشراف اسلام، در نتیجۀدموکراسی شانس و تصادفاتی که مولود عشق و جنگ بود، پیوسته فزونی گرفت. خلیفۀ تازه چهل سال داشت، بلند قامت و لاغراندام بود، ریشی انبوه و چهرهاي سبزگونه داشت، و بسیار سخت گیر بود؛ به جمال زنان دلبستگی چندان نداشت، شرابخواره نبود، به موسیقی بیعلاقه بود، ولی ادبیات و علوم و هنرها را تأیید میکرد؛ به قدرت و عزم و مهابت ممتاز بود و توانست پایههاي خاندان حکومت عباسی را ـ که اگر او نبود، با مرگ سفاح نابود شده بود ـ استحکام بخشد. براي تنظیم دستگاه حکومت کوشش بسیار کرد. شهر باشکوه بغداد را پی افکند و آنجا را پایتخت دولت قرار داد. سازمان دولت و سپاه را تجدید کرد، که به همان صورت تا پایان دولت عباسی بر جاي ماند. شخصاً به همۀ ادارههاي دولتی و رفتار عمال آن نظارت داشت و کارمندان رشوه گیر و فاسد، از جمله برادر خود، را وادار کرد هر چه از اموال دولت برده اند به خزانه پس بدهند. در خرج اموال عمومی بسیار صرفهجو و باید گفت مسلک بود، تا آنجا که دوستانش از او بیزار شدند و مردم از فرط بخل لقب دوانیقی [کسی که دانه دانه خرج میکند] به او دادند. در آغاز حکومت خود، به تقلید ایرانیان، منصب وزارت را پدید آورد، که در تاریخ عباسیان اهمیت بسیار داشت. نخستین کسی که در زمان وي وزارت یافت خالد برمکی بود. برمکیان در مناصب دولت و حوادث تاریخ عباسیان اهمیت فراوان داشتند. منصور و خالد نظم و رفاهی به وجود آوردند که به روزگار هارون الرشید به ثمر رسید.
منصور، از آن پس که بیست و دو سال با لیاقت حکومت کرد، در راه حج درگذشت. پسرش مهدي (158 -169 هـ ق، 775 -785م) نیز در حکومت خود راه صلاح پیش گرفت؛ همۀ گناهکاران را، به جز آنها که براي دولت خطرناك بودند، بخشید؛ براي اصلاح شهرها مال بسیار به مصرف رساند؛ از موسیقی و ادبیات پشتیبانی کرد؛ و در کار حکومت لیاقت و کفایت نشان داد. چون روم شرقی انقلاب عباسی را براي استرداد بعضی مناطقی که اعراب در آسیاي صغیر گشوده بودند غنیمت شمرده بود، مهدي سپاهی به فرماندهی پسر خود هارون براي پس گرفتن آن بفرستاد. هارون رومیان را از مناطقی که تازه تصرف کرده بودند به سوي قسطنطنیه عقب راند. خود پایتخت نیز به خطر افتاد و ایرنه، ملکۀ روم شرقی ، ناچار با هارون پیمان صلح بست و تعهد کرد مبلغ 000.70 دینار (000,332 دلار) به خلیفه بپردازد (784( م ، از این موقع مهدي به پسر خود عنوان هارون الرشید داد. مهدي قبلا پسر دیگر خود هادي را ولایت عهد داده بود. چون لیاقت فوق العادة هارون را بدید، به او گفت از حق ولایت عهد به نفع برادر کوچکتر خود صرف نظر کند. هادي، که به فرماندهی سپاهی به سوي مشرق رفته بود، از این فرمان پدر سرپیچید و دستور او را، که گفته بود به سوي بغداد بازگردد، اطاعت نکرد. مهدي و هارون براي دستگیري او بیرون شدند، ولی مهدي در راه درگذشت و هارون، به پیروي از نصیحت وزیر خود یحیی بن خالد برمکی، با هادي به عنوان خلیفه بیعت کرد که ولایت عهد او باشد. ولی، همان طور که سعدي در کتاب خود گفته «ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند،» هادي ولایت عهد برادر را نپذیرفت و یحیی را به زندان کرد و فرزند خود را به ولیعهدي برداشت، و پس از زمانی کوتاه درگذشت. گفتند مادرش، که هارون را بر او ترجیح میداد، بالشی به دهانش نهاده و خفهاش کرده است. هارون به تخت نشست و یحیی را وزیر خود کرد، و معروفترین حکومت تاریخ اسلام آغاز شد.
داستانهای هزار و یک شب هارون الرشید
داستانها ـ و بخصوص داستانهاي هزار و یکشب ـ هارون الرشید را به صورت پادشاهی خوشخو، روشنفکر و دانا، احیاناً خشن، و غالباً بخشنده و مهربان نشان میدهند که به داستانهاي زیبا دلبستگی داشت و آنها را ثبت میکرد و در بایگانی دولت نگاه میداشت. به زنانی که برایش داستانهاي دل انگیز میگفتند پاداش میداد و گاهی با آنها به بستر میرفت. در نوشته هاي مورخان همۀ این صفات، به جز خوشخویی، ذکر شده است؛ شاید بدان جهت که مورخان از این صفت دلگیر بوده اند. او را به صورت مردي پرهیزکار نشان میدهند که به مقررات دین دلبستگی بسیار داشت و قیود بسیار بر نامسلمانان نهاد، هر دو سال یک بار به حج می رفت و هر روز، به علاوة نماز واجب، صد رکعت نماز مستحب میگذارد. گویند وي شراب مینوشید، اما این کار محرمانه و با تنی چند از دوستان خاص انجام میشد. هفت زن گرفت و تعدادي متعه داشت. یازده پسر و چهارده دختر آورد که همه از کنیزان زاده شدند، به اجز امین که از زبیده زاد. در اقسام دارایی خود بخشنده و گشادهدست بود. وقتی مأمون به یکی از کنیزان قصر پدر دل باخت خلیفه کنیز را به او بخشید و گفت به جاي قیمت آن چند بیت شعر بسازد، زیرا به شعر علاقۀ فراوان داشت و از آن لذت میبرد و احیاناً به شاعري که شعرش را پسندیده بود صلۀ گزاف میداد. از جمله به مروان شاعر در مقابل قصیدهاي که در مدح خلیفه گفته بود 5000 سکۀ طلا (750‘23 دلار) ، یک خلعت گرانبها، ده کنیز یونانی، و یک اسب نجیب بخشید. از همۀ ندیمان خود ابونواس، شاعر بیپروا، را بیشتر دوست داشت. غالباً از بیبندوباري و بدکاري ابونواس خشمگین میشد، ولی همیشه او را به اشعار زیبایش میبخشید. در دربار خود در بغداد عدة زیادي شاعر، فقیه، طبیب، دستوردان، عالم فن بلاغت، موسیقیدان، رقاص، هنرمند، و دلقک داشت؛ اعمال و احوالشان را مانند یک دانشور متبحر و خوش ذوق نقادي میکرد؛ عطاهاي بسیار میداد، در مقابل، قصاید بسیار در مدح و وصف کرمش گفته میشد. خود او دانشور و شاعر و سخنوري نیرومند و بلیغ بود. در هیچ یک از دربارهاي تاریخ این همه مردم دانا و برجسته گرد نیامدهاند. از جملۀ معاصران وي در روم شرقی ایرنه و در فرانسه شارلمانی بود. کمی پیش از او تسوان تسونگ در چانگان بر چین سلطنت میکرد، ولی هارون به ثروت و قدرت و شوکت فرهنگی پیشرفته، که مایۀ جلال دولتش بود، از همۀ آنها پیشی گرفت.
علم و هنر در دوره هارون الرشید
علاقه ای که هارون به علم و هنر داشت وي را از کار دولت باز نمیداشت، و عملا در ادارة امور مداخله میکرد؛ عدالت او در کار قضا شهرت بسیار یافت. با وجود تجمل سلطنت و بخششهاي بیحساب، هنگام مرگ خزانهاي بر جاي گذاشت که 000.000.48 دینار (000.000.228 دلار) موجودي آن بود. سپاه خود را شخصاً به میدان جنگ رهبري میکرد. قلمرو و ملک را سالم و ایمن نگاه داشت؛ کارهاي اداري و روش سیاسی را به وزیر خردمند خویش، یحیی بن خالد برمکی، واگذاشته بود. وقتی به خلافت رسید، او را فرا خواند و گفت همۀ کار رعیت را به عهدهاش میگذارد، هر که را خواهد بردارد و هر که را خواهد بگذارد و کارها را چنانکه صلاح میداند اداره کند؛ و در تأیید این گفتار، مهر خود را به او داد. این کار افراط فوق العاده در اعتماد به وزیر بود، ولی هارون که 28 سال داشت معتقد بود که هنوز تجربۀ کافی براي فرمانروایی بر قلمرو وسیع دولت ندارد؛ به علاوه، این کار نشان حقشناسی از کسی بود که استاد و مربی به شمار میرفت و در راه استقرار حکومت وي محنت زندان چشیده بود. هارون وي را پدر خود خطاب میکرد . یحیی نشان داد که از قادرترین مدیران تاریخ است. وي مردي گشاده رو، ملایم، بخشنده، و خردمند بود. از کار خسته نمیشد، کار حکومت را با کمال کفایت راه میبرد، نظم و امنیت و عدالت را برقرار کرد، راهها و پلها و کاروانسراها ساخت، کانالهاي آبیاري حفر کرد؛ با وجود مالیاتهاي سنگین که براي پر کردن خزانۀ خلیفه و خزانۀ شخصی خود میگرفت، همۀ ولایتهاي دولت در رفاه بود. وي نیز چون هارون از ادبیات و هنر حمایت میکرد. دو پسر خود فضل و جعفر را به منصبهاي بزرگ دولت گماشت، که بخوبی از عهدة ادارة آن برآمدند و ثروت گزاف اندوختند و قصرها ساختند و گروه بسیار شاعر و ندیم و فیلسوف اطراف خود فراهم آوردند. هارون، جعفر را چنان دوست داشت که دربارة مناسبات شخصی ایشان زبان بدگویان به کار افتاد گویند خلیفه گفته بود جبه اي با دو یقه بدوزند که او و جعفر میپوشیدند و چنان مینمود که دو سر بر یک پیکرند؛ شاید آنها در این لباس زندگی شبهاي بغداد را نمایش میدادند
دلایل سقوط
علت آن سقوط ناگهانی که شوکت برمکیان را معدوم کرد بدقت معلوم نیست. به گفتۀ ابن خلدون، علت حقیقی آن بود که «برمکیان همۀ کارها را در دست گرفته بودند و بدون ناظر و مراقب در اموال دولت تصرف میکردند، تا آنجا که رشید هر گاه مبلغ ناچیزي میخواست بی اجازة وزیر به دست نمیآورد » . شاید سبب آن بود که وقتی هارون از سن جوانی گذشت و عرصۀ لذتهاي جسمی و معنوي را براي استعداد خود تنگ دید، از آنهمه قدرت که به وزیر خود داده بود پشیمان شد. اتفاقاً، خلیفه به جعفر گفته بود که یکی از مخالفان خلافت را بکشد، و جعفر از این کار تغافل کرد تا آن شخص بگریخت. هارون این تغافل دوست داشتنی را بر او نبخشید. یک داستان نیز از نوع هزار و یکشب هست که عباسه، خواهر هارون، جعفر را دوست داشت. هارون قسم خورده بود خون بنیهاشم را که در رگ خواهرانش بود پاك و خالص نگاه دارد، چنانکه جز خون اشراف عرب با آن نیامیزد، و جعفر چنانکه میدانیم ایرانی نژاد بود. خلیفه به آنها اجازه داد عقد ازدواج ببندند، ولی جز در حضور وي همدیگر را نبینند. دو عاشق خیلی زود این شرط را نقض کردند و عباسه از جعفر دو فرزند آورد و رشید بیخبر ماند، زیرا کودکان را مخفی از او به مدینه فرستاده بودند تا در آنجا نگاهداري شوند. زبیده همسر رشید این راز را کشف کرد و به او خبر داد. هارون مسرور خادم را، که سرجلادان بود، بخواند و فرمان داد تا عباسه را بکشت و در قصر به خاك کرد، و خود شخصاً ناظر اجراي این فرمان بود. آنگاه به مسرور فرمان داد تا گردن جعفر را بزند و سر او را بیاورد؛ مسرور فرمان خلیفه را اجرا کرد. آنگاه خلیفه کس به مدینه فرستاد و دو فرزند جعفر را بیاورد و مدتی با دو کودك زیبا سخن گفت و از آنها تمجید کرد، سپس فرمان داد تا خونشان بریختند (187 هـ ق، 803 م ). آنگاه یحیی و فضل را به حبس انداخت و اجازه داد خانواده و خدم خود را داشته باشند، اما آزادشان نکرد. یحیی دو سال پس از قتل جعفر درگذشت. فضل نیز پنج سال بعد از مرگ برادرش درگذشت، و همۀ اموال برمکیان مصادره شد. گویند مجموع آن 000.000.30 دینار(142.500.000 دلار) بود.
هارون از پس سقوط برمکیان چندان نزیست و تا مدتی غم و پشیمانی خود را با کار بسیار تخفیف میداد و، به طوري که گفته اند، سختیهاي میدان جنگ را استقبال میکرد. وقتی نیکفوروس اول، امپراطور روم شرقی، از پرداخت جزیهاي که ایرنه پیش از او تعهد کرده بود سر باز زد و جسارت ورزید و مبالغی را که سابقاً پرداخت شده بود مطالبه کرد، هارون در پاسخ نوشت «: بسم االله الرحمن الرحیم. از هارون، امیر مؤمنان، به نیکفوروس، سگ روم: اي کافرزاده، نامه ات را دریافت کردم، جواب را به چشم خواهی دید نه آنکه با گوش خواهی شنید؛ والسلام » . پس بیدرنگ به میدان جنگ شتافت و در رقه، واقع در مرز شمالی قلمرو او، که از لحاظ سوق الجیشی اهمیت فوقالعاده داشت، مقام گرفت و با سپاهی نیرومند آسیاي صغیر را در نوردید و نیکفوروس را به وحشت انداخت. نیکفوروس ناچار پرداخت جزیه را از سر گرفت (191 هـ ق، 806م). از جمله اعمال هارون این بود که درصدد برآمد، به وسیلۀ دوستی با شارلمانی، امپراطور روم شرقی را بترساند و هیئت سفارتی با هدیه هاي فراوان از جمله یک فیل و یک ساعت آبی با ساختمانی پیچیده، به دربار او فرستاد
در این موقع هارون بیشتر از چهل و دو سال نداشت، مع ذلک میان دو پسرش امین و مأمون دربارة خلافت رقابت آغاز شده بود و هر دو منتظر مرگ وي بودند. هارون، براي آنکه از شدت اختلاف بکاهد، مقرر داشت که ولایات شرقی دجله خاص مأمون باشد و بقیۀ ولایتها قلمرو امین، و اگر یکی از آنها بمیرد، ولایات او به برادرش تعلق گیرد. دو برادر این پیمان را امضا کردند و در پیشگاه کعبه قسم خوردند که بدان پایبند باشند. اتفاقاً همان سال در خراسان فتنهاي سخت رخ داد و هارون، با آنکه از درد معده ناراحت بود، به همراه مأمون براي آرام کردن آن به خراسان رفت؛ چون به شهر طوس در مشرق ایران رسید، از پا درآمد. به هنگام احتضار، یکی از سران شورش را که باشین نام داشت به حضور آوردند؛ خلیفه چنان از درد به زحمت بود که عقل خود را از دست داده بود و سردار اسیر را به تعرض گرفت که وي را به این سفر خطرناك وادار کرده است، و فرمان داد تا دست و پاي او را بریدند، و خود ناظر اجراي فرمان خویش بود. روز بعد، هارون در چهل و پنجسالگی درگذشت (193 ه ـ ق، 809.

  1. انحطاط دولت عباسی

مأمون حمله را تا مرو دنبال کرد و با شورشیان پیمان بست. امین در بغداد طفل شیرخوار خود را ولیعهد نامید و سه ولایت از قلمرو مأمون را مطالبه کرد و، چون مأمون نپذیرفت، به او اعلان جنگ داد. طاهر [ذوالیمینین]، سردار مأمون، سپاه امین را بشکست و بغداد را به محاصره گرفت و ویرانیهاي بسیار پدید آورد و، طبق یک رسم متبع قدیم، سر امین را به نزد مأمون فرستاد. در این وقت مأمون در مرو بود و فرمان داد تا خلافت او را اعلام دارند (198 هـ ق، 813م). ولی شام و عربستان به مقاومت برخاستند که وي فرزند کنیزي ایرانی نژاد است. در سال 213 هـ ق (818 ) م مأمون مقام خلافت یافت و وارد بغداد شد .
عبداالله مأمون، منصور، و هارون الرشید از بزرگترین خلفاي دودمان عباسی به شمار میروند. مأمون نیز از دو صفتی که مایۀ نقض هارون بود بر کنار نبود. گاهی خشمگین میشد و به هنگام خشم مانند او قساوت میکرد، ولی به طور کلی نرمخو و ملایم بود و در شوراي دولتی از همۀ دینهاي بزرگی که در قلمرو او رایج بودند ـ مسلمان، مسیحی، یهود، صابئه، و زردشتی ـ نمایندگانی فراهم آورد. تا آخرین سالهاي حیاتش مردم در کار دین و عبادت آزاد بودند و تا مدتی در دربار خلیفه آزادمنشی رسمی متبع بود. مسعودي، در وصف یکی از مجالس علمی که مأمون بعداز ظهرها تشکیل میداد، گوید :
مأمون هر روز سه شنبه براي مناظره در باب کلام و فقه مینشست. … فقیهان و دیگر اهل مقالات که میبایست با او مناظره کنند پس از حضور به اطاق مفروشی میرفتند. آنگاه سفرهها حاضر میشد، میگفتند غذا بخورید و وضو تجدید کنید. پس از فراغ، عود به مجمرها میسوختند و خوشبو میشدند و به خدمت مأمون میرفتند. او با آنها با ملایمت و انصاف و دور از تکبر مناظره میکرد. و همچنان تا غروب آفتاب بودند و دوباره سفره م یگستردند، غذا میخوردند، و میرفتند .
حمایت مامون از علم و هنر و فلسفه
حمایتی که مأمون از هنر، علوم، ادبیات، و فلسفه میکرد دامنهدارتر و منظمتر از ایام هارون بود، و کار وي از روزگار پدرش نتیجه بخشتر شد. وي کسانی به قسطنطنیه، اسکندریه، انطاکیه، و دیگر شهرها فرستاد تا از مؤلفات علماي یونان بیاورند، و مترجمان را مقرري داد تا این کتابها را به زبان عربی برگردانند. در بغداد یک دانشگاه و یک رصدخانه، و در تدمر نیز رصد خانهاي بنیاد کرد. طبیبان، فقیهان، موسیقیدانان، شاعران، ریاضیدانان، و منجمین از عطایاي او بهرهور میشدند. شخصاً هم شعر میساخت، چنانکه یکی از امپراطوران ژاپن در قرن نوزدهم به سرودن شعر سرگرم بود، و هر مسلمان شریفی در عصر ما شعر میسازد.
مأمون خیلی جوان ـ در 48 سالگی (218 هـ ق، 833 ( م ـ و در عین حال خیلی دیر درگذشت. وي با قدرت خود آزادي عقیده را در قلمرو دولت حمایت کرده بود، ولی در سالهاي آخر این رفتار خود را با آزار اهل سنت لکه دار ساخت. برادرش، ابواسحاق المعتصم که پس از او به خلافت رسید، حسن نیت او را داشت، اما فاقد نبوغ او بود. وي گارد مخصوصی از چهار هزار سرباز ترك نظیر پاسداران امپراطور در روم به دور خود فراهم کرد. به مرور زمان، گارد ترك، چون پاسداران امپراطور، در بغداد همۀ قدرت را به کف آورد. مردم پایتخت شکایت داشتند که سربازان ترك معتصم در خیابانها بیمحابا اسب میدوانند و مرتکب جرایمی میشوند که بی مجازات میماند. معتصم از بیم آنکه مبادا مردم بغداد بر وي بشورند در سامرا (سر من رأي) به فاصلۀ پنجاه کیلومتري شمال پایتخت، قصري براي خود به پا کرد. هشت تن از خلفا از سال 221 تا 276 هـ ق (836-892 ( م این شهر را مقر خود کردند و در آنجا به خاك رفتند، و در طول سی و دو کیلومتر بر دو طرف دجله قصرها و مسجدهاي مجلل ساختند؛ دولتمردان دستگاه خلافت نیز براي خود بناهاي عظیم پرتجملی پدید آوردند که دیوارهاي بلند زیبا داشتند و داراي فواره، باغ، و حمام بودند. متوکل براي آنکه پارسایی خود را نشان دهد 000.700 دینار (000.325.3 دلار) براي یک مسجد جامع خرج کرد و معادل همین مبلغ براي ساختمان شهر تازهاي به نام جعفریه به کار برد و در آنجا قصر «لؤلؤ» «و تالار لذت» را بنیاد کرد که اطراف آن بستانها و جویبارها بود ـ پولی را که براي این ساختمانها لازم داشت از افزودن مالیات و فروش منصبهاي دولتی به دست آورد. کوشید تا لطف یزدان را با آزار کسانی که مخالف اهل سنت بودند به طرف خود جلب کند. پسرش گارد ترك را به قتل پدر تحریک کرد و پس از او به خلافت رسید و المنتصر باالله لقب یافت
پیش از آنکه خلافت به وسیلۀ نیروهاي خارجی سرنگون شود، عوامل داخلی کار آن را به تباهی کشانیده بو . د نیروي خلفا بر اثر افراط در شرابخواري، شهوترانی، عیاشی، و بیکاري سستی گرفته بود. گروهی از خلفاي ضعیف به تخت نشستند که از مشکلات حکومت به لذتهاي سستی زاي حرام پناه میبردند. فزونی ثروت و آمادگی وسایل راحت و رواج کنیز بازي و لواط در طبقۀ حاکم نیز مؤثر افتاد و نفوذ مخرب آن به مردم نیز رسید و خصایل جنگیشان را از میان برد. مسلماً زبونی و آشفتگی، دست نیرومندي را که براي متحد کردن این مخلوط پراکندة ولایات و قبایل لازم بود پدید نمیتوانست آورد. از اختلافات نژادي و اقلیمی شورشها پدید آمد، به طوري که عرب، ایرانی، شامی، بربر، مسیحی، یهودي، و ترك فقط در کار تحقیر همدیگر متفق بودند. بدتر از همه، در دین اسلام، که سابقاً مایۀ وحدت و اتفاق نظر بود، تفرقه افتاد، فرقهها زاد، و اختلافات سیاسی و جغرافیایی را سختتر کرد. غفلت در کار آبیاري نیز در ضعف و تباهی دولت اثر فراوان داشت. کار آبیاري سرچشمۀ حیات دیار خاور نزدیک است و نیز مایۀ فناي آن. کانالهایی که آب به زمین میرسانند محتاج مراقبت و لایروبی هستند، و این کاري است که افراد و خاندانها از انجام آن عاجزند، و اگر دولت نیز از مراقبت آن عاجز ماند یا اهمال کند، منابع غذایی با جمعیت روزافزون تکافو نمیکند، و ناچار باید گروهی از گرسنگی بمیرند تا توازن میان دو عامل اساسی جمعیت و غذا، که در تاریخ جهان نفوذ فوق العاده دارد، برقرار بماند. اما فقر مردم، که از قحط و امراض عمومی زاده بود، غالباً دست مأمورین مالیات را کوتاه نمیکرد و قساوتشان را تخفیف نمیداد؛ کشاورز و صنعتگر و بازرگان میدیدند، که حاصل کارشان خرج حکومت و جلال حکام میشود. علاقه به کار و کوشش و اقدام و ابتکار از میان رفت، و کار بدانجا رسید که درآمد دولت به مخارج آن نرسید. در آمد کاهش گرفت، و سران دولت نتوانستند مقرري سپاه را منظم برسانند تا بر آن تسلط داشته باشند. به علاوه، ترکان در نیروهاي مسلح دولت جاي اعراب را گرفتند، همچنانکه در سپاه روم ژرمنها جاي رومیها را گرفته بودند. از زمان منتصر تا پایان دولت عباسیان، نصب و عزل خلفا و قدرت دولت و احیاناً کشتن خلیفه به دست ترکان بود. سلسله دسیسههاي کثیف و خونین دربار خلفا سبب شد که تغییرات بعدياي که در این دربار رخ داد ارزش ثبت در تاریخ را نداشته باشد.
ضعف پایتخت، از لحاظ فعالیت سیاسی و نیروي جنگی، ولایتهاي دولت را به تفرقه داد. حکام در مقر خویش حکومت مستقل داشتند؛ و پایتخت خلافت بر آنها تسلطی ناچیز، به اسم، داشت. اینان کوشش داشتند منصب خود را مادام العمر داشته باشند؛ سپس به این اکتفا نکردند و خواستند مقام خود را موروثی کنند. دیار اندلس (اسپانیا) به سال 138 هـ ق (756 ( م از خلافت عباسی جدا شده بود، مراکش به سال 172 هـ ق (788( م ، تونس به سال 185 هـ ق (801( م ، و مصر به سال 254 هـ ق (868 ( م از بغداد جدایی گرفت. نه سال بعد فرمانروایان مصر به شام دست انداختند و تا سال 469 هـ ق (1076م) بر قسمت اعظم آن حکومت داشتند. مأمون به پاداش سردار لایق خود، طاهر، حکومت خراسان را در خاندان وي موروثی کرد و خاندان طاهریان بر ایران حکومت نیمه مستقل داشتند (206 -259 هـ ق، 820-872 ( م تا صفاریان جاي ایشان را گرفتند. مابین سالهاي 317 و 333 هـ ق (929 -944 ( م خاندان شیعه مذهب حمدانیان بر شمال بینالنهرین و شام حکومت داشتند و اعتبار دولت خویش را فزونی دادند و موصل و حلب را به صف مراکز معتبر فرهنگ اسلام آوردند. سیف الدولۀ حمدانی (333 -356 هـ ق، 944 -967 ( م خود شاعر بود، و فارابی فیلسوف و متنبی شاعر بزرگ، که به نزد ادیبان عرب از همۀ شاعران قدیم محبوبتر است،در حلب در دربار بودند، آل بویه، که از دیار کوهستانی مجاور دریاي خزر و فرزند بویه یکی از سرکردگان آنجا بودند، اصفهان و شیراز را بگرفتند و آخر کار به سال 334 هـ ق (945 ( م بر بغداد استیلا یافتند؛ در مدت بیشتر از یکصد سال خلفا تحت نفوذ ایشان بودند، تا آنجا که امیرالمؤمنین تنها رئیس مسلمانان سنی بود، و امراي آل بویه همۀ کار دولت را، که قلمرو آن پیوسته نقصان میگرفت، به کف داشتند. عضدالدوله، قدرتمندترین امیر آل بویه (338 -372 هـ ق، 949 -983 ( م ، پایتخت خود را به شیراز برد که از زیباترین شهرهاي قلمرو اسلام بود. وي براي آبادي دیگر شهرهاي مملکت خویش بی دریغ خرج میکرد، و در عصر او و اخلافش، بغداد چیزي از رونق دوران هارون الرشید را به دست آورد.
به سال 261 هـ ق (874 ( م پسران سامان، که مردي معتبر از پیروان زردشت بود، سلسلۀ سامانی را بنیاد نهادند که تا سال 389 هـ ق (999 ( م بر خراسان و ماوراء النهر حکومت داشت. گرچه معمولا از اهمیت ماوراءالنهر در تاریخ علم و فلسفه سخنی نمیگوییم، در زمان این خاندان، بخارا و سمرقند مرکز معتبر علوم و فنون شد و از این جهت با بغداد همسنگ بود. زبان فارسی در آنجا اعتبار از سر گرفت و بنیاد ادبیات با شکوه آن استوارتر شد. ابن سینا، بزرگترین فیلسوف قرون وسطی، در حمایت سامانیان میزیست و کتابخانۀ معتبر ایشان را، که از کتابهاي گوناگون سرشار بود، در دسترس داشت. رازي، بزرگترین طبیب قرون وسطی، کتاب منصوري را، که یک مجموعۀ مفصل طبی است، به یکی از امیران سامانی هدیه کرد. از آن پس، به سال 380 هـ ق (990( م ، ترکان بر بخارا تسلط یافتند و به سال 389 هـ ق (999 ( م خاندان سامانی را منقرض کردند. در این زمان مسلمانان براي جلوگیري از پیشرفت ترکان به مغرب پیکار میکردند، همچنانکه رومیان مدت سه قرن کوشش داشتند راه هجوم عرب را ببندند؛ بعدها، ترکان ک نیز براي جلوگیري از سیل بنیانکن مغول تلاش می ردند، زیرا فشاري که از فزونی جمعیت بر وسایل معیشت وارد میشود هر چند یک بار به مهاجرتهاي دامنهدار منجر میشود که، از فرط اهمیت، دیگر حوادث تاریخ را ناچیز جلوه میدهد
به سال 351 هـ ق (962 ( م گروهی از ترکان ماجراجو که از ترکستان آمده بودند، به سرداري یک غلام آزاد شده به نام البتکین، بر افغانستان حمله بردند و غزنه را گرفتند و سلسلۀ غزنویان را بنیاد کردند. سبکتکین، که در آغاز غلام البتکین بود و بعداً داماد و متعاقباً جانشین وي شده بود، به امارت رسید (366 -387 هـ ق، 976-997 م ). وي قلمرو دولت خود را تا پیشاور و قسمتی از خراسان توسعه داد. پس از وي پسرش محمود (389-421 هـ ق، 998 -1030 ) م بر همۀایران از خلیجفارس تا رود جیحون تسلط یافت و، پس از هفده جنگ سخت که با انواع قساوت قرین بود، پنجاب را به قلمرو خود آورد و بسیاري از اموال هند را به خزانۀ خویش افزود. چون از غارت سیر شد و از بیکاري که نتیجۀ مرخصی سپاه بود به تنگ آمد، قسمتی از مال و مردان خویش را در بناي مسجد بزرگ غزنه به کار برد؛ یکی از مورخان مسلمان [ابونصر محمد عتبی، مؤلف تاریخ یمینی] دربارة این مسجد میگوید:
در پیش این خانه مقصورهاي بود که در مشاهیر اعیاد و جمعات شش هزار غلام در آن به اداي فرایض و سنن بایستادندي و هر یک در مقام معلوم خویش بی مزاحمت دیگري به عبادت مشغول شدي. و در جوار این مسجد مدرسهاي بنا نهاد و آن را به نفایس کتب و غرایب تصانیف ائمه مشحون کرد، مکتوب به خطوط پاکیزه و مقید به تصحیح علما و فقها. و طلبۀ علم روي بدان نهادند و به تحصیل و ترتیل مشغول شدند، و از اوقاف مدرسه وجوه رواتب و مواجب ایشان موظف میگشت و مشاهدات و میاومتشان رایج میرسید. از سراي امارت تا حظیرة مسجد راهی ترتیب دادند که از مطمح ابصار و موقف انظار پوشیده بود و سلطان در اوقات حاجات، با سنگینی تمام و طمأنینتی کامل از بهر اداي فرایض بدین راه به مسجد رفتی .
محمود بسیاري از علما و شعرا را به دربار خود جلب کرد که بیرونی و فردوسی، سرایندة شاهنامه (حماسۀ بزرگ زبان فارسی)، از آن جمله بودند. فردوسی به دلخواه خود شاهنامه را به محمود هدیه نکرد. محمود در این وقت از هر جهت بزرگترین مرد جهان بود، ولی هفت سال پس از مرگ وي مملکتش به دست ترکان سلجوقی افتاد . خطاست اگر ترکان را قومی وحشی قلمداد کنیم. حقیقت این است که این قوم پیش از حمله به قملرو اسلام انتقال از مرحلۀ توحش به تمدن را آغاز کرده بود ـ درست مانند قبایل ژرمن که به قلمرو امپراطوري روم هجوم بردند. در قرن ششم میلادي ترکان شمال آسیاي مرکزي، که از سواحل دریاچۀ بایکال به طرف غرب به راه افتاده بودند، دستههاي منظمی شدند که هر کدام پیشوایی به نام خان داشتند. از کوههاي مجاور، آهن استخراج میکردند و از آن اسلحهاي میساختند که چون مقرراتشان سخت و محکم بود. بنابراین مقررات، نه فقط در مقابل خیانت و قتل مجازات اعدام را اجرا میکردند، بلکه کیفر زنا و بزدلی نیز اعدام بود. موالیدشان از کشتگان جنگ بیشتر بود. به سال 391 هـ ق (1000 ( م یک دسته از این ترکان که، به نام رئیسشان سلجوق، سلجوقیان خوانده شدند بر ماوراءالنهر و ترکستان استیلا یافتند. محمود غزنوي پنداشت میتواند این نیروي رقیب را متوقف کند و یکی از پسران سلجوق را گرفت و در هندوستان به زندان انداخت (485 هـ ق، 1029م). ولی سلجوقیان از اینکار دلسرد نگردیدند، بلکه هیجانشان فزونی گرفت و به سرداري طغرل، رئیس ماهر و سرسخت خود، بیشتر ولایات ایران را گشودند. آنگاه براي هموار کردن راه پیشرفتهاي آینده، کوشش آغاز کردند و هیئتی به بغداد پیش خلیفه القائم به امراالله فرستادند و مسلمانی خویش را به او خبر دادند. خلیفه امید داشت که این جنگاوران شجاع او را از استبداد آل بویه رهایی دهند، لاجرم کس پیش طغرل فرستاد و از او یاري خواست. طغرل دعوت خلیفه را پذیرفت و به سال 447 هـ ق (1055 ( م به بغداد رفت و آل بویه را از آنجا براند. قائم خلیفه برادرزادة طغرل را به زنی گرفت. خاندانهاي کوچک در غرب آسیاي مسلمان یکی پس از دیگري در مقابل سلجوقیان تسلیم شدند و تسلط بغداد را گردن نهادند. فرمانروایان سلجوقی عنوان سلطان گرفتند؛ براي خلیفه تنها ریاست دینی به جا ماند، ولی در دستگاه حکومت فعالیت تازهاي پدید آوردند که از آن پیش نبود و اسلام را نیز از ایمان پاك و درست نیروي تازه دادند. سلجوقیان، به خلاف مغولان که دو قرن بعد آمدند، مناطق مفتوح خویش را ویران نکردند، بلکه خیلی زود با معنویات فرهنگی که به قلمرو آن آمده بودند خو گرفتند؛ از قسمتهاي پراکندة دولت محتضر اسلام، امپراطوري تازهاي به وجود آوردند؛ و نیرویی در آن دمیدند که توانست در آن کشاکش طولانی میان مسیحیت و اسلام، که آن را جنگهاي صلیبی عنوان دادهایم، مقاومت کند و پیروز گردد.
:ارمنستان پ م1060 -325 287هـ ق – 452 ق هـ
IV-ارمنستان
به سال 1060 میلادي دامنۀ فتوح سلجوقیان به ارمنستان رسید . این سرزمین قضازده قرنهاي دراز دستخوش طمع امپراطوریهاي بزرگی بود که بر آن چنگ انداخته بودند، زیرا کوهستانهاي ارمنستان مانع از این بود که اقوام آن را در راه دفاع خویش متحد شوند، و در عین حال درههاي آن راههاي مناسبی بود که بینالنهرین را به دریاي سیاه پیوند میداد. یونان و ایران براي تسلط بر این راهها و استفاده از آن در بازرگانی و جنگ با هم جنگیدند؛ سپاه ده هزار نفري گزنوفون از آنجا گذشت؛ ایران و روم، ایران و روم شرقی، اسلام و روم شرقی، و روسیه و انگلستان بر سر آن پیکارها داشتند. ولی ارمنستان، علی رغم فشار و حتی تسلط بیگانه، در نتیجۀ فعالیت بازرگانی و کشاورزي و فرهنگ مستقلی که دین و ادبیات و هنر خاص وي زادة آن بود. عملا مستقل ماند. ارمنستان نخستین سرزمینی بود که مسیحیت را دین رسمی کشور کرد (303م). در مجادلهاي که دربارة طبیعت مسیح رخ داد، به طرفداري از مذهب وحدت طبیعت برخاست و این قضیه را که همۀ زبونیهاي جسم انسانی بر پیکر مسیح نیز رواست، نپذیرفت. اسقفان ارمنی به سال 491 میلادي از کلیساي یونان و روم جدا شدند و کلیساي مستقلی پدید آوردند که رئیس مخصوص داشت. تا اوایل قرن پنجم میلادي ادبیات ارمنی به زبان یونانی نوشته میشد. در این وقت اسقف مسروپ الفباي مخصوص زبان ارمنی را به وجود آورد و «تورات» و «انجیل» را به آن زبان ترجمه کرد؛ از آن پس، ارمنستان داراي ادبیات وسیعی شد که قسمت اعظم آن ادبیات دینی و تاریخی بود . ارمنستان از سال 642 تا 1064 میلادي اسماً تابع خلفا بود. اما در همۀ این مدت خودمختار و پیرو دین مسیح بود. در قرن نهم میلادي خاندان باگراتید سلسلهاي بنیاد کردند که رئیس آن لقب «امیرالامرا» داشت و آنی را پایتخت خود کرد؛ ارمنستان در عصر این سلسله تا چند قرن از پیشرفت و آرامش نسبی برخوردار بود. آشوت سوم (952- 977 ( م امیري محبوب بود که کلیساها و بیمارستانها و دیرها و نوانخانههاي بسیار بنیاد کرد و، بنابر روایات، هرگز بدون حضور فقرا بر سفره نمینشست. در زمان پسرش گاگیک (990-1020 (رفاه کشور به کمال رسید: مدرسهها بسیار شد؛ در نتیجۀ رواج تجارت، شهرها ثروتمند شدند؛ هنر رونق یافت؛ و قارص، از لحاظ ادبیات و علوم دینی و فلسفه، همسنگ آنی شد. آنی قصرهاي مجلل و یک کلیساي بزرگ داشت (حدود سال 980م) که شیوة معماري ایران و روم در آنها به کار رفته بود و مجموعهاي از ستونها و قائمهها و طاقهاي قوسی و ضربی و دیگر اختصاصات معماري بود که بعداً به شیوة گوتیک راه یافت. وقتی به سال 989 میلادي گنبد سانتاسوفیا در قسطنطنیه از زلزله ویران شد، امپراطور روم شرقی معمار کلیساي آنی را مأمور تجدیدبناي آن کرد و این وظیفهاي بسیار مشکل و مهم بود.
پایان قسمت 8: خلافت عباسی-ارمنستان
ادامه دارد
تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها
برگرفته از کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت
قسمت های بعدی
تاریخ بدون سانسور-9: اوضاع کشورهای اسلامی : 6285-1058میلادی
656هـ ق-7 هـ ق
اقتصاد، ایمان، ملت، دولت، شهرها،
تاریخ بدون سانسور-10: فکر و هنر در ولایتهای خاوری اسلام : 632-1058میلادی
دانشوری، علوم، پزشکی، فلسفه، تصوف و بدعت، ادبیات، هنر، موسیقی،
تاریخ بدون سانسور-11: اسلام در غرب : 641-1086میلادی
فتح افریقا، تمدن اسلام در افریقا، اسلام در حوزه مدیترانه ، اسلام در اسپانیا، تمدن در اسپانیای مسلمان،
تاریخ بدون سانسور-12: عظمت و انحطاط مسلمانان : 1058-1258میلادی
شرق اسلامی، مسلمانان در مغرب، جلوه هایی از هنر اسلامی ، عصر عمرخیام، عصر سعدی، علوم اسلامی، غزالی و تجدید حیات دینی، ابن رشد، حمله مغول، اسلام وجهان مسیحیت
—————————————————————————————————-
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر

اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد، نقدی بر اسلام ستیزی کور ، مبارزین دیروز شکنجه گران امروز، ستم بر یهودیان در طول تاریخ
نوامبر 14, 2021
داود باقروند ارشد
فهرست مطالب
پیشگفار. 1
ضدیت و دنباله روی کور عارضه عمومی..
ریشه عدم توسعه و عقب ماندگی ما ایرانیان چیست و کجاست؟.
جنایات علیه یهودیان.
رویکرد درست به تاریخ.
یهودیان در طول تاریخ.
یهودیان در اسپانیا
پناه بردن یهودیان به مسلمانان.
یهودیان در ایتالیا
انگلستان و یهودیان.
شکنجه های قرون وسطایی برای غصب اموال یهودیان توسط پادشاهان انگلیس..
یهودیان در آلمان.
ربودن کودکان یهودیان و مسیحی کردن آنها
یهودیان در لهستان.
یهودیان و روسیه.
ایران و جماعات یهودي مشرق زمین.
مهاجرت یهودیان به ایران برای نجات..
مسلمانان همواره خوش رفتار بودند؟.
ابن میمون.
یهودیان در اسپانیای مسلمان.
یهودیان در اسپانیای مسیحی..
زندگی یهود در جهان مسیحیت..
پایان سخن.

اگر جهل نبود تاریخ ساخته نمیشد
نقدی بر اسلام ستیزی کور و اسلام داعشی درلباس دمکراتیک
پیشگفار
نگارنده در این نوشته نه قصد دفاع از اسلام و نه دفاع از هیچ قوم و مذهب دیگری را دارد. بلکه اشاره ای و نقدی است بر تحریف و سیاه نمایی تاریخی مبتنی بر کینه و نفرتهای سیاسی که در هر مقطع از تاریخ ما ایرانیان متناسب با شرایط و مقطع موجود و با اهداف مشخص ظهور یافته است. سیاه نمایی تاریخی ای که پهلویها علیه قاجارها بکارگرفتند، در زمان پهلویها علیه آنها بکار بسته شد، و امروزه نیز همساز و همراه با مراکز جهانی نه فقط علیه حکومت حاضر که علیه اسلام بکار برده میشود. طوریکه ایرانی تاریخش یا سفیدِ سفید است و یا سیاهِ سیاه، بسته به اینکه چه کسی آنرا تببین و نگاشته باشد. آنهم توسط کسانیکه متاخیرین به اسلام ستیزان دنیای مسیحیت و صهیونیتی که اهداف مشخصی را دنبال میکنند، در جامعه خارج و بعضا داخل کشور چه بدلایل و انگیزه های سیاسی و منافع شخصی، یا در فقدان خرد و اندیشه ورزی در هم افزایی با نفرت و کینه ورزی در یک ضدیت کور چنان بجان تاریخ میافتند و رفتاری با آن میکنند که مستبدین با مخالفین سیاسی خود میکنند. از آن دست تاریخدانهایی که متکی به همان منافع لحظه ای و کور و بیخردی، در زمانی نه چندان دور عاشق و دل خسته همان تاریخی بودند که در برهه ای دیگر باز به میل و تمایل روزشان بکلی منکر همان تاریخ میگردند. روزی سفیدِ سفید، روزی دیگر سیاهِ سیاه.
ضدیت و دنباله روی کور عارضه عمومی
علت پرداختن نگارنده به چنین موضوعی به این حقیقت برمیگردد که در جستجوی آزادی و دمکراسی، گرفتار مدعیان خدایان آزادی که خدایان استبداد و ظلم و ستم و زندان و شکنجه و وطن فروشی بودند شد. تا بعد از نجات از اسارت 35ساله از تشکیلات خرد و اندیشه و انسان سوز فرقه رجوی، مانند تشنه ای بدنبال گمشده اش در آزادی باشد.
در فرقه رجوی مقدم ترین مقوله ای که به آتش کشیده میشود فکر و خرد و اندیشه ورزی از طریق مغزشویی و ممنوعیت مطلق مطالعه است. مطالعه کننده مارک “طعمه وزرات اطلاعات” ودر ادامه “بریده مزدور” دریافت میکند. تا بتوان او را به طراز موجود وحشی رام شده در دست رهبری، آماده برای هر عمل شنیعی تنزل داد. که رجویها چنین کیفیت حیوانی را وحدت فرد با رهبری عقیدتی مسعودرجوی میخوانند.
جهت تضمین تداوم “وحدت فرد با رهبری” فرد باید از هر گونه ارتباطی با جهان خارج قطع باشد بویژه از مطالعه. بطور روزانه باید طی گزارشاتی، فاکتهایی از خودش ارائه کند که خودش را مطلقا بی آبرو کند تا از این طریق “رهبری عقیدتی به آبرو برسد. درغیر اینصورت بشدت تنبیه میشود. رجوی مستمر تکرار میکرد “زنان مغزشان بسانِ کاغذ سفید، خالی است” هرچه بخواهم در آن مینویسم و قابل کنترل هستند. ارتقاء یک شبه آنها به بالاترین درجات تشکیلاتی عملا چیزی جز تنزل زنان مبارز کشور به زنان حرمسرا حتی کمتر از زنان حرمسرای ناصری نبود. ستمی بزرگ به زنان ایرانی.
بدنبال گمشده
پس از آزادی به میزانی که زندگی و مشغله های کاری و خانوادگی وصدمات و بیماریهای ماندگاری که از حضور در فرقه رجوی بر تن و جان و روح و روان اجازه داده است همواره بدنبال گمشده ام دست به مطالعه زده ام.
گمشده ام اما، پاسخ به این مجموعه سوال بود که:
چرا این نسل چنین سرنوشتی پیدا کرد؟ چرا شاه را که میگفت “خدا شاه میهن” سرنگون کردیم؟ مگر بخاطراستبداد و زندان و شکنجه و نوکری اش برای بیگانه نبود؟ چرا بلافاصله بدبنال استبداد “ایران رجوی رجوی ایران” رفتیم؟ چرا بلافاصله عده ای در سمت پوزیسیون، در زندانهای اوین و.. و عده ای در سمت آپوزیسیون توسط رجویها در زندانهای منصوری(پایگاه نظامی مجاهدین در کردستان عراق) و زندانهای قرارگاه اشرف و حتی در همان پایگاه های شهری در تهران به فرماندهی حسین ابریشمچی و مسعودقربانی و مهران اصداقی (شرح ماجرا را از زبان یک عضو خانه تیمی مجاهدین حمید رضا ابراهیم پوردر تهران اینجا بشنوید) بخدمت شکنجه، قتل و سوزاندن مخالف بر آمدند؟ چرا همین به اصطلاح آزادیخواهان!! بدستور رجوی در همان تشکیلات دست به ساختن زندان و شکنجه و قتل همدیگر زدند؟ چگونه و چرا میتوان با تاکتیک سیاه نمایی متکی به جهل و بی خردی و یک سویه نگری، چنان ظرفیت دنباله روی کورکورانه در یک نسل با چنین عمقی ایجاد کرد که تن به شکنجه و قتل همسنگران و تحویل آنها به زندانهای ابوغریب صدام حسین بدهند، جوانان مدافع کشورشان را در مرزها کشتار کنند؟ در زمانیکه خود اسیرترین اسیر تاریکی و تباهی هستند خود را نوک پیکان تکامل و آزادیخواه ترین آزادیخواهان بشمارند!!!!؟
چرا آنها که شاه را سگ زنجیری آمریکا[1]، میخوانند و شعارهای “خلق قهرمان” و سرود “مرگ برآمریکا”[2] میساختند و سرمیدادند، باز در دنباله روی کور از یک خود شیفته، خود چنان به سگ زنجیری و نوکر بی اختیار صدام و آمریکا حامی او در آمدند که آمار کشتارشان از ایرانیان چه در شهرها چه در مرزهای کشور از جمع کشتار شاه و پدرش بالاتر رفت؟ چرا در بین ایرانیان خود شیفتگی افتخار و خود شیفته پروری تا این میزان متداول است؟
فاجعه بارتر اما، چــــــــــــــــــــرا در آزادی خارجه، بعد از 42 سال، در، برای این نسل، کماکان بر همان پاشنه میچرخد و ضدیت و دنباله روی کور با همان فرهنگ نازل، به “خودشیفته-دیکتاتور” سازی، “خودشیفته-دیکتاتور” پروری، و “خودشیفته-دیکتاتور” پرستی مشغول است؟
سلطنت طلبها در ضدیت کور با ایرانی سرنگون کننده شاه، آتش بیار معرکه بازگشت استبداد شاهنشاهی هستند. همینها که با شاه نان اسلام پناهی را میخوردند، بجان اسلام افتاده اند. عده ای آیت الله زاده، و حوضه علمیه رفته و حزب خلق مسلمان کاشته، بعد از چهل سال ضمن ضدیت با اسلامی که منشاء آب و نان آنها بوده امروزه بدنبال سلطنت هستند. یا آنها که در نشستن بر سرسفره سرنگونی شاه در گرفتن پست و مقام رادیو تلویزیونی گوی سبقت را از همه ربوده بودند، امروزه با التماس به سلطنتی که محلی به وی نمیگذارد سکولار و ضد مذهب شده اند. یا انقلابیون!!ضد امپریالست مدل اسلامِ توحیدی که کورکورانه اعدامهای خلخالی و شکنجه گاههای رجوی را مهر میکردند امروزه در یک کارگاه سیاه و سفید سازی تاریخی به ضدیت با اسلام برخواسته اند. و یا فریب خوردگانِ شعارِ مبارزه ضد آمریکایی، با تابلو “زندانی دهساله مقاوم” و پای موضعِ “اسلامِ توحیدی”! مدل عبور کرده از “چرخه گشت سپاه” امروزه ضمن پهن کردن فرش قرمز برای همان آمریکا جهت بمباران هرچه بوی اسلام میدهد به ضدیت کور با اسلام پرداخته اند.
قبل از تحریک کینه و نفرت منجر به قضاوت کور دیگری و محکومیت نگارنده به جرم دفاع از اسلام و زدن مارکهای متداولی چون مزدور، سگ زنجیری، و اینکه “اساسا آموزش مزدوری او این بوده که بیاید به منی که خودم مرتب دارم میگویم خود شیفته هستم بگوید خود شیفته”!!!، باید نوشت که مشکل نه با مخالفت شما با اسلام و نه با خودشیفته بودن شما ست، مشکل با نسلی است که اینگونه در یک رویکرد ژورنالیستیِ بازاری، با محوریت التیام بخشیدن به خشم و کینه ها، با قلب کردن تاریخ و یا بیان بخشهای تاریک یک تاریخ بدون یک رویکرد تحقیقی با سیاه نمایی، آدرس کاملا غلط برای ریشه مشکلات میدهند و در نتیجه نسلی را بصورت تاریخی فریب داده و دوباره به قربانگاهی که توسط خود همین خودشیفته های کینه ورز و طلبکار مردم همچون گذشته در آینده نیز خواهند ساخت هدایت میکنید.
زندانیان و مبارزان مقاوم دیروز شکنجه گران امروز
به مفتخران خود شیفتگی و حامیانشان باید گفت، تمامی جنایات و کشتاریکه در تاریخ رقم خورده با موتور محرکی چون منافع شخصی(رویکرد ژورنالیستی در امر حیاتی سیاست)، کینه ورزی نسبت به دگر اندیش(عدم تحمل انتقاد)، و خودشیفتگی (استبداد رای) صورت گرفته است. یعنی تکرارِ سناریوِ “زندان و شکنجه و اعدام”بعد از انقلاب 22 بهمن دیگری. فراموش نکنید همه مدعیان سرنگون کنندگان شاه، ضد زندان و شکنجه و اعدام و…و بعضا خود زندانی مقاوم! بودند. از خانواده رضایی ها سمبل! مبارزه با استبداد شاه گرفته تا لاجوردی و مجید معینی قهرمان مقاومت در زیر شکنجه های شاه، که امروزه هم مجید معینی (با اسم مستعار “آقا” در تشکیلات مجاهدین) و هم محسن رضایی (برادر احمد، رضا و مهدی رضایی و پسر خانواده رضایی) و بقیه سران تشکیلات همچون مهدی ابریشمچی و… خود از شکنجه گران فرقه رجوی از آب در آمدند.
حسین ابریشمچی
لاجوردی
مجید معینی آقا
محسن رضایی
مسعود قربانی شکنجه گر
مهدی ابریشمچی
مهران اصداقی

نسلی که یک روز در ضدیت با شاه “سگ زنجیری” آمریکا! مانند آن مبارزِ صادق، گلسرخیِ مارکسیست، از مولایش علی مدد میجوست، روزی بیژن جزنی ها با اسلام را افیون توده ها نامیدن برای مبارزه با عامل عقب ماندگی دست به مبارزه با محمدرضا شاه میزند، روزی حنیف نژادها با تکیه نه به “اسلام” که با “اسلام ناب توحیدی” من در آوردی دست به مبارزه با عامل عقب ماندگی برای نجات کشور میزنند، که محصول مبارزه آنها همانگونه که در فرقه رجوی شاهدیم چیزی جز فرقه ای خطرناک با افکاری فرای داعش نیست. و شعارها و آدرسهای غلطی همچون تا اسلام کفن نشود این وطن وطن نشود که توسط مراکز مشکوک منتشر و توسط بیخردان کینه توز و کینه ورز و بعضا “بحق خشمگین” بازنشر میشود. اینها چیزی نیست جز ادامه آدرس غلط دادن به مردم ایران در مورد علت عدم توسعه و پیشرفت. قطعا خواننده خرد ورز تصدیق میکند که نه با این نوشته کسی مسلمان میشود و نه از اسلام بر میگردد. تجربه نشان داده، مردم بزرگ ایران در مسیر تاریخی خود قطعا در نهایت مسیر صحیح و تفکر مناسب را خواهند یافت. چنانچه طی چهل و دو سال گذشته نه به مارکسیستها (چه نوع متکی به اسلام چه نوع ضد اسلام) و نه به مسلمان نماهای توحیدی، هیچ تمایلی نشان نمیدهند.
ریشه عدم توسعه و عقب ماندگی
در بحثهای آینده خواهیم دید که کشورهای مختلف جهان همچون ایران چرا عقب مانده اند؟ چرا توسعه نیافته اند؟ و هیچ ربطی هم نه به مذهب نه به ملیت و نه حتی به فرهنگ و جغرافیا نداشته است. طی تحقیقات مفصل (سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، جغرافیایی-اقلیمی و…) که دانشمندان جهان [3] در سالهای اخیر بر روی اغلب کشورهای جهان چه پیشرفته مانند انگلستان، آمریکا و ژاپن و چه کشورهای عقب مانده ای از نظر توسعه مانند کشورهای آمریکای لایتن، آفریقا، و حتی کشورهای کمتر توسعه یافته اروپای شرقی و آسیای جنوب شرقی نموده اند، همگی به یک عامل عقب ماندگی در توسعه اشاره میکنند، آنها حتی سیاستهای مرسوم اقتصاد کلان را از هر نوع که باشد را علت ثانوی میخوانند. آنچه آنها بر اساس تجارب پرهزینه کشورهای مختلف جهان در طول تاریخ ریشه توسعه نیافتگی کشورها یافته اند، بعنوان رابطه دولت-ملت از آن یاد میکنند. و در بررسی تک تک کشورها از فوق پیشرفه تا عقب مانده ترین در همه قاره ها مستقل از دین و مذهب و فرهنگ و زبان، … این علت را بوضوح مشاهده کرده اند. در آینده طی سلسله بحث هایی به بخش عمده این تحقیقات خواهیم پرداخت و در کشورهای مختلف را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
در وادی گمشدگی، و بدنبال گمشده، اما قبل از همه لازم است به یکی از عمده ترین بخشهای بحث اسلام ستیزی که در تاریخ معاصر، صهیونیستها و مراکز متصل به قدرت جهانی با اهداف مشخص استعماری و سلطه جویانه، سردمدار و هدایت کننده آن بوده اند با نگاهی گذرا به تاریخ جهان با استناد به تاریخ نویسان معتبر جهان و اتفاقا به سرنوشت و تاریخ یهودیان میپردازیم.
جنایات علیه یهودیان، و جنایات صهیونیزم
علیرغم اینکه نگارنده نسبت به ظلم و ستمی که درمورد فلسطینیان بعد از استقرار رژیم صهیونیستی در فلسطین توسط استعمار انگلیس و جنایاتی انجام شده علیه مسلمانان که کمتر از هولوکاست هیتلری نیست، اعلام انزجار کرده و میکند، در همین وادی گمشدگی و بدنبال یافتن درب خروجی از گمشدگی در هر کتابی که خواندم بویژه کتب تاریخی، توسط هر کسی از هر قوم و قبیله و فرهنگ و کشوری که بودند، با این وجود در تمامی منابع تاریخی استناد شده توسط تاریخ نویسان معتبر جهان چه در میان مسیحیان، مسلمانان، یهودیان و …، آنچه باعث شگفتی است، ظلم و ستمی است که معتقدین به آئین یهود طی چند هزار سال گذشته متحمل شده اند.
شگفت انگیز اینکه سرچشمه همه ظلم و ستم علیه یهودیان نه تنها هیچگاه مسلمانان نبودند، بلکه برعکس هرکجا یهودیان به آسودگی و در رفاه و صلح و آرامش زندگی کرده اند در جهان و تمد ن اسلامی بوده و تحت حکام مسلمانی که بر جهان بعنوان فرهنگ برتر جهان در مقطعی چند صد ساله حاکم بوده اند، بوقوع پیوسته است.
رویکرد درست به تاریخ
یک نمونه از رویکرد خرد ورزانه و عاری از کینه و نفرت کور به تاریخ را در زیر بخوانید:
در واقع خوانندگان عادي از این گفتگوي دراز دربارة تمدن اسلامی حیرت میکنند، و دانشوران از اختصار بیمورد آن تأسف میخورند. تنها در دورانهاي طلایی تاریخ بوده است که جامعه اي میتوانسته مانند اسلام، در مدتی به همین کوتاهی ـ چهار قرن فاصله هارون الرشید با ابن رشد، اینهمه مردان معرف در زمینۀ حکومت، تعلیم، ادبیات، لغتشناسی، جغرافیا، تاریخ، ریاضیات، نجوم، شیمی، فلسفه، و پزشکی به وجود آورد. قسمتی از این فعالیت درخشان از میراث یونان مایه گرفت؛ اما قسمت اعظم آن، بخصوص در سیاست و شعر و هنر، ابتکاراتی گرانبها بود. اوج نهضت اسلامی از بعضی جهات آزادي خاور نزدیک از نفوذ علمی یونان بود که نه فقط در ایران ساسانی و هخامنشی رواج داشت، بلکه در یهوداي سلیمان، آشور آسور بانیپال، بابل حموربی، اکد سارگن، و سومر شاهان ناشناس نیز بسط یافته بود. بدین سان، یک بار دیگر معلوم میشود که حلقه هاي تاریخ به هم پیوسته است: زیرا زلزله ها، امراض فراگیر، قحطیها، مهاجرتهاي مخرب، و جنگهاي مهلک پایه هاي اساسی تمدن را نابود نمیکند. یک فرهنگ جوانتر این مایه ها را از دل آتش میرباید و با تقلید و اقتباس، و سپس با ابداع و ابتکار، آن را استمرار میدهد تا روح زنده و جوانی یک قوم تجلی کند. همچنانکه بنی آدم اعضاي یکدیگرند، و نسلهاي مختلف لحظه هایی از نسل بزرگ بشري هستند، تمدنها نیز واحدهایی از یک کل بزرگترند که تاریخ نام دارد و مراحل مختلف زندگی انسانیت هستند. تمدن مایه هاي گوناگون دارد و حاصل تعاون اقوام و طبقات و ادیان مختلف است، و کسی که در تاریخ تمدن مطالعه میکند نمیتواند به نفع یک قوم یا یک دین تعصب به کار برد. بنابراین، محقق اگرچه به حکم روابط محکم خویشی متعلق به کشورش است، در عین حال احساس میکند که جزو تبعۀ قلمرو عقل است که دشمنی و مرز نمیشناسد. اگر در اثناي مطالعات خود تابع تعصبات سیاسی، یا تبعیضات نژادي، یا خصومتهاي دینی باشد، شایستۀ عنوان خود نیست؛ او باید هر ملتی را که مشعل تمدن را میافروزد و میراث خویش را غنا میبخشد سپاس دارد و تجلیل کند. [4] ««ویل دورانت فیلسوف و تاریخ نگار آمریکایی»» در کتاب تاریخ تمدن ص 2030
توجه میدهم که نظر فوق متعلق به یک فیلسوف و تاریخ نگار آمریکایی[5] که مادرش میخواست کشیش گردد است.
حقایق تاریخی در مورد یهودیان
یهودیان در طول تاریخ
بقاي یهودیان، از خلال نوزده قرن مشقت و کینه توزي، تلاش غم انگیزي است در تاریخ جهالت، نفرت، جرئت و به خود آیی از فشار ظلم. محرومیت از وطن، اجبار به پناهندگی در اقلیت نشینهاي نژادي در میان دشمنان سختدل، دمادم در معرض خفت و ظلم و مصادره ناگهانی اموال و اخراج یا قتل عام بودن، و در عین حال نداشتن هیچ وسیله دفاع غیر از شکیبایی، زیرکی، عزم آمیخته به یاس، و ایمان مذهبی، همه با هم موجب شدند که یهودیان چنان روزگاران سیاهی را سپري کنند که هیچ قومی در تاریخ متحمل نشده است.
یهودیان در اسپانیا
در اسپانیا که انقراض یهودیان ظاهرا کامل شده بود و فقط همچون جریانی پنهانی در خون اسپانیا باقی ماندند یکی از اسقفهاي اسپانیایی در سال 1595 با رضایت کامل میگفت که یهودیان از دین برگشته با ازدواج با مسیحیان رو به تحلیل رفته اند و اکنون اعقاب آنان مسیحیان خوبی هستند. دستگاه تفتیش افکار با وي همعقیده نبود. در سال 1654ده نفر را در کوئنکا و دوازده تن دیگر را در غرناطه سوزاندند; در سال 1660 هشتاد و یک نفر در شهر سویل بازداشت شدند و هفت نفر را به جرم انجام مخفیانه مراسم دینی یهود سوزاندند. در پرتغال بسیاري از یهودیان نودین (مارانوها ) هنوز پنهانی به انجام تبلیغ آیین یهود در خانههاي خود ادامه میدادند; بیش از یکصد نفر شان در میان سالهاي 1565 و 1595 به عنوان [6] قربانی دستگاه تفتیش افکار شدند. یهودیان مخفی، علیرغم مخاطرات کشف شدنشان، به عنوان نویسنده، استاد، بازرگان، کارشناس امور مالی، و حتی راهب و کشیش جایی ناپایدار در زندگی پرتغالی براي خود یافتند. فعالیت دستگاه تفتیش افکار پرتغال پس از ادغام پرتغال در اسپانیا(1580) ،رو به افزایش گذاشت. [7]
دربیست سال بعد از آن، پنجاه مورد آدمسوزي با 162 محکومیت به مرگ و 2,979 توبه کاري به وقوع پیوست. یکی از فرایارهاي بیست و پنج ساله فرانسیسی به نام دیو گودا آسومسائو را، پس از اینکه بازگشت خود را به دین یهود اعلام کرد، در آتش سوزاندند. بسیاري از مارانوها، که دستگاه تفتیش افکار پرتغال را وحشیتر و درندهتر از سازمان مشابه در اسپانیا دیدند، به اسپانیا کوچ کردند. در سال 1604 ،مبلغ 1860000 دوکا به فیلیپ سوم، چیزي کمتر از آن را هم به وزراي وي، رشوه دادند و شاه را متقاعد کردند تا از پاپ کلمنس هشتم امریهاي به عنوان مفتشین پرتغالی بگیرد تا زندانیان مارانویی خود را فقط با توبه کاري روحی آزاد سازند. در یک روز (16 ژانویه 1605 ) 410 تن از این قربانیان آزاد شدند. لیکن اثر این رشوه به مرور زمان و بلافاصله پس از مرگ فیلیپ سوم (1612 (از بین رفت و ترور دولت پرتغال مجددا نیرو گرفت. در کویمبرا، مرکز فرهنگی این پادشاهی، در سال 1626 ، 247 نفر یهودی به این نحوی بازداشت شدند. در عرض بیست سال (1620 -1640) 230 یهودي پرتغالی را شخصا و تمثال 161 نفر را، که گریخته بودند، سوزاندند و 4995 تن با مجازاتهاي کمتر تطهیر شدند. هزاران نفر از مارانوها با به خطر انداختن جان و مال و با ترك مال و منالشان، همان طور که از اسپانیا فرار کرده بودند، از پرتغال گریختند و در چهارگوشه دنیا پراکنده شدند.
پناه بردن یهودیان به مسلمانان
اکثر سفاداریهای تبعیدي به دامان اسلام پناه آوردند و به ماندگاه هاي یهودي افریقاي شمالی، سالونیک، قاهره، قسطنطنیه، آدریانوپل، ازمیر، حلب، و ایران پیوستند یا خود ماندگاه هایی تشکیل دادند. یهودیان در این مراکز از قدرت سیاسی و اقتصادي محروم بودند، ولی بندرت مورد آزار جسمی قرار میگرفتند. آنان نه تنها به عنوان پزشک، بلکه در امور کشوري نیز به مدارج عالی رسیدند. یوسف ناسی، یکی از مارانوها، طرف توجه خاص سلیم دوم سلطان عثمانی بود، که ملقب به دوك ناکسوس گشت(1566) و درآمد ده جزیره دریاي اژه متعلق به او شد. یک یهودي آلمانی به نام سلیمان بن ناتان اشکنازي در سال 1571 سفیر دولت ترکیه در وین بود و در آنجا مذاکره صلحی را که جنگ با باب عالی را تا چندي پایان بخشید آغاز کرد.
یهودیان در ایتالیا
بخت و اقبال یهودیان در ایتالیا به تناسب نیازمندیها و خلقیات دوکها و پاپها دستخوش نوسان بود. زندگی در میلان و ناپل، که تحت قلمرو اسپانیا بود، تقریبا براي ایشان غیرممکن بود; در سال1669 فرمانی صریح آنها را از کلیه مایملک اسپانیاییشان محروم ساخت.
تقریبا همه یهودیان در (جودکا) یا محلات یهودي نشین میزیستند، ولی در آنجا محدود نبودند; در این گتو[8] خانوادههاي ثروتمند و خانه هاي زیبا بسیار بودند، و یک کنیسه مجلل و آراسته، که در 1584 بنا شده بود، در سال 1655 تحت نظر بالداساره لونگنا، معمار نامدار، تجدید بنا شد. شش هزار یهودي ونیز از نظر سطح فرهنگی از دیگر اجتماعات یهودي برتر بودند. در سال 1560 یک مهاجر نشین دیگر از مارانوهاي پرتغال در فرارا مستقر شد، ولی در سال 1581 به دستور پاپ، که او نیز تحت فشار دستگاه تفتیش افکار پرتغال قرار گرفته بود، ساکنین آن پراکنده شدند. در مانتوا، دوکهاي گونتساگا از یهودیان پشتیبانی به عمل میآوردند، لیکن، در ۵٠١۵ نوبت هاي معین، جریمه هایی به صورت باج و خراج یا به صورت (وام) بر آنها تحمیل میکردند. و در 1610 همه یهودیان مانتوا ناچار شدند در گتوي محصوري زندگی کنند که دروازه هاي آن را هنگام غروب میبستند و صبح خیلی زود باز میکردند. [9]
هنگامی که در مانتوا طاعون شیوع یافت، یهودیان را متهم به آوردن آن کردند; و زمانی که در جنگ جانشینی مانتوا، لشکریان امپراطور آن شهر را گرفتند، گتو را غارت کردند، پول و جواهراتی به ارزش 800000 سکودو به غارت بردند، و به یهودیان دستور دادند تا مانتوا در عرض سه روز ترك کنند و فقط آن مقدار مالی را که میتوانند حمل کنند با خود ببرند پدر رم، پاپ پیوس پنجم (1566) به کلیه مقامات کاتولیکی فرمان داد تا محدودیتهاي قانونی و عدم صلاحیت یهودیان را با شدت تمام به مورد اجرا بگذارند. از آن پس، قرار شد در گتوهایی که طبیعتا از جمعیت مسیحی جدا شده بودند زندگی کنند، لباس مخصوص بر تن کنند یا علامت ویژهاي (غیار) به خود بیاویزند، از تملک زمین محروم شوند، و در هر شهر بیش از یک کنیسه نداشته باشند. [10]
در رم، که قبلا پاپها معمولا از یهودیان حمایت کرده بودند، پاپهایی که پس از سال 1565 آمدند، به استثناي پاپ سیکستوس پنجم، به صدور یک رشته فرمانهاي خصمانه دست زدند. پاپ پیوس پنجم (1566 (به کلیه مقامات کاتولیکی فرمان داد تا محدودیتهاي قانونی و عدم صلاحیت یهودیان را با شدت تمام به مورد اجرا بگذارند. از آن پس، قرار شد در گتوهایی که طبیعتا از جمعیت مسیحی جدا شده بودند زندگی کنند، لباس مخصوص بر تن کنند یا علامت ویژهاي (غیار) به خود بیاویزند، از تملک زمین محروم شوند، و در هر شهر بیش از یک کنیسه نداشته باشند.[11]
در 1569 پاپ پیوس پنجم، طی توقیعی که آنها را به رباخواري، واسطگی، جادوگري و طلسمکاري متهم میکرد، دستور داد که کلیه .یهودیان از قلمروهاي پاپ، به استثناي شهرهاي آنکونا و رم، بیرون رانده شوند
گرگوریوس سیزدهم 1581 مسیحیان را از استخدام پزشکان یهودي منع کرد، دستور داد کتابهاي عبري را ضبط کنند، و مجددا یهودیان را مجبور کرد (1584 (تا در مراسم موعظهاي که به منظور تشویق آنان در گرویدن به دین مسیح صورت میگرفت شرکت جویند.
پاپ کلمنس هشتم حکم اخراج را تجدید کرد (1593 (تا سال 1640 تقریبا همه یهودیان ایتالیا در گتوها به سر میبردند; زمانی که میخواستند از آن قدم بیرون نهند، میبایست نشان طایفهاي خود را بزنند; از کار کشاورزي و پیوستن به صنف محروم بودند.
مونتنی، که در سال 1581 در رم به سیر و سیاحت مشغول بود، نوشته است که چگونه یهودیان را در روزهاي سیت ناچار میساختند که شصت نفر از جوانان خود را به کلیساي سانت آنجلو در پسکریا براي شنیدن موعظه دینی به منظور برگشت از دین بفرستند. جان اولین این مراسم را در ژانویه 645 در شهر رم شاهد بود و ملاحظه کرد که یهودیان (بندرت از دین خود دست بر میدارند). بسیاري از خصوصیات نازیباي جسم و شخصیت یهودیان در نتیجه اسارت طولانی، خفت، و فقر بود. [12]
در ایتالیا عدة آنها بسیار بود، و هر چند که گاهی مورد اذیت و آزار نفوس مسیحی قرار میگرفتند، با اینهمه، اغلب در کنف حمایت امپراطوران مشرك، امپراطوران مسیحی، تئودوریک اول، و پاپها بودند. در اسپانیا، قبل از قیصر، اماکنی یهودينشین به وجود آمده بود و، بی آنکه کسی متعرض آنها شود، در دوران حکومت امپراطور مشرك، رشد و گسترش یافته بودند؛ در دوران سلطۀ ویزیگوتهاي پیرو آریانیسم به رفاه و آسایش رسیدند، لکن بعد از آنکه رکارد، شاه ویزیگوتهاي اسپانیا (586 – 651 ،(اعتقادنامۀ نیقیه را پذیرفت، یهودیان سخت مورد تعقیب و آزار قرار گرفتند. [13]
انگلستان و یهودیان
در فاصله بین تبعید یهودیان از انگلستان در سال 1290 تا به قدرت رسیدن کرامول در سال 1649 ،هیچ یهودي را قانونا به انگلستان راه ندادند. عده معدودي یهودي پیله ور در روستاها، و تعدادي بازرگان و پزشک در شهرها دیده میشدند; ولی آنچه که انگلیسیهاي دوره الیزابت از یهودیان میدانستند یا میپنداشتند از ادبیات یا شایعات مسیحی سرچشمه میگرفت. از روي همین منابع بود که مارلو باراباس خود، و شکسپیر شایلاك خویش را تجسم بخشیدند .
عدهاي از منتقدان فکر کرده اند که شکسپیر به پیشنهاد گروه نمایشهاي خود، که میخواست از طوفان احساسات ضد یهودي سال 1594 به سبب اعدام رودریگو لوپش در انگلستان سود جوید، تاجر ونیزي را نوشت. این شخص به قصد مسموم کردن ملکه الیزابت متهم شده بود، و به سال 1594 او را به دار آویختند. شکسپیر، که با اسکس دوست بوده است، تاجر ونیزي را دو ماه پس از این اعدام مینویسد; و مسلما بسیاري از تماشاگران متوجه شدند که قربانی مورد نظر ایلاك (شخصیت یهودي آن داستان) هم آنتونیو نام داشته است. گسترش کتاب مقدس، که با نسخه شاه جیمز تسریع شده بود، احساسات ضد یهودي را با آشنا کردن بیشتر انگلستان با عهد قدیم تعدیل کرد. [14]
روحانیان اصرار داشتند که یهودیان در قلمرو مشترک المنافع مسیحیت جایی ندارند; نمایندگان بازرگانی ایراد میگرفتند که بازرگانان یهودي تجارت و ثروت را از دست مردم انگلیسی میربایند. کنفرانس راي داد که یهودیان نمیتوانند در انگلستان منزل بگیرند، اکثریت مردم با دادن این اجازه ورود مخالفت میکردند. شایع شده بود که اگر به یهودیان اجازه ورود به انگلستان بدهند، کلیساي جامع سنت پول را به کنیسه مبدل خواهند ساخت. ویلیام پرین، که بیست و هفت سال پیش از آن با انتشار رساله هیستریو ماستیکس ضد نمایشهاي تئاتري غوغایی به پا کرده بود، اکنون نیز با انتشار رسالهاي تقاضاي درنگ در صدور حکم موافقت با ورود یهودیان کرد و اتهام پیشین را علیه یهودیان، مبنی بر اینکه آنان سکهساز قلب و قاتل کودکان هستند، از نو مطرح ساخت(1655-1656 ( . تامس کالیر، که یک پیرایشگر احساساتی بود، به پرین پاسخ گفت، ولی با اصرار بر اینکه به یهودیان باید همچون بندگان برگزیده خدا احترام گذاشت، این دعوي را بیاثر کرد.
منسی[15] خودش با نوشتن یک دفاعیه (1656 (از مردم انگلیس تقاضاي عدالتخواهی کرد; آیا آنها [16] او نشان داد که چه سان در طول تاریخ شاهدان دروغین چنین اتهاماتی بیاساس را علیه یهودیان عنوان کرده اند یا بر اثر شکنجه وادار به انجام چنین کاري شده اند; [17]
شکنجه های قرون وسطایی برای غصب اموال یهودیان توسط پادشاهان انگلیس
در 1187 ،هنري دوم مالیات مخصوصی به ملت انگلیس بست، یهودیان مجبور شدند یک چهارم و مسیحیان یک دهم دارایی خویش را براي این منظور تسلیم کنند. در این مورد تقریباً نصف تمام مالیات موضوعه را یهودیان پرداختند. گاهگاهی «یهودیان جور مملکت را میکشیدند » . در 1210 میلادي، جان [لکلند]، پادشاه انگلیس، فرمان داد که کلیۀ یهودیان کشور، اعم از مرد و زن و بچه، را زندانی کنند؛ مبلغ 66000 مارك از آنها به عنون باج گرفتند؛ و آنهایی را که مظنون به پنهان داشتن رقم دقیق پس اندازشان بودند هر روز با کشیدن یک دندان شکنجه دادند تا به اقرار آمدند. [18]
در سال 1230 ،هنري سوم، با این اتهام که ٢٠۶٠ یهودیان سکۀ رایج مملکت را تراشیده اند (و ظاهراً برخی به این عمل دست زده بودند)، یک سوم کلیۀ اموال منقول یهودیان انگلیسی را توقیف کرد. از آنجا که این عمل سود سرشاري عاید خزانۀ پادشاه کرد، در 1239 دوباره تکرار شد. دو سال بعد 000‘20 مارك نقره از آنها بزور گرفتند، و در 1244 این رقم به 000‘60 مارك افزایش یافت، که معادل بود با کلیۀ عواید سالانۀ پادشاه. هنگامی که هنري سوم 000 5 ‘مارك از ارل آوکورنوال وام گرفت، تمام یهودیان انگلستان را به عنوان وثیقه به وي واگذار کرد. از سال 1252 تا 1255 ،بر اثر تحمیل یک رشته عوارض و باجها، یهودیان را چنان کارد به استخوان رسید که رخصت خواستند دسته جمعی انگلستان را ترك گویند، لکن چنین اجارهاي به آنها داده نشد. در سال 1275 ،ادوارد اول وام دادن به قصد رباخواري را اکیداً ممنوع کرد، با اینهمه وام گرفتن کماکان ادامه یافت و، چون این امر مستلزم خطر زیادتري بود، میزان ربح افزایش گرفت. ادوارد دستور داد تا کلیۀ یهودیان انگلیس را بازداشت و اموالشان را ضبط کنند. جمعی از وام دهندگان مسیحی نیز دستگیر و سه تن از آنها به دار آویخته شدند. از جماعت یهودي 280 نفر در لندن تکه تکه، چهار شقه، و به دار آویخته شدند؛ عدة دیگري در ولایات به قتل رسیدند؛ و اموال صدها نفر یهودي به نفع خزانۀ مملکتی ضبط شد. [19]
یهودیان در آلمان
علی رغم جنگهاي صلیبی قرون وسطی و هزاران فراز و نشیب دیگر، در سال 1564 ماندگاههاي یهودي مهمی در آلمان، مخصوصا در فرانکفورت آم ماین، هامبورگ، و ورمس، وجود داشتند.اما (اصلاح دینی) آتش کینه مسیحیان را نسبت به این قوم غریبی که عیسی را به فرزندي خداوند قبول نداشتند نه تنها کمتر نکرد، بلکه دامن زد. در فرانکفورت یهودیان حق نداشتند، مگر به حکم ضرورت، از گتو بیرون بیایند یا مهمانان بیرون از شهر را، جز با اجازه دادگاه، بپذیرند; لباسشان میبایستی رنگ و نشان ویژهاي داشته باشد و خانه هایشان را با علاماتی مخصوص، که اغلب عجیب و غریب نیز مینمود، مشخص میکردند. لیکن دشمنی مردم عامی خطري بود که همیشه جان و مال مردم یهود را تهدید میکرد. بنابر این، در سپتامبر 1614 ،هنگامی که اکثر یهودیان فرانکفورت به عبادت مشغول بودند انبوهی از مسیحیان به گتو آنها وارد شدند و پس از بهره بردن از یک شب غارت و چپاول و ویرانی، 1380 ،تن یهودي را ناچار کردند که فقط با لباسی که بر تن دارند از شهر بیرون بروند یک سال پس از آن در شهر ورمس شورش مشابهی یهودیان را از شهر بیرون راند و به کنیسه و گورستانشان بیحرمتی شد. [20]
در آستانه انقلاب فرانسه در 1789 در سراسر اروپا محدویتهای شدیدی بر یهودیان اعمال میشد. برای نمونه در شهر فرانکفورت بر اساس فرامینی که در قالب قانونی قرون وسطی تنظیم شده بود، زندگی آنان تحت نظارت قرار داشت. براین اساس تنها پانصد خانواده یهودی اجازه داشتند در فرانکفورت به سر برند و همگی مجبور بودند در بخش محصور کوچکی که از شهر جدا شده بود به نام گاسه یا همان محله یهودی ها زندگی کنند. آنها نمیتوانستند در ب و روزهای یکشنبه یا در خلال اعیاد مسیحی محله یهودیان را ترک کنند. بودن در این گاسه به نحو غیر قابل باوری متراکم بود این محله یک چهارم مایل طول داشت اما عرض آن بیش از 12 فوت [3متر و 60سانت]نبود. سالانه حداکثر دو خانواده جدید در محله یهودیان پذیرفته میشد. و حداکثر 12خانواده یهودی میتوانست ازدواج کند. آنهم باید هردو زوج بالای 25 سال سن میداشتند. نمیتوانستند در تجارت اسلحه، ادویه، مشروب یا غلات وارد شوند. تا سال 1726م میبایست لباسهایی با علائم مشخص برتن میکردند. [21]
ربودن کودکان یهودیان و مسیحی کردن آنها
ناتوانی و بی حقوقی دیرینه، حتی زمانی که تخفیف مییافت، همیشه بر یهودیان سایه افکنده بود و آزار و توهین جزو احتمالات روزانه به شمار میرفت. بعضی از مسیحیان متعصب کودکان یهودي را از آغوش مادرشان می ربودند و جبرا آنها را تعمید میدادند. اگر جهالت نبود، تاریخ نیز به وجود نمیآمد امپراطور فردیناند اول مقررات سنگینی علیه یهودیان اتریش وضع، و آنها را مجبور کرده بود از بوهم بیرون بروند1559; لیکن فردیناند دوم از آنان پشتیبانی کرد، اجازه داد تا در شهر کاتولیکی وین کنیسه بنا کنند، نشان مخصوص را از میان ببرند و به بوهم باز گردند. یهودیان بوهم قول دادند که سالانه 40000 گولدن براي تامین هزینه هاي جنگی امپراطور بپردازند.
یهودیان در لهستان
لهستان در قرنهاي شانزدهم و هفدهم، ستفان باتوري دو حکم صادر، وطی آنها به یهودیان حق بازرگانی اعطا کرد و اتهام خونریزي براي مراسم مذهبی را افترایی ظالمانه دانست که دادگاههاي لهستان نمیباید به آن رسیدگی کنند(1576 .(اما دشمنی عامه مردم هنوز باقی بود. درست یک سال پس از این احکام، عده اي به محله یهودینشین پوزنان یورش بردند، خانه ها را غارت کردند و بسیاري از یهودیان را کشتند. [22]
بازرگانان آلمانی در لهستان، که از رقابت یهودیان منزجر بودند، مردم را در شهرهاي پوزنان و ویلنو به شورش علیه آنان وا داشتند و کنیسهاي را ویران و خانههاي یهودیان را چپاول کردند (1592 ;(.
در سال 1598 در شهر لوبلین جسد پسربچهاي را در باتلاقی یافتند و سه نفر یهودي به زور شکنجه اعتراف کردند که آنها او را کشتهاند. آن سه یهودي را به ترتیب به دار آویختند، غرق کردند، و شقه کردند، و جسد آن پسربچه را در یک کلیساي کاتولیک به عنوان یک شی داراي حرمت مذهبی نگاه داشتند. نوشته هاي ضد یهودي بشدت هرچه تمامتر رواج یافتند. در سال 1618 ،سباستیان میشینسکی اهل کراکو کتاب آینه تاج لهستان را انتشار داد و در آن یهودیان را به قتل کودکان، جادوگري، دزدي، کلاهبرداري، و خیانت متهم کرده و از مجلس ملی لهستان تقاضا کرده بود کلیه یهودیان را از لهستان اخراج کنند. این رساله چنان احساساتی در مردم برانگیخت که سیگیسموند ناچار شد آن را توقیف کند. یک پزشک لهستانی طبیبان یهودي را متهم کرده بود که کاتولیکها را تدریجا مسموم میکنند(1623 .( [23]
حمله سال 1655 کارل دهم، پادشاه سوئد، به لهستان مشکل دیگري براي یهودیان به وجود آورد. آنان نیز، مثل بسیاري از لهستانیها، از سوئدیهاي فاتح بدون مقاومت و به عنوان منجیانی که آنها را از دست روسهاي وحشتناك رهایی داده اند استقبال کردند. موقعی که ارتش تازه لهستان قیام کرد و سوئدیها را از آن کشور بیرون راند، به قتل عام یهودیان ایالات پوزنان، کالیش، کراکو، و پیوترکو پرداخت و فقط خود شهر پوزنان را در امان داشت.
رویهمرفته این حوادث مصیبت بار، که در سالهاي 1648-1658 در لهستان، لیتوانی، و روسیه به وقوع پیوستند، تا روزگار ما، از خونینترین روزهاي تاریخ یهودیان اروپا به شمار میروند و از لحاظ وحشت و تلفات از قتل عام جنگلهاي صلیبی و (مرگ سیاه-طاعون) به مراتب پیشی گرفتند. یک برآورد محافظه کارانه نشان میدهد که 34719 یهودي کشته شدند و 531جامعه یهود از بین رفتند. در همین دهه غم انگیز بود که مهاجرت دسته جمعی یهودیان از ممالک اسلاوي به ممالک اروپاي باختري و امریکاي شمالی آغاز شد و، در نتیجه، یهودیان در چهار گوشه جهان پراکنده شدند . [24]
در سال 1660 دو ربی یهودي را بر مبناي اتهام همیشگی، یعنی کشتن انسان براي مراسم دینی که اکثر پاپها از قبول آن خودداري ورزیده بودند، اعدام کردند; در 1663 یک عطار یهودي ساکن شهر کراکو، به اتهام بیاساس نوشتن انتقادي شدید و تلخ علیه پرستش مریم عذرا، پس از یک سلسله اعمال وحشیانه که دادگاه مقرر داشته بود، جان داد: لبش را بریدند، دستانش را سوزاندند، زبانش را از بیخ کندند، و بدنش را هم روي آتش کباب کردند. پیشواي فرقه دومینیکیان از رم 9 ژانویه 1664 به راهبان دومینیکی ساکن کراکو دستور اکید داد [25] دانشآموزان یک مدرسه یسوعی در شهر لووف به محله یهودیان رفتند، صد نفر یهودي را کشتند، خانه ها را ویران کردند، و به کنیسه ها بیحرمتی روا داشتند (1664 ;(
یهودیان و روسیه
سال 1648 سال یادآوري مخوفی از وضع پر مخاطره آنها در قلمرو مسیحیت به شمار میرفت. در لهیب شورشی که قزاقان علیه مالکان لهستانی یا لیتوانیایی به راه انداختند، یهودیانی که مباشر یا مامور مالیات گیري این املاك بودند به دست شورشیان در آتش سوختند. در پریاسلاو، پیریاتین، لوبنی، و سایر شهرها هزاران یهودي، خواه آنان که در خدمت اشراف بودند، خواه آنان که نبودند، قتل عام شدند. بعضیها با گرویدن به آیین ارتدوکس یونانی، و عده اي نیز با پناه آوردن به تاتارهایی که آنها را به عنوان برده میفروختند، جان خود را از این مهلکه نجات دادند. خشم شدید و دیرینه قزاقان با خونخواري و درندگی باور نکردنی به غلیان آمده بود
یک مورخ روسی چنین میگوید:
“کشتار با شکنجه هایی وحشیانه آمیخته بود: قربانیان را زنده زنده پوست میکندند، دو نیم میکردند، تا سرحد مرگ به فلک میبستند، روي آتش زغال بریان میکردند، یا با آب جوش میسوزاندند…. با یهودیان به سنگدلی ترسناکتري رفتار میکردند. آنان به نابودي کامل محکوم بودند، و اگر کسی اندك شفقتی نشان میداد، به خیانت متهم میشد. قزاقان طومارهاي قانون را از کنیسه ها بیرون میکشیدند و شرابخواران روي آنها به پایکوبی میپرداختند. پس از آن، یهودیان را روي آنها قرار میدادند وبا سنگدلی قصابی میکردند. هزاران کودك یهودي را به چاه انداختند یا زنده به گور کردند.تنها در یک شهر، شهر نیمیروف، شش هزار یهودي در این شورش از بین رفتند. د ر شهر تولچین هزار و پانصد یهودي را در یک پارك جمع و به آنان پیشنهاد کردند که میان گرویدن به دین مسیح یا مرگ یکی را برگزیدند; اگر حرف وقایع نگار یهودي را باور کنیم، همه آن هزار و پانصد نفر مرگ را برگزیدند. در شهر پولونویه ده هزار یهودي به دست قزاقان کشته، یا به دست تاتارها اسیر شدند. در سایر شهرهاي اوکرایین کشتارهاي خفیف تري به وقوع پیوستند. هنگامی که قزاقان با ارتش لهستان روبرو شدند، به روسها پیوستند و لشکریان مسکوي در کشتار و نفی بلد یهودیان موگیلف، ویتبسک، ویلنو، و شهرهاي دیگر، که از دست اهالی لیتوانی و لهستان خارج کرده بودند، با قزاقان همدست شدند[26]
قانونا، تا پیش از 1772م ،هیچ یهودي در روسیه نبود. ایوان مخوف در پاسخ تقاضاي سیگیسموند دوم، مبنی بر اینکه به یهودیان اجازه داده شود تا براي معامله و بازرگانی به روسیه بیایند، چنین اظهار عقیده کرد(1550م:(
“مناسب نیست که به یهودیان اجازه دهیم با کالاي خود به روسیه بیایند; چون بسیاري از مفاسد از آنان ناشی شده اند; زیرا آنها گیاهان زهرآگین به قلمرو ما میآورند و روسها را از دین مسیح منحرف میکنند. “
بنابراین،وي به عنوان یک پادشاه، نباید بیش از این چیزي درباره یهودیان بنویسد. موقعی که ارتش روسیه پولوتسک، شهر مرزي لهستان، را تسخیر کرد 1565 ،ایوان مخوف دستور داد تا کلیه یهودیان محلی را یا به دین مسیح درآورند یا غرق کنند. روسها در جنگ 1654 با لهستان، از یافتن جمعیت بسیاري از یهودیان در شهرهاي لیتوانی و اوکرایین به شگفتی افتادند. آنها بعضی از این (کفار خطرناك) را کشتند و باقی را به اسارت به مسکو بردند، و این عده بودند که هسته مهاجر نشین کوچک و غیرقانونی یهود را بنا نهادند.
پطر کبیر در سال 1698 ،در هلند، عریضه چند یهودي را، که اجازه ورود به روسیه را خواسته بودند، از طریق شهردار آمستردام دریافت داشت. او چنین جواب داد:
“ویتسن عزیز، تو که یهودیان را میشناسی و از اخلاق و عادات آنها نیز آگاهی داري ; روسها را هم که میشناسی. من هر دو رامی شناسم و باور کن هنوز زمان آن فرا نرسیده است که این دو ملیت باهم درآمیزند. به یهودیان بگو که از پیشنهاد شان سپاسگزارم و نیز میدانم که خدمتشان برایم چقدر ارزش دارد، لیکن اگر قرار باشد که بین روسها زندگی کنند، دلم به حالشان خواهد سوخت.
سیاست روسیه در منع ورود یهودیان تا 1772م نخستین تجزیه لهستان ادامه داشت. [27]
ایران و جماعات یهودي مشرق زمین
اورشلیم تا سال 614 یک شهر مسیحی بود، تا سال 629 میلادي در قلمرو سلاطین ایران قرار داشت، تا637 م بار دیگر مسیحیان بر آنجا حکومت داشتند، سپس تا سال 1099 کرسی نشین یکی از ولایات مسلمین بود. در آن سال صلیبیون اورشلیم را محاصره کردند. یهودیان براي دفاع از آن با مسلمانان متحد شدند؛ هنگامی که آن شهر از پا درآمد، یهودیانی را که از آن معرکه جان بسلامت به در برده بودند به درون کنیسهاي راندند و زنده زنده سوزانیدند.
پس از آنکه اورشلیم دوباره در 1187 میلادي به دست صلاح الدین ایوبی(از فرمانروایان بزرگ اسلامی) [28] مسخر شد، نفوس یهودي فلسطین سریعاً رو به افزایش نهاد، و مَلِک عادل، برادر صلاح الدین، مقدم سیصد تن از ربن هاي یهود [29]رابی یا رَبَن به عبری: רַבִּי در اورشلیم به آموزگارِ تورات گفته می‌شود را که در 1211از انگلستان و فرانسه گریخته بودند گرامی شمرد.
با وجود اینکه برخی از یهودیان پیرو سایر ادیان می گرویدند، و گاهی مورد اذیت و آزار قرار میگرفتند، عدة آنها در سوریۀ مسلمان و بابل عراق و ایران همچنان فراوان باقی ماند، و یهودیان این نواحی زندگی فرهنگی و اقتصادي نیرومندي به وجود آوردند. در امور داخلی، همان طور که شاهان ساسانی اجازه داده بودند، همچنان زیر نظر پیشواي مذهبی و مقتدایان حوزه هاي علمیۀ خویش از خودمختاري بهرهمند میشدند. خلفا ربن یهود را رهبر عموم یهودیان بابل، ارمنستان، ترکستان، ایران، و یمن میشناختند. [30]
به گفتۀ مورخ یهودي، بنیامین تودلایی،
«کلیۀ رعایاي خلیفه [مسلمانان]مکلف بودند که پیش پاي امیرالاسرا [یعنی پیشواي مذهبی یهودیان تبعید شده] به پا خیزند و با کمال احترام مراتب ادب به جا آورند».
مدارس مذهبی یهود در سورا و پومبادیتا براي یهودیان شهرهاي اسلامی، و تا حد کمتري براي یهودیان دنیاي مسیحیت، عقلا و پیشوایان مذهبی تربیت میکردند. در 658 ،خلیفۀ مسلمانان امیرالمؤمنین علی [علیهالسلام] حوزة علمیۀ سورا را از قید صلاحیت پیشواي یهودیان آواره آزاد ساخت؛ در نتیجه، رهبر مذهبی یهود، ماراسحاق، عنوان گائون یا عالیجناب بر خود نهاد و دوران «گائونی» را افتتاح کرد که در تتبعات و فتاوي شرح بابلی به عصر گائونها یا گئونیم اشتهار دارد. همچنانکه حوزة علمیۀ پومبادیتا، به سبب همجواري با بغداد، عواید و اعتبار زیادتري پیدا کرد، رؤساي آن حوزه نیز لقب گائون بر خود نهادند. از قرن هفتم تا قرن یازدهم کلیۀ یهودیان جهان هر جا به اشکالی در فهم و تفسیر قانون تلمودي بر میخوردند، مسئله را پیش این گائون ها میفرستادند؛ پاسخ آنها نوشته هاي حقوقی جدیدي براي دین یهود به وجود آورد. [31]

در دوران امپراطوري آنتونینوس پیوس (61 ـ 138 ،(قوم یهود بار دیگر براي آزادي خویش سر به طغیان برداشت و توفیقی به دست نیاورد. ورود آنها به شهر مقدسشان ممنوع بود، مگر در سالروز دلخراش انهدام شهر، که در برابر پرداخت باجی مجاز بودند قدم به شهر گذارند و در کنار دیوارهاي هیکل ویران شدة خویش به ندبه پردازند. در فلسطین، که 985 شهر با خاك یکسان شده و 000‘580 زن و مرد به قتل رسیده بودند، در خلال شورش برکوخبا، نفوس یهود به نصف میزان قبلی آن تقلیل یافته و قوم چنان در ورطۀ بدبختی فرو رفته بود که زندگی فرهنگیش تقریباً بتمامی فرو مرده بودپیروزي مسیحیت مشکلات تازهاي به بار آورد. قسطنطین، امپراطور روم سختگیریها و مشکلات جدیدي بر یهودیان تحمیل شد، و مسیحیان از حشر و نشر با آنها منع شدند. قسطنطین ربنهاي یهود را تبعید کرد (337 ( و وصلت مرد یهودي را با زن مسیحی جنایتی بزرگ شمرد. گالوس، برادر یولیانوس قیصر، چنان مالیات گزافی بر یهودیان بست که بسیاري از آنها براي پرداخت مطالبات وي ناگزیر از فروش اطفال خود شدند. در سال 352 ،یهودیان بار دیگر علم شورش برافراشتند و پایمال شدند؛ صفوریه با خاك یکسان شد، طبریه و سایر شهرها تا حدي ویران شدند، هزاران نفر یهودي به قتل رسیدند، و هزاران تن به بردگی افتادند. در سال 359 ،وضع یهودیان فلسطین به چنان درجهاي تنزل یافت و ارتباط آنان با دیگر جوامع یهود به حدي دشوار شد که «ریشگالوتا» ي آنها، هیلل دوم، ناگزیر، از حقی که در تعیین تاریخ اعیاد براي عموم یهودیان داشتند چشم پوشید و، به منظور آنکه جماعات یهودي در هر جا در تعیین موعد این اعیاد استقلال داشته باشند، گاهنامهاي منتشر ساخت که تا به امروز در میان یهودیان جهان رواج دارد [32]
بنا به نوشتۀ هیرونوموس، نفوس یهودي فلسطین «فقط یک دهم جمعیت سابق آن شد » . در سال 425 تئودوسیوس دوم مقام ریشگالوتاي فلسطین را منحل کرد. کلیساهاي مسیحی یونانی جانشین کنیسه ها و مدارس شد و بعد از بلواي مختصري در سال 614 میلادی ،فلسطین از زعامت عالم یهود دست کشید. [33]
مهاجرت یهودیان به ایران برای نجات
نباید یهودیان را به این خاطر شماتت کرد که انتظار داشتند در کشورهایی که مسیحیت کمتر رخنه کرده بود آسوده تر باشند. برخی به سمت مشرق کوچ کرده متوجه بین النهرین و ایران شدند و یهودیت بابل را، که از «اسارت »یهودیان در 597 ق م به بعد هرگز از میان نرفته بود، تقویت کردند. در ایران نیز یهودیان حق تصدي مناصب دولتی را نداشتند، لکن چون کلیۀ ایرانیان نیز به جز طبقۀ اشراف از این حق محروم بودند، این محدودیت کمتر مایۀ رنجش خاطر یهودیان میشد. در ایران چند بار یهودیان مورد تعقیب و آزار قرار گرفتند؛ لکن مالیات آن قدرها کمرشکن نبود، دولت معمولا با آنها نظر مساعد داشت، و سلاطین ایران ریشگالوتاي یهود را به رسمیت میشناختند و وي را محترم میداشتند. در آن عهد خاك عراق مشروب و حاصلخیز بود. و یهودیان آن سرزمین کشاورزانی مرفه و همچنین سوداگرانی با درایت گشتند. برخی از آنها، از جمله دانشوران مشهور، از راه آبجوسازي ثروتی به هم زدند. اجتماعات یهودي در ایران بسرعت رو به افزایش نهاد، زیرا قوانین ایران چندگانی را، به عللی که در قوانین اسلام دیدیم، مجاز میدانست، و یهودیان هم بدان عمل میکردند.
دو تن از ربنهاي، راب و نهمن به هنگام سفر، به هر شهر میرسیدند معمولا متعه گیري را تبلیغ میکردند و براي جوانان محل سرمشق زندگی زناشویی، در برابر زندگی جنسی بی بندوبار بودند. در نهاریه، سورا، پومبادیتا (واقع در بینالنهرین) براي تعلیمات عالیه مدارسی دایر گردید که نظرات دینی و دانشی آنها در تمام دوران «پراکندگی» قوم یهود گرامی و محترم شمرده میشد[34] .
در خلال این احوال پراکندگی یهودیان در سراسر اراضی مدیترانه ادامه یافت. بعضی به جماعات یهودي سوریه و آسیاي صغیر پیوستند؛ برخی، با وجود خصومت امپراطوران یونانی و ریشگالوتاها، به سوي قسطنطنیه رهسپار شدند؛
جماعتی از فلسطین رو به جنوب نهاده و به عربستان رفتند، و در آنجا در کنار هم نژادان سامی خویش یعنی اعراب از آرامش و آزادي دینی برخوردار شدند، مناطقی مانند خیبر را بتمامی اشغال کردند، تقریباً از لحاظ عده با اعراب یثرب (مدینه) برابر شدند، بسیاري را به کیش خویش درآوردند، و افکار اعراب را از براي پذیرش آراي یهودیتی که در قرآن است آماده ساختند؛ پاره اي از دریاي سرخ گذشته به حبشه راه یافتند، و در آنجا چنان بسرعت زاد و ولد کردند که، بنابر آنچه گفته میشد، در سال 315 ،نیمی از جمعیت آن خطه یهودي بودند. نیمی از کشتیرانی اسکندریه به دست یهودیان افتاد و پیشرفت روزافزون آنها در آن شهر تهیج پذیر مایۀ برافروختن شعلههاي دشمنی مذهبی شد. [35]
در فرانسه سرزمین گل [36]در حدود سال 560 ،مسیحیان اورلئان یک کنیسۀ یهود را به آتش کشیدند. [37]
در سرزمین گل، بازرگانان خرده پاي یهود از عهد یولیوس قیصر توطن داشتند. تا سال 600 در کلیۀ شهرهاي بزرگ آن خطه کوچ نشینهاي یهودي تشکیل شده بود. سلاطین سلسلۀ مروونژیان با تعصبی وحشیانه آنها را مورد اذیت و آزار قرار میدادند، چنانکه، در 581 ،شیلپریک فرمان داد که هر کس از آنها به دین مسیح در نیامد، چشمش را درآورند. [38]
مسلمانان همواره خوش رفتار بودند؟
در 1148 متعصبین بربر قرطبه (اسپانیا) را تسخیر کردند و کلیساها و کنیسه هاي آن را ویران نمودند و مسیحیان و یهودیان را مخیر ساختند که از اسلام یا تبعید یکی را انتخاب کنند. [39]
دورة انحطاط یهودیت اسپانیایی را میتوان از تاریخ قتل یوسف بن نقدلا [وزیر یهودی حاکم مسلمان اسپانیا] به بعد دانست. کاردانی یوسف در وزارت ملِک حبوس به قدر پدرش بود، لکن آن حسن تدبیر توأم با فروتنی شموئیل را نداشت تا بتواند نیمی از رعایاي ملک را که اعراب مسلمان بودند تحت سیطرة خود نگاه دارد. یوسف تمامی قدرت را در دست خویش داشت. با همان حشمتی که خاص ملک بود لباس میپوشید و قرآن را به سخره میگرفت. شایعۀ بیدینی او بر سر زبانها بود. در 1066 اعراب و بربرها علم طغیان برافراشتند، یوسف را مصلوب و چهار هزار یهودي را در غرناطه قتل عام و اموال آنها را تاراج کردند. بقیۀ یهودیان مجبور شدند اراضی خود را بفروشند و به مهاجرت تن در دهند. [40]
ابن میمون
در 1159 ،ابن میمون به اتفاق همسر و اطفال خویش خاك اسپانیا را ترك گفت؛ آنها مدت 9 سال در فاس زندگی کردند و تظاهر به مسلمانی نمودند؛ زیرا در آن شهر نیز به یهودیان و مسیحیان اجازة اقامت داده نمیشد. ابن میمون پیروي ظاهري یهودیان در خطر قرار گرفتۀ مغربی از اسلام را با این استدلال توجیه میکرد «: از ما نخواسته اند که در عمل سر بندگی در برابر بت پرستی فرود آوریم، بلکه فقط میخواهند کلماتی توخالی را بر زبان رانیم. خود مسلمانان میدانند که ما این عبارات را سرسري ادا میکنیم تا متعصبین را فریب دهیم» ربی اعظم شهر فاس با وي هم عقیده نبود، و به همین سبب هم در 1165شهید شد. ابن میمون که میترسید به همان سرنوشت گرفتار آید عزم فلسطین کرد و از آنجا به اسکندریه (1165 (و قاهرة قدیم نقل مکان کرد و تا پایان عمر در همانجا سکونت گزید. خیلی زود تشخیص دادند که وي یکی از حاذقترین پزشکان عهد است و او را به سمت پزشک مخصوص نورالدین علی، فرزند ارشد صلاحالدین ایوبی[41]، و بیسانی، وزیر صلاح الدین، برگماشتند. وي از نفوذ خویش در دربار ایوبی براي حفظ جان و مال یهودیان مصر استفاده کرد؛ هنگامی که صلاح الدین فلسطین را مسخر ساخت ابن میمون وي را راضی کرد که به یهودیان اجازه دهد دوباره در آنجا سکنا گزینند. در 1177 ابن میمون به سمت نجید یا رهبر جماعت یهودي قاهره منصوب شد. یکی از فقهاي مسلمان او را متهم کرد 1187 که اسلام آورده و سپس به آیین یهود گرویده است، و مجازات مرگ را خواستار شد؛ وزیر صلاح الدین فتوا داد که فردي را که به زور وادار به قبول دین اسلام شده حقاً نمیتوان مسلمان خواند، و بدین ترتیب ابن میمون را از مهلکه نجات داد.
یهودیان در اسپانیای مسلمان
یهودیان اسپانیایی خود را «سفردیم» (= سفارادیها ) میخواندند، و نسب شان را به قبیلۀ شاهی یهودا میرساندند . بعد از آنکه رکاردشاه (586 – 601 (سلطان ویزیگوت به مذهب ارتدوکس مسیحی درآمد، حکومت یا دستگاه مقتدر کلیساي اسپانیا متحد شد تا روزگار را بر جماعات یهودي سختتر سازد. یهودیان از تصدي مقامهاي دولتی و وصلت با مسیحیان و داشتن غلامان مسیحی محروم شدند. سیسبوت شاه به عموم یهودیان فرمان داد (613 (که یا مسیحی شوند، یا به مهاجرت تن در دهند؛ جانشین وي این فرمان را لغو کرد، ولی، در سال 633 ،شوراي تولدو چنین نظر داد که یهودیانی را که به غسل تعمید تن در داده ولی بعداً به آیین یهود برگشته بودند، باید از کودکانشان جدا ساخت و به غلامی در معرض خرید و فروش قرار داد. در سال 638 ،چینتیلاشاه بار دیگر فرمان سیسبوت را زنده ٢٠۵٣ کرد؛ در سال 693 ،سلطان دیگر ویزیگوتها، اژیکا، یهودیان را از حق مالکیت اراضی محروم، و هر گونه معاملات بازرگانی بین یهود و مسیحی را ممنوع کرد. به همین سبب بود که چون اعراب و مورها بر شبه جزیزة اسپانیا هجوم بردند (711 ،(یهودیان در همه جا و به هر حال به ایشان مدد رسانیدند . [42]
فاتحین[مسلمانان فاتح اسپانیا]، به منظور آنکه بر نفوس آن شبه جزیره بیفزایند، از همه جا مهاجر قبول کردند. پنجاه هزار یهودي از آسیا و افریقا به کشور روي آوردند؛تمامی سکنۀ پارهاي از شهرها مانند لوثنا را یهودیان تشکیل میدادند. از آنجا که یهودیان کشور اسپانیاي مسلمان از تمام محظورات اقتصادي رهایی یافتند؛ در هر رشته اي اعم از کشاورزي، صنعت، امور مالی ، و پیشههاي مختلف وارد شدند؛ طرز لباس پوشیدن، زبان، و آداب و رسوم اعراب را اقتباس کردند: لباسهاي حریر بر تن کردند، عمامه بر سر گذاشتند، در کالسکه سوار شدند، طوري که تقریباً تشخیص میان آنها و پسر عم هاي سامی نژادشان ـ اعراب ـ بسیار دشوار شد. چند نفر از یهودیان پزشک درباري شدند، و یکی از آنان به وزارت بزرگترین خلیفۀ مسلمانان قرطبه نایل آمد. [43]
حسداي بن شپروط (915 – 970 (در دربار عبدالرحمان سوم همان مقامی را یافت که خواجه نظام الملک در قرن بعد پیش ملکشاه سلجوقی پیدا کرد. حسداي در دامان خانوادة ثروتمند و تربیت یافتۀ ابن عزرا به دنیا آمد. پدرش به تدریس زبانهاي عبري، عربی، و لاتینی روزگار میگذرانید. حسداي در قرطبه به تحصیل پزشکی و سایر علوم طبیعی پرداخت، بیماریهاي خلیفه را مداوا کرد، در مسائل سیاسی صاحب چنان مهارت و رأي استواري شد که ظاهراً در بیست و پنج سالگی او را به خدمات سیاسی منصوب کردند. گذشته از آن، مسئولیتهاي خطیر روزافزونی دربارة رتق و فتق امور مالی و بازرگانی به وي تفویض شد. وي هیچ عنوان رسمی نداشت، زیرا خلیفه مایل نبود رسماً با اعطاي مقام وزارت به شخص وي دشمنی مردم را برانگیزد؛ لکن حسداي در انجام وظایف عدیدة خویش چنان حسن تدبیر نشان می داد که دوستی اعراب و یهودیان و مسیحیان را به یکسان جلب میکرد. وي مشوق فراگرفتن علوم و ادبیات بود، براي دانش پژوهان هزینۀ تحصیلی و کتاب مقرر کرد، و جماعتی از شاعران و دانشمندان و فلاسفه را به دور خویش گردآورد. هنگامی که وي از دنیا رفت، مسلمانان در تجلیل نامش بر یهودیان پیشدستی جستند . [44]
در سایر مراکز اسپانیاي مسلمان نیز رجالی نظیر حسداي پیدا شدند که شاید به اهمیت وي نمیرسیدند. در اشبیلیه (سویل) المعتمد منجم و محقق یهودي، اسحاق بن باروخ، را به دربار خویش دعوت کرد و به وي عنوان امیر عطا فرمود و او را ربن اعظم کلیۀ یهودیان آن شهر کرد. در غرناطه، شموئیل هالوي بن نقدلا از لحاظ قدرت و خرد به پاي حسداي بن شپروط رسید، و از نظر دانش بمراتب از وي برتر شد. این دانشمند یهودي، که در شهر قرطبه به دنیا آمد (993 و) همانجا پرورش یافت، تحقیق دربارة تلمود را با ادبیات عرب توأم ساخت؛ در عین حال از راه فروش ادویه روزگار میگذرانید. هنگامی که قرطبه به دست بربرها افتاد، وي به شهر مالاگا نقل مکان کرد و در آنجا، از راه نوشتن دادخواست براي کسانی که به حضور ملک حبوس امیر غرناطه به دادخواهی میرفتند، بر درآمد ناچیز خویش میافزود. وزیر ملک، که از خط و انشاي این دادخواستها در شگفت شده بود، پیش شموئیل رفت و او را با خود به غرناطه آورد و دبیر دیوان خویش در الحمراء کرد. دیري نگذشته بود که شموئیل مشاور وي شد، تا جایی که وزیر گف ملک می ت «: وقتی شموئیل دربارة امري نظر میداد، انگار که صداي خداوند به گوش میرسید » . در سال 1027 که وزیر درگذشت، بنا به وصیتش، شموئیل جانشین او گردید ـ و شموئیل تنها یهودیی بود که در یک کشور اسلامی آشکارا نام و منصب وزارت داشت. این امر در غرناطه بیشتر امکان پذیر بود، زیرا در قرن یازدهم نیمی از نفوس آن شهر را یهودیان تشکیل میدادند. دیري نگذشته بود که اعراب این حسن انتخاب را تحسین کردند، زیرا در دوران ٢٠۵۴ وزارت شموئیل، آن قلمرو کوچک، از لحاظ فرهنگی و سیاسی و مالی در حال پیشرفت بود. خود وي عالمی محقق، شاعر، ستارهشناس، ریاضیدان، و به هفت زبان مختلف آشنا بود؛ بیست رساله (بیشتر به زبان عبري) دربارة دستور زبان نگاشت و چندین مجموعۀ شعر و حکمت، مقدمهاي بر تلمود، و گلچینی از ادبیات عبري گردآورد. وي هر چه داشت با دیگر شاعران در طبق اخلاص نهاد و ابن جبرون شاعر و حکیم را از بدبختی رهانید؛ هزینۀ طلاب جوان را فراهم ساخت و به جماعات یهودي سه قارة عالم مدد مالی رسانید. در عین حال که وزیر ملک حبوس بود، سمت ربنی یهودیان را نیز بر عهده داشت و دربارة تلمود درس میگفت. یهودیان، به پاس این همه خدمات، به او عنوان نجید یا امیر اسرائیلیان داده بودند. هنگامی که شموئیل درگذشت (1055 ،(فرزندش یوسف بن نقدلا را به جانشینی وي به وزارت ملک و امارت امت یهود برگزیدند. [45]
قرون دهم، یازدهم، و دوازدهم عصر طلایی یهودیت اسپانیایی و همچنین فرخنده ترین و پرثمرترین دوران تاریخ یهودیان قرون وسطی محسوب میشود. هنگامی که موسی بن حنوخ (فتـ 965 ،(یکی از چهار تن ربن مهاجري که در بندر «باري» به کشتی نشسته بودند، در قرطبه از قید بندگی آزاد شد، در همین شهر به کمک حسداي حوزة علمیهاي تأسیس کرد که بزودي رهبري فکري جهان یهود را به چنگ آورد. حوزههاي علمیۀ همانندي در لوثنا، تولدو، بارسلون (برشلونه)، و غرناطه تأسیس شد؛ … و در حالی که مکتبهاي یهودیان مشرق زمین تقریباً تمام کوشش خویش را صرف تعالیم مذهبی کرده بودند، این حوزههاي علمیۀ اسپانیا تدریس ادبیات، موسیقی، ریاضیات، ستارهشناسی، طب، و حکمت را نیز بر برنامۀ تعالیم خود افزودند . این قبیل تعلیم و تربیت به طبقات عالیۀ یهودیان اسپانیا همان وسعت و عمق معلومات و همان آراستگیی را میبخشید که در آن ایام نظیرش فقط در بین مسلمانها، بیزانسیها، و چینیان معاصر وجود داشت. [46]
یهودیان در اسپانیای مسیحی
در سال 1600 میلادی و افول اقصادی اسپانیا، از اولین اقدمات ایزابلا و فردیناند بعد از «باز پس گیری» خلع ید از یهودیان بود. به حدود 200هزار یهودی ساکن اسپانیا چهار ماه مهلت داده شد تا کشور را ترک کنند. آنها مجبور بودند همه اراضی و دارائیهای خود را به قیمت بسیار ارزان بفروشند و به هنگام خروج از کشور نباید طلا و نقره همراه میبردند. [47]
زندگی یهود در جهان مسیحیت
یهودیان انگلیس، که عدة آنها در قرن دوازدهم فقط ربعی از یکصدم نفوس تمام مملکت بود، هشت درصد مجموع مالیاتهاي کشور را میپرداختند. همین جماعت یک چهارم عوارضی را که ٢٠۵٧ براي جنگ صلیبی ریچارد اول، ملقب به لاین هارتد (شیردل) ضرورت داشت فراهم کردند. و وقتی ریچارد به دست آلمانها اسیر شد، براي آزادیش 5000 مارك فدیه دادند، یعنی سه برابر مبلغی که شهر لندن براي این منظور داده بود. همچنین فرد یهودي مکلف به پرداخت مالیاتهایی به جامعۀ خودش بود و در مواقع معین میبایست مبالغی براي دستگیري مستمندان و تعلیم و تربیت و حمایت از یهودیان فلسطین، که در معرض زجر و آزار قرار داشتند، بپردازد[48].
هر آن ممکن بود که شاه به علتی، یا بدون علت، بخشی یا تمامی اموال «یهودیانش را ضبط کند، زیرا، طبق قوانین فئودالی، کلیۀ یهودیان «رعیت» وي بودند. هنگامی که شاهی فوت میکرد، قراردادي که وي با اتباع یهود براي حمایت آنان بسته بود فسخ میشد. جانشین وي فقط در ازاي هدیۀ نظرگیري حاضر به تجدید چنین قراردادي بود، و گاهی این هدیه عبارت میشد از یک سوم مجموع دارایی کلیۀ یهودیان مملکت. در 1463 ،آلبرشت سوم، مارگراو (مرزدار ) براندنبورگ، اعلام داشت که هر یک از سلاطین جدید آلمان « میتواند، بر وفق رسم دیرینه، یا تمامی یهودیان را بسوزاند، یا بر آنها رحم آورده، به جانشان امان دهد و یک سوم از دارایی آنها را بگیرد » . برکتن، حقوقدان ا بزرگ انگلیسی قرن سیزدهم، این نکته را به عبارت سادهي چنین خلاصه کرد «: فرد یهودي نمیتواند هیچ چیز از خود داشته باشد، زیرا هر چه وي به دست آورد براي خود وي نیست، بلکه تعلق به سلطان دارد »[49]
به حکم قوانین تقریباً کلیۀ کشورهاي مسیحی، یهودیان مجاز به حمل اسلحه نبودند. سیسبوت، شاه ویزیگوت اسپانیا، در دوران فرمانروایی خویش، کلیۀ اجازه نامه هایی را که اسلاف وي براي واگذاري زمین به یهودیان داده بودند لغو کرد. [50]
اما در اروپاي شمالی بسیاري از مشاغل به انحصار اصناف مسیحی درآمد. کشورهاي مختلف، یکی پس از دیگري، مانع از آن میشدند که افراد یهودي به عنوان آهنگر، درودگر، درزیگر، کفشگر، آسیابان، نانوا، یا پزشک به خدمت کارفرمایان مسیحی در بیایند یا در بازارها به کار فروش شراب، آرد، کره، یا روغن بپردازند یا در جایی جز محلۀ یهودیان حق خریدن خانۀ مسکونی داشته باشند.

تسخیر اورشلیم به دست صلیبیون، و فتح مدیترانه به وسیلۀ ناوهاي ونیز و جنووا، به سوداگران ایتالیایی در مقابل بازرگانان یهودي مزیتی بخشید؛ و رهبري یهود در عالم تجارت با قرن یازدهم سپري شد. حکومت ونیز، حتی قبل از جنگهاي صلیبی، حمل و نقل کالاهاي بازرگانی یهودي را در کشتیهاي ونیزي ممنوع ساخته بود. اندکی پس از این واقعه، اتحادیۀ هانسایی بنادر دریاي شمال و دریاي بالتیک خود را به روي سوداگران یهودي بست. در قرن دوازدهم کار به جایی رسیده بود که بازرگانی یهود بیشتر جنبۀ داخلی داشت و، حتی در همین قلمرو تنگ نیز، از همه طرف، با قوانینی که یهودیان را از فروش کالاهایی گوناگون منع میساخت، محدود بوداین بود که یهودیان به امور مالی روي آوردند. در یک محیط خصومت آمیز که تجاوز عامۀ مردم ممکن بود اموال غیر منقول ایشان را نابود کند و آز سلطانی این قبیل مایملک آنان را توقیف سازد، یهودیان به اجبار به این نتیجه رسیدند که پس اندازهایشان باید به صورتی درآید که بتوان بآسانی آن را حرکت داد و تبدیل به پول کرد. در آغاز ٢٠۵٩ صرفاً به کار صرافی اکتفا می کردند، . [51] با این وجود، کلیه وام دهندگان مکلف به پرداخت مالیاتی گزاف بودند و، اگر یهودي بودند، گاهی ممکن بود دارایی آنها بالمره توقیف شود. در سال 1198 ، پاپ اینوکنتیوس سوم، به منظور تدارك مقدمات جنگ چهارم صلیبی، به تمام شاهزادگان مسیحی فرمان داد تا هر جا مسیحیان به یهودیان مقروض باشند، آنها را از پرداخت کلیۀ ربحی که بر بدهیشان تعلق میگرفت معاف سازند. لویی نهم، سلطان متدین فرانسه، «براي رستگاري روح خویش و ارواح نیاکانش»، کلیۀ اتباع را از پرداخت یک سوم قرضی که به یهودیان داشتند معاف ساخت. پادشاهان انگلیسی گاهی در مورد آن اتباعی که به یهودیان بدهکار بودند، با صدور فرامینی، تعهد پرداخت فرع یا اصل یا هر دو را باطل میساختند. بودند سلاطینی که این گونه فرامین را میفروختند و در دفاتر حسابشان، مبالغی را که براي نوعپرستی نیابتی خویش دریافت میداشتند درج میکردند. [52]
پایان سخن
آنچه خواندید، شرحی کوتاه از تاریخ توسط زوج دانشمند و تاریخدان بیطرف با پیشینه مسیحی شناخته شده در سطح جهان “ویل و آریل دورانت” و دیگر نویسندگان و محقیقین مسیحی بود. ما ایرانیان باید بتوانیم بر خشم و غضب و کینه و نفرتهای بعضا موجهه و عمدتا کور خود غلبه کنیم تا بتوانیم با تصمیمات و درک درستی از حال و گذشته و تاریخ خود، سرنوشت خود و میهنمان را آنگونه که شایسته میهنی با پیشینه تمدنی چندین هزارساله است، بسمت تعالی و پیشرفت رقم بزنیم. گذشته ما همواره نشان داده است که خشم و نفرت و کینه های کور، سیاه و سفید دیدن، یک بعدی و سطحی نگری ما را در بزنگاههای تاریخی، از این مهم بازداشته و به عقب پرتاب کرده است. قطعا این نوشته بقصد دفاع از یک دین و مذهب نوشته نشده است. بلکه در دفاع از خرد ورزی و اندیشه درست و دوری از رویکردهای آمیخته به ضدیت و همزمان دنباله رویهای کور ناشی از خشم و نفرت خانمان برانداز نگاشته شده. اینکه چقدر موفق بوده نمیدانم ولی مایلم در خاتمه بار دیگر نقطه نظر ویل دورانت را به رویکرد درست به تاریخ را بیاورم که نوشت:
“کسی که در تاریخ تمدن مطالعه میکند نمیتواند به نفع یک قوم یا یک دین تعصب به کار برد. بنابراین، محقق اگرچه به حکم روابط محکم خویشی متعلق به کشورش است، در عین حال احساس میکند که جزو تبعۀ قلمرو عقل است که دشمنی و مرز نمیشناسد. اگر در اثناي مطالعات خود تابع تعصبات سیاسی، یا تبعیضات نژادي، یا خصومتهاي دینی باشد، شایستۀ عنوان خود نیست؛ او باید هر ملتی را که مشعل تمدن را میافروزد و میراث خویش را غنا میبخشد سپاس دارد و تجلیل کند.” [53]
داود باقروند ارشد
نوامبر 2021

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ سالیان مخالفین شاه چه در داخل و چه در خارج او را سگ زنجیری آمریکا میخواندند
  2. ↑ یکی از سرودهای ضد آمریکایی فرقه رجوی که بعد از اشغال عراق تماما از دسترس خارج کردند
  3. ↑ با تحقیقات جیمز اِی رابینسون، دارون عجم اوغلو، و تائید کنت جی ارو برنده جایزه نوبل اقتصاد 1972، ژوئل موکیر، رابرت اچ استرونز استاد اقتصاد و تاریخ دانشگاه نورث وسترن، گری اس بکر برنده جایزه نوبل اقتصاد 1992،استیون لویت نویسنده کتاب علم اقتصاد عجیب و غریب، جورج آکرلوف برنده جایزه نوبل اقتصاد 2001، دنی رودریک مدرسه حکمرانی کندی، دانشگاه هاروارد، جارد دیاموند برنده جایزه پولیتزر، میشل اسپنسر برنده جایزه نوبل اقتصاد 2001، رابرت سولو برنده جایزه نوبل اقتصاد در 1987، پیتر دیاموند برنده جایزه نوبل 2010
    4, 32, 53. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2030
  4. ↑ ویلیام جیمز دورانت (به انگلیسی: William James Durant) (زادهٔ ۵ نوامبر ۱۸۸۵ – مرگ ۷ نوامبر ۱۹۸۱)، فیلسوف، تاریخنگار و نویسندهٔ آمریکایی بود.
  5. ↑ مرتد
  6. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5013
  7. ↑ گتو درشهرها و یا مناطق دیگر به محله ای که ساکنان آن غالبا از یک قوم یا مذهب باشند گفته میشود. یهودیان در طول تاریخ تحت سیطره مسیحیان محدود به گتو هایی اجباری بودند و اجازه زندگی در محلهای دیگر را نداشتند
  8. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5015
  9. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5016
    11, 12. ↑ همانجا
    13, 33, 34. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2032
  10. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5017
  11. ↑ منسی بن اسرائیل با گشودن راه انگلستان به روي یهودیان، نام خود را در تاریخ باقی گذاشت. وي در لاروشل از پدر و مادري مارانویی، که بتازگی از لیسبون آمده بودند، به دنیا آمد; در کودکی او را به آمستردام آوردند; با سعی و جدیت هرچه تمامتر به فراگرفتن زبانهاي عبري، اسپانیایی، پرتغالی، لاتینی، و انگلیسی پرداخت، و در سن هجده سالگی به مقام واعظی جماعت نوه شالوم برگزیده شد. با نوشتن کتاب آشتی دهنده، به منظور پایان دادن به اختلافاتی که در کتاب مقدس نوشته شده است، مایه خشنودي یهودیان و عیسویان را فراهم ساخت.
  12. ↑ این اتهام وحشتناك و حیرت انگیز… را که میگویند یهودیان عید نان فطیر خود را – – با خون کودکان مسیحی، که فقط به این خاطر میکشند، جشن میگیرند واقعا باور میکنند
  13. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5020
    18, 52. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2059
  14. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2060
  15. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5021
  16. ↑ رابینسون جیمز اِی، ریشه های قدرت وثروت، چرا ملتها شکست میخورند، چاپ سیزدهم، انتشارات روزبه، صص389-388
    22, 23. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5022
    24, 27. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5024
  17. ↑ از یهودیان نگونبختی که آماج اتهامات عدیده میشوند دفاع کنند.
  18. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 5023
  19. ↑ صلاح‌الدین یوسف ایوبی با لقب‌های ابوالمُظَفَّر و المَلِکُ الناصر (۱۱۳۷ میلادی – ۱۱۹۳ میلادی) که عموماً با نام‌وارهٔ صلاح الدّین شهرت دارد، بنیان‌گذار دولت ایوبیان بود. او پیش از رسیدن به سلطنت، در دمشق ملقب به صلاح‌الدین و سپس در مصر ملقب به الملک الناصر گردید. صلاح‌الدین را از فرمانروایان بزرگ اسلامی در نیمهٔ دوم سدهٔ ششم هجری می‌دانند که قدرت و فتوحاتش سرزمین‌های مصر، شام، شمال عراق، یمن و حجاز را دربر می‌گرفت.او صلیبیان را در نبرد حِطّین شکست داد و توانست اغلب سرزمین‌هایی را که صلیبیون بر آن مسلط شده بودند، بازپس بگیرد. این مسئله باعث آغاز جنگ صلیبی دیگری به فرماندهی پادشاهان فرانسه، انگلستان و آلمان گردید. او در سومین جنگ صلیبی با ریچارد شیردل، پادشاه انگلستان صلح کرد و نهایتاً شش سال بعد در دمشق درگذشت و در مسجد جامع اموی دفن شد
  20. ↑ رابی یا رَبَن به عبری: רַבִּי در اورشلیم به آموزگارِ تورات گفته می‌شود
  21. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2048
  22. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2049
    35, 37. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2033
  23. ↑ گل یا گال به لاتین Gallia به یونانی “کالانیا” منطقه ای در غرب اروپاست که امروزه فرانسه، بلژیک، غرب سوئیس و بخشهایی از هلند و کرانه غربی رود راین آلمان در این قرار دارد
  24. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2052
  25. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2091
  26. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2054
  27. ↑ صلاح‌الدین یوسف ایوبی با لقب‌های ابوالمُظَفَّر و المَلِکُ الناصر (۱۱۳۷ میلادی – ۱۱۹۳ میلادی) که عموماً با نام‌وارهٔ صلاح الدّین شهرت دارد، بنیان‌گذار دولت ایوبیان بود. او پیش از رسیدن به سلطنت، در دمشق ملقب به صلاح‌الدین و سپس در مصر ملقب به الملک الناصر گردید. صلاح‌الدین را از فرمانروایان بزرگ اسلامی در نیمهٔ دوم سدهٔ ششم هجری می‌دانند که قدرت و فتوحاتش سرزمین‌های مصر، شام، شمال عراق، یمن و حجاز را دربر می‌گرفت. او صلیبیان را در نبرد حِطّین شکست داد و توانست اغلب سرزمین‌هایی را که صلیبیون بر آن مسلط شده بودند، بازپس بگیرد. این مسئله باعث آغاز جنگ صلیبی دیگری به فرماندهی پادشاهان فرانسه، انگلستان و آلمان گردید. او در سومین جنگ صلیبی با ریچارد شیردل، پادشاه انگلستان صلح کرد و نهایتاً شش سال بعد در دمشق درگذشت و در مسجد جامع اموی دفن شد.

42, 43, 45. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص 2052-2053

  1. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن صص 2052-2053
  2. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2054
  3. ↑ رابینسون جیمز اِی، ریشه های قدرت وثروت، چرا ملتها شکست میخورند، چاپ سیزدهم، انتشارات روزبه، ص290
  4. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2056
    49, 50. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2057
  5. ↑ دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن ص-2058

هبوط سوم ایرانیان و مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان
نوامبر 20, 2021
بقلم داود باقروند ارشد

در مجموعه بحهثای ایرانی و دشمنان هبوط دومش اشاره شد که انسان در هبوط اول با خوردن میوه ممنوعه(درخت معرفت نیک و بد ) از بهشت (دنیای بی تضاد حیوانی) رانده شد. در هبوط دومش اما با چشیدن طعم میوه علم، فن، خرد، اندیشه، حقوق بشر و دمکراسی … از دنیای جاهلیتِ اتکاء به قضا، قدر، خرافه، تقدیر و آسمان در قرن نوزده رانده شد، و وارد انقلاب صئعتی و مدرنیته گردید. اما ایرانیان (بجز شاید انگشت شمار افراد) چه در میان حکومتگران و چه روشنفکران در خواب غفلت از فرا رسیدن هبوط دوم در برزخ بین هبوط اول و هبوط دوم ایکه توسط مدرنیته به او تحمیل شد 150سالیست که سرگردانند.
انقلاب صنعتی با انقلاب در تفکر و اندیشه و دین و خردورزی و ساختارهای اقتصادی و اجتماعی، سیاسی و بین المللی، ناقوس مرگ مناسبات و زندگی فئودالی را با جهشی در تمامی ابعاد اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و فکری آن توانست جامعه نوین سرمایه داری و مدرنیته ای با چنانی قدرتی به اروپائیان بدهد که بتوانند بر کشورهای در خواب غلفت از تغییر جهان امثال ایران غلبه کنند و سرمایه های انسانی و اقتصادی مان را به یغما ببرند. زمانیکه هنوز هم نتوانسته ایم از عوارض چنین خواب غفلتی سر بر آورده و کمر راست کنیم و راه خود را بعد از یک ونیم قرن به مدرنیته بیابیم، هبوط سومی فرا رسیده است. متاسفانه ایرانیان روشنفکر چه در آپوزیسیون داخل و خارج و چه در حاکمیت در خواب غفلیتی دیگر امروز اسیر همان عدم توجه و درک موقعیتی است که در قرن نوزده تجربه کرده است.
انقلاب تکنولژیک که در حوزه فناوری اطلاعات روی داده است تاثیر خود را در تمامی جنبه های زندگی انسان از سیاسی، اقتصادی، و تکنولژیک گرفته تا حوزه های فرهنگ و علوم و سبک زندگی و حتی خلقیات او گذارده است. از همین روست که این انقلاب انفورماتیک حاضر را باید به جِد هبوط سوم انسان خواند. که نوید دهنده جهانی است با قواعد و خصوصیات جدید که تفکر، عمل و تنفس و زندگی در آن نیازمند نگاهی نو به جهان را میطلبد.
هبوط سوم
جهان در حال ورود به جامعه ای شبکه ای میباشد که محتوا و ساختاری کاملا دگرگون از آنچه تاکنون در آن می زیسته ایم دارد. جامعه ای که در آن پارادیم [1]-(الگو و مدل) تکنولژیک جدیدی شکل میگیرد که بر محور تکنولژی اطلاعاتی سازمان یافته است. جامعه ای شبکه ای که محصول جهانی شدن ارتباطات و اطلاعات میباشد. و این پدیده با ابعاد و زوایای بسیار گستردهً متحول کنندۀ آن هنوز توسط ما ایرانیان درک و فهم نشده.
طبعا منظور از انقلاب انفورماتیک صرفا ساخت بعضی ابزار و وسایل ارتباطی نیست. این، فهم ابزاری بسیار نازل و غلط از آن است. همانطور که انقلاب صنعتی صرفا بمعنی انقلاب در صنعت نبوده و نیست. بلکه همراه با صنعت همه ساختارها و مناسبات اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، دینی ، سیاسی و …جوامع متاثر از آن کاملا متحول و دگرگون شد. و انسان از دنیای فنودالیزم پا به جهانی با ساختارهای سرمایه داری گذاشت که مدرنیته نامیده شد و انسان و جامعه ای با ساختارهای فکری، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، و… نویی آفرید. انقلاب انفورماتیک نیز محدود به ساخت و مصرف کامپیوتر و موبایل و اینترنت که به همه خانه ها و کارخانه ها و ادارات نفوذ کرده نیست. بلکه انقلاب در همه ساختارهای بنیادین و مناسبات فردی و اجتماعی انسان و در نتیجه هبوط به جهانی نو منجر به ظهور انسان تازه ای است.
چرا که شبکه اینترنت شاید در ابتدای تولدش توسط آمریکا قابل کنترل مینمود، ولی امروزه دیگر نه تنها قابل کنترل نیست بلکه همچون جوهر سرمایه داری که دینامیزم درون ذاتی داشت، تبدیل به یک فرایند خودپویای درون ذات گردیده که در واقع پروسه و فرایندی خارج از اراده من و شماست که زندگی، اقتصاد، دین، فرهنگ، مناسبات، سیاست … را به ما دیکته میکند. ایمانوئل کاستلز در کتاب خود “ظهور جامعه شبکه ای” را اینگونه تشریح میکند:
الف. انقلاب در تکنولژی اطلاعات.
ب: بحرانهای اقتصادی سرمایه داری و دولت سالاری و تجدید ساختار متعاقب آن.
ج: نهایتا شکوفایی جنبشهای اجتماعی و فرهنگی، همچون جنبشهای آزادی خواهی، حقوق بشر، فمینسیم و طرفداری از محیط زیست.
به اعتقاد وی جامعه شبکه ای یک اقتصاد نوین یعنی اقتصاد اطلاعاتیِ جهانی یا اقتصاد شبکه و یک فرهنگ نوین با فرهنگی مجازی واقعی به عرصه وجود میآورد. از ویژگیهای جامعه شبکه ای منطق نهفته در اقتصاد، جامعه و فرهنگ جدید، کنش و واکنشهای سراسری جهانی که بهم پیوسته خواهند بود میباشد.
انسان جامعه شبکه ای دیگر صرفا عضو یک خانواده، یک روستا، یا شهر و کشور نیست که در آن زندگی و در زمینه های مختلف اجتماعی، اقتصادی و سیاسی فعالیت میکند، تربیت میشود، فکر میکند، اثر میگذارد و اثر میپذیرد. انسانهای مدرن در جهان شهر زندگی و فعالیت میکند. طوریکه حتی یک چوپانِ تنها در دشتهای کردستان و یا ترکمنستان و… در آنِ واحد هم میتواند از طریق شبکه های اینترنتی، از تمامی تحولات و انسانها و فرهنگها و … سراسر جهان تاثیر بپذیرد و هم بر روی آنها در اندازه خودش تاثیر بگذارد. نمونه های چنین جهانی را در اقتصاد، فعالیتهای زیست محیطی، حتی امور سیاسی-اجتماعی مانند “زندگی سیاهان مهم استِ” آمریکا و… که جهانی شد، مشاهده کرده ایم.
شکسته شدن حصارهای زمان و مکان
در تشریح عصر جدید در مقایسه با دوران پیشین باید گفت که تحولی در معنا و مفهوم زمان و مکان صورت گرفته است. چرا که امکاناتی که فناوری نوین اطلاعاتی و ارتباطی در اختیار بشر قرار داده، نوعی درهم تنیدگی فضا و مکان در جهان بوقوع پیوسته است. و بُعدهای زمانی و مکانی مکانیکی جهان صنعتی را کاملا دگرگون کرده است. بنابراین زندگی اجتماعی در فضایی بسیار گسترده جریان می یابد، و حصارهای مکان (حتی همچون در مورد مثال چوپان) بطور کلی قدرت محدود و مقید کردن روابط اجتماعی را از دست میدهند. در چنین دنیای بدون مرزی، گفتمان فرهنگی بسیار بسیار بیشتر و بصورت انفجازی افزایش مییابد. و این فضا و فرهنگ مجازی جهانی بعنوان بخشی از واقعیت اجتماعی عصرِ جدید، ظهور میکند و بستر اصلی تعامل های انسانی، معرفتی، اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی را تشکیل میدهد.
از دیگر ویژگیهای عصر جدید این است که چنین امکانی محدود به قشر و طبقه خاصی نیست. فقیر و غنی و بطور کلی هر انسان منفردی در صحنه جهان فارغ از جایگاه اجتماعی و طبقاتی و سیاسی و بویژه خارج از کنترل موثر حکومتها میتواند بدان دست بیابد.
این انسان مدرنِ شهروند جهان، آجرهای جهان نوینی را شکل میدهد که نه در کنترل اراده خود او و نه حکومت ها بلکه تحت اراده و کنترل ساختار جدید جهانی است. جهان انفورماتیک یا جهان نرم در حال فروریختن همه حصارهای سخت گذشته است که هر انسان و فرایندهای تکاملی او در همه عرصه ها با آن مواجهه بوده است میباشد.
اگر در گذشته اطلاعات عامل رشد تکنولوژی و انباشت سرمایه بود امروزه خود اطلاعات تبدیل به سرمایه و انباشت ثروت گردیده است. بنابراین اگر سرمایه از تراکم اطلاعات-دانایی بدست میآید کنترل کننده آن نیز دانایی است. بنابراین میتوان دنیای نو را دنیای دانایی محورنیز نامید.
مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان
با مبنا قرارگرفتن اطلاعات و مبادله اطلاعات برای قدرت، ساختارهای گذشته قدرت، سرمایه و تکنولژی که در گذشته در دستتان قدرتمندان مسلط بر نهادهای کهن مانند بازار و دولت … بود از آنها گرفته و متکی به بر فناوری جدید اطلاعات و گسترش شبکه اجتماعی جهانی، کنترل کنندگانِ قدرت سیاسی، بوروکراتها و دیوان سالاران را از کنترل مردم خلع کرده است، طوریکه دیگر نمیتوانند براحتی اینکار را انجام دهند. و عملا در حال بهم زدن جدی تعادل قوا بین نظم پیشین در بهره برداری از اطلاعات و قدرت رسانه ها و سرمایه به نفع افراد است. تا جائیکه افراد چنان قدرتی مییابند که توان کنترل و نظارت بر دولت را پیدا میکنند.
دیگر نمیتوان بصورت یکطرفه امری و الگویی را به افراد القاء کرد. بلکه الگوها توسط جامعه شکل داده میشوند. گروهها و فرقه های توتالیتر و دولتها دیگر نمیتوانند دیکتاتور مآبانه شهروندان را کنترل کنند. در نتیجه گروههای اجتماعی قادر میشوند در سطح جهانی دارای ارتباط بین المللی گردند که قبلا قابل تصور نبود. از همین روست که دیگر دانایی را نمیتوان با استبداد تشکیلاتی و قدرت سیاسی محدود و مسدود کرد. گروهها و فرقه های مطلقا بسته مانند فرقه رجوی بعنوان آخرین بازماندگان سنگواره های ضد دانایی آنهم بقیمت مغزشویی، با ممنوعیت مطلق مطالعه و دسترسی به شبکه های اجتماعی حتی با تشکیل زندانهای گروهی و در یک کلام به قیمت نابودی انسانها چه بدلیل پوسیدگی روشهایشان از یکطرف و قدرت شبکه اجتماعی از طرف دیگر، چه از درون و چه از بیرون ازهم میپاشند.
ضمنا، مراکز قدرت نمیتوانند به نفی و انکار هویت ملی، دینی، فرهنگی پرداخته و یا حتی براحتی دست به هویت سازیهای جعلی بزنند. در مقابل اما، تکثر گرایی بشدت گسترش مییابد. در زمانیکه دیکتاتورها در محدوده جغرافیایی، و گروههای فرقه ای مرزهای جغرافیایی و حصارهای زندانهای گروهی راکنترل و نگهبانی میکنند، اما اشخاص و سازمانهای غیر دولتی قادرند صدای خود را به جهانیان و به حریم ها و به فراسوی دیوارهای آهنین اسارتگاههای دیکتاتورهایی چون مسعود و مریم رجوی در درون حصارهایشان برسانند.
دیدیم که فیس بوک و توئیتر و …اجازه ندادند ترامپ امیالش را پیش ببرد یا چگونه 300 کانال کابران جعلی فرقه رجوی را مسدود کردند تا جلوی اشاعه جعل و دروغ و اقدامات ضد دانایی را بگیرند. و یا در جریان دستگیری حمید نوری دیدیم که افراد در جهان شبکه ای قدرتشان بسا بیشتر از تشکلهایی مانند فرقه رجوی با قدرت بسیار مالی، تشکیلاتی دارای حمایت دولتهایی که آنها را هدایت و پشتیبانی میکنند، است. چرا که فرقه رجوی با پشتیبانی خارجی، ماهیت ضد دانایی دارد بدلیل اینکه اجازه نمیدهند اعضای اسیرشان به شبکه و اطلاعات آزاد دسترسی داشته باشند، و بنابرایندر جهان نو ضیعفتر عمل میکنند. .
اینگونه است که آخرین جرثومه های ضد دانایی همچون فرقه رجوی بدلیل افکار قرون وسطی و قدرت پرستانه در مقابل هبوط سوم انسان، نه تنها قالب شیاطین عصر نو بخود میگیرند و در مقابل جهش انسان، مقاومت میکنند. بلکه با زندانی کردن اعضایش در حصارهای فیزیکی و فرقه ای-فکری تشکیلات، از جهان قطع کرده و نقش ضد تکاملی(همچون نقش شیطان در هبوط اول انسان -آدم و حوا)بازی میکنند، بلکه تلاش میکنند نقش شیطانی خود را درهبوط دوم انسان در خروج از بهشت خرافه و تقیه و تکیه به آسمانها و خدایان دروغین(مسعودرجوی) و گرویدن به خرد ورزی، علم، دانش و اندیشدین را نیز حفظ کنند.
این شیاطین معاصر در جهان نو با چنان طوفانی از تلاشی بر اثر هبوط سوم بشریت روبرو هستند که، یا باید بطور کامل از درون همچون فرقه رجوی با خودکشی جمعی نابود و محو شوند و یا رو به بیرون متلاشی میگردند. شاهد آنکه در مورد فرقه مسعودرجوی این فرایند نابودی از درون با مرگهای مستمر(جوانمرگ شدن) و با فرار نیروها (تلاشی رو به بیرون) همزمان در حال وقوع است. و یا با فرار مغزها در کشور شاهدیم.
طنز تاریخ این است که مسعود رجوی بعنوان شیطان بزرگ قسم خورده، همچون شیطان شناخته شده سنتی، خود و فرقه اش را در نوک پیکان تکامل!!! و برتر از بشریت جا میزند تا اینگونه موشهای کوریکه از اعضای مجاهدین طی چند دهه ساخته است، بتواند در همان جهنم جهل و خرافه و اتکاء به آسمانها در اسارت حصارهای فیزیکی و فکری نگهدارد.
نجات ایران از شیاطین در کمین نشسته
هبوط سوم یا همان دگرگونی جدید جهان، جهش دوباره ای برای از نوسازی جهانی تازه است که در حال رخ نمودن است. تحولاتی که فقط محدود به عرصه های اجتماعی و سیاسی نیست، بلکه شاهد دگرگونی های ساختاری در روابط تولید، روابط قدرت و نیز در روابط ببن المللی تواما در حال شکل گیری است. باید ایران و ایرانی را که فرصت های تاریخی قبلی را از دست داده است، در این بزنگاه تاریخی (هبوت سوم آدم) بویژه بدلیل سرعت سرسام آورتحولاتش، شاید بعنوان آخرین فرصت و مهلت برای نجات از عقب ماندگی تاریخی و سوار شدن بر قطار تکامل بشری، در مقابل چنین شیاطین در کمین مردم ایران که توسط قدرتهای جهانی و منطقه ای نیز تامین مالی و حمایت میشوند و حیات قدرت پرستانه (با خود را خدا و صاحب مال و جان و ناموس بشر نامیدن و با مخفی کردن نقش شیطانی خود تحت نام رهبر عقیدتی) و فرقه ایشان را در عقب نگهداشتن ما ایرانیان تضمین شده میبینند، واکسینه کرد.
داود باقروند ارشد
آذر 1400
نوامبر 2021
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ مدل و الگوی مسلط و چارچوب فکری و فرهنگی غالب بر یک گروه یا یک جامعه. هر گروه یا جامعه «واقعیات» پیرامون خود را در چارچوب الگوواره ای که به آن عادت کرده تحلیل و توصیف می کند. الگوواره هایی که از زمان های قدیم موجود بوده اند، از طریق آموزش محیط به افراد، برای فرد به صورت چارچوب هایی «بدیهی» درمی آیند و جهان بینی او را شکل می دهند. واژهٔ پارادایم (Paradigm) نخست در سدۀ پانزدهم و به معنی «الگو و مدل» مورد استفاده قرار گرفت. این اصطلاح نخستین مرتبه توسط توماس کوهن، در کتاب «ساختار انقلاب های علمی»، به کار رفت. از سال ۱۹۶۰، کلمۀ پارادایم به الگوی تفکر در هر رشتۀ علمی یا در متون شناخت شناختی گفته می شود..

کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب! کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند
دسامبر 13, 2021
داود باقروند ارشد این مطلب از تکان دهنده ترین افشاگریهای درون فرقه تبهکار رجوی است که نگارنده سالهاست بدون نام بردن از قربانیان و حتی متجاوزین به کودکان مجاهد در تشکیلات جنایتکار رجوی سخن میگوید ولی امروز این کودکان که مردان رشیدی شده اند در کلاب هاوس خود از تجاوزات جنسی به خودشان توسط فرمانده هان ارتش مزدور عراق یعنی فرماندهان انقلاب کرده مسعود و مریم رجوی در فرقه جنایتکار رجوی سخن میگویند که بسیار تکاندهند است. دقیقه 52 و همچنین ساعت 4 و 15 دقیقه به بعد کودکان از تجاوزات به خود طوریکه مجبور بودند شبها سرنیزه در رختخوابشان بگذارند تا گوهران بی بدیل مریم رجوی نتوانند شبها به آنها تجاوز کنند در همین کلاب هاوس
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند من سالهااطلاع داشتم وگفته ام ولی اسم نبرده ام تا این شیرمردان وزنان امروزخود ازجنایات درون این فرقه تبهکار پرده بردارند.
آیا زنان و دختران نیز زبان به سخن خواهند گشود؟
به امید اینکه زنان و دختران مجاهدین نیز بتوانند به چنان جرات انسانی برای شوریدن بر ضد بشری ترین اقدامات علیه برده سازی انسان توسط فرقه رجوی برسند و آنها نیز جنایات هولناک درون فرقه رجوی را افشا کنند چه علیه تجاوز به خودشان و چه علیه مادران خودو چه در مورد فحشا و …
هدیه بزرگ کودکان سابق وشیرمردان امروز به مردم ایران نوید بخش رهایی ایرانیان از اسارت داعش ایرانی (فرقه رجوی)

در کلاب هاوس
https://youtu.be/3KDUCZLmJVg
Azizi-Hanif-7
Azizi-Hanid-11
کودکان مجاهدین
امیر و مادرش
Rajavis
عکس کودکان مجاهدین در شبانه روزیها
حنیف و مادرش
زوج رجوی
کودکان 22
Ashampoo_002
کیاندخت اسماعیل زاده
امیر یغمایی
هاروی واین استاینها
esmaeelvafa_aryam
محمد رجوی
کتاب- فرقه-ها
سمیه محمدی
Amiryaghmaee_12
Child-soldier-Mojahedin-Khalq-2
نوجوانان دختر مجاهد
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند
من سالهااطلاع داشتم وگفته ام ولی اسم نبرده ام
تا این شیرمردان وزنان امروزخود ازجنایات
درون این فرقه تبهکار پرده بردارند.
در کلاب هاوس
https://youtu.be/3KDUCZLmJVg
هدیه بزرگ کودکان سابق وشیرمردان امروز
به مردم ایران نوید بخش رهایی ایرانیان
از اسارت داعش ایرانی (فرقه رجوی)

گفتار : منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان
دسامبر 17, 2021
گفتار داود باقروند ارشد: منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان
فهرست مطالب
مقدمه: پول و فعالیت سیاسی. نقش مالی در فرقه رجوی.
سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی.
مشکلات مالی سالهای 1364-1361.
اقدامات جهت تامین هزینه ها در این دوره:
وضعیت مالی بعد از عقد ازدواج با عراق و عربستان.
فعالیتهای اقتصادی.
تاریخچه نهاد مالی اجتماعی ایران اید Iran Aid.
اهداف سازمان از نهاد مالی اجتماعی.
تحولات ایران اید
قاچاق انسان بین کشورها
در آمد روزانه یک مالی اجتماعی کار بین سالهای 1362-1372.
درآمد روزانه بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه زیر فشارهای طاقت فرسا
گزارش بیلان نهاد مالی سازمان.
گزارش بیلان اول:
گزارش بیلان دوم:
گزارش بیلان سوم:
هدف از گزارش بیلان مالی.
شیوه های جمع آوری پول در ایران اید
مالی اجتماعی.
دلایل شکایتها از ایران اید
انواع فریب شهروندان.
سازمان کار بنیاد ایران اید
مبالغ جمع آوری شده در مالی اجتماعی.
شرایط انسانی مالیکاران.
مــالــی ویــژه
بلیندا مکنزی یک شهروند انگلیس با 1.7میلیون پوند کمک به ایران اید
کشاندن بلیندا مکنزی به فعالیت برای مجاهدین.
کشف کلاهبرداری مجاهدین در پوش ایران اید توسط مکنزی.
حساب سازی در ایران اید
عوامل تخریب ایران اید و شکست آن.
اولین بازخواست ایران اید توسط کمیسیون نظارتی خیریه های انگلستان.
خاطر جمعی مریم رجوی از دولت انگلیس..
حمایت دولت از ایران اید و تغییر رویکرد دیگر خیریه ها(شاکیان)
مقایسه ایران اید با دیگر خیریه های انگلیس..
ادعای کمک به 14000کودک و خانواده در ایران.
اقدامات نهاد نظارتی بنیادهای خیریه انگلیس..
تهدید به عمل انتهاری بعد از اشغال ایران اید توسط اعضای سازمان.
گزارش کمیسیون کنترل خیریه ها:
سوء استفاده ازکودکان مجاهدین در قالب ایران اید
اتهامات دادستانی کلن به فرقه رجوی:
سازمانها و انجمن های پوششی سازمان.

مقدمه: پول و فعالیت سیاسی
فعالیت سیاسی احزاب و گروهها و حتی نهادهای مدنی یکی از ارکان زندگی مدرن امروز است. احزاب نیز به نوبه خود بدون پول و تامین مالی قادر به فعالیت نیستند. بنابراین موضوع تامین مالی احزاب و گروهها مسئله مرکزی و کانونی و حیاتی برای احزاب و گروههای امروز بشری است. از همین رو تامین مالی احزاب و یا محدود کردن منابع مالی احزاب و گروههای سیاسی یکی از ابزارهای تقویت و یا تضعیف احزاب و گروهها بوده و هست. همین اهرم حیاتی مالی البته وسیله ای است از قدیم جهت بخدمت گرفتن و اجیر کردن رهبران احزاب و سیاستمداران وطن فروش توسط استعمار و کشورها در جهت منافع خودشان بکارگرفته میشود.
قبل از پرداختن به نقش موضوع مالی در فرقه رجوی لازم است که نکته ای بسیار مهم را در مورد این تشکل عرض کنم. که برای همه کسانیکه میخواهند فرقه رجوی و عملکردهایش را درک و فهم کنند حیاتی است. چرا که در غیر اینصورت بسادگی یا فریب فرقه را میخورند یا نمیتوانند چرایی عملکردهایش را تحلیل کنند. واین مسئله

دو اولویت حیاتی و مرز سرخ در تشکیلات فرقه رجوی.

بدلیل برعهده داشتن مسئولیت بخشهای مهم تشکیلات و اجرا کردن سیاستهای فرقه رجوی در تمامی عرصه های تشکیلاتی در بالاترین سطوح آن طی چندین دهه بوده است. از حفاظت چسبیده رجوی ها گرفته تا مسئولیت شاخه های گوناگون سازمانی، مانند مالی، سیاسی، تشکیلاتی و اشراف کامل به بخشهای نظامی اون به تجربه دیده است که مرز سرخ فرقه رجوی چیست، و چگونه حیاتی ترین و کوچکترین مسائل جاری در این تشکل به این مرز سرخ ربط دارد و با آن تنظیم میگردد.
این مرز سرخ اول: حفاظت فیزیکی و سیاسی، ایدئولژیک از مسعودرجوی است
مرز سرخ دوم: مسائل مالی است که باز به همان مرز سرخ اول بر میگردد
مسئولیت هر دو آنها با خود شخص مسعودرجوی است
البته امر مالی نسبت به اصل حفاظت از رجوی فرع قرار میگیرد.
در مورد حفاظت از شخص رجوی نه تنها هیچ گونه کمبود، ایراد، کم هزینه کردن، عدم اطاعت از مجریان امر، بلکه حتی چیزی کمتر از کار و تلاش با عشق مطلق و بدون رقیب به مسعودرجوی تحمل نمیشود.
یا وقتی زنان مجاهدین را از آنها تحت وحشیانه ترین شیوه های ضد انسانی مغزشویی جدا میکرد، مریم رجوی طلبکار زنان و مردانی که از این ستم خون گریه میکردند، این بود که مسعود رجوی بزرگترین خدمت را به شما کرده و از خودش مایه گذاشته که همسران شما را از شما جدا کرده است و باشد شاکر او باشید.
طوریکه طبق گزارش زنان مجاهدی که بعد از جدایی از همسرانشان با فریب توسط مریم رجوی به بستر حرمسرای رجوی کشانده شدند، مسعود رجوی طلب کار زنان وحشت زده وحیران ونگون بخت در بستر خودش بوده،
که چرا با عشق با رهبری عقیدتی خودت همبستری نمیکنی؟

در ادامه تشریح مرز سرخ باید اضافه کرد که تمام سازمان مجاهدین و تمام ایران و مردمش، تمام مردم جهان اگر لازم باشد باید فدای رهبرعقیدتی یعنی مسعود رجوی در سه زمینه فیزیکی، سیاسی و ایدئولژیک بشوند.

شعارضد ملی و ضد ایرانی، ضد دمکراتیک، و ضد انسانیِ
ایران رجوی رجوی ایران
یک شمه ای از این رویکرد در این فرقه است.
که میگوید 82 میلیون ایرانی فدای رجوی است.
یعنی اگر تهدیدی علیه مسعودرجوی (فیزیکی، سیاسی، ایدئولژیک) در عراق باشد، به قیمت کشتار همه کردهای عراق و غیر کردها باید این تهدید علیه رجوی رفع شود.
اگر به قیمت بمباران تمام مردم ایران خطری از جان مسعودرجوی دفع میشود فرقه رجوی باید این بمباران را با جان و دل محقق کند.
اگر تهدیدی سیاسی مانند بن بست آتش بس جنگ ایران وعراق علیه رجوی باشد به قیمت نابودی همه مجاهدین در فروغ این بن بست را شکست.
و دیده ایم که طی 42 سال گذشته اینگونه بوده است. هیچ کس نیز استثناء نیست حتی مریم رجوی. و موضوع زنان و به اصطلاح خلع ید از مردان و جایگزین کردن آنها با زنان نه به دلیل دروغین اعلام شده “رهایی زنان” که بدلیل حفاظت شخص ظل السطان مسعود رجوی در مقابل مردانی که قدرت سیاسی و تشکیلاتی استیزاه رجوی را داشتند.
در زمینه مالی نیز که ربط مستقیم به همان اصل اول دارد، طبعا هیچ مرزی و مانع اصولی، اخلاقی، سیاسی، ایدئولژیک، ملی و… برای جذب پول و کمک مالی برای فرقه رجوی وجود ندارد چون به تداوم حیات ننگین و خفیف و خائنانه فیزیکی، سیاسی، ایدئولژیک مسعود رجوی مربوط است.
برای رهبری عقیدتی میتوان خود و ایران که فدای رجویست را به صدام پیش کش کرد، به عربستان پیش کش نمود،
اگر فعالیت مسعودرجوی در فرانسه محدود است تمام منافع ایران و ایرانی باید به پای دشمن اشغالگر صدام حسین ریخته شود که مسعودرجوی بتواند از فرانسه خارج و در عراق به فعالیت سیاسی ادامه دهد.

اگر تداوم امکان فعالیت سیاسی در عراق لازمه اش کشتار جوانان ایرانی مدافع کشور در مرزها برای صدام است، اعضای سازمان باید با جان و دل به کشتار جوانان و فرزندان مردم ایران در مرزها بپردازند.
اگر تداوم سیاستهای رجوی با مشکلات مالی روبروست یا توسط مردم نفی و انکار شده و نیاز به تبلیغات و مهم جلوه کردن دارد، و خود فروشی به اسرائیل آنرا تامین میکند تشکیلات باید با افتخار به مزدوری اسرائیل، اطلاعات اتمی کشور را برایشان افشاء کند. میدانیم که اسرائیلی ها آنزمان نمیخواستند رژیم متوجه شود که عوامل آنها این اطلاعات را بدست آورده اند و از مسعود رجوی استفاده کردند که وانمود کنند اسرائیل نبوده.
میدانیم رجوی به اینکه آمریکا از ماهیت تروریستی او خبر دارد اشراف کامل دارد. برای ترمیم چهر تروریستی رهبری عقیدتی نزد آمریکا ها، سالهاست فرقه رجوی از آمریکا درخواست بمباران ایران را که باید فدای رجوی شود میکند. سالهاست درخواست محاصره اقتصادی مردم ایران را که باید فدای رجوی شوند میکند.

در همین راستا، بعنوان خادم موساد، اسرائیل را با ادعای اینکه اسرار هسته ای را مسعودرجوی افشاء کرده است از لو رفتن در ایران حفاظت کرد، تا چهره مسعود رجوی به اصطلاح ضد امپریالیست که در اردوگاههای فلسطین علیه اسرائیل آموزش نظامی دیده و سالها مرگ بر اسرائیل گفته نزد اسرائیل ترمیم شود.

اگر پرستیژنداشته سیاسی رجوی در نزد خارج کشوریها بخطر بیفتد هیچ مانعی نیست که از فرد متهمی بنام حمید نوری و اعدامهای سال 1367 دفاع کنند.
همانطور که سالهای سال در درون تشکیلات رجوی شخصا در مقابل انتقادات زندانیان مقاومی که بعد از آزادی به تشکیلات برگشته بودند تنها جوابش این بود که میگفت چرا اعدام نشدید؟
بنابراین وقتی بنفع چهر ضد ایرانی مسعودرجوی تمام میشود اعدام اعضا فرقه رجوی برای مسعود و مریم رجوی نه تنها سرمنشاء خیرات و برکات و سود آور است. بسیار بسیار کار مفیدی است، هرچند رسما و علنا مسعو و مریم از رژیم تشکر نمیکنند.
ابعاد بسیار بسیار کثیفتری نیز در سوء استفاده از زنان مجاهد در به اصطلاح حفاظت از رجوی برای تطمیع ژنرالهای آمریکایی بعنوان وظایف ایدئولژیک زنان برای رهبری عقیدتیشان در یک مقایسه شنیع با اقدامات زنان انقلاب الجزایر برای انقلاب الجزایر در رابطه با ژنرالهای فرانسوی وجود دارد که قابل بیان نیست.

15 سال است که این حقایق در تمام نوشته ها و گزارشتم عنوان شده است، اما اگر تا بحال تحت پروپاگاندا، و شعارهای دروغین شهید پروری گسترده فرقه رجوی به دیده شک و تردید نگریسته میشد،
امروز دیگر در شهادت دادنهای اعضای اسیر فرقه رجوی در آلبانی علیه متهمی بنام حمید نوری دیدیم. که چگونه این جان بدربردگان از زندانها ضمن شهادت دادن، مرتب بر سر و روی خود میکوبیدند که چه موجودات پست وحقیر بودند و هستند که اعدام نشده اند و از این رو خائن به رجوی میباشند و از ضل السلطان امام زمان مسعود رجوی طلب بخشش میکنند.
چـــــــــــرا؟ چون مبادا مبادا حتی در جریان شهادت دادن در دادگاه شمه ای و بارقه ای از انقلابیگری و اعتبار سیاسی در ذهنشان متصور و شکل بگیرد و خشمِ و کینِ ضحاک و همسرحلقه بگوشش را بر انگیزاند.
چون رجوی طی چهل سال گذشته با وحشیانه ترین شیوه های سرکوب فیزیکی، فکری-ایدئولژیک و حتی با زندان و شکنجه و قتل به این اعضای اسیرش فهمانده است که اگر زنده از زندان خارج شدی خائن به رجوی هستی. تا مبادا احساس قلابیگری بکند و مسعودرجوی را در رابطه با سیاستهای و اعمال خائنانه اش مورد سوال قرار دهند. برگردیم به منابع مالی سازمان

سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی

مطالعه منابع مالی سازمان مجاهدین نشان میده که ما با دو دوره کاملا متفاوت در رویکرد به تامین مالی روبرو هستیم.
دور اول: مجاهدین در دوره پهلوی تا سال 1360، از آنجایی که تشکلی که امروز با آن مواجهیم هیچ ربطی به آن تشکل سابق که میشد از آن بعنوان یک تسکل سیاسی نام برد ندارد و اساسا از هئیت یک تشکل سیاسی خارج و تبدیل به یک فرقه تبهکار شده است به آن نمیپردازیم.

دوره دوم: بعد از سال 1360 تا به امروز است که سازمان دست میبرد به تروریسم، درنتیجه منابع مردمیش کاملا قطع میشود.
از همین رو برای تامین مالی روی میآورد به تبهکارانه ترین شیوه تامین مالی. از جمله:

  1. اخاذی از خانواده های اعضا و هوادارن سازمان با فشار به خانواده ها با گروگانگیری احساسات و عواطف آنها و فریب آنها توضیح خواهم داد
  2. با فرمان دزدی “مصادره انقلابی”از فروشگاههای به باورِ مسعودرجوی، امپریالیستهای اروپایی و آمریکایی.
  3. فروش نشریه در خیابانهای غرب
  4. از طریق وطن و مردم فروشی با مزدوری برای عراق، لیبی و عربستان و اسرائیل و آمریکا
  5. بکار انداختن دلارهای نفتی و طلاهای دریافتی از کشورها در امور اقتصادی
  6. جمع آوری پول با فریب افراد و ارگانهای انساندوست غربی تحت نام بنبادهای خیریه برای کودکان

امور مالی سازمان بعد از شروع تروریسم در سال 60 به بعد به دو برهه تقسیم میشود.

الف: 1360 تا 1365
ب: 1365 به بعد که مسعود رجوی به عراق رفت تا به امروز.
مشکلات مالی سالهای 1365-1360
در سالهای 1360-1365سازمان زیر فشار مالی بالایی بود. چرا که از طرفی زیرضرب نظامی درداخل کمر شکن شده بود، ضمنا بحرانهای عمیق درون تشکیلاتی که تا به امروز ادامه یافته شروع شده بود، مرتب اعضای معترض جدا میشدند و خواستار محاکمه مسعودرجوی بخاطر دست زدن به تروریسم و کشتاری که براه افتاده بود، بودند.

از طرفی هم

  1. هزینه های سرسام آور خود مسعود رجوی در فرانسه بسیار بالا بود.
  2. حقوق ماهیانه و اسکان اعضای به اصطلاح شورای ملی مقاومت و اطرافیان بود.
  3. هزینه‏های فعالیت تشکیلاتی و سیاسی و شرکت در کنفرانسها و مسافرتهای بخش سیاسی و اعضا
  4. با لودادن تیمهای ترور توسط مردم، حفظ و تامین مالی آنها بسیار بسیار هزینه بر شده بود. مرتب باید خانه های تیمی را با تمام اثاثیه رها میکردند و خانه های جدیدی را کرایه میکردند…
  5. هزینه خارج کردن از کشور تیم های تروری که ضربه خورده بودند و نمیتوانستند در داخل بمانند به کشورهای همسایه ایران هم بسیار بالا بود.
  6. هزینه های اسکان و تامین مالی اعضا و خانواده های فراری سازمان در کشورهای پاکستان، ترکیه، امارات متحده عربی، پاکستان، بسیار بسیار بالا بود.
  7. انتقال این فراریان از کشورهای همسایه به کشورهای غربی مانند اسپانیا، فرانسه، آلمان، یونان، آمریکا….بعنوان کادرهای تشکیلات هزینه های بالایی داشت.
    یک نمونه برای تهیه هر ویزای کشورغربی باید به رئیس پلیس کراچی 10هزار دلار رشوه داده میشد. تا بتوانیم عضو مربوطه را از پاکستان به غرب فرستاده شود.
  8. انتقال فراریان از داخل کشور به کردستان و از آنجا به کردستان عراق هزینه های بالایی داشتند.
  9. انتقال اعضای فرای از کشورهای همجوار به عراق بعنوان سرباز نیز هزینه های بالایی داشت.

اقدامات جهت تامین هزینه های مالی در این دوره:

  1. مسعودرجوی از آنجا که برنامه جنگ مسلحانه داشت از سال 1360 و حتی زودتر از آن با عراق بعنوان پشت جبهه این جنگ رابطه برقرار کرده بود. حداقل از زمان حضور اعضای سازمان در کردستان ایران و عراق بعد از شروع ترورها در داخل کشور، ما همگی شاهد این رابطه با عراق بودیم. عراق تمام هزینه های سازمان را در کردستان ایران و عراق را تامین میکرد و کمک لجستیکی مینمود.
    من در فروردین 1361 توسط مسعودرجوی از فرانسه به ترکیه اعزام شدم و شاخه ترکیه را از احمد افشار- فرزاد – مترجم عربی ملاقاتهای مسعودرجوی و عضو مرکزیت سازمان) تحویل گرفتم.
    فرزاد از ترکیه رفت بغداد و شد عضو کادرهای عراق و مترجم ملاقاتهای با سیستم اطلاعات ارتش عراق با سازمان. یعنی ازفروردین 1361 فرقه رجوی بطور رسمی در بغداد مقر داشت و تحت حمایت کامل مالی صدام حسین قرار گرفته بود. مسئول شاخه عراق هم محمد حیاتی عضو دفتر سیاسی آن زمان بود.
  2. در سالهای بعد زمانیکه از مسئولیت شاخته ترکیه به مسئولیت شاخته پاکستان را منتقل شدم، کنسولگری عراق در کراچی پاکستان به هزینه خودش تمامی اعضای فراری را از پاکستان به عراق منتقل میکرد. پاسپورت و ویزا و همه هزینه ها بر عهده کنسولگری عراق در کراچی بود. تماما توسط مسئول شاخته پاکستان سازمان با سرکنسول عراق هماهنگ میشد.
  3. با شروع تروریسم قذافی هم کمک مالی میکرد.

در زمینه اختلاس از خانواده هات

در همین سالها تشکیلات فشار بسیاری به اعضاء وارد میکرد که با دروغ و فریب خانواده آنها را مجبورکنند دار و ندارشان را بفروشند و در ظاهر برای فرزندی که در خارج دچار بیماری سختی است و یا تصادف کرده …و یا بزندان افتاده و…و نیاز فوری و حیاتی به پول کلان دارند، بفرستند. مواردی بود خانواده ها از شنیدن دروغهایی که اعضای سازمان مجبور بودند سرهم کنند و خانواده را سرکیسه کنند خانه خودشون را فروخته و داده بودند، مواردی بود، بر اثر شنید بیماری دروغین عضو سکته کرده بودند. رجوی مرز نمیشناخت رجوی میگفت هردروغی لازمه بگید من پول میخواهم.

از سال 1360که مسعود رجوی در پاریس مستقر بود دستور دزدی “انقلابی” از “امپریالیسم سابق” و همبستر سیاسی امروز را نیز به همه انجمن های خارج کشور داده شد. بویژه در آلمان که مسعودرجوی پیام داده بود با توجه به قراردادهای تجاری آلمانِ “امپریالست” با رژیم که آنرا به حمایت آلمان از رژیم ترجمه میکرد، تا میتوانید از فروشگاهها وموسسات آلمان به نفع سازمان مصادره (دزدی) “انقلابی” شود.

  1. در همین رابطه در انگلستان هوادارانی که در در فروشگاههای بزرگی چون هرولدز بعنوان افراد حفاظت فروشگاه کار میکردند، از طریق لیستی که از پاریس میرسید وسایل و… می دزدیدند و به پاریس ارسال میشد.
  2. در دانشگاههای خارج کشور، هواداران از دانشگاهها از کاغذ پرینتر تا خود پرینتر و هر چه میتوانستند دزدیده و خارج میکردند.
  3. آنها که در مک دانلد کار میکردند بشکه بشکه خیارشور میدزدیدند!!!
  4. آنها که در پمپ بنزین های آمریکا کار میکردند کارت اعتباری مشتریان را دزدیده و همه موجودی را تخلیه میکردند.

در آمریکا شبکه ای از دزدی کارتهای اعتباری مشتریان راه انداخته بودند که بلافاصله کارت دزدیده شده را به ایالت های دیگر ارسال کرده و آنجا تخلیه اش میکردند. که مدتها اف بی آی بدنبال این شبکه مافیایی سازمان بود و تعدادی را نیز دستگیر کرد. در این ایام من مسئول تشکیلات خارج کشور بودم و حتی اف بی آی از آمریکا با من که در لندن مستقر بودم تماس میگرفت و نام افراد انجمن را در امریکا میداد و خواستار شناسایی و محل آنها میشد.
بسیاری از هواداران را وادار به کار یدی میکردند تا پولش را بدهند به سازمان که یکی از هوادارهای دانشجو در هنگام کار در یک نجاری در آتش سوخت.
در همین ایام بود فروش نشریه در خیابانها ودرخواست کمک مالی همراه با کار توضیحی سیاسی برای شهروندان اروپایی و آمریکایی براه افتاد.
اما از آنجا که جمع آوری کمک مالی منوط به مجوز قانونی بود با شکایت شهرداریها متوقف شد. که نطفه تاسیس بنیاد های کلاهبرداری ای بنام خیریه ایران اید بسته شد.

وضعیت مالی بعد از عقد ازدواج با عراق و عربستان

یک نکته ضروری است که گفته شود. و آن اینکه اگر از سالهای 1360 و حتی 1361 سازمان از عراق و لیبی کمک مالی میگرفت پس چرا در بین سالهای 1361 الا 1365 دچار مشکل مالی بود؟
دلیل آن این بود که در اوایل عراق و لیبی وعربستان کمک محدودی میکردند، رجوی در فرانسه بود و تعداد کمی از اعضای سازمان در عراق بودند که عراق تامین مالی میکرد. بعد از اینکه رجوی به عراق رفت و همه تشکیلات بطور عمده به عراق رفتند و قبول کرد که ارتش عراق عملیات نظامی خودش را تحت نام ارتش آزادیبخش رجوی با نیروی زمینی اعضای سازمان انجام دهد، حقوقش بالاتر رفت که هیچ، عربستان هم دیگر علنی وارد گود شده طوریکه در سال 1365 رجوی را برد به عربستان و آنجا عقد سیاسی با عربستانی ها نیز بسته شد. حتی یک تکه از پارچه ای که روی کعبه می اندازند هم به رجوی داده بودند که بیاورد که بعنوان افتخار آورد و نشان جمع اعضای سازمان داد. و همین امر پولهای کلان را بعد از رفتن رجوی به عراق به صندوق سازمان سرازیر کردند.
بنابراین پرداخت کمکهایشان قبل از رفتن رجوی به عراق بجز توسط عراق توسط بقیه مقطعی و محدود بود اما بعد از رفتن به عراق منوط به اجرای عملیات و میزان گرفتن تلفاتی که رجوی چه در مرزها و شهرها وارد میکرد شده بود.
توجه دارید که صدام حسین هیچگاه بیش از حد یک عده نیروی پیاده کلاش بدست در ارتش خودش از اعضای فرقه رجوی استفاده نکرد. در فروغ هم ما زرهی نداشتیم.
تا آتش بس کاربرد سازمان برای عراق نیروی پیاده او بود که با پشتیبانی توپخانه اش زمینی به مرزها حمله میکرد. همه تانک و زرهی ها بعد ازاینکه با رژیم آتش بس اعلام کردند بود که صدام برای به اصطلاح ترساندن رژیم و آوردن او پای قرارداد صلح تانک و زرهی داد که بگوید اگر اینبار سازمان پیاده بود و براحتی قتلعام شد اینبار زرهی دادم پس بیائید و صلح کنید. وصدام هیچگاه اجازه استفاده از تانک و زرهی را جز برای نمایش دادن و رژه رفتن نداد.

رجوی برای رد گم کنی مزدوریش برای عراق و عربستان دست به اقداماتی زده

در یک فقره دجالگری زمانیکه مسعود رجوی برای لاپوشانی و فریب افکار عمومی از خودفروشی و وطن فروشیش به عربستان و عراق، لیبی و به زعم خودش ترساندن غرب که اگر غرب بطور کامل از رجوی حمایت نکند (ایران آینده) “مسعودرجوی” ممکن است بسمت شوروی سابق میل میکند!!! نامه ای به میخائیل سرگئیویچ گورباچُف صدر هئیت رئیسه اتحاد جماهیر شوروی سابق نوشت و در آن 300 میلیون دلار درخواست کمک مالی کرد. در صورتیکه بخوبی میدانست که سیاست آنروز شوروی در ایران خط حزب توده و حمایت از آنها بود که درتمامیت مخالف تروریسم مسعود رجوی بودند. اینکارش فقط برای دجالگری بود.
ضمن اینکه حتی تمایل ادامه کمک مالی کلنل قزافی لیبی را بعد از بست عقد سیاسی با عراق بدلیل اینکه صاحب منصبان مالی جدیدش “عربستان و عراق قطب مخالف لیبی بودند، کمک لیبی را رد کرد.
رد گم کنی دیگرش هم انتشار سه گزارش سراسر کذب بخش مالی سازمان در سال 1271بود که در ادامه بحث به آن اشاره خواهم کرد را جهت فریب افکار عمومی منتشر کرد.
رد گم کنی دیگر مسعود رجوی ادامه کار جمع آوری پول در خیابانها بود تا اینگونه منابع مالی خود را همین پولهای جمع آوری خیابانی معرفی کند.

ادعای کاذب استقلال مالی مسعود رجوی

سازمان مجاهدین خلق دریافت هرگونه کمک مالی از صدام را طی حضور خود در این کشور رد می‌کند و صدها صفحه از اسناد خرید ماشین، تجهیزات نظامی، پوشاک و… از دولت عراق را منتشر و به مراجع بین‌المللی ارائه کرده است. همچنین بنا به گزارش خبرنگاران بخش زیادی از سلاح‌های این سازمان غنائمی است که در عملیات مختلف از نیروهای مسلح جمهوری اسلامی گرفته شده است. از جمله در عملیات چلچراغ حجم این غنائم به ۲ میلیارد دلار بالغ می‌شد.
همچنین آنها در عراق برای تامین مالی خود از طریق پروژه‌های تولیدی در قرارگاه اشرف به کسب درآمد می‌ پرداختند. یک نمونه آن تولید کانکس در کارگاه‌های بزرگ قرارگاه اشرف بود که بخش زیادی از درخواست‌های خریداران عراق را تأمین کرده و درآمد هنگفتی برای این سازمان به همراه داشت.

رد گم کنی رجوی این بود که عربستان که پول میداد باید آنها را هزینه جنگ با با ایران میکرد، و حساب پس میداد. در یک زد و بند بین صدام و مسعود رجوی قرار بر این بود که رجوی وانمود کند که آنچه عراق (که در حال جنگ بود و یا تحت تحریم آمریکا بود) میدهد را بعضا باید از او خریده شود تا اینگونه بتوانند هزینه آنرا از عربستان بگیرند. بهانه هم این بود که عراق خودش در حال جنگ است و به سلاحهایش نیاز دارد اگر بدهد باید خودش جایگزین کند و بخرد بنابراین اسناد جعلی خرید تهیه میشد. تا پول از عربستان گرفته شود. بخشی از اسناد جعلی که رجوی مدعی است به سازمانهای بین المللی ارائه کرده از اینها هستند.

عراق هزینه های مالی و لجستیکی و تسلیحاتی تمامی پایگاه را در سرتاسر کردستان ایران در روستاهای جانداران، دولتو، مام داوه و مام کاوه، و در کردستان عراق دره احزاب، روستای پایگاه منصوری که محل زندان و شکنجه 1000عضو سازمان بود در شهرهای عراق، مانند قلعه دزه، سلیمانیه، کرکوک، بغداد را تامین میکرد. عراق تا قبل از بردن شخص مسعودرجوی به عراق به اعضای سازمان اجازه تردد به شهرهای و بین شهرهای خودش را از کردستان و روستاهای آن نمیداد. معدود افراد سازمان با کارت عدم تعرض عکسدار به انها میداد میتوانستند به سلیمانیه، کرکوک و بغداد تردد کنند.
بعد ازبردن رجوی به عراق، صدام و عربستان میلیاردها دلار خرج ساخت اشرف یک قرارگاه با وسعت 36کیلومتر مربع، پایگاه بدیع زادگان با استخر و تمامی امکانات در ابعاد 550000مترمربع برای مسعودرجوی، باقرزاده چهار کیلومتر مربع، قرارگاه در شهر بدره یک کیلومتر مربع، قرارگاه العماره یک کیلومتر مربع، بصره یک کیلومتر مربع، جلولا چهار کیلومتر مربع.
خودروهای لوکس برای مسعود و مریم رجوی، برای اعضای دفتر سیاسی (من خودم که رئیس دفتر ستاد مرکزی بغداد بودم سالیانه تا سال 1365 یک تویاتای آخرین مدل کران و بعد از آمدن مسعودرجوی سالیانه یک لندکروز فول آپشن دریافت میکردیم. تمامی اعضای دفتر سیاسی هم یک لندکروز نو سالیانه دریافت میکردند. در این دوره اعضای سازمان در منطقه کردستان عمل به ایران حمله میکردند واز لباس کردی استفاده میکردند.
بعد از فروغ و بسته شدن حتی راه عملیات عراق علیه کشور با نیروی فرقه رجوی صدها وانت، آمبولانس، که عراق در اثر حمله نیروهای متحد قادر به تامین نبود با فروش نفت برای عراق و طلاهای عربستان از خارج خریده و رسیدش بعنوان اینکه سازمان مجاهدین خودش اینها را خریده به مجامع بین المللی ارائه میشد.

سازمان برای رسیدی 2000یورویی که به اعضای شورا داده یا 100دلار که به جدا شده ای داده،هزار بار منتشر کرده صدها کتاب از آن ساخته. اما اسناد بسیار بسیار “درست استقلال مالی اش” از خرید تجهیزات و … از عراق را چرا منتشر نمیکنی؟ فقط به مجامع بین المللی که خبر ندارند میدهی؟ منتشر کن تا جهان و ما ببینیم و افشات کنیم.
من یک گام فراتر میگذارم از دروغ مسعودرجوی دفاع میکنم که همه سلاحها و تجهیزات و… را خلق قهرمان ایران همانها که امروز هم صبح تا شام نام مسعودرجوی را صدا میکنند و شبها شعار ایران رجوی رجوی ایران میدهند پول از نان شبشون میزنند و میدهند به تو.
سوال اینجاست؟ مگر توکه به عقد صدام در آمده بودی میتوانستی یک قدم بدون اجازه صدام کاری بکنی و از آن پولهای خلق قهرمان استفاده کنی؟ مگر تو جزنیروی پیاده ارتش صدام بودی؟ مگر او نبود که دستور میداد در کرمانشاه و دزفول با همان تجهیزاتی که خلق قهرمان پولش را داده بود مجاهدین را بفرستی تا عراقیان مخالف صدام را ترورکنند. مزدوری یعنی همین. بقیه اش طلبت.

حالا سوال اساسی این بود که اگر اینها خرید واقعی بوده است چرا همه تانکهای و نفر برهای خراب و پوسیده و بدون موتور و … میداد. و مهمتر اینکه خوب چرا وقتی جنگ بود صدام از 400 تانک و زرهی که به یگان فارسی زبان ارتشش تحت نام ارتش آزادیبخش ملی ایران به رجوی داده بود 250 تانک و زرهی سالم را پس گرفت و پس نداد. 250تانک و زرهی که که طی سالها توسط اعضای سازمان در یک کار برده وار زیر آفتاب 50 درجه عراق برای ارتش عراق و با تلاش شبانه روزی رو براه کرده بودند؟ یعنی وقتی جنگ با ایران بود بعنوان سرباز پیاده ارتش عراق برایش میجنگید، وقتی آتش بس شد، بعنوان برده در قسمت لجستیک ارتش عراق تانکها و نفربرهایش را برایش آب و جارو و آمده میکردند تا ارتش عراق استفاده کند.

«عین نوار پیاده شده مذاکرات ملاقات مسعود رجوی با سپهبد صابر الدوری رئیس اطلاعات ارتش عراق 1370»
فعالیتهای اقتصادی
سازمان مجاهدین طلاهای عربستان، دلارها و نفت عراق را که به پاس خدماتش میگرفت ضمن مصرف جاری در فعالیتهای اقتصادی نیز سرمایه گذاری کرد. نهاد و فعالیت های مالی با مسئولیت اجرایی محمد طریقت (یاسر) از اعضای مرکزیت سابق است که به رجوی پاسخگو است. که بعد از غیبت مصلحتی مسعود رجوی به مریم رجوی پاسخگوست.
نهاد مالی، پولهایی که از عربستان و عراق میگرفت را در کره جنوبی، اعمارات متحده عربی، کشورهای اروپایی، آمریکا، بکار می انداخت. در اواخر سال 1365 قرار بود که برای کار اقتصادی و پیوستن به سیستم مالی-انتفاعی با مسئولیت یاسر(محمد طریقت) به کره جنوبی بروم.
در ضمن از کره جنوبی جهت تامین بعضی تجهیزات نظامی که عراق نمی توانست از ارتش خودش تامین کند مانند بعضی دوربین های شب، بیسیم های اف ام، یونیفورم نظامی، پوتین، گرمکن، لباس زیر، جوراب… و برای خرید بعضی تجهیزات لازم برای اعزام تیمهای ترور به داخل کشور، وسایل بیسیم و مخابراتی، کامپیوتری …بود.
خرید لباس فرم با هدف تغییر ظاهر مجاهدین با سربازان عراقی صورت میگرفت چون عراق لباسهای ارتش خودش را میداد و از آنجا که سربازان عراق و مجاهدین مستمرا دوشا دوش هم در جبهه های جنگ علیه سربازان ایرانی حضور داشتند رجوی میخواست نیروی خودش را از نیروهای عراقی تشخیص دهد، بنابراین باید لباس و بعضی تجهیزات مستقل تهیه میشد. مدتها نیز مسئول خرید لباسهای نمونه ارتش هم من بودم. از همین رو نیز قرار بود که قرار شد در ادامه کارم بین بغداد و اروپا، به کره جنوبی بروم.
پولهای سازمان در بانکهایی در فرانسه، آلمان، اردن، امارات متحده عربی، نروژ، سوئد و ترکیه متمرکز بوده است.
من همواره در موضع مسئول شاخه های ترکیه و بعدها پاکستان همواره هزینه های شاخه را از طریق کشور اعمارات متحده عربی دریافت میکردم. مواردی هم بود که پول ارسالی از اعمارات از طریق صرافی ای در کراچی بدستم میرسید. زمانیکه مسئول ایران اید در لندن بودم پولهای جمع آوری شده به حسابی در پاریس واریز میشد.
سازمان در همه نوع امور و فعالیتهای اقتصادی که در آمد زا بود شرکت میکرد. در شهر فلورانس ایتالیا کارگاه تولید لوازم چرمی تحت نام و مارک فونیکس داشت. درآمریکا تولیدی لباس کودکان داشت. علت هم این بود که نمیتوانست نیروهای بیکار را مشغول نگهدار و بعضا هواداران خوش خیال این تولیدی ها را ایجاد میکردند که کمک سازمان باشد نمیدانستند که آب در هاون کوبیدن است و سازما نیازی ندارد ولی سازمان آنها را منع نمیکرد که عوامفریبیش لو نرود.
در زمان حضور در فرانسه –آلمان در نهاد مالی-انتفاعی در یک ملاقات با مدیرتهیه مجموعه فروشگاههای کاراشتات آلمان مذاکراتی را از موضع یک تولیدی آمریکایی جهت فروش لباس کودکان برای فروشگاههای زنجیره ای آنها داشتم.
همچنین اقداماتی از قبیل خرید و واردات خودرو از آمریکا به اروپا، خرید و فروش آنلاین آهن آلات و هر مقوله ای که درشبکه اینترنت در معرض خرید و فروش بود از جمله سنگ معدن و بورسهای فعال جهان…، و بعدها فروش نفت در بازار سیاه برای صدام بخشی از فعالیتهای مالی انتفاعی این تشکیلات بوده است.
یعنی یک سرمایه گذاری وسیع و همه جانبه در تمامی حیطه های اقتصادی جهت تضمین تداوم سود آوری و تامین هزینه های سرسام آور فرقه اش. رجوی هیچگاه به طلاهای عربستان و نفت عراق علیرغم کلان بودن آنها بسنده نکرد. چون میدانست ماهیت این کمکها زد و بند سیاسی است و فردا ممکن است تاریخ مصرف سیاسی اش را برای صاحب منصبانش از دست بدهد و این پولها قطع شود.
بنابراین ضمن اینکه پولهای دریافتی را به گردش انداخته است، از هیچ منبع دیگر درآمد چشم نپوشیده است. یکی از شیوه های در آمد زایی تاسیس بنیاد خیریه تحت پوش کمک به کودکان تحت نام “ایران اید” بوده است.
تاریخچه نهاد مالی اجتماعی ایران اید Iran Aid
https://youtu.be/skRmceCaZ5A
بدنبال متوقف شدن جمع آوریِ بدون مجوزِ پول از مردم اروپا در خیابانها هنگام فروش نشریه انجمن های دانشجویی تحت نام Iran Libaration یا “ایران لیبراسیون”، بنیاد خیریه ایران ایدIran Aid در انگلستان برای اولین بار در 20 سپتامبر1982 مصادف با 29شهریور 1362 به ثبت رسید.
در اساسنامه ایکه به کمیسیون کنترل کننده بنیادهای خیریه انگلستان بنام «کمیسیون خیریه ها -Charity Commission(C.C)» که نهاد صاحب اختیار و کنترل کننده بنیادهای خیریه انگلستان وابسطه به پارلمان انگستان و مستقل از دولت میباشد، تحویل شد

دراساسنامه ایران اید نوشته بود.
“کمک برای تأمین در شرایط نیاز، سختی یا پریشانی پناهندگان ایرانی و ایرانیانی که در ایران در شرایط ضروری قرار دارند. ذینفعان پیشنهادی کودکان یتیمی در ایران خواهند بود که در نتیجه مخالفت خانواده هایشان با دولت ایران به این کمکها نیازمند شده اند.“
با کپی برداری از تشکیل ایران اید در انگلستان بتدریج در آلمان و کشورهای دیگر مانند فرانسه، ایتالیا، سوئیس، سوئد، دانمارک، نروژ، هلند، … و آمریکا بنیاد خیریه ایران اید با همان نام و یا نامهایی کمی متفاوت براه افتاد و با همین تکنیکهای فریب تقریبا یکسان و با همان روشها شروع بکار نمود.
اهداف سازمان از نهاد مالی اجتماعی

  1. هدف اصلی لاپوشانی دریافت کمک مالی از دشمنان ایران و ایرانی همچون عراق و عربستان… در افکار عمومی بود.
  2. مهمتر اینکه تامین کنندگان مالی خارجی سازمان مانند عراق و عربستان و بعضا لیبی مدام برای وادار کردن رجوی به اجرای دستورات آنها، مقرری ماهیانه را قطع و یا کم میکردند. بنابراین رجوی تلاش میکرد تا مبادا در توافق با رژیم اینکشورها کمک ها را بکلی قطع کنند.
  3. مهمتر اینکه میدانست رجوی مادام العمر در خارجه خواهد بود بنابراین نه برای یک و دو ساله و ده سال بلکه برای ابد باید بلحاظ مالی خوش را تامین میکرد.
  4. هواداران را در این نهاد بکار میگرفت و فعال و به اصطلاح وفادار به سازمان و آماده به کار نگهمیداشت. تا بتواند از میان آنها برای رفتن به عراق سرباز گیری کند، در فعالیتهای اعتراضی و آکسیونها و … استفاده میکرد.
  5. با استفاده از این نیروها در خیابانهای اروپا و آمریکا روی افکار عمومی شهروندان غربی تاثیر میگذاشت. دست به افشاگری علیه عملکردهای ناقض حقوق بشر حکومت اسلامی میزد.
  6. بستری برای طرح سازمان و معرفی رهبری آن بعنوان بدیل و جانشین نظام حاکم به شهروندان و ناظرات دیپلماتیک غربی بود.
  7. با جمع آوری اعانه و کمکهای مالی میتوانست به خزانه دلارهای نفتی عراق و طلاهای عربستانش اضافه کند. تا بتواند هزینه های سرسام آور زندگی رهبری سازمان همه اعضای شورای پوشالی ملی مقاومت، خرید سیاستمداران برای سخنرانی و فعالیت بنفع خودش، پرداخت هزینه مسافرت، اسکان، غذا و پول توجیبی هزارن نفراز کمپ های پناهندگی بعنوان ایرانیان حامی خودش در شوهای سالیانه مریم رجوی، راه اندازی شوهای بسیار پر هزینه،…تامین مالی تاسیس گروهها و احزاب فاشیستی در اروپا همچون وکس اسپانیا…تامین کند.
    تحولات ایران اید
    بین سالهای 1362 تاسیس بنیاد ایران اید در انگلیس و سپس گسترش آن به کشورهای دیگر جهان، برای تقریبا دهسال تا 1372و آمدن مریم رجوی به اروپا، سازمان این بنیادها را با نیروی هواداران اداره میکرد. چون قبل از رفتن به عراق اعضا در کار جمع آوری کمک مالی در خایابانها شرکت نمیکردند. بعلاوه با رفتن رجوی به عراق همگی اعضا بجز محدودی برای اداره تشکیلات خارج کشور به عراق رفتند.
    در این ده سال اصل بر رفتن هواداران به عراق بود بویژه بعد از سال 1365 که مسعودرجوی نیز به عراق رفت .
    اما بعد از بسته شدن دریچه عملیات مرزی با پایان جنگ ایران و عراق و بیکار شدن ارتش بویژه با نابود نشدن همه ارتش در ماجراجویی فروغ جاویدان و باقی ماندن عده ای بیخ ریش رجوی، که بیکار هم شده بودند، نفرت هواداران خارج کشور از کشتار خودشان در فروغ و جدا شدن آنها درخارج از عراق، تعداد بسیاری از کادرها نیز با اعلام انزجار از تشکیلات خارج شدند. که بعضا سرنوشتهای بدی پیداکردند و تحویل صدام و اردوگاههای عراق گردیدند از جمله اعضای بالای سازمان مانند مهدی تقوایی همرزم رضا رضایی که به ارودگاهی در غرب بغداد تحویل شدند.
    سازمان بفکر سرگرم کردن بخشی از این نیروی بشدت مسئله دارافتاد. تعدادی را بهمراه مریم رجوی به خارج فرستاد عده ای را هم 1000نفر در سال 1374 مجبور شد که بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه در قرارگاه اشرف دستگیر، زندان و زیر شکنجه کند و اعتراف بگیرد که همگی مزدور رژیم هستند تا ساکت شوند.
    رجوی بخشی از نیروهایی که از هزاران فیلتر رد شده بودند و فکر میکرد مسئله دار نیستند را به خارج آورد و در آنجا مشغول کرد و به همین اعتبار مریم رجوی به خارج آمد و همراه خود حدود 1200نفر را به اروپا آورد که بسیاری هم در اروپا توانستند فرار کنند. رجوی که دید اولا اینها که تابحال اروپا نبوده اند بلافاصله فرار میکنند و یا اگر فرار نمیکنند کارآیی ندارند، همه را با دانشجویان خارج کشوری جایگزین کرد که من هم در همین دور دوم به اروپا آورده شدم.
    قاچاق انسان بین کشورها

نقل و انتقال این 1200 نفر تماما با پاسپورتهای جعلی و یا پاسپورتهای واقعی اما متعلق به افراد مختلف صورت گرفت. یعنی یک پاسپورت آمریکایی، یا انگلیسی و… مربوط به یک هوادار یا عضورا برای قاچاق نیرو ازعراق به اردن و سپس به اروپا (ایتالیا، آلمان، هلند، …) و سپس پخش و سازماناندهی آنها در کشورهای مختلف با گرفتن پناهندگی برای آنها استفاده میکرد.
این قلم که هم پاس معتبر ایرانی با ویزای موتیپل تجاری آمریکا داشتم، هم پاس پناهندگی فرانسوی ولی مرا با یک پاسپورت سیتیزن آمریکا به آلمان آرودند. افراد وارد شده به اروپا از عراق بعضا دوسال در پایگاههای سازمان در اروپا در قرنطینه بدون هیچ مدرکی و بدون معرفی خود برای پناهندگی نگهداری میشدند. چون اجازه نمیداند هیچ مدارک قانونی نزد عضوی باشد، مبادا کسی فرار کند. تمامی کشورهای اروپایی نیز بخوبی میدانستند که سازمان در حال انتقال نیرو به اروپاست ولی چشم خود را آگاهانه میبستند.
حتی توسط رابطین سازمان از طرف سیستمهای امنیتی اروپایی مانند ایتالیا تذکر هم شنیدیم که “کمی ملاحظه کنید در این میزان از قاچاق انسان”.
در نتیجه این نیروی 1200 نفره جدید از سال 1372 موتور اصلی کار بنیادهای ایران اید شد. تا روزانه 18 ساعت کار در خیابانهای اروپا در سراسر سال با یک روز تعطیلی در روزهای یکشنبه به کار جمع آوری کمک مالی بپردازند.
از آنجا که کار بسیار شاقی بود، بسیاری برای همیشه به دردهای پا و کمر مبتلا شدند. از افراد همچون برده کار کشیده میشد. زیر فشار کار و تبعض، صدای بسیار در آمد که چرا باید اعضای ساده به بردگی در خیابانها کشیده شوند از همین رو مریم رجوی برای خاموش کردن مخالفتها همه اعضا، بجز ستاد خود مریم رجوی در اورسورواز را مجبور کرد که حداقل یک روز شنبه ها در کار مالی اجتماعی شرکت کنند.

اعضای ساده شش روز از 5 صبح میزدند بیرون و حدود 10 الا 11 شب برمیگشتند. این قلم با محمد حیاتی عضو دفتر سیاسی در شهرهای فرانسه و با بیژن رحیمی عضو دفتر سیاسی در شهرهای سوئیس به مالی اجتماعی میرفتیم. یا با رضا(فرهاد) منانی عضو مرکزیت و احمد حنیف نژادعضو دفتر سیاسی در دوسلدورف آلمان به مالی اجتماعی میرفتیم. در دانمارک، سوئیس، فرانسه، آلمان، انگلیس، ایرلند، اسکاتلند نیز مالی اجتماعی میکردم.
در آمد روزانه یک مالی اجتماعی کار بین سالهای 1362-1372

بین سالهای 1362 الی 1372 بنیاد ایران اید توسط سازمان و با کمک هواداران در اروپا اداره و پیش برده میشد. بعد از انقلاب ایدئولژیک و فرار هواداران و ریزش گسترده ای که در طیف هواداران اتفاق افتاد در آمدهای این بنیاد بشدت کاهش یافت. آنها هم که بعد از 1364 باقی ماندند هرچه پول درمیاوردند دیگر به سازمان نمیدادند و به جیب میزدند. و سازمان اطلاع داشت ولی برای حفظ نیم بند هواداری آنها حرفی نمیزد.
در دوره 72-1362 حداکثر درآمد هر فرد در جمع آوری کمک مالی بین 200تا250 دلار در روز بود.
بویژه بعد از سال 1364 (انقلاب ایدئولژیک) و رفتن رجوی به عراق (سال 1365) بسیاری از هواداران جدا شدند. بسیاری نیز که سمپاتی آنها به نفرت تبدیل شده بود، و فکر میکردند عمرشان و بعضا همه دارائیشان را پای تشکلی که به همه آرمانهای مجاهدین و ایرانیان پشت کرده تلف شده است ندادن پولهای جمع آوری شده در بسترایران اید به سازمان بعنوان وسیله ای جهت کمک به جدا شدنشان از سازمان تبدیل شده بود. بقیه نیز باز به همین دلیل دچار یاس و پاسیویزم و بی انگیزگی شده بودند، که عامل اصلی این میزان از در آمد بود. بسیاری از این هواداران و اعضای سازمان در اروپا با پولهای کلانی که نزدشان بود فرار و یا جدا شده و رستوران و… تاسیس کردند.
درآمد روزانه بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه زیر فشارهای طاقت فرسا
مریم رجوی بعد از شکست فروغ جاویدان و متوقف شدن بکاربرده شدن در مرزها علیه سربازان ایرانی و تعطیلی ارتش به اصطلاح آزادیبخش به همراه 1200 تن از مجاهدین از عراق به اروپا-فرانسه آمدند.
مریم رجوی بقصد نمایش اینکه انقلاب ایدئولژیک انسانها را رها کرده و از فرش به عرش!! برده آنها را تحت فشارهای روحی-روانی وحشتناک تشکیلاتی مجبور کرد که در آمدها را بالاتر ببرند. تا او به هوادارانیکه تماما انقلاب پوشالیش را رد کرده بودند، نشان دهند که اثرات انقلاب ایدئولژیک چه بوده است. از همین رو مریم رجوی در بدو ورود طی جلسه ای اعلام کرد که باید در آمد هر مالیکار ازحداکثر 200-250 دلار(مربوطه به هواداران ضد انقلاب مریم) به 1000-1250 دلار (اعضای طرفدار انقلاب مریم!!) افزایش یابد.
مسئولین نیز جهت رسیدن به شاخص مریم رجوی از هر وسیله ای جهت فشار آوردن به مالیکاران استفاده میکردند. این فشار طاقت فرسا هدف دیگری نیز داشت و آن دور نگهداشتن مجاهدین از سوراخ شدن انقلابشان با چشم چرانی در خیابانهای اروپا هنگام کار مالی، بعلاوه مشغول نگهداشتن نیروهایی که عملا کارایی دیگری نداشتند. و از جنبه روانی، هدف مهمتر، بدهکار رهبری و زیر ضرب خرد کننده روحی روانی نگهداشتن مستمر آنها بود. بسیاری از مالیکاران در این دوره به بیماریهای متعدد ناشی از18ساعت سرپا ایستادن در سرما و یخبندان دچار شدند.
رجوی به مجاهدین میگفت هرکس در آمدش کم است یعنی دنبال چشم چرانی در خیابان است. توجه داشته باشید که کار مالی اجتماعی نیاز مبرم به علم زبان و به همان اندازه علم به فرهنگ آن جامعه دارد. بسیاری از افراد سازمان که به اصطلاح از دوران میلیشیایی به سازمان پیوسته بودند و حالا از اروپا سر در آورده بودند نه زبان کشور مربوطه را نمیدانستند، نه ظاهر مناسبی داشتند، نه به فرهنگ مردم آشنا بودند، خود زنان با لباس مانتو آنهم از نوع اسلامی که هر رهگذری به چشم تحقیر و ترحم به آنها مینگریست، باید مواظب میبودند که در این حین زیر باران و برف و سرمای اروپا هنگام مالیکاری روسریشان نیز عقب نرود مبادا شب مورد بازخواست مسئولین قرار گیرد.
بعلاوه آن روحیه نجیب شرقیشان به آنها اجازه نمیداد که مانند گداهای کنار خیابان (دقیقا کاری که باید میکردند) جلو افراد اروپایی را گرفته و با بافتن انبوه دروغ آنهم به زبانی که بلد نبودند درخواست کمک کنند و تازه به انبوه سوالات شهروندان در مورد کمکی که درخواست میکردند جواب دهند و دست آخر بتوانند شهروندان را با فریب متقائد و سرکیسه کنند.
مریم رجوی کوشش بدهکار نبود. میگفت رهبر عقیدتی گفته شب باید جنازه مالیکار به پایگاه برسد. شرایط کارآنها فی الواقع همراه با فشار خردکننده بود.
افرادی که درآمدی نداشتند میترسیدند که شب برگردند به پایگاه و مجبور بودند تا پاسی از شب در خیابانهای خلوت شده شهر جلو شهروندانی که معمولا برای قدم زدن شبانه بیرون میآمدند و یا مست از رستورانها و کلوپها بیرون آمده بودند بگیرند و برخورد و درخواست کمک کنند، شاید در بازگشت کمتر مورد بازخواست قرار بگیرند.
انتهای شب نیز باید به سرپل (پایگاهی که کنترل مالیکاران را در دست داشت) زنگ میزدند و اجازه میگرفتند که میتوانند با این در آمد مثلا 100 یا 200 پوند برگردند یا خیر؟

چون خیلی دیر شده است و تشنه و گرسنه، و بعد از 18 ساعت کار و ایستادن سرپا و صدها بار تکرار دروغهایی که باید میبافنتد دیگر از پا افتاده اند.
فاجعه بدتر زمانی بود که به پایگاه برمیگشتند و تازه باید در برنامه انسان خردکنی عملیات جاری شرکت میکردند و تمامی چشم چرانیهایی که کرده بودند، همه تنبلی هایی که کرده بودند، همه ذهنیتهای ضد انقلابی که داشته اند، و اینکه چرا به انقلاب مریم خیانت کرده اند به مسئولین پاسخ میدادند. و مورد حمله و هجوم و تحقیر و توهین همقطاران و مسئولین سازمان قرار میگرفتند.
هرچه سازمان به نیروهای مالیکار فشار میآورد آنها نیز همین فشار را به شهروندان اروپایی میآوردند چون سیستم ارتقاء علمی در آمد وجود نداشت. بلکه با ابتدایی ترین و قرون وسطایی ترین اشکال با در منگنه قرار دادن عضو، یعنی گدایی در خیابان باید درآمدهای بالا حاصل میشد. در هر پایگاه تابلویی نصب شده بود و اسامی افراد و درآمدشان در آن درج میشد تا با تحقیر مالیکاران کم در آمد را وادار به در آمد زایی کنند.
زیرِ این فشارهای فوق طاقت غیر انسانی تشکیلات که مستقیم به شهروندان منتقل شد و کسب تجربه، درآمدها بالا رفت، ولی همزمان خیلی ها از همین بچه ها از تشکیلات گریختند و خود را نجات دادند. از طرفی نیز منجر به شکایت شهروندان به پلیس و شهرداریها از گداهای جدیدی میشد که جان شهروندان را برای گرفتن کمک مالی به لبشان میرساندند. آنها برخلاف قانون، در روز و محلی که نباید، کمک جمع میکردند….
گزارش بیلان نهاد مالی سازمان
از بیلان واقعی نهاد مالی سازمان هیچ اطلاعی در دست نیست. چرا که همانطور که در فوق آمد اطلاعات مربوط به درآمدها همطراز اطلاعات حفاظت شخص مسعود رجوی است. و بدون دستگیری و به قانون سپردن محمد طریقت (یاسر) بعنوان یکی از بزرگترین مجرمان در حیطه پولشویی جهان نمیتوان به اطلاعات موثقی دست یافت. سازمان مجاهدین در طول عمر خود تنها سه بار بیلان مالی منتشر کرده است. و هر سه آنها بعد از 1366 بوده است.
گزارش بیلان اول:
12اسفند 1367(نشریه شماره 165 ص21) 550.547.000 تومان در آمد از نهادهای انتفاعی مربوطه در بازه زمانی سال 1366 و نه ماه اول 1367 که به ادعای سازمان خرج “نیازهای گوناگون ارتش آزادیبخش شامل خرید اقلامی از قبیل تجهزات نظامی، وسایل مخابراتی و تدارکاتی شده است” اعلام شد.
گزارش بیلان دوم:
19اسفند 1367(نشریه شماره 166 ص24،25) 2.781.439.000 تومان در آمد از نهادهای انتفاعی، مالی اجتماعی، کاریدی مربوط به درآمدهای بازه زمانی دیماه 1364 الی دیماه 1367، که برای “رفع نیازهای ارتش آزادیخبش هزینه شده است” اعلام شد.
گزارش بیلان سوم:

20اردیبهشت1372(نشره مجاهد شماره 298 ص اول) بیش از 6.008.676.360 تومان در آمد 170 انجمن هوادار در خارج کشور، کار یدی، فروش طلا و جواهرات، بازه زمانی 11دیماه 1367 الی 11 دیماله 1371 که برای “تامین دارویی و تدارکاتی ارتش آزادیبخش ملی ایران هزینه شده است”. اعلام شد.
هدف از گزارش بیلان مالی

اول:هدف داخلی بود که با آمدن مریم رجوی به خارج تشکیلات میخواست یک صفر صفر مالی از همه درآمدها و هزینه های تشکیلات خارج کشور جدای از حسابها و هزینه های بعد از حضور مریم رجوی در خارج کشور داشته باشد. از همین رو وقتی آن گزارش واقعی تهیه شد و برای مسعودرجوی ارسال شد. تشخیص داده شد که گزارش دیگری
دو: با هدف بیرونی و تبلیغات سیاسی و سفید کاری و از روی آن گزارش داخلی یک گزارش ساختگی و نمادین تهیه و جهت فریب افکار عمومی و قدرتنمایی و نشان دادن توان مالی مبتنی بر حمایتهای دروغین مردمی به رخ شورایی ها و فضای سیاسی خارج کشور در میان ایرانیان و البته کشورهای غربی و البته لاپوشانی شکست فروغ جاویدان منتشر نمود.
هر وقت هم اعتراض میکردیم که بابا چرا باید دروغ بگوئیم جواب سرکوب گرانه ای میشنیدیم که :شما چرا حرفهای رژیم را میزنید؟ در هر زمینه ای بود. تعداد شرکت کنندگان در تظاهرات را که صد نفر نبودند 2500 نفر اعلام میکردند. درصورتیکه گزارش را ما با شمارش داده بودیم بعد میدیدیم صد نفر شده 2500 نفر.
شیوه های جمع آوری پول در ایران اید
• در خیابان تحت نام مالی اجتماعی
• مالی ویژه مراجعه به افراد خاص از میان کسانیکه در خیابان کمک کرده اند در منزل و …
• آبونه کردن افراد برای پرداخت مستمری
• اخاذی از افراد اروپایی و ایرانی در غرب تحت نام قرض گرفتن که هیچگاه پس نمیدادد.
مالی اجتماعی

“مالی اجتماعی” در اساس به شیوه جمع آوری کمک و اعانه با مراجعه به شهروندان در محلهای عمومی (خیابان، مراکز خرید وتجمع …) و یا مراجعه
در به در محله های شهرها که باید با برگه مهر دار مجوز شهرداری برای بنیاد خریه ثبت شده صادر میگردد که در آن روز و زمان جمع آوری نیز درج شده و باید همراه هر مالیکار باشد درج میشود، اتلاق میگردد. جمع آوری در این شکل بصورت نقدی و یا چک صورت میگرفت. و کسانیکه اینکار را میکنند را “مالیکار” مینامیدند.
جهت جمع آوری کمک، مالیکار باید شهروند مربوطه را متقاعد کند که کمکی که میکند برای چه منظوری است و برای کدام کشور است. پروژه کمک چیست؟ آیا سوژه پروژه انسان یا حیوان است؟ کودکان هستند یا زنان و مردان و بیماران و جنگ زدگان و …جدای از آن کمکی که داده میشود به کدام جزء از نیازهای پروژه یا سوژه اختصاص مییابد، اگرسوژه کودک است برای تغذیه است یا برای درمان، لباس، سرپناه، مدرسه، کتاب و…و کمک داده شده برای چه مدت چنین نیازی را میتواند تامین کند. در فرایند کار بنیاد بدلیل محتوای صددرصد فریبکارانه آن، واژه “مالی-اجتماعی” در میان مجاهدین برای فریب استفاده میشد و به همدیگر میگفتند بابا تو دیگه منو “مالی-اجتماعی نکن یعنی فریبم نده، سرم کلاه نگذار، دروغ نگو.
عطف به فرهنگ بسیار جاافتاده کمک و اعانه با 280هزار بنیاد خیریه در سال 1996 و 166هزار در سال 2020 در انگلستان، فرهنگی بسیار بسیار متداول است و همه شهروندان با جزئیات کار آشنا هستند و میتوانند سوال کنند. بنابراین مالیکار باید برای همه سوالات اعانه دهنده آماده باشد. از همین رو مسئولین بنیاد ایران اید نیز طی کار و تجربه های قبلی جواب به همه این سوالات را طی یک داستان صد درصد ساختگی تحت نام سناریو نوشته و مالیکاران را توجیه میکردند. متناسب با سناریو عکسهایی نیز از مجلات مختلف تهیه و بعنوان عکس کودکانی که قرار است کمکها به آنها برسد در یک آلبوم درج میشد و به شهروند مربوطه هنگام توضیح سناریو(یا همان پروژه کمک) نشان داده میشد.
دلایل شکایتها از ایران اید
سناریو بر اساس دروغ مطلق با وسیله قراردادن عمیقترین احساسات و باورهای انسانی و با جریحه دار کردن شهروندان جهت سرکیسه کردن آنها تنظیم میشد. مواردی همچون”این کودک که می بینید پدر مادرش را دستگیر کرده اند و حالا بدنبال این کودک هستند که ببرند و جلوی پدرمادرش شکنجه کنند تا از آنها اعتراف بگیرند. کودکان قبلی را که نتوانستیم خارج کنیم زیر شکنجه مردند. بنابراین کمک بسیاری فوری نیاز است تا او را از کشور خارج کنند یا به خانواده ای بسپارند که بتواند هزینه های او را تقبل کند و…” و یا این کودک که پدر و مادرش را جلوی او شکنجه کرده اند دچار تروموتایز(از ترس و شوک تکلم را از دست داده) شده است. باید او را مورد حمایت قرار دهیم و یا از شهرها خارج کنیم و در مناطق مرزی اسکان دهیم. در مرحله بعدی میخواستند که خواهر کوچکتر همان پسر را از شهرشان خارج کنند و یا در مناطق مرزی آنها را اسکان دهند، چون احساس تنهایی میکند و خواهرش را میخواهد… و یا اردوگاه کودکان مورد توپ باران قرار گرفته و همه ساخته ها (درمانگاه، مدرسه، خانه ها…که ایران اید ساخته بود!!) خراب شده و باید بچه هایی که شما (حامی مالی) حمایت میکنید را جابجا کنیم!!!!
صدها نمونه از این داستانهای ساختگی وجود داشت که در مواردی شهروندان از شنیدن آن قش میکردند و مجبور میشدند که آمبولانس خبر کنند. این رفتار تجسم عینی رویکرد مسعود رجوی در “مالی-اجتماعی” کردن جامعه خارج کشوریهاست که با دروغهای ساختگی 120هزار شهید، 30هزار اعدامی سال 1367، و هزاران دروغ و بزرگنمایی های نجومی این فرقه با گروگان گرفتن احساسات انسانی مخاطب دست به فریب افکار عمومی میزند، میباشد. بنیاد ایران اید مدعی بود 14000کودک را در ایران مورد حمایت خود دارد. همچون هزاران کانونهای شورشی!!!
علاوه بر این گونه فشارهای وارده به شهروندان از ناحیه سناریوی مطرح شده، که از دلایل عمده شکایات علیه بنیاد ایران اید بود. علت دیگر نیز چسبیدن مانند کنه به شهروندان برای گرفتن کمک مالی توسط مالیکار بود چون اگر اینکار را نمیکرد باید خودش شب هنگام در ماهیتابه عملیات جاری انقلاب مریم سرخ میشد به همین دلیل مجبور بودند فشار زیادی به شهروندان وارد کنند و به رقم تعهد تعین شده برایش برسد.
انواع فریب شهروندان

فریب فقط سناریوهای دروغین نبود، چند پشته این فریب ها اجرا میشد. همانگونه که مسعودرجوی در ترور سیاسی مخالفین و سوژه های سیاسی اش دروغ تولید و سند برایش جعل میکند در بنیاد ایران اید نیز عینا اجرا میشد.
در مورد این قلم، عکس همراه خانواده در مقابل ابن بابویه قبرستانی که تختی، دکتر فاطمی، علی اکبر دهخدا، محمد علی فروغی، میرزاده عشقی و دیگر بزرگان ایران در آن دفن هستند را از فیس بوک برداشته و در سایت ایران افشاگرشان بعنوان «سندی که از داخل بدستشان رسیده» و این قلم را در هنگام همکاری بارژیم در یک مسجد معرفی و به خورد مخاطب دادند.
تشکیلات فرقه رجوی از هیچ اقدام ننگینی برای سند سازی وفریب پرهیز نمیکند. همین شیوه را در ایران اید هم بکار میبرد. بخش سیاسی را بکار میگرفت و از فریب سیاستمداران، لردها و بعضی مقامات پارلمان و افراد سرشناس برگه حمایت از ایران اید را میگرفت، که در آن شهروندان را به کمک به ایران اید برای نجات جان کودکان از شکنجه و اعدام تشویق میکرد. و در آلبوم مالیکاران برای فریب بیشتر شهروندان قرار میداد.
مثلا از سر کلیف ریچارد 50 سال خوانند معروف انگلیس با 250میلیون فروش آلبوم با جایگاه سوم بعد از بیتل ها و الویس پرزلی برگه حمایت داشت، از برایان کلاف سرمربی فوتبال ناتینگام فارست برگه حمایت داشت که از شهروندان میخواستند به ایران اید کمک کنند. که خود همگی به همین شیوه مالی اجتماعی شده بودند و خبر نداشتند از چه حمایت میکنند.
سازمان کار بنیاد ایران اید
عطف به اهمیت کار که عمده نیروی سازمان در این قسمت سازماندهی شده بود، در هر کشور یک بخش سیاسی وجود داشت که همه امور فعالیت سازمان مربوط به آن کشور را دنبال میکرد. و یک تشکیلات مستقل مالی اجتماعی وجود داشت که هر دو ایندو نهاد مستقیم به پاریس وصل بودند.
در انگلستان بخش فعالیتهای سیاسی با مسئولیت بهشته شادرو (از مسئولین اول سازمان) با معاونت من بود. و بخش مالی اجتماعی با مسئولیت مریم تدینی از اعضای شورای رهبری با معاونت مریم حسن زاده از دانشجویان سابق انگلیس و عضو شورای رهبری بود.
مریم تدینی مسئول نیرویی و تشکیلاتی بود و مریم حسن زاده مسئول مالی ویژه، حمید رضا عسگری بیاضی (امروزه بنیاد خیریه ای بنام Talorance International را در انگلستان اداره میکند) متخصص مالی ویژه و دارنده حق امضاء و مالی ویژه کار، بعلاوه این من مسئول روابط عمومی و حقوقی ایران اید و دارنده حق امضای دوم، بعلاوه صدها عضو سازمان در تمامی رده ها بعنوان مالیکار.
فردی بنام مسعود احمدی از اعضای سابق که حاضر نشده بود تن به انقلاب ایدئولژیک بدهد و در عراق بماند و به انگلستان برگشته بود، امور اداری و پشتیبانی را انجام میداد و بعنوان سخنگوی ایران اید ظاهر میشد.
مبالغ جمع آوری شده در مالی اجتماعی
مبالغ جمع آوری شده معمولا از 5 تا ده پوند به بالا بود.
اگر فرد میتوانست 40 پوند کمک بگیرد شهروند را دعوت میکردند که فرم مخصوص مالیات را پر کند چون اولا آن 40 پوند جزء مالیات پرداختی شهروند محسوب میشد و بنفع خودش بود، بعلاوه دولت به ازاء آن، 40 پوند اضافی نیز به بنیاد کمک میکرد، یعنی هم شهروند نفع میبرد و از مالیاتش کم میشد و هم بنیاد در نهایت 80 پوند دریافت میکرد.
در همین فرم قسمتهایی داشت که اگر شهروند میخواست میتوانست یک مستمری بطور مستقیم از حقوقش به حساب ایران اید ریخته شود.
اما اگر شهروند را میتوانستند متقاعدکنند که 75 پوند یا بیشتر کمک کند، از او میخواستند فرم مالیاتی متفاوتی بنام GitAid را پر کند که مثلااگرشهروند 100پوند کمک کرده باشد 125پوند از مالیتش کم میشد. در این مرحله فشار بالاتر برده میشد و خواسته میشد که اگر 250پوند کمک کند دولت 500 پوند دیگر به خیریه کمک میکند.
این فرم ها بسیار مفصل و شامل تمامی جزئیات حساب و شماره های مالیاتی، اسم و آدرس و افراد… بود. از همین رو یکی از عوامل فشار، رساندن کمک انجام شده ابتدا به 40 و سپس به 75 پوند و سپس به 250 پوند با چانه زدن با شهروندان بود. یعنی با کمک کردن شهروند کارفشار مالیکار به او تمام نمیشد بلکه تازه شروع میشد.

شرایط غیر انسانی مالیکاران
دریک ماه ایام اوج مالیکاری در کریسمس در اسکاتلند در شهر گلاسگو، در بازرسی که من از کار مالیکاران انجام میدادم، آنها مجبور بودند که یک اتاق درهتل بگیرند و نه نفر قاچاقی وارد آن شده شب را به صبح برسانند. برای اینکار مجبور بودند که برای دور ماندن از چشم صاحبان هتل، هشت نفر تا ساعت 11شب در خیابان در شبهای سرد کریسمس پرسه بزنند تا بتوانند با کمک نفر اصلی وارد هتل شوند. و صبح نیز باید قبل از شش صبح از هتل بیرون میزدند، اینها هتلهایی بودند که بعد از ساعتی کارمندی نداشتند و دربها با رمز کنترل میشد.
در سوئیس شهر زویخ، یک آپارتمان دو خوابه 70 متری 35 مالیکار ماهها مستقر و در کیسه خواب میخوابیدند. تنها محلی که کسی نمیخوابید توالت بود. یک نفر سرما میخورد همگی مریض میشدند. این علیرغم این بود که هرکدام از این مالیکاران روازنه بین 500 تا 1000 فرانک سوئیس، بطور متوسط روزی 27000فرانک درآمد تولید میکردند. شرایط مالیکاران بسیار بدتر از کودکان کار بود. غذای روزشان در خیابانها یک ساندویچ یخ زده در سرمای کوههای سوئیس بود.
اگر مالیکاری توان دروغ گویی و رول بازی کردن برای اخاذی نداشت اتهام او انقلاب نکرده بودن، فرزند مریم و مسعود رجوی نبود، مبارز و مجاهد نبودن، دلسوزی برای شهدا نداشتن ، دنبال چشم چرانی و جنسیت خود بودن… بود.

اگر این فشارهای کارگر نمیشد میگفتند با رژیم ایران خط داری. این فشارها را باید بعد از 18 ساعت سرپا ایستادن و صدها بار شهروندان را متوقف کردن و تکرار سناریو کمکها را مطرح کردن در سرما و باران و …با زبان الکن همراه بود تازه شب در جلسات سرخ شدن در عملیات جاری را نیز تحمل میکردند.
مریم رجوی عمیقترین، انسانیترین، حساس ترین، عاطفی ترین، خصوصی ترین باورها وانگیزه ها، آرمانهای اعضایش را به گروگان میگرفت وهرشب با شنیع ترین ابزار و خشتن ترین شیوه ها بجان آنها افتاده و فرد را شکنجه به اصطلاح سفید میکرد که وادارش کند روباتی که مسعود و مریم میخواهند شوند. شعار این بود،
اگر عاشق رهبری هستی باید بتوانی چنان دروغ بگویی که خدا هم فریب بخورد.

مــالــی ویــژه
بخش مالی ویژه در انگلستان شامل دو تیم دو نفره بودند که یک تیم شامل حمیدرضا عگسری بیاض از دارندگان امضا و اصلی ترین عنصر بنیاد ایران اید، که بعدها یک عضو ساده نیز جهت کنترل ایدئولژیک همواره همراهش کرده بودند و یک فرد دیگر از اعضای سازمان که نامش فراموش کرده ام که او نیز یک همراه برای کنترل همراهش بود تشکیل میشد.
ایندو تیم از میان کسانیکه مبالغ بالای 40 و یا 75 پوند کمک مالی میکردند، وهمه اطلاعات تماسی آنها نیز در دسترس بود، با تجربه ای که کسب کرده بودند افرادی را انتخاب میکردند و طی تماسی و یا حتی با مراجعه به محل سکونت و یا کار آنها پروژه های بزرگتری را برای گرفتن کمک مالی در ابعاد بزرگتر را مطرح میکردند.

تمامی مغزشویی هایی که روی سوژه ها اجرا میشد بخش بسیار عمده آن در زمینه دروغ های نجومی کشتار و جنایاتی بود که در ایران روی زنان و کودکان و… انجام میشد و از این فضای خشم ونفرت و برانگیختن دروغین عواطف فرد، پل زده میشد به کار ایران اید که میخواهند این انسانهای در زیر شکنجه و کشتار را نجات دهند و نیاز به کمک دارند. این تاکتیک معروف به پل زدن بود.
البته فضای روزنامه ها و اخبار تلویزیونها و… که روی رژیم متمرکز بودند بسیار بسیار به قبولاند سناریوهای تیم مالی ویژه و مالیکاران در خیابان کمک اساسی میکرد.
هیچ بنیاد خیریه ای در جهان نیست که ابعاد پروژه هایی که در زمینه کمک به مستندان اجرا میکند به گستردگی و تنوع ایران اید باشد. چون پروژه های واقعی تماما کارهای بسیار تخصصی و نیازمند تخصصهای بسیار متنوع و پیچیده است، اما چون ایران اید پروژه هایش یک داستان سرایی بیش نبود بنابراین هیچ محدودیتی در دروغ پردازی و تولید پروژه های خیالی در هیچ زمینه فعالیت آن دیده نمیشد!!!
مثلا ساختن مدرسه برای کودکان، ساختن درمانگاه، انتقال کودکان بخارج از کشور، تامین مستمری در داخل شهرهای ایران، تامین هزینه رشوه به دولتیان برای خارج کردن والدین یا کودکان از زندان، تامین درمان سرطان کودکان، تامین هزینه زندگی عمری یک یا دو کودک، یا دادن مستمری برای یک خانواده 5نفره برای ده سال یا یک سال یا،… تلاش میکردند که تا میشود کمک دریافتی بالاتر باشد.
اگر فرد قبول نمیکرد که هزینه ساختن یک مدرسه را بدهد تلاش میشد هزینه نصف آنرا بدهد و خلاصه چانه زنی میشد تا فرد را مجاب کنند که حداکثر توانش را کمک کند. عمده کمکهای از این طریق بدست میآمد. در موردی بوده که حمید رضا عسگر بیاضی یک میلیون دلاراز یک فرد دریافت کرده بود (آنزمان حدود 650هزارپوند).
افراد را مجبور میکردند که حتی ماشینشان را بفروشند و خانه هایشان را نزد بانکها به گرو بگذارند و بعنوان کمک و یا وام به سازمان بدهند.
مورد خانم بلیندا مکنزی که بعدها همسر یکی از اعضای سازمان که جدا شده بود گردید از مواردی است که تصویر خوبی از کار مالی ویژه بدست میدهد.
آنها افراد را مجبور میکردند برای ایران اید به دیگران نامه نگاری کنند و کمک بخواهند، میخواستند نامه بنویسند و به شهروندانیکه در خیابان با آنها برخورد میشد توصیه کنند کمک کنند. در محلکارشان پول جمع آوری کنند، کسانیکه میشناختند و قادر بودند کمک کنند را معرفی کنند. جلسات و گردهمآیی هایی از کسانیکه سابقه کمک به بنیادهای خیریه داشتند ترتیب داده میشد و در آن جمع پروژه های ساختگی مطرح میشد و یا واسطه شوند که چنین گردهمآیی های تشکیل گرددFoundraising Gathering .
حتی بتدریج آنها را به حمایت از سازمان مجاهدین میکشاندند مانند خانم بلیندا مکنزی که به همراه شوهر ایرانی اش که حالا دیگر در نه موضع مرکزیت سازمان بلکه عضو شورا بود به حامی فعال سازمان تبدیل شده بود. وقتی شوهر خانم بلیندا مکنزی از شورا نیز جدا شد دست و حقایق فرقه رجوی را به همسرش گفت خانم بلیندا مکنزی فهمید که طی بیش از یک دهه مورد سوء استفاده و کلاهبرداری بوده است و دست به افشاگری زدند.
بلیندا مکنزی یک شهروند انگلیس با 1.7میلیون پوند کمک به ایران اید
بلیندا مکنزی یکی از قربانیان کلاشی و فریب ایران اید بود. او که انسان بسیار نوع دوستی بود و مورد هدف مالی ویژه قرار گرفته بود در یک فرایند 1.7 میلیون پوند توسط ایران اید مورد اخاذی قرار گرفته بود.
در یک مورد مجبورش کردند خانه اش را به گرو گذاشته و وام آنرا 300هزار پوند را به سازمان بدهد که سازمان بعد از پیروزی انقلاب (وقت گل نی) به او باز گرداند.
کاری که سازمان مجاهدین این شیوه کلاهبرداری را در سراسر دنیا به پیش میبرد و از هواداران پولهای کلان تحت نام قرض و پس دادن بعد از پیروزی انقلاب از آنها میگرفت. بی خود نیست که مسعودرجوی هر سال را سال پیروزی انقلاب میخواند، که یکی از اهدافش فریب اینگونه هواداران است که هر سال فکر میکنند سال آینده قرضشان را پس خواهند گرفت!!!
کشاندن بلیندا مکنزی به فعالیت برای مجاهدین
بلیندا و شوهر ایرانی اش که بعد از فرایند کمکهای ملی به کودکان دروغین به تدریج در یک زمان به حمایت مستقتیم از مجاهدین خلق کشیده شده بودند. در سال 2009 ، می توان آنها را در میدان ترافالگار و خارج از سفارت ایران ایستاده پیدا کرد که از رهگذران میخواهند تا با حمایت از مجاهدین خلق “از جهانی آزاد حمایت کنند!!!!”:
https://www.youtube.com/watch؟v=mnfa-W0Xg8I&feature=youtu.be
کشف کلاهبرداری مجاهدین در پوش ایران اید از بلیندا مکنزی
شوهر بلیندا مکنزی (عضو جدا شده و منتقد فرقه رجوی) برای افشای فریب و کلاهبرداری آنها از یک فعال انگلیسی نوشت:
مجاهدین خلق پس از ترغیب بلیندا برای رهن مجدد خانه و تحویل حدود 300،000 پوندی که قول دادند “پس از سرنگونی رژیم ایران” بازپرداخت شود ، از طریق تأثیر غیراخلاقی [دروغگویی] از او پول گرفت. او اضافه کرد، اگر مجاهدین اکنون پولش را پس ندهند از آنها شکایت خواهد کرد. مجاهدین خلق از طریق شورای ملی مقاومت پاسخ دادند و گفتند “این اقدامات وزارت اطلاعات ایران است” ، و این زوج را به عنوان بخشی از توطئه و برای شروع یک پرونده قضایی جدید علیه مجاهدین خلق متهم کردند.
مجاهدین خلق بجای پس دادن پول خانم مکنزی ده ها رسید و چک از شوهر مکنزی و دو عضو سابق دیگر شورای ملی مقاومت، منتشر کردند و گفتند که آنها هزاران پوند ازسازمان دریافت کرده اند. که هیچ ربطی به خانم بلیندا مکنزی نداشت. هرچند مریم رجوی اعتراف کرد که پول مک کنزی را گرفته اما گفتند که توافق کرده اند پس از “سرنگونی رژیم ایران” بدست مجاهدین خلق پول را پس دهند!!!! وقتی خانم مکنزی را در پس گرفتن 300هزار پوند (بخش بسیار کوچکی از پولهایی که از او گرفته شده) جدی دیدند، ابتدا او را تهدید کردند که:
[1]
.تهدید بلیندا مکنزی توسط سازمان
تا شاید این شهروند انگلیس را با ترساندن عقب برانند. ولی مکنزی مرعوب این باج گیری مافیایی مجاهدین نشد، بلکه مجاهدین را تهدید به شکایت کرد. مسعود و مریم رجوی هم سلاح همیشگی خودشون، یعنی متهم كردن مك كنزی به همکاری با رژیم جمهوری اسلامی را براه انداختند.
خانم بلیندا مکنزی در یک پست حذف شده در وبلاگ نایت خود ، سعی کرد به این اتهام ننگین و زشت پاسخ دهد. او گفت ،هدف من همیشه این بود که وقتی فرزندانم بزرگ شدند و خانه را ترک کردند ، تمام وقت به نفع بشریت کار کنم. این لحظه برای من مصادف بود با دریافت ارثی قابل توجه ، 4 میلیون پوند از پدرم بعد از درگذشت وی در سال 1996. یک میلیون پوند از این پول برای خرید اولین آپارتمان پسران و دخترانم استفاده کردم ، 2 میلیون پوند برای آینده فرزندانم سرمایه گذاری کردم، و 1 میلیون پوند باقی مانده را تصمیم گرفتم که به اهداف خوب بشردوستانه [به امور خیریه] اختصاص دهم
او سپس اضافه میکند که “در حدود 1.7 میلیون پوند به این منظور ، از جمله گرفتن وام خانه به مبلغ 300هزار پوند که به مجاهدین داده شد.
مجاهدین که بشدت تحت افکارعمومی انگلیس و دزدیهای آشکار که دیگر بنیادهای خیریه نیز بدنبال اثبات آن بودند و اینکه میلیونها پوند جمع آوری شده با کلاهبرداری همه به حساب عضو دفترسیاسی سازمان در پاریس و حسابهایشان در امارات و… منتقل شده است، تحمل گشوده شدن یک دعوای حقوقی و باز شدن مسئله در روزنامه ها و لو رفتن شیوهای کلاهبرداریشان در نزد میلیونها انگلیسی و چه بسا دست به شکایت زدن دیگر فریب خوردگان رانداشت بلافاصله پذیرفت که 300هزار پوند پول خانم مکنزی را بصورت اقساط پس بدهد. که بعضا ماهی 20 هزار پوند پس داده میشد.
کیس خانم مکنزی شاخص پوشالی بودن خانه عنکبوتی است که فرقه رجوی آنرا “مقاومت مردم ایران” و “تنها آلترناتیو سازمان یافته و مردمی” میخواند. که بسادگی و با یک تلنگر تمامی بنیادش بباد میرفت. چون تمامی این ادعاها بر دروغ و تبلیغات کاذب سوار است. از هزاران کانون شورشی، از هزاران عملیات، از هزاران هسته های مقاومت، هزاران کودکی که در ایران تحت حمایت مالیش قرار دارند(14000کودکی!!!) … کذب محض و تماما بر روی کاغذ بود.
حساب سازی در ایران اید
حسابسازی یکی از مخفیانه ترین امور بود که با هدایت یک حسابرس خبره ایرانی هوادار سازمان بنام رضا حسینی که اخیرا در لندن در گذشت و دو دارنده حق امضا خیریه بصورت سری انجام میشد.
از آنجا که قبل از حساس شدن نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس روی ایران اید گزارش سالیانه مالی بدون تحویل مدارک مربوطه و رسیدها بود مشکلی ایجاد نمیشد و رضا حسینی همه اسناد لازم را لیست میکرد که ما باید آنرا تهیه میکردیم. لیستی از میزان تخصیص ها و یک گزارش مکتوب شرح فعالیتهای ایران اید در سال مالی که تحویل میشد.
اما وقتی نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس سندهای هزینه کردن را نیز خواست مشکل صد چندان شد که باید سند سازی هم میشد. هرچه توصیه میشد که در اروپا سند سازی جرم بزرگی است با مارک “ورق رژیم را بازی نکنید” سرکوب میشدیم.
• تهیه جداول اکسل از لیست اسامی کودکان فرضی و تخصیص پولهای جمع آوری شده برای هر پروژه توسط امضاء داراندگان ایران اید.
• تهیه اسنادی بصورت رسیدهای امضاء شده توسط خود مالیکاران با قلمهای مختلف مبنی بر دریافت این پولها از جانب کودکان و …
• استفاده از هواداران قابل اعتماد در شهرهای مختلف اروپا برای تولید رسیدهای کاذب دریافت پول.
• استفاده از اعضای سازمان در اشرف برای تولید رسیدهای دروغین.
• استفاده از نامه های دست ساز در اشرف که مثلا با جوهر نامرئی بین خطوط نوشته شده بود.
عوامل تخریب ایران اید و شکست آن
فشارهای سازمان به مالیکاران که مستقیم به شهروندان منتقل میشد، بتدریج تبدیل به معضل اجتماعی و شکایات از به اصطلاح خیریه ونحوه برخورد داوطلبان با شهروندان هنگام جمع آوری کمک مالی شد. و شهروندان شکایاتشان را از برخوردهای غیر انسانی به پلیس و مقامات شهرداریهای محل میرسید. هرچه به تشکیلات تذکر و گزارش داده میشد که نباید خلاف قوانین رفتار کرد ، جواب این بود که طبق انقلاب مریم ما تسلیم محدودیتهای بورژوازی ضد انقلابی نمیشویم. شکایت های شهروندان با تحریک وزرات اطلاعات است. تا اینگونه ما را خفه کنند.
این قلم مسئولیت روابط عمومی ایران اید را نیز داشت و مستقیم مورد خطاب پلیس و مقامات شهرداریها قرار داشت. و روزانه مجبور میشد از طرفی پلیس و… را نسبت به اقدامات غیر انسانی و خشونت آمیز کلامی و عدم درک شرایط شهروندان و اصرارهای انجام شده که تا چندین روز ناراحتی و استرس شاکیان را بدنبال داشته، نقض ضوابط، کار غیر قانونی و بدون اجاز در روز و محل، توجیه کند و از طرفی نیز به جنگ تشکیلات برود که این میزان از فشارها و این گونه رفتار در خیابان توسط اعضایی که نه زبان میفهمند و نه با فرهنگ مردم آشنا بودند منجر به تعطیلی بنیاد خواهد شد. تنها حُسن مالیکاران از نظر تشکیلات انقلاب کرده های مریم بودن بود. که مانند روبات هرفرمانی را فقط اجرا میکردند.
ولی هر بار جواب تشکیلات به اعتراض ما به نقض قوانین این بود که انقلاب مریم باید در خیابانها به پیش برود و آمار درآمد باید هر روز بالاتر برود و گوش بدهکاری نبود. و مارک ضد انقلاب مریم نیز نصار این قلم میشد.
و به انقلاب کرده ها میگفتند به کارتان ادامه دهید. هرچه جلوتر میرفتیم کار به ورود پلیس در صحنه و فشار روی مالیکاران نیز میکشید و عملا مالیکار زیر سنگ آسیاب تشکیلات و پلیس و شهرداری و کار 18 ساعته در خیابان در زیر باران و سرمای زمستان و سرماهای 18-20درجه زیر صفر و تحقیر و توهین بعضی اروپائیان و نشستهای عملیات جاری که باید در آن بخاطر کمی در آمد سرخ و له و لورده میشدند کشیده بود.
هیچ کس حق نداشت که کار را تعطیل کند، وقت نهار نیم ساعت بود. در خیلی از موارد با متکدیان معتاد اروپایی خیابانها بر سر تنها سرپناه هنگام بارندگی در جنگ و جدال قرار میگرفتند که چه کسی از آن استفاده کند.
همه این فشارها در مقابل عذاب روبرو شدن با عملیات جاری وقتی که شب به پایگاه برمیگشتند که باید همه تناقضات خود را در طی روز خوانده و منتظر سرکوبهای روحی و روانی و تف و لعنت، تحقیر و توهین های انقلابی!!! شورای رهبری در جلسات مغزشویی روزانه تحت نام عملیات جاری و صفر صفر روزانه قرار میگرفتند، هیچ بود.
بسیاری از همین زنان و مردان مجاهد از تشکیلات فرار کرده و جدا شدند. این قلم بسیاری را شخصا به هایم های پناهندگی برده و تحویل میدادم.
اولین بازخواست ایران اید توسط کمیسیون نظارتی خیریه های انگلستان
همه این تضادها و تناقضات و نقض قوانین، بتدریج علیرغم تحمل بسیار بالا و غیر متعارفی که دولت انگلستان-پلیس نشان میداد دیگر بنیادهای خیره را روی ایران اید حساس کرد و شکایات از طرف آنها نیز به مقامات «نهاد کمیسیون خیریه -Charity Commission(C.C)» رسید.
.
از همین رو مقامات نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس مسئولین ایران اید را در سال 1996 برای باز خواست طی نامه ای کتبی احضار کردند. دراین جلسه مریم حسن زاده(از دانشجویان سابق در انگلستان-عضو شورای رهبری)و مسئول مالی ویژه و حمیدرضا عسگری بیاضی(از دانش آموزان سابق درانگلستان) مالی ویژه کار و دارنده حق امضاء و این قلم(از دانشجویان سابق درانگلستان) از معتمدین و مسئول روابط عمومی ایران اید شرکت داشتیم.
برای این بازخواست که از قبل آماده شده بودیم، داستان و سناریو دروغ ما این بود، کسانیکه در خیابانها به جمع کمک مالی مشغول هستند داوطلبانی هستند که فقط بخاطر اهداف انسانی به بنیاد کمک میکنند، و بسیاری خود از قربانیان رژیم هستند و بسیاری کودکانشان را ازدست داده اند، پولی نیز برای کارشان دریافت نمیکنند(البته این قسمت که برده وار کار میکردند تنها قسمت حقیقت سناریوبود). بنابراین بسیار نگران هستند که به این بچه ها کمک شود برای همین اینقدر اصرار و التماس میکنند که حتما کمکی برای کودکان جمع شود. اینها هیچکدام ربطی به ما بنیاد خیریه ندارند!!!! (کار داوطلبی برای خیریه ها یک روال است و ما از این پدیده برای دروغ پردازیهای بنیاد استفاده میکردیم)
روضه یک ساعته ما سه نفر هرچند در نهایت اشک نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را نیز در آورد!!! ولی در نهایت گفتند همه داوطلبان باید قبل از شروع به کار توسط بنیاد بطور کامل نسبت به نحوه رفتار و قوانین و …انگلیس توجیه شوند. که ما نیز با چشم گریان!!!!!! قبول کردیم.
خاطر جمعی مریم رجوی از دولت انگلیس
اما همه اینها بدلیل پولها و طلاهای هنگفتی که از عربستان میگرفتند بگوش سازمان نمیرفت که بنیاد در خطر است. و مرتب میگفتند شکایت کنندگان عناصر وزارت اطلاعات هستند و مزدوران رژیم. از همین رو به اعتراضات ما وقعی نمیگذاشت.
چون مریم رجوی خیالش از دولت انگلیس و پشتیبانی آنها راحت بود. حق هم داشت. چون پلیس و دولت و سیستم اطلاعاتی انگلیس بخوبی همه میدانستند که ایران اید حتی یک نفر داوطلب ندارد. بلکه همه اعضای به اصطلاح انقلاب کرده!!! فرقه مجاهدین هستند.
مریم رجوی نیز وقتی رویکرد عاجزانه نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را میدید که پلیس همه درخواستهایش را بدون پاسخ میگذارد و هیچ اقدامی علیه ایران اید و یا جلوگیری از کار مالیکاران نمیکند، بیشتر اطمینان حاصل میکردند که اتفاقا دولت انگلیس در حال حمایت از ایران اید در مقابل شکایت های دیگر بنیادهای خیریه و مردم آسی انگلیسی از فشارها هستند.
(نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس نهادی غیردولتی است وابسته به پارلمان انگلیس است)
حمایت دولت از ایران اید و تغییر رویکرد دیگر خیریه ها(شاکیان)
وقتی که دیگر بنیادهای خیریه فعال در انگلیس که معترض و شاکی ایران اید بودند به جایی نرسید. و دیدند که دولت رسما از ایران اید حمایت میکند، تحقیقات را خود راسا بدست گرفتند و رابطه ایران اید و سازمان مجاهدین را در آورده و فهمیدند که همه پولها برای کارهای تروریستی بکار برده میشود.
در این مرحله و با این میزان از اطلاعاتی که خیریه های رقیب بدست آورده بودند در نهایت در ماه مارس 1998 شکایتهای قویتری روی میز نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس برده شد.
طبعا نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس نیز آنها را به پلیس و سیستم اطلاعاتی کشور ارجاع میداد که طبق گزارش خود نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس هر دو سیستم از اقدام بر روی آن اکراه داشتند و پشت گوش میانداختند.
جهت اطلاع اینکه نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس ارگانی غیر دولتی است. جهت نظارت و کنترل بر بنیادهای خیریه ایجاد شده تا مردم بتوانند با اطمینان کمک های خود را به مستمندان بکنند. نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس نه به دولت که به مجلس انگلستان پاسخگوست و بازوی مجلس است. نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس دارای قدرت تصمیم گیری مستقل است اما قدرت اجرایی و قضایی ندارد و باید از طریق پلیس و سیستم اطلاعات دولت این امور را پیش ببرد.
با مواجهه با بی عملی پلیس و دولت انگلیس با افزایش فشارهای بنیادهای خیریه در نهایت در ماه می 1998 نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس مجبور شد که تحقیقات را اینبار خودش شروع کند. آنهم نه بر اساس این حقیقت که پولهای جمع آوری شده برای امور تروریستی هزینه شده بود. بلکه صرفا در مورد اینکه پولها چگونه هزینه میشود و بدست کودکان میرسد یا خیر. یعنی یک تحقیق اداری و نه سیاسی.
وقتی از خیریه های رقیب صحبت میکنیم و حساسیت آنها، لازم است اطلاعات زیر را از بنیادهای خیریه به شما بدهیم تا مسئله روشن گردد.
مقایسه ایران اید با دیگر خیریه های انگلیس
این نحوه دروغ پردازی مافوق تصور، و بازی با عواطف و احساسات مردم و صحنه سازیهای وحشتناک از کشتار و شکنجه کودکان و مادران و… جهت شکستن مخاطب و خالی کردن جیب آنها هرچند بسیار موثر افتاد طوریکه در سالهای مورد بحث در میان 280 هزار بنیاد خیریه ای که در انگلستان وجود داشت ایران اید رتبه چهلم را با در آمدی معادل 5 میلیون پوند در سال را کسب کرده بود. (امروزه 166000 بنیاد خیریه است)
166000بنیاد خیریه در سال 48میلیارد پوند گردش مالی دارند. سود حاصل، معادل در آمد سالانه انگلستان از بخش کشاورزی است، که 12میلیارد پوند میباشد. از این تعداد بنیاد، 132000بنیاد در انگلیس، 7000بنیاد در ولز، 19000در اسکاتلند و 4000 در ایرلند قرار دارند. و در مجموع 83000 شغل ایجاد میکنند و بقیه افراد فعال، داوطلب هستند. ایران اید در تمامی مناطق فوق الذکر فعال بود. یعنی انگلیس، اسکاتلند، ولز و حتی ایرلند شمالی و جنوبی.
• از 48میلیارد پوند در آمد سالانه، به شرح زیر در بین بنیادها تقسیم میشود.
• 30% آنها کمتر از 10.000 پوند در سال در آمد دارند.
• 80% آنها کمتر از 100.000هزار پوند در سال در آمد دارند.
• ایران اید در سال5.000.000 پوند (پنج میلیون پوند) در آمد داشت.
البته هزینه های سرسام آور فرقه رجوی سر به آسمان میزد. این قلم فقط یک مورد جهت هزینه بیمه شوی الزکورت لندن 100هزار پوند به بیمه پرداخت کردم. یعنی معادل در آمد یک سال هر کدام از 133000 بنگاههای خیریه در انگلستان زیر صدهزار پوند را ما بعنوان خرده خرجی هزینه بیمه یکی از شوهای مریم کردیم. هزینه شو چندین میلیون پوند بود.

بی خود نبود که دلارهای نفتی عراق و طلاهای عربستان کفاف نمیکرد. دوشب کرایه یک طبقه هتل هیلتون هنگام ورود مریم رجوی به لندن همین میزان هزینه داشت.
کرایه رولز رویز مریم رجوی در لندن نزدیک روزانه 12هزار پوند هزینه داشت.
بنز اس مریم رجوی روزانه عوض میشد. ویلایی که کرایه شده بود روزانه هزار پوند هزینه داشت.
کرایه سالن آلبرت هال لندن میلیونها پوند هزینه داشت،
انتقال هواداران از سراسر اروپا و آمریکا به لندن و اسکان آنها برای شو آلبرت هال مرضیه برای پر کردن صندلی های آلبرت هال صدها هزار دلار هزینه داشت….
از طرفی دیگر خیریه های انگلیس میدیند که این چه بنیادی است که در آمد 20ساله آنها را در سه روز هزینه شوهای خود در لندن میکند. پس پروژه ای و هزینه ای برای کمک به کودکان در کار نیست.

جمع آورییها خرج فعالیت های یک سازمان تروریستی است. چون فهمیده بودند که سلاحها را صدام تامین میکند.
بنابراین براحتی میتوان حساسیت هزاران بنیادخیریه را به فشارها و قانون شکنیها و ماهیت دروغ و سناریوهای مطلقا ساختگی و این میزان در آمد با خراب کردن ذهن و زمینه اعانه دادن در میان شهروندان نسبت به جمع آوری کمک مالی برای خیریه ها را درک کرد.
خانواده های انگلیسی سالیانه مقدارمشخصی پول کنار میگذارند که خرج خیریه ها بکنند. آنها بزودی با یک محاسبه ساده متوجه شدند که غیر ممکن است یک بنیاد خیریه با این عرض و طول و غیر حرفه ای بتواند پروژه هایی که همه بنیادهای خیریه سر جمع با هم میتوانند اجرا کنند به تنهایی اجرا کند، دروغی بیش نیست. وقتی شکایاتشان را پلیس بلا جواب گذاشت دست به تحقیق مستقل زدند.
بنیادهای خیریه انگلیس اخبار تحقیقات مستقل شان در مورد ایران اید از سه کانال دریافت میکردند.
الف: کانال حامیان سیاسی مثل لردها و نمایندگان پارلمان و…چون شاکیان مسئله را به نمایندگان حوضیه های انتخابی خودشان در مجلس مطرح میکردند.
ب: از کانال حامیان مالی ایران اید. آنها به حامیان(کمک کنندگان) و بویژه کسانیکه مکتوب از ایران اید حمایت کرده بودند مراجعه میکردند و شکایاتشان را از بنیاد خیریه ای که آنها پشتیبانی میکنند مطرح میکردند.
ج: از کانال تماس مستقیم با مالیکاران در خیابانها
ادعای کمک به 14000کودک و خانواده در ایران
تحقیق کنندگان بعنوان کمک کننده به مالیکاران مراجعه کرده و از آنها سوال و جواب میکردند، اینها متخصصینی بودند که بخوبی از پروژه های واقعی و همه جزئیات و نحوه کمک و و ابعاد آن در یک خیریه خبر داشتند.
در مراحلی حتی با مراجه به مالیکاران در خیابان مطرح میکردند که چرا شما در مقابل این رژیم که مرتب بچه ها را شکنجه و اعدام میکند… !!! بجای کمک به کودکان سلاح نمیخرید تا این رژیم را سرنگون کنید که این کودکان هم از دست چنین رژیمی راحت شوند. (ایران اید مدعی بود 14000کودک را در ایران کمک رسانی میکند!!!).
و مالیکاران نیز در بسیاری موارد در ابتدای کار ندانسته اطلاعات لازم را به آنها داده بودند. یکبار به این قلم در فرانکفورت همین مراجعه صورت گرفت که بلافاصله باعث جمعبندی و توجیه همه اعضای سازمان در ایران اید در این رابطه گردید.
اقدامات نهاد نظارتی بنیادهای خیریه انگلیس
تمامی این اقدامات و اطلاعات غیر قابل تکذیب در نهایت نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را مجبور کرد که در جولای 1998 فرمان بستن حسابهای بانکی ایران اید و با گماردن یک مدیر از طرف خودش کنترل بنیاد خیریه را بدست بگیرد.
از تحقیقاتی که روی حساب بانکی ایران اید انجام داد، مشخص شد که سالانه 5 میلیون پوند مستقیم به حساب بانکی فردی بنام هادی روشن روان(هوشنگ) مسئول ضد اطلاعات فرقه رجوی در پاریس و بخشی نیز در امارات متحده عربی واریز میشود.
و حتی یک سنت هم به ایران منتقل نمیشود. آقای سایمون گلیسبی Simon Gillespie مسئول تحقیقات از طرف نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس گفت که: “همه پولهای جمع آوری شده نه خرج کمک که به سیاه چاله [فرقه رجوی] ریخته شده است”.
بعد از بستن حسابها اقدامات زیر را نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس انجام داد.
آقای گلیسبی اقدامات نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را چنین عنوان کرد.
الف: نصب یک مدیر و اداره کننده قابل اعتماد نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس در ایران اید.
ب: کنترل و مدیریت بنیاد ایران اید در دوره زمانیکه تحقیقات در مورد آن درجریان است.
ج: درک و بدست آوردن ارزیابی از نحوه توزیع پولهای جمع آوری شده بین مستمندان!!
د: ارائه راه حل برای ادامه دراز مدت و معتبر خیریه.

بعد از نصب مدیر و بدست گرفتن کنترل ایران اید حسابها از بلوکه خارج شد. از معتمدین (مسئولین ایران اید) خواسته شد که مدارک نحوه ثبت و ربط های پرداخت به کودکان و خانواده های مستمند ادعایی را ارائه کنند.
تهدید به عمل انتهاری بعد از اشغال ایران اید توسط اعضای سازمان
کمیسیون خیریه ها در جریان تحقیق خود ، تشخیص داد که متولیان ایران اید به تعهد خود برای نگهداری مناسب اسناد سوابق کار عمل نکرده اند.
هنگامی که کمیسیون بنیاد را جهت تحویل اسناد ثبت و ربط تحت فشار قرار داد ، سازمان دستور داد که اعضای سازمان دفتر Iran Aid را اشغال کردند و دست به تحصن زدند. تا از دستیابی مقامات به سوابق و حسابها جلوگیری کنند. بهانه ای که ارائه میشد این بود که اینبار دست وزارت اطلاعات رژیم پشت بنیاد خیریه های انگلیس است.
وزارت اطلاعات رژیم برای مسعود و مریم رجوی مرغ عزا و عروسی است هرکجا به بن بست میخورند به کمکشان میآید. حالا در درون تشکیلات باشد، در بیرون تشکیلات باشد، اعضای پارلمان انگلیس باشند، یا آلمان یا بنیاد خیره ها و یا هر فرد خیر فرقی نمیکند. رجوی برای پاسخگو نبودن مرغ عزا و عروسی اش را دراز میکند.
و سازمان طی یک ننه من غریبم بازی اعلام کرد که:
اگر بنیاد خیریه های انگلیس CC به اسناد جعلی دست ساز کمک های ایران اید به کودکان و خانواده های آنها در ایران برسد همگی اعدام میشوند.
این تحصن 20 ماه به طول انجامید.
در یک مرحله ، وقتی کار بالا گرفت سازمان خط داد که بگویند اگر بخواهند بزور وارد دفتر شوند و مدارک را بردارند دست به عمل انتحار خواهند زد و پلیس و دولت حامی رجوی هم همین را بهانه کرد و به کمیسیون توصیه کرد برای جلوگیری از کار تروریستی و خودکشی و مسئله سازی عقب نشینی کند.
سرانجام ، به دنبال تصمیم دادگاه عالی که به کمیسیون کنترل خیریه اجازه دسترسی و بررسی سوابق کمک ایران را می داد، سازمان اعلام کرد که متحصنین همه مدارک را از بین برده اند.
نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس نیز در گزارشش نوشت که نابودی اسناد و سوابق به طور غیرقانونی از بین رفت. کمیسیون گزارش کرد که این موضوع را به پلیس گزارش داده است ، اما هیچ اداره پلیس روی آن نه تحقیق و نه عمل کرده است. که خود سینگال بسیار قویی بود به مسعود و مریم رجوی از حمایت بی دریغ انگلیس از فرقه رجوی.
گزارش نهایی کمیسیون کنترل خیریه ها:
نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس گزارش کرد که تحققات آنها نشان داد که:

  1. یک سنت هم به هیچ کودکی کمک نشده است.
  2. پولهای به عراق و عمارات متحده عربی منتقل شده است.
  3. تحقیقات را با دفتر مشترک المنافع اروپا در تهران نیزچک کرده اند گزارش دفتر مشترک المنافع در تهران نشان داد که سر سوزنی پول به ایران منتقل نشده است. و اعلام کردند که اساسا غیر ممکن بوده است که 14000کودک و خانواده تحت حمایت مالی آنگونه که مجاهدین ادعا میکنند بدون اینکه هیچ نشانه ای از آن باشد را در ایران پیش برد.
    در نهایت نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس ایران اید را منحل کرد و 600000 پوند از موجودی بانکی باقیمانده آن در سال 2001 به یک موسسه خیریه مستقل جدید، بنام “بنیاد کمک ایرانIran Aid Fundation” ، تحویل داده شد.
    سوء استفاده مالی ازکودکان مجاهدین در قالب ایران اید
    با جداکردن کودکان از پدر و مادرشان و آوردن 233 تن از این کودکان به اروپا، آنها را به صورت پرورشگاه در آوردند.
    دخترها و پسرها جدا از هم. یکی در پایگاه “حاتمی” واقع در منطقه یونکرزدورف Junkersdorf شهر کلن به ادرس Amselstr 17 و یکی در پایگاه “موسوی” واقع در منطقه مشه نیش Mechenisch شهر کلن.
    در این محلهای 150 کودک دوماهه تا 14-15 ساله نگهداری میشد. سازمان از این کودکان با پدر و مادر مجاهد را بعنوان کودکان یتیم که تحت ایران اید هستند جا زده از دولت آلمان برای هرکدام روزانه 70-120 یورو دریافت میکردند.
    طبق گزارش پلیس آلمان یکی از هوارداران سازمان در تشکیلات ساکن کلن چهار فرزند خودش را جزء این کودکان جا زده و ماهانه 12000یورو دریافت کرده بود. پلیس همچنین نتیجه گیری کرد که تا زمان دستگیری این هوادار 500هزار یورو بصورت کلاهبرداری از سیستم تامین اجتماعی آلمان گرفته شده است.
    در همین رابطه در سال 2001 پلیس آلمان به 25 پایگاه فرقه رجوی حمله کرد و 5 نفر را دستگیر کرد. رئیس پلیس کلن آقای “نوربرت واگنر” گفت:
    “توانستیم یک سیستم گسترده و مخفی کلاهبرداری در ایالت نورد راین وست فالن را کشف کنیم و خنثی کنیم
    ”اظهار نظر پلیس شهر کلن آلمان
    اتهامات دادستانی کلن به فرقه رجوی:
    از جمله اتهامات به فرقه رجوی “سوء استفاده چندین میلیونی، تاسیس انجمن های جنایی و خلاف قانون خارجیان” بود.
    براساس گزارشات پلیس و دادستانی مجله فوکس آلمان در شماره 29 سال 2000خود نوشت:
    “اطلاعات موثق حاکی از این است که فرزندان مجاهدین خلق با قصد قبلی از خانواده شان جدا کرده، پنهانی وارد خاک آلمان کرده و به عنوان ظاهرا بچه های یتیم و آواره در ساختمانهای مهد کودک مجاهدین آورده شده اند تا به حساب سازمان کمک های مالی دولتی در مقیاسی بالا دریافت کنند.
    مجاهدین در سال 1993 با کمک وکلای حقوقی بیخبر خود بنامهای ، لوتکس و مرتنس، و یک وکیل دیگر، بعنوان وکلای خود، انجمن خیریه ایران اید را تاسیس کردند.
    از مرامنامه انجمن قابل تشخیص بود که کودکان باید در مساکن متعلق به مجاهدین و تحت نظارت شدید سرپرستان ایران اید[اعضای مجاهدین] رشد کنند. تا از این طریق مغزشویی کامل انجام گیرد. اطلاعات بدست آمده این موضوع را تائید میکند.” این سه وکیل عنوان کردند که آنها از ماهیت فرقه رجوی و ماهیت مافیایی پشت پرده این اقدامات خبر نداشتند و صرفا براساس و دلایل انسانی استخدام و کار کرده بودند که بلافاصله استعفا کردند.
    سازمانها و انجمن های پوششی سازمان
    سازمان حدود 125 انجمن پوششی تحت نامهای:
    اساتید ایرانی دانشگاههای شمال بریتانیا/ انجمن زنان/ انجمن آفتاب/ انجمن احیای موسیقی/ انجمن اندیشه آزاد ایرانی/ انجمن ایرانیان کالیفرنیا و…در اروپا و آمریکا ایجاد کرده است. این انجمنها در کشورهای مختلف به شکل زیر توذیع شده بودند: 51 انجمن در آمریکا، 19 انجمن نا مشخص بدون اینکه معلوم باشد کجاست، 13 انجمن در آلمان، 7 انجمن در سوئد، هلند و فرانسه هرکدام 6 انجمن، ایتالیا 4، دانمارک 4، نروژ 3 و کانادا 1 انجمن. این انجمن ها تماما توسط سازمان اداره میشد و حداکثر یک عضو هوادار داشت.
    البته امروزه این آمار حتما تغییر کرده چون بسیاری از همان هواداران نیز به ماهیت تروریستی فرقه رجوی پی برده و کنار کشیده اند. سازمان از این انجمنهای پوششی برای تولید حمایت و اطلاعیه دادن در حمایت از سازمان بنام این انجمن ها، گرفتن اجازه تظاهرات، و جلسات نمایشی و تبلیغی سازمان، حمله فیزیکی و قلمی به جدا شدگان و منتقدین سازمان استفاده کرده و میکند.
    داود باقروند ارشد
    آذر 1400
    دسامبر 2021

تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م
ژانویه 3, 2022

دسترسی به قسمتهای قبلی
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام
تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی

قسمت نهم

تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م

اقتصاد
اقتصاد تمدن از دو عامل اساسی به وجود میآید: زمین و انسان، یا از منابع طبیعی زمین که علاقه و کار و نظم انسانی آن را به چیزهاي سودمند مبدل میکند. پشت سر جلال شاهان و قصرها و معابد و مدرسه ها و ادبیات و وسایل تجمل و هنر، انسان به عنوان یکی از عوامل اساسی تمدن نمودار است: شکارچی از جنگل شکار میآورد؛ هیزم شکن درخت میبرد؛ چوپان گله میچراند و تربیت میکند؛ کشاورز زمین را آماده میکند، خیش میزند، میکارد، درو میکند، باغ و تاکستان را مراقبت میکند، و زنبور و حیوان اهلی و طیور میپرورد؛ زن به صنایع گوناگون دستی و کارهاي خانه میپردازد؛ کارگر به جستجوي فلزات دل زمین را سوراخ میکند؛ بنا منزل میسازد؛ نجار عرابه و کشتی میسازد؛ صنعتگر کالا و ابزار آماده میکند؛ فروشنده و دورهگرد یا دکاندار یا تاجر، میان سازنده و مصرف کننده واسطه میشوند؛ سرمایهگذار با اندوختۀ خود از صناعت پشتیبانی میکند؛ و قوة اجرایی عضلات و مواد اولیه و عقول را براي ایجاد لوازم و تولید کالا به کار میگیرد.اینها کارورزان صبورند که در عین خونسردي آشفتهاند و تمدن لرزان دنیا بر پشتهاي خمیدة آنها سوار است .
همۀ این گروه ها در قلمرو اسلام مشغول کار بودند: مردان، چهارپا، اسب، شتر، بز، فیل، و سگ میپروردند؛ از عسل زنبور و شیر شتر و بز و گاو استفاده میکردند؛ و صدها جور حبوبات، سبزیجات، میوه، جوزهاي مختلف، و گل عمل می آوردند. اندکی پیش از قرن دهم میلادي درخت پرتقال از هند به عربستان برده شد؛ توسط اعراب به شام، آسیاي صغیر، فلسطین، مصر، و اسپانیا معرفی گردید، و سپس از این کشورها به جنوب اروپا راه یافت. همچنین اعراب زراعت نیشکر و صنعت تصفیۀ شکر را از هند گرفتند و در همۀ نواحی خاور نزدیک رواج دادند، و صلیبیون از آنجا گرفتند و به دیار خویش بردند. اعراب نخستین کسانی هستند که در اروپا به کشت پنبه دست زدند. این گونه محصولات را به برکت آبیاري منظم از زمینهاي خشک بیابانی به دست میآوردند. خلفا در این زمینه از رسم معمول که میباید کارهاي اقتصادي را به فعالیتهاي آزاد واگذاشت پیروي نمیکردند، بلکه دولت کانالهاي اصلی آبیاري را مراقبت و پاك می ال کرد و آب فرات را به زمین بین نهرین و آب دجله را به زمینهاي ایران میرسانید. به نزدیک بغداد، میان دجله و فرات کانال بزرگی حفر شد.
خلفاي نخستین عباسی کارهاي مربوط به زهکشی باتلاقها و احیاي دهات ویرانه و مزارع متروك را تشویق میکردند. در قرن دهم میلادي و در عصر سامانیان، قلمرو میان بخارا و سمرقند یکی از چهار بهشت جهان بود، و سه دیگر جنوب ایران و جنوب عراق و اطراف دمشق بود. طلا، نقره، آهن، سرب، جیوه، آنتیموان، گوگرد، پنبۀ کوهی، مرمر، و سنگهاي قیمتی از دل زمین استخراج میشد. غواصان از خلیج فارس مروارید بیرون میآوردند. اعراب نفت و قیر را در بعضی موارد به کار میبردند. ضمن اوراق هارونالرشید ورقهاي به دست آمد که قیمت نفت و نی براي سوزانیدن پیکر جعفر برمکی در آن ثبت شده بود. صناعت مرحلۀ کاردستی را میگذرانید و مردم در خانه ها و دکانها به دسته هاي منظم بدان اشتغال داشتند.
صنعت و معدن

کارخانه هاي معدودي وجود داشت، و در عرصۀ تکنولوژي، به استثناي آسیاهاي بادي، پیشرفت محسوس دیگري دیده نمیشد. مسعودي، مورخ قرن دهم میلادي، در ایران و خاور نزدیک آسیاي بادي دیده است، در صورتی که پیش از قرن دوازدهم در اروپا نشانی از آن نبود؛ شاید این هدیۀ دیگري است که شرق اسلامی به دشمنان صلیبی خود داده است. مسلمین از مهارت مکانیکی بهرة کافی داشتند. شاهد گفتار آن ساعت آبی هدیۀ هارونالرشید به شارلمانی از چرم و برنج منقش ساخته شده بود، و وقت را به وسیلۀ سواران فلزیی نشان میداد که هر ساعت دري را می گشودند و از آنجا تعداد معینی کره به ظرفی میافتاد، آنگاه میرفتند و در را میبستند. تولید کالا بکندي انجام میگرفت، ولی صنعتگر میتوانست مهارت خود را در ابزار و کالایی که میساخت نشان دهد، و صنعت را به مرحلۀ هنر بالا ببرد. منسوجات ایرانی، شامی، و مصري از لحاظ تکامل تکنیک و ساخت شهرت داشتند. پارچۀ ظریف پنبهاي موصل (موصلین)، پارچۀ کتانی دمشق (دمسک)، و پارچۀ پشمی عدن معروف بود. شمشیر دمشقی که از فولاد آبدیده ساخته میشد، آیینۀ صیدا و صور که به پاکی و ظرافت مانند نداشت، شیشه و سفال بغداد، سفال و سوزن و شانۀ ري، روغن زیتون و صابون رقه، عطر و قالی ایران شهرت جهانگیر داشت. بازرگانی و صنعت آسیاي غربی در دولت اسلامی رونقی گرفته بود که اروپاي غربی زودتر از قرن شانزدهم بدان دست نیافت .
حمل و نقل
مهمترین وسایل حمل و نقل خشکی، شتر، اسب، استر، و انسان بود؛ ولی اسب به طور کلی ارجمندتر از آن بود که براي حمل بار به کار رود. یکی از اعراب گفته است «: مگویید اسب من، بگویید پسر من که از باد و چشم زدن سریعتر میرود، و پایش چنان سبک است که تواند بر سینۀ محبوب برقصد و او را آزار نکند » . از این رو، شتر«کشتی صحرا» بود و بیشتر کالاهاي تجارتی مسلمین را حمل میکرد، و قافله هایی که احیاناً 4700 شتر داشتند، دیار اسلام را مینوردیدند. راه هاي عمده از بغداد به ري، نیشابور، مرو، بخارا، سمرقند، تا کاشغر و حدود چنین کشیده شده بود، یا از بصره تا شیراز، یا از کوفه تا مدینه و مکه و عدن، یا از موصل و دمشق تا سواحل شام میرسید. همه جا منزلگاه ها و کاروانسراها و مهماخانه ها ساخته بودند، و آب انبارها بود که مسافر و دواب آب بیاشامند. بازرگانی داخلی توسعه داشت و بر رودها و کانالها حمل میشد. هارونالرشید در اندیشه بود که براي اتصال مدیترانه به دریاي سرخ در محل کانال سوئز ترعهاي حفر کند؛ اما یحیی بن خالد برمکی، به علل نامعلوم که محتملا مشکلات مالی بوده است، او را از این کار باز داشت. در نزدیک بغداد، که عرض دجله 230 متر است، با قایق ها سه پل روي آن ساخته بودند.
تجارت و بازرگانی
در این راه ها تجارت معتبري جریان داشت. آسیاي غربی، که پیش از آن میان چهار دولت تقسیم شده بود، قلمرو یک دولت شد، و این وضع امتیازات مهم اقتصادي داشت که در نتیجۀ آن در داخل این حوزه مقررات گمرکی و موانع تجارتی از میان رفته بود، و وحدت دین و زبان نیز حمل کالا را آسان کرده بود. به علاوه، اعراب چون اشراف اروپا تاجران را تحقیر و تمسخر نمیکردند، و آنها نیز در کار انتقال کالا با سود ناچیز از تولید کننده به مصرف کننده با مسیحیان و یهودیان و ایرانیان همدست شدند، و حمل و نقل و معامله و داد و ستد در شهرها فراوان شد. فروشندگان دورهگرد جلو پنجره ها جار میزدند؛ دکاندارها کالاهاي خود را عرضه میکردند یا به گفتگوي معامله سرگرم بودند. سراها و بازارها پر از کالا و بازرگان و فروشنده و خریدار و شاعر بود.
قافله ها، چین و هند را به ایران و شام و مصر مربوط میکردند. بازرگانان دریانورد از بنادر بغداد و بصره و عدن و قاهره و اسکندریه به دریاها میرفتند. تا دوران جنگهاي صلیبی، بازرگانی اسلام بر مدیترانه تسلط داشت و از یک سوي دریا، یعنی از شام و مصر، به یک سوي دیگر، یعنی تونس و سیسیل و مراکش و اسپانیا، میرسید و در راه از یونان و ایتالیا و سرزمین گل میگذشت. اعراب از اتیوپی دریاي سرخ را تحت سلطۀ خود گرفتند؛ و از دریاي خزر تا مغولستان تجارت خود را گسترش دادند. همچنین فعالیت بازرگانی مسلمین تا رود ولگا و حاجی طرخان و نووگورود بسط یافت و فنلاند، اسکاندیناوي، و آلمان را از زیر سلطۀ خود درآورده بود. از این فعالیت بازرگانی هزاران سکۀ اسلامی برجاي مانده است. وقتی کشتیهاي چینی به بازدید بندر بصره آمدند، اعراب متقابلا کشتیهاي خود را از خلیج فارس تا هند و سیلان فرستادند، که از تنگۀ سیلان گذشتند و در امتداد سواحل چین تا خانفو (کانتون) پیش رفتند. در قرن هشتم میلادي یک مهاجرنشین تجارتی اسلامی و یهودي در این بندر استقرار یافت. این فعالیت بازرگانی، که نیروي زندگی را در همۀ اطراف کشور برانگیخته بود، در قرن دهم، یعنی موقعی که اروپا به نهایت سقوط و فلاکت افتاده بود، به اوج رسید و وقتی رو به انحطاط نهاد، آثار آن بوضوح در بسیاري از زبانهاي اروپا به جا ماند. واژه هایی چون «تعرفه ، » «ترافیک «، » مخزن «، » کاروان»، و «بازار» از طریق مسلمین به فرهنگ اروپایی راه یافتند.
صناعت و بازرگانی آزاد بود و دولت، به وسیلۀ ایجاد پولی که نسبتاً قیمت ثابت داشت، به رواج آن کمک میکرد. خلفا در آغاز پول روم شرقی و ایران را به کار میبردند. تا آنکه عبدالملک بن مروان به خلافت رسید. وي به سال 76 هـ ق (695 ( م دینار طلا و درهم نقرة عربی را سکه زد. ابن حوقل (حدود سال 365 هـ ق، 975 ( م از براتی گزارش میدهد که به مبلغ 42000 دینار عهدة تاجري در مراکش صادر شده بود. کلمۀ انگلیسی Check به معنی حوالۀ مخصوص بانک در حساب جاري از کلمۀ صک عربی به معنی ورقۀ مالی و برات تجارتی گرفته شده است. مالداران سرمایۀ خود را در سفرهاي خشکی و دریا به کار انداخته بودند. با آنکه ربا در اسلام حرام بود، کسانی که به کارهاي مالی اشتغال داشتند، مانند اروپاییان دوران بعد، راه حلی یافتند تا بتوانند، در مقابل استفاده از سرمایه و خطري که متوجه آن میشد، قسمتی از سود را به صاحب اصلی سرمایه بپردازند. قانون، احتکار را حرام کرده بود، ولی احتکار علی رغم قانون رواج داشت. یکصد سال از مرگ عمر بن خطاب نگذشته بود که طبقۀ اشراف عرب ثروتهاي گزاف اندوختند و در املاك وسیعی که صدها برده درآن کار میکرد اقامت گرفتند. گویند یحیی بن خالد برمکی ١٨٩٩ هفت میلیون درهم (000‘560 دلار) براي یک جعبۀ مخصوص جواهر که از سنگهاي گرانقدر ساخته شده بود میپرداخت، ولی صاحب جعبه به این قیمت نفروخت. اگر ارقامی را که مورخان مسلم نقل کردهاند باور کنیم، مکتفی خلیفه وقتی درگذشت معادل 20میلیون دینار (94000000 دلار) جواهر و عطر به جا گذاشت. وقتی هارون مادر بزرگ عروس یک کیسه مروارید بر سر داماد ریخت و پدر 1 الرشید بوران را براي پسر خون مأمون عقد میکرد، وي پاره هاي مشگ بر مدعوین پراکند. در میان هر پاره مشگ ورقهاي بود که به موجب آن، دارندة ورقه مالک برده یا اسب یا مزرعه یا هدیۀ دیگري میشد. وقتی مقتدر16000000 دینار از دارایی ابن جساس را مصادره کرد، این زرگر معروف باز هم ثروت فراوانی داشت. ثروت بعضی از بازرگانان که با نواحی دور و ماوراي دریاها ارتباط داشتند کمتر از4000000دینار نبود. صدها بازرگان خانه هایی داشتند که ارزش آنها بین10000 تا 30000 دینار (000‘142 دلار)بود . مقام بردگان در طبقۀ پایین سازمان اقتصادي بود. شاید شمار بردگان در قلمرو اسلام بیش از قلمرو مسیحیان بود که در آن سرفداري جاي بزرگی را داشت بن. ا بر روایات، در قصر مقتدر خلیفه 11000 بردة خواجه بودند. موسی بن نصیر در افریقا300000 و در اسپانیا30000 دوشیزه اسیر گرفت که همه را در بازار فروخت. قتیبه در سغد صد هزار اسیر گرفت.
البته این ارقام، به عادت مورخان عرب، مبالغهآمیز است و نباید آنها را چنانکه هست بپذیریم. اسلام براي محدود کردن بردگی و اصلاح حال بردگان کوشش داشت؛ بردگی را به افراد غیر مسلمی که در جنگ اسیر میشدند یا فرزندانی که از بردگان بوجود می آمدند منحصر کرد. مسلمان را نمیشد به بردگی گرفت، چنانکه در دین مسیح برده گرفتن مسیحی روا نبود؛ با این وجود، بردهفروشی رواج داشت. معمولا برده را به غارت میگرفتند؛ برده هاي سیاه را از افریقاي خاوري و مرکزي، ترکها را از چین و ترکستان، و سفیدها را از روسیه و ایتالیا و اسپانیا میآوردند. مالک مسلمان حق حیات و مرگ بردة خود را داشت، ولی معمولا با او خوشرفتاري میکرد تا جایی که وضع برده بدتر از کارگر کارخانۀ اروپایی در قرن نوزدهم نبود؛ بلکه محتملا وضع وي از این گونه کارگران بهتر بود، چون در زندگی خویش ایمنی بیشتري داشت.
غالب کارهاي پست مزارع و کارهاي دستی شهرها که محتاج مهارت نبود به عهدة بردگان بود، مثلا در خانه ها به عنوان خدمه کار میکردند؛ مردانشان خواجگان، و زنانشان کنیزان حرمسرا بودند. غالب رقاصگان و آوازهخوانها وبازیگران از کنیزان بودند. اگر کنیزي از مالک خود فرزند میآورد یا زن آزاد از غلام خود بچهدار میشد، فرزندشان از لحظۀ تولد آزاد بود. بردگان حق ازدواج داشتند؛ فرزندانشان اگر هوش کافی داشتند، فرصت تعلیم مییافتند. کثرت غلام و کنیززادگانی که در زندگی معنوي و ان سیاسی جهان اسلام اعتباري یافته، یا چون محمود غزنوي و ممالیک مصر به سلطنت و امارت رسیده د حیرت انگیز است. استثمار کارگران در آسیاي اسلامی از لحاظ قساوت به پایۀ ممالک بت پرست و مسیحی و مصر اسلامی ـ که در آنجا کشاورز تمام روز تلاش میکرد و جز کهنه پارهاي که تنش را بپوشاند و کوخی که در آن بخزد و غذایی که رمقش را حفظ کند به دست نمیآورد ـ نمیرسید. گدایان در کشورهاي اسلامی فراوان بودند و هنوز هم هستند. بسیاري از آنها فریبکار و مدعی فقرند، ولی مهارتی که آسیایی فقیر در شانه خالی کردن از کار جدي داشت او را در مقابل فقر حمایت میکرد. کمتر کسی را میتوان یافت که مانند او بتواند به قبول بطالت تن دهد.
صدقات فراوان و گوناگون بود. شخص فقیر اگر از همه جا نومید میشد، میتوانست در بهترین بناي شهر یعنی مسجد مقیم شود. مع ذلک، جنگ جاودانی طبقات هرگز از میان نرفت و شعلۀ آن گاه و بیگاه در قلمرو اسلام به صورت شورشهاي سخت زبانه میکشید (150 ،180 ،193 ،و 223 هـ ق؛ 778 ،796 ،808 ،و 838م). گاهی این شورشها رنگ دین میگرفت، زیرا ١٩٠٠ در قلمرو اسلام، دین و دولت یکی بود. دسته هایی از شورشیان مانند خرم دینان و مؤیدیه پیرو اصول کمونیستی مزدك بودند، بعضی از آنها عنوان سرخ علمان یا محمره بر خود نهاده بودند. به سال 156 هـ ق (772 م) م ردي به نام هاشم مقنع در خراسان قیام کرد و گفت که خدا در پیکر وي حلول کرده و او را برانگیخته است تا آیین اشتراکی مزدك را تجدید کند. وي پیروان فراوانی یافت، بارها سپاهی را که براي دستگیري وي رفته بود شکست داد، و چهارده سال بر شمال ایران تسلط داشت؛ ولی سرانجام او را گرفتند و اعدام کردند (170 هـ ق، 786م). بابک خرم دین نیز به سال 223 هـ ق (838 ( م قیام کرد و گروهی را به دور خود فراهم آورد که سرخ علمان یا محمره نامیده میشوند. بر آذربایجان استیلا یافت و بیست و دو سال بود و چند سپاه را شکست داد و (به گفتۀ طبري)، تا هنگام دستگیري،255500سپاهی و اسیر بکشت.
معتصم خلیفه به جلاد بابک فرمان داد تا دست و پاي او را ببرد؛ سپس در جلو قصر خلافت پیکرش را بسوختند و سرش را به خراسان بردند و در شهرها بگردانیدند تا همگان ببینند و بدانند که مردم نه آزاد زاده میشوند و نه مساوي. مهمترین جنگ بردگان در تاریخ شرق، جنگی بود که آتش آن را مردي عرب به نام علی دامن زد. وي مدعی بود که از نسل علی بن ابیطالب [ع ] است. تفصیل قضیه اینکه عدة زیادي زنگیان در جمعآوري شوره در نزدیکی بصره کار میکردند، و این شخص رفتار نامناسبی را که با آنها میشد به یادشان میآورد و به شورش تحریکشان میکرد و وعده میداد که از بردگی نجات مییابند و ثروتمند میشوند و خودشان برده خواهند شد. آنها نیز دعوت علی را پذیرفتند، توشه و لوازم به چنگ آوردند، سپاهیانی را که به جنگشان فرستاده شدند شکست دادند، و دهکده هاي مستقلی به وجود آوردند که در آنجا براي سران خود قصرها، براي زندانیان زندانها، و براي نمازگزاران مسجدها ساخته بودند (255 هـ ق، 869م). کارفرمایان به علی پیشنهاد کردند که اگر شورشیان را قانع کند که به کار خود بازگردند، در مقابل هر شورشی بازگشته پنج دینار به او خواهد پرداخت، و او نپذیرفت. شهرهاي اطراف خواستند به وسیلۀ منع آذوقه شورشیان را به اطاعت وادارند، ولی وقتی آذوقۀ آنها تمام شد، به شهر ابله هجوم بردند، همۀ بردگان را آزاد کردند و با خود بردند، و شهر را غارت کردند و آتش زدند (257 هـ ق، 870م).
علی از این پیروزي دل گرفت و بر بسیاري از شهرهاي دیگر حمله برد؛ به چند شهر استیلا یافت جنوب ایران و عراق را زیر تسلط آورد و به دروازه بغداد رسید. تجارت خلل یافت و آذوقه در پایتخت کمیاب شد. به سال 258 هـ ق (871 ( م مهلبی، سردار زنگیان، بصره را گشود و، اگر گفتۀ مورخان را باور کنیم300000 تن از مردم آنجا را بکشت؛ سربازان زنگی هزاران زن را سربریدند و هزاران کودك سفید را، که بعضی از آنها نسب هاشمی داشتند، به اسیري گرفتند. مدت ده سال طغیان ادامه داشت و چندین بار سپاه براي سرکوب کردن شورشیان فرستاده شد. عاقبت وعده دادند کسانی که از شورش کناره بگیرند مال و بخشش نصیبشان میشود؛ بسیار کسان از علی بریدند و به سپاه دولت پیوستند. آنگاه دولتیان بقیه را به محاصره گرفتند و حلقۀ محاصره را تنگ کردند و سرب گداخته و «آتش یونانی»، که مشعلهاي نفت سوزان بود، به سوي آنها ریختند. سرانجام سپاه دولت، به فرماندهی موفق برادر خلیفه، شهر شورشیان را گرفت و مقاومتشان را در هم شکست؛ علی را کشتند و سر او را پیش موفق بردند. موفق و سردارانش از مرحمت خداوند سجدة شکر به جاي آوردند (270 هـ ق، 883م). شورش، پانزده سال دوام داشت، که در اثناي آن اقتصاد و سیاست اسلام شرقی به خطر افتاده بود؛ احمد بن طولون، حاکم مصر، آشفتگی کارها را غنیمت شمرد و ثروتمندترین ولایات خلافت را مستقل اعلام کرد
پایان قسمت نهم

مجوز تجاوز به کودکان اعضای توسط فرماندهان هرزه فرقه رجوی، حق السکوت رجوی به آنها. افشای دو فرمانده هرزه رجوی
ژانویه 10, 2022
داود باقروند ارشد
سالهاست که نگارنده از شقاوت بی حد و حصر مسعودرجوی و تفکر داعشی آن و خطر این فرقه را برای آینده ایران اطلاع رسانی کرده ام. از جنایات درون تشکیلاتی، از تجاوز به زنان و کودکان، تا شکنجه و زندان های طولانی بصورت انفرادی اعضای منتقد، از محاکمات دسته جمعی به اعدام اعضای منتقد که با پرویز یعقوبی شروع و در علی زرکش و مهدی افتخاری و سپس با محاکمه امثال نگارنده در سالن معروف به سالن میله ای و دستگیریها و شکنجه های دسته جمعی صدها عضو از زندان جسته در سالهای 1364 و 1374 تا تحویل دادن اعضا به زندانهای مخوف صدام حسین، قتلهای مخفیانه زنان و کودکان و مردان معترض، تا فساد درونی در میان زنان و مردان تا فرارهای خائنانه مسعود و مریم رجوی از صحنه های مرگ و زندگی که هزاران عضو را زیر بمبارانهای بزرگ تاریخ رها کرده و به راحت اروپا فرار کرده اند، تا کشتار کردهای عراق برای نجات صدام، و… نوشته ام. و البته همواره در ابتدای اطلاع رسانی ام خود مورد تهمت دوست و دشمن قرار گرفته ام تا به تدریج که بقیه اطلاعات از هر گوشه و کنار و از رفتارها و مواضع رجوی آنقدر سر ریز کرده است که بتدریج ورق برگشته و صحت تمامی گزارشات این قلم و البته بقیه جداشدگان تمام به اثبات رسیده اند.
نگارنده در مورد دو تن از فرماندهان فاسد و هرزه رجوی که محضوریتی در مورد افشای نامشان نبود گزارش کرده ام که جزئیات آنرا در زیر میتوانید بخوانید.
این روزها اما کودکان اعضای فرقه ای رجوی که نگارنده هیچگاه به خودم اجازه ندادم اسمشان را درگزارشات بیاورم، بتدریج به این شجاعت فکری و اجتماعی و آزادگی از بندهای اسارت جنسیت و البته سرکوب فکری رجوی برسند که در کلاب هاوس تک تک از تجاوز فرماندهان مسعود و مریم رجوی این گوهران بی بدیل این دو جنایتکار به خود سخن گرفتند. از اینکه کودکان مجبور بودند برای در امان ماندن از تجاوز گوهران بی بدیل مریم رجوی شبها سرنیزه با خود به رخت خواب ببرند.

پاسخ مسعود و مریم رجوی به تجاوز به کودکان

اما آنها از نکته ای حتی دردآورتر از مورد تجاوز قرارگرفتن توسط فرماندهان فاسد و هرزه فرقه رجوی حرف زدند و آن رویکرد مسعود و مریم رجوی به گزارشات و اعتراضات این کودکان از تجاوزبه خود بود که رجوی در جواب گفته بود:
“کرم از خودِ درخته”
شقاوت رجویها در مورد کودکانی که به فریب به عراق بازگردانده شده و به زور و بر خلاف میلشان در آنجا نگهداری میشدند، را فقط با شقاوتهای داعش میتوان مقایسه کرد و از این روست که رجوی را داعش ایران مینامم و میدانم. و هرچه زمان میگذرد این حقیقت آشکارتر میشود.
اعلام خبر دهشتناک و غیرقابل باوراعدام یک مادر بدست فرزند داعشی خودش علی ساکر یک عضو لم یرتابوا، بازگشت ناپذیر، استوار، جنگنده، بی رحم، شقی ای تروریستی ای به رهبری ابوبکرالبغدادی، در شهر رقه آنهم بدلیل اینکه مادرش از او خواسته بوده این فرقه تروریستی را ترک کند، وقتی توسط تمامی خبرگزاریها مخابره شد جهان را نسبت به چنین شقاوت و درنده خویی که در حیوانات نیز شاهد نیستیم در بهت و حیرت فرو برد شگفت زده کرد.
این حادثه غیرقابل باور شش سال قبل در اوایل 2016 صورت گرفت. آنزمان با شناخت و تجربه عینی که از شقاوت رجوی و اسناد غیر قابل انکاری که شخص رجوی بنام خود تحت نام «خانواده مجاهدین یا مزدوران رژیم» چاپ و متشر کرده است. رجوی در این کتابش تمامی دستور العملهایی که اعضای فرقه اش در مقابل درخواست خروج خانواده هایشان و یا مخالفت اعضای خانواده با شخص رجوی و با فرقه رجوی باید به اجرا بگذارند را بطور کامل آورده بود را بصورت طنزی تلخ آوردم. آنروزها شاید بسیاری اینگونه افشای ماهیت رجوی و فرقه اش را علیرغم اینکه خود را مخالف او میخواندند بر نمی تابیدند و از درک آن عاجز بودند. تا اینکه به مرور زمان همه بلاهاییکه مادران و پدران سالخورده در خارج قرارگاه اشرف یا لیبرتی زمانیکه برای دیدار فرزندانش رفته بودند تحمل کرده بودند را خود در اشرف 3 در آلبانی و یا با آوردن مادران اسیر اعضا و نشاندن در مقابل دوربین های سیمای اسارت یزدی رجوی تجربه کردند کم کم یخ ها آب شد و فهمیدند که با چه ضحاک اژدها بردوشی مواجهند.
درزیر صفحه 20 کتاب مسعود رجوی «خانواده مجاهدین یا مزدوران رژیم» چنین آمده است.

خواندن این کتاب رجوی را به همه کسانیکه شکی در مورد بدتر از داعش بودن رجوی دارند توصیه میکنم.
امروزه گذشته از افشای جنایاتی که علیه زنان توسط شخص رجوی درتبدیل اعضای زن فرقه اش که از همسران خود جدا کرده بود، به زنان حرمسرایش و همبستری های تکی و جمعی با آنها تحت نام «عروج زنان به عرش» که حیوانیتی فرای درک و فهم انسان معاصر را به نمایش میگذارد و سالها توسط این قلم و زنان شجاعی که ورق جدیدی در جسارت زنانه در شکست زنجیر جنسیت بر فکر و ذهنشان با افشای آن رقم زدند بازگو شده است. جنایات جدیدی توسط کودکان فرقه رجوی افشاء میشود.
دست باز فرماندهان روی کودکان اعضایی که اسیر بودند حق والسکوت رجوی به فرماندهان هرزه اش
جنایاتی هولناک جدیدی از تجاوزات و سوء استفاده جنسی از فرزندان و کودکان همین زنان که خود قربانی حرمسرای رجوی بودند بدست فرماندهان و گوهران بی بدیل رجوی بعنوان حق و السکوت آنها علیه رجوی نه تنها نادیده گرفته میشده است بلکه حتی در یک روی کرد ضد بشری در قبال اعتراضات و گزارشات تعرضات فرماندهان هرزه رجوی به خودشان پاسخی جنایتکارانه “کرم از خود درخت است” دریافت می کردند، امروزه در کلاب هاوس به تفصیل توسط کودکانی که نگارنده هیچگاه نخواست بدون اینکه خود این کودکان بخواهند نام ببرد، با شجاعتی هم طراز زنان افشاگر افشا میشود.
امیر یغمایی
esmaeelvafa_aryam
Azizi-Hanid-11
کودکان فرزندان اعضای سازمان
2282151
کودکان مجاهدین
حنیف و مادرش
Rajavis
کودکان 22
در سال 2015 نگارنده یکی از فرماندهان هرزه رجوی را که به کودکان اعضا تجاوز کرده بود را افشاء کردم. علیرغم آن جنایت عامل تجاوز (اسماعیل مرتضایی) با نام تشکیلاتی جواد خراسان در زمانیکه مادر کودکان (دختران مادر مجاهدی بودند) رجوی نه تنها اقدامی نکرد بلکه از همین حربه استفاده کرد و جواد خراسان را به عامل بی چون و چرای خود تبدیل و بجان اعضای معترض انداخت.
نوامبر 30, 2015
جواد خراسان یکی از فرماندهان هرزه متجاوز به فرزندان اعضای فرقه رجوی کیست؟

جواد خراسان کیست؟ اسماعیل مرتضایی معروف به جواد خراسان از نفرات فرقه رجوی است. وی در فاز سیاسی و نظامی مسئول استان خراسان بود. و در خراسان و شهر مشهد مستقر بود. به همین دلیل نیز به جواد خراسان معروف بود. بنده در زمانیکه مسئول شاخه پاکستان فرقه رجوی بودم، ایشان را طبق دستور فرقه رجوی از پاریس از مشهد به کراچی پاکستان منتقل نمودم.
بهمراه این فرد خانواده ای نیز به پاکستان منتقل شد. خانواده مادر ابراهیمی پور که مادری بود حدودا 60ساله که فرزندش از تیمهای عملیاتی بسیار زبده بود. این مادر قهرمان با دو دختر 13-14 ساله هم خانه جواد خراسان بودند. و در تمامی ترددات با به جان خریدن هرلحظه درگیری و کشته شدن برای خودش و فرزندانش همراه جواد بودند.
در فاز نظامی و حتی در اواخر فاز سیاسی بدلیل جو امنیتی معمول بود که جهت عادیسازی ترددات و جلوگیری از دستگیریها مسئولین بخشها و استانها و … بتنهایی تردد نمیکردند بلکه یک خانواده یا یک بچه و یا ترکیبی از اینها بهمراه آنها تردد میکرد و یا در پایگاهی که محل فعالیت آنها بود همراهش حضور داشتند که بسیاری از این خانواده ها و کودکان در درگیریهایی که بوجود میآمد کشته شدند.
در اولین روزهاییکه از انتقال جواد خراسان و نفرات همراهش به پاکستان گذشت طبق معمول من با آنها ملاقاتهایی میکردم و گزراشات را میگرفتم و وضعیت آنها را بررسی و به فرانسه گزارش میکردم. در ملاقات دومی که با مادر ابراهیمی پور داشتم او بعد از مدتی که از صحبتهایمان گذاشت زد زیر گریه و مطرح کرد که سازمان باید جواد خراسان را اعدام کند وقتی جویای مسئله شدم مطرح نمود که جواد خراسان در زمانیکه در مشهد بهمراه او در پایگاه بودند شبها به دختران او تعرض میکرده است.
من که از این حرف شوکه شده بودم سوال کردم این چه حرفی است؟ مادر گریه کنان گفت که حتی از جواد خراسان مچ گیری هم کرده است. ولی چه میتوانست بکند که در آن جو نظامی که پسرش نیز جزء تیمهای عملیاتی شهید شده بود و فردی شناخته شده بود نمیتوانست خانه و پایگاه را ترک و جایی نداشته برود. و فرزندانش را از دم تیغ جواد خراسان برهاند.
خواستم که گزارشی بنویسد تا من آنرا رد کنم. مادر ابراهیمی پور همینکار را کرد و من آن گزارش را برای فرانسه ارسال نمودم. معمولا وقتی مسئولین میآمدند نفرات آنها کماکان تحت مسئولیت خودشان باقی میماندند. جهت احتیاط مادر و دو فرزندش را از جواد جدا کردم و به پایگاهی که عمدتا مادران بودند فرستادم. اما برای اینکه حساسیت جواد جلب نشود گفتم بدلیل مشکلات و کمبودهای جا و تراکم نفراتی که از داخل آمده اند جابجایی را انجام دادم.
طبق معمول هیچ بازخوردی از گزارشات از این نوع از فرانسه دریافت نمیکردیم. بعد از مدتی من مجبور شدم که پاکستان را ترک کنم و به فرانسه برگردم. مدتی بعد از فرانسه به بغداد رفتم در بغداد یکروز که به پایگاه اکبری رفته بودم مادر دوباره مرا دید و شتابان آمد سراغ من. و پرسید که چه شد شما گزارش کردی؟ سازمان چه جوابی داد؟ من گفتم که گزارش کرده ام باز هم گزارش میکنم. در آن زمان دوباره موضع را به محمود عطایی که در آنزمان در آنجا بود منتقل کردم. و خواستم که مسئله دنبال شود و شرح پیگیریهای مادر ابراهیمی پور را نیز به او دادم. اما کماکان جواد خراسان در تشکیلات رتبه میگرفت؟!!!
افشای یک فرمانده هرزه دیگر از میان گوهران بی بدیل مسعود و مریم رجوی که از رهبری عقیدتی جایزه نیز دریافت کردند

در گزارشی دیگر نگارنده در 2020 در پاسخ به هرزه درآیی های یک جیره خوار رجوی بنام رحمان کریمی، یک فرمانده هرزه دیگر را افشا کردم که در زیر آمده است. او نیز علاوه بر لذت بردن از تجاوزاتش به اعضای تحت مسئولیتش بعنوان پاداش و حق و السکوت، از شخص رجوی کمربند پهلوانی نیز دریافت کرد. که باز نشر آنرا در زیر میتوانید بخوانید.
جناب رحمان رحیم و کریم و کریمه رهبری، یکی از آن پهلوان هایی همچون “فیل آبی” عضو جیره بگیر رجوی در شورا، این بازرگان و بیزینس من محترم ساکن کانادا که به او (کم) توهین شده و شما را خون به چشم کرده، یکی دیگرش را که اتفاقا او نیز از اهالی کانادا بود و اتفاقا از دست خود جناب رهبر مفقود عقیدتی کمربند پهلوانی دریافت کرد تحت مسئولیت این قلم بود بگویم تا ببینی این اسماعیل چه حق هایی را ناحق میکند. این پهلوان!!! فقید که اتفاقا در یک مسافرت به اور سورواز در همان اورسورواز به درک واصل شد، با یکی از زندانیان سابق که به فرقه مجاهدین پیوسته بود و تحت مسئولیت او بود، رابطه غیر اخلاقی برقرار میکرد که وقتی این قلم موضوع را به اطلاع رهبر عقیدتی شما رساندم، ایشان در مقام رهبر عقیدتی و اسلام محترمش از نوع دمکراتیک با رحمت و رئوفت بسیار ورقت قلب با این پهلوان و با شدت عمل بسیار با این قلم برخورد نمود و مورد مواخذه قرار گرفتم که نزدیکان و مقربان درگاه رهبری را چر افشاء میکنم؟ اتفاقا بعدها به این “پهلوان لواط کار” کمربند پهلوانی در حضور 4000نفر داد!!!!! و اینگونه به بنده فهماندند که او از مقربین است و سکوت باید بکنی.
البته علت این رقت قلب و رحمت و رئوفت را بعدها فهمیدیم،که جناب رهبر عقیدتی خودشان با زن همان پهلوان در حرمسرایش تا به صبح نجوای انقلاب مریم سر میداده، گفته خوب این بدبخت حداقل به این زندانی مفلوک دستش میرسد، نباید زیاد سخت گرفت تا بتواند از مواهب اسلام بردبار من بهره ببرد!! .
در زیر گزارشی از سفید کاری مسعودرجوی در مورد جریان هولناک تجاوزات به کودکان توسط گوهران بی بدیل خودش یعنی فرماندهان و شکنجه گرانش را میتوانید بخوانید. تا بحال در تاریخ ننگین56 سال این فرقه تبهکار دیده نشده که یکی از این فرماندهان که موارد بسیاری از تجاوز به زنان و کودکان فراوان است اخراج شده باشند و رجوی اعلام کند مثلا جواد خراسان یا اسدالله مثنی، را اخراج کرده است. رجوی از این حربه برای وادار کردن فرماندهان آلوده خود به تجاوز به کودکان و همجس بازی برای تبدیل آنها به شکنجه گران فرقه اش استفاده میکند. نگارنده در مقاله ای تحت عنوان ««ایجاد احساس گناه دلیل در اسارت نگهداشتن 2000ایرانی در آلبانی»» این شیوه ضد انسانی به اسارت بردن افراد را افشاء کرده ام. در این نشست مشخص است که مسعودرجوی به تمام و کمال از تجاوزات به کودکان که این بخت برگشتگان همانطور که در کلاب هاوس نیز بزبان خودشان گفتند، گزارش میکردند ولی پاسخ (کرم از خود درخته) دریافت میکردند، اطلاع داشته. ولی حاضر نمیشود آنها را بین بقیه اعضای و فرماندهان افشاء کند بلکه از این حربه علیه خودشان استفاده نماید و بیشتر و بیشتر به هرکاری وادار کند. توجه کنید که رجوی وقتی فهمید فرمانده کمال از اعضای مرکزیت سازمان که همسرش زهره اخیانی را از او جدا کرده بود با یکی از دیگر از زنان عضو سازمان رابطه جنسی برقرار کرده، کمال را با قرص سیانور به قتل رساند. چرا که زهره اخیانی زن مسعودرجوی و از اعضای حرمسرایش بود. اما در مورد کودکان هیچ اقدامی برای جلوگیری نمیکند که هیچ به حربه (کرم از خود درخته) متوسل میشود.
گزارشی از جلسه درون تشکیلاتی فرقه رجوی در مورد تجاوزات به کودکان اعضای فرقه از علی حسین نژاد.

در سال ۸۹ در قرارگاه اشرف مژگان پارسایی یک نشست حدود پانصد نفری از رده های ما یعنی ام او و ام قدیم به بالا برگزار کرد یعنی نشست عمومی نبود فقط برادران این رده ها بودند و من در آن حضور داشتم موضوع نشست تجاوزات جنسی مسئولین پذیرش به کودکان در سالهای قبل از آن، که پذیرش داشتند بود. چون آن بچه ها بزرگ شده و خاطرات آن موقع و تأثیرات تجاوزات در خودشان را در گزارشهای معروف به 《صفر صفر با خود》نوشته بودند.
در این نشست که خود متجاوزین حضور داشتند نه هیچ اسمی از فاعل برده می شد و نه هیچ اسمی از مفعول فقط اعضایی که در این رده ها بودند و آن موقع در پذیرش مسئولیت داشتند یا به آنجا رفت و آمد کاری می کردند و خودشان تجاوزی نکرده بودند و فقط شاهد آثار و نشانه های تجاوز و حالتها و حرفهای کودکان بودند یکی یکی پشت میکرفن می آمدند و آنچه را شاهد بوده اند با حالت گریه و خشم تعریف می کردند. و از متجاوزین با اسم هایی یاد می کردند که گویا خاص بخش پذیرش بوده و ماها نشنیده بودیم تا برای دیگران شناخته نشوند و اون شاهدها و شخص رحمان یعنی عباس داوری که جلو نشسته و گرداننده نشست مردانه یعنی کمک کار مژگان بود با عصبانیت فریاد می کردند فلانی بلند شو بیا بیا کثافتکاریت را بگو و رحمان با عربده کشی نمایشی داد می زن کو کجا هستند اون متجاوزین بیان جلو بگن چه کار کرده اند تا همه اونا رو بشناسند ولی مطلقا خبری از یک نفرشان نشد و ماها نفهمیدیم بالاخره این متجاوزین چه کسانی بودند فقط یکی از اسمهای جعلی را که یادم نیست چه بود بعضی افراد مطلع که داخل نشست بودند یواشکی و به اصطلاح محفلی به بغل دستی شان اسم واقعی را گفته بودند که به قسمتی که من نشسته بودم رسید و اون رضا مرادی بود که مدتها از مسئولان برادر در قسمت پسرانه پذیرش بود. ولی رضا مرادی که در نشست بود خودش به عنوان شاهد رفت و بدون هیچ اسمی نمونه هایی از تجاوزات دیگران را شرح داد. یادم هست که یکی از شاهدان در پشت بلندگو با حالت گریه وضعیت یکی از نوجوانان پسر را در پذیرش تعریف می کرد و می گفت دیدم به صورت دمرو افتاده و یک ریز گریه می کند بلندش کردم و گفتم به من بگو چه شده گفت فلانی آمد به داخل دوش حمامی که من بودم گفت بذار کمکت کنم خوب خودت را بشوری و با من کاری کرد که الان درد دارم و… و می گفت ابن بچه همه اش دمرو یعنی به شکم می خوابید و نمی توانست به پشت بخوابد و شاهد اینجا با گریه و عصبانیت پشت میکرفن داد زد ببینید با این بچه ها چه کار کرده اند و موقع فریاد هم شاهدها و هم رحمان که از جایش هی بلند می شد رو به پشت خودشان و به حاضران فریاد می کردند و وانمود می کردند که متجاوزان داخل حاضران و در سالن هستند ولی بلند نمی شوند بیان بگن. نمونه های دیگری نقل می کردند که بیشتر موقع برگرداندن کودکان از ورزش یا تمرینات به حمام بوده و خود مژگان هم از گزارشهای کودکان آن موقع نمونه هایی را می خواند که زیاد بود و چون حدود بیش از ده سال گذشته و اونجا هم که نشسته بودیم آنقدر پچ پچ و محفلی با هم صحبت می کردیم یادم نیست چون زیاد به حرف های مژگان و گزارشهایی که اشاره می کرد گوش نمی دادیم و با هم یواش حرف می زدیم. نشست هم در سالن ستاد و خیلی سر و صدا و همهمه بود همه می گفتند که چرا اسمهای واقعی حتی اسمهای مستعار شناخته شده در مناسبات را نمی گویند و چرا اینهمه رحمان و مژگان و شاهدان صداشون می کنند اون متجاوزین نمیان اعتراف کنند و این چه نمایش مسخره است مگه می تونه کسی که مژگان و رحمان صداش کنه نیاد جلو حرف بزنه پس خود سازمان نمی خواد اینها شناخته بشوند و حتما بهشون گفته اند ما صداتون می کنیم ولی شما نیایید… همینطور اینها را همه پچ پچ به هم می گفتند.
مطالب مرتبط
https://www.nototerrorism-cults.com/2018/11/06/%d8%ac%d8%b2%d8%a6%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%af%d9%82%db%8c%d9%82%d8%aa%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b2%d9%85%d9%86%d8%a7%d8%b3%d8%a8%d8%a7%d8%aa-%d9%85%d8%b3%d8%b9%d9%88%d8%af-%d8%b1%d8%ac%d9%88%db%8c-%d8%a8/
https://www.nototerrorism-cults.com/2016/09/04/%d8%ae%d8%a7%d8%b7%d8%b1%d8%a7%d8%aa%db%8c-%d8%af%d8%b1%d8%af%d9%86%d8%a7%da%a9-%d8%a7%d8%b2-%d8%b9%d8%b1%d8%a7%d9%82-6-%da%a9%d8%aa%da%a9-%d8%b2%d8%af%d9%86-%d9%81%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af/

شروع افشاگری زینب حسین نژاداز فرزندان مجاهدین: تهدید فرزندان جدا شده اعضا توسط فرقه مجاهدین بخاطر شرکت در کلاب هاوس
فوریه 2, 2022
شروع افشاگری خانم زینب حسین نژآد در مورد فرقه رجوی
نقل از فیسبوک ایشان که توسط آقای مصطفی محمدی ارسال شده

داود باقروند ارشد
با تبریک به خانم زینب حسین نژاد که سرانجام تصمیم به دفاع از حقیقت گرفته اند. توصیه نگارنده همواره این بوده است که نباید با کتمان حقایق به رجوی فرصت داد چون رجوی با افکار بشدت استبدادی نوع داعش که تف دهان رهبریش را تبرک اعلام کرده است، در تضاد مطلق با نسل نو ایرانی تنها عامل مرگ و نیستی، تف سربالای آپوزیسیون در وطن فروشی و سرکوب داخلی و افکار قرون وسطایی است. ضمنا امیدوارم خانم زینب حسین نژاد محدودیت های جلوگیری از انتشار اطلاعات زنان مجاهدی که خود شاهد همخوابگی مسعودرجوی با دهها زن بوده اند و دوستانه از نگارنده خواست دست نگهدارم و منتشر نکنم را بردارند و حداقل خود به انتشار آنها بپردازد. تا بیش از این به رجوی اجازه تجاوز به حریم زنان داده نشود.
با آرزوی روزهای خوش برای ایشان و خانواده رنج دیده وی که طی چندین دهه زیر بالاترین و طاقت فرساترین شکنجه های روحی و روانی توسط فرقه ننگین رجوی بوده اند، طرح توضیحاتی (درد دلها) را قبل از خواندن مطلب خانم زینب حسین نژآد با خوانندگان ضروری میدانم.
خانواده حسین نژاد
خانم زینب حسین نژاد، فرزند آقای علی حسین نژآد(غلام) از مبارزین و زندانیان زمان شاه، هم بند دکتر علی شریعتی، کاندید مجلس برای شهرستان میانه از جانب مجاهدین در فاز سیاسی، از مسئولین سابق بخش سیاسی-عربی فرقه مجاهدین و معلم عربی شخص مسعود رجوی و بسیاری از مسئولین این سازمان، مسئول ترجمه تمامی اطلاعیه های صادره آنها به عربی بودند. همسر آقای حسین نژآد (مادر خانم زینب حسین نژآد) بعلاوه دو برادر آقای حسین نژاد (عموهای زینب)جزء به اصطلاح شهدای این فرقه میباشند. آقای حسین نژاد دانش آموخته تاریخ و ادبیات از دانشگاه تهران هستند. ایشان همواره با اشراف به تاریخ اسلام و ایران، برعکس بقیه پیوستگان به مجاهدین چه از داخل چه از خارج کشور، چه بعنوان دانش آموز و یا حتی دانشجو و… که از درد فقدان دانش کافی تاریخی-سیاسی رنج میبردند و میبرند، و درنتیجه براحتی فریب دجالگریها و دروغ های رجوی را میخوردند و می خورند، آقای حسین نژآد هرگز تسلیم اباطیل و ترشحات ذهن بیمار قدرت پرست داعشی رجوی نشد. همان زمان که رجوی در جمع 4000نفره مجاهدین قرآن میخواند و تفسیر میکرد و بقیه فکر میکردند عربیش بهتر از پیامبر!! و تفاسیرش چپ تر از اوست!!(رجوی اینرا القاء میکرد)، آقای حسین نژآد برایش مینوشت که هم آیات را غلط خواندی و هم تفاسیرت هیچ ربطی به اسلام ندارد و غلط است. بویژه آنجاهاییکه رجوی تلاش میکرد برای توجیه جنایاتش اعمالش را به تاریخ اسلام ربط دهد. همین مواضع آقای حسین نژاد عینا در زمینه های سیاسی و تشکیلاتی بطور مستمر خشم و کین شتری استبداد مطلقه رجوی را بر می انگیخت. رجوی که نمیتوانست حسین نژاد را در افشا و بی اعتبار کردن خودش ساکت کند، چه خودش و چه توسط ایادی جنایتکارش همچون مهدی ابریشمچی، عباس داوری و زنان خود فروخته به او بالاترین تحقیرها و توهین ها و اتهامات را برای خرد کردن و شکستن حسین نژاد بکار بستند. از همین رو در یکی از همین موارد اعتراض اقای حسین نژاد که آنرا علنی کرده بود و به تابلو عمومی زده بود، بعلاوه شکست دادن پروژه رجوی برای ربودن دختر کوچکتر حسین نژآد از ترکیه و بردن به عراق را مستمسک قرار داد و او را بعد از چنین دادگاه محاکمه درون یگانی به همراه هزار نفر دیگر از جمله نگارنده به جرم خیانت به رجوی!!! در سالن معروف به میله ای باقرزاده محاکمه و به اعدام محکوم کرد. جریان تنها ماندن خواهر کوچکتر زینب در ایران بدلیل تحت تعقیب بودن پدرش، و پروژه تلاش برای ربایش او از ترکیه و بردنش به عراق و … توسط رجوی بسیار جگر سوز است که بهتر میدانم خود زینب و یا غلام به آن بپردازد تا شخص ثالثی چون نگارنده. هرچند در گذشته به میزانی که بعنوان یک مسئول در این فرقه مطلع بوده ام شاراتی کرده ام.
ترس رجوی از حسین نژاد و دانش ظلمت رجوی سوز او آنقدر بود که یک نگهبان از مزدوران سرکوبگر ضد اطلاعات فرقه اش بنام «حسین فرزانه سا» را برای جلو گیری از فرار غلام 24ساعته همراه او گمارده بود. تا اینکه بدلیل بیماری و تب نگهبان مزدور رجوی، آقای حسین نژاد توانست فرار کرده و نجات یابد. خانم زینب حسین نژاد هم باید بداند که جدای از وضعیت داخل کشور که بطور مطلق تاثیری بر آن نداریم، و این مردم ایران هستند که هرلحظه با مشکلات روبرو و در حال مبارزه برای کسب خواسته هایشان هستند و بهای انرا را نیز می پردازند.

توهم سکوت، گذشت یا کوتاه آمدن در مقابل مسعود و مریم رجوی
تمامی کسانیکه به نوعی به تاکتیک و یا روش سکوت و کوتاه آمدن در مقابل مسعود و مریم رجوی و همه جنایاتی که مرتکب شده اند روی می اورند هرچند ممکن است فکر کنند هرکدام دلایل خاص خودشان را دارند اما همگی عمدتا ناشی ازدو دلیل است. اول این که هنوز بشدت در مدار القائات مسعود رجوی و به زبان دقیق تر مغزشویی های او قرار دارند. و آن اینکه “رجوی در حال مبارزه با رژیم برای آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و … است و اینها بریده هستند”. که البته جنایات انجام شده در داخل کشور نیز کمک کار رجوی برای این دجالگری بوده و هست. تا رجوی بتواند در پس اخبار داخل کشور اعمال و ماهیت جنایت پیشه صد بار بدتر خودش را لاپوشانی کند. این بیان را نگارنده دهها بار در مورد آقای اسماعیل وفا یغمایی بکار برده ام، و ایشان بتدریج که با ماهیت رجوی اما اینبار در برخورد با خودش لمس و حس کرده و آشنا شده است از سنگر تاکتیک سکوت و یا توصیه و نصحیت و در واقع از دام توطئه فریب و مغزشویی های رجوی خارج شود و به بیان حقایق بطور عریان تری پرداخته است. این توهم ناشی از مغزشویی های استالینی رجوی (رجوی در حال مبارزه برای آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و… با رژیم است، و بقیه مفت خور و الدنگ و… و اگر به رجوی گفتند بالای چشمت ابروست با حکم «مزور رژیم» باید گذاشت سینه دیوار) پنجه های خونین و جنایتکارانه او را در پس مظلوم نمایی هایش نیمتوانند ببیند. ریشه آن در علت دومی است که در زیر خواهد آمد. رجوی در بی رحمی جنایتکارانه هیچ رقیبی ندارد. به هیچ کس رحم نمیکند، علنا گفته جدا شدگان را در وسط اروپا باید کشت و ایستاد بالای سر کشته آنها و گفت بله ما کشتیم. حکم اعدام خانواده جداشدگان و حتی اعضای وفادار را که مخالف رجوی هستند را نیز در کتابش صادر کرده است.
عین همین تذکار را در مطلبی تحت عنوان (هشدار نسبت به جان محمد رجوی فرزند اشرف و مسعود رجوی)به محمد رجوی (پسر مسعود رجوی) دادم، وقتی ضمن اینکه از مخاطبین محمد رجوی خواستم به او فرصت دهند و نخواهند بلافاصله که از زندان رجوی خلاص شده چون هنوز تحت تاثیر مغزشویی های رجوی است، بتواند حقایق را بازگو کند. تاکید کردم که محمد (که در کودکی خودم(نگارنده) از ایران خارجت کردم و مدتی هم نگهداریت با خود من بود) “دشمن اصلی شخص تو نه رژیم که پدرت است“. این از جمله مواضعی بود که میدانم در آن موقع به جد اذهان را به چالش می کشید. ولی دیدیم که رجوی به پسرش (فرزند اشرف ربیعی) نیز که سکوت کرده و کناری نشسته بود و به درس و شغلی مشغول بود هم رحم نکرد و از طریق شرکتی (متعلق به مسعود رجوی بود) و محمد را استخدام کرده بود!! طبق آنچه خود محمد گزارش کرد(اینجا) به محمد فشار آورده بود که: “باید اطلاعیه بدهی و جدا شدگان را مزدور بخوانی والا از شرکت اخراج و پرونده پناهندگیت را با افشای اسناد سوابق زندگیت!!! نابود میکنیم” محمد که چشمش به “شکوه” دشمنی پدرش با خودش باز شده بود از این پدر تبهکار به دادگاه شکایت برد و دادگاه نروژ پدرش و تلاشهای پدرش را محکوم کرد و مجبور به پرداخت جریمه نمود، . و دیدیم که رجوی اثبات کرد که دشمن اوست.
رجوی باوجود جنایت پیشگی و شقاوت بی حد و مرز، اما بشدت فریب کار است بویژه وقتی همه پرده ها بیفتد و دستش رو شود، خود را به موش مردگی میزند و طلب عفو و گذشت!!!! میکند. مجاهدین و اعضایی که پاکترین انسان ها هستند و قلبی رئوف دارند بسادگی فریب میخورند و خورده اند. گذشت در مورد افراد آنهم در یک عمل جایز است اما تشکیلاتی که تمامی تصمیماتش ناشی ازتوطئه های سازمان یافته برای قتل و کشتارو شکنجه زندان های طویل المدت و تحویل دادن به زندانهای صدام و وطن فروشی ها تاریخی با مقاصد منافع قدرت پرستانه است، ساده لوحی است. مگر بعد از درخواست گذشت مسئول اول جنایات فرقه رجوی، اینکارهایش را متوقف کرده؟ جز این است که مطلقا مطمن بوده دستش چنان روست که نمیتواند جلوی خروج را بگیرد به دجالگری و فریب اذهان ساده لوح متوصل شده و موفق هم شده. مثال توبه گرگ مرگ است در مورد اینچنین شرایطی گفته میشود.
فرهنگ استبدادی دلیل دیگر اتخاذ تاکتیک سکوت جدا شدگان
کشورهایی که مردم و فرهنگ زور پذیر دارند، (ن ک به اینجا) یا اسیر مطلق هستند، خمینی را در ماه می ببنند، هفت میلیون نفر به استقبالش میروند، برای مسعودرجوی خود سوزی میکنند، در زندانها حتی اسمشان را هم نمی گویند، یک بانوی انگلیسی[1] که در تاریخ اجتماعی ایران تحقیق کرده میگوید: “مردم ایران نیز مانند دورنمای سرزمینی کشور ایران سراسر ترکیبی از تضاد بوده اند. همه مردمی جوانمرد و بلند همت و سلحشور بوده اند ولی هنگامیکه در خشم فرو می رفته اند، درنده خویی آنها نظیر نداشته است.” به زبان دیگر اعتدالی در کار نیست، وقتی از حکومتی خشمگین می شوند دیگر از هرگونه فکر و تفکر و اندیشه و اعتدال خارج میشوند نفرت خرد آنها را کور میکند. و فقط وقتی بیدار میشوند وچشم باز میکنند، که حکومت مورد انزجارشان را سرنگون و فرد دیگری که بجایش گمارده اند و سالها عبد و عبید او بوده اند، که اتفاقا بدتر از حاکم قبلی بوده است. اینبار به جان او می افتند و روز از نو روزی از نو. واین سیکل معیوف 2500 سال است ادامه دارد و هیچ گاه در فقدان خرد و اندیشه لازم برای حرکت به جلو (اصلاح حتی یک قدم) نشکسته. تا اینکه در سرنگون کردن یک حکومت، بفکر ساختن و تقویت و ریختن بنیان های نهادهای مدنی و فراگیر باشند تا در هر جانشینی یا حتی سرنگونی حداقل یک قدم به جلو بروند. اما همان گونه که حکام نیز بر اساس تخریب جلو می رفتند. یعنی حاکم و تحت حاکمیت هردو تغییر را تخریب میشناسد. اگر طی 2500 سال در هر سرنگونی یک نیم قدم جلو رفته بودیم امروزه ما از سوئیس هم جلو تر بودیم. اما درجا میزنیم. انسانهای رمانتیکی که یا مرگ یا مصدق اند، صادق ترین روشنفکرانمان بکتاش آبتین هستند که هنوز بدنبال شهادتند، هنوز فلسه ما مبتنی بر فلسفه عاشورا است. دنیا بر اساس شهادت عاشورایی تغییر نمیکند. هیچ کشور پیشرفته ای براین اساس تحول نیافته است. رجوی دقیقا از همین ویژگی استفاده میکند و همه را در دام خود دارد. به محتوای تمامی شعارهای رجوی و دفاعیات مزدوران بی جیره و مواجبش در تمامی کامنت هایی که میگذارند نگاه کنید. همه بر این طبل می کوبد که “به من جنایتکارتر از رژیم نگاه نکنید که چه گندی هستم، بلکه فقط به این بپرداز که سرنگون کنی” . تا بعد از 42 سال بنشینید و بگوئید چه غلطی کردیم.
اجازه بدهید بگویم فرهنگ و نهادهای استثماری ایران وایرانی، نهادینه شده طی 2500 سال، هیچ گاه علیرغم همه شعارهای سوپر چپی که داده اند و میدهند اجازه نداده و نمیدهد که بد را نه با عالی بلکه حتی با کمی بهتر جایگزین کند(اصلاح برایش حرام و خیانت به چه گوارا، لنین، امام حسین، ژنرال جیاب، و… است). که خودش را همواره در خشم و کین و نفرتی نشان میدهد که اینها در حذف مخالف (مستقل از اینکه کیست و چیست چه توسط حاکمیت و چه توسط آپوزیسیون)، در حذف دگر اندیش، نشان میدهند. اگر خودش فرقه رجوی ایست دگر اندیش حق حیات ندارد، بنابراین حکم اعدام (مزدور رژیم است) بسهولت احکام اصحاب هیتلر علیه یهودیان و با همان آسودگی اخلاقی! و بی و جدانی! (یعنی باید اعدام شود، در کوره ها سوخته شوند) بزبان و قلم شان ساری و جاری میشود. این همان روی دیگر استبداد و زور پذیری آنهاست. فراموش نکنید هیتلر فکر نمی کنم خودش شخصا فردی را کشته باشد.
فرقی هم نمیکند این مخالف و دگر اندیش چهل سال باشد از تشکیلات یک ساعت هم جدا نشده باشد، و در اشرف باشد (که او را شعبه سپاه پاسداران میخواند) یا در خارجه بوده باشد واصلا پایش به ایران نرسیده باشد، اما همین جدا شده اگر با استبداد او مخالف نباشد ایران هم رفته باشد مزدور محسوب و واجب القتل نمیداند. اگر طرف سلطنت طلب باشد، باید مخالف رضا پهلوی را به شیوه ساواک به حسابش رسید. اگر سکولار باشد و بگویی اقدام شما غیر دمکراتیک است، یا این موضع سیاسی ات بوی فاشیسم میدهد، باید شما را ترور سیاسی کند. اگر خودش جدا شده و ایران نرفته، ایران رفته ها شامل حکم رجوی میشوند هرچند صبح تا شام خودش با روشهای رجوی مخالفت میکند! یعنی بحث در محتوا نیست. بلکه برای هیچ منتقد و مخالف ودگر اندیش حق انتخاب و حیات سیاسیئ قائل نیستند. اگر کسی از رژیم حمایت میکند، باید به شیوه بدتر از رژیم به حسابش رسید؟!! بعد خودمان را هم بهتر از رژیم میدانیم!!
ایرانیان ضمنا از آنجا که از حُسن “تقیه” نیز برخوردارند (یعنی ضمن روزه بودن نماز شب هم می خوانند) اگر مواضع فوق الذکر را علنی اتخاذ نکنند، ولی در دلشان ضمن تقیه به همه روشهای فوق الذکر می اندیشند. چون ریشه در دمکرات نبودن بعلاوه تحت مغزشویی رجوی قرار داشتن و کمی هم ریشه تنزه طلبی دارد. و البته ریشه همه اینها در جهل سیاسی و فقدان درک فرایندهای شکل گیری نهادهای سیاسی فراگیرِ غیر استثماری است که به دمکراسی منجر میشود. وقتی فرهنگ و ملاک، من هستم چون متنفرم، من هستم چون همرنگ جماعتم. غیر ممکن است از جماعت همرنگ نما، که جرات زدن حرف نویی را ندارد، اجتماعی نوینی شکل بگیرد.
با بیان این درد دلها با مردم ایران، به گفتار و بیان حقایق این زن شجاع خانم زینب حسین نژآد می نشینیم.
داود باقروند ارشد
افشاگری خانم زینب حسین نژآد
نقل از فیسبوک ایشان که توسط آقای مصطفی محمدی ارسال شده
چنانکه در بالا نوشتم مطالب این صفحه برای دفاع از حق خویش و کرامت و شعور انسانی ام است، هرگونه سواستفاده افراد و سایت های جمهوری اسلامی از مطالبم را محکوم میکنم.
من اما این را اینجا در صفحه ام می نویسم چرا که شما را انسانهایی شناختم با هویت مستقل، روشن، آگاه و بدور از مغزباختگی به یک ولی فقیه و یا یک رهبر ایدئولوژیک. یعنی کسانی که از خود استقلال فکری، توانایی اندیشیدن و قضاوت انسانی را داشته باشند.
من 6 سال پیش در آلبانی پس از نوشتن گزارشات شکایت از فرماندهان کمپ لیبرتی به خانم مریخی مسئول اول سازمان مجاهدین، در رابطه با فشارهای شدید روانی بر من در عراق مبنی بر نوشتن اطلاعیه و مطالب دروغین از زبانم علیه خواهر بیگناهم و مزدور نامیدن او و عدم ارسال نامه ام و اجازه ندادن ارتباطم با او که از جمله خواستار نیامدنش به عراق و بازیچه نشدن احساساتش توسط وزارت اطلاعات بودم که کوچکترین و طبیعی ترین حقم بود، اعلام جدایی کردم.
اما تنها بدلیل اینکه مسئولین خارجه این سازمان از جمله خانم مریخی در آلبانی از من خواسته بودند که گذشت کنم تا به حال سکوت کرده بودم، و ابتدا در سالهای اول نیز چنان که برخی شاهد بودید دوست داشتم فعالیت های حقوق بشری ام برای آزادی ایران را هم چنان ادامه دهم و البته حق خویش می دانستم که تجارب سالیانم در مجاهدین را برای کمک بیان کنم، اما طبق توصیه های منطقی و قابل توجه سایر دوستان و هم نسل های خودم، فیسبوک قبلی را بسته و ابتدا بدنبال کارهای اقامت، تحصیل و کار و پیشرفت رفته بودم. پس از آن نیز به اندازه کافی انسان های زیبا و اهداف متکامل تر با انرژی های مثبت در این دنیا یافتم که دیگر گذشته را فراموش کنم و به انرژی های منفی قبلی فکر نکنم. اما آنچه امروز مرا مجبور کرد که دوباره دست به قلم ببرم آزار و اذیت های مجاهدین است که تا کنون ادامه دارد.
همینجا نیز تصریح میکنم که من بمانند برخی که حال بخاطر مسائلی از مجاهدین حق السکوت و یا از جمهوری اسلامی حق البیان می گیرند، هرگز و هرگز هیچگاه نه یک یورو از کسی حق السکوت گرفته ام و نه یک یورو حق البیان یا هر چی…، و از روزی که در تیرانا بطور کامل با مجاهدین قطع ارتباط کرده و از خانه تحت پوشش آنها خارج شدم، افتخار این را دارم که کاملا مستقل بودم، من در آلبانی ابتدا توانستم با کمک اقوام و فامیل هایم و سپس سازمان ملل دو سال را همراه با تدریس در یک انستیتو طی کنم. سپس در یونان شخصا کار پیدا کرده و درآمد مستقل داشته ام و درفرانسه نیز تنها حقوق پناهندگی و تحصیلی دریافت کرده ام و کاملا مستقل هستم.
این چند سال برخی مرا جاسوس مجاهدین برای ساکت کردن پدرم و برخی نیز مرا تنها چون نزد پدرم در فرانسه آمدم مزدور جمهوری اسلامی خوانده اند، من هیچ کدام نیستم، یک انسان مستقلم، دختر یک پدر و مادرم با داستنهایی پر از تلاطم زندگی….و اکنون مخالف هر نوع حکومت اسلامی چون طعم آن را چشیده ام.
این را نیز باید بگویم که من از زمانی که به فرانسه رسیدم علارغم برخی مخالفت هایم با اعمال و خط فکری پدرم حتی وقت میگذاشتم تا بغض پدرم نسبت به مجاهدین را کم کنم و فروبنشانم و عضویتش در گروه های سالم و دموکراتیک را تشویق کنم ، بغضی که اکثرش در نتیجه جلسات ایدولوژیک بخصوص اواخر دهه هفتاد شمسی در قرار گاه باقرزاده در نزدیکی بغداد که او را تحت شدیدترین سرکوبهای روانی، تحقیر، تهمت و ساعتها سرپا نگه داشتن و اعتراف گیری های اجباری که تجاوز آشکار به حریم خصوصی یک انسان است، ایجاد شده بود. و تا آخرین لحظه که او از لیبرتی فرار می کرد مثل بقیه افرادی که خواهان جدایی بودن، از طرف مجاهدین زندانبان مشخص داشت که همواره او را تعقیب می کرد.
خود من نیز این چند سال هیچ فعالیت، یا نوشته و یا مطلبی علیه مجاهدین حتی برای دفاع از خود و دفاع از حقیقتی که در کمپ لیبرتی بر من گذشت انجام ندادم، چرا که آن عذرخواهی تلویحی و اندک دلجویی مسئولین مجاهدین در آلبانی را ارزش گذاری کرده بودم، در هر حال اشتباه من شاید این است که زود می بخشم و همواره زیادی بخشنده بودم.
اما متاسفانه آنها در همین پاریس دست به کار بسیار رذیلانه و کثیفی زدند و این بار زنی را که پدرم قصد جدایی از او داشت، بارها به جان من انداختند تا من برای کمک اسباب کشی به پدرم به پاریس نیایم و شاهد نباشم تا او بتواند برای انتقام از تصمیم پدرم سناریوی ساختگی مجاهدین را با زخمی کردن خود، اجرا و مدارک و کامپیوتر پدرم را بدزدد و به مجاهدین بدهد تا بتواند مابه ازا آن امتیاز پول وخانه و …بگیرد.
زنی که به گفته خود مجاهدین فرستاده وزارت اطلاعات بود، سندش موجود است، زنی که میگفت من بین پاسدار و مجاهد، قطعا مجاهد رو می کشم (عین جمله را میگویم و من چه بیهوده با او بحث میکردم)، و …. حال چه حقیرانه مجاهدین دست به دامن چنین فردی شدند تا از من انتقام بگیرند. آنها من را بیگناه وارد این بازی کثیف شان کردند.
وقتی مجاهدین لایق گذشت نیستند من چرا باید بگذرم؟ مگر گناه من چه بود؟ من از خیلی از رفتارهای ناردست و غیر انسانی مجاهدین گذشته بودم چه رسد به فرستادنم در سن 16 سالگی، این که کمترینش هست. این را که خیلی وقت بود گذشت کرده بودم. بچه های دیگه حق دارند که نگذرند، هر کس حق دارد که بدون هیچ دلیلی از حقش نگذرد و حقش را طلب کند و حرفش را بزند، اما من به نوبه خودم شخصا تا همین یک سال و نیم گذشته تصمیم به گذشت داشتم، بنا به دلایل بسیار، اما حالا دیگر نه، یعنی نمیتوانم، من دیگر نه تنها از این یک سال و نیم که آسیب دیدم و نه دیگر از عراق و نه حتی از کودکی ام نیمتوانم بگذرم. مگر حقی اینجا ادا شود.
هر چند که دفاع از حقیقت مسولیت هر انسان با وجدانیست چه برسه به اینکه هم نسل و هم سرنوشتت باشه، من هم این خانوم خبرنگار رو نمیشناسم ولی یک چیز رو میدونم حرفهای امین و بقیه بچه ها عین حقیقته و من گواهم چرا نباید ازش دفاع کنم، وقتی من تک تک این کلمات رو زندگی کردم، من این خطوط رو زندگی کردم و مجاهدین حتی یک کلمه صداقت و شفافیت ندارند، چرا من نباید از آنها دفاع کنم؟
واقعیت این است که مجاهدین با زوری که از ایدئولوژی اسلامی و پولشون نشات میگیره از کودکی روی جان و روان ما سوار شدند و هنوز هم می خواهند بخاطر جدایی ما از سازمان، ازمون انتقام بگیرند.
من حرفهایم رو می زنم چون نمیخواهم کینه ای بشم، من نمیخواهم شبیه مجاهدین بشم، خمینی انقدر جنایت کرد که مجاهدین را کینه ای و شبیه خودش کرد، من نمیخواهم شبیه به هیچ کدامتان بشوم.

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ آن کاترین سوینفورد لَمبتون (به انگلیسی: Ann Katherine Swynford Lambton)‏ (۸ فوریه ۱۹۱۲ – ۱۹ ژوئیه ۲۰۰۸) پروفسور ایران‌شناسی در دانشگاه لندن. و پارسی‌دان انگلیسی و کارشناس تاریخ ایران در دوره‌های سلجوقیان، مغول‌ها، صفویان و قاجاریان و پژوهشگر برجستهٔ مسائل ایران بود.او مدتی وابستهٔ مطبوعاتیِ سفارت بریتانیا در تهران و نیز از مأموران برجستهٔ سازمان‌های اطلاعاتی بریتانیا در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ میلادی در ایران بود که در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نقش داشت. بر اساس روایت روزنامهٔ تایمز لندن لمبتون در دوران جنگ دوم جهانی در وقایعی که منجر به خلع رضاشاه از سلطنت شد، نقش مهمی داشت و در رساندن خبرهای ایران به بخش فارسی بی‌بی‌سی فعال بود

انقلاب 22 بهمن یک اشتباه یا ربوده شده از مدعیان آن!؟
فوریه 8, 2022
بقلم داود باقروند ارشد
پیشگفتار
چهل و سه سال از 22 بهمن 1357 میگذرد. جامعه متشتت خارج کشور و البته بعضا در داخل کشور بحث هایی از قبیل، اشتباره بودن سرنگونی نظام پهلوی، و مقصر جلوه دادن آن نسل، درست بودن سرنگونی نظام پهلوی، اما به انحراف رفتن آن، یا دزدیده شدن انقلاب، و انواع و اقسام نظریه های مقصر شمردن و رفع اتهام بازاری داغ دارد. اما امان از اینکه کسی جرات کند بگوید. تاریخ یک ملت و مسیرهایی که طی میکند حاصل عوامل متعددی است که ریشه در نهادهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، مذهبی دارد که برای سالیان در میانشان نهادینه شده است. در بررسی تاریخ چندین هزار ساله میهن ما نشان میدهد که حتی عوامل بنیان کن خارجی چون حمله مغول و اعراب چه برسد به استعمارنوین حداقل در مورد ایران ما نتوانسته است در 2500 سال گذشته این کشور و مردمش را تغییر ماهیت-ایرانیت بدهد. تغییر ناپذیری ما متاسفانه جنبه های منفی نیز دارد که همواره دشمنِ حاکمان دیکتاتوری هستیم که طی 2500 سال گذشته با سرنگونی دیکتاتور قبلی، جایگزین کرده ایم. و با سماجت تمام در رویکردهای خود به ادامه این سیکل معیوب اصرار می ورزیم. البته این رویکرد مانع از این نمی شود که نسلهای جدید، نسلهای قدیمی را بخاطر سرنگون کردن نظام قبلی مقصر نشمارند!!!!
متاسفانه مقصر شمردن نسلهای گذشته توسط نسلهای نو در بنیان خود محتوایی ارتجاعی و عقب گرایانه نیز دارد. چرا که بجای ارتقاء آنچه نسل گذشته ساخته یا کسب کرده یا بنیان نهاده با همه معایبی که بتوان امروز برایش شمرد، با مقصر خواندن آن نسل، بازگشت و تصحیح اشتباه را القاء میکند که از روحیات نو آوری بر نمی خیزد بلکه در فقدان هرگونه روحیه و انگیزه و تلاش برای ساختن و بنیان نهادن جامعه ای نو، به راحت ترین انتخاب یعنی بازگشت به کهنه و تصحیحِ “اشتباه” نسل گذشته بسنده میکند. و این همان سیکل معیوب 2500 ساله ای است که در فوق آمد. برای اشراف به خودمان نمی خواهیم خیلی بدور برویم. تاریخ معاصر ما از مشروطه به بعد تا به امروز تصویر روشنی به ما میدهد. در مقایسه نسل گذشته با نسل جدید باید متاسفانه به نگاتی اشاره کرد که دلپذیر نیستند.
مقایسه ای اجمالی بین نسل گذشته مقصر و نسل جدید
نسل گذشته که سیستم پهلوی را سرنگون کرد، ایرادات بسیاری داشته و دارد. اما در مقایسه با نسل جدید که بسیاری از ایرادات نسل قدیم را بدرستی برجسته میکنند، خود در شرایط بهتری قرار ندارند، بلکه حتی برعکس اگر قرار باشد امتیازداده شود میتوان موارد منفی زیر را برای نسل جدید نسبت به نسل قدیم برشمرد،

  1. قدیمی ها در پیگیری سرنگونی سلطنت پهلوی هیچگاه به عقب نگاه نکردند، از جمله خواستار بازگشت قاجاریه شوند.
  2. اما نسل جدید در مخالفت برحق با جمهوری اسلامی بدنبال سلطنت هستند که رو به عقب است.
  3. قدیمی ها هرگز در بوق و کرنا نکردند که چرا قدیمی تر ها آنها را از چاله قاجار به چاه رضا خان و… گرفتار کردند، بلکه خود آستین بالا زدند و تلاش کردند نقیصه را آنگونه که فکر میکردند درست است رفع و رجوع کردند.
  4. جدیدی ها در اساس در آه و ناله و شکایت از قدیمی ها گرفتار مانده اند.
  5. قدیمی ها در مخالفت با شاه، خواستار آزادی های دمکراتیک و استقلال کشور در یک جمهوری بودند.
  6. نسل جدید در مخالفت با رژیم حاضر خواستار دمکراسی هستند که با دخالت ابر قدرت های اسعتماری برپا شود آنهم نه در یک جمهوری بلکه در یک رژیم سلطنتی.
  7. قدیمی ها برای کسب آنچه می خواستند، آستین بالا زدند و وارد مبارزه سازمان یافته شدند، هرچند بعضی به غلط مبارزه مسلحانه را برگزیدند.
  8. نسل جدید برای خواسته های خود حاضر نیست چاره ای بیندیشد.
  9. قدیمی ها بدلیل اختناق کاملی که ساواک در داخل کشور گسترده بود، و نبود اینترنت و… خارج کشوری هایش فعالانه با محور قراردادن مبارزات داخل کشور، در صحنه بین المللی در اتحادی گسترده بعنوان کمکی داخل کشور(کانون مبارزه)، نقش پشتیبان و اطلاع رسان جهت شکستن تور اختناق پهلوی را بازی کردند.
  10. نسل جدید خارج کشوریها، نه تنها این نقش را بازی نمیکنند با محور قرار دادن خود در مبارزه!، سالیان مبارزات داخل کشور را طعن و لعن میکردند، بلکه در اوج وقاحت همچون مسعودرجوی و دنباله روهای ایدئولژیک او حتی داخل رفتن را نیز ضد مبارزه می شمارند.
  11. قدیمی ها در خارج کشور، بدرستی با قدر شناسی، مبارزان داخل کشور را رهبری جنبش می شمردند.
  12. نسل جدید خارج کشوریها، نه تنها قدر شناس نیست که نقش رهبری را در 5 تا 12 هزار کیلومتری کشور برای خود قائلند!
  13. قدیمی ها در خارج کشور برای داخل کشور تعین تکلیف نمی کردند.
  14. جدیدی ها در خارج کشور ضمن راحت خارج کشور، با عتاب و خطاب قرار دادن داخل کشور، تعین تکلیف میکنند که، رای بده، رای نده، تظاهرات کن، کشته شو ولی تظاهرات را متوقف نکن، چرا تا سرنگونی رژیم تظاهراتتان را ادامه ندادید!!! چرا بر نمی خیزید؟… چرا این شهر بلند شد دیگری نشد؟ و….
  15. قدیمی ها برای داخل کشور احترام عمیقی قائل بودند. و از این رو می توانستند آنها را درک کنند و نبظشان با نبض داخل میزد.
  16. جدیدی ها سالهاست که داخل کشوری ها را در خواب، خسته، دنبال منافع خود، … با انواع انگ ها مورد بی احترامی قرار میدهند.
  17. قدیمی ها ضمن نفی سلطنت پهلوی توانسته بودند، یک پارچگی کشور را برای خود تضمین کنند.
  18. نسل جدید هنوز نتوانسته است این کیفیت را بدست آورد. وبا انواع ملت گرایی های استعماری کشور را به ورطه تجزیه می کشاند. و هیچ یک پارچگی و اتحادی در مبارزه با این زمزمه های تجزیه طلبی مشاهده نمیشود.
  19. قدیمی ها علیرغم اختلافات عمیق ایدئولژیکی-سیاسی که داشتند، از مذهبی دو آتیشه، تا مذهبی های ملی، مذهبی های متمایل به مارکسیسم ومارکسیستها از انواع و اقسام آنها، همگی توانستند به یک اتحادی برای سرنگونی شاه برسند.
  20. نسل جدید، بعد از گذشت نزدیک به نیم قرن فاصله نوری با هرگونه اتحاد و همبستگی دارد.
  21. قدیمی ها هیچگاه خود را به دشمنان ایران وایرانی نفروختند.
  22. نسل جدید در سبق گرفتن از همدیگر برای خود فروشی به اجانب هیچ آبرویی برای ایران و ایرانی بویژه در خارج کشور، باقی نگذاشته است. از مسعود و مریم، رجوی گرفته که سردمدار خود و وطن فروشی هستند، تا رضا پهلوی، تا عناصر نا چیزی که افتخارشان عکس گرفتن با دشمنان ایران و ایرانی و یا التماس کنندگان به آنها برای بمباران کشور هستند.
  23. نسل قدیمی ها هیچگاه دستشان به خون مردم ایران آلوده نشد.
  24. نسل جدید، حداقل در مورد فرقه رجوی نه تنها دست به کشتار جوانانی که در مرزها درحال دفاع از کشور بودند زدند، بلکه خود در درون تشکیلاتشان داغ و درفش و زندان و شکنجه براه انداختند.
  25. نسل قدیم در قبال آدم کشی های درون تشکیلاتی مجاهدین در سال 1354 به رهبری تقی شهرام، موضع گیری داشتند.
  26. نسل جدید در قبال کشتار مجاهدین از جوانان ایران در مرزها، زندان و شکنجه و قتل درون تشکیلاتی ، تجاوز به کودکان توسط اعضای مجاهدین و تجاوز سیستماتیک به زنان مجاهد توسط مسعودرجوی و مهمتر از همه خود فروشی به عراق، عربستان، اسرائیل با افشای پروژه های اتمی رژیم یا سکوت کرده است یا با آنها که آنرا بشدت رد کرده اند به مقابله پرداخته اند.
  27. نسل قدیم به یمن! حاکمیت اختناق مطلق خاندان پهلوی، با سانسور نشریات و روزنامه ها و اخبار و فقدان کتاب های آگاهی بخشی که روبرو بود، که حتی در صورت یافتن کتابی مفید، فرد باید پیه دستگیری و زندان و شکنجه ساواک را با حمل و یا خواندن آن بجان می خرید. منجر به نرخ بسیار نازل کتاب خوانی شد، بی سواد ماند.
  28. نسل جدید اما به یمن اینترنت و در دسترس بودن هرگونه کتاب و مجله و اطلاعات از هر موضوعی ازسراسر جهان، کماکان با نرخ پائین کتاب خوانی بی سواد باقی مانده است.
  29. نسل قدیم دنبال رو بود. اما حداقل دنباله رو گروهها و تشکلهایی بود که با وجود همه ایراداتی که داشتند، استراتژی و مبارزه ای را سازمان داده بودند و بهای سنگین آنرا با جان و خون خود نیز می پرداختند، و در آن دوران (تاریک خانه اختناق شاهنشاهی از یکطرف و تبلیغات جهان دو قطبی) که فقط شعارهای جذابشان شنیده میشد، چاره ای جز دنباله روی نداشتند و دنباله روی کردند.
  30. نسل جدید، امروزه دنباله رو هست، ولی دنباله رو افرادی یک لا قبا، که آشکارا وطن فروشی میکنند.
    چـــرا ایران در موقعیت امروزیش است
    این گفتار دفاع از هیچ گذشته و حاضری و نسلی و قشری یا فرد وافراد خاصی نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه همچون سید عبدالله بهبهانی [1] وچه سکولارهای تراز اول همچون سید حسن تقی زاده ها [2] در مشروطه ضمن خدمات گرانی که برای کسب مشروطه نموده اند، بر اساس تمامی اسناد و مدارک بجای مانده و کتب نگاشته شده و حتی اعترافات داوطلبانه خود این عزیزان در سالخوردگی، همگی حاکی از وجود انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمع های شخصی و سیاسی بوده اند. بلکه با رویکردی تاریخی، روبرو شدن با واقعیات تلخ و بعضا شیرین خودمان (ایران و ایرانیان) چه در میان مردم ایران و چه بویژه نخبگان آن “یعنی آنچه بودیم و هستیم” میباشد. تا بتوانیم مبتنی بر واقعیات و بدور از توهمات و خود فریبی های عامه پسند بی محتوا و یا نفرت و کینه ورزی های کور به چنان درکی ازآنچه بودیم و هستیم و آنچه میخواهیم باشیم، برسیم که قادر شویم آرمان هایمان را بدرستی اولویت بندی و مرحله بندی کنیم، زیرساختهای لازم برای رسیدن به آنها را با نقطه ضعف هایی که داریم درک و مرحله به مرحله بدانها جامه عمل بپوشانیم. مهم تر اینکه با شناخت درست از خودمان، و جهان پیرامونمان، تهدیدات درونی و بیرونی را تشخیص داده دستآوردها را از گزند آن تهدیدات حفظ کنیم. تا همچون گذشته بعد از نصار هزاران هزار جان ورسیدن به قله، در آنجا گم نشده و به قعر دره های تاریک سقوط نکنیم. همچنانکه علیرغم دست یابی به مشروطه چه به دلایل «نهادهای رایج» در کشور[3] و چه بدلیل سوء استفاده استعمار انگلیس و سپس انگلیس و آمریکا از این نهادهای رایج، ابتدا رضاخان/شاه و سپس فرزندش محمدرضا شاه را بر ما حاکم کردند. تا در تداوم آن نهادها علیرغم شعارهای تمدن های بزرگ و … عقب ماندگی و استبداد نیز تداوم یابند، طوریکه امروزه نیز کماکان در جمهوری اسلامی دست و پا میزنیم و از روز استقرار آن مردم ایران یک روز خوش نداشته اند. با وجود این برنامه های آتی استعمار با اتکاء به همان «نهادهای موجود درونی» خواب بازگشت به اسلامی بسا بسا خشن تر و بی رحم تری همچون “جمهوری دمکراتیک اسلامی“!!! و یا بازگشت به سلطنت و انواع دیگر نامهای فریبنده ولی با محتوایی یکسان و حتی بدتر که در تاریخ ایران سابقه 2500ساله دارد، آشکارا برای مردم ایران تدارک میبینند.
    تازه ترین شواهد از اهداف استعمار، همین چند روز قبل بود که اسرائیل برای نیروی در خدمتش “فرقه رجوی و رهبران آن مسعود ومریم رجوی” برای ده ثانیه با حک کانال یک رژیم تبلیغ نمود. بلافاصله بعد از این اقدام سخاوتمندانه ارباب، و از ذوق و شوق زاید الوصف ناشی از مطرح شدن بعد از ایزولاسیون چهل ساله در میان مردم، شاهد واکنش قدرشناسانه مسعود و مریم رجوی از ارباب اسرائیلی در یک اقدام بی سابقه از انعکاس اخبار اسرائیل بویژه موضع گیری نخست وزیر آن آنهم با عکس بزرگی از نفتالی بنت در صفحه اصلی سایت ننگین شان بودیم. اینگونه محتوایی که رجوی سالیان پنهان میکرد را آشکار نمود.
    مضحک اینکه، وقتی در ادامه افشاگری نگارنده بعنوان یکی از مسئولین سابق بخش کامپیوتر و دانش دیجیتال آن فرقه و اشراف به اینکه چنین حک نه در حد دانش و نه امکانات فرقه رجوی نمی باشد، بنابراین ربطی به فرقه رجوی ندارد و کار اسرائیل است، و افشای اقدام تشکرآمیز رجوی با نشرِ عکس نخست وزیر اسرائیل برای اولین بار، بعد از 5 ساعت مسعود و مریم رجوی با عقب نشینی فضاحت بار عکس نخست وزیر رژیم اشغالگر را با عکسی از مذاکرات وین جایگزین کردند. تا شاید آبروی رفته را به جوی باز آرند.

عطف به این واقعیتِ تلخ از عمقِ میهن فروشی در به اصطلاح آپوزیسیون شاهدیم است که باید بخاطر سپرد که: امیر کبیرها، قائم مقام ها و مصدق ها قدیسانی در جمع دیگر نخست وزیران–دریوزگانِ استعمار، که میهن را به ننگ و رنگ خود آلودند، یکه و تنها بجنگ استبداد و استعمار رفتند، توسط ایرانیانی همچون رجوی ها، رگ زده شدند. همانگونه که امروزه نیز رجوی هر مخالف و منتقدی را چه در درون خود و چه بیرون خود با ترور سیاسی رگ میزند. بنابراین، هیچ ادعای پر طمطراق مبارزه با استبداد، فساد و اعدام و نقض حقوق بشرو… کسی را نسبت به اینکه مدعی خود نیز پاک از این ایرادات است نباید فریب دهد، چشم های خرد را کور و گوشهای شنوا را کر و مدعی را نسبت به خودش متوهم کند.

مطالب مرتبط:
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری

قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟

ما ایرانیان باید به اینگونه استبداد آفرینی پایان دهیم. به گوسفند وار همچون اعضای فرقه مجاهدین و سلطنت طلب ها، کور کورانه و از سر نفرت و کینه بدنبال کسی رفتن که نتیجه بلافصل کمبود مطالعه و دانش تاریخی و … است، پایان دهیم. به دلالان دمکراسی دیجیتالی با لایک های بی محتوا و گوش کردنها و پذیرفتن های کورکورانه بـــدون نــقــد پایان دهیم. به استبداد درونمان نباید مجال عمل دوباره و صد باره بدهیم. و در یک کلام، درِ کارخانه تولید «نهادهای سیاسی استثماری» و «مستبد سازی» را برای همیشه گِل بگیریم. والا چه با جمهوری اسلامی از هر نوع و رنگش، ویا سلطنت، جمهوری، سکولاریسم، با سوسیالیزم و…هیچ سرنوشتی جز همان سیکل معیوب 2500 ساله گذشته نخواهیم داشت. هرآنکس که مایل است میتواند یک شمائی ازتشت در ایران آینده را در تشتت امروز خارج کشور ملاحظه کند. تنها با این تفاوت که در آینده سلاح بر دست خواهند داشت، از طریق حذف رقیبانی که حتی در اوج ضعف و نیاز مطلق در خارجه نیز دست نیاز جهت وحدت بسویشان دراز نکردند با تبدیل ایران به لیبی و… به کسب یکه تازانه قدرت خواهند پرداخت.
با تجربه بیش از چهار دهه خونین در کانون مبارزه سیاسی-نظامی، و کسی که نابودی هزاران تن از فداکارترین جوانان و ایرانیان و خانواده های آنها طی این سالها ازنزدیک نظاره گربوده، شاهد گرفتار شدن نسل هایی از ما ایرانیان توسط فریبکاری های تاریخی قدرت پرستان در پس انواع شعارهای درظاهر مترقی و چپ روانه و به مسلخ برده شده اند. ایران و ایرانی باید یکبار برای همیشه دست از فریب خود بردارد و با خودش روبرو شده آنرا تغییر دهد، ایرانی گریزی از روبرو شدن با واقعیت خودش ندارد. نادیده گرفتن، حذف ذهنی، سیاسی و فیزیکی همدیگر تجربه تلخ نهادهای هزارساله تاریخ ما است که در دور باطلی ما را نگهداشته است.
باید به این درک برسیم که آنچه بعنوان آمال و آرزوهایمان میخواهیم باشیم، “نیستیم” باید “بشویم”، همگی هم باید بشویم نه یک گروه با حذف دیگران. باید از ایدئولژی نفرت، خشونت و نابودی و حذف همدیگر (فرهنگ نهادهای استثماری) به ایدئولژی و تفکر انسانی، جامعه ای با نهادهای فراگیرسیاسی و اقتصادی، با همزیستی، احترام به قانون، حکومتِ قانون، پلورالیسم ضد استبداد قانونی (استبداد اکثریت با اتکاء به قانون براقلیت)، با آزادی (همه ایرانیان) و البته با استقلال و یک پارچگی ایران تغییر کنیم.
مقدمه
امروزه باگسترش اینترنت و شبکه های اجتماعی و امکان اظهار نظر طیف وسیعی از مردم ایران بویژه در خارج کشور و انعکاس و دسترسی گسترده به نظرات، بخوبی گسستگی افکار و عقاید ایرانیان در زمینه های مختلف و بطور خاص در مورد دلایل و چرایی واقع شدن انقلاب 22 بهمن 1357 به رهبری خمینی را آشکار کرده است. علیرغم اینکه دراین زمینه کتب بسیاری چه توسط دولتمردان پهلوی و چه محققین مستقل و حتی انتشار حقایق از طبقه بندی محرمانه خارج شده دولتهایی که پهلوی را برسرکار آورده و اداره میکردند مانند کتاب آبی و…، با وجود این، بندرت شاهد اظهار نظرهای بدور از هب و بغضهای فردی و گروهی و متکی به حقایق تاریخی هستیم. تا از پی آمد آن بنام انقلاب و سرنگونی اما به کام قدرت پرستان جدید بار دیگر خلقی را در دور باطل چه کنم چه کنم و چرا کردم نگهدارند. در صورتیکه با یک رویکرد تاریخی و غیر جانب دارانه میتوان به درکی درستی از جامعه ایران و سمت و سوی حرکت گذشته اش برسیم که راهنمای جامعه سیاسی برای درک حال و آینده اش گردد. کاری که در زمان حکومت پهلوی دوم نیز صورت نگرفت.
پایه های سنتی و تاریخی حکومت در ایران
حداقل از 520سال قبل و بطور خاص با ظهور صفویه در ایران، که از مهم‌ترین دوران تاریخی ایران به ‌شمار می‌آید، چرا که با گذشت 900سال از حکومت خلفای اسلامی بر ایران پس از سقوط ساسانیان صفویه بعنوان یک دولت متمرکز ایرانی توانست بر سراسر ایران آن روزگار فرمانروایی نماید. بعد از سقوط حکومت ساسانی، چندین پادشاهی ایرانی روی کار آمدند، اما هیچ‌کدام نتوانستند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و میان تمام نواحی و مناطق جغرافیایی ایران در آن دوران یکپارچگی پدیدآورند.
پادشاهان صفویه با سابقه سنی گری صرفا جهت جدا کردن ایران و ایرانی از حاکمیت خلفای اسلامی و دادن هویت مستقل ایرانی بدان (تشیع را با خشونت تمام به دین رسمی ما تبدیل کردند) بعضا خود از میان مراجع تقلید شیعه بودند و هر دو نهاد شریعت و حکومت را در خود خلاصه میکردند. در غیر از این موارد خاص، برای هزاران سال (قبل و بعد از اسلام) دو نهاد “شریعت” و “دولت” دوپایه قدرت و حکومت در ایران بوده است. در ایران کلیه امور حکومتی مانند اقتصاد، سیاست خارجی، مالیات، … در دست شاه و دربارش (دولت-حکومت) و تمام اموردینی، قضایی و اجتماعی در دست روحانیت (شریعت) بوده است. یعنی مسائل بین آهاد ایرانیان ساکن در سرزمینهای تحت حاکمیت دولت وقت یعنی تک افرادی که هیچگونه حق و رای و امکان دخالت در هیچ یک از امور کشورنداشته (جز حق به بردگی کشیده شدن) که (رعیت) نامیده میشدند در دست روحانیون بوده است.
همواره بین دو نهاد حکومت و روحانیت، پادشاه بعنوان نماینده حکومت موضع برتر داشت. و تا 22 بهمن 1357 هیچگاه روحانیت در قدرت برتر نسبت به حکومت آنگونه که در اروپای قرون وسطا، کلیسا حاکم بود شاهد نبوده ایم. از این رو روحانیت خود نیز تحت امر پادشاه (نه در قالب رعیت) بوده است. یعنی قدرت سیاسی همواره نزد حکومت بوده. دلیل اینکه حکومت علیرغم میل باطنی نمیتوانسته است روحانیت را بویژه عناصر بالاتر آنها را به عنصر رعیت تقلیل دهد، قدرت مذهبی، متکی به اعتقادات مردم و حتی اعتقادات خود پادشاهان و درباریان و…، که روحانیت آنرا نمایندگی میکردند، بوده است. به همین دلیل نیز شاهان برای کنترل رعیت، روحانیانی را حتی در دربار و یا در اطراف خود می پذیرفتند. تا برای خود مشروعیت بخرند. لامذهب ترین حکام تا پایان دوره پهلوی هرگز نمیتوانستند خود را به دین و مذهب بی اعتنا نشان دهند حتی مجبور بودند وانمود به دینداری کنند.
تا قبل از پیروزی مشروطه ، سخنی از نهاد قدرتی بنام «ملت» که پایه دمکراسی است در ایران نبوده. در نتیجه تنها نهاد آپوزیسیون نیز «روحانیت» بود و «رعیت» امروز«ملت یا مردم» بعنوان بردگان شاه حق اما و اگر در هیچ امر کشوری و حتی خصوصی ترین امور خودشان (جان و مال و ناموسشان) را هم نداشتند. در واقع تنها مانع و سد در مقابل اعمال جنایتکارانه، حاکمان فاسد، متجاوز، و خونریز، غارتگر، میهن برباد ده، روحانیت بوده است.
نقطه عطفِ نهضت تنباکود
در نهضت تنباکو 1891م، /29اسفند 1286 در زمان ناصرالدین شاه [4] نخستین مقابله و چالش سیاسی با حکومت مطلق ناصرالدین شاه به رهبری روحانیت، توسط سید علی‌اکبر فال اسیری داماد میرزای شیرازی و از علمای برجسته شیراز آغاز شد. علی‌رغم برخورد بسیار خشونت‌ بار و کشتار مردم توسط حکومت، مقاومت مردمی ادامه یافت و قیام مردم شیراز به تبریز، مشهد، اصفهان، تهران و دیگر نقاط ایران گسترش یافت و به تهران نیز سرایت کرد. میرزا حسن آشتیانی از علمای بزرگ تهران بارها با شاه و امین‌السلطان ملاقات و مضار سپردن امتیاز تنباکو به انگلیسها را گوشزد کرد، ولی لابی انگلیس قوی بود و توجهی نمیشد. طوریکه زمزمه‌های جهاد علیه حکومت با نقش برجسته زنان دلیر ایران نیز بالا گرفت و اعلامیه‌هایی بدین مضمون که:
«بر حسب حکم جناب حجت‌الاسلام، آقای شیرازی، اگر تا ۴۸ ساعت دیگر امتیاز دخانیات لغو نشود، یوم دوشنبه آتیه، جهاد است، مردم مهیا شوید.»
بر در و دیوارهای شهر نصب شده بود. سرانجام شاه در پنجم جمادی‌الثانی ۱۳۰۹ برای اطمینان بیشتر در دستخطی به امین‌السلطان لغو کامل امتیاز را اعلام کرد. بدینگونه روحانیت توانست قدرت و نیروی سیاسی خود را بعلاوه قدرت مذهبی و اجتماعی شان را به ناصرالدین شاه مقتدرترین پادشاهان قاجارتحمیل کند.
این موفقیت و پیروزی سیاسی-اقتصادی-اجتماعی و البته مذهبی نهاد روحانیت در مقابل نهاد حکومت، روحانیت را بعنوان خط دفاعی ایران و ایرانی در برابر “استعمار و متحدش دربار” در چشمان ایرانیان و استعمار تثبیت کرد. و اینگونه قدرت روحانیت در تعادل قوای با “نهاد حکومت” بنفع روحانیت بسیار تقویت شد. طوریکه از آن پس شاهان، چه جهت اهداف توسعه طلبانه خود و چه هنگام دفاع از کشور و بسیج مردم برای جنگ، بشدت نیازمند و دست به دامن علماء و روحانیون جهت گرفتن فتواهای لازم برای شرکت مردم در جهاد و جنگ گردیدند. البته متناسب با میزان اقتدار پادشاهان قدرت و نفوذ روحانیت نیز دستخوش تحول میشد. ولی نقش یگانه خودش را هیچگاه از دست نداد.
روحانیت و انقلاب مشروطه
پیروزی انقلاب مشروطه ایران عطف به فاصله بسیار زیاد بین مردم (رعیت) و رهبران (چه سکولارها و چه روحانیون) جنبش از طرفی، و پیچیدگی سیاسی عناصر دربار با حمایت و مشورت نمایندگان روسیه تزاری و انگلیس و البته دست پرودگان و مزد بگیرانشان در دربار بعنوان دشمنان مشروطه از طرف دیگر، مدیون حمایت و رهبری دو روحانی “سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی” و البته حمایت مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف [5] بود که توانستند در ادامه قدرت گیری روحانیت در مواجهه با نهاد سلطنت (حکومت-دربار) نه تنها از این نهاد بطور قانونی خلع ید کند، بلکه برای اولین بار در تاریخ ایران نهاد “مردم “ و نه “رعیت” (شاید بعنوان بالاترین دستآورد ماندگار مشروطه) را بعنوان منشاء مشروعیت و قدرت سیاسی دولتی در قانون اساسی مشروطه وارد کنند.
هرچند که مخالفتهای جدی نیز در میان روحانیون (امثال فضل الله نوری) بر اساس تحریک و تامین مالی وحمایت دربار و منافع شخصی، با مشروطه وجود داشت، اما در اساس باز هم همین روحانیون رهبری کننده مشروطه بودند که مخالفین درونی خود را نیز پس زدند. در ادامه هم وقتی نهاد حکومت با کمک ودسیسه روسیه تزاری مجلس مشروطه را به توپ بست و بعضی سران مشروطه را دستگیر و اعدام نمود. طوریکه مشروطه از ایران بجز در تبریز آنهم محله امیر خیز آن با رهبری ستارخان، رخت بر بست، بازهم با حمایت وفتوای سه روحانی ارشد نجف (محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی) بود که با مقدس خواندن مبارزه ستارخان برای مشروطه علیه محمد علی شاه و نیروی قزاق از یکطرف و تکفیر کردن هرگونه حمایت و همکاری با دشمنان مشروطه، سردار ملی را قادر ساختند ازمحله امیر خیز تبریز تنها سنگر باقی مانده مشروطه در تمام ایران بعنوان سنگر دمکراسی درحد مشروطه، جانانه دفاع و آنرا به پیروزی برساند.
نقش روحانیون و مذهب چنان بود که، ستارخان هرگاه با مخالفتِ تسلیم طلبان مواجهه میشد، میگفت: “من حکم علما نجف را اجرا میکنم”. و تن به کوتاه آمدن و سازش نمیداد.[6]
تحول تاریخی: پاکسازی درونی روحانیت
با اعدام شیخ فضل الله نوری از سران مخالفین اصلی روحانی با مشروطه و همدست دربار با فتوای مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف و تائید دو روحانی از رهبران مشروطه “سید محمد طباطبایی وسید عبدالله بهبهانی”، در میدان سپه تهران صورت گرفت. کاریکه از توان هیچ نهاد حکومتی بجز خود روحانیت با توجه به ذهنیت مردم ایران از مذهب و روحانی بر نمی آمد. اینگونه بود که روحانیت توانست خط فاصل روشنی بین روحانیت مبارز و ضد سلطنت استبدادی با روحانیانی که بخدمت استبداد در میآمدند بکشد و نگذارد عملکرد بعضی روحانیون چهره نهاد روحانیت در ایران را خدشه دار کند بلکه با اعدام شیخ به اعتبار خود در میان مردم افزود.
نقش رهبران سکولار در مشروطه
تمامی سطور فوق تاریخ مستند ایران هستند، میتوان در تمامی استنادات تاریخی مشروطه به آنها از جمله “تاریخ مشروطه اثر احمد کسروی” و یا “حیات یحیی اثر یحیی دولت آبادی” و”تاریخ بیداری ایرانیان”… بدانها دست یافت. البته سطور فوق به هیچ عنوان بعنوان نفی نقش بلا جایگزین دیگر گروههای فکری جامعه ایران همچون، میرزا یوسف خان مستشارالدوله (و رساله “رمز یوسفی” و ” یک کلمه” اش-بعنوان اصلی ترین مواد اعلامیه حقوق بشر و… در آن زمان)، آخوند زاده، آقاخان کرمانی، طالبوف تبریزی و سید جمال‌ الدین اسدآبادی، مجمع آدمیت، انجمن تبریز، مرکز غیبی، وحسن تقی زاده، … در شروع و به پیروزی رساندن مشروطه، نیست. بلکه نشان دادن نقش واقعی روحانیت در تاریخ ایران است. آنهم در یک بررسی تاریخی و نه بررسی ارزش گذارانه آنهم از موضع و دیدگاه امروز بلکه آنچه بوده و گذشته است و اثرماندگار آن (با هر میزان از عمقی که ما بدان اشراف داشته و یا نداشته باشیم).
نکته مهم در مورد نقش روحانیت در مشروطه این است که اولا آنها خود مبدا و منشاء مشروطه و مشروطه طلبی نبوده اند. بلکه تحت تاثیر و تلقین و نفوذ اجتماعی عقاید روشنفکران آزادیخواه قرار گرفتند و بر اثر آن بود که به تأویل شرعی و توجیه اصولی مفهوم مشروطیت بر آمدند. سخن سید محمد طباطبایی مجتهد در مجلس شورای ملی مؤید این نظر و نتیجه گیری تاریخی است. که گفت:
“ما مملکت مشروطه را خود ندیده بودیم. ولی آنچه شنیده بودیم و آنهایی که ممالک مشروطه را دیده بودند به ما گفتند مشروطیت موجب امنیت و آبادی مملکت است. ما هم تشویق و عشقی حاصل نموده تا ترتیب مشروطیت را در این مملکت برقرار نمودیم”سخنان سید محمد طباطبایی نقل از مذاکرات مجلس 14 شوال 1325
علیرغم این اقرار آشکار، اگر عزم و اراده این چنین روحانیت نبود، به قطع و یقین روشنفکران ایران حتی به چند فرسنگی آنچه در مشروطه کسب شد هم نمیرسیدند. چرا که فقط روحانیت بود که میتوانست و توانست در مقابل نهاد قدرتمند سیاسی حکومت و شاه مطلق العنان و دربار بایستد، از مظفرالدین شاه با اتکاء به قدرت مذهبی روحانیت و باورهای مذهبی خود شاه، امضاء مشروطیت را بگیرد، و سپس با هزاران توطئه پسرش محمدعلی شاه، دربار و بویژه سفارت روسیه تزاری دشمن قدر مشروطه و انگلیس مقابله کند، و با حمایتی سیاسی-عقیدتی که از مبارزه مشروطه خواهان به رهبری سردار ملی ستار خان در نجات مشروطه نمودند، مشروطه را از مرگ حتمی نجات دادند. حتی آنها از قدرت خارجی نهراسیدند، و به سرداراسعد که با چندین هزار نیرو برسر راهش برای فتح تهران به قم رسیده بود، اما توسط گنسول های روس و انگلیس متوقف شده بود، و اجازه رفتن بسمت تهران را نمی دادند، بعد از مشورت سردار اسعد با مراجع تقلید شیعه در نجف از طریق انجمن سعادت مستقر در استانبول، فرمان قاطع کنار زدن گنسول های بیگانه و اقدام به فتح تهران را از مراجع تقلید نجف گرفت تا توانست بسمت تهران جهت فتح کشور و سرنگونی محمدعلی شاه قاجار راونه شود و اینگونه مشروطه پیروز شد. یعنی قدرت نهاد روحانیت نه تنها مذهبی و سیاسی و اجتماعی بلکه حتی در مواقع لزوم بعنوان قدرت نظامی به کمک مشروطه آمد. [7]
و با اینکه روحانیت در مشروطه علاوه بر آبادانی و امنیت بدنبال پی ریزی ریاست فائقه خود بود، نقش محوری و اساسی آنها در همراه کردن مردم عامی در پس زدن دشمنان قدر قدرت مشروطه در میان روحانیون و مهمتر از آن در شکست تاریخی دربار پایه دیگر حکومت چندین هزار ساله ایران بلا جایگزین بود. شکافی که در آن ایرانیان ازحد رعیت و مایملک شاه به “شهروند” تبدیل شد و برای اولین بار “مردم ایران” نام گرفتند و در قانون اساسی منشاء قدرت و مشروعیت حکومت شمرده شدند. اینها نه تنها قابل چشم پوشی نیست، بلکه نماینگر نقش عمیق و ریشه های دین و مذهب (نهاد روحانیت) در ایران که روحانیت آنرا نمایندگی میکرد از دلایل اصلی پاسخ به این سوال اساسی است که چرا در 22 بهمن خمینی و نه کس دیگر. [8]
بنابراین آیا ایران و ایرانی بطور تاریخی، بویژه با فضایی که پهلوی دوم چه بلحاظ تمایلات مذهبی حتی ظاهری خودش به مذهب و توهم “خود را منتصب به امامان و ماوراء الطبیعه” دانستن محمدرضا شاه، و چه آزادی عملی که ساواک در یک اشتباه محاسبه و خواست شاه به فعالیت روحانیت در مقایسه با گروه هایی که به عمل نظامی دست میزدند داد، بعلاوه شبکه چندین صد ساله مساجد و روحانیون در شهرها و تمامی روستاهای کشور، بعلاوه سابقه تاریخی روحانیت در اذهان کاملا آماده و مورد قبول مردم، میتوانست مسیر دیگری را طی کند؟ ضمنا فراموش نکنیم حتی فرح پهلوی برای نجات شاه از سقوط در آستانه بهمن 1357 به نجف رفت تا از مراجع شیعه نجف خواستار جلوگیری از سرنگونی همسرش محمدرضا شاه شود. که جایگاه قدرت مذهبی، سیاسی واجتماعی نهاد روحانیت در ایران را بهتر برای خواننده روشن میکند.
سفر فرح پهلوی به نجف در عراق برای دیدار با آیت الله خویی جهت نجات شاه

شاه در عاشورا
دشمنی اسرائیل با ایران1
ولیعهد و فرح در حرم
نکته مهمتر اینکه در تعادل قوای بین روحانیت و شاه، دومی همواره در نقش ظالم و اولی در نقش مرجع شکایتِ رعیت از ظلم و ستم شاهان و درباریان برای صدها سال در اذهان “رعیت” و بعد از مشروطه “مردم” ایران نهادینه شده بود.
ازطرفی عطف به بی نقشی مردم “رعیت” در ایران، هر گونه آپوزیسیون با هر مسئله ای طبعا یا باید در میان “حکومتیان و درباریان” می بود و یا درمیان “روحانیون“، یعنی دوقطب اصلی جامعه، چون کس دیگری نبوده، (مردم-رعیت) که حقی نداشته، تا بتوانند با مشروطه یا هر امری دیگر بطور مستقل مخالفت یا حتی موافقت کند. حتی قطب پنهان در ایران یعنی استعمار هم وقتی میخواستند مخالفت شان را با مشروطه ابراز کنند مجبور بودند دست به دامن این دو قطب داخلی شوند. مخالفت درباریان با مشروطه نیز بر همین فضای مذهبی متکی میشده طوریکه برای مقبول نشان دادن مخالفتشان با پایان استبداد سلطنتی، مشروطه و خواسته هایش را غیر دینی و یا خلاف مذهب و… معرفی میکردند، طبعا روحانیون مخالف مشروطه نیز همین استدلال را میکردند. در مقابل نیز همه موافقین مشروطه چه سکولار و چه مذهبی حتی مراجع تقلید موافق مشروطه تلاش میکردند آنرا موافق مذهب و دین نشان دهند. یعنی ملاک و معیار و اهرم اثبات و به کرسی نشاند محتوای مشروطه – دمکراسی که تماما محتوای سکولار داشتند درنزد ایرانیان، دین و مذهب بود. مراجعه کنید به همه کتب تاریخ نویسان مشروطه.
شاهد تاریخی اینکه، تلاش تقلیل گرایانه بسیاری ازمحتوای کلمات فرهنگ مشروطه، از جمله “آزادی قلم و بیان” را به “امر به معروف و نهی از منکر” و یا خود “مشروطه” را به “امرهم شوری بینهم” چه توسط رهبران سکولار و چه توسط روحانیون و مراجع تقلید طرفدار مشروطه، تلاشهایی بود تا محتوا و درک از مشروطه را و کلمات یکه در فرهنگ ایرانی نبوده را برای مردم ایران قابل هضم کنند، ضمنا از مخالفت کسانیکه منافعشان با مشروطه بخطر میافتاد بکاهند یا مخالفتشان را خنثی کنند. (همه اینها بطور دقیق تر در اینجا طی مقاله این قلم تشریح شده است).
معیارهای دوگانه
بسیاری که امروزه از تحریم های غیرقانونی منجر به صدمه جدی به مردم ایران و اقتصاد شکننده آنها، حمایت کردند و میکنند (بجز عناصر خودفروخته به گروه کشورهای اعمال کننده و حامی تحریم ها مانند فرقه رجوی و یا شورای مدیریت گذار و بعضی سلطنت طلبها و…) دلیل اصلی خود را نقش رژیم کنونی در بحرانهای اقتصادی را برجسته میکنند، تا محاصره اقتصادی غیر قانونی و زورگویانه که نئوکانها اعمال کرده اند را توجیه کنند. یعنی آشکارا با نادیده گرفتن بی سابقه ترین محاصره اقتصادی-بین المللی کشور، در بحث علت و معلولی و اینکه علت هر پدیده بحران زده را باید مقدمتا در درون آن جستجو کرد. و تحریم ها را عامل فرعی و بیرونی میشمارند.
اما همین افراد وگروهها، وقتی نوبتِ قضاوت در مورد سرنگونی سلطنت پهلوی با پنجاه سال سابقه حکومت در ایران میرسد، عامل خارجی مثلا خواست غرب و کارتر و… را مطرح و عامل اصلی و عامل درونی یعنی حکومت فاسد و جبار و سرکوبگر وابسته به اجنبی پهلوی را نفی و نادیده و یا کم رنگ جلوه میدهند. حتی مهمتر از آن نقش مردم ایران در این میان و بحرانها و مسائل آنها و خواست و تمایلشان را با رویکردی قاجار وار متعلق به قبل از مشروطه (رعیت شمردن ایرانیان)، به هیچ میگیرند.
از آنجا که هدف از این نوشته پرداختن به نقش جامعه و مردم ایران در تحولات تاریخی آن و انقلاب 22 بهمن و علت ظهور خمینی است. ولی نقش دولت های خارجی نفی نمیکند. هرچند که بسیاری نیز انقلاب 57 را واکنشی به تلاشهای غرب گرایانه و سکولاریزاسیون شاه مورد حمایت غرب و واکنشی نه چندان محافظه کارانه به بی عدالتی اجتماعی و ناتوانی های شاه میدانند، طوریکه بسیاری از ایرانیان شاه را عروسک خیمه شب بازی و مدیون یک قدرت خارجی می پنداشتند. که حکومتش در حال آلوده کردن فرهنگ ایران با حکومتی سرکوبگر، بی رحم، فاسد، اهل بریز و بپاش دیده میشد. و در زمینه اداره کشور نیز دچار ناتوانی کارکردی بایک برنامه اقتصادی بیش از حد جاه طلبانه که محصولش تورم اقتصادی، در ضمن غیر قابل انعطاف و تمامیت خواه که زمینه ساز تحول 1357 بود، در کارنامه تحلیلِ سلطنت پهلوی دوم دیده شده است.
اما چرا خمینی؟
در دوره پهلوی دوم نیز بنا بر سیاست محمدرضا شاه، نهاد روحانیت بعنوان یکی از دوپایه حکومت سنتی ایران بعد از افت ناشی از سیاستهای به حاشیه راندن روحانیون رضا خان، بسیار تقویت شد. بعلاوه اینکه حضور و فعالیت تمامی نیروهای ملی، مذهبی، سکولار و چپ توسط شاه تا نابودی فیزیکی تقلیل یافت.(بحث نیروهای ملی و سکولار نیازمند بررسی جداگانه است، شاه با واردات کالا از آمریکا و غرب عملا کمر اقتصاد و تولید ملی، و طبعا نیروهای ملی که آن اقتصاد را نمایندگی میکردند را شکست و آنها رااز کارکرد اقتصادی-اجتماعی و تشکیل یک طبقه با نفوذ در ایران، انداخت. آنگونه که کارکردی بسیار ناهنجار و ضعیف چه توسط بختیار و چه دولت بازرگان را شاهد بودیم)
درخشش خمینی در تحولات سیاسی
اما گفتمان خمینی تنها در دوره ای توانست بدرخشد که بحران هایی مهم بخش های گسترده ای از جامعه و همین طور نظام سیاسی حاکم را در برگرفته بودند. تنها در این دوره های بحرانی، یعنی در اوایل دهه 1340 [9] و در سالهای منتهی به 1357 منجر شد، سخنان سیاسی خمینی توانایی خود را به نمایش بگذارد. و نام او را از حلقه محدود طرافدارانش فراتر برده به گوش تمامی لایه های اجتماعی و گوناگون جامعه برساند.
از مختصات مهم گفتمان خمینی از همان ابتدا انعکاس دادن التهاب، خشم و نفرت مردم ایران از رژیم پهلوی بود. امری که موجبات شهرت وی در تمام عالم شد. بطور خلاصه میتوان از گفتمان خمینی، پرتره ایرانیان عاصی را بخوبی مشاهده کرد. ایرانیانی که از روال معمول وقایع خشمگین و از زمانه و زمان حال بیش از هر چیزی دیگر نفرت داشتند. چرا که حال را سیاه ترین دوره های تاریخی خود می دانستند. گویی در 100 سال گذشته هیچ تحول مثبتی رخ نداده است!! و گسست فاجعه آمیز اجتماعی و گسست از حاکمیت که در نقطه انفجار قرار داشت را نمایندگی میکرد. مردمی که بیش از منطق و استدلال، همچون امروز از عواطف و احساسهای خشم و نفرت استفاده میکردند. عینا همان شرایطی که امروزه نیز بر کل جامعه ایران بویژه در خارج کشور حاکم است.
میدانیم که در روانشناسی فردی و گروهی، موثرترین ابزار برای از میان برداشتن امکان گفت و گو و همزیستی و درنتیجه قطع پیوند میان انسانها استفاده از عواطف و احساسات درونی ناخود آگاه مردم است. آنچه امروزه بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی بویژه توسط سلطنت طلبها، فرقه رجوی و … و بسیاری از مراکز مشکوک در شبکه هایی اجتماعی و تلویزیونهای دیجیتال و غیر دیجیتال خارج کشور بدان بشدت تمام دامن زده میشود.
پیش زمینه های گسست اجتماعی
گسست اجتماعی زمانی میتواند موثر افتد که پیش زمینه های سُست شدن پیوندهای فردی و اجتماعی فراهم باشد. یکی از دلایل بسیار مهم شکنندگی پیوندهای اجتماعی در دوره پهلوی دوم روند شتابزده و نا موزون شهر نشینی بود که با جا کن کردن روستانیان در جریان اصلاحات ارضی که زمین های نامرغوب بعلاوه فقر اقتصادی روستائیان امکان بهره برداری از زمینهای دریافتی را نداشتند، علاوه بر فقر قبلی، بی کاری آنها را تهیدست تر از قبل، مجبور به کوچ به حاشیه شهرها برای کارگری و سیر کردن شکم خود و خانواده شان نمود.
روستائیانی که محل سنتی زندگیشان را ترک کرده بودند، تعداد بسیاری انسان بینا بینی بوجود آورده بودند. که نه توسط بافت و فرهنگ سنتی جامعه در بر گرفته میشدند و نه از مزایای نهادهای شهری که جدیدا در آن حضور داشتند برخوردار بودند. اصلاحات شاه ایران را که 20% شهرنشین داشت به 50% شهر نشین تبدیل کرده بود. بدون اینکه جمعت جدید در شهرها بدرستی ادغام شوند و ساختارهای لازم را برایش فراهم کرده باشند. در یک کلام این جمعیت تمامی نرمهای فرهنگی، سنتی، عرفیشان با شدت و حدت هرچه تمام در شهرها زیر پا گذاشته میشد. بدون اینکه توان و ظرفیت زندگی مدرن و الزمات فرهنگی آن را کسب و برایشان فراهم شده باشند.
سونامی بحران اجتماعی در میان جامعه سنتی-بحران اتوریته
حاصل اینکه، فروپاشی جامعه سنتی با نا کار آمدی ساختارهای شهری که قرار بود آنها را در بر بگیرند همراه شده بود. بحران رابطه میان افراد و انواع گوناگون اتوریته های موجود در اجتماع پدید آورده بود. در تمامی سیستم های انسانی پیوند میان انسانها بر اساس دو محور افقی و عمودی استوار میشود. محور افقی رابطه برابر انسانها، مانند خواهر و برادر، شهروندان نسبت بهم، و محور عمودی مانند پدر و مادر نسبت به فرزندان، رئیس نسبت به مرئوس، حاکم نسبت به مردم… در رابطه میان انسانها تفاوت است بین دو مفهوم قدرت و اتوریته. افزایش قدرت وقتی با افزایش اتوریته همراه است که نا برابری در قدرت توسط افراد فرودست پذیرفته شده باشد. یعنی آنکه قدرت بیشتری دارد اگر نتوانسته باشد به برتری خودرا در نگاه دیگری مشروعیت و مقبولیت ببخشد، از اتوریته بیشتری برخوردارنخواهد بود.
همانگونه که پیشتر گفته شد، یکی از پیامدهای مهم گسست اجتماعی (نهادهای سنتی درایران)، بحران اتوریته بود که برهمه نظامهای انسانی جامعه از خانواده و نظام خویشاوندی گرفته تا حکومت سیاسی تاثیر خود را برجای می گذارد. بدین معنا که دارندگان سنتی اتوریته در جامعه(پدر در خانواده، مرد نسبت به زن، و پادشاه در اجتماع) هرچند همچنان از قدرت بسیاری برخوردار بودند اما دیگر از مشروعیت سابق خود برخوردار نبودند. بنابراین پیوند عمودی در تنظیم رابطه در تمامی این سیستم ها به میزان مختلف دچار ضعف شد و بحران اتوریته پدید آورده بود. این بحران بی سابقه تاریخی در روابطه سنتی، اتوریته پدر خانواده راتضعیف کرد و توانایی او را در اداره خانواده و تصمیم گیریهای مهم، مانند آینده، ازدواج، تحصیل، کار، فرزندان او را از بسیار از امور اساسی خانواده به پرسش و چالش گرفت.
حکومت سیاسی پهلوی نیز در درون از بحران اتوریته عمیقی رنج میبرد. چرا که نتوانسته بود بدلیل سد کردن روندهای دمکراتیک در عرصه سیاسی، اتوریته خود را بر مبنای متعارفِ متناسب ومدرن استوار سازد. در نظامهای غربی با فروپاشی ساختارهای سنتی و زوال اتوریته های سنتی، نوع های جدیدی از اتوریته شکل گرفته که مشروعیت شان را بیش از آن که از دین و سایر نهادهای سنتی بگیرند از قرادادهای اجتماعی که بر اساس توافق متقابل میان افراد جامعه (نهادهای دمکراتیک مانند مجلس و نهاد قضایی مستقل و آزادیهای اجتماعی و سیاسی و…) حاصل میشود استخراج میکنند. در ایران آن دوران، از پدر در راس خانواده تا شاه در راس کشور، بتدریج در حال از دست دادن بینادهای مشروعیت اتوریته بودند بدون اینکه توانسته باشند آن را با نوع دیگری از مشروعیت مثلا نهادهای دمکراتیک تعویض و جانشین کنند.
خمینی در واقع با گفتمان و حتی مهمتر از آن با شخصیت خود با تکیه به ذهنیت مذهبی ایرانیان توانست در برابر دو انتخاب؛ “اتوریته سنتی ولی نا کارآمد پدر” و “اتوریته کم و بیش مدرن ولی استبدادی-نا مشروع محمدرضا شاه”، راه سومی را که کم و بیش بازگشت ضمنی به همان مناسبات سنتی گذشته با کمی تغییر و تضمین هایی زبانی نشان دهد.
که هم برای اتوریته پدرانِ سنتیِ وحشت زده و نا کارآمد شهری جذاب مینمود و هم برای جوانان فقیر و طبقه متوسط شهری. جوانانی که با نفی همزمان اتوریته پدر و پادشاه در آرزوی برابری مطلق یا حذف تمامی محورهای عمودی اتوریته جامعه می سوختند. در حالی که همزمان از امتیاز “آزادی نسبی” دوران پهلوی که آن را بشکل نوعی وانهادگی و از دست دادن هرگونه معیار و میزان زندگی می فهمیدند، بشدت می هراسیدند و میگریختند. به همین دلیل گفتمان خمینی برای بسیاری بهترین راه محل بنظر میرسید.
گفتار و منش خمینی معرف شخصی بود که از یک سو قرار بود نوعی برابری مطلق به ارمغان بیاورد، و در نتیجه تمامی اتوریته های ناکارآمد و دست و پاگیر را حذف کند و ازسوی دیگر به تنهایی خود بر جای همه این اتوریته های جور و واجور دست و پاگیر بنشیند و همزمان تمامی آنها رانمایندگی کند. از پدر گرفته تا رهبر دینی، سیاسی و اجتماعی و…. واینکه جلوی جلوه های هراسناک آزادی را برای “انسانهای بینابینی” و گریخته از پیوندهای سنتی و نا پیوسته به پیوندهای شهری را بگیرد.
در این دوران احساس ترس و وحشت از این نوع آزادی را در گفتمان همه روشنفکران و گروههای اجتماعی که از “غرب زدگی” می گفتند وخود را برای مبارزه با تهاجم فرهنگی غرب آماده میکردند و یا همه به اصطلاح ضد امپریالیستهای آن دوران میتوان نتیجه گرفت. خمینی خواسته و ناخواسته تنها کسی بود که قادر شد تا یک تنه به جنگ تمامی نمایندگان “نا کارآمد” اتوریته (پدربه شهر آمده) و یا اتوریته نا مشروع (حاکم مستبد) برود. و همچون ابراهیم پیامبر نابودشان سازد و هم آن که به تنهایی همه آن اتوریته ها را نمایندگی کند.
از همین رو بود که در عالمِ خیالیِ جمعیِ ایرانیان قرار بود که با آمدن خمینی جامعه ای داشته باشیم که درآن همه افراد برابر باشند و تنها یکنفر به نمایندگی از همه اتوریته ها، بر بالای سر دیگران قرار بگیرد. چیزی که بطور یک دست توسط همه از صدر تا ذیل پذیرفته شده بود.
نتیجه گیریها:

  1. اگر در ایران روحانیت وجود نداشت یا از موقعیت تاریخی که داشت برخوردار نبود، انقلابی که حتی مورد تائید جهانی نیز باشد رخ نمیداد. چرا که هر انقلابی را افتادن ایران بدامن کمونیسم (شوروی سابق) ارزیابی کرده و حتی اگر شده با کودتای نظامی جلو گیری میکردند. چرا که روحانیت را غرب، بعنوان سدی در مقابل شرقِ کمونیست می پنداشت. چون عوامل بین المللی نیز مستقل از ارزیابی ما ازجایگاه تاریخی روحانیت در ایران مطلع بودند و نقش آنها را بدقت دنبال کرده و میشناختند و پذیرفته بودند.
  2. امروزه جامعه ایران بویژه در خارج کشور بسا بسا بحرانی و در هم ریخته برخلاف دوران منتهی به انقلاب 22 بهمن است. کینه و نفرت و احساسات ضد نقیض، دشمنی های کور و کنار گذشته شدن خرد و تفکر و تحلیل و برنامه و شناخت و تبادل نظر و نقد و انتقاد و گسترش فکر و نظر و گفتمان، جامعه را در لبه پرتگاه مهلک تری در فقدان خرد جمعی و فرهنگ لازم، و فقدان شخصیتی متحد کننده و کاریزماتیک سال 57 همچون خمینی، و یا جمع و گروه و حزب و جبهه ای واقعا موجود و … ، قرار داده بلکه با وجود تشکل های سابقا سیاسی که با وطن فروشی به دشمن خارجی و بطور مشخص صدام حسین و شرکت در کشتار مردم ایران در مرزها برای این دشمن خارجی چنان نفرتی از آپوزیسیون ایجاد کرده که، شانس برخاستن یک گروه براستی مبارز را نیز برای دهه های آتی منتفی کرده، تهدید میکند.
  3. امروزه نیز باز به اشتباه در میان خارجه نشینها در اثر درماندگی اجتماعی،سیاسی میل به بازگشت به گذشته سنتی (بازگشت به سلطنت) تبلیغ و پدیدار شده است. عارضه همه جوامع دچار بحران اندیشه ورزی و ندام کاری و روحیه باری به هر جهت، که با تحولات این چهل ساله و تغییر جامعه و نیروهای در صحنه، خیالی پوچ و بیهوده و غیرممکن است.
  4. بخوبی از حقایق تاریخی اجتماعی منتهی به انقلاب 22 بهمن، میتوان درک کرد که همه گفتمان های دروغین مبنی بر اینکه رهبری انقلاب 22 بهمن، از بعضی ها (مسعودرجوی) یا دیگر فعالین مارکسیست دزدیده شده است، تا چه حد بی پایه و اساس است.
  5. رجوی با تکیه به همان توهم دزدیده شدن انقلاب از او و ادعای رهبری انقلاب!!! دست به تروریسم زد و جامعه سنتی ایران چنان پتک محکمی بر سرش کوبید که امروزه حتی وقتی 150 شهر بپا میخیزند از ترس ضربه مهلکی که خورده و چنان درسی به او آموخته که حاضر نیست از اختفای همتراز با مرگ سیاسی خارج شده و آنچه روزگاری نقش “رهبری انقلاب نوین مردم ایران” برای خودش میخواند را در دست بگیرد!! فاجعه آنجاست، این خود رهبر کبیر!! خوانده، تنها زمانی علنی میشود و اطلاعیه میدهد و اعلان سال سرنگونی در 2020 را میدهد!!! که تروریسم دولتی آمریکا بر سر مردم ایران آوار میشود و طی یک عمل تروریستی یک سردار ایرانی را ترور کند. مسعودرجوی نشان داده که امیدش نه به خودش و رهبری ای که مدعی است هم زمینی و هم آسمانی!!!! است، بلکهفقط وفقط به آمریکاست و نه حتی به مردم ایران حتی وقتی در 150 شهر قیام کرده باشند.
  6. طیف چپ ایران از طرفی دچار همان عارضه چپ جهانی متاثر از سقوط قطب مارکسیستی است ولی متاسفانه باید گفت در ایران بطور خاص، عدم درک درستی از جامعه ایران و تحلیل های کلیشه ای وارداتی (واقعه سیاهکل) در زمان پهلوی دوم و در ادامه در حکومت حاضر با همان نقیصه شاید در ابعاد کمتر بعلاو اینکه با بلایی که تروریسم یا به اصطلاح مبارزه تروریستی و سپس وطن فروشی و کشتار ایرانیان برای دشمن متجاوز توسط رجوی بر سرشان آورد و با تکیه به حقایق تاریخی-فرهنگی مردم ایران که در فوق آمد، و ضعفهای عمیق درونی این جنبش، چنان دوبله ضربه خورد و زخمهای مهلکی برداشته که چهل سال است نتوانسته بر این ضربات غلبه کرده و زخمهایش را ترمیم کرده از بستر بیماری بلند شود و حرفی برای گفتن در میان جوانان ایران داشته باشد. اما اگر اصالتی در گروههای چپ وجود میداشت و عطف به اینکه هستند کسانی در میان آنها که به ننگ مسعودرجوی آلوده نشدند. چون دستشان مانند مجاهدین به خون مردم ایران و همدستی با دشمنان ایران آلوده نشده، میتوانستند حرفی جذاب برای گفتن برای نسل جدید جوانان ایران داشته باشند. که متاسفانه آنهم هنوز ظهور نکرده است.
  7. متاسفانه آپوزیسیون خارج کشور بدلیل خیانتهای مکرر و تاریخی مسعود رجوی چه به مردم ایران وچه مبارزه، چهره آپوزیسیون را در نظر مردم ایران تخریب و بی حیثیت کرده است. و تاسفبارتر اینکه این آپوزیسیون کار جدی ای برای مبارزه با خیانتهای مسعودرجوی نمیکنند. تا با اینکار در نظر مردم ایران فاصله محتوایی خود را با چنین جرثومه سیاسی به مردم ایران نشان دهند. و حیثیت لطمه خودره اش را بازیابند.
  8. معنی همه این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه و… وچه سکولارهای تراز اول همچون تقی زاده ها در مشروطه و بعد از آن همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند. [10] بحث روبرو شدن با واقعیات تاریخی ایران و آنچه هستیم و بودیم است. با بتوانیم بفمیم چه بودیم چه میخواهیم و با آنچه بودیم و هستیم چگونه بخواهیم و چگونه به خواسته ها برسیم و مهمترین اینکه با شناخت درست آن دستآوردها را چگونه حفظ کنیم. و از مشروطه به رضا خان سقوط نکنیم. هرچند امثال امیرکبیر، سید محمد طباطبایی، دکتر مصدق و دکتر فاطمی و جزنی هم داشته ایم که فساد ناپذیر بودند. فراموش نکنیم با یک گل بهار نمیشود. همانطور که دیدیم نشده. همانطور که مسعود رجوی فراموش نمیکنیم که چه میگفت و چه بود چه کرد؟!!!
    چاره ایران تا آنجا که به حاکمیت برمیگردد، به رسمیت شناختن خواسته های مشروع مردم ایران (آزادی، دمکراسی و حقوق بشر و یک زندگی شرافتمندانه و درخور انسان امروز) پایان دادن به سوء مدیریت ها، اختلاص ها، بی عدالتی ها، تعامل با جهان ضمن حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور. و تا آنجا که به مردم ایران برمی گردد در تولید آزادی در داخل کشور بدست خودشان متکی به نهادهای مدنی، که مقدم بر جانفشانی در راه آزادی، اهدافش را تا بن و استخوان بخوبی درک کرده و شناخته، بهایش را پرداخته و سپس بر اساس این شناخت و درکِ ضرورتِ آن، تا پای جان از آن حراست میکند. والا تاریخ 2500 ساله ما و دیگر ملل جهان نشان داده، تغییرات صرفا متکی به واکنش به ظلم و ستم هیچگاه پایدار نبوده است. بنابراین آزادی باید توسط ایرانی تولید و برقرار شود.
    داود باقروند ارشد
    بهمن 1400
    پانوشت ها و ارجاعات :
  9. ↑ سید عبدالله بهبهانی (۱۲۵۶ ـ ۱۳۲۸ق) از رهبران نهضت مشروطیت ایران و از علمای تهران بود. وی بعد از پیروزی جنبش مشروطه نماینده مجلس شد. در دوران استبداد صغیر به عتبات تبعید و پس از فتح تهران توسط مشروطه‌خواهان، در میان استقبال مردم وارد تهران شد. در این دوران بهبهانی سمت رسمی در مجلس نداشت؛ اما از فعالیت‌های سیاسی کناره نگرفت. بهبهانی در ۸ رجب ۱۳۲۸ق، در خانه خود به دست ۴ نفر مسلح به قتل رسید. سید محمد بهبهانی فرزند اوست.
  10. ↑ سید حسن تقی‌زاده رهبرجناح رادیکال در مشروطه، سیاستمداری پیچیده‌ای بود که در طول حیاتش رفتار های متناقض بسیاری داشت. او طلبه روحانی زاده‌ای بود که از کسوت روحانیت خارج شد و مدعی شد از سر تا پا باید فرنگی شویم هرچند در آخر حیات نیز این شعار را اشتباه دانست. به حج رفت و وصیت کرد او را در کربلا دفن کنند. او مشروطه طلب افراطی بود که بعد ‌ها طرفدار استبداد رضاخانی شد تا جایی که در مذاکره برای انعقاد قرارداد جدید (قرارداد 1933) نقش داشت و تقی‌زاده تمدید قرارداد را اشتباه بزرگ رضاشاه دانسته و خود را در این ماجرا نه موجد، نه مبتکر، نه عاقد، بلکه به عبارت خودش «آلت فعل» دانست.
  11. ↑ نهادهای سیاسی و اقتصادی استثماری نهادینه شده در تاریخ گذشته ایران. این نهادها (Institutions) قواعد و سننِ مناسبات در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
  12. ↑ اندیشهٔ انحصار تجارت توتون و تنباکو را نخستین بار محمدحسن خان اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات ناصرالدین‌شاه مطرح کرد. سه سال بعد در پی سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا در سال ۱۲۶۹ ه‍.ش که به تشویق وزیر مختار انگلیس در ایران، سر هنری درومند ولف انجام گرفته بود، دولت انگلیس فرصت مناسب را برای کسب امتیاز انحصار توتون و تنباکو به دست آورد و زمینه‌سازی آن را به سرگرد جرالد تالبوت از نزدیکان و مشاوران لرد سالیسبوری (نخست‌وزیر و وزیر خارجهٔ انگلیس) محول کرد. ناصرالدین شاه که برای تأمین هزینه سفرهای خود به اروپا با مشکلات مالی مواجه بود، با اعطای امتیاز موافقت کرد و پس از مراجعت به ایران در فروردین ۱۲۶۸(مارس ۱۸۹۰ میلادی) قراردادی را با تالبوت – که با کمک دولت و عده‌ای از سرمایه‌داران انگلیسی، کمپانی رژی را با سرمایه‌ی ۶۵۰ هزار لیره تأسیس کرده بود- امضا کرد. بدین ترتیب در ۲۹ اسفند ۱۲۶۸ (۲۰ مارس ۱۸۹۰) امتیاز انحصاری تجارت توتون و تنباکو به مدت ۵۰ سال به تالبوت اعطا گردید.
  13. ↑ مراجع ثلاث یا آیات ثلاث یا ارکان ثلاثه عنوانی است که در جنبش مشروطه ایران به محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی اطلاق می‌شود. این سه مرجع تقلید از حامیان اصلی و تعین کننده و رهبران نهضت مشروطه در ایران به حساب می‌آیند.
  14. ↑ کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، چاپ چهارم 1397، انتشارات هرمس صص 866-867، پشتیبانی علمای نجف. [فتوای مراجع تقلید نجف “همراهی با مخالفین مشروطه و اطاعات حکمشان درتعرض به مجلس خواهان به منزله اطاعت یزید بن معاویه است” را در مخالفت با به توپ بستن مجلس و در محاصر و گرسنگی دادن به تبریزستارخان هم گفتند “رفتن به سر تبریز به منزله جنگ با امام زمان و بستن راه خوارو بار برای ان شهر در حکم بستن آب فرات به روی اصحاب سیدالشهدا” میباشد.,ستارخان نیز همواره میگفت”من حکم علمای نجف را اجرا میکنم”]
  15. ↑ تاریخ معاصر-حیات تحیی، دولت آبادی یحیی، جلد سوم از دوره چهارم، شرکت کتاب، ص 106
  16. ↑ روحانیت بویژه مدرس بعد از مشروطه؛ مدرس از سرآمدان مخالف استبداد :در زمان رضا شاه روحانیت به میزان بسیاری به حاشیه رانده شدند. اما در زمان محمد رضا شاه با توجه به عقاید خرافی خودش (مبنی بر اینکه به ائمه اطهار وصل است) و ضعف شخصیتی و اطرافیانش، نه تنها محدودیتهای اعمال شده توسط پدرش را برداشت، بلکه تلاش کرد آنها را تقویت نیز بکند، و اینگونه نهاد روحانیت دوباره تقویت شدند.مدرس سال ۱۲۴۹ در روستای سرابه اردستان به‌دنیا آمد. تحصیلات مذهبی خود را در اصفهان و نجف طی کرد و به اجتهاد رسید. پس از بازگشت به ایران وارد سیاست شد. اقدامات مدرس در مشروطه و در زمان رضا خان میرپنج./مخالفت با تنظیم شدن قوانین مجلس شورای ملی مطابق شریعت/از اعضای تشکیل دهند دولت ملی برای مقابله با اشغال کشور در جنگ جهانی بهمراه دیگر ملیون/مخالفت با قرارداد استعماری 1919 سید ضیاء طباطبایی/سازمان دادن استیضاح رضا شاه بدنبال کودتاهای مشترک رضا خان با انگلیس/مخالفت به همراه مصدق با شاه شدن رضا خان/دستگیری و زندان و تبعید و سپس ترور مدرس بدست رضا خان در مخالفت با استبداد او./رضا خان ابتدا می‌خواست مدرس را با خود همراه سازد و برای تطمیع او به او پیغام داد که: “چون شما از تهران انتخاب نشده‌اید، (دوره هفتم مجلس را می‌گوید) اجازه بدهید که کاندیدای یکی از شهرستانها شوید و دستور دهم انتخاب گردید”. . مدرس در جواب گفت: “به سردار سپه بگو اگر مردی، مردم را آزاد بگذار تا ببینی من از چند شهر انتخاب می‌شوم. والا مجلسی که به دستور تو من نماینده‌اش گردم باید درش را لجن گرفت”. مدرس در نهایت در تبعید بدست عوامل رضا شاه کشته شد.
  17. ↑ وقایع منتهی به 15 خرداد 1342. در دی ۱۳۴۱ خورشیدی، اصلاحات اقتصادی-اجتماعی توسط محمدرضا شاه با عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و میهن» اعلام و طی یک همه ‌پرسی تصویب شد. طرح انقلاب سفید، با مخالفت‌هایی از سوی جبهه ملی و همچنین محافل مذهبی، روبرو شد.یکی از مهم‌ترین مخالفان این طرح‌ها، روح‌الله خمینی بود.
  18. ↑ مراجعه کنید به همه کتب تاریخ ایران و مشروطه، آنچه بسیار یافت میشود از همین ایرادات است

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها – قسمت اول
ژانویه 17, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مقالات در شش قسمت تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است، اینبار در یک بررسی تاریخی در تمامی کشورهای جهان علل عدم توسعه را بسیار واضح و قابل درک آشکار کرده اند. در این مجموعه مقالات، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو بویژه با پیش زمینه های فکری و دلایل ارائه شده توسط تئوریسین های مختلف از نهله های مختلف فکری را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج علل عدم توسعه را تکمیل میکند. تا پدیده را به درستی نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.
لینک به قسمت های دیگر
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

قسمت اول
مقدمه
موضوع عدم توسعه کشورهای بسیاری در جهان نسبت به کشورهای توسعه یافته ای همچون انگلستان، آمریکا، ،فرانسه، ژاپن، آلمان و …طی نزدیک به دو قرن گذشته که توانستند طی یک جهش از نظام کهنه فئودالی به جهان صنعتی-سرمایه داری بر جهان مسلط شوند، همواره بعنوان یک چالش ملی ما و مشغله ذهنی روشنفکران و سیاستمداران و فرهیختگان و… کشورهای توسعه نیافته بوده است. چالشی که در ایران با سوال بسیار معروف عباس میرزا از ژوبر نماینده فرانسه در اردوگاه جنگی اش که پرسیده بود:
“نمی‌دانم این قدرتی كه شما (اروپایی‌ها) را بر ما مسلط كرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ شما در قشون جنگیدن و فتح كردن و بكار بردن قوای عقلیه متبحرید و حال آنكه ما در جهل و شغب غوطه‌ور و به‌ندرت آتیه را در نظر می‌گیریم. مگر جمعیت و حاصل‌خیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا كمتر است؟ یا آفتاب كه قبل از رسیدن به شما به ما می‌تابد تأثیرات مفیدش در سر ما كمتر از شماست؟ یا خدایی كه مراحمش بر جمیع ذرات عالم یكسان است خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمی‌كنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بكنم كه ایرانیان را هشیار نمایم.” سوال عباس میرزا از ژوبر فرانسوی
ثبت تاریخی شد اما پس از گذشت 200 سال کماکان بی پاسخ مانده است! سوال عباس میرزا ناظر بر یافتن پاسخی به ” سوال چرا ما پیشرفت نکرده و نمی کنیم و چگونه می توانیم پیشرفت کنیم؟ بود. اما عباس میرزاها، امیرکبیرها، مصدقها، رضا خان ها و محمدرضا شاه ها فارغ از نیات قلبی شان هرکدام، در بیان خواستار پیشرفت کشورو بهروزی ملت ایران بودند، هیچگاه به نتیجه نرسید. درمیان مدعیان راست گوی، از آنجائیکه در تمامی تلاش ها به مانع یا موانع اصلی توسعه پرداخته نشده، همواره شکست خورده. در بقیه موارد همچون زمان رضا شاه و فرزندش نتایج معکوسی نیز داشته است.
امروزه با سرعت سرسام آوری که تحولات جهانی بخود گرفته است طوریکه بدرستی میتوان عصر حاضر را عصر هبوط سوم بشریت و عصر جهان و جوامع شبکه ای نامید، ضرورت و جدیت یافتن پاسخ برای سوال عباس میرزا را صد چندان نموده است. مبادا بازماندنِ دوباره از قطار توسعه جهانی ناشی از جهش حاضر(هبوط سوم بشری)، آنچنان از ما جلو بیفتند که اینبار بطور بازگشت ناپذیری به عقب ماندگی پایدار با به بردگی نوین کشیده شدن توسط آنها نیز، دچارشویم!
این نوشتار تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است. در مجموعه مقالاتی که بدنبال هم خواهند آمده، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو را قانع کند. بلکه هر قسمت از این مقالات انعکاس بخشی از پازل بغرنج عدم توسعه (اگرتوانسته باشد) را تکمیل میکند. تا با قرار گرفتن در مسیری جدید فکری با مطالعات بیشتر به عمق مسئله بیشتر و بهتر پی برده شود. تا پدیده ای را نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.
انقلاب صنعتی عامل توسعه و پیشرفت غرب
قبل از انقلاب صنعتی در انگلستان، ملل جهان بطور کلی تحت نظامهای سیاسی پادشاهی و نظم اقتصادی فئودالی در یک تعادل نسبتا پایدار اقتصادی و البته سیاسی برای قرنها زیسته بودند. هرچند که اختلافاتی بین نظم های سیاسی-اقتصادی موجود کشورهای جهان در غرب و شرق آن وجود داشت. اما در اکثر قریب به اتفاق کشورها قدرت در دست عده ای از اشراف و زمینداران بود و «مردم-رعایا» نیز جز بردگی و کار در زمین های فئودالها و جنگجویان زمیندار حتی بعنوان جزئی از زمین نقش و حقوق دیگری نداشتند. کشورها نیز اختلاف چندانی در توان صنعتی، نظامی و تکنولوژیک نداشتند. انقلاب صنعتی در غرب و بطور مشخص در انگلستان چنان تحولی ایجاد کرد که به یکباره آنها را بر کشورهای کمتر توسعه یافته و یا توسعه نیافته بطور کامل مسلط نمود.
دلایل ارائه شده برای توسعه و عدم توسعه
دلایل بسیاری برای این جهش در غرب و آن عقب ماندگی در شرق و یا کشورهای توسعه نیافته توسط بسیاری از افراد و سازمانها و بنیادهای اقتصادی و سیاسی و … عنوان شده است. دلایلی مانند، «جغرافیا»، «فرهنگ»، «مذهب»، «پروتستانیم»، «غفلت سیاستمدارن»، «کمبود دانش اقتصادی»، «استعمار»، «خیانت نخبگان سیاسی»، «سیاست های بد اقتصادی»، «ژن و نژاد برتر»!.. از جمله آنهاست. (در قسمت های آینده این مجموعه مقالات تک تک این علل با نگاهی به تاریخ کشورها مورد سنجش و راستی آزمایی قرار گرفته است.)
راه حلهایی نیز برای برون رفت از عقب ماندگی مانند، «ریاضت های اقتصادی»، «خصوصی سازی»، «جذب سرمایه(سرمایه گذاری) »، «آزاد سازی حساب سرمایه»، «نرخ ارز شناور»، «کاهش اندازه دولت»، «استقلال بانک مرکزی»، …توسط بانک جهانی و صندوق بین المللی پول … به کشورها توصیه شده و میشود. اما تمامی این توصیه های بکارگرفته شده در کشورهای مختلف جهان از آمریکای لاتین تا آفریقا و… در عمل یا اجرا نشده و یا اگر شده به نتایجی بسا وخیم تر از وضع گذشته انجامیده است. تاکنون علم اقتصاد هیچگاه نتوانسته بود توضیح قانع کننده ای برای نابرابری در جهان بیابد. آنهم فقط به این دلیل که مسائل سیاسی را حل شده فرض میکرد. به زبان ساده تر، مسائل سیاسی و موانع سیاسی برسر راه توسعه و… را در معادلات و بررسی های خود نه تنها وارد نمیکرد که آنها را حل شده می انگاشت. در مطالعات جدید اقتصاد دانان با اشراف به این کمبود توانسته اند این مانع تاریخی را کنار بزنند.[1]
رابرت موگابه[2] یک “ملی‌گرای “آفریقایی و یک “سوسیالیست” که نگارنده او را از زمانیکه در مدرسه اقتصاد لندن[3] از یک سالن متناوبا برای مبارزات سیاسی و سخنرانی، او برای استقلال کشورش و ما علیه استبداد محمد رضا شاه استفاده میکردیم میشناسد، وقتی رئیس جمهور زیمبابوه شده بود، تصمیم گرفت توصیه های بین المللی، و استقلال بانک مرکزی را در سال 1995 بکاربگیرد. پیش از آن نرخ تورم 20% بود، در 2002 به 140%، در 2003 به 600%، در 2007به 66000% و در 2008 به 230میلیون % رسید. طبعا در کشوریکه رئیس جمهورش حتی برنده جوایز بلیط بخت آزمایی بود! انتظاری جز این نمیتوان داشت.
آرژانتین به ضرب نهادهای بین المللی بانک مرکزی را مستقل اعلام کرد ولی دولت کسری بودجه را بجای استقراض از بانک مرکزی از بانک ها و صندوق‏های تامین اجتماعی و مردم تامین کرد. که اثرش فاجعه آمیزتر بود.
چرا مصر تا این حد فقیرتر از آمریکاست؟ درجریان بهار عرب در میدان «التحریر» قاهره، نوحه حامد جوان مصری میگوید:

“ما از فساد، ظلم و آموزشِ بد رنج می بریم. ما نظام فاسدی داریم که باید عوض شود”. نوحه حامد جوان مصری
مصعب الشامی جوان دانشجوی دیگر میگوید:
“امیدوارم تا پایان سال یک حکومت انتخابی داشته باشیم. آزادی های اساسی برقرار شود و با بر فساد که سراسر کشور را فراگرفته است نقطه پایانی بگذاریم”. مصعب الشامی دانشچوی مصری
محمد البرادعی نیز در توئیتر[4] خود نوشت:
“تونس: ستم+نبود عدالت اجتماعی+عدم پذیرش مسیرهای تغییر آرام= یک بمب ساعتی”. محمد البرادعی
سرنوشت امروز مصر را میدانیم دوباره به استبداد نظامی و سرکوب توسط نیروهای امنیتی بازگشته است.

مطالعات جدید نشان میدهد که هرکجا شکوفایی اقتصادی به بار می نشیند الیگارشی رخت بر بسته و هرجا اقتصاد زمین خورده الیگارشی حاکم است. تجربه کشورهای مختلف از اروپای شرقی و شوروی سابق گرفته تا آفریقا و آمریکای لاتین مسجل ساخته است نمی توان در حکومت های اندک سالار با سرمایه گذاری های دولتی، حمایت از صنایع داخلی، خصوصی سازی، آزادسازی قیمت ها، تجارت آزاد، و… گامی به سوی بهبود عملکرد اقتصادی برداشت. مسئله اقتصادی همه کشورهای در حال توسعه مهار الیگارشی است. نظریه جدید مدعی است اگر اقتصاد و اقتصاد دانان میخواهند به مردم کمک کنند باید رمز مقابله با الیگارشی را شناسایی و با سیاست های اقتصادی زمینه محو الیگارشی را فراهم نمایند. گریز از پرتگاه تنها با هشیاری و توانمندی مردم امکانپذیر می شود.
سرنوشت کشورها بر سر «دو راهــی سیــاسـتمدار»
دانشمندان علوم سیاسی-اقتصادی [5] در بررسی قریب به اتفاق کشورهای توسعه نیافته دریافتند که، علت اجرای نادرست سیاست های اقتصادی و شکست کشورها در نیل به توسعه و پیشرفت و ایجاد رفاه در یک کشور، در واژه ««دوراهی سیاستمدار»» نهفته است. سوالِ بر سر دوراهیِ «حفظ کارایی یا حفظ حکومت گروه خاص توسط سیاستمدار» میباشد. تاریخ عمده کشورها نشان میدهد که مشکل سیاستمدار عموما کمبود علم و دانش نیست. مشکل دو راهی «حفظ قدرت سیاسی از طریق قربانی کردن منافع عمومی» یا «تامین منافع عمومی و از دست دادن تدریجی قدرت سیاسی است.» این ««دوراهی سیاستمدار»»است که سرنوشت کشورها را تعیین میکند.
اما ساده انگارانه ترین رویکرد این خواهد بود که فکر کنیم مسئله عدم توسعه چند میلیارد (85%) مردم جهان به همین سادگی با کشف و بیان مانع ««دوراهی سیاستمدار»» حل میشود. رویکردهای ساده انگارانه ای که در گذشته نیز یکی از دلایل عمده عدم توسعه بوده است. در مطالعات جدید عواملی بررسی شده اند که هر ملتی باید متناسب با وضعیت خاص کشور خودش با پژوهش های چند رشته ای و مطالعات مشترک پاسخ های بهتری برای مسئله پیچیده عدم توسعه را فراهم کنند. تا در دوراهی ها، راه درست انتخاب شود. عوامل زیر اثرات تعین کننده در این مسیر دارند:
یک : اندک سالاری / رابطه دولت – ملت
دو : مقاطع تاریخی و حوادث هر کشور
سه : نهادهای «استثماری سیاسی و اقتصادی» در مقابلِ «نهادهای فراگیر سیاسی و اقتصادی»
چهار: رسانه های آزاد
پنج : توسعه مبتنی بر تخریب خلاق
شش: توسعه مبتنی بر تغییرات فنآورانه
هتف: چرخه های صحیح تکاملی
هشت: انگیزش مردم برای حرکت و توسعه، خلاقیت و نو آوری
نه : ثبات و تمرکز سیاسی
نــهــادهـا

نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند،
1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند.
2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند.
3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
اندک سالاری
در بررسی عوامل رشد و موانع آن و چالشهای فوق ابتدا باید بر کشوریهایی که توانسته اند خود را به توسعه برسانند تمرکز کرد تا آنچه لازم است از آنها آموخت. سپس به کشورهایی که نتوانستند از این موانع عبور کنند نظر افکند که چرا در مقایسه نمیتوانند به توسعه دست یابند. در مسیر بررسی کشورها، محورهای فوق و زیر محورهای عمده دیگر درحد امکان تشریح خواهد شد. این مطالعات و نگاه جدید به معزل عدم توسعه کشورها نشان داد که بزنگاه های تاریخی، یک کشور را یا به دام اندک سالاری می اندازد یا به عبور از اندک سالاری منجر میشود. “ضمنا نشان میدهد که اندک کشورها توانسته اند از دام اندک سالاری بگریزند” [6] همانگونه که در حال حاضر نیز85% از مردم درکشورهای اندک سالار زندگی میکنند. علت ماندگاری اندک سالاری از نظر نورث و دیگر هم فکرانش، در مسئله ای بنام امنیت نهفته است.
در سراسر تاریخ مکتوب بشر همانطور که جنگ میتواند حیات و امنیت بشر را تهدید کند، تامین کنندگان یا برهم زنندگان امنیت تبدیل به قدرتمندترین گروه در اجتماعات بشری میشوند. که آنها را به فرادستان جامعه مبدل میسازد. پاداش امنیت تملک انحصارگونه منابع قدرت سیاسی و ثروت است. اینها قواعد حاکم بر اقتصاد و سیاست را طوری تعیین میکنند که قدرت در حوزه های اقتصادی و سیاسی در انحصار اندک فرادستان باقی بماند. که منجر به «اندک سالاری» میگردد. انحصار در تامین امنیت به انحصار در سیاست و اقتصاد منجر می شود. تا زمانی که امنیت یک جامعه را گروهی اندک میتوانند برهم زنند یا تامین کنند. آنها اجازه نخواهند داد رقابت در اقتصاد و سیاست شکل بگیرد. این فرادستان با هم رقابت میکنند تا مهمترین منبع قدرت یا امنیت را از آن خود کنند. اگر یک شخص و گروه بتواند سایر گروهای فرادست را حذف کند، جامعه به سوی «مونارشی» یا حکومت فردی می رود، اگر چند گروه مختلف قدرت نظامی یا امنیتی را در اختیار داشته باشند، «اندک سالاری» بر جامعه حاکم می شود.
در اروپا شرایط طبیعی (آب فراوان، بعنوان مهمترین عامل تولید، کوه های مرتفع، و زمستانهای سخت بعنوان دژهای طبیعی نظامی) به گونه ای بود که قدرت های نظامی، محلی و متکثر بودند و میتوانستند در مقابل قدرت های نظامی اعم از ملی و خارجی از خود حفاظت کند. بنابراین تشکیل حکومت های محلی را در اقصا نقاط اروپا ممکن ساخت. به تعبیر “پل کندی” (Paul Kennedy)مورخ مشهور انگلیسی، “چنین شرایطی اروپا را به یک لحاف چهل تکه تبدیل کرد”. چنانچه پس از سقوط امپراطوری روم بیش از 420 دولت شهر در اروپا تاسیس شد. اما در سایر نقاط جهان از جمله در کشورهای شرقی مانند ایران حکومت های محلی به ندرت شکل گرفتند. زیرا شرایط اقلیمی اجازه مقاومت در برابر قدرت برتر داخلی و خارجی را نمیداد. آنچه سرنوشت اروپا را متمایز ساخت جلو گیری از “انحصار قدرت نظامی” بود تا آن که سایر شرایط امکان تغییر نظام سیاسی از اندک سالاری را فراهم ساخت.
مبدا تاریخ توسعه معاصر، انقلاب شکوهمند 1688
جنگ های درازمدت داخلی درانگلستان [7] به آنها اثبات نمود که هیچ یک از فرادستان یعنی «پادشاه»، «اشراف زمیندار»و «تجار بزرگ» قابل حذف نیستند و در نتیجه به تاسیس نهادهایی منجر شد که صلح و آرامش را میان آنها برقرار ساخت. این نهادها امکان تعرض فرادستان به ویژه نظام سلطنتی و دربار را، به اشراف منتفی می کردند. این شرایط محصول تدبیر فردی نبود، بلکه نتیجه اجتناب ناپذیر تکثر قدرت نظامی در دست فرادستان به حساب می آمد.
جنگهای داخلی طولانی مدت در انگلستان، به «انقلاب شکوهمند 1688» (Glorious Revolution) [8] منجر شد. که در آن حاکمیت قانون میان فرادستان انگلیس را نهادینه کرد. این اندک سالاری گام بلندی در توسعه این کشور تلقی می شود. چرا که دادگاههای خاص تحت نظر پادشاه برچیده شد، هر استقراض و اخذ مالیات نیازمند تصویب پارلمان شد، تمام مراجع قانونگذاری حذف و پارلمان تنها منبع وضع قانون گردید. در چنین شرایط برقراری حاکمیت قانون (آنهم تنها برای فرادستان و نه عموم مردم) بود که به تحولات اقتصادی شگرفی منجر گردید و زمینه ساز و ظهور انقلاب صنعتی شد.
این سیستم “اندک سالاری قانونمند” با همه محاسنی که برای انگلستان داشت، هنوز فاصله زیادی تا مردم سالاری یا دمکراسی داشت. بیش از دو قرن طول کشید تا به تدریج گام هایی برای تبدیل جامعه اندک سالار انگلستان به جامعه مردم سالار بردارد. این مردم سالاری محصول فشارهای مردم برای دستیابی به حق رای و ترس فرادستان برای از دست دادن قدرت بود. نبرد قدرت میان فرادستان و شهروندان در انگلستان گذر از اندک سالاری را ممکن ساخت. یعنی بعد از شورش لودیت ها درسالهای 16-1811، شورش اسپافیلدز1816 [9]، شورش منجر به قتل عام پیترلو1819، [10]، شورش های سوئینگ 1830[11]، تا سرانجام در سال 1832 بود که حکومت برای جلوگیری از انقلاب، حاضر به اصلاح قانون انتخابات شد.
براساس قانون 1832نیز فقط 14% مردم آنهم بر اساس دارایی و مالیات های پرداخت شده هر شخص حق رای پیدا کردند. قانون انتخابات در سال 1867پس از سه سال شورش حق رای به 30%مردم تغییر کرد، درسال 1884بدنبال شورشی دیگر به 60%مردم (آنهم فقط به مردان) حق رای داده شد، و در سال1918 به پاس ایستادگی مردم در جنگ جهانی اول تنها به همه «مردان» حق رای داده شد، ودرسال 1928 سرانجام زنان نیز حق رای گرفتند. این مسیری نسبتا آرام و تدریجی اما مستمر رو به جلو در جهت بهبود قوانین بنفع مردم سالاری بوده است که انگلستان بعد از «انقلاب شکوهمند 1688» طی بیش از 250سال توانست به دمکراسی برسد.
اما دیگر کشورهای در حال توسعه و حتی توسعه نیافته مانند ایران اینگونه نبودند و حرکتهای پاندولی داشته اند. اندک سالاری فرومی ریزد، مردم سالاری مستقر میشود، و مجددا اندک سالاری حاکم میگردد. نزدیکترین نمونه، انقلاب مشروطه در ایران و استقرار اندک سالاری قانونمند، و بازگشت به استبداد رضا خان.
آرژانتین نیز درطی 100سال اخیر این نوسان را تجربه کرده است. درسال 1912 با انقلابی فراگیر حق رای همگانی به دست آمد. اما نظام آرام آرام بسمت دیکتاتوری رفت. تا در سال 1930 نظام پارلمانی کاملا واژگون شد. در سال 1946 مجددا دمکراسی برقرار شد و در سال 1955سرنگون شد. در سال 1973 مردم انقلاب کردند ودر سال 1976 حکومت نظامی پینوشه برقرار شد. سرانجام انتخابات آزاد در سال 1983 برقرار شد.
چرا آرژانتین نتوانست مسیر آرام و تدریجی انگلستان را طی کند؟ پاسخش را باید در همان رابطه “فرادستان با یکدیگر” و “رابطه آنها با شهروندان” جستجو کرد. در جوامع مدرن امروزه تعدد نیروهای نظامی دردست فرادستان قابل تصور نیست. بنابراین در آرژانتین هرچند شهروندان در برهه های متعددی قدرت را از فرادستان می گیرند اما پس از هر انقلاب، حذف بخشهایی از فرادستان آغاز میشود، طوریکه نظام مونارشی حاکم میشود. سپس سرکوب شهروندان عادی با تکیه به نیروهای امنیتی دردست فرادستان آغاز میشود. در انگلستان قرن 17 امکان تکثیر نیروهای نظامی و امنیتی وجود داشت. اشراف با اتکاء به نیروی نظامی خود اجازحذف خود را نمیدادند. انحصار نیروی نظامی و امنیتی در دست یک گروه، به حاکم اجازه حذف رقبا و سپس سرکوب شهروندان را می دهد.
نیاز حیــاتـی توســعه
معمای توسعه نیز از همین نقطه آغاز میشود. توسعه به دسترسی باز به قانون و سایر فرصت های اقتصادی و اجتماعی بطور فراگیر برای همه مردم نیاز دارد و این دسترسی باز زمانی امکان پذیر است که سازمان سیاسی جامعه بتواند نیروهای امنیتی را تحت مهار جامعه مدنی در آورد. این نکته از بزرگترین یافته های دانشمندان اقتصادی و اجتماعی است. تحت این نظریه کنترل مدنی نیروهای امنیتی مهمترین مسئله توسعه است. مهمتر اینکه، این کنترل هیچ مسیر از قبل تعیین شده و مسلمی ندارد و حتی در هیچ مرحله ای از توسعه پایان نمی یابد. نیروهای امنیتی مانند سایر اقشار خواهان بیشترین قدرت هستند. «کافی است به تجربه آمریکا که نظامیانشان که رویه ظاهری نیروهای امنیتی هستند را بنگریم که چه منافع عظیمی از مردم خود و جهان را قربانی منافع خویش ساخته اند. به میزان ضعف جامعه مدنی، فرادستان با تکیه بر نیروهای امنیتی جامعه را به سوی اندک سالاری سوق میدهند. مسئله اصلی قدرتِ جامعه مدنی است.»[12]
تفاوت های جزئی و سرنوشت ساز
اما این سوال باقی است که پس چرا فقط در انگلستانِ اروپا و نه در آلمان یا لهستان یا فرانسه انقلاب صنعتی صورت گرفت؟ در سال 1346م طاعون به شهر بندری تانا در دهانه رود دُن در دریای سیاه رسید. از آنجا به سراسر مدیترانه و در سال 1348 به فرانسه رسید. طاعون به هرکجا میرسید نیمی از جمعیت را از بین می برد. “دربرابریورش طاعون تمامی خرد و نبوع آدمی بی فایده بود” [13]. در اوت 1348 ادوارد سوم پادشاه انگلستان از اسقف اعظم کانتربری خواست تا با نیاش به درگاه خداوند از طاعون جلوگیری کند. همه ندبه و دعاهای کلیسا بیهوده بود. طاعون حمله کرد و به سرعت نیمی از جمعیت انگلستان را در کام مرگ برد. افراد بسیاری دیوانه شدند. این میزان از مرگ ومیر، اثرات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دگرگون کننده ای بر جوامع اروپایی قرون وسطی گذاشت.
دراین زمان (قرن 14م) اروپا دارای یک نظم فئودالی بود. نظمی براساس سلسله مراتبی میان شاه، اربابانی که زیر مجموعه وی بودند و رعایا (که بدلیل وضعیت برده وار آنها، آنان را «سرف» مینامیدند) در پائین ترین سطح جامعه قرار داشتند، استوار بود. شاه مالک همه زمین ها بود و در ازای خدمات نظامیِ اربابان (لردها) مناطقی را به آنها می میبخشید. اربابان نیز زمین را در مقابل بیگاری های طاقت فرسا و عوارض و مالیات های سنگین به رعایا(کشاورزان) تخصیص می دادند. سرف ها پابند زمین بودند و بدون اجازه ارباب خود نمیتوانستند به جای دیگری نقل مکان کنند. ثروت تولید شده توسط رعایا در این نظام بشدت استثماری از کشاورزان رو به سمت بالا یعنی گروهی اندک سالار (اربابان) جریان داشت.
اثرات “مثبت” کشتار طاعون
طاعون با کتشار بیش ازنیمی از نیروی کار، بنبان های نظم فئودالی را به لرزه در آورد.[14] این امر در انگلستان باعث شد که کشاورزان خرده پا را تشویق کند تا خواستار تغییر شرایط خود شوند. چرا که طبقات بالا در مشاغلی که معمولاً دهقانان داشتند، مهارت نداشتند. کار برای تولید محصولات زراعی یا کالاها یک رفتار اجتماعی غیرقابل قبول برای اشراف بود. بنابراین، کار و تولید بر روی دوش کاهش یافته (براثرطاعون) طبقه دهقان، منجر به افزایش تقاضا برای کارگران شد. اشراف به کارگران نیاز داشتند و بنابراین احتمال بیشتری داشت که دستمزدهای بالاتری را که دهقانان می خواستند بپردازند.[15]
در1349م در دیر دینزهام کشاورزان خواستار کاهش جریمه ها و بخش اعظم کار بدون مزد خود شدند. آنها به این خواسته خود رسیدند. این ماجرا به بقیه نقاط هم سرایط کرد. کشاورزان شروع کردند به آزاد کردن خود از خدمات کار اجباری و بسیاری از تعهدات نسبت به اربابان شان و دستمزدها رو به افزایش گذاشت. بر همین اساس قراردادهای جدید بین اربابان و رعایا منعقد میشد.
از سال 1361 م دولت تلاش کرد این روند را متوقف کند، و نظام نامه کارگران را ابلاغ کرد که عملا دستمزدها را به همان سطح و شرایط بردگی پیش از طاعون برگرداند. کشاورزان در مقابل آن شروع به مقاومت کردن و نهایتا با افزایش فشار دولت انگلیس در 1381 م روستائیان شورش کردند [16] و حتی تحت رهبری «وات تایلرWatTyler-WalterTyler » [17] خواستار مصادره تمامی املاک کلیسا بودند، [18]، بیشترِ لندن را به تصرف در آوردند. هرچند شورشیان شکست خوردند و تایلر اعدام شد، اما دولت انگلیس برای اجرای قوانین خود و بازگرداندن شرایط به قبل نتواست اقدام کند. بتدریج رسم بیگاری کشیدن از رعایا منسوخ شد.
اثرات “منفی” کشتار طاعون
در شرق اروپا که قبل و در جریان طاعون همان صدمات را دیده بودند و در شرایط برابری از نظر نظامِ اقتصادی-اجتماعی-سیاسی و اقلیمی و … با انگلستان قرار داشتند، و قائدتا باید با نابودی نیمی از کشاورزان، انگیزه آزادیهای بیشتر و دستمزد بالاتر تقویت شود، اینگونه نشد. در اروپای شرقی و ازجمله در خاورمیانه، وضعیت استثماری رعیت تثبیت شد. .[19] هرچند انگیزه اقتصادی کافی وجود داشت ولی رعایا قدرت اجتماعی کافی برای پیشبرد اهدافشان نداشتند.
در شرق اروپا برعکس این وضعیت به اربابان انگیزه ای مضاعف داد تا بازار کار را استثماری تر و کشاورزان خرده پا را به بردگی بیشتر بکشانند. بعد از طاعون اربابان به زمین های بزرگتری چیره شدند، و املاک خود را که بزرگتر از اربابان غرب بود باز هم گسترش دادند. شهرها ضعیف تر و کم جمعیت تر گردیدند. کارگران بجای اینکه آزادتر شوند به تدریج آزادی های موجود خود راهم در معرض دست اندازی یافتند.
اثر این وضعیت در 1500م وقتی اروپای غربی تقاضای محصولات کشاورزی و دام پرورش یافته از شرق کرد خودش را نشان داد. زمین داران شرق اروپا مرحله به مرحله سیطره خود را بر کشاورزان افزایش میدادند طوریکه تا نیمی از محصولات آنها را تصاحب میکردند تا بتوانند به تقاضای خارجی پاسخ دهند. طوریکه این وضعیت «نظام ارباب و رعیتی دوم» نام گرفت.[20] که در مقایسه با صورت اولیه وخامت بیشتری داشت. در 1533م در لهستان در ازای تمامی کارهای انجام گرفته برای ارباب دستمزد پرداخت میشد، اما تحت تاثیر این تحولات، در سال 1600م حدود نیمی از خدمات نیروی کار بدون مزد صورت میگرفت. در شرق آلمان در 1500م کارگران تنها برای چند روز در سال متعهد به انجام بیگاری برای ارباب بودند. در 1550م این میزان به یک روز در هفته، در 1600 به سه روز در هفته رسید. در مجارستان1514م، اربابان یک روز کار اجباری در هفته برای رعایا مقرر کرده بودند. در 1550م دوروز در هفته و تا پایان قرن به سه روز رسید.
فراموش نکنیم که در 1346م (قبل از آمدن طاعون) از لحاظ نهادهای سیاسی و اقتصادی میان اروپای شرقی و غربی تفاوت هایی اندک وجود داشت. اما در سال 1600م این دو جهان از هم جدا شده بودند. در غربِ اروپا کارگران از مقررات، جریمه ها و تعهدات اربابی معاف شده بودند و و بخشی کلیدی از یک اقتصاد پر رونق مبتنی بر قواعد بازار را شکل میدادند. در شرق هم کارگران در چنین اقتصادی مشارکت داشتند اما بعنوان سرف های به بیگاری گماشته شده که به تولید مواد غذایی و محصولات کشاورزی مورد نیاز در غرب اروپا مشغولند. هرچند اینهم یک اقتصاد بازاری بود، اما نه از نوع «اقتصاد فراگیر». این واگرایی در نهادها نتیجه تفاوت های نهادی[21] این نواحی بود که در ابتدا ناچیز به نظر می رسید.
در شرق اروپا سازماندهی اربابان کمی بهتر، حقوق شان بیشتر، شهرهایشان کوچکتر و ضعیف تر و رعایا کمتر سازمان یافته بودند. در یک تصویر تاریخی این اختلاف ناچیز بنظر میرسد، اما وقتی مرگ سیاه (طاعون) فرارسید، و نظم فئودالی را به لرزه انداخت، همین تفاوت ناچیز، پیامدهای بزرگی برای زندگی مردمان شرق و غرب اروپا و مسیر آتی توسعه نهادی آنها در بر داشت.
مرگ سیاه نمونه بارز از یک برهه زمانی سرنوشت ساز است، تفاوت اندکِ نهادی کشورهای شرق اروپا در جریان طاعون منجر به قدرت یافتن نهادهای استثماری شده و موج دوم نظام ارباب رعیتی به تکوین نهادهای استثماری شدت بخشد. و در غرب و بویژه در انگلستان، ابتدا راه را به سوی شکستن حلقه «نهادهای استثماری» گشود و به «نهادی های فراگیر» فرصت ظهور دهد.
بررسی این مطلب ما را قادر میکند تا درک بهتری از ریشه های فقر و غنا در کشورهای مختلف و مسیرهای مختلفی که طی کرده اند بدست آوریم. نتیجه اینکه، کشاورزان شرق اروپا که به کار اجباری گماشته شده اند، بسا بسا انگیزه تولیدشان هرچند زیرفشارهای اربابان برای افزایش تولید، پائین تر از کشاورزان انگلیس بود که برای خود کار و تلاش میکردند.
پایان قسمت اول
ادامه دارد.
دیماه 1400
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
مطالب مرتبط
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر
18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ We will argue that achieving prosperity depends on solving some basic political problems. It is precisely because economics has assumed that political problems are solved that it has not been able to come up with a convincing explanation for world inequality. Explaining world inequality still needs economics to understand how different types of policies and social arrangements affect economic incentives and behavior. But it also needs politics. «Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012 P83»
  2. ↑ Robert Mugabe
  3. ↑ London School of Economics-LSE
  4. ↑ twitter.com/#!Elbradei
  5. ↑ منکور اولسون دانش آموخته اکسفورد و هاروارد و استاد اقتصاد دانشگاههای پرینستون و میرلند، دگلاس سیسیل نورث برنده جایزه نوبل اقتصاد 1393 در زمره مهم‌ترین و پرنفوذترین اقتصاددانان و تاریخ‌نگاران اقتصادی انتهای سده بیستم، جیمز اِ رابینسون دانشمند اقتصاد-سیاست و استاد دانشگاه شیکاگو و…
  6. ↑ North, D. Wallis J.J.,& Wingas, B. (2009). Violence and Social Orders: Aconceptual Framework for interpreting Recorded Human History. New York: Cambridge University Press.
  7. https://en.wikipedia.org/wiki/English_Civil_War
  8. ↑ انقلاب شکوهمند: به انگلیسی : Glorious Revolutionهمان انقلاب سال ۱۶۸۸ انگلستان است که چون بدون درگیری به پیروزی رسید با عناوینی چون انقلاب بدون خونریزی یا انقلاب ۱۶۸۸ و انقلاب آرام نیز نامیده می‌شود و با توافقی که صورت گرفت، حکومتی دموکراتیک تر، جایگزین نظام پادشاهی شد. این انقلاب زمانی شکل گرفت که شاه ویلیام سوم و ملکه ماری دوم به جای شاه جیمز دوم نشسته و تاج و تخت او را به دست گرفتند و در این جابجایی قدرت، شاه جدید موافقت نمود تا به عنوان یک پادشاه محدود عمل نماید، به علاوه؛ اختیارات و قدرت بیشتری به پارلمان واگذار کند. این انقلاب اگرچه کوتاه و بدون شور و هیجان انقلاب‌های دیگر بود اما نه تنها نتیجهٔ آن، یعنی سلطنت مشروطه، تا به امروز نظام حاکم بر انگلستان را رقم زده بلکه؛ دستاوردهای این انقلاب، موجب پدید آمدن رویدادهایی شد که نخستین دموکراسی مدرن را پایه‌ریزی کرد.
  9. https://en.wikipedia.org/wiki/Spa_Fields_riots
  10. ↑ رویدادهای 16 اوت 1819 در سنت پیترزفیلدز[۱] در منچستر انگلیس که در خلال آن نظامیان به سوی هواداران اصلاحات پارلمان آتش گشودند. در این رویارویی یازده نفر کشته و 500 نفر زخمی شدند. این رویداد به اقتباس از نبرد واترلو، کشتار پیترلو نام گرفت.
  11. ↑ شورش های سوئینگ، خیزش کارگران کشاورزی در جنوب و شرق انگلیس در 1830ـ1831. عوامل گوناگونی همچون جابه جائی ناشی از انقلاب کشاورزی، محصور ساختن تدریجی اراضی کشاورزی، از هم گسیختگی تدریجی پیوندهای محلی، رکود اقتصادی ناشی از جنگ‌های دوران ناپلئون، برداشت محصول ناکافی برای چند سال پی در پی، کمبود دستمزدها و افزایش قیمت‌ها به علت تصویب قانون غلات به بروز این شورش‌ها کمک کرد. بهانه اولیه این شورش‌ها عرضه ماشین‌های خرمنکوب بود که کارگران کشاورزی را نگران تأمین معاش خود ساخت. شورشیان خرمن‌ها را به آتش کشیدند، ماشین‌آلات را درهم شکسته و نامه‌های تهدید‌آمیز برای کشاورزان زمین‌دار فرستادند. شورشیان با خلق رهبری به نام سروان سوئینگ[۱]، در ذهن زمین‌داران بزرگ هراس به وجود آوردند. دولت با اعدام نوزده نفر از شورشیان و تبعید پانصد نفر از آنان به مستعمرات، شورش‌ها را سرکوب کرد.
  12. ↑ Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012
  13. ↑ جیووانی بوکاچیو نویسنده ایتالیایی از مشاهدات دست اول خود از اثرات طاعون در ایتالیا
    14, 19. ↑ https://politicalscience.stanford.edu/events/comparative-politics-workshop/labor-markets-after-black-death-landlord-collusion-and
  14. https://clas.ucdenver.edu/nhdc/sites/default/files/attached-files/entry_147.pdf
  15. ↑ همانجا- ص 12
  16. https://en.wikipedia.org/wiki/Wat_Tyler
  17. https://www.britannica.com/biography/Wat-Tyler
  18. https://www.jstor.org/stable/3600707
  19. ↑ نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی- قسمت دوم
ژانویه 23, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مطالب در شش قسمت که انعکاس یافته های جدید دانشمندان در ریشه یابی علل توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی کشورهاست، بحث های تاریخی مندرج، صرفا تاریخ نگاری نیست. آن بخش از تاریخ کشورها که خواهید خواند ضمن اینکه از زاویه شناخت ریشه ها و نحوه شکل گیری نهادهای آن کشور که منجر به توسعه نیافتگی و یا توسعه یافتگی شده است بررسی شده. بعلاوه برای شناخت بسیاری نظریه های نا کارآمد ازعلل عدم توسعه نیافتگی ضروری است، و لازم است در خواندن آنها دقت لازم بشود.
لینک به قسمت های دیگر
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
قسمت دوم
قسمت دوم: بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
نقش استعمار و نهادهای موجود کشورها بر توسعه
استعمار آمریکای لاتین.
نهاد انکومیندا encomienda.
استعمار و توسعه آمریکای شمالی.
شکل گیری نهاد فراگیر.
آیا مسیر نهادهای دمکراتیک هموار است؟.
عدم توسعه مکزیک پس ازاستقلال، چرا؟.
بررسی مقایسه ای یک نمونه (نه دو کشور همسایه با گذشته و فرهنگ متفاوت) بلکه دو قسمت یک شهر و مردم از میان مردم آزتک مکزیکی با تمامی خصوصیات مشترک آنها که فقط با یک حصار مرزی از هم جدا شده اند، حقایق بیشتری را برای ما روشن میکند. اگر در کنار حصاریکه شهر «نوگالس» [1] را به دو نیم شمالی و جنوبی تقسیم میکند بایستید و به شمال بنگرید (نوگالس در منطقه سانتا کروز آریزونا در ایالات متحده آمریکا) را خواهید دید. در آنجا متوسط در آمد خانوارها سی هزار دلار درسال است. از یک زندگی مدرن، تحصیلات و بهداشت و سلامت و … برخوردارد. مردم آن میتوانند بدون هراس از در خطر افتادن امنیت شان و یا دلهره دائمی در مورد دزدی مصادره اموال و تهدیدهای مشابه به زندگی روزمره خود بپردازند. آنها هم چنین دولت را با وجود تمام ناکارآمدی ها و برخی موارد فساد نماینده خود میدانند. آنها می توانند با رای خود شهردار، فرماندار، نماینده کنگره و سناتورها و حتی رئیس جمهور آمریکا چه کسی باشد را تغییردهند.
درجنوب این حصار «نوگالس سونورا» تنها چند قدم آنطرف ترعلیرغم این که در بخش مرفه مکزیک زندگی میکنند. درآمد سالیانه شان یک سوم اهالی شمال حصار است. بیشتر بزرگسالان تحصیلات متوسط را به پایان نرسانده اند. بسیاری از نو جوانان به مدرسه نمیرند. مادران نگران نرخ بالای مرگ ومیر نوزادان هستند کیفیت و بهداشت پائین و متوسط عمر کمتر مردم، تعجب با انگیز است. جاده ها در وضعیت بدی است. جرم و جنایت بالاست و راه اندازی کسب و کار اقدامی مخاطره آمیز به حساب می آید. اهالی نه تنها با خطر سرقت مواجه هستند، که راه اندازی یک بنگاه جدید و اخذ تمامی مجوزهای مورد نیاز مستلزم پرداخت رشوه به همه دست اندرکاران و تلاشی طاقت فرساست. برخلاف همسایگان شمال حصار شهر، دمکراسی برای نوگالس سونورا در جنوب حصار تجربه ای بسیار تازه محسوب میشود. تا زمان اصلاحات سیاسی در سال 2000میلادی این قسمت شهر دقیقا به مانند سایر بخش های مکزیک تحت کنترل فساد آمیز «موسسه حزب انقلابی» [2] قرار داشت.
چگونه میتواند چنین اختلافاتی بین دو بخش یک شهر وجود داشته باشند؟ با وجود اینکه هیچ اختلافی در جغرافیا، آب و هوا یا نوع بیماری های شایع در منطقه، غذا و موسیقی و فرهنگ وجود ندارد. وضعیت بیماریها فقط به عدم برخورداری از بهداشت و مراقبت های مطلوب پزشکی مربوط است. چون میکروب ها محدودیتی برای عبور از حصار ندارند. مردم شمال حصار نه از سفید پوستان و در جنوب حصار از نسل «آزتک»ها بلکه همه از نسل آزتک ها هستند، با پیشینه مشابه. حتی در سال 1821 و استقلال مکزیک تمامی نوگالس در مکزیک قرار داشت. در 1853م در اثر خرید «گادسدن» مرز آمریکا از وسط نوگالس عبور کرد.
بله همانطور که میتوان حدس زد، (بدون اینکه بخواهیم نابرابریها و ظلم و ستمی که در ایالات متحده نیز وجود دارد را نادیده بگیریم و یا کمرنگ کنیم و با تاکید بر مقایسه رفاه و عدالت نسبی) تنها تفاوت، دسترسی اهالی شمال حصارنوگالس به نهادهای اقتصادی ایالات متحده است که آنها را قادر میکنند آزادانه شغلشان را انتخاب کنند. ازتحصیلات در مدارس و کسب مهارت برخورداند، میتوانند کارفرمایان خود را به سرمایه گذاری در بهترین فناوری ها تشویق کنند که به دستمزدهای بالای برای آنها می انجامد. آنها با رای آزاد میتوانند سیاستمدارانیکه مفید به حال خود نمی یابند را تغییر دهند.
“مهم ترین متغیری که در علم اقتصاد وجود دارد «تولید سرانه» است. هم اکنون به اثبات رسیده کشورهایی که از تولید سرانه بالایی برخوردارند به نحوی در سال های دور این شعار را که توسعه به یک نظام سیاسی مدرن نیاز دارد، عملی کرده اند. افت 30% سرانه تولید از 1356 تا 1379 در ایران به دلیل کم کاری عوامل تولید است یا عدم استفاده بهینه از منابع. بنظرمیرسد تحلیل واقعی افت تولید سرانه در ایران به وضوح بتواند نا متوازن بودن ترازوی نظام سیاسی با روند پیشرفت توسعه اقتصادی را نشان دهد.” [3]
همانطور که قبلا نیز گفته شد، پاسخ این واگرایی بین جهان توسعه یافته و عقب مانده، در چگونگی شکل گیری این جوامع در دوران اولیه استعمار ریشه دارد، که تاثیرات آن تا به امروز برجای مانده است. برای فهم دقیق تر این واگرایی کمی به عقب میرویم و در خلاصه ترین شکل به تاریخ ایالات متحده و مکزیک میپردازیم تا ببینیم بنیان کج و انحراف دقیقا از کجا شروع شده است.
نقش استعمار و نهادهای موجود در هر کشور
ایالات متحده آمریکا (آمریکای شمالی) و آمریکای لاتین هردو مستعمره بودند، یکی مستعمره انگلستان وفرانسه … و دیگری اسپانیا وپرتقال … چرا در ایالات متحده آمریکا نهادهایی رواج دارد که به موفقیت اقتصادی بیشتر مردم این کشور در مقایسه با مکزیک یا سایر کشورهای آمریکای لاتین، می انجامد؟ پاسخ به این سوال را باید در چگونگی شکل گیری این جوامع در دوران اولیه استعمار جستجو کرد. ازآنجا بود که واگرایی میان این نهادها[4] اتفاق افتاد و تاثیرات آن تا به امروز برجا مانده است.
استعمار آمریکای لاتین
در اوایل سال 1516 «خوآن دیاس دِ سولیس» [5] یک دریانورد اسپانیایی وارد دهانه پهناور رودخانه ای در کرانه شرقی آمریکا جنوبی شد. او رودخانه را «ریو د پلاتا» یا رودخانه نقره نامید چرا که مردم محلی منابع نقره در اختیار داشتند. وی تمامی این سرزمین های ساحلی را متعلق به اسپانیا اعلام کرد. در دوطرف دهانه رود یعنی «چاروآس» (Charrúa) و «کراندی» (Querandí) که اینک اروگوئه نامیده میشود، مردم محلی که از طریق شکار امرار معاش میکردند. دِ سولیس را به هنگام گشتهای اکتشافی به ضرب چوب و چماق به قتل رساندند. [6].
در سال 1534 اسپانیا دوباره گروهی از مهاجران را به این منطقه فرستاد. آنها در همان سال در محل بوینس آیرس (بمعنی هوای تازه) کنونی شهری بنبان نهادند تا اروپائیان در آن سکونت گزینند. اروپائیان بدنبال هوای تازه نبودند بلکه بدنبال منابعی برای غارت و نیروی کار برای استثمار می گشتند.
اهالی چاروآس و کراندی که عمدتا شکارچی بودند مطیع نبودند. وقتی اسیر میشدند زیر بار بیگاری تهیه غذا برای اسپانیایی ها نمی رفتند، و با تیرو کمان به اروپائیان حمله میکردند. از این رو اروپائیان چون نمیتوانستند خود غذا تهیه کنند با گرسنگی روبرو شدند. از طرفی نیزطلا و نقره های مردم محلی تماما از مسیری می آمد که به قلمرو «اینکاها» در کوههای آند[7] در غرب دور می رسید.
اسپانیایی ها برای نجات از گرسنگی و کشف مکانی جدید که ثروت بیشتر و جمعیتی استثمار پذیر داشته باشد در سال 1537 به رود پارانا رسیدند. در این مسیر به «گوآرانی» ها (Guaraní) برخوردند، که مردمی یکجا نشین با اقتصاد کشاورزی بودند. اسپانیایی ها که علاقه ای نداشتند که خود به کشت و کار بر روی زمین بپردازند، متوجه تفاوتِ گوآرانی ها با کراندی ها و چاروآس ها شدند. در یک جنگ آنها را شکست داده و وادار به تسلیم کردند. و شهر «آسونسیون» پایتخت امروزه پاراگوئه را ساختند. اسپانیایی ها با شاهزادگان گوارانی ها وصلت کردند و خود را بسرعت بعنوان اشراف به سطوح بالای جامعه رساندند. نظام کار اجباری و خراج گیری موجود در میان بومیان را براه انداختند و بخدمت گرفتند. طوریکه در عرض چهار سال تمامی سکنه اسپانیایی بوینس آیرس به آسونسیون منتقل شدند.
در طول قرن بعد اسپانیایی ها اکثر بخش های مرکزی، غربی و جنوبی آمریکای جنوبی را تسخیر کرده و به استعمار در آوردند. همزمان پرتقالی ها مدعی برزیل شدند که در شرق این قاره قرار داشت. راهبرد مستعمره سازی اسپانیایی ها که نخست توسط «کورتس» (Don Hernan Cortes)در مکزیک پیاده شد، بسیار کار آمد بود. آنها بهترین شیوه برای غلبه بر مخالفان بومی را در دستگیری رهبرشان و مجبور کردن آنها برای بیگاری گرفتن از بومیان از طریق آنها یافتند. اسپانیایی ها ضمن تصاحب ثروت رهبران بومی میتوانستند بومیان را به پرداخت خراج و تامین غذا وادارند. مرحله بعدی قرارگرفتن در جایگاه طبقه حاکمه جدید جامعه بومی و در دست گرفتن زمام شیوه های رایج موجودِ مالیات ستانی، خراج گیری و خصوصا کار اجباری بومیان بود. شیوه کورتس را یک کشیش بنام «برناردینو دِ ساگون» در کتاب مشهورش «فلورنتین کادیسس» اینگونه آورده است:
“وقتی در 1519 کورتس به پایتخت امپراطوری آزتک رسید، موکتسوما امپراطور آزتک تصمیم گرفت با آنها برخوردی دوستانه داشته باشد. در میهمانی به یکباره اسپانیایی ها حمله کرده و موکتسوما را دستگیر کردند. و تفنگها شروع به شلیک نمود. او را وادار کردند که خزانه شهر را به اسپانیایی ها نشان دهد، بعد از غارت تمامی طلاها و جواهرات و… خزانه شخصی او را خواستند و آنرا نیز تماما غارت کردند. اگر رهبران-پادشاهان بومی همکاری نمیکرد زنده زنده در آتش سوزانده میشدند.”
ازطریق دستگیری و شکنجه رهبر بومیان در 1521 تسخیر آزتک کامل شد.نهاد انکومیندا encomienda
کورتس به عنوان فرماندار استان «اسپانیای جدید» شروع به تقسیم ارزشمندترین منابع، یعنی جمعیت محلی، از طریق سنت (نهاد) «انکومیندا» [8] کرد. نهاد انکومیندا (دائره المعارف برتانیکا آنرا: به بردگی کشیدن بومیان آمریکای لاتین و فیلپین توسط اسپانیا توصیف کرده است[9] ) بدین معنا بود که، بومیان تحت استعمار اسپانیا در قبال منتی که اسپانیایی های موسوم به «انکومیندارو» به دلیل مشرف کردن بومیان به دین مسیحیت بر گردنشان داشتند، موظف بودند هدایا و یا نیروی کار رایگان در اختیار او قرار دهند. کشیش بارتوله مه دو لاس کاساس [10]Bartolome de las Casas در کتابی با عنوان «شرحی اجمالی بر نابودی بومیان» [11]چنین مینویسد:
“اسپانیایی ها، بومیان از بلندپایگان و سالمندان گرفته تا زنان و کودکان را وادارشان می ساختند تا روز و شب بدون هیچ استراحتی کار کنند. شاهِ بومیانِ یک قلمرو را دستگیر میکردند و بمدت شش یا هفت ماه زندانی میکردند تا او را وادار کنند که از بومیان بخواهد که یک اتاق پر از طلا جمع آوری کرده و به اسپانیایی ها بدهند. اگر اتاق پر نمیشد، او را آنقدر با داغ کردن و روغن داغ بر شکمش ریختن شکنجه میکردند که بومیان خود را وادارد که طلای بیشتری جمع آوری کنند. ویا هریک از مهاجران به اقامتگاهی که به وی اختصاص داده شده بود، ساکنین پیشین را بنابرسنتی که در میان بومیان وجود داشت، به مثابه «اعضای خانوده شان» با آنها رفتار میکردند، بدین معنا که وادارشان می ساختند تا روز وشب بیگاری کنند.”
قطعا رسم شیوه های بیگاری کشیدن و باج و خراج گرفتن پادشاهان اینکاها از مردم بومی تحت سلطه خودشان شقاوت آمیز نبوده است. این راهبردِ نهادهای استیلا، دردیگر نقاط امپراطوری اسپانیا مشتاقانه مورد تقلید قرار گرفت. امری که در میان کراندی ها و چاروآس ها که چنین نهادهایی در بین خود نداشتند با شکست مواجه شد. اینگونه اسپانیایی ها آمریکای لاتین را به قاره ای با بیشترین نابرابری در جهان تبدیل کردند و قسمت عمده توان اقتصادی آن را از رمق انداختند.
توجه شود استعمارگران در ایران ابتدا با خریدن پادشاهان در نهادهای استثماری موجود آنها در به بردگی بردن ایرانیان شریک میشدند، به تدریج بر این شریک نیز به میزانی که امکانپذیر میشد غلبه کرده خود یکه تاز میدان میشدند. ولی همواره در درون مناسبات نهادهای استثماری موجود میان پادشاهان ایران و مردم عمل میکردند. اگر پادشاه را نمیشد خرید، از طریق وزرا، و درباریان و سران عشایر و … به اهداف خود میرسیدند. “انگلیسی ها به شیخ خزئل[12] لقب «سر» (Sir) و نشان «سلحشوری امپراطوری هند»(Kight Grand Commander of the Order of the Indian Empire) داده بودند.” [13] در تکوین این روشهای استعماری و چیره شدن بر شریک استثماری، حتی به برسرکار گماردن و کنارزدن پادشاهان چون رضاخان نیز دست میزدند. در آمریکا نیز استعمارگران هرکجا نمیتوانستند بومیان را به بردگی بکشند از قتلعام آنها خودداری نمیکردند. [14]استعمار و توسعه آمریکای شمالی
در 1490 که اسپانیا فتوحات خود را در قاره آمریکا آغاز کرد انگلستان قدرتی کوچک بود. در سال 1588 طی یک تصادف بر اثر وزش باد و طوفان ناوگان کوچک و ضعیف انگلستان بر ناوگان امپراطوری اسپانیا بزرگترین امپراطوری زمان [15] که میرفت به انگلستان حمله کند، پیروز شد. بدینگونه چیرگی بدون چون و چرای اسپانیا بر دریاها پایان یافت. از آن پس تازه واردهایی بنام انگلیسی ها نیز وارد سفرهای اکتشافی با انگیزه های استعماری شدند. “کشاورزان به امید یافتن زمین، ماجراجویان به قصد متمول شدن با تجارت تا غنیمت، جانیان به امید نجات از قساوت قانون، و پیرایشگران با تصمیم به افراشتن پرچم خود بر روی سرزمین تازه مخاطرات و خستگی های دریا را به منظور ایجاد انگلستان های جدید به جان می خریدند”.[16] آنها مستعمره سازی را از آمریکای شمالی شروع کردند. آنهم نه به این دلیل که جذابیت بسیاری داشت بلکه به این دلیل که جای دیگری در آمریکا باقی نمانده بود که اسپانیا مستعمره نکرده باشد. اسپانیا بخش مرغوب نیمکره غربی که مردمان قابل استثمار و طلا و نقره فراوان داشت پیش از آن اشغال کرده بودند.
اولین تلاش انگلیسی ها برای ایجاد یک مستعمره در «روآنوک» در کارولینای شمالی در حوالی سالهای 87-1585 کاملا شکست خورد. درتلاش بعدی در اواخر1606 سه کشتی به فرماندهی «کریستوفر نیوپورت» باحمایت مالی شرکت «کمپانی ویرجینیا» عازم ویرجینیا شدند. از رودی که آنرا به نام «جمیزاول» پادشاه انگلستان رود جمیز خواندند بالا رفتند و در اوت سال 1607 مهاجر نشین جمیزتاون [17] را بنا نمودند. این مهاجران انگلیسی از شیوه هایی که متاثر از الگوی کورتسِ اسپانیایی بود پیروی میکردند. نقشه اول آنها دستگیری سرکرده بومیان و استفاده از وی جهت تامین آذوقه و بیگاری کشیدن از مردم محلی توسط او برای تولید غذا و ثروت بود.
اما آنها نمیدانستند که در قلمرو «اتحادیه پاواهاتان»[18] ائتلافی از سی هویت سیاسی که با «واهان ساناکوک» [19] بعنوان پادشاه پیمان وفاداری بسته بودند، قرار گرفته اند. پایتخت این پادشاهی در بیست کیلومتری جیمزتاون بود. وهان ساناکوک فورآ از حضور استعمارگران آگاه و نسبت به نیات آنان ظنین شد. اما نکته بسیار مهم این بود که، او زمامدار قلمری بود که در آمریکای شمالی یک امپراطوری بزرگ به حساب می آمد. اما دشمنان زیادی نیز داشت و فاقد اقتدار سیاسی متمرکز و فراگیر اینکاها بود. (توجه شود به تقسیم قدرت در انگلستان قبل از انقلاب صنعتی آمده در قسمت اول)
از این رو انگلیسی ها نتوانستند آنها را مجبور به بیگاری و جمع آوری غذا کنند، سپس تلاش کردند با آنها وارد معامله شوند. آنها تصور نمیکردند که هرگز مجبور شوند برای تامین غذای مورد نیازشان وارد کشت شوند. چون فاتحال پیشین دنیای جدید هرگز چنین کاری نکرده بودند. در اواخر زمستان 1607 ذخایر غذایی مهاجران رو به پایان گذاشت. دو دلی رهبر شورای مهاجران «ادوارد ماری وینگفیلد» را فراگرفت و در یک فرآیندی فردی بنام کاپیتان جان اسمیت با دستور کمپانی ویرجینیا بعنوان عضو شورای مهاجران برگزیده شد.
وقتی کریستوفر نیوپورت برای آوردن تجهیزات و مهاجران بیشتری به انگلستان برگشت این جان اسمیت بود که مستعمره را نجات داد. و از طریق ماموریتهای بازرگانی توانست تدارک غذا که جنبه حیاتی داشت را تضمین کند. در یکی از ماموریتها، وی توسط برادر پادشاه بومیان «واهان ساناکوک» دستگیر شد و به نزد پادشاه برده شد. جان اسمیت توانست فراکند و در ژانویه 1608 همزمان با بازگشت نیوپورت از انگلستان به جیمزتاون که مهاجران اروپایی در آنجا بطور تهدید آمیزی با کمبود غذا روبرو بود، رسید.
استعمارگران انگلیسی در این تجربه اولیه درس اندکی آموختند. آنها در طول سال 1608 به جست و جوی برای طلا و فلزات گرانبها ادامه دادند. آنها هنوز نفهمیده بودند که نمی توانند برای تامین غذا و نجات جان خود به بومیان چه برای بیگاری کشیدن و چه تجارت تکیه کنند. جان اسمیت اولین کسی بود که دریافت مدل مستعمره سازی کورتس در آمریکای شمالی جوابگو نخواهد بود. چرا که شرایط آمریکای شمالی با جنوبی بیش از اندازه متفاوت بود. او متوجه شد که بومیان ویرجینیا برعکس آزتک ها و اینکاها طلایی ندارند. جان اسمیت در یادداشتهای روزانه اش می نویسد:
“باید دانست که مواد غذایی تنها ثروت آنها [بومیا] است”.
یکی از مهاجران در یادداشت خود نوشته است.
“هیچ حرفی نبود، هیچ امیدی نبود، هیچ کاری، مگر حفاری برای استخراج طلا، تصفیه طلا و بارگیری طلا.”
کریستوفر نیوپورت در آوریل 1608 با یک کشتی طلای تقلبی به انگلستان رفت، و با فرامینی مبنی بر کنترل شدیدتر بومیان برگشت. نقشه آنها این بود که تاج بر سر واها ساناکوک بگذارند و او را تابع پادشاه انگلستان کنند. او را برای فریب به جیمز تاون دعوت کردند. جواب بسیار معنی دار واهان ساناکوک اینگونه ثبت شده است.
“اگر پادشاه شما برای من هدایایی فرستاده است من هم یک پادشاه هستم و این جا سرزمین من است…این پدر شماست که باید به نزد من بیاید، نه این که من به نزد او بروم. من نه به پایگاه شما می آیم و نه به این طعمه ها گاز خواهم زد.”
وهان ساناکوک که به نتیجه قطعی از رویکرد استعمارگران رسیده بود، تصمیم به خلاص شدن از شر آنها گرفت. آنان را تحریم اقتصادی کرد، جیمزتاون دیگر نمی توانست مایحتاج خود را داد و ستد کند. وهان ساناکوک به آنها گرسنگی می داد تا آنجا را ترک کنند. نیوپورت در دسامبر 1608 با نامه ای از جان اسمیت که در آن از مدیران کمپانی ویرجینیا ملتمسانه می خواست طرز فکرشان را نسبت به مستعمره تغییر دهند به انگلستان برگشت. اسمیت فهمیده بود که اگر قرار باشد مستعمره ای ماندگار در آنجا پا بگیرد، این مهاجران هستند که باید کار کنند. از همین رو نوشته بود.
“اگرمجددا خواستید افرادی را بفرستید، استدعا دارم به جای هزار نفر مانند کسانی که داریم، سی نفر نجار، دهقان، باغبان، ماهیگیر، آهنگر، بنا و هیزم شکن که در مهارت شان آزموده باشند، گسیل کنید.”
اسمیت به زرگران بی مصرف نیازی نداشت. اینبارنیز با درایت اسمیت جیمزتاون نجات یافت. او گروه های بومی را تطمیع و تهدید می نمود، تا با وی وارد داد و ستد شوند. وقتی سر باز می زدند هر آنچه را که می توانست تصاحب می کرد. برای مهاجران نیز قانون «هرکس کار نکند نباید غذا بخورد» را وضع کرد. اینگونه جیمزتاون از زمستان دوم نیز جان سالم بدربرد.
کمپانی ویرجینیا به این نتیجه رسید که اگر نمیشود بومیان را استثمار کرد، بنابراین باید از مهاجران اروپایی بهره کشید!!! از آنجا که مالکیت تمامی اراضی به کمپانی تعلق داشت، شرایطی شبیه حکومت نظامی برقرار کرد. کمپانی، مهاجرانی را که از بیگاری فرار میکردند تهدید به مرگ کرد. هنگام اجرای اعدام هیچ استینافی وجود نداشت. بنابراین برای مهاجران فرار از مستعمره به امید زندگی با بومیان به مراتب جذابتربود. ضمن اینکه میتوانستند فرار کنند و در مناطقی خارج از سلطه کمپانی بسر برند. از این رو قدرت کمپانی و مدیران آن محدود بود و نمیتوانستند مهاجران را به کار اجباری وادارکنند.شکل گیری نهادهای فراگیر
هرچند مدتی طول کشید تا کمپانی به این نتیجه برسد، که تنها راه حل، ایجاد انگیزه کار و تلاش درمیان مهاجرنشینان است. کمپای ویرجینیا در 1618 نظام حقوق سرانه را پایه گذاری کرد. بر اساس آن، هرمرد مهاجر 20 هکتار و به ازای هر عضو خانوار یا خدمتکارانی که میآورد 20 هکتار دیگر به وی تعلق میگرفت. خانه های مهاجران به مالکیت خودشان در میآمد و از قراردادهای شان معاف میشدند. در 1619 یک گردهمایی عمومی برگزار شد که در شکل دهی به قوانین و نهادهای حاکم بر مستعمره به تمامی مردان بالغ حق رای اعطا کرد. این آغاز دمکراسی در ایالات متحده بود.
دوازده سال طول کشید تا کمپانی ویرجینیا اولین درس را بیآموزد که آنچه در مکزیک و آمریکای مرکزی و جنوبی کارگر می افتاد در آمریکای شمالی عملی نیست. بی خود نبود که اسعتمارگران بجای به بردگی بردن سرخ پوستان آمریکا به قتلعام آنها پرداختند. باقی مانده قرن هفدهم نیز به تلاش برای اموختن دومین درس سپری شد:
“اینکه تنها راه برای ایجاد مستعمره ای خودکفا از نظر اقتصادی، ایجاد نهادهایی است که مستعمره نشینان را ترغیب به سرمایه گذاری وسخت کوشی کند.”آیا مسیر نهادهای دمکراتیک هموار است؟
با توسعه آمریکای شمالی فرادستان انگلیسی بارها تلاش کردند تا همانند اسپانیایی ها از نو نهادهایی برای محدود کردن حقوق اقتصادی و سیاسی عامه مهاجرنشینان (مگر اندک فرادستان برگزیده مستعمره) برقرار کنند. اما تماما به ناکامی انجامید. یکی از جاه طلبانه ترین آن در سال 1632 توسط پادشاه انگلستان چارلز اول بود. وی ده میلیون هکتار از زمینهای بالای خلیج چساپیک را به لرد بالتیمور بخشید. درماده هفتم از این فرمان میگفت:
” بالتیمور به واسطه الزمات این عطیه، قدرت آزاد، کامل و مطلق دارد که برای خیر و شادی دولت استان مذکور هرگونه قانونی را مشروعیت بخشد، وضع کند و به اجرا بگذارد.”
بالتیمور طرحی دقیق برای ایجاد یک جامعه ارباب رعیتی قرن هفدهم انگلیس تدوین کرد. (تا نقش شکست خورده در مورد بومیان به مهاجران اروپایی داده شود). در سال 1665 سر آنتونی اشلی کوپر تلاشی مشابه که به تاسیس ایالت کارولینا انجامید صورت داد. اشلی کوپر و فیلسوف بزرگ انگلیسی جان لاک قوانین بنیادین کارولینا[20] را صورت بندی کردند. درمقدمه سند آمده است:
«دولت این استان شاید بیشترین تطابق را با [نظام] پادشاهی که ما در سایه آن زندگی میکنیم و این استان بخشی از ممالک آن است داشته باشد، و ما مایلیم از سر برآوردن دمکراسی های متعدد اجتناب کنیم.»
در طرح بالتیمور، درپائین ترین سطح مهاجرین «لیتمن»ها قرار داشتند که طبق ماده بیست و سوم، «تمام فرزندان لیتمن ها در تمامی نسل ها باید لیتمن باقی بمانند».
درست به همان ترتیبی که تلاش ها برای وضع مقررات ستمگرانه در زمین های ویرجینیا در بدو ورود انگلیسی ها شکست خورد، طرح هایی مشابه در مریلند و کارولینا با ناکامی روبرو شد. صرفا به این دلیل که در دنیای جدید (آمریکای شمالی) گزینه های فراوانی پیش روی مهاجران قرار داشت. مهاجرنشینان اصرار کردند که باید مالک زمین هایشان تلقی شوند و لرد بالتیمور را مجبور کردند از پادشاه انگلستان بخواهد مریلند را یک مستعمره سلطنتی اعلام کند و به این ترتیب امتیازات بالتیمور و زمین داران بزرگش برچیده شد. در کارولینا نیز مبارزات طولانی مشابهی صورت گرفت که بازنده آن مالکان بزرگ بودند طوریکه در 1729م کارولینا نیز یک مستعمره سلطنتی اعلام شد.
تا دهه 1720 تمامی 13 مستعمره ای که بعدها به ایالات متحده تبدیل شدند ساختار مشابهی پیدا کردند. در تمامی آنها یک فرماندار و یک مجلس قانونگذاری براساس حق رای مردان زمیندار وجود داشت. البته آنها حکومتهای دمکراتیک نبودند زیرا زنان و بردگان و خوش نشینان حق رای نداشتند. با این حال در این مستعمرات حقوق سیاسی در مقایسه با دیگر جوامع معاصرشان بسیار گسترده بود. پس از چند دهه مجالس قانونگذاری و رهبرانشان درهم ادغام شدند و در سال 1774 اولین کنگره قاره ای را بعنوان سرآغازی برای استقلال ایالات متحده آمریکا تشکیل دادند.
اکنون برای خواننده باید روشن شده باشد که اگر ایالات متحده آمریکا، و نه مکزیک، به یک قانون اساسی پشتیبان قواعد دمکراتیک متعهد شد، که قدرت سیاسی را محدود و آن را بطور گسترده در جامعه توزیع می کرد، امری تصادقی نبود. سندی که در ماه می 1787 در نشست نمایندگان در فیلادلفیا نوشته شد حاصل یک فرایند طولانی بود که با تشکیل گردهمایی عمومی سال 1619 در جیمزتاون آغاز شد که خود پیامد نبود نهادهای استثماری در میان بومیان آمریکای شمالی بود.عدم توسعه مکزیک پس ازاستقلال، چرا؟
بین فرایند قانون اساسی گرایی که در ایالات متحده آمریکا اتفاق افتاد و آن چه کمی بعد با همین نام در مکزیک رخ داد تفاوت بسیاری وجود داشت. در فاصله فوریه تا می 1808ناپلئون نباپارت، اسپانیا و سپس پایتخت این امپراطوری، مادرید را اشغال کرد. فردیناند پادشاه اسپانیا دستگیرو خلع گردید. بجای او یک دولت ملی با عنوان «جونتای مرکزی» سربرآورد که به جنگ ناپلئون رفت. این دولت علیرغم پیشروی هایی که داشت، نهایتا مجبور به عقب نشینی تا بندر کادیس (Cadiz) در جنوب اسپانیا شد. با وجود اینکه در کادیس در محاصر ناپلئون بود تسلیم نشد. در آنجا بود که جونتای(نظامیانی که قدرت را در دست میگیرند) یک نظام پارلمانی بنام «کورتس» تشکیل داد. در 1812 قانون اساسی بنام «قانون اساسی کادیس» شناخته میشود را معرفی کرد.
این قانون اساسی خواهان تاسیس یک نظام سلطنتی مشروطه براساس باور به حکومت مردم، پایان دادن به امتیازات ویژه و برابری مردم در مقابل قانون بود. تمامی این مطالبات نزد فرادستان آمریکای لاتین که تحت نهادهایی چون انکومیندا و کار اجباری و با قدرت مطلقه ای که دولت استعماری به آنان سپرده بود (نهادهای سابقا موجود)، حکومت میکردند مایه تنفر بود.
در واکنش به این قانون اساسی و فروپاشی امپراطوری اسپانیا مستعمره نشینهای امریکای لاتین شروع به تاسیس جونتاهای مختص خود نمودند. مدتی طول کشید تا آنها بتوانند استقلال حقیقی از اسپانیا را حس کنند. اولین اعلام استقلال در 1809 در بولیوی اعلام شد، و توسط سپاهیان اسپانیا سرکوب شد. شورش دیگر در 1810 به رهبری یک کشیش به نام پدر میگوئل هیدالگو رخ داد که شروع به قتل عام کور سفیدپوستان کردند. این شورش که بیشتر شبیه جنگ طبقاتی بود تا جنبش استقلال طلبانه، تمامی فرادستان را در برابر خود متحد کرد. از این رو حتی اگر استقلال اجازه مشارکت همگانی در سیاست را میداد، نه فقط اسپانیایی ها که نخبگان محلی هم با آن مخالف بودند. واکنش طبقه حاکمه مکزیک نسبت به این تحولات متاثر از این شورش بود. بنابراین با «قانون اساسی کادیس» که راهی برای مشارکت عمومی مردم در سیاست می گشود با سوء ظن فراوان برخورد کردند و هیچ گاه مشروعیت آن را به رسمیت نشاختند.
از این رو وقتی در 1815 امپراطوری ناپلئون فروپاشید و فردیناند هفتم در اسپانیا دوباره به تاج وتخت رسید، «قانون اساسی کادیس» ملغی شد. از همین روی زمانی که فردیناند از نو مدعی مستعمرات آمریکای لاتین شد، در برابر سلطنت طلبان مکزیکی که از قانون اساسی کادیس تنفر داشتند با مشکلی روبه رو نشد. در 1820 یک نیروی نظامی اسپانیایی در کادیس که قرار بود برای استقرار حکومت فردیناند به آمریکای لاتین اعزام شود، علیه فردیناند پادشاه اسپانیا شورش کرد، فردیناند مجبور شد که قانون اساسی کادیس رادوباره برقرار سازد. و کورتس (پارلمان جونتا) را به تشکیل جلسه فراخواند. کورتس(پارلمان جونتا) تشکیل جلسه داد که بسیاررادیکال تر از کورتس قبلی بود. تمامی اشکال بیگاری را ممنوع کرد، به امتیازات ویژه ای از جمله حق نظامیان برای محاکمه در دادگاههای خاص خویش در صورت ارتکاب جرم، حمله برد.
طبقه حاکمه مکزیک که با تحمیل این سند مواجه شده بود عاقبت بهتر دید که راه خود را جدا کند و اعلام استقلال از اسپانیا نماید تا اینکه تحت اسپانیا به قوانین (رادیکال) جدید کورتس(پارلمان جونتا) تن دهد. رهبری استقلال طلبان با آگوستین ایتوربیده یک افسر اسپانیای بود. طرح او در فوریه 1821 بر پایه سلطنت مشروطه با یک امپراطوری مکزیکی بنا شده بود، و قانون اساسی کادیس را که طبقه حاکمه مکزیک آن را تهدیدی بزرگ برای موقعیت و امتیازات خود می دانستند ملغی میکرد. ایتوربیده بی درنگ از خلاء قدرت استفاده کرد و خود را امپراطور نامید. قدرت او از طریق نهادهای سیاسی که رئیس جمهورهای ایالات متحده را مقید می ساختند محدود نشده بود. او بسرعت به دیکتاور تبدیل گردید و در اکتبر 1822 کنگره ای را که قانون اساسی بدان مشروعیت بخشیده بود منحل کرد و دولت نظامی منتخب خود را به جای آن نشاند. البته دوران او چندان نپائید اما زنجیره این خدادها بارها و بارها در مکزیک قرن نوزدهم تکرار شده است.
قانون اساسی ایالات متحده یک دمکراسی مدرن ایجاد نکرد، تصمیم گیری در مورد حق رای را به هر ایالت سپرد. در ایالات شمالی به همه مردان سفید پوست مستقل از دارایی آنها حق رای اعطاء شد. ایالتهای جنوبی تنها با گذشت زمان به آن تن دادند. هیچ ایالتی به زنان و بردگان حق رای نداد. در قانون اساسی فیلادلفیا حتی برده داری برسمیت شناخته شد. هنگام نوشتن قانون اساسی فیلادلفیا غیر اخلاقی ترین مذاکرات بر سر تقسیم کرسی های مجلس نمایندگان جریان داشت. در نهایت جنگ داخلی خونین 65-1860 بود که ایالات متحده در آن بشدت بی ثباتی را تجربه میکرد، قضایا را بنفع ایالات شمالی پایان داد.
اگر ایالات متحده 5 سال بی ثباتی را تجربه کرد، مکزیک در 50 سال اول پس از استقلال تقریبا بدون وقفه بی ثبات بود. « سانتا آنا» فرزند یکی از فرادستان مستعمره در «وراکروس» که بعنوان یک سرباز در جنگهای استقلال اسپانیا جنگیده بود در مه 1833 برای اولین بار رئیس جمهور مکزیک شد. یک ماه بعد آنرا به «والنتین گومزفاریاسا» سپرد. پانزده روز بعد دوباره « سانتا آنا» رئیس جمهور شد. و این بازی تا 1835 ادامه یافت تا اینکه «میگوئل باراگان» جایگزین « سانتا آنا» شد. « سانتا آنا» دوباره در سالهای 1839،1841،1844،1847 و بین سالهای 55-1853مجددا رئیس جمهور شد. در دوره « سانتا آنا» ایالتهای «آلامو» و «تگزاس» از دست رفت. جنگ با ایالات متحده به از دست دادن «نیومکزیکو» و «آریزونا» از مکزیک منجر شد. بین سالهای 1824 تا 1867 مجموعا 52 رئیس جمهوری در مکزیک بر سرکار آمدند. تعداد معدودی قدرت را از طریق قانون اساسی بدست آورده بودند. مقایسه کنید بابی ثباتی های سیاسی و دولتهای چند روزه و چند ماهه بعد از مشروطه ایران.
تاثیر این بی ثباتی بر نهادها و انگیزش های اقتصادی روشن است. همچنین این وضعیت به نقض وسیع حقوق مالکیت و تضعیف شدید دولت مکزیک منجرشد. که قادر نبود برای تامین خدمات عمومی به اخذ مالیات دست بزند. بخش عمده کشور از « سانتا آنا» پیروی نمیکرد. همین وضع بود منجر شد تا ایالات متحده بتواند تگزاس را ضمیمه خود کند.
از آنجا که در پس اعلام استقلال مکزیک، «انگیزه»، حفاظت از مجموعه نهادهای اقتصادی توسعه یافته در دوران استعمار بود، نهادهایی که به گفته «الکساندر فون هامبولت» [21] (محقق جغرافی‏دان بزرگ آلمانی و متخصص در زمینه آمریکای لاتین)، مکزیک را به «کشور نابرابری ها» تبدیل می کرد. این نهادها با قراردادن بنیان های جامعه بر استثمار بومیان و ایجاد انحصارات، انگیزه های اقتصادی را برای انبوه عظیمی از مردم از بین می بردند (درقسمت بعدی مثالهای تاریخی آن را بررسی میکنیم). طوریکه در نیمه اول قرن نوزدهم هنگامی که ایالات متحده تجربه انقلاب صنعتی را آغاز کرده بود، مکزیک فقیر و فقیرتر می شد.
پایان قسمت دوم
ادامه دارد
ژانویه 2022

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ Nogales
  2. ↑ Institutional Revolutionary Party-Parido Revolucionario Institucional, PRI
  3. ↑ عظیمی آرانی، حسین، اقتصاد ایران، توسعه،برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشر نی، چاپ چهارم،1400، ص 510
  4. ↑ نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
  5. ↑ Juan Díaz de Solís
  6. https://www.britannica.com/biography/Juan-Diaz-de-Solis
  7. ↑ Andes
  8. ↑ encomienda
  9. ↑ encomienda, in Spain’s American and Philippine colonies, legal system by which the Spanish crown attempted to define the status of the indigenous population. It was based upon the practice of exacting tribute from Muslims and Jews during the Reconquista (“Reconquest”) of Muslim Spain. Although the original intent of the encomienda was to reduce the abuses of forced labour (repartimiento) employed shortly after Europeans’ 15th-century discovery of the New World, in practice it became a form of enslavement.
  10. ↑ Bartolome de las Casas
  11. ↑ A short account of the destruction of the Indies
  12. ↑ خزعل الکعبی، معروف به شیخ خزعل (زاده ۱۲۴۲ – درگذشته ۱۴ خرداد ۱۳۱۵) ملقب به معزالسلطنه و سردار اقدس، که به دلیل خدمات خود به بریتانیا نشان شوالیه امپراتوری بریتانیا را دریافت کرد، رئیس قبیله بنی‌کعب و سال‌ها فرماندار (خرمشهر) بود. محل زندگی عشیره بنی‌کعب، در اصل در منطقه‌ای میان تهامه و مدینه در شبه جزیره عربستان بود، که بعدها از عراق به منطقه هویزه، استان خوزستان کوچ کردند.
  13. ↑ کسروی احمد، تاریخ پانصدساله خوزستان، ص 216
  14. ↑ تاریخ تمدن، ویل و آریل دورانت، جلد هفتم آغازخرد، چاپ دوم، ص 187
  15. ↑ اسپانیای هنگام پادشاهی فلیپ دوم 1556م بزرگترین، ثروتمندترین و وسیعترین امپراطوری روی زمین بود، این امپراطوری بر اسپانیا، روسیون، فرانش-کنته، سبته، اوران، هلند، دوک نشین میلان، پادشاهی ناپل، سیسیل،ساردنی، فیلپین، هند غربی، قسمت اعظم آمریکای لاتین، قسمتی از آمریکای شمالی، و سراسر آمریکای مرکزی حکومت میراند-نقل از تاریخ تمدن، ویل و آریل دورانت، چاپ دوم جلد هفتم، ص322
  16. ↑ تاریخ تمدن، ویل و آریل دورانت، جلد هفتم آغازخرد، چاپ دوم، ص 188
  17. ↑ Jamestown
  18. ↑ Powahatan Confederacy
  19. ↑ wahunsunacock
  20. ↑ Fundamental Constitution
  21. ↑ Alexander von Humbolt

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه- قسمت سوم
ژانویه 30, 2022
داود باقروند ارشد
لینک به قسمت های دیگر
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
قسمت سوم
برسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
فهرست مطالب قسمت سوم
نهادهای فراگیر و انگیزه های اقتصادی
اثر فرهنگ سودجویی مردم کشورهای
توسعه و بی ثباتی سیاسی
نفی جبر تاریخی
نمونه تفاوت آمریکای شمالی و آمریکای لات
توسعه و شکل گیری انگیزه ها
جغرافیا و توسعه
نظریه اثر آب و هوا برتوسعه
فرهنگ و فقر
نمونه کشور کنگو
استبداد قاتل انگیزه های اقتصادی
اثر دین و مذهب
نقش فرهنگ انگلیسی در رشد و توسعه
تاثیر ژن برتر اروپایی
فرضیه غفلت و کمبود دانش سیاستمداران
خوانندگان گرامی توجه دارند که: اگر در هرکدام از موضوعات اثرگذار بر توسعه به یک نمونه اشاره شده صرفا بدلیل محدودیت طرح پژوهش ها در ظرفیت یک و چند مقاله است، والا دانشمندان نمونه های بسیاری از کشورها و فرهنگ ها را بررسی کرده اند که در این مجموعه مقالات تنها نمونه ای از آنها منعکس میشود.
نهادهای فراگیر و انگیزه های اقتصادی
انقلاب صنعتی در انگلستان با اولین موفقیت درایجاد تحول در تولید پارچه های پنبه ای با استفاده از دستگاه های جدیدی که با چرخ آبی و بعدها ماشین بخار به کار می افتادند آغاز شد. «خلاقیت» موتور محرکه پیشرفت های فناورانه در همه ابعاد، اقتصادی بود. کار آفرینان و صاحبان کسب و کارهای جدید که مشتاق بودند ایده های تازه شان را بکار ببندند و مطمئن بودند که میتوانند نان آنرا نیز خود بخورند پرچمدار انقلاب صنعتی بودند.
این فرایند خیلی زود به ایالات متحده در آن سوی اقیانوس گسترش یافت. این پدیده فراگیر از «آئین نامه انحصارات» مصوب پارلمان انگلیس در سال 1623 برای جلوگیری از اعطای دلبخواه امتیاز ثبت اختراع توسط پادشاه به فرادستان بود، که از مالکیت معنوی مخترع در مقابل تجاوز پادشاه دفاع میکرد، ناشی میشد. مهمترین نکته تکان دهنده این بود که بررسی شواهد ثبت اختراع در ایالات متحده نشان میدهد که، مخترعین تنها ازمیان ثروتمندان نبودند بله افراد با هر پیشینه اجتماعی و از هر کوره راهی که زندگی میکردند میتوانستند ثبت اختراع کنند، و به ثروت های کلانی دست پیدا کنند.
در فاصله سال های 45-1820 تنها 19% ثبت اختراع جدید از خاندان زمین دار و صاحب حرفه بودند. 40% مانند توماس ادیسون تنها آموزش دوره ابتدایی را گذرانده بودند یا حتی تحصیلات کمتر از آن داشتند. درایالات متحده اگر فقیر بودی اما فکر بکری داشتی میتوانستی با ثبت آن اختراع که پر هزینه نبود ثروتمند شوی. آنها که توان مالی اجرای اختراع ثبت شده را نداشتند امتیاز آنرا مانند ادیسون به دیگری میفروختند. ادیسون اختراع «تلگراف چهارطرفه» را به 2000دلار به اتحاد غربی (Western Union) فروخت. ادیسون در آمریکا 1092 و در جهان 1500 اختراع ثبت کرد.
یک مسیر نیز راه اندازی کسب کار خودت با اختراعی که ثبت کرده بودی بود که نیاز به منابع مالی داشت. در قرن 19 واسطه گری مالی و بانکداری در ایالات متحده به سرعت گسترش یافته بود. آنها نقشی اساسی در تسهیل تجربه رشد پرشتاب و صنعتی شدن اقتصاد آمریکا ایفا کردند. دسترسی مخترعان به سرمایه مورد نیاز برای کسب وکار بسیار آسان بود. رقابت بین بانک ها باعث شده بود سرمایه با نرخ های کاملا نازل دراختیار مخترعین قرار بگیرد.
در ایالات متحده در سال 1818 تعداد 338 بانک در سال 1924 تعداد 27864 بانک وجود داشت. درصورتیکه در مکزیک در 1910 تعداد 42 بانک فعالیت میکرد و 60% سرمایه کل آنها به دو بانک تعلق داشت و رقابتی بین بانکها نبود. بنابراین نرخ بهره بانکهای مکزیک بسیار بالا بود و وام ها فقط در اختیار فرادستان که پیش از آن هم ثروتمند بودند قرار میگرفت. شکلی که صنعت بانکداری مکزیک در قرن 19 و 20 به خود گرفت نیتجه مستقیم «نهادهای سیاسی» این کشور در دوران پیش از اعلام استقلال وجود داشت.
بعد از تلاش نافرجام ناپلئون دوم در سالهای 67-1864 در عهد «سانتاآنا» برای ایجاد یک رژیم استعماری در مکزیک، فرانسویان از آنجا بیرون رانده شدند. در پی تحولاتی یک نظامی جوان بنام «پورفیریودیاس» که علیه فرانسوی ها جنگیده بود در 1876 بر آخرین حاکم مکزیک غلبه کرد و بلافاصله خود را رئیس جمهور اعلام نمود. «پورفیریودیاس» 34 سال به حکومتش که مستمرا اقتداگرایانه تر میشد ادامه داد تا بر اثر انقلاب سرنگون شد.
بقدرت رسیدن نظامیان در ایالات متحده نیز امری شناخته شده است. «جورج واشنگتن»، «اولیسس اس گرانت»، «دوایت دی آیزنهاور» همگی با سابقه نظامی، رئیس جمهور آمریکا شدند. اما بر خلاف نظامیان مکزیک، مانند «سانتا آنا»، «دیاس» یا «ایتوربیده» برای رئیس جمهور شدن از زور استفاده نکردند. حتی از جانشین شدن رئیس جمهورهای بعدی نیز جلوگیری نکردند. همگی در نقل و انتقال قدرت به قانون اساسی پایبند ماندند. مکزیک قرن 19 قانون اساسی داشت و این قانون قیود کمی برای اقدامات «سانتا آنا»، «دیاس» یا «ایتوربیده» میتوانست ایجاد کند. اینها همانگونه که قدرت را بدست آورده بودند بود که از قدرت کنار میرفتند. با توسل به زور.
دیاس با فراهم کردن زمینه برای مصادره مقادیر وسیعی از اراضی، مالکیت مردم را زیر پاگذاشت و انحصارات و امتیازهایی در تمامی رشته های کسب و کار، از جمله بانکداری به حامیانش اعطا کرد. امری که نو پدید نبود. کاری بود که فاتحان اسپانیایی و پیش از آن نیز انجام داده بودند. سانتاآنا دقیقا پای جای پای آنها گذاشته بود. مقایسه کنید با شرایط بقدرت رسیدن رضا خان و پادشاه نامیدن خودش و غصب زمینها (2000 روستا) آنهم به زور برای خودش. او دقیقا الگوهای موجود در نهادهای سالیان تجربه شده گذشته کشور را به اجرا میگذاشت.
اثر فرهنگ سودجویی مردم کشورها
اگر صنعت بانکداری در ایالات متحده به صورتی غیر قابل مقایسه به رفاه اقتصادی مهاجران سفید پوستان کشور[1] خدمت میکرد، ابدا به خاطر انگیزه های متقاوت صاحبان بانک های آمریکا و مکزیک نبود. همه انگیزه سود که از ماهیت انحصاری صنعت بانکداری در مکزیک پشتیبانی میکرد در ایالات متحده نیز وجود داشت. اما تفاوت در این بود که در ایالات متحده تعادل قوای نهادهای سیاسی و سیاستمدارانی که در این تعادل قوا فعالیت میکردند قوانین را می نوشتند که بر اثر رویارویی با نهادهای سیاسی متفاوت، انگیزه های مغایر با انگیزه های سیاستمداران مکزیکی داشتند. نهادهای سیاسی و سیاستمداران در ایالات متحده بانکداران را «وادار» به رقابت هرچه بیشتر میکردند. و آنها را در مسیری دیگر هدایت می نمودند.
نمونه آنکه این فرایندها در ایالات متحده نیز توسط سیاستمداران و بانکداران باهمان انگیزه های سود جویانه به چالش کشیده شد. در اواخر قرن 19 نوعی از سیستم بانکداری بسیار شبیه به آن چه بعدها در مکزیک رایج شد در ایالات متحده شروع به پدیدار شدن کرد. سیاستمداران کوشیدند انحصارات بانکی حکومتی ایجاد کنند تا بتوانند در قبال دریافت بخشی از سودِ این انحصارات، آنها را به دوستان و همکاران خود واگذار کنند. حتی مانند مکزیک اقدام به پرداخت وام به نزدیکان خود کردند. این وضعیت دوام نیآورد، بدلیل اینکه این سیاستمداران با سیستم سیاسی که در ایالات متحده وجود داشت با نظام انتخابات مجدد مهار شده بودند. مردم با انتخابات میتوانند از شر سیاستمدارانی که بر خلاف منافع عمومی گام بر میدارند خلاص شوند. چیزی که در مکزیک وجود نداشت.
توسعه و بی ثباتی سیاسی
دردهه 80-1870 جهان دستخوش تغییر شد که آمریکای لاتین ازآن مستثنی نبود. نهادهایی که «پورفیریودیاس» ایجاد کرد، مشابه نهادهای دوران «سانتاآنا» و دولت استعماری اسپانیا نبود. ابداعاتی همچون کشتی بخار و راه آهن منجر به گسترش بی سابقه ترابری و تجارت بین المللی شد. این بدان معنا بود که کشورهایی چون مکزیک یا به عبارت دقیق تر «طبقه حاکمه» آنها که منابع طبیعی سرشاری داشتند، می توانستند از طریق صادرات مواد خام طبیعی به جوامع درحال صنعتی شدن در آمریکای شمالی و اروپای غربی، ثروتمند شوند. از همین رو دیاس و اطرافیان او خود را درجهانی متفاوت یافتند و فهمیدند که مکزیک نیز باید تغییر کند. اما این به معنی از بیخ و بن کندن نهادهای دوران استعمار و جایگزین کردن آنها با نهادهای مشابه ایالات متحده نبود. بلکه تغییر مقید به مقتصیات مسیری بود که تا آن زمان پشت سرگذشته شده بود و تنها منجر به مرحله بعدی از رشد نهادهایی می شد که پیش از آن قسمت عمده آمریکای لاتین را فقیر و نابرابر کرده بود. محمدرضا شاه نیز تغییر در جهان را خوب درک میکرد، اثر این تحولات بر کشور تنها بافروش منابع طبیعی و ثروتمند شدن طبقه حاکمه مبتنی بر همان نهادهایی که پدرش و پیشینیان پدرش دنبال کرده بودند بود. اتفاقا هرچه توسعه کشور (ثروتمند شدن طبقه حاکمه بر اثر فروش منابع طبیعی) بیشتر میشد، استبداد شاه نیز عمق بیشتری بخود میگرفت. در اواخر سلطنت محمدرضاشاه عملا هم مجلس و هم دولت، به کناری گذاشته شده بودند طوریکه اعلام ساخت و شروع پروژه اتمی ایران توسط شاه در یک مصاحبه با خبرنگاران بدون اطلاع دولت و حتی رئیس دفترش اعلام شد.
با ورود به قرن بیستم این نظام نهادهای ضد رشد هم چنان در مکزیک وکل آمریکای لاتین دوام آورد تا درست به مانند قرن نوزدهم موجب رکود، بی ثباتی سیاسی، جنگهای داخلی و کودتاهایی متعدد شود. زیرا در کشوری که حاکمیت به زور بر قدرت نشسته است، همواره رقیبانی دارد که بخواهند برای بهره گیری از منابع قدرت او را به همان شیوه بزیر کشیده خود بقدرت برسند. همانگونه که درمکزیک دیاس در سال 1910 قدرت را به انقلاب واگذار نمود، که در 1952 در بولیوی، در 1959 در کوبا و در 1979 در نیکاراگوئه سرمشق قرار گرفت و چنین شد. دربقیه مناطق نیز مانند کلمبیا، السالوادور، گواتمالا و پرو نیز آتش جنگ های داخلی همیشگی شعله ور بود. مصادره یا تهدید به مصادره اموال به همراه اصلاحات ارضی (یا تلاش برای اصلاحات) در بولیوی، برزیل، شیلی، کلمبیا، گواتمالا، پرو و ونزوئلا با شدت دنبال شد. انقلاب ها به مصادره ها، بی ثباتی سیاسی، دولتهای نظامی و انواع دیکتوری ها انجامید.
اما تنها در دهه 1990 بود که اکثر کشورهای آمریکای لاتین طعم دمکراسی را چشیدند، هرچند حتی پس از آن نیز هم چنان در باتلاق بی ثباتی دست و پا می زنند. پیشتر این بی ثباتی با سرکوب و کشتار گسترده همراه بود. طبق گزارش کمیسیون ملی برای کشف حقیقت و آشتی [2] بین 1990-1973 در دوران پینوشه 2279نفر به دلایل سیاسی به قتل رسیده اند، 50هزارنفر زندانی و شکنجه شدند. آمار در گواتمالا 42.275 قتل سیاسی بین 1996-1962 است. آمار در آرژانتین و بقیه کشورهای آمریکای لاتین کم و بیش بر همین شرایط گواهی میدهند.
نفی جبر تاریخی عقب ماندگی
در فرآیند تاریخی نقطه عطف شیوۀ به استعمار در آمدن مناطق مختلف جهان(آمریکای شمالی با جنوبی و مرکزی، با ایران، با هند،…) نه حاصل یک فرآیند تاریخی از پیش مقدر(جبر)، که برون داد اقتضایی چندین توسعۀ نهادی محوری در خلال بزنگاه های حساس بود. اول، آنکه آن چه کیفیت متفاوت استعمار در این مناطق را شکل داد، تفاوت های نهادی موجود در درون این کشورها در قرن پانزدهم بود. در آمریکای شمالی استعمارگران نتوانستند بر جمعیت پراکنده آن غلبه کنند، در مقابل در پرو فاتحان اسپانیایی با دولتی متمرکز و استثمارگر برخورد کردند که می توانستند مهار آن را دردست بگیرند و جمعیتی عظیمی (اینکاها) که در کنترل آنها بود را به استثمار و بیگاری بگمارند. اگر دولتهای متمرکز استثماری در آمریکای شمالی نیز شکل گرفته بود چه بسا، سرنوشت آمریکای شمالی نیز متفاوت میشد. دوم اینکه، اگر اینکاها همان گونه که ژاپن در زمان ورود کشتی های دریادار پری به خلیج ادو عمل کرد در برابر استعمارگران اروپائیان ایستادگی میکردند، مسیر تاریخ را میتوانستند تغییردهند. و از نظر تاریخی هیچ لزومی نداشت تسلیم کامل اروپائیان شوند. سوم، و ریشه ای تر آن که از لحاظ تاریخی یا جغرافیایی یا فرهنگی هیچ الزامی از پیش مقدر وجود نداشت که اروپائیان جهان را به استعمار در آورند. استعمارگران میتوانستند چینی ها یا اینکاها باشند. اگر در مقطع قرن 15 و صنعتی شدن اروپا اینگونه نشده نه به این دلیل که امپراطوران چین و اینکا استثمارگر نبودند، بلکه همانگونه که در بحث چین خواهید دید، فرایندهای داخلی چین با ریشه استثماری مانع بود. والا پدیده کشورگشایی از بدو تاریخ با کیفیت هایی کم بیش مشابه وجود داشته است. کما اینکه امروزه نیز چنین تهدیدهایی بسا بیشتر وجود دارد که با آنچه هبوط سوم بشری نامیده میشود، تسلط کشورهایی که جهشی بسا با سرعت و اوج بیشتری نسبت به انقلاب صنعتی بر اثر تحولات تکنولوژیک جدید میکنند، کشورهای توسعه نیافته را به کام استعماری طولانی تر و چه بسا بازگشت ناپذیر اما بدون لشکر کشی بکشند.
نمونه تفاوت آمریکای شمالی و آمریکای لاتین
از این روست که، تفاوت بین این دو جوامع در نتیجه همان اقتضائات سازمانی و میراث های نهادی پردوامی است که در دو جامعه از عهد استعمار به ارث برده اند. این تفاوت را در تضادی که میان نحوه تبدیل «بیل گیتس» و «کارلوس اسلیم» [3] به ثروتمندترین مردان کشورخود نمایان است. همه میدانند که بیل گیتس چگونه با بنیانگذاری یکی از مبتکرترین بنگاه ها ثروتمند شد، اما موقعیت و ثروت او مانع نشد که دادگستری آمریکا به اتهام سوء استفاده از قدرت انحصار علیه مایکروسافت اقامه دعوا کند. ودر نهایت اگر میزان جریمه مایکروسافت را بسیار کمتر از آنچه خیلی ها درخواست میکردند بدانیم، نمی توان انکار کرد که این دعاوی، قدرت عمل مایکروسافت را محدود کرده بود.
در مکزیک کارلس اسلیم ثروتش را از راه ابتکار بدست نیاورده، ثروت او از طریق شرکت در مزایده خرید سهام شرکت«تلمکس» یعنی انحصار ارتباطات راه دور مکزیک که در سال 1990 توسط رئیس جمهور «کارلوس سالیناس» طوری ترتیب داده شده بود که اگر حتی کارلوس اسلم کمترین پیشنهاد را هم ارائه داده بود باز برنده مزایده کنسرسیومی به رهبری او از آب در می آمد.
همچون آمریکا، کمیسیونی در مکزیک تلاش کرد انحصار کارلوس اسلم بر ارتباطات راه دور مکزیک را به چالش بکشد ولی او با تکیه به قانون «رکورسو دِ آمپارو[4]» که ریشه در قانون اساسی سال 1857 مکزیک دارد و هدف اولیه آن حراست از حقوق و آزادی های فردی بود، تبدیل به ابزاری هولناک برای تحکیم قدرت انحصاری تلمکس و سایر انحصارات مکزیکی شد.
چنانکه اگر شما یک کارآفرین مکزیکی باشید موانع ورود به بازار نقشی اساسی در هر مرحله از حرفه شما ایفا میکند. موانعی مانند اخذ مجوزهای اجباری و پرهزینه، خطور قرمزی که می باید از آن عبور کرد، سیاستمداران و متصدیانی که بر سر راه قرار گرفته اند و نیز مشکل تامین سرمایه از طریق موسسات مالی که معمولا با دولتمردان همدست اند. یعنی همان کسانیکه تلاش میکنید با آنها به رقابت بپردازید. در آمریکا این موانع نیست. همه این قدرت اقتصادی کارلوس اسلم مدیون روابط سیاسی خویش در مکزیک است.
کارلوس اسلم وقتی تلاش کرد در آمریکا سرمایه گذاری کند و همین شیوه های متداول در مکزیک را در حوضه آمریکای شمالی بکاربگیرد شکست خورد. در او یک شرکت زنجیره ای بنام «کامپ یو، اس، ای[5]» را خرید، کامپ یو اس ای قبلا انحصار فروش در مکزیک را به یک شرکت بنام «خدمات سی او سی» فروخته بود. وقتی کارلوس اسلم تلاش کرد بدون رقابت و با زیر پا گذاشتن قراردادش با «خدمات سی او سی»، فروشگاههای زنجیره ای خودش را در مکزیک راه اندازی کند، «خدمات سی او سی» به دادگاهی در دالاس-ایالات متحده شکایت کرد. از آنجا که در ایالات متحده قانون «رکورسو دِ آمپارو[6]» وجود ندارد کارلوس اسلم دادگاه را باخت و 452میلون دلار جریمه شد. بعد از دادگاه وکیل «خدمات سی او سی» گفت: «پیام این حکم آن است که در اقتصاد جهانی بنگاه هایی که می خواهند به ایالات متحده وارد شوند باید به قوانین آن احترام بگذارند.» و اینگونه تاکتیکهای مکزیکی «خدمات سی او سی» در ایالات متحده بکار نیامد. مثالها بسیار است به همین برای تشریح مسئله بسنده میکنیم.
توسعه و شکل گیری انگیزه ها
در قسمت اول این مجموعه بحث ها، دربررسی دو بخش یک شهر، «نوگالس آریزونا» و «نوگالس سونور مکزیک» گفته شد که در دو سوی مرز نهادهایی بسیارمتضاد رواج دارند که انگیزه هایی کاملا متفاوت برای اهالی در دو قسمت شهر ایجاد میکنند. همچنین بدلیل مسیری که نهادهای اقتصادی و سیاسی ایالات متحده در شکل دهی به انگیزه های صاحبان کسب وکار و اشخاص و سیاستمداران طی کرده اند، این کشور امروزه بسیار غنی تر از مکزیک یا پرو است. هرکدام از این جوامع با مجموعه ای از قوانین اقتصادی و سیاسی کار میکنند که وضع و اعمال آنها حاصل کنش جمعی حکومت و شهروندان است. نهادهای اقتصادی به انگیزه ها شکل می دهند انگیزه تحصیل، انگیزه پس انداز و سرمایه گذاری، انگیزه ابداع و به کارگیری فناوری های نو و مانند آن. این فرایند سیاسی است که انواع نهادهای اقتصادی مسلط بر زندگی ما را موجودیت می بخشد. این نهادهای سیاسی هستند که ماهیت این فرایند را تعین میکنند.
نهادهای سیاسی یک ملت میزان توانایی مردم را برای مهار سیاستمداران و اثر گذاری برنحوه رفتار آنها رقم می زنند. نهادها همچنین مشخص می کنند که آیا دولتمردان ولو بصورت ناقص کارگزار شهروندان هستند یا از قدرتی که به آنها تفویض شده یا آنرا غصب کرده اند، سوء استفاده کنند و به ثروت اندوزی و تعقیب مقاصد شخصی خویش که به شهروندان آسیب میرساند بپردازند. بیل گیتس مانند دیگر نام آوران صنعت آی تی، مانند پل آلن، استیوبالمر، استیوجابز، لری پیج، سرگئی برین، جف بزوس علیرغم بلند پروازیهایی که داشت، در نهایت به انگیزه هایش پاسخ داده است. نهادهای اقتصادی موجود امکان و سهولت بدون مانع غیر قابل عبور برای آنها مهیا کرد تا شرکتهای خود را تاسیس و با کمک موسسات مالی آنرا به سرانجام برساند. نگران امنیت حقوق مالکیت شان نبودند. نهادهای سیاسی موجود ثبات و استمرار کار آنها را تضمین کردند. اطمینان داشتند که با خطر قدرت یافتن یک دیکتاتور که قواعد بازی را برهم بزند وثروت آنها را مصادره کند مواجه نخواهند شد و خودشان از زندان سر در نمی آورند.
این نظریه معتقد است که اگر چه نهادهای اقتصادی در فقر و غنای یک کشور نقشی حیاتی دارند اما این سیاست و نهادهای سیاسی هستند که داشته های یک ملت را در زمینه نهادهای اقتصادی رقم میزنند. در ایالات متحده نیز نهادهای اقتصادی در نهایت ثمره نهادهای سیاسی که به تدریج پس از 1619م پدید آمدند میباشند.
تاثیر جغرافیا بر توسعه
صنعتی شدن انگلستان و بهروزی این کشور خیلی زود به مستعمره های مهاجرنشین این کشور مانند کانادا، استرالیا و نیوزیلند گسترش یافت. امروزه فهرست 30 کشور اول جهان از لحاظ ثروت شامل ممالک فوق الذکر به اضافه ژاپن، سنگاپور و کره جنوبی است. سه کشور آخر و موقعیت اقتصادی آنها بخشی از الگوی گسترده تری است که کشورهای آسیایی مانند تایوان، و سپس چین رشد شتابان را تجربه کرده اند. لیست 30 کشور فقیر جهان به ما نشان میدهد که تقریبا تمامی آنها در جنوب صحرای بزرگ آفریقا قرار دارند. بعلاوه، افغانستان و هائیتی ونپال را نیز به آنها افزود، هرچند در یک منطقه قرار ندارند. اگر 50سال به عقب برویم بجز کره جنوبی و سنگاپور تفاوت چندانی در لیست حاصل نمیشود. اگر صد یا صدو پنجاه سال به عقب برویم باز تفاوت قابل توجهی در دولیست کشورهای ثروتمند و فقیر مشاهده نمیشود.
در قاره آمریکا، کشورهای ایالات متحده و کانادا در صدر لیست ثروتمندان و شیلی، آرژانتین، برزیل، مکزیک، اروگوئه شاید هم ونزوئلا بدنبال میآیند و سپس کلمبیا، جمهور مومینیکن، اکوادور و پرو هستند در قعرجدول کشورهای بسیار فقیر شامل بولیوی، گواتمالا و پالاگوئه قراردارند.
الگوی دیگر خاورمیانه است، با کشورهای ثروتمند نفتی مانند عربستان و کویت با سّطح درآمدی نزدیک سی کشور ثروتمند جهان که اگر قیمت نفت سقوط کند آنها نیز به سرعت در جدول سقوط میکنند. کشورهایی مانند مصر، اردن، سوریه که نفت کمی دارند یا ندارند هم سطح گواتمالا و پرو میباشند. بدون نفت همه کشورهای خاور میانه ازجمله ایران فقیر خواهند بود.
این الگو، ازلی و ابدی وغیر قابل تغییر نیست. این شکاف بعد از قرن هجدهم و انقلاب صنعتی بوقوع پیوست، پانصد سال قبل چنین شکافی نبود و یا بسیار کم بود. ضمن اینکه بعد از جنگ جهانی دوم کشورهای شرق آسیا مانند چین رشد شتابان را تجربه کرده اند. بعضی کشورها مانند آراژانتین تا سال 1920 برای مدت 5 سال رشدی شتابان را تجربه کرد و تبدیل به یکی از ثروتمندترین ممالک جهان شد. اما بعد از آن سقوطی طولانی را تجربه کرد. حتی اتحاد جماهیر شوروی طی سالهای 70-1930 رشدی شتابان و سپس یک فروپاشی را پشت سرگذاشت. چرا اروپای غربی و مستعمرات اروپایی نشین آنها در قرن نوزده رشد کردند و به ندرت عقب گرد داشتند؟ چرا آفریقا و خاورمیانه نتوانستند به آن رشد برسند ولی کشورهای آسیای شرقی رشدی چشمگیر داشته اند؟
نظریه اثر آب و هوا بر توسعه
منتسکیو فیلسوف بزرگ فرانسه در اواخر قرن هجدهم، می گفت مردمانی که در آب و هوای استوایی زندگی میکنند تمایلی به تنبلی و عدم کنجکاوی دارند، در نتیجه سختکوش و مبتکر نیستند و این دلیل فقر آنهاست. او اضافه میکرد که مردمان تنبل تمایل دارند که توسط خودکامگان حکومت شوند. یعنی از نظر منتسکیو، گرما هم فقر و هم استبداد را توجیه میکند! نظریه او توسط اقتصادن مشعوری چون جفری ساکس تائید میشود. این نظریه در تضاد با پیشرفتهای سنگاپور، مالزی و بوتسوانا است. آنها استدلال میکنند که بیماریهای استوایی مانند مالاریا و خاک کم حاصل این مناطق از جمله عوامل فقر است. قطعا عوامل جغرافیایی و آب و هوایی قادر به توضیح فقرنیست. وقتی که دو قسمت یک شهر «نوگالس» را در مرز آمریکا و مکزیک بررسی میکنیم و یا کره شمالی و جنوبی را مقایسه میکنیم، حتی بین آلمان شرقی و غربی را مقایسه کنیم، قادر به توضیح و تبین تفاوت آنها نیست.
بررسی تاریخی نظریه های جغرافیایی را باطل میکند. ضمن اینکه میدانیم وقتی کریستوف کلمب آمریکا را کشف کرد، در آمریکای لاتین، در جنوب راس السرطان و شمال راس الجدی یعنی مکزیک، آمریکای مرکزی، پرو و بلیوی، تمدن های بزرگ «آزتک» و «اینکا» در خود داشتند. این امپراطوریها از لحاظ سیاسی پیچیده و متمرکز بودند. جاده ساخته بودند و به مناطق قحطی زده کمک رسانی میکردند، از پول و خط استفاده میکردند. در صورتیکه در همین زمان در شمال آمریکا در ایالات متحده امروز و کانادا تمدن عصر حجر بود که هیچکدام ازاین فن آوریها را نمیشناختند. بعد از 1492 در قاره آمریکا جغرافیا ثابت ماند ولی نهاهایی که توسط استعمارگران ارپایی تحمیل شد بخت این مناطق را واژگون کرد. به همین دلیل جغرافیا نمیتواند فقر خاورمیانه را توضیح دهد. خاور میانه ای که انقلاب نوسنگی را هدایت کرد و اولین شهرها در عراق امروز گسترش یافتند. آهن نخست در ترکیه امروزی گداخته شد. در اواخر قرون وسطی خاورمیانه از لحاظ فناوری پویا و فعال بود. آنچه خاورمیانه را تندگدست نمود بسط و تحکیم امپراطوری عثمانی و مواریث نهادی این امپراطوری بود که خاورمیانه را تا فقر امروزی بدرقه نمود. که بدان خواهیم پرداخت.
همین استدلال تاریخی در مورد جنوب آفریقا که امروز یکی از ثروتمندترین ممالک جنوب صحرای آفریقاست، در گذشته حتی احتمال سکونت مردم در آنها و تشکیل دولت دور از ذهن به نظر می رسید. یا بسیاری از تمدنهای پیشامدرن مانند «آنگکور» در کامبوج «ویجایاناگارا» در جنوب هند و «آکسام» در اتیوپی در نواحی گرمسیر شکوفا شدند. در دره سند از جمله «موهنجودارو» و «هاراپا» در پاکستان امروزی اینگونه بودند. بنابراین تاریخ در مورد عدم وجود ارتباطی منطقی و واضح میان موقعیت گرمسیری و موفقیت اقتصادی ابهامی باقی نمی گذارد.
امراض در این مناطق دلیل فقر نیستند، بلکه پیامد فقر هستند. اینها ناشی ازعدم تمایل دولت ها نسبت به انجام اقداماتی برای ریشه کن کردن این بیماری ها در زمینه سلامت عمومی است. ضمن اینکه انگلستان قرن نوزدهم نیز مکان بسیار نا سالمی بود. ولی دولت با تاسیس فاضلاب و ایجاد مسیرهای گنداب رو و تامین آب سالم بتدریج وضعیت را تغییر داد. امری که همین امروز نیز در نمونه «نوگالس» نیز شاهدیم.
در افریقا نیز خاک نا مرغوب عامل فقر اقتصادی نیست، عامل بنیادی کاهش بهره وری کشاورزی در عمده کشورهای آفریقایی پیآمد ساختار مالکیت زمین و انگیزه هایی است ک دولت و نهادها برای کشاورزان به وجود می آورند. ضمن اینکه علت پیشرفت در قرن نوزده تحول در امر کشاورزی نبود، که اشاعه نا متوازن فناوری صنعتی و تولید کارخانه ای بود.
فرهنگ و فقر
نظریه فرهنگ نیز که موقعیت اقتصادی کشورها را به فرهنگ نسبت می دهد توسط بسیاری مطرح و مقبولیت یافته است. از جمله نظریه جامعه شناس آلمانی «ماکس وبر» که معتقد است اصلاح دینی پروتستان و اخلاق برخاسته از آن نقشی کلیدی در ظهور جامعه صنعتی مدرن درغرب اروپا ایفا کرده است. فرضیه فرهنگ پس از مدتی، تکیه صرف بر «دین» را با تاکید برانواع دیگر عقاید، ارزش ها وعرفیات گسترش داد. چنانکه بسیار معتقدند آفریقایی ها به دلیل فقدان اخلاقیاتِ مناسبِ کار و چون هنوز به سحر و جادو باور دارند و زیر بار فناوری های جدید غرب نمی روند فقیرند. هرچند اینها اظهار علنی این داوری را به لحاظ سیاسی صحیح نمی دانند. بسیاری نیز معتقدند آمریکای لاتین هیچ گاه ثروتمند نخواهد شد. زیرا مردمانش ذاتا تن پرورند و فرهنگ اسپانیایی-پرتقالی یا «مانیانا» به معنی (کار امروز را به فردا انداختن) به آنها آسیب رسانده است. در دوره ای نیز گفته شد، ارزش های کنفسیوسی موجود در فرهنگ چینی بر ضد رشد اقتصادی است. در حالی که اینک بعضی ها اخلاق کاری چینی را به عنوان موتور محرکه رشد چین، هنگ کنگ و سنگاپوردر بوق کرنا کرده اند.
آیا فرضیه فرهنگ نابرابریهای جهان را توضیح میدهد؟ هم بله و هم خیر! بله به این معنا که هنجارهای اجتماعی که با فرهنگ در آمیخته، دارای اهمیت بوده و به سختی قابل تغییرند. چرا که از تفاوت های نهادی موجود در یک کشور را پشتیبانی میکنند. اما عمدتا خیر، به این معنا که آن جنبه های فرهنگ که معمولا مورد تاکید قرار میگیرند (مانند دین، عرفیات ملی، ارزش های آفریقایی یا لاتین) برای فهم این که چگونه به این جا رسیده ایم و چرا نابرابری در جهان پایدار مانده است اهمیت ندارند. یا جنبه های دیگر فرهنگ از قبیل میزان اعتماد افراد به یکدیگر یا قابلیت همکاری شان با هم گرچه مهم اند، اما عمدتا پیامد و برون داد نهادهای[7] موجود در جامعه هستند و نه علتی مستقل.
در بررسی شهر نوگالس آریزونا دیدیم که مردمی با یک فرهنگ، مذهب و آداب و سنن یکسان چگونه به فقیر و غنی تقسیم شدند. اگر مکزیکی ها بیتشراز آمریکای ها میگویند به دیگران بی اعتمادند نه به این دلیل که آنها به همدیگر اعتماد ندارند، وقتی دولت مکزیک نتوانسته کارتل های مواد مخدر را از بین ببرد یا یک نظام حقوقی بدون انحراف و تبعیض بوجود آورد چنین رویکردی تعجب برانگیز نیست.
کره جنوبی یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان است. درحالی که کره شمالی با قحطی دوره ای و فقر دست و پنجه نرم میکند. درکره شمالی نهادهایی برقرار شده تا انگیزش های متفاوتی ایجاد کند. بنابراین هرگونه اختلاف میان فرهنگ شمال وجنوب نوگالس یا کره نمی تواند علت تفاوت در رفاه اقتصادی این دو باشد، بلکه باز باید گفت که پیامد آن است.
در آفریقا نیز از لحاظ تاریخی جنوب صحرای آفریقا از اکثر بخش های دیگر جهان فقیرتر بوده است. و درست است که تمدن باستانی آن چرخ و خط (بجز ایتوپی و سومالی) یا گاو و آهن را ابداع نکردند. اگر چه استفاده از این فناوری ها تا ظهور رسمی استعمار اروپایی در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم در افریقا متداول نبود. اما باید تاکید کرد ک جوامع آفریقایی خیلی پیش تر ازاین فناوری ها مطلع بودند. چرا که اولا اروپایی ها از اواخر قرن پانزدهم کشتیرانی در اطراف سواحل غربی آفریقا را شروع کرده بودند و آسیایی ها از زمان های بسیار بسیار دیرین همواره در شرق آفریقا کشتیرانی میکردند. “کرانه های شرقی افریقا و جزایر زنگبار از دیرباز دارای اهمیت بسیاری بوده و منابع جغرافیایی و سفرنامه های دریایی رومیان و یونانیان متعلق به سده های نخستین میلادی از برخی مناطق آزانیا، منونیاس و زاپتا که منطبق بر برخی نواحی ساحلی و جزایر تانزانیا امروزی هستند یاد شده است” [8].
نمونه کشور کنگو
بررسی تاریخی کنگو علت عدم بکارگیری فناوری ها را نشان میدهد. در سال 1483، کنگو وارد ارتباطی گسترده با پرتغال شد. کنگو در آن زمان با معیارهای آفریقایی داری یک ساختار سیاسی بسیارمتمرکز بود تاجایی که «امبانزا» پایتخت آن جمعیتی حدود 600 هزار نفر یعنی به اندازه جمعیت لیسبون پایتخت پرتغال و بیش از جمعیت لندن که در سال 1500م حدود 150هزار نفرسکنه داشت. با تغییر مذهب به مسیحیت از طریق پرتغالی ها مردم کنگو با چرخ آهن آشنا شدند. در سالهای 1515-1491 پرتغالی ها آنها را به اقتباس از ابداعات کشاورزی تشویق کردند، اما همه این نو آوری ها با شکست مواجه شد. البته نه به این دلیل که کنگویی ها از فناوری مدرن دلزده بودند، برعکس آنها خیلی زود گرانسنگ ترین آنها یعنی «تفتنگـ» را بعنوان ابزاری قدرتمند برای پاسخ گویی به محرک های بازار یعنی شکار و صدور برده استفاده کردند.
تا این مرحله کمترین نشانه ای از موانعی از نوع فرهنگ یا ارزش های آفریقایی بر سرراه بکارگیری فناوری نو دیده نمی شود. آنها بزدوی سواد آموزی، لباس و شیوه طراحی منازل، با تغییر الگوی تولید ناشی از انقلاب صنعتی قرن نوزده بهر گرفتند. بزدوی غرب آفریقا یک توسعه اقتصادی را تجربه کرد که مبتنی بر صادرات روغن نخل و بادام زمینی بود. در سراسر جنوب آفریقا مردم شروع به گسترش صادارت خود به «رند» در آفریقای جنوبی کردند که داری نواحی معدنی و صنعتی در حال توسعه بود. اما این تجربه نه بدلیل فرهنگ و ناتوانی آفریقایی ها، که نخست بدلیل استعمارگران اروپای و سپس به وسیله دولت های آفریقایی پس از استقلال از میان رفت.
استبداد قاتل انگیزه های اقتصادی
ففدان انگیزه مهم ترین عامل عدم بکارگیری فناوری های برتر توسط مردم کنگو بود. چه کسانیکه مسیحی شده بودند چه آنها که نشده بودند، مستمر در معرض خطر جدی مصادره تمام محصولاتشان از سوی پادشاه قدر قدرت یا به عنوان مالیات بوند. نا امنی به اموال آنها ختم نمی شد، وجود و بقای خود آنها نیز به مویی بند بود. بسیاری (با استفاده از همان تفنگ ها) توسط عوامل پادشاه دستگیر و بعنوان برده به فروش می رسیدند. چگونه ممکن است چنین محیطی مشوق کار و تلاش و سرمایه گذاری برای افزایش بهره وری در بلند مدت باشد؟ پادشاه هم انگیزه ای برای ترویج استفاده از گاو آهن یا اولویت دادن به افزایش بهروری در کشاورزی نداشت، زیرا صادرات برده بسیار برایش سود آورتر بود. بدون شک احتمال دستگیری و فروخته شدن به عنوان برده به لحاظ تاریخی برمیزان اعتماد آفریقایی ها به یکدیگر تاثیر گذاشته است.
اثر اسلام و مذهب بر توسعه
کشورهای این منطقه عمدتا مسلمان هستند، در میان آنها کشورهای غیر نفتی بسیار فقیر هستند. آنهایی که نفت دارند ثروتمند هستند اما این ثروت باد آورده نتوانسته است به اقتصاد امروز عربستان و کویت تنوع ببخشد. آیا شواهدی به طور قانع کننده ای نشان از اهمیت دین ندارد؟ اگر ظاهرا معقول بنطر برسد، اما درست نیست. آری کشورهایی چون سوریه و مصر فقیرند و مردم شان عمدتا مسلمان اند. اما این کشور ها به شکلی نظام مند از وجوه دیگری نیز که برای رفاه اقتصادی اهمیت بسیاری دارند از سایرسرزمین ها متمایزند.
اولا همه آنها از استان های امپراطور عثمانی بوده اند که این امر به شدت و به نحوی زیان آور مسیری را که به وضعیت فعلی آنها منتهی شد شکل داده است. بعد از فروپاشی امپراطوری عثمانی خاور میانه جذب امپراطوری استعمار انگلیس و فرانسه شد که باز هم از پیشرفت آن جلوگیری کردند. کشورهای این منطقه پس از استقلال به پیروی از بخش عمده دنیای استعماری پیشین زیر چتر رژیم های سیاسی اقتدارگرا و سلسله مراتبی رفتند. این رژیم ها تنها تعدادی اندک از نهادهای اقتصادی و سیاسی را که برای نیل به موفقیت اقتصادی اهمیت حیاتی دارند بنا نهادند. این مسیر را تاریخ حکومت اروپائیان و عثمانی شکل داده بود. “رابطه میان اسلام و فقر در خاورمیانه جعلی و مبتنی بر اندیشه های نادرست است.” [9]
مصر بعنوان بخشی از خاورمیانه در سالهای 1848-1805 م در پی عقب نشینی نیروهای فرانسوی که در زمان ناپلئون بناپارت مصر را به اشغال در آورده بودند، محمد علی قدرت را بدست گرفت. وی توانست با بهرگرفتن از ضعفی که در آن زمان بر عثمانی عارض شده بود سلسله پادشاهی خود را اگر چه بر جبر و ستم، استوار کند، و تا سرنگون شدن توسط جمال عبدالناصر در سال 1952، افتادن و خیزان برای مصر رشد بهمراه آورد. زیرا بروکراسی دولتی، ارتش و نظام مالیاتی را مدرن کرد و به رشد در کشاورزی و صنعت انجامید. وقتی مصر دوباره تحت نفوذ اروپائیان قرارگرفت این فرایند متوقف شد.
نقش فرهنگ انگلیسی در رشد و توسعه
چه بسا عدم رشد و توسعه مرتبط به عوامل فرهنگی دارای اهمیت از جنس مذهب نباشند، بلکه بیشتر به فرهنگ های ملی و معینی ارتباط پیدا کنند. مانند «فرهنگ انگلیسی» که شکل گیری ثروت در کشورهایی چون ایالات متحده، کانادا، استرالیا را توضیح دهد. ولی پاسخگو نیست. آری کانادا و ایالات متحده زمانی مستعمرات انگلیس بودند اما این نکته در مورد سیرالئون و نیجریه هم صادق است. اختلاف در میزان رفاه مستعمرات پیشین انگلستان به اندازه تفاوت های موجود در کل جهان، عظیم است. میراث انگلیسی علتی برای موفقیت اقتصادی در آمریکای شمالی به شمار نمی آید. در بررسی به استعمار در آوردن آمریکای شمالی دیدیم که اگر به فرهنگ و خواست انگلیسی ها بود همان سرنوشتی که اسپانیایی ها و پرتغالی ها برای آمریکای لاتین رقم زدند، را وقتی نتوانستند برای بومیان سرخ پوست منطقه جمیز تاون رقم بزنند تلاش کردن برای مهاجرین اروپایی رقم بزنند. ولی (در قسمت اول این مباحث) دیدیم که در جمیز تاون میراث انگلیسی در نطفه متوقف شد، و ایالات متحده از سرنوشت شوم آمریکای لاتین جست.
تاثیر ژن برتر اروپایی در توسعه
شاید انگلیسی و غیر انگلسی بودن نیست که اهمیت دارد. بلکه اروپایی و غیر اروپایی بودن و فرهنگ برتر اروپائیان است که نقش تعیین کننده ایفا میکند و ریشه سعادت اقتصادی آنهاست. این آخرین سنگر فرضیه فرهنگ است. اما به اندازه سایر نسخ، توانایی اندکی برای توضیح واقعیت ها دارد. در مقایسه با جمعیت کانادا و ایالات متحده، بخش بزرگ تری از جامعه آرژانتین و اروگوئه اروپایی تبارند. اما عملکرد اقتصادی آرژانتین و اروگوئه قابل قبول نیست. ژاپن و سنگاپور هیچ گاه جز اندک شماری ساکنان اروپایی تبار نداشته اند. اما به اندازه بسیار از بخش های اروپای غربی در رفاه اقتصادی به سر می برند. چین با وجود همه کاستی های قابل توجهی که در نظام اقتصادی و سیاسی اش بتوان برشمرد، در سه دهه گذشته سریع ترین رشد را در میان کشورهای جهان ثبت کرده است.
فقر چین در دوران «مائو تسه تونگ» ارتباطی با فرهنگ چین نداشت، بلکه ناشی از شیوه سازماندهی اقتصاد و هدایت سیاسی توسط مائو بود. در دهه 1950 وی طرح «جهش بزرگ به جلو» را آغاز کرد که شامل صنعتی سازی مفرط بود ولی به گرسنگی و قحطی وسیع انجامید. برهمین اساس رشد فعلی چین نیز ربطی به فرهنگ چین ندارد، بلکه ناشی از دگرگونی های اقتصادی است که پس از مرگ مائو به یکباره با انجام اصلاحات «دنگ شیائو پینگ» و متحدیننش صورت گرفت. این اصلاحات عبارت بودند از ترک تدریجی سیاست ها و نهادهای اقتصادی سوسیالیستی، ابتدا در کشاورزی و سپس در صنعت.
فرضیه غفلت و کمبود دانش سیاستمدران
آخرین نظریه مشهور متعلق به اقتصاد دان انگلیسی بنام «لیونل رابینز» [10] است که در سال 1935 در مورد علم اقتصاد ارائه داده است. براساس نظریه او، «اقتصاد دانشی است که به مطالعه رفتار بشر در زمینه رابطه میان مقاصد وی و امکانات محدودی که مصارف جایگزین دارند می پردازد.»، یعنی اقتصاد بازار مفهومی انتزاعی برای بیان وضعیتی است که در آن همه افراد و بنگاه ها میتوانند آزادانه تولید کنند و به خرید و فروش هر محصول و خدمتی که می خواهند بپردازند. وقتی این شرایط محقق نمی شود «شکست بازار» اتفاق می افتد. اگر به زبانی ساده نظریه غفلت، اینرا بیان میکند که، “کشورهای فقیر، فقیرند، زیرا بر اثر پیروی از توصیه های اشتباه اقتصاددانان و سیاستگذاران در گذشته، متناوبا با پدیدۀ «شکست بازار» مواجهند و کسی نمی تواند چگونه می توان ازاین پدیده خلاصی یافت. متقابلا کشورهای ثروتمند، ثروتمندند، زیرا با یافتن سیاست هایی بهتر این شکست ها را با موفقیت از سر راه برداشته اند. اگر چه نمونه های مشهوری از رهبران جهان وجود دارند که غافل از پیامدهایی که در انتظارشان است سیاست های فاجعه آمیزی را بکار گرفنتد، با این حال در بهترین حالت «غفلت» تنها می تواند بخش کوچکی از نابرابری جهانی را تبیین کند.
چنانکه بر اساس این نظریه، افول اقتصادی مستمری که پس از استقلال «غنا» از بریتانیا در این کشور روی داد ناشی از غفلت بود. اقتصاد دان انگلیسی «تونی کلیک» [11] که بعنوان مشاور دولت قوام نکرومه کار می کرد مشکلات زیادی را که وجود داشت با جزئیات ثبت کرده است. سیاست های نکرومه که بر توسعه صنایع دولتی متمرکز بود بسیار ناکار آمد از آب درآمد. کلیک مینویسد:
“کشتارگاه به واسطه حمل پوست به دباغ خانه ای هشتصد کیلومتر آن طرف تر در جنوب به کارخانه کفش مرتبط می شد. آن گاه چرم تولیدی باید کشان کشان به کارخاه کفش در «کوماسی» در مرکز کشور باز می گشت که در 320کیلومتری شمال دباغ خانه قرار داشت. از آن جا که بازار اصلی کفش در ناحیه کلان شهر «اکرا» متمرکز بود. کفش ها پس از آن باید از نو 320 کیلومتر به سمت جنوب حمل می شد.”
پروژه دیگر مربوط به «کمپوت انبه» است که درکشور غنا اجرا شد. این طرح در بخشی از غنا اجرا شد که در آن محصول انبه وجود نداشت و محصول تولید شده در آن کارخانه بیش از کل تقاضای جهانی برای این کالا بود. اینها هیچکدام محصول ندانم کاری نکرومه نبود، او مشاورانی چون کلیک و حتی «سرآتور لوئیس» [12] که برنده جایزه نوبل بود بعنوان مشاور اقتصادی که به او بگویند چه بکند و چه نکند داشت. واقعیت این بود نکرومه نیاز داشت با استفاده از این چنین مشاورانی برای خود حمایت سیاسی بخرد و رژیم غیردمکراتیک اش را پایدار سازد. والا ساده ترین تکنیک های آزمون و خطا باید هر فرد معقولی را به این نتیجه برساند که چنین روشی پاسخگو نیست. دیکتاتورها از مشاوران عالی برای تائید کارهای غلطی که فقط جیب خود و اطرافیانشان را پر میکنند استفاده میکنند.
پایان قسمت سوم
داود باقروند ارشد

مطالب مرتبط
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، وی که حامی دادگاههای انقلاب خلخالی بوده است، برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ بومیان آمریکای شمالی بتدریج با قدرت گرفتن مهاجران با قتلعام بدست ارتش انگلیس و مهاجران سفید پوست از هستی ساقط و به حاشیه رانده شدند
  2. ↑ National Commission for Truth and Reconciliation
  3. ↑ Carlos Slimاو ثروتمندترین مرد مکزیک با 84.9میلیارد دلار ثروت با رتبه 13 جهان
    4, 6. ↑ Recourso de Amparo
  4. ↑ Comp USA
  5. ↑ نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.
  6. ↑ تانزانیا، دائره المعارف بزرگ اسلامی –داود باقروند ارشد
  7. ↑ Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012
  8. ↑ Lionel Robbins
  9. ↑ Tony Killick
  10. ↑ Sir Arthur Lewis

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری – قسمت چهارم
فوریه 3, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مقالات تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است. در این مجموعه مقالاتی، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج عدم توسعه (اگرتوانسته باشد) را تکمیل میکند. تا با قرار گرفتن در مسیری جدید فکری با مطالعات بیشتر به عمق مسئله بیشتر و بهتر پی برده شود. تا پدیده ای را نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.
لینک به قسمت های قبلی
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
قسمت چهارم
قسمت چهارم :نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
فهرست مطالب قسمت چهارم:
• کره جنوبی کره شمالی
• نهادهای اقتصادی استثماری، نهادهای اقتصادی فراگیر
• فناوری موتورهای بهروزی اقتصادی
• نهادهای سیاسی فراگیر، نهادهای سیاسی استثماری
• تمرکز قدرت دولتی
• تـخــریب خــلاق
• بررسی توسعه تحت نهادهای سیاسی استبدادی
• جزایر کارائیب
• درس بزرگ اتحاد جماهیر شوروی
• مهمترین درس
• مبانی توسعه کـره جنوبی

کره جنوبی، کره شمالی
در تابستان سال 1945 با پایان جنگ جهانی دوم استعمار ژاپن درشبه جزیره کره فروپاشید و این شبه جزیره در مدار38 درجه به دو حیطه نفوذ تقسیم شد. جنوب توسط ایالات متحده آمریکا و شمال توسط روسیه. در 1950 کره جنوبی به اشغال کره شمالی در آمد. اما تا پائیز آن سال عقب نشست. از آن پس «هوانگ پیونگ وون» و برادرش از هم جدا شدند. هوانگ پیونگ وون یک داروساز خوش شانس بود و با مخفی شدن از گرفتار شدن بدست کره شمالی نجات یافت، برادرش که پزشک ارتش کره جنوبی بود را در عقب نشینی به کره شمالی بردند. در سال 2000 برای اولین بار اجازه تماس بین مردم کره جنوبی و کره شمالی برقرار شد و هوانگ پیونگ وون برادرش که در نیروی هوایی کره شمالی پزشک بود را در سئول ملاقات کردند. وون در این زمان یک اتوموبیل داشت ولی برادرش نداشت، حتی تلفن هم نداشت، وون خواست به برادرش پول بدهد که او گفت اگر ببرم دولت اینرا از من خواهد گرفت بهتر است نزد خودت باشد، وون با مشاهده کت نخ نمای برادرش خواست کتش را به او بدهد وی گفت این کت را دولت به او برای این دیدار داده و هنگام برگشت باید پس بدهد. برادرش در جریان ملاقات مرتب از اینکه در برگشت نکند مکالمات آنها را شنود کرده باشند در ترس بود. او میگفت زندگی خوبی دارد، اما وون می دید که مثل نی قلیان لاغر و ظاهرش وحشتناک به نظر می رسد.
این تفاوت های چشمگیر سابقه باستانی ندارند. حتی قبل از جنگ جهانی دوم هم وجود نداشتند. اما بعد از پایان جنگ جهانی با برسرکار آمدن دولتهایی در کره جنوبی و شمالی شیوه های بسیار متفاوتی را در سازماندهی اقتصادشان به کار گرفتند. واگرایی شدید در سرنوشت اقتصادی دو کره نباید ما را متعجب کند. با سیاست های کره شمالی که آزادیها در تمامی ساحت های زندگی محدود، مالکیت خصوصی غیرقانوی و بازارها بسته شد، نه تنها تولید صنعتی متحول نشد، بلکه یک فروپاشی را در بهره وری کشاورزی نیز تجربه کرد. فقدان مالکیت خصوصی به معنای آن بود که برای سرمایه گذاری یا تلاش برای افزایش و یا حتی ثابت نگاه داشتن بهره وری انگیزه ای وجود نداشته باشد. در 1990 اقتصاد کره جنوبی ده برابر اقتصاد کره شمالی شد. امروزه بسا بیشتر است. نه فرهنگ، نه جغرافیا، و نه غفلت نمی توانند مسیرهای واگرایی را که دو کره طی کردند توضیح دهند. برای توضیح باید به نهادها نظر افکنیم. یادآوری اینکه، “نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود.”
نهادهای اقتصادی استثماری، نهادهای اقتصادی فراگیر
کشورها از نظر موقعیت اقتصادی با هم متفاوتند، زیرا از لحاظ نهادها، قوانین موثر بر نحوۀ عملکرد اقتصاد و محرک های انگیزاننده افراد یکسان نیستند. انتظارات نوجوانان دو کره رادر نظر بگیرید. در شمال آنها با فقر بزرگ میشوند، بدون نوآوری کار آفرینانه، خلاقیت یا تحصیلات مناسبی که مهارت های لازم برای کار را در اختیارشان قرار دهد. آموزش ها بیشتر تبلیغی و برای تحکیم قدرت هئیت حاکمه است. بعد از پایان تحصیلات باید ده سال در خدمت ارتش باشند. او میداند هرگز قادر نخواهد بود مالک چیزی شود، کسب و کاری راه بیندازد یا مرفه تر شود. اما در کره جنوبی از تحصیلات مناسبی برخوردارند. با محرک هایی (مالکیت خصوصی و اقتصاد بازار آزاد) روبروست که او را به تلاش برای بهتر شدن در حرفه ای که برگزیده است تشویق میکند. میتواند چشم انداز زندگی بهتر راداشته باشد. اگر ثروتمند شدید کسی به آن تجاوز نمیکند. بانکها به شما برای اجرای خلاقیت ها و ابتکاراتتان وام میدهند. نهادهای اقتصادی فراگیر ازقبیل آنچه در کره جنوبی و ایالات متحده وجود دارند، نهادهایی هستند که اجازه مشارکت گروهی بزرگ از مردم را در فعالیت های اقتصادی فراهم و آنها را تشویق می کنند، تا ازاستعداها و مهارت هایشان بهترین استفاده را ببرند و قدرت انتخاب داشته باشند. صاحب کسب و کاری که انتظار دارد دسترنجش دزدیده شود یا کل محصولش را بعنوان مالیات بستانند، انگیزه اندکی برای کار کردن خواهد داشت چه برسد به توسعه، بهره وری بالاتر، سرمایه گذاری ونوآوری.
نهادی های اقتصادی برای آنکه فراگیر باشند، باید متضمن مالکیت خصوصی امن، نظام حقوقی بی طرف و ترتیباتی برای تامین خدمات عمومی باشند تا زمینی همتراز برای عـمــوم فراهم آید و در آن مردم بتوانند به مبادله و عقد قرارداد بپردازند. این نهادها هم چنین باید اجازه ورود به کسب و کارهای جدید را بدهند و عموم مردم را در انتخاب مشاغل شان آزاد بگذارند. همه اینها به قدرت دولت متکی هستند، نهادی با ظرفیت اعمال قانون برای برقراری نظم، جلوگیری از دزدی و تقلب و اعمال قراردادهای منعقده میان شهروندان. جامعه برای اینکه بتواند عملکرد مطلوبی داشته باشد نیازمند خدمات عمومی دیگری نیز هست. شریان ها و شبکه حمل و نقل تا به وسیله آن بتوان کالاها را جابه جاکرد، زیرساخت های عمومی که در بستر آن فعالیت های اقتصادی شکوفا شود. منظومه ای از مقررات بنیادین برای جلوگیری از کلاهبرداری و تخلف. نهادهای اقتصادی فراگیر نیازمند دولت اند و از آن بهره می برند.
در آمریکای لاتین تمرکز دولت بر بیگاری کشیدن از بومیان و زورگویی به آنان بود. در کنگو نهاد دولت خود زمینه ساز و شریک در شکار مردم و فروش آنها بعنوان برده به اروپائیان بود. در کره شمالی یک نظام آموزشی برای تلقین تبلیغات خود بنا نهاد اما نتوانست از قحطی جلوگیری کند. این چنین نهادهایی که ویژگی های شان در تضاد با نهادهای فراگیر قرار دارد، «نهادهای اقتصادی استثماری» نامیده میشوند. زیرا برای بیرون کشیدن در آمد و ثروت از دست زیر مجموعه هایی از جامعه به نفع یک زیر مجموعه دیگر(فرادستان) طراحی میشوند.
نهادهای فراگیر اقتصادی و سیاسی به خودی خود ایجاد نمی شوند. آنها اغلب حاصل منازعات تعیین کننده میان فرادستانی هستند که در مقابل رشد اقتصادی و تغییر و تحول سیاسی مقاومت می کنند و آنهایی که می خواهند قدرت اقتصادی و سیاسی فرادستان فعلی را محدود سازند. نهادهای فراگیر در خلال برهه های سرنوشت ساز تاریخی شکل می گیرند. برهه هایی همچون دوران انقلاب شکوهمند در انگلستان، یا شکل گیری مستعمره جیمزتاون در آمریکای شمالی یا انقلاب مشروطه یا انقلاب بهمن 1357 در ایران. در طی آنها زنجیره ای از عوامل از قدرت فرادستان می کاهد، مخالفان ایشان را نیرو می بخشد و انگیزه هایی برای تشکیل جامعه ای متکثر به وجود می آورد. نتیجه منازعات هیچگاه قطعی نیست و حتی اگر در یک بازاندیشی، بسیاری از وقایع تاریخی را گریزناپذیر بیابیم، باز هم مسیر تاریخ نا مقدر است. با وجود این وقتی نهادهای فراگیر اقتصادی و سیاسی تحقق یابد و فرصت ادامه یافتن داشته باشد، به ایجاد یک چرخه خلاق و یک فرایند بازخورد مثبت تمایل خواهند داشت که احتمال بقا وحتی گسترش این نهادها را تقویت میکند.فناوری موتورهای بهروزی اقتصادی
نهادهای اقتصادی فراگیرهم چنین زمینه را برای به کار افتادن دو موتور دیگر بهروزی اقتصادی فراهم می کنند: «فناوری و آموزش». رشد اقتصادی پایدار تقریبا همیشه با پیشرفت های فناورانه که بهره وری نیروی کار، زمین و سرمایه (ساختمان، ماشین آلات موجود و مانند آن) را بالا می برند است. کافی است در جهان به صد سال قبل نگاه کنیم، کجا بودیم به کجا رسیده ایم. این پیشرفت ها پیامد علم ومحصول کارآفرینانی چون تماس ادیسون است که دانش را برای ایجاد کسب و کارهای سود آور به کار بستند. نهادهای اقتصادی فراگیر زمینی همتراز برای بازی بازیگران اقتصادی فراهم می آورند و با رویی باز به استقبال کسب و کارهای جدیدی می روند که می توانند فناوری های تازه را وارد زندگی مردم کنند. بی دلیل نیست که ادیسون ها، بیل گیتس هاو… چون اطمینان داشتند که محصول تلاش و نوآوری و ابتکاراتشان را خودشان درو میکنند، قانون مالکیت معنوی (intellectual property) از اختراعات شان حمایت میکند، امکانات نیرویی و مالی، حقوقی برای محقق کردن تلاششان وجود دارد و مهمتر از همه این ابتکارات توسط انحصارات یک الگاریشی حاکم ربوده نمیشود، بود که در ایالات متحده و نه در مکزیک پرورش می یابد.
نهادهای سیاسی فراگیر، نهادهای سیاسی استثماری
سیاست فرایندی است که از طریق آن یک جامعه قوانینی را که بر آن حکم خواهد راند انتخاب میکند. نهادها در احاطه سیاست اند. اگر نهادهای فراگیری هستند که برای بهروزی اقتصاد کشور مفیدترند، جایشان را به نهادهای اقتصادی استثماری میدهند، بدین دلیل است که منافع برخی افراد یا گروه ها مانند فرادستان حزب کمونیست کره شمالی، یا مالکان مزارع بزرگ نیشکر در آمریکای لاتین و باربادوس، کنگو، و…چنین اقتضا میکند. وقتی بر سر منافع و در نتیجه نهادها درگیری به وجود می آید، نتیجه، بستگی به این دارد که کدام فرد یا گروه در بازی سیاست برنده می شوند. بطور خلاصه در جنگِ نهادها، نتیجه به شیوه توزیع قدرت سیاسی در جامعه بستگی دارد. این نیست که در جامعه آمریکا یا ژاپن یا انگلستان یا کره جنوبی و …جنگ نهادها وجود ندارد.
اگر قدرت در حلقه های محدود و به صورت غیرمشروط تعریف شود، آن گاه «نهادهای سیاسی مطلقه اند» [1] . مانند سلطنت های مطلقه ای که در قسمت اعظم تاریخ در سراسر جهان حاکم بود. تحت سیطره نهادهای سیاسی مطلقه از قبیل کره شمالی و در مستعمرات آمریکای لاتین هرکس حکومت را در دست بگیرد قادر است به «هزینه جامعه» نهادهای اقتصادی را در خدمت افزایش قدرت و ثروت خویش قرار دهد.
در مقابل نهادهای سیاسی کثرت گرا[2] هستند که قدرت را به طور گسترده درجامعه توزیع می کنند و آن را مقید می سازند. در این جوامع قدرت به جای آن که به یک نفر یا یک گروه اندک واگذار شود در دست ائتلافی گسترده و یا اکثریتی نسبی ازگروه ها قرار می گیرد.
امری که طی چهل و دو سال گذشته مسعود رجوی که خود را نیروی عمده آپوزیسیون مینامد و توسط مراکز جهانی قدرت حمایت مالی و سیاسی میشود، نشان داده بشدت از آن گریزان است. و به چیزی جز در دست داشتن تمام و کمال و مطلقه قدرت راضی نیست. شدت این جزم گرایی استبدادی را بسادگی در اصرار مسعود رجوی بر این خواسته اش، (زمانیکه بطور کامل توسط مردم ایران نفی شده و میشود و جز در یک معجزه! آنهم از نوع نازل شده توسط نیروهای ماوراء الطبیعۀ «نئوکان های آمریکا» نمی تواند رخ بدهد تا بقدرت برسد، و فرقه رجوی نیز خود با هزینه های کلان از جیب مردم ایران و با پیش فروش کردن ایران، با آوردن سخنرانان نئوکان به شوهایش بر احتمال آن معجزه تاکید می کند)، میتوان به وضوح مشاهده نمود. این هنوز در پرت افتادگی خارج از کشور در اوج ایزولایسیون سیاسی و ضعف، برای قدرت و تصاحب مطلقه نهادهای سیاسی اینگونه با نهادهای سیاسی حاکم در جنگ است، وقتی این چنین نیروهایی قدرت نظامی و امنیتی در حاکمیت را نیز در اختیار داشته باشد آنوقت میتوان نتایج آنرا همچون کره شمالی و … مشاهده نمود.
تمرکز قدرت دولتی
از سوی دیگر، روشن است که پیوندی تنگاتنگ میان کثرت گرایی (نهادهای سیاسی فراگیر) و نهادهای اقتصادی فراگیر وجود دارد. اما در کره جنوبی اگر نهادهای اقتصادی فراگیر هستند صرفا بدلیل نهادهای سیاسی کثرت گرای شان نیست. بلکه قدرت و تمرکز کافی دولت در این زمینه تعیین کننده است. در سومالی در شرق افریقا مدت هاست که قدرت سیاسی بطور گسترده ای تقریبا به صورت کثرت گرا در جامعه توزیع شده است. در حقیقت هیچ قدرت واقعی که بتواند اعمال کسی را کنترل و یا تصویب کند وجود ندارد. جامعه به طوایف بشدت متخاصم تقسیم شده است که هیچ یک نمی تواند بر دیگری تفوق بیابد. قدرت هر طایفه تنها با تفنگ طایفه دیگر محدود می شود. چنین توزیع قدرتی به نهادهای فراگیر نمی انجامد. بلکه به هرج ومرج منجر میشود.
ماکس وبر که مشهورترین و پذیرفته شده ترین تعریف را از دولت ارائه کرده است مشخصه دولت را «داشتن حق انحصاری برای اعمال خشونت در جامعه» می داند. بدون چنین انحصاری و درجه ای از تمرکز که لازمه آن است، دولت نمی تواند نقش خود را به عنوان ضامن نظم و قانون ایفا کند. چه رسد به تامین خدمات عمومی و تشویق به تنظیم فعالیت های اقتصادی. اگر دولت از این قدرت برخوردار نباشد بزودی به مانند سومالی در آشوب فرو میرود. آنچه بعد از انقلاب مشروطه در تضاد بین مجلسی که خود رانماینده مردم ودولت رادشمن خود و مردم میدانست منجر به ناپایداری سیاسی و هرج و مرجی شد که هیچ دولتی نمی توانست بیش از چند ماه دوام آورد و در نهایت جامعه تن به استبداد رضا خانی که توسط کودتای دولت استعمار انگلیس برای ایرانیان تدارک دیده شده بود داد.
در صحت این نظریه که تمرکز ضروری پیشرفت جامعه است، پیشرفتهایی بود که در دوران رضا شاه هرچند با استبداد و سرنیزه در ایران صورت گرفت. هرچند این گونه تمرکز ها پیشرفت هایی را به همراه می آورد ولی به توسعه پایدار که لازمه شرکت تمامی اقشار مردم و فراهم شدن همتراز امکانات و فرصت ها و امنیت شغلی و اقتصادی و مالکیت است، منجر نمی شود. رضا شاه همچون فرزندش محمدرضا ضمن برقراری نهادهای مطلقه که ضامن سقوط اقتصادی کشور است، تلاش داشتند یک تنه به رونق اقتصادی کشور یا همان تمدن بزرگ جامه عمل بپوشانند. باطل بودن این سیاست ها را علیرغم پمپاژ دلارهای نفتی دهه 1970 با گران شدن قیمت نفت و ثروت مند شدن دولت، که منجر به شکست و فروپاشی دولت پهلوی دوم شد میتوان شاهد آورد. تمرکز قدرت سیاسی در دولت باید همراه با نهادهای سیاسی فراگیری و جهت فراهم کردن نهادهای اقتصادی فراگیر بخدمت گرفته شود نه برای دزدی دارائی های مردم (2000 روستا را رضا شاه در دوره حکومتش به زور از صاحبان آن تصاحب کرد) توسط صاحبان قدرت.
در قسمت دوم این مجموعه مقالات بحث شد که تصادفی نبود که وقتی در 1618 کمپانی ویرجینا به مهاجرانی که پیش از آن سعی در بیگاری کشیدن از آنها داشت، زمین و آزادی از قراردادهای شان[3] را اعطا کرد، یک سال بعد مجمع عمومی خواستار حکومت خودمختار مهاجران شد. مهاجران که تلاش کمپانی را برای زورگویی دیده بودند نمی توانستند بدون تحکیم حقوق سیاسی خود به حقوق اقتصادی اعطا شده اعتماد کنند. در عمل نیز چنین اقتصادهایی قابل دوام نیستند. در حقیقت ترکیب «نهادهای فراگیر» و «نهادهای استثماری» معمولا بی ثبات است. همچنین «نهادهای اقتصادی استثماری» تحت حاکمیت «نهادهای سیاسی فراگیر»، نیز نمی تواند برای مدتی طولانی پابرجا بماند. به همین ترتیب نهادهای اقتصادی فراگیر نمی تواند از طریق نهادهای سیاسی استثماری پشتیبانی شوند. یا متقابلا خود از چنین نهادهای سیاسی حمایت کنند. نهادهای اقتصادی فراگیر یا به سود گروه اندکی که قدرت را در دست دارند به نهادهای استثماری تبدیل خواهند شد و یا پویایی اقتصادی ناشی از آنها، نهادهای سیاسی استثماری را بی ثبات می سازد و راه را برای ظهور نهادهای سیاسی فراگیر می گشاید. نهادهای اقتصادی فراگیر هم چنین میل به کاهش منافعی دارند که نهادهای سیاسی استثماری برای طبقه حاکمه ایجاد میکنند. آنها این نهادها را با رقابت های بازار مواجه و به اجرای قراردادها و رعایت حقوق مالکیت بقیه جامعه مقید می نمایند.
البته این نظریه جدید بدان معنا نیست که تحت سیطره نهادهای استثماری (اقتصادی و سیاسی)، رشد هرگز صورت نخواهد گرفت یا تمام نهادهای استثماری ماهیت یکسا و برابر دارند. در قسمت های بعدی این مقالات با جزئیات به آن پرداخته خواهد شد.
تـخــریب خــلاق
شاید به نظر برسد که ایجاد نهادهایی که بهروزی اقتصادی را در بردارند به نفع همگان است. آیا همه شهروندان، همه سیاستمداران و حتی دیکتاتورهای چپاولگر نمی خواهند کشورشان تا حد ممکن ثروتمند شود؟ گذشته از نمونه های وطنی رضا خان [4] و محمدرضاشاه [5] فرزندش که بگذریم، بگذارید به کنگو برویم که در سال 1960 از استعمار بلژیک استقلال یافت. کنگو طی سالهای 97-1965 تحت حکومت «جوزف موبوتو» به عنوان یک جامعه سیاسی مستقل بی وقفه افت اقتصادی و افزایش فقر را تجربه کرد. این روند با سرنگونی او توسط «لورنت کابیلا» ادامه یافت. موبوتو و اطرافیانش به ثروتهای افسانه ای رسیدند. در زمین های قصرش جت کنکورد که از ایر فرانس اجاره میکرد! میتوانست فرود بیاید. کاخ های بیشماری در بلژیک خرید… همزمان مردم کنگو در فقر و فلاکت بیشتری فرو میرفتند. آیا بهتر نبود بجای این فرایند نهادهای اقتصادی را به وجود میآورد که هم مردمش ثروتمند میشدند و هم خودش بجای اجاره کنکورد یکی از آنها را می خرید، ارتشی قویتر می ساخت؟ متاسفانه جواب به این سوال منفی است.
نهادهای اقتصادی که محرکه های پیشرفت اقتصادی را بوجود می آورند می توانند همزمان با این امر، قدرت را به گونه ای باز توزیع کنند که دیکتاتور چپاولگر و دیگر افرادی که داری قدرت سیاسی هستند در آمدشان کاهش یابد. رشد اقتصادی که می تواند توسط نهادها ایجاد شود برندگان و بازندگانی دارد.
همین انقلاب صنعتی که بنیان های بهروزی اقتصادی در کشورهای ثروتمند را پایه ریزی کرد، خود گواه این امر است. آن انقلاب بر زنجیره ای از تغییرات فناورانه راهگشا در زمینه نیروی بخار، حمل و نقل و تولیدات نساجی تمرکز داشت. مکانیکی شدن کارها اگر چه به افزایش عظیم درآمدها انجامید و در نهایت به بنیان جامعه صنعتی مدرن تبدیل شد، اما برخی به تلخی با آن مخالفت کردند. این مخالفت از سر جهل و کوته بینی نبود، بلکه منطقی کاملا منسجم داشت. رشد اقتصادی وتغییر فناورانه با چیزی همراه بود که اقتصاددان بزرگ «جوزف شوم پیتر»[6] آن را «تخریب خلاق» [7]می نامید. نو جایگزین کهنه میشود.
ریشه مخالفت با نهادهای اقتصادی فراگیر غالبا ترس از «تـخریب خـــلاق» است. تاریخ اروپا مملو است از پیامدهای تخریب خلاق. در آستانه انقلاب صنعتی، گسترش صنایع، کارخانجات، و شهرها منابع را از زمین و اشراف زمیندار دور میکرد. بازرگانانی ظهور میکردند که امتیازات تجاری غصبی آنها و یا اعطا شده توسط پادشاه را زیرپا میگذاشتند. شهر نشینی و پیدایش آگاهی اجتماعی در طبقه متوسط و کارگر نیز انحصار سیاسی اشراف زمیندار را به چالش میکشید. بنابراین با فراگیر شدن انقلاب صنعتی اشراف فقط منافع اقتصادی خود را از دست نمی دادند، بلکه هم چنین در معرض این خطر قرار داشتند که به بازندگان سیاسی این فرایند تبدیل شوند و قدرت سیاسی خود را از دست بدهند. از همین روی معمولا جریان مخالف نیرومندی را علیه صنعتی شدن شکل می دادند. (که در قسمت های بعدی به نمونه های تاریخی آن در کشورهای مختلف اروپایی و آسیایی و…خواهیم پرداخت)
حتی پیشه وران که مهارت دستی شان با مکانیکی شدن کارها جایگزین می شد نیز با گسترش صنعت مخالفت می کردند. عده بسیاری علیه صنعت سازماندهی و دست به شورش و تخریب دستگاه هایی که معیشت شان را مختل کرده بود پرداختند. این افراد را «لودیت» مترادف مقاومت در برابر فناوری شناخته می شود. خانه «جان کی» مخترع «ماسوره پرنده» که پیشرفت قابل توجهی در مکانیکی کردن نساجی ایجاد کرد را در 1753م به آتش کشیدند. همین رفتار را با «جیمزهراگریوز» مخترع «الاغ نخ ریس» که انقلابی در ریسندگی بوجود آورده بود کردند.
مخالفت پیشه وران و حتی اشراف که قدرت سیاسی نیز داشتند بدلیل نهادهای سیاسی فراگیر موجود نتوانست مانع از پیشرفت صنعت در انگلستان شود. اما در امپراطوری های اطریش، مجارستان و روسیه که اشراف چیز بیشتری برای از دست دادن داشتند و نهادهای سیاسی محدود کننده ای نیز نبود، مسیر صنعتی شدن را مسدود کردند. و از کشورهای غرب اروپا در قرن 19 عقب ماندند.
نتیجه اینکه حلقه قدرت معمولا در برابر پیشرفت اقتصادی و موتورهای بهروزی می ایستند. چرا که، رشد اقتصاد تنها فرایند به کارگیری ماشین الات و ایجات جمعیتی باتحصیلات بالا نیست، بلکه شامل فرایندی از دگردیسی و بی ثبات سازی و همراه با دامنه وسیع از «تخریف خلاق» نیز هست.
بنابراین رشد و توسعه تنها در صورتی ادامه می یابد که توسط «بازندگان اقتصادی» که پیش بینی می کنند در اثر آن امتیازات شان از بین میرود و نیز توسط «بازندگانی سیاسی» که در وحشت از دست دادن قدرت خود هستند، با انسدد روبرو نشود.
منطقی که بیان میکند، چرا قدرتمندان الزاما مایل به ایجاد نهادهای اقتصادی ای نیستند که به پیشرفت یاری می رسانند، در مورد نهادهای سیاسی که آنان بر می گزینند نیز صادق است. مردمی که ازنهادهای سیاسی استثماری آسیب می بینند نمی توانند امیداوار باشند که حاکمان مستبد داوطلبانه نهادهای سیاسی را تغییر دهند و به باز توزیع قدرت در جامعه بپردازند. تنها راه تغییر این نهادها مجبور کردن طبقه حاکمه به ایجاد نهادهای متکثرتر است.
بررسی توسعه تحت نهادهای سیاسی استبدادی

طبق یافته های جدید، رشد و بهروزی، با نهادهای فارگیر سیاسی و اقتصادی مرتبط است و نهادهای استثماری همواره فقر و روکود به همراه می آورند. البته این نظریه جدید بدان معنا نیست که تحت سیطره نهادهای استثماری (اقتصادی و سیاسی)، رشد هرگز صورت نخواهد گرفت یا تمام نهادهای استثماری ماهیت یکسا و برابر دارند. دو نمونه متفاوت ولی مکمل وجود دارد که درقالب آنها «رشد» در چارچوب نهدهای سیاسی استثماری واقع می شود.
در نمونه اول، طبقه حاکمه باید بتواند منابع را مستقیم به فعالیت هایی با بهره وری بالا که تحت سیطره اوست تخصیص دهد. در چنین شرایطی رشد ممکن است. ولو نهادهای اقتصادی استثماری باشند.
جزایر کارائیب
در فاصله قرون 16 تا 18 میلادی بیشتر مردم در جزایر کارائیب برده بودند و با شرایطی رقت بار در مزراع بزرگ کار میکردند. بسیاری از گرسنگی و خستیگی می میردند. اقلیتی فرادست یعنی مالکین کشتزارها تمام قدرت سیاسی را در باربادوس، کوبا، هائیتی و جامائیکا در اختیار داشتند و تمامی دارایی ها از جمله بردگان را در تملک خود گرفته بودند. با وجود این استثمار بی رحمانه که شیره جان توده مردم را می کشید، این مجموعه جزایر از جمله ثروتمندترین نقاط جهان به حساب می آمد. چرا که شکر تولید شده خود را به جهان صادر میکردند. مشکل وقتی شروع شد که نتوانستند انحصار فروش شکر را حفظ و بنابراین باید تنوع در تولید ایجاد میکردند.
درس بزرگ اتحاد جماهیر شوروی
نمونه دیگر رشد اقتصادی وصنعتی شوروی در زمان برنامه پنج ساله اول در 1928تا دهه 1970 است. هرچند نهادهای اقتصادی و سیاسی به شدت استثماری بودند. و محدودیت های سنگینی بر بازارها اعمال می شد. با این حال شوروی توانست به رشد سریع اقتصادی دست یابد. زیرا موفق شد با بهره گیری از قدرت دولت، منابعی را که در بخش کشاورزی به گونه ای بسیار نا کارآمد مورد استفاده قرار میگرفت به سوی صنعت سوق دهد.
تا پیش از 1928 بیشتر مردم روسیه در بیرون شهرها بعنوان کشاورزان خرده پا با فناوری ابتدایی زندگی میکردند و محرک های اندکی برای بهره وری وجود داشت. بنابراین بازتخصیص این نیروی کار به صنعت، ظرفیت اقتصادی ناشناخته و عظیمی به وجود می آورد. صنعتی سازی استالین یک شیوه ظالمانه برای رهاکردن این ظرفیت بود. طوریکه بین 60-1928 درآمد ملی شوروی 6% در سال رشد کرد. که احتمالا سریع ترین جهش رشد اقتصادی در طول تاریخ تا آن زمان بود. رشدی سریع نه از طریق فناوری بلکه با بازتخصیص نیروی کار و انباشت سرمایه از طریق ایجاد ابزارآلات و کارخانجات جدید پدید آمد. یعنی صنعت در شوروی همان نقش شکر در جزایر کارائیب را بازی میکرد. این رشد برق آسا حتی بسیاری در غرب و حتی سازمان سیا و خود روسها را فریفت.
درزمان پیروزی انقلاب اکتبر، به موازات جنگ داخلی که انگلیس و فرانسه و آمریکا در آن با حمایت از سفیدها شرکت داشتند، هیاتی به سرپرستی «ویلیام بولیت» با همراهی روشنفکر و روزنامه نگار کهنه کار «لینکلن استفنز» [8]که در زمینه افشای فساد و شیاطین سرمایه داری شهره عام و خاص بود برای ملاقات لنین اعزام شدند. استفنز در زندگینامه اش در مورد “ظرفیت عظیم نظام شوری” چنین می نویسد:

«روسیه یک دولت انقلابی با برنامه ای تحول آفرین بود. برنامه آنها به عمر شیاطین چون فقر، ثروتمندان، سوء استفاده های مالی، امتیازات ویژه، استبداد و جنگ به صورت مستقیم پایانی نمی داد، بلکه به جست وجوی موجبات پیدایش آنها می رفت و به حذف این علل می پرداخت. آنها یک دیکتاتوری برپا کرده بودند که از سوی اقلیتی کوچک و آموزش دیده حمایت می شد تا تربیت علمی تاره ای از نیروهای اقتصادی را ایجاد و آن را برای چند نسل حفظ کنند، که نخست به یک دمکراسی اقتصادی و سرانجام به دمکراسی سیاسی منتج می شود.»

استفنز در بازگشت از ملاقات لنین، به دیدار دوست قدیمی خود «جو دیویدسون» رفت که درحال ساختن مجسمه نیم تنه یک بانک دار ثروتمند بنام «برنارد باروک» بود. باروک از او سوال کرد: «از روسیه برگشتی؟» استفنر گفت:
«من از آینده بارگشته ام و راه حلش جواب می دهد».
نیکیتا خورشچف[9] در یک سخنرانی لاف زنانه خطاب به غرب گفت:
«ما شمارا به خاک خواهیم سپرد»
درسالهای 1977 پل سامولسون(Paul Samuelson) یک اقتصاددان انگلیسی برنده جایزه نوبل اقتصاد، دریک کتاب درسی دانشگاهی معتبر نوشت (نقل به مضمون):

“اقتصادهای به سبک شوروی از لحاظ رشد اقتصادی، فراهم کردن اشتغال کامل، ثبات قیمت ها و حتی از نظر تربیت مردمانی که برای مصلحت بشریت فداکاری میکنند، نسبت به اقتصاد سرمایه داری برتری دارند. سرمایه داری فرسوده و بیچاره غرب صرفا به لحاظ تامین آزادی های سیاسی بهتر عمل کرده است.”
ساموئلسون حتی در نسخه 1961این کتاب نوشت:
“درآمد شوروی تا سال 1984 یا حداکثر 1977 از ایالات متحده پیشی می گیرد.
با گذشت زمان در چاپ1980 دو تاریخ فوق را به 2002 تا 2012 تغییرداد!؟ اما سرنوشت این رشد و توسعه را همه میدانیم. استالین با تصاحب محصولات کشاورزان و استفاده از آن برای تغذیه مردمی که در حال ساخت کارخانجات جدید و کار در آنها بودند، قصد رشد صنعت را داشت. اما پیامدش برای مردم روستایی فلاکت بار بود. مزارع اشتراکی هیچ گونه محرکی برای سخت کوشی افراد باقی نمی گذاشتند. از همین رو تولید به شدت سقوط کرد. هرچه تولید میشد توسط سیستم استالین ستانده میشد، طوریکه چیزی برای خوردن روستایی باقی نمی ماند و مردم از گرسنگی می مردند. در پایان برنامه حدود شش میلیون نفر در اثر قحطی جان خود را از دست دادند. صدها هزار نفر در مزارع اشتراکی بدلیل مقاومت در برابر این استثمار، بقتل رسیدند و یا به سیبری تبعید و آنجا جان باختند. “آمار وحشتناکی از بی انگیزگی کارگران و مجازات آنها مانند، بین 55-1945م بالغ بر 36میلیون نفریک سومِ جمعیت بزرگسال به علت چنین تخلفاتی مجرم شناخته شدند منتشر شد. از این عده 15میلیون نفر زندان، 350هزار نفر تیرباران شدند، و هرساله یک میلیون نفر بدلیل تخلفات کاری به زندان می رفتند، وجود دارد.” [10] خطرناکتر اینکه دنباله روهای استبداد استالین همچون امثال مسعودرجوی مصمم اند، همین شیوه استالین را همانگونه که با “موفقیت“!!! در درون تشکیلاتشان در عراق به اجرا گذاشتند!!! با قدرت گرفتن در ایران فردا که امیدوار است بدست نئوکان ها برایش فراهم شود به اجرا درآورد!!
مهمترین درس
مهم ترین درسی که این تجارب به جهانیان می آموزد، آن است که «نهادهای استثماری» به دو دلیل نمی توانند تغییرات فناورانه پایدار ایجاد کنند: نبود محرک های اقتصادی و مقاومت طبقه حاکم در برابر چنین تغییراتی. بعلاوه وقتی تمامی منابعی که پیش تر به صورت ناکارآمد مورد استفاده قرار می گرفتند به صنعت اختصاص داده شد، دیگر جایی برای دستوری عمل کردن باقی نمی ماند، تا دستاوردهای اقتصادی بیتشر به همراه آورد. بعداز آن بود که نظام اقتصادی شوروی با چنان فقر نو آوری و ضعف محرک های اقتصادی برخورد کرد که آن را از هرگونه پیشرفت باز داشت و به فروپاشی کشاند. تنها بازمانده فناورانه از فروپاشی اقتصادی- سیاسی نظام شوروی، سفر به فضای «یوری گاگاراین» و «تفنگ کلاشینکفAK 47 » است.
در نمونه دوم: دراین نوع رشد تحت «نهادهای سیاسی استثماری» زمانی روی میدهد که شرایط به «نهادهای اقتصادیِ نسبتا فراگیر» اجازه توسعه می دهد. آنهم وقتی طبقه حاکم اطمینان کامل دارد که جابه جایی بسمت نهادهای فراگیر اقتصادی ، قدرت سیاسی آنها را تهدید نخواهد کرد.
مبانی توسعه کـره جنوبی
صنعتی شدن شتابان کره جنوبی در زمان «ژنرال پارک» [11] یکی از این نمونه هاست. اوکه با کودتا1961 بقدرت رسید، کره بشدت تحت حمایت آمریکا بود و نهادهای فراگیر اقتصادی رواج داشت. رژیم استبدادی پارک از جانب بهبود اقتصادی احساس امنیت می کرد. چرا که از جانب نهادهای اقتصادی استثماری پشتیبانی نمی شد. پارک در سال 1972 بدنبال کاهش محبوبیتش حکومت نظامی اعلام کرد و با تغییر قانون اساسی یک حکومت مطلقه را براه انداخت و سرکوب ها شروع شد. پارک در اکتبر 1979 با تغییر سیاست آمریکا، همزمان با سرنگونی شاه در ایران توسط دوست دیرینه اش رئیس اطلاعات مرکزی کره بدنبال اعتراضات دانشجویان در یک خانه امن ترور شد. پس از آن یک کودتای نظامی دیگر به رهبری «چان دوهان» [12] صورت گرفت او قدرت را به «رو تای وو»[13] سپرد. «رو تای وو» اصلاحاتی سیاسی را آغاز کرد و پس از 1992 به تحکیم یک دمکراسی تکثرگرا در کره جنوبی منجر شد. چنین فرایندی در شوروی رخ نداد.
اگر چه «نهادهای استثماری» می توانند رشد محدودی ایجاد کنند، معمولا رشد اقتصادی پایدار به وجود نخواهند آورد و مطمئنا این رشد همراه با «تخریب خلاق» نیست. وقتی نهادهای سیاسی و اقتصادی هردو استثماری باشند انگیزه ای برای «تخریب خلاق» و تغییر فناورانه وجود نخواهد داشت. ممکن است دولت برای دوره ای موفق به ایجاد رشد سریع اقتصادی از طریق تخصیص دستوری منابع و افراد باشد. همچون نمونه اختصاص منابع نفتی به بعضی تحرکات اقتصادی در زمان محمدرضا شاه. اما این فرایند مبتلا به محدودیتهای ذاتی است و زمانی که اقتصاد به مرزهای این محدویت ها برسند رشد متوقف میشود. همانگونه که در 1970در شوروی روی داد. در این زمان در پایان رشد اقتصادی، تغییر فناورانه در بیشتر بخش های اقتصادی شوروی اندک بود. هرچند توانستند با تزریق منابع فراوان به بخش نظامی، فناوری های خود را در این حوزه توسعه دهند و حتی برای دوره ای کوتاه در رقابت فضایی و هسته ای از ایالات متحده پیشی بگیرند. این رشد بدون تخریب خلاق و بدون بنیان های گسترده برای نوآوری های فناورانه نمی توانست پایدار باشد و به صورتی غیر منتظره به پایان رسید.
گذشته از این، در نهادهای سیاسی استثماری و حکومت های سلطه گر همواره مبارزه ای نهفته (جنگ درونی قدرت) برای در دست گرفتن قدرت وجود دارد که به طور دوره ای شدت می گیرد و با تبدیل شدن به جنگ داخلی و گاهی سقوط وفروپاشی ، نابودی این رژیم ها را به بار می آورد. درهرحال وقتی نهادهای سیاسی استثماری هستند همواره این خطر وجود دارد که نهادهای اقتصادی فراگیر را به نفع خود به نهادهای اقتصادی استثماری بدل کنند.
پایان قسمت چهارم

ادامه دارد.

مطالب مرتبط
مسلح کردنِ دمکراسی یا مسلح شدنِ به دمکراسی، قسمت اول:منولوگیسیم منادی استبداد
مسلح کردنِ دمکراسی یا مسلح شدنِ به دمکراسی قسمت دوم: از سرنوشت تشکل مجاهدین و مسعود رجوی چه درسی گرفته میشود

مسلح کردن دمکراسی بجای مسلح شدن به دمکراسی، قسمت آخر: جامعه خارج از کشورکدام است؟ مبارز؟ تماشاچی؟ مسئله؟

قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟

قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، دجالی که حامی دادگاههای انقلاب خلخالی است، برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد
پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ Absolutist
  2. ↑ Pluralist
  3. ↑ قراردادهای ظالمانه ای که کمپانی ویرجینیا به مهاجران قبل از انتقال آنها به مستعمرات خود به آنها تحمیل میکرد
  4. ↑ سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن
  5. ↑ سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن (از دوره پدرش) قسمت آخر
  6. ↑ Joseph Schumpeter
  7. ↑ Creative Destruction
  8. ↑ Lincoln Austin Steffens
  9. ↑ Nikita Khrushchev
  10. ↑ Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012 p185
  11. ↑ Park Chung hee
  12. ↑ Chun Doo Hwan
  13. ↑ Roh Tae Woo

← شروع افشاگری زینب حسین نژاداز فرزندان مجاهدین: تهدید فرزندان جدا شده اعضا توسط فرقه مجاهدین بخاطر شرکت در کلاب هاوس
انقلاب 22 بهمن یک اشتباه یا ربوده شده از مدعیان آن!؟ →

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ – قسمت پنجم
فوریه 12, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مقالات تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است، اینبار در یک بررسی تاریخی در تمامی کشورهای جهان علل عدم توسعه را بسیار واضح و قابل درک آشکار کرده اند. در این مجموعه مقالات، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو بویژه با پیش زمینه های فکری و دلایل ارائه شده توسط تئوریسین های مختلف از نهله های مختلف فکری را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج علل عدم توسعه را تکمیل میکند. تا پدیده را به درستی نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.

قسمت پنجم
فهرست مطالب این قسمت
• چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟
• فناوری در اروپا
• امپراطوری عثمانی و توسعه
• امپراطوری اطریش مجارستانپطر کبیر و
• چین غیر کمونیست
• چین – مائو
• چین پس از مائو
• حاکمیت قانون یا حکومت از طریق قانون
• قانون سیاه
• چرا فرادستان محدودیت ها را می پذیرند
• چرخه تکاملی
در قسمت بعدی (ششم-آخر) به توسعه ایران و ژاپن خواهیم پرداخت
چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟
فناوری در اروپا
در 1445 یوهان گوتنبرگ آلمانی دستگاه چاپ را اختراع کرد. سرعت تهیه کتاب با از رو نویسی به چاپ با ماشین ارتقاء یافت و توسعه سواد آموزی و تعلیم تودۀ مردم ممکن شد. 1460این دستگاه در استراسبورگ فرانسه بکار افتاد، اواخر دهه 1460م در ایتالیا، دوسال بعد در انگلستان و بطور کلی در سراسر جنوب اروپا تا اسپانیا رخنه کرد. با نصب اولین دستگاه چاپ1473 در بوداپست به اروپای شرقی نیز رسید، بکار چاپ کمک کردند.
امپراطوری عثمانی و فنآوری و توسعه
درسال 1488م بایزید دوم سلطان عثمانی طی فرمانی مسلمانان را موکدا از چاپ کتب به زبان عربی منع کرد. این فرمان را سلطان سلیم در1525 تجدید کرد. سرانجام سلطان احمد سوم در 1727 مشروط اجازه(کتاب چاپ شده باید توسط سه فقیهی مورد بررسی قرار می گرفت) استفاده از دستگاه چاپ را صادر نمود. با محدویت های اعمال شده، از 1729 تا 1743 این چاپخانه 17 کتاب منتشر کرد. درمصر دستگاه چاپ توسط فرانسویان در سال 1798 با تلاش ناموفق ناپلئون برای اشغال آن کشور راه اندازی شد. تا ابتدای نیمه دوم قرن 19 کتاب در مصر بادست تولید میشد. عواقب آن در گسترش سواد آموزی و تعلیم و تربیت این بود که در 1800 تنها 2الی3 درصد شهروندان عثمانی با سواد بودند. درانگلستان 60% مردان و 40% زناب باسواد بودند. درآلمان و هلند نرخ باسوادی از این هم بالاتربود. هرچند در پرتقال با20% باسواد بسیار از مصر تحت عثمانی بالاتر بود.
باتوجه به نهادهای شدیداستبدای و استثماری حاکمان عثمانی فهم خصومت آنها با فناوری چاپ دشوار نیست. گسترش اندیشه ها اثر سیاسی براندازانه و اثرارزشمند گسترش فناوری در اقتصاد ببار می آورد. ضمنا صنعت چاپ، انحصار دانش شفاهی که در اختیار فرادستان جهت حفظ قدرت سیاسی مورد بهره برداری قرارمی گرفت رااز چنگ آنها بیرون می اورد. سلاطین عثمانی و نظام دینی از «تخریب خلاقی» که پیش می آمد می ترسیدند.
امپراطوری اطریش مجارستان و فناوری و توسعه
بدون تحول درنهادها و قدرت سیاسی از نوع انقلاب 1688 انگلستان حکومت های مطلقه بخت اندکی برای بهره مند شدن از ابداعات و فناوری های انقلاب صنعتی داشتند. امپراطوری مطلقه اسپانیا که برای سالیان هزاران تن طلا و نقره و جواهرات به غارت رفته از مستعمرات آمریکای لاتین و…به آن سرازیر میشد، (فرادستان را به ثروت های نجومی و فرودستان را به فقر می کشاند) بدلیل فقدان حقوق مالکیت اطمینان بخش، افول گسترده اقتصادی را که تجربه کرد، بدان معنا بود که مردم اسپانیا اصلا انگیزه ای برای سرمایه گذاری هاو ازخود گذشتگی های ضروری را نداشته باشند. در روسیه و اطریش-مجارستان این صرفا غفلت و سوء مدیریت فرادستان و سقوط بی سرو صدای اقتصادی تحت نهادی استثماری نبود که از صنعتی شدن ممانعت میکرد، بلکه حاکمان فعالانه در مقابل هر اقدامی برای پذیرش این فناوری ها و سرمایه گذاری اساسی در زیر ساخت هایی چون راه آهن، که می توانست به عنوان مجرای ورود صنعت عمل کند می ایستادند.
فرانسیس اول امپراطور اطریش-مجارستان (هابسبورگ)[1] در 1821 طی سخنرانی گفت:
“من احتیاج به دانشمندان ندارم، بلکه شهروندان خوب و صادق می خواهم، وظیفه شما این است که جوانان را این چنین تربیت کنید. کسی که به من خدمت میکند باید آن چه را من دستور می دهم آموزش دهد. اگر کسی نمی تواند این کار را انجام دهد، یا نظریات جدیدی دارد، میتواند برود، یا من او را برکنار خواهم کرد.”
زمانی که نوع دوست انگلیسی “رابرت اوئن” (Robert Owen)کوشید امپراطوری اطریش را برای انجام اصلاحات اجتماعی در جهت بهبود وضعیت مردم فقیر قانع کند، فردریش فون گنتس یکی از دستیاران وزیرخارجه اش پاسخ داد:
“ما به هیچ وجه نمی خواهیم تمامی توده های عظیم مردم ثروتمند و مستقل شوند…در آن صورت چگونه می توانیم بر آنان حکومت کنیم؟”
مخالفت فرانسیس امپراطور اطریش با نوآوری به دو روش اعمال میشد، نخست مخالفت با گسترش صنعت بود، چون منجر به ایجاد کارخانه می شد و کارخانه ها کارگران فقیر را در شهرها به خصوص پایتخت متمرکز می ساخت. آن گاه امکان داشت برای پشتیبانی از مخالفین حکومت مطلقه بسیج شوند. اهداف سیاسی او و فرادستان سنتی او ایجاب میکرد که وضع موجود سیاسی اقتصادی تغییری نکند. از این رو فرانسیس به دو اقدام برای حفظ شرایط موجود دست زد. اول در 1802م با ممنوع کردن ساخت کارخانه جدید در وین آغاز کرد. و تا 1811 از ورود هرگونه ماشین آلات جدید بعنوان پایه و اساس صنعتی سازی جلوگیری کند. دوم، او با احداث راه آهن به عنوان یکی از فناوری های کلیدی که بر اثر انقلاب صنعتی به وجود آمده بود، مخالفت کرد. وقتی با طرح احداث راه آهن مواجه شد گفت:
“نه، نه، من هیچ کاری با آن ندارم، چون ممکن است انقلاب وارد کشور شود”
اولین خط آهنی که در امپراطوری راه افتاد با واگن های اسبی کار میکرد که تا 1860 ادامه یافت. حاصل آنکه این امپراطوری در نهایت در جنگ جهانی از هم پاشید.
پطر کبیر و انقلاب صنعتی
نهادهای سیاسی مطلقه پطر کبیر همچون اطریش مجارستان به شدت استثماری و مبتنی بر نظام ارباب رعیتی بودند و حداقل جمعیت را وابسته به زمین نگاه می داشتند. شرایطی مهلک و غیر انسانی که سرف ها در آن قرار داشتند. استبداد روسی ترس مشابهی از تخریب خلاق و از صنعت و راه آهن داشت. تزار نیکلای اول در نمایشگاه صنعتی مسکو چنین گفت:
“کارخانه ها بیش از آن که رحمت باشند مصیبت و بلا خواهند شد، … بدون آن این جمعیت[کارگران کارخانه ها] انبوه به تدریج فاسد و نهایتا تبدیل به یک طبقه بسیار بدبخت و خطرناک برای اربابانشان می شوند”
کاترین جانشین او نمایشگاه های صنعتی را ممنوع کرد. در 1848 اروپا با سلسله ای از شورش انقلابی به لرزه در آمد. جهت جلوگیری از تمرکز کارگران تزار در 1849 راه اندازی کارخانه ریسندگی پنبه را ممنوع اعلام کرد. در 1842 فقط 17 کیلومتر راه آهن در روسیه وجود داشت. 1851 راه آهن دیگری که مسکو را به سن پترزبورگ وصل میکرد ساخته شد. سیاست ممنوعیت ساخت راه آهن در نهایت بعد از شکست قاطع روسیه در مقابل نیروهای انگلیسی، فرانسوی و عثمانی در جنگ کریمه 56-1853 در اثر آشکار شدن نقش عقب ماندگی حمل و نقل در امنیت روسیه تغییر کرد. درصورتیکه در 1863 در انگلستان خط راه آهنی که اولین خط مترو لندن شد افتتاح گردید[2]، و در 1870،در انگلستان 21000کیلومتر راه آهن کشیده شده بود.[3]
حکمرانان همواره با هر تحولی در ترس از عواقب سیاسی آن مخالفت میکنند، “گاوبازي همچنان از تفریحات مردم پسند به شمار میرفت. پاپ پیوس پنجم، در سال 1567 ،فرمانی به منظور نهی آن صادر کرد، ولی فیلیپ دوم پادشاه اسپانیا اعتراض کرد و گفت نتیجه این عمل ایجاد انقلاب در اسپانیاست، در نتیجه فرمان پاپ نادیده گرفته شد.” [4]
چین قبل از مائو
حکومت مطلقه نه فقط در بیشتر نواحی اروپا که در آسیا نیز همانگونه که رواج داشت و به صورتی مشابه مانع از آن می شد که نقطه عطف انقلاب صنعتی بر اکثر مناطق این قاره اثر بگذارد و آنها را بسوی صنعتی شدن سوق دهد. تاریخ سلسله های مینگ و کینگ و حکومت مطلقه عثمانی به خوبی از این روند حکایت می کند.
چین بین سالهای 960 تا 1279 میلادی تحت حکومت خاندان سونگ در بسیاری از نوآوری های فناورانه در جهان پیشتاز بود. ساعت، قطب نما، باروت، کاغذ، کاغذ اسکناس، ظروف چینی و کوره بلند برای تولید چدن قبل از اروپا در چین اختراع شد. چینی ها چرخ ریسندگی و فناوری استفاده از نیروی آب را همزمان با اروپا توسعه دادند. در نتیجه در 1500م سطح زندگی در چین احتمالا در حد اروپا بود. هم چنین برای قرن ها چین دولتی متمرکز با یک دستگاه اداری مبتنی بر شایسته سالاری داشت. این پیشرفت ها تحت حکومت مطلقه سلسله سونگ بدست آمد. که در آن جز دربار بقیه اتباع کشور هیچ دخالتی و مشارکتی در سیاست و نهادهای مشابه نداشتند. این پیشرفت ها نیز در چین نه با انگیزه بازار که بصورت دستوری حاصل شده بود.
بعد از سونگ سلسله مینگ و کینگ سلطه دولت شدیدتر شد. همچون بیشتر رهبرانی در راس نهادهای استثماری امپراطوران چین نیز مخالف تحول و به دنبال ثبات بودند و از بنیان از «تخریب خلاق» می ترسیدند. اقتصاد داخلی چین صحنه فعالیت بخش خصوصی بود. اما از آنجا که اولین امپراطور مینگ که در 1368 به حکومت رسید نگران بود که تجارت خارجی منجر به بی ثباتی سیاسی و اجتماعی شود، تنها با در انحصار دولت داشتن تجارت خارجی آنهم تنها بصورت پرداخت خراج دولتهای همسایه و نه بصورت بارزگانی با جهان آنرا مجاز شمرد. او حتی صدها نفر را به اتهام تبدیل ماموریت خراج گزاری به بازرگانی اعدام کرد.
در سالهای 97-1377م به هیچ ماموریتی جهت اخذ خراج که نیازمند اقیانوس پیمایی باشد اجازه نداد. وی تجارت بخش خصوصی با خارج را ممنوع کرد. از ین رو به چینی ها اجازه دریانوردی در ماوراء بحار[5] را نمی داد.
در 1403م امپراطور یونگ له بر تخت نشست و محدویت ها را برداشت، اولین ناوگان چین شامل 27.800دریانورد و 62کشتی بزرگ باری و 190کشتی کوچکتر تجارت با جنوب شرقی و جنوب آسیا، شبه جزیره عربستان و آفریقا شروع کردند. اما در 1433م توسط جانشین او امپراطور «شوان دو» برای همیشه ممنوع گردید. در سال 1436 حتی ساخت کشتی مخصوص دریانوردی را هم ممنوع کرد، این ممنوعیت تا 1567م ادامه داشت. [6]
اینها تنها بخش نمایان استثماری را به نمایش میگذارد که مانع از پیشرفت اقتصادی که “عامل بی ثبانی” فرض می شدند بود، تاثیر بنیان کنی بر توسعه اقتصادی چین داشت. درست همزمان با دوره ای که اروپائیان با تجارت بین المللی و کشف قاره آمریکا نهادهای این کشورها را از اساس دگرگون می ساختند، در چین این حرکت چرخشی به درون به پایان خودش نرسیده بود. در 1661م امپراطور «کانگ شی» فرمان داد تمام مردم ساکن در طول ساحل ویتنام تا «چه کیانگ» (تمام ساحل جنوبی) که زمانی از نظر بازرگانی فعالترین بخش چین بود باید 22کیلومتر از ساحل عقب بنشینند. وجهت تضمین اجرای آن سربازان را در سراسر این مسیر مستقر کرد. کشتیرانی در تمامی این سواحل تا 1693 ممنوع بود. این ممنوعیت ها تا قرن 18 متناوبا رفع و از نو وضع می شدند. زمانی هم که مجوز داده میشد کسی از ترس باطل شدن آن جرات سرمایه گذاری و شرکت در آن را نداشت، مبادا کشتی ها و سرمایه هایشان نابود شود.
هدف امپراطوران چین ازنابودی اقتصاد و بازرگانی خارجی چین، ترس از «تخریب خلاق» و بی ثباتی سیاسی بود. سرنوشت بقیه تاریخ چین که اقتصاد و دریانوردی و پیشرفت خود را نابود کردند، تا در دام دولتهایی که همزمان توانستند ناوگانهای بزرگی تشکیل دهند و… مانند ژآپن و انگلستان گرفتار شده و مستعمره شود روشن است. این گونه چین تا برسرکار آمدن مائو 1949م به یکی از فقیرترین کشورهای جهان تبدیل شد.
چین در زمان مائو
فقر چین در دوران «مائو تسه تونگ» نیز ناشی از شیوه سازماندهی اقتصاد و هدایت سیاسی توسط مائو بود. در دهه 1950 وی طرح «جهش بزرگ به جلو» را آغاز کرد که شامل صنعتی سازی مفرط بود ولی به گرسنگی و قحطی وسیع انجامید. تقریبا 45 میلیون انسان در اثر گرسنگی و کار سنگین طی دورهٔ مشهور به جهش بزرگ به جلو جان خود را از دست دادند تا چین بتواند از غرب پیشی گیرد. مائو در آن سال‌ها محصولات زراعی کشور را مصادره کرده و آن‌ها را به اروپای شرقی در برابر دریافت جنگ‌افزار و حمایت سیاسی صادر می‌کرد. مواد غذایی و پول همچنین برای حمایت از نهضت‌های ضد استعماری و کمونیستی به آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین ارسال می‌شد. به تبع آن مبارزه قدرت (انقلاب فرهنگی چین) در سال‌های ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۶ در حزب کمونیست چین شروع شد. مائو در پاسخ به پیامدهای منفی این برنامه می‌گوید: «با این همه برنامه‌هایی که برای چین داریم شاید حتی نیمی از جمعیت چین جان خود را فدا کند، اگر نه نیم شاید یک سوم، یا یک دهم – ۵۰ میلیون انسان – اما شما نمی‌توانید وقتی انسان‌ها می‌میرند بیایید و مرا سرزنش کنید» .[7]
چین پس از مائو
رشد فعلی چین نیز ناشی از دگرگونی های اقتصادی است که پس از مرگ مائو به یکباره با انجام اصلاحات «دنگ شیائو پینگ» و متحدین او صورت گرفت. این اصلاحات عبارت بودند از ترک تدریجی سیاست ها و نهادهای اقتصادی سوسیالیستی، ابتدا در کشاورزی و سپس در صنعت. چین در چند دهه گذشته رشد اقتدارگرایانه را تشویق میکند.
دای گوئوفنگ[8] با پیش بینی شکوفایی شهرها درچین در 1990، با مقایسه محصولات شرکت فولادش[9] در رقابت با شرکت های دولتی ناکارآمد، طرح احداث یک کارخانه حقیقتا عظیم فولاد را ریخت و در سال 2003 با حمایت روسای محلی حزب چانگ ژو [10] شروع به ساخت آن کرد. در سال 2004 حزب دستور توقف آنرا داد. و دای گوئوفنگ بدلایل نامعلومی به زندان افتاد. جرم او آغاز طرحی بزرگ بدون اجازه مقامات بالاتر حزب بود. چن یون [11] یکی از مرتبطین نزدیک دنگ شیائوچینگ دیدگاه رهبران حزب را در مورد اقتصاد اینگونه توضیح میدهد، “پرنده ای در قفس”. اقتصاد چین پرنده ای در قفس است، که در قفس کنترل های دولتی قرار دارد و برای آن که این پرنده سالم تر و پرتحرک شود. لازم است که قفس بزرگتر گردد. اما قفل آن هرگز نباید گشوده شود.
“درحال حاضر در چین شرکت های خصوصی اگر چه عملکردهای بسیار سود آور دارند، اما عناصر اقتصادی متعددی هم چنان تحت محافظت و فرمان حزب است. ریچارد مک گریگور (روزنامه نگار) گزارش میکند که روی میز کار روسای شرکت های بزرگ دولتی یک تلفن قرمز است که خط حزب است. وقتی زنگ می خورد، برای آنچه باید انجام شود، جایی که می بایست سرمایه گذاری کرد، افرادی که باید اخراج و یا ارتقاء داده شوند از آن طریق دستوراتی که بدون و چون و چرا باید اجرا شوند، صادر میشود. بیان این شواهد البته به معنای انکار این واقعیت نیست که چنین گام های بلندی به سوی «نهادهای فراگیر اقتصادی» برداشته است. گام هایی که پشتیبان نرخ های رشد تماشایی این کشور بوده است. اکثر شرکت خصوصی که حمایت کادرهای محلی و نخبگان حزب در پکن را کسب کنند از میزانی از امنیت برخوردارند. رشد چین بسوی فراگیری بیشتر ادامه یافته است. [12]
علیرغم این تجربه چین نمونه ای از رشد تحت نهادهای استثماری است. و با وجود بکارگیری ابداعات و فناوری، رشد این کشور بر به کارگیری فناوری های موجود و سرمایه گزاری شتابان استوار شده است و نه «تخریب خلاق» .” تجربه شوروی سابق نشان میدهد زمانیکه رشد اقتصادی نیازمند فناوری های نو میگردد، که استوار بر تخریب فعال ونو آوری است، اینگونه اقتصادها متوقف میگردند. هرچند اقتصاد چین بسیار فراگیرتر از نهاد های اقتصاد شوروی است، ولی ماهیت استثماری خود را حفظ کرده است. از طرفی نیز رشد چین مرهون نهادهای استثماری نیست بلکه علیرغم این نهادها به چنین رشدی دست یافته است. رشد چین بدلیل تغییر جهت بنیادین این نهادهای اقتصادی استثماری به سوی نهادهایی است که به طور مناسبی فراگیرتر شده اند. [13]
حاکمیت قانون یا حکومت از طریق قانون
کاخ ویندسور(Windsor Castle) اقامتگاه سلطنتی انگلستان در میان یک جنگل بزرگ قرار داشت. نگهبان این جنگل در 27ژوئن 1722 نوشت:
“سیاه چهره ها در شب سه مرتبه آمدند و به پنجره دفتر من دو گلوله شلیک کردند و من پذیرفتم در روز سی ام پنچ گینی[شلینگ] به آنها بپردازم.”
در یادداشتی دیگر نوشته است:
“یک شگفتی تازه. سروکله شخصی با لباس مبدل پیدا شد که پیامی مبنی برویرانی آورده بود.”
سیاه چهره ها(Blacks) که در این دوران به نحو گسترده ای در جنوب انگلستان دیده میشدند و چهره خود را سیاه میکردند تا در شب شناخته نشوند چه کسانی بودند؟ آنها حیوانات و گوزن ها را می کشتند و مثله میکردند. خرمن های علوفه را به آتش می کشیدند و حصارها و حوضچه های پرورش ماهی را ویران می کردند. شکار غیرقانونی گوزن در زمین های متعلق به شاه و سایر طبقه اشراف سالیان طولانی جریان داشت. در ظاهراقداماتی قانون شکنانه محض بود. اما در حقیقت چنین نبود. آنها صرفا جهت استفاده از گوشت گوزن ها دست به شکار نمی زدند، بلکه در عین حال مشغول تخریبی عامدانه بودند. ولی به چه هدفی.
یکی از عناصر اصلی و مهم در انقلاب شکوهمند 1688[14] ، ماهیتِ تکثرگرای منافعی بود که در پارلمان نمایندگی می شد. هیچ یک از مجموعه های بازرگانان، صنعتگران، ملاکان یا اشراف متحد با ویلیام نارنجی [15] و سپس هم پیمان با پادشاهان هانورین (Hanoverian) [16] که پس از 1714م جانشین ملکه آن(Queen Ann) شدند و تا سال 1901م بر تخت سلطنت نشستند، به تنهایی قدرت کافی برای تحمیل اراده خود را نداشتند. تلاشهای بسیاری از جمله توسط جاکوبایت ها(Jacobites)[17] برای بازگرداندن «پادشاهان استیوارت» به سلطنت صورت گرفت(تلاش برای معکوس کردن انقلاب شکوهمند) که همگی شکست خوردند. جالب اینکه، حزب سیاسی «ویگ» (لیبرالWhig )که در 1670تاسیس شد تا از صاحبان منافع جدید اقتصادی و سوداگرانه دفاع کند بعنوان سازمان اصلی پشتیبان انقلاب شکوهمند بود. همین ویگ ها (انقلابیون سابق) که از 1714تا1760برپارلمان تسلط داشتند وسوسه شدند از قدرت برای منافع خود با زیرپا گذاشتن حقوق سایرین سوء استفاده کنند. از همین رو هیچ تفاوتی با پادشاهان استوارت نداشتند، جز اینکه قدرت ویگ ها توسط گروه های رقیب در پارلمان به خصوص حزب توری [18] جناح مقابل ویگ ها یعنی همه جناحهایی که متحد شده بودند تا از بازگشت حکومت مطلقه استورات ها بقدرت جلوگیری کنند، محدود شده بود. همچنین ماهیت کثرت گرای جامعه ی ناشی از انقلاب شکوهمند بدان معنا بود عموم مردم حتی آنها که نمایندگی رسمی در پارلمان نداشتند بهره ای از قدرت کسب کنند. «سیاه کردن چهره» دقیقا واکنش عامه مردم نسبت به سوء استفاده ویگ ها(انقلابیون سابق) از موقعیت شان بود.
بیان تیتروار تاریخ دمکراسی و نهادهای فراگیر، شرح تاریخ نیست، بلکه تاکید بر این است که دمکراسی هرگز بدون چالش نیست وهمواره باید از آن حتی در مقابل حامیان اصلیش حفاظت کرد. چگونه فرادستان بر سر دوراهی منحرف میشوند و چگونه با آنها مقابله شده است.
جوزج اول پادشان انگلستان، در 1716 یک فرمانده نظامی پیروز در جنگها ودر سرکوب جاکوبن ها بنام «کادوگان»(William Cadogan 1st Earl Cadogan) را ابتدا به لقب بارون و سپس در 1718 کنت ارتقاء و حتی بعنوان یکی از اعضای موثر شورای نیابت سلطنت یعنی شورای قضات عالی رتبه که به نیابت از خودش اداره امور دولتی را برعهده داشتند ارتقاء داد.کادوگان املاک وسیعی را در غرب ویندوسور خریداری کرد. یک قصر در آن ساخت و یک پارک شکار گوزن 240هکتاری در آن راه انداخت. اما این ملک با تجاوز به حقوق همسایگان با اخراج مردم از این زمین ها بنا شده بود. ودر نتیجه حقوق سنتی مردم برای چرای حیوانات و جمع آوری هیزم و ذغال از بین رفته بود. اینگونه بود که کادوگان با خشمِ «سیاه چهره ها» روبروشد. کنت کادوگان در این ماجرا تنها نبود املاک بسیاری از ملاکان و سیاستمداران صاحب نام دیگر مشابه او مورد هجوم «سیاه چهره ها» قرار میگرفت.
قانون سیاه: طلبکاری انقلابیون سابق با اجرای ضد انقلاب
فرادستان متحد شدند، در 1723 «قانون سیاه» را با برشمردن 50 جرم جدید بصورت دو فوریتی تصویب کردند. غیر از حمل سلاح حتی سیاه کردن چهره میتوانست به اعدام منجر شود. از دستگیری تا اعدام راه کوتاهی بود، چرا که با اکثریتی که ویگ ها در پارلمان داشتند قانون تصویب شده بود. در نوامبر 1724 یکی از اهالی محلی «جان هانتریج» خارج پارک گوزن ها به کمک به سارقان گوزن و تحریک سیاه چهره ها متهم شد. که هردو اتهام می توانست به اعدام منجر شود. رابرت وال پول وزیر کشور که بعدا نخست وزیر شد، برای تضمین و اجرای حکم اعدام هانتریج حتی از یک خبرچین به زور شهادت گرفت. قاعدتا محکومیت هانتریج نتیجه ای از پیش تعین شده بود. ولی این گونه نشد. پس از محاکمه 10ساعته، هیات منصفه هانتریج را بی گناه شناخت. زیرا در نحوه جمع آوری مستندات بی قانونی هایی رخ داده بود. البته همه سیاه چهره ها شانس هانتریج را نداشتند، برخی تبرئه شدند بسیاری هم اعدام شدند یا به آمریکای شمالی تبعید گردیدند. این قانون در 1824 لغو شد.
وقایع مرتبط با قانون سیاه معرف این واقعیت است که انقلاب شکوهمند موجب حاکمیت قانون شده بود. و این دیدگاه در انگلستان غلبه داشت. فرادستان بسیار بیش از آنکه خودتصور می کردند محدود شده بودند. باید توجه داشت که «حاکمیت قانون» امری متفاوت از «حکومت از طریق قانون» است. یعنی اگرچه ویگ ها می توانستند قانونی بی رحمانه و سرکوب گرانه برای رفع موانعی که مردم عادی ایجاد می کردند به تصویب برسانند، باز هم می بایست با محدویت های مضاعفی که حاکمیت قانون برای شان به وجود می آورد دست و پنجه نرم می کردند.
نگاه تاریخی به حاکمیت قانون مفهومی بسیار شگفت انگیز دارد. در حقیقت «حاکمیت قانون» تحت نهادهای سیاسی استبدادی و مطلقه قابل تصور نیست. این برابری (در قبال قانون) نتیجه نهادهای سیاسی کثرت گرا و ائتلاف های گسترده ای است که پشتیبان این گونه کثرت گرایی هستند.
چرا فرادستان محدودیت ها را می پذیرند؟
چرا ویگ ها و اعضای پارلمان باید چنین محدودیت هایی را بپذیرند؟ چرا از قدرت خود برای برانداختن دادگاههایی که تصمیماتشان خلاف منافع آنها بود استفاده نمی کردند؟
مورخ بریتانیایی ای پی تامپسون در قالب مبارزه علیه پادشاهان استیوارت اینگونه پاسخ میدهد.
“تلاش های فراوانی صورت گرفت… تا طبقه حاکمه ای به تصویر کشیده شود که خود محکوم و مقید به حاکمیت قانون است و اتکای مشروعیت آن بر برابری و همه شمول بودن نظامات قانونی قرار دارد. در این تصویر حکام، به معنای جدی کلمه، خواسته یا ناخواسته اسیر بیانات خویش بودند. آنها بازی های قدرت را با استفاده از قوانینی که مناسب این بازی ها بود به پیش می بردند. اما نمی توانستند آن قوانین را بشکنند. زیرا در این صورت بازی برهم می خورد.”
تامپسون در جایی دیگر اضافه میکند:
“با از بین رفتن قانون، احتمال داشت امتیازات ویژه سلطنتی مطلقه بار دیگر همچون سیلی خانمان برانداز املاک و زندگی هایشان را نابود کند. شیوه ای که اشراف و بازرگانان و… در جنگ با سلطنت برای دفاع مشروع از خود انتخاب کرده بودند، ماهیتا نمی توانست به نحو اختصاصی تنها در خدمت طبقه آنها در آید. قانون در صورت ها و سنت های خود در برگیرنده اصول همه شمول و برابری بود که می بایست به همه انسان ها با هر درجه و دسته ای گشترش می یافت.”
چــرخه تــکاملی
تاریخچه قانون سیاه و محدویت های در اجرای آن نشانگر یک «چرخه تکاملی» است. فرایند نیرومندی از بازخورد مثبت از این نهادها در مواجهه با تلاش هایی که در جهت متزلزل ساختن شان صورت می گیرد، محافظت میکند و در واقع این فرایند منشاء حرکت نیروهایی است که به فراگیری بیشتر می انجامد.
منطق «چرخه تکاملی» از این واقعیت ناشی می شود که نهادهای فراگیر بر پایه ایجاد محدویت در اعمال قدرت و توزیع متکثر قدرت سیاسی در جامعه به صورتی که اقتضای حاکمیت قانون است شکل گرفته اند. توانایی یکی از گروه ها برای تحمیل نامحدود اراده خود بر دیگران، حتی اگر این دیگران شهروندانی عادی همچون هانتریج باشند، اساس این موازنه را به خطر می اندازد. اگر برابری و عدالت می توانست به هنگام اعتراض کشاورزان نسبت به تجاوز فرادستان به اراضی مشاع شان موقتا به حالت تعلیق در آید، چه تضمینی وجود داشت که این تعلیق بازهم تکرار نشود؟
واکنش به «قانون سیاه» به مردم عادی نشان داد که حقوقی بیش از آن چه پیشتر تصور میکردند داشته اند. آنها قادرند از حقوق انسانی و منافع اقتصادی خویش در دادگاه ها و در پارلمان از طریق عریضه نویسی و چانه زنی دفاع کنند.
«چرخه تکاملی» تنها ناشی از منطق ذاتی کثرت گرایی و حاکمیت قانون نیست. بلکه تمایل «نهادهای سیاسی فراگیر» به حمایت از «نهادهای اقتصادی فراگیر» نیز در پیدایش آن نقش دارد. سپس این روند منجر به توزیع برابرتر درآمد، توزیع قدرت در بخش وسیعی از جامعه و هرچه ترازتر شدن زمین بازی سیاسی می شود. جالب اینکه، این موضوع سبب محدود شدن عوایدی می گردد که یک نفر با تصاحب قدرت سیاسی می تواند به دست آورد. که انگیزه بازتولید نهادهای سیاسی استثماری را کاهش میدهد.(زمانیکه نهادهای فراگیر سیاسی بر کشوری حاکم باشد، که حاصل آن عدم امکان سوء استفاده ازقدرت سیاسی برای منافع شخصی و گروهی است، برای جنگ های کسب قدرت سیاسی انگیزه ای باقی نمی ماند) این عوامل در پیدایش نهادهای سیاسی واقعا دمکراتیک در بریتانیا مهم بودند. هرچند که این کثرت گرایی هنوز یک دمکراسی نبود، بسیاری از مردان بالغ و زنان حق رای نداشتند، و در ساختارهای دمکراتیک آن زمان بی عدالتی های بسیار به چشم میخورد ولی فرایندها براین بود که همه اینها تغییر کند.
هرچند «چرخه تکاملی» گرایشی در جهت حفظ نهادهای فراگیر ایجاد می کند، اما این پایداری نه اجتناب ناپذیر است و نه غیر قابل بازگشت. هم در بریتانیا و هم در ایالات متحده نهدهای فراگیر اقتصادی و سیاسی با چالش های بسیار روبرو بودند. در 1745 مدعی جوان [19] با نیروی نظامی اش تا دروازه های لندن برای شکست انقلاب شکوهمند پیش آمد. چالش های درونی همچون کشتار کشاورزان شورشی در قتلعام پیترلو منچستر در 1819 از جمله اقدامات فرادستان برای پرهیز از نهادهای فراگیر سیاسی بوده است. ولی شکست این چالش ها امری از پیش تعین شده نبود. پابرجا ماندن نهدهای فراگیر در بریتانیا و ایالات متحده و تقویت چشمگیر آنها در طول زمان، نه تنها مرهون «چرخه تکاملی»، که وام دار تحقق مسیر نامقدر تاریخ نیز بود.
مهمتر اینکه، اگر فرادستان به فرودستان حق رای گسترده را دادند به این دلیل نبود که آنرا عادلانه تر می دانستند، یا می خواستند قدرتشان را با دیگران تقسیم کنند. بلکه این امر در انگلستان تا حدود زیادی توسط توده مردم که از طریق روندهای سیاسی در چند قرن پیش از آن در انگلستان و سایر نقاط بریتانیا قدرت یافته بود، به دست آمد. یا فرادستان به این دلیل اجازه وقوع اصلاحات را دادند که تصور می کردند این تنها راه تداوم حکومتشان هرچند به شکلی تقلیل یافته است.
ارل گری (Earl Grey)[20] نخست وزیر انگلستان طی سخنرانیش این مطلب را به آشکارتین شکل بیان میکند:
“هیچ کس در مخالفت با پارلمان های سالیانه، حق رای عمومی و رای گیری مخفی مصمم تر از من نیست. هدف من موافقت با این موارد نیست، که گذاشتن نقطه پایانی بر این گونه امیدها و اهداف است… پایه و اساس اصلاحات مدنظر من جلوگیری از ضرورت انقلاب است… اصلاحات برای باقی ماندن و سرنگون نشدن…”
مطلب را برای قسمت پنجم در همین جا به اتمام میرسانم. تاریخ کثرت گرایی و نهادهای فراگیر در ایالات متحده و چالش هایی که با آن روبرو بوده است بسیار جدی تر این اینهاست. که آنرا به عهده خوانندگان و خواندن تاریخ آمریکا در مورد، سربرآوردن “بارون های دزد” [21] و تراست های انحصاریشان در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم همچنین رسوایی بانکها، تاریخ شرکت استاندارد اویل و حتی دست اندازی فرانکین روزولت به دیوان عالی آمریکا به منظور پیشبرد اهداف خود و شکست او در این زمینه، واگذار میکنم.
در قسمت بعدی (ششم-آخر) به توسعه ایران و ژاپن خواهیم پرداخت
پایان قسمت پنجم
ادامه دارد

عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار کنم ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن- قسمت ششم-آخـر
فوریه 17, 2022
داود باقروند ارشد
این مجموعه مقالات تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است، اینبار در یک بررسی تاریخی در تمامی کشورهای جهان علل عدم توسعه را بسیار واضح و قابل درک آشکار کرده اند. در این مجموعه مقالات، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو بویژه با پیش زمینه های فکری و دلایل ارائه شده توسط تئوریسین های مختلف از نهله های مختلف فکری را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج علل عدم توسعه را تکمیل میکند. تا پدیده را به درستی نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.

قسمت ششم-آخـــر
فهرست مطالب قسمت ششم- آخر
• ژاپنِ و صنعتی شدن.
• شروع دگرگونی های نهادی در ژاپن.
• ایران قبل از مشروطه و توسعه.
• ایران بعد از قاجار و توسعه.
• مراحل توسعه.
• نیاز حیاتی توسعه.
• اصلاحات ارضی محمدرضا شاه.
• اصلاحات دستوری قاتل اقتصاد فراگیر.
• اثر نفت بر توسعه ایران.
• کارکرد مشاوران برای مستبدین.
• نتیجه گیری:
ژاپن و صنعتی شدن
در پاییز 1867، «اوکوبو توشی می چی»(Okubo Toshibmichi)، یکی از چهره های برجسته درباری در قلمرو فئودالی ژاپنی ساتسومای (Japanese Satsuma)، سفر از پایتخت ادو(Edo)، توکیو کنونی، به شهر منطقه ای یاماگوچی(Yamaguchi) را شروع کرد. او در 14 اکتبر با رهبران قلمرو چوشو ملاقات کرد. او یک پیشنهاد ساده داشت: آنها به نیروهای او می پیوندند ، ارتش خود را به سمت پایتخت(ادو) گسسیل کنند و شوگون(Shogun)، فرمانروای ژاپن را سرنگون کنند. او توانست رهبران قلمروهای «توسا»(Tosa) و «آکی» (Aki)رانیز باخود همراه کند. هنگامی با پذیرش پیشنهاد او، اتحاد مخفی ساچو(Satcho Alliance) تشکیل شد.
در سال 1868 ژاپن از نظر اقتصادی توسعه نیافته بود. کشوری که از سال 1600 (268 سال)تحت کنترل خانواده «توکوگاوا» (Tokugawa) که حاکم آن در سال 1603عنوان «شوگون»(فرمانده) را به خود اختصاص داده بود اداره می شد. امپراتوری ژاپن به کنار گذاشته شده بود و نقشی کاملا تشریفاتی بر عهده داشت. شوگان های توکوگاوا اعضای غالب یک طبقه از اربابان فئودالی که بر قلمروهای خود حکومت می کردند و مالیات های سختی از کشاورزان می گرفتند بودند. از جمله این قلمروها «ساتسوما» بودند که تحت حکومت خاندان «شیمازو»( Shimazu) قرارداشت.
این اربابان، همراه با نیروی نظامی خود، که به سامورایی ها معروف بودند جامعه ای را اداره می کردند که شبیه جامعه اروپای قرون وسطی بود. با دسته بندی های سخت شغلی، محدودیت در تجارت و نرخ بالای مالیات بر کشاورزان. شوگان که در«اِدو» فرمانروایی می کرد و انحصار تجارت خارجی را در کنترل خود داشت، خارجی ها را از ورود به این کشور منع کرده بود. نهادهای سیاسی و اقتصادی ژاپن استثماری و این کشور در فقر می زیست.
اما تسلط شوگان مطلق نبود. حتی زمانی که خانواده توکوگاوا در سال 1600 کشور را تصرف کردند، آنها نمی توانستند همه را کنترل کنند. در جنوب کشور، قلمرو ساتسوما کاملاً مستقل باقی مانده بود. حتی مجاز به تجارت مستقل با جهان خارج از طریق جزایر ریوکیو(Ryukyu Islands) در پایتخت ساتسوما بود. «اوکوبو توشیمیچی» در سال 1830 در کاگوشیما(Kagoshima) پایتختِ ساتسوما متولد شده بود. بعنوان پسر یک سامورایی، او نیز سامورایی شد. «شیمازو ناریاکیرا» (Shimazu Nariakira) رهبر ساتسوما، خیلی زود به نبوغ وی پر برد، و سریعا او را در سلسله مراتب دیوانی ارتقا داد. در آن زمان، «شیمازو ناریاکیرا» طرحی را برای استفاده از نیروهای ساتسوما برای سرنگون کردن حکومت 258 ساله شوگان تدوین کرده بود.
او خواستار گسترش تجارت با آسیا و اروپا، لغو نهادهای اقتصادی فئودالی قدیمی و ساختن یک دولت مدرن در ژاپن بود. نقشه نوپای او با مرگش در 1858کوتاه شد. جانشین او، «شیمازو هیسامیتسو»(Shimazu Hisamitsu)، در آغاز کار محتاطانه عمل میکرد. اوکوبو توشیمیچی در این زمان بیشتر و بیشتر متقاعد شده بود که سرنگونی نظام فئودالی ژاپن جهت پیشرفت ژاپن ضرورت دارد. و سرانجام توانست شیمازو هیسامیتسو را در این زمینه متقاعد کند. آنها طرح خود را در پوشش اعتراض به حاشیه نشین کردن امپراطور ژاپن دنبال کردند. تا حمایت دیگران را نیز جلب کنند.
معاهده ای که پیشتر اوکوبو توشیمیچی با قلمرو توسا به امضا رسانده بود بیان میکرد که «یک کشور دو پادشاه نمی تواند داشته باشد، یک خانه دو رئیس ندارد. دولت به یک حاکم سپرده می شود». اما قصد واقعی او نه بازگرداندن امپراتور به قدرت بلکه تغییر کامل وضعیت سیاسی و نهادهای اقتصادی ژاپن بود. در سمت توسا، یکی از امضاکنندگان این معاهده «ساکاموتو ریوما»(Sakamoto Ryuma) بود. همین که ساتسوما و چوشو ارتش خود را بسیج می کردند، ساکاموتو ریوما یک طرح هشت ماده ای را به شوگان ارائه کرد و از او خواست برای جلوگیری از جنگ داخلی استعفا دهد. طرح رادیکال بود، و اگرچه بند 1 بیان می کرد که «قدرت سیاسی کشور باید به دربار سلطنتی بازگردانده شود، و همه احکام توسط او صادر شود. طرح نکاتی بسیار فراتر از احیای امپراتوری را نیز شامل می شد. بندهای 2، 3، 4 و 5 طرح او اظهار میداشت:
بند2. می بایست دو مجلس قانونگذاری، مجلس علیا و مجلس سفلی، تشکیل شود و اتخاذ تمامی تصمیمات دولت باید برمبنای آرای عمومی باشد.
بند3. از میان اربابان، اشراف و چهره های برجسته باید مردان شایسته به عنوان اعضای مجلس به صحنه بیایند و لازم است ادارات سنتی گذشته، که علت وجودی خود را از دست داده اند، برچیده شوند.
بند4. امور خارجه باید بر اساس مقررات مناسب با قواعد و مقرراتی که برمبنای آرای عمومی طراحی شده اند به اجرا در آید.
بند5. قوانین و مقررات دوران قبل باید کنار گذاشته شود و یک مجموعه قوانین جدید وضع گردد.
شوگون یوشینوبو(Shogun Yoshinobu) با استعفا موافقت کرد و در 3 ژانویه،1868 بازگشت امپراطور ژاپن «می جی» به قدرت اعلام شد. در واقع ابتدا امپراتور «کومی» و یک ماه بعد از مرگ کومی، پسرش می جی بود که به قدرت بازگردانده شد. اگرچه نیروهای ساتسوما و چوشو اکنون ادو پایتخت امپراتوری کیوتو را اشغال کرده بودند. می ترسیدند توکوگاواها(که 268سال حکومت کرده بودند) تلاش کنند قدرت را دوباره به دست آورند و شوگونات را دوباره ایجاد کنند. از این رو اوکوبو توشیمیچی می خواست توکوگاواها را برای همیشه از میان بردارد. او امپراتوررا متقاعد کرد تا برای برچیدن قلمرو توکوگاوا سرزمین آنان را تصاحب کنند. در حمله ای که صورت گرفت، در 27 ژانویه 1868سرانجام توکوگاواها شکست خوردند و از بین رفتند.
شروع دگرگونی های نهادی در ژاپن
بازگشت می جی (Meiji) با فرایندی از اصلاحات نهادی دگرگون کننده، همراه بود. در سال 1869 نظام فئودالی ملغا شد و با تحویل سیصد قلمرو اربابی (بعنوان استان) به دولت در آنها دولت های محلی به وجود آمد که زیرنظر یک فرماندار منصوب حکومت مرکزی به اداره امور مشغول بودند. وضع مالیات به صورت متمرکز درآمد و یک دولت دیوان سالار جدید جایگزین حکومت کهن فئودالی گردید. در 1869 برابری تمام طبقات در برابر قانون به مرحله اجرا در آمد و محدودیت ها بر مهاجرت داخلی و تجارت از بین رفت. برچیده شدن طبقه سامورایی، هرچند با سرکوب برخی شورش ها همراه بود، اما تحقق یافت.حق مالکیت خصوصی بر زمین پذیرفته شد و مردم اجازه یافتند در هر رشته ای از تجارت وارد و مشغول کار شوند دولت به شدت درگیر احداث زیر ساخت ها بود. در همان سال رژیم ژاپن، برخلاف رفتار رژیم های استبدادی دیگر ملل در قبال راه آهن، یک خط کشتیرانی بخار میان توکیو و اوزاکا برقرار کرد و اولین مسیر راه آهن را میان توکیو و یوکوهاما ساخت. دولت هم چنین توسعه صنعت را آغازکرد و اوکوبو توشیمیچی به عنوان وزیر امور مالی، سرپرستی تلاشی متمرکز در جهت صنعتی شدن را برعهده گرفت. ریاست قلمرو ساتسوما در 1861 با ساخت کارخانه های سفال گری، توپ ریزی و ریسندگی پنبه و نیز واردات دستگاههای رسیندگی و بافندگی از انگلستان به منظور ایجاد اولین کارخانه مدرن ریسندگی پنبه در ژاپن نقشی هدایت گر داشت. او همچنین دو کارخانه مدرن کشتی سازی احداث کرد. در 1890 ژاپن اولین کشور آسیایی دارای قانون اساسی مکتوب شد و یک پادشاهی مشروطه با پارلمانی انتخابی موسوم به «دی اِی ایتی» و دستگاه قضایی مستقل تشکیل داد. این تحولات عامل تعیین کننده ای در ایجاد ظرفیت هایی بود که ژاپن را به اولین کشور آسیایی منتفع از انقلاب صنعتی تبدیل کرد.
در اواسط قرن نوزدهم هر دو ملل چین و ژاپن در فقر و رخوت با حکومت هایی استبدادی می زیستند. حکومت مطلقه چین برای قرن ها نسبت به تغییر و تحول مشکوک و بدبین بود. هرچند شباهت های فراوانی میان چین و ژاپن به چشم می خورد، برای مثال شوگان های توکوگاوا در قرن 18 تجارت خارجی را ممنوع کردند – هم چنان که امپراطوری های چین پیش از آن چنین کرده بودند و با دگرگونی های اقتصادی و سیاسی به مخالفت بر می خاستند – اما تفاوت های سیاسی قابل ملاحظه ای نیز وجود داشت.
چین یک امپراطوری دیوانسالار متمرکز تحت رهبری یک امپراطور مطلقه بود. امپراطور مسلما در قدرت خود محدودیت هایی داشت که مهمترین شان خطر شورش بود. بین سالهای 1850 و 1864 تمامی چین جنوبی به واسطه «شورش تایچینگ» که در آن میلیونها نفر در جنگ و قحطی عمومی مردند ویران شد. اما مخالفت با امپراطور نهادینه نشده بود.
ساختارهای نهادهای سیاسی ژاپن تفاوت داشت. حکومت شوگان ها امپراطور را حاشیه نشین کرده بود، اما همانطور که دیدیم، قدرت توکوگاوا مطلق نبود و قلمروهایی همچون ساتسوما، استقلال و حتی امکان اقدام به تجارت خارجی از سوی خود را حفظ کردند.(توجه به اثر تکثر نیروی نظامی اشراف درژاپن)[1]
یکی از پیامدهای مهم انقلاب صنعتی بریتانیا برای چین و ژاپن همچون برای بسیاری ملل دیگر از جمله ایران، آسیب پذیری نظامی آنها بود. در خلال «جنگ اول تریاک» بین 1839 و 1842، قدرت دریایی بریتانیا چین را در هم شکست و در سال 1853 زمانی که کشتی های جنگی آمریکا به فرماندهی دریادار «ماتیو پری» وارد خلیج اِدو(Edo) شد، همین تهدید برای ژاپنی ها نیز تحقق یافت. لذا این واقعیت که عقب ماندگی اقتصادی به عقب ماندگی نظامی انجامیده بود، بخشی از انگیزه طرح سرنگونی شوگان ها و به جریان انداختن تحولاتی بود که در نهایت به بازگشت «می جی» منتهی شد. رهبران قلمرو ساتسوما توجه داشتند که رشد اقتصادی و شاید حتی بقای ژاپن تنها با اصلاحات نهادی می تواند به دست آید. اما شوگان که قدرتش در گرو نهادهای موجود بود، با این تحولات مخالفت میکرد. جهت اعمال اصلاحات باید شوگان سرنگون میشد.
در چین شرایط مشابهی وجود داشت، اما نهادهای سیاسیِ متفاوتِ موجودِ ، سرنگونی امپراطور را بسیار دشوار ساخت و تا 1911 به تاخیر انداخت. چینی ها بجای اصلاحات نهادی تلاش کردند از طریق واردات اسلحه مدرن با نیروی نظامی بریتانیا هماوردی کنند. اما ژاپنی ها بجای واردات محصولات نظامی، صنایع تسلیحاتی خود را ساختند.
اوزون حسن پادشاه مقتدر سلسله آق قویونلو نیز همچون چینی ها سنگ بنای واژگونه خوانی فرهنگ صنعت را در ایران بنا نهاد، فرهنگی که 562 سال است از هرگونه گزند ازجمله حمله و یورش وتغیی و اصلاح مصون مانده است!!! یعنی بجای یافتن ساز و کار قوی شدن و تسلط بر ابزار و دانش و ایجاد صنعت تسلیحاتی لازم در کشور، به در یوزگی جهت تامین اسلحه و مهمات در نزد ونیزیها در مقابل تهدیدات امپراطوری عثمانی پرداخت. در حدود 1500م که آمریکا کشف میشود، ایران که روزگار نا امنی و وحشت و غارت و تخریب شهرها را از سر میگذراند، همچون چین و ژاپن یک مرتبه با کشتی های جنگی اروپائیان (پرتقالی ها) مواجه میشود. ایرانی که نهادهای سیاسی و اقتصادی اش تفاوت چشمگیری با پیش و پس از اسلام ندارد. در صورتیکه در آنطرف دنیا در حال خلق دستاوردهایی هستند که در زندگی چند ده هزار ساله بشر برای اولین بار بدیع می نماید. در نتیجه حضورِ استعماریِ چند صد تن پرتقالی (460 نفر) در مقابل میلیونها ایرانی (با چند هزار سال سابقه حکومت و صنعت و نظامیگری و کشور گشایی و فرهنگ و تمدن و حکومت داری)، در بنادر جنوب کشور همچون بومیان بدوی آمریکای لایتن که تنها از طریق شکار گذران زندگی میکنند، چنان عنان از دست میدهند که حضوراستعماری پرتقال 115 سال طول میکشد. و دست آخر شاه صفوی بکمک انگلیسی هاست که میتواند آنها را از جنوب کشور خارج کند. از همان زمان اشغال پرتقالی ها، خلیج فارس و دریای عمان زیر سلطه غربی ها در آمد و تا امروز منطقه دست نشاند سیاست آنهاست. میراث اوزون حسن مبتنی بر نهادهای استبدادی و مطلقه سیاسی موجود در ایران، بدون هیچ آسیبی! حفظ و از یک حکومت به دیگری منتقل شده است. تنها در چند دهه گذشته است که صنایع نظامی ایران با وجود تحریم های اقتصادی بی سابقه تاریخ، توانسته تا حدودی روی پای خود بایستد. که البته کارآیی واقعی آن نیز نیازمند بررسی کارشناسانه است.
حتی عباس میرزای وطن پرست که بوضوح این درد عمیق را احساس میکرد اما فقدان نهادهای فراگیر سیاسی و اقتصادی تحت سلطه استبداد سلطنتی نه به او ونه به سلف او اجازه هیچ تحول اصلاحی پیشرفته ای را نمیداد. علیرغم اینکه بلحاظ نظامی از جانب روسیه تزاری مورد تهدید قرار داشت ضعف و تهدیدی که در نهایت نه تنها به جدا شدن قسمت های عمده ای از شمال کشور گردید بلکه در مقاطعی موجودیت کشور را تهدید می نمود، نتوانست بدلیل نهادهای سیاسی استبدادی و مطلقه موجود در دوران قاجار دست به اقدامی جدی بزند. سرنوشتی که در زمان رضا خان/شاه و محمدرضا شاه نیز عینا تکرار شد. طوریکه علیرغم هزینه های کلان در تقویت ارتش هیچگاه این ارتش ها نتوانستند نه از استقلال کشورو نه حتی از پادشاه آن دفاع کنند و جز برای سرکوب مردم و یا برای اهداف کشورهای قدرت مند در ویتنام و ظفار و آفریقای جنوبی نژاد پرست و… بکاری گماشته نشدند. حتی در اوج به اصطلاح “قدرت نظامی” استعمار انگلیس توانست بصورت دستوری به شاه بحرین را نیز ازایران جدا کنند.
یکی از پیامدهای این تفاوت های اولیه (نهادهای سیاسی و اقتصادی سنتی موجود در جامعه) آن بود که هریک از این دو کشور چین و ژاپن، پاسخ متفاوتی به چالش های قرن نوزدهم دادند و در مواجهه با بزنگاه تاریخی و مهم به وجود آمده به واسطه انقلاب صنعتی، چین و ژآپن از یکدیگر فاصله گرفتند. به موازات تحول در نهادهای سیاسی ژاپن، اقتصاد آن کشور در مسیر رشد شتابان قرار گرفت. اما در چین نیروهایی که در جهت تغییرات نهادی فشار می آوردند فاقد قدرت کافی بودند و لذا نهادهای استثماری تا حد زیادی به قوت خود باقی ماندند، تا این که در 1949 با انقلاب کمونیستی مائو وضعیت آنها حتی بدتر شد.
ایرانِ قبل از مشروطه و توسعه
دربررسی های علت عدم توسعه یافتگی و توسعه یافتگی کشورها مشاهده کردیم که توسعه نیازمند «نهادی های اقتصادی فراگیر» تحت حمایت «نهادهای فراگیر سیاسی» است، که باید متضمن مالکیت خصوصی امن، نظام حقوقی بی طرف و ترتیباتی برای تامین خدمات عمومی است، تا زمینی همتراز برای عـمــوم فراهم آید و در آن مردم بتوانند به مبادله و عقد قرارداد بپردازند. همه اینها به قدرت دولت متکی هستند، نهادی با ظرفیت اعمال قانون برای برقراری نظم، جلوگیری از دزدی و تقلب و اعمال قراردادهای منعقده میان شهروندان. جامعه برای اینکه بتواند عملکرد مطلوبی داشته باشد نیازمند خدمات عمومی دیگری نیز هست. شریان ها و شبکه حمل و نقل تا به وسیله آن بتوان کالاها را جابه جاکرد، زیرساخت های عمومی که در بستر آن فعالیت های اقتصادی شکوفا شود. منظومه ای از مقررات بنیادین برای جلوگیری از کلاهبرداری و تخلف.
اگر نهاد اقتصاد کشور را به دانشگاه تشبیه کنیم، نمیتوان انتظار داشت دانشگاهی که همواره در آن آشوب است و عده ای می ریزند واستاد و رئیس و دانشجو را یا می کشند و یا استاد را به دانشجو، دانشجو را به استاد، و دربان دانشگاه را به رئیس دانشگاه و بلعکس تغییر میدهند انتظار داشت دانشمند تولید کند. در ایران یک فرد با هر سابقه طبقاتی و اجتماعی ممکن بود وزیرو صدر اعظم و حتی شاه شود، و هر وزیر و صدر اعظم و حتی شاهی نه فقط مقام که مال و جانش بکلی نابود گردد و دودمانش برای همیشه بر باد رود. سهل است که پدرکشی، برادر کشی، وزیر کشی و شاه کشی رایج در تاریخ ایران نیز ناشی از این واقعیات بود، زیرا که برای در دست گرفتن قدرت مالا ضابطه ای جز خود قدرت وجود نداشت. همانکه امروز نیز همگی پیگیر آن هستیم!!
درمورد انگلستان و غرب بطور کلی مشاهد کردیم که قدرت پادشاه با قدرت فئودالهایی که توانسته بودند قدرت نظامی خود را حفظ کنند محدود میشد، از همین رو آنها میتوانستند با حفظ حق حاکمیت بر املاک خود برای صدها سال ادامه حیات بدهند. اما در ایران بدلیل وضعیت جغرافیایی، پادشاه میتوانست براحتی بر قدرت نظامی فتودالها فائق آید. تمامی زمینهای کشور متعلق به شخص شاه بود. که آنها را به فتودالها واگذار میکرد، و هرلحظه که میخواست آنرا پس میگرفت. از همین رو “در ایران فتودالیسم اروپایی هرگز پدید نیامد. نبود حق مالکیت سبب شد که طبقه اریستوکرات-مالک که در اروپا نسل اندر نسل صاحب ملک خود بود پدید نیاید. دراروپا دولت متکی به طبقه فئودال بود(مشروعیت خود را از آنها میگرفت)، اما در ایران برعکس این فئودالها بودند که متکی به پادشاه بودند. دولت در ایران نه در راس کشور بلکه فوق طبقات یعنی فوق جامعه قرارداشت. از همین رو دولت (استبداد پادشاهی) در خارج از خود مشروعیت مستمر و مداوم نداشت. یعنی مشروعیت او از اعمال قهر و قدرت و اداره کشور ناشی میشد. از همین رو قانون، یعنی چارچوبی که تصمیمات دولت را به حدودی محدود و در نتیجه قابل پیش بینی کند وجود نداشت. قانون عبارت از رای پادشاه بود که می توانست هر لحظه تغییر کند. معنای دقیق استبداد هم همین است. در صورتیکه دیکتاتوری، نظام سیاسی یک جامعه طبقاتی به معنای اروپایی آن است که به طبقات حاکم متکی است. استبداد نه متکی به طبقات است نه محدود به قانون. در نتیجه هنگام ضعف دولت در ایران و تزلزل آن مردم یا آنرا می کوبیدند یا از آن دفاعی نمی کردند. سقوط یک دولت استبدادی سبب تغییر نظام استبدادی نمی شد، چون نه بدیلی برای این نظام متصوربود نه ضابطه و مکانیسم مستقری برای انتقال قدرت وجود داشت. چنین حادثه ای که بر اثر “فتنه”، “آشوب”، “انقلاب”، و”ترکتازی” داخلی با خارجی پیش می آمد، برای مدتی و بعضا طولانی سبب هرج و مرج و قتل و غارت می شد تا یکی از مدعیان قدرت دیگران را حذف کند و دولت استبدادی جدیدی به وجود آورد. درچنین نظامی، کاپیتالیسم نمی توانست رشد کند و صنعت جدید نمی توانست پدید آید. بازرگانی داخلی و خارجی، خیلی پیش از رشد بورژوازی در اروپا در ایران وجود داشت، و در بعضی دوره ها بسی گسترده و با رونق بوده است. اما ظهور کاپیتالیسم بویژه که نتیجه انباشت درازمدت سرمایه بود، و انباشت سرمایه در دراز مدت، با نبودن حق مالکیت و امنیت ناشی از یک چارچوب قانونی ممکن نمی بود. [2]
ایـــرانِ بعد از مشروطه و توسعه
همانگونه که در انقلاب مشروطه که بر ضد نظام فئودالی قاجار بود، (چون دولت نماینده فئودالیته نبود) نه تنها فئودالیته در برابر انقلاب نایستاد، بلکه اگر نیروی نظامی “فئودال ها” مانند سردار اسعد، صمصام السلطنه، سپهسالار و دیگران از انقلاب پشتیبانی نمی کردند و شهر تهران را تصرف نمی کردند، معلوم نبود که عاقب کار مشروطه چه می شد.
تحولات ایران در قرن بیستم را کسی نمی تواند انکار کند. پس از مشروطه، بدلیل تحکیم و تقویت مالکیت، طبقات زمیندار و بازرگان از نظر اجتماعی قدرت بیشتری یافتند. [اما بدنبال آشوب، شورش، ناامنی، قتل و راهزنی، ترکتازی بعد از سقوط استبداد قاجار، و در نتیجه بسته شدن سیکل معیوب(ضعف استبداد از نفس افتاده – شورش و هرج و مرج، قتل و تجاوز و غارت – ظهور استبداد تازه نفس) بازگشت به استبداد رضا خان] رژیم استبدادی رضا شاه-بویژه از 1312 به بعد- این روند را متوقف ساخت. [یک قلم 2000 روستا را به زو سرنیزه از فئودالها گرفت و به نام خود زد]. باوجود اینکه خیلی از زمین داران و بازرگانان ملک و اموال خود را حفظ کردند. بعد از شهریور 20 روند تقویت مالکیت افزایش یافت، و پس از 28 مرداد، طبقه زمین دار بیش از هر طبقه اجتماعی دیگر قدرت و نفوذ سیاسی و اجتماعی یافت. اما دیری نپائید. با انقلاب سفید محمدرضا شاه قدرت و نفوذ این طبقه و اقشار همراه آن از بین رفت. در نتیجه بار دیگر دولت [استبدادی محمدرضاشاه] در فوق اجتماع قرار گرفت و هیچ طبقه اجتماعی در قدرت آن سهیم و شریک نبود، و چنین شد که از 1342 تا 1356 استبداد نفتی ظهور و صعود کرد. [3]
مراحل توسعه
انقلاب مشروطیت (برچیده شدن حکومت مطلقه) اگر پایان مرحله اول توسعه ایران باشد. مرحله دوم، «پی ریزی نظام مدرن» به معنی نظامی با (نهادهای فراگیر سیاسی و اقتصادی)است، ایران هنوز در این مرحله مانده است. بلکه به نوعی “یک پا در مرحله دوم” و یک پا در مرحله اول دارد. پای در مرحله دوم یعنی، صرافی تبدیل به بانک داری می شود، نظام آموزشی و ارتش نوین می گردد، ثبت اسناد، دادگستری، شهرهای جدید ونظام خانواده جدید شکل می گیرند. اما با بازگشت به همان نوع استبدا مطلقه قاجار توسط رضا خان/شاه پای دیگرش در مرحله اول باقی مانده است که تا به امروز ادامه یافته است. [4]
مرحله دوم میتوانست به سرانجام برسد اگر یک حکومت با نهادهای فراگیر سیاسی همراه با نهادهای فراگیر اقتصادی را سامان داده باشید. کره جنوبی توانسته به این نوع حکومت برسد. مرحله سوم توسعه (مدرن شدن مبنای تولید) است. یعنی با نهادهای فراگیر موجود، کارخانه ها، صنایع و… شروع به کار میکنند و تب سرمایه گذاری و اقتصاد فراگیر با «شرایط همتراز برای همه مردم» و نه فقط نخبگان و فرادستان، سراسر جامعه را فرا می گیرد. در این شرایط مرحله چهارم، که «بلوغ فنی» است فرا می رسد. یعنی مبناهایی که در مراحل گذشته ساخته شده، شروع می کنند به رقابتی شدن، بین المللی شدن و تولید شروع به اوج گیری می کند. یعنی آنچه در تایوان شاهدیم. این مراحل دو تا سه دهه طول می کشد. مرحله نهایی «تولید و مصرف انبوه» است و رفاه از این جا تازه شروع می شود که در آمدهای سرانه بتدریج رشد ملموس میکند. درمرحله پنجم، جامعه به استانداردهای استفاده از ظرفیت می رسد. درکتاب اقتصاد جهانی چاپ1990، 250سال تجربه تاریخی کشورها (30مورد) از جمله ایران تماما با آمار و ارقام مورد مطالعه قرار گرفته است. قطعا با پژوهش و کشف قوانین علمی می توان مراحل فوق را کوتاه کرد. اما راه میان بری وجود ندارد. [5]
ایران و ژاپن تقریبا فرایندهای توسعه شان همزمان شروع شد. تا انقلاب مشروطه هم واقعا خیلی عقب نبودیم. اما شرایط تاریخی ایران و جهان بعد از مشروطه، از جمله بحث نفت مراحل بعدی توسعه را در ظاهر در هم ادغام کرد. یعنی قبل از توسعه دولت فراگیرسیاسی، و در نتیجه آن اقتصاد فراگیر، نفت و جهش قیمت آن به ما اجازه داد تا سرمایه گذاریهای وسیعی انجام دهیم. آنهم قبل از اینکه به بلوغ فنی برسیم، خواب مصرف انبوه را ببینیم و 5-4 سال این تجربه را بکنیم. ایران وضعیتش مانند فردی است که خواب شیرینی(فاصله سالهای 1356-1352) می بیند و وقتی بیدار میشود مایل نیست قبول کند که خواب بوده و دنبال این است که بگوید آن واقعیت داشته. خوابی که بسیاری سلطنت طلب ها و ناآگاهان تلاش میکنند با بسته نگهداشتن چشم خرد خود وانمود کنند آن خواب واقعی بود. عمق مسئله را میتوان با مراجعه به آمار بخوبی درک کرد. درآمد نفتی ایران زیر 2 میلیون دلار در 1351 در سال 1356 به 24 میلیارد دلار میرسد. تلویزیون رنگی در همه جا دیده میشود. طوری شد که یک کارشناس میتوانست سالی سه بار برود لندن و برگردد. [6] توسعه صنعتی نیازمند نهادهای سیاسی و اقتصادی فراگیر است که در زمان شاه هر دو نهادهای سیاسی و اقتصادی بشدت استثماری بودند. شاه استبدادش را با کنار گذاشتن مجلس و حتی دولت، مطلق و اقتصاد را درانحصار خود و خانواده اش، اطرافیان و سران ارتش قرار داد. مهمتر اینکه سرازیر کردن دستوری پول نفت توسط شاه برخلاف همه توصیه های کارشناسان اقتصادی داخلی و خارجی ، برای گسترش و توسعه، بدون زیرساختهای لازم برای آن، منجر به سونامی تورمی شد که شاه را نیز با خود برد.
“ایران و هند سابقه 54 ساله در برنامه ریزی توسعه دارند. عمر کل برنامه ریزی توسعه در جهان 56 [این رقم مربوط به سال 1381 است] سال است. اما اگر وارد ریز برنامه ریزی توسعه ایران شوید مشاهده میکنید که 10-12 سال برنامه ریزی واقعی بوده است. برنامه اول در 1327 با فرایند ملی شدن نفت برخورد کرد، بعد کودتای 1332 است، که ظاهرا برنامه هست ولی عملا تا 1334 برنامه ای وجود ندارد. در سال 1341 برنامه دوم معرفی میشود، که مقدمه برنامه های سوم و چهارم توسعه میگردد، که درست طراحی و اجرا می شوند. اقتصاد بشدت رشد 9 درصدی با تورم زیر5 درصد را تجربه میکند. وارد برنامه پنجم که میشویم، قیمت نفت رشد میکند. فرایند توسعه که یک فرایند طولانی با مراحلی شناخته شده است رها میشود. شاه که توهم تمدن بزرگ 5ساله در سر داشت، این توهم بزرگ منجر به رها کردن برنامه توسعه می گردد. هرچند میتوان با « به کارگیری فناوری» کوتاهش کرد مشروط به اینکه به مراحل اصلی پایبند بمانید. برای مثال «تخریب خلاق» یا فروپاشی جامعه کهن و بنا نهادن جامعه نو را نمی توان یک شبه انجام داد.”[7]
چرا؟ “چون وقتی وارد فرایند سرمایه گذاری مدرن شوید، وارد بلوغ فنی می شوید، قوانینی دارد که در فرهنگ ما نبود که باید طی زمان ایجاد میشد. تغییر «اندیشهَ ی ترقی و توسعه»، زمان بر است. جامعه ایالات متحده را نگاه کنید. بیش از 150سال تجربه در آن وجود ندارد، این کشور به معنی واقعی کلمه تاریخ ندارد. ولی مردمی که به آن مهاجرت کردند فرایند تحول فرهنگی اش را همانگونه که در جیمزتاون(درقسمت اول این مجموعه مقالات) تشریح شد، قبلا گذرانده بودند از همین رو فرایند توسعه در آمریکا با سرعت جلو آمد.” [8]
نیاز حیاتی توسعه
“قطعا آغاز و حرکت جدی نوسازی دوره پهلوی دوم با برنامه «انقلاب سفید» و به‌ویژه «اصلاحات ارضی» پیوند خورده است که در سال 1341 کلید خورد. در سال 1961(1339ه.ش) حضورِ «جان.اف.کندی» از حزب دموکرات در کاخ سفید، فشار بر محمدرضا شاه برای اجرای سیاستهای اصلاحی را افزایش داد. انتخاب «علی امینی» به عنوان چهره‌ای نسبتاً مستقل از یک سو و کاهش فشار برمخالفان از سوی دیگر تبلور این رویکرد جدید بود. کندی با توجه به بروز بحرانهای سیاسی و اجتماعی در کشورهای جهان سوم، رویکرد جدیدی را با عنوان «پاسخ انعطاف پذیر» مطرح کرد. از نظر او «اتکای بیش از حد جمهوریخواهان به قدرت هسته‌ای و تلاش برای به قدرت رساندن [و حمایت از] دولتهای [استبدادی]دست نشانده در جهان سوم [همچون ویتنام جنوبی، کره جنوبی و ایران]، قابلیت خود را درجلوگیری از نفوذ کمونیسم در جهان سوم [برای آمریکا]از دست داده بود. دولت آمریکا تلاش کرد با بازسازی نیروهای متعارف نظامی از کمکهای مستقیم نظامی بکاهد و بر ضرورت انجام اصلاحات اقتصادی و اجتماعی در جهان سوم تاکید داشت. سیاستی که ایالات متحده آمریکا در این زمان در روابط خود با ایران در پیش گرفت، پیگیری همان سیاستی بود که با عنوان «اتحاد برای پیشرفت» در کشورهای آمریکای لاتین به اجرا گذارده شده بود.” [9]
اصلاحات ارضی شاه با عناصری بسیار مترقی در آن “شامل شش مادۀ ملی کردن جنگلها، فروش کارخانه های دولتی به بخش خصوصی، سهیم شدن کارگران در سود کارخانجات، دادن حق رای به زنان، و تشکیل سپاه دانش” بود. شاه برای قانونی کردن «انقلاب سفید» خود رفراندمی سراسری برگذار کرد. به گفته حکومت در[6] بهمن 1341، منشور شش ماده ای با 9/99% آرا تائید شد.[10] حتی زنان حق رای یافتند اما نمایندگان مجلس طبق لیستی که شاه تدارک میدید انتخاب میشدند!!.
به گزارش حسین فردوست [11] در زمان‌ نخست‌وزيری اسدالله‌ علم‌، محمدرضا شاه دستور داد كه‌ با علم‌ و منصور يك‌ كميسيون‌ سه ‌‌نفره‌ برای انتخابات‌ نمايندگان‌ مجلس‌ تشكيل‌ دهيم‌. كميسيون ‌در منزل‌ علم‌ تشكيل‌ می‌شد. …منصور اسامی افراد مورد نظر را مي‌خواند و علم‌ هر كه‌ را می‌خواست‌ تأييد مي‌كرد و هركه‌ را نمی‌خواست‌ دستور حذف‌ می‌داد… پس‌ از پايان‌ كار و تصويب‌ علم‌ ترتيب‌ انتخاب‌ اين‌ افراد داده‌ مي‌شد. فقط ‌افرادی كه‌ در اين‌ كميسيون‌ تصويب‌ شده‌ بودند سر از صندوق آرا در می‌آوردند ولاغير.»[12] انتخابات‌ مجلس‌ چنان‌ فرمايشی شده‌ بود كه‌ به‌ وكلا مي‌گفتند «وكيل‌ صندوقی»؛ حتي‌ سپهبد كيا در پاسخ‌ شاه‌ در مورد كانديدا شدن‌ از طوالش‌ گفت‌: «من‌ وكيل‌ صندوقی نمي‌شوم‌.» [13]
اصلاحات ارضی
همانطور که در قسمت پیشین (پنجم) گفته شد، در حقیقت ترکیب «نهادهای فراگیر» و «نهادهای استثماری» معمولا بی ثبات است.[14] همچنین «نهادهای اقتصادی استثماری» تحت حاکمیت «نهادهای سیاسی فراگیر»[15]، نیز نمی تواند برای مدتی طولانی پابرجا بماند. به همین ترتیب «نهادهای اقتصادی فراگیر» نمی تواند از طریق «نهادهای سیاسی استثماری» پشتیبانی شوند.[16] یا متقابلا خود از چنین نهادهای سیاسی حمایت کنند. «نهادهای اقتصادی فراگیر» یا به سود گروه اندکی که قدرت را در دست دارند به «نهادهای اقتصادی استثماری» تبدیل خواهند شد و یا پویایی اقتصادی ناشی از نهادهای اقتصادی فراگیر، «نهادهای سیاسی استثماری» را بی ثبات می سازد و راه را برای ظهور «نهادهای سیاسی فراگیر» می گشاید. «نهادهای اقتصادی فراگیر» هم چنین میل به کاهش منافعی دارند که «نهادهای سیاسی استثماری» برای طبقه حاکمه ایجاد میکنند.
آمار و ارقام اصلاحات ارضی شاه نشان میدهد که “سه طبقه مشخص در روستا ها وجود داشت:

  1. کشاورزان غایب شامل خانواده سلطنتی(زمینداران بزرگ)بودند. این گروه املاک وقفی، طرحهای کشت و صنعت از جمله شرکتهای چند ملیتی، را درتصرف داشتند. طبق گزارش سازمان بین المللی کارمنتشره 1351نشان میدهد، 350خانوارِمزورعی هرکدام 3000هکتار، 1000خانوارمزروعی بین 300 تا 200هکتار، 4000خانوار مزروعی بین 100 و 200هکتار زمین در اختیار داشتند.
    بغیر از زمینداران بزرگ فوق، 40هزار زمیندار کوچکتر مانند بوروکراتها، افسران ارتش و بازرگانان شهری دارای مزارعی از 50تا 100هکتار بودند. در مجموع 45320 خانواده بیش از 3.900.000 هکتار زمین یعنی 20% از بهترین زمینهای ایران [که فقط 10%زمین هایش قابل کشت است]آنهم از حاصلخیزترین آن را در اختیار گرفتند. [17]
  2. کشاورزان مستقل، شامل مالکان روستایی سابق، و 1.638.000خانواده ای که بر اثر اصلاحات ارضی صاحب زمین شده بودند. بیشتر اینان کدخدایان، مباشران و نسق داران[18] تشکیل میدادند. قبل از اصلاحات ارضی کشاورزان مستقل 5% روستائیان را تشکیل میدادند بعد از اصلاحات ارضی 76% روستائیان را تشکیل میدادند. از 2.800.000خانوار روستایی که در 1351 زمین دریافت کردند، 1.850.000خانوار(65% آنها) زیر 5هکتار(2هکتار کمتر از حداقل زمین لازم برای گذران زندگی کشاورز) [19] زمین دریافت کردند. که حتی اگر زمین قابل کشت بود و همه امکانات راداشت، کفاف گذران زندگی خود کشاورز را نیز نمیداد.
  3. کارگران کشاورزی، خوش نشین ها، که از راه کارگری در مزارع، شبانی، کارگری ساختمان در روستاها و کارخانه های کوچک، قالی بافی و…امرار معاش میکردند و از جمله کوچ نشینان که راه کوچ آنها نیز مسدود شده بود، اساسا اصلاحات شامل حال آنها نشدند. اینها 1.100.000 خانوار بودند.
    در نتیجه، میلیون ها کارگر روستایی و کشاورز برای جبران کسری معاش به حاشیه شهرها رانده شدند، شهرها بدون توسعه لازم و کشاورزان بدون آمادگی لازم برای شهر نشینی وارد اطراف شهرهای بزرگ شده و آنجا را به زاغه نشین های فقیر تبدیل کردند. که منجر به گسست اجتماعی عظیمی گردید [20] بیهودگی این اصلاحات علیرغم هزینه های گزاف شاه در 15 خرداد 1342 آشکار شد. هزاران نفر کسبه، روحانیون، کارمندان، معلمان، دانشجویان، مزدبگیران، و کارگران بیکار، در اعتراض به شاه به خیابانها ریختند. .[21] شاه نیز هر روز بر استبداد خود می افزود و بزودی «مونارشی» بر کشور حاکم شد.
    اصلاحات دستوری قاتل اقتصاد فراگیر
    “در ایران و بسیاری کشورهای توسعه نیافته با نهادهای سیاسی استثماری، اشتباه اساسی که صورت میگیرد این است که برنامه را با برنامه ریزی به معنی تعین تکلیف برای مردم و عدم مشارکت آن ها تلقی میکنند.”[22] این اشتباه بارها و بارها صورت گرفته و باعث از بین رفتن برنامه، غیر عملی بودن و بی فایده کردن آن شده است. لئون تروتسکی از رهبران انقلاب اکتبر [23] علی رغم طرفداری از برنامه ریزی و در مواجه با تجارب اولیه برنامه ریزی در جامعه شوروی دهه 1920 اشاره میکند که:
    “برنامه ریزی به مفهومی که برنامه ریزان ما در نظر دارند در صورتی موفق می بود که توسط خدایی صورت می گرفت که از همه چیزی (گذشته، حال، و آینده) آگاه باشد و برهمه چیز تسلط داشته باشد. مشکل ما این نیست که چنین خدایی وجود ندارد، مشکل این است که وقتی برنامه ریز ما پشت میز خود می نشیند، تصور میکند که او همان خدای مورد بحث است و لذا لازم است که برای همه تعیین تکلیف کند.” [24]
    “نتیجه ای که از این تعین تکلیف حاصل می شود این است که، مشارکت مردمی از بین می رود، و همین فرایند عملا به تدریج مشارکت علمی، تخصصی را نیز از بطن برنامه حذف می کند و نهایتا از این نوع برنامه ها نتیجه ای جز تقویت اختناق و دیکتاتوری بدست نمی آید. هرچند ممکن است برنامه ریزی های جامع غیر مشارکتی به پیشرفت هایی منجر شود ولی همراه با این دستاوردها خلاقیت را ازبین می برد، جو اختناق و بحران های اجتماعی بوجود می آورد. و این اثرات مخرب همه آن دستاوردهای کوچک، تمرکز و نظم برنامه را نابود میکند.
    در برنامه های هدایتی متکی به مشارکت(اقتصاد فراگیر)، معمولا سازمان های برنامه ریزی آن به صورت دبیرخانه در می آیند. تفاوت بین این دو وضعیت بسیار اساسی است. برنامه ریزی متکی به مشارکت، محل تجمع متخصصان و مشاور دستگاه های اجرایی می شود، لذا همکاری بین برنامه ریزی و مجری برنامه ها متکی به روح تخصص و علم می شود نه متکی به «تَحَکُم»، «دستور» ویا «فرمان». سازمان برنامه ریزی موفق فرانسه از نوع سازمانهای فراگیر مشارکتی است. که تنها 200نفر کارمند دارد، ولی در ایران چندین هزار نفر در آن “کار” می کردند، ولی ناموفقند. [25]
    پر واضح است که علت اصرار کشورهای توسعه نیافته به برنامه ریزی غیر مشارکتی ناشی از مشکل ندانم کاری نیست، بلکه مشکل در همان تصمیم برسر «دوراهی سیاستمدار» است. چرا که “توسعه به طور خلاصه یعنی «تبدیل جامعه کهنه به جامعه نو» و از این دیدگاه مفهومِ توسعه، بسیار فراتر از یک بحث اقتصادی صرف است. به این معنا در فرایند توسعه ما از یک طرف با مرگ جامعه کهن مواجه هستیم (تخریب خلاق)، و از یک طرف با تولد و رشد و تعالی و تکامل یک جامعه جدید. [26]
    اقتصاد «جامعه کهن»، بر دو مولفه «فرمان» و «سنت»، استوار است. برای مثال یا به کشاورز کسی فرمان میدهد چی بکارد و چگونه بکارد، و یا اگر فرمانی نیست براساس سنتی که وجود دارد کارش را انجام میدهد. اقصاد «جامعه نو»، ایندو مولفه را در هم می شکند. فرمانی در کار نیست همه چیز متکی به «ابتکار و نو آوری و فنآوری نوین» است. همواره تلاش میشود کارها به سبک و شیوه جدید و متناسب با نیاز اقتصادی کشاورز و بازار و… انجام شود. یعنی اتکاء به «عقل»، و چون نوآوری و فناوری در میان است متکی به «علم» است.
    اینگونه است که، بجای مولفه های «فرمان–سنت»، مولفه های «عقل–علم» جایگزین میشود. نتیجه اینکه، جامعه مستمرا توسعه می یابد. در علمِ اقتصاد، جامعه ای که توانسته باشد مهمترین مسائل اش را از دو محور «فرمان–سنت» دور کند و به دو محور «عقل–علم» نزدیک کند، جامعه توسعه یافته است. وقتی «عقل–علم» محور توسعه شما قرار بگیرد، پژوهش و آموزش خواه ناخواه در دستور قرار می گیرد. اینگونه است که با اتکاء به علم ودانش کشورهایی همچون سوئیس و ژاپن جزء فقیرترین در منابع طبیعی، پیشرفت کرده و توسعه پیدا می کنند، اما کشورهایی همچون آمریکای جنوبی و مرکزی و افریقا و خاور میانه والبته ایران جزء غنی ترین کشورها از نظر منابع طبیعی توسعه نمی یابند.”[27] برنامه توسعه اقتصادی رابرت موگابه که حتی برنده بلیط بخت آزمایی نیز خودش بود، و برنامه اقتصادی کشوری که «شاهنشاه آریامهرش» حتی در خریدهای خارجی برای کشور، خودش 5% پورسانت میگرفت[28]، انتظار، نتیجه و “توسعه ای” جز آنچه در 1357 بر سر خودش و کشور آورد نمی توان داشت.
    آیا بهتر نبود امثال موگابه و شاه بجای این فرایند، از این استبداد مطلق با راه دادن به نهادهای سیاسی فراگیر، کوتاه می آمدند و نهادهای اقتصادی فراگیری را به وجود میآوردند که هم کشور به توسعه میرسید و هم مردم ثروتمند میشدند و هم خودشان نیز در قدرت باقی می ماندند و قطعا با مردم و کشوری ثروتمند میتوان ارتشی بسا قویتر و کار آمدتر داشت؟ متاسفانه جواب به این سوال منفی است. چرایی آن در یکی از قوانین اساسی توسعه بنام «تخریب فعال» نهفته است که در قسمت پنجم مورد بحث قرار گرفت.
    مسیرهای متفاوت و بلکه متضادی را که ایالات متحده و مکزیک، و ژاپن و ایران [29] در آن قرار دارند تصور کنید. چقدر نامعقول است که اگر نابرابری میان این دوکشورها را ناشی از غفلت رهبرانشان تلقی کنیم. جان اسمیت (در جیمزتاون) و کورتس (در مکزیک) که در طول دوران استعمار بذر واگرایی بین این دوکشور کاشتند، نه بلحاظ دانش و نه نیات و انگیزه فرقی با هم نداشتند. این تفاوت حتی بین اندوخته های علمی رئیس جمهوری های بعدی ایالات متحده از قبیل «تدی روزولت» یا «وودرو ویلسون» در ایالات متحده با «پوفیریودیاس» در مکزیک، نبود که در اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم مکزیک را به سمت انتخاب نهادهای اقتصادی کشاند که طبقه حاکمه را به هزینه بقیه جامعه، فربه کرد، و ایالات متحده را به اتخاذ سیاست هایی متضاد با آن واداشت. بلکه ناشی از «محدویت های نهادی»(محدودیت هایی که برای قدرت هر رئیس جمهوری در قانون اساسی و قوانین جاری از محدود کردن دوره کار به چهارسال، و..گنجانده شده بود و مجالس قانونگذار و سنا و سیستم قضایی و دیوان عالی مستقلی که اعمال شدن این محدودیت ها را کنترل و تضمین میکردند) روسای جمهورکشورها و طبقه حاکمه شان بود که سبب این واگرایی شد.
    در ایران، کره شمالی، خاورمیانه و افریقا رهبران با اتخاذ سیاستهایی که اقتصاد کشور را به خاک می نشاند، خود و اطرافیان شان، همچون شاه و اطرافیانش و وارثان آنها به ثروتهای کلانی دست می یابند.[30] انتخاب نادرست بر سر «دوراهی سیاستمدار» عمدتا ناشی از غفلت یا فرهنگ نیست. کشورهای تهیدست فقیرند چون حاکمان تصمیماتی می گیرند که ایجاد فقر میکند. نتیجه گیری اینکه دستیابی به موفقیت اقتصادی منوط به حل برخی مسائل پایه ای سیاست (ایجاد نهادهای فراگیر سیاسی) است.
    از این روست که دانشمندان و پژوهشگران علم اقتصاد تاکید میکنند که: “تاکنون علم اقتصاد هیچگاه نتوانسته بود توضیح قانع کننده ای برای نابرابری در میان ملل جهان بیابد. آنهم فقط به این دلیل که مسائل سیاسی را حل شده فرض میکرد. به زبان ساده تر، مسائل سیاسی و موانع سیاسی برسر راه توسعه و… را در معادلات و بررسی های خود نه تنها وارد نمیکرد که آنها را حل شده می انگاشت. ” [31] در مطالعات جدید اقتصاد دانان با اشراف به این کمبود توانسته اند این مانع تاریخی را کنار بزنند، علت عدم توسعه کشورها را توضیح دهند.
    اثر نفت بر توسعه ایران
    همانگونه که منابع طبیعی یک کشور بدون ایجاد نهادهای اقتصادی فراگیر متکی به نهادهای سیاسی فراگیر منجر به توسعه و پیشرفت نمی شود. تجربه شکست تاریخی اقتصاد ایران در زمان شاه نیزبا منابع طبیعی غنی و بویژه نفت، با نهادهای سیاسی استثماری(استبدادی)، و اقتصاد دستوری، بدون نهادهای فراگیر اقتصادی، یافته های جدید را همچون در همه دیگر کشورهای مشابه تائید میکند.
    “عبدالمجید مجیدی، رئیس وقت سازمان برنامه و بودجه در کابینه ی هویدا در خاطرات اش از کنفرانس سالانه اقتصادی در رامسر یاد میکند که کارشناسان اقتصادی همین هشدار [ریختن پول نفت به بازار] را در حضور شاه مطرح کردند که او عصبانی شد و جلسه را ترک کرد. سپس مجیدی را احضار کرده و گفته بود که اگر کارشناسان از این حرف ها بزنند «من در آن سازمان برنامه راگِل میگیرم.» [32]
    شاه وقتی نتوانست از آلمان یا امریکا کارخانه‌ی ذوب آهن بخرد، به سراغ روس‌ها رفت. و چند سال بعد با بالا رفتنِ شگرفِ درآمد نفت، برای ابراز وجود در برابر اروپایی‌ها و گرفتن انتقام از آن ناکامی، ۲۵ درصد از سهام کارخانه‌ی کروپ آلمان را خرید. این کارخانه نماد صنعت فولاد آلمان در جهان بود و روزگاری در جهان صنعتی همتا نداشت. و شاه می‌خواست عقده‌ی تاریخی نبودِ صنعت فولاد در ایران را با خرید این صنعت از شوروی ودهن‌کجی به آلمانی‌ها با این خرید، تسکین دهد. بر روی جلد مجله ی آلمانی اشپیگل عکسی از او با عینک دودی برچشم چاپ شده بود بانقشی از دودکش های کارخانه ی کروپ افتاده برشیشه های عینک. تیترپشت هم این بود:«ایرانیان می آیند» (Die Perser Kommen). …در مقاله ای دیگر… عنوان اش بود: «پرش بزرگ با پای لنگ» (Die grosse Sprung mit lahmen Fuss).
    برای فهم شکست پروژه شاه برای ساختن «ایران نوین» با نمونه های فراوانی که وجود دارد، می باید به این نکته ی روشن توجه کرد که، در همه کشورهای نفتِ خیز توسعه نیافته، از ونزوئلا و مکزیک در آمریکای لاتین تا لیبی و الجزایر و نیجریه در افریقا، و عربستان و وایران و اندونزی در آسیا، یک کشور نداریم که با در آمد نفت به معنای واقعی کلمه صنعتی و مدرن شده باشد.
    چون اساس کار رشد اقتصادی و توسعه‌ی صنعتی بر بسیج نیروی کار، فناوری، دانش‌آموزی و انضباط بخشیدن به آن است. ژاپن اولین تجربه‌ی بزرگ صنعتی کردن یک کشور و نهادنِ بنیانِ دولت-ملت مدرن در قاره‌ی آسیا، با دست خالی، بدون داشتن منابع طبیعی کارساز برای صنعت، از همین راه رفت. کاری که چین در این چهل سال کرد هم همین بود. ژنرال‌های فرمانروا بر کره جنوبی و تایوان و سیاست‌مداری که سنگاپورِ به آن کوچکی را به این توان اقتصادی شگفت، رساند، از راه بسیج سراسری نیروی کار (نهادهای اقتصادی فراگیر) و انضباط بخشیدن به آن و ایجاد نهادهای آموزشیِ سختگیر و زیربناهای ضروری برای اقتصاد مدرن به این هدف‌ها رسیدند.
    «مدرنیته بسیج سراسری است»، یا همان «اقتصاد فراگیر» این عبارتی ست از ارنست یونگر، فیلسوف آلمانی، که مارتین هایدگر هم درباره‌اش حرف می‌زند. بسیج سراسری به این معناست که همه باید بیایند در خدمت ساختار سیاسی دولت مدرن با نهادهای سیاسی فراگیر و اقتصاد صنعتی مدرن و آموزش ببینند وسازمان یابند و رده‌بندی شوند. این استخوان‌ بندی جامعه‌ی مدرن است.
    کارکرد مشاوران برای مستبدین
    “در نیمه‌ی دوم سال1356 ، با پدیدار شدنِ بحران‌ها، در سازمان برنامه به همه‌ی مدیریت‌‌ها، از صنعت و کشاورزی تا آب و برق و جز آن‌ها، «دستور» داده بودند که وضع کشور را در هر رشته‌ای گزارش کنند. تحت نظارت «آلکس مژلومیان» کارشناس ارشد سازمان برنامه و بودجه نظرات کارشناسان منظم و خلاصه و جمع‌بندی شد. داده‌ها آینده را تاریک نشان می‌داد. گزارش برای مجیدی، رئیس سازمان برنامه، فرستاده شد. ولی مجیدی گفته بود که: «حالا کی می‌تواند این را ببرد پیش اعلیٰحضرت؟» یعنی کسی جرأت نداشت واقعیت‌ها را به شاه بگوید. کسی نمی‌توانست بالای حرف شاه حرفی بزند. او هم، مانند همه‌ی دیکتاتورها[چه در حکومت چه در تشکلهای سیاسی]، تنها کسانی را دور و بر خود نگاه می‌داشت که چاکرمنشانه «اوامر ملوکانه» [یا رهبری عقیدتی] را بپذیرند و برآن مهر تائید بگذارند.” [33] همانگونه که چهل و سه سال است در فرقه رجوی تحت استبداد مطلق رجوی تمامی اعضای سازمان با خاری در گلو مجبورند روزانه شکست های کمر شکن کننده را پیروزی های بزرگ رهبری بنامند.
    کارکرد محققین و پژوهشگران استنفورد برای شاه
    در دهه‌ی ۱۹۷۰، با نظر به پیشرفت‌های چشمگیر توسعه در ایران در زمینه‌های گوناگون، شاه از سازمان برنامه و بودجه خواست که از تیم تحقیقاتی دانشگاه استنفورد دعوت کنند تا چشم‌انداز جهش اقتصادی ایران را ارزیابی کنند. این کاری بود که این تیم تحقیقاتی در ژاپن هم انجام داده بود. ماجرا از این قرار بود که در نیمه‌های دهه‌ی ١٩۵۰، دانشگاه استنفورد تیمی از اقتصاددان و کارشناسان تکنولوژی تا جامعه‌شناس و مردم‌شناس را به ژاپن فرستاد تا با جمع‌آوری داده‌ها آینده‌ی اقتصادی این کشور را پیش‌بینی کنند. پس از جمع‌بندی داده‌ها اعلام شد که ژاپن در آستانه‌ی جهش بزرگ اقتصادی ست. با توجه به رشد اقتصادی بالای ده در صد در ایران، شاه دوست داشت که همان تیم استنفورد به ایران بیایند و همان حرف‌ها را در باره‌ی آینده‌ی ایران بزنند. آنها هم آمدند و بررسی کردند، اما به این نتیجه رسیدند که جهش اقتصادی در ایران به جایی نمی‌رسد. شاه هم عصبانی شد و از سازمان برنامه خواست به نتیجه گیری این تیم پاسخ [دندان شکن] بدهند.
    در اقتصادهای «دستوری–غیر فراگیر» تحت «نهادهای سیاسی استثماری» نه تنها مردم از صحنه حذف هستند، حتی کارشناسان نیز اگر حذف نیستند صرفا جهت تائید پروژه های غلط بکارگرفته میشوند،همانگونه که در قسمت سوم در مورد کشور غنا مشاهده کردیم. بنابراین این غفلت و کمبود دانش رهبران نیست که مانع توسعه است. این استبداد مهار نشده است و فقدان نهادهای سیاسی محدود کننده سیاستمداران است، که مانع توسعه میگردد. کافی بود شاه به توصیه های متخصصین و مشاوران گوش میداد.
    “در همین دوران در راهروهای سازمان برنامه و بودجه نمودارهایی به دیوار نصب شده بود که رشد اقتصادی ایران را با ژاپن می‌سنجید. این نمودارها نشان می‌دادند که رشد اقتصادی ژاپن در دو-سه دهه‌ی پس از جنگ جهانی دوم، که چشم دنیا را خیره کرده بود، تا ۱۹۹۵ رفته-رفته افت می‌کند. اما نمودار رشد اقتصادی فزاینده‌ی ایران، در قیاس با آن، نشان می‌داد که، به‌عکس، رشد اقتصاد ایران شتاب می‌گیرد و در سال ۱۹۹۵ از ژاپن جلو می‌زند. اما این‌ها همه، سرانجام داستانِ خواب شتر و پنبه‌دانه از آب درآمد که شاهد تکرار آن به صورتی دیگر در وضع کنونی ایران هستیم. [34]
    “حالا باید دید می توان از این الگوها تقلید کرد یا نه؟ در کار علمی الگو برداری قابل تقلید نیست. قوانین علمی مانند قانون برق ثابت است. اما الگو یعنی شیوه عمل بر اساس شرایط زمانی و مکانی خاص. در توسعه نمی توان از سازو کارهای علمی مثلا ژاپن استفاده کرد مگر شرایط زمانی و مکانی با آن یکسان باشد. حتما اگر میخواهید توسعه پیدا کنید باید نهاد سازی حکومت توسعه [نهادهای فراگیر سیاسی و نهادهای فراگیر اقتصادی] شکل بگیرد.” [35] بدون نهادسازی توسعه شدنی نیست. گذشته از ثروت اندوزی های سران پهلوی [36] تجربه تلاشهای رضا شاه و فرزندش محمدرضا شاه، گواه روشنی است که با استبداد مطلقه با مجلسی بی اراده و یا مرکب از دو حزب معروف به «بله» و «بله قربان» گویان (حزب ملی- دکتراقبال و حزب مردم-اسدالله علم) نمیتوان کشوری را توسعه داد.
    یک بازیگر مهم که در فرایند توانمند سازی نقش ایفا میکند، رسانه ها هستند. هماهنگ سازی و تداوم توانمند سازی جامعه عموما بدون تولید گسترده اطلاعات در مورد این که آنانی که در قدرت اند دست به سوء استفاده های اقتصادی و سیاسی می زنند یا خیر، دشوار است.
    نتیجه گیری
    تاریخ مملو از جنبش های اصلاحی است که تسلیم قانون آهنین اندک سالاری شدند و براثر آنها مجموعه ای از نهادهای استثماری جای خود را به مجموعه هایی حتی زیان بارتر دادند. درانگلستان و … شکل گیری نهادهای سیاسی فراگیر را از طریق یک انقلاب سیاسی مشاهده کردیم. اما انقلاب های سیاسی عموما با دشواری و ویرانی فراوان بوجود می آیند و موفقیت شان قریب به یقین نیست. انقلاب بولشویکی با هدف جایگزینی نظام استثماری تزاری با نظامی عادلانه برای میلیون ها روسی نتیجه عکس داشت. و نهادهایی بسیار ستمگرانه تر و استثماری تر جایگزین حکومت تزار شد. رابرت موگابه ازسوی بسیاری بعنوان یک مبارز راه آزادی که رژیم نژادپرست و به شدت استثماری «یان اسمیت» را در رودزیا خلع کرد پنداشته می شد. اما شدت استثمارگری نهادهای زیمبابوه کمتر از دوران پیش از استقلال نشد. موفقیت برای استقرار نهادهای فراگیر در توانمند سازی اقشار نسبتا گسترده جامعه است. کثرت گرایی به عنوان هسته سخت نهادهای سیاسی فراگیر، مستلزم توزیع گسترده قدرت سیاسی در جامعه است. و اگر قرار است تحول از نهادهای استثماری آغاز شود که قدرت را به گروهی اندک از فرادستان تفویض کرده اند وقوع دگرگونی نیازمند فرآیندی از توانمندسازی است. همان طور که در انگلستان آمد، این همان چیزی است که انقلاب شکوهمند را از سرنگونی یک طبقه حاکم توسط طبقه ای دیگر متمایز می کند. در مورد انقلاب شکوهمند، ریشه های کثرت گرایی در سرنگونی جیمز دوم از طریق انقلابی سیاسی به رهبری ائتلافی گسترده از تجار، صنعتگران، ثروتمندان و حتی بسیاری از اعضای طبقه اشراف انگلستان قرار داشت که در اتحاد با سلطنت نبودند. به بیان دیگر، انقلاب شکوهمند به واسطه بسیج و قدرت یابی قبلی یک ائتلاف فراگیر تسهیل شد و مهمتر از آن، این انقلاب به نوبه خود به قدرت یافتن بیشتر اقشاری حتی گسترده تر از گذشته منتهی گردید، اگر چه این اقشار به وضوح فراگیری شان بسیار محدودتر از کل جامعه بود و انگلستان تا 200سال پس از آن فاصله زیادی با یک دمکراسی حقیقی داشت.
    عواملی که منجر به ظهور نهادهای فراگیر در مستعمرات آمریکای شمالی شدند نیز مشابه بودند. انقلاب فرانسه نیز نمونه ای از قدرت یابی اقشار وسیع تر جامعه است که علیه رژیم کهنه فرانسه برخاستند و راه را برای نظام سیاسی کثرت گراتری هموار کردند. هرچند دوران وحشت روبسپیر که رژیمی آدمکش و ستمگر بود، نشان میدهد که فرایند توانمند سازی بدون دست انداز نیست. اما در نهایت نه «گویتن» و اقدامات افراطی روبسپیر بلکه «اصلاحات پردامنه» به عنوان میراث انقلاب فرانسه در فرانسه و بخش های وسیعی از اروپا به اجرا در آمد، تاریخ ساز شد.
    متاسفانه نهادهای استبدادی موجود در پیشینه تاریخی کشور، کماکان سایه سنگین و شوم خود را از مناسبات و تحولات سیاسی ایران برنکنده است. فرادستان نه تنها تلاشی برای کثرت گرایی نمی کنند، بلکه به چیزی جز مونارشی در وحدت عمل با آپوزیسیون چه از نوع خود فروخته به اجانب همچون فرقه مجاهدین به رهبری مسعود و مریم رجوی و… و چه آنها که به ننگ خود فروشی هنوز آلوده نشده اند رضایت نمیدهند. تاریخچه فعالین سیاسی خارج کشوری نیز در نمایشی از پراکندگی نزدیک به نیم قرنی خود، در تیره و تار کردن افق کثرت گرایی در ایران کمک کار نهادهای داخلی ند، بلکه درصورت سرنگونی نه چندان احتمالی حکومت کنونی چشم انداز خطرناکی حتی برای ثبات و یکپارچگی آینده کشورند.
    با مباحثی که در این مجموعه مقالات آمد و البته با مطالعه بیشتر خوانندگان حول مسائل مطرح شده در آنها، باید بتوانند حدس بزنند که آیا رژیم کنونی اساسا قصد توسعه داشته یا دارد؟ و اگر داشته است، با سفارت گیری، مورد تائید همه بزرگان فرهنگ!، علم!، دین! و مبارزه!، با جنگ تحمیلی هشت ساله ناشی از آن، و سپس تحریم های کمرشکن به یمن وطن فروشی مسعودرجوی در افشای پروژه اتمی رژیم برای اسرائیل، و… با نهادهای سیاسی و اقتصادی انحصاری موجود در کشور آیا اساسا جایی برای حرف از توسعه زدن باقی می ماند؟
    جان میلیتون می گوید:
    “حقیقت مانند حرامزاده ای است که هربار که به دنیا می آید سبب بدنامی کسی می شود که او را زاییده است.” اما باز هم از قول اسپینوزا باید تاکید کرد: “نباید خندید و نباید گریست، بلکه باید فهمید.” [37]
    داود باقروند ارشد
    پایان
    بهمن ماه 1400
    فوریه 2022
    مطالب مرتبط
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم
    تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

قسمت چهارم نقد شریعت مسعودرجوی، داعش ایرانی را از دادگاههای انقلابش بشناسید، وی که حامی دادگاههای انقلاب خلخالی بوده است، برای فرار به جلو فراخوان به دادگاه بین المللی میدهد
جنبش جداشدگان از فرقه رجوی تلاش برای اقدام تروریستی بمب گذاری پاریس را بشدت محکوم میکنند
چرا طرح بمبگذاری شو مریم رجوی فقط در تور اسرائیل افتاد

پانوشت ها و ارجاعات :

  1. ↑ مک، قسمت اول این سلسله مقالات، زیر تیتر:”مبدا تاریخ توسعه معاصر، انقلاب شکوهمند 1688“
    2, 3. ↑ آقای محمدعلی همایون کاتوزیان در کتاب “اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی” ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی شرح کاملی از سیستم استبداد موجود در ایران را بصورت خلاصه ای از کتاب 450 صفحه ای خود در 40 صفحه اول آن داده اند که بسیار روشنگر است.
  2. ↑ عظیمی آرائی حسین، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص87
    5, 6, 7, 8, 26, 27, 33, 34, 35. ↑ همانجا
  3. ↑ علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران(دولت دست نشانده)57-1320، تهران، قومس،1376،ص280.
    10, 21. ↑ یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمند و دیگران، تهران، نشر مرکز، 1399، ص387.
  4. ↑ حسین فردوست (زاده ۲ اسفند ۱۲۹۶ در تهران – درگذشته ۲۸ اردیبهشت ۱۳۶۶ در تهران) ارتشبد نیروی زمینی شاهنشاهی ایران، رئیس دفتر ویژهٔ اطلاعات از ابتدای تأسیس در ۱۳۳۸، قائم‌مقام ساواک طی سال‌های ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۲، رئیس سازمان بازرسی شاهنشاهی از ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۷ و یکی از برجسته‌ترین و مؤثرترین چهره‌های اطلاعاتی دوران حکومت پهلوی و همدرس و دوست صمیمی دوران کودکی و نوجوانی محمدرضا پهلوی بود
  5. ↑ حسين فردوست، خاطرات‌ ارتشبد سابق‌ حسين‌ فردوست‌، ج 1، ص 257
  6. ↑ حسين فردوست، خاطرات‌ ارتشبد سابق‌ حسين‌ فردوست‌، ج 1، ص 2837
  7. ↑ اگر دولت استثماری باشد، اقتصاد را از فراگیری خارج و به فرادستان خودی اختصاص میدهد.
  8. ↑ وقتی دولتی دمکراتیک و فراگیر است، با تکیه به قوانین، امکان دسترسی همتراز را فراهم و از انحصارات اقتصادی فرادستان جلوگیری میکند
  9. ↑ طبعا مردم و صاحبان صنعت و اقتصاد فراگیر، از هیچ نهاد استثماری که اقتصاد را به انحصار خود در می آورد حمایت نمیکند
  10. ↑ International Labur Office. “employment and Incom Policies for Iran” unpublished report Genova 1972. Appendices . B-1, G.Lenczowski, ed., Iran Under the Pahlavis (Stanford, 1978). M.Grzueland J. Skolka, World Employment Research: Working Papers (Geneva, 1976).
  11. ↑ از لحاظ اصطلاحی نسق عبارت است از حق شخصی جهت کشت بر روی زمینی که مالک آن شخص دیگری می¬ باشد. مقدار زمین ¬هایی که فردی جهت آبادانی آن اقدام نموده و تحت تصرف وی می باشد نسق زراعی اطلاق می¬ شود. بر اساس قانون، شخص دارای نسق زمین، مالک قانونی آن می باشد و از لحاظ قانونی قابلیت انتقال را به اشخاص دیگر دارد.
  12. ↑ صرفا جهت تامین معاش یک خانوارکشاورز بدون هیچ اضافه تولیدی 7 هکتار زمین آنهم با آب و زمینی قابل کشت نیاز دارد
  13. ↑ م ک به قسمت « پیش زمینه های گسست اجتماعی» در مقاله چرا انقلاب 22 بهمن چرا خمینی https://www.nototerrorism-cults.com/2021/01/25/%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-22-%d8%a8%d9%87%d9%85%d9%86-%d9%88-%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%ae%d9%85%db%8c%d9%86%db%8c%d8%9f/
  14. ↑ عظیمی آرائی حسین، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص123
  15. ↑ Leon Trotosky
  16. ↑ عظیمی آرائی حسین، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص124
  17. ↑ عظیمی آرائی حسین، اقتصاد ایران: توسعه، برنامه ریزی، سیاست و فرهنگ، نشرِ نی، 1391چاپ چهارم، 1400، ص83
  18. ↑ م کنید به مقاله “سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن از (دوره پدرش) قسمت آخر
  19. ↑ در ایران و ژاپن تقریبا فرایندهای توسعه را با هم شروع شد و تا انقلاب مشروطه هم واقعا خیلی عقب نبودیم
  20. ↑ م ک به “سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن از (دوره پدرش) قسمت آخر
  21. ↑ We will argue that achieving prosperity depends on solving some basic political problems. It is precisely because economics has assumed that political problems are solved that it has not been able to come up with a convincing explanation for world inequality. Explaining world inequality still needs economics to understand how different types of policies and social arrangements affect economic incentives and behavior. But it also needs politics. «Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012 P83«
  22. ↑ آشوری داریوش، چرا سلطنت پهلوی ناتمام ماند، چرا انقلاب شد؟
  23. ↑ مراجعه کنید به مقاله سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن و سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن (از دوره پدرش) قسمت آخر، و کتب منتشر شده توسط سران پهلوی و تاریخ نویسانی چون یرواند آبراهامیان-ایران بین دو انقلاب، عباس میلانی -نگاهی به شاه، پروفسور پیترآوری-تاریخ معاصرایران از کودتای 28مرداد1332تا اصلاحات ارضی و….
  24. ↑ کاتوزیان همایون، اقتصاد سیاسی ایران از قاجار تا پهلوی
    ← عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ – قسمت پنجم
    سازمان مجاهدین و دروغ بزرگی به نام نجات جان کودکان →

ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی
فوریه 24, 2022
داود باقروند ارشد
چون گفتنی باشد،
و همه عالم، از ریش من، در آویزد،
که مگر نگویم…،
اگر چه بعد از هزار سال باشد،
این سخن،
بدان کسی برسد
که من خواسته باشم!
شمس تبریزی
قبلا زنان نجات یافته متعددی از فرقه رجوی از ازدواج های اجباری مسعود رجوی با زنان جدا شده از اعضای مرد این فرقه با قوادی مریم رجوی را منتشر کرده اند.اما برای اولین بار است که فرزندان مجاهدین (دخترانشان) زبان می گشایند و از ازدواج مسعود رجوی با خودشان در زمان کودکی و زیر سن قانونی ازدواج پرده بر میدارند.
گزارش زیر که برای نگارنده ارسال شده است، متعلق به یکی از پدران عضو سابق مجاهدین درآلمان است که دخترش قربانی و شاهد چنین فجایع و جنایاتی که مسعود ومریم رجوی مرتکب شده اند، میباشد. این قلم همواره در مورد فرقه رجوی بعنوان داعش ایران نسبت به خطرآنها در آینده ایران هشدار داده ام. نگارنده خود شاهد و ناظر اعمال داعشی رجوی بوده واعتراض کرده ام و بعضا به دهسال زندان محکوم شده ام. که در مقالاتم مکرر بدان اشاره کرده ام. در زیر گزارش این دختر زیر سن قانونی را (که نامشان و گزارش آن در هر دادگاهی قابل ارائه است محفوظ است) را بخوانید.
در گزارش، از دختران جوان زیر سن قانونی یاد میشود که مطابق میل رجوی عمل کرده و به تازه واردها توصیه میکردند هرچه مریم و مسعود میخواهند انجام دهند. توضیح اینکه، رجوی رذل همواره برای فریب کودکان مجاهدین عده ای کودکان قبلا مسخ شده از درون حرمسرایش را از قبل آماده و توجیه می نمود تا با وانمود کردن به اینکه اولین بار است به عقد مسعودرجوی در می آیند، با اعمالی که رجوی میخواست این بخت برگشتگان جدید الورود به حرمسرایش انجام دهند را بصورت پیش در آمد اجرا کنند. تا تازه وارد ها به حرمسرایش بدانند چه باید بکنند و مریم رجوی مجبور نباشد بگوید “حالا مسعودرجوی را ببوسید” و یا “حالا به سر و روی و…مسعود رجوی دست بمالید”
کسانیکه از جنایات مسعود و مریم رجوی در فرقه رجوی با خبرند ولی ایرانیان و جهان را از آن مطلع نمیکنند، به نسلهای آینده و ایران آینده ظلم میکنند. و باید مسئولیت این کم کاری را بر عهده بگیرند. ایران نباید از چاله به چاه بیفتد.
داود باقروند ارشد
گزارش فرزند دختری پدری عضو سابق مجاهدین از ازدواج مسعودرجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین بصورت دسته جمعی با وساطت مریم رجوی.

نمونه گردن بندی که مسعودرجوی با حلال! “کردن” هر زنی برای خودش به آنها میداد که توسط خانم زهرا میرباقری چندسال قبل افشا شد
عین گزارش مطالب داخل کروشه از نگارنده است:
دخترم برام تعریف کرده می گفت ما دخترای جوان [فرزندان مجاهدین]تازه از خارجه آمده را در دسته های چند نفره در سال 74 [وقتی فقط 17 سال داشت]پیش رجوی بردند که مریم پیشش نشسته بود. مریم اول به ما گفت: خوب شما که اینجا آمده اید باید فکر شوهر و ازدواج را از کله تان بیرون کنید و از این به بعد به مسعود محرم هستید. بعد یکی یکی پیش مسعود می رفتیم و برای هر کدام یک گردن بند با عکس حضرت مریم را می داد.
[ مسعودرجوی هنگام دادن گردن بندها]با خودش دعا می خواند و دست به سر و روی دخترها می کشید. وقتی نوبت من شد و گردن بند را گرفتم تا خواست دست دراز کنه و به من دست بزنه خودم را سریع به عقب کشیدم و جا خالی دادم برگشتم نشستم و رو سری [ام را ] هم در نیاوردم.
بعضی دخترها [که کم سن و سال تر بودند]هم می رفتند همین کار را می کردند ولی بعضی ها خیلی لوس بازی در می آوردند. مسعود[رجوی] که دست بهشان می مالید آنها هم مسعود[رجوی] را دستمالی می کردند و می بوسیدند و روسری هایشان را درمی آوردند و به ما می گفتند “روسری هایتان را در بیاورید برادر مسعود محرم است.”
و بعد که رجوی رفت آن لوس ها رفتند سر ته ماندۀ استکان چای رجوی دعوا می کردند و هر کدام به نوبت به آن زبان می زدند و تبرک می کردند!!!!
ما تهوع مان گرفته بود. [دخترم هنگام تعریف کردن جنایات رجوی] ادای آنها و لوس بازی شان را با حالت نفرت پیش من نشان می داد.
می گه با مریم هم وقتی نشست داشتیم باقی ماندۀ چای مریم را هم برداشته می خوردند و می گفتند تبرک است!! …!!!
داود باقروند ارشد
مطالب مرتبط
مجوز تجاوز به کودکان اعضای توسط فرماندهان هرزه فرقه رجوی، حق السکوت رجوی به آنها. افشای دو فرمانده هرزه رجوی
کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند
نامه سرگشاده امین گل مریمی به مسعود و مریم رجوی، چرا سازمان مجاهدین وجود کودک سربازی مانند من را انکار میکند؟
هبوط سوم ایرانیان و مسعود و مریم رجوی تعریف جدیدِ شیطان
هاروی واین اشتاین ایرانی کیست و چرا محکوم نمیشود
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت اول
رویکرد ژورنالیستی به استبداد مذهبی-فاشیستی فرقه رجوی مبارزه نیست-قسمت آخر

قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن

تاریخ بدون سانسور 10، اوضاع کشورهاي اسلامی – ایمان
مارس 3, 2022
دسترسی به قسمتهای قبلی
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
تاریخ بدون سانسور-3: محمد در مدینه: 622-630م
تاریخ بدون سانسور-4: قـــرآن
تاریخ بـدون سانسور-5: دیـن و دولـت
تاریخ بدون سانسور، 6 – شمشیر اسلام
تاریخ بدون سانسور-ق 7- خلافت اموي: 661 -750م 40-132 هـ ق
تاریخ بدون سانسور، 8- ظهور و سقوط خلافت عباسی
تاریخ بدون سانسور 9، اوضاع کشورهاي اسلامی 7 تا 656 هـ ق – (1058 -628)م

قسمت دهم

تاریخ بدون سانسور 10، اوضاع کشورهاي اسلامی – ایمان

پس از مال و زن، علاقه به رستگاري اخروي در آرزوهاي انسانی مقامی معتبر دارد. وقتی معده از غذا انباشته شد و غریزة جنسی سیري گرفت، انسان فرصت کافی به دست میآورد که به سوي خدا توجه کند. با وجود تعدد زوجات، مسلمین وقت کافی براي اندیشیدن به پرورگار خویش داشتند و مبادي اخلاقی و شریعت و حکومتشان را بر اساس دین استوار میکردند . اسلام از همۀ دینها روشنتر و سادهتر است. اساس اسلام شهادت لاال هالااالله و محمد رسول االله است، و در مرحلۀ دوم ایمان به قرآن و مندرجات آن. بنابراین، مسلمان اصیل آیین به بهشت و جهنم، فرشتگان و شیاطین، معاد و قضا و ، فروع دین میآید که عبارتند از: نماز، 2 قدر، و روز حساب نیز معتقد است. بعد از اصول دین (توحید، نبوت، و معاد) روزه، خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر. فرد مسلمان به رسالت پیامبرانی که پیش از محمد [ص] بودهاند و وحی بدیشان آمده اعتقاد دارد «. هر امتی را پیغمبري بوده» (یونس، 47 .(بعضی مسلمانان عقیده دارند که تعداد این پیامبران 000‘224 نفر بوده است، ولی ظاهراً به نظر محمد [ص] فقط ابراهیم و موسی و عیسی کلمات خدا را بر زبان رانده .اند بنابراین، مسلمان باید به تورات و انجیل معتقد باشد و بداند که همۀ مندرجات آن وحی خداست و اختلاف آن با متن قرآن نتیجۀ تحریف عمدي یا غیر عمدیی است که در آن کتابها رخ داده است؛ و هم مسلمان باید معتقد باشد که قرآن ناسخ کتابهاي آسمانی سلف است، و محمد[ص] ختم پیامبران و رسولان. مسلمانان عقیده دارند که محمد [ص] بشر و مخلوق خداست، ولی حرمت وي به عنوان پیامبر همان حرمت مسیح در نزد مسیحیان است. یکی از صلحاي قدیم اسلام در این باب گفته است که اگر به روزگار پیامبر زنده میبود، نمیگذاشت قدم وي به زمین برسد و هر کجا میرفت او را به دوش خویش میبرد .
مسلمانان پارسا نه تنها از مندرجات قرآن اطاعت میکنند، بلکه حدیث و سنت پیامبر را نیز، که در طول قرون به وسیلۀ علما محفوظ مانده، عمل میکنند؛ زیرا، به مرور زمان، در مورد عقاید و عبادات و اخلاق و قانون با مسائلی رو به رو شدند که جواب صریح آن در قرآن نبود . همچنین در قرآن آیه هاي متشابه هست که معناي آنها از بسیاري از مردم نهان بود و به توضیح احتیاج داشت. بدین جهت، بسیار سودمند بود که مسلمانان بدانند پیامبر و اصحاب وي در این قبیل موارد چه کرده و گفتهاند؛ از این رو، بعضی مسلمانان به جمع احادیث پرداختند. البته در قرن اول هـ ق از نوشتن خودداري میشد؛ در شهرهاي مختلف مدارس حدیث پدید آمد، که در آنجا درسهاي عمومی دربارة حدیث و سنت پیامبر فرا میگرفتند. بسیار عادي بود که یکی از مسلمانان براي آنکه حدیثی را بیواسطه از راوي آن بشنود از اسپانیا به ایران سفر کند. بدین گونه، مجموعهاي از سنتهاي شفاهی در اطراف قرآن پدید آمد، درست بدان گونه که مشنا و گمارا در کنار تورات پدید آمدند. همان طور که یهوداي هنسی متون نامکتوب یهود را به سال 189 میلادي فراهم آورد، بخاري نیز به سال 256 هـ ق (870 ( م احادیث را جمع آوري کرد. وي سالها در اقطار اسلام از مصر تا ترکستان سفر کرد؛ 000‘600 حدیث فراهم آورد؛ و، پس از نقد و تحقیق، 275 7 ‘حدیث از آن جمله انتخاب کرد و در کتاب صحیح خود آورد و سلسلۀ اسناد آنها را به یکی از اصحاب یا شخص پیامبر رسانید.
بسیاري از احادیث پیامبر دربارة عقاید مسلمانی توضیح میدهند. محمد [ص] هرگز نگفته بود که معجزه آورده ولی دربارة اعمال خارق عادت وي حدیثها هست که چگونه گروه بسیاري از مردم را با غذایی که براي یک نفر 3 است، نیز کافی نبود سیر کرد؛ شیاطین را از تن کسان بیرون راند؛ و به وسیلۀ نمازي باران آورد و با نماز دیگر از ادامۀ باران جلوگیري کرد؛ پستان گوسفند بی شیري را لمس کرد، و شیر از آن جاري شد؛ و بیماران با لمس کردن لباس یا موي چیده شدة او شفا یافتند. بعضی احادیث [نبوي] نیکوکاري و محبت نسبت به دشمن را ترغیب میکنند. حدیثی به پیامبر نسبت میدهند که قصۀ کارگران مزرعه و مهمانان عروسی و عملۀ تاکستان ادبیات مسیحی را به یاد میآورد. از دیدة راویان حدیث، محمد [ص] با وجود آنکه نه زن داشت، نمونۀ کامل فضایلی است که دین مسیح سفارش میکند. بعضی نقادان مسلمان گفتهاند که تبلیغات اموي یا عباسی بسیاري از احادیث مجعول را به پیامبر نسبت داده است. ابن ابی العوجاء،که به سال 155 هـ ق (772م) در کوفه اعدام شد، اعتراف کرده بود که شخصاً 000,4 حدیث جعل کرده است. گروهی از مردم شکاك بیشتر احادیث را نمیپذیرفتند و بعضیشان داستانهاي نابابی به صورت حدیث صحیح قالب میزدند. مع ذلک، تصدیق احادیثی که در یکی از صحاح آمده نشانۀ یک مسلمان سنی است، و کسانی که به صحاح متداول علاقه نشان دادهاند سنی عنوان یافته .اند حدیثی هست که جبرائیل از پیامبر پرسید «: حقیقت اسلام چیست؟» و او جواب داد «: اسلام شهادت لا اله الا االله و محمد رسول االله، نماز کردن، زکات دادن، روزة رمضان، و حج خانۀ خداست براي کسی که مستطیع باشد » . بنابراین نماز و زکات و روزه و حج «چهار عمل واجب» است که بر هر مسلمانی مقرر است و با شهادت الوهیت و نبوت «ارکان پنجگانۀ اسلام» به شمار میروند. پیش از نماز وضو باید گرفت و چون در روز پنج نماز باید گزارد، نظافت، بحق از لوازم ایمان است.
اسلام نیز چون دین یهود به صحت تن و استواري اخلاق توجه بسیار دارد؛ به نظر این هر دو دین، انسان هیچ قضیۀ معقولی را بی هدایت عالم غیب دریافت نتواند کرد. پیامبر مسلمانان را از اهمال در کار وضو بر حذر میداشت و میفرمود که خدا نماز بی وضو را نمیپذیرد. تأکید میکرد که پیش از نماز دندانها را تمیز کنند، ولی مسواك را از واجبات وضو قرار نداد. واجبات وضو، شستن صورت و دست و مسح پاست ( مائده، 6 .(جنب باید غسل کند. زنی که از حیض پاك شده یا بار نهاده باشد باید پیش از نماز غسل کند. در جامعه هاي اسلامی پیش از آفتاب و نیمۀ روز و پسینگاه و نزدیک غروب مؤذن بر گلدسته بالا میرود و به وسیلۀ اذان مسلمانان را به نماز میخواند. اذان چنین است : االله اکبر االله اکبر. االله اکبر االله اکبر. اشهد ان لا اله الا االله. اشهد ان لا اله الا االله. اشهد ان محمداً رسول االله. اشهد ان محمداً رسول االله . حی علی الصلواة. حی علی الصلواة. حی علی الفلاح. حی علی الفلاح. االله اکبر االله اکبر. لا اله الا االله . براستی چه نیرومند و شریف است این دعوت که مردم را پیش از طلوع آفتاب به بیداري دعوت میکند؛ چه خوب است انسان به هنگام نیمروز از کار بازایستد، و چه بزرگ و باشکوه است که خاطر انسان در سکوت شب به جانب خداوند جل جلاله توجه کند. چه خوشاهنگ است صداي مؤذنان در گوش مسلمان و غیرمسلمان که این جهانهاي محبوس در پیکر خاکی را از فراز هزاران مسجد دعوت میکند که به سوي بخشندة زندگی و عقل توجه کنند و به جان با او پیوند گیرند.
در این پنج وقت، هر مسلمانی در هر گوشۀ دنیا باید از کار خود، هر چه هست، دست بردارد، تطهیر کند، رو به جانب کعبه بایستد، و رسوم و تشریفات نماز را به همان صورت که مسلمانان دیگر در اوقات مختلف روز عمل میکنند به انجام برساند . ١٩٠٣ هر که وقت دارد و بخواهد، براي نماز به مسجد میرود؛ معمولا همیشه مسجد براي نمازگزاران گشوده است و هر مسلمان سنی یا بدعتگذاري براي وضو و نماز یا استراحت به آنجا میرود. در زیر سقف مسجد مدرسان به شاگردان خود تعلیم میدادند، قاضیان دعاوي را حل و فصل میکردند، و فرمان با سیاست خلیفه اعلام میشد. مردم در آنجا جمع میشدند تا دربارة مسائل مورد علاقۀ خود سخن گویند، اخبار تازه بشنوند، و احیاناً دربارة کارهاي بازرگانی و مالی گفتگو کنند؛ زیرا مسجد، چون کنیسۀ یهود، مرکز کارهاي روزانه و خانۀ عام جماعت بود. روز جمعه، نیم ساعت پیش از نیمروز، مؤذن به پا میایستد و، از پس صلوات پیامبر و خاندان و اصحاب وي، مسلمانان را به نماز میخواند. به روز جمعه بهتر است نمازگزاران پیش از حضور در مسجد غسل کنند، لباس پاکیزه بپوشند، و عطر بزنند. اگر غسل نکرده باشند، باید در مسجد وضو بگیرند. رسم چنین است که وقتی مردان به مسجد میروند، زنان در خانه بمانند تا حضورشان ولو در حجاب، بعضی مردان را از توجه کامل به خدا باز ندارد. نمازگزاران کفش خود را دم در بیرون میآورند و پابرهنه یا با جوراب وارد میشوند و، چون وقت نماز میرسد، پهلوي هم، به یک یا چند صف، رو به محراب که به سوي قبله است میایستند. امام جماعت به پا میخیزد و ضمن خطبۀ کوتاهی مردم را وعظ میکند.
آنگاه نماز به پا میشود و امام جماعت آیاتی از قرآن میخواند؛ نمازگزاران دیگر نیز به دنبال او میخوانند، یا فقط به خواندن سورة فاتحه اکتفا میکنند، و نماز را با رسوم معین از رکوع و سجود و تشهد و سلام به سر میبرند. در نماز مسلمانان سرود، تشریفات، آیینهاي مقدس، و نیمکت مخصوص نیست. چون به نزد مسلمانان دین و دولت یکی است، مخارج کارهاي دینی از اموال عمومی پرداخت میشود. امام مانند کشیش مسیحی موظف نیست، یک مرد معمولی است که معاش خود را از کاري دنیایی به دست میآورد؛ براي مدتی از طرف متولی مسجد به امامت مسجد تعیین میشود و دستمزد مختصري میگیرد . دین اسلام رسوم کاهنی و کشیشی ندارد. بعد از نماز مسلمانان آزادند و میتوانند دنبال کار خود بروند ه. مین قدر کافی است که ساعتی به خداي خود توجه کردهاند و جانشان از کارهاي اقتصادي و اختلافات اجتماعی اوج گرفته و، بدون آنکه توجه کنند، به وسیلۀ شرکت در مراسم نماز جماعت، دلهایشان به یکدیگر الفت یافته است. واجب دوم، که بر مسلمان مقرر است، اداي زکات است. پیامبر اغنیا را به همان دیدة مسیح مینگریست. به گفتۀ بعضیها، وي در آغاز کار یک مصلح اجتماعی بود و از فاصلۀ عجیبی که تجمل بازرگانان و اشراف با فقر عامۀ مردم داشت آزرده خاطر بود. ظاهراً غالب پیروان وي در آغاز کار از فقرا بودهاند. نخستین کاري که در مدینه کرد این بود که براي کمک به فقیران یک مالیات سالانه به مقدار دو و نیم درصد بر دارایی منقول بست . در دولت اسلام جمع آوري و تقسیم زکات به مستحقان به عهدة کارمندان دولت بود. قسمتی از حاصل زکات براي بناي مسجد و مصارف دولت و تجهیز سپاه خرج میشد؛ از جنگها هم غنایم فراوان به دست میآمد و سهم فقیران افزوده میشد. عمربن عبدالعزیز چنین گفت « :
نماز، ما را به نیمۀ راه خدا میبرد، روزه، ما را به در قصر او میرساند، و زکات، ما را وارد آن قصر میکندعمربن عبدالعزیز
در روایات از مسلمانان سخاوتمند که مال خویش را به فقیران بخشیدهاند سخن بسیار رفته است، فی المثل حسن بن علی ]ع[ ، به گفتۀ روایات، در ایام زندگی خود سه بار اموالش را با فقرا تقسیم کرد و دوبار دیگر هر چه داشت به آنها بخشید. واجب سوم مسلمانی روزة رمضان است. باید بگوییم که شراب و مردار و خون و گوشت خوك و سگ مطلقاً بر مسلمانان حرام است، ولی اسلام از این جهت به قدر آیین یهود سختگیر نیست و خوردن محرمات را به هنگام ضرورت اجازه داده است. یک بار از پیامبر دربارة پنیري که با گوشت حرام مخلوط بود پرسیدند، فرمود بسم االله بگویید و بخورید . وي از زاهدمآبی افراطی تنفر داشت؛ رهبانیت را براي مسلمانان حرام کرده بود (اعراف، 32 .)
مسلمانان حق داشتند از مواهب حلال زندگی بدون اسراف بهرهور شوند. ولی اسلام، چون دینهاي دیگر، مسلمانان را به روزهداري میخواند که روزه مایۀ تقویت اراده و تندرستی آنها بود. پیامبر پس از چند ماه که در مدینه اقامت داشت، به مسلمانان گفت که آنها نیز، چون روزة سالانۀ یهودیان در یوم کیپور، روزه بگیرند؛ شاید میخواست یهودیان را به طرف اسلام جلب کرده باشد، و چون سرسختیشان را بدید، رمضان را ماه روزه کرد. در ماه رمضان، که در بعضی سالها بیست و نه و در سالهاي دیگر سی روز است، مسلمانان در اثناي روز از خوردن و آشامیدن و استعمال دخانیات و خلوت با زنان پرهیز میکنند؛ مریضان و مسافران و اطفال و پیران فرتوت و زنان باردار از روزه معافند. آغاز کار که روزه مقرر شد رمضان در آخرین ماه زمستان و روزها تقریباً کوتاه بود، ولی در گردش سی و سه سال، رمضان به تابستان میافتد و روزها دراز و تشنگی در گرماي مشرق سخت میشود، و روزه رنجی جانکاه است؛ اما مسلمان پارسا روزه را تحمل میکند. مسلمانان هنگام شب افطار میکنند؛ میخورند، میآشامند، و از دخانیات و خلوت با زنان تا سپیدهدم بهره توانند داشت. تمام شب مغازه ها و دکانها باز است، و مردم براي خوردن غذا و انجام مقاصد خود بدانجا میروند. فقیران در ایام روزه مثل ایام دیگر کار میکنند، ولی اغنیا میتوانند به وسیلۀ خواب روز رنج روزه را آسان کنند.
پارسایان پرهیزکار دهۀ آخر رمضان را همه شب در مساجد میگذرانند، زیرا معتقدند که قرآن در یکی از این شبها بر پیامبر نازل شده و عبادت آن «از هزار ماه بهتر» است، و چون نمیدانند شب قدر کدام است، همۀ ده ه را شب زندهداري میکنند. وقتی رمضان پایان مییابد، روز عید فطر را جشن میگیرند؛ غسل میکنند، لباس نو میپوشند، به همدیگر شادباش میگویند، زکات [فطریه ] و هدیه میدهند، و به زیارت قبور میروند. واجب چهارم مسلمانی حج است. حج مکانهاي مقدس از رسوم متبع مشرق زمین بوده است. یهودیان آرزو داشتند کوه صهیون را ببینند و اعراب بت پرست، روزگاران دراز پیش از پیامبر، به زیارت کعبه میرفتند. اسلام این رسم قدیم را تأیید کرد و همین قضیه از جمله عللی بود که اسلام را بسرعت در عربستان رواج داد. کعبه از آن پس که از بتان پاك شد، خانۀ خدا شد و هر مسلمانی (به جز بیماران و فقیران) میبایست هر وقت استطاعت دارد، به زیارت آن برود؛ ولی این مطلب را تفسیر کردهاند که براي یک بار در همۀ عمر است. وقتی اسلام در اطراف جهان منتشر شد، انجام حج فقط از عدة کمی ساخته بود. در خود مکه مسلمانانی هستند که هرگز مراسم حج را انجام ندادهاند . داوتی منظرة کاروان حج را با شکوه فوقالعادهاي وصف کرده است. کاروان در گرماي سوزان آفتاب در میان ریگهاي تفیده میگذرد؛ هفت هزار یا کمتر یا بیشتر از مؤمنان پیاده یا سوار اسب یا خر و استر یا کجاوه هاي مجلل با قافلهاند، ولی اکثر کاروانیان بر شتر سوارند و با هر قدم شتر تنشان به جلو منحنی میشود؛ «هر دقیقه، بخواهند یا نخواهند، پنجاه بار به طرف مکه تعظیم میبرند » .
هر روز پنجاه و احیاناً هشتاد کیلومتر را طی میکنند تا به واحهاي برسند و براي استراحت بار بیندازند. در این سفر سخت بسیاري از داوطلبان زیارت مریض میشوند و به راه میمانند، بعضیها میمیرند و پیکرشان براي درندگان راه میماند، برخی محتضر میشوند و میگذارندشان تا مرگشان برسد. حاجیان [اهل سنت] در مدینه قبر پیامبر را زیارت میکنند و بر قبر ابوبکر و عمر، که در مسجد پیامبر است، میگذرند و بعضیشان عقیده دارند که در مجاورت این قبرها، محلی براي عیسی بن مریم محفوظ مانده است . وقتی قافله به نزدیک مکه میرسد، بیرون شهر خیمه میزند، زیرا داخل شهر حرم مقدس است. آنگاه حاجیان غسل میکنند، احرام میبندند، پوشش سفید ندوخته به تن میپیچند، سواره یا پیاده مسافتی بسیار طی میکنند تا در محله هاي شهر مسکنی بیابند ز . ایران باید در همۀ مدت اقامت در مکه از منازعه و خلوت با زنان و محرمات بپرهیزند . شهر مقدس در ایام حج محل تلاقی مسلمانان از هر قوم و نژاد و طبقه است که همگی، بیامتیاز، مناسک حج را اجرا میکنند و وقتی به مسجدالحرام میروند، از فرط نشاد روحی، گلدسته هاي بلند بالاي دیوارها و طاقها و ستونها را نمیبینند.
در کنار چاه زمزم که، به گفتۀ روایات، اسماعیل از آب آن نوشیده است با خضوع توقف میکنند و از آب آن، بی توجه به حرارت و تأثیر آن، مینوشند؛ بعضیها از این آب به کشور خود میبرند تا در موقع دیگر و مخصوصاً هنگام مرگ بنوشند. سرانجام، زایران، در سکوتی عمیق و روحانی، به کعبه نزدیک میشوند. کعبه بناي کوچکی است که داخل آن را با چراغهاي نقره، که از سقف آویخته، روشن کردهاند و دیوارهاي بیرونی آن با پارچۀ ابریشم گرانبها پوشیده است. حجرالاسود معروف از بیرون به یکی از دیوارها منصوب است. حاجیان به دور کعبه طواف میبرند و حجرالاسود را میبوسند یا لمس میکنند یا به احترام آن خم میشوند. بعضیها، بیاعتنا به رنج بیخوابی و خستگی، شب را در داخل مسجد به صحبت یا نماز یا تفکر دربارة هدف سفر به سر میآورند. روز بعد، حاجیان، به یادگار هاجر که به جستجوي آب براي فرزند تشنه خود به هر سو شتابان بود، هفت بار میان صفا و مروه، که دو تپۀ کوتاه بیرون مکهاند، میدوند . روز هفتم کسانی که طالب حج اکبرند به عرفات میروند که تا مکه هفت ساعت راه است و در آنجا به یک خطبۀ طولانی سه ساعته گوش میدهند. آنگاه در نیمه راه بازگشت شبی در مزدلفه توقف میکنند و روز هشتم به منی میشتابند و چند ریگ به طرف ستونهایی که در آنجا هست پرتاب میکنند [رمی جمره ]. به اعتقاد مسلمانان، ابراهیم به همین طریق شیطان را که میخواست او را از قربانی کردن فرزندش باز دارد دور کرد. این همه مراسم حج است و حاجیان اعمالی را که پیامبر در زندگی خود در ایام حج کرده بود تکرار میکنند. مسلمانان در همۀ اقطار جهان روز قربان را عید میگیرند و در این روز، که دهم ذیحجه است، گوسفند میکشند و به قصد تقرب خدا گوشت و صدقه تقسیم میکنند.
آنگاه حاجیان مو میسترند و ناخن میگیرند و ناخن و موي چیده را به خاك میکنند. بدین سان حج پایان میپذیرد، ولی معمولا حاجیان پیش از آنکه به خیمه گاه قافله بازگردند، یک بار دیگر کعبه را زیارت میکنند؛ آنگاه از احرام بیرون میآیند، لباس عادي میپوشند، و با دلی آسوده و سرفراز از زیارتی که کردهاند سفر دراز خود را براي بازگشت به وطن آغاز میکنند. زیارت خانۀ کعبه و انجام مناسک حج همان نتایجی را در بر دارد که پیروان دین یهود و مردم مسیحی از زیارت بیتالمقدس و روم به دست میآورند. این مراسم فرد مسلم را به جامعۀ بزرگ اسلامی پیوند میدهد، از تجربهاي درونی و پرشور برخوردار میکند، و مبانی دین او را استحکام میبخشد. حج با مراسم پرهیز و تقوا، بدوي صحرا و مردم فقیر، تجار ثروتمند شهرها، بربرها، زنگیهاي افریقایی، شامیها، ایرانیها، ترکها، تاتارها، هندوها، چینیان، مصریان، و دیگر اقوام مسلمان رابه جایی گرد میآورد که یک جور لباس ساده به تن دارند و دعاهاي معینی را به زبان واحد یعنی زبان عربی میخوانند؛ شاید به همین جهت اختلافات نژادي در اسلام چندان سخت نیست. شاید آنها که مسلمان نیستند اندیشه کنند که طواف کعبه با عقل ناسازگار است. مسلمانان نیز که رسومی نظیر این را در دینهاي دیگر میبینند لبخند میزنند و حیرت میکنند که مسیحیان در یکی از مراسم خود «خدا را میخورند . »
مسلمانان این طواف را رمز یک ارتباط روحی و استمداد معنوي میشمارند. در همۀ دینها مراسمی هست که فهمیدنش براي کسانی که پیرو آن نیستند دشوار است . در هر دینی، هر قدر هم مبادي آن عالی باشد، خرافاتی نفوذ میکند که مربوط به مبادي دین نیست، بلکه زاییدة عقولی است که جسم و جانشان از تلاش در راه زندگی جاوید درمانده است؛ به همین جهت گروهی از مسلمانان به جادو اعتقاد دارند و پندارند که جادو میتواند از غیب خبر دهد، گنجهاي نهانی را کشف کند، عشق را در دلها پدید آرد، دشمن را آزار کند، بیمار را شفا دهد، و از حسد جلوگیري به عمل آورد. بعضی از آنها معتقدند که جادوگران میتوانند انسان را به حیوان یا گیاه مبدل کنند، یا به وسایل خارق العاده از جایی به جاي دیگر توانند رفت. داستانهاي هزار و یکشب بر محور این پندارهاست؛ در آنجا ارواح از هر طرف به وسایل جادویی بر ضد زندگان عمل میکنند و از زنانی که راغب به داشتن فرزند نیستند بچه به وجود میآورند. بسیاري از مسلمانان، مانند نیمی از مسیحیان، تعویذ و طلسم با خود دارند تا از آفات و بلیات محفوظ مانند؛ سعد و نحس ایام را باور دارند، و پندارند که خواب از آینده خبر میدهد و ممکن است خدا در خواب با ایشان سخن بگوید. در ولایتهاي مختلف اسلام، مانند ولایتهاي مسیحی، عامه به علم احکام نجوم اعتقاد دارند؛ نقشه هایی از ستارگان آسمان ثبت شده که هدف آن تنها شناختن جهت قبله و بعضی ایام عید نبوده است، بلکه میخواستهاند روز مناسب براي شروع کارهاي مهم را نیز تعیین کنند و طالع هر کسی را ـ یعنی خوي و سرنوشت او را ـ از روي ستارگانی که هنگام تولد وي در آسمان بودهاند بشناسند . دین اسلام، که در عرصۀ ایمان و عمل یکپارچه و متجانس مینمود، همانند مسیحیت، بزودي به فرقه هاي متعصب گوناگون تقسیم گشت؛ از جمله: خوارج، که تمایلات جنگی و زاهدمآبی و دموکراسی داشته است؛ مرجئه، که عقیده جبریه یا مجیره، که منکر آزادي ارادهاند و به عقیدة ایشان 4 دارند مؤمن در آخرت به عذاب دایم محکوم نمیشود؛ انسان در همه کار بناچار مطابق تقدیر ازلی رفتار میکند؛ قدریه یا اهل تفویض، که از آزادي ارادة انسان دفاع میکنند؛ و فرقه هاي دیگر که از آن میگذریم و دلبستگی و تبحري را که نسبت به مبادي خود داشتهاند میستاییم.
شیعه
ولی فرقۀ شیعه در تاریخ اسلام اهمیت فراوان دارد؛ همین فرقه است که خلافت امویان را منقرض کرد، بر ایران و مصر و ناحیۀ مسلمان هند استیلا یافت، و در ادبیات و فلسفه نفوذ بسیار نمود. مذهب شیعه در نتیجۀ قتل علی و عدهاي از مسلمانان میگفتند خداوند وقتی محمد [ص] را به عنوان رسالت 5 حسین و خاندان وي [ع ] پدید آمد. برگزید، مسلماً میخواست فرزندانش که وارث فضایل و معنویات وي هستند پیشوایان اسلام باشند. بدین جهت، به اعتقاد آنها همۀ خلفا به جز علی [ع ] غاصب بودهاند و حق خلافت نداشتهاند. از این رو وقتی علی [ع ] به خلافت رسید شیعیان خوشحال شدند، وقتی به قتل رسید عزا گرفتند، و از قتل حسین [ع ] سخت غمگین شدند. به عقیدة آنها علی و حسین [ع ] اولیاي خدا هستند، و ضریحشان را چون کعبه و قبر پیامبر احترام میکنند. محتملا پیروان آیین تشییع از عقاید ایرانیان و یهودیان و مسیحیان دربارة مسیح و افکار بوداییان دربارة مفهوم ذهنی بودي ستوه (یعنی رجعت قدیسان از پس مرگ) اثر گرفته .اند به اعتقاد ایشان، فرزندان [ع ] امامانی هستند که حکمت الاهی در آنها تجلی کرده است. امام رضا ]ع[ ، که ضریحش در مشهد در ناحیۀ شرق ایران است و مایۀ افتخار مذهب شیعه است، امام هشتم است. امام دوازدهم محمدبن حسن عسگري [ع ] به سال 260 هـ ق (873 ( م غایب شده و، به عقیدة شیعه، نمرده و در موقع مناسب ظهور میکند تا آنها را به قدرت برساند. فرقه هاي مختلف مسلمانان، عیناً چون فرقه هاي ادیان دیگر، نسبت به همدیگر بیش از نامسلمانان قلمرو اسلام دشمنی میکردند. با ذمیان ـ مسیحی، زردشتی، یهودي، و صائبی ـ چنان در ایام خلافت اموي به نیکی رفتار میشد که به روزگار ما نظیر آن در قلمرو مسیحیان نمیتوان دید. این مردم در انجام مراسم دین خود آزاد بودند، کنیسه ها و معابدشان به جا بود، فقط میبایست لباسشان به رنگ زرد باشد و مالیات سرانهاي که به اختلاف درآمد کسان از یک تا چهار دینار بود (75,4 تا 19 دلار) بپردازند. این مالیات فقط بر ذمیانی که سلاح توانستند برداشت مقرر بود؛ راهبان، زنان، نابالغان، بردگان، پیران، عاجزان، کوران، و فقیران معاف بودند. در عوض، ذمیان از خدمت سربازي آسوده بودند و به عبارت دیگر به سربازي پذیرفته نمیشدند. زکات نیز، که 5,2 %از درآمد سالانه بود، نمیدادند و دولت میبایست از آنها حمایت کند. در محاکم مسلمانان شهادتشان پذیرفته نبود، ولی یک قسم خودمختاري داشتند و تابع سران و قضات و قوانین خودشان بودند. رفتار حکام مسلمان با ذمیان به اختلاف سلسلۀ حکومتها تفاوت داشت: خلفاي راشدین با آنها سخت میگرفتند، امویان رویهمرفته ملایمت میکردند، عباسیان گاهی ملایم و گاهی خشن بودند.
عمربن خطاب یهودیان و مسیحیان را از عربستان که خاستگاه اسلام به شمار میآمد بیرون راند. یک روایت مشکوك پیمانی را به او نسبت میدهد که ضمن آن حقوق ذمیان را معین کرده است، ولی این پیمان، اگر هم بسته شده، اجرا نشده است. کلیساهاي مسیحی مصر در ایام عمر از امتیازاتی که در زمان تسلط دولت روم شرقی و پیش از فتح عرب داشتند استفاده میکردند. یهودیان خاور نزدیک مقدم اعراب را بگرمی پذیرفتند، زیرا به کمک ایشان از ظلم حکام سابق آزاد میشدند، ولی، با اینهمه، دستخوش محدودیتهایی بودند و گاه به گاه آزار میدیدند. مع ذلک با آنها مانند مسیحیان رفتار میشد، و بار دیگر کاملا آزادي یافتند و توانستند مراسم دینی خود را در بیتالمقدس انجام دهند. پیروان دین یهود، در سایۀ حکومت اسلام، در آسیا و مصر و اسپانیا خیلی بیش از زمان سلطۀ مسیحیت ثروت اندوختند. مسیحیان آسیاي باختري خارج از حدود عربستان با کمال آزادي مراسم دینی خود را به پا میداشتند، و تا قرن سوم هـ ق اکثریت شامیان مسیحی مانده بودند. به گفتۀ مورخان، به دوران مأمون (198 -218 هـ ق، 813 -833م) در قلمرو اسلام 11000 کلیسا بود و هم تعداد زیادي کنیسه و آتشکده وجود داشت. مسیحیان عیدهاي خود را علناً جشن میگرفتند. زایران مسیحی گروه گروه براي زیارت آثار مسیحی فلسطین میرفتند. صلیبیون در قرن دوازدهم میلادي مهاجرنشینهاي مسیحی معتبري در خاور نزدیک پدید آوردند که بسیاري از آنها تا روزگار ما به جاست. مسیحیانی که از کلیساي روم شرقی بریده بودند و از بطرکهاي قسطنطنیه، بیتالمقدس، اسکندریه، یا انطاکیه آزار میدیدند در سایۀ حکومت مسلمانان، که مناقشات و اختلافات کلیسایی به نظرشان معنی نداشت، آزاد و ایمن شدند. مسلمانان در کار حمایت مسیحیان از این نیز جلوتر رفتند. در قرن نهم میلادي حاکم انطاکیه نگهبانان خاص گماشت تا نگذارند مسیحیان مختلف العقیده در کلیساها یکدیگر را بکشند. در زمان امویان ملایمت و تفاهم به کمال رسید: دیرهاي راهب نشین همه جا به پا شد، اطراف آن به کار زراعت و اصلاح زمینهاي بایر پرداختند؛ اعراب راهبان را به دیدة تمجید مینگریستند، از شراب انگور دیرها مینوشیدند، و در سفرها از مهماننوازي آنها بهرهور میشدند.
زمانی مناسبات پیروان دو دین چنان دوستانه شد که مسیحیان صلیبدار میتوانستند به مسجدها بروند و با دوستان مسلمان خود گفتگو کنند. در قلمرو اسلام صدها مسیحی کارمند رسمی دولت بودند و کثرت مسیحیانی که به مقامات معتبر دولتی رسیده بودند موجب شکایت مسلمانان شده بود. سرگیوس، پدر قدیس یوحناي دمشقی، به دوران عبدالملک بن مروان خزانهدار دولت بود. خود یوحنا، که آخرین فرد از آباي یونانی کلیسا به شمار است، ریاست انجمن دولتی دمشق را برعهده داشت. به نظر مسیحیان مشرق، حکومت مسلمانان از حکومت و کلیساي روم شرقی ملایمتر بود. با وجود ملایمتی که مسلمانان آغازین داشتند، و شاید به سبب همین ملایمت، اکثر مسیحیان و همۀ زردشتیان و بت پرستان، به جز عدهاي ناچیز، و بسیاري یهودیان آسیا و مصر و شمال افریقا مسلمان شدند، زیرا مصالح مالیشان اقتضا میکرد که پیرو دین طبقۀ حاکمه باشند. اسیران جنگ میتوانستند با گفتن شهادتین و ختنه شدن از بردگی نجات یابند. غیرمسلمانان به مرور زمان با زبان و لباس عربی انس گرفتند و بتدریج پیرو شریعت قرآن شدند. جایی که هلنیسم از پس هزار سال تسلط توانسته بود تکیهگاهی استوار داشته باشد، در مناطقی که سپاه هاي رومی خدایان محلی را به جاي خود باقی گذاشته بودند، و در ولایتهایی که فرقه هاي مسیحی برخلاف مذهب رسمی روم شرقی به وجود آمده بودند، در همۀ این نواحی، عقاید و عبادات اسلام رواج گرفت. مردم به دین نو گرویدند و چنان دلبستۀ مبادي آن شدند که پس از مدتی کوتاه خدایان قدیم را از یاد بردند. در مناطقی وسیع از چین، اندونزي، و هند تا ایران، شام، عربستان، و مصر تا مراکش و اسپانیا دین اسلام در صدها قوم و نژاد نفوذ کرد، خاطرشان را مشغول داشت، بر اخلاقشان مسلط شد، زندگیشان را به قالب دیگر ریخت، و امیدهاي تازه در دلشان پدید آورد که به کمک آن رنج و محنت زندگی را فراموش کردند و داراي شخصیت و عزت نفس شدند. هنوز هم شمار کسانی که به این دین دلبستهاند در حدود 350 میلیون نفر است که اسلام وحدتشان داده و قلوبشان را، با وجود اختلافات نژادي وسیاسی، مؤتلف کرده است
پایان قسمت دهم

← ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی
هشتم مارس روز جهانی زنان- مریم رجوی: آزادی همه زنان از حرمسرای مسعودرجوی میگذرد →

تکراری
هشتم مارس روز جهانی زنان- مریم رجوی: آزادی همه زنان از حرمسرای مسعودرجوی میگذرد
مارس 8, 2022
بمناسبت هشتم مارس روز جهانی زن

کوتاه سخن اینکه، بعد از نفی کامل فرقه رجوی توسط ایرانیان در دهه 1360 و ریزش نیروهایش، تنها تاکتیک مسعودرجوی برای حفظ تشکیلات صدپاره اش اتخاذ تاکتیک جدیدی بنام انقلاب ایدئولژیک با ادعای رهایی زنان و از آن طریق آزاد کردن انرژی زنان و مقایسه آن با آزاد سازی انرژی بردگان توسط محمد پیامبر اسلام جهت تسخیردوباره جهان توسط خلیفه جدید مسلمین جهان بنام مسعود رجوی بود.
تاکتیک جدید، با خود فروشی به عراق و عربستان و برای مدتی باکمک نظامی و مالی آنها و انجام عملیات مرزی و کشتن سربازان ایرانی بدست مسعود رجوی تحت نام جنگ جبهه ای داوم یافت.
اما سونامی قبول آتش بس بین ایران و عراق این جزیره دور افتاده را حتی در همان فاصله های نوری با مردم ایران و منافع مردم ایران نیز بیشتر و بیشتر در خودش غرق نمود و اینبار مسعود رجوی توسط خود مجاهدین بطور کامل نفی شد.

ازدواج مسعود رجوی با دختران زیر سن قانونی فرزندان مجاهدین. گزارش منتشر نشده از زبان قربانی
تاکتیک رجوی برای بقاء به یمن دیوار آهنین دور قرارگاههای تشکلش در عراق و در همکاری تنگاتنگ با صدام سیکلِ سرکوب شدید داخلی، کشتن کردها برای حفظ صدام جهت حفظ دیوار آهنین خودش و سرکوب داخلی بیشتر بود.
سیکل اول سرکوب طلاقهای اجباری جهت جدا کردن مردان و زنان با هدف شکستن تمامی اتحادهای هرچند کوچک درون تشکیلاتی علیه خودش در حد اتحادهای زن و شوهرها در تشکیلات بود ، همچنین برداشتن بزرگترین مانع برسر راه کشاندن زنان دیگر به مسیری که مسعود رجوی برای مریم عضدانلو ترسیم و اجرا کرده بود. یعنی اسیر کردن زنان با بهانه آزادی زنان و تبدیل آنها از زنان ساده به رهبرانی جهانی!!! با انرژی که میتوانند نه تنها ایران بلکه جهان را تسخیر کنند. که این مهم تنها و تنها از طریق همبستری زنان با رهبر عقیدتی (خلیفه مسلمین جهان) کاری که مریم رجوی انجام داده بود عملی میتوانست بشود. مدیریت کشاندن زنان به این مسیر نیز با مریم رجوی بود. بموازات طلاقهای اجباری مردان تشکیلات که در ریز به ریز مسائل قرار داشتند و همگی مخالف رجوی بودند تماما از مسئولیتها عاری شده و خلع ید گردیدند. و جای آنها به زنانی داده شد که بقول مسعود رجوی کاغذهای سفیدی بودند که هیچ چیز در چنته نداشتند که علیه رجوی علم کنند.
توضیح عکس:کودکانی که بعد از ازدواح با مسعودرجوی مجبور بودند ابروهایشان را اصلاح کنند
در سیکل دوم که بدنبال حمله آمریکا به عراق صورت گرفت و میرفت که با از قدرت افتادن صدام این دیوار آهنین سرکوب رجوی نابود شده و اسرای مجاهد آزاد شوند، اما رجوی با کشتار کردها صدام را نجات داد و دیوار آهنین دور تشکیلات خود را حفظ نمود.
سیکل بعدی با توجه به ورود زنان به کار و مسئله دار شدنشان و اینکه مسیر مورد نظر رجوی را طی نمیکردند و تسلیم نمیشدند و تمامیت مسعودر رجوی را مورد سوال قرار میداند. مسعود رجوی با تاکتیک فرار بجلو آنها را به زندگی طلبی متهم نمود و آنها را مجبور نمود که رحم هایشان را با عمل جراحی خارج کنند تا به گفته رجوی هیچ بارقه ای از زندگی طلبی در آنها باقی نماند. در این مسیر زنان زیر تیغ جراحی رفته و رحمهایشان بیرون کشیده شد. ولی مسعود رجوی به اینهم راضی نبود و چاره را به خیال خودش بعد از نابودی زمینه های علائق فرزند طلبی، با به همبستری کشاندن زنان با خودش زمینه های علائق به همسرانشان را نیز در میان زنان از بین ببرد. اینبار نیز مریم عضدانلو همانند سیکل خارج کردن رحم زنان بکار افتاد و البته با فریب تک تک زنان آنها را به همبستری با مسعود رجوی کشاند.

نفیسه پزشک زنان در فرقه رجوی که رحم زنان را برای فراموش کردن بچه دارشدن در میآورد
اینکه رجوی انگیزه های شهوت رانی نیز داشته است یا خیر را باید از خودش پرسید. هرچند با تکیه به تاریخچه ننگین مسعود رجوی یعنی ازدواج با خانم فیروزه بنی صدر در پاریس تنها نه ماه بعد از شهادت اشرف ربیعی در ایران زمانیکه روزانه صدها میلیشیا در زندانهای رژیم به جوخه های اعدام سپرده میشدند و سپس زمانیکه هنوز با خانم فیروزه بنی صدر همسر بود به رابطه عاشقانه تحت نام عشق مرید(مریم عضدانلو) به مرشد(مسعود رجوی) غلطیده طوری که مریم عضدانلو را از مهدی ابریشمچی جدا کرد تا با وی ازدواج کند. و اینکه از سال 1363 که نابودی تشکیلات برایش مسجل شده تا کنون تمامی تاکتیکهای او در کانونش عشق و عاشقی و رابطه جنسی با زنان موج میزند، این ظن را تشدید میکند.

نکته پایانی جهت کوتاه کردن مطلب اینکه، رهایی زنان بنا به گفته خود مسعود رجوی و هزاران بار تکرار آن توسط مریم عضدانلو تنها و تنها با بردگی(خودسپاری مطلق) به رهبری عقیدتی (مسعود رجوی یعنوان یک مرد) عملی است نشان میدهد که آزادی زنان تنها بهانه ای جهت ارضاء شهوت قدرت و… پرستانه مسعود رجوی بیش نبوده است.
چرا که هیچ زنی در صورت مورد سوال قرار دادن رجوی آزاده محصوب نمیشود که هیچ بلکه ضد انقلاب بوده و مزدور رژیم تلقی میشود. آزادگی برای زنان یعنی بنده و عبد و عبید رجوی بودن. خانم مریم رجوی این است آنچه شما آنرا رهایی زنان مینامید؟
رجوی حتی به دختران زیر سن قانونی اعضای مجاهدین نیز رحم نکرد و بعد از فریب آنها و بردن به عراق در اولین فرصت همه را به عقد ازدواج خود در آورد. این فرزندان بعد از سالها سرانجام بعد از اینکه فرزندان مذکور شجاعت افشای تجازات جنسی به خودشان توسط فرماندهان انقلابی!!! مریم رجوی را پیدا کردند، دختران مجاهدین نیز به این بلوغ فکری رسیدند که بتوانند از زیر آوارهای نابود کننده مورد تجاوز قرارگرفتن در تشکیلات فرقه ای رجوی زبان بگشایند و از به عقد و ازدواج رجوی در آمدن با فریب مریم رجوی بعنوان قواد مسعودرجوی سخن بگویند. (اینجا)
نه به تروریسیم و فرقه ها
مارس 2022

——————-
مروری مختصر بر فرقه های مخرب همچون فرقه رجوی و فرقه آراویندان بالاکریشنان با یک حاکمیت استبدادی و یک کنترل افراطی بر کسانی که خانواده خود می نامید.
تصور کلی بر این بوده است که مقولاتی مانند انقلاب ایدئولوژیک و طلاق ها و هژمونی زنان و نشست های عملیات جاری و غسل و ترد خانواده و غیره تماما منحصر به مجاهدین خلق و از ابتکارات شخص مسعود رجوی بوده و در دیگر فرقه ها سابقه نداشته اند.
مروری مختصر بر فرقه های مخرب کنترل ذهن نشان میدهد که اتفاقا تمامی این مقولات که به جهت اعمال کنترل ذهن و استثمار اعضای فرقه بکار گرفته میشوند در بسیاری از فرقه ها مسبوق به سابقه بوده و به نوعی حتی این ترفند ها عینا در گذشته بکار گرفته شده اند.
در این قسمت به یک نمونه دیگر از این دست فرقه ها که اخیر انعکاسات بسیاری در رسانه های انگلستان داشت پرداخته میشود که نکات بسیار جالبی دارد.
داستان بریکستون، لندن، انگلستان
فرقه “مؤسسه کارگران” به رهبری رفیق “بالا”
حدود دو سال قبل رهبر هندی یک فرقه مائوئیستی را در لندن به اتهام تجاوز، کلاهبرداری، و جرائمی دیگر دستگیر کردند. وی قریب به چهل سال پیروان خود را سرکیسه میکرد و از آنان سوء استفاده از هر نوع می نمود. زنی که علیه او شکایت کرد سی و هفت سال اسیر این فرقه بود ولی میترسید جدا شده و حرف بزند چرا که مانند بقیه اعتقاد داشت اگر علیه فرقه افشاگری کند “یک ماهواره خاص چین کمونیست سابق آمده و وی را هدف قرار میدهد”.
این خانم الان 59 سال دارد و توانسته با کمک ارگان های خیریه ای که با مغزشوئی و برده داری نوین مقابله میکنند نجات یافته و در محلی خارج از فرقه در شهر لیدز انگلستان مستقر شود و تحت مراقبت قرار گیرد. برای بسیاری چنین مناسباتی در قرن بیست و یکم غیرقابل باور می نماید و آنها را افسانه های برده داری اعصار کهن میدانند.
جالب است که این جداشده اگرچه علیه این فرقه ظاهرا مائوئیست و طرفدار چین کمونیست سابق افشاگری نموده اما در عین حال در تلاش برای تبرئه کردن رهبر زندانی شده این فرقه می باشد. جوزفین هرایول Josephine Herivel، که دو سال قبل علیه رهبر فرقه یعنی آراویندان بالاکریشنان Aravindan Balakrishnan دست به افشاگری زده بود حالا اعتقاد دارد که وی بی گناه بوده و به غلط به اتهام تجاوز زندانی گردیده است.

جوزفین هرایول، یک نابغه سابق ویلون، ابتلا به سندروم استکهلم را رد میکند
جوزفین هرایول در سال 1976 به فرقه مائوئیستی آرویندان بالاکریشنان در لندن پیوست. او از بچگی یک نابغه موسیقی بود و جوایز بسیاری در این زمینه بدست آورد و قرار بود در جوانی برای ادامه کارش به نیویورک برود و آینده درخشانی در انتظارش بود که گرفتار این فرقه شد. آنان توجهی به نبوغ او نداشتند و حتی وی را به خاطر هنرش سرزنش میکردند و او را تحقیر می نمودند.
بالاکریشنان یک مجتمع زندگی اشتراکی در محله بریکستون Brixton در جنوب لندن را که با نیرنگ و فریب و در عین حال با خشونت و تهدید اداره میشد راه اندازی کرده بود. حالا این رهبر 75 ساله در مقابل دادگاه به خاطر تجاوز و فریبکاری و حبس اعضای فرقه اش محاکمه میشود.
هرایول اولین زنگ خطر را در خصوص این فرقه جهنمی در اکتبر سال 2013 به صدا درآورد اما اکنون به نظر میرسد که هنوز از زیر تأثیرات مغزشوئی فرقه ای بیرون نیامده و از کار خود پشیمان است. بالاکریشنان اعضای فرقه خود را تهدید کرده بود که اگر کسی جدا شده و علیه او اقدام کند یک موشک از جانب یک ماشین جنگی ماهواره ای الکترونیکی تحت کنترل چین کمونیست او را مورد اصابت قرار خواهد داد.
این افکار پارانویائی همچنان این زن و سایر اعضا را کنترل میکند و این عده هنوز بر این باورند که چین کمونیست بر امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالسم آمریکا غلبه کرده و جهان را مسخر خود خواهد کرد. او یک نمونه بارز از ابتلا به سندروم معروف استکهلم است. به لحاظ روانشناسی سندروم استکهلم به شرایط حاد روانی گفته میشود که گروگان ها خود با گروگان گیرها در اسیر نگاه داشتن خود همکاری میکنند که یک نوع برده داری مدرن و به ظاهر داوطلبانه است. این فرقه نظام سلطنتی انگلستان را یک حاکمیت فاشیستی میداند که باید سرنگون شود. جالب است که این جماعت آنچنان در محدودیت های خبری به سر می برند که هنوز اطلاعی از تغییرات سیاسی بوجود آمده در کشور چین طی این سالیان ندارند.
این زن که کاملا مغزشوئی شده ارتباطش با گذشته قطع گردیده است. لذا متخصصان برایش یک دستگاه ویلون آوردند تا او را به گذشته اش وصل کرده و ذهنش را بازپروری نمایند. جالب است که او حالا انگلیسی را با لهجه هندی صحبت میکند. نفوذ ذهنی و فکری رهبر فرقه بر خصوصا زنان داخل فرقه فوق العاده بوده است. هرایول در خصوص هیچ امری نمیتواند به تنهائی تصمیم بگیرد و حتی از اینکه در جائی تنها باشد به شدت وحشت دارد. او جدا معتقد است که اگر اتفاقی برای بالاکریشنان بیفتد وی مورد خشم چینی ها قرار خواهد گرفت. او در درون فرقه مانند سایرین به خطاهایش اعتراف کرده و خودش را تنبیه می نمود.
اولین باری که هرایول توانست آراویندان بالاکریشنان را ملاقات کند در یکی از سالن های دانشگاه لندن بود که حدود 200 نفر برای شنیدن سخنرانی وی آمده بودند. او که در خصوص شرایط انقلاب در انگلستان صحبت میکرد توضیح داد که چگونه پلیس او را کتک زده و دندانش را شکسته و به محل گروه او در ایکر لین Acre Lane در محله بریکستون یورش برده است. هرایول از آن پس در جلسات سخنرانی های او به صورت مرتب شرکت نمود.
او سپس به محل فرقه نقل مکان و زندگی اشتراکی خود را در آنجا آغاز کرد. در این مکان هر 5 نفر در یک اتاق کوچک با حداقل امکانات زندگی میکردند و تصاویر مائو را در محل خود بر روی دیوارها داشتند. او میگوید که پدرش خیلی سعی کرد که وی را از این کار منصرف کند اما او بنا بر حرفهای رهبر فرقه معتقد بود که پدرش طرفدار سرمایه داری و فاشیسم حاکم بر انگلستان است که باید رابطه با وی قطع گردد. بالاکریشنان تأکید داشت که از این پس وی پدر و خانواده واقعی او محسوب میشود و خانواده بیولوژیکی او دشمن او هستند که باید از آنها دوری کرد.
مشکل هرایول در حال حاضر اینست که نمیتواند 38 سال عمر تلف شده خود در فرقه را تبیین و توجیه نماید. او نمیتواند بپذیرد که تمامی این سالها در اشتباه بوده و فریب یک شیاد که او را منجی عالم و بشریت میدانست را خورده است. او نمی خواهد قبول کند که تمامی نبوغ و استعداد و آینده درخشانش را برای هیچ و پوچ از دست داده و در پیری تازه به نقطه زیر صفر رسیده است. او یک قربانی فرقه ایست که روح و روانش را تخریب کرده اند. چه کسی باید پاسخگو باشد؟ به او در داخل فرقه احساس گناه تزریق شده و حال او خود را خائن میداند که با پلیس انگلستان همکاری کرده است. از قرار معلوم رهبر فرقه تمامی منتقدین و مخالفین و حتی کسانی که در داخل فرقه سؤال طرح میکردند را “مأموران پلیس فاشیست انگلستان” می نامید.
در خصوص فرقه “مؤسسه کارگران بریکستون”
فرقه بریکستون یک فرقه پارانوئیک (فرقه ای که با ایجاد ترس غیر منطقی و غیر واقعی مغزشوئی میکند) است که سلطه ظالمانه اش را طی سالیان بر زنان اعمال مینمود. فرقه ها با ایجاد فوبیا (ترس غیر منطقی از چیزی که در واقع وجود دارد) و پارانویا (ترس غیر منطقی از چیزی که حتی وجود خارجی هم ندارد) در ذهن پیروانشان به کنترل اذهان آنان می پردازند.

بالاکریشنان و برخی از اعضای فرقه اش در سال 2012
آراویندان بالاکریشنان یک حاکمیت استبدادی و یک کنترل افراطی بر کسانی که خانواده خود می نامید اعمال مینمود و تازه از آنها طلبکار بود که با فداکاری هایش آنان را به سعادت واقعی رسانده که باید ممنون و سپاسگزار وی باشند.
این فرقه انقلابی مائوئیستی در سال 1979 توسط کسی که خود را بعدها “رفیق بالا Comrdad Bala” نامید تأسیس شد. او یک میتینگ در مرکز شهر لندن ترتیب داد و اعلام نمود که چین کمونیست تحت حاکمیت مائوتسه دونگ Mao Zedong بزودی جهان را خواهد گرفت. او علنا اعلام مبارزه علیه مارگارت تاچر که به تازگی در انگلستان نخست وزیر شده و رونالد ریگان که در شرف رفتن به کاخ سفید در آمریکا بود نمود و عده ای را به این ترتیب جذب کرد.

بالاکریشنان در دهه 1970
مواردی که این رهبر فرقه ای در ابتدا به اتهام آنها دستگیر شد شامل چهار فقره میشود که عبارت از تجاوز جنسی به اعضای فرقه، اعمال خشونت علیه کودکان، و زندانی نمودن دختر خودش است. این رهبر 75 سال، که از سال 1975 تا سال 2013 یک کمون مخفی در لندن تأسیس نموده بود، اکنون شش اتهام تجاوز جنسی و دو اتهام اعمال خشونت دیگر نیز دارد.
رهبر این فرقه مائوئیستی عمدا و با ترفندهای مختلف حس حسادت زنان را نسبت به یکدیگر بر می انگیخت و از این موضوع سوء استفاده مینمود و در عین حال مدعی میشد که ارتباط جنسی وی با زنان عضو فرقه به خاطر خنثی نمودن این حس حسادت است. او که به تجاوز به زنان و زندانی کردن دخترش متهم است در دادگاه مدعی شد که هیچ کاری خلاف میل کسی انجام نداده و پیروانش هرآنچه کرده اند داوطلبانه و با آگاهی و اختیار بوده است.
او در دادگاه اعلام کرد که از رابطه جنسی با زنان بیزار بوده اما این فداکاری را به اجبار به خاطر فرونشاندن حس رقابت و حسادت بین زنان انجام داده است تا اتحاد از بین نرود و این زنان ارتقاء معنوی بدست آورند که البته آنان خودشان از این موضوع رضایت کامل داشتند.

آراویندان بالاکریشنان در دهه 1960 میلادی از هندوستان به انگلستان مهاجرت نمود
او خود را رهبر “مؤسسه کارگران Workers’ Institute” با افکار مارکسیسم لنینیسم و همچنین مائوئیسم در بریکستون میداند. او در دادگاه گفت که در گروه او هیچ اجباری در کار نبوده و هیچ کس بر خلاف میل خود نمانده است. او حتی فریب پیروانش را رد کرد و گفت آنها همگی انسان های تحصیل کرده و باهوش و عاقلی بودند که به میل و اراده خود وارد گروه وی شده و مانده اند.
سه زن از جمله دختر رهبر فرقه نهایتا در سال 2013 از فرقه فرار کرده و به پلیس مراجعه نمودند. بالاکریشنان جمعا 16 مورد اتهامی در پرونده اش دارد. در یک مورد کشف شد که وی به دختری زیر سن که والدینش عضو فرقه بوده و در داخل فرقه به دنیا آمده و بزرگ شده بود به دروغ گفته بود که والدین وی مرده اند و او را تا سن 30 سالگی در ایزولاسیون کامل نگاه داشته و مورد سوء استفاده قرار میداده است.
او در دادگاه اعتراف کرد که از اعضای فرقه می خواست تا بیوگرافی جنسی خود را بر اساس پراتیکی با عنوان “غسل Cleansing” نوشته و در جمع بخوانند و به این ترتیب تطهیر شوند. این یک پراتیک فرقه ای است که به این ترتیب احساس گناه به فرد القا شده و تحقیر گردیده و به راحتی به زیر سلطه در می آید. یکی از زنان جدا شده گزارش نمود که وادار شده بود تا علنا اعتراف کند که قبل از پیوستن به فرقه با 34 مرد مختلف رابطه جنسی داشته است. او میگوید که همین اعتراف البته ساختگی موجب قفل شدن ذهن او و خورد شدن شخصیتش به لحاظ روانی و در نتیجه ماندن در فرقه و مورد سوء استفاده رهبر قرار گرفتن شده بود.
“بالا” در دادگاه نیز از استعمار انگلستان و آمریکا صحبت میکرد و اینکه بزودی انقلاب جهانی صورت خواهد گرفت و چین بر جهان مسلط خواهد شد. او تمامی اتهامات را رد می نمود و تلاش داشت حتی پارانویای فرقه خود را به دیگران هم تسری دهد.
موارد بسیار تأسف بار و تراژیکی از جدا کردن همسران از یکدیگر و والدین از کودکان به بهانه های مختلف و سوء رفتار با اعضا گزارش شده است. پارانویای اعمال شده بر ذهن و روان اعضا به حدی شدید بود که آنان هنوز از اینکه سکوت را بشکنند و لب به سخن باز کنند واهمه و وحشت دارند. آنان همچنان بر این تصور هستند که اگر رهبر فرقه از آنان ناراضی باشند عقوبت خواهند دید.
در سال 1976 زمانی که “بالا” مؤسسه کارگران بریکستون را در زمینی به وسعت 140 هکتار تأسیس نمود گفت که بریتانیا بسیاری از مناطق جهان را مستعمره خود نموده و انسان های فراوانی را به قتل رسانده است. او و هفت نفر دیگر، که همگی زن بودند، این کمون را تأسیس کردند. دیگران کارهای آشپزی و نظافت را به عهده داشتند و “بالا” عملا کاری انجام نمیداد. او معتقد بود که باید به کارهای ایدئولوژیکی و سیاسی اش بپردازد.
در این فرقه اعضا با عنوان “رفیق” تنها مجاز بودند که به صورت دو نفره از مرکزشان در بریکستون خارج شوند و تردد تک نفره اعضا ممنوع بود. “بالا” دلیل این امر را امنیتی ذکر میکرد و افراد را از اقدامات پلیس علیه فرقه اش می ترساند. حال آنکه در عمل میخواست افراد مراقب یکدیگر باشند تا کسی احیانا فرار نکند. برای خروج از مقر نیاز به برگه امضا شده رهبر فرقه بود که نمونه های آن در دست پلیس می باشد.
رهبر این فرقه اگرچه متأهل بود اما به صورت مداوم با دیگر زنان فرقه رابطه جنسی داشت. او ابتدا از آنان می خواست تا در خصوص تجارب جنسی گذشته خود گزارش بنویسند و به آنها میگفت که این امر کمک میکند تا غسل کرده و تطهیر cleanse شوند. از کسی نمی پذیرفت که تجربه ای نداشته باشد و آنان را آنقدر تحت فشار میگذاشت تا بالاخر اگر شده ساختگی چیزی با جزئیات کامل بنویسند. سپس آنان را به خاطر این گذشته ناپاک در مقابل جمع و با مجبور کردن آنها به خواندن گزارشاتشان تحقیر می نمود و مورد انتقاد قرار میداد و آنقدر آنان را به صورت سیستماتیک خورد میکرد تا تسلیم محض او باشند.
زنی به اسم سایان دیویس Sian Davies از وی باردار شد ولی هیچکس از این موضوع اطلاع نداشت. وقتی این مسئله برملا شد او ادعا کرد که این حاملگی حاصل عمل یک “ماشین جنگی الکترونیکی” که مراقب آنان است می باشد. او هنوز هم بر این ادعا اصرار دارد. او اعلام می دارد که حزب کمونیست چین یک “ماشین جنگی ماهواره ای الکترونیکی” به نام جکی Jackie در اختیار دارد که جهان را کنترل میکند و وقایع جهان را رقم میزند و به زودی حاکمیت چین کمونیست بر جهان عملی خواهد شد. او مائو را همچنان رهبر حزب کمونیست چین میداند.
دختر این رهبر فرقه مائوئیستی هرگز اجازه نداشت تا از کنترل پدر خود خارج شود. این زن که تمامی عمر 32 ساله خود را در فرقه تحت رهبری آرویندان بالاکریشنان گذرانده است گفت که بارها تصمیم به خودکشی داشته و اگر موفق به فرار نمیشد نهایتا همین کار را میکرد. او توضیح داد که چگونه رهبر فرقه به مدت سه دهه او را متقاعد کرده بود که خدای روی زمین می باشد و چنانچه وی اقدام به فرار نماید توسط اشعه شلیک شده از یک ماهواره چینی کشته خواهد شد.
متخصصین معتقدند که این شخص که خود را “فران Fran” می نامد به مدت 30 سال به صورت “هیچ کس non-person” زندگی کرده و آسیب های روانی بسیاری دیده که شاید هرگز نتواند زندگی نرمالی داشته باشد. “فران” اگر چه از فرقه فرار کرده اما از زندگی مستقل وحشت داشته و تحمل آنرا ندارد. او هیچگونه آشنائی با دنیای مدرن نداشت. از وجود کامپیوتر و موبایل بی اطلاع بود
در حال حاضر بالاکریشنان به عنوان رئیس کمون بریکستون به اتهام 16 فقره تجاوز و تعرض جنسی و جرائم دیگر تحت محاکمه قرار داشته و در زندان به سر می برد. در جلسه دادگاه او، اظهارات دختری که به مدت 30 سال توسط او حبس شده بود شنیده شد. این دختر اجازه نداشت تا آزادانه کتاب بخواند اما مجبور بود کتاب های رهبر را بخواند. “بالا” یک بار یک دختر را به خاطر اینکه آواز خوانده بود به شدت کتک زد. او همچنین دختر خود را بخاطر اینکه بازی کرده بود به زیر کتک گرفت.
———————

رضا شاه طرح ها و آرزوهای چه کسانی رادر ایران پیاده کرد؟ چرا مشروطه خواهان برای حفظ ایران دست از مشروطه شستند؟
آوریل 11, 2022
در کشوری همچون ایران که در آن حافظه جمعی وجود ندارد ونسل های جوان و… گرفتار در جهنم حاضرند، و تجربه و خاطره شخصی از دوران پیش از انقلاب و از جریان انقلاب ندارند، در مورد مشروطه نیز، مطالعه تاریخ کشورشان نیز زیر بمباران اطلاعات پوشال و دروغین دنیای مجازی مجالی نمی یابد، تحریف تاریخ، آسان ترین کار است، اما اثبات تحریف و اقناع مردم به حقیقت تاریخ، به کارعظیم تهیه و تدارک اسناد و شواهد معتبر، و از آن بمراتب دشوارتر، نجات آنها از زیر بمباران اطلاعات مجازی تحریف تاریخ و پوشالی و دروغین و… با پناه گرفتن در سنگر مطالعه، به تفکر، تأمل و خرد ورزی و آموختن، نیاز دارد.
داود باقروند ارشد
پیدایش دولت مدرن در غرب محصول شرایط اقتصادی و اجتماعی از یک سو و اندیشه های متفکران قرن شانزدهم و هفدهم، نظیر ژان بدن و توماس هابز، از سوی دیگر است. گسترش تجارت و شکل گیری نهادهای اقتصادی جدید، اصلاح دینی و ظهور پروتستانیسم، ظهور دولت های مطلقه و تمرکز سرزمینی، اداری و نظامی از قرن هفدهم به بعد، سبب شد تا دولت ها به عنوان عالی ترین مظهر اقتدار و سلطه مشروع تلقی شوند. این دولت های مدرن با تمرکز قوا و ایجاد ارتش های منظم و انجام مجموعه ای از اصلاحات بنیادی در زمینه های اداری و مالی، نسبت به ایجاد هویت ملی فراگیر و ناسیونالیسم مبادرت ورزیدند. شکل کنونی دولت-ملت ها محصول تحول دولت های فئودالی به مطلقه و سپس دولت های ملی مدرن است که طی فرایندی تاریخی در غرب ساختاربندی شد. بحران نهاد دولت در ایران، از زمان ورود تجدد به ایران و جنگ های ایران و روس بروز کرد. آن جاکه نخبگان سیاسی نظیر عباس میرزا، امیرکبیر، سپهسالار و بعدها مشروطه خواهان تلاش می کردند با شکل گیری دولت منتظم و قدرت مند، وضعیت آشفته اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران را سامان دهند. یک دهه پس از مشروطه در سال های 1290 شمسی به بعد، جامعه ایران دست خوش همه گونه نابه سامانی و هرج ومرج بود. در این مطلب، نقش ذهنیت روشنفکران در ساخت دولت متمرکز مورد بررسی قرار میگیرد. بویژه که، ساختمان ذهنی روشنفکران ایرانی تحت تأثیر دستگاه فکری تجدد از یک سو و میدان سیاسی و اجتماعی پس از نهضت مشروطه از سوی دیگر، در ساخت دولت مدرن پهلوی نقشی بی بدیل داشت.
عمده مشروطه خواهان ایران از میان وطن پرستان و روشنفکران تجدد طلب بودند که در خارج کشور تحصیل کرده و یا اروپا را دیده بودند، و یا از همفکران چنین ایرانیانی بودند. که در میان آنها شاه زادگان و روحانیون و دیوانیان نیز حضور داشتند. میرزا ملکم خان از جمله ایران گرایان و مشروطه خواهانی بود که در فرانسه تحصیل کرده بود.

مظفرالدین‌شاه و عده‌ای از درباریان ــ از جمله امین‌السلطان، حکیم‌الملک، میرزا ملکم‌خان
در ده سالگی برای تحصیل به فرانسه فرستاده شد. در بازگشت بعنوان مترجم و مدرس دارالفنون وهم چنین مترجم و مستشار شاه و صدر اعظم وقت به خدمت دولت درآمد. جزء هیئت اعزامی ایران در کنفرانسی بود که در پاریس به مسئله هرات می پرداخت. او سه سال بعد تشکیلاتی به نام “فراموشخانه“ در تهران ایجاد کرد، که اعضای آن را برخی از وابستگان تجددطلب خاندان سلطنتی دیوانیان، تحصیل کرده های مدرسه دارالفنون و ادبا و روحانیون تشکیل می دادند. این سازمان با آگاهی و بدوا با موافقت ناصرالدین‌شاه تشکیل شد ولی تحمل آن دیری نپائید. شاه دستور تعطیل آن را در سال 1240 شمسی صادر کرد. ملکم خان مجبور به ترک کشور گردید. بعد از عفو در بازگشت، وزیر عدلیه، وزیر مختار و سپس سفیر ایران در لندن، و در (زمان مطفرالدین شاه) سفیرکبیر ایران در روم سمت هایی بود که داشت. ملكم خان بعد از ممنوعیت “فراموشخانه” انجمن مخفی دیگری را با نام “مجمع آدمیت “تاسیس كرد. در دوره نخست مشروطیت ایران، در میان اعضای جامع آدمیت، 16 نماینده مجلس شورای ملی، 135 نفر از رجال و دولتمردان سرشناس و درجه‌ اول، 20 تن از شاهزادگان، 11 پزشک (طبیب)، 12 نفر نظامی، 3 هنرمند برجسته، 13 بازرگان، 14 روحانی و حدود 90 تن از اقشار متوسط جامعه به‌چشم می‌خورد.[1] به قطع و یقین با هر برداشتی از میرزا ملکم خان، وی تاثیرعمیقی بر بیداری ایرانیان برای ورود به انقلاب مشروطه داشته است. او نشریه “قانون” را در تشکل “مجمع آدمیت” منتشر میکرد. ملکم خان در تشریح وضعیت اداره امور و ناامنی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ایران قبل از مشروطه در شماره اول نشریه (قانون غره رجب ۱۳۰۷ شماره یک) اینگونه می نویسد:
“هیچ کس در ایران مالک هیچ چیز نیست زیرا که قانون نیست هیچ عملی مبنای قانونی ندارد کسی نیست که بداند تقصیر چیست و خدمت کدام است. حتی برادران و پسرهای پادشاه نمی‌دانند فردا صبح عراق منفی خواهند شد یا به روس فرار خواهند کرد. مال و جان و ناموس و تمام زندگی خلق موقوف به بوالهوسی روساست. ” او در شماره دوم نشریه نوشت: “امروز در کره زمین هیچ دولتی نیست که به قدر دولت ایران بی نطم و پریشان و غرق مذلت باشد. اختیار کل مصالح دولت در دست جهال نانجیب، حقوق دولت مزد رضایت مترجمین سفرا، القاب و مناسب دولت بازیچه رذالت های دلبخواه، لشکر ما مضحکه دنیا، مجتهدین ما آرزومند عدالت کفار، شهرهای ما پایتخت کثافت، راههای ما بدتر از راههای حیوانات، هیچ امیری نیست که ده دفعه بی جهت مغضوب نشده باشد هیچ تاجری نیست عمال دولت او را ورشکسته نکرده باشند، هیچ صاحب منصب هنری نیست که در آستان یک رذل ذلیل نمانده باشد”. میرزا ملکم خان
این نمونه گزارش شرح حال ایران در قبل از مشروطه را اشاره ای است به حس و حال روشنفکران ترقی خواه، جهت سوار کردن ایران بر قطار ترقی جهانی و تلاشهای چندین ساله مردم ایران و خونهایی که در مسیر دستیابی به حکومت مشروطه (بعنوان زمینه حیاتی ایجاد ترقی) در سراسر میهن از تن و جان مردم، روشنفکران، نخبگان، و در راس همه در تبریز برای نجات انقلاب و به موفقیت تبدیل کردن آن فدا شده است، و اینکه تا چه میزان در اثر ادامه دار شدن بحرانهای کشور یک دهه بعد از مشروطه که نتیجه توطئه های داخلی و خارجی بعلاوه نبود زیر بناهای (تاریخی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی) بود، در اوج استیصال در مواجه با مشکلات در تلاش برای اصلاح امور به هر تلاشی دست زدند، برجسته شود.
وضعیت تاریخی فرهنگی
فضای ایده ها، جهانِ اندیشه ها، پندارها، آرزوها، مرامنامه ها و برنامه هاست. ایده‌ها به نسبتی که از پندار و آرزو در گذشته و به مرامنامه ها و برنامه ها تبدیل میشوند فرصت می یابند تا از فاصله خود از واقعیات بکاهند و بر ظرفیت اجرا پذیری خود بیفزایند. این در حالی است که ایده ها از درون نقد خود انگیخته سنت و شناخت روشمند امکانات بیرون آمده و از این راه به تنظیم و تدوین مرامنامه ها و برنامه های سازنده حال و آینده رسیده باشند. واقعیت آن بود که بخش اصلی ایده ها مرامنامه ها و حتی برنامه هایی که توسط روشنفکران دلسوزِ پیش از انقلاب و مشروطه طلبان، تعبیر و تدوین می‌شد، منشاء بیرونی داشت. اینکه حتی مردم عادی نیز همچون امروز مانند روشنفکران بدون هیچ تأثیری از بیرون قادر به اظهار نارضایتی از ستم، فقر و بی قانونی موجود بودند و رهایی از آن را آرزو می‌کردند نافی این واقعیت نبود. روشنفکران از دوران پیش از انقلاب مشروطه نه تنها در نحوه دریافت علل نارضایتی ها بلکه در تصور راه های غلبه بر آن علل و ایجاد نظامات مطلوب، وسیعا تحت تاثیر ایده ها، مرامنامه ها و برنامه های برگرفته از اروپا و بعضاً ترجمه مستقیم آنها بودند. همین واقعیت موجب دوری کم و بیش آنها از واقعیت های آن زمان ایران بود و تحقق آنها را در آن زمانِ کوتاه مشکل و بعضا ناممکن می کرد. این برداشت هم شامل بر برخی از جزئیات خواسته‌ها و برنامه‌هاست هم ناظر بر طرح کلی‌تر ملت‌سازی یا ملت شدگی ایرانیان که البته با موانع بسیار برخورد کرد.
حسن تقی زاده[2] از سران مشروطه خواهان رادیکال سکولار، رهبر جناح اقلیت روشنفکر، تجددخواه و تندرو مجلس در زمانیکه هنوز نشانی از رضا خان نبود، اعتقاد خود به ناکامی انقلاب مشروطیت را در نامه ای که در 27 جمادی الاول 1327 به میرزاکرم خان رشتی از سرکردگان انقلاب در گیلان نوشت ابراز کرد. وی نوشت:
” آن مشروطه حقیقی صحیح بی غرضانه و اداره امین وطن پرست مراعات کننده کافه حقوق ملت و وطن به دلایل علمی در ایران محال و ممتنع است”. در اینجا یک سوم سکنه ملیت ایل چادر نشین وحشی یغماگر است، اغلب مجاهدینش [همچون مفسده های فرقه مسعود رجوی تحت نام مجاهد با این تفاوت که مجاهدین صدر مشروطه هیچکدام وطن فروش نبودند] دارای اوصافی است که من از ذکر آن خجلم. بدون مدارس و مکاتب، ایران کنونی با این سکنه حالیه هرنوع خودکشی کند و هر ورقش را برگرداند…بهتر از این نخواهد شد.” [3]حسن تقی زاده
وضعیت تاریخی اجتماعی
ارتباط میان حکومت مرکزی و قدرت‌های محلی یکی از مسائل بنیادی حکومت در ایران بوده است از یک طرف حکومت های استبدادی به تراکم و تمرکز قدرت در دست خود مایل بودند و از طرف دیگر سران طایفه ها، ایلات و دیگر صاحبان قدرت محلی سعی داشتند استقلال خود را تا حد اکثر ممکن حفظ کنند. کشمکشی که از این دو گرایش متضاد حاصل می‌شد کوثری بنیادی در تعیین ماهیت حکومت در سراسر تاریخ ایران بوده است.
مشروطه طلبان از یک طرف مایل به استفاده ابزاری از نیروی نظامی ایلات علیه مخالفان خود بودند و از طرف دیگر از ناآرامی هایی که این نیروها برای دولت مرکزی ایجاد می‌کرد بیم داشتند. فرقه دموکرات در اعلامیه مورخ ۱۵ شوال ۱۳۲۹ از لران لرستان و وحشیان کلهر و دزدان پشت کوه و اشعار گروس و … همدان و بی مغزان کرمانشاه و غارتگران کردستان یاد کرده است، که با وعده و وعید به دور ابوالفتح میزا آخرین متحد مرتجعین و ننگ دو دمان قاجار گرد آمده بودند. ولی فرقه دمکرات در همان اعلامیه از آن خوشحال بود که آنها با یک حمله دلیرانه بختیاری -که بخت یارشان باد- شکست خوردند.[4]
وضعیت سیاسی
موانع پیاده شدن مشروطه و حرکت بسمت توسعه شامل توطئه های دربار و محمدعلی شاه، توطئه های دولتهای روس و انگلیس از طریق سفارتها و عواملشان در درون کشور و در دربار و دولت و … تضادهای بین مشروطه خواهان، چه در اردوی سکولارها و چه در میان روحانیون و چه بین روحانیون و سکولارها، بین دسته جات و احزاب و گروههای مختلف، تضادهای شخصی و طبقاتی و عقیدتی، قیام های وطن پرستانه[5] و شورش های چپاولگرانه[6] سران ایلات و اقوام در اقسا نقاط ایران و البته تضاد ها و موانع بین المللی چنان آشفته بازاری در بعداز مشروطه ایجاد نمود که هیچ یک از سه مجلس منتخب به پایان رسمی دوره قانونگذاری خود نرسید.
عمر کابینه ها کوتاه بود و ترکیب آنها به کرات تغییر میکرد. در فاصله شروع کار مجلس اول و پایان کار مجلس سوم بیش از بیست بار هئیت دولت یا تغییر کرد و یا ترمیم شد. عمر برخی از کابینه ها از چند روز تجاوز نکرد. علت اصلی این همه تغییر جنگ قدرت، بی تجربگی عمومی به خصوص نمایندگان مجلس در شیوه پارلمانی اداره کشور و ناپختگی وتشتت نظرها در موضوعاتی بود که در مجلس بایددرباره آنها مذاکره می کرد و تصمیم می گرفت. جنگ قدرت و نا پختگی و بی تجربگی از طرف دولت نیز مانع همکاری آن بامجلس می شد. ضمن اینکه دولت ها زیر فشار مجلس ستیزانه شاه، نایب السلطنه و سفرای دو دولت استعماری بودند. علیرغم اعلام بی طرفی ایران درجنگ جهانی و اشغال کشور توسط روسیه و انگلیس نه تنها به خودی خود موجب ویرانی و خسارات جانی عظیم گشت، بلکه محیطی به وجود آورد که در آن همه عوامل آشوب و نا امنی بیش از پیش پرورش یافتند.
تهدیدات تجزیه طلبانه و ایدئولژیک
سالهای بعد از خاتمه جنگ نیز سال‌های آرامی نبودند. شورش نیروهای آزادیخواه ایراندوست از یک طرف و نیروهای استقلال طلب قومی و ایلی از طرف دیگر و کوشش هایی که از جانب قوای دولتی برای سرکوب آنها به عمل می‌آمد مجالی برای سازندگی باقی نمی‌گذاشت. یورش راهزنانی چون نایب حسین کاشانی و پسر ماشاالله خان و رجبعلی در نواحی مرکزی ایران یا یورش حاج‌بابایی اردبیلی به زنجان و اطراف آن و شاهسون ها در حوالی تبریز و اردبیل فرصت‌ها را تنگ تر می کردند. از نظر مشروطه طلبان خطرهای برخاسته از این هرج و مرج هم تمامیت ارضی کشور را تهدید می کرد و هم باقیمانده استقلال ایران را به خطر می‌انداخت. خطر ها هم از داخل ایران برمی خاست و هم از خارج آن را تهدید می‌کرد و آنها هم نظامی بودند و هم ایدئولژیک(از جانب بلشویکها). اما تأثیر و عملکردشان در میان جنگ و برآمدن رضاخان ویژگی‌هایی داشت. بالا گرفتن تمایلات ترکیستی و پان ترکیسم در عثمانی و تاثیرات دوگانه انقلاب اکتبر روسیه در ایران موجب تشکیل عامل خارجی و تهدیدهایی که از این سو احساس می شد، گردیدند. قوت گرفتن گرایش‌های قوم گرایانه تمامیت ارضی و وحدت ملی را تهدید می کرد. [7]
هرج و مرج و ضعف دولت مرکزی
با پایان جنگ جهانی اول با اینکه دیگر بهانه‌ای برای ادامه حضور نیروهای نظامی بریتانیا در خاک ایران وجود نداشت آنها تا چند سال بعد جا خوش کردند. برای بریتانیا خروج نیروهای روسی و عثمانی و جاسوسان آلمانی از ایران فرصتی به وجود آورده بود تا فارغ از اجبار به رعایت قراردادهای دایر و تقسیم ایران به مناطق نفوذ در سرتاسر ایران پنجه بیفکند. هرجا مقاومتی بود نیرو بفرستد و با گذشتن از مرزهای شمالی ایران به مقابله با نیروهای در حال گسترش حکومت بلشویکی جدید در قفقاز و آسیای مرکزی در آید.
نیاز به دولت متمرکز مقتدر
این موقعیت در عین حال اقتضا می کرد که بریتانیا به پایان دادن به دوره هرج‌ومرج افزوده شده به واسطه جنگ در ایران علاقه‌مند شود تا بهتر بتواند اهدافش را در ایران پیاده کند. از قدرت نظامی و مالی خود برای تشکیل دولت مرکزی قدرتمندی استفاده کند و از وجود آن دولت برای رسمیت دادن به سلطه خود بهره‌مند شود . وثوق الدوله آن دولت را تشکیل داد و قرار بود با انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ رسمیت آن را فراهم سازد. مخالفت های درونی دولت انگلیس و مخالفت های دولتهای روسیه و عثمانی منجر به شکست اجرای قرارداد 1919 شد.
کار به جایی رسید که به قول اوی (Ovey) یکی از کارمندان وزارت خارجه بریتانیا:
“یا باید انتظار حکومتی بلوشویستی در ایران را می داشتند یا یک “حکومت مطلقه اجرایی” که مطلقیت آن به واسطه مشورت مستشاران انگلیسی تعدیل شود.[8]اوی کارمند وزارت خارجه بریتانیا
«حکومت مطلق» با وجود مجلس و دولت مشروطه جز با کودتا ممکن نمی شد. کودتا در سوم اسفند 1299 توسط سپاه قزاق به سرکردگی رضا خان میرپنج صورت گرفت. ژنرال آیرون ساید، فرمانده نُرپرفرس و کلنل هنری اسمایس فرمانده غیر رسمی سپاه قزاق و سید ضیاء الدین طباطبایی مبتکر، طراح و تهیه کننده مقدمات آن بودند. [9] کودتا به هر منظور و به ابتکار هرکس که انجام گرفت، در نهایت به آن هرج و مرج ممتد ویران ساز پایان داد و منجر به تشکیل دولت قدرتمند مرکزی شد. «دولتی» که، از سر ناچاری، در شرایط هرج و مرج و قتل و غارت و ناامنی و خطر تجزیه کشور، فقر، قحطی، نبود بهداشت عمومی، هم ایران گرایانی چون میرزا کوچک خان، محمد خیابانی و یا محمدتقی خان پسیان(کلنل پسیان) با قیامهایشان، هم تودۀ مردم و هم بسیاری از اجزای جامعه سیاسی ایران، چه حتی سران مشروطه خواه و چه آنهایی که از مشروطیت خسته شده بودند و در پی چاره برای نجات ایران می گشتند، خواهان آن بودند.
کلنل محمد تقی خان پسیان
کلنل پسیان در میان ایران گرایان رادیکال آن زمان دوستداران بسیار داشت. یحیی دولت آبادی از سران مشروطه خواه، او را در کنار میرزا کوچک خان یک قهرمان خواند. دولت آبادی، کلنل را در میان جوان های وطن دوست ایرانی که آنها را می شناخته است مخصوصا در میان لشگریان یکی از خوبان بلکه برگزیدهگان ایشان خوانده که دارای صفاتی نیکو و اخلاق پسندیده بود و دوست و دشمن، به پاکدامنی و وطن دوستی و بی علاقگی او به مال دنیا اعتراف داشتند.[10] عارف قزوینی او را سیاوش زمان لقب داد ایرج میرزا و شاعران دیگر در سوگ او مرثیه سرایی کردند. درنظر کاظم زاده ایرانشهر «پیش قراول» یا «مُمثلِ» همان «قوه قاهره ای» بود که سرتاسر ایران محتاج و تشنه آن بود. او می توانست ایران را از ورطه بحران نجات دهد. همچنین دارای مجموعه صفاتی بود که شاخص چنین قوه ای هستند با این صفات می توانست رقیبی جدی برای جاه‌طلبی‌های رضاخان شود. در بررسی واکنش دولت قوام السلطنه در مقابل پیام کلنل پسیان توجه به نقش رضا خان نیز لازم است. رضا خان در قامت پسیان این فرمانده لایق بخش بزرگی از نیروی ژاندارمری رقیبی را می دید که می توانست مانع ارتقا به مقامات بالا شود. به قول سیروس غنی «کلنل پسیان» برای «قوام السلطنه» دشمنی تقریبا شخصی بود و می‌خواست او را از کار بیندازد و نابودش کند ولی برای رضاخان تهدیدی جدی بود.[11] نگارنده در مجموعه مقالات عباس میرزا در مورد نقش و اهمیت نیروهایی که قادر به تامین یا برهم زدن امنیت در جامعه هستند چنین آوردهاست:
“در سراسر تاریخ مکتوب بشر همانطور که جنگ میتواند حیات و امنیت بشر را تهدید کند، تامین کنندگان یا برهم زنندگان امنیت تبدیل به قدرتمندترین گروه در اجتماعات بشری میشوند. که آنها را [در کشورهایی که مبانی و نهادهای دمکراتیک قویی ای ندارند]به فرادستان جامعه مبدل میسازد. پاداش امنیت تملک انحصارگونه منابع قدرت سیاسی و ثروت است. اینها قواعد حاکم بر اقتصاد و سیاست را طوری تعیین میکنند که قدرت در حوزه های اقتصادی و سیاسی در انحصار اندک فرادستان باقی بماند. که منجر به «اندک سالاری» میگردد. انحصار در تامین امنیت به انحصار در سیاست و اقتصاد منجر می شود. تا زمانی که امنیت یک جامعه را گروهی اندک میتوانند برهم زنند یا تامین کنند. آنها اجازه نخواهند داد رقابت در اقتصاد و سیاست شکل بگیرد. این فرادستان با هم رقابت میکنند تا مهمترین منبع قدرت یا امنیت را از آن خود کنند. اگر یک شخص و گروه بتواند سایر گروهای فرادست را حذف کند، جامعه به سوی «مونارشی» یا حکومت فردی می رود، اگر چند گروه مختلف قدرت نظامی یا امنیتی را در اختیار داشته باشند، «اندک سالاری»بر جامعه حاکم می شود. “ [12]مجموعه مقالات عباس میرزا : داودباقروندارشد
در ایران رضا خان/شاه بعد از سرکوب شورش ها و… و تامین امنیت با حذف کامل بقیه رقبا مونارشی ایجاد نمود.
ضعف های فرهنگی اجتماعی
حسین کاظم زاده ایرانشهر در مقاله‌ای با عنوان خصائص ایرانیان پس از شرح صفات خوب ایرانی‌ها (ذکاوت قوه تقلید و تشبث) از اینکه از آنها برای ترقی کشور بهره ای نمی‌برند شکایت می‌کند و در ذکر علل این غفلت به شمارش مظاهر دوازده‌گانه فساد اخلاق در نزد ایرانیان می پردازد (ایرانشهر ۱۳۰۰ شماره ۴) برخی از آن خصائص خیانت به وطن تنبلی و بیکاری و بی عاری و افراط و تفریط است.
کاظم‌زاده در مقاله «ملیت و روح ملی ایران» به نقد خرافات و استبداد به عنوان موانع توسعه و مهاجرت سرمایه و مغزها دست می‌زند و آن را با نقد تعلیمات واعظ ها و روحانیان ریاکار که دنیا را ناپایدار و عمر را بی اعتبار دانسته و مردم را تشویق به دریوزگی و برهنگی و درویشی کرده حس تشبث و اقدام در امور اقتصادی و معاشی را کشتند …ادامه می دهد (ایرانشهر ۱۳۰۲ شماره ۲)
“در نتیجه این اوضاع است که مزروع حاصلخیز دماغ ایرانی حال یک شوره‌زار را گرفته و قرن‌هاست که تخم فکر های جدید و آزاد در آن نروییده است. ”کاظم زاده
مشفق کاظمی[13] در جریان هرج و مرج هایی که بعد از مشروطه بر فضای سیاسی کشور نیز حاکم شده بود، در سرمقاله شماره پنجم مجله فرنگستان(10/6/1303)…در تشریح اوضاع کشور می نویسد:
وکلایش شیره ای هستند و محافظه کاران صاحبان قدرت. او ۵ میلیون از ۷ میلیون جمعیت ایران را از حیث فکر با بشر اولیه و بوزینه هایی که داروین برای اجداد ایشان قائل است. آنها جز آلت دست این و آن شدن کاری ندارند. وی شرط موفقیت انقلاب سیاسی و اجتماعی، مانند انقلاب در کشورهای دیگر، را انقلاب ادبی، مذهبی واخلاقی، که در پیشاپیش آن است میداند. “ایران امروز تشنه انقلاب ادبی و اخلاقی است”.
درجلد دوم تاریخ مختصر احزاب سیاسی ملک الشعرای بهار نیز آینه هرج و مرج ی است که در دوران بعد از انقلاب مشروطه و به ویژه در چند سال آخری که به سقوط سلسله قاجار منجر شد، در جامعه سیاسی ایران حاکم بود. در آنجا می خوانیم که چگونه حزب سازی و فرقه بازی و جار و جنجال لیدرها و پادو ها و هتاکی جراید همه را خسته کرده بود[14] و مملکت را رو به ویرانی می برد [15]
مواجه با خطر تجزیه کشور
تجزیه کشور ناشی از قوم گرایی های پان ترکیستی که بویژه توسط عثمانی در آذربایجان و پان عربیستی توسط شیخ خزعل در خوزستان دامن زده میشد، یکی دیگر از مشغله های ایران گرایان و وطن پرستان مشروطه خواه و حتی مخالف مشروطه بوده است. محمود افشار با تمایلات پان ایرانیستی در «آغاز کلام» شماره اول مجله آینده در تیر 1304 می نویسد.
“مقصود ما از وحدت ملی ایران و وحدت سیاسی اخلاقی و اجتماعی مردمی است که در حدود امروز مملکت ایران اقامت دارند این بیان شامل دو مفهوم دیگر است که عبارت از حفظ استقلال سیاسی و تمامیت ارضی باشد. اما منظور از کامل کردن وحدت ملی این است که در تمام مملکت زبان‌فارسی عمومیت بیابد و اختلاف محلی از جهت لباس اخلاق و غیره محو شود و ملوک طوایفی کاملاً از بین برود، کرد و قشقایی و عرب و ترک و ترکمن و غیره با هم فرقی نداشته باشند، هریک به لباسی ملبس و به زبانی متکلم نباشند…به عقیده ما تا در ایران از حیث زبان اخلاق لباس و غیره وحدتی حاصل نشود هر لحظه برای استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ما احتمال خطر می باشد.” محمود افشار با تمایلات پان ایرانیستی
در همین رابطه حسن تقی زاده نیز در دیباچه سال دوم کاوه دوره جدید ۲۱ دی ماه ۱۲۹۹ جزئیات اقدامات اصلاحی لازم برای اروپایی شدن ایران را به ترتیب اهمیت در ۱۷ بندد طرح می ریزد در اینجا مهمترین آنها را نقل می‌کنیم.
یک: تعلیم عمومی
پنج: حفظ وحدت ملی
شش: حفظ زبان ملی یعنی فارسی از فساد
ده: حفظ استقلال ایران
دوازده: آزادی زن ها و تربیت و تعلیم و تحصیل حقوق و اختیارات آنها
هفده: احیای سنن و رسوم مستحسنه قدیم ملی ایران جای هر یک از این اصلاحات در طرح اوست.
تقی زاده در سرمقاله شماره ۱۲ دوره جدید کاوه در آذرماه 1300باز هم به چنین طرحی این بار به عنوان اقدام های فوری برای آماده سازی ایران برای اصلاحات اساسی لازم برخورد می‌کنیم. حفظ وحدت ملی/ جنگ آتشین بر ضد امراض بدنی و آفات اجتماعی/ استخدام فوری مستشاران فرنگی برای اصلاح ادارات دولتی و ملی ایران/ و تقویت دولت مرکزی از جمله آنهاست.
کاظم زاده ایرانشهر نیز در مقاله «خلاصه عقاید ما» ایرانشهر1291 معتقد است:
“ایران باید قهراً تمدن غرب را قبول نماید زیرا قانون تکامل او را به این کار مجبور خواهد ساخت. این کار باید با سه انقلاب در تشکیلات سیاسی در عقاید و افکار و در قلمرو ادبیات صورت گیرد. اگر در این سه انقلاب فرمان عقل سلیم جزئیات زمین و زمان و تجربه تلخ و شیرین تاریخ را میزان و رهبر خود قرار دهیم آن وقت موفق به خلق ایران جوان خواهیم شد.”کاظم زاده ایرانشهر نیز در مقاله «خلاصه عقاید ما
نیاز به دولت کارآمد و مقتدر(دیکتاتور!)
آنچه آمد نمونه هایی از بیشمار ادبیات جامعه روشنفکری، نگرانی ها، آمال و توجه آنها به مسئله وحدت ملی و تمامیت ارضی، تجدد و ترقی بود. درعین حال اندیشه نابسامانی ها، خطرها و اصلاحات در دوره ای رخ می داد که حکومت یعنی قدرتی که باید خطرها را دفع می کرد، اصلاحات را به اجرا می گذارد و وحدت ملی را تامین می نمود، خود در اوج ناتوانی و ناپایداری قرار داشت. که در فاصله پایان جنگ جهانی و کودتای اسفند1299 این هرج و مرج به اوج خود رسیده بود. قاطبه روشنفکران اصلاح طلب به دنبال دولتی مقتدر می گشت تا هم به دفع خطرها بپردازد و هم به هرج و مرج پایان دهد و هم دست به اصلاحات سخت و حیاتی مورد نیاز کشور بزند. در این میان برخی تا حد یک «دیکتاتوری جمعی» می پذیرفتند، دیگران حاضر به زیرپا گذاشتن اصول مشروطیت نبودند. عده ای نیز همچون مشفق کاظمی، علی اکبرداور و عبدالحسین تیمورتاش علاج درد را اعمال دیکتاتوری حتی به شکل فردی آن می دیدند. بعضی نیز چون محمد مصدق، بهار و مدرس تمرکز قدرت را محدود به اصول اساسی می پذیرفتند.
حسن تقی زاده
نظر حسن تقی زاده که در سرمقاله شماره نهم کاوه 13شهریور 1300منعکس شده، راه حلی که می‌توانست مطلوب باشد یک حکومت استبدادی منورِ وطن دوست و متمدن، شبیه حکومت میکادو در ژاپن یا پطر کبیر در روسیه بود، آن هم به رغم آگاهی او به خصلت های منفی آن. او برای این نوع حکومت سه خصلت منفی می شمارد، که عبارتند از
یک: وجود و ظهور این گونه استبداد بی غرض و “منور” خیلی اتفاقی و از نوادر است.
دو: حکومت استبدادی لازم و ملزوم برخی معایب، مسخره گی ها و مضرات است، و به تدریج، و به حکم اقتضای طبیعت به استبداد فردی می‌انجامد.
سه: دوران این نوع حکومت ها در عصر حاضر سپری شده است.
تقی زاده به این دلایل نبود که در نهایت مخالف این نوع حکومت بود. بلکه او معتقد بود، “این شکل حکومت بیشتر یا از طبقه اشراف و اعیان فاسد نشده … پیدا می‌شود یا بعد از انقلاب از افراد فوق العاده و از طبقات عامه“، ولی “بدبختانه در ایران چه پیش از انقلاب و چه پس از آن اثری از این لوازم و اسباب کار دیده نشده است”.
این نظر تقی زاده حدود شش ماه پس از کودتای ۱۲۹۹ زمانیکه او هنوز نمیتوانست بداند که از میان کودتا و سقوط دولت سید ضیاء چه کیفیاتی متولد خواهدشد، است. هنوز از میان سه نوع حکومت «استبدادی منور»، «استبداد بد» و «مشروطه ناقص و خراب و معیوب» به علت تحقق ناپذیری مشروطه خوب و کامل «که بلاشک احسن شقوق است» حکومت مشروطه ناقص را ترجیح می داد: «پس کار ایران دایره است میان داشتن یک استبداد فاسد و وحشی و تاریکِ شاه سلطان حسینی ویک مشروطه ناقص و تا اندازه‌ای مغشوش دهاتی» او مشروطیت ناقص را بدون هیچ شک و شبهه ای حتی اگر ۱۰ مرتبه بدتر از شکل کنونی آن باشد بر استبداد “خاقان مغفور” و “شاه شهید” ترجیح میداد.
تقی زاده حتی چهارسال بعد زمانیکه رضا خان در مقام وزیر جنگ و سپس نخست وزیر با اقداماتی قاطع و مقتدرانه بر ایران حکومت میکرد در مقاله «مقدمات آیندۀ روشن»در مجلۀ آدینه (1304ص1و19) پس از شمردن چهار رکن عمده و شرح ناگزیر و لازم برای استقلال و ترقی و تمدن ایران (وحدت ملی، اصلاح ادارات دولتی، به خصوص مالیه، و اصلاح اصول و حکومت ملی و نمایندگی ملی) اعلام کرد که: «امنیت عمومی و قدرت قاهر مرکزی دولت در اکناف مملکت، از دور و نزدیک و از ریشه برانداختن ملوک الطوایفی بزرگترین و مهمترین قدمی است که این مملکت به سوی استقلال و تشکیل حقیقی دولت بر می‌دارد و این فقره شرط اساسی وحدت ملی است“. همین امنیت بود که که «محبت» «خیرخواهی» تقی زاده نسبت به آن دولت را برانگیخت. تقی زاده علیرغم مخالفت ملایمی که با تغییر سلطنت نمود، از همکاری و خدت در حکومت رضا شاه سربازنزد.
حسین کاظم زاده ایرانشهر [16]
ایرانشهر، تحت تاثیر جریانی که رضا خان در اسفند 1302 درباره تبدیل سلطنت به جمهوری براه انداخته بود، طی مقاله ای با عنوان “جمهوریت و انقلاب اجتماعی” نوشت: (ایرانشهر، 1302، ش6/5) و در آن موضع مثبت خود نسبت به جمهوری شدن حکومت در ایران را بیان و این تحول را با اشاره به عوامل خارجی و داخلی موافق با آن، محتوم خواند. اما نسبت به موفقیت آن شک و تردید داشت.
کاظم زاده در جای دیگری نیز تمایل خود به وجود دولت مقتدر را بیان کرد، آن جایی که او دست به بزرگداشت کلنل پسیان زد و او را “مُمثل” یا “طلایه” همان «قوه قاهره ای» خواند که بایستی به نجات ایران از ورطه هلاک بر می خاست. [17]
خانم آلجای افشار سوباتایلو [18] (نخستین زن دندانپزشک ایران)
نظرات حسین کاظم زاده ایرانشهر را بیشتر میتوان در مقدمه و پایان مقاله ای از خانم آلجای افشار تحت عنوان «معارف درایران» در شماره سوم ایرانشهر1302 مشاهده نمود. خانم افشار می نویسد:
“روح جماعت و هیئت جامعه که در اروپا علت العلل پیشرفت امور شمرده می‌شود در مشرق زمین و مخصوصاً در ایران در هیچ موردی نمی تواند منشا اثرات کلی واقع گردد، و در نتیجه یک نفر مصلح، یک دماغ منور، و فکر باز لازم است، که هر روز صبح به زور منزل ما را جارو کند، چراغ کوچه های ما را به زور روشن کند، و لباس ما را به زور یکنواخت و یک روند نماید، معارف ما را به زور اصلاح کند، از فتنه های مجلس ملی ما به زور جلوگیری نماید، دربار سلطنتی ما را به زور اصلاح و تسویه کند، تحصیلات زن و مرد را به زور و با قوه سرنیزه و شلاق اجباری نماید، همینطور از جمیع جهات از جزء و کل و از معلوم و مکتوم حتی ساعت خواب و بیداری ما را خودش به زور معلوم کرده آن وقت ما را به حال خود گذارد، که هم قادر به ادای وظایف اجتماعی خود باشیم و هم تفکیک ایده‌آل را از مفهوم نماییم.” خانم آلجای افشار سوباتایلو
باید توجه داشت که، این نمونه از افکار روشنفکران مشروطه خواهی که خواهان ترقی ایران بودند، بعد از آنهمه جان فشانی در راه کسب مشروطه، بیانگر شدت و حدت نابسامانی بعد از مشروطه است.
کاظم زاده مقاله خانم آلجای افشار را «زیب افزای» مجله می کند، به ملت ایران به مناسبت وجود چنین «خانم دانشمندی» تبریک می گوید. او را به «گلبنی در میان خارستان» ایران تشبیه میکند. و در پایان مقاله هم عقیده بودن خود را با آلجای افشار در این تفکرات و ملاحظات اعلام میکند.
مرتضی (مشفق) کاظمی
مشفق کاظمی گرداننده مجله فرنگستان از سرسخت ترین حامیان حکومت “دیکتاتوری صالح” در ایران آن زمان بود. او در مقاله “انقلاب اجتماعی، عدم امکان انقلاب با اوضاع فعلی-لزوم ظهور دیکتاتور-دیکتاتور عالم جدی” از لزوم تلف کردن اقلاً صد هزار نفر از نه میلیون جمعیت ایران برای بروز انقلاب سخن گفت. (مجله فرنگستان، 1303 شماره نخست) او در عین حال معتقد بود که انقلاب از مردم عادی بر نمی آید برای او انقلاب تدریجی به علت خرابی اوضاع و عقب ماندگی وخطر خارجی مطلوب نیست. همچنین تاریخ مشروطیت را شاهدی برای امکان‌پذیر نبودن انقلاب به آن روش می دانست. و در نتیجه «فقط فرد می‌تواند نجات جامعه را باعث شود» یک فرد با فکر نو لازم است تا زمام حکومت را در دست گرفته با “یک عمل“، “عمل تازه” خاتمه به این وضعیت بدهد. این فرد باید از میان افراد تحصیل کرده مخصوصاً آنهایی که به محیط اروپا کاملاً آشنا هستند برخیزد. او باید عالم و مانند موسولینی لیدر حزب فاشیست ایتالیا جدی باشد. در محیطی که غالب مردم معنی حکومت قانونی و پارلمانی را نمی فهمند تکیه بر اکثریت بی‌نتیجه است.
نگاه بسیار بد بینانه کاظمی به مردم از جملات او کاملا آشکار است. در مقالات دیگر او نیز این رویکرد دیده میشود. مقاله «مطبوعات ایران» در شماره چهارم فرنگستان 1303 چنین می خوانیم:
“درجه انحطاط اخلاقی ایرانی را باید از مطبوعات آن فهمید” روزنامه نگاران چند نفر جاهل از میان توده اند، مطبوعات پر از چرندیات اند، و علت توسعه آنها نقص مشروطه و انقلاب و مجلس و کرسی نشین های آن است، «وکیل ایرانی، روزانه نامه نویس ایرانی، وزیران ایرانی، به اصطلاح معمول سراپای کرباسند». ..«این قبیل هادیان» ملت «باید … از بین بروند». یک «دیکتاتور ایده آل دار» باید آنها را نابود سازد.
کاظمی در مقاله «قانون انتخابات» (فرنگستان، 1303، ص8-7) انتخابات را «یکی از مضحک ترین صورت ها» «درمیان آثار مشروطه ایران» می شمرد. از نظر کاظمی، قانون انتخابات به علت عمومیت حق رای که به بی سوادان و بی خبران هم اجازه رای دادن می داد، مهمترین عامل بی اعتباری انتخابات بود . “صحیح آن بوده که تنها باسوادها حق رای داشته باشند” .
میرزا علی اکبر خان داور
یکی از کسانی که اندیشه اقتدار را نه تنها تبلیغ می کرد بلکه در اجرای آن نیز سخت سهیم بود، میزا علی اکبر خان داور ناشر روزنامۀ «مرد آزاد» پایه گذار «کمیته ایران» در سوئیس و حزب رادیکال در تهران، نماینده مجلس چهارم و پنجم و بعدها وزیر عدلیه و مالیه رضا شاه بود. نظریات علی اکبر داور را می‌توانیم در مقاله‌ای که کاوه بیات در دی ماه ۱۳۷۲ در شماره دوم «مجله گفتگو» منتشر کرد مطالعه کنیم. رکن اصلی نظریات داور موکول کردن آزادی و مشروطیت یا هرگونه تغییر و تحول دیگر به رشد اقتصادی بود . اصلاح سیاسی، اداری یا حتی ادبی در کشور عقب مانده ای مانند ایران در نظر او “و سمه بر ابوی کور” می‌نمود .
علی اکبر داور این رابطه را قانونی جهان شمول می دانست و تبعیت از آن را توصیه می‌کرد. در چشم او تمدن غرب نتیجه انقلاب صنعتی بود . پس ما نیز اگر خواهان آن تمدن هستیم باید همان راه را برویم . ما نیز تا به لحاظ اقتصادی متحول نشویم، مفلوک و مستاصل باقی خواهیم ماند . تا انقلاب صنعتی “ایران را به حرکت نیندازد، ما همان ملت بلاکش، گرسنه، پلاس پوش، نجیبی هستیم که خواهیم ماند”. ژاپن برای داور و بسیاری دیگر از سیاستگران آن دوران سرمشق بود. به نظر داور “اگر ژاپن هم به دنبال مساوات و آزادی و استقلال و قصیده و غزل می‌رفت، وضعش بهتر نمی‌بود“. داور از این موضع بر رهبران انقلاب مشروطیت خورده می‌گرفت و مشکل ایران را در آن می دید که مردم به حرف آنها گوش دادند . نتیجه آن شد که میبینیم . راهی که داور پیشنهاد می‌کرد راه زور بود، به نظر او فقط زور کارساز بود . برای اثبات لزوم زور از زور کمک گرفت. او معتقد بود سالیان سال حکومت استبدادی “روح ملت را قسمی معتاد به زور کرده است که اگر [بدون] تازیانه و تبعید ۳۷ هزار دلیل برایش اقامه کنی یک ذره اثر نخواهد کرد” به نظر او “ایرانی به میل خود آدم نخواهد شد. سعادت را بر ایران تحمیل باید کرد“.
با وجود این یا شاید برای آگاهی به نقص توجیه استبداد با استبداد است که داور میان “استبداد سنتی” و “استبداد حکومتی” که آرزو می کرد تفاوت می گذاشت . استبداد مورد نظر او باید به دست ایرانی و برای ترقی ایران باشد و با اصول علمی اروپا مطابقت کند. او خواهان “اراده محکمی” بود که اداره امور ایران را به دست گیرد و اختلافات امروزه را با “حکم می کنم” از بین بردارد.
برآورده شدن آرزوهای روشنفکران و ایرانگرایان برای نجات آن!!
همانطور که می دانیم گفتمانِ فوق الذکرِ “دولت مقتدر” در فضای مجرد از واقعیات صورت نمیگرفت . همزمان با گفتمان جستجو برای کس یا کسانی که قادر به استقرار آن باشند در جریان بود . وثوق الدوله، قوام السلطنه، فیروزفرمانفرما و محمدتقی خان پسیان نام هایی بودند که هرکدام برای مدتی امیدهایی را برمی انگیختند. همانطور که قبلاً نیز گفته شد، یحیی دولت آبادی از میرزا کوچک خان و کلنل پسیان با نام دو قهرمان ملی یاد می کرد،[19] ،عارف، بهار، ایرج فرخی، بهمنیار و دیگر شاعران و روزنامه‌نگاران در سوگ آنها منظومه ها می سرودند، مقاله ها می‌نوشتند و بانیان [قتل] آنها را هدف تیر نفرت خود قرار می دادند.[20] ولی هرکدام از این نامها در کشاکش میان قدرت های متنافر از گردونه بیرون می افتادند . کسی که نامش ابتدا به زبان نمی آمد رضاخان بود. او افسری بود در قشون قزاق که با لیاقتی که در جنگ با شورشیان ایلات و شورش های ایالتی از خود نشان داده بود نظر طراحان کودتای ۲۹ اسفند ۱۲۹۹ را به خود جلب کرده بود. پس فرماندهی نیروی کودتا را پذیرفت و با این عمل راه ارتقاء به قلل قدرت (از سپهداری تا شاهی) را برای خود باز کرد. [21]
این راه را پیش از هرچیز موفقیت های رضاخان در فرونشاندن هرج و مرج سیاسی هموار کرده بود . موفقیت‌ها را سیاستمداران و روشنفکران آن زمان می دیدند آنها را می ستودند و همکاری با رضاخان را قبول می‌کردند. در میان آن ها نه تنها نام علی اکبرداور، تیمورتاش، نصرت الدوله فیروز ، سردار اسعد و دیگر وفاداران پیگیر او دیده می‌شود. بلکه کسانی دیگری چون سلیمان میرزا اسکندری، محمد مصدق[22]، سید حسن مدرس، محمد تقی بهار و دیگران نیز از موفقیت های او در ایجاد آرامش استقبال می کردند .
حتی بهار در سال‌های بعد از سقوط رضا شاه (درصفحات “نوبهار” روزنامه ای که با مدیریت خود او در آن زمان منتشر می‌شد) نوشت : «آرزوی پیدا شدن مردی که همت کرده مملکت را از این منجلاب بیرون آورد پرورده میشد. دیکتاتوری یا یک حکومت قوی یا هر چه می خواهد باشد». او بلافاصله اضافه می‌کند که او در این فکر تنها نبود «این فکر طبقه با فکر و آشنا به وضعیت آن روز بود» و آن شخص که دنبالش می گشتند رضا خان بود.
سردار سپه راست دلی روشن و صاف چون آینه و رفیع چون قله قاف
از او عملست و از دگر مردان لاف سردار سپه نمی توان شد به گزاف[23]
(بهار، 1363، ج2، ص 101)
اما اعتقاد بهار به رضاخان زود ترک خورد و او را به صف معترضان به دستگیری و شکنجه و قتل مخالفان، توقیف مطبوعات، اعلام حکومت نظامی، و غصب اموال “مقصرین”، توسط نخست وزیرِ زور گو درآورد. این صف از آن اقلیتی در مجلس تشکیل می‌شد که در ۷ مرداد ۱۳۹۳ تصمیم به استیضاح رضا گرفت. ولی جو تروری که رضا خان در درون و بیرون مجلس با ضرب و شتم مجلسیان ایجاد کرده بود مانع پیگیری طرح استیضاح شد، و این خود نشانی بود برای اینکه دیگر هیچ نیرویی را توان جلوگیری از دیکتاتوری معهود[24] نبود. بدین ترتیب بخشی از گفتمان در زمانی جاری بود که رضاخان مدارج قدرت را طی می کرد . دیکتاتور یا مرد قدرتمندی که مورد نظر شرکت مندان در آن گفتمان بود همین رضاخانی بود که رضا شاه شد.
“از سوی دیگر، روشن است که پیوندی تنگاتنگ میان کثرت گرایی (نهادهای سیاسی فراگیر) و نهادهای اقتصادی فراگیر” که بنیان حیاتی برای توسعه کشورها میباشد “وجود دارد”. اما بدون دولت متمرکز و در شرایط هرج ومرج نه تنها توسعه ای ممکن نیست بلکه هرج و مرج زمینه هرگونه توسعه را نیز نابود میکند… ماکس وبر که مشهورترین و پذیرفته شده ترین تعریف را از دولت ارائه کرده است مشخصه دولت را “داشتن حق انحصاری برای اعمال خشونت در جامعه” می داند. بدون چنین انحصاری و درجه ای از تمرکز که لازمه آن است، دولت نمی تواند نقش خود را به عنوان ضامن نظم و قانون ایفا کند. چه رسد به تامین خدمات عمومی و تشویق به تنظیم فعالیت های اقتصادی. اگر دولت از این قدرت برخوردار نباشد بزودی … در آشوب فرو میرود. آنچه بعد از انقلاب مشروطه در تضاد بین مجلسی که خود رانماینده مردم ودولت رادشمن خود و مردم میدانست منجر به ناپایداری سیاسی و هرج و مرجی شد که هیچ دولتی نمی توانست بیش از چند ماه دوام آورد.” [25] و در نهایت جامعه تن به استبداد رضا خانی که توسط کودتای 1299 برای ایرانیان از خارج تدارک دیده شده بود داد.
علیرغم همه نابسامانی های کشور، ناگفته نباید گذاشت که در اثر مشروطه، منظور از رشد آگاهی ملی به معنی دمکراتیک آن در میان بخش هایی از مردمان، بخصوص مردم شهر نشین کشور است گسترش یافت. انقلاب مشروطه به رغم همه ناکامی هایش این بخش از مردم را به حقوق خود و به همبستگی خود آگاه ساخته و آنها را به دفاع از آن حقوق، به هر شکل، متمایل کرده بود. در این سطح و تا این اندازه ملت تشکیل شده بود.
رضا خان/شاه کدام ایده ها را بکاربست؟
در فوق دیدیم که چگونه روشنفکران و کنشگران سیاسی بخصوص بخش های ایران گرای، اقتدار طلب آنان با ترک یا تعطیلی ایده مشروطیت به دنبال مرجعی یا مردی مقتدر می‌گشتند تا با پایان بخشیدن به هرج و مرج حاکم بر سراسر کشورِ در حال فروپاشی راه را برای تامین وحدت ملی، حفظ تمامیت ارضی، و ترقی و تجدد کشور باز کنند. دیدیم که آنها این مرد را یافتند نام او رضا خان بود او در مبارزه با نیروهای گریز از مرکز توانایی خود را برای آنها به اثبات رسانده بود. او همان مونجی بود. برنامه نجات نیز کم و بیش روشن. طرح برنامه را همان روشنفکران ریخته بودند او باید آن را اجرا می‌کرد . برنامه به یک معنا از دو بخش تشکیل می‌شد؛ بخش اول، یکسان سازی که باید ضامن وحدت ملی و تامین تمامیت ارضی و استقلال می شد و بخش دوم، ترقی و تجدد بر اساس الگوی فرنگستان آن طور که در ذهن تجددطلبان نقش بسته بود.
یکسان سازی باید به دو معنی به هم پیوسته انجام می گرفت: نخست یکسان سازی شیوه حکومت، و دیگر، یکسان سازی فرهنگی در حوزه زبان، رسوم، لباس، دین و اندیشه. ترقی و تجدد باید شامل همه آن اقداماتی می‌شد که در زمینه نوسازی اقتصاد عمران و آموزش انجام می گرفت .برنامه در واقع همان بود که کم و بیش در ذهن روشنفکران و اصلاحگران پیشقدم مشروطیت شکل گرفته بود همانی که مشروطه طلبان پرورانده و به‌دنبال اجرایش بودند و اکنون با حذف محتوای دموکراتیک آن به دست دیکتاتور مونجی داده شده بود . بعضی از شکل های جدیدتر آن را می‌توان در اسناد این دوره پیدا کرد.
برنامه محمود افشار
یکی از آنها مقاله ای است که محمود افشار با عنوان «مسئله ملیت و وحدت ملی ایران» نوشت و در شماره هشتم مجله آینده در سال ۱۳۰۶ منتشر کرد. در این مقاله ۸ اقدام را برمی‌شمرد که دولت باید به منظور ایجاد وحدت ملی و ترقی اتخاذ کند.
1.ترویج زبان و ادبیات فارسی مخصوصاً در نواحی غیرفارس نشین؛ ۲. کشیدن خطوط راه آهن برای اتصال کلیه نقاط مملکت و آمیزش طوایف مختلف؛ ۳. کوچ دادن بعضی ایلات؛ ۴. تقسیمات جدید ایلات و ولایات، در ضمن از بین بردن نام های قدیم ایالات؛ 5. تغییر اسامی ترکی و عربی به فارسی؛ 6. ممنوع ساختن استعمال زبانهای خارجی در دادگاه ها، مدرسه ها، ادارات کشوری و لشکری؛ ۷. آبادانی سریع این نقاط و فراهم آوردن وسایل زندگی راحت و آزاد برای مردم تا وضع آنها از همسایه‌های فریبنده پست تر نباشد؛ 8. اجرای سیاستی که نه به واسطه تمرکز زیاد به استبداد و انزجار منجر گردد و نه به واسطه عدم تمرکز زیاد موجب خودسری و هوچی‌گری ولایات شود. افشار اسم این نوع سیاست را سیستم “عدم تمرکز” دکنسانتراسیون(Deconcentration) گذاشت.
تندروی کاظمی و تذکر سردارسپه به او
مرتضی (مشفق) کاظمی معروف به مشفق کاظمی (1356-1281 ش) در تهران متولد شد و مدرسه ثروت و دارالفنون تحصیل کرد. وی سال 1301 نخستین رمان فارسی به نام تهران مخوف را نوشت. وی پس از سفر به آلمان برای تحصیل، در اردیبهشت 1303 شمسی با همکاری گروهی از دانشجویان مقیم برلین نشریه «نامه فرنگستان» را منتشر کرد. مشفق تحت تأثیر روند نوسازي غرب، مقالات تندوتیزی در نقد سنت ها و عقب ماندگی های ایران نگاشت. پس از انتشار سه شماره از آن، به سبب لحن تند مقاله ها، توزیع آن در ایران ممنوع شد. سردار سپه توسط یکی از بستگان مشفق گفت به این کاظمی ها بگوئید که “این قدر شتاب نکنند و ما را در زحمت نیندازند. همه به موقع درست می شود” [26]
برنامه “انجمن ایران جوان”
برنامه دیگری هم وجود داشت که برنامه محمود افشار را تکمیل می‌کرد این برنامه را انجمن ایران جوان در فروردین ۱۳۰۰ تدوین کرده بود. رضاخان بعد از ارتقا به مقام نخست وزیری طراحان آن را احضار و به آنها قول اجرای آنها را داده بود. محمود افشار خود یکی از اعضای آن انجمن بود. الغاء کاپیتولاسیون، استقلال گمرکی ایران، فرستادن دختران و پسران دانشجو به خارج از کشور، آزادی زنان، محروم کردن بیسوادان از حق رای، اخذ و اقتباس قسمت خوب تمدن اروپا، وضع قانون جزا، توجه به ترویج معارف و تعلیمات ابتدایی، تاسیس مدارس متوسط، تاسیس موزه ها و کتابخانه ها و تئاترها، اجزای این برنامه بودند.
اظهارنظر رضاخان در خصوص اهتمام وي به آراي روشنفکران در مورد داور نیز تکرار شد. وي پس از تأسیس انجمن ایران جوان در سال 1300 ،طي دیداري با اعضاي انجمن و علی اکبر، با مرام سیاسي جمعیت ایران جوان و آرزوي آن ها براي ترقي ایران آشنا شد و گفت: “حرف از شما، ولي عمل از من خواهد بود…به شما اطمینان، بلکه بیش از اطمینان، به شما قول می دهم که همه این آرزوها را برآورم و مرام شما را که مرام خود من هم هست، از اول تا آخر اجرا کنم“[27] علی اکبر داور در آتش استبداد رضا خان سوخت و خود کشی کرد. [28]
رضا خان محصول فقدان بینش کافی روشنفکران
اقدامات نوسازی استبدادی زیر سرنیزه و به “زور” رضا خان/شاه قطعا پیشرفت های شایان ذکری برای ایران داشته است. رضا خان طرح های از سر استیصال روشنفکران ایران (محمود افشارها، انجمن جوان ایران و علی اکبر داور ها و…) جهت نوسازی را که ناشی از ادامه دار شدن بحرانهای مختلف کشور و نبود راه حلی در افق سیاسی بود، همانگونه که خانم “آلجای افشار سوباتایلو” خواسته بود، به زور سرنیزه پیش برد. شیوه های او همواره نه تنها مورد مخالفت مردم بلکه همه ملیون ایران و در صدر آنها مصدق و مدرس و… بوده است. طوری که در شهریور 1320 وقتی انگلیس او را از قدرت برداشت، باعث خوشحالی همه مردم ایران و ملیون و مشروطه طلبان و … گردید.
متاسفانه فقدان بنیش کافی و ژرفنگری روشنفکران کشور دراین امر ساده، که رضا خان نیز اگر نه همچون دیگر آهاد مردم ایران (که روشنفکران دل خونی از آن داشتند!!) بدلایل تاریخی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و سابقه نظامیگری از همان کمبودها و بیماریها بلکه حتی بیشتر نیز رنج میبرد، بیماریهایی که برای درمان آنها روشنفکرانی چون آلجای افشار و… به اشتباه خواستار بکارگیری “درمانِ زور” بودند. در کمال تاسف فقط زمانی به این فقدان بینش پی بردند که با عوارضِ آن “درمانِ مهلکِ زور” بصورت تبدیل شده بیماری به” پاندمی کشنده حکومت سرنیزه ای رضا خان” در سراسر کشور که به جان نه تنها مردم بلکه خود روشنفکران و سیاستمداران و حامیان و طراحان درمانِ زور افتاده بود مواجه شدند. و آنقدر دیر شده بود که حتی مانند گذشته نیز از ترس بریده شدن زبانشان نمیتوانستند زبان به بیان طرح دارویی برای جلوگیری از گسترش پاندمی استبداد رضا خان بگشایند، و یا راه حلی برای خروج از آن ارائه کنند. این خود آن حلقه مفقوده ای است که روشنفکران مشروطه بسیار دیر بدان پی بردند و متاسفانه روشنفکران امروز با طولانی شدن مبارزه با همان استیصال روشنفکرانه علیرغم نمایش های آشکار عوارض پیشا قدرت آن “پاندمی سرنیزه” امروزه در طرح های نجات ایرانِ امثالِ مسعود رجوی ها که بر حسب اتفاق دوباره از “ما بهتران” پشت آن هستند، بسیار عیان توسط هزاران عضو و مسئول جدا شده که سالیان استبداد بسا خطرناکتر از استبداد رضا خان را نه تنها بر مردم ایران، بلکه بر (خود، خانواده، و دوستان و همرزمانشان-مجریان طرح) تجربه کرده اند، هزاران بار بیان شده و میشود، بدان توجه ندارند. که میتواند به یک فاجعه دیگر فقدان بینش کافی با ظهور یک استبداد اینبار ایدئولژیک و مطلق اندیش منجر شود.
داود باقروند ارشد
فروردین 1401
آوریل 2022
[1] http://www.iichs.ir/News-351/%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%B9-%D8%A2%D8%AF%D9%85%DB%8C%D8%AA-(%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%88-%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7)/?id=351
[2] سیدحسن تقی‌زاده (زاده ۵ مهر ۱۲۵۷ در تبریز – درگذشته ۸ بهمن ۱۳۴۸ در تهران)، از رهبران سکولار انقلاب مشروطه ایران، از رجال سیاسی ، دیپلمات، از شخصیت‌های علمی و فرهنگی ایران معاصر، رهبری جناح اقلیت روشنفکر، تجددخواه و تندرو مجلس را به دست داشت. وی مدتی رئیس مجلس سنای ایران بود.
[3] افشار،ایرج. اوراق تازه یاب مشروطیت و نقش تقی زاده. تهران:جاویدان، 1359، ص 36
[4] (شاکری، خسرو. اسناد تاریخی، جنبش کارگری، سوسیال دمکراسی و کمونیستی ایران، جلد ۱۳ فلورانس ایتالیا صفحه9)
[5] قیام سردارجنگل، قیام کلنل پسیان،
[6] شاهسون ها و کردها، و …
[7] شیرازی، اصغر. ایرانیت، ملیت، قومیت، 1396، جهان کتاب چ 2 ص 440
[8] کاتوزیان، محمد علی همایون. دولت و جامعه در ایران. انقراض قاجار و استقرار پهلوی. تهران:نشرمرکز، 1379 ص 222
[9] همان ص 321
[10] دولت آبادی، یحیی. حیات یحیی، ج 4 1301 ص 267
[11] غنی، سیروس. ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیس ها. ج2، تهران:نیلوفر 1378 ص 263
[12] باقروند ارشد، داود. پاسخی به سوال عباس میرزا
https://www.nototerrorism-cults.com/2022/03/13/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d9%be%d8%a7%d8%b3%d8%ae%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d8%b3%d9%88%d8%a7%d9%84-%d8%b9%d8%a8%d8%a7%d8%b3-%d9%85%db%8c%d8%b1%d8%b2%d8%a7-%da%86%d9%87-%d8%a8%da%a9%d9%86%d9%85-%da%a9/?fbclid=IwAR2i0JHKRD_EAZ2DoJ1e5ubDPX8XgVFGfj4e_ZUeNh12jru0B_5DD2tYMOw
[13] مشفق کاظمی در سال ۱۲۸۱ خورشیدی در شهر تهران زاده شد. پدرش میرزا رضا نام داشت و تفرشی بود و مدتی کارمند وزارت داخله و وزارت مالیه. مشفق کاظمی رشته حقوق را در برلین خوانده بود و روزنامه‌ نگار بود. او پس از پایان تحصیلاتش در مدرسه دارالفنون برای ادامه تحصیل به آلمان و سپس به فرانسه رفت و حقوق و علوم سیاسی خواند. به ایران که بازگشت، مدتی در وزارت فواید عامه مشغول به کار شد. در سال ۱۳۰۶ به عدلیه رفت و چندی بعد در سال ۱۳۱۲ به وزارت امور خارجه منتقل شد. در وزارت خارجه، مدتی رئیس دفتر بود. بعد رئیس تشریفات شد و سپس به معاونت این وزارتخانه رسید. مدتی هم وزیرمختار ایران در سوریه و سفیر ایران در هند بود. حدوداً ۱۸ ساله بود که تهران مخوف را نوشت و چون در آن زمان پولی برای انتشارش به صورت کتاب نداشت، کتاب را برای روزنامه ستاره ایران فرستاد. سردبیر روزنامه، مایل تویسرکانی، با خواندن دستنویس این رمان، چنان به وجد آمد که رمان مشفق کاظمی را با آثار «ویکتور هوگو» و «آناتول فرانس» مقایسه کرد و تهران مخوف در این روزنامه به صورت پاورقی منتشر شد و مدتی بعد، به صورت کتابی مستقل و دو جلدی درآمد و اخیراً نیز، هر دو جلد آن در یک کتاب، از طرف انتشارات امید فردا، بعد از سال‌ها که از چاپ قبلی آن می‌گذرد، منتشر شده‌است. مشفق کاظمی همچنین در سال ۱۳۵۰ کتاب «روزگار و اندیشه‌ها» را منتشر کرد؛ کتابی دو جلدی که شامل خاطرات اوست.
[14] بهار، محمدتقی. تاریخ مختصر احزاب سیاسی. اضمحلال سلسله قاجار. ج2، تهران: امیرکبیر، ص 23
[15] همان ص 100
[16] حسین کاظم‌زاده (۲۰ دی ۱۲۶۲ در تبریز – ۲۷ اسفند ۱۳۴۰ در سوئیس) معروف به ایرانشهر از نویسندگان ایرانی است. شهرت وی به «ایرانشهر»، به‌دلیل انتشار مجله‌ای به همین نام بین سال‌های ۱۳۰۱ تا ۱۳۰۶ شمسی است. او مدتی دیپلمات سفارت ایران در لندن بود. وی در شهر تبریز چشم به جهان گشود. در استانبول انجمنی مخفی به نام «انجمن برادران ایرانی» را برای پیشبرد جنبش مشروطه پایه‌گذاری کرد. ایرانشهر از سال ۱۳۱۵ خورشیدی در روستای دگرسهایم ایالت سنت گالن سوییس به تألیف و نگارش کتاب‌های گوناگون همت گماشت. کاظم‌زاده در برلین با همکاری ابراهیم پورداوود و چند تن دیگر مجلهٔ ایرانشهر را منتشر می‌کرد. شمارهٔ نخست این مجله در ۲۲ ژوئن ۱۹۱۹ در ۱۶ صفحه انتشار یافت. وی در سال ۱۹۵۵ میلادی کاندید دریافت جایزه صلح نوبل گردید اما موفق به دریافت آن نشد.
[17] کاظم زاده ایرانشهر، حسین و دیگران. شرح حال کلنل محمدتقی خان پسیان به قلم چند تن از دوستان و هواخواهان آن مرحوم. برلین: انتشارات ایرانشهر، ش 20، 1306
[18] دختر ملک سلطان خانم و جمشید افشار سوباتایلو (مجدالسلطنه)؛ از نخستین دندانپزشکان زن در ایران بود. با اکبر افشار ازدواج کرد و صاحب پسری به نام رحیم (تمقاچ) شدند. دومین همسر آلجای پرویز (بهمن) قاجار بود که آن‌ها فرزندی نداشتند. آلجای بر خلاف خواهران و برادرانش که نام خانوادگی افشار را داشتند تنها کسی بود که پسوند سوباتایلو در نام خانوادگی‌اش بود.
[19] دولت آبادی، یحیی. حیات یحیی، ج 4، 1362، ص 267.
[20] برای نمونه هایی از این شعرها نک به: ذاکر حسین (1377، ص 508، و بعد)
[21] درباره کودتا و نقش رضاخان، نظامیان انگلیسی و دیگران در آن نک به: کاتوزیان (1379)، غنی (1377) و شاکری (1386).
[22] رضاخان نیز با خیال راحت به توسعه نفوذ شخصی خود در میان نیروهای مسلح مشغول بود. زمانی که احمدشاه در خارج بود رضاخان قدم‌به‌قدم از اختیارات شاه و نایب‌السلطنه، یعنی ولیعهد محمدحسن میرزا می‌کاست. رضاخان در گرفتن مقام فرماندهی کل قوا از مشورت شورایی استفاده کرد شامل تقی‌زاده و مصدق و علاء و یکی، دو نفر دیگر بود که تأیید کردند مانند نمادین بودن توشیح قوانین و صدور احکام قضائی به نام نامی اعلیحضرت… فرماندهی کل قوا مندرج در قانون اساسی نیز نمادین است!!. پس از تفویض فرماندهی کل قوا از سوی مجلس «به شخص آقای سردار سپه»، آن شورا دیگر به‌هیچ‌وجه تشکیل نشد!
[23] بهار، محمدتقی. تاریخ مختصر احزاب سیاسی. اضمحلال سلسله قاجار. ج2، تهران: امیرکبیر، ج2، ص 101
[24] معنی “معهود” در فرهنگ عمید: ۱. مورد عهد واقع‌شده.۲. معروف؛ دیده و شناخته‌شده.۳. قدیمی؛ کهنه// و هرچیز که پیشتر آن را شناخته و دیده باشند.
[25] باقروند ارشد، داود. عباس میرزا چگونه مردم ایران را هوشیار کنم، فرمت پی دی اف، قسمت سوم، ص 22
[26] انتخابي، نادر. ناسیونالیسم و تجدد در ایران و ترکیه، چاپ اول، تهران1390: نگاره آفتاب:ص 171-170
[27] سیاسی، به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایون پور، چاپ اول، تهران: کتاب روشن1387، ص 86
[28] داور به دلیل توهین و بی‌احترامی رضاشاه دست به خودکشی زد. می‌گویند داور پس از آن که مورد بی‌مهری رضاشاه قرار گرفت به خانه رفت. مقداری تریاک در الکل حل کرد، خورد و خوابید. فردا که جنازه او را در بستر یافتند نوشته‌ای هم در کنار تختش بود. داور روی آن یادداشت، سروده نامی کلیم کاشانی را نوشته بود:
افسانه حیات دو روزی نبود بیش آن هم کلیم با تو بگویم چه سان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
داور هنگام خودکشی تنها پانزده تومان پول نقد در جیب پالتو داشت که تنها دارایی نقدی دولتمردی بود که در جایگاه وزیر مالیه، اقتصاد کشور را زیر فرمان داشت. علی‌اکبر داور به امیر کبیر دوره پهلوی ملقب شد. بیشتر دولتمردان دوره پهلوی از داور و اصلاحاتش ستایش کرده‌اند ولی مخالفان او می‌گویند داور از پایه‌گذاران سلطنت استبدادی بود که خود در آتش آن سوخت.

نوشته های داود 2019

شایسته مردم سلحشور ایران چیست؟
دسامبر 29, 2019
بقلم داود باقروند ارشد
ایران سال 1300 شاهد اوج هرج و مرج بعد از انقلاب مشروطه بود. نظام زائیده مشروطه با همه خیرخواهی رهبرانش نتوانسته بود ثبات را نه به تهران و نه به ولایات به ارمغان بیاورد. خطر تجزیه کشور کماکان تهدید اصلی بود.
سالهای بعد 1300-1305 دوره حاکمیت دوگانه و جنگ قدرت بین سه گرایش سیاسی عمده کشور بود. 1. نیروهای هرج و مرج طلب 2. ضدشان نیروهای طرفدار دیکتاتوری( و سپس حکومت استبدادی) 3. مشروطه خواهان اعم از محافظه کار و دمکرات، که خواهان نظمی بدون حکومت استبدادی بودند اما راه دستیابی به آنرا نمیدانستند و دائم باهم در جدال بودند.
اما گروه طبقاتی که این سه نمایندگیش میکردند خواهان پایان هرج و مرج و بی نظمی و نا امنی بودند، که اگر اراده اش بود میتوانست خاتمه یابد. که رضا خان تا بخواهید اراده اش را داشت. ابزار نظامیش نیز در چشم بهم زدنی پدید آمد. اما چون هرج و مرج بدست نیروهای طالب دیکتاتوری از بین رفت، مشروطیت نوپا را نیز نابود نمود.
آنچه جالب توجه و دقیقا مطابق الگوی تاریخ ایران است، سرعت تبدیلِ هرج و مرج به فرمانبرداری در این برهه تاریخی است. یکی از مشخصات ایران استبداد زده این بوده است که حکومت استبدادیش امروز جاودانی بنظر میرسید و فردا سرنگون میشد. و هرج و مرجی مستولی میگردید که ممکن بود دهها سال به درازا کشیده شود.
دلایل بلافصل اینها بودند:

  1. بیزاری از هرج و مرج و بی قانونی همه گیر و گسترده
  2. چشم بسته بدنبال ناجی مستبد دیگری گشتن جهت برقرار نظم
    نمونه های تاریخی ، شاه اسماعیل اول، شاه عباس اول، نادرشاه و آقا محمد خان و رضا شاه بودند که هرج و مرج را از بین بردند.
    میدانیم که هم حکومت استبدادی و هم هرج ومرج فرآورده های جامعه استبدادی هستند. هرچند عکس یکدیگر بنظر میرسند در واقع دو روی یک سکه هستند.
    هگل میگوید: حکومت استبدادی و هرج و مرج “تز” و “آنتی تز” جامعه ایران اند، اما ایرانیان نتوانسته اند “سنتز”ی تولید کنند.هگل:
    رضا خان میرپنج، باهوش، سختکوش، صریح و سرسخت و حافظه ای قوی و اعتماد به نفس سرشاری داشت که در نتیجه به تکبر تبدیل شد. ناسیونالیست بود، درانتخاب وسایل رسیدن به هدف پراگماتیست و بی رحم بود. دو کیفیت متضاد که بندرت در کسی جمع میشود در او بود. از یکسو تندخویی و صراحت لهجه ای تا سرحد بی نزاکتی و حتی دریدگی- و ازدیگر سو قدرت پنهان کردن نظرها و نقشه ها و حتی کینه های شخصی. او هیچ دلبستگی به آزادی نداشت، ولی در ابتدای امر وانمود میکرد که در چارچوب نظم و قانون عمل میکند. شاید حرف مدرس چندان هم گزافه نبود که گفته بود: “تنها دو نفر مانده اند که از شجاعت سیاسی و مردانگی واقعی برخوردارند، رضاخان و خودش”[1]
    یک حکایت از قول کحال زاده که طرفدار دوآتیشه رضا شاه است، عنوان میکند که رضا خان به وسیله او با زیمر، شارژدافر آلمان تماس گرفته و از آلمانها کمک خواسته تا کشور را از شر روسها و انگلیسها خلاص کند.[2] گواهش نکته بسیار مهمی است که ژنران دیکسون پس از بازگشت به لندن در نامه خصوصی به کرزن در اردیبهشت1300 مطرح کرده است:
    “رضاخان، رئیس قشون سید ضیاء، را من خوب میشناسم. در قیام 1297به فرمانده خود کلنل کلرژه، نارو زد. بهار گذشته که مسئله ادغام قزاقها در نیروی نظامی یکپارچه جدی شده بود، به من گفت که حاضر است فرماندهان روس اش را بفروشد…
    [3]
    بنابراین تا قبل از کودتا رضاخان غصه خودش را میخورده و چندان عرق ملی نداشته که بخواهد کشور را از دست روسها و انگلیسها نجات بدهد. احتمالا انگیزه همکاریش با کودتاگران نیز در حالی که امیر موثق و دیگران آن را نپذیرفته بودند همین بوده است.”
    اردشیرجی ریپورتر ستایشگرپرشور رضاشاه و نماینده پارسیان هند در ایران در خاطراتش نوشته است.
    “اولین بار رضاخان را در 1299 در خانه ارباب جمشید تاجر بزرگ زردشتی دیده است. رضا خان به او گفته که افسران قزاق روس خیال دارند به بهانه محافظت از شاه در برابر بلشویکها پایتخت را اشغال کنند، در این مرحله به دستور وزارت جنگ در لندن و نایب السلطنه هند همکاری نزدیک ژنرال آیرونساید و من آغاز گردید. من برای نظرات رضا خان درباره نیروی قزاق اعتبار فراوانی قائل بودم و سرانجام او را به آیرونساید معرفی کردم.
    [4]
    اینکه ریپورتر خود را کاشف رضا خان معرفی میکند شاید جای تردید باشد. اما رضاخان خود چنین اعتقاد داشت و به مصدق و دولت آبادی و تقی زاده و دیگر رجال مملکت بی پرده گفته بود که:
    “مرا انگلیسیان سرکار آوردند اما وقتیآمدم به وطنم خدمت کردم”.نقل قول از خود رضا خان
    این نقل قول از دولت آبادی است ولی مصدق هم گفته است:
    ” رضا خان گفته است من را سیاست انگلیس آورده است، ولی ندانست که را آورده است”
    .[5]
    رضاخان اعتقاد قدرت فوق بشری انگلیسها را به پسرش محمدرضاشاه نیز القاء کرده بود. طوریکه محمدرضاشاه هفت ماه بعد از قطع روابط ایران وانگلیس توسط مصدق، دو ماه قبل از کودتای 28 مرداد 1332، با اینکه میدانست از بدو استقرار دولت مصدق انگلیسها میکوشند مصدق را ساقط کنند، از طریق وزارت خارجه آمریکا پیغامی برای وزارت خارجه انگلیس به این مضمون فرستاد:
    “گزارش میشود که شاه اخیرا این نغمه را آغازکرده است که انگلیسیها سلسله قاجار را برانداختند و پدر مرا روی کار آوردند و بعد او را برداشتند، حالا هم به میل خودشان میتوانند مرا نگه دارند یا بردارند. اگر نظرشان این است که من بمانم و شاه از اختیاراتی که قانون اساسی به او داده برخوردار باشد، بگویند. اما اگر میخواند بروم، زودتر بگویند تا بتوانم بی سرو صدا بروم. آیا انگلیسیها میل دارند کس دیگری را جانشین من کنند؟ یا میخواهند به کلی سلطنت را برچینند؟ آیا تلاشهای کنونی برای محروم کردن من از اقتدار و حیثیتم زیر سر آنهاست؟نامه محمدرضا شاه با انگلیس از طریق دولت آمریکا
    [6]
    رضا خان در دودوزه بازیها ید طولانی داشت، بیانیه ای به امضاء او در احساسات ناسیونالیستی و دادوقالش بر ضد “مشتی دزد و جنایتکار” حتی از بسیاری چپ تر میزد:
    “…هنگام عقب نشینی از باتلاقهای گیلان، در زیر آتش توپ دشمنان، احساس نمودیم که منشاء و مبدا تمام بدبختیهای ایران و ذلت و فلاکت قشون، جنایتکاران داخلی هستند. درهمان هنگامی که خون خود را در مقابل دشمن مهاجم میریختیم، به حرمت همان خونهای پاک و مقدس قسم خوردیم که در اولین موقع فرصت، خون خود را نثار نماییم تاریشه جنایتکاران خودخواه تن پرور داخلی را برانداخته، ملت ایران را از سلسله رقیت مشتی دزد و خیانتکاران آزاد نمائیم.چپ نمایی رضا خان قبل از بقدرت رسیدن
    [7]اما وقتی که دستش به قدرت رسید، یک قلم 2500روستا را بزور سرنیزه و کشتار صاحبانش غصب نمود. بقیه را در( اینجا) بخوانید>
    در ترس از اینکه انگلیسها کس دیگری را بجای او بگمارند به زمین و زمان سوء ظن داشت. رضا شاه حتی هرگونه ارتباط با خارجیان را ممنوع اعلام کرد. تنها دلیل دستگیری و کشتن فیروزمیرزا[8] دیداری بود که با وزیر مختار فرانسه در تهران داشته است.[9] تیمسار جهانبانی تنها به دلیل اینکه ناهاری را در سفارت فرانسه خورده بود، به دستور شاه دستگیر شد و همه خاندان جهانبانی مورد غضب واقع شدند.[10]
    سپهبد امیراحمدی، تنها سپهبد رضاشاه و تنها فردباقی مانده از چهارنفری که پیش از کودتا با آنها سوگند وفاداری یادکرده بود، وقتی فرمانده لشکر غرب یود به دعوت سرپرسی لورن با وی ملاقات کرد، شاه او را تبدیل به یک هیچکاره کرد و تحت نظر پلیس قرارداد.[11]تازه اقبالش بسیار بلند بود که زنده ماند.
    دیگر دلایل غضب بر همپیمانان
    بدگمانی فزاینده رضا خان در سالهای بعد یک علت واقع بینانه تر نیز داشت، خود او هرگاه فرصت پیش آمده بود، عهدش را با دیگران شکسته بود. از این رو انتظار عهد شکنی از دیگران را نیز داشت. از جمله چون خودش را انگلیسها برسرکار آورده بودند همواره این ظن را داشت که او را برداشته و فرد دیگری را بجایش بگمارند، از این رو هرکس را که احساس میکرد در حال مطرح شدن است نابود میکرد. سرلشکرامیراقتدار، سرهنگ پولادین، سرلشکر امیرطهماسبی، سرلشکر شیبانی، سرتیپ درگاهی، صارم الدوله، فیروز، تیمورتاش، اسدی، داور، سردار اسعد سوم، فرج الله بهرامی، فروغی، تقی زاده، عدل الملک(حسین دادگر)، زین العابدین رهنما و خیلیهای دیگر که خدمتشان به او با حبس و اعدام و تبعید یا دستکم ذلت پاداش داده شد.
    جالب اینکه رضا خان به تنها خیانتکار واقعی هیچ گمان بد نمیبرد، و اساسا با ظلم و ستمی که نسبت به مردم اعمال میکردند کاری نداشت. حساسیت او فقط وقتی برانگیخته میشد که احساس میکرد نکند کسی قدرت بگیرد. سرلشکر محمد حسین آیرُم که وقتی مانند بسیاری نظامیان که از کارهای رضا خان کپی برداری میکردند و با چاپیدن اموال مردم ثروت هنگفتی اندوخت، پیش از اینکه دُمِ خودش در تله افتد از ایران خارج شد و بازنگشت. در فروردین ماه عمر مجلس نهم به سر آمد و انتخابات دوره دهم آغاز شد. از رویدادهای شگفت انگیز اینبار، دستگیری ناگهانی حسین دادگر- عدل الملك- نماینده اول تهران و رئیس مجلس شورای ملی در دوره های هفتم، هشتم و نهم بود. او همچنین وزیر كابینه های پس از كودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و دوست نزدیك و محرم اسرار رضاشاه بود. وی نیز كه یكی از پله های نردبام ترقی رضاخان بود، ناگهان چند روز مانده به افتتاح مجلس دهم، دستگیر و بی درنگ از ایران تبعید شد. همراه با او و در همان روز- بیستم اردیبهشت ماه- سرشناسانی همانند زین العابدین رهنما نماینده سابق و مدیر روزنامه ایران، علی دشتی نماینده سابق و مدیر روزنامه شفق سرخ، فرج الله بهرامی- دبیر اعظم- وزیر و حكمران سابق و سیدمحمدرضا تجدد نماینده سابق و قاضی عدلیه بازداشت و زندانی شدند. اغلب بازداشت شدگان كسانی بودند كه به روی كار آمدن سردار سپه و تبدیل شدن او به رضاشاه با همه توان و آبروی خود كوشیده بودند و اكنون نوبت گرفتن پاداش شان بود! برخی از آنان حتی در روش های غیرقانونی و غیراخلاقی رسیدن رضاخان به قدرت نیز شریك و همكار او بودند! بعد از شهریور ۱۳۲۰ روشن شد كه این گروه با پرونده سازی سر لشکر محمدحسین آیرم- رئیس نظمیه وقت- به چاه بلا افتاده اند! رفتار دسیسه چینی و پرونده سازی آیرم در آن سال ها در یادداشت ها و خاطرات برخی از دولتمردان ثبت شده است. كار به جایی رسیده بود كه حتی نخست وزیر نیز از توطئه چینی سرلشکر آیرم می ترسید و احساس عدم امنیت می كرد! [12]
    فساد در ارتش رضا شاه
    بزودی فساد ارتش را نیز فراگرفت و افسران ارتش متناسب با مقام خود قانون را زیر پا میگذاشتند و ازطرق غیر قانونی به مال اندوزی پرداختند. هرچند تمامی ارتشیان رده بالا که شاه آنها را میشناخت در جوی ازرعب و حشت زندگی میکردند. مثلا سرلشگر امان الله میرزا جهانبانی در 1316 هـ ش هنگامی که مدیر کل صنایع بود برکنار و سپس زندانی شد. تنها بدلیل اینکه در سفارت فرانسه نهار خورده بود.[13]
    قتلعام عشایر توسط رضا شاه
    در سال 1310هـ ش دفتری غیر نظامی برای اسکان اجباری عشایر تشکیل شد و سیاست اسکان را پیگیرانه و با خشونت بسیار دنبال کرد. “این برنامه اسکان اجباری… شکلی بسیار خشونت آمیز به خود گرفت ودر برخی موارد به نسل کشی منجر شد. روشهایی آکنده از ارعاب و خشونت که عملا بخش بزرگی از جمعیت چادر نشین ایران رااز بین برد… زندگی عشایری ایران رادر مدتی کوتاه دگرگون کرد”[14] بعد از برکناری رضا خان توسط اربابان انگلیسی در سال 1320تقریبا همه عشایر اسکان داده شده به زندگی چادر نشینی خود بازگشتند که کینه عمیقی در دل آنان نسبت به دولت پیامد جدی آن بود.
    ابزار موفقیت رضا خان
    شرایط اجتماعی-سیاسی و هرج ومرج سالهای مقطع مشروطیت شرایطی فراهم کرد که رفع هرج و مرج را به تنها دستاورد رضاخان که هم دوست و هم دشمن از آن ستایش کردند تبدیل نمود. بسیاری از سیاستمداران ودولت مردان آن روزگار از این دستاورد مهم رضا خان تمجید کرده اند. از جمله سلیمان میرزا(مخالف رضا خان)، تقی زاده (مخالف رضاخان) و مصدق که طولانی ترین و پرشورترین نطق مجلس را در مخالفت با لایحه تفویض ریاست حکومت به رخاخان ایراد کرد گفت:
    “اینکه ایشان(رضاخان) یک خدماتی به این مملکت کرده اند گمان نمیکنم براحدی پوشیده باشد. وضعیت این مملکت وضعیتی بود که همه میدانیم که اگر کسی میخواست مسافرت کند اطمینان نداشت، یا اگر کسی مالک بود امنیت نداشت واگر یک دهی داشت بایستی چندنفر تفنگچی داشته باشد تا بتواند محصول خودش را حفظ کند. ولی ایشان از وقتی که زمام امور مملکت را در دست گرفته اند یک خدمانی نسبت به امنیت مملکت کرده اند که گمان نمیکنم بر کسی مستور باشد. و البته بنده برای حفظ خودم و خانه و کسان و خویشان خودم مشتاق و مایل هستم که شخص رئیس الوزرا رضاخان پهلوی نام در این مملکت باشد؛ برای اینکه من یکنفر، آدمی هستم که در این مملکت امنیت و آسایش میخواهم و حقیقت، از پرتو وجود ایشان ما در ظرف این دوسه سال اینطور چپزها را داشته ایم و اوقاتمان صرف خیر عمومی و منافع عامه شده و …بحمد الله از برکت وجود ایشان خیالمان راحت شده و میخواهیم یک کار اساسی بکنیم.”نظر مصدق در مورد نظم و آرامش برقرار شده توسط رضا خان در کشور
    [15]
    جامعه مولد مستبد و دیکتاتور
    گذشته از اینکه رضاخان شخصا حافظه قویی داشت، خودش را با شرایط خوب وفق میداد، ضمن رک گویی دو دوزه باز هم بود، اعتماد به نفس فراوان و تزلزل ناپذیر داشت. اما قدرت مطلق رئیس حکومت و فرمانبرداری و چاپلوسی اتباع جامعه استبدادی ایران، فرهنگ استبداد زده ایرانیان تملق گو، دنباله روی کورکورانه، آنچه فرای اعمال استبداد حکام مستبد، که در سرتاسر تاریخ ایران، در تمامی لایه های اجتماعی، تبدیل شده است به یک نوع رفتار بنیادی، به یک نوع تفکر، به یک نوع جهان بینی به یک نوع ابزار شخصی جهت پیشبرد امور، جهت حفظ خود و امیال خود، که از ایرانیان آنچه که امروز هستند ساخته است. که در میان سلطنت طلبان این فرهنگ دون پایه، چاکرمنشانه و تملق آمیز، جان نساری و خاک پاییِ تحقیرکننده آنهم امروز و آنهم نسبت به یک خاندان سلطنتی که چهل سال پیش سرنگون شده و در قدرت نیست اینچنین فوران میکند، نشانگر این امر اجتماعی است که، این افراد خود شخصا انسانهای مستبدی هستند. شخصاً روحیه‌ استبدادی دارند. و این فرهنگ استبدادی معنی سیاسی دارد. همانگونه که عینا در مورد اعضای مجاهدین که خود را در رهبری عقیدتیِ مستبد و دیکتاتور مطلق العنانی چون مسعودرجوی و مریم رجوی ذوب میکنند صادق است، نمیتوان از چنین افراد وانسانهائ عمله استبداد که خود را عبد و عبید و خاک پای استبداد و دیکتاتوری میدانند، انتظار داشت دمکراسی به ارمغان بیاورند.
    تاریخ بما آموخته است که صرفا ادعای آزادیخواهی و دمکراسی طلبی بخودی خود کافی نیست که گمراه کننده است. بازهم برجسته ترین نمونه ها سلطنت طلبان و فرقه رجوی است. شاید هیچ گروهی به اندازه آنها نتوانسته باشند مدعی دمکراسی خواهی و آزاد منشی باشند. ولی وقتی قافیه تنگ شد و گرد و خاک خوابید و پای آزادیخواهی و آزاد منشی همچون بعد از انقلاب 22 بهمن در عمل بمیان آمد، مسعود رجوی “ناخدای آزادی” خود، “خدای استبداد” از آب در آمد. هرچند خوشبختانه با مرگ خفتبارش تاریخا شرش از سر مردم ایران کم شد ولی مریم رجوی و تشکلش با داربستهایی که آمریکا زیر بغل این جنازه زده تلاش میکند خود را سرپا نشان دهد. به خیال اینکه شاید بتواند تجربه نصب رضا خانها، محمدرضاشاه ها را با گماردن فرقه رجوی و مریم رجوی دوباره تکرار کنند. که البته با برخورد خونینی که رژیم با ایرانیان معترض کرده و میکند زمینه را برای این چنین مصیبتهایی که آمریکا برای ایران برنامه ریزی کرده را زمینه سازی میکند.
    شایسته مردم سلحشور ایران چیست؟
    حق و شایستگی مردم مبارز ایران که از صفر تا صد تمامی هزینه های مبارزاتیشان برعهده خودشان با خوردن گلوله به قلب و مغزشان، با زندان و شکنجه و اعدام و تحمل نداری، اعتیاد، فحشا، تحقیر، توهین و… پرداخت کرده و میکنند این نیست که خونهایشان، زجرهای مادرانشان، دردهای پدرانشان، زندانها و شکنجه ها و آوارگیهایشان توسط عده ای مفت خورِ طلب کارِ همین مردم، به این بهانه که چرا حکومت پدر ما را سرنگون کردید درصورتیکه مسئول اول و آخر اینکه در حال حاضر این حکومت بر ما حاکم است حکومت پهلوی که مردم و کشور بعد از به خاک سیاه نشاندن و هر صدایی را در گلو خفه کردند به محض اعتراضات میهن را تحویل دادند و به غرب فرار نمودند است. چرا که همانگونه که در فوق دست نوشته خودش هست خود را نه گماشته مردم که گماشته انگلیس میدانست. و یا آنها که وقیحانه مدعی اند، چرا رهبری عقیدتی تشکل مافیایی ما را به امامت و رهبری خود نپذیرفتید!!! بالا کشیده شود. در صورتیکه این نیروهای زالو صفت، یا بطور مطلق هیچ نقشی در فرایند تحرکات و مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران نداشته همچون سلطنت طلبها، و یا با دشمنان ایران در کشتن همین مردم هنگام دفاع از وطنشان در مرزها همدست بوده اند همچون مجاهدین چرا باید جنبششان توسط اینها از چنگ مردم ربوده شود.
    از بسیاری خارجه نشین و امثال زندانیان سابق باید سوال کرد، مردم ایران چه باید بکنند که شایسته یک حکومت سکولار دمکراتیک مبتنی بر حقوق بشر باشند؟ چه باید بکنند که شمایان اذن از شر دیکتاتوری 2500 ساله رها شدن را صادر کنید؟ چه میزان قربانی باید بدهند که از نظر شمایان مجوز برداشتن قدمی بجلو و نه به عقب صادر شود؟ ایرادی به بعضی شعارهای ناستالژیک معترضین نیست. آنها تحت ستم وفشار موجود آنچه بصورت تصوری از گذشته بغلط دارند را فریاد میزنند. اما فرهیختگان و مبارزین!! که تحت آن فشارها نیستند باید بتوانند بدرسی راه را از چاه نشان دهند و اجازه ندهند که کرکسهایی که چهل سال است بگرد ایران میگردند و امروزه به رقص و پایکوبی مشغولند و بوی کباب میشنوند به کامشان برسند.
    مردم ایران یکبار در مشروطه و یکبار در 22 بهمن از دیکتاتوری سلطنتی خود را با بهای سنگین رها کرده اند ولی با ندانم کاریهای دولتمردان در همه طیف ها از راست تا چپ تلاشهای مردم به چاه ویل روانه شده است.
    به قطع و یقین چنین مردم سلحشوری که شاهد آن بودیم، فقط رضا خانها و محمدرضا شاهها، خلخالی ها، رجویها و خمینی ها را نداشته، بلکه امیر کبیر ها، مصدقها، دکتر فاطمی ها، داورها، کسرویها … را نیز داشته است. .
    بیدردی درد بی درمان خارجه نشینی
    نیروی سیاسی خارج کشور در این مقطع با این میزان از جانفشانی (مشتی از خروار) که از مبارزان داخل کشور دیدند ولی هیچ حرکت شایانی از آنها دیده نشد، هرکجا هم که به زور خونهای جوانان کشور کنار هم چیده شدند بجای حمایت از داخل بر سر و کله یکدیگر کوبیدند و خود را مضحکه مطبوعات خارجی کردند. و نشان دادند که فی الواقع هیچ دردی جز درد خود و منافع حقیر گروهی خود ندارند. و کرکسانی هستند که منتظر از جان افتادن طعمه جهت به دندان کشیدن تکه پاره های آن میبشاند. در این میان سلطنت طلبها و مجاهدین بیشترین زهر را در تجمعات حمایتی بدان تزریق کردند.
    جامعه استبداد زده ایران، با فرهنگِ مولدِ مستبد ، فاقد تجربه دمکراسی بعلاوه به اصطلاح سیاستمداران مستبد و و خود باختهِ بی عمل که در خارجه راهنمای دمکراسی را میزنند اما به مسیر استبداد میپیچند، مردمی فاقد دانش تاریخی و سیاسی، که هیچ تجربه ای جز استبداد ندارند. هرگونه تبلیغِ غلطیدن به ورطه هر قالب استبدادی چه از نوع سلطنت، چه از نوع مارکسیستی (دیکتاتوری پرولتاریا) و بدتر از همه ولایت مطلق مسعودرجوی(دیکتاتور مذهبی-استالینی) برای چنین جامعه ای حکم صدور کفن و دفن آرمان دمکراسی خواهانه آنرا دارد. همانند قراردادن غریق در اتاق گاز اشک آور خواهد بود تا رساندن اکسیژن به ریه هایش. حکم تیرخلاص برای آینده دمکراسی ایران و نابودی همه تلاشها، خونِ دلها، خونها، اسارتها، دربدریها، آوراگی های چهل سال گذشته جهت دستیابی به دمکراسی و جامعه سکولار مبتنی بر حقوق بشر ایران خواهد بود. که خیانتی بس بزرگ نسبت به ایرانیان خواهد بود.
    جامعه ملتهب امروزچرا نباید بجلو (بسمت دمکراسی) پرتاب شود؟ چرا باید به عقب(استبداد سلطنتی، توحیدی، …) برود؟ به جوانانی که بدنبال آزادی و دمکراسی و زندگی در شان انسان معاصر هستند نشان دادنِ تابلو غلط بسمت پرتگاه مرگ سیاسی(رضا شاهها)، بسیار بسیار خطرناکتر و ددمنشانه تر از شلیک بسمت آنهاست. چون مردم بپا خاسته نشان دادند ترسی از شلیک ندارند و بر این مانع غلبه یافته اند، ولی بعد از سقوط اجتماعی (بدامن استبداد جدید) توان باز سازی آنها حداقل نیم قرن دیگر بطول خواهد انجامید و خیانتی نابخشودنی است.
  3. بیزاری از حکومت مستبد، بنابراین سرنگون کردن آن

خیانت نا بخشودنی دیگر ترویج و تبلیغ بکارگیری سلاح در اعتراضات یا مبارزه مسلحانه است. که مرگبارترین تهاجم به معترضین و اهداف آنهاست. چرا که خواست نیروی سرکوبگر نیز همین است چون دست زدن به اعتراضات مسلحانه در تعادل قوای موجود نه تنها اعتراضات را نابود خواهد کرد زمینه هرگونه اعتراض اقشارمختلف جامعه ایران که طی ده سال گذشته برای عموم مردم و اصناف و کارگران و… به بهای زیادی فراهم شده است را از بین میبرد که به قطع و یقین دست دولتهای خارجی را برای دخالت در کشور و بردن اعتراضات بسمت جنگ داخلی، تجزیه کشور و در اساس نابود شدن آرمان عدالت خواهی مردم بپاخاسته را در پی خواهد داشت.
داودباقروند ارشد
اول دسامبر2019
18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ Homa Katouyian, Nationalist Trends in Iran, 1921-26, presented in Maz 1976 to the middle East Centre, published in International Journal of Midle East Studies, nov 1979, p.544
  2. ↑ ابولقاسم کحال زاده، یده ها و شنیده ها، خاطرات ابوالقاسم کحال زاده، ویرایش مرتضی کامران، 1363، صص300-308
  3. ↑ Dickson to Curzon, 14/5/21, 371/6427.
  4. ↑ موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 2، ص 151
  5. ↑ یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، ج4، شرکت کتاب 1385، ص 343. رضا خان این حرف را در خانه مصدق در یکی از نشستهای هفتگی که با مشاوران غیررسمی خود کمی پیش از اینکه عزم جزم کن که شاه شود زده است
  6. ↑ British embassy in Washington to ir R. Mtkin, Foreign Office, 21/5/1953.
  7. ↑ برای اطلاع از متن کامل اعلامیه رضا خان نگاه کنید به: مستوفی، شرح زندگی من، صص 222-223، تاکید در خود متن کتاب است
  8. ↑ فیروز میرزا فرمانفرما(نصرت الدوله) فرزند شاهزاده عبدالحسین میرزا فرمانفرما در سال 1263 ه. ش در سمنان متولد شد. وی در آغاز عمر چند سالی در بیروت تحصیل کرد و سپس به پاریس رفت و در مدرسه علوم سیاسی این شهر به تحصیل پرداخت. در سال 1290 شمسی در کابینه وثوق‌الدوله وزیر دادگستری شد و در کابینه دوم وثوق نیز وزارت امور خارجه را عهده‌دار گردید. وی نیز برای به قدرت رسیدن رضاشاه تلاش بسیاری کرد اما بتدریج مورد غضب وی قرار گرفت و در 18 خرداد 1308 دستگیر شد
  9. ↑ نصرالله سیف پورفاطمی، ایینه عبرت، ج 2، لندن، نشرکتاب، 1990، فصل55،جلال عبده، دادستان محکمه متهمان به قتلهای سیاسی، که پس از کناره گیری رضاشاه تشکیل شد، گزارش مشروحی درباره قتل فیروز در سمنان و عاملان آن دارد. نک به خاطرات او، در: چهل سال در صحنه، اهتمام مجید تفرشی، رسا، 1368، ج 1، صص17-172.
  10. ↑ تقی زاده، زندگی طوفانی، خاطرات سید حسن تقی زاده، کوشش ایرج افشار، علمی، 1372،ص364.
  11. ↑ احمد امیراحمدی، خاطرات نخستین سپهبد ایران، ویرایش غلامحسین زرگری نژاد موسسه پژوهشها ومطالعات فرهنگی، 1373. روایت مکی، که میگوید خودش آن را از زبان امیراحمدی شنیده، هولناکتر و بهت آورتر از خاطرات خود امیراحمدی است. نک:خاطرات سیاسی حسین مکی، علمی، 1368، صص92-94
  12. ↑ نک: ابراهیم خواجه نوری، “آیرم” در: بازیگران عصر طلایی، جیبی، 1357. ملک الشعرای بهار شرح کار شنیع آیرم را به نظم کشیده است. نک:بهار، «کارنامه زندان» در:دیوان بهار، کوشش محمد ملکزاده، ج2، امیرکبیر، 1336.
  13. ↑ تقی زاده، زندگی طوفانی ص 364
  14. ↑ Bayat, Riza Shah the Fall of Sardar Asad
  15. ↑ حسین مکی، دکترمصدق و نطقهای تاریخ او، علمی، 1364، ص139

اعتراضات آبان 98، “دیگی که برای من نمی جوشد، سرسگ توش بجوشد” مسعودرجوی: اجازه نخواهیم داد دیگران پیروز شوند
دسامبر 22, 2019
بقلم: داود باقروند ارشد

با تکیه بر پروپاگاندای گسترده ای که با هزینه های میلیون دلاری در طول چهار دهه گذشته به پیش برده شده است، دیگر آپوزیسون سیاسی و فعالین مدنی هم در خارج کشور و هم در داخل کشور را نه تنها به پشیزی نگرفتن و مورد بی اعتنایی قرار دادن بلکه همه آنها را عمله و مزدور رژیم و یا عمله بورژوازی خواندن و در بهترین شق مفتخوران و میوه چینان وفرصت طلبان که از خون “شهدای مجاهد” ارتزاق میکنند نامیدن و در مقابل خود را همواره تافته ای جدا بافته ای جا زدن، سیاست اصلی مسعود رجوی در زمینه مقابله و حذف جامعه سیاسی و مدنی ایران بوده است. این سیاست و رویکرد استبدادی و انحصارطلبانه بی حد ومرز تا جایی پیشرفته که شخص مسعودرجوی حتی “فتوای” حرام بودن فعالیت سیاسی در خارج از کشور را برای غیر از خودش راصادر کرد.
از همین روست که مسعودرجوی بعنوان رهبر عقیدتی—واژه معادل و زهرگرفته شده “ولایت مطلقه فقیه”—[1] که اجرای فرامین و سیاستهایش برای “همه عالمیان” واجب است، همکاری سیاسی، اتحاد، و وحدت از موضع برابر با هر گروه و فرد سیاسی وحتی گفتگو و دیالوگ بعنوان وارد شدن در هر گفتمانی، حرام و مرز سرخ قرار گرفته است. و تا آنجا که به مسعود و مریم رجوی برمیگردد رابطه شان با دیگران رابطه ایست بین خدا و بندگان که احکامشان فقط قابل اجرا هستند و نه چرا و اما و اگر کردن. رجوی اجرا و پیشبرد این سیاست مطلقه در درون تشکیلات را با مغزشویی و سرکوب و در بیرون تشکیلات با پروپاگاندای پوشالی بر محورهای زیر استوار کرده است.

  1. حمایت گسترده داخلی، اما پنهان زیر پرده اختناق!!
  2. حمایت گسترده بین المللی، اما کرایه ای، بویژه در آمریکا!!
  3. توان گسترده نظامی، اما با ارتش سالخوردگان عقب افتاده!!
  4. توان گسترده جمع آوری اطلاعاتی از درون رژیم، اما با اطلاعات قرض گرفته شده از اسرائیل!!
  5. حمایت گسترده داخلی، اما پنهان زیر پرده اختناق!!

مسعود رجوی: اگر پشتیبانی مردم نباشد
اعتراضات سراسری آبانماه امسال بسیاری پوشالبافی ها را از اساس بر هم ریخت، و آخرین میخ بر تابوت بسیاری گردید. شورای مدیریت گذار “نوبر جدیدی در خود آلترناتیو خواندگی” که مدیریتش مانند ادعای مدیریت جهان توسط محمود احمدی نژاد پوشالی است، هنوز اطلاعیه اعلام موجودیتش خشک نشده آنچنان اعتراضاتی را کلید زد! و مدیریت نمود! و به سرانجام رساند! که چشم جهانیان را خیره کرد!!! مسعودرجوی هم که چهل سال است ادعا میکند، نه مدیریت که برقلب و ضمیر مردم ایران خدایی میکند. اگرهم اعلان آن توسط قاطبه اهالی مردم ایران علنی نمیشود و نمیتوانند بگویند که عاشق و کشته و مرده “مسعود و مریم رجوی رهبران عقیدتی خود” هستند بدلیل اختناق حاکم است!!!
اما اعتراضات به جهانیان نشان داد که بعکس ادعای دروغین، اختناق موجود در ایران به هیچ وجه مانعی برای اینکه مردم بجان آمده شعارهای دلخواه خو د را بدهند نبوده ونیست. و اتفاقا از هر کسی و ناکسی جهت چزاندن و تخلیه عصبیت خود نسبت به رژیم اسم میبرند، الا شغالهای خود مدیر و رهبر و امام زمان و رئیس جمهور مقاومت خوانده هایی همچون مسعود و مریم رجوی و ارتش سالخوردگان عقب افتاده آن.
مهمتر اینکه خاموشی اعتراضات بدنبال سرکوب خونین آن نشان داد که آپوزیسیون خارج که خود با باد حرکت داخلی است که بحرکت در میآید، تا خود قادر باشند به حرکتی سامان بدهند، دوباره به خواب زمستانی رفتند تا بعد از تعطیلات سال نو و… با ” فلسفه تغاری بشکند و ماستی بریزد جهان گردد به کام کاسه لیسان” همچون رضا پهلوی در موج جدیدی از حرکتهای اعتراضی به موج سواری اقدام کنند.
البته جنبه مثبت تحرک بیشتر جامعه خارج از کشور در خیابانهای اروپا و آمریکا در حمایت از اعتراضات نسبت به موارد قبلی را نباید از نظر دور داشت هرچند با خودمحوری و تمامیت خواهی گروههای شرکت کننده که منجر به درگیریهایی در صحنه منجر شد، بی دردی آنها را نسبت به مردم ایران و تنها بدنبال منافع حقیر خود بودن را بیشتر به نمایش گذاشت.
اما واقعیت این است که، چه اعتراضان 1378 با شرکت دانشجویان و دانشگاهیان، چه اعتراضات 1388 با شرکت اقشار میانه و روشنفکران و هنرمندان، و چه در اعتراضات 1396 و 1398 با شرکت اقشار فقیر و تهی دست جامعه که برش طولی اقتصادی-اجتماعی از کلیت جامعه ایران در ابعداد کشوری را بنمایش گذاشتند. یعنی در این چند اعتراض به نوبت نمایندگان تمامی جامعه ایران شرکت کرده اند. با شعارهای داده شده در آن نیز، که هست و نیست رژیم را هدف قرار میداده، بطور آشکاری با بی اعتنایی مطلق به تشکل رجوی، جواز دفن هرگونه ادعای دروغین “حمایت زیر پوشش اختناق” را صادر نموده است. و بگفته خود مسعود رجوی: حیات و موجودیت او نیز منتفی است”

  1. حمایت بین المللی گسترده اما کرایه ای
    هرچند که شورشهای آبانماه امسال ضربه تمام کننده ای بر فرق همه مدعیان توخالی چه داخلی و چه خارجی زد و دست خالی همه آنها را بسا بیشتررسوا نمود. اما سکوت جامعه بین الملل بویژه تاخیر موضعگیری آمریکا و اروپا و میزان محدود انعکاس اعتراضات در مطبوعات ورسانه ها، پتک محکمتری بود بر سر مسعودرجوی. فراموش نکنیم که همین یک سال قبل بود که رودی جولیانی و جان بولتن سال 2019 را سال استقرار رجویها در ایران در شو مریم رجوی اعلام کرده بودند ولی حالا که مردم در خیابانهای صدها شهر به جنگ تن به تن با نیروی انتظامی مشغول بودند خبری از این حمایتها نشد. و دروغین بودن همه حمایتهای بین المللی را مهر و موم نمود.
    وقتی میتوان میزان مهلک بودن این ضربه وارده به مسعود و مریم را بهتر درک کرد که بیاد آوریم جان بولتنش ساقط شده، جولیانیش با اربابش در حال استیضاح و بن سلمانش برای رژیم پیام وحدت ارسال میکنند، مهمتر از آن بدنبال رژیم برای مذاکره به هردری میزنند. و همه پولهایی که به خورد سناتورهای پیشین و حاضرو.. داده است بر باد رفته باشد. بویژه که در قبال حمله پهبادی به تاسیسات نفتی آرامکو عربستان نیز بخاری از ترامپ و حمایت بین المللی کرایه ای مسعودرجوی نه تنها بلند نشد که عربستان و امارات را نیز به مذاکره با رژیم ترغیب نموده است.
  2. توان گسترده نظامی (ارتش سالخوردگانِ عقب افتاده)
    این بُعد پروپاگاندای مسعود و مریم رجوی اساسا نیازی به تحلیل و تشریح ندارد. بعد از خلع سلاح شدن توسط آمریکا، انتقال به لیبرتی و حالا به آلبانی در 5000کیلومتری کشور، تنها فعالیت چشمگیر ارتش آزادیبخش که اخبار سراسر جهان را پر میکند!! مرگ و میر سالخوردگان آن بدنبال سالها بیماریهای سخت و لاعلاج از طرفی و فرار جوانترهایشان از طرف دیگر است. غیر از این بقیه یا منتظر مرگ و یا بدنبال فرصت برای فرار هستند که در زندان اشرف 3 در حال خوردن و آشامیدن و تولید تناقض!! و نوشتن و خواندن آنها در جلسات مغزشویی روزانه هستند. آنهایی هم که توان نشستن دارند را به پشت 1700کامپیوتر جدیدا خریداری شد منتقل کرده اند تا توئیت های مریم رجوی را لایک کنند و به مخالفین فحاشی نمایند و یا پشت تلفن سیمای آزادی قربان صدقه خودشان بروند.
  3. توان جمع آوری اطلاعاتی از درون رژیم، اما با اسناد اسرائیل
    رجوی سالها نان خود فروشی به اسرائیل را خورده است. آنهم با پذیرش افشای اطلاعات فعالیت اتمی رژیم که اسرائیل در اختیارش گذاشت. کاریکه سلطنت طلبها گرفتن اطلاعات از اسرائیل و استفاده افشاگرانه را بدلیل ماهیت ضد ایرانی و ضد ملی آن نپذیرفتند. رجوی البته همواره وانمود میکرد که اطلاعات را از کانالهای مردمی خودش کسب کرده است!! که جهان به این ادعا دروغین که بیشتر برای مخفی کردن چهره خیانت بار ضد ایرانی و همدستی با اسرائیل بود را صدها بار در رسانه های مشهور مانند نیویورک تایمز افشا کرده است.
    هرچند منکر نمیتوان شد که رجوی در سالهای دهه 1360 میتوانست با تماس تلفنی از خارج طی صحبتهایی با مقامات و ادارات رژیم به اطلاعات محدودی دست یابد. که رژیم با کشف آن، بعد ها از همین کانال انبوه ضربه به مجاهدین زد. اما سه دهه است که رجوی مجبور شده جهت قدرت نمایی اخبار و اطلاعات جعلی را تحت عنوان اطلاعات از درون رژیم را بخورد مخاطب بدهد. که آن نیز به تف سربالایی با افشاشدن آن برایش تبدیل شده است. برای مثال عکس خانوادگی نگارنده را در منطقه جنوب تهران از فیس بوک علنی برداشته و بعنوان اطلاعات کسب شده از داخل در افشاگری علیه من بکار برد.
    اما آخرین میخ بر تابوت توان کسب و جمع آوری اطلاعاتی پوشالی رجوی در همین روزها با دستگیری فردی بنام حمید نوری که به اظهار بعضی از زندانیان سابق مجاهد جان بدر برده از اعدامهای سالهای 1367 در آن دست داشته، که مبتکر دستگیری نیز جدا شده گان منتقد مسعودرجوی بوده اند است، که دراین مورد مفصلتر توسط نگارنده در (اینجا) و (اینجا) بدان پرداخته شده است. چرا که چهار دهه است رجوی با راه انداختن بنگاه خون فروشی مشغول به تجارت خون مجاهدین جهت ترور سیاسی مخالفین بیرونی و درونی و کسب وجهه تبلیغی سیاسی برای بقدرت رسیدن است. و لیست و کتاب نیز از محصولات خونی از انواع آن را نیز تولید کرده است و در بازار مکاره سیاسی تبلیغ و فروش میرساند. مهمترین محصول کارخانه خون ریزی و خون فروشی رجوی نیز کشتار 1367 است که یکی از دلایل و بهانه های مهم انجام این کشتار، دروغ مسعودرجوی قبل از حرکت برای عملیات فروغ جاویدان بود که اینگونه القاء نمود که با زندانیان داخل کشور نیز هماهنگ شده است تا آنها نیز همزمان با حمله نظامی از مرزها در داخل قیام کنند!!!
    مسعودرجوی که خود را از موضع “ولی فقیه-رهبرعقیدتی” صاحب بلامنازع خون اعدامیهای 1367 میشمرد. ولی تا بحال هیچ اقدامی برای احقاق حقوق اعدامیها، دستگیری عاملین و… نکرده است. کاریکه مسعودرجوی با آن ادعای داشتن دستگاه گسترده، با آن توان مالی و … و ادعاهای نفوذ در تمامی ارگانهای رژیم، کاری که یکی دو جدا شده در حد توان خود انجام دادند و به دستگیری یکی از کسانیکه احتمال دارد دست در اعدامها داشته باشد منجر شده است را تابحال نتوانسته انجام دهد. اینکار جدا شدگان به قطع و یقین آخرین میخ را نیز بر پوشال بافی های توان اطلاعاتی دستگاه پوشالی عریض و طویل جمع آوری اطلاعات آن در داخل زد. چرا که اگر چنین توانی داشت و اگر مایل بود کاری کند تابحال کرده بود. این ورشکستگی واکنش دیوانه وار مسعودرجوی را بدنبال داشت که در (اینجا) بدان پرداخته شده است. طوریکه در اوج بلاهت و دجالگری طی اطلاعیه ای توسط کمیسیون ضد امنیت و تروریستی بدون صاحب شورای ملی مقاومت مدعی شده است رژیم خود یکی از عناصرش را آنهم بدست جدا شدگان از مجاهدین بدام انداخته تا اقدامات مریم رجوی را در دادخواهی از اعدامهای 1367 خنثی کند!!! استدلالهایی که فقط و فقط عقب مانده ترین نئاندرتالها را نیز فریب نمیدهد مگر بعضی از عقب مانده ترینهای مغز شویی شده درون تشکیلات که بدین منظور ها اساسا مغز شویی شده اند.
    چاره اندیشی رجوی

همدستی با جلادان کشتار67 توسط مسعودرجوی

با میخهای تمام کننده اخیریکه به همه ابعاد پروپاگاندای رجوی در مدت اخیر خورده است و این زوج را نه تنها در چشم جهانیان بلکه حتی در چشم اعضای عقب افتاده خودش نیز تخریب کرده است. بفکر چاره اندیشی برای خروج از این بن بست دوگانه انداخت.
اما رجوی را نباید دست کم گرفت. رجوی سابقه طولانی در بن بست شکنی و خروج از بن بست دارد. در سالهای 1360 بعد از پاکسازی در داخل کشور با فروختن خودش به صدام برای خودش فرجه ای خرید(نگفتم). با آتش بس بین ایران و عراق با فاجعه فروغ جاویدان تلاش کرد با به کشتن دادن مجاهدین از بن بست خارج شود. اما چون همه از بین نرفتند وبال گردنش شدند. و بن بست در بن بست گردید، دست بدامن امام زمان شدن و طلاقهای اجباری شد. چون تمامی مجاهدین علیه این سیاست قرون وسطایی اعتراض کردند تحت فضای همسویی با واقعه تروریستی 11 سپتامبر با ترک همه شعارهای دمکراسی طلبی و آزادیخواهی و نفی زندان و شکنجه و… خود اقدام به دستگیری، زندانی، شکنجه کردن و حتی به قتل و حذف مجاهدین پرداخت و البته تا صدام بود، مدتی برای خود دوام خرید. با سرنگونی صدام اما دوباره در بن بست قرار گرفت که اینبار شعارهای ضد امپریالیستی و حمایت از 11 سپتامبر را کنارنیز گذاشت و خود را به آمریکای امپریالیست سابق و برادر جدید لوس کرد و با فروش میهن برای چندمین بار خواستار فتح آن توسط آمریکا شد، وقتی همین آمریکا گفت خودتی و خلع سلاحش کرد سر از میانه جان بولتنها، جولیانی ها، جان مک کینها در آورد. بنابراین گربه مرتضی علی (ببخشید مسعودرجوی)[2] را نباید دست کم گرفت.
اما اینبار دو بن بست در هم آمیخته است. یکی عالمگیر شدن تنفر مردم ایران از رجوی و دادن شعار رضا خانی از یکطرف و دستگیر شدن یک فردی به اتهام اینکه احتمالا دست در اعدامهای 1367 دارد بویژه با تحولات بین المللی در مناسبات رژیم و آمریکا و عربستان، مانند منتفی شدن جنگ و …از طرف دیگر کیفتی متفاوت است.

اجازه نخواهیم داد دیگران! پیروز شوند.

علنی کردن مبارزه با نیروهای آپوزیسون خارج کشور
اینبار نیز مسعودرجوی کم نیاورده و دست در آستین جعبه ابزار وقاحت و بی شرمی نموده و با کنار زدن پرده ای دیگر از ماهیت کثیف ضد ملی، ضد ایرانی، ضد دمکراتیک و ضد خلقی خود از طرفی در حمایت و همسویی با رژیم هرگونه شهادت دادن اعضا و هواداران مجاهدین که در سالهای 1367 در زندان بوده اند علیه حمید نوری در دادگاه را ممنوع اعلام کرد!!! و از طرفی نیز دستور مبارزه با تمامی نیروهای خارج کشور را با شعار “جاروی شغالان” بعنوان دستور محوری و در اولویت همه کارهای تشکیلات خود صادر کرده است. اینرا محسن رضایی (حبیب) در مصاحبه با تلویزیون مجاهدین تحت نام سیمای آزادی بیان کرد. در تمامی اطلاعیه سازمان مجاهدین بر خلاف ادعای پوشالی “ما فقط یک دشمن داریم آنهم رژیم است” تماما به ترور جداشدگانی پرداخته است که دست در دستگیری فرد مضنون در سوئد دارند. مسعود رجوی با این موضعگیری و این فتوای “جاروی شغالان” نشان داد که وقتی که موضوع رسوایی خیانتهایش در میان باشد، هیچ مشکلی با کشتار هزاران بلکه تمامی مجاهدین ندارد، بلکه از رژیم بعنوان عصای دستش در حذف اعضای مزاحمش حداکثر استفاده را میکند. همانگونه که سالیان یقه مجاهدین را در درون تشکیلات میگرفت و میگیرد که چرا از زندانهای رژیم زنده بیرون آمدید؟
دستور کار تشکل رجوی در خارج کشور “جاروی شغالان!!
در زیر رجزخوانی های مسعود رجوی را برای آپوزیسون خارج کشوری را مشاهده کنید که خود امروز به همان درد بی درمانی دچار است که دیگران را بدان ملقب میکرد.

برگزیده از سخنرانی مسعودرجوی قبل از خروج از فرانسه

با قطعی شدن مطلق بی ربط و رابطه بودن مجاهدین به ایران و مردم ایران، با سابقه خیانت، وطن فروشی، جنایت و بحران مرگ و میرهای مستمر ناشی از فشارهای طاقت فرسای تشکیلاتی از یکطرف و فرارهای گسترده از تشکیلات، چاره ای برای رجوی نمانده الا افتادن به جان نیروهای خارج کشور با منطق اینکه “اگر دیگی برای من نمی جوشد، سرسگ توش بجوشه”.

مسعودرجوی تنها مبارز یا مبارزه ای را برسمیت میشناسد که مجیز او را بگوید والا بقیمت همدستی با رژیم باید نابودش کرد.
داود باقروند ارشد
1398شب یلدای
21 دسامبر2019

==============================

داود باقروند ارشد کیست : عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
اکتبر 16, 2019
ما خواستار تغییر رژیم ایران بدست مردم ایران هستیم، با تجارب پنجاه ساله در صحنه عملی مبارزه درتمامی ابعادش، جهت تحقق آزادی و دمکراسی، برآنیم که نگذاریم مردم ایران باردیگر در دام استبداد دیگری، چه از نوع اسلام استالینی فرقه رجوی دیکتاتوری تحت نقاب سکولاریسیم چه از نوع سلطنت با نبش قبر استبداد دفن شده و انواع جدید بیفتد. با تمامی تلاشهای فرصت طلبانه-قدرت پرستانه و وابسته گرایانه، با آویختن به کشورهای استعماری و دیکتاتوریهای منطقه با تاریخچه آشکار و متعدد علیه تلاشهای استقلال طلبانه ودمکراسی خواهانه مردم ایران مرز داریم. مردم بپا خاسته و فرهیختگان ملی و مستقل ایران با بیشمار استوره های تاریخیِ آزادیخواهی، استقلال و یکپارچگی همچون فرغی ها، ستارخانها، باقرخانها، پطروس ملیک آندریاسیانها، ملکالمتکلمینها، صور اسرافیلها، ، سردار اسعدها، مصدقها، فاطمیها و … میتوانند از تکرار فاجعه سیکل معیوب بازگشت به استبداد رها شده با پشت سرگذاشتن استبداد تاریخی گریبانگیرش، و به خواستهای در شأن ایران و ایرانیانِ قرن حاضر به جمهوری سکولار، حاکمیت قانون، آزادی و دمکراسی مبتنی بر حقوق بشر خود برسند.
طی چهاردهه گذشته آپوزیسیون استبدادی و فرقه ای در همکاری با دشمنان ایران حیثیت آپوزیسون سیاسی ایران را در بین مردم ایران بشدت لکه دار کرده اعتمادشان را نسبت به آن از بین برده است. نفی وجودی تمامی دیگر تشکلهای موجود، نفی ورود به دیالوگ متقابل با آنها، اتخاذ منولوگ یکطرفه چهل ساله، بعلاوه بجای پاسخگو بودن در قبال منتقدین خود در میان شخصیتها، خبرنگاران، رسانه ها، گروههای سیاسی، اعضای پارلمان ها، سازمان ملل، کمیساریای عالی پناهندگی، یونامی… آنها را مورد ترور سیاسی قرارداده، عضو وزارت اطلاعات معرفی میکند. که نمود آشکاری از توتالیتریزم خطرناک موجود در چنین تشکلهایی است که باید نسبت بدان هوشیار بود و هشدار داد.
Mr. Davood Baghervand Arshad
آقای داود باقروند ارشد منتقد آقای رجوی کیست؟
عضوعالیرتبه سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران برای 30 سال، فعال سیاسی و حقوق بشر و رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها
:تحصیلات:
• دوره ابتدای و متوسطه و دیپلم در تهران ایران
• دیپلم سطع آ در انستیتو تکنولوژی بولتن انگستان 1974 الی 1976
• مهندسی راه و ساختمان در دانشگاه متروپولیتن لیدز انگلستان 1396-1380
جوانی:
آقای داود باقروند ارشد بعد از اخذ دییلم در ایران جهت ادامه تحصیلات در سال 1353 به انگلستان اعزام میشود.
فعالیت سیاسی:
آقای داود باقروند ارشد قبل از انقلاب بعنوان یک دانشجو در اتحادیه دانشجویان انگلستان با عشق به آزادی و دمکراسی و حقوق بشر برای مردم و کشورش بعنوان مسئول انجمن ایرانیان شهر محل تحصیل خود با افشای دیکتاتوری، اختناق و سرکوب آزادیها و نبود دمکراسی در ایران تحت سلطه سلسله پهلوی- حکومت محمدرضا شاه فعالیت سیاسی مینمود. آقای ارشد در سال 1977 توسط یکی از اعضای سازمان مجاهدین در دانشگاه محل تحصیل با معرفی سازمان بعنوان تشکیلاتی مدافع آرمانهای آزادیخواهانه و بشر دوستانه به عضویت گرفته میشود.

بعضی مسئولیت های سازمانی
• از بنیانگذاران انجمن دانشجویان مسلمان خارج کشور-هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران و مسئول تشکیلات دانشجویی خارج کشور سازمان مجاهدین مستقر در لندن 1977-1982
• مسئول شاخه ترکیه سازمان مجاهدین خلق 1983-1982
• مسئول شاخه پاکستان سازمان مجاهدین خلق 1985-1983
• مسئول دفتر بخش نظامی سازمان مجاهدین درعراق 1986-1985
• حاضر در ملاقات با یاسر عرفات در بغداد بهمراه عباس داوری و ارتباط با مقامات وزارت اطلاعات عراق
• عضو حفاظت شخصی رهبری سازمان مجاهدین در بغداد 1987-1986
• مسئول بخش پرسنلی ستاد مرکزی سازمان مجاهدین در بغداد 1988-1987
• در موضع معاون مرکزیت عطف به مجموعه انتقاد به سازمان که تحول آقای مسعود رجوی میشود، ایشان علیرغم پذیرش انتقادات با مارک عنصر ضد تشکیلات و با لغو عضویت آقای داود ب ارشد را به کار اجباری محکوم شدم. 1991-1988
• معاون فرماندهی ستاد سازمان مجاهدین در لندن 1996-1992
• عضو ستاد و مسئول روابط خارجی بنیاد ایران اید (خیریه جمع آوری پول برای سازمان تحت نام کودکان بی سرپرست) و یکی از دو تن دارندگان امضا در خیریه و رابط با دولت انگستان در لندن
• رابط با مقامات امنیتی انگلستان و حفاظت شخصی مریم رجوی در هنگام حضور وی در لندن جهت شو الزکورت لندن
• حاضر در ملاقات مریم رجوی با یاسر عرفات در لندن
• حاضر در ملاقات مریم رجوی با مقامات وزارت اطلاعات-خارجه انگلستان در مقر مریم رجوی در لندن.
• عضو ستاد برگزار کننده کمپین دورت موند آلمان که در آخرین لحظه دولت آلمان آنرا کنسل نمود
• مسئول دیجیتالیزه کردن ستاد بصره سازمان مجاهدین در عراق
• عضو ستاد برگزاری کمپین بازیهای جام جهانی 1998 لیون فرانسه
• رئیس دانشکده راه و ساختمان ارتش آزادیبخش در عراق-قرارگاه اشرف

حمایت سازمان از جنایت 11 سپتامبر و محکومیت به ده سال زندان
• بعد از حمایت علنی مسعود و مریم رجوی از عملیات تروریستی 11 سپتامبر و جشن گرفتن آن در حضور 4000رزمنده، با اعتراض به این سیاست تروریستی درخواست خروج از سازمان را دادم که به ده سال زندان (دوسال در اشرف و هشت سال زندان معروف ابوغریب) محکوم شدم.
• بعد از اشغال عراق توسط آمریکا و تحت کنترل در آمدن اشرف فرار کرده و نزد نیروهای چند مللیتی پناه گرفتم نزدیک به یکسال نزد آنها بسر برده.
• توسط سازمان ملل و نیروهای چند ملیتی در ابتدای 2005 بهمراه 150 مجاهد جدا شده دیگر تحویل مقامات جمهوری اسلامی شدم.
• در ایران فعالیت جاری و اقتصادی و زندگی شخصی داشتم، در سال 2013 بعد از خروج سازمان مجاهدین از لیست تروریستی مجبور به ترک ایران شدم.

فعالیت کنونی
• رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا، دفتر مرکزی آلمان-کلن.

http://www.nototerrorism-cults.com info@nototerrorism-cults.com

Who is Davood Baghervand Arshad Critic of the
Who is
Mr. Davood Baghervand Arshad

An Ex-high ranking member of Mujahedin-e Khalq (Mek) and National Council of Resistance of Iran (NCRI) for 30years, and present Human Rights activist and president of No to Terrorism and Cults Movement Association (NTCM).
Date of Birth: December 12, 1956
Place of Birth: Tehran, Iran
Education:
Primary and High school Tehran Iran.(1972-1974)
A-Levels, Bolton Institute of Technology, Bolton-England (1974-1976)
Civil Engineer, Leeds Metropolitan University, Leeds-England (1976-1980)

Youth:
Mr. Arshad finished his high school in Tehran and was sent to UK by his family in Sept. 1974 for further education.

Political Activities at the Shah’s Era:
Mek (Mujahedin-e Khalq, MEK) or the People’s Mujahidin Organization of Iran (PMOI) posing as a freedom fighter recruited Mr. Arshad in 1977 while he was a young student with love and passion for freedom and democracy for his country at the Shah’s time.

Positions in Mek
Mr. Arshad was:

  • Co-founder and head of “the Iranian Students abroad” (A student organization supporting Mek outside Iran) based in London. (1977-1982)
  • Head of Mek’s Turkish branch (1982 to 1983)
  • Head of Mek’s Pakistan branch (1983-1985)
  • Head of Operations Headquarters office of MEK in Iraq (1985 to 1986)
    Present at the Mek’s meeting with Yasser Arafat in Baghdad.
  • Personal bodyguard of Masoud and Maryam Rajavi (1986-1987)
    • Head of Staff of the Mujahedeen Central Command in Baghdad (1987-1988)
    • In this year while Mr. Arshad holding deputy central Committee rank, criticize the Leadership for their behavior towards the members and neglecting their basic Human Rights in a letter to Masoud Rajavi hoping to improve the Human Rights behavior of Mek. Masoud Rajavi responds with branding Mr. Arshad “an anti-organizational bourgeois element and sends him to labor camp for criticizing the organization in East of Baghdad. (1988-1991)
    • Deputy Head of Mek’s UK branch when Maryam Rajavi was in France. (1992-1996)
    Head and Trustee of Mek’s “Iran Aid Charity” in London a fund raising organization in Europe under the guise of helping children without parents in Iran.
    • Taking part at Maryam Rajavi’s meeting with Yasser Arafat in Mandarin Oriental Hyde Park Hotel in London.
    • Taking part at Maryam Rajavi’s meeting with English foreign office officials at Maryam Rajavi’s place in London.
    • Mek’s connection person with British security officials in London while Maryam Rajavi was in UK.
    • Responsible for organizing the Maryam Rajavi’s Dortmund gathering.
    • Head of digitalization of Basra branch of Mek in southern Iraq.
    • Responsible for organizing Mek’s Lyon world cup campaign in France. 1998
    • Head of Civil Engineering division of Mek in Ashraf Camp. (1998-2001)
    Sept 11 and defecting MEK
    • After Mr. and Mrs. Rajavi’s open support for the terrorist September 11 barbaric act Mr. Arshad asked to leave Mek denouncing Mek’s support, where he was sentenced to 10 years of imprisonment. Mr. Arshad could only escape after US led coalition took over Iraq and Camp Ashraf where he took refuge in US Army in 2003.
    • Arshad is now a human rights activist and the president of No to Terrorism and Cults Movement Association (NTCM) based in Cologne Germany.

18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ معنای ولایت مطلقه فقیه: ولایت فقیه امتداد ولایت امامان معصوم و نبی خاتم صلی الله علیه و آله می باشد. یعنی همان ولایت تشریعی که به نبی خاتم ص و امامان معصوم از سوی خداوند اعطا شده است، در دوران غیبت برای فقیه عادل با کفایت ثابت است. در فقه؛ ولایت بر عده ای ثابت شده است مانند ولایت پدر و جد پدری بر فرزند کوچک (غیر رشید) یا دیوانه و یا کم عقل، در این موارد امور فرزند (دختر یا پسر) بر عهده پدرش یا جد پدری او است، که پدر و جد پدری با توجه به مصلحت فرزند امور او را اداره می کنند.همچنین ولایت وکیل بر موکل تا زمانی که موکل زنده باشد. موارد دیگری نیز ثابت است که در کتاب های فقهی ذکر شده است. پس اصل ولایت بر دیگران از ضروریات فقه اسلام است یکی از این ولایت ها، ولایت فقیه است.ولی بحث در این است که ولایت فقیه از باب ولایت پدر و جد پدری است یا از نوع ولایت به معنای سرپرستی و اداره شئون جامعه است؟آن چه مسلم است این است که همه فقیهان در اصل ثبوت ولایت فقیه اتفاق نظر دارند و اختلاف آنها در سعه و ضیق اختیارات ولی فقیه است که اگر اختیارات او را از نوع ولایت به معنای اداره امور جامعه بگیریم به همان معنای ولایت مطلقه می رسیم.ولایت مطلقه فقیه یک اصطلاح فقهی است که به حوزه اعمال ولایت و کسانی که تحت ولایت قرار دارند نظر دارد و محدودیت در این زمینه را انکار می کند. به عبارت دیگر این اصطلاح بیان می کند که، دامنه ولایت فقیه، محدود به عده خاصی مانند دیوانگان، سفیهان و … نیست بلکه نسبت به همه افراد و همه احکام و مطلق است.
  2. ↑ به افراد ابن الوقت و کسانی که نان را به نرخ روز بخورند و همواره جهت منافع خود را در هر زمان و مکانی منظور داشته باشند ، گربه مرتضی علی گفته می شود و یا به اصطلاح دیگر می گویند :” فلانی گربه مرتضی علی است از هرجا بندازید با دست به زمین می آید و پشتش به زمین نمی رسد.

چرا مسعود رجوی شهادت دادن مجاهدین در دادگاه سوئد علیه حمید نوری را ممنوع کرده است؟
دسامبر 13, 2019
بقلم داود باقروند ارشد

براستی چرا مسعود و مریم رجوی اینگونه با آنچه خودشان چهار دهه جنایتکاران قتلعام 1367 در زندانهای اوین مینامیدندهم داستان وهمدست شده اند؟
از قرار اطلاع بعد از دستگیری فردی در سوئد که بنابر شهادت بعضی نجات یافتگان از اعدامهای 1367 مانند آقای ایرج مصداقی و کاوه موسوی… جزء کسانی بوده استکه دست در قتل زندانیان داشته است، فرقه مجاهدین بعد از بیش از یک هفته سکوت معنی دار، با منتشر کردن اطلاعاتی با محتوای تماس تلفنی با یکی از ارگانهای قضایی رژیم تلاش کردند که گفته های رژیم را در مقابل ادعاهای نجات یافتگان قرار داده و مهمتر از آن در لابلای مقاله منتشره بطرز بیشرمانه ای که عادت همیشگی آنهاست تلاش کردند که ایرج مصداقی را همکار رژیم نشاندهند !!
اما علیرغم همه جانماز آبکشیدنهای چهل ساله رهبری مجاهدین نتوانستند رویکرد جنایتکارانه خود را نسبت به مجاهدین و جداشدگان پنهان کنند و دم خروس که خیر دم داناسوری آن با ممنوع کردن شهادت دادن تمامی اعضا و هوادارانشان که از اعدامهای 1367 نجات یافته اند در دادگاه علیه فرد دستگیر شده بنام حمید نوری در سوئد، برملا کردند.
براستی ما در رهبری این تشکل مافیایی با چه موجوداتی روبرو هستیم؟ چهل سال است مسعود و مریم رجوی و همه بندگان فکری و تسلیم طلبهای ایدئولژیک در این تشکل، خون همه را در شیشه کرده اند. با این ادعا که چون ما مجاهدین شهید داده ایم ( و همواره تعداد را در 1000 نیز ضرب کرده و به خورد جهان داده اند)، حق حیات و کار سیاسی برای هیچ کس از جمله، چه ما که چهار دهه در همین تشکیلات بودیم و چه کسانیکه جدا شده بودند چه شواریی چه مجاهد، و یا نیروهای سیاسی دیگر ، قائل نبودنده اند.
با این هوچیگرییکه بجد باید گفت اوج استبداد قرون وسطایی وتمامیت خواهی استالینی را بنمایش میگذاشتند، با تکیه به این خونخواهی، به خود اجازه داده اند، مجاهدینی که از کشتارهای رژیم نجات یافته به به عراق رفته بودند که به مبارزه ادامه دهند اینبار با فتوای ولی فقیه مجاهدین آقای مسعودرجوی دستگیر، زندانی، شکنجه، و یا بکشند. اگر هم نتوانستند بکشند تحویل زندانهای عراق، و شکنجه گاههای صدام دادند، آنها را به عملیات نظامی با هدف نابودشدن فرستادند. ویا با بردن به مرز و رها کردن آنها زیر دید پاسگاههای رژیم، یا با نگهداشتن در اشرف و یا لیبرتی زیر خمپاره باران نیروهای عراقی طرافدار رژیم قطعه قطعه و حذف کردند. اعترافات مسعودرجوی به شکار مجاهدین فراری از جهنم اشرف در ویدئوهایی که در یوتویب از ملاقاتش با سران اطلاعاتی عراق منتشر شده تماما موجود است.
مسعود و مریم رجوی بیشرمانه هر مخالف چه در درون تشکیلات و چه جدا شده، چه اعضای شورای ملی مقاومت درون شورا یا جداشده از شورا، چه حتی تمامی گروههای سیاسی دیگر یا هر منتقد غربی وپارلمانتر … را با گیوتین اینکه هر انتقادِ منتقدین به مجاهدین (که دجالگرانه مدعی بودند تنها مبارزین در صحنه جهان هستند) عملا در جبهه رژیم قرار دارد و حکم پاسدار رژیم را به او میدادند، ترور سیاسی و حتی در اشرف زندانی، شکنجه و اعدام میکردند. در این مسیر نیز از هیچ رذالتی فروگذار نکردند. مخالفین را با مارکهایی همپون، شاگرد جلاد، تشنه بخون، تیر خلاص زن، شکنجه گر در اوین، مزدور بی جیره و مواجب، … متهم کردند تا از ا ین طریق با مخفی کردن خود پشت جنازه های مجاهدین و مبارز نمایی، با ترور سیاسی منتقدین، خود را از پاسخگویی به جنایاتشان چه در درون کشور و چه در دورن تشکیلات مصون بدارند. فراموش نشود که در این روش رذیلانه به دادن شعار و زدن برچسب هم بسنده نکردند و همچون استالین، به دستخطهای جعلی و یا جعل هزاران سند جهت اثبات ترورهای سیاسیشان دست زدند. رجوی وصیت کرد همه مجاهدین جدا شده حتی در اروپا باید تک تک اعدام انقلابی شوند.

خوب سوال این است که چرا حالا که فردی درست و غلط به شهادت بعضی از جان بدربردگان اعدامها میتواند فردی بنام حمید نوری باشد احتمالات در اعدامهای زندانیان مجاهد که خونشان در انحصار مسعود و مریم بوده است، و حالا دستگیر و زندانی شده است و قاضی ای نیز محاکمه آنرا دنبال میکند، چرا مسعود و مریم رجوی دستور داده اند که هیچ مجاهدی حق ندارد در دادگاه حاضر شده و علیه این عنصر رژیم شهادت دهد؟ مسعود و مریمی که برای یک منتقد خودش حکم اعدام حتی در اروپا هم شده را صادر کرده است چرا تلاش میکند از محکومیت یک چنین عنصری جلوگیری کند؟

آیا هیچ منطقی میتواند توجیه گر این همدستی و این دست در دست داشتن با همان کسانیکه جلادان رژیم در سال 1367 میخواند باشد؟

ولی از نظر نگارنده که سه دهه است میگوید و مینویسد که مسعود رجوی از روزی که مطمئن شد کارش بعد از ترورهای سالهای 1360-1363 در ایران، همکاری با صدام حسین در کشتار ایرانیان در مرز، ازدواجهای سریالی اش، همخوابگی با زنان مجاهد مطلقه از همسران مجاهدین… تمام شده است واز نظر مردم ایران به زباله دان تاریخ فرستاده شده است. صدها بار اعلام کرد که مجاهدینی که جان بکف درخدمت او برای مبارزه با رژیم بوده اند، ضد انقلاب هستند و باید نابود شوند. چون دیگر بدردش نمیخورند مگر با مرگشان که بتواند از خون آنها خونخواهی بیشتری از دیگران بکند. شوهای تبلیغی براه بیندازد. لیست تهیه کند و خود را در بازار مکاره سیاسی بین اللملی با قیمت بالاتری به عربستان ونئوکانهای آمریکایی بفروش برساند. بسیار روشن است چرا رجوی شهادت دادن اعضایش علیه حمید نوری را ممنوع کرده است.
امـــــــا چـــــــــــــرا؟
سالیان به همه منتقدین در داخل تشکیلات گفته است مثلا نگارنده و یا امثال ایرج مصداقیها، حتی شورایی هایی همچون آقای هدایت الله متین دفتری، خانم مریم متین دفتری، محمد رضا روحانی، دکتر کریم قصیم، محمد علی اصفهانی، اسماعیل وفا یغمایی ها، علی حسین نژادها، سعید جمالیها و صدها پدران و مادرانی که بدنبال فرزندانشان سالیان مورد ضرب و شتم اوباش رجوی در جلو درب اشرف، لیبرتی، و حالا در آلبانی قرار میگرفتند و یا با گرفتن اعترافات اجباری از فرزندان آنها در اشرف به لجن پراکنی علیه آنها پرداخت و جدا شده های دیگر، بعد از انتقاد به رجوی و خروج از تشکیلات و یا شورای ملی مقاومت به مزدوری وزرات اطلاعات در آمده و حتی در زندان اوین به تیر خلاص زدن مشغول بوده اند!!! برای اثبات این اتهام شنیع و برای تحمیق اعضای فریب خورده خود، هزاران سند نیزجعل کرده و منتشر کرده است.

حالا او در تله ای گیر کرده است که تنها با کمک رفتن سراغ ماهیت جنایتکارانه اش میتوانست از آن خارج شود. تله دستگیری یکی از مهرهای احتمالی رژیم آنهم با نقش ظاهرا محوری یک جدا شده از مجاهدین و منتقد او بنام ایرج مصداقی که مسعود و مریم رجوی مطالب زیر را به او نسبت داده و به خورد هواداران و جامعه سیاسی میدهد و داده است.

همچنین او را به تیر خلاص زدن در زندان اوین متهم کرده است. خوب حالا چگونه باید به دنباله روهای مغزشویی شده خود توضیح دهد که یکی از همان کسانیکه امام مسعودرجوی گفته و فریاد زده است که زندانهای رژیم تیر خلاص میزده یا در اعدامها همکاری داشته است باید بیایند و در دادگاه شاهدت بدهد که مصداقی و دیگر جداشدگان که عوامل دستگیری بوده اند درست میگویند؟ که با این شهادت مستقل از اینکه ثابت شود اتهامات فرد دستگیر شده درست یا غلط است ، محکوم شود یا تبرئه گردد، برنده اصلی و نهایی آن جداشدگان امثال ایرج مصداقی هستند که برای اعضای سازمان ثابت میشود که این مسعود رجوی بوده است که باید بجرم اتهامات جنایی باید دستگیر و محاکمه شود، و تمامی اتهامات وارده به مخالفین در چشم بهم زدنی دود شده و بهوا میرود. و این گیوتین ترور سیاسی مسعود رجوی را از دستش درآورد و از کار میافتد. نه تنها علیه جداشدگان که علیه همان اسیرانی که هنوز نتوانسته اند خود را رها کنند.

اینجاست که میبنیم این گویتین برای ترور سیاسی چقدر برای مسعود رجوی و تشکیلات او حیاتی است. که میرود و با کسانیکه کار مجاهدین را برای مسعود رجوی تمام میکرده اند و عملا به او در زندانها، در لیبرتی و اشرف با کشتن مجاهدین خدمت میکرده اند، همسو شده و از شهادت دادن مجاهدینی که درون سازمان یا هوادار هستند در دادگاه جلوگیری میکند. تا هیچگونه تائیدی بر اقدامات ضد رژیمی جداشدگان نباشد. حتی به قیمت جلوگیری از به عدالت سپردن عنصر احتمالی رژیم!!!

تا مبادا امام زمان بودن مسعود رجوی که چهل سال است دروغ گفته و سند جعل کرده است دود شده بهوا برود. و زمینه شکایت و محاکمه خودش و تشکیلاتش و مریم رجوی و کتابهایی که علیه این جدا شدگان و آن منتقدین نوشته که تماما مدارک محکومیت اوست خنثی شود.
بله رجوی هیچ مشکلی با اعدامهای 1367 ندارد که هیچ صدها بار خدا را شکر میکند که رژیم اینکار را برایش کرده است. هزاران بار به زندانیان نجات یافته میگفت چرا شما زنده از زندان بیرون آمده اید. شما خائن هستید.
آیا اثبات نمیشود که برای مسعود رجوی همه مجاهدین و آنچه شهدایش میخواند سر سوزنی ارزش ندارند مگر ارزش تبلیغاتی.
آیا به اثبات نمیرسد که مسعودرجوی چهل سال است مشغول ترور سیاسی مخالفین خود بوده است؟
آیا به اثبات نیمرسد که برای مسعود رجوی نه مردم نه مجاهدین که فقط و فقط خودش و قدرت گرفتن برایش مهم است؟
آیا با همین منطق نبوده که خود را به صدام، بعد به آمریکا و به عربستان فروخت و خواستار بمباران و اشغال کشور توسط آمریکاست؟
و هزاران آیای دیگر؟

داود باقروند ارشد
22 آذر ماه 1398
13 دسامبر 2019
دمکراسی – جامعه مدنی، کدام کدام را میسازد؟ مسعودرجوی دشمن جامعه مدنی
دسامبر 11, 2019
بقلم داود باقروند ارشد

روز جهانی حقوق بشر گرامی باد

درجه و میزان دمکراسی در کشورها جدای از شاخصه های آن، بستگی مستقیم به تعداد جوامع مدنی فعال و ثبت شده و میزان مشارکت مردم آن کشور در نهادهای مدنی است.

بر اساس آمار تحقیقی[1] کشورهایی که به ازاء هر 175 نفر جمعیت خود یک نهاد مدنی در آن ثبت شده باشد جامعه ای صددرصد دمکراتیک است. در نروژ برای هر 85 نفر جمعیت، یک نهاد مدنی ثبت شده دارند. کشورهایی که مابازاء هر 500-175 نفر جمعیت یک نهاد مدنی در آن ثبت شده است را دمکراسیهای ناقص مینامند. جوامعی که مابازاء هر 1000-500نفر یک نهاد مدنی در آن ثبت شده است جوامعی بحران زا و در بحران نامیده میشوند. بدین معنی که هنوز عده ای خارج از نهاده های قانوگذاری میتوانند خودسرانه دخالت کرده و قوانین را به دلخواه خود تغییر دهند. کشورهایی که نسبتشان 2500-1000 باشد غیر دمکراتیک هستند. در ایران برای هر 1900نفر یک نهاد مدنی ثبت شده است. بالای 2500 کشورهای استبدادی محسوب میشوند.

ایران در پایان دوره پهلوی برای هر 1000 نفر یک نهاد مدنی وجود داشته است. در فاصله انقلاب1357 تا ده سال بعد 1367در جریان جنگ نهادهای مدنی از بین میروند. ایران در 1369 برای هر 3000 نفر یک نهاد مدنی ثبت شده وجود داشته است. عواملی در این کاهش نهادها دخیل بوده اند. برای مثال در ایران سیستم آماری درستی وجود نداشته و ندارد، و یا افراد خیرخواه در این جامعه سنتی بطور خصوصی به کمکهای خیریه میپرداخته اند. که ثبت و… نمیشده یا نمیشود. قبل از انقلاب مساجد یک نهاد مدنی بودند، چون تماما توسط مردم حمایت و اداره میشدند و دولتی نبودند بنابراین بعد از انقلاب از جرگه نهادهای مدنی خارج شدند. از طرفی نیز از انجا که عمده فعالین نهادهای مدنی جوانان هستند که در جنگ شرکت داشتند و بسیاری کشته شده اند باعث افت شدید آمار نهادهای مدنی شده اما شراکت در نهادهای مدنی در قالب کمک کار جنگ در دوره جنگ ایران وعراق بسیار بالا بود. از طرفی نیز باید مد نظر داشت که این دوران، دورانِ سرکوب نهادهای مدنی نیز هست. هرچند پس از جنگ دوباره نهادهای مدنی افزایش می یافته اند.
جامعه مدنی و کارکردهایش
هر کشور متشکل از سه جامعه عمده است.

  1. جامعه اقتصادی،
    جامعه اقتصادی (یعنی نهادی که برای کسب سود و بهره وری تلاش اقتصادی میکند) جامعه ای است، متشکل از مجموعه بنگاهها،نهادها و شرکتهای خصوصی و انتفاعی است که غیر دولتی هستند. مانند بازار، بانکها، تولید کنندگان، فرشندگان، بیمارستانهای خصوصی، بقال، صراف، لوله کش، مسافر کشی، تاکسی رانها، آهنگریها، قصابی ها….که تماما دنبال سود آوری هستند. بقاء همه این بنگاههای اقتصادی به سود آوری است. فلسفه وجودیشان نیز سود آوری است.
  2. جامعه سیاسی
    جامعه دوم جامعه سیاسی است. یعنی نهادی است که برای کسب و حفظ قدرت سیاسی تلاش میکند. و بقاء آن به کسب قدرت سیاسی بستگی دارد. تا از آن طریق با دسترسی به منابع، امتیازات و امکانات منافع بخشهایی از جامعه که نظریات سیاسیشان با آنها نزدیکتر و موافقت دارد را تامین کنند. مانند دولت، مجلس، قوه قضائیه، احزاب سیاسی (دولتی و آپوزیسیون(، ارتش، سیستم اطلاعات، نهادهای دولتی …و هر نهادی که دولتی است.
  3. جامعه مدنی
    جامعه سوم جامعه مدنی است. که به ان جی او NGOها نیز معروف هستند. (مخفف “سازمانهای غیر دولتیNon Governmental Organisations”). یعنی نهادها، سازمانها، انجمنها، گروهها، تشکلهایی که:

الف. غیر انتفاعی هستند. (اگر انتفاعی باشند جزء جامعه اقتصادی محسوب میشوند)،
ب. غیر سیاسی هستند(اگر دست در قدرت و یا بدنبال کسب قدرت سیاسی داشته باشند جزء جامعه سیاسی محسوب میگردند).
ج. غیر خصوصی هستند. (نباید منافعش بجیب عده خاص برود مثلا بنیادخیریه براه انداخته اند که پول مردم را بگیرند و بجیب پنج نفر برود، بلکه باید عام المنفعه باشند).

مثالهایی از نهادهای مدنی:
اتحادیه های کارگری، پرورشگاهها، بنگاههای خیریه، انجمن انجمن های فرهنگی، انجمن زنان، انجمن حفظ محیط زیست، انجمن نویسندگان، انجمن خبرنگاران، کتابخانه ها، مساجدی که بطور داوطلبانه توسط مردم اداره میشود نه دولت، انجمن مادران، انجمن حمایت از کودکان، انجمن حمایت از حیوانات، انجمن مبارزه با ایدز، کلوپ جوانان، مهندسین، انجمن پزشکان، انجمن حمایت از ماهی ها…سازمانهای داوطلبی برای نظارت بر انتخابات و… که اساسا با کار داوطلبی اداره میشوند.)

جامعه مدنی را قدرت شهروندان و نهاد، سازمان و موسساتی را میگویند که منافع شهروندان را نمایندگی میکنند. و یا شهروندان و سازمانها و موسساتی که مستقل از دولت باشند گفته میشود.

هدف و علت تلاش این نهادها برای بقاء، حفظ و صیانت از آن بخشی از جامعه (مثلا کودکان، مادران، زنان، معلولین…) است که در آن رابطه درحال فعالیت هستند. مثلا انجمن مادران بدنبال حفظ و صیانت از منافع مادران در جامعه است. یا کودکان یا معلولین، یا محیط زیست، یا حیوانات، یا جوانان، هدفش حفظ و صیانت از منافع مثلا کودکان، یا معلولین، یا محیط زیست … میباشد.

نهادهاي مدنی به معناي جديد آن محصول تحولات فكري و اجتماعي مغرب زمين، اروپا، در قرون هفده و هيجده بود؛ اگر چه وقوع انقلاب كبير فرانسه در اواخر هيجدهم و وقوع انقلاب صنعتي در اوايل قرن نوزدهم اين فرآيند را تسريع بخشيد. اما اين دو رويداد نه تنها با ارایه تعريف جديدي از ملت، Nation، نهضت ايجاد كشورها براساس مليت را بنا نهاد بلكه با اشاعه ليبراليزم در حوزه‌ انديشه و اقتصاد زمينه را براي شكل گيري نهادهاي غيردولتي فراهم كرد[2]. توضيح اينكه اشاعه‌ نهضت آزاديخواهي در اروپاي سده‌ نوزدهم سبب افزايش تقاضا براي مشاركت در امور سياسي گرديد. نهضت اخير كه در قالب تقاضاي براي افزايش حق رأي ظاهر شد زمينه را براي تشكيل نهادهايي جهت سازماندهي اين مشاركت، يعني حزب، فراهم ساخت. بدين ترتيب براي نخستين بار در انگلستان اصلاحات انتخاباتي سالهاي 1833 و 1867 به ظهور احزاب سياسي، به عنوان مهمترين نهادهاي غيردولتي، انجاميد. [3] در كنار احزاب، انقلاب صنعتي و پيامدهاي آن سبب تشديد جنبش كارگري در اروپا پس از انقلابات 1848م گرديد[4]. تا اينكه بالاخره در سال 1864.م انجمن بين المللي كارگران بعنوان يكي از مهمترين نهادهاي غيردولتي فرامنطقه اي تشكيل شد [5]

بدين ترتيب تحولات سياسي – اجتماعي قرن نوزده زمينه را براي شكل گيري NGOs فراهم كرد، فرآيندي كه در سالهاي پس از جنگ جهاني اول بدليل گسترش نهضت اعطاي حق رأي همگاني و تعظيم اكثر دول اروپا در قبال اين نهضت تشديد و تحكيم شد. اگرچه بحران اقتصادي 33-1929 و پيامدهاي آن همراه با رويدادهاي زمان جنگ جهاني دوم، بدليل افزايش دخالت دولتها در امور، روند نهضت گسترش فعاليت نهادهاي غيردولتي را كند كرد، اما اين نهادها در سالهاي پس از جنگ جهاني دوم اهميت خود را دوباره باز يافتند. شايد يكي از با اهميت ترين و مهمترين سازمانهاي غيردولتي در مقياس بين المللي و جهاني آن، سازمان عفو بين الملل باشد، كه پس از جنگ شكل گرفت [6]. در پنجاه سال اخير يكي از ويژگيهاي تحولات مغرب زمين افزايش نفوذ و عملكرد سازمانهاي غيردولتي بوده است؛ فرآيندي كه موضوع جهاني شدن و پيامدهاي آن نه تنها از اهميت آن نكاسته بلكه اعتبار آن را دوچندان ساخته است.

کارکردهای جامعه مدنی در جهان
کشورهایی چون ایاالت متحدە: آمریکا که جامعه مدنی نیرومند دارند، می توان گفت که عاملیت سیاسی واقعی با جامعه مدنی در تالارهای شهرداری است. پس صدای اخلاقی در تالارهای شهرداری یافت می شود نه در دولت های ایالتی. معمولا یک دولت، بسیار فاسدتر از جامعه مدنی است، از این رو عاملیت سیاسی حقیقی درون جامعه مدنی است. فاعلیت سیاسی حقیقی و کنش سیاسی حقیقی در میان مردم جریان دارد و این بخشی از تاریخ زندگی در شهرهای آمریکا است. برخالف فرانسویان که به محض پیروزی انقلاب، ژاکوبن ها و روبسپیر دارای دیدگاه های سیاسی روسو، سنت ژوست و دانتون را بالا آوردند که به مردم می گفتند چه کار کنند و چگونه سرود ملی مارسیز را بخوانند، در آمریکا و ایالت های آن، همه چیز از پایین به بالا می آمد. ایالات متحده یک سیستم غیرمتمرکز داشت و دولت های ایالتی بسیار قوی؛ دستکم تا جنگ دوم جهانی که در آن هنگام دولت فدرال بسیار قویتر شد. در زندگی آمریکا جنبش های اجتماعی که از جامعه مدنی برمی خیزند دارای اهمیت چشمگیری هستند. جنبش الغای بردگی را درنظر بگیرید که مرکزیت آن مانند جنبش حقوق مدنی در دهه های بعد در کلیساهای پروتستان بود. به جدال بر سر مهاجران نگاه کنید که میان جوامع پذیرای مهاجران و انجمن های اقلیت های مهاجر از سویی و انواع سازمان های مخالف ادغام مهاجران در جامعه زادگاهی برپا شد. مبارزه برای منع تولید و فروش مشروبات الکلی در آمریکا توسط گروهی به نام League Temperance Christian s’Women هدایت شد. این یکسره نوعی حرکت جامعه مدنی بود که به تصویب قانونی انجامید.

با وجود اینکه مارتین لوترکینگ برای حقوق سیاهپوستان فعالیت میکرد که توسط سیستم آمریکا ترور شد. نه وکیل مجلس بود و نه سناتور بود و هیچ حزب سیاسی نداشت ولی تحولات شگرفی در زندگی سیاسی آمریکائیان داشت. یا زنانی که در ایران برای لغو حکم اعدام فعالیت میکردند حتی وقتی دستگیر و به 18سال زندان محکوم میشوند بالاترین مبارزه برای کسب دمکراسی را پیش میبرند. چرا که تلاش مدنی آنها به فلج کردن جامعه سیاسی فاسد، آنهم قبل از هر چیز، با تغییر افکار عمومی با روشنگری (فرهنگ سازی) و شراکت آنها در پیشبرد دمکراسی منجر میشود. بنابراین میتوان گفت که جامعه مدنی یکی از بزرگترین نقاط قوت زندگی سیاسی آمریکا است.

ترورسیاسی شاملو توسط مسعودرجوی ، ترور جامعه مدنی ایران

شاملو
بعد از پایان جنگ ایران و عراق و فعال شدن جامعه مدنی ایران بویژه در میان خبرنگاران و نویسندگان و دانشجویان و دانشگاهیان …بخشیهایی از اعضای شورای ملی مقاومت بدرستی و با درک بسیار آینده نگر خواستار حمایت شورای ملی مقاومت از این فعالیتهای مدنی درون کشور بودند. از جمله کریم قصیم ومحمد رضا روحانی و آقای شکری، و در راس همه آقای محمد علی اصفهانی بودند که به سیاست ترور نهادها و فعالین مدنی اتخاذ شده توسط مسعودرجوی در شورای ملی مقاومت بجد به مخالفت پرداختند. آقای اصفهانی در گوشه ای از این مبارزه برای نجات جامعه و فعالین مدنی از ترور مجاهدین، توضیحاتی تحت نام “شاملو شاعر انسانگر، نه شاعر سياسی” چنین نوشته اند.
در روز اعلام خبر مرگ شاملو، در تابستان ۱۳۷۹ «دکتر هزارخانی» از من خواست تا در جلسه يى که سه ـ چهار روز بعد در پاريس تشکيل می شد، در باره ی شاملو و شعر او صحبت کنم. اين جلسه را «شوراى ملّى مقاومت» تشکيل مى داد که من، گرچه هنوز عضو آن بودم (و مثل هميشه، معترض) امّا ديگر عملاً تصميم خودم را بر جدايى از آن جريان که سرانجامش را امروز همه مى بينند گرفته بودم: در پى نشست رسمی يى که اتّفاقاًمدّت کمى قبل از آن تشکيل شده بود و در آن، ماجرا هايى گذشت که اگر به صلاح بدانم، همراه با نا گفته هاى فراوان ديگر، براى همگان خواهم گفت… (من از همان جلسه به بعد، شرکت در تمامی جلسات رسمی و غير رسمی شورا را تحريم کردم… و از چند هفته ی بعد از آن نيز ديگر تمام پيشغام و پسغام ها و تلفن ها و نامه ها و واسطه تراشی های بی شمار آقای رجوی و افراد ايشان را بی پاسخ گذاشتم.) در همان زمانِ دعوت به ايراد سخنرانی هم، به دعوت کننده گفتم که اگرچند جريان سياسى حق نداشته باشند که در بزرگداشت شاملو کلامى بر زبان برانند، چه برسد که برای او مراسمی هم بگذارند، اوّلين آنان همين شوراى کاملاً تحت انقياد مجاهدين است: کسانى که در زمان حيات شاملو او را به دليل آن که در ايران مانده بود، و به دليل آن که به درخواست آن ها در بيان کلامى ـ به نشانه ی اعتنايى ـ قاطعانه و بی چون و چرا، پاسخ منفى داده بود، و به خاطر آمد و رفتش ميان ايران و خارج و به اصطلاح آن ها بزک کردن چهره ی رژيم، و به خاطر همراهيش با کسانى همچون محمّد مختارى و محمّد جعفر پوينده و سيمين بهبهانى که کانون نويسندگان ايران را در عصر خاتمى، با استفاده ی هوشيارانه از موقعيّتى که به حاکميّت، تحميل شده بود تشکيل دادند، به ناشايسته ترين کلمات، حتّى در جلسات رسمى شورا مورد انواع اتّهامات و ناسزاهاى زشت قرار مى دادند. و اصلاً مطابق سند رسمى و خيلى هم مورد افتخارشان به نام «بيانيّه ملّى ايرانيان»، او نبز همچون تقريباً تمامى تشکل ها و شخصيّت هاى فرهنگى و سياسی و دانشجويى، به صراحت، جزء دشمنان مردم قرار مى گرفت (و مى گيرد؛ زيرا آن بيانيّه، گرچه اين روز ها غيبش زده است، به صورت سند رسمى شورا تصويب شده است و همچنان پابرجاست.) همينجا توضيح بدهم که من در ايّام عضويّتم در شورا نه تنها به اين سند ننگين، رأى ندادم، بلکه با تمام قوا با اين سند، و آنچه اين سند در توجيه آن نوشته شده بود (برهم زدن اجتماعات گروه هاى سياسى اپوزيسيون، و آب دهان خود را جمع کردن و به روی صحنه رفتن و تف ـ دقيقاً تف ـ بر سر وروى سخنرانانشان افکندن، و بعد: هم چگونگی برهم زدن، و هم چگونگی تف کردن را با افتخار در ارگان هاى رسمى تشکيلات، همچون نشريّه ی «مجاهد» اعلام کردن، و شکوه و شکايت سردادن از اين که چرا آن ها ميزان آلوده شدن خود را به آب دهان يا نمی نويسند و يا کمتر از آنچه هست جلوه می دهند) در جلسات رسمى و غير رسمى شورا که در عراق و فرانسه تشکيل مى شدند، مقابله کردم.گزارش محمدعلی اصفهانی عضو شورا از ترور فعالین مدنی و جامعه مدنی توسط مسعودرجوی
مریم رجوی هیچگاه از فعالین مدنی زنان در ایران حمایت نمیکند. هرچند بعد از فعالیت جداشدگان از این تشکیلات استبدادی و افتادن تشت رسوایی دمکرات نمایی اش علیه آنها نمیتواند موضع بگیرد.

ترور جامعه مدنی توسط رجوی به داخل کشور محدود نیست

ترورسیاسی و حتی فیزیکی فعالین سیاسی و مدنی در خارج کشور سالهاست توسط مسعودرجوی چه در مورد شاملو، یا هر خبرنگار و نویسنده و روزنامه و بنیادهای حقوق بشری… دنبال میشود. بویژه ترور فعالین مدنی تحت نام جداشدگان ازمجاهدین که به افشای جنایات رجوی و دفاع از حقوق انسانی اعضای کماکان اسیر وجدا شده مجاهدین میپردازند.
این ترور در ابعاد سیاسی بعضا توسط بعضی جدا شدگان که آنها را عطف به بکارگیری شیوه های رجوی، “پس مانده های فکری رجوی” مینامیم که یا بطور ثابت جیره و مواجب بگیر او همچون حسین توتونچیان و… هستند و یا اسیر فکری او همچون آنها که قبلا توسط نگارنده افشا شده اند هستند، کماکان ادامه یافته است.
طنز تاریخ در این استکه پس مانده های رجوی، خود، توسط مسعودرجوی مورد ترور واقع میگیرند. ولی تنها وسیله دفاع از خودشان در قبال ترور سیاسی را خزیدن به زیر قبای فکری و شیوه تروریستی مسعود رجوی از طریق ترور دیگر فعالین مدنی جدا شده از رجوی یافته اند و عملا آب به آسیاب تروریسم رجوی میریزند.
تفاوت بین جامعه مدنی جداشدگان و پس مانده های رجوی در مدنی ماندن فعالیت جداشدگان و سیاسیکاری پسمانده های رجوی است. یعنی اولی به جامعه مدنی تعلق دارد و بدنبال سیاست و قدرت نیست ولی آخری کار سیاسی میکند و خواسته یا ناخواسته در پی قدرت سیاسی است.

مسعودرجوی جهت ترور جداشدگان فعال حقوق بشری از مجاهدین، همچون شاملو بعنوان یک شاعرو فعال فرهنگی متعلق به جامعه مدنی، مجبور بود جهت توجیه ترور او ابتداد شاملو را سیاسی جلوه دهد. رجوی از این طریق اهداف جنایتکارانه زیر را دنبال کرده و بعضا موفق هم بوده است.

  1. تمامی مخالفین حقوق بشری خود را با ترور سیاسی از دور خارج کرده است
  2. از پیدایش جامعه مدنی دمکراسی ساز مستقل از جامعه سیاسی قدرت طلب جلوگیری نموده است
  3. با ایجاد ا ختناق ناشی از ترور سیاسی بسیاری از جدا شدگان را که بالقوه اعضای جامعه مدنی حقوق بشری بوده اند را به سکوت وادار کرده است
  4. معدود افرادی ااز جداشدگان راکه نتوانسته به سکوت بکشاند را با همراه کردن خود در ترور دیگر فعالین مدنی جدا شده ازجامعه مدنی خارج و وارد جامعه سیاسی نموده است.
  5. ورود این افراد جداشده به جامعه سیاسی، ترور آنها را توسط رجوی سهلتر نموده است

جامعه مدنی است که دمکراسی میسازد

دمکراسی غربی که توسط بسیاری از ایرانیان خارج از کشور در هر جمله 20 کلمه ای آنها ، 21بار تکرار میشود، تنها با تلاش جامعه مدنی ساخته شده، ادامه یافته و مییابد. نه توسط احزاب و گروههایی که فقط بدنبال کسب قدرت هستند. وچهل سال استکه ورشکستگانِ به تقصیر را نمایندگی میکنند.
نگارنده در فعالیتهای پارلمان اروپا هر روز شاهد است که تمامی قوانینی که نهایتا به پارلمان اروپا و یا پارلمانهای کشورهای عضو اتحادیه برای تصویب آورده میشود، فقط و فقط از طریق فعالیتهای نهادهای مدنی است که فعالین آن به صحن پارلمان در قالب کنفرانسهای مختلف آورده و مطرح و در نهایت بعد از طی فرایندهای قانونی به عنوان قانون به ثبت میرسد. بجد باید شهادت داد(و البته بعنوان یک شاگرد دمکراسی که هنگام شرکت در فعالیتهای روزانه پارلمانی اتحادیه اروپا و یا در آلمان در حال یادگیری مناسبات دمکراتیک است) نباید خیال کرد که جامعه سیاسی حتی اتحادیه اروپا دل خوشی از جامعه مدنی دارد. اصلا اینطور نیست.
اگر چه بدلیل گستردگی، قدمت و قدرت نهادهای مدنی اروپایی، که قدرتش ناشی از میزان شرکت فعالین داوطب در آنهاست. در بطن خود در میان فعالین خود انسانهایی را پرورش میدهند و داده اند که وقتی فعالیت داوطلبی را ترک میکنند به سیاستمدارانی کار کشته با افکار و عقاید انسانی و دمکراتیک تبدیل میشوند که در هئیت جامعه سیاسی بعضا به اهداف جامعه مدنی بهتر تن میدهند و یا کمک میکنند. چرا که فعالین سیاسی و سیاستمداران از طرفی مجبورند که سیاستهای احزابی که در کادر آن فعالیت میکنند را نمایندگی کنند. و ممکن است و شاهد بوده ام که بعضا اهدافی که جامعه مدنی دنبال میکنند خلاف منافع احزاب بوده است. طی تمامی سالهایی که در اروپا شاهد، ناظر و فعال بوده ام نبوده دولتی (بنابرتعریف جامعه سیاسی) بدون مقدمه از سر خیرخواهی قانونی را به مجلس آورده تصویب و تغییر داده باشد مگر با فعالیتهای گسترده نهادهای مدنی. مگر در غرب زنان حق رای داشتند؟ قانون ارث صدها سال بنفع مردان بود و…

برای مثال آقای جریمی کوربین رهبر حاضر حزب کارگر انگلستان که هیچ تحصیلات دانشگاهی ندارد در زمانیکه نگارنده در آنجا تحصیل و فعالیت میکرد، جزء فعالین مدنی با تاسیس نهاد مدنی بنام “روکین” درمخالفت با جنگ ویتنام و سلاحهای اتمی برآمد. او مدتها بعنوان مددکار اجتماعی در افریقا کار و فعالیت میکرد. فراموش نکنیم که در آمریکا نیز این فعالین نهادهای مدنی بودند که با جنگ ویتنام مخالفت میکردند.

علیرغم اینکه جامعه و دمکراسی ایالات متحده از پرقدرتترین جوامع مدنی برخوردار است، ولی شاهدیم که جامعه سیاسی آن و سیاستمدارانش با معذرت با جانوارانی مانند ترامپ و جان بولتن و جان مکین، نیکسون و … پر شده است. دمکراسی ایالات متحده مدیون جامعه مدنی آن است نه سیاستمدارنش. جامعه مدنی ایالات متحده است که دولتش را مجبور میکند مثلا از حقوق بشر چه در خود آمریکا چه در چین، شوروی، آنگولا و یا ایران… دفاع کند. در اروپا این جامعه مدنی است که از حقوق پناهجویان دفاع میکنند، درصورتیکه دولتها ترجیح میدهند که قایقهای پناهندگان در دریا غرق شود و به سواحل اروپا نرسد.
پیا کلمپ2
پیا کلمپ3
پیا کلمپ1
وقتی هم که رسما چنین سیاستی را اتخاذ میکنند جامعه مدنی قوی (بمعنی داشتن انسانهایی با ایمانی باورنکردنی به نهادهای مدنی) اروپایی است که با کرایه کشتی مستقلا به نجات آنها میروند و حتی توسط دولتهای اروپائیِ بسیار متمدن! دستگیر و محاکمه میشوند. امسال دولت ایتالیا قانونی علیه نجات پناهجویان از دریا تصویب کرده، که بازاء هرقایقی که نجات داده شده 50هزار یورو جریمه دارد. نهاد مدنی پزشکان بدون مرز اعتراض کرد، یک زن آلمانی بنام «پیا کلمپ» که کاپیتانی یک کشتی را برعهده داشت به نجات پناهجویان شتافت. وی را دستگیر و به محاکمه کشیده شدند. یعنی این تنها جامعه مدنی اروپا بود که به دفاع از پناهجویان برخواست.

بنابراین این نسرین ستوده ها، جعفر پناهی ها، سپیده قلیانها، اسماعیل بخشی ها هستند که دمکراسی را ایجاد و به پیش میبرند. هیچ ربطی هم لزوما به مدارج علمی آنها ندارد بلکه عمیقا به محتوای فعالیتشان که پیشبرد جامعه مدنی که دمکراسی ساز است ربط پیدا میکند. اینهایند که در محتوا مکرات هستند. برای یک فعال مدنی نیز جایزه ای جز محرومیت، زندان و شکنجه در انتظارش نیست. اگر شعار حقوق کارگران را میدهد نه برای جلب حمایت آرای مردم جهت بقدرت رسیدن بلکه صرفا از منافع کارگران دفاع میکند و اجازه نمیدهد ظلم و ستم واقع شود. رهبران آینده که دمکرات واقعی هستند نیز همینانند.
در تظاهراتهای ایستاده در حمایت هر چند صوری از اعتراضات بهمن ماه، تظاهرات کنندگان در مقابل سفارتها و … حتی حاضر نبودند بدون علم و منافع سیاسی شعار بدهند و حمایت خود را اعلام کنند. طوریکه یا به جنگ همدیگررفتند یا صحنه را ترک کردند. این است فاجعه دمکراسی خواهی و جامعه سیاسی خارج کشور ایرانی.

معنی دمکراسی
براساس تعریفهای موجود در جهان، دمکراسی دارای شاخصه هایی است که با وجود این شاخصه ها میتوان گفت که در کشوری دمکراسی حاکم است. و در صورتیکه یکی از شاخصه های دمکراسی در کشوری وجود نداشته باشد آن دمکراسی ناقص بوده و بتدریج اگر هم بطور کامل غیر دمکراتیک نباشد بسمت آن میرود و به دیکتاتوری منجر میگردد.
شاخصه های دمکراسی

  1. برابری تمامی شهروندان در برابر قانون
    همه انسانهای ساکن یک کشور (شهروند یا ساکن) در برابر قانون برابرند.
  2. تفکیک قوای سه گانه (قوه مجریه، قوه قضائیه، قوه مقننه) کشور
    هیچکدام از قوه ای سه گانه کشور نباید بر دیگری توفق داشته باشند. نه تنها نباید هیچ نهادی موازی با این سه قوای کشور وجود داشته باشند. بلکه نباید بتوانند بر این سه قوه تفوق یا اعمال نفوذ کنند.
  3. وجود سیستم بازسنجی و همسنجی (چکس و بالانس) بین سه قوه
    در یک دمکراسی باید سیستم بازسنجی و هم سنجی و نظارت بین قوای سه گانه کشور وجود داشته باشد. یعنی هرکدام از فوای سه گانه باید بتواند جلوی دیگر قوای کشور را از نظر عدول از قوانین، زیادت طلبی ها، خارج از حیطه قانونی خود عمل کردنها را گرفته و در کادر قانون اساسی و قوانین جاری کشور کنترل نمایند.
  4. شفافیت و انتخابات آزاد.
    باید در کشور سیستم کاملا شفاف رای گیری وجود داشته باشد. این امر ناظر بر تمامی مراحل انتخابات است یعنی از نحوه انتخاب کاندیداها تا نحوه نظارت، رای گیری، شمارش آرا، …نحوه رسیدگی به تخلفات و…
  5. احترام به حقوق دیگران
    یعنی تمامی شهروندان باید به حقوقشان احترام گذاشته شود.
  6. فرایندهای قانونی یکسان برای همگان
    در یک دمکراسی باید فرایندها و پروسه های قانونمند انجام امور وجود داشته باشد. یعنی نباید مثلا برای یک پیگیری قانونی هر کس هرطور خواست طبق میل وسلیقه، منافع خود یا جمعی خاص، عمل کند. باید برای هر فرایندی دستورالعملهای مکتوب خاص خودش وجود داشته باشد. مثلا یک شکایت چه مراحل دارد، وام گرفتن چه فرایندهای دارد. …جهت حذف پارتی بازی و …
  7. اعمال و اجرای قانون
    نه اینطور که قانون و بهترین قوانین وجود داشته باشد ولی بدان عمل نشود.
  8. وجود سیستم های مقابله با فرایندهای غیرقانونی
    فرایندهای غیر قانونی یعنی سیستم های موازی. نباید
  9. رسانه های آزاد و مستقل
    این شاخصه ازطرف جامعه سیاسی و جامعه اقتصادی شدیدا مورد تهدید است، یعنی یکی از طریق دولتی شدن مانند بی بی سی، دویچه وله، صدای آمریکا، رادیو فرانسه و.. یکی از طریق خصوصی سازی که بدترین نوع آنرا در آمریکا مشاهده میشود. که منافع اولیگارشی های مالی و تجاری را نمایندگی میکنند و از این طریق آزادی و استقلال رسانه های آزاد بشدت در خطر قرار گرفته اند.

معنی آزادی
آزادی علیرغم اینکه یک مفهوم شناخته شده است ولی امری نسبی است. باوجود اینکه در اعلامیه جهانی حقوق بشر[7]

نیز در حد ممکن و قابل ستایشی به آزادی انسان پرداخته است ولی دارای ابعادی است که نیاز مند شناخت و گسترش میباشد. در اینجا بطور خلاصه تلاش میشود آزادی را در مقایسه با دمکراسی تعریفش را یاد آوری کنیم.
در دنیای مدرن آزادی به معنی رهایی از موانع و بندهایی است که با شان و منزلت و کرامت انسانی در مغایرت قرار دارند. یعنی رهایی از فقر، گرسنگی، بیماری، جهالت. انسانی که برای لقمه ای نان جان میکند، انسانی که توان درمان بیماریهایش را ندارد ممکن است که در قبال قانون با بقیه برابر باشد ولی اسیر لقمه نان است، اسیر بیماری خودش و فرزندانش که توان معالجه ندارد است و اسیر فقری ناشی از بیکاری، ناشی از حقوق بخور و نمیر که نمیتواند ابتدایترین امکانات را برای خود و خانواده اش فراهم کند است. و اسیر جهل و بیسوادی ناشی از عدم امکان آموزش علمی روز است، این افراد آزاد نیستند. آنها بنده و اسیر فقر و بیماری و جهالت ناشی از بی عدالتی اجتماعی هستند هرچند در برابر قانون برابر باشند.
اگر فردی از احاد جامعه نتواند دست دوست خودرا گرفته در خیابان و پارک قدم بزند، در خودرویی در شهر تردد کند، به تفریح مورد نیازش بپردازد. آزاد نیست. مردمی که اسیر ترس از جزم اندیشان جامعه خود هستند، حتی لباس مناسب و دلخواه خود را نمیتوانند بپوشند، آزاد نیستند.
داود باقروند ارشد
عضو جداشده از شورای ملی مقاومت و مجاهدین
20 آذر 1398
11 دسامبر 2019

18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ تهیه شده توسط گروه تحقیقی دکتر ریموند رخشانی دانشگاه کالیفرنیای جنوبی ، دکترا در “سیستم‌های مدیریتی انتقال فناوری، استاد دانشکده مهندسی‌ صنایع و سیستم ها، کتاب‌های انگلیسی‌: “اندیشه پیشبردی: مسائل استراتژی و برنامه ریزی،” “بنیاد‌های مهندسی‌ سیستم ها،” تفکر استراتژیک،” و بالاخره “روش علمی‌ کتاب‌های فارسی: “گمگشتگی‌ها در تلاش‌های مدنی،” “سرچشمه‌های مدرنیته: توسعه همگون در فرگشت فناوری و علوم” و “بودن و شدن” و بالاخره کتاب در حال انتشار “دمکراسی و نهاد‌های مدنی: پژوهش تطبیقی کشور ها
  2. ↑ پالمر، رابرت روزلت(1349). تاريخ جهان نو، ترجمة ابوالقاسم طاهري، تهران، اميرکبير، 2ج.، 350-330
  3. ↑ بشريه حسین، 1380،‌ جامعه شناسی سیاسی، ص 146
  4. ↑ پالمر، همان، ج2،‌ 68-67
  5. ↑ بشيريه حسین، 1376، جامعه شناسی سیاسی، تهران نشر نی 175
  6. ↑ پورنجاتي، 1381، 9
  7. ↑ اعلامیه جهانی حقوق بشر.مقدمه:از آنجا که بازشناسی حرمت ذاتی آدمی و حقوق برابر و سلب ناپذیر تمامی اعضای خانواده: بشری بنیان آزادی، عدالت و صلح در جهان است، از آنجا که بی اعتنایی و تحقیر حقوق انسان به انجام کارهای وحشیانه انجامیده به‌طوری‌که وجدان آدمی را در رنج افکنده‌است، و پدید آمدن جهانی که در آن تمامی ابناء بشر از آزادی بیان و عقیده برخوردار باشند و به رهایی از هراس و نیازمندی رسند، به مثابه عالیترین آرزوی همگی انسان‌ها اعلام شده‌است، از آنجا که بایسته‌است تا آدمی، به عنوان آخرین راهکار، ناگزیر از شوریدن علیه بیدادگری و ستمکاری نباشد، به پاسداری حقوق بشر از راه حاکمیت قانون همت گمارد، از آنجا که بایسته‌است تا روابط دوستانه بین ملتها گسترش یابد، از آنجا که مردمان «ملل متحد» در «منشور»، ایمان خود به اساسی‌ترین حقوق انسانها، در حرمت و ارزش نهادن به شخص انسان را نشان داده و در حقوق برابر زن و مرد هم پیمان شده‌اند و مصمم به ارتقای توسعه اجتماعی و بهبود وضعیت زندگی در فضای آزاد ترند، از آنجا که «ممالک عضو»، در همیاری با «ملل متحد»، خود را متعهد به دستیابی به سطح بالاتری از حرمت جهانی برای حقوق بشر و آزادی‌های زیربنایی و دیده‌بانی آن کرده‌اند، از آنجا که فهم مشترک از چنین حقوق و آزادیها از اهم امور برای درک کامل چنین تعهدی است، بنابراین، هم‌اکنون، «مجمع عمومی»، این «اعلامیه جهانی حقوق بشر» را به عنوان یک استانده: مشترک و دستاورد تمامی ملل و ممالک اعلان می‌کند تا هر انسان و هر عضو جامعه با به خاطر سپاری این «اعلامیه»، به جد در راه یادگیری و آموزش آن در جهت ارتقای حرمت برای چنین حقوق و آزادیهایی بکوشد و برای اقدامهای پیشبرنده در سطح ملی و بین‌المللی تلاش کند تا [همواره] بازشناسی مؤثر و دیده‌بانی جهانی [این حقوق] را چه در میان مردمان «ممالک عضو» و چه در میان مردمان قلمروهای زیر فرمان آن‌ها [تحصیل و] تأمین نماید. مواد اعلامیه:ماده: ۱تمام ابنای بشر آزاد زاده شده و در حرمت و حقوق با هم برابرند. عقلانیت و وجدان به آن‌ها ارزانی شده و لازم است تا با یکدیگر عادلانه و برادرانه رفتار کنند.ماده: ۲همه انسان‌ها بی هیچ تمایزی از هر سان که باشند، اعم از نژاد، رنگ، جنسیت، زبان، مذهب، عقاید سیاسی یا هر عقیده: دیگری، خاستگاه اجتماعی و ملی، [وضعیت] دارایی، [محل] تولد یا در هر جایگاهی که باشند، سزاوار تمامی حقوق و آزادیهای مطرح در این «اعلامیه»اند. به علاوه، میان انسان‌ها بر اساس جایگاه سیاسی، قلمرو قضایی و وضعیت بین‌المللی مملکت یا سرزمینی که فرد به آن متعلق است، فارغ از اینکه سرزمین وی مستقل، تحت قیمومت، غیرخودمختار یا تحت هرگونه محدودیت در حق حاکمیت خود باشد، هیچ تمایزی وجود ندارد.ماده: ۳هر فردی سزاوار و محق به زندگی، آزادی و امنیت فردی است.ماده: ۴هیچ احدی نباید در بردگی یا بندگی نگاه داشته شود: بردگی و داد و ستد بردگان از هر نوع و به هر شکلی باید بازداشته شده و ممنوع شود.ماده: ۵هیچ‌کس نباید مورد شکنجه یا بی‌رحمی و آزار، یا تحت مجازات غیرانسانی یا رفتاری قرارگیرد که منجر به تنزل مقام انسانی وی گردد.ماده: ۶هر انسانی سزاوار و محق است تا همه جا در برابر قانون به عنوان یک شخص به رسمیت شناخته شود.ماده: ۷همه در برابر قانون برابرند و همگان سزاوار آنند تا بدون هیچ تبعیضی به‌طور برابر در پناه قانون باشند. همه: انسان‌ها محق به پاسداری و حمایت در برابر هرگونه تبعیض که ناقض این «اعلامیه» است، می‌باشند. همه باید در برابر هر گونه عمل تحریک آمیزی که منجر به چنین تبعیضاتی شود، حفظ شوند.ماده: ۸هر انسانی سزاوار و محق به دسترسی مؤثر به مراجع دادرسی از طریق محاکم ذی‌صلاح ملی در برابر نقض حقوق اولیه‌ای است که قوانین اساسی یا قوانین عادی برای او برشمرده و به او ارزانی داشته‌اند.ماده: ۹هیچ‌کس نباید مورد توقیف، حبس یا تبعید خودسرانه قرار گیرد.ماده: ۱۰هر انسانی سزاوار و محق به دسترسی کامل و برابر به دادرسی آشکار و عادلانه توسط دادگاهی بی‌طرف و مستقل است تا در برابر هر گونه اتهام جزایی علیه وی، به حقوق و تکالیف وی رسیدگی کند.ماده: ۱۱هر شخصی متهم به جرمی کیفری، سزاوار و محق است تا زمان احراز و اثبات جرم در برابر قانون، در محکمه‌ای علنی که تمامی حقوق وی در دفاع از خویشتن تضمین شده باشد، بیگناه تلقی شود.هیچ احدی به حسب ارتکاب هرگونه عمل یا ترک عملی که مطابق قوانین مملکتی یا بین‌المللی، در زمان وقوع آن، حاوی جرمی کیفری نباشد، نمی‌بایست مجرم محسوب گردد. همچنین نمی‌بایست مجازاتی شدیدتر از آنچه که در زمان وقوع جرم [در قانون] قابل اعمال بود، بر فرد تحمیل گردد.ماده: ۱۲هیچ احدی نمی‌بایست در قلمرو خصوصی، خانواده، محل زندگی یا مکاتبات شخصی، تحت مداخله [و مزاحمت] خودسرانه قرار گیرد. به همین سیاق شرافت و آبروی هیچ‌کس نباید مورد تعرض قرار گیرد. هر کسی سزاوار و محق به حفاظت قضایی و قانونی در برابر چنین مداخلات و تهاجماتی است.ماده: ۱۳هر انسانی سزاوار و محق به داشتن آزادی جابه جایی [حرکت از نقطه‌ای به نقطه‌ای دیگر] و اقامت در [در هر نقطه‌ای] درون مرزهای مملکت است.هر انسانی محق به ترک هر کشوری، از جمله کشور خود، و بازگشت به کشور خویش است.ماده: ۱۴هر انسانی سزاوار و محق به پناهجویی و برخورداری از پناهندگی در کشورهای پناه دهنده در برابر پیگرد قضایی است.چنین حقی در مواردی که پیگرد قضایی منشأیی غیرسیاسی داشته باشد یا نتیجه ارتکاب عملی مغایر با اهداف و اصول «ملل متحد» باشد، ممکن است مورد استناد قرار نگیرد.ماده: ۱۵هر انسانی سزاوار و محق به داشتن تابعیتی [ملیتی] است.هیچ احدی را نمی‌بایست خودسرانه از تابعیت [ملیت] خویش محروم کرد، یا حق تغییر تابعیت [ملیت] را از وی دریغ نمود.ماده: ۶مردان و زنان بالغ، بدون هیچ گونه محدودیتی به حیث نژاد، ملیت، یا دین حق دارند که با یکدیگر زناشویی کنند و خانواده‌ای بنیان نهند. همه سزاوار و محق به داشتن حقوقی برابر در زمان عقد زناشویی، در طول زمان زندگی مشترک و هنگام فسخ آن هستند.عقد ازدواج نمی‌بایست صورت بندد مگر تنها با آزادی و رضایت کامل همسران که خواهان ازدواجند.خانواده یک واحد گروهی طبیعی و زیربنایی برای جامعه است و سزاوار است تا به وسیله: جامعه و «حکومت» نگاهداری شود.ماده: ۱۷هر انسانی به تنهایی یا با شراکت با دیگران حق مالکیت دارد.هیچ‌کس را نمی‌بایست خودسرانه از حق مالکیت خویش محروم کرد.ماده: ۱۸هر انسانی محق به داشتن آزادی اندیشه، وجدان و دین است؛ این حق شامل آزادی عقیده، تغییر مذهب [دین]، و آزادی علنی [و آشکار] کردن آئین و ابراز عقیده، چه به صورت تنها، چه به صورت جمعی یا به اتفاق دیگران، در قالب آموزش، اجرای مناسک، عبادت و برگزاری آن در محیط عمومی یا خصوصی است و هیچ فردی حق اهانت و تعرض به فرد دیگری به لحاظ تمایز و اختلاف اندیشه ندارد.ماده: ۱۹هر انسانی محق به آزادی عقیده و بیان است؛ و این حق شامل آزادی داشتن باور و عقیده‌ای بدون [نگرانی] از مداخله [و مزاحمت]، و حق جستجو، دریافت و انتشار اطلاعات و افکار از طریق هر رسانه‌ای بدون ملاحظات مرزی است.ماده: ۲۰هر انسانی محق به آزادی گردهمایی و تشکیل انجمنهای مسالمت‌آمیز است.هیچ‌کس نمی‌بایست مجبور به شرکت در هیچ انجمنی شود.ماده: ۲۱هر شخصی حق دارد که در مدیریت دولت کشور خود، مستقیماً یا به واسطه انتخاب آزادانه نمایندگانی شرکت جوید.هر شخصی حق دسترسی برابر به خدمات عمومی در کشور خویش را دارد.اراده: مردم می‌بایست اساس حاکمیت دولت باشد؛ چنین اراده‌ای می‌بایست در انتخاباتی حقیقی و ادواری اعمال گردد که مطابق حق رأی عمومی باشد که حقی جهانی و برابر برای همه است. رأی‌گیری از افراد می‌بایست به صورت مخفی یا به طریقه‌ای مشابه برگزار شود که آزادی رأی را تأمین کند.ماده: ۲۲هر کسی به عنوان عضوی از جامعه حق دارد از امنیت اجتماعی برخوردار بوده و از راه کوشش در سطح ملی و همیاری بین‌المللی با سازماندهی منابع هر مملکت، حقوق سلب ناپذیر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خویش را برای حفظ حیثیت و رشد آزادانه: شخصیت خویش، به دست آورد.ماده: ۲۳هر انسانی حق دارد که صاحب شغل بوده و آزادانه شغل خویش را انتخاب کند، شرایط کاری منصفانه مورد رضایت خویش را دارا باشد و سزاوار حمایت در برابر بیکاری است.هر انسانی سزاوار است تا بدون رواداشت هیچ تبعیضی برای کار برابر، مزد برابر دریافت نماید.هر کسی که کار می‌کند سزاوار دریافت پاداشی منصفانه و مطلوب برای تأمین خویش و خانواده: خویش موافق با حیثیت و کرامت انسانی بوده و نیز می‌بایست در صورت نیاز از پشتیبانی‌های اجتماعی تکمیلی برخوردار گردد.هر شخصی حق دارد که برای حفاظت از منافع خود اتحادیه صنفی تشکیل دهد یا به اتحادیه‌های صنفی بپیوندد.ماده: ۲۴هر انسانی سزاوار استراحت و اوقات فراغت، زمان محدود و قابل قبولی برای کار و مرخصی‌های دوره‌ای همراه با حقوق است.ماده: ۲۵هر انسانی سزاوار یک زندگی با استانداردهای قابل قبول برای تأمین سلامتی و رفاه خود و خانواده اش، از جمله تأمین خوراک، پوشاک، مسکن، مراقبت‌های پزشکی و خدمات اجتماعی ضروری است و همچنین حق دارد که در زمان‌های بیکاری، بیماری، نقص عضو، بیوگی، سالمندی و فقدان منابع تأمین معاش، تحت هر شرایطی که از حدود اختیار وی خارج است، از تأمین اجتماعی بهره‌مند گردد.دوره: مادری و دوره: کودکی سزاوار توجه و مراقبت ویژه است. همه: کودکان، اعم از آن که با پیوند زناشویی یا خارج از پیوند زناشویی به دنیا بیایند، می‌بایست از حمایت اجتماعی یکسان برخوردار شوند.ماده: ۲۶آموزش و پرورش حق همگان است. آموزش و پرورش می‌بایست، دست کم در دروه‌های ابتدایی و پایه، رایگان در اختیار همگان قرار گیرد. آموزش ابتدایی می‌بایست اجباری باشد. آموزش فنی و حرفه‌ای نیز می‌بایست قابل دسترس برای همه مردم بوده و دستیابی به آموزش عالی به شکلی برابر برای تمامی افراد و بر پایه شایستگی‌های فردی صورت پذیرد.آموزش و پرورش می‌بایست در جهت رشد همه جانبه: شخصیت انسان و تقویت رعایت حقوق بشر و آزادی‌های اساسی باشد. آموزش و پرورش باید به گسترش حسن تفاهم، دگرپذیری [تسامح] و دوستی میان تمامی ملتها و گروه‌های نژادی یا دینی و نیز به برنامه‌های «ملل متحد» در راه حفظ صلح یاری رساند.پدر و مادر در انتخاب نوع آموزش و پرورش برای فرزندان خود برتری دارند.ماده: ۲۷هر شخصی حق دارد آزادانه در زندگی فرهنگی اجتماع خویش همکاری کند، از گونه‌های مختلف هنرها برخوردار گردد و در پیشرفت علمی سهیم گشته و از منافع آن بهتبلیغ و ترویج خشونت و مبارزه مسلحانه توطئه و جنایتی که همه باید نسبت بدان هوشیار باشند
    دسامبر 5, 2019
    داود باقروند ارشد
    با تجربه چندین دهه شرکت فعال در سازماندهی مبارزه مسلحانه در دو رژیم
    هیچ مبارزه خشنونت آمیز و مسلحانه ای نمیتواند به آزادی و دمکراسی و حقوق بشر منجر بشود
    جنبش عدالت خواهی ایران باید از دستآوردهای مبارزاتی خود با پرهیز از خشونت محافظت کند

اخیرا شاهد سرکوب خونین اعتراضات جوانان ایران به گرانی بنزین بودیم. بطور طبیعی بدنبال هر سرکوب، چه برسد به سرکوب خونین واکنشی خشم آلود، نسبت به حاکمیت و عناصر و سیستم سرکوب، جامعه را فرا میگیرد. در این بین دستهای بسیار در کار است تا از این فضای برحق خشم آلود، بعنوان آب گل آلوده، ماهی های خود را صید و بجان جنبش مردم ایران بیندازند تا متاع خود برند.
از طرفی حاکمیت تلاش میکند این خشم را با نسبت دادن اعتراضات به خارجی، و اقدامات خشونت آمیز و تخریبی معترضین، خنثی و سرکوب را توجیه کند.

در طرف مقابل جنبشی با فقدان فکر، اندیشه، تشکل و رهبری سیاسی اعتراضات است. که زمینه غلطیدن به انحرافات ناشی از عصبیت بی سمت و سوی سیاسی توسط بعضی سیاسیون و یا افراد عادی جامعه چه در داخل و چه در خارج را فراهم میکند. و از طرف دیگر همین فضا، زمینه ساز ورود عناصر و دستهای مشکوک توسط دولتهای خارجی امثال رادیو اسرائیل و وابستگان آنها در قالب فیس بوکها و توئیتها … جهت بهره برداری از آن بمنظور پیشبرد متاع خود میشود. متاسفانه مولفه هردو اینها در نهایت بر ضد جنبش عدالتخواهی مردم ایران تمام خواهد شد.

تجارب تاریخی موفق و شکست خورده ایرانیان
مردم ایران، قرنها زیر تیغ و یوغ استبداد، هستی اش توسط حکام و سلاطین و پادشاهان به یغما برده میشد. از اواسط قرن گذشته شمسی بتدریج با ورود افکار نوین به کشور توسط نخبگان جامعه تا به امروز در گیر ایجاد یک حکومت پارلمانی و عادلانه متناسب با شاّن انسان امروزی بوده است. همین مردم با یاری روشنفکران عرفی و دینی، یکبار توانسته در 1285 با مبارزه ای مسالمت آمیز اولین کشور و مردم جهان باشد که بتواند حکومت سلطنتی استبدای قاجار را به حکومت مشروطه سلطنتی (حکومت پارلمانی) تبدیل بکند.

این پیروزی بزرگ بعد از پانزده سال دوام متلزلزل در نهایت بدلایل ضعفهای تاریخی-فرهنگی داخلی و بکمک درباریان اجنبی پرست، و بدست استعمار انگلیس با کودتای 1299 رضاخان سرنگون و استبداد پهلوی را بر کشور چیره کردند. بیست و یکسال بعد استعمار انگلیس رضا خان را نیز با خفت و خواری برداشت و پسرش محمدرضا شاه را جهت پیشبرد منافع خودش به بجای او گمارد.

در ابتدای حکومت محمدرضا شاه بدلیل جنگ جهانی و قدرت نگرفتن محمدرضا شاه، در فضای باز سیاسی موجود، مصدق به نخست وزیری میرسید. که اولین قدم را در رها کردن کشور از یوغ استعمار انگلیس با ملی کردن نفت و اتخاذ سیاست موازنه منفی برمیدارد که برای بار دوم ایرانیان تنها کشوری میشوند که میتوانند برای اولین بار آفتاب استعمار انگلیس را در سراسر جهان غروب نمیکرد در ایران خاموش کنند و به موفقیت بزرگی در سازمان ملل و دادگاههای بین اللملی لاهه میرسند که افتخار جهان سوم تلقی میشود و مصدق به رهبر نهضت های ضد استعماری شهرت مییابد. اما اینبار نیز بکمک دربار فاسد، و سیاسیون هفت رنگ و محمدرضا شاه در راس آنها، استعمار در 1332 کودتای ننگین 28 مرداد را به اجرا میگذارد و دولت ملی مصدق سرنگون و استبداد با شدت و حدت بسا بیشتری دوباره حاکم میشود.

بدنبال سرکوب تظاهرات مسالمت آمیز 15 خرداد 1342 توسط محمدرضاشاه جنبش مسلحانه ای با سالها مطالعه در ایران شکل میگیرد. که همه مولفه های یک مبارزه موفق را داراست. جنبشی بسیار سازمانیافته، دارای رهبری، با اعضایی از بهترین جوانان کشور، با حمایت مالی داخلی، و حمایت سیاسی اجتماعی اقشار داخلی و حمایت یکپارچه جنبش دانشجویی خارج کشور را با خود داشت. جنبشهایی با بظاهر ایدئولژیهای بسیار مستحکم (اسلامی و مارکسیستی) بویژه با حمایت قطب جهانی شوروی سابق برای مارکسیستها و جنبش الجزایر برای مسلمانان، بعنوان حمایت معنوی و انگیزشی با تاریخچه ای از دیگر حرکتهای ضد استعماری موفق در جهان مانند الجزایر، کوبا، ویتنام، چین. علیرغم همه فداکاریهای انجام شده در چشم بهم زدنی هردو جنبش در نطفه خفه، سرکوب و مضمحل گردیدند.

علت شکست مبارزه مسلحانه زمان پهلوی
در مورد دلیل شکست جنبش مسلحانه اگر نخواهیم قلم فرسایی کنیم در ساده ترین بیان شاید بتوان گفت که علیرغم اینکه تقریبا همه الزامات را داشت، بدلیل وارداتی و کلیشه ای بودن آن بود که خود را در عدم سنخیت آن با جامعه و مردم ایران چه دربعد نیروهای مسلمان وچه در بعد نیروهای مارکسیست، وچه از زاویه شناخت درست از ماهیت و توان حاکمیت نشان داد. و منجر به شکست کامل آن گردید.
گذشته از آن دلایل بنیادی شکست هرگونه مبارزه مسلحانه که درون محور بوده ولی مبسوط است و در این نوشتار نمیگنجد. دیگر دلیل مهم آن به حاشیه راندن مردم در مبارزه و تخطئه کردن جنبش اجتماعی در نتیجه عدم استقبال مردمی خودش را نشان داد. هرچند این جنبش مسلحانه علیرغم اینکه خشم و عصبیت را نسبت به شاه در سرکوب و اعدام جوانان مبارز افزایش داد ولی بدلیل افزایش خفگان و اختناق بشدت به افزایش آگاهیهای اجتماعی-سیاسی کشور لطمه زد. طوریکه محصول آن با سرنگونی رژیم شاه در سال 1357 نیروهایی برسرکار آمدند که فاصله جدی ای با محتوای مبارزه مسلحانه و ایدئولژیهای آنها داشته اما از حمایت قاطع مردم ایران برخوردار بود.

شکست تجربه مبارزه مسلحانه در رژیم کنونی
جنبش مسلحانه دیگری در سال 1360 توسط مجاهدین به کشور تحمیل شد که باز علیرغم اینکه، بسیار بسیار نسبت به سالهای 1350 سازمان یافته تر، قویتر، دارای رهبری، نیروی گسترده سازمان یافته در سراسر کشور، توان مالی و تدارکاتی عالی با آمادگی دو ساله، با تجارب مبارزه مسلحانه دوره پهلوی ولی باز هم در چشم بهم زدنی شکست مطلق را تجربه نمود. آنهم نه از دولت پهلوی دست نشانده استعمار با کمک سازمانهای سیا و موساد که از دولتی نوپا و بی تجربه با جنگی تمام عیار در تمامی جبهه غرب کشور در دست، با ارتش و ساواکی از هم پاشیده شده، که با صدها گروه مسلح و غیر مسلح آپوزیسیون در سراسر کشور مواجهه بود.

بنابراین طبق تجربه و تاریخ ایران دست زدن به خشونت و تخریب و سلاح بعنوان وسیله اعتراض و یا مبارزه سیاسی، در کل تاریخ گذشته جهان نیز بغیر از یکی دو مورد (کوبا و چین) آنهم در شرایط بسیار نادر و خاص که مطلقا هیچ ربطی به امروز و ایران ندارند منجر به موفقیت معترض مسلح نشده است. اما در تمامی موارد دیگر از جمله در ایران بطور مطلق جز نابودی جنبش و تثبیت استبداد نتیجه دیگری نداشته است.

نکته مهمتر و قابل توجه تر اینکه، هیچ مبارزه خشونت بار و مسلحانه ای که پیروز شده باشد به حکم وجودی و در جوهره و ترکیب شرکت کنندگان، وسیله و منطق خشونت بکار گرفته شده، نه تنها به دمکراسی و آزادی و حاکمیت مبتنی بر حقوق بشر منجر نشده و نمیتواند بشود، که خود استبدادی بسا خشنتر از قبل را بنیانگذاری میکند.

نیرویی که سلاح و کشتن و حذف را جهت مبارزه سیاسی بکار میگیرد، بطور طبیعی بکارگیری چنین ابزاری را علیه خودش نیز مجوز میدهد. در ضمن همین روش را در مورد همه مخالفین سیاسی دیگر خود حتی درصورت پیروزی بکار گرفته و میگیرد.

در تجربه مجاهدین خلق و آقای مسعود رجوی همه جهان شاهد هستند که هرچه نیروی مربوطه بیشتر به مبارزه مسلحانه تاکید میکند، از دمکراسی و آزادی و حقوق بشر و از حکومتهای در شان انسان چه بسا فاصله بیشتری دارند.

میزان پای فشاری به بکارگیری خشونت چه توسط حاکمیت چه توسط آپوزیسیون، ترازو و شاقول فاصله از دمکراسی، آزادی، و حقوق بشر است.
طوریکه طی 30سال گذشته مجاهدین حتی اعضای مخالف خود را نیز با همان شیوه غیر انسانی و خشونت بار سرکوب میکنند چه برسد به مخالف سیاسی بیرونی. و در نهایت در مقابل چشمان جهانیان از خودفروشی به دشمنان مردم ایران با خواست بمباران ایران توسط عراق و حالا آمریکا جهت دست یابی به اهداف خود، سر در آورده اند. که بجد باید گفت ایرانیان اگر از سر بد شانسی 2500 سال استبداد داشته اند. تنها شانس شان این بوده که مسعودرجوی در عراق به یمن خونها و زحمات مجاهدین مخالف و جدا شده در عراق و …تجربه پس داد و به زباله دان تاریخ سپرده شد.

تبلیغ و ترویج خشونت و مبارزه مسلحانه
اخیرا در تعدادی سایتها وتوسط افرادی بعضا از نظر این قلم از سر نا آگاهی و یا عصبانیت برحق در قبال سرکوب خونین و بعضا توسط افراد و مراکزی کاملا مشکوک مت بدون نام و نشان مشخص، و البته توسط سایتهای فیک عربستان و اسرائیل و تشکلهای وابسته به آنها مانند مجاهدین و… شعارها و تراکتهایی در تشویق به مبارزه مسلحانه منتشر میشود.

با تجربه فوق الذکر و با تجربه عملی شرکت فعال در سازماندهی مبارزه مسلحانه چه با رژیم پهلوی و چه با رژیم کنونی برای چند دهه باید گفت: ترویج و تبلیغ خشونت و بکارگیری سلاح در اعتراضات یا ترویج مبارزه مسلحانه، خیانت نا بخشودنی است. و مرگبارترین تهاجم به جنبش اعتراضی برحق مردم ایران است.

ترویج جنبش مسلحانه و خشونت باریکه، نه رهبری، نه سازماندهی ، نه فکر و اندیشه، نه انگیزه مشترک، نه اهداف تعریف و توافق شده، نه آمادگی، نه قدرت مالی و تدارکاتی، نه توان و تجربه سازماندهی، نه برنامه سیاسی، دارد، ضمن مضحک بودن نیشخند تاریخ را نیز با خود حمل میکند و چنین حرکتی خودبخود بطور اتودینامیک محکوم به شکست است. و اگر مروج، دشمن ایران و ایرانی نباشد قطعا ناشی از عصبیت ناشی از سرکوب است که باید این عصیان مخرب را به شعور سازنده و پیشبرنده تبدیل نمود.

هرچند اگر هم همه آن نقاط ضعفهای بنیادی را نیز نداشت، سرنوشت مبارزه مسلحانه و خشونت بار همچون اسلاف خودش محکوم به شکست است. ضمن اینکه در طرف مقابل با نیرویی مواجهه است که به میزان صد برابر همه نداشته هایش بعلاوه حمایت خارجی را دارد.

مهمتر اینکه خواست نیروی سرکوبگر نیز همین است چون دست زدن به اعتراضات مسلحانه درتعادل قوای سیاسی موجود نه تنها اعتراضات را نابود خواهد کرد، زمینه هرگونه اعتراض اقشار مختلف جامعه ایران که طی ده سال گذشته برای عموم مردم و اصناف و کارگران و… به بهای زندان و شکنجه و اعدام بسیاری بعنوان پایه های جامعه مدنی “نیاز حیاتی جامعه ایران“ فراهم شده است را از بین میبرد.

ازطرفی نیز، بفرض محال اگر چنین حرکتهایی پا بگیرد، به قطع و یقین نه جنبش سیاسی یکپارچه که به هرج و مرج ناشی از بدست گرفتن هر محله و روستا و بخشی توسط عده ای افراد مسلح خود سر منجر میشود. که مقدمترین هدف هرکدام گسترش منطقه نفوذ نظامی خود. عدم پایبندی سیاسی و طبعا نظامی به قدرت مرکزی، چند شاخه شدن سمت و سوی نزاعها و در اثر آن درگیری های داخلی و نابودی کشور منجر میشود. تجربه لیبی، سوریه،…
در اعتراضات اخیر جوانان داخل کشور و همه سیاسیون نباید آب به آسیاب جدایی طلبان در خوزستان که با پشتیبانی عربستان فعال هستند زحمات جوانان معترض را به یغما ببرند و بر ضد خودشان استفاده کنند. همینطور در دیگر استانها هوشیاری انقلابی حکم میکند که از غلطیدن به حرکتهای خودبخودی که خواست دشمنان مردم ایران است پرهیز شود.

مشکل جنبش مردم ایران در سمت خودی، نبود تشکل سیاسی، رهبری سیاسی، فقدان جامعه مدنی، نبود اندیشه دمکراتیک، نبود فرهنگ آزادیخواهی بمعنی واقعی، نبود درک درست از اهدافی که شعارش داده میشود، نبود درک تاریخی ایران و جوامع مختلف ایرانی و… و از سویی انبوه رویکرهای احساسی، مملو از شورهای مخرب و غیر سازنده است. به همه اینها اضافه کنید، سیاسیون فرصت طلب نان به نرخ روز خور و بعضا عوامل خارجی که در پس انواع شعارهای باب روز که اگر هم بقدرت برسند نشان داده اند که کمتر از شاه و شیخ مستبد نیستند و چیزی جز منافع خود و مراکزی که آنرا نمایندگی میکنند دنبال نمیکنند. جامعه و جنبش ترقی خواهی و عدالت طلبی مردم ایران نیاز به ساختن جامعه مدنی برای حفاظت از دستاوردیهای مبارزاتیش دارد. که در این مسیر رهبری خود را نیز باید بسازد.

نکته بسیار مهم نهایی اینکه هیچ مبارزه خشونت بار و مسلحانه ای نتوانسته و طبق ماهیت خود نمیتواند دمکراسی به ارمغان بیاورد. مبارزه مسلحانه به دیکتاتوری منجر میشود که در اولین فرصت همه فرزندان خود را خواهد بلعید. مجاهدین هنوز بقدرت نرسیده اعضای خود را زندان و شکنجه و اعدام میکنند و حکم اعدام برایشان صادر میکنند.

داود باقروند ارشد
پنجم دسامبر 2019
14آذر1398

=====================
سخنرانی آقای داود باقروند ارشد در پارلمان اروپا

سخنران اول آقای داوود ارشد از اعضای ارشد جدا شدۀ سازمان مجاهدین خلق ایران و عضو سابق شورای ملی مقاومت ایران
ترجمۀ متن سخنرانی آقای داوود ارشد:
خانمها و آقایان مایلم تشکر خودم را از آقای نیکولای باراکوو نمایندۀ پارلمان اروپا به خاطر دعوت ازما به این کنفرانس ضد تروریستی در پارلمان اروپا یعنی قلب دمکراسی ابراز بدارم که بعنوان سرمشقی بوده است برای افرادی مانند من و دوستانم چه آنها که امروز اینجا هستند و چه برای آندسته از دوستانمان در ایران و سراسر جهان که اینجا نیستند چرا که ماها تا چهار دهه از زندگیمان را برای کسب آزادی و دمکراسی برای میهنمان فدا کردیم.
دستیابی به دمکراسی و آزادی تنها دلیل موجه درپیوستن افرادی مانند ما به گروهها و سازمانیهایی بود که مدعی مبارزه برای آزادی و دمکراسی بودند زیرا کسب این هدف وقتی دارای ارزش است که بصورت جمعی و با همیاری هم باشد. با این هدف بود که ما بهترین زندگیهایمان را در اروپا و آمریکا و… رها کردیم تا در سال 1979 و حتی زودتر به سازمان مجاهدین خلق ایران با رهبری آقای مسعود رجوی که ادعا میکرد بدنبال دمکراسی است بپیوندیم. اما متاسفانه بعدها خودمان را خیانت شده در گرداب یک فرقه تروریستی خطرناک یافتیم. بنابراین ما بسیار استقبال میکنیم از این فرصتی که در قلب دمکراسی بما داده شده تا مسیرمان را دوباره به سمت دمکراسی و آزادی تصحیح کنیم و انشعاب و جدایی خودمان را از این فرقه تروریستی خطر ناک که از داعش و طالبان در منطقه ما حمایت میکند اعلام کنیم.
این روزها همه شاهد پدیده ای جدید هستند که در سراسر جهان بطور خطرناکی در حال گسترش است. با کمال تعجب تروریسمی که سابقا به مناطق خاصی محدود بود در حال گسترش به تمامی جهان می باشد.
تا آنجا که ما شاهد بوده ایم گروههای تروریستی مدتهای مدیدی دوام آورده اند. ولی در دهه های گذشته این تروریسم چهره و تاکتیک عوض کرده و تلاش می کند دمکراسی غربی را فریب بدهد تا بتواند به این جوامع نفوذ کرده و وقتی که موقعیت خود را در این جوامع مستحکم نمود ماهیت واقعی خود را آشکار کند. این سیاست و استراتژی سازمانی بوده است که ما چهل سال قبل به آن پیوستیم. این سیاست رسمی استراتژیک ما بوده است که سیاست های ضد دمکراسی غربی و ضد فرهنگ غربی خودمان را پنهان کنیم تا بتوانیم به قدرت برسیم و وقتی بقدرت رسیدیم چهره خودمان را نمایان کرده و علیه این دمکراسی بجنگیم. این همان چیزی است که ما در جهان شاهد آن هستیم. شما همه اعمال تروریستی آنها را شاهد بوده اید از طرفی نیز فعالیتهای سیاسی آنها را شاهدید، طوری که رهبران آنها کماکان میتوانند به پارلمان اروپا آمده و سخنرانی کنند به امید فریب دمکراسی غربی و با هدف کسب قدرت سیاسی و مالی تا برای مثال در کشور من بعد از اینکه به حاکمیت برسند ماهیت خود را در ضدیت با این دمکراسی بارز کنند. چیزی که عینا امروز در رابطه با داعش اتفاق افتاده است یعنی آنها بعد از اینکه توانسته اند کمک مالی و نظامی بدست آورند حالا علیه همه ارزشهای انسانی و آزادی و دمکراسی برخاسته اند و از هیچ جنایتی برای جنگیدن علیه ارزشهای انسانی، آزادی و دمکراسی در سراسر جهان رویگردان نیستند. این تروریسم حتی به یک منطقه و خاک مشخص محدود نمیشود. آنها همه جا هستند. آنها حتی پایه ای ترین امنیتهای شخصی افراد را مورد تهدید قرار داده اند. حتی افراد بیگناه. آنها به هیچ چیز اهمیت نمیدهند مگر کسب قدرت و البته همانطور که دوست عزیزمان و عضو پارلمان اروپا آقای نیکولای باراکوو گفتند کسب پول که منجر به قدرت میشود. و همه اینها بنام مذاهب مختلف و بطور خاص در این مقطع که مذهب مربوطه اسلام نام دارد. ما برای سالیان مسلمان بوده ایم ولی به هیچ عنوان چنین بربرییتی را شاهد نبوده و درک نمیکینم. چنین خشونتی و اعمال حیوانی تحت هر مذهبی باشد محکوم است.
ما از هر امکانی که در اختیارمان باشد استفاده خواهیم کرد تا ماهیت تروریستی این گروههای تروریستی از جمله همین گروهی که ما از آن جدا شده ایم را افشاء کنیم چرا که آنها از اسلام استفاده میکنند تا مردم عادی را فریب داده و آنها را جذب گروههای خود بکنند و آنها را وادار کنند که هرکاری که خواستند انجام دهند. این گروهها از اسلام استفاده میکنند تا نیروهای خود را برای انجام عملیات تروریستی متقاعد کرده و یا اعمال وحشیانه تروریستی خودشان را توجیه کنند. آنها به نام خدا و اسلام تائید کشتن بدست می آورند تا سر ببرند.. درغیر اینصورت هیچ انسانی نمیتواند چنین اعمال وحشیانه ای را انجام دهد. برای انجام چنین کاری فرد باید قبل از آن انسانیت خود را سرببرد یعنی ارزشهای انسانی خودش را ذبح کند تا قادر به این شناعت گردد. بنابراین رهبران این گروهها برای بدست آوردن پول و قدرت از هروسیله ای استفاده میکنند. آنها از نام خدا، پیغامبران، قرآن و دیگر کتب مذهبی جهت فریب اعضا و بطور خاص جوانان در همه جا در کشور ما و اروپا بهره برداری می کنند تا این افراد را به خشونت وادار کنند.
در گذشته تهدیدات از جانب دولتها بود، برای مثال برای نقض حقوق بشر و… که متاسفانه این امر بطور دراماتیکی تغییر کرده است. دولتها محدود بودند به کشورهای خودشان. ولی تروریسم امروزه به هیچ چیزو هیچ کجا محدود نمیشود. آنها همه جا هستند. بنابراین ما باید به سرعت شیوۀ مبارزه را تغییر بدهیم تا دمکراسی و آزادی و ارزشهای انسانیمان را حفظ کنیم.
ما باید با سرعت عمل، تروریستها و تروریسم را تشخیص دهیم تروریسمی که تغییر ظاهر داده است.
در رابطه با مورد ما آقای رجوی رهبر سازمان مجاهدین خلق در یک بیانیه علنی خطاب به اعضای خود آشکارا فرمان قتل و کشتار اعضای مخالف خودش را در اروپا و آمریکا داده است. این امر شوکه کننده و تعجب برانگیز است که چگونه میشود رهبر یک فرقه دستور علنی قتل اعضای مخالف خودش در اروپا را میدهد؟ او گفته که این اعضای سابق مخالف را در خیابانها و هرکجا که میتوانند دنبال کنند و بکشند. این است چهره واقعی فرقه های تروریستی.
حتی در درون سازمان آنها تماس همه اعضا را با جهان خارج قطع کرده اند. آنها اعضای داخل تشکیلات را از همه امکانات برقراری ارتباط با جهان خارج منع کرده اند. بدینگونه است که آنها میتوانند از اعضای خود برای انجام کشتار و قتلهای شنیع استفاده کنند. هیچ وسیله ارتباطی وجود ندارد. نه تلویزیون، نه اینترنت، نه موبایل نه حتی تلفن یا روزنامه و رادیو… آنها حتی از اخبار روزانه نیز قطع هستند و تنها اخباری که به اعضا می رسد اخباری است که فرقه به آنها میدهد. آنهایی که اعمال قتل و جنایت انجام می دهند آنهایی هستند که فقط می توانند آنچه را که رهبران فرقه و تروریستها بدانها میگویند به اجرا بگذارند. رهبران فرقه برای انگیزه دادن به افرادشان اخباری دروغ در میان آنان پخش می کنند تا آنها هرکاری که میخواهند انجام دهند.
آنها در درون فرقه دادگاه راه می اندازند تا کسانی را که بخواهند کاری جدای از آنچه که رهبران این فرقه های تروریستی میگویند بکنند به محاکمه بکشند و تنبیه کنند. برای همین است که ما اینجا هستیم و انشعابمان را اعلام کنیم تا نقطۀ پایانی بگذاریم به این گونه فرقه های تروریستی که جهان را تهدید میکنند و در سراسر جهان در حال گسترش هستند.
این فرقه یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران متأسفانه مقر اصلی و مرکزی اش در پاریس است. چند سال پیش وقتی رهبر این گروه در فرانسه دستگیر شد به دستور رهبران فرقه افرادی از آن در خیابانهای پاریس و برخی دیگر از شهرهای اروپا دست به خودسوزی زدند. تنها علتی که آنها این اعمال جنایت کارانه را علیه شهروندان فرانسوی و … انجام ندادند یعنی نتوانستند انجام بدهند این بود که رهبران فرقه در دسترس قانون و عدالت بودند. اگر رهبر آنان در دسترس قانون نبود دستور کشتار برعلیه شهروندان فرانسوی و اروپایی داده می شد. ولی چون در دسترس بود و در صورت انجام اعمال جنایتکارانه علیه مردم به دلیل تروریسم مورد محاکمه قرار میگرفت قادر به صدور چنین دستوری نبود. وقتی که رهبری در دسترس قانون نباشد کسی که خودش را در ملأ عام میکشد به راحتی آنرا علیه هر کس دیگر انجام میدهد.. دمکراسی غرب باید این سلولهای تروریستی را شناسایی کرده و رویش انگشت بگذارد و با مبارزه علیه آنها از گسترش آنها جلوگیری کند. فرقه ها از دمکراسی موجود سوء استفاده می کنند تا علیه آن عمل کنند. بنابراین ما از دمکراسی غرب، از مقامات پارلمان اروپا درخواست میکنیم که چشمانشان را به این فرقه های تروریستی که ارزشهای انسانی، آزادی و دمکراسی را در سراسر جهان تهدید میکنند باز کنند.

25 فوریه 2015
ره‌مند شود.هر شخصی به عنوان آفرینشگر، حق حفاظت از منافع مادی و معنوی حاصل از تولیدات علمی، ادبی یا هنری خویش را داراست.ماده: ۲۸هر شخصی سزاوار نظمی اجتماعی و بین‌المللی است که در آن حقوق و آزادیهای مطرح در این «اعلامیه» به تمامی تأمین و اجراء گردد.ماده: ۲۹هر فردی در برابر جامعه اش که تنها در آن رشد آزادانه و همه جانبه: او میسر می‌گردد، مسئول است.در تحقق آزادی و حقوق فردی، هر کس می‌بایست تنها زیر محدودیت‌هایی قرار گیرد که به واسطه: قانون فقط به قصد امنیت در جهت بازشناسی و مراعات حقوق و آزادی‌های دیگران وضع شده‌است تا اینکه پیش شرط‌های عادلانه: اخلاقی، نظم عمومی و رفاه همگانی در یک جامعه مردمسالار تأمین گردد.این حقوق و آزادی‌ها شایسته نیست تا در هیچ موردی خلاف با هدف‌ها و اصول «ملل متحد» اعمال شوند.ماده: ۳۰در این «اعلامیه» هیچ چیز نباید به گونه‌ای برداشت شود که برای هیچ «حکومت»، گروه یا فردی متضمن حقی برای انجام عملی به قصد از میان بردن حقوق و آزادی‌های مندرج در این «اعلامیه» باشد.

چرا شعارهای رضاشاه روحت شاد شنیده میشود
دسامبر 3, 2019
قلم داود باقروند ارشد

تاریخ واقعی ایران نزد ایرانیان از هر طبقه، قوم، فکر، تمایل سیاسی و مذهبی و… بقدری متضاد و متشتت است که نظر دادن در مورد آن از جانب یکی مصداق شعر:

خلاف رای سلطان رای جستن به خون خویش باید دست شستن
خواهد بود در مورد دیگری:
دلایل این تشتت نظری گذشته از آنچه مربوط به ایران سرزمینی باستانی، با طبیعت، تاریخ، هنر، ادبیات و معماری، زبان، فرهنگی با نهایت تنوعی که داراست و منابع، نوع تحقیق، تحقیق کننده، مبانی علمی و…، شاید در این امرکه همه عوامل یادشده و از قلم افتاد دیگر را نیز پوشش دهد، در این حقیقت نهفهته است که در هر دوره حکام ایرانی نتوانسته اند نگاهی بیطرف به تاریخ و گذشته ما داشته باشند. پیرو همین مسئله تاریخ نویسان که عمدتا تحت سلطه حاکم جدید اجبارا گذشته را با دیدی نه تنها خلاف واقع بلکه ستیزه جویانه به نگارش در آورند. و از آنجائیکه حکومتهای استبدادی تضعیف شده در پایان عمرشان همواره بدست مردم بجان آمده ایران با خشونت بسیار و همراه با خونریزیهای گسترده سرنگون شده اند، از این رو در حکومت استبدادی بعدی نگاهی همراه با دشمنی به گذشته و تاریخ داشته اند.

طوریکه جلال الدین سیوطی در این مورد گفته است:
“اصحاب جرح و تعدیل – مورخین و زندگینامه نوسیان از روشن ساختن وضع و چگونگی حال و زندگینامه گروهی از مردم و رجال ، خودداری ورزیده اند، واین بخاطر ترس از کتک و شمیر بوده است .این شیوه در زمان همه حکومتها همچنان برقراراست ، که مورخین صرفا به بازگوئی محاسن حکومت و حکومتگران پرداخته واز نگارش زشتی ها و زشت کاریهای آن خودداری می کنند. تازه این شیوه در صورتی است که مورخ و شرح حال نویس از دین وایمان و نیکی ، بهره ای داشته باشد اما اگر مورخ آدمی ستایشگر و چاپلوس باشد، مسلما ملاکهای تقوی را رعایت نخواهد کرد، و بلکه بالاترازاین ،او زشتی و ناروائیهای بزرگ جامعه خود و حکام آن را با تبدیل و تحریف ، بصورت محسنات و مکارم اخلاق و بزرگواری در آورده و در نوشته خود نقل خواهد کرد.”
همچنانکه اگر از حامیان حکومت سرنگون شده و حکومت جدید سوال واحدی در مورد وقایع گذشته پرسیده میشد جوابی بغایت متضاد ارائه میکردند. این تشتت البته محدود به درون ایران نبوده بلکه در بیرون ایران نیز کم و بیش مشاهده میشود.
هرچند جای تعجب دارد که باوجود تمامی تاریخ نویسی درباری به شهادت آنچه از تاریخ ما باقی مانده است چیزی جز کشتار، چشم کورکردن، اخته کردن، سر بریدن حتی فرزندان و برادران و نخبگان و …در دربار حاکمان مستبد نبوده است.

امروزه نیز در فضای مجازی شاهدیم که طرفداران و حتی کسانیکه خود را نماینده حکومت سرنگون شده گذشته (سلسله پهلوی) میدانند، علیرغم اینکه حداقل 80% کسانیکه حکومت گذشته را تجربه و در سرنگونی آن مشارکت کرده اند هنوز حضور دارند چنان تفسیر و بیانی از گذشته خود ارائه میدهند که ایرانیان را که آن حکومت را سرنگون کرده اند را مجرمان و جنایتکارانی معرفی میکنند که به ایران خیانت کرده و باید مجازات شوند! همانگونه که طرفداران حکومت جدید نیز هیچ نقطه مثبتی در حکومت گذشته نمیبینند و آنرا یکسر تباهی تفسیر میکنند.

یکی انقلاب سفید شاه را توطئه استکباری، دیگری دروازه به تمدن بزرگ تفسیر میکند. یکی گزیشن نام ایران بجای “پرشیا” را توطعه و اختراع انگلیسها جهت اختلاف افکنی بین ما و تجزیه ایران تصویف میکند. درصورتیکه قوم گرایان تجزیه طلب برداشتشان از نام ایران بعنوان یک پهنه واحد فرهنگی، مستقل از تنوع قومی، چیزی کمتر از توطئه برای سرکوب اقوام نمیدانند.

شاید از جنبه تاریخ نگاری و کشف واقعی تاریخ بسیارغنی ایرانیان و نغلطیدن در دور باطل گذشته، دست یازیدن به یک حکومت دمکراتیک و آزاد کلید و راهگشای تاریخ نویسان فارغ از هر محدودیت و یا تمایلی گردد تا بصورت علمی و مستند بسراغ گذشته ما بروند تا این تاریخ نه تنها وسیله توجیه استبداد مستبدین جدید نگردد که با برجسته کردن ضعفها و قوتهای حکومتگران و حتی حکومت شوندگان، تجاربی را به ما منتقل کنند که ضمن درس گیری از آنها و بکار بستن تجارب دیگر ملل، نه تنها غرور ملی و استقلال طلبی و همبستگی ایرانیان را طوری برانگیزد که اجازه ندهد هویت انسانی- ایرانی ما باردیگر تحت نام فریبنده دیگری با بازگشت به عقب به یغما برده شود، بلکه ما را آنگونه که شایسته تاریخ کهن ماست بجلو پرتاب کند.

هدیه ایرانیان به تمدن بشری
البته نباید فراموش نمود که علیرغم تمامی تنوع موجود در پهنه های مختلف تمدن ما، ادبیات فارسی نگین پرفروغ تاریخ و فرهنگ ایران، بزرگترین هدیه ی ایران به تمدن بشری است که حاصل کار جمعی شاعران و نویسندگانی است که لزوما فارسی زبان مادری همه آنان نبوده است. در این میان شعر فارسی بیشتر از بقیه تلالو افشانی میکند، که به لطف مولوی، حافظ، خیام، فردوسی، سعدی، و… آوازه ی جهان شده. چهره های ادبی ایران چنان باشکوه اند که در هیچ سنت ادبی دیگری نمیتوان یافت. همانگونه که معماری و ریزنگاری (مینیاتور) و طرحهای کاشی کاری و قالی بافی ایرانیان هویت منحصر بفردی دارند.

اثر اقلیم ایران بر نظام حکومتی آن

کشور ایران بخشی از فلات پهناور ایران است. باستثناء منطقه شمال سلسله البرز مجاور دریای خزر و خوزستان در جنوب غرب، سرزمینی است سخت و خشک. این ویژگی طبیعی ایران نه تنها تاثیر بسزایی در نظام کشاورزی ایران داشته است، بلکه علل شکل گیری و ماهیت حکومت های ایرانی و تعین رابطه بین حکومت و مردم ایران بوده است. کمبود آب باعث فاصله افتادن بین روستاها و در نتیجه منزوی و خود کفا شدن آنها گردیده و چون مازاد تولید نداشت و یا کمتر از آن بود که فئودال و خان و وابستگان آنها بتوانند برآن تکیه کنند، نمیتوانست پایگاه فئودالی باشد. فاصله بین روستاها نیز طوری نبود که بتوانند دسته جمعی چنین پایگاهی را بوجود آورند.

بنابراین شرایط اقلیمی ایران، از بر آمدن جامعه و نظام فئودالی مانند آنچه در اروپا حاکم بود جلوگیری کردند. در یک جامعه فئودالی، زمینداران طبقه حاکم را تشکیل میدادند، و حکومت در درجه اول نماینده آنان بود. از طرفی نیز حکومت بر طبقات حاکم متکی بود و هم نمایندگی آنان را برعهده داشت.

در ایران برعکس، زمین داران و دیگر طبقات اجتماعی بر حکومت تکیه داشتند. در اروپای فئودالی، طبقات اجتماعی هرمی را تشکیل میدادندکه حکومت بعنوان نماینده آن در راس هرم قرار میگرفت. در ایران حکومت بر فراز هرم اجتماعی قرار داشت، ولی از بالا به تمام جامعه مینگریست، و همه طبقات، چه بالا و چه پائین را خادم یا رعیت خود میدانست. به همین اعتبار حکومت میتوانست زمینی را به کسی بدهد او را به زمیندار تبدیل کند و یا از یکی بگیرد و به دیگری بدهد. بطور کلی حکومتهای ایرانی برجان و مال اتباع خود صرف نظر از طبقه اجتماعی آنان مسلط بودند. قدرتی که حتی حکومتهای مطلقه اروپایی که چهارصد سال در سراسر قاره اروپا حکومت کردند هرگز در اختیار نداشتند.
همین سیستم غیر فئودالی در ایران مانع از انباشت سرمایه و پیشرفت میگردید، چون هیچ فرد تاجر یا مالک زمین نمیتوانست مطمئن باشد که دارائیهایش به فرزندانش و بازماندگانش خواهد رسید چون یا توسط حکومت در دوران حضورخودش از او بزور گرفته میشد و یا در نسل بعد با تغییر حکومت، حاکم جدید اینکار را میکرد. مقوله ای که در اروپا وجود نداشته، همین امروز در اروپا مالکین و یا تجار و یا حتی تجارتهای کوچکی را میبینید که صدها سال قدمت دارند که از هرگونه تعرض حکومت و … در امان مانده و از نسلی به نسل دیگر منتقل شده و انباشت سرمایه ای ایجاد کرده است که عامل پیشرفتهای شگرفی (مستقل از ماهیت عادلانه و نا عادلانه بودن آن) گردیده است. هرچند که در تمامی دوران تاریخ ایران حکومتها یکسان نبوده اند. برعکس از این رو که استبداد بی حساب و کتاب حکام ایرانی به جامعه ایران ماهیتی کوتاه مدت می بخشید، تغییر در تاریخ ایران نیز بسیار فراوان تر از تاریخ اروپاست. آنچه در تاریخ ایران ما بسیار ثابت مانده است “خودکامگی قدرت” بوده است.

استقلال حکومت از جامعه، که به حکومت قدرتی فوق العاده میداد عامل اصلی ناتوانی و ضربه پذیری آن بود. چرا که از یک سو حکومت خودکامه زندگی را برای مردم نا امن و غیر قابل پیش بینی میکرد و از طرفی نیز جامعه تلاش میکرد در هر زمان و به هر شکل که بتواند حاکم مستبد را زمین بزند، بنابراین حکومت را نا ایمن میکرد و حاکم همواره میترسید که مبادا قدرت را از دست بدهد.

سریال تکراری کورکردن و کشتن فرزندان، اعضای خانواده، نزدیکان و وزیران وافراد با نفوذ توسط شاهان و سلاطین ازهمین سوء ظن نشات میگرفته است. نه شاه و نه هیچ کس دیگری هیچ پناهگاه قانونی و اجتماعی جز اعمال قدرت نداشته اند. که تا امروز ادامه دارد.

صاحب منصبان مطلع بودند که ممکن است ناگهان، بدون هیچ هشداری نیست و نابود شوند. بنابراین تا برسر کارند باید آنچه میتوانند از مزایای سمت خود استفاده کنند. و با هرآنچه تحت مسئولیت آنها بود با حرص و طمع وصف ناپذیری و با شقاوت تمام برخورد میکردند. سرمایه گذاری نیز اجبارا کوتاه مدت بود. و انباشت بلند مدت سرمایه به دلایلی که گفته شد ممکن نبود. به همین دلیل اشرافیت بلند مدت در ایران وجود نداشت. نهادهای آموزشی نیز اگر چه در کوتاه مدت بوجود میآمدند و دستاوردهای خیره کننده ای داشتند در بلند مدت ادامه نمیتوانست بیابد. و در دور بعدی مجبور بودند از صفر شروع کنند. بطور کلی طبقات و نهادهای بلند مدت در تاریخ ایران بجز نهاد “حاکم مستبد” بکلی غایب است.

دامن زدن به دیدگاههای شبه فاشیستی
ما ایرانیان اعضای بیش از یک نژاد هستیم. پارسیان یکی از آنان است. بجز کشورما ایران، افغانستان و تاجیکستان نیز از دید تاریخی و فرهنگی به سرزمین گسترده تر ایران تعلق دارند. پهنه فرهنگی ایران حتی از مجموع این سه کشور نیز فرا تر رفته و به شمال هند، ترکمنستان، ازبکستان، قفقاز و آناتولی میرسد.

فارسی تنها یکی از اعضای خانواده ی زبانهای متعدد ایرانی است. دیگر اعضای آن، از جمله کردی، پشتو، اوستی و گویشهای محلی داخل ایران را که هنوز بکار میروند شامل میشود. ایرانیان ترکی و عربی از زبانهای غیر ایرانی را نیز بکار میگیرند.

کشور ما در سراسر تاریخ بر سر راه آسیا و اروپا قرار داشته است. مردمان گوناگون کالا و همچنین افکار و عقاید و محصولات فرهنگی خود را عمدتا و نه همیشه از شرق کشور وارد و از غرب خارج کرده اند. این ویژگی جغرافیایی خاصیتی را در ما بوجود آورده است که آنرا اثر چهار راه مینامند. از طرفی از ثبات کشور کاسته از طرفی نیز به غنای آن افزوده است. در میان ما احساس میهمان نوازی و مهربانی به افراد خارجی و از سویی دیگر حساسیت نسبت به خارجیان بوجود آورده است. ضمن اینکه ایرانیان را به آموختن روشها، عادات، فنون، راه و رسم خارجیان ترغیب نموده، ترس از مقاصد خارجیان را نیز در دل ما افکنده است. با این تاکید که بیگانه ستیزی و ترس از توطئه بیگانگان دستِ کم تا حدی محصول حکومتهای استبدادی متکی به بیگانگان جهت مقابله با تهدید مردم و بیگانگی سنتی جامعه از حکومت بوده است.

ادعاهایی بعضا رسمی در بخش بزرگی از قرن بیستم که ایرانیان از نژاد خالص آریایی اند تنها و تنها به یک زبان، فارسی، سخن میگویند افسانه ای بود حتی خیالی تر و توخالیتر و باورنکردنی تر از ایدئولژیهایِ ملی گرایانه یِ افراطیِ اروپایی (آلمانی) که سرچشمه آن بودند. ادعایی که به رنجش بخشهایی از جامعه ایرانی انجامیده و هنوز نیز احساس میشود. این ایدئولژی آریاگرایی و پارسی مداری در قرن بیستم به ایدئولژی ایران درعصر پهلوی تبدیل شد. ایران ما مانند کشورهای دیگر شاهد درگیریهای مهمی بر سر قدرت، دین و مذهب بوده، اما تا قبل از قرن بیستم نفرت قومی یا نژآدی یا احساس برتری یا حقارت معمولا در ترکیب آن نقش مهمی نداشته است.

ایرانیت یا اسلامیت نه لزوما هویت، که شاخص خصومت ایرانیان با استبداد حاکم
در دهه 1350 اسلامیت ایرانیان چنان در تبلیغات رسمی جا افتاده بود که هماهنگ با خصومت طبیعی جامعه با حکومت نه تنها ایرانیان سنتی بلکه حتی روشن فکران متعدد انکار میکردند که در تاریخ باستان ایران چیز درخشان یا حتی قابل احترامی وجود داشته است. حتی اگر هم سن و سالهای نگارنده بیاد داشته باشند خسرو گلسرخی در دفاعیات خود در بیدادگاه شاه در دهه 1350 گفت:
«من که یک مارکسیست- لنینیست هستم برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آن‌گاه به سوسیالیسم رسیدم.»بخشی از دفاعیات خسرو گلسرخی در بیدادگاه شاه

آن‌گاه به مقایسه خود با امام حسین پرداخت که نشانگر جایگاه آن امام در نزد یک روشنفکر مارکسیست بود و گفت:
«زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنونی ماست که جان بر کف، برای خلق‌های محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه می‌شویم. او در اقلیت بود؛ و یزید، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هر چند یزید گوشه‌ای از تاریخ را اشغال کرد، ولی آنچه که در تداوم تاریخ تکرار شد، راه مولا حسین و پایداری او بود، نه حکومت یزید. آنچه را که خلق‌ها تکرار کردند و می‌کنند راه مولا حسین است. بدین گونه است که در یک جامعه مارکسیستی، اسلام حقیقی به عنوان یک روبنا قابل توجیه است؛ و ما نیز چنین اسلامی را اسلام حسینی، و اسلام علی را تأیید می‌کنیم.»بخشی از دفاعیات خسرو گلسرخی در بیدادگاه شاه
خسرو گلسرخی
گلسرخی
خسرو گلسرخی
بزبان دیگر، دقیقا به این دلیل که ملی گرایی رسمی رژیم پهلوی، حکومت را با افتخارهای (بازتولید شده) باستانی یکی میگرفت، مردم و مخالفین حکومت نیز آن افتخارات را بکلی رد میکردند. در مقابله با این رویکرد پهلوی بود که برای مدتی تقریبا همه ملت معیارهای فرهنگی اسلام را بعنوان عناصر عمده هویت خود پذیرفت.

همانگونه که، میتوان گفت از زمان انقلاب مشروطه در سال 1285 هرگاه حکومت خود را مترادف اسلام و سنت نشان میداد، جامعه از تصوری بازسازی شده از ایران پیش از اسلام جانبداری میکرد. و هرگاه حکومت هویت ایرانی به خود میداد، جامعه به اسلام و سنت های شیعه چشم میدوخت. بنابراین هویتی که ایرانیان در هر مقطع از زمان به خود میگرفتند عمدتا محصول درگیری آنان با حکومت موجود در آن مقطع بود و نباید آن را هویتی فرهنگی دانست.

همانگونه که در مقطع انقلاب 22بهمن میل و سمت گیری اسلامی جامعه انکار ناپذیر بود، امروزه نیز شاهدیم که چگونه در تظاهرات بهمن سال 1396در چند نوبت شعارهایی همچون “رضاشاه روحت شاد” و یا “ایران که شاه نداره حساب کتاب ندارد”… داده میشود، نباید آنها را به هویت فرهنگی و یا سیاسی ایرانیان تعبیر نمود. هرچند هردو صرف نظر از ملاحظات کوتاه مدت سیاسی، در آن سهیم بوده اند. از دید جامعه شناسی و تاریخ و حتی روان شناسی یک ایرانی، حتی اگر بی دین باشد، محصول قرنها تجربه اجتماعی و فرهنگی اسلامی است، به همین ترتیب یک ایرانی نمیتواند خود را از ایران باستان جدا کند. چرا که ایران باستان زمینه ی تاریخی ایران اسلامی بوده و بر آن تاثیر فرهنگی بزرگی داشته است.

توصیف دو قطبی بودن نیز واقع گرایانه نیست. چرا که تلویحا بدین معناست که چیزی بنام ایرانِ اسلامی، جدا از ریشه تاریخی آن، وجود داشته است، ایرانی اسلامی و مستقل از گذشته باستانی خود تنها در صورتی میتوانست وجود داشته باشد که ایرانیان هویت پیش از اسلام خود را از دست داده و عملا عرب شده باشند. چنانکه در مصر پیش آمد.

سرگردانی و تشتت سیاسی در میان ایرانیان
متاسفانه این واکنش خودبخودی یادشده (در جامعه ای که نه تنها با فقرشدید متفکر و نو اندیش و نو پرداز چه بصورت فردی آن چه بصورت حزبی آن دست بگریبان است) نسبت به حکومت، امروزه حتی در میان روشنفکران و بویژه کسانیکه جدیدا تابلو تاریخ شناسی و محقق تاریخ نصب کرده اند و در بعضی تلویزیونهای دیجیتال ظاهر میشود رواج دارد. طوریکه یک شبه با یک دور در جا، از سکولار دمکراتها، یا جهموریخواهان لیبرال سفت و سخت به سلطنت طلب دو آتیشه تبدیل میشوند. علیرغم اینکه نیم قرن از تعین تکلیف سلطنت توسط مردم ایران میگذرد و همین قهرمانان دور درجا طی این سالها خود را از سرداران مبارزه برای ساقط کردن سلطنت با سابقه زندان در دوران سلطنت و یا کسانیکه خود را از مریدان تشکلهایی همچون فرقه رجوی برمیشمردند طوریکه سالیان زندان و شکنجه در کسوت چنین تشکلهایی را برای خود به جواز کسب مبارزات حقوق بشری تبدیل نموده اند مدعی شده اند که نه تنها این سرداران! اشتباه کرده اند بلکه تمام مردم ایران، تمامی متفکران، مبارزان، حتی تاریخ نویسان چه مستقل چه حتی کسانیکه خود جزء مهمی از همان سیستم سطلنت بوده اند و حتی گزارشات سفارتخانه هایی که همین سلطنت را کنترل و اداره میکرده اند …اشتباه میکرده اند و باید برگردیم به همان سلطنت.

استدلال دندان شکن جدید الکشف آنها که همه جهان و بزرگ اندیشمندان علوم سیاسی-اجتماعی را به شگفتی وادار کرده است چیزی نیست الااینکه :
ا“ چند نفردر ایران شعار رضا شاه روحت شاد داده اند!!”
در صورتیکه سرنگونی سلسله های سلطنتی در اساس در انقلاب مشروطه کلید خورده و پیروز شده بود. رژیم پهلوی اما در اساس استقرارش توسط یک کودتای انگلیسی بعنوان یک ضد انقلاب علیه مشروطه با اهداف استعماریِ جلوگیری از نظام پارلمانی به بهانه و تحت نا م برقراری نظم و قانون بود.

براستی کسی نیست به این متفکرین!! که مردم ایران، تاریخ و تمامی خونهای ریخته شده در آن را به هیچ گرفته اند بگوید:

اگر شما برای خلاص شدن از شر سلطنت با 2500سال فرصت با صدها نمونه از انواع آن را کافی نمیدانید طوریکه به مردم ایران توصیه میکنید فرصت دیگری بدان بدهند! آیا در همین کادر نباید به حکومت مذهبی نیز فرصتی داد؟ مثلا به ملی مذهبیهایشان؟ یا اصلاح طلبهایشان؟ یا مثلا به نوع بی طبقه توحیدی آن، بویژه با ادعاها و شعارهای چپ نمایانه ولی در آغوش نئوکانها (فصل مشترکشان با سلطنت طلبها)داده شود؟

ویا سوال کند اگردوباره سلطنتی که 2500سال جز بدبختی و عقب ماندگی برای ایران چیزی نداشته است، بد از آب در آمد چه چیز سرجایش میخواهی بگذاری؟ (چون خیلی از فریبکاران اینگونه وانمود میکنند که سرنگونی سطلنت بعدی ساده تر است از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی خواهد بود!!!) اگر جواب شما جمهوری و و حکومت سکولار و… است؟ چرا همان را همین الان جایگزین نمیکنی؟ چون برای اجرایی کردن پیشنهاد تاریخی بسیار سهل و ساده شما، ابتدا باید این حکومت را سرنگون کنی تا سلطنت بتواند حاکم شود. خوب چه مرضی است که وقتی بهترش را در آستین داری از مردم ایران دریغ میکنی و میخواهی علیرغم تجربه نکبت بار 2500 ساله یک شانس دیگر به آنها بدهی بعد دست به آستین شوی؟ این ظلم را در حق مردم ایران نباید کرد!!

تا زمانیکه استراتژیست های از آب گل در آمده خارج کشور اینها باشند در به همان پاشنه که چهل سال است میچرخد خواهد چرخید.

داود باقروند ارشد

اعتراضات بخاک و خون کشیده شده و کرکسها
دسامبر 1, 2019
بقلم داود باقروند ارشد
ایران سال 1300 شاهد اوج هرج و مرج بعد از انقلاب مشروطه بود. نظام زائیده مشروطه با همه خیرخواهی رهبرانش نتوانسته بود ثبات را نه به تهران و نه به ولایات به ارمغان بیاورد. خطر تجزیه کشور کماکان تهدید اصلی بود.
سالهای بعد 1300-1305 دوره حاکمیت دوگانه و جنگ قدرت بین سه گرایش سیاسی عمده کشور بود. 1. نیروهای هرج و مرج طلب 2. ضدشان نیروهای طرفدار دیکتاتوری( و سپس حکومت استبدادی) 3. مشروطه خواهان اعم از محافظه کار و دمکرات، که خواهان نظمی بدون حکومت استبدادی بودند اما راه دستیابی به آنرا نمیدانستند و دائم باهم در جدال بودند.
اما گروه طبقاتی که این سه نمایندگیش میکردند خواهان پایان هرج و مرج و بی نظمی و نا امنی بودند، که اگر اراده اش بود میتوانست خاتمه یابد. که رضا خان تا بخواهید اراده اش را داشت. ابزار نظامیش نیز در چشم بهم زدنی پدید آمد. اما چون هرج و مرج بدست نیروهای طالب دیکتاتوری از بین رفت، مشروطیت نوپا را نیز نابود نمود.
آنچه جالب توجه و دقیقا مطابق الگوی تاریخ ایران است، سرعت تبدیلِ هرج و مرج به فرمانبرداری در این برهه تاریخی است. یکی از مشخصات ایران استبداد زده این بوده است که حکومت استبدادیش امروز جاودانی بنظر میرسید و فردا سرنگون میشد. و هرج و مرجی مستولی میگردید که ممکن بود دهها سال به درازا کشیده شود.
دلایل بلافصل اینها بودند:

  1. بیزاری از حکومت مستبد، بنابراین سرنگون کردن آن
  2. بیزاری از هرج و مرج و بی قانونی همه گیر و گسترده
  3. چشم بسته بدنبال ناجی مستبد دیگری گشتن جهت برقرار نظم
    نمونه های تاریخی ، شاه اسماعیل اول، شاه عباس اول، نادرشاه و آقا محمد خان و رضا شاه بودند که هرج و مرج را از بین بردند.
    میدانیم که هم حکومت استبدادی و هم هرج ومرج فرآورده های جامعه استبدادی هستند. هرچند عکس یکدیگر بنظر میرسند در واقع دو روی یک سکه هستند.

هگل میگوید: حکومت استبدادی و هرج و مرج “تز” و “آنتی تز” جامعه ایران اند، اما ایرانیان نتوانسته اند “سنتز”ی تولید کنند.هگل:
رضا خان میرپنج، باهوش، سختکوش، صریح و سرسخت و حافظه ای قوی و اعتماد به نفس سرشاری داشت که در نتیجه به تکبر تبدیل شد. ناسیونالیست بود، درانتخاب وسایل رسیدن به هدف پراگماتیست و بی رحم بود. دو کیفیت متضاد که بندرت در کسی جمع میشود در او بود. از یکسو تندخویی و صراحت لهجه ای تا سرحد بی نزاکتی و حتی دریدگی- و ازدیگر سو قدرت پنهان کردن نظرها و نقشه ها و حتی کینه های شخصی. او هیچ دلبستگی به آزادی نداشت، ولی در ابتدای امر وانمود میکرد که در چارچوب نظم و قانون عمل میکند. شاید حرف مدرس چندان هم گزافه نبود که گفته بود: “تنها دو نفر مانده اند که از شجاعت سیاسی و مردانگی واقعی برخوردارند، رضاخان و خودش”[1]
یک حکایت از قول کحال زاده که طرفدار دوآتیشه رضا شاه است، عنوان میکند که رضا خان به وسیله او با زیمر، شارژدافر آلمان تماس گرفته و از آلمانها کمک خواسته تا کشور را از شر روسها و انگلیسها خلاص کند.[2] گواهش نکته بسیار مهمی است که ژنران دیکسون پس از بازگشت به لندن در نامه خصوصی به کرزن در اردیبهشت1300 مطرح کرده است:
“رضاخان، رئیس قشون سید ضیاء، را من خوب میشناسم. در قیام 1297به فرمانده خود کلنل کلرژه، نارو زد. بهار گذشته که مسئله ادغام قزاقها در نیروی نظامی یکپارچه جدی شده بود، به من گفت که حاضر است فرماندهان روس اش را بفروشد…
[3]
بنابراین تا قبل از کودتا رضاخان غصه خودش را میخورده و چندان عرق ملی نداشته که بخواهد کشور را از دست روسها و انگلیسها نجات بدهد. احتمالا انگیزه همکاریش با کودتاگران نیز در حالی که امیر موثق و دیگران آن را نپذیرفته بودند همین بوده است.”

اردشیرجی ریپورتر ستایشگرپرشور رضاشاه و نماینده پارسیان هند در ایران در خاطراتش نوشته است.
“اولین بار رضاخان را در 1299 در خانه ارباب جمشید تاجر بزرگ زردشتی دیده است. رضا خان به او گفته که افسران قزاق روس خیال دارند به بهانه محافظت از شاه در برابر بلشویکها پایتخت را اشغال کنند، در این مرحله به دستور وزارت جنگ در لندن و نایب السلطنه هند همکاری نزدیک ژنرال آیرونساید و من آغاز گردید. من برای نظرات رضا خان درباره نیروی قزاق اعتبار فراوانی قائل بودم و سرانجام او را به آیرونساید معرفی کردم.
[4]
اینکه ریپورتر خود را کاشف رضا خان معرفی میکند شاید جای تردید باشد. اما رضاخان خود چنین اعتقاد داشت و به مصدق و دولت آبادی و تقی زاده و دیگر رجال مملکت بی پرده گفته بود که:
“مرا انگلیسیان سرکار آوردند اما وقتیآمدم به وطنم خدمت کردم”.نقل قول از خود رضا خان
این نقل قول از دولت آبادی است ولی مصدق هم گفته است:
” رضا خان گفته است من را سیاست انگلیس آورده است، ولی ندانست که را آورده است”
.[5]
رضاخان اعتقاد قدرت فوق بشری انگلیسها را به پسرش محمدرضاشاه نیز القاء کرده بود. طوریکه محمدرضاشاه هفت ماه بعد از قطع روابط ایران وانگلیس توسط مصدق، دو ماه قبل از کودتای 28 مرداد 1332، با اینکه میدانست از بدو استقرار دولت مصدق انگلیسها میکوشند مصدق را ساقط کنند، از طریق وزارت خارجه آمریکا پیغامی برای وزارت خارجه انگلیس به این مضمون فرستاد:
“گزارش میشود که شاه اخیرا این نغمه را آغازکرده است که انگلیسیها سلسله قاجار را برانداختند و پدر مرا روی کار آوردند و بعد او را برداشتند، حالا هم به میل خودشان میتوانند مرا نگه دارند یا بردارند. اگر نظرشان این است که من بمانم و شاه از اختیاراتی که قانون اساسی به او داده برخوردار باشد، بگویند. اما اگر میخواند بروم، زودتر بگویند تا بتوانم بی سرو صدا بروم. آیا انگلیسیها میل دارند کس دیگری را جانشین من کنند؟ یا میخواهند به کلی سلطنت را برچینند؟ آیا تلاشهای کنونی برای محروم کردن من از اقتدار و حیثیتم زیر سر آنهاست؟نامه محمدرضا شاه با انگلیس از طریق دولت آمریکا
[6]
رضا خان در دودوزه بازیها ید طولانی داشت، بیانیه ای به امضاء او در احساسات ناسیونالیستی و دادوقالش بر ضد “مشتی دزد و جنایتکار” حتی از بسیاری چپ تر میزد:
“…هنگام عقب نشینی از باتلاقهای گیلان، در زیر آتش توپ دشمنان، احساس نمودیم که منشاء و مبدا تمام بدبختیهای ایران و ذلت و فلاکت قشون، جنایتکاران داخلی هستند. درهمان هنگامی که خون خود را در مقابل دشمن مهاجم میریختیم، به حرمت همان خونهای پاک و مقدس قسم خوردیم که در اولین موقع فرصت، خون خود را نثار نماییم تاریشه جنایتکاران خودخواه تن پرور داخلی را برانداخته، ملت ایران را از سلسله رقیت مشتی دزد و خیانتکاران آزاد نمائیم.چپ نمایی رضا خان قبل از بقدرت رسیدن
[7]اما وقتی که دستش به قدرت رسید، یک قلم 2500روستا را بزور سرنیزه و کشتار صاحبانش غصب نمود. بقیه را در( اینجا) بخوانید>
در ترس از اینکه انگلیسها کس دیگری را بجای او بگمارند به زمین و زمان سوء ظن داشت. رضا شاه حتی هرگونه ارتباط با خارجیان را ممنوع اعلام کرد. تنها دلیل دستگیری و کشتن فیروزمیرزا[8] دیداری بود که با وزیر مختار فرانسه در تهران داشته است.[9] تیمسار جهانبانی تنها به دلیل اینکه ناهاری را در سفارت فرانسه خورده بود، به دستور شاه دستگیر شد و همه خاندان جهانبانی مورد غضب واقع شدند.[10]
سپهبد امیراحمدی، تنها سپهبد رضاشاه و تنها فردباقی مانده از چهارنفری که پیش از کودتا با آنها سوگند وفاداری یادکرده بود، وقتی فرمانده لشکر غرب یود به دعوت سرپرسی لورن با وی ملاقات کرد، شاه او را تبدیل به یک هیچکاره کرد و تحت نظر پلیس قرارداد.[11]تازه اقبالش بسیار بلند بود که زنده ماند.
دیگر دلایل غضب بر همپیمانان
بدگمانی فزاینده رضا خان در سالهای بعد یک علت واقع بینانه تر نیز داشت، خود او هرگاه فرصت پیش آمده بود، عهدش را با دیگران شکسته بود. از این رو انتظار عهد شکنی از دیگران را نیز داشت. از جمله چون خودش را انگلیسها برسرکار آورده بودند همواره این ظن را داشت که او را برداشته و فرد دیگری را بجایش بگمارند، از این رو هرکس را که احساس میکرد در حال مطرح شدن است نابود میکرد. سرلشکرامیراقتدار، سرهنگ پولادین، سرلشکر امیرطهماسبی، سرلشکر شیبانی، سرتیپ درگاهی، صارم الدوله، فیروز، تیمورتاش، اسدی، داور، سردار اسعد سوم، فرج الله بهرامی، فروغی، تقی زاده، عدل الملک(حسین دادگر)، زین العابدین رهنما و خیلیهای دیگر که خدمتشان به او با حبس و اعدام و تبعید یا دستکم ذلت پاداش داده شد.

جالب اینکه رضا خان به تنها خیانتکار واقعی هیچ گمان بد نمیبرد، و اساسا با ظلم و ستمی که نسبت به مردم اعمال میکردند کاری نداشت. حساسیت او فقط وقتی برانگیخته میشد که احساس میکرد نکند کسی قدرت بگیرد. سرلشکر محمد حسین آیرُم که وقتی مانند بسیاری نظامیان که از کارهای رضا خان کپی برداری میکردند و با چاپیدن اموال مردم ثروت هنگفتی اندوخت، پیش از اینکه دُمِ خودش در تله افتد از ایران خارج شد و بازنگشت. در فروردین ماه عمر مجلس نهم به سر آمد و انتخابات دوره دهم آغاز شد. از رویدادهای شگفت انگیز اینبار، دستگیری ناگهانی حسین دادگر- عدل الملك- نماینده اول تهران و رئیس مجلس شورای ملی در دوره های هفتم، هشتم و نهم بود. او همچنین وزیر كابینه های پس از كودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و دوست نزدیك و محرم اسرار رضاشاه بود. وی نیز كه یكی از پله های نردبام ترقی رضاخان بود، ناگهان چند روز مانده به افتتاح مجلس دهم، دستگیر و بی درنگ از ایران تبعید شد. همراه با او و در همان روز- بیستم اردیبهشت ماه- سرشناسانی همانند زین العابدین رهنما نماینده سابق و مدیر روزنامه ایران، علی دشتی نماینده سابق و مدیر روزنامه شفق سرخ، فرج الله بهرامی- دبیر اعظم- وزیر و حكمران سابق و سیدمحمدرضا تجدد نماینده سابق و قاضی عدلیه بازداشت و زندانی شدند. اغلب بازداشت شدگان كسانی بودند كه به روی كار آمدن سردار سپه و تبدیل شدن او به رضاشاه با همه توان و آبروی خود كوشیده بودند و اكنون نوبت گرفتن پاداش شان بود! برخی از آنان حتی در روش های غیرقانونی و غیراخلاقی رسیدن رضاخان به قدرت نیز شریك و همكار او بودند! بعد از شهریور ۱۳۲۰ روشن شد كه این گروه با پرونده سازی سر لشکر محمدحسین آیرم- رئیس نظمیه وقت- به چاه بلا افتاده اند! رفتار دسیسه چینی و پرونده سازی آیرم در آن سال ها در یادداشت ها و خاطرات برخی از دولتمردان ثبت شده است. كار به جایی رسیده بود كه حتی نخست وزیر نیز از توطئه چینی سرلشکر آیرم می ترسید و احساس عدم امنیت می كرد! [12]

فساد در ارتش رضا شاه

بزودی فساد ارتش را نیز فراگرفت و افسران ارتش متناسب با مقام خود قانون را زیر پا میگذاشتند و ازطرق غیر قانونی به مال اندوزی پرداختند. هرچند تمامی ارتشیان رده بالا که شاه آنها را میشناخت در جوی ازرعب و حشت زندگی میکردند. مثلا سرلشگر امان الله میرزا جهانبانی در 1316 هـ ش هنگامی که مدیر کل صنایع بود برکنار و سپس زندانی شد. تنها بدلیل اینکه در سفارت فرانسه نهار خورده بود.[13]

قتلعام عشایر توسط رضا شاه
در سال 1310هـ ش دفتری غیر نظامی برای اسکان اجباری عشایر تشکیل شد و سیاست اسکان را پیگیرانه و با خشونت بسیار دنبال کرد. “این برنامه اسکان اجباری… شکلی بسیار خشونت آمیز به خود گرفت ودر برخی موارد به نسل کشی منجر شد. روشهایی آکنده از ارعاب و خشونت که عملا بخش بزرگی از جمعیت چادر نشین ایران رااز بین برد… زندگی عشایری ایران رادر مدتی کوتاه دگرگون کرد”[14] بعد از برکناری رضا خان توسط اربابان انگلیسی در سال 1320تقریبا همه عشایر اسکان داده شده به زندگی چادر نشینی خود بازگشتند که کینه عمیقی در دل آنان نسبت به دولت پیامد جدی آن بود.

ابزار موفقیت رضا خان

شرایط اجتماعی-سیاسی و هرج ومرج سالهای مقطع مشروطیت شرایطی فراهم کرد که رفع هرج و مرج را به تنها دستاورد رضاخان که هم دوست و هم دشمن از آن ستایش کردند تبدیل نمود. بسیاری از سیاستمداران ودولت مردان آن روزگار از این دستاورد مهم رضا خان تمجید کرده اند. از جمله سلیمان میرزا(مخالف رضا خان)، تقی زاده (مخالف رضاخان) و مصدق که طولانی ترین و پرشورترین نطق مجلس را در مخالفت با لایحه تفویض ریاست حکومت به رخاخان ایراد کرد گفت:
“اینکه ایشان(رضاخان) یک خدماتی به این مملکت کرده اند گمان نمیکنم براحدی پوشیده باشد. وضعیت این مملکت وضعیتی بود که همه میدانیم که اگر کسی میخواست مسافرت کند اطمینان نداشت، یا اگر کسی مالک بود امنیت نداشت واگر یک دهی داشت بایستی چندنفر تفنگچی داشته باشد تا بتواند محصول خودش را حفظ کند. ولی ایشان از وقتی که زمام امور مملکت را در دست گرفته اند یک خدمانی نسبت به امنیت مملکت کرده اند که گمان نمیکنم بر کسی مستور باشد. و البته بنده برای حفظ خودم و خانه و کسان و خویشان خودم مشتاق و مایل هستم که شخص رئیس الوزرا رضاخان پهلوی نام در این مملکت باشد؛ برای اینکه من یکنفر، آدمی هستم که در این مملکت امنیت و آسایش میخواهم و حقیقت، از پرتو وجود ایشان ما در ظرف این دوسه سال اینطور چپزها را داشته ایم و اوقاتمان صرف خیر عمومی و منافع عامه شده و …بحمد الله از برکت وجود ایشان خیالمان راحت شده و میخواهیم یک کار اساسی بکنیم.”نظر مصدق در مورد نظم و آرامش برقرار شده توسط رضا خان در کشور
[15]

جامعه مولد مستبد و دیکتاتور

گذشته از اینکه رضاخان شخصا حافظه قویی داشت، خودش را با شرایط خوب وفق میداد، ضمن رک گویی دو دوزه باز هم بود، اعتماد به نفس فراوان و تزلزل ناپذیر داشت. اما قدرت مطلق رئیس حکومت و فرمانبرداری و چاپلوسی اتباع جامعه استبدادی ایران، فرهنگ استبداد زده ایرانیان تملق گو، دنباله روی کورکورانه، آنچه فرای اعمال استبداد حکام مستبد، که در سرتاسر تاریخ ایران، در تمامی لایه های اجتماعی، تبدیل شده است به یک نوع رفتار بنیادی، به یک نوع تفکر، به یک نوع جهان بینی به یک نوع ابزار شخصی جهت پیشبرد امور، جهت حفظ خود و امیال خود، که از ایرانیان آنچه که امروز هستند ساخته است. که در میان سلطنت طلبان این فرهنگ دون پایه، چاکرمنشانه و تملق آمیز، جان نساری و خاک پاییِ تحقیرکننده آنهم امروز و آنهم نسبت به یک خاندان سلطنتی که چهل سال پیش سرنگون شده و در قدرت نیست اینچنین فوران میکند، نشانگر این امر اجتماعی است که، این افراد خود شخصا انسانهای مستبدی هستند. شخصاً روحیه‌ استبدادی دارند. و این فرهنگ استبدادی معنی سیاسی دارد. همانگونه که عینا در مورد اعضای مجاهدین که خود را در رهبری عقیدتیِ مستبد و دیکتاتور مطلق العنانی چون مسعودرجوی و مریم رجوی ذوب میکنند صادق است، نمیتوان از چنین افراد وانسانهائ عمله استبداد که خود را عبد و عبید و خاک پای استبداد و دیکتاتوری میدانند، انتظار داشت دمکراسی به ارمغان بیاورند.
تاریخ بما آموخته است که صرفا ادعای آزادیخواهی و دمکراسی طلبی بخودی خود کافی نیست که گمراه کننده است. بازهم برجسته ترین نمونه ها سلطنت طلبان و فرقه رجوی است. شاید هیچ گروهی به اندازه آنها نتوانسته باشند مدعی دمکراسی خواهی و آزاد منشی باشند. ولی وقتی قافیه تنگ شد و گرد و خاک خوابید و پای آزادیخواهی و آزاد منشی همچون بعد از انقلاب 22 بهمن در عمل بمیان آمد، مسعود رجوی “ناخدای آزادی” خود، “خدای استبداد” از آب در آمد. هرچند خوشبختانه با مرگ خفتبارش تاریخا شرش از سر مردم ایران کم شد ولی مریم رجوی و تشکلش با داربستهایی که آمریکا زیر بغل این جنازه زده تلاش میکند خود را سرپا نشان دهد. به خیال اینکه شاید بتواند تجربه نصب رضا خانها، محمدرضاشاه ها را با گماردن فرقه رجوی و مریم رجوی دوباره تکرار کنند. که البته با برخورد خونینی که رژیم با ایرانیان معترض کرده و میکند زمینه را برای این چنین مصیبتهایی که آمریکا برای ایران برنامه ریزی کرده را زمینه سازی میکند.

شایسته مردم سلحشور ایران چیست؟
حق و شایستگی مردم مبارز ایران که از صفر تا صد تمامی هزینه های مبارزاتیشان برعهده خودشان با خوردن گلوله به قلب و مغزشان، با زندان و شکنجه و اعدام و تحمل نداری، اعتیاد، فحشا، تحقیر، توهین و… پرداخت کرده و میکنند این نیست که خونهایشان، زجرهای مادرانشان، دردهای پدرانشان، زندانها و شکنجه ها و آوارگیهایشان توسط عده ای مفت خورِ طلب کارِ همین مردم، به این بهانه که چرا حکومت پدر ما را سرنگون کردید درصورتیکه مسئول اول و آخر اینکه در حال حاضر این حکومت بر ما حاکم است حکومت پهلوی که مردم و کشور بعد از به خاک سیاه نشاندن و هر صدایی را در گلو خفه کردند به محض اعتراضات میهن را تحویل دادند و به غرب فرار نمودند است. چرا که همانگونه که در فوق دست نوشته خودش هست خود را نه گماشته مردم که گماشته انگلیس میدانست. و یا آنها که وقیحانه مدعی اند، چرا رهبری عقیدتی تشکل مافیایی ما را به امامت و رهبری خود نپذیرفتید!!! بالا کشیده شود. در صورتیکه این نیروهای زالو صفت، یا بطور مطلق هیچ نقشی در فرایند تحرکات و مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران نداشته همچون سلطنت طلبها، و یا با دشمنان ایران در کشتن همین مردم هنگام دفاع از وطنشان در مرزها همدست بوده اند همچون مجاهدین چرا باید جنبششان توسط اینها از چنگ مردم ربوده شود.
از بسیاری خارجه نشین و امثال زندانیان سابق باید سوال کرد، مردم ایران چه باید بکنند که شایسته یک حکومت سکولار دمکراتیک مبتنی بر حقوق بشر باشند؟ چه باید بکنند که شمایان اذن از شر دیکتاتوری 2500 ساله رها شدن را صادر کنید؟ چه میزان قربانی باید بدهند که از نظر شمایان مجوز برداشتن قدمی بجلو و نه به عقب صادر شود؟ ایرادی به بعضی شعارهای ناستالژیک معترضین نیست. آنها تحت ستم وفشار موجود آنچه بصورت تصوری از گذشته بغلط دارند را فریاد میزنند. اما فرهیختگان و مبارزین!! که تحت آن فشارها نیستند باید بتوانند بدرسی راه را از چاه نشان دهند و اجازه ندهند که کرکسهایی که چهل سال است بگرد ایران میگردند و امروزه به رقص و پایکوبی مشغولند و بوی کباب میشنوند به کامشان برسند.
مردم ایران یکبار در مشروطه و یکبار در 22 بهمن از دیکتاتوری سلطنتی خود را با بهای سنگین رها کرده اند ولی با ندانم کاریهای دولتمردان در همه طیف ها از راست تا چپ تلاشهای مردم به چاه ویل روانه شده است.
به قطع و یقین چنین مردم سلحشوری که شاهد آن بودیم، فقط رضا خانها و محمدرضا شاهها، خلخالی ها، رجویها و خمینی ها را نداشته، بلکه امیر کبیر ها، مصدقها، دکتر فاطمی ها، داورها، کسرویها … را نیز داشته است. .

بیدردی درد بی درمان خارجه نشینی
نیروی سیاسی خارج کشور در این مقطع با این میزان از جانفشانی (مشتی از خروار) که از مبارزان داخل کشور دیدند ولی هیچ حرکت شایانی از آنها دیده نشد، هرکجا هم که به زور خونهای جوانان کشور کنار هم چیده شدند بجای حمایت از داخل بر سر و کله یکدیگر کوبیدند و خود را مضحکه مطبوعات خارجی کردند. و نشان دادند که فی الواقع هیچ دردی جز درد خود و منافع حقیر گروهی خود ندارند. و کرکسانی هستند که منتظر از جان افتادن طعمه جهت به دندان کشیدن تکه پاره های آن میبشاند. در این میان سلطنت طلبها و مجاهدین بیشترین زهر را در تجمعات حمایتی بدان تزریق کردند.
جامعه استبداد زده ایران، با فرهنگِ مولدِ مستبد ، فاقد تجربه دمکراسی بعلاوه به اصطلاح سیاستمداران مستبد و و خود باختهِ بی عمل که در خارجه راهنمای دمکراسی را میزنند اما به مسیر استبداد میپیچند، مردمی فاقد دانش تاریخی و سیاسی، که هیچ تجربه ای جز استبداد ندارند. هرگونه تبلیغِ غلطیدن به ورطه هر قالب استبدادی چه از نوع سلطنت، چه از نوع مارکسیستی (دیکتاتوری پرولتاریا) و بدتر از همه ولایت مطلق مسعودرجوی(دیکتاتور مذهبی-استالینی) برای چنین جامعه ای حکم صدور کفن و دفن آرمان دمکراسی خواهانه آنرا دارد. همانند قراردادن غریق در اتاق گاز اشک آور خواهد بود تا رساندن اکسیژن به ریه هایش. حکم تیرخلاص برای آینده دمکراسی ایران و نابودی همه تلاشها، خونِ دلها، خونها، اسارتها، دربدریها، آوراگی های چهل سال گذشته جهت دستیابی به دمکراسی و جامعه سکولار مبتنی بر حقوق بشر ایران خواهد بود. که خیانتی بس بزرگ نسبت به ایرانیان خواهد بود.
جامعه ملتهب امروزچرا نباید بجلو (بسمت دمکراسی) پرتاب شود؟ چرا باید به عقب(استبداد سلطنتی، توحیدی، …) برود؟ به جوانانی که بدنبال آزادی و دمکراسی و زندگی در شان انسان معاصر هستند نشان دادنِ تابلو غلط بسمت پرتگاه مرگ سیاسی(رضا شاهها)، بسیار بسیار خطرناکتر و ددمنشانه تر از شلیک بسمت آنهاست. چون مردم بپا خاسته نشان دادند ترسی از شلیک ندارند و بر این مانع غلبه یافته اند، ولی بعد از سقوط اجتماعی (بدامن استبداد جدید) توان باز سازی آنها حداقل نیم قرن دیگر بطول خواهد انجامید و خیانتی نابخشودنی است.

خیانت نا بخشودنی دیگر ترویج و تبلیغ بکارگیری سلاح در اعتراضات یا مبارزه مسلحانه است. که مرگبارترین تهاجم به معترضین و اهداف آنهاست. چرا که خواست نیروی سرکوبگر نیز همین است چون دست زدن به اعتراضات مسلحانه در تعادل قوای موجود نه تنها اعتراضات را نابود خواهد کرد زمینه هرگونه اعتراض اقشارمختلف جامعه ایران که طی ده سال گذشته برای عموم مردم و اصناف و کارگران و… به بهای زیادی فراهم شده است را از بین میبرد که به قطع و یقین دست دولتهای خارجی را برای دخالت در کشور و بردن اعتراضات بسمت جنگ داخلی، تجزیه کشور و در اساس نابود شدن آرمان عدالت خواهی مردم بپاخاسته را در پی خواهد داشت.
داودباقروند ارشد
اول دسامبر2019

18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ Homa Katouyian, Nationalist Trends in Iran, 1921-26, presented in Maz 1976 to the middle East Centre, published in International Journal of Midle East Studies, nov 1979, p.544
  2. ↑ ابولقاسم کحال زاده، یده ها و شنیده ها، خاطرات ابوالقاسم کحال زاده، ویرایش مرتضی کامران، 1363، صص300-308
  3. ↑ Dickson to Curzon, 14/5/21, 371/6427.
  4. ↑ موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 2، ص 151
  5. ↑ یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، ج4، شرکت کتاب 1385، ص 343. رضا خان این حرف را در خانه مصدق در یکی از نشستهای هفتگی که با مشاوران غیررسمی خود کمی پیش از اینکه عزم جزم کن که شاه شود زده است
  6. ↑ British embassy in Washington to ir R. Mtkin, Foreign Office, 21/5/1953.
  7. ↑ برای اطلاع از متن کامل اعلامیه رضا خان نگاه کنید به: مستوفی، شرح زندگی من، صص 222-223، تاکید در خود متن کتاب است
  8. ↑ فیروز میرزا فرمانفرما(نصرت الدوله) فرزند شاهزاده عبدالحسین میرزا فرمانفرما در سال 1263 ه. ش در سمنان متولد شد. وی در آغاز عمر چند سالی در بیروت تحصیل کرد و سپس به پاریس رفت و در مدرسه علوم سیاسی این شهر به تحصیل پرداخت. در سال 1290 شمسی در کابینه وثوق‌الدوله وزیر دادگستری شد و در کابینه دوم وثوق نیز وزارت امور خارجه را عهده‌دار گردید. وی نیز برای به قدرت رسیدن رضاشاه تلاش بسیاری کرد اما بتدریج مورد غضب وی قرار گرفت و در 18 خرداد 1308 دستگیر شد
  9. ↑ نصرالله سیف پورفاطمی، ایینه عبرت، ج 2، لندن، نشرکتاب، 1990، فصل55،جلال عبده، دادستان محکمه متهمان به قتلهای سیاسی، که پس از کناره گیری رضاشاه تشکیل شد، گزارش مشروحی درباره قتل فیروز در سمنان و عاملان آن دارد. نک به خاطرات او، در: چهل سال در صحنه، اهتمام مجید تفرشی، رسا، 1368، ج 1، صص17-172.
  10. ↑ تقی زاده، زندگی طوفانی، خاطرات سید حسن تقی زاده، کوشش ایرج افشار، علمی، 1372،ص364.
  11. ↑ احمد امیراحمدی، خاطرات نخستین سپهبد ایران، ویرایش غلامحسین زرگری نژاد موسسه پژوهشها ومطالعات فرهنگی، 1373. روایت مکی، که میگوید خودش آن را از زبان امیراحمدی شنیده، هولناکتر و بهت آورتر از خاطرات خود امیراحمدی است. نک:خاطرات سیاسی حسین مکی، علمی، 1368، صص92-94
  12. ↑ نک: ابراهیم خواجه نوری، “آیرم” در: بازیگران عصر طلایی، جیبی، 1357. ملک الشعرای بهار شرح کار شنیع آیرم را به نظم کشیده است. نک:بهار، «کارنامه زندان» در:دیوان بهار، کوشش محمد ملکزاده، ج2، امیرکبیر، 1336.
  13. ↑ تقی زاده، زندگی طوفانی ص 364—-
  14. ↑ Bayat, Riza Shah the Fall of Sardar Asad
  15. ↑ حسین مکی، دکترمصدق و نطقهای تاریخ او، علمی، 1364، ص139

از ادعای لغو حکم اعدام در پارلمان اروپا تا دست بدامن خلخالی شدن مریم رجوی
نوامبر 23, 2019
بقلم داود باقروند ارشد

بزرگترین ایراد آقای و خانم رجوی به این قلم در نوشته هایم در مورد این تشکلِ بغایت خطرناک(با شناخت 30ساله و از درون) ، با کد آوردن از گفته و نوشته ام در سایت “ترور سیاسی مخالفین خودش” بنام “ایران افشاگر” است. که چرا این قلم گفته و نوشته ام که:
«بنده به‌جرئت می‌توانم بگویم از اینکه تشکل‌هایی مانند فرقه رجوی به حکومت نرسیدند یکی از شانس‌های بزرگ مردم ایران بوده است…”ایراد تشکل رجوی به اخطار این قلم نسبت به ما هیت مجاهدین
[1]
اخیرا بعد از اعتراضات جوانان و مردم ایران به گرانی بنزین و برخورد سرکوبگرانه رژیم با آن، آقا و خانم رجوی علیرغم چهل سال دجالگری و لیبرال نمایی ظاهری، به صحنه آمده و همه ملاحظات و خود لوس کردنهایشان و مخالفتهای ژورنالیستی با احکام اعدام را که برای سناتورهای آمریکایی و گاوهای شیرده او در اورپا و آمریکا و منطقه عربی و …جهت عکس گرفتن و حقوق بشری جلوه دادن مطرح میکردند را کنار گذاشته است. زوج رجوی که سه دهه است این قلم گزارش میکند باید از ایدئولژی نوع بدتر از داعش تشکیلات مجاهدین بویژه شخص مریم رجوی و آقای رجوی اگر بتواند از گوری که شاهزاده سعودی ترکی الفیصل برایش کند و در آن دفنش کرد بیرون بیاید،باید بغایت ترسید ماهیت خود را رو کرده و دوباره آنرا بدون هیچ ملاحظه ای بنمایش گذاشته اند.

خانم رجوی اینبار طی اطلاعیه زیر به سران رژیم با افتخار و بنام ارتش آزادیبخش!!! هشدار داده که سرنوشت جنایتکارانه ای که با فشارهای امثال مسعودرجوی بر سر سران رژیم پهلوی در ایران آمد، منتظر سران رژیم خواهد بود. توجه کنید.

گذشته از خالی بندی ارتش آزادیبخشی خانم مریم رجوی، حالا مقایسه کنید این اطلاعیه را با آنچه این تشکل در بعد از 22 بهمن بعد از رها شدنشان از زندان بر سر مردم ایران آوردند. که در اطلاعیه های آنها در آنزمان منعکس است.
ماهیت جنایتکار داعشی تشکل رجوی را در سه اطلاعیه زیر که در زمان قتلعام سران رژیم گذشته در سال 1358 صادر شده است را در زیر بخوانید تا آنچه مریم رجوی از این قلم کد میآورد بهتر درک شود.

اطلاعیه اول

پیام و تهنیت « مجاهدین خلق ایران» به
« حضرت آیت الله خمینی»
بنام خدا
و
بنام خلق قهرمان ایران
مجاهد اعضم« حضرت آیت الله خمینی»!
« مجاهدین خلق ایران» و عموم فرزندان انقلابی شما در این میهن ، با قلبی سرشار از احترام، فرمان قاطع شما را مبنی بر محاکمه و مجازات چهارتن از اعضای جنایتکار و خیانت پیشه رژیم پیشین ، دریافت داشتند.
این اقدام متهورانه و انقلابی را که روشنایی بخش چشمان و تسلای قلوب تمام مردم محروم این سرزمین، بویژه خانواده های داغدار شهد و شکنجه شدگان است، به شما و تمام مردم قهرمان کشورمان تبریک و تهنیت می گوییم، باشد که در این کشور کسی به کشتار و شکنجه و آزار مردم بی پناه و فرزندان پیشتاز آن دست نیابد.
حضرت آیت الله- شما، با این فرمان انقلابی، پرتو دیگری از چهره ی راستین مکتب توحید و ایدئولوژی ما ( اسلام) به جهانیان عرضه کردید.
لذا بازهم مشتاقانه امیدواریم که، بدون کمترین توجه با برخی پادرمیانی های شرک آمیز و سازشکارانه، وبه گونه هرچه سریعتر، داد این خلق مظلوم و شکنجه دیده ما، تا آخرین نفر ازبقیه عناصر ضد انقلابی نیز باز ستانده شود. همانهایی که بگفته قرآن کریم در این سرزمین« فسادی بزرگ به پا کرده، و تولید و نسل ما را ضایع می داشتند»، و اکنون اینسان در برابر مکافات اعمالشان، ریاکارانه، به توبه و زاری نشسته اند. همانهایی که هزاران هزار را در شهرها و روستاهای ما داغدار و عزادارکردند و به خاک سیاه نشاندند، همانها که درکنف حمایت اربابان امپریالیست و دار و دسته ارتجاعی شان، هر روز هرشب، در کمین انقلاب و انقلابیون مانشسته و به انواع توطئه گری و مفسده جوئی مشغولند.
اینجاست که بازهم با الهام از قرآن کریم، ادامه حیات آزاد سیاسی و اجتماعی خلق مان را درگرو قصاص هرچه سریعتر تمامی آنها می دانیم.
« ولکم فی القصاص حیوه یا اولی الالباب»، باشد که تهدید و وحشت و اضطراب تا به ابد ازاین میهن رخت بر بندد، و آرامش و لبخند و سازندگی جانشین آن گردد.

اطلاعیه دوم
اطلاعیه سازمان مجاهدین خلق به تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۵۸:

بر اساس عکس و سند فوق، قسمتی از متن اطلاعیه را بازنویسی کرده ام:
پیام تهنیت« مجاهدین خلق» به مردم ایران
و
«امام خمینی»
بنام خدا
و
بنام خلق قهرمان ایران
«سازمان مجاهدین خلق ایران»، روز گذشته با نهایت خوشوقتی و افتخار از رأی محکومیت ایران درسنای امریکا اطلاع حاصل نمود. محکومیتی که به پیشنهاد یک سناتور معلوم الحال صهیونیست در قبال اعدام های اخیر ایران مورد تأیید سایرین قرار گرفت.
آنگاه لحظاتی پیش، کلمات بسیار ارزشمند و واقعگرایانه «امام خمینی » را که برای چندمین بار امپریالیسم امریکا را بعنوان دشمن اصلی خلقمان معرفی کردند، دریافت نمودیم،…چنین است که رأی محکومیت مجازاتهای انقلابی را که در حقیقت رأی محکومیت مردم و انقلاب ایران است بایستی به تمام این خلق قهرمان و رهبر انقلاب تبریک گفت و آنرا گرامی شمرد.
…«مجاهدین خلق ایران» که در آینده نیزمانند گذشته، برای هرگونه جانبازی در مبارزه ضد امپریالیستی در کنف تأیید« امام» آماده اند.

سند شماره ۳:
اطلاعیه سازمان مجاهدین خلق به تاریخ ۲ تیر ۵۸:

اخطار « مجاهدین خلق ایران» در باره
احتمال صرفنظرکردن دادگاه انقلاب از
اعدام دوتن از جلادان ساواک
بنام خدا
و
بنام خلق قهرمان ایران
طولانی شدن غیرمنتظره ی مدت شور دادگاهی که مسئول رسیدگی به جنایات ضد انقلابی دو تن از جلادان ساواک ب نامهای«تهرانی » و «آرش» می باشد، شایعاتی را در افواه عموم موجب شده است، شایعاتی مبی بر احتمال بخشش جنایتکاران مزبور…وهمچنین رفتار بسیارناپسند اختناق آمیزی که درمحوطه دادگاه با برخی از خانواده شهدا اعمال گردید[ خانواده شهدای مجاهدین خلق- کروشه از من است]…
صرفنظرکردن از مجازات عناصری اینچنین جنایتکار برخلاف خروش یکپارچه و رعد آسای خلق قهرمان در روز چهارم خرداد چیزی نیست جز میدان دادن به ضد انقلاب و نادیده گرفتن دهها شهید جان برکفی که بوسیله همین مزدوران به قتل رسیدند؛ بنا براین « سازمان مجاهدین خلق ایران» با یاد آوری میثاق خونین خود با خدا و خلق! اعلام می کند که درصورت فرار دادن این جنایتکاران از قصاص عادلانه شان در دادگاه، بی تردید نمی توان آنها را ازشعله غضب خلق و فرزندان راستین آن پس ازبخشودگی احتمالی نیز در امان دانست. همچنین نباید فراموش کرد که ازنظرحقوقی صرف نیز بخشودگی آنها مستلزم رضایت هزاران شاکی خصوصی دردمند و شکنجه شده است…
درخاتمه امیدواریم هرآنچه ما شنیده ایم، ازچارچوب شایعات خارج نشده ودادگاه همچون گذشته با قاطعیت کامل انقلابی، به احقاق حقوق این خلق مستضعف ادامه دهد. هم چنان که درمورد عناصری نظیر«هویدا» و «نصیری» که ارزش اطلاعاتی بسیار زیادی نیز از جلادان فوق الذکر داشتند، عمل نمود.
مجاهدین خلق ایران
۲/تیر/۵۸

اطلاعیه های جنایتکارانه مسعودرجوی در فوق نیازی به توضیح و تشریح ندارد.

اما سوال از خانم مریم رجوی
اولا اگر ارتش آزادیبخش ملی!!! وجود دارد پس در اوج قیام ملی و کشتار جوانان میهن در کدام جهنم دره بوده است؟ چرا به کمکشان نفرستادی؟ ثانیا به سران قوای رژیم اخطار میدهی که ما همانگونه که حضرت آیت الله آقای خلخالی به دستور امام خمینی تحت فشارهای مسعود رجوی عزیزت با سران رژیم شاه رفتار کرد یعنی در پشت بام مدرسۀ رفاه یا روی پله های دادگاه زندان اوین اعدامشان کرد (سران ارتش شاه و رئیس قوۀ مجریه اش هویدا) تک تک شما را اعدام می کنیم. ثالثا خانم مریم رجوی چگونه در پارلمان اروپا ادعای لغو مجازات اعدام بعد از سرنگونی رژیم را می کنید؟ شما که نمیتوانید دراروپا جلوی بروز ماهیت داعشی خود را بگیرید. تکلیف مردم ایران با امثال شما در آینده ایران چیست؟
البته برای این قلم و همه کسانیکه توانسته اند از لاک فرقه گرایی و تشکل پرستی خودخواهانه خارج شوند بخوبی به ماهیت تشکل رجوی آگاه شده اند و اینکه چرا این قلم میگوید:

” به‌جرئت می‌توانم بگویم از اینکه تشکل‌هایی مانند فرقه رجوی به حکومت نرسیدند یکی از شانس‌های بزرگ مردم ایران بوده است” هرچند که بهتر بود تمام گفته این قلم را کد میکرد که ” به اعتبار هوشیاری مردم ایران با فرستادن مسعود رجوی و تشکل او به زباله دان تاریخ ایران همه منطقه و جهان را از شر چنین هیولای ایدئولژیکی نجات داد که بهایش را مجاهدین در عراق دراشرف و لیبرتی و حالا در زندان آلبانی پرداخته و میپردازند. “

نکته بسیار قابل توجه و تامل در این است که امروزه که نه ارتش آزادیبخشی وجود دارد و نه توانی و مریم رجوی نیز با تمام دلارهای نفتی که ا ز عراق و عربستان به ارث برده و میبرد یا خرج کفن و دفن اعضای خود در بیمارستانهای اروپا میکنند و یا خرج ساختن دژبرای جلوگیری از فرار آنهایی که توانی در بدن دارند همچون محمد رجوی فرزند خود مسعودرجوی و باقی مانده را خرج نئوکانهای آمریکایی مانند جولیانی و بولتن برای باد زدن این جسم پوسیده سیاسی هزینه میکند، چنین همچون سال 1358 هارت و پورت میکند و خط و نشان قتلعام آنهم از نوع خلخالی یکی از منفورترین کسان در مقطع 22بهمن 1357، اگر فردا در ایران قدرتی بدست آورند آیا کسی شک دارد که کمتر از پل پوت خدمت رسانی!!! عقیدتی نخواهد کرد؟

داود باقروند ارشد
23 نوامبر 2019

خشونت ناشی از خشم و عصبیت جوانان کشور قابل فهم، ولی قابل دفاع نیست
نوامبر 21, 2019

مسئول اول تا به آخر بحران اقتصادی 40 سال کشور حکومت است. فساد فوق کلانِ دولتی، آقا زاده ها و… که حکومت بیش از همه بدان معترف ودر آن دخیل هستند. بعلاوه سوء مدیریت بحرانها، سرمایه ها، و منابع کشور، روندی که عامل بخاک نشاندن اقتصاد کشور و در نتیجه اقتصاد حداقلی بخور و نمیر خانواده های ایرانی است کارنامه با مهر رفوزه این حکومت است.
هفته گذشته شاهد یک نمایش چاره اندیشی!! خردمندانه!! برای اقتصاد بیمار و از پای افتاده ایران بودیم. سیاستهاییکه اقتصادیکه صاحبان اقتصادهای کلان جهانی سالهاست از کشورهای با اقتصاد ضعیف خواستار اعمال آن همچون سیاست براشتن سوبسیدها و اتخاذ سیاستهای ریاضتی در هر اقتصاد نا سالم هستند.
میگویند حسنی به مکتب نمیرفت وقتی هم میرفت جمعه ها میرفت. حاکمیت نیز اعمال سیاست براداشتن بخشی از سوبسید سوخت کشور را احتمالا با کپی برداری از حسنی در روز جمعه هفته گذشته در نا بخردانه ترین شکل آن با نگاه ارباب-رعیتی و نه دولت-ملت(دولت-شهروند) ی یعنی افزایش 200 درصدی قیمت بنزین به اجرا گذاشت.

اقدامیکه بصورت توهین آمیزترین شکل آن به کرامت مردم تحت ستم، با زیرپا گذاشتن حق قانونی و مشروع اطلاع رسانی صورت گرفته است. سیاستی که برگرده فقیرترین اقشار جامعه ایران استوارشده بیشتر و بیشتر کمر آنها را خم خواهد کرد.
سیاستی که جیب و سفره مردم با نان بخور و نمیر باقی مانده برای جمعیت اصلی ایران که به اعتراف خود دولت 60 میلیون نفرشان نیازمند یارانه های دولتی هستند را خالی تر خواهد کرد.
ایرانیانی که تا همین اینجا نیز در زیر فشارهای ناشی افزایش چند برابری قیمتها، بیکاریها، پائین بودن حقوقها، دزدیهای سرمایه های کلان کشور به زانو در آمده اند. زمانیکه تحت تاثیر تحریمها حتی خانوارهای ایرانی دارو برای فرزندان بیمارشان نمیتوانند تهیه کنند، یا مجبور شده اند بسیاری از مواد غذایی جاری را از لیست سفره خود همچون گوشت را حذف کنند. …
طبعا این گونه تصمیمیات اقتصادی و نحوه اعلان و اعمال آن نه چاره اندیشی!!!! اقتصادی که خود ظلم بزرگی دیگری است. بنابراین مردم بخاک نشانده شده حق دارند که به چنین تجاوزاتی به حق و حقوق و کرامتشان توسط کسانیکه مدعی هستند منتخب مردم هستند تا به آنها خدمت کنند!! اعتراض و فریاد بکشند. بویژه با اختلاف طبقاتی بوجود آمده در 40 سال گذشته که با هیچ دوره ای از تاریخ معاصر ایران قابل مقایسه نیست. از همین روست که خشونت ناشی از خشم و عصبیت مردم قابل فهم است، هرچند عدم کنترل خشم و عصبیت و در نتیجه تخریبهای اموال خود مردم (آتش کشیدن مراکز پزشکی، آمبولانسها، شهرداریها، داروخانه ها، مراکز فرهنگی، بانکها، چراغهای راهنمایی و رانندگی، پمپ بنزینها، غارت فروشگاهها…) با ابعاد بسیار گسترده آن قابل دفاع نیست.

طبعا حساب تمام کسانیکه توسط دستهای پنهان کشورهایی مانند عربستان و اسرائیل و آمریکا همچون مجاهدین، یا آنهایی که در اهواز عکسهای منحوس جلادان سعودی را بالا برده و پرچم ایران را به آتش کشیدند، مانند آنهائیکه پرچم کشورهای همسایه را در ورزشگاههای کشور بلند میکنند را به حرکت درمیآیند از مردم ایران جداست وباید جداگانه رسیدگی شود. تمامی جوانان کشور نیز که در کف خیابانها خواسته های برحق خود را طلب میکنند باید ضمن درایت سیاسی و هوشیاری امنیتی نسبت به چنین اقدامات ضد ملی و ضد مردمی واکنش درست و معقولی داشته اجازه سوء استفاده به مزدوران خارجی از شرایط را ندهند. چرا که حق اعتراض برای همه شما حقی مشروع است و نباید با این اعمال خشونت و تخریب، به ضد خود آنگونه که در زیر خواهد آمد تبدیل شود. بویژه که بنظر میرسد تخریب ها در ابعاد نجومی آن که توسط مردم کشورهای همسایه قابل رویت بوده مورد انتقاد قرار گرفته، بسیار هدفدار صورت گرفته است. چون دیده نشده در هیچ کجای جهان معترضین خشمگین به مراکز پزشکی حمله کنند و یا آمبولانسها را نابود کنند.

واکنش جامعه خارج از کشور:
جامعه خارج کشور اینبار نشان داد که در سطح توده بویژه جوانها هرچند در ابعاد کمی نه چندان قابل توجه نبض ایرانیان خارج کشور با نبض هموطنان‌شان در داخل کشور می‌زند. هرچند بهتر از گذشته عمل کرد و شاهد تظاهرات ایستاده ای در لندن، پاریس، برلین، فرانکفورت، کلن، گوتنبرگ، هامبورگ واشنگتن، سانفرانسیسکو، آدانا ترکیه، یونان، تفلیس، ملبورن، بروکسل، میلان، رم، تورنتو بودیم. هرچند با تظاهرات همگانی هموطنان در خارج کشور فاصله زیادی داریم.
اما تفرقه و جدال در میان گروههای شرکت کننده در تجمعات ایستاده کم نبود. در آلمان متاسفانه شعارها و اقدامات خشونت گرایانه مطرح شد که توسط بعضی دسته های موجود در تظاهرات امثال مجاهدین وجود داشت که بعضا توسط خود جمعیت مورد اعتراض و کنترل قرار گرفت و از صحنه حذف شدند و یا اجازه طرح آنها داده نشد. در موردی نیز تلاش شد علیرغم مخالفت شرکت کنندگان در تظاهرات، به کنسولگری رژیم در فرانکفورت نزدیک شوند که توانستند سد پلیس را شکسته و به نزدیکی ساختمان بروند. همزمان گروههای در اعتراض به آن عمل تظاهرات را ترک کردند. [1] آنچه در شبکه های اجتماعی گزارش شد ایزوله بودن مجاهدین در تمامی تجمعات بوده است.
گذشته همدردی عملی بخشی از جامعه خارج کشور، فضای مجازی پر بود از همنوایی با اعمال خشونت باری که بسیاری آنرا با تخریبهای انجام شده در سوریه مقایسه کرده اند. هرچند بعد از برقراری اینترنت مشخص شده است که نا آرامیها به پایان رسیده است ولی دستگیریها کماکان ادامه دارد.

جوانان بجان آمده و معترض کشور:
اگر میخواهید اعتراضات کارساز، موثرو نیتجه بخش باشد. اگر میخواهید قدرتش با همگانی شدن افزایش یابد. اگر میخواهید این قدرت بصورت نامرعی همواره ادامه یابد. حتی بعد از پایان اعتراضات اثراتش در سیستم حکومتی تداوم یابد و هر روز حس شود و دو روز بعد به فراموشی سپرده نشود. مهمتر اینکه خودتان نیز چه بدلایل روانشناسانه و مشغله های فراوان زندگی که در فوق تشریح شد، دینامیزم اعتراض را از دست ندهید. تنها راه حل پرهیز از خشونت است. اما چرا؟

سی دلایل بر پرهیز از خشونت:

  1. خشونت، ابزار اعتراض متمدنانه در شان انسان با کرامت نیست. همانگونه که اعمال آنرا علیه خود و هرکسی دیگری محکوم میکنید.
  2. خشونت، رویکردی از سر استیصال همراه با عصبیت است که نه تنها سازنده نیست که مخرب است، معمولا به موفقیت نمی انجامد.
  3. به خواسته های صددرصد مشروع و بحق شما لطمه زده و آنرا تخریب میکند. چهر آشوبگر از معترض میسازد.
  4. اعمال خشونت، “متجاوزِ به حق شما” را در دفاع! ازعدم تخریب اموال عمومی (اموال خودتان-کشور) عادل جلوه میدهد.
  5. خشونت و تخریب بطور روانشناسانه خشم مدنی و برحق شما را تخلیه و شما را به رضایت کشانده و یا حتی بدهکار میکند. که با ورود مولفه های دیگر حرارت مبارزاتی را سرد وپتانسیل شما را از بین میبرد.
  6. خشونت و تخریب در نظر ناظران خاموش جامعه خواسته های برحق شما را تحت الشعاع و کمرنگ میکند.
  7. خشونت و تخریب از میزان همدردی، کمک و همپایی حاشیه نشینان جلوگیری میکند.
  8. خشونت و تخریب بخش بسیار بزرگی از جامعه و همشهریان شما را که توان کمتری برای شرکت در اعتراضات دارند را به حاشیه میراند. (افراد مسن، حتی نو جوانان که در یک اعتراض مسالمت آمیز لشکر معترضین را بزرگتر میکنند) وسعت طیف گسترده معترضین را به خود شما، به دیگران، به حامیان رژیم، به خارجی ها… نشان میدهند.
  9. خشونت و تخریب قشر میانه و بالایی جامعه را بطور کل از شرکت در اعتراضات حذف و در نتیجه شما را تضعیف میکند.
  10. خشونت و تخریب بخشی از جامعه (بیطرفها، حامیان منفعل رژیم) را حتی بر علیه شما و خواسته های برحقتان تحریک میکند.
  11. خشونت و تخریب، دستِ نیروی انتظامی، منطقِ بکارگیری خشونت علیه شما تقویت و محیط و افکار عمومی لازم برای بکارگیری آنرا را محیا میکند.
    توجه کنید،
  12. منطق تخریب نکنید رژیم برای تخریب و ناحق جلوه دادن اعتراضات بحق شماست. منطق تخریب نکنیم شما اما، جلوگیری از تخریب حقانیت، عادلانه و مشروع بودن خواسته ها و اعتراضاتتان ضمن بی اثر یا کم اثر کردن قدرت برتر او است.
  13. منطق تخریب نکنیم شما، جذب افراد در میان اقشار مختلف جامعه است که هنوز به اعتراضات نپیوسته اند است.
  14. منطق تخریب نکنیم شما، جهت شقه کردن رژیم در میان هواداران اوست که چه بسا حداقل همدرد اقتصای شما هستند.
  15. منطق تخریب نکنیم شما، چه بسا عاملی برای شقه کردن نیروها و بازوهای سرکوبگر نیز بشود. بی سابقه هم نیست.
  16. در تعادل قوای کنونی، و با محتوای کنونی اعتراضات، علیرغم شعارهای سیاسی برحقی که داده میشود، که نباید با مبارزه سیاسی اشتباه گردد، بلکه بیشتر تخلیه خشم و متاسفانه فحاشی به حکومت است تا مبارزه سیاسی.
  17. تخریب و خشونت بر علیه معترضین و خواسته های آنها بوده و به امداد سرکوبگر میآید تا براحتی معترض تخلیه شده از خشم ناشی از فحاشی های و تخریب های انجام شده را، با حق بجانبی، و قدرت بیشتری سرجایش بنشاند!
  18. اعتراضات برحق اخیر علیرغم شعارهای سیاسی شنیده شده آشکارا فاقد مولفه های مبارزه سیاسی است. (قابل توجه ناظران خوش خیال و خوش نشینهای خارجه که در راستای خشم، منافع گروهی و یا دولتهای خارجی مروج خشونت هستند).
  19. خشونت و تخریب، دست دشمنان خارجی مشترک مردم ایران را برای دخالت در یک امر داخلی را میگشاید. هرچند برای شما و خواسته های شما اشک تمساح میریزند ولی طرفدار شما نیستند. آنها به بهانه اعتراضات شما سهم بیشتری از چپاولی که از شما میشود را میخواهند.
  20. هرچه خشونت و تخریب بیشتر دشمنان خارجی فوق الذکر منافعشان بیشتر و بیشتر تامین میشود.
  21. مثال ساده، فرقه مجاهدین که امروزه تحت امر عربستان و اسرائیل است و تا دیروز در مرزهای کشور شمایان و یا پدران شما را هنگام دفاع از کشور بسود صدام حسین میکشتند. و یا در شهرها پدران و اقوام شما را ترور میکردند. و امروز نیز به آمریکا جهت بمباران ایران التماس میکنند، خواستار خشونت شما و تخریبهای بیشتر هستند.
  22. خشونت و تخریب در تظاهرات دست کشورها اروپایی را برای حمایت از اعتراضات بشدت در این زمینه میبندد.
  23. خشونت و تخریب که آشکارا به سرکوب اعتراضات منجر میشود، پوئن مثبتی برای رژیم در نظر ناظران خارجی است.
  24. سرکوب اعتراضات، رژیم را قویتر از قبل هم در میان حامیان داخلی و هم در میان حامیان خارجی مینمایاند. (کشورها و دولتها، به اعتراضات نه از زاویه وسعت آن و قدرت مردم بلکه از زاویه قدرت کنترلی حکومتها نگاه میکنند و نمره میدهند. برای مثال به ماکرون در مقابل اعتراضات خشونت بار جلیقه زردهای فرانسه به او پوئن مثبت دادند و از این نظر شانس انتخاب شدن او را در موقعیت بالاتری ارزیابی میکنند)
  25. این امر حتی برای عربستان و اسرائیل و آمریکا نیز که آشکارا هم با مردم ایران و هم با حاکمیت دشمن هستند نیز صدق میکند.
  26. اعتراضات مسالمت آمیز قابلیت ساختن رهبران جنبش را داراست. رهبری که انرژیها و پتانسیل اعتراضات انجام شده در او ذخیره میشود.
  27. اما اعتراضات خشونت آمیز نازاست و توان و امکان و فرصت ساختن رهبری را در خود را ندارد. نمونه موجود جلیه زردها با نزدیک به یکسال دوام در سراسر فرانسه و اعتراضات 1396 ایران.
  28. اعتراضات خشونت آمیز ضمن نازا بودن، برای مدتها (بستگی به شرایط) مانع هرگونه انجام اعتراضات مدنی دیگر تحت الشعاع جو امنیتی ناشی از خشونت میگردد.
  29. اعتراضات خشونت آمیز حتی فرصت از بین بردن و یا کاستن از پتانسیل رهبران ساخته شده قبلی را برای رژیم فراهم میکند.
  30. نباید فراموش کرد در عراق و سوریه و لیبی نه صدام و نه اسد از تخریبهای انجام شده ضرر نکرده اند. بلکه مردم آن کشور هستند که بهایش را میپردازند، نباید بدست خود کشورمان را نابود کنیم.
    با پرهیز از خشونتی که منشاء آن عصبیت یا حتی تحریک توسط عناصر وابسته خارجی، و چه حتی توسط نیروی سرکوب داخلی است که به شما تحمیل میشود از مبارزه برحق و خواسته های مشروع خود دفاع و حفاظت باید کرد.

نه به تروریسم و فرقه ها
خشونت و تخریب در اعتراضات بنفع و ضرر چه کسانی است؟
نوامبر 19, 2019

اقتصاد نابود شده ای که عامل اول تا به آخر آن حکومت است. فساد فوق کلان دولتی، آقا زاده ها و… که حکومت بیش از همه بدان معترف ودر آن دخیل هستند. روندی که عامل بخاک نشاندن اقتصاد کشور و اقتصاد حداقلی بخور و نمیر خانواده های ایرانی است دست ساز حکومت است. شاهد یک نمایش چاره اندیشی با نگاه رعیتی و نه شهروندی به مردم ایران است. چاره و ترمیم اقتصادی که برگرده فقیرترین اقشار جامعه ایران با گران کردن 200درصدی نرخ بنزین میخواهد استوار شود. اقدامیکه بصورت توهین آمیز ترین شکل آن به کرامت مردم، با زیرپا گذاشتن حق قانونی و مشروع اطلاع رسانی صورت گرفته است. همچون دزدی که نیمه شب دست در جیب و سفره مردم بقصد ربودن سهم عمده از آن نان بخور و نمیر باقی مانده برای جمعیت اصلی ایران کرده است. مردمیکه بقول خودشان 60میلیون ایرانی قشر فقیراند که شایسته دریافت یارانه هستند. مردمیکه با مسافر کشی گذران زندگی غیر انسانی زیر فقر خود را اداره میکنند. ایرانیانی که تا همین اینجا نیز در زیر فشارهای ناشی افزایش چند برابری قیمتها، بیکاریها، پائین بودن حقوقها، به زانو در آمده اند. این گونه تصمیمیات اقتصادی نه چاره اندیشی!!!! اقتصادی که خود ظلم بزرگی دیگری است.
مردم بخاک نشانده شده حق دارند که به چنین تجاوزاتی به حق و حقوق و کرامتشان توسط کسانیکه مدعی هستند منتخب مردم هستند تا به آنها خدمت کنند!! اعتراض و فریاد بکشند.

سخنی با هموطنان معترض:

اگر میخواهید اعتراضات کارساز، موثرو نیتجه بخش باشد. اگر میخواهید قدرتش با همگانی شدن افزایش یابد. اگر میخواهید این قدرت بصورت نامرعی همواره ادامه یابد. حتی بعد از پایان اعتراضات اثراتش در سیستم حکومتی تداوم یابد و هر روز حس شود و دو روز بعد به فراموشی سپرده نشود. مهمتر اینکه خودتان نیز چه بدلایل روانشناسانه و مشغله های فراوان زندگی که در فوق تشریح شد، دینامیزم اعتراض را از دست ندهید. تنها راه حل پرهیز از خشونت است. اما چرا؟
دلایل پرهیز از خشونت:

  1. خشونت، ابزار متمدنانه در شان انسان با کرامت نیست. همانکه شما نیز اگر برشما اعمال شود محکوم میکنید.
  2. خشونت، رویکردی از سر استیصال همراه با عصبیت است که معمولا به موفقیت نمی انجامد.
  3. به خواسته های صددرصد مشروع و بحق شما وجهه عکس میدهد.
  4. اعمال خشونت، “متجاوزِ به حق شما” را در دفاع! از تخریب اموال عمومی (اموال خودتان-کشور) عادل جلوه میدهد.
  5. خشونت و تخریب بطور روانشناسانه خشم مدنی و برحق شما را تخلیه و شما را به رضایت کشانده و یا حتی بدهکار میکند. که با ورود مولفه های دیگر سرد وپتانسیل شما را از بین میبرد.
  6. خشونت و تخریب در نظر ناظران خاموش جامعه خواسته های برحق شما را تحت الشعاع و کمرنگ میکند.
  7. خشونت و تخریب از میزان همدردی، کمک و همپایی حاشیه نشینانی که عین شماهستند جلوگیری میکند.
  8. خشونت و تخریب بخش بسیار بزرگی از جامعه و همشهریان شما را که توان کمتری دارند را به حاشیه میراند.
  9. خشونت و تخریب بخش دیگری از جامعه را حتی بر علیه شما و خواسته های برحقتان تحریک میکند.
  10. خشونت و تخریب، دستِ نیروی انتظامی و منطقِ بکارگیری خشونت علیه شما ارتقویت و محیط و افکار عمومی لازم برای بکارگیری آنرا را بیشترمحیا میکند.
  11. توجه کنید توجه کنید، منطق تخریب نکنید شما، با منطق تخریب نکنید طرف مقابل یکی نیستند. منطق تخریب نکنید او برای تخریب و ناحق جلوه دادن اعتراضات شماست (اتفاقا او میخواهد شما تخریبگر باشید تا قدرت سرکوبش افزایش یابد). منطق تخریب نکنیم شما اما، جلوگیری از تخریب حقانیت، عادلانه و مشروع بودن خواسته ها و اعتراضاتتان و بی اثر یا کم اثر کردن قدرت برتر او است.
  12. در تعادل قوای کنونی، و با محتوای کنونی اعتراضات، علیرغم شعارهای سیاسی برحقی که داده میشود، که نباید با مبارزه سیاسی اشتباه گردد، بلکه بیشتر تخلیه خشم و متاسفانه فحاشی به حکومت است تا مبارزه سیاسی.
    تخریب و خشونت بر علیه معترضین و خواسته های آنها بوده و به امداد سرکوبگر میآید که براحتی معترض تخلیه شده از خشم و بعد از فحاشی ها و تخریب های انجام شده را با حق بجانبی، و قدرت بیشتری سرجایش بنشاند.
  13. اعتراضات علیرغم شعارهای سیاسی شنیده شده شما آشکارا مولفه های مبارزه سیاسی را ندارد. (بیشتر قابل توجه ناظران خوش خیال و خوش نشینهای خارجه که در راستای خشم، منافع گروهی و یا دولتهای خارجی مروج آن هستند)
  14. خشونت و تخریب، دست دشمنان خارجی مشترک مردم ایران را برای دخالت در یک امر داخلی را میگشاید. هرچند برای شما و خواسته های شما اشک تمساح میریزند ولی طرفدار شما نیستند. آنها به بهانه اعتراضات شما سهم بیشتری از چپاولی که از شما میشود را میخواهند.
  15. هرچه خشونت و تخریب بیشتر دشمنان خارجی فوق الذکر منافعشان بیشتر و بیشتر تامین میشود.
  16. مثال ساده، فرقه مجاهدین که امروزه تحت امر عربستان و اسرائیل است و تا دیروز در مرزهای کشور شمایان و یا پدران شما را هنگام دفاع از کشور بسود صدام حسین میکشتند. و یا در شهرها پدران و اقوام شما را ترور میکردند. و امروز نیز به آمریکا جهت بمباران ایران التماس میکنند، خواستار خشونت شما و تخریبهای بیشتر هستند.
  17. خشونت زمینه ساز جنگ داخلی و تجزیه کشور که مسلما همواره بازنده اصلی آن مردم ایران خواهند بود.
  18. با پرهیز از خشونتی که چه از بیرون کشور و چه حتی توسط نیروی سرکوب داخلی تلاش میشود به شما تحمیل شود از مبارزه برحق و مشروع خود حفاظت و دفاع کنید.
    پیروز باشید

نقل از طنین آشنا
پیام بسیار معنی دار”ازگوربرخاسته” مسعودرجوی به جوانان قیام کرده میهن!!
نوامبر 18, 2019
چرا آقای مسعودرجوی در پیامش به جوانان قیام کرده نگران پول گرفتنش از عربستان است؟

پیام مسعودرجویِ از گوربرخاسته و سوز گداز به مزدوریش برای عربستان به بهانه نصیحت به رژیم برای کوتاه آمدن در
مقابل قیام مردم!!

تشکل وابسته ای بنام مجاهدین که روزانه نه درگیر مبارزه با رژیم ایران آنگونه که صبح تا شام به کمک امدادهای غیبی عربستانی و سابقا عراقی در بوق و کرنا میکند، بلکه درگیر کفن و دفن اعضای فرسوده و بیمار و از کار افتاده که مقدمه ای است برای کفن و دفن کل تشکیلات و یا با فاصله گرفتن از شهرهای آلبانی و ساختن قلعه ها با حصارهای حفاظت شده و بکارگیر سیستم های مسلح حفاظت خارجی به بگیر و ببند جهت جلوگیری از فرار آنهایی که توانی برای فرار برایشان در جهنم این تشکیلات باقی مانده است مشغول میباشد.

این روزها با برخاستن مردم ایران و اعتراض به گرانی بنزین و فشارهای اقتصادی کمرشکن دست بکار شده و از گور تشکیلاتش، مسعود رجوی که هفت کفن پوسانده است را بیرون کشیده و از قول او که نه صدا دارد و نه تصویر طی پیامی از پنج هزار کیلومتری به رژیم توصیه میکند که تا دیر نشده عقب نشینی کند!!

تشکل بی صاحبی که با جانشینش مریم رجوی نه تنها در میان اعضای باقی مانده به پشیزی گرفته نمیشود، بلکه درمیان ایرانیان خارج کشور نیز مورد تنفر است تا چه رسد به ایرانیان داخل کشور، چاره ای ندارد الا اینکه از قول مردهایش پیام بدهد. و در آن سوز و گداز کند که چرا مزدوری این تشکل برای عربستان را به او خرده میگیرند:

“در دیماه ۹۶ می‌گفت که نقشه را آمریکا کشیده و پول را عربستان داده و اجرا بر عهده مجاهدین است. این بار اما جرقه را خودش با بنزین زده و پول گرفتن مجاهدین از عربستان هم به برگ سوخته تبدیل شده.”اطلاعیه از گوربرخاتسه، مسعودرجوی
والا باید بهای عقب نکشیدن را بپردازد!!

” اگر چنین نکند، لاجرم باید پای لرز و لرزهٔ افزایش قیمت بنزین بنشیند.”اطلاعیه از گوربرخاتسه، مسعودرجوی
اما آنچه در این اطلاعیه منتصب به “از گور برخاسته” بسیار برجسته است تلاش مریم رجوی برای ماست مالی کردن مزدوریش برای عربستان است که در جای جای یک اطلاعیه بدان پرداخته است.

نکات بسیار قابل توجه اطلاعیه “از گور برخاسته” در این است که:

  1. نتوانسته آنرا به هزاران کانون شورشی منتصب کند.چون بعد از برکناری جان بولتن، و خیانت!! آمریکا به عربستان و اسرائیل با حمله نظامی نکردن به ایران بعداز زدن پهبادش و حمله آرامکو، طبق اطلاعاتی که از به بیرون درز کرده بود، مریم رجوی از ماندگاری رژیم برای چندین دهه سخن گفته بود که با درگیریهای اخیرباردیگر غافلگیر شده بود.
  2. طی یک اطلاعیه در 3 جا به سوز گدازش از مزدوریش و پول گرفتن از عربستن پرداخته.(اینجا)
  3. مضحک اینکه چون نمیتواند آنرا رد کند دست آخر دجالگرانه تلاش کرده است پول گرفتنش را با سُراندن در ادامه جمله “به مجروحان کمک کنید” یاد پول گرفتنش افتاده که اصلا معلوم نیست چه ربطی به قیام مردم و مجروحان دارد، ماست مالی کند:

“به جوانان شورشگر، به‌ویژه مجروحان کمک کنید و پناه بدهید. هیچکس جز خلق در زنجیر به ما پول و پناه نمی‌دهد.”

در مورد مشغولیت مریم رجوی به کفن و دفن عناصر پیر و فرسوده شده تشکلاتش نیز اشک تمساح ریخته که:
” ارتجاع و سگهای زنجیری و جبهه همدست و پشتیبان که بر سن و سال اشرفیان خرده می‌گرفتند”اطلاعیه از گوربرخاتسه، مسعودرجوی

  1. بعلاوه اینکه این تشکل بغایت مذهبی مستبد با افکار قرون وسطایی پوسیده، هیچگاه از مبارزان مردم ایران حمایت نمیکند، در این پیام نیز به شهدای قیام درود میفرستد. که هیچ نام و نشانی ندارند. واینگونه تلاش میکند خون آنها را در تفکر داعشی خود بالا بکشد.
  2. تیتر پیام از گور برخاسته، خطاب به “استبداد دینی” است!!! سوال از خود “از گور برخاسته اش” این است که: آیا در تشکیلات فرسوده خودت چیزی جز استبداد دینی مطلق استالینی ساری و جاریست؟ مگر ساده ترین اعتراضات اعضای خودت را با مشت آهنین و زندان و شکنجه و قتل و یا با تحویل به شکنجه گران ابوغریب جواب نداده ای؟ مگر خودت حکم تیر برای کسانیکه در زندان اشرف گرفتار بودند و قصد فرار داشتند نگذاشته بودی آنها که جایی را به آتش هم نمیکشیدند فقط میخواستند از جهنم استبداد تو خارج شوند؟ مگر حکم اعدام را برای زنان فراری تشکلت صادر نکرده ای؟ مگر حکم نکردی که برای فرار هر زن عضو بخاطر افشای کثافات شبانه ات ده عضو شورای رهبریت باید بمیرند؟
    آیا نباید نتیجه گرفت که در این پیام آقای رجوی ضمن اعتراف به مزدوریش برای عربستان به در حال مرگ بودن تشکیلاتش نیز اعتراف کرده است؟
    بنابراین به آقای “از گور برخاسته” و همسر و جانشین”منتظر گور” او که پشت سر او مخفی شده است باید گفت:

لطفا!! به همان رتق و فتق دفن و کفن مرده هایت و بگیر و ببندهای داخل تشکیلاتت بپرداز و با پولهای عربستان و اسرائیل با آنهایی که هنوز رمقی در جان دارند، فضای مجازی[1] را پر کن از حمایت از سیاستهای ترامپ، عربستان و اسرئیل برای تجزیه ایران. مردم ایران خوب میدانند با امثال شما چگونه رفتار کنند.

درعراق، صدام دستور میداد برای کمک های دریافتی باید اهدافی در داخل ایران که عراق تعین میکند مورد هدف قرار گیرند [2]. مثلث اسرائیل و عربستان و آمریکا نیز با این گشاده دستی و خرید 1700دستگاه کامپیوتر[3] برای مریم رجوی اهداف خودرا توسط او پیش میبرند. از استبداد دینی امثال شما چیزی جز همین ها که شاهدیم انتظار نیست.

نه به تروریسم و فرقه ها
27آبان 1398
روز سوم قیام بنزین

  1. ↑ “اخیرا آنها 1700دستگاه کامپیوتر لنوو (Lenovo) بعلاوه مانیتور از یک شرکت آلبانیایی خریداری کردند. ابتدا فکر میشد برای فروش در آلبانی خریداری میشود ولی فرقه رجوی پولش را با احتساب مالیات خرید نقدآ پرداخت کرد. 1700کامپیوتر را برای کدام جهنم دره ای میخواهند؟”https://www.nototerrorism-cults.com/?p=15865
  2. ↑ فیلم یوتویب مذاکرات مسعودرجوی با سپهبد طاهر جلیل حبوش رئیس سرویس کل اطلاعات عراق سال 199م -1378ش http://www.hamneshinbahar.net/article.php?text_id=537
  3. https://www.nototerrorism-cults.com/?p=15865

مسلح کردن دمکراسی بجای مسلح شدن به دمکراسی، قسمت آخر: جامعه خارج از کشورکدام است؟ مبارز؟ تماشاچی؟ مسئله؟
نوامبر 15, 2019
بقلم: داود باقروند ارشد

لینک به قسمتهای اول و دوم:
مسلح کردنِ دمکراسی یا مسلح شدنِ به دمکراسی، قسمت اول:منولوگیسیم منادی استبداد
مسلح کردنِ دمکراسی یا مسلح شدنِ به دمکراسی قسمت دوم: از سرنوشت تشکل مجاهدین و مسعود رجوی چه درسی گرفته میشود

قسمت آخر :
جامعه خارج از کشورکدام است؟ مبارز؟ تماشاچی؟ مسئله؟

تفاوت دمکراسی تاریخی و تقلیدی

دراین رابطه شاید ضروری باشد یاد آوری کرد که اگر فاصله بین امضای مشروطیت توسط پادشاه ایران تا بدست آوردن حق رای توسط مردم و انجام رای گیری مستقیم و انتخابات مجلسیان و تشکیل مجلس و… با تمامی پیش زمینه ها و پس زمینه هایش را 4 سال در نظر بگیریم. و مقایسه کنیم با فاصله بین اولین فرمان «مگناکارتا» [1] در دوره سده های میانه، اشرافیت انگلستان امضایش را از پادشاه وقت خود گرفتند تا دست یابی به رای گیری مستقیم در آن کشور540 سال طول کشیده، شاید به درک بهتری از فقدان دانش و بخصوص فرهنگ دمکراتیک ایرانیان از محتوای مدرنیته و فرایندهای نظام پارلمانی و دمکراسی و…رسید. (تفاوت دمکراسی تاریخی با دمکراسی تقلیدی). اروپائیان حداقل طی بیش از 5 قرن بتدریج مفاهیم مدرنیته را در مناسبات اجتماعی-سیاسی-فرهنگی خود پرورانده، در زبان و تاریخ و سنتهای اجتماعی-سیاسی خود با جاری کردنش آموخته و تبدیل به فرهنگ و ارزش و قانونی کرده اند که همگی از سر نیاز به آن احترام میگذارند. چنین فرایندی هیچگاه در ایران اتفاق نیفتاده.

برای روشن تر شدن مثال آخوندزاده در مطلبی به تاریخ 1280 هـ ق، 41 سال قبل از مشروطه، از میرزا ملکم خان نقل میکند آورده میشود:
[2]
“قریب به اوایل قرن حال، حکما و فیلسوفان و شعرا و فصحا در فرنگستان مثل ولتر، روسو، مونتسکیو و میرابو و غیر هم میفهمیدند که بجهت رفع ظلم از جهان، اصلا به ظالم نباید پرداخت. بلکه به مظلوم باید گفت که ای خر، تو که در قوت و عدد و مکنت از ظالم بمراتب بیشتری، تو چرا متحمل ظلم میشوی…وقتی که مظلومان از اینگونه افکار عقلا واقف گشتند…ظالم را از میان برداشته برای آسایش و حسن احوال و اوضاع خودشان قوانین وضع کردند که هرکس از افراد ناس مباشر اجرای همان قوانین بشود، اصلا به زیردستان یارای ظلم کردن نخواهد داشت… الان اداره و سلطنت قونسی توتسی (سلطنت مشروطه یا سلطنت مبتنی بر قانون اساسی) که در اکثر ممالک اروپا موجود و معمول است نتیجه همین افکار حکماست …”
این مطلب در ایران تحت نام “کلمات متخیله” بچاپ رسید ولی تماما سانسور شده بود. و نشانی از “حکومت مشروطه” یا ولتر و روسو…در آن نبود و شیر بی یال و دمی بیش نبود که به اصطلاح زهر مطلب گرفته شده بود تا به هیچ کاری نیاید.
مدعیان مبارزه آزادی با شاخص حاکمین مستبد!!!
در صورتیکه امروزه در خارج کشور امری تحت نام مبارزه سیاسی فقط و فقط داد و فغان و البته فحاشی، بازنشر صدمین بار اخبار جاری کشوراست. و عملا میتوان ادعا کرد که بی بی سی بزرگترین و وسیعترین تشکیلات مبارز خارج کشور ماست چون از همه بیشتر اخبار جاری ایران را منعکس کرده و مخاطب دارد. اما کمتر کسی جامعه شناسانه، مسئله اش مردم، شناخت آنها، مشکلاتش، تفکراتشان، خواستشان، تمایلات سیاسیشان و..را مورد توجه قرار میدهد. وقتی هم که همین مردم بر خلاف تمامی نسخه پیچیدنها و دستورهای سیاسی و نظامی صادره در خارج، جامعه خارج کشوریها را غافلگیر کرده و برمیخیزند و حرکت میکنند، تنها سهمی که خارج کشور در خیزش مردم بجان آمده داخل کشور برای خود قائل است، انتقاد کردن به مردم بپا خاسته است!!! که چرا تا به آخر نایستادید؟ چرا تا سرنگونی نرفتید؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ بگذریم!!
در صورتیکه امروزه در خارج کشور امری تحت نام مبارزه سیاسی فقط و فقط داد و فغان و البته فحاشی، بازنشر صدمین بار اخبار جاری کشوراست. و عملا میتوان ادعا کرد که بی بی سی بزرگترین و وسیعترین تشکیلات مبارز خارج کشور ماست چون از همه بیشتر اخبار جاری ایران را منعکس کرده و مخاطب دارد. اما کمتر کسی جامعه شناسانه مسئله اش، مردم، شناخت آنها، مشکلاتش، تفکراتشان، خواستشان، تمایلات سیاسیشان و..را مورد توجه قرار میدهد. وقتی هم که همین مردم بر خلاف تمامی نسخه پیچیدنها و دستورهای سیاسی و نظامی صادره در خارج، جامعه خارج کشوریها را غافلگیر کرده و برمیخیزند و حرکت میکنند، تنها سهمی که خارج کشور در خیزش مردم بجان آمده داخل کشور برای خود قائل است، انتقاد کردن به مردم بپا خاسته است!!! که چرا تا به آخر نایستادید؟ چرا تا سرنگونی نرفتید؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ بگذریم!!
بنابراین مفاهیم مدرنیته هیچگاه در ایران به بحث و بررسی گذاشته نشده. چرا که سانسور در دوره قاجار، پهلوی و تا به امروز ادامه یافته است. ولی با این همه مشروطه در ایران پا گرفت و به پیروزی رسید که نیاز شدید مردم وجامعه ایران به رفع ظلم و ستم سلطنتی و برقراری حکومت قانون، شرکت مردم در سرنوشت خود ودر یک کلام آنچه فکر میکردند نامش دمکراسی است را نشان میداد. ولی چون درک درستی ازدمکراسی نبود و صدای معدود کسانی هم که درک نسبتا بهتری داشتند نه شنیده شد و نه امکان انتقال آن به جامعه را یافتند، زمانیکه با تلاشهای بهبهانی و طباطبایی و دیگر آزادیخواهان با پیروزی مشروطه فضای باز سیاسی ایجاد شد همین مردم آزادیخواه هرج مرج را بنام دمکراسی تولید کردند. آنچه منجر به شکست مشروطه همچون بقیه شکستهای ایرانیان در فرایندهای سیاسی از جمله 22 بهمن همانگونه که امروزه نیز درانجماد و معضلات جامعه سیاسی خارج کشور آشکارا خودنمایی میکند، شد.
نمونه هرج و مرج در راس هرم آزادیخواهان اینکه: بهبهانی (رئیس جناح اعتدالیون مجلس مشوطه)که به گفته تقی زاده (رئیس فراکسیون دمکراتهای مجلس مشروطه) مرد شماره یک مشروطه بوده است[3] توسط تیم تقی زاده ترور میشود.[4] و بهبهانی عضو قوه مقننه در امورقوه قضایی دخالت میکند. و یا درسرمقاله روزنامه های آزاد رسمی مانند صوراسرافیل( شماره 14) از قول مجله یادگار آگهی ترور اتابک را چاپ میکنند. [5]
مهندسی معکوس برای ایجاد دمکراسی؟
واقعیت این است که در غرب دمکراسی مبنتی بر یک جهان بینی، رشد اقتصادی محصول و مولود همان مناسبات اقتصادی-اجتماعی و تکامل اخلاقی و فرهنگی انسانهایی بوده است که در آنجا در کنارهم میزیستند. ایرانیان با ساده سازی فکر میکنند میتوان بدون داشتن زیرساختهای لازم (فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی) دمکراسی را با مهندسی معکوس تولید کنند. در صورتیکه برای تولید محصول بسیار ساده ای مانند خودرو باید دانش و فناوری و زیرساختهای سخت افزاری، نرم افزاری و علم و دانش، کارگران، متخصصین، مهندسین، مدیران…آنرا آموزش داده و تربیت کرده باشید تا با در اختیار داشتن سرمایه لازم به ساخت آن بپردازند
واقعیت این است که در غرب دمکراسی مبنتی بر یک جهان بینی، رشد اقتصادی محصول و مولود مناسبات اقتصادی-اجتماعی و تکامل اخلاقی و فرهنگی انسانهایی بوده است که در آنجا در کنارهم میزیستند. ایرانیان با ساده سازی فکر میکنند میتوان بدون داشتن زیرساختهای لازم (فرهنگ مدرنیته، اقتصاد سالم، ..) دمکراسی را با مهندسی معکوس تولید کنند. در صورتیکه برای تولید محصول بسیار ساده ای مانند خودرو باید دانش و فناوری و زیرساختهای سخت افزاری، نرم افزاری و علم و دانش، کارگران، متخصصین، مهندسین، مدیران…آنرا آموزش داده و تربیت کرده باشید تا با در اختیار داشتن سرمایه لازم به ساخت آن بپردازید.

منافات فرهنگ دمکراسی با فرهنگ تملق و مرید و مردای و منم منم

دو معضل بزرگ دیگر در مشروطه بچشم میخورد که امروز نیز عینا تکرار میشود، که ناشی از فقدان دانش و تجربه تاریخی سیاسی از یکطرف و حضور فرهنگ تملق گویی استبدادی-فئودالی از سوی دیگر است. یکی منم منم سیاسیون و دیگری پیروی کورکورانه از این خودبین های منم زن که در قسمت اول این نوشتار بحث شد، از جمله منابر منولوگی که چهار ساعت واعظ آن همراه با عصبیت و فریاد و بعضا فحاشی به مخالفین و منتقدین برحق و نا حق خود فریاد میزنند و انواع و اقسام حکم ها را یکطرفه صادر میکنند. بدتر اینکه، تلویزیوین دیجیتال مربوطه با افتخار “کامنت” نوشتن را نیز بسته، که دقیقا منابر آخوندها در مساجد داخل کشور را تداعی میکند هرچند در آنجا پا منبری اگر جرات کند میتواند سوالی بکند ولی در این مورد چنین امکانی هم برای مخاطب وجود ندارد. آیا نباید سوال کردپس تفاوت شما در چیست؟ اگر جوهر تمام فریادهای (غلط و درست) اینگونه افراد را بنگریم چیزی نیست جز همان محتوای کلام آخوندی که مروج این است که در مورد هر مسئله ای جوابش در نزد من است. و طی 4 ساعت نظر و تحلیل کارشناسانه ای که هیچ حد و حدودی برای کارشناسی خود قائل نیست… ارائه میکند. ولی سرسوزنی مخاطب به خود آموزی، به مسلح شدن به دانش تاریخ، سیاست، مناسبات انسانی، مطالعه … تشویق نمیشود. چرا که درصورت کسب دانش توسط مخاطب، مخاطب و پا منبریها کم میشود. و حتما کمتر توسط “بی بیِ” ایرانیان از آنها دعوت میشود!!

مشکل دیگر در سمت مخاطب و پا منبر است که اینگونه آفریده میشود که با استاد استاد کردن به هرکسی که فکر میکردند کتابی نوشته یا سوادی دارد بعنوان مبارز و یا همچون گذشته، مشروطه خواه است بنگرد، ودر نتیجه در صدر مجلس نشاندن و پیروی کردن از او را دنبال میکنند. در صورتیکه فرد مذکور هیچ ربطی و تمایلی نه به مبارزه و نه به مشروطه و… نداشت. و براحتی فریب چرب زبانی های افرادیکه نه مبارز و نه مشروطه خواه و نه ضد استبداد بودند را میخورند.احمدکسروی در این زمینه از این مشکل بعنوان خامی و رویه کاری در بین آزادیخواهان مشروطه نام میبرد که صدمات بسیاری به مشروطه رسانده بود. [6]

آنروزهم مانند امروز دیده نمیشد که مردم خود بدنبال کسب دانش سیاسی- تاریخی-اجتماعی باشند. در فضای سیاست زده، همه به دنباله روی بسنده میکردند و همین باعث میشد که همانند امروز یا براساس احساس،نفرت، یا مبتنی بر موج روز، یا تحت تاثیر فریب های فریبکاران، منافع شخصی، دوستی با بعضی، سختی شرایط،… روزی به طرفداری از مشروطه روز بعد در مخالفت با آن ویا به انفعال از مشروطه خواهی می غلطیدند. بسیار کم بودند کسانیکه که مشروطه را فهم کرده و تبدیل به آرمانشان شده باشد. هرچند در تبریز کیفیت مشروطه خواهی بالاتری را شاهد بودیم. بگذریم که آنچه بسیار بسیار فراوان بود جانفشانی کوشندگان مشروطه بود.

همچون مجاهدین امروز که علیرغم فداکاری بسیار ولی متاسفانه همین فرهنگ مرید و مرادی باعث شده که براحتی مسعودرجوی آنها را بر ضد عالیترین منافع ملیشان بخدمت دشمنان ایران در آورده و میآورد. ویا سلطنت طلبان جوان خارج کشور که بقول ثقه الاسلام تبریزی مملو از «شور ویرانگرند» که باید جایش را به «شور سازنده» بدهد هستند. تمامی تاریخ پهلوی که توسط وفادارترین نزدیکان شاه نوشته شده را نیز رد میکنند و حاضر نیستند با واقعیت دوران پهلوی روبرو شوند. کسانیکه مردم ایران را بدلیل انقلاب 22 بهمن مستحق مجازات!!! میدانند بعلاوه اینکه کورکورانه بدون اطلاع از تاریخ و تحولات سلطنت در ایران بطور واکنشی، استبداد پهلوی را حلوا حلوا میکنند!! و یا خدا را شکر میکنند که رضا خانشان کمتراز استالین کشتار کرده است.

مدعیان مبارزه آزادی با شاخص حاکمین مستبد!!!
مدعیان پیشگامی!!ایکه بزرگترین گامشان بجلو، بازگشت به صدسال پیش است!!(اینجا). این است معنی استبداد زدگی که در اوج ادعای آزادیخواهی، در زمان ادعای مبارزه برای آزادی، شاخص هایشان رضا خان ها و محمد رضا شاهها حاکمین مستبدی که آزادیخواهان را قتلعام میکردند است تا ستارخانها، مصدقها و دکتر فاطمیها که مبارز آزادی بودند…

دکتر فاطمی ازمنادیان آزادی در اسارت مستبدین مورد ستایش بلندگوهای منولوگ

مدعیان پیشگامی ای!! که بزرگترین گامشان بجلو، بازگشت به صدسال پیش است!!(اینجا). این است معنی استبداد زدگی که در اوج ادعای آزادیخواهی شاخص هایشان رضا خان ها و محمد رضا شاهها هستند تا ستارخانها، مصدقها و دکتر فاطمیها… زبانشان نمیچرخد که بگویند در دوره حکومت مصدق هیچ روزنامه ای بسته نشد هیچ کس زندانی و شکنجه نشد، اما گلو پاره میکند که رضا خان کمتر از استالین قتلعام کرده است و او را حلوا حلوا میکنند. هرچند منکر کارهای مثبت رضا شاه نیستیم مراجعه کنید به مقاله رضا شاه روحش شاد. مردیکه یک سوم بودجه کل کشور(593میلیون ریال در 1320) را از راههای قانونی و غیر قانونی به ارتشش اختصاص داده بود تنها فتوهاتش 2500روستا بود که از مردم بزور سرنیزه غصب کرد. و در کوچ اجباری عشایر به نسل کشی پرداخت. بگذریم که به هرکس از وزیر و وکیل و … شک میکرد دستور قتلش صادر شده بود.[7]Bayat, Riza Shah the Fall of Sardar Asad

بنابراین بعد ازگذشت 125سال از شروع برخورد ایرانیان با مدرنیته تیغ اختناق و جهل و خرافه اجازه نداده مردم ایران به درک درستی ازمفاهیم آن دست پیدا کنند، متاسفانه در فضای سیاسی خارج کشور جوانان و سیاسیون اکثریت بزرگی وقت خود را در پشت کامپیوترها و… صرف خواندن اخبار، باز نشر، دادن کامنتهای بی محتوا، بی اثر، بی خاصیت، حتی مخرب، آکنده از حتاکی و تهمت و فحاشی به این و آن میکنند. و در هیچ فعالیت سیاسی عملی شرکت نمیکنند. مهمتر، حاضر نیستند خود را به دانشهای سیاسی، تاریخی و مفاهیم آزادی و دمکراسی و حقوق بشر، انواع و اقسام نظرگاههای سیاسی، فرایندهای دمکراتیک در کشورهایی که در آن زندگی میکنند، نحوه تعامل مردم غرب با دگراندیشان، مسائل بین المللی و تاریخ آن و بویژه تاریخ مردم خودشان، تاریخ و تجارب تحولات دیگر کشورها، مسلح کنند.

نیروهای خارج کشور یک مسئله تا راه حل

ازطرفی نیز کسانیکه سابقه ای هم در تفکر و کار سیاسی دارند بغیر از معدودی [8] تلاش نمیکنند با تشویق ایرانیان بویژه جوانان به مطالعه به دانش مبارزات سیاسی آنها غنا بخشند. مبارزه خلاصه شده است به ابراز ضدیت با رژیم و یا بعضا با اسلام (اسلامیکه جوانان ایران سالهاست کنارگذاشته اند) آنهم با بحث های اسکولاستیکی در بی اثرترین و بی مایه ترین شکل آن در فیس بوک و انستاگرام و … یا حداکثر در تلویزیونهای دیجیتال که طی چهل سال گذشته اثرات آنها نه تنها بر جامعه خارج کشور مفید نبوده که بسیار نیز مضر بوده است. یعنی درست زمانیکه دو گروه 14تن درزندان هستند، نه تنها شاهد هیچ حمایت عملی و تظاهرات نبودیم اما با دستگیری فردی بنام روح الله زم که هیچ کس نمیداند از کجا آمده بود؟ آمدنش بحر چه بود؟ چنان تمامی جامعه خارج کشور را با کمک بوقهای استعماری مشغول بخود میکند که تمامی معضلات 82میلیون ایرانی و همه زندانیان و … داخل کشور فراموش میشوند. آنچه از صحنه سیاسی خارج کشور متاسفانه بوضوح مشاهده میشود مانند تماشاخانه ایست که بینندگان تماشگر صحنه های سرگرم کننده هستند و با تغییر صحنه، صحنه قبلی به فراموشی سپرده میشود. و انگار نه انگار که هدفی در کار بوده و هست.

فقدان درس آموزی وعدم حساسیت سیاسی
بی هدفی و فقدان درس آموزی از گذشته در میان دیگر نیروهای منطقه مانند کردهای منطقه نیز عینا صدق میکند. بنظر میرسد که کردها را آفریده اند که رهبرانشان با کسانی همپیمانی کنند که به آنها خیانت میکنند، تا نشسته و زجه و شیون برای کشته هایشان بکنند. کسی سوال نمیکند که چه کسی مسئول این سیاستهاست. چرا باید کردستان عراق با اسرائیل همپیمان شود که در قتلعام توسط ترکها در سکوت مطلق است، اسرائیلی که برای فریب کردها به تسخیر چاههای نفتی کرکوک هواپیمای جنگی بر فراز کردستان به پرواز در آورد کجاست؟ چرا کردهای سوریه باید با آمریکا همپیمان شوند که دست آخر توسط ترامپ «مزدور و بدتر از داعش خوانده شده» برای قتلعام تحویل اردوغان داده شوند؟چرا باید اجازه دهند آمریکا از آنها برای تجزیه کشورشان سوریه استفاده کند. همه جامعه خارج کشور باید فکر کنند چرا روح الله زم ها اینقدر سرگرمشان میکند؟

سالها اخبار ساختگی عملیات مسعود رجوی به سرنگونی رژیم بعنوان برنامه بزودی تئاتر رجوی سرگرم کننده بود. وقتی تق اسب مرده رجوی در میآید، اخبار مشعشع سرنگونی قریب الوقوع زم سرگرم کننده میشود!!! او نیز به یکباره پرکشیده و همچون رجوی میرود!!! جامعه خارج از کشور کی میخواهد از برج عاج خیالات و آرزوها پائین آمده و روی زمین حرکت کرده واقعیات جامعه خود را قبول کرده و متناسب با آن حرکت کند؟؟؟ چرا نباید اقدامی برای دک مردم ایران صورت بگیرد؟چرا در خارج کشور نمیتوان یک کار بنیادی کرد؟ تا یک فکر و اندیشه و فرهنگ را که بن مایه و زیرساخت و ضامن دمکراسی و آزادی بدست آمده باشد را پی افکند؟ چرا کسانیکه بلندای ادعایشان بر آسمان هفتم است، در جذب نسل جوان حداقل در خارج کشور موفق نبوده که هیچ، بدنبالش نیز نیستند؟ منتقدین زم نیز با پاره کردن گلویشان حرفشان این بوده که اخبار و تحلیلهای “من” درست است؟!!

مسعود و مریم رجوی بعنوان بزرگترین مانع و معظل عمده مبارزه جامعه سیاسی خارج کشور

صحنه مبارزه یا تــماشــا خــانــه
از این روست که جامعه خارج از کشور بیشتر به تماشا گران تماشاخانه تحولات داخل کشور میمانند تا مبارزین سیاسی. که نقل محفلهایشان نیز یاد آوری و باز سازی صحنه های تماشاخانه سیاسی است که هردو طرف دیده اند. و در این میان یک طرف “مدیریت گذار” صحنه هایی که دیده اند را بر خود مسلم میدانند و آنرا با مدیریت خود در آینده تصور میکنند، عده ای ریاست جمهور دائمی آنرا برای خود مسجل کرده اند هرسال جنشن میگیرند، و عده ای نیز در وسط صحنه تختی نگین نشان مجازی ای نهاده و خود را بعنوان پادشاه بر تخت نشسته بازسازی میکنند. فاجعه آمیز اینکه گروههای فوق دون کیشوت وار بجنگ هم نیز میروند به پرچم و بیرق همدیگر ایراد میگیرند و میتازند. و دمکراسی که از خود بارز میکنند آنقدر پیشرفته است که حتی تحمل تخیلات طرف مقابل را به نقشهای مجازی در آینده را نیز ندارند.

جواب نگارنده به تماشاخانه خارج کشور تحت نام فضای سیاسی و نیروهای سیاسی “سیاست زدگی” است واینکه:
1.ته ذهنشان هیچ امیدی به تغییر ندارند. هرچند توان و جرات اعتراف به آنرا ندارند.

  1. برای خود هیچ نقشی در تغییر شرایط ایران قائل نیستند.
  2. اموراتی بنام فعالیت سیاسی عمدتا برای پرکردن وقت و خالی نبودن عریضه است. که خود را با باز نشر اخبار و بروز خشم آلود احساسات همراه آن با این تصور که هرچه غلیظ و شدیدتر باشد پس انقلابی تراست ضمن خودنمایی، خود را تخلیه و آسوده از انجام وظایف آزادیخواهانه مییابند. و بر طلبکاریهای مبارزبودنشان همچون مریم رجوی افزوده میشود.
  3. در نتیجه شاهدیم که بتدریج نقش کشورها و قدرتهای بزرگ در اذهانشان بعنوان عوامل تغییر در کشور برجسته شده و پر رنگ میشود. که ا لبته مریم رجوی پیش تاز همه آنهاست.

در چنین فضای بی محتوایی است که کشورهای مختلف براحتی میتوانند در جهت منافع خود تشکلهای خود را شکل دهند و تشکلهایی را بخدمت یگیرند و به بهانه مخالفت با رژیم مستبد مذهبی حاکم بجان مردم ایران انداخته آیندشان را بدست بگیرند.

در چنین فضای آلوده ای است که خانم مریم رجوی براحتی و با سربلندی میتواند به مزدوری صدام حسین در آمده و قتل و کشتار سربازان ایرانی مدافع کشور را افتخار خود تلقی کند، کوشندگان آزادی درون تشکیلاتی خود را دستگیر، زندانی، شکنجه کند. حتی دست بقتل آنها بزند. آنها را مانند برده تحویل دشمن (صدام حسین) بدهد که با سربازان اسیرش در ایران معاوضه شوند. دو هزار مجاهد را به تنور تضادهای منطقه ای عربستان واسرائیل و آمریکا با رژیم بریزد بطور علنی به استخدام عربستان و آمریکا و عملا اسرائیل در آید اما واکنش لازم را از جانب جامعه سیاسی-تماشاچی خارج کشور دریافت نکند.

در چنین فضایی است که حسن شریعتمداری با چنین باندبازیهایی شورایش را بصورت غیر دمکراتیک تشکیل میدهد.(اینجا و اینجا و اینجا) منتقدین “شورای مدیریت گذار”ش رابا غیظ و کین متهم میکند(اینجا). ویا کسی را لایق مصاحبه با خودش نمیداند (اینجا) !! و یا مهستان سکولاریسم یک تنه اما به اسم همه شکل میگرید (اینجا) بیخود نیست که سرآمدانِ این فرهنگ ضد دمکراتیک همچون مسعودرجوی چهل سال است با هیچ فرد و گروه و تشکلی دیالوگ نکرده است و نمیکنند و یک تنه اما بنام ایران اقداماتش را ثبت میکند. آنچه آقای شریعتمداریها نیز تکرار کرده است و باید بدانند مردم ایران بویژه نسل جوان تکلیف خود را با همه نوع استبداد زیر انواع پردهای نمایشی دمکراتیک آنجا که بطور مطلق نسبت به آنها بی اعتناست روشن کرده اند. مردم ایران از اینکه اینگونه افراد و افکار دوباره در ایران بقدرت برسند بغایت نگران است.

فرد و ارگانی دارای ارزش مبارزاتی است که به مردم ایران پیوند داشته باشد آنهم نه بر اساس ادعاهایش. درغیر اینصورت اسرائیل و محمد بن سلمان و جان بولتن و دیگران برای ایران هزاران مبارز نستوه و چه گوارا امثال حسن شریعتمداری و مریم رجوی و طبرزدی و یا امثال آمد نیوز تولید کرده و میکنند. این فرهنگ و این فضای سیاسی موجود در خارج کشور به تجربه این نگارنده با چهل سال در مبارزه، برای آینده ایران بسیار خطرناک است.

دستان خارجی چه زمانی بکار می افتند؟
به همین دلیل است که مردم ایران هیچ گوشه چشمی به اینگونه شوراها و آلترناتیوها و… نشان نمیدهند. آپوزیسون سالم جهت جلوگیری از نفوذ و تشکیل تشکلها و شوراها و تشکلهای دست ساز استعماری باید شفافیت مطلق را از آنها بطلبند. چون محیط نا سالم مبتنی بر ادعای خارج کشور که هیچ گروهی برای ادعاهایش هیچ بهایی نمیپردازد محمد بن سلمان ها، نتانیوها، ترامپ ها و بسیاری دستهای دیگری که علائمشان در ورزشگاههای کشور نیز بطور مشکوکی ظاهر میشود، برای ما انواع و اقسام چه گواراها، ژنرال جیابها، لنین ها و رئیس جمهورهای لچک بسر و …فدرالیسم، سکولاریسم را براحتی تولید و در چشم بهم زدنی کشور را به استانهای جدید تقسیم و یا از آن آذربایجان یکپارچه و … میسازند.

بله در مسیر زمینه سازی تولید چنین جنسهای بنجلی است که سلطنت طلبان به ستارخان، مصدق، دکتر فاطمی و هرکس که با سلطنت مخالف بوده است توهین میکنند، تا ارزشهای ملی و شاخص های یکپارچگی ایران را به زیر سوال ببرند، مسعود و مریم رجوی ایرانیانی که این زوج را پرستش نمیکنند!، مزدور و خائن و مستوجب اعدام میدانند و میخوانند. و منجیانشان را نه در میان مردم ایران که در میان سناتورهای آمریکایی و نئوکانها جستجو میکنند. و یا همه کسانیکه برخلاف تمام تاریخ ایران بطور مشکوکی فارسها را استعمارگران فرهنگی دیگر ایرانیان میخوانند!! و نقشه های رنگارنگ تقسیم ایران را میکشند و بدنبال استان عربستان و آذربایجان یکپارچه و …هستند.

در چنین فضایی است که نسبت به کمک 100هزار دلاری فردی به شورای مدیریت گذار حساسیت نشان دانه نمیشود. که کیست؟ سالم است؟ پشت پرده ای دارد؟ یا خیر… قصد پیشداوری نداردیم ولی با تشنگی به آویختن به بلندگوهایی مانند ایران گلوبال که میدانیم عربستان براه انداخته (اینجا) . همه و همه علائم بسیار نا میمونی از گندیدگی فضای سیاسی خارج کشور ناشی از چهل سال راکد ماندن فضای سیاسی و بی تحرکی مبارزاتی و غوغا سالاری ادعاهای منم منم فاسد کننده است. مطمئن باشید که هرچه بدین منوال بگذرد باید منتظر تازه تر از تازه تری باشیم. مردار خواری سیاسی ، حرفه تخصصی استعمار است. آنها که تاریخ ایران را خوانده اند مطلعند که بسیار بسیار شخصیت های سیاسی بوده اند که در دام استعمار گرفتار شده و علیه میهن خودشان بکار گرفته شده اند.

اینها هیچکدام مارک و توهین نیست. مردار سیاسی به معنی واقعی را در نبود یک تظاهرات دسته جمعی در حمایت از 28 تن زن و مرد ایرانی که بدون هیچ ادعایی با بدست گرفتن جان خود و خانواده و… بحرکت در آمدند، و یا بدنبال شورش بیش از صد شهر ایران در سال 1396، و یا جنبش سبز1388 متاسفانه در خارج کشور شاهد نبودیم زنگهای خطر مرگ سیاسی را مدتهاست بصدا در آورده است. به مردار سیاسی شدن باور بیاورید.

بعضی دلایل مختصات کنونی نیروهای خارج کشور

خلاصه بعضی عوامل بازدارنده دستیبابی به فرهنگ دمکراتیک
در این قسمت میخواهیم به بررسی این مسئله بپردازیم که ایرانیان که حاضرند هستیشان را برای آزادی بدهند چرا رفتن مسیر مسلح شدن به فرهنگ دمکراتیک را که بهای کمتری نیز حداقل برای خارج کشوریها دارد را نتوانسته اند طی کنند؟

مانع تاریخی-فرهنگی
محتوای این تیتر در فوق به اجمال بررسی شد، که دمکراسی برای اندیشه ایرانیان غریبه است و تلاش فرهنگی بسیاری میخواهد که ضمن فهم مفاهیم آن بتدریج به فرهنگ و ارزش تبدیل شود. درک غالب از آزادی در میان ایرانیان «آزادی برای خود فرد است تا بقیه»، …زمانیکه از فرهنگ صحبت میکنیم ضرورت دارد تاکید شود که صبح تا شام فریاد آزادی و دمکراسی سر دادن و مرگ بر این و آن گفتن نیست. بسیاری هستند که میتوانند ساعتها اندر فواید آزادی ودمکراسی سخنرانی کنند و کتاب بنویسند. اما در عمل هیچ فرصتی را برای نقض حقوق دیگران از دست نمیدهند. آنچیزی که امروزه بسیار در میان ایرانیان خارج کشور متداول است. منم منم هایشان نیز ناشی از همین خودگفتن و خود باور کردنِ منجر به تورم منم آنهاست. کسی فردیت یگانه انسان را نفی نمیکند ولی فردیت دمکراتیک خود محور نیست. از همین روی کانت پدر مدرنیته معتقد است، «همه اشیاء دارای قیمت هستند ولی این تنها انسان است که دارای حرمت و منزلت است». و می افزاید «چنان رفتارکن که بشریت را، چه در شخص خود و چه در هرکس دیگر، همواره به مثابه غایتی به شمار آوری و نه هرگز فقط به مثابه وسیله ای» [9]
بنابراین باور به آزادی و دمکراسی، احترام به حقوق دیگران، برابری و عدالت اجتماعی، همزیستی مسالمت آمیز، تحمل و مدارا با مخالف و دگر اندیش … اگر تبدیل به حیثیت، ارزش وجودی و بود و نبود فرد شده باشد و نقض آن برایش مرز سرخ باشد یعنی فردی است دارای «فرهنگ دمکراتیک». هرایرانی براحتی میتواند از خودش سوال کند که در صورت وقوع چه مسئله و نقض چه حقی، چه بی احترامی به چه مقوله ای رگ گردنش متورم و همه کار و زندگی را تعطیل و تا به حل و فصل آن نپردازند و آن حق را نستاند آرام و قرار نمیگیرد. آنگونه که امروزه مشاهده میشود، محصول آشنایی ایرانیان با مدرنیته (آزادیخواهی و دمکراسی طلبی) علیرغم همه لفاظی های فریاد آزادی و دمکراسی آنها، یک واکنش است همراه با خشم و نا رضایتی نسبت به استبداد و ظلم موجود و اهرمی است برای متوقف کردن و یا ازدور خارج کردن آن در صورت امکان، تا اعتقاد به آزادی و دمکراسی. اگر بخواهم نمونه بدهم امثال مسعود رجوی و محمود احمدی نژاد و بسیاری دیگر در خارجه کشور زیاد هستند که هفت آسمان پر است از فریادهایشان اما خود نه دمکراتند و نه آزادیخواه.
در صورتیکه در غرب دموکراسی به عنوان یک روش موفق و مدرن همتراز کرامت انسان امروز در حکومت‌داری، مولود تغییر و تحولات فکری، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی است که در فرایند طولانی و در یک دیالکتیک اجتماعی به منصه ظهور و بروز درآمده و به کمال خود رسیده و نهادینه گردیده است که اصطلاحا بدان «دمکراسی تاریخی» میگویند که برعکس «دموکراسی تقلیدی» ماست.

دمکراسی تاریخی غربی نظامی برآمده از متن روابط و مناسبات اجتماعی و تکامل فرهنگی می‌باشد. اگر دموکراسی در غرب به عنوان بهترین روش حکومت‌داری تثبیت می‌گردد به خاطر این است که فرهنگ و اخلاق دموکراتیک در میان شهروندان جا افتاده و درک گردیده و مورد قبول افتاده است بنابراین از آن بعنوان هویت خود دفاع میکنند. طراحی ساختارهای سیاسی برای مدیریت جوامع انسانی بدون در نظرداشت بینش اجتماعی و فرهنگ تاریخی آن جوامع، موفقیت و کامیابی را در پی ندارد. به باور و تجربه نگارنده، ایرانیان نیازشان قبل از هرچیز مسلح شدن به دمکراسی است. چون این سلاح را ندارند اولا فصل مشترکاتشان با فرهنگ استبدادی، قدرت دمکراسی خواهی آنها را کند میکند، عزمشان را کاهش میدهد هرگاه در تنگنا قرار میگیرند به دامن استبداد خود پناه میبرند و… اجازه نمیدهد که موثر با دیکتاتوری بمبارزه برخیزند، در ثانی اگر هم بصورت تصادفی بتوانند دیکتاتوری را شکست دهند شکت بی بازگشتی نخواهد بود. همانند تجربه 2500ساله گذشته اجبارا دیکتاتوری دیگری بر گرده شان سوار خواهد شد. عاشقان دلخسته رضا خان که معتقدند او کمتر از استالین قتلعام کرده است! را در میان حتی زندان و شکنجه شده های امروزه نمیبینید(اینجا)؟!!! اینها کاری ندارند که رضا خان چه مستبدی بوده، فتوحاتش تنها در درون کشور 2500روستا بوده است. درموچ اجباری عشایر آنها را نسل کشی کرده است. زبان از حلقوم مخالف بیرون میکشیده، … این است بی حسی نسبت به استبداد ناشی از فصل مشترکها با استبداد و بی فرهنگی دمکراتیک. هرچند دهسال هم ناخواسته زندان بوده باشند. فرهنگ دمکراتیک داشتن یعنی سرسوزنی هم استبداد را نپذیرد چون نفی هویت خودش و کشورش و جامعه خود و فرزندانش و ارزشهایش را در آن میبیند.
اختناق حاکمیت سد راه دمکراسی
اندیشه دمکراتیک حداقل نزدیک به یک و نیم قرن پیش بتدریج با تماس ایرانیان با اروپا در میان روشنفکران ایرانی با استقبال روبرو شد و آنرا راه نجات کشور از فلاکت موجود و رفتن مسیر پیشرفت یافتند. اما استبداد حاکم در دوران قاجار و پهلوی در ترکیب با منافع استعمار و امروزه در جمهوری اسلامی
فضای ترس و لرزهایی که ایجاد کردند از آزادی اندیشیدن سخن گفتن، نوعی ساده دلی است. آزادیهای سیاسی ای که در ایران بسته به تحولات جریانات سیاسی پیش آمده است، هیچگاه انگیزه و سرمایه ای درخشان، مطمئن و مستمر برای آزادی تفکر و اندیشه فراهم نیاورده.
ماشاءالله آجودانی [10]مینویسد:
“این تنها روحانیون یا دولتمردان ضد مشروطه نبودند که مانع آزادی تفکر میشدند، در پناه توانمندیهای ساختار فرهنگ استبدادی، روشنفکران مذهبی و غیر مذهبی، روحانیون مشروطه خواه و کارگزاران حکومت و دولت، دست در دست هم سد راه اندیشیدن و آزادی اندیشیدن بوده اند.”
درنتیجه چنین محدودیتهایی است که اجازه نداده است که افکار و مناسبات دمکراتیک آنطور که باید توسط فرهیختگان ایران به میان مردم برده شده و ترویج و گسترش یابد. با نمونه هایی بسیار از احزاب و گروهها، نوشته ها، کتابها، فیلمها، تئاترها، ترانه ها و شصخیتهای مذهبی و غیر مذهبی، سخنرانی های ممنوع شده با صاحبان در زندان و تبعید و رهبران و فعالین سیاسی آزاده ای که سرشان را بدلیل ترویج دمکراسی و آزادی و استقلال از زمان ناصرالدین شاه تا کنون از دست داده اند.
ترور سیاسی مانع خارج کشوری دمکراسی

آیا دامنه اختناق را باید به خارج کشور نیز امتداد داد یا مشکل در خارج کشور در جای دیگری است. تبعید در خارج از کشور همواره برای آزادیخواهان جهان فضایی آزاد و بدور از تهدید و سانسور کشورشان بوده تا بتوانند ضمن منعکس کردن صدای مبارزان داخلی و عملکردن بعنوان پشت جبهه مبارزات داخل کشورشان، افکار و ایده هایشان را بدون محدودیت ترویج و تبلیغ کنند. و در عمل با پرکردن خیابانهای کشور سکونتشان با تظاهرات یکپارچه و فریادهای رسا آینه ای باشند برای مبارزات داخلیشان در خارج کشور. متاسفانه خارج کشور حداقل بعد از انقلاب 22 بهمن بدلایل زیر نتوانسته است چنین نقشی برای آپوزیسیون خارج کشور را بازی کند. اگر در داخل طبق گفته ماشاالله آجودانی استبداد حاکمیت و اضداد آزادی دست در دست افراط گریها و اشتباهات و … آزادیخواهان عمل میکرده در خارج کشور اتفاقا در غیبت استبداد حاکم، این خودِ فریاد کنندگان آزادی بوده اند که سد و مانع شده اند.

  1. مسعودرجوی با تجربه دوران پهلوی با طرح و برنامه بعد از راه انداختن ترور در داخل کشور به اروپا آمد تا فضای سیاسی خارج کشور را با خشکاندن و نابودی همه زمینه های فعالیت دیگر اشخاص، گروهها، احزاب و… خود را یکه تاز میدان جابزند. سیاست رسما اعلام شده مسعودرجوی. از تخطئه کردن سیاسی روزنامه ایرانشهر گرفته تا حرام و ضد ارزش خواندن هرگونه فعالیت سیاسی (خارج از خط و محدوده مجاهدین) در خارج از کشور(اینجا) از نمونه های آن است.
  2. از طرفی نیز با وارونه گویی و دروغ پردازی در مورد عملیات نظامی در داخل کشور چندسالی با جوسازی عملیات چریکی و چند سالی نیز با به اصطلاح ارتش آزادیبخش و وقتی بستر جنگ ایران و عراق با آتش بس تخطئه شد سپس با رژه رفتن تمامی آپوزیسیون خارج از کشور را مشخصا با هدف سحر و قفل کردن مقهور پروپاگاندای عملیات نظامی خود نمود. نیروهای سحر شده نیز به خیال اینکه همین روزها مجاهدین رژیم را سرنگون کرده بدنبال آنها به ایران باز میگردند دست روی دست گذاشتند. این فرایند بیست و سه ساله با جنگ خلیج فارس و سرنگونی صدام و پایان آشکار تاریخ مصرف مجاهدین برای دول خارجی، و انتقال اجباری آنها از اشرف به لیبرتی بتدریج قدرت سحرو جادوی قفل کننده مجاهدین را از بین برد و یخ جامعه سیاسی خارج کشور بتدریخ شروع به آب شدن نمود.
  3. اما چه سود که طی نزدیک به ربع قرن عاطل و باطل ماندن، تمامی انرژی و توان گذشته را از دست داده، در فضای خارج کشور حل شده و از جامعه ایران بکلی پرت و قطع ونسبت به آن بیگانه شده بود. مضافا اینکه جامعه داخل کشور نیز در اینمدت تغییرات شگرفی کرده بود که بیگانگی خارج کشور نسبت به داخل را دوچندان میکرد. این بیگانگی محدود به داخل کشور نبود، بلکه حتی از جوانان حاضر در خارج نیز قطع گردید طوریکه در فقدان هر تحرک سیاسی ربع قرنی، جوانان یا بدنبال کار خود رفتند و یا در واکنش به این بی عملی به اعتمادی کشیده شدند. نسل قبلی نه دیگر انگیزه داشت و نه خواست و نه توانست نسل جدیدی از ایرانیان که در فضای آزاد سیاسی خارج کشور بودند را تربیت و به گنجینه انسانی سیاسی-مبارزاتی ایران زمین بیفزایند. حتی زنان ایرانی که در داخل کشور در صف مقدم هستند را نیز در خارج به حاشیه راندند. نتیجه اینکه در تمامی جلسات و نشستهای خارج کشور 95% با فعالینی مواجهه هستیم که در دهه ششم به بالای عمر خود قراردارند. این عارضه تمامی طیفهای سیاسی از راستترین تا چپ ها تا ملی گراها شامل شده است. طوریکه هفته ای نیست که مجاهدین مرگ های اعضای خود در بیمارستانها در اثر کهولت و ناپدید شدن جوانانشان در اروپا را اعلام نکنند. جالبتر اینکه جوانترهایشان (فرزندان مجاهدین) از صدقه سر مسعود و مریم فرار کرده مبارزه را عمدتا بکلی ترک میکنند. از جمله فرزند خود مسعودرجوی، «محمدرجوی». یعنی جوانان امروز ایران نه بدنبال نسلهای قبلی ایرانیان که شاخ به شاخ آنها همچون «محمدرجوی» مخالف پدران خود هستند.

این یعنی ما با انفصال سیاسی اجتماعی و فرهنگی بین نسلها و نیروهایی که نه همدیگر را قبول دارند و نه میفهمند و میخواهند بفهمند مواجهه هستیم.

پایان

داود باقروند ارشد
آبان 1398
پانزده نوامبر 2019

از همین نگارنده:
گروگانگیری سفارت آمریکا مبارزه ضد امپریالیستی یا زهر ماندگار مسعودرجوی و چپ بر تن و جان ایران زمین

18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ منشور کبیر یا مَگنا کارتا (به لاتین: Magna Carta) منشور قانونی انگلیسی است که به‌طور رسمی در سال ۱۲۱۵ به تصویب رسید. جان مگنا کارتا، شاه انگلستان را موظف به پذیرفتن حقوق مشخصی برای مردان آزاد تحت حکومت اش، احترام به برخی رویه‌های قانونی مشخص، و پذیرفتن این موضوع که قدرت او توسط قانون محدود خواهد شد، می‌نمود. در این منشور، مقصود از “مردان آزاد”، اقلیتی از بارون‌ها و فئودال‌های سرزمین انگلستان بوده‌است؛ این درحالیست که مردم عادی، رعایا و سرف‌ها از حیطهٔ حقوقی این منشور خارج بودند.
  2. ↑ آخوندزاده میرزا فتحعلی: الفبای جدید و مکتوبات، چاپ تبریز نشراحیاء 1357، صص 216-217
  3. ↑ آجودانی ماشاللله، مشروطه ایرانی، چاپ دهم1396، اندیشیدن و آزادی، ص158
  4. ↑ همانجا، ص 119
  5. ↑ همانجا، صص137-137
  6. ↑ کسروی احمد:تاریخ مشروطه ایران، چاپ چهارم 1397، خیزش تهرانیان به یاری تبریزیان، صص432-434

آنروزهم مانند امروز دیده نمیشد که مردم خود بدنبال کسب دانش سیاسی- تاریخی-اجتماعی باشند. در فضای سیاست زده، همه به دنباله روی بسنده میکردند و همین باعث میشد که همانند امروز یا براساس احساس،نفرت، یا مبتنی بر موج روز، یا تحت تاثیر فریب های فریبکاران، منافع شخصی، دوستی با بعضی، سختی شرایط،… روزی به طرفداری از مشروطه روز بعد در مخالفت با آن ویا به انفعال از مشروطه خواهی می غلطیدند. بسیار کم بودند کسانیکه که مشروطه را فهم کرده و تبدیل به آرمانشان شده باشد. هرچند در تبریز کیفیت مشروطه خواهی بالاتری را شاهد بودیم. بگذریم که آنچه بسیار بسیار فراوان بود جانفشانی کوشندگان مشروطه بود.

همچون مجاهدین امروز که علیرغم فداکاری بسیار ولی متاسفانه همین فرهنگ مرید و مرادی باعث شده که براحتی مسعودرجوی آنها را بر ضد عالیترین منافع ملیشان بخدمت دشمنان ایران در آورده و میآورد. ویا سلطنت طلبان جوان خارج کشور که بقول ثقه الاسلام تبریزی مملو از «شور ویرانگرند» که باید جایش را به «شور سازنده» بدهد هستند. تمامی تاریخ پهلوی که توسط وفادارترین نزدیکان شاه نوشته شده را نیز رد میکنند و حاضر نیستند با واقعیت دوران پهلوی روبرو شوند. کسانیکه مردم ایران را بدلیل انقلاب 22 بهمن مستحق مجازات!!! میدانند بعلاوه اینکه کورکورانه بدون اطلاع از تاریخ و تحولات سلطنت در ایران بطور واکنشی، استبداد پهلوی را حلوا حلوا میکنند!! و یا خدا را شکر میکنند که رضا خانشان کمتراز استالین کشتار کرده است.

مدعیان مبارزه آزادی با شاخص حاکمین مستبد!!!
مدعیان پیشگامی!!ایکه بزرگترین گامشان بجلو، بازگشت به صدسال پیش است!!(اینجا). این است معنی استبداد زدگی که در اوج ادعای آزادیخواهی، در زمان ادعای مبارزه برای آزادی، شاخص هایشان رضا خان ها و محمد رضا شاهها حاکمین مستبدی که آزادیخواهان را قتلعام میکردند است تا ستارخانها، مصدقها و دکتر فاطمیها که مبارز آزادی بودند…

دکتر فاطمی ازمنادیان آزادی در اسارت مستبدین مورد ستایش بلندگوهای منولوگ

مدعیان پیشگامی ای!! که بزرگترین گامشان بجلو، بازگشت به صدسال پیش است!!(اینجا). این است معنی استبداد زدگی که در اوج ادعای آزادیخواهی شاخص هایشان رضا خان ها و محمد رضا شاهها هستند تا ستارخانها، مصدقها و دکتر فاطمیها… زبانشان نمیچرخد که بگویند در دوره حکومت مصدق هیچ روزنامه ای بسته نشد هیچ کس زندانی و شکنجه نشد، اما گلو پاره میکند که رضا خان کمتر از استالین قتلعام کرده است و او را حلوا حلوا میکنند. هرچند منکر کارهای مثبت رضا شاه نیستیم مراجعه کنید به مقاله رضا شاه روحش شاد. مردیکه یک سوم بودجه کل کشور(593میلیون ریال در 1320) را از راههای قانونی و غیر قانونی به ارتشش اختصاص داده بود تنها فتوهاتش 2500روستا بود که از مردم بزور سرنیزه غصب کرد. و در کوچ اجباری عشایر به نسل کشی پرداخت.

  1. ↑ Bayat, Riza Shah the Fall of Sardar Asad
  2. ↑ امثال آقای محمد امینی پژوهشگر و نویسنده ایرانی مقیم ایالات متحده آمریکا است. از آثار او ویرایش و نقد کتاب شیعی‌گری از احمد کسروی است. این نسخه که توسط شرکت کتاب در آمریکا منتشر شده، با افزوده‌ها، بازنگری‌ها و نکات انتقادی بسیار، حجم کتاب کوچک کسروی که در کمتر از صد برگ منتشر شده بود، به بیش از دو برابر افزایش یافته‌است. او در پیشگفتاری به نسبت بلند، دلیل نگارش کتاب را به تفصیل گزارش داده‌است. افزوده‌های او در زیرنویس برگ‌های کتاب، در بیشتر موارد لازم و سودمند است. آنجا که کسروی به مطلبی تنها اشاره کرده یا نکته‌ای تاریخی را به اجمال آورده و از آن گذشته‌است، او با توضیحات کافی کمبود را بر طرف کرده و گاهی با ارائهٔ مراجعی، خواننده را به مطالعهٔ بیشتر و گسترده‌تر فرا خوانده‌است. هرجا کسروی از روی شتابزدگی یا غلیان احساسات نکته‌ای را مسکوت گذاشته یا به گزافه‌گویی پرداخته، ویراستار با توضیحات کافی حق مطلب را ادا کرده‌است؛ و هرجا کسروی در پرده یا کنایه سخن گفته، ویراستار نیت واقعی نویسنده را توضیح داده و کنه ضمیر او را باز نموده‌است. او نویسندهٔ بخش‌هایی از مقالهٔ کسروی در ایرانیکاست. علاوه بر نویسندگی او در برنامه های در شبکه اندیشه به بررسی و تحلیل تاریخ معاصر میپردازد
  3. ↑ بهرام محبی، قانون آزادی، حکومت جمهوری و صلح جاودان (نگاهی به فلسفه سیاسی ایمانوئل کانت)
  4. ↑ آجودانی ماشاء الله: مشروطه ایرانی. اندیشیدن و آزادی. چاپ دهم 1396 ص135

مسلح کردنِ دمکراسی یا مسلح شدنِ به دمکراسی قسمت دوم: از سرنوشت تشکل مجاهدین و مسعود رجوی چه درسی گرفته میشود
نوامبر 10, 2019
مسلح کردنِ دمکراسی یا مسلح شدنِ به دمکراسی: قسمت اول

بقلم داود باقروند ارشد

قسمت دوم:
از سرنوشت تشکل مجاهدین و مسعود رجوی چه درسی گرفته میشود

یادآوری

در قسمت اول از بحران جامعه سیاسی خارج کشور که غرق در تفرقه، پراکندگی، تخاصم، فرهنگ لوپنی- فحاشی، آغشته به انواع آلودگیهای سیاسی و امنیتی با سرمنشاء دولتهای متخاصم در فقدان گفتگو و تفاهم بمنظور زمینه سازی همزیستی و همگرایی و اتحاد و یکپارچگی، و در کثرت منم منم و جنگهای حیدرنعمتی و دشمنی و عصبیت بسیارعریان با ارائه چند نمونه بعنوان مشتی از خروار پرداخته شد. در انتها نیز نسبت به عواقب چنین روندی بفرض سرنگونی خودبخودی رژیم!؟ و یا در یک جنگ خارجی، با حضور چنین نیروهایی در خارجه که در اوج افلاص نیرویی، سیاسی، اجتماعی و شناخته شدگی بین المللی، با تیغ کشی، منم منم کردن، بر منابر مونولوگ تحت لوای دمکراسی خواهی درعمل نه در جنگ با رژیم بلکه درجنگ با یکدیگر هستند، بفرض دستیبابی به قدرت در ایران آینده این خشم و نفرت (فقدان دمکراتسیم) علیه یکدیگررا بخواهد با هرابزاری غیز از با گفتگو و تفاهم و…حل و فصل کنند، هشدار داده شد.
از طرفی نیز پیشنهاد شد که جامعه سیاسی خارج کشور در مقدم ترین و حیاتی ترین اقدام خود برای رهایی از بحران و دستیابی به دمکراسی درمیهن، نیاز دارند خود را مسلح به دمکراسی کنند. تا بعد بتوانند به نیروی دمکراتی تبدیل شوند که با ارائه محتوای دمکراتیک، ادعای دمکراسی خواهیشان برای کشور، مورد توجه مردم ایران قرار گرفته تا ضمن اعتماد کردن، بدان جلب نیز بشوند. حتی چه بسا بتوانند بعضی حمایت بین المللی احتمالی را آنهم از نوع احترام و تقویت و برسمیت شناخته شدگی ناشی از محتوای دمکراتیک و میزان تاثیر گذاری در تحولات داخلی آنهم در عمل و نه در ادعا و نه مانند بعضی حمایتهای مشکوک و یا استعماری کنونی، که از نوع بکارگیری بعنوان آلت دست مبتنی بر ارزیابی «غیر دمکراتیک بودن و نداشتن هیچ تاثیری گذاری در تحولات درون ایران » آنگونه که در مورد تشکلهایی همچون تشکل رجوی و دیگر تشکلهای سلطنت طلب و شبه سکولار تجزیه طلب طی چهل سال گذشته شاهدیم. هرچند همین حمایتهای مشکوک در اصل چیزی نیست الا پیشبرد اهداف و منافع کشورهای حامی با بخدمت گرفتن این نیروها بر ضد عالیترین منافع مردم ایران.

در اینگونه موارد میتوان نگاهی داشت به ، نیکولاس مادوروِ ونزئلا، و سوال نمود، پس چه شد؟ مخالفش خوان گایدو با آن همه سرو صدا که برایش در جهان براه انداختند اعتراضات و تظاهرات اردو کشیها به مرزهای ونزوئلا… با تغییر سیاست حامیان خارجی در چشم بهم زدنی فراموش شد؟ به سوریه، نگاه کنید بشار اسد که بدتر از هیتلر و موسولینی و… خطاب میشد چی؟ به کردهای سوریه با آن میزان از اثرگذاری نظامی با آن همه کشته و فداکاری برای آمریکا و اهدافش چه شد؟ با وجود اینکه نیروهای کرد در میان بخش بزرگی از مردم کرد حمایت اجتماعی-سیاسی دارند. اما درچشم بهم زدنی فدای تغییر سیاستها و منافع حامیانشان شدند. و دست آخر مجاهدین و ارتش آزادیبخشش را بنگرید که چه خدماتی به صدام و آمریکا و طبعا عربستان واسرائیل در کشتن سربازان و ترورهای داخلی … وچه خیانتهایی به مردم ایران کرد، سرانجام به چه سرنوشتی دچارش کردند؟ بقیه آپوزیسون هنوز یک هزارم فواید و خدمات فوق را به مراکز قدرت جهانی نرسانده اند. بنابراین باید انتظار سرنوشتی بمراتب خفتبارتر را در صورت آویختن به آنها انتظار داشته باشند. از همین روست که آپوزیسیون باید از حالت مصنوعی خارج و با وصل خودش به مردمشان و با کسب محتوای دمکراتیک اگر هم حمایت بین المللی را طلب میکنند، حامیان از سر نیاز خود مجبور به حمایت باشند. به امید آن روز.
در قسمت دوم تلاش خواهد شد مقداری به تشریح ریشه های تاریخی بحران محتوایی فقدان فرهنگ دمکراتیک در آپوزیسیون پرداخته شود.

ضعف تاریخی دمکراسی خواهی ایرانیان

پیدایی مفاهیم جدید درعصر آشنایی های جدی ما با مدنیت و فرهنگ غربی هم کلمات و تعبیرات تازه ای بر ذخیره واژگان زبان فارسی می افزود، و هم مفاهیم کلمات و ترکیبات کهن ما را دستخوش تحول دگرگونی میکرد. “وطن”، “دولت”، “ملت،، “ملی”، “آزادی”، “عدالت”، “مجلس”، قانون”، “حقوق”، “وکیل” و…کم کم از معانی و مفاهیمی که در گذشته داشتند فاصله میگرفتند و به مفاهیم و معانی تازه ای بکار میرفتند که آن معانی و مفاهیم در گذشته فرهنگ و زبان ما سابقه نداشت. ترکیبات و تعبیرات تازه ای چون “حکومت ملی”، “دولت ملی”، “آزادی فردی”، “آزادی جمعی”، “حقوق بشر” و…همین سرنوشت را داشتند. مفاهیم تازه ای که از فرهنگ غرب به فرهنگ ما راه میافت، دراصل مفاهیمی بود که در بستر تاریخ و فرهنگ دیگری رشد کرده، شکل گرفته بود و با توجه به تاریخ و فرهنگ جوامع غربی، بیانگر تجربیاتی بود که در تاریخ آن کشورها و در زبانهای اروپایی، معنای کم و بیش واضح و مشخص داشتند. اما این مفاهیم در فرهنگ ما نه پیشینه تاریخی داشت و نه پیشینه زبانی.
یعنی وقتی ما “حکومت ملی” یا “مجلس ملی” یا “حکومت قانونی” و “مشروطه” نداشتیم، نمیتوانستیم چنان مفاهیمی هم در زبانمان داشته باشیم. تاکید دارم توجه بدهم به اینکه، تنها مشکل زبان نیست، مشکل زبان به یک معنی مشکل تاریخ و ذهنیت انسان ایرانی نیز بوده و هست. پس ذهن مردم ما که با زبان و تاریخ ایران پرورش یافته و اندیشیده، با آن مفاهیم غربی بیگانه و نا آشنا بوده و هست. بنابراین آن مفاهیم جدید را با درک و شناخت و برداشت تاریخی خود و با تجربه زبانی خود تفسیر و تعبیر و باز سازی میکند. در نتیجه با تقلیل دادن آنها به مفاهیم آشنا، یا با تطبیق دادن آنها با دانسته های خود، تلاش میکند صورتی آشنا از آنها ارائه کند. محصول اینکار حتی در بیان و زبان روشنفکرانی چون یوسف مستشارالدوله ، ملکم خان، و بسیاری از روحانیون و مشروطه خواهان به سادگی مفاهمی چون “آزادی قلم و بیان” به “امر به معروف و نهی از منکر” ترجمه و تقلیل داده میشود. و شاید مهمتر از آن “مشروطیت” به “امرهم شوری بینهم” تعبیر میگردد.
هرچند بودند کسانی همچون مجدالاسلامها که درک درست تری داشتند ولی صدایشان در هیاهوی تاریخ بجایی نمیرسید. روزنامه صوراسرافیل فغانش از عدم درک صحیح از واژگان جدید بهوا بود و مینوشت:
“به واگن چی نمیتوان گفت ساربان و تلگراف را نمیتوان برید و پروانه نامید” اما گوش شنوایی نبود.
یعنی تا تجربه ی زبانی و تاریخی مردم ایران تغییر نمیکرد، “ساربان” نیز به “واگن چی” و “برید و پروانه” نیز به “تلگراف” مبدل نمیشد. باید توجه کرد که، واگن و تلگراف مقولاتی هستند مادی و عینی از مدنیت غربی، مفاهیمی انتزاعی و مقوله های سیاسی واجتماعی مشکلات خاص خود را داشتند و دارند، تا اینکه فهمیده شوند.
انعکاس این مشکلات در اردوی ضد مشروطه خودش را با تقلیل “حکومت مشروطه” بمعنی نظام پارلمانی به “حکومت مشروعه سلطنتی” در معنی جدیدش!! “حکومت استبدادی و شرعی” تعبیر میشد. البته کاملا قابل درک است که چه محمد علیشاه با تحریک شابشال[1] و چه عمله استبداد (دربار و بعضی روحانیون) بخواهند دعوای کهنه استبداد سلطنتی 2500ساله را در قالب جدیدی ریخته و برایش حیات بیشتری بخرند. اما در جبهه مشروطه خواهان نیز اوضاع چندان بهتر نبود. چرا که باوجود اینکه در مشروطه هیچ کس قصد امحاء سلطنت و یا سرنگونی شاه را نداشت بلکه جوهره آن تحت قانون درآوردن سلطنت از طریق انتقال قدرت مطلقه شاه به مجلس (به نمایندگان مردم) با حکومت مشروطه پارلمانی با اجزاء حیاتی دیگرش همچون دولت قوه قضائیه بود. مشکل اما در برداشتهایی بود که در میان مشروطه خواهان وجود داشت.
اولا برداشت مردم و حتی انجمن‌های مشروطه‌خواه از «گارد ناسیونال-قشون ملی-ارتش ملی» آن بود که «ملت» باید حتماً در مقابل «دولت» و برای مقابله با آن، ارتشی از آن خود داشته باشد تا در مواقع ضرورت از خود دفاع کند! همان ارتش میلیشیای آقای مسعودرجوی که در خیابانهای کشور رژه میرفتند. تا قبل از مشروطه، سخنی از نهاد قدرتی بنام «ملت» که پایه دمکراسی است نبود و قدرت در دو نهاد «شریعت» و «دولت» خلاصه می‌شد. ضمن اینکه تنها نهاد آپوزیسیون نیز «روحانیت» بود و ملت یا مردم بعنوان «رعیت» یا بردگان شاه حق اما و اگر در هیچ امری را نداشتند.
در زمینه رویکرد به سلطنت و پادشاه مستبد آن مبتنی بر اصول مشروطه چه در نظر تمامی روشنفکران متقدم مشروطه و چه مردم و چه حتی متقدمین و موتورهای محرک اولیه مشروطه روحانیانی همچون بهبهانی و طباطبایی چنین بود که، استبداد سلطنتی محار قانونی بخورد، مجلس و دولت و قضائیه تشکیل شود اما شاه سرجایش «محارشده با قانون» بماند.
با این وجود رفتار مشروطه خواهان طوری بود که، احمد کسروی روزنامه های «مساوات»[2] و «روح االقدس» را بباد انتقاد میگیرد و مینویسد:
ایندو شاخ به شاخِ محمد علی شاه انداخته زورو تند نویسی میکردند. در یک مورد داستان لویی شانزدهم پادشاه فرانسه و گریختن او از پاریس و سرگذشتش را نوشته و رو به محمدعلی شاه به گفته های بیم آمیزی پرداخته او را ریشخند میکردند. وقتی شاه علیه این مقاله وچند مقاله دیگر به عدلیه شکایت کرد، و دادگاه ناشر روزنامه مساوات «سید محمدرضا شیراز» را احضار کرد نه تنها نرفت بلکه یک چلوار بزرگی به نام «استشهادنامه» آماده کرد که در آن گواهی مردم را درباره «بدکاره» بودن مادر محمد علی شاه را در بازار خواستار گردیده. که آنرا در بازار گردانیدند تا امضاء جمع کنند.
[3]
مجدالاسلام کرمانی یکی از روزنامه نگاران و مشروطه خواهان آگاه در تاُملات تاریخی اش در زمینه “فلسفه تاریخی انحطاط مجلس” در واکنش به خشونت و بی عدالتی صاحبان جراید که علنا بدترین ناسزاها را نسبت به مادر محمدعلی شاه نوشته و منتشر میکردند، فراتر رفته و میگوید:
“اگر ملت ایران همان قدر که محمد علی شاه با آنها اظهار مساعدت کرده بود با شاه همراهی میکردند، شاه به خیال به توپ بستن مجلس نمی افتاد.”
[4]
هرچند این یک تحلیل است و انگیزه های نابودی مشروطه همچون استمرار استبداد و خدایی شاه بر ایران، چپاول کل ایران بعنوان تیول شخصی، پیشبرد منافع روسیه تحت تاثیر مشاور بسیار پرنفوذش شابشال و البته مطامع گروه انبوهی از درباریان در حفظ سلطنت جهت شراکت در چپاول مردم ایران آنقدر انگیزه به محمدعلی شاه میداد که کمر به نابودی مشروطه ببندد. اما حاکی از بسیاری چپ رویها و افراطی گریهای بی مورد منجر به شقه شدن جبهه مشروطه خواهان حتی در میان نمایندگان مجلس و جذب آنها توسط درباریان به جمع اضداد مشروطه در ترکیب با غلفت و خامی های بسیار مشروطه خواهان تهران در مقابل توطئه های شاه، دربار، و روسیه منجر به موفقیت به توپ بسته شدن مجلس و خاموشی مشروطه در سراسر ایران بجز تبریز شد.
فریدون آدمیت[5] تعبیر دیگری دارد:
“جبهه افراطیون نه خدمتی به آزادی و دمکراتیسم کرد، نه بصیرت و خرد سیاسی داشت که در سیر حوادث روش منطقی پیشگیرد، به همین سبب در مجلس ملی و جامعه آزادیخواه از منزلت و اعتبار سیاسی برخورداد نبود. سهم افراطیون به کتاب مشروطیت خشونت عریان بود، عاملی که در حد خود در انهدام مجلس مسئولیت داشت”
[6]
جالبتر تعبیر احتشام السلطنه رئیس بافرهنگ و آزادیخواه مجلس اول است.
او در خاطراتش به جان محمدعلی شاه دعا میکند که اگر او مجلس را بتوپ نبسته بود و در نتیجه قیام مردم را برای حفظ مشروطیت بر نمی انگیخت، مشروطه خواهان با خودسری ها و مداخلات بی مورد و بی جایشان مردم ما را علیه مشروطه بسیج کرده به بادش میدادند.
[7]
با اینهمه ، همه ایرانیان از جمله همه نویسندگان فرهیخته فوق الذکر وامدار اجداد تاریخی خود، متقدمین و مبارزین مشروطه با همه کم و کاستی هایشان بوده و هستند. اما آنچه باید از خونهای ریخته شده، دردها و شکنج های متحمل شده توسط مشروطه خواهان آموخته شود، عدم تکرار همان اشتباهات گذشته است.
از همین روست که، بعد از 44 سال (فاصله 1285 تا 1241شمسی) که از نامه نگاریهای بین یوسف خان مستشارالدوله[8] و میرزا فتحعلی آخوند زاده[9] بعنوان متقدمین و متفکرین مشروطه خواهی[10] تا پیروزی مشروطه گذشته بود – و یابعد از گذشت 15 سال از جنبش تنباکو(1270شمسی) بعنوان اولین پیروزی نهادی بنام «ملت» در مقابل استبداد در تاریخ ایران تا پیروزی مشروطه- و یا بعد از پیروزی تلاشهای غیرقابل انکار و راهبردی بهبهانی و طباطبایی در طرح مطالبات مبتنی بر مشروطه در سطح ملی، با اجتماعی و عمومی کردن آن، زمینه ساز شرکت توده مردم یا بهتر است گفته شود «رعیتی» که تا آن زمان بعنوان بردگان پادشاه هیچگونه حق اما و اگری چه در سرنوشت خود، خانواده و فرزندانشان و چه در سرنوشت کشور و میهن خود نداشتند را برای مداخله و بدست گرفتن تام و تمام سرنوشت خود و میهنشان بطور بی سابقه برای اولین بار در تاریخ مارا رقم زدند، حکومت استبدادی حاکم را نه به شیوه های قهر آمیزگذشته با راه انداختن حمام خون، که با تحصن و اعتراض عمومی بطورمسالمت آمیز به حکومت پارلمانی و قانون محور تبدیل کردند. طولی نمیکشد که مشکل فرهنگی- سیاسی چنان دهان باز میکند که این دستآورد تاریخی را بدست خود تحویل رضا خان شصت تیر قزاقی میدهند که مانند سیاهچالهای کهکشانی آنرا بلعیده چنان دیکتاتوری برقرار میکند که محمدعلی شاه بخوابش هم نمیدید.
یا زمانیکه محمدرضا شاه پا را فراتر از گلیم خود گذاشت، و صاحب منصبانش در غرب برای اولین بار بعد از چندین دهه تلاش و خواست مردم ایران برای سرنگونی او دست از حمایت کامل شاه برداشته و با مردم همسو میشوند و دستور ترک ایران را به وی میدهند و خروج شاه از کشور محقق میگردد. ایرانیان بعد از 50 سال دیکتاتوری سیاه و اختناق پهلوی میتواند از شر آن خلاص شوند و به آزادی و استقلال کشور امید ببندد، دوباره چنان دیکتاتوری بنا میشود که کمتر از گذشته سیاه نیست. معمای استبداد ایرانی محدود به حاکمیت نیست.
درسهایی که از سرنوشت مسعودرجوی و تشکل او میتوان گرفت چیست؟
مثال ساده دیگر، گذشته از رژیم، تشکلی مانند مجاهدین با تجربه 13سال (1344-1357) مبارزه در زمان شاه برای آزادی! وقتی در اثر انقلاب 22 بهمن از زندانها آزاد میشوند، و صحنه دمکراتیک بعد از انقلاب در اختیارشان قرار میگرید، در اولین پیچ تحولات سیاسی کشور رهبران آن به چنان دیکتاتورهای مطلقا العنانی تبدیل میشوند که نه تنها روی شاه را در سرکوب و زندان و شکنجه سفید کردند بلکه در خیانت به کشور و همدستی با دشمنان مردم ایران در کشتن سربازان ایرانی مدافع کشورو حتی اعضای خود ننگ تاریخی و سقف بی مانندی را رقم میزنند که محمدرضا شاه نیز مرتکب نشده بود، طوریکه تمامی کسانیکه مسعودرجوی را به خدای آزادی میشناختند و جانفشانیها در راستای سیاستهای او کرده بودند، فریادشان به هفت آسمان بلند میشود و از جهانیان امداد میطلبند و خدا را شکر میکنند که چنین افکار و تشکلهای نوع سلفی در بوته آزمایش قبل از رسیدن تصادفی و یا حساب شده توسط قدرتهای بزرگ و منطقه ای بقدرت در ایران به یمن تلاشهای افشاگرانه مجاهدین با شناساندنشان به مردم ایران و جهان از گردونه تشکلهای سیاسی خارج و به گورتاریخی سپرده شدند.
جامعه سیاسی خارج کشور نمیتواند کوته نظرانه ضمن جدا سازی مکانیکی خود از تحولات صد سال گذشته، بدون درک و شناخت تجارب بسیار تلخ سیاسی اجتماعی فوق الذکر منجر به شکستهای پی در پی و پرهیز از تکرار آنها، راه خود را یافته و یا در دامهای اشتباهات مهلک جدید با همان محتوای گذشته اما در اشکال جدید نیفتد.
جامعه سیاسی خارج کشور نمیتواند کوته نظرانه ضمن جدا سازی مکانیکی خود از تحولات صد سال گذشته، بدون درک و شناخت تجارب بسیار تلخ سیاسی اجتماعی فوق الذکر منجر به شکستهای پی در پی و پرهیز از تکرار آنها، راه خود را یافته و یا در دامهای اشتباهات مهلک جدید با همان محتوای گذشته اما در اشکال جدید نیفتد.

مسعودرجوی و رژه ارتش پوشالی
مسعودرجوی و رژه ارتش پوشالی1
نباید فکر کرد که این فقط مسعودرجوی بود که در پس شعارهای سوپر چپ نمایی های ضد امپریالیستی و دمکراسی خواهی های آنچنانی، با توبه به دیکتاتورها، به سوپر توبه کننده از مبارزه ضد امپریالیستی تبدیل شده و خود را به عراق، آمریکا و عربستان و … فروخته و اینگونه سقوط کرده اند. امروزه میبینیم که نداهای آویختن به غرب برای حمله نظامی و نجات ایران!(نام مستعار خودشان در خارج کشور) به قیمت نابودی ایرانیان و زیرساختهای کشور و تسخیر، تقسیم و تبدیل کشور به افغانستان و عراق دیگری مستقیم و غیر مستقیم سر داده میشود.

تفاوت بسیاری بین بکارگیری مظاهر مدرنیته در زندگی سیاسی ما با اروپائیان وجود دارد. در اروپا حکمایی مانند «ولتر»، «بوقل»، «روسو» ودیگران طی قرنها آنچه را که خود از مدرنیته جهت خروج از استبداد کلیسا و پادشاهان فهمیده اند به عامه مردم نیز برطبق ادراک خودشان در کمال صراحت بدون ترس و واهمه، بدون پرده کشی و سرپوش گذاشتن بر محتوای فرهنگ و کلمات فهمانده اند. در صورتیکه همین محتوا درکتاب “مکتوبات اعتمادالدوله” آخوندزاده بعد از 130سال (40سال قبل از مشروطه) که از تاریخ نگارش آن میگذرد و مشروطه آمد و رفت و قاجار نیز رفت و پهلوی آمد و رفت هنوز اجازه چاپ نیافته.[11]
قصد از ارائه این نمونه ها ترسیم فضایی است که چه در مشروطه چه بعد از آن در دوران پهلوی و یا در دوران حاضر میبایست موجود میبود تا محتوای مشروطه (مدرنیته) در آن پرورش مییافت تا مقدمات یک انقلاب اساسی با بنیادهای فکری لازم فراهم آید. که هیچ زمانی فراهم و عملی نشده است.
بنابراین روشنفکران هیچگاه نتوانسته اند مفاهیم مدرنیته را بین خود عمق بخشیده و یا بین مردم ببرند. و در بسیاری موارد خود تیغ سانسور و یا شبیه سازی را برای قابل هضم کردنِ آن برای حکومت و جامعه ایرانی بکار گرفته و محتوای اصلی را بصورت شیر بی یال و دم اشکمی به مردم معرفی نموده اند. که حاصلی جز هرج و مرج، ادعای دمکراسی خواهی و در نهایت شکست بدنبال نداشته است.
پایان قسمت دوم
در قسمت آخر(سوم) به مطالب زیر خواهیم پرداخت
• با مهندسی معکوس دمکراسی نمیتوان ساخت.
• چرا رضا خانِ “کمتر از استالین قتلعام کرده” ملاک است تا مصدق و دکتر فاطمی؟.
• فقدان درس آموزی وعدم حساسیت سیاسی.
• دستان خارجی چه زمانی بکار می افتند؟.
• ریشه یابی: موانع ایرانیان واقعا آزایخواه و طالب دمکراسی چه بوده است؟
• عوامل بازدارنده دستیبابی به فرهنگ دمکراتیک…
• مانع تاریخی-فرهنگی..
• اختناق داخل کشوری سد راه دمکراسی..
• مانع خارج کشوری دمکراسی

داود باقروند ارشد
17 آبان 1398
10 نوامبر 2019
پانوشتها
18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ شابشال از یهودیان اهل کریمه بود که از دانشکده شرق‌شناسی پطرزبورگ فارغ‌التحصیل شد و به زبانهایی چون ترکی، فارسی، عربی و فرانسوی مسلط بود. در سال 1317ق/ 1900م میرزا رضاخان ارفع‌الدوله از سوی دربار ایران مأمور شد تا معلمی مناسب برای محمدعلی میرزای ولیعهد انتخاب کند. او شاپشال را که به تازگی از دانشکده فارغ‌التحصیل شده بود برگزید و روانه تبریز کرد.شاپشال در تبریز به آموزش ولیعهد مشغول بود و درآمد سالانه وی به این مناسبت 16 هزار روبل بود. در مدت اقامت در تبریز مناسبات دوستانه و نزدیکی با ولیعهد پیدا کرد و بر وی نفوذ یافت. پس از انتقال سلطنت به محمدعلی میرزا شاپشال نیز به تهران آمد. از نفوذش کاسته نشد و در جبهه مخالفان مشروطیت قرار گرفت. این در حالی بود که مشروطه‌خواهان نیز او را به عنوان عنصر روسی مخالف مشروطه و محرک محمدعلی شاه مورد حمله قرار می‌دادند و در نشریات خود به هتاکی علیه وی می‌پرداختند. یکی از خواسته‌های مجلس اول از محمدعلی شاه اخراج شاپشال از دربار بود و شاه نیز به ظاهر پاسخ مثبت به این خواسته داد، اما هنگامی که شاه به باغ شاه رفت شاپشال نیز وی را همراهی می‌کرد. پس از انحلال مجلس و آغاز دوره استبداد صغیر، روزنامه‌نگاران و طرفداران مشروطیت دستگیر و به باغ شاه منتقل شدند. شاپشال در محاکمات آنان حاضر بود و از برخی از آنان بازخواست نیز می‌کرد. او در سال 1287ش/ 1908م علی رغم میل خود و محمدعلی شاه مجبور به ترک ایران شد و به املاک خود در کریمه رفت. نوز بلژیکی درباره او معتقد بود که : « شاپشال آدم مفسد بی همه چیزی است که تنها به فکر خودش می‌باشد و قابل خرید برای هر کس که بهایش را بدهد هست.
  2. ↑ روزانه مساوات را سید محمد رضا شیرازی منتشر مینمود
  3. ↑ کسروی، احمد:تاریخ مشروطه ایران، جستجو از حال مردم،چاپ چهارم 1397، صص693-692
  4. ↑ کرمانی، مجدالاسلام: تاریخ انحطاط مجلس، فصلی از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، چاپ دوم. دانشگاه اصفهان 1356، ص 80
  5. ↑ فریدون آدمیت نویسنده، تاریخ‌نگار و همچنین از مقامات عالی‌رتبه وزارت امور خارجه ایران بود. آثار وی عمدتاً دربارهٔ تاریخ مشروطیت و شخصیت‌های مرتبط با آن بود. روش او در تاریخ‌نگاری به گفتهٔ خودش، تاریخ‌نگاری تحلیلی-انتقادی بود. او در سال ۱۳۱۸ به خدمت وزارت پست و تلگراف درآمد و سال بعد به وزارت خارجه رفت. پس از آن به دانشکدهٔ حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران راه یافت و در سال ۱۳۲۱ فارغ‌التحصیل شد. وی پایان‌نامه‌اش را دربارهٔ زندگی و اقدامات سیاسی امیرکبیر نوشت که دو سال بعد (سال ۱۳۲۳) با عنوان «امیرکبیر و ایران» با مقدمهٔ استادش محمود محمود به چاپ رسید.فریدون آدمیت بعدها در سال ۱۳۳۰ خورشیدی برای مأموریتی پنج‌ساله به سفارت ایران در لندن اعزام شد و در همین فرصت به تحصیل پرداخت و در ۱۳۲۸ در رشته تاریخ دیپلماسی و حقوق بین‌الملل از دانشگاه لندن، دکترا گرفت. رساله دکتری او روابط دیپلماتیک ایران با انگلیس، روسیه و ترکیه عثمانی ۱۸۱۵–۱۸۳۰ بود.دکتر هما ناطق نوشته است که فریدون آدمیت مدت کوتاهی قبل از مرگ توسط دوستی به انگلستان دعوت شد. اما همینکه پاى او به لندن رسید، دولت انگلیس پاسپورت و اسناد او را ضبط کرد. فریدون از جان گرنى استاد ایرانشناسى یارى خواست. آقاى گرنى هر روز وعده سرخرمن داد که فلان روز پاسپورت را پس خواهند داد، که هرگز ندادند. فریدون سرگشته و سرگردان در لندن بماند. من همه روزه با او در تماس تلفنى بودم. تا اینکه پس از دو سه هفته بعد زنگ زد و گفت: «گرفتار برونشیت شده‏‌ام». رفته رفته این برونشیت تبدیل به «آمفیزم» شد. تا اینکه از ایران آقاى عطاالله مهاجرانى دستور داد فریدون را بدون پاسپورت و بدون بلیط سوار هواپیما کنند و به ایران برگردانند. فریدون «آمفیزم» را نیز با خود برد.
  6. ↑ آدمیت، فریدون: ایدئولژی نهضت مشروطیت ایران. جلد دوم: مجلس اول و بحران آزادی. چاپ اول. ناشر: انتشارات روشنگران. تهران. ص 148-137
  7. ↑ آجودانی، ماشاالله: مشروطه ایرانی، گذرگاه خشونت، چاپ دهم، ص23
  8. ↑ یوسف خان مستشارالدوله از ۱۲۸۱ تا ۱۲۸۴ ق سرکنسول ایران در تفلیس بود. در ۱۲۸۲ ق، رساله رمز یوسفی را در تهران منتشر کرد. در همین دوره اقامت در تفلیس، با میرزا فتحعلی آخوندزاده مناسبات دوستانه نزدیکی پیدا کرد. آخوندزاده در اواسط ۱۲۸۲ ق نگارش مکتوبات کمال‌الدوله را به پایان برده بود. متن مکتوبات کمال‌الدوله در اصل به ترکی نوشته شده بود. متن فارسی مکتوبات حاصل ترجمه مشترک آخوندزاده و یوسف خان در ۱۲۸۳ ق است. یوسف خان از ۱۲۸۴ تا ۱۲۸۶ ق شارژ دافر سفارت ایران در پاریس بود. ظاهراً در همین دوره اقامت پاریس وارد لژ فراماسونری شده‌است. بسیاری از روشنفکران عصر ناصری، فراماسونری را یک سازمان پیشرو، انقلابی، و آزادی‌خواه می‌شناختند که هدفی جز مبارزه با استبداد و ایجاد دموکراسی و بیداری ملت‌ها نداشت. مستشارالدوله رساله معروف یک کلمه را در پاریس و در ماه‌های پایان خدمتش در آنجا به اتمام رساند و دستنویس آن را در راه بازگشت به ایران (۱۲۸۷ ق) در تفلیس به آخوندزاده نشان داد. این رساله در سال ۱۲۹۱ ق (۱۸۷۴ م) در ایران چاپ شد. لازم به ذکر استکه آخوندزاده ضمن ستایش کار یوسفخان انتقاداتی بنیادین در نحوه پیاده کردن دمکراسی در ایران در نوشته او میدید که برایش نوشته است
  9. ↑ میرزا فتحعلی آخوندزاده (آخوندوف) نمایش‌نامه‌نویس آزادی‌خواه اهل آذربایجان در دورهٔ قاجار بود. او را نخستین نمایشنامه‌نویس ایرانی و از پیشگامان جنبش ترقی‌خواهی و ناسیونالیسم ایرانی می‌دانند. اندیشه‌های او بر اندیشمندان جنبش مشروطیت ایران از جمله میرزا آقاخان کرمانی، میرزا ملکم‌خان، عبدالرحیم طالبوف، میرزا آقا تبریزی و دیگران بسیار تأثیر گذاشت. از اولین ادیبان و نقادان اجتماعی به شیوه علمی بود. او در «رساله قرتیکا» یا «سروشیه» نقدی بر قصیده سروش اصفهانی نوشت و می‌توان گفت اساس نقد نظام‌مند در ایران را شروع نمود. برخلاف عادات ادبی آن زمان، وی مضمون و محتوا و تأثیرات اجتماع را در نقد خود جای داد. شیوهٔ عمل آخوندزاده، بررسی سیر اندیشه‌های دینی در ظرف تاریخی و محک آن‌ها به واسطه تجربه و آزمون است که به پیشنهاد اصلاح دینی و پروتستانیسم منتهی می‌گردد. در این راه آخوندزاده تحت تأثیر ارنست رنان و باکل است. اصلاح دینی و تفکیک آن از باقی بنیان‌های جامعه از منظر آخوندزاده انتحار یا حذف دین نیست بلکه ارائه قرائتی جدید از دینی است که بتواند خود را با روح زمانه و تحولات آن منطبق کند.آخوندزاده با آگاهی از اندیشهٔ سیاسی مدرنیته، تناقض سیاست غربی و شریعت سنتی را مشخص می‌کند و جدایی آن دو را عنصری مهم ارزیابی می‌کند و با هر گونه تلفیق میان سنت و مدرنیته به مقابله برمی‌خیزد. از همین روی است که مادیت فلسفهٔ نوین را در برابر انگاره‌های متافیزیکی گذشته قرار می‌دهد.
  10. ↑ مستشارالدوله در سال ۱267 شمسی نامه مفصلی به مظفرالدین میرزا نوشت و خواهش کرد که آن را از نظر شاه بگذرانند. وی در آن نامه از حکومت استبدادی و فساد دربار انتقاد و اصلاحات مملکتی و ایجاد حکومت قانون و برقراری آزادی و مساوات را خواستار شده و گوشزد کرده بود که اگر زمامداران ایران خود در صدد تأسیس دولت مقننه برنیایند، سیر حوادث تاریخ آن را تحمیل خواهد کرد.سخنان مستشارالدوله با مزاج دربار ناصرالدین شاه سازگاری نداشت، پس نویسنده گرفتار همان سرنوشتی شد که دامنگیر همه آزادیخواهان آن زمان بود، او را به فرمان شاه در اوایل سال ۱270 ش محبوس در عمارت رکنیه با زنجیر و کنده نگاه داشتند. وی در زندان تنها بود و اجازه ملاقات با احدی، حتی با سایر محبوسین قزوین، را نداشت. در زندان چندان زجرش دادند و چند سال بعد به سال ۱274 ش درگذشت.
  11. ↑ متن ترکی مکتوبات اعتمادالدوله برای نخستین بار در 1924م، در باکو چاپ و منتشر شد، متن فارسی در 1985م، در باکو منتشر شد، و در 1364ش، در خارج از کشور چاپ شد. که از همین چاپ 500نسخه مخفیانه با جلد سفید در ایران چاپ و توضیع گردید

گروگانگیری سفارت آمریکا مبارزه ضد امپریالیستی یا زهر ماندگار مسعودرجوی و چپ بر تن و جان ایران زمین
نوامبر 4, 2019

بعد از سرنگونی رژیم شاه، تمامی احزاب سیاسی در فضای جدیدِ بوجود آمده هرکدام متناسب با توان خود با شروع فعالیت رشد و گسترش یافتند. طی دو سال 1358-1360 نبرد عظیم سیاسی ای در کشور در جریان بود، چه بین احزاب و گروههای در حاکمیت با احزاب و گروههای خارج آن و چه بین خود احزاب. و پازل سیاسی کشور متناسب با هر تحولی مانند واقعه گنبد، یا کردستان و یا درگیریهای امجدیه مجاهدین و یا دستگیری محمدرضا سعادتی هنگام جاسوسی برای شوروی …تغییراتی میکرد.
عطف به نوپا بودن حاکمیت بعد از انقلاب، تمامی قطبهای موثر در جهانِ سیاست (داخلی و خارجی) از جمله احزاب قدیمی یا جدیداَ ایجاد شده با حداکثر توان وارد گود شدند و تلاش کردند که با به کنترل گرفتن و اثر گذاری بر سمت و سوی تحولات سیاسی-اجتماعی کشور آنرا در جهت منافع خود و یا قطبهای جهانی که خود را وابسته بدان میدانستند تغیر بدهند.
با توجه به ویژگی انقلاب و ورود گسترده و خارق العاده جوانان و حتی نو جوانان (زن و مرد) با کمترین دانش و تجربه سیاسی اجتماعی و بطور خاص اشراف به قوانین بین المللی ناشی از اختناق مطلق 53 ساله دوران پهلوی بر کشور در کار سیاسی، احزاب سیاسی عمده و نو پا، تمامی تلاش خود را میکردند با اثر گذاری کاذب با برانگیختن شور و هیجان جوانان نه تنها اجازه ندهند که شرایط جامعه به تعادل لازم جهت ادامه کار دولت موقت که حاکمیت آنرا به جناح تکنوکرات امثال مهندس بازرگان در نهضت آزادی و یا جبهه ملی سپرده بود، برسد. بلکه شرایط را طوری تغییر دهند که منافع خود و قطبهای جهانی ای که خود را متعلق بدان میدانستند را تامین کند. اینکار را با فشار حداکثری که به حاکمیت وجامعه سیاسی با شعارهایی همچون، اعدام سران سابق رژیم، اعدام سران ارتش، منحل کردن ارتش، ادامه انقلاب و مبارزه تا محو کامل آمریکا و امپریالیسم، از یک طرف و همچنین با تحقیر مخاطبتن خود با بکارگیری القابی همچون مرتجع، بورژوازی، سازشکار، عقب افتاده، ضد انقلابی و خرده بورژوازی و…جامعه را بجای تلاش در مسیر تعالی شعور اجتماعی-سیاسی به برانگیختن شور کور جوانان در کشور دامن میزدند. به بعضی نمونه ها از فشارهای حداکثری که تیتر نشریات آن زمان را پر میکرد توجه کنید:

شعارهای مبارزه با امپریالیسیم از فریب دیروز تا واقعیت امروز:

• “حل مسائل صنفی دانش آموزان فقط در چهارجوب مبارزه ضد امپریالیستی امکان پذیر است” (نشریه مجاهد شماره 10 آبان 58)
• “بازهم در نهایت خلوص اعلام میکنیم که: در خطوط انقلابی ضد امپریالیستی تا پای جان در کنار امام خمینی باقی خواهیم بود. بنحوی که هیچ شبهه و نیرویی را توان آن نخواهد بود که در این مسیر مارا از سرگذاشتن به قدوم امام بازبدارد”. (نشریه مجاهد ش 14 سال 1358 سرمقاله نمود و ماهیت)
• “عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور غیر از مجاهدین] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [یعنی مجاهدین] (نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه)
• همانطور که میدانیم آمریکا بعنوان سردمدار امپریالیسم جهانی دشمن و غارتگر همه خلفها و نتیجتا مسئول درجه اول تمام بدبختی های ملل زیر سلطه است. از اینرو حرکتهای آزادیخواهانه و رهایی بخش هم در هر گوشه ای از جهان بدون شک برعلیه آمریکا خواهد بود. (نشره مجاهد، مقاله “ماهیت روابط فعلی ایران و آمریکا”)
• سرمقاله چه باید کرد؟ علاج همه دردهای بی درمان امروز، در ادامه دادن و هرچه عمیق تر مبارزه ضد امپریالیستی آمریکایی نهفته است. (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
• پیام مجاهدین خلق به تمام مردم و نیروهای انقلابی و مردمی: پیش بسوی ریشه کن کردن نفوذ آمریکا (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
• آیا رابطه با آمریکا میتواند بر اساس مودت و دوستی و عدم مداخله باشد؟ (تیتر مقاله مجاهد ش 12 ص 4)
شعارهای صدور انقلاب مسعود رجوی
• گزارشی از دیدار با نمایندگان جبهه آزادیبخش خلق عمان: جبهه (جبهه آزادیبخش خلق عمان) با تجربه آموزی از شکستهای گذشته خود را برای یورش به دژ امپریالیسم آماده میکند. (نشریه مجاهد ش 5 روی جلد)
• چرا با سرمایه داران خارجی سازشکارانه برخورد میشود؟ (نشریه مجاهد ش 5 روی جلد)
• رهایی قدس سمبل آزدای فلسطین از اسارت صهیونیزم و امپریالیسم، انقلاب فلسطین پیشگام جنبش منطقه. (نشریه مجاهد ش 5 مقاله روی جلد)
شعارهای نوع وهابی-داعشی مسعودرجوی

• درجنگ خلقی یک پسر بچه ده ساله نیز میتواند با بکارگیری رهنمودهای سازمان انقلابی ضربات جبران ناپذیری به دشمن وارد کند. (نشریه مجاهد ش20 ص12)
بعضی شعارهای دیگر
• سرمقاله “مار در آستین انقلاب” اشاره به تصدی پست دولتی توسط مهندس امیر انتظام. (نشریه مجاهد ش 16 سرمقاله)
• مجاهدین خلق شخص رهبری انقلاب امام خمینی را برای تصدی ریاست جمهوری نامزد میکنند.(م ش 16 دیماه 1358)
توجه باید کرد که در مقطع 1358 گروههایی همچون مجاهدین در صحنه سیاسی کشور عطف به سابقه مبارزه با شاه و اعدامهایی که شاه از مبارزین کرده بود جایگاه ویژه ای داشتند و هر موضع گیری آنها تمام جوانان پرشور ولی بسیار بسیار بی تجریه و تشنه پر کردن فاصله خود با آنچه در تصور خود “قهرمانان مبارز” میدانستند بودند را تحت تاثیر جدی قرار میداد. آماده هرگونه افراطگرایی (از جمله امثال این قلم) جهت خود انقلابی نمایی بودند. در همین رابطه بد نیست به بعضی آمار اشاره شود.
مجاهدین نزدیک به 500 هزار نسخه نشریه چاپ و منتشر میکردند، فدائیان همینطور، احزاب مارکسیستی دیگر همینطور. گردهمآیی های آنها بسیار پر جمعیت بود… نشریه بنی صدر بسیار بسیار خواننده در کشور داشت. حزب دمکرات کردستان بسیار قدرتمند بود…

اگر هر نشریه را در خانواده چهار نفر میخواندند حدود دو میلیون مخاطب مستقیم هر گروه میتوانست باشد. اما به قطع و یقین بنابه تجربه چند دهه بعدی این قلم در فرماندهی همین جوانان در درون تشکیلات که آن نشریات را میخواندند و به اعتراف خود آنها و حتی اعضای مرکزیت … باید گفت که تنها تاثیر پذیری از محتوای نشریات، افزوده شدن به شور ضد آمریکایی بود تا فهم آنچه نوشته و منتشر میشد و توان نقد آن و درک عواقب خانمان برانداز بکارگیری هرکدام از آنها. متاسفانه اگر هم نقدی توسط گروههای رقیب صورت میگرفت طبق دستور مسعودرجوی هیچ هواداری حق نداشت به نقد هیچ گروهی که عمدتا بر سر بساطهای فروش کتاب و نشریه رخ میداد نه گوش کند و نه جواب بدهد. دستور العملی که هنوز بعد از چهل سال با شیوه های مافیایی جاری است. خدایان خود خوانده مبارزه از پیروان جوان و پر شور و بسیار بسیار بی سواد خود چیزی جز پیروی کور کورانه نمیخواستند و بر نمیتابیدند. و هر گونه تخطی از آن را با مارک لیبرال و مرتجع به معنی ضد انقلابی که در آن روزگار کشنده بود همانند مارک “حمایت از رژیم” در امروز به شدیدترین شکل مجازات میکردند.
البته این آمار به هیچ عنوان اعتباری برای تشکیلات رجوی نیست. (چرا که در سال 1324، شورای مرکزی اتحادیه های کارگری به رهبری حزب توده 33 گروه وابسته با 275000عضو داشت.این شورا 73 درصد از کارگران بیش از 346 کارخانه مدرن کشور را در بر میگرفت. در اردیبهشت 1325 با سازماندهی یک اعتصاب سراسری در صنعت کشور قدرت نمایی کرد و توانست به استعمارگران انگلیسی هشت ساعت کار را برای کارگران، پرداخت مزد برای روزهای جمعه، اضافه کاری، افزایش دستمزد و بهبود وضعیت مسکن را تحمیل کند. ا این وجود بعد از خیانت به مصدق و کودتایی که منجر به سقوط دولت او شد تبدیل شد به جزب توده ای که امروز از آن جز یادی از یک حزب وابسته به شوروی که در سر بزنگاهها منافع اجانب را به منافع مردم ایران میفرشد شناخته میشود. چیزی که سازمان مجاهدین مطلقا هیچکدام از عملکردهای حزب توده را در جهت مثبت ندارد بلکه در جنبه منقی در کشت و کشتار مردم ایران و خود فروشی به دشمنان، ایران حزب توده به گرد پای آقای رجوی و تشکیلات او نمیرسد.)**
اینگونه بود که آپوزیسیون ایران در سایه انقلاب و سرنگونی سیستم ستم شاهی و آزادی از زندان، دکانهای دو نبش بسیار پر سود انقلابی گری با شعارهای مطلقا توخالی مبارزه با امپریالیسم، صدور انقلاب، وهابی گری براه انداخته با جذب جوانان و فروش گسترده نشریات کاخهای کاغذی مبارزه ضد امپریالیستی خود را هرچه بلندتر می انگاشتند.
به موازات این افراطی گریها، تمامی تلاش ها صورت میگرفت تا فضای باز سیاسی که تحت الشعاع سپردن دولت بدست مهندس بازرگان یک عنصر معتدل سیاسی از بین برود. طوریکه دولت بازرگان را لیبرال بمعنی ضد انقلابی میخوانند و مارک لیبرال را نیز بعنوان یک ضد ارزش “ضد انقلابی” جا انداختند”. آنچه به جوانان القاء شده بود، را میتوان در واژه های “مرتجع و غیر انقلابی بودن در جناح مذهبیون و وابسته گرا و بورژوازی و سازشکار بودن در جناح لیبرالِ حاکمیت” خلاصه نمود. اگر توجه کرده باشید تمامی فضای چپ ایران پیشبرد سیاستهایی بود که تنها نفع برنده آن شوروی سابق بود. که به نیابت از شوروی مجاهدین و چپ در مسابقه نزدیکی به شوروی بدان دامن میزندند. طوریکه مجاهدین دست به جاسوسی جهت تامین منافع امنیتی-جاسوسی شوروی[iv] در روشن کردن نحوه لو رفتن بزرگترین و مهمترین شبکه جاسوس شوروی در ارتش شاه زدند. که در جریان آن محمدرضا سعادتی هنگام رد و بدل کردن اسناد با طرف روسی دستگیر شد. در مجموع تمامی تلاشهای چپ و بویژه مسعودرجوی سیقل دادن اراده ضد امپریالیستی جوانان ایران بود، طوریکه تا سرنگونی امپریالیسیم آمریکا دمی آرام نگیرند!!!

امروزه مریم رجوی جلوتر از نئوکانها مدعی صدور تروریسیم رژیم هستند درصورتیکه خود جزء پیشتازان !!صدور انقلاب بوده اند. مشکل در نبود آب است والا شناگر قابلی هستند.
و بدین طریق بود که چپهای ایران در سابه انقلاب و سرنگونی سیستم ستم شاهی و آزادی از زندان، دکانهای دو نبش بسیار پر سود انقلابی گری با شعارهای مطلقا توخالی مبارزه با امپریالیسم، صدور انقلاب، وهابیگیر براه انداخته با جذب جوانان و فروش گسترده نشریات کاخهای کاغذی مبارزه ضد امپریالیستی خود را هرچه بلندتر می انگاشتند. و خود را بزرگترین بانکداران مبارزه ضد امپریالیستی تلقی کرده، بعنوان پیشتازان مبارزه ضد امپریالیستی از گروههای آپوزیسیون عمان، نیکاراگوئه، اریتره، فلسطین، … در تهران سان میدیدند و به آنها پیشنهاد خرید سهام بسیار پرسود و رو به رشد خود در بازار بورس ضد امپریالیستی را پیشنهاد کرده نقشه ها برای ایران و جهان را برای آنها و با همکاری آنها البته به رهبری خودشان ترسیم میکردند.
“اراده بدون شناخت مصیبت بار است”

گزارش-کامل-از-تسخیر-سفارت-آمریکا-در-اصفهان-و-تبریز-توسط-سازمان

اولین مصیبت ناشی از چنین تراکم اراده پوشالی در فضای مسموم و تحریک آمیز و زهرآگینی که در میان جوانان کشور ساخته شده بود، اقدام به اصطلاح ضد امپریالیستی اشغال سفارت آمریکا توسط تعدادی دانشجو با همدستی و حمایت صد در صد مجاهدین و دیگر گروههای آپوزیسیون بود. تمامی گروههای چپ و به طبع آن حاکمیت نیز در چنین فضای آلوده و کاذب و پوشالی در حمایت از چنین حرکتی از هم پیشی میگرفتند.
طوریکه بلافاصله بعد از اینکه دانشجویان خود را منتصب به خط امام کردند، رژیم ضمن حمایت از آنها دست به تصفیه 500 تن از مجاهدین از بین دانشجویان زد. مجاهدین برای غرق نشدن در سونامی اشغال سفارت که خود یک سال برای چنین عملی برنامه ریزی و تلاش کرده بودند بلافاصله طبق نوشته (نشریه مجاهد شماره18 ص7) اقداماتی از قبیل اعزام تمامی نیروها و بویژه استقرار واحدهای نظامی خود را در سفارت آمریکا صورت دادند و سپس حتی مستقلا در اصفهان و تبریز کنسولگری آمریکا را اشغال نمودند که شرح مفصل آن در (نشریه مجاهد ش 11 ص 3) آمده است.
ولی با اشغال مرکز فرماندهی دشمن امپریالیستی!!! در تهران بدست دانشجویان و بی کلاه ماندن سر خدایان خود خوانده مبارزه ضد امپریالیستی تلاشهای مجاهدین فریادهای وامصیبتایی در از دست دادن بزرگترین سنگر و کاخ پوشالی ضد امپریالیستی بیش نبود.
و اینگونه کاخ بانکهای پوشالی ضد امپریالیستی مجاهدین و بقیه چپها در چشم بهم زدنی توسط تعدادی دانشجوی بعدا خط امامی شده به تمام و کمال ربوده شد. و بزرگ سهامداران آن را به چنان ورشکستگی و افلاس سیاسی گرفتار کرد که از روز بعد پای برهنه و با التماس بدنبال همین دانشجویان خط امام مجبور به سرفرود آوردن و …تعظیم و تکریم در مقابل آنها شدند. وتا میتوانستند جهت بازگرداندن آب رفته به جوی از افتخارات تروریستی گذشته خود کد میآوردند که دیگر گوش شنوایی نبود.
بعد از ورشکستگی ضد امپریالیستی، گدایی در نزد پاسداران جهت قبول ضد امپریالیست بودن آنها در گذشته توسط مسعود رجوی
سرتیترهای نشریه مجاهد در جریان اشغال سفارت آمریکا در تهران:
• گزارشی درباره مجروح شدن دوتن از برادران ما بدست عناصر راستگرا در اصفهان حین تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در اصفهان. (نشریه مجاهد)
• تیتر بزرگ سرمقاله “برای آمریکا ویتنامی دیگر بسازیم” (مجاهد ش 36 فروردین 59)
نتیجه گیری:
وقتی نیرویی های آپوزیسیون فرصت طلبانه و عاری از هرگونه مسئولیت پذیری، دکان دو نبشی بنام مبارزه با امپریالیسم آمریکا را در مقابل حاکمیت و دولت مهندس بارزگان علم کرده و مشتریان جوان و خام و گرسنه بکارگیری انرژیها و اراده های تحریک شده با شعارهای توخالی اما عاری از سر سوزنی شناخت را بدون اینکه به عواقب آن فکر کنند جلب کرده بودند، با اشغال سفارت توسط تعدادی دانشجو دکان دو نبش فرصت طلبی مبارزه با امپریالیسم آمریکا را در یک چشم بهم زدن از کف اپوزیسیون خوش خیال ربوده و خود پرچمدار مبارزه ضد امپریالیستی شدند. این اقدام نسنجیده نه تنها همه خوابهای پنبه دانه ای چپ ها را نقش بر آب کرد. بلکه تبدیل شد به یکی از اهرمهای اصلی سرکوب خودشان طوریکه امروزه مجبور شده اند مانند فرقه رجوی سر از میانه همان امپریالیستها جهت ادامه حیات خفیف و خائنانه خود در غرب در آورند و با التماس به آنها جهت دست زدن به کشتار “خلق قهرمان ایران” شاید یک از هزارِ جایگاهی که قبل از اشغال سفارت داشتند را با گدایی از امپریالستیها کسب کنند.
تلاش مسعودرجوی جهت جلوگیری از غرق شدن در سونامی مبارزه ضد امپریالیستی گروگانگیری با منتصب کردن خودش به “امام خمینی” و دانشجویان خط امام
طنز تاریخ اینکه، امروزه مجاهدین با خود را یاور امپریالیسم خواندن در خیابانهای اروپا رژه رفته، ادامه همان راههایی که خود را پرچمدار آن در ایران میدانستند و شعارهایش را میدادند ولی بدلیل محروم شدن از این پرچمداری به جنگ مسلحانه با رژیم رفتند را” تروریسم”، ا ما امپریالیسیم جهانخوار را که مبارزه و نابودی آن و همه وابستگان و کسانیکه در کنف حمایت آن بودند را دوای همه دردها میشمردند را امروزه دوست خود میخوانند.
نزدیک به یکسال دمیدن به شیپور دکان دو نبش ضد امپریالیستی بی محتوا محصولش، مصداق بارز “اراده بدون شناخت مصیبت ببار میآورد” شد. مصیبت بار به معنی اخص کلمه، توجه کنید.
• با اشغال سفارت کل سرمایه چپ ایران و دکان دونبش توخالی انقلابی نمایی در چشم بهم زدنی نیست و نابود شد. و نشان داد که تا چه حد اینگونه شعارها و سیاستها با جامعه ایران بیگانه بود و آپوزیسیون نیز بیگانه تر از آن با مردم ایران.
• سرمایه گذاری مسعودرجوی روی اسب مرده ای بنام “مبارزه با امپریالیسم آمریکا بعنوان درمان همه دردها!” و سازشکار خواندن دیگران، طنابی شد برگردن خود مسعودرجوی و دیگر آپوزیسیون.
• گروگانگیری، چماق چپ نمایی و انقلابی نمایی بر سر حاکمیت و … را به سنگهای ابابیل بر سر مجاهدین و آپوزیسیون تبدیل کرد.
• بعد از ورشکستگی سیاسی به تقصیر، از آن پس مجاهدین شبانه روز به درگاه همین دانشجویانی که ارتجاعی، واپسگرا، غیر انقلابی و… میخواندند ،دخیل میبستند و تلاش میکردند خود را از این طریق انقلابی جا بزنند.
• حمایتِ از سر ورشکستگی آپوزیسیون ایران و بطور خاص مسعودرجوی از گروگانگیری منجر به استعفاء دولت مهندس بارزگان و یکدست شدن حکمیت و در نتیجه بسته تر شدن فضای باز سیاسی کشور گردید.

پیشتازان پوشالی مبارزه ضد امپریالستی بیکباره چنان کاخهای فریب شان بی رنگ شد که افتان و خیزان بدنبال جلب مشروعیت برای خود در حمایت از گروگانگیری آمریکایی ها بود.!!!!
• دولت موقت به ریاست مهندس بازرگان، که سعی داشت از راه های دیپلماتیک و تساهل در مقابل آمریکا، مسائل را حل کند. آمریکایی که امروزه مسعود رجوی خود را تا بن و استخوان به همانها فروخته و دخیل آزادی طلبی بدانها بسته را از صحنه سیاسی کشور حذف نمود.
• دانشجویان که در اطلاعیه خود اعلام کردند:”ما دانشجويان مسلمان پيرو خط امام از موضع قاطعانه امام در مقابل آمريكاي جنايتكار به منظور اعتراض به دسيسه‏ هاي امپرياليستي و صهيونيستي، سفارت جاسوسي آمريكا در تهران را به تصرف درآورديم تا اعتراض خود را به گوش جهانيان برسانيم.” میتوانست همان روز به اتمام برسد ولی تحت تاثیر فشارها و جوسازیهای ضد آمریکایی یکساله منتهی به گروگانگریری، وشعارهای افراطی حداقل 500 تن از اعضا و هواداران مجاهدین و.. در مقابل سفارت آمریکا و تائید خمینی تبدیل به گروگانگیری 444روزه شد.
• اشغال سفارت و ادامه آن ایرانیان و انقلاب ایران را در چشم جهانیان به ملتی و پدیده ای غیرمتمدن که اصول اساسی حقوق بین المللی را رعایت نمیکنند تبدیل کرد. و با شاخص استعفای بازرگان چهره ای افراطی به ایران و ایرانی و انقلاب ایران بخشید.
• اینکار باعث دشمنی بیشتر آمریکا و غرب و طبعا حامیان آن در جهان با ایران و ایزوله شدن انقلاب و مردم ایران در جهان گردید.
• آمریکا و دشمنانِ (عراق) مترسد چنین شرایط ایزوله گی ایران، با چراغ سبز آمریکا دست به حمله به ایران زد و جنگ خانماسوزی بنام جنگ هشت ساله با میلیونها کشته و نابودی بسیاری از زیرساختهای کشور، حدر رفتن سرمایه ملی در ارتش، و میلیاردها دلار هزینه و خسارات جنگی پاسخ دادند.
• کل کشوری که جهت دستیابی به آزادی و دمکراسی و پیشرفت و استقلال بپاخواسته بود در محاصره ای جهانی که حداقل نیم قرن به عقب برده شد قرار گرفت که هنوز هم ادامه دارد.
• جنگی که تشکیلات مسعودرجوی را به مزدوران دشمن خارجی ایران تبدیل نمود و در نظر مردم ایران نیست و نابود کرد.
• جنگی که جناح تند رو را به تمامی کشور به یمن چپ نماییی های مسعودرجوی وبا قهر تروریستی او از سال 1360 مسلط نمود.

آقای رجوی اگر “گروگانگیری” قدرت نمایی خلق در برابر بزرگترین قدرت استعماری جهان بود، رژیم الان در حال چه کاری است و شما در حال چه کاری؟
اشغال سفارت آمریکا بعنوان ضربه به منافع آمریکا در ایران، هدیه بزرگی بود به شوروی بعنوان تنها برنده آن واقعه. و ایران و مردم ایران و حتی خود آپوزیسیون بزرگترین و تنها بازنده و دریافت کننده بالاترین صدمات ناشی از اشغال سفارت بودند. این صدمه آنقدر وسیع و سنگین بوده است که کماکان مردم ایران تا همین امروز بهای آنرا میپردازند و تا سالیان خواهند پرداخت.
یه عقیده این قلم هرچند خمینی این اقدام را تائید کرد ولی آنچه در گذشته عملکرد خمینی تا قبل از گروگانگیری دیده ایم به هیچ عنوان آنچه آپوزیسیون ایران مبارزه ضدامپریالیستی مینامیدند نبود، خمینی شاه را بدرستی وابسته به آمریکا میدانست و نکوهش آمریکا توسط خمینی نیز بدلیل حمایتش از شاه بود که سرنگونش کرده بود. ضمن اینکه در جریان انقلاب نیز از طریق اطرافیانش با آمریکا در ارتباط بودند و در بدو انقلاب نیز دولت را به بازرگان سپرد. اگر خمینی نیز گروگانگیری را تائید کرد باز تحت تاثیر فضای مسموم و زهرآگینی بود که امثال مجاهدین ساخته بودند که خمینی نیز عملا در آن گرفتار شد.

این قلم طبق تجربه در لحظه به لحظه کار با مجاهدین و مسعودرجوی از بدو شروع انقلاب این است که، کل جنبش آپوزیسیون ایران کماکان از عملکردهای مسعودرجوی بشدت رنج میبرد و تحت تاثیر آن جوسازیهای پوشالی مبارزه مسلحانه و ارتش آزادیبخش و…چنان فضایی ایجاد نمود که دیگر آپوزیسیون را برای سالها مقهور و مبهوت پوشالبافی ها و عملیاتهای دورغین ضد ملی داخل کشور و در مرزها نموده به پاسیویزیم کشاند واجازه نداد که آپوزیسیون واقعی رشد و نمو نموده و به مردم ایران و در جهان شناسانده شود. امروزه نیز تنها دلیل عدم رشد و شکل گیری آپوزیسیون وجود و حضور مجاهدین است. بدون مبارزه تمام عیار با مجاهدین غیر ممکن است بتوان آپوزیسیونی واقعی را شکل داد و متحد کرد.

به بیان بسیار مختصر اینکه: تشکیلات رجوی از سویی همه منابع رشد آپوزیسیون را طی سالهای پاسیویته دیگر آپوریسیون بلعید و نابود کرده و از طرفی نیز با عملکرد خود نفرتی در میان مردم ایران نسبت به آپوزیسیون ایجاد کرده که مردم ایران با شاخص تشکیلات رجوی نسبت به هرچه آپوریسیون با بی اعتماد و معادل دشمن خود مینگرند.
مشکل آپوزیسیون ایران این نیست که نمیدانند چه شعاری بدهند. مشکل اینجاست که خود میگویند و خود میشنوند. به همین اعتبار است که حتی راه خروج از اعوجاجات آپوزیسیون، راه وصل شدن آن به مردم ایران، کسب اعتماد آنها، هموار شدن مسیر اتحاد آپوزیسیون، مورد شناسایی قرار گرفتن در سطح بین المللی و… تنها و تنها با مبارزه تمام عیار با نیرویی است که در غیبت ناشی ازپاسیویسته آپوزیسون ِسالم، طی چهل سال گذشته با کمک عراق و عربستان و اسرائیل توانسته جایگاه آپوزیسیون سالم را هرچند بطور پوشالی (عطف به پیگیری منافع عراق، عربستان، اسرائیل و آمریکا علیه مردم ایران، رابطه بسیار منفی اش با مردم ایران و ضعف ناشی از فروپاشی درونی امروزش) غصب کند.
تمامی تلاشهای دیگر آپوزیسیون در آینه مجاهدین در نظر مردم ایران نیست و نابود میشود. و تا زمانیکه چنین عنصر سرطانی در میان آپوزیسیون عمل میکند آپوزیسیون قادر به رشد نیست. چرا که مردم ایران بوضوح میبینند که آپوزیسیون سالم همان ادعاهایی را دارند که سالهاست مجاهدینی بعنوان منفور ترین نیرویی که فرزندانشان را چه در کوچه و بازار چه در مرزها هنگام دفاع از میهن میکشته اند، با دشمنانشان همدست بوده اند، …. میدهند. ضمن اینکه توسط دشمنان خارجی مردم ایران نیز سالهاست حلوا حلوا میشوند. افتضاحات شخصی مسعود رجوی بجای خود!!!
داود باقروند ارشد
سی خرداد 1398
پانوشت ها:
** British Labour Attache “The Tudeh Party and the Iranian Trade Unions” PO 371/Persia 1942/34-61993
[i] دکتر حسینعلی نوذری – فلسفه تاریخ، روش‌شناسی و تاریخ‌نگاری،
[ii] امرائی، حسن،(۱۳۸۸) مهندسی سیاست، تهران، شوکا. ص۱۵
[iii] فروند، ژولین،(۱۳۸۴) سیاست چیست، عبدالوهاب احمدی، تهران، نشر آگه ، ص۲۱۳
[iv] چرا باید به نقش مشترک شوروی و فرقه رجوی در اشغال سفارت اندیشید؟
از این رو که با رفتن شاه شوروی خودش و سفارتش را در تهران بلا منازع میدید طوریکه وقتی رجوی خبر دستیابی به اسناد نحوه دستگیری شبکه جاسوسی سی ساله شوروی برهبری (سرلشگراحمد مقربی و علی نقی ربانی) را به دبیر اول سفارت شوروی ولادیمیر فنزینکو میدهد و او به مسکو اطلاع میدهد بدلیل اهمیت قضیه دستور میرسد بلافاصله با سعادتی از سفارت تماس گرفته شود. علیرغم مخالفت فنزینکو مقام بالاترش به او میگوید انقلاب شده و ساواک و سیا کنترلی روی ما ندارند (کتاب “درون کا گ ب” نوشته ولادیمیر کوزیچکین افسر سابق کا گ ب در تهران فصل: محمدرضا سعادتی ص 372) در صورتیکه اداره هشتم ساواک (سیستم سیا در ایران) کماکان فعال بود و سفارت را شنود میکرده که به دستگیری محمد رضا سعادتی هنگام تحویل اسناد به فنزینکو میگردد.این حادثه حساسیت رژیم را روی شوروی و البته مسعود رجوی نه بعنوان نیروهای انقلاب بلکه جاسوسان شوروی حساس میکند و در نتیجه عملیاتی که قرار بود پیروزی بزرگی برای شوروی باشد تبدیل به ضربه جدی ای به منافع آن در ایران میگردد.
[su_box title=”مطالب مرتبط
مسلح کردنِ دمکراسی یا مسلح شدنِ به دمکراسی-داود باقروند ارشد
اکتبر 28, 2019
بقلم: داود باقروند ارشد

لینک به قسمت دوم: و آخر(سوم)
مسلح کردنِ دمکراسی یا مسلح شدنِ به دمکراسی قسمت دوم: از سرنوشت تشکل مجاهدین و مسعود رجوی چه درسی گرفته میشود
مسلح کردن دمکراسی بجای مسلح شدن به دمکراسی، قسمت آخر: جامعه خارج از کشورکدام است؟ مبارز؟ تماشاچی؟ مسئله؟

قسمت اول:

بحران جنبش دمکراسی خواهی ایران در هنگام نگارش این سطور در اوج خود است. بحران از تناضات عمیق و بنیادی ای ‏سرچشمه میگیرد که ریشه اش در محتوای نحوه پیشبرد جنبش دمکراسی ایران است که در این زمان به عریانترین شکل خود را ‏آشکار میسازد. جنبش بیمار خارج کشور که از یکطرف بالاترین فالوورهایش توسط مراکز مشکوکی مانند روح ‏الله زم که برای جامعه فرهیخته و مبارز ایران توهینی به شعور آنهاست، با این وجود در برهوت مبارزه اصولی و کویر دانش و ‏تعقل و خرد فضای سیاسی خارج کشور، با کمک بعضی دستهای مشکوک، فالوورهایش به بیش از یک میلیون نفر رسیده بود!! و از طرف دیگر سازمان ‏مجاهدینی است که رهبران آن همدستی با صدام و عربستان و آمریکا و همسویی اش با اسرائیل را افتخار خود میدانند ‏که مایع ننگ تاریخی ایرانیان و فرهیختگان آن است. و در این میانه نیز چیزی جز جنگ حیدر نعمتی در جریان نیست که توسط کسانیکه حیطه منم منم آنها هیچ مرزی را نمیشناسد و تا ‏زمانیکه تلویزیونهای دیجیتال میهنی خارج کشور وقت دارند! بدون توقف اخبار، تحلیل، اتهام، فحاشی، عصبیت، دسته ‏اول تولید میکنند.‏

دوران حاضر از آشفته ترین دوران سیاسی اجتماعی ایران است. دوران قدرت نمایی استبداد از یکطرف و ضعف، ‏پراکندگی، آشفتگی همراه با جنگهای حیدر نعمتی درون آپوزیسیون از طرف دیگر. اذهان و محیط آکنده از بی ‏اعتمادی، خودمحوری، فقدان دمکراتیسم، سیاست زدگی، دلمردگی، بطالت، پرخاشگری، فحاشی، فقدان استدلال، ‏بحث، منطق و عدم تحمل است. فضایی مسموم و خطرناک که زمینه را برای حضور همه گونه جنس بنجل و مشکوک ‏سیاسی در محیط خارج کشور مهیا کرده است. چنانکه بی اعتبارترین، بی محتواترین، بی سمت و سو ترین، بی فایده ‏ترین، اخبار و گزارشات در مساجد و منابر دیجیتال بصورت منولوگهای[1] 2 ، 3 و 4 ساعته دقیقا با همان روش سنتی ‏مساجد میتوانند با جلب صدها فالوور و لایکِ بیننده پای منبرِ خود، انرژی آپوزیسیون را جذب و روانه فاضلاب ‏سیاسی خارج کشور کنند. که بجز پر کردن وقت و ارضای کنجکاوی پا منبریها و منمِ واعظین هیچ دردی از جنبش دمکراسی ‏خواهی حل نمیکند.‏

جامعه سیاسی خارج کشور بتدریج در فرایند انفصال بزرگ از جامعه ایران مرزهای جدایی از همدیگر را نیز در نوردیده، به ‏برکه هایی همانند نهادهای مذهبی و مساجد در قالب منابر مونولوگ دیجیتال که هر واعضی در منبر خود متکلم ‏وحده برای ساعتها موعظه میکند تبدیل شده است. که خود واعظ و شنونده را به وحی منزل بودن گفتار مربوطه متقاعد ‏کرده، به مناسبات ضد دمکراتیک دامن زده، خواسته یا ناخواسته زمینه ساز و بستر فرهنگ استبدای و عدم تحمل، فحاشی و… را ‏ترویج میکنند. این روش منولوگ همه عوارض آن نهادهای دون پایه واعظین، مانند منم منم را نیز با خود به بازار ‏سیاست آورده است. به چند نمونه شسته رفته (مشتی از خروار) توجه کنید‏
• من تنها کسی بودم که در دفاع از متهمان ترورهای هسته‌ای چندین مقاله نوشتم
• منی که شرایط سخت زندان و شکنجه‌ در بدترین شرایط را تحمل کرده‌ بودم
• من را که یک تنه به دفاع از آنان برخاسته بودم تخطئه می‌کردند.
• من بدون توجه به نصایح عافیت‌طلبان و سرزنش بی‌شرمان تنها به ندای وجدانم و مسئولیت انسانی‌ام عمل می‌کردم.
• آیا عجیب نیست امروز بی بی سی در این رابطه برنامه‌ای تهیه‌ کرده و دعوتی از من به عمل نیاورده است؟
• چگونه است برنامه‌سازان بی بی سی به یاد … و … می‌افتند و به یاد من نه!
• وقتی بی بی سی راجع به فیلم «ماجرای نیمروز» برنامه تهیه کرد نیز از من دعوت به عمل نیاورد.
س من کسی هستم که هم در تظاهرات‌های قبل از سی خرداد ۶۰ مجاهدین، به ویژه تظاهرات‌های خرداد ماه ۶۰ شرکت داشتم و هم تنها فرد زنده‌ای هستم که در ۵ رشته تظاهرات مجاهدین در شهریور و مهر ۶۰ که خون از در و دیوار می‌بارید حضور داشته است. همچنین در خانه‌های تیمی مجاهدین حضور داشته ام.
‌ من در زمان یاد شده هم در اوین بودم، هم مزه‌ی بازجویی و شکنجه را چشیدم و هم رفتار لاجوردی، مقامات دادستانی، حکام شرع، بازجویان و پاسداران را دیده‌ام.
• من جزو اولین گروه‌هایی از زندانیان بودم که در زیرزمین ۲۰۹ جنازه‌ها را از نزدیک دیدم.
• من کسی هستم که که راجع به ….. و گذشته‌ی وی مقاله نوشته‌‌ام.
• من این موضوع را در زندان نیز از زبان خود لاجوردی در حسینیه اوین شنیدم.
• از جنبه ژورنالیستی صرف می‌پرسم آیا عجیب نیست در برنامه تهیه شده‌ی بی بی سی، … حضور دارد و من نه؟‌
کسی هم نیست که به این بحرالعلوم ها یاد آوری کند که اگر “بی بی سی” و صدای آمریکا و… از کسی دعوت میکند فقط به این خاطر است که دعوت شده حرف بی بی سی را میزند و باید بزند. و نباید دلیلی بر بزرگ شدن منم دعوت شده گردد. این میزان عطش بخدمت گرفته شدن برای چیست؟

یکی ازعجیبترین نمونه ها که مشابه آن کم نیست منتسب به آقای حسن شریعتمداری است، که از ایشان نقل شده:
• «من با اینها در یک گفتگو شرکت نمیکنم در سطح من نیستند.»
ای وای برما، که اینگونه منم منم زدنهای منم منم کنندگان، یاد آور باورهای اشرافیت قرون وسطی است تا فضای دمکراتیک و سیاسی مدعیان عدم تبعض، آزادمنشی، تحمل، سکولاریسم، حقوق بشر. آنهم آشکارا درمیان مدعیان آپوزیسیون استبداد، آنهم در غرب و اروپا، آنهم زمانیکه حتی توان بحرکت در آوردن یک برگ را چه برسد به مردم را در داخل کشور ندارند.

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند هنوز به خلوت نرفته آن کار دیگر می‌کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند
یا رب این نودولتان را بر خر خودشان نشان کاین همه ناز از غلام ترک و استر می‌کنند

شاید لازم باشد از این منولوگیستهای تازه بدوران رسیده با تاخیر چند صد ساله سوال شود. مگر کسی شکی دارد که اگر روشها در مناسبات سیاسی، دمکراتیک نباشد، مستقل از اینکه وعظ شما چه محتوای دارد، «وعظ منولوگ» بشارت دهنده همان خواهد بود که در کشور جاریست؟ چون اشکال بسیار عالی منولوگ سده هاست در اختیار مذهب است. آنوقت سوال این میشود که پس شما بدنیال چه نوآوری درتضاد با شرایط موجود ایران هستید؟
جا دارد هشدار دهنده، یاد آوری شود که رژیم بعد از چهل سال منولوگ به این نتیجه رسیده که افرادی را در رسانه های خود بعنوان مخالف! حتی در حضور بالاترین مقامات تصمیم گیرنده اش، که زیر و بم آنرا به زیر سوال میبرند را به صحنه آورده و تلاش میکند از منولوگ فاصله گرفته ، برای خود جناح و آپوزیسیون تشکیل داده،(اینجا) از آپوزیسیون خارج کشورِ «مدعی» مبارزه با استبداد جلو افتاده!!

محصولات فاجعه بار منولوگ خارج کشور در چهل سال گذشته
منولوگ مسعود و مریم رجوی که در درون مجاهدین و حتی در بین به اصطلاح متحدین! شورایی اش بشدت و مستبدانه اعمال میشود نتیجه اش این شده که همزمان که شعار آزادی و دمکراسی و استقلال میدهند، خود به خدمت صدام حسین[2] و جان بولتن ها، جان مکین ها، جولیانی ها، … در آمده و پرچم سفید آویخته و خود را تحت حمایت عربستان و ترامپ در آلبانی درآورده، از مردم ایران جدا کرده و الگویی شده اند برای رقابت دیگر عقب ماندگان از این قافله واگذاری تا از همدیگر جهت رفتن زیر لوا، یا سپردن خود به اجانب در استفاده از تریبون های موجود همچون تریبون ایران انترناسیونال، سبقت بگیرند(اینجا) علیرغم اینکه خود اعتراف میکنند که توسط عربستان ایجاد و تامین مالی میشود. ویا راه را برای کسانیکه تا چند وقت پیش به هواداری از مجاهدین (آنهم در دوره ادعاهای ضد امپریالیستی و ضد شاه و شیخش) افتخار میکردند و میکنند(اینجا) ولی امروزه در همین فضای آلوده رندانه و با پز سوپر دمکرات نمایانه با راهنمای چپ براست پیچیده نان به پس مانده رژیم پهلوی آقای رضا پهلوی قرض میدهندتا شاید دعوت شوند(اینجا). تازه اینها بهترینها هستند. سرپوش لجنزار منم منم بقیه را نمیشود برداشت. شاید وقت آن رسیده باشد که جامعه سیاسی خارج کشور از این منولوگ فاصله بگیرد.

چرا باید از منولوگ فاصله گرفت
• منطق منولوگ: منطق اللهی (باور مندانه) یا بهتر است گفته شود ایدئولژیک است و نه سیاسی-خردگرایانه. و از مخاطب خود بدون هیچ اما و اگری باورمندی را میطلبد. نه شک و تردید و سوال و ایراد، رد، اصلاح و ارتقاء و تکمیل آن با دیگر نظرات.
• منطق منولوگ، مخاطب را به حاشیه «مبارزه عملی» میراند تا اینکه مشارکت و همگرایی را ترویج و تشویق کند. پامنبر اینگونه یاد میگیرد و تجربه میکند که هرچه شنید باور کند و در نتیجه هرچه خود نیزگفت (تکرار شنیده هایش) دیگران باید قبول کنند. درصورتیکه در دیالوگ[3] مرتب تجربه میکند که بسیاری شنیده ها وقتی در معرض نقد و نظر قرار میگیرند چه میزان از آن بعنوان حقیقت باقی میماند و چه میزان رد میشود . مهمترو حیاتی اینکه، تحمل و مدارای واعظی که نظرش رد، تصحیح، تکمیل …میشود را میبیند و یاد میگیرد.
• منولوگ از پامنبر انسانی میسازد که خود نیز حرفهای خودش را وحی منزل بداند، در نتیجه فریب هر حرف و شنیده ای را میخورد روی آن فکر و تعقل نمیکند. همین فرهنگ است که افراد را در ماه میبیند.
• واعظِ منولوگ «بر خلاف هموندانش در کشورهای دموکراتیک» هرگز در شأن خود نمی بیند که برای شناختن «مردم»ی که سنگ آنها را به سینه می زند به میان آنها رفته (اگر در خارج است، به آنها وصل شده) و با واقعیت های تلخ و شیرین آنان آشنا شود. بلکه خود را یکسویه رهبر، نماینده، واعظ، مدیریت کننده، تنها آلترناتیو،ریئس جمهور… آن جامعه تلقی میکند.
• واعظ منولوگ: دو گزینه را رقم میزند، ستایش شدن از سوی پا منبریها، و نادان و جاهل خطاب کردن آنان.
• منطق منولوگ ، فرایند تکوین دیکتاتوری است. نه فرایند دمکراتیسیم. نمیتوان با ابزار دیکتاتوری، دمکراسی ساخت. حتی اگر بزرگترین مصلح جهان هم باشی، و ایده های سکورلاریسم و دمکراتیسم و ترقی را در سر داشته باشی، با ارائه منولوگیستی تنها محصول آن تولید دیکتاتوری است و بس. چون دمکراسی محصولش مشارکت است نه منولوگ. نمونه هایش در پوزیسیون رضا خان و محمدرضا شاه و رژیم کنونی و در آپوزیسیون مسعودرجوی«بزرگ منم زمانه» و خرده منم های دیگر.
• منطق منولوگ: عینا به مخاطب و پا منبریها منتقل میشود. از آنها انسانهایی با فرهنگ استبدادی بعنوان عناصر استبداد زده تولید میکند. یعنی تولید انسانهای با فرهنگ استبدادی. میدانیم که اگر بهترین قوانین دنیا را هم داشته باشیم، در یک جامعه که فرهنگ اش به وجود نیامده باشد، آن قوانین اجرا نمی شود. تجربه مشروطه، دوره پهلوی و امروز ایران و کشورهای دیگر (آذربایجان با بهترین قانون اساسی موجود جهان) و…
• فرهنگ رایج جامعه ما استبدادی است.[4] ایرانیان بسیار بسیار مستعد غلطیدن به این فرهنگ چه توسط واعظین و چه توسط پا منبرها هستند. منولوگ این فرهنگ را ترویج میکند. حتی از در مورد دمکراسی موعظه کنند.
• منطق منولوگ: مستقل از اینکه واعظ چه میگوید مدینه فاضله (آرمانشهر) خودش را تبلیغ میکند. در نتیجه بتدریج از واقعیات فاصله میگیرد. چنین منطقی آرمانشهرگرایی را ترویج میکند. بزبان دیگر جزم اندیشی را که امروزه محصولش واگرایی و عدم اتحاد بین واعظین آرمانشهرهای مختلف شده است.
• واعظ منولوگ: مبلغ این است که جامعه سیاسی به پوزیسیون و آپوزیسیون تقسیم میشود. بنابراین مانند رژیم و مسعود رجوی آپوزیسیون-مخالفین خود را مورد ترور سیاسی قرار میدهند. جامعه سیاسی سالم وخردمند و دمکراتیک، آپوزیسیون خود را پائین نمیکشد بالا میبرد. با آنها دیالوگ میکند. از آنها تاثیر میپذیرد و به آنها تاثیر میگذارد.
• منطق منولوگ در تضاد و رودر روی «دیالوگ» همان محتوای دمکراسی است.

نیاز جامعه خارج کشور به دیالوگ تا هرچیز دیگر.
درصورتیکه دیالوگ در فرهنگ سیاسی نیز به معنی رواج گفتگو و مباحثه و مذاکره در جامعه است. گفتگو از دوبخش شکل گرفته است: «گفت» که به معنی کلام و سخن است و «گو» که به معنای امری«گفتن» به کار می‌رود. من می‌گویم و تو نیز بگو. من می‌گویم و تو هم حق داری و باید بگویی. گفتگو، نشانه‌ی برابری بین انسان‌هاست. من هم برابر با تو هستم. اگر تو می‌گویی من هم در موضع برابر با تو می‌گویم. ممکن است در گفتگو، مجادله و مشاجره نیز به وجود بیاید. نباید از آن ترسید. هر مقدار گفتگو در جامعه خارج کشور رواج یابد، مدنیت و تساهل نیز در آن بیشتر می‌شود. چرا از فرهنگ گفتگو که شامل نقد همدیگر نیز می‌شود می‌هراسیم؟ دیالوگ(گفتگو) یک فرایند دو یا چند جانبه است. اما منولوگ یا تک گویی یک عمل زبانی یک‌جانبه است. فقط من می‌گویم. تو نباید بگویی. در میدان گفتگو، سلاح چیست؟ سلاح من، استدلال است و سلاح تو نیز همین است. مهم نیست که من تو را حتماً قانع کنم. مهم این است که من و تو، مختار و آزاد باشیم تا دیدگاه‌هایمان را بیان کنیم. تک گویی(مونولوگ)، تک‌صدایی در جامعه است. یعنی سخن گفتن تنهایی من، بدون حق اینکه تو هم بگویی. پدرسالاری، محدود کننده‌ی فرهنگ دیالوگ(گفتگو) است. پدر خانواده، حقیقت را می‌داند. خانواده فقط باید اطاعت کند. صدا فقط صدای پدر خانواده است که در منزل جاری است. تقویت فرهنگ گفتگوی متقابل(دیالوگ) باعث رشد روحیه‌ی کار دسته جمعی و اشتراک در کار سیاسی نیز می‌شود. متأسفانه در سطح روشنفکران ما فرهنگ دیالوگ، بسیار ضعیف است. گفتگو می‌تواند حقیقتی تازه بیافریند. حقیقتی که قبل از گفتگو، پنهان شده بود. تک‌گویی اگر همراه قدرت باشد ترس و ریاکاری را در اجتماع رواج می‌دهد. گفتگو، می‌تواند گفتمان را تولید کند. در دیالوگ، اصل موضوع این است که با اندیشه‌ای متفاوت و حتا مخالف با خودت تماس داشته باشی. اگر او نیز مثل تو فکر کند گفتگویی در کار نخواهد بود.بنابراین نباید از دیالوگ با منتقد، هراس داشته باشیم.

منولوگ بستر ورود عناصر مشکوک
در زمینه نابودی دیالگو نیز ام الفساد آقا و خانم رجوی هستند. که بطور مطلق هرگونه فکر و اندیشه ای غیر از خودشان را در تشکیلاتش و حتی در شورا نابود کرده اند، تا در منطق منولوگ خودشان بتوانند جای خدا بنشینند. متاسفانه در منولوگ سیاسی ضد دمکراتیک، سرمشق همه منابر دیجیتالی شده اند که امروزه متاسفانه شاهد آنیم. این سقوط شتابان و فاصله گرفتن از دمکراتیسم، عدم تبعیض، همگرایی، تحمل و احترام متقابل، ظرفیت دیالوگ و گفتگو حتی در میان عناصر سالم، زمینه ساز ورود بعضی فرصت طلبان وطنی و تلاشهای مشکوک است، تا از آب گل آلود فضای سیاسی خارج کشور ماهیهای خود را صید و به یمن پولهای بیگانه با بزرگنمایی و سر وصدای زیاد هر روز درقالب انواع آلترناتیوها، شوراها، مهستان ها، کنگره ها …درختان آزادی و دمکراسی تولید کنند. هرچند که طی چهل سال گذشته هوشیاری مردم ایران، بهار و خزان چنین درختان مصنوعی را درهم آمیخته است.

جامعه ایران چه داخل و چه خارج نشان داده است که مطلقا هیچ گوش شنوای مبارزاتی[5] برای اینگونه واعظین ندارند. جامعه ایران از فقدان مناسبات و فرهنگ دمکراتیک رنج میبرد. سیاسیون ایران بجای اینکه مرتب کتاب و گفتارهای یکطرفه چندین و چند ساعته تولید کنند که هیچ دردی از جامعه گرفتار ایران و بطور خاص خارج کشوریها حل نمیکند[6] ، باید مناسبات دمکراتیک را در عمل و باز نه در حرف پیاده کنند.
بجای وقت و انرژی گذاشتن برای تحریر کتابهایی همچون «حقوق پنجگانه» و دیگر موعظه هایی که حتی سال 1360 نیز کسی را جلب نمیکرد، که بیشتر بنظر با هدف ثبت خود است تا درمان درد بی درمان جامعه ایران و خارج کشوریها، چه خوب بود اگر نگارندگان، افکار و نوشته هایشان را بمنظور تمرین دمکراسی در معرض نقد و بررسی زنده میگذاشتند تا فضای تحمل، نقد پذیری، را به نمایش گذاشته و اینگونه نشان میدادند که نقد و رد شدن افکار و ایده های صاحبان آن بر خلاف آنچه دیکتاتورها فکر میکنند لزوما بمعنی نابود شدن آنها نیست. نشان میدادند که پلورالیسمی که از آن دم میزنند چگونه پیاده میشود و باید بشود.
امروزه در فضای مجازی، نظرات و نقدها 90درصد فحاشی و نظراتی آغشته با عصبیت و «حذف صاحب نظر» است تا نقد محتوای گفته ها و نوشته ها. که نشان میدهد فضای سیاسی خارج کشور بیمار است. هنوز توان درک و تحمل فضای دمکراتیک را ندارد. مجاهدین که مخالفین را نه همچون همردیف پاسداران معمولی، بلکه در ماورای تصور باعنوانهای «تیرخلاص زن»، «تشنه بخون»، پای دیوار گذاشته و از قبل حکم همه را صادر کرده اند و ثابت کرده اند که حتی در مقابل پارلمان اروپا هم شده آنرا اجرا میکنند(اینجا). سلطنت طلبها به کمتر از خائن نامیدن قانع نیستند، میخواهد مخالف، فرد، تشکل و یا مردم ایران باشند که رژیم مورد نظرشان را سرنگون کرده است. عده ای مخالفین را فارس زبانانِ استثمارگر و استعمارچی میخوانند و از امروز پرچم تهدید و جنگ را برافراشته اند. بقیه نیز عینا در بین ایندو افراط هرکدام به فراخور حال خود به یک طرف نزدیک هستند. تمامی آنچه متاسفانه شاهدیم این است که آپوزیسیون متوهم نسبت به جامعه ایران و در خیال اینکه همین روزهاست که رژیم سرنگون شود، با این روشها در حال خط و نشان کشیدن برای همدیگر در بعد از سرنگونی که خود مطلقا هیچ نقشی هم قرار نیست در آن داشته باشند هستند!!!

جامعه سیاسی خارج کشور در گمگشتگی در وادی دمکراسی!! خواهی:
در حال مسلح کردنِ دمکراسیِ! خود است، تا اینکه خود را به دمکراسی مسلح کند.
نسبت به آینده جامعه ایکه آپوزیسیون خارج کشورش چنین محتوایی برایش تدارک میبیند باید بسیار نگران بود و نسبت به آن هشدار داد. اگر مردم ایران در مبارزه خود در داخل کشور از هستی خود مایه میگذارند. آیا نباید از آپوزیسیون سالم خارج کشوری آن حداقل مایه گذاشتن از «منم» خودشان را انتظار داشت؟؟ (تکلیف وابستگان به اجنبی، امثال مجاهدین و…روشن است)
فلاح مردم استبداد زده ایران رفتن بدنیال جنگل آزادی و دمکراسی است و نه تک درختان منم منم کننده ایکه اگر هم رشد! کنند فقط در زمین شوره زار «فرهنگ استبداد زده» است و میوه ای جز «مستبد» ندارند.
داود باقروند ارشد

ششم آبان 1398
28 اکتبر2019
پانوشتها:
18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ تک‌گویی یا مونولوگ یکی از شگردهای ادبیات داستانی و هنرهای نمایشی است که در آن شخصیت داستان یا گویندهٔ شعر خطابه یا داستان یا وصف و درددلی را به تنهایی، خطاب به خود یا بینندگان و شنوندگان، عرضه می‌کند و در برابر دیالوگ قرار می‌گیرد.
  2. ↑ مسعود رجوی نه تنها برای صدام دشمنانش یعنی سربازان ایرانی را در مرزها میکشت بلکه مخالفین سیاسی او را در داخل ایران نیز برایش ترور میکرد. که بطور واضح ویدئوهای منتشره مذاکراتش با عراق آمده است. مذاکرات مسعودرجوی با سپهبد طاهر جلیل حبوش رئیس سرویس کل اطلاعات عراق 1999م/1378ش حول موضوع ترور مخالفین عراق در داخل ایران توسط تیمهای ترور مجاهدین: «رجوی:درباره آنچه درخصوص عملیات و انجام نیافتن آن از طرف سازمان گفته شده است، باید بگویم بدنبال عملیات صیاد شیرازی و بازگشت از آن، برادران در سرویس اطلاعات خواستار اجرای برخی عملیات از ما شدند که ما ب همه آنها موافقت نموده و در کرمانشاه و دزفول اجرایش کردیم. …حال من دو نکته عرض میکنم و قطعا شما نیز آنرا تائید میکنید. موضوع این نیست که ما با عملیات مخالف هستیم… ما چه میخواهیم؟ ما نمیخواهیم طوری شود که دشمن با انجام عملیات ما را ضعیف نماید و بگوید مجاهدین آلت دست دشمن ما هستند و سازمان تبدیل به بخشی از گارد جمهوری عراق شده است، سپس این را به نیروهای آمریکایی، سازمان عفو بین الملل و همینطور شورای امنیت ارائه دهند. ما تنها همین را میگوئیم و ما میتوانیم راه حلی بیابیم، همانطور که عمل کردیم. حبوش: ما اختلافی بر روی این مطلب نداریم. رجوی: به عنوان نمونه 10 عملیات را اجرا کردیم تا بگویند طرف ما به صورت مستقیم ملایان هستند …در کنار آن هدف مورد نظرتان که دستور ااجرای آنرا صادر کرده اید، انجام میشود.»
  3. ↑ تا زمانی که اسطوره (الگوی مقدس واحد) وجود داشته باشد همه یا حق هستند و یا باطل. با قیام تودها و ساقط کردن ‏قدرتهای اسطوره پرستی در اروپا، انسان‌ها با فردانیت‌شان ظاهر شدند، آزادی مفهوم پیدا کرد و حق انتخاب بوجود آمد. این ‏اصالت داشتن انسان به واسطه آزادی یک بار دیگر در تاریخ توسط اگزیستانسیالیست‌های فرانسه(سارتر، کامو و… ) ‏احیا شد. آنها معتقدند که انسان محکوم به انتخاب است. در اینجا چیزی که بسیار دارای اهمیت بود این بود که دیالوگ به ‏عنوان تنها ترفند برای بازآفرینی رابطه بین انسان‌ها به کار گرفته شد. انسان‌ها با هم مسئله دارند، مباحثه می‌کنند و با هم ‏درگیر می‌شوند؛ بنابراین ذات دیالوگ یک امر دموکراتیک است‏
  4. ↑ مراجعه کنید به مقاله «جامعه و حاکمیت استبدادی»
  5. ↑ نه بمعنی نشستن و گوش کردن و حتی لایک کردن و کامنتهای عجیب و غریب و بکارگیری الفاظ نا مناسب همانگونه که همگان شاهدند بلکه بمعنی مشارکت عملی در امر مبارزه این مخاطبین را بهمراه نداشته است
  6. ↑ هرچند آب و نانی و کاسبی ای برای بعضی ها ساخته

ظلم بی بی سی به مریم رجوی؟ با نادیده گرفتن او در میان سد زن
اکتبر 20, 2019
78567-234266-1401697257
78567-234268-1401697257
M Mas1
masoud maryam
اخیرا بی بی سی لیست صد زن تاثیر گذار را معرفی کرده است اما:
مریم رجوی که یک تشکل بسیار شناخته شده را رهبری میکند، و توانسته است از یک هزار زن مبارز ایرانی هزار همسر برای معبود ایدئولژیک و رهبری عقیدتی و امام زمان خودش بسازد طوریکه همه آنها بتوانند با غلبه بر تمامی غل و زنجیر های تعصبات عقب مانده و ارتجاعی که دست و پای آنها را گرفته بتوانند بدون حسادت به دیگران زنان حرمسرای مسعود رجوی این مناسبات را نه تنها بپذیرند و تحمل کنند که حاضر باشند بطور دسته جمعی بدون کمترین مشکلی بدون کندن گیس دیگر زنان با رهبری عقیدتی همبستر شوند. شاهکاری که حتی از بزرگترین پیامبران و رهبران تاریخ بشری بر نیامده است که بغایت شایان قدردانی و تشکر است!!!! با این وجود و با این همه افتخارات که آفریده، رئیس جمهور یک کشور 80 میلیونی که پهباد آمریکا را نیز میتواند سرنگون کند است یا خواهد بود، متاسفانه نتوانسته است هئیت عقب مانده بی بی سی را متقاعد کند تا مریم رجوی را در لیست و صدر سدِ زن قرار دهد. این کار بی بی سی تاریخا شایسته …… است. (هرکس خودش متناسب با درک خودش نقطه چین ها را پر کند!!)

این ظلم و ستم بی بی سی وقتی بیشتر درد ناک است که بدانیم مریم رجویِ مظلوم واقع شده، ضمنا توانسته همزمان چند هزار مرد مجاهد مبارزِ آزادی را چنان از قید و بندهای افکار ارتجاعی و قرون وسطایی ضد زن و بنده ساز جنسیتی و کالاانگاشتن و کالا دیدن زن، آزاد کند که بتوانند خود بدست خود زنانشان را بعنوان بالاترین هدایای البته نه بعنوان “کالای اقتصادی” بلکه “کالای ایدئولژیک”!!! (البته با معذرت از محتوای بسیار عالی و فوق چپ این مباحث که برای مردم جهان نافهم است که انشاالله بعد از سرنگونی رژیم در عمل برای همه مردم ایران توضیح داده خواهد شد) به رهبری عقیدتیِ مریم رجوی یعنی آقای مسعود رجوی تقدیم کنند.

بعلاوه آنها را به افرادی که هیچ اراده و اختیاری از خودشان ندارند تبدیل کند و یوغ اسارت بردگی را برگردن همه آنها طوری انداخته که از مبارزین آزادی نوکردان در خدمت امپریالیسیمی که رهبری عقیدتی آنرا بزرگترین سد و مانع و عامل بد بدختی و اسارت انسانها حتی مشکلات دبستانها و مدارس و … مینامد ساخته است.

مطمئن هستم بی بی سی عامل استعمار کهنه، نیمدار و نو و… که مزدور انگلیس و اسرائیل، و البته وزارت اطلاعات و سپاه قدس است، بهانه خواهد آورد که قضیه اینطورها که میفرمائید نیست بلکه بعضی اخبار رسیده از درون این تشکیلات باعث تردید هئیت انتخاب صد زن برتر جهان شده است، چون برادران مجاهد بعد از تقدیم “هدایای ایدئولژیک” و رهایی از قید و بندها!! خود به کارهایی پرداختند که در فقه اسلامی آقای و خانم رجوی مستوجب سنگسار است. هرچند آقای رجوی مدعی شود برای راحتی خیال همه آن مشکل پیش پا افتاده را با راه اندازی جلسات غسل روزانه حل و فصل کرده است. بعلاوه اینکه اخباری نیز از بعضی خطاهای همکیشان ما زنان در حرمسرای رجوی نیز به بیرون درز کرده که ترجیح میدهیم بعد از اینکه توانستند از حرمسرای مسعود رجوی آزاد شده و به دنیای سراسر کثافت و بدبختی و اسارت بورژوازی سرمایه داری چپاولگر آلبانی و اروپا و غرب و شرق پا بگذارند و بتوانند حرف دلشان را آزادنه بزنند، خود بازگو کنند.

بی بی سی این عامل استعمار همه اعصار و قرون اگر میتوانست بر بغض و کین خود نسبت به مریم رجوی این مبارز نستوه در راه رهبری عقیدتی و رهبر همه زنان عالم از بدو تاریخ و بقول مسعود رجوی (سیده النساء العالمین) غلبه کند نه تنها میتوانست اینهمه افتخارات را درک کرده و او را در صدر سد زن به جهان معرفی کند بلکه بهنوان یکی از کسانیکه مردان را نیز رها کرده معرفی نماید. بعلاوه خود نیز میتوانست اگر هدیه ای ایدئولژیک داشت به رهبری عقیدتی هدیه کند تا از همه قید و بندهای اسارت باری که دست و پایش را گرفته است رها شود. از ما گفتن
مرگ بر بی بی سی ، چهل، پنجاه، شصت ….مزدور وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران و اسرائیل و..
زنده باد رهبر عقیدتیِ مرده
پیش بسوی جامعه بی طبقه حرمسرایی توحیدی
فدایی رهبری عقیدتی
ط . ح. ن
25مهرماه 1398
17 اکتبر 2019

در فصل صد زن امسال فهرستی از زنان الهام بخش، تأثیرگذار و خلاق را انتخاب کرده است. در فصل صد زن ۲۰۱۹ این پرسش مطرح شد که “اگر آینده به دست زنان ساخته شود، چگونه خواهد بود؟”
درفصل صد زن امسال این پرسش مطرح شده که اگر زنان جهان را اداره کنند، آینده چگونه بود؟ از معماری که طراح بازسازی سوریه است، تا مدیر پروژه هلیکوپتر مریخ در ناسا؛ بسیاری از این زنان در رشته خودشان پیشرو هستند. برخی مانند سیاستمداری که لقب “شبح” سیاستمدار را دارد با مافیا مخالفت می‌کند یا بازیکنان فوتبالی که با ضد زن بودن مبارزه می‌کنند، همگی برای روشن کردن مسیر کسانی که راه آنها را دنبال می‌کنند، از تجربیات شخصی خود می‌گویند.
صفحه ویژه: صد زن بی‌بی‌سی ۲۰۱۹؛ آینده‌ای که زنان بنا کنند
فهرست اسامی این ۱۰۰ زن به ترتیب الفبای انگلیسی و حرفه، کشور و شرح حال آنان از این قرار است:

۱- پرشس آدامز، بالرین، آمریکا
وقتی پرشس آدامز، فقط ۸ سال داشت از آنجا که وقت زیادی را صرف رقصیدن به دور اطاق نشیمن می کرد، مادرش تصمیم گرفت او را به کلاس رقص بفرستد. پرشس در ۱۶ سالگی موفق شد از سه مدرسه مشهور باله در جهان، از جمله آکادمی باله بالشوی در روسیه، پذیرش بگیرد.
در سال ۲۰۱۷ عنوان بالرین اول، در باله ملی انگلیس را کسب کرد و یک سال بعد در مراسم اهدای جوایز ملی رقص توسط منتقدین، جایزه بهترین هنرمند نوظهور به او داده شد. از او به این دلیل که باعث شروع بحث درباره اینکه بالرین‌ها اجازه داشته باشند جوراب شلواری های رنگ بدنشان را بپوشند، تجلیل می‌شود.
۲- پروین آهنگر، فعال حقوق بشر، کشمیر تحت کنترل هند
در سال ۱۹۹۰پسر خردسال پروین که “بانوی آهنین کشمیر” خوانده می شود، در اوج قیام علیه اداره کشمیر توسط هند ناپدید شد.
پروین که پسرش یکی ازهزاران “مفقودالاثر” در این منطقه بود، انجمن والدین اشخاص مفقودالاثر را دایر کرده است. او که سال آینده سی امین سالگرد ناپدید شدن پسرش خواهد بود می گوید امید دوباره دیدن پسرش را از دست نداده.
۳- پیرا آیلو، سیاستمدار، ایتالیا
پیرا آیلو که در ایتالیا به او لقب “شبح” سیاستمدار داده شده بود، به دلیل تهدید از جانب مافیا هنگام مبارزات انتخاباتی صورتش را می پوشاند. سال گذشته بعد از این که توانست به عنوان یک کاندیدای ضد مافیا، کرسی پارلمانی را به دست آورد، سرانجام چهره خود را به مردم نشان داد.
پیرا، از تجربه خود که در ۱۴ سالگی مجبور شده بود با یکی از سردسته های مافیا ازدواج کند، در دفاع از حقوق خبررسان‌های پلیس و فرزندانشان، استفاده می‌کند.
۴- یاسمن اختر،بازیکن کریکت، بریتانیا/بنگلادش
یاسمن از اقلیت روهینگیا است که سازمان ملل متحد آنها را یکی از اقلیت‌هایی می شناسد که بیشتر از سایر اقلیت ها در جهان مورد آزار و اذیت قرار می گیرند. او درست بعد از مرگ پدرش در یک اردوگاه پناهندگان در بنگلادش متولد شد.
از وقتی که یاسمن به عنوان پناهنده به بریتانیا آمد در بازی کریکت مهارت زیادی پیدا کرده و به اتفاق دوستانش در برادفورد، یک تیم کریکت درست کرده که بازیکنانش همه از جنوب شرق آسیا می آیند. امسال او نماینده انگلستان در اولین جام جهانی کریکت کودک خیابانی، برای خیریه بود.
۵- منال الضویان، هنرمند، عربستان سعودی
کارهای منال الضویان که یک هنرمند معاصر است، پژوهش در باره نامرئی بودن، بایگانی، حافظه و نمایندگی زنان در کشورش است. از عکس های سفید و سیاه نیروی کار زنان در عربستان گرفته تا دسته ای از پرندگان که روی آنها اجازه نامه ای که زنان سعودی برای سفر ملزم به داشتن آن هستند چاپ شده، از آثار هنری منال است.
در سال ۲۰۱۸ موزه بریتانیا دو عدد از آثار هنری منال را برای مدت طولانی در گالری اسلامی به نمایش گذاشت.
۶- کیمیا علیزاده، تکواندو، ایران
از سال ۱۹۴۸ که ایران شرکت در مسابقات المپیک را شروع کرد، کیمیا اولین زن ایرانی است که در سال ۲۰۱۶ موفق به اخذ مدال در مسابقات المپیک شده است. روزنامه بریتانیایی فاینانشل تایمز، از او به عنوان “یک ورزشکار تکواندو که توانسته به دختران و زنان ایرانی برای افزایش آزادی های شخصی جرأت بخشد” نام می برد.
کیمیا که ۲۱ سال دارد اکنون برای واجد شرایط شناخته شدن جهت شرکت در مسابقات توکیو در سال ۲۰۲۰ سه بار در روز تمرین می کند و امیدوار است بتواند سبب علاقه نسل بعدی زنان ایرانی به ورزش های رزمی شود.
۷- مروه الصابونی، معمار، سوریه
وقتی جنگ در شهر حمص زادگاه مروه الصابونی در سوریه شروع شد، او که یک آرشیتکت است حاضر به ترک این شهر نشد. وی در کتابی که نوشته شرح اتفاقات آن زمان را داده و برای بازسازی ناحیه بابا عمر که ویران شده، نقشه هایی ترسیم کرده که در آن ها طبقات مختلف و گروه های متفاوت قومی یک جا زندگی می کنند.
او اداره کننده تنها وبسایتی در جهان است که اخبار رشته معماری را به زبان عربی منتشر می‌کند. مروه موفق به کسب جایزه پرنس کلاس، شده که به کسانی اهدا می شود که “دستاورد‌های چشمگیر آینده نگر در صف مقدم فرهنگ و توسعه داشته‌اند.”
۸- العنود الشارخ، فعال حقوق زنان، کویت
دکتر العنود الشارخ از بنیانگذاران کمپین لغو ۱۵۳ است که خواستار لغو قانون “قتل-ناموسی” کویت شده است. او با نهادهایی که هدفشان بهبود تساوی جنسیتی در خاورمیانه است کار می کند و اولین شهروند کویتی است که به دلیل دفاع از حقوق زنان نشان ملی لیاقت فرانسه را دریافت کرده است.
۹- ریدا الطبولی، فعال در کمپین برای صلح، لیبی
ریدا الطبولی، یکی از زنان بسیاری است که برای برابری جنسیتی مبارزه می کنند، ولی او این مبارزه را از یک منطقه جنگی انجام می دهد. سازمان او به نام “به اتفاق آن را می سازیم” برای شرکت دادن زنان در حل مناقشه لیبی تلاش می کند.
سال گذشته وی به شورای حقوق بشر در ژنو گفت در بسیاری از جلسه های سطوح بالای سازمان ملل متحد در مورد آینده لیبی، زنان شرکت داده نشده اند. ریدا الطبولی استاد دانشگاه و دارای مدرک فوق لیسانس در رشته قانون حقوق بشر بین المللی است.
۱۰- تاباتا آمارال، سیاستمدار، برزیل
تاباتا آمارال، یکی از جوان ترین نمایندگان زن در مجلس برزیل است. انتشار یک نوار ویدیویی که در آن او وزیر آموزش برزیل را با پرسش هایی که می کرد تحت فشار قرار داده بود، در اینترنت، باعث شهرت او شد.
تاباتا که مطبوعات به او لقب “آلکساندرا اوکازیو- کورتز برزیل” را داده اند و ۲۵سال دارد، در حومه سائوپولو، جایی که پدرش را به دلیل اعتیاد به مواد مخدر از دست داد بزرگ شد. تاباتا که خودش را وقف تحصیل کرده بود توانست با یک بورس کامل وارد دانشگاه هاروارد شود و در رشته های علوم سیاسی و آستروفیزیک (اختر فیزیک) فارغ التحصیل شود.
برنامه‌های اصلی او به عنوان عضو پارلمان، آموزش، حقوق زنان، ابتکارات سیاسی و آینده پایدار است.
۱۱- یالیتزا آپاراسیو، هنرپیشه سینما و فعال حقوق زنان، مکزیک
یالیتزا برای معلمی مدرسه آموزش دیده بود ولی همراهی کردن خواهرش در یک آزمون برای گزینش نقش در فیلم، سبب شد خودش را برای بازی در نقش اول فیلم رُما، به کارگردانی آلفونسو کوآرون که موفق به کسب جایزه اسکار شد، انتخاب کنند.
او اولین زن بومی بود که نامزد دریافت جایزه برای بهترین هنرپیشه، برای ایفای نقشش شده بود. اکنون او برای برابری جنسیتی، حقوق جوامع بومی و گنجاندن محفاظت از خدمه منازل در قانون اساسی فعالیت می کند.
۱۲- دانیا اش، فعال فرهنگی، لبنان
هنگامی که دانیا، شاعری که در لبنان متولد ولی در آمریکا بزرگ شده، در ۱۶ سالگی به بیروت بازگشت از این که به او توصیه شد گرایش های جنسیتی‌اش را پنهان کند شوکه شده بود.
از این رو او سازمان فراگیری را برای هنرمندان و فعالان و تنها جای امن فرهنگی و خلّاق برای زنان و جامعه دگرباشان بنا نهاد. وی و تیم همراه او این مرکز را رایگان اداره می کنند و به مردمان آسیب پذیر اجازه می دهند در این محل زندگی کنند و آنان را ترغیب می کنند که ابزار، مهارت ها و تجربیات خود را در دسترس دیگران قرار دهند.
۱۳- دینا اشراسمیت، ورزشکار، بریتانیا
دینا سریع ترین دونده زن در تاریخ بریتانیا و اولین زن بریتانیایی است که برنده یک مسابقه مهم جهانی در دوی ۱۰۰ متر شده است. پس از این که در مسابقه دو ۱۰۰متر موفق به دریافت مدال نقره شد، در مسابقات قهرمانی جهان در دوحه قطر توانست در مسابقه نهایی ۲۰۰ متر زنان، مدال طلا کسب کند.
۱۴- میمی آنگ، مدیر پروژه در ناسا، آمریکا
میمی آنگ مدیر تیمی است که هلیکوپتری را که قرار است در کره مریخ پرواز کند طراحی می کند. میمی در ۱۶ سالگی برای تکمیل تحصیلاتش به تنهایی از میانمار به آمریکا رفت. در حال حاضر او مسئول پروژه در Nasa Jet Propulsion Laboratory در انستیتوی تکنولوژی کالیفرنیاست.
میمی برای ساختن هواپیمایی تلاش می کند که به حد کافی سبک باشد که بتواند در جو بسیار نازک این سیاره سرخ پرواز کند- این هواپیما قرار است در فوریه ۲۰۲۱ به سطح کره مریخ برسد.
۱۵- نیشا ایوب، فعال حقوق دگرباشان، مالزی
نیشا ایوب که از دگرباشان است، طبق قانون اسلامی شریعت که پوشیدن لباس زنانه توسط یک مرد یا ژست یک زن به خود گرفتن مرد، در انظار عمومی را منع می‌کند، به سه ماه زندان محکوم شد.
نیشا از زمان آزاد شدن به طور خستگی ناپذیر برای حقوق دگرباشان در مالزی فعالیت می کند. وی از بنیانگذاران اولین سازمان برای دگرباشان است- همچنین او تشکیلات موسوم به تی-هوم را به راه انداخته که به مساله بی‌خانمانی زنان دگرباشی می پردازد که سن بیشتری دارند و بدون حمایت خانواده مانده اند. در سال ۲۰۱۶ وی به دلیل این فعالیت ها جایزه بین المللی زنان شجاع را در آمریکا دریافت کرد.
۱۶- جودیت باکریا، کشاورز، اوگاندا
جودیت که در یک مزرعه در اوگاندا بزرگ شده بود اولین نفر در میان هم سالان خودش بود که توانست بورس یک مدرسه معتبر شبانه روزی در بریتانیا را بگیرد و به دنبال آن از دانشگاهی در بریتانیا مدرک فوق لیسانس دریافت کند و صاحب شغلی در سیتی، مرکز فعالیت بانک های بریتانیا شد.
ولی از آنجا که این شغل او را راضی نمی کرد، کارش را رها کرد و با پس اندازش به اوگاندا پرواز کرد و یک مزرعه میوه ارگانیک به نام “میوه و سبزیجات بوساینو”، را درست کرد. از وقتی جودیت برنده یک جایزه ملی کشاورزی شد، از این موقعیت برای جلب توجهات به مسائل مرتبط با حقوق زنان از جمله فقدان مالکیت زمین، نبود دسترسی به تحصیل و خشونت های خانگی استفاده کرده است.
۱۷- آیه بدیر، کارآفرین، لبنان
شرکت آیه بدیر موسوم به لیتل بیتز، که از آن به عنوان بلوک های ساختمانی قرن ۲۱ نام برده می شود، کیت هایی از بلوک های الکترونیکی می سازد که با آهن ربا به هم وصل می شوند و با استفاده از آنها همه می توانند “بسازند، نخستین نمونه را تهیه و اختراع کنند.”
در حالی که هم اکنون هزاران مدرسه در آمریکا از این بلوک ها استفاده می کنند، امسال آیه یک برنامه ابتکاری ۴ میلیون دلاری به راه انداخت که هدفش از بین بردن فاصله جنسیتی در علوم، تکنولوژی، مهندسی و ریاضیات بود و در این راستا در کالیفرنیا کیت های لیتل بیتز را به رایگان در اختیار ۱۵ هزار دختر ۱۰ ساله قرار می دهد.
۱۸- دهاماناندا بهیکخونی، راهبه، تایلند
آیین بودایی بزرگترین مذهب در تایلند است و حدود ۳۰۰ هزار راهب بودایی در این کشور زندگی می کنند. ولی در تایلند راهبه های زن که بهیکخونی خوانده می‌شوند، به رسمیت شناخته نمی شوند و مراسم مذهبی راهبه شدنشان در خاک تایلند ممنوع است.
از این رو در سال ۲۰۰۳ دهاماناندا بهیکخونی جهت راهبه شدن به سری‌لانکا پرواز کرد و متعاقبا به عنوان اولین راهب زن به تایلند بازگشت. اکنون ۳۰۰ راهبه زن در این کشور وجود دارد . دهاماناندا در حال حاضر رئیس صومعه سونگدا ماکالیانی، است که اولین دیر بودایی در تایلند است که مختص زنان راهبه است.
۱۹- میبل بیانکو، پزشک، آرژانتین
میبل بیانکو که یک پزشک فمینیست است مدت ۴۰ سال تلاش کرده تا سلامت زنان، حق بچه دار شدن، سقط جنین و اچ آی وی/ ایدز را در برنامه سیاست عمومی آرژانتین بگنجاند.
او برای نجات جان زنان بانی اجرای سیاست هایی شده از مداوای سرطان پستان گرفته تا خشونت علیه زنان- و در برابر محافظه کاری کلیسای کاتولیک، یکی از پیشگامان برنامه آموزش و آگاهی در ارتباط با روابط جنسی بوده. امسال، سی امین سالی است که میبل رئیس بنیاد مطالعات و پژوهش در باره زنان است و در لوای این سمت، در کنفرانس های بی شمار سازمان ملل متحد شرکت کرده تا از حقوق زنان در آمریکای لاتین و جهان دفاع کند.
۲۰- رایا بیدشهری، مدرس، ایران
رایا بیدشهری، که متولد ایران است، یکی از زنان الهامبخش در بخش آموزش و دانش است. رایا موسس یک آکادمی برگزیده به نام Awecademy است که ماموریت خود را استفاده از آموزش و تحصیل برای پیشرفت جهان عنوان کرده است.
این موسسه در دوره‌های آنلاین که برای آموزگاران، دانشجویان و دانش آموزان برگزار می‌کند، واحدهای آموزشی را درباره مهارت‌های قرن بیست و یکم و با هدف تغییر مثبت انسان‌ها برای آینده ارائه می‌دهد.

۲۱- کتی بومان، دانشمند، آمریکا
کتی ،سرپرستی پیاده کردن الگوریتمی را داشت که نتیجه آن به دست آمدن اولین تصویر از یک سیاهچاله بود. او این پروژه را هنگامی که دانشجوی فوق لیسانس بود شروع کرد و اکنون استادیار علوم کامپیوتری و ریاضیات در انستیتوی تکنولوژی کالیفرنیاست.
۲۲- شینید برک فعال حقوق معلولین، ایرلند
پس از این که شینید ،در یک سخنرانی صریح و بی پرده درباره این که نتوانسته بود قفل در توالت را باز کند، صحبت کرد، به سرعت به یکی از بانفوذترین فعالان در زمینه حقوق افراد دارای معلولیت تبدیل شد. او خواستار این شد که در طراحی ها قابل استفاده بودن بیشتر همه چیز در نظر گرفته شود. وی شماری از بزرگ ترین چهره ها در صنعت مد- از جمله آنا ویتور، را به چالش کشید و خواست لباس ها را طوری طراحی کنند که برای افراد بیشتری قابل استفاه باشد.
امسال او اولین فرد گوژپشتی شد که مجله وُگ عکسش را روی جلد چاپ کرده بود. در ماه جاری هم وی اولین پادکست خود را با این هدف که ما را وادار کند تعصبات را کنار گذاشته و احساس کنیم توانایی اثر گذاشتن در جهان را داریم، به راه انداخت.
۲۳- لیزا انگلشتاین، متخصص در علم اخلاق پزشکی،آمریکا
لیزا که نویسنده کتابی درباره استفاده مردان از قرص‌های کنترل بارداری است، هدفش بهبود زندگی زنان از طریق یافتن راه های جدید برای جلوگیری از بارداری است. او همچنین متخصص بهبود شانس باروری در زنانی است که از بیماری سرطان جان سالم به در برده اند.
۲۴- اسکارلت کرتیس، نویسنده و کنشگر، بریتانیا
اسکارلت یکی از بنیانگذاران Pink Protest است که شامل جامعه آنلاینی از کنشگرانی است که کمپین موفقیت آمیز با هشتگ FreePeriods را به راه انداختند تا در مدارس انگلستان نوار بهداشتی رایگان داده شود.
آنها همچنین در بردن لایحه ای به پارلمان که هدفش گنجاندن ممنوعیت ختنه دختران در قانون کودکان بود، کمک کردند. کتاب اسکارلت به نام It Is Not OK to Feel Blue چهره های سرشناسی را گرد هم می آورد تا در باره تجربیاتشان از سلامت روانی و بدنامی مرتبط با این موضوع صحبت کنند.
۲۵- الّا دیش، فعال محیط زیست، بریتانیا
هنگامی که الاّ در یک منطقه روستایی ویلز در حال توزیع نامه های پستی بود، از دیدن انبوهی از زباله های پلاستیکی در خیابان ها شوکه شد.
از این رو الّا کمپین تولید نوارهای بهداشتی بدون استفاده از پلاستیک را شروع کرد و توانست تولید کنندگان نوارهای بهداشتی مورد استفاده دختران و زنان در هنگام عادت ماهانه را متقاعد کند که تغییر واقعی در تولید این گونه نوارها بدهند و همچنین انجمن های محلی را راضی کرد که بودجه ای را که برای دادن نوارهای بهداشتی به افراد فقیر اختصاص داده اند صرف تولید محصولاتی کنند که به محیط زیست صدمه نمی زند.
۲۶- شاران دالیوال، نویسنده و هنرمند، بریتانیا
شاران که بریتانیایی-هندی است، موسس و سردبیر مجله Burnt Roti است که به سلامت روانی و جنسی جوانان جنوب آسیا و همچنین دگرباشان میپردازد. با کمک مالی مردم او اولین شماره این مجله را در آوریل ۲۰۱۶ چاپ کرد و از آن موقع نسخه آنلاین این مجله را هم منتشر می‌کند.
سال گذشته این مجله در تلاش برای پایان دادن به بدنامی در باره جنوب آسیایی بودن و از نظر جنسی فعال بودن، در لندن میزبان کارگاه موسوم به بگذارید در باره سکس صحبت کنیم، بود.
۲۷- سلوا عید ناصر، ورزشکار، نیجریه/بحرین
سلوا در مسابقات دوحه قطر که امسال برگزار شد در رشته دوی ۴۰۰ متر، با سریع ترین دویدن از هر زن ورزشکاری در متجاوز از سی سال گذشته، همه را شگفت زده کرد.
قهرمان دوی ۴۰۰ متر جهان در ایالت آنامبرا در نیجریه متولد شد ولی در ۱۴ سالگی در جستجوی فرصت برای ادامه فعالیت در رشته دو به بحرین رفت. به همین جهت حالا نماینده بحرین در مسابقات بین المللی است.
۲۸- رانا القلیوبی، پیشگام در هوش مصنوعی، مصر
رانا یکی از پیشگامان هوش عاطفی مصنوعی است. او به کمک Affectiva موفق به ساختن نرم افزاری شده که می تواند با تجزیه تحلیل حالات صورت از طریق یک دوربین احساسات را درک کند.
این تکنولوژی در خودروها نصب می شود تا راننده های خواب آلود را متوجه کند. وی همچنین مروج برابری جنسیتی در تکنولوژی است. او دارای مدرک دکترا از دانشگاه کمبریج و فوق دکترا از دانشگاه ام آی تی در آمریکاست.
۲۹- ماریا فرناندا اسپینوزا، رئیس مجمع عمومی سازمان ملل متحد، اکوآدور
ماریا فرناندا اسپینوزا، چهارمین زنی است که در تاریخ سازمان ملل متحد پست ریاست مجمع عمومی را داشته است. همچنین وی اولین زن از آمریکای لاتین و منطقه کارائیب است که این مقام را احراز کرده.
ماریا از دولت ها خواسته که میلیاردها دلار را به هزینه مقابله با تغییرات اقلیمی اختصاص دهند و اعلام کرده که مصمم است با تبعیض جنسیتی مقابله کند.
۳۰- لوسیندا اوانز، فعال حقوق زنان، آفریقای جنوبی
در حالی که تعداد قتل‌ها و تجاوزهای جنسی به زنان و دختران در آفریقای جنوبی رو به افزایش است، لوسیندا به صورت بلندگویی برای زنان درآمده است. او رهبری راهپیمایی های سراسری و تجمع های اعتراضی هزاران زن در خیابان های کیپ تان را دارد و از دولت می خواهد به جای حرف زدن، عمل کند.
لوسیندا یک سازمان غیرانتفاعی به نام زنان ما را شفا دهید، تاسیس کرده که ارائه دهنده خدماتی از جمله مشاوره و کمیته های تجسسی برای یافتن دختران ربوده شده و نیز خانه های امن برای زنانی است که از خشونت های خانگی فرار می کنند.
۳۱- جرارد فرناندز، راهبه کلیسای کاتولیک، سنگاپور
خواهر جرارد، یک راهبه کاتولیک در سنگاپور است که مدت سی سال به محکومینی که در صف اعدام بوده اند تسلی داده است. او که اکنون ۸۱ سال دارد ۱۸ زندانی را تا پای چوبه دار همراهی کرده است.
۳۲- بتانی فیرث، قهرمان شنا پارالمپیک، بریتانیا
زمانی که بتانی کودک نوپایی پیش نبود، داخل استخر مخصوص بزرگسالان افتاده بود. اما پس از فائق آمدن بر ترس از آب که به دنبال افتادنش در استخر بود، در مسابقات شنای پارالمپیک سال ۲۰۱۲ شرکت داشت. تا اکنون او چهار بار برنده مدال طلا در مسابقات پارالیمپیک شده و رکوردهای متعددی را شکسته است. در مسابقات پارالیمپیک سال ۲۰۱۶ در ریو، بتانی در تیم بریتانیا صاحب بیشترین تعداد مدال بود.
امسال در مسابقات قهرمانی جهانی شنای معلولین در لندن موفق به کسب دو مدال طلا شد. بتانی به دلیل خدماتش به ورزش شنا موفق به کسب نشان ام بی ای شده است.
۳۳- آول فیشر، روزنامه نگار و از فعالان حقوق دگرباشان، ایسلند
آول، یا اوگلا کریستجنودوتی جونزدوتیر، روزنامه نگار، نویسنده و از کسانی است که در کمپین حقوق دگرباشان شرکت دارد. او دستیار کارگردان فیلمی به نام “نسل من” است که بر زندگی فراجنسیتی ها و نوجوانانی که فاقد هویت جنسی هستند تمرکز کرده است.
۳۴- شلی آن فریزرپرایس، ورزشکار، جامائیکا
پس از آن که شلی در ماه گذشته در دوحه در دوی ۱۰۰ متر در ۱۰.۷۱ ثانیه برنده شد، عنوان های قهرمانی جهانی دوی صد متر او از یوسین بولت، هم بیشتر شد.
به این ترتیب این قهرمان جامائیکایی مسن ترین زنی است که تا کنون توانسته در مسابقات دوی ۱۰۰ متر المپیک یا جهانی، برنده شود. همچنین اولین مادری است که از سال ۱۹۹۵ تا کنون برنده این مسابقه می‌شود. شلی پسر دو ساله خود “زیون” را روی زانویش نشانده بود و می گفت می خواهد “الهام بخش زنان برای تشکیل خانواده شود”
۳۵- ظریفه غفاری، شهردار، افغانستان
ظریفه در ۲۶ سالگی اولین شهردار زن در افغانستان است. رئیس جمهور افغانستان او را به سمت شهردار میدان شهر ولایت وردک، که شمار زیادی از نفرات طالبان در آنجا به سر می برند، منصوب کرد. علیرغم این که زندگی در این شهر برای او بسیار خطرناک بود، این شغل را قبول کرد. در اولین روز آغاز کارش مردان عصبانی به دفترش ریختند.
با این وجود، ظریفه به عنوان بخشی از ابتکارش برای تمیز نگاهداشتن شهر، با کیسه های رایگان زباله به خیابان ها می رود و می گوید هدف او این است که مردم قدرت زنان را باور کنند.
۳۶- جلیله حیدر، حقوقدان، پاکستان
تخصص جلیله که یک وکیل مدافع حقوق بشر است، دفاع از حقوق زنان در پاکستان و فراهم آوردن خدمات قانونی رایگان برای زنان مستمند است.
او موسس مرکز”ما انسان‌ها” یک نهاد غیرانتفاعی است که با جوامع محلی برای ایجاد فرصت جهت زنان آسیب پذیر و کودکان همکاری می کند. او اولین زن وکیل از جامعه هزاره است که تحت آزار قرار دارند و در سال ۲۰۱۸ در تقاضا برای محافظت از مرم هزاره دست به اعتصاب غذا زد.
۳۷- تیلا هریس، قهرمان فوتبال استرالیایی و مشت زن، استرالیا
تیلا برای باشگاه فوتبال کارلتون در لیگ ای اف ال زنان، فوتبال استرالیایی بازی می کند. او یک مشت زن حرفه ای هم هست. در ماه مارس گذشته عکس او در حال پا زدن به توپ در جریان یک مسابقه، موجب اظهارنظرهای زن ستیزانه‌ای شد. اکنون مجسمه برنز تیلا که در تاریخ ورزش استرالیا پا زدن با توپ او را جاودانی می کند در میدان فدراسیون ملبورن نصب شده است. تیلا همچنین یک رکور دار بوکس حرفه ای است.
۳۸- هولی، رها شده ازباند قاچاق زنان، آمریکا
هولی کسی است که از قاچاق زنان در شهر کلمبوس در ایالت اوهایوی آمریکا خود را نجات داده. مادرش او را وقتی ۱۵ ساله بود فروخت و او مدت ۱۷ سال به دلیل اعتیاد به مواد مخدر به صورت یک برده حاضر به هر کاری شد. با کمک یک برنامه ابتکاری دادگاه به نام CATCH Court که جنایتکارانی را که در حقیقت قربانی هستند شناسایی می کند، موفق شد در سال ۲۰۱۵ فرار کند. بیشتر زنانی که در آمریکا قربانی قاچاق جنسی شده اند، خالکوبی ها و نشان هایی در بدنشان دارند و هولی اکنون خالکوبی های بدن خودش را تغییر شکل داده است.
هولی برای تحصیل در رشته ارتباطات موفق به گرفتن بورس شد و اکنون به گرفتن مدرک در رشته حقوق فکر می کند. در حال حاضر او به عنوان وکیل قانونی برای کسانی که قربانی خشونت‌های خانگی شده اند در یک دادگاه محلی کلمبوس کار می کند و اداره یک سازمان غیرانتفاعی به نام Reaching For the Shining Stars را هم به عهده دارد و هر هفته به اتفاق سایر داوطلبان بسته های حاوی وسایل مورد نیاز را میان قربانیان احتمالی قاچاق زنان توزیع می کند.
۳۹- هوآنگ ونزی، مشت زن حرفه‌ای، چین
هوآنگ که ۲۹ سال دارد یکی از اعضای گروه کوچک ولی رو به بزرگ تر شدن مشت زن های زن در چین است. وی با به چالش کشیدن نقش های سنتی زنان در چین به افسردگی پس از وضع حمل غلبه کرد و توانست سال گذشته در مسابقه مشت زنی سوپر مگس وزن زنان آسیا برنده کمربند طلا شود. او مصمم است به مبارزه علیه بدنامی اجتماعی برای ورزشکاران زن ادامه دهد.

۴۰- لوچیتا هورتادو، هنرمند، ونزوئلا
لوچیتا هنرمندی است که موفق شده امسال در ۹۸ سالگی اولین نمایشگاه انفرادی خود را در یک گالری عمومی دایر کند. او که در ونزوئلا متولد شده، همسر لی مولیکان، یک هنرمند سرشناس است و سال ها آثار هنری خود را به عنوان یک دفتر خاطرات خصوصی حفظ کرده بود. وقتی یک موزه دار برای تمیز کردن استودیوی شوهرش که فوت کرده بود رفت، موفق به کشف ۱۲۰۰ رقم از آثار هنری لوچیتا شد. حمایت از محیط زیست در آثار هنری لوچیتا منعکس شده است.
۴۱- یومی ایشیکاوا، موسس جنبش مبارزه با کفش پاشنه بلند اجباری، ژاپن
یومی که از درد ۸ ساعت پوشیدن کفش پاشنه بلند در محل کار خسته شده بود، تصمیم گرفت دق دلی خود را در توییتر خالی کند. در ظرف چند روز جنبش kutoo #، متولد شد و هزاران زن داستان های خود را در باره این که به عنوان بخشی از یونیفورم محل کار ناچار به پوشیدن کفش پاشنه بلند هستند، تعریف کردند.
یومی توماری با ۲۰ هزار امضا در این زمینه تهیه کرد که آن را در اختیار دولت گذاشت.
۴۲- اسما جیمز، روزنامه نگار/کنشگر، سیرالئون
اسما از راه روزنامه نگاری و فعالیت های اجتماعی به صورت صدای زنان بی صدای سیرالئون در آمده است.
پس از آن که اسما از تجاوز جنسی به یک دختر پنج ساله با خبر شد از موقعیت رسانه‌ای خود برای به راه انداختن کمپین سه‌شنبه سیاه، استفاده کرد. این کمپین زنان را در اعتراض به افزایش تجاوزهای جنسی و سوءاستفاده از دختران زیر دوازده سال، ترغیب به پوشیدن لباس سیاه در آخرین سه‌شنبه هر هفته می کرد. این کمپین سبب شد رئیس جمهور اصلاح سیاست‌های مرتبط با خشونت‌های جنسی را سریع تر انجام دهد.
۴۳- آرانیا جوهر، شاعر، هند
آرانیا از اشعار ضربی برای پرداختن به موضوعاتی مانند برابری جنسیتی، سلامت روان و بدن استفاده می کند. یک برنامه او به نام راهنمای یک دختر پوست قهوه ای برای زیبایی، را بیش از سه میلیون نفر در یوتیوب تماشا کرده اند.
۴۴- کاترینا جانستون،زیمرمن، مردم شناس، آمریکا
کاترینا یک مردم شناس شهری است که برای این که شهرها جای بهتری برای زندگی باشند کار می کند. او یکی از موسسین برنامه ابتکاری شهرهایی که زنان اداره می کنند، است که هدفش دادن نقش موثر به زنان در برنامه ریزی و طراحی های مختص شهر است.
۴۵-گادا کادودا، مهندس، سودان
دکتر گادا کادودا، به زنان مناطق دورافتاده کمک می کند که برای رساندن برق به دهکده هایشان از انرژی خورشیدی استفاده کنند و به این منظور آنها را به عنوان مهندسین جامعه شان آموزش می‌دهد. او از فعالان یونیسف است و نقش اصلی را در آوردن اولین آزمایشگاه به سودان داشته است که هدفش فراهم آوردن امکانات برای دانشجویان جهت همکاری و حل مشکلات به طور مشترک است. دکتر گادا بنیانگذار جامعه دانش سودان است که به پژوهشگران جوان امکان می دهد با دانشمندان و مدرسین داخل و خارج از این کشور آزادانه تماس داشته باشند.
۴۶- امی کارل، بیوآرتیست، آمریکا
امی که با یک بیماری نادری متولد شده که در نتیجه آن پوست بدنش را از دست داده، از همان بچگی به امکان این که با تکنولوژی صحیح، بدن انسان قادر به چه کارهایی می تواند باشد، فکر می‌کرد. از جمله کارهای امی بیوآرتیست که برنده جایزه شده، یک دست انسان است که با چوب بست ها و سلول های بنیادی سه بعدی چاپ شده، ساخته شده است.
۴۷- احلام خضر، رهبر معترضین، سودان
پسر ۱۷ ساله احلام که خودش را “مادر تمام شهیدان سودانی” می خواند، در جریان تظاهرات صلح آمیز سال ۲۰۱۳ کشته شد. از آن هنگام احلام زندگی خودش را وقف جستجوی عدالت برای پسرش و مبارزه برای احقاق حقوق تمام کسانی کرده است که در سودان کشته یا “ناپدید” شده اند.
او در مبارزات زیرزمینی و تظاهرات شرکت داشت و هنگامی که دستگیر شد توسط نیروهای امنیتی مورد “ضرب و شتم بی رحمانه” قرار گرفت. در نهضتی که در دسامبر ۲۰۱۸ علیه عمر البشیر، رئیس جمهور وقت شکل گرفته بود، احلام یکی از معترضین برجسته بود که با مناسبات قوی با جوانان، راهپیمایی ها را رهبری می کرد.
۴۸- فیونا کالبینگر، قهرمان دوچرخه سواری، آلمان
فیونا که درباره سرطان تحقیق می کند، در سال جاری اولین زنی شد که تا کنون درمسابقه دوچرخه سواری بین قاره‌ای که یکی از دشوارترین مسابقات دوچرخه سواری است-برنده شده است.
او با طی ۴هزار کیلومتر در ۱۰ روز-از بلغارستان تا فرانسه- ۲۶۴ رقبیش را که اکثر آنها مرد بودند، شکست داد.
۴۹- هیوری کان، قهرمان کشتی سومو، ژاپن
کان که ۲۱ سال دارد در کشتی سومو در ژاپن یک قهرمان است. علیرغم این که در این کشور رقابت حرفه ای در کشتی سومو برای زنان ممنوع است. در سال ۲۰۱۸ او سوژه فیلم مستند Little Miss Sumo بود که برنده جایزه شده بود. این فیلم به مبارزه کان برای تغییر مقررات یکی از قدیمی‎ترین ورزش‌های جهان می پردازد و به نقش زنان در کشتی سومو، اهمیت می دهد.
۵۰- آیساتا لام، کارشناس سرمایه‌گذاری خرد، موریتانی
آیساتا لام، اتاق بازرگانی جوانان را در موریتانی بنیان گذاشت تا از زنان جوان کارآفرینی که برای شروع کار خود نیاز به منابع مالی داشتند، حمایت کند.
او از مدافعان سر‌سخت حقوق زنان است و در موقعیت‌ها و سخنرانی‌های گوناگونش از زنان برگزیدهٔ موریتانی تقدیر می‌کند. او از سوی رئیس‌جمهور فرانسه امانوئل مکرون به عنوان مشاور کمیته مشورتی برابری جنسیتی گروه جی- ۷ انتخاب شد.
۵۱- سو جونگ‌لی، روانشناس پزشکی‌قانونی، کرهٔ جنوبی
پروفسور سو جونگ ‌لی، روان‌شناس جنایی بر روی چندین پروندهٔ قتل بسیار مهم در کرهٔ جنوبی کار کرده است. او که در دانشگاه کایونگی واقع در سئول کار می‌کند، سیستم قانون‌گذاری را به چالش کشید و در جهت پیشبرد لایحهٔ منع تعقیب تلاش کرد. او بر این باور بود که تعقیب قضایی در بیشتر موارد منجر به جرم‌های بزرگ‌تری می‌شود که قربانیان آن زنان بی‌پناه هستند.
۵۲- فیفی لی، پیشگام هوش مصنوعی، آمریکا
فیفی لی ۱۶ ساله بود که وارد ایالات متحده شد بدون آنکه انگلیسی بلد باشد و در کسب‌و‌کار خشک‌شویی مادر و پدرش به طور نیمه‌وقت شروع به کار کرد.
حالا به طور گسترده‌ به عنوان یکی از پیشروان هوش مصنوعی شناخته شده است. معاون سابق گوگل و یکی از مدیران مؤسسهٔ استنفورد در پروژهٔ هوش مصنوعی انسان‌محور (HAI) که در زمینهٔ چگونگی ایجاد هوش مصنوعی با معیار‌های اخلاقی پژوهش می‌کنند. لی یکی از بنیان‌گزاران AI۴ALL است که بر استخدام بیشتر زنان و اقلیت‌ها در پروژه‌های هوش مصنوعی تلاش می‌کند.
۵۳-اریکا لوست، فیلمساز، سوئد
فیلمساز برگزیده‌ٔ مستقل پورنوگرافی که در زمینهٔ همیاری زنان در شکل‌گیری آیندهٔ فیلم‌های پورن تلاش می‌‌کند. او راهنمایی برای والدین نوشته است که چگونه با فرزندان خود دربارهٔ پورنو‌گرافی گفتگو کنند.
۵۴- لورن ماهون، نجات‌یافته از سرطان، بریتانیا
لورن ماهون از طرف جمیله جمیل و سایت “آی وی” ، نامزد ۱۰۰ زن بی‌بی‌سی شد. لورن ماهون یکی از سه نفری است که در برنامهٔ سه نفرهٔ پاور‌هاوس به نام” از شر سرطان خلاص شویم ” و پادکست‌های “تو و من و سی بزرگ” شرکت کرده است.
او کمپین و گروهی به نام “دختران علیه سرطان” در اینترنت درست کرده تا اطلاعات مؤسسات خیریهٔ مرتبط با سرطان را در اختیار دختران جوان بگذارد؛ خبرهای جدید در مورد روش‌های نوین درمانی و توصیه‌هایی برای بهترین خرید به افراد مبتلا به سرطان.
۵۵- جولیا ماکانی، پزشک و دانشمند، تانزانیا
جولیا اهل تانزانیا، یکی از پنج کشور جهان است که بالاترین میزان تولد نوزادان با بیماری کم‌خونی داسی‌شکل سالانه اتفاق می‌افتد. او دو دهه از عمر خود را وقف پژوهش در زمینهٔ یافتن درمانی برای این بیماری کرده است و تلاش می‌کند بر سیاست‌های بهداشتی کشور اثر بگذارد تا افراد در سراسر آفریقا بتوانند به آزمایشات تشخیصی و دارو‌های لازم دسترسی پیدا کنند.
۵۶- لیزا مندمیکر، طراح انتزاعی، هلند
لیزا سرپرست گروهی است که با همکاری مرکز پزشکی ماکسیما در هلند، نمونه‌ٔ رحم مصنوعی می‌سازند. آنها امیدوارند این رحم‌ها در ۱۰ سال آینده جای انکوباتور‌ها را برای نوزادان بگیرد. لیزا که طراحی اجتماعی است طراحی را ابزاری برای بحث و به چالش کشیدن مفروضات و پرسش و انگیزه می‌بیند.
۵۷- جیمی مارگولین، فعال تغییر اقلیم، آمریکا
وقتی شانزده ساله بود یکی از کسانی بود که جنبش ساعت صفر را شروع کردند و از شبکه‌های اجتماعی برای سامان دادن به اولین راهپیمایی‌ جوانان برای تغییر اقلیم در ۲۵ شهر ایالات متحده از جمله واشنگتن دی‌سی استفاده کردند. او اخیراً همراه با گرتا تونبرگ در کنگرهٔ آمریکا شهادت داد.
۵۸- فرانسیا ماکوئز، فعال محیط‌زیست، کلمبیا
رهبر قدرتمند انجمن آفروـ کلمبیایی، فرانسیا مارکوئز، راهپیمایی ۱۰ روزهٔ زنان به مسافت ۳۵۰ مایل تا پایتخت کشورش را رهبری کرد تا سرزمین اجدادی خود را از معدنچیان غیر‌قانونی باز‌پس‌گیرد.
پس از ۲۲ روز اعتراض در خیابان‌ها، دولت کلمبیا پذیرفت که جلوی معدن‌‌کاری غیر‌قانونی در منطقه‌ کوهستانی لاتوما را بگیرد. فعالان حقوق بشر و محیط‌زیست برای این فعالیت‌ها مدام تهدید به مرگ می‌شدند و تلاش‌های او باعث شد که موفق به کسب مدال پر‌افتخار طلای محیط‌زیستی گلدمن شود.
۵۹- گینا مارتین، فعال اجتماعی، بریتانیا
گینا مارتین، پس از آنکه در فستیوال موسیقی دو مرد دامن او را بالا زدند و از بدن او عکس گرفتند، کارزاری به راه انداخت تا این عمل را در بریتانیا و ولز غیر‌قانونی کنند.
پس از ۱۸ ماه پیکار، امسال این قانون تغییر کرد. بر مبنای قانون جدید تا به حال ۴ مرد محکوم شده‌اند. بازپرسان می‌گویند همهٔ قربانیان” در وسایل نقلیهٔ عمومی، خرید یا رویداد‌های عمومی مشغول کار خود بودند که هدف این اقدام قرار گرفته‌اند”.

۶۰- سارا مارتینز دا‌سیلوا، پزشک متخصص زنان و زایمان، بریتانیا
سارا یکی از پزشکان زنان و زایمان برجستهٔ اسکاتلند است. او که دانشیار طب باروری در دانشگاه داندی است، به طور متمرکز بر ناباروری مردان کار می‌کند و تلاش می‌کند تا جلوی درمان‌های شدید و غیر‌ضروری برای ناباروری زنان را بگیرد.
۶۱- رجا مزینی، خواننده، الجزیره
ویدئوی موسیقی سیاسی رجا مزینی به نام “الو نظام حکومت” بیش از ۳۵ میلیون بازدید‌کننده در یوتیوب داشته است. ترانه‌های ضد دولتی او که به بی‌عدالتی‌‌های اجتماعی، فساد و رشوه‌خواری و نابرابری‌ها می‌پردازد او را ناچار به خروج از الجزایر کرد.
حالا در پراگ زندگی می‌کند و با صدایش با معترضان الجزایری همراهی می‌کند. در سال ۲۰۱۹ ده‌هاٰ هزار نفر از جوانان الجزایری برای تغییر به خیابان‌ها آمدند.
۶۲- ساسمیتا موهانتی، کارآفرین فضا، هند
ساسمیتا که طراح سفینهٔ فضایی است و اولین کسب‌و‌کار فضایی هند را شروع کرده است در این کشور به عنوان “زن فضایی” نامیده و تحسین می‌شود. او از فعالان سر‌سخت مقابله با تغییر اقلیم است و از کسب‌و‌کار خود برای بررسی و مشاهدهٔ تغییرات اقلیمی از فضا بهره می‌برد.
۶۳- بندیکت ماندل، کارآفرین مواد غذایی تازه، جمهوری خلق کنگو
بندیکت وقتی ۲۴ ساله بود می‌دید که در سراسر جمهوری خلق کنگو محصولات تازه بسیاری تولید می‌شود از سیب‌زمینی تا پشن‌فروت اما همچنان مردم کشورش در فقر به سر می‌برند.
او می‌گوید که فروشگاه‌ها پر از محصولاتی بودند که در جمهوری خلق کنگو تولید میشد، اما صادر شده بود و پس از فرآوری با مواد نگه‌دارنده، با قیمت گران دوباره وارد کشور می‌شدند.
در تلاش برای اعتماد دوباره به محصولات محلی او غذاخوری “سورپرایز تروپیکال” را در حومهٔ پایتخت، کین‌شاسا، بنیان گذاشت که غذایی سالم برای بیرون بردن آماده می‌کرد، همراه با نوشیدنی و چیپس موز. ۵ سال پس از آن این شرکت به طور آنلاین محصولات تازه را به تمام شهر ارسال می‌کند و تصمیم دارد که فعالیت خود را در سراسر جمهوری خلق کنگو گسترش دهد.
۶۴- سوبهالاکشمی ناندی، متخصص برابر جنسیتی، هند
سوبها لاکشمی، که در مرکز بین‌المللی تحقیقات زنان کار می‌کند، بیش از ۱۵ سال است که در زمینهٔ برابری جنسیتی در آسیا فعالیت می‌کند. او به طور متمرکز بر حقوق زنان روستایی و پایان دادن به خشونت علیه زنان و بهبود تحصیل و آموزش زنان فعالیت می‌کند.
۶۵- ترنگ نگوین، فعال حفاظت از محیط زیست، ویتنام
ترنگ نگوین که در ویتنام بزرگ شده است از کودکی مدام شاهد به زنجیر کشیدن میمون‌ها و فروش آنها در خیابان‌ها بود و اسارت خرس‌ها برای استفاده‌های دارویی از شیرهٔ صفرای آنها بود. او در رشتهٔ مدیریت تنوع زیستی دکترا گرفت و مؤسسهٔ وایلد اکت را بنیان گذاشت. مؤسسه‌ای غیر‌انتفاعی که به مسئولان در محافظت از حیات‌وحش در برابر تجارت غیر‌قانونی حیات‌وحش یاری می‌رساند.
در سال ۲۰۱۸، او اولین دورهٔ کارشناسی ارشد مبارزه با تجارت غیر‌قانونی حیات‌وحش را در کشورش ایجاد کرد تا نسل جدیدی از محافظان حیات‌وحش پرورش دهد.
۶۶- ون تی نگوین، مدیرعامل و مدافع حقوق معلولان ، ویتنام
ون یکی از مؤسسان مرکز” ویل تو لیو” است که در پایتخت ویتنام، هانوی، آموزش‌هایی برای افراد ناتوان و کم‌توان ازارائه می‌‌کند. هدف او ایجاد فضا و امکانات برابر کاری برای همه است . او هم‌چنین مدیر شرکت ایماگاتور با ۸۰ نفر پرسنل است که نیمی از آنها را افراد معلول تشکیل می‌دهند.
۶۷- ناتاشا نوئل، متخصص یوگا، هند
ناتاشا یک یوگینی است، زنی که استاد یوگا و مربی بدن‌سازی است. او که طرفداران زیادی در شبکه‌های اجتماعی دارد از افرادی است که دید مثبتی به بدن خودشان دارند و اغلب به طور آشکاری درباره‌ٔ کودکی تلخ خود در شبکه‌های اجتماعی می‌نویسد. وقتی سه سالش بود مادرش را از دست داد و قربانی آزار جنسی شد.
۶۸- اکساندریا اوکازیو کورتز، نماینده مجلس، آمریکا
اکساندریا اوکازیو کورتز که امسال ۲۹ ساله می‌شود، جوان‌ترین نماینده‌ای است که تا به حال در کنگرهٔ ایالات متحده بوده است. او در برانکس، شمالی‌ترین محلهٔ نیویورک بزرگ شده است و در سال ۲۰۱۶ داوطلب شرکت در انتخابات ریاست جمهوری شده بود.
در نهایت شگفتی او توانست در ژوئن ۲۰۱۸ نامزد‌های قدیمی کنگره را شکست دهد و از آن زمان به آیندهٔ دموکرات‌ها مشهور شد. وضعیت ظاهری او در هنگام ادای سوگند نمایندگی تصادفی نیست. او رژ لب قرمز زده و گوشواره‌های حلقه‌ای طلایی آویخته است و می‌گوید: ” این بار اگر کسی به دختری از برانکس بگوید گوشواره‌های حلقه‌ایت را در بیاور، او می‌تواند بگوید من مثل نمایندهٔ کنگره لباس پوشیده‌ام.”
۶۹- فریده عثمان، شناگر، مصر
او که به “ماهی طلایی” مشهور است، در سال ۲۰۱۷ اولین زن مصری بود که در مسابقات ۵۰ متر شنای پروانه در جام جهانی ورزش‌های آبی فینا مدال برنز به دست آورد. او امسال هم مدال برنز دیگری گرفت. او در دانشگاه‌های مختلف برای الهام‌بخشی نسل جوان و تشویق آنها به شنا سخنرانی‌هایی برگزار می‌کند. او به تلاش و تمرین‌هایش ادامه می‌دهد تا آرزوی کسب مدال المپیک توکیو ۲۰۲۰ را عملی کند.
۷۰- آشچاریا پیریس، طراح، سریلانکا
در سری‌لانکا، آشچاریا پیریس در سال ۲۰۰۰، از سر کارش در بانک به خانه بر‌می‌گشت که بمبی منفجر شد و باعث نابینایی او شد. به دلیل این ناتوانی کارش را از دست داد اما رؤیایش را جامهٔ عمل پوشاند. او آرزو داشت طراح لباس شود و این کار را با توضیح و توصیف ایده‌هایش به خیاط عملی کرد.
او در رقابت‌های “آپ اند کامینگ” طراحان مد در سریلانکا به مرحلهٔ نهایی رسید و اکنون سخنرانی‌های انگیزه ‌دهنده‌ای در کارخانه‌های پوشاک اجرا می‌کند تا زنان جوان را به پیگیری رؤیاٰهایشان تشویق کند.
۷۱- دانیت پلگ، طراح، اسرائیل
دانیت، طراح مد، یک بار می‌خواست به کنفرانسی برود و لباس مناسبی نداشت و به سرعت دامنی در لپ‌تاپ خود طراحی کرد و چاپ سه‌بعدی گرفت و آن را پوشید. او مایل است همه زنان بتوانند چنین کاری بکنند. مجموعهٔ لباس‌های چاپ سه‌بعدی او در مجلهٔ ووگ و بر تن تایرا بنکز، سوپر‌مدل آمریکایی به نمایش در آمد.
۷۲- آتوم پلتیر، فعال آب بهداشتی کانادا
آتوم پلتیر از زمانی که فقط هشت سال داشت برای تأمین آب آشامیدنی سالم و بهداشتی برای بومیان کانادا کارزار‌های مختلفی بر پا کرده است. امسال او با ۱۴ سال سن لقب رئیس کمیسیون آب سرزمین انیشینابک ( بومیان) را گرفت و این نقش از خالهٔ بزرگش ژوزفین ماندامین به او رسید.
۷۳- سوئیتنیا پوسپا لستاری، غواص و فعال محیط زیست، اندونزی
سوئیتنیا بنیاد “کلین اکشن دایورز” را برای پاکسازی زباله‌های دریایی در اندونزی ایجاد کرد. آنها اکنون ۱۵۰۰ داوطلب دارند که در سراسر جزیره و جنوب شرقی آسیا فعالیت می‌کنند.
او هم‌چنین در کشورش کارزار#نهبهنی‌_آشامیدنی را به راه انداخت و باعث کاهش مصرف نی پلاستیکی یک بار مصرف در بیش از ۷۰۰ رستوران شد.
۷۴- مگان راپینو، فوتبالیست، آمریکا
مگان راپینو دو بار برندهٔ جام جهانی شده است و یکی از کاپیتان‌های تیم ملی فوتبال زنان آمریکاست. او تیم را در جام جهانی زنان ۲۰۱۹ به پیروزی رساند و صاحب بیشترین گل‌های این دوره از مسابقات شد.
ماه گذشته در میلان او را بهترین بازیکن فوتبال زنان نامیدند. مگان مدافع سر‌سخت برابری در فوتبال است و در پی اقداماتی قانونی نسبت به فدراسیون فوتبال ایالات متحده برای پرداخت برابر به بازیکنان و مقابله با نژاد‌پرستی در میان هواداران است. او چهرهٔ مدافع حقوق دگرباشان در بازی‌هاست.
۷۵- اونجالی رئوف،نویسنده، بریتانیا
اونجالی رئوف تازه از عمل جراحی مرگ‌و زندگی به هوش آمده بود که ایدهٔ اولین کتابش به ذهنش رسید. کتاب “پسر ته کلاس” را با الهام از ملاقات واقعی‌اش با مادر پناهنده‌ای درکاله فرانسه نوشته است. داستان از دید کودکی در بحران پناهندگی روایت می‌شود و در سال ۲۰۱۹ جایزهٔ کتاب کودک واتر‌استون را گرفت.
او هم‌چنین بنیان‌گذار “میکینگ هر استوری” است، که در پی پایان اذیت و آزار و بردگی و بهره‌برداری جنسی از زنان و دختران در بریتانیا و کشور‌های دیگر است.
۷۶- چارلین رن، فعال آب بهداشتی، چین
چارلین رن، پس از فارغ‌التحصیلی MyH۲O را ایجاد کرد تا راهی برای کمبود آب آشامیدنی سالم در مناطق روستایی چین بیابد. اکنون سازمان غیر‌انتفاعی او اطلاعات شبکهٔ آب سراسری را ارائه می‌دهد و مردم محلی و دانش‌آموزان و دانشجویان را آموزش می‌دهد تا خودشان آزمون‌های لازم را انجام دهند و سازمان‌های آب را خبر کنند که کجا وارد عمل شوند و چه مناطقی نیاز به کمک دارند.
۷۷- ماریا رسا،خبرنگار، فیلیپین
ماریا رسا روزنامه‌نگار برگزیده فیلیپین است که وبسایت Rappler را برای ارائهٔ خبرهای غیر‌واقعی و نادرست درست کرد. به دلیل انتقاد از خشونت‌های رئیس‌جمهور دوترته در مبارزه با مواد مخدر، در اینترنت بارها تهدید به تجاوز و مرگ شد. امسال هم دو بار به اتهام “جرایم اینترنتی” دستگیر شد. وکیل حقوق بشر امل کلونی وکالت او را به عهده گرفته است.
۷۸- جمیلا ریبیرو، نویسنده و فعال برابری‌طلب ، برزیل
جمیلا ریبیرو نویسنده و یکی از افراد بسیار مؤثر در جنبش‌های حقوق زنان آفروـ برزیلی است. کار‌های او بیشتر بر موضوعاتی مثل فمینسم سیاهان، نژاد‌پرستی و توانمندی زنان متمرکز است. او مؤسس بنیادی (فیلسوف و نویسندهٔ آفرو- برزیلی) است که کتاب‌ها و آثار نویسندگان سیاه‌پوست را با بهای منصفانه‌ای منتشر می‌کند.
۷۹- جواهیر رابل، داور فوتبال، بریتانیا، سومالی
جواهیر رابل اولین زن داور فوتبال مسلمان در بریتانیاست که حجاب دارد. او هنگامی که ده سال داشت از سومالی به بریتانیا آمد و چنان شور و اشتیاقی به ورزش داشت که داور فوتبال شد. او اکنون در رشتهٔ مدیریت و مربیگری فوتبال تحصیل می‌کند و امیدوار است که در سال ۲۰۲۰ مدرک خود را بگیرد.

۸۰- نجات سلیبا، استاد شیمی، لبنان
پروفسور سلیبا پژوهشی جهانی را در زمینهٔ آلودگی هوا اداره می‌کند. او همراه با خانواده‌اش در مزرعه‌ای روستایی در لبنان بزرگ شد اما جنگ داخلی او را وادار به ترک شهرش کرد و او را به واکاوی حقایق آزارنده‌ای در مورد آلودگی هوا کشاند.
پس از مشاهدهٔ بیماری‌های بستگان و دوستان و همکارانش به دلیل قرار گرفتن در معرض مواد سمی و آلودهٔ موجود در هوا، امیدوار است که کار نوآورانه‌اش در دانشگاه بیروت، بر یکی از دشوار‌ترین چالش‌های زیست‌محیطی تأثیر بگذارد.
۸۱- نانجیرا سامبولی، متخصص برابری در دنیای مجازی، کنیا
نانجیرا مؤسسهٔ جهانی World Wide Web Foundation را در اینترنت اداره می‌کند که در تلاش برای افزایش برابری در دنیای مجازی است. او در پی راه‌حل‌هایی است که هر نوع تبعیض برای دسترسی به اینترنت برطرف شود، چه تبعیض جنسیتی چه تبعیض جغرافیایی.
۸۲- زهرا سایرز، دانشمند، ترکیه
زهرا سایرز، متخصص بیوفیزیک به دلیل گرد آوردن دانشمندانی از هشت کشور خاور‌میانه، (از طرف مجلهٔ نیچر) به “نورامید خاورمیانه” معروف است. در طول ۱۵ سال تصدی ریاست پروژهٔ SESAME او گروهی متشکل از دانشمندانی از اسرائیل، فلسطین، ترکیه و قبرس را زیر یک سقف گرد آورد تا آزمایشگاهی چند ملیتی بنیان گذاشت. او در سال ۲۰۱۹ جایزهٔ پر‌افتخار دیپلماسی علمی را برای این شاهکارش دریافت کرد.
۸۳- هیفا سدیری، کارآفرین، تونس
هیفا زمانی که ۱۶ سال داشت سایت اینترنتی غیر‌انتفاعی Entr@crush را ایجاد کرد که تا کارفرمایان بتوانند کارکنان مورد نظر خود را پیدا کنند و در آن به طور آنلاین دوره‌های مدیریت و حسابداری هم ارائه می‌داد. او در تونس برای برابری جنسیتی با سازمان ملل همکاری می‌کند.
۸۴- نور شاکر، برنامه‌نویس کامپیوتر،سوریه
نور شاکر، برنامه‌نویس کامپیوتر در سال ۲۰۰۸ سوریه را به مقصد اروپا ترک کرد تا به آنچه علاقمند بود یعنی هوش مصنوعی بپردازد. پس از ده سال تحصیل موفق در دانشگاه او مهارت‌هایش را به نوآوری و کارآفرینی تبدیل کرد. با مشاهدهٔ نبرد مادرش با بیماری سرطان، شاکر ناچار دانش خود در زمینهٔ هوش مصنوعی را به عرصهٔ پزشکی آورد.
نتیجه آن روش‌هایی خارق‌العاده با استفاده از هوش مصنوعی بود که می‌توانست دارو‌های جدیدی را بسیار سریع‌تر از انسان طراحی کند. کارهای او توجه چند شرکت بزرگ دارو‌سازی جهان را به خود جلب کرد و او در میان یکی از نوآوران زیر ۳۵ سال ام‌آی‌تی قرار گرفت.
۸۵- بونیتا شارما، مخترع،نپال
با الهام از مادرش که تصمیم گرفت درس بخواند و مدرکی بگیرد، با وجود همهٔ فشار‌ها که او را وامی‌داشت فقط زنی خانه‌دار باشد، بونیتا هم تلاش می‌کند به زنان و دختران نپالی کمک کند تا تحصیل کنند و توانمند شوند.
برای حمایت از کودکانی که به دلیل سوءتغذیه می‌مردند او Nutribeads را درست کرد، دستبندی برای مادرانی که تازه نوزادی به دنیا آورده‌اند با مهر‌ه‌هایی به رنگ‌های مختلف که به آنها یادآوری می‌کرد چه مواد غذایی باید به کودکانشان بدهند. پروژهٔ او برندهٔ جایزهٔ بنیاد ملاله برای حق تحصیل دختران یونسکو شد و او خود سازمانی برای توانمندی دختران و زنان تأسیس کرد: نوآوران وتغییر‌دهندگان اجتماعی.
۸۶- وندانا شیوا، فعال محیط زیست، هند
در دههٔ ۱۹۷۰ او در جنبش”درخت‌بغل‌‌کن‌ها” بود، زنانی که دستان خود را دور درختان حلقه می‌کردند تا اجازه ندهند آنها را قطع کنند. اکنون او یکی از رهبران شناخته‌شدهٔ فعالیت‌های محیط‌زیستی جهان است و برندهٔ جایزهٔ نوبل آلترناتیو است، “فمینیست طرفدار محیط‌زیست” که زنان را نگهبان و نگهدار محیط زیست می‌داند.
۸۷- پراگاتی سینگ، پزشک، هند
وقتی پزشک معتبری مثل پراگاتی سینگ در زمینهٔ بی‌جنس‌گرایی و فقدان تمایلات جنسی تحقیق می‌کند پیام‌هایی از زنانی دریافت می‌کند که تمایلی به سکس ندارند اما ناچار به ازدواج اجباری هستند.
او دیدارهایی برای افرادی که تمایلی به سکس نداشتند برگزار کرد. او اکنون Indian Aces را اداره می‌کند، انجمنی برای افرادی که تمایلی به سکس ندارند.
۸۸- لوبوف سوبول، فعال مبارزه با فساد، روسیه
لوبوف سوبول ، وکیلی است که در زمینهٔ انواع فساد در روسیه تحقیق می‌کند و نتیجهٔ کارش را در شبکه‌های اجتماعی و یوتیوب در اختیار میلیون‌ها کاربر می‌گذارد. امسال تابستان، او و نامزد‌های مخالف دیگر از شرکت در انتخابات محلی مسکو منع شدند که این امر باعث تظاهرات ده‌ها هزار تن از جوانان کشور شد.
۸۹- سما سوبای، وکیل، یمن
سما وکیلی است که به طور خستگی‌ناپذیر و در شرایطی دشوار از زمان شروع جنگ یمن در سال ۲۰۱۵ در آنجا کار می‌کند. او از خانواده‌هایی که فرزندان‌شان “ناپدید” می‌شوند، حمایت‌های قانونی می‌کند.
امسال گروه او در ماواتانا برای حقوق بشر، توانست بعضی از این بچه‌ها را به خانواده‌هایشان برساند. او هم‌چنان به تلاش خود برای دفاع و رهایی و تحصیل کودکان دیگری که هنوز در بند هستند، ادامه می‌دهد.
۹۰- کلیستا سی، فیلم‌نامه‌نویس و تهیه‌کننده، سنگال
اوایل سال جاری، مجموعه‌های تلویزیونی فیلمنامه‌نویس خود‌آموخته، کلیستا سی، که معشوقهٔ مردی زن دار هم هست، موجی از ناباوری در سرزمین مادری او برانگیخت.
او تهیه کننده نمونهٔ سنگالی “Sex and the City” ، با نمایش روابط جنسی آزاد ، شخصیت‌های زن با پشتکار و موفق و ارائهٔ مشکلات و درگیری‌های زنان در غرب آفریقا، از چند‌همسری گرفته تا خشونت خانگی و بیماری‌های روانی است.
۹۱- بلا ثورن، بازیگر و کارگردان، آمریکا
بلا ثورن بازیگر و کارگردان که این تابستان ۲۲ ساله شد، پس از آنکه هکری او را تهدید کرد که عکس‌های برهنهٔ او را منتشر می‌کند، او خودش این عکس‌ها را منتشر کرد و گفت: ” حالا این تصمیم خودم است، دیگر نمی‌توانی مرا تهدید کنی”.
بلا که اولین فیلم پورنو‌گرافی خود را کارگردانی می‌کند، می‌گوید آزار زنان در اینترنت زمانی از بین می‌رود که زنان بیشتری در اینترنت دست به تولید محتوا بزنند و پروژه‌هایی را تولید کنند که به امور جنسی بپردازد.
۹۲- ورونیک توونوت، پزشک، شیلی
ورونیک توونوت ابتکاری به نام “به صفر رساندن احتمال مرگ مادران” را به راه انداخته است. هدف آن نجات جان زنان باردار و نوزادان به کمک فناوری است. آنها از طریق تلفن همراه و پیام‌رسان اطلاعات بهداشتی لازم را برای مادران می‌فرستند. این کار را بنیاد Millennia۲۰۲۵ انجام می‌دهد که دکتر توونوت بنیانگذار و مدیر علمی آن است.
۹۳- گرتا تونبرگ، فعال تغییر اقلیم، سوئد
در آگوست سال ۲۰۱۸، گرتا تونبرگ ۱۵ ساله مدرسه نرفت تا در برابر پارلمان سوئد اعتراض کند. اعتراض تک‌نفره‌ای که به اعتراضی جهانی به تغییرات اقلیم تبدیل شد. فعالیت‌های او همهٔ فعالان سراسر جهان را به تحرک واداشت و میلیون‌ها نفر از جوانان در تظاهرات جمعه‌ها برای آینده Fridays for Future شرکت کردند.
امسال، او با قایقی که با انرژی خورشیدی کار می‌کرد از اروپا به آمریکا رفت، سفری حماسی برای تشویق دیگران تا از رد‌ پای کربن خود بکاهند. او هم‌چنین آشکارا دربارهٔ نشانگان آسپرگر خودش صحبت کرده است و می‌گوید:”در شرایط مناسب، کمی متفاوت بودن، قدرت فوق‌العاده است”.
۹۴- پائولا ویلارئال، برنامه‌نویس کامپیوتر، مکزیک
پائولا، برنامه‌نویس کامپیوتر خودآموخته، با نوشتن برنامهٔ Data for Justice ، برنامه‌ای که نقشهٔ تعاملی از مقایسهٔ فعالیت پلیس در منطقهٔ سفید‌پوستان و مناطق اقلیت‌نشینان ارائه می‌دهد؛ توانست ۲۰۰۰۰ محکومیت مواد‌مخدر که با تعصب نژادی صادر شده بودند را بازگرداند.
او برای این پروژه برندهٔ جایزهٔ لاتام نوآوران زیر ۳۵ سال ام‌آی‌تی شد.
۹۵- ایدا ویتالی، شاعر، اوروگوئه
شاعر ۹۵ ساله، ایدا ویتالی برندهٔ جایزهٔ سروانتس یکی از معتبر‌ترین جوایز ادبی در سرزمین‌های اسپانیایی زبان است. تاکنون فقط ۵ زن موفق به دریافت این جایزه شده‌اند و او آخرین نفر از جنبش هنری ارو گوئه به نام نسل ۴۵ است که هنوز زنده است.
او یکی از مشهور‌ترین اشعار خود، Fortune را با این سطر به پایان برده است:”انسان بودن و زن بودن، نه بیش و نه کم”.
۹۶- پیوریتی واکو، مربی زندگی، اوگاندا
پیوریتی “سنگا”ی امروزی است. نقشی سنتی که به دختران دم بخت یاد می‌داد چطور رضایت جنسی شوهران آیندهٔ خود را فراهم کنند. اما پیوریتی این نقش را دگرگون کرده است، او به زنان اوگاندایی کمک می‌کند تا در روابط خود قدرتمند‌تر شود. او از تمام زنان می‌خواهد که به حقوق قانونی خود در ازدواج توجه کنند.
۹۷- مریلین وارینگ، اقتصاددان و فعال محیط زیست، نیوزیلند
مریلین وارینگ که در سن ۲۳ سالگی به عنوان جوان‌ترین عضو پارلمان نیوزلند در سال ۱۹۷۵ مشهور بود، پیشگام فمینیست‌های اقتصادی است و نویسندهٔ کتاب ” Counting for Nothing” که به ارزش کار بدون دستمزد خانگی زنان می‌پردازد. او فعال محیط‌زیستی است که در جریان سیاست‌های عاری از سلاح‌های هسته‌ای نیوزلند هم نقش داشته است.
۹۸- امی وب، آینده‌نگر، آمریکا
امی وب، آینده‌نگری است که به رهبران دولت‌ها و مدیران شرکت‌های بزرگ جهانی توصیه‌هایی می‌کند تا برای آیندهٔ پیچیدهٔ در پیش رو آماده باشند. در سال ۲۰۱۵، او تصمیم گرفت تا نتایج تمام تحقیقاتش را به رایگان و آزادانه در اختیار عموم بگذارد.
۹۹- سارا وسلین، روزنامه‌نگار، فنلاند
سارا وسلین روزنامه‌نگار اسکولت سامی است. سامی‌ها تنها اهالی بومی اتحادیهٔ اروپا هستند. او که دو تا از سه زبان سامی در حال انقراض را بلد است، توانست با موفقیت وزیر آموزش‌ و پرورش فنلاند را راضی کند تا از آموزش زبان سامی حمایت مالی کند. او یکی از دو روزنامه‌نگاری است که هنوز به زبان اسکولت سامی مطلب تهیه می‌کنند.
۱۰۰- جینا زورلو، دین‌پژوه، آمریکا
جینا زورلو کارشناس آمار و اطلاعات دینی است چون در زمینهٔ هر چیزی، از کاربری شبکه‌های اجتماعی تا کلیساهای بزرگ و اینکه زنان مذهبی‌ترند یا مردان مطالعه و تحقیق کرده است. او مدیر مرکز تحقیق جهانی مسیحیت در ماساچوست ایالات متحده است.
سرنوشتهای یکسان بعد از پایان تاریخ مصرف
اکتبر 17, 2019
این قلم و بسیاری از مسئولین و اعضای سازمان مجاهدین که از این تشکیلات مافیایی ضد ایرانی جدا شده اند بسیار درمورد مناسبات بغایت شنیع و دودوزه بازانه و فرصت طلبانه ضد هنری مسعودرجوی و مریم رجوی با خانم مرضیه بانوی آواز ایران و بقیه هنرمندانی ایرانی که فریب شعارهای پر طمطراق این تشکیلات را خورده و به خیال کمک به دستیابی به آزادی و دمکراسی در ایران به اعتبار حضور اشخاص ملی همچون آقای هدایت الله متین دفتری و سرکار خانم مریم متین دفتری در شورا به رهبری سازمان اعتماد کردند گزارش کرده اند.

مردم مجبورند که از ما خوششان بیاید

مسعود رجوی بعد از اطمینان از نفرت مردم ایران از خودش و تشکیلاتش زمانیکه کسی به پیامهای پیوستن به ارتش آزادیبخش از درون ایران پاسخ نداد در مقابل سوال ما نسبت به بی پایگی در داخل و نفرت مردم از همدستی با صدام اصرار میکرد که نفرت مردم از ما مهم نیست، الان غرب پشتیبان ماست و رژیم را در کانون شر قرار داده [1] اگر بتوانیم رژیم را با کمک صاحب خانه (صدام حسین) که او نیز مورد پشتیبانی آمریکا و اسرائیل و عربستان قرار دارد سرنگون کنیم مردم مجبورند از ما خوششان بیاید!!! و تاکید میکرد کسی از فاتح سوال نمیکند!!! چه جنایاتی کرده ای!!!

پایان تاریخ مصرف نیروهای ..

آتش بس بین ایران وعراق مهر پایان تاریخ مصرف مسعودرجوی برای برای صدام حسین برای همیشه بود. طوریکه بی مهری صدام حسین نیز به نفرت مردم ایران به زوج محترم! اضافه شد. چنانکه شاهد بودیم صدام حسینی که طی سالیان با مسلح کردن و پرداخت پولهای کلان با کمک عربستان از مسعود رجوی جهت بکار گیری علیه ایران در مرزها و داخل کشور و حتی جهت سرکوب کردهای عراقی [2] مورد سوء استفاده قرار داده بود پشتش را خالی کرد. طوریکه شاهد بمباران 50دقیقه ای قرارگاه اشرف در16 فروردین 1371 بدون کوچکترین واکنشی از طرف ارتش صدام حسین حامی صاحب خانه آقا و خانم رجوی بودیم. [3] طولی نکشید که وزارت خارجه آمریکا بعد از سالها کمک و حمایت از مجاهدین، طی گزارش سالیانه سازمان مجاهدین را که همین چند وقت قبل صدها گزارشگر و سناتورهایش برای تبریک و گزارش پیروزیهایش در مرزهای ایران در کشتار سربازان ایرانی در اشرف جمع شده و مجاهدین را رزمندگان آزادی مینامیده و حلوا حلوا میکردند توسط وزارت خارجه آمریکا
“بعنوان یک فرقه کیش شخصیتی و دارای عملکرد و ماهیت تروریستی معرفی نمود”

طنز تلخ

درست بلایی که امروزه آمریکا بر سر کردهای سوریه آورده است. ترامپ در مصاحبه اخیرش آشکار اعلام کرد:
“ما برای جنگ کردن کردها همراهمان به آنها پول زیای دادیم و باید به بگذشته آنها نگاه کنیم آنها فرشته نیستند”
ترامپ اینگونه ضمن مزدور خواندن کردها و همرنگ دانستنشان با پ کاکا که آنها را تروریستهایی بدتر از داعش نامید، مورد [4]توهین قرار داده قتلعامشان را موجهه جلوه داد.
صدام حسین نیز از مجاهدین برای کشتار ایرانیان در مرزها و داخل ایران حداکثر استفاده را بقیمت جان سربازان ایرانی و مجاهدین کرد وقتی تاریخ مصرفشان تمام شد، حتی حاضر به دیدار با رجوی نیز نبود [5].
و از این نقطه به بعد بود که مجاهدین در سراسرعراق در ترددات در قرارگاههای مورد تهاجم و کشتار قرار میگرفتند. که سکوت صدام حسین را نیز بهمراه داشت. رجوی که پایان عراق را میدید بفکر کار سیاسی د افتاد که آنرا برای دیگر گروههای سیاسی خیانت و کار حرام میخواند[6]و مریم رجوی را به پاریس فرستاد. تا این تاریخ هیچ کس در سازمان حق نداشت به موسیقی گوش کند ولی مریم رجوی بدستور مسعود رجوی در خارجه هنرمندان را با فریب دعوت کرد و در راس آنها خانم مرضیه بود.
چهر ننگین رجویها را باید در پشت پرده جلسات شورا و ریکردشان نسبت به هنرمندانی که بغایت مانند مجاهدین فریب شعارهای بزرگترین شیاد سیاسی ایران معاصر را خورده بودند دید. مسعودرجوی و مریم رجوی که خانم مرضیه را در ظاهر ” گنجینه‌یی سرشار از زیباییها و ارزشهای هنر میهن ما هستید که طی چند دهه اخیر با صدای زیبایتان نوازشگر جان و روح دههامیلیون ایرانی بوده‌اید؛” [7] میخواند در تمامی جلسات داخلی به تاکید عنوان میکردند نکند فکر میکنید که ما (مسعود و مریم) مطرب شده ایم. اینها همه در ردیف عمله بورژوازی و از دشمنان خلق هستند. در اواخر همراهی مرضیه با تشکل رجوی مانند بسیاری او نیز کم و بیش به ماهیت آنها پی برده بود ولی بدلیل بیماری و کهولت نتوانست از حلقه محاصره آنها خارج شود و مغلوب مافیای رجویها شد.
رجویها از همه این مزدور فروشیهای دولتهای منطقه و آمریکا درس نگرفت و کماکان خود را هرچه بیشتر بدامن آنها انداخته طوریکه حتی از زبان آنها تاریخ سرنگونی رژیم را نیز میشنید. ولی همگان دیدند که آمریکا و دولتهای بزرگ از اینگونه تشکلها فقط بعنوان مزدور یکبار مصرف استفاده میکنند. مرضیه را در زمانی بدام انداختند که هنوز بسیاری از حقایق در مورد مجاهدین روشن نشده بود، اینگونه تشکلها نه تنها خود را بلکه بعضا خلقشان و همه کسانیکه بنوعی با آنها در ارتباط قرار میگیرند را نیز به نابودی میکشند. مرضیه خواننده پرآوازه ایران یکی از هزاران نمونه است. در زیر مصاحبه نوه خانم مرضیه را خواهید خواند که رفتار مریم رجوی با “گنجینه‌یی سرشار از زیباییها و ارزشهای هنر میهن” را افشا میکند رفتاری که با همه خانواده های مجاهدین در ابعادی بسیار گسترده تر دارند.
ط. ح. ن
نه به تروریسم و فرقه ها
25مهرماه1398
پانوشتها در انتها آمده استReference:
===========================
در زیر مصاحبه نوه خانم مرضیه در مورد رفتار مریم رجوی با خانم مرضیه بانو آواز ایران آمده است
پیام رجوی با تاریخ سه روز بعد، و بازمصرف بانو مرضیه سیامک نادری
دروغ و دغل های رجوی با بانو مرضیه …، بانو مرضیه هدیه (فرش) مریم رجوی را نپذیرفت…
در حالیکه امروز ۲۰مهرماه ۱۳۸۹ است، مسعود رجوی پیامی به تاریخ ۲۳ مهر۱۳۸۹ برای درگذشت بانو مرضیه انتشار داده است. نمی دانم این اشتباه از رجوی است یا مسئولن سایت مجاهدین خلق؟. اما اسکیزوفرنی و سایر بیماریها و انگ ها و اتهاماتی که نثار دیگران می کنند گویا بیشتر دست و پای خودشان در چنین مواردی گیر کرده است.
لینک سایت مجاهدین و پیام رجوی ضمیمه است:
https://leader.mojahedin.org/i/news/69519
در تنگنای شکست ها و بی آیندگی استراتژیک، سیاسی و تشکیلاتی ، و همچنین روشنگری های جدا شدگان ازتشکیلات مجاهدین و شورای ملی مقاومت در باره حقایق آنچه درتشکیلات مجاهدین در اشرف ، لیبرتی و آلبانی وهمچنین درشورا گذشته و می گذرد، رجوی را ناگزیر ساخته برای نشان دادن چهره انسانی و مقبول ازخود، یکبار دیگر به بانوی آواز ایران را چنگ بزند تا شاید آبرویی برای خود بتراشد.
ذیلاً چهار نمونه از حقایق روشن شده در باره بانو مرضیه را می آورم تا بتوان از سوء استفاده و بازمصرف بانوی آواز ایران بسود منافع سیاسی رجوی آگاهی یافت.
نمونه اول:
۱) نامها و یادها بخش چهارم – جانان خرم
حتی وصیت نامه مادر بزرگمو(بانو مرضیه)، مجاهدین به من ندادند.
قسمتی از مصاحبه محمد رضا شاهید با جانان خرم ( نوه بانو مرضیه) را، ازدقیقه ۵:۰۵ از گفتار به نوشتار پیاده کرده ام( سیامک نادری)»
جانان خرم:«‌مادر بزرگم ( بانو مرضیه) خاطرات خودش را داشت، ازسن ۷سالگی اینهارا نوشته بود تا همون روز، ویک مقدار خیلی زیادی ازاینها رو آتیش زد.»
محمد رضا شاهید:« و چرا؟»
جانان خرم:« قبلش می خواست چاپ کنه، ولی نمی دونم چی شد که.»
محمد رضا شاهید:« احساس هنرمندانه دیگه بلاخره.»
جانان خرم:« تصیم گرفت یک مقدار زیادی شو بسوزونه، و این چیز هایی که مونده بود همه صفحه صفحه بود، ومن هم به هرحال بخاطر اتفاتی که افتاده بود، که میدونید حتی وصیت نامه مادر بزرگمو مجاهدین به من ندادند، ومن چرک نویس وصیت نامه رو توی یکی از آلبوم عکسها پیدا کردم که پشت( با دست نشان میدهد) عکس بود.»
محمد رضا شاهید با تعجّب می پرسد:« چرا ندادند؟.»
)» جانان خرم:« نمی دونم، چند صفحش هم نبود البته؟(چرک نویس ها
محمد رضا شاهید با تعجّب می پرسد:« ولی چرا آخه دراختیار، ایشون چرا ؟»
جانان خرم:« چون توی عراق نوشته بودند وصیت نامه شونو»
محمد رضا شاهید:« ولی چرا به شما ندادند که نوه شان بودید و به ؟»
جانان خرم:« نمی دونم ولی من هم چندین بار ازشون خواستم ولی خُب کسی چیزی نگفت و اون چند صفحه ای هم که نیست!، نیست!. ومادر برزرگم ازسالها پیش، درست بغل قبر مادرشون توی امامزاده عبدالله ابن بابویه یه قبر خریدند که توی وصیت نامه نوشته بودند که حتماً اون روزی که از دنیا میرن، برای همین ما مادر بزرگمو به امانت بخاک سپردیم اینجا(پاریس).»
لینک مصاحبه ضمیمه است:
http://haghighatemana.com/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%D8%A7-%D9%88-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D9%87%D8%A7-%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1%D9%85-%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D8%B1%D9%85/
نمونه دوم:
۲) قسمتی از کتاب« حقیقت مانا، گزارشی به سه نسل،‌خطاب به رجوی»:
احمد شاملو، درسازمان، بدتراز پاسدار نام می گیرد. و تا زمانیکه زنده بود، نامش و شعرش درتشکیلات مورد لعن و نفرت بود وحتّی در تشکیلات گفته شد که: برای خمینی شعر سروده !.و…( من تا سال ۸۹ این حرف را باورکرده بودم. چون هیچ اطلاعی بغیر ازحرفهای سازمان نداشتم!)
زیرا احمد شاملو هیئت فرستاده شده توسط مریم رجوی( دکترهزارخانی ومهدی ابریشمچی) را برای اینکه او در کنارمجاهدین باشد، با جواب منفی، پس زده بود و همین باعث کینه کشی رجوی بود.
پس از درگذشت شاملو، رجوی پیام بلند ستایش آمیزی، او را شایسته جایزه نوبل دانست. همه ما درسالن به هنگام شام واخبار سکوت تلخی کرده بودیم، زیرا حرفهای پیشین سازمان در یادمان مانده بود.
کما اینکه آقای دکتر کریم قصیم دریادداشتی تحت عنوان:«عذرخواهی از آقای ایرج شکری» درفیسبوکش نوشته اند:« …به هرحال اکنون که دیگر مهر حفاظت از اسناد و نامه ها و …. را خودسرانه و شورا شکنانه از قفل برداشته اند. حالا که درب این آرشیو (و ماده ۴ اساسنامه را) خودشان شکسته اند ، پس لطفا صورت جلسه حل اختلاف با خانم مرضیه عزیر را هم منتشر نمایند، صورت جلسه گزارش دیدار با شاملو را و اهانتهای چارواداری نسبت به شاملو را هم منتشر کنند …. تا مردم بدانند چه نوع رفتارهای سیاهی را در نشستها باب کردند …»
18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ محور شرارت به انگلیسی: Axis of Evil اصطلاحی‌ست که جورج دبلیو بوش رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا در ۲۹ ژانویه ۲۰۰۲ در سخنرانی سالیانه خود در کنگره ایالات متحده آمریکا در اشاره به سه کشور ایران، کره شمالی و عراق به کار گرفت.
  2. ↑ روزنام ایندیپندنت انگلستان نوشت .مجاهدین در خارج قرارگاه اشرف به تهاجمات مرزی علیه ایران ادامه دادند و به صدام برای سرکوب قیام علیه حکومتش بعد از شکست در برابر آمریکا در جنگ 1990 خلیج کمک کردند. در سال 1991 صدام از آنها برای سرکوب قیام مسلحانه کردهای مستقل در شمال عراق استفاده کرد. https://www.theguardian.com/news/2018/nov/09/mek-iran-revolution-regime-trump-rajavi
  3. ↑ این تهاجم زمانی رخ داد که مدتی قبل بدستور ارتش عراق تمامی سلاحهای سازمان حتی سلاحهای فردی اعضا که همواره با خود حمل میکردند جمع آوری و طی برنامه بسیار وسیعی که مسئولیت بخشی نیز با این قلم بود دپو شدند که در جریان دپو نیز طی یک آتشسوزی ناشی از بی تجربگی و عدم اطلاع از علم و ضوابط دپو سلاح و فراهم نبودن هیچ الزام آن تعدادی از مجاهدین در آتش سوزی ناشی از آن کشته وزخمی شدند، از جمله این قلم که دچار سوختگی شد. بعدها این کار صدام حسین در سازمان اقدامی پیشگیرانه جهت جلوگیری از شورش مجاهدین علیه خود صدام در صورت کشته شدن رجویها در بمباران اشرف که جان سالم بدر بردند، بعلاوه جلوگیری از هرگونه اقدام دفاعی هنگام حمله هوایی ارزیابی شد.
  4. ↑ به گزارش اسپوتنیک به نقل از فرانس پرس، دونالد ترامپ، رئيس جمهور ایالات متحده امریکا اظهار داشت كه حزب كارگران كردستان (پ.ك.ك) از سازمان تروریستی دولت اسلامی، داعش (ممنوع در فدراسیون روسیه) بدتر است
  5. ↑ مسعودرحوی خطاب به سپهبد صابر الدوری رئیس اطلاعات عراق: هدفم از این موضوعات آینده‌است، اولاً اگر آن رابطه فی ما بین ما این علاقه با آقای رئیس جمهور صدام حسین نباشد، پس من بیخود در عراق هستم، این رابطه من با آقای رئیس جمهور حق من است، این حق را از لحاظ سیاسی نمی‌گویم، مطلقاً، بلکه از لحاظ عواطف و علاقه شخصی من خانه را با صاحب خانه می‌خواهم، اگر صاحبش صدام حسین را نبینم چه فایده‌ای دارد؟پس معنایش این است که تو بیخود در این خانه هستی، این رابطه من با آقای رئیس جمهوراست
  6. https://taninneashena.wordpress.com/2019/01/21/فتوای-مسعود-رجوی-حتی-نشریه-در-آوردن-در/
  7. https://event.mojahedin.org/i/events/5130

قوم گرایی شورای مدیریت گذار ذاتا به وطن فروشی منجر میشود
اکتبر 16, 2019
اخیرا با اعلام کنفرانسی بنام “شورای مدیریت گذار” به دبیرکلی حسن شریعتمداری مبلغ قومگرایی و تجزیه ایران آنچنان غوغا و نگرانی و حساسیتی در میان ایرانیان براه افتاده است که کمتر از واکنش ایرانیان به تهاجم عراق به ایران نبوده است[i]. چنان خشم و نفرتی که واکنش مردم ایران نسبت به مسعود رجوی بخاطر همدستی با صدام حسین دشمن ایران و ایرانی که با بمب شیمیایی ایرانیان را مورد حمله قرارداد را تداعی میکند.

این نگرانی و خشم شاید بی تاثیر از اینکه در سال 2016 عربستان از سران قوم گرایان دعوت بعمل آورد که در زمان حج به مکه بروند و کنفرانس ملل ایرانی را در آن برگزار کنند نبوده است. طنز تاریخ اینکه عده ای که در عمرشان نه نماز میخوانند و نه مسلمان بودند بدین صورت به مکه رفته حاجی شدند و مبالغ قابل توجهی نیز به جیب زدند. از همین رو اینگونه ادعاهای قومی دوباره با حاجی!! شدن بعضی ها جان دیگری گرفت و اثر معجزه آسای آن مطرح شدن قوم گرایی و تقسیم ایران به اقوام مختلف … جهت رفع ستم فارسها!! بر دیگر زبانهای ایرانیان بود.

نقش زبان فارسی چه بوده است؟
تمامی جهانیان بویژه، ایران و شرق شناسان بنام در طول تاریخ متفق القول هستند که ایران تنها کشوری است که علیرغم تاریخ بسیار پر فراز و نشیب خود علیرغم کوچ بسیاری از اقوام به آن و اینکه صدها بار از خارج خودش مورد تهاجم واقع شده است، تهاجماتی که یکی از آنها کافی بوده است که کشوری و ملتی و فرهنگی را با هزاران سال سابقه همانگونه که فرهنگ و زبان مصر را حمله اعراب از ریشه برکند، نه تنها نتوانسته اند نابودش کنند بلکه ایران و ایرانیان با اتکا به فرهنگ و تاریخ غنی اش به گواهی تاریخ چند هزار ساله اش وتائید همه متفکرین و شرق شناسان (چه ایران دوست و چه ضد ایرانی) این ظرفیت را داشته است که همه مهاجمان و فرهنگهایشان را همزمان با نگهداشتن در دامن پر مهرش، ضمن غنا بخشیدن بدانها با کنارهم گذاردن آنها همچون قطعات یک پازل زیبا، با رنگین کمانی از فرهنگهای مختلف و زبانها و گویشهای مختلف در زیر چتر فرهنگ و تمدن و زبان فارسی در ایران تابلویی بسازد که همگان را به تحسین وا دارد.

در کانون و هسته مرکزی این ظرفیت تاریخی، زبان و فرهنگ فارسی بعلاوه دیوان سالاری چند هزار ساله ایرانیان قرار دارد. ایرانیان هرکجا را که فتح میکردند، مفاهیم حکومت داری و حکمرانی را که اداره امپراتوریشان را بر آن استوار کرده بودند که ابداع خودشان بود را با راه اندازی و اجرا، آموزش میدادند. حتی تمامی فاتحان ایران نیز بطور طبیعی مجبور میشدند که کشور داری را از ایرانیان آموزش بگیرند و از ایرانیان برای اداره ایران تحت اشغال استفاده کنند.

زبان فارسی با قدرت جادویی خود، با 40هزار شاعر شناخته شده، 4-5هزار دیوان شعر در بسیاری از امپراطوریهای دور و نزدیکش برای فرهیختگان و حکمرانان و دولتمردان آن با وجود اینکه زبان رسمی و مادریشان فارسی نبوده است سخن گفتن، شعر سرودن و نگارش بفارسی افتخاری بوده است که بیشمار اسناد و نامه ها و منظومه های شعری از آن باقی مانده است. که از مرزهای غربی چین تا هند وعثمانی و شرق اروپا دامنه اش گسترده بوده است.

تو همایون مهد زرتشتی و فرزندان تو
پور ایرانند و پاک آئین نژاد آریان
اختلاف لهجه ملیت نزاید بهر کس
ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان
گر بدین منطق ترا گفتند ایرانی نه ای
صبح را خواندند شام و آسمان را ریسمان (شهريار)
ایرانیت، همواره ایران را از سرزمین ها و مردم همسایه جدا میکرد. ایرانیت به هیچ وجه به معنای ملی گرایی نوین نبود، بلکه به معنای احساس اجتماعی و فرهنگی مشترکی بود که کشور و مردمان آنرا از یونانیان، رومیان، اعراب، چینی ها و هندی ها متمایز مینمود. این احساس تعلق علیرغم تنوع، با وجود زبان ها ودین های مختلف، فرهنگ عمومی که بی شک ایرانی بود، بهم پیوند میداد.

زبان فارسی، که زبان مشترک و حامل ادب و فرهنگ ایران بوده، و غالبا فرای مرزهای ایران نیز بکار رفته و حتی در کشورهای دیگر مانند هند دوران گورکانیان(905-1236 هـ ش) بمدت بیش از 200سال به زبان رسمی و فرهنگی تبدیل شد. عامل دیگر، قلمرویی است که اگرچه مرزهای آن در طول تاریخ پیش و پس رفته اند و چند حکومت در آن برپا شده است، دست کم بعنوان یک منطقه، فرهنگی مشخص داشته است. ضمنا ایرانیان در این بخش از جهان، تنها مردمی هستند که برعکس بقیه ملل دیگر از کوچ و مهاجرتها بوجود نیآمده اند. تمامی اروپائیان همینطور آلمانها 1900سال قبل از شمال دریای سیاه به جنگلهای اروپا مهاجرت کرده بصورت بربر میزیستند. اما ایران در این منطقه تنها کشوری است که 5 هزار سال است که در همین سرزمین زندگی میکنند هرچند بسیاری بدانها پیوسته اند.

شاهد قاطع این هویت ایرانی گسترده تر را که حتی در خلال قرنها تفرقه عمدتا در زبان و فرهنگ فارسی زنده مانده، نه تنها در کتابهای قطور تاریخ و دیوانهای شاعران و آثار ناقدان، بلکه در ادیان سنتی ایران در معنای باریکتر آن نیز میتوان یافت.

برای مثال، خاقانی شاعر بزرگ ایرانی قرن ششم هجری، که طنین قصیده هایش گوشنوازتر از سمفونی های کلاسیک جهان است، زاده شیروان قفقاز با مادری مسیحی (ارمنی) و با زبان مادری غیر فارسی، که بسیار نیز دل بسته مادرش بود، با شیندن قتل و غارت توسط غزان در خراسان بزرگ که فاصله اش با زادگاه او به میزان فاصله اش از اروپای مرکزی بود با سرودن دو قصیده بلند و تکاندهنده در مورد محمد یحیی یکی از رهبران بلند پایه آن دیار که غزان بردهانش خاک ریخته و کشتند به سوگواری مینشیند.

دید آسمان که در دهنش خاک می کنند وآگه از آن که نیست دهانش سزای خاک

نمونه بعدی سعدی شاعر، عالم و حکیم شیرازی است. در گلستان اشاره میکند که در سفر به کاشغر شهری در خوارزم در قلمرو چین امروز در مسجد جامع جوانی را دیده که کتاب دستور زبان عربی میخوانده، هنگام صحبت، آن جوان از سعدی میخواهد که شعری از سعدی بخواند. سعدی شعری به عربی میخواند. جوان میگوید که غالب اشعارسعدی که در دسترس ماست به زبان پارسی است، سعدی شعری فارسی فی البداهه برایش می سراید. و در آن از آموزش دستور عربی سخن میگوید. در نهایت جوان پی میبرد که او خود سعدی است و بوسه بر سر و روی او میزند و وداع میکنند.

این هویت ایرانی تنها فرهنگی نیست، بلکه اجتماعی و روانشناختی نیز هست. بنابراین میتوان فراسوی گوناگونی قومی و زبانی هر فرد در شخصیتی ایرانی نیز مانند میهمان نوازی، تعارفات شدید و غلیط،… مشاهده نمود.

این ویژگی ها با زبانی بسیار غنی، دارای مکتوبات بسیار در زمینه های ادبی و علمی و فلسفی است که توانسته است این ظرفیت عظیم هضم تمامی فرهنگهای دیگر را در خود بوجود آورد، و از این طریق ایرانیت را دوام بخشد.
در همین رابطه یک شرق شناس یهودی بسیار مشهور و تاثیر گذار قرن اخیر بنام برنارد لوئیس این پرسش را مطرح میکند که چرا بقیه تمدنها نابود شدند ولی ایرانیان نه نابود که بر دیگران توفق یافتند؟ او جواب رادر زبان فارسی میبابد.. او میگوید:
«در دوهزار سال گذشته هیچ کشورگشا یا نیروی خارجی ای نتوانسته‌است بر زبان و فرهنگ ایرانی اثرات بنیادی بگذارد که این یکی از نشانه‌های فرهنگ برتر است و فرهنگ برتر همیشه بر فروتر چیرگی یافته‌است. وی در کنفرانس گروه بیلدربرگ نتیجه می‌گیرد که تنها راه رویارویی با چنین فرهنگی نابود ساختن آن است و پیشنهاد می‌کند که ایران را به قطعات قومی گوناگون بشکنند و میان کشورهای نوپا تقسیم کنند (پروژه‌های کردستان بزرگ، پشتونستان بزرگ و آذربایجان بزرگ و استان عربستان و… از همینجاست که کلید میخورند. برنارد لوئیس تئوریسین یهودی تجزیه ایران

گذشته از همه سوابق آقای حسن شریعتمداری و همراهان وی در شورای مدیریت گذار، که موضوع نگرانی جامعه فعالین سیاسی خارج کشور است (داخل کشور همچون چهل سال گذشته هیچ وقعی به چنین افراد و بازیهای سیاسی در خارج نمیگذارند) ویژگی تجزیه طلبانه اسناد سه گانه آنهاست که ایرانیان را بیشتر نگران و خشمنگین نموده است. آقای شریعتمداری در سند “سامان یابی اقوام ایرانی” ایران را به ایالتهای مختلف و استانهای تابعه از جمله عربستان و استان قشقایی و… تقسیم بندی کرده است. بعلاوه اینکه در بیاینه شواری گذار بر “آموزش بزبان مادری” یعنی آموزش کلیه دروس کودکان در مدارس و دبیرستان و… به زبان مادری (که با موضوع آموزشِ زبان مادری[ii] متفاوت است) تاکید کرده است. از منظر حتی دوستان و آشنایان ایشان و فعالین سیاسی خارج کشور ایرادات بسیاری به این شورای خود خوانده وارد است که بقول آقای کردستانی که بدون اطلاعش نام و عکس او را جزء گروه اولیه وارد و تبلیغ کرده بودند، “مفاد ومحتوای اسنادِ «شورای گذار…» اهدافِ پنهانِ این جریان مشکوک را آشکار می سازد ولذا،هوشیاری بیشترِ ایرانیان آزادیخواه را لازم وضروری می سازد.”

میدانیم که از شروع سلسله غزنویان تا پایان قاجار ترکمان تباران برایران حاکم بوده اند. اما زبان مشترک ایرانیان فارسی بوده است.
اما از منظر پاسخ به قوم گرایی باید گفت که: هرگونه قوم گرایی در ایران با سابقه تاریخی آن و مردم با قدمت چندین هزار ساله با سردارانی همچون مصدق، ستارخان، باقرخان، که زبان مادریشان نیز آذری بوده است ولی از بزرگترین ایرانیانان مدافع و نگهدارندگان همان ایرانی بوده اند که زبان مشترکش فارسی بوده است قطعا پاسخی بسیار سخت دریافت میکرد.

فراموش نکنیم اگر تبریز نبود انقلاب مشروطه ایران به مجلس اول نیز نمیرسید تا توسط محمد علی شاه با طرح و برنامه روسیه تزاری بتوپ بسته شود. بعد از بتوپ بسته شدن مجلس اول و خاموشی کامل جنبش مشروطه در سراسر کشور از جمله تهران این تنها و تنها تبریز و انجمن ایالتی آن بود که با شکست سپاهیان محمدعلی شاه توسط ستارخان و یارانش در هنگام محاصره تبریز،مشروطه را به ایران بازگردانیدند. ستارخان فارسی را نیز بدرستی تکلم نمیکرد در پاسخ جنرال کنسول روسیه که از او میخواهد از مقاومت در تبریز برای بقراری مشروطه در تمام ایران دست بردارد و به زیر پرچم روسیه پناه ببرد تا در امان باشد بعلاوه قول فرمانداری بخشی از آذربایجان را نیز به او میدهد، جواب دندان شکنی میدهد. ستارخان بر فراز آسمان بلند مستقل از هر گونه قومگرایی و …جواب میدهد:

“جنرال کنسول، من میخواهم هفت دولت به زیر پرچم ایران برود من زیر پرچم بیگانه نروم”.پاسخ ستار خان به جنرال کنسول روسیه در تبریز

در تمامی تاریخ مبارزات مشروطه خواهان زمانیکه مشروطه بدست لیاخوف روس و محمدعلی شاه نابود شد و باعث شد که در تمامی دیگر شهرها نیز خاموش شود، زمانیکه بدنبال جانفشانیهای انجمن تبریز و ستارخان آذربایجان توسط مشروطه خواهان آزاد شده بود و انجمن تبریز رسما بجای “مجلس شورای ملی به توپ بسته شده تهران”، عمل میکرد و در همه جا به یاری انجمن سعادت استانبول برسمیت شناخته شده بود و در اروپا نیز موفقیتهای تبریزیان در روزنامه هایی همچون تایمز و… منعکس میشد، هیچگاه حتی لحظه ای نیز به اذهان آذربایجانیان (اجداد امثال این قلم) هم خطور نکرد که خوب اگر تهران و بقیه ایران (بقول قوم گرایان فارسها) مشروطه را نتوانستند نگهدارند، به فقط نگهداشتن مشروطه در آذربایجان اکتفا کنند. آنچه در اذهان همه آنها بود تکرار جمله تاریخی ستار خان بود که:
“جنرال کنسول، من میخواهم هفت دولت به زیر پرچم ایران برود من زیر پرچم بیگانه نروم”.

نباید فراموش کرد که مقطعی از تاریخ ایران دلیران تنگستان بکمک ایران شتافته اند و در مقطعی دلیران تبریز و بعضا دلیران خراسان و گیلان و بختیاری و … زبان فارسی در تمام طول تاریخ ایران زمین هیچگاه به زور سلاح و اجبار بعنوان زبان مشترک ایرانیان تحمیل و غالب نشده است. تنها لکه سیاه بر تاریخ درخشان آن بعضی اعمال کوته بینانه و دیکتاتور مآبانه رضا شاه و محمد رضا شاه بوده است. مانند اقدام رضا شاه تحت تاثیر ایدئولژیهای فاسیستی در اروپا درمقطع کوتاهی در آذربایجان که در زنگ تفریح نیز اجازه نمیدادند که دانش آموزان بزبان آذری صحبت کنند به خیال اینکه مانع یاد گیری فارسی شده است. در غیر از این زبان فارسی زبان قالب و بعد از مشروطه زبان رسمی ملی و مشترک ایرانیان بوده است.

نباید فراموش کرد که بکار گیری زبان فارسی برای تمامی ایرانیانی که زبان مادریشان (از جمله این قلم که جد اندر جد آذری زبان بوده و همواره در خانه آذری تکلم میکنیم) فارسی نبوده، با میل و رغبت بوده و بعنوان عاملی برای ایرانیت و بعنوان چتر ملی و زنجیر نا مرعی همبستگی، یکپارچگی، استقلال، هویت و تاریخ ملی چندهزار ساله بر فراز و گِرد ایران و زنجیره وصل قلبی همه ایرانیان بوده و مانند خلیج فارس و دریای عمان که از جنوب و دریای خزر از شمال آنها را در آغوش گرفته، تلقی شده است. زبان فارسی همچون خاک ایران است که همه ایرانیان با زبانهای مادری مقدس و دوست داشتنی شان بر بستر آن بدنیا میآیند برای بقایش تلاش میکنند در مقابل دشمنانش و برای هر وجب آن جانفشانی میکنند و در همانجا سر بر خاک میگذارند که هیچ تناقضی هم با اینکه زبان مادریشان آذری، کردی، عربی، بلوچی، گیلکی، و… باشد ندارد.

شاید لازم باشد گفته شود که گذشته از سرداران ملی، بسیاری از سرداران فرهنگی ایران زمین نیز زبان مادریشان فارسی نبوده، حافظ زبان مادریش بیجه ای بوده، همینطور نظامی گنجه ای، خاقانی شیروانی و قطان تبریزی و بسیاری را میتوان نام برد که زبان مادری آنها فارسی نبوده است.
هرچند باید تاکید نمود که ایرانیان ملی و وطنپرست بطور جدی با هرگونه نژاد پرستی، برتری قومی و مذهبی و زبانی، جنسی و… از هر نوع آن مخالف هستند و آنرا ضد ایران و ایرانیت خود میدانند. بطور قطع تمامی زبانهای غیر فارسی در کشور که عدد قابل توجهی است باید بتوانند در مدارس حوضه زندگی و تمرکزمتکلمین آن درکشور آموزش داده شوند.
متاسفانه در ایران هرگونه قوم گرایی از نوعی که آقای شریعتمداری و امثالهم مبلغ آن هستند اگر در ساده لوحانه ترین و خوشبینانه ترین نگاه سر منشاء خارجی و با اهداف تجزیه طلبانه نداشته باشد در بطن خود وطن فروشی را برای مبلغین آن تضمین میکند. چرا که مبلغین آن در صورت طرح آن (همانگونه که امروزه در مقیاس خارجه نشین ها شاهدیم) در داخل کشور با واکنشی متحد و یکپارچه ایرانیان بطور کلی و استانهای مورد بحث بطور خاص همچون واکنش به حمله نظامی به خاکشان مواجهه میشود. در همین راستاست که مبلغین در صورتیکه بر اهدافشان اصرار وزند اجبارا یا خود به دشمنان ایران برای یاری جستن می آویزند و یا دشمنان خارجی جهت بهره برداری از آنها بمیدان آمده و آنها را بخدمت میگیرند. آنچه در مورد تشکیلات مسعودرجوی زمانیکه مبارزه مسلحانه آنها با واکنش خشمگینانه جمعی ایرانیان روبرو شد با همه دبدبه و کبکبه ضد امپریالیستی و چپ نمایانه سر از مزدوری برای عراق و عربستان و اسرائیل و آویختن بدامن آمریکا در آورد شاهد بودیم.
بنابراین بخوبی میتوان واکنش خشمگینانه و انفجاری جامعه ایرانیان در قبال شورای مدیریت گذار را وقتی زنجیر وحدت ملی و استقلال و یکپارچگی شان و در یک کلام ایرانیت آنها از خلال اسناد سه گانه شورای مدیریت گذار مورد تهاجم قرار میگیرد فهمید و درک کرد. چرا که زبان و فرهنگ فارسی بعلاوه تمامی زبانهای موجود در کشور همچون خاکشان به هستی ایرانیان گره خورده است.

داود باقروند ارشد
16 اکتبر 2019

پانوشت ها:
[i] “فراخوان آن باعث چنددستگی و تشتت بیشتر در صفوف اپوزیسیون؛ و بدگمانی در بین نحله های مختلف مخالفان در باره انگیزه های باطنی تشکیل چنین شورایی و ماموریت آن برای آغاز مذاکرات با کشورهای منطقه (بخوان عربستان و امارت و غیره) شده است.” به گزارش آکام نیوز، برگزاری نشست اعلام موجودیت “شورای مدیریت گذار” در لندن باعث خشم و عصبانیت برخی شهروندان ایرانی ساکن انگلیس شد بگذریم که در بیانیه آغازین آن گروه، بار دیگر بوی قوم گرایی به مشام می رسد. قومی هم به نام قوم فارس خلق کرده اند! امیدوارم که آقایان شریعتمداری و طبرزدی با درایت و تیزبینی این کار را آغاز کرده باشند و به انجام برسانند. [1] شروع کرده ا یم.

[ii] آموزی زبان مادری ایرانیانی که زبان مادریشان غیر از فارسی است جهت حفظ و بقای زبانهای موجود در کشور جهت غنابخشیدن به فرهنگ ایرانیان بسیار بسیار ضروری است و کمک شایانی نیز به استحکام وحدت ملی میکند. در صورتیکه آموزش بزبان مادری بمعنی اینکه دروس همگی بزبان مادری باشد عملا پایه گذاری تجزیه کشور است در ثانی اجرا کردن آن در کشور مشکلات عدیده ای در مناسبات و روابط بین ایرانیان ایجاد میکند که عملا طی یک فرایند چند ساله استانها را نسبت به هم بیگانه میسازد. سیالیت ایرانیان را در کشور دچار مشکلات فراوانی میکند.

بعضی واکنشها به اعلام موجودیت شورای مدیریت گذار
• “سوءاستفاده از مصاحبه شاهزاده رضا پهلوی توسط “شورای مدیریت گذار”،
• “اثرات مخرب وانمود کردن به داشتن عناصر مخفی در ایران توسط شورای مدیریت گذار
• اما اینکار اثرات بسیار مخربی در روحیه فعالین سیاسی خارج کشور دارد و هر بار که فرصت طلبانه بدون توجه به عواقب آن بکار گرفته میشود مایه یاس و نا امیدی در میان خارجه نشین ها و غالب شدن “منطقِ نمیشود و نمیتوان” و در نتیجه نا امیدی، کشیده شدن بسمت آویختن به دامن آمریکا و عربستان و اسرائیل جهت چاره اندیشی میگردد.“
• “برای اطلاع حسن شریعتمداری و مردم ایران: آسایش و آرامش مردم من در گرو ایران و ثبات کشور است. پس فقط یک وطن دارم و آن ایران است.“
• ” شورایی که ابا دارد در ده صفحه از اسناد سه گانه خود, چه به زبان فارسی و چه به زبان انگلیسی حتی یکبار واژه “ملت ایران” (Nation) را استفاد نکند, چگونه می تواند خود را نماینده “ملت ایران” معرفی کند؟”
• “وجهه مشترک شورای مدیریت گذار (شمر) و برناردلوئیس- بی حسی مردم!”
• “آقای کردستانی ضمن اعتراض به گنجانده شدن بدون اجازه نام و عکسشان جزء شورای مدیریت گذار نوشتند: مفاد ومحتوای اسنادِ «شورای گذار…»اهدافِ پنهانِ این جریان مشکوک را آشکار می سازد ولذا،هوشیاری بیشترِ ایرانیان آزادیخواه را لازم وضروری می سازد.“

• [2]: شورای مدیریت گذار، یک تشکل سیاسی جدید مخالف جمهوری اسلامی در نشست دو روزه ی اعلام موجودیت خود در لندن اعلام کرد که به‌زودی مذاکرات خود با همسایگان ایران برای ایجاد خاورمیانه‌ای امن و عاری از رقابت‌های مخرب را شروع خواهد کرد.
• [3].»
• “شورای مدیریت گذار بهتر است خود را منحل کند.”( تلویزیون کانال یک آقای حسن اعتمادی و دوشکی)


18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ برسمیت شناختن اسرائیل و برقراری مجدد روابط با آمریکا و رابطه دوستانه با کشورهای همسایه، هرچند که گفتگو با آمریکا را مدتی است که شروع کرده ا یم.
  2. ↑ دویچه وله: شورای مدیریت گذار، یک تشکل سیاسی جدید مخالف جمهوری اسلامی در نشست دو روزه ی اعلام موجودیت خود در لندن اعلام کرد که به‌زودی مذاکرات خود با همسایگان ایران برای ایجاد خاورمیانه‌ای امن و عاری از رقابت‌های مخرب را شروع خواهد کرد.
  3. ↑ رضا پهلوی در پیام خود گفت: «بسیاری از مردم از من می‌پرسند که آیا اپوزیسیون برای نجات مملکت متحد خواهد شد؟ من فکر می‌کنم چنین اقداماتی گامی است مثبت در جواب دادن به این سئوال.»

داود باقروند ارشد کیست : عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
اکتبر 16, 2019
ما خواستار تغییر رژیم ایران بدست مردم ایران هستیم، با تجارب پنجاه ساله در صحنه عملی مبارزه درتمامی ابعادش، جهت تحقق آزادی و دمکراسی، برآنیم که نگذاریم مردم ایران باردیگر در دام استبداد دیگری، چه از نوع اسلام استالینی فرقه رجوی دیکتاتوری تحت نقاب سکولاریسیم چه از نوع سلطنت با نبش قبر استبداد دفن شده و انواع جدید بیفتد. با تمامی تلاشهای فرصت طلبانه-قدرت پرستانه و وابسته گرایانه، با آویختن به کشورهای استعماری و دیکتاتوریهای منطقه با تاریخچه آشکار و متعدد علیه تلاشهای استقلال طلبانه ودمکراسی خواهانه مردم ایران مرز داریم. مردم بپا خاسته و فرهیختگان ملی و مستقل ایران با بیشمار استوره های تاریخیِ آزادیخواهی، استقلال و یکپارچگی همچون فرغی ها، ستارخانها، باقرخانها، پطروس ملیک آندریاسیانها، ملکالمتکلمینها، صور اسرافیلها، ، سردار اسعدها، مصدقها، فاطمیها و … میتوانند از تکرار فاجعه سیکل معیوب بازگشت به استبداد رها شده با پشت سرگذاشتن استبداد تاریخی گریبانگیرش، و به خواستهای در شأن ایران و ایرانیانِ قرن حاضر به جمهوری سکولار، حاکمیت قانون، آزادی و دمکراسی مبتنی بر حقوق بشر خود برسند.
طی چهاردهه گذشته آپوزیسیون استبدادی و فرقه ای در همکاری با دشمنان ایران حیثیت آپوزیسون سیاسی ایران را در بین مردم ایران بشدت لکه دار کرده اعتمادشان را نسبت به آن از بین برده است. نفی وجودی تمامی دیگر تشکلهای موجود، نفی ورود به دیالوگ متقابل با آنها، اتخاذ منولوگ یکطرفه چهل ساله، بعلاوه بجای پاسخگو بودن در قبال منتقدین خود در میان شخصیتها، خبرنگاران، رسانه ها، گروههای سیاسی، اعضای پارلمان ها، سازمان ملل، کمیساریای عالی پناهندگی، یونامی… آنها را مورد ترور سیاسی قرارداده، عضو وزارت اطلاعات معرفی میکند. که نمود آشکاری از توتالیتریزم خطرناک موجود در چنین تشکلهایی است که باید نسبت بدان هوشیار بود و هشدار داد.
Mr. Davood Baghervand Arshad
آقای داود باقروند ارشد منتقد آقای رجوی کیست؟
عضوعالیرتبه سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران برای 30 سال، فعال سیاسی و حقوق بشر و رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها
:تحصیلات:
دوره ابتدای و متوسطه و دیپلم در تهران ایران
دیپلم سطع آ در انستیتو تکنولوژی بولتن انگستان 1974 الی 1976
مهندسی راه و ساختمان در دانشگاه متروپولیتن لیدز انگلستان 1396-1380

جوانی:
آقای داود باقروند ارشد بعد از اخذ دییلم در ایران جهت ادامه تحصیلات در سال 1353 به انگلستان اعزام میشود.
فعالیت سیاسی:
آقای داود باقروند ارشد قبل از انقلاب بعنوان یک دانشجو در اتحادیه دانشجویان انگلستان با عشق به آزادی و دمکراسی و حقوق بشر برای مردم و کشورش بعنوان مسئول انجمن ایرانیان شهر محل تحصیل خود با افشای دیکتاتوری، اختناق و سرکوب آزادیها و نبود دمکراسی در ایران تحت سلطه سلسله پهلوی- حکومت محمدرضا شاه فعالیت سیاسی مینمود. آقای ارشد در سال 1977 توسط یکی از اعضای سازمان مجاهدین در دانشگاه محل تحصیل با معرفی سازمان بعنوان تشکیلاتی مدافع آرمانهای آزادیخواهانه و بشر دوستانه به عضویت گرفته میشود.

بعضی مسئولیت های سازمانی
از بنیانگذاران انجمن دانشجویان مسلمان خارج کشور-هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران و مسئول تشکیلات دانشجویی خارج کشور سازمان مجاهدین
مستقر در لندن 1977-1982
مسئول شاخه ترکیه سازمان مجاهدین خلق 1983-1982
مسئول شاخه پاکستان سازمان مجاهدین خلق 1985-1983
مسئول دفتر بخش نظامی سازمان مجاهدین درعراق 1986-1985
حاضر در ملاقات با یاسر عرفات در بغداد بهمراه عباس داوری و ارتباط با مقامات وزارت اطلاعات عراق
عضو حفاظت شخصی رهبری سازمان مجاهدین در بغداد 1987-1986
مسئول بخش پرسنلی ستاد مرکزی سازمان مجاهدین در بغداد 1988-1987
در موضع معاون مرکزیت عطف به مجموعه انتقاد به سازمان که تحول آقای مسعود رجوی میشود، ایشان علیرغم پذیرش انتقادات با مارک عنصر ضد تشکیلات و با لغو عضویت آقای داود ب ارشد را به کار اجباری محکوم شدم. 1991-1988
معاون فرماندهی ستاد سازمان مجاهدین در لندن 1996-1992
عضو ستاد و مسئول روابط خارجی بنیاد ایران اید (خیریه جمع آوری پول برای سازمان تحت نام کودکان بی سرپرست) و یکی از دو تن دارندگان امضا در خیریه و رابط با دولت انگستان در لندن
رابط با مقامات امنیتی انگلستان و حفاظت شخصی مریم رجوی در هنگام حضور وی در لندن جهت شو الزکورت لندن
حاضر در ملاقات مریم رجوی با یاسر عرفات در لندن
حاضر در ملاقات مریم رجوی با مقامات وزارت اطلاعات-خارجه انگلستان در مقر مریم رجوی در لندن.
عضو ستاد برگزار کننده کمپین دورت موند آلمان که در آخرین لحظه دولت آلمان آنرا کنسل نمود
مسئول دیجیتالیزه کردن ستاد بصره سازمان مجاهدین در عراق
عضو ستاد برگزاری کمپین بازیهای جام جهانی 1998 لیون فرانسه
رئیس دانشکده راه و ساختمان ارتش آزادیبخش در عراق-قرارگاه اشرف

حمایت سازمان از جنایت 11 سپتامبر و محکومیت به ده سال زندان
بعد از حمایت علنی مسعود و مریم رجوی از عملیات تروریستی 11 سپتامبر و جشن گرفتن آن در حضور 4000رزمنده، با اعتراض به این سیاست تروریستی درخواست خروج از سازمان را دادم که به ده سال زندان (دوسال در اشرف و هشت سال زندان معروف ابوغریب) محکوم شدم.
بعد از اشغال عراق توسط آمریکا و تحت کنترل در آمدن اشرف فرار کرده و نزد نیروهای چند مللیتی پناه گرفتم نزدیک به یکسال نزد آنها بسر برده.
توسط سازمان ملل و نیروهای چند ملیتی در ابتدای 2005 بهمراه 150 مجاهد جدا شده دیگر تحویل مقامات جمهوری اسلامی شدم.
در ایران فعالیت جاری و اقتصادی و زندگی شخصی داشتم، در سال 2013 بعد از خروج سازمان مجاهدین از لیست تروریستی مجبور به ترک ایران شدم.

فعالیت کنونی
رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا، دفتر مرکزی آلمان-کلن.

http://www.nototerrorism-cults.com info@nototerrorism-cults.com

Who is Davood Baghervand Arshad Critic of the
Who is
Mr. Davood Baghervand Arshad

An Ex-high ranking member of Mujahedin-e Khalq (Mek) and National Council of Resistance of Iran (NCRI) for 30years, and present Human Rights activist and president of No to Terrorism and Cults Movement Association (NTCM).
Date of Birth: December 12, 1956
Place of Birth: Tehran, Iran
Education:
Primary and High school Tehran Iran.(1972-1974)
A-Levels, Bolton Institute of Technology, Bolton-England (1974-1976)
Civil Engineer, Leeds Metropolitan University, Leeds-England (1976-1980)

Youth:
Mr. Arshad finished his high school in Tehran and was sent to UK by his family in Sept. 1974 for further education.

Political Activities at the Shah’s Era:
Mek (Mujahedin-e Khalq, MEK) or the People’s Mujahidin Organization of Iran (PMOI) posing as a freedom fighter recruited Mr. Arshad in 1977 while he was a young student with love and passion for freedom and democracy for his country at the Shah’s time.

Positions in Mek
Mr. Arshad was:

  • Co-founder and head of “the Iranian Students abroad” (A student organization supporting Mek outside Iran) based in London. (1977-1982)
  • Head of Mek’s Turkish branch (1982 to 1983)
  • Head of Mek’s Pakistan branch (1983-1985)
  • Head of Operations Headquarters office of MEK in Iraq (1985 to 1986)
    Present at the Mek’s meeting with Yasser Arafat in Baghdad.
  • Personal bodyguard of Masoud and Maryam Rajavi (1986-1987)
    • Head of Staff of the Mujahedeen Central Command in Baghdad (1987-1988)
    • In this year while Mr. Arshad holding deputy central Committee rank, criticize the Leadership for their behavior towards the members and neglecting their basic Human Rights in a letter to Masoud Rajavi hoping to improve the Human Rights behavior of Mek. Masoud Rajavi responds with branding Mr. Arshad “an anti-organizational bourgeois element and sends him to labor camp for criticizing the organization in East of Baghdad. (1988-1991)
    • Deputy Head of Mek’s UK branch when Maryam Rajavi was in France. (1992-1996)
    Head and Trustee of Mek’s “Iran Aid Charity” in London a fund raising organization in Europe under the guise of helping children without parents in Iran.
    • Taking part at Maryam Rajavi’s meeting with Yasser Arafat in Mandarin Oriental Hyde Park Hotel in London.
    • Taking part at Maryam Rajavi’s meeting with English foreign office officials at Maryam Rajavi’s place in London.
    • Mek’s connection person with British security officials in London while Maryam Rajavi was in UK.
    • Responsible for organizing the Maryam Rajavi’s Dortmund gathering.
    • Head of digitalization of Basra branch of Mek in southern Iraq.
    • Responsible for organizing Mek’s Lyon world cup campaign in France. 1998
    • Head of Civil Engineering division of Mek in Ashraf Camp. (1998-2001)
    Sept 11 and defecting MEK
    • After Mr. and Mrs. Rajavi’s open support for the terrorist September 11 barbaric act Mr. Arshad asked to leave Mek denouncing Mek’s support, where he was sentenced to 10 years of imprisonment. Mr. Arshad could only escape after US led coalition took over Iraq and Camp Ashraf where he took refuge in US Army in 2003.
    • Arshad is now a human rights activist and the president of No to Terrorism and Cults Movement Association (NTCM) based in Cologne Germany.
    18982
    SHARES Share on Facebook Tweet Follow us

← جزییات تازه از دستگیری زم؛ از تکذیب سیستانی تا بازداشت در عراق
روحانی: اگر ۴۰ سال است که به نتیجه نرسیده‌ایم، باید همه‌پرسی برپا کنیم →
2 Responses to داود باقروند ارشد کیست : عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

  1. ناشناس says:
    دسامبر 21, 2019 at 6:39 ب.ظ
    درود بر مسعود شیر همیشه بیدار و ننگ بر تو و سایت وزارت اطلاعاتی تو مزدوراخوندی
  2. ناشناس says:
    دسامبر 21, 2019 at 6:37 ب.ظ
    تو یک حرومزاده مزدور هستی که همکاری با وزارت اطلاعات اخوندی به مقاومت و مسعود عزیز میتازی . حرومزاده ترا در همه جا افشا خواهیم کرد . سایت تو یک سایت ساخته و پرداخته رژیم اخوندیست
    وجهه مشترک شورای مدیریت گذار (شمر) و برناردلوئیس- بی حسی مردم !
    اکتبر 10, 2019 بقلم: داود باقروند ارشد
    “شورای مدیریت گذار” که جهت اختصارآنرا “شمر” مینامیم باوجود اینکه بسیار با تاخیر رسیده است ولی سرعت پیشرفتش حتی از تشکلهایی با چهل سال سابقه در مدیریت گذار بیشتر بوده است.

یادم هست وقتی که تمامی تیمهای عملیاتی مجاهدین در داخل کشور نابود شدند واعضای باقی مانده آن به کشورهای همسایه گریخته بودند، آقای مسعودرجوی مجبور شد بمنظور حفظ آبرو و موقعیت خود در مقابل حامیان مالی و سیاسی بین المللی به استراتژی مبارزه مجازی روی بیاورد. از همین روی بود که ستاد عملیات به بفرماندهی علی زرکش و معاونت محمودعطایی مستقر در پاریس بطور مجازی در داخل کشور جا زده میشدند. و عملیاتهای بزرگ نیز بر روی کاغذ در سراسر کشور بطور مجازی طراحی و اجرا میشد. تا جای خالی عملیات واقعی پر شود و جهان بداند که این سازمان مجاهدین است که در حال مدیریت گذار از جمهوری اسلامی است و هرچه چک و نقد دارند باید به کدام حساب واریز کنند. از طرفی نیز در نشریه مجاهد وانمود میشد که به کمک مالی نیاز داریم که نکند کسی شک .کند که آقای رجوی کمکهای مالی از عراق و عربستان میگیرد.
اخیرا آقای حسن شریعتمداری احتمالا بعد از ضربات وارده به مدیریت گذار چهل سال گذشته مجاهدین بعد از جریان “آرامکو”، اخراج جان بولتن و شکست نتانیاهو و احتمال استیضاح ترامپ بویژه سرنگون نشدن رژیم بدست مردم معترض در محاصره اقتصادی عطف به نیاز به یاری شورای گذار از پای افتاده و تقویت شورای مدیریت گذار جدیدی را هر طور شده تاسیس و با عجله تمام معرفی کرده اند. و همه تلاشهای خود را نیز کرده اند تا در چشم خریدار بزرگ و با ارزش جلوه کنند.

عضویت اجباری در “شمر”.
آقای هوشنگ کردستان یکی از اعضای اعلام شده “شمر” طی اعتراضی (اینجا) به گنجانده شدن نام و عکسشان در لیست شمر و اعلان آن بدون اطلاع و اجازه خودشان نوشته اند: “مفاد ومحتوای اسنادِ «شورای گذار»هدف های پنهانِ این جریان مشکوک را آشکار می نماید ولذا، هوشیاری بیشترِ ایرانیان آزادیخواه را لازم وضروری می سازد. در خارج از کشور مهم نیست با دیگران کار نداشته باشی بلکه باید مواظب بود که دیگران با تو کاری نداشته باشند!” … تجربه نشان داده که غالبِ این گونه گردهم آیی ها پس از رسیدن «کمک های مالی» تشکیل شده است و پس از هزینه کردن این کمک ها و بزرگنمائی های رسانه ای و گزینش مدیران و دبیرکل های «خودخوانده» پایان می یابد وپس از آن دیگر حرکت و حتی صدایی دیده و شنیده نمی شود! چگونه می توان ضمن حذف شیروخورشید از متن پرچم ملّی ایران، درسودای استقرار”استان عربستان”به جای خوزستان بود؟

ژن خوب در “شمر”
آقای عبدالستار دوشکی نیز در بخشی از نقد طولانی شمر (اینجا) ضمن برشمردن چگونگی به انحلال کشاندن اتحادهای گذشته توسط آقای حسن شریعتمداری نوشتند:
“بر اساس دانشنامه آزاد ویکی پدیا سید حسن شریعتمداری فرزند ارشد آیت الله العظمی شریعتمداری می باشد که تحصیلات حوزوی (در قم) نیز دارد. و اینکه اپوزیسیون سکولار بعد از ٤٠ سال حکومت آیت الله ها در ایران تصمیم گرفته است تا فرزند یک آیت الله (اگرچه سکولار و غیر مذهبی, و بجای خود محترم) را بعنوان “رهبر” و دبیر کل خود انتخاب کنند, سندی است غیرقابل انکار بر توانایی های قابل ستایش جناب حسن شریعتمداری در مجاب نمودن دیگران! زیرا همین رفقا اگر بحث رضا پهلویِ دمکرات و سکولار که ٩٥ درصد آرزوهای خود را در یک جمهوری دمکراتیک می بیند مطرح بشود, از “ژن” او گذشت نخواهند کرد. اگرچه از نظر نگارنده “آقازاده گی” و “ژن” در دنیای مدرن و مناسبات سیاسی موضوعات بی ربطی هستند, و هر کس باید بدون در نظر گرفتن “ژن خوب و بد” بر اساس شایستگی های شخصی مورد قضاوت قرار بگیرد.” وی نسبت به عدم “علنیت وشفافیت حداقلی” “شمر” هشدار داده اند.نقد شمر بقلم عبدالستار دوشوکی
عناصر “مخفی” شمر تاکتیکی مندرس و مخرب!!!
آقای فریدون احمدی از اعضای “شمر” اصرار دارد که ادعای رهبری جنبش داخل کشور را ندارند و فقط اعضای خارج کشوری “شمر” را اعلام میکنند(اینجا). تااینگونه القاء کنند که بقیه داخل هستند.
این ادعا و عدم شفافیت در مورد بخش مخفی “شمر” ضمن توهین به شعور مخاطبان حتی اگر پایی در حقیقت داشت بلحاظ تاکتیک مبارزاتی نیز قدمی بزرگ رو به عقب و به نفع رژیم است. چرا که خونهای بسیاری توسط مردم ایران داده شده تا توان و اراده مبارزه علنی مدنی برای همه اقشار بدست آمده، طوریکه صحنه مبارزه مدنی کشور مملو است از افرادی از تمامی طیفهای اجتماعی و سنی، که جان برکف رادیکالترین خواستهای سیاسی، صنفی، اجتماعی، … خود را بعضا با پوشیدن کفن همچون در چهاردونگه همراه با اعتراض مطرح میکنند. و یا همچون دو گروه 14تن، دختران و زنان، کارگران و کارمندان، معلمان و بازنشستگان مبارز ایرانی با نام و نشان و با خواسته های مشخص سینه سپر کرده و همه بهایش را بجان خریده اند و مواضع و رادیکاترین خواسته هایشان را بر اساس قانون اساسی حاضر کشور با صلح جویانه ترین شکل بیان میکنند. و شاهدیم که بهایش را با دستگیری و زندان نیز میپردازند.
5d8ce89ba3d99_2019-09-26_20-04
1398040613021634317748554
زباله چهاردونگه
نه به زباله چهاردونگه کودک
مخفی جا زدن اعضای داخل کشور زیر سوال بردن مبارزات علنی داخل کشور است. البته قابل درک است که اگر گروهی مبارزه تروریستی اتخاذ میکرد نمیشد انتظار داشت که اعضای داخلیش را علنی کند ولی برای مبارزه مسالمت آمیز به استناد تمامی مبارزات علنی جاری در کشور، خیر. مهمتر اینکه هیچ یک از خواسته های مطرح شده توسط این شورا رادیکالتر از خواست مبارزین مدنی داخل کشور نیست. بعلاوه اینکه این تاکتیک وانمود کردن به حضور عناصر مخفی در داخل کشور آنقدر کهنه و مندرس شده که ایرانیان و ناظرین خارجی را نیز به مزحکه وامیدارد.
چهل سال است که مجاهدین بعد از اواخر سال 1361 مجبور شدند این تاکتیک را بکاربگیرند و طولی نکشید که جهان پی به توخالی بودن آن برد. بعدها آقای رضا پهلوی و بعضی شوراهای گذرای آنها نیز چندین بار همین تاکتیک سوخته را بکار گرفتند ودر مصاحبه هایشان اجبارا به کارر میگیرند. ولی دهه ها گذشته و خبری از آن نیروی داخلی نشده. تقریبا همه کسانیکه در خارج چه آنها که مستقل بودند و چه آنها که با کمک سایر دولتها برای اینکار استخدام شدند مجبور شده اند از این تاکتیک مندرس استفاده کنند آنهم وقتی چه خود و چه دیگران به توخالی بودنش یقین داشتند و دارند.

اثرات مخرب وانمود کردن به داشتن عناصر مخفی در ایران
اما اینکار اثرات بسیار مخربی در روحیه فعالین سیاسی خارج کشور دارد و هر بار که فرصت طلبانه بدون توجه به عواقب آن بکار گرفته میشود مایه یاس و نا امیدی در میان خارجه نشین ها و غالب شدن “منطقِ نمیشود و نمیتوان” و در نتیجه نا امیدی، کشیده شدن بسمت آویختن به دامن آمریکا و عربستان و اسرائیل جهت چاره اندیشی میگردد. آنچه بسیار تحت تاثیر همین عمل خیانتکارانه مجاهدین در طی دهه های گذشته رواج یافته است.
در صورتیکه اگر نیروهای سالم با صداقت به نبود رابطه با مردم ایران اذعان کنند، اولا وصل شدن به مردمی که همچون آتشفشان روزانه در اقصی نقاط کشور در حال غلیان هستند را در راس برنامه و تلاش خود قرار میدهند. از طرفی نیز وقتی وانمود میشود به هسته ها یا مراکز و یا افرادی در داخل کشور وصل هستند هرچند ممکن است خریدارسیاسی این ادعای کاذب را در ظاهر قبول کند و دستمزد را بالاتر ببرد ولی فعالین خارج کشور را با راندن به حاشیه منتظر نتیجه عمل آنها میکند. خیانتی که مجاهدین در حق جنبش مبارزاتی کشور طی چهل سال گذشته در داخل و خارج مرتکب شده اند. که در نتیجه آن نه تنها خودشان را به بی آبروترین و ضد ملی ترین اشکال ممکن به دشمنان ایرانیان فروختند، بلکه دستشان به خون مردم ایران در مرزهای کشور که در حال دفاع از تجاوز بیگانه بودند نیز آلوده کرد. بعضی سلطنت طلب ها نیز در دنباله روی از مجاهدین بطور علنی خواستار حمله نظامی به ایران توسط آمریکا و اسرائیل و عربستان شدند و یا همچون آقای ایرج مصداقی رندانه علنا و با افتخار اعلام میکنند “در صورت حمله آمریکا به ایران بی طرف باقی میمانند“. درصورتیکه عناصر ملی همچون آقای محمد رضا روحانی حقوق دان وکیل پایه یک دادگستری از اعضای سابق شورای مجاهدین که با خیانت مجاهدین آشناترند شجاعانه اعلام میکنند علیرغم مبارزه شان با رژیم برای آزادی و دمکراسی… در مقابل هر مداخله خارجی همراه با مردم ایران خواهند جنگید.

“بی حسی مردم ایران” یا اوج دنانت و بی شرمی بعضی عناصر وابسته و وامانده خارج کشور
اثرات منفی دیگر این رویکرد غیر صادقانه بروز وقاحت بی حد و مرز در تحلیلهای برخی ازخارج کشوریها از شرایط سیاسی-اجتماعی داخل کشور مبنی بر”بی حسی” عمومی داخل کشور است!!! که اخیرا رواج یافته است.
مدتهاست این قلم نسبت به این رویکرد فرصت طلبانه و سقوط اخلاقی-سیاسی برخی از ایرانیان خارج کشور در صدور دستور العملهای مبارزاتی طلبکارانه برای مردم ایران (مانند: شرکت کردن یا نکردن در انتخابات، نپیوستن به مبارزات آنها، ادامه ندادن شورشهایشان تا سرنگونی رژیم، عدم حمایت از این حرکت و یا آن حرکت داخلی، برنخواستن و قیام نکردن در جریان سیل عید 1398 یا زلزله غرب کشور…) زمانیکه خود صحنه را خالی کرده اند و غرق در زندگی و راحتی و آزادی در خارج کشور هستند هشدار میدهم.

سرمشق این وقاحت آقای رجوی است. وی بعد از اعلام ارتش آزادیبخش دستور داد همه ایرانیان از مرز گذشته در عراقِ به او بپیوندند. هرچند مردم به مرز آمدنداما برای جنگ با او و متحدش صدام حسین. آقای رجوی از سر کینه، همان “خلق” را که در شعار”بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران” در کنار خدایش در مطلع تمامی نوشته ها و گفتارش قرار میداد ضمن متوقف کردن اینکار، مردم ایران را بخاطر “بی حسی” نسبت به دستورهایش مورد نفرین قرار داد و خواستار پای دیوار گذاشتن آنها شد.

متاسفانه امروزه همین رویکرد در اوج فرصت طلبی رواج گسترده تری یافته است. و عجیب اینکه دقیقا همان مسیر پیموده شده آقای رجوی است که مقصدش میهن فروشی به همان کسانیکه امپریالیست میخواند و برای نابودی آنها صدها هزار جوان فاقد دانش و تجربه سیاسی ازعوارض اختناق 50 ساله پهلوی را به کام مرگ کشاند میباشد.

دفاع یا وقاحت و بیشرمی
از همین جاست که بسیاری با الهام گرفتن از رهبران عقیدتیِِ خیانت و وطن فروشی (آقای و خانم رجوی) شاهد دفاع جانانه!!! و وقیحانه آقای کیانوش توکلی (با سابقه به اصطلاح مارکسیستی ) مجری تلویزیون دیجیتال ایران گلوبال، از اینکه احتمالا عربستان و اسرائیل هزینه های “شمر” را تامین کرده باشند نه تنها باکی بدل راه نمیدهند که چرا هزینه رفت و آمد و هتل همه شرکت کنندگان در کنفراس “شمر” توسط سازماندهنگان پرداخت شده؟ و توکلی خود نیز علیرغم عدم دعوت به درخواست خودش در آن شرکت کرده ولی هزینه هایش را داده اند، از اینکه هزینه های تلویزیون ایران انترنشنال توسط عربستان پرداخت میشود و مجری کانال یک به همین دلیل از همکاری با آن امتناع ورزیده است دفاع نموده و به مجری تلویزیون کانال یک اینگونه مطرح میکنند:

“چه ایرادی دارد که عربستان هزینه ایران اینترنشال را پرداخت میکند؟ هزینه بی بی سی را چه کسانی میدهند؟ شما برو استفاده ات را بکن”!!! (اینجا)
و بطور علنی در اوج وقاحت و بی شرمی سیاست تبدیل شدن به ابزار دست دشمنان ایران، کشورهایی که توسط سازمان ملل متهم به جنایت جنگی و تروریسم دولتی با قطعه قطعه کردن مخالفان روبروست و هدفش نه سرنگونی رژیم برای امثال توکلی ها بلکه نابودی ایران یکپارچه است را تبلیغ میکنند.

باید به این فرومایگان یاد آوری نمود که عربستان و اسرائیل و آمریکا هیچگاه از مبارزات مردم ایران حمایت نکرده و نمیکنند. کدام عقل غیر بیماری و غیر وابسته فکر میکند که عربستان از بوجود آمدن یک کشور دمکراتیک و آزاد و مستقل آنهم به بزرگی ایران در شمال خودش استقبال میکند. دلیل این میزان از ذلت سیاسی و فرومایگی چیست؟
ضمنا این کشورها با اتکاء به سیستم اطلاعاتی خود و متحدینشان وضعیت نه فقط شما که از جمله تشکیلات منفور رجوی که هزار بار دروغها و طبلهای تبلیغاتیشان بزرگتر از شماست را با دقت تمام در دست دارند و میدانند. که نه ارتباطی به ایران دارید و نه اثری در تحولات آن.

یک سند مربوط به سازمان اطلاعات عربستان را که ویکیلیکس افشا نمود در مورد وضعیت آپوزیسیون گزارش میدهد. این نوع جمع آوری اطلاعات محدود به مجاهدین نمیشود، بلکه در مورد تمامی نیروهای تحت نام آپوزیسیون چه داخلی و چه خارج کشور صورت میگیرد. بنابراین میدانند که وسعت ارتباطات “شمر” و دیگر شوراها و… با داخل کشور حداکثر به اقوام خودشان محدود است و بس.

چرا شرط بندی روی اسب مرده
حالا سوال این است که پس چرا وقتی مثلث شوم میدانند اینها هیچ عددی نیستند دست در جیب کرده و چنین هزینه هایی را میکنند؟ شاید بخشی از جواب در گزارش یک روزنامه انگیسی باشد. روزنامه ایندیپندنت ‏ براساس گزارش کوتاه و یک و نیم صفحه ای که سازمان ضد جاسوسی آلمان “بی ان دی” در ژانویه 2016 برخلاف ‏عرف دستگاههای اطلاعاتی جهان با ارسال برای تمامی رسانه ها منتشر نمود، نوشت:‏

‏««عربستان یک سیاست مداخله جویانه بی حساب و کتاب و خطرناک را بکارگرفته است. این گزارش که با عکس وزیر سعودی و معاونش ولیعهد ‏محمد بن سلمان که از بیماری دیمنشیا (بیماری زوال عقل) رنج میبرد، بعنوان یک قمارباز سیاسی که با بکارگیری جنگ های نیابتی (با بکارگیری ‏گروههای شبهه نظامی) که در یمن و سوریه براه انداخته دنیای عرب را بی ثبات میکند. معمولا آژانسهای جاسوسی هیچگاه چنین گزارشاتی ‏انفجاری را آنهم در مورد یکی از قویترین و نزدیکترین متحدین خودشان همچون عربستان سعودی از طریق رسانه های عمومی منتشر نمیکنند. این ‏باید نشانه و شاخص میزان نگرانی “بی ان دی” آلمان بوده باشد که چنین یادداشتی را بطور عمومی و گسترده منتشر کرده است که علامت ترس فزاینده ‏آلمان نسبت به از ضامن خارج شدن و غیر قابل پیشبینی بودن عربستان سعودی میباشد.»» ‏سازمان ضد جاسوسی آلمان
یک سال بعد از این گزارش با روی کار آمدن ترامپ و تشکیل مثلث عربستان و اسرائیل و ترامپ دو راه حل اصلی و مقدماتی آنها یعنی قیام مردم ایران در اثر تحریمهای حداکثری و دومی حملات محدود نظامی برای ایران کلید خورد که تا امروز هر دو با بن بست روبروشده است.

چرا که طی یک و نیم سال گذشته مردم ایران برای صدمین بار ثابت کردند در اثر تحریمهای خارجی متحدتر شده اند. اما تجار سیاسی خارج کشور وقیحانه مردم را با مارک “بی حسی” بی شرمانه چوب میزنند. در صورتیکه این ویژگی مردم میهن پرست بوده و هست که در مقابله با دشمن خارجی، تضاد داخلی را در اولویت های ثانویه قرار میدهند. کاری که مائو رهبر حزب کمونیست درجریان مبارزه اش با حکومت چین وقتی چین مورد حمله خارجی قرار گرفت مبارزه داخلی را تعطیل و به دفاع از کشور پرداخت. کاری که مردم ایران نیز وقتی کشور مورد حمله صدام و متحدش رجوی قرار گرفت کردند.

ازطرفی نیز راه حلهای نظامی نیز با حوادث چند ماه اخیر باطل بودنش به اثبات رسیده. بهای راه حل نظامی برای مجریانش آنقدر سنگین است که قادر به اجرایش نیستند. تاجائیکه وقتی پهباد آمریکایی وارد حریم هوایی ایران میشود و هدف قرار میگیرد و جهان را شوکه میکند آمریکا ترجیح میدهد پاسخ ندهد. چرایی اش را باید در اثرات خانمان براندازش بر زیرساختهای اقتصادی کشورهای حوضه خلیج فارس و بر قیمت انرژی-نفت و گاز و اقتصاد اروپا و جهان، و بخطر افتادن هزاران هزار میلیارد سرمایه گذاری انجام شده در منطقه و در رخدادهای بعدی در حمله حوثی ها به آرامکو و پیروزی نظامی زمینی آنها در مرز عربستان و اینکه محمد بن سلمان دیگر حتی قادر نیست سقف بالای سرش را نیز حفظ کند یافت. که راه حل نظامی در منطقه علیه رژیم را به بن بست کشانده و غیر عملی کرده است.

بی دلیل نیست که پمپئو از تمامی پیش شرط 12 ماده ای کوتاه میآید، ترامپ هر روز خواستار مذاکره میشود، بن سلمان که قرار بود جنگ را بداخل ایران بکشاند پیام ارسال میکند و راه حلهای دیپلماتیک را ارجح میشمارد. بله جواب اینکه چرا دست در جیب میکنند و به این واماندگان در خارج متوسل میشوند هم اینها است

طرح نتانیاهو و بن سلمان-تجزیه ایران و برنارد لوئیس
به موازات بن بست راه حلهای فوق دیگرراه حلهای موازی در حال اجرا فعال تر میشوند. همان که آقای حسن شریعتمداری در قالب “طرح سامانیابی اقوام ایران” یکی از مجریان و تئوریسین های آن یعنی تجزیه ایران است.

این نظریه سالهاست که توسط اسرائیل از طریق برنارد لوئیس که یکی از برجسته‌ترین خاورمیانه‌شناسان غربی که نظرات کارشناسی او، درباره خاورمیانه کانون گسترده‌ترین توجهات است ارائه شده است. رایزنی‌های وی مکرراً توسط استراتژیستهای جمهوری‌خواهان آمریکا از جمله دولت جرج دابلیو بوش برای نمونه درباره جنگ عراق خواسته و بکار بسته می‌شد.

یکی از شناخته‌شده‌ترین نظریات لوئیس که به «دکترین لوئیس» معروف است، موضوع برخورد تمدن‌ها و تجزیه ایران و کشورهای دیگر خاورمیانه است. از این طریق، تجزیه ایران، عراق و سوریه، ترکیه است، تا منطقه خاورمیانه بزرگ متشکل از کشورهایی شود که دیگر توان تبدیل شدن به تهدید برای امنیت ملی و منافع منطقه‌ای ایالات متحده آمریکا را نداشته و به موازنه یکدیگر مشغول باشند.

وی در سخنرانی( Iran in Historyایران در تاریخ) که در مرکز موشه دایان، دانشگاه تل‌آویو در ۱۸ ژانویه ۱۹7۹ میلادی ایراد شده، نقش ایران در تاریخ و تأثیر آن را بر تمدن جهان به اختصار مورد بحث قرار داده ‌است.

(متن انگلیسی و ترجمه فارسی “ایران در تاریخ” برنارد لوئیس در انتهای این مقاله آمده است)
برنارد لوئیس این پرسش را مطرح میکند که چرا بقیه تمدنها نابود شدند ولی ایرانیان نه نابود که بر دیگران توفق یافتند؟ او جواب رادر زبان فارسی میبابد.
«در دوهزار سال گذشته هیچ کشورگشا یا نیروی خارجی ای نتوانسته‌است بر زبان و فرهنگ ایرانی اثرات بنیادی بگذارد که این یکی از نشانه‌های فرهنگ برتر است و فرهنگ برتر همیشه بر فروتر چیرگی یافته‌است. وی در کنفرانس گروه بیلدربرگ نتیجه می‌گیرد که تنها راه رویارویی با چنین فرهنگی نابود ساختن آن است و پیشنهاد می‌کند که ایران را به قطعات قومی گوناگون بشکنند و میان کشورهای نوپا تقسیم کنند (پروژه‌های کردستان بزرگ، پشتونستان بزرگ و آذربایجان بزرگ و استان عربستان و… از همینجاست که کلید میخورند.

بر همین مبنا، کاوه فرخ (1) در مقاله‌ای در وبسایت «حلقه‌ی مطالعات ایران باستان» مینویسد:
برنارد لوئیس حین کنفرانس بیلدربرگ در بادن اتریش که در آوریل ۱۹۷۹ برگزار شده بود، پرده از «طرح» خود برای تقسیم خاورمیانه برداشت. بر اساس این طرح، خاورمیانه قرار است به چند کشور جدید و کوچک تبدیل شود؛ ایران هم تجزیه بشود بین چند قوم مختلف، که طی آن قرار است اعراب خوزستان و ترکمن‌ها و بلوچ‌ها و کردها و آذری‌ها هرکدام منطقه‌ی مورد سکونت تاریخی خود را از ایران جدا کنند. مامور اجرای تجزیه هم صدالبته انگلیس‌ها هستند که باید بر آتش تجزیه‌طلبی اقوام ایرانی بدمند. پس از حمله‌ی آمریکا به عراق در جریان جنگ کویت (۱۹۹۰-۱۹۹۱) لوئیس مقاله‌ای در شماره‌ی پاییز ۱۹۹۲ مسائل بین‌المللی» «Foreign Affairs» تحت عنوان «بازاندیشی خاورمیانه» منتشر کرد و با توجه به ساختار قومی- زبانی- مذهبی خاورمیانه گمانه زد که منطقه در اثر بنیادگرایی اسلامی «لُبنانیزه» بشود؛ یعنی نیروهای مختلف این منطقه، خودشان در درگیری با یکدیگر منطقه را تکه تکه کنند. امروز که نزدیک به سه دهه از آن روزگار می‌گذرد و وضعیت فعلی خاورمیانه جلوی چشم‌ ماست می‌توانیم به خوبی ببینیم که طرحهای لوئیس چقدر به حقیقت نزدیک بوده. لوئیس در آن مقاله به دولت آمریکا راهکار داده بود تا در صورت تجزیه منطقه چگونه منافع آمریکا در خاورمیانه را حفظ کند.کاوه فرخ در مقاله‌ای در وبسایت «حلقه‌ی مطالعات ایران باستان

بی جهت نبود که وقتی کردهای عراق در سپتامبر 2017 حوضه های نفتی کرکوک را اشغال کردند و خواستند با رفراندم درونی آنرا نگهدارند تنها اسرائیل بود که از آنها حمایت کرد و هواپیماهای جنگی اسرائیلی بر آسمان کردستان عراق در حمایت از آنها به پرواز در آمد و پرچم اسرائیل همزمان با پرچم کردستان عراق در بین مردم توزیع گردید.. چرا که کردستان بزرگ یکی از محورهای اصلی تجزیه ایران و کشورهای منطقه است.

طرحهای جایگزین تحریم و حمله نظامی
از همینجاست که بدنبال شکستهای طرحهای مثلث عربستان را در اوج استیصال مجبور میکند با راه انداختن سرو صدای ساختن آپوزیسیون به رژیم فشار آوردند تا کمی این برهم خوردن تعادل قوا در منطقه را بسود خودش تغییر بدهد. تا مجبور نباشد آنگونه که حوثی ها و رژیم خواسته با قبول شکست طرحهایش قتلعام یمنی ها را پایان بدهد.
تا در مذاکرات آتی با رژیم و حوثی ها با تکیه به این آپوزیسیون دست سازش دست بالاتری پیدا کند.
اینجاست که راه حلهای دیگر باید فعال شود. یعنی تجزیه ایران با فعالتر کردن تضادهای قومی در داخل کشور. که منادی آن در “شمر” آقایانی همچون حسن شریعتمداری است. که با دست بجیب شدن یک تاجر و پرداخت صد هزار دلار به آقای شریعتمداری در جریان برگزاری کنفرانس آنها ظاهر میشوند.

آیا نباید سوال کرد که چند ده نفری که حتی حاضر نیستند پول رفت و آمدشان را به کنفرانس بدهند، و همانطور که جلوتر از قول مقامات اطلاعاتی عربستان خواندم، افرادی در دهه شش و هفت زندگیشان را با چه هدفی میتوان رویش سرمایه گذاری نمود، آیا مدیریت مبارزه مردم ایران یا ایجاد سرو صدا به کمک ایران انترنشالها و … که قابل سرمایه گذاری است….

تاسف بار سقوط اخلاقی و سیاسی آپوزیسیون بی عمل خارج کشور است که با سقف “خود و وطن فروشی” که مسعود و مریم رجوی زده اند در راستای “بی حسی انسانی، ملی و حقوق بشری” بر عکس آنچه نا جوانمردانه مردم ایران را بدان نسبت میدهند. بتدریج مسیر خیانت تمام عیار مجاهدین را با دفاع آشکار از بخدمت بلندگوی عربستان در آمدن را طی میکنند.

البته ای کاش اعضای مخفی داخل کشور بسیار بسیار بیشتر هم بود و بشود. ولی نه ما بدخواه این شورا هستیم و نه قصد نا امید کردن 80 میلیون ایرانی که چشم امید به “شمر” دوخته اند را داریم. مشکل این است که مردم ایران و اگر کسی شرف مبارزاتی در خارج کشور دارد، بجای اینکه فضا را برای اینگونه فرصت طلبی ها و وطن فروشی ها که رهبری آن امثال آقا و خانم رجوی هستند که سر از درون قصر سعودیها و میانه نئوکانهای آمریکایی و بقول خودشان امپریالیستها در آورده اند، محیا کنند. و در همین رابطه دست جهانخواران را برای تولید آلترناتیو های دروغین باز بگذاریم. به افشای اینگونه توطئه های وطن فروشانه واستعماری همت کنند.
داود باقروند ارشد
دهم اکتبر2019

پانوشت:

(1). کاوه فرخ در یونان به دنیا آمده ولی خود را یک ایرانی با پیشینه قفقازی (با ریشه‌های آذربایجانی و گرجی–اوستی) می‌داند. پدر بزرگ او سناتور مهدی فرخ و پدرش فریدون فرخ سفیر پیشین ایران در آلمان شرقی بودند. [نیازمند منبع]او فوق لیسانس و پی اچ دی خود را با موضوع «روابط بین فرایندهای شناختی، اشتباهات و تجربه زبانی در بزرگسالان فارسی‌زبان یادگیرنده انگلیسی به عنوان زبان دوم» از دانشکده آموزش، دپارتمان روانشناسی آموزشی و مشاوره‌ای دانشگاه بریتیش کلمبیا دریافت کرده‌است.[۵][۶][۷]فرخ به سبب این که یک ایرانی تبارست و در یونان زاده شده و کودکی‌اش را در آن جا گذرانده، به تاریخ ایران کهن و یونان باستان علاقه‌مند بوده. وی هم‌اکنون از جمله مدرسین بخش مطالعات استمراری دانشگاه بریتیش کلمبیا و کالج لانگارا[۸] در زمینه تاریخ، عضو انجمن جهانی مطالعات بین‌المللی وابسته به دانشگاه استنفورد، مشاور در مطالعات ایرانی در انجمن مطالعات یونانی-ایرانی، عضو انجمن حفظ خلیج فارس، عضو هیئت امنای بنیاد میراث پاسارگاد و مسئول بخش باستان‌شناسی آن است[۹

نظریه برنارد لوئیس متن اصلی انگلیسی با فرمت پی دی اف و سپس ترجمه فارسی
صفحه 1 / 12
بزرگ نمایی 100%
wp-pdf.com

ترجمه فارسی ایران در تاریخ/برنارد لوئیس

برنارد لوئيس مورخي است با شهرتي جهاني كه در دانشگاه هاي معتبري چون آكسفورد و پرينستون تدريس كرده است. وي در سخنراني‎ (Iran in History) ‎كه در مركز موشه ‏دايان، دانشگاه تل آويو(١) ايراد شده (18 ژانويه 1999)، نقش ايران در تاريخ و تأثير آن را بر تمدن جهان به اختصار مورد بحث قرار داده است‏‎.


لوئيس در اين سخنراني خاطرنشان مي‌كند كه در دو هزارة پيشين، هيچ فاتحي در ايران نتوانسته است در زبان و فرهنگ ايراني تغيير عمده‌اي به وجود بياورد. در عوض همان طور ‏كه برخي قسمت‌هاي ديگر دنيا هم ديده شده است، فرهنگ برتر، هميشه بر فرهنگ فروتر چيرگي يافته است‎.

در تاريخ، مسيحيان، يهوديان و يونانيان همگي از ايرانيان به نيكي و به طور مثبت ياد كرده‌اند‎.

به قصد دستيابي به چشم‌اندازي دربارة ايران از ديدگاه تاريخ، من، آن گونه كه به نظرم شايسته مي‌آيد، با فتوحات عرب ـ اسلامي در قرن هفتم ميلادي سخن آغاز مي‌كنم ـ آن سلسله ‏رويدادهاي تاريخ‌ساز پس از ظهور اسلام، رسالت پيامبر محمد و انتقال پيام او به مناطق پهناوري در شرق و غرب عربستان، الحاق سرزمين‌هاي بسياري، از اقيانوس اطلس و پيرنه ‏تا هندوستان و چين و آن سوتر، به امپراطوري تازة عرب ـ اسلامي. نگرش به اين وقاع در ايران متفاوت بوده است. گروهي آن را براي ايجاد ايماني واقعي، و پاياني براي دوران ‏جهل و عياشي و خوشگذراني، رحمت‌اللهي دانسته‌اند، و گروهي ديگر آن را شكست اهانت‌بار ملي پنداشته‌اند كه باعث افتادن ايران به زير يوغ فاتحان اجنبي شد‎.

نظرات هر دو گروه بسته به اين‌كه از كدام زاويه به موضوع نگريسته شود، البته ارزشمند است‎.

آنچه كه ابتدا مي‌خواهم خاطرنشان كنم اين است كه تفاوت عمده و چشمگيري بين وقايعي كه در ايران اتفاق افتاد و وقايعي كه در ساير ممالك خاورميانه و شمال آفريقا كه توسط ‏اعراب فتح شده و در قرون هفتم و هشتم به خلافت اسلامي ضميمه گرديد، موجود است‎.

كشورهاي خاورميانه نظير عراق، سوريه، مصر و شمال آفريقا با تمدن‌هاي باستاني در كوتاه مدت هم عربي شدند و هم اسلامي. يا از دين قديمي خود به كلي دست كشيدند و يا به ‏اقليت كوچكي كاهش يافتند، زبان‌هاي قديمي آنها نيز تقريباً فراموش گرديد. بعضي از آن زبان‌ها فقط در نيايش و يا در نوشته‌هاي مذهبي باقي ماند و به بعضي از آنها هنوز هم در ‏دهكده‌هاي دوردست تكلم مي‌شود ولي در بيشتر اين سرزمين‌ها و در ميان بيشتر مردم زبان‌هاي پيشين فراموش شده و هويت‌هاي بيان شده در آن زبان‌ها جايگزين ديگري يافته‌اند و ‏تمدن‌هاي باستاني عراق، سوريه و مصر جاي خود را به آنچه كه امروزه به آن دنياي عرب‎ (Arab World) ‎مي‌گوييم داده است‎.

سرزمين ايران بعد از حملة اعراب و پيروزي آنها محققاً اسلامي شد، ولي عربي نشد. ايرانيان، ايراني باقي ماندند و بعد از دوران خاموشي كوتاهي، ايران دوباره به صورت ‏عنصري مجزا، متفاوت و مشخص در دنياي اسلامي پديدار گرديد و نهايتاً بخشي جديد به خود اسلام اضافه نمود. سهم ايرانيان در پيشبرد تمدن اسلامي از نظر فرهنگي، سياسي، و به ‏خصوص مذهبي حائز اهميت فراوان است. خدمات ايرانيان در تمام رشته‌هاي فرهنگي چشمگير است حتي در شعر عربي، به اين صورت كه شاعران ايراني‌الاصل كه به عربي ‏شعر سرودند كمك عمده‌اي به شعر عربي كردند. به تعبيري اسلام ايراني خود ظهور ديگري بود در اسلام. اسلام جديدي كه گهگاهي از آن به عنوان اسلام عجم نام برده مي‌شد، در ‏حقيقت اين اسلام ايراني بود، و نه اسلام عربي، كه به كشورهاي ديگر و به ميان افراد ديگر نظير تركان برده شد، ابتدا در آسياي ميانه و سپس در خاورميانه در كشوري كه بعدها ‏تركيه خوانده شد و نيز به هندوستان. تركان عثماني نوعي از تمدن ايراني را تا دروازه‌هاي وين گسترش دادند. در قرن هفدهم يك مسافر ترك كه به عنوان عضو سفارت عثماني به ‏وين رفته بود با كنجكاوي مي‌نويسد، زباني كه در وين تكلم مي‌شد نوع تحريف شده‌اي از زبان فارسي بود. او هم‌چنين به شباهت و خويشاوندي بين زبان فارسي و آلماني پي برده و ‏متوجه شده بود كه‎ (ist) ‎آلماني و «است» فارسي براي بيان سوم شخص مفرد از مضارع اخباري فعل «بودن» تقريباً يكي‌ست‎.

اسلام ايراني در زمان حملة عظيم مغول در قرن سيزدهم نه تنها جزئي مهم بلكه عنصر غالب در اسلام بود. و براي چند قرن مركز اصلي قدرت و تمدن اسلامي در كشورهايي بود ‏كه ساكنانش اگر ايراني هم نبودند تحت تأثير تمدن ايراني قرار داشتند. تا چندي، آخرين مركز قدرت در دنياي عرب يعني سلطنت مملوكيان در مصر، اين برتري را به چالش ‏مي‌طلبيد. اما حتي آن پايگاه آخرين نيز پس از مبارزة ما بين ايراني‌ها و عثماني‌ها بر سر فتح مصر و پيروزي عثماني در آنچه كه بايد آن را دورة دفع مقدماتي ايران خواند، فروپاشيد. ‏اسلام عربي تحت تسلط اعراب فقط در سرزمين عربستان سعودي امروز و مناطق دور افتاده‌اي نظير مراكش پايدار ماند. مركز جهان اسلامي تحت نفوذ تركان يا ايرانيان بود كه هر ‏دو فرهنگ ايراني داشتند. در اواخر قرون وسطي و اوائل دورة جديد، مراكز عمدة سياسي و فرهنگي اسلامي نظير هندوستان، آسياي ميانه، ايران و تركيه همگي بخشي از تمدن ‏ايراني به شمار مي‌رفتند. گرچه بيشتر اين كشورها به گونه‌هاي مختلف زبان تركي سخن مي‌گفتند ولي زبان كلاسيك و فرهنگي آنها فارسي بود. زبان عربي زبان مذهبي و حقوقي بود ‏در حالي كه فارسي زبان شعر و ادبيات به شمار مي‌رفت‎.

چرا در حالي كه تمدن‌هاي باستاني نظير عراق، سوريه و مصر مضمحل و فراموش شدند، تمدن ايراني پايدار مانده و در شكل ديگري متجلي گرديده است‎.

پاسخ‌هاي مختلفي به اين سؤال داده شده است. يكي از پاسخ‌ها مسألة تفاوت زباني را مطرح مي‌كند. مردم عراق، سوريه و فلسطين به گونه‌هاي مختلفي از زبان آرامي سخن مي‌گفتند. ‏زبان آرامي از خانوادة زبان‌هاي سامي‌ست و با زبان عربي خويشاوند است. لذا انتقال، از زبان آرامي به زبان عربي به مراتب آسان‌تر از انتقال به زبان فارسي بود كه از خانوادة ‏زبان‌هاي هند و اروپايي‌ست. در اين استدلال واقعيتي موجود است. ولي از طرف ديگر مي‌بينيم كه گرچه قبطي، زبان مردم مصر، هم از ريشة زبان‌هاي سامي نيست، با اين همه ‏نتوانست در راه عربي شدن مصر مانعي به وجود بياورد. زبان قبطي براي مدتي در ميان مسيحيان مصر باقي ماند و سرانجام حتي در ميان مسيحيان نيز از بين رفته و فقط در زبان ‏عبادي و در مراسم مذهبي كليساي قبطي باقي مانده است‎.

عدة ديگري علت اين اختلاف را در فرهنگ برتر ايرانيان مي‌دانند و معتقدند كه فرهنگ برتر، فرهنگ فروتر را جذب و هضم مي‌كند. و براي تأييد نظرشان اين مثال معروف لاتيني ‏را مي‌آورند كه: «يونانِ فتح شده، فاتحِ وحشي خود شد» ـ و يا به عبارت ديگر، روميان فرهنگ يونانيان را اقتباس كردند. اين مقايسه هم در حالي كه هيجان‌برانگيز است قانع كننده ‏نيست‎.

روميان يونان را فتح كرده و بر آن حكومت كردند، همان‌طور كه عرب‌ها ايران را فتح كردند و بر آن حكمروايي نمودند، ولي روميان زبان يوناني را فرا گرفتند، فرهنگ يوناني را ‏تحسين كردند، و كتاب‌هاي يوناني را ترجمه كردند و تقليد نمودند. ولي عرب‌ها برخلاف روميان، زبان فارسي را نياموختند بلكه اين ايرانبان بودند كه دست به آموختن زبان عربي ‏زدند. تأثير مستقيم ادبيان ايران بر ادبيان عربي به حداقل است و فقط از طريق كساني صورت پذيرفته است كه به دين اسلام گرويدند‎.

شايد در اين موضوع، تشبيه نزديك‌تر، واقعه‌اي باشد كه بعد از سال 1066 در انگلستان اتفاق افتاد، يعني فتح انگلوساكسون‌ها توسط نورمن‌ها و تحول زبان آنها، تحت تأثير زبان ‏فرانسة نورمن‌ها، به آنچه كه ما امروز، زبان انگليسي مي‌ناميم. بين فتح انگلستان توسط نورمن‌ها و فتح ايران توسط عرب‌ها تشابهات جالبي موجود است. يكي از آنها زبان ‏جديدي‌ست كه از به هم ريختن و تركيبي كه غالب و مغلوب هر دو پذيراي آن شدند. به ياد مي‌آورم كه هنگامي كه پسر بچه‌اي بودم و در انگلستان تحصيل مي‌كردم در مدرسه دربارة ‏فتح نورمن‌ها به ما درس مي‌دادند و با احتساب بر حق بودن آن فتح به ما مي‌گفتند كه هويت ما تلفيقي از هر دو است. البته بايد در نظر داشته باشيم كه در مورد فتح ايران توسط ‏عرب‌ها برخلاف فتح نورمن‌ها در انگلستان، گروش به مذهب جديد هم عامل مؤثر به مؤكد ديگري بود‎.

بسياري از مردمان كشورهاي مفتوح و مغلوب ديگر نظير عراقي‌ها، سوري‌ها و مصري‌ها هم فرهنگي برتر از فرهنگ اعراب بدوي و بيانانگرد صحراي عربستان داشتند. با اين ‏همه، برخلاف ايرانيان جذب فرهنگ عربي شدند. بنابراين مي‌توانيم سؤال قبلي را كه هنوز موفق به يافتن جوابي براي آن نشده‌ايم اندكي تغيير دهيم كه آن را به صورت ديگري ‏مطرح كنيم‎.

شايد تفاوت سياسي يعني عناصر قدرت و حافظه، توجيه قابل قبول‌تري باشد. ممالكي نظير عراق، سوريه، فلسطين و مصر و جز آن كه توسط اعراب فتح شدند مدتها بود كه ‏دولت‌هاي تحت انقياد امپراطوري‌هاي خارج از سرزمين خويش بودند. آنها قبل از رسيدن اعراب بدانجا به دفعات مغلوب و دچار دگرگوني‌هاي نظامي، سياسي، و سپس فرهنگي و ‏بالاخره مذهبي شده بودند. در حقيقت براي ساكنان آن سرزمين‌ها اعراب مسلمان فاتح، سرور و معلمي ديگر بودند. ولي اين مسأله در ايران واقعيت نداشت. درست است كه ايران هم ‏براي مدتي كوتاه توسط اسكندر فتح شده و به صورت بخشي از امپراطوري يونان باستان درآمده بود. با اين همه ايران هرگز توسط رومي‌ها فتح نشده و تأثير فرهنگ يوناني بر ‏فرهنگ ايراني با مقايسه با تأثير آن بر ممالك شرق مديترانه، ‏‎(Levant)‎، مصر و شمال آفريقا به مراتب كمتر بود زيرا كه در آن سرزمين‌ها اين تأثير توسط مزدوران قدرت ‏امپراطوري روم تقويت و نگهداري شده و بر مردم تحميل شده بود. در ايران تأثير فرهنگ يوناني‎ (Hellenestic) ‎به هنگام حملة اسكندر و جانشينان بلافصلش مهم تلقي مي‌شد، ولي ‏اهميت آن تأثير با مقايسه با ديگر مناطق مديترانه به مراتب سطحي‌تر و قابل تحمل‌تر مي‌نمود. در ايران با يك تجديد حيات ملي، سياسي، مذهبي و تولد دوبارة سياست ايراني تحت ‏حكومت پارتيان و ساسانيان به آن تأثير خاتمه داده شد و از آن ميان امپراطوري‌اي به پا خاست كه رقيب و همپاية امپراطوري روم و بعد هم امپراطوري بيزانس شد‎.

اين بدين معني‌ست كه ايرانيان برخلاف بقية كشورهاي واقع در مغرب ايران، در زمان فتوحات اعراب و بلافاصله بعد از آن هنوز از خاطره‌هاي نزديك و شايد بتوان گفت، حاضر ‏قدرت و عظمت در ايران سرشار بودند. اين حس عظمت و افتخار باستاني به هويت را مي‌توان به راحتي در نوشته‌هاي دورة اسلامي كه اغلب آنها توسط نويسندگان ايراني به الفباي ‏عربي همراه با لغات فراوان عربي نوشته شده است مشاهده كرد. وجوه گوناگون اين اختلاف در تجديد حيات حماسة ملي به شعر كه هيچ همتايي در كشورهاي عراق و سوريه و ‏مصر نداشت؛ و نيز در انتخاب اسامي شخص مشهود است، بيشتر نام‌هايي كه در مقطقه هلال خضيب(٢) و غرب آن پدران و مادران به فرزندان خود مي‌دادند يا از قرآن گرفته ‏مي‌شد و يا از عربستان دورة جاهلي نظير علي، محمد، احمد و غيره. اين اسامي در ميان ايرانيان مسلمان نيز به كار برده مي‌شد ولي علاوه بر آن نام‌هاي خاص ايراني نظير خسرو، ‏شاپور، مهريار و ساير اسامي كه از گذشتة دور ايران، به عنوان مثال، دورة ساساني منشأ مي‌گرفت به روي فرزندان گذاشته مي‌شد. در حالي كه ما نمي‌‌بينيم عراقيان فرزندان خود ‏را نبوكدنذر‎ (Nebuchadnezzar) ‎يا سناچريب‎ (Sennacherib) ‎و يا مصري‌ها پسران خود را توتان كامن‎ (Turankhamen) ‎و يا امن هوتپ‎ (Amenhotep) ‎نامگذاري ‏كنند. اين تمدن‌ها در حقيقت مرده و فراموش شده بودند. حس غرور ايراني، متكي بر تاريخ محفوظ و فراموش نشده نبود، زيرا كه تاريخ آنها نيز به جز مؤخرترين آن همچون جلال و ‏شكوه مصري‌ها و بابلي‌ها از دست رفته و فراموش شده بود، آنچه آنها داشتند اساطير و افسانه بود؛ خاطرة مبهمي از مؤخرترين دوران تاريخ قبل از اسلام و نه تاريخ متقدم آن‎.

توجيه اسلام از تاريخ را شايد بتوان به اين صورت توصيف كرد كه اصولاً اهميت تاريخ در كجاست و چرا بايد كسي با آن خود را به زحمت بيندازد. به نظر آنها تاريخ ثبت ‏وقايعي‌ست كه خداوند براي بشريت مقرر كرده است و به خصوص از ديد يك مسلمان سني اهميت تاريخ به ويژه در برقراري سنت‌هاي پيامبر، صحابه و خلفاي راشدين كه الگويي از ‏قوانين و رفتار صحيح بر جاي نهاده‌اند. و اين بدين معني‌ست كه تنها تاريخي كه حائز اهميت است تاريخ مسلمانان است، و تاريخ نامتعارف بربرهاي نقاط دوردست، حتي اگر آنان ‏اجداد كسي هم باشند نه هيچ گونه ارزش اخلاقي و مذهبي دارد و نه قابليت حفظ و نگهداري. در زماني كه ايرانيان به طور موقت نقش و موضع خود را بعد از فتح اعراب بازيافتند، ‏چنان‌كه بعدها مي‌بينيم گذشته خود را فراموش كرده بودند. به علت تغييرات مداوم تاريخ ايران باستان قبل از سلسلة ساساني كه آخرين سلسلة قبل از اسلام بود محو و نابود گشته بود. ‏زبان فارسي باستان به فارسي اسلامي تبديل شده بود، خطوط قديمي نيز از ميان رفته و جاي خود را به خط عربي تعديل يافته با آواهاي فارسي داده بود. زبان و خط قديمي كه در ‏ميان اقليت رو به كاهش وفادار به دين زرتشتي حفظ شده بود از اعتبار چنداني برخوردار نبود. حتي اسامي شخصي هم كه چندي پيش به آن اشاره كردم تا همين اواخر به دست ‏فراموشي سپرده شده بود. بدين ترتيب نام كوروش كه در دوران جديد به‌عنوان بزرگترين پادشاه ايران توصيف گرديده است، فراموش شده بود. ايرانيان نام اسكندر را به ياد مي‌آوردند ‏ولي نام كوروش را از ياد برده بودند. در حافظة ايرانيان، نام اسكندر جاي روشن‌تري داشت تا نام پادشاه ايران كه با او جنگيده بود‎.



ايران، يونانيان و يهوديان‎

اطلاعات كمي كه از دورة باستاني ايران باقي مانده توسط دو دسته ثبت و ضبط شده است، يهوديان و يونانيان. يعني ساكنان فعال خاورميانة باستان كه خاطرات، نظريات و زبان‌هاي ‏خود را حفظ كرده‌اند. اين يهوديان و يونانيان بودند كه كوروش را يادآوري كردند و نه ايرانيان. تا همين اواخر اطلاعات يونانيان و يهوديان دربارة ايران باستان تنها منابع در دسترس ‏بود. در دوران جديد اين اطلاعات توسط شرق‌شناسان و يا به عبارت بهتر و دقيق‌تر توسط باستان‌شناسان و زبان‌شناسان اروپايي كه راهي براي بازيابي متون قديمي و كشف خطوط ‏باستاني يافتند به مراتب گسترش يافته و اضافه گرديده است‎.

اجازه مي‌خواهيم در اين جا مكثي كنم و به تصويري كه از ايران در كتاب مقدس و ادبيات كلاسيك يونان و به عبارت ديگر توسط يهوديان و يونانيان ترسيم شده است بپردازيم. نظر ‏يونانيان همچنان كه انتظار مي‌رود متأثر از جنگ‌هاي طولاني بين ايران و يونان است كه با حملة ايرانيان به يونان آغاز مي‌شود و منتهي به ضدحملة عظيم يونان توسط اسكندر ‏مي‌گردد. در تاريخ‌نويسي يونانيان دربارة ايران، اين مسأله موضوع اصلي‌ست و موضوع ديگر مسألة اختلاف نحوة حكومت بين ايران و يونان است كه در يونان حكومت دموكراسي ‏بود و در ايران حكومت استبدادي. ولي برخلاف اين واقعيت كه موضوع تاريخ معمولاً بيان اختلافات ميان ايران و يونان بود، با اين همه لحن تاريخ‌نويسان يوناني دربارة ايران ‏همواره با احترام توأم است و حتي در مواردي همراه با دلسوزي و همدردي. براي مثال در نمايشنامة «ايرانيان» توسط اشيل‎ (Aeschylus) ‎كه خود در اين جنگ‌ها شركت كرده ‏بود همدردي واقعي براي دشمنان ايراني شكست خورده نشان داده مي‌شود‎.

كتاب مقدس كه معمولاً از افراد خود نيز سخن نمي‌گويد تا چه رسد به بيگانگان، از ايران باستان تصويري كاملاً مثبت ارائه مي‌دهد. اولين باري كه از «پرسيا» با نام «پَرَس» ياد ‏مي‌شود در كتاب ازقل است. جايي كه از «پرس» همراه با ساير مكان‌هاي عجيب و غريب به عنوان فراسوي مرزهاي دنياي شناخته شده سخن مي‌رود. «پرس» در آن ايام حائز ‏اهميتي‌ست نظيرِ آن سرِ دنياي امروزي(٣) در دنياي مدرن. بر طبق كتاب دانيل در ميهماني بلشزار‏‎ (Belshazzar’s feast) (4) ‎كلمة «پرسان» به طور معجزه‌آسايي بر ديوار ‏قصر ظاهر مي‌شود همراه با سه كلمة ديگر «منِ منِ تركل» كه چنين تفسير شده است كه خداوند به اعمال بلشزار رسيدگي كرده و او را گناهكار يافته است و به او خبر مي‌دهد كه ‏دوران حكومتش به سر رسيده و قلمروش بين مادها و پارس‌ها تقسيم خواهد شد. بعد از آن، البته نام كوروش به طور اخص در فصول آخرين كتاب اسحاق برده مي‌شود كه ‏پژوهشگران كتاب مقدس معتقدند اين قسمت از كتاب اسحاق بعد از اسارت يهوديان به دست بابلي‌ها نوشته شده است. زباني كه در اين كتاب در مورد كوروش به كار برده مي‌شود ‏حيرت‌انگيز است. در عين عبرت از او به عنوان مسح شدة خداوند، مسيح ياد شده و تجليلي كه از او به عمل آمده، نه تنها از هر حاكم غيريهودي بلكه از هر حاكم يهودي نيز بيشتر ‏است‎.

به ناچار اين سؤال پيش مي‌آيد كه چرا تورات از اين پادشاه قدرتمند خدانشناس با چنين لحن شايسته‌اي سخن مي‌گويد؟ البته جواب واضح و آشكار اين است كه كورش به منزلة بلفور‎ ‎‎(Balfour declaration) (5) ‎آن زمان است. كورش اعلاميه‌اي منتشر كرد و به يهوديان اجازه داد به سرزمين خويش بازگردند و هويت سياسي خود را دوباره احيا كنند. ولي ‏واقعاً اين جواب سؤال بالا نيست؛ و در حقيقت دوباره مطرح كردن سؤال است. چرا كورش اين كار را كرد؟ يك سري فتوحات، افراد مختلفي را با مليت‌هاي مختلف چنان كه امروزه ‏گفته مي‌شود به زير چتر امپراطوري ايران در آورده بود. حال ببينيم كه چرا كورش چنين قدمي براي يكي از آن اقليت‌ها برداشت؟ ما جواب اين سؤال را فقط از ديد يهوديان مي‌دانيم ‏و نه ايرانيان، و كسي جز حدس منطقي كار ديگري نمي‌تواند كرد. پيشنهاد من اين است كه شايد بتوان گفت بين يكتاپرستان و معتقدان به ثنويت احساس قرابت و نزديكي بيشتري ‏موجود بود تا ميان معتقدان به چند خدايي و بت‌پرستان. اين احساس قرابت و نزديكي در آخرين كتاب‌هاي تورات (عهد عتيق) و ساير نوشته‌هاي بعدي يهودي نيز مشاهده مي‌شود. ‏هم‌چنين براي مثال تعدادي كلمات فارسي در كتاب مقدس و تعداد بيشتري در ادبيات يهودي بعد از كتاب مقدس نيز يافت مي‌شود. برخورد بين مذهب ايراني و دين يهودي در تاريخ دنيا ‏از اهميت فوق‌العاده‌اي برخوردار است. نفوذ غيرقابل انكار ايرانيان چه در زمينه‌هاي روشنفكري و چه در زمينه‌هاي مادي، و در گسترش يهوديت بعد از تبعيد، و از آنجا به عالم ‏مسيحيت و اثرات هم‌تراز اين نفوذ در دنياي يوناني ـ رومي و بيزانسي و از آنجا نهايتاً به دنياي اروپايي به خوبي قابل پيگيري‌ست‎.

اجازه بدهيد ابتدا در مسائل علمي چند نمونه بياورم. منابع اولية غربي از اختراع نوعي ابزار در سواري به توسط ايرانيان خبر مي‌دهد. اين ابزار كه تا آن روز ناشناخته بود، «زين» ‏نام دارد. به راحتي مي‌توان دريافت كه چگونه اين ابزار كه انقلابي در رفت و آمد، ارتباطات و هم‌چنين در امور جنگي به وجود آورد، چنان تأثيري بر جا گذاشته باشد. سرباز ‏سواره‌نظام زرة پوش بر اسبي جوشن پوش و نيزه در دست در حمله‌اي مهلك وقتي كه در خطر به زير افتادن از اسب قرار مي‌گيرد، با زين مي‌تواند مؤثرتر حمله كند تا بدون آن. ‏داستان‌هاي زنده‌اي به ويژه از طرف نويسندگان بيزانسي دربارة اختراع اين ابزار جديد و منهدم كنندة جنگي كه توسط سواره نظام زره‌پوش بر اسب‌هاي جوشن پوش به كار برده ‏مي‌شد، نقل گرديده است‎.

هم‌چنين اختراع زين سبب شد كه ايرانيان بتوانند روش نامه‌رساني خود را نيز بهبود بخشند. سيستم نامه‌رساني آنها كه شامل يك شبكة ارتباطي پيغام‌بر و ايستگاه‌هاي امدادي در سراسر ‏قلمرو ايران بود مورد تمجيد و تحسين يونانيان قرار گرفته است، و اين همان است كه عرب‌ها آن را «بريد» ناميد‌ه‌اند كه البته از مصدر فارسي «بُردن» مي‌آيد كه به معني حمل ‏كردن است. «اسب بريد» همان پاراوردس‎ (Paraveredos) ‎است كه كلمة آلماني‎ (Pferd) ‎از آن مشتق شده است‎.

ابداع ديگري كه به ايرانيان نسبت داده مي‌شود. گرچه شواهد در اين مورد متضاد است. ابداع «آسياب‌»هاي بادي و آبي‌ست براي ايجاد نيرو. در حدود هزار سال اين وسيله به غير ‏از نيروي عضلاني انسان و حيوان تنها منبع توليد انرژي بود‎.

در زمينة ديگر ابداع بازي‌هايي‌ست كه به روي صفحه‌اي از تخته انجام مي‌گيرد نظير شطرنج كه هنوز هم در آن اصطلاحات فارسي نظير «شاه» به كار برده مي‌شود، به ايرانيان ‏نسبت داده شده است و هم‌چنين ابداع بازي تخته نرد كه به نام‌هاي گوناگون نظير شش و بش، تريك ترك و اسامي ديگر ناميده مي‌شود‎.

زماني كه نوبت به ابداع كتاب به توسط ايرانيان مي‌رسد، زمينة قوي‌تري براي اثبات اين موضوعات به دست مي‌آيد كه به موضوع تاريخ فرهنگي و كتاب در فرم‎ codex ‎مربوط ‏مي‌شود. در دنياي رومي ـ يوناني و هم‌چنين در بقية نقاط خاورميانة قديم «طومار» به كار برده مي‌شد. كتاب به نحوي كه ما امروزه به كار مي‌بريم يعني صفحات دوخته شده و جلد ‏شده، به نظر مي‌رسد كه از ايران نشأت گرفته شده باشد. تأثير عظيم فرهنگي چنين ابداعي بديهي و واضح است‎.

حال اجازه دهيد كه برگردم به موضوع مهم‌تري كه آن تأثير و نفوذ تفكر و انديشه است. از ايران و دين ايراني، موضوع مبارزة بسيار عظيم بين دو نيروي هم توان خبر و شر پديد ‏آمده است. همچنان كه مي‌دانيد شيطان شناسنامة ايراني دارد. اگرچه كه امروزه در نيمكرة غربي صاحب اماكن و اسامي محلي شده است. ايدة قدرت شر كه مخالف و تقريباً هم‌تراز ‏خير است، از خصوصيات دين باستان ايرانيان است. اهريمن سلف شيطان، مفيستوفل‎ (Mephistopheles) ‎و يا هر اسم ديگري كه بر آن نهيم، به حساب مي‌آيد. و در همين زمينه ‏است اعتقاد به روز جزا، قيامت، بهشت و دوزخ. در اينجا خاطرنشان كنم كه كلمة «فردوس» (پرديس) نيز كلمه‌اي فارسي است. كلمة «پرا‎» (Para) ‎همان كلمة يوناني‎ (Peri) ‎به ‏پري‌دسس‎ (Peridesos) ‎است كه در زبان فارسي باستان به معني محل محصور به ديوار بوده است‎.

مفهوم بازگشت مسيح موعود نيز ريشه در دين ايران باستان دارد. در دين زرتشتي اعتقاد بر اين است كه در آخرالزمان شخصي از تخمة زرتشت ظهور خواهد كرد كه همة چيزهاي ‏خوب را در زمين مستقر خواهد نمود. اين مسأله كه ما ايدة مسيح موعود را در انجيل عبري نمي‌يابيم مگر بعد از بازگشت آنها از بابل، يعني بعد از اينكه يهوديان تحت نفوذ ايرانيان ‏قرار گرفتند، نبايد موضوع كم اهميتي به حساب آيد، زيرا اهميت مسيح موعود در سنت يهودي ـ مسيحي نيز واضح و روشن است. و نيز در همين زمينه است مفهوم و به كار گرفتن ‏مدارج مذهبي، كشيش‌هايي با درجات مختلف مذهبي و در زير نظر كشيش اعظم، موبد موبدان، كشيش‌ كشيش‌ها. و به راستي عناويني نظير كشيش كشيش‌ها، شاه‌شاهان و نظاير آن ‏خصوصيتي ايراني‌ست كه مكرر در دوران‌هاي باستان در بسياري از عناوين به كار برده مي‌‌شده است. عرب‌ها نيز آن را به كار گرفتند، عناويني نظير اميرالامراء و قاضي‌القضاه از ‏جملة آنهاست و شايد هم عنوان پاپ «خادم خادمان» خداوند به طور غيرمستقيم مربوط به نفوذ ايرانيان باشد‎.

هم‌چنين اين اعتقاد كلي كه كليسا سلسله مراتب و مدارجي‌ست زير نظر رئيس اعظم و مقام اصلي، و نه فقط يك ساختمان و يا محلي براي پرستش، مي‌تواند به مقدار زيادي متخذ از ‏دين زرتشتي باشد‎.

دين باستاني ايران همچنان به حيات خود ادامه داده است. امروزه دين زردتشتي، گرچه دين اقليتي رو به كاهش است ولي اين اقليت، در كشورهاي هندوستان، پاكستان و تا حدودي ‏ايران، از اهميتي نسبي برخوردار است. آنها نوشته‌هاي قديمي به خط باستاني و علم به زبان‌هاي باستاني را حفظ كرده‌اند و همين امر شرق‌شناسان اولية اروپايي را قادر به آموختن ‏زبان فارسي ميانه و از آن طريق قادر به كشف دوبارة زبان‌هاي باستاني ايراني نمود‎.


ايران و شيعي‌گري‎

تقريباً حدود هزار و اندي سال است كه ايران با اسلام و در قرون اخير با اسلام شيعي كه در حقيقت تجلي نبوغ ملي ايراني در پوشش اسلامي‌ست، مرتبط شده است. بعضي از ‏محققان قرن نوزدهم اروپا نظير گوبينو(٦) ادعا كرده‌اند كه پيروزي مذهب شيعه درواقع ظهور دوبارة آرين‌گرايي ايراني‌ست در مقابل اسلام سامي. اين ايده كه روزگاري خيلي ‏مردم‌پسند بود گرچه امروزه هنوز هم عده‌اي به آن پايبند هستند، اهميت خود را از دست داده است‎.

نقطة ضعف نظرية بالا در اين است كه مذهب تشيع هم نظير خود اسلام توسط اعراب به ايران آورده شد و براي مدتي هم دين شيعه، عربي باقي ماند. شهر قم كه مركز مهم شيعة ‏ايراني‌ست بنايش عربي‌ست و اولين شهروندان آن نيز اعراب بودند (به خاطر مي‌آورم وقتي كه دوستي ايراني شهر قم را به من نشان مي‌داد به بيابان‌هايي كه شهر را احاطه كرده‌اند ‏اشاره كرد و گفت «چه كسي جز اعراب در اين بيابان شهر بنا مي‌كند؟»). مذهب شيعه مدت‌ها بعد، در زمان صفويه دوباره روي كار آمد و توسط آنها مذهب رسمي ايران شد و لازم ‏به يادآوري‌ست كه صفويه ترك بودند، و تا قبل از صفويه ايران كشوري سني مذهب بود‎.

ولي بدون شك با رسمي شدن مذهب شيعه در دورة صفويه دورة جديدي در ايران آغاز شد كه مشخصات شيعي ايراني در آن بارز است. تسلط صفويه باب جديدي در تاريخ ايران ‏گشود. آنها بعد از قرن‌ها توانستند مملكت متحدي به وجود آورند. سلسلة صفويه يك سري پديده‌هاي نو برقرار كردند كه به يكي از آنها قبلاً اشاره كردم و آن مسألة همبستگي و ‏يكپارچگي ايران بود. در ابتدا ايران، تحت تسلط حكومت اولين خلفاي عرب قرار داشت كه مقرشان اول در مدينه و سپس در دمشق و بغداد بود. ولي با از هم پاشيدن خلافت، ايران ‏نيز به مناطق مختلف و متعاقباً تحت فرماندهي حاكمان مختلفي تقسيم شد. صفويه براي اولين بار قلمرو متحدي از مناطق مختلف، كم و بيش آنچه كه امروزه محدودة ايران است با ‏پادشاهي واحد به وجود آوردند كه هنوز هم به همان‌گونه با توجه به اقليت‌هاي مختلفي كه در آن زندگي مي‌كنند، همچنان يكپارچه باقي مانده است. اگر توجه كنيد براي مثال در شمال ‏غرب ايران، آذربايجاني‌هاي ترك زبان هستند در جنوب آنها كُردها و در جنوب كُردها هم باز ترك‌ها هستند و قشقايي‌ها در جنوب آن ترك‌ها هستند. در خوزستان عرب زبانان، در ‏جنوب شرقي ايران بلوچ‌ها و بعد هم تركمن‌ها زندگي مي‌كنند. همة اينها حاشيه‌اي دور و بر مركز از افرادي كه به زبان فارسي سخن نمي‌گويند تشكيل مي‌دهد. مع‌هذا فرهنگ زبان ‏فارسي و مذهب مشخص شيعي اسلامي كمك كرده است كه يكپارچگي‌اي كه توسط پادشاهان صفوي ايجاد شده و توسط جانشينان آنها نگهداري شده بود، برجا بماند‎.

مذهب شيعه و خصوصيت دومي نيز براي ايران به همراه داشت كه آن باعث تمايز ايران از ساير كشورهاي همسايه مانند عثماني در غرب، ساكنان آسياي مركزي در شمال شرقي و ‏كشورهاي مسلمان هندي در جنوب شرقي شد. عملاً تمام اين كشورها سني مذهب بودند. ولي اين كه زبان فارسي به عنوان زبان كلاسيك، زبان ادب، و حتي زبان سياسي توسط سه ‏همساية ايران عثماني، كشورهاي آسياي مركزي و هند به كار برده مي‌شد واقعيتي‌ست. ولي تفاوت اساسي بين ايران و كشورهاي همسايه‌اش كه تفاوت بين مذهب شيعه و سني‌ست در ‏قلمرو آنها باقي ماند‎.

نكتة مهم ديگر به خصوص در زمان پادشاهان متأخر صفوي رواج فكر و ايدة «ايران» بود. من تا به حال از كلمات «پرشيا» و «پرشن» براي كشور و مردم ايران استفاده كرده‌ام ‏همچنان كه تا اين اواخر در غرب مرسوم بود. كلمه «ايران»، باستاني و قديمي‌ست ولي استفادة امروزي آن جديد است. اين كلمه را ما ابتدا در مكتوبات باستاني ايران مي‌يابيم. در ‏كتيبة داريوش به عنوان مثال داريوش بزرگ ار خود به عنوان پادشاه آريايي‌ها نام مي‌برد. كملة ايران در زبان باستان ايران و هندوستان به معني نجيب و آزاده است. پادشاه، پادشاه ‏آريائيان بود كه وجه جمع حالت مِلكي پادشاه آرين‌هاست. هم‌چنين اين كمله در اسطوره وساگاي دورة ميانه اوليه، در شاهنامه و در داستان‌هاي مربوط به جنگ‌هاي ايران و توران هم ‏به كار برده شده است. كلمة ايران دوباره در قرن نوزدهم ميلادي پديدار مي‌شود به عنوان نام مملكت نه به طور رسمي بلكه از طريق كاربرد عمومي. كلمة ايران به طور رسمي در ‏دوران رايش سوم و تحت نفوذ آنها نام رسمي كشور شد. حكومت آلمان در آن زمان چون نياز به امكانات و كمك ايران داشت به ايرانيان چنين وانمود كرد كه آنها هم‌ همچون آلماني‌ها ‏و برخلاف ساير همسايگان خود برتر و آريايي هستند، و ديگر اين كه آنها از قوانين نورنبرگ (٧) معاف خواهند بود. در اين زمان بود كه نام ايران در زبان‌هاي خارجي و زبان ‏فارسي رسماً به «ايران» تغيير يافت‎.

بگذاريد به نقطة عطف ديگري در تاريخ ايران يعني انقلاب اسلامي و نتيجة آن كه جمهوري اسلامي‌ست نظري بيندازيم. انقلاب اسلامي ايران، انقلابي واقعي بود. كلمة انقلاب در ‏ادوار متأخر در منطقة خاورميانه بر موارد گوناگون بسياري از قبيل كودتا، ياغي‌گري‌هاي داخلي قصرها، سوءقصدها و جنگ‌هاي داخلي و نظائر آنها اطلاق شده است. آنچه در ‏ايران اتفاق افتاد، چه در جهت مثبت و چه در جهت منفي، انقلابي واقعي بود. همان‌گونه كه انقلاب كبير فرانسه و انقلاب اكتبر روسيه، انقلاب‌ها‌يي واقعي بودند و انقلاب ايران همانند ‏آن انقلاب‌ها اثرات بيشماري بر كشورهايي كه هم مشرب و هم مسلك ايران بودند يعني به عبارت ديگر دنياي اسلامي برجا گذاشت‎.

دربارة انقلاب ايران نيز همچون انقلاب‌هاي ديگر، نظرات مخالف و موافق وجود دارد. مخالفان چنان‌كه از عملياتشان و اعلاميه‌هاي منتشر شده‌شان استنباط مي‌شود نام ايران و حتي ‏اسلام را مترادف با رژيمي مي‌دانند مشتمل بر مردماني متعصب و تشنه به خون، با حكومت استبدادي در داخل و با ارعاب و ايجاد ترس در داخل و خارج از ايران‎.

موافقان كه بيشتر خودي‌ها هستند معتقدند كه راه آنها درماني متفاوت و تجويز داروهايي از نوع ديگر براي دردهاي جامعه و رنج‌هاي منطقه است. راهي كه با راه اجنبيان ولامذهب‌ها ‏ـ كه مدت‌ها رايج بود ـ كاملاً متفاوت است. و در حقيقت بازگشتي‌ست به اسلام ناب‎.

در زمان حاضر با قطع مستقيم مداخلات اجنبي و حتي كاهش سريع نفوذ آنان، الگويي آشنا در خاورميانه در شرق ظهوري دوباره است. امروزه دوباره دو قدرت اصلي در آن منطقه ‏به وجود آمده است: جمهوري تركيه و جمهوري اسلامي ايران. در قرن شانزدهم دو مذهب سني و شيعه در اسلام به شمار مي‌آمدند براي به دست آوردن قدرت دنياي اسلامي در ‏مبارزه بودند‎.

هزار سال قبل از آن نيز در قرن ششم در همين كشورها دو رقيب يعني امپراطوري بيزانس و پادشاهان ساساني ايران مشعل‌دار تجسم تمدن‌ها و كشورداري‌هاي متفاوت در دنيا بودند. ‏ساسانيان و بيزانتين‌ها هر دو توسط اسلام فتح و تصرف شدند و سلاطين عثماني و پادشاهان صفوي نيز هر دو توسط نيروهاي جديد از خارج و نيروهاي داخلي قلمرو خود از داخل، ‏از پا درآمده نابود شدند‎.

امروزه هم رقباي اين منطقه دو رژيم هستند كه هر دو با انقلاب به وجود آمده‌اند و هر دو نيز تجسم ايدئولوژي‌هاي اساسي معيني هستند يعني دموكراسي غيرمذهبي در تركيه و ‏حكومت اسلامي در ايران. جالب اينجاست كه اين هر دو كشور همچون زمان‌هاي گذشته در مقابل تحريكات يكديگر مقاوم و نفوذناپذير باقي‌مانده‌اند. در تركيه حزب مذهبي يك پنجم ‏آراء را در انتخابات آزاد به دست مي‌آورد و نقش مهم در سياست ملي بازي مي‌كند. در ايران، ما نمي‌دانيم چه تعداد از ايرانيان خواهان حكومت دموكراتيك غيرمذهبي هستند، زيرا كه ‏در حكومت مذهبي اسلامي به آنها اجازه اظهار نظر داده نمي‌شود. ولي از شواهدي كه در دست است مي‌توان گفت كه تعداد آنها قابل ملاحظه است. تلاش و مبارزه درون اين دو ‏كشور و نقاط ديگر، ما بين دو روايت از‌ آنچه كه در اصل تمدن مشتركي بوده ادامه دارد و تا رسيدن به نتيجة قطعي نيز راه درازي در پيش است‎.

18982
درمقابل هردخالت خارجی درایران درکنار مردم ایران با مداخله گر میجنگیم: محمدرضا روحانی عضو سابق شورا
اکتبر 7, 2019
آقای محمدرضا روحانی عضو سابق شورای ملی مقاومت (ویترین سیاسی مجاهدین) که در سالهای اخیر از این شورا خارج شده و از منتقدین جدی دستگاه رجوی است، با سابقه چهل ساله در مبارزه برای آزادی و دمکراسی و استقلال ایران و از اعضای قدیمی کانون وکلای ایران در کلیپی (اینجا) ضمن برشمردن مشکلات و مسائل عدیده مردم ایران در داخل کشور مواضع بسیار میهن پرستانه، استقلال طلبانه و مترقی، اتخاذ نموده اند که شایسته قدردانی است. هرچند که از مبارزی نستوه چیزی جز این نیز انتظار نمیرفت.

ایشان در این موضع گیری ضمن مرز بندی با تمامی دشمنان ایران و ایرانی که خواهان حمله نظامی دول متخاصم به ایران هستند بویژه رهبری سازمان مجاهدین “خانم مریم رجوی و آقای مرحوم مسعودرجوی” که چندین دهه است که دست در دست دشمنان و اشغالگران ایران همچون صدام داشت و حالا نیز با یاری ترکی الفیصلها دست در دست جان بولتن ها و مک کین ها خواستار حمله نظامی به میهن هستند مرزبندی میکند، بلکه با همه کسانیکه در میان سلطنت طلبان و یا دیگر بظاهر آپوزیسیون چه آنها که مستقیما دست بدامن دولتهای متخاصم برای حمله به میهن میشوند چه آنها که رندانه خود را در صورت حمله نظامی به کشور بی طرف اعلام میکنند همچون آقای ایرج مصداقی مرزبندی کرده و هشدار میدهد.

آقای محمدرضا روحانی تاکید میکنند که نه تنها مشکلات ما در ایران و نحوه حل و فصل آن فقط به ایرانیان مربوط است و بدست خودشان باید حل و فصل شود. بلکه هرگونه دخالت خارجی با مشت آهنین مردم ایران و با همراهی آقای محمد رضا روحانی (بقول خودش در حد توانش در سن بالای هفتاد سالگی) با مردم ایران روبرو خواهد بود.

ما نیز بارها گفته و نوشته ایم:
ما خواهان نجات ایرانیم، نه نابودی ایران. مشکلات ما در داخل ایران فقط و فقط به ما ایرانیان مربوط است، نه به دولتهای خارجی بویژه دولتهایی که همواره دشمنان مردم آزادیخواه جهان و ایران بوده اند و تاریخچه ننگینی در نابودی تلاشهای ایرانیان در گذشته چه در جریان جنگ جهانی دوم، چه با روی کار آوردن رضا خان و چه با کودتا 28 مرداد 1332 جنبش ملی و دمکراتیک مردم ایران به رهبری مصدق کبیردر رسیدن به استقلال، سکولاریزیم و دمکراسی و آزادی دارند.

جهت شنیدن سخنان آقای محمدرضا روحانی روی عکس کلیک کنید(از دقیقه 20 به بعد)

هیچ ایرانی، تغییر رژیم را به بهای نابودی ایران نمیخواهد و نمیتواند بخواهد. برای ایرانی بودن فارسی حرف زدن و شناسنامه ایرانی داشتن کافی نیست، باید به آن عشق ورزید و از ناخوشیهایش ناخوش و با شادیهایش شاد، از پیشرفتش شکوفا، از صدمه خوردنش شعله ور، با دشمنانش مقابله، با دوستانش پرمهر، با مردمش همراه بود.
از همین روست که تشکلی بنام فرقه رجوی که فقط فارسی صحبت میکنند و اگر شناسنامه ای داشته باشند درایران صادر شده است را نمیتوان ایرانی نامید.

نه به تروریسم و فرقه ها
7 اکتبر 2019

اطلاعیه اول

پیام و تهنیت « مجاهدین خلق ایران» به
« حضرت آیت الله خمینی»
بنام خدا
و
بنام خلق قهرمان ایران
مجاهد اعضم« حضرت آیت الله خمینی»!
« مجاهدین خلق ایران» و عموم فرزندان انقلابی شما در این میهن ، با قلبی سرشار از احترام، فرمان قاطع شما را مبنی بر محاکمه و مجازات چهارتن از اعضای جنایتکار و خیانت پیشه رژیم پیشین ، دریافت داشتند.
این اقدام متهورانه و انقلابی را که روشنایی بخش چشمان و تسلای قلوب تمام مردم محروم این سرزمین، بویژه خانواده های داغدار شهد و شکنجه شدگان است، به شما و تمام مردم قهرمان کشورمان تبریک و تهنیت می گوییم، باشد که در این کشور کسی به کشتار و شکنجه و آزار مردم بی پناه و فرزندان پیشتاز آن دست نیابد.
حضرت آیت الله- شما، با این فرمان انقلابی، پرتو دیگری از چهره ی راستین مکتب توحید و ایدئولوژی ما ( اسلام) به جهانیان عرضه کردید.
لذا بازهم مشتاقانه امیدواریم که، بدون کمترین توجه با برخی پادرمیانی های شرک آمیز و سازشکارانه، وبه گونه هرچه سریعتر، داد این خلق مظلوم و شکنجه دیده ما، تا آخرین نفر ازبقیه عناصر ضد انقلابی نیز باز ستانده شود. همانهایی که بگفته قرآن کریم در این سرزمین« فسادی بزرگ به پا کرده، و تولید و نسل ما را ضایع می داشتند»، و اکنون اینسان در برابر مکافات اعمالشان، ریاکارانه، به توبه و زاری نشسته اند. همانهایی که هزاران هزار را در شهرها و روستاهای ما داغدار و عزادارکردند و به خاک سیاه نشاندند، همانها که درکنف حمایت اربابان امپریالیست و دار و دسته ارتجاعی شان، هر روز هرشب، در کمین انقلاب و انقلابیون مانشسته و به انواع توطئه گری و مفسده جوئی مشغولند.
اینجاست که بازهم با الهام از قرآن کریم، ادامه حیات آزاد سیاسی و اجتماعی خلق مان را درگرو قصاص هرچه سریعتر تمامی آنها می دانیم.
« ولکم فی القصاص حیوه یا اولی الالباب»، باشد که تهدید و وحشت و اضطراب تا به ابد ازاین میهن رخت بر بندد، و آرامش و لبخند و سازندگی جانشین آن گردد.

اطلاعیه دوم
اطلاعیه سازمان مجاهدین خلق به تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۵۸:

بر اساس عکس و سند فوق، قسمتی از متن اطلاعیه را بازنویسی کرده ام:
پیام تهنیت« مجاهدین خلق» به مردم ایران
و
«امام خمینی»
بنام خدا
و
بنام خلق قهرمان ایران
«سازمان مجاهدین خلق ایران»، روز گذشته با نهایت خوشوقتی و افتخار از رأی محکومیت ایران درسنای امریکا اطلاع حاصل نمود. محکومیتی که به پیشنهاد یک سناتور معلوم الحال صهیونیست در قبال اعدام های اخیر ایران مورد تأیید سایرین قرار گرفت.
آنگاه لحظاتی پیش، کلمات بسیار ارزشمند و واقعگرایانه «امام خمینی » را که برای چندمین بار امپریالیسم امریکا را بعنوان دشمن اصلی خلقمان معرفی کردند، دریافت نمودیم،…چنین است که رأی محکومیت مجازاتهای انقلابی را که در حقیقت رأی محکومیت مردم و انقلاب ایران است بایستی به تمام این خلق قهرمان و رهبر انقلاب تبریک گفت و آنرا گرامی شمرد.
…«مجاهدین خلق ایران» که در آینده نیزمانند گذشته، برای هرگونه جانبازی در مبارزه ضد امپریالیستی در کنف تأیید« امام» آماده اند.

سند شماره ۳:
اطلاعیه سازمان مجاهدین خلق به تاریخ ۲ تیر ۵۸:

اخطار « مجاهدین خلق ایران» در باره
احتمال صرفنظرکردن دادگاه انقلاب از
اعدام دوتن از جلادان ساواک
بنام خدا
و
بنام خلق قهرمان ایران
طولانی شدن غیرمنتظره ی مدت شور دادگاهی که مسئول رسیدگی به جنایات ضد انقلابی دو تن از جلادان ساواک ب نامهای«تهرانی » و «آرش» می باشد، شایعاتی را در افواه عموم موجب شده است، شایعاتی مبی بر احتمال بخشش جنایتکاران مزبور…وهمچنین رفتار بسیارناپسند اختناق آمیزی که درمحوطه دادگاه با برخی از خانواده شهدا اعمال گردید[ خانواده شهدای مجاهدین خلق- کروشه از من است]…
صرفنظرکردن از مجازات عناصری اینچنین جنایتکار برخلاف خروش یکپارچه و رعد آسای خلق قهرمان در روز چهارم خرداد چیزی نیست جز میدان دادن به ضد انقلاب و نادیده گرفتن دهها شهید جان برکفی که بوسیله همین مزدوران به قتل رسیدند؛ بنا براین « سازمان مجاهدین خلق ایران» با یاد آوری میثاق خونین خود با خدا و خلق! اعلام می کند که درصورت فرار دادن این جنایتکاران از قصاص عادلانه شان در دادگاه، بی تردید نمی توان آنها را ازشعله غضب خلق و فرزندان راستین آن پس ازبخشودگی احتمالی نیز در امان دانست. همچنین نباید فراموش کرد که ازنظرحقوقی صرف نیز بخشودگی آنها مستلزم رضایت هزاران شاکی خصوصی دردمند و شکنجه شده است…
درخاتمه امیدواریم هرآنچه ما شنیده ایم، ازچارچوب شایعات خارج نشده ودادگاه همچون گذشته با قاطعیت کامل انقلابی، به احقاق حقوق این خلق مستضعف ادامه دهد. هم چنان که درمورد عناصری نظیر«هویدا» و «نصیری» که ارزش اطلاعاتی بسیار زیادی نیز از جلادان فوق الذکر داشتند، عمل نمود.
مجاهدین خلق ایران
۲/تیر/۵۸

اطلاعیه های جنایتکارانه مسعودرجوی در فوق نیازی به توضیح و تشریح ندارد.

اما سوال از خانم مریم رجوی
اولا اگر ارتش آزادیبخش ملی!!! وجود دارد پس در اوج قیام ملی و کشتار جوانان میهن در کدام جهنم دره بوده است؟ چرا به کمکشان نفرستادی؟ ثانیا به سران قوای رژیم اخطار میدهی که ما همانگونه که حضرت آیت الله آقای خلخالی به دستور امام خمینی تحت فشارهای مسعود رجوی عزیزت با سران رژیم شاه رفتار کرد یعنی در پشت بام مدرسۀ رفاه یا روی پله های دادگاه زندان اوین اعدامشان کرد (سران ارتش شاه و رئیس قوۀ مجریه اش هویدا) تک تک شما را اعدام می کنیم. ثالثا خانم مریم رجوی چگونه در پارلمان اروپا ادعای لغو مجازات اعدام بعد از سرنگونی رژیم را می کنید؟ شما که نمیتوانید دراروپا جلوی بروز ماهیت داعشی خود را بگیرید. تکلیف مردم ایران با امثال شما در آینده ایران چیست؟
البته برای این قلم و همه کسانیکه توانسته اند از لاک فرقه گرایی و تشکل پرستی خودخواهانه خارج شوند بخوبی به ماهیت تشکل رجوی آگاه شده اند و اینکه چرا این قلم میگوید:

” به‌جرئت می‌توانم بگویم از اینکه تشکل‌هایی مانند فرقه رجوی به حکومت نرسیدند یکی از شانس‌های بزرگ مردم ایران بوده است” هرچند که بهتر بود تمام گفته این قلم را کد میکرد که ” به اعتبار هوشیاری مردم ایران با فرستادن مسعود رجوی و تشکل او به زباله دان تاریخ ایران همه منطقه و جهان را از شر چنین هیولای ایدئولژیکی نجات داد که بهایش را مجاهدین در عراق دراشرف و لیبرتی و حالا در زندان آلبانی پرداخته و میپردازند. “

نکته بسیار قابل توجه و تامل در این است که امروزه که نه ارتش آزادیبخشی وجود دارد و نه توانی و مریم رجوی نیز با تمام دلارهای نفتی که ا ز عراق و عربستان به ارث برده و میبرد یا خرج کفن و دفن اعضای خود در بیمارستانهای اروپا میکنند و یا خرج ساختن دژبرای جلوگیری از فرار آنهایی که توانی در بدن دارند همچون محمد رجوی فرزند خود مسعودرجوی و باقی مانده را خرج نئوکانهای آمریکایی مانند جولیانی و بولتن برای باد زدن این جسم پوسیده سیاسی هزینه میکند، چنین همچون سال 1358 هارت و پورت میکند و خط و نشان قتلعام آنهم از نوع خلخالی یکی از منفورترین کسان در مقطع 22بهمن 1357، اگر فردا در ایران قدرتی بدست آورند آیا کسی شک دارد که کمتر از پل پوت خدمت رسانی!!! عقیدتی نخواهد کرد؟

داود باقروند ارشد
23 نوامبر 2019
نامه سرگشاده به رئیس جمهور آلبانی دراعتراض به بازدیدش از فرقه مجاهدین
اکتبر 4, 2019
جناب آقای ایلیر متا رئیس جمهورآلبانی
اینجانب داود باقروند ارشد یک مهندس ایرانی تحصیل کرده انگلستان که در آلمان زندگی میکند هستم. با سابقه 30 ساله بعنوان عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت. نماینده مجاهدین و شورا در پاکستان که با وزیر کشور پاکستان به اتفاقا عضو دیگر شورا آقای دکتر هدایت الله متین دفتری (نوه محمد مصدق نخست وزیر و رهبر تاریخی ایران که نفت را ملی کرد) با وزیر کشور پاکستان جهت پس گیری مبلغ تقریب 1.5 میلیون دلار که توسط سازمان مجاهدین قاچاق میشد و در فرودگاه کراچی کشف و ضبط شده بود مذاکره داشتیم. من زمانیکه در اشرف 1 خواستار خروج از سازمان مجاهدین شدم به دهسال زندان محکوم شدم. اما زمانیکه آمریکا عراق را اشغال کرد توانستم فرار کرده و خود را به نیروهای آمریکایی تسلیم کنم.
عالی جناب
کشور شما میزبان تعداد زیادی از خواهران و برادران و همسر من که بزور توسط آقای و خانم رجوی از هم جدا شدیم میباشد، و اینگونه آنها از تکه تکه شدن درعراق توسط خمپاره باران نجات یافتند. درصورتیکه خانم رجوی جنایتکارانه تاکید و اصرار میورزید که اعضای سازمان در عراق بمانند تا از مرگ (شهادت) آنها وسیله تبلیغاتی برای اهداف سیاسیش در شوهایی که در غرب به اجرا میگذارد استفاده کند. همانند آنکه در جریان بازدیدتان از اشرف 3 به شما نیز نمایش دادند. این سیاست وحشیانه و تبهکارانه خانم رجوی در قبال اعضای سازمان درست در راستای خط و خطوط آقای مسعود رجوی بوده است که بطور علنی نیز آنرا اعلام کرده است مبنی بر اینکه “هر 1000نفری که در دفاع از اشرف و لیبرتی کشته شوند مانند این است که من (مسعودرجوی) یکبار تهران را فتح کنم”!! چرا که دولت عراق مجدانه خواستار خروج مجاهدین از عراق بود.
چنین سیاست فریبکارانه مبتنی بر قصد حقیقی آقا و خانم رجوی یعنی در قفل و زنجیر و قطع از جهان نگهداشتن اعضا در عراق بود. تا بدینگونه اولا آنها را ساکت نگهدارد در ثانی از کشته شدن آنها سوخت برای شوهای تبلیغاتی درغرب برای خود دست و پا کند. با همین سیاست شناعت بار بود که 100 تن از اعضا را بدون هیچ سلاح و حفاظتی در اشرف 1 رها کرده و بقیه به لیبرتی رفتند که 52 تن از آنها توسط نیروهای عراقی قتلعام شدند. اما چه باک، این تعداد کشته بهترین تصاویر برای شوها و راه انداختن جنجال توسط خانم مریم رجوی و سرمایه تبلیغی مورد استفاده او بودند. درصورتیکه بنابر تاکید کمیسیون عالی سازمان ملل در امور پناهندگان و با ثروتی که خانم رجوی از عراق و عربستان بدست میآورد میتوانست براحتی اعضای سازمان مجاهدین را بصورت انفرادی به خارج عراق منتقل نماید.
با این اوصاف، هر فردی میتواند براحتی درک کند که چرا فرقه رجوی تحت هیچ شرایطی حاضر نیست اجازه بدهد اعضای آن که عمدتا دهه 50 و 60 عمرشان را طی میکنند با اعضای خانواده خود ملاقات کنند!!! تا مبادا تحت تاثیر خانوادهایشان که همانند همه ایرانیان از مجاهدین متنفرند از مجاهدین جدا شوند. که بیانگر عملکرد فرقه ای مجاهدین است. همینطور بود که آقای محمد رجوی فرزند مسعودرجوی که در این سازمان بدنیا آمده و در آنجا بزرگ شده است وقتی به آلبانی رسیدند توانست از اشرف 3 فرار کند و اعلام کرده است که جنایات سازمان مجاهدین علیه اعضا و کشورش را افشا خواهد کرد.

آقای رئیس جمهور
بعنوان رئیس جمهور آلبانی، یک عده آلبانیایی که با دشمنی که قسمتی از کشورتان را به اشغال در آورده است متحد شده و در پیشاپیش ارتش دشمن دست به قتل و کشتار سربازان میهن پرست آلبانیایی که در حال دفاع از کشورشان هستند میزنند و شهرهای آلبانی را به خمپاره میبندند و همزمان بطور سیستماتیک با جاسوسی اطلاعات ارتش آلبانی را به دشمن میدهند را چه مینامید؟

بنابراطلاعات دقیق اینجانب، ایرانیان داخل و خارج ایران و حتی ایرانیان مخالف رژیم ایران در خارج کشور، نه تنها آنها را علیرغم ادعایشان مبارز نمیخوانند، بلکه آنها را تروریستهایی میدانند که به میهن خود خیانت کرده و باید به محاکمه کشیده شوند.

من مطمئن هستم که جواب رئیس جمهور یک کشور و رهبر یک حزب سوسیالست یک “بله موافقم” خیلی بلند و برجسته بوده و باید باشد.

عالیجناب
اما سازمان مجاهدین در جنایاتش به این اقدامات فوق بسنده نکرده است. آنها با راه اندازی تیم های تروریستی از طریق بمب گذاری، خمپاره زدن و ترور دست به کشتار هر آنکس که بعد از روی کار آمدن رژیم جدید بعد از سرنگونی شاه سابق، به حمایت از دولت جدید میپرداخت زدند. رکورد مجاهدین در زمینه تروریسم در شهرها 17000 نفر است. البته رکورد خانم و آقای رجوی وقتی که آمار کشتارهایشان در میان سربازنی که در مرزها از کشور دفاع میکردند را نیز بدان اضافه کنید سر بفلک میزند.
سابقه تروریستی آقای و خانم رجوی محدود به دوره اخیر نیست. آنها سابقه بلندی در ترور مقامات ایرانی و مقامات خارجی در ایران را در زمان شاه سابق نیز در پرونده خود دارند. به همین خاطر نیز بود که تا همین اواخر در لیست تروریستی آمریکا و اتحادیه اروپا و انگلستان قرار داشتند. آقای رجوی که خود را خلیفه مسلمین جهان، و نماینده خدا بر روی زمین خوانده است حتی فتوای استفاده از کودکان 10 در جنگ علیه دشمنانش را نیز صادر کرده است که در نشریه مجاهد نیز بچاپ رسیده. (لطفا به سند ضمیمه مراجعه کنید)

آقای رئیس جمهور
بهمین دلیلی که خودتان نیز در بالا به آن “بله موافقم” میگفتید، ایرانیان هرگونه همراهی با جنایتکاران سازمان مجاهدین را محکوم میکنند. هیچ انسانی که به کشورش، به دمکراسی و آزادی عشق میورزد نمیتواند و نباید شعور و آگاهیش را از طریق فریب خوردن توسط خانم مریم رجوی و در نتیجه حمایت کردن و تبلیغ برای خیانت به کشور و تروریسم در معرض توهین قرار بدهد.
یک سند حاوی بعضی مواضع رسمی آقا و خانم رجوی که در روزنامه ها و نشریات و سایتهای سازمان مجاهدین منتشر شده است بهمراه ترجمه انگلیسی آنها را به ضمیمه برایتان ارسال میکنم. امیدوارم که در رسیدن آن جناب به همان درک و فهمی که مردم ایران از سازمان مجاهدین دارند کمک کند.

اردتمند
داود باقروند ارشد

سوم اکتبر 2019

کپی :
دفتر ریاست جمهوری آلبانی
وزارت خارجه آلبانی
سفارت آلبانی در برلین

صفحه 1 / 16
بزرگ نمایی 100%
wp-pdf.com
قسم آیه مریم رجوی در واشنگتن مرحمی بر جگر محمد ادب شده؟
اکتبر 1, 2019

بقلم: داود باقروند ارشد

منطقه خلیج فارس از اوایل سال 2015 تا به امروز تحولات بسیار شگرفی را که در تاریخ چند دهه گذشته اش سابقه نداشته است را تجربه میکند. ‏با مرگ ملک عبدالله پادشان عربستان، ملک سلمان به جانشینی او به پادشاهی رسید. مقام ولیعهدی که معمولا دست فرزند دیگر ملک عبدالله یعنی ‏امیر مقرن بود به فرزند برادر پادشاه سابق محمد بن نایف مقام ارشد امنیتی عربستان سپرده شد که معاون نخست وزیر و وزیر کشور نیز شد، وی که ‏خودش از سه بار سوء قصد بدست مخالفان جان سالم بدر برده است نقش جدی ای نیز در سرکوبهای مخالفین داخلی داشته است. مقام نایب ‏ولیعهد اینبار باز بر خلاف سابق به محمد بن سلمان فرزند ملک سلمان، سپرده شد که وزیر دفاع نیز هست و جنگ یمن را ‏مستقیما هدایت میکند. بنابراین برای اولین بار بود که این پست ها که تماما در دست فرزندان پادشاه(ملک عبدالله) بوده به نوه های او بجای پسرانش منتقل میشد.
‏اما عجیبترین تغییرات، انتصاب عادل الجبیر یک سیاست مدار عربستانی تحصیل کرده آلمان و سفیر عربستان در ایالات متحده که هیچ رابطه ای نیز ‏با خاندان سلطنتی ندارد به مقام وزارت خارجه بود. که معمولا به یکی از فرزندان ملک عبدالله (پادشاه) سپرده میشد. عادل الجبیر بخاطر اظهارات ‏افراطیش علیه ایران شناخته شده است. ویکیلیکس افشاء نمود که وی از طرف پادشاه وقت عربستان چندین بار از آمریکا خواسته است که تمامی ‏سایت های هسته ای ایران را بمباران کند. ‏
این تغییرات در شرایط بسیار حساسی که عربستان با رشد فزاینده مبارزات مخالفین درونی، رکود اقتصادی، کاهش بیسابقه قیمت نفت، بیکاری ‏فزاینده در بین جوانان و افزایش فقر روبروست رخ میدهد. طوریکه عربستان بسیار ثروتمند را مجبور کرده است که جهت جبران کسری بودجه ‏کلانش دست به سرمایه های خارجی اش بزند. و همزمان صدها تن از اعضای خاندان سلطنتی را بگروگان گرفت و تنها بعد از اخاذی از آنها ‏آزادشان نمود. ‏

ملک سلمان از بدو روی کار آمدن موضع گستاخانه تری نسبت به ایران در مقایسه با ملک عبدالله داشته است. و حتی اطرافیان خود را از کسانیکه ‏موضع متعادلی در رابطه با ایران داشته اند خالی کرد. فراموش نکنیم که فرزندش محمد بن سلمان، اعلام نمود جنگ را با رژیم به داخل ایران ‏خواهند کشاند و با اعزام تروریستهای وهابی یکبار در تهران با حمله به مجلس و یکباردر اهواز جنایت آفرید در همین راستا بود.
رهبران جدید ‏سعودی بطور مشکوکی با تغییر جهت، بحرانهای داخلی خود را به مشکلاتشان در مرزهای جنوبی با یمن و حمایت ایران از حوثی ها، سرکوب شدن ‏داعش یکی از دست آموزهایشان بدست رژیم در عراق و سوریه و جلوگیری از تصرف سوریه توسط داعش را به دخالتهای ایران در منطقه مصادره ‏میکنند. ‏
در همین رابطه بود که ویکیلیکس از رابطه فعال بین عربستان و سازمان مجاهدین پرده برداری کرد، که نمایانگر تلاشهای مسعود و مریم رجوی از ‏سال 2012 جهت رفتن زیر چتر عربستان و نزدیکی بیشتر و علنی آنها از مجاهدین بودند. این تلاشها در شرایط جدید سعودی پاسخ مناسب را ‏دریافت کرده، ترکی الفیصل یکی از شاهزادهای عربستان که 25 سال در موضع وزیر اطلاعات کنترل مجاهدین را بطور طولانی در اختیار داشته و ‏مسعودرجوی را در سال 1365 به عربستان برده بود،از سال 2016در شوهای سالیانه مجاهدین در پاریس ظاهر شده حتی خبر مرگ مسعودرجوی را برای اولین بارعلنی نمود و از آنها علیه ایران ‏حمایت کرد. ‏

روزنامه ایندیپندنت(1) ‏ انگلیس براساس گزارش کوتاه و یک و نیم صفحه ای که “بی ان دی” سازمان ضد جاسوسی آلمان در ژانویه 2016 برخلاف ‏عرف دستگاههای اطلاعاتی جهان با ارسال برای تمامی رسانه ها منتشر نمود، نوشت:‏

‏««عربستان یک سیاست مداخله جویانه بی حساب و کتاب و خطرناک را بکارگرفته است. این گزارش که با عکس وزیر سعودی و معاونش ولیعهد ‏محمد بن سلمان که از بیماری دیمنشیا (بیماری زوال عقل) رنج میبرد، بعنوان یک قمارباز سیاسی که با بکارگیری جنگ های نیابتی (با بکارگیری ‏گروههای شبهه نظامی) که در یمن و سوریه براه انداخته دنیای عرب را بی ثبات میکند. معمولا آژانسهای جاسوسی هیچگاه چنین گزارشاتی ‏انفجاری را آنهم در مورد یکی از قویترین و نزدیکترین متحدین خودشان همچون عربستان سعودی از طریق رسانه های عمومی منتشر نمیکنند. این ‏باید نشانه و شاخص میزان نگرانی “بی ان دی” آلمان بوده باشد که چنین یادداشتی را بطور عمومی و گسترده منتشر کرده است. هرچند سازمان ‏مربوطه بدنبال اعتراضات رسمی عربستان سعودی توسط وزارت خارجه آلمان مورد نفی قرارگرفت ولی اخطار بی ان دی آلمان علامت ترس فزاینده ‏آلمان نسبت به از ضامن خارج شدن و غیر قابل پیشبینی بودن عربستان سعودی میباشد.»» ‏

با روی کار آمدن ترامپ این تحولات دامنه بسیار وسیعتری بخود گرفت و اسرائیل نیز اینبار علنا به اتحاد عربستان و آمریکا پیوست و مثلت آنها ‏تکمیل شد. اولین میوه این مثلث خروج ترامپ از برجام و نابودی اهرمهای دیپلماتیک جهت حل و فصل مناقشات بین المللی از طریق گفتگو بود، ‏که تحریمهای بی سابقه در تاریخ توسط آمریکا علیه رژیم را نیز بدنبال داشت. تحت الشعاع این اتحاد اسرائیل تا میتوانست به یاری ترامپ و سکوت ‏معنی دار عربستان اقدامات یکطرفه ای را علیه مردم فلسطین بکار بست. و تمامی فرایندهای دیپلماتیک صلح بین اسرائیل و فلسطینان را نابود ‏نمود که هنوز هم ادامه دارد. عربستان نیز تا توانست به یُمن کمکهای تسلیحاتی متحدینش بر سر مردم بی پناه یمن بمب ریخت و با محاصره آن ‏کشور دست به گرسنگی دادن و به قحطی کشاندن آنها پرداخت. از جمله شاهد ماجرای دستگیری و گروگان گرفتن سعد حریری نخست وزیر لبنان ‏در عربستان بودیم(2) ‏. و یا به قطعه قطعه کردن یکی از مخالفان حکومت عربستان در استانبول ترکیه میتوان اشاره نمود.‏

تمامی امید عربستان و اسرائیل و دست آموز آنها مریم و مسعود رجوی در درجه اول بر فرو ریختن رژیم از درون تحت تحریم اقتصادی دوخته شده ‏بود و یا اقدام نظامی آمریکا علیه ایران یا همان خط عربستان و اسرائیل که توسط عادل الجبیر، جان بولتن و جان مک کین مرتب در شوهای مریم ‏رجوی تکرار و تبلیغ میشد طوریکه ریتم “بامب بامب بامب ایران” مرحوم! جان مک کین از متحدین بسیار نزدیک مریم رجوی معروف شده بود بسته بود. ‏جولیانی و جان بولتن در شوهای مریم رجوی حتی تاریخ بردن مریم رجوی به تهران را قبل از چهل سالگی انقلاب ایران خواند.
هرچند اخباری که ‏از آلبانی میرسد بیانگر آن است که بعد از اخراج بولتن جهت تامین مخارجش سفرهایی به نزد مریم رجوی در آلبانی و پاریس داشته باشد تا ضمن دلداری دادن به ‏همدیگر از اخبار و تاریخ های جدید!! برای تحولات ایران خبر بدهند!!! ‏

بدنبال تلاشهای به صفر رساندن صادرات نفت ایران، اما تحولات 16 ماه گذشته بعد از خروج ترامپ از برجام، چنان معادلات را تغییر داد که ‏شگفتی جهان را بر انگیخته است. ‏
از جمله این تحولات هدف قرار گرفتن کشتیهای نفتی در منطقه تنگه هرمز و بنادر امارات متحده در دریای عمان از یکطرف و تصرف نظامی! یک ‏نفتکش غول پیکر ایران در آبهای آزاد توسط نیروی دریایی انگلیس از طرف دیگر، اعزام ناوگان نظامی آمریکا به منطقه خلیج فارس بود. ولی ‏تحول کلیدی و مهمترین آن هدف قرارگرفتن پیشرفته ترین پهباد جهان متعلق به آمریکا که مدعی است حتی توسط روسیه و چین نیز قابل رد یابی ‏نیست، بر فراز خاک ایران (به ادعای رژیم) و بر فراز آبهای بین المللی (به ادعای آمریکا) بود. این تحولات عربستان و اسرائیل و دنبالچه آنها ‏مجاهدین در توهمات و برنامه ریزیهایشان براساس تمامی امیدها و محاسباتشان از تعادل قوای منطقه ای و بین المللی و سرمایه گذاریهای چند ‏صد میلیاردیشان جهت راضی کردن ترامپ به هدفشان (نابودی!! ایران بدست آمریکا) اگر نگوئیم رساند، بسیار نزدیک کرد. ‏

اما دیدیم که محاسبات عربستان و اسرائیل و دنبالچه آنها “مریم رجوی” بعد از تحولات فوق با محاسبات برادر قلدرشان آمریکا بسیار تفاوت کرد و واکنشی که انتظار داشتند را نشان نداد!! این تحول جدید ضربه ‏کمرشکنی به سیاست “بمب بمب بمب ایران زد” و بحران گریبان گیر عربستان شد، و از این نقطه به بعد تحولات سمت و سوی جدیدی گرفت. ترامپ که ‏تا چند روز قبل ناوگان هواپیما بر به خلیج فارس اعزام میکرد خواستار ملاقات با سران رژیم شد. پمپئو از همه 12 شرط خود برای شروع مذاکرات ‏کوتاه آمد، طوریکه نارضایتی شدید عربستان و بخصوص اسرائیل را با دعوت شدن ظریف به محل اجلاس سران هفت کشور صنعتی در بیاریتز ‏سوئیس از آمریکا در پی داشت. طوریکه ترامپ حتی جواب تلفن بنیامین نتانیاهو را نیز جهت تلاش برای جلو گیری از دیدار احتمالی ترامپ و ‏ظریف صورت گرفته بود را نیز نداد.‏
‏ ‏
اما ضربه تمام کننده هنوز در راه بود، و آن حمله پهبادی حوثی ها به آرامکو (بزرگترین پالایشگاه نفتی جهان) درعربستان بود. که تمامی جهان از ‏چنین ضربه نظامی بسیار مهلک، دقیق و حساب شده در شگفتی فرو رفت. و عربستانی که پنج سال بود بدون کمترین بهایی تحت حمایت نظامی ‏غرب علیرغم اینکه سازمان ملل عربستان را به جنایات جنگی در یمن متهم کرده است، تا میتوانست به نابودی مردم یمن و کودکان آن ادامه میداد، ‏خود را چنان بی پناه و بی دفاع یافت که تا چند روزی به لکنت زبان دچار شد تا بتواند موضعی در قبال آن بگیرد. ‏
تمام کننده بودن این ضربه از آنجا پیداست که، پمپئو بلافصله بدون کمترین تحقیق و یا ارائه دلیل و مدرک آنرا به حساب رژیم گذاشت و مدعی شد ‏حوثی ها نه میتوانند و نه سیستمهای لازم جهت انجام چنین عملیات بزرگ و حساب شده و دقیقی را بدون اینکه هیچ سیستم ردیابی بتواند آنرا ‏مشاهده و یا کشف کند را به اجرا بگذارند!!! تا شاید بدین صورت بتواند تبعات کشنده نظامی-سیاسی آنرا بکاهد. از طرفی نیز حتی طرفهای ‏اروپایی نیز در شوک چنین توانمندی نظامی مبجور شدند علیرغم میل باطنی موضع بی پایه و اساس متکی به حدس و گمان پمپئو را تکرار کنند. ‏
این تحول حتی تمامی حامیان نابودی یمن بدست عربستان را که با بی عملی نظاره گر آن بودند متقاعد کرد که معادلات منطقه تا چه میزان متفاوت ‏با ارزیابی آنها جهت حمایت مخفی از اقدامات عربستان در جهت منافع خودشان است. ‏
عربستان نیز بعد از مدتی که توانست سرانجام موضع گیری کند، چیزی جز ادعای اینکه این حمله توسط حوثی ها نبوده است اکتفا نمود. اثر این ‏حمله بویژه بر محمد بن سلمان (ولیعهد و وزیر دفاع) که بطور مستقیم شخصا جنگ یمن را پیش میبرد و طی پنج سال گذشته نتوانسته است حوثی ‏ها را بزانو در آورد، خود بزانو در آمد. البته چه آمریکا و چه عربستان و چه متحدین غربیشان حق دارند که این حمله را زمانیکه سراسر منطقه ‏خلیج فارس تحت کنترل و پایش 24 ساعته ماهواره ها، پهبادها،و…آمریکا، اسرائیل، فرانسه و انگلیس قرار دارد و ناوهای آنها در سراسر خلیج در ‏رفت و آمد هستند به رژیم نسبت دهند تا اینکه قبول کنند توسط حوثی ها صورت گرفته است. این قلم در مطلبی تحت عنوان “یکبار مصرفها و چرا ‏انگشت اتهام بسوی ایران” است نوشتم. ‏
چرا‎ ‎که در صورت قبول اینکه حوثی ها چنین ضربه کاری ای را به عربستان زده اند، به معنی شکست کامل نه تنها نظامی که سیاسی عربستان و ‏ائتلاف علنی و مخفی آنها در جنگ یمن آنهم بعد از پنج سال بمباران بی وقفه مردم غیر نظامی است. و شاهدی بر اینکه با وجود نبود هیچ دلیل و ‏مدرک مستند جز ادعا برهدف قرارگرفتن تاسیسات آرامکو عربستان از سوی رژیم، مجبورند نپذیرند که حوثی ها اینکار را کرده اند‎.‎ مهمتر اینکه آنچه حمله حوثی ها نمایان نمود و بعنوان حقیقت در معرض قضاوت و دید جهانیان قرار داد، عدم کارآیی تمامی سلاحهای فروخته شده ‏توسط آمریکا و اروپا به قیمت های صدها میلیارد دلار به عربستان و دیگر کشورها (عربستان در سال ۲۰۱۸ با صرف ۶۷.۶ میلیارد دلار، پس از ‏آمریکا و چین‎ ‎سومین کشور‎ ‎به لحاظ هزینه های نظامی “بالاتر از روسیه و فرانسه و بریتانیا”قرار دارد) بود. بعلاوه اینکه علیرغم این هزینه عظیم ‏تا چه حد آن کشورها در برابر تجهیزات نه چندان پیشرفته نظامی بعلاوه اراده مردمی برای مقاومت در قبال تجاوز آشکار آسیب‌پذیر است. که برای ‏بازار اسلحه مقوله مثبتی نخواهد بود‎.‎‎ ‎بنابراین آمریکا و عربستان و حالا اروپا هیچ چاره ای ندارند الا اینکه:‏
اولا: حملات پهبادی را به گردن ایران بیندازند که شکست نظامی از حوثی ها را نپذیرند. ‏
ثانیا: با اینکار ضمن شیطان سازی ایران که بنفع منافع آمریکا و عربستان و اسرائیل است، عملا با اینکار به رژیم ایران التماس کنند که جلوی حوثی ‏را بگیرد. ‏
التماس، چون خود نمیتوانند حملات حوثی ها را متوقف کنند، و در واقع با مقصر جلوه دادن رژیم ایران بعنوان اهرم فشار بر ایران جهت جلوگیری ‏از حملات حوثی ها استفاده میکنند‎.‎‏ تمامی حوادث اخیر نشان میدهد که معادلات منطقه در حال تغییر جدی است. از جمله اینکه، دیگر آمریکا و ‏متحدینش نمیتوانند به دیگران براحتی خواسته های تجاوزکارانه و استعماری خود را دیکته کنند‎.‎

اما امروزه بعد از عملیات بزرگ و شگفت انگیز حوثی ها که توانستند در روی زمین و نه حتی با تکنولوژی پهبادی مناقشه برانگیز، سه تیپ ویک ‏هنگ عربستان را در نزدیکی شهر مرزی نجران نابود کنند و صدها اسیر و سلاح و زرهی آنها را به غنیمت بگیرند و فیلمهایش را به نمایش بگذارند. ‏خود گواه بسیار بسیار آشکاری است که میتوان گفت و ادعا کرد که معادلات منطقه بجد نه در حال تغییر بکله “تغییر کرده است”. تاجائیکه محمد ‏بن سلمان را که مدعی کشیدن نبرد بداخل ایران بود، در حفظ سقف بالای سرش عاجز کرده، طوریکه دیروز “در مصاحبه ای با شبکه سی بی اس ‏آمریکا تاکید کرد که راه حل دیپلماتیک را به گزینه نظامی در برابر ایران ترجیح می دهد”. و به ورشکستگی سیاست “بمب بمب ایران” اذعان نمود.‏

اما در این میان اقدامات بسیار چاکر منشانه و مستاصل مریم رجوی که بعد از مرگ جان مکین، برکناری جان بولتن، وضعیت سیاسی نتانیاهو، ضربه ‏های حوثی ها به عربستان، و البته وضعیت برادر قلدر آقای ترامپ در روزهای اخیر چنان روزگار این تشکل ورشکسته که بطور روزانه با فروپاشی ‏از درون، با مرگ اعضا (والدین) و فرار فرزندان اعضا روبروست، سیاه شده است که بعد از ازکار افتادن دروغهای مسعود رجوی به دروغهای جان بولتن و جولیانی و سناتور های کرایه ای جهت نگهداری نیروهایش متوصل میشود. و اساسا طی چهار دهه گذشته تنها با مزدوری برای جانی ترین حکام منطقه (صدام ‏حسین، محمد بن سلمان و اسرائیل) به حیات ننگین و خفیف و خائنانه خود ادامه میدهند با این تحولات دچار ضربه مغزی نموده طوریکه بطور مزحکی بمیدان آمده و بعد از اینکه تمامی سیستم ‏های اطلاعاتی جهان نتوانسته اند کوچکترین مدرکی قابل ارائه الا ادعا و حدث و گمان در زمینه اینکه حوثی ها حمله آرمکو را انجام نداده اند ارائه ‏کنند مدعی شده است که با اتکاء حتما به هزاران کانون شورشی!!! خود با ریز و جزئیات از تمامی مراحل انجام عملیات توسط رژیم ایران خبر ‏دارند!!!
این اقدام مریم رجوی را تنها میتوان تلاشی مذبوهانه برای مرحم گذاشتن بر جگر پاره پاره رئیس و سرورش محمد بن سلمان که بعد از حمله به آرامکو مجبور شد قبول کند خون قاشقچی به گردنش ‏است، و از طریق عمران خان نخست وزیر پاکستان برای رئیس جمهور رژیم نیز پیام ارسال کرده و در مصاحبه با شبکه سی بی اس خواهان راه حل دیپلماتیک در رابطه با ایران شد و بنظر میرسد کمی نیز ادب شده دانست وارزیابی کرد تا مبادا در چاگر منشی و ‏مزدوری مریم رجوی کوچکترین شکی بخود راه بدهد و عایداتش را قطع کند.
این شو مریم رجوی آنقدر مسخره بود که صدای آمریکا یکی از طرف خریدهای چنین اطلاعاتی نوشت ” در این نشست مطبوعاتی، … جزئیات مختلفی از این ‏حمله پهپادی به تأسیسات نفتی عربستان بیان کرد اما شواهدی برای اثبات گفته‌های خود ارائه نداد”. البته این روش جاری مسعود و مریم رجوی ‏است که برای سرپا نگاه داشتن خود مجبور است انواع دروغها اطلاعاتی را به خورد صاحب منصبانش بدهد.
البته سیستم های اطلاعاتی مهم جهان نیز خوب میدانند که مریم رجوی صرفا برای مطرح شدن و نشان دادن حمایتش از عربستان حامی مالی چندین دهه ای خود به چنین اقداماتی دست زده و مطلقا ‏دروغ میگویند. این قلم مدتها منتقل کننده اخبار جعلی رجوی به مقامات امنیتی عراق بودم. مسعودرجوی میگفت ما باید عراق با دادن اطلاعات لازم!! به جنگ با ایران ‏بکشانیم و تا میتوانیم در فضای سیاسی خودمان را بزرگ جلوه دهیم. این حقیقت که مریم رجوی آشکارا میداند که تمام جهان از طرفی با همه ابزار اطلاعاتی ‏و ماهواره ای و نظامی و … خود میدانند که چه کسانی حملات را انجام داده اند و یا نداده اند.و از طرف دیگر عطف به کنترل تمامی سیستمهای ‏تشکل رجوی توسط کشورهای غربی و با اتکاء به تمامی نفوذیهایشان در آن تشکل میدانند که مریم رجوی با این شو فقط خود را به سخره گرفته است و تنها نگاه عاقل ‏اندر سفیه خبرنگاران و سیاستمداران را برای خود در این کنفرانس میخرد، چاره ای ندارد الا اینکه برای فریب آن تعداد باقی مانده در اسارتش این ‏مانور حقیر و تف سربالا را اجرا کند. ‏
داود باقروند ارشد
نهم مهرماه 1395
اول اکتبر 2019
پانوشتها:

[1] روزنامه ایندیپدندت 9 ژانویه 2016:
[2] https://www.independent.co.uk/news/world/middle-east/saad-hariri-latest-update-lebanon-hezbollah-saudi-arabia-kidnapping-prime-minister-return-war-a8048571.html
شورای مدیریت گذار آقای شریعتمداری و بیماری مزمن فرصت طلبی
سپتامبر 26, 2019

بقلم: داود باقروند ارشد
شورای مدیریت گذار از جمهوری اسلامی به دموکراسی در ایران، بعد از نزدیک به یک سال جلسات خصوصی!! هفته گذشته در آستانه برگزاری همایش اعلام موجودیت، اسناد سه گانه خود را به عنوان مبانی فعالیت و بنیان‌های ارزشی و استراتژی خود منتشر کرده است. آقای حسن شریعمتمداری (فرزند آیت الله شریعتمداری) و هموندانشان بدرستی به امر ناتوانی هیچ گروه و تشکل سیاسی خارج کشور بر پیشبرد امر رسیدن به دمکراسی در ایران را بر میشمارده و نوشته اند.

«… و در چنین شرایطی هیچ فرد، حزب و یا گرایش سیاسی به تنهایی قادر به گشودن راه نجات کشور از وضعیت کنونی نخواهد بود.»

و سپس از ضرورت حیاتی و عاجل اتحاد سخن گفته اند:

«از همین رو شکل گیری یک اتحاد بزرگ ملی برای آزادی و دموکراسی امری حیاتی و عاجل است.»
و در ادامه:
«تنها با چنین اتحاد بزرگی که آرزوی دیرینه مردم و جامعه سیاسی ایران …. میسر است.»
و نتیجه گیری میکنند که جهت پیشبرد چنین اهدافی بود است که به تشکیل یک “شورای مدیرت دوران گذار” نیاز پیدا شده است!!!
«برای پیشبرد این مهم همچنین به تشکیل یک شورای مدیریت دوران گذار نیاز است تا بتواند با اعتماد و پشتیبانی عمومی و با همکاری احزاب و سازمان‌های سیاسی اپوزیسیون و دیگر مبارزان راه دموکراسی در داخل و خارج از کشور، برپایه اصول یاد شده و با برنامه و استراتژی مشخص، مدیریت این مسیر را بر عهده گیرد.»

تا همین جای اسناد سه گانه سوالات بسیاری مطرح است که بدون پاسخ دادن به آنها بجد به جدی بودن نویسندگان و آنچه نوشته اند که تکرار مکررات چهل سال گذشته است نمیتوان اعتباری قائل شد. سوالات جدی که برای همه فعالان سیاسی و از جمله این قلم مطرح است اینهایند.
آقای شریعتمداری و دوستانشان از چه زمانی به این امر «حیاتی و عاجل» که هیچ فرد و گروهی به تنهایی توان فکر کردن چه برسد به مدیریت کردن پیروزی جنبشی برای رهایی ایران را ندارد رسیده اند؟ مگر ضرورت اتحاد بین نیروها سالها نیست که مطرح است؟ پس در این رابطه جواب شما به تاخیر چهار دهه ای که باعث “سوء تفاهم ها” و “اتلاف فرصت ها” بوده چیست؟ وقتی نوشته اید:
»هدف متحد کردن حداکثر نیروهای دموکراسی خواه و تشکل‌ها و جریان‌های سیاسی بر محور آزادی و دموکراسی طراحی کند و مانع سوء تفاهم‌ها و اتلاف فرصت‌ها شود.«

موانع پیش روی اتحادها حداقل تا آنجا که به شما برمیگردد چه بوده است که در حال حاضر فکر میکنید رفع شده است و میتوان به اتحاد رسید؟ و باور نمود که بیانیه شما دویدن در پس معرکه و لفاظی ای بیش نیست؟
سوال اساسی بعدی این است که چه رویکرد جدید و متفاوتی در این “شورای مدیریت دوران گذار” با آنچه طی چهل سال گذشته مطرح بوده و به هیچ اتحادی منجر نشده است ظهور نموده ؟ آیا نباید به تمامی گفته ها و نوشته های شما شک جدی نمود وقتی که خود مینویسید که:
» روشن است که بار اصلی مبارزه در میدان عمل و بر دوش فعالان سیاسی و نیروهای مقاومت مدنی در داخل کشور است«
اما تا به امروز که چندین ماه از بیانیه 14 تن فعالین مدنی (دردوگروه مجزای زن و مرد) جان برکف در داخل کشور میگذرد و صدها ایرانی در اتحاد با آنها خود را بعنوان نفر پانزدهم معرفی کرده اند را نه تنها حمایت نکرده اید که حتی در اسناد سه گانه خود نیز تمامی تلاش شده که نامی از آنها و جنبش مدنی آنها که بجد در تاریخ مبارزاتی چهل سال گذشته میهن با ویژه گی مسالمت آمیز بودن و مطالبات بینادینی که مطرح کرده اند منحصر بفرد است، برده نشود. و تنها به اعتراضات 1396 که ویژگی آن نداشتن هیچ هویت سیاسی گروهی و فردی است اشاره شده است؟ تا ضمن مصادره تلاشها و خونهایی که در آن جنبش ریخته شد، با جا زدن خود بعنوان دنباله آن مجبور نباشید به نیرویی دیگر تمکین کنید. آیا این همان روش و رویکرد چهل سال گذشته نیست که با شدت و حدت بیشتری تظاهر میکند؟
براستی چگونه توانستید چشم خود را به بیانیه 14 تن ببندید، درست زمانیکه تعدادی از این عزیزان و جان برکفان در زندان و خود در پاریس و لندن و … مشغول “اتلاف فرصت ها” بودید؟ چگونه توانستید زمانیکه آنها با مایه گذاری از هستی خود و خانواده خود، جنبشی را در خارج کشور براه انداختند، ببندید و نادیده بگیرید. آنوقت خود را دردمند مردم ایران بنامید. مردم ایران چه باید بکنند که وجدانهای سیاسیون خارج کشور بیدار شود. از رهبری طلبی و خود محوری، بی دردی، شعار دادن، نسخه پیچیدن برای داخل و…، و در یک کلام مفت خوری سیاسی فاصله بگیرند.
این قلم در توصیف خودکفایی و بلوغ جنبش مدنی داخل کشور در کنگره پنجم سکولار دمکراتها در اکتبر2017 گفتم:
چنین مردم و حرکت پرخروشی که “شعار مرگ بر” میدهد، ولی شعار “زنده باد” ندارد، چند پیام آشکار و واضحی را میرساند،

  1. جامعه ای است ‏که به قدرت و توان خود و آنچه از درون خودش میجوشد مشرف شده و متکی است و قهرمانان ‏پوشالی و یا گروههای خود محور توتالیتری چون مجاهدین (بعنوان یکی از آنتنی ترین نیروی خارج از کشور) برایش سوخته اند.
  2. وقتی حتی با اعمال خشونت در مقابل خشونت علیه خودش مخالفت میکند جامعه ای است که واکنشی و عصبی عمل نمیکند بلکه کاملا پخته و آگاهان به ابزار مدنی و مسالمت آمیز برای تغییراتش تکیه دارد. و بدنبال متحول کردن تدریجی شرایط خود بدست خود است.
  3. از طرفی نیز جامعه ای است که هنوز ‏حزب و تشکل رهبری کننده متناسب با شعور سیاسی اجتماعی فرهنگی خود را دردسترس ندارد و در بطن خود در سرآغاز ساختن عناصر آن رهبری متناسب با خواستهایش است.
    امروز بعد از گذشت نزدیک به دوسال از آن شاهدیم که چگونه جنبش مدنی داخل کشور در حال ساختن رهبران صدیق و جان برکف خود از میان همان توده های بی شکل جنبش 1396 است. و اتفاقا هیچ نیازی نیز به خارج کشوری که تنها آماده خوری و آپورتونیسم ویژگی برجسته آنهاست، ندارد. لطفا توجه به این بخش از اسناد سه گانه کنید:

» این جنبش‌ها محصول مطالبات و نیازهای پاسخ نیافته و سرکوب شده جامعه طی چهل سال گذشته است که اکنون اوج تازه‌ای یافته‌اند. در چند سال اخیر و بویژه از دیماه ۹۶ حرکت‌های اعتراضی خودانگیخته با دست یابی به آگاهی گسترده سیاسی و نوعی از خودسامانگری، ساختار حکومت دینی را به عنوان مانع اصلی وضعیت موجود هدف قرار داده‌اند و به تدریج می‌توانند به جنبش‌های سراسری تبدیل شوند.«

چرا در سراسر اسناد سه گانه هیچ اثری از جنبش زنان و کارگران، کارمندان، معلمان، بازنشستگان،.. که بعد از شورش بی شکل توده ای سال 1396 سراسر ماهها و هفته های مبارزاتی کشور را تا به امروز پر کرده است و صدها تن از آنها بخاطر مبارزات مدنیشان به زندانهای طویلمدت محکوم شده اند نیست؟ مگر بیانیه دوم 14 تن تماما از زنان مبارزه داخل کشور نبوده است؟ مگر اعضای بیانیه 14 تن از معلمان و روشنفکران، زنان، کارگران، اقشار مختلف تشکیل نشده اند؟ آیا غیر منطقی است که فکر کنیم نویسندگان بدنبال جنبش های بی صاحبند! که “تقویت” کنند!!! و یا با آن “همکاری” کنند. که هر دو نام مستعار “رهبری” کردن آن است.
قصد از انتقاد به آقای شریعتمداری و دوستانشان از نادیده گرفتن جنبش واقعی و جاری داخل کشور، بمعنی این نیست که آنها نیازی به حمایت اینها دارند، بلکه جهت آگاهی دادن به مردم ایران داخل و خارج کشور و باز شناختن تمامی کسان و گروهها و تشکلهای فرصت طلبی است که بعد از چهل سال “اتلاف فرصتها” با لفاظی و قلم فرسایی هایی در قسمت استراتژی خود مینویسند:
»شکل گیری ائتلاف وسیع نیروهای سیاسی خواهان دموکراسی، توانمند سازی و انسجام بخشی جنبش‌های اجتماعی و چگونگی پیوند کوشش‌ها در داخل و خارج از کشور از طریق نهاد سازی‌های مناسب می‌پردازیم.«

آیا قصدشان از “پیوند داخل و خارج” چیزی جز ربودن رهبری آن تحت نام شرمگینانه “مدیریت” آن است. چگونه وقتی چشم دیدن آنها را ندارید، دم از توانمند سازی و انسجام بخشی آنها میزنید؟ و در این مسیر برای خود انبوه کمالات و حق قائل شده و مینویسید:

» روشن است که بار اصلی مبارزه در میدان عمل و بر دوش فعالان سیاسی و نیروهای مقاومت مدنی در داخل کشور است. در عین حال میلیون‌ها ایرانی در خارج از کشور که سالیان دراز دل در گروی سرنوشت میهن داشته و با حضور فعال در تشکل‌های سیاسی و مدنی در خارج از کشور از تجربه‌ای گرانبها برخوردارند، پای دیگر این مبارزه‌اند و شورای مدیریت گذار می‌کوشد تا پیوند و هماهنگی تلاش‌های داخل و خارج را با هدف تقویت جبهه وسیع دموکراسی خواهی و برگزاری کنگره ملی مدیریت کند.«

همانگونه که مشاهده میشود نویسندگان بیانیه های سه گانه با تکیه به “تجربه گرانبهای” چندین سال خارجه نشینی، چگونه با تردستی ضمن قائل شدن به کمالات بسیار “گرانبها” برای خود که البته تا بحال سر سوزنی بدرد مردم تحت ستم ایران نخورده است، برای جنبش مسالمت آمیز مدنی داخل کشور اشک تمساح ریخته حالا که توانسته اند از حالت بی شکل و ابر توده ای نوع 1396خارج شده و در قالب دو بیانیه 14تن رهبران لایق و قداکار خود را تولید کرده اند که در صحنه عمل و خطر ایستاده با خون و جانشان آنرا هدایت میکنند، آقایان در لندن بدون نام بردن از آنها، خود را بر مسند مدیریت!! (بخوانید رهبری جنبش مسالمت آمیز داخل کشور) آن میگمارند.
در نهایت اینکه در دعوت از دیگر گروهها و تشکلها جهت پیوستن به خودشان مینویسند:
«برای این منظور هیئت موسس شورای مدیریت گذار به عنوان تشکلی باز، از ابتدای فعالیت خود می‌کوشد تا با برقراری گسترده ترین روابط و مناسبات همکاری با نیروهای اپوزیسیون آزادی خواه، در بسط و ترویج گفتمان گذار و الزامات آن به تسهیل شرایط برای شکل گیری ائتلاف گسترده‌ای ازتمامی نیروهای دمکرات درخارج از کشور و تقویت پیوند و همکاری آنها با تشکل‌ها و جنبش‌های اجتماعی داخل یاری رساند.»

در بند فوق، آیا غیر از این است که از دیگران خواسته شده به “شورای مدیریت گذار” بپیوندند؟ و شورای مدیریت گذار با آغوش “باز” پذیرای آنهاست. کاری که چهل سال است که تمامی تشکلهای خارج کشور هرکدام حداقل یکبار آنرا آزمایش کرده اند. و جواب منفی دریافت نموده اند؟ آیا در این بند وانمود نمیشود که در صورت پیوستن به ما میتوانید به “تقویت پیوند” و “همکاری” با تشکلها و جنبشهای داخل کشور کمک کنید؟ آنوقت نباید از نویسندگان پرسید که کدام پیوندهای موجود را میخواهید تقویت کنید و به کدام همکاریهای با داخل کشور میخواهید یاری برسانید. آقای شریعتمداری مخاطبین خود را چه می انگارید؟
آیا با آن کمالات گرانبهایی که برای حضور خود در خارج کشور در طی سالیان قائل شدید که عملا تا آنجا که به مردم ایران برمیگردد “اتلاف فرصتها” بوده، با تبدیل به احسن نمودنش ، مدعی داشتن پیوند و همکاری با جنبش داخل کشور میشوید. این است تر دستی و مهارتهای آموخته شده در طی چهل سال فعالیتهای مدنی و سیاسی خارج کشور.
هرچند برای آقای شریعتمداری و دوستانشان آرزوی موفقیت در وصل شدن به داخل کشور دارم. اما یاد آوری میکنم که اینگونه که شما وارد مسئله شده اید، متاسفانه بسیار بسیار دیر آمده اید. سازمان آقای و خانم رجوی در اینگونه زمینه ها سر آمد فرصت طلبی هستند. آنها همه آنچه شما در طرحها و بیانیه خود بعنوان آرمانی و از نوع “اگر این دریا دوغ بود چه خوب بود” همچون کار سیاسی، حقوقی، پارلمان… آورده اید. را چهل سال است در حال اجرا دارند. بعلاوه هزاران کانون شورشی جعلی بعلاوه چند هزار اسیر بعنوان عضو و فعال در سراسر اروپا. نیازی هم مانند شما به جمع آوری کمک مالی ندارند و برادران مجاهد صدام حسین، ترکی الفیصل و نتانیاهو و…برای هفت پشت آقا و خانم رجوی ارثیه گذاشته اند. طوریکه چندین دهه است که مستمری چند هزار یورویی و انواع مزایا نیز برای همپیمانانشان در شورای خود قائلند. چهل سال نیز هست که در بوق و کرنا کرده اند که تنها آلترناتیو هستند. ولی مشاهده کردید که در همان خیزش توده های عظیم سال 1396 چه پاسخی از مردم ایران دریافت کردند. البته نباید شما را با مجاهدین مقایسه کرد. شما و دیگر گروههای خارج کشور به خیانتهایی که این زوج مرتکب شده اند آلوده نشده اید. ولی وجهه مشترکشان با شما، قطع کامل بودن از مردم ایران و دعوتهای از نوع همه به “ما” بپیوندید است.
اینکه زحمت کشیده و سه سند آماده کرده اید و تعدادی افراد گرد هم آمده ا ید قطعا قدمهای مثبتی است و جای قدر دانی دارد. اما باید مطمئن شد که این گردهمآیی در جهت منافع مردم ایران است و باشد. از همینجاست که این سوال مطرح میشود، چرا در تمامی مطالب منتشره هیچ بیان از نوع “اعلام آمادگی برای پیوستن به دیگران” که مثلا دارای حداقلهای مورد نظر شما باشند نیست؟
آیا این روی دیگر سکه حاضر نبودن به تائید و اسم بردن از جنبش مشخص و با نام و نشان داخل کشور که صحنه بین المللی را پر کرده است میباشد؟ که در عمل بعنوان رقیب تخطئه میشود! کاری که تمامی دکانهای دو نبش خارج کشور از جمله مجاهدین و دیگر سکوت کنندگان در قبال آنها در ترس از کسادی دکانشان بدان مشغولند. آیا آقای شریعتمداری و دوستانشان منتظرند که جنبش داخل کشور به آنها اعلام پیوستگی بکنند؟ آقایان در شورای مدیریت گذار، چگونه میتوانید زمانیکه حاضر نیستید نامی از جنبش داخل کشور ببرید و خود را جزئی از آن بدانید، آنرا “تقویت” کنید؟ و یا مدعی “همکاری” با آن شوید؟
اگر خارج از این جنبش میخواهید حرکت کنید ممکن است بفرمائید با کدام جنبش قصد همکاری و در نتیجه تقویت آنرا دارید؟ آیا جنبش خیالی بدون نام و نشان 1396 را که نام بردید است که میخواهید مدیریت کنید؟ نکند از الگوی فرصت طلبانه مجاهدین سنگ مفت گنجشک مفت تبعیت میکنید که در 5000 کیلومتری مدعی هستند که هزاران کانون شورشی تخیلی در داخل را مدیریت میکنند. به همین دلیل اساسا هیچ تمایلی به حرکت واقعی جنبش مدنی مردان و زنان معروف به بیانیه 14 تن ندارند، چون در وجود آن ناوجودی خود را میبینند. این را هم اضافه کنم که حمایت از بیانیه 14 تن لزوما این نیست که حتما این جنبش پیروز خواهد شد، ولی کاتالیزوری است که ماهیت های آپوزیسیون را هویدا میکند. و مانند داروی ظهور بر روی صفحه سیاه فیلم عکاسی محتوای آنرا بارز میکند.
یک نکته و سفارش نیز برای آقای شریعتمداری دارم، و آن اینکه عطف به سوابق خانوادگی جنابعالی، و مهمتر عطف به عدم حضور چهل ساله در داخل کشور و افکار و عقاید حاصل شده طی این مدت در خارج کشور، و البته تغییرات شگفت انگیز جامعه ایران متاثر از انقلاب انفورماتیک و تضادهای داخل کشور ناشی از حاکمیت کنونی تصور شما از جامعه ایران در تضاد ماهوی با فضای ایرانیان و بویژه جوانان ایران که نه انقلاب را دیده و نه حتی جنگ را، قرار دارد. چاره کار شما و همه کسانیکه در خارجه عمری را در قطع از جامعه خود طی کرده اند، تنها و تنها پیوستن و پشتیبانی اعلام شده و با نام و نشان از جنبش مدنی داخل کشور است. قائل شدن به نقش رهبری آن برای خود تحت پوش “مدیریت” فرصت طلبی ناب است که شما بگرد امثال مجاهدین هم نمیرسید که امروزه سر از انواع خیانتها و تبدیل شدن به ابزار جنایتکارترین جناحهای استعماری در آورده اند. مهمتر اینکه مطلقا انتظار نداشته باشید که حتی مورد قبولِ هم قطاران خود در خارج کشور قرار بگیرید. مشکل چهل ساله عدم اتحاد خارج کشور در خود محوری و در تمامیت خواهی انحصار طلبانه است. که شما در نحوه راه اندازی شورای خود و اسناد منتشره آن بنمایش گذاشته اید. توجه کنید:

داود باقروند ارشد
چهارم مهر1398
26 سپتامبر 2019
هشدار جنبش سکولار دموکراسی ايرانیان نسبت به مجاهدین- بیداری گروههای سیاسی خارج کشور
سپتامبر 24, 2019
بقلم داود باقروند ارشد

این قلم بعنوان یکی از دست اندرکاران و اعضای سطوح عالی سابق تشکیلات مجاهدین و شورای ملی مقاومت برای بیش از سه دهه، چند سالی است که با خروج سازمان مجاهدین، دیو قتاله آپوزیسیون، از شیشه لیست تروریستی، خود را بخاطر دینی که به مردم ایران دارم و البته بخاطر انسانیت، موظف دانسته است تا آنها را نسبت به تشکل قتاله و مخوف ترین دشمن آزادی و دمکراسی با هوشیاری دادن آگاه کند تا ایران این میهن له و لورده و خسته از 2500سال دیکتاتوری طبق برنامه های سعودیها و اسرائیلی ها و نئوکانهای آمریکا برای یک قرن دیگر به دام مهیب ترین نیروی فکری قتاله ای بنام جمهوری دمکراتیک اسلامیِ آقا و خانم رجوی نیفتد.
تا کسی از افکار شیطانی مسعود و مریم رجوی برای ایران و منطقه باخبر نباشد نمیتواند درک روشنی از آنچه تشکل قتاله و فکر قتاله گفته میشود را تصورکند، که بسیار نیز طبیعی است چون هیچ انسانی تا قبل از کمپ های آشویتس نازیها نمیتوانست تصور کند که چنین جنایاتی را میتوان مرتکب شد.
مشکلی که جدا شدگان اخیر از این تشکل با علم و تجربه عملی و دردناک از ماهیت مجاهدین نیز با جداشدگان قدیمی از آن که هنوز چهره قتاله این زوج را ندیده و تجربه نکرده بودند و کسانیکه از دور مجاهدین را میشناسند دارند. که البته یکی از عوامل اصلی این مشکل ترور سیاسی جداشدگان توسط مجاهدین در ادامه تروریسم آنها بوده است. که در مواردی همچون آقای اسماعیل وفا یغمایی خوشبختانه با تجربه کردن شخصی قتالگی این تشکل مافیایی(اینجا) تا حدودی رفع شده و به شناخت نسبی رسیده است و به افشاگریهای جداشدگان باور پیداکرده است. ویا افرادی همچون آقایان دکتر کریم قصیم و محمدرضا روحانی (اعضای جدا شده شورای ملی مقاومت) نیز بتدریج با خروج بیشتری از اعضای مجاهدین هرچند تحت الشعاع برق ترور سیاسی جدا شدگان توسط مجاهدین توان بزبان آوردن جنایات آنها را یافته اند(اینجا).

خوشبختانه بنظر میرسد که تشکلی تحت نام حزب سکولار دمکرات ایرانیان نیز بعد از چندین بار (اینجا)که نسبت به این خطر بعنوان مهمترین خطر در کمین نیروهایی که تحت نام آپوزیسیون خارج کشور فعال هستند توسط این قلم هشدار داده شده بود، به این بیداری رسیده است که با انتشار هشدار نامه ای به تمامی فعالین خارج کشور وطبعا داخل کشور نسبت به اقدامات این تشکل مخرب هشدار داده است که باید آنرا به فال نیک گرفت و امیدوار بود که بتدریج با گذشت زمان و پخته تر شدن عناصری که سابقه چندانی در مبارزه عملی سیاسی نداشته اند به یکی از مقدم ترین و حیاتی ترین معضل در خارج کشور یعنی مبارزه تمام عیار با فکر و تشکل قتاله آپوزیسیون سیاسی یعنی سازمان مجاهدین، برسند.
هشدارنامه در لینک زیر:
http://isdmovement.com/2019/0919/092019/092019.ISD-Mehestan-A-reminder.htm
مریم رجوی و جولیانی درحال پیشبرد نبردهای دین بین فو
2282151
قدیم لیست شهدابه خلبان نیکسون در کشتار ویتنام
مسعودرجوی همواره تاکید کرده است که تنها دلیل بخارج آمدنش را جلوگیری از شکل گیری هر گونه آپوزیسیون بوده است. این تازه زمانی بود که دیگرِ نیروهای آپوزیسیون (دهه 60الی70) هیچ نمود خارجی نداشتند و مجاهدین به یمن حمایت عربستان و عراق و آمریکا و البته اسرائیل یکه تاز میدان بودند. طی دو سه دهه گذشته که اتفاقا مجاهدین به یمن خیانتهای زوج رجوی به هیچ رسیده اند و جنبش آپوزیسیون بویژه در داخل کشور و البته در ابعادی نیزدر خارج با قدرت بیشتری سر بر میآورد، زوج رجوی تنها و تنها راه ماندگاری خود بعنوان اهرمهای خطرناک استعماری را با توان بالای مالی و تشکیلاتی در ادامه سیاست اولیه “نه جلو گیری” از شکل گیری بلکه “نابودی آپوزیسیونِ” سر برآورده خارج کشور میداند. که طبعا جنبشهای سکولار دمکرات بنا بر ماهیت مترقی و رو به آیندشان، بعنوان اضداد ماهوی مجاهدین با ایده های (جمهوری دمکراتیک اسلامی) باطل شده توسط مردم ایران در صدر اهداف نابودی آن قرار میگیرد. این مسئله نه یک تحلیل بلکه حقیقتی است که روزانه با صرف هزاران ساعت کار و اختصاص منابع مالی بسیار و …توسط مجاهدین پیش برده میشود.

جهت آسوده کردن اذهان بعضی مخاطبان مجاهدین باید توضیح داد که، “شورای ملی مقاومت“، و “همبستگی ملی” نیز که براه انداخته اند، دقیقا برای همان مقصد نابودی آپوزیسیون خارج کشور است. و مطلقا هیچ نقشی برای آن قائل نیستند که هیچ بشدت و بطور هیستریک دشمن خونی همه اعضای کنونی شورا نیز میباشند. طوریکه توسط آقای و خانم رجوی خونخواران مجاهدین نامیده میشوند. که در آینده ایران مطلقا سر سوزنی مجال برایشان قائل نخواهند بود. اینها را صدها بار در جلسات درونی سازمان برای اعضای مجاهد شورا که اساسا نیز برای برهم زدن توازن در شورا واردآن کرده بود میگفت. این مسئله را این قلم اخیرا نیز برای آقای مهدی سامع نماینده سازمان چریکهای فدایی خلق (اقلیت) نیز دوباره یاد آوری کرده ام. همانگونه که طی چهل سال گذشته در هیچ گردهمآیی با حضور سناتورهای کرایه ای هیچ شورایی اجازه حضور ندارد. رفتارهای تحقیر آمیز زوج رجوی با شورایی ها را باید از زبان دکتر قصیم و محمد رضا روحانی، ایرج شکری، و…شنید.

آیا ترورسیاسی مختص اعضای جدا شده است یا…؟
ترور سیاسی بعنوان ادامه تروریسم مجاهدین هیچ مرزی نمیشناسد و شامل اعضای جدا شده و نشده، شورا، خبرنگاران ایرانی و خارجی، سیاستمداران، نویسندگان، شعرا و ….میگردد. هیچ جنبده ای نیست که به آنها انتقاد کند و بجای پاسخ منطقی مورد ترور سیاسی قرار نگیرد.

در ابتدای تاسیس شورای ملی مقاومت با توجه به جنایات تروریستی علیه آمریکایی ها در زمان شاه که برگردن مسعودرجوی بود آمدن به خارج بدون بنی صدر خطرناک بود و امکان پذیرفته شدن در فضای سیاسی خارج کشور تیره و تار بود. به همین دلیل طی برنامه ریزی از قبل با تغذیه آقای بنی صدر با اطلاعات کاذب در داخل کشور او را بعنوان سپر بلای خود در پرواز به فرانسه عملا ربوده و به خارج آوردند. دیدیم که به محض مخالفت آقای بنی صدر با خیانت همکاری با عراق دشمن ایرانیان با مارک مزدور رژیم ترور سیاسی شده و اخراج گردید. بقیه اعضای شورا نیز تماما به محض انتقاد به سیاستهای زوج رجوی و یا ابراز نظرِ مخالفِ نظرِ دیکتاتورِ بزرگ شورا به مزدوری رژیم متهم و اخراج شدند[i]. شورای ملی مقاومت بطور مطلق پوشالی بیش نیست. یک از هزار نمونه ساده اش درزیر آمده است.
غبارزدایی از دین!!
71018388_1469520959852535_2676177303045668864_n
71106375_1469517223186242_3177322165976432640_n
71669267_1469517436519554_7665013509360451584_n
ملاقات رجوی با طارق عزیز و امضاء بیانیه مشترک در 19دیماه 1361 که در آن از مسعودرجوی توسط صدام حسین به بازدید رسمی از عراق دعوت شده بود بدون اطلاع شورا انجام شد. درصورتیکه مجاهدین از طریق این قلم مدتها بود که با دولت عراق در پاکستان ارتباط و همکاری داشتند. که با عصبانیت جمعی شورایی ها مواجهه شد که با دشمن ایران طرح دوستی ریخته بدون اطلاع شورا. رجوی مجبور شد با دروغ بافی آنرا توجیه کند که “وزارت خارجه فرانسه به من اطلاع داد که طارق عزیز وزیر خارجه عراق در پاریس است میخواهد با شما ملاقات کند و ما را غافلگیر کرد” در صورتیکه سازمان از مدتها با عراق توسط این قلم در پاکستان، توسط محمد حیاتی-احمد افشار(فرزاد) در بغداد رابطه فعال داشتیم که شورایی ها خبر نداشتند. نامه رجوی به خامنه ای و آیت الله های ایران نمونه دیگراست آنهم وقتی بخاطر یک گفته ساده عضو شورایی در مورد رژیم او را متهم به مزدوری به رژیم میکنند.

ملاک اتحاد طلبی زوج رجوی
اما مهمترین ملاک سنجش اتحاد خواهی زوج رجوی این است که وقتی تمامی منتقدین سیاسی خود را بجای پاسخ دادن به محتوای انتقاد مورد ترور سیاسی قرار میدهند و علنا نیز آنرا در کلیپ (مجاهدین و مقوله اتحاد) در دفاع از خودشان منتشر میکنند که “اگر کسی به مجاهدین انتقادی کرد که به نفع رژیم بود!! “مزدور رژیم است” آنهم معلوم نیست که چه کسی تعین میکند که بنفع رژیم بود یاخیر. دیگر چه جای اتحادی باقی میماند. مگر میشود در اتحادی همه متحدین فقط مجیز گوی شما باشند و حق هیچ انتقادی به شما نداشته باشند. آیا این جز دیکتاتوری ولایت فقهی زوج رجوی متناسب با جمهوری دمکراتیک!! اسلامی!!! اش است؟

چرا مجاهدین در هیچ مکالمه دو طرفه ای باهیچ فرد و گروهی شرکت نمیکنند؟ چون نمیشود نماینده خدا در زمین بود و مورد انتقاد عده ای …قرار گرفت. این است منطق مسعودرجوی امام زمان خود خوانده.

هدف ترور سیاسی اخیر سکولارها توسط خانم مریم رجوی
اخیرا اعضای حزب سکولار دمکرات ایرانیان (مهستان) سوژه ترور سیاسی توسط سازمان مجاهدین قرار گرفته است. ظاهرا این ترور سیاسی زمانی کلید جدی خورده است که در طی جلسات هفتگی مهستان کلیپی از مراسم عزاداری مجاهدین که خودشان در سایت خود و یوتیوب (اینجا) منتشر کرده اند بنمایش درآمده است. ولی واقعیت همان تهدیدی است که خانم رجوی از استقبال ایرانیان داخل و خارج از سکولار دمکراسی حس کرده است.
البته برای یک حزب سکولار دمکرات بسیار طبیعی است که متناسب با ایده ها و عقایدش اینگونه رویکردهای مذهبی را به عنوان نمادی پوسیده و از دور خارج شده، آغشته به انبوه جهل و نادانی و خرافه، عاملی برای فریب و تحمیق توده ها با هدف استثمار آنها و بخدمت گرفتنشان علیه هرگونه آگاهی و آگاهترین اقشار جامعه تا از این طریق قدرت خود را با تکیه بر حاملان جهل(شعبان بی مخ ها) بر ارکان حکومت چنگ اندازد، نفی و یا نقد کنند.
واکنش هراس آلود نه اعضای و هواداران سازمان مجاهدین بلکه به تاکید این قلم “شخص خانم مریم رجوی” نسبت به باز پخش کلیپ خودشان از نمایش بغایت قرون وسطی مراسم مذهبی که منجر شده به دادن دستور تهاجم حداکثری جهت ترور سیاسی دسته جمعی تقریبا تمامی اعضای حزب سکولار دمکرات ایرانیان با منطق “نابودی هر آپوزیسیون دیگر” کاملا منطبق است.

این قلم در صدها مقاله نسبت وظایف جامعه سیاسی خارج کشور در قبال مبارزه با سرمنشاء سرطان آپوزیسیون خارج کشور یعنی مجاهدین هشدار داده ام، از جمله درموارد زیر نسبت به این فکر قتاله سیاسی-مذهبی زوج رجوی هشدار داده ام که:
بدون مبارزه تمام عیار با مجاهدین، سیاستها وعقاید قرون وسطایی آنها نه تنها پرورش “مار” که “هیولا” در آستین مردم ایران است، بلکه از شکل گیری آپوزیسیون موثر و متحد در خارج کشور جلوگیری کرده و خواهد کرد.
این قلم خواندن مقاله “دلیل عدم شکل گیری آپوزیسیون موثر و راه برون رفت” و دیگر مطالب مرتبط را که لینک آن در زیر آمده است را به عموم هموطنان توصیه مینمایم.
دلیل عدم شکل گیری آپوزیسیون موثر و راه برون رفت
مقدم ترین اولویت خارج کشور چیست؟
درسهای مشروطه جهت ممانعت از باز تولید دیکتاتوری
سیاست زدگی اندیشه آفت تحول خواهی
نیروی خارج کشور چه میخواهد و بیانیه 14 تن
پاسخگوی 51400کشته در مرز ایران وعراق کیست؟
حاکمیت و جامعه استبدادی و رضا پهلوی که مرتک استبداد نشده است!
سال 1396 سال پیروزی بزرگ بر تروریسم وفرقه ها
چه کسانی مبارزه مردم ایران را فراموش کرده اند؟
این قلم در سخنرانی در کنگره پنجم سکولار دمکراتها[ii] در اکتبر2017 یاد آور شدم:
««در سال 88 با دستگاه فکری گذشته بشکل سازمان یافته در بطن جامعه و تظاهرات تمامی تلاشها شد تا بخواست ‏آمران، آب رفته سالهای 60 به جوی بازگردد و در ادامه شعارهای “مرگ بر” داده شده توده ها، بعضی شعارهای زنده باد راه اندازی شود و مسیر مسالمت تظاهرات تغییر داده شود. ولی همانگونه که قطعا همه شما نیز شاهد بودید جامعه ایران ‏را بطور مطلق بیگانه و با فاصله نوری از این مسیر یافتیم و بطور شگفت انگیزی پس زده شدیم. که البته اثبات کننده تمامی تجارب سالهای منتهی به 88 بود. ‏

چنین مردم و حرکت پرخروشی که “شعار مرگ بر” دارد ولی شعار “زنده باد” ندارد، چند پیام آشکار و واضح دارد،

  1. اینکه جامعه ای است ‏که به قدرت و توان خود و آنچه از درون خودش میجوشد مشرف شده و متکی است و قهرمانان ‏پوشالی و یا گروههای خود محور توتالیتری چون مجاهدین برایش سوخته اند.
  2. وقتی حتی با اعمال خشونت در مقابل خشونت علیه خودش مخالفت میکند جامعه ای است که واکنشی و عصبی عمل نمیکند بلکه کاملا پخته و آگاهان به ابزار مدنی و مسالمت آمیز برای تغییراتش تکیه دارد. و بدنبال متحول کردن تدریجی شرایط خود بدست خود است.
  3. از طرفی نیز جامعه ای است که هنوز ‏حزب و تشکل رهبری کننده متناسب با شعور سیاسی اجتماعی فرهنگی خود را دردسترس ندارد و در بطن خود در سرآغاز ساختن عناصر آن رهبری متناسب با خواستهایش است.

آرمانخواهی مذهبی و یا مارکسیستی به یکی از ضد ارزشترین پدیده ها در جامعه امروز ایران تبدیل شده. جنبش سال 88 آخرین میخ برتابوت باور به هر ایدئولوژی بعنوان یک متحول کننده ‏سیاسی- اجتماعی برای حتی مذهبی ترین افراد بود.
یکی از بزرگترین چالشها در مقابل بسیاری از ما سیاسیون و همان نسل گذشته، گرفتار ماندن در شعارهای ارزشی گذشته است. مسعود رجوی خود بعد ‏از شکست در مقابل واقعیت های عینی جامعه مورد جراحیش بمنظور لاپوشانی و فرار از پذیرش مسئولیت مرگ بیمار و تصحیح ‏اشتباهات در یک چرخش بغایت فرصت طلبانه “بمنظور حفظِ خود در قدرت” به موضعگیریهای ارزشی که هر کس و ناکسی در هر شرایطی میتواند ‏اتخاذ کند رو آورد. و سر از عاشورا و شهید پروری و خون امام حسین، تعضیه و سینه زنی و امام زمان بازی و نامه نگاری با او جهت لاپوشانی حذف و تصویه همقطاران در ‏آورد. ‏…. مشکل جامعه ایران با صدها سال تجربه دیکتاتوری فقدان فرهنگ دمکراتیک و اعتقاد عمیق به حقوق همدیگر، جامعه پلورالیستی، بویژه در میان ما سیاسیون آن است.
شاه در عاشورا
غبارزادیی از دین!!!
71669267_1469517436519554_7665013509360451584_n
زوج رجوی
ما بشدت نیاز داریم که مورد مخالف قرار بگیریم بشدت نیاز داریم که در صحنه شکست بخوریم و بتوانیم با هضم آن کنار برویم به همین دلیل نیاز حیاتی به کار مشترک و تمرین دمکراسی داریم. اگر امروز که دستی در قدرت نداریم و کسی در پست سرمان سینه نمیزند نتوانیم همدیگر را تحمل کنیم حرفی نوتر از آنچه مردم در حال تجربه کردنش هستند نداریم. »»

نکته اساسی و نهایی

طبق تجربه این قلم در کارلحظه به لحظه با مجاهدین و مسعودرجوی از بدو شروع انقلاب، کل جنبش آپوزیسیون ایران کماکان از عملکردهای مسعودرجوی بشدت رنج میبرد (چگونه؟)و تحت تاثیر آن جوسازیهای پوشالی مبارزه مسلحانه و ارتش آزادیبخش و…چنان فضایی ایجاد نمود که دیگر آپوزیسیون را برای سالها مقهور و مبهوت پوشالبافی ها و عملیاتهای دورغین و جعلی ضد ملی داخل کشور و در مرزها نموده به پاسیویزیم کشاند واجازه نداد که آپوزیسیون واقعی رشد و نمو نموده و به مردم ایران و در جهان شناسانده شود. امروزه نیز تنها دلیل عدم رشد و شکل گیری آپوزیسیون وجود و حضور مجاهدین است. بدون مبارزه تمام عیار با مجاهدین غیر ممکن است بتوان آپوزیسیونی واقعی را شکل داد و متحد کرد.

به بیان بسیار مختصر اینکه: تشکیلات رجوی از سویی همه منابع رشد آپوزیسیون را طی سالهای پاسیویته دیگر آپوریسیون بلعید و نابود کرده و از طرفی نیز با عملکرد خود نفرتی در میان مردم ایران نسبت به آپوزیسیون ایجاد کرده که مردم ایران با شاخص تشکیلات رجوی نسبت به هرچه آپوریسیون با بی اعتماد و معادل دشمن خود مینگرند.

مشکل آپوزیسیون ایران این نیست که نمیدانند چه شعاری بدهند. مشکل اینجاست که خود میگویند و خود میشنوند. به همین اعتبار است که حتی راه خروج از اعوجاجات آپوزیسیون، راه وصل شدن آن به مردم ایران، کسب اعتماد آنها، هموار شدن مسیر اتحاد آپوزیسیون، مورد شناسایی قرار گرفتن در سطح بین المللی و… تنها و تنها با مبارزه تمام عیار با نیرویی است که در غیبت ناشی ازپاسیویسته آپوزیسون ِسالم، طی چهل سال گذشته با کمک عراق و عربستان و اسرائیل توانسته جایگاه آپوزیسیون سالم را هرچند بطور پوشالی (عطف به پیگیری و نمایندگی منافع دولتهای عراق، عربستان، اسرائیل و آمریکا علیه مردم ایران، یعلاوه رابطه بسیار منفی اش با مردم ایران و ضعف ناشی از فروپاشی درونی امروزش) غصب کند.
تمامی تلاشهای دیگر آپوزیسیون در آینه مجاهدین در نظر مردم ایران نیست و نابود میشود. و تا زمانیکه چنین عنصر سرطانی در میان آپوزیسیون عمل میکند آپوزیسیون قادر به رشد (حمایت مردم داخل کشور) نیست. چرا که مردم ایران بوضوح میبینند که آپوزیسیون سالم همان ادعاهایی را دارند که سالهاست مجاهدینی بعنوان منفور ترین نیرویی که فرزندانشان را چه در کوچه و بازار چه در مرزها هنگام دفاع از میهن میکشته اند، با دشمنانشان همدست بوده اند، …. میدهند. ضمن اینکه توسط دشمنان خارجی مردم ایران نیز سالهاست حلوا حلوا میشوند. افتضاحات شخصی مسعود رجوی بجای خود!!!
نه به تروریسم و فرقه ها
داود باقروند ارشد
از اعضای سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
دوم مهرماه 1398
24 سپتامبر 2019

پانوشتها:
[i] مانند، جبهه دمکراتیک میلی ایران(هدایت الله متین دفتری”نوه مصدق”، مریم متین دفتری)، حزب دمکرات کردستان، ، ابولحسن بنی صدر، مسعود بنی صدر، داود باقروند ارشد، بهمن نیرومند، شورای متحد چپ (مهدی خانبابا تهرانی)، مهدی ممکن، پرفسور هادی مهابادی، فریبا هشترودی، محسن یلفانی، جنبش دمکراتیک انقلابی زحمتکشان(حسن ماسالی)، حزب کار ایران(حمید رضا چیتگر)، سازمان اتحاد برای آزادی کار(مرتضی محیط)، ناصر پاکدامن، ایرج شکری، محمد علی اصفهانی، اسماعیل وفا یغمائی، دکتر کریم قصیم، محمدرضا روحانی، شاپور باستان سیر، ، دکتر بهمن اعتمادی، دکتر ساسان اردلان، جلال گنجه ای. و البته مرضیه خواننده ایرانی. ترور سیاسی به جامعه سیاسی بیرون تشکیلات محدود نبوده تمامی اعضای سازمان در داخل تشکیلات در صورت طرح هر ایرادی با مارک طعمه وزارت اطلاعات، شعبه سپاه پاسداران، نفوذی سرکوب و محاکمه و حتی به اعدام محکوم میشوند. از جمله آقای حسین نژاد، این قلم و صدها نمونه دیگر. پوشالی بودن شورا را اگر نه از این قلم بلکه از دکتر کریم قصیم و محمدرضا روحانی که مجاهد نیز نبودند میتوان سراغ گرفت.
[ii] این نوشتار بمعنی این نیست که همه مواضع حزب سکولار دمکرات های ایرانیان مورد تائید است. بلکه به بعضی دست اندرکاران آن انتقادات جدی نیز وارد میدانیم

هشدارنامه
هموطنان پشتيبان جنبش سکولار دموکراسی ايران!
شورای مديريت مهستان جنبش سکولار دموکراسی ايران ضروری می داند که در اين برهه از تاريخ معاصر کشورمان نکاتی چند را با شما در ميان بگذارد:

  1. تجربهء شکست های مکرر انقلاب مشروطه ايران در استقرار حکومتی سکولار و دموکرات در ايران از يکسو، و تجربهء چهل سال حکومت اسلاميست ها بر ايران، از سوی ديگر، اين واقعيت را بصورتی روزافزون تثبيت کرده است که اگر، در پی فروپاشی حکومت اسلامی فعلی، ملت ايران نتواند بصورتی قاطع و ترديد ناپذير صاحب حکومتی سکولار دموکرات و مبتنی بر مفاد اعلاميهء جهانگستر حقوق بشر و ملحقات آن شود، حکم گريزناپذير تحولات اجتماعی آن خواهد بود که کشور ما ديگرباره به چرخهء شوم حکومت های ايدئولوژيک (که نوع مذهبی هم يکی از آنها است) و استبدادی و سرکوبگر دچار شده و ماشین کهن بازتوليد استبدادهای ايدئولوژيک، و حتی ضد دين، راهبند پيدايش ايرانی آزاد خواهد شد و پيوستن آن به قافلهء ملل پيشرفتهء جهان را به تأخير خواهد افکند.
  2. جنبش سکولار دموکراسی ايران، که ريشه های نظری خود را از دو دهه پيش قوام بخشيده و سهم اجرائی خود را، پس از شکست «جنبش سبز»، در يک دههء اخير ادا کرده است، با «هدفِ» روشن کوشش برای استقرار حکومتی سکولار دموکرات در ايران و «استراتژیِ» کمک به برآيش آلترناتيوی سکولار دموکرات بمنظور براندازی حکومت اسلامی فعلی دست بکار شده است، همواره متوجه آن بوده که در سپهر اپوزیسيون حکومت اسلامی «آلترناتيوهای ديگری» نيز وجود دارند که هر يک به نوعی در پی باز توليد حکومت هائی ايدئولوژیک، مذهبی، و استبدادی اند و مبارزه برای براندازی حکومت اسلامی مستقر بر کشور نمی تواند شامل ايجاد موانع برای به ثمر رسیدن خواست های اينگونه آلترناتيوهای خطرناک نباشد.
  3. توجه کنيم که اگر قرار باشد جانشين حکومت اسلامی فعلی يک حکومت اسلامی ديگر، يا يک حکومت ايدئولوژیک جديد و يا حکومتی سکولار اما دموکراسی گريز و استبدادگر باشد، نمی توان برای مبارزه کنونی اپوزيسيون حاصلی دلخواه و مطلوب را متصور بود. براستی آيا می توان تصور کرد که ملت ايران، در پی چهل سال تجربهء خونبار حکومتی مذهبی – استبدادی، دست به شورش و انقلاب زده و خواستار آن شود که بر کشورمان يک حکومت اسلامی ديگر (که می تواند حتی پسوند مصنوعی دموکراتيک را هم داشته باشد) حکفرما شود؟ يا بخواهد که طرفداران ديکتاتوری پرولتاريا – که در سراسر قرن بيستم بقدرت رسیدند و در پی خود سرزمين هائی ويران و مردمی سياه بخت را بجای نهادند – در ايران بقدرت برسند و به نام پرولتاريا (که می کوشند آن را به معنای «کارگر» بکار برند) دمار از روزگار پير و جوان آن مملکت در آورند؟ و يا بکوشد ديکتاتوری نظامی و چکمه پوشی را بر خود حاکم کند که اگرچه با تجاوزات قشر اسلاميست در می افتد و در امحاء آن می کوشد اما حاکميت ملت را نقض کرده و کشور را بصورتی خودکامه و سرکوبگر اداره می کند؟
  4. کسانی که می کوشند تا مقاومت در برابر آلترناتيوهای غير سکولار دموکرات را به نفع استمرار حکومت اسلامی فعلی قلمداد کرده و ما را از دست زدن به چنين مقاومتی پرهيز دهند قطعاً ماجراجويانی هستند که صرفاً به براندازی حکومت اسلامی فعلی می انديشند و پروای بقدرت رسیدن آلترناتيوهای غير سکولار دموکرات را پس از اين براندازی ندارند. آنان که معتقدند اکنون وقت آن نيست که به فردای بعد از سقوط حکومت اسلامی بیاندیشیم و لازم است تمام همت و انرژی خود را بر يافتن راه های براندازی متمرکز کنيم به اين نکته حياتی عنايت ندارند که هم اکنون «آلترناتيوهای غير سکولار دموکرات حکومت فعلی» خود بيش از همه متوجه آن شده اند که سد راه آنان برای رسیدن به مقصودشان وجود گفتمان سکولار دموکراسی است که اکنون اکثريت ملت ايران را در دامن خود جای داده و تبديل به خواستی همگانی شده است. آنها، با اشراف بر اين واقعيت آشکار، مجدانه در راه پيروزی گفتمان سکولار دموکراسی سنگ می اندازند.
  5. در اين ميان، لطمه ای که هر روز آشکارتر می شود از جانب عقبه های سازمان هائی وارد می شود که همهء مشخصات لازم برای ايجاد حکومتی ايدئولوژیک و استبدادی را دارند اما فريبکارانه خود را «سکولار دموکرات» می خوانند و اعوان و انصارشان نيز در اين بوق می دمند که وقتی سازمانی مدعی شد که سکولار دموکرات است نبايد به رفتارهايش توجه کرد و لازم است همين ادعا را پذيرفته و ملاک کار قرار داد.
    هموطنان پشتيبان جنبش سکولار دموکراسی ايران
    شورای مديريت مهستان جنبش سکولار دموکراسی ايران لازم می دادند اين هشدار ضروری را با شما در ميان بگذارد که دشمنان و مأموران مختلفی اکنون دست اندر کار آن هستند که سکولار دموکراسی را از درون بپوکانند، جنبش سکولار دموکراسی ايران را حيله گرانه تصرف کنند و ملت ما را رهسپار یک شکست تاريخی ديگر کنند. ما معتقديم که بايد تضمينی وجود داشته باشد که در آيندهء پس از حکومت اسلامی يک حکومت سکولار دموکرات مبتنی بر مفاد اعلاميه جهانگستر حقوق بشر بر ايران حاکم خواهد شد؛ چرا که تنها چنين حکومتی است که می تواند آزادی عقايد مختلف و امکان تبليغ آنها را در ايران فراهم ساخته و همهء نحله های فکری را بسوی تحزب و ارائهء برنامه های اجرائی و عملی، در راستای ايجاد ايرانی آزاد و آباد، سوق دهد و ميدانی را فراهم آورد که در آن خواستاران دستيابی به دولت و مجلس بتوانند برنامه های خود را (از سوسياليسم گرفته تا لیبراليسم) به ساحت ملت ايران ارائه داده و به اين ملت ستمديده امکان دهند که آنچه بهتر می پسندد را از طريق صندوق آزاد رأی برگزيند و هر چهار سال يکبار هم به قضاوت و تصميم گيری در مورد گزينش قبلی خود بنشيند و دولت ها و مجالس را ابقا کرده و يا در ترکيب آنها تجديد نظر کند.
    باور کنيم که هرچه به رور فروپاشی حکومت فعلی نزديک می شويم دشمنان سکولار دموکراسی، گاه بی شرمانه و با نقاب سکولار دموکراسی، برای تصرف قدرت و تحميل ايدئولوژی های سرکوبگر خود، دورخيز بيشتری می کنند و تنها راه جلوگيری از پيروزی شان هوشياری، اتحاد و اقدام کارآمد همهء کسانی است که سکولار دموکراسی را عملا تنها گفتمان نجات بخش کشور و ملت مان می دانند.
    پاينده باد ايران
    پيروز باد ملت دموکراسی خواه ايران
    و برقرار باد حکومتی قوام يافته از يک قانون اساsی سکولار دموکرات
    یکبار مصرفها و دلایل اشاره انگشت اتهام بسوی ایران در حمله به آرامکو
    سپتامبر 23, 2019
    داود باقروند ارشد
    آقا و خانم رجوی در سازمان مجاهدین در سالهای 1360 خوش خیالانه روی مردم ایران حساب بازکرده با سلاح به خیابانها ریخته و شروع به ترور کردند که شاید مردم ایران از آنها حمایت کند. که جز با نفی کامل مردم روبرو نشدند. سپس بعد از فرار از ایران برای چندین دهه خود را بعنوان ابزار دست صدام حسین جهت سوء استفاده در اختیار او قرار دادند که شاید آنها را به سرمنزل مقصود برساند. در این واگذاری تمام عیار به عراق، هزاران جوان فریب خورده با شعارهای فریبنده بعد از پیرزی انقلاب بکام مرگ فرستاده شدند. و زمانیکه صدام حسین استفاده خود را از سازمان مجاهدین کرد آنها را دور انداخت. و بعد از آتش بس با رژیم آنها را در اشرف بلحاظ فعالیت منجمد نمود. و سالها حتی به رجوی علیرغم التماس و لابه ملاقات هم نداد. زوج خوش خیال با طرح مجاب کردن صدام به اینکه روزی او را با سر عقل آورن دوباره بجنگ با ایران خواهند کشاند مجاهدین را میفرفتند.
    وزارت خارجه آمریکا در همین سالها زوج رجوی و تشکل آنها را در لیست تروریستی خود قرار داد. اگرچه آنها را به انزوای سیاسی کشاند ولی دامنه فعالیتهای آنها را محدود نکرد. در این میان آقای رجوی جهت جبران این ضربه سیاسی در صحنه بین المللی چاره را در به مصرف اسرائیل در آمدن دید. و طرح برملا کردن فعالیتهای هسته ای رژیم را که سلطنت طلبها از پذیرش افشای آن بدلیل ماهیت ضد ملی و ضد میهنی سر باز زده بودند را با دل وجان پذیرفت. و خوشحال از اینکه چاکر منشی خود را به امپریالیستهای سابق و لابد انقلابیون حاضر نشان داده است. با مطرح شدن در رسانه های غربی آنرا به رخ اعضای شورای ملی مقاومت و … میکشید.

صدام حسین متوهم از اینکه رژیم ایران را شکست داده نه تنها بر سرعقل نیامد که بسمت ایران حمله کند برعکس بسمت کویت رفت و فاجعه جنگ خلیج را آفرید. که در نهایت به سرنگونی خودش و عراق نیز انجامید.

آقای و خانم رجوی که درس نگرفته بودند اینبار خود را در اختیار آمریکا که آنها را در لیست تروریستی نیز قرارداده بود، گذاشتند. حتی بعد از تماس با ژنرال آمریکایی اودی ارنو در قرارگاه اشرف هنگام تسلیم رسمی مجاهدین به آمریکا، چنان خلوصی از خود به ارتش امپریالیسیم سابق و لابد ارتش انقلابی حاضر نشاند دادند که به گشتهای مشترک نظامی با ارتش آمریکا نیز در عراق رفتند!!! تا شاید ضمن مصرف شدن توسط ارتش آمریکا “دولت مردان آمریکا به ارزش تشکل رجوی پی ببرد و آنها را به سرمنزل مقصودی که صدام نرسانده بود برسانند”[i].

اما عمر این مورد مصرف نیز به یکماه نکشید که خلع سلاح تشکل زوج عاشق پیشه توسط آمریکا صورت گرفت. آنها را از ارتش آزادیبخش به عده ای که ضمن ابراز غلط کردم گفتن از کار مسلحانه بطور جمعی و فردی تبدیل نمود که کاری جز خوردن و خوابیدن و هر روز به غسل[ii] رفتن نداشتند. و مسعود رجوی تاکید میکرد که آمریکایی ها علیرغم صدام حسین که هیچگاه به ارزش مجاهدین پی نبرد، بزودی پی به ارزش مسعودرجوی و رهبری تاریخساز او برده و تحت رهبری او جنگی را علیه رژیم به اجرا خواهند گذاشت. و مجاهدین را با انواع اخبار دروغ و ساختگی از رویکردهای آمریکایی ها و افسران ارتش آن و اینکه چقدر عاشق خدمات مجاهدین از جمله ارائه انواع پیتزا و فسنجان و … هستند خوش خیالی مینمود.

باز دیدیم که وقتی آمریکا آقای وخانم رجوی را در جهت منافع خود مصرف نمود آنها را به زباله دان انداخت و حتی بدتر از آن تحویل مالکی داد. که آقا و خانم رجوی وی را سالها عامل مستقیم رژیم معرفی میکردند. و انتظار نداشتند که علیرغم همه خوش رقصی هایی که به آمریکا نموده بودند و آنهمه بستنی، پیتزا، فسنجان[iii]، …خوردن اگر به ارزش مسعودرجوی پی نمیبرد حداقل بدست رژیم (بطور غیر مستقیم از منظر رجوی) ندهد.

نتیجه چنین بی وفایی آمریکا دیدیم که اجبار به ترک اشرف با ابعاد 36کیلومتر مربع و حبس شدندر لیبرتی با ابعادی 0.75کیلومتر مربع یعنی 99.08درصد کوچکتر و حتی سه بار کوچکتر از سلول های انفرادی اوین در مقیاس معمول، بعنوان زندان بی آب و علف و باقی گذاشتن جنایتکارانه 100نفر مطلقا بدون دفاع در اشرف توسط زوج مسعود و مریم، و قتلعام شدن آنها بدست عوامل مالکی بود.

مسعود و مریم رجوی تحت شرایطی جدید دست بدامن سناتورهای آمریکایی از جمله سناتور رابرت توریسلی شدند که با پرداخت صدها هزار دلار به این زوج قول دادند که بغداد(لیبرتی) پلی است بسوی تهران. مسعود رجوی که از این اظهارات سناتور امپریالیستی سابق و لابد ضد امپریالیست!! حاضر ذوق زده شده بود از قول سناتور گفت: « روند رو به افزایشی در حمایت از سازمان برای بناکردن یک ایران آزاد وجود دارد و امروز مسیر رسیدن به ایران آزاد از بغداد میگذرد»!!!!سپس بلافاصله شعار گونه فریاد میزند: «بغداد پلی بسوی تهران» …و حالا که در پوست خود نمیگنجید فریاد زد: «بچه ها اگر بند سین (به معنی اکنون مرحله سرنگونی رژیم ) واقعی است، اگر ]لیبرتی[پلی بسوی تهران است. بچه ها اگر آنگونه که سناتور رابرت توریسلی گفت، بغداد]لیبرتی[ پلی بسوی تهران واقعی است؟ پس کارزار سرنگونی برای شما مبارک باد» !!!

رجوی خوب میدانست که تحت تاثیر سریال دروغگویی ها و فرارهایش از صحنه کسی فریب خودش و سناتورهای حالا ضد امپریالیست!! او را نمیخورد بنابرای به رودی جولیانی شهردار خوش! نام سابق نیویورک و وکیل ترامپ بسیار خوشنامتر از خودش نیز متوسل شد و گفت: جولیانی نیز تاکید کرده که: «مجاهدین باید در عراق بمانند و این تنها راه تغییر ژئوپلتیک منطقه است».

اما مالکی نیز بر اثر توطئه هایی سرنگونی که مسعودرجوی علیه او و دولتش (تحت نام سین 40) به اجرا گذاشته بود، و جعل اطلاعیه های افشا شده در رسانه های عراق، مجاهدین گرفتار شده و سرگردان در گردابهایی که مسعودرجوی با فرار خودش آنها را بدام آنها انداخته بود را بعنوان “مال بد بیخ ریش صاحبش” به آمریکایی باز پس دادند و آقای کری وزیر خارجه وقت نیز از نفوذ خود در کشور فقیر آلبانی استفاده کرده آنها را به ریش آلبانیایی ها بست. درغیر اینصورت نمیتوانست آنها را از لیبرتی خارج کند.

مریم رجوی که در این زمان خبر مرحوم شدن رهبرتاریخسازش مسعودرجوی را از ترکی الفیصل نیز افشاء شده میدید، اخراج از عراق “تنها راه تغییر ژئوپلتیک منطقه و پلی بسوی تهران” را پیروزی بزرگ خواند!!! که البته این قلم آنرا براساس تمامی گزارشات درونی و استدلالهای خطی شکست بزرگ نامید.

اما از آنجا که تشکیلات مجاهدین فقط و فقط میتواند در یک بستر وابستگی به قدرتهای منطقه ای و خارجی دشمن ایران سوار شده و حیات خود را با ارتزاق و انتصاب به دشمنان ایران تداوم بخشند. دست بدامن جان بولتن مشاور امنیت ملی ترامپ شدند. و دیگر هیچ خدایی را بنده نبودند. بلافاصله جهت بازاریابی در نزد او هزاران کانون شورشی آفریدند، و جان بولتن نیز قول داد که قبل از 22 بهمن 1397 دست در دست مریم رجوی زیر تابوت مسعودرجوی را گرفته به تهران بروند. که نه تنها آقای جان بولتن نتوانست چنین قولی را اجرا کند که خودش نیز از صحنه سیاسی حذف شد.
تغییر معادلات منطقه خلیج فارس
متاسفانه چوب زیر بغلهای این زوج تنها صدام نبوده است که یکی یکی حذف میشوند. جان بولتن مورد دیگر است، امروز نیز نتانیاهو که آفتاب نخست وزیریش بر لبه بام قرار گرفته است و شاید مهمتر عربستان باشد که محمد بن سلمان که با هزینه های گزاف مریم رجوی را با لباسهای فاخر و سالنهای بزرگ و …به صحنه میفرستد و کسی که اعلام کرده بود جنگ را به داخل ایران خواهد کشید نیز این روزها بشدت مورد بی مهری آمریکا قرار گرفته و او را در درگیری با حوثی های یمن که بزرگترین ضربه تاریخ عربستان را به آنها زده است، چنان مات ومبهوت کرده است که زبانشان به لکنت افتاده است.
تمامی حوادث فوق نشان میدهد که تشکل مجاهدین بطور مطلق یک ورشکسته سیاسی به تقصیری هستند که ریشه آن در دشمنی آنها نه با رژیم که با مردم ایران و قدرت پرستی است. از طرفی نیز حوادث اخیر خلیج فارس و ضربه کاری حوثی ها به عربستانی که نزدیک پنج سال با احساس قدر قدرتی به اتکاء زرادخانه میلیارد دلاری سلاحهایش و با حمایت کامل آمریکا و دیگر شرکای غربی دیگر به قتلعام و نابودی کشور یمن با بیشترین کشته ها در میان کودکان و با ضد انسانی ترین شیوه ها به گرسنگی و قحطی دادن آن پرداخته است، آمریکا و عربستان و همدستان او را مجبور کرده که ایران را عامل ضربه کمر شکن به قدر قدرتی عربستان معرفی کنند.

چرا که در صورت قبول اینکه حوثی ها چنین ضربه کاری ای را به عربستان زده اند، به معنی شکست کامل نه تنها سیاسی که نظامی عربستان و ائتلاف در جنگ یمن آنهم بعد از پنج سال بمباران بی وقفه مردم غیر نظامی است. و شاهدی بر اینکه با وجود نبود هیچ دلیل و مدرک مستند جز ادعا بر هدف قرارگرفتن تاسیسات آرامکو و… در عربستان از سوی رژیم، مجبورند نپذیرند که حوثی ها اینکار را کرده اند.

مهمتر اینکه آنچه حمله حوثی ها نمایان نمود و بعنوان حقیقت در معرض قضاوت و دید جهان قرار داد، عدم کارآیی تمامی سلاحهای فروخته شده توسط آمریکا به قیمت های صدها میلیارد دلار به عربستان و دیگر کشورها (عربستان در سال ۲۰۱۸ با صرف ۶۷.۶ میلیارد دلار، پس از آمریکا و چین سومین کشور به لحاظ هزینه های نظامی بوده است “بالاتر از روسیه و فرانسه و بریتانیا” است) بود. بعلاوه اینکه علیرغم این هزینه عظیم تا چه حد آن کشورها در برابر تجهیزات نه چندان پیشرفته نظامی بعلاوه اراده مردمی برای مقاومت در قبال تجاوز آشکار آسیب‌پذیر است. که برای بازار اسلحه مقوله مثبتی نخواهد بود.

بنابراین آمریکا و عربستان هیچ چاره ای ندارند الا اینکه اولا حملات پهبادی را به گردن ایران بیندازند که شکست نظامی از حوثی ها را نپذیرند در ثانی با اینکار ضمن شیطان سازی ایران که بنفع منافع آمریکا و عربستان و اسرائیل است، عملا با اینکار به رژیم ایران التماس کنند (التماس، چون خود نمیتوانند حملات حوثی ها را متوقف کنند) که ایران جلوی حوثی را بگیرد. و در واقع از اهرم مقصر دانستن رژیم ایران بطور غیر مستقیم جهت گرفتن جلوی حملا حوثی ها استفاده میکنند.

تمامی حوادث اخیر (همانگونه که در نوشته قبلی این قلم آمد) نشان میدهد که یک چیز در معادلات منطقه در حال تغییر است. از جمله اینکه، دیگر آمریکا و متحدینش نمیتوانند به دیگران براحتی خواسته های تجاوزکارانه و استعماری خود را دیکته کنند.

اول مهر ماه 1398
23 سپتامبر 2019
داود باقروند ارشد
نه به تروریسم و فرقه ها
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
پانوشتها

[i] تحلیل مسعودرجوی بعد از سرنگونی صدام حسین و اشغال عراق این بودکه آمریکایی ها بزودی به ارزش مجاهدین پی برده و بعد از قبول حرف ما و اشغال ایران آنرا به ما تحویل خواهند داد. فریبی جهت نگهداشتن مجاهدین در اشرف.
[ii] عطف به بیکاری چندین هزار نفرمجاهد در بیابانهای عراق که دیگر تانکهای مخروبه صدام هم نبود که با آنها سرگرم شوند. مسعودرجوی مجبورشان کرد که هرشب هرآنچه از مسائل جنسی از ذهنشان میگذرد را نوشته و بطور جمعی برای هم بخوانند و نام آنرا گذاشت “عملیات جاری” در غیبت عملیات نظامی!!!
[iii] فسنجان از آنجا اهمیت یافت که یکی از بچه های بخش دیپلماسی تشکل رجوی هنگام تردد در فرودگاه فرانکفورت آلمان اتفاقی با یکی از سربازان آمریکایی که در اشرف خدمت میکرد هنگام بازگشت به آمریکا، برمیخورد و ضمن صحبت، سرباز مربوطه عنوان میکند که سران ارتش مامور کنترل مجاهدین دراشرف عاشق فسنجان هستند و در هر تغییر و تحول مسئولیت فسنجان مجاهدین را بهم تحویل میدهند. و همین را زنان شورای رهبری و مسئول اول آن زمان با شور و شوق فراوان برای جمع مجاهدین از اینکه ارتش آمریکا چقدر به مجاهدین علاقه دارند تعریف میکردند!!!

Mr. Davood Baghervand Arshad
آقای داود باقروند ارشد منتقد آقای رجوی کیست؟
عضوعالیرتبه سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران برای 30 سال، فعال سیاسی و حقوق بشر و رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها
:تحصیلات:
دوره ابتدای و متوسطه و دیپلم در تهران ایران
دیپلم سطع آ در انستیتو تکنولوژی بولتن انگستان 1974 الی 1976
مهندسی راه و ساختمان در دانشگاه متروپولیتن لیدز انگلستان 1396-1380

جوانی:
آقای داود باقروند ارشد بعد از اخذ دییلم در ایران جهت ادامه تحصیلات در سال 1353 به انگلستان اعزام میشود.
فعالیت سیاسی:
آقای داود باقروند ارشد قبل از انقلاب بعنوان یک دانشجو در اتحادیه دانشجویان انگلستان با عشق به آزادی و دمکراسی و حقوق بشر برای مردم و کشورش بعنوان مسئول انجمن ایرانیان شهر محل تحصیل خود با افشای دیکتاتوری، اختناق و سرکوب آزادیها و نبود دمکراسی در ایران تحت سلطه سلسله پهلوی- حکومت محمدرضا شاه فعالیت سیاسی مینمود. آقای ارشد در سال 1977 توسط یکی از اعضای سازمان مجاهدین در دانشگاه محل تحصیل با معرفی سازمان بعنوان تشکیلاتی مدافع آرمانهای آزادیخواهانه و بشر دوستانه به عضویت گرفته میشود.

بعضی مسئولیت های سازمانی
از بنیانگذاران انجمن دانشجویان مسلمان خارج کشور-هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران و مسئول تشکیلات دانشجویی خارج کشور سازمان مجاهدین
مستقر در لندن 1977-1982
مسئول شاخه ترکیه سازمان مجاهدین خلق 1983-1982
مسئول شاخه پاکستان سازمان مجاهدین خلق 1985-1983
مسئول دفتر بخش نظامی سازمان مجاهدین درعراق 1986-1985
حاضر در ملاقات با یاسر عرفات در بغداد بهمراه عباس داوری و ارتباط با مقامات وزارت اطلاعات عراق
عضو حفاظت شخصی رهبری سازمان مجاهدین در بغداد 1987-1986
مسئول بخش پرسنلی ستاد مرکزی سازمان مجاهدین در بغداد 1988-1987
در موضع معاون مرکزیت عطف به مجموعه انتقاد به سازمان که تحول آقای مسعود رجوی میشود، ایشان علیرغم پذیرش انتقادات با مارک عنصر ضد تشکیلات و با لغو عضویت آقای داود ب ارشد را به کار اجباری محکوم شدم. 1991-1988
معاون فرماندهی ستاد سازمان مجاهدین در لندن 1996-1992
عضو ستاد و مسئول روابط خارجی بنیاد ایران اید (خیریه جمع آوری پول برای سازمان تحت نام کودکان بی سرپرست) و یکی از دو تن دارندگان امضا در خیریه و رابط با دولت انگستان در لندن
رابط با مقامات امنیتی انگلستان و حفاظت شخصی مریم رجوی در هنگام حضور وی در لندن جهت شو الزکورت لندن
حاضر در ملاقات مریم رجوی با یاسر عرفات در لندن
حاضر در ملاقات مریم رجوی با مقامات وزارت اطلاعات-خارجه انگلستان در مقر مریم رجوی در لندن.
عضو ستاد برگزار کننده کمپین دورت موند آلمان که در آخرین لحظه دولت آلمان آنرا کنسل نمود
مسئول دیجیتالیزه کردن ستاد بصره سازمان مجاهدین در عراق
عضو ستاد برگزاری کمپین بازیهای جام جهانی 1998 لیون فرانسه
رئیس دانشکده راه و ساختمان ارتش آزادیبخش در عراق-قرارگاه اشرف

حمایت سازمان از جنایت 11 سپتامبر و محکومیت به ده سال زندان
بعد از حمایت علنی مسعود و مریم رجوی از عملیات تروریستی 11 سپتامبر و جشن گرفتن آن در حضور 4000رزمنده، با اعتراض به این سیاست تروریستی درخواست خروج از سازمان را دادم که به ده سال زندان (دوسال در اشرف و هشت سال زندان معروف ابوغریب) محکوم شدم.
بعد از اشغال عراق توسط آمریکا و تحت کنترل در آمدن اشرف فرار کرده و نزد نیروهای چند مللیتی پناه گرفتم نزدیک به یکسال نزد آنها بسر برده.
توسط سازمان ملل و نیروهای چند ملیتی در ابتدای 2005 بهمراه 150 مجاهد جدا شده دیگر تحویل مقامات جمهوری اسلامی شدم.
در ایران فعالیت جاری و اقتصادی و زندگی شخصی داشتم، در سال 2013 بعد از خروج سازمان مجاهدین از لیست تروریستی مجبور به ترک ایران شدم.

فعالیت کنونی
رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا، دفتر مرکزی آلمان-کلن.
مقدم ترین اولویت خارج کشور چیست؟
سپتامبر 13, 2019

وقتی نیروهای خارج کشور به هیچ نوعی از اتحاد وائتلاف نمیرسند. بیانگر این امر بسیار درد آور است که قادر به تحمل یکدیگر نیستند (تمامیت خواهی) که حتی توان اتحاد و همدوش شدن در حیاتی ترین امر میهن را ندارند(بی دردی) فاجعه به همین جا ختم نمیشود.
شکی نیست آنها که خود را مبارز! میدانند و دست در فعالیت سیاسی جهت دست یابی به قدرت و تغییر جامعه دارند، و مهمتر اینکه خود را تنها دارنده ایده و افکار درست و قابل اجرا در کشور و بقیه را اگر مانند مجاهدین و بعضی سلطنت طلبتهای وابسته …نخواهند بقیه را نابود کنند، نفی میکنند(ترکیب عدم اتحاد و نفی دیگران = دیکتاتوری). و باوجود اینکه هیچ نیرویی به تنهایی حتی نمیتواند به پیروزی فکر کند چه برسد برنامه ریزی کند. آیا نباید نتیجه گرفت که:
از آنجا که حاضر نیستند حتی در مسیر مبارزه و تغییر جامعه همدوش دیگری شوند ، تا از توان آنها جهت محقق کردن آرمانهای خود با پیروزی سود ببرند که بهای آن تقسیم قدرت و یا دادن سهمی از آن به دیگران است .(تمامیت خواهی)
قدرمسلم، پیروزی مستقل حریف و همرزم را نمیخواهند، بلکه همه تلاش و توانش را جهت جلوگیری از به پیروزی رسیدن و موفقیت آنها نیز بکار میگیرند.(سد راه اتحاد، انقلاب و پیروزی )
دلیل چهل ساله شدن مبارزه با نمونه کارکرد تشکلیلات مجاهدین طی اینمدت و دلیل نفی و عدم حمایت از بیانیه 14 تن توسط بسیاری دیگر.
آیا از چنین نیروهایی میتوان دمکراسی و آزادی و احترام به حق و حقوق دیگران انتظار داشت؟
راه پیروزی نیروهای خارج از کشور در مقدم ترین اولویت آن شکستن سد راه اتحاد، انقلاب و پیروزی است.
تا ببینند که چه کاری و کمکی به مبارزه داخل کشور که چهل سال است بدون نیاز به خارج کشور ادامه دارد میتوانند بکنند.
نه به تروریسم و فرقه ها

مرگ جان بولتنِ تشکیلات فرقه رجوی
سپتامبر 11, 2019
https://youtu.be/qghi_Xg2JZU
جان بولتن دیروز از کابینه ترامپ اخراج شد. کسی که جنگ طلبی هایش برای جنایتکارترین جناحهای آمریکا با تجربه عراق، و تلاشش برای رفتن به جنگ با ونزوئلا و البته جنگ در خلیج فارس برای جهانیان بسیار آشکار بود. وی حتی تاریخ سرنگونی رژیم را نیز در جلسه مجاهدین مشخص کرد(اینجا) خارج شدن این فرد از عرصه سیاسی آمریکا بویژه که سیاستهای جنگ طلبانه اش با مخالفتهای جهانی روبرو بود برکناریش را بسیار مفتضحانه نمود، که بوضوح حکایت از شکست سیاستهای جنگ طلبانه دولت های اسرائیل ، عربستان و نئوکانهای جنگ طلب آمریکا در مقابل خواست جهانیان و بویژه مردم ایران دارد.
بی دلیل نیز نبود که سی ان ان گزارش کرد: به محض انتشار خبر اخراج جان بولتن «اسپانسر سفت و سخت تشکیلات فرقه ای رجوی» قیمت نفت آمریکا بلافاصله بدلیل کاهش احتمال جنگ و رو به آرامش رفتن منطقه خلیج فارس، به میزان 2.2% کاهش یافت.
آنجه پوسیدگی و نخ نما شدن تشکیلات فرقه ای مجاهدین را علیرغم حمایت با میلیونها دلار نفتی توسط جهانخواران، اعراب منطقه و اسرائیل را آشکارا بنمایش میگذارد، پوچ و در حد کلام بودن آنچه مریم رجوی بعد از مرگ اعلام شده مسعود رجوی توسط عربستان مبارزه و تنها آلترناتیو میخواند است. مسعودرجوی سالیان است که میداند هیچ حرفی برای گفتن ندارد و تمامی تحلیلهایش به جوک و تف سربالایی تبدیل شده که مرغهای پخته را نیز به خنده وادار میکند.
فراموش نکرده ایم که مسعود رجوی که در روز 11 سپتامر 2001 در حضور 4000 مجاهد ضمن جشن گرفتن آن جنایت مدعی بود بمراتب از بن لادن ضد آمریکای تر است و اگر دستبکار شود چنان خونی از آمریکایی ها بریزد که تاریخ به خود ندید است، بعد از درگیری سربازان عراقی و اعضای تحریک شده مجاهدین در فروردین 91به میدان آمده با صدای خودش و جهت توجیه کشتار بیهوده مجاهدین بدلیل اینکه دستور داده بود هر هزار نفریکه در دفاع از اشرف کشته شوند من (مسعودرجوی) یکبار تهران تسخیر میکنم، گفت:
«گفته بودیم نبردی که در اشرف و لیبرتی جریان دارد، عین نبرد سرنگونی است».
و سپس از قول سناتور رابرت توریسلی گفت: «روند رو به افزایشی در حمایت از سازمان برای بناکردن یک ایران آزاد وجود دارد و امروز مسیر رسیدن به ایران آزاد از بغداد میگذرد»!!!!
سپس مسعود رجوی بلافاصله شعار گونه فریاد میزند: «بغداد پلی بسوی تهران» …«بچه ها اگر بند سین (به معنی اکنون مرحله سرنگونی رژیم است) واقعی است، اگر پلی بسوی تهران است. بچه ها اگر آنگونه که سناتور رابرت توریسلی گفت، بغداد پلی بسوی تهران واقعی است؟ پس کارزار سرنگونی برای شما مبارک مبارک باد»
تا مجاهدین از جهان بی خبر را بفریبد که باید به قیمت قطعه قطعه شدن نیز درلیبرتی و اشرف بمانند چون این دیگر حرفهایصد من یه غاز من نیست بلکه حرف آمریکایی هاست!! باورکنید که باید در لیبرتی بمانید.
مسعودرجوی تنها به کد آرودن از رابرت توریسلی اکتفا نمیکرد بلکه او با کد آوردن از جولیانی!!!!! بقیمت پرداخت هربار تا 100هزار دلار برای بیانات گوهربارش در صحت استراتژیش دست زده و گفت: «مجاهدین باید در عراق بمانند و این تنها راه تغییر ژئوپلتیک منطقه است» دست به فریب مجاهدین میزد.
و دیدیم که پلهای پیروزی بسمت تهران و تنها راههای تغییر ژئوپلتیک منطقه را چگونه در یک چشم بهم زدن و به آلبانی عقب نشینی کردند و در اوج دجالگری این رها کردن پل پیروزی به تهران و عراق تنها راه تغییر ژئوپولتیک منطقه را مریم رجوی پیروزی بزرگ نامید.
امروز نیز یکی از همین روزهاست که استراتژیست مجاهدین “جان بولتن” همانند استراتژیست قبلیشان “صدام حسین” نه تنها کوری (بخوانید قدرت پرستی) مریم و مسعودرجوی را دوا نکرد که خود یا سرنگون واعدام شدند و یا از کار اخراج گردیدند.
گواه دیگر نابودی تدریجی این تشکل در کنج اروپا مرگ تدریجی مجاهدینِ اسیر فکری و فیزیکی تشکیلات رجوی است، واقعیت تراژیکی است که سرنوشت قانونمند یک تشکل سیاسی را به نمایش میگذارد که توانسته بود در مقطعی از تاریخ کشورمان بر موج شور انقلاب بعد از سرنگونی سلطنت 2500 ساله بعلاوه نا آگاهی سیاسی گسترده در بین جوانان و نوجوانان و حتی بعضی به اصطلاح سیاسیون سوار شده و عملا با دادن شعارهای آرمانی که طی چهار دهه گذشته بطور روزانه به اثبات میرسید و میرسد که دهندگان آن شعار ها مطلقا نه تنها هیچ ایمانی به آن شعار هایشان نداشتند بلکه خود به گواهی تمامی تحلیلگران سیاسی و جدا شدگان مجاهد و شورایی صدها بار بدتر از رژیم جمهوری اسلامی و آنچه بدان ایدئولژی ارتجاعی میگفتند بودند به خود جلب کرده و در دامی هولناک و تاریخی با کمک صدام حسین گرفتار کند.
واقعیت این است که اگر کمک دیکتاتور مخلوع عراق صدام حسین نبود و چنین حمایت جنایتکارانه ای به مسعود رجوی نمیداد وی نمیتوانست چنین سرنوشت شومی را برای نسلی از جوانان کشور که تماما از بهترین نیروهای آزاد شده در اثر رهایی از چنگال دیکتاتوری پهلوی بودند رقم بزند.
حمایت و همکاری دستگاه اطلاعاتی نظامی صدام حسین در دستگیری، زندان و شکنجه مجاهدین فراری و دست باز دادن به رجوی در پرده پوشانی کردن قتلهای درون تشکیلاتی رجوی را چنان جری کرد که به خودش اجازه داد در قلب اشرف که خودش قلب تپنده مبارزاتی میخواند زمانیکه بقیه مجاهدین زیر بمبارانها و موشکبارانهای رژیم بودند با زنان مجاهدین آن کار دیگر بکند.
مجاهدینی که سه نسل را در خود جای داده بودند امروزه مرگهای مشکوک تمامی لایه های آنرا در برگرفته است. نسل اولی ها مانند علی زرکش ها و مهدی افتخاریها و بابا ها(محمدسیدی کاشانی) یا کشته شدند و یا دغ مرگ گردیدند، نسل دومی ها مانند کریم رشیدی (محراب ) نه در دوران کهولت بلکه در میان سالی از بین میروند و نسل سومی ها که آشکارا بزور به اشرف و عراق برده شده بودند یا با خودکشی مرگ را به ماندن در این تشکیلات مخوف انسانخرد کنی مانند آلان محمدی و …ترجیح داده اند. و یاهمچون مصطفی رجوی، امیرداوریها، امیر یغمایی ها، داود غرابها و صدها نفر دیگر فرار را پیشه کرده اند.
مسعود رجوی خودش همواره مطرح میکرد که :

بله:
نمیشود خط و سیاست درستی داشته باشی ولی مورد حمایت جنایتکارترین جناحهای جنگ طلب آمریکایی که سالیان سنگ پیشقدم بودن در مبارزه و کشتن و ترور آنها را داشته ای قرار بگیری.
نمیتوان خط سیاسی-مبارزاتی درستی داشت ولی در صحنه عمل سیاسی به خیانت و پشت کردن به مردم دچار بود
نمیشود با ادعای خلقی بودن خط سیاسی مبارزاتی درستی داشت ولی مورد نفرت مردمت باشی
نمیشود ادعای دمکراسی داشت ولی هر انتقادی را با مشت اهنین جواب داد.
نمیشود ادعای آزادی خواهی داشت ولی حتی حق پایه ای انسان بودن اعضای خود را نفی کنی.
نمیشود با انسانهای اسیر و در بند و اسارت فکری و فیزیکی که اوج افتخارشان نداشتن حق تصمیم و انتخاب آزاد در هیچ زمینه ای تاکید میکنم هیچ زمینه ای باشند برای مردمی آزادی به ارمغان آورد.
نمیشود از داعش و 11 سپتامبر حمایت کنی، مردم خودت را ترور کنی، آمریکایی ها را ترور کنی، ولی در این جهان زیر سبیل قدرتهای بزرگ خود را دمکراتیک جا زد و فکر کنی که آنها را فریب داده ای.
سرنوشت محرابها و بابا ها و صف بلندی از سر برگور گذاشتگان از آلبانی تا تهران این تشکل مافیایی جدای از سرنوشت بغایت ننگین خود مسعود رجوی بعنوان یک ورشکسته به تقصیر سیاسی-ایدئولژیک که مرگش را نیز عرب ستان اعلام کرد و در اوج ذلت و خواری در فرار از پاسخگویی به مردمش در قبال چندین دهه جنایاتش همانند یک کلاهبردار فراری در پناهگاهش سر برگور گذاشت، نمیتواند باشد.
نمیشود انقلابی بود ولی هرچه از مبارزه میگذرد از اوج آسمان هفتم چپ نمایی به قعر راست ترین جناحهای امپریالیستی سقوط کنی.

ادعای مبارزه مسعود رجوی عینا ادعای آزادیخواهی عربستان در عین تولید داعش و قطعه قطعه کردن قاشقچی و مبارزه با تروریسم امریکا در عین حمایت از نسل کشی در یمنِ عربستان و قتل قاشقچی و ادعای حقوق بشر توسط اسرائیل است.
داود باقروند ارشد

بیست شهریور 1398
11 سپتامبر 2019

حمید اسدیان (منتقد خوار) چگونه توسط مسعودرجوی تولید میشود
سپتامبر 9, 2019

بقلم: داود باقروند ارشد
اخیرا مدتی است تشکیلات رجوی یکی از درهم شکسته ترین و منتقد خوارترین عناصر وحشی و دریده اش تحت نام حمید اسدیان را بمیدان میفرستد تا با استفاده از قلم او بجان منتقدین سازمان بیفتد و با بکارگیری ننگین ترین فرهنگ و لغات به دریدن و بلعیدن و تناول حیوانی آنها بپردازد شاید بتواند آنها را خاموش کرده درهم شکستگی اش را به رهبری عقیدتی اش مسعود و مریم رجوی برای هزارمین بار به اثبات برساند.
یکی از شیادانه ترین و تبهکارانه ترین شیوه های مسعودرجوی جهت تسلیم و درهم شکستن افراد وادار کردن آنها به تبدیل شدن به ابزاردست مسعودرجوی بعنوان شکنجه گرو سرکوبگرِ دیگر مجاهدین و در فاز نهایی در هم کوبنده پدر، مادر، برادر و نزدیکان خود فرد بوده است. حسن عزتی شکنجه گر معروف رجوی، طبق افشاگریهای فرزندش یاسر، حتی فرزند خود یاسر عزتی را نیز شکنجه میکرد که دست از مخالفت بردارد. جهت درک میزان درهمه شکستگی حمید اسدیانها این منتقد خواران تشکیلات رجوی و نوشته های سراسرخون خواهانه شان لازم است حتی بطور مختصر هم که شده با فرایندهای تولید چنین موجوداتی در تشکل رجویها آشنا بود.
هرچند در گذشته ثابت شده وقتی مجاهدی در حال مرگ است که این روزها ظاهرا المپیک آن در آلبانی در اشرف 3 برگذار مشود، بنام او علیه جداشدگان همچون مورد محمد سیدی کاشانی (بابا) در زمانیکه بدلیل بیماری سرطان در بیمارستان بستری بود کتابی تحت نام او منتشر کنند. این قلم در مورد محمد سیدی کاشانی نوشتم که با شناختی که از او دارم نمیتوانسته چنین نوشته ای که تنها از یک دژخیم و جلاد میتواند تراوش کند، نوشته باشد. و پیش بینی کردم یا بابا مرده و یا در حال مرگ است (اینجا). که بعد از چند ماه مرگ بابا بدنبال ماهها بستربودن در بیمارستان درگذشت.
اما در مورد حمید اسدیان، او نیز یا در حال مرگ است و یا بدلیل انتقاداتی که به تشکیلات داشته مجبورش کرده اند برای اثبات اینکه عضو سپاه پاسداران نیست!!! و انتقاداتش به تشکیلات ریشه در خواستش برای پیوستن به وزارت اطلاعات ندارد!!! به چنین منتقد خواری وحشیانه ای علیه جداشدگان قبلی تن بدهد تا مورد قبول دستگاه مخالف خواری رجوی واقع شود.
استالین از سال ۱۹۲۹ رهبر مطلق کشور شد و تمام امور را به دست گرفت. او به اجرای فوری و اجباری برنامه اشتراکی‌ سازی سراسری بنگاه‌های کشاورزی فرمان داد. این برنامه با شکستی فاجعه‌بار روبرو شد. قحطی و گرسنگی کشور را فرا گرفت و به مرگ نزدیک ده میلیون روستایی انجامید. در کنگره حزب که در سال ۱۹۳۴ برگزار شد، استالین تنها با تقلب و نیرنگ توانست بار دیگر به رهبری برسد. او تصمیم گرفت با رقبا و مخالفان خود تصفیه حساب کند. هدف استالین تنها حذف یا نابود کردن مخالفان خود نبود، او فراتر از این، خواهان درهم شکستن ایدئولوژیک آنها و مشروعیت دادن به سیادت خود بود.
مسعودرجوی با دست زدن به تروریسم بطور کلی در داخل کشور نابود شد. او بعد از محکوم کردن علی زرکش به اعدام از سال 1394رهبر مطلق فرقه رجوی شد و تمام امور را بدست گرفت. با رفتن به عراق و تبدیل شدن به بخشی از ارتش عراق تحت نام ارتش آزادیبخش، با پذیرش آتش بس با شکستی فاجعه بار روبرو شد. وی اینبار تصمیم گرفت با رقبا و مخالفان خود تصفیه حساب نهایی کند. که داستان طلاق و ازدواجها و راه اندازی محاکمات و اعتراف گیریها ایدئولژیک، سیاسی، اخلاقی و … را راه اندازی نمود و نه تنها تمامی سران تشکل را به محاکمه کشاند که مجبور شد بدلیل گستردگی اعتراضات تمامی تشکیلات را هدف قرار دهد. هدف مسعودرجوی تنها حذف یا نابود کردن مخالفان مانند علی زرکش و مهدی افتخاری و حسن محرابی و… نبود او فراتر از این خواهان درهم شکستن ایدئولژیک آنها و مشروعیت دادن به سیادت خود بود.
در دادگاه های استالین چه اتفاقاتی افتاد؟ که در صحن دادگاه‌های مسکو متهمان فریاد بر می‌داشتند: «من گناهکارم، مرا بکشید!» یا دیگری داد می‌زد: «من خائن هستم، خائن باید کشته شود!» در پشت صحنه بر متهمان چه گذشته بود؟ تمام کسانی که در برابر دادگاه قرار گرفتند، از کمونیست‌های انقلابی و مبارزان باسابقه بودند. برخی زندان‌های مخوف تزار را از سر گذرانده بودند. شگفت آنکه همین افراد در دادگاه اعتراف کردند علیه نظامی که خود با فداکاری در بنای آن شرکت کرده بودند، انواع و اقسام جنایات را مرتکب شده‌اند.

در دادگاههای مسعودرجوی چه میگذشت؟ در جلسات محاکمات مستقیم و سپس تحت بهانه انقلاب ایدئولژیک (اعتراف گیریهای شفاهی در مقابل دادگاهی بنام جمع) و گرفتن دست نوشته های اجباری (اعترافات کتبی جهت خوانده شدن در مقابل دادگاهی بنام جمع) چه میگذشت که کسانیکه زندانهای شاه را نیز در نوردیده بودند و با حبسهای ابد در زندان اوین خم به ابرو نیاورده بودند و زمانی توسط رجوی “از ارزنده ترین رهبران مجاهدین خلق که از خلال تمام آزمایشات موفق و سرافراز بیرون آمده اند” خطاب شده بودند و یا از کشتارهای دهه شصست جان سالم بدر برده بودند، بعنوان ضد انقلاب، رجس زمانه، برید مزدور، خائن، طعمه رژیم، دارای مشکلات اخلاقی و…معرفی و محاکمه میشدند. طوریکه هرکدام در این محاکمات ساختگی یکی فریاد میزد، “پست تروجانی تر از من وجود ندارد من بالاتر از شیطانم”، دیگری میگفت “مرا چهار شقه کنید هر شقه را در چهارگوشه اشرف آویزان کنید”، یکی مینوشت: “سازمان حق داشت مرا مجازات کند”، و یا: “برای نجات از زندگی زالو وار …مرا بعنوان عضو سازمان بپذیرید”، و یا دیگری در نفی خودش میگفت: “فاحشگی تمام هیکلم را گرفته، من از خودم متنفرم، ترا بخدا هرچه تیغ و تبردارید بزنید به کله من”، “یا سر مرا ببرید و راحتم کنید”.

علی زرکش: (بعد از انتقاد به مسعودرجوی به تسلیم مطلق کشانده شد

خطاب به کمال رفعت صفا: “می دانی کمال، گاهی فکر می کنم که از من پست تر و جانی تر در جهان وجود ندارد و من بالاتر از شیطان هستم.”کمال رفعت صفا یکی از محاکمه شوندگان مینویسد: علی زرکش برایم تعریف کرد که چگونه همسرش مهین رضایی را علیه او تحریک کرده اند. و یکطرفه او منکوب و محاکمه و حکم اعدام را برایش گفته اند. طوری که مهین رضایی را به آنجا کشانده اند که خواستار طلاق از علی زرکش شده است.
در مورد عمق کینه توزی رجوی باید اشاره کنم که، از آنجا که علی زرکش داماد مادر(خانواده) رضایی ها بود رجوی بسیار با دقت و حساسیت با این موضوع برخورد میکرد و جلو علنی شدن حکم اعدام علی زرکش را گرفت. درضدیت مسعودرجوی با خانواده رضایی ها همین بس که دیگر داماد خانواده رضایی ها “محمد رضا طامهی- مهندس مکانیک از دانشگاه لیدز انگلستان و از تحت مسئولین این قلم ” که آذر رضایی دختر کوچک مادر رضایی همسر او بود را نیز در اشرف به اتهام اخلاقی محاکمه و به اعدام محکوم کرد. ولی باز بدلیل ترس از اعتراض مادر رضایی ها اعدامش نکرد و در اشرف در زندان بود تا سالها بعد بدنبال برچیده شدن زندانهای اشرف هنگام انتقال به لیبرتی که تماما کانکس بود اجبارا از زندان خارج شد وبعنوان کارگر آشپزخانه و تحت مراقبت شدید نگداشته میشد.
مراد مکانیک: از اعضای سابق مجاهدین
مرا چهارشقه کنید و هر شقه را درچهار گوشه اشرف آویزان کنید. اینجا دقیقه 17:40دقیقه

مهدی افتخاری:(فرمانده فتح الله – ناصر) که تسلیم رجوی نمیشد او فرمانده عملیات ویژه تهران و فرار مسعودرجوی از ایران بود.

مهدی افتخاری راست و مسعودرجوی چپ

مسعود رجوی خطاب به مهدی افتخاری (ناصر) در جمع 4000نفره محاکمه او:
««نامه ای[i] که همسرت[ii] نوشته: “ناصرخواهان رابطه جنسی هست که نرمال نیست” وسپس گفت: نامه را می خوانم همسرت نوشته: »اگرچه این یک دستورتشکیلاتی است اما من نمی خواهم با اوزندگی کنم، چراکه ناصرهمیشه تمایل دارد درروابط زناشوئی مرا به شیوه شنیع آزارجنسی قرار می دهد.»»
فضای سالن مثل صحنه قتل عام روانی و ُمثله ُمثله کردن تارو پود آدمی بود. روح و روان آدمی تکه تکه می شد. ووضعیت فتح الله را نگاه می کردم. گویی فتح الله نمی توانست وزن خود را تحمل کند درهم شکسته وافتاده بود. یاد لحظه قتل عام سال۶۷ درگوهردشت افتادم بچه ها را معصوم وبی گناه برای حلق آویزبه سمت سالن نشست گوهردشت می بردند.
کمال رفعت صفا:
همچنان در جلسه محاکمه بودم، …حمید اسدیان گفت : ” خودت را با یکی از روشنفکرها مقایسه کُن “ گفتم : “نامی به نظرم نمی رسد“. گفت : ” نه، خودت را با یکی از روشنفکران مقایسه کن”. گفتم : ” نمی دانم….” و بعد نام یکی از شاعران را آوردم. حمید اسدیان گفت : “اشتباه می کنی تو رضا براهنی هستی“. و یکی دیگر از حاضرین گفت : “حرف های تو علیه کسانی است که در زندان های خمینی مقاومت می کنند، علیه کسانی است که تیرباران شده اند“. بعد جابرزاده گفت : “استغفار کن ! همۀ انتقاداتی را که مطرح کردی پس بگیر و استغفار کن!”. لحنش تهدیدآمیز بود، می ترسیدم که از سازمان به خاطر هیچ و پوچ اخراج شوم، بنابراین گفتم : “استغفار می کنم“. گفت : “خوب صحبت کُن” گفتم : “صحبتی ندارم“.اکنون رودرروی من ایستاده بودند و به صراحت می گفتند که طرح هر انتقادی به مفهوم خیانت به رنج و شکنجه زندانیان، و به هدر دادن خون شهیدان سازمان، همزبان شدن با رژیم خمینی و هم صف شدن با اضداد سازمان است…

فرشته خلج هدایتی:

من با طراحی و ایجاد یک مناسبات غیراخلاقی….ولی کار من چه بلحاظ اخلاقی و چه بلحاظ تشکیلاتی جرم محسوب میشد. سوابق سازمانی من تا آنجا که به من برمیگردد تماما سیاه …است. … سازمان حق داشت که مرا مجازات کند. (نقل از ایران افشاگر سایت فرقه رجوی)

محمد رجوی (فرزند مسعودرجوی)

سعید جمالی (هادی افشار):

به تعهداتی که به این انقلاب داشتم خیانت کردم. لذا تبدیل به طعه ای شدم که در درون مناسبات پاک مجاهدین!!! اندیشه ارتجاعی و عملکردهای دشمن ضد بشری را دنبال میکردم.

داود باقروند ارشد:

البته باید اذعان کرد که نتوانسته اند بسیاری دروغهایی که چه این قلم و چه دیگر مجاهدین مجبور بوده اند در مورد خود بنویسند را منعکس کنند. چون آنها نیز همچون اسماعیل وفا یغمایی که در زیر آمده است صدها بار خواستار اعدام خود شده اند.
اسماعیل وفا یغمایی:
“آنچه که من نوشته ام]سروده ام[، مال من نبوده و همه چیز مال سازمان بوده و من آنها را دزدیده ام و بس”!!! براستی که چه جانوری که نبودم، همیشه به او]مسعودرجوی[ دروغ گفته ام دیدم، خنجرزدنم”. “خودخواهی”، “تنبلی”، “ضدتشکیلاتی بودن” “ بی انگیزگی”، “موضع طلب واقعی”، “ناپاک ازنظر اخلاقی” “دروغگویی”، “فاحشگی” تمام هیکلم را گرفته” ویا “این همه دروغ و این همه تناقض و بیشرافتی ام خفه ام میکند“…”احساس کردم بقیه گوسفند نیستند و من گوسفندم و بس دیگر کارم تمام شده بود و اثری از مقاومت باقی نماند.” …” من از گذشته خودم متنفرم یک میلیون بار متنفرم” ” آخر چرا من نباید آدم بشوم؟ میخوام که بخاطر خدا دستجمعی بیایید و هر چه تیغ و تبر دارید بزنید به این کله پوک من تا این بقایای فردیت و جنسیت مرا راحت بگذارد و یا سر مرا ببرید و راحتم کنید“18/12/67 اسماعیل وفا یغمایی”.( به نقل از سایت ننگین فرقه رجوی)

چندوچون شکنجه‌هایی که استالین برای گرفتن اعتراف به کار رفته بود، کاملا روشن نیست. مسلما فشارهای زیادی در کار بوده: از بی‌خوابی‌های چندروزه، شکنجه‌های جسمی مداوم و طاقت‌شکن به گونه‌ای که زندانی نمیرد اما روزی هزار بار مرگ خود را آرزو کند؛ تا شکنجه‌های روانی، انزوای مطلق، بازجویی‌های ناگهانی و طولانی…با فشارها و تحقیرهای دایمی، شخصیت زندانی در هم می‌شکند. هویت هنجاری و اخلاقی او درهم می‌ریزد. رفته رفته حساسیت و هشیاری ذهنی خود را از دست می‌دهد و حافظه او فلج می‌شود. زیر دست مأموران چنان احساس ضعف و حقارت می‌کند، که همه چیز، از جمله مقاومت، برای او بی معنا می‌شود.
سالها طول کشید تا چند و چون شکنجه های سیستماتیک اعضای سازمان توسط مسعودرجوی و گماشته هایش جهت گرفتن اعترافات کتبی، شفاهی و تلویزیونی با انتشار کتب مربوط به شناخت فرقه ها و گزارشات جداشدگان تا حدودی روشن شود. چهارهزار مجاهد که هرکدام کتابی چند هزار برگی در دست فرقه رجوی دارند. تا متناسب با میل و اراده اش و موضوع جهت ادامه ترور فرد حتی در خارج از تشکیلات علیه آنها بکاربگیرد، آنچه مسعودرجوی سالها قبل با پیش بینی اینکه بدلیل شکست تروریسم داخلی، سیاستهای خیانت بار همدستی با صدام حسین دشمن و قاتلان ایرانیان به طغیان درونی محمدرضا سعادتی ها، پرویز یعقوبی ها، علی زرکشها و و مهدی افتخاریها محدود نمی ماند و بزودی سراسر تشکیلات را فراخواهد گرفت، دست به طراحی، زمینه سازی و پیاده کردن آن زده بود. مسعودرجوی و مریم رجوی یا خود مستقیما جلسات محاکمه را هدایت میکردند و یا از طریق گماشته های درهم شکسته دیگر مخفیانه از طریق تلویزیون مدار بسته آنرا اداره مینمودند. درمورد این قلم وقتی باپذیرش حتی رفتن به ایران حاضر نشدم به تشکیلات برگردم، تماس تلفنی گرفتند و نظر رجوی را پرسیدند که دهسال زندان از پشت تلفن برایم برید.
دهها نفر از سران حزب کمونیست و فرماندهان ارتش سرخ به دستور یوزف استالین رهبر حزب و رئیس دولت اتحاد شوروی در برابر دادگاه قرار گرفتند. استالین شخصا در اتاقکی مخفی بر جریان دادگاه‌ها نظارت داشت و از طریق زیردستان خود جریان دادگاه را هدایت می‌کرد.استالین که از نوعی جنون بدگمانی رنج می‌برد، مدام در حال کشف توطئه‌های عجیب و خنثی کردن آنها به شیوه‌ی خود بود. تمام اعضای هیئت سیاسی حزب کمونیست محاکمه شدند، غیر از دو نفر: تروتسکی و استالین.

طی یک دوره چند ساله بطور مسمتر تمامی رهبران سازمان و فرماندهان فرقه رجوی بدستور مسعودرجوی در دادگاههایی تحت نام جمع محاکمه و به اعدام محکوم میشدند. هر چند وقت یکبار که مسعودرجوی با شکست فضاحت بار دیگری مواجهه میشد، محاکمات را تجدید میکرد. طوریکه این محاکمات به جلسات هفتگی و روزانه تبدیل شده بود. در این محاکمات مجاهدینی همچون پرویز یعقوب، علی زرکش، مهدی افتخاری، هادی روشن روان، علی حسین نژاد، مسعود ضرغامی، حمید فلاحتی، حسین مشعوفی، غلامرضا شکری، جمال امیری، خلیل محمدی نسب، اردشیر پرهیزکاری، شهاب اختیاری، جواد اژدری، محمد موسوی، امیر موثقی، منصور کوفی، فتح الله فتحی. بسیاری نیز زیر فشار این شرایط خود کشی کردند، از جمله علی نقی حداد، مجتبی میر میران[iii] مسئله ای که بویژه در میان نوجوانانی که خارج از ارادهشان در عراق بصورت حبس گرفتار شده بودند رواج داشت. مانند آلان محمدی، یاسر اکبری نسب، سعیدنوروزی، … و یا خانم زهرا نوری 52ساله با فرزند مجاهدی در اشرف که با مارک اخلاقی زدن به او مجبورش کردند که (اینجا دقیقه 1:20:40) خودکشی کند.

شیوه های درهم شکستن و نابودی مخالفان توسط رجوی عبارت بودند از:

  1. گرفتن همه مسئولیتها و قطع و تحقیر وترد جمعی فرد زمانیکه هنوز در میان جمع بود
  2. زندانی کردن افراد در یک اتاق
  3. متهم کردن به مسائل اخلاقی و یا مجبورکردن فرد به اینکه به خودش اتهاماتاخلاقی بزند و بنویسد و در جمع بخواند
  4. محاکمه فردی در جمع های کوچک یکان و بخش و…
  5. محاکمه های جمعی در جمع های بزرگتر بعنوان عوامل ضد انقلاب و طعمه های رژیم
  6. دستگیری و زندان و شکنجه جهت متهم کردن خودشان به نفوذی بودن و طعمه رژیم بودن و اینکه کارت وزارت اطلاعات رژیم را بازی میکنند.
  7. کشتن زیر شکنجه، و یا وادار کردن وی به خودکشی
  8. تحویل دادن فرد در مرز به رژیم
  9. بردن در مرز و فرستادن بسمت داخل ایران
  10. تحویل دادن به زندانهای عراق تا توسط عراق حذف شود تا توسط رجوی
  11. کشتن افراد با صحنه سازیهایی مانند خودکشی با شلیک، خودسوزی، دارو خور کردن، حلق آویز کردن،
    حمید اسدیان کیست؟
    من حمید اسدیان را اولین بار در سال 1361 زمانیکه در مسئولیت شاخه ترکیه از داخل ایران خارج کردم دیدم و شناختم. به جرات میتوانم بگویم که حمید اسدیان در میان تمامی مجاهدین له شده توسط مسعود رجوی و دستگاه قرون وسطایی انسان خرد کنش یک نمونه تمام عیار از نوع مظلوم فروپاشیده بسمت درون خودش و محمد اقبال نوع فروپاشیده وحشی مهاجم رو به بیرونش میباشند.
    حمید اسدیان همچون بقیه سازمان در شوک شروع مبارزه تروریستی رجوی و نابودی سازمان برق آسای آن از هم پاشیده بود دستگیری و زندانی شدن همسرش در اوین آنچنان او له و لورده و نسبت به سازمان که شبانه روز شعار پیروزی و رفتن از یک قله پیروزی به قله دیگر پیروزی را میداد متناقض کرده بود که توان حرف زدن نداشت. در تمامی سالیانی که در سازمان حضور داشتم و او را مرتب در جلسات و نشستها و …میدیدم نمیشد حتی با خاک انداز نیز از زمین جمع و جورش کرد.
    حمید اسدیان همواره همانگونه که اسماعیل وفا یغمایی که با او همکار نیز بوده نیز بدرستی بدان اشاره کرده است از نظر رجوی یکی از شاخص های ضد ارزش بود. حمید همواره در چهره اش غم و اندوهی به سنگینی البرز را که بر اثر بلایی که رجوی بر سر سازمان، کشور و خودش و همسرش و دیگر مجاهدان آورده بود در چهره اش ظاهر میکرد. حمید اسدیان به همین اعتبار همواره با سری خمیده به یک سمت به قول گفتنی مانند مادر مرده ها ظاهر میشد. رجوی همواره در چهره و ظاهر حمید اسدیان کینه و نفرت او نسبت به خودش را بشدت حس میکرد. و به همین دلیل در هر نشستی به او سرکوفت میزد و با بیان اینکه تو حمید باید (زمانیکه همسرش اعدام نشده بود) زندانی بودن همسرت را تحمل کنی به دیگران و خودش میگفت که تو بریده هستی چون زنت در زندان گیر افتاده و تو زن میخواهی، تحقیرش میکرد. باید بگویم که علیرغم اینکه حمید روحیه شاعری داشت ولی همواره
    یکبار که مانند همیشه حمید باطرح اینکه یکانهای ارتش باکمبودهای اساسی نیرویی مواجهه است مثلا خدمه تانک بجای سه نفر دو نفر داریم، توپ 122 میلی متری بجای مثلا هشت نفر سه نفر داریم و… بجای جواب مشخص و نظامی زیر تیغ مسعود رجوی بود و به او اتهام تا کی میخواهی خط طعمه رژیم را با عزا گرفتن دائمی در مقابل من به اجرا بگذاری میزد. در تعجب از انتقادات برحق حمید اسدیان وجواب بی ربط مسعود رجوی از شریف در مورد حمید پرسیدم که چرا او همواره له لورده است و حتی توان حرف زدن ندارد گفت از برادر (مسعود رجوی) طلب زنش را دارد.
    در تمامی نشستها مسعودرجوی او را بلند میکرد و وادارش میکرد که بگوید که باید داغ زنش را تحمل کند. درست زمانیکه مسعود رجوی خودش از مرگ اشرف چندماه نگذاشته با دختر بنی صدر ازدواج کرد هنوز از دختر بنی صدر جدا نشده بود با مریم رجوی عشق و عاشقی ایدئولژیک را شروع کرده بود بعد از طلاقهای اجباری نیز با زنان مجاهد چه بطور فردی و چه جمعی جلسات رقص رهایی به اجرا میگذاشت، همواره به حمید توصیه میکرد که تا آخر انقلاب باید منتظر زنش باشد.
    حمید اسدیان و همه از هضم رابع گذشتگان از جمله محمد اقبال که هر روز گزارش خود ارضائیش روی میز عباس داوری بود طوریکه دیگر گزارشاتش تهوع آور شده بود شاخص و نمونه کسانی همچون سیروس نهاوندی بودند که جلاد خود مسعود رجوی را میستایند و از او طلب عفو و بخشش میکردند و میکنند. مسعود رجوی طی محاکمات متعددی که به سیکل روزانه تبدیل شده بود چنان افراد را خرد و نابود کرده بود که آنها را بمانند معتادی که نمیتواند بدون مصرف و رساندن آن دارویِ تائید توسط جلاد خود (مسعود رجوی) لحظه ای را طی کنند بتوانند سرپا باشند تبدیل کرده بود.
    چون نوشته های حمید اسدیان بوضوح یک برش مقطعی از کثافات ذهنی جلاد خود مسعود رجوی را بنمایش گذاشته است، چیزی که دهه ها ما در جلسات مسعودرجوی میشنیدیم. و حمید اسدیان با تکیه به توان قلم خود میتوند آنرا بازنشر کند. این قلم سالها میگفت ولی کمتر باور میشد. باشد تا همه کسانیکه در تیرانا اسیرند و یا آنها که در حوضهای رهایی تکی و جمعی شبانه مسعود رجوی توسط مریم رجوی باانواع نیرنگ و شیادی و حتی اجبار و فریب شرکت داده میشدند همچون خانم سلطانی جرات و شجاعت و البته با تکیه به رهایی از بندهای اسارت زنانگی را داشته و با پرداخت بهای آن با خوردن انواع مارکهای ناجوانمردانه و البته مردسالارانه سکوت را شکسته و شبهای حرمسرای رجوی را بازگو کنند. بسیاری را بنده میشناسم ولی چون خود لب نگشوده اند نمیتوان نام برد. امیدوارم که حمید در آن روزها زنده باشد و بادرک واقعیت مسعود رجوی شاید بتواند سرپا بایستد. و دلایل اینکه مسعودرجوی طی این سالها در جواب همه سوالاتش او را متهم به زن خواهی از خودش میکرد را بفهمد.
    جدول اسامی مجاهدین محاکمه شده ولی مقاوم که تحویل زندان ابوغریب شدند.

پانوشت ها:
[i] ناهید طاهری همسر سابق مهدی تقوایی (از اعضای قدیمی سازمان که درعملیات فروغ کشته شد) فرد غیر سیاسی وعادی بود. مسعودرجوی ناهید را بعد از کشته شدن تقوایی به عقد مهدی افتخاری (ناصر) در آورد. همسر اول مهدی افتخاری در فروغ کشته شد، رجوی در جریان ازدواجهای اجباری بعد از فروغ، محبوبه جمشیدی(آذر) را به عقد ناصر در آورد. مدتی بعد در جریان طلاقهای اجباری از او جدایش کرد. مسعود رجوی ناهید طاهری و ناصر را که در اشرف زندانی بودند به همسری همدیگر درآورد.
[ii] یکی از کثیفترین شگردهای مسعود رجوی در فضای خفقان تشکیلات، نوشتن نامه از قول یک عضو خانواده یا یک عضو برای دیگری بود. در مورد این قلم نیز اینکار صورت گرفته بود که بعدها که همسرم را مخفیانه میدیدم افشا کرد که چنین نامه ای ننوشته و کار خود سازمان است. در مورد اسماعیل وفا، زینب حسین نژاد، مهدی افتخاری، و صدها تن دیگراینکار تکرار شده است.
[iii] مجتبی میر میران شاعر بود، نویسنده بود، رزمنده بود. مسئولینش می گفتند مثل بره کوهی است. عادت نداشت راه برود، بیشتر می دوید. کارهائی که انجام آن در سازمان به عهده ی دو نفر بود، یک نفره انجام می داد. سال شصت و سه، دفتر شعری چاپ کرده بود به نام «از قبیله ی سبز پوشان» و ده ها شعر دیگر در نشریه مجاهد، در نشریه راه آزادی و در فصل گل سرخ.چرا خودکشی کرده بود ؟مجتبی میر میران جسد حلق آویز شده اش را یافته بودند را در مرده شوی خانه روی سنگ گذاشتند. کسی گریه نکرد. مُرده شوی ورقه ی نایلون را که بر جسدش پیچانده بودند، با قیچی شکافت. به جسد خیره شده بودم. به تمام جسد خیره شده بودم. محمدعلی جابرزاده فکر کرد که شاید در مورد بخیه ای که از پائین گردن تا نزدیک کشاله ران او ادامه داشت، ابهام دارم و گفت : «کالبد شکافی اش کرده اند«.معلوم بود که پزشکان عراقی برای تعیین دلیل مرگ کالبد شکافی اش کرده بودند. جسد مجتبی کالبد شکافی شده بود ولی خود مجتبی روزها پیش برای تأیین بیماری ایدئولوژیکش به دستور مسعود رجوی و تحت اجرا و نظارت محمدعلی جابرزاده، روان شکافی شده بود.روان شکافی، اخلاق شکافی، از نخستین لایه تا آخرین لایه های تمامی شخصیت او را شکافته بودند. چرا ؟ او به مرور و با مطالعه ی شیوه های درونی ساختار سازمان، که نتیجه‌ی ایدئولوژی حاکم بر آن است، متوجه شده بود. او عنصری بود که هنوز قدرت تأمل و تفکر در او کاملأ دفن نشده بود، می فهمد که مبارزه ی ادعائی این ساختار، ارتجاعی است و با مسیر مبارزه انقلابی فرسنگها فاصله دارد.(نقل از کمال رفعت صفایی)

داود باقروندارشد

عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
18شهریور 1398
نهم سپتامبر 2019

==================
مطالب مرتبط
مردم ایران و فرقه رجوی- قسمت اول: برناردو برتولوچی- ماریا اشنایدر و مسعود رجوی – حمید اسدیان
قسمت دوم – مردم ایران و فرقه رجوی “غول عزیز و اجابت مزاجش” هذیانهای رجوی از قول قلم حمید اسدیان

مردم ایران و فرقه رجوی – اتهامات سلیمانِِ حمید اسدیان

درسهای مشروطه جهت ممانعت از باز تولید دیکتاتوری
سپتامبر 1, 2019

بقلم داود باقروند ارشد
تلاشی در کادر یک مقاله، جهت بررسی دلایل شکست دستیابی ایرانیان به دمکراسی تا به امروز. تکرار همان تراژدی در عصر حاضر
مقدمه: زیربنای دمکراسی غربی
در جوامع دمکراتیک، انسان “آزاد” و “خود بنیاد” است. به عبارتی در چهارچوب نظام حقوقی ای زندگی و فعالیت میکند که خود از طریق انتخابات، سازنده و خالق آن است. بنابراین بسیار طبیعی است که در چنین سیستمی قانون برفراز خالق آن نیست و نمیتواند باشد. چرا که انسان قانونگذارقائم به ذات و در نتیجه منطقا مجبور و موظف به قانونمداری میباشد. در چنین دیدگاهی است که مردمیکه خود را انسانهای آزاده ای میپدارند بمعنی آن است که توانسته اند خود را از جبریتهای بیرونی و درونی رها کنند.

اگر ما خرد و آزادی را مبنای پندار و گفتار و کردار خود ساخته باشیم، درنتیجه سرنوشتمان را محصول شرایط طبیعی (نژاد، جنیست “مرد یا زن”، رنگ و…) یا شرایط اجتماعی(کدام خانواده، کدام محل تولد) یا موقعیت و مقام(فقیر، غنی، شغل، روحانی، وزیر و وکیل، مردم عادی، نظامی…) و یا مرام و مسلک و عقیده و مذهب نمیدانیم. بلکه تمامی مبانی ارزش گذاری همان انسان بودن است ولا غیر و هیچ عامل دیگری در آن دخیل نبوده و مبنایی برای تقسیم انسانها به خوب و بد، خودی و غیرخودی… نیست. این آن اصلی است که عدالت و انصاف و برابری بر آن استوار است. از این جهت هیچگاه نباید به شرایط و قوانینی گردن گذاشت که ناقص اصل اساسی قائم به ذات بودن انسان است. چون هرکس که “انسان” است از حقوق یکسان برخوردار است.
در این میان نقش قانون اساسی تنها هماهنگ کننده آزادیها و حقوق همه انسانهای حاضر در یک حوضه قانونی یا کشور میباشد. یعنی هیچ بخشی از این انسانها نمیتوانند قوانینی و یا وظایفی برای بخشی دیگر از انسانهای حوضه قانونی یا کشور وضع کنند. هرچه هست برای همه انسانها است و لاغیر.
دموکراسی چيست
دموکراسی برگرفته از واژه يونانی دِموس، به معنای مردم است. در حکومت های دموکراتيک، اين مردم اند که بر قانون گزار و دولت حکومت می کنند. اگر چه تفاوت های جزئی ميان حکومت های دموکراتيک مختلف جهان به چشم می خورد، برخی اصول و شيوه های خاص دولت های دموکراتيک را از ساير اشکال دولت ها متمايز می سازند.
– دموکراسی دولتی است که کليه شهروندان آن، چه مستقيم و چه غير مستقيم و از طريق نمايندگان منتخب خود، از قدرت استفاده و وظائف مدنی خود را انجام می دهند.
– دموکراسی مجموعه ای از اصول و روش ها است که از آزادی انسان دفاع می کند؛دموکراسی نهادينه شدن آزادی است.

– دموکراسی بر پايه حکومت اکثريت و حفظ حقوق فردی و اقليت ها استوار است. تمامی دموکراسی ها، ضمن احترام به خواست اکثريت، مدافع سرسخت حقوق اساسی افراد و همچنين گروه های اقليت هستند.
– دموکراسی ها مراقب تشکيل دولت های مرکزی هستند،و با هدف تمرکز زدايی، آنها را به سطوح ايالتی و محلی خرد می کنند با درک اين که دولت های محلی بايد در حد امکان در دسترس و پاسخگو مردم باشند.
– دموکراسی ها می دانند که يکی از عملکرد های اصلی شان دفاع از حقوق اوليه ای همچون آزادی بيان، آزادی دين، حق برخورداری برابر از حمايت قانون، و فرصت سازماندهی و مشارکت کامل در امور سياسی، اقتصادی، و فرهنگی يک جامعه است.
– دموکراسی ها به طور منظم انتخابات آزاد و عادلانه برگزار می کنند که همه شهروندان حق شرکت در آن را دارند. در يک دموکراسی، انتخابات نمی تواند نمايی ظاهری باشد که ديکتاتورها و يا يک حزب خاص پشت آن مخفی شوند، بلکه، انتخابات رقابت های واقعی هستند بر سر حمايت مردم.
– دموکراسی دولت ها را قانون مدار می سازد و متضمن اين است که تمامی شهروندان از حمايت برابر قانون برخوردار باشند و دستگاه حقوقی از حقوق شان دفاع کند.
– دموکراسی ها متفاوت از يکديگر اند و هر يک از آنها حيات سياسی، اجتماعی، و فرهنگی خاص ملت خود را منعکس می کند. دموکراسی ها همگی بر پايه يک سری اصول اساسی استوار اند، نه بر پايه شيوه های يکسان.
– در يک حکومت دموکراتيک، شهروندان نه تنها حق و حقوق دارند، بلکه موظف به مشارکت در سيستم سياسی ای هستند که از حقوق و آزادی ها يشان دفاع می کند.
– جوامع دموکراتيک به ارزش هايی همچون تحمل ، همکاری، و مدارا پايبند هستند. دموکراسی ها دريافته اند که برای دستيابی به وفاق، مدارا لازم است و همچنين اينکه شايد وفاق هميشه قابل حصول نباشد. به قول ماهاتما گاندی ، “عدم تحمل خود يک نوع خشونت است و يک مانع برای به وجود آمدن يک روحيه دموکراتيک راستين.”
آشنایی ایرانیان با مدرنیته

ایران ما با تاریخی از حکومتهای جبار پادشاهی چه سکولار چه مذهبی با مقوله دمکراسی و آزادی و حقوق بشر بیگانه بوده است. دمکراسی و آزادی و حقوق بشر و اساسا نظم و قانون مقولاتی هستند که در کشورهایی که غرب نامیده میشوند بعنوان دستاوردهای نوین بشری ایجاد، رشد و گسترش یافته است. تاریخ صد ساله ما شاهد تلاشهای ایرانیان جهت دستیابی به این دستاوردهای بشری بوده است که عمدتا ناکام مانده است. جهت یافتن پاسخ به دلیل این شکستها اجبارا و اینکه چرا به سوی غرب رفتیم و چگونه رفتیم و نقصانهای کارمان کجا بوده است ما را به گذشته کشور هدایت میکند. آنجا که نخستین دوره برخورد ایرانیان با غرب به سالهای اوایل قرن ۱۹ میلادی میرسد. ضمنا نباید فراموش کرد که شکل‌گیری و رشد و تکامل مدرنیته در غرب بر پایه بنیادی عقلانیت (عقل ابزاری) و سه محور صنعتی‌شدن، شهری‌شدن و دموکراسی سیاسی بوده است.
نخستین رابطه ما با اروپا از زمان شاه اسماعیل اول اتفاق افتاد. سلسله صفوی به واسطه ستیزههای پی در پی عثمانیان درهای ایران را به سوی فرانسه و انگلستان گشود.
برناردلوئیز در اثری به نام چگونه مسلمانان غرب را کشف کردند اشاره به نکته جالبی دارد. میگوید: در آن زمان جامعه مسلمانان تنها عبارت بود از معتقدین به اسلام از یک سو و دیگران، یعنی غیر مسلمانان یا خارجیان. و چون نامعتقدین خارجی قلمداد شده و اساساً به حساب نمیآمدند مسلمانان نیز نسبت به حال و روز آنها کنجکاو بودند [i].
در دوره صفوی هنوز توهم خودکفایی فرهنگی بر حال و روز ما حاکم بود. نه تنها نگاهی به آنچه در غرب و عصر رنسانس میگذشت نداشتیم. بلکه، طبق نوشته عبدالهادی حائری معتقد بدویم که: : “مسلمانان دانش و کارشناسی را به جهان غرب عرضه کردند و با آن که نویسندگان باخترزمین در پنهان ساختن این حقیقت و واژگون سازی تاریخ میکوشند، همه جهان اعتراف کرده است که دانش و کارشناسی مسلمانان، رنسانس اروپا را پیریخت”[ii]. این ادعاهای بزرگ که برای ثبات آنها هیچگونه دلیلی در کتاب وی دیده نمیشود، محدود به دیدگاه او نمیشود.
بخشی از تاریخ دانان و نویسندگان در ایران بر این باور بوده اند که شرقیان اساس تمدن مدرن غرب را پایه ریخته اند. لیکن این توهم یا از سر عدم شناخت تمدن غرب و مکانیسم رشد درونی آن است[iii] و یا به واسطه عدم درک سنجیده از کارکرد تحولات تاریخی یک تمدن به طور کلی است، یا هردو. حائری ادامه میدهد : اروپای مسیحی در این دوره “مورد نفرت سخت مسلمانان بود”.
شاید از همین روست که هیچ دانشمند را(در این دوره) نمیشناسیم که به شیوه جدی به آموختن زبان لاتین یا دیگر زبانهای جانشین آن پرداخته باشد و از هیچ اثر مهمی آگاهی نداریم که از سوی دانشمندان از آن زبانها )اروپایی( به عربی برگردانده شده باشد” آنکه آن “عدم کنجکاوی” یک پدیده تاریخی است که نمونه ها و شگردهایش را تا به امروز دیده‏ایم البته این دیدگاه و توهم محدود به حائری نیست.
نجفی قوچانی از طرفداران مشروطه مینویسد که میرزا آقاخان نوری، به جهت آنکه فرق میان اوضاع اروپا با اوضاع ایران برای مردم مشخص نشود به کتاب عباسقلیخان سیف الملک سفیر ایران در روسیه اجازه انتشار نداد[iv]. و حتی قصد داشت دارلفنون نو بنباد رانیز تعطیل و استادانش را به کشورشان بازگرداند.
در اوایل حکومت مظفرالدینشاه، نجفی قوچانی در خراسان روزنامه های ثریا و پرورش )چاپ مصر( را میخواند، و این کار را در خفا میکرد، چرا که، به قول خود، اگر همردیف هایش میفهمیدند وی را تکفیر میکردند.[v]
دیگری محمدرضابیک است که سفیر ایران در دربار لوئی چهاردهم بود )در ۱۷۱۴ (درباره سفر وی به فرانسه نوشته‏اند: “این نکته شگفت است که سفیر ایران … به هیچ روی نسبت به اخلاق و آداب و رسوم این سرزمین )فرانسه( کنجکاوی نشان نداد … و حتی در باب زندگانی فرانسویان و مختصات اخلاقی و اجتماعی و سیاست کشورداری آنان با کسی سخن نرانده و کسب اطلاعی در این زمینه نمیکرده”. [vi]
در همین راستا فخرالدین شادمان در “تسخیر تمدن فرنگی” مینویسد: “در عهد سلطنت فتحعلیشاه سفرایی از هندوستان و انگلستان و فرانسه و روسیه تزاری به ایران آمدند و مجموعه مولفات ایشان و همراهانشان درباب ایران خود کتابخانه کوچکی را پرمیکند. و در صدوپنجاه سال اخیر فرستادگان ایران و زیر دستان ایشان که یک درصد همکاران فرنگی خویش مشغولیت کار ی نداشته اند ده کتاب ننوشته و به قدر بیست مقاله مختصر هم از آثار دیگران ترجمه نکرده اند” [vii]
اولین تلاشها دستیابی به مدرنیته

رابطه ایران و غرب در دوره عباس میرزا ولیعهد فتح علیشاه گسترش جدیتری یافت. بسیاری از تاریخ دانان این دوره را آغاز رابطه ایران با غرب دانسته اند. لیکن انگیزه این گشایش به سوی غرب، نه کنجکاوی بود و نه احساس نیاز برای پیشرفت فرهنگی، کسب دانش و یا کسب پیشرفت علمی و فنی.
تلاش عباس میرزا شناخت رمز پیشرفت غرب بود. لیکن تا چه میزان به این هدف دست یافت؟ آیا تمایل به شناخت رمز پیشرفت غرب لزوما به معنای توانایی در کسب واقعی آن است؟ تلاش عباس میرزا شناخت رمز پیشرفت کشورهای اروپایی و نیز اسباب ترقی و اعتلای دولت روسیه آن زمان بود. لیکن نه درک رمز آن پیشرفت بسادگی متحقق میشد و نه تهیه اسباب ترقی بسادگی فراهم میگردید شاید برای درک بهتر این تلاش نقل سخنی تاریخی از خود وی پسندیده باشد تا دریابیم مشکل اساسی ما پس از یک قرن و اندی هنوز پابرجاست:
مسیو پ ام ژوبر فرستاده ناپلئون در ۱۸۰۶ از عباس میرزا [viii]در اردوگاه جنگ روسها دیدن کرد. ولیعهد قاجار سخت در جستجوی علل بنیادین پیشرفت اروپا بود”: بخشی از نوشته مسیو ژوبر[ix] به قرار زیر است:
عباس میرزا به ژوبر میگوید: مردم به کارهای من افتخار میکنند، ولی از ضعف من بیخبرند. چه کنم که قدرت و قیمت جنگجویان مغرب زمین را داشته باشم؟ …نمیدانم این قدرتی که شما )اروپائیها( را بر ما مسلط کرده و موجب ضعف ما و ترقی شماست چیست؟ شما در قشون جنگیدن و فتح کردن و به کار بردن تمام قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شعب غوطهور و به ندرت آتیه را در نظر میگیریم. مگر جمعیت، حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتراست؟ یا خداییکه مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است خواسته شما را برتری دهد؟ گمان نمیکنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هشیار نمایم” [x]
بر همین اساس نخستین حوزه جامعه ایرانیکه تحت تاثیر تحولات غرب مورد تحول و رفرم جدی قرار گرفت ارتش ایران بود. عباس میرزا و قائم مقام_ وزیرش در جنگ با عثمانیان_ به ضعف توپخانه، سواره نظام، سلاح های ارتش ایران آگاه شدند و به فکر نوسازی ارتش ایران افتادند و به این ترتیب رو به کشورهای فرانسه و انگلستان کردند.
این رفرم دو وظیفه داشت
اول: ایجاد یک ارتش مجهز به سلاحهای اروپایی
دوم: برقراری نظم در این ارتش از روی مدل ارتشهای اروپایی
لیکن هم عباس میرزا و هم قائم مقام کار تحول ایران را به بازسازی ارتش خلاصه نکردند و هوشمندانه پای به پای این نوسازی دو اقدام جدی دیگر برپا نمودند
اول: ارسال نخستین گروه دانشجویان ایرانی به اروپا
دوم: استخدام مترجمین رسمی برای ترجمه کتاب های اروپایی و روسی
اگر به نخستین سالهای تاسیس دارالفنون نگاه کنیم: سنگ بنای دارالفنون در ۱۲۶۷هجری توسط امیرکبیر زده شد. از بزرگترین اقدامات ایرانیان و گام مهمی برای ورود ایران به دوران نوگرایی و تحول. در سال اول ) ۱۸۹۰ _ ۱۸۸۹ ( دارالفنون ۱۱۴ شاگرد داشت. اغلب آنها در رشته توپخانه و رشته پیاده نظام فارغ التحصیل شدند. به همین ترتیب دروس تدریس شده عبارت بودند از: پیاده نظام، فرماندهی، توپخانه، سواره نظام، مهندسی، فیزیک و شیمی، طب، تاریخ و جغرافیا و زبانهای خارج. [xi] شاید بتوان نتیجه گرفت که امیرکبیر، بنا به ضرورت زمانه و الزامات دولتی و نیاز ایران به مهندسی و نظام ارتشی، که همگی امور موجهه و قابل فهمی هستند همان روندی که عباس میرزا آغاز کرده بود را، دهه ها بعد ادامه داد. ماهیت آموزش در دارالفنون خود جلوه ای از جهت و معنای تحول در ایران این دوره بود. دارالفنون انعکاس غلیان تحول در ایران بود. امایک سوال اساسی در این میان مطرح است و آن اینکه، تحولات عطف به کدام ضرورت بوده است؟
آیا ما در این دوران در پی پایه گذاری یک تحول بنیادین، ریشه دار و یک طرح درازمدت بودیم؟ یا تنها در اندیشه براه انداختن اقداماتی تاکتیکی، مقطعی و بیشتر به خاطر پاسخ دادن به نیازهای بلاواسطه و کوتاه مدت بودیم؟
سیاست زدگی آفت تحول خواهی

شواهد نشان میدهد که اقدامهای اصلاح طلبانه ایرانیان دراین دوره از تاریخ ایران ریشه ای و بنیادی نبودند و جنبش روشنگرایی نه در پی درک پایه ای ضرورتهای تاریخی ایران بود، نه به منظور شناخت تمدن غرب گام نهاد و نه توان این اقدام را داشت. ما در این دوره نیازمند یک انقلاب واقعی در ارزشها، در افکار و اقدام هایمان بودیم، نیازمند شکل دهی به یک فکر بنیادی و ریشه ای بودیم، اما کار را با سیاست زدگی، با اقدامهای عجولانه و تاکتیکی، و با رفرمهای نیمه کاره و ناتمام فیصله دادیم.
سیاست‌زدگی بنا بر ماهیت، در سطح می‌ماند و به کنش سیاسی آگاهانه و هدفمند تبدیل نمی‌شود همانگونه همه ما از دمکراسی و آزادی حرف میزنیم ولی هیچگاه به حقوق همدیگر احترام نمیگذاریم سیاست زدگی یعنی فرمالیزم در سیاست و نپرداختن به پی ریزی بنیادی برای اهداف سیاسی، توجه نداشتن به مبنانی دستیابی به دمکراسی، نپرداختن بهای اهدافی که شعار طلب آنرا میدهیم،و دوری باطل را شکل می‌دهد. در دوران مشروطه نیز با تشکیل مجلس دوم در نوامبر1910/آذر1289 علیرغم اینکه مشروطه سرانجام به نتیجه رسید، اما این وضعیت کاملا گمراه کننده بود، دولت تشکیل شده وزیر داشت ولی فاقد وزارتخانه بود. مجلس تشکیل شده بالاترین هدفش مبارزه با دولت بازوی دیگر قانون اساسی بود.
تلاش عباس میرزا به منظور”تشکیل یک ارتش منظم طبق نمونه اروپایی عملاً ناکام ماند”. علت اصلی این امر آن است که “اصلاحات نظامی عباس میرزا پایگاه اجتماعی-اقتصادی استواری نداشت و فقط از سیستم نظامی اروپائی تلقید میکرد.”[xii] عینا همان کاریکه امروزه چپهای ما و حتی بسیاری از روشنفکران ما بویژه آنها که در خارج کشور حضور دارند کماکان انجام میدهند که در موردش بیشتر خواهیم گفت.
به نطر میآید آنچه عباس میرزا را پس از این دوره به جلو کشاند، نه درک سنجیده ضرورتهای زمانه و یک برنامه ریزی آگاهانه و دراز مدت، که فشار از بیرون، و به کارگیری عوامل بلاواسطه و برنامه های تاکنیکی و کوتاه مدت بوده است، بی ربط نیست که . فردریکانگلسدرموردایران ایندورهنوشت:
این همه نیز جلوه دیگری از واقعیت آنروز ایران و وجهی از نگاه ما به غرب و مدرنیته است. واقعیت آن نگاه هر چه بود و ضرورت زمانه هرآنچه قلمداد شود، اینها با هم ما را از نگرشی عمیق نسبت به غرب و مدرنیته و درک ضرورت یک تحول ریشه دار در ایران برحذر داشتند و مانع شکل گیری یک تفکر بنیادین گردیدند. نتایج فاجعه بار نپرداختن به امور بنیادی و استوارکردن ترقی به بنیادهای خانگی (وطنی) همواره گریبانگیر ما بوده است که خودش را در نقض قرارداد فینکن اشتاین تحتِ تاثیرِ قراردادِ تیل ست نشان داد.[xiv]
جنبش تجدد خواهی در عصر مشروطه

ملکم‌ خان نخستین کسی است که کلمه “قانون” را در ایران رواج داد، نخستین کسی که پیشنهاد ایجاد مجلس شورا نمود و نیز اول کسی که فکر تاسیس بانک ملی را در ایران عنوان کرد، دانسته اند[xv]. وی دولت‏گراست و هر اقدامی جدی را مشروط به تحول در دولت میداند. پس از ستایش از اقدامات عباس‌ میرزا که به اصلاح ارتش همت کرد، می‌گوید که “موفقیت در اصلاح ارتش بستگی به سازماندهی دستگاه دولت دارد.” او بر این باور بود که در ایران ما دستگاه اجرایی نداریم و تا زمانی که این دستگاه اصلی را نداشته باشیم، گفته‌ ها و نوشته‌ های ما تماما بیهوده و مایه شرم است[xvi]. ملکم ‌خان‌ مینویسد: “اگر شما بخواهید راه ترقی را به عقل خود پیدا کنید باید سه هزار سال دیگر منتظر بمانیم. راه ترقی و اصول نظم را فرنگی ‌ها در این دوسه هزار سال مثل اصول تلقرافیا (تلگراف) پیدا کرده‌ اند و بر روی یک قانون معین ترتیب داده ‌اند”[xvii]
وی بنابراین “تاسیس” فوری و بدون وقت “اصول نظم” در ایران را توصیه می‌کرد، درست به همان راحتی که می‌توان تلگراف‌خانه را در تهران نصب کرد. وسواس و دغدغه ملکم خان برپایی نظم قانونی و سازماندهی حکومتی بود. اما گرایش ملکم ‌خان در استفاده ابزاری از مدرنیته آنجا بیشتر روشن می‌شود که وی ایجاد نظم قانونی را مشروط به کسب علم می‌داند ولی به 
گونه ای متضاد برای کسب علم تمایلی به تربیت و آموزش ذهن از خود نشان نمی‌دهد. وی معتقد بود علت بد اقبالی فرمانروایان پیشین ایران در بی ‌خبری آنان از علوم و فناوری جدید بوده است… منشاء موفقیت ژاپن نحوه نگرش دولت‌ مردان آن به علم و فن آوری جدید است. حتی اگر خود آنان آموزشی در زمینه این علوم نداشته‌ اند.” او تاکید می‌کند که اگر در عصر پادشاهان قدیم ایران “نظم امور مبتنی بر خرد طبیعی … بود، نظم جدید حکومت‌های اروپایی تماما مبتنی بر علم است.”[xviii]
با وجود تاکید وافر ملکم‌ خان به علم، وی نمی‌خواهد منتظر شود تا ایرانیان “راه ‌ترقی به عقل را خود پیدا کنند” چرا که اگر چنین کنند، به قول وی “باید سه هزار سال دیگر منتظر بمانیم”. نگرش پراگماتیستی و عمل‌ گرایانه ملکم‌ خان که از سیاست‌ زدگی فکر او ناشی می‌شود، هم مدرنیته غربی و هم وسایل ترقی و مدنیتی که از آن ناشی می‌شوند را بدل به ابزارهای پیشرفت سریع میهن خود می‌نماید. این نگاه بی ‌شک درک از خود مدرنیته را نیز ابزاری می‌کند.
فراموش نباید کرد که ملکم خان بانی “مجمع آدمیت” اولین مکتب روشنفکران در ایران است که در آغاز قرن 14هجری تاسیس شد و به فلسفه آزادی و حقوق مدنی غرب معتقد بود. با این‌ حال اگر به مرام، فلسفه و روش آن خوب بنگریم می‌بینیم که در آنها کمتر فکر ارشاد فرهنگی، آموزش، تربیت و برپایی یک اندیشه نوین مطرح است تا اصلاح سریع حکومتی.
در مرامنامه مجمع آدمیت آزادی فکر ، احترام به اندیشه نقدی، احترام به فرد و آزادی فردی اساسا مطرح نیست، بلکه آنچه مطرح است همانا (صرفا) برپایی یک دولت قانونیست. البته بی شک این یک امر اساسی است، آنهم در آن روزگاران که تسلط بلامنازعه استبداد جبار بر همه کشور و همه کس مشهود بود. لیکن کمیود کار را شاید درست در همینجا، یعنی “تمرکز همه امور در تحول و تغییر در دولت” باید دید.
بی شک خرابی اوضاع کشور و عدم وجود نظم سیاسی وهرج و مرج و ستم‌گری حکومتی ترقی خواهان را واداشته بود که هرچه سریع‌تر در اندیشه تغییر فوری و روش حکومتی و دولتی باشند، لیکن همین وضعیت گرایش ابزاری به مدرنیته و غرب را از یک سو، و از سوی دیگر نوعی بی اهمیتی نسبت به برپایی تفکر بنیادین و شناخت ضرورت‌های تاریخی و فکری جامعه را در آنها رواج داد. به عبارت دیگر یک نقصان اساسی این دوران تسلط سیاست بر فکر است.
با وجود آنکه در ایران تخم افکار آزادی‌خواهی به دست کسانی افشانده شد که خود سِمت نمایندگان سیاسی سلطنت مطلقه را به عهده داشتند، چون سپهسالار، ملکم خان و مستشارالدوله[xix]، لیکن بار تفکر آزادی و اندیشه انتقادی بی ‌شک در نزد روشنفکران فرهیخته‌ ای چون آقاخان کرمانی، طالبوف تبریزی و سید جمال‌ الدین اسدآبادی و دیگران سنگین‌تر است.
باوجودیکه طالبوف از الگو برداری کلیشه ای از غرب گریز داشت، با این حال همواره وفادار به عقلانیت، اندیشه انتقادی و علم تجربی بود: او میگوید “باز نتیجه همان فکر علمی است که فن انتقاد را از اصول تربیت عقلانی آدمی و مایه ترقی اجتماع میداند”[xx]. همین گرایش به فن انتقاد وی را وامیدارد که بیشتر از اندیشمندان عصر خود به تربیت جوانان بیاندیشد. فن انتقاد در نزد وی همان “کرتیکه” است. می‌نویسد:”اگر در اعمال و اقوال دایره منافع ملی کرتیکه یعنی تشریح معایب و محسنات نباشد در آن ملت ترقی نمی‌ نمیکند. “[xxi]. بنابراین او خوب مفهوم اندیشه 
انتقادی را درک کرده بود. اندیشه انتقادی نه رد ساده ایده‌ ها که : “تشریح معایب و محسنات” آنهاست. دغدغه طالبوف رهایی ایران بود. وی بر این باور بود که اگر ایرانیان به راز مدنیت پی ‌نبرند، و قدرت محرکی که آنان را به ترقی رهنمون گردد در خود ایران تولید نگردد، وطن ما راه انقراض در پیش خواهد داشت –[xxii]
در قبال طرح این سوال که، چرا تمایل به رجوع به ریشه ها آنقدرها در نزد روشن اندیشان این دوره گسترش نیافت، ‏عطف به وقایع آن مقطع از تاریخ ایران و تحولات بین المللی بنظرمیرسد به واسطه سیاست زدگی آن دوران بوده است. زیرا ‏تمایل به تغییر فوری قدرت سیاسی و ساده نگری ما در باب مفهوم فکر آزادی، محلی برای شکل گیری اندیشه بنیان ‏گذار نگذاشت. “سیاست زدگیِ” اندیشه، بیماری تاریخی آن عصر بود. که امروز نیز متاسفانه با شدت و حدت بیشتری در میان ایرانیان خارجه نشین ادامه ‏دارد. ‏
در ایران، از آن رو که فرصت برای هضم اندیشه‌ های مدرن هنوز مهیا نیامده بود، چرخ حوادث به گونه ای گردش نمود که اندیشه راستین فدای سیاست شد. یعنی هر آنچه اندیشه بود مغلوب ضرورتها و جهت یابی های سیاست گردید. از زمان صفویه که نخستین کتاب‌های اروپایی به فارسی برگردانده شدند، از هنگامی ‌که کتاب ریشه ای رنه دکارت، که خود پایه ‌گذار فلسفه مدرن در غرب بود[xxiii]، در ایران در عصر عباس ‌میرزا ترجمه شد، تا به امروز، دکارت و اندیشه ‌اش نه به درستی فهمیده شد و نه به درستی هرگز در ایران به کار گرفته شد. چرا؟ درس نخست کتاب دکارت چیست؟
درس نخست کتاب “گفتار در روش” آن بود که چگونه باید اندیشید و چگونه اندیشه‌ های پیشین را مورد سنجش قرار داد، و برای رسیدن به این مقصود چه روشی را باید به کار برد.
در ایران سیاست زدگی در تفکر بی ‌شک هم از وضعیت خاص تاریخی ما ناشی می‌شود، هم از کم اهمیتی مان به بنیادهای فکری و شاید عدم کنجکاوی نسبت به آنها و هم از برخورد ابزاری ما نسبت به غرب و مدرنیته سرچشمه می‌گیرد.
بنابراین بسیار واضح است که ایران با فرهنگی سنتی و عقب نگهداشته شده به یکباره با تماسهای فزاینده در دوره پایانی قاجار با فرهنگ دمکراسی غربی برخورد میکند. متاسفانه باید گفت که این دمکراسی و فرهنگ دمکراتیک برما و برمردم ما نازل و حادث شده است. به زبان دیگر با آن تصادم نموده آنهم ناخواسته. مهمتر اینکه این تصادم و تماس نه با تمام بدنه جامعه ایران و با مردم و افکار ایرانیان بلکه بصورت قطره چکانی از کانال بعضی روشنفکران و نخبگانی که بنابر شرایط بسیار بسیار خاص و متفاوتشان از عامه مردم ایران به غرب رفته و یا دارای کانالهایی برای تماس با آن فرهنگ بوده اند حادث شده است. همین نخبگان نیز برای فهم و قبول و درک ابعاد و عمق و دینامیزم و قانونمندیهای دمکراسی، مشکلاتشان کمتر از عامه مردم نبوده است. به یک دلیل بسیار ساده و آن اینکه این فرهنگ جدید ریشه در فرهنگ و سنن ما ایرانیان نداشته است و بطور اجتماعی نیز به ضرورتهای آن نرسیده بودیم.
در صورتیکه در غرب این دمکراسی و آزادیهای مبتنی برآن، ریشه در فرهنگ و سنتی دارد که چندین صدسال برای آن تلاش و کوشش شده است. که با معیارها و قرنها گفتمانهای مدنی و ملاکهای مبتنی بر ارزشهای خودشان بناشده است.
بلحاظ تاریخی نیز وقوع چنین فرهنگ دمکراتیک بر مردم ما نه در یک شرایط شکوفایی و رشد و گسترش علمی فرهنگی اجتماعی ایران رخ داده، بلکه در شرایطی بر ما و مردم ما واقع شده است که در سراشیب و انحطاط اقتصادی اجتماعی فرهنگی دوره پایانی قاجار صورت گرفته است. دورانی که توانمندیهای بالای فرهنگی خودمان را نیز از دست داده بودیم.
حاصل اوج تاثیر پذیری از این وقوع فرهنگ دمکراتیک (مدرنیته) بر ایرانیان، جنبش و انقلاب مشروطه بود که سه خواسته اساسی داشت.

  1. ایجاد حکومت مقتدر مرکزی
  2. ایجاد تجدد و مدرناسیون، مانند دادگستری، آموزش و پرورش، ارتش مدرن، جاده، راه آهن، مجلس، قانون ..
  3. آزادی و آزادی فعالیت سیاسی
    رویکرد غیر محتوایی نتیجه اش این شد که بعد از مجلس چهارم و آمدن رضا خان عملا آزادی بکناری گذاشته میشود و دو محور اصلی حکومت مقتدر و مرکزی و مدرناسیون بعنوان شاخص های رویکرد فرمالیستی-پراگماتیستی اصل قرار میگیرد.
    چرا آزادی را در مشروطه به فراموشی سپردیم
    بیگانگی ما با آزادی بسیار آشکار است. ما ایرانیان بجای آزادی، در فرهنگمان آزاده، آزادگی، شجاعت، سخاوت و مردانگی …داریم. که همگی ویژه گیهایی فردی هستند و نه اجتماعی. چگوارای ایرانیانِ شیعه امام حسین است. ماندگارترین شعار و پیام (که به وی نسبت میدهند) در صحنه نبرد علیه ظلم و ستم بیان “اگر دین ندارید حداقل آزاده باشید” است که فراخواندن انسانها به آزاده بودن است. و هیچگاه حرفی از آزادی با محتوای اجتماعی امروزه آن در میان نبوده است.که البته بلحاظ فلسفه تاریخی انتظاری نیز از آن دوران و از آزادیخواهان و رهبران جنبشها به داشتن چنین اندیشه ای نمیتوان داشت. هرچند چه بسا بنیانهایی که توسط امام حسین ها در گذشته تاریخ ریخته شد بود که بشر امروزه توانسه است به آزادی امروزی دست یابد.
    تفاوتهای بنیادی آزادی و آزادگی
    آزادی با محتوای حقوقی-اجتماعی یک مقوله کاملا مدرن است. آزادگی با سابقه دیرینه در فرهنگ ما،هیچ پایه و مبنای حقوقی-اجتماعی ندارد. بلکه بعنوان خصلت و ویژگی فردی و شخصی مطرح است. آزادگی نوعی رهایی انسان از قید و بندهای ذلّت آور است و نیز به معنای رهایی عقل و جان آدمی از زندان نفس و شهوت و گام برداشتن در وادی عشق و حیرت است. رهایی است از تعلّقات و پای‌بندی‌های انسان به دنیا، ثروت، اقوام، مقام، و اسارت در برابر تمنّیات نفسانی، که نشانه ضعف اراده بشری است. در مسیر کسب آزادگی هیچ محدودیتی نیست فرد میتواند تا هرکجا که میخواهد در مسیر آزادگی جلو برود. اما آزادی در مفهوم حقوقی -اجتماعی مطلقا نا محدود نیست که توسط قانون و در مرز مخدوش کردن آزادی دیگران محدود میگردد. آزادی در این مفهوم اجتماعی با محتوای تعین تکلیف و تعین سرنوشت بشر بدست خودش است. شما میتوانید حتی در زندان و یا در حاکمیت یک دیکتاتوری هم فرد آزاده ای باشید. ولی همین فرد آزاد نیست.
    تمهیدات مسعود رجوی جهت جازدن آزادگی بجای آزادی
    چنانکه میتوان در صحنه سیاسی فرد مستبد بسیار خشنی همچون مسعودرجوی مدعی آزادی باشد، اما فریاد آزادیخواهی اش در کربلا تحت حمایت و نفوذ و حاکمیت یکی از خشن ترین دیکتاتوریهای معاصر دنیای عرب صدام حسین باشد و رو به امام حسین فریاد “حل من ناصر ینصرنی” سردهد. همزمان در درون تشکیلات اعضای مجاهدین بطور مطلق حقوق انسانیشان نفی و مردود شمرده شود. تا جائیکه نه تنها نتوانند هیچگونه حق تصمیم گیری چه سیاسی (تغییر موضع سیاسی و یا خط سیاسی همچون انتقاد سیاسی ایدئولژیک به رهبر و تشکیلات) ، چه فردی(کار، شغل، زن و فرزند، پدر و مادر..)، چه عاطفی چه اجتماعی و چه حتی مبارزاتی (ترک تشکیلات ..) و…مستقلی داشته باشند، بلکه وادار شوند با تائید و مهر کردن جایگاه رهبر عقیدتی، وجود انسانی خود را به تمام و کمال نفی و اصالت را به رهبری عقیدتی بدهند.
    مسعود رجوی با یک شعبده بازی همراه با زور و اجبار، تهدید و زندان و شکنجه و…طی سه دهه مجاهدین را تا توانسته در ورطه کاذب بی محتوا و حتی اسارت آور، آزادگی های مجاهدی که میدانیم به چه فساد درونی نیز منجر شده است غرق کرده و با دجالگری این تزکیه نفس و آزادگی را در قالب و زرورق مقاومت و تسلیم ناپذیریهای فردی را بعنوان فرایندهایی که زاینده آزادی خواهند بود به خورد مجاهدین و البته در کمال تاسف به بیرون مجاهدین داده است.

نباید فراموش کرد که رجوی در مبارزه ادعایی اش برای آزادی!!!، مدعی امام زمان! بودن میشود که نافی حق تمامی افراد بعنوان یک انسان مستقل و دارای حق و حقوق غیر قابل تجاوز است. محتوائی صد در صد در تضاد با دمکراسی و آزادی.
رجوی آشکارا میگفت و تدریس میکرد که:
“اصالت نه با فرد که با رهبری عقیدتی است”.
همچنین میگفت و مینوشت و مریم رجوی تکرار میکرد که:
»»در دنیای دیگر(بعد از مرگ)!! نیز از فرد در مورد اعمال خودش سوال نمیکنند!! بلکه از او میپرسند که رهبرت کیست؟!!!! بنابراین هر دستوری دادم اجرا کنید نگران عواقب آن نباشید.««
رجوی آشکارا همانطور که خودش را تحت حمایت صدام به هیچ مرجع ای پاسخگو نمیدانست، جهت فریب مجاهدین و وادار کردن آنها به انجام هر عملی، میگفت فرد میتواند دست به هر کاری بزند چون دستورش را رهبر عقیدتی (مسعودرجوی) داده، در آن دنیا به هیچ وجه مورد سوال واقع نخواهد شد!!!! بلکه عطف به انتخاب مسعودرجوی و مریم رجوی بعنوان رهبری عقیدتی آنها پاسخگو خواهند بود!!!
بنیادهای ایدئولژی نوع داعش تشکیلات رجوی با برداشتن تمامی موانع انسانی بر سر راه انسان متفکر و خود بنیاد، جهت تبدیل آنها به ابزار دست رهبری فرقه، در کانون خود هدفی جز اینکه او را تبدیل به حیوان درنده ای کند که بتوانند اعمالی وحشیانه و غیر قابل تصور علیه حق حیات و زندگی و انتخاب و … دیگر انسانها جهت اهداف قدرت پرستانه مسعود رجوی را مرتکب شود ندارد.

این برداشت مسعودرجوی ازحقوق انسان بسیار عقبتر از دوران بردگی است. چرا که بردگان حق داشتند که عشق و عاطفه داشته باشند، حق داشتند کسی را دوست بدارند، حق داشتند خانواده داشته باشند، حق داشتن دین و آئین خود را داشته باشند، بی ربط نیست که جهت درک عمق فاصله ما با دمکراسی و حقوق بشر، اشاره شود که مسعودرجوی بعنوان رهبر به اصطلاح متشکل ترین تشکل ضد رژیم هیچ ارزشی و اعتباری و حقوقی برای انسان قائل نبود. چه در زمینه فکری، سیاسی، احساسی، و حتی فیزیکی و البته جنسی همه چیز از رهبری عقیدتی نشات گرفته میپنداشت و ترویج میکرد. بنابراین بود که آزادی انسان که جای خود، حتی حق حیات و عشق و عاطقه، مال و جان و ناموسش نیز بطور مستقل برسمیت شناخته نمیشود. البته بردگان حق داشتند که در درون خود خلوت کنند ولی در این تشکیلاتِ آزادی خواه!!!!!! فرد حتی در درون خودش نیز نمیتوانست خلوت کند!!!!

نمونه مسعود رجوی از این نظر دارای اهمیت است که در آن میتوان انعکاس لایه بسیار گسترده ای از جامعه سیاسی ایران را نیز دید و محک زد، آنجا که بخش بزرگی از فعالین سیاسی از تمامی اقشار و طبقات و اندیشه های مختلف در جامعه ایران را برای مدتی بخود جلب کرد و متاسفانه هنوز هم عده محدودی را با انواع ارتباطات مالی و …بدنبال خود میکشد. سیاست زدگی آشکار در تفکر و رویکرد تمامی کسانیکه کمترین اغماضی در مورد مسعود رجوی و تشکل او از خود نشان میدهند و محتوای آزادی و انسان را در پیشگاه سیاست او سر میبرند بسیار بسیار آشکار است.
با این تفاصیل در فرهنگ ما این محتوا و درک که فردی فکر کند که چون انسان است دارای حق وحقوقی غیر قابل انکار است وجود نداشته است و میبینیم که ندارد. و فرد انسان را جزئی و زائده ای از حکام مستبد میپنداشتند و میپندارند. این مسئله آنقدر ریشه دار بوده که علیرغم ظلم و ستم طاقت فرسای یک حاکم و سرنگون کردنش توسط مردم، بلافاصله بدنبال دیکتاتور دیگری بوده اند که با گرفتن جای او به خود هویت ببخشند.
هرج و مرج های ناشی از ضعف حکومتهای مرکزی در ایران خود گواه روشنی است که چگونه در بین ایرانیان حقوق انسانی و انسانها برسمیت شناخته نمیشده است و براحتی با ضعف قدرت مرکزی، به حقوق همدیگر تجاوز میکردند.
تمایل به یک قدرت سرکوبگر مرکزی در تمامی دوران هرج و مرج های ناشی از ضعف حکومتهای مرکزی، را میتوان اینگونه بیان کرد که، مردم ترجیح میدادند حق انسانیشان بطور سیستماتیک و معین از طرف یک کانون ظلم و ستم تحت نام حکومت مرکزی مورد تعرض قرارگیرد تا توسط هر رهگذری که زورش از آنها بیشتر باشد.
بی دلیل شاید نیست تمایل بعضی خارج نشینها به سلطنت با همین ذهنیت باشد. در یک سیاست زدگی ترجیح میدهند به عقب بروند و همان دیکتاتوری به حساب خودشان منظم تر را به رژیم بی قانون حاضر ترجیح میدهند. ولی نباید فراموش کرد که اینها را نمیتوان آزادیخواه خواند.
مهمتر اینکه کسانیکه برای مشکلات اجتماعی ایران بدنبال دمکراسی وارداتی از کانال مثلث ترامپ، عربستان، اسرائیل هستند در راس آنها رهبری تشکل مسعود رجوی که آشکارا سالهاست که منافع قدرتهای بزرگ را نمایندگی میکند، در بهترین شق سرنوشتی جز پایمال شدن قرارداد “فین کن اشتاین” در سایه منافع ناجی!!! غیر ایرانی در قرار داد “تیل ست” نمیتواند داشته باشد.

داود باقروند ارشد
سوم خرداد 1398
24می 2019
پانوشت ها
[i] Bernard Lewis: “comment l’Islam a découvert l’Occident”. Gallimard, Paris. 1992
[ii] عبدالهادی حائری: “نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب” امیرکبیر. ۱۳۶۷
تهران ص ۱۳
[iii] بنیادهای مدرنیته”، در: عطا هودشتیان: “مدرنیته، جهانی شدن و ایران”، انتشارات چاپخش. تهران 1382
[iv] فریدون آدمیت: اندیشه ترقی و حکومت قانون، انتشارات خوارزمی، 1351 ، ص 16 .: میرزا آقا خان نوری حتی خواست مدرسه نوبنیاد داروالفنون را ببندد و استادانش را به فرنگستان باز گرداند.
[v] ماشااله آجودانی: “مشروطه ایرانی وپیش زمینه های نظریه ولایت فقیه” ، لندن_ انتشارات فصل کتاب، ۱۹۹۷ ص ۲۰۷ _ ۲۰۸
[vi] هربت: “محمدرضابیک”_ در: حائری، همان ص ۱۷۷
[vii] فخرالدین شادمان: “تسخیر تمدن فرنگی”. انتشارات گام نو. تهران. 1382 . ص 57 سیزده: حائری: همان ص ۳۰۸
[viii] عباس میرزا ولیعهد فتحعلی شاه و فرمانده سپاه ایران در جنگ ایران و روس بود، وی را دارای عقاید و افکار بلند و مشتاق یادگرفتن دانسته اند.
[ix] فرستاده و نخستین نماینده ناپلئون بناپارت به دربار فتحعلی شاه قاجاز و مترجم ناپلئون در لشکرکشی وی به مصر بود
[x] حائری: همان ص ۳۰۸
[xi] دکتر غلامرضا ورهرام: نظام سیاسی و سازمانهای اجتماعی ایران در عصرقاجارمعینتهران ۱۳۶۷ –
ص ۱۸۰
[xii] :تاریخ ایران_ نوشته: دانشمندان شوروی، ترجمه کیخسرو کشاورزی_ انتشارات پویش، ۱۳۵۹
[xiii] تاریخ ایران_ همان. ص ۳۲۵
[xiv] ژوبر در 14 شوال 1220 قمری برابر با 5 ژوییه 1806 میلادی به حضور فتحعلی شاه رسید. در ملاقات آن دو توافق شد، که میرزا محمد رضا خان حکمران قزوین همراه ژوبر به سفارت ایران در فرانسه عزیمت نماید. وی با ژوبر به اروپا رفت ،در اردوگاه نظامی فین کن اشتاین (Finkenstine) در خاک لهستان به تاریخ چهارم ماه مه 1807 میلادی برابر 25 صفر 1222 قمری ، عهد نامه معروف به فین کن اشتاین را بین ایران و فرانسه امضاء کرد/ قرار داد فین، ص86 .
بعد از بازگشت ژوبر به فرانسه، ناپلئون ژنرال کلودماتیو دو گاردان (Claude Maltieu Conte de Gardane) از افسران عالی رتبه سپاه خود را برای اجرای عهدنامه یادشده راهی تهران کرد . گاردان به سال 1807 میلادی برابر با 1222قمری به ایران مأمور شد .
اعضای هئیت او در تهران و اصفهان کارخانه توپ ریزی دایر نمودند . جنگ با سر نیزه و اقداماتی دیگر در قشون ایران معمول داشتند . آن زمان اریکی خان(هراکلیوس) حاکم گرجستان با دخالت تفرقه افکنانه روسیه سر از اطاعت دولت ایران تابیده بود، و روسیه که قصد تجزیه ایران را داشت ،در هر نقطه ای از کشور که می توانست ،فتنه انگیزی می کرد .
حرص روسیه در رسیدن به آبهای خلیج فارس و دخالت های این کشور در ایجاد خلل در یک پارچگی ایران ،سر انجام گرجستان و حواشی خطه شمالی ایران به اشغال روسیه در آمد. فتحعلی شاه از این هجوم بسیار ناراحت و متوحش بود. از این روی او یاری جستن از ناپلئون و قوای فرانسه را در انتقام خواهی از روسیه در اندیشه اش می پروراند به ویژه آنکه در پیمان فین کن اشتاین هم این امر پیش بینی شده بود . هدف ناپلئون از اعزام گاردان و هئیت همراه به ایران اول ، مهیا کردن ایران برای حمله به هندوستان و بیرون کردن انگلیسی ها از این کشور بود، و دیگر آشنایی با توان و استعداد قشون ایران و کسب اطلاعات از دربار و سیاست و اندیشه شاه ایران بود .
در حالی که فتحعلی شاه همه امید خود را به دریافت کمک از ناپلئون در باز پس گیری اراضی اشغالی توسط روسیه معطوف کرده، کمک هایی از قبیل تحویل بیست هزار تفنگ از فرانسه به قشون ایران و یا تعلیم سربازان و آشنا ساختن قشون ایران با شیوه های جدید اروپائی در نظامی گری و جنگ توسط هیئت گاردان امیدواری شاه قجر را افزایش داده بود.اما ناپلئون ناگهان تغییر سیاست داد ،و بی آنکه فتحعلی شاه غافل از سیاست روز جهان و اروپا را در جریان بگذارد ،و یا او خود بتواند به نحوی با خبر شود، با وجود معاهده فین کن اشتاین که با ایران منعقد کرده بود، با دولت روسیه وارد مذاکرات تازه شد، و سرانجام بی آنکه به حقوق ایران توجهی کند ،با روسیه پیمان «تیل ست »را بست.
[xv] شیرین میرزایی: ملکم خان و تاثیر پذیری از غرب، مطالعات ایرانی، زمستان 1382، پاریس، ص 139
[xvi] میرزا ملکم‌ خان: فرزین وحدت: رویارویی اولیه روشنفکران ایران با مدرنیته: یک رویکرد دوگانه ــ فصلنامه گفتگو. شماره30_ زمستان 79. ‏تهران ص130‏‎
[xvii] فرزین وحدت: همان ص 130
[xviii] فرزین وحدت: همان ص132‏
[xix] فریدون آدمیت: فکر آزادی و نهضت مشروطه، انتشارات سخن، مهرماه 1340_ ص 199
[xx] آدمیت: اندیشه ‌های طالبوف تبریزی ص 7‏‎ ‎
[xxi] طالبوف: “ایضاحات در خصوص آزادی”، ص2، در: آدمیت، همان ص19
[xxii] مسالک المحسنین، در: آدمیت همان ص 25
‏‎
[xxiii] Hegel: History of Philosophy, (Chapter: Modern Times, René Descartes), Vrin, Paris.
این مطلب قبلا در همین سایت می 24, 2019
منتشر شده بود که بدلیل اهمیت آن دوباره باز نشر میشود.

ایجاد احساس گناه دلیل در اسارت ماندن 2000ایرانی در آلبانی
آگوست 28, 2019
ﮔﻨﺎﻩ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻗﺪﯾﻤﯽﺗﺮﯾﻦ ﺗﺮﻓﻨﺪﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻠﻄﻪ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺳﺖ. ﺁﻥﻫﺎ ﺩﺭ ﺗﻮ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ. ﺁﻥﻫﺎ ﺍﯾﺪﻩﻫﺎﯾﯽ ﻏﯿﺮ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺑﻪ

مجاهدین گناهکار! در صف انتظار پاک شدن از گناهان! در مقابل رهبر شیطانی فرقه، مسعود رجوی. شرمندگی و حقارت و گردن شکستگی را در تک تک آنها میتوان دید. محمد حیاتی با سابقه مبارزاتی همردیف محمد حنیف نژآد در صدر گناهکاران!!! نفردوم ایستاد از راست، این قلم نفر پنجم. چهار تن از این افراد تا این لحظه جانشان را در راه پاک شدن!!! از دست داده اند.
ﺧﻮﺭﺩﺕ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ، ﮐﻪ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﻣﺤﻘﻖ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺁﻥﻫﺎ ﻧﯿﺴﺘﯽ. ﺳﭙﺲ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﻪﻭﺟﻮﺩ ﺁﻣﺪ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺩﺍﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩﺍﯼ. وحلقه اسارت و بندگی بر گردنت افتاده است. ﮔﻨﺎﻩ ﺭﺍﺯ ﮐﺎﺳﺒﯽ ﻫﻤﻪ فرقه هاﺳﺖ.

ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﺎﻥ، ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭﺍﻥ ﻭ ﺍﺧﻼﻗﮕﺮﺍﯾﺎﻥ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﻗﺮﻭﻥ ﻭ ﺍﻋﺼﺎﺭ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ. ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﯾﮏ ﺭﺍﻫﮑﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻬﺮﻩﮐﺸﯽ ﺍﺯ او. ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﻓﻖ ﺷﺪﯼ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺪﻫﯽ، ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺮﺩﻩﯼ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ.

ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺍﯾﻦ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﻫﺮﮔﺰ ﯾﮑﭙﺎﺭﭼﻪ و متحد ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ. ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﯽﻣﺎﻧﻨﺪ. مسعود رجوی که نمیتوانست به هدف جلو گیری از اتحاد (از نظر خودش محفل زدن) مجاهدین با مکانیزمهای درونی فرد بگیرد، دست به تهاجم از بیرون فرد زد و تیغ را برگلوی مجاهدین گذاشته و هویت انسانی و مبارزانی آنها را به سلاخی کشیدن با اعلام اینکه، اگر هر دو مجاهدی با هم صحبت کنند!!!! به معنی ساختن یک شعبه سپاه پاسداران در درون تشکیلات فرقه ای اوست!!
از همین اقدام میتوان فهمید که جلوگیری از آگاهی مجاهدین از اقدامات استبدادی درونی و علنی شدن سیاستهای ضد ملی و خودفروشانه مسعودرجوی در رابطه باعراق و … تا چه حد برای ادامه ننگین تشکیلات او حیاتی بوده است که آنرا با ضربه ورود نه یک پاسدار بلکه یک شعبه از سپاه پاسداران بدرون تشکیلات معادل میگرفت.! تا درکی اولیه از عمق سیاستهای اختناق و سرکوب درون تشکیلاتی را پیدا کرد.

از طرفی نیز بدﻟﯿﻞ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ افراد ﻗﺎﺩﺭ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﯾﺮﻧﺪ، همواره ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﻗﯽ میماندند. ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ ﺁﻧﺎﻥ و شرمندگی ناشی از آن، قدرت تفکرو خِرد شخصی آنها کور و آنها را ﺁﻣﺎﺩﻩ میکند ﮐﻪ ﻫﺮﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﻨﺪ.
فاجعه وقتی عمق بازگشت ناپذیری به خود میگیرد که فرد ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻫﺎﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ! حاضر به انجام ﻫﺮﮐﺎﺭﯼ ﺧﻮﺍﻫﺪ بود. ﻫﺮ ﺁﯾﯿﻦ ﻭ ﺭﺳﻢ ﺑﯽ ﻣﻌﻨﯽ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺁﻭﺭﺩ؛ از پذیرفتن یک روشکسته سیاسی بعنوان امام زمان و رهبری عقیدتی گرفته تا او را ناجی عالم کون و مکان و…پنداشتن. از همین رو بود که مسعود رجوی با طرحی شیطانی ایجاد گناه در افراد تشکیلات را تبدیل به زنجیرهای خارداری تحت عنوان های عملیات جاری و غسل هفتگی و روزانه نموده و بر گردن مجاهدین انداخت تا مبادا لحظه ای بفکر سیاستهای ضد ملی، میهن فروشی به صدام، خودفروشی به جهانخواران، مرتجعین منطقه از یکطرف و ظلم و ستم های داخلی از سوی دیگر بیفتند. وی جهت رسیدن به این هدف هیچ حد و مرزی نمی شناخت.
از نابودی انسانیت در درون مجاهدین تا قتلعام شدن آنها. همانگونه که در جلسه عمومی میگفت که “اگر هزار مجاهد در دفاع از اشرف کشته شوند مانند این است که رهبری عقیدتیشان (مسعود رجوی) یکبار تهران را فتح کرده است!!! و اگر هر سه هزار نفر در دفاع از اشرف کشته شوند انگار که او سه بار تهران را فتح کرده است!!!!! دیدیم که چگونه مجاهدین مملو از احساس گناه بدست سربازان عراقی و یا با رفتن زیر خودروهای آنها در دفاع!! از اشرفی که مسعودرجوی وقتی فیلش یاد کار سیاسی در اروپا افتاد رهایش کرد خود را به کشتن دادند. و یا هنگام دستگیری مریم رجوی خود را به آتش کشیدند تا از گناهان پاک شوند!!!

فرقه ها ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﻗﺮﻭﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﺍﺩﻩﺍﻧﺪ. ﻭﺍﯾﻦ ﺑﻪ ﺍﺻﻄﻼﺡ فرقه های ﻣﺬﻫبی ﺑﺮ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺑﺎ ﺑﻮﺟﻮﺩﺁﻭﺭﺩﻥ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ ﺗﻮ ﻣﯽﺗﺮﺳﯽ، ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﻄﺎﮐﺎﺭﯼ، ﭘﺲ ﻣﺠﺒﻮﺭﯼ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﻤﮏ ﮐﺴﯽ ﺑﮕﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺧﻄﺎﮐﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ. وقتی خود را غرق گناه میدانی و میبینی به ﺗﻮ احساس ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺵ و حقیر بودن میدهد. آنوقت است که براحتی در مقابل کسی که این احساس را در تو بوجود میآورد، ﻣﺠﺒﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﻌﻈﯿﻢ ﮐﻨﯽ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ مانند مسعود رجوی که خود را نماینده خدا بر روی زمین، عاری از استثمار و امام زمان میخواند و بنابراین اوست که ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ است ﺧﺪﻣﺖ ﮐﻨﯽ! ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ تسلیم ﻧﺸﺪﻩ و خود را واگذار نکرده است که ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ، ﺑﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﻬﺎﯾﺶ ﻭ به ﺷﻬﻮﺩﺵ باورداشته باشد.
ﺗﻮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻧﺖ ﻟﺮﺯﺍﻥ ﻭ ﻣﺘﺰﻟﺰﻝ ﻫﺴﺘﯽ؛ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﻨﯽ. ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﻨﯽ، ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺷﻮﯼ، ﺑﭽﻪﮔﺎﻧﻪ ﺑﺎﻗﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﺎﻧﺪ، ﻫﺮﮔﺰ ﺭﺷﺪ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ. ﺳﻦِ ﺫﻫﻨﯽ ﺗﻮ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺑﻠﻮﻍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺭﺳﯿﺪ، ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺴﺘﻘﻞ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺷﺪ. رجویها ﻣﺎﯾﻞ ﻧﯿﺴتند ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﺴﺘﻘﻞ ﺑﺎﺷﯽ. ﺍﮔﺮ ﻣﺴﺘﻘﻞ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﻪ آنها ﻧﯿﺎﺯﯼ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﺍﺷﺖ؛ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ، ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﻭ ﮐﺴﺐ ﻭ ﮐﺎﺭ آنها ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻮﺩ!

بنابراین به همین جهت است که مسعود و مریم رجوی به هر قیمت اجازه نمیدهند مجاهدین اسیر در آلبانی به آگاهی مستقلی برسند. اجازه نمیدهند که ارتباطی با بیرون داشته باشند. دنیای بیرونی که خود تا فرق سر در لجنزارتین نهاد های آن فرو رفته اند و از کثیفترین و خشن ترین و جنایتکارترین آنها با پرداخت صدها هزار دلار برای بزک و سرخ نگهداشتن چهره کالبد مرده خود استفاده میکند را دنیای فاسد بورژوازی خوانده و مجاهدین را از تماس با آن منع میکنند و هر سه ماه یکبار رسما تعهد میگیرند که مبادا به دنیای بورژوازی قدم بگذارند و…
تیتر بعضی از زنجیر های گناهی که برگردن مجاهدین آویخته شده است عبارتند از:
• دلیل پیوستن همه شما به سازمان مجاهدین خودنمایی با ریشه جنسیت بوده. مردها برای جلب زن و زنهایتان برای جلب مرد. همه باید اینرا در مقابل رهبری به اثبات برسانید.
• چرا بعد از دستگیری در ایران از اوین زنده بیرون آمدی؟ شما خائن هستید. باید آنرا در مقابل رهبری به اثبات برسانید.
• اینکه چه کسانی را لو دادی که اعدام نشدی؟ باید خود اثبات کنید که صدها نفر را لو داده اید.
• چرا بعد از آزادی به سازمان آمدی؟باید اعتراف کنی که نفوذی هستی؟
• حتما در زندان همکاری کردی و رژیم تو را برای جاسوسی به ارتش فرستاده است؟
• چرا از عملیات قربانی بزرگ مسعود رجوی “فروغ جاویدان” زنده برگشتید؟
• شما که در فروغ کشته نشدید و نتوانستید با کلاش بر نیروی زبده با هشت سال جنگ یک کشور 80 میلیونی پیروز شوید دلیلش نه تصمیم مسعودرجوی که در گیر بودن فکر شما در صحنه جنگ و بمباران!!! به زن و شوهرانتان بوده است.
• شما روز و شب به فکر زن و یا شوهر هستید تا مبارزه به همین دلیل نمیتوانید رژیم را از عراق سرنگون کنید.
• شما که به سازمان انتقاد میکنید، نماینده بورژوازی ضد انقلابی هستید. باید اینرا اثبات کنید.
• اگر مجاهد هستید باید اثبات کنید که بریده مزدور هستید. و هر روز خود را بی آبرو کنید تا مسعود و مریم آبرو پیدا کنند.
• اگر مجاهد هستید باید اثبات کنید که چرا مسعود و مریم را به تهران نمیبرید؟
• باید برای بی آبرویی خود هر آنچه از ذهن شما میگذرد از خطا های جنسی و اعمال جنسی را در جمع بیان کنید.
• باید اعتراف کنید که مبارز نیستید چون هنوز به پدر و مادر و برادر و خواهر و زن و فرزندان خود فکر میکنید.
• باید اعتراف کنید که مبارز نیستید چون با مجاهدین دیگر کنار دستتان دوستی میکنید.
• چرا خانواده خود را دوست دارید؟
• شما حاضر نیستید که برای رهبری عمل انتحاری کنید.
• با وجود زن و شوهرهایتان و فرزندان تا را از شما گرفته ایم و بزرگترین خدمت و فداکاری را به قیمت حیثیت مسعودرجوی به شما گرده ایم!!! باز به زن و شوهر و فرزندانتان فکر میکنید.
• شما رهبری (مسعود و مریم رجوی) را استثمار میکنید.
برای هرکدام از این اتهامات و گناهان مجاهدین ماهها زیر فشار مغزشویی های طولانی تحت عنوان نشست های انقلاب ایدوئولژیک رفته اند. و فقط یک بیان ساده نیست. آنها هزاران ساعت وقت صرف نوشتن و اثبات دروغهای شیطانی جلسات انقلاب ایدئولژیک این زوج شیطانی کرده اند. تا خود را از هستی انداخته مسعود و مریم بی آبرو در نزد مردم ایران و جهان را با آبرو کنند!!!! (اینها عین گفته های مسعودرجوی است) میتوان این حقایق را از کسانیکه خود را زعمای قوم جدا شده از مجاهدین میدانند استنتاق نمود.
و هزاران اتهام گناهکاری و تحقیرهای هویتی دیگر که در خاطر این قلم نمانده و دیگر مجاهدین جدا شده باید آنرا تکمیل کنند.
داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
ششم شهریور 1398

23 اوت 2019

مطالبی مرتبط:
نیروی خارج کشور چه میخواهد و بیانیه 14 تن
ایرج مصداقی: “اگر بین ایران و آمریکا جنگ شود من در کنارهیچکدام نمی ایستم”.
دلیل عدم شکل گیری آپوزیسیون موثر و راه برون رفت
پاسخگوی 51400کشته در مرز ایران وعراق کیست؟
سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن (از دوره پدرش) قسمت آخر
سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن
رضاشاه و ستارخان
هیچگاه فکر نمیکردم که تا اینقدر بتوانم با نظرات محمدرضا شاه موافق باشم
سیاست زدگی اندیشه آفت تحول خواهی
شاه از اول شاه بود – دارائیهای مردم ایران که با خود بردند:عباس میلانی
سخنی با مدعیان “رضا پهلوی بهترین گزینه است”
نیروی خارج کشور چه میخواهد و بیانیه 14 تن
آگوست 24, 2019
بقلم داود باقروندارشد
مقدمه:

درک عظمت، عمق و وسعت و البته ارزش انقلاب مشروطه و کسانیکه آنرا به بهای مبارزه بی عمان، با تحمل زندان و تبعید و مایه گذاری ازعمر و خون خود برای کشورمان به ارمغان آوردند، ضرورت حیاتی دارد و لازم است واقعه تاریخی بسیار مهم و اثر گذار با تمامی پیشینه و پسینه آن بخوبی توسط سه نسل اخیر بعد از انقلاب 22 بهمن درک و فهم گردد، تحولاتی که این انقلاب بدنبال خودش دامن زد یعنی زمینه ها و دلایل شکست مشروطه با کودتای انگلیسی 1299 بدست رضا خان و تحمیل دیکتاتوری رضا خان و فرزندش برای مدت نیم قرن دیگر بر گرده ایرانیان و به همین اعتبار فرایند سرنگونی دیکتاتوری پهلوی و حاکمیت جمهوری اسلامی نیز باید بدرستی موشکافی شده و درسهای لازم از آن گرفته شود. تا ایرانیانِ همواره در آتش و خون و درد و شکنج بتوانند به این درک تاریخی- فرهنگی-اجتماعی وسیاسی و در یک کلام “پختگی جمعی” برسند که برای تحقق بخشیدن به خواسته های برحقش نیازمند تهیه چه ابزاری هستند. چگونه باید آنها را تهیه و آماده و استفاده کنند تا بعد از دستیابی به اهدافش ضمن حفظ آن، از اوج به قعر و به نقطه صفر بازگشت نکنند. پختگی ای که به او این درک را بدهد که نمیتوان (در مثل) صرفا با دیدن فیلمی از بروس لی به جنگ گنده لات محل رفت و با دماغ خون آلود مواجهه نشد. جهت بروس لی شدن باید بهای سالیان زحمت بدن سازی را نیز کشید. بسیاری خوشی ها را برخود حرام کرد، بسیاری دانش نبرد آموخت، مهمتر اینکه، در انتها با غلبه بر گنده لات محل، خود به گنده لات دیگری تبدیل نشویم. به تجربه این قلم با حضور در مبارزه سیاسی کشور از سالهای قبل از انقلاب، فردای سرنگونی رژیم حاضر را در فضای امروز جامعه ایرانیان خارج کشور بخوبی میتوان مشاهده نمود.
این فاصله پرنشده بین آرمان آزدایخواهی ایرانیان و حاضر نبودن به پرداخت بهای دستیابی بادوام و ماندگار بدان بعد از چهل سال خودش را هنوز در دم از اتحاد زدنِ از یکطرف در خارج از کشور و فاصله گرفتن از همدیگر و دامن زدن به تفرقه از طرف دیگر نشان میدهد. فاصله موجود در بین نیروهای خارج از کشورعینا آینه ای است منعکس کننده فاصله عدم تحمل نیروهای قبل از انقلاب 22 بهمن، همچون مجاهدین و مذهبی ها و مارکسیستها در زندانهای شاه. که همگی در دم زدن از مبارزه علیه دیکتاتوری شاه و مبارزه با امپریالیسم برای کسب آزادی و دمکراسی از هم سبقت میگرفتند، ولی در صحنه عمل بعد از خروج از زندان در انقلاب 22بهمن، در چهل سال گذشته شاهد فجایعی هستیم که بهایش را مردم ایران کماکان میپردازند. ایرانیان باید این حقیقت که آنچه در تاریخ ایران بسیار بسیار فراوان است سرنگونی دیکتاتوریها بدست سرداران و سلحشوران و آنچه هیچگاه وجود نداشته و اگر داشته دوامی نداشته، جایگزینی دیکتاتوری با دمکراسی و حاکمیت پایدار قانون است را همواره در مقابل عین و ذهن خود نگهدارند. یکی از برجسته ترین ومثال زدنی ترین آن مشروطه است. متاسفانه چهل ساله شدن تفرقه خارج کشوریها نیز حکایت از تداوم همین سیکل معیوب میکند.
تا زمانیکه ایرانیان نتوانند:
• فرهنگ تحمل دگر اندیش، قائل بودن به حقوق و فکر و اندیشه دیگران که تنها خودش را در کوتاه آمدن از خواسته های صد در صدی خود جهت دادن مجال به دیگران بنمایش میگذارد، ایمان آوردن به همزیستی و تبدیل آن به آرمان، سازش(نه به معنی سازشکاری) بلکه اتحاد کردن تنها برمبنای فصل مشترکها، در صورت نیافتن فصل مشترک لازم، مرحله بندی کردن خواسته های خود جهت ساختن فصل مشترک با دیگران، اعتقاد به این اصل که پیشبرد آرمانها و خواسته ها را فقط بر اساس انتخاب و استقبال مردم میتوان استوار نمود و نه با تحمیل کردن آن. اگر تا بن و استخوان معتقد نباشند که مبارزه برای آزادی و دمکراسی و … اگر مصالمت آمیز نباشد که البته سخت تر نیز میباشد،اگر هم به پیروزیهایی دست یابند نمیتواند پایدار و ماندگار باشد. تنها مبارزه مصالمت آمیز(آنچه بیانیه 14تن آنرا شروع کرده اند) است که بر بنیادهای جنبش مدنی استوارو ماندگار میگردد. تا زمانیکه به مبارزه مصالمت آمیز ایمان و اعتقادی عمیق آرمانی نداشته باشیم توان وظرفیت اتحاد نیز نخواهیم داشت. آزادی با عشق به آن و نه با کینه به دشمن بدست میآید. حرکت های مبتنی به کینه تنها خرابی و آوار تولید میکند و قادر به ساختن نیست. ناخدای کینه توزی مسعودرجوی طی چهل سال گذشته جز نکبت و خرابی چیزی بنیاد ننهاده.

با وجود این اصل که سیستم حکومتی حاضر باید تغییر کند فصل مشترک خواسته بخش عمده ایرانیان است. ولی بر اساس تاریخ 2500سال گذشته کشورمان باید بدانیم که این اصل هیچ امر جدیدی نیز نیست. این اصل صدها و هزاران بار در تاریخ پرفراز و نشیب ما تکرار شده است، بنابراین هیچ نیروی سیاسی نمیتواند تا اینجا جشن بگیرد که بفرض 90-80% از مردم ایران از این اصل پیروی میکنند.
متاسفانه طی چهل سال گذشته کل نیروها و شخصیتهای خارج از کشور بدنبال اثباتِ اصلِ اثبات شده فوق بر اساس بازنشر اخباری که خود حاکمیت منتشر میکند ضمن سبقت گرفتن از یکدیگر سرگرم کوبیدن آب در هاون هستند. و حاضر نیستند که فراتر از نوک بینی خواسته ها و آرمانهای خود را که نحوه دست یابی ماندگار به همان آرمانها در ایران بزرگ و دارای فرهنگها و تمایلات متفاوت است را ببینند.

هرچند باید گفت نیروهای موجود در خارج از کشور غیر جدی ترین رویکرد را در امر متحول کردن جامعه ایران از خود نشان میدهند. که البته بسیار طبیعی است، چرا که هیچ دستی بر آتش تغییر جامعه خود ندارند. و در امر تغییر جامعه بسان کودکانی عمل میکنند که فقط به خواسته های خود فکر میکنند و هیچ توجهی نیز به نحوه دستیابی، عملی و منطقی بودن آن خواسته ها ندارند. چون نیرویی که با معضلات جدی تغییر و تحول در جامعه ای به پیچیدگی ایران دست و پنجه نرم کند نمیتواند اگر دیکتاتور و مستبد و تمامیت خواه همچون تشکیلات رجوی نباشد دست همیاری و همکاری بسوی دیگران دراز نکند.
شاید بتوان گفت که هیچ فرقی بین نشریه و سایت نیروی سیاسی مدعی ایرانی بودن با یک نشریه خارجی که مسائل ایران را انعکاس میدهد نیست. چرا که هیچ ارتباط ارگانیک و فکریِ دَهش و گیرش با “مردم ایران” با “جنبش مردم ایران” ندارند. یعنی هردو بصورت طرف سومی صرفا منعکس کننده اخبار داخل کشور هستند. با این تفاوت که طرف ایرانی در بهترین و شرافتمندانه ترین شق در انتهای اخبار با خواستار تغییر و سرنگونی و …شدن، سوس آلترناتیو بودن!!! خود را نیز بدان میپاشد. در شق های غیر شرافتمندانه و وطن فروشانه میبنیم که همین بی عملی، خود محوری، پوسیدگی آرمانها، پس زده شدن صدباره توسط مردم، خودش را در نیروهایی مانند تشکیلات مسعود و مریم رجوی و یاتجزیه طلبان در آویختن به دامن ابرقدرتها ظاهرا جهت ایجاد تغییر! اما بمنظور جانشینی خودشان به بهای پیش فروش کردن کشور و در مواردی هم بعنوان عوامل قدرتهای بزرگ جهت تجزیه کشورعمل میکنند. و یا بسیاری از سلطنت طلبان جنگ طلب همینطور. آنچه عینا در تاریخ ایران پیش از مشروطه بطور زائد الوصفی در میان دیوان سالاران و خود باختگان درباری و غیر درباری جریان داشت.
از همین روست که، میبینیم چه آنجا که نیروی خارج کشوری دارای ظاهرا نیرویی هرچند بصورت اسیران مغز شویی شده همچون مجاهدین وجود دارند اما رویکردشان با تغییرات در داخل کشور، بسیار بسیار خطرناکتر از هر فاجعه سیاسی احتمالی میتواند باشد. چرا که طی چهل سال گذشته نشان داده و میدهند که حتی مانند خمینی که حداقل در پاریس دم از همه با هم میزد، مریم رجوی در پاریس نیز حرف چهل سال بعد رژیم یعنی قلع و قمع همه دیگران را همین الان میزند. و حاضر به صحبت با هیچ نیرویی نیست. هرچند که هیچ ایرانی وطن پرست حاضر نیست که با چنین تشکل مافیایی که علیه فرزندان ایران که در حال دفاع از کشور در مقابل تجاوز خارجی بودند بعنوان بازوی دشمن جنگیده آنها را کشته وبدان افتخار هم میکند، صحبت کند. اما بحث رویکرد چهل ساله آنهاست. زمانیکه تشکیلات مندرس آن تنها اخبار واقعی ای که روزانه منتشر میکند اطلاعیه مرگ و میر اعضای پیر و فرتوت آن و یا اخبار فرارنیروهایی که توانی در آنها باقی مانده است میباشد، تا جائیکه مجبور است شوهای حمایت توده ای خود را با فروش بلیط تورهای مسافرتی از پناهندگان سوریه و افریقا تامین کند. حمایت سیاسی را نیز با پرداخت صدها هزار دلار از میان منفورترین و ضد ایرانی ترین و فاشیسترین سیاستمداران دست چندم جهان تامین می نماید. چرا که کشورهایی مانند عربستان و اسرائیل همچون عراق در گذشته، که دشمنان ایران و ایرانی تلقی میشوند، پشتوانه مالی و کنترل میشوند.
دیگر نیروهای سیاسی نیز که نیروی چندانی ندارند علیرغم بیان وحدت طلبانه شان آنها نیز عینا همین منطق فرقه مجاهدین را دارند و حاضر نیستند که با همدیگر بوحدت برسند.
دلایل این رویکرد مسعود و مریم رجوی به تکروی علیرغم تبلیغات پروژه فریب “همبستگی” که سالهاست فراتر از سایت آن نرفته، با دلایل دیگر نیروهای خارج از کشور بسیار متفاوت است.
بعضی دلایل تک روی اجباری تشکیلات مجاهدین:

  1. عدم اعتقاد مطلق به دمکراسی پارلمانی و انتخابات آزاد…با تمامیت خواهی مطلق مسعود و مریم رجوی مبتنی بر منطق امام زمان بودن مسعودرجوی. به معنی غیر قابل سوال و جواب بودن سیاستهایش توسط هر فرد و متحدی.
  2. دارابودن مرز سرخِ “سیاست و دیدگاه هژمونی مطلقِ” در هر اتحادی از نوع “فرمانده و فرمان بردار” آنچه در شورای ملی مقاومت جریان دارد.
  3. عطف به یقینشان به شکست کامل و بی آینده گی خود و تمامی آپوزیسیون موجود در ایران، با پیآمد تغییر سیاست مبارزه مستقل برای کسب قدرت و روی آوردن به سیاست کسب قدرت از طریق قدرتهای خارجی(مدتی عراق و سپس عربستان و آمریکا)، در نتیجه از بین بردن زمینه هر اتحادی بانیروهای مستقل و غیر وابسته از یکطرف و این درک و منطق که چرا باید سهم احتمالی خود را که بقیمت (گزاف)! خیانت به مردم و کشور و با کشتار ایرانیان در همکاری با دشمن بدست آورده است را با متحدی بدون آلوده شدن به این خیانت تقسیم کند از طرف دیگر.
  4. قائل نبودن به هیچ حقی و سهمی در مبارزه برای دیگر نیروها و عقاید. با شاخص تحت هژمومنی گرفتن گروه چنده نفره مهدی سامع بعنوان نماینده چپ ایران در قالب برده سیاسی بمنظوراعمال سیاست نادیده گرفتن بقیه نیروها، فلسفه بوجود آوردن شورا و دلایل خروج نیروهای واقعی آن در ابتدای تشکیل آن.
  5. با یقین به نداشتن هیچ پایگاه قابل لمس و ارائه در داخل کشور در نتیجه ناتوان از اعمال اصول حیاتی فوق در هر اتحادی.
  6. ناتوان از پاسخگویی به سیاستهای وطن فروشی به هر متحد مستقل و غیر وابسته وطن پرست.
  7. ناتوان از پاسخگویی به مناسبات ضد دمکراتیک درونی و سیاستهای سرکوبهای خونین داخلی.
  8. ناتوان از پذیرش هر اتحادی با محتوای غیر از نوع جمهوری دمکراتیک! اسلامی!!.
  9. ناتوان از برقراری هر نوع مناسبات باز سیاسی در هر اتحادی که منجر به اضمحلال بازهم بیشتر سیستم بسته اجباری فرقه ای آن میشود.
  10. افشا شدن تمامی پوشالهای “مبارزات درون کشورش” که جهت بازاریابی خود در صحنه بین المللی بخورد طرفهای هرچند مطلع در میان حامیانش ولی ذینفع به اصرار حضور چنین مبارزه کاذبی در کشور، درهر اتحاد جدی با نیروی وطنی که بدنبال مبارزه واقعی نه دروغین میباشد، و چه بدلیل اعمال هژمونی که مجاهدین آنرا بر”مبارزات پوشالی درون کشور” استوار میکنند.
    دیگر نیروهای ملقب به آپوزیسیون (منهای آنها که ساخته دست از ما بهتران هستند) گذشته از نداشتن فرهنگ دمکراتیک، در ترس از ذوب شدن درهر اتحادی که مشترک هستند. بدین معنی استکه:
  11. هیچ امیدی و آینده ای برای هر نوع اتحادی که از جمع شدن عددی چند نفر در یک اتحاد حاصل شود قائل نیستند.
  12. همگی بخوبی همچون مجاهدین میدانند که چه دست خودشان چه بقیه در امر مبارزه واقعی بطور مطلق خالی است.
  13. حاضر نیستند دست خالیشان در مقابل دیگر نیروها در اتحادی که از نظر خودشان هیچ حاصلی نیز ندارد رو شود.
  14. بنابراین عطف به هژمونی طلبی و تمامیت خواهیشان دلیلی برای به هر نوع سازش و اتحاد و کوتاه آمدن در مقابل دیگری که همچون خود آنهاست نمیبینند.
  15. براین مبنا که، هیچ کدام به مردم ایرانِ اسیر و در بند و زنجیر، وصلِ مبارزاتی نیستند. در واقع با آنها همدرد نیستند بنابراین نه مسئولیت واقعی در قبال مردمشان احساس میکنند، که نیروی محرک لازم را درآنها ایجاد کند و نه فداکاریی در آنها بوجود میآید که بتوانند از این کوتولگی سیاسی کنده شده بجلو حرکت کنند.
    آنچه اما بسیار بسیار در بین تمامی آپوزیسیون چه نوع وابسته (مجاهدین، سطلنت طلبها، جنگ و جدایی طلبان) و چه نوع غیر وابسته، یافت میشود این است که مردم ایران بپا خیزند و خون بدهند و اگر شد انقلابی براه بیندازند و اینها در خارج کشور در پس مردم بدوند (جنبش 1378، 1388، 1396و …) تا به وجد بیایند، فیلشان یاد مبارزه بیفتد و در موضع رهبری جنبش مرتب دستور العمل صادر کنند تا در نهایت بعد از پیروزی از اینها دعوت شود و یا بدون دعوت بروند و قدرت را بدست بگیرند و به مردم بپا خواسته بگویند بروید به خانه ها چون ما بیداریم.
    در توصیف جنبش صلح آمیز داخل کشور که در کنفرانس سکولار دمکراتها در سال 2017 در شهر کلن توسط این قلم بیان شد آمده بود:
    «««چنین مردم و حرکت پرخروشی که “شعار مرگ بر” دارد ولی شعار “زنده باد” ندارد، چند پیام آشکار و واضح دارد،
    اول: اینکه جامعه ای است ‏که به قدرت و توان خود و آنچه از درون خودش میجوشد مشرف شده و متکی است و قهرمانان خود خوانده ‏پوشالی و یا گروههای خود محور توتالیتری چون مجاهدین برایش سوخته اند.
    دوم: وقتی حتی با اعمال خشونت در مقابل خشونت علیه خودش مخالفت میکند جامعه ای است که واکنشی و عصبی عمل نمیکند بلکه کاملا پخته و آگاهان به ابزار مدنی و مسالمت آمیز برای تغییراتش تکیه دارد. و بدنبال متحول کردن تدریجی ولی ماندگار شرایط خود بدست خود است.
    سوم: از طرفی نیز جامعه ای است که هنوز ‏حزب و تشکل رهبری کننده متناسب با شعور سیاسی اجتماعی فرهنگی خود را دردسترس ندارد و در بطن خود در سرآغاز ساختن عناصر آن متناسب با خواسته هایش است. »»»
    این عقب ماندگی و کوتولگی سیاسی- فرهنگی خارج کشور آنقدر (چهل سال) کش پیدا کرد که در نهایت که جنبش مدنی-سیاسی داخل کشور نوعی از رهبری خاص خودش را تولید کرد و با دراز کردن دست خواستار حمایت از خود شد. به این امید که شاید این کالبد سرد و بی روح خارج کشور زنده شده جانی بگیرد. ولی هیهات از کمترین حرکتی. پیام خارج کشوریها چیزی جز رضایت به رهبری جنبش نیست. آشکار است که بیانیه 14 تن ها نه تنها تمامی جادو جنبلهای سلطنت خواهی و جمهوری دمکراتیک اسلامی خواهی کانونهای شورشی پوشالی دست ساز خارجی، بلکه همه مدعیان سکولاریسیم که قصد اعلام کرده شان از آن “ثبت شدن خودشان در تاریخ بوده” با رقبایی نه در 5000 کیلومتری که در قلب آتش روبرو کرده است را نیز دود کرده بهوا فرستاده است. بنابراین یا مانند امثال مجاهدین در قبال آنها سکوت مطلق پیشه کرده اند و یا مانند امثال نوری علا ها به ضدیت با آن برخاسته اند!
    به عقیده این قلم تمامی عناصر آگاه و وطن دوست باید بسیار نگران وضعیت نیروهای خارج از کشور باشند. چرا که بعد از چهل سال که دم از مردم و مبارزه مردم و … میزدند، حالا که بعضی مبارزان مدنی- سیاسی داخلی با فدیه جان بپا خواسته اند، هیچ دست حمایت متحد شده ای از میان نیروهای مطرح خارج جز چند شخصیت مستقل و معدود هنرمندان بسمت آنها دراز نمیشود.
    بوی بسیار بد و آلودگیهای سیاسی ناخشوآیندی از سمت نیروهای سیاسی مطرح در خارج به مشام میرسد. تنها حُسن تشکیلات مجاهدین و سلطنت طلبها و تجزیه طلب ها در این است که آشکارا خود و وطن را پیش فروش کرده اند و علنا” آنرا افتخار و نقطه قوت خود میدانند که جان بولتن ها و جولیانی ها و مایک پمپئوها سخنرانان و استراتژیست ها و حامیانشان هستند. انتظاری نیز از آنهانیست تکلیف آنها نیز با ایران و ایرانی روشن است. اما بقیه چی؟ آیا بیانیه 14 تن ها حکم آشکار ساز ماهیت ها را نیزبازی خواهد کرد؟
    زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
    گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست

داود باقروند ارشد
عضو سابق شورای ملی مقاومت و مجاهدین
دوم شهریور 1398
24 اوت 2019

“حُسنیه حق وردی”، “نیروی ویژه آمریکا تاد وود” و “چیزی این هفته در آلبانی تغییر کرد”
آگوست 6, 2019

بقلم: داود باقروند ارشد

در اوایل دهه 1360 بود که بعد از تحویل مسئولیت شاخه پاکستان سازمان و رفتن به عراق حُسنیه حقوردی را که از دانش آموزی شهر نقده آذربایجان جذب سازمان شده بود را تحویل سیستم تحت فرماندهی این قلم دادند. حُسنیه که بعد از روی آوردن یکشبه مسعودرجوی به تروریسم در درون کشور بدون کمترین اطلاع و آمادگی برای وابستگان و هواداران شاهد دستگیریها و اعدامهای گسترده دوستان و همقطاران خود در سراسر کشور بود و جانش را با این اقدام جنایتکارانه مسعودرجوی در خطر میدید به کردستان فرار و از آنجا به عراق منتقل شده بود.

او خواهری بود بسیار کم حرف و خجول، فارسی را مشکل و با لحجه غلیظ آذری صحبت میکرد. حُسنیه علیرغم اینکه به تحت مسئولین این قلم وصل بود ولی از آنجایی که رسم بود که زنان تحت فرماندهی هر فرمانده، تشکیلاتا به بالاترین فرمانده خود وصل و ارتباط داشته باشند، بعضا به زبان آذری با وی تفهیم و تفاهم میکردم. مشکلات مادرزادی ظاهری (انحراف در چشم چپ) او کمکی به کم حرفی و خجول بودن او نمیکرد که آنرا تشدید نیز مینمود. ضمن اینکه ناقص ماندن تحصیلات او در دوران دانش آموزی عامل دیگری بود که علیرغم انرژی سرشاری که داشت در درون تشکیلات رجوی به گوشه ای رانده شده باشد. اورا بعنوان کسی که همواره از روبرو شدن با دیگران فرار میکرد تحویل سیستم این قلم دادند. تحت مسئولیت این قلم او به مسئولیت یکی از قسمت های تحت فرماندهی گمارده شد. در جریان تشکیل ارتش دست ساز صدام طبق طبقه بندی ارزشی مسعودرجوی افراد اجرایی و کم سواد و… را که از نظر او آینده ای در سازمان برای آنها نمیدید در واحدهای نظامی سازماندهی میکرد. حسنیه نیز در این کادر بعنوان فرمانده دسته پیاده گمارده شد. دسته ای سه نفره از زنان مجاهد که قرار بود در صحنه های درگیریهای مرزی با عکس گرفتن از واحدهای زنان جهت انعکاس در نشریات سازمان و رسانه های استعماری حامی صدام و یا با ریخته شدن خونشان در صحنه درگیری برای مسعود و مریم رجوی و صدام حسینِ در حال جنگ با ایران بعنوان گوشت دم توپ محصول تبلیغاتی و سیاسی ببار آورند.
اما شانس با حُسنیه بود و علیرغم اینکه هیچ تجربه نظامی نداشت و دسته اش همگی در درگیریهای مرزی که عراق سازماندهی میکرد با روی مین رفتن و یا شلیک مستقیم سربازان ایرانی کشته و زخمی میشدند خودش آسیبی ندید و زنده ماند. او با تکیه به مختصر تجاربی که در چنین عملیاتی بدست آورده بود در فروغ برعکس تمامی کسانیکه بعنوان سیاهی لشکر چه از خارج کشور عراق و چه آنها که از درون تشکیلات از قسمتهای غیر نظامی … به تنور انسان سوزی فروغ اعزام شده بودند به نابودی کشیده شدند توانست از مهلکه فروغ زنده خارج شود.
یادم هست که به شوخی و تمسخر میگفت هرکس کشته نشده شانسی بوده. والا برادر (مسعود رجوی)همه را شهید شده میدانست و همه قرار بود کشته شوند.
بعد از فروغ نیز رجوی که قصد تکمیل کودتای سال 1364 را تحت نام انقلاب ایدئولژیک داشت به کسانی همچون حسنیه ها و مهوش سپهری ها نیاز داشت. تا به قول خودش هرچه گفت گوش کنند و دم برنیاورند. مسعود علنا این زنان را کاغذی سفید میخواند که میتوان هرچه میخواهی بررویشان بنویسی.
در جلسات انقلاب ایدئولژیک (مغزشوییهای مسعودرجوی) نیز تماما تاکید بر این بود که بعضی ایرادات ظاهری مادرزادی حسنیه و لهجه و …مانع وصل او به مسعودرجوی (رهبری عقیدتی) میشود و باید بر این مسئله غلبه کند تا به مسعود وصل!!! شود. واو را همچون دیگر مجاهدین با تکیه به ضعف و حتی قوتهایشان بطور کامل به اسارت فکری کشانده بودند.
یعنی دیکتاتوری مطلق رجوی، امام زمان خواندن خودش و…فقط و فقط با حضور چنین عناصری درتشکیلات میتوانست اجرا و پیاده شود. در همین رابطه بود که طی یک چشم بهم زدن زنان مجاهد را با دهها رده ارتقاء به فرماندهی مناسب ارتش ایرانی صدام حسین تحت نام ارتش آزادیبخش میگمارد. که در همین رابطه حسنیه نیز بعنوان فرمانده یک لشکر زرهی گمارده شد و این قلم نیز معاون او قرار گرفتم.
جالب اینکه بعد از قتلعام شدن مجاهدین کلاش بدست در فروغ صدام انبوه تانک و زرهی و … به ارتش ایرانیش تزریق کرده بود، ولی نه حسنیه و نه بطورخاص این قلم مطلقا دانش نظامی نداشتیم. قصد رجوی نیز نمایش تبلیغی بود از ارتقاء زنان طوریکه در یک چشم بهم زدن با درک مقام مسعودرجوی توسط زنان توانسته اند صدها مدار بسیار خطیر سازمانی!!!! را یک شبه طی کنند طوری که مثلا در مورد حسنیه که در کل سازمان شناخته شده بود میتوانست ضمن اینکه فرمانده این قلم باشد یک لشکر زرهی را نیز همزمان فرماندهی کند!!!! که فرد را بیاد شعبده بازیهای شفا یافتن عناصر نابینا و یا معلولین در ضریح امامان در اسلام و یا در مسیحیت جهت تحمیق توده ها از معجزات مذهبی میانداخت.
همان معجزه ای که مریم رجوی بعد از طی یکشب!!!! توانست به معاونت مسعودرجوی برسد. و با طی شبهای دیگر به ریاست جمهوری ایران نائل گردد. جالب اینجا بود که دیگر فرماندهان زرهی زیر دست حسنیه در لشکر زرهی را نیز همگی از زنان گذاشته بودند که همه سوابق و کم و کیف او را بدرستی میشناختند و برعکس مردان که در صورت اعتراض و انتقاد با مارک ضد زن و ضد انقلاب مواجهه میشدند دست به اعتراض و اعتصاب زدند طوریکه این لشکر بزودی از هم پاشید.
از آنجائیکه برای مسعود رجوی بسیار ننگ بود که بگوید خود زنان با انقلابش که تحت بهانه رهایی زنان براه افتاده به مقابله برخاسته اند از همین رو همه کاسه کوزه ها را بر سر این قلم خراب کرد و مدتها مرا از مسئولیت برداشت. در صورتیکه این قلم مطلقا نقشی در اعتصابات و اعتراضات زنان نداشتم و حسنیه نیز خود برآن تاکید کرده بود ولی مسعود چاره ای نداشت و باید آنرا به مردان نسبت میداد.
حتی نمیتوانستم حقایق در مورد زنانی که با حسنیه به مقابله برخاسته بودند را نیز گزارش کنم. چرا که گزارش حقایق مخالفت زنان با مسعودرجوی و شوهای معجزاتیش در نمایش دستاوردهای کشف خودش بدست زنان در درون تشکیلات که پوچی و مضحک بودن آنرا اثبات میکرد به مثابه ضدیت با کل نظام مسعود رجوی و به گفته خودش عظیم ترین انقلاب تاریخ بشری!!! محسوب میشد که القاب و نتایح خردکننده ای را برای فرد بدنبال داشت.
هرچند همین اتفاق با انتخاب مریم رجوی افتاد و فهیمه اروانی از اولین معترضین به بی محتوایی مریم رجوی بود که بعد از چندی که از همردیف مسئول اول شدنش گذشته بود در پاریس کارش در تضاد با مریم رجوی بجایی رسید که به رده هوادار تنزل داده شد و به عراق برگرانده شد. و مهوش سپهری بجای او نشست که از سردژخیمان رجوی در اعمال دیکتاتوری و سرکوب درون تشکیلاتی بشمار میرفت.
بنابراین دور از انتظار نیست که چنین زنانی نتوانند بر هزاران قفل و زنجیر و نیرنگهای شبانه روزی فرقه ای که از یکطرف مغز چنین انسانهای پاکی که از نوجوانی در دام ضحاک مار بردوش یعنی مسعودرجوی گرفتار شده اند خورده شده و هزاران بار بر تمامی وجود (چشم و گوش قلب و ضمیر) آنها پیچیده است فائق آمده از دام او رها شوند. آگاهی از واقعیات درون و بیرون تشکیلات مافیایی فرقه رجوی و قبول آن تنها راه نجات هیپنوتیزم شده های ضحاک مار بردوش است. تماس با دنیای بیرون و واقعیات سیاسی اجتماعی و… برای سحر شدگان قلعه ضحاک حکم نور در تاریکی را دارد. که برای مریم رجوی مرز سرخ است و به هر قیمتی از آن جلوگیری میکند.
بله بنابراین نگاه جامعه به خانم حسنیه حق وردی و افرادی مشابه وی باید نگاهی مداراگونه باشد که آنان را پس از آزادی از اسارت فکری فرقه رجوی درمان نموده و به جامعه بازگرداند.
به همین دلیل است امروزه فرقه ها بزرگترین تهدید و خطرناکترین آفت برای جوامع انسانی در سرتاسر گیتی از جمله ایران بشمار می روند. چرا که وقتی فرقه ای تنها یک عضو خانواده را نابود می کند خودبخود بقیه اعضای خانواده و افراد دیگری در ارتباط با این خانواده بطور زنجیروار در معرض نابودی قرار می گیرند.
پایان قسمت اول
داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
15مرداد 1395
پاسخگوی 51400کشته در مرز ایران وعراق کیست؟
آگوست 2, 2019
بقلم : داود باقروند ارشد

نفر پنجم از راست ایستاده در جریان نشتستهای داخلی
به حکم وظیفه و مسئولیتهای این قلم درتشکیلات مجاهدین، و کسی که در فروغ نیز شرکت داشته، خطاب به آقای نویسنده بخاطر زحماتش و خوانندگان مطلب زیر، ضروری دیدم که نکاتی را در ارتباط با این سوال نوشته ایشان که:
چرا بعد از گذشت بیش از سی سال از واقعه ای اسفباری بنام فروغ جاویدان که منجر به کشته شدن بیش از 50000 تن (به ادعای رجوی!!) در سمت رژیم و حداقل 1400 نفر کشته و صدها زخمی و معلول درسمت مجاهدین و هواداران آنها که بدون کمترین تجربه جنگی در یک تهاجم دیوانه وارنظامی به مرزهای کشورشرکت داشتند کماکان هیچ اقدامی جهت شفاف سازی در مورد جنایت انجام شده توسط تشکیلات مجاهدین صورت نمیگیرد و نگرفته است، یادآوری کنم.

  1. مسعود و مریم رجوی عطف به دیدگاه بغایت متعصب مذهبی فرای تفکر داعش، خود (رهبری عقیدتی) را نماینده خدا بر روی زمین، صاحب جان و مال و ناموس تمامی بشریت معرفی کرده و خود را بجز به خدا به هیچ بنی بشری پاسخگو نمیداند. (مراجعه کنید به پایان این مقاله و ببینید مسعودرجوی خودش را در توجیهه عملیات فروغ جاویدان به چه کسی پاسخگو میبیند)
  2. تمامی نوع بشر از نظر این رهبر عقیدتی (مسعود و مریم رجوی) ابزارهایی هستند جهت رسیدن به اهدافشان و به خودی خود دارای هیچ ارزش مستقل انسانی نیستند. ودرصورتیکه بشریت به درجه شناخت و ایمان آوردن به رهبری آنها نرسیده باشند نفس کشیدنشان نیز در جهان حرام است.
  3. مجاهدین و مخاطبین دیگر همچون هواداران و مردم ایران و جهان (نوع بشر) تنها و تنها میتوانند با نائل شدن به درک عمل رهبری عقیدتی در فروغ جاویدان خود را به درجه بالاتری از انسانیت برسانند.
  4. والا نه تنها هیچ حق وارد کردن سوال و ابهامی و یا چرایی را ندارند بلکه باید سراپا ممنون، متشکر، بدهکار مسعود و مریم (رهبری عقیدتی) باشند و در اوج افتخارو شعف ایدئولژیک بر خود ببالند که:
    o در این حرکت دیوانه وار کشته شده اند و به اولیا الله پیوسته اند
    o یا در این حرکت جنایتکارانه زخمی شده اندو سهمی ناچیز از برکات رهبری عقیدتی برده اند
    o و یا در این ماجراجویی شرکت کرده اند چه بصورت پشتیبانی و چه در جنگ و زنده برگشته اند و بالاترین افتخار را برای خود خریده اند.
    o و جالب اینکه چقدر خوشبخت بوده اند که در مقطعی از تاریخ زنده بوده اند که افتخار شنیدن اقدام رهبری عقیدتی (مسعود و مریم) نصیباشن شده است!!!!
    بنابراین روشن میگردد که چنین سوالاتی همچون سوال نویسنده، از جانب مجاهدین نه تنها بیجا بلکه بسیار توهین آمیز نسبت به رهبران عقیدتی تلقی میشود، و مانند این است که بشریت قبل از درک نحوه بوجود آمدن خلقت و کائنات دنبال این سوال از خدا باشند که “خدایا میشود توضیح دهید چه فرایندی منجر شد به اینکه شما تصمیم گرفتید جهان کنونی را خلق کنید؟ و آیا کسی مخالف خلق آن بود؟…” که البته از جانب تشکیلات مجاهدین جز با پوزخند به نادانی سوال کننده واکنش دیگری را بر نمی انگیزاند. البته اگر رحمت رهبر عقیدتی شامل حال نویسنده بشود!!! جهت تخریب ایشان و بستن اذهان اسیران داخل زندانهای فکری مجاهدین در اشرف 3 و پراکنده در جهان، پاسخهای کلیشه ای “مزدوری برای این ارگان و آن ارگان رژیم” را نصیب سوال کنند میکنند.
    اما مسعودو مریم رجوی بعد از بن بست سیاسی در فرانسه و بن بست درون تشکیلاتی منجر به رهبرخواندن خودش در ازدواج با همسر مهدی ابریشمچی و حذف علی زرکش با محاکمه و محکوم به اعدام کردن او بخاطر مسئول شناختن مسعودرجوی در بشکست کشاندن مجاهدین و جنبش مردم ایران. رجوی تن به انتقال به عراق توسط صدام حسین دیکتاتور جلاد عراق جهت مورد استفاده قرارگرفتن در جنگ تجاوزکارانه اش علیه ایران در سال 1365 داد. رجوی که جهان غرب را پشت سر عراق میدید اطمینان داشت رژیم درجنگی که یکه و تنها در آن در مقابل عراقی که تمام غرب پشتیبان آن هستند تنها جایی خواهد بود که میتواند ضمن دست باز داشتن در سرکوب داخلی به هزینه عراق نشسته و منتظر شکست ایران بدست عراق با پشتیبانی غرب شود و در نهایت بدست آنها بقدرت برسد.
    خوابهای پنبه دانه ای رجویها دوسال دوام آورد ولی با قبول آتش بس توسط رژیم لگد محکمی بر … رجوی خورد و او را از خواب بیدار کرد. و از آنجا که سالیان میدانست که عراق ته خط است و هیچ راه بازگشت و یا بجلویی غیر از مفت خوری از شکست ایران بدست عراق برایش وجود ندارد جهت خلاص شدن از دست سوالات انبوه اعضا و هواداران و کادرهای مرکزی که چرا به عراق آمدیم، چرا با دشمن مردم ایران متحد شدیم، مبارزه با رژیم از عراق به جایی نمیرسد، مبارزه ای اگر قرار است انجام شود باید در داخل کشور بنیاد شود… چاره ای نداشت الا ریختن هزاران سوال کننده درونی (مجاهدین) در تنور تهاجم به مرزهای کشور. تا ضمن انقلابی نمایی نابودی نیروهایش را به گردن رژیم انداخته و از خونهای ریخته شده آنها برای خود وجهه سیاسی کسب کند.
    علی زرکش که به مرگ محکوم شده بود و در زندان انفرادی بسر میبرد قبل از رفتن به داخل تنور فروغ جاویدان خطاب به همسرش ولی رو به مسعودو مریم رجوی نوشت:
    “مسعود و بدنبال او مرکزیت تصمیم به اجرای عملیات فروغ گرفته‌اند به این دلیل که نیروهای رژیم متزلزل شده‌اند ولذا مانعی درراه این عملیات نیست (قبلاً صحبت ازحرکت بهمن وار توده هابود ولی در طرح نقشه عملیات فروغ روی پارامتر مهم حمایت مردم سخنی درمیان نیست و مسعود می‌خواهد بایک ضربه تنه رژیم را واژگون کرده ومردم را به صورت تماشاچی پشت رینگ نگاه دارد) مسعود می‌گوید اگرمردم بامانباشند برماهم نیستند وتابع قدرت اند (اگر کفه قدرت به سوی ماچرخید مردم هم بدنبال ما خواهند آمد) من معتقدم این حرکت (عملیات فروغ) جدا از توده‌ها یعنی اراده گرایی و این عیناً شرایط ۷ تیر (انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی) می‌باشد ویادآور آن روزهاست (مانباید یک باردیگرازهمان سوراخ گزیده شده و به یک اشتباه استراتژیک تن در دهیم) من قبلاً دربحث‌ها با مسعود رجوی گفته‌ام و تکرار می‌کنم حرکتی که بدون پشتوانه مردمی انجام گیرد حتی درصورت موفقیت با یک بند و بست مواجهه خواهد شد وبهمین دلیل من هم مخالف مبارزه مسلحانه وفاز نظامی بوده‌ام و هم مخالف امدن به عراق وبهمین دلیل ازطرف مسعود متهم به خیانت شدم (به همین دلیل مرا تصفیه وله و به اعدام محکوم کردند آنهم با اتهاماتی که هیچکدام بمن نمی‌چسبند) من با اطمینان به عدم موفقیت عملیات فروغ می‌دانم که پس از آن مسئولیت همه شکست (استراتژی و تاکتیک) بردوش کسی غیر از مسعود رجوی خواهد افتاد منتها نمی‌دانم این بار با چه انگی و به چه شکلی؟ ممکن است تو سئوال کنی با این ذهنیت چرا درعملیات شرکت می‌کنی؟ نمی‌دانم شاید تحمیل شرایط باشد، شاید توسل به راهی جهت رفع ابهامات. من همچنان معتقد به اصلاح ازدرون هستم حتی اگرجان خودرا در این راه برسر آنراه بگذارم. “
    بعد از شکست در عملیات فروغ رجوی مجاهدین را مسئول شکست معرفی نمود چرا که به رهبری او ایمان کافی نداشتند و همسرانشان را بیشتر از مسعودرجوی دوست داشتند بنابراین این نتوانستند رژیم را شکست دهند، به همین خاطر همه را مجبور کرد که همسرانشان را طلاق دهند تا با مسعود رجوی ازدواج کنند تااز این طریق به کشف رهبری عقیدی نائل گردند!!! و قائله فروغ نیز بدون پاسخگویی رجویها در قبال بیش 51400تن کشته وهزاران زخمی جمع شود.
    آیا هیچ کسی فی الواقع میتواند پروپاگاندای مجاهدین و اشک تمساح مریم رجوی را نسبت به اعدامهای سال 67
    با این رویکرد نسبت به انسانها و افراد خودشان و :آنچه درفروغ واشرف و لیبرتی شاهد بودیم بویژه شهادت دکتر کریم قصیم عضو مستعفی شورای ملی مقاومت که میگفت رهبران مجاهدین به نگرانی او نسبت به کشته شدن مجاهدین در لیبرتی خرده گرفته اند که چرا بجای نگران کشته های مجاهدین در لیبرتی بودن نمیتواند مواهب کشته شدنها را برای رهبری مجاهدین را در صحنه سیاسی و تبلیغی درک کند؟
    را باور بکند؟
    داود باقروند ارشد
    عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
    دوم اوت 2019

11مرداد 1398

نشست توجیهی عملیات فروغ جاویدان – جمعه ۳۱ تیر سال ۶۷
همنشین بهار
https://www.youtube.com/watch?v=DUbeFhqEa-g


باد تند است و چراغم ابتری
زو بگيرانم چراغ ديگری
گفت پيغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آيد سری
چون ز چاهی می‌کَنی هر روز خاک
عاقبت اندر رسی در آب پاک
ندایی در درونم مرا به ثبت یادمان‌ها وامی‌دارد. اینکه مصلحت نیست و آسیب می‌بینم، اهمیتی ندارد. از قید نام و ننگ رسته‌ام. نه چیزی دارم که کسی بخواهد با گرفتنش تهدیدم کند و نه چیزی می‌خواهم که با دادنش تطمیع شوم.
نه مبارز و مجاهدم و نه ادعای روشنگری و روشنفکری دارم.
ثبت اینگونه اسناد را هرچند با مرارت همراه است، ضروری می‌دانم.
درافتادن با گذشته، برای زنده کردن رنج‌های گذشته نیست. رویاروئی با انکار تاریخ و مبارزه با فراموشی است.


در این بحث با اشاره کوتاه به پیش‌زمینه‌های جنگ هشت ساله و قطعنامه ۵۹۸، سخنان عبرت‌انگیز مسؤول اول مجاهدین در نشست توجیهی عملیات فروغ جاویدان بازگو می‌شود. نشست مزبور که در عراق در قرارگاه اشرف تشکیل شد، به بیش از سی سال پیش (جمعه ۳۱ تیر سال ۶۷) برمی‌گردد. حرفهایی که در آن نشست رد و بدل شده، حکم یک سند را دارد و حق بود پیش‌ از آن که نامحرم زهرش را در آن بریزد و یا گرد و غبار زمانه بر آن بنشیند، بی کم و کاست، و نه با گزیده‌سازی‌های دلخواه، منتشر می‌شد.

قبل از ورود به نشست فوق، اشاره به چند واقعه ضروری است.
ارتش ایران بعد از انقلاب
از ۲۲ بهمن تا نیمه‌های دوم سال ۵۸، ارتش ایران وضع مناسبی نداشت بویژه که بیشتر گروه‌های سیاسی خواهان انحلال آن بودند و دَم از ارتش خلقی و ارتش بی طبقه توحیدی می‌زدند. پادگان‌ها در ایران بهم ریخته بود و خیلی‌ها سر پُست حاضر نمی‌شدند. ارتش حدود یکسال آموزش ندیده و تعمیر و نگهداری انجام نشده بود. از همان ایام مرتجعین برای تسلط بر ارتش و شرعیزه‌کردن آن خیز برداشتند.
«

در اول انقلاب، هرم فرماندهی ارتش(امرایش) سر بریده شد.» بعد از آن هم حدود ۱۳ هزار افسر ارشد را برکنار کردند که بسیاری از آنان شجاع، میهن‌دوست و کاردان بودند.

در ایامی که صدام برای حمله به میهن ما کفش و کلاه می‌کرد، ۴۵ روز مانده به جنگ، ۱۹ افسر ارشد در میدان صبحگاه لشکر ۹۲ زرهی اهواز تیرباران شدند و جای آنها را کسانی گرفتند که گرچه برخی از آنها (همچون محمد جهان آرا) پاکباز بودند اما تجربه و تخصص کافی نداشتند. اینگونه وقایع، از چشم صدام و کسانیکه زیر پایش می‌نشستند و او را به حمله به ایران تشویق می‌کردند، پوشیده نبود.


عراق، از نظر حقوق بین‌الملل متجاوز بود
۳۱ شهریور ۱۳۵۹ ارتش عراق از هوا و زمین به طور گسترده به میهن ما حمله کرد و با ۱۲ لشگر وارد خاک ایران شد. این کار از نظر حقوق بین‌الملل تجاوزی آشکار بود. (بنا بر تعریف تجاوز در مجمع عمومی ملل متحد در سال ۱۹۷۵)

وقتی نیروهای عراقی از خاک ما عقب رانده شدند (از ۲۲ تیر ماه ۱۳۶۱ به بعد)، رژیم ایران نیز، همان کاری را کرد که عراق در آغاز جنگ مرتکب شد. ۵ سال و ۹ ماه در پی فتح بصره و سرنگونی حکومت عراق بود. اینهم نوعی تجاوز بود. بگذریم که مرتجعین با سیاست‌های نابخردانه خویش، زمینه عینی ورود متجاوزین را فراهم نمودند. البته حساب مردم و جوانان فداکاری که با دست خالی به مقابله تانک‌های عراق رفتند و از میهن خویش دفاع نمودند، جداست.

از نخستین روز آغاز جنگ، کورت والدهایم دبیرکل سازمان ملل متحد از طرفین خواست که تلاش خود را برای حل اختلافات به کار گیرند. شورای امنیت هم بیانیه داد اما در آن حتی از عراق خواسته نشد که به پشت مرزهای دو کشور باز گردد.
در طی ۸ سال جنگ، قدرت‌های بزرگ تا توانستند ایران و عراق را دوشیدند. شرح این داستان غم‌انگیز و برادرکشی‌ای که جز به سود جنگ‌افروزان نبود، در این بحث نمی‌گنجد. در مقاله طولانی‌ترین جنگ متعارف کلاسیک در قرن بیستم (که در سایت خودم موجود است) توضیح داده‌ام.

قطعنامه ۵۹۸
۲۹ تیر ۱۳۶۶، شورای امنیت برای پایان دادن به جنگ ایران و عراق، قطعنامه ۵۹۸ را صادر کرد و صدام بلافاصله پذیرفت. ۳۱ شهریور ۱۳۶۶ رونالد ریگان (رئیس‌جمهور وقت ایالات متحدهٔ آمریکا) در سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل متحد، ایران را رسماً تهدید کرد که اگر به قطعنامه ۵۹۸ پاسخ منفی بدهد، چاره‌ای جز یک «اقدام عملی» باقی نمی‌ماند. وقایع بعدی مانند تحریم واردات نفت و کالاهای ایران، بسته شدن دفتر خریدهای نظامی جمهوری اسلامی در انگلستان، بمباران سکوهای نفتی رشادت، رسالت، نصر، سلمان و مبارک و حمله به ناوچه‌های ایرانی و… در همین راستا بود.
۳۰ فروردین ۱۳۶۷ ایالات متحده به نفت‌کش‌ها و سکوهای نفتی غیرنظامی ایران در خلیج فارس حمله کرد. تنها دو روز پیش از آن، عراق برای بازپس‌گیری شبه جزیره فاو شروع به بمباران شیمیائی مواضع ایران نمود. در جریان این حمله بالگردهای آمریکایی به نفع نیروهای عراقی مستقیماً وارد جنگ با ایران در فاو شدند و شبه جزیره فاو دوباره به دست عراق افتاد.
در ۱۲ تیر ۱۳۶۷ ناو آمریکایی یواس‌اس وینسنس یک هواپیمای غیرنظامی ایرباس مسافری ایران را در آب‌های خلیج فارس مورد اصابت موشک خود قرار داد و تمامی ۲۹۰ مسافر آن را کشت.
علی‌رغم آنچه حالا تبلیغ می‌شود، اصابت موشک آمریکایی به هواپیمای مسافربری، با ادامه جنگ (و شکست احتمالی ارتش عراق) رابطه داشت. حمله به ایرباس دو هفته پیش از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ توسط ایران صورت گرفت.
در داخل کشور زمزمه‌های مخالفت با جنگ آغاز شده بود و فشارهای اقتصادی بر دولت افزایش می‌یافت.
۲۷ تیر ۱۳۶۷ بعد از گذشت یک‌سال و هفت روز از تاریخ صدور قطعنامه، خبر رسید که آیت‌الله خمینی برخلاف تصور همه مخالفینش، که حیات حکومت را با ادامهٔ جنگ پیوند می‌زدند، قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفته‌است. کمتر کسی این را باور می‌کرد.

تجاوز مجدد ارتش عراق
سه روز بعداز قبول قطعنامه ۵۹۸، ارتش عراق با تجاوز جدیدی به منطقه جنوب و جبهه‌های میانی و غرب، حمله کرد که خیلی شک‌برانگیز بود. ارتش عراق از مسیری آمد که تا نزدیک کارون پیشروی داشت و سرعت پیشروی آن هم عجیب بود. از رود کارون تا منطقه فکه، همچنین بخشی از جاده اهواز – خرمشهر، از آسیب متجاوزین در امان نماند.
نیروهای صدام از منطقه‌ی فکه آمدند تا روی جاده‌ی دشت عباس، و پیشروی‌شان تا حدی بود که وقت نمی‌کردند غنیمتی‌ها را جمع کنند. آنان در ظرف دو سه روز علاوه بر خنثی کردن شماری از پیشروی‌های ایران در هشت سال جنگ، تا توانستند اسیر گرفتند.
بار دیگر خرمشهر و اهواز و شلمچه و خیبر و طلایه در معرض اشغال قرار گرفت. ارتش صدام، بعداً با ضد حملهِ موفق طرف مقابل عقب نشست و راهش را به جبهه‌های میانی و غرب کشور کج کرد ولی آنجا هم ناکام ماند.

«پذیرش قطعنامه ۵۹۸، عملیات مجاهدین را جلو انداخت»
این وسط یک اتفاق در راه بود. عملیات موسوم به فروغ جاویدان که در گفتمان رژیم مرصاد نام گرفته‌است. بنا بر یک روایت حکومتی: «مجاهدین می‌خواستند در مهرماه ٦٧ عملیات خود را آغاز کنند. علت اینکه در دوم مرداد ٦٧ انجام شد این بود که ایران قطع‌نامه را پذیرفت…»

پیامدهای پذیرش قطعنامه، می‌توانست مجاهدین را در دام بیندازد و طعمه حوادث و کشاکش‌های ارتجاعی و استعماری کند و از حق نباید گذشت که آنان در عملیات فروغ، با تمام دار و ندار خود به میدان رفتند و اصل را بر حفظ خود قرار ندادند. لابد فکر می‌کردند آن رویاروئی که از الزامات سیاسی (و نه ملاحظات نظامی)، پیروی می‌کرد اجتناب ناپذیر است و پاسخ درست سیاسی به پذیرش قطعنامه، نه جاخالی دادن و مات شدن، بلکه تعرض و پاکبازی است.

عملیات مجاهدین آنطور که مسعود رجوی در نشست توجیهی عملیات فروغ اشاره داشت به منظور فتح تهران بود. وی ۳۱ تیر سال ۶۷ در همان نشست توجیهی گفت: «رژیم وضعیتی ندارد که تا عید دوام بیاورد…» وی افزود: «از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند.»
رادیو جمهوری اسلامی هم حین عملیات ادعا نمود: «هدف صدام در جبهه میانی و تجاوز مجدد به خاک ایران، زمینه‌سازی برای هجوم منافقین است و بمباران پایگاه‌های شکاری نوژه همدان، وحدتی دزفول، همچنین پادگان تیپ ۲ سقز و پایگاه هوانیروز کرمانشاه را در همین رابطه باید دید…»

نتیجه عملیات فروغ
اگرچه بعد از عملیات فروغ، آقای رجوی در نشست‌های موسوم به تنگه و توحید، صلیب، قیامت، امام زمان… و در فراز و نشیب‌های بعد از طلاق‌های جمعی، اشاره داشت که تنگه در خود شما بود و چون از آن عبور نکرده بودید، پشت آن ماندید و از همین‌رو پیروزی حاصل نشد، اما، در تبلیغات، نتیجه عملیات فروغ، پیروزی بود و بس.
حال اگر سه معیار اصلی زیر را برای بررسی موفقیت یا ناکامی یک عملیات جنگی در نظر بگیریم، نتیجه دیگری از آن عملیات به دست می‌آید:
۱- میزان برآورده شدن اهداف تعیین‌شده
۲- میزان تلفات انسانی
۳- تاثیر آن عملیات بر روند رویدادهای بعدی

میزان برآورده شدن اهداف تعیین‌شده
عملیات آنطور که مسعود رجوی در نشست توجیهی اشاره داشت به منظور فتح تهران بود. «طرح عملیات بزرگی را کشیده‌ایم که در نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم می‌شود…این بار قرار است به تهران برویم.»

میزان تلفات انسانی
این عملیات همانطور که بعدها اعلام شد منجر به کشته شدن ۱۳۰۴ نفر، یعنی حدود یک چهارم نیروهای سازمان گردید. هزار و صد تن نیز زخمی شدند که یازده نفر از آنها مدتی بعد جان سپردند…

تاثیر آن عملیات بر روند رویدادهای بعدی
اگرچه در قتل‌عام سال ۶۷، «مبنا» و علت اصلی آن اسیرکُشی مهیب، ماهیت مستبد و آزادی ستیز خود قاتلین بود و چنانچه عملیات فروغ هم پیش نیامده بود مرتجعین از کشتار زندانیان سیاسی دست نمی‌کشیدند،
اگرچه قتل مارکسیست‌ها و کسانیکه هیچ موافقتی با عملکرد و نظرگاه مجاهدین نداشتند نیز، نشان داد دلیل اصلی آن واقعه، کشتار فکر و گفتمان مخالف و ماهیت مستبد قاتلان بود و باقی بهانه‌است. اما…
اما عملیات مجاهدین، نقش «معین عمل» را بازی کرد و به مثابه «شرط»، قاتلین را جری نمود و دستخط خمینی(حکم قتل زندانیان) هم نشان می‌دهد که از آن تأثیر گرفته‌است. البته شرط خارجی به اعتبار مبنا است که وارد عمل می‌شود و همانطور که گفتم علت اصلی قتل زندانیان سیاسی، ماهیت مستبد و آزادی ستیز خود قاتلین بود.

صحبت از فروغ جاویدان، صلاحیت و اهلیت می‌خواهد
صحبت از فروغ جاویدان که را‌ه‌بندان استعمار و ارتجاع توصیف شده، صلاحیت و اهلیت می‌خواهد و ای کاش کسانی‌که این دو را دارند، جدا از شور و فتور و مدح و ثنا، آن را به تصویر می‌کشیدند و تا امثال من تفسیر به رأی نکنیم!
آن‌ها که به همه پیش‌زمینه‌های سیاسی و نظامی فروغ، اشراف دارند می‌توانند به زوایای گوناگون آن که نه فقط یک عملیات خلص نظامی بلکه سیاسی، ایدئولوژیک نیز بود، نور بیاندازند.

گفته می‌شود فرماندهان عملیات فروغ پیش از نشست توجیهی عصر روز جمعه ۱۳۶۷/۴/۳۱ جلسه جداگانه‌ای با مسئول اول مجاهدین داشته‌اند که می‌تواند بر بسیاری از ابهامات نور بیاندازد. پرسش و پاسخ‌های آن نشست + مباحثاتی که رهبری مجاهدین در مورد عملیات، با مقامات کشور میزبان داشته‌اند، می‌تواند تصویر کامل‌تری از فروغ ارائه دهد و برداشت‌های یکسویه را تصحیح کند ولی افسوس، حدود ۳۰ سال از آن ایام می‌گذرد، و هنوز سازمان مربوطه، متن کامل نشست توجیهی مورد بحث را منتشر نکرده‌است. آیا مردم نامحرم و غریبه‌اند؟ مگر نه اینکه بیش از ۱۳۰۰ نفر از فرزندان‌شان در این عملیات جان باختند؟

نشست عصر روز جمعه ۳۱/۴/۱۳۶۷
سه روز قبل از شروع عملیات فروغ جاویدان

سرفصل‌ها برگرفته از سخنان مسؤول نشست است


وقت آن رسیده‌است که به ایران برویم
مسعود رجوی: …کار بزرگی در پیش داریم. مگر ما نگفته بودیم که «اول مهران، بعداً تهران»؟
(ولوله در جمعیت و شعار امروز مهران، فردا تهران)
پس از ساکت شدن جمعیت، مسعود به جلوی نقشه ایران رفت و گفت:
دیگر وقت آن رسیده‌است که به ایران برویم. طرح عملیات بزرگی را کشیده‌ایم که در نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم می‌شود.
(شور و ولوله در میان جمعیت)
البته این دفعه احتیاج به ماکت و کالک منطقه‌ای نداشتیم چون این بار قرار است به تهران برویم. البته نام آن را با عنایت به نام پیامبر اسلام «فروغ جاویدان» گذارده‌ایم. (صلوات حضار) و عملیات را به اسم امام حسین آغاز خواهیم کرد. چون این بار احتیاج به ماکت نداشتیم. گفتیم چه ضرورتی دارد؟ خود نقشه ایران را بیاورید.
(مسعود رجوی با چوب‌دستی از سمت چپ نقشه قصر شیرین، کرمانشاه و تهران را نشان می‌دهد)
همانند شهاب باید به تهران برویم. از لحظه‌ها ـ حتی کوچکترین لحظه‌ها ـ باید استفاده کرد. نباید هیچ لحظه‌ای را از دست بدهیم زیرا در این عملیات لحظه‌ها تعیین‌کننده و سرنوشت سازند.


مگر ما دیوانه‌ایم که پس از گرفتن مرکز استان ‌آن را ول کنیم و برگردیم؟
این عملیات باید در عرض ۲یا ۳ روز انجام شود. چون فقط اگر عملیات با این سرعت انجام شود رژیم فرصت بسیج نیرو پیدا نخواهد کرد، چون اصلاً به فکرش هم نمی‌رسد که ما بتوانیم در عرض این مدت به تهران برسیم و احتمالاً نمی‌تواند هیچ عکس‌العمل مؤثری انجام بدهد. البته در عملیات چلچراغ از شما خواستم که سرعت‌تان در آن حد باشد. پس از جریان عملیات چلچراغ با فرماندهان نشستیم و به جمع‌بندی و بررسی پرداختیم که عملیات بعدی چه باشد؟
پس از بحث و بررسی‌های زیاد دیدیم در عملیات قبلی که مهران بوده‌است و از مشکل‌ترین عملیات‌های مرزی بود، بعد از گرفتن ستاد لشگر می‌توانستیم جلوتر برویم و هیچ نیرویی هم بر سر راهمان نبود. با توجه به اینکه همیشه در عملیات‌ها به صورت تصاعدی عمل کرده‌اید، یعنی وسعت هر عملیات‌تان از قبلی بیشتر بوده‌است آفتاب از پیرانشهر وسیع‌تر و مهران از آفتاب ـ حالا باید این عملیات هم نسبت به چلچراغ تفاوت کیفی داشته باشد. بنابراین فکر کردیم که در عملیات بعدی هر چه که باشد ـ حداقل این است که باید یک مرکز استان را بگیریم. در این صورت مگر ما دیوانه‌ایم که پس از گرفتن مرکز استان ‌آن را ول کنیم و برگردیم؟
خب، یا هما‌ن‌جا می‌مانیم، یا به طرف تهران حرکت می‌کنیم. ولی باز در مقایسه با کار قبلی دیدیم استان خیلی کم و کوچک است.


ما یکراست می‌رویم و تهران را می‌گیریم
آخر شما دیگر بچه نیستید که بروید یک شهر را بگیرید، اگر بخواهید وسیع‌تر از عملیات‌‌های قبلی عمل کنید هیچ راهی غیر از فتح تهران ندارید.
(شور و شوق رزمندگان و کف‌زدن…)
البته یک سری می‌گفتند برویم اهواز را بگیریم و یک سری می‌گفتند برویم کرمانشاه را بگیریم. ما نشستیم و فکر کردیم و دیدیم باید از طریق کرمانشاه برویم. زیرا اولاً تا حدودی وضع و شرایط مسیری که انتخاب کرده‌ایم نسبت به قبل مناسب‌تر و بهتر است، چون عراق تا قصر شیرین و سرپل‌ذهاب پیش رفته‌است و این بار نیاز به خط‌شکنی نداریم و به راحتی می‌توانیم تا کرمانشاه برویم. ثانیاً نزدیکترین نقطه مرزی برای رسیدن به تهران کرمانشاه ‌است.
از آن به بعد براساس تقسیمات انجام شده ۴۸ ساعته به تهران خواهیم رسید. البته روی لشگر ۸۴ و ۸۸ شناسایی انجام داده‌ایم.
اگر موقعیت سیاسی مثل قبول قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت از طرف ایران پیش نمی‌آمد شاید فقط در همان‌جا (کرمانشاه) عمل می‌کردیم ولی حالا ایران خیلی ضعیف شده‌است و ما یکراست می‌رویم و تهران را می‌گیریم.


بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل می‌شویم
باید بدانید که ما از قبل تصمیم انجام این عملیات بزرگ را داشتیم و می‌خواستیم آن را دیرتر انجام دهیم اما پذیرش قطعنامه کار ما را تسریع کرد، یعنی به دلیل شرایط سیاسی جدید مجبوریم یکی دو ماه آن را زودتر انجام دهیم.

تصمیمی که ما گرفتیم تصمیم بسیار حسّاس و مشکلی بود و ما چاره‌ای جز عمل نداریم و اگر الان اقدام نکنیم فرصت از دست خواهد رفت. زیرا بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل می‌شویم و دیگر نمی‌توانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل می‌شویم. پس بایستی آخرین تلاش خودمان را هم بکنیم و یک بار دیگر کل سازمان را به صحنه بفرستیم و مطمئن هستیم که پیروزیم و از هم اکنون من این پیروزی را به شما و خلق قهرمان ایران تبریک می‌گویم.

اگر ما به تحلیل‌هایی که در مورد رژیم داشته‌ایم معتقد هستیم زمان مناسبی برای ما به وجود آمده‌است. ما در تحلیل جنگ گفتیم که رژیم در مُنتهای ضعف، حاضر به توقف جنگ می‌شود و دلیل قبول قطعنامه از طرف آنها هم همین است. ما نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهیم. باید حمله کنیم و کارش را یکسره کنیم.


رژیم دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد
رژیم دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد و نمی‌تواند نیروی جبهه را تأمین کند، مثلاً عراق در همین چند عملیاتی که کرده‌است به راحتی توانسته مناطقی را پس بگیرد و هر چه خواسته جلو رفته‌است. «فاو» را گرفته و جزایر مجنون و چند نقطه دیگر را با چند ساعت جنگ بازپس گرفته‌است.

ملّت دیگر از جنگ خسته شده‌‌اند و همه مخالف جنگ هستند و کسی به جبهه نمی‌آید. کسانی که در جبهه هستند افرادی هستند که آنها را به زور از شهرها و روستاها دستگیر کرده‌اند و به جبهه فرستاده‌اند و میلی به جنگیدن ندارند.
تمام لشکرها و نیروهای رژیم در حملات عراق ضربه کاری خورده و پراکنده هستند و یارای مقابله با ما را ندارند. پس هم از لحاظ نظامی تعادل خود را از دست داده و هم از لحاظ سیاسی در انزوای بین‌المللی قرار دارد.
البته در عملیات چلچراغ یک نفر به کمک شما آمد و آن حضرت علی بود که به شما کمک کرد و این بار هم حضرت محمد و امام حسین به کمک شما می‌آیند و شما باید به اندازه چندین نفر کار کنید و سختی را تحمل کنید.
البته در این چند روز که اعلام آماده باش بود شما خیلی کار کردید و کار یکی یا دو ماه را در ۳ روز کرده‌اید. از حالا باید همگی آماده باشید که هر وقت گفتیم حرکت می‌کنیم آماده باشید. شاید سازمان ۲۵ سال پیش به وجود آمد تا در چنین روزی به چنین کاری دست بزند.


کاری که ما می‌خواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است
ما از طرف قصرشیرین می‌رویم. در آنجا لشگر ۸۱ با عراق درگیر است، لشگر ۵۸ و لشگر ۸۸ در سومار درگیر هستند، لشگر ۶۴ در پیرانشهر است و تنها امکان دارد لشگر ۲۸ در راه به استقبال ما بیاید.
[در اینجا مسعود فردی را از میان جمعیت صدا می‌زند و از او می‌پرسد:]
اگر لشکر سنندج بیاید چه کار می‌کنی؟
ــ نمی‌آید.
مسعود رجوی: نگو نمی‌آید، بگو اگر آمد داغونش می‌کنیم.
(با اشاره به نقشه)
کاری که ما می‌خواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است، چون فقط یک ابرقدرت می‌تواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند، به طور مثال بغداد تا مرز ایران ۱۸۰ کیلومتر فاصله دارد و در طول ۸ سال جنگ ایران ادعای گرفتن آن را نکرده‌است، و همین طور عراق هم ادعای گرفتن تهران را نکرده‌است اما می‌خواهیم برویم تهران را بگیریم.
خوب، چه میشه کرد دیگه. بعضی وقت‌ها این طور پیش میاد دیگه.


در کرمانشاه اعلام جمهوری دموکراتیک اسلامی می‌کنیم
ما به ترتیب به قصرشیرین، سرپل ذهاب، اسلام‌آباد و بعد کرمانشاه می‌رویم. بعد از آن همدان، قزوین، تاکستان، کرج، و بالاخره تهران.
(شور و احساسات شدید در میان جمعیت)
ابتدا از محور قصرشرین که در دست عراق است وارد می‌شویم و تا سرپل ذهاب می‌رویم، البته از طریق جاده آسفالته.
بعد کرند و اسلام‌آباد را توسط یک لشگر که فرمانده آن احمد واقف [مهدی براعی] است.
پس از فتح اسلام‌آباد، یک تیپ در کرند و ۲ تیپ در اسلام‌آباد مستقر می‌شوند، که در ضمن راه ورودی شهر را نیز تحت کنترل می‌گیرند. اسم عملّیات این محور را به نام «حنیف» نامگذاری کرده‌ایم. بعد از اسلام‌آباد به سمت کرمانشاه حرکت می‌کنیم، که اسم این عملیات «سعید محسن» است و دو لشکر به مسئولیت صالح [ابراهیم ذاکری] در کرمانشاه عمل می‌کنند. صالح، آماده‌ای؟
صالح: بله.
مسعود رجوی: مسئولین همه آماده‌اند؟
صالح: بله.
مسعود رجوی: شما قرار شد به کجا بروید؟
صالح: کرمانشاه. تقسیم‌بندی هم شده‌است که تیپ‌ها باید در کدام نقاط متمرکز شوند. تیپ… به سراغ صدا و سیما می‌رود، تیپ…. به سراغ زندان دیزل‌آباد می‌رود و زندانیان را آزاد می‌کند و آنهایی را که می‌خواهند مسلح می‌کند، و تیپ… سپا ه بعثت و قرارگاه نجف را می‌گیرد و به همین ترتیب جعفر [جلال منتظمی]، راه ورودی کرمانشاه، تیپ افسانه، پادگان نزدیک آن، و تیپ جلیل [مهدی مددی] دروازه خروجی کرمانشاه را به اضافه هوانیروز دارند. البته مردم را می‌فرستیم که زندانیان دیزل‌آباد را آزاد کنند.
مسعود رجوی: اول شهر را بگیرید، بعد زندان را، چون تصرّف شهر مهم‌تر است. ما در کرمانشاه اعلام جمهوری دموکراتیک اسلامی می‌کنیم.
این تیپ‌ها در کرمانشاه مستقر می‌شوند و ۲ تیپ به سنندج و بقیه به سمت همدان حرکت می‌کنند. نام عملیات محور همدان را به نام «بدیع‌زادگان» گذاشته‌ایم.


دستور می‌دهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند
محمود قائم‌شهر [محمود مهدوی] آماده‌ای؟
محمود: بله.
مسعود رجوی: می‌دانی باید به کجا بروید و چه هدف‌هایی را در شهر در دست بگیرید؟
محمود: بله، همدان.
مسعود رجوی: بعد از آنکه به همدان رسیدید و مستقر شدید یکی از تیپ‌های زیر نظر خودت را برای کمک به تهران بده. وقتی همدان و صدا و سیمای آن را گرفتید صدای مجاهد را پخش کنید و به مردم اعلام کنید که ما داریم می‌آییم.
محمود: باشد.
مسعود رجوی: رادار همدان باید منهدم شود تا هواپیماها نتوانند درست کار کنند. از پایگاه نوژه هم ترسی نداشته باشید، هر سه ساعت به سه ساعت دستور می‌دهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند. پایگاه هوایی تبریز را هم با هواپیما هر سه ساعت به سه ساعت مورد هدف قرار خواهیم داد.
نادر [حسن نظام‌الملکی]، از لحاظ پوشش هوایی چطوری؟
نادر: در دست ماست و می‌‌توانیم کنترل کنیم.
مسعود رجوی: اگر هواپیمایی بخواهد از نوژه بلند شود چه کار می‌کنید؟
نادر: می‌زنیم. اگر چیزی بخواهد پرواز کند کلا فرودگاه را می‌زنیم.
مسعود رجوی: کاملاً مطمئن هستید؟
نادر: بله، ‌می‌‌توانیم.
مسعود رجوی: علاوه بر آن، ضّدهوایی و موشک سام هفت هم که داریم؟
نادر: بله، داریم.


یک سیمرغ بود که به کوه قاف رسید و آن روز هم گفتم که سیمرغ «مریم» بود
مسعود رجوی: فتح‌الله [مهدی افتخاری]، تو می‌روی قزوین و تاکستان را می‌گیری. یکی از هدف‌ها علاوه بر مراکز سپاه،‌ لشگر ۱۶ قزوین است. پس از خلع سلاح تمام نیروهای نظامی و انتظامی در آنجا مستقر می‌شوی و وقتی مستقر شدی یکی از تیپ‌های خود را به کمک تهران بفرست چون در آنجا نیاز هست. پس از آن ۲ تیپ راهی تاکستان شده و در ‌آنجا مستقر می‌شود و پشت سر آن منوچهر [فرهاد الفت] با یک لشگر راهی کرج می‌شود و آنجا را تصرف می‌کند. البته عملیات محورهای قزوین و تاکستان را به نام «سردار» نام گذارده‌ایم. پس از آن ۴ لشگر و ۲ تیپ تحت نام کلی «سیمرغ» و تحت فرماندهی محمود عطایی راهی تهران می‌شوند که مهدی ابریشمچی هم معاون او در این عملیات است.
ضمناً اگر یادتان باشد در انقلاب ایدئولوژیک گفتم که یک سیمرغ بود که به کوه قاف رسید و آن روز هم گفتم که سیمرغ «مریم» بود.
علت اینکه این اسم «سیمرغ» را انتخاب کردم حرف همان روز است.
[شور و احساسات زیاد در میان جمعیت]
مریم: چرا این اسم را گذاشتی؟
مسعود رجوی: می‌بخشید که بدون مشورت جناب‌عالی این اسم را گذاشتم.
در آنجا تیپ لیلا فروگاه مهرآباد، تیپ… سلطنت‌آباد، تیپ فرهاد صدا و سیما، تیپ فرشید زندان اوین، تیپ… مراکز سپاه، تیپ… نخست‌وزیری، تیپ… مجلس شورا، تیپ… ستاد ارتش، و تیپ کاظم [حسین ابریشمچی] در جماران عمل می‌کند.


از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند
هوانیروز عراق تا سرپل ذهاب به همراه ستون‌ها خواهد بود. از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند و تمام ماشین‌ها به صورت ستون حرکت می‌کنند.

البته این عملیات را دو عامل درجه یک تهدید می‌کند، یکی اینکه از طرف رژیم خمینی از طریق هواپیما مورد حمله و بمباران قرار بگیریم چون روی جاده همه به یک ستون حرکت می‌کنیم، ثانیاً چون صف ماشین‌ها خیلی طولانی است اگر ماشین‌هایی خراب شوند و یا از دور خارج شوند نباید به خاطر آن، همه ستون متوقف شوند و بایستی آن را به سرعت از دور خارج کرد و از ماشین زاپاس استفاده کرد و یا کلّاً آن را از دور خارج کرد و معّطل آن نشد. در ضمن هیچ ماشینی حق سبقت گرفتن از جلویی را ندارد و همین طور حق عقب‌افتادن را هم ندارد. هر جا که رسیدید سر راه جاده‌ها را باز کنید. تیپ‌های مأمور در شهر مأمور تأمین جاده‌های آن شهر می‌باشند و هر تیپ با رسیدن به آن شهر وارد آن شده و بقیه ستون بلافاصله به حرکت خود ادامه می‌دهند. ضمناً اگر اسیر شدید راجع به خط سیر عملیات که از کدام جاده و از کدام شهرهاست، چیزی نگویید و بگویید که عملیات قرار بود تا همین جا باشد.

(رو به محمود قائم‌شهر):
محمود، خوب فهمیدی که باید به کجا بروی؟ یک‌دفعه به قائم‌شهر نروی، تو اول به همدان برو، کار و مسئولیت خودت را انجام بده، [با طنز و شوخی]
بعداً که به تهران آمدی مازندران را به تو می‌‌دهم.
[خطاب به محمد‌علی جابرزاده با حالت شوخی]
قاسم حیف که مردم اصفهان بی‌بخارند و الّا یک تیپ را هم به تو می‌دادم که به اصفهان برویم.


با نیروی هوایی و هوانیروز عراق هماهنگ شده‌است
[مسعود، فرمانده محور تهران را صدا می‌کند و او پای میکروفون می‌‌آید از او پرسید:]
وضعیت چطور است؟
محمود عطایی: خوب است با نیروی هوایی و هوانیروز عراق هماهنگ شده‌است.
ماشین‌ها آماده است، مهمات بارگیری شده، و تیپ‌ها تا حدودی توجیه شده‌اند و تا رسیدن به شهرها بهداری هم آمادگی لازم را دارد و هیچ‌گونه نگرانی وجود ندارد. در لابه‌لای ستون تعمیرکار سیّار و فیلمبردار سیّار هم در حال حرکت هستند.

مسعود رجوی: در این عملیات مردم به حمایت از ما بر می‌خیزند. کسانی که حاضرند با ما بیایند را از پادگان‌ها و مراکز سپاه مسلح کنید و هر چه خواستند تا تهران بیایند آنها را با خودتان ببرید. در این عملیات نیروهای زیادی به ما کمک خواهند کرد. از طرفی درب زندان‌ها که باز شود آنها هم با ما هستند و با ما خواهند آمد. نیروهای زندان بالقوه با ما هستند.
البته هر جا رفتید اگر مردم آن‌جا تسلیم شدند که کاری با آنها ندارید و اگر جنگیدند با آنها بجنگید، و هر جا رسیدید از مردم کمک بگیرید و کارها را به خود مردم بدهید و از این نترسید که مردم اسلحه‌دار می‌شوند و چه خواهد شد.
محمود، ‌وقتی که تهران را گرفتی در خیابان طالقانی به ساختمان بنیاد علوی می‌روی. در طبقه پنجم آنجا اتاقی است که روزی اتاق من و اشرف و موسی بوده‌است.
سلام من را به ساکنین آنجا می‌رسانی و اگر مردم آ‌نجا بودند جای دیگری را به آنها بده چون ما را بعد از انقلاب به زور از آنجا بیرون کردند. آن اتاق را برای من نگه‌دار تا وقتی که به تهران آمدم در آنجا مستقر شوم.

خب، فرید(محمدعلی توحیدی)، شما چه کار می‌کنید؟
در اولین روزی که نیروها به مقصد رسیدند شما باید ۲۴ ساعته برنامه داشته باشید و مسئله را به گوش همه ملّت ایران برسانید. کار و بارتان جفت و جور هست؟ برنامه‌تان تنظیم شده‌است؟
فرید: ما ۲۴ ساعته برنامه خواهیم داشت.


هر کس با این طرح موافق است دست بلند کند
مسعود رجوی: برای ثبت در تاریخ می‌خواهیم هر کس با این طرح موافق است دست بلند کند.
[همه دست‌ها را بلند کردند. مسعود رجوی تک‌ تک به همه نگاه کرد. رو به فیلمبردارها و انتظامات]:
شما چرا دستتان را بلند نمی‌کنید؟
[آنها هم دستشان را بلند کردند. رو به حضار]:
آیا ما دیوانه نیستیم که می‌خواهیم چنین کاری بکنیم؟ آیا به نظر شما چنین کاری شدنی است و ‌آیا احمقانه نیست؟
اگر کسی مخالفتی دارد بیاید و صحبت کند و کسی هم حق ندارد با او مخالفت کند.
[مسعود نشست و یک سیگار روشن کرد. در همین حین خواهری از میان جمعیت بلند شد و دست خود را بلند کرد. وی «اشرف» نام داشت و در فروغ جان باخت.]

مسعود رجوی: پشت میکروفون بیا و حرف‌های خودت را بگو.
– «من مخالف نیستم، اما اینکه می‌گویید مردم با ما هستند فکر نمی‌کنم چنین باشد. من و شوهرم چند شب قبل از خارج آمده‌‌ایم و خود من ۴ ماه است که از ایران آمده‌ام.
مردمی که من دیده‌ام با آنچه که شما می‌گویید تفاوت دارند. فکر نمی‌کنم آنها به ما کمک کنند. هیچ‌گونه جوّ سیاسی نظیر آنچه شما به آن اشاره می‌کنید در ایران به وجود نیامده‌است، چون خیلی‌ها در ایران هستند که حتی رادیو مجاهد را گوش نمی‌دهند و از مجاهدین هم به کلی بی‌خبرند. شما چطور انتظار دارید با اختناق شدیدی که وجود دارد چنین کسانی در تهران بلند شوند و از ما حمایت کنند؟»


رژیم وضعیتی ندارد که تا عید دوام بیاورد
مسعود رجوی: درست می‌گویی و درست صحبت کردی ولی من الان تو را قانع می‌کنم. این نظر تو به ۴ ماه پیش بر می‌گردد و الآن ایران خیلی فرق کرده‌است. از آن گذشته تا ما شهری را آزاد نکنیم مردم با ما نخواهند شد. ما روی نیروی خودمان حساب می‌کنیم. مردم در وهله اول نخواهند آمد و حتی ممکن است از ما بترسند و همانطور که گفتی بروند و درهایشان را ببندند، ولی وقتی که رفتیم و در کرمانشاه مستقر شدیم و مردم دیدند که تعادل قوا به سمت ما می‌چرخد یک قدم بیرون می‌گذارند و ما در شهر می‌گردیم و اعلام می‌کنیم کی هستیم و آن وقت مردم جرئت می‌کنند درها را باز کنند و بعد جلو آمده از ما حمایت می‌کنند و ما هم کارها را به دست مردم می‌دهیم، ولی در ابتدا آنچه تو گفتی درست است. در آن موقع که شما در ایران بودید چقدر از مردم مخالف خمینی بودند؟
ــ ۹۰ درصد.
مسعود رجوی: این ۹۰ درصد اگر بفهمند که مجاهدین به شهرشان آمده‌اند حتماً از آنها حمایت می‌کنند و مردم وقتی که دیدند سپاه و کمیته دیگر نیست حتماً نمی‌ترسند و وقتی که اسلحه گرفتند خودشان همه کاره می‌شوند و شما فقط آنها را راهنمایی می‌کنید. البته اگر در این عملیات شکست هم بخوریم تأثیرش آن قدر هست که باعث برپایی قیام توسط مردم شود، چون رژیم وضعیتی ندارد که تا عید دوام بیاورد.


در صورتی که شکست باشد موجودیت سازمان به خطر می‌افتد
ما در وضعیتی مثل ۳۰ خرداد قرار داریم و باید به این کار تن بدهیم.
البته برای من تصمیم‌گیری در این مورد مشکل بود چون بهترین نیروها و نفراتی را که در سال‌های زندان با هم بودیم به داخل صحنه می‌فرستیم. ما در این عملیات می‌خواهیم تمام سازمان و تمام ارتش آزادیبخش را به میدان جنگ ببریم. این خودش ریسک بالایی دارد، چون جنگ دو وجه دارد، یا شکست یا پیروزی. در صورتی که شکست باشد موجودیت سازمان به خطر می‌افتد.
[خون اشرف می‌جوشد، مسعود می‌خروشد]

ما در قدیم ۳ یا ۴ نفر را در ایران داشتیم که آن عملیات‌ها را می‌کردند که سپاه و کمیته هیچ‌کاری نمی‌توانستند بکنند. این ساسان [مهدی کتیرائی]، کجاست؟

(رو به ساسان):
شما در سال ۶۰ در عملیات‌های تهران چه کار می‌کردید؟
ساسان: بالطبع با این نیرویی که داریم می‌رویم و حتماً برایمان موفقیت‌آمیز خواهد بود زیرا در سال ۶۰ و ۶۱ در تهران فقط ۸ تا ۱۰ تیم نظامی در سراسر تهران داشتیم که نیروهای کمیته و پاسداران از دست ما در امان نبودند. مثلاً یک تیم ۳ نفره ما این طرف میدان مصدق می‌ایستاد، یک تیم آن طرف و سراسر مسیر را به راحتی می‌بستند و نیروهای پاسدار و کمیته هم کاری نمی‌توانستند بکنند و از ما می‌خوردند.

مریم:
(رو به خواهری که صحبت کرده بود):
شما خیالتان راحت باشد. همه چیز آماده است و طرح‌ها دقیق می‌باشد. شما ناراحت نباشید. ما نباید مردم را زیاد هم دست کم بگیریم، چرا که در میان خود ما هم عده زیادی از اسرا وجود دارند که به ما پیوسته‌اند و این نشان‌دهنده حمایت زیادی است که در شهرها از ما خواهد شد. اسرا دستشان را بلند کنند.
[تعداد زیادی دست بلند می‌کنند]


در ۳۰ خرداد از روی استیصال و ضعف با رژیم برخورد کردیم
ما در ۳۰ خرداد از روی استیصال و ضعف با رژیم برخورد کردیم ولی امروز از موضع قدرت با او برخورد خواهیم کرد. البته دلیل اینکه ما می‌‌خواهیم این قدر زود دست به این عملیات بزنیم این است که رژیم در حال حاضر هم، دچار بحران نیرویی شده و هم روحیه نیروهایش به دلیل شکست‌های پیاپی ضعیف شده‌است.
برای همین هم می‌خواهد صلح صوری کند تا وقت پیدا کند و بسیج نیرو کند. به همین دلیل ما باید تا دیر نشده از این فرصت استفاده کنیم و این عملیات را انجام دهیم ولی قبلاً بین هر عملیات یکی دو ماه برای کارهای مقدماتی، از جمله شناسایی و آماده‌کردن خودروها و دیگر وسایل و مانور وقت لازم داشتیم، که در حال حاضر موفق شدیم همه کارها را در عرض همین مدت کوتاه بعد از عملیات چلچراغ انجام دهیم که کار بسیار شاقی بود ولی با روحیه بالای افراد ما و عنصر مجاهد بودن که در همه بوده‌است این کار در این مدت کوتاه عملی شده و خیلی‌ها در این مدت کوتاه، آموزش‌های پیچیده‌ای نظیر کار با تانک را هم یاد گرفتند و آماده عملیات شدند.
عده‌ای هم راجع به وضعیت بچه‌های کوچک سئوال کردند که ما بچه‌ها [کودکان]، را بعد از آنکه تهران فتح شد سوار اتوبوس می‌کنیم و به تهران می‌آوریم.
مسعود رجوی: از هر کس می‌پرسم بلند شود و جواب بدهد.
طاهره [ثریا شهری]، چه کار کردی؟ کارها رو به راه است؟ دیگر فشنگ کم نمی‌آوریم؟ کنسرو و ‌آب‌میوه به اندازه کافی داریم؟
طاهره: نه، این دفعه خیلی زیاد است [و برداشته‌اند] هزار تفنگ اضافی رسیده‌است و تانک‌ها و خودروها هم اکثراً رسیده‌است و بقیه هم تا فردا ظهر می‌رسد. کنسرو هم به تعداد کافی تهیه شده که حتی ممکن است زیاد هم بیاید.
[خطاب به محمود عضدانلو]:
محمود، وضعیت به لحاظ امکانات چطور است؟ کم و کسری ندارید؟ همه خودروهای مورد نیاز رسیده‌است؟
محمود: بله، فقط مقدار کمی مانده، که تا فردا ظهر تمام می‌شود.
خطاب به مسئول امداد:
فاطمه، وضعیت درمانی به لحاظ دارو و پزشک و آمبولانس همه آماده هستند یا نه؟
فاطمه: بله، آماده‌است.
مسعود رجوی: قرار بود برای حمل مجروحین هلی‌کوپتر بگیرید و داشته باشید.‌ گرفته‌اید؟
فاطمه: مسئله آن هم تا فردا حل خواهد شد.
مسعود رجوی: دکتر حمید را هم ببرید. کاظم هم آمده‌است. مسئله درمانی اینجا مسئولیتش با کاظم باشد که در این زمنیه چیزی کم نیاورید.


ما کاری می‌خواهیم بکنیم که همه دنیا تعجب کند و یکدفعه بفهمند که ما در تهران هستیم
ما در این راه، عاشوراگونه می‌رویم اما این بار با زمانی که در ۳۰ خرداد ۶۰ شروع کردیم فرق می‌کند، چون در آن موقع چشم‌انداز پیروزی نداشتیم و عاشوراگونه شروع کردیم ولی این بار چشم‌انداز پیروزی داریم که خیلی ملموس است. البته همه افراد باید بدانند که می‌خواهند چه کار کنند. ما کاری می‌خواهیم بکنیم که همه دنیا تعجب کند و یکدفعه بفهمند که ما در تهران هستیم و خمینی دیگر وجود ندارد.

مریم: درست است که ما به خاطر وظیفه‌ای که داریم عاشوراگونه وارد می‌شویم ولی در اینکه ما حتماً پیروز می‌شویم هیچ شکی ندارم. الان جبهه‌ها خالی شده و وقتی که از جبهه آن طرف‌تر برویم کسی نیست که جلو ما را بگیرد و ما آن قدر می‌خواهیم با سرعت پیش برویم که هر کس که مجروح شد باید خودش مسئله‌اش را حل کند که باعث کندی ستون نشود.
مسعود رجوی: اگر کس دیگری حرفی دارد باید بگذارد در میدان آزادی تهران بگوید و جمع‌بندی عملیات هم در همان‌جا خواهد شد. طی چند روزی که ما در اردوگاه قدم زده‌‌ایم شاهد بوده‌ایم که بچه‌ها چقدر کار کرده‌اند. دیدم جیپی را نفربر کرده‌اند و تویوتایی را زرهی کرده‌اند، که اینها همه نشان دهنده آمادگی ماست.
[با حالت شوخی]:
روی جیپ‌های رزمی آرم ایران را زده‌اند که ما خیلی خوشحال هستیم که کشورمان سازنده شده‌است.
[رو به یکی از فرماندهان:]
کمرشکن‌ها را خالی کرده‌ایم؟ تانک‌های شش چرخ آماده‌اند؟
فرمانده: بله.
مسعود رجوی: تانک‌های ۶ چرخ سرعتشان زیاد است و هر سه تا از آنها که وارد یک شهر شود همان رژه‌اش جو وحشت را حاکم می‌کند. ما برای همین از این تانک‌ها استفاده می‌کنیم.
مریم: در پایان مطلبی بود که می‌خواستم بگویم و آن اینکه از فرماندهان تیپ‌ها می‌خواهم که بعد از نشست ساعتی به شما فرصت بدهند تا بچه‌ها همدیگر را ببینند و از هم خداحافظی کنند.

ساعت دو و نیم بعد از نیمه شب سخنرانی پایان پذیرفت و رزمندگان تا سه و نیم بعد از نیمه‌شب از یکدیگر خداحافظی کردند.


پانویس
در مورد فروغ، در تبلیغات مجاهدین دو مورد زیر برجسته شده است
به صورت نوشتار آورده‌ام.
۱
عملیات بزرگ فروغ جاویدان
عملیات را با استعانت از سرچشمه خروشان عشق و معرفت فرستاده برگزیده خدا، خاتم الانبیاء محمد مصطفی پیامبر اکرم و با استعانت از پاره جگر و عصاره وجودش راهبر و مقتدای عقیدتی و تاریخی امان سیدالشهداء حسین بن علی (ع) به پیش خواهیم برد. حالا برای ثبت در سینه تاریخ و شرکت در یک چنین تصمیم گیری بزرگ و بنیادی عاری از احساسات، اگرچه انقلابی را که نمیشه از عواطفش جدا کرد ولی، با حسابگری نظامی محض و با حسابگری سیاسی محض، با آرامش، هرکس که می‌گوید درست است که برویم و درست نیست که تاخیر کنیم و هرکس که میگه هر نتیجه‌ای که داشته باشه این عملیات بهرحال کیفاً بهتر از نرفتن است، چون لحظات تاریخی [است]، با آهستگی، هر کس که می‌گوید باید که برویم، از ما شایسته و بایسته است که برویم، دست بلند کنه ببینیم…
چرا بلند شدید؟ بنشینید و دست بلند کنید.
در تصمیم خود استوارید؟ بله…
خیلی خب، حالا دستتان را بیاندازید.
کسی [اگر] هست که مخالفه، دست بلند کنه.
یعنی همه شما موافقید؟ بله…
نتیجه عملیات البته فراتر از محاسبات معمول به مشیت و اراده خدا برمی‌گرده اما تا آنجا که به ارتش آزادیبخش ملی ایران و به مجاهدین خلق ایران ارتباط داره، پیشاپیش نتیجه را هرچه که باشه به شما و به خلق قهرمان ایران تبریک می‌گم.
جتی اگر، حتی اگر، چون لحظه سرنوشت است مثل شب سی خرداد مثل روز پرواز، مثل عزیمت به اینجا، فراتر از همه شان، حتی اگر هیچ نمی‌داشتیم الا کلاش (کلاشینکف)، بازهم فرماندهی کل میگفت بروید…
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲
تصمیم گرفتن برای چنین عملیاتی کار سهل و ساده‌یی نبود زیرا که می‌باید تمامی دار و ندار را در طبق اخلاص به خلق قهرمان ایران تقدیم کرد. بخصوص که این تصمیم‌گیری، دارای بالاترین ریسک و خطر نیز هست و باید یک بار دیگر تمامی سازمان، آلترناتیو، ارتش آزادیبخش و همه چیز را مایه گذاشت. این تصمیم‌گیری برای خود من، تقریبا مشکل‌تر از تمامی تصمیم‌گیری‌های از زمان شاه به بعد بود. زیرا که می‌باید یک بار دیگر از همه عزیزان، برادران، خواهران، سازمان، ارتش آزادیبخش دل بکنم تا خدا چه خواهد…
چون که شما، تک تک شما، چه آن‌هائی که قبل از سال ۵۰ و چه آن‌هائی که در زمان حکومت خمینی به سازمان پیوستند، چه آن‌هائی که امروز از این یا آن کشور آمده‌اید و چه آن‌هائی که در بین راه، در محورها و شهرهای مختلف به ما خواهند پیوست، آری شما را من به سادگی پیدا نکرده‌ام،
تک تک شما را از پس هفت دریای خون، و راهی چند هفت ساله، که آن را با کفش و کلاه آهنین و پولادین طی کردیم، از لابلای انبوه ابتلائات، نشیب و فرازهای سیاسی و انبوه بالا و پائین‌های زمان، به مثابه رشیدترین پاکبازترین، قهرمان ترین، جانان ترین، شکوفاترین و آگاه‌ترین فرزندان خلق ایران، پیدا کرده‌ام.
اگر بهتر از شما و ارزشمندتر از شما می‌بود و اگر ستودنی‌تر از شما می‌بود، حتماً در جای دیگر تشکلش را می‌دیدیم. پس یک گنجینه عظیم و تاریخی و بزرگ و در بعضی از موارد چه بسا غیرقابل جانشین سازی، گران‌تر از همه مال التجاره های موجود در عالم، ذیقیمت تر، زیباتر، تحسین‌انگیزتر، این جا هست که من می‌بایستی، در این تصمیم گیری، یکبار از تک تک جواهرات بی‌همتای این گنجینه دل بکنم. اما اگر که مجاهدین به خدا و خلق و تاریخ و و به سرنوشت تابان و شکوفان خلق قهرمان ایران، بعد از این همه رزم و رنج، بعد از این همه خون و فدا، پاسخ نگویند، چه کسی پاسخ خواهد گفت؟
بنابراین فقط یک جمله می‌گویم و می‌گذرم. نه خطاب به شما، خطاب به خدا، و خطاب به خلق و تاریخ که بار خدایا شاهد باش، شاهد باش که تمامی سرمایه‌مان را که محصول ربع قرن رزم و رنج مستمر است تقدیم تو و خلقت کردیم. انک انت السمیع العلیم.
همنشین بهار


قرمز کردن و خط زیر نوشته “خطاب به خدا” از من است. نه از نویسنده

مطالب مرتبط:
• ایرج مصداقی: “اگر بین ایران و آمریکا جنگ شود من در کنارهیچکدام نمی ایستم”.
• گفت و شنود با دکتر کریم قصیم مسئول کمیسیون محیط زیست سابق شورای ملی مقاومت را تمامی فعالین سیاسی بویژه شورایی های باقی مانده باید گوش کنند
در گفت و شنود فوق آقای دکتر کریم قصم افشاء میکند که چگونه سازمان مجاهدین به او تذکر داده و انتقاد کرده اند که نگران تکه تکه شدن مجاهدین زیر گلوله باران در لیبرتی درعراق نباشد بلکه مواهب!!!!تبلیغاتی آنرا برای تشکیلات مریم رجوی در نظر بگیرد.!!!
• 30 خرداد : دلیل عدم شکل گیری آپوزیسیون موثر و راه برون رفت.
• گزارش اختصاصی اشپیگل از کمپ مجاهدین خلق در آلبانی:این کمپ بیشتر به یک زندان شبیه است

پاسخگوی 51400کشته در مرز ایران وعراق کیست؟
آگوست 2, 2019
بقلم : داود باقروند ارشد

نفر پنجم از راست ایستاده در جریان نشتستهای داخلی
به حکم وظیفه و مسئولیتهای این قلم درتشکیلات مجاهدین، و کسی که در فروغ نیز شرکت داشته، خطاب به آقای نویسنده بخاطر زحماتش و خوانندگان مطلب زیر، ضروری دیدم که نکاتی را در ارتباط با این سوال نوشته ایشان که:
چرا بعد از گذشت بیش از سی سال از واقعه ای اسفباری بنام فروغ جاویدان که منجر به کشته شدن بیش از 50000 تن (به ادعای رجوی!!) در سمت رژیم و حداقل 1400 نفر کشته و صدها زخمی و معلول درسمت مجاهدین و هواداران آنها که بدون کمترین تجربه جنگی در یک تهاجم دیوانه وارنظامی به مرزهای کشورشرکت داشتند کماکان هیچ اقدامی جهت شفاف سازی در مورد جنایت انجام شده توسط تشکیلات مجاهدین صورت نمیگیرد و نگرفته است، یادآوری کنم.

  1. مسعود و مریم رجوی عطف به دیدگاه بغایت متعصب مذهبی فرای تفکر داعش، خود (رهبری عقیدتی) را نماینده خدا بر روی زمین، صاحب جان و مال و ناموس تمامی بشریت معرفی کرده و خود را بجز به خدا به هیچ بنی بشری پاسخگو نمیداند. (مراجعه کنید به پایان این مقاله و ببینید مسعودرجوی خودش را در توجیهه عملیات فروغ جاویدان به چه کسی پاسخگو میبیند)
  2. تمامی نوع بشر از نظر این رهبر عقیدتی (مسعود و مریم رجوی) ابزارهایی هستند جهت رسیدن به اهدافشان و به خودی خود دارای هیچ ارزش مستقل انسانی نیستند. ودرصورتیکه بشریت به درجه شناخت و ایمان آوردن به رهبری آنها نرسیده باشند نفس کشیدنشان نیز در جهان حرام است.
  3. مجاهدین و مخاطبین دیگر همچون هواداران و مردم ایران و جهان (نوع بشر) تنها و تنها میتوانند با نائل شدن به درک عمل رهبری عقیدتی در فروغ جاویدان خود را به درجه بالاتری از انسانیت برسانند.
  4. والا نه تنها هیچ حق وارد کردن سوال و ابهامی و یا چرایی را ندارند بلکه باید سراپا ممنون، متشکر، بدهکار مسعود و مریم (رهبری عقیدتی) باشند و در اوج افتخارو شعف ایدئولژیک بر خود ببالند که:
    o در این حرکت دیوانه وار کشته شده اند و به اولیا الله پیوسته اند
    o یا در این حرکت جنایتکارانه زخمی شده اندو سهمی ناچیز از برکات رهبری عقیدتی برده اند
    o و یا در این ماجراجویی شرکت کرده اند چه بصورت پشتیبانی و چه در جنگ و زنده برگشته اند و بالاترین افتخار را برای خود خریده اند.
    o و جالب اینکه چقدر خوشبخت بوده اند که در مقطعی از تاریخ زنده بوده اند که افتخار شنیدن اقدام رهبری عقیدتی (مسعود و مریم) نصیباشن شده است!!!!
    بنابراین روشن میگردد که چنین سوالاتی همچون سوال نویسنده، از جانب مجاهدین نه تنها بیجا بلکه بسیار توهین آمیز نسبت به رهبران عقیدتی تلقی میشود، و مانند این است که بشریت قبل از درک نحوه بوجود آمدن خلقت و کائنات دنبال این سوال از خدا باشند که “خدایا میشود توضیح دهید چه فرایندی منجر شد به اینکه شما تصمیم گرفتید جهان کنونی را خلق کنید؟ و آیا کسی مخالف خلق آن بود؟…” که البته از جانب تشکیلات مجاهدین جز با پوزخند به نادانی سوال کننده واکنش دیگری را بر نمی انگیزاند. البته اگر رحمت رهبر عقیدتی شامل حال نویسنده بشود!!! جهت تخریب ایشان و بستن اذهان اسیران داخل زندانهای فکری مجاهدین در اشرف 3 و پراکنده در جهان، پاسخهای کلیشه ای “مزدوری برای این ارگان و آن ارگان رژیم” را نصیب سوال کنند میکنند.
    اما مسعودو مریم رجوی بعد از بن بست سیاسی در فرانسه و بن بست درون تشکیلاتی منجر به رهبرخواندن خودش در ازدواج با همسر مهدی ابریشمچی و حذف علی زرکش با محاکمه و محکوم به اعدام کردن او بخاطر مسئول شناختن مسعودرجوی در بشکست کشاندن مجاهدین و جنبش مردم ایران. رجوی تن به انتقال به عراق توسط صدام حسین دیکتاتور جلاد عراق جهت مورد استفاده قرارگرفتن در جنگ تجاوزکارانه اش علیه ایران در سال 1365 داد. رجوی که جهان غرب را پشت سر عراق میدید اطمینان داشت رژیم درجنگی که یکه و تنها در آن در مقابل عراقی که تمام غرب پشتیبان آن هستند تنها جایی خواهد بود که میتواند ضمن دست باز داشتن در سرکوب داخلی به هزینه عراق نشسته و منتظر شکست ایران بدست عراق با پشتیبانی غرب شود و در نهایت بدست آنها بقدرت برسد.
    خوابهای پنبه دانه ای رجویها دوسال دوام آورد ولی با قبول آتش بس توسط رژیم لگد محکمی بر … رجوی خورد و او را از خواب بیدار کرد. و از آنجا که سالیان میدانست که عراق ته خط است و هیچ راه بازگشت و یا بجلویی غیر از مفت خوری از شکست ایران بدست عراق برایش وجود ندارد جهت خلاص شدن از دست سوالات انبوه اعضا و هواداران و کادرهای مرکزی که چرا به عراق آمدیم، چرا با دشمن مردم ایران متحد شدیم، مبارزه با رژیم از عراق به جایی نمیرسد، مبارزه ای اگر قرار است انجام شود باید در داخل کشور بنیاد شود… چاره ای نداشت الا ریختن هزاران سوال کننده درونی (مجاهدین) در تنور تهاجم به مرزهای کشور. تا ضمن انقلابی نمایی نابودی نیروهایش را به گردن رژیم انداخته و از خونهای ریخته شده آنها برای خود وجهه سیاسی کسب کند.
    علی زرکش که به مرگ محکوم شده بود و در زندان انفرادی بسر میبرد قبل از رفتن به داخل تنور فروغ جاویدان خطاب به همسرش ولی رو به مسعودو مریم رجوی نوشت:
    “مسعود و بدنبال او مرکزیت تصمیم به اجرای عملیات فروغ گرفته‌اند به این دلیل که نیروهای رژیم متزلزل شده‌اند ولذا مانعی درراه این عملیات نیست (قبلاً صحبت ازحرکت بهمن وار توده هابود ولی در طرح نقشه عملیات فروغ روی پارامتر مهم حمایت مردم سخنی درمیان نیست و مسعود می‌خواهد بایک ضربه تنه رژیم را واژگون کرده ومردم را به صورت تماشاچی پشت رینگ نگاه دارد) مسعود می‌گوید اگرمردم بامانباشند برماهم نیستند وتابع قدرت اند (اگر کفه قدرت به سوی ماچرخید مردم هم بدنبال ما خواهند آمد) من معتقدم این حرکت (عملیات فروغ) جدا از توده‌ها یعنی اراده گرایی و این عیناً شرایط ۷ تیر (انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی) می‌باشد ویادآور آن روزهاست (مانباید یک باردیگرازهمان سوراخ گزیده شده و به یک اشتباه استراتژیک تن در دهیم) من قبلاً دربحث‌ها با مسعود رجوی گفته‌ام و تکرار می‌کنم حرکتی که بدون پشتوانه مردمی انجام گیرد حتی درصورت موفقیت با یک بند و بست مواجهه خواهد شد وبهمین دلیل من هم مخالف مبارزه مسلحانه وفاز نظامی بوده‌ام و هم مخالف امدن به عراق وبهمین دلیل ازطرف مسعود متهم به خیانت شدم (به همین دلیل مرا تصفیه وله و به اعدام محکوم کردند آنهم با اتهاماتی که هیچکدام بمن نمی‌چسبند) من با اطمینان به عدم موفقیت عملیات فروغ می‌دانم که پس از آن مسئولیت همه شکست (استراتژی و تاکتیک) بردوش کسی غیر از مسعود رجوی خواهد افتاد منتها نمی‌دانم این بار با چه انگی و به چه شکلی؟ ممکن است تو سئوال کنی با این ذهنیت چرا درعملیات شرکت می‌کنی؟ نمی‌دانم شاید تحمیل شرایط باشد، شاید توسل به راهی جهت رفع ابهامات. من همچنان معتقد به اصلاح ازدرون هستم حتی اگرجان خودرا در این راه برسر آنراه بگذارم. “
    بعد از شکست در عملیات فروغ رجوی مجاهدین را مسئول شکست معرفی نمود چرا که به رهبری او ایمان کافی نداشتند و همسرانشان را بیشتر از مسعودرجوی دوست داشتند بنابراین این نتوانستند رژیم را شکست دهند، به همین خاطر همه را مجبور کرد که همسرانشان را طلاق دهند تا با مسعود رجوی ازدواج کنند تااز این طریق به کشف رهبری عقیدی نائل گردند!!! و قائله فروغ نیز بدون پاسخگویی رجویها در قبال بیش 51400تن کشته وهزاران زخمی جمع شود.
    آیا هیچ کسی فی الواقع میتواند پروپاگاندای مجاهدین و اشک تمساح مریم رجوی را نسبت به اعدامهای سال 67
    با این رویکرد نسبت به انسانها و افراد خودشان و :آنچه درفروغ واشرف و لیبرتی شاهد بودیم بویژه شهادت دکتر کریم قصیم عضو مستعفی شورای ملی مقاومت که میگفت رهبران مجاهدین به نگرانی او نسبت به کشته شدن مجاهدین در لیبرتی خرده گرفته اند که چرا بجای نگران کشته های مجاهدین در لیبرتی بودن نمیتواند مواهب کشته شدنها را برای رهبری مجاهدین را در صحنه سیاسی و تبلیغی درک کند؟
    را باور بکند؟
    داود باقروند ارشد
    عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
    دوم اوت 2019

11مرداد 1398

نشست توجیهی عملیات فروغ جاویدان – جمعه ۳۱ تیر سال ۶۷
همنشین بهار
https://www.youtube.com/watch?v=DUbeFhqEa-g


باد تند است و چراغم ابتری
زو بگيرانم چراغ ديگری
گفت پيغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آيد سری
چون ز چاهی می‌کَنی هر روز خاک
عاقبت اندر رسی در آب پاک
ندایی در درونم مرا به ثبت یادمان‌ها وامی‌دارد. اینکه مصلحت نیست و آسیب می‌بینم، اهمیتی ندارد. از قید نام و ننگ رسته‌ام. نه چیزی دارم که کسی بخواهد با گرفتنش تهدیدم کند و نه چیزی می‌خواهم که با دادنش تطمیع شوم.
نه مبارز و مجاهدم و نه ادعای روشنگری و روشنفکری دارم.
ثبت اینگونه اسناد را هرچند با مرارت همراه است، ضروری می‌دانم.
درافتادن با گذشته، برای زنده کردن رنج‌های گذشته نیست. رویاروئی با انکار تاریخ و مبارزه با فراموشی است.


در این بحث با اشاره کوتاه به پیش‌زمینه‌های جنگ هشت ساله و قطعنامه ۵۹۸، سخنان عبرت‌انگیز مسؤول اول مجاهدین در نشست توجیهی عملیات فروغ جاویدان بازگو می‌شود. نشست مزبور که در عراق در قرارگاه اشرف تشکیل شد، به بیش از سی سال پیش (جمعه ۳۱ تیر سال ۶۷) برمی‌گردد. حرفهایی که در آن نشست رد و بدل شده، حکم یک سند را دارد و حق بود پیش‌ از آن که نامحرم زهرش را در آن بریزد و یا گرد و غبار زمانه بر آن بنشیند، بی کم و کاست، و نه با گزیده‌سازی‌های دلخواه، منتشر می‌شد.

قبل از ورود به نشست فوق، اشاره به چند واقعه ضروری است.
ارتش ایران بعد از انقلاب
از ۲۲ بهمن تا نیمه‌های دوم سال ۵۸، ارتش ایران وضع مناسبی نداشت بویژه که بیشتر گروه‌های سیاسی خواهان انحلال آن بودند و دَم از ارتش خلقی و ارتش بی طبقه توحیدی می‌زدند. پادگان‌ها در ایران بهم ریخته بود و خیلی‌ها سر پُست حاضر نمی‌شدند. ارتش حدود یکسال آموزش ندیده و تعمیر و نگهداری انجام نشده بود. از همان ایام مرتجعین برای تسلط بر ارتش و شرعیزه‌کردن آن خیز برداشتند.
«

در اول انقلاب، هرم فرماندهی ارتش(امرایش) سر بریده شد.» بعد از آن هم حدود ۱۳ هزار افسر ارشد را برکنار کردند که بسیاری از آنان شجاع، میهن‌دوست و کاردان بودند.

در ایامی که صدام برای حمله به میهن ما کفش و کلاه می‌کرد، ۴۵ روز مانده به جنگ، ۱۹ افسر ارشد در میدان صبحگاه لشکر ۹۲ زرهی اهواز تیرباران شدند و جای آنها را کسانی گرفتند که گرچه برخی از آنها (همچون محمد جهان آرا) پاکباز بودند اما تجربه و تخصص کافی نداشتند. اینگونه وقایع، از چشم صدام و کسانیکه زیر پایش می‌نشستند و او را به حمله به ایران تشویق می‌کردند، پوشیده نبود.


عراق، از نظر حقوق بین‌الملل متجاوز بود
۳۱ شهریور ۱۳۵۹ ارتش عراق از هوا و زمین به طور گسترده به میهن ما حمله کرد و با ۱۲ لشگر وارد خاک ایران شد. این کار از نظر حقوق بین‌الملل تجاوزی آشکار بود. (بنا بر تعریف تجاوز در مجمع عمومی ملل متحد در سال ۱۹۷۵)

وقتی نیروهای عراقی از خاک ما عقب رانده شدند (از ۲۲ تیر ماه ۱۳۶۱ به بعد)، رژیم ایران نیز، همان کاری را کرد که عراق در آغاز جنگ مرتکب شد. ۵ سال و ۹ ماه در پی فتح بصره و سرنگونی حکومت عراق بود. اینهم نوعی تجاوز بود. بگذریم که مرتجعین با سیاست‌های نابخردانه خویش، زمینه عینی ورود متجاوزین را فراهم نمودند. البته حساب مردم و جوانان فداکاری که با دست خالی به مقابله تانک‌های عراق رفتند و از میهن خویش دفاع نمودند، جداست.

از نخستین روز آغاز جنگ، کورت والدهایم دبیرکل سازمان ملل متحد از طرفین خواست که تلاش خود را برای حل اختلافات به کار گیرند. شورای امنیت هم بیانیه داد اما در آن حتی از عراق خواسته نشد که به پشت مرزهای دو کشور باز گردد.
در طی ۸ سال جنگ، قدرت‌های بزرگ تا توانستند ایران و عراق را دوشیدند. شرح این داستان غم‌انگیز و برادرکشی‌ای که جز به سود جنگ‌افروزان نبود، در این بحث نمی‌گنجد. در مقاله طولانی‌ترین جنگ متعارف کلاسیک در قرن بیستم (که در سایت خودم موجود است) توضیح داده‌ام.

قطعنامه ۵۹۸
۲۹ تیر ۱۳۶۶، شورای امنیت برای پایان دادن به جنگ ایران و عراق، قطعنامه ۵۹۸ را صادر کرد و صدام بلافاصله پذیرفت. ۳۱ شهریور ۱۳۶۶ رونالد ریگان (رئیس‌جمهور وقت ایالات متحدهٔ آمریکا) در سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل متحد، ایران را رسماً تهدید کرد که اگر به قطعنامه ۵۹۸ پاسخ منفی بدهد، چاره‌ای جز یک «اقدام عملی» باقی نمی‌ماند. وقایع بعدی مانند تحریم واردات نفت و کالاهای ایران، بسته شدن دفتر خریدهای نظامی جمهوری اسلامی در انگلستان، بمباران سکوهای نفتی رشادت، رسالت، نصر، سلمان و مبارک و حمله به ناوچه‌های ایرانی و… در همین راستا بود.
۳۰ فروردین ۱۳۶۷ ایالات متحده به نفت‌کش‌ها و سکوهای نفتی غیرنظامی ایران در خلیج فارس حمله کرد. تنها دو روز پیش از آن، عراق برای بازپس‌گیری شبه جزیره فاو شروع به بمباران شیمیائی مواضع ایران نمود. در جریان این حمله بالگردهای آمریکایی به نفع نیروهای عراقی مستقیماً وارد جنگ با ایران در فاو شدند و شبه جزیره فاو دوباره به دست عراق افتاد.
در ۱۲ تیر ۱۳۶۷ ناو آمریکایی یواس‌اس وینسنس یک هواپیمای غیرنظامی ایرباس مسافری ایران را در آب‌های خلیج فارس مورد اصابت موشک خود قرار داد و تمامی ۲۹۰ مسافر آن را کشت.
علی‌رغم آنچه حالا تبلیغ می‌شود، اصابت موشک آمریکایی به هواپیمای مسافربری، با ادامه جنگ (و شکست احتمالی ارتش عراق) رابطه داشت. حمله به ایرباس دو هفته پیش از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ توسط ایران صورت گرفت.
در داخل کشور زمزمه‌های مخالفت با جنگ آغاز شده بود و فشارهای اقتصادی بر دولت افزایش می‌یافت.
۲۷ تیر ۱۳۶۷ بعد از گذشت یک‌سال و هفت روز از تاریخ صدور قطعنامه، خبر رسید که آیت‌الله خمینی برخلاف تصور همه مخالفینش، که حیات حکومت را با ادامهٔ جنگ پیوند می‌زدند، قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفته‌است. کمتر کسی این را باور می‌کرد.

تجاوز مجدد ارتش عراق
سه روز بعداز قبول قطعنامه ۵۹۸، ارتش عراق با تجاوز جدیدی به منطقه جنوب و جبهه‌های میانی و غرب، حمله کرد که خیلی شک‌برانگیز بود. ارتش عراق از مسیری آمد که تا نزدیک کارون پیشروی داشت و سرعت پیشروی آن هم عجیب بود. از رود کارون تا منطقه فکه، همچنین بخشی از جاده اهواز – خرمشهر، از آسیب متجاوزین در امان نماند.
نیروهای صدام از منطقه‌ی فکه آمدند تا روی جاده‌ی دشت عباس، و پیشروی‌شان تا حدی بود که وقت نمی‌کردند غنیمتی‌ها را جمع کنند. آنان در ظرف دو سه روز علاوه بر خنثی کردن شماری از پیشروی‌های ایران در هشت سال جنگ، تا توانستند اسیر گرفتند.
بار دیگر خرمشهر و اهواز و شلمچه و خیبر و طلایه در معرض اشغال قرار گرفت. ارتش صدام، بعداً با ضد حملهِ موفق طرف مقابل عقب نشست و راهش را به جبهه‌های میانی و غرب کشور کج کرد ولی آنجا هم ناکام ماند.

«پذیرش قطعنامه ۵۹۸، عملیات مجاهدین را جلو انداخت»
این وسط یک اتفاق در راه بود. عملیات موسوم به فروغ جاویدان که در گفتمان رژیم مرصاد نام گرفته‌است. بنا بر یک روایت حکومتی: «مجاهدین می‌خواستند در مهرماه ٦٧ عملیات خود را آغاز کنند. علت اینکه در دوم مرداد ٦٧ انجام شد این بود که ایران قطع‌نامه را پذیرفت…»

پیامدهای پذیرش قطعنامه، می‌توانست مجاهدین را در دام بیندازد و طعمه حوادث و کشاکش‌های ارتجاعی و استعماری کند و از حق نباید گذشت که آنان در عملیات فروغ، با تمام دار و ندار خود به میدان رفتند و اصل را بر حفظ خود قرار ندادند. لابد فکر می‌کردند آن رویاروئی که از الزامات سیاسی (و نه ملاحظات نظامی)، پیروی می‌کرد اجتناب ناپذیر است و پاسخ درست سیاسی به پذیرش قطعنامه، نه جاخالی دادن و مات شدن، بلکه تعرض و پاکبازی است.

عملیات مجاهدین آنطور که مسعود رجوی در نشست توجیهی عملیات فروغ اشاره داشت به منظور فتح تهران بود. وی ۳۱ تیر سال ۶۷ در همان نشست توجیهی گفت: «رژیم وضعیتی ندارد که تا عید دوام بیاورد…» وی افزود: «از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند.»
رادیو جمهوری اسلامی هم حین عملیات ادعا نمود: «هدف صدام در جبهه میانی و تجاوز مجدد به خاک ایران، زمینه‌سازی برای هجوم منافقین است و بمباران پایگاه‌های شکاری نوژه همدان، وحدتی دزفول، همچنین پادگان تیپ ۲ سقز و پایگاه هوانیروز کرمانشاه را در همین رابطه باید دید…»

نتیجه عملیات فروغ
اگرچه بعد از عملیات فروغ، آقای رجوی در نشست‌های موسوم به تنگه و توحید، صلیب، قیامت، امام زمان… و در فراز و نشیب‌های بعد از طلاق‌های جمعی، اشاره داشت که تنگه در خود شما بود و چون از آن عبور نکرده بودید، پشت آن ماندید و از همین‌رو پیروزی حاصل نشد، اما، در تبلیغات، نتیجه عملیات فروغ، پیروزی بود و بس.
حال اگر سه معیار اصلی زیر را برای بررسی موفقیت یا ناکامی یک عملیات جنگی در نظر بگیریم، نتیجه دیگری از آن عملیات به دست می‌آید:
۱- میزان برآورده شدن اهداف تعیین‌شده
۲- میزان تلفات انسانی
۳- تاثیر آن عملیات بر روند رویدادهای بعدی

میزان برآورده شدن اهداف تعیین‌شده
عملیات آنطور که مسعود رجوی در نشست توجیهی اشاره داشت به منظور فتح تهران بود. «طرح عملیات بزرگی را کشیده‌ایم که در نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم می‌شود…این بار قرار است به تهران برویم.»

میزان تلفات انسانی
این عملیات همانطور که بعدها اعلام شد منجر به کشته شدن ۱۳۰۴ نفر، یعنی حدود یک چهارم نیروهای سازمان گردید. هزار و صد تن نیز زخمی شدند که یازده نفر از آنها مدتی بعد جان سپردند…

تاثیر آن عملیات بر روند رویدادهای بعدی
اگرچه در قتل‌عام سال ۶۷، «مبنا» و علت اصلی آن اسیرکُشی مهیب، ماهیت مستبد و آزادی ستیز خود قاتلین بود و چنانچه عملیات فروغ هم پیش نیامده بود مرتجعین از کشتار زندانیان سیاسی دست نمی‌کشیدند،
اگرچه قتل مارکسیست‌ها و کسانیکه هیچ موافقتی با عملکرد و نظرگاه مجاهدین نداشتند نیز، نشان داد دلیل اصلی آن واقعه، کشتار فکر و گفتمان مخالف و ماهیت مستبد قاتلان بود و باقی بهانه‌است. اما…
اما عملیات مجاهدین، نقش «معین عمل» را بازی کرد و به مثابه «شرط»، قاتلین را جری نمود و دستخط خمینی(حکم قتل زندانیان) هم نشان می‌دهد که از آن تأثیر گرفته‌است. البته شرط خارجی به اعتبار مبنا است که وارد عمل می‌شود و همانطور که گفتم علت اصلی قتل زندانیان سیاسی، ماهیت مستبد و آزادی ستیز خود قاتلین بود.

صحبت از فروغ جاویدان، صلاحیت و اهلیت می‌خواهد
صحبت از فروغ جاویدان که را‌ه‌بندان استعمار و ارتجاع توصیف شده، صلاحیت و اهلیت می‌خواهد و ای کاش کسانی‌که این دو را دارند، جدا از شور و فتور و مدح و ثنا، آن را به تصویر می‌کشیدند و تا امثال من تفسیر به رأی نکنیم!
آن‌ها که به همه پیش‌زمینه‌های سیاسی و نظامی فروغ، اشراف دارند می‌توانند به زوایای گوناگون آن که نه فقط یک عملیات خلص نظامی بلکه سیاسی، ایدئولوژیک نیز بود، نور بیاندازند.

گفته می‌شود فرماندهان عملیات فروغ پیش از نشست توجیهی عصر روز جمعه ۱۳۶۷/۴/۳۱ جلسه جداگانه‌ای با مسئول اول مجاهدین داشته‌اند که می‌تواند بر بسیاری از ابهامات نور بیاندازد. پرسش و پاسخ‌های آن نشست + مباحثاتی که رهبری مجاهدین در مورد عملیات، با مقامات کشور میزبان داشته‌اند، می‌تواند تصویر کامل‌تری از فروغ ارائه دهد و برداشت‌های یکسویه را تصحیح کند ولی افسوس، حدود ۳۰ سال از آن ایام می‌گذرد، و هنوز سازمان مربوطه، متن کامل نشست توجیهی مورد بحث را منتشر نکرده‌است. آیا مردم نامحرم و غریبه‌اند؟ مگر نه اینکه بیش از ۱۳۰۰ نفر از فرزندان‌شان در این عملیات جان باختند؟

نشست عصر روز جمعه ۳۱/۴/۱۳۶۷
سه روز قبل از شروع عملیات فروغ جاویدان

سرفصل‌ها برگرفته از سخنان مسؤول نشست است


وقت آن رسیده‌است که به ایران برویم
مسعود رجوی: …کار بزرگی در پیش داریم. مگر ما نگفته بودیم که «اول مهران، بعداً تهران»؟
(ولوله در جمعیت و شعار امروز مهران، فردا تهران)
پس از ساکت شدن جمعیت، مسعود به جلوی نقشه ایران رفت و گفت:
دیگر وقت آن رسیده‌است که به ایران برویم. طرح عملیات بزرگی را کشیده‌ایم که در نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم می‌شود.
(شور و ولوله در میان جمعیت)
البته این دفعه احتیاج به ماکت و کالک منطقه‌ای نداشتیم چون این بار قرار است به تهران برویم. البته نام آن را با عنایت به نام پیامبر اسلام «فروغ جاویدان» گذارده‌ایم. (صلوات حضار) و عملیات را به اسم امام حسین آغاز خواهیم کرد. چون این بار احتیاج به ماکت نداشتیم. گفتیم چه ضرورتی دارد؟ خود نقشه ایران را بیاورید.
(مسعود رجوی با چوب‌دستی از سمت چپ نقشه قصر شیرین، کرمانشاه و تهران را نشان می‌دهد)
همانند شهاب باید به تهران برویم. از لحظه‌ها ـ حتی کوچکترین لحظه‌ها ـ باید استفاده کرد. نباید هیچ لحظه‌ای را از دست بدهیم زیرا در این عملیات لحظه‌ها تعیین‌کننده و سرنوشت سازند.


مگر ما دیوانه‌ایم که پس از گرفتن مرکز استان ‌آن را ول کنیم و برگردیم؟
این عملیات باید در عرض ۲یا ۳ روز انجام شود. چون فقط اگر عملیات با این سرعت انجام شود رژیم فرصت بسیج نیرو پیدا نخواهد کرد، چون اصلاً به فکرش هم نمی‌رسد که ما بتوانیم در عرض این مدت به تهران برسیم و احتمالاً نمی‌تواند هیچ عکس‌العمل مؤثری انجام بدهد. البته در عملیات چلچراغ از شما خواستم که سرعت‌تان در آن حد باشد. پس از جریان عملیات چلچراغ با فرماندهان نشستیم و به جمع‌بندی و بررسی پرداختیم که عملیات بعدی چه باشد؟
پس از بحث و بررسی‌های زیاد دیدیم در عملیات قبلی که مهران بوده‌است و از مشکل‌ترین عملیات‌های مرزی بود، بعد از گرفتن ستاد لشگر می‌توانستیم جلوتر برویم و هیچ نیرویی هم بر سر راهمان نبود. با توجه به اینکه همیشه در عملیات‌ها به صورت تصاعدی عمل کرده‌اید، یعنی وسعت هر عملیات‌تان از قبلی بیشتر بوده‌است آفتاب از پیرانشهر وسیع‌تر و مهران از آفتاب ـ حالا باید این عملیات هم نسبت به چلچراغ تفاوت کیفی داشته باشد. بنابراین فکر کردیم که در عملیات بعدی هر چه که باشد ـ حداقل این است که باید یک مرکز استان را بگیریم. در این صورت مگر ما دیوانه‌ایم که پس از گرفتن مرکز استان ‌آن را ول کنیم و برگردیم؟
خب، یا هما‌ن‌جا می‌مانیم، یا به طرف تهران حرکت می‌کنیم. ولی باز در مقایسه با کار قبلی دیدیم استان خیلی کم و کوچک است.


ما یکراست می‌رویم و تهران را می‌گیریم
آخر شما دیگر بچه نیستید که بروید یک شهر را بگیرید، اگر بخواهید وسیع‌تر از عملیات‌‌های قبلی عمل کنید هیچ راهی غیر از فتح تهران ندارید.
(شور و شوق رزمندگان و کف‌زدن…)
البته یک سری می‌گفتند برویم اهواز را بگیریم و یک سری می‌گفتند برویم کرمانشاه را بگیریم. ما نشستیم و فکر کردیم و دیدیم باید از طریق کرمانشاه برویم. زیرا اولاً تا حدودی وضع و شرایط مسیری که انتخاب کرده‌ایم نسبت به قبل مناسب‌تر و بهتر است، چون عراق تا قصر شیرین و سرپل‌ذهاب پیش رفته‌است و این بار نیاز به خط‌شکنی نداریم و به راحتی می‌توانیم تا کرمانشاه برویم. ثانیاً نزدیکترین نقطه مرزی برای رسیدن به تهران کرمانشاه ‌است.
از آن به بعد براساس تقسیمات انجام شده ۴۸ ساعته به تهران خواهیم رسید. البته روی لشگر ۸۴ و ۸۸ شناسایی انجام داده‌ایم.
اگر موقعیت سیاسی مثل قبول قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت از طرف ایران پیش نمی‌آمد شاید فقط در همان‌جا (کرمانشاه) عمل می‌کردیم ولی حالا ایران خیلی ضعیف شده‌است و ما یکراست می‌رویم و تهران را می‌گیریم.


بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل می‌شویم
باید بدانید که ما از قبل تصمیم انجام این عملیات بزرگ را داشتیم و می‌خواستیم آن را دیرتر انجام دهیم اما پذیرش قطعنامه کار ما را تسریع کرد، یعنی به دلیل شرایط سیاسی جدید مجبوریم یکی دو ماه آن را زودتر انجام دهیم.

تصمیمی که ما گرفتیم تصمیم بسیار حسّاس و مشکلی بود و ما چاره‌ای جز عمل نداریم و اگر الان اقدام نکنیم فرصت از دست خواهد رفت. زیرا بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل می‌شویم و دیگر نمی‌توانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل می‌شویم. پس بایستی آخرین تلاش خودمان را هم بکنیم و یک بار دیگر کل سازمان را به صحنه بفرستیم و مطمئن هستیم که پیروزیم و از هم اکنون من این پیروزی را به شما و خلق قهرمان ایران تبریک می‌گویم.

اگر ما به تحلیل‌هایی که در مورد رژیم داشته‌ایم معتقد هستیم زمان مناسبی برای ما به وجود آمده‌است. ما در تحلیل جنگ گفتیم که رژیم در مُنتهای ضعف، حاضر به توقف جنگ می‌شود و دلیل قبول قطعنامه از طرف آنها هم همین است. ما نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهیم. باید حمله کنیم و کارش را یکسره کنیم.


رژیم دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد
رژیم دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد و نمی‌تواند نیروی جبهه را تأمین کند، مثلاً عراق در همین چند عملیاتی که کرده‌است به راحتی توانسته مناطقی را پس بگیرد و هر چه خواسته جلو رفته‌است. «فاو» را گرفته و جزایر مجنون و چند نقطه دیگر را با چند ساعت جنگ بازپس گرفته‌است.

ملّت دیگر از جنگ خسته شده‌‌اند و همه مخالف جنگ هستند و کسی به جبهه نمی‌آید. کسانی که در جبهه هستند افرادی هستند که آنها را به زور از شهرها و روستاها دستگیر کرده‌اند و به جبهه فرستاده‌اند و میلی به جنگیدن ندارند.
تمام لشکرها و نیروهای رژیم در حملات عراق ضربه کاری خورده و پراکنده هستند و یارای مقابله با ما را ندارند. پس هم از لحاظ نظامی تعادل خود را از دست داده و هم از لحاظ سیاسی در انزوای بین‌المللی قرار دارد.
البته در عملیات چلچراغ یک نفر به کمک شما آمد و آن حضرت علی بود که به شما کمک کرد و این بار هم حضرت محمد و امام حسین به کمک شما می‌آیند و شما باید به اندازه چندین نفر کار کنید و سختی را تحمل کنید.
البته در این چند روز که اعلام آماده باش بود شما خیلی کار کردید و کار یکی یا دو ماه را در ۳ روز کرده‌اید. از حالا باید همگی آماده باشید که هر وقت گفتیم حرکت می‌کنیم آماده باشید. شاید سازمان ۲۵ سال پیش به وجود آمد تا در چنین روزی به چنین کاری دست بزند.


کاری که ما می‌خواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است
ما از طرف قصرشیرین می‌رویم. در آنجا لشگر ۸۱ با عراق درگیر است، لشگر ۵۸ و لشگر ۸۸ در سومار درگیر هستند، لشگر ۶۴ در پیرانشهر است و تنها امکان دارد لشگر ۲۸ در راه به استقبال ما بیاید.
[در اینجا مسعود فردی را از میان جمعیت صدا می‌زند و از او می‌پرسد:]
اگر لشکر سنندج بیاید چه کار می‌کنی؟
ــ نمی‌آید.
مسعود رجوی: نگو نمی‌آید، بگو اگر آمد داغونش می‌کنیم.
(با اشاره به نقشه)
کاری که ما می‌خواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است، چون فقط یک ابرقدرت می‌تواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند، به طور مثال بغداد تا مرز ایران ۱۸۰ کیلومتر فاصله دارد و در طول ۸ سال جنگ ایران ادعای گرفتن آن را نکرده‌است، و همین طور عراق هم ادعای گرفتن تهران را نکرده‌است اما می‌خواهیم برویم تهران را بگیریم.
خوب، چه میشه کرد دیگه. بعضی وقت‌ها این طور پیش میاد دیگه.


در کرمانشاه اعلام جمهوری دموکراتیک اسلامی می‌کنیم
ما به ترتیب به قصرشیرین، سرپل ذهاب، اسلام‌آباد و بعد کرمانشاه می‌رویم. بعد از آن همدان، قزوین، تاکستان، کرج، و بالاخره تهران.
(شور و احساسات شدید در میان جمعیت)
ابتدا از محور قصرشرین که در دست عراق است وارد می‌شویم و تا سرپل ذهاب می‌رویم، البته از طریق جاده آسفالته.
بعد کرند و اسلام‌آباد را توسط یک لشگر که فرمانده آن احمد واقف [مهدی براعی] است.
پس از فتح اسلام‌آباد، یک تیپ در کرند و ۲ تیپ در اسلام‌آباد مستقر می‌شوند، که در ضمن راه ورودی شهر را نیز تحت کنترل می‌گیرند. اسم عملّیات این محور را به نام «حنیف» نامگذاری کرده‌ایم. بعد از اسلام‌آباد به سمت کرمانشاه حرکت می‌کنیم، که اسم این عملیات «سعید محسن» است و دو لشکر به مسئولیت صالح [ابراهیم ذاکری] در کرمانشاه عمل می‌کنند. صالح، آماده‌ای؟
صالح: بله.
مسعود رجوی: مسئولین همه آماده‌اند؟
صالح: بله.
مسعود رجوی: شما قرار شد به کجا بروید؟
صالح: کرمانشاه. تقسیم‌بندی هم شده‌است که تیپ‌ها باید در کدام نقاط متمرکز شوند. تیپ… به سراغ صدا و سیما می‌رود، تیپ…. به سراغ زندان دیزل‌آباد می‌رود و زندانیان را آزاد می‌کند و آنهایی را که می‌خواهند مسلح می‌کند، و تیپ… سپا ه بعثت و قرارگاه نجف را می‌گیرد و به همین ترتیب جعفر [جلال منتظمی]، راه ورودی کرمانشاه، تیپ افسانه، پادگان نزدیک آن، و تیپ جلیل [مهدی مددی] دروازه خروجی کرمانشاه را به اضافه هوانیروز دارند. البته مردم را می‌فرستیم که زندانیان دیزل‌آباد را آزاد کنند.
مسعود رجوی: اول شهر را بگیرید، بعد زندان را، چون تصرّف شهر مهم‌تر است. ما در کرمانشاه اعلام جمهوری دموکراتیک اسلامی می‌کنیم.
این تیپ‌ها در کرمانشاه مستقر می‌شوند و ۲ تیپ به سنندج و بقیه به سمت همدان حرکت می‌کنند. نام عملیات محور همدان را به نام «بدیع‌زادگان» گذاشته‌ایم.


دستور می‌دهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند
محمود قائم‌شهر [محمود مهدوی] آماده‌ای؟
محمود: بله.
مسعود رجوی: می‌دانی باید به کجا بروید و چه هدف‌هایی را در شهر در دست بگیرید؟
محمود: بله، همدان.
مسعود رجوی: بعد از آنکه به همدان رسیدید و مستقر شدید یکی از تیپ‌های زیر نظر خودت را برای کمک به تهران بده. وقتی همدان و صدا و سیمای آن را گرفتید صدای مجاهد را پخش کنید و به مردم اعلام کنید که ما داریم می‌آییم.
محمود: باشد.
مسعود رجوی: رادار همدان باید منهدم شود تا هواپیماها نتوانند درست کار کنند. از پایگاه نوژه هم ترسی نداشته باشید، هر سه ساعت به سه ساعت دستور می‌دهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند. پایگاه هوایی تبریز را هم با هواپیما هر سه ساعت به سه ساعت مورد هدف قرار خواهیم داد.
نادر [حسن نظام‌الملکی]، از لحاظ پوشش هوایی چطوری؟
نادر: در دست ماست و می‌‌توانیم کنترل کنیم.
مسعود رجوی: اگر هواپیمایی بخواهد از نوژه بلند شود چه کار می‌کنید؟
نادر: می‌زنیم. اگر چیزی بخواهد پرواز کند کلا فرودگاه را می‌زنیم.
مسعود رجوی: کاملاً مطمئن هستید؟
نادر: بله، ‌می‌‌توانیم.
مسعود رجوی: علاوه بر آن، ضّدهوایی و موشک سام هفت هم که داریم؟
نادر: بله، داریم.


یک سیمرغ بود که به کوه قاف رسید و آن روز هم گفتم که سیمرغ «مریم» بود
مسعود رجوی: فتح‌الله [مهدی افتخاری]، تو می‌روی قزوین و تاکستان را می‌گیری. یکی از هدف‌ها علاوه بر مراکز سپاه،‌ لشگر ۱۶ قزوین است. پس از خلع سلاح تمام نیروهای نظامی و انتظامی در آنجا مستقر می‌شوی و وقتی مستقر شدی یکی از تیپ‌های خود را به کمک تهران بفرست چون در آنجا نیاز هست. پس از آن ۲ تیپ راهی تاکستان شده و در ‌آنجا مستقر می‌شود و پشت سر آن منوچهر [فرهاد الفت] با یک لشگر راهی کرج می‌شود و آنجا را تصرف می‌کند. البته عملیات محورهای قزوین و تاکستان را به نام «سردار» نام گذارده‌ایم. پس از آن ۴ لشگر و ۲ تیپ تحت نام کلی «سیمرغ» و تحت فرماندهی محمود عطایی راهی تهران می‌شوند که مهدی ابریشمچی هم معاون او در این عملیات است.
ضمناً اگر یادتان باشد در انقلاب ایدئولوژیک گفتم که یک سیمرغ بود که به کوه قاف رسید و آن روز هم گفتم که سیمرغ «مریم» بود.
علت اینکه این اسم «سیمرغ» را انتخاب کردم حرف همان روز است.
[شور و احساسات زیاد در میان جمعیت]
مریم: چرا این اسم را گذاشتی؟
مسعود رجوی: می‌بخشید که بدون مشورت جناب‌عالی این اسم را گذاشتم.
در آنجا تیپ لیلا فروگاه مهرآباد، تیپ… سلطنت‌آباد، تیپ فرهاد صدا و سیما، تیپ فرشید زندان اوین، تیپ… مراکز سپاه، تیپ… نخست‌وزیری، تیپ… مجلس شورا، تیپ… ستاد ارتش، و تیپ کاظم [حسین ابریشمچی] در جماران عمل می‌کند.


از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند
هوانیروز عراق تا سرپل ذهاب به همراه ستون‌ها خواهد بود. از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند و تمام ماشین‌ها به صورت ستون حرکت می‌کنند.

البته این عملیات را دو عامل درجه یک تهدید می‌کند، یکی اینکه از طرف رژیم خمینی از طریق هواپیما مورد حمله و بمباران قرار بگیریم چون روی جاده همه به یک ستون حرکت می‌کنیم، ثانیاً چون صف ماشین‌ها خیلی طولانی است اگر ماشین‌هایی خراب شوند و یا از دور خارج شوند نباید به خاطر آن، همه ستون متوقف شوند و بایستی آن را به سرعت از دور خارج کرد و از ماشین زاپاس استفاده کرد و یا کلّاً آن را از دور خارج کرد و معّطل آن نشد. در ضمن هیچ ماشینی حق سبقت گرفتن از جلویی را ندارد و همین طور حق عقب‌افتادن را هم ندارد. هر جا که رسیدید سر راه جاده‌ها را باز کنید. تیپ‌های مأمور در شهر مأمور تأمین جاده‌های آن شهر می‌باشند و هر تیپ با رسیدن به آن شهر وارد آن شده و بقیه ستون بلافاصله به حرکت خود ادامه می‌دهند. ضمناً اگر اسیر شدید راجع به خط سیر عملیات که از کدام جاده و از کدام شهرهاست، چیزی نگویید و بگویید که عملیات قرار بود تا همین جا باشد.

(رو به محمود قائم‌شهر):
محمود، خوب فهمیدی که باید به کجا بروی؟ یک‌دفعه به قائم‌شهر نروی، تو اول به همدان برو، کار و مسئولیت خودت را انجام بده، [با طنز و شوخی]
بعداً که به تهران آمدی مازندران را به تو می‌‌دهم.
[خطاب به محمد‌علی جابرزاده با حالت شوخی]
قاسم حیف که مردم اصفهان بی‌بخارند و الّا یک تیپ را هم به تو می‌دادم که به اصفهان برویم.


با نیروی هوایی و هوانیروز عراق هماهنگ شده‌است
[مسعود، فرمانده محور تهران را صدا می‌کند و او پای میکروفون می‌‌آید از او پرسید:]
وضعیت چطور است؟
محمود عطایی: خوب است با نیروی هوایی و هوانیروز عراق هماهنگ شده‌است.
ماشین‌ها آماده است، مهمات بارگیری شده، و تیپ‌ها تا حدودی توجیه شده‌اند و تا رسیدن به شهرها بهداری هم آمادگی لازم را دارد و هیچ‌گونه نگرانی وجود ندارد. در لابه‌لای ستون تعمیرکار سیّار و فیلمبردار سیّار هم در حال حرکت هستند.

مسعود رجوی: در این عملیات مردم به حمایت از ما بر می‌خیزند. کسانی که حاضرند با ما بیایند را از پادگان‌ها و مراکز سپاه مسلح کنید و هر چه خواستند تا تهران بیایند آنها را با خودتان ببرید. در این عملیات نیروهای زیادی به ما کمک خواهند کرد. از طرفی درب زندان‌ها که باز شود آنها هم با ما هستند و با ما خواهند آمد. نیروهای زندان بالقوه با ما هستند.
البته هر جا رفتید اگر مردم آن‌جا تسلیم شدند که کاری با آنها ندارید و اگر جنگیدند با آنها بجنگید، و هر جا رسیدید از مردم کمک بگیرید و کارها را به خود مردم بدهید و از این نترسید که مردم اسلحه‌دار می‌شوند و چه خواهد شد.
محمود، ‌وقتی که تهران را گرفتی در خیابان طالقانی به ساختمان بنیاد علوی می‌روی. در طبقه پنجم آنجا اتاقی است که روزی اتاق من و اشرف و موسی بوده‌است.
سلام من را به ساکنین آنجا می‌رسانی و اگر مردم آ‌نجا بودند جای دیگری را به آنها بده چون ما را بعد از انقلاب به زور از آنجا بیرون کردند. آن اتاق را برای من نگه‌دار تا وقتی که به تهران آمدم در آنجا مستقر شوم.

خب، فرید(محمدعلی توحیدی)، شما چه کار می‌کنید؟
در اولین روزی که نیروها به مقصد رسیدند شما باید ۲۴ ساعته برنامه داشته باشید و مسئله را به گوش همه ملّت ایران برسانید. کار و بارتان جفت و جور هست؟ برنامه‌تان تنظیم شده‌است؟
فرید: ما ۲۴ ساعته برنامه خواهیم داشت.


هر کس با این طرح موافق است دست بلند کند
مسعود رجوی: برای ثبت در تاریخ می‌خواهیم هر کس با این طرح موافق است دست بلند کند.
[همه دست‌ها را بلند کردند. مسعود رجوی تک‌ تک به همه نگاه کرد. رو به فیلمبردارها و انتظامات]:
شما چرا دستتان را بلند نمی‌کنید؟
[آنها هم دستشان را بلند کردند. رو به حضار]:
آیا ما دیوانه نیستیم که می‌خواهیم چنین کاری بکنیم؟ آیا به نظر شما چنین کاری شدنی است و ‌آیا احمقانه نیست؟
اگر کسی مخالفتی دارد بیاید و صحبت کند و کسی هم حق ندارد با او مخالفت کند.
[مسعود نشست و یک سیگار روشن کرد. در همین حین خواهری از میان جمعیت بلند شد و دست خود را بلند کرد. وی «اشرف» نام داشت و در فروغ جان باخت.]

مسعود رجوی: پشت میکروفون بیا و حرف‌های خودت را بگو.
– «من مخالف نیستم، اما اینکه می‌گویید مردم با ما هستند فکر نمی‌کنم چنین باشد. من و شوهرم چند شب قبل از خارج آمده‌‌ایم و خود من ۴ ماه است که از ایران آمده‌ام.
مردمی که من دیده‌ام با آنچه که شما می‌گویید تفاوت دارند. فکر نمی‌کنم آنها به ما کمک کنند. هیچ‌گونه جوّ سیاسی نظیر آنچه شما به آن اشاره می‌کنید در ایران به وجود نیامده‌است، چون خیلی‌ها در ایران هستند که حتی رادیو مجاهد را گوش نمی‌دهند و از مجاهدین هم به کلی بی‌خبرند. شما چطور انتظار دارید با اختناق شدیدی که وجود دارد چنین کسانی در تهران بلند شوند و از ما حمایت کنند؟»


رژیم وضعیتی ندارد که تا عید دوام بیاورد
مسعود رجوی: درست می‌گویی و درست صحبت کردی ولی من الان تو را قانع می‌کنم. این نظر تو به ۴ ماه پیش بر می‌گردد و الآن ایران خیلی فرق کرده‌است. از آن گذشته تا ما شهری را آزاد نکنیم مردم با ما نخواهند شد. ما روی نیروی خودمان حساب می‌کنیم. مردم در وهله اول نخواهند آمد و حتی ممکن است از ما بترسند و همانطور که گفتی بروند و درهایشان را ببندند، ولی وقتی که رفتیم و در کرمانشاه مستقر شدیم و مردم دیدند که تعادل قوا به سمت ما می‌چرخد یک قدم بیرون می‌گذارند و ما در شهر می‌گردیم و اعلام می‌کنیم کی هستیم و آن وقت مردم جرئت می‌کنند درها را باز کنند و بعد جلو آمده از ما حمایت می‌کنند و ما هم کارها را به دست مردم می‌دهیم، ولی در ابتدا آنچه تو گفتی درست است. در آن موقع که شما در ایران بودید چقدر از مردم مخالف خمینی بودند؟
ــ ۹۰ درصد.
مسعود رجوی: این ۹۰ درصد اگر بفهمند که مجاهدین به شهرشان آمده‌اند حتماً از آنها حمایت می‌کنند و مردم وقتی که دیدند سپاه و کمیته دیگر نیست حتماً نمی‌ترسند و وقتی که اسلحه گرفتند خودشان همه کاره می‌شوند و شما فقط آنها را راهنمایی می‌کنید. البته اگر در این عملیات شکست هم بخوریم تأثیرش آن قدر هست که باعث برپایی قیام توسط مردم شود، چون رژیم وضعیتی ندارد که تا عید دوام بیاورد.


در صورتی که شکست باشد موجودیت سازمان به خطر می‌افتد
ما در وضعیتی مثل ۳۰ خرداد قرار داریم و باید به این کار تن بدهیم.
البته برای من تصمیم‌گیری در این مورد مشکل بود چون بهترین نیروها و نفراتی را که در سال‌های زندان با هم بودیم به داخل صحنه می‌فرستیم. ما در این عملیات می‌خواهیم تمام سازمان و تمام ارتش آزادیبخش را به میدان جنگ ببریم. این خودش ریسک بالایی دارد، چون جنگ دو وجه دارد، یا شکست یا پیروزی. در صورتی که شکست باشد موجودیت سازمان به خطر می‌افتد.
[خون اشرف می‌جوشد، مسعود می‌خروشد]

ما در قدیم ۳ یا ۴ نفر را در ایران داشتیم که آن عملیات‌ها را می‌کردند که سپاه و کمیته هیچ‌کاری نمی‌توانستند بکنند. این ساسان [مهدی کتیرائی]، کجاست؟

(رو به ساسان):
شما در سال ۶۰ در عملیات‌های تهران چه کار می‌کردید؟
ساسان: بالطبع با این نیرویی که داریم می‌رویم و حتماً برایمان موفقیت‌آمیز خواهد بود زیرا در سال ۶۰ و ۶۱ در تهران فقط ۸ تا ۱۰ تیم نظامی در سراسر تهران داشتیم که نیروهای کمیته و پاسداران از دست ما در امان نبودند. مثلاً یک تیم ۳ نفره ما این طرف میدان مصدق می‌ایستاد، یک تیم آن طرف و سراسر مسیر را به راحتی می‌بستند و نیروهای پاسدار و کمیته هم کاری نمی‌توانستند بکنند و از ما می‌خوردند.

مریم:
(رو به خواهری که صحبت کرده بود):
شما خیالتان راحت باشد. همه چیز آماده است و طرح‌ها دقیق می‌باشد. شما ناراحت نباشید. ما نباید مردم را زیاد هم دست کم بگیریم، چرا که در میان خود ما هم عده زیادی از اسرا وجود دارند که به ما پیوسته‌اند و این نشان‌دهنده حمایت زیادی است که در شهرها از ما خواهد شد. اسرا دستشان را بلند کنند.
[تعداد زیادی دست بلند می‌کنند]


در ۳۰ خرداد از روی استیصال و ضعف با رژیم برخورد کردیم
ما در ۳۰ خرداد از روی استیصال و ضعف با رژیم برخورد کردیم ولی امروز از موضع قدرت با او برخورد خواهیم کرد. البته دلیل اینکه ما می‌‌خواهیم این قدر زود دست به این عملیات بزنیم این است که رژیم در حال حاضر هم، دچار بحران نیرویی شده و هم روحیه نیروهایش به دلیل شکست‌های پیاپی ضعیف شده‌است.
برای همین هم می‌خواهد صلح صوری کند تا وقت پیدا کند و بسیج نیرو کند. به همین دلیل ما باید تا دیر نشده از این فرصت استفاده کنیم و این عملیات را انجام دهیم ولی قبلاً بین هر عملیات یکی دو ماه برای کارهای مقدماتی، از جمله شناسایی و آماده‌کردن خودروها و دیگر وسایل و مانور وقت لازم داشتیم، که در حال حاضر موفق شدیم همه کارها را در عرض همین مدت کوتاه بعد از عملیات چلچراغ انجام دهیم که کار بسیار شاقی بود ولی با روحیه بالای افراد ما و عنصر مجاهد بودن که در همه بوده‌است این کار در این مدت کوتاه عملی شده و خیلی‌ها در این مدت کوتاه، آموزش‌های پیچیده‌ای نظیر کار با تانک را هم یاد گرفتند و آماده عملیات شدند.
عده‌ای هم راجع به وضعیت بچه‌های کوچک سئوال کردند که ما بچه‌ها [کودکان]، را بعد از آنکه تهران فتح شد سوار اتوبوس می‌کنیم و به تهران می‌آوریم.
مسعود رجوی: از هر کس می‌پرسم بلند شود و جواب بدهد.
طاهره [ثریا شهری]، چه کار کردی؟ کارها رو به راه است؟ دیگر فشنگ کم نمی‌آوریم؟ کنسرو و ‌آب‌میوه به اندازه کافی داریم؟
طاهره: نه، این دفعه خیلی زیاد است [و برداشته‌اند] هزار تفنگ اضافی رسیده‌است و تانک‌ها و خودروها هم اکثراً رسیده‌است و بقیه هم تا فردا ظهر می‌رسد. کنسرو هم به تعداد کافی تهیه شده که حتی ممکن است زیاد هم بیاید.
[خطاب به محمود عضدانلو]:
محمود، وضعیت به لحاظ امکانات چطور است؟ کم و کسری ندارید؟ همه خودروهای مورد نیاز رسیده‌است؟
محمود: بله، فقط مقدار کمی مانده، که تا فردا ظهر تمام می‌شود.
خطاب به مسئول امداد:
فاطمه، وضعیت درمانی به لحاظ دارو و پزشک و آمبولانس همه آماده هستند یا نه؟
فاطمه: بله، آماده‌است.
مسعود رجوی: قرار بود برای حمل مجروحین هلی‌کوپتر بگیرید و داشته باشید.‌ گرفته‌اید؟
فاطمه: مسئله آن هم تا فردا حل خواهد شد.
مسعود رجوی: دکتر حمید را هم ببرید. کاظم هم آمده‌است. مسئله درمانی اینجا مسئولیتش با کاظم باشد که در این زمنیه چیزی کم نیاورید.


ما کاری می‌خواهیم بکنیم که همه دنیا تعجب کند و یکدفعه بفهمند که ما در تهران هستیم
ما در این راه، عاشوراگونه می‌رویم اما این بار با زمانی که در ۳۰ خرداد ۶۰ شروع کردیم فرق می‌کند، چون در آن موقع چشم‌انداز پیروزی نداشتیم و عاشوراگونه شروع کردیم ولی این بار چشم‌انداز پیروزی داریم که خیلی ملموس است. البته همه افراد باید بدانند که می‌خواهند چه کار کنند. ما کاری می‌خواهیم بکنیم که همه دنیا تعجب کند و یکدفعه بفهمند که ما در تهران هستیم و خمینی دیگر وجود ندارد.

مریم: درست است که ما به خاطر وظیفه‌ای که داریم عاشوراگونه وارد می‌شویم ولی در اینکه ما حتماً پیروز می‌شویم هیچ شکی ندارم. الان جبهه‌ها خالی شده و وقتی که از جبهه آن طرف‌تر برویم کسی نیست که جلو ما را بگیرد و ما آن قدر می‌خواهیم با سرعت پیش برویم که هر کس که مجروح شد باید خودش مسئله‌اش را حل کند که باعث کندی ستون نشود.
مسعود رجوی: اگر کس دیگری حرفی دارد باید بگذارد در میدان آزادی تهران بگوید و جمع‌بندی عملیات هم در همان‌جا خواهد شد. طی چند روزی که ما در اردوگاه قدم زده‌‌ایم شاهد بوده‌ایم که بچه‌ها چقدر کار کرده‌اند. دیدم جیپی را نفربر کرده‌اند و تویوتایی را زرهی کرده‌اند، که اینها همه نشان دهنده آمادگی ماست.
[با حالت شوخی]:
روی جیپ‌های رزمی آرم ایران را زده‌اند که ما خیلی خوشحال هستیم که کشورمان سازنده شده‌است.
[رو به یکی از فرماندهان:]
کمرشکن‌ها را خالی کرده‌ایم؟ تانک‌های شش چرخ آماده‌اند؟
فرمانده: بله.
مسعود رجوی: تانک‌های ۶ چرخ سرعتشان زیاد است و هر سه تا از آنها که وارد یک شهر شود همان رژه‌اش جو وحشت را حاکم می‌کند. ما برای همین از این تانک‌ها استفاده می‌کنیم.
مریم: در پایان مطلبی بود که می‌خواستم بگویم و آن اینکه از فرماندهان تیپ‌ها می‌خواهم که بعد از نشست ساعتی به شما فرصت بدهند تا بچه‌ها همدیگر را ببینند و از هم خداحافظی کنند.

ساعت دو و نیم بعد از نیمه شب سخنرانی پایان پذیرفت و رزمندگان تا سه و نیم بعد از نیمه‌شب از یکدیگر خداحافظی کردند.


پانویس
در مورد فروغ، در تبلیغات مجاهدین دو مورد زیر برجسته شده است
به صورت نوشتار آورده‌ام.
۱
عملیات بزرگ فروغ جاویدان
عملیات را با استعانت از سرچشمه خروشان عشق و معرفت فرستاده برگزیده خدا، خاتم الانبیاء محمد مصطفی پیامبر اکرم و با استعانت از پاره جگر و عصاره وجودش راهبر و مقتدای عقیدتی و تاریخی امان سیدالشهداء حسین بن علی (ع) به پیش خواهیم برد. حالا برای ثبت در سینه تاریخ و شرکت در یک چنین تصمیم گیری بزرگ و بنیادی عاری از احساسات، اگرچه انقلابی را که نمیشه از عواطفش جدا کرد ولی، با حسابگری نظامی محض و با حسابگری سیاسی محض، با آرامش، هرکس که می‌گوید درست است که برویم و درست نیست که تاخیر کنیم و هرکس که میگه هر نتیجه‌ای که داشته باشه این عملیات بهرحال کیفاً بهتر از نرفتن است، چون لحظات تاریخی [است]، با آهستگی، هر کس که می‌گوید باید که برویم، از ما شایسته و بایسته است که برویم، دست بلند کنه ببینیم…
چرا بلند شدید؟ بنشینید و دست بلند کنید.
در تصمیم خود استوارید؟ بله…
خیلی خب، حالا دستتان را بیاندازید.
کسی [اگر] هست که مخالفه، دست بلند کنه.
یعنی همه شما موافقید؟ بله…
نتیجه عملیات البته فراتر از محاسبات معمول به مشیت و اراده خدا برمی‌گرده اما تا آنجا که به ارتش آزادیبخش ملی ایران و به مجاهدین خلق ایران ارتباط داره، پیشاپیش نتیجه را هرچه که باشه به شما و به خلق قهرمان ایران تبریک می‌گم.
جتی اگر، حتی اگر، چون لحظه سرنوشت است مثل شب سی خرداد مثل روز پرواز، مثل عزیمت به اینجا، فراتر از همه شان، حتی اگر هیچ نمی‌داشتیم الا کلاش (کلاشینکف)، بازهم فرماندهی کل میگفت بروید…
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲
تصمیم گرفتن برای چنین عملیاتی کار سهل و ساده‌یی نبود زیرا که می‌باید تمامی دار و ندار را در طبق اخلاص به خلق قهرمان ایران تقدیم کرد. بخصوص که این تصمیم‌گیری، دارای بالاترین ریسک و خطر نیز هست و باید یک بار دیگر تمامی سازمان، آلترناتیو، ارتش آزادیبخش و همه چیز را مایه گذاشت. این تصمیم‌گیری برای خود من، تقریبا مشکل‌تر از تمامی تصمیم‌گیری‌های از زمان شاه به بعد بود. زیرا که می‌باید یک بار دیگر از همه عزیزان، برادران، خواهران، سازمان، ارتش آزادیبخش دل بکنم تا خدا چه خواهد…
چون که شما، تک تک شما، چه آن‌هائی که قبل از سال ۵۰ و چه آن‌هائی که در زمان حکومت خمینی به سازمان پیوستند، چه آن‌هائی که امروز از این یا آن کشور آمده‌اید و چه آن‌هائی که در بین راه، در محورها و شهرهای مختلف به ما خواهند پیوست، آری شما را من به سادگی پیدا نکرده‌ام،
تک تک شما را از پس هفت دریای خون، و راهی چند هفت ساله، که آن را با کفش و کلاه آهنین و پولادین طی کردیم، از لابلای انبوه ابتلائات، نشیب و فرازهای سیاسی و انبوه بالا و پائین‌های زمان، به مثابه رشیدترین پاکبازترین، قهرمان ترین، جانان ترین، شکوفاترین و آگاه‌ترین فرزندان خلق ایران، پیدا کرده‌ام.
اگر بهتر از شما و ارزشمندتر از شما می‌بود و اگر ستودنی‌تر از شما می‌بود، حتماً در جای دیگر تشکلش را می‌دیدیم. پس یک گنجینه عظیم و تاریخی و بزرگ و در بعضی از موارد چه بسا غیرقابل جانشین سازی، گران‌تر از همه مال التجاره های موجود در عالم، ذیقیمت تر، زیباتر، تحسین‌انگیزتر، این جا هست که من می‌بایستی، در این تصمیم گیری، یکبار از تک تک جواهرات بی‌همتای این گنجینه دل بکنم. اما اگر که مجاهدین به خدا و خلق و تاریخ و و به سرنوشت تابان و شکوفان خلق قهرمان ایران، بعد از این همه رزم و رنج، بعد از این همه خون و فدا، پاسخ نگویند، چه کسی پاسخ خواهد گفت؟
بنابراین فقط یک جمله می‌گویم و می‌گذرم. نه خطاب به شما، خطاب به خدا، و خطاب به خلق و تاریخ که بار خدایا شاهد باش، شاهد باش که تمامی سرمایه‌مان را که محصول ربع قرن رزم و رنج مستمر است تقدیم تو و خلقت کردیم. انک انت السمیع العلیم.
همنشین بهار


قرمز کردن و خط زیر نوشته “خطاب به خدا” از من است. نه از نویسنده

مطالب مرتبط:
• ایرج مصداقی: “اگر بین ایران و آمریکا جنگ شود من در کنارهیچکدام نمی ایستم”.
• گفت و شنود با دکتر کریم قصیم مسئول کمیسیون محیط زیست سابق شورای ملی مقاومت را تمامی فعالین سیاسی بویژه شورایی های باقی مانده باید گوش کنند
در گفت و شنود فوق آقای دکتر کریم قصم افشاء میکند که چگونه سازمان مجاهدین به او تذکر داده و انتقاد کرده اند که نگران تکه تکه شدن مجاهدین زیر گلوله باران در لیبرتی درعراق نباشد بلکه مواهب!!!!تبلیغاتی آنرا برای تشکیلات مریم رجوی در نظر بگیرد.!!!
• 30 خرداد : دلیل عدم شکل گیری آپوزیسیون موثر و راه برون رفت.
• گزارش اختصاصی اشپیگل از کمپ مجاهدین خلق در آلبانی:این کمپ بیشتر به یک زندان شبیه است

ایرج مصداقی: “اگر بین ایران و آمریکا جنگ شود من در کنارهیچکدام نمی ایستم”.
جولای 14, 2019
نقدی به مواضع آقای مصداقی:
ما خواهان نجات ایرانیم، نه نابودی ایران. مشکلات ما در داخل ایران فقط و فقط به ما ایرانیان مربوط است، نه به دولتهای خارجی بویژه دولتهایی که همواره دشمنان مردم آزادیخواه ایران و نابود کننده تلاشهای آنها به رهبری مصدق کبیردر رسیدن به سکولاریزیم و دمکراسی و آزادی بوده‏اند. هیچ ایرانی، تغییر رژیم را به بهای نابودی ایران نمیخواهد و نمیتواند بخواهد. برای ایرانی بودن فارسی حرف زدن و شناسنامه ایرانی داشتن کافی نیست، باید به آن عشق ورزید و از ناخوشیهایش ناخوش و با شادیهایش شاد، از پیشرفتش شکوفا، از صدمه خوردنش شعله ور، با دشمنانش مقابله، با دوستانش پرمهر، با مردمش همراه بود.
از همین روست که تشکلی بنام فرقه رجوی که فقط فارسی صحبت میکنند و اگر شناسنامه ای داشته باشند درایران صادر شده است را نمیتوان ایرانی نامید. همچنین بسیاری از سلطنت طلبها و… که خواهان جنگ آمریکا با ایران با خیال بقدرت رسیدنشان بعد از سرنگون شدن رژیم بدست آمریکا هستند. البته اینها بویژه فرقه رجوی حق دارد چون طی چهل سال گذشته هزاران بار ثابت کرده که اگر وطنی داشته باشد قطعا ایران نیست، و عراق و عربستان و تل آویو و واشنگتن در اولویت آنهاست. ایران و ایرانیان تنها دست مایه آنها برای سوداگریشان در دنیای سیاست بوده است و بس.

اما دیگرانی همچون ایرج مصداقی ها با موضعگیری (دراینجا)، عملا رای به نابودی ایران میدهند، به بیراهه رفته اند آنجا که:

  1. از پیروزی مردم ایران در رسیدن به خواسته هایشان ناامیداند. و دل در گرو نقش خارجی دارند.
  2. ایمانی و اعتقادی به کسب خواسته ها و حفظ آن با پرداخت بهای ضروری آن ندارند. “سیاست زدگی“.مشکل تاریخی ایرانیان در به شکست کشیده شدن مبارزاتشان وحفظ آنچه کسب کرده اند.
  3. فکر میکنند صرفا با تغییر حاکمیت مشکل دمکراسی در ایران حل میشود. طی 2500سال گذشته در ایران رخ نداده است. همانگونه که در آخرین دو تلاش صد سال اخیر شاهد بوده ایم. براستی چرا؟
  4. باوجود اینکه “انقلاب سال 57″ راناجوانمردانه و کینه توزانه همچون سلطنت طلبان “نکبت”! میخوانند. الگوی آنها کسب آزادیهای بی پایه و بنیاد و البته فرّارِ 22 بهمن است، یعنی آزادی مفت و مجانی، یعنی تکرار آنچه خود نکبت میخوانند.
  5. ایرانیان و ایران، سرزمین آبا و اجدادی 3000ساله مان را با حاکمیت یکی میگیرند و در ضدیت با حاکمیت چشم به نابودی ایران میبندند.و عملا با دشمنان ایران و ایرانی همدست میشوند.
  6. علیرغم اینکه مانند وطن فروشان فرقه رجوی رویشان نمیشود بر طبل جنگ بکوبند، و در لفظ جنگ طلب نیستند.
  7. با وجود اینکه عمیقا اعتقاد دارند اگر جنگ شود ایران در نهایت شکست خواهد خورد، رندانه بی طرف میشوند. تا دم خروس همراهیشان با آمریکا در سرنگونی و تحویل دادن کشور به آنها، را مخفی کنند.
  8. چون اگر اعتقاد داشتند ایران شکست نمیخورد و در نتیجه رژیم قدرتمندتر از آن بیرون میآید حتما به نفع آمریکا موضع گیری میکردند.و در سمت آمریکا میجنگیدند. همانگونه که تشکیلات فرقه رجوی بیست سال در سمت عراق جنگید علیه مردم ایران جنگید.
  9. فاجعه اینکه: کودکانه و ساده لوحانه فکر میکنند اگر آمریکا رژیم را ساقط کند به ایرانیان و اینها چیزی میدهد.
  10. مصداقی ها نه اینکه نمیدانند درصورت شکست کشور بدست آمریکا دیگر ایرانی نخواهد ماند که به امثال اینها بدهند.
  11. به اینها باید گفت که این عینا چیزی است که از تشکل فرقه رجوی به ارث برده اند، که کل شخصیت سیاسی و رویکرهایشان واکنشی است خود کم بینانه و خود باخته به “مزدور” و “از مبارزه بریده” خوانده شدنشان توسط مسعود رجوی.درنتیجه مجبورند به تندروتر بودن از رجوی وانمود کنند.
  12. نباید مصداقیها را با سلطنت طلبها یکی دانست هرچند معتقداست سلطنت بهتر از رژیم کنونی است!! سلطنت طلبها های جنگ طلب وطنی ندارند، وطن آنها آمریکاست، ایران درگذشته محل چپاول و تحقیر ایرانیان و اعمال دیکتاتوری و سوداگریهایشان با آمریکا بوده است.
  13. مصداقیها ظاهرا تا امروز اینگونه بنظر نمیرسند، ریشه انحراف آنها علیرغم اینکه صدبار نیز نفی مبارزه مسلحانه را بزبان بیاورند در اعتقاد عمیقشان به خشونت برای تغییر در کشورشان است. تمامی تاکتیکها و نحوه موضعگیری ها، فرهنگ سیاسی، خودمحوری، دوری و نزدیکی آنها با نیروها، عدم اتحاد و نزدیکی با دگراندیشان تماما بیانگر آشکار اعتقاد آنها به روش خشونت آمیز است.
  14. مشکل دیگر مصداقیها، بی دانشی و عدم اشراف آنها به مبارزه مسالمت آمیز، و الزامات بسیار سخت و دشوار آن جهت رسیدن به “آزادی و دمکراسی پـــایـــدار” در کشور است. تمامی الگوبرداریهای اینها از فرقه رجوی و فضای خودبخودی تنفرافکنی و ضدیت کور پراکنده شده توسط آنها در خارج کشور میباشد.
  15. مشکل دیگر، که مانع درک و فهم مسیر صحیح میباشد، غرق شدن در فضای لایک خوردن در بازارمکاره سیاسی خارج کشور است که حرص و طمع آن مجبورشان میکند که بیشتر و بیشتر در این انحراف غرق شوند. و از آنها یک دنباله رو فضای خودبخودی خارج کشور متاثراز بمباران پروپاگاندای مخرب رسانه ای جهان، ساخته است.
  16. مصداقیها آکنده از نفرت نمیدانند که ایران با عشق به ایران نجات مییابد نه با نفرت. اینها دراین مرحله فکریشان، ایران و ایرانیت و ایرانیان فراموششان شده، تنها و تنها رسیدن به هدف خودشان پرده تاریکی بر منافع مردم ایران و ایران افکنده است.
  17. اینکه عامل اصلی همه مشکلاتمان رژیم کنونی است به هیچ کشوری و به هیچ فردی مجوز تجاوز به ایران را نمیدهد. متجاوز باید قلم پایش بدست مردم ایران خرد شود.
  18. ایران متعلق به ایرانیان است، اگر بدست بعضی معدود خودیها غارت میشود مجوز غارت شدن و نابودی توسط سوداگران مرگ جهانخوار و همدستان منطقه ای خارجی آنها به این بهانه را نباید داد. باید بدست خودمان کشور را به سرمنزل مقصود برسانیم.

داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
23تیرماه 1398
چهارده جولای 2019
تظاهرات هزاران ایرانی در برلین! یا تصفیه حساب با مردم ایران با خنجر مجاهدین
جولای 6, 2019

طی چهاردهه که از فرار سازمان مجاهدین به خارج کشور میگذرد، جهان و جامعه سیاسی آپوزیسیون خارج کشور شاهد یکی از دردناکترین و خصمانه ترین دشمنی با مردم ایران توسط معدود سیاستمداران و رسانه های غربی در ضدیت با رژیم حاکم برایران بوده است.
آخرین آن انعکاس تظاهرات چند صد نفره از بازنشستگان سازمان مجاهدین و مادر بزرگها در لباسهای رنگی که جهت پر کردن شکافهای دروغ تبلیغاتی رسانه های همنوا با منافع استعماری به هر نفر چند پرچم و پلاکارد و عکس بزرگ شده یک مرده مفقود الاثر و بیوه او داده بودند ظاهر شده بودند است.
براستی باید به این شیوه توهین به شعور ایرانیان و (بویژه آپوزیسیون سالم، واقعی و غیر وابسته خارج از کشور) توسط این گونه جعلیات اعتراض کرده و خواستار پایان دادن به آن شد. سالیان این قلم دست اندرکار همین نوع شو های کاذب برای سازمان مجاهدین، دستگاهی ورشکسته و البته به تقصیر که در خدمت استعمار قرار دارد بوده ام. که با چه بهایی و حتی با اجبار و تهدید به قطع عایدی و … مادران و پدران و بعضی هواداران و حتی شورایی ها را مجبور به حضور در چنین شوهایی میکنند تا با گرفتن چند عکس با کلوزآپهای مخصوص که همه عکاسان تشکیلات مانند هاشم(مهران صادق) و یا صادق (بیژن علیزاده) سالیان است هنری جز آن ندارند، شرکت معدود افراد بیمار و از کار افتاده را شرکت هزاران نفر جا بزنند. و سپس بعضی رسانه هایی که منافع لحظه ای خود را در بزرگنمایی اینگونه شوهای مسخره جهت تصفیه حسابهای سیاسی خود با رژیم میبنند آنرا بازنشر کنند. و یک مافیای تروریستی آلت دست بیگانگان که تاریخ طولانی در کشتار مردم و همدستی با دشمنان ایران و ایرانی داشته اند را نماینده مردم مبارز ایران نشان دهند.
و تیتر بزنند:

و بنویسند هزاران نفر در تظاهرات شرکت کردند و در ادامه با دروغی بزرگتر و با رد گم کنی از قول “یک شاهد عینی” بنویسند هشت هزارنفرو سپس

از قول جواد دبیران آنرابه 15هزارنفر ارتقاء دهند!!! تا چند صد نفر ورشکسته سیاسی را که مردم ایران چهل سال قبل از هضم رابع خود عبور داده و دفع کرده است را حلوا حلوا کنند.

این عکس کلیت تظاهرکنندگان 15هزار نفره ادعایی را نشان میدهد. که به پنج ردیف با خط آبی تقسیم شده است. طبق ادعای رسانه های استعماری در هر ردیف حداقل 2هزار نفر (برای ادعای شاهد عینی) و 3 هزار نفر برای ادعای جواد دبیران باید تظاهرکننده وجود داشته باشد.

که میتوان براحتی تعداد شرکت کنندگان را در هر ردیف شمرد. که حداکثر در ردیف اول 100-120 نفر، دریف دوم 50-70نفر ردیف سوم 20-30نفر ردیف چهارم نیز 20-30 نفر و ردیف پنجم کسی دیده نمیشود که آنرا نیز 20نفر برای احتیاط وارد میکنیم. که جمعا کل شرکت کنندگان بین 210 الی 270نفر برآورد میشود.

اگر حتی 30نفر هم حاشیه در نظر بگیریم حداکثر 300 نفر در تظاهرات شرکت داشته اند. آنهم البته فراموش نمیکنند که عکس پلاکارد کذایی “باپیشتازی کانونهای شورشی” را نیز بزرگ نمایش ندهند.

49500445_401
download (1)
download (2)
download (3)
download (4)
download (5)
download (7)
download
مردم ایران که تکلیفشان با این جماعت خودفروش به دشمنان مردم ایران روشن است میماند جماعت آپوزیسیون خارج از کشور که باید گزارش اسپیگل را در مورد این فرقه مافیایی باور کنند که تیتر زده بود

گزارش نشریه اشپیگل در مورد فرقه مجاهدین
و نوشته بود:
“ آنچه ساکنان سابق کمپ مجاهدین خلق می‌گویند با این ادعاها همخوانی ندارد و این کمپ بیشتر به یک زندان شبیه است.”
یا ادعاهای سراسر دروغ و سخیف هزاران شورشی و هزاران تظاهرکننده را.
اما بنظر میرسد واقعیت این استکه بعد از موضعگیری رژیم در مورد بی عملی اتحادیه اروپا و سخت تر کردن مواضعش در قبال تعهدات برجامِ اروپائیان، بعضی کشورهای اتحادیه اروپا بجای پرداختن به آنچه در برجام بدان متعهد شده اند، و مورد درخواست رژیم است، دوباره بیاد نبش قبر تشکیلات رجوی افتاده و آنرا حلواحلوا میکنند.

عکسهای مادران کهن سال

عکس مادران کهنسالی که با هزاران بیماری به اجبار به این تظاهرات کشیده میشوند که به کشتن دادن مجاهدین در لیبرتی را جهت انعکاس مطبوعاتی گرفتن توسط مریم رجوی را تداعی میکند

نه به تروریسم و فرقه ها
16تیرماه 1396
7جولای 2019
30 خرداد : دلیل عدم شکل گیری آپوزیسیون موثر و راه برون رفت.
ژوئن 20, 2019
بقلم داود باقروند ارشد

تاریخ صدساله اخیر میهمنان ایران و ایرانیان مملو است از تلاشهای بسیار فداکارانه و خالصانه و البته خونفشان برای دستیابی به هدف عالی همه ایرانیان وطن پرست، یعنی آزادی، دمکراسی و عدالت اجتماعی و پیشرفت و ترقی و رفاه. تا در سایه آن پیشرفتهای فرهنگی شایسته کشور کهن سال با فرهنگ غنی گذشته خود نیز حاصل شود. اما بموازات این تلاشها، متاسفانه همین میهن شاهد شکستهای فاجعه بار سریالی بصورت یک سیکل معیوب در دستیابی به هدف عالیش بوده است.

این حقیقت به تمامی کسانیکه خود را دست اندکار تلاش برای آن هدف عالی میدانند، حکم میکند که از شکستهای گذشته تجربه آموخته، با کشف و شناخت دلایل این شکستها جهت خنثی کردن آنها، اقدامات لازم را بدون فوت وقت در دستور کار قرار بدهند. چرا که بی توجهی به موانع میتواند تلاش ها را همچون گذشته به شکست بکشاند.

عوامل متعددی در هر تحول جدی اجتماعی دخیل هستند. اما همواره یکی از این عوامل نقش اصلی را داراست. ما ایرانیان سابقه قوی ای در نسبت دادن معظلات و مشکلات و موانع راه تکامل و پیشرفت خودمان و کشورمان به عنوان عوامل تحولات منجر به شکست به بیرون از خودمان، به بیگانگان و… و نادیده انگاشتن عوامل تعین کننده شکست همچون ضعفهای بنیادین خودی داریم. قطعا کودتای سازمان سیا در ایران، دمکراسی نوپای ایران را نابود کرد، نکته تاریخی و شناخت شناسی مسئله این است که چکار کنیم که دیگر سازمان سیای دیگری نتواند چنین صدمه تاریخی به کشورمان بزند؟ میتوان همچون سطحی نگران و شعار دهندگان با رهبریت چپهای ایران صبح تا شام شعار مرگ بر آمریکا و امپریالیسم داد و خود را راضی کرد، تا در فرصتی دیگر از سوراخ دیگری کشور گزیده شود، میتوان هم با کار زیر بنایی، در فرهنگ، آگاهی سیاسی اجتماعی، نهادهای مدنی، شعبان بی مخ ها و ارتشبد زاهدیها، و… را شناخت، تعلیم و یا تغییر داد و خنثی کرد تا دیگر سازمانهای سیا نتوانند طرحهایش را در کشور ما همانگونه که قبل از کودتا علیه مصدق نیز در 1299 کودتایی توسط رضا خان را به اجرا گذاشتند به اجرا بگذارند.

قوانین جامعه شناختی تحولات سیاسی
انسان که در ادبیات سیاسی از زمان ارسطو تا کنون از او به عنوان جانور ناطق، جانور اجتماعی، یاد می‌شود در بستر زیست اجتماعی خود به دلیل اختلاف سلیقه تنوع و تفاوت و اختلاف منافع با یکدیگر دچار اختلاف و درگیری بوده است، بنابراین ضرورت پیدایش سیاست به عنوان ابزاری برای حل اختلاف‌ها سر برمی‌آورد. از این جاست که این انسان به تعبیر ارسطو به عنوان جانور سیاسی یا انسان سیاسی شناخته می‌شود.[i]

سیاست به روندی گفته می‌شود که در آن شهروندان به اتخاذ یک تصمیم جمعی مبادرت می‌ورزند.[ii] به تعریف دیگر «سیاست کوششی اجتماع محور است که با تضمین انضباط در نبردهایی که از پراکندگی و ناهمگونیِ دیدگاه‌ها و منافع ناشی می‌شود، می‌خواهد به یاریِ زور – که اغلب بر حقوق متکی است و صرفاً جبر فیزیکی نیست امنیت بیرونی و تفاهم درونیِ رژیم سیاسی ویژه‌ای را تأمین کند.[iii]

در یک جامعه دمکراتیک با فضای باز سیاسی قابل تنفس برای احزاب و گروهها و نهادهای مدنی و شخصیتهای سیاسی،که ما آنها را “کنشگران سیاسی” میخوانیم، تداوم حیات در نبرد سیاسی، رشد و پیشرفت و گسترش آنها مقدمتا متکی بر محتوای فرهنگی و اخلاقی و نحوه تعامل با یکدیگر است که تعیین میکند چگونه سیاست و نبرد سیاسی شکل میگیرد. والا از نبرد سیاسی گریزی نیست چون اختلاف منافع، اختلاف سلیقه و اختلاف دیدگاه وجود دارد. بنابراین داشتن بالاترین دانشمندان سیاسی کمکی به نحوه پیشبرد سیاست در قالب انسانی و متمدنانه در شان انسان امروز نکرده و نخواهد کرد. تا زمانیکه دیدگاه ما بکارگیری سیاست از طریق حذف کامل طرف مقابل است، مستقل از اینکه شعارهای ما چه پیام عالی ای در ظاهر داشته باشند، ما نه با جامعه مدنی و انسانی که با شرایط جنگل و قوانین جنگل مواجهه هستیم. به هر میزان هم که در این زمینه تبحر داشته باشیم تنها فاجعه ای که میآفرینیم بزرگتر میشود.

اما طبق قوانین “تاثیر متقابل پدیده ها بر یکدیگر” و همچنین “انتخاب اصلح” که بر تمامی پدیده های جهان از جمله بر پدیده های سیاسی نیز صدق میکند، میدانیم که فعالیتهای هر کنشگر نه تنها بر دیگر کنشگران صحنه سیاسی تاثیر میگذارد که خود نیز از دیگران تاثیر میپذیرد.

منم منم مسعود رجوی در انقلابی نمایی و فشار بر جامعه در جهت مبارزه با امپریالیسیم آمریکا!
فضای سیاسیِ مورد نیازِ ایجاد، رشد، ترقی و گسترش احزاب سیاسی حتی در دمکراتیک ترین کشورهای جهان مانند اروپای شمالی و …نامحدود نیست. هر فضای سیاسی دارای یک ظرفیت مشخص و معین است که در صورت افزایش فشار قابل تحمل آن میتواند به تحولاتی منجر شود که حیات بسیاری از فعالین و زیست کنندگان در آن محیط را بکلی دگرگون، به مخاطره و یا دچار جهش بکند. که متکی خواهد بود به توان انطباق (دارا بودن ابزارها و اندامهای لازم برای چنین انطباقی) آن کنشگرها با شرایط جدید که از خود بارز میکنند.

یک مثال جاری: اروپا تا قبل از جنگ سوریه در یک تعادل مشخصی قرار داشت و نیروهای سیاسی موجود با انطباق خودشان متناسب با توان و کیفیت خود در آن شرایط به حیات ادامه میداند. با ورود پناهجویان سوری این “ظرفیت و این تعادل” چنان دچار شوک شد و شرایط زیست سیاسی را چنان متحول نمود که شاهد سقوط بعضی احزاب سنتی میانه و رشد و نمو احزاب راست افراطی هستیم. که در آلمان رهبری همچون آنگلا مرکل با سابقه کاری درخشان اقتصادی در کشورش که او را بعد از خاتمه دوره اوباما بعنوان رهبر جهان و کسی که رهبری را از اوباما تحویل گرفت شناخته شد را به قعر کشید و عملا از صحنه موثر سیاسی خارج کرد. یعنی مستقل از اینکه شما تا چه میزان در شرایط موجود با توان و موفقیت در حال رشد و گسترش باشید، و هیچ رقیبی هم برای شما متصور نباشد، در شرایط جدید چه بسا همه امتیازات و توان انطباق خود را از دست داده و دچار شکست شوید.

ایران اما:
بعد از سرنگونی رژیم شاه، تمامی احزاب سیاسی در فضای جدیدِ بوجود آمده هرکدام متناسب با توان خود با شروع فعالیت رشد و گسترش یافتند. طی دو سال 1358-1360 نبرد عظیم سیاسی ای در کشور در جریان بود، چه بین احزاب و گروههای در حاکمیت با احزاب و گروههای خارج آن و چه بین خود احزاب. و پازل سیاسی کشور متناسب با هر تحولی مانند واقعه گنبد، یا کردستان و یا درگیریهای امجدیه مجاهدین و یا دستگیری محمدرضا سعادتی هنگام جاسوسی برای شوروی …تغییراتی میکرد.

عطف به نوپا بودن حاکمیت بعد از انقلاب، تمامی قطبهای موثر در جهانِ سیاست (داخلی و خارجی) از جمله احزاب قدیمی یا جدیداَ ایجاد شده با حداکثر توان وارد گود شدند و تلاش کردند که با به کنترل گرفتن و اثر گذاری بر سمت و سوی تحولات سیاسی-اجتماعی کشور آنرا در جهت منافع خود و یا قطبهای جهانی که خود را وابسته بدان میدانستند تغیر بدهند.

با توجه به ویژگی انقلاب و ورود گسترده و خارق العاده جوانان و حتی نو جوانان (زن و مرد) با کمترین دانش و تجربه سیاسی اجتماعی و بطور خاص اشراف به قوانین بین المللی ناشی از اختناق مطلق 53 ساله دوران پهلوی بر کشور در کار سیاسی، احزاب سیاسی عمده و نو پا، تمامی تلاش خود را میکردند با اثر گذاری کاذب با برانگیختن شور و هیجان جوانان نه تنها اجازه ندهند که شرایط جامعه به تعادل لازم جهت ادامه کار دولت موقت که حاکمیت آنرا به جناح تکنوکرات امثال مهندس بازرگان در نهضت آزادی و یا جبهه ملی سپرده بود، برسد. بلکه شرایط را طوری تغییر دهند که منافع خود و قطبهای جهانی ای که خود را متعلق بدان میدانستند را تامین کند. اینکار را با فشار حداکثری که به حاکمیت وجامعه سیاسی با شعارهایی همچون، اعدام سران سابق رژیم، اعدام سران ارتش، منحل کردن ارتش، ادامه انقلاب و مبارزه تا محو کامل آمریکا و امپریالیسم، از یک طرف و همچنین با تحقیر مخاطبتن خود با بکارگیری القابی همچون مرتجع، بورژوازی، سازشکار، عقب افتاده، ضد انقلابی و خرده بورژوازی و…جامعه را بجای تلاش در مسیر تعالی شعور اجتماعی-سیاسی به برانگیختن شور کور جوانان در کشور دامن میزدند. به بعضی نمونه ها از فشارهای حداکثری که تیتر نشریات آن زمان را پر میکرد توجه کنید:

شعارهای مبارزه با امپریالیسیم از فریب دیروز تا واقعیت امروز:

• “حل مسائل صنفی دانش آموزان فقط در چهارجوب مبارزه ضد امپریالیستی امکان پذیر است” (نشریه مجاهد شماره 10 آبان 58)
• “بازهم در نهایت خلوص اعلام میکنیم که: در خطوط انقلابی ضد امپریالیستی تا پای جان در کنار امام خمینی باقی خواهیم بود. بنحوی که هیچ شبهه و نیرویی را توان آن نخواهد بود که در این مسیر مارا از سرگذاشتن به قدوم امام بازبدارد”. (نشریه مجاهد ش 14 سال 1358 سرمقاله نمود و ماهیت)
• “عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور غیر از مجاهدین] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [یعنی مجاهدین] (نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه)
• همانطور که میدانیم آمریکا بعنوان سردمدار امپریالیسم جهانی دشمن و غارتگر همه خلفها و نتیجتا مسئول درجه اول تمام بدبختی های ملل زیر سلطه است. از اینرو حرکتهای آزادیخواهانه و رهایی بخش هم در هر گوشه ای از جهان بدون شک برعلیه آمریکا خواهد بود. (نشره مجاهد، مقاله “ماهیت روابط فعلی ایران و آمریکا”)
• سرمقاله چه باید کرد؟ علاج همه دردهای بی درمان امروز، در ادامه دادن و هرچه عمیق تر مبارزه ضد امپریالیستی آمریکایی نهفته است. (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
• پیام مجاهدین خلق به تمام مردم و نیروهای انقلابی و مردمی: پیش بسوی ریشه کن کردن نفوذ آمریکا (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
• آیا رابطه با آمریکا میتواند بر اساس مودت و دوستی و عدم مداخله باشد؟ (تیتر مقاله مجاهد ش 12 ص 4)

شعارهای صدور انقلاب مسعود رجوی

• گزارشی از دیدار با نمایندگان جبهه آزادیبخش خلق عمان: جبهه (جبهه آزادیبخش خلق عمان) با تجربه آموزی از شکستهای گذشته خود را برای یورش به دژ امپریالیسم آماده میکند. (نشریه مجاهد ش 5 روی جلد)
• چرا با سرمایه داران خارجی سازشکارانه برخورد میشود؟ (نشریه مجاهد ش 5 روی جلد)
• رهایی قدس سمبل آزدای فلسطین از اسارت صهیونیزم و امپریالیسم، انقلاب فلسطین پیشگام جنبش منطقه. (نشریه مجاهد ش 5 مقاله روی جلد)

شعارهای نوع وهابی-داعشی مسعودرجوی

• درجنگ خلقی یک پسر بچه ده ساله نیز میتواند با بکارگیری رهنمودهای سازمان انقلابی ضربات جبران ناپذیری به دشمن وارد کند. (نشریه مجاهد ش20 ص12)
بعضی شعارهای دیگر
• سرمقاله “مار در آستین انقلاب” اشاره به تصدی پست دولتی توسط مهندس امیر انتظام. (نشریه مجاهد ش 16 سرمقاله)
• مجاهدین خلق شخص رهبری انقلاب امام خمینی را برای تصدی ریاست جمهوری نامزد میکنند.(م ش 16 دیماه 1358)

توجه باید کرد که در مقطع 1358 گروههایی همچون مجاهدین در صحنه سیاسی کشور عطف به سابقه مبارزه با شاه و اعدامهایی که شاه از مبارزین کرده بود جایگاه ویژه ای داشتند و هر موضع گیری آنها تمام جوانان پرشور ولی بسیار بسیار بی تجریه و تشنه پر کردن فاصله خود با آنچه در تصور خود “قهرمانان مبارز” میدانستند بودند را تحت تاثیر جدی قرار میداد. آماده هرگونه افراطگرایی (از جمله امثال این قلم) جهت خود انقلابی نمایی بودند. در همین رابطه بد نیست به بعضی آمار اشاره شود.

مجاهدین نزدیک به 500 هزار نسخه نشریه چاپ و منتشر میکردند، فدائیان همینطور، احزاب مارکسیستی دیگر همینطور. گردهمآیی های آنها بسیار پر جمعیت بود… نشریه بنی صدر بسیار بسیار خواننده در کشور داشت. حزب دمکرات کردستان بسیار قدرتمند بود…

اگر هر نشریه را در خانواده چهار نفر میخواندند حدود دو میلیون مخاطب مستقیم هر گروه میتوانست باشد. اما به قطع و یقین بنابه تجربه چند دهه بعدی این قلم در فرماندهی همین جوانان در درون تشکیلات که آن نشریات را میخواندند و به اعتراف خود آنها و حتی اعضای مرکزیت … باید گفت که تنها تاثیر پذیری از محتوای نشریات، افزوده شدن به شور ضد آمریکایی بود تا فهم آنچه نوشته و منتشر میشد و توان نقد آن و درک عواقب خانمان برانداز بکارگیری هرکدام از آنها. متاسفانه اگر هم نقدی توسط گروههای رقیب صورت میگرفت طبق دستور مسعودرجوی هیچ هواداری حق نداشت به نقد هیچ گروهی که عمدتا بر سر بساطهای فروش کتاب و نشریه رخ میداد نه گوش کند و نه جواب بدهد. دستور العملی که هنوز بعد از چهل سال با شیوه های مافیایی جاری است. خدایان خود خوانده مبارزه از پیروان جوان و پر شور و بسیار بسیار بی سواد خود چیزی جز پیروی کور کورانه نمیخواستند و بر نمیتابیدند. و هر گونه تخطی از آن را با مارک لیبرال و مرتجع به معنی ضد انقلابی که در آن روزگار کشنده بود همانند مارک “حمایت از رژیم” در امروز به شدیدترین شکل مجازات میکردند.
البته این آمار به هیچ عنوان اعتباری برای تشکیلات رجوی نیست. (چرا که در سال 1324، شورای مرکزی اتحادیه های کارگری به رهبری حزب توده 33 گروه وابسته با 275000عضو داشت.این شورا 73 درصد از کارگران بیش از 346 کارخانه مدرن کشور را در بر میگرفت. در اردیبهشت 1325 با سازماندهی یک اعتصاب سراسری در صنعت کشور قدرت نمایی کرد و توانست به استعمارگران انگلیسی هشت ساعت کار را برای کارگران، پرداخت مزد برای روزهای جمعه، اضافه کاری، افزایش دستمزد و بهبود وضعیت مسکن را تحمیل کند. ا این وجود بعد از خیانت به مصدق و کودتایی که منجر به سقوط دولت او شد تبدیل شد به جزب توده ای که امروز از آن جز یادی از یک حزب وابسته به شوروی که در سر بزنگاهها منافع اجانب را به منافع مردم ایران میفرشد شناخته میشود. چیزی که سازمان مجاهدین مطلقا هیچکدام از عملکردهای حزب توده را در جهت مثبت ندارد بلکه در جنبه منقی در کشت و کشتار مردم ایران و خود فروشی به دشمنان، ایران حزب توده به گرد پای آقای رجوی و تشکیلات او نمیرسد.)**

اینگونه بود که آپوزیسیون ایران در سایه انقلاب و سرنگونی سیستم ستم شاهی و آزادی از زندان، دکانهای دو نبش بسیار پر سود انقلابی گری با شعارهای مطلقا توخالی مبارزه با امپریالیسم، صدور انقلاب، وهابی گری براه انداخته با جذب جوانان و فروش گسترده نشریات کاخهای کاغذی مبارزه ضد امپریالیستی خود را هرچه بلندتر می انگاشتند.

به موازات این افراطی گریها، تمامی تلاش ها صورت میگرفت تا فضای باز سیاسی که تحت الشعاع سپردن دولت بدست مهندس بازرگان یک عنصر معتدل سیاسی از بین برود. طوریکه دولت بازرگان را لیبرال بمعنی ضد انقلابی میخوانند و مارک لیبرال را نیز بعنوان یک ضد ارزش “ضد انقلابی” جا انداختند”. آنچه به جوانان القاء شده بود، را میتوان در واژه های “مرتجع و غیر انقلابی بودن در جناح مذهبیون و وابسته گرا و بورژوازی و سازشکار بودن در جناح لیبرالِ حاکمیت” خلاصه نمود. اگر توجه کرده باشید تمامی فضای چپ ایران پیشبرد سیاستهایی بود که تنها نفع برنده آن شوروی سابق بود. که به نیابت از شوروی مجاهدین و چپ در مسابقه نزدیکی به شوروی بدان دامن میزندند. طوریکه مجاهدین دست به جاسوسی جهت تامین منافع امنیتی-جاسوسی شوروی[iv] در روشن کردن نحوه لو رفتن بزرگترین و مهمترین شبکه جاسوس شوروی در ارتش شاه زدند. که در جریان آن محمدرضا سعادتی هنگام رد و بدل کردن اسناد با طرف روسی دستگیر شد. در مجموع تمامی تلاشهای چپ و بویژه مسعودرجوی سیقل دادن اراده ضد امپریالیستی جوانان ایران بود، طوریکه تا سرنگونی امپریالیسیم آمریکا دمی آرام نگیرند!!!

امروزه مریم رجوی جلوتر از نئوکانها مدعی صدور تروریسیم رژیم هستند درصورتیکه خود جزء پیشتازان !!صدور انقلاب بوده اند. مشکل در نبود آب است والا شناگر قابلی هستند.
و بدین طریق بود که چپهای ایران در سابه انقلاب و سرنگونی سیستم ستم شاهی و آزادی از زندان، دکانهای دو نبش بسیار پر سود انقلابی گری با شعارهای مطلقا توخالی مبارزه با امپریالیسم، صدور انقلاب، وهابیگیر براه انداخته با جذب جوانان و فروش گسترده نشریات کاخهای کاغذی مبارزه ضد امپریالیستی خود را هرچه بلندتر می انگاشتند. و خود را بزرگترین بانکداران مبارزه ضد امپریالیستی تلقی کرده، بعنوان پیشتازان مبارزه ضد امپریالیستی از گروههای آپوزیسیون عمان، نیکاراگوئه، اریتره، فلسطین، … در تهران سان میدیدند و به آنها پیشنهاد خرید سهام بسیار پرسود و رو به رشد خود در بازار بورس ضد امپریالیستی را پیشنهاد کرده نقشه ها برای ایران و جهان را برای آنها و با همکاری آنها البته به رهبری خودشان ترسیم میکردند.

“اراده بدون شناخت مصیبت بار است”

گزارش-کامل-از-تسخیر-سفارت-آمریکا-در-اصفهان-و-تبریز-توسط-سازمان
اولین مصیبت ناشی از چنین تراکم اراده پوشالی در فضای مسموم و تحریک آمیز و زهرآگینی که در میان جوانان کشور ساخته شده بود، اقدام به اصطلاح ضد امپریالیستی اشغال سفارت آمریکا توسط تعدادی دانشجو با همدستی و حمایت صد در صد مجاهدین و دیگر گروههای آپوزیسیون بود. تمامی گروههای چپ و به طبع آن حاکمیت نیز در چنین فضای آلوده و کاذب و پوشالی در حمایت از چنین حرکتی از هم پیشی میگرفتند.

طوریکه بلافاصله بعد از اینکه دانشجویان خود را منتصب به خط امام کردند، رژیم ضمن حمایت از آنها دست به تصفیه 500 تن از مجاهدین از بین دانشجویان زد. مجاهدین برای غرق نشدن در سونامی اشغال سفارت که خود یک سال برای چنین عملی برنامه ریزی و تلاش کرده بودند بلافاصله طبق نوشته (نشریه مجاهد شماره18 ص7) اقداماتی از قبیل اعزام تمامی نیروها و بویژه استقرار واحدهای نظامی خود را در سفارت آمریکا صورت دادند و سپس حتی مستقلا در اصفهان و تبریز کنسولگری آمریکا را اشغال نمودند که شرح مفصل آن در (نشریه مجاهد ش 11 ص 3) آمده است.

ولی با اشغال مرکز فرماندهی دشمن امپریالیستی!!! در تهران بدست دانشجویان و بی کلاه ماندن سر خدایان خود خوانده مبارزه ضد امپریالیستی تلاشهای مجاهدین فریادهای وامصیبتایی در از دست دادن بزرگترین سنگر و کاخ پوشالی ضد امپریالیستی بیش نبود.

و اینگونه کاخ بانکهای پوشالی ضد امپریالیستی مجاهدین و بقیه چپها در چشم بهم زدنی توسط تعدادی دانشجوی بعدا خط امامی شده به تمام و کمال ربوده شد. و بزرگ سهامداران آن را به چنان ورشکستگی و افلاس سیاسی گرفتار کرد که از روز بعد پای برهنه و با التماس بدنبال همین دانشجویان خط امام مجبور به سرفرود آوردن و …تعظیم و تکریم در مقابل آنها شدند. وتا میتوانستند جهت بازگرداندن آب رفته به جوی از افتخارات تروریستی گذشته خود کد میآوردند که دیگر گوش شنوایی نبود.
بعد از ورشکستگی ضد امپریالیستی، گدایی در نزد پاسداران جهت قبول ضد امپریالیست بودن آنها در گذشته توسط مسعود رجوی

سرتیترهای نشریه مجاهد در جریان اشغال سفارت آمریکا در تهران:
• گزارشی درباره مجروح شدن دوتن از برادران ما بدست عناصر راستگرا در اصفهان حین تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در اصفهان. (نشریه مجاهد)
• تیتر بزرگ سرمقاله “برای آمریکا ویتنامی دیگر بسازیم” (مجاهد ش 36 فروردین 59)
نتیجه گیری:
وقتی نیرویی های آپوزیسیون فرصت طلبانه و عاری از هرگونه مسئولیت پذیری، دکان دو نبشی بنام مبارزه با امپریالیسم آمریکا را در مقابل حاکمیت و دولت مهندس بارزگان علم کرده و مشتریان جوان و خام و گرسنه بکارگیری انرژیها و اراده های تحریک شده با شعارهای توخالی اما عاری از سر سوزنی شناخت را بدون اینکه به عواقب آن فکر کنند جلب کرده بودند، با اشغال سفارت توسط تعدادی دانشجو دکان دو نبش فرصت طلبی مبارزه با امپریالیسم آمریکا را در یک چشم بهم زدن از کف اپوزیسیون خوش خیال ربوده و خود پرچمدار مبارزه ضد امپریالیستی شدند. این اقدام نسنجیده نه تنها همه خوابهای پنبه دانه ای چپ ها را نقش بر آب کرد. بلکه تبدیل شد به یکی از اهرمهای اصلی سرکوب خودشان طوریکه امروزه مجبور شده اند مانند فرقه رجوی سر از میانه همان امپریالیستها جهت ادامه حیات خفیف و خائنانه خود در غرب در آورند و با التماس به آنها جهت دست زدن به کشتار “خلق قهرمان ایران” شاید یک از هزارِ جایگاهی که قبل از اشغال سفارت داشتند را با گدایی از امپریالستیها کسب کنند.
تلاش مسعودرجوی جهت جلوگیری از غرق شدن در سونامی مبارزه ضد امپریالیستی گروگانگیری با منتصب کردن خودش به “امام خمینی” و دانشجویان خط امام
طنز تاریخ اینکه، امروزه مجاهدین با خود را یاور امپریالیسم خواندن در خیابانهای اروپا رژه رفته، ادامه همان راههایی که خود را پرچمدار آن در ایران میدانستند و شعارهایش را میدادند ولی بدلیل محروم شدن از این پرچمداری به جنگ مسلحانه با رژیم رفتند را” تروریسم”، ا ما امپریالیسیم جهانخوار را که مبارزه با آن را دوای همه دردها میشمردند را امروزه دوست خود میخوانند.
نزدیک به یکسال دمیدن به شیپور دکان دو نبش ضد امپریالیستی بی محتوا محصولش، مصداق بارز “اراده بدون شناخت مصیبت ببار میآورد” شد. مصیبت بار به معنی اخص کلمه، توجه کنید.
• با اشغال سفارت کل سرمایه چپ ایران و دکان دونبش توخالی انقلابی نمایی در چشم بهم زدنی نیست و نابود شد. و نشان داد که تا چه حد اینگونه شعارها و سیاستها با جامعه ایران بیگانه بود و آپوزیسیون نیز بیگانه تر از آن با مردم ایران.
• سرمایه گذاری مسعودرجوی روی اسب مرده ای بنام “مبارزه با امپریالیسم آمریکا بعنوان درمان همه دردها!” و سازشکار خواندن دیگران، طنابی شد برگردن خود مسعودرجوی و دیگر آپوزیسیون.
• گروگانگیری، چماق چپ نمایی و انقلابی نمایی بر سر حاکمیت و … را به سنگهای ابابیل بر سر مجاهدین و آپوزیسیون تبدیل کرد.
• بعد از ورشکستگی سیاسی به تقصیر، از آن پس مجاهدین شبانه روز به درگاه همین دانشجویانی که ارتجاعی، واپسگرا، غیر انقلابی و… میخواندند ،دخیل میبستند و تلاش میکردند خود را از این طریق انقلابی جا بزنند.
• حمایتِ از سر ورشکستگی آپوزیسیون ایران و بطور خاص مسعودرجوی از گروگانگیری منجر به استعفاء دولت مهندس بارزگان و یکدست شدن حکمیت و در نتیجه بسته تر شدن فضای باز سیاسی کشور گردید.

پیشتازان پوشالی مبارزه ضد امپریالستی بیکباره چنان کاخهای فریب شان بی رنگ شد که افتان و خیزان بدنبال جلب مشروعیت برای خود در حمایت از گروگانگیری آمریکایی ها بود.!!!!
• دولت موقت به ریاست مهندس بازرگان، که سعی داشت از راه های دیپلماتیک و تساهل در مقابل آمریکا، مسائل را حل کند. آمریکایی که امروزه مسعود رجوی خود را تا بن و استخوان به همانها فروخته و دخیل آزادی طلبی بدانها بسته را از صحنه سیاسی کشور حذف نمود.
• دانشجویان که در اطلاعیه خود اعلام کردند:”ما دانشجويان مسلمان پيرو خط امام از موضع قاطعانه امام در مقابل آمريكاي جنايتكار به منظور اعتراض به دسيسه‏ هاي امپرياليستي و صهيونيستي، سفارت جاسوسي آمريكا در تهران را به تصرف درآورديم تا اعتراض خود را به گوش جهانيان برسانيم.” میتوانست همان روز به اتمام برسد ولی تحت تاثیر فشارها و جوسازیهای ضد آمریکایی یکساله منتهی به گروگانگریری، وشعارهای افراطی حداقل 500 تن از اعضا و هواداران مجاهدین و.. در مقابل سفارت آمریکا و تائید خمینی تبدیل به گروگانگیری 444روزه شد.
• اشغال سفارت و ادامه آن ایرانیان و انقلاب ایران را در چشم جهانیان به ملتی و پدیده ای غیرمتمدن که اصول اساسی حقوق بین المللی را رعایت نمیکنند تبدیل کرد. و با شاخص استعفای بازرگان چهره ای افراطی به ایران و ایرانی و انقلاب ایران بخشید.
• اینکار باعث دشمنی بیشتر آمریکا و غرب و طبعا حامیان آن در جهان با ایران و ایزوله شدن انقلاب و مردم ایران در جهان گردید.
• آمریکا و دشمنانِ (عراق) مترسد چنین شرایط ایزوله گی ایران، با چراغ سبز آمریکا دست به حمله به ایران زد و جنگ خانماسوزی بنام جنگ هشت ساله با میلیونها کشته و نابودی بسیاری از زیرساختهای کشور، حدر رفتن سرمایه ملی در ارتش، و میلیاردها دلار هزینه و خسارات جنگی پاسخ دادند.
• کل کشوری که جهت دستیابی به آزادی و دمکراسی و پیشرفت و استقلال بپاخواسته بود در محاصره ای جهانی که حداقل نیم قرن به عقب برده شد قرار گرفت که هنوز هم ادامه دارد.
• جنگی که تشکیلات مسعودرجوی را به مزدوران دشمن خارجی ایران تبدیل نمود و در نظر مردم ایران نیست و نابود کرد.
• جنگی که جناح تند رو را به تمامی کشور به یمن چپ نماییی های مسعودرجوی وبا قهر تروریستی او از سال 1360 مسلط نمود.

آقای رجوی اگر “گروگانگیری” قدرت نمایی خلق در برابر بزرگترین قدرت استعماری جهان بود، رژیم الان در حال چه کاری است و شما در حال چه کاری؟
اشغال سفارت آمریکا بعنوان ضربه به منافع آمریکا در ایران، هدیه بزرگی بود به شوروی بعنوان تنها برنده آن واقعه. و ایران و مردم ایران و حتی خود آپوزیسیون بزرگترین و تنها بازنده و دریافت کننده بالاترین صدمات ناشی از اشغال سفارت بودند. این صدمه آنقدر وسیع و سنگین بوده است که کماکان مردم ایران تا همین امروز بهای آنرا میپردازند و تا سالیان خواهند پرداخت.
یه عقیده این قلم هرچند خمینی این اقدام را تائید کرد ولی آنچه در گذشته عملکرد خمینی تا قبل از گروگانگیری دیده ایم به هیچ عنوان آنچه آپوزیسیون ایران مبارزه ضدامپریالیستی مینامیدند نبود، خمینی شاه را بدرستی وابسته به آمریکا میدانست و نکوهش آمریکا توسط خمینی نیز بدلیل حمایتش از شاه بود که سرنگونش کرده بود. ضمن اینکه در جریان انقلاب نیز از طریق اطرافیانش با آمریکا در ارتباط بودند و در بدو انقلاب نیز دولت را به بازرگان سپرد. اگر خمینی نیز گروگانگیری را تائید کرد باز تحت تاثیر فضای مسموم و زهرآگینی بود که امثال مجاهدین ساخته بودند که خمینی نیز عملا در آن گرفتار شد.
نکته نهایی و اساسی این قلم طبق تجربه در لحظه به لحظه کار با مجاهدین و مسعودرجوی از بدو شروع انقلاب این است که، کل جنبش آپوزیسیون ایران کماکان از عملکردهای مسعودرجوی بشدت رنج میبرد و تحت تاثیر آن جوسازیهای پوشالی مبارزه مسلحانه و ارتش آزادیبخش و…چنان فضایی ایجاد نمود که دیگر آپوزیسیون را برای سالها مقهور و مبهوت پوشالبافی ها و عملیاتهای دورغین ضد ملی داخل کشور و در مرزها نموده به پاسیویزیم کشاند واجازه نداد که آپوزیسیون واقعی رشد و نمو نموده و به مردم ایران و در جهان شناسانده شود. امروزه نیز تنها دلیل عدم رشد و شکل گیری آپوزیسیون وجود و حضور مجاهدین است. بدون مبارزه تمام عیار با مجاهدین غیر ممکن است بتوان آپوزیسیونی واقعی را شکل داد و متحد کرد.
به بیان بسیار مختصر اینکه: تشکیلات رجوی از سویی همه منابع رشد آپوزیسیون را طی سالهای پاسیویته دیگر آپوریسیون بلعید و نابود کرده و از طرفی نیز با عملکرد خود نفرتی در میان مردم ایران نسبت به آپوزیسیون ایجاد کرده که مردم ایران با شاخص تشکیلات رجوی نسبت به هرچه آپوریسیون با بی اعتماد و معادل دشمن خود مینگرند.
مشکل آپوزیسیون ایران این نیست که نمیدانند چه شعاری بدهند. مشکل اینجاست که خود میگویند و خود میشنوند. به همین اعتبار است که حتی راه خروج از اعوجاجات آپوزیسیون، راه وصل شدن آن به مردم ایران، کسب اعتماد آنها، هموار شدن مسیر اتحاد آپوزیسیون، مورد شناسایی قرار گرفتن در سطح بین المللی و… تنها و تنها با مبارزه تمام عیار با نیرویی است که در غیبت ناشی ازپاسیویسته آپوزیسون ِسالم، طی چهل سال گذشته با کمک عراق و عربستان و اسرائیل توانسته جایگاه آپوزیسیون سالم را هرچند بطور پوشالی (عطف به پیگیری منافع عراق، عربستان، اسرائیل و آمریکا علیه مردم ایران، رابطه بسیار منفی اش با مردم ایران و ضعف ناشی از فروپاشی درونی امروزش) غصب کند.
تمامی تلاشهای دیگر آپوزیسیون در آینه مجاهدین در نظر مردم ایران نیست و نابود میشود. و تا زمانیکه چنین عنصر سرطانی در میان آپوزیسیون عمل میکند آپوزیسیون قادر به رشد نیست. چرا که مردم ایران بوضوح میبینند که آپوزیسیون سالم همان ادعاهایی را دارند که سالهاست مجاهدینی بعنوان منفور ترین نیرویی که فرزندانشان را چه در کوچه و بازار چه در مرزها هنگام دفاع از میهن میکشته اند، با دشمنانشان همدست بوده اند، …. میدهند. ضمن اینکه توسط دشمنان خارجی مردم ایران نیز سالهاست حلوا حلوا میشوند. افتضاحات شخصی مسعود رجوی بجای خود!!!
داود باقروند ارشد
سی خرداد 1398
پانوشت ها:
** British Labour Attache “The Tudeh Party and the Iranian Trade Unions” PO 371/Persia 1942/34-61993
[i] دکتر حسینعلی نوذری – فلسفه تاریخ، روش‌شناسی و تاریخ‌نگاری،
[ii] امرائی، حسن،(۱۳۸۸) مهندسی سیاست، تهران، شوکا. ص۱۵
[iii] فروند، ژولین،(۱۳۸۴) سیاست چیست، عبدالوهاب احمدی، تهران، نشر آگه ، ص۲۱۳
[iv] چرا باید به نقش مشترک شوروی و فرقه رجوی در اشغال سفارت اندیشید؟
از این رو که با رفتن شاه شوروی خودش و سفارتش را در تهران بلا منازع میدید طوریکه وقتی رجوی خبر دستیابی به اسناد نحوه دستگیری شبکه جاسوسی سی ساله شوروی برهبری (سرلشگراحمد مقربی و علی نقی ربانی) را به دبیر اول سفارت شوروی ولادیمیر فنزینکو میدهد و او به مسکو اطلاع میدهد بدلیل اهمیت قضیه دستور میرسد بلافاصله با سعادتی از سفارت تماس گرفته شود. علیرغم مخالفت فنزینکو مقام بالاترش به او میگوید انقلاب شده و ساواک و سیا کنترلی روی ما ندارند (کتاب “درون کا گ ب” نوشته ولادیمیر کوزیچکین افسر سابق کا گ ب در تهران فصل: محمدرضا سعادتی ص 372) در صورتیکه اداره هشتم ساواک (سیستم سیا در ایران) کماکان فعال بود و سفارت را شنود میکرده که به دستگیری محمد رضا سعادتی هنگام تحویل اسناد به فنزینکو میگردد.این حادثه حساسیت رژیم را روی شوروی و البته مسعود رجوی نه بعنوان نیروهای انقلاب بلکه جاسوسان شوروی حساس میکند و در نتیجه عملیاتی که قرار بود پیروزی بزرگی برای شوروی باشد تبدیل به ضربه جدی ای به منافع آن در ایران میگردد.

مطالب مرتبط
مطالبی از همین قلم: https://www.nototerrorism-cults.com/?p=16929 نقدهایی به آلترناتیوسازیهای استعماری
گفت و شنود با دکتر کریم قصیم مسئول کمیسیون محیط زیست سابق شورای ملی مقاومت را تمامی فعالین سیاسی بویژه شورایی های باقی مانده باید گوش کنند
ژوئن 22, 2019
این قلم این گفت و شنود را بتازگی شنیدم، قبلا در سلسله مقالاتی تحت نام ” قسمت سوم سلسله مقالات : خروج از اشرف و لیبرتی و ترک عراق، شکست مطلق یا پیروزی نسبی؟” بطور ضمنی به تاخیر در استعفاء آقایان دکتر کریم قصیم و محمدرضا روحانی از صدیق ترین اعضای سابق شورا از دستگاه جهنمی مسعودرجوی انتقاد کرده بودم. که انتقادم نیز ناظر بر این امر بود که بطور صد درصد اطمینان داشتم که غیر ممکن است که سه دهه در تماس با تشکل مافیایی مسعودرجوی بود و بوی لجنِ دورغ، شارلاتانیزم، استالینیزم، و تبهکاری آنها را نشنیده باشند. آنجا که این قلم میگفت و در نوامبر 2016 مینوشت که:
[1]
««بدون ترديد دفع توطئه هاي مداوم رژيم و ضربات پي درپي سياست مماشات توسط « ارباب بي مروت دنيا», همچنان كه گرفتاريهاي چهارساله اخير ناشي از وضعيت بحراني ساكنان اشرف و بعد هم ”ليبرتي” , خواهي نخواهي بخش اعظم انرژي مسئولان و به ويژه وقت خانم رجوي را به خود اختصاص داده اند. ما هم پيوسته به همين دليل دندان به جگر گذاشته و صبر پيشه مي كرديم بدون اين كه مأيوس شويم.»»
این هم یک نمونه که فرد خودش را منفور و منکوب میکند که در وانفسای جنگ ادعایی رجوی نباید آنها را مشغول امور فرعی دیگری کرد.
در ادامه اطلاعیه:
««رسانه ها و تبليغات
بحث و ايجاد تحوّل در سياستگذاري رسانه اي برحسب ميزانهاي علمي و تخصصي , تغيير در محتوا و شكل رسانه هاي مقاومت برپايه معيارهاي حقوق بشري و لاييك( في المثل برابري حضور زن و مرد در برنامه هاي ورزشي تلويزيوني) , پيش گرفتن سياست حضور و ارائه مواضع مقاومت در كليه رسانه هاي فارسي زبان – اعم از ايراني (غيررژيمي) و بين المللي ( كه روزانه رويهم دهها ميليون شنونده و بيننده ايراني دارند) , دعوت از شخصيتهاي سياسي و فرهنگي و هنري و ژورناليستي نامدار سرنگوني طلب به رسانه ها و برنامه هاي مقاومت , فراهم آوردن فرصت چالش فكري و تبادل نظر , مباحثه و تعاطي بين گفتمانهاي گوناكون سرنگوني طلب …….»»
دیگر کارکرد استفاده ابزاری رجوی از حضور در عراق و …جهت توجیه امیال قدرت پرستانه انحصاری خودش در شورا و درون تشکیلات)

خوشبختانه در این گفت و گو آقای دکتر کریم قصیم با همان صداقتی که همواره در تمامی جلسات شورا این قلم شاهد جوش و خروش ایشان در جهت تصحیح انحرافات مسعود رجوی از تمامی اصول انسانی، دمکراتیک، بود به بیان قسمتی از خاطرات خود از بعضی لحظه های مشاهده خیانتها، رفتار مافیایی، کشتار مجاهدین در لیبرتی جهت گرفتن انعکاسات مطبوعاتی، اینکه مجاهدین در لیبرتی تنها گوشت دم توپی برای مسعودرجوی بودند که هیچگاه نباید پایشان به خارج عراق میرسید بلکه در هر کشتاری که رژیم و یا مزدوران عراقی از مجاهدین اسیر در لیبرتی میکردند جشن و پایکوبی در اورسورواز در میگرفته و آنرا به عنوان عملیات بزرگتر از آفتاب و چلچراغ و… تلقی کرده و خوش میداشتند که این قلم در تمامی نوشته هایم از درون این تشکیلات به مردم ایران گزارش کرده ام پرده برمیدارند. بسیار خوشحالم که ایشان توانسته اند بر تمامی شک و تردیدهای خود غلبه کرده ودر بلوغ صداقت درونی به این تناقضات فروخورده شده اعتراف کرده و خود را در پیشگاه مردم ایران رو سفید میکنند. اینها حقایقی است هرچند مشتی از هزاران خروار دستگاه سراسر نکبت و خیانت مسعودرجوی که در جواب به خیلی از کسانیکه حتی بعد از جدایی از تشکیلات رجوی علیرغم داشتن موضع انتقادی نمیتوانستند حقایق بازگوشده توسط جداشدگان را بپذیرند و کماکان در خط مسعود رجوی عینا همان رفتاری که با خودشان شده بود را با جدا شدگان میکردند باشد که تاریخ این مرز بوم در آینده متوجه شود که چه ظلمهایی، چه خیانتهایی، چه بی عدالتی هایی، چه وطن فروشیهایی علیه مردم ایران و مجاهدین خلق ایران توسط تشکیلات مافیایی رجوی صورت گرفته است.
ای کاش میشد لحظه به لحظه سخنان دکتر کریم قصیم را وا میشکافتیم و تازه آنچه ایشان از دورویی، دروغ، دغل، جنایت، خیانت، استالینسیم، توتالیتریزیم، مشاهده کرده اند که فقط پوست پیازی بیش از آنچه در پشت پرده و حقایق بسیار کثیفتر زیرین و پشت پرده به قول دکتر کریم قصیم تئاتری که برای شورایی ها اجرا میشده است نبوده برایشان بازگو میشد تا از شوک آنها به روح هیتلر و موسولینی و استالین دورد بفرستند.
داود باقروند ارشد
عضو سابق شورای ملی مقاومت و مجاهدین
اول تیرماه 1398
مطالب مرتبطسرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن (از دوره پدرش) قسمت آخر
ژوئن 8, 2019

بقلم: داود باقروند ارشد
لینک به قسمت اول : سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن
قسمت آخر: سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن (از دوره پدرش)
واقعیت این است که شاه و البته بقیه دولتمردان و صاحبان ثروت در سطح جهانی جهت پولشویی و مخفی کردن اموالشان از کمک بانکها و بانکداران و بعضا از دولتهای دوست ودارای منافع بهره برده و کشف دارائیهای دزدان حاکم برکشورها اگر غیرممکن نباشد امری بسیار بسیار دشوار است که نیاز مند تخصص و امکانات تحقیقی بلایی است. بویژه که دولتهایی مانند سوئیس و بانکهای جهانی تعهد دارند که اطلاعات سپرده های مشتریان خودرا بویژه اگز افراد با نفوذی هم باشند را سری نگهدارند.
این دو مقاله هدفش نسان دادن دارائیهای کنونی رضا پهلوی نیست بلکه هدف این است که روشن گردد هرآنچه خودش و بقیه خاندانش دارند از چه راهی و چگونه کسب شده است. .

در دوران هشت ساله ریاست جمهوری آیزنهاور محور تنش بین شاه و آمریکا بودجه نظامی شاه بود. جان فاستردالاس[i] در یادداشتی برای آیزنهاور مینویسد “شاه نسبت به مسائل نظامی دلبستگی جنون آمیزی دارد”.[ii] و خودش را یک نابغه نظامی میداند. [iii] از آنجا که در دهه 1950 بخش عمده بودجه نظامی ایران با کمکهای آمریکا تامین میشد، حرف آخر را در مورد ارتش و توان آن، نه شاه که آمریکا میزد. هرچند تلاشهای آیزنهاور بر این بود که به شاه بفهماند که باید دست به اصلاحات بزند و مسائل سیاسی، اقتصادی، بهداشتی و داخلی که وضعیت اسفناکی دارد بر مسائل نظامی اولویت دارد را بفهماند. اینکار را چه مستقیم و چه غیر مستقیم حتی زمانیکه شاه به ژاپن رفته بود تلاش کردند از طریق مقامات ژاپن نیز به او بفهمانند. چرا که در اوت 1958 آلن دالس رئیس وقت سیا به شواری امنیت ملی آمریکا گزارش میکند که “سیا نسبت به آینده رژیم شاه سخت بدبین است مگر اینکه بتوان شاه را به انجام اصلاحات داخلی متقاعد کرد”. [iv]

در نمودارهای فوق مقایسه کنید بودجه های اختصاص داده به دفاع و بهداشت و عمران شهری و … آنهم نه امروز بلکه با وضعیت کشور در 50سال قبل، و علت نگرانی صاحب منصبان شاه در آمریکا از با رضایتی و وضعیت مردم.

در سال 1958 م کودتای نافرجام قره نی علیه شاهنوعی هشدار به شاه بود که وضع مملکت بحرانی است و تغییر و تحولی را میطلبد. در هشتم سپتامبر 1958/17شهریور 1337 سفیر جدید آمریکا در ایران ادوارد ویلز جهت اطمینان از اینکه شاه پیام هشدار کودتا را گرفته باشد با وی دیدار میکند و با زبانی بی پرده از خطراتی که رژیم شاه را تهدید میکند سخن میگوید. محمدرضا شاه از گستردگی اطلاعات سفیر از میزان جنبش زیر زمینی که علیه رژیم در فعالیتند حیرت زده میشود بویژه که سفیر بر ضرورت اصلاحات عاجل تاکید میکند و پیشنهاد میکند که باید اقدامات پیشگیرانه ای انجام دهد. و در گام نخست اقداماتش مبارزه با فساد است.
تعجب شاه از این بود که نمیدانست که سازمان سیا همان زمان شش جاسوس در حزب توده و تعداد کمتری در جبهه ملی داشت. و عوامل سیا جزء شخصیتهای سرشناس هر دو حزب بودند. [v] از همین رو بود که بدستور شاه مجلس قانون “از کجا آوردی” را تصویب کرده و علیرغم اینکه دولت اعلام کرد تعداد بیش از 4200 نفر از مقامات دولتی و لشکری را بدلیل فساد زندانی و یا از کار کنار گذاشته، سفارت آمریکا گزارش کرد همه افراد در لیست جزء افراد دوپایه بودند و تاکنون ریشه واقعی فساد که گاه به خاندان سلطنتی هم میرسد از هرگونه پیگرد مصون بوده اند.[vi]

سفیر آمریکا از ابعاد گسترده فساد در میان نخبگان سیاسی مملکت سخن میگفت و شاه میدانست که برادران و خواهرانش در کانون فساد مالی قرار دارند. بحران فساد خاندان سلطنت به جایی رسید که در سال 1958 سفارت انگلیس و آمریکا هئیت مشترکی برای رسیدگی به این مسئله و ابعاد ثروت شاه و اقوامش تشکیل دادند.

به گفته سفارت انگلیس “اشتهای شاهانه برای تجارت به حدی رسیده بود که کمتر برنامه و نوسازی و اقتصادی وجود دارد که در آن شاه و اقوامش و یا دوستانش دستی نداشته باشند. به گفته این گزارش سرمایه گذاریهای مستقیم و شخصی شاه به عرصه های بانکی، انتشاراتی، تجارت عمده، خرده فروشی، کشتی رانی، مقاطعه کاری، صنایع نوپا، هتل داری، سرمایه گذاری، کشاورزی و خانه سازی تسری پیدا کرده بود. بانک عمران که 100% سهامش به شاه تعلق دارد اخیرا 49% از سهام دو شرکت را که یکی در خدمات آبرسانی و دیگر در کشتی سازی در دریای خزر فعالیت میکنند خریداری کرده است. [vii] بنابر همین گزارش سفارت آمریکا و انگلیس، شاه در آن زمان صاحب سیزده هتل بود و چهل هتل جدید هم در دست تاسیس داشت. همچنین شاه در یک کارخانه سیمان و یک سیلوی گندم و یک کارخانه قند سهام داشت. [viii]

بنابرهمین گزارش مشترک سفارت آمریکا و انگلیس شاه به طور مستقیم در تجارت هم دست داشت. صاحب اصلی شرکتی بنام “ماه” بود این شرکت عمدتا کالاهایی از انگلستان وارد میکرد و در آن زمان بطور مشخص مشغول وارد کردن اقلام مورد نیاز در طرح برق رسانی کشور بود. همین شرکت در واقع نقش رابط و کنترات چی اصلی در دو قرارداد مهم دیگر را به عهده داشت. بنگاه ماه دو مقاطعه عمده یکی برای ساختمان یک پل بر روی کارون به بهای یک میلیون پوند و دیگری طرح نقشه برداری برای ارزیابی امکانات بهره برداری اورانیوم در ایران را از آن خود کرده و با دریافت حق حساب هردو مقاطعه را به شرکتهای انگلیس واگذار کرده بود. [ix] در معامله دیگری شاه در مشارکت با یک شرکت داروسازی ژاپنی در کار دارو درگیر شده بود و از طریق شرکتی به نام شرکت کشتیرانی ملی ایران وارد عرضه کشتیرانی شده بود. طبق این گزارش شاه سهام این شرکت را بنام فردی با نام مهبد ثبت کرده بود. [x]

این کارگزار شاه (مهبد) خشم سفارت آمریکا را نیز برانگیخته بود، طوریکه در دیداری با شاه بی پروا به شاه شکایت میکند که این مهبد در قراردادهای نفتی حق و حساب طلب میکند و مدعی است که این حق و حساب را برای شاه میگیرد. سفیر آمریکا با لحنی تند و شاید حتی تحکم آمیز میگوید شرکتهای آمریکایی در مورد مقام و موقعیت مهبد دچار ابهام و سردگمی شده اند از سویی میدانند که مهبد هیچ اطلاعی از صنعت نفت ندارد و از سویی دیگر او را شخصی غیر مسئول، فرصت طلب و فاسد میدانند. و در عین حال با تعجب شاهدند که او آشکارا و بی پرده رشوه میخواهد و میگوید این رشوه ها را برای شاه دریافت میکند. جواب شاه سفارت آمریکا را شگفت زده میکند، شاه میگوید این تهامات را قبلا هم شنیده و با مهبد در میان گذاشته و او هم همه را انکار کرده. تا زمانیکه گناهکاری مهبد اثبات نشده باشد از هرگونه اقدامی معذور است. و اضافه میکند که مهبد سرمایه داری پرتحرک، صرفه جو و خلاق است و در جامعه تجاری ایران از ارتباطاتی گسترده برخوردار است. تعجب برانگیزتر اینکه شاه اضافه میکند، هیچ شرکت آمریکایی نباید احساس کند که به دادن حق حساب به مهبد ناچار است. [xi]

همانگونه که خواننده این گزارش بخوبی از فحوای گفته های شاه متوجه میشود سفارت نیز همان تصویر زشت یک دلال پر اشتها را که ثروت مردم ایران را به حراج گذاشته با وقاحت به مخاطبش میگوید همین است که هست اگر شما نمیخواهید سهم دلالی مرا بدهید کسان دیگری هستند که اینکار را میکنند را درک و دریافت میکند.

مقامات آمریکایی همچنین در گزارش خود “به ماجرای امتیاز نفتی به شرکت انگلیسی Agip Mineraria اشاره میکند که در آن مهبد” آشکارا به سفارت انگلیس تفهیم میکند که رشوه بسیاربزرگی باید دریافت و لاجرم سفارت را به این نتیجه گیری ناچار کرده که آنرا برای شاه میخواهد.[xii]
در اوایل دهه 1960 میلادی بدنبال تشدید تضاد بین شاه و خروشچف براثر لغو پیمان دوستی بین ایران و شوروی با دخالت آمریکا، کار به جایی رسید که شوروی طرح ترور شاه را به اجرا گذاشت که ناموفق بود. و حتی به گسیل نیروهای شوروی به مرزهای شمالی کشور در سال 1961 نیز انجامید.
نباید فراموش کرد که در همین سالهای ابتدایی 1960 انقلاب کوبا با پیروزی در ژانویه 1959 بسیار صدا کرده بود و جای معبد و مآوای رومانتیسم انقلابی محافل روشنفکری غرب را گرفته بود. که براساس آن مبارزه مسلحائه مشتی چریک متعهد و جان برکف فضای ارعاب و وحشت حاکم بر کشورهای استبداد زده را میشکنند و شرایط را برای شکوفایی انقلاب توده ها فراهم میکنند. در میان مسلمانان نیز جنبش الجزایر همین فضا را بوجود آورده بود که در ایران نیز برخی نیروهای رادیکال اسلامی تحت لوای فدائیان اسلام به اقداماتی با همان جوهره دست میزدند که پیش درآمدی برای تشکیل دو جریان مبارزه مسلحانه فدائیان خلق و مجاهدین خلق در ایران میگردد.
با روی کار آمدن کندی نگرانی او از وضع ایران در حدی بود که دولت آمریکا فکر برانداختن شاه را به جد ارزیابی کردند. چون وضعیت بحرانی ایران در اثر عدم اصلاحات و وخامت اوضاع مردم ایران انفجاری و تلاشهای دولتهای قبلی آمریکا جهت قبولاندن اجرای اصلاحات به شاه بلا جواب مانده بود.
استنتاج نهایی کمیته مشترک آمریکا و انگلیس از ابعاد اموال شاه در سال 1337/1958 این بود که او چیزی در حدود 157 میلیون دلار ثروت دارد.[xiii] این رقم صرفا مربوط به موجودی و اموال شاه در داخل کشور مربوط میشد و ثروت او در خارج در حسابهای بانکی را شامل نمیگردید.
چند سال بعد از این گزارش دراثر فعالیت یکی از معاندین شاه بنام خبیرخان که بدروغ آماری از دارایی های شاه را به دادگاههای آمریکا ارائه کرده بود این دادگاه نیز دستور مسدود کردن اموال شاه را صادر نمود. حکم که در یک بعد از ظهر صادر شد، دوستان بانکی شاه در آمریکا قبل از اجرای حکم در روز بعد به مهدی سمیعی از معتمدین شاه بود اطلاع دادند که قبل از مسدود شدن اموالش آنرا بلافاصله منتقل کند. در طول مذاکرات دادکاه گفته شد. “پادشاه ایران حدود 125 میلیون دلار در حسابهای مختلف موجودی دارد.”[xiv] هرچند که دادگاه بالاتر دیگری این حکم را لغو نمود و اموال شاه مسدود نگردید. بدنبال گزارشات منتشره و با افتضاح بزرگی که دزدیهای شاه و خاندان پهلوی ببار آورده بود او را مجبور کرد که طی یک خیمه شب بازی دست به سفید کاری بزند.
بنیاد پهلوی
دزدیهای شاه از معضلات سیاسی عمده رژیمش بود بویژه که چه توسط پدرش با شیوه های بسیار جبارانه و به قیمت جان صاحبان اموال و یا با به خاک سیاه نشاندن آنها و سپس توسط خودش با تاراج اموال مردم غصب شده و بدست آمده بود، تا آخرین روز رژیمش این معضل همچنان باقی ماند. بعد از انتشار گزارش مشترک آمریکا و انگلیس و بدنبال رسوایی مال اندوزی محمدرضا شاه که گوی سبقت را از پدرش رضا خان نیز ربوده بود مجبور شد که بخش اعظم اموال و املاک خود در ایران را به بنیاد پهلوی منتقل کند. شاه در چهارم اکتبر 1961 (مهرماه 1340) با امضای فرمانی ایجاد بنیاد پهلوی را رسما اعلان نمود. فرمان اینگونه آغازمیشود:
بسم الله الرحمن الرحیم، نظر به علاقه تام وایمان و عقیده راسخی که برای رضایت خداوند متعال داشته و داریم و به منظور شادی روح بزرگ پدرمان اعلیحضرت فقید رضا شاه کبیر به ایجاد این بنیاد اقدام کرده ایم.
شاه اینگونه با تشکر از پدرش در غصب وغارت اموال مردم ایران، مصارف پنجگانه ای را برای در آمدها و موقوفات بنیاد پهلوی تعین میکند که بسیار تعجب برانگیز است. در اصل اول که خود پنج زیر محور دارد به شرح زیر است.

  1. کمک به تنظیم شعائر اسلامی و ترویج دیانت مقدس اسلام در هر عصر و زمانی و به متقضی وقت.
  2. کمک به تاسیس دانشگاه اسلامی.
  3. تعمیر بقاع متبرکه و مساجد.
  4. کمک به نشر کتب و تعلیمات دینی.
  5. کمک برای تبلیغات اسلامی خاصه در کشورهای غیر مسلمان.
    چهار اصل دیگر عبارت بودند از “بهداشت، توسعه فرهنگ، کمک به مستمندان و امور اجتماعی و… اعزام دانشجو بخارج …
    شاه در عین حال مجبور شد جهت سفیدکاری دزدیهای پدرش املاکی که پدرش بزور غصب کرده بود را به صاحبانش مسترد کند. در همین رابطه گفت 258000 هکتاراز زمینها و 833 فقره از روستاهایی که پدرش غصب کرده بود را با رعایت تخفیف!! در بهای املاک به اقساط طویل المدت به زارعین و ساکنین این دهات واگذار کنند. که بدین منطور بانک عمران را نیز که 100% سهامش متعلق به خود شاه بود را تاسیس کرد تا اموال مردم ایران را به خودشان بفروشد. و اینگونه بخش عمده کشاورزان و خانواده های ایرانی را بدهکار خودش کرد.

جالب اینکه بعد از انقلاب خاندان پهلوی کوشید اموال بنیاد پهلوی را از طریق دادگاههای آمریکا پس بگیرد. مردم ایران علیرغم تبلیغات شاه مبنی بر خیرخواهانه بودن اقداماتش همچون بقیه جهان به آن با دیده شک و تردید مینگریستند. این شک و تردید وقتی یه یقین تبدیل شد که مشخص گردید همه معتمدان بنبادپهلوی از نزدیکان شاه و تولیت آن دردست خود شاه قرار دارد. سفارت انگلیس گزارش داد که “کماکان فعالیتهای اقتصادی شاه ادامه دارد و دیگر اعضای ساختار قدرت در ایران هم از نمونه شاه دنباله روی میکنند و کماکان در عرصه های مختلف اقتصادی فعالند.

روایت چپاول اموال مردم ایران توسط خاندان و اطرافیان، برادران و خواهران و… شاه درظرفیت یک مقاله نیست بلکه موضوع کتابهاست. شاه خودش در مورد دزدیهای شوهر خواهرش خاتم فرمانده نیروی هوایی از حدود 100 میلیون دلار اسم برده بود. علم در خاطراتش گفته که شاه معمولا بدون مطالعه و تعمق چیزی نمی فرمایند.[xv] علم همچنین به قراردادی که با یک شرکت انگلیسی برای تاسیسات پایگاه چاه بهار منعقد شده اشاره میکند و میگوید این قرارداد نوعی “غارت” و فرق معامله 600 میلیون دلار بود.[xvi] خاتم برای تمامی قراردادهای خرید و…نیروی هوایی پورسانت میگرفت. افتضاحات دزدیهای خاتم به جایی کشید که شاه مجبور شد جهت بستن دهان سفارتهای غربی در ایران بویژه آمریکا و مردم ایران، یک هیئت جهت رسیدگی به دزدیهای او براه بیندازد که علم وزیر دربار را مسئول این تحقیق کرده بود که هیچگاه هیچ مدرکی نیافت.

عباس میلانی در کتاب “نگاهی به شاه” ص 300مینویسد:
” به اعتبارکتاب “یادداشتهای علم” شاه از روابط نزدیک علم و ابوالفتح محوی که در قراردادهای نیروی هوایی ایران با شرکتهای آمریکا متهم به دریافت حق حساب بود، خبرداشت. او را “از رفقای” علم میخواند. بی شک میدانست که نام خاتم و محوی در پرونده اتهام به رشوه خواری از شرکت آمریکایی در کنارهم آمده بود. با این حساب معلوم نیست چرا اسدالله علم را به رغم این روابط، مسئول رسیدگی به اموال خاتم میکند و در عین حال میگوید، “اگرمدرکی علیه خاتم بدست آید “باید اموالش” به نفع دولت ضبط شود”.[xvii] همانگونه که انتظار میرفت هرگز هیچ مدرکی دال بر رشوه گیری خاتم کشف نشد!!! و همه اموال خاتم بعد از سقوط منجر به مرگش به خواهر شاه رسید.

در زمان شاه همین بنیاد پهلوی با پوشاندن لباس شرعی به دزدیهای شاه، طولی نکشید که شروع به خرید برج های گرانبهایی در خیابان پنجم نیویورک که از مرغوبترین محلات آن شهر است، را به قیمت 30 میلیون دلار نمود. ضامن خرید نیز بانک ملی ایران بود. بعلاوه مستقلات مرغوبی هم در شهر نیواورلئان آمریکا متعلق به بنیاد پهلوی بود. [xviii]
جهت اطلاع اینکه خاندان سلطنتی بعد از انقلاب در دادگاههای آمریکا جهت غصب اموال بنیاد پهلوی که به بنیاد علوی تغییر نام داده بود مدعی بودند که “از همان آغاز هدف بنیاد کمک به مصارف خانواده سلطنتی بوده است”.
از زمان تاسیس بنیاد پهلوی تا سرنگونی سلطنت پهلوی 16 سال این گروه با دست باز و بدون هیچ مانعی بویژه بعد از گران شدن نفت دست در چپاول اموال مردم ایران داشتند. توجه خواننده را به گوشه های نا چیزی از این غارتها و ابزار آن که در زیر آمده جلب میکنم.

کمکهای و وامهای بلا عوض شاه به کشورها
در يک دهه ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۸ يا ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۷ ايران بيش از يکصد ميليارد دلار درآمد نفتی داشت که بيش از ده درصد آن بصورت وام با بهره پايين، يا حتی وام بلاعوض و هديه به «کشورهای دوست» ايران داده شد؛ از جمله به:
بريتانيای کبير: يک ميليارد و دويست ميليون دلار وام
فرانسه: يک ميليارد دلار سرمايه گذاری ايران در «اروديف»، تاسيسات غنی سازی اورانيوم، برای تامين سوخت نيروگاه هايی هسته يی که برنامه ساخت آن ها در ايران آماده شده بود.
آلمان غربی: ايران برای رهايی کارخانه های پولادسازی «کروپ» و خودروسازی «مرسدس بنز» که دچار گرفتاری مالی اند، سهام آنها را می خرد.
هندوستان: يک ميليارد دلار ياری ايران در ساخت پالايشگاه نفتی «مَدرس» و توسعه و بهره برداری از معدن های سنگ آهن در جنوب هندوستان.
پاکستان: همسايه ايران نيز هفتصد و پنجاه ميليون دلار از ياری های تهران برخوردار شد.
محمدرضا شاه در پی آرزوی تسلط يافتن مستقيم بر بازار جهانی نفت، در پالايشگاه هايی در «پوسان» در کره جنوبی و «ساسولبورگ» در آفريقای جنوبی نيز سرمايه گذاری کرد.

1313
1414
5555
23234

شاه همزمان خريد پمپ بنزين در اروپای غربی و به آب انداختن ناوگانی از نفتکش های ايرانی را نيز در برنامه داشت.
اما آنچه مخالفان آمريکايی شاه را بيش از هر چيز از او ناخشنود می کرد، بهره گيری ايران از سلاح های ساخت آمريکا در خارج از ايران بود. از جمله دادن اين سلاح ها به پاکستان در جنگ ۱۹۷۱(۱۳۵۰) آن کشور با هندوستان، يا به ترکيه که در سال ۱۹۷۴(۱۳۵۳) بخشی از جزيره قبرس را اشغال کرد.
پنتاگون- وزارت دفاع آمريکا- در واکنشی، هر چند آميخته با شرم و احتياط، کوشيد به ياد شاه آورد که بر پايه قرارداد فروش سلاح های آمريکايی به ايران، تهران حق کاربرد آن سلاح ها را در خارج از قلمرو ايران ندارد. اما قرارداد دو ميليارد و يکصد ميليون دلاری فروش سلاح های آمريکايی به ايران، اهميتی بسيار بيش از آن داشت که چنين يادآوری هايی اثرگذار باشد.

حمایت نیکسون از شاه
زمانی که «ويليام سايمن» وزير دارايی کابينه «پرزيدنت نيکسون» به خود جرات داد که شاه را بدليل افزايش چشمگير بهای نفت،‌«خل ديوانه» بخواند،‌ رسانه های گروهی ايران، آمريکا را به باد حملات ضد امپرياليستی گرفتند و تهران وزير دارايی آمريکا را «عنصر نامطلوب» خواند. سرانجام، ريچارد نيکسون- رئيس جمهوری آمريکا- شخصا از اين که وزير داراييش، شاه را «خل و چل و ديوانه» خوانده بود، پوزش خواست، و پذيرفت که ويليام سايمن، برغم وظايف و مسووليت هايش، در کميسيون همکاری های اقتصادی تهران- واشينگتن، جايی نداشته باشد.[xix]

پرزيدنت نيکسون، همزمان، پيشنهاد داد که هنری کيسينجر، به جای ويليام سايمن، در کنار هوشنگ انصاری، وزير اقتصاد دولت اميرعباس هويدا، رئيس مشترک اين کميسيون باشد که شاه اين پيشنهاد را بی درنگ پذيرفت. چه کسی بهتر از کيسينجر که دوستيش را با شاه، بارها ثابت کرده بود؟ و باز همين هنری کيسينجربود که پيشنهاد ويليام سايمن را برای بهره گيری از محدود ساختن فروش سلاح به ايران، به عنوان حربه و اهرمی برای کنترل شاه، در نطفه خفه کرد و روانه فراموشی بايگانی ها ساخت.

امير طاهری در کتاب «لانه جاسوسی» می نويسد: “شاه با پروردن دوستيش با پرزيدنت نيکسون،‌ اندک اندک، دچار اين توهم شد که آمريکا هيچ گونه تصميم مهمی را درباره سياست خارجيش، بی مشورت و رايزنی با او نخواهد گرفت. بزبان ديگر، شاه گمان می کرد که در شکل بخشيدن به سياست های اين ابرقدرت غربی، جای پايی برای ديدگاه های خودش تامين کرده است.”[xx]

لیستی از دارائیهای شاه و خاندان و نزدیکانش .
شاه، ملکی در ناحیه «استیلمانس» انگلستان خریداری کرده بود که پس از برکناری فرصت استفاده و پناه بردن بدان را نیافت و دولت انگلستان از پذیرفتن وی در انگلستان خودداری کرد. قرار بود شاه یک ملک یک میلیون دلاری با قیمت های دهه 1970 در «راکی مانتینز» آمریکا در نزدیک «کلرادو» خریداری کند و نیز ملک دیگر در «مایورکا» برای شهبانو تهیه کند که روزنامه «دیلی اکسپرس اسپرس» در 28 مارس 1978 و «اشترن» در چهاردهم سپتامبر 1978 خبر آن خریدها را منتشر کرده بودند.

*بانکها، شرکت های بیمه و مؤسسات سرمایه گذاری
1- بانک عمران: سرمایه چهار میلیارد ریال دارایی 110112 میلیون ریال (اسفند 56)، بنیاد پهلوی کلیه سهام
2-بانک ایرانشهر:سرمایه دو میلیارد ریال، دارای 36747 میلیون ریال (اسفند 55)، بنیاد پهلوی سی درصد سهام.
3-بانک داریوش: سرمایه دو میلیارد ریال، دارایی 24146 میلیون ریال (اسفند 56)، بنیاد پهلوی سهامدار عمده
4- بانک توسعه و سرمایه گذاری ایران:سرمایه 3040 میلیون ریال، دارایی
21642میلیون ریال (اسفند 55)، بنیاد پهلوی جزو سهامداران

  1. بانک اعتبارات ایران: سرمایه دو میلیارد ریال دارایی 113458 میلیون ریال، شفیق ها (فرزندان اشرف) سهامدار عمده
    6-بیمه ملی ایران: سرمایه 150 میلیون ریال، بنیاد پهلوی کلیه سهام.
    7- شرکت عمران ترینوال ایران: بنیاد پهلوی و سه شرکت خارجی سهامداران
    8-شرکت سرمایه گذاری عمران: بنیاد پهلوی سهامدار عمده.
    9- شرکت ایرانشهر فینانس: بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    10- شرکت آریالیسینگ: بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    11- بانک صنعتی شهریار:سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی جزو سهامداران.
    12 – شرکت بین المللی توسعه و عمران: سرمایه هفتاد میلیون ریال، بنیاد اشرف پهلوی و دو شرکت خارجی سهامداران.
    13.شرکت خدمات بیمه‌ای خاورمیانه:بنیاد اشرف پهلوی کلیه سهام
  2. مرکز بین المللی پروژه های ایران:روزا پهلوی (زن احمدرضا) و
    شرکت آلمانی کلیه سهام.
  3. شرکت پس انداز وام مسکن کوروش:بنیاد پهلوی و خیریه فرح پهلوی
    جزو سهامداران.
  4. شرکت وام و پس انداز اکباتان:بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
  5. شرکت عمران فینانسیه:مرکز در ژنو برای سرمایه گذاری در خارج ازکشور، بنیاد پهلوی سهامدار عمده.
    *صنایع فلزی
  6. شرکت جنرال موتورز ایران:سرمایه نهصد میلیون ریال، بنیاد پهلویاکثریت سهام
  7. شرکت جیپ:سرمایه ششصد میلیون ریال، بنیاد پهلوی اکثریت سهام.
  8. شرکت هپ‌کو:مونتاژ ماشین های راه‌سازی و دیگر خودروهای سنگین، سرمایه هفتصد میلیون ریال، بنیاد پهلوی سهامدار عمده
  9. شرکت تولید شاسی و بدنه اتومبیل در ایران:سرمایه ششصد میلیون ریال، بنیاد پهلوی و شرکت آلمانی تیسن کلیه سهام.
  10. شرکت پیشتازان:موتورسیکلت و دوچرخه، شهناز پهلوی با مشارکت هوندای ژاپن، کلیه سهام.
    6- شرکت تولیدی تیزرو: شهناز پهلوی سهامدار عمده.
    7- شرکت پرسیان متال فورمز:تولید پروفیل فلزی و جراثقال سقفی، سرمایه 108 میلیون ریال، پَهلبُدها سهامدار عمده.
    8- گروه کارخانه های آلومینیوم: عبدالرضا پهلوی سهامدار عمده.
    9.شرکت ایران جان دیر:مونتاژ تراکتور، سرمایه اولیه هفتصد میلیون ریال، عبدالرضا پهلوی سهامدار عمده.
  11. شرکت کارخانجات نورد و پروفیل ساوه:منیژه پهلوی (همسر غلامرضا) سهامدار عمده.
    11- شرکت نورد و لوله اهواز: سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی و بنیاد
    پهلوی جزو سهامداران
    12-شرکت صنعتی ایر تراکستون: ساختن جرثقیل، اهرم و غیره، بنیاد
    پهلوی جزو سهامداران
  12. شرکت داک تهران:تولید لوله های چدنی، بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    14- شرکت آلوم پارس:تولید وسایل آلومینیومی، شمس پهلوی جزو سهامداران.

*صنایع متفرقه

  1. شرکت بریجستون ایران:سرمایه 1850 میلیون ریال، محمودرضا پهلوی با مشارکت دو شرکت ژاپنی سهامدار عمده.
  2. شرکت تولیدی کیان تایر (بی اف. گودریچ سابق) :بنیاد پهلوی سهامدار عمده.
    3- شرکت ژگالتش: ساخت آندر کاتدو الکترولود، بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    4-شرکت تارابگین:ساخت انواع عایق های وارداتی و صوتی، بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    5- شرکت کارخانه های مداد ایران: موقوفه آرامگاه پهلوی کلیه سهام.
    6-شرکت لادال: تولید مواد شیمیایی، بنیاد پهلوی اکثریت سهام.
    7-گروه صنایع کاغذ پارس:سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی، سهامدار عمده.
  3. شرکت حریر پارس:سازمان شاهنشاهی خدمات، سهامدار عمده.
    9- شرکت داروپخش: سرمایه 1200 میلیون ریال، داروسازی، سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی کلیه سهام.
    10- شرکت تولیدی و صنعتی آبگینه: تولید شیشه جام با مشارک شرکت گلاوریل – بلژیک، خیریه فرح پهلوی جزو سهامداران.
  4. شرکت شل شیمیایی ایران:تولید مواد شیمیایی و سموم، دفع آفات نباتی با مشارکت شل – هلند، شهرام پهلوی‌نیا سهامدار عمده.
    *صنایع نساجی
    1- شرکت شه باف:سرمایه 480 میلیون ریال، محمودرضا پهلوی سهامدار عمده.
    2- شرکت ایران پوپلین: سرمایه دویست میلیون ریال، محمودرضا پهلوی جزو سهامداران
    3- ریسندگی و بافندگی آذر اصفهان:شهرام پهلوی‌نیا جزو سهامداران.
  5. شرکت ریسندگی و بافندگی کرج:غلامرضا پهلوی و خانواده اکثریت سهام.

*صنایع ساختمانی
1-شرکت سیمان فارس و خوزستان: سرمایه هفت میلیارد ریال، بنیاد پهلوی اکثریت سهام.

  1. شرکت سیمان آبیک قزوین:بنیاد پهلوی اکثریت سهام.
    3.شرکت سیمان تهران: بنیاد پهلوی سهامدار عمده.
  2. شرکت صنایع سیمان غرب:بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
  3. شرکت پارسوئد: ایجاد قطعات پیش ساخته ساختمانی، سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی جزو سهامداران.
  4. شرکت آجر جنوب: محمدرضا پهلوی اکثریت سهام.
  5. شرکت گچ تهران:بنیاد پهلوی و شهرام پهلوی‌نیا جزو سهامدار
  6. شرکت ایرانیت:بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    9- شرکت پلاست ایران: تولید لوازم ساختمانی، بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    10- شرکت پریفاب: بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    11- شرکت آهک چالوس: مهدی بوشهری (شوهر اشرف) جزو سهامداران.

*معادن

  1. شرکت معدنی سنگواره:بنیاد پهلوی چهل درصد سهام.
  2. شرکت آبسنگ:خیریه فرح جزو سهامداران.
  3. 3. شرکت فیروزه مشهد:محمودرضا پهلوی اکثریت سهام.
  4. شرکت صنعتی شهوند:محمودرضا پهلوی سهامدار عمده.
  5. شرکت معدنی دونا:محمودرضا پهلوی سهامدار عمده.
    6- شرکت معدنی ایران و رومانی: محمودرضا پهلوی جزو سهامداران.
  6. شرکت معادن نورکان:محمودرضا پهلوی سهامدار عمده.
    *شرکتهای ساختمانی
    ١. سازمان نوسازی و عمران اراضی غرب تهران: بنیاد پهلوی کلیه سهام.
    2-سازمان عمران کیش: با سرمایه گذاری حدود دویست میلیون دلار، بنیاد پهلوی کلیه سهام (بانک عمران و ساواک دو سرمایه گذار اصلی این سازمان بودند).
    3- شرکت عمران و آپارتمان سازی خوردین: بنیاد پهلوی کلیه سهام.
    4-شرکت ساختمانی عمران تکلار: بنیاد پهلوی و دو شرکت یونانی و دانمارکی کلیه سهام.
    5-شرکت عمرانی و شهرسازی شمیران نو: بنیاد پهلوی سهامدار عمده.
    6-شرکت ساختمانی آربیتا: بنیاد پهلوی کلیه سهام.
    7-شرکت ساختمانی فرانکور- ایرانین: بنیاد پهلوی کلیه سهام.
    8- شرکت مونتکس ایران: بنیاد پهلوی و یک شرکت آلمانی کلیه سهام.
    9- شرکت آتی ساز: بنیاد پهلوی و شرکت آمریکایی.
    10- شرکت خانه سازی اسکان ایران: بنیاد پهلوی و شرکت آمریکایی رینولدز کونستراکشن کلیه سهام.
    11- لتمال کن: بنیاد پهلوی اکثریت سهام.
    12- شرکت نوکار: بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    13- شرکت ساختمانی کلبه: محمودرضا پهلوی سهامدار عمده.
    14- شرکت ساختمانی گلزار: بنیاد پهلوی سهامدار عمده.
    15- شرکت سیم. جیم. میم: محمودرضا پهلوی اکثریت سهام.
  7. شرکت عمران ملک شهر (ساختمان یک شهرک در نزدیکی اصفهان) :محمودرضا پهلوی سهامدار عمده.
    17- شرکت خانه سازی و توسعه تهران بزرگ: محمودرضا پهلوی اکثریت سهام.
  8. شرکت شهرسازی و ساختمانی فرح آباد: محمودرضا پهلوی اکثریت سهام.
    19- شرکت نشیران: فرزند فاطمه پهلوی.
    20- گروه مهندسین مشاور لوترک:کیوان پهلوی نیا فرزند فاطمه.
    21-شرکت سهامی مهندسی و نوسازی ایران مونیر:شهرام پهلوی‌نیا بامشارکت یک گروه فرانسوی کلیه سهام.
    22-شرکت کاید سمیت اینترناشنال:شهرام پهلوی‌نیا با مشارکت یک گروه خارجی کلیه سهام.
  9. شرکت خانه‌سازی الهیه:شهرام پهلوی‌نیا اکثریت سهام.
  10. شرکت مهندسی و ساختمانی ایران نیهون:شهرام پهلوی‌نیا به اضافه
    یک گروه شرکتهای ژاپنی کلیه سهام.
    25- شرکت مهستان:بنیاد اشرف پهلوی کلیه سهام.
  11. شرکت گسترش شمال شهیاد:سرمایه هزار میلیون ریال، اشرف کلیه سهام.
    27-شرکت سازانکو: بنیاد اشرف پهلوی و یک شرکت خارجی کلیه سهام.
    28- شرکت عمرانی شهر صنعتی ساوه:شهباز پَهلبُد (پسر شمس پهلوی)اکثریت سهام.
    29-شرکت فیاتک:شهرآزاد پَهلبُد (دختر شمس) و یک شرکت ایتالیایی اکثریت سهام.
    30- شرکت آناهیتا: شهباز پَهلبُد اکثریت سهام.
    31- شرکت ایران موبیل هومز: شهباز پهلبد (پسر شمس) اکثریت سهام.
    32- شرکت ساختمانی فرامین: شهباز پَهلبُد اکثریت سهام.
    33- شرکت شهر صنعتی کوروش: شهباز پهلبد اکثریت سهام.
    34- شرکت کوروز بنا: شهباز پهلبد جزو سهامدارن.
    35- شرکت ساختمانی و مهندسی مهرشهر: شهباز پهلبد اکثریت سهام.
    36- شرکت مهندسی و ساختمانی ایرا: پهلبدها کلیه سهام.
    37-شرکت ایراسر: پهلبدها کلیه سهام.
    38-شرکت سازگان: شهباز پهلبد جزو سهامداران.
    39- شرکت ایرا اسپی کاپاگ: پَهلبُدها و یک شرکت فرانسوی کلیه سهام.
    40- شرکت ساختمانی خطوط لوله ایران: پهلبدها.
    41- شرکت سامان ایران: شهرام پهلوی‌نیا جزو سهامداران.
    42- شرکت تمیشان: غلامرضا پهلوی چهل درصد سهام.
    43- شرکت اینداستریال هومز اینترناشنال: غلامرضا پهلوی و منیژه پهلوی کلیه سهام.
    44- شرکت سودنگ ایران: شفیق ها سهامدار عمده.
    *صنایع غذایی، واحدهای کشاورزی و دامداری
    1-شرکت تولیدی قند کرج: بنیاد پهلوی اکثریت سهام.
    2- شرکت قند پارس: بنیاد پهلوی اکثریت سهام.
    3- شرکت قند مرودشت: بنیاد پهلوی اکثریت سهام.
    4- شرکت تولیدی کارخانه قند و تصفیه شکر اهواز: بنیاد پهلوی اکثریت سهام.
    5- شرکت قند دزفول: بنیاد پهلوی اکثریت سهام.
    7- شرکت قند فسا: بنیاد پهلوی اکثریت سهام.
    8- شرکت قند کرمانشاه: بنیاد پهلوی سهامدار عمده.
    9- شرکت قند لرستان: بنیاد پهلوی سهامدار عمده.
    10-شرکت زرنوش: بنیاد پهلوی سهامدار عمده.
    11- شرکت کشت و صنعت جیرفت: بنیاد پهلوی بیست درصد سهام.
    12- شرکت کشت و صنعت ایران و آمریکا: بنیاد پهلوی سهامدار عمده.
    13- شرکت ایران شل – کات: بنیاد پهلوی ده درصد سهام.
    14- شرکت دامداری و کشاورزی ایران اسکاتیش: بنیاد پهلوی و شمس پهلوی اکثریت سهام.
    15- شرکت تولید و بسته بندی گوشت زیاران: بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    16- شرکت تولیدی وردا، کارخانجات سرکه سازی و تولید مواد غذایی: نیلوفرپهلوی‌نیا (دختر حمیدرضا) سهامدار عمده.
    17- شرکت کشت و صنعت شهیاران: محمودرضا پهلوی اکثریت سهام.
    18- شرکت کشاورزی کیان‌شهر: محمودرضا پهلوی اکثریت سهام.
    19- شرکت صنایع کشاورزی گل تپه: محمودرضا پهلوی سهامدار عمده.
    20- شرکت عمران روستایی ایران: شهرام پهلوی نیا سهامدار عمده.
    21- کارخانه کشمش تاکستان: بنیاد پهلوی کلیه سهام.
    22- شرکت تولیدی عمران دشت: تولید خوراک دام و طیور و تولید الکل.
    23- شرکت کشاورزی و آبیاری نیولا: کیوان پهلوی‌نیا اکثریت سهام.
    24- شرکت صنایع روغن نباتی شکوفه آریا: بنیاد پهلوی و فاطمه پهلوی اکثریت سهام.
    25- شرکت کی‌دشت: شهناز پهلوی وشوهرش خسرو جهانبانی اکثریت سهام.
    26- شرکت جان مورا: شهناز پهلوی و شوهرش اکثریت سهام.
    27- شرکت تولید ابریشم ایران: شهرام پهلوی‌نیا و یک گروه ژاپنی کلیه سهام.
    28- مجتمع دامپروری و شیر پاستوریزه شهفر: شهرام پهلوی‌نیا جزو سهامداران.
    29- شرکت گله: ایجاد واحدهای کشت و صنعت، اشرف پهلوی کلیه سهام.
    30- شرکت بذر پیشرو: عبدالرضا پهلوی سهامدار عمده.
    31- سازمان کشاورزی دشت ناز: عبدالرضا پهلوی کلیه سهام.
    32- شرکت شهپرین: احمدرضا و رزا پهلوی کلیه سهام.
    33- شرکت تهران بوره: واردات گوشت و غلات، احمدرضا و رزا پهلوی اکثریت سهام.
    34- سازمان کشاورزی علی پهلوی: علی پهلوی (پسر علیرضا) کلیه سهام.
    35- کشت و صنعت تملیشان: غلامرضا پهلوی چهل درصد سهام.
    36- شرکت کشاورزی پارسی شهر: غلامرضا پهلوی اکثریت سهام.
    37- کشت و صنعت دشت آجی: غلامرضا پهلوی اکثریت سهام.
    38- شرکت کشاورزی و عمرانی سبزدشت: غلامرضا پهلوی اکثریت سهام.
    39- شرکت تولیدی سیاک: غلامرضا پهلوی سهامدار عمده.
    40- شرکت کشت و صنعت کارون: بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    41- شرکت لبنیات پاستوریزه پاک: مهدی بوشهری جزو سهامداران.

*بازرگانی
1- شرکت بهداشتی عمران: واردات مواد دارویی و لوازم آرایش، بنیاد پهلوی سهامدار عمده.
2- شرکت ماشین آلات عمران: واردات ماشین آلات راهسازی و ساختمانی: محمودرضا پهلوی سهامدار عمده
3- شرکت سولرز ایران: واردات و حق العمل کاری، مهدی بوشهری سهام عمده.
4- شرکت آپریل موزیک: پخش نوار و صفحه، مهدی بوشهری اکثریت سهام.
5- شرکت تکیساز: واردات شیشه و لوازم برقی، مهدی بوشهری اکثریت سهام.
6- شرکت بلیران: واردات و حق العملکاری، مهدی بوشهری اکثریت سهام.
7- شرکت تولیدی و بازرگانی مهرآذین: واردات و نمایندگی شهیار پهلبد، اکثریت سهام.
8- شرکت جاندیر پخش: واردات و فروش ماشین آلات کشاورزی و راه سازی، عبدالرضا پهلوی سهامدار عمده.
9- شرکت توسعه تجارت شهاوران: احمدرضا پهلوی سهامدار عمده.
10- شرکت بی. اند. اف: واردات و نمایندگی، بهمن پهلوی پسر غلامرضا، اکثریت سهام.

*خدمات
1- شرکت ان. سی. آر. ایران: پخش لوازم الکترونیکی در ایران، بنیاد پهلوی(٪38) با مشارکت نشنال کش رجیستر آمریکا.
2- شرکت حفاری سد ایران: عملیات حفاری، بنیاد پهلوی سهامدار عمده با مشارکت سد کوانیک.
3- شرکت خدمات دریایی ایران: بنیاد پهلوی کلیه سهام.
4- شرکت افست (چاپخانه 25 شهریور) : سرمایه هزار میلیون ریال، سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی کلیه سهام.
(برای این که بدانید این مؤسسات چه منافع سرشاری داشته اند، یاد آور میشود چاپ کلیه کتب درسی دبستان ها، مدارس راهنمایی و دبیرستان ها انحصارا به چاپ افست واگذار شده بود. بیشتر مجلات و نشریات وزارتخانه ها و سازمان ها مانند مجله تماشا متعلق به رادیو تلویزیون ملی ایران در آن چاپخانه به طبع میرسید.)
5- بنگاه بخت آزمایی ملی: سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی کلیه سهام.
6- شرکت فوتبال ایران: بنیاد پهلوی سهامدار عمده (تیم پرسپولیس)
7-شرکت تدارکات و خدمات دریایی باسکو: محمودرضا پهلوی سهامدارعمده.
8-شرکت سی. آر. سی: فاطمه پهلوی سهامدار عمده (ساختمان بولینگ).
9- شرکت خدمات هواپیمایی ژاپن: شهرام پهلوی‌نیا سهامدار عمده.
10- شرکت هواپیمایی ایر تاکسی: شفیق ها اکثریت سهام.
11- شرکت هواپیمایی خدمات ویژه: شفیق ها جزو سهامداران.

  1. سازمان آموزشی نو مرز (انتشارات فرانکلین سابق) : سازمان شاهنشاهی خدمات کلیه سهام.
    13- شرکت س. ر. ی: بنیاد اشرف کلیه سهام.
    14- انجمن قایقرانی بادبانی: شهریار شفیق(پسر اشرف).
    15- شرکت خدمات سینمایی و فیلمبرداری: مهدی بوشهری اکثریت سهام.
    16- شرکت گسترش صنایع سینمایی ایران: مهدی بوشهری سهامدار عمده.
    17- شرکت ایرساکو: مهدی بوشهری و شرکت استابلیشمن بیزنس دولوپمنت کلیه سهام.
  2. شرکت آبهای معدنی دماوند:مهدی بوشهری و یک شرکت فرانسوی.
    19- شرکت نان شهر: کارخانجات نان ماشینی، بنیاد شمس پهلوی کلیه سهام.
    20- شرکت کشتیرانی دزایوند: شهباز پَهلبُد، اکثریت سهام.
    21- کانون ورزشی مهر: مهرداد پَهلبُد (شوهر شمس).
    22-شرکت مزون و دکور: سیمین‌دخت آتابای (نوه رضاشاه) کلیه سهام.
    23- شرکت کانوش: کارخانجات نان ماشینی، احمدرضا پهلوی اکثریت سهام.
  3. کلوپ ورزشی دریاکنار: غلامرضا پهلوی و بنیاد پهلوی، ‌کلیه سهام.
    25- شرکت ایران شکار: کامران آتابای
    26- شرکت جهانگردی ایران و ژاپن: بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    27- شرکت هنداد: بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    28- شرکت اریا لیزینگ: اجاره و فروش ماشین آلات، بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    29- شرکت انبارهای عمومی: بنیاد پهلوی جزو سهامداران.
    30- شرکت ایران ساسر (کامیون برنارد) : مقاطعه کاری و اداره اموال. شفیق ها جزو سهامداران.
    31- شرکت لیزینگ ایران: عملیات لیزینگ، شفیقها جزو سهامداران
    32- شرکت مسافربران: معاملات رهن، شفیق ها جزو سهامداران.
    33- شرکت مسافریناس: شفیق ها جزو سهامداران.
    34-شرکت خانه ایران: امور حمل و نقل، مهدی بوشهری سهامدار عمده.
    35- سازمان تبلیغاتی فاکوپا: سازمان اجتماعی خدمات اجتماعی کلیه سهام.
    36- شرکت هتل شهسواران: محمودرضا پهلوی اکثریت سهام.
    37- شرکت هتل های لوکس ایران: بنیاد پهلوی کلیه سهام.
    38- سازمان عمرانی و توریستی نمک آبرود: بنیاد پهلوی سهامدار عمده.
    39- شرکت هتل های ایران: بنیاد پهلوی، پنجاه درصد سهام.
    داود باقروند ارشد
    فعال سیاسی، عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

پانوشت ها:

[i] جان فاستر دالاس سیاستمدار آمریکایی ، وزیر خارج آمریکا در دولت آیزنهاور از سال 1953 الی 1959
[ii] FRUS, 1958-1960, vol. XII, p. 533
[iii] FRUS, 1955-1957, vol. XII, p. 963
[iv] FRUS, 1958-1960, vol. XII, p. 585
[v] Mark J. Gasiorowski, U.S. Foreign Policy and the Shah. Building a Client State in Iran. (Ithaca. N.Y. 1991) p.96
[vi] NSA, 390, “An Assessment of the Internal Political Situation , May 3, 1960 p. 11
[vii] PRO, Tehran to Foreign Office, August 7, 1958, FO 371/133027
[viii] همانجا
[ix] همانجا
[x] همانجا
[xi] FRUS, 1955-1957 Vol XII p, 870
[xii] PRO, Tehran to Foreign Office, August 7, 1958, FO 371/133027
[xiii] همانجا
[xiv] گفتگوی عباس میلانی با مهدی سمیعی ساندیگو 3 سپتامبر 2003 در کتاب “درباره شاه” چاپ دوم ص296″
[xv] علم “یادداشتها” جلد پنجم ص 377
[xvi] علم “یادداشتها” جلد پنجم ص 376
[xvii] علم “یادداشتها” جلد پنجم ص 377
[xviii] گفتگوی عباس میلانی با مهدی سمیعی ساندیگو 3 سپتامبر 2003 در کتاب “درباره شاه” چاپ دوم ص296″
[xix] https://www.radiofarda.com/a/f3_rahrovan_magzine_on_shah_saves_benz/24360004.html
[xx] همانجا

بیشتر بخوانید:
• خرداد 1350 تا خرداد 1398 و خیانتها
• نقدهایی به آلترناتیوسازیهای استعماری آپوزیسیون خارج کشور
• خروج از اشرف و لیبرتی و ترک عراق، شکست مطلق یا پیروزی نسبی؟
• منوچهر تقوی بیات و امروز چه باید کرد؟ ایشان
• سیاست زدگی اندیشه آفت تحول خواهی

:
https://www.nototerrorism-cults.com/?p=16929
نقدهایی به آلترناتیوسازیهای استعماری
https://www.nototerrorism-cults.com/?p=7723
قسمت سوم سلسله مقالات : خروج از اشرف و لیبرتی و ترک عراق، شکست مطلق یا پیروزی نسبی؟
https://www.nototerrorism-cults.com/?p=18114 30
سی خرداد : دلیل عدم شکل گیری آپوزیسیون موثر و راه برون رفت.
سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن
ژوئن 4, 2019
بقلم : داود باقروند ارشد
قسمت اول:
ایران از ابتدای شروع قرن بیستم “1900میلادی” تا به امروز تغییرات شگرفی را پشت سرگذاشته است. از گاو و خیش در ابتدای قرن تا به امروز با صنعت هسته ای و تلاش برای فرستادن ماهواره به فضا. با جمعیتی حدود 10 میلیون در ابتدای سده تا 80 میلیون در حال حاضر، با 60% جمعیت روستایی، 30-25% جمعیت ایلات و کمتر از 15% شهر نشین، با نرخ متوسط مرگ و میر 30 سال و نرخ مرگ و میر نوزادان 500مورد در هر 1000 نفردر ابتدای قرن و امروزه با نرخ سن مرگ و میر 75 برای مردان و 77 برای زنان. با جمعیت کلان شهر امروز تهران حداقل 8.5میلیون جمعیت ساکن. با تغییرات میزان با سوادی از 5% به 84%، با 85% قادر به تکلم به زبان فارسی. کشوریکه “هیچ وسیله نقلیه حمل و و نقل چرخدار نداشت، قاطر و شتر در واقع وسایل معمول حمل و نقل بشمار میرفت”.[i] با جاده ها و راه آهنی بطول جمعا 340کیلومتر طوریکه طی طریقِ تهران-مشهد 14 روز، تهران-بوشهر 37 روز، تهران-تبریز 17 روز طول میکشید، امروزه در یک ساعت طی میشود…با بیش از دوازده هزار کیلومتر راه آهن، نزدیک به 100هزارکیلومتر جاده راه اصلی و حدود 3 میلیون خودرو وجود دارد. همین تغییرات شگرف بطور کلی و نه یکسان در تمامی حوضه های بهداشتی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و هنری روی داده است.

حکومت رضا خان
دولت رضا خان 1921/1299 خود را بر دو ستون اساسی ارتش و بوروکراسی (دولت متمرکز) پی ریزی کرد. ارتش در زمان او ده برابرو بوروکراسی هفده برابر رشد کرد. نفرات ارتش در سال 1300، 22هزارنفر شامل میشد، دولت مرکزی مجموعه بی نظمی که از مستوفیان تقریبا خود مختار، منشی ها، صاحب منصبان بود. اما در سال 1320 دولت مرکزی 17 وزارتخانه کامل با نود هزار کارمند حقوق بگیرداشت. تمام این حاصل 4 منبع مختلف بود، حق الامتیاز استخراج نفت، گردآوری مالیاتهای معوقه، افزایش عوارض گمرکی و وضع مالیاتهای تازه بر کالاهای مصرفی.
حق الامتیاز نفت که در سال 1291 معادل 2900 پوند بود.[ii] در سال 1299 نیز مقدار بسیار ناچیز دیگر بود، در سال 1300 معادل 583.960 پوند، در سال 1310 معادل 1.288.000 پوند و در سال 1320 معادل 4 میلیون پوند بود.[iii]
بنیه مالی کشور در این دوره جدای از اینکه رضا شاه چگونه به این بنیه مالی دست پیدا کرده بود افزایش چشمگیری یافته بود. رضا شاهی که یک سرباز بیش نبود در دوران حکومت 21 ساله اش آنقدر ملک تصاحب کرده بود که به ثروتمندترین مرد خاورمیانه تبدیل شده بود. یک نویسنده طرفدار شاه D.Wilber در صفحه 244-243 کتابش بنام “رضا شاه پهلوی” مینویسد، ثروت او هنگام مرگ 3 میلیون پوند و 1.5 میلیون هکتار زمین بود.[iv]

دکتر محمد قلی مجـد با اتکاء به اسـناد وزارت امورخـارجه آمریکـا در کتابش بنام “از قاچار تا پهلوی” میگویـد که این سـندها تصوري راکه سالیـان مدیـد در میان ایرانیـان وجود داشت تصـدیق میکنـد؛ اینکه رضاشاه را انگلیسـیها به قـدرت رسانیدنـد؛ انگلیسـیها حکومت او راحفظ کردند؛ و زمانیکه تداوم قدرت او را غیر مفید تشـخیص دادند، در سال1941 ويرا صـحیح وسالم از ایران خارج کردند و پسرش راجایگزین او نمودند. درباره رضاشاه دروغ بزرگی رواج یافته که گویا او هوادار آلمان بود.چنین نیست. دکتر مجد می افزاید که دروغ بزرگ دیگر این است که گویا رضاشاه برخلاف پسرش اهل انتقال پول به خارج ازکشور نبود و ثروت مهمی درخارج نیانـدوخت. اسـناد آمریکایی نشان میدهـدکه وي حـدود 200 میلیون دلار در بانـکهاي خارج و معادل50 میلیـون دلار در ایران ذخیره پـولی داشت. بایـد توجه کردکه این رقم متعلق به سـال1941 میلادي است و به پول امروز ثروت فوق را بایدبا ارقام نجومی محاسـبه کرد. به علاوه، ما میدانیم که رضاشاه درشـهریور 1320 به هیأت نمایندگی انگلیس در تهران پناهنده شد؛ به وسـیله یک کشتی انگلیسـی از ایران خارج شد؛ و تا پایان عمر در مناطق تحت سلطه انگلیس زندگی کرد. به علاوه، انگلیسـیها قصدداشتند رضاشاه را در اواخر عمرش از ژوهانسبورگ به کانادا انتقال دهندکه به دلیل بیماري اش میسر نشد. گزارش هاي قید شده در این اسناد، سرزمینی را توصیف میکند که بیست سال به غارت رفته؛ با وحشیگري سرکوب شده؛ و به شدت آسـیب دیده است. فقر،ستم، قتل در زندان،سانسور، وجالب تر از همه کمبود مواد غذایی در این کشور بیداد می کرد.[v]
زمین های رضا شاه بخشی با مصادره مستقیم، بخشی نقل و انتقالات مشکوک اموال دولتی و بخشی با آبیاری زمینهای بایر و بخشی با مجبور کردن صاحبان آن به فروش اسمی به رضا شاه بود که سپهدار یکی از قربانیان آن بود که بعد از مصادره اموالش دست به خودکشی زد.[vi]

نقاشی 2در3 متری فتح تهران بفرماندهی سردار اسعدبختیاری و سپهدار
محمدولی خلعتبری معروف به محمدولی‌خان تُنِکابُنی ملقب به سپهدار اعظم (زاده ۱۲۲۵ – درگذشته ۱۳۰۵) سیاستمدار ایرانی بود، که سه دوره نخست‌وزیر ایران بود. وی در کنار سردار اسعد بختیاری، یکی از دو فرمانده سپاهیان مشروطه‌خواه بود، که فرماندهی مجاهدین گیلان را در فتح تهران و احیای مشروطیت، برعهده داشت

رضا شاه که پس از به قدرت رسیدن، املاک دیگران را به زور در تملک خود درمی‌آورد، یا به زور می‌خرید، به املاک سپهدار نیز از طریق وزارت مالیه دست انداخت. بخشی از این املاک در رهن بانک استقراضی روس بود. پس از واگذاری بانک به وزارت مالیه ایران، وزارت دارایی این املاک را ضبط کرد و رضاشاه از این طریق درصدد تصاحب املاک سپهدار برآمد. سپهدار تنکابنی روزی به کاخ او می‌رود و در مورد وضعیت املاکش می‌پرسد، رضاشاه که احدی جرات نفس کشیدن بدون اجازه وی را نداشت و به دیکتاتور مطلق العنانی بدل شده بود با طعنه پاسخ می‌دهد:

ولی خان! تو که بهتر می‌دانی، در سلطنت مشروطه، شاه اختیاراتی ندارد. بهتر است با وزیر مالیه و هیئت وزرا وارد مذاکره شوید.

سپهدارکه از فشارهای مالی به تنگ آمده بود، پس از نوشتن وصیت‌نامه روز دوشنبه شهریور ۱۳۰۵ خورشیدی ساعت دو، بعد از ظهر، در خانه‌اش در زرگنده، تهران، با شلیک طپانچه به شقیقه خود، به زندگی پرتلاطمش خاتمه می‌دهد. در وصیت‌نامه او خطاب به پسرش امیر اسعد آمده‌است:

امیر اسعد، فوری نعش مرا بفرستید امام‌زاده (امام‌زاده صالح شمیران) بشورند و پیش پسرم دفن کنند. البته همین الان اقدام بشود. دیگر برای بنده تشریفات و گریه پس از هشتاد و چند سال عمر لازم ندارد.>>[۳] روایت است که روزهای آخر زندگی این بیت شعر را مدام زمزمه می‌کرد:

مرا عار باشد از این زندگی / که سالار باشم کنم بندگی.[۳]

رضا شاه جاده جدید منتهی و معروف به چالوس با هزینه هنگفتی ایجاد کرد صرفا برای ارضای هوس شخصی و توسعه زمین هایش در منطقه آبا و اجدادی خود و از طریق رونق منطقه اجدادیش بقیه کشور را خشکاند. [vii]

وی راه آهن تهران به بندر تازه تاسیس شاه احداث کرد، هتلهای لوکس در شهرهای رامسر و بابلسر ساخت، تعدادی کارخانه مانند کارخانه قند، شکر، توتون و نساجی تاسیس کرد. رضا خان برای تامین نیروی کار ارزان قیمت این کارخانه، به بیگاری کشیدن از مردم، سربازان وظیفه و حتی آدم ربایی از کارگران نساجی اصفهان متوسل شد. سفارت بریتانیا گزارش کرده است که کارخانه های وی با [1] سرپا مانده اند. [viii]

این خدمات در مازندران با پشتیبانی دربار موقعیت های سودمند، حقوق، مواجب و مشاغل تشریفاتی برای رضا شاه ایجاد کرد. سالها بعد در مرداد 1332 هنگامیکه مجسمه رضا شاه در سراسر ایران به زیر کشیده میشد، مجسمه های اودر منطقه مازندران کاملا دست نخورده باقی ماند.

رضا شاه همچنین صاحب مزارع گندم در همدان، گرگان و ورامین بود. بخشی از این املاک با مصادره مستقیم، با مجبور کردن زمینداران بزرگ و کوچک برای فروش زمین هایشان به قیمت اسمی بدست آمده بود.

در سال 1311 سفارت بریتانیا گزارش داد که رضا شاه “حرص غریبی نسبت به زمین دارد” طوری که همه خانواده ها را روزانه زندان میکرد مگر اینکه با فروش املاکشان به وی موافقت کنند. اشتهای سیری ناپذیر وی به اندازه ای است که عجیب نخواهد بود اگر چند صباح دیگر کسی بپرسد چرا اعلی حضرت بی درنگ همه ایران را بنام خود به ثبت نمیرسانید.[ix] وزیر مختار بریتانیا مینویسد: او همچنان در کار انباشت ثروت از راههای مشکوک است و فرماندهان ارشد نظامی خود را نیز در کار آزاد گذاشته است. و در عین حال از هیچ فرصتی برای بی اعتبار کردن فرماندهان درصورت سوء ظن نسبت به قدرت گرفتن آنان از طریق اندوختن ثروت پرشمار برای بهره گیری شخصی فروگذار نمیکند. البته اگر آنان سهم عمده ای از ثروت بدست آمده را به شاه بدهند، او نیز از دزدیهای آنان چشم پوشی خواهد کرد.[x]

به قطع و یقین رضا شاه سرمنشاء بسیاری پیشرفتهای اجتماعی و اقتصادی در ایران بوده است. او را همواره اصلاح گر، بانی مدرنیزاسیون، و حتی عرفی ساز جامعه تلقی کرده اند. اما در واقع امر قصد و هدف رضا خان از تاسیس نهادهای ارتش و دولت، گسترش سلطه از طریق گسترش قدرت دولت مرکزی در تمامی بخشهای کشور بود. از سیاست گرفته تا اقتصاد واجتماع و ایدئولژی. میراثی که او به قیمت کشتن آزادی و جوهره مشروطه بجای گذاشت، ایجاد یک دولت متمرکز قدرتمند بود. قدرتی که با سرکوب و نسل کشی در داخل کشور بدست آمده بود هیچگاه نتوانست عامل استقلال کشور باشد هرچند ایرانیان فرهیخته به او کمک کردند که چنین تغییراتی را به اجرا بگذارد در بسیاری موارد به جان آنها نیز مانند تیمورتاش، علی اکبرخان داور و فیروزمیرزا فرمانفرمائیان رحم نکرد. همانگونه که ارتشی که در فاصله ظهور و سقوط رضا شاه حداقل بر روی کاغذ ده برابر قدرتمندترشده بود حتی نتوانست خودش را از نیستی نجات دهد چه برسد به کشور. و تنها عامل و کارآئی آن در سرکوب داخلی و دادن قدرت به رضا شاه جهت اعمال استبداد و مصادره اموال دیگران بود.

سلطه مطلق او بر نظام سیاسی به قیمت نابودی دمکراسی عمدتا از تبدیل مجلس بعنوان سمبل مشارکت مردم در سرنوشت خودشان از طریق فرستادن نمایندگانشان به مجلسِ کاملا فرمایشی و فرمانبردار صورت گرفت. رضا شاه اینکار را با رئیس شهربانی از طریق بررسی فهرست نامزدها و علامت گذاری آنها به “بد- فاقد عرق ملی-دیوانه- مغرور-مضر-احمق-خطرناک-بی شرم- لجوج- یک دنده-کله پوک- تقسیم میکرد. [xi] این لیست به وزارت کشور و از آن طریق به استاندارن و هئیت های محلی انتخاباتی محول میشد. اگر نماینده ای بر رقابت آزاد انتخاباتی پای فشاری میکرد سر از زندان و یا تبعید در میآورد. با نظر رضا خان بعضا افراد تا چندین دوره در نمایندگی مجلس ابقاء میشدند. مانند اسکندر خان مقدم 9 دوره و عباس میرزا فرمانفرما 3 دوره. آنهم صرفا به این دلیل که از زمین داران بزرگ بودند. شاه برای اطمینان از فرمانبرداری نمایندگان، مصونیت پارلمانی آنها را نادیده میگرفت. همه احزاب و گروهها اعم از مخالف و هوادار را ممنوع و کلیه روزنامه های مستقل را تعطیل کرد. و جماعتی را بکارگمارد که خود حکومت آنان را “مخبر” و “مامورمخفی” می نامید.

وزیر مختار بریتانیا در اوایل 1305 گزارش داد که به نظر میرسد رضا شاه میکوشد نوعی اتوکراسی نظامی برپا کند. هدفش هم نه تنها بی اعتبار کردن سیاستمداران کهنه کار بلکه دولت پارلمانی است. او فضای بی اطمینانی و ترس ایجاد کره است. کابینه از مجلس میترسد، مجلس از ارتش در هراس است، و در مجموع همگی از شاه می ترسند. [xii]

نمایندگان و دیگر سیاستمداران منتقد شاه عاقبت دلخراشی داشتند. ساموئل حیم نماینده یهودی به جرم خیانت اعدام شد، میرزاده عشقی شاعر سرشناس، سوسیالیست و سردبیر نشریه قرن بیستم و خسروشاهرخ نماینده زردشتی، در روز روشن هدف گلوله قرار گرفتند. فرخی یزدی نماینده مجلس و سردبیر پیشین نشریه سوسیالیستی توفان، ناگهان در بیمارستان زندان درگذشت. سید حسن مدرس که رهبری اعتدالیون را پس از بهبهانی بر عهده گرفته بود به روستایی در خراسان تبعید و بر اثر خفگی درگذشت. [xiii]

حیم ساموئل
سید حسن مدرس
فرخی یزدی
کیخسرو شاهرخ
از چپ براست: ساموئل حیم، حسن مدرس، فرخی یزدی، کیخسرو شاهرخ
رضا شاه اصرار داشت که کار قوه مقننه فقط مهر کردن اقدامات قوه مجریه است[xiv] پارلمان از نقش جدی و تعیین کننده خود عاری شده و به جامه ای تزئینی برای پوشاندن پنجه های آهنین حکومت نظامی رضا خان بدل شده بود. “همه اینها جدای از کشتارهای دست جمعی عشایر کهگیلویه، قشقایی و بختیاری است که عمدتاً با خانواده صورت می‌پذیرفت”[xv].

سفارت بریتانیا در سال 1305 گزارش میدهد: مجلس ایران را نمیتوان جدی تلقی کرد. هیچ یک از نمایندگان استقلال رای ندارند، همچنان که انتخابات مجلس هم آزادانه انجام نمیشود. اگر اراده شاه بر تصویب لایحه ای قرار گیرد، آن لایحه تصویب میشود، اگر شاه مخالف باشد، آن لایحه از دستور کار خارج خواهد شد. فقط موقعی که شاه موضعی بی طرفانه دارد، بحثهای بی هدف فراوانی در مجلس در میگیرد.[xvi]

رضاشاه سنت شاهی تأمین بودجه مالی مدارس علمیه، بزرگداشت مجتهدین اعظم و سفرهای زیارتی – حتی به نجف و کربلا – را استمرار بخشید. به هشت روحانی در سال ۱۳۰۰/ ۱۹۲۱ از عراق گریخته بودند، پناهندگی اعطا کرد. عبدالکریم حائری یزدی، مجتهدی بسیار محترم را به اقامت در شهر قم و تبدیل آن به مرکزی همانند نجف ترغیب و تشویق کرد. حائری که همواره از سیاست دوری می‌جست، برای نهادی کردن تشکیلات دینی، بیش از هر روحانی دیگری فعالیت کرد. در همین سال‌ها بود که، استفاده از القاب روحانی نظیر آیت‌الله و حجت‌الاسلام بین عموم رایج شد. شیخ محمد حسین نائینی، طرفداری از دولت را به جایی رساند که کتاب اولیه اش در مدح مشروطیت را نابود کرد. رضاشاه طلاب علوم دینی را از انجام نظام وظیفه معاف و تأیید و ترویج هرگونه عقاید «الحادی» و «مادی گرایانه» را ممنوع کرد.[xvii]

بخش اعظم مخالفت با رژیم رضا شاه از سوی روشنفکران جدید بویژه دانش آموختگان جوان که در کشورهای فرانسه و آلمان تحصیل کرده بودند صورت میگرفت. به باور آنان رضا شاه نه یک “دولت ساز” بلکه یک “مستبد شرقی”، نه یک میهن پرست از خود گذشته که پایه گذار خودخواه سلطنت دودمان خود، نه یک اصلاح طلب بلکه توانگرسالار (پلوتوکرات)[xviii] و حامی ملاکین متمول، و نه یک ناسیونالیست واقعی بلکه قزاق چکمه پوشی بود که نزد قزاقهای تزاریست آموزش دیده و با دسیسه های بریتانیای امپریالیست به قدرت رسیده بود.[xix]

از جهت نادیده نگرفتن اقدامات مثبت زیر ساختی رضا شاه باید گفت که: آنچه انقلاب مشروطه و مشروطه خواهان بدنبال آن بودند ولی نتوانستند بدست آوردند به این دلیل بود که چنین پیروزی ای، نیاز به يک دوره ساختار سازی و آماده کردن زير ساخت ها پيش از خودش داشت مانند آنچه بدست رضا شاه بعد از نابود کردن سران و رهبران مشروطه محقق شد. یکی از دلایل شکست مشروطه خواهان نبود همین زیر ساختها بعلاوه دخالت همسایگان پرقدرت بود. که اگر رضا خان قبل از انقلاب مشروطه بقدرت رسیده بود و مشروطه خواهان بجای محمدعلی شاه، رضا خان را سرنگون میکردند، انقلاب مشروطه و مشروطه خواهان قطعا به پیروزی رها شدن ایران از اسارت استبداد سلطنتی دست می یافتند.

اما رضا خان با مختصر توصیفی که در فوق رفت علیرغم اینکه دست به ایجاد و توصعه بسیاری از زیر ساختهای بسیار ضروری کشور زد، با نابود کردن جنبش مشروطه و محتوای دستآوردهای آن همچون حکومت قانون، مجلس و قوای سه گانه مستقل اجازه نداد این توصعه زیرساختها حتی بعد از خودش به دمکراسی منجر شود. بلکه تمامی اهرمهای دمکراسی را بعد از تهی کردن از محتوا به لباس شرعی ای جهت ادامه استبداد نوع محمد علی شاهی خود تبدیل نمود.

تلاشهای بسیار تاریخی و با ارزشی نیز توسط مصدق کبیر بعد از خلع ید از محمد رضا شاه در راستای ادامه انقلاب مشروطه و تبدیل شاه به مقام تشریفاتی صورت گرفت ولی همانند زمان روی کار آمدن رضا خان با دخالت خارجی “آمریکا و انگلیس” و سرنگونی مصدق درنطفه خفه شد.

عامل خارجی (روسیه، انگلیس و آمریکا) همواره در تاریخ ما و در بزنگاهایی که میرفته تا ایرانیان بتوانند طلوع آزادی و دمکراسی را بقوه فکر و اراده و تلاش و فداکاریهایشان برای همیشه در افق سیاسی کشور در تمامی پهنه آن برای دهه ها در چشم انداز داشته باشند همانند امروز با ضد انقلابِ دخالت خارجی البته با کمک وطن فروشان داخلی همچون “تشکیلات رجوی” و دیگر متوسلین درگاه ترامپ “سلطنت طلبها” و “دم و دمبالچه های سکولارنمای” آنها که امروزه نیز به تکاپو افتاده اند به شکست کشانده است.

داود باقروند ارشد

فعال سیاسی و عضوسابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

پانوشت ها:
[i] A. Mounsey, A Journey through the Caucasus and the Interior of Persia (London, 1872) p. 329
[ii] British Minister, Annual Report for Persia (1925) P371 Persia 1926/34-11500
[iii] همانجا ص 371
[iv] D. Wilber, Reza Shah Pahlavi (Princeton: Exposition Press, 1975) pp. 343-44.
[v] محمد قلی مجد “ازقاجار تا پهلوی” ص 12
[vi] کتاب تاریخ مدرن ایران آبراهامیان ص 139
[vii] British Legation, Biographies of Leading Personalities in Persia 471, 1940/34=24582
[viii] British Minister, Annual Report for Persia 1934 FO 371/Persia 1935/34-18995
[ix] British Legation, Report on Seizures of Land by the Shah, FO 371 / Persia 1932/34-16077
[x] British Minister, Annual Report for Persia (1927) FO 371/Persia 1928/34/13069
[xi] دفتر ریاست جمهوری اسناد انتخابات مجلس شواری ملی در دوره پهلوی اول تهران ص 37-44 1368
[xii] British Minister, Annual Report for Persia (1925) P371 Persia 1927/34-12296
[xiii] کسروی “محاکمات” پرچم 25 مرداد 1321
[xiv] متین دفتری، “خاطراتی از انتخابات قبلی” خواندنی ها 17 فروردین 1335
[xv] صورت‌جلسات مذاکرات مجلس شورای ملی، یکشنبه ۲۲ آذر ۱۳۲۰، نقل از کتاب از شهریور بیست تا فاجعه آذربایجان. کوهی کرمانی. جلد ۱ ص ۲۲۲–۲۲۹
[xvi] British Minister, Annual Report for Persia (1927) FO 371 Persia 1928/34-13069
[xvii] https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D8%B6%D8%A7%D8%B4%D8%A7%D9%87
[xviii] توانگرسالاری[۱] یا پلوتوکراسی (به انگلیسی: Plutocracy) حکومت کردن یا قدرت یافتن بر پایه داشتن ثروت است. گزنفون در یکی از آثارش این نام را به کار برده و منظور از آن حکومتی مانند الیگارشی افلاطون است.
واژه پلوتوکراسی از واژهٔ یونانی «پلوتوس» به معنای «ثروت» می‌آید و منظور از آن سروری مستقیم یا غیرمستقیم یک اقلیت ثروتمند و بهره‌مند بر دیگر افراد ملت است.

[xix] آبراهامیان ۱۳۸۹ تاریخ ایران مدرن. ص. 178.

قسمت آخر:
https://www.nototerrorism-cults.com/?p=18006
سرمنشاء دارائیهای رضا پهلوی و مشروعیت آن (از دوره پدرش) قسمت آخر
دخیل بستن به آمریکا عامل نجات یا عامل افلاص و ورشکستگی تشکیلات رجوی
ژوئن 3, 2019
بقلم: داود باقروند ارشد

تشکل مسعود رجوی (اگر زنده باشد) و مریم رجوی چند دهه است که از جرگه تشکل سیاسی- مبارزاتی خارج شده و ماهیت یک تشکل فرقه ای-مافیایی با مشخصه مخربترین تشکل تاریخ معاصر ایران بخود گرفته است. در زمینه صفت مخربترین قبلا این قلم مطالبی انتشار داده است.

یک تشکل سیاسی- مبارزاتی آن است که در مبارزه اش اهداف سیاسی را دنبال میکند که متکی است به استراتژی مشخصی که قرار است بدنبال اجرایی کردن آن استراتژی درکادر تاکتیکهای سیاسی پیاده شده توسط همان تشکل با جلب حمایت مردمی و به میدان کشاندن آنها حوال آن استراتژی جهت محقق کردن شعار استراتژیکی اش دست مییابد. یکی از بزرگان دنیای انقلاب و سیاست((لنین)) گفته است که این “استراتژی و سیاستهای (تاکتیکهای) نشات گرفته از آن باید توسط توده مردم درک و پذیرفته شده باشد. در غیر اینصورت آن استراتژی طبل توخالی بیش نخواهد بود”. اما نکته اساسی این است که مسعودرجوی طی چهل سال گذشته استراتژیش بر که “من آنم که، اگر رستم پهلوان بود استوار شده است.

بیش از چهار دهه 1360-1401است که آقا و خانم رجوی استراتژیشان در قطع و بیگانگی مطلق از ایران و ایرانی نه استوار بر عملکرد و اقدامات خود فرقه اش در ارتباط با مردم ایران بلکه بصورت “من آنم که اگر رستم بود پهلوان” در آمده است.

درفاز اول مسعود رجوی که یکطرفه جنگ مسلحانه را به ایران و ایرانیان (مردم و نیروهای سیاسی)تحمیل کرد، و رسمتش فی الواقع مردم بودند، میگفت “من آنم که اگر مردم با من همراهی کنند و به خیابانها بریزند، با سرنگونی رژیم رهبر تاریخی ایران میشوم و به آرزوهایم میرسیم”. البته به لطف مردم ایران چنین بلایی برسرمان نازل نشد. مردم نه همراهی با رجوی بلکه بر علیه او برخاستند. و تمامی پایگاههای این تشکل را لودادند تا بساطش در ایران جمع شود.

در فاز بعدی مسعودرجوی استراتژیش را بر رستمی بنام تلفن (خلق جدید) استوار نمود که سرنگونی رژیم را از طریق تلفن های پاریس دنبال میکرد. یعنی حالا که در تمام ایران جمع و جارو شده است، از پاریس با تلفن انقلاب کبیرش را محقق کند. بدین صورت که اگر رژیم دست روی دست بگذارد و تلفن ها را کنترل نکند و اگر مردم بخواهند و پای تماسهای ما بیایند میتوانیم رژیم را از پشت تلفن سرنگون میکنیم. رژیم نیز دست روی دست نگذاشت و همه تلفن را کنترل و تمامی مخاطبین بی اطلاع و با اطلاع آنطرف خطها، در داخل کشور چه آنها که از عراق اعزام میشدند را بطور کامل دستگیر و اعدام کرد. این علیرغم این بود که نگارنده شخصا کنترل تلفنها را به ستادی انقلاب!!!! که در پاریس شهرک پزسان مستقر بود اطلاع داده بودم و مسعودرجوی از صداها کانال از آن باخبر بود. ولی خون ریزی و کشتار مجاهدین برایش ثواب و نان و آب داشت.

درفاز بعدی رستم آقای رجوی با انتقاد به خودش (برای اولین و آخرین بار البته هرچند دجالگرانه و صوری جهت منکوب کردن مخالفتها اعضای مرکزیت و دفتر سیاسی) صلح بین ایران و عراق قرارداد. میگفت “من آنم که اگر رژیم صلح کند فرو میریزد و حتی نیازی نیز به ارتش آزادیبخش هم نیست” فقط باید بلیط بخریم و با اتوبوس هم شده راه بیفتیم برویم تهران و تمامی صندلیهای قدرت را تصاحب میکنیم. رژِیم و عراق آتش بس اعلام کردند، بجای رژیم رجوی با دادن 1400کشته در عملیات خود (مجاهد) کشی دیوانه وار فروغ جاویدان پودر شد و به دامن صدام بازگشت.

در فاز بعدی رستم دیگری تحت نام “من آنم که اگر خمینی بمیرد و اگر صدام اجازه بدهد میرویم و خاکستر رژیم را جمع میکنیم!! خمینی مرد ولی نه رژیم پودر شد و نه صدام عزیزِش به رجوی اجاز تکرار خودکشی دوم مجاهدین را داد.

در فاز بعدی رستم رجوی “من آنم که اگر صدام روزی تصمیم بگیرد جنگ دومی را با ایران شروع کند” بود که استراتژی ما در اینصورت با تانک و توپ و نفربرهایی که از صدام گرفته ایم… پیشرفته و خودکشی دوم را اینبار بهتر محقق میتوان کرد بود . تحلیل رجوی از جنگ دوم صدام با نود درجه اختلاف بسمت جنوب درست ازآب در آمد، و صدام حسین عزیز مسعودرجوی و مرکب استراتژیشک بجای حمله به ایران به کویت حمله کرد. و عملا ضمن سرکوب شدن تحت محاصره قدرتهای بزرگ قرار گرفت.

رجوی از این فاز به بعد که دخیل بستن به صدام حسین و جنگ و … را علیرغم اینکه هیچ مزدوری نبود که جهت کسب رضایت رستمش صدام نکرده باشد، مانند کشتن کردها و نجاتش از سرنگونی، کشتن و اسیر کردن سربازان دشمنش در جنگ با ایرانیان، به خمپاره بستن شهرهای دشمنش، ترور مخالفین صدام در داخل ایران برایش(درکرمانشاه و دزفول)، دادن اطلاعات نظامی و امنیتی جبهه های جنگی ایران… در بن بست دید، دست بدامن رستم دستان!! شد و خلق جدیدی! بنام “من آنم که اگر بتوانم خودم را نه به قدرتهای منطقه ای مانند صدام بلکه به قدرتهای بزرگ و یا قدرتهای منطقه ای که حمایت قدرتهای بزرگ را دارند بفروشم، و اگر آنها روزی تصمیم بگیرند رژیم را سرنگون کنند اگر مرا بقدرت برسانند، استراتژی مبارزه مسلحانه مبتنی بر ارتش آزادیبخش به اثبات میرسد!

در این مسیر هیچ تلاشی نبود که فروگذار کرده باشد و با میلیونها دلاری که از صدام به ارث برده بود سیستم لابیگری در راهروهای آمریکا و عربستان و اسرائیل و اتحادیه اروپا را شروع کرد. اولین میوه های آب دار استراتژی رجوی، در پاسخ غرب در قرار دادن مسعودرجوی و تشکلش در لیست تروریستی در سال 1997 بود!

رجوی که در بن بست کامل بود و بشدت نیز تضعیف شده بود خود را به قیمتهای نازلتری در بازار سیاست عرضه نمود که محصولش همکاری با اسرائیل بعنوان منفورترین حاکمیت دوران معاصر تحت حمایت آمریکا بود. که با قبول عمل کردن بعنوان پوش افشای فعالیتهای اتمی رژیم در سال 2002 توسط اسرائیل برای جلوگیری از لو رفتن اقدامات موساد در ایران خود را به تمام و کمال به مزدوری در اختیار اسرائیل گذاشت. اطلاعاتی که حتی سلطنت طلبها از اسرائیل جهت افشای آنها نپذیرفته بودند را پذیرفت و افشا کرد.
رجوی با اینکار فکر میکرد و تحلیل می نمود که: حالا که صدام توسط آمریکا در جنگ اول خلیج توسط بوش پدر سرنگون نشده است، بنابراین اگر خودش را به اسرائیل و عربستان و… بفروشد شاید آمریکا متقاعد شود، ودر صورتیکه دوباره ورق برگشت و رژیم مرکز توجه منطقه ای شد، (چون رجوی میگفت با حمله صدام به کویت رژیم از مرکز توجه بین المللی خارج شده است) صدام را دوباره به جان رژیم خواهند انداخت و دوباره مسعود رجوی به آب و نانی خواهد رسید.

متاسفانه با سرنگونی صدام در سال 2003 این رشته نیز پنبه شد و مسعودرجوی مجبور شد بعد از فرار از اشرف و تنها گذاشتن همه مجاهدین زیر بمباران آمریکا ضمن دادن فرمان حمله به ایران بقصد نابودی باقی مانده اعضای مزاحم به غیبت کبرا رفت. هرچند که ستون زرهی های قراضه و ناقص مجاهدین هنگام پیشروی انتحاری بسمت مرزهای ایران و پایگاهایشان در عراق همزمان توسط آمریکا در همان عراق بمباران شد. و تصرف ایران بدست ستونی که نه فرمانده داشت (فرماندهان “مسعود و مریم” شبانه به پاریس و عربستان فرار کرده بودند) و نه مهمات و نه آذوقه و نه حتی سوخت و نفر کافی برای بکارگیری زرهی ها داشت، عقیم ماند.

رجوی اینبار به رستم دستان که تمامی فرقه اش را در عراق اشغال شده تحت کنترل گرفته بود بطور مستقیم دخیل بست و خواستار همکاری با آمریکا در سرنگونی رژیم شد! مسعود رجوی در جمعبندی بعد از سرنگونی صدام گفت ” آمریکا اگر به ارزش مجاهدین پی ببرد که بزودی اگر نه در سه ماه و سه سال حداقل در چهل سال آینده محقق خواهد شد حتما از ما برای سرنگونی رژیم استفاده خواهد کرد” ولی آمریکا او را منتظر نگذاشت و با خلع سلاح و تبدیل ارتش آزادیبخش به عده ای اسیر محصور در اشرف پاسخ داد.

هرچه رهبری این تشکیلات مافیایی بیشتر و بیشتر در غرق آب سقوط فرو میرفت بیشتر و بیشتر و ارزانتر خود را در بازار سیاست قدرتهای بزرگ و یا قدرتهایی تحت حمایت قدرتهای بزرگ عرضه میکرد. و به تنها ابزارش دلارهای دریافتی از اسرائیل و عربستان و صدام جهت دخیل بستن به سیاستمداران منفورتر از اسرائیل و حامی سیاستهای اسرائیل در منطقه و آمریکا مانند جان بولتن، جولیانی و جان مک کین، ترکی الفیصل و… روی آورد طوریکه هرکجا نمیتوانست علنی کار کند با شیوه های مافیایی دست به حمایت مالی از راست ترین احزاب اروپایی مانند احزاب دست راستی اسپانیا وکس که توسط روزنامه های اسپانیایی افشاء شد… پرداخت.

آخرین تیر ترکش این تشکیلات “من آنم که اگر جان بولتن-ترامپ ونتانیاهوو آل سعود … به امام زمانی منِ مسعودرجوی پی ببرند رژیم را سرنگون خواهندکرد” بوده است. این استراتژی با اعلان رسمی مایک پمپئو مبنی بر ممنوع کردن ملاقات تمامی سیاستمداران آمریکایی حتی با پول با اپوزیسیون ایران جواب دندان شکنی به استراتژی رجوی داد. و در نهایت با افتضاح حمله به کنگره آمریکا کلا ارتش آزادیبخش مسعودرجوی (کابینه ترامپ عزیز) انتخابات را در آمریکا به دمکراتها واگذار کرد. نتانیاهو نیز که تنها دلبند مسعودرجوی بود نیز از دولت ساقط شد، آل سعود نیز بعداز شکست های مفتضحانه ای در جنگ ضد انسانی یمن و با حاکمیت دمکراتها در آمریکا و برباد رفتن 450میلیارد سرمایه ای که به پای ترامپ ریخته بودند با غلط کردن پای میز مذاکره رژیم رفته است، بیشتر و بیشتر مسعودرجوی را به پیروزی امیدوار کرده است؟؟

همانگونه که در طی چهل سال گذشته در هر قدم این سیاست ابن الوقتی مسعودرجوی به اثبات رسید، که نه از صدام، نه از عربستان نه از اسرائیل و نه از آمریکا آبی برای استراتژی ارتش آزادیبخشی که در 5000کیلومتری در احتزاری روزانه نه در صحنه نبرد و مبارزه بلکه در صحنه مبارزه با کهولت و سرطان و انواع بیماریهای ناشی از فشارهای تشکیلاتی و بعضی مرگهای مشکوک جان به جان آفرین میسپارند هستند، گرم نمیشود.

از این روست که ملاقات فروشی پمپئو به مریم رجوی دارای هیچ ارزشی سیاسی اجتماعی که نیست بلکه این ملاقات نه تف سربالا بلکه استفراغ سربالایی توسط مریم رجوی است. چرا که همین جناب پمپئو وقتی در قدرت بود و میتوانست کاری برایش بکند از هرگونه ملاقاتی را با مخالفین رژیم ممنوع کرده بود. حالا از سر ناچاری و نیاز به پول به این ملاقات فروشی تن داده است. ملاقاتی که حتی آن یکی خانم که خود را به وزارت خارجه آمریکا فروخته نیز ننگین نامیدش.

داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
خرداد 1350 تا خرداد 1398 و خیانتها
می 30, 2019

بقلم : داود بافروند ارشد

در خرداد سال 1350 رژیم سلطنتی رهبران سازمان مجاهدین را اعدام کرد با این خیال که با خاموش کردن صدای جوانانی که ندای مردم ایران تحت ستم را فریاد میزدند را خاموش کند.
سازمان مجاهدین خلق نیز که توسط حنیف کبیر بنیانگذاری شد، با خلوصی بی پایان برای رهایی خلقی در زنجیر از چنگال شاه و حامیان بین اللملی او بپا خواستند و دست به مبارزه زدند. او و یارانش در بدو کار دست به مطالعه زدند و در نهایت با توجه به شناختی که از جامعه ایران کسب کردند ایدئولژیی که با خواب فرهنگی مردم ایران همسو بود اسلام را بهترین برای مبارزشان انتخاب کردند، و در واقع آنچه را که فکر میکردند با بهترین و بالاترین راندمان میتوانست مردم ایران و خلقی را برانگیزاند تا به حرکت درآید بعنوان ایدئولژی انتخاب نمودند.
و البته باید اذان نمود که انقلاب 22بهمن نیز با همان انگیزش ها علیرغم همه کمبودهایی که میتوان برای آن شمرد به حرکت در آمد.
نشریه مجاهد اول مرداد 1358 نوشت:
مبارزه ضد امپریالیستی
سقوط رژیم دیکتاتوری شاه، اولین گام مهم درمسیر این مبارزه بود.
آیت الله خمینی در حساس ترین مقطع این مبارزه بعنوان تبلور شرف و آزادگی مردم ما لقب امام گرفت.
خاطره این حرکت خونبار همواره درخشان خواهد ماند و بی تردید برای نسل آینده نیز عظمت آن غرور آفرین.
اما در قلب این حماسه کبیر مردمی، چهره پرچمدار و قهرمان آن همچون خورشید تابناک تراز هر ستاره میدرخشد. اوکه در حساسترین مقطع تاریخ مبارزات این میهن به عنوان پیشوا و تبلور شرف ….لقب امام گرفت.
بی تردید برای کمتر پیشوایی همچون امام خمینی عشق و فداکاری نثار شده است.
قلب میلیونها انسان رنجدیده و تحت ستم با نام او سرود آزادی سرداد و مرگ اهریمن زمان را تداعی میکرد،
نامیکه رژیم شاه خائن با همه قدرت و عظمت ضد خلقی و سربکوبگرانه اش، میخواست فراموش شود.

آیا از این حرفهایی که به قلم آقای رجوی نوشته شده است نباید دچار شوک تعجب شد؟و یا این نوشته های آقای رجوی:

“ آیت الله خمینی در حساس ترین مقطع این مبارزه بعنوان تبلور شرف و آزادگی مردم ما لقب امام گرفت. ” لقب امام گرفتن آنهم نه توسط خود شخص خمینی مانند رجوی که خودش خودش را امام میخواند، بلکه توسط میلیونها مردم “میلیونها انسان رنجدیده و تحت ستم با نام او سرود آزادی سرداد و مرگ اهریمن زمان را تداعی میکرد” به لقب امام رسیده.

حالا سوال اینجاست، رجوی که ادعای دزدیده شدن رهبری انقلاب 22 بهمن را بعدها در فرانسه مطرح نمود چه موضوعیتی دارد؟
واقعا دزد رهبری انقلاب کیست؟ دزدی رهبری، آنهم نه از خمینی که از همان میلیونها انسان رنجدیده و تحت ستم؟ و این دعوای رسوای چهل ساله رجوی با خمینی ریشه در چه دارد؟ آیا جز این است همانگونه که در فوق آمد، صحنه سیاسی ایران (بعد ازسرنگونی رژیم شاه) که به قیمت خون و تلاش به قول رجوی میلیونها انسان رنجدیده و تحت ستم بدست آمد و او و امثال او را از شیشه جادویی (زندانهای شاه) خارج کرد جامعه و فضای سیاسی کشور را تبدیل به میدان هوسهای شنیع رهبری طلبی خود نمود؟

توجه کنید به چپ و راست زدنهای نوشته ها و موضعگیریهای رجوی و قلم زنانش در نشریه مجاهد.

توجه کنید که مسعودرجوی چگونه کتاب معرفی میکند:
شجاعت و صراحت دو مشخصه بارز امام خمینی است. در تمام فراز و نشیبهای مبارزاتی سیاسی اش و حتی در تمام برخوردهای خصوصی و فردیش تاکنون این دو خصلت اصیل را دارا بوده است.
امام بارها در فرازهای حساس تاریخ سیاسی معاصر کشورمان با یک رهنمود یا پیام، فصل جدیدی را برای مبارزه خلقمان گشوده است.
سازمان مجاهدین اخیرا چهار پیام مهم و تاریخی امام را در مجموعه ای گرد آوری و چاپ کرده است.

با وجود اینکه سرسلسله داران جنبش همانند حنیف نژادها و سعید محسن ها، جزنی ها و… در بدو شروع ضربه خوردند و به جوخه های اعدام سپرده شدند. آنهائیکه توفیق نیافتند که بدست دژخیمان شاه اعدام شوند با همین ذهنیت دوران خود، یعنی انقلابات متکی به مبارزه مسلحانه در جهان زندان را میگذراندند، در زندانهای شاه نیز بدون توجه به تغییراتی که جهان خارج از ذهن اینها در فاصله عدم حضورشان نموده بود طی یک مسابقه در بین خودشان برای نمایش اینکه کدامیک بیشتر انقلابی هستند بر آن ایده های ذهنی که حامل آن بودند بیشتر و بیشترتاکید میکردند، تا اینکه در یک غافلگیری مطلق ناشی از همان بیخبری و قطع از واقعیات خارج از ذهنشان بدست مردم از زندانی که هرگز فکر نمیکردند آزاد شوند، آزاد شدند.

بنیانگذارانی که ایـدئـولـژی را بعنوان ابزار تفکر و اندیشه فرهنگی و وسیله ای جهت به حرکت در آوردن توده مردم مد نظر داشتند و در اساس و بنیان، جهت انطباق و ارتباط خودشان بعنوان پیشتازان یک جامعه با توده مردم انتخاب کرده بودند. اما بعد از دستگیری و شهادتشان در نبود رهبران ذیصلاح در زندان، همین ایدئولژی توسط رجوی موهبتی اللهی تلقی شد که از طرف خداوند جهت اداره و رهبری جهان به او اعتاء شده است!!!! البته رهبری طلبی بعنوان یک عارضه کم و بیش دامنگیر جنیش چپ ایران بوده است که هرکدام خود را رهبر کارگران جهان، یا رهبر انقلاب توده ای و … میدانستنه اند ولی مورد مسعود رجوی بسیار بسیار حاد و ویژه و بیمارگونه بوده و هست.

گذشته از دورغی که در نوشته فوق وجود دارد که در کلیشه های فوق در مواضع رجوی در قبال خمینی از ابتدای پیروزی انقلاب مشاهده شد، توجه کنید که شدت و حدت این بیماری و شهوت رهبری طلبی در رجوی تا چه میزان است که بیجا و بی ربط در هرکجا در طی نزدیک به چهل سال گذشته تکرار شده و میشود، در نوشته فوق ابتدا اشاره میشود که آقای رجوی ازروز اول میدانسته که خمینی فاقد مشروعیت ایدئولژیک است، (باز طبق کلیشه های فوق این حرف دورغی بیش نیست) اما در ادامه آمده است که “بخاطر ماهیت ارتجاعی و فقدان صلاحیت ایدئولژیکی، غاصب رهبری انقلاب بوده است.”
شما میتوانید به خمینی هزار ایراد به فقدان صلاحیت ایدئولژیکی و ماهیت او بگیرید، ولی ربط آن به اینکه رهبری را از شما دزدیده است چیست؟ مگر همین رجوی نگفت که او توسط مردم به رهبری و امام بودن انتخاب شده، ضمنا شما مگر رهبر بوده ای که آنرا کسی از شما دزدیده باشد؟ تا آنجا هم که به مجاهدین برمیگردد تا بعد از کودتای ایدئولژیک شما در سال 1364، کسی چنین چیزی (امامت شما) را برسمیت نمیشناخت بعد از آنهم همه مجاهدین از زن و مرد به تمام و کمال و با تمام قوا به مقابله با این ادعای ارتجاعی و قرون وسطایی شما برخاستند. پس این ادعا فقط و فقط میتوانسته در ذهن خود رجوی وجود داشته باشد و یا خطی باشد که او باید پیش میبرده وبس.
بنابراین از ابتدای شروع انقلاب افرادی که بدلیل خلاء بسیار جدی فرهنگی و بطور خاص سیاسی ناشی از صدها سال اختناق شاهنشاهی بدنبال سازمان و یا دیگر گروههای سیاسی افتادند، بدون توجه به عمق مسائل برای اهداف رهبری طلبی مسعودرجوی بعنوان گوشت دم توپ بکار گرفته شدند. و رجوی و امثال او در همان کادر افکار سخت و صلب شده دوران گذشته “دهه های پنجاه و شصت میلادی” سیر میکردند. اما بعد از انقلاب روزانه به طرح و برنامه و مقدمه چینی برای مبارزه مسلحانه آمالی و آرزویی خود که سالیان در زندان با آن خود و شهوت رهبری طلبیشان را ارضاء میکردند پرداختند.
در گذشته نیز اشاره شد که جمع آوری و نگهداری سلاح در ابعاد وسیع، و حتی گسترش آن در فاز معروف به سیاسی، تشکیل میلیشیا در مقابل حاکمیت مردمی (ادعایی خود رجوی)، طرح شعار “خلق جهان بداند مسعود معلم ماست” در سخنرانی امجدیه، و …تماما بطور آشکاری در جهت پیشبرد خط و سیاست دیکته شده و یا امیال ساخته شده در زندان، و خود شیفتگی بیمارگونه تلقی خود به همطراز بودن با لنین، و تروتسکی و استالین و هوشی مینه و چه گوارا و… تدارک دیده میشد.

البته در فاز سیاسی (22 بهمن الی 30خرداد 1360) رژیم نیز از کم و کیف این خط و سیاست با خبر بود. طوری که خمینی در قبال درخواست رجوی برای به خدمت رسیدن گفت بروید اگر راست میگوئید سلاحها را تحویل بدهید. (نقل به مضمون). و یا بعد از امجدیه اشاره کرد که پسره میگوید رهبر است! مشاهده میشود که در این پاسخ خمینی به رجوی بوضوح انگشت به کانون و قلب مسئله گذاشته میشود.
خوب قطعا سازمان مجاهدین در این مسیر بغایت چپ روانه تنها نبود و دیگر گروهها نیز کم و بیش به این فضا دامن میزدند. البته بودند گروههایی که همین هشدارها را به رجوی میدادند که توسط او مارک سازشکار و … میخوردند.
مقایسه سرنوشت امروز مسعودرجوی و رژیمی را که رهبرش را سد بزرگی در مقابل امپریالیسم میخواند.

براستی آقای رجوی به کجا وصل بوده است؟ با این میزان از چپ نمایی در اوایل انقلاب و با آن کوفتن بر سردیگران و هشداردادن ها نسبت به نشست و برخاست ها با آمریکایی ها و تعداد آنها؟ و اینکه کشور به کجا میرود؟ و فقط امام خمینی است که مانع است! و اخطار به اینکه قدر امام خمینی را باید دانست!!!! و البته با توجه به کلیشه های بعدی در زیر…نشان میدهد که ما با یک تشکل سیاسی روبرو نیستیم.

سوال از رجوی و همه کسانیکه در خط او ناخواسته قدم میگذارند (و به تمام و کمال علیرغم اینکه ظاهرا از تروریسم و سیاستهای وطن فروشانه او فاصل میگیرند تمامی فرهنگ و سمت گیری، دافعه ها و جاذبه هایشان مبتنی است بر فرهنگ تروریسم، و تبلیغ غلطیدن به دامن مثلث شوم و در یک کلام به عقیده این قلم قبله همگی آنها رجویسم است.) اینجاست که بعد از بیش از چهار دهه از شروع انقلاب، این رجوی است که باید به این سوال پاسخ دهد که اینهمه نشست و برخاست با ایادی شیطان بزرگ همچون بولتن ها و جولیانی ها، … برای چیست؟ چه هدفی را دنبال میکند؟

مقایسه خردادهای دهه 1340-1350 و خردادهای دهه 1390
راستی امامی هم در کار نیست که جلو شما را بگیرد، آنچه هست امام رجوی است که خود به دامن شیطان بزرگ آویخته است؟ و درست برعکس ادعاهای مسعودرجوی این رژیم آخوندی است که بعد از نزدیک به چهار دهه دم از مبارزه با شیطان بزرگ میزند. آیا همه چیز وارونه شده است؟ یا اینکه چه آنوقت که رجوی دم از مبارزه با شیطان بزرگ میزد و گوش فلک را از فریادهای ضد امپریالیستی کر کرده بود و چه امروزکه با سر در میانه امپریالیسم کاسه لیسی میکند خط قطب و کشور و … را پیش میبرده و میبرد؟
رجوی که تمامی کشورهای عرب منطقه را مرتجعین دست نشانده امپریالیست میخواند و ملک حسین را سگ زنجیره ای آمریکالقب داده بود کجاه و امروز کجا
امروزه رجوی در کجاست و رژیمی که با آن به مبارزه مسلحانه برخواست تا مبارزات به اصطلاح ضد امپریالیستی را در ابعاد انقلابی پیش ببرد کجا!!!!!!!!!!!!!

تقدیم لیست شهدا به خلبان کشتار ویتنام جان مک کین
مسعود رجوی در خدمت ملک حسین
Maryam Juliani
Rajavi_Faisal_1
رجوی در خدمت ملک حسین
57611873_10217082422325669_8491698266054852608_n
آیا این میزان تناقض و کنتراست و فاصله 180درجه ای بین سیاست های ابتدای انقلاب و وضعیت حاضر رجوی اتفاقی و ناشی از خط غلط است یا اینکه دستوری است که باید اجرا کند؟ و یا تمایل و اشتهای بسیار شدید رجوی به رابطه با شوری سابق که بعد از دهسال از هم پاشید، چنانکه در جریان سعادتی روشن شد را مقایسه کنید با وضعیت حاضر رجوی با قطب مخالف آن. و یا چرا باید رجوی با اشراف کاملی که به آلت دست شوری بودن توده ایها داشت، بخواهد با این خوشرقصی جای آنها را بگیرد؟ و با آنها رقابت کند؟

نامه مسعودرجوی در اوج توهم برای رهبران شوروی با خیال مورد قبول واقع شدن بعد از خدمات جاسوسی برای آنها توسط محمدرضا سعادتی.
و بقیمت جان سعادتی و آبروی سیاسی مجاهدین اطلاعات به شورویها برساند. توجه میدهم به نامه نگاری رجوی با شووری در زمان گورباچف، نامه اول، از طرف سازمان مجاهدین خلق است که می‌گوید ما زیر ضرب هستیم، افراد ما از مرز فرار می‌کنند و شما به آن‌ها به‌طور موقت پناهندگی بدهید. نامه دوم، از طرف دفتر سیاسی سازمان مجاهدین با امضای فرهاد الفت و به عنوان نماینده مجاهدین است و تقاضای وام می‌کند.

این است که گفته میشود این بظاهر انقلابیون که بصورت دیوهایی توسط انقلاب مردم ایران در سال 1357 از شیشه خارج شدند نه هیچ درکی از ایران داشتند و نه از جهان، و در خوش بینانه ترین شقوق فقط کلیشه های ذهنی خود و یا اربابان را به اجرا میگذاشتند. و الا اعلام جنگ مسلحانه آنهم به قیمت جان تقریبا تمامی تشکیلات جوان خود که تماما طی دو سال و اندی کار علنی بین مردم و سیستم امنیتی و … شناخته شده بود با هیچ تحلیلی از ماوراء راست تا ماوراء چپ قابل هضم و توضیح نبوده و نیست. یکبار که با علی زرکش صحبت میکردم میگفت که یکباره نفهمیدیم چی شده که مبارزه مسلحانه اعلام شد. من آن زمان به عمق این حرف توجهی نداشتم و فقط در کادر یک مخالفت با روشهای رجوی درک میکردم.

رژیمی که تمامی ضدیت و مخالف خوانی مسعود رجوی با آن با حربه اینکه جاده صافکن امپریالیسم است بود است. این سوال نیز پیش میاید که نکند رجوی آلت دستی بود که حزب توده تقویت شود؟ چون اگر رجوی بعنوان تنها و عمده ترین سازمان مسلمان میتوانست درست عمل کند و اصولی باشد، با توجه به گسترشی که یافته بود، میشد گفت که هیچ جایی برای احزاب غیر مسلمانی چون حزب توده باقی نمیماند. بنابراین باید و یا شاید آنرا (رجوی را) میبایستی با این حربه بسیار ساده تبدیل به آلت دست نموده و از صحنه خارج نمود؟ و یا چرا این میزان عناد از قبول شکست استراتژی مبارزه مسلحانه (تروریستی) که هر کودک شیر خواره صحنه سیاسی حداقل امروز بعد از چهل سال میتواند بدان اذعان کند؟

در خرداد ماه (نشریه شماره 58) و بهمن ماه نشریه شماره 108 سال 1359 نوشته آقای رجوی در فوق امده است. سوال این است که آیا اینها که رجوی چند ماه قبل از خواب دیدن اینکه خمینی تا مرفق دستانش در خون است غلط بوده یا آن نوشته هایی که طی دو سال در نشریه اش بطور شدید و غلیظی از رهبری خمینی تعریف و تمجید میکرده است؟

حرف ما در یک کلام این است که مبارزه مسلحانه از بن و ریشه چه در تجربه دیگر انقلابات که جهت گریز از طولانی شدن مطلب و بدلیل اینکه وقایعی بودند که همه کم و بیش بدان آگاه هستند در حد اشاره بدان پرداختیم و چه در تجربه روزانه خودمان طی چهل سال در ایران و بطور خاص در تشکلی که نام مجاهدین را یدک میکشید ویرانگر، غلط، و بیانگر اوج استیصال سازمان در فهم توده های مردم و شرایط ایران و جهان بوده است. جنبشی (انقلاب 22 بهمن ) که با همه نقایص آن به قول خود رجوی

“نه شاه و نه اربابان امپریالیستش امکان خاموشی آنرا نیافت و بالاخره منحوسترین دیکتاتوری جهان مقهور و محکوم آن شد”. نشریه مجاهد شماره 1 مرداد 1358 .

خلاصه کلام اینکه، با توجه به همه نوشته های رجوی در نشریه مجاهد در مورد شرایط کشور و رهبری جامعه، و رابطه آن با مردم و تحولات حساس و حیاتی جامعه، اتخاذ سیاست و استراترژی مبارزه مسلحانه رجوی علیه حاکمیتی (که خودتان در نوشته های شخص خود رجوی تشریحش را دیدید) با رهبرییش (خمینی) با آن ویژگیهایی که رجوی برآن برشمرد در راس آن بود صد در صد غلط و اتفاقا ضد انقلابی، ضد ملی و در جهت منافع امپریالیسم بوده است. ضمن اینکه محصول آن آویختن رجوی بعد از چهل سال به دامن امپریالیسمی که مدعی بوده قسم خورده ترین دشمن آن است و فقط منتظر فرصت است تا آنرا بزیر بکشد، و ادامه ادعای رژیم به مبارزه با امپریالیسم است.

بیدلیل نیست که:
مردم ایران بطور مطلق تحت تاثیر القائات رجویسم قرار ندارند. و البته آنرا در تمامی پراتیکهای سیاسی اجتماعی خود بوضوح نشانداده اند. ولی متاسفانه جنبش آپوزیسیون بویژه در خارجه علیرغم این واقعیت، بشدت تحت تاثیر دورغ بزرگی که در حق مردم و انقلاب مردم ایران برای رسیدن به دمکراسی آزادی و البته استقلال سالیان توسط مسعودرجوی و مزدبگیرانش در شورای ملی مقاومت گفته شد قرار داریم. و همین امر ما را تبدیل به برکه هایی بی خاصیت و بیگانه با جامعه ای که با تک تک سلولهایمان بدان عشق میروزیم و پوست و گوشتمان از آنجاست نموده است. و تماما در اوهام و تخیلات خود با فرهنگی که رجویسم و خیانت اقدام مسلحانه (تروریستی) او به ما القاء کرده است در خود میپیچیم.
البته رژیم حاکم نیز از این سیاستهای جنبش به اصطلاح چپ و بطور خاص مسعود رجوی بی تاثیر نماند آنجا که عطف به حضور جوانان پرشور رها شده از چله کمان انقلاب تحت تاثیر شعارهای پوچ چپ روانه ضد امپریالیستی و ضد آمریکایی و ضد غربی دست به اقدامی زدند که کماکان مردم 80 میلیونی در حال پرداخت بهای آن هستند. که متاسفانه با ثبت آن توسط رژیم بنام خودش تبدیل به اهرمی قویتر جهت سرکوب از جمله همین امثال تشکل رجوی نمود.

توجه میدهم به اینکه طی نزدیک به چهل سال گذشته آیا موردی بوده است که خارجه نشینان (از رجوی گرفته تا بقیه) حتی یکبار انتخابات را نه با ضرایب درصد بالا، بلکه در کلیات پیشبینی کنند؟ در صورتیکه همواره نتیجه بطور کامل همه را شوکه و غافلگیر کرده است؟ در دور اول انتخابات آخوند خاتمی رجوی میگفت صد در صد عبدالله نوری پیروز میشود و در دور دوم نیز میگفت رژیم صد در صد خاتمی را قبل از انتخابات میکشد و اگر خاتمی دوباره انتخاب شود یعنی مرگ مجاهدین؟! حتی جامعه بورکینافاسو را بهتر از این میتوان پیش بینی کرد که تنها آلترناتیو جان بولتن جامعه خودمان را تحلیل میکند. یعنی بطور مطلق با تمایل مردم ایران و تحولات و معادلات درون کشور بیگانه هستیم.
متاسفانه همین روزهادر قرن بیست و یکم، که اگر از هرکدام ما عطف به آمیزش تاریخی مردم جهان طی قرنها در نتیجه جنگها و اسیر گرفتن ها و مهاجرتها و… آزمایش دی ان ای بگیرند معلوم نیست مغول، چینی، اروپایی، هندو، عرب، ترکمن و… باشیم، مطالبی با محتوای نژادپرستانه و شونیستی در پی اثبات هندی بودن اصل و نسب خمینی منتشر میکنند که بیشتر به تلاشهای نژاد پرستهای آمریکایی در اثبات مسلمان و آفریقایی بودن باراک اوباما داشتند.
مهمتر اینکه با اینگونه استدلالها، از طرفی بزرگترین دروغ و فریب را در صحنه سیاسی اجتماعی تاریخی فرهنگی ایران را رقم میزنند آنجا که وانمود میکنند که آنچه مردم ایران در کادر حاکمیت کنونی با آن مواجهه هستند نه یک پدیده ایرانی با ریشه های تاریخی در خود کشور بلکه امری وارداتی است. و در نتیجه هوشیار نبودن به همین خطر، کمبود و ایراد در آینده ایران. از طرف دیگر نیز نشان دهنده اوج استیصال ماست در متقاعد کردن جامعه در کلیت آن برای قرار گرفتن در راستهای سیاستهایی که ما مایل به اجرای آن هستیم بنابراین به چنین ترفندهایی چنگ میزنیم.

داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
خرداد 1398
منوچهر تقوی بیات و امروز چه باید کرد؟ ایشان
می 25, 2019
هما روشنسرایی
با دیدن تیتر “و امروز چه باید کرد” مقاله آقای منوچهر تقوی بیات در سایت پژواک ایران، جوانه ای از امید در دلم زد که شاید یک ایرانی دلسوز و مسئول سرانجام بعد از چهل سال مبارزه و تلاش و تحقیق و تفحس به راه حلی رسیده باشد. مشتاقانه تمامی مقاله مشتمل بر 1527کلمه را خواندم.
بعد ازخواندن 231کلمه پاراگراف اول که 96کلمه اش نیز تعریف شهروند در کادر اعلامیه جهانی حقوق بشر بود و 27 کلمه پاراگراف دوم بقیه مقاله ایشان که قاعدتا زحمت بسیاری نیز کشیده بودند به تشریح اینکه جمهوری اسلامی چقدر بد و چقدر غیر ایرانی است اختصاص داشت.
بنظر این قلم حیفم آمد که آنچه در ذهنم نسبت به احساس مسئولیت آقای تقوی بیات در تهیه و ارائه این مقاله گذشت را با ایشان در میان نگذارم.

  1. شما یکی از مورد نیازترین، مبرمترین، حیاتی ترین و مقدمترین تیترِ محتوایی که امروز برای جامعه ایران نیاز است را برای مقاله خود انتخاب کرده اید.
  2. کل مقاله که 1527 کلمه است، اگر منصفانه گفته شود، (27+96-231) یعنی فقط 162 کلمه اش به زبانی 10.6% آن به تیتر بسیار خوب شما پرداخته است. و بقیه تقریبا 89.4% به شناسایی رژیم جمهوری اسلامی برای خواننده پرداخته است. که خودتان در پراگراف دوم مقاله نوشته اید که: ” امروز دیگر ساده ترین و ناآگاه ترین مردمان میهن ما نیز به دشمنی این حکومت با شهروندان ایرانی پی برده اند.”
  3. سوالی که مطرح میشود اینکه پس چرا باید 90% انرژی را به آنچه ساده ترین و ناآگاهترین مردمان میهن نیز میدانند اختصاس دهید؟ قطعا عطف به آزادی موجود در خارج کشور منظورتان آگاهی دادن به ایرانیان خارج از کشور در مورد جمهوری اسلامی نمیتواند باشد. چون هرکدام نه یک عنصر سیاسی بلکه دارای حداقل یک سایت و چند اشتراک در شبکه های اجتماعی هستند. و مستقلا به مبارزه با جمهوری اسلامی مشغول هستند.
  4. قائل شدن سهم 10درصدی از مقاله به راه حل و 90درصدی به پرداختن به جمهوری اسلامی که بقول خودتان فقط خواجه حافظ است که امروزه در مورد ریزترین حرکات بیت رهبریش چیزی روزانه در صدها و بلکه هزاران خبر و شبکه و… به زبانهای مختلف جهان منعکس میشود نشنیده باشد، فقط مختص شما نیست. بلکه برشی است از کل جامعه سیاسی و اگر بدرستی بیان شود “جامعه سیاست زده” ایرانیان در خارج کشوراست.
  5. شما البته در این میان تنها نیستید. چهل سال است که ایرانیان خارج از کشور مبارزه شان! با جمهوری اسلامی همان پرداختن به 90% با انعکاس اخباری است که خود رژیم در روزنامه ها و… اش منعکس میکند و یا در رسانه های دیگر منعکس میشود، که شما نیزبدان پرداخته اید. ایمان دارم که جمهوری اسلامی حتی آرزویش این است که به 100% نیز ارتقاء داده شود.
  6. ایکاش فرصت میداشتید یا حداقل بجای آن 90% انرژی میگذاشتید و تعدادی از هزاران مقالات متعددی که تقریبا همه ایرانیان خارج کشور با همین تیتر بدان پرداخته اند را خوانده و ضمن برشمردن دلایل تائید و یا رد آنها به توصیه خودتان که بدرستی نوشته اید ” تک تک ما، به تنهایی و هر کس بر پایه ی دانش و تجربه ی خود نمی تواند چنین مشکل بزرگ و بی سابقه ای را حل کند. ما به خرد جمعی همه ی ایرانیان نیاز داریم.” عمل میکردید. و به تحقق خرد جمعی پایه مادی میدادید.
  7. البته باز بایدگفت که شما در این مقوله نیز تنها نیستید، چهل سال است که تک تک ایرانیان به دیگر ایرانیان خارج از کشور توصیه میکنند که متحد شوند. هیچ سایت، کانال تلویزیون دیجیتال، شبکه اجتماعی و … نیست که نداند مشکل کجاست و باید متحد شد ولی متاسفانه همه بدون استثناء در همین قدم اول متوقف اند.
  8. اگر بخواهیم علمی و واقعی و عملی به مسئله نگاه کنیم، همانگونه که خودتان بدرستی به نگارش در آورده اید: ” تک تک ما، به تنهایی و هر کس بر پایه ی دانش و تجربه ی خود نمی تواند چنین مشکل بزرگ و بی سابقه ای را حل کند” ضمن اینکه چهل سال گذشته به اثبات رسیده که قادر نیستیم برای این وزنه سنگین سرنگونی متحد شویم.
  9. ببینید با این نظر موافق هستید: در کارهای مشارکتی یا همانگونه که شما نوشتید کار و خرد جمعی چه در ایران و حتی خارج ایران باید مقیاسش را به شدت کوچک کنیم، هم از نظر جغرافیایی و هم کاری. یعنی به تکه‌های ریز تقسیم کنیم. باید کوشش کنیم همه کسانی که مشارکت می‌کنند عنوان‌های برابر داشته باشند. نامش را شیوه‌های پادشاهان کوچک میگذاریم؛ یعنی شاه‌های درونمان را آرام کنیم و بعد کاری کنیم که کارها به قدری خرد شود که موازی هم باشد و تقاطع نداشته باشد. آن‌وقت می‌توانیم اژدهای منیت ۸۰۰ هزارسری را به رقابت و همدلی و همسویی تبدیل کنیم. قطعا موافق هستید که نمیشود بدون مثلا تخصص پل سازی دست به ساختن یک پل بزرگ بر روی تنگه داردانل زد. باید ابتدا خودمان را تعلیم دهیم.
  10. بزبان دیگر بجای برداشتن سنگ بزرگ از قدمهای کوچک نگاه کردن به نظرات دیگران و تلاش جهت برقرار ارتباط با نویسندگان و صاحب نظران و… دست به اولین اشتراک نظری بزنیم تا در همین روند شروع کنیم وبتوانیم به زودی به امور مهمتر نیز موفق شویم؟
  11. البته بسیاری از این شبکه ها و تلویزیونهای دیجیتال دلالهای سیاسی هستند و از سیاست زدگی خارجه نشینان کسب و کاری برای خودشان درست کرده و درآمد زایی میکنند و کاری ندارند که گوینده و یا میهمانشان چه میگوید و اینکه از این مباحث برای مردم ستم زده داخل کشور آبی گرم میشود یا خیر هرچند که تا میتوانند برای اینکه همبستگی و مبارزات خود را عمق ببخشند تا میتوانند از 5000کیلومتری و بعضا از 11000 کیلومتری از آنسوی آتلانتیک به رژیم با حداکثر تهاجم حمله میکنند و انواع حقایق از زمان صفویه تا امروز جهت اثبات اینکه جمهوری اسلامی این است و آن است البته همه بدرسی داد سخن میدهند قلم فرسایی میکنند.
  12. آنچه شاید لازم باشد در مورد 90% مقاله شما و بقیه که دچار آن هستند بیان شود،را در زیر میآورم
  13. یکی اینکه از این طریق ما خودمان را تخلیه میکنیم و فکر میکنیم که کارمان را کرده ایم و بنابراین عاملی است برای درجا زدن ما. هرچند بسیاری همان ده درصد شما را نیز فاکتور میگیرند.
  14. نسبت به رژیمی که اخبار سرکوب آزادیها و اختلاسها و … آن بجایی رسیده که بالاترین سران آن بیانگر اصلی آن هستند و احمدی نژادش آپوزیسیون شده، تلاش برای اثبات اینکه سران نظام هندی و … هستند بسیار نگران کننده است. چــــــــــرا؟ چون ابتدا به خودتان (اگر صادقانه نوشته باشید) و سپس به خواننده ای که آنرا میخواند اگر بپذیرد، اینگونه القاء میکنید که مشکلات موجود در داخل کشور ناشی از تهاجم عده ای خارجی است که ربطی به ایران و ایرانی ندارد. کاری که شاه و شیخ هردو با مبارزین میکنند.
  15. بفرض که این منطق درست باشد، مگر در ایران چند تا آخوند مثلا هندی و عراقی و … وجود دارد؟ آیا همه تجاوزات و ظلم و ستم بدست مستقیم آنها صورت میگیرد؟ یا خیر میلیونها بقول شما شهروند ایرانی مانند من و شما در خدمت آنها هستند.
  16. نکند مصدق را نیز خود کرمیت روزولت بدست خودش سرنگون کرد؟ یا اینکه توسط سرلشکر زاهدی ها، عباس فرزانگانها، برادران بوسکو – فرخ کیوانی و علی جلالی- کیوانی حقوقدانی با روابط اقتصادی و بازرگانی در هامبورگ و جلالی روزنامه‌نگاری که برای آسوشیتدپرس، دیلی تلگراف، اطلاعات هفتگی، میهن پرستان و تهران مصور کار کرده بود. شعبان بی مخ ها، کاشانی ها و مردم فریب خورده کوچه و بازاری که برای لقمه نانی نمیدانستند چه میکنند والبته ایرانی بودند سرنگون شد. محمدرضا شاه را نیز ایرانیان سرنگون کردند. نه توسط سران حاضر در کنفرانس گوادلوپ. لطفا اسنادش را بخوانید.
  17. آیا این منطق ما را از این واقعیت خطرناک که مشکل ایران در درون ما ایرانیان نهفته است و هر تجاوزی به ایران و ایرانیان و حقوق و انسانیت و …آن (خارج از اشغال کشور بدست خارجی آنهم با قدرت نظامی) همواره بر گرده ایرانیان وطن فروش و یا نا آگاه سوار بوده است غافل نمیکند؟ تا فاجعه جایگزین کردن یک دیکتاتوری با دیکتاتوری دیگری دوباره برای صدمین بار طی 2500سال گذشته تکرار شود؟
  18. آیا نفرت پراکنی که توسط سلطنت طلب ها در تمامی سایت هایشان در تمامی کامنتهایشان میگذارند را نمیبینید؟ آیا این میزان دل باختگی به ترامپ جهت حل مشکل ایران برایشان را نه فقط در میان سلطنت طلبها بلکه در میان به اصطلاح آپوزیسیون سابقا مسلح آقای رجوی و خانم مریم رجوی که اخیرا به بولتون و جولیانی و … دخیل بسته اند را نمیبینید؟ همدستی مسعودرجوی و تشکلش که امثال من و شما را در ادعای مبارزه برای آزادی به هیچ هم نمیگیرد مگر با صدام علیه کشور و کشتن ایرانیانی که در مرزها از تجاوز دفاع میکردند متحد نشد؟
  19. قطعا گفته خودتان که رژیم: ” بدتر از هر حکومت خارجی و اشغالگر رفتار کرده است” به معنی صدور مجوز تجاوز خارجی که نیست؟ آیا منطق، اخلاق و تعهد روشنفکری حکم نمیکند که عمق فاجعه را در وجود تمامی ایرانیان، فرهنگ 2500ساله خودمان، در افکار کهنه و فرهنگ دیکتاتوری با سابقه چندین صد ساله، در خود خواهی ها در بی اعتمادیها، در تک رویها، و مهمتر از همه در حاضر نبودن به پرداخت بهای آنچه میخواهیم بدست آوریم جستجو و همان قسمت 10% جهت درمان آن راه حلی جستجو کنیم. آیا همین غفلت دلیل این نیست که قادر نیستیم بیش از ده درصد به اصل مطلب بپردازیم؟
  20. آیا موافق هستید که اگر همه شهروندان ایرانی خارجه کشور بر تمامی مشکلات فرهنگی-سیاسی و…خود غلبه کنند نیز پاسخ سرنگونی نیست. و سرنگونی تنها میتواند بدست مردم ایران محقق شود؟ اگر بر این باورید آیا جاداشت که به این مهم نیز پرداخته شود؟
  21. آیا موافق هستید که فضای خارج کشور پر شده از بازار سیاسی، عده ای اطلاعات خود را بفروش میرسانند، عده ای خبرهای ساختگی بفروش میرسانند، عده ای تاریخ نگاری خود را به نمایش میگذارند و نتیجه میگیرند باید برگردیم به عقب!!! عده ای فکر میکنند باید با اسلام مبارزه کنند، غافل از اینکه موتور محرکه جامعه ایران جوانان از این مسئله حداقل بیست سال است عبور کرده است. متاسفانه بسیاری از خارجه نشینان در فضای سالهای 1360 مانده اند.

10. اگر موافق هستید که سرنگونی بدست مردم داخل کشور صورت میگیرد جا داشت که توصیه ای هم به نحوه وصل شدن به این مردم که سنگش را به سینه میزنیم میکردید.

در همین رابطه:
سیاست زدگی آفت تحول خواهی
کشف و الشهود جدید “عدم عبور مردم ایران از سلطنت” و هندوانه زیر بغل مردم
نقدهایی به آلترناتیوسازیهای استعماری آپوزیسیون خارج کشور
سیاست زدگی اندیشه آفت تحول خواهی
می 24, 2019
بقلم داود باقروند ارشد
تلاشی در کادر یک مقاله، جهت بررسی دلایل شکست دستیابی ایرانیان به دمکراسی تا به امروز.
مقدمه: زیربنای دمکراسی غربی
در جوامع دمکراتیک، انسان “آزاد” و “خود بنیاد” است. به عبارتی در چهارچوب نظام حقوقی ای زندگی و فعالیت میکند که خود از طریق انتخابات، سازنده و خالق آن است. بنابراین بسیار طبیعی است که در چنین سیستمی قانون برفراز خالق آن نیست و نمیتواند باشد. چرا که انسان قانونگذار قائم به ذات و در نتیجه منطقا مجبور و موظف به قانونمداری میباشد. در چنین دیدگاهی است که مردمیکه خود را انسانهای آزاده ای میپدارند بمعنی آن است که توانسته اند خود را از جبریتهای بیرونی و درونی رها کنند.

اگر ما خرد و آزادی را مبنای پندار و گفتار و کردار خود ساخته باشیم، درنتیجه سرنوشتمان را محصول شرایط طبیعی (نژاد، جنیست “مرد یا زن”، رنگ و…) یا شرایط اجتماعی(کدام خانواده، کدام محل تولد) یا موقعیت و مقام(فقیر، غنی، شغل، روحانی، وزیر و وکیل، مردم عادی، نظامی…) و یا مرام و مسلک و عقیده و مذهب نمیدانیم. بلکه تمامی مبانی ارزش گذاری همان انسان بودن است ولا غیر و هیچ عامل دیگری در آن دخیل نبوده و مبنایی برای تقسیم انسانها به خوب و بد، خودی و غیرخودی… نیست. این آن اصلی است که عدالت و انصاف و برابری بر آن استوار است. از این جهت هیچگاه نباید به شرایط و قوانینی گردن گذاشت که ناقص اصل اساسی قائم به ذات بودن انسان است. چون هرکس که “انسان” است از حقوق یکسان برخوردار است.

در این میان نقش قانون اساسی تنها هماهنگ کننده آزادیها و حقوق همه انسانهای حاضر در یک حوضه قانونی یا کشور میباشد. یعنی هیچ بخشی از این انسانها نمیتوانند قوانینی و یا وظایفی برای بخشی دیگر از انسانهای حوضه قانونی یا کشور وضع کنند. هرچه هست برای همه انسانها است و لاغیر.

دموکراسی چيست
دموکراسی برگرفته از واژه يونانی دِموس، به معنای مردم است. در حکومت های دموکراتيک، اين مردم اند که بر قانون گزار و دولت حکومت می کنند. اگر چه تفاوت های جزئی ميان حکومت های دموکراتيک مختلف جهان به چشم می خورد، برخی اصول و شيوه های خاص دولت های دموکراتيک را از ساير اشکال دولت ها متمايز می سازند.
– دموکراسی دولتی است که کليه شهروندان آن، چه مستقيم و چه غير مستقيم و از طريق نمايندگان منتخب خود، از قدرت استفاده و وظائف مدنی خود را انجام می دهند.
– دموکراسی مجموعه ای از اصول و روش ها است که از آزادی انسان دفاع می کند؛ دموکراسی نهادينه شدن آزادی است.

– دموکراسی بر پايه حکومت اکثريت و حفظ حقوق فردی و اقليت ها استوار است. تمامی دموکراسی ها، ضمن احترام به خواست اکثريت، مدافع سرسخت حقوق اساسی افراد و همچنين گروه های اقليت هستند.
– دموکراسی ها مراقب تشکيل دولت های مرکزی هستند،و با هدف تمرکز زدايی، آنها را به سطوح ايالتی و محلی خرد می کنند با درک اين که دولت های محلی بايد در حد امکان در دسترس و پاسخگو مردم باشند.
– دموکراسی ها می دانند که يکی از عملکرد های اصلی شان دفاع از حقوق اوليه ای همچون آزادی بيان، آزادی دين، حق برخورداری برابر از حمايت قانون، و فرصت سازماندهی و مشارکت کامل در امور سياسی، اقتصادی، و فرهنگی يک جامعه است.
– دموکراسی ها به طور منظم انتخابات آزاد و عادلانه برگزار می کنند که همه شهروندان حق شرکت در آن را دارند. در يک دموکراسی، انتخابات نمی تواند نمايی ظاهری باشد که ديکتاتورها و يا يک حزب خاص پشت آن مخفی شوند، بلکه، انتخابات رقابت های واقعی هستند بر سر حمايت مردم.
– دموکراسی دولت ها را قانون مدار می سازد و متضمن اين است که تمامی شهروندان از حمايت برابر قانون برخوردار باشند و دستگاه حقوقی از حقوق شان دفاع کند.
– دموکراسی ها متفاوت از يکديگر اند و هر يک از آنها حيات سياسی، اجتماعی، و فرهنگی خاص ملت خود را منعکس می کند. دموکراسی ها همگی بر پايه يک سری اصول اساسی استوار اند، نه بر پايه شيوه های يکسان.
– در يک حکومت دموکراتيک، شهروندان نه تنها حق و حقوق دارند، بلکه موظف به مشارکت در سيستم سياسی ای هستند که از حقوق و آزادی ها يشان دفاع می کند.
– جوامع دموکراتيک به ارزش هايی همچون تحمل ، همکاری، و مدارا پايبند هستند. دموکراسی ها دريافته اند که برای دستيابی به وفاق، مدارا لازم است و همچنين اينکه شايد وفاق هميشه قابل حصول نباشد. به قول ماهاتما گاندی ، “عدم تحمل خود يک نوع خشونت است و يک مانع برای به وجود آمدن يک روحيه دموکراتيک راستين.”

آشنایی ایرانیان با مدرنیته

ایران ما با تاریخی از حکومتهای جبار پادشاهی چه سکولار چه مذهبی با مقوله دمکراسی و آزادی و حقوق بشر بیگانه بوده است. دمکراسی و آزادی و حقوق بشر و اساسا نظم و قانون مقولاتی هستند که در کشورهایی که غرب نامیده میشوند بعنوان دستاوردهای نوین بشری ایجاد، رشد و گسترش یافته است. تاریخ صد ساله ما شاهد تلاشهای ایرانیان جهت دستیابی به این دستاوردهای بشری بوده است که عمدتا ناکام مانده است. جهت یافتن پاسخ به دلیل این شکستها اجبارا و اینکه چرا به سوی غرب رفتیم و چگونه رفتیم و نقصانهای کارمان کجا بوده است ما را به گذشته کشور هدایت میکند. آنجا که نخستین دوره برخورد ایرانیان با غرب به سالهای اوایل قرن ۱۹ میلادی میرسد. ضمنا نباید فراموش کرد که شکل‌گیری و رشد و تکامل مدرنیته در غرب بر پایه بنیادی عقلانیت (عقل ابزاری) و سه محور صنعتی‌شدن، شهری‌شدن و دموکراسی سیاسی بوده است.

نخستین رابطه ما با اروپا از زمان شاه اسماعیل اول اتفاق افتاد. سلسله صفوی به واسطه ستیزههای پی در پی عثمانیان درهای ایران را به سوی فرانسه و انگلستان گشود.
برناردلوئیز در اثری به نام چگونه مسلمانان غرب را کشف کردند اشاره به نکته جالبی دارد. میگوید: در آن زمان جامعه مسلمانان تنها عبارت بود از معتقدین به اسلام از یک سو و دیگران، یعنی غیر مسلمانان یا خارجیان. و چون نامعتقدین خارجی قلمداد شده و اساساً به حساب نمیآمدند مسلمانان نیز نسبت به حال و روز آنها کنجکاو بودند [i].

در دوره صفوی هنوز توهم خودکفایی فرهنگی بر حال و روز ما حاکم بود. نه تنها نگاهی به آنچه در غرب و عصر رنسانس میگذشت نداشتیم. بلکه، طبق نوشته عبدالهادی حائری معتقد بدویم که: : “مسلمانان دانش و کارشناسی را به جهان غرب عرضه کردند و با آن که نویسندگان باخترزمین در پنهان ساختن این حقیقت و واژگون سازی تاریخ میکوشند، همه جهان اعتراف کرده است که دانش و کارشناسی مسلمانان، رنسانس اروپا را پیریخت”[ii]. این ادعاهای بزرگ که برای ثبات آنها هیچگونه دلیلی در کتاب وی دیده نمیشود، محدود به دیدگاه او نمیشود.

بخشی از تاریخ دانان و نویسندگان در ایران بر این باور بوده اند که شرقیان اساس تمدن مدرن غرب را پایه ریخته اند. لیکن این توهم یا از سر عدم شناخت تمدن غرب و مکانیسم رشد درونی آن است[iii] و یا به واسطه عدم درک سنجیده از کارکرد تحولات تاریخی یک تمدن به طور کلی است، یا هردو. حائری ادامه میدهد : اروپای مسیحی در این دوره “مورد نفرت سخت مسلمانان بود”.

شاید از همین روست که هیچ دانشمند را(در این دوره) نمیشناسیم که به شیوه جدی به آموختن زبان لاتین یا دیگر زبانهای جانشین آن پرداخته باشد و از هیچ اثر مهمی آگاهی نداریم که از سوی دانشمندان از آن زبانها )اروپایی( به عربی برگردانده شده باشد” آنکه آن “عدم کنجکاوی” یک پدیده تاریخی است که نمونه ها و شگردهایش را تا به امروز دیده‏ایم البته این دیدگاه و توهم محدود به حائری نیست.

نجفی قوچانی از طرفداران مشروطه مینویسد که میرزا آقاخان نوری، به جهت آنکه فرق میان اوضاع اروپا با اوضاع ایران برای مردم مشخص نشود به کتاب عباسقلیخان سیف الملک سفیر ایران در روسیه اجازه انتشار نداد[iv]. و حتی قصد داشت دارلفنون نو بنباد رانیز تعطیل و استادانش را به کشورشان بازگرداند.

در اوایل حکومت مظفرالدینشاه، نجفی قوچانی در خراسان روزنامه های ثریا و پرورش )چاپ مصر( را میخواند، و این کار را در خفا میکرد، چرا که، به قول خود، اگر همردیف هایش میفهمیدند وی را تکفیر میکردند.[v]

دیگری محمدرضابیک است که سفیر ایران در دربار لوئی چهاردهم بود )در ۱۷۱۴ (درباره سفر وی به فرانسه نوشته‏اند: “این نکته شگفت است که سفیر ایران … به هیچ روی نسبت به اخلاق و آداب و رسوم این سرزمین )فرانسه( کنجکاوی نشان نداد … و حتی در باب زندگانی فرانسویان و مختصات اخلاقی و اجتماعی و سیاست کشورداری آنان با کسی سخن نرانده و کسب اطلاعی در این زمینه نمیکرده”. [vi]

در همین راستا فخرالدین شادمان در “تسخیر تمدن فرنگی” مینویسد: “در عهد سلطنت فتحعلیشاه سفرایی از هندوستان و انگلستان و فرانسه و روسیه تزاری به ایران آمدند و مجموعه مولفات ایشان و همراهانشان درباب ایران خود کتابخانه کوچکی را پرمیکند. و در صدوپنجاه سال اخیر فرستادگان ایران و زیر دستان ایشان که یک درصد همکاران فرنگی خویش مشغولیت کار ی نداشته اند ده کتاب ننوشته و به قدر بیست مقاله مختصر هم از آثار دیگران ترجمه نکرده اند” [vii]

اولین تلاشها دستیابی به مدرنیته
رابطه ایران و غرب در دوره عباس میرزا ولیعهد فتحعلیشاه گسترش جدیتری یافت. بسیاری از تاریخ دانان این دوره را آغاز رابطه ایران با غرب دانسته اند. لیکن انگیزه این گشایش به سوی غرب، نه کنجکاوی بود و نه احساس نیاز برای پیشرفت فرهنگی، کسب دانش و یا کسب پیشرفت علمی و فنی.
تلاش عباس میرزا شناخت رمز پیشرفت غرب بود. لیکن تا چه میزان به این هدف دست یافت؟ آیا تمایل به شناخت رمز پیشرفت غرب لزوما به معنای توانایی در کسب واقعی آن است؟ تلاش عباس میرزا شناخت رمز پیشرفت کشورهای اروپایی و نیز اسباب ترقی و اعتلای دولت روسیه آن زمان بود. لیکن نه درک رمز آن پیشرفت بسادگی متحقق میشد و نه تهیه اسباب ترقی بسادگی فراهم میگردید شاید برای درک بهتر این تلاش نقل سخنی تاریخی از خود وی پسندیده باشد تا دریابیم مشکل اساسی ما پس از یک قرن و اندی هنوز پابرجاست:
مسیو پ ام ژوبر فرستاده ناپلئون در ۱۸۰۶ از عباس میرزا [viii]در اردوگاه جنگ روسها دیدن کرد. ولیعهد قاجار سخت در جستجوی علل بنیادین پیشرفت اروپا بود”: بخشی از نوشته مسیو ژوبر[ix] به قرار زیر است:
عباس میرزا به ژوبر میگوید: مردم به کارهای من افتخار میکنند، ولی از ضعف من بیخبرند. چه کنم که قدرت و قیمت جنگجویان مغرب زمین را داشته باشم؟ …نمیدانم این قدرتی که شما )اروپائیها( را بر ما مسلط کرده و موجب ضعف ما و ترقی شماست چیست؟ شما در قشون جنگیدن و فتح کردن و به کار بردن تمام قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شعب غوطهور و به ندرت آتیه را در نظر میگیریم. مگر جمعیت، حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتراست؟ یا خداییکه مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است خواسته شما را برتری دهد؟ گمان نمیکنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هشیار نمایم” [x]
بر همین اساس نخستین حوزه جامعه ایرانیکه تحت تاثیر تحولات غرب مورد تحول و رفرم جدی قرار گرفت ارتش ایران بود. عباس میرزا و قائم مقام_ وزیرش در جنگ با عثمانیان_ به ضعف توپخانه، سواره نظام، سلاح های ارتش ایران آگاه شدند و به فکر نوسازی ارتش ایران افتادند و به این ترتیب رو به کشورهای فرانسه و انگلستان کردند.

این رفرم دو وظیفه داشت
اول: ایجاد یک ارتش مجهز به سلاحهای اروپایی
دوم: برقراری نظم در این ارتش از روی مدل ارتشهای اروپایی

لیکن هم عباس میرزا و هم قائم مقام کار تحول ایران را به بازسازی ارتش خلاصه نکردند و هوشمندانه پای به پای این نوسازی دو اقدام جدی دیگر برپا نمودند
اول: ارسال نخستین گروه دانشجویان ایرانی به اروپا
دوم: استخدام مترجمین رسمی برای ترجمه کتاب های اروپایی و روسی

اگر به نخستین سالهای تاسیس دارالفنون نگاه کنیم: سنگ بنای دارالفنون در ۱۲۶۷هجری توسط امیرکبیر زده شد. از بزرگترین اقدامات ایرانیان و گام مهمی برای ورود ایران به دوران نوگرایی و تحول. در سال اول ) ۱۸۹۰ _ ۱۸۸۹ ( دارالفنون ۱۱۴ شاگرد داشت. اغلب آنها در رشته توپخانه و رشته پیاده نظام فارغ التحصیل شدند. به همین ترتیب دروس تدریس شده عبارت بودند از: پیاده نظام، فرماندهی، توپخانه، سواره نظام، مهندسی، فیزیک و شیمی، طب، تاریخ و جغرافیا و زبانهای خارج. [xi] شاید بتوان نتیجه گرفت که امیرکبیر، بنا به ضرورت زمانه و الزامات دولتی و نیاز ایران به مهندسی و نظام ارتشی، که همگی امور موجهه و قابل فهمی هستند همان روندی که عباس میرزا آغاز کرده بود را، دهه ها بعد ادامه داد. ماهیت آموزش در دارالفنون خود جلوه ای از جهت و معنای تحول در ایران این دوره بود. دارالفنون انعکاس غلیان تحول در ایران بود. امایک سوال اساسی در این میان مطرح است و آن اینکه، تحولات عطف به کدام ضرورت بوده است؟

آیا ما در این دوران در پی پایه گذاری یک تحول بنیادین، ریشه دار و یک طرح درازمدت بودیم؟ یا تنها در اندیشه براه انداختن اقداماتی تاکتیکی، مقطعی و بیشتر به خاطر پاسخ دادن به نیازهای بلاواسطه و کوتاه مدت بودیم؟

سیاست زدگی آفت تحول خواهی
شواهد نشان میدهد که اقدامهای اصلاح طلبانه ایرانیان دراین دوره از تاریخ ایران ریشه ای و بنیادی نبودند و جنبش روشنگرایی نه در پی درک پایه ای ضرورتهای تاریخی ایران بود، نه به منظور شناخت تمدن غرب گام نهاد و نه توان این اقدام را داشت. ما در این دوره نیازمند یک انقلاب واقعی در ارزشها، در افکار و اقدام هایمان بودیم، نیازمند شکل دهی به یک فکر بنیادی و ریشه ای بودیم، اما کار را با سیاست زدگی، با اقدامهای عجولانه و تاکتیکی، و با رفرمهای نیمه کاره و ناتمام فیصله دادیم.
سیاست‌زدگی بنا بر ماهیت، در سطح می‌ماند و به کنش سیاسی آگاهانه و هدفمند تبدیل نمی‌شود همانگونه همه ما از دمکراسی و آزادی حرف میزنیم ولی هیچگاه به حقوق همدیگر احترام نمیگذاریم سیاست زدگی یعنی فرمالیزم در سیاست و نپرداختن به پی ریزی بنیادی برای اهداف سیاسی، توجه نداشتن به مبنانی دستیابی به دمکراسی، نپرداختن بهای اهدافی که شعار طلب آنرا میدهیم،و دوری باطل را شکل می‌دهد. در دوران مشروطه نیز با تشکیل مجلس دوم در نوامبر1910/آذر1289 علیرغم اینکه مشروطه سرانجام به نتیجه رسید، اما این وضعیت کاملا گمراه کننده بود، دولت تشکیل شده وزیر داشت ولی فاقد وزارتخانه بود. مجلس تشکیل شده بالاترین هدفش مبارزه با دولت بازوی دیگر قانون اساسی بود.

تلاش عباس میرزا به منظور”تشکیل یک ارتش منظم طبق نمونه اروپایی عملاً ناکام ماند”. علت اصلی این امر آن است که “اصلاحات نظامی عباس میرزا پایگاه اجتماعی-اقتصادی استواری نداشت و فقط از سیستم نظامی اروپائی تلقید میکرد.”[xii] عینا همان کاریکه امروزه چپهای ما و حتی بسیاری از روشنفکران ما بویژه آنها که در خارج کشور حضور دارند کماکان انجام میدهند که در موردش بیشتر خواهیم گفت.

به نطر میآید آنچه عباس میرزا را پس از این دوره به جلو کشاند، نه درک سنجیده ضرورتهای زمانه و یک برنامه ریزی آگاهانه و دراز مدت، که فشار از بیرون، و به کارگیری عوامل بلاواسطه و برنامه های تاکنیکی و کوتاه مدت بوده است، بی ربط نیست که . فردریک انگلس در مورد ایران این دوره نوشت: “درایران بربریت آسیایی با سیستم سازمان نظامی اروپائیان پیوند خورد.” [xiii]

این همه نیز جلوه دیگری از واقعیت آنروز ایران و وجهی از نگاه ما به غرب و مدرنیته است. واقعیت آن نگاه هر چه بود و ضرورت زمانه هرآنچه قلمداد شود، اینها با هم ما را از نگرشی عمیق نسبت به غرب و مدرنیته و درک ضرورت یک تحول ریشه دار در ایران برحذر داشتند و مانع شکل گیری یک تفکر بنیادین گردیدند. نتایج فاجعه بار نپرداختن به امور بنیادی و استوارکردن ترقی به بنیادهای خانگی (وطنی) همواره گریبانگیر ما بوده است که خودش را در نقض قرارداد فینکن اشتاین تحتِ تاثیرِ قراردادِ تیل ست نشان داد.[xiv]

جنبش تجدد خواهی در عصر مشروطه

ملکم‌ خان نخستین کسی است که کلمه “قانون” را در ایران رواج داد، نخستین کسی که پیشنهاد ایجاد مجلس شورا نمود و نیز اول کسی که فکر تاسیس بانک ملی را در ایران عنوان کرد، دانسته اند[xv]. وی دولت‏گراست و هر اقدامی جدی را مشروط به تحول در دولت میداند. پس از ستایش از اقدامات عباس‌ میرزا که به اصلاح ارتش همت کرد، می‌گوید که “موفقیت در اصلاح ارتش بستگی به سازماندهی دستگاه دولت دارد.” او بر این باور بود که در ایران ما دستگاه اجرایی نداریم و تا زمانی که این دستگاه اصلی را نداشته باشیم، گفته‌ ها و نوشته‌ های ما تماما بیهوده و مایه شرم است[xvi]. ملکم ‌خان‌ مینویسد: “اگر شما بخواهید راه ترقی را به عقل خود پیدا کنید باید سه هزار سال دیگر منتظر بمانیم. راه ترقی و اصول نظم را فرنگی ‌ها در این دوسه هزار سال مثل اصول تلقرافیا (تلگراف) پیدا کرده‌ اند و بر روی یک قانون معین ترتیب داده ‌اند”[xvii]

وی بنابراین “تاسیس” فوری و بدون وقت “اصول نظم” در ایران را توصیه می‌کرد، درست به همان راحتی که می‌توان تلگراف‌خانه را در تهران نصب کرد. وسواس و دغدغه ملکم خان برپایی نظم قانونی و سازماندهی حکومتی بود. اما گرایش ملکم ‌خان در استفاده ابزاری از مدرنیته آنجا بیشتر روشن می‌شود که وی ایجاد نظم قانونی را مشروط به کسب علم می‌داند ولی به 
گونه ای متضاد برای کسب علم تمایلی به تربیت و آموزش ذهن از خود نشان نمی‌دهد. وی معتقد بود علت بد اقبالی فرمانروایان پیشین ایران در بی ‌خبری آنان از علوم و فناوری جدید بوده است… منشاء موفقیت ژاپن نحوه نگرش دولت‌ مردان آن به علم و فن آوری جدید است. حتی اگر خود آنان آموزشی در زمینه این علوم نداشته‌ اند.” او تاکید می‌کند که اگر در عصر پادشاهان قدیم ایران “نظم امور مبتنی بر خرد طبیعی … بود، نظم جدید حکومت‌های اروپایی تماما مبتنی بر علم است.”[xviii]
با وجود تاکید وافر ملکم‌ خان به علم، وی نمی‌خواهد منتظر شود تا ایرانیان “راه ‌ترقی به عقل را خود پیدا کنند” چرا که اگر چنین کنند، به قول وی “باید سه هزار سال دیگر منتظر بمانیم”. نگرش پراگماتیستی و عمل‌ گرایانه ملکم‌ خان که از سیاست‌ زدگی فکر او ناشی می‌شود، هم مدرنیته غربی و هم وسایل ترقی و مدنیتی که از آن ناشی می‌شوند را بدل به ابزارهای پیشرفت سریع میهن خود می‌نماید. این نگاه بی ‌شک درک از خود مدرنیته را نیز ابزاری می‌کند.

فراموش نباید کرد که ملکم خان بانی “مجمع آدمیت” اولین مکتب روشنفکران در ایران است که در آغاز قرن 14هجری تاسیس شد و به فلسفه آزادی و حقوق مدنی غرب معتقد بود. با این‌ حال اگر به مرام، فلسفه و روش آن خوب بنگریم می‌بینیم که در آنها کمتر فکر ارشاد فرهنگی، آموزش، تربیت و برپایی یک اندیشه نوین مطرح است تا اصلاح سریع حکومتی.

در مرامنامه مجمع آدمیت آزادی فکر ، احترام به اندیشه نقدی، احترام به فرد و آزادی فردی اساسا مطرح نیست، بلکه آنچه مطرح است همانا (صرفا) برپایی یک دولت قانونیست. البته بی شک این یک امر اساسی است، آنهم در آن روزگاران که تسلط بلامنازعه استبداد جبار بر همه کشور و همه کس مشهود بود. لیکن کمیود کار را شاید درست در همینجا، یعنی “تمرکز همه امور در تحول و تغییر در دولت” باید دید.
بی شک خرابی اوضاع کشور و عدم وجود نظم سیاسی وهرج و مرج و ستم‌گری حکومتی ترقی خواهان را واداشته بود که هرچه سریع‌تر در اندیشه تغییر فوری و روش حکومتی و دولتی باشند، لیکن همین وضعیت گرایش ابزاری به مدرنیته و غرب را از یک سو، و از سوی دیگر نوعی بی اهمیتی نسبت به برپایی تفکر بنیادین و شناخت ضرورت‌های تاریخی و فکری جامعه را در آنها رواج داد. به عبارت دیگر یک نقصان اساسی این دوران تسلط سیاست بر فکر است.

با وجود آنکه در ایران تخم افکار آزادی‌خواهی به دست کسانی افشانده شد که خود سِمت نمایندگان سیاسی سلطنت مطلقه را به عهده داشتند، چون سپهسالار، ملکم خان و مستشارالدوله[xix]، لیکن بار تفکر آزادی و اندیشه انتقادی بی ‌شک در نزد روشنفکران فرهیخته‌ ای چون آقاخان کرمانی، طالبوف تبریزی و سید جمال‌ الدین اسدآبادی و دیگران سنگین‌تر است.

باوجودیکه طالبوف از الگو برداری کلیشه ای از غرب گریز داشت، با این حال همواره وفادار به عقلانیت، اندیشه انتقادی و علم تجربی بود: او میگوید “باز نتیجه همان فکر علمی است که فن انتقاد را از اصول تربیت عقلانی آدمی و مایه ترقی اجتماع میداند”[xx]. همین گرایش به فن انتقاد وی را وامیدارد که بیشتر از اندیشمندان عصر خود به تربیت جوانان بیاندیشد. فن انتقاد در نزد وی همان “کرتیکه” است. می‌نویسد:”اگر در اعمال و اقوال دایره منافع ملی کرتیکه یعنی تشریح معایب و محسنات نباشد در آن ملت ترقی نمی‌ نمیکند. “[xxi]. بنابراین او خوب مفهوم اندیشه 
انتقادی را درک کرده بود. اندیشه انتقادی نه رد ساده ایده‌ ها که : “تشریح معایب و محسنات” آنهاست. دغدغه طالبوف رهایی ایران بود. وی بر این باور بود که اگر ایرانیان به راز مدنیت پی ‌نبرند، و قدرت محرکی که آنان را به ترقی رهنمون گردد در خود ایران تولید نگردد، وطن ما راه انقراض در پیش خواهد داشت –[xxii]

در قبال طرح این سوال که، چرا تمایل به رجوع به ریشه ها آنقدرها در نزد روشن اندیشان این دوره گسترش نیافت، ‏عطف به وقایع آن مقطع از تاریخ ایران و تحولات بین المللی بنظرمیرسد به واسطه سیاست زدگی آن دوران بوده است. زیرا ‏تمایل به تغییر فوری قدرت سیاسی و ساده نگری ما در باب مفهوم فکر آزادی، محلی برای شکل گیری اندیشه بنیان ‏گذار نگذاشت. “سیاست زدگیِ” اندیشه، بیماری تاریخی آن عصر بود. که امروز نیز متاسفانه با شدت و حدت بیشتری در میان ایرانیان خارجه نشین ادامه ‏دارد. ‏

در ایران، از آن رو که فرصت برای هضم اندیشه‌ های مدرن هنوز مهیا نیامده بود، چرخ حوادث به گونه ای گردش نمود که اندیشه راستین فدای سیاست شد. یعنی هر آنچه اندیشه بود مغلوب ضرورتها و جهت یابی های سیاست گردید. از زمان صفویه که نخستین کتاب‌های اروپایی به فارسی برگردانده شدند، از هنگامی ‌که کتاب ریشه ای رنه دکارت، که خود پایه ‌گذار فلسفه مدرن در غرب بود[xxiii]، در ایران در عصر عباس ‌میرزا ترجمه شد، تا به امروز، دکارت و اندیشه ‌اش نه به درستی فهمیده شد و نه به درستی هرگز در ایران به کار گرفته شد. چرا؟ درس نخست کتاب دکارت چیست؟
درس نخست کتاب “گفتار در روش” آن بود که چگونه باید اندیشید و چگونه اندیشه‌ های پیشین را مورد سنجش قرار داد، و برای رسیدن به این مقصود چه روشی را باید به کار برد.

در ایران سیاست زدگی در تفکر بی ‌شک هم از وضعیت خاص تاریخی ما ناشی می‌شود، هم از کم اهمیتی مان به بنیادهای فکری و شاید عدم کنجکاوی نسبت به آنها و هم از برخورد ابزاری ما نسبت به غرب و مدرنیته سرچشمه می‌گیرد.

بنابراین بسیار واضح است که ایران با فرهنگی سنتی و عقب نگهداشته شده به یکباره با تماسهای فزاینده در دوره پایانی قاجار با فرهنگ دمکراسی غربی برخورد میکند. متاسفانه باید گفت که این دمکراسی و فرهنگ دمکراتیک برما و برمردم ما نازل و حادث شده است. به زبان دیگر با آن تصادم نموده آنهم ناخواسته. مهمتر اینکه این تصادم و تماس نه با تمام بدنه جامعه ایران و با مردم و افکار ایرانیان بلکه بصورت قطره چکانی از کانال بعضی روشنفکران و نخبگانی که بنابر شرایط بسیار بسیار خاص و متفاوتشان از عامه مردم ایران به غرب رفته و یا دارای کانالهایی برای تماس با آن فرهنگ بوده اند حادث شده است. همین نخبگان نیز برای فهم و قبول و درک ابعاد و عمق و دینامیزم و قانونمندیهای دمکراسی، مشکلاتشان کمتر از عامه مردم نبوده است. به یک دلیل بسیار ساده و آن اینکه این فرهنگ جدید ریشه در فرهنگ و سنن ما ایرانیان نداشته است و بطور اجتماعی نیز به ضرورتهای آن نرسیده بودیم.

در صورتیکه در غرب این دمکراسی و آزادیهای مبتنی برآن، ریشه در فرهنگ و سنتی دارد که چندین صدسال برای آن تلاش و کوشش شده است. که با معیارها و قرنها گفتمانهای مدنی و ملاکهای مبتنی بر ارزشهای خودشان بناشده است.

بلحاظ تاریخی نیز وقوع چنین فرهنگ دمکراتیک بر مردم ما نه در یک شرایط شکوفایی و رشد و گسترش علمی فرهنگی اجتماعی ایران رخ داده، بلکه در شرایطی بر ما و مردم ما واقع شده است که در سراشیب و انحطاط اقتصادی اجتماعی فرهنگی دوره پایانی قاجار صورت گرفته است. دورانی که توانمندیهای بالای فرهنگی خودمان را نیز از دست داده بودیم.

حاصل اوج تاثیر پذیری از این وقوع فرهنگ دمکراتیک (مدرنیته) بر ایرانیان، جنبش و انقلاب مشروطه بود که سه خواسته اساسی داشت.

  1. ایجاد حکومت مقتدر مرکزی
  2. ایجاد تجدد و مدرناسیون، مانند دادگستری، آموزش و پرورش، ارتش مدرن، جاده، راه آهن، مجلس، قانون ..
  3. آزادی و آزادی فعالیت سیاسی
    رویکرد غیر محتوایی نتیجه اش این شد که بعد از مجلس چهارم و آمدن رضا خان عملا آزادی بکناری گذاشته میشود و دو محور اصلی حکومت مقتدر و مرکزی و مدرناسیون بعنوان شاخص های رویکرد فرمالیستی-پراگماتیستی اصل قرار میگیرد.

چرا آزادی را در مشروطه به فراموشی سپردیم

بیگانگی ما با آزادی بسیار آشکار است. ما ایرانیان بجای آزادی، در فرهنگمان آزاده، آزادگی، شجاعت، سخاوت و مردانگی …داریم. که همگی ویژه گیهایی فردی هستند و نه اجتماعی. چگوارای ایرانیانِ شیعه امام حسین است. ماندگارترین شعار و پیام (که به وی نسبت میدهند) در صحنه نبرد علیه ظلم و ستم بیان “اگر دین ندارید حداقل آزاده باشید” است که فراخواندن انسانها به آزاده بودن است. و هیچگاه حرفی از آزادی با محتوای اجتماعی امروزه آن در میان نبوده است.

تفاوتهای بنیادی آزادی و آزادگی
آزادی با محتوای حقوقی-اجتماعی یک مقوله کاملا مدرن است. آزادگی با سابقه دیرینه در فرهنگ ما،هیچ پایه و مبنای حقوقی-اجتماعی ندارد. بلکه بعنوان خصلت و ویژگی فردی و شخصی مطرح است. آزادگی نوعی رهایی انسان از قید و بندهای ذلّت آور است و نیز به معنای رهایی عقل و جان آدمی از زندان نفس و شهوت و گام برداشتن در وادی عشق و حیرت است. رهایی است از تعلّقات و پای‌بندی‌های انسان به دنیا، ثروت، اقوام، مقام، و اسارت در برابر تمنّیات نفسانی، که نشانه ضعف اراده بشری است. در مسیر کسب آزادگی هیچ محدودیتی نیست فرد میتواند تا هرکجا که میخواهد در مسیر آزادگی جلو برود. اما آزادی در مفهوم حقوقی -اجتماعی مطلقا نا محدود نیست که توسط قانون و در مرز مخدوش کردن آزادی دیگران محدود میگردد. آزادی در این مفهوم اجتماعی با محتوای تعین تکلیف و تعین سرنوشت بشر بدست خودش است. شما میتوانید حتی در زندان و یا در حاکمیت جبارترین حکام هم فرد آزاده ای باشید. ولی همین فرد آزاد نیست.

چنانکه میتوان در صحنه سیاسی فرد مستبد بسیار خشنی همچون مسعودرجوی مدعی آزادی باشد، اما فریاد آزادیخواهی اش در کربلا تحت حمایت و نفوذ و حاکمیت یکی از خشن ترین دیکتاتوریهای معاصر دنیای عرب صدام حسین باشد و رو به امام حسین فریاد “حل من ناصر ینصرنی” سردهد. همزمان در درون تشکیلات اعضای مجاهدین بطور مطلق حقوق انسانیشان نفی و مردود شمرده شود. تا جائیکه نه تنها نتوانند هیچگونه حق تصمیم گیری چه سیاسی (تغییر موضع سیاسی و یا خط سیاسی همچون انتقاد سیاسی ایدئولژیک به رهبر و تشکیلات) ، چه فردی(کار، شغل، زن و فرزند، پدر و مادر..)، چه عاطفی چه اجتماعی و چه حتی مبارزاتی (ترک تشکیلات ..) و…مستقلی داشته باشند، بلکه وادار شوند با تائید و مهر کردن جایگاه رهبر عقیدتی، وجود انسانی خود را به تمام و کمال نفی و اصالت را به رهبری عقیدتی بدهند.

مسعود رجوی با یک شعبده بازی همراه با زور و اجبار، تهدید و زندان و شکنجه و…طی سه دهه مجاهدین را تا توانسته در ورطه کاذب بی محتوا و حتی اسارت آور، آزادگی های مجاهدی که میدانیم به چه فساد درونی نیز منجر شده است غرق کرده و با دجالگری این تزکیه نفس و آزادگی را در قالب و زرورق مقاومت و تسلیم ناپذیریهای فردی را بعنوان فرایندهایی که زاینده آزادی خواهند بود به خورد مجاهدین و البته در کمال تاسف به بیرون مجاهدین داده است.

نباید فراموش کرد که رجوی در مبارزه ادعایی اش برای آزادی!!!، مدعی امام زمان بودن میشود که نافی حق تمامی افراد بعنوان یک انسان مستقل و دارای حق و حقوق غیر قابل تجاوز است. محتوائی صد در صد در تضاد با دمکراسی و آزادی. رجوی آشکارا میگفت و تدریس میکرد که: “اصالت نه با فرد که با رهبری عقیدتی است”. او نیز میگفت و مینوشت و مریم رجوی تکرار میکرد که در دنیای دیگر(بعد از مرگ)!! نیز از فرد در مورد اعمال خودش سوال نمیکنند!! بلکه از او میپرسند که رهبرت کیست؟!!!! بنابراین هر دستوری دادم اجرا کنید نگران عواقب آن نباشید. رجوی آشکارا همانطور که خودش را تحت حمایت صدام به هیچ مرجع ای پاسخگو نمیدانست، میگفت فرد میتواند دست به هر جنایتی بزند چون دستورش را رهبر عقیدتی (مسعودرجوی) داده، در آن دنیا به هیچ وجه مورد سوال واقع نخواهد شد بلکه عطف به انتخاب مسعودرجوی و مریم رجوی بعنوان رهبری عقیدتی آنها پاسخگو خواهند بود!! بنیادهای ایدئولژی نوع داعش که با برداشتن تمامی موانع انسانی بر سر راه انسان متفکر و خود بنیاد، او را تبدیل به حیوانات درنده ای میکند که بتوانند اعمالی غیر قابل تصور را مرتکب شود.

این برداشت مسعودرجوی ازحقوق انسان بسیار عقبتر از دوران بردگی است چرا که بردگان حق داشتند که عشق و عاطفه داشته باشند، حق داشتند کسی را دوست بدارند، حق داشتند خانواده داشته باشند، حق داشتن دین و آئین خود را داشته باشند، بی ربط نیست که جهت درک عمق فاصله ما با دمکراسی و حقوق بشر، اشاره شود که مسعودرجوی بعنوان رهبر به اصطلاح متشکل ترین تشکل ضد رژیم هیچ ارزشی و اعتباری و حقوقی برای انسان قائل نبود. چه در زمینه فکری، سیاسی، احساسی، و حتی فیزیکی و البته جنسی همه چیز از رهبری عقیدتی نشات گرفته میپنداشت و ترویج میکرد. بنابراین بود که آزادی انسان که جای خود، حتی حق حیات و عشق و عاطقه، مال و جان و ناموسش نیز بطور مستقل برسمیت شناخته نمیشود. البته بردگان حق داشتند که در درون خود خلوت کنند ولی در این تشکیلاتِ آزادی خواه!!!!!! فرد حتی در درون خودش نیز نمیتوانست خلوت کند!!!!

مطالب در تصویر: همه چیز= پرداختِ تمام عیارِهمه چیزتان به رهبری عقیدتی= صد روی صد همه چیزتان را باید بدهید. شاخص پرداخت به رهبری، مریم رجوی است که الگوی پرداخت همه چیزش به من است
نمونه مسعود رجوی از این نظر دارای اهمیت است که در آن میتوان انعکاس لایه بسیار گسترده ای از جامعه سیاسی ایران را نیز دید و محک زد، آنجا که بخش بزرگی از فعالین سیاسی از تمامی اقشار و طبقات و اندیشه های مختلف در جامعه ایران را برای مدتی بخود جلب کرد و متاسفانه هنوز هم عده محدودی را با انواع ارتباطات مالی و …بدنبال خود میکشد. سیاست زدگی آشکار در تفکر و رویکرد تمامی کسانیکه کمترین اغماضی در مورد مسعود رجوی و تشکل او از خود نشان میدهند و محتوای آزادی و انسان را در پیشگاه سیاست او سر میبرند بسیار بسیار آشکار است.

با این تفاصیل در فرهنگ ما این محتوا و درک که فردی فکر کند که چون انسان است دارای حق وحقوقی غیر قابل انکار است وجود نداشته است و میبینیم که ندارد. و فرد انسان را جزئی و زائده ای از حکام مستبد میپنداشتند و میپندارند. این مسئله آنقدر ریشه دار بوده که علیرغم ظلم و ستم طاقت فرسای یک حاکم و سرنگون کردنش توسط مردم، بلافاصله بدنبال دیکتاتور دیگری بوده اند که با گرفتن جای او به خود هویت ببخشند.

هرج و مرج های ناشی از ضعف حکومتهای مرکزی در ایران خود گواه روشنی است که چگونه در بین ایرانیان حقوق انسانی و انسانها برسمیت شناخته نمیشده است و براحتی با ضعف قدرت مرکزی، به حقوق همدیگر تجاوز میکردند.

تمایل به یک قدرت سرکوبگر مرکزی در تمامی دوران هرج و مرج های ناشی از ضعف حکومتهای مرکزی، را میتوان اینگونه بیان کرد که، مردم ترجیح میدادند حق انسانیشان بطور سیستماتیک و معین از طرف یک کانون ظلم و ستم تحت نام حکومت مرکزی مورد تعرض قرارگیرد تا توسط هر رهگذری که زورش از آنها بیشتر باشد.

بی دلیل شاید نیست تمایل بعضی خارج نشینها به سلطنت با همین ذهنیت باشد. در یک سیاست زدگی ترجیح میدهند به عقب بروند و همان دیکتاتوری به حساب خودشان منظم تر را به رژیم بی قانون حاضر ترجیح میدهند. ولی نباید فراموش کرد که اینها را نمیتوان آزادیخواه خواند.

مهمتر اینکه کسانیکه برای مشکلات اجتماعی ایران بدنبال دمکراسی وارداتی از کانال مثلث ترامپ، عربستان، اسرائیل هستند در راس آنها رهبری تشکل مسعود رجوی که آشکارا سالهاست که منافع قدرتهای بزرگ را نمایندگی میکند، در بهترین شق سرنوشتی جز پایمال شدن قرارداد “فین کن اشتاین” در سایه منافع ناجی!!! غیر ایرانی در قرار داد “تیل ست” نمیتواند داشته باشد.

داود باقروند ارشد
سوم خرداد 1398
24می 2019

پانوشت ها

[i] Bernard Lewis: “comment l’Islam a découvert l’Occident”. Gallimard, Paris. 1992
[ii] عبدالهادی حائری: “نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب” امیرکبیر. ۱۳۶۷
تهران ص ۱۳

[iii] بنیادهای مدرنیته”، در: عطا هودشتیان: “مدرنیته، جهانی شدن و ایران”، انتشارات چاپخش. تهران 1382

[iv] فریدون آدمیت: اندیشه ترقی و حکومت قانون، انتشارات خوارزمی، 1351 ، ص 16 .: میرزا آقا خان نوری حتی خواست مدرسه نوبنیاد داروالفنون را ببندد و استادانش را به فرنگستان باز گرداند.
[v] ماشااله آجودانی: “مشروطه ایرانی وپیش زمینه های نظریه ولایت فقیه” ، لندن_ انتشارات فصل کتاب، ۱۹۹۷ ص ۲۰۷ _ ۲۰۸

[vi] هربت: “محمدرضابیک”_ در: حائری، همان ص ۱۷۷

[vii] فخرالدین شادمان: “تسخیر تمدن فرنگی”. انتشارات گام نو. تهران. 1382 . ص 57 سیزده: حائری: همان ص ۳۰۸
[viii] عباس میرزا ولیعهد فتحعلی شاه و فرمانده سپاه ایران در جنگ ایران و روس بود، وی را دارای عقاید و افکار بلند و مشتاق یادگرفتن دانسته اند.
[ix] فرستاده و نخستین نماینده ناپلئون بناپارت به دربار فتحعلی شاه قاجاز و مترجم ناپلئون در لشکرکشی وی به مصر بود
[x] حائری: همان ص ۳۰۸

[xi] دکتر غلامرضا ورهرام: نظام سیاسی و سازمانهای اجتماعی ایران در عصرقاجارمعینتهران ۱۳۶۷ –
ص ۱۸۰

[xii] :تاریخ ایران_ نوشته: دانشمندان شوروی، ترجمه کیخسرو کشاورزی_ انتشارات پویش، ۱۳۵۹
[xiii] تاریخ ایران_ همان. ص ۳۲۵
[xiv] ژوبر در 14 شوال 1220 قمری برابر با 5 ژوییه 1806 میلادی به حضور فتحعلی شاه رسید. در ملاقات آن دو توافق شد، که میرزا محمد رضا خان حکمران قزوین همراه ژوبر به سفارت ایران در فرانسه عزیمت نماید. وی با ژوبر به اروپا رفت ،در اردوگاه نظامی فین کن اشتاین (Finkenstine) در خاک لهستان به تاریخ چهارم ماه مه 1807 میلادی برابر 25 صفر 1222 قمری ، عهد نامه معروف به فین کن اشتاین را بین ایران و فرانسه امضاء کرد/ قرار داد فین، ص86 .
بعد از بازگشت ژوبر به فرانسه، ناپلئون ژنرال کلودماتیو دو گاردان (Claude Maltieu Conte de Gardane) از افسران عالی رتبه سپاه خود را برای اجرای عهدنامه یادشده راهی تهران کرد . گاردان به سال 1807 میلادی برابر با 1222قمری به ایران مأمور شد .
اعضای هئیت او در تهران و اصفهان کارخانه توپ ریزی دایر نمودند . جنگ با سر نیزه و اقداماتی دیگر در قشون ایران معمول داشتند . آن زمان اریکی خان(هراکلیوس) حاکم گرجستان با دخالت تفرقه افکنانه روسیه سر از اطاعت دولت ایران تابیده بود، و روسیه که قصد تجزیه ایران را داشت ،در هر نقطه ای از کشور که می توانست ،فتنه انگیزی می کرد .
حرص روسیه در رسیدن به آبهای خلیج فارس و دخالت های این کشور در ایجاد خلل در یک پارچگی ایران ،سر انجام گرجستان و حواشی خطه شمالی ایران به اشغال روسیه در آمد. فتحعلی شاه از این هجوم بسیار ناراحت و متوحش بود. از این روی او یاری جستن از ناپلئون و قوای فرانسه را در انتقام خواهی از روسیه در اندیشه اش می پروراند به ویژه آنکه در پیمان فین کن اشتاین هم این امر پیش بینی شده بود . هدف ناپلئون از اعزام گاردان و هئیت همراه به ایران اول ، مهیا کردن ایران برای حمله به هندوستان و بیرون کردن انگلیسی ها از این کشور بود، و دیگر آشنایی با توان و استعداد قشون ایران و کسب اطلاعات از دربار و سیاست و اندیشه شاه ایران بود .
در حالی که فتحعلی شاه همه امید خود را به دریافت کمک از ناپلئون در باز پس گیری اراضی اشغالی توسط روسیه معطوف کرده، کمک هایی از قبیل تحویل بیست هزار تفنگ از فرانسه به قشون ایران و یا تعلیم سربازان و آشنا ساختن قشون ایران با شیوه های جدید اروپائی در نظامی گری و جنگ توسط هیئت گاردان امیدواری شاه قجر را افزایش داده بود.اما ناپلئون ناگهان تغییر سیاست داد ،و بی آنکه فتحعلی شاه غافل از سیاست روز جهان و اروپا را در جریان بگذارد ،و یا او خود بتواند به نحوی با خبر شود، با وجود معاهده فین کن اشتاین که با ایران منعقد کرده بود، با دولت روسیه وارد مذاکرات تازه شد، و سرانجام بی آنکه به حقوق ایران توجهی کند ،با روسیه پیمان «تیل ست »را بست.

[xv] شیرین میرزایی: ملکم خان و تاثیر پذیری از غرب، مطالعات ایرانی، زمستان 1382، پاریس، ص 139
[xvi] میرزا ملکم‌ خان: فرزین وحدت: رویارویی اولیه روشنفکران ایران با مدرنیته: یک رویکرد دوگانه ــ فصلنامه گفتگو. شماره30_ زمستان 79. ‏تهران ص130‏‎
[xvii] فرزین وحدت: همان ص 130
[xviii] فرزین وحدت: همان ص132‏
[xix] فریدون آدمیت: فکر آزادی و نهضت مشروطه، انتشارات سخن، مهرماه 1340_ ص 199
[xx] آدمیت: اندیشه ‌های طالبوف تبریزی ص 7‏‎ ‎
[xxi] طالبوف: “ایضاحات در خصوص آزادی”، ص2، در: آدمیت، همان ص19

[xxii] مسالک المحسنین، در: آدمیت همان ص 25
‏‎
[xxiii] Hegel: History of Philosophy, (Chapter: Modern Times, René Descartes), Vrin, Paris.
در همین رابطه
زندگی عبدالرحيم طالبوف تبريزی
‏‎ ‎
‏ ‏
برخی روحانيون طالبوف را تکفير و خواندن ‏کتابش، ‘مسالک المحسنين’ را تحريم کرده بودند
عبدالرحيم طالبوف از نويسندگان و متفکرين برجسته عصر مشروطه بود. او که در سال ۱۲۵۰هجری قمری در کوی سرخاب تبريز به دنيا آمد، در ‏شانزده سالگی به تفليس رفت و به کسب و کار مشغول شد و همزمان به فراگيری زبان روسی پرداخت.‏
در آن هنگام تفليس محل فعاليت آزاديخواهان و احزاب انقلابی روسيه بود و عده زيادی از ايرانيان مهاجر نيز در آن می زيستند. طالبوف نزد يکی ‏از همين مهاجران به نام محمدعلی خان که در آن شهر به مقاطعه کاریِ جاده های قفقاز اشتغال داشت، مشغول به کار شد و بعد از گذشت سال ها ‏ثروت قابل ملاحظه ای اندوخت و توانست مستقلا کار مقاطعه کاری را دنبال کند.‏
وی بعدها به حاج ملاعبدالرحيم طالبوف مشهور شد، از تفليس به داغستان رفت و تا آخر عمر در ‘تمرخان شوره’ که مرکز حکومت داغستان بود، ‏سکونت گزيد.‏
در سال های ميانی پادشاهی ناصرالدين شاه که جمعی از آزاديخواهان ايران در داخل و خارج کشور برای به دست آوردن آزادی و قانون در تکاپو ‏بودند، طالبوف نيز از راه تاليف آثار خود به بيداری مردم همت گماشت.‏
خودداری از وکالت مجلس
از اين رو مردم آذربايجان به پاس قدردانی از خدماتش، وی را در دوره اول مجلس شورای ملی به نمايندگی خود انتخاب کردند ولی او با اين که ‏قبل از برگزاری انتخابات آمادگی خود را برای قبول نمايندگی مجلس اعلام کرده بود و پس از انجام انتخابات نيز در پاسخ تلگرافی که برايش ‏مخابره کردند نمايندگی را پذيرفت، از رفتن به تهران و حضور در مجلس خودداری ورزيد.‏
‏ کتاب ‘مسالک المحسنين’ ‏سفرنامه ای خيالی به قله ‏دماوند است که بصورت ‏داستان، و در سال ۱۳۲۳ق در ‏قاهره به چاپ رسيد. طالبوف ‏سعی کرده در قالب اين ‏سفرنامه خيالی، مصائب و ‏معضلات سياسی- اجتماعی ‏دامنگير مردم ايران را به ‏تصوير بکشد
‏ ‏
درباره اين که چرا وکالت را نپذيرفت، نظرات مختلفی عنوان شده است. عده ای با اشاره به سابقه دوستی وی با ميرزاعلی اصغرخان اتابک برآنند ‏که به تهران نيامد تا مجبور نباشد به همراه ديگر مشروطه خواهان در مخالفت با اتابک سهيم باشد.‏
جمعی ديگر علت را ضعف، پيری و ناتوانی بينايی طالبوف می دانند. عده ای نيز معتقدند که چون بعضی از روحانيون خود طالبوف را تکفير و ‏خواندن کتابش، مسالک المحسنين را تحريم کرده بودند، وی برای جلوگيری از عواقب احتمالی به مجلس نيامد.‏
بيشتر تاليفات طالبوف برای اولين بار در استانبول، مصر و قفقاز منتشر شده است که به برخی از آنها در اينجا اشاره می شود.‏
نوشته های طالبوف
سفينه طالبی يا کتاب احمد که در سال ۱۳۱۱ق در استانبول به چاپ رسيده است. موضوع کتاب اختراعات و اکتشافات دوران نويسنده است که به ‏شکل گفتگو و مباحثه مولف با فرزند خيالی هفت ساله اش (احمد) نوشته شده است. در اين کتاب مسائل علمی به زبانی قابل فهم عامه مطرح شده و ‏از عقب ماندگی ايرانيان و پيشرفت اروپاييان سخن به ميان ميآيد.‏
مسالک المحسنين که سفرنامه ای خيالی به قله دماوند است بصورت داستان، و در سال ۱۳۲۳ق در قاهره به چاپ رسيده است. طالبوف سعی کرده ‏در قالب اين سفرنامه خيالی، مصائب و معضلات سياسی- اجتماعی دامنگير مردم ايران را به تصوير بکشد. اين کتاب نقش مهمی در نشر افکار ‏آزاديخواهانه و شکل گيری تفکر مشروطه در ايران داشته است.‏
مسائل الحيات يا (جلد سوم کتاب احمد) که در سال ۱۳۲۴ق در تفليس به چاپ رسيد. اين اثر نيز نويسنده با پسر خيالی خود (احمد) درباره علوم ‏گفتگو می کند ولی در ادامه آن از مسائل سياسی، حقوقی و اجتماعی صحبت به ميان می آورد. فلسفه مشروطيت، لزوم توجه به حقوق اساسی و ‏قانون مباحث اصلی اين کتاب را تشکيل می دهد و طالبوف برای اين که نمونه ای از قوانين اساسی را معرفی کند، با ترجمه ای از قانون اساسی ‏ژاپن آن را به پايان می رساند.‏
ترجمه پندنامه مارکوس قيصر روم که آن را از نسخه روسی به فارسی برگردانده است و در چاپخانه اختر واقع در استانبول منتشرشده است.‏
رساله فيزيک حاوی اطلاعات مختصری ازعلم فيزيک است و به سال ۱۳۱۱ق در استانبول طبع شد.‏
نخبه سپهری که در واقع خلاصه ای است از کتاب ناسخ التواريخدر شرح زندگی پيامبر اسلام (ص) و در سال ۱۳۱۰ق در استانبول به چاپ ‏رسيد.‏
ترجمه رساله هيئت جديده که اثر معروف کاميل فلاماريون فرانسوی است در باره علم نجوم. طالبوف اين اثر را از روی نسخه روسی به فارسی ‏برگردانده و در سال ۱۳۱۲ق در استانبول انتشار يافته است.‏
ايضاحات در خصوص آزادی در اين کتاب مفاهيم آزادی، مجلس شورای ملی و وظايف نمايندگان مجلس، قوانين آتيه ايران، ماليات و قانون اساسی ‏مورد بحث قرار گرفته و به همت مجدالاسلام کرمانی، مدير روزنامه ندای وطن، در سال ۱۳۲۵ق در تهران منتشر شده است.‏
سياست طالبی اين کتاب که مشتمل بر دو مقاله در باره علم سياست است چند ماه پس از مرگ طالبوف در سال ۱۳۲۹ق به اهتمام حاجی سيد ‏ابراهيم، نماينده فارس، در تهران منتشر شد.‏
طالبوف در سال ۱۳۲۹ق در(تمرخان شوره) مرکز داغستان درگذشت.‏
آیا تا زمان سرنگونی رژیم کسی در فرقه رجوی باقی خواهد ماند؟! مرگ محراب-کریم رشیدی
می 16, 2019

مرگ تدریجی مجاهدینِ اسیر فکری و فیزیکی تشکیلات رجوی واقعیت تراژیکی است که سرنوشت قانونمند یک تشکل سیاسی را به نمایش میگذارد که توانسته بود در مقطعی از تاریخ کشورمان بر موج شور انقلاب بعد از سرنگونی سلطنت 2500 ساله بعلاوه نا آگاهی سیاسی گسترده در بین جوانان و نوجوانان و حتی بعضی به اصطلاح سیاسیون سوار شده و عملا با دادن شعارهای آرمانی که طی چهار دهه گذشته بطور روزانه به اثبات میرسید و میرسد که دهندگان آن شعار ها مطلقا نه تنها هیچ ایمانی به آن شعار هایشان نداشتند بلکه خود به گواهی تمامی تحلیلگران سیاسی و جدا شدگان مجاهد و شورایی صدها بار بدتر از رژیم جمهوری اسلامی و آنچه بدان ایدئولژی ارتجاعی میگفتند بودند به خود جلب کرده و در دامی هولناک و تاریخی با کمک صدام حسین گرفتار کند.
واقعیت این است که اگر کمک دیکتاتور مخلوع عراق صدام حسین نبود و چنین حمایت جنایتکارانه ای به مسعود رجوی نمیداد وی نمیتوانست چنین سرنوشت شومی را برای نسلی از جوانان کشور که تماما از بهترین نیروهای آزاد شده در اثر رهایی از چنگال دیکتاتوری پهلوی بودند رقم بزند.
حمایت و همکاری دستگاه اطلاعاتی نظامی صدام حسین در دستگیری، زندان و شکنجه مجاهدین فراری و دست باز دادن به رجوی در پرده پوشانی کردن قتلهای درون تشکیلاتی رجوی را چنان جری کرد که به خودش اجازه داد در قلب اشرف که خودش قلب تپنده مبارزاتی میخواند زمانیکه بقیه مجاهدین زیر بمبارانها و موشکبارانهای رژیم بودند با زنان مجاهدین آن کار دیگر بکند.
مجاهدینی که سه نسل را در خود جای داده بودند امروزه مرگهای مشکوک تمامی لایه های آنرا در برگرفته است. نسل اولی ها مانند علی زرکش ها و مهدی افتخاریها و بابا ها(محمدسیدی کاشانی) یا کشته شدند و یا دغ مرگ گردیدند، نسل دومی ها مانند کریم رشیدی (محراب ) نه در دوران کهولت بلکه در میان سالی از بین میروند و نسل سومی ها که آشکارا بزور به اشرف و عراق برده شده بودند یا با خودکشی مرگ را به ماندن در این تشکیلات مخوف انسانخرد کنی مانند آلان محمدی و …ترجیح داده اند. و یاهمچون مصطفی رجوی، امیرداوریها، امیر یغمایی ها، داود غرابها و صدها نفر دیگر فرار را پیشه کرده اند.
مسعود رجوی خودش همواره مطرح میکرد که :

بله:
نمیشود خط و سیاست درستی داشته باشی ولی مورد حمایت جنایتکارترین جناحهای جنگ طلب آمریکایی که سالیان سنگ پیشقدم بودن در مبارزه و کشتن و ترور آنها را داشته ای قرار بگیری.

نمیتوان خط سیاسی-مبارزاتی درستی داشت ولی در صحنه عمل سیاسی به خیانت و پشت کردن به مردم دچار بود
نمیشود با ادعای خلقی بودن خط سیاسی مبارزاتی درستی داشت ولی مورد نفرت مردمت باشی
نمیشود ادعای دمکراسی داشت ولی هر انتقادی را با مشت اهنین جواب داد.
نمیشود ادعای آزادی خواهی داشت ولی حتی حق پایه ای انسان بودن اعضای خود را نفی کنی.
نمیشود با انسانهای اسیر و در بند و اسارت فکری و فیزیکی که اوج افتخارشان نداشتن حق تصمیم و انتخاب آزاد در هیچ زمینه ای تاکید میکنم هیچ زمینه ای باشند برای مردمی آزادی به ارمغان آورد.
نمیشود از داعش و 11 سپتامبر حمایت کنی، مردم خودت را ترور کنی، آمریکایی ها را ترور کنی، ولی در این جهان زیر سبیل قدرتهای بزرگ خود را دمکراتیک جا زد و فکر کنی که آنها را فریب داده ای.
سرنوشت محرابها و بابا ها و صف بلندی از سر برگور گذاشتگان از آلبانی تا تهران این تشکل مافیایی جدای از سرنوشت بغایت ننگین خود مسعود رجوی بعنوان یک ورشکسته به تقصیر سیاسی-ایدئولژیک که مرگش را نیز عرب ستان اعلام کرد و در اوج ذلت و خواری در فرار از پاسخگویی به مردمش در قبال چندین دهه جنایاتش همانند یک کلاهبردار فراری در پناهگاهش سر برگور گذاشت، نمیتواند باشد.
نمیشود انقلابی بود ولی هرچه از مبارزه میگذرد از اوج آسمان هفتم چپ نمایی به قعر راست ترین جناحهای امپریالیستی سقوط کنی.

ادعای مبارزه مسعود رجوی عینا ادعای آزادیخواهی عربستان در عین تولید داعش و قطعه قطعه کردن قاشقچی و مبارزه با تروریسم امریکا در عین حمایت از نسل کشی در یمنِ عربستان و قتل قاشقچی و ادعای حقوق بشر توسط اسرائیل است.
داود باقروند ارشد
26اردیبهشت 1396

گل بود به سبزه نیز آراسته شد
می 5, 2019
بقلم: داود باقروند ارشد
اخیرا عکسی در رسانه ها دیده شده است از دست بوسی مایک پمپئو وزیر خارجه آمریکا و از دشمنان ایران و ایرانی توسط علیرضا جعفر زاده (هر لحظه آماده به عمل انتحاری!!) معاون نماینده سازمان مجاهدین خلق ایران در آمریکا، تشکلی که خود را ضد امپریالسیتترین تشکل جهان میپنداشت. تا بدینوسیله از دیگر مزدوران و خودفروشان عقب نمانده باشد. تا طشت رسوایی کانونهای شورشی که قرار بود رژیم را سرنگون کنند ازآسمان بیفتد.

پز آمریکایی کشی مسعودرجوی در نشریه مجاهد را باور کنیم یا سربردن در میانه آنها و شوق و ذوق جعفرزاده را از دست بوسی پمپئو

برای هیچ ایرانی وطن پرست و ملی با کمترین سابقه و دانش سیاسی پوشیده نیست که بعد از انقلاب مشروطه که مردم ایران برای اولین بار در تاریخ 2500ساله به رهبری فرهیختگانش قدمی آگاهانه جهت رهایی از استبداد سیاه پادشاهی قاجار برداشتند و آنرا به پیروزی نشاندند، دولتهای استعماری مانند انگلیس و روسیه بکمک ایادی داخلیشان بودند که آنرا به شکست کشانده و درنهایت استبداد بسیار خشن رضاخانی را با کودتای 1299 برایران تحمیل کردند. تا باردیگر این مرز و بوم نتواند آفتاب آزادی را تجربه کند. تا اینبار یک قزاق با شعار ترقی ایران، ایرانیان را بزور تهدید و کشتن و تبعید و سربنیست کردن از غنی گرفته تا فقیر را بغارت ببرد، تمامی فرهیختگانش را بی حیثیت، زندانی، و در زندانها بقتل برساند.
وقتی باردیگر سرداری از میان این میهن برخاست و توانست دماغ استعمارانگلیس و گماشته اش محمدرضا شاه را بر خاک بمالد، و نوید دمکراسی و ترقی و استقلال را داد، اینبار نیز این استعمار بود که با کمک ایادی شوروی، انگلستان و آمریکا با کودتا باردیگر استبداد سیاه محمدرضا شاه را به ایران باز گردانیدند.
باید توجه داشت که هردو مستبد فوق الذکر، عمکردشان در هنگام خلع شدنشان از حکومت، ذلت و خاری و تسلیم به اوامر استعمار را در پایان حکومت ننگین و سیاه خود برای مردمشان بنمایش گذاشتند. چه آنجا که رضا خان به دستور انگلیس کشور را رها کرد و در اوج توهین و ذلت و خاری در جزیره ای دق مرگ شد و چه محمد رضا شاه که فرارهایش از ایران در شرایط بحرانی تبدیل به سریالهای تلویزیونی شده بود که در نهایت در مقطع انقلاب 22بهمن باز بدستور آمریکا ایران را برای همیشه ترک کرد.

هرچند علیرغم میل بیکران ایرانیان به آزادی و استقلال و دمکراسی و خونهای بیشماری که در این مسیر دادند، نقش ناآگاهی توده های عظیم ایرانی و فرهنگ عقب نگهداشته شده توسط اسعتمار و سلطنت های فاسد و جبار قاجار و پهلوی را کمرنگ نمیکند.
اما مهمتر از نقش عوامل فوق، نقش سیاستمداران خودفروش ایرانی همچون سرلشکرفضل الله زاهدیها و مظفر بقایی ها، بوده اند که جاده صافکن اقدامات استعمار خارجی در غرق کردن کشتی ترقی ایرانیان، بوده اند.
بطور مثال مظفر بقایی با وجوداینکه از بنیانگذاران جبهه ملی و از امضا کنندگان سند ملی شدن نفت بود، چهره عوض کرد و ضمن دست زدن به ترورهای فیجع یاران مصدق به تمام و کمال به کودتاچیان جهت به سیاهی کشاندن ایران یاری کرد.
در دوره حساس کنونی نیز وضعیت به همین منوال است. ایرانیان شاهدند که مسعودرجوی علیرغم اینکه خود را جزء رهبران مبارزات ضد امپریالیستی، ضد سلطنتی در زمان شاه عنوان میکرد و به همین خاطر نیز زندان بود. چگونه صرفا جهت رسیدن به قدرت چهره واقعی خود را در همدستی و در آمدن به خدمت استعمار و به بیان خودش امپریالیسم آمریکا در جهت نابودی جنبش مردم ایران میکوشد.

مسعودرجوی با تشکلی به ظاهر سیاسی که خلق را مترادف خدایش قرار داده بود سالها با دست زدن به ترور نتوانست به اهداف خود برسد. وی با بریدن از همان خلق و نشستن در جای خدا، دست بدامن امپریالیستهایی شده است که طی حیات ننگیشان همانگونه که در فوق به اختصار آمد، عملی جز نه تنها برای نابودی ایران و ایرانی بلکه حتی در بقیه جهان در تاریخشان نمیتوان سراغ گرفت.

پز آمریکایی کشی مسعودرجوی در نشریه مجاهد را باور کنیم یا سربردن در میانه آنها راو شوق و ذوق جعفرزاده را از دست بوسی پمپئو
البته برای سازمان مجاهدین بعد از سابقه قتل و کشتار ایرانیان و اکراد بعنوان بازوی نظامی صدام، ترورهای سالهای 60-65 و قتل و شکنجه های درون تشکیلاتی و…مسیری جز متوسل شدن به امثال مایک پمپئو نیست. چون مردم ایران از ایندو به یک اندازه متنفر هستند. از یکی بعنوان دشمن دیرینه خود از دیگری بعنوان خائن ایرانی نما.
داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

5ماه می 2019

افشای تروریسم یا ادا اطوارهای عنتر برای لوطی اش
می 2, 2019

بقلم داود باقروند ارشد
اخیرا سازمان مجاهدین بعنوان پادوهای ایرانی وزارت خارجه ترامپ بمیدان آمده و تلاش میکنند که تروریسم!! را افشا کنند. قطعا تروریسم در هرشکل و مکان و به هر بهانه ای محکوم است. اما:
روزگار غریبی است. اینروزها جهان شاهد یکی از بزرگترین چالش های بشری درزمینه حفظ دستاوردهای خود بعد از دو جنگ جهانی است. آنچه که برای کسب آن یک قلم فقط 40میلیون کشته و زخمی در جنگ جهانی اول و 70الی85 میلیون کشته در جنگ جهانی دوم بها پرداخته است. تا در نتیجه آن سازمان ملل در 1945 بعنوان ارگانی جهت جلوگیری از جنگهای تجاوزکارانه کشورهای پرقدرت و فراهم کردن بستر حل و فصل مناقشات بین المللی نه براساس زورگویی بلکه از طریق مذاکره و گفتگو را فراهم کند تاسیس گردید. این دستاورد بسیار مهم اما بدون تجاوز نماند.

نزدیک به چهل سال قبل دولت صدام حسین بعد از تجاوز اسرائیل به فلسطین در ژوئن 1967با چراغ سبز آمریکا، بعنوان دومین متجاوز به این دستاورد بشری در منطقه بسیار پر مناقشه جهان (خاورمیانه) اینبار نیز با چراغ سبز و کمک لجستیکی آمریکا دست به تجاوز به ایران زد.

تاسف بارتر اینکه سازمان مجاهدین یک تشکل آپوزیسیون عمده ایرانی که نقش بسیار جدی در زمینه سازی تجاوز عراق با تحریک آمریکا به کشور را از طریق جاسوسی برای روسیه علیه آمریکا، تحریک جوانان به نابودی آمریکا، حمایت نظامی از اشغال سفارت آمریکا در تهران، داشت، تبدیل به یکی از متحدین ایرانی این تجاوز بین المللی علیه میهن خود شد که سالها بعنوان بازوی نظامی صدام به کشتار ایرانیان در مرزهایش مشغول بود.

سایت صدای آمریکا:
««پال پیلار، استاد دانشگاه جرج تاون به یکی از دلایل خواست دولت عراق در تخلیه اردوگاه اشاره می کند و می گوید: «تردیدی نیست که ظن و گمان و تنش و خصومتهای بسیاری بین حاکمان کنونی عراق و مردم عراق فعلی با این گروه وجود دارد و این احساس تا حدودی درست است، چرا که این گروه به عنوان بازوی صدام حسین، دیکتاتور پیشین عراق محسوب می شود.»»

https://ir.voanews.com/a/mek-ties-to-delist-from-usa-terrorist-list-150771595/657294.html
البته اقدامات سازمان مجاهدین تنها به شرکت در کشتار سربازان ایرانی در مرزها محدود نمیشد، این تشکل همزمان با همکاری با دشمن خارجی در داخل کشور از 30 خرداد 1360 نیز اقدام به کشتارهای گسترده از طریق بمب گذاری و ترورهای خیابانی مورد حمایت و بدرخواست عراق و حامیان و متحدین عراق در جنگ نمود.

مسعودرجوی مدعی است که رژیم با آمریکا مبارزه ای نداشته، بلکه این او بوده که شعارها را به ضدیت واقعی با امپریالیسم بدل کرده تا فاجعه اشغال سفارت حاصل شود

تجاوز سوم و بسیار تعین کننده و خطرناکتر از دو تجاوز قبلی در خاورمیانه به دستاوردهای بشری، با اثرات ویرانگر و گسترده و پایای جهانی، تجاوز عراق به کویت آنهم با تحریک و چراغ سبز آمریکا بود (طبق انبوه گزارشات از جمله نیویورک تایمز) که منجر به جنگ اول خلیج با مهیب ترین بمبارانهای تاریخ و نابودی مردم و تمامی زیرساختهای عراق گردید.

متاسفانه در این جنگ نیز سازمان مجاهدین با نیروی فریب خورده جان برکف مسلح شده به انواع سلاحهای سنگین زرهی و آموزش دیده توسط ارتش صدام، با دست زدن به ترور و کشتار کردها مانع ازسرنگونی صدام بدست مردم بپا خاسته عراق شد. مسعودرجوی اما تلاش کرد کشتارش را با توجیه اینکه، کشته نه کردها بلکه پاسدارانی بوده اند که لباس کردی پوشیده بودند برای نیروهایش پرده پوشی کند.

این جنگ و کشتار و تجاوز سوم به دستاوردهای انسان معاصر، و ادامه تحریمهای ضد بشری و نابود کننده عراق طی ده سال منجر به تولید گروههای تروریستی امثال القاعده و جنایت 11سپتامبر گردید. که به گواهی 5000 تن از مجاهدین حاضر در جلسه عمومی و این قلم، مورد حمایت و استقبال مسعودرجوی و مریم رجوی با جشن گرفتن همزمان با تماشای حمله به برجهای دوقلوی نیویورک قرار گرفت. مسعودرجوی در این جشن حتی مدعی شد که میتواند بهتر از القاعده به آمریکا ضربه بزنیم.

جنگ و تجاوز چهارم منطقه خاورمیانه باز هم توسط آمریکا اینبار به بهانه جنایت 11 سپتامبر2001 و بقاء صدام در قدرت صورت گرفت که تسخیر عراق توسط آمریکا (مارس2003) و سرنگون کردن صدام را بدنبال داشت. در این تجاوز نیز عامل اصلی آن سازمان مجاهدین بود که با کشتار کردها مانع از سرنگونی صدام بدست مردم خودش شده بود. که اگر این اتفاق می افتاد کشور عراق بدست آمریکا تسخیر و نابود نمیگردید. تا در اثر حضور آمریکای اشغالگر در عراق، ظلم و ستمها و جنایات ارتش آمریکا در عراق تحت نام مبارزه با سلاحهای غیر متعارف صدام، که بعدها مشخص شد تماما بدون پایه و اساس و دروغ بوده است و در نتیجه ایجاد نفرت بین مسلمانان جهان وعراق و… باعث رشد و تولید تروریسم بزرگتری بنام داعش گردد. که شاهد تسخیر بخشهای بزرگی از عراق و سوریه بدست آنها بودیم. و جهان شاهد اثرات بغایت مخرب آن در پهنه جهانی و بحرانها و فجایع انسانی گسترده میلیونی در جهان و بویژه در خاور میانه و با شاخص نابود شدن سوریه گردید.

شگفت انگیزتر اینکه با تسخیر عراق توسط آمریکا ، سازمان مجاهدین که در 11سپتامبر 2001مدعی بود بهتر از القائده میتواند در آمریکا کشتار کند، در سال 2003 تبدیل شد به ابزار دست وزارت دفاع آمریکا.
مجاهدین توسط آمریکا(14 می ۲۰۰3) خلع سلاح میشوند و بطور متمرکز در اشرف تحت حمایت قرار میگیرند. یک ماه بعد (ژوئن 2003) بدنبال دستگیری مریم رجوی در پاریس سازمان دستور خودسوزیهای گسترده ای را جهت ایجاد جو ترور و وحشت در پاریس و تورنتو را میدهد. بعدها مجاهدین (۱۲ ژانویه ۲۰۰۹) در لیست تروریستی وزارت خارجه آمریکا قرار میگیرند. آنها در نهایت به درخواست دولت جدید عراق به خروج از عراق از اشرف به قرارگاه موقت لیبرتی (فوریه 2012) برده میشوند. که همزمان میشود با خارج کردنشان از لیست تروریستی (سپتامبر ۲۰۱۲)توسط وزارت خارجه آمریکا.
دوسال بعد (ژوئن 2014) با ظهور داعش در منطقه، جهان شاهد تسخیر بخشهای بزرگی از عراق توسط آنهاست. سازمان مجاهدین به خیال خام بازگشت به دوران طلایی صدام با تسخیرعراق توسط داعش، عطف به حضور عناصر حزب بحث حامی صدام در سطوح فرماندهی نظامی داعش دست به حمایت از دولت اسلامی تحت عنوان عشایر انقلابی عراق زد.

همانطور که در فوق آمد و آنچه از تاریخچه سازمان مجاهدین پیداست جدای از اینکه سابقه طولانی در تروریسم چه در زمان رژیم سلطنتی و چه در زمان رژیم جمهوری اسلامی با حمایت از گروگانگیری سفارت آمریکا، با هزاران ترور و کشتارها تاریخی ایران (بمبگذاری هفت تیر) و ایجاد ترور و وحشت در خیابانهای اروپا با خودسوزیهایش دارد، نه تنها همواره طی چهار دهه گذشته توسط جانی ترین رژیمهای منطقه خاور میانه مانند رژیم صدام حسین، عربستان و اسرائیل و البته آمریکا بخدمت گرفته شده است، بلکه از جانی ترین گروههای تروریستی جهان چه در 11 سپتامبر 2001 و داعش هنگام تسخیر بخشهایی از عراق حمایت آشکاری کرده است.

درخواست عمل انتحاری علیرضا جعفر زاده معاون نمایندگی سازمان در آمریکا
قطعا تروریسم در هرکجا و توسط هر کس و به هر بهانه ای محکوم است. اما آیا برای چنین تشکل با سابقه تروریستی بیش از نیم قرن، آنهم توسط یکی از کسانیکه در اقتباس از تروریستهای داعشی بالاترین افتخارش عمل انتحاری است و آنرا با آب و تاب نیز در نشریاتشان منعکس و منتشر میکنند آنهم در کسوت معاون نمایندگی اش در آمریکا بنام علیرضا جعفر زاده جایی برای حرف زدن از تروریسم رژیم ایران باقی میماند؟ آیا برای جامعه جهانی ادعای مبارزه با تروریسم این تشکل تروریستی تف سربالا نیست؟ طوریکه تمامی کارشناسان سیاسی حداکثر آنرا شبیه ادا و اطوارهای عنتر برای لوطی (اربابش آمریکا) جهت دریافت تکه نان خشکی از سهم قدرت ارباب ارزیابی میکنند. آنهم درست زمانیکه مثلث شوم آمریکا عربستان و اسرائیل عملا ضمن زیر سوال بردن اصل سازمان ملل و تمامی قراردادهای متمدنانه بشری و تمامی دستآوردهای جهانی صلح بعد از جنگ جهانی را زیرپا گذاشته، اساس روابط بین المللی را براعمال زور و قدرت نظامی و اقتصادی گذاشته است. که یکروز ونزوئلا باید سرنگون شود، یکروز بلندیهای اشغال شده جولان ضمیمه اسرائیل میشود، یک روز رژیم سوریه باید نابود گردد، یکروز لیبی باید تحت قیومیت آنها در آید. یک روز یمن باید از هستی ساقط گرد و یا باید بخواست آنها تن در دهد.

بویژه که طبق تجربه این قلم که از نزدیک شاهد تمامی اقدامات سازمان مجاهدین بوده است، نقش سازمان مجاهدین در بحران نابودی عراق و ایجاد و گسترش تروریسم بین المللی داعش و در نتیجه فاجعه سوریه و فاجعه انسانی که حتی فضای سیاسی اتحادیه اروپا را در اثر موج عظیم آوارگان سوری در آن ایجاد کرد بهم ریخته که درآن موج قدرت گیری راست افراطی در جهان را دامن زده است را نمیتوان نادیده گرفت.
داود باقروند ارشد
از مسئولین جداشده مجاهدین و عضو شورای ملی مقاومت
12اردیبهشت 1398
2 می 2019

کدام را باور کنیم، کرایه سیاهی لشکر و حمایت سیاسی را یا تولید حزب اروپایی را؟
آوریل 29, 2019

بقلم داود باقروند ارشد

سالهاست این قلم بطور جدی نسبت به ظهور یک مافیا و تبهکاری سیاسی ایدئولژیک در سازمان مجاهدین هشدار داده و با آن به مبارزه برخاسته است. مبارزه ای که از درون تشکیلات با علائم اولیه بروزآن مانند سرکوبها و زندانها، شکنجه و صدور احکام اعدام درون تشکیلاتی بابکارگیری اهرم کمیسیون قضایی شورای ملی مقاومت بعنوان دادگاههای انقلابی با همکاری زندانهای مخوف ابوغریب صدام حسین که توانست با طرح و ایجاد پوش دروغین مبارزه با عوامل نفوذی رژیم سالها مخفی شده و ادامه یابد با فرار ناموفق اولیه این قلم از تشکیلات شروع شد. بروز این ماهیت خطرناک در تشکیلات با کرد کشی و دستگیری و زندان و شکنجه و کشتن دسته جمعی مجاهدین معترض در سال 1374به اوج جدیدی رسید همانکه در حمایت از تروریسم 11 سپتامبر این ماهیت فرقه ای-مافیایی قالب شکست و ابعاد تروریستی ضد بشریش جهانی و تکمیل شد. که منجر شد به دادن درخواست خروج از تشکیلات توسط این قلم بدلیل تبدیل شدن تشکیلات مبارز اولیه به تشکیلات مافیایی که با واکنش محکومیت به حکم ده سال زندان (دوسال در اشرف و هشت سال در زندان ابوغریب گردید) برای این قلم توسط شخص مسعودرجوی روبرو شد.

در ادامه جهان شاهد حمایت آشکار مسعود رجوی و مریم رجوی از جنایات داعش در عراق تحت نام “عشایرانقلابی” بودند.
قرار داشتن این تشکل تبهکار تحت کنترل کامل نظامی-مالی-اطلاعاتی عراق و عربستان بعنوان بازوی ارتش صدام حسین تحت پوش مبارزه با رژیم ایران و دیگر سیاستهای توسعه طلبانه صدام مانند تسخیر کویت و جدا کردن استان خوزستان ایران و… با تسخیرعراق توسط آمریکا و در اختیار و تحت امر ارتش نیروهای اشغالگر آن قراردادن این تشکیلات توسط مسعودرجوی و مریم رجوی، با خلع سلاح شدن آنها و با گنجانده شدن مجاهدین در لیست تروریستی کشورهای عمده جهان مانند آمریکا، انگلستان، اتحادیه اروپا و… عامل بازدارنده ای بنظر میرسید بعنوان مهار چنین پدیده شوم و خطرناکی تحت عنوان آپوزیسیون ایران. که طبعا بعدازتسخیرعراق توسط آمریکا فرصتی شد برای فرار موفق و نهایی این قلم از اسارت مسعود رجوی در سال 2004 و رفتن بدنبال ادامه زندگی شخصی برباد رفته سی ساله این قلم و بسیاری از مجاهدین دراین تشکیلات.
اما با خارج کردن تشکیلات مجاهدین از لیست تروریستی آمریکا توسط خانم کلینتون و سپس بقیه کشورها که معنی جز از مهار خارج کردن چنین دیوی از بطری نداشت، آشکار بود که قدرتهای جهانی قصد بکارگیری تروریسم تشکیلات رجوی با تجربه بیش از سه دهه در کار نظامی در منطقه را دارند.
عطف به شناخت عمیق از سازمان بعنوان یکی از مسئولین و دست اندکاران طی سه دهه، وظیفه خود میدانستم که بعنوان دین به مردم ایران آنها را در مقابل پدیده شوم مافیایی تروریستی آنهم نه در قالب توان وظرفیت خودش به تنهایی، بلکه حالا بعنوان ابزاری در دست کشورها و قدرتهای جهانی، حفاظت کنم و آنچه میدانم را به اطلاع جهان و مردم ایران برسانم و بعنوان مجاهد از مستولی شدن چنین پدیده شومی برای باردیگر بر میهنمان و در منطقه با تمام توان جلوگیری کنم.
در همین رابطه بود که در جواب به بعضی جداشدگان به اصطلاح با سابقه از این تشکیلات که خام خیالانه و فرصت طلبانه تبلیغ میکردند که مجاهدین تشکلی مرده است و نیازی به پرداختن بدان نیست در اینجا اینگونه نوشتم:
[1]
اولا این دروغ است که بگوئیم فرقه رجوی مرده است. چنین ادعایی نه درست و نه علمی و نه صادقانه است و گفته میشود تا توجیهی باشد برای رفتار خودمان بنابراین بسیار شیادانه است.)
از همین روست که امروز نیز معتقدیم تعین تکلیف رژیم نه روی کاغذ و در سایتها و تلویزیون های تجاری و یا سرگرمیهایی تحت نام احزاب و آلترناتیوهای افراد خسته و کسل از یکنواختی خارجه بلکه در واقع و در ایران فقط و فقط بدست مردم داخل کشور است و خواهد بود. اینرا نیز هم با شناخت همه خارجه کشوریها با سی سال همراهی با آنها و هم با شناختی ناشی از یک دهه حضور در داخل کشوربعد از جداشدن میگویم.
اصرار این قلم به توجه دادن هم میهنان عزیزم در ایران و در خارج کشور به مبارزه تمام عیار با پدیده فرقه مافیایی رجوی نیز نه صرفا عطف به ظرفیت اثرگذاری آنها بلکه ظرفیت توتالیتریسم و میلیتریسم مذهبی با بی پرنسیپی خطرناک ایدئولژیک همراه با خشونت بی حد و حصرِ ضد انسانی و قرون وسطایی و مزدوری پذیری، که بعضی علائمش از جمله، ترورهای سالهای شصت، متحد شدن با صدام حسین، رفتن به عراق، کشتن ایرانیان در حال دفاع از خاک اشغال شده میهن برای عراق، انجام ترور های داخل کشور برای سیستم اطلاعاتی عراق، کشتن کردهای عراق برای اشغالگر، سرکوب و زندان و شکنجه و کشتن اعضای خود، خود فروشی به خشن ترین جناحهای امپریالیستی و مرتجعترین و خشن ترین و فاشیستی ترین رژیم های خاور میانه، وادار کردن اعضا به خودسوزی و… همه اینها با یک بی پرنسیپی از نوع کوکلوس کلانی به منظور بقدرت رساندن ایدئولژیی که صد بار خطرناکتر، عقب مانده تر از ایدئولژی رژیم حاکم بر ایران است.
بی پرنسیپی ایدئولژیکی که نمونه اش در جنایات داعش جهان را شوکه میکرد، جهت رسیدن به بقدرت ، هیچ مرز اخلاقی، سیاسی، ایدئولژیک، ملی، انسانی را برسمیت نمیشناسد و هر اقدامی را از متحد شدن با دشمن ترین دشمنان بشر، قتل و کشتار مردم، نابودی فرزندان خونی خودشان، نابودی مبارزان همسنگرشان، خودفروشی به عربستان و اسرائیل، همبستری با زنان مجاهد، قتل کودکان مجاهدین، تجاوز به آنها، روانی شدن افراد تحت فشاروفساد اخلاقی درون تشکیلاتی و… را مجاز میشمرد.
به همین دلیل است که باید خطر این تشکل مافیایی توسط هم میهنان وطن پرست خارج کشور جدی گرفته شود. و در هرکجا و هرآنچه در توان دارند با آن به مبارزه بپردازند.
براین اساس اطلاعاتی که به روزنامه های اسپانیایی ال پائز درز کرده که مشخص شده این تشکیلات فقط نزدیک به یک میلیون یورو در سال 2013 تا 2014 جهت بنیانگذاری تشکل راست افراطی اسپانیایی بنام ووکس پرداخت کرده است باید جدی گرفته شود. تشکلی که خود مدعی است بلحاظ مالی به هوادران داخل کشور وابسته است!!! چگونه یک میلیون یورو فقط به یکی از حامیان سینه چاکش آقای آلخو ویدال-کوادراس پرداخت کرده که توانسته حزب راست افراطی فوکس را بنیانگذاری کند؟ تا کی اسناد کمکهای دیگرش به جان بولتن و جولیانی و… جدای از هزینه های سفر و سخنرانیشان بدست روزنامه نگاران علنی گردد.
Documents leaked to the Spanish newspaper El País show that almost 1 million euros donated to Vox between its founding in December 2013 and the European Parliament elections in May 2014 came via supporters of the National Council of Resistance of Iran (NCRI), an exiled Iranian group. The NCRI was set up in the 1980s by Mojahedin-e-Khalq (MEK) and a number of other Iranian dissidents and opposition groups. The MEK’s allies later abandoned the NCRI, making the organization functionally an alias for the MEK.

کمک حدوداً یک میلیون یورویی مریم رجوی به حزب راست افراطی «ووکس» اسپانیا که در انتخابات امروز وارد مجلس اسپانیا شد. اتفاق عجیبی نخواهد بود اگر نتیجه‌ی انتخابات به ترتیبی باشد که حزب محافظه‌کار «مردم» برای تشکیل دولت روی همکاری حزب ووکس حساب باز کند.
بنیان‌گذار حزب آلخو ویدال-کوادراس ، که حالا از حزب جدا شده است، حاضر نشده در مورد کمک دریافتی اش حرفی بزند، اما در گذشته دفاع مفصلی از سازمان مجاهدین کرده و همچنان هم مشغول دفاع و تبلیغ برای سازمان مجاهدین است. یک سخنگو از طرف سازمان مجاهدین به ال پاییس گفته بود که سازمان از ایدئولوژی حزب تازه تأسیس باخبر نبوده است.
آلخو ویدال-کوادراس، بنیان‌گذار حزب و رهبر وقت(۲۰۱۳ و ۲۰۱۴) می‌گوید سازمان مجاهدین(«شورای مقاومت ملی») از هوادارانش خواسته به حزب کمک کنند.
در مقابل و در تناقض با ادعای آلخو ویدال کوادراس، اسپینوسا د مونته‌روس، مسئول سیاست خارجی در حزب ووکس، می‌گوید این کمک صرفاً کمکی شخصی به ویدال-کوادراس بوده و ربطی به حزب نداشته است.
دانیل بنجامین، مسئول مقابله با تروریسم در وزارت خارجه‌ی اوباما در زمان خروج سازمان مجاهدین از لیست سازمان‌های تروریستی، می‌گوید «هواداران» برای اجرای برنامه‌های منسوب به هواداران پول کافی ندارند و پولی که منسوب به هواداران است (یک میلیون یورو) بیشتر از این حرف‌هاست و منبعش هم مشخص نیست.
سوال اینجاست که آیا تشکل رجوی خود این پولها را تامین کرده است یا واسطه ای است برای صاحب منصبانش. همانگونه که در زمان صدام برایش نفت میفروخت. سازمان قبل و بعد از سقوط صدام تحت حمایت مالی عربستان(مشخصاً از طریق ترکی بن فیصل) بوده است. از گزارش‌ها می‌دانیم که با اسراییل هم همکاری‌هایی داشته است.
سازمان سابقه طولانی در قاچاق و پولشویی و انتقال پول و مخفی کردن منبع اصلی پولهایش، شبکه‌ی آزموده ‌شده‌ای دارد که برای انتقال پول به حامیانش از آن استفاده می‌کند.
ناظران می‌گوید با خروج سازمان از لیست سازمان‌های تروریستی امید چندانی به جمع‌آوری اطلاعات حامیان مالی سازمان و ارتباطات مالی‌شان نیست.هرچند هیچگاه سازمان مجاهدین به سوالات خبرنگاران و محققین در این زمینه پاسخی نداده و آنرا تکذیب میکند.
کسانی به یک حامی سینه چاک اروپایی تشکیلات رجوی پول کلانی رسانده‌اند، و می‌شود موضع سخنگوی سازمان را پذیرفت که آنها نمی‌دانسته‌اند پولشان در نهایت به بنیان‌گذاری یک حزب راست افراطی می‌رسد، یا می‌شود به نتایج دیگری رسید. این درست زمانی است که احزاب راست افراطی در پارلمان اروپا مانند EPP تنها حزبی است که مریم رجوی را بعد از درخواست اخراجش توسط نمایندگان پارلمان اروپا از آنجا بدلیل عمل تروریستی در خارج پارلمان و ضرب و شتم مخالفین و یک عضو پارلمان انگلستان دوباره به پارلمان اروپا دعوت شد.

مریم رجوی درمیان اعضای حزب راست ا فراطی ایی پی پی پارلمان اروپا بعد از درخواست اعضای پارلمان بدلیل خطرناک خواندن اعمال تشکل او علیه شهروندان و اعضای پارلمان
واقعیت کدام است؟ از سویی این تشکیلات به گواهی جهانیان هیچ پایگاهی در ایران ندارد. حتی برای تجمعات خودش در خارج کشور نیز سیاهی لشگر کرایه میکند، حامیان سیاسی اش نیز مانند آلخو ویدال-کوادراس و … با دریافت هزینه های سرسام آور اینکار را میکنند، از طرفی اما مدعی است که اطلاعات اتمی رژیم را خودش بدون تکیه به اسرائیل افشاء کرده، و یا احزاب اروپایی آنهم از نوع دست راستی ترین و فاشیست ترین ها را تولید میکند. و یا از جانب آنها حمایت میشود. اگر سیاستمداری پول نمیگیرد ترکی الفیصل است که خودش اسپانسر آنهاست. آیا توان سازماندهی ادعایی این فرقه میتواند جواب اعمال آن باشد یا باید دید همچون ارتش آزادیبخش ملی ایران در عراق چه دستهایی پشت پرده آنها عمل میکند؟
داود باقروند ارشد
29/04/2019
نهم اردیبهشت1398
اتهامات به بهمن بازرگانی توسط عباس داوری و مهدی ابریشمچی
آوریل 12, 2019

واما پاکستان
دریکی از دوره هایی که این قلم (جلال پاکستان) در تشکیلات رجوی جهت سرگرم کردن مجاهدین علاف و بیکار در اشرف برگزار میکرد، شاگرد بسیار دوست داشتنی داشتم بنام صادق کیهان که قدی کوتاه همراه با اضافه وزن داشت و فارسی را با لهجه شیرین وغلیط زبان مادریم آذری صحبت میکرد، صداقت و سادگی و خلوصش همراه با لهجه شیرینش او را در دل همه ما جا داده بود. صادق نمیتوانست از مانع دیوارعبورکند و هربار دور برمیداشت که بپرد و از آن عبور کند شکمش قبل از رسیدن دستش به نوک دیوار با آن برخورد میکرد و مانعش میشد. پاسی از نیمه شب گذشته بود و کلاس خسته از تمرینات روزانه برای خوابیدن لحظه شماری میکرد و منتظرعبور صادق آخرین نفر بودند. من که میدانستم نمیتواند عبور کند، با او پیشنهاد کردم اگر با یک جوک همه کلاس را خنداندی کلاس تعطیل و همه میرویم میخوابیم در غیر اینصورت تا صبح ادامه میدهیم. کیهان
فکری کرد و با همان لهجه شیرنش گفت:
یچ شاگرد تنبلی بود شب امتحانِ جوغرافیا رفته بود و فگط پاکیستان را حفظ کرده بود. موعلم اونو صیدا کرد پای تابلوِ ایمتحانِ شفاهی و غفت جغرافیای سیستان و بلوچستان را بگو، شاگرد گفت، این استان در جنوب شرقی ایران و در مجاورت کشور پاکستان قرار دارد “و اما پاکستان” و هرچه از پاکستان میدانست گفت. معلم که رو دست خورده بود با لهن تندی گفت آقا، ترکیه را بگو، شاگرد گفت ترکیه استان نیست و یک کشور است که درغرب ایران قراردارد و ایران در غرب پاکستان “واما پاکستان” و دوباره تمام پاکستان را سیر تا پیازش را گفت. معلم که دوباره رودست خورده بود در دل گفت پدری ازت در بیارم، برزیل را بگو، شاگر تنبل کم نیاورد و گفت: برزیل در آمریکای لاتین است و هیچ ربطی هم به پاکستان ندارد “و اما پاکستان”. همه ما در حالی که اشکهایمان را پاک میکردم و دستمان روی شکمهایمان بود برای استراحت رفتیم.

چهل سال “واما پاکستان” کردن مسعودرجوی

حالا داستان آن شاگرد تنبل روایت مسعود و مریم رجوی است. در چهل سال گذشته جهان در مورد جنایاتشان سوال میکند آنها نیز تنها یک جواب “واما پاکستان” – “مزدور رژیم” دارند برای همه سوالات.
در آخرین نمونه اش گیر دادن به مصاحبه و کتاب بهمن بازرگانی است که دو مومیایی، یکی بنام عباس داوری و دیگری شاهدش “دم روباه” مهدی ابریشمچی را از میان زباله های تشکیلاتی سال 1364 (انقلاب ایدئولژیک) بیرون کشیده و با رنگ و لعاب و کت و کراوات در قالب رهبران سیاسی [1]

من نمیتوانم در مورد آنچه در زندان شاه گذشته نظر بدهم. عباس داوری و شاهدش نیز نمیتوانند چون در یک تشکیلات آتوریتیتیو(اقتدارگرا) که مطلقا همه چیز از بالا به پائین است، پائین تر نه مجاز است و نه حق دارد چیزی بداند، حتی در شرایط باز سیاسی، چه برسد به شرایط امنیتی-نظامی آن زمان آنهم در زندان زیر نظر ساواک، مسائلی که بین مرکزیت آن زمان میگذشت اعضای دون پایه ای همچون عباس داوری و مهدی ابریشمچی مطلقا در جریان آن نبوده اند نمیتوانند نظر بدهند. به همین دلیل جوابهای پرت و پلای “واماپاکستان” را در قالب ترور سیاسی شخصیتی بهمن بازرگانی صرفا با رد ادعاهای او را باز گو کرده اند. اما آنچه میتوانم بگویم تعبیرات و ترجمه “واماپاکستانهای” مومیایی هایی که مریم رجوی بعد از مرگ مسعودرجوی در دفاع از او بمیدان فرستاده تا مسعودرجوی را از گور بدر آورده کفن پوسیده اش را نو نوار کنند است.

مومیایی ها مریم رجوی جهت تکرار “واماپاکستان”

در سال 1368 بعد از قتلعام شدن مجاهدین در ماجراجویی فروغ جاویدان که بسیاری از جمله علی زرکش و مهدی افتخاری و مهدی کتیرایی و محمود عطایی و…با آن مخالف بودند، در کودتای دوم خنثی کردن مخالفتها، مسعودرجوی در جلسه معرفی مریم رجوی بعنوان مسئول اول سازمان بطور شفاف و واضح گفت که همه برادران باید دپو شوند. او علنا زمانیکه محمد علی تشید را در جلسه شواری مرکزی آن زمان خطاب قرار میداد گفت، [2] و از آنجا که میدانست کار سازمان بعد از فروغ تمام شده است، جهت جلوگیری از فروپاشی حکومت رهبری ایدئولژیک، پاکسازی همه اعضای با سابقه را با ترفند انقلاب ایدئولژیک و رهایی زنان شروع کرد و از صدرکار برداشت. و حضور حتی یک مرد در موضع مسئول بالادست زنی را خط قرمز تشکیلات قرار داد، از مردان جز بعنوان مترسک در جایی از آنها استفاده نمیکرد. از جمله در همین مورد تکرار “واماپاکستان” در رابطه با کتاب بهمن بازرگانی. توجه کنید:

عباس داوری در”واماپاکستان” کردنش میگوید:

[3]

میبنید مومیایی های فرقه رجوی نمیتوانند حرف دیگری الا “واماپاکستان” کردن بزنند، چون جواب را نمیخواهند و یا نیمتوانند بدهند، [4] همان است که جان بولتن و جولیانی آنرا 22 بهمن 1397 برای این تشکیلات دست نشانده قرار داده بودند.

چگونه سازمان مجاهدین شیطان سازی شد
نباید از عباس داوری و شاهدش سوال کرد، خمپاره زدن به شهرها بدستور وزارت اطلاعات عراق که اعتراف مسعودرجوی بدان در نوارهای ویدئویی آن نیز در یوتیوب و نوشته هایش در بعضی وب سایت ها موجود است، ترور کسبه در کوچه و خیابان تحت نام حامیان رژیم، بمب گذاریها و ترورهای متعدد که با آب و تاب در نشریات سازمان تعریف و منعکس شده است را مگر شما با افتخار انجام ندادید؟ مگر دیدگاه مردم ایران نسبت به تشکیلات رجوی بعنوان تشکل شیطانی ناشی از عملکرد آن در همدستی با صدام حسین و کشتن جوانان ایرانی چه در مرزها در قالب سربازان ایرانی مدافع کشور و چه در قالب مجاهدین مدافع آزادی در درون تشکیلات و همدستی در جنایات حمله شیمیایی صدام به مردم ایران کارهای پر افتخار شمایان نبوده است؟ پس چه ضرورتی دارد که گفته های بهمن بازرگانی را بهانه کنید؟ چرا تلاش میکنید با “بریده” خواند بهمن بازرگانی “واماپاکستان” کنید؟ چرا جواب اعمالتان را نمیدهید؟

عواقب کناررفتن و مخالفت با سازمان

واقعیت کنار رفتن یا به قول شما “بریدن” از سیاستهای مجاهدین به بهمن بازرگانی ختم نمیشود، تمامی همقطاران او در سازمان بلافاصله بعد از شروع فرایند تروریستی سازمان مجاهدین در ایران و فرار به خارج کشور مسعود رجوی و کودتای تحت نام انقلاب ایدئولژیک تماما کنار کشیدند که مواردی از آن با پرویز یعقوبی و علی زرکش علنی و شروع شدند که اتفاقا هردو توسط اقای رجوی و بانو متهم به خیانت و به اعدام محکوم شدند. در این میان آقای یعقوبی بدلیل خروج از سازمان در پاریس از اجرایی شده حکمش جان سالم بدر برد اما دومی علیرغم تلاش های من برای فرارش در بغداد نتوانست و از میان بریده مزدوران و خائینِ محکوم به اعدام به شهدای عظیم الشان و مجاهدین نستود پیوست و از نظر مسعود و مریم رجوی جاودانه شد!!!!. تا مجاهدی دهان بازکند و جاودانه شدن! علی زرکش را همانند مهدی افتخاری و…بازگو کند.

شرافت انسانی در بریدن ازاین سازمان است یا ماندن مانند شما

حتی اگر هم آنگونه که شما با “واماپاکستان” کردن، این افراد را “بریده” مینامید هزاران بار بدلیل کنارکشیدن و دست شستن از جنایاتی که شمایان در طی این سالها مرتکب شدید، در پیشگاه مردم ایران شایسته مدال شرف و صداقت هستند. ولی مگر این شمایان نیستید که در ادامه به اصطلاح “نبریدنتان” سر از میانه امپریالیستهای جهانخوار در آورده اید؟ شرم احساسی انقلابی است که هیچگاه در سازمان مجاهدین دیده نشده است. آقای عباس داوری نوشته رهبری عقیدتی ات را در زیر بخوان شاید شرم کنی.

بررسی ادعاهای بهمن بازرگانی و ادعاهای عباس داوری و ابریشمچی
عباس داوری و مهدی ابریشمچی در یک “واماپاکستان” کردن دیگر نوشته اند:
[5]

در مورد ادعاهای بغایت درست بهمن بازرگانی در مورد سازمان نیازی به استناد به حرفهای ایشان نیست. من به نبریده ها!!! استناد میکنم.

آقای ابریشمچی “نبریده” مگر این حرفها را شما نزدید؟

[6].[ii]

قضاوت را در مورد نه تنها استالینسیم، دیکتاتوری، استبداد رای، توتالیتریسم و خود شیفتگی این تشکیلات بلکه فرعونیت را به خوانندگان واگذار میکنم.

چون آقای ابریشمچی با توهین به شعور مخاطبینش چنان وانمود میکند که انگار متوجه نیستند که عملا مسعودرجوی خودش را خدا میداند، چون مگر خدایی که از مسعودرجوی مسئولیت بخواهد در عالم مادی وجود دارد؟

آیا از این بیانات مشعشع مهدی ابریشمچی همچون خود ما نباید لرزه بر اندام هر انسان آزاده ای بیفتد؟ که این تشکیلات چه هیولایی را میخواهند تحت نام “جمهوری دمکراتیک اسلامی ایران” بار دیگر اینبار با پشتیانی و در جیره خوارگی آدمخواران نئوکان به ایران به ارمغان ببرند؟ آیا هر انسان آزاده و مجاهد نباید اگر سرسوزنی شرف انسانی و آزادی خواهی، ملی گرایی داشته باشد نباید از این تشکیلات “بریده” و با آن مبارزه کند؟ سوال از انقلابی دو آتیشه و “نبریده” این است فردا اگر مردم ایران خلاف نظر و خواسته رهبر عقیدتی-خدای شما خواسته ای داشت تکلیفش با داعشی هایی همچون شما چیست؟ شماها هنوز کلاهتان در 5000کیلومتری کشور پس معرکه است اینگونه فرعونیتتان تنوره میکشد، فردا اگر خدایی نخواسته بعنوان مزدوران آمریکا بقدرت برسید چگونه عمل خواهید کرد؟ آیا نباید به بهمن بازرگانی ها جهت بریدن از چنین پدیده شومی که مردم ایران از صدر مشروطه تا به امروز بدنبال نابودی آن هستند جایزه داد؟ این همان پدیده ای است که ما جداشدگان عزم کرده ایم همچون مردم ایران به هر قیمت با روشهای دمکراتیک جلوی ظهورش را و حاکم شدنش بر هستی مردم ایران و منطقه را بگیریم.

نمونه ای از حسن صباحی:
در جریان فرار اعضا و کادرهای سازمان در جریان جارو شدنشان درداخل کشور، خواهری گزارش کرده بود که یکی از جوانان محلی مرزی در کردستان که به فرار آنها کمک میکرده در حین ترددات بدنش روی اسب با این خواهر تماس برقرار میکرده است. مسعودرجوی در همان جلسه دستور داد که یک تیم برود و هر دو قلم پایش را بشکنند. و کاک صالح را مسئول اینکار قرار داد.
درجریان ترورهای داخلی توسط سازمان، مردم و بنگاههای مسکن بطور گسترده در طرحی تحت نام مالک و مستاجر درلو دادن پایگاههای سازمان شرکت میکردند. مسعودرجوی از فرانسه دستور داد که تمامی کسانیکه صاحبخانه هایشان آنها را لو میدهند جزء اهداف نظامی است و باید اعدام انقلابی!! شوند. از جمله تمامی کسبه محل که به آنها هواداران رژیم میگفت. و اینگونه تیمهای عملیاتی به جان مردم افتادند. و هزاران نفر در کشور ترور شدند. قضاوت در مورد خشونت و تروریسم حسن صباحی را نیز به خوانندگان و مردم ایران میسپاریم.
امروزه شیوه عمل بسیار شناخته شده مسعودرجوی در نعل وارونه زدن و ترور سیاسی-اجتماعی مخالفین و جداشدگان چه از سازمان و چه از ویترین سیاسی شورا عالم گیراست. مسعود رجوی در مورد جدا شدن عبدالرضا(عبدی) نیک بین رودسریی از بنیانگذاران سازمان در اواخر 1347 الی اوایل 1348در کتاب تحلیل آموزشی بیاینه …صص41-42 همانند تمامی موارد مخالفین جداشده از سازمان و شورا، جداشدن (عبدی) از بنیانگذاران سازمان را “کنارگذاشتن” او به تعبیر امروز اخراج نامگذاری میکند.

تا کنون بعد از گذشت بیش از نیم قرن از تاسیس این تشکیلات بویژه بعد از انقلاب و قرار گرفتن مسعودرجوی در راس رهبری آن و تبدیل آن به یک تشکل فرقه ای، بر عکس تمامی احزاب و تشکلهای سیاسی موجود جهان دیده نشده که هیچ گاه در هیچکدام از موضعگیریهایش از واژه مخالف، مخالفت، مخالفت با سیاسیتهای ما، … استفاده کرده باشند. درصورتیکه حتی مرتجعترین مرتجعین سلف آقا و خانم رجوی از صدر اسلام گرفته تا به امروز در مورد افراد و جریانهای حاضر در زمان حضور محمد پیامبر اسلام، از واژه “مخالفین” او بعنوان “مخالف پیامبر“… استفاده میکرده اند، در صورتیکه آقای رجوی که خود را بالاتر از پیامبر اسلام نیز قرار داده بود، تنها از واژه “بریده” استفاده میکند. و احکام آقای مسعود رجوی که طی چهار دهه گذشته تماما یکی پس از دیگری هرکدام فجایع انسانی و اجتماعی و سیاسی و حقوق بشری را ببار آورده است را از آیات قرآنی که خود مدعی است بیش از داعش و القاعده بدان معتقد بوده و عمل خواهد کرد بالاتر است. طوری که مخالفین سیاستهای فاجعه بار آقای مسعودرجوی عملا در حکم “بریده” (بخوانید “مشرک“) هستند. چون مخالفت با خدا برسمیت شناخته نشده بلکه بعنوان شرک برسمیت شناخته میشود و فرقه رجوی نیز مخالف با مسعودرجوی- خدا را مشرک “بریده” میخواند!!!

رویکرد بنیانگذاران همچون سعید محسن با مخالفین
سعید محسن در قالب بازجویی پس دادن به ساواک شاه، در مورد عبدالرضا(عبدی) نیک بین رودسری و جایگاه دانش سیاسی، اقتصادی اجتماعیش که آنروزها حداقل در میان مبارزان بسیار نادر بود طبق یک سنت و دستورالعمل تشکیلاتی و با قصد کمرنگ جلوه دادن نقش مبارزاتی و کاستن از بار مسئولیت نیک بین، بیماری او را بیشتر از حد واقعی مطرح می کند تا از اعدامش جلوگیری کند، سعید محسن چنین مینویسد:

[7][iii]

به این ترتیب در گروهی با هدف مبارزه مسلحانه و در حالیکه هنوز در مراحل جنینی و صد در صد مخفی است و ضریب ضربه‌پذیری آنها از نوع بود و نبود است. یکی از اعضای بنیانگذار، که اطلاعات فراوانی هم دارد کناره گیری می‌کند گرچه سعید محسن و به خصوص محمد حنیف نژاد از جدایی عبدی بسیار ناراحت بودند و تلاش فراوانی هم برای پاک کردن رد‌های اطلاعات او متحمل شدند، اما جدایی عبدی بصورتی کاملا مسالمت‌آمیز و بدون توهین و فحاشی و در واقع بدون ترور فیزیکی یا شخصیتی انجام گرفت. حتی افرادی از سازمان از جمله محمد حنیف نژاد، سعید محسن ،پوران بازرگان و منصور بازرگان در مراسم جشن عروسی عبدی شرکت کردند و به مناسبت ازدواجش هدیه ای هم به او دادند. مقایسه کنید با رفتار مسعود رجوی با جداشدگان.

از عبدی یادگارهای فراوان چه به صورت مقالات و نوشته های آموزشی وتحلیلی وچه کتاب های تلخیص شده بجای ماند. اما مهمترین یادگار او مقاله “مبارزه چیست” و “چه باید کرد؟” است. این دو نوشته، تا سالها وحتی مدتی بعد از انقلاب درزمره مدارک اصلی آموزشی سازمان بود تا اینکه با ظهور خدا در تشکیلات سازمان، کتاب خواندن ممنوع گردید.

چنین رفتار و مناسباتی البته دو طرفه بود و عبدی هم راز دار اسرار امنیتی سازمان ماند. او تا شهریور ۵۰ و بعد از آن، از بسیاری افراد و بسیاری مکان ها و بطور مشخص خانه های مرکزی تشکیلات با خبر بود.

پس از لو رفتن نام نیک بین (عبدی) دربازجویی های بعد از ضربه شهریور ۵۰ ، ساواک، به گمان رابطه با تشکیلات، بلافاصله اقدام به دستگیری او نکرد. مدتی تحت تعقیب و مراقبت ساواک بود. سرانجام وقتی ساواک نتوانست به هیچ رد جدیدی برسد، نیک بین را در دیماه ۱۳۵۲ دستگیر و بعد از طی مرحله بازجویی به ۱۸ ماه زندان محکوم کرد. در پایان مدت محکومیت، ساواک خواستار همکاری اش شد. پاسخ منفی او یک سال دیگر بر زندانی بودن او افزود(البته بدون حکم و به اصطلاح ملی کش). نیک بین در ۲۴ مرداد ۱۳۵۵ از زندان آزاد شد.

این روش، متاسفانه با ظهور مسعودرجوی-خدای خودخوانده در سال‌های بعد به فراموشی سپرده شد. “مرتد”، “خائن به خلق” “عامل امپریالیسم”!!!!، “مزدور”،”همکار رژیم “، “طعمه وزارت اطلاعات”، “بریده” و یا “بریده مزدور” ،”شکنجه گر و تیر خلاص زن” القابی است که مسعودرجوی به معترضان ،منتقدان چه در درون تشکیلات و یا جداشده گان از سازمان و حتی در مورد سیاستمداران اتحادیه اروپا، نویسندگان، نشریات خارجی و داخلی، خبرنگاران و… و همچنین محکومیت به اعدام و دستور و وصیت به کشتن، دستگیری، زندان، شکنجه جداشدگان ساری و جاری شده است. درست همان سنتها و شیوه های جنایتکارانه تقی شهرام در مواجهه با اعضای مخالف تغییر ایدئولژی سازمان همچون شریف واقفی و…. با این تفاوت که مسعودرجوی همواره آشکارا میگفت که در خارجه ام و گردنم زیر تیغ مراجع قانونی غربی است. والا همه شماها (مخالفین و کسانیکه خواستار جدا شدن هستند) را خود اعدام میکردم. بنابراین در مواردی که “حذف ” و”ترور فیزیکی” امکان پذیر و یا گاه به صلاح نبوده، “ترور شخصیتی” فرد جدا شده در دستور کار قرار گرفته است. دراین زمینه نمونه ها فراوان اند.

چنین است که محاکمه های دربسته و غیابیِ درون تشکیلاتی، صدور حکم اعدام و یا انتساب ناشایست ترین القاب و توهین ها و تهمت ها، بخشی از تاریخچه سازمان تبدیل شده است، تا بدین وسیله حکم ” خدا” را به اجرا بگذارند. درهمین رابطه کمیسیون قضایی شورا ملی مقاومت را تحت نام دادگاههای انقلاب به سرکردگی خلخانی رجوی، سنابرق زاهدی براه انداخت و بسیاری از مجاهدین مخالف را محاکمه و به اعدام محکوم کردند. که برگ ننگینی دیگری بر تاریخ سراسر ننگ این فرقه است.

اعتراف ابریشمچی به رویکرد دمکراتیک محمدحنیف نژاد با یک مخالف درون تشکیلاتی

[8]

توجه دارید که تمامی استدلال مسعود رجوی در وارد کردن هزاران مجاهد در فرایندهای شکنجه های روحی روانی و جسمی مغزشویی “پیشگیرانه از جدا شدن” و دستگیری، زندان، شکنجه، و کشتن “به تصمیم جداشدگان” در درون تشکیلات و یا تحویل دادن به رژیم، تحویل دادن به زندان ابوغریب و ترور سیاسی همراه با ضرب و شتم آنها در خارج کشور تماما براین دروغ استوار است که اینها اگر بروند وحقایق درونی و عملکردهای غیر انسانی مسعود رجوی را در بیرون از سازمان افشاء کنند، رژیم سوء استفاده میکند. اما مهدی ابریشمچی که از فرط دروغگویی فراموشکارهم شده که نباید این گاف تناقض را بدهد، رویکرد حنیف نژاد را درست زمانیکه تمامیت سازمان نه در پاریس بلکه در داخل کشور زیر ضرب ساواک قرار دارد با کمال احترام با جدا شده ای خدا حافظی میکند بیان میکند.

این مومیایی آنگاه کینه خودش را به سبک کار دمکراتیک حنیف نژاد اینگونه ابراز میکند.

[9]

دروغگویی و بازار گرمی برای مسعود کفن پوسیده توسط این مومیایی شارلاتان همین بس که آن زمان چنین مسعودرجوی خدا شده ای وجود نداشت که تو از او اجازه بگیری، اتفاقا در جریان ضربه تغییر ایدئولژی تمامی رشته های اقتدار تشکیلاتی فروریخته بود و هرکس سازخودش را میزد و رهبری دوره ای براه افتاده بود و کمااینکه در این میان عده ای بسمت مارکسیسم رفتند و عده ای نیز به آخوندها پیوستند.

ابریشمچی “نبریده” اما متوجه میشود که گاف داده که تقصیر را بگردن مسعود-خدا انداخته و الان است که “خدا” او را غضب کند و تبدیل به سنگ شود بنابراین بلافاصله با یک عملیات جاری!! تصحیح میکند و ادامه میدهد:

[10]
باید به این “نبریده” گان گفت که اگر هم بهمن بازرگانی طبق ادعای شما “بریده” و رفته دنبال زندگیش، آنهم در زمان شاه که او را بدلیل نوکری آمریکا میخواستیم سرنگون کنیم شما که “نبریده” در خدمت آمریکا هستید و میخواهید پا جای پای شاه بگذارید را چه باید نامید؟

مهدی ابریشمچی در قسمتی دیگر از ایراداتش به بهمن بازرگانی مینویسد:

[11]

عجبا؟!!آقای ابریشمچی اگر قرار است در جهان کسی به کسی درس توجه به بیرون از خودش بدهد، تشکل مطلقا بسته و در خود فرقه رجوی شما، آخرین نفرهم در لیست نمیتواند باشد. شما که همه تان به مسئولتان وصل هستید مسئولیتان هم به خدا. یعنی تماما پشت به مردم و دنیایی که در آن زندگی میکنید. آیا تابحال کسی تشکلی مانند سازمان مجاهدین سراغ دارد که به واقعیت خارج از خودش کاری نداشته باشد؟ قضاوت در این مورد رانیز به خواننده واگذ ار میکنیم.

استدالال سخیف مهدی ابریشمچی را در مورد اعدام نشدگان از جمله بهمن بازرگانی توسط ساواک را بنگیرید:

[12]

فقر و درماندگی دراستدلال مهدی ابریشمچی با ادعای حضور در مبارزه از سال 1348 را بنگرید. که مجبور است برای رد حرفهای بهمن بازرگانی به استدلال وساختن نقل قول از بازجوی ساواک دخیل ببندد. شاید هم بازجوی بهمن بازرگانی اینرا به آقا مهدی گفته است، کسی چه میداند؟!!! بله همانند چهل سال گذشته طبق آموزه های فرعون و خدای خود خوانده شان در برخورد با انتقادات و ایرادات، تلاش میکند بازماندگان را اینگونه ترور سیاسی بکند. مسعودرجوی خود هزاران بار آشکارا به زندانیان آزاد شده از زندانهای رژیم میگفت چرا رژیم شما را اعدام نکرد همه شما خائن هستید باید اعدام میشدید. اینهم استدلال ابریشمچی:

((این ادعا واقعاً مسخره و مضحک است چون این رؤسای ساواک که بهمن بازرگانی می‌گوید در آن سال‌ها مطلقاً چنین وزن و تأثیری نداشتند که حتی اگر می‌خواستند، بتوانند جلوی اعدام کسی را بگیرند که خودش برای خودش اینهمه آلاف و اولوف قائل است. مگر این‌که این آلاف و الوف و وزن و شأن و تأثیراتی را که بهمن بازرگانی برای خودش به هم بافته پوشال باشد. آخر کسی که می‌گوید استراتژی مبارزه مسلحانه را او نوشته و خیلی قبل از برادر کوچکترش هم به مرکزیت سازمان آمده و مسئول گروه سیاسی هم بوده و کذا و کذا، چطوری تنها کسی است که با دخالت رؤسای ساواک اعدام نمی‌شود؟ …آیا واقعاً در آن سال‌ها شاه زیر فشار مهره‌های ساواک خودش می‌رفت و از اعدام کسی عقب می‌نشست؟ آیا شاه بدون حداکثر فشار از خارج و بین‌المللی، اصلاً کوتاه می‌آمد؟

در همین اظهارات ناشیانه ابریشمچی آشکار است که بهمن بازرگانی را دارای جایگاهی که مدعی است برسمیت میشناسد و آنرا لایق اعدام شدن توسط ساواک شاه و عکس آنرا “بریده” گی میداند.

از مهدی ابریشمچی باید سوال کرد، چرا کسانیکه ساواک اعدام نکرده را ناشی از بی ارزشی آنها و غیر مجاهد بودن وانمود میکنید مگر همین امر در مورد مسعودرجوی با وجود اینکه در گروه ایدئولژی بود نیز صادق نیست؟ اتفاقا سیستم سرکوب شاه خائن دمکراتیک تر و جلوتر از سیستم سرکوب استالینی تشکیلات شماست که بقول خودت فقط از خدا دستور میگیرد، شاه بعضا به توصیه های افسران و سران ساواک گوش میکرد.

من بهمن بازرگانی را نمیشناسم و در آن زمان نیز در سازمان نبودم که در مورد او و گفته هایش شهادتی بدهم ولی بسیار خوب مهدی ابریشمچی را میشناسم. که چه موجودی است، چیزیکه در مورد عباس داوری یا محمود عطایی و یا محمود احمدی و حتی محمد حیاتی شاید متکی به اطلاعات من نمیتوان گفت. او شقی ترین نفرات در میان اعضای نزدیک به مسعودرجوی بود. عباس داوری و یا محمود عطایی و قبلا نیز علی زرکش هیچگاه دستشان روی کسی بلند نشد. ولی مهدی ابریشمچی تنها کسی بود که در شکنجه افراد شرکت میکرد. هیچکدام از اعضای سازمان هیچگاه تا این اندازه خود فروشی به مسعودرجوی نکردند. او را هیچگاه همچون او خدا و وصل به بخدا نخواندند.

من مدتها مسئولیت دفتر او را برعهده داشتم و شب و روز باهم بودیم. شهادت میدهم که نه تنها هیچ عنصر انقلابی در او نبود بلکه صرفا جهت پوشاندن ضعفهای مبارزاتی و شخصیتی که چه بسا در زندان شاه نیز بارز شده بود و در بعد از انقلاب 22 بهمن نیز با فرار به عراق در روز 19 بهمن (کشته شدن اشرف ربیعی و موسی خیابانی) درست زمانیکه مسئول امنیت تهران بود و سپس فرار به فرانسه … و در قالب گزارشات متعدد خواهران (زنان مجاهد) از طاهره، حمیده و صدیقه شاهرخی و…گرفته تا اعضای ساده تر در مورد رفتار غیرجدی او و مناسباتش با زنان مجاهد منعکس میشد و چه در مقابل گزارشات و شکایات مینا خیابانی “خواهر کوچک موسی خیابانی” اسیر و برده جنسی اهداء شده توسط مسعودرجوی تحت نام همسر دومش جهت بستن دهانش و معامله ای که با مسعود رجوی، داشت هیچ است.

ادعای انقلابیگری درمقابل اوج واپسماندگی ارتجاعی ضد زن مسعود رجوی و ملیجک دربارش مهدی ابریشمچی
همگان میدانند که مسعودرجوی مدعی است که رهایی زنان را به ارمغان آورده است!!! بعد از جداکردن زنان ازهمسرانشان، مخالفت مجاهدین با این کار مسعود رجوی بصورت موج گسترده گزارشات خود ارضایی میز مسعودرجوی را پرکرده بود. طوریکه مسعودرجوی مجبور شد جدا جدا برای مردان و زنان جلسه گذاشته و خط و نشان بکشد. اما از آنجا که همه مجاهدین از قصد کودتایی او در پوش طلاقها مطلع بودند این خط و نشان کشیدنها با شکست مواجه شد و مجبور شد بپذیرد که اینکارها در تشکیلات باشد ولی با بیان آن در قالب غسل هفتگی فرد با رهبری صفر صفر کند!!!!!!!!! اما مسئله به همینجا نیز ختم نشد و اخبار و گزارشات روابط جدید بین زنان و مردان و دست درازی به کودکان شروع شد که اعدامهایی نیز بدنبال داشت. از جمله اعدام فرمانده کمال همسر یکی از مسئولین اول سازمان زهره اخیانی و محکومیت زندان ده ساله محمدرضا طامهی داماد مادر رضایی ها و … بود ولی بازهم کارگر نبود. که باز مسعود رجوی در اوج دجالگری بمیدان آمد و در جلسه عمومی کل سازمان در اوج دروغ و کذابیت غیر قابل تصور گفت:

“بابا من مشکل شما را میدانم من هم خودم مرد هستم مگر چگونه خودم را نگهمیدارم؟ میشود در مقابل این تمایل ایستاد…”
همه مجاهدین میتوانند به این حرف مسعودرجوی گواهی بدهند

این درست زمانی است که مسعودرجوی شبها نه با یک زن که بصورت دسته جمعی با مدیریت مریم رجوی با زنان مجاهد همبستری میکرد و شب نشینی های رقص رهایی براه میانداخت. زمانیکه با سیاست ضد انسانی خودش تشکیلاتی را به لجن و فساد نابودی کننده ای کشیده بود، که دشمن تحت نام رژیم و وزارت اطلاعات و سپاه قدس و… که اینقدر پر طمطراق از آنها یاد میکند آرزوی چنین ضربه ای را به یک تشکل مخالف خود را در خواب هفتم نمیدیدند و در تصوراتشان نمیگنجید. که بدست مسعودرجوی به اجرا در آمده بود.

در مورد رویکرد با زنان حتی قبل از این لجنزار را بنگرید:

من شاهد بودم که چگونه مینا خیابانی یک دختر جوان و کم سن وسال که صرفا بدلیل خواهر موسی خیابانی بودن و در ترس از انتقام کشی جلادان اوین در مقابل تروریسم سازمانیافته سازمان در سال 1360 که احتمال دستگیری و اعدامش بود به بهمراه خواهر دیگرش لعیا خیابانی و علی خیابانی به سازمان پناه آورده بود را مسعود رجوی در موضع فرعون بعنوان برده جنسی علیرغم میل خودش و به اجبار به مهدی ابریشمچی هدیه داد. آنشب که مسعودرجوی این تصمیم را گرفت من در اور سورواز در اتاق مسعودرجوی حضور داشتم. که خلاصه آنرا قبلا در اینجا به مردم ایران گزارش کرده ام.

اما قابل ذکر است که مینا خیابانی مطلقا مجاهد نبود و خودش را مجاهد نمیدانست وهمواره میخواست از سازمان خارج شود، از مریم رجوی و مسعود رجوی و سازمان متنفر بود. خواهرش لعیا که از او بزرگتر بود با برادر کوچکتر محمد حیاتی بنام اکبر حیاتی در تشکیلات روی هم ریخته بودند (هردو جوان بودند) که مسعودرجوی آنها رابرای جلوگیری از آبرو ریزی مجبورکرد که به عقد هم در آیند. علی خیابانی و دختر خواهر مهدی ابریشمچی (بادیگارد مریم رجوی) را بعقد هم در آورد. ولی مینا نوجوان بود و هیچ سازگاری با سازمان نداشت. مانند جوانان پاریس لباس میپوشید و مانند بسیاری از فرزندان مجاهدین مانند احمد رضایی فرزند کوچک خانواده رضایی اصلا در قالب مجاهدی نمیگنجیدند. رجوی نتوانست احمد رضایی را بدلیل حضور مادر رضایی ها با فرستادن به عراق وادار به مجاهد شدن کند و نجات یافت. ولی مینا خیابانی را چون پدر و مادری بالای سرش نبود بعنوان برده جنسی بعد از جدا کردن مریم عضدانلو از مهدی ابریشمچی به او هدیه کرد. اما همین امر عملا زندگی این زن جوان نگون بخت را آنگونه که بدنبال خواهد آمد نابود کرد.

لازم است مقدمه کوتاهی از نوع ادعای انقلابیگری ولی ارتجاعی زن ستیزانه افسارگسیخته مهدی ابریشمچی آموخته از رجویها را بازگو کنم.

در جریان انتقاداتم به مهدی ابریشمچی با 21 انتقادم از رفتار و منش و رویکردهای بورژوایی و غیر انقلابی و بی نظمی، نقض ضوابط، رفتار غیر انسانی چه با خودم و چه با مینا و دیگران، …نوشته و به مسعودرجوی دادم، تنها جواب او جدای از خلع رده و دوسال کار اجباری که ازطریق خود مهدی ابریشمچی به من منتقل شد این بود که:

“تو ضد تشکیلات هستی در ضمن من از تو انقلابی ترم، چون توانسته ام زنم را به مسعود رجوی بدهم ولی تو اینکار را نکرده ای”

من البته ادعای انقلابیگری نداشتم، صرفا انتقاداتم را داده بودم. ولی ترجمه آن از زبان مسعودرجوی این استکه او زنش را به من داده و تو نداده ای؟!!! یعنی زنت را اهدا کن هرگندی میخواهی در تشکیلات باش.

بگذریم که هیچگاه موضوع انتقادات مطرح و باز نشد. هرچند رجوی روی گزارش انتقاداتم آنها را تائید و اندکی را نیز رد کرده بود. و اینکه فقط با طرح این انتقادات خلع رده شدن و دوسال کار اجباری (کار ساختن 40دستگاه خانه مسکونی در بدیع زادگان) در انتظارم بود تا یاد بگیرم انتقاد نکنم آنهم برای کسی که همواره به تائید خودمسعودرجوی درخشانترین سابقه مبارزاتی در سازمان را داشته است با انتقادش به ملیجک مسعودرجوی اینگونه برخورد شد. من قبلا نیز انتقادات فراوانی به دیگر اعضای دفتر سیاسی که با آنها کار میکردم کرده و به مسعود داده بودم. ولی انتقاد به ابریشمچی را بدلیل آشکاری تحمل نکرد!!! در همین کادر است که میتوان درک کرد که چرا یک نوجوان زیر 18 سال را به مهدی ابریشمچی که در سال 1364 با تاریخ تولد 1326، 38 ساله بود با اختلاف سنی 20 سال و برخلاف خواسته میناخیابانی به او اهدا کرد، و این خدای خود خوانده چه رویکردی به زنان و حقوق زنان و آزادی انتخاب آنها و رهایی آنها داشته و دارد!!! البته من رویم نشد وجرات نکردم به مهدی بگویم که یکی را دادی یکی با بیست سال جوانترش رو گرفتی ادعای انقلابیگریت بدرد عمه ات میخورد.

آیا دراین رویکرد و این بده بستان زنان در سازمان توسط مسعودرجوی و مهدی ابریشمچی با همدستی مریم رجوی در توهین به زنان، رفتارکثیف و مشمئز کننده کالایی قرون وسطایی با زن برای کسی پوشیده است؟ کسی که مدعی است رفتار کالایی با زن ندارد و آنرا رها کرده که نباید بجایش یکی دیگر با عذرخواهی از زنان “نو” ترش را بگیرد؟ اگر اینکار را کرد چه دهند و چه گیرنده در چه دستگاهی به زنان نگاه میکند.
این رویکرد مسعودرجوی چه پیامی برای زنان مجاهد و دیگر زنان کشور میتوانست داشته باشد. اگر ابریشمچی مشکلی داشت با یکی از زنان مجاهد که شوهرانشان را ازدست داده بودند میتوانست ازدواج کند. چرا بصورت از مسعود آنهم زن زیر 18 ساله آنهم بدون خواست خودش را بصورت هدیه میگیرد؟
مگر شو و نمایش جدایی مریم از مهدی در ظاهر اراده آزاد مریم نبوده است، پس چرا این دیدگاه در به اسارت درآوردن مینا خیابانی مطلقا غایب است؟ و بعنوان زن مهدی ابریشمچی بر ضد آن اراده آزاد زن و همچون فرهنگ فئودالی عمل شد. آیا نباید نتیجه گرفت که جدایی مریم نیز دقیقا همین دیدگاه نوع فئودالی چه از طرف مریم در رسیدن به رئیس قبیله (شوهر قویتر و پرقدرتتر) و چه از جانب مسعود تصاحب زن دیگری بوده است؟
آیا در تشکیلاتی که زن گرفتن و شوهر کردن آزاد مطلقا وجود نداشته و این مسعودرجوی بود که یکی را به یکی شوهر و یا زن میداد و کسی حق انتخاب آزاد نداشت، و هر وقت هم که میخواست مانند فرعون فرمان طلاق را میداده است، میتوان باور کرد که مریم رجوی خودش تصمیم گرفته بود از شوهرش مهدی ابریشمچی جدا شود و زن مسعود رجوی شود؟

مینا سالیان با مهدی ابریشمچی مشکل جدی داشت و خودش را بسیار تحقیر و له شده و اسیر در سازمان احساس میکرد. همواره میگفت که شریف (مهدی ابریشمچی) چشمش دنبال مریم رجوی است فقط از من استفاده میکند. حاضر نبود پاریس را ترک کرده و به عراق برود، میگفت مرا به زور به عراق آوردند. سالها درعراق هم که بود لباس فرم معمول زنان را نمی پوشید و لباس هایی که از پاریس آورده بود را بتن میکرد. خود شریف همواره از مینا در نزد من شکایت میکرد. مینا نیز بسیاری از مشکلاتش در مورد شریف با من در میان میگذاشت. او حاضر به همبستری با مهدی ابریشمچی نبود در همین رابطه بود که بعدها من اساسا نسبت به حضور چنین موجودی در تشکیلات انتقاد کرده و آنرا نوشته و به مسعود رجوی دادم که حاصلش خلع رده شدن با دوسال کار اجباری بود.
بعد از انتقال مسعودرجوی به عراق مسعودرجوی دستور داد هیچ زوجی نباید شبهای پنجشنبه همدیگر را ملاقات کنند. تنها کسانیکه میتوانستند اینکار را بکنند خودش و مریم رجوی بودند و مینا خیابانی و مهدی ابریشمچی بودند. این مسئله قبل از فروغ و طلاقهای اجباری بود. آنقدر مشکل و افسردگی مینا بالا بود که مرتب مسعود رجوی با او بطورتکی نشست میگذاشت تا متقاعدش کند، او دچار انواع بیماریهای شده بود و مرتب دارو میخورد و پزشک سراغش میرفت. بعد از طرح طلاقهای اجباری بازهم مینا خیابانی درجنگش با ستمی که مسعودرجوی در حق خودش میکرد اینبار طلاقها را نپذیرفت وحرفش این بود که آنوقت که من نمیخواستم با این موجود زندگی کنم مجبورم کردی حالا آمده ای که باید جدا شوید؟ و بنابراین هیچگاه طلاقها را نپذیرفت و با مهدی به لج زوج رجوی زندگی میکردند. تااینکه با فرار مهدی ابریشمچی بهمراه مسعود و مریم رجوی از عراق به پاریس که مینا را در اشرف رها کردند عملا از هم جدا شدند. تا آن زمان علیرغم فشارهای طاقت فرسایی که به او وارد میکردند طلاقهای اجباری را مسعود رجوی نتوانست به او تحمیل کند او خواستار خروج از سازمان بود. این زن جوان بعد از خیانتی که به او شد و فرار مهدی ابریشمچی از عراق و رها کردنش دراشرف، به سیم آخر زده بود که باید روزی مینا و دیگر زنان آن را با شجاعت تمام و بعنوان تاریخ ننگین و بخشی از جنایات زوج رجویها با همدستی ملیجک دربارشان مهدی ابریشمچی به مردم ایران و جهان و البته بعنوان بخشی از مبارزه زنان آزاده ایرانی با سوء استفاده ظالمانه از زنان مجاهد اسیر در این تشکیلات توسط این فرقه ننگین بازگو کنند.

قسم میخورم در سازمان بدستور مسعود رجوی زنانی که به شوهرانشان تن نمیدادند با کتک آنها را مجبور به تن دادن میکردند. آنهم در سطح مرکزیت سازمان. من خودم شاهد بوده ام.

خدا ازسر تقصیرات ما بگذرد
داود باقروند ارشد
23فروردین 1398
12آوریل 2019
پانوشتها:

[i] یعقوبی، جمعبندی دوساله … صص63-63 به نقل از مهدی ابریشمچی
[ii] نشریه مجاهد ش 255 ص 23 از سخنرانی مهدی ابریشمچی
[iii] ک، پیدایی تا فرجام …ص306-307

18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ یگانه جایگزین دمکراتیک و مستقل)) بمیدان آورده و مرتب “واماپاکستان” را با آب و تاب و با همان لهجه شیرین آذری و با شهادت گرفتن از دمش مهدی ابریشمچی تکرار میکنند.

من نمیتوانم در مورد آنچه در زندان شاه گذشته نظر بدهم. عباس داوری و شاهدش نیز نمیتوانند چون در یک تشکیلات آتوریتیتیو(اقتدارگرا) که مطلقا همه چیز از بالا به پائین است، پائین تر نه مجاز است و نه حق دارد چیزی بداند، حتی در شرایط باز سیاسی، چه برسد به شرایط امنیتی-نظامی آن زمان آنهم در زندان زیر نظر ساواک، مسائلی که بین مرکزیت آن زمان میگذشت اعضای دون پایه ای همچون عباس داوری و مهدی ابریشمچی مطلقا در جریان آن نبوده اند نمیتوانند نظر بدهند. به همین دلیل جوابهای پرت و پلای “واماپاکستان” را در قالب ترور سیاسی شخصیتی بهمن بازرگانی صرفا با رد ادعاهای او را باز گو کرده اند. اما آنچه میتوانم بگویم تعبیرات و ترجمه “واماپاکستانهای” مومیایی هایی که مریم رجوی بعد از مرگ مسعودرجوی در دفاع از او بمیدان فرستاده تا مسعودرجوی را از گور بدر آورده کفن پوسیده اش را نو نوار کنند است.

مومیایی ها مریم رجوی جهت تکرار “واماپاکستان”

در سال 1368 بعد از قتلعام شدن مجاهدین در ماجراجویی فروغ جاویدان که بسیاری از جمله علی زرکش و مهدی افتخاری و مهدی کتیرایی و محمود عطایی و…با آن مخالف بودند، در کودتای دوم خنثی کردن مخالفتها، مسعودرجوی در جلسه معرفی مریم رجوی بعنوان مسئول اول سازمان بطور شفاف و واضح گفت که همه برادران باید دپو شوند. او علنا زمانیکه محمد علی تشید را در جلسه شواری مرکزی آن زمان خطاب قرار میداد گفت، ((مگر در میان قدیمی ها کسی بود که بتواند روی حرف من حرف بزند؟

  1. ↑ مگر در میان قدیمی ها کسی بود که بتواند روی حرف من حرف بزند؟ و از آنجا که میدانست کار سازمان بعد از فروغ تمام شده است، جهت جلوگیری از فروپاشی حکومت رهبری ایدئولژیک، پاکسازی همه اعضای با سابقه را با ترفند انقلاب ایدئولژیک و رهایی زنان شروع کرد و از صدرکار برداشت. و حضور حتی یک مرد در موضع مسئول بالادست زنی را خط قرمز تشکیلات قرار داد، از مردان جز بعنوان مترسک در جایی از آنها استفاده نمیکرد. از جمله در همین مورد تکرار “واماپاکستان” در رابطه با کتاب بهمن بازرگانی. توجه کنید:

عباس داوری در”واماپاکستان” کردنش میگوید:

(( تروریسم و شیطان‌سازی، تلاش اصلی حکومت آخوندی علیه مجاهدین بوده و پس از اعلام دوران آماده‌باش سرنگونی، شدت و حدت یافته است.

  1. ↑ تروریسم و شیطان‌سازی، تلاش اصلی حکومت آخوندی علیه مجاهدین بوده و پس از اعلام دوران آماده‌باش سرنگونی، شدت و حدت یافته است.

میبنید مومیایی های فرقه رجوی نمیتوانند حرف دیگری الا “واماپاکستان” کردن بزنند، چون جواب را نمیخواهند و یا نیمتوانند بدهند، ((تلاش رژیم بخاطر اعلام دوران آماده باش سرنگونی است!!!

  1. ↑ تلاش رژیم بخاطر اعلام دوران آماده باش سرنگونی است!!! همان است که جان بولتن و جولیانی آنرا 22 بهمن 1397 برای این تشکیلات دست نشانده قرار داده بودند.

چگونه سازمان مجاهدین شیطان سازی شد
نباید از عباس داوری و شاهدش سوال کرد، خمپاره زدن به شهرها بدستور وزارت اطلاعات عراق که اعتراف مسعودرجوی بدان در نوارهای ویدئویی آن نیز در یوتیوب و نوشته هایش در بعضی وب سایت ها موجود است، ترور کسبه در کوچه و خیابان تحت نام حامیان رژیم، بمب گذاریها و ترورهای متعدد که با آب و تاب در نشریات سازمان تعریف و منعکس شده است را مگر شما با افتخار انجام ندادید؟ مگر دیدگاه مردم ایران نسبت به تشکیلات رجوی بعنوان تشکل شیطانی ناشی از عملکرد آن در همدستی با صدام حسین و کشتن جوانان ایرانی چه در مرزها در قالب سربازان ایرانی مدافع کشور و چه در قالب مجاهدین مدافع آزادی در درون تشکیلات و همدستی در جنایات حمله شیمیایی صدام به مردم ایران کارهای پر افتخار شمایان نبوده است؟ پس چه ضرورتی دارد که گفته های بهمن بازرگانی را بهانه کنید؟ چرا تلاش میکنید با “بریده” خواند بهمن بازرگانی “واماپاکستان” کنید؟ چرا جواب اعمالتان را نمیدهید؟

عواقب کناررفتن و مخالفت با سازمان

واقعیت کنار رفتن یا به قول شما “بریدن” از سیاستهای مجاهدین به بهمن بازرگانی ختم نمیشود، تمامی همقطاران او در سازمان بلافاصله بعد از شروع فرایند تروریستی سازمان مجاهدین در ایران و فرار به خارج کشور مسعود رجوی و کودتای تحت نام انقلاب ایدئولژیک تماما کنار کشیدند که مواردی از آن با پرویز یعقوبی و علی زرکش علنی و شروع شدند که اتفاقا هردو توسط اقای رجوی و بانو متهم به خیانت و به اعدام محکوم شدند. در این میان آقای یعقوبی بدلیل خروج از سازمان در پاریس از اجرایی شده حکمش جان سالم بدر برد اما دومی علیرغم تلاش های من برای فرارش در بغداد نتوانست و از میان بریده مزدوران و خائینِ محکوم به اعدام به شهدای عظیم الشان و مجاهدین نستود پیوست و از نظر مسعود و مریم رجوی جاودانه شد!!!!. تا مجاهدی دهان بازکند و جاودانه شدن! علی زرکش را همانند مهدی افتخاری و…بازگو کند.

شرافت انسانی در بریدن ازاین سازمان است یا ماندن مانند شما

حتی اگر هم آنگونه که شما با “واماپاکستان” کردن، این افراد را “بریده” مینامید هزاران بار بدلیل کنارکشیدن و دست شستن از جنایاتی که شمایان در طی این سالها مرتکب شدید، در پیشگاه مردم ایران شایسته مدال شرف و صداقت هستند. ولی مگر این شمایان نیستید که در ادامه به اصطلاح “نبریدنتان” سر از میانه امپریالیستهای جهانخوار در آورده اید؟ شرم احساسی انقلابی است که هیچگاه در سازمان مجاهدین دیده نشده است. آقای عباس داوری نوشته رهبری عقیدتی ات را در زیر بخوان شاید شرم کنی.

بررسی ادعاهای بهمن بازرگانی و ادعاهای عباس داوری و ابریشمچی
عباس داوری و مهدی ابریشمچی در یک “واماپاکستان” کردن دیگر نوشته اند:
((به گفته بهمن بازرگانی، مجاهدین از همان زمان محمد حنیف‌نژاد، باطنی و اسماعیلی مسلک با «انضباط خیلی منسجم و دیسیپلین قوی حسن صباحی» و البته خشونت‌طلب، خودشیفته، مستبد و توتالیتر بوده‌اند:

  1. ↑ به گفته بهمن بازرگانی، مجاهدین از همان زمان محمد حنیف‌نژاد، باطنی و اسماعیلی مسلک با «انضباط خیلی منسجم و دیسیپلین قوی حسن صباحی» و البته خشونت‌طلب، خودشیفته، مستبد و توتالیتر بوده‌اند:

در مورد ادعاهای بغایت درست بهمن بازرگانی در مورد سازمان نیازی به استناد به حرفهای ایشان نیست. من به نبریده ها!!! استناد میکنم.

آقای ابریشمچی “نبریده” مگر این حرفها را شما نزدید؟

((ما …به تجاربی رسیدیم که هیچ یک از سازمانها و احزاب به این نرسیدند. ما تجاربمان با هیچ یک از سازمانهای انقلابی برابر نیست. ما بالاترین سازمان انقلابی جهان هستیم. ما الان اگر تمام دفتر سیاسی و مرکزیت موافق استراتژی باشد ولی مسعود موافق نباشد، ما طرح را اجرا نمیکنیم. ما هیچ خط و استراتژی را تا او تصویب نکند به مرحله اجرا در نمی آوریم. حتی اگرتنها او موافق و دیگران مخالف باشند. ولی با مسئولیت او به اجرا گذاشته میشود.” [i] “در پائین تر از مسئول اول و رهبری ایدئولژیک همه مشروط هستند و قبل از همه به مسئول بالاتر خودشان مشروط هستند. اما مسعود در بالا به کی مشروط است؟ فقط به انقلاب. او ایدئولژیکمان مسئولی جز خدا ندارد

  1. ↑ ما …به تجاربی رسیدیم که هیچ یک از سازمانها و احزاب به این نرسیدند. ما تجاربمان با هیچ یک از سازمانهای انقلابی برابر نیست. ما بالاترین سازمان انقلابی جهان هستیم. ما الان اگر تمام دفتر سیاسی و مرکزیت موافق استراتژی باشد ولی مسعود موافق نباشد، ما طرح را اجرا نمیکنیم. ما هیچ خط و استراتژی را تا او تصویب نکند به مرحله اجرا در نمی آوریم. حتی اگرتنها او موافق و دیگران مخالف باشند. ولی با مسئولیت او به اجرا گذاشته میشود.” [i] “در پائین تر از مسئول اول و رهبری ایدئولژیک همه مشروط هستند و قبل از همه به مسئول بالاتر خودشان مشروط هستند. اما مسعود در بالا به کی مشروط است؟ فقط به انقلاب. او ایدئولژیکمان مسئولی جز خدا ندارد.[ii]

قضاوت را در مورد نه تنها استالینسیم، دیکتاتوری، استبداد رای، توتالیتریسم و خود شیفتگی این تشکیلات بلکه فرعونیت را به خوانندگان واگذار میکنم.

چون آقای ابریشمچی با توهین به شعور مخاطبینش چنان وانمود میکند که انگار متوجه نیستند که عملا مسعودرجوی خودش را خدا میداند، چون مگر خدایی که از مسعودرجوی مسئولیت بخواهد در عالم مادی وجود دارد؟

آیا از این بیانات مشعشع مهدی ابریشمچی همچون خود ما نباید لرزه بر اندام هر انسان آزاده ای بیفتد؟ که این تشکیلات چه هیولایی را میخواهند تحت نام “جمهوری دمکراتیک اسلامی ایران” بار دیگر اینبار با پشتیانی و در جیره خوارگی آدمخواران نئوکان به ایران به ارمغان ببرند؟ آیا هر انسان آزاده و مجاهد نباید اگر سرسوزنی شرف انسانی و آزادی خواهی، ملی گرایی داشته باشد نباید از این تشکیلات “بریده” و با آن مبارزه کند؟ سوال از انقلابی دو آتیشه و “نبریده” این است فردا اگر مردم ایران خلاف نظر و خواسته رهبر عقیدتی-خدای شما خواسته ای داشت تکلیفش با داعشی هایی همچون شما چیست؟ شماها هنوز کلاهتان در 5000کیلومتری کشور پس معرکه است اینگونه فرعونیتتان تنوره میکشد، فردا اگر خدایی نخواسته بعنوان مزدوران آمریکا بقدرت برسید چگونه عمل خواهید کرد؟ آیا نباید به بهمن بازرگانی ها جهت بریدن از چنین پدیده شومی که مردم ایران از صدر مشروطه تا به امروز بدنبال نابودی آن هستند جایزه داد؟ این همان پدیده ای است که ما جداشدگان عزم کرده ایم همچون مردم ایران به هر قیمت با روشهای دمکراتیک جلوی ظهورش را و حاکم شدنش بر هستی مردم ایران و منطقه را بگیریم.

نمونه ای از حسن صباحی:
در جریان فرار اعضا و کادرهای سازمان در جریان جارو شدنشان درداخل کشور، خواهری گزارش کرده بود که یکی از جوانان محلی مرزی در کردستان که به فرار آنها کمک میکرده در حین ترددات بدنش روی اسب با این خواهر تماس برقرار میکرده است. مسعودرجوی در همان جلسه دستور داد که یک تیم برود و هر دو قلم پایش را بشکنند. و کاک صالح را مسئول اینکار قرار داد.
درجریان ترورهای داخلی توسط سازمان، مردم و بنگاههای مسکن بطور گسترده در طرحی تحت نام مالک و مستاجر درلو دادن پایگاههای سازمان شرکت میکردند. مسعودرجوی از فرانسه دستور داد که تمامی کسانیکه صاحبخانه هایشان آنها را لو میدهند جزء اهداف نظامی است و باید اعدام انقلابی!! شوند. از جمله تمامی کسبه محل که به آنها هواداران رژیم میگفت. و اینگونه تیمهای عملیاتی به جان مردم افتادند. و هزاران نفر در کشور ترور شدند. قضاوت در مورد خشونت و تروریسم حسن صباحی را نیز به خوانندگان و مردم ایران میسپاریم.
امروزه شیوه عمل بسیار شناخته شده مسعودرجوی در نعل وارونه زدن و ترور سیاسی-اجتماعی مخالفین و جداشدگان چه از سازمان و چه از ویترین سیاسی شورا عالم گیراست. مسعود رجوی در مورد جدا شدن عبدالرضا(عبدی) نیک بین رودسریی از بنیانگذاران سازمان در اواخر 1347 الی اوایل 1348در کتاب تحلیل آموزشی بیاینه …صص41-42 همانند تمامی موارد مخالفین جداشده از سازمان و شورا، جداشدن (عبدی) از بنیانگذاران سازمان را “کنارگذاشتن” او به تعبیر امروز اخراج نامگذاری میکند.

تا کنون بعد از گذشت بیش از نیم قرن از تاسیس این تشکیلات بویژه بعد از انقلاب و قرار گرفتن مسعودرجوی در راس رهبری آن و تبدیل آن به یک تشکل فرقه ای، بر عکس تمامی احزاب و تشکلهای سیاسی موجود جهان دیده نشده که هیچ گاه در هیچکدام از موضعگیریهایش از واژه مخالف، مخالفت، مخالفت با سیاسیتهای ما، … استفاده کرده باشند. درصورتیکه حتی مرتجعترین مرتجعین سلف آقا و خانم رجوی از صدر اسلام گرفته تا به امروز در مورد افراد و جریانهای حاضر در زمان حضور محمد پیامبر اسلام، از واژه “مخالفین” او بعنوان “مخالف پیامبر“… استفاده میکرده اند، در صورتیکه آقای رجوی که خود را بالاتر از پیامبر اسلام نیز قرار داده بود، تنها از واژه “بریده” استفاده میکند. و احکام آقای مسعود رجوی که طی چهار دهه گذشته تماما یکی پس از دیگری هرکدام فجایع انسانی و اجتماعی و سیاسی و حقوق بشری را ببار آورده است را از آیات قرآنی که خود مدعی است بیش از داعش و القاعده بدان معتقد بوده و عمل خواهد کرد بالاتر است. طوری که مخالفین سیاستهای فاجعه بار آقای مسعودرجوی عملا در حکم “بریده” (بخوانید “مشرک“) هستند. چون مخالفت با خدا برسمیت شناخته نشده بلکه بعنوان شرک برسمیت شناخته میشود و فرقه رجوی نیز مخالف با مسعودرجوی- خدا را مشرک “بریده” میخواند!!!

رویکرد بنیانگذاران همچون سعید محسن با مخالفین
سعید محسن در قالب بازجویی پس دادن به ساواک شاه، در مورد عبدالرضا(عبدی) نیک بین رودسری و جایگاه دانش سیاسی، اقتصادی اجتماعیش که آنروزها حداقل در میان مبارزان بسیار نادر بود طبق یک سنت و دستورالعمل تشکیلاتی و با قصد کمرنگ جلوه دادن نقش مبارزاتی و کاستن از بار مسئولیت نیک بین، بیماری او را بیشتر از حد واقعی مطرح می کند تا از اعدامش جلوگیری کند، سعید محسن چنین مینویسد:

((آقای نیک بین با من از دوره دانشجوی سابقه رفاقت داشت…در زمستان همان سال(1344) از کار ما مطلع شد و چون از لحاظ مطالعات اقتصادی نسب به ما جلوبود من و محمد حنیف نژاد در این مورد از وی استفاده میکردیم او تا اوایل سال 46 در جریان کارهای ما بود و در بعضی از موارد تعلیماتی همفکری میکرد به خصوص کتابهای اولیه که اغلب کتابهای درسی دانشکده های حقوق بود وی همه را مطالعه و تجویز میکرد. کتبی که در این موقع مورد استفاده بود عبارت بودند از حقوق اساسی-حقوق بین اللملی سه جلد، تاریخ دیپلماسی عزیزی2جلد، اقتصاد پورهمایون، اقتصاد دول معظم، عقاید بزرگترین علمای اقتصاد. این کتابها قبلا توسط عبدلرضانیک بین مطالعه شده بود. از سال 47 وی مریض شد و تقریبا یکسال مرض او تشدید یافت و طول کشید و در زمستان سال 47 تقریبا همیشه در خانه ما میخوابید. بعدا دکتر به وی تجویز نمود برای نجات از ناراحتی ازدواج نماید … سال 48 ازدواج کرد و بعد از آن دیگر فعالیتی نداشته و زندگی عادی گرفته است….

  1. ↑ آقای نیک بین با من از دوره دانشجوی سابقه رفاقت داشت…در زمستان همان سال(1344) از کار ما مطلع شد و چون از لحاظ مطالعات اقتصادی نسب به ما جلوبود من و محمد حنیف نژاد در این مورد از وی استفاده میکردیم او تا اوایل سال 46 در جریان کارهای ما بود و در بعضی از موارد تعلیماتی همفکری میکرد به خصوص کتابهای اولیه که اغلب کتابهای درسی دانشکده های حقوق بود وی همه را مطالعه و تجویز میکرد. کتبی که در این موقع مورد استفاده بود عبارت بودند از حقوق اساسی-حقوق بین اللملی سه جلد، تاریخ دیپلماسی عزیزی2جلد، اقتصاد پورهمایون، اقتصاد دول معظم، عقاید بزرگترین علمای اقتصاد. این کتابها قبلا توسط عبدلرضانیک بین مطالعه شده بود. از سال 47 وی مریض شد و تقریبا یکسال مرض او تشدید یافت و طول کشید و در زمستان سال 47 تقریبا همیشه در خانه ما میخوابید. بعدا دکتر به وی تجویز نمود برای نجات از ناراحتی ازدواج نماید … سال 48 ازدواج کرد و بعد از آن دیگر فعالیتی نداشته و زندگی عادی گرفته است….[iii]

به این ترتیب در گروهی با هدف مبارزه مسلحانه و در حالیکه هنوز در مراحل جنینی و صد در صد مخفی است و ضریب ضربه‌پذیری آنها از نوع بود و نبود است. یکی از اعضای بنیانگذار، که اطلاعات فراوانی هم دارد کناره گیری می‌کند گرچه سعید محسن و به خصوص محمد حنیف نژاد از جدایی عبدی بسیار ناراحت بودند و تلاش فراوانی هم برای پاک کردن رد‌های اطلاعات او متحمل شدند، اما جدایی عبدی بصورتی کاملا مسالمت‌آمیز و بدون توهین و فحاشی و در واقع بدون ترور فیزیکی یا شخصیتی انجام گرفت. حتی افرادی از سازمان از جمله محمد حنیف نژاد، سعید محسن ،پوران بازرگان و منصور بازرگان در مراسم جشن عروسی عبدی شرکت کردند و به مناسبت ازدواجش هدیه ای هم به او دادند. مقایسه کنید با رفتار مسعود رجوی با جداشدگان.

از عبدی یادگارهای فراوان چه به صورت مقالات و نوشته های آموزشی وتحلیلی وچه کتاب های تلخیص شده بجای ماند. اما مهمترین یادگار او مقاله “مبارزه چیست” و “چه باید کرد؟” است. این دو نوشته، تا سالها وحتی مدتی بعد از انقلاب درزمره مدارک اصلی آموزشی سازمان بود تا اینکه با ظهور خدا در تشکیلات سازمان، کتاب خواندن ممنوع گردید.

چنین رفتار و مناسباتی البته دو طرفه بود و عبدی هم راز دار اسرار امنیتی سازمان ماند. او تا شهریور ۵۰ و بعد از آن، از بسیاری افراد و بسیاری مکان ها و بطور مشخص خانه های مرکزی تشکیلات با خبر بود.

پس از لو رفتن نام نیک بین (عبدی) دربازجویی های بعد از ضربه شهریور ۵۰ ، ساواک، به گمان رابطه با تشکیلات، بلافاصله اقدام به دستگیری او نکرد. مدتی تحت تعقیب و مراقبت ساواک بود. سرانجام وقتی ساواک نتوانست به هیچ رد جدیدی برسد، نیک بین را در دیماه ۱۳۵۲ دستگیر و بعد از طی مرحله بازجویی به ۱۸ ماه زندان محکوم کرد. در پایان مدت محکومیت، ساواک خواستار همکاری اش شد. پاسخ منفی او یک سال دیگر بر زندانی بودن او افزود(البته بدون حکم و به اصطلاح ملی کش). نیک بین در ۲۴ مرداد ۱۳۵۵ از زندان آزاد شد.

این روش، متاسفانه با ظهور مسعودرجوی-خدای خودخوانده در سال‌های بعد به فراموشی سپرده شد. “مرتد”، “خائن به خلق” “عامل امپریالیسم”!!!!، “مزدور”،”همکار رژیم “، “طعمه وزارت اطلاعات”، “بریده” و یا “بریده مزدور” ،”شکنجه گر و تیر خلاص زن” القابی است که مسعودرجوی به معترضان ،منتقدان چه در درون تشکیلات و یا جداشده گان از سازمان و حتی در مورد سیاستمداران اتحادیه اروپا، نویسندگان، نشریات خارجی و داخلی، خبرنگاران و… و همچنین محکومیت به اعدام و دستور و وصیت به کشتن، دستگیری، زندان، شکنجه جداشدگان ساری و جاری شده است. درست همان سنتها و شیوه های جنایتکارانه تقی شهرام در مواجهه با اعضای مخالف تغییر ایدئولژی سازمان همچون شریف واقفی و…. با این تفاوت که مسعودرجوی همواره آشکارا میگفت که در خارجه ام و گردنم زیر تیغ مراجع قانونی غربی است. والا همه شماها (مخالفین و کسانیکه خواستار جدا شدن هستند) را خود اعدام میکردم. بنابراین در مواردی که “حذف ” و”ترور فیزیکی” امکان پذیر و یا گاه به صلاح نبوده، “ترور شخصیتی” فرد جدا شده در دستور کار قرار گرفته است. دراین زمینه نمونه ها فراوان اند.

چنین است که محاکمه های دربسته و غیابیِ درون تشکیلاتی، صدور حکم اعدام و یا انتساب ناشایست ترین القاب و توهین ها و تهمت ها، بخشی از تاریخچه سازمان تبدیل شده است، تا بدین وسیله حکم ” خدا” را به اجرا بگذارند. درهمین رابطه کمیسیون قضایی شورا ملی مقاومت را تحت نام دادگاههای انقلاب به سرکردگی خلخانی رجوی، سنابرق زاهدی براه انداخت و بسیاری از مجاهدین مخالف را محاکمه و به اعدام محکوم کردند. که برگ ننگینی دیگری بر تاریخ سراسر ننگ این فرقه است.

اعتراف ابریشمچی به رویکرد دمکراتیک محمدحنیف نژاد با یک مخالف درون تشکیلاتی

((داشتم از برخورد سازمان و حنیف بزرگ در مورد بریدگان می‌گفتم. فراموش نمی‌کنم سال ۴۸فقط ۳-۴ ماه بعد ازکسب افتخار عضویت در سازمان، به‌دلیل کار با سمپاتیزانهای بازار، افتخار آشنا شدن با محمد حنیف نصیبم شد. در نتیجه من و تن واحدم، مجاهد شهید علی اصغر منتظر حقیقی، گاه گداری برای کسب رهنمودهای لازم با محمد آقا دیدار داشتیم.یک روز نظر مرا در مورد مسئولم (ک.ت) پرسید. من آن روز نفهمیدم منظورش چیست؟ اما دو هفته بعد که دوباره مرا دید، خیلی ساده به من که یک عضو جدیدالورود بودم گفت مهدی مسئولت برید و ما هم او را دنبال زندگیش فرستادیم. به همین سادگی!

  1. ↑ داشتم از برخورد سازمان و حنیف بزرگ در مورد بریدگان می‌گفتم. فراموش نمی‌کنم سال ۴۸فقط ۳-۴ ماه بعد ازکسب افتخار عضویت در سازمان، به‌دلیل کار با سمپاتیزانهای بازار، افتخار آشنا شدن با محمد حنیف نصیبم شد. در نتیجه من و تن واحدم، مجاهد شهید علی اصغر منتظر حقیقی، گاه گداری برای کسب رهنمودهای لازم با محمد آقا دیدار داشتیم.یک روز نظر مرا در مورد مسئولم (ک.ت) پرسید. من آن روز نفهمیدم منظورش چیست؟ اما دو هفته بعد که دوباره مرا دید، خیلی ساده به من که یک عضو جدیدالورود بودم گفت مهدی مسئولت برید و ما هم او را دنبال زندگیش فرستادیم. به همین سادگی!

توجه دارید که تمامی استدلال مسعود رجوی در وارد کردن هزاران مجاهد در فرایندهای شکنجه های روحی روانی و جسمی مغزشویی “پیشگیرانه از جدا شدن” و دستگیری، زندان، شکنجه، و کشتن “به تصمیم جداشدگان” در درون تشکیلات و یا تحویل دادن به رژیم، تحویل دادن به زندان ابوغریب و ترور سیاسی همراه با ضرب و شتم آنها در خارج کشور تماما براین دروغ استوار است که اینها اگر بروند وحقایق درونی و عملکردهای غیر انسانی مسعود رجوی را در بیرون از سازمان افشاء کنند، رژیم سوء استفاده میکند. اما مهدی ابریشمچی که از فرط دروغگویی فراموشکارهم شده که نباید این گاف تناقض را بدهد، رویکرد حنیف نژاد را درست زمانیکه تمامیت سازمان نه در پاریس بلکه در داخل کشور زیر ضرب ساواک قرار دارد با کمال احترام با جدا شده ای خدا حافظی میکند بیان میکند.

این مومیایی آنگاه کینه خودش را به سبک کار دمکراتیک حنیف نژاد اینگونه ابراز میکند.

(( کاش بعد از ضربه خیانت بار اپورتونیستهای چپ‌نما به سازمان، و به‌خصوص بعد از انقلاب ضدسلطنتی، مسعود می‌گذاشت که ما با اسم و رسم کسانی از قبیل همین بهمن بازرگانی را افشا می‌کردیم. در اینصورت بعد از چهل و اندی سال دیگر جای لغز خواندن نبود.

  1. ↑ کاش بعد از ضربه خیانت بار اپورتونیستهای چپ‌نما به سازمان، و به‌خصوص بعد از انقلاب ضدسلطنتی، مسعود می‌گذاشت که ما با اسم و رسم کسانی از قبیل همین بهمن بازرگانی را افشا می‌کردیم. در اینصورت بعد از چهل و اندی سال دیگر جای لغز خواندن نبود.

دروغگویی و بازار گرمی برای مسعود کفن پوسیده توسط این مومیایی شارلاتان همین بس که آن زمان چنین مسعودرجوی خدا شده ای وجود نداشت که تو از او اجازه بگیری، اتفاقا در جریان ضربه تغییر ایدئولژی تمامی رشته های اقتدار تشکیلاتی فروریخته بود و هرکس سازخودش را میزد و رهبری دوره ای براه افتاده بود و کمااینکه در این میان عده ای بسمت مارکسیسم رفتند و عده ای نیز به آخوندها پیوستند.

ابریشمچی “نبریده” اما متوجه میشود که گاف داده که تقصیر را بگردن مسعود-خدا انداخته و الان است که “خدا” او را غضب کند و تبدیل به سنگ شود بنابراین بلافاصله با یک عملیات جاری!! تصحیح میکند و ادامه میدهد:

((شاید هم این از نکرده‌های خودمان و افرادی مثل من و محمود احمدی است که در زندان مشهد با این فرد بودیم و یا فرو می‌خوردیم و یا آبرو داری می‌کردیم.

  1. ↑ شاید هم این از نکرده‌های خودمان و افرادی مثل من و محمود احمدی است که در زندان مشهد با این فرد بودیم و یا فرو می‌خوردیم و یا آبرو داری می‌کردیم.
    باید به این “نبریده” گان گفت که اگر هم بهمن بازرگانی طبق ادعای شما “بریده” و رفته دنبال زندگیش، آنهم در زمان شاه که او را بدلیل نوکری آمریکا میخواستیم سرنگون کنیم شما که “نبریده” در خدمت آمریکا هستید و میخواهید پا جای پای شاه بگذارید را چه باید نامید؟

مهدی ابریشمچی در قسمتی دیگر از ایراداتش به بهمن بازرگانی مینویسد:

((به نظر من بازرگانی اصلاً با دنیای خارج از خودش کاری نداشت.

  1. ↑ به نظر من بازرگانی اصلاً با دنیای خارج از خودش کاری نداشت.

عجبا؟!!آقای ابریشمچی اگر قرار است در جهان کسی به کسی درس توجه به بیرون از خودش بدهد، تشکل مطلقا بسته و در خود فرقه رجوی شما، آخرین نفرهم در لیست نمیتواند باشد. شما که همه تان به مسئولتان وصل هستید مسئولیتان هم به خدا. یعنی تماما پشت به مردم و دنیایی که در آن زندگی میکنید. آیا تابحال کسی تشکلی مانند سازمان مجاهدین سراغ دارد که به واقعیت خارج از خودش کاری نداشته باشد؟ قضاوت در این مورد رانیز به خواننده واگذ ار میکنیم.

استدالال سخیف مهدی ابریشمچی را در مورد اعدام نشدگان از جمله بهمن بازرگانی توسط ساواک را بنگیرید:

((بله عین همین واقعیتها را بازجوها و ساواک در برخوردها و صحبتهای کشاف تکی با بهمن بازرگانی به چشم دیدند. یعنی به چشم دیدند که قبل از هر چیز این فرد مجاهد نیست و ارزش اعدام ندارد.

  1. ↑ بله عین همین واقعیتها را بازجوها و ساواک در برخوردها و صحبتهای کشاف تکی با بهمن بازرگانی به چشم دیدند. یعنی به چشم دیدند که قبل از هر چیز این فرد مجاهد نیست و ارزش اعدام ندارد.

فقر و درماندگی دراستدلال مهدی ابریشمچی با ادعای حضور در مبارزه از سال 1348 را بنگرید. که مجبور است برای رد حرفهای بهمن بازرگانی به استدلال وساختن نقل قول از بازجوی ساواک دخیل ببندد. شاید هم بازجوی بهمن بازرگانی اینرا به آقا مهدی گفته است، کسی چه میداند؟!!! بله همانند چهل سال گذشته طبق آموزه های فرعون و خدای خود خوانده شان در برخورد با انتقادات و ایرادات، تلاش میکند بازماندگان را اینگونه ترور سیاسی بکند. مسعودرجوی خود هزاران بار آشکارا به زندانیان آزاد شده از زندانهای رژیم میگفت چرا رژیم شما را اعدام نکرد همه شما خائن هستید باید اعدام میشدید. اینهم استدلال ابریشمچی:

((این ادعا واقعاً مسخره و مضحک است چون این رؤسای ساواک که بهمن بازرگانی می‌گوید در آن سال‌ها مطلقاً چنین وزن و تأثیری نداشتند که حتی اگر می‌خواستند، بتوانند جلوی اعدام کسی را بگیرند که خودش برای خودش اینهمه آلاف و اولوف قائل است. مگر این‌که این آلاف و الوف و وزن و شأن و تأثیراتی را که بهمن بازرگانی برای خودش به هم بافته پوشال باشد. آخر کسی که می‌گوید استراتژی مبارزه مسلحانه را او نوشته و خیلی قبل از برادر کوچکترش هم به مرکزیت سازمان آمده و مسئول گروه سیاسی هم بوده و کذا و کذا، چطوری تنها کسی است که با دخالت رؤسای ساواک اعدام نمی‌شود؟ …آیا واقعاً در آن سال‌ها شاه زیر فشار مهره‌های ساواک خودش می‌رفت و از اعدام کسی عقب می‌نشست؟ آیا شاه بدون حداکثر فشار از خارج و بین‌المللی، اصلاً کوتاه می‌آمد؟

Edit
← افتخار به وطن فروشی !
دولتمردان عصر رضاشاه (۲) علی‌اکبر داور نماد مدرنیته اداری در ایران →
2 Responses to اتهامات به بهمن بازرگانی توسط عباس داوری و مهدی ابریشمچی

  1. س.ه says:
    سپتامبر 16, 2019 at 1:09 ق.ظ (Edit)
    بله من انزمان که هنوز تشکیلات به عراق نرفته بود نوجوان بودم و خانواده ام هوادار سفت و سختی بودند و به اور رفت و امد داشتند مابین حرفهایشان یکبار شنیدم که سنابرق زاهد که بسیار ادعا تحصیلاتش میشد با زنش مثل حیوان رفتار میکند و او را جکونه کتک میزند
  2. افشین says:
    آوریل 19, 2019 at 11:06 ب.ظ (Edit)
    ای خاک بر سر تشکیلاتی که همچین موجود رذلی یکی از مسئولینش باشد
    در بی شرفی و وطن فروشی رقابت تنکاتنگی با اخوندهای بی شرف دارند
    جناب باقروند گویا خواهر بزرگتر (لعیا) سازشش با سازمان خوب بوده و پست و مقام هم گرفته البته همچنان که ممنوع التصویر است و در هیچ فیلم و عکس تازه‌ای دیده نمیشود
    سرنوشت ان دختر بیچاره(مینا) چه شد؟ بردنش پاریس یا در البانیست؟

سیل ویرانگر و رویکرد غیر فرصت طلبانه با آن و خارج کشوریها؟
آوریل 3, 2019
مدتی است که بعد از تظاهرات 22 بهمن ریزگردهای برخاسته از طوفانهای کویر خشک و شنزار بی خاصیتِ عاری از هرسبزی، سبزینگی و حیات شکوفای مبارزاتی “جامعه سیاسی ایرانیان خارج از کشور” خوابیده بود و همه خوش و خرم بدنبال عید و سال نو بودند که سیل بنیان کن از راه رسید.

در مجموعه مقالات نقدی بر آلترناتیوسازیهای استعماری آمد که، آلترناتیو سازیهای من در آوردی و یا استعماری پوچ و بی ثمراست چون حتی در بهترین شق آن که استعماری نباشد ولی فرصت طلبانه باشد جز اینکه خود گویند و خود بشنوند عایدی نخواهند داشت. آلترناتیوهای من درآوردی و متاسفانه فرصت طلبانه که نه تنها قادر نیستند کوچکترین حرکتی در جامعه ای که مدعی هستند آنرا نمایندگی میکنند ایجاد کنند بلکه خود با بادهای داخل کشوری مانند ماسه های روان کویر بحرکت در آمده و تپه هایی موقت از شن روان تشکیل میدهند و در اوج توهم، آنرا سلسله جبال آلترناتیو، تنها آلترناتیو، آلترناتیو آینده نگر، آلترناتیو برای ثبت در تاریخ … میبینند تبلیغ میکنند. سلسله جبالی که با کوچکترین بادی از سمت مخالف (تظاهرات 22بهمن) میوزد پودر شده و ناپدید میشوند.

فی الواقع مشکل جامعه خارج از کشور چیست؟ چرا تحت هیچ عنوانی قادر به برقراری ارتباط با جامعه جوشان و خروشان و تحت ستم کمرشکن و فوق طاقت جامعه خود نیست. آیا میتوان نتیجه گرفت که بیگانگی شگفت انگیزی بین فضای سیاسی خارج کشور و جامعه متحول داخل کشور بوجود آمده است. چرا “همانطور که در مقاله فوق الذکرقبلی آمده بود” مردم ایران نه تنها هیچ گوش شنوایی برای خارج از کشور ندارند، بلکه بشدت نسبت بدان بد بین و بی اعتماد هستند؟ جائیکه همه شاهدیم جامعه ایران زیر فشارهای صرفا اقتصادی ناشی از گرانیهای افساگسیخته، دزدیها و اختلاسهای سوپرکلان، ، اهتکارهای سازمان یافته و ظلم و ستم افسارگسیخته تر از فشار اقتصادی استخوانهایش در حال خرد شدن است و هر روز در گوشه و کنار کشور شاهد اعتراضات ناشی از آن هستیم، و مردمی که تا بن و استخوان به علت مشکلات نیز مشرف هستند، باید بطور طبیعی در چنین شرایطی به هر نیرویی چنگ بزنند و استمداد بطلبند چرا تنها مخاطلبشان خود حاکمیت است؟

حتی معجزه گرهای امپریالیستی نیز نه تنها نتوانست هیچ توجهی از مردم ایران را نه به خود و نه به مزدبیگرانشان همچون فرقه رجوی و سلطنت طلب و بعضی جنبنده های موزی و مارهای سمی بومی شرایط کویر خارج کشور که عمدتا سر در درون و شنهای سوزان و روان آن دارند… جلب کنند بلکه بر مشکلات مردم با حمایت از تحریمهای استعماری افزودند. و شاهدیم که مردم چگونه حتی اخیرا با کاهش اعتراضات و با سکوت خود جواب ردی قاطع به تمامی آلترناتیوهای استعماری میدهند. آیا چنین شرایط فاجعه باری همه به اصطلاح دل سوختگان مردم ایران را نباید به فکر واداشته و درجستجوی علت و راه حلی متفاوت از آنچه طی چهل سال گذشته بوده اند، باشند و بجای آینه شکستن خود شکنند و مشکل را در خود جستجو کنند؟

اجازه بدهید بدون ادعای جامعه شناسی، نگاهی بسیار تیتروار به بخشی از دلایل شرایط موجود بپردازیم شاید بتوان راه حلی از دل آن بیابیم.

  1. جامعه رها شده از ستم پنجاه ساله شاهنشاهی “با تائید و تاکید و اسرار تمامی به اصطلاح نخبگان و در پیشاپیش آنها با فاصله خیلی زیاد توسط دارندگان تابلو مبارز و زندانیان زمان شاه”، در اوج خوش باوری به حاکمیت جدید روی آورد. تشکلهای سیاسی موجود آنچنان خاک به چشم توده هایی که توسط پهلوی ها پنجاه سال در تارکی نگهداشته شده بودند، کردند که توده ها خواسته هایشان را نه در زمین که در ماه جستجو کردند!!

درست زمانیکه توده ها هنوز چشم به ماه داشتند و زمانیکه در ابعاد میلیونی برای اولین بارطی پنجاه سال روزهای جمعه به نماز جمعه میشتافتند که از بعضی از تائید و تاکید کنندگان و اسرار ورزان و دامن زنندگان به چنین فضایی، چپ رویهای کودکانه و آپورتونیستی را شاهد بودند. نیروهایی که همانند امروز در توهم مطلق از توان خود و تعادل اجتماعی جدید و در غفلت مطلق از توهمی که خود نقش عمده ای در دامن زدن بدان داشتند، بدنبال سرنگونی برنسکی و تثبیت مواضع خود جهت ایجاد انقلاب اکتبر ایران و یا حداقل بدست گرفتن بخشی از کشور بودند!!! که نتیجه اش چیزی جز جارو شدن زیر انعکاس نور ماهی که خود در آن نقش داشتند، نداشت. و طبعا فاصله گرفتن و بی اعتمادی و البته در مقابل خود دیدن همان نیروهای به اصطلاح مبارز توسط توده مردم گردید که محصول دیگرش تثبیت رژیم بود.

  1. جامعه هنوز در شوک ناشی از یک پیروزی بزرگ سرنگونی سطلنت ستم شاهی و انرژیهای آزاد شده از زیر سرنیزه دیکتاتوریهای 2500ساله با ترکیبی از فوران غرورملی خرد شده توسط استعمارگران بزرگ در کودتای 28 مرداد بود، که ادامه چپ نمایی های مافوق آپورتونیستی تشکیلات رجوی و از نظر این قلم بغایت خائنانه، ضد ملی و ضد انقلابی و آپورتونیستی[i] (چپ نمایی و منم منم های توخالی صرفا جهت خودنمایی در مقابل حاکمیت جدید و در رقابت کودکانه با یکدیگر) و البته دیگر همقطاران و گروههای سیاسی آنها در انبوهی از شعارهای پوچ و بی محتوای ضد امپریالیستی، با خود را سوپر چپ و دیگران را سازشکار خواندن و خواستار ادامه انقلاب با مبارزه با آمریکا شدن، جامعه را درگیر چپ رویهایی نمودند که حاصلش گروگانگیری و چراغ سبز آمریکا به عراق جهت حمله به میهن بود. جنگی هشت ساله که محصول آن نابودی نیروهای آزاد شده در تنور جنگ و تثبیت بازهم بیشتر رژیم را بدنبال آورد.
  2. فاجعه بزرگ بعدی راه انداختن جنگ داخلی توسط مسعودرجوی، یکه و تنها حتی بدون اطلاع اعضای مرکزیت مجاهدین (بگواهی آقای پرویز یعقوبی عضو مرکزیت آن زمان)، بدون هیچ هشدار و اطلاع و همفکری و هماهنگی با نیروهای سیاسی دیگر جامعه در توهم ربودن گوی سبقت سرنگونیِ کرنسکی و تبدیل شدن به لنین انقلاب اکتبر ایران قبل از دیگر رقبا، در اوهام و خیالات آپورتونیستی اینکه: “دولت کرنسکی” دستش زیر تیغ جنگ خارجی با عراق است طبعا با یک تنه به آن سرنگون خواهد شد. البته بازهم در توهم مطلق از توان خود و تعادل اجتماعی جدید و با تکیه به کلیشه های کتب مارکسیستی مواجهه شد. محصول آن اما، پاک سازی شدن تمامی نیروهای سیاسی در انعکاس نور مهتاب توسط توده ها و در نتیجه تثبیت بازهم بیشتر حاکمیت رژیم. در همین فرایند نباید فراموش کرد که این سیاست اتخاذ شده توسط آقای مسعودرجوی توسط تمامی طیف سیاسی از سلطنت گرفته تا چپ و ملی گرای خارج کشوری مورد حمایت قرار میگرفت. تشکل شورای ملی مقاومت و البته نزدیک شدن رضا پهلوی به مسعودرجوی در آن ایام را نباید فراموش کرد. با یادآوری اثرات توهم برانگیز و فریبنده دروغهای مسعودرجوی در مورد نتایج و گستردگی تروریزم تشکیلاتش در داخل بر افکار گروههای سیاسی بدون هیچ دانشی از شرایط اجتماعی سیاسی و شناخت از جامعه و افکار ایرانیان بعد از انقلاب.

این قلم سالها بعد به شخصه در گفتگو با مردمی که آن شرایط را از سرگذراندن شاهد بودم که چگونه اینگونه سیاستهای چپ روانه توسط مردم کوچه و بازار عینا و مترادف با ضد حمله باقی مانده گان رژیم سلطنتی همچون کودتای نوژه که آنرا بتازگی بدست خود سرنگون کرده بودند و عملا علیه خودشان و در نتیجه دشمنی با خودشان میپنداشتند.
آنچه تا این مرحله تا حدودی در اذهان مختصر باقی مانده از اقشار مردمی از طیف هواداران مجاهدین و گروههای چپ و ملی و تحلیگران چه در زندانهای رژیم چه در فضای خارج از زندان و در میان مردم درمقابلش مقاومت میکرد و صد درصد به ضدیت نیفتاده بودند، تلقی پروپاگاندایی از اخبار منتشره توسط رژیم در مورد سازمان و گروههای خارج کشور بود

  1. هنوز خونهای ریخته شده بر آسفالت خیابانهای میهن خشک نشده بود و هنوز اخبار قتلعام دسته جمعی فرماندهان تشکیلات رجوی در جنگ داخلی درغوغای جنگ خارجی از یاد مردم نرفته بود که آقای مسعود رجوی دست به رفتار مشعشع دیگری تحت نام انقلاب ایدئولژیک زد که به نظر این قلم هیچ نیازی به شرح و بسط انعکاس آن در میان مردم میهن برای افکار عمومی خارج کشور که عینا یکسان بود، و البته فاصله بسا بیشتر و نفرتی که در میان توده ها نسبت به گروههای تحت نام سیاسی خارج کشور برانگیخت، ندارد. . در داخل کشور بسیار شنیدم و اتفاق نظر وجود داشت که اخبار فعالیتهای زن ستیزانه و لودگی و ضد اخلاقی مسعودرجوی آنقدر شوک آور بود که کسی باور نمیکرد. اما وقتی عکسها و بریده نشریات را مردم دیدند دیگر حالت تهوع بدانها دست میداده و بسیاری ضربه روحی خوردند. و بسیاری بسمت رژیم کشیده شدند.

ضربه تمام کننده و آخرین میخ برتابوت تشکلهای خارج کشور در نظر مردم ایران

  1. در ادامه سالهایی که مسعودرجوی مستقیم در داخل کشور با ترورهایش خونریزی میکرد، زمانیکه با رفتن به عراق و بطور مستقیم در خدمت دشمن و اشغالگر خارجی، مدافعین کشور را به خاک و خون میکشید توسط تمامی طیفهای سیاسی به استثناء بعضی ها که مخالف رفتن به عراق بودند قرار داشت.

در این مرحله فاز بسیار جدید کیفی از موقعیت تشکلهای خارج کشوری در اذهان مردم ایران بوجود آمد. اگر تا دیروز نظرگاه مردم ایران نسبت به تشکلهای خارج کشور با یک واسطه “رژیم” در ضدیت به آنها بود با رفتن به عراق این واسطه رژیم کنار رفت و مردم ایران خود را رو در روی سازمان مجاهدین و هرچه تشکل خارج کشور بود یافتند.

بدین تعبیر که این مردم ایران بودند که برای مبارزه با تشکل های خارج کشوری به قول خودشان در مرزها شهید میدادند. یعنی در مبارزه با آنها در مرزها با جان و خون خود و فرزندانشان قیمت پرداخت کرده اند. درست زمانیکه از نظرمردم، رژیم برای نجات کشور از اشغال عراق تلاش میکرد مردم در مشارکت برای نجات کشور جدای از عراق خود را در مقابل دشمن وطنی تحت نام “ارتش آزادیبخش ملی ایران” می یافتند. که اوج این رویارویی فروغ جاویدان بود.

نیازی به یاد آوری ندارد که این رویکرد تشکلهای خارج از کشور علیرغم اینکه صداهایی علیه اقدامات تشکل رجوی نیز در میان آن برخاسته بود، از جمله جداشدن شخصیتها و سازمانها از شورای ملی مقاومت که اساسا در گیرو دار جنگ با عراق شنیده نمیشد، که اگر هم شنیده میشد هیچ توجهی را جلب نمیکرد، چرا که مردم ایران در خوشبینانه ترین شق و بخشنده ترین رویکرد، برای سیاسیون خارج کشور “فاتحه” خوانده بودند و بنابراین گوش کردن به یک مرده معنایی برایشان نمیتوانست و نمیتواند داشته باشد.

درستی این درک و دریافت از رویکرد مردم ایران نسبت به تشکلهای خارج کشوری و بطور خاص فرقه رجوی که مسعودرجوی به تمام و کمال بدان اشراف داشت از غلطیدن وی به دامن همان امپریالیزم آمریکا که در اصرار به مبارزه با آن مردم را به خاک سیاه نشانده بود، در راستای غلطیدن بدامن عراق میتوان فهمید، که اگر نتوانست با نابودی جنبش مردم ایران به لنین انقلاب اکتبر ایران تبدیل شود به دست آموز جولیانی و جان بولتن درشرکت سهامی با سرمایه گذاری عربستان و سیاست گذاری اسرائیل بتواند امام زمان جدید قرن بیست و یکم را به ایران به ارمغان ببرد!!! میتوان درک کرد. رفتن زیر دست آمریکا و عربستان و اسرائیل دقیقا ادامه سیاست رفتن زیر دست عراق بوده و هست. چرا که مسعودرجوی با اشراف و آگاهی کامل، هیچ جایگاهی را برای خود در میان مردم ایران سراغ نمیکند. اینرا تحلیلا عنوان کردیم ولی آقای رجوی در جلسات درونی و حتی در جلسات عمومی صدها بار این مسئله را نیز عنوان و مردم ایران را بخاطر نفرت از رجوی نفرین کرده بودند. یکی از صدها دلایل اختناق داخلی تشکل و خروج ممنوع ها نیز همین است.

اگر تحلیل کلی فوق را با وجود اینکه بسیاری جزئیات بدلیل کوتاه کردن مطلب آگاهانه درنظر گرفته نشده را بپذیریم که اثر تعین کننده ای هم در تحلیل نهایی ندارد، و قبول کنیم که استدلال هر گروه در پدیده دشمنی با مردم ایران چقدر نقش داشته اند و یا نداشته اند را به زمانی واگذار کنیم که مردم به آنها گوش کنند، باید دید که این اعتماد از دست رفته و یا شاید دشمنی (بین مردم ایران و تشکلهای خارج کشور) را چگونه میتوان به دوستی و فراتر از آن به اعتماد بازگرداند.

باتجربه شخصی و سیاسی اگر چنین عواملی باعث فاصله گرفتن مردم از خارج کشور شده شاید بتوان گفت جهت آشتی و دوستی با مردم ایران و متحد شدن با آنها در مبارزه شان:

  1. با تشکلهایی که خودرا طی چهاردهه به دشمنان مردم ایران در خارج کشور تبدیل کرده اند، به مبارزه برخاست و نشان داد که خارج کشور یکدست نیست.
  2. با آلترناتیوهای اسعتماری در میان دشمنان ایرانی خارج کشوری مردم ایران به مبارزه برخاست، و نشان داد که همه تشکلها دست نشانده استعمار نیستند.
  3. با تمامی سیاستهای اتخاذ شده منجر به دشمنی، مانند همدستی با عراق، تروریسم، انقلاب ایدئولژیک ضد زن، و…به تمام و کمال به مبارزه برخاست.
  4. به جوانان کشور نشان دهیم که در تفکرات چهار دهه گذشته متوقف نشده و در تغییرات نه رو به گذشته که همانند آنها رو به آینده داریم.
  5. با نزدیکی گروهای خود فروش به دشمنان اجنبی ایرانیان به مبارزه برخاست و نشان داد که دوست مردم بوده بدنبال قدرت به هر قیمت نیستیم.
  6. با تحریمهای استعماری که هدفی جز صرفا به زانو در آوردن حاکمیت را در مقابل استعمارگران ندارد مبارزه کرد. و نشان داد که فرصت طلبانه بقیمت نان شب مردم ایران بقیمت مرگ و میر ناشی از کمبود دارو و …مقاصد سیاسی خود را دنبال نمیکنیم.
  7. با متحد شدن در خارج کشور در این مبارزه بنفع مردم و مبارزه آنها نشان دهیم که از تفکرات هرج و مرج طلبانه و آپورتونیستی روزهای اول انقلاب که فاجعه ملی چهار دهه ای را آفریده است فاصله داریم و درس گرفته ایم.

مردم ایران تا کنون هیچگاه هیچ همدردی ملموس و مادی متشکل و اثر گذار از خارج کشور را تجربه نکرده است. با انبوه تشکلها و شخصیتها و میلیادرها میلیونرهای خارجه کشوری بطور سرجمع هیچگاه همدردی و کمکی به اندازه یک بازکن فوتبال ایرانی و ایرانیان داخل کشور دریافت نکرده.
آنچه از خارج کشور به خانواده ای که فرزندش نیاز به خون و دارو دارد تا زنده بماند القاء میشود، این است که اول تو برو مبارزه کن خون بده و رژیم را سرنگون کن تا من بیایم و امور را دست بگیرم تا بعد ببینم فرزند تو چه نیاز دارد حتما من خیلی بهترم!!!
که جواب مردم ایران با سوابق فوق الذکر و فرزندی در حال مرگ بسیار روشن است. خارج کشور بدون پاک کردن خود از نحسی بشدت آلوده کننده توسط فرقه رجوی و سلطنت نمیتواند به مردم خود و مبارزه آنها نزدیک شده و اعتمادشان را جلب کند.

شاید باردیگرشاهد فضای فرصت طلبانه خارج کشوری با تحلیل نوع آقای رجوی که اینروزها نیز برآن طبل میکوبد، “رفتنِ دستِ حاکمیت زیر جنگ خارجی”، و اینبارهم، “فاجعه ملی سیل و ویرانی که سراسر کشور را تحت تاثیر قرار داده” را دستمایه مقاصد سیاسی خود نکند باشیم.

به مردم ایران اعتماد باید کرد. آنها اگر بخواهند و تصمیم بگیرند بسادگی میتوانند حاکمیت موجود را بزیر بکشند. با همدردی با آنها میتوان به آنها نزدیک شد تا شاید به ما گوش کنند. سیاسیون و تشکلهای خارج کشور به مردمش اعتماد ندارد به تصمیم آنها اعتماد نداشته و احترام نمیگذارند.

  1. سرآغاز کار اما میتواند تظاهرات سراسری در خارج کشور با شرکت تمامی نیروها و شخصیتها، فعالین سیاسی و دلسوزان میهن با محتوای آمده در فوق بویژه با فاجعه ملی سیل اخیر که مشکلات مردم ایران را صد چندان افزوده است در جهت شکستن تحریمها و تقاضای کمکهای بین اللملی با شاخص کمک به مردم سیل زده، نشان دهیم که، فرصت طلبانه از فجایع ملی همچون جنگ با عراق درگذشته وسیل ویرانگر طبیعی اینروزها بدنبال بهره برداری سیاسی و منافع شخصی و گروهی نیستیم. و خواست مقدم ما منافع مردمان است تا سهمی در قدرت. و پذیرفته ایم که تعین تکلیف با رژیم برعهده خود آنهاست. با اعتماد به مردمان پیشتازی آنها را در مواجهه با مسائل سیاسی داخل کشور و رژیم را بپذیریم.

بدون درخواست سیاسی در وحله اول وبدون اثبات برادری ادعای ارث و میراث سیاسی کردن از مردم غیر ممکن است.
به امید اینکه سیاسیون سالم خارج از کشور بتوانند اعتماد مردم ایران را جلب کنند تا آنها را بر سر سفره مبارزه شان پذیرفته و نقشی برایشان قائل گردند.

پانوشتها
[i] همگان فشارهای مگا تنی تشکیلات رجوی و دیگر گروههای چپ در تاکید بر مبارزه ضد امپریالیستی و ضد آمریکایی آن روزها را بر جامعه و فضای پر التهاب سیاسی و جوانان را بیاد دارند که منجر به حمله به سفارت آمریکا و پیامدهای آن که هنوز هم مردم ایران بهای آنرا میپردازند بودند که امروزه چگونه همان امپریالیستها به بت بزرگ آقا و خانم رجوی تبدیل شده اند.

داود باقروند ارشد
نقش تلویزیونهای دیجیتال در تولید مراجع تقلید
مارس 6, 2019
داود باقروند ارشد
آیا صرفا به محض اینکه از فرقه رجوی جدا شدیم به معنی این است که از همه کثافات این تشکیلات پاک شده ایم؟
بزرگترین ویژگی شناخته شده مسعود رجوی که او و تشکل بسیار سازمان یافته، قوی مملو از فداکارترین عناصر مبارزی که ‏میتوانست حتی علیرغم نابودی کامل نظامیش ناشی از بکارگیری تروریسم بعنوان تنها شیوه مبارزه علیه رژیم حاکم از نابودی ‏سیاسی و ایدئولژیکش جلو گیری کند تا اگر نه بعنوان تنها آلترناتیو ادعایی خودش بلکه بعنوان یک رکن قوی سیاسی در میان تمامی ‏تشکلهای سیاسی دیگر مخالف رژیم به حیات زنده و پویا ادامه دهد را به قعر سقوط تمام عیار سیاسی، تشکیلاتی، ایدئولژیک کشاند، همان ‏عملکردِ ناشی از نه سبک کار و خط سیاسی بلکه ناشی از ایدئولژی “آنچه من (مسعودرجوی) میگویم و میدانم و فکر میکنم و تحلیل ‏میکنم و دوست دارم و… درست است ولاغیر” بود که متاسفانه طی سه تا چهاردهه که مجاهدین از سینه چاکهایی که برایش ‏خودسوزی و شکنجه و خودفروشی و میهن فروشی و ترورفیزیکی و سیاسی و جنایت و قتل انجام دادند تا مجاهدین مخالف و ‏معترض و جداشدگان رانیز تحت مغزشویی مدام هرکدام به میزانی بدان آلوده و مسموم کرده است، به بازیچه دست صدام و ‏نئوکانهای آمریکایی و دنبالچه های عربستانی اش تبدیل نمود. ‏
نباید ما جداشدگان ساده سازانه فکر کنیم که به محض جدا شدن از جهنم و آشوویتس رجوی، از آلودگیهای فرقه رجوی و سبک ‏کار و فکر و در یک کلام ایدئولژی سراسر ضد دمکراتیک و ضد انسانی و خودبینانه و خود محور تهوع آور مسعودرجوی پاک ‏شده ایم. نباید بطور خاص ما جداشدگان از جمله خود این قلم، که بخوبی به تحلیل فرد و افراد طی چهار دهه هرکدام به میزانی که ‏مسئول بوده ایم و یا در جریان تحلیل انسان شناسانه قرار گرفته ایم، خودفریبی کنیم و ردپاهای بسیار قوی سراسر آغشته به ایدئولژی ‏نکبت بار رجوی را در عملکردهایمان را نادیده بگیریم. نمیتوان با عوامفریبی رجوی مبارزه کرد ولی به عوامفریبی خودمان فرجه ‏جولان بدهیم. ‏
نکته مهم و حیاتی در کار سیاسی و افشاگری در مورد فرقه رجوی
در افشاگری در مورد فرقه رجوی با تجربه این قلم به هیچ وجه نیازی به دروغ و مبالغه نیست. اگر اموری که شاهد آن بوده ایم را بیان کنیم گوی سبقت را اردوگاههای هیتلر خواهد ربود.
انتقادات سراسر درست و برحق ما به تشکل مافیایی مسعودرجوی نباید ما را نسبت به ایرادات خودمان غافل نماید و در فضای پر ‏فتنه سیاسی بغایت بازاری و کاسب کارانه خارج کشور که به تمام و کمال بر بوق خودمحوری و خود بینی، استاد پرور، (شما ‏بخوانید مرجع تقلید پرور) می دمد، از خود بیخود شده و در نتیجه از دمکراسی و خود را بخشی از حقیقت دیدن و واقع گرایی جدا ‏کند طوریکه خود را همچون آموزه های رجوی تمام حقیقت بپنداریم و بتدریخ با خوردن چند کلیکِ “لایک” بتدریج دل به خود وقتی ‏جلوی آینه میبنیم با وجود اینکه در مورد مسعود رجوی نقد میکنیم ببندیم. ‏
توجه کنیم که، آنچه مسعودرجوی را به انسان خونخواری تبدیل کرد که هیچ حد و مرزی در پرستش قدرت نمیشناسد “تعریف و ‏تمجید” و یا به زبان انفورماتیک و رسانه های اجتماعی “لایک” خوردنش توسط همین ما مجاهدین بوده است. که مسعود رجوی را ‏از یک فردیکه در زمان گذشته وجه قالب آن “مبارز” بود به “هیولایی” که میشناسیم تبدیل نمود.‏
فاصله گرفتن از ایدئولژی مسعودرجوی نیاز به سالیان کار دمکراتیک و خود را فقط بخش کوچکی از حقیقت دانستن و در تمامی ‏گفته های دیگران اگر توان و ظرفیت دیدن حقایق را نداریم این ظرفیت را درخودمان ایجاد کنیم و تلاش کنیم به حقایق نهفته در افکار ‏و شهادتها و مواضع دیگران دست یابیم. درغیر اینصورت حرف زدن از دیکتاتوری و توتالیترییسم رجوی جز یک دکان جدید در ‏مقابل سوپرمارکت فرقه رجوی چیز دیگری نخواهد بود. ما در اساس با افکار و مواضع ضد دمکراتیک خودمحوری و خودبینی ‏رجوی است که مشکل داریم و آنرا منشاء همه جنایات و نقض حقوق بشر، خود و میهن فروشی، شکنجه و قتل و زندان و… میدانیم. ‏والا مشکل خصوصی و فردی با او نداریم. ‏

رویکردهای بازاری از جمله اینکه وقتی جنایات رجوی مستقیم بر خودما و یا فرزندانمان مصداق یافت جنایت بدانیم ولی اگر تمامی ‏جداشدگان آمدند و شهادت دادند که این تشکل مافیایی شکنجه کرده، قتل کرده، به زنان تجاوز کرده، به کودکان تجاوز کرده، آنها را ‏وادار به خودکشی کرده، سالیان افراد را در سلول انفرادی زندانی کرده، آدم ربایی کرده، در قتلعام کردها شرکت کرده، و… آنرا در ‏راستای اجرای آموزشهای رجوی و در یک همدستی فرصت طلبانه (آپورتونیستی) به معنی اخص کلمه دروغ نپنداریم تا از این ‏طریق “خود را بهتر از دیگران جابزنیم” و برای دکانمان در مقابل سوپرمارکت رجوی چند لامپ یا ال ای دی بیشتر روشن کنیم و ‏‏”لایک” بگیریم و کثیفتر اینکه با ابزارهای رجوی دست به ترور سیاسی بزنیم. ‏

جداشدگان باید از خودسوال کنند در همان تشکیلات چه میزان سنگ خود و چه میزان سنگ دیگران مجاهدان تحت ستم را به سینه میزده اند. آیا علت و ‏سرمنشاء خروجشان ستم به خودشان بوده است یا خیر ستم به دیگران بوده که موتور محرک اولیه برای مخالفت با تشکیلات مافیایی ‏بوده است. که در اینصورت با مناسبات ضد دمکراتیک زاویه یافته ایم و به مخالفت دست زده ایم علیرغم اینکه خودمان شخصا هیچ ‏مشکلی نداشته ایم.
توهم نقد کودکانه اشپیگل
کسانیکه فکر میکنند اسپیگل در اشتباه است که از قول جدا شده ای حقایقی را در مورد تشکیلات رجوی بیان کرده است. دوستان خام خیال فکر میکنند که باید به اشپیگل درس ژورنالیسم و اصول ژورنالیستی بدهند، درصورتیکه نه تشکیلات رجوی ارزش آن را دارد که اشپیگل وجهه خود را خراب کند و نه حکایت عنوان شده صرفا با اتکاء به منابع جداشدگان است. این گزارش اشپیگل یک هشدار به خودفروشی رجوی است و یک موضع گیری است در قبال آلت دست نئوکانها شدن فرقه رجوی است که دیگر از جرگه نیروهای سیاسی خارج شده و یک تشکل جنایتکارانه مافیایی است. و البته منابع اصلی اشپیگل اطلاعات خودشان است که بسیاربیشتر از آنچه جداشدگان تک به تک مطلع هستند میباشد. این گزارش اشپیگل هشداری است که همگان باید پیام سیاسی آنرا درک کنند.
البته این قلم منکر تحول پذیری افراد نیست. ولی باید اذعان نمود که رویکرد ضد دمکراتیک و خودبین بوده است که مانع میشد که ‏حرف دیگران را که امروز برما با تائید خودیها و نزدیکانمان و عالم گیر شدن اخباری که تا دیروز انگشت شماری از جان (سیاسی) ‏گذشته با پذیرش تمامی انگهای خود شما و پرداخت بهای سنگین دست به افشاگری میزدند، غیر قابل نفی شده است قبول کرده و حتی ‏در قبال وقوع آن عصبانی هم بشویم و زمانیکه همه را به نزاکت در مقابل رجوی دعوت میکنیم خود به یکباره عنان از کف داده و ‏‏… کنیم. ‏

در گذشته نیز این قلم به دوستان جدا شده چه بطور خصوصی طی ایمیل و چه طی مقالاتی یاد آوری نموده ام که اگر شما فاکتی را ‏در مورد رجوی و کارکردهایش نمیدانید و جدا شده ای آنرا بازگو نمود بشدت نسبت به عملکرد رجوی گونه “آنچه من میدانم درست ‏است و اگر من نمیدانم پس درست نیست” هوشیار بوده و از آن پرهیز کنید و نفی نکنید بلکه منتظر باشید تا راویان جدیدی از ‏تشکیلات رها شده و بر حقیقت آن مهر تائید بزنند. ‏

من مدتهاست گفته ام به کودکان و حتی اعضای سازمان در تشکیلات رجوی تجاوز میشد. ولی نه اسم آورده ام و مرتکبین را نام ‏نبرده ام. و نوشته ام که باید خودشان بیایند و بگویند و مطمئن هستم که رخ خواهد داد که آقای امیر وفا یغمایی اولین فرد شجاعی بود ‏که شروع کرد در مورد فرزندان مجاهدینی که مورد تجاوز جنسی قرار میگرفتند تا حدودی پرده برداری کرد. من افراد بیشتری را ‏میدانم ولی اجازه ندارم تا خودشان تصمیم نگرفته اند نامشان را ببرم. ‏

زنان بسیاری مورد تجاوز قرار گرفته اند که من آنهارا تک به تک میشناسم ولی بدلیل حساسیت مسئله بدلیل محمدویت های فرهنگی ‏و اجتماعی باید خودشان وارد شده و بیان کنند. در مورد بسیاری از ترورهای انجام شده توسط فرقه رجوی نیز همینطور است، ولی ‏باید مجریان بیایند و خودشان بگویند. به همین دلیل همواره نوشته ایم که “خانم رجوی فعلا ماه عسل شماست، اجازه بدهید همه ‏مجاهدین زبان باز کنند تا تابلو و پازل ننگین شما تکمیل شود” .‏

اگر جداشده ای مدعی شد که از همه چیز خبردارد یا داشته، باید بجد گفت که سنگ خود به سینه میزند و عملا میگوید تشکیلات ‏رجوی یک تشکل دمکراتیک و باز بوده و و نه یک مافیایی بسته و سرکوبگر و همه از همه چیز خبر داشته اند. تنها افراد متوهم و ‏خودبین ها هستند که فکر میکنند در تشکیلات رجوی از همه چیز خبرداشته اند. و همه افشاگریهایشان همچون آیات قرآن بی عیب و ‏نقص است. این قلم از لحاظ تشکیلاتی چند سرو گردن در رده های بالاتری نسبت به دیگر جداشدگان قرار داشته ام. و شهادت میدهم ‏که ما نیز از همه جنایات رجوی با خبر نبوده ایم و نمیتوانستیم باخبرشویم. اگر میتوانستیم باخبر باشیم تشکل رجوی نمیتوانست به ‏چنین هیولایی تبدیل شود. ‏

جهت اطلاع باید بگویم که در تشکیلات رجوی بطور مطلق رده تشکیلاتی معنایی نداشته است. رده تشکیلاتی باجی بودکه رجوی به ‏اعضاء میداد که در مقابل سیاستهای توتالیستریش سکوت کنند. برای نمونه رده مرکزیت آقای وفایغمایی حتی سطحی کمتر از یک ‏عضو داشته حتی رده مرکزیت آقای سعید جمالی و آقای پرویز یعقوبی هیچ محتوایی و هیچ معنای تشکیلاتی نداشته است. آقای ‏رجوی تنها در صحنه سیاسی نیست که حاضر نیست سرسوزنی قدرت را تقسیم کند همین سبک کار رضا خانی او در تشکیلات عینا ‏و باصد بار فشار و قدرت بیشتر اعمال میشده است. صدها مورد ازاین نوع هست که خود آقایان میتوانند بدان گواهی بدهند. رده ‏مرکزیت واقعی یعنی داشتن یک بخش سازمان تحت فرماندهی، شامل چندین نهاد سازمان با چندین مرکزیت نهاد و چندین عضو ‏شورایی نهاد زیر دستش (مستقل از اینکه در حال حاضر این مسئولیتهای چه نامی بخود گرفته اند). درصورتیکه این آقایان و صدها ‏نمونه که در حال حاضر در درون تشکیلات نیز هستند حتی یک عضو هم زیر دست نداشته اند و رده مربوطه یک اتیکت خالی بر ‏سینه آنها بوده ولا غیر. ‏

بنابراین صرفا داشتن رده مرکزیت هیچ معنای داشتن اطلاعات درون تشکیلاتی نبوده است و نیست. این حتی در مورد مهدی ‏ابریشمچی نیز صدق میکند. چه رسد به افراد بشدت مسئله دار(از نظر رجوی) که با مارک طعمه وزارت اطلاعات علامت گذاری ‏نیز شده بودند. شهادت ها از جنایات فرقه رجوی فقط و فقط تا جایی درست است که خود شاهد آن بوده اند و یا از کنار دستی شنیده ‏اند. آنچه توسط شما شنیده نشده معنی آن این نیست که پس صحت ندارد. تمامی تشکیلات بطور سیستماتیک چه بطور فردی چه بطور ‏حتی بخشهای سازمانی و یکانی و … در زندان و کپسولهای اطلاعاتی نگهداری شده و میشوند. تا مبادا کسی حتی از بغل دستیش ‏اطلاعاتی بگیرد. عمده ترین اهرم سرکوب رجوی در حفظ همین دیوارهای بلند بتونی و قطور بوده است. بسیاری بدلیل تخطی از ‏همین دیوارها محاکمه و محکوم به اعدام شده اند. اساسا مارک شعبه سپاه پاسداران در تلاش مذبوحانه رجوی برای ایجاد خفقان ‏درون تشکیلاتی تولید و بر اعضای سازمان اعمال شد. ‏

نمونه جهت روشن شدن تاکتیکهای ضد انقلابی رجوی، وقتی من انتقاداتی به مهدی ابریشمچی داشتم به من گفته شد آنرا بنویسم و در ‏پاکت سربسته بدهم (مسئول مهدی ابرایشمچی مسعودرجوی بود) با خواندن انتقاداتم مسعود رجوی در محل اقامتش و محل کار من ‏مستقیم آمد سراغ من و پرسو جو کرد. این نه به معنی اهمیت و جایگاه تشکیلاتی من بود و نه بدلیل پائین بودن مهدی ابریشمچی. ‏مسعودرجوی نمیخواست هیچ کس دیگری جز خودش و مهدی ابریشمچی از ضعفهای او مطلع باشند. تا از انتقادات مهدی اهرمی ‏جهت وادارکردنش به کرنش در مقابل خودش بسازد تا از او بعنوان چماقی برسر دیگر اعضای دفترسیاسی در دفاع از مسعود ‏رجوی استفاده کند. همه مجاهدین از این دام رجوی هزاران ضربه خورده اند که چگونه همقطارانشان در قبال کرنش خودشان به ‏تشکیلات سرآنها را در جلسات مغزشویی میبریده اند. کاری که موضوع انتقاد این نوشته است که پا به بیرون درآورده است و ‏متاسفانه تلویزیونهای دیجیتال به بستری همانند جلسات غسل هفتگی و انتقاد از خود رجوی تبدیل شده است تا اگر قبلا درمقابل ‏تشکیلات با کوبیدن همقطاران خودنمایی و کرنش میکرده اند در تلویزیون و تائید و تمجید (لایک)ها بدان میپردازند. ‏

بنابراین ازدوستان جداشده خواهشمندیم خود را از منبر”مرجع تقلیدِ اطلاع از هرآنچه در تشکیلات رجوی میگذرد و میگذشته است” ‏پائین بیاورند. شرم نمودن در مقابل حقایقی که دو دهه است بیان میشود و ایدئولژی رجویسم نه تنها اجازه نمیداد مورد قبول واقع شود ‏بلکه به گزارش کنندگان آن ناجوانمردانه انواع مارکها زده شد ما را از رجویسیم دور میکند. با پا گذاشتن بر سر همرزمان خود ‏برای خود کیسه مبارزه و هویت ژورنالیستی نتراشیم. آقای سعید جمالی باید برای بقیه سرمشق باشد. ‏
تشکیلات رجوی به شهادت این قلم نه تنها از تمرین بلکه از اجرای چشم در آوردن، سربریدن، دهان پاره کردن مخالفین رجوی ‏ناراحت نمیشد که آنرا شاخص مجاهدت میدانست و میداند. مسعودرجوی خود رسما و علنا حتی نحوه کشتن مخالفین را در همین ‏اروپا بصورت نمایشی اجرا و ابلاغ نموده است. این در ملاء عام و جلسات عمومی بوده است که میدانست فردا به بیرون نیز راه ‏می یابد. ‏

وقتی مسعودرجوی به کسی میگوید “شاگرد جلاد”، “تیرخلاص زن” مزدور سپاه و سپاه قدس و وزارت اطلاعات و… یعنی حکم قتل او و ‏مهدورالدم بودنش توسط تشکیلات صادر شده است. و کشتن و تکه تکه کردن او نه به اندازه تکه های جمال قاشقچی بلکه تکه تکه کردن با ‏ناخن گیر(به شهادت این قلم) واجب و عملی انقلابی است که او را بر تارک همه مجاهدین (بخوانید همه جانیان) نشانده و به ‏نزدیکترین فرد به رجوی تبدیل میکند. رجوی خشم و کین نوع داعشی که شاهد سر بریدن هایشان بودیم را بسیار بسیار نازلتر از ‏خشم و کین یک مجاهد میدانست و انتظار داشت. فراموش نکنید که در مقابل قتلعام جنایتکارانه بیش از 3000نفر توسط القائده در ‏‏11 سپتامبر گفت این در مقابل خشم ما (خودش) هیچ است. نکند معنی این حرفها را فهم نمیکنید؟ ‏
اجازه بدهید هرکس مسئولیت مشاهدات و افشاگریهایش از جهنم رجوی را خودش برعهده بگیرد. هر جداشده به شیوه خودش و ‏آنگونه که خودش فکر میکند درست است دست به افشاگریهایش بزند. ما نیز تلاش کنیم نقش خودمان را در فاجعه ای بنام تشکیلات ‏رجوی در افشاگریهای آنها بیابیم. نه اینکه فرصت طلبانه از گزارشات دیگران و حتی اشتباهات و خطاهای احتمالی و خیالیمان برای ‏خود نمد بسازیم.‏
اجازه بدهید همه مجاهدین جدا نشده و جدا شده ی خاموش زبان بازکنند تا این تابلو نیز همانند تابلوهای تجاوز به زنان و مجاهدین و ‏فرزندانشان و… عمومی شود. آنوقت است که روسیاهی برای ذغال خواهد ماند البته اگر شرمی باقی مانده باشد. ‏
نباید فکر کرد که در مورد گزارشات و افشاگریهای انجام شده، دیگران نظر و تصحیح و…وجود ندارند. خیر. تصحیحات دادن خود ‏یکی از ابزاری است که به رشد و تولید مرجع تقلید کمک میکند به همین اعتبار است که از تصحیحات دادن پرهیز میشود. جهان ‏هنوز یک از هزار وقایع درون تشکیلات خبر ندارد. ‏

هیچگاه فکر نمیکردم که تا اینقدر بتوانم با نظرات محمدرضا شاه موافق باشم
فوریه 23, 2019
داود باقروند ارشد
محمد رضا شاه در سال 1974مسیحی /1353 شمسی توسط خبرنگار شبکه سی بی اس آمریکا مایک والانس مورد مصاحبه قرار گرفت.
در این مصاحبه شاه مواضع خودش را در قبال اسرائیل و لابی یهودی آمریکا به آشکارترین شکل ممکن بیان میکند که در مواردی مایک والانس نیز شوکه میشود.
حقایق تلخی که شاه در این مصاحبه بیان میکند نشان میدهد که آش زورگوییهای اسرائیل بکمک لابی یهودی حتی در آمریکا و بخدمت گرفتن رسانه ها، بانکها و سیستم سیاسی آمریکا در جهت منافع زورگویانه اش آنقدر شور شده که صدای محمدرضا شاه که خود تنها حامی علنی اسرائیل در خاورمیانه بود و روابط بسیار نزدیکی با آن برقرار کرده بود، از جمله ساواک، نیروهای سرکوب شاه را تعلیم میدادد، و معاملات نظامی و تجاری بسیاری هم داشتند، را نیزدر آورده است.
تا جائیکه شاه در قسمتی از مصاحبه میگوید: “و من میخواهم آنها را متوقف کنم”

نکته عبرت انگیز و آموختنی از مصاحبه های زیر محمدرضا شاه پهلوی بعنوان بخشی از تاریخ ایران و منطقه و سیاستهای جهانی – ایران، خاورمیانه (بویزه کشورهای عرب)، اسرائیل و آمریکا- این است که نباید فریب بمبارانهای رسانه ای هدفدار را خورد و فکر کرد که آنگونه که امروز توسط اسرائیل و آمریکا (که بگفته شاه کنترلش در دست لابی اسرائیلی است) به جهان القا میشود و بسیاری ایرانیان و گروههای سیاسی نیز متاسفانه آنرا باز نشر و تکرار میکنند همه مشکلات و تضادهای حاضر منطقه خاور میانه و مردم ایران ناشی از سیاستها و مدیریت سیستم دزد و چپاولگر حاکم است.
نه اینکه حکام ایرانی مشکلی ندارند خیر. بلکه باید از مصاحبه های محمدرضاشاه که آشکارا توسط خود آمریکا در ایران بعد از کودتای شرم آور علیه حکومت دمکراتیک محمد مصدق بقدرت نشانده شده بود اینرا آموخت که اگر به خواسته های جهانخواران گردن نگذارید چه، محمدرضا شاه که دست نشانده خودشان است باشید چه حکام ایرانی حاضر و یا هر حکومت دیگری از نظر جهانخواران هیچ فرقی نمیکند. تمامی هیاهوی آنها این است که میخواهند کشوری را به بلعند و اگر دولتها، حکام، و… بدان تن ندهند و گردن خم نکنند همانند امروز که شاهدیم دست در گلوی مردم ایران میگذارند و تا آخرین نفسهای آنها همچون یمن، سوریه، عراق، افغانستان، لیبی ، …می فشرند
نباید در دافعه تخریب از نوع ایرانیِ ایران بدست چپاولگران مذهبی دریک فضای بغایت عامیانه، در دام فریب خانمان برانداز آمریکا و اسرائیل و قماشته های عرب آنها گرفتارشده و با سخن گفتن در مورد مواهب سلطنت رضا پهلوی و یا ضد امپریالیست-آمریکای های سابق و دست آموزهای امروزشان آنهم با تابلو جمهوری اسلامی اما دمکراتیک!!! فرقه ضد ایرانی رجوی در بلندگوی آنها دمید.
نباید فریب سلطنت طلبهای امروز که خود را علیرغم اینکه شاه اللهی جا میزنند به فراموشی عمدی در مورد مواضع شاهنشاهشان میزنند و خواستار کمک از آمریکا و سی آی ا برای تسخیر ایران و سپردنش به آنها هستند!!! و یا همچون فرقه رجوی که تا دیروز فریادهای ضد آمریکایی و ضد امپریالیستی و ضد اسرائیل و … آنها گوش فلک را کر نموده بود ولی امروزه عاشق و شیفته آن شده اند را خورد و برگ دشمنان مردم ایران را بازی کرد.
در زیر دو مصاحبه شاه بسیار بسیار تکاندهنده است. یکی از این زاویه که شاه و تمامی سیستم حکومتی زیردستش چگونه آگاهان همچون دوره رضاخان طی 50 سال ایران را با همکاری آمریکا و استعمار انگلیس به نابودی کشانده اند. و دیگری اینکه حتی وقتی شاه دستنشانده کمی در اثر افزایش قیمت نفت در توهم قدرت فرود میرود و به بهانه دفاع از حقوق مردم ایران ولی در اساس برای ارضاء قدرت پرستی سرکوب و تحقیر شده خود و پدرش درست زمانیکه خود آشکارا با تاکید خبرنگار و تائید شاه در غارت مردم ایران همراه با امپریالیستها دست در گلوی مردم ایران دارد، استبدادش را نعمت اللهی میخواند که مردم ایران عاشقانه خواستار آن هستند، پاچه رئیس بزرگ را میگیرد و میخواهد مستقلا قدرتی باشد، چگونه گوش او را گرفته و با یک …. از قدرت خلعش میکنند.
در مصاحبه دوم نخوت شاه را میتوان به آشکارترین و زننده ترین شکل مشاهده نمود از جمله با توهین هایی که به روزنامه ای که خبرنگارش با وی مصاحبه میکند، گردن کشی که در مقابل سالیان استثمارایران توسط غرب را کرده است. اینکه از این به بعد قدرتهای بزرگ نمیتوانند به ایرانیان زور بگویند! “اجازه نمیدهیم”. دروغهایی که در مورد نبود شکنجه میگوید، اینکه سوالات را بحق مزخرف میخواند.
تلخ ترین جنبه مصاحبه های شاه در این است که چگونه در اوج خام خیالی و همچون یک کودک لج باز که ساده ترین قوانین قدرت و قوانین بین اللملی را بعد از نزدیک ربع قرن در حاکمیت نمیداند، بدون تکیه به مردم و درست زمانیکه خود در ایران حتی در میان کسانیکه در غارت ایرانیان با او همپیاله هستند نیز حمایت ندارد، زمانیکه ارتش بسیار قدر قدرتی!!! که میخواهد با تکیه بر آن جلوی رئیس بزرگ بایستد تنها از رئیس بزرگ (هویزر و ماجراهای او در انقلاب 22 بهمن) فرمان میگیرد، در “توهم مطلق” از نوع مالیخولیایی گردن کشی میکند. ولی به محض اینکه در روزهای قیام قبل از انقلاب سفیر آمریکا در ایران میگوید باید ایران را ترک کند. دیگر خبری از آن الدورم قلدروم ها نیست و مانند یک کودک ادب شده توسط پس گردنی کشور را به رئیس بزرگ تحویل میدهد و مانند پدرش با خفت به تبعید میرود.
بنابراین هر ساده اندیشی که فکر میکند میتوان با کمک آمریکا در ایران بقدرت رسید و مستقل ماند، باید بدانند که اگر عامل مستقیم آمریکا مانند سلطنت طلبها و مریم رجوی نباشند کودکان نوپای دنیای سیاست هستند که لجوجانه-کودکانه رفتن به ماه را از پدرشان درخواست میکنند و از توضیحات پدرشان نیز در عملی نبودن خواستشان هیچ درکی ندارد. بدون تکیه به مردم میخواهند رژیم را تغییر داده و حکومتی نو برپا کنند.
برای کسانی که فکر میکنند آمریکا و غرب و … بخاطر حقوق بشر است که دست در گلوی ایرانیان دارند میتوانند ببینند که بعد از این سخنان حقی که از دست نشانده خود شنیدند او را سرنگون کردند.
نباید در دام فریب مثلث “آمریکا و اسرائیل و عربستان” و عیادیشان سلطنت طلبها و فرقه رجوی افتاد و از پشت به مبارزه مردم ایران خنجر زده و و با دروغ پراکنی و باز نشر دروغهای حقوق بشری و دعوی عدم حمایت از تروریسم … مثلت، ناجوانمردانه ضمن القاء اینکه تغییرات در ایران نه از طریق مردم ایران بلکه بدست مثلث امکانپذیراست، عملا زیر پای مبارزه زحمتکشان، زنان، جوانان، فرهیختگان، …را خالی نمود. و راه را برای آلترناتیوهای استعماری هموار نموده.
در زیر مصاحبه های شاه و ترجمه فارسی آنها آمده است.
داود باقروند ارشد.
مصاحبه اول: با شبکه سی بی اس کانادا
https://youtu.be/6kySR3fpa5s
گوینده شبکه سی بی اس: شاه ایران در این مصاحبه بطور غیر معمول و غیر حرفه ای (ناشیانه) رک بود. او از این فرصت استفاده کرد و به گذشته اشاره نمود.
مایک والانس (مصاحبه کننده) : میدانید که اخیرا من در منطقه خلیج بودم خلیج ی که شما خلیج فارس میخوانید و آنها خلیج عربی مینامندش.
شاه: چرا شما آنرا خلیج خواندید، مگر مدرسه نرفتی؟ در مدرسه چه اسمی را به تو آموختند و خواندید؟
مایک والانس: خلیج فارس

شاه: خوب!! و خنده اش از حرف مایک والانس

مایک والانس: آنها خلیج عربی میخوانندش.

شاه: آنها خیلی کارها میکنند.

گوینده شبکه سی بی اس: هیچکدام از نظرات شاه به اندازه نظرش در مورد لابی یهودی آمریکا بحث برانگیز نبوده است. طوریکه اعمال نفوذ میکنند تا صدر (صدر آمریکا)

مایک والانس: مطمئنا اعلیحضرت منظورشون ا ین نیست که لابی اسرائیلی کنترل ریاست جمهوری آمریکا را بدست دارند.

شاه: نه بطور کامل ولی فکر میکنم آنها یک کمی بیش از حد زیاده روی میکنند طوری که حتی بر خلاف منافع اسرائیل است.

مایک والانس: آیا فکر میکند که لابی یهودی حتی برای منافع اسرائیل نیز بیش از حد در آمریکا قدرت دارد؟
شاه: اینطور فکر میکنم. بعضی وقتها آنها (لابی یهودی) برخلاف منافع اسرائیل عمل میکنند.
مایک والانس: چگونه؟

شاه: آنها بیش از حد زور گویی میکنند.

مایک والانس: چرا رئیس جمهور آمریکا به این مسئله توجه نمیکند؟

شاه: آنها قدرتمند هستند.

مایک والانس: چگونه؟
شاه: آنها بسیاری امور را کنترل میکنند.
مایک والانس: کنترل چی؟

شاه: روزنامه ها، رسانه ها،
[1]
مایک والانس: اعلیحضرت !!!
[2]
شاه: بانکها، سرمایه گذاری ها، و من میخواهم آنها را متوقف کنم.

مایک والانس: شما واقعا فکر میکنید که جامعه یهودی آمریکا آنقدر قدرتمند است که میتواند رسانه ها را کنترل کنند طوریکه نقطه نظرات آنها را در زمینه سیاست خارجی آمریکا را منعکس کنند.
شاه: بله
مایک والانس: ما (رسانه ها) صادقانه گزارش نمیکنیم؟
شاه: لطفا مسائل را قاطی نکنید. من نمیگویم که رسانه ها، من میگویم آنها در رسانه ها آدم دارند. ولی نه تمامی رسانه ها. بعضی روزنامه ها فقط نقطه نظرات آنها را منعکس میکنند.
مایک والانس: نیویورک تایمز توسط یک خانواده یهودی اداره میشود. آیا آنها جانبدارانه در مورد مسائلی همچون سهیونیسم، وجود اسرائیل و روابط ایالات متحده با دنیای عرب گزارش میکنند.

شاه: باید تمامی مقالات نیویورک تایمز را جهت تجزیه و تحلیل بدهید به کامپیوتر و ببینید نتیجه آن چیست.
(توجه شود که شاه در سال 1353 در مورد بکارگیری کامپیوتر جهت تجزیه و تحلیل مقالات نیویورک تایمز صحبت میکند)
مایک والانس: پس شما اینگونه فکر میکنید.
شاه: اجازه بدهید ببینیم کامپیوتر چه جوابی میدهد.
واشنگتن پست چی؟

شاه: عینا همینطور است

مایک والانس: شبکه ان بی سی هم همینطور ؟
شاه: کمتر

مصاحبه دوم:

مصاحبه زیر بسیار آموزنده است جه برای سلطنت طلبها و چه برای فرقه تروریستی رجوی و البته برای تمامی افراد ملی.

شاه: زورگویی های شما را دیگر تحمل نخواهیم کرد. دنبال جنگ نیستیم ولی اگر به ما تحمیل شود از خودمان دفاع میکنیم.

ترجمه مصاحبه شاه با شبکه سی بی سی کانادا
خانم آدرینه کلارکسون خبرنگار شبکه سی بی سی کانادادر سال 1975 مصاحبه ای با شاهانجام داده است که در زیر پیاده شده آن آمده است. عطف به شرایط نسبتا مشابهی که امروزه کشور ما ایران توسط به قول شاه امپریالیستها و همپیمانان منطقه ای و مزدوران ایرانی آن تهدید میشوند بسیار آموزنده است. که بدانیم جهانخواران تنها یک هدف دارند آنهم بغارت بردن ایران و ایرانیان، اگر گردن خم کردی میشوی ژندارم منطقه ولی اگر کمی اما و اگر کردی در همدستی با آنها در غارت مردم ایران حتی از محمدرضاشاه و دست نشانده آنها باشی سرو کارت با دمکراسی؟ آزادی؟ حقوق بشر؟ …. برای همان مردمی است که میخواهند غارتش کنند.
البته نکته های بسیار بسیار آموزنده ای در همین مصاحبه نهفته است. و بسیاری چرا ها در مورد جوابهای شاه و …. که درک و استخراج آنرا به خواننده میهن پرست واگذار میکنیم.

خانم آدرینه کلارکسون خبرنگار شبکه سی بی سی کانادا: من تازه از ایران برگشته ام. در ایران شاید با قدرتمندترین فرد در دنیای امروز مواجه شدم.

شاه : من فقط دوتا بازو (دست) دارم. اجازه بدهید فشارها بیاید آنجا که من مردمم را نمایندگی میکنم. میخواهند خوششان بیاید میخواهد خوششان نیاید. شما نمیتوانید به رفتاری که داشته اید ادامه دهید. روشهای قدیمی کمی بزرگنمایی شده بود.

آدرینه: شما فکر میکنید که تقصیر تورم ما در دنیای غرب برگردن خودمان است؟

شاه : درهر حال تقصیر من که نیست. چون تورم شما خیلی قبل از اینکه ما قیمت نفت را بالا ببریم شروع شده بود. شما هزینه پیشرفت و ترقی خودتان را در با پول ما پرداخت کردید. بنابراین نمیتوانید بگویئد که چرا به یکباره ما قیمت نفت را افزایش دادیم. ما در 20-24 سال گذشته بطرز وحشتناکی مورد استثمار قرار گرفته ایم. آنهم به وحشیانه تریم شکل آن.

آدرینه: آیا شما خودتان بنوعی در همین استثمار مردمتان با امضای قراردادهای نفتی سال 1954شریک نبودید؟

شاه : خوب ما انتخاب دیگری نداشتیم. چه کار دیگری میتوانیستم انجام دهیم؟ ما داشتیم از گرسنگی می مردیم. ما مجبور بودیم جهت ساختن کشور، شروع کنیم دست به اقدامی بزنیم. انتخاب دیگری نداشتیم. آنها کاهش دادن قیمت نفت تولید شده را به ما دیکته میکردند. درست زمانیکه قیمت همه محصولات در سطح جهان در حال افزایش بود. ما را در مقابل این سوال قرار میدادند که میخواهید بخواهید نمیخواهید بروید دنبال کارتان قیمت کالاها همین است. و ما مجبور بودیم که بخریم. من فکر میکنم کار از سمت ما درست بوده. من فکر میکنم که قیمت نفت هنوز پائین است. چون شما هنوزمجبور نشده اید که شروع کنید از معادن ذغال سنگ خود گاز تولید کنید (جهت مصارف روشنایی…) و یا دست به گسترش های جدیدی ای در زمینه نیروگاههای اتمی خود بزنید و یا بدنبال منابع جدید انرژی باشید.

آدرینه: ولی هزینه استخراخ نفت در کشور شما چقدر است؟ در کانادا با توجه به اینکه چاههای نفت در قطب قرار دارند هزینه بالایی دارند. درصورتیکه شما براحتی میروید در ماسه چاه حفر میکنید با کمترین هزینه.

شاه : فکر نمیکنم که این سوال منصفانه باشد. چون شما حقوق بالاتری به کارگرانتان میپردازید بنابراین قیمت نفت تولیدی بالاتر است. بعلاوه، شما گندم را بسیار ساده و ارزان بدست میآورید بدون اینکه بخواهید کمترین هزینه ای برای آبیاری بکنید. تمامی آب مورد نیاز را از آسمان میگیرید. هیچ هزینه آبیاری و زهکشی ندارید. در صورتیکه ما برای کشت گندم هزینه بالایی میپردازیم. به همین دلیل هم هست که شما و آمریکایی ها جهان را با گندم خودتون تغذیه میکنید. و به یکباره گندمی که تا چند سال پیش قیمتش در هر تن 60 دلار بود در سال گذشته و یا سال قبل از آن به 245 دلار فروختید. بنابراین سوال شما منصفانه نیست.

آدرینه: آنچه شما میخواهید بگوئید این استکه، همانطور که ما برای محصولاتمان قیمت بالاتری میخواهیم شما نیز همینطور قیمت بالاتری میخواهید؟

شاه : بله. دقیقا، ولی نمیدانم چرا فکر میکنید که شما بسیار برتر از ما هستید.

آدرینه: شما فکر میکنید ما در اثر اینکه فکر میکنیم برترهستیم صدمه خواهیم دید.

شاه : فکر میکنم که تا بحال صدمه دیده اید ولی فکر میکنم که تغییر خواهید کرد.

آدرینه: چرا ما تغییر خواهیم کرد.

شاه : چون چشمان شما تازه بازشده است ، بطور بنیادی نیز افراد نا عادلی نیستید. بلکه شما برای زمان بسیار طولانی در جهان نا عادلانه ای زندگی کرده اید. ولی خودتان را با واقعیت جهان انطباق خواهید داد. ما اجازه نخواهیم داد که بما زور گفته شود. ما خواستار جنگ نیستیم. ولی اگر به ما تحمیل شود، ما کوتاه نخواهیم آمد. بیست الی بیست و پنج سال آینده برای ما حیاتی است، چون تنگه هرمز که ورودی خلیج فارس است سیاه رگ ماست. و زندگی ما بسته بدان است. ضمنا نیروهای ما که در آنجا مستقر شده اند فقط برای خیلج فارس نیست که آنجا هستند آنها میتوانند در هر جهتی بخدمت گرفته شوند. هیچ نیرویی نمیتواند کشور ما را بدون اینکه از روی جسد ما عبور کند تصرف کند. چون ما تسلیم نخواهیم شد. بهانه شما برای حمله به کشورهای تولید کننده نفت چیست؟ کاری وحشیانه و بیسابقه خواهد بود ، و بدترین عمل امپریالیستی خواهد بود که جهان تابحال شاهدش بوده است. چگونه میتوانید چنین کاری را بکنید. عجیب است که، علیرغم اینکه کشورهای دیگر سلاح بیشتری از ما دارند. برای شما امری طبیعی است. ولی شما در مورد نیروهای ما صحبت میکنید. و داشتن سلاح را برای ما عجیب میدانید. چیزی که نمیتوانم قبول کنم.

آدرینه: شاید این است که کشورهای غربی عادت ندارند که ایران را بعنوان یک قدرت عمده در تمامی ابعاد قابل تصور آن برسیمت بشناسند. حالا چه در زمینه نفت و یا در زمینه قدرت نظامی.

شاه : شاید شما درست میگوئید ولی آنها باید بزودی خود را با تحولات جدید منطبق کنند.

آدرینه: میدانید که شما فرد بسیار با قدرتی هستی در ایران. همزمان بسیار هم محبوب هستی. یکی به من گفت اگر امروز رفراندم در ایران برگذار شود 90درصد به شاه و سیاستهای آن رای خواهند داد. با این وجود چه نیازی است که به این میزان مستبد باشید. اگر به این میزان حمایت در میان مردم دارید.

شاه : اولا بیش از 90 در صد است. ثانیا، استبداد را چه میخوانید؟ اعمال قانون؟ ایجاد تغییرات عالی بدون خون ریزی؟ اگر منظور شما از استبداداین است فکر نمیکنم که مردم من مشکلی با آن داشته باشند. همین را میخواهند.

آدرین: گفته شده که 30000 زندانی سیاسی دارید.

شاه : حقیقت ندارد. ما حدود 3000 زندانی سیاسی داریم نه 30000تا. بعضی ها هم گفته اند که بین 25000 تا 100000 زندانی سیاسی داریم.

آدرینه: آیا تکذیب میکنید؟

شاه : آیا تکذیب میکنم؟ اولا که این به ما مربوط است و به آنها ربطی ندارد. ولی حقیقت این است که ما بیش از سه هزار زندانی سیاسی نداریم.

آدرینه: زندانی سیاسی را چگونه تعریف میکنید؟

شاه : مارکسیستها

آدرینه: آیا در ایران شکنجه صورت میگیرد؟

شاه : راستش این سوال چندین بار از من شده است. که اصلا خوشم نمیآید. چون بسیار احمقانه است و من مجبور نیستم که آنرا جواب دهم. ولی بخاطر این مصاحبه باید بگویم که ما مجبور نیستیم که مردم را شکنجه کنیم. این شیوه انجام امور توسط سازمانهای بسیار ساده است. ما به همان پیچیدگی که شما در حال حاضر هستید هستیم.

آدرینه: پیچیده در شیوه های بازجویی؟

شاه : بله
آدرینه: بنابراین طبق گزارشات روزنامه های انگلیسی شکنجه هایی از نوع کشیدن ناخن افراد و سوزاندن افراد با طوری فلزی چی؟

شاه : روزنامه های انگلیسی! یک روزنامه است، و برای من منزجر کننده است و درک نمیکنم که سازمان جدی مانند شما آشغالهایی که یک روزنامه در یک کشور تولید میکند را باز نشر میکنید. چرا حتی مجبور هستید که آنرا تکرار کنید.

آدرینه: بخاطر اینکه این گزارش بطور گسترده ای منعکس شده و روزنامه ساندی تایمز کانادا یک روزنامه ایکه آشغال تولید میکند نیست.

شاه : آن مقاله آشغال بود اگر از ابتدا تا به انتهایش را میخواندید.

آدرینه: شما بطور اصولی آنرا تکذیب میکنید؟

شاه : بله، البته هیچ ربطی به شما ندارد ولی بله تکذیب میکنم.

آدرینه: شما چندبار گفته اید که کسانیکه تلاش کرده اند شما را بکشند اعدام نکرده اید. چندبار چنین تلاش بوده است؟

شاه : یکی بود که توسط نیروهای امنیتی کشته شد. در دومی پنج الی شش نفر دخالت داشتند که همگی توسط من بخشیده شدند.بطور غیرمستیم چند تلاش بوده که آنها نیز بخشیده شده اند. این سیاست من بوده و همواره خواهد بود. بویژه وقتی مسئله تنها به شخص من مربوط میشود. ولی اگر مسئله مربوط به کشور باشد چنین کاری را نمیتوانم بکنم.
آدرینه: آیا هنگامی که در ملاعام ظاهر میشوید ترس دارید؟

شاه : هرگز. اولا من از هیچ چیز نمیترسم. ثانیا من تا زمانی که (توسط خدا) مقرر شد زنده خواهم بود.

References

  1. ↑ دراینجا مایک والانس که از گفته های شاه شوکه شده و فکر میکند در حال رد کردن مرز سرخ است میخواهد او را بیدار کند و میگوید: اعلیحضرت
  2. ↑ ولی شاه بدون توجه ادامه میدهد
    Edit
    نقدهایی به آلترناتیوسازیهای استعماری آپوزیسیون خارج کشور
    ژانویه 23, 2019
    در زیر دو مقاله، “قسمت اول و دوم” که قبلا بصورت جداگانه در همین سایت منعکس شده است بدلیل ارتباط محتوایی ایندو مقاله بصورت یکجا ارائه میشود.
    مجموعه مقالات فوق در زیر هم بصورت فرمت پی دی اف که میتوان صفحه به صفحه مطالعه نمود و هم بصورت متنبهمراه فهرست مطالب در مطلع بحث ارائه میشود

صفحه 1 / 36
بزرگ نمایی 100%
wp-pdf.com
فهرست مطالب

قسمت اول: سخنی با مدعیان “رضا پهلوی بهترین گزینه است”.
مقدمه..
ساده بودن سرنگونی سلطنت…
جمود فکری، ثابت انگاشتن جامعه
کدام نیرو سرکوبگرتر است؟.
تفاوت سلطنت اروپایی و ایرانی.
تفاوت مبانی مشروعیت سلطنتهای ایرانی و اروپا
تعریف آلترناتیو، یا جایگزین،.
قوانین بین المللی و دولت در تبعید:.
آلترناتیو و مشروعیت…
عوامل مشروعیت:.
عامل اول (مبنا).
عامل دوم (شرط).
ابعاد فاجعه بار نداشتن حمایت مردمی.
شورای ملی مقاومتِ مجاهدین..
سلطنت طلبها – رضا پهلوی..
حمایت مردمی از سلطنت…
سرزنش مردم ایران توسط سلطنت طلبها
نظر سازمان سیا در مورد قریب الوقع بودن سقوط شاه.
نظر سفیر انگلیس و رابرت کندی درمورد شاه.
نظر مشاور سیاسی سفارت آمریکا در تهران نسبت به مدعیان سلطنت طلبی.
توان سیاسی سلطنت طلبها
آنچه از سخن توصیه کنندگان فهمیده میشود:.
قسمت دوم: ایرانیان، حاکمیت و جامعه استبداری
مقدمه..
هدیه ایرانیان به تمدن بشری..
اثر اقلیم ایران بر سرنوشت آن..
دامن زدن به دیدگاههای شبه فاشیستی توسط سلسله پهلوی..
ایرانِ اسلامی یا اسلامِ ایرانی.
سرگردانی و تشتت سیاسی در میان ایرانیان..
بعضی ویژگیهای ایرانیان..
شخص گرایی ایرانیان..
دلایل تاریخی بی اعتمادی..
نقش استبداد.
درک شعار (اوباما، یا با ما، یا با اونا) ی مردم ایران..
شعار دادن، معرف محتوایی نیست…
عبدالرحیم طالبوف…
نمونه های جامعه استبدادی معاصر.
پانوشتهای قسمت اول..
پانوشتهای قسمت دوم..
قسمت اول:سخنی با مدعیان “رضا پهلوی بهترین گزینه است”

دسامبر 14, 2018
بقلم: داود باقروند ارشد، عضو سابق شورای ملی مقاومت و سازمان مجاهدین، فعال سیاسی و حقوق بشر در مبارزه با تروریسم و بویژه فرقه های تروریستی
مقدمه
شاید نیاز نباشد گفته شود، آزادی بیان و عقیده و ابراز و تبلیغ آن حق طبیعی انسانهاست و قابل احترام و هر انسان دمکرات و آزاد اندیش وظیفه دارد از این اصل دفاع کند. ضمن اینکه نقد و بررسی نظرات مطرح شده در جامعه نیز آزاد و ضرورت یک جامعه آزاد بسمت پیشرفت و تعامل فکری و درک مقتابل است. هرچند وارونه جلوه دادن واقعیات، تبلیغ بی پایه و اساس، تحلیلهای بدون پایه تاریخی و علمی، ارائه نظرسنجی استوار بر چند تماس با کمتر از تعداد انگشتان دست و نتیجه گیری ملی کردن از آن همچون رادیوهای دیجیتال ، زدن راهنمای چپ (خود را جهموری خواه معرفی وجلوه دادن) اما تبلیغ سلطنت را نمودن کاری مذموم است که صداقت و اصالت کار را زیر سوال میبرد.

قابل تامل این که، عده ای با تکیه به سابقه زندان و شکنجه (بعضا در دو نظام)… به یکباره بعد از چهل سال با مشاهده یک تظاهرات و شعارداده شده به این نتیجه برسند که مردم ایران خواهان سلطنت هستند، و قسم و آیه که “سلطنت قطعا نمیتواند بدتر از رژیم کنونی باشد”!!! و توصیه سلطنت به ایرانیان بشرط چاقو، با این استدلال که:
“مبارزه با سلطنتِ بد از آب در آمده (ظاهرا 2500 سال تجربه کافی نبوده است!) بسیار راحتتر ازمبارزه با رژیم جمهوری اسلامیِ است.”
و یا طرح اینکه:
بزرگترین نقطه قوت سلطنت، توان ایفای نقش در جایگاه پدر معنوی جامعه و هماهنگ کننده تمامی گرایشهای فرهنگی، سیاسی، زبانی، و… در ایران است!!! نمونه هایشان را نیز سوئد و بلژیک و هلند و…ذکر نمودن!!!
گذشته از آشفتگی فکری و سرگردانی سیاسی که ناشی از بیگانگی مفرط با جامعه فعلی ایران و خواستگاههای مردم آن و سوء تعبیر از آنچه از فاصله چند هزارکیلومتری از حرکتهای در جریان در کشور میگذرد است، سوالاتی را بر می انگیزاند: ازجمله اینکه،

مخاطب شمایان کیست؟ این توصیه خطاب به کیست؟ مردم ایران در داخل کشور؟ ایرانیان خارج کشور؟ یا خیر صرفا تحول فکری خود شما را منعکس میکند؟

اگر مخاطب مردم ایران هستند، بفرض اینکه قبول کنیم مدعی درست میگویی!!! و همه مردم ایران آنگونه که مدعی تلاش میکند با توصیه خود القاء کند، خواستار سلطنت باشند، نباید گفت که شما طی این چهل سال که در مسیر دیگری قدم برمیداشتی کجا بودید؟ که به زعم بعضی هایتان با شوری انقلابی! و حتی توحیدی!! و یا بعضا حتی کمونیستی!!!!! بر خلاف این تمایل و خواستگاه مردم ایران قدم برمیداشتید؟ این پرت افتادگی و خلاف تمایل مفروض مردم حرکت کردن را چه عارضه فکری در شما باعث شده بود؟ که به یکباره با شنیدن یک شعار، یک شبه شما را آنچنان متحول نموده است که دور در جا زده و بدون هیچ توضیحی درمسیر عکس حرکت میکنید؟ نقطه مثبت انعطاف مایع گونه البته در هر ظرفی بشکلی در آمدن مسلم است!
گذشته از منشاء طرح مسئله که شعاری است که در دو یا سه تظاهرات داده شد و دیگر تکرار نشده است. چگونه شما را متقاعد نمود که سرنگونی سلطنت در ایران که بدست 98 درصد مردم ایران صورت گرفت خواستگاهشان نبوده است؟ ولی این شعار شاید چند ده نفر خواستگاه 80 میلیون ایرانی به بازگشت به سلطنت است. آیا نباید کمی هم به توهمات و خودشیفتگیهای به ارث برده شده از ابر خودشیفته ایران مسعودرجوی مهار زده شود، نباید کمی نیز با دید علمی و شناخت و تحلیل جامعه شناسانه، و نگاهی درخور کل جامعه ایران از قشرهای مختلف و نیروهای متعدد، و البته تاریخی … مسائل را مورد بررسی قرار دهیم؟ فلاکتهای ایرانیانِ زمان شاه، فراموش شده؟ ایراد اظهار نظر کردن نیست، بلکه وانمود کردن به اینکه این حرف مردم ایران است میباشد.
موضوع ساده بودن سرنگونی سلطنت
نکته بعدی، معرفی “ساده بودن مبارزه با سلطنت از مبارزه با جمهوری اسلامی” است، این حرف شما حتی بیشتر از توصیه شما در مورد خواستگاه مردم ایران بی پایه و بی معناست. چرا که در درجه اول نشان از یک فیکسیم (جمود فکری) حکایت میکند که، سیستم سلطنتی که بفرض محال در آینده شکل بگیرد را همان سیستم سلطنت محمدرضا شاه چهل سال قبل، با همان پادشاه مذبذب با همان میزان ترس و وابستگی در رابطه با قدرتهای بزرگی که او را برقدرت نشانده بودند، با همان اطرافیان با همان افکار و دیدگاهها و سابقه ذهنی تاریخی، با همان قدرتهای بزرگ، با همان قدرتهای منطقه ای، …و مردم نیز همان مردم زمان انقلاب فرض میشود. فراموش نکنید آقای رجوی ابر خودشیفته تاریخ ایران، نیز میگفت که ما فکر نمیکردیم که در زمان معاصر و حضور نیروهای جدید و انقلابی! حاضر، رژیم بتواند مانند شاه سرکوب کند، بنابراین سلاح کشیدن روی آن ساده تر است!!! آیا با عذرخواهی از همه “این غلط کردم و شکر خوردم” آقای مسعودرجوی بیان غیرصادقانه عدم درک جامعه و نیروهای آن نبود، که حتی کسانیکه در زندان شاه، شبانه روز با آنها زیسته بود را نتوانسته بود بشناسد؟؟
جمود فکری، ثابت انگاشتن جامعه
سلطنت طلبهای امروزی مطلقا همان سلطنت طلبهای پایان عمر شاه نبوده و نیستند. فنر جمع شده نفرت و کینه ی طلبکارانه از مردم ایران، از آنها طی چهل سال گذشته شاه اللهی هایی ساخته که طلب کار سلطنت 2500ساله خود از تمام مردم ایران هستند، پدیده جدیدی است که هیچ ربطی و شباهتی به جیره خواران شاه در پایان عمرش در سال 1357 ندارند.
طی همین 50 سال اخیر مبارزه، چه با شاه و چه با رژیم کنونی چقدر تحت تاثیر ژئو پلوتیک منطقه قرار داشته است و قرار دارد؟ آیا ژئوپلوتیک زمان شاه و اوایل رژیم کنونی همانند امروز است؟
سهولت مبارزه و سرنگونی شاه در درجه اول، ناشی بود از پوسیدگی تاریخی سلطنت (باتوجه به مخالفت حتی سلطنت طلبها با خود شاه و سیستم سلطنت ” که در ادامه این نوشته ارزیابی دقیق را از گزارش سفارت آمریکا در تهران در زمان شاه خواهید خواند)،
ضعفهای بنیادی شخصیتی شاه، عدم مخالفت آمریکا و فرانسه و انگلیس وحتی رضایت آنها با سرنگونی وی، طبقه متوسط نو پای ناشی از رشد اقتصادی در نتیجه افزایش قیمت نفت، و بهبود شرایط زندگی اقشار میانه شهری و در نتیجه افزایش مطالبات سیاسی و آزادیها بمنظور مشارکت در امور سیاسی متناسب با بهبود کمی شرایط زندگی و سرکوب شدن آن خواسته عادلانه بود که منجر به مبارزات اقشار و تمایلات فکری مختلف در جامعه گردید…
مهمترین عامل موفقیت جنبش در سرنگونی سلطنت بدون هیچ تنش داخلی و چه بسا خارجی رهبری کاریزماتیک خمینی بود که استوار بود بر ریشه های مذهبی جامعه و شبکه بسیار قوی مساجد بعنوان سازمان ده و کنترل کننده تحولات هماهنگ با اراده خمینی جهت جلو گیری از هرگونه از همپاشیدگی اجتماعی و سیاسی حتی در دورترین نقاط ایران حتی در درون ارتش و نیروهای انتظامی و…
شرایط نیروهای سیاسی آپوزیسیون در زمان سقوط شاه که در اوج ناتوانی قرار داشتند و میتوان گفت در نقطه صفر مطلق بودند. از طیف ملی گرا گرفته تا چپ و …(عمدتا در زندان). هیچ نیرویی چه در سطح ملی و چه در سطح استانی تا زمان استقرار نظام جدید و جمع شدن نیرو بگرد آنها حرفی برای گفتن نداشت. هیچ نیروی بازدارنده داخلی حتی از جانب نیروهای کلاسیک رژیمِ در حال سرنگونی مانند ارتش و ساواک و … نیز که توسط قدرتهای بزرگ با فشار به فرماندهان آنها خنثی شده بودند و در بدنه نیز مخالف شاه بودند و عملا در جریان قیامها توسط خمینی کنترل میشد وجود نداشت.
شرایط کنونی کدام یک از شرایط آورده شده بصورت نمونه از زمان شاه در چهل سال گذشته همانند امروز است؟
میدانیم و همینجا تاکید میکنیم که در مجموع حکومت جایگزین رژیم شاه به خصوص در حوزه های مهمی که خود از «انگیزه» های مهم شکل گیری انقلاب علیه رژیم سلطنتی بوده اند همچون نقض حقوق بشر و فساد و فقر و بدبختی، چنان کارنامه ای برجای گذاشته که روی حکومت شاه را سفید کرده است.
کدام نیرو سرکوبگرتر است؟
ولی دوستان عزیز بسیار خام خیالانه و کودکانه است اگر فکر کنید که توان بورژوازی حتی مدرن در سرکوب کمتر از خرده بورژوازی سابق تبدیل شده به بورژوازی سنتی است. وقاحت و شقاوت آقای ترامپ و همپالیکهای سعودی آنها در قتل قاشقچی را بچشم نمی بینید؟ قتلعامهای یمن را نمیبینید؟ قتلعام مسلمانان رواندا را نمیبینید که با جایزه صلح نوبل به نسل کشی میپردازند؟ قتلعامهای سوریه و بمبارانها را نمیبینید؟ بمبارانهای بی هدف در افغانسان که مدارس و مردم بیگناه را تکه تکه میکند توسط خرده – بورژوازی سنتی و… صورت نمیگیرد. وضعیت قتلعامهای فلسطینیان را نمیبینید. آخوندها شاید دیر رسیده باشند ولی اساتید پیشگامان آنها همین بورژازی است. جنگ ویتنام نکند مربوط به کره خاکی ما نبوده است! بمب اتمی بکار رفته در هیروشیما چی؟ هیتلر چی؟
قدرت و تسلط بر منابع جهانی… دیگر نیازمند ایدئولژی نیست که با مخفی شدن در پشت آن اعمال شود. از حقوق بشر سوری و سطحی نیز اثری بجا نمانده که مانع از چیزی شود. سطحی نگری و ساده اندیشی ناشی از خستگی و بیکاری در خارج کشور بعلاوه دوری از جامعه، عارضه بسیار بدی است که انسان را دچار آشفتگی فکری میکند ولی نه تا این حد که از درک ساده ترین مبانی مسائل سیاسی (مسائل مربوط به قدرت و حاکمیت)غافل نماید.
مهمتر اینکه مردم ایران و جامعه انسانی را چه می انگارید؟ ماشین نیست که هر وقت کلید حرکت اجتماعی آنرا بچرخانی تا حرکت کند و انقلابی راه بیندازد و یک سرنگونی از طرف دیگر به شما تحویل بدهد.

براستی در سناریو کودکانه شما، سیستمی فرسوده و چند پاره که حتی احمدی نژادش نیز به مخالفت با آن برخاسته است، فغان رئیس جمهورش نیز برهواست، و با دشمنان قدر قدرت خارجی همچون آمریکا و اسرائیل و عربستان روبروست، هرروز در سراسر حاکمیتش طغیانی و تظاهراتی جاری است و با مردمی بپا خواسته و در صحنه، تحول پذیرتر است، یا سیستم تازه نفس و مدعی سرنگونی جمهوری اسلامی سلطنت طلب با حمایت آمریکا و اسرائیل و عربستان و…با مردمی خسته و نا امید شده از دو شکست و تجربه پی در پی؟

دوست شکنجه شده! چون شکنجه گر ایدئولژیک بی محاباترو ظالمانه تر و با اعتقاد عمیقتر به صحت کارش از شکنجه گر بورژوازی شاهنشاهی شکنجه میکرد دلیل آن نیست که کل نظام و سیستمی که استوار کرده است نیز مستحکمتر است. استحکام سیستماتیک ناشی از نگرش افراد نیست بلکه از توان و کارایی، انطباق کل آن نظام با پیرامون و سیستم جهانی است که بدان تکیه دارد و از آن تغذیه میکند میباشد. (بحث نیروهای میرا و پویا).
هم نباید فریب اولدوروم قولدورم این را خورد، هم نباید فریب ادا اطوارهای دمکراتیک نمایی و آزادی خواهی و اشوه های نه من سلطنت نمیخواهم آنرا. هنوز آقای رضا پهلوی دستش به هیچ جا بند نیست. (بدتر از مریم رجوی که حداقل این توان را داشته که با پر رویی 2000 نفر را در آلبانی اسیر کرده هرکدام را بعنوان یک اشرف، هزاران اشرف و هرکدام را یک کانون، هزاران کانون شورشی البته در 5000کیلومتری جا میزند)، شاهزاده شما چه در مصاحبه هایش و چه از زبان مشاوران عالیش که به ترامپ نیز مشاوراتهای عالی میدهد، آنقدر دستش خالی است که مجبور شده دست به یارگیری در میان سپاه پاسداران!!!!، بسیجی ها!!!!، بزند. آنهم با بخشیدن بدهی های آنها به رژیم، تا شاید از میان آنها نیرویی جذب کند!!!!
ظاهرا شاهزاده موقعیت خود را واقعی تر از خوش بینی های شما، ارزیابی میکند. هرچند زدن شیپور از ته گشاد آن است و این تاکتیکی است در مراحل نهایی یک انقلابی که رژیم حاکم قدرت را از دست داده و صف آرایی جامعه تشکیل شده از تمامی مردم سرنگون کننده از یکطرف (مانند روزهای قبل از 22بهمن) و از طرف دیگر ارتش و نیروی نظامی امنیتی که تنها نگهدارنده و مدافع رژیم است، آنوقت تاکتیک فوق جهت کاهش حمام خون است. نکند اینکارشان را یکی از تاکتیکهای بسیار هوشمندانه و مبتکرانه کار آمد بولشویکی ارزیابی میکنید؟ اگر کسی آنگونه که شما وانمود میکنید متکی به حمایت توده مردم از سلطنت بود، ابتدا باید 5 نفر رابرای تظاهراتی سازمان میداد بعد این تاکتیکها را معرفی و بکار میبرد.

آنها که مدعی هستند 30الی40 سالی هست که در صحنه مبارزه با رژیم سلطنتی و یا حداقل تابلو مبارزه در قالب گروههایی که تمامی اعتبار خود را از مبارزه با رژیم سلطنتی میگرفته اند (فرقه رجوی – جریانهای مارکسیستی) زده اند، از این مدت نیز یکی دو دهه است که جدا شده اند ودر خارج کشور مستقلا به امور سیاسی میپردازند، چه شده که به یکباره بعد از یک تظاهرات و یک شعار “رضا شاه روحت شاد” با گردش 180 درجه ای قربان صدقه نظام سلطنت رفته و سینه چاک آن شده اند؟
آیا بخش اصلی پاسخ دراین حقیقت نهفته نیست که چنین افرادی باید بجد از جامعه ایران بعد از پایان جنگ و نسل جدید ایرانیان که نه انقلاب را دیده و نه حتی شاید در جنگ شرکت داشته است قطع و پرت هستند؟ ناستالژی سلطنت طلب ها (خواستگاه بازگشت به “فرّ” گذشته و امتیازات طبقاتی از دست رفته) و همچنین ناستالژی پدران و پدربزرگان ما (با ریشه نگاه به عقب تا بجلو برای تغییر) امری آشکار و قابل درک است. که ریشه عقب ماندگی تاریخی ما ایرانیان و هدف مبارزه تمامی مبارزین مترقی کشور و در صدر آنها مصدق کبیر جهت رفع آن بوده است. ولی برای کسانیکه شبانه روز در این تلویزیون دیجیتال و آن سایت مدعی حضور مبارزاتی هستند، خبر ناگواری است.

توصیه هایی که بیشتر به التماس از سر استیصال و درماندگی در مواجهه با واقعیت های جامعه، ایستادگی در مسیر یافتن راه حل متناسب با روند کلی مبارزه با فرایند رو به جلو در کشور میماند. جامعه ای با روند تکاملی ای که رادیکالیزم آنرا میتوان از ظهور جنبش دانشجویی، جنبش سبز، شورشهای بهمن 1396و و جنبشهای عدالت خواهانه بی امان سال گذشته و در اوج کنونی آن بدنبال 2185 حرکت اعتراضی و کارگری طی 23ماه گذشته، در جنبش کارگران هفت تپه و فولاد اهواز با توان بسیج حمایت توده مردم شهرها و یا زنان و البته در دختران معروف به خیابان انقلاب دیدو جستجو نمود را نمیتوانند درک کنند.
با احترام به نظر و رای و فکر دیگران، اینگونه نظرات را بطور فاحشی ناشی از پرت افتادگی از جنبش مردم ایران، از حتی درک نقش تاریخی اجتماعی پادشاهان و حکام مستبد در گذشته ایران و بطور خاص درک توان و کیفیت و…شخص رضا پهلوی، و توهم ناشی از عدم شناخت جامعه شناسانه مردم ایران (مقایسه قالبی ذهنیت ایرانیان دوران صفویه و امروز)، تاریخ ایران، کم و کیف صف بندیها و تضادهای بین نیروهای حاضر در کشور، تاثیرات و نقش کشورهای همسایه و منطقه خاورمیانه یعنی معادلات کنونی بین المللی، میباشد. که نتیجه آن نیز چیزی جز اینکه “خود گوید و خود بشنوید” نخواهد بود. مردم ایران طبق تجربه میدانی و آنچه همگان شاهد هستند به حق هیچ گوش شنوایی برای اینگونه نسخه پیچیدنها ندارند. رضا پهلوی جدیدا ظهور نکرده چهل سال است وجود دارد.

فریب تاریخی مهمی که بعنوان نقطه قوت رضا پهلوی عنوان میشود، آگاهانه یا نا آگاهانه تجربه 2500 ساله خونین و خانمان برانداز پادشاهان ایران را فراموش کرده و نام نمیبرند، در مقابل از تجربه سیستم پادشاهی سوئد، بلژیک و هلند و انگلیس نام میبرند. که هیچ قرابتی با فرهنگ و دیکتاتورهای ایرانی ندارد.
تفاوت سلطنت اروپایی و ایرانی
برعکس اروپا، در ایران معمولا شاه از چنان قدرتی برخوردار بود که هیچ حاکم اروپایی هرگز در اختیار نداشت، اگر چه برخی شاهان روسیه، مانند پترکبیر(1672-1725م)، به آن نزدیک شدند. درایران قدرت و ثروت همگان از شاه ناشی میشد و جان و مال همه در اختیار او بود. اختیار مرگ یا زندگی هر یک از افراد جامعه ازشاهزادگان و صدر اعظم به پائین اساسا در دست شاه بود. (نقشی که مسعود رجوی علیرغم ظاهر مخالف سطلنت نیز برای خود قائل بود.
در ایران شاه تا زمانی که قدرت داشت میتوانست مال هر شاهزاده، وزیر، مالک یا تاجری را مصادره کند و هیچ قانون یا رسم مستقلی و سنت ثابت و رایجی وجود نداشت که بتواند جلوی او را بگیرد. ایرانیان دقیقا به این دلیل با شاهان خود مخالفت میکردند که جان و مالشان در اختیار آنان بود. اما تقریبا همیشه از سرداری که در میانه ی آشوب ظاهر میشد و نظم برقرار میکرد استقبال میکردند. اگر چه پس از برقراری نظم، جامعه به عادت پیشین خود بازمیگشت و حکومت را با بدبینی تلقی میکرد، و به محض اینکه حکومت به مشکلی بر میخورد مردم سر به شورش بر میداشتند. در سراسر تاریخ ایران، به جز چند مورد استثنایی تضادی بنیادی میان حکومت استبدادی و جامعه وجود داشت…و این سیکل معیوب “استبداد-نارضایتی و وقوع هرج و مرج- استبداد جدید” متاسفانه در تاریخ ما مرتب تکرار شده است. که مدعیان مردم را به تکرار آن توصیه میکنند!!!
تفاوت مبانی مشروعیت سلطنتهای ایرانی و اروپا
معنای لغوی “استبداد” رفتار یا حکومت خودکامه است، یعنی قدرتی که هیچ قانونی و طبقه اجتماعی مستقلی آن را محدود نکرده باشد. مفهومی که چه از نظر لغوی و چه از نظر کارکرد اجتماعی با حکومت مطلقی که تقریبا در فاصله سالهای 1500 الی 1900 در اروپا وجود داشت متفاوت است. در اروپا حکام مشروعیت خود را از طبقه اشرافی و یا روحانی و قوانین بلند مدت یا سنت های جا افتاده ای که همواره در آن کشور جاری بود میگرفته است.
ولی در ایران فقط شخص پادشاه و نه حتی فرزند ارشدش مشروعیتش را از”فرّ ایزدی[i]” که خدا به او داده بود میگرفت. وهر حاکمی که با مردم عادلانه رفتار نیمکرد “فرّایزدی” را از دست میداد. بنابراین هر کسی که میتوانست بر پادشاه شوریده و او را سرنگون کند “فرّایزدی” می یافت. البته این بدان معنا نیست که در ایران هیچ قوانینی نبوده است که حکومت بدان پایبند باشد، بطور خاص دردوره اسلام قوانین وضوابط پیچیده مدنی و کیفری شرعی وجود داشت اما مشکل آن بود که این عامل بازدارنده تنها تا آنجا اجرا میشد که با خواست های حاکم برخورد نکند. در نتیجه حاکم مستبد میتوانست فرد، خانواده، یا شهری را آنچنان که میخواهد مجازات کند، ولو اینکه مجازات هیچ اساسی در شرع نداشته باشد. به همین ترتیب اگر محکوم میتوانست درلحظه مناسب شاه را بخنداند ممکن بود از مجازات جان سالم به در ببرد[ii].
هگل (Hegel) نیز درکتاب «فلسفه‌‌ی تاریخ» خود به این موضوع اشاره می‌‌کند که “ایران تنها کشوریست که در آن تنها یک تن(شخص شاه) آزاد و مختار است، ولی بقیه تابع و خادم هستند. وقتی صحبت از «استبداد» به میان می‌‌آید، مقصود در مرحله‌‌ی نخست و بیشتر حکومت حاکمان ستمگر و فعال مایشاء و خود کامه است که طبق هواجس(آنچه كه در دل انسان خطور كند) خویش حکم می‌‌رانند و کمتر بحث بر سر «دیکتاتوری» است. که طبق آن شخص یا اشخاصی مطابق فرمان (دیکتات) حزب یا ایدئولوژی عمل می‌‌کنند و ضمناً خود آن‌‌ها موظف‌‌اند بر اساس آن «دیکتات» اقدام نمایند (همان گونه که هیتلر بر اساس حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان عمل می‌‌کرد و یا استالین بر اساس اهداف حزب کمونیست روسیه و برای ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا دیکتاتوری می‌‌نمود.
از همین روست که در کشورهای اروپایی اگر هم سلطنت وجود دارد توسط قوانین و طبقه اشرافی و سنتهای جاری آن کشورها کنترل شده است و قابل مقایسه با استبدادی که پادشاهان قاجار و یا رضا شاه و حتی محمدرضا شاه با وجود حضور دولت و مجلس و قوانین در کشور کنترل نمیشدند نیست.
مخبرالسلطنه (مهدی قلی هدایت) که بیش از هرکسی در مقام نخست وزیر به رضا خان خدمت کرده بود در خاطرات خود نوشت:
“کار بجایی رسیده که شاه طالب ایمان به خودش است.[iii]”
نقش خدایی خواستن در فرهنگ ایرانیان از رضا خان مدعی سلطنت تا مسعودرجوی مدعی مبارزه با سطلنت قابل تامل است!!!
و یا به شهادت اسدالله علم، چه رضا شاه و چه محمدرضا شاه، ایران را ملک شخصی خود تلقی میکردند. وی که وفادارترین و محرم اسرار دربار شاه بود در خاطراتش چنین مینویسد:
“…پس ازساخته شدن کاخی متعلق به شاه در کیش، سند مالکیت آن را به شاه دادم، اما شاه “سند راپیش من پرتاب کردند. فرمودند مگر میخواهی یک وجب خاک ایران مال من باشد؟ تمام ایران مال من است. اصلا من هیچ چیز دیگر برای خود نمی خواهم. پسر من هم اگر شاه مقتدری شد همه چیز مال اوست و اگر نشد هم این یک وجب خاک را نمی خواهم.”[iv]
بنابراین مقایسه سلطنت در کشورهای سوئد و دانمارک و… با سلطنت در ایران همانند فریب مردم ایران با قانون اساسی است که مطلقا اجرا نمیشود. ویا بخواهیم انتخابات در فنلاند و بلژیک را با انتخابات در ایران مقایسه کنیم. هردو به پای صندوق میروند ولی این کجا و آن کجا، فرایندی که ایرانی را به پای صندوق میکشاند با فرایندی که یک فنلاندی و سوئدی با اتکا به احزاب و هزاران نهادهای مدنی و روزنامه ها و رسانه های آزاد و…را به پای صندوق رای میکشاند را یکی فرض میکنید؟
جنبه شگفت انگیز این اینگونه توصیه ها برای ایران آن است که، زمانیکه بقول معروف “نه به داره نه به باره” طوری مطرح میشود که اگر کسی هیچ اطلاعی از شرایط ایران نداشته باشد فکر میکند که رضا پهلوی و سلطنت عنقریب در آستانه بقدرت رسیدن در ایران است و مبارزه ای بین کاندیدهای متنوع در جریان است که شنونده باید یکی را به فتوای آنها انتخاب کند!!! براستی هشتاد میلیون مردم ایران منتظر بودند که بعد از کشف الشهود شما رضا پهلوی را برگزینند؟ او که چهل سال است که خودرا ولیعهد مینامید، و نیازی به معرفی اش به مردم ایران نداشت. نکند مردم را نیازمند فتوایی جهت انجام آن دیده اید. آنهم که مردم ایران تلاش میکنند از شر صادر کنندگان آن خلاص شوند!!
براستی چرا باید مردم ایران که چهل سال است شاهد حضور سلطنت طلبان و رضا پهلوی در غرب و آمریکا که بکاری جز تولید ابتذال و با به ابتذال کشاندن موسیقی، هنر، سینما، و هرآنچه بدان دست زده اند در تمامی ابعادش، از آنها تراوش نکرده است اعتماد کنند. حتی در همین غرب مافیایی براه انداخته و بسیاری از هنرمندان مستقل را نه تنها از کارهنری که از زندگی انداخته اند. البته برای این دوستان حیف است که بحث طبقاتی و سیاسی اقتصادی در مورد جماعتی که نه تنها هیچ نشانه ای از وطن پرستی، ملی گرایی، ناسیونالیسم مترقی، استقلال طلبی و دمکراسی و آزادیخواهی در آنها دیده نمیشود بلکه نشانه های بسیار قویی از ناسیونال شوونیزم فاشیستی را طی تمامی این سالها بنمایش گذاشته اند بکنیم.
یک نمونه بارز هوادار و مبلغ سینه چاک سلطنت رضا پهلوی که در اطراف او هستند، آقای محمدرضا حمزه پور(مشاور ارشد ترامپ)! است که گوش کردن به چند کلیپ از سخنان ایشان کافی است تا متوجه عمق فاجعه در اندیشه آنها شوید. بویژه که با شخصیت بسیار متزلزلی که رضا پهلوی طی چهار دهه گذشته بنمایش گذاشته است در طرحهایی که رضا پهلوی در آن بعنوان “پدر معنوی”!!! مطرح میشود، که از نظر جناب حمزه پورها “نوزاد” هم حسابش نمیکند، چیزی بهتر از حکومت احمد شاه نخواهد بود که در نهایت رضا خانی با کودتای آیرون ساید بر سر کار گذاشته شد و شد آنچه که شد. از آنجاکه نیروهای مدعی آلترناتیو فقط و فقط در خارج کشور حضور دارند مباحث در پی آمده را جهت روشن شدن افکار متشتت این دوستان میاوریم شاید کمکی بکند.
تعریف آلترناتیو، یا جایگزین،
آلترناتیو سیاسی، گروه سیاسی است که مدعی است که دولت یک کشور و یا یک کشور نیمه مستقل مشروع است. ولی نیمتواند قدرت قانونی خود را اعمال کند و در عوض در یک کشور دیگری یا یک ایالت دیگری مستقر است. اینگونه دولتهای در تبعید معمولا برنامه شان استقرار در کشور خودشان زمانی که امکانپذیر باشد است. این نوع دولت در تبعید با نوعی که در انگلیسی بدان رامپ استیت (Rump State)میگویند تفاوت میکند که معمولا در بخشی از کشور خودش یا منطقه آزاد کشور مستقر است. دولت بلژیک در جنگ جهانی اول در یک نوار باریک در غرب آن بعد از اشغال توسط آلمان مستقر بود و از آنجا فعالیت خود را دنبال میکرد. ولی دولت در تبعید هیچ خاکی در اختیار ندارد.
عوامل تشکیل دولتهای در تبعید نیز جنگ، اشغال خارجی، جنگ داخلی، انقلاب، کودتای نظامی، … است. دولت در تبعید فرانسه در انگلستان از این نمونه بود. تشکیل دولت در تبعید همچنین میتواند ناشی از عدم مشروعیت گسترده یک حاکمیت باشد. میزان موثر بودن اینگونه دولتها ابتدا بستگی به میزان حمایتی است که دریافت میکند است. حالا این حمایت میتواند توسط دولتهای خارجی باشد و یا حمایت مردمی کشور خودش. بعضی دولتهای در تبعید وجود داشته اند که به نیروی جدی ای که دولت حاکم در کشورشان را مورد تهدید قرار داده اند تبدیل شده اند، در غیر اینصورت عمدتا حالت سمبلیک دارند.
قوانین بین المللی و دولت در تبعید:
قوانین بین المللی، بسیاری فعالیتهای دولتهای در تبعید را جهت پیشبرد امورشان برسمیت میشناسد. از جمله :
• الحاق به قراردادهای بین المللی یا دو طرفه
• تغییر و یا باز بینی قانون اساسی کشورش
• نگهداری نیروی نظامی (تشکیل ارتش)
• حفظ یا کسب برسمیت شناخته شدگی دیپلماتیک جدید از جانب دولتها
• صدور کارت شناسایی برای شهروندان کشورشان که در حوضه و منطقه استقرار آن ساکن هستند و این دولت موقت را دولت واقعی خود که در آینده در کشورشان مستقر خواهد شد، میدانند و از آن جانبداری میکنند.
• مجوز تشکیل احزاب سیاسی جدید
• برگزاری انتخابات
و اگر این جمعیت در کشوری که در تبعید هستند تعدادشان قابل توجه بوده و البته و از این آلترناتیو و دولت حمایت کنند میتواند بعضی امور اداری مربوط به جمعیت حاضر در آن کشور را نیز بدست بگیرد. مثلا در جریان جنگ جهانی دوم دولت موقت هند آزاد با اطلاع و اجازه مقامات نظامی ژاپن در میان اقلیت هندی شبه جزیره مالایای انگلیس انجام میداد.
ولی دولت در تبعید فلسطین از مواردی است که اولا سازمان ملل “حق تعین سرنوشت” از جمله تشکیل یک دولت مستقل را برایشان برسمیت شناخته است. در ضمن بعد از قرارداد اسلودر کرانه غربی رود اردن بعنوان یک دولت عمل میکند. طوریکه درسال 2013 میلادی استاتو فلسطین به دولت غیر عضو سازمان ملل ارتقاء داده شد.
آلترناتیو و مشروعیت
همانگونه که هر دولتی در هر کشوری جهت حکومت کردن نیاز به مشروعیت دارد. دولتهای در تبعید و آلترناتیوها نیز براساس تمامی تجارب گذشته و طبق قوانین بین المللی نیاز به مشروعیت دارند و بدون آن و بدون برسمیت شناخته شدن از کاغذ جدا نمیشوند.
عوامل مشروعیت:
عامل اول (مبنا): حمایت مردم کشوری است که آلترناتیو مربوطه ادعای نمایندگی آنرا دارد
عامل دوم (شرط): حمایت جامعه جهانی شامل دولتها و سازمان ملل است.
توضیح اینکه، آلترناتیوی که عامل اول (حمایت مردمی) را دارا باشد، میتواند امید داشته باشد که دومی را نیز کسب کند. اما اگر فقط عامل دوم را داشته باشد عملا بعنوان عاملی در دست قدرتهای بزرگ در جهت منافع آنها در کشورشان مورد استفاده ابزاری قرار میگیرند. چرا که، حمایت سیاسی آنهم حمایت دولتها و طبعا سازمان ملل یکی از لوکس ترین وگرانترین کالای سیاسی است که اگر بدون پشتوانه (عامل اول = حمایت مردمی) بخواهید کسب کنید در بهترین و خوش بینانه ترین و منصفانه ترین شق، فقط و فقط به شرط تامین منافع حمایت کننده است که اعطا میگیرید. البته اگر کشور را از دست شما در نیاورده و مال خود نکنند.
نمونه های بارز اینگونه آلترناتیوها یکی شورای ملی مقاومت است که همگان در خارج کشور با آن کم وبیش آشنا هستند و چهل سال است که تلاش میکند بدون داشتن حمایت مردمی (عامل اول)، حمایت دولتها و سازمان ملل (عامل دوم) را کسب کند. هرچند که درمقطعی دولت عراق در جریان جنگ ایران و عراق، و از موضع منافع خودش، بویژه عدم توانایی در رسیدن به اهدافی که ازجنگ دنبال میکرد، با حمایت غرب تلاش کرد در درجه اول با بستن قرارداد صلح با شورای ملی مقاومت (بند 1: الحاق به قراردادهای بین المللی یا دو طرفه ) که توسط هیچ کشور، سازمان ملل و یا مجامع بین المللی برسمیت شناخته نشد، و دومی اجازه دادن به تشکیل نیروی نظامی (بند3. نگهداری نیروی نظامی) در خاک خودش از آنها یک آلترناتیو بسازد.
ابعاد فاجعه بار نداشتن حمایت مردمی
شورای ملی مقاومتِ مجاهدین
آقای رجوی تحت پوش شورای ملی مقاومت و به اتفاق آقای بنی صدر در پاریس توسط دولت فرانسه بدلیل جانبداریش از عراق در جنگ ایران و عراق با سرو صدای بسیار مورد استقبال قرارگرفتند، وچندسالی علیه رژیم بکار برده شدند، اما به محض اینکه متوجه شد تشکیلات رجوی توسط مردم ایران بشدت مورد تنفر است، و آبی از این تشکل گرم نمیشود، بلافاصله به مسعودرجوی دستور توقف همه فعالیتهای سیاسی اش در فرانسه را داد. وحتی مباحثی همچون استرداد مسعودرجوی به رژیم نیز مطرح شد.
صدام بعد از مدتی که از جنگ گذشت و متوجه شد که به اهداف تجاوکارانه اش نمیتواند برسد، روی مسعود رجوی کارکرد که او را در جنگ خودش بارژیم بعنوان گوشت دم توپ بکاربگیرد. بنابراین اورا به عراق منتقل کردند. علیرغم اینکه بالن توخالی ای تحت نام “ارتش آزادیبخش ملی” … بسیار پر زرق و برق بود، سرنوشتی بدتر از فرانسه در انتظارش بود، طوریکه به محض پذیرش آتش بس توسط رژیم، بالن توخالی این آلترناتیو سازی با کنار گذاشته شدن آن و ورود عراق به مذاکرات مستقیم با رژیم بوضوح ترکید. طوریکه از آن پس نه تنها تمامی فعالیتهای این به اصطلاح آلترناتیو دست ساز صدام حسین توسط خود او متوقف گردید، بلکه حتی عملیات مرزی و عملیات تروریستی رجوی درداخل ایران توسط سفیر عراق در تهران محکوم و تروریستی خوانده شد. و طارق عزیز نیز به مسعودرجوی دستور تعطیلی رادیو مجاهد را داد. از آن پس بود که علیرغم همه خوش رقصی های رجوی، شاهد حملات شدید به تشکل رجوی با بمباران هوایی، موشکباران و خمپاره باران بودیم. و باز دنیا شاهد بود که چگونه “ارتش آزادییخش ملی ایرانی” که صدام ساخت بقیمت جان مجاهدان ایرانی و آلوده کردن دست آنها بخون کردهای عراقی فقط در دفاع و نجات حاکمیت خودش بود که بکار گرفته شد[v] .
سرنوشتی که وزیر کشور پاکستان هنگام دیدارهایی که با او در سال 1362 در کراچی بعنوان نماینده مجاهدین و شورای ملی مقاومت داشتم پیش بینی کرده و خواسته بود به گوش سازمان برسانم.
در ادامه این مسیر سقوط آزاد، مسعودرجوی جهت تداوم بقاء، خود را به عوامل کشورهای بیگانه دیگری که در تضاد با رژیم قرارداشتند، همچون آمریکا، عربستان و اسرائیل و اردن و…که میتوانستد از این گروه استفاده ابزاری بکنند تبدیل کرد.
در سال 1992 نیز مارک ترویستی که مسعودرجوی عمری را صرف خنثی کردن آن و با امید بستن به شکاف و تضاد غرب با رژیم، ماهیت تروریستی او را به فراموشی سپرده شود، نموده بود توسط غرب (آمریکا و اتحادیه اروپا و…) با وارد کردن در لیست تروریستی به او هدیه دادند تا به او یاد آور شوند که سیستمهای ثبت تاریخی و اطلاعاتی آنها بسا بسا پخته تر از آن است که فریب خود شیفتگانی همچون مسعود رجوی و ادعا و اطوارهای دمکرات نمایی های او و مانکن انقلاب ایدئولژیکش مریم رجوی را علیرغم همه خوش رقصی هایی که میکند، بخورند.
بعنوان آخرین میخ بر تابوت این جسد چندبار سوخته در سال 2003 همان فرانسه (حامی بین المللی اولیه) مریم رجوی و 160تن از سران تشکیلات رجوی را در پاریس بصورت خفت باری دستگیر و محاکمه میکنند تا پیام روشنی به جهان بدهند که جهت حل و فصل مسائل و تضادهایشان با ایران تنها رژیم حاکم را برسمیت میشناسند و اینگونه آلترناتیوهای بی پایه به کاری دیگر جز وجه المصالحه قرار دادن و یا بعنوان نیروی فشار نمیآیند.
همین رجوی که روزگاری در هر جمله روزنامه اش شش بار مرگ بر امپریالیسم و مرگ بر سرمایه داری و …تکرار میشد، به عقد همانها در آمده تا شاید در سایه بهره برداری از او تکه ای از قدرت را نیز جلو او بیندازند.
کاسبکاران دنیای سیاست نیز که از منابع مالی گروه رجوی مطلع هستند با آگاهی کامل از موقعیت سیاسی –اجتماعی آن[vi] اقدام به سرکیسه کردن آنها نموده و پولهای کلانی را بجیب میزنند. به یمن پولهای کلان، جان بولتن (مشاور امنیت ملی ترامپ) و رودی جولیانی، سخنرانی هایی ارائه میدهند که به این گروه احساس مطرح بودن و حتی تاریخ در حاکمیت قرارگرفتن را میدهند، در عین حال وزارت خارجه همان دولت اعلام میکند که بدنبال تغییر رژیم نیست و یا حتی پا را فراتر گذاشته و از زبان سخنگوی فارسی زبان وزارت خارجه اش حسابی توی سر الترناتیو خود خوانده میزند که “هیچ پایگاهی در میان مردم ایران ندارد“.
این وضعیت، نتیجه نداشتن حمایت مردم (عامل اول) است. علیرغم اینکه نیروی مدعی، کلیپ های هزاران کانون شورشی و صدها روزشمار سرنگونی درست کند، کاری از پیش نمیبرد چون که همه طرفهای بین المللی با اتکاء به سیستم های اطلاعاتی بسیار دقیقشان (چه در درون کشور و چه در درون همین گروهها) بخوبی از وزن و شآن آن در میان مردمشان مطلع هستند.
سلطنت طلبها – رضا پهلوی
نمونه بارز دیگر آلترناتیوهای خود خوانده، بازماندگان رژیم سابق هستند که خود را بصورت نمادین در آقای رضا پهلوی (فرزند محمدرضا پهلوی دیکتاتور سرنگون شده) متجلی میکنند. این تمایل سیاسی برعکس تشکل قبلی با فقدان سازماندهی و نیروی آزادیبخشی! هرچند پوشالی و دست ساز اجنبی!! همچون فرقه رجوی روبروست.
بعد از سرنگون شدن نظام پهلوی توسط مردم ایران و فرار آنها به غرب و آمریکا باوجود حمایت آمریکا، اسرائیل و امروزه عربستان نتوانسته اند حتی خودشان را در تعداد چند هزار نفر عناصر سلطنت طلب تحت عنوان خانواده و اقوام و ارتشیها و ساواکیهاو.. دور هم جمع و سازمان بدهند.
البته این بدان معنا نیست و نبوده است که افراد مدیر، اقتصاد دان، سیاستمدار، سازمانده، فرمانده ارتشی و استراتژیست و.. نداشته و ندارند، چرا نزدیک به نیم قرن کشور را چه درسطح ملی و چه در سطح بین المللی اداره میکردند، حتی لقب ژاندارم منطقه رانیز داشتند!
در ثانی با پولهایی که به یغما برده اند، بسیاری شرکتها و تجارتهای پرسود و هتلها و کازینوها و کنسرتها و … ای را در لوس آنجلس و … سازماندهی و به کسب در آمد پرداخته اند. بسیاری با افتخار خود را به مشاوران ارشد ترامپ!!! هم ارتقاء داده اند. مشکل آنها ناتوانی نبوده است بلکه مشکلشان بی وطنی و اشراف و آگاهی به پوسیدگی نظامیکه از آن حمایت میکنند است.
هیچکدام ازمدعیان سلطنت از آقای رضا پهلوی گرفته تا سیاستمدران، ارتشیان و ساواکی ها و تجار و دانشگاهیان …حاضر نبوده اند که سر سوزنی در مسیر آنچه به زعم خود نجات کشورنامگذاری میکنند از خود و از جیب مایه بگذارند. آنها اگر ایران را میخواهند نه برای آزاد کردن و به دمکراسی رساندن، بلکه تحت تاثیر ناستالژی بغایت مزمن شده و هیستری ضد ایرانی جهت بازگشت به فر و شکوه گذشته و ادامه چپاولشان است. چرا که ایران نیم قرن دست آنها و زیر چکمه های آنها بوده است. و همینها فرزندان ایران زمین، فرزندان کورش و داریوش کبیر را در قالب آزادیخواهان و دمکراسی طلبان را شکنجه و زندان و اعدام و یا با خود فروشی به قدرتهای خارجی با کودتا از بین برده اند. اگر میخواستند و اهل آزادی و دمکراسی بودند پنجاه سال فرصت داشتند. آزموده را آزمودن خطاست.
حمایت مردمی از سلطنت
سلطنت طلبان از بدو سرنگونی نظامشان بدست مردم ایران، تمامی افراد و رسانه های وابسته و یا متمایل به آنها در خارج از کشور تا به همین امروز به مردم ایران (همانها که 50 سال زیر سرنیزه نظامیان و سیستم سرکوب محمدرضا شاه و پدر مستبدش رضا خان، بجایی رسیدند که علیرغم کشتار شاه به خیابانها آمده و خواستار سرنگونی آن شدند،) را بخاطر اینکه چرا سلسله پهلوی را سرنگون و دست شان را از چپاول کوتاه کرده اند، با بدترین فحاشی های لمپنی و بدترین توهین ها مورد لعن و نفرین و سرزنش قرارداده و خائن به ایران میخوانند، که نشان از کینه ای عمیق و خطر ناک نسبت به مردم ایران است. تهدیدی بزرگ برای آزادی و دمکراسی در ایران، علیرغم اینکه رضا پهلوی نازکتر از گل حرف نمیزند .در تمامی پیامهای منتشره در شبکه های اجتماعی در تلویزیونهای دیجیتال و… این کینه ونفرت از مردم ایران موج میزند. کینه ای بدتر از کینه 1400 ساله آخوندهای دور ماندن از حکومت. با یک زوج سلطنت طلب در جریان کنگره پنجم سکولار دمکراتها در آلمان برسر سلطنت بحث کوتاهی داشتم، و ضمن احترام به اینکه افرادی سلطنت طب باشند عنوان کردم که آیا نباید شاه هرچند فوت کرده در یک ایران آزاد و دمکراتیک مورد محاکمه عادلانه و حتی با حضور ناظران بین المللی قرار گیرد تا تاریخ و جهان بدانند که چه بر مردم ایران گذشته است؟ واکنش آنها متاسفانه فاشیم هیتلری را در من زنده کرد. طوریکه حتی تصور اینکه اینگونه تفکرات بعد از بقدرت رسیدن منجر به فاجعه تاریخی در ایران خواهد شد جه برسد به آزادی و دمکراسی. و برخوردهای بسیجی ها در مقابل برخورد این زوج علیرغم ظاهری بسیار مدرن بیشتر به لیبرالهای دولوکس میماند که مردممان چهل سال است با آن مواجهه هستند.
سرزنش مردم ایران توسط سلطنت طلبها
سرزنش مردم ایران و متاسفانه خائن خواندن ایرانیان بدلیل سرنگون کردن رژیم سلطنتی توسط سلطنت طلبان چیزی جز تف سربالا برایشان نیست. هرچند بتوان استدلال کرد که در انقلاب 22 بهمن مردم ایران طبق عادت تاریخی (جز در جنبش مشروطیت) هنگام سرنگون کردن ظالم مستبدی نمیدانند چه میخواهند بجای آن بنشانند، که مقصرآن مستقیما رژیم مستبد محمد رضا شاه بود، ولی تمامی جهان و البته خود سلطنت طلبها بخوبی گواه هستند که مردم ایران بخوبی و با پوست و گوشت و استخوان میدانستند که چه (نظام شاهنشاهی و سلطنت پهلوی) را نمیخواهند. و اگر پای هر انتخابی شل باشد پای انتخاب آگاهانه سرنگون کردن رژیم سلطنتی بسیار بسیار سفت بوده و هست.
نظر سازمان سیا در مورد قریب الوقع بودن سقوط شاه
عباس میلانی در کتاب “نگاهی به شاه” چاپ دوم ص292 آشکارا با تکیه به اسناد وزارت خارجه آمریکا ازنگرانی سیا در مورد سرنگون شدن شاه چند سال قبل از حتی روی کار آمدن کندی بخاطر مشکلات درونی خبر میدهد و مینویسد:
“در دوران آیزنهاور، …مقامات آمریکایی به شیوه های مستقیم و غیر مستقیم بر آن بودند که شاه را به ضرورت اصلاحات داخلی متقاعد کنند. …مقامات آمریکایی سعی کردند در آنجا (هنگام سفر شاه به ژاپن)به شاه تفهیم کنند که مسائل سیاسی، اقتصادی و بهداشتی داخلی به مراتب مهمتر از مسائل دفاعی ایران است… آمریکایی ها در مقابل گمان داشتند که خطر اصلی اوضاع نابسامان داخلی کشور است. در اوت 1958 آلن دالس رئیس سازمان سیا به شورای امنیت ملی آمریکا گزارشی از وضع ایران ارایه کرد. میگفت (سیا نسبت به آینده رژیم شاه سخت بدبین است. مگر آن که بتوان شاه را به انجام اصلاحات داخلی متقاعد کرد.)
نظر سفیر انگلیس درمورد شاه
راجر استیونس سفیر انگلیس درسال 1958 گفته بوده “شاه متاسفانه نه میتواند یک سیاست سازنده را صورت بندی کند نه قادر است آنرا به مرحله اجرا در آورد…تا زمانی که او بر تخت سلطنت نشسته مشکل بتوان تصور کرد ک در ایران دولتی مقبول سرکار خواهد آمد یا عدالت اجتماعی بر قرار خواهد شد. …ویلیام دالاس … میگفت زمانی که شاه به آمریکا دعوت شده بود من چندین بار با جان کندی، رئیس جمهور صحبت کردم. از ابعاد فساد در ا یران گفتم. بالاخره هم کندی به این نتیجه رسید که شاه انسان فاسدی است و قابل اطمینان نیست. [vii]
مشکل تاریخی ایرانیان به یمن خیانت پادشاهان دیکتاتور و مستبد همچون رضا خان و فرزندش محمدرضا شاه، که هرگونه شکل گیری احزاب و نهادهای مدنی و هرگونه هنر و موسیقی و فیلم مستقل، حتی خواندن کتابهای آگاهی بخش را با شدیدترین سرکوبها و بگیر و ببندها و حتی شکنجه و اعدام پاسخ میداند، منجر به این شد که دانش سیاسی و عمق آن و درک و فهم حقوق و آزادیهای مدنی … شناخت از افراد، احزاب، گروهها، تمایلات مختلف سیاسی، … بویژه در دوره ای که ارتباطات به این گستردگی نبود شکل نگیرد. بنابراین مردم تحت چنین حکامی براحتی یا فریب خورده و یا از سر استیصال به یک ناجی که ماهیت خود را مخفی و یا هنوز بارز نکرده و یا توسط استعمارگران به او تحمیل شده است جهت نجات از فلاکت وضعیت حاضر پناه میبرده اند. گناهکار جلوه دادن، خائن نامیدن مردم ایران در سرنگون کردن رژیم پهلوی خود بالاترین و مهمترین شاخص این امر است که سلطنت طلبها نه در خیال و نه در عمل بقصد چیزی جز رفع و تصحیح این “به زعم آنها” اشتباه بزرگ و نابخشودنی مردم ایران و بازگرداندن همان سیستم سرکوب و استبداد و چپاول تحت حمایت آمریکا و … نبوده و نیستند. هرچند رضا پهلوی تلاش کند با کلمات بازی کرده و از دمکراسی و آزادی سخن بگوید.
بعنوان یک دانشجویی که از چندین سال قبل از انقلاب در اروپا و آمریکا بوده است از نزدیک و طی تمامی دهه های گذشته با صدها و هزاران سلطنت طلب گفتگو و تماس داشته ام. متاسفانه آنها علیرغم اینکه افراد تحصیلکرده و سیاستمدار و تحلیلگر در بینشان کم نیست، باوجود اینکه کتابهای بسیاری در مورد علل سرنگونی سلطنت استبدادی شاه توسط سران دولتی شاه و نزدیکان و خدمت گذاران او نوشته شده است، پایه اجتماعی سلطنت طلب در خارج، طی اینمدت نتوانستند به درک درست و واقعی و جامعه شناسانه ای از ماهیت انقلاب 22 بهمن برسند ودر همان سطح شاه اللهی باقی مانده اند. بهانه شان نیز ستمها و فساد مالی و سوء مدیریتهای رژیم کنونی است.
آنها آگاهانه انقلاب مشروطیت که رشد آزادیخواهی و میل به دمکراسی در ایران بود را نادیده میگیرند. آنها آگاهانه نهضت ملی دکتر محمد مصدق را نادیده میگیرند. آنها آگاهانه هزاران مبارز روشنفکر، روزنامه نگار، نویسنده، شاعر، استاد دانشگاه، دانشجو، کارگران، … دوران شاه را که برای نابودی و پایان دادن به ستم و استبداد پادشاهی فرش خیابانها را گلگون، و زندانها را پر و سحرگاهان زندانها را بخون خود سرخ نموده اند نادیده می انگارند. از طرف دیگر فساد، سرکوب، استبداد، اعدام، تجاوز به جان و مال مردم، نسل کشی، فقر و فلاکت روستاها، نبود کمترین آزادی، …در سیستم های سلطنتی را لاپوشانی نموده و مدعی اند که مردم ایران از سر سیری دست به سرنگونی سطلنت زده اند!!!!
باید به صراحه گفت که مسئول اول و آخر سرنگونی رژیم مستبد سلطنت و جایگزین شدن آن با رژیم جمهوری اسلامی، همان رژیم دیکتاتوری استبدادی سلطنتی محمدرضا شاه بوده است. چرا که مردم ایران در مقطع بهمن 1357، با سابقه 50 ساله در آن، سلیقه و سطح دانش سیاسی، شناختشان از نیروهای موجود در کشور، تماما محصول اختناق نوع آریامهری بوده است. اگر شاه به احزاب و نیروها و دیگاههای مختلف، نهادهای مدنی، روشنفکران، …اجاز میداد (مانند فرصتی که مسعودرجوی در عراق پیدا کرد تا ماهیت قرون وسطایی خودش را به نمایش بگذارد، و شرش از سر مردم ایران کم شود،) نیروهای موجود در کشور با فعالیت سیاسی و در تماس با مردم ماهیت واقعی و خواستگاههایشان در عمل و نه در حرف و شعار برای مردم آشکار شود، کسی فریب این یا آن نیرو، این شعار و یا آن شعار، و … را نمیخورد. محمدرضا شاه مستبد با حذف و زندان و اعدام نیروهای فعال در جامعه، با جلوگیری از فعالیت احزاب این امکان را از مردم ایران گرفت. بنابراین مردم ایران در سودای یافتن راهی به روشنایی میتوانستند در دام هر کس دیگری بیفتند.
نظر مشاور سیاسی سفارت آمریکا در تهران نسبت به مدعیان سلطنت طلبی
ضمنا و مهمتر اینکه فقط مردم ستمدیده نبودند که مخالف شاه بودند. حقیقت سلطنت طلبان سینه چاک را باید از گزارش صاحب منصبان آمریکایی آنها شنید.

مارتین اف هرتز دبیر سیاسی سفارت آمریکا در تهران طی گزارش طولانی و عمیق و پیشگوانه ی خود که سفیر آمریکا نیز آنرا تائید و امضا کرده است در سال 1343 به وزارت خارجه آمریکا چنین مینیوسد:
“شاه در مبارزه اخیر بر سر قدرت با جبهه ملی دوم، گروه امینی و رهبری مذهبی کاملا موفق شده است. اما شاه نه تنها فاقد پایگاه اجتماعی است، بلکه بسیار مهمتر از آن، حتی در میان کسانی که از او بهره میبرند و به او وفادارند نیز پایگاه محکمی ندارد…” هرتز تاکید میکند کسانیکه از آنان نقل قول میکند اعضای وفادار رژیم اند.
“آنان اعضای گروههای مخالف نیستند، بلکه اعضای دستگاه دولتی اند، و حتی با این که به شاه وافادارند، به رنجی عمیق گرفتارند، زیرا به آنچه انجام میدهند اعتمادی ندارند و شک دارند که رژیم استحقاق بقا داشته باشد.” هرتز در ادامه مینویسد:
“ضعف حقیقی رژیم نه در فعالیت های مخالفین، که در این عرصه ها نهفته است، زیرا حتی یک دیکتاتوری نظامی میتواند با در دست گرفتن حکومت در میان مردم کسب احترام کند. حتی هنگامی که ماهیت عصیان گرای طبقه متوسط ایران را کاملا در نظر بگیریم، این واقعیت بر سر جای خود می ماند که رژیم شاه، نه تنها در چشم مخالفان بلکه، از آن مهمتر، در چشم هواداران خود یک دیکتاتوری بسیار نا محبوب است”[viii]
علیرغم این گزارش که حتی سلطنت طلبهای فراری (بخش نافع از چپاول کشور توسط سلطنت) را نیز پایگاه اجتماعی شاه تلقی نمیکند، چون حتی آنها نیز مخالف شاه بودند. اما آنها، چماقشان بر سر مردم ایران (بخش تحت ستم و سرکوب و فقر و بیداد ومورد چپاول) بلند است، که متاسفانه این روزها تعدادی زندان رفته! و شکنجه شده! و زندانیان دو نظامی شاعر!! و شاید وا رفته … نیز به آنها پیوسته و میگویند که: (نقل به مضمون) غلط کردیم سیستم ستم شاهی را سرنگون کردیم، برای ایران و ایرانی حکومت ستم شاهی از سرش هم زیادتراست. ایرانی آینده ای روشن و دمکراتیک نمیتواند داشته باشد. دلسوزترینشان جهت فریب خود (هرچند مردم ایران چهل سال است نشان داده اند برای اینگونه فریبها تره خرد نمیکنند) مدعی هستند که رژیم سلطنتی به نمایندگی رضا پهلوی نمیتواند بدتر از رژیم فعلی باشد، اگر هم شد، با رژیم سلطنتی ساده تر از رژیم اسلامی میتوان مقابله کرد!!!
کم و کیف سرنگون کردن رژیم سلطنتی توسط مردمی با پیشینه انقلاب مشروطه، و بدنبال چند دهه مبارزه احزاب و گروههای مخالف از تمامی طیف ها همچون روشنفکران دینی، سکولارها، مارکسیستها، ملی گراها، ناسیونالیستها، و… که در روزهای آخر در قالب میلیونها ایرانی و تقریبا بدست و با مشارکت 98درصد شهروندان ایران حادث شد، حکم قطعی و تاریخی نداشتن هیچ پایگاه مردمی سطلنت در ایران و تعلق آن به تاریخ ایران است و بس. مردم ایران و ایران زمین مستحق حرکت رو به جلو هستند و نباید سیکل معیوب: (دیکتاتوری و استبداد -//- هرج و مرج ناشی از نا کار آمدی استبداد -//- سرنگونی و استقرار دیکتاتوری جدید) دوباره تکرار شود. تبلیغ تکرار سیکل معیوب لگد زدن به خواست تاریخی مردم ایران جهت رها شدن از استبداد و دیکتاتوری است.
طی چهل سال گذشته نیز هیچگاه هیچ تحرک سیاسی حتی به گواهی تمامی رسانه های طرفتدار سلطنت که نمایشی از حمایت مردمی از این گروه باشد دیده نشده است. حمایتی که سلطنت طلبها و بطور مشخص آقای رضا پهلوی مدعی آن شده است به گواه همگان عملا از زمانی مطرح شده است که در تظاهرات بهمن ماه 1396شعارهایی با بزبان آوردن نام پدر بزرگ ایشان رضا شاه مطرح گردید. در این رابطه چندین نکته حائز اهمیت وجود دارد که همگان بدون استثنا برسر آن اتفاق نظر دارند.
این مجموعه تظاهرات نه توسط سلطنت طلبها سازماندهی شده بود و نه شعارش مربوط به آنهاست. هنوز هیچ آپوزیسیونی در خارج کشور وجود ندارد که بتواند 5 نفر را برای یک تظاهراتی در ایران سازماندهی کند، چه برسد به اینکه در مشهد با شعار “رضا شاه روحت شاد” باشد.
تظاهرات بهمن ماه 1396 که از مشهد شروع شد و در آن شعار “رضاشاه روحت شاد” داده شد. به وضوح توسط جناح سخت سر رژیم علیه روحانی سازماندهی شده بود تا با تحریک نفرت مردم از نظام پیشین آنها را خشمگینتر علیه روحانی بمیدان بیاورد.
جناح روحانی که از این مسئله باخبر بود روز بعد به جناح تندرو رژیم هشدار داد که دود این تظاهرات و شعارهای داده شده علیه روحانی بچشم خودتان خواهد رفت.
مردم ایران که طی چهار دهه گذشته با مشکلات عدیده ای روبرو بوده اند اگر بطور ناستالژیک اشاره به رضا شاه و دوران گذشته میکنند براساس یک عادت باستانی ایرانی است که ناستالژی شیرین گذشته را بیاد نگهداشته و تلخی ها را فراموش میکنند. بنابراین ایرانیان هیچ الگوی فکرشده و پرو شده رو به جلویی نداشته اند بنابراین تنها ملاکشان گذشته و تکرار دور تسلسل 2500 ساله عقب ماندگی در حکومت های استبدادی بوده است.
چه بسا علت عقب ماندگی ایرانیان همین باشد که تحت تاثیر همین فرهنگ نتوانست از تحولات رو به جلو اروپا بهره ببرد و بجای نگاه به عقب، نگاهی به جلو داشته و تلاش کنند شرایط موجود را نه با گذشته بدتر بلکه با شرایط بهتر و طرحهای پیشرفته ترآینده مورد ارزیابی و بررسی قرار دهند.
هرچند علیرغم اینکه این سیکل بسته یکبار توسط مشروطه خواهان (تحت تاثیر تحولات اجتماعی اروپایی) شکسته شد و دیکتاتوری پادشاهی استبدادی ضعیف شده مظفرالدین شاه را با سیستم پادشاهی مشروطه (جاری شدن قانون و اداره کشور و دولت براساس قانون اساسی و نه فرامین یک فرد مستبد بنام شاه) جایگزین نمود، ولی فرهنگ دیرپای سخت شده در اعماق ایرانیان بعلاوه عوامل بیگانه اجازه نداد که این تحول نوپا دوام آورده باردیگر از میان عقب مانده ترینهای جامعه، رضا خان مستبد را یافته و سیکل 2500 ساله معیوب دیکتاتوری را ترمیم و براه انداختند
توان سیاسی سلطنت طلبها
سلطنت طلبها نیرویی نه تنها آلترناتیو که حتی با توان تشکیل یک حزب نیستند چه برسد به یک حزب قدرتمند. چرا که اگر این نیرو و گرایش زنده و پویا بود میتوانست طی 40 سال گذشته بکمک پولهای کلانی که به یغما برده اند، بکمک حامیان بین المللی بویژه آمریکا و اسرائیل و حالا عربستان عطف به مشکلاتی که در کشور وجود دارد و بستر اجتماعی بسیار مناسبی که نارضایتی هایی که به شورشهای سراسری منجر میشود فراهم کرده و میکند، خود را بازسازی کرده و نیروهای خود را در داخل سامان داده تبدیل به یک نیروی مطرح (بمعنی توان اداره بحرانها و سمت و سو دادن به آنها و تبدیل نارضایتی های اجتماعی و صنفی به تحولات سیاسی) بشوند. در صورتیکه آنچه شاهدیم این استکه اگر کسی شعاری بعد از چهل سال در داخل هرچند به تحریک رئیسی و … در حمایت از رضا شاه داد، فعال میشوند.
بنابراین ناظر بی طرف میداند که تحرک اخیر سلطنت طلبان بدلیل بادی است که از جنبش رادیکال داخل کشور وزیده و برگهای خزان سلطنت را که زرد شده و ریخته است را به حرکت در آورده. در صورتیکه یک نیروی آلترناتیو خود نه باد که طوفان زاست و سیاستها و مواضع و فراخوانهایش مردم داخل کشور و جنبش درونی را بحرکت در میآورد چون بعنوان آلترناتیو(جایگزین) مردم خواهان آن هستند. در صورتیکه شاهدیم که وقتی تظاهرات داخل کشور فروکش میکند، آلترناتیوهای خارج کشور نیز از حرکت میایستند.
همین مسئله در مورد تشکیلات رجوی نیز با شدت بیشتری عینا صادق است. این تشکیلات برای آینده ایران در اوج ادعای ترقی و رادیکالیزم بجای حکومت پادشاهی و یا رژیم اسلامی کنونی، حکومت خلفای عثمانی را با اعلام امام زمان بودن رجوی و راه اندازی حرمسرا برای رهبری عقیدتی شان در عمل تبلیغ و درعراق و حالا در آلبانی معرفی و پیاده میکنند، هرچند هم که ادعا کنند هزاران کانون شورشی!!! را هدایت میکنند، نه تنها قادر نیستند بادی که حتی یک برگ را در داخل کشور بحرکت در آورد ایجاد کنند بلکه خود حتی در اوج فروپاشی با بادهایی که از جنبش مردم ایران برمیخیزد نیز بحرکت در نمی آیند، بلکه با بادهایی که از واشنگتن و ریاض و تل آویو از زبان جولیانی و جان بولتون با پشتیبانی نتانیاهو برمیخیزد است که بحرکت در میآیند. وتلاش میکنند که به نیروهایشان از قول اینها قوت قبل ببخشند و بخواهند که تا سرفصلهایی که جان بولتن و جولیانی و … تعین میکنند دست به فرار نزنند.
عیب رضا پهلوی کاندید معرفی کنندگان برای رهبری و بازی کردن نقش پدر جامعه و هماهنگ کننده و جلوگیری کننده از هرج و مرج و گسستگی کشور و… که معرفی کنندگان نیز آگاهانه و نا آگاهانه فراموش میکنند اینهاست:
این جایگاه کاندیداتوری را صرفا بدلیل فرزند شاه سابق بودن به وی اعطاء کرده اند. همچون جایگاه مریم رجوی که بدلیل همسر مسعودرجوی بودن رهبری فرقه رجوی را کسب کرده است. و هیچ فرآیندی کمی که منجر به کیفیتی در آنها باشد وجود ندارد.
خودش در 40 سال گذشته (بجز چند سال اخیر) نه تنها هیچ تلاشی را برای کسب جایگاه ولیعهد و جانشین پدر سرنگون شده اش نداشته بلکه حتی هیچ تلاشی نیز جهت جای گرفتن بعنوان پدر معنوی، هماهنگ کننده، جلوگیری کننده از هرج و مرج و… نکرده که همواره علیرغم فشار دولت آمریکا و سازمان سیا و مادرش فرح پهلوی و دوستان و اطرافیانش از هرگونه کار سیاسی فراری بوده است.
حداکثر بعضی سیاسیون سلطنت طلب از او بعنوان ولیعهد در “شورای ملی” خود استفاده میکردند تا به زعم خود آب و رنگی به این شورا بدهند تا شاید خودِ بشدت متفرق و متخاصم را بتوانند گرد هم بیآورند.
درگذشته این فرد هیچ اثری از اینکه چنین لیاقتی در او وجود دارد و کوچکترین تضادی را در طی اینمدت حل کرده باشد دیده نشده است.
رضا پهلوی بدلیل همین نا توانی و غیر سیاسی بودن علیرغم التماس سلطنت طلبها نتوانسته است حتی سطلنت طلبها را متحد کند. رضا پهلوی در توجیه تصمیم خود برای خروج از “شورای ملی” خطاب به اعضای آن گفت: “به مرحله ای رسیده ایم که تشخیص دادم، دیگر نیازی به حضور من نیست و این شورا می تواند به تنهایی کار خود را پیش ببرد[ix]. ولی هیچ اخباری از سال 1392 که وی در مسند ریاست و سخنگوی شورای ملی تکیه کرده بود مبنی بر حل مشکلی و تضادی چه از سلطنت طلبها و چه از شورای ملی جز نقشی سمبلیک بچشم نمیخورد.
ایشان هنوز نسبت به اموال به یغما رفته ی مردم ایران توسط پدر بزرگ، پدر و مادرش که نزد ایشان و خانواده پهلوی است هیچ موضعی نگرفته است.
هنوز هیچ اعلامیه رسمی در قبال اعدامها، زندانها، شکنجه ها، فساد، سرکوبهای ساواک پدرش که مدعی است مشروعیتش را از او به ارث میبرد نداده است.
نقش پیشنهادی برای او مطلقا مبتنی بر کیفیاتی که طی سالهای گذشته در عمل کشب کرده باشد نیست.
هیچ کیفیتی مبتنی بر سابقه و تجربه عملی در دنیای سیاست که نشان دهد توان حل تضادهای ساده ای در دنیای بسیار پیچیده سیاست ایران با تنوع دیدگاهی بسیار را دارا باشد در او وجود ندارد و دیده نمیشود.
غیر از معدود سلطنت طلب متفرق و غیر متحد هیچ گروه دیگری او را برسمیت نمیشناسد. حتی کوروش تهامی از گردانندگان شبکه های سلطنت طلب، با انتقاد از سیاست شبکه های سلطنت طلبی تاکید می کند که ” ما از هم اکنون از حکومت اسلامی نمی ترسیم بلکه از خودمان می ترسیم.”
همچنین سی سال به بازی گرفته شدن توسط رضا پهلوی چگونه فریاد سعید سکویی یکی از سینه چاکان سلطنت را به آسمان بلند کرده است. حتی بخشی از سلطنت طلبها طی اطلاعیه ای در سال 2015 رضا پهلوی را بدلیل سکوت در قبال واژه خلیج یا خلیج عربی تهدید به عزل از ولیعهدی نموند
بخش چپ جنبش ایران (مارکسیست لینیستها و …) مطلقا با چنین کاندیداتوری مخالفند. سکولار دمکراتها بشدت با آنها مخالفند. تمامی مصدقی ها، ملیون با وی مخالفند و چنین پیشنهادی را توهین به شعور ایرانی میدانند.
آنچه از سخن توصیه کنندگان فهمیده میشود:
“مردم ایران، نقدا برگردید به ارتجاع و استبداد وابسته ای که سرور و صاحب منصب آن آمریکاست. ار آنجا که استقرار سلطنت در ایران فقط و فقط با دخالت آمریکا میتواند در چشم انداز قرار بگیرد. آمریکایی که در حال حاضر میهن پرستانِ نه فقط جهان سوم را، بلکه اروپا را زیر فشار باج خواهانه گذاشته، و زورگویانه، ضمن تلاش آشکار برای متلاشی کردن اتحادیه اروپا، بهانه درخواست پرداخت هزینه دفاعش از اروپائیان را میگیرد. عربستان را 340 میلیارد دلار (طی یک چپاول تاریخی) ضمن تحقیر و توهین سرکیسه کرده و میکند. تاکید میکند این عربها که … اگر ما نباشیم 15 روز دوام نمیآورند باید حق دفاع ما از خودشان را بپردازند. بفرض همین ترامپ حکومتی را خودش با دست خودش در ایران مستقر کند، آنوقت اگر درفرض محال نیز کشور را یکپارچه نگهدارد، با کینه و نفرت سلطنت طلبان از آرمانهای مردم ایران برای استقلال و آزادی و دمکراسی، و با حضور آمریکایی که اینبار دیگر نه بطور مخفی وطی یک کودتا بلکه بطور مستقیم و علنی دست نشاندگانش را برتخت نشانده آنهم توسط فرد سودجویی همچون ترمپ که تکه تکه شدن قاشقچی ها را آشکارا با وحشیگری ماقبل تاریخی خود مورد حمایت قرار داده و اینگونه بیان میکند که: “تا زمانیکه عربستان پول به جیب من میریزد مورد حمایت و محافظت سیاسی قرار میدهم”. شرایط به سادگی سرنگونی شاه که کارتر و اروپای غربی بدنبال زیاده رویهای ناشی از خود بزرگ بینی گماشته خود محمدرضا شاه پشتش را خالی کردند نخواهد بود. اینبار شما با آمریکا، بعلاوه اکنون بطور جدی اسرائیل و عربستان و مشکلات داخلی و …نیز مواجهه خواهی بود. این طرز تفکر و این نوع پیشنهاد که فاجعه ای تاریخی برای ایران را ترسیم میکند، خیانتی نا بخشودنی است. هرچند دست توطئه ای نیز در کار نباشد.
آنگونه که از اظهارات توصیه کنندگان برمیآید، مشکل سرنگون نشدن حکومت فعلی را قدر قدرتی رژیم میدانند، در صورتیکه ایراد اصلی در خلاء مبارزاتی ناشی از خیانتهایی استکه توسط تشکل مسعود رجوی به این مردم و در نتیجه بی اعتمادی به هر تشکل مبارزاتی را دامن زده است میباشد.
عواملی چون جنگ عراق، ناشی از فشارهای چپ روانه گروههای خود شیفته متوهم به رهبری انقلابات جهانی ضد امپریالیستی، آزاد شده بدست مردم ایران از زندانهای شاه، که خودش را در سوق دادن بسمت گروگانگیری و سپس حمایت از آن و جنگ هشت ساله ناشی از آن با چراغ سبز آمریکا به صدام، که ضمن تحریک روحیه وطن پرستی ایرانیان و هجوم جوانان برای دفاع از میهن به جبهه ها در طی جنگ، در نتیجه به تاخیر انداختن تحولات اجتماعی را بدنبال داشته است.
تحولات بسیار خطرناک چند دهه گذشته در خاور میانه، مانند تجربه عراق (تهاجم به کویت و جنگ خلیج)، سوریه، افغانسان، و سپس در لیبی و …
تحولات ناشی از دخالت اسرائیل و عربستان در راه اندازی، حمایت و تامین مالی گروههای تروریستی وهابی، در قالب تروریسم بین المللی و گسترش آنها در کشورهای همسایه و حتی اخیرا در داخل کشور و در نتیجه قفل شدن جنبش ها در کشورهای منطقه تحت تاثیر مقابله با تروریسم بین المللی.

پایان قسمت اول

قسمت دوم:ایرانیان، حاکمیت و جامعه استبدادی و رضا پهلوی که مرتک استبداد نشده است
این مقاله در سه قسمت در سایت http://nototerrorism-cults.com/?p=16875 منتشر شددر اینجا بصورت یکجا ارائه میگردد. نگاهی است به بعضی تلاشهای آگاهانه و نا آگاهانه آلترناتیو سازیهای وابسته گرایانه برای آینده ایران، جدای از خواست و اراده مردم آن.
دیماه 1397 / ژانویه 2019
بقلم داود باقروند ارشد
مقدمه
تاریخ واقعی ایران نزد ایرانیان از هر طبقه، قوم، فکر، تمایل سیاسی و مذهبی و… بقدری متضاد و متشتت است که نظر دادن در مورد آن از جانب یکی مصداق شعر:
خلاف رای سلطان رای جستن به خون خویش باید دست شستن
خواهد بود در مورد دیگری:
دلایل این تشتت نظری گذشته از آنچه مربوط به ایران سرزمینی باستانی، با طبیعت، تاریخ، هنر، ادبیات و معماری، زبان، فرهنگی با نهایت تنوعی که داراست و منابع، نوع تحقیق، تحقیق کننده، مبانی علمی و…، شاید در این امرکه همه عوامل یادشده و از قلم افتاد دیگر را نیز پوشش دهد، در این حقیقت نهفهته است که در هر دوره حکام ایرانی نتوانسته اند نگاهی بیطرف به تاریخ و گذشته ما داشته باشند. پیرو همین مسئله تاریخ نویسان که عمدتا تحت سلطه حاکم جدید اجبارا گذشته را با دیدی نه تنها خلاف واقع بلکه ستیزه جویانه به نگارش در آورند. و از آنجائیکه حکومتهای استبدادی تضعیف شده در پایان عمرشان همواره بدست مردم بجان آمده ایران با خشونت بسیار و همراه با خونریزیهای گسترده سرنگون شده اند، از این رو در حکومت استبدادی بعدی نگاهی همراه با دشمنی به گذشته و تاریخ داشته اند.

طوریکه جلال الدین سیوطی در این مورد گفته است:
“اصحاب جرح و تعدیل – مورخین و زندگینامه نوسیان از روشن ساختن وضع و چگونگی حال و زندگینامه گروهی از مردم و رجال ، خودداری ورزیده اند، واین بخاطر ترس از کتک و شمیر بوده است .این شیوه در زمان همه حکومتها همچنان برقراراست ، که مورخین صرفا به بازگوئی محاسن حکومت و حکومتگران پرداخته واز نگارش زشتی ها و زشت کاریهای آن خودداری می کنند. تازه این شیوه در صورتی است که مورخ و شرح حال نویس از دین وایمان و نیکی ، بهره ای داشته باشد اما اگر مورخ آدمی ستایشگر و چاپلوس باشد، مسلما ملاکهای تقوی را رعایت نخواهد کرد، و بلکه بالاترازاین ،او زشتی و ناروائیهای بزرگ جامعه خود و حکام آن را با تبدیل و تحریف ، بصورت محسنات و مکارم اخلاق و بزرگواری در آورده و در نوشته خود نقل خواهد کرد.”

همچنانکه اگر از حامیان حکومت سرنگون شده و حکومت جدید سوال واحدی در مورد وقایع گذشته پرسیده میشد جوابی بغایت متضاد ارائه میکردند. این تشتت البته محدود به درون ایران نبوده بلکه در بیرون ایران نیز کم و بیش مشاهده میشود.
هرچند جای تعجب دارد که باوجود تمامی تاریخ نویسی درباری به شهادت آنچه از تاریخ ما باقی مانده است چیزی جز کشتار، چشم کورکردن، اخته کردن، سر بریدن حتی فرزندان و برادران و نخبگان و …در دربار حاکمان مستبد نبوده است.
امروزه نیز در فضای مجازی شاهدیم که طرفداران و حتی کسانیکه خود را نماینده حکومت سرنگون شده گذشته (سلسله پهلوی) میدانند، علیرغم اینکه حداقل 80% کسانیکه حکومت گذشته را تجربه و در سرنگونی آن مشارکت کرده اند هنوز حضور دارند چنان تفسیر و بیانی از گذشته خود ارائه میدهند که ایرانیان را که آن حکومت را سرنگون کرده اند را مجرمان و جنایتکارانی معرفی میکنند که به ایران خیانت کرده و باید مجازات شوند! همانگونه که طرفداران حکومت جدید نیز هیچ نقطه مثبتی در حکومت گذشته نمیبینند و آنرا یکسر تباهی تفسیر میکنند.
یکی انقلاب سفید شاه را توطئه استکباری، دیگری دروازه به تمدن بزرگ تفسیر میکند. یکی گزیشن نام ایران بجای “پرشیا” را توطعه و اختراع انگلیسها جهت اختلاف افکنی بین ما و تجزیه ایران تصویف میکند. درصورتیکه قوم گرایان تجزیه طلب برداشتشان از نام ایران بعنوان یک پهنه واحد فرهنگی، مستقل از تنوع قومی، چیزی کمتر از توطئه برای سرکوب اقوام نمیدانند.
شاید از جنبه تاریخ نگاری و کشف واقعی تاریخ بسیارغنی ایرانیان و نغلطیدن در دور باطل گذشته، دست یازیدن به یک حکومت دمکراتیک و آزاد کلید و راهگشای تاریخ نویسان فارغ از هر محدودیت و یا تمایلی گردد تا بصورت علمی و مستند بسراغ گذشته ما بروند تا این تاریخ نه تنها وسیله توجیه استبداد مستبدین جدید نگردد که با برجسته کردن ضعفها و قوتهای حکومتگران و حتی حکومت شوندگان، تجاربی را به ما منتقل کنند که ضمن درس گیری از آنها و بکار بستن تجارب دیگر ملل، نه تنها غرور ملی و استقلال طلبی و همبستگی ایرانیان را طوری برانگیزد که اجازه ندهد هویت انسانی- ایرانی ما باردیگر تحت نام فریبنده دیگری با بازگشت به عقب به یغما برده شود، بلکه ما را آنگونه که شایسته تاریخ کهن ماست بجلو پرتاب کند.
هدیه ایرانیان به تمدن بشری
البته نباید فراموش نمود که علیرغم تمامی تنوع موجود در پهنه های مختلف تمدن ما، ادبیات فارسی نگین پرفروغ تاریخ و فرهنگ ایران، بزرگترین هدیه ی ایران به تمدن بشری است که حاصل کار جمعی شاعران و نویسندگانی است که لزوما فارسی زبان مادری همه آنان نبوده است. در این میان شعر فارسی بیشتر از بقیه تلالو افشانی میکند، که به لطف مولوی، حافظ، خیام، فردوسی، سعدی، و… آوازه ی جهان شده. چهره های ادبی ایران چنان باشکوه اند که در هیچ سنت ادبی دیگری نمیتوان یافت. همانگونه که معماری و ریزنگاری (مینیاتور) و طرحهای کاشی کاری و قالی بافی ایرانیان هویت منحصر بفردی دارند.

اثر اقلیم ایران بر سرنوشت آن
کشور ایران بخشی از فلات پهناور ایران است. باستثناء منطقه شمال سلسله البرز مجاور دریای خزر و خوزستان در جنوب غرب، سرزمینی است سخت و خشک. این ویژگی طبیعی ایران نه تنها تاثیر بسزایی در نظام کشاورزی ایران داشته است، بلکه علل شکل گیری و ماهیت حکومت های ایرانی و تعین رابطه بین حکومت و مردم ایران بوده است. کمبود آب باعث فاصله افتادن بین روستاها و در نتیجه منزوی و خود کفا شدن آنها گردیده و چون مازاد تولید نداشت و یا کمتر از آن بود که فئودال و خان و وابستگان آنها بتوانند برآن تکیه کنند، نمیتوانست پایگاه فئودالی باشد. فاصله بین روستاها نیز طوری نبود که بتوانند دسته جمعی چنین پایگاهی را بوجود آورند.
بنابراین شرایط اقلیمی ایران، از بر آمدن جامعه و نظام فئودالی مانند آنچه در اروپا حاکم بود جلوگیری کردند. در یک جامعه فئودالی، زمینداران طبقه حاکم را تشکیل میدادند، و حکومت در درجه اول نماینده آنان بود. از طرفی نیز حکومت بر طبقات حاکم متکی بود و هم نمایندگی آنان را برعهده داشت.
در ایران برعکس، زمین داران و دیگر طبقات اجتماعی بر حکومت تکیه داشتند. در اروپای فئودالی، طبقات اجتماعی هرمی را تشکیل میدادندکه حکومت بعنوان نماینده آن در راس هرم قرار میگرفت. در ایران حکومت بر فراز هرم اجتماعی قرار داشت، ولی از بالا به تمام جامعه مینگریست، و همه طبقات، چه بالا و چه پائین را خادم یا رعیت خود میدانست. به همین اعتبار حکومت میتوانست زمینی را به کسی بدهد او را به زمیندار تبدیل کند و یا از یکی بگیرد و به دیگری بدهد. بطور کلی حکومتهای ایرانی برجان و مال اتباع خود صرف نظر از طبقه اجتماعی آنان مسلط بودند. قدرتی که حتی حکومتهای مطلقه اروپایی که چهارصد سال در سراسر قاره اروپا حکومت کردند هرگز در اختیار نداشتند.
همین سیستم غیر فئودالی در ایران مانع از انباشت سرمایه و پیشرفت میگردید، چون هیچ فرد تاجر یا مالک زمین نمیتوانست مطمئن باشد که دارائیهایش به فرزندانش و بازماندگانش خواهد رسید چون یا توسط حکومت در دوران حضورخودش از او بزور گرفته میشد و یا در نسل بعد با تغییر حکومت، حاکم جدید اینکار را میکرد. مقوله ای که در اروپا وجود نداشته، همین امروز در اروپا مالکین و یا تجار و یا حتی تجارتهای کوچکی را میبینید که صدها سال قدمت دارند که از هرگونه تعرض حکومت و … در امان مانده و از نسلی به نسل دیگر منتقل شده و انباشت سرمایه ای ایجاد کرده است که عامل پیشرفتهای شگرفی (مستقل از ماهیت عادلانه و نا عادلانه بودن آن) گردیده است. هرچند که در تمامی دوران تاریخ ایران حکومتها یکسان نبوده اند. برعکس از این رو که استبداد بی حساب و کتاب حکام ایرانی به جامعه ایران ماهیتی کوتاه مدت می بخشید، تغییر در تاریخ ایران نیز بسیار فراوان تر از تاریخ اروپاست. آنچه در تاریخ ایران ما بسیار ثابت مانده است “خودکامگی قدرت” بوده است.
استقلال حکومت از جامعه، که به حکومت قدرتی فوق العاده میداد عامل اصلی ناتوانی و ضربه پذیری آن بود. چرا که از یک سو حکومت خودکامه زندگی را برای مردم نا امن و غیر قابل پیش بینی میکرد و از طرفی نیز جامعه تلاش میکرد در هر زمان و به هر شکل که بتواند حاکم مستبد را زمین بزند، بنابراین حکومت را نا ایمن میکرد و حاکم همواره میترسید که مبادا قدرت را از دست بدهد.
سریال تکراری کورکردن و کشتن فرزندان، اعضای خانواده، نزدیکان و وزیران وافراد با نفوذ توسط شاهان و سلاطین ازهمین سوء ظن نشات میگرفته است. نه شاه و نه هیچ کس دیگری هیچ پناهگاه قانونی و اجتماعی جز اعمال قدرت نداشته اند. که تا امروز ادامه دارد.
صاحب منصبان مطلع بودند که ممکن است ناگهان، بدون هیچ هشداری نیست و نابود شوند. بنابراین تا برسر کارند باید آنچه میتوانند از مزایای سمت خود استفاده کنند. و با هرآنچه تحت مسئولیت آنها بود با حرص و طمع وصف ناپذیری و با شقاوت تمام برخورد میکردند. سرمایه گذاری نیز اجبارا کوتاه مدت بود. و انباشت بلند مدت سرمایه به دلایلی که گفته شد ممکن نبود. به همین دلیل اشرافیت بلند مدت در ایران وجود نداشت. نهادهای آموزشی نیز اگر چه در کوتاه مدت بوجود میآمدند و دستاوردهای خیره کننده ای داشتند در بلند مدت ادامه نمیتوانست بیابد. و در دور بعدی مجبور بودند از صفر شروع کنند. بطور کلی طبقات و نهادهای بلند مدت در تاریخ ایران بجز نهاد “حاکم مستبد” بکلی غایب است.
دامن زدن به دیدگاههای شبه فاشیستی توسط پهلویها
ما ایرانیان اعضای بیش از یک نژاد هستیم. پارسیان یکی از آنان است. بجز کشورما ایران، افغانستان و تاجیکستان نیز از دید تاریخی و فرهنگی به سرزمین گسترده تر ایران تعلق دارند. پهنه فرهنگی ایران حتی از مجموع این سه کشور نیز فرا تر رفته و به شمال هند، ترکمنستان، ازبکستان، قفقاز و آناتولی میرسد. فارسی تنها یکی از اعضای خانواده ی زبانهای متعدد ایرانی است. دیگر اعضای آن، از جمله کردی، پشتو، اوستی و گویشهای محلی داخل ایران را که هنوز بکار میروند شامل میشود. ایرانیان ترکی و عربی از زبانهای غیر ایرانی را نیز بکار میگیرند.

کشور ما در سراسر تاریخ بر سر راه آسیا و اروپا قرار داشته است. مردمان گوناگون کالا و همچنین افکار و عقاید و محصولات فرهنگی خود را عمدتا و نه همیشه از شرق کشور وارد و از غرب خارج کرده اند. این ویژگی جغرافیایی خاصیتی را در ما بوجود آورده است که آنرا اثر چهار راه مینامند. از طرفی از ثبات کشور کاسته از طرفی نیز به غنای آن افزوده است. در میان ما احساس میهمان نوازی و مهربانی به افراد خارجی و از سویی دیگر حساسیت نسبت به خارجیان بوجود آورده است. ضمن اینکه ایرانیان را به آموختن روشها، عادات، فنون، راه و رسم خارجیان ترغیب نموده، ترس از مقاصد خارجیان را نیز در دل ما افکنده است. با این تاکید که بیگانه ستیزی و ترس از توطئه بیگانگان دستِ کم تا حدی محصول حکومتهای استبدادی متکی به بیگانگان جهت مقابله با تهدید مردم و بیگانگی سنتی جامعه از حکومت بوده است.
ادعاهایی بعضا رسمی در بخش بزرگی از قرن بیستم که ایرانیان از نژاد خالص آریایی اند تنها و تنها به یک زبان، فارسی، سخن میگویند افسانه ای بود حتی خیالی تر و توخالیتر و باورنکردنی تر از ایدئولژیهایِ ملی گرایانه یِ افراطیِ اروپایی (آلمانی) که سرچشمه آن بودند. ادعایی که به رنجش بخشهایی از جامعه ایرانی انجامیده و هنوز نیز احساس میشود. این ایدئولژی آریاگرایی و پارسی مداری در قرن بیستم به ایدئولژی ایران درعصر پهلوی تبدیل شد. ایران ما مانند کشورهای دیگر شاهد درگیریهای مهمی بر سر قدرت، دین و مذهب بوده، اما تا قبل از قرن بیستم نفرت قومی یا نژآدی یا احساس برتری یا حقارت معمولا در ترکیب آن نقش مهمی نداشته است.
ایرانِ اسلامی یا اسلامِ ایرانی
در دهه 1350 این ایدئولژی چنان در تبلیغات رسمی جا افتاده بود که هماهنگ با خصومت طبیعی جامعه با حکومت نه تنها ایرانیان سنتی بلکه حتی روشن فکران متعدد انکار میکردند که در تاریخ باستان ایران چیز درخشان یا حتی قابل احترامی وجود داشته است. بزبان دیگر، دقیقا به این دلیل که ملی گرایی رسمی رژیم پهلوی، حکومت را با افتخارهای (بازتولید شده) باستانی یکی میگرفت، مردم و مخالفین حکومت نیز آن افتخارات را بکلی رد میکردند. در مقابله با این رویکرد پهلوی بود که برای مدتی تقریبا همه ملت معیارهای فرهنگی اسلام را بعنوان عناصر عمده هویت خود پذیرفت.
همانگونه که، میتوان گفت از زمان انقلاب مشروطه در سال 1285 هرگاه حکومت خود را مترادف اسلام و سنت نشان میداد، جامعه از تصوری بازسازی شده از ایران پیش از اسلام جانبداری میکرد. و هرگاه حکومت هویت ایرانی به خود میداد، جامعه به اسلام و سنت های شیعه چشم میدوخت. بنابراین هویتی که ایرانیان در هر مقطع از زمان به خود میگرفتند عمدتا محصول درگیری آنان با حکومت موجود در آن مقطع بود و نباید آن را هویتی فرهنگی دانست.
همانگونه که در مقطع انقلاب 22بهمن میل و سمت گیری اسلامی جامعه انکار ناپذیر بود، امروزه نیز شاهدیم که چگونه در تظاهرات بهمن سال 1396در چند نوبت شعارهایی همچون “رضاشاه روحت شاد” و یا “ایران که شاه نداره حساب کتاب ندارد”… داده میشود، نباید آنها را به هویت فرهنگی و یا سیاسی ایرانیان تعبیر نمود. هرچند هردو صرف نظر از ملاحظات کوتاه مدت سیاسی، در آن سهیم بوده اند. از دید جامعه شناسی و تاریخ و حتی روان شناسی یک ایرانی، حتی اگر بی دین باشد، محصول قرنها تجربه اجتماعی و فرهنگی اسلامی است، به همین ترتیب یک ایرانی نمیتواند خود را از ایران باستان جدا کند. چرا که ایران باستان زمینه ی تاریخی ایران اسلامی بوده و بر آن تاثیر فرهنگی بزرگی داشته است.
توصیف دو قطبی بودن نیز واقع گرایانه نیست. چرا که تلویحا بدین معناست که چیزی بنام ایرانِ اسلامی، جدا از ریشه تاریخی آن، وجود داشته است، ایرانی اسلامی و مستقل از گذشته باستانی خود تنها در صورتی میتوانست وجود داشته باشد که ایرانیان هویت پیش از اسلام خود را از دست داده و عملا عرب شده باشند. چنانکه در مصر پیش آمد.
سرگردانی و تشتت سیاسی در میان ایرانیان
متاسفانه این واکنش خودبخودی یادشده (در جامعه ای که نه تنها با فقرشدید متفکر و نو اندیش و نو پرداز چه بصورت فردی آن چه بصورت حزبی آن دست بگریبان است) نسبت به حکومت، امروزه حتی در میان روشنفکران و بویژه کسانیکه جدیدا تابلو تاریخ شناسی و محقق تاریخ نصب کرده اند و در بعضی تلویزیونهای دیجیتال ظاهر میشود رواج دارد. طوریکه یک شبه با یک دور در جا، از سکولار دمکراتها، یا جهموریخواهان لیبرال سفت و سخت به سلطنت طلب دو آتیشه تبدیل میشوند. علیرغم اینکه نیم قرن از تعین تکلیف سلطنت توسط مردم ایران میگذرد و همین قهرمانان دور درجا طی این سالها خود را از سرداران مبارزه برای ساقط کردن سلطنت با سابقه زندان در دوران سلطنت و یا کسانیکه خود را از مریدان تشکلهایی همچون فرقه رجوی برمیشمردند طوریکه سالیان زندان و شکنجه در کسوت چنین تشکلهایی را برای خود به جواز کسب مبارزات حقوق بشری تبدیل نموده اند مدعی شده اند که نه تنها این سرداران! اشتباه کرده اند بلکه تمام مردم ایران، تمامی متفکران، مبارزان، حتی تاریخ نویسان چه مستقل چه حتی کسانیکه خود جزء مهمی از همان سیستم سطلنت بوده اند و حتی گزارشات سفارتخانه هایی که همین سلطنت را کنترل و اداره میکرده اند …اشتباه میکرده اند و باید برگردیم به همان سلطنت.
استدلال دندان شکن جدید الکشف آنها که همه جهان و بزرگ اندیشمندان علوم سیاسی-اجتماعی را به شگفتی وادار کرده است چیزی نیست الا: کشف تاریخی همراه با قسم و آیۀ “مبارزه با سلطنت ساده تر از مبارزه با حکومت مذهبی است!!”
این دانشمندان علوم سیاسی-اجتماعی و البته متفکرین انقلاب و معماران جامعه آینده ایران، متاسفانه از گذشته مشعشع خود با تشکل فرقه رجوی تنها پدیده ای که به ارث برده و با خود حفظ نموده همان خودمحوری و خود شفتگی بی حساب و کتاب است که از احمدی نژاد تا پیامبر آن مسعودرجوی و در پیروانش امتداد یافته است. مسعودرجوی که عده ای از اصحاب کعبه!!! مانند ترکی الفیصل قصم میخورند “فوت شده” و عده ای از غلامان اصحاب کعبه مانند مریم رجوی قصم میخورند “زنده است ولی نه صدا دارد و نه تصویر وفقط قلم این مرد نامرئی مرتب اطلاعیه صادر میکند!!!”. و قسم و آیه که قبول کنید طرف زنده است. که عینا همانند قسم و آیه کسانی است که میگویند بهتراست برگردیم به سلطنت اگر باز دیدیم!!!!! بد است میتوانیم با بلیط بازگشتی که داریم سوار شده و در تاریخ برگردیم و به حکومت آخوندی بگوئیم غلط کردیم شما برگردید تا شما را سر موقع سرنگون کنیم. چون راستش هنوز نمیدانیم چه میخواهیم سرجای شما بگذاریم.
براستی کسی نیست به این متفکرین!! که مردم ایران، تاریخ و تمامی خونهای ریخته شده در آن را به هیچ گرفته اند بگوید:
اگر شما برای خلاص شدن از شر سلطنت با 2500سال فرصت با صدها نمونه از انواع آن را کافی نمیدانید طوریکه به مردم ایران توصیه میکنید فرصت دیگری بدان بدهند! آیا در همین کادر نباید به حکومت مذهبی نیز فرصتی داد؟ مثلا به ملی مذهبیهایشان؟ یا اصلاح طلبهایشان؟ یا مثلا به نوع بی طبقه توحیدی آن، بویژه با ادعاها و شعارهای چپ نمایانه ولی در آغوش نئوکانها (فصل مشترکشان با سلطنت طلبها)داده شود؟
ویا سوال کند اگر ازشما قبول کنیم که شما واقعا سلطنت طلب نیستی، اگردوباره سلطنت بد از آب در آمد چه چیز سرجایش میخواهی بگذاری؟ (چون قول داده اید که سرنگونی سطلنت بعدی ساده تر است از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی خواهد بود!!!) چرا همان را همین الان جایگزین نمیکنی؟ چون برای اجرایی کردن پیشنهاد تاریخی بسیار سهل و ساده شما، ابتدا باید این حکومت را سرنگون کنی تا سلطنت بتواند حاکم شود. خوب چه مرضی است که وقتی بهترش را در آستین داری از مردم ایران دریغ میکنی و میخواهی علیرغم تجربه نکبت بار 2500 ساله یک شانس دیگر به آنها بدهی بعد دست به آستین شوی؟ این ظلم را در حق مردم ایران نباید کرد!!
در درک و فهم این پیشنهاد و تشت فکری صاحبان آن درتضاد با تمامی ادعاهای چهل سال گذشته آنها تنها به این تحلیل میتوان رسید که:
دور از عقل نیست که، پیشنهاد دهندگان همچون سردار محسن رضایی در عملیات کربلای 4 قصد اجرای فریب داشته باشند، یعنی با اعلام اینکه سلطنت میخواهد برقرار شود مردم ایران (آنگونه که پیشنهاد دهندگان از جمله در تلویزیون مانی، تصور میکنند که “مردم ایران یکپارچه شبانه روز از کودک و بزرگ نه روز دارند و نه شب ، نه خواب دارند نه خوراک و تنها فریاد میزنند ما سلطنت میخواهیم”!!) را به سرنگون کردن رژیم تشویق کنند، اما به محض اینکه مردم اینکار ساده و پیش پا افتاده را انجام دادند، پرده فریب را کنار زده و عملیات بسیار چپ و انقلابی!! اصلی که برقراری جمهوری سکولار باشد را از آستین بیرون آورده و به اجرا در آورند.
بعد بعضی مانند من فکر میکنند اینها دچار تشتت فکری و…هستند. در صورتیکه باید به آنها آفرین گفت. !!
تا زمانیکه استراتژیست های از آب گل در آمده خارج کشور اینها باشند در به همان پاشنه که چهل سال است میچرخد خواهد چرخید.
بعضی ویژگیهای ایرانیان
ایرانیت همواره ایران را از سرزمین ها و مردم همسایه جدا میکرد. ایرانیت به هیچ وجه به معنای ملی گرایی نوین نبود، بلکه به معنای احساس اجتماعی و فرهنگی مشترکی بود که کشور و مردمان آنرا از یونانیان، رومیان، اعراب، چینی ها و هندی ها متمایز مینمود. این احساس تعلق علیرغم تنوع با وجود زبان ها ودین های مختلف، فرهنگ عمومی که بی شک ایرانی بود بهم پیوند میداد.
عوامل عمده ای که ایرانیان را بهم پیوند داده است عبارتند از: زبان فارسی، که زبان مشترک و حامل ادب و فرهنگ ایران بوده، و غالبا فرای مرزهای ایران نیز بکار رفته و حتی در کشورهای دیگر مانند هند دوران گورکانیان) 905-1236 هـ ش) به زبان رسمی و فرهنگی تبدیل شد. دوم، اسلام شیعی که تنها در ایران حکومت کرده، مذهب بیشتر ایرانیان است و جوانب و پیامدهایی دارد که از دوران پیش از اسلام در ژرفای فرهنگ ایرانی جا داشته اند. سوم، قلمرویی که اگرچه مرزهای آن در طول تاریخ پیش و پس رفته اند و چند حکومت در آن برپا شده است، دست کم بعنوان یک منطقه، فرهنگی مشخص داشته است. شاهد قاطع این هویت ایرانی گسترده تر را که حتی در خلال قرنها تفرقه عمدتا در زبان و فرهنگ فارسی زنده مانده، نه تنها در کتابهای قطور تاریخ و دیوانهای شاعران و آثار ناقدان، بلکه در ادبیان سنتی ایران در معنای باریکتر آن نیز میتوان یافت.
برای مثال، خاقانی شاعر بزرگ ایرانی قرن ششم هجری، که طنین قصیده هایش از بهترین سمفونی های کلاسیک جهان گوشنوازتر است، زاده شیروان قفقاز با مادری مسیحی، احتمالا ارمنی که بسیار نیز دل بسته او بود، با شیندن قتل و غارت توسط غزان در خراسان بزرگ که فاصله اش با زادگاه او به میزان فاصله اش از اروپای مرکزی بود با سرودن دو قصیده بلند و تکاندهنده در مورد محمد یحیی یکی از رهبران بلند پایه آن دیار که غزان بردهانش خاک ریخته و کشتند به سوگواری مینشیند.
دید آسمان که در دهنش خاک می کنند وآگه از آن که نیست دهانش سزای خاک
نمونه بعدی سعدی شاعر، عالم و حکیم شیرازی است. در گلستان اشاره میکند که در سفر به کاشغر شهری د رخوارزم در قلمرو چین امروز در مسجد جامع جوانی را دیده که کتاب دستور زبان عربی میخوانده، هنگام صحبت، آن جوان از سعدی میخواهد که شعری از سعدی بخواند. سعدی شعری به عربی میخواند. جوان میگوید که غالب اشعارسعدی که در دسترس ماست به زبان پارسی است، سعدی شعری فارسی فی البداهه برایش می سراید. و در آن از آموزش دستور عربی سخن میگوید. هنگامیکه سعدی در حال ترک کاشغر بوده جوان پی میبرد که او خود سعدی است و بوسه بر سر و روی او میزند و وداع میکنند. این هویت ایرانی تنها فرهنگی نیست، بلکه اجتماعی و روانشناختی نیز هست. بنابراین میتوان فراسوی گوناگونی قومی و زبانی شخص و شخصیتی ایرانی را آنگونه که در زیر خواهد آمد مشاهده نمود. تمامی ناظران خارجی هرقدر که منتقد ایرانیان باشند نمیتواند از مهمانوازی ایرانی یاد نکنند. “تعارف” بخشی معروف از آداب معاشرت و نشانه ای از ادب و سخاوت ماست. مشکل بتوان پیش از یک ایرانی وارد جایی شد، یا بر سر سفره او کم غذا خورد. هرچند تعارف نوع خاصی از رفتار در ارتباط کلامی است که غیر ایرانیان درک نکرده و نمیدانند چگونه بدان پاسخ دهند. غرور ایرانیان چه در سطح فردی و چه در سطح ملی گاه ابعادی غراق آمیز پیدا میکند. ضمن اینکه تواضع بسیار، گاه تا حد اهانت به خویش نیز میتوانند از خود بارز کنند. ایرانیان بسته به زمان و مکان همزمان میتوانند به کشورخود افتخار و یا از آن شرمسار باشند.
جنبه ای از روانشاسی اجتماعی ایرانیان که به ندرت از دید ناظران غیر ایرانی پنهان مانده رواج تقیه است، به معنای پنهان داشتن عقاید واقعی شخصی، دینی و…، و در شرایط دشوار، حتی تظاهر به آرایی که شخص واقعا به آن معقتد نیست. این ویژگی جدای از عناصر مذهب شیعه، ریشه ی عمیق تری دارد که محصول ناامنی اجتماعی و تاریخی است که در قسمت اول مقاله از آن یاد شد که در درجه اول در اثر ماهیت استبدادی حکومت و جامعه ایرانی به وجود آمده و در اثر حمله های فراوان خارجی تقویت شده است. برای مثال در دوران رژیم سابق، این تقیه به ضرب المثل نیز رسیده بودکه “دیوار موش دارد موش گوش دارد” که سرکوب استبداد شاهی با کمک ساواک عامل آن بود، در تشکیلات فرقه رجوی نیز صدها برابر شدید تر از استبداد شاهی حتی فرد با خودش نیز نمیتوانست خلوت کند و در ذهنش حرف مخالف و یا حرف دلش را بزند. و اگر در حین ارتکاب جرم دستگیر میشد، در رژیم پهلوی ساواک مجازات کننده و شکنجه کننده بود، در مدینه فاضله شهر اشرف، جدای از شکنجه گران رسمی رجوی، فرد باید خودش خودش را شکنجه میکرد و نام آنرا عملیات جاری بنامد.
اما اگر ایرانیان تصمیم بگیرند، احساسات خود را علنا و با قوت ابراز میکنند، که روی دیگر تقیه آنهاست. یک ایرانی متعارف چه در فکر و چه در عمل موضع محکمی دارد. ولی سازش به معنای پذیرفتن موضع میانه، و نه به معنای تحمل وضعیتی نا مطلوب، برایش بمعنی تخلف از اصول و تسلیم معنی میدهد. بنابراین هنگام درگیری رو در رو-طبق تجارب متعدد قرن گذشته- ترجیح میدهند بجای سازش، خطر شکست کامل را بپذیرند. زمانیکه ایرانیان در را به روی احساساتشان بگشایند، مشکل بتوان رضایتشان را به دست آورد، حتی اگر احتمال آن باشد که در نهایت بازنده باشند، نه برنده. میانه روی و اعتدال از خصایص بارز ایرانیان نیست.
ایرانیان بندرت ظاهر هر رویداد، پدیده، نظر و پیشنها را باور میکنند. همواره معتقدند ظاهر امر گمراه کننده و حقیقت در زیر آن نهفته است. بهترین مثال آن در شاهکار ایرج پزشکزاد در کتاب طنز “دائی جان ناپلئون” ترسیم شده است. که کوچکترین رویدادهای کشور را نتیجه دسیسه انگلیسها یا کشورهای غربی میدانند. همانگونه که انقلاب مشروطه را عده ای کار انگلیسها میدانستند. حتی رضا شاه و فرزندش محمد رضا شاه همواره در پس تمامی حوادث دست انگلیس و آمریکا و… را میدیدند.
شخص گرایی ایرانیان
بسیاری از ناظران خارج حتی درباره آنچه “فردگرایی” ایرانیان مینامند نظر داده اند. در سنت غربی “فردگرایی” بینش و روشی است که متفکران لیبرال اروپایی قرن 18 و اوایل قرن 19 خواستار آن بودند. این فردگرایی واکنشی به حکومتهای تجارت مدار و انحصارگر و محدودیت شدید آنان بر تجارت فردی، و نیز قدرت و دخالت کلیسا در تعین شیوه زندگی فردی و اجتماعی بود. این بینش و سیاست بتدریج در قرنهای 19 و 20 بدون اینکه هرگز حس مراعات حقوق و آزادیهای فردی را از دست بدهد در غرب جا افتاد. و بعنوان یک پدیده تاریخی تازه ویژگیهای خاص خود را دارد.
شخص گرایی ایرانی پدیده ای است که از قرنها پیش بخشی از روانشاسی اجتماعی ایرانی بوده و محصول تحولات اجتماعی و فرهنگی اروپا نیست. هرچند که عنصری از فردگرایی به معنای اروپایی از آغاز قرن بیستم در محدوده تجدد و شبه تجدد به ایران راه یافت. شخص گرایی ایرانی دو رویه دارد، یکی این که ایرانیانی که با یکدیگر پیوند خانوادگی و دوستی ندارند از یکدیگر جدا هستند. احساس انسجام اجتماعی و مراعات افراد ناشناس در میان ایرانیان چندان قوی نیست. از این روست که فعالیت جمعی مانند سیاست حزبی، نهادهای اجتماعی داوطلبانه و مانند آن در ایران ریشه های قوی ندارند. یک وجه این مسئله عدم رعایت حال دیگر رانندگان هنگام رانندگی است. ویژگی دیگر گرایشی برعکس دارد و آن بین افراد خانواده و طایفه و دوستان است. که بشکل دلبستگی غیرعادی بروز میکند. به اعتبار این دو ویژگی ایرانیان، در مقایسه با فردگرایی اروپایی، این نکته را میتوان گفت که، ایرانیان از منافع جامعه به شکل انتزاعی چندان آگاه نیستند. در صورتیکه اگر با کسی نسبتی داشته باشند نه تنها به او توجه میکنند بلکه حتی گاها به دخالت در زندگی دیگران نیز میرسد. محصول ایندو ویژگی، احساس فوق العاده نیرومند امنیت و محافظت در محیط آشنا و خانواده و احساس ناامنی و آسیب پذیری در بیرون آن و در میان جامعه بزرگتر است.
اگر بخواهیم تفکیک کنیم، از این دقیق‌تر هم می‌شود تفکیک کرد. فردگرایی و جمع‌گرایی دو مقوله‌ای هستند که هرکدام دو مولفه دارند. مشخصاً در کارهای علمی جامعه‌شناسی، روانشناسی و بین‌فرهنگی یک نوع «فردگرایی افقی» داریم و یک «فردگرایی عمودی». همچنین یک «جمع‌گرایی افقی» داریم و یک «جمع‌گرایی عمودی». «فردگرایی افقی» معنی‌اش حفظ استقلال نسبی نسبت به دیگران است. این‌ که افراد هویت‌های خاص خودشان را داشته باشند ، یعنی یک فرد مستقل که در تعامل با دیگران استقلال نسبی دارد و البته مسئولیت‌پذیری خودش را هم دارد.
«فردگرایی عمودی» نیز نوعی تفوق‌ و برتری طلبی و نوعی منیّت‌طلبی است. به تعبیری شاید بتوان این‌گونه بیان کرد که «فردگرایی افقی» یک نوع فردگرایی اخلاقی است و «فردگرایی عمودی» نوعی فردگرایی خودخواهانه است. در جمع‌گرایی نیز می‌توان همین نوع تفکیک را داشت. «جمع‌گرایی افقی» یعنی توجه به جمع و به مصلحت جمعی.
«جمع‌گرایی عمودی» یعنی این‌که فرد در این جمع مستحیل است؛ اصلاً از خودش هیچ ندارد، تابع نوعی اراده‌ی جمعی است. قبیله‌گرایی و فرقه گرایی را یکی از مصداق‌های اصلی این جمع‌گرایی عمودی که فرقه رجوی با خشونت تمام در درون تشکیلات خود اعمال میکرد می‌دانند.
اما متأسفانه باید بپذیریم که بخش عمده‌ای از رفتارهای‌ ما در ساحت اجتماعی از نوع «فردگرایی خودخواهانه» است. فردیت خودخواهانه و فردگرایی خودخواهانه تناسبی با روحیه‌ی کار جمعی- حزبی ندارد. به همین خاطر ما موظفیم «فردیت اخلاقی» را در جامعه گسترش دهیم. یعنی اگر افرادی که کنار هم قرار می‌گیرند، هرکدام برای خودشان یک «من» باشند از نوع برتری‌طلبِ منِ عمودی، این‌ها مثل دو پادشاهند که در اقلیمی نمی‌گنجند! کار جمعی یعنی «نیم‌من» بودن؛ نه من بودن. فردگرایی اخلاقی داشتن یعنی «من» هستم، ولی قرار نیست همه‌ی عالم برای من باشد. این من وقتی که آمیخته شد، همیشه ما می‌شود و کار جمعی و حزبی جواب می‌دهد. بنابراین اگر ما فردگرایی اخلاقی را در افراد ایجاد کنیم، هر فرد مسئول رفتار فردی خودش خواهد بود. ضمن این که «مصلحت جمعی» را نیز لحاظ می‌کند.
ضرب المثلِ “کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من”، برای ما ایرانیان که یک شعار آرمانی است بیانگر همان روحیه فردی است. یا مثلاً جالب است که اغلب شرکا در جامعه‌ ایرانی از شراکت ناراضی هستند. به همین اعتبار در اجتماع ما روحیات فردگرایانه از جنس خودخواهانه بسیار زیاد است.
علل مختلفی را می‌توان برشمرد از جمله “اعتماد” و دیگری گذشت است و دلایل زیاد دیگری نیز وجود دارد. شعاع اعتماد هر چه بیشتر باشد، احتمال کار جمعی بیشتر می‌شود. یعنی باید ما به چیزی اعتماد کنیم و کسانی را بپذیریم تا بتوانیم کارِ جمعی کنیم. کار جمعی به گذشت نیاز دارد. ما باید به این باور اجتماعی برسیم که آن کسی که آشنا نیست، الزاماً دشمن نیست. با چنین رویکردی شعاع ‌اعتمادی که ما برای انتخاب «کار جمعی» لازم داریم، به حداقل می‌رسد.
دلایل تاریخی بی اعتمادی ایرانیان به حکومت
یکی از دلایلی که ما اعتماد نمی‌کنیم، دلایل تاریخی- سیاسی دارد. ما در تجربه‌ تاریخی خودمان اصلاً حکومت‌های قابل اعتمادی نداشتیم و این تعبیرِ معروفِ شکاف حکومت- مردم با توجه به نوع حکومت ها در تاریخ ایران وجود داشته است. حکومت از ما نبوده که بخواهیم به آن اعتماد کنیم و حکومت سلاطین و پادشاهان هرگز اعتمادزایی نکرده اند. این که می‌گویند ما یک بی‌اعتمادی نهادینه شده داریم، البته الزاماً به سه هزار سال پیش برنمی‌گردد. مثلاً فرض کنید که در کشورهایی مردم به نظام بانکی اعتماد نداشته باشند مانند آنچه امروزه در ایران مشاهده میشود، این بی‌اعتمادی چه آثار سوئی در پی خواهد داشت.؛ یعنی بردن پول (امروزه بصورت ارز خارجی و طلا) در مجاری شخصی و خارج کردن سرمایه از محل اصلی خودش که نتیجه‌اش می‌شود زیاد شدن دفینه. “گنج” در فرهنگ ما یعنی چه؟ گنج یعنی پنهان کردن عمده‌ی ثروت افراد. گنج یعنی به‌کار‌نینداختن و دفن کردن. این موضوع چه دامنه‌ای در فرهنگ و تاریخ ایرانی دارد؟ در حالی که ماکس وبر[i]درباره‌ پیشرفت صنعتی غرب می‌گوید که کار و تلاش از جنس عبادت‌گونه به‌اضافه‌ پس‌انداز، موتور محرکه‌ اصلی غرب بوده است؛ کار فراوان به‌اضافه‌ پس‌انداز، پس‌اندازی که به کار می‌آید و به کار گرفته می‌شود و نه پس‌اندازی که دفن می‌شود.
نقش استبداد
استبداد نقش زیادی دارد، ولی شاه ‌کلیدی برای تحلیل همه چیز نیست. استبدادی که مثلاً فکر کنیم از چند هزار سال پیش بوده است. نه! بلکه فرای اعمال استبداد توسط حکام مستبد، که در سرتاسر تاریخ ایران، در تمامی لایه های اجتماعی، تبدیل شده است به یک نوع رفتار بنیادی، به یک نوع تفکر، به یک نوع جهان بینی به یک نوع ابزار شخصی جهت پیشبرد امور، که از ایرانیان آنچه که امروز هستند ساخته است. یعنی من خودم شخصا آدم مستبدی هستم. شما شخصاً روحیه‌ استبدادی دارید. می‌خواهم بگویم این استبداد معنی سیاسی دارد، ولی همه‌اش آن نیست.
آنچه در اروپا بعنوان فرد گرایی مشاهده میشود، اینگونه است که فرد به کسی اجازه نمیدهد که کسی و حتی حاکمیت حریم فردیش را مخدوش کند، در مقابل خود نیز حریم کس دیگری را مخدوش نمیکند. درصورتیکه در شخص گرایی ایرانی، ضمن اینکه هر لحظه تمامی حریمهای فردی ما توسط دیگران و بطور خاص حاکمیت و تمامی ابزار و عیادیش مورد تجاوز قرار میگیرد، خودمان نیز هیچ فرصتی را برای مخدوش کردن حریم دیگران از دست نمیدهیم. البته همزمان فراموش نمیکنیم که از صبح تا شام دم از آزادی و دمکراسی بزنیم. این پارادوکس را بوضوح میتوان در بیان افراد ضمن جمهوریخواه خواندن خود با کوبیدن جمهوریخواهان بنفع سلطنت رضا پهلوی مشاهد کرد آنجا که میگویند: “سلطنت بهتر است از رژیم کنونی”.
البته ابتدا تشویق به برقراری سلطنت میکردند و تاکید داشتند که اگر بد از آب در آمد! راحتتر میتوان از شر آنها راحت شد، ولی بعد با کمی عقب نشینی تنها به مقایسه آندو سیستم استبدادی بسنده کردند و همزمان فراموش نکردند که بگویند جمهوری خواه (ضد استبداد) هستند. متاسفانه این عدم حساسیت محتوایی نسبت به استبداد، تا حد مماشات با محتوای استبدا و مقایسه آنها با جمهوریخواهان، که معنی جز تجویز یکی در مقابل دیگری ندارد، ضمن اینکه به خالی بودن جهان و عالم سیاست از هرنوع سیستم حکومتی دیگرو این که خبری از جمهوریت[ii] نیست وانمود میشود، این را القاء میکند که مجبوریم بین بد و بدتر، بد را انتخاب کنیم!!!! متاسفانه با این بیان یک دسته گل بزرگ “صداقت” نیز به خودشان میدهند که طبیعی چنین منطقهایی است که در مورد ایرانیان در فوق آمد، و آن اینکه گوینده خودش را در بیان آن برعکس دیگران (در حزب توده و اکثریتی ها…) “صادق” میشمارد.
آیا “صداقت” صادق خلخالی که میکشت و میگفت بله ما اینکار را میکنیم را تداعی نمیکند. او میگفت “ما افراد را اعدام میکنیم، اگر اشتباه شده بود طرف میرود بهشت و اگر درست کشته ایم به مجازاتش رسیده”. (البته در مثل مناقشه نیست و قصد مقایسه کسی را با جلادی همچون خلخالی نداریم)، بحث بر سر عدم حساسیت به محتواست (استبداد و سیستم استبدادی در مورد آقایان و اعدام و کشتن از هر نوعش توسط خلخالی) یعنی “صداقت” گوینده یا مجری مطلقا توجیه کننده رواج محتوا و عمل غلط نمیتواند باشد.
تاسفبارتر اینکه گوینده تاکید میکند که خودش جمهوریخواه است و اصلا سلطنت نمیتواند در ایران به قدرت برسد!! اما همزمان آتش بیار معرکه سلطنت طلبی برای سلطنت طلبها میشود. وقتی میگوید “مگر رضا پهلوی تابحال استبداد کرده؟ جنایت کرده؟.( در اینجا از دقیقه 1:53:26به بعد) و به سلطنت طلبها و مخاطب خود اینرا القاء میکند که بگویند بفرمائید اینها که مدعی هستند مبارز بوده اند، با استبداد شاه نیز مبارزه کرده اند در زندان شاه هم بوده اند خود میگویند سلطنت بهتر است.
اگر آدمی صادقانه بگوید سلطنت طلب است تاثر منفی حرفش کمتر است. شاید لازم باشد به این دوست یاد آوری شود که، رژیم استبدای کنونی زمانی توانست بقدرت برسد که در اذهان تمامی ایرانیان این منطق غلط حاکم شد که هرچیزی باشد بهتر از رژیم پهلوی است.
چرا اینگونه افراد در تعریف و تمجید از سلطنتِ نافی کرامت انسان بمعنی وجودشناسانه و نه حتی اخلاقی آن که توهین به شعور، شرافت، عزت انسان بوده و حقوق برابر نوع بشر را نفی میکند، دچار هیچ تناقضی نمیشوند؟ جواب در همان جامعه استبدادی نهفته است. چون، گوینده در عمق و محتوا در تضاد با سلطنت نیست، نه اینکه اگر بر او استبدای حاکم شود خوشحال است، خیر، بلکه اولا چون راه حلی ندارد و شاید خسته شده، در آن سیستم استبدادی راه فلاح هایی را در عمق وجودش حس میکند، در ثانی، راه فلاح دیگری (سیستم سیاسی دیگری) را علیرغم شعار جمهوریخواه هستم (چون هیچگاه هیچ تجربه آزادی و آزادگی و جمهوریت و … را نداشته) نمیشناسد و مهمتر از همه، راه حلهای غیر استبدادی ارزش حیاتی و بود و نبودِ هویتی و اگزیستانسیالیستی نیست. که نمونه هایش در ادامه بحث آمده است.
بنابراین براحتی و متاسفانه با افتخار و با پلِ “صادقانه” زدن به مسئله مرزهایش در دفاع از سلطنت با استبداد و زمینه های سیستم استبدادی که حکومت فرد محور است براحتی مخدوش میشود. نمونه “غیر صادقانه” آن شخص رضا پهلوی است که هوشیاری غریزی او اجازه نمیدهد هیچگاه آشکارا به این میزان دو استبداد قدیم و جدید را با هم مقایسه کند و بگوید من نوع استبداد بهتری هستم. شاید لازم باشد یاد آوری نمود که، مقدما کسی با فردی بنام رضا پهلوی مشکل ندارد. مشکل با سیستم و نظام سلطنتی است که یک سیستم استبدادی فرد محور است. در ثانی وقتی به شخص آقای رضا پهلوی برسد، مشکلات بسیار زیادی با خود ایشان مطرح است که بحث خواهد شد.
اگر شما مدعی شوید که هدف از این مخدوش کردن اذهان، انتقاد به، و بی اعتبار دانستن جمهوری خواهی بعضی ها از جمله ادعای جمهوریخواهی مریم رجوی و یا بعضی سیاسیون طرفدار شوروی و یا جبهه ملی و…است. باید بدون ترویج سلطنت به آنها انتقاد کرد و ایرادات نقطه نظرات و طرحها عملکردهای گذشته و حالشان را گوشزد نمود تا پایه های جمهوری را بیشتر و بیشتر به میان کشیده مستحکم کنید. نه اینکه از قول تاریخ و بشریت و … قسم بخورید و تضمین بدهید که “بگذارید سلطنت دوباره پیاده شود! باور کنید که سرنگون کردن سلطنتِ بد از آب درآمده رضا پهلوی راحتتر از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی کنونی است!!!! این میزان از تناقضات دهشتناک در این بیانات را که ناشی از همان جامعه استبدادی است را مشاهده میکنید ؟ بنظر میرسد که گوینده در این تصور غوطه ور بوده است که مردم ایران بصورت دسته جمعی نامه ای برای ایشان ارسال کرده و سوال کرده اند که: ما که از دست رژیم استبدادی جمهوری اسلامی که خسته شده ایم ، سلطنت استبدادی را هم که چند وقت پیش منقرض کردیم، لطفا شما یک حکومت برای ما تجویز کنید تا بلافاصله با سرنگون کردن جمهوری اسلامی مستقرش نمائیم. و ایشان در پاسخ دیپلماتیک بدون اینکه پای خودش را با هوشیاری از قبول مسئولیت درگیر کند کنار میکشد (البته با درس گیری از گاف بار اول که سلطنت را مستقیم تجویز کرده بودند) دلسوزانه! پاسخ میدهند که، “والله این سلطنت که شما سرنگون کرده اید، بنظرم با وجود اینکه امکان استقرارش در ایران نیست!!! ولی باز بهتر است از رژیم جمهوری اسلامی است ضمن اینکه رضا پهلوی مگر تابحال دست به استبداد زده؟ !!!!!!!!!!!!!
آیان نباید از این رفقا سوال نمود:
مگر رژیم سرنگون شده؟
مگر سلطنت در معرض استقرار است؟
چه کسی جلوی استقرار سلطنت را گرفته است؟
که شما با تبلیغ سادگی کنار گذاشتن ساده سلطنت در صورت بد از آب در آمدن دعوت به استقبال از آن میکنید؟
اما اگر رژیم هنوز سرنگون نشده!!! چه کسی باید آنرا سرنگون کند؟
نکند شما میخواهید سرنگون کنید که چنین درخواستی و پیشنهادی را داری؟
نکند منظور استقرار سلطنت بدست آمریــــکاست؟ آنوقت اسم شما جمهوریخواه است؟ آنوقت به قول خود شما “در بهترین شق”، نباید شما را جزء کسانی که معتقدند “هرچیز بجای این رژیم باشد بهتر است” نامید؟ اینرا که همه مادر بزرگها هم میتواند و میتوانسته بگوید و 2500 سال است مردم ایران دچار همین نکبت و دور باطل هستند.
اگر مردم ایران قرار است سرنگون کنند، چرا جمهوری را به آنها پیشنهاد نمیکنید. در عوض تمامی تلاش خود را در دفاع از رضا پهلوی و کوبیدن جمهوریخواهان (هرچند از نظر شما ضعیف چون در خارج کشور همچون رضا پهلوی که تکیه به میلیاردها دلار اموال مردم ایران را که پدرش و پدربزرگش بغارت برده اند و یا مریم رجوی که پول کشتن سربازان و مردم ایران برای صدام و عربستان و اسرائیل را با دلارهای نفتی گرفته اند تکیه دارند ) حتی یک دفتر ندارند گذاشته اید؟ ایراد به ضعیف بودن احزاب ملی ایران درست، که اساسا نتیجه نابودی دیدگاههای ملی توسط کمپرادوریسم شاهنشاهی بود. ولی کوبیدن آنها بخاظر ضعفشان به چه معناست؟
درک شعار (اوباما یا با ما یا با اونا) ی مردم میلیونی ایران
فاجعه بارتر اینکه تفاوت شعار (اوباما یا با ما یا با اونا) در تظاهرات مردم میلیونی را که در تهران داده میشد و من شاهد بودم، را با جریانات ضد ملی و مشکوک آلترناتیوسازیهای امپریالیستی در خارج کشور مانند رضا پهلوی و مریم رجوی را یا درک نمیکنند یا نمیدانند یا آگاهانه برابر قرار میدهند. (اینجا از دقیقه 2:00:30به بعد). که البته اگر خودشان نیز ندانند باید این هوشیاری را به ایشان داد که طرح این مسئله و القاء اینکه مردم ایران با این شعار به آمریکا بفرما زده اند ادامه همان القاء “سلطنت بهتر از رژیم کنونی است” میباشد
باید گفت، دوست گرامی، اولا معنی شعار داده شده آنگونه که شما القاء میکنید دست دراز کردن مردم ایران بسوی آمریکا برای حمایت نبود. بلکه، جوانان هوشیار و بسیار سیاسی داخل کشور با این شعار استفاده ابزاری ضدیت با آمریکا توسط رژیم و تحت الشعاع آن مردم و تظاهرات آنها را به آمریکا نسبت دادن خلع سلاح میکردند. بعلاوه به مردم و رژیم و هم به جهان میگفتند که فریب این بازی را نخورده اند و شما نیز نخورید. پیام شعار فوق این بود که: اگر آمریکا (طبق القاء رژیم) پشت تظاهرات بود چرا حرفی در محکومیت سرکوب تظاهرات ما نمیزنند. و اینگونه استقلال خود را از هرگونه دخالت خارجی به نمایش میگذاشتند.
ثانیا، دوست گرامی شاید لازم باشد در ادامه اضافه گردد که، بفرض هم که مردم شعار میدادند و از آمریکا کمک میخواستند، این به معنی خودفروشی سیاسی مردم ایران به آمریکا تلقی نمیشود. ضمن اینکه در نقطه مقابل تمامی تلاشهای مشکوک آلترناتیوسازیهای استعماری- امپریالیستی است. نباید توجیه خود فروشی سیاسی به آمریکا توسط اشخاص و احزاب قرارگیرد.
ثالثا: مقوله خودفروشی مربوط به حوضه تک افراد (سیاستمداران) و احزاب قدرت طلب است که در غیاب حمایت مردمی (بدون پشتوانه مردمی) جهت کسب قدرت در کشوری بدان متوسل میشوند. ولی مردم که خود منبع لایزال قدرت هستند خودفروشی معنی پیدا نمیکند تا کسی بخواهد آنگونه که با …مطرح میکنید:
“پس چرا مخالفین کمک گرفتن از آمریکا به مردم که شعار اوباما … دادند، تودهنی نمیزنید” موضوعیت بیابید.
تو دهنی مربوط است به گروههایی مانند مریم رجوی و رضا پهلوی و مبلیغین آنها که بدون حمایت مردمی بدنبال قدرت گرفتن با کمک آمریکا هستند. بعید میدانم که شما که به همه امورنیز آشنایی دارید، ندانید که وقتی کسی را آمریکا و یا یک قدرت جهانی بر سرکار میگذارد به چه معناست. رضاخان و محمدرضا خان پدر بزرگ و پدر آقای رضا پهلوی هستند. و یا آقا و خانم رجوی را خود شاهد هستید که از “آمریکایی بیرون شو خونت روی زمینه” که بسیاری از دوستان شما نیز با همین اهداف و آرمانهای استقلال طلبانه جلوی چشم شما اعدام شدند” به سردر آوردن از میانه خشنترین جناح های آنها رسیده است، مربوط میشود.
تلقی درخواست کمک از آمریکا از شعار مردمی “اوباما…” متعلق به ذهنیت خارج کشوری، خسته از راحت خارج کشور، و یا ذهنیتی که بدنبال حمایت آمریکا است میباشد که واکنشی است تلاقی جویانه به بی توجهی مطلق مردم ایران به آنها در خارج کشور. ذهنیتی که در داخل بطور طبیعی وجود ندارد. درجا زدن بعضی سیاسیون ایران از سال 1357 تا به امروز را مشاهده میکنید.
شعار دادن، معرف محتوایی نیست
اجاز بدهید با اذنِ مبارزین و شکنجه شدگان، زندانیان یک و دو نظامی و… بگویم که صرف مبارز بودن و صبح تا شام فریاد واآزادیا و وادمکراسیا کشیدن (چه در مورد خود این قلم و یا هرکسی دیگری که باشد) تعیین نمیکند که لزوما بمعنی دمکرات و آزاد اندیش و آزاده بودن است. چون:
تمامی مستبدین تاریخ ایران بدست مبارزینی که شعار آزادی از استبداد میداده اند سرنگون شده اند. که در این صورت استبداد در همان تجربه اول متوقف میشد که نشد. طبق تاریخ ایران کمتر سلسله و مستبدی بوده که بدست مستبد دیگری سرنگون شده باشد. عمدتا بدست یک شورشی یا یک قوم شورشی که سابقه استبدادی یا نداشته و یا نمیتوانسته داشته باشد سرنگون شده اند.
عدم سابقه و امکان اعمال استبداد توسط رضا پهلوی که در حاکمیت نبوده، امتیازی مثبت آنگونه که شما برایش ملحوظ دارید نیست.ضمن اینکه سوالات بسیاری هست که باید ایشان نیز پاسخ دهند.
دمکراسی و آزاد اندیشی یک فرهنگ است که ضمن اکتسابی بودن آموختنی است که نیاز به صحنه واقعی به چالش کشیده شدن ما، افکار ما، اندیشه ما، خواسته های ما، پیشنهادات ما… ظرفیت انتقاد شدن و قبول و اصلاح انتقادات دارد. و با گشت و گذار در آمریکا و اروپا و خرج کردن پولهای به یغما رفته توسط پدر و پدر بزرگ کسب شدنی نیست.
در پایه اجتماعی نیز نیازمند ستونهای نهادینه شده ارزشهای دمکراتیک و مدنی مورد قبول و احترام و رعایت همه آهاد جامعه است.
یک نکته را نیزاضافه کنیم که، چند هزار شنونده و بقول خود شما کلیک خوردن و کلیک گرفتن از مخاطب ایرانی معنی درستی محتوا را آنگونه که در جامعه مدنی اروپا جاریست و تمامی شروط فوق الذکر جامعه دمکراتیک را دارا هستند را نمیدهد. در جامعه استبدادی یا استبداد زده نباید به این کلیک ها بویژه از نوع خارج کشوریش ارزشی قائل شد. انقلاب 22بهمن خیلی بیشتر مخاطب داشت. رجوی مخاطب زیادی داشت. انسان مسئول و متعهد و روشنفکر و پیشتاز، تعداد کلیک و عدد بیننده را ملاک درستی نمیگیرد. حرف درست را میزند. حتی اگر در انزوا قرار گیرد. مگر اینکه بقول خودتان فرد فقط جهت جلب مخاطب باشد و به همین دلیل متناسب با بازار روز حرف میزند و موضع میگیرد. و نگاهی بازاری به محتوا دارد. که چه بسا بسیاری از چرخشهای اخیربعضی ها از همین نوع باشند
برگردیم به بحث جامعه استبدادی
یکی از مشکلاتی که ما در افراد جامعه‌ خودمان می‌بینیم، این است که هر کسی یک شاه کوچک است و یا خودش را مرجع تقلید همه‌ی عالَم می‌داند. خودش را صادرکننده‌ حکم می‌داند. چنین کسی نمی‌تواند کار جمعی بکند. اما در فردگرایی اخلاقی هر کسی سر جای خودش است. یعنی من می‌پذیرم که در یک بازه‌ جمعیتی قرار بگیرم و وظیفه‌ خودم را دارم. مسئولیت خودم را دارم و حقوق خودم را هم دارم. بنابراین هم حاکمیت (خصوصاً دولتمردان یک کشور) و هم مردم باید به عقلانیت و فردگرایی اخلاقی اهتمام بیشتری داشته باشند. به این مثال تاریخی توجه کنید.
در جریان انقلاب مشروطه وقتی که قانون اساسی بدست آمد و انتخابات مجلس برگزار شد، رویارویی از خیابانها و مساجد و ومدرسه ها و حرمها و سفارتخانه ها به صحن مجلس اول منتقل گشت. که دو دلیل مرتبط باهم داشت. یکی گستردگی اختیاراتی که قانون اساسی به قوه مقننه (مجلس) داده بود و برای اداره مملکت چندان اختیاری به قوه مجریه (دولت) نداده بود. “همان حس پایدار دیرینه بدگمانی و بیگانگی بین دولت و مردم. وچون هنوز درک مدرنی از سیاست وجود نداشت و لذا جایی برای مصالحه نبود چون سیاست یعنی مصالحه و فن رسیدن به یک مصالحه اصولی بین سیاستمداران. ایرانیان، مجلس را “خانه ملت ” میخواندند ولی بعد از مشروطیت، تلقی از دولت همان بود که در حکومت استبدادی وجود داشت. بنابراین با سوء ظن بدان مینگریستند. عملا مجلس هم قوه مقننه و هم مجریه بود. فاجعه بارتر اینکه خود مجلس نیز به جناحها و جریانهای آشتی ناپذیری تقسیم شده بود که تنها آرمان مشترک آنها در ادعا کردن و استقرار و برقراری سلطه و برتریِ قوه مقننه بر قوه مجریه بود.
به عبارت دیگر از لحاظ نظری، قانون مساوی میشد با عدم سلطه استبداد و همین و بس. و در نتیجه شروع دوباره جدل بین دولت و ملت در جامعه، که با چرخه معیوب مکرر و متناوب “حکومت استبدادی- آشوب و هرج و مرج – حکومت استبدادی بعدی” در تاریخ ایران مطابقت داشت. تا همین امروز نیز چنین مفاهیمی از آزادی و دمکراسی و قانون در میان ایرانی ها بویژه در خارج کشور مطرح است. حتی بین تحصیل کردگان متجدد با تمایلات سیاسی مختلف. با شاخص تشتت بین گروهها و تشکلهای خارج کشور و در نتیجه طرد شدن توسط مردم داخل کشور نظاره گر آن هستیم و موضوع این قلم است.
عبدالرحیم طالبوف
شاید تنها کسی که در آن زمان درک درستی از شرایط دوران مشروطه داشت عبدالرحیم طالبوف[1] بود. دهخدا (میرزا علی اکبر قزوینی) پس از رفتن به استانبول در پی کودتای شاه نامه ای به طالبوف نوشت و از او درخواست کمک برای راه اندازی روزنامه صور اسرافیل کرد. طالبوف در پاسخ با خشم و نومیدی به تندروی آرمانخواهانه رایج در کشور تاخت، و چنین نوشت:
امیدوارم که به زودی تمام پراکندگان وطن باز به ایران برگردند و در عوض مجادله و قتال در خط اعتدال کار بکنند، یعنی خار بخورند و بار ببرند و کشتی مشرف به غرق وطن را به ساحل نجات بکشند…عجب این است که در ایران بر سرآزادی عقاید جنگ میکنند، ولی هیچ کس به عقیده دیگری وقعی نمی گذارد. سهل است اگر کسی اظهار رای و عقیده نماید متهم و واجب القتل، مستبد، اعیان پرست، خود پسند، نمی دانم چه و چه نامیده میشود و این نام را کسی می دهد که در هفت آسیا یک مثقال آرد ندارد یعنی نه روح دارد نه علم نه تجربه، فقط ششلول دارد[2].

طالبوف در ادامه به دهخدا مینویسد، آیا
“یاد دارید مکتوب مرا که از شما سوال کرده بودم طهران کدام جانور است که در یک شب صد و بیست انجمن زایید؟”[3] و ادامه میدهد:
من ایران را پنجاه سال است که می شناسم و هفتادو یکم سن من تمام شده. کدام دیوانه در دنیا بی بنا عمارت میسازد؟ کدام دیوانه ای بی تهیه مصالح بنا را دعوت به کار مینماید؟ کدام مجنون تغییر رژیم ایران را خلق الساعه حساب میکند[4]؟
نامه طالبوف مفصل است و آکنده از نکات آموزنده درباره ناسازگاری آرمان با واقعیت جامعه ایران. و به زبان امروزی آنچه در اذهان آپوزیسیون خارج کشور میگذرد و واقعیت جامعه ایران. گفته و نگرانیهای او بدنبال هرج و مرج سراسری در حدی که همگان در آرزوی یک مستبد دیگری جهت حفظ نظم و امنیت بودند با شکست انقلاب مشروطه و روی کار آمدن استبداد رضا خانی، به اثبات رسید، حاکی از شناختی غریزی طالبوف از: “دولت استبدادی و بالاتر از آن از جامعه استبدای است”، وقتی در ادامه مینویسد.
ایران تاکنون اسیر یک گاو دوشاخه استبداد بود، اما بعد از این اگر اداره خود را قادر نشود، به گاو هزار شاخه رجاله دچار گردد. آنوقت مستبدین به نا بالغی ما میخندند… فاش می گویم که من این مساله بی چون و چرا میبینم[5].
از تجارب انقلاب مشروطه آوردم تا ابعاد تاریخی بحث بهتر روشن و درک شود، ضمن اینکه با آوردن تجارب دوره معاصر خواننده آنرا به تسویه حساب با دیگران ترجمه نکنند. در همین دوره معاصر مثالهای بسیار برجسته تری وجود دارد.
نمونه های جامعه استبدادی معاصر
نمی‌گویم ایرانی‌ها ذاتاً نمی‌توانند کار جمعی کنند. میگویم فرهنگ کار جمعی-حزبی اکتسابی است و بخشی‌اش آموختنی است. ما کار جمعی نکرده ایم. یعنی آن مهارت‌هایی را که باید برای کار جمعی بیاموزیم، نیاموخته‌ایم. به همین خاطر باید مهارت ‌آموزی کنیم. تشتت در میان ایرانیان خارج کشور، برش کاملا آشکاری است از ایران فردا، منهای قدرت و سلاح در دست هر دسته و گروه. منهای حمایت این دولت و آن دولت از هر دسته و گروه، منهای حضور و مداخله گروههای وهابی ، منهای دستان آشکار و پنهان تجزیه ایران…
بزرگترین تجارب معاصر از اینکه ادعا و مبارزه با استبداد بمعنی آزادهخواهی نیست، فرقه رجوی است. شاید هیچ گروهی به اندازه آنها نتوانسته باشند مدعی دمکراسی خواهی و آزاد منشی باشند. بگذریم که علاوه براینکه مدعی هستند، تاج اینکه “خون” هم داده اند بر سرشان میگذارند!! و فقط حرف نزده اند. آزادی خواهی آنها چنان گرد و خاکی بپا کرد که برای دهه ها بسیاری از دهانها را بست. ولی وقتی قافیه تنگ شد و گردو خاک خوابید و پای آزادیخواهی و آزاد منشی در عمل بمیان آمد، مسعود رجوی “ناخدای آزادی” خود، “خدای استبداد” از آب در آمد. و تنها به یمن زحمات و خون مجاهدین واقعی و جدا شده از جمله خود شما، بعضا با کشته شدن، ناقص شدن، با تحمل زندان و شکنجه و… در مسیر جدایی، دست رجوی را در عراق رو کردند و که خوشبختانه با مرگش تاریخا شرش از سر مردم ایران کم شد. بگذریم که استعمار نیز تلاش میکند از طریق کودتا و یا حمله نظامی و … تجربه نصب رضا خانها، محمدرضاشاه ها را با گماردن فرقه رجوی و مریم رجوی دوباره تکرار کند.
در همین شورای ملی مقاومتی که مسعود رجوی فریبکارانه جهت لاپوشانی ماهیت مستبد خود از انسانهای والایی همچون نوه مصدق و بسیاری حقوق دانها، نویسندگان، شعرا، متخصصین، موسیقی دانها و استاتید دانشگاهها و هنرمندان و البته احزاب مهم به اصطلاح مارکسیستی و … ایرانی استفاده ابزاری میکرد، چقدر ظرفیت استبداد پذیری بالا بوده است. چقدر طول کشید تا بسیاری هوشیار شده و جدا شوند؟ چه تعداد هنوز گرفتار هستند.
در بین مجاهدین و به اصطلاح ستون اصلی مبارزه ظرفیت استبداد پذیری تا حدی است که کسانیکه خود سلاح بر دست، جان برکف، نه یکروز و بلکه دهها سال سابقه تحمل شداید زیر بمب و موشک و خمپاره در سنگر آزادی و مبارزه با اختناق و شکنجه و زندان را داشتند، نه وقتیکه به حکومت رسیدند، بلکه در همان سنگر مبارزه دست به زندان و شکنجه و کشتن همسنگر خود زدند. از زندانیان رژیم کنونی در زندانهای داخل کشور فعلا حرفی نمیزنم! ولی در سنگر مبارزه مگر همین مبارزین دو نظامی مانند محمد سادات دربندی(عادل)، مهدی ابریشمچی، و… را مسعود رجوی برای شکنجه و زندان و کشتن مبارزین منتقد و نه کسانیکه دشمن تلقی میشدند بکار نگرفته است.
یا دوستانی که سالیان بعنوان مبارز آزادی دو نظامی، در مبارزشان پرچم مبارزه فرهنگی را بردوش کشیده و زبان فرهنگی مبارزان آزادی بوده و کتابها و مجموعه ها از آنها چاپ و حتی به موسیقی تبدیل شد، براحتی توسط سیستم استبدادی رجوی طبق گزارش خودشان جهت تهیه رپورتاژ از دستگیری، شکنجه و قتل همرزمانشان بکار گرفته شدند. و تاسفبارتر اینکه در اولین پیچ فکری و به اصطلاح رشد و بلوغ سیاسی ناشی از کسب دانش تاریخی شرمگینانه ضمن اینکه خود را جمهوریخواه نامیدند سطلنت را تبلیغ میکنند.
جهت یاد آوری لازم است گفته شود که به اعتقاد این قلم تازه اینها بهترین ها هستند که صادقانه فقط شعار آزادی نداده اند بلکه جان برکف بمیدان آمده اند و به صداقت آنها شک نیست. و مانند کسانیکه در نودسالگی فرصت طلبانه یادشان افتاده است که چون روزی به یکباره دوربین بدست گرفته و یک فیلم ساخته اند،(اینجا دقیقه 8:12به بعد) بد نیست که فرصت طلبانه یک آلترناتیو نیز درست کند و بنام خود و به لیست افتخارات خود در تاریخ ثبت کند! نیستند.
میدانیم که جریانهای مارکسیستی ایران چه بلحاظ درون گروهی وچه در میان گروهها، دچار چه تشتت خانمان براندازی بودند و هستند. وقتی هم به کردستان عقب نشینی کردند کم و بیش همین وضعیت حذف همدیگر را در منطقه کردستان نیز دنبال میکردند. در زمان شاه نیز مگر تقی شهرامی که اززندان فرار کرده است در تضاد با رژیم شاه و در تعادل قوا مانند پشه بود در مقابل عقاب و منطقا باید بشدت به نیروهای جبهه انقلاب نیازمند میبود، برای حل و فصل تضاد فکری با هم سنگران خود آنها را کشته و سوزاند و از بین برد. تمامی مارکسیستها در آن زمان نسبت به این جنایت سکوت کردند و فقط پاکنژاد بود که موضع مخالف گرفت.
آیا این مثالها نشان میدهد و مشخص میکند که مشکل جامعه ایران چیست؟ اینها هیچکدام حکومت استبدادی نیستند بلکه اجزاء جامعه استبدادی هستند. بلحاظ طبقاتی علیرغم اینکه جامعه ایران بورژوازی (کمپرادوریزیم) را بطور مصنوعی در زمان شاه نیز تجربه کرد، ولی تمامی کارکردهای همان تقی شهرام که سنگ سوپر چپ به سینه میزده در تحلیل طبقاتی، از نوع فرهنگ خورده بورژوازی است که رقابت را تنها در حذف طرف مقابل میبیند. درصورتیکه بورژوازی به رقابت آزاد معتقد است و متکی به نو آوری، برای همین ما نو آور نیستیم.
همچنین مسعود رجوی اگر مدعی فکر جدیدی بود. ولی حاضر نشد علنا خط و مشی خود را اعلام کند، خودش برای آن خط و مشی و تمایل تلاش کند و دیگران را در انتخاب یا رد آن آزاد بگذارد. باید علی زرکشها و مهدی افتخاریها و …را نابود نماید مبادا آنها بازار را از او بگیرند. اگر او در خارج از کشور نبود و امکانش را مانند تقی شهرام داشت (همانطور که وصیت کرده است صدها بار نیز علنا گفته است) دست به کشتار جمعی مخالفینش در تشکیلات و بیرون تشکیلات میزد. زنان را چرا از همسرانشان جدا کرده و با آنها همبستری میکند؟ برای اینکه صاحب آنها شود و نگذارد که انتخاب دیگری بکنند. به زنانی که با آنها همخوابگی میکرد تاکید مینمود که مانند زنان پیغمبر، شما بعد از همبستری با من نمیتوانید با کس دیگری ازدواج کنید. یعنی حتی بعد از مرگ من همچنان متعلق به من مرده هستید!!! افکار نوع فراعنه مصر آقای رجوی را مشاهده میکنید؟
رضا خان نیز همانند رضا پهلویِ امروز (آنگونه که در اینجا از دقیقه 1:53:26به بعد گفته میشود) هنوز استبدادی و یا جنایتی نکرده بود. ولی با وجود اینکه جمهوری‌خواهی جریانی بود که در اواخر بهمن سال ۱۳۰۲ ش درایران تب آن بالا گرفت و در فروردین سال ۱۳۰۳٫ش، قرار بود پارلمان آن را تصویب کند و رضا خان به عنوان اولین رئیس جمهور سوگند یاد کند. ضمن اینکه اکثر منابع مربوط به این دوره، بر سر این نکته که سردارسپه به اندیشه جمهوریخواهی دامن می‌زد، متفق‌القول‌اند. حتی ملک‌الشعراء بهار[6] و یحیی دولت‌آبادی[7] از حمایتهای مالی سردارسپه به منظور پیشرفت در این زمینه مطالبی ذکر می‌کنند. عوامل و کارکنان سردارسپه، مانند تیمورتاش و داور در خارج از مجلس و تدین در داخل مجلس، از فعالان و مبلغان جمهوریت بودند و این مسئله نشان از ایفای نقش سردارسپه در پشت پرده ماجرای جمهوریخواهی دارد. ولی سرانجام به کمک ظرفیت استبداد پذیری جامعه استبدادی، استبداد وصف ناپذیری را بر کشور مستولی نمود که در تاریخ کم سابقه شد. هرچند مورخان موافق جمهوری مانند اعظم‌الوزراء و مورخان مخالف جمهوری مانند یحیی دولت‌آبادی و عبدالله مستوفی معتقدند که سردارسپه درصدد بود بدین‌وسیله مقدمه برقراری سلطنت خود را فراهم آورد؛ یعنی ابتدا با خلع احمدشاه و انقراض سلسله قاجارتوسط مجلس، رژیم جمهوری را با ریاست‌جمهوری خود در ایران برقرار سازد و پس از مدتی، به بهانه عدم آمادگی جامعه ایران برای حکومت جمهوری، دوباره رژیم سلطنتی را در ایران احیا کند و این‌بار با به‌کارگیری اهرمهای قدرت، سلطنت را خود او به‌دست گیرد.
هرچند مستقل از اینکه کدام یک از گزارشها درست باشد نقش جامعه استبدادی آندوران که بتازگی نیز علیه استبداد و برقراری قانون (مشروطه) انقلاب کرده بود را در غلطیدن دوباره به استبداد رضا خانی کم نمیکند. همانگونه که نقش جامعه و سیاستمداران در پذیرش حکومت استبدادی حاضر را نفی نمیکند همانگونه که نقش مجاهدین از جمله من و شما و اسماعیل و… را بخاطر داشتن ظرفیت استبدادی که اجازه میداد رجوی به چنین برج عاج استبداد و خدایی صعود کند و آن جنایات را مرتکب شود را نفی نمیکند. طبق تجربه تاریخی، ایرانیان مستعد استبداد هستند و بالای شیب تند سقوط استبداد ایستاده اند. نباید آنها را با پیشنهاداتی که زمینه ساز استبداد است (سیستم های فرد محور) در پرت شدن به قعر استبدادی دوباره یاری نمود. رضا پهلوی تمامی رگ و پیش تمامی زندگیش آغشته به سلطنت رضاخان و محمدرضاشاه است، خانواده اش، اطرافیانش، مشاورینش، دوستانش …تماما شبانه روز طی چهل سال گذشته خواب سلطنت دیده اند، به این امید زنده بوده اند، … همواره تنها تکیه گاه آنها آمریکا و اجانب بوده اند هیچگاه مردم ایران دوست و تکیه گاهشان نبوده اند، طی چهل سال گذشته که رژیم کنونی مستقر شده نه نگران مشقات مردم که طلب کار منافع خود آنهم نه از رژیم که از مردم ایران بوده اند. بالاترین توهین ها را به مردم کرده و میکنند.
دوستان عزیز نمیشود در زمینی که شوره زاراست بادنجان کاشت ولی گندم درو نمود. کسانیکه چنین پیشنهاداتی به مردم میکنند (هرچند مردم بدان وقعی نمیگذارند) را نمیشود دوست مردم تلقی کرد.
داود باقروند ارشد
عضو سابق شورای ملی مقاومت و مجاهدین و فعال حقوق بشر
پانوشتها======================================
[i] کارل ماکسیمیلیان امیل وبر: شهروند آلمان، جامعه‌شناس، استاداقتصاد سیاسی، تاریخدان، حقوقدان و سیاست‌مدار بود و به گونه‌ای ژرف نظریه اجتماعی و جامعه‌شناسی را زیر نفوذ و تأثیر خود قرار داد.
[ii] (جمهوری روم (به لاتینRes publica Romana)) حکومتی دمکراتیک بود که پس از سقوط نظام پادشاهی و به پیشنهاد بروتوس، مجمعی همگانی متشکل از عوام و پاتریسین‌های رومی تشکیل شد، تا هربار یکی از سناتورها برای مدتی به عنوان رئیس حکومت برگزیده شود. برای جلوگیری از قدرت گرفتن رئیس از موقعیت خود، دو نفر یا دو کنسول با اختیارات مساوی در رأس حکومت قرار دادند. که در سده ششم پیش از میلاد در شهر رم بنیان نهاده شد و حدود ۵۰۰ سال به حکومت خود ادامه داد. این حکومت در اوج قدرت خود بر جنوب و غرب اروپا، شبه‌جزیره بالکان، شمال آفریقا، آسیای صغیر و آسیای غربی حکومت می‌کرد.
[1] عبدالرحیم پسر ابوطالب نجار تبریزی در ۱۲۱۳ شمسی/۱۸۳۴ میلادی در محله سرخاب تبریز زاده شد. به گفته خودش پدرش ابوطالب و پدربزرگش استاد علی مراد حرفه نجاری داشته‌اند. گفته‌اند عبدالرحیم در شانزده سالگی به تفلیس رفت و به تحصیل زبان روسی پرداخت و مقدمات دانش جدید را فرا گرفت و با جنبش‌های آزادی‌خواهی و آرای نویسندگان سوسیال دموکرات و ادبیات روسی آشنا شد و مدتی بعد در تمرخان شوره (بویناکسک کنونی) مقر حکومت داغستان مقیم شد و به مقاطعه‌کاری راه‌های قفقاز پرداخت و سرمایهٔ کافی اندوخت و در آن شهر ازدواج کرد. او در دوره تحرک فرهنگی و سیاسی قفقاز پرورش یافت و از دانش و فرهنگ سیاسی جدید تأثیر پذیرفت و از پنجاه و پنج سالگی به نوشتن آثار خود پرداخت و اعتبار و احترام بسیار یافت، تا آنجا که به علت نوشتن مقالاتی در ترویج افکار اجتماعی و سیاسی جدید و تبلیغآزادی و حکومت قانون و همچنین نشر علوم طبیعی به زبان ساده فارسی در ایران نزد رجال ترقی‌خواه وروشنفکران زمانه محبوبیت بسیار حاصل کرد و در ۱۲۸۵/۱۹۰۶ در دوره اول مجلس شورای ملی از تبریز به نمایندگی انتخاب شد، اما با آنکه نمایندگی را پذیرفت به تهران نیامد و در شهر تمرخان شوره ماند تا در هفتادو هفت سالگی درگذشت.
[2] یحیی آرین پور، از صباح تا نیما، ج اول، زوار، 1372، صص289-290
[3] همانجا ص 290
[4] همانجا ص 290
[5] همانجا ص 291
[6] ــ ملک‌الشعراء بهار، مختصر تاریخ احزاب سیاسی در ایران، ج۲، تهران، امیرکبیر، چاپ دوم، ۱۳۷۱، ص۴۲
[7] یحیی دولت‌آبادی، حیات یحیی، ج۴، تهران، انتشارات عطار و فردوسی، چاپ پنجم، ۱۳۷۱، ص۳۴۷
[i] فرّ یا فَرّه، مفهومی در اساطیر ایرانی‌ است. فر موهبت یا فروغی ایزدی[۱] است که شخص با انجام خویشکاری‌های خود[۲] و رسیدن به درجه‌ای از کمال به دست می‌آورد. عضو هر طبقهٔ اجتماعی می‌تواند فرّ مربوط به خود را بدارد. در اساطیر ایران ترکیب‌های فرّهٔ ایزدی، فرّهٔ شاهی، فرّهٔ ایرانی، فرّهٔ کیانی، فرّهٔ موبدی و فرّهٔ پهلوانی بیشتر از بقیه به کار رفته‌اند. مشروعیت شاهان وابسته به فره‌مندی ایشان بود. شاه مشروع شاهی بود که دارای فرّه شاهی که گاه به صورت فرّهٔ ایزدی هم ذکر می‌شود باشد. فر تنها متعلق به افراد/ایرانیان پاک است و با بدی کردن و غرور و امثال آن هم از دست تواند رفت. در اساطیر ایران مواردی هست که به سبب غرور یا خطاهای بزرگِ شاه فره از وی گسسته و مشروعیت از دست رفته‌است. دو مثالنوذر و جمشید قابل ذکرند.
[ii] ایرانیان، دوران باستان تا دوره معاصر، ص 10 الی 13، همایون کاتوزیان چاپ چهارم
[iii] مخبرالسلطنه خاطرات و خطرات ص 397
[iv] یادداشتهای علم جلد دوم ص 293
[v] مراجعه شود به مصاحبه ها و نوشته های صدها تن از فرماندهان و اعضای شورای رهبری مجاهدین و اعضای شورای ملی مقاومت، بعلاوه ویدئو تشکر حبوش رئیس سرویسهای اطلاعاتی صدام از مسعود رجوی بخاطر سرکوب قیام کردهای عراق
[vi] مراجعه کنید به افشاگری ویکی لیکس در مورد نظر سیستم اطلاعات عربستان نسبت به گروه رجوی، همچنین مراجعه کنید به نظر رسمی وزارت خارجه آمریکا از زبان سنخگوی فارسی زبان آن
[vii] عباس میلانی، کتاب نگاهی به شاه چاپ دوم ص377
[viii] Martin F. Herz, A View from Tehran: A Diplomatist Looks at the Shah’s Regime in June 1964, Institute for the Study of Diplomacy, Georgetown University, Washington DC, 1979, pp 6-7
[ix] https://ir.voanews.com/a/iran-pahlavi-/4031835.html
فراخوان مریم رجوی به قیام! در 19 بهمن (8فوریه) و کال کنفرانس بهزاد نظیری
ژانویه 22, 2019
بقلم داود باقروند ارشد

مقدمه
اخیرا گزارشاتی از چندین تن از جداشدگان که هنوز با اعضایی که گرفتار این فرقه هستند در ارتباط قرار دارند در کشورهای مختلف بدست ما رسیده که از یک فراخوانی طی یک کال کنفرانسی از زبان آقای بهزاد نظیری از اعضای سازمان مجاهدین و عضو کمیسیون خارجه شورای ملی مقاومت برگزار کرده حکایت دارد. که بخشهایی از این کال کنفرانس عینا بدنبال خواهد آمده.
منشاء سرنگونی های 100هزار دلاری
در این کال کنفرانسِ بین کشوری مریم رجوی به وقایع بسیار مهمِ سیاسیِ-بین المللی جاری از زبان بهزاد نظیری یک عضو دسته چندم تشکیلات رجوی اشاره کرده، شرایط را بسیار حیاتی و دوران جدیدی از آماده باش را بدون روشن کردن تکلیف آخرین آماده باش و روز سرنگونی رژیم قبل از پایان سال 2018 مسیحی و قبل از چهل ساله شدن رژیم آخوندی مطرح نموده است. فراموش نکنیم که چنین روزهای سرنگونی اعلام شده نه از قول استراتژی ارتش آزادیخبش، نه از فعالیت هزاران کانون شورشی!!! نه حتی با تکیه به فعالیتها و مبارزات خلق قهرهان ایران، بلکه متکی به قولهای 100هزار دلاری جان بولتن به مریم تولید و باز تولید شده بود.
بهزاد نظیر بدون نام بردن از مریم رجوی ولی با اشاره به تائید شرایط آماده باش توسط مریم رجوی درکشور است که آماده باش جدیدی را اعلام میکند. اینکار بدون هیچ گونه اشاره و یا نام بردن از رهبر کبیر و تاریخساز و مفقودشان آقای مسعودرجوی صورت میگیرد.
پاسکاری باز تولید دورانهای سرنگونی در سازمان
قبل از این برای چندین دهه آقای مسعودرجوی بود که هر چند ماه یکبار برای باقی ماندن در صدر جدول لیگ آپوزیسیون خارج کشور و بالا نگهداشتن دستمزدهایش برای خریداران بین المللی این تشکیلات از انقلابی جدید از نوعِ “دوباره!؟!؟” اسلامی ولــــی دمکراتیک!!! خبر میداد که ضمن کشاندن مجاهدین اسیر بدنبال خودش و جهت جلوگیری از فروپاشی ناشی از فرارهای سریالی در عراق (اشرف و لیبرتی) از سرنگونی های قریب الوقوع و آماده باشهای بزرگ و متوسط و … حکایت میکرد و جشنها که نمیگرفتند. بدنبال آن نیز شورایی ها هلهله کنان ما بازاء “مختصرماهیانه هایشان” به میدان میآمدند و در بزرگی و عظمت و تاریخساز بودن این “مرحله سرنگونی” یا آن “فاز سرنگونی” یا “دوران سرنگونی” یا “سرفصل سرنگونی” رهبری عقیدتی-مالی خود داد سخن میدادند، تا ضمن هلوا هلوا کردن مسعودرجوی به نقش تاریخساز خود نیز بعنوان همسنگران تاریخسازبرزگ مهر تائید بگذارند تا نانشان حلال شود. اما بعد از رسوایی این آماده باشهای کذایی و لعن و نفرین شدن توسط مردم ایران، و اعتراضات درونی همچون این قلم و بعضی دیگر جدا شدگان بجایی رسید که جهت خنثی کردن اثرات منفی آن رجوی مسئله را به خنده و جوک بستن به فراخوانهایش در جلسات شورا آنرا به تمسخر میگرفت و به محمد شمس موسیقی دان (که او را بدلیل چاقی و شکم بزرگش در نشستهای درونی “محمد بشکه” مینامید) که همواره تلاش میکند رژیم بگیرد ولی نمیتواند، میگفت،

“من (مسعودرجوی) و محمد مدتهاست میخواهیم رژیم را بگیریم و مرتب اعلام میکنیم امروز یا امسال یا… رژیم را میگیریم ولی پوچ از آب در میآید.”

و خود نیز شیادانه میخندید تا اینگونه جلوی طرح جدی آنرا در شورا توسط معدود عناصر مسئول باقی مانده را بگیرد.
زمانیکه اینگونه شوهای مضحکه در شورا و در درون سازمان به تف سربالایی تبدیل شده بود، مسعود رجوی مجبور شد که این نقش فریب دهندگی و تحمیق کنندگی را به مریم رجوی بسپارد. او نیز طی چندین سال به همین شغل شریف تولید وعرضه “مرحله سرنگونی” یا “فاز سرنگونی” یا “دوران سرنگونی” یا “سرفصل سرنگونی” به بهانه خم شدن ابروی یک سیاستمدار آمریکایی یا اسرائیلی یا عربستانی و یا اروپایی بدون هیچ ربطی به تحولات داخل کشور و مردم ایران مشغول شد ولی با گذشت زمان و افشاگریهای انجام شده بیرونی و اعتراضات درونی که آنرا توهین به شعور شنونده و بطور خاص در تشکیلات میشمردند طوریکه منجر به فرارهای بیشتری نیز از درون تشکیلات میشد. اینکار به عهده آقای محمد سید المحدثین (بهنام) قرار گرفت. جالب اینکه این مسئله حتی مورد اعتراض او نیز قرار گرفت. بهنام به همین دلیل برای مدتی طولانی از تمامی مسئولیتهایش خلع شد و بتازگی با غلط کردم گویی به صحنه باز گشته است. قبلا نیز فرید سلیمانی مشاور مطبوعاتی مسعود رجوی و مسئول مطبوعاتی بخش سیاسی سازمان و تحت مسئول بهنام نیز در اعتراض به همین دروغپردازیهای سیاسی از سازمان جدا شد و امروزه در فرانسه زندگی میکند. اجبارا این روزها مریم رجوی بازتولید “مرحله سرنگونی” یا “فاز سرنگونی” یا “دوران سرنگونی” یا “سرفصل سرنگونی” را از بهنام گرفته و به عهده بهزاد نظیری از اعضای سازمان واگذار کرده اند.
وقاحت فرقه ای
این کال کنفرانس که ظاهرا در اواخر دیماه و نیمه دوم ماه جاری مسیحی برگزار شده است، بهزاد نظیری با وقاحت نوع رجوی میگوید:

“در شروع سال میلادی هستیم بهنام …در آخر سال 2018 یک جمعبدی کردند سال 2018 بعنوان سال قیام نامیدند، سال پیش روی و در واقع اعلام سال جدید میلادی سال 2019 سال آماده باش، سال تحولات بزرگی که در پیش ما دربرابرش باید آماده باشیم و بنابراین الان با شروع این سال وارد دوران همین آماده باش کامل میشویم.”

نباید تعجب کرد، فرقه یعنی همین. توجه دارید که بهزاد تا چه میزان نسبت به شعور شنونده بی توجه و در مورد مطرح نشدن سوال در مورد سرنگونی و آماده باش اعلام شده سال 2018 توسط بهنام را علیرغم اینکه مجبوراست بدان اشاره کند، که چه شد و تکلیف آن چیست، یک راست بدون هیچ توضیحی بسراغ آماده باش و دوران جدیدی در سال 2019 میرود!!!

از آنجا که از دوران سرنگونی 2018 تولیدی جان بولتن نه تنها دیگر خبری نیست بلکه در همان سال که جان بولتن یک سرنگونی 100هزار دلاری قبل از چهل سالگی رژیم را به آنها هدیه کرد، سخنگونی فارسی زبان وزارت خارجه آمریکا زیرآب مریم رجوی و تشکیلاتش را با گفتن اینکه:

“مجاهدین هیچ پایگاهی در ایران ندارند”

زد، بهزاد نظیری مجبور شده است به پوشالهای فضای سیاسی بین المللی چنگ بیندازد وبا توهین به شعور مخاطب خود بگوید:

“همین اتحادیه اروپا به هر حال یک تکانی خورده با همین تحریمهایی که در هشت ژانوایه اعلام کرده هرچند تحریم ناقص و تحریمها از نظر ما آبکی ولی باشه به هر حال اتحادیه اروپاست ولو به اکراه ولی آمده پای تحریم رژیم. ….تحول دیگرسفر وزیر خارجه آمریکا به خاور میانه بوده که از این بعنوان محاصره منطقه ای رژیم اسم برده میشود.”
ذلت و خواری یک آلترناتیو که مدعی است تنها آلترناتیو است، با هزاران کانون شورشی! با هزاران سیاستمدار حامی!! با هزاران هوادار در میان ایرانیان!!! به یک موضعگیریی که حتی خودش نیز اعتراف میکند که آبکی است دخیل بسته و از آن شفا میخواهد. این ذلت و خواری آنقدر تهوع آور است که حتی لایق این نیست که عمق سیاستهای اتحادیه اروپا برای مریم رجوی باز و تشریح شود که البته بهزاد نیز اینها را میداند، ولی در اوج افلاص چاره ای جز این ندارند.
بهزادنظیری اینگونه ادامه میدهد:

“وزیر خارجه آمریکا در صحبتهایش گفته بود: «ما به مردم ایران پیوسته ایم که خواهان آزادی و حسابرسی هستند،…واینکه وقتی امریکا با برخی از دشمنان ملایان هم دستی میکند آنها جلو می آ یند و پیشروی میکنند.» به هرحال نکاتی که از زبان این سیاستمدار بیرون آمد نکات جدیدی است که خواهر مریم هم استقبال کردند!!!. بعد از ایندو تحول، صحبت کنفرانس لهستان در نیمه دوم فوریه در مورد سیاست بی ثبات کننده رژیم در منطقه پیشروست.”

در ادامه جهت غلیظ کردن شرایط، به موضعگیری سخنگوی ریاست جمهوری افغانستان که گفته بود، “بهتر است رژیم بجای مذاکرده با طالبان با مخالفین خود صحبت کند” اشاره میکند. و در ادامه میگوید:

“نه اینکه این صحبت اعتبار سیاسی دارد ولی به هرحال این نوع حرفها بیانگر یک تعادل جدیدی در منطقه است… آخریش فرانسه بود که پرتاب موشکی ناموفق را محکوم کرد، خوب حجم اتفاقات … بیانگر این است که ما در یک دوران جدیدی بسر میبریم و اصلا درست بود که ما قبل از شروع امسال گفتیم که وارد یک دوران آماده باش میشویم.”

شرایط جدید سرنگونی رژیم را متوجه شدید؟! بهزاد نظیری جهت ماست مالی کردن آسمان ریسمان بافتنهای پوچ و بی ارزشش علیرغم اینکه دوبار در طی کال کنفرانس اذعان میکند که تحولات سیاسی مورد اشاره اش هیچ اعتبار سیاسی ندارند، نتیجه گیری میکند که:

“باید متناسب با این اوضاع احوال حضور قوی سیاسی داشته باشیم… شرایط و اوضاع احوال بین المللی ضرورت واکنش در مقابل ما قرار میدهد. میخواهیم تظاهراتی در پاریس!! داشته باشیم….نمیخواهم اینجا یاد آوری کنم چون پشت سرش میشود قیام،! عمق پیداکردن قیام،! فعالیتهای کانونهای شورشی…!! الان نمیخواهم وارد آن بشوم،!!!…حتما شنیدید علی ربیعی عنصر اطلاعاتی شکنجه گر رژیم گفته: «در واقع حدود 160 شهر در دیماه پارسال مشغول این قیام بودند.» ما خودمان 142 شهر گفتیم، …که گویای این است که هم ما خودمان در قضیه دیماه سورپرایز شدیم و هم تحلیلگرهای بین المللی…در واقع همیشه با ید در نظر بگیریم که واقعیت جامعه یک هوا! و چند قدم!! از آنچه ما ارزیابی داریم در ذهنمان، جلوتر است، پس به علت پیوند ما با اعتراض مردممان !!! که انگیزه آمدن ما تو خیابان در هشت فوریه برای تظاهرات کرد.”

استدلالهای بسیار قوی سراسر متناقض و خنده آور را متوجه میشوید؟ که تلاش میکند به هر ترتیب شده مخاطب را به وجود یک شرایط فوق حساس و دوران بسیار پرتلاطم سیاسی و دوران سرنگونی متقاعد کند تا در نهایت او را به کاری که از آنها میخواهد بکشاند.

آیا میتوان از تشکلی که رهبری عقیدتی آن مردم ایران را بخاطر اینکه امام زمان بودن او را به پشیزی نگرفت را مردم الدنگ ایران مینامید که شایسته رهبری تاریخساز او نیستند و جوانان ایرانی دانشجوی معترض در سال 1378 را دانشجویانی که باید پای دیوار گذاشتشان میخواند قبول کرد که اینها برای هماهنگی با آنها میخواهند به میدان بروند؟

بهزاد نظیری که خود بخوبی از ذهنیت مخاطب با خبر است از جمله ذهنیت خودش برای بالا بردن شور مخاطبین در کال کنفرانس و تهیج آنها در آخرین لحظه کال کنفرانس شاهبرگ سیاسی استراتژیک خودش را با یک خبر بسیار مسرت بخش ناشی از اوج استقلال طلبی فرقه رجوی و تکیه آنها به مردم ایران رو میکند تا شاید مخاطب در تظاهرات پاریس در هشت فوریه حضور یابد آنجا که میگوید:

“همین الان خبری رسیده وزارت امورخارجه آمریکا به مردم ایران پیام داده خواسته ها و آرزوهایشان را برای آینده ایران بنویسند… و تاکنون بالای هزار کامنت گرفته است!!!!!!! بنابراین باید فعالانه همین الان وارد شویم.”

سوالات شاید ازهمه ایرانیان خارج کشور
خانم رجوی، سوال اینجاست هرچند آشکاراست که فرقه رجوی در مسیر خودفروشی و خیانت به میهن سر از میانه نئوکانها در آورده است، ولی حداقل نباید در ظاهر هم شده تظاهر کنید که بعنوان رئیس جمهور مقاومت! و رهبری جنبش!! (بعد از بقول ترکی الفیصل مردن مسعودرجوی) با پایه اجتماعی هزاران کانون شورشی!!! رهبری جنبش مردم ایران اگر نه در دست مسعودرجوی که نه صدا دارد نه تصویر ولی مرتب اطلاعیه تولید میکند، حداقل دردست خودتان است ، تا وزارت خارجه آمریکا؟ و اینگونه بدنبال آنها بعنوان بز گله حرکت میکنید.

خانم مریم رجوی، مسعودرجوی هیچگاه به شما یاد نداد که اگر هم وزارت خارجه آمریکا چنین غلطی کرد باید برای حفظ ظاهر هم شده موضع گیری کنید و بگوئید: “آقای پمپئو،هرچند نان و آب ما را میدهید ولی غلط زیادی کردن و دخالت در امور داخلی ایران کردن موقوف؟”

خانم رجوی اگر پمپئو، بدنبال خواسته ها و آرزوهای مردم ایران برای آینده است، ممکن است بفرمائید که شما در کجای معادله قرار میگیرید؟ رابطه شما با پمپئو و خوشحالیتان از آن طوریکه مخاطبین هزاران کانون شورشیتان را نیز جهت خوشحالی و ترغیب به شرکت در تظاهرات 8 فوریه از آن مطلع میکنید چیست؟

خانم رجوی، ممکن است بفرمائید که در تمامی کال کنفرانس چرا هیچ حرفی از فعالیتهای هزاران کانون شورشی نیست؟ چرا هیچ فاکتی، هیچ نوع گزارش از تحولات مربوط فعالیتهای تنها آلترناتیو خود خوانده شما در داخل ایران نیست؟
خانم رجوی، اینکه در هشت فوریه عده ای در پاریس در اعتراض به رژیم چپاولگر آخوندی تظاهرات کنند به خودی خود بسیار مثبت است.
اما آنچه بالاترین نفرت ها را از شما و از تمامی عملکردهای خائنانه وطن فروشانه تان نزد هر ایرانی وطن پرست و مستقل و البته طبق تجربه شخصی این قلم، نزد تمامی مردم ایران که با شاخص های سردارانی همچون مصدق و ستارخان است که در کوچه و خیابان هستند، بر می انگیزد، انجام اینکارتوسط فرقه شما بعنوان کارگذار پمپئو، عربستان و اسرائیل و بعنوان آتش بیار معرکه آنهاست.
نظر این قلم
اما اگر نظر و عقیده این قلم را با شناختی که از این فرقه خطرناک دارم خواسته باشم منعکس کنم. باید بگویم که بهزاد نظیری هم شاید نمیداند که آلت دست مریم رجوی شده است که میخواهد در هماهنگی و اگر نه بدستورمستقیم عربستان و اسرائیل بلکه با غریزه ضد ملی و وابسته گرایانه ضد ایرانی حرکتی هماهنگ و در همبستگی با کنفرانس لهستان و تلاشهای پمپئو، عربستان و اسرائیل و آمریکا در منطقه در مقطع 22 بهمن سالگرد انقلاب که مریم رجوی نامش را شیادانه “همبستگی با مردم ایران” میگذارد به اجرا در آورد. مریم رجوی هیچگاه در هیچ مقطعی در هماهنگی با اعتراضات داخلی مردم ایران چه در مقطع 1378 دانشجویان، چه در 1388 و چه در 1396 هیچ حرکتی انجام نداده است که بماند آنها را بر ضد منافع حقیر قدرت پرستانه خود می انگاشته. یادمان نرفته استکه رجوی چهل سال است میگوید رژیم کنونی با قیام سرنگون نمیشود فقط و فقط بدست ارتش آزادیبخش است که سرنگون میشود. به همین اعتبار تشکیلات رجوی چند دهه است که از نقطه نظر مردم ایران و رابطه اش با خلق سابقا قهران ایران مرده ای بیش نیست. و با این ترفندها فقط خودش را میفریبد تا شاید ارج و قربی نزد اربابانش پیدا کند که شاید این فرقه را در ایران بقدرت برسانند.

داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
22ژانویه 2019
دوم بهمن 1397
میهن پرستی میراث اصلی مصدق
ژانویه 22, 2019
اینروزها با فرارسیدن پایان چهارمین دهه حاکمیت رژیم چپاولگر کنونی که بسیاری از سینه چاکان میهن!! را در خستگی از بی عملی ناشی از رویکردهای، خودخواهانه، انحصارطلبانه، خودمحورانه، خود شیفته، و البته مفتخورانه خسته کرده است، با کمال تاسف در بازار وطن فروشی به قدرتهای بزرگ فعال نموده که در یک سخنرانی (اینجا از دقایق 5:20 به بعد) در سال 2017 پیش بینی و یادآوری کرده بودم. یاد آوری و خواندن کتاب “تراژدی تنهایی” در مورد رهبر و سردار استقلال و آزادی و میهن پرستی ایران دکتر محمد مصدق، شاید نهیبی باشد به این آزدایخواهانِ مستبد! و از پای در آمده که پرچم ننگ تسلیم میهن را در مقابل نئوکانهای آمریکا در دافعه استبداد حاکم بلند کرده اند و تبلیغ سلطنت را میکنند باشد.
تبلیغ سلطنت، توسط سلطنت طلبانی که “دکان چپاول کشور” آنها تحت حمایت آمریکا و غرب توسط رژیم کنونی در 22بهمن 1357 تخته و از آنها گرفته شده و سرشان را بدون کلاه گذاشته، بویژه که میبینند این یکی بسیار بیشتر در ابعاد میلیاردی چپاول میکند، حسابی به طمع افتاده اند، امری طبیعی است، که حاضرند به هر ننگی از جمله وطن فروشی در قالب کفتارهایی که به دریافت پس مانده ای از سهم شیرِ چپاول کشور توسط آمریکا برای خودشان تن بدهند تا آمریکا برایشان کاری بکند. و یا همچون تشکیلات رجوی که چندین دهه است که دستشان بخون بهترین جوانان ایرانی چه در درون کشور، چه در مرزهای کشور و چه در تشکیلاتش با مزدبگیری از صدام و عربستان و اسرائیل آغشته است با انداختن پرچم دروغین آزادی و دمکراسی، پرچم ننگین وطن فروشی را به نئوکانهای آمریکایی برافراشته کرده اند نیز قابل درک است.
ولی آویختن به درگاه از ما بهتران توسط کسانیکه چنین سابقه ننگینی ندارند حکایت از فاجعه ای در میان بعضی ایرانیان برون مرزی دارد که تا به ابد ننگ آن بر پیشانی آپوزیسیون خارج کشور باقی خواهد ماند.
کتاب تراژدی تنهایی
میراث اصلی مصدق خودِ مصدق است

«میهن‌پرست ایرانی» چندی پیش در بریتانیا منتشر شد، کتابی که نویسنده‌‌اش عطای میهن‌پرستی خودش را به لقایش بخشیده و درباره دکتر مصدقی نوشته است که اتفاقاً اصلی‌ترین دشمنش، بریتانیا، بود. کریستوفر دوبلگِ بریتانیایی یکی از سرآمدان سنت تاریخ‌نگاری مدرن است. در یک دهه‌ی اخیر تمرکز اصلی او نوشتن درباره‌ی ایران است، دو کتاب «در گلستان شهدا» و «میهن‌پرست ایرانی» نام او را به‌عنوان یک تاریخ‌نگار و ایرانشناس سرزبان‌ها انداخت، اما دوبلگ بیش از ایران به خاورمیانه و هرآنچه به این سمت از جهان وصل می‌شود، علاقه دارد. مقاله‌های روشنگرانه‌ی او درباره‌ی مناسک حج یا مسأله‌ی فلسطین توجه بسیاری را در دنیای انگلیسی‌زبان به خود جلب کرد. حالا آوازه‌ی او به تهران هم رسیده است، سه ترجمه‌ی کم‌وبیش هم‌زمان از کتابی که درباره‌ی زندگی و زمانه‌ی دکتر محمد مصدق نوشته، در ایران منتشر شد. دوبلگ برخلاف همتایان غربی‌اش از این مساله هم خوشحال است و می‌گوید همین که خواننده‌ی ایرانی بخواند و راضی باشد، کفایت می‌کند. یکی از این ترجمه‌ها «تراژدی تنهایی» است که نشر چشمه آن را با ترجمه‌ی بهرنگ رجبی منتشر کرده است.
مصدق به روایت دوبلگ انسانی است تمام‌عیار، او دریچه‌های تازه‌ای را برای مخاطب ایرانی گشوده است. مصدق در این کتاب نه آن اسطوره‌ی دست‌نیافتنی است و نه آن مستبدِ دمدمی‌مزاجی که تنها از سر نفرت از غربی‌ها سیاست‌هایش را پیش می‌برد، مصدقِ او میهن‌پرست است، شیفته‌ی مردمش، به غایت درستکار، گاهی عاشق و شیدا و گاهی مردی که بیماری فرزند او را از پا می‌اندازد و بعد چند قدم آن‌سوتر پای میز مذاکره با ایادی هری ترومن چنان باصلابت ظاهر می‌شود که تاریخ ایران دیگر نمونه‌اش را به خود ندیده است.
نویسنده‌ی جدیدترین زندگینامه‌ی دکتر مصدق سال ۱۹۷۱ در لندن به دنیا آمده است، برآمده از سنت تاریخ‌نگاری دانشگاه کمبریج است، تهران را می‌شناسد و شیفته‌ی زبان فارسی است. مقاله‌هایش نشان می دهد پس‌کوچه‌ای در تهران و شهرهای بزرگ نمانده که سری به آن نزده باشد، از زورخانه‌های مولوی تا بازار چاقوی زنجان و سنگ‌نبشته‌های تخت سلیمان.
نه به تروریسم و فرقه ها
ایرانیان : قسمت آخر، حاکمیت و جامعه استبدادی و رضا پهلوی که مرتک استبداد نشده است!
ژانویه 16, 2019
لینک به قسمت اول : ایرانیان 1
لینک به قسمت دوم: ایرانیان 2
حاکمیت و جامعه استبدادی و رضا پهلوی که مرتک استبداد نشده است
چرا اینگونه افراد در تعریف و تمجید از سلطنتِ نافی کرامت انسان بمعنی وجودشناسانه و نه حتی اخلاقی آن که توهین به شعور، شرافت، عزت انسان بوده و حقوق برابر نوع بشر را نفی میکند، دچار هیچ تناقضی نمیشوند؟ جواب در همان جامعه استبدادی نهفته است. چون، گوینده در عمق و محتوا در تضاد با سلطنت نیست، نه اینکه اگر بر او استبدای حاکم شود خوشحال است، خیر، بلکه اولا چون راه حلی ندارد و شاید خسته شده، در آن سیستم استبدادی راه فلاح هایی را در عمق وجودش حس میکند، در ثانی، راه فلاح دیگری (سیستم سیاسی دیگری) را علیرغم شعار جمهوریخواه هستم (چون هیچگاه هیچ تجربه آزادی و آزادگی و جمهوریت و … را نداشته) نمیشناسد و مهمتر از همه، راه حلهای غیر استبدادی ارزش حیاتی و بود و نبودِ هویتی و اگزیستانسیالیستی نیست. که نمونه هایش در ادامه بحث آمده است.
بنابراین براحتی و متاسفانه با افتخار و با پلِ “صادقانه” زدن به مسئله مرزهایش در دفاع از سلطنت با استبداد و زمینه های سیستم استبدادی که حکومت فرد محور است براحتی مخدوش میشود. نمونه “غیر صادقانه” آن شخص رضا پهلوی است که هوشیاری غریزی او اجازه نمیدهد هیچگاه آشکارا به این میزان دو استبداد قدیم و جدید را با هم مقایسه کند و بگوید من نوع استبداد بهتری هستم. شاید لازم باشد یاد آوری نمود که، مقدما کسی با فردی بنام رضا پهلوی مشکل ندارد. مشکل با سیستم و نظام سلطنتی است که یک سیستم استبدادی فرد محور است. در ثانی وقتی به شخص آقای رضا پهلوی برسد، مشکلات بسیار زیادی با خود ایشان مطرح است که بحث خواهد شد.
اگر شما مدعی شوید که هدف از این مخدوش کردن اذهان، انتقاد به، و بی اعتبار دانستن جمهوری خواهی بعضی ها از جمله ادعای جمهوریخواهی مریم رجوی و یا بعضی سیاسیون طرفدار شوروی و یا جبهه ملی و…است. باید بدون ترویج سلطنت به آنها انتقاد کرد و ایرادات نقطه نظرات و طرحها عملکردهای گذشته و حالشان را گوشزد نمود تا پایه های جمهوری را بیشتر و بیشتر به میان کشیده مستحکم کنید. نه اینکه از قول تاریخ و بشریت و … قسم بخورید و تضمین بدهید که “بگذارید سلطنت دوباره پیاده شود! باور کنید که سرنگون کردن سلطنتِ بد از آب درآمده رضا پهلوی راحتتر از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی کنونی است!!!! این میزان از تناقضات دهشتناک در این بیانات را که ناشی از همان جامعه استبدادی است را مشاهده میکنید ؟ بنظر میرسد که گوینده در این تصور غوطه ور بوده است که مردم ایران بصورت دسته جمعی نامه ای برای ایشان ارسال کرده و سوال کرده اند: ما که از دست رژیم استبدادی جمهوری اسلامی خسته شده ایم ، سلطنت استبدادی را هم که چند وقت پیش منقرض کردیم، لطفا شما یک حکومت برای ما تجویز کنید تا بلافاصله با سرنگون کردن جمهوری اسلامی مستقرش نمائیم. و ایشان در پاسخ دیپلماتیک بدون اینکه پای خودش را با هوشیاری از قبول مسئولیت درگیر کند کنار میکشد (البته با درس گیری از گاف بار اول که سلطنت را مستقیم تجویز کرده بودند) دلسوزانه! پاسخ میدهند که، “والله این سلطنت که شما سرنگون کرده اید، بنظرم با وجود اینکه امکان استقرارش در ایران نیست!!! ولی باز بهتر است از رژیم جمهوری اسلامی است ضمن اینکه رضا پهلوی مگر تابحال دست به استبداد زده؟ !!!!!!!!!!!!!
آیان نباید از این رفق سوال نمود:

  1. مگر رژیم سرنگون شده؟
  2. مگر سلطنت در معرض استقرار است؟
  3. چه کسی جلوی استقرار سلطنت را گرفته است؟
  4. که شما با تبلیغ سادگی کنار گذاشتن ساده سلطنت در صورت بد از آب در آمدن دعوت به استقبال از آن میکنید؟
  5. اما اگر رژیم هنوز سرنگون نشده!!! چه کسی باید آنرا سرنگون کند؟
  6. نکند شما میخواهید سرنگون کنید که چنین درخواستی و پیشنهادی را دارید؟
  7. نکند منظور استقرار سلطنت بدست آمریــــکاست؟ آنوقت اسم شما جمهوریخواه است؟ آنوقت به قول خود شما “در بهترین شق”، نباید شما را جزء کسانی که معتقدند “هرچیز بجای این رژیم باشد بهتر است” نامید؟ اینرا که همه مادر بزرگها هم میتواند و میتوانسته بگوید و 2500 سال است مردم ایران دچار همین نکبت و دور باطل هستند.
  8. اگر مردم ایران قرار است سرنگون کنند، چرا جمهوری را به آنها پیشنهاد نمیکنید. در عوض تمامی تلاش خود را در دفاع از رضا پهلوی و کوبیدن جمهوریخواهان (هرچند از نظر شما ضعیف چون در خارج کشور همچون رضا پهلوی که تکیه به میلیاردها دلار اموال مردم ایران را که پدرش و پدربزرگش بغارت برده اند و یا مریم رجوی که پول کشتن سربازان و مردم ایران برای صدام و عربستان و اسرائیل را با دلارهای نفتی گرفته اند تکیه دارند ) حتی یک دفتر ندارند گذاشته اید؟ ایراد به ضعیف بودن احزاب ملی ایران درست، که اساسا نتیجه نابودی دیدگاههای ملی توسط کمپرادوریسم شاهنشاهی بود. ولی کوبیدن آنها بخاطر ضعفشان (از نظر شما) به چه معناست؟
    درک شعار (اوباما یا با ما یا با اونا) ی مردم میلیونی ایران
    فاجعه بارتر اینکه تفاوت شعار (اوباما یا با ما یا با اونا) در تظاهرات مردم میلیونی را که در تهران داده میشد و من شاهد بودم، را با جریانات ضد ملی و مشکوک آلترناتیوسازیهای امپریالیستی در خارج کشور مانند رضا پهلوی و مریم رجوی را یا درک نمیکنند یا نمیدانند یا آگاهانه برابر قرار میدهند. (اینجا از دقیقه 2:00:30به بعد). که البته اگر خودشان نیز ندانند باید این هوشیاری را به ایشان داد که طرح این مسئله و القاء اینکه مردم ایران با این شعار به آمریکا بفرما زده اند ادامه همان القاء “سلطنت بهتر از رژیم کنونی است” میباشد
    باید گفت، دوست گرامی، اولا معنی شعار داده شده آنگونه که شما القاء میکنید دست دراز کردن مردم ایران بسوی آمریکا برای حمایت نبود. بلکه، جوانان هوشیار و بسیار سیاسی داخل کشور با این شعار استفاده ابزاری ضدیت با آمریکا توسط رژیم و تحت الشعاع آن مردم و تظاهرات آنها را به آمریکا نسبت دادن خلع سلاح میکردند. بعلاوه به مردم و رژیم و هم به جهان میگفتند که فریب این بازی را نخورده اند و شما نیز نخورید. پیام شعار فوق این بود که: اگر آمریکا (طبق القاء رژیم) پشت تظاهرات بود چرا حرفی در محکومیت سرکوب تظاهرات ما نمیزنند. و اینگونه استقلال خود را از هرگونه دخالت خارجی به نمایش میگذاشتند.
    ثانیا، دوست گرامی شاید لازم باشد در ادامه اضافه گردد که، بفرض هم که مردم شعار میدادند و از آمریکا کمک میخواستند، این به معنی خودفروشی سیاسی مردم ایران به آمریکا تلقی نمیشود. ضمن اینکه در نقطه مقابل تمامی تلاشهای مشکوک آلترناتیوسازیهای استعماری- امپریالیستی است. نباید توجیه خود فروشی سیاسی به آمریکا توسط اشخاص و احزاب قرارگیرد.
    ثالثا: مقوله خودفروشی مربوط به حوضه تک افراد (سیاستمداران) و احزاب قدرت طلب است که در غیاب حمایت مردمی (بدون پشتوانه مردمی) جهت کسب قدرت در کشوری بدان متوسل میشوند. ولی مردم که خود منبع لایزال قدرت هستند خودفروشی معنی پیدا نمیکند تا کسی بخواهد آنگونه که با …مطرح میکنید: “پس چرا مخالفینِ کمک گرفتن از آمریکا به مردم که شعار اوباما … دادند، تودهنی نمیزنید” موضوعیت بیابید.
    تو دهنی مربوط است به گروههایی مانند مریم رجوی و رضا پهلوی و مبلیغین آنها که بدون حمایت مردمی بدنبال قدرت گرفتن با کمک آمریکا هستند. بعید میدانم که شما که به همه امورنیز آشنایی دارید، ندانید که وقتی کسی را آمریکا و یا یک قدرت جهانی بر سرکار میگذارد به چه معناست. رضاخان و محمدرضا خان پدر بزرگ و پدر آقای رضا پهلوی هستند. و یا آقا و خانم رجوی را خود شاهد هستید که از “آمریکایی بیرون شو خونت روی زمینه” که بسیاری از دوستان شما نیز با همین اهداف و آرمانهای استقلال طلبانه جلوی چشم شما اعدام شدند” به سردر آوردن از میانه خشنترین جناح های آنها رسیده است، و همچون رقیب خود سلطنت طلبها معتاد آمریکا گردیده اند، مربوط میشود.
    تلقی درخواست کمک از آمریکا از شعار مردمی “اوباما…” در بهترین شق متعلق به ذهنیت خارج کشوری، خسته از راحت خارج کشور، و یا ذهنیتی که بدنبال حمایت آمریکا است میباشد که واکنشی است تلاقی جویانه به بی توجهی مطلق مردم ایران به آنها در خارج کشور. ذهنیتی که در داخل بطور طبیعی وجود ندارد. درجا زدن بعضی سیاسیون ایران از سال 1357 تا به امروز را مشاهده میکنید.
    شعار دادن معرف محتوایی نیست
    اجاز بدهید با اذنِ مبارزین و شکنجه شدگان، زندانیان یک و دو نظامی و… بگویم که صرف مبارز بودن و صبح تا شام فریاد واآزادیا و وادمکراسیا کشیدن (چه در مورد خود این قلم و یا هرکسی دیگری که باشد) تعیین نمیکند که لزوما بمعنی دمکرات و آزاد اندیش و آزاده بودن است. چون:
  9. تمامی مستبدین تاریخ ایران بدست مبارزینی که شعار آزادی از استبداد میداده اند سرنگون شده اند. که در این صورت استبداد در همان تجربه اول متوقف میشد که نشد. طبق تاریخ ایران کمتر سلسله و مستبدی بوده که بدست مستبد دیگری سرنگون شده باشد. عمدتا بدست یک شورشی یا یک قوم شورشی که سابقه استبدادی یا نداشته و یا نمیتوانسته داشته باشد سرنگون شده اند.
  10. عدم سابقه و امکان اعمال استبداد توسط رضا پهلوی که در حاکمیت نبوده، امتیازی مثبت آنگونه که شما برایش ملحوظ دارید نیست. ضمن اینکه سوالات بسیاری هست که باید ایشان نیز پاسخ دهند.
  11. دمکراسی و آزاد اندیشی یک فرهنگ است که ضمن اکتسابی بودن آموختنی است که نیاز به صحنه واقعی به چالش کشیده شدن ما، افکار ما، اندیشه ما، خواسته های ما، پیشنهادات ما… ظرفیت انتقاد شدن و قبول و اصلاح انتقادات دارد. و با گشت و گذار در آمریکا و اروپا و خرج کردن پولهای به یغما رفته توسط پدر و پدر بزرگ کسب شدنی نیست.
  12. در پایه اجتماعی نیز نیازمند ستونهای نهادینه شده ارزشهای دمکراتیک و مدنی مورد قبول و احترام و رعایت همه آحاد جامعه است.
  13. یک نکته را نیزاضافه کنیم که، چند هزار شنونده و بقول خود شما کلیک خوردن و کلیک گرفتن از مخاطب ایرانی معنی درستی محتوا را آنگونه که در جامعه مدنی اروپا جاریست و تمامی شروط فوق الذکر جامعه دمکراتیک را دارا هستند را نمیدهد. در جامعه استبدادی یا استبداد زده نباید به این کلیک ها بویژه از نوع خارج کشوریش ارزشی قائل شد. انقلاب 22بهمن خیلی بیشتر مخاطب داشت. رجوی مخاطب زیادی داشت. انسان مسئول و متعهد و روشنفکر و پیشتاز، تعداد کلیک و عدد بیننده را ملاک درستی نمیگیرد. حرف درست را میزند. حتی اگر در انزوا قرار گیرد. مگر اینکه بقول خودتان فرد فقط جهت جلب مخاطب باشد و به همین دلیل متناسب با بازار روز حرف میزند و موضع میگیرد. و نگاهی بازاری به محتوا دارد. که چه بسا بسیاری از چرخشهای اخیربعضی ها از همین نوع باشند
    برگردیم به بحث جامعه استبدادی
    یکی از مشکلاتی که ما در افراد جامعه‌ خودمان می‌بینیم، این است که هر کسی یک شاه کوچک است و یا خودش را مرجع تقلید همه‌ی عالَم می‌داند. خودش را صادرکننده‌ حکم می‌داند. چنین کسی نمی‌تواند کار جمعی بکند. اما در فردگرایی اخلاقی هر کسی سر جای خودش است. یعنی من می‌پذیرم که در یک بازه‌ جمعیتی قرار بگیرم و وظیفه‌ خودم را دارم. مسئولیت خودم را دارم و حقوق خودم را هم دارم. بنابراین هم حاکمیت (خصوصاً دولتمردان یک کشور) و هم مردم باید به عقلانیت و فردگرایی اخلاقی اهتمام بیشتری داشته باشند. به این مثال تاریخی توجه کنید.
    در جریان انقلاب مشروطه وقتی که قانون اساسی بدست آمد و انتخابات مجلس برگزار شد، رویارویی از خیابانها و مساجد و ومدرسه ها و حرمها و سفارتخانه ها به صحن مجلس اول منتقل گشت. که دو دلیل مرتبط باهم داشت. یکی گستردگی اختیاراتی که قانون اساسی به قوه مقننه (مجلس) داده بود و برای اداره مملکت چندان اختیاری به قوه مجریه (دولت) نداده بود. “همان حس پایدار دیرینه بدگمانی و بیگانگی بین دولت و مردم. وچون هنوز درک مدرنی از سیاست وجود نداشت و لذا جایی برای مصالحه نبود چون سیاست یعنی مصالحه و فن رسیدن به یک مصالحه اصولی بین سیاستمداران.
    ایرانیان، مجلس را “خانه ملت “ میخواندند ولی بعد از مشروطیت، تلقی از دولت همان بود که در حکومت استبدادی وجود داشت. بنابراین با سوء ظن بدان مینگریستند. عملا مجلس هم قوه مقننه و هم مجریه بود. فاجعه بارتر اینکه خود مجلس نیز به جناحها و جریانهای آشتی ناپذیری تقسیم شده بود که تنها آرمان مشترک آنها در ادعا کردن و استقرار و برقراری سلطه و برتریِ قوه مقننه بر قوه مجریه بود.
    به عبارت دیگر از لحاظ نظری، قانون مساوی میشد با عدم سلطه استبداد و همین و بس. و در نتیجه شروع دوباره جدل بین دولت و ملت در جامعه، که با چرخه معیوب مکرر و متناوب “حکومت استبدادی- آشوب و هرج و مرج – حکومت استبدادی بعدی” در تاریخ ایران مطابقت داشت. تا همین امروز نیز چنین مفاهیمی از آزادی و دمکراسی و قانون در میان ایرانی ها بویژه در خارج کشور مطرح است. حتی بین تحصیل کردگان متجدد با تمایلات سیاسی مختلف. با شاخص تشتت بین گروهها و تشکلهای خارج کشور و در نتیجه طرد شدن توسط مردم داخل کشور نظاره گر آن هستیم و موضوع این قلم است.
    عبدالرحیم طالبوف

شاید تنها کسی که در آن زمان درک درستی از شرایط دوران مشروطه داشت عبدالرحیم طالبوف[1] بود. دهخدا (میرزا علی اکبر قزوینی) پس از رفتن به استانبول در پی کودتای شاه نامه ای به طالبوف نوشت و از او درخواست کمک برای راه اندازی روزنامه صور اسرافیل کرد. طالبوف در پاسخ با خشم و نومیدی به تندروی آرمانخواهانه رایج در کشور تاخت، و چنین نوشت:
امیدوارم که به زودی تمام پراکندگان وطن باز به ایران برگردند و در عوض مجادله و قتال در خط اعتدال کار بکنند، یعنی خار بخورند و بار ببرند و کشتی مشرف به غرق وطن را به ساحل نجات بکشند…عجب این است که در ایران بر سرآزادی عقاید جنگ میکنند، ولی هیچ کس به عقیده دیگری وقعی نمی گذارد. سهل است اگر کسی اظهار رای و عقیده نماید متهم و واجب القتل، مستبد، اعیان پرست، خود پسند، نمی دانم چه و چه نامیده میشود و این نام را کسی می دهد که در هفت آسیا یک مثقال آرد ندارد یعنی نه روح دارد نه علم نه تجربه، فقط ششلول دارد[2].
طالبوف در ادامه به دهخدا مینویسد، آیا
“یاد دارید مکتوب مرا که از شما سوال کرده بودم طهران کدام جانور است که در یک شب صد و بیست انجمن زایید؟”[3] و ادامه میدهد:
من ایران را پنجاه سال است که می شناسم و هفتادو یکم سن من تمام شده. کدام دیوانه در دنیا بی بنا عمارت میسازد؟ کدام دیوانه ای بی تهیه مصالح بنا را دعوت به کار مینماید؟ کدام مجنون تغییر رژیم ایران را خلق الساعه حساب میکند[4]؟
نامه طالبوف مفصل است و آکنده از نکات آموزنده درباره ناسازگاری آرمان با واقعیت جامعه ایران. و به زبان امروزی آنچه در اذهان آپوزیسیون خارج کشور میگذرد و واقعیت جامعه ایران. گفته و نگرانیهای او بدنبال هرج و مرج سراسری در حدی که همگان در آرزوی یک مستبد دیگری جهت حفظ نظم و امنیت بودند با شکست انقلاب مشروطه و روی کار آمدن استبداد رضا خانی، به اثبات رسید، حاکی از شناخت غریزی طالبوف از: “دولت استبدادی و بالاتر از آن از جامعه استبدای است”، وقتی در ادامه مینویسد.
ایران تاکنون اسیر یک گاو دوشاخه استبداد بود، اما بعد از این اگر اداره خود را قادر نشود، به گاو هزار شاخه رجاله دچار گردد. آنوقت مستبدین به نا بالغی ما میخندند… فاش می گویم که من این مساله بی چون و چرا میبینم[5].
از تجارب انقلاب مشروطه آوردم تا ابعاد تاریخی بحث بهتر روشن و درک شود، ضمن اینکه با آوردن تجارب دوره معاصر خواننده آنرا به تسویه حساب با دیگران ترجمه نک
ند. در همین دوره معاصر مثالهای بسیار برجسته تری وجود دارد.
نمونه های جامعه استبدادی معاصر
نمی‌گویم ایرانی‌ها ذاتاً نمی‌توانند کار جمعی کنند. میگویم فرهنگ کار جمعی-حزبی اکتسابی است و بخشی‌اش آموختنی است. ما کار جمعی نکرده ایم. یعنی آن مهارت‌هایی را که باید برای کار جمعی بیاموزیم، نیاموخته‌ایم. به همین خاطر باید مهارت ‌آموزی کنیم. تشتت در میان ایرانیان خارج کشور، برش کاملا آشکاری است از ایران فردا، منهای قدرت و سلاح در دست هر دسته و گروه. منهای حمایت این دولت و آن دولت از هر دسته و گروه، منهای حضور و مداخله گروههای وهابی ، منهای دستان آشکار و پنهان تجزیه ایران…
بزرگترین تجارب معاصر از اینکه ادعا و مبارزه با استبداد بمعنی آزادهخواهی نیست، فرقه رجوی است. شاید هیچ گروهی به اندازه آنها نتوانسته باشند مدعی دمکراسی خواهی و آزاد منشی باشند. بگذریم که علاوه براینکه مدعی هستند، تاج اینکه “خون” هم داده اند بر سرشان میگذارند!! و فقط حرف نزده اند. آزادی خواهی آنها چنان گرد و خاکی بپا کرد که برای دهه ها بسیاری از دهانها را بست. ولی وقتی قافیه تنگ شد و گردو خاک خوابید و پای آزادیخواهی و آزاد منشی در عمل بمیان آمد، مسعود رجوی “ناخدای آزادی” خود، “خدای استبداد” از آب در آمد. و تنها به یمن زحمات و خون مجاهدین واقعی و جدا شده از جمله خود شما، بعضا با کشته شدن، ناقص شدن، با تحمل زندان و شکنجه و… در مسیر جدایی، دست رجوی را در عراق رو کردند و که خوشبختانه با مرگش تاریخا شرش از سر مردم ایران کم شد. بگذریم که استعمار نیز تلاش میکند از طریق کودتا و یا حمله نظامی و … تجربه نصب رضا خانها، محمدرضاشاه ها را با گماردن فرقه رجوی و مریم رجوی دوباره تکرار کند.
در همین شورای ملی مقاومتی که مسعود رجوی فریبکارانه جهت لاپوشانی ماهیت مستبد خود از انسانهای والایی همچون نوه مصدق و بسیاری حقوق دانها، نویسندگان، شعرا، متخصصین، موسیقی دانها و استاتید دانشگاهها و هنرمندان و البته احزاب مهم به اصطلاح مارکسیستی و … ایرانی استفاده ابزاری میکرد، چقدر ظرفیت استبداد پذیری بالا بوده است. چقدر طول کشید تا بسیاری هوشیار شده و جدا شوند؟ چه تعداد هنوز گرفتار هستند.
در بین مجاهدین و به اصطلاح ستون اصلی مبارزه ظرفیت استبداد پذیری تا حدی است که کسانیکه خود سلاح بر دست، جان برکف، نه یکروز و بلکه دهها سال سابقه تحمل شداید زیر بمب و موشک و خمپاره در سنگر آزادی و مبارزه با اختناق و شکنجه و زندان را داشتند، نه وقتیکه به حکومت رسیدند، بلکه در همان سنگر مبارزه دست به زندان و شکنجه و کشتن همسنگر خود زدند. از زندانیان رژیم کنونی در زندانهای داخل کشور فعلا حرفی نمیزنم! ولی در سنگر مبارزه مگر همین مبارزین دو نظامی مانند محمد سادات دربندی(عادل)، مهدی ابریشمچی، و… را مسعود رجوی برای شکنجه و زندان و کشتن مبارزین منتقد و نه کسانیکه دشمن تلقی میشدند بکار نگرفته است.
یا دوستانی که سالیان بعنوان مبارز آزادی دو نظامی، در مبارزشان پرچم مبارزه فرهنگی را بردوش کشیده و زبان فرهنگی مبارزان آزادی بوده و کتابها و مجموعه ها از آنها چاپ و حتی به موسیقی تبدیل شد، براحتی توسط سیستم استبدادی رجوی طبق گزارش خودشان جهت تهیه رپورتاژ از دستگیری، شکنجه و قتل همرزمانشان بکار گرفته شدند. و تاسفبارتر اینکه در اولین پیچ فکری و به اصطلاح رشد و بلوغ سیاسی ناشی از کسب دانش تاریخی! شرمگینانه ضمن اینکه خود را جمهوریخواه نامیدند سطلنت را تبلیغ میکنند.
جهت یاد آوری لازم است گفته شود که به اعتقاد این قلم تازه اینها بهترین ها هستند که صادقانه فقط شعار آزادی نداده اند بلکه جان برکف بمیدان آمده بودند و به صداقت آنها شک نیست. و مانند کسانیکه در نودسالگی فرصت طلبانه یادشان افتاده است که چون روزی به یکباره دوربین بدست گرفته و یک فیلم ساخته اند،(اینجا دقیقه 8:12به بعد) بد نیست که فرصت طلبانه یک آلترناتیو نیز درست کند و بنام خود و به لیست افتخارات خود در تاریخ ثبت کند! نیستند.
میدانیم که جریانهای مارکسیستی ایران چه بلحاظ درون گروهی وچه در میان گروهها، دچار چه تشتت خانمان براندازی بودند و هستند. وقتی هم به کردستان عقب نشینی کردند کم و بیش همین وضعیت حذف همدیگر را در منطقه کردستان نیز دنبال میکردند. در زمان شاه نیز مگر تقی شهرامی که اززندان فرار کرده است در تضاد با رژیم شاه و در تعادل قوا مانند پشه بود در مقابل عقاب و منطقا باید بشدت به نیروهای جبهه انقلاب نیازمند میبود، برای حل و فصل تضاد فکری با هم سنگران خود آنها را کشته و سوزاند و از بین برد. تمامی مارکسیستها در آن زمان نسبت به این جنایت سکوت کردند و فقط پاکنژاد بود که موضع مخالف گرفت.
آیا این مثالها نشان نمیدهد و مشخص نمیکند که مشکل جامعه ایران چیست؟ مثالهای فوق هیچکدام حکومت استبدادی نیستند بلکه اجزاء جامعه استبدادی هستند. بلحاظ طبقاتی علیرغم اینکه جامعه ایران بورژوازی (کمپرادوریزیم) را بطور مصنوعی در زمان شاه نیز تجربه کرد، ولی تمامی کارکردهای همان تقی شهرام و یا مسعود رجوی که سنگ سوپر چپ به سینه میزدند در تحلیل طبقاتی، از نوع فرهنگ خورده بورژوازی است که رقابت را تنها در حذف طرف مقابل میبیند. درصورتیکه بورژوازی به رقابت آزاد معتقد است و متکی به نو آوری، برای همین ما نو آور نیستیم.
اگر مسعود رجوی مدعی فکر جدیدی بود. ولی حاضر نشد علنا خط و مشی خود را اعلام کند، خودش برای آن خط و مشی و تمایل تلاش کند و دیگران را در انتخاب یا رد آن آزاد بگذارد. باید علی زرکشها و مهدی افتخاریها و صدها مخالف مجاهد…را نابود نماید مبادا آنها بازار را از او بگیرند. اگر آقای رجوی در خارج از کشور (با محدویتهای قانونی) نبود و امکانش را مانند تقی شهرام داشت (همانطور که وصیت کرده است صدها بار نیز علنا گفته است) دست به کشتار جمعی مخالفینش در تشکیلات و بیرون تشکیلات میزد. زنان را چرا از همسرانشان جدا کرده و با آنها همبستری میکند؟ برای اینکه صاحب آنها شود و نگذارد که انتخاب دیگری بکنند. به زنانی که با آنها همخوابگی میکرد تاکید مینمود که مانند زنان پیغمبر، شما بعد از همبستری با من نمیتوانید با کس دیگری ازدواج کنید. یعنی حتی بعد از مرگ من همچنان متعلق به من مرده هستید!!! افکار نوع فراعنه مصر آقای رجوی را مشاهده میکنید؟
رضا خان نیز همانند رضا پهلویِ امروز (آنگونه که در اینجا از دقیقه 1:53:26به بعد گفته میشود) هنوز استبدادی و یا جنایتی نکرده بود. ولی با وجود اینکه جمهوری‌خواهی جریانی بود که در اواخر بهمن سال ۱۳۰۲ ش درایران تب آن بالا گرفت و در فروردین سال ۱۳۰۳٫ش، قرار بود مجلس آن را تصویب کند و رضا خان به عنوان اولین رئیس جمهور سوگند یاد کند. ضمن اینکه اکثر منابع مربوط به این دوره، بر سر این نکته که سردارسپه به اندیشه جمهوریخواهی دامن می‌زد، متفق‌القول‌اند. حتی ملک‌الشعراء بهار[6] و یحیی دولت‌آبادی[7] از حمایتهای مالی سردارسپه به منظور پیشرفت در این زمینه مطالبی ذکر می‌کنند. عوامل و کارکنان سردارسپه، مانند تیمورتاش و داور در خارج از مجلس و تدین در داخل مجلس، از فعالان و مبلغان جمهوریت بودند و این مسئله نشان از ایفای نقش سردارسپه در پشت پرده ماجرای جمهوریخواهی دارد. ولی سرانجام به کمک ظرفیت استبداد پذیری جامعه استبدادی (که خودش نیز جزئی از آن بود)، استبداد وصف ناپذیری را بر کشور مستولی نمود که در تاریخ کم سابقه شد. هرچند مورخان موافق جمهوری مانند اعظم‌الوزراء و مورخان مخالف جمهوری مانند یحیی دولت‌آبادی و عبدالله مستوفی معتقدند که سردارسپه درصدد بود بدین‌وسیله مقدمه برقراری سلطنت خود را فراهم آورد؛ یعنی ابتدا با خلع احمدشاه و انقراض سلسله قاجارتوسط مجلس، رژیم جمهوری را با ریاست‌جمهوری خود در ایران برقرار سازد و پس از مدتی، به بهانه عدم آمادگی جامعه ایران برای حکومت جمهوری، دوباره رژیم سلطنتی را در ایران احیا کند و این‌بار با به‌کارگیری اهرمهای قدرت، سلطنت را خود او به‌دست گیرد.

کدام آلترناتیو – قسمت آخر بقلم داود باقروند ارشد

تظاهرات سلطنت طلبان در آمریکا، با عکس نیکی هیلی و ترامپ
هرچند مستقل از اینکه کدام یک از گزارشها درست باشد نقش جامعه استبدادی آندوران که بتازگی نیز علیه استبداد و برقراری قانون (مشروطه) انقلاب کرده بود را در غلطیدن دوباره به استبداد رضا خانی کم نمیکند. همانگونه که نقش جامعه و سیاستمداران در پذیرش حکومت استبدادی حاضر را نفی نمیکند همانگونه که نقش مجاهدین از جمله این قلم و شما و اسماعیل و… را بخاطر داشتن ظرفیت استبدادی که اجازه میداد رجوی به چنین برج عاج استبداد و خدایی صعود کند و آن جنایات را مرتکب شود را نفی نمیکند. طبق تجربه تاریخی، ایرانیان مستعد استبداد هستند و بالای شیب تند سقوط استبداد ایستاده اند. نباید آنها را با پیشنهاداتی که زمینه ساز استبداد (سیستم های فرد محور) است در پرت شدن به قعر استبدادی دوباره یاری نمود.
رضا پهلوی تمامی رگ و پیش، تمامی زندگیش ،آغشته به سلطنت رضاخان و محمدرضاشاه است، خانواده اش، اطرافیانش، مشاورینش، دوستانش …تماما شبانه روز طی چهل سال گذشته خواب سلطنت دیده اند، به این امید زنده بوده اند، … همواره تنها تکیه گاه آنها آمریکا و اجانب بوده اند، هیچگاه مردم ایران دوست و تکیه گاهشان نبوده اند، طی چهل سال گذشته که رژیم کنونی مستقر شده نه نگران مشقات مردم که طلب کار منافع خود آنهم نه از رژیم بلکه از مردم ایران بوده اند. بالاترین توهین ها را به مردم کرده و میکنند.
دوستان عزیز نمیشود در زمینی که شوره زاراست دانه بادنجان (را که در بسته بندی گندم ارائه شده) کاشت ولی گندم درو نمود. کسانیکه چنین پیشنهاداتی به مردم میکنند (هرچند مردم بدان وقعی نمیگذارند) را نمیشود دوست مردم تلقی کرد.
داود باقروند ارشد
پایان
در قسمت انتهایی این صفحه سه قسمت مقاله بصورت یکجا در فرمت پی دی اف آمده است.
پا نوشتها
[1] کارل ماکسیمیلیان امیل وبر: شهروند آلمان، جامعه‌شناس، استاداقتصاد سیاسی، تاریخدان، حقوقدان و سیاست‌مدار بود و به گونه‌ای ژرف نظریه اجتماعی و جامعه‌شناسی را زیر نفوذ و تأثیر خود قرار داد.
[1] (جمهوری روم (به لاتینRes publica Romana)) حکومتی دمکراتیک بود که پس از سقوط نظام پادشاهی و به پیشنهاد بروتوس، مجمعی همگانی متشکل از عوام و پاتریسین‌های رومی تشکیل شد، تا هربار یکی از سناتورها برای مدتی به عنوان رئیس حکومت برگزیده شود. برای جلوگیری از قدرت گرفتن رئیس از موقعیت خود، دو نفر یا دو کنسول با اختیارات مساوی در رأس حکومت قرار دادند. که در سده ششم پیش از میلاد در شهر رم بنیان نهاده شد و حدود ۵۰۰ سال به حکومت خود ادامه داد. این حکومت در اوج قدرت خود بر جنوب و غرب اروپا، شبه‌جزیره بالکان، شمال آفریقا، آسیای صغیر و آسیای غربی حکومت می‌کرد.
[1] عبدالرحیم پسر ابوطالب نجار تبریزی در ۱۲۱۳ شمسی/۱۸۳۴ میلادی در محله سرخاب تبریز زاده شد. به گفته خودش پدرش ابوطالب و پدربزرگش استاد علی مراد حرفه نجاری داشته‌اند. گفته‌اند عبدالرحیم در شانزده سالگی به تفلیس رفت و به تحصیل زبان روسی پرداخت و مقدمات دانش جدید را فرا گرفت و با جنبش‌های آزادی‌خواهی و آرای نویسندگان سوسیال دموکرات و ادبیات روسی آشنا شد و مدتی بعد در تمرخان شوره (بویناکسک کنونی) مقر حکومت داغستان مقیم شد و به مقاطعه‌کاری راه‌های قفقاز پرداخت و سرمایهٔ کافی اندوخت و در آن شهر ازدواج کرد. او در دوره تحرک فرهنگی و سیاسی قفقاز پرورش یافت و از دانش و فرهنگ سیاسی جدید تأثیر پذیرفت و از پنجاه و پنج سالگی به نوشتن آثار خود پرداخت و اعتبار و احترام بسیار یافت، تا آنجا که به علت نوشتن مقالاتی در ترویج افکار اجتماعی و سیاسی جدید و تبلیغآزادی و حکومت قانون و همچنین نشر علوم طبیعی به زبان ساده فارسی در ایران نزد رجال ترقی‌خواه وروشنفکران زمانه محبوبیت بسیار حاصل کرد و در ۱۲۸۵/۱۹۰۶ در دوره اول مجلس شورای ملی از تبریز به نمایندگی انتخاب شد، اما با آنکه نمایندگی را پذیرفت به تهران نیامد و در شهر تمرخان شوره ماند تا در هفتادو هفت سالگی درگذشت.
[2] یحیی آرین پور، از صباح تا نیما، ج اول، زوار، 1372، صص289-290
[3] همانجا ص 290
[4] همانجا ص 290
[5] همانجا ص 291
[6] ــ ملک‌الشعراء بهار، مختصر تاریخ احزاب سیاسی در ایران، ج۲، تهران، امیرکبیر، چاپ دوم، ۱۳۷۱، ص۴۲
[7] یحیی دولت‌آبادی، حیات یحیی، ج۴، تهران، انتشارات عطار و فردوسی، چاپ پنجم، ۱۳۷۱، ص۳۴۷

مطالب مرتبط
سخنی با مدعیان “رضا پهلوی بهترین گزینه است”
رضا شاه روحش شاد؟
منابع مالی رضا پهلوی و رابطه مجاهدین با اسرائیل : گزارش نیویورکر

صفحه 1 / 36
بزرگ نمایی 100%
wp-pdf.com
18982
نامه آقای داود باقروند ارشد به عضو پارلمان آلمان آقای امید نوری پور در تائید تحلیل دقیق ایشان از فرقه رجوی
ژانویه 14, 2019

نظر نماینده پارلمان آلمان
مجاهدین خلق؛ اپوزیسیون یا “فرقه‌ای” سیاسی؟‎ ‎دلایلی برای تردید دولت آلمان در پایبندی “مجاهدین خلق” به ‏دمکراسی وجود دارد
جناب آقای امید نوری پور

عضو محترم پارلمان آلمان از حزب سبزها

با درود فراوان

من داود باقروند ارشد از اعضای عالیرتبه سابق سازمان مجاهدین و عضو سابق شورای ملی مقاومت، مهندس راه و ساختمان فارغ التحصیل از انگلستان جاییکه در سال 1977 زمانیکه دانشجو بودم توسط فرقه رجوی عضوگیری شدم میباشم.

اخیرا تحلیل شما از فرقه رجوی را که در سایت دویچه وله فارسی آلمان منتشر شده بود خواندم. این مقاله بسیار هشدار دهند و با درک عمیق نوشته شده و بطور موثری تاثیر گذار بود که در روزنامه “نویه تسورشر تسایتونگ” در شماره روز دوشنبه ۲۴ دی (۱۴ ژانویه) با عنوان “دوستان پرسش‌برانگیز واشنگتن” در مورد “سازمان مجاهدین خلق ایران” منتشر کرده است.

آقای نوری پور

همانطور که در فوق به عرض رسید، فرقه رجوی تشکلی است که من بیش از سه دهه بعنوان عضو عالیرتبه و همچنین عضو شورای ملی مقاومت آن فعال بودم. هرچند نیاز به یادآوری نیست که شورای ملی مقاومت و زبان به ظاهر نرم مریم رجوی ویترینی جهت فریب و مخفی کردن رویکرد بشدت افراطی آنها در قبال تمدن بشر امروزه است. هرچند که این تاکتیک آنها نه فقط هیچ کدام ازمردم ایران را نتوانسته فریب دهد، معدود سیاستمدارانی که تائید خودتان از آنها دستمزد میگیرند تنها کسانی هستند که در اروپا از آنها حمایت میکنند ولی سیاستمداران مستقل به یمن وجود سیاستمداران واقعگرایی همچون جنابعالی را نتوانسته اند بفریبند. که البته شان سیاستمداران اروپا و اروپایی که آخرین سنگر دفاع از دمکراسی و آزادی و و حقوق بشر در تاریخ معاصر است نیز همین است.

عالیجناب:

باید اقرار کنم برعکس مقاله عالی شما، اینروزها به کمتر تحلیلهایی در مورد فرقه رجوی بر میخورید که به هر میزان متاثر از ماشین تبلیغات دروغین بسیار گران آنها و یا متاثر از لابی های با دست مزد بالایشان نبوده و دقیق و محتوایی باشد، که زمینه ساز لاپوشانی ماهیت فوق افراطی فرقه رجوی قرار میگیرند.

به همین دلیل بعنوان یک عضو عالی و درونی فرقه رجوی، باچندین دهه تجربه در زمینه پروپاگاندای بین المللی آنها، مقاله تحلیلی شما را بسیار متکی به اصول، با ارزش و دقیق و محتوایی یافتم. که معمولا از اعضای بسیار با سابقه این تشکیلات با دانش درونی از وقایع انتظار میرود.

مایلم به اطلاع برسانم که، تجربه من و تاریخچه چهل سال گذشته فرقه رجوی نشان داده است که در اینگونه موارد آنها با تمام توان علیه هر نقطه نظر و تحلیل انتقادی نسبت خودشان واکنشی بسیار افراطی نشان داده و اقدام به بمباران نویسنده، مستقل از اینکه چه کسی باشد، مینمایند.

تا نویسنده را وادار به عقب نشینی از دانسته های مسلم، عقاید و اصولش کنند. آنها اینکاررا با به گروگان گرفتن آگاهی نویسنده، با بمباران انبوه اطلاعات دروغ و ساختگی، با تهدید و مارک زدن و متهم کردن انجام میدهند. و قطعا مقاله شجاعانه شما باید در صدر اقدامات تهاجمی و تلافی جویانه مریم رجوی قرار بگیرد.

تاکتیک بسیار شناخته شده فرقه رجوی مارک زدن به منتقد مستقل از اینکه چه کسی باشد است حال عضو درون تشکیلات باشد یا …تفاوت چندانی نمیکند، آنها او را “مزدور رژیم ایران” میخوانند. این تنها جواب مریم رجوی به هر انتقادی خارج از تشکیلات فرقه ایش طی چهل سال گذشته بوده است.

البته جواب آقا و خانم رجوی به منتقدانی امثال من که در درون تشکیلات بودیم بسیار متفاوت بوده و هست. جواب اعضای منتقد درونی، تهدید، ضرب و شتم، زندان، شکنجه و تلاش برای حذف آنهاست. من خودم وقتی بدنبال افزایش سرکوبهای درونی و زندانی و شکنجه کردن اعضا، نسبت به تائید حمله تروریستی 11 سپتامبر در نیویورک و جشن گرفتن قتلعام بیش از 3000نفر آمریکایی بی گناه توسط آقای رجوی با حضور 4000نفر اعضای سازمان در عراق اعتراض کردم و آنرا غیر قابل قبول و تائید تروریسم خواندم و خواستار خروج از تشکیلات شدم، آقای مسعود رجوی مرا به ده سال زندان محکوم نمود (دو سال در پادگان اشرف و هشت سال در زندان ابوغریب). حتما میدانید که بودند کسانیکه نتوانستند هرگز از زندانهای صدام آزاد شوند.

مایلم به اطلاع برسانم درصورتیکه مایل باشید حاضرم جهت تشریح مبانی سیاسی ایدئولژیک تمامی نکات درستی که جنابعالی در تحلیل خودتان آوردید واطلاع رسانی در مورد بسیاری گزارشات درونی سازمان از برنامه هایش برای آینده جهان به حضور برسم و هر گونه سوالی در مورد تشکیلات رجوی با اتکاء به مدارک دقیق از انتشارات رسمی تشکیلات چه چاپی و چه الکترونیکی در سایتهای سازمان مجاهدین پاسخ بدهم.

در خاتمه با تشکر مجدد
آرزوی موفقیت برای شما و حزب سبزها

داود باقروند ارشد

Mr. Davood Baghervand Arshad
آقای داود باقروند ارشد منتقد آقای رجوی کیست؟
عضوعالیرتبه سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران برای 30 سال، فعال سیاسی و حقوق بشر و رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها
:تحصیلات:
دوره ابتدای و متوسطه و دیپلم در تهران ایران
دیپلم سطع آ در انستیتو تکنولوژی بولتن انگستان 1974 الی 1976
مهندسی راه و ساختمان در دانشگاه متروپولیتن لیدز انگلستان 1396-1380
جوانی:
آقای داود باقروند ارشد بعد از اخذ دییلم در ایران جهت ادامه تحصیلات در سال 1353 به انگلستان اعزام میشود.
فعالیت سیاسی:
آقای داود باقروند ارشد قبل از انقلاب بعنوان یک دانشجو در اتحادیه دانشجویان انگلستان با عشق به آزادی و دمکراسی و حقوق بشر برای مردم و کشورش بعنوان مسئول انجمن ایرانیان شهر محل تحصیل خود با افشای دیکتاتوری، اختناق و سرکوب آزادیها و نبود دمکراسی در ایران تحت سلطه سلسله پهلوی- حکومت محمدرضا شاه فعالیت سیاسی مینمود. آقای ارشد در سال 1977 توسط یکی از اعضای سازمان مجاهدین در دانشگاه محل تحصیل با معرفی سازمان بعنوان تشکیلاتی مدافع آرمانهای آزادیخواهانه و بشر دوستانه به عضویت گرفته میشود.
بعضی مسئولیت های سازمانی
از بنیانگذاران انجمن دانشجویان مسلمان خارج کشور-هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران و مسئول تشکیلات دانشجویی خارج کشور سازمان مجاهدین
مستقر در لندن 1977-1982
مسئول شاخه ترکیه سازمان مجاهدین خلق 1983-1982
مسئول شاخه پاکستان سازمان مجاهدین خلق 1985-1983
مسئول دفتر بخش نظامی سازمان مجاهدین درعراق 1986-1985
حاضر در ملاقات با یاسر عرفات در بغداد بهمراه عباس داوری و ارتباط با مقامات وزارت اطلاعات عراق
عضو حفاظت شخصی رهبری سازمان مجاهدین در بغداد 1987-1986
مسئول بخش پرسنلی ستاد مرکزی سازمان مجاهدین در بغداد 1988-1987
در موضع معاون مرکزیت عطف به مجموعه انتقاد به سازمان که تحول آقای مسعود رجوی میشود، ایشان علیرغم پذیرش انتقادات با مارک عنصر ضد تشکیلات و با لغو عضویت آقای داود ب ارشد را به کار اجباری محکوم شدم. 1991-1988
معاون فرماندهی ستاد سازمان مجاهدین در لندن 1996-1992
عضو ستاد و مسئول روابط خارجی بنیاد ایران اید (خیریه جمع آوری پول برای سازمان تحت نام کودکان بی سرپرست) و یکی از دو تن دارندگان امضا در خیریه و رابط با دولت انگستان در لندن
رابط با مقامات امنیتی انگلستان و حفاظت شخصی مریم رجوی در هنگام حضور وی در لندن جهت شو الزکورت لندن
حاضر در ملاقات مریم رجوی با یاسر عرفات در لندن
حاضر در ملاقات مریم رجوی با مقامات وزارت اطلاعات-خارجه انگلستان در مقر مریم رجوی در لندن.
عضو ستاد برگزار کننده کمپین دورت موند آلمان که در آخرین لحظه دولت آلمان آنرا کنسل نمود
مسئول دیجیتالیزه کردن ستاد بصره سازمان مجاهدین در عراق
عضو ستاد برگزاری کمپین بازیهای جام جهانی 1998 لیون فرانسه
رئیس دانشکده راه و ساختمان ارتش آزادیبخش در عراق-قرارگاه اشرف
حمایت سازمان از جنایت 11 سپتامبر و محکومیت به ده سال زندان
بعد از حمایت علنی مسعود و مریم رجوی از عملیات تروریستی 11 سپتامبر و جشن گرفتن آن در حضور 4000رزمنده، با اعتراض به این سیاست تروریستی درخواست خروج از سازمان را دادم که به ده سال زندان (دوسال در اشرف و هشت سال زندان معروف ابوغریب) محکوم شدم.
بعد از اشغال عراق توسط آمریکا و تحت کنترل در آمدن اشرف فرار کرده و نزد نیروهای چند مللیتی پناه گرفتم نزدیک به یکسال نزد آنها بسر برده.

ایرانیان 2 : حاکمیت و جامعه استبدادی و رضاپهلوی که هنوز مرتکب استبدادنشده!!
ژانویه 13, 2019
بقلم داود باقروند ارشد:
لینک به قسمت اول : ایرانیان 1
ایرانیان قسمت آخر:حاکمیت و جامعه استبدادی و رضا پهلوی که مرتک استبداد نشده است!
حاکمیت و جامعه استبدادی
یادآوری از قسمت اول
در قسمت اول مقاله ایرانیان، بطور خلاصه به تاریخ ایران و تفاوت حکومتهای سلطنتی استبدادی ایران مبتنی بر فئودالیزم خاص بومی ایران با حکومتهای سلطنتی مطلقه در اروپا اشاره شد. و بحث گردید که حکومتهای سلطنتی در اروپا “بعنوان بخشی از هرم جامعه” اما در راس آن (نه بر فرازش) بعنوان نماینده طبقه اشراف و زمینداران و فئودالهای بزرگ جامعه (نه نماینده خدا در زمین) حکومت میکردند. مهمتر اینکه، بر همین اساس، حکومت حاکمان توسط قوانین نوشته شده و یا حتی نوشته نشده بسیار سفت و سخت، تحت نام سنت های همواره جاری اشرافیت و سیستم فئودالی موجود که مورد قبول تمامی جامعه و طبقه ای که نمایندگیش میکردند بوده است، محدود میشده است.
در صورتیکه حکومتهای سلطنتی مستبد ایرانی عملا خود را نه بخشی از جامعه که بر فراز جامعه و در موقعیتی همانند خدا و عمدتا نماینده خدا در زمین، صاحب جان و مال مردم و کشور تحت حاکمیت خود میانگاشتند و هیچ مکانیزمی آنها را از اعمال هرگونه ستم و جنایتی متناسب با میل و اراده شان محدود نمیکرده است. امری که تا به امروز ادامه یافته. اساسا نیز باید گفت که در تاریخ سلطنت در ایران تا انقلاب مشروطه پدیده “قانون” و به عبارت دقیق تر”رعایت قانون” بکلی غایب است.
انقلاب مشروطه در ایران تلاشی در جهت رهایی از استبداد با ملتزم و مشروط کردن سطلنت-حاکم مستبد به قانون (تحت نام سلطنت مشروطه) بود. یعنی با معرفی قانون (قانون مشروطیت) سلطنت مستبدِ با ادعای نمایندگی خدا بر فراز جامعه را تبدیل به بخشی از جامعه اما در راس آن را محدود و کنترل کنند. که متاسفانه عطف به دوام صدها ساله آن و ریشه داربودنش در جامعه، و نداشتن هیچ ذهنیت جا افتاده دیگری از نوع حکومت مانند جمهوری، علیرغم به زیرکشیدن چنین نظامی در انقلاب مشروطیت (1285هـ) جامعه نتوانست از دستآوردهایش حفاظت کند و بعد از 15 سال “هرج و مرج” (درک ایرانیان از رهایی از استبداد) استبداد رضا شاهی بر آن تحمیل گردید.
درصورتیکه، انقلاب ها در اروپا همواره جهت رهایی از “قوانین” ظالمانه و کهنه جاری سیستم فئودالی که رهایی از آن عمدتا بسیار سخت بدست میآمد، جهت رسیدن به “قوانین جدید” با آزادی و امتیازات بیشتر در مناسبات بین حاکمیت و جامعه بوده است. که وقتی بدست میآمد دوام می یافت.

بعضی ویژگیهای ایرانیان
ایرانیت همواره ایران را از سرزمین ها و مردم همسایه جدا میکرد. ایرانیت به هیچ وجه به معنای ملی گرایی نوین نبود، بلکه به معنای احساس اجتماعی و فرهنگی مشترکی بود که کشور و مردمان آنرا از یونانیان، رومیان، اعراب، چینی ها و هندی ها متمایز مینمود. این احساس تعلق علیرغم تنوع با وجود زبان ها ودین های مختلف، فرهنگ عمومی که بی شک ایرانی بود بهم پیوند میداد.
عوامل عمده ای که ایرانیان را بهم پیوند داده است عبارتند از: زبان فارسی، که زبان مشترک و حامل ادب و فرهنگ ایران بوده، و غالبا فرای مرزهای ایران نیز بکار رفته و حتی در کشورهای دیگر مانند هند دوران گورکانیان) 905-1236 هـ ش) به زبان رسمی و فرهنگی تبدیل شد. دوم، اسلام شیعی که تنها در ایران حکومت کرده، مذهب بیشتر ایرانیان است و جوانب و پیامدهایی دارد که از دوران پیش از اسلام در ژرفای فرهنگ ایرانی جا داشته اند. سوم، قلمرویی که اگرچه مرزهای آن در طول تاریخ پیش و پس رفته اند و چند حکومت در آن برپا شده است، دست کم بعنوان یک منطقه، فرهنگی مشخص داشته است. شاهد قاطع این هویت ایرانی گسترده تر را که حتی در خلال قرنها تفرقه عمدتا در زبان و فرهنگ فارسی زنده مانده، نه تنها در کتابهای قطور تاریخ و دیوانهای شاعران و آثار ناقدان، بلکه در ادبیان سنتی ایران در معنای باریکتر آن نیز میتوان یافت.
برای مثال، خاقانی شاعر بزرگ ایرانی قرن ششم هجری، که طنین قصیده هایش از بهترین سمفونی های کلاسیک جهان گوشنوازتر است، زاده شیروان قفقاز با مادری مسیحی، احتمالا ارمنی که بسیار نیز دل بسته او بود، با شیندن قتل و غارت توسط غزان در خراسان بزرگ که فاصله اش با زادگاه او به میزان فاصله اش از اروپای مرکزی بود با سرودن دو قصیده بلند و تکاندهنده در مورد محمد یحیی یکی از رهبران بلند پایه آن دیار که غزان بردهانش خاک ریخته و کشتند به سوگواری مینشیند.
دید آسمان که در دهنش خاک می کنند وآگه از آن که نیست دهانش سزای خاک
نمونه بعدی سعدی شاعر، عالم و حکیم شیرازی است. در گلستان اشاره میکند که در سفر به کاشغر شهری د رخوارزم در قلمرو چین امروز در مسجد جامع جوانی را دیده که کتاب دستور زبان عربی میخوانده، هنگام صحبت، آن جوان از سعدی میخواهد که شعری از سعدی بخواند. سعدی شعری به عربی میخواند. جوان میگوید که غالب اشعارسعدی که در دسترس ماست به زبان پارسی است، سعدی شعری فارسی فی البداهه برایش می سراید. و در آن از آموزش دستور عربی سخن میگوید. هنگامیکه سعدی در حال ترک کاشغر بوده جوان پی میبرد که او خود سعدی است و بوسه بر سر و روی او میزند و وداع میکنند. این هویت ایرانی تنها فرهنگی نیست، بلکه اجتماعی و روانشناختی نیز هست. بنابراین میتوان فراسوی گوناگونی قومی و زبانی شخص و شخصیتی ایرانی را آنگونه که در زیر خواهد آمد مشاهده نمود.
تمامی ناظران خارجی هرقدر که منتقد ایرانیان باشند نمیتواند از مهمانوازی ایرانی یاد نکنند. “تعارف” بخشی معروف از آداب معاشرت و نشانه ای از ادب و سخاوت ماست. مشکل بتوان پیش از یک ایرانی وارد جایی شد، یا بر سر سفره او کم غذا خورد. هرچند تعارف نوع خاصی از رفتار در ارتباط کلامی است که غیر ایرانیان درک نکرده و نمیدانند چگونه بدان پاسخ دهند. غرور ایرانیان چه در سطح فردی و چه در سطح ملی گاه ابعادی غراق آمیز پیدا میکند. ضمن اینکه تواضع بسیار، گاه تا حد اهانت به خویش نیز میتوانند از خود بارز کنند. ایرانیان بسته به زمان و مکان همزمان میتوانند به کشورخود افتخار و یا از آن شرمسار باشند.
جنبه ای از روانشاسی اجتماعی ایرانیان که به ندرت از دید ناظران غیر ایرانی پنهان مانده رواج تقیه است، به معنای پنهان داشتن عقاید واقعی شخصی، دینی و…، و در شرایط دشوار، حتی تظاهر به آرایی که شخص واقعا به آن معقتد نیست. این ویژگی جدای از عناصر مذهب شیعه، ریشه ی عمیق تری دارد که محصول ناامنی اجتماعی و تاریخی است که در قسمت اول مقاله از آن یاد شد که در درجه اول در اثر ماهیت استبدادی حکومت و جامعه ایرانی به وجود آمده و در اثر حمله های فراوان خارجی تقویت شده است. برای مثال در دوران رژیم سابق، این تقیه به ضرب المثل نیز رسیده بودکه “دیوار موش دارد موش گوش دارد” که سرکوب استبداد شاهی با کمک ساواک عامل آن بود، در تشکیلات فرقه رجوی نیز صدها برابر شدید تر از استبداد شاهی حتی فرد با خودش نیز نمیتوانست خلوت کند و در ذهنش حرف مخالف و یا حرف دلش را بزند. و اگر در حین ارتکاب جرم دستگیر میشد، در رژیم پهلوی ساواک مجازات کننده و شکنجه کننده بود، در مدینه فاضله شهر اشرف، جدای از شکنجه گران رسمی رجوی، فرد باید خودش خودش را شکنجه میکرد و نام آنرا عملیات جاری بنامد.
اما اگر ایرانیان تصمیم بگیرند، احساسات خود را علنا و با قوت ابراز میکنند، که روی دیگر تقیه آنهاست. یک ایرانی متعارف چه در فکر و چه در عمل موضع محکمی دارد. ولی سازش به معنای پذیرفتن موضع میانه، و نه به معنای تحمل وضعیتی نا مطلوب، برایش بمعنی تخلف از اصول و تسلیم معنی میدهد. بنابراین هنگام درگیری رو در رو-طبق تجارب متعدد قرن گذشته- ترجیح میدهند بجای سازش، خطر شکست کامل را بپذیرند. زمانیکه ایرانیان در را به روی احساساتشان بگشایند، مشکل بتوان رضایتشان را به دست آورد، حتی اگر احتمال آن باشد که در نهایت بازنده باشند، نه برنده. میانه روی و اعتدال از خصایص بارز ایرانیان نیست.
ایرانیان بندرت ظاهر هر رویداد، پدیده، نظر و پیشنها را باور میکنند. همواره معتقدند ظاهر امر گمراه کننده و حقیقت در زیر آن نهفته است. بهترین مثال آن در شاهکار ایرج پزشکزاد در کتاب طنز “دائی جان ناپلئون” ترسیم شده است. که کوچکترین رویدادهای کشور را نتیجه دسیسه انگلیسها یا کشورهای غربی میدانند. همانگونه که انقلاب مشروطه را عده ای کار انگلیسها میدانستند. حتی رضا شاه و فرزندش محمد رضا شاه همواره در پس تمامی حوادث دست انگلیس و آمریکا و… را میدیدند.
شخص گرایی ایرانیان

بسیاری از ناظران خارج حتی درباره آنچه “فردگرایی” ایرانیان مینامند نظر داده اند. در سنت غربی “فردگرایی” بینش و روشی است که متفکران لیبرال اروپایی قرن 18 و اوایل قرن 19 خواستار آن بودند. این فردگرایی واکنشی به حکومتهای تجارت مدار و انحصارگر و محدودیت شدید آنان بر تجارت فردی، و نیز قدرت و دخالت کلیسا در تعین شیوه زندگی فردی و اجتماعی بود. این بینش و سیاست بتدریج در قرنهای 19 و 20 بدون اینکه هرگز حس مراعات حقوق و آزادیهای فردی را از دست بدهد در غرب جا افتاد. و بعنوان یک پدیده تاریخی تازه ویژگیهای خاص خود را دارد.
شخص گرایی ایرانی پدیده ای است که از قرنها پیش بخشی از روانشاسی اجتماعی ایرانی بوده و محصول تحولات اجتماعی و فرهنگی اروپا نیست. هرچند که عنصری از فردگرایی به معنای اروپایی از آغاز قرن بیستم در محدوده تجدد و شبه تجدد به ایران راه یافت. شخص گرایی ایرانی دو رویه دارد، یکی این که ایرانیانی که با یکدیگر پیوند خانوادگی و دوستی ندارند از یکدیگر جدا هستند. احساس انسجام اجتماعی و مراعات افراد ناشناس در میان ایرانیان چندان قوی نیست. از این روست که فعالیت جمعی مانند سیاست حزبی، نهادهای اجتماعی داوطلبانه و مانند آن در ایران ریشه های قوی ندارند. یک وجه این مسئله عدم رعایت حال دیگر رانندگان هنگام رانندگی است. ویژگی دیگر گرایشی برعکس دارد و آن بین افراد خانواده و طایفه و دوستان است. که بشکل دلبستگی غیرعادی بروز میکند. به اعتبار این دو ویژگی ایرانیان، در مقایسه با فردگرایی اروپایی، این نکته را میتوان گفت که، ایرانیان از منافع جامعه به شکل انتزاعی چندان آگاه نیستند. در صورتیکه اگر با کسی نسبتی داشته باشند نه تنها به او توجه میکنند بلکه حتی گاها به دخالت در زندگی دیگران نیز میرسد. محصول ایندو ویژگی، احساس فوق العاده نیرومند امنیت و محافظت در محیط آشنا و خانواده و احساس ناامنی و آسیب پذیری در بیرون آن و در میان جامعه بزرگتر است.
اگر بخواهیم تفکیک کنیم، از این دقیق‌تر هم می‌شود تفکیک کرد. فردگرایی و جمع‌گرایی دو مقوله‌ای هستند که هرکدام دو مولفه دارند. مشخصاً در کارهای علمی جامعه‌شناسی، روانشناسی و بین‌فرهنگی یک نوع «فردگرایی افقی» داریم و یک «فردگرایی عمودی». همچنین یک «جمع‌گرایی افقی» داریم و یک «جمع‌گرایی عمودی». «فردگرایی افقی» معنی‌اش حفظ استقلال نسبی نسبت به دیگران است. این‌ که افراد هویت‌های خاص خودشان را داشته باشند ، یعنی یک فرد مستقل که در تعامل با دیگران استقلال نسبی دارد و البته مسئولیت‌پذیری خودش را هم دارد.
«فردگرایی عمودی» نیز نوعی تفوق‌ و برتری طلبی و نوعی منیّت‌طلبی است. به تعبیری شاید بتوان این‌گونه بیان کرد که «فردگرایی افقی» یک نوع فردگرایی اخلاقی است و «فردگرایی عمودی» نوعی فردگرایی خودخواهانه است. در جمع‌گرایی نیز می‌توان همین نوع تفکیک را داشت. «جمع‌گرایی افقی» یعنی توجه به جمع و به مصلحت جمعی.
«جمع‌گرایی عمودی» یعنی این‌که فرد در این جمع مستحیل است؛ اصلاً از خودش هیچ ندارد، تابع نوعی اراده‌ی جمعی است. قبیله‌گرایی و فرقه گرایی را یکی از مصداق‌های اصلی این جمع‌گرایی عمودی که فرقه رجوی با خشونت تمام در درون تشکیلات خود اعمال میکرد می‌دانند.
اما متأسفانه باید بپذیریم که بخش عمده‌ای از رفتارهای‌ ما در ساحت اجتماعی از نوع «فردگرایی خودخواهانه» است. فردیت خودخواهانه و فردگرایی خودخواهانه تناسبی با روحیه‌ی کار جمعی- حزبی ندارد. به همین خاطر ما موظفیم «فردیت اخلاقی» را در جامعه گسترش دهیم. یعنی اگر افرادی که کنار هم قرار می‌گیرند، هرکدام برای خودشان یک «من» باشند از نوع برتری‌طلبِ منِ عمودی، این‌ها مثل دو پادشاهند که در اقلیمی نمی‌گنجند! کار جمعی یعنی «نیم‌من» بودن؛ نه من بودن. فردگرایی اخلاقی داشتن یعنی «من» هستم، ولی قرار نیست همه‌ی عالم برای من باشد. این من وقتی که آمیخته شد، همیشه ما می‌شود و کار جمعی و حزبی جواب می‌دهد. بنابراین اگر ما فردگرایی اخلاقی را در افراد ایجاد کنیم، هر فرد مسئول رفتار فردی خودش خواهد بود. ضمن این که «مصلحت جمعی» را نیز لحاظ می‌کند.
ضرب المثلِ “کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من”، برای ما ایرانیان که یک شعار آرمانی است بیانگر همان روحیه فردی است. یا مثلاً جالب است که اغلب شرکا در جامعه‌ ایرانی از شراکت ناراضی هستند. به همین اعتبار در اجتماع ما روحیات فردگرایانه از جنس خودخواهانه بسیار زیاد است.
علل مختلفی را می‌توان برشمرد از جمله “اعتماد” و دیگری گذشت است و دلایل زیاد دیگری نیز وجود دارد. شعاع اعتماد هر چه بیشتر باشد، احتمال کار جمعی بیشتر می‌شود. یعنی باید ما به چیزی اعتماد کنیم و کسانی را بپذیریم تا بتوانیم کارِ جمعی کنیم. کار جمعی به گذشت نیاز دارد. ما باید به این باور اجتماعی برسیم که آن کسی که آشنا نیست، الزاماً دشمن نیست. با چنین رویکردی شعاع ‌اعتمادی که ما برای انتخاب «کار جمعی» لازم داریم، به حداقل می‌رسد.
دلایل تاریخی بی اعتمادی

یکی از دلایلی که ما اعتماد نمی‌کنیم، دلایل تاریخی- سیاسی دارد. ما در تجربه‌ تاریخی خودمان اصلاً حکومت‌های قابل اعتمادی نداشتیم و این تعبیرِ معروفِ شکاف حکومت- مردم با توجه به نوع حکومت ها در تاریخ ایران وجود داشته است. حکومت از ما نبوده که بخواهیم به آن اعتماد کنیم و حکومت سلاطین و پادشاهان هرگز اعتمادزایی نکرده اند. این که می‌گویند ما یک بی‌اعتمادی نهادینه شده داریم، البته الزاماً به سه هزار سال پیش برنمی‌گردد. مثلاً فرض کنید که در کشورهایی مردم به نظام بانکی اعتماد نداشته باشند مانند آنچه امروزه در ایران مشاهده میشود، این بی‌اعتمادی چه آثار سوئی در پی خواهد داشت.؛ یعنی بردن پول (امروزه بصورت ارز خارجی و طلا) در مجاری شخصی و خارج کردن سرمایه از محل اصلی خودش که نتیجه‌اش می‌شود زیاد شدن دفینه. “گنج” در فرهنگ ما یعنی چه؟ گنج یعنی پنهان کردن عمده‌ی ثروت افراد. گنج یعنی به‌کار‌نینداختن و دفن کردن. این موضوع چه دامنه‌ای در فرهنگ و تاریخ ایرانی دارد؟ در حالی که ماکس وبر[i] درباره‌ پیشرفت صنعتی غرب می‌گوید که کار و تلاش از جنس عبادت‌گونه به‌اضافه‌ پس‌انداز، موتور محرکه‌ اصلی غرب بوده است؛ کار فراوان به‌اضافه‌ پس‌انداز، پس‌اندازی که به کار می‌آید و به کار گرفته می‌شود و نه پس‌اندازی که دفن می‌شود.
نقش استبداد

استبداد نقش زیادی دارد، ولی شاه ‌کلیدی برای تحلیل همه چیز نیست. استبدادی که مثلاً فکر کنیم از چند هزار سال پیش بوده است. نه! بلکه فرای اعمال استبداد توسط حکام مستبد، که در سرتاسر تاریخ ایران، در تمامی لایه های اجتماعی، تبدیل شده است به یک نوع رفتار بنیادی، به یک نوع تفکر، به یک نوع جهان بینی به یک نوع ابزار شخصی جهت پیشبرد امور، که از ایرانیان آنچه که امروز هستند ساخته است. یعنی من خودم شخصا آدم مستبدی هستم. شما شخصاً روحیه‌ استبدادی دارید. می‌خواهم بگویم این استبداد معنی سیاسی دارد، ولی همه‌اش آن نیست.
آنچه در اروپا بعنوان فرد گرایی مشاهده میشود، اینگونه است که فرد به کسی اجازه نمیدهد که کسی و حتی حاکمیت حریم فردیش را مخدوش کند، در مقابل خود نیز حریم کس دیگری را مخدوش نمیکند. درصورتیکه در شخص گرایی ایرانی، ضمن اینکه هر لحظه تمامی حریمهای فردی ما توسط دیگران و بطور خاص حاکمیت و تمامی ابزار و عیادیش مورد تجاوز قرار میگیرد، خودمان نیز هیچ فرصتی را برای مخدوش کردن حریم دیگران از دست نمیدهیم. البته همزمان فراموش نمیکنیم که از صبح تا شام دم از آزادی و دمکراسی بزنیم. این پارادوکس را بوضوح میتوان در بیان افراد ضمن جمهوریخواه خواندن خود با کوبیدن جمهوریخواهان بنفع سلطنت رضا پهلوی مشاهد کرد آنجا که میگویند: “سلطنت بهتر است از رژیم کنونی”.
البته ابتدا تشویق به برقراری سلطنت میکردند و تاکید داشتند که اگر بد از آب در آمد! راحتتر میتوان از شر آنها راحت شد، ولی بعد با کمی عقب نشینی تنها به مقایسه آندو سیستم استبدادی بسنده کردند و همزمان فراموش نکردند که بگویند جمهوری خواه (ضد استبداد) هستند. متاسفانه این عدم حساسیت محتوایی نسبت به استبداد، تا حد مماشات با محتوای استبدا و مقایسه آنها با جمهوریخواهان، که معنی جز تجویز یکی در مقابل دیگری ندارد، ضمن اینکه به خالی بودن جهان و عالم سیاست از هرنوع سیستم حکومتی دیگرو این که خبری از جمهوریت[ii] نیست وانمود میشود، این را القاء میکند که مجبوریم بین بد و بدتر، بد را انتخاب کنیم!!!! متاسفانه با این بیان یک دسته گل بزرگ “صداقت” نیز به خودشان میدهند که طبیعی چنین منطقهایی است که در مورد ایرانیان در فوق آمد، و آن اینکه گوینده خودش را در بیان آن برعکس دیگران (در حزب توده و اکثریتی ها…) “صادق” میشمارد.
آیا “صداقت” صادق خلخالی که میکشت و میگفت بله ما اینکار را میکنیم را تداعی نمیکند. او میگفت “ما افراد را اعدام میکنیم، اگر اشتباه شده بود طرف میرود بهشت و اگر درست کشته ایم به مجازاتش رسیده”. (البته در مثل مناقشه نیست و قصد مقایسه کسی را با جلادی همچون خلخالی نداریم)، بحث بر سر عدم حساسیت به محتواست (استبداد و سیستم استبدادی در مورد آقایان و اعدام و کشتن از هر نوعش توسط خلخالی) یعنی “صداقت” گوینده یا مجری مطلقا توجیه کننده رواج محتوا و عمل غلط نمیتواند باشد.
تاسفبارتر اینکه گوینده تاکید میکند که خودش جمهوریخواه است و اصلا سلطنت نمیتواند در ایران به قدرت برسد!! اما همزمان آتش بیار معرکه سلطنت طلبی برای سلطنت طلبها میشود. وقتی میگوید “مگر رضا پهلوی تابحال استبداد کرده؟ جنایت کرده؟.( در اینجا از دقیقه 1:53:26به بعد) و به سلطنت طلبها و مخاطب خود اینرا القاء میکند که بگویند بفرمائید اینها که مدعی هستند مبارز بوده اند، با استبداد شاه نیز مبارزه کرده اند در زندان شاه هم بوده اند خود میگویند سلطنت بهتر است.
اگر آدمی صادقانه بگوید سلطنت طلب است تاثر منفی حرفش کمتر است. شاید لازم باشد به این دوست یاد آوری شود که، رژیم استبدای کنونی زمانی توانست بقدرت برسد که در اذهان تمامی ایرانیان این منطق غلط حاکم شد که هرچیزی باشد بهتر از رژیم پهلوی است.
داود باقروند ارشد
پایان قسمت ماقبل آخر
پانوشت ها
[i] کارل ماکسیمیلیان امیل وبر: شهروند آلمان، جامعه‌شناس، استاداقتصاد سیاسی، تاریخدان، حقوقدان و سیاست‌مدار بود و به گونه‌ای ژرف نظریه اجتماعی و جامعه‌شناسی را زیر نفوذ و تأثیر خود قرار داد.
[ii] (جمهوری روم (به لاتینRes publica Romana)) حکومتی دمکراتیک بود که پس از سقوط نظام پادشاهی و به پیشنهاد بروتوس، مجمعی همگانی متشکل از عوام و پاتریسین‌های رومی تشکیل شد، تا هربار یکی از سناتورها برای مدتی به عنوان رئیس حکومت برگزیده شود. برای جلوگیری از قدرت گرفتن رئیس از موقعیت خود، دو نفر یا دو کنسول با اختیارات مساوی در رأس حکومت قرار دادند. که در سده ششم پیش از میلاد در شهر رم بنیان نهاده شد و حدود ۵۰۰ سال به حکومت خود ادامه داد. این حکومت در اوج قدرت خود بر جنوب و غرب اروپا، شبه‌جزیره بالکان، شمال آفریقا، آسیای صغیر و آسیای غربی حکومت می‌کرد.
مطالب مرتبط
سخنی با مدعیان “رضا پهلوی بهترین گزینه است”
رضا شاه روحش شاد؟
منابع مالی رضا پهلوی و رابطه مجاهدین با اسرائیل : گزارش نیویورکر
ارتش بدون فرمانده و سرباز و سلاح و حالا حتی بدون ارکستر
ژانویه 9, 2019
در بررسی خروج تشکیلات رجوی از عراق نوشتیم که رفتن به عراق حصارهای زیر را در مقابل خروج زنان و مردان مجاهدی که به ماهیت این تشکیلات مافیایی پی میبردند کشید از جمله حصارهای:

  1. حصار محدودیت تردد در عراق در حال جنگ بعنوان حصار اولِ زندان نیرو
  2. حصارهای بلند تشکیلات در هر قرارگاه و پایگاه شهری بعنوان حصار دوم زندان نیرو.
  3. حصار نبود هیچگونه امکان تلفن و تماس با دنیای خارج بعنوان حصار سوم نیرو
  4. حصار نبود هیچ برگه شناسایی و پاسپورت جهت جابجایی بعنوان حصار چهارم. )تمامی مدارک کسانیکه مدرکی داشتند توسط تشکیلات ضبط میشد(
  5. حصار نبود هیچ پول و امکانات دیگری از این دست جهت استفاده برای خروج و فرار حصار پنجم
  6. حصار ترس از تجاوز و خشونت در عراق در حال جنگ و ناامنی برای خروج و فرار حصار ششم
  7. حصار پیگرد و دستگیری توسط تیمها و گروههای شکار سازمان در صورت موفقیت بر غلبه بر تمامی حصارهای فوق
  8. حصار همکاری نیروهای امنیتی عراق با تیم ها و گروههای شکار سازمان حصار هشتم
  9. حصار مردمی ناشی از جاسوس و نفوذی قلمداد کردن فارسی زبانان و اطلاع به مقامات امنیتی و دستگیری و تحویل به سازمان حصاس نهم
  10. حصار کشورهای اطراف عراق مانند )ایران، ترکیه که منظقه کردستان و درگیریهای نظامی آن منطقه، سوریه ومشکلات آن ، اردن و کویت و عربستان( با مرزهای نا امن و یا کشورهایی بدون امکان پناهندگی و غالبا امنیتی مبنی بر امکان تردد و نجات از جهنم رجوی و پناهنده شدن و
  11. غیر قابل زندگی بودن خود عراق درحال جنگ با ایران
  12. دست بازی رجوی در عراق در دستگیری، زندان و حتی شکنجه گسترده و جمعی بدون هیچگونه نگرانی از عواقب آن،که باعث رعب و وحشت نیروی مخالف میشد. آنچه در سال 1364 و سال 1374 به ترتیب در کردستان )پایگاه منصوری( و اشرف اتفاق افتاد .
  13. دست بازی رجوی در عراق برای اعمال انواع فشارهای روحی و روانی و مغزشویی و تهدید و ضرب و جرح و حتی بازداشت و حذف مخالفان و منتقدین و
  14. با تمرکز نیرو و تشکیل ارتش عملا دهان علی زرکش که در بغداد در بازداشت خانگی بسر میبرد را بست و او را مقهور خود کرد تا با سکوت در مقابل خودش او را در نهایت وادار به شرکت در عملیات فروغ جاویدان کند.
    اهمیت عراق بعنوان زندان بزرگ برای رجوی در تشریح دجالگرانه اهمیت عراق برای نیرو بسیار آشکار میشود جائیکه خروج اجباری فرقه رجوی از عراق را که مسعود رجوی در پیام 12 فروردین 1392 با صدای خودش اینگونه توصیف کرده بود:
    »»» گفته بودیم نبردی که در اشرف و لیبرتی جریان دارد، عین نبرد سرنگونی است»»»
    ویا آنگونه صدها بار در نشستهای درونی سازمان میگفت:
    ««« آمده ام در عراق تا هرکاری دلم خواست بکنم
    و یا آنگونه که شیادانه از قول رودی جولیانی!!! در صحت استراتژی ماندن در عراق به هر قیمت کد میآورد که:
    ” مجاهدین باید در عراق بمانند و این تنها راه تغییر ژئوپلتیک منطقه است”
    از قول سناتور رابرت توریسلی هم میگفت:
    ««« روند رو به افزایشی در حمایت از سازمان برای بناکردن یک ایران آزاد وجود دارد و امروز مسیر رسیدن به ایران
    آزاد از بغداد میگذرد. سپس مسعود رجوی بلافاصله فریاد میزند «بغداد پلی بسوی تهران » و اینگونه ادامه میدهد. )
    اگر بند سین (بند – مرحله سرنگونی) واقعی است، اگر پلی بسوی تهران است. بچه ها بغداد پلی بسوی تهران واقعی است؟ پس
    کارزار سرنگونی برای شما مبارک مبارک . »
    بله ترک عراق و اشرف بجای خود ترک لیبرتی یکی از بزرگترین افشاگریها و جام زهر ایدئولژیکی بود که خانواده های مجاهدین در عراق به حلقوم فرقه رجوی ریخت و دست جنایتکارانه و دجالگرانه و بزدلانه رجوی را برای همه جهان و مجاهدینی که فریب خورده فکر میکردند که رجوی در کنار آنهاست را رو کرد .
    طبق اخباری که بعد از ترک لیبرتی و افشا شدن اینکه رجوی در آنجا نبوده این جام زهر در تارو پود مجاهدین بصورت یک وال و آن اینکه “پس طی اینهمه سال فریب خورده بودیم؟” سرباز کرده است .
    اینگونه بود که جهان طی چندسالی که از حضور این تشکیلات بشدت مافیایی میگذرد و علیرغم کنترلهای شدید درون تشکیلاتی چنان در حال از هم پاشیدن است که تبدیل به یابوی بی یال و دم و اشکم شده است طوریکه حتی تمامی دستگاه سرگرمی موزیکال آن نیز یا جدا شدن و یا مانند محمدی سیدی کاشانی با فوت نابود شده است.
    در زیر شرح مفصلی از تمامی نیروهایی که اخیرا فقط از کسانیکه دستی در موزیک داشته اند بهمراه رهبری اکسترِ آن محمد سیدی کاشانی (ملقب به بابا) که او نیز اخیرا فوت نمود آمده است.
    تا اوج فروپاشی و صحت تحلیل ما از خروج عراق برای این فرقه مافیایی روشن گردد.
    مطلب زیر به نقل از حقیقت ماناست:
    سفیرسابق نروژدرتهران: مجاهدین بشدت مورد تنفر مردم ایران هستند
    ژانویه 7, 2019
    روزنامه داگنز نارینگسلیون نروژ در تاریخ 27 نوامبر 2018 مقاله ای بقلم آقای روآلد استورلا نس سفیر سابق نروژتحلیلی در مورد ایران و نزاع بین ایران و آمریکا بر سر توافق اتمی و گروه تبعیدی مجاهدین بچاپ رسانده است. عطف به این که توسط یک مقام عالیرتبه اروپایی با اشراف کامل به مسائل بین المللی و بویژه که در موضع سفیر ایشان ضرورتا تمامی جریانات داخل کشور را بطور روتین دنبال میکرده اند هائز اهمیت بسیاری است، آقای داود باقروند ارشد بعد از اطلاع از محتوای مقاله ایشان طی نامه ای ضمن تشکر از تحلیل دقیق و بیطرفانه ایشان تجارب خود را در اختیار ایشان قرار دادند. در پاسخ آقای سفیر سابق طی نامه ای ضمن تشکر متن کامل مقاله و ترجمه انگلیسی آنرا ارسال نمودند که ترجمه آن به اطلاع خوانندگان میرسد.
    تحریمها علیه ایران میتواند به جنگ منجر شود

بزرگترین خطر برای رژیم ایران مردمش هستند نه آمریکا.
• اما تا کی میتوانند با طغیان آنها مقابله بکند؟
• آمریکایی ها با تحریمها علیه ایران بدنبال چه هستند؟
• وادارشان کنند که به پای میز مذاکره بیایند؟
• آیا آمریکا میخواهد ایران برنامه هسته ای خود را از سربگیرد تا آنرا بهانه ای برای جنگ با آن و کنترل آنکشور قراردهد؟
• یا بدنبال اثرگذاری در بحرانهای ژئوپلوتیک منطقه از طریق تضعیف سیاسی اقتصادی ایران است؟
اگر آمریکاییها بدنبال بهبودبخشیدن به قرارداد اتمی هستند، بوضوح باید گفت که آنها فاقد درک و دانشِ لازم از فرهنگ و غرور ایرانیان هستند.
ایران برای چندین دهه با تحریمها سر کرده است و هیچگاه چه با تهدید و چه از موضع ضعف وارد مذاکره نخواهند شد.
رژیم حاضر در ایران هیچکدام از خواسته های ایالات متحده را نیز قبول نخواهد کرد.
بزرگترین ابهام در حال حاضر این است که آیا ایران اعتمادی به قرارداد اتمی خواهد داشت یا خیر.
جائیکه توان طرفهای دیگر درگیر در پایبندی به تعهداتشان حیاتی خواهد بود.
بزرگترین عدم تعین مربوط است به اینکه چه میزان فضا برای مانور آلمان، فرانسه، انگلستان و بقیه کشورهای اتحادیه اروپا وجود خواهد داشت.
تحریمهای آمریکا به ما نشان میدهد که فضای چندانی وجود ندارد.

آقای روالد استورلا دناسس
اگر ایران از قرارداد اتمی خارج شود، سناریو تهدید و شرایط امنیتی القاء شده به تهران احتمالا بدین معنا خواهد بود که آنها برنامه های هسته ای خود را از سر خواهند گرفت.
در اینصورت، زبان جنگ طلبانه پرزیدنت ترامپ و وزیر خارجه پمپئو و مشاور امنیت ملی جان بولتون که مدتهاست در حال بکارگیری آن هستند پای عمل نظامی خواهد یافت.
حمله نظامی ایکه بسیار بعید است که حمایت بین المللی و یا شورای امنیت را بتواند کسب کند.
اگر علیرغم این ایالات متحده به حمله نظامی بپردازد، ایران با واکنشی بدان پاسخ خواهد داد که میتواند به یک گسترش خطرناک جنگ بیانجامد.
نتیجه ای که میتواند بسیار بدتر از مجموع جنگهای در کشورهای همسایه افغانستان، عراق و سوریه باشد.
هرچند که یک تغییر رژیم در ایران توسط ایالات متحده، به همان آسانیکه در سال 1953 در یک عملیات مشترک انگلیس و آمریکا به اجرا در آمد و توانست نخست وزیر محمد مصدق را که بطور دمکراتیکی انتخاب شده بود را سرنگون و دیکتاتوری محمدرضا شاه پهلوی را بقدرت برساند نخواهد بود.
در آن زمان آمریکا حمایت ارتش ایران را با خود داشت.
امروزه روی چنین حمایتی نمیتواند حساب کند. باید در نظر داشت که تعادل قوای جهانی و منطقه ای آنروز با امروز بسیار متفاوت است.
تمام مردم ایران بخوبی میدانند که ایالات متحده روابط نزدیکی با گروه تبعیدی مجاهدین دارد.
که توسط دانشجویان چپ ایران در سال 1965 ایجاد شد و تلاش کرد که دیکتاتوری محمد رضا شاه پهلوی را سرنگون کند.
مجاهدین جنگ را به هواداران خمینی در انقلاب 22 بهمن باختند و به عراق اخراج شدند که در آنجا در کنار صدام حسین در جریان جنگ ایران و عراق در دهه 1980 علیه ایران جنگیدند.
بعد از آن آنها بشدت مورد تنفر مردم ایران قرار گرفتند و حمایت بسیار کمی دارند.
اخبار مربوط به حمایت مالی توسط عربستان و همکاری مجاهدین با دشمنان مردم ایران حتی باعث شده که آنها مشروعیت خودشان را نزد مردم ایران نیز از دست بدهند.
هرچند که اکثریت مردم ایران خواهان رفرم و حکومتی غیر از رژیم استبدادی حاضر هستند ولی آنها کودتای آمریکایی که مجاهدین را بجای آنها بگمارند را سناریویی بدتر از رژیم کنونی میدانند.
مجاهدین مدتها در لیست تروریستی آمریکا بوده اند. ولی امروزه عزیز کرده جامعه محافظه کار ایالات متحده هستند. هردو جان بولتون و پمپئو روابط نزدیکی با آنها دارند.
هردوی آنها در گردهمآیی های آنها شرکت کرده اند حتی گفته اند که دولت ترامپ از اهداف مجاهدین برای تغییر رژیم در ایران حمایت میکند و مجاهدین یک آلترناتیو خوبی هستند.
وضعیت مجاهدین
مجاهدین جنگ را به هواداران خمینی در انقلاب 22 بهمن باختند و به عراق اخراج شدند که در آنجا در کنار صدام حسین در جریان جنگ ایران و عراق در دهه 1980 علیه ایران جنگیدند. بعد از آن آنها بشدت مورد تنفر مردم ایران قرار گرفتند و حمایت بسیار کمی دارند. اخبار مربوط به حمایت مالی توسط عربستان و همکاری مجاهدین با دشمنان مردم ایران حتی باعث شده که آنها مشروعیت خودشان را نزد مردم ایران نیز از دست بدهند. هرچند که اکثریت مردم ایران خواهان رفرم و حکومتی غیر از رژیم استبدادی حاضر هستند ولی آنها کودتای آمریکایی که مجاهدین را بجای آنها بگماراند را سناریویی بدتر از رژیم کنونی میدانند.
این بدین معناست که ایالات متحده آنچنانکه باید به مذاکرات دوباره توافق اتمی مایل نیست بلکه موضوع این استکه کی زبان جنگ و ستیز پای عمل نظامی خواهد یافت.
اگر ایران به قرارداد اتمی پایبند بماند بسیار مشکل خواهد بود که ایالات متحده بتواند دست به حمله نظامی بزند.
تحریمهای اقتصادی تبعات بسیار ناگواری برای مردم ایران خواهد داشت.
هرچند ممکن است که در طولانی مدت رژیم ایران نتواند توجیه مناسبی برای شرایط ناشی از اعمال تحریمهای آمریکا بتراشد.
تحریمهای قبلی باعث شد که نخبگان بطور خاص آخوندها و سپاه پاسداران از آن موفق بیرون آمدند و حتی اقتصادشان را قویتر نیز ساختند.
که عمدتا از طریق قاچاق، اقتصاد بازار سیاه، فساد، بدست آمد. هرچند که فساد مالی بسیار در ایران شناخته شده و برسمیت شناخته شده است. اگر چه نارضایتی عمومی میتواند علیه اختلاف طبقاتی و فساد مالی جهت عوض کند.
خطربزرگتر برای رژیم زمانی خواهد بود که مردمش علیه آن بپا خیزند تا اینکه یک نیروی خارجی به کشور تجاوز کند.
ولی مسئولین تابحال توانسته اند تمامی خیزشها را خنثی کنند. سوال این استکه تا کی خواهند توانست در اینکار موفق باشند.
روآلد نس سفیر سابق نروژ در تهران
صفحه 1 / 1
بزرگ نمایی 100%
wp-pdf.com
نامه آقای داود باقروند ارشد به سفیر سابق نروژ در تهران
نامه آقای داود ارشد به سفیر سابق نروژ در ایران در مورد حمایت از نقطه نظراتش در مورد فرقه رجوی
دسامبر 31, 2018
نامه عضو سابق شورای ملی مقاومت به آقای روالد استورلا دناسس سفیر پیشین نروژ در تهران در مورد فرقه رجوی
Letter of Ex-NCRI member to Mr. Roald Sturla Næss ex-amabassdor of Norway to Iran in support of his views about Mek
December 31, 2018
من داود باقروند ارشد مهندس راه و ساختمان فارغ التحصیل از انگلستان جاییکه در سال 1977 زمانیکه دانشجو بودم توسط فرقه رجوی عضوگیری شدم. اخیرا تحلیل شما از فرقه تروریستی رجوی را که بسیار هشدار دهند و با درک عمیق نوشته شده و بطور موثری تاثیر گذار بود که در روزنامه داگنز نارینگسلیون نروژ در تاریخ 27 نوامبر 2018 بچاپ رسید را خواندم.
فرقه تروریستی رجوی تشکلی است که من بیش از سه دهه بعنوان عضو عالیرتبه و همچنین عضو شورای ملی مقاومت آن فعال بوده ام. هرچند نیاز به یادآوری نیست که شورای ملی مقاومت و زبان به ظاهر نرم مریم رجوی ویترینی است جهت مخفی کردن رویکرد تروریستی انها در قبال تمدن بشر امروزه. هرچند که این تاکتیک آنها نه تنها مردم ایران حتی هیچ کس را در اروپا آخرین سنگر دفاع از دمکراسی و آزادی و و حقوق بشر را نتوانسته بفریبد.

عالیجناب:

باید اقرار کنم که اینروزها کمتر به تحلیلهایی در مورد فرقه رجوی بر میخورید که متاثر از ماشین تبلیغات دروغین بسیار گران آنها و یا متاثر از لابی های با دست مزد بالایشان قرار نداشته باشد. که زمینه ساز لاپوشانی ماهیت تروریستی فرقه رجوی میگردند.
به همین دلیل بعنوان یک عنصر درونی فرقه رجوی، باجندین دهه تجربه در زمینه پروپاگاندای بین المللی آنها، مقاله تحلیل شما را بسیار متکی به اصول و با ارزش یافتم.

تجربه من نشان داده است که در اینگونه موارد فرقه رجوی با تمام توان علیه هر نقطه نظر و تحلیل انتقادی نسبت خودشان اقدام به بمباران نویسنده مستقل از اینکه چه کسی باشد مینمایند. تا نویسنده را وادار به عقب نشینی از اصولش کنند.و اینکاررا با به گروگان گرفتن آگاهی نویسنده انجام میدهند. و قطعا مقاله شجاعانه شما باید در صدر اقدامات مریم رجوی قرار گرفته باشد.
تاکتیک بسیار شناخته شده فرقه رجوی مارک زدن به منتقد مستقل از اینکه چه کسی باشد است حال عضو درون تشکیلات باشد یا … او را “مزدور رژیم ایران” میخوانند. این تنها جواب مریم رجوی به هر انتقادی طی چهل سال گذشته بوده است.
اقدامات معمول مجاهدین در قبال منتقدین خودشان
تجربه من نشان داده است که در اینگونه موارد فرقه رجوی با تمام توان علیه هر نقطه نظر و تحلیل انتقادی نسبت خودشان اقدام به بمباران نویسنده مستقل از اینکه چه کسی باشد مینمایند. تا نویسنده را وادار به عقب نشینی از اصولش کنند.و اینکاررا با به گروگان گرفتن آگاهی نویسنده انجام میدهند. و قطعا مقاله شجاعانه شما باید در صدر اقدامات مریم رجوی قرار گرفته باشد. تاکتیک بسیار شناخته شده فرقه رجوی مارک زدن به منتقد مستقل از اینکه چه کسی باشد است حال عضو درون تشکیلات باشد یا … او را “مزدور رژیم ایران” میخوانند. این تنها جواب مریم رجوی به هر انتقادی طی چهل سال گذشته بوده است.
Dear Mr. Roald Sturla Næss
I am Davood B. Arshad a UK educated Civil Engineer who was recruited by Mek while I was a university student in England in 1977.
I have recently read your very highly informative, deeply understood, thorough and influential analytical article published in Dagens Næringslivon on 27.11.2018 about an extremist Iranian Organization (Mek-PMOI) which I have served as a high ranking member and also member of its so called NCRI for more than 3 decades. no need to say that NCRI coupled with Maryam Rajavi’s soft language are the show window of Mek to hide its extremism towards contemporary human’s civilization, which has not only been able to convince Iranians but had little effect in Europe the last trench defending democracy and human rights…
Your honor,
I must admit that one very rarely comes across a factual political-social analyses about Mek that are not influenced by the Mek’s highly financed propaganda machine, or their very highly paid lobbies that paves the ground to overlook the real nature of Mek. That’s why as an insider to Mek with long years of involvement in its international propaganda machine, found your article very highly principled and genuine. Mek, to my experience, full forcedly goes against the authors of any article, critic of them, to force them to retreat from their principles by taking their conscience hostage, and your daring article must have been on the top of their agenda. Mek’s well known tactic is branding any critic no matter who the person might be “an agent of the Iranian regime”. The tactic that is even being used against members inside Mek. Which is the only answer of Mek to the critics.
Your honor,
Let me add that, 2018 was a year of hundreds of reports on Mek, a darling of Washington Conservatives which has set up what critics such as Retired Colonel Ylli Zyla, a former Albanian counter-terror and intelligence official that has become an MEK watcher describe as “a state within a state” inside Albania and their Mafia like atrocities against its dissident members as well as against the people of Albania, that not only shocked the Albanians but also caused great embarrassment for the Mek leader Maryam Rajavi and her guardian, “the US embassy” in Tirana.
Shocking Reports not only by almost all Albanian media but by even English Independent newspaper and also Channel 4 TV reporters each from a different angel, reported that:
“MEK are behaving in Albania like a mafia – breaking laws, blackmailing, paying people off, beating people, threatening defectors, accusing anyone who questions them of being an Iranian agent and controlling their members in the camp through Stalinist totalitarian methods and yet call themselves democrats that are in Albania to take democracy to Iran.”
Members or rather ex-members like me who have been educated in Europe were exploited in order to deceive the West about the real nature of MEK. Mek in the last four decades that has been cut off from Iranian society due to their terrorism inside their country, collaboration with the Iraq’s ruler Saddam Hossein, has learned how to deceive journalists, individuals, and uninformed politicians by staging shows to white wash their real nature and cultic behavior of cutting all members from outside world including from their children, parents, brothers and sisters ,…
These children are controlled by a group of Mek assassins that long before the present regime was established, have been in the business of assassinating US officials that before supporting Mek used to support the Shah of Iran.
The big questions are, why when you talk to these people inside MEK (of course at the presence of controlling members) they look so dedicated, so determined, so enthusiastic towards their well-orchestrated propaganda of defending democracy and freedom, but such determination does not buy them enough credit so that Maryam Rajavi would allow them to meet with people outside their cult, their families, a journalist, … alone. On the other hand, why Maryam Rajavi is so determined to hide such members?!! Why force them to be separated from their loved ones (from wife or husband and even their children)? How do they justify their full support for Sept 11 barbaric act, which when I objected to Mek’s support and demanded leaving Mek, was sentenced to 10 years of imprisonment.
Your honor
I will be more than glad to put at your possession all my thirty years of inside experience about Mek.
Sincerely yours
Davood B. Arshad
Germany
ایرانیان 1: “سلطنت بهتر است” و طرح فریب کربلای 4
ژانویه 1, 2019
بقلم داود باقروند ارشد

ایرانیان لینک به قسمت دوم: ایرانیان 2
ایرانیان قسمت آخر:حاکمیت و جامعه استبدادی و رضا پهلوی که مرتک استبداد نشده است!

تاریخ واقعی ایران نزد ایرانیان از هر طبقه، قوم، فکر، تمایل سیاسی و مذهبی و… بقدری متضاد و متشتت است که نظر دادن در مورد آن از جانب یکی مصداق شعر:

خلاف رای سلطان رای جستن به خون خویش باید دست شستن
خواهد بود در مورد دیگری:
دلایل این تشتت نظری گذشته از آنچه مربوط به ایران سرزمینی باستانی، با طبیعت، تاریخ، هنر، ادبیات و معماری، زبان، فرهنگی با نهایت تنوعی که داراست و منابع، نوع تحقیق، تحقیق کننده، مبانی علمی و…، شاید در این امرکه همه عوامل یادشده و از قلم افتاد دیگر را نیز پوشش دهد، در این حقیقت نهفهته است که در هر دوره حکام ایرانی نتوانسته اند نگاهی بیطرف به تاریخ و گذشته ما داشته باشند. پیرو همین مسئله تاریخ نویسان که عمدتا تحت سلطه حاکم جدید اجبارا گذشته را با دیدی نه تنها خلاف واقع بلکه ستیزه جویانه به نگارش در آورند. و از آنجائیکه حکومتهای استبدادی تضعیف شده در پایان عمرشان همواره بدست مردم بجان آمده ایران با خشونت بسیار و همراه با خونریزیهای گسترده سرنگون شده اند، از این رو در حکومت استبدادی بعدی نگاهی همراه با دشمنی به گذشته و تاریخ داشته اند.
طوریکه جلال الدین سیوطی در این مورد گفته است:
“اصحاب جرح و تعدیل – مورخین و زندگینامه نوسیان از روشن ساختن وضع و چگونگی حال و زندگینامه گروهی از مردم و رجال ، خودداری ورزیده اند، واین بخاطر ترس از کتک و شمیر بوده است .این شیوه در زمان همه حکومتها همچنان برقراراست ، که مورخین صرفا به بازگوئی محاسن حکومت و حکومتگران پرداخته واز نگارش زشتی ها و زشت کاریهای آن خودداری می کنند. تازه این شیوه در صورتی است که مورخ و شرح حال نویس از دین وایمان و نیکی ، بهره ای داشته باشد اما اگر مورخ آدمی ستایشگر و چاپلوس باشد، مسلما ملاکهای تقوی را رعایت نخواهد کرد، و بلکه بالاترازاین ،او زشتی و ناروائیهای بزرگ جامعه خود و حکام آن را با تبدیل و تحریف ، بصورت محسنات و مکارم اخلاق و بزرگواری در آورده و در نوشته خود نقل خواهد کرد.”

همچنانکه اگر از حامیان حکومت سرنگون شده و حکومت جدید سوال واحدی در مورد وقایع گذشته پرسیده میشد جوابی بغایت متضاد ارائه میکردند. این تشتت البته محدود به درون ایران نبوده بلکه در بیرون ایران نیز کم و بیش مشاهده میشود.
هرچند جای تعجب دارد که باوجود تمامی تاریخ نویسی درباری به شهادت آنچه از تاریخ ما باقی مانده است چیزی جز کشتار، چشم کورکردن، اخته کردن، سر بریدن حتی فرزندان و برادران و نخبگان و …در دربار حاکمان مستبد نبوده است.

امروزه نیز در فضای مجازی شاهدیم که طرفداران و حتی کسانیکه خود را نماینده حکومت سرنگون شده گذشته (سلسله پهلوی) میدانند، علیرغم اینکه حداقل 80% کسانیکه حکومت گذشته را تجربه و در سرنگونی آن مشارکت کرده اند هنوز حضور دارند چنان تفسیر و بیانی از گذشته خود ارائه میدهند که ایرانیان را که آن حکومت را سرنگون کرده اند را مجرمان و جنایتکارانی معرفی میکنند که به ایران خیانت کرده و باید مجازات شوند! همانگونه که طرفداران حکومت جدید نیز هیچ نقطه مثبتی در حکومت گذشته نمیبینند و آنرا یکسر تباهی تفسیر میکنند.

یکی انقلاب سفید شاه را توطئه استکباری، دیگری دروازه به تمدن بزرگ تفسیر میکند. یکی گزیشن نام ایران بجای “پرشیا” را توطعه و اختراع انگلیسها جهت اختلاف افکنی بین ما و تجزیه ایران تصویف میکند. درصورتیکه قوم گرایان تجزیه طلب برداشتشان از نام ایران بعنوان یک پهنه واحد فرهنگی، مستقل از تنوع قومی، چیزی کمتر از توطئه برای سرکوب اقوام نمیدانند.

شاید از جنبه تاریخ نگاری و کشف واقعی تاریخ بسیارغنی ایرانیان و نغلطیدن در دور باطل گذشته، دست یازیدن به یک حکومت دمکراتیک و آزاد کلید و راهگشای تاریخ نویسان فارغ از هر محدودیت و یا تمایلی گردد تا بصورت علمی و مستند بسراغ گذشته ما بروند تا این تاریخ نه تنها وسیله توجیه استبداد مستبدین جدید نگردد که با برجسته کردن ضعفها و قوتهای حکومتگران و حتی حکومت شوندگان، تجاربی را به ما منتقل کنند که ضمن درس گیری از آنها و بکار بستن تجارب دیگر ملل، نه تنها غرور ملی و استقلال طلبی و همبستگی ایرانیان را طوری برانگیزد که اجازه ندهد هویت انسانی- ایرانی ما باردیگر تحت نام فریبنده دیگری با بازگشت به عقب به یغما برده شود، بلکه ما را آنگونه که شایسته تاریخ کهن ماست بجلو پرتاب کند.

هدیه ایرانیان به تمدن بشری

البته نباید فراموش نمود که علیرغم تمامی تنوع موجود در پهنه های مختلف تمدن ما، ادبیات فارسی نگین پرفروغ تاریخ و فرهنگ ایران، بزرگترین هدیه ی ایران به تمدن بشری است که حاصل کار جمعی شاعران و نویسندگانی است که لزوما فارسی زبان مادری همه آنان نبوده است. در این میان شعر فارسی بیشتر از بقیه تلالو افشانی میکند، که به لطف مولوی، حافظ، خیام، فردوسی، سعدی، و… آوازه ی جهان شده. چهره های ادبی ایران چنان باشکوه اند که در هیچ سنت ادبی دیگری نمیتوان یافت. همانگونه که معماری و ریزنگاری (مینیاتور) و طرحهای کاشی کاری و قالی بافی ایرانیان هویت منحصر بفردی دارند.

اثر اقلیم ایران بر سرنوشت آن

کشور ایران بخشی از فلات پهناور ایران است. باستثناء منطقه شمال سلسله البرز مجاور دریای خزر و خوزستان در جنوب غرب، سرزمینی است سخت و خشک. این ویژگی طبیعی ایران نه تنها تاثیر بسزایی در نظام کشاورزی ایران داشته است، بلکه علل شکل گیری و ماهیت حکومت های ایرانی و تعین رابطه بین حکومت و مردم ایران بوده است. کمبود آب باعث فاصله افتادن بین روستاها و در نتیجه منزوی و خود کفا شدن آنها گردیده و چون مازاد تولید نداشت و یا کمتر از آن بود که فئودال و خان و وابستگان آنها بتوانند برآن تکیه کنند، نمیتوانست پایگاه فئودالی باشد. فاصله بین روستاها نیز طوری نبود که بتوانند دسته جمعی چنین پایگاهی را بوجود آورند.

بنابراین شرایط اقلیمی ایران، از بر آمدن جامعه و نظام فئودالی مانند آنچه در اروپا حاکم بود جلوگیری کردند. در یک جامعه فئودالی، زمینداران طبقه حاکم را تشکیل میدادند، و حکومت در درجه اول نماینده آنان بود. از طرفی نیز حکومت بر طبقات حاکم متکی بود و هم نمایندگی آنان را برعهده داشت.

در ایران برعکس، زمین داران و دیگر طبقات اجتماعی بر حکومت تکیه داشتند. در اروپای فئودالی، طبقات اجتماعی هرمی را تشکیل میدادندکه حکومت بعنوان نماینده آن در راس هرم قرار میگرفت. در ایران حکومت بر فراز هرم اجتماعی قرار داشت، ولی از بالا به تمام جامعه مینگریست، و همه طبقات، چه بالا و چه پائین را خادم یا رعیت خود میدانست. به همین اعتبار حکومت میتوانست زمینی را به کسی بدهد او را به زمیندار تبدیل کند و یا از یکی بگیرد و به دیگری بدهد. بطور کلی حکومتهای ایرانی برجان و مال اتباع خود صرف نظر از طبقه اجتماعی آنان مسلط بودند. قدرتی که حتی حکومتهای مطلقه اروپایی که چهارصد سال در سراسر قاره اروپا حکومت کردند هرگز در اختیار نداشتند.
همین سیستم غیر فئودالی در ایران مانع از انباشت سرمایه و پیشرفت میگردید، چون هیچ فرد تاجر یا مالک زمین نمیتوانست مطمئن باشد که دارائیهایش به فرزندانش و بازماندگانش خواهد رسید چون یا توسط حکومت در دوران حضورخودش از او بزور گرفته میشد و یا در نسل بعد با تغییر حکومت، حاکم جدید اینکار را میکرد. مقوله ای که در اروپا وجود نداشته، همین امروز در اروپا مالکین و یا تجار و یا حتی تجارتهای کوچکی را میبینید که صدها سال قدمت دارند که از هرگونه تعرض حکومت و … در امان مانده و از نسلی به نسل دیگر منتقل شده و انباشت سرمایه ای ایجاد کرده است که عامل پیشرفتهای شگرفی (مستقل از ماهیت عادلانه و نا عادلانه بودن آن) گردیده است. هرچند که در تمامی دوران تاریخ ایران حکومتها یکسان نبوده اند. برعکس از این رو که استبداد بی حساب و کتاب حکام ایرانی به جامعه ایران ماهیتی کوتاه مدت می بخشید، تغییر در تاریخ ایران نیز بسیار فراوان تر از تاریخ اروپاست. آنچه در تاریخ ایران ما بسیار ثابت مانده است “خودکامگی قدرت” بوده است.

استقلال حکومت از جامعه، که به حکومت قدرتی فوق العاده میداد عامل اصلی ناتوانی و ضربه پذیری آن بود. چرا که از یک سو حکومت خودکامه زندگی را برای مردم نا امن و غیر قابل پیش بینی میکرد و از طرفی نیز جامعه تلاش میکرد در هر زمان و به هر شکل که بتواند حاکم مستبد را زمین بزند، بنابراین حکومت را نا ایمن میکرد و حاکم همواره میترسید که مبادا قدرت را از دست بدهد.

سریال تکراری کورکردن و کشتن فرزندان، اعضای خانواده، نزدیکان و وزیران وافراد با نفوذ توسط شاهان و سلاطین ازهمین سوء ظن نشات میگرفته است. نه شاه و نه هیچ کس دیگری هیچ پناهگاه قانونی و اجتماعی جز اعمال قدرت نداشته اند. که تا امروز ادامه دارد.

صاحب منصبان مطلع بودند که ممکن است ناگهان، بدون هیچ هشداری نیست و نابود شوند. بنابراین تا برسر کارند باید آنچه میتوانند از مزایای سمت خود استفاده کنند. و با هرآنچه تحت مسئولیت آنها بود با حرص و طمع وصف ناپذیری و با شقاوت تمام برخورد میکردند. سرمایه گذاری نیز اجبارا کوتاه مدت بود. و انباشت بلند مدت سرمایه به دلایلی که گفته شد ممکن نبود. به همین دلیل اشرافیت بلند مدت در ایران وجود نداشت. نهادهای آموزشی نیز اگر چه در کوتاه مدت بوجود میآمدند و دستاوردهای خیره کننده ای داشتند در بلند مدت ادامه نمیتوانست بیابد. و در دور بعدی مجبور بودند از صفر شروع کنند. بطور کلی طبقات و نهادهای بلند مدت در تاریخ ایران بجز نهاد “حاکم مستبد” بکلی غایب است.
دامن زدن به دیدگاههای شبه فاشیستی
ما ایرانیان اعضای بیش از یک نژاد هستیم. پارسیان یکی از آنان است. بجز کشورما ایران، افغانستان و تاجیکستان نیز از دید تاریخی و فرهنگی به سرزمین گسترده تر ایران تعلق دارند. پهنه فرهنگی ایران حتی از مجموع این سه کشور نیز فرا تر رفته و به شمال هند، ترکمنستان، ازبکستان، قفقاز و آناتولی میرسد.

فارسی تنها یکی از اعضای خانواده ی زبانهای متعدد ایرانی است. دیگر اعضای آن، از جمله کردی، پشتو، اوستی و گویشهای محلی داخل ایران را که هنوز بکار میروند شامل میشود. ایرانیان ترکی و عربی از زبانهای غیر ایرانی را نیز بکار میگیرند.

کشور ما در سراسر تاریخ بر سر راه آسیا و اروپا قرار داشته است. مردمان گوناگون کالا و همچنین افکار و عقاید و محصولات فرهنگی خود را عمدتا و نه همیشه از شرق کشور وارد و از غرب خارج کرده اند. این ویژگی جغرافیایی خاصیتی را در ما بوجود آورده است که آنرا اثر چهار راه مینامند. از طرفی از ثبات کشور کاسته از طرفی نیز به غنای آن افزوده است. در میان ما احساس میهمان نوازی و مهربانی به افراد خارجی و از سویی دیگر حساسیت نسبت به خارجیان بوجود آورده است. ضمن اینکه ایرانیان را به آموختن روشها، عادات، فنون، راه و رسم خارجیان ترغیب نموده، ترس از مقاصد خارجیان را نیز در دل ما افکنده است. با این تاکید که بیگانه ستیزی و ترس از توطئه بیگانگان دستِ کم تا حدی محصول حکومتهای استبدادی متکی به بیگانگان جهت مقابله با تهدید مردم و بیگانگی سنتی جامعه از حکومت بوده است.

ادعاهایی بعضا رسمی در بخش بزرگی از قرن بیستم که ایرانیان از نژاد خالص آریایی اند تنها و تنها به یک زبان، فارسی، سخن میگویند افسانه ای بود حتی خیالی تر و توخالیتر و باورنکردنی تر از ایدئولژیهایِ ملی گرایانه یِ افراطیِ اروپایی (آلمانی) که سرچشمه آن بودند. ادعایی که به رنجش بخشهایی از جامعه ایرانی انجامیده و هنوز نیز احساس میشود. این ایدئولژی آریاگرایی و پارسی مداری در قرن بیستم به ایدئولژی ایران درعصر پهلوی تبدیل شد. ایران ما مانند کشورهای دیگر شاهد درگیریهای مهمی بر سر قدرت، دین و مذهب بوده، اما تا قبل از قرن بیستم نفرت قومی یا نژآدی یا احساس برتری یا حقارت معمولا در ترکیب آن نقش مهمی نداشته است.

ایرانِ اسلامی یا اسلامِ ایرانی
در دهه 1350 این ایدئولژی چنان در تبلیغات رسمی جا افتاده بود که هماهنگ با خصومت طبیعی جامعه با حکومت نه تنها ایرانیان سنتی بلکه حتی روشن فکران متعدد انکار میکردند که در تاریخ باستان ایران چیز درخشان یا حتی قابل احترامی وجود داشته است. بزبان دیگر، دقیقا به این دلیل که ملی گرایی رسمی رژیم پهلوی، حکومت را با افتخارهای (بازتولید شده) باستانی یکی میگرفت، مردم و مخالفین حکومت نیز آن افتخارات را بکلی رد میکردند. در مقابله با این رویکرد پهلوی بود که برای مدتی تقریبا همه ملت معیارهای فرهنگی اسلام را بعنوان عناصر عمده هویت خود پذیرفت.

همانگونه که، میتوان گفت از زمان انقلاب مشروطه در سال 1285 هرگاه حکومت خود را مترادف اسلام و سنت نشان میداد، جامعه از تصوری بازسازی شده از ایران پیش از اسلام جانبداری میکرد. و هرگاه حکومت هویت ایرانی به خود میداد، جامعه به اسلام و سنت های شیعه چشم میدوخت. بنابراین هویتی که ایرانیان در هر مقطع از زمان به خود میگرفتند عمدتا محصول درگیری آنان با حکومت موجود در آن مقطع بود و نباید آن را هویتی فرهنگی دانست.

همانگونه که در مقطع انقلاب 22بهمن میل و سمت گیری اسلامی جامعه انکار ناپذیر بود، امروزه نیز شاهدیم که چگونه در تظاهرات بهمن سال 1396در چند نوبت شعارهایی همچون “رضاشاه روحت شاد” و یا “ایران که شاه نداره حساب کتاب ندارد”… داده میشود، نباید آنها را به هویت فرهنگی و یا سیاسی ایرانیان تعبیر نمود. هرچند هردو صرف نظر از ملاحظات کوتاه مدت سیاسی، در آن سهیم بوده اند. از دید جامعه شناسی و تاریخ و حتی روان شناسی یک ایرانی، حتی اگر بی دین باشد، محصول قرنها تجربه اجتماعی و فرهنگی اسلامی است، به همین ترتیب یک ایرانی نمیتواند خود را از ایران باستان جدا کند. چرا که ایران باستان زمینه ی تاریخی ایران اسلامی بوده و بر آن تاثیر فرهنگی بزرگی داشته است.

توصیف دو قطبی بودن نیز واقع گرایانه نیست. چرا که تلویحا بدین معناست که چیزی بنام ایرانِ اسلامی، جدا از ریشه تاریخی آن، وجود داشته است، ایرانی اسلامی و مستقل از گذشته باستانی خود تنها در صورتی میتوانست وجود داشته باشد که ایرانیان هویت پیش از اسلام خود را از دست داده و عملا عرب شده باشند. چنانکه در مصر پیش آمد.

سرگردانی و تشتت سیاسی در میان ایرانیان
متاسفانه این واکنش خودبخودی یادشده (در جامعه ای که نه تنها با فقرشدید متفکر و نو اندیش و نو پرداز چه بصورت فردی آن چه بصورت حزبی آن دست بگریبان است) نسبت به حکومت، امروزه حتی در میان روشنفکران و بویژه کسانیکه جدیدا تابلو تاریخ شناسی و محقق تاریخ نصب کرده اند و در بعضی تلویزیونهای دیجیتال ظاهر میشود رواج دارد. طوریکه یک شبه با یک دور در جا، از سکولار دمکراتها، یا جهموریخواهان لیبرال سفت و سخت به سلطنت طلب دو آتیشه تبدیل میشوند. علیرغم اینکه نیم قرن از تعین تکلیف سلطنت توسط مردم ایران میگذرد و همین قهرمانان دور درجا طی این سالها خود را از سرداران مبارزه برای ساقط کردن سلطنت با سابقه زندان در دوران سلطنت و یا کسانیکه خود را از مریدان تشکلهایی همچون فرقه رجوی برمیشمردند طوریکه سالیان زندان و شکنجه در کسوت چنین تشکلهایی را برای خود به جواز کسب مبارزات حقوق بشری تبدیل نموده اند مدعی شده اند که نه تنها این سرداران! اشتباه کرده اند بلکه تمام مردم ایران، تمامی متفکران، مبارزان، حتی تاریخ نویسان چه مستقل چه حتی کسانیکه خود جزء مهمی از همان سیستم سطلنت بوده اند و حتی گزارشات سفارتخانه هایی که همین سلطنت را کنترل و اداره میکرده اند …اشتباه میکرده اند و باید برگردیم به همان سلطنت.

استدلال دندان شکن جدید الکشف آنها که همه جهان و بزرگ اندیشمندان علوم سیاسی-اجتماعی را به شگفتی وادار کرده است چیزی نیست الا: کشف تاریخی همراه با قسم و آیۀ “مبارزه با سلطنت ساده تر از مبارزه با حکومت مذهبی است!!”

این دانشمندان علوم سیاسی-اجتماعی و البته متفکرین انقلاب و معماران جامعه آینده ایران، متاسفانه از گذشته مشعشع خود با تشکل فرقه رجوی تنها پدیده ای که به ارث برده و با خود حفظ نموده همان خودمحوری و خود شفتگی بی حساب و کتاب است که از احمدی نژاد تا پیامبر آن مسعودرجوی و در پیروانش امتداد یافته است. مسعودرجوی که عده ای از اصحاب کعبه!!! مانند ترکی الفیصل قصم میخورند “فوت شده” و عده ای از غلامان اصحاب کعبه مانند مریم رجوی قصم میخورند “زنده است ولی نه صدا دارد و نه تصویر وفقط قلم این مرد نامرئی مرتب اطلاعیه صادر میکند!!!”. و قسم و آیه که قبول کنید طرف زنده است. که عینا همانند قسم و آیه کسانی است که میگویند بهتراست برگردیم به سلطنت اگر باز دیدیم!!!!! بد است میتوانیم با بلیط بازگشتی که داریم سوار شده و در تاریخ برگردیم و به حکومت آخوندی بگوئیم غلط کردیم شما برگردید تا شما را سر موقع سرنگون کنیم. چون راستش هنوز نمیدانیم چه میخواهیم سرجای شما بگذاریم.

براستی کسی نیست به این متفکرین!! که مردم ایران، تاریخ و تمامی خونهای ریخته شده در آن را به هیچ گرفته اند بگوید:
اگر شما برای خلاص شدن از شر سلطنت با 2500سال فرصت با صدها نمونه از انواع آن را کافی نمیدانید طوریکه به مردم ایران توصیه میکنید فرصت دیگری بدان بدهند! آیا در همین کادر نباید به حکومت مذهبی نیز فرصتی داد؟ مثلا به ملی مذهبیهایشان؟ یا اصلاح طلبهایشان؟ یا مثلا به نوع بی طبقه توحیدی آن، بویژه با ادعاها و شعارهای چپ نمایانه ولی در آغوش نئوکانها (فصل مشترکشان با سلطنت طلبها)داده شود؟
ویا سوال کند اگر ازشما قبول کنیم که شما واقعا سلطنت طلب نیستی، اگردوباره سلطنت بد از آب در آمد چه چیز سرجایش میخواهی بگذاری؟ (چون قول داده اید که سرنگونی سطلنت بعدی ساده تر است از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی خواهد بود!!!) چرا همان را همین الان جایگزین نمیکنی؟ چون برای اجرایی کردن پیشنهاد تاریخی بسیار سهل و ساده شما، ابتدا باید این حکومت را سرنگون کنی تا سلطنت بتواند حاکم شود. خوب چه مرضی است که وقتی بهترش را در آستین داری از مردم ایران دریغ میکنی و میخواهی علیرغم تجربه نکبت بار 2500 ساله یک شانس دیگر به آنها بدهی بعد دست به آستین شوی؟ این ظلم را در حق مردم ایران نباید کرد!!

در درک و فهم این پیشنهاد و تشت فکری صاحبان آن درتضاد با تمامی ادعاهای چهل سال گذشته آنها تنها به این تحلیل میتوان رسید که:

دور از عقل نیست که، پیشنهاد دهندگان همچون سردار محسن رضایی در عملیات کربلای 4 قصد اجرای فریب داشته باشند، یعنی با اعلام اینکه سلطنت میخواهد برقرار شود مردم ایران (آنگونه که پیشنهاد دهندگان از جمله در تلویزیون مانی، تصور میکنند که “مردم ایران یکپارچه شبانه روز از کودک و بزرگ نه روز دارند و نه شب ، نه خواب دارند نه خوراک و تنها فریاد میزنند ما سلطنت میخواهیم”!!) را به سرنگون کردن رژیم تشویق کنند، اما به محض اینکه مردم اینکار ساده و پیش پا افتاده را انجام دادند، پرده فریب را کنار زده و عملیات بسیار چپ و انقلابی!! اصلی که برقراری جمهوری سکولار باشد را از آستین بیرون آورده و به اجرا در آورند.

بعد بعضی مانند من فکر میکنند اینها دچار تشتت فکری و…هستند. در صورتیکه باید به آنها آفرین گفت. !!
تا زمانیکه استراتژیست های از آب گل در آمده خارج کشور اینها باشند در به همان پاشنه که چهل سال است میچرخد خواهد چرخید.

داود باقروند ارشد
ادامه دارد

نوشته های داود سال 2018

نامه آقای داود ارشد به سفیر سابق نروژ در ایران در مورد حمایت از نقطه نظراتش در مورد فرقه رجوی
دسامبر 31, 2018
نامه عضو سابق شورای ملی مقاومت به آقای روالد استورلا دناسس سفیر پیشین نروژ در تهران در مورد فرقه رجوی
Letter of Ex-NCRI member to Mr. Roald Sturla Næss ex-amabassdor of Norway to Iran in support of his views about Mek
December 31, 2018

آقای روالد استورلا دناسس
من داود باقروند ارشد مهندس راه و ساختمان فارغ التحصیل از انگلستان جاییکه در سال 1977 زمانیکه دانشجو بودم توسط فرقه رجوی عضوگیری شدم. اخیرا تحلیل شما از فرقه تروریستی رجوی را که بسیار هشدار دهند و با درک عمیق نوشته شده و بطور موثری تاثیر گذار بود که در روزنامه داگنز نارینگسلیون نروژ در تاریخ 27 نوامبر 2018 بچاپ رسید را خواندم.

فرقه تروریستی رجوی تشکلی است که من بیش از سه دهه بعنوان عضو عالیرتبه و همچنین عضو شورای ملی مقاومت آن فعال بوده ام. هرچند نیاز به یادآوری نیست که شورای ملی مقاومت و زبان به ظاهر نرم مریم رجوی ویترینی است جهت مخفی کردن رویکرد تروریستی انها در قبال تمدن بشر امروزه. هرچند که این تاکتیک آنها نه تنها مردم ایران حتی هیچ کس را در اروپا آخرین سنگر دفاع از دمکراسی و آزادی و و حقوق بشر را نتوانسته بفریبد.

عالیجناب:

باید اقرار کنم که اینروزها کمتر به تحلیلهایی در مورد فرقه رجوی بر میخورید که متاثر از ماشین تبلیغات دروغین بسیار گران آنها و یا متاثر از لابی های با دست مزد بالایشان قرار نداشته باشد. که زمینه ساز لاپوشانی ماهیت تروریستی فرقه رجوی میگردند.
به همین دلیل بعنوان یک عنصر درونی فرقه رجوی، باجندین دهه تجربه در زمینه پروپاگاندای بین المللی آنها، مقاله تحلیل شما را بسیار متکی به اصول و با ارزش یافتم.

تجربه من نشان داده است که در اینگونه موارد فرقه رجوی با تمام توان علیه هر نقطه نظر و تحلیل انتقادی نسبت خودشان اقدام به بمباران نویسنده مستقل از اینکه چه کسی باشد مینمایند. تا نویسنده را وادار به عقب نشینی از اصولش کنند.و اینکاررا با به گروگان گرفتن آگاهی نویسنده انجام میدهند. و قطعا مقاله شجاعانه شما باید در صدر اقدامات مریم رجوی قرار گرفته باشد.
تاکتیک بسیار شناخته شده فرقه رجوی مارک زدن به منتقد مستقل از اینکه چه کسی باشد است حال عضو درون تشکیلات باشد یا … او را “مزدور رژیم ایران” میخوانند. این تنها جواب مریم رجوی به هر انتقادی طی چهل سال گذشته بوده است.

Dear Mr. Roald Sturla Næss
I am Davood B. Arshad a UK educated Civil Engineer who was recruited by Mek while I was a university student in England in 1977.
I have recently read your very highly informative, deeply understood, thorough and influential analytical article published in Dagens Næringslivon on 27.11.2018 about an extremist Iranian Organization (Mek-PMOI) which I have served as a high ranking member and also member of its so called NCRI for more than 3 decades. no need to say that NCRI coupled with Maryam Rajavi’s soft language are the show window of Mek to hide its extremism towards contemporary human’s civilization, which has not only been able to convince Iranians but had little effect in Europe the last trench defending democracy and human rights…
Your honor,
I must admit that one very rarely comes across a factual political-social analyses about Mek that are not influenced by the Mek’s highly financed propaganda machine, or their very highly paid lobbies that paves the ground to overlook the real nature of Mek. That’s why as an insider to Mek with long years of involvement in its international propaganda machine, found your article very highly principled and genuine. Mek, to my experience, full forcedly goes against the authors of any article, critic of them, to force them to retreat from their principles by taking their conscience hostage, and your daring article must have been on the top of their agenda. Mek’s well known tactic is branding any critic no matter who the person might be “an agent of the Iranian regime”. The tactic that is even being used against members inside Mek. Which is the only answer of Mek to the critics.
Your honor,
Let me add that, 2018 was a year of hundreds of reports on Mek, a darling of Washington Conservatives which has set up what critics such as Retired Colonel Ylli Zyla, a former Albanian counter-terror and intelligence official that has become an MEK watcher describe as “a state within a state” inside Albania and their Mafia like atrocities against its dissident members as well as against the people of Albania, that not only shocked the Albanians but also caused great embarrassment for the Mek leader Maryam Rajavi and her guardian, “the US embassy” in Tirana.
Shocking Reports not only by almost all Albanian media but by even English Independent newspaper and also Channel 4 TV reporters each from a different angel, reported that:
“MEK are behaving in Albania like a mafia – breaking laws, blackmailing, paying people off, beating people, threatening defectors, accusing anyone who questions them of being an Iranian agent and controlling their members in the camp through Stalinist totalitarian methods and yet call themselves democrats that are in Albania to take democracy to Iran.”
Members or rather ex-members like me who have been educated in Europe were exploited in order to deceive the West about the real nature of MEK. Mek in the last four decades that has been cut off from Iranian society due to their terrorism inside their country, collaboration with the Iraq’s ruler Saddam Hossein, has learned how to deceive journalists, individuals, and uninformed politicians by staging shows to white wash their real nature and cultic behavior of cutting all members from outside world including from their children, parents, brothers and sisters ,…
These children are controlled by a group of Mek assassins that long before the present regime was established, have been in the business of assassinating US officials that before supporting Mek used to support the Shah of Iran.
The big questions are, why when you talk to these people inside MEK (of course at the presence of controlling members) they look so dedicated, so determined, so enthusiastic towards their well-orchestrated propaganda of defending democracy and freedom, but such determination does not buy them enough credit so that Maryam Rajavi would allow them to meet with people outside their cult, their families, a journalist, … alone. On the other hand, why Maryam Rajavi is so determined to hide such members?!! Why force them to be separated from their loved ones (from wife or husband and even their children)? How do they justify their full support for Sept 11 barbaric act, which when I objected to Mek’s support and demanded leaving Mek, was sentenced to 10 years of imprisonment.
Your honor
I will be more than glad to put at your possession all my thirty years of inside experience about Mek.
Sincerely yours
Davood B. Arshad
Germany
Copies:
Dagens Næringslivon Newspaper editor in Chief
utgavesjef@dn.no
فروپاشی یک تشکیلات فرقه ای، عکسهای بی سابقه از محلی که مجاهدین در نهایت از آن سر در میآورند
دسامبر 30, 2018
اخیرا بدنبال حضور هئیت های کرایه ای ازآلمان در اشرف 3 اعضایی که در درون سوله ها حبس شده بودند که مبادا توسط هئیت دیده شوند و مورد سوال قرار بگیرند در اعتراض به رفتار ضد انسانی مریم رجوی عکسهایی از قبرستان جدید اشرف 3 که روزانه در حال گسترش است برای سایت ما ارسال کرده اند و نوشته اند که سرنوشت مجاهدین در همین قبرستان رقم میخورد.
فرستنده که نخواسته نامش فاش شود از وجود دو قبر بدون سنگ نیز عکس فرستاده که فرقه هنوز مرگ آنها را اعلام نکرده است. او نوشته با توجه به اینکه تعدادی همواره در بیمارستان در حال مرگ هستند فرقه رجوی لزوما مرگ آنها را اگر نیاز داشته باشد اعلام میکند.

همراه عکسهای ارسالی از قبرستان آلبانی گزارش نموده اند که در روز بازدید افراد خارجی و بطور خاص حضور تلویزیون ویژن پلاس و هیئت آلمانی بدون اینکه به کسی اطلاع داده باشن که چنین حضوری در اشرف 3 خواهد بود، برای تمامی یکانها جلسه درونی گذاشتند که همه افراد نیز باید حضور میداشتند. تا از این طریق از تردد افراد به خارج از محوطه و تماس و گفتگوی کنترل نشده با افراد خارجی که قرار است فضای کاذبی را به آنها القاء کنند مخدوش گردد. فرستنده گزارش اضافه کرده است که در یکی دو مورد که افراد از جلسه خارج شده و به احتمال حضور آنها در محوطه میرفته است به افراد تذکر داده اند که تا دو ساعت تردد ممنوع است

.
(هیئت مساعدت سازمان ملل متحد برای عراق (UNAMI))فرستنده گزارش اضافه کرده است که این تاکتیک در لیبرتی نیز هنگام حضور کارمندان یونامی به اجرا گذاشته میشده است و هرگز اجازه نمیدادند که افراد با یونامی تماس بگیرند. و اگر قرار بود بنابر اصرار یونامی تماسی باشد باید فرد از قبل چک میشد و با یک یا دو همراه اینکار صورت میگرفت .
واقعیت فرقه رجوی این استکه خود مسعود رجوی عنوان نموده است.

ساخت قطعه به اصطلاح مروارید در قبرستان اشرف 3 توسط مریم رجوی:
یکی از قبرهای نا مشخصی که فرقه رجوی هنوز حاضر نیست نامش را اعلام کند. قبردومی که مشخص نیست متعلق به کدام یک از مجاهدین است که مرگش را اعلام نمیکنند.
دورنمای قبرستان اشرف 3 که مریم رجوی به اندازه کافی بزرگ در نظر گرفته استکه بتواند در آینده پر کند.
بعضی فعالیتهای بین المللی آقای داود باقروند ارشد در افشای تروریسم فرقه رجوی
دسامبر 26, 2018
سند پی دی اف بولتن فعالیتهای آقای داود باقروند ارشد عضو سابق شورای ملی مقاومت و فرقه رجوی در 105 صفحه منتشر شد.
Failed to fetch ارور : آدرس فایل پی دی اف باید دقیقا روی دامنه ای که این صفحه بر روی آن قرار دارد باشد. برای اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید
ما خواستار تغییر رژیم ایران هستیم، با تجارب پنجاه ساله در صحنه عملی مبارزه درتمامی ابعادش، ‏جهت تحقق آزادی و دمکراسی، برآنیم که نگذاریم مردم ایران باردیگر در دام استبداد دیگری، چه از ‏نوع اسلام استالینی فرقه رجوی و چه از نوع سلطنت با نبش قبر استبداد دفن شده بیفتد. با تمامی ‏تلاشهای فرصت طلبانه-قدرت پرستانه و وابسته گرایانه، با آویختن به کشورهای استعماری و ‏دیکتاتوریهای منطقه با تاریخچه آشکار و متعدد علیه تلاشهای استقلال طلبانه ودمکراسی خواهانه ‏مردم ایران مرز داریم. مردم بپا خاسته و فرهیختگان ملی و مستقل ایران با بیشماراستوره های ‏آزادیخواهی، استقلال و یکپارچگی همچون فرغی ها، ستارخانها، باقرخانها، پطروس ملیک ‏آندریاسیانها، ملکالمتکلمینها، صور اسرافیلها، ، سردار اسعدها، مصدقها، فاطمیها و … میتوانند از ‏تکرار فاجعه سیکل معیوب بازگشت به استبداد رها شده با پشت سرگذاشتن استبداد تاریخی ‏گریبانگیرش، به خواستهای در شأن ایران و ایرانیانِ قرن حاضر به جمهوری، حاکمیت قانون، ‏آزادی و دمکراسی مبتنی بر حقوق بشر خود برسند. ‏

آقای داود باقروند ارشد منتقد آقای رجوی کیست؟
عضوعالیرتبه سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران برای 30 سال، فعال سیاسی و حقوق بشر و رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها
:تحصیلات:
دوره ابتدای و متوسطه و دیپلم در تهران ایران
دیپلم سطع آ در انستیتو تکنولوژی بولتن انگستان 1974 الی 1976
مهندسی راه و ساختمان در دانشگاه متروپولیتن لیدز انگلستان 1396-1380
جوانی:
آقای داود باقروند ارشد بعد از اخذ دییلم در ایران جهت ادامه تحصیلات در سال 1353 به انگلستان اعزام میشود.
فعالیت سیاسی:
آقای داود باقروند ارشد قبل از انقلاب بعنوان یک دانشجو در اتحادیه دانشجویان انگلستان با عشق به آزادی و دمکراسی و حقوق بشر برای مردم و کشورش بعنوان مسئول انجمن ایرانیان شهر محل تحصیل خود با افشای دیکتاتوری، اختناق و سرکوب آزادیها و نبود دمکراسی در ایران تحت سلطه سلسله پهلوی- حکومت محمدرضا شاه فعالیت سیاسی مینمود. آقای ارشد در سال 1977 توسط یکی از اعضای سازمان مجاهدین در دانشگاه محل تحصیل با معرفی سازمان بعنوان تشکیلاتی مدافع آرمانهای آزادیخواهانه و بشر دوستانه به عضویت گرفته میشود.
بعضی مسئولیت های سازمانی
از بنیانگذاران انجمن دانشجویان مسلمان خارج کشور-هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران و مسئول تشکیلات دانشجویی خارج کشور سازمان مجاهدین
مستقر در لندن 1977-1982
مسئول شاخه ترکیه سازمان مجاهدین خلق 1983-1982
مسئول شاخه پاکستان سازمان مجاهدین خلق 1985-1983
مسئول دفتر بخش نظامی سازمان مجاهدین درعراق 1986-1985
حاضر در ملاقات با یاسر عرفات در بغداد بهمراه عباس داوری و ارتباط با مقامات وزارت اطلاعات عراق
عضو حفاظت شخصی رهبری سازمان مجاهدین در بغداد 1987-1986
مسئول بخش پرسنلی ستاد مرکزی سازمان مجاهدین در بغداد 1988-1987
در موضع معاون مرکزیت عطف به مجموعه انتقاد به سازمان که تحول آقای مسعود رجوی میشود، ایشان علیرغم پذیرش انتقادات با مارک عنصر ضد تشکیلات و با لغو عضویت آقای داود ب ارشد را به کار اجباری محکوم شدم. 1991-1988
معاون فرماندهی ستاد سازمان مجاهدین در لندن 1996-1992
عضو ستاد و مسئول روابط خارجی بنیاد ایران اید (خیریه جمع آوری پول برای سازمان تحت نام کودکان بی سرپرست) و یکی از دو تن دارندگان امضا در خیریه و رابط با دولت انگستان در لندن
رابط با مقامات امنیتی انگلستان و حفاظت شخصی مریم رجوی در هنگام حضور وی در لندن جهت شو الزکورت لندن
حاضر در ملاقات مریم رجوی با یاسر عرفات در لندن
حاضر در ملاقات مریم رجوی با مقامات وزارت اطلاعات-خارجه انگلستان در مقر مریم رجوی در لندن.
عضو ستاد برگزار کننده کمپین دورت موند آلمان که در آخرین لحظه دولت آلمان آنرا کنسل نمود
مسئول دیجیتالیزه کردن ستاد بصره سازمان مجاهدین در عراق
عضو ستاد برگزاری کمپین بازیهای جام جهانی 1998 لیون فرانسه
رئیس دانشکده راه و ساختمان ارتش آزادیبخش در عراق-قرارگاه اشرف
حمایت سازمان از جنایت 11 سپتامبر و محکومیت به ده سال زندان
بعد از حمایت علنی مسعود و مریم رجوی از عملیات تروریستی 11 سپتامبر و جشن گرفتن آن در حضور 4000رزمنده، با اعتراض به این سیاست تروریستی درخواست خروج از سازمان را دادم که به ده سال زندان (دوسال در اشرف و هشت سال زندان معروف ابوغریب) محکوم شدم.
بعد از اشغال عراق توسط آمریکا و تحت کنترل در آمدن اشرف فرار کرده و نزد نیروهای چند مللیتی پناه گرفتم نزدیک به یکسال نزد آنها بسر برده.
توسط سازمان ملل و نیروهای چند ملیتی در ابتدای 2005 بهمراه 150 مجاهد جدا شده دیگر تحویل مقامات جمهوری اسلامی شدم.
در ایران فعالیت جاری و اقتصادی و زندگی شخصی داشتم، در سال 2013 بعد از خروج سازمان مجاهدین از لیست تروریستی مجبور به ترک ایران شدم.
فعالیت کنونی
فعال حقوق بشر، فعال سیاسی برای آزادی و دمکراسی و حاکمیت قانون، رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا، دفتر مرکزی آلمان-کلن.

http://www.nototerrorism-cults.com info@nototerrorism-cults.com
We believe in changing of Iranian regime. NTCM Consists of (ex- Ranking members of MEK and National Council of resistance NCRI) as victims of suppression and sexual abuses of women in the MEK. (MEK is Led by Masoud and Maryam Rajavi). We help MEK’s victims (Women, Men and Children) to recover and report about it. We disclose the strategy set forth by the MEK cult to deceive the world about their real goals and nature, which is to bring down the Western Civilization and its Culture, by pretending to be liberals, freedom loving, women’s right advocates, and even against fundamentalism to utilize all the resources in the World to gain power, then comes as Rajavi puts it “their Glorious Victory when Mek brings down the corrupt West” We are to defend Humanity against terrorism and their destructive theories by disclosing their atrocities.
http://www.nototerrorism-cults.com/en
info@nototerrorism-cults.com
Who is Mr. Davood Baghervand Arshad Chairman of NTCM-Europe
An Ex-high ranking member of Mujahedin-e Khalq (Mek) and National Council of Resistance of Iran (NCRI) for 30years, and present Human Rights activist and president of No to Terrorism and Cults Movement Association (NTCM).
Date of Birth: December
Place of Birth: Tehran, Iran
Education:
Primary and High school Tehran Iran.(1972-1974)
A-Levels, Bolton Institute of Technology, Bolton-England (1974-1976)
Civil Engineer, Leeds Metropolitan University, Leeds-England (1976-1980)

Youth:
Mr. Arshad finished his high school in Tehran and was sent to UK by his family in Sept. 1974 for further education.
Political Activities at the Shah’s time:
Mek (Mujahedin-e Khalq, MEK) or the People’s Mujahidin Organization of Iran (PMOI) posing as a freedom fighter recruited Mr. Arshad in 1977 while he was a young student with love and passion for freedom and democracy for his country at the Shah’s time.
Positions in Mek
Mr. Arshad was co-founder and head of “the Iranian Students abroad” (A student organization supporting Mek outside Iran) based in London. (1977-1982)

  • Head of Mek’s Turkish branch (1982 to 1983)
  • Head of Mek’s Pakistan branch (1983-1985)
  • Head of Operations Headquarters office of MEK in Iraq (1985 to 1986)
    Present at the Mek’s meeting with Yasser Arafat in Baghdad.
  • Personal bodyguard of Masoud and Maryam Rajavi (1986-1987)
    • Head of Staff of the Mujahedeen Central Command in Baghdad (1987-1988)
    • In this year while Mr. Arshad holding deputy central Committee rank, criticize the Leadership for their behavior towards the members and neglecting their basic Human Rights in a letter to Masoud Rajavi hoping to improve the Human Rights behavior of Mek. Masoud Rajavi responds with branding Mr. Arshad “an anti-organizational bourgeois element and sends him to labor camp for criticizing the organization in East of Baghdad. (1988-1991)
    • Deputy Head of Mek’s UK branch when Maryam Rajavi was in France. (1992-1996)
    Head and Trustee of Mek’s “Iran Aid Charity” in London a fund raising organization in Europe under the guise of helping children without parents in Iran.
    • Taking part at Maryam Rajavi’s meeting with Yasser Arafat in Mandarin Oriental Hyde Park Hotel in London.
    • Taking part at Maryam Rajavi’s meeting with English foreign office officials at Maryam Rajavi’s place in London.
    • Mek’s connection person with British security officials in London while Maryam Rajavi was in UK.
    • Responsible for organizing the Maryam Rajavi’s Dortmund gathering.
    • Head of digitalization of Basra branch of Mek in southern Iraq.
    • Responsible for organizing Mek’s Lyon world cup campaign in France. 1998
    • Head of Civil Engineering division of Mek in Ashraf Camp. (1998-2001)
    Sept 11 and defecting MEK
    • After Mr. and Mrs. Rajavi’s open support for the terrorist September 11 barbaric act Mr. Arshad asked to leave Mek denouncing Mek’s support, where he was sentenced to 10 years of imprisonment. Mr. Arshad could only escape after US led coalition took over Iraq and Camp Ashraf where he took refuge in US Army in 2003.
    • Arshad is now a human rights activist advocating Freedom, Democracy under rule of law, and the president of No to Terrorism and Cults Movement Association (NTCM) based in Cologne Germany.
    18982
    تلاش مریم رجوی جهت سفیدکاری شکست فاجعه بار سیاسی در آلبانی
    دسامبر 24, 2018
    بقلم داود باقروند ارشد
    اخیرا بدنبال افزایش فعالیتهای مافیایی فرقه رجوی همچون سرکوب مخالفین و جدا شدگان، تهدیدافراد و رشوه دادن، و برخلاف تمامی شهروندان آلبانیایی، عدم شفافیت مالی طبق آنچه که مطبوعات از قول مقامات امنیتی و خبرنگاران آلبانی گزارش کرده اند. با بجا نگذاشتن هیچ رد مالی از خریدها و پرداختهایشان، از طریق پرداخت با بسته های بزرگ پولهای کلانی که همراه خود میآورند… بعلاوه حمایت علنی و آشکار در حد دخالت در امور داخلی همچون اعمال نفوذ بر اقدامات و تصمیمات پلیس و سیستم قضایی همچون آزاد کردن اعضای دستگیر شده فرقه رجوی توسط فردی که خود را به پلیس تیرانا بعنوان وکیل اعضای دستگیر شده و به خبرنگار روزنامه ایندیپندنت بعنوان نماینده سفارت آمریکا معرفی میکند. باعث واکنشهای بسیار نگران کننده ای در میان مردم و مطبوعات و رسانه های آلبانی گردید. شدت این نگرانیها بحدی بود که به جرات میتوان گفت تمامی نشریات و روزنامه ها و تلویزیونهای آلبانی از تمامی طیفهای مختلف سیاسی و اجتماعی مجبور شدند ابعادی از آنرا منعکس کنند.
    نقطه اوج این رسوایی ها زمانی بود که زوج سالمند ایرانی کانادایی بنام محمدی که فرزندشان سمیه محمدی در دست فرقه رجوی اسیر است برای دیدن چند دقیقه ای فرزندانشان به تیرانا رفته بودند، در ملاء عام مورد ضرب و شتم تیم های ضربت فرقه رجوی با فرماندهی همایون دیهیم با سابقه جنائی در عراق بجرم کشتن یک شهروند عراقی با سلاح گرم در بغداد که با پا درمیانی مسعود رجوی نزد صدام حسین با تخفیف به پنج سال زندان در عراق محکوم گردید، واقع شدند.

رسوایی های ببار آمده حتی خشم سفارت آمریکا را نیز برانگیخت طوری که مجبورشدند برای فرونشاندن خشم مردم آلبانی از حضور یک گروه تروریستی با اعمال نفوذ کاپیتالاسیونی آمریکا در آلبانی دست به اجرای یک شو رسوا با بکارگیری یک شبکه تلویزیونی بنام “تی وی پلاس” با حضور نمایشی در اشرف 3 و نامبردن از آنها بعنوان مبارزان آزادی …سفید سازی کنند. پخش این رپورتاژ ساختگی در همان دقایق اول بشدت با واکنش وسیع جهانی و بویژه در میان مردم آلبانی و مردم ایران و در میان خانواده های مجاهدین و جدا شدگان گردید که سیل نامه های اعتراضی از سراسر جهان به دروغپردازیهای این تلویزیون عملا این برنامه را برسر آنها خراب نمود که مجبور شدند برای از دست ندادن اعتبار شغلی خود تمامی نسخه های بارگزاری شده در اینترنت را حذف کنند.
بکارگیری هئیت هایی تحت نام “کمیتهٴ آلمانی همبستگی برای ایران آزاد” که تماما دست ساز تشکیلات رجوی از افراد و شخصیتهای سابق سیاسی با هزینه های بسیار مقوله جدیدی نیست و تمام جهان بدان مشرف هستند. اما اخیرا بدنبال شکست بسیار مهمی که در صحنه سیاسی اجتماعی آلبانی خوردند. شاهد تحرک بسیاری چه از جانب این تشکیلات و چه از جانب آمریکا در کشف یک توطئه دیگر ترور آنهم علیه فوتبالیستهای اسرائیل بسیار پر معناست. جالب است که بدانیم تمامی توطئه های کشف شده اخیر با تاکید اسرائیل، بدست اسرائیل تماما قبل از به اجرا در آمدن کشف میشوند. در صورتیکه اگر این کشفیات درست باشند باید قبول کرد که اسرائیل بسیار خوشحال میشود که مثلا عمل تروریستی رژیم در اروپا موفق باشد تا اثر منفی بیشتری برحمایت اتحادیه اروپا بجا بگذارد. ولی بر خلاف منطق، اسرائیل آنها را قبل از به اجرا در آمدن کشف و اطلاع رسانی میکند!! .
این پیروزی مردم آلبانی علیه یک تشکل فرقه ای- تروریستی علیه بکارگیری نا مشروع رسانه های آلبانی عملا دست آنها را در افتادن به بازی مافیایی این فرقه از طریق رشوه دادن و خریدن شبکه های تلویزیونی و خبرنگاران بست. بنابراین فرقه رجوی که در راه اندازی شوهای فریب باید به آنها رتبه بالاتر از گوبلز وزیر تبلیغات هیتلر داده شود، دست بکار شد تا انعکاسات دروغین را نه بطور مستقیم از رپورتاژ خبرنگاران که آنها را تروریست میخواند بلکه با وارد کردن هئیتهای نمایشی بازدید کننده به اشرف 3 و انعکاس خبر این نمایشها بدست آورد.
همانگونه که گوینده فرقه رجوی که کلامش در هنگام پخش کلیپ دیدار پخش میشد مدعی گردید که “انعکاس این بازدید در مطبوعات آلبانیایی هیچ شکی در حمایت از مجاهدین باقی نگذاشت (دقیقه 4 و 15 ثانیه). که نشان میداد این داروی هئیت آلمانی برای کدام زخم مریم رجوی بوده است. و همچنین قسم و آیه که مجاهدین پول همه ساخت و سازهایشان را خودشان داده اند!! هرچند فراموش کرد بگوید که قعطا محمد بن سلمان صورت حسابها را شخصا امضاء نکرده است، پس مجاهدین مستقل هستند.
اهمیت شکست رسانه ای فرقه رجوی زمانی بهتر درک میشود که بدانیم آنها طی چهل سال گذشته بعد از نابودی کامل در داخل، فقط و فقط در رسانه ها بصورت مجازی است که حضور دارند، آنهم با براه اندازی یک شو و یا یک دیدار مریم رجوی با بعضی سیاستمداران کرایه ای و یا بازدید آنها از مقرهایشان و سپس بازنشر یک خبر در هزاران سایت جعلی که خبرگزاری الجزیره نیز گزارش مبسوطی در مورد آن پخش کرد وانمود به مطرح بودن خود بعنوان یک نیروی کماکان زنده بکنند.
ضربه فوق محدود به ضربه سیاسی اجتماعی نبود، از آنجائیکه رجوی از این انعکاسات، بطور گسترده ای برای فریب و فشار بر نیروهایش جهت جلوگیری از فرار آنها استفاده میکند. بیدلیل نبود که در جریان این انعکاسات مطبوعاتی و در ادامه فرارهای گسترده ای بویژه در میان زنان و مردان مجاهد از این فرقه را در پی داشت.
اخبارش در لینکهای زیر قابل مشاهده است:
http://nototerrorism-cults.com/?p=16228
http://nototerrorism-cults.com/?p=15422
http://nototerrorism-cults.com/?p=15407
http://nototerrorism-cults.com/?p=13145
http://nototerrorism-cults.com/?p=10676
http://nototerrorism-cults.com/?p=5277

مریم رجوی که با این ضربات حیات فرقه خود و کمکهای مالی دریافتی از صاحب منصبانش مانند آمریکا و عربستان و اسرائیل را در تهدید دید. دست بکار شد و تاکتیک کهنه شده حضور هئیت های پارلمانی، هئیتهای خبرنگاری… را با پرداخت هزینه های آنها تدارک دید. بنابراین اولین هئیت یک تعداد از سیاستمدران دسته چندم آلمان که اساسا لابی های کرایه ای فرقه رجوی هستند تحت نام “کمیتهٴ آلمانی همبستگی برای ایران آزاد” را به تیرانا در یک تور نمایشی بی حاصل به گردش و پذیرایی دعوت نمود. که البته آخرین نخواهد بود. جهت درک بهتر سوز و گداز فرقه رجوی از رسوایی های اخیرش باید به هدف پذیرایی از چنین هئیتی که در کلام گوینده فرقه بر روی کلیپ سوار شده است گوش کرد که گفت:

“با این هئیت بطور خاص در مورد پیشداوریها و ابهاماتی گفتگو شد که برای بی اعتبار کردن گروه در بخشهایی از دولتها و رسانه های اروپایی مطرح میشود و هیچگونه پایه و اساسی ندارد” (دقیقه 2 و 52ثانیه به بعد)

البته هئیت آلمان در سخنان خود نمایشی بودن این دیدار را آشکارا بیان نمود آنجا که آقای اتو بنهارد وزیر سابق و کسی که هیچ سمت رسمی ندارد گفت: “اتحادیه اروپا از ایران و برجام حمایت میکند ولی اقدامات ایران در اروپا اینکار را برای ما مشکل میکند”. و هیچ کجا حمایتی از فرقه رجوی را مطرح نکرد.

در این نوشته عمق پوسیدگی نمایشهای مریم رجوی در این نمایش قدرتهای سیاسی و میزان حالت انفجاری درونی اش را با تکیه به گزارش بازدیدی که خود فرقه منتشر کرده است بررسی میکنیم.

آنگونه که فرقه رجوی در این نمایش تلاش دارد القاء کند حمایت سیاستمداران اتحادیه اروپا از این فرقه با پشتیبانی اگر نه مردم آلبانی، حداقل دولتمردان آلبانی است. بعلاوه نشان دادن استحکام درونی با به نمایش گذاشتن تاسیسات راه اندازی شده در اشرف 3 با مجاهدینی سراپا شور و اشتیاق علیرغم درجا زدن چهل ساله و رهبری فراری، فساد درونی، فرار های روزانه حتی فرزندان بالاترین عناصر فرقه از جمله فرزند خود مسعودرجوی… است. باید بخاطر داشت که حداقل 2000تن در اشرف 3 حضور دارند. اخیر مریم رجوی نیز به آلبانی نقل مکان نموده تا اگر نتوانسته طبق نسخه های مسعودرجوی رژیم را به فروپاشی بکشاند، حداقل جلو فروپاشی خودش را بگیرد.

صحنه فوق استقبال با فرش قرمز از هئیت بسیار مهم آلمانی است!!! سوال اینجاست چرا از کل 2000تن حاضر در اشرف 3 فقط 46نفر دستچین حضور دارند؟ مهمتراینکه هیچ فرد دیگری از 2000 نفر در چشم انداز مقر دیده نمیشود. چرا؟ آنها در کجا قفل و زنجیر شده اند که حتی در محوطه نیز نتوانسته اند حضور یابند؟ آیا ارتش آزادیبخشی که نزدیک به نیم قرن است قصد سرنگونی دارد نباید قدرت نمایی کند؟ نباید ارتشی که تانکهایش را همین هیئتها از او گرفته و کراوات تقدیمش نموده اند که شاید متمدن شود حداقل با حضور پرشور رزمندگان خود هئیت را تحت تاثیر قرار دهد؟

این سالن همان سالن اجتماعات است، ابتدا توجه کنید که جهت جلوگیری از برجسته شدن عدم حضور مجاهدین در قسمت خالی سالن، سالن را با پرده ای که کشیده اند کوچک نموده اند که با حضور 120نفری که توانسته اند اعتماد کنند و در جلسه معارفه وارد کنند پر دیده شود.

ایران زنانه مردانه مریم رجوی

آلترناتیوی که خودش را چپ ترین نیروی تاریخ بشری جا میزند، آنهم برای ایرانی که زنانش آنگونه برای برابریهای جنسی و آزادیهای فردی خود مبارزه میکنند، سالن عمومیش حتی هنگام حضور هئیت نمایشی آلمانی زنانه و مردانه است. حتی نتوانسته زنان و مردان را در دوطرف میز روبروی هم بنشاند که مبادا روبروی هم قرار بگیرند. یعنی نمیتواند زنان و مردان مجاهدی که قرار است نوک پیکان تکامل بشری!!!!!!!!!!! باشند در کنار یا روبروی زن و یا مردی روی صندلی مستقل نشسته باشد را تحمل کنند. آنوقت نباید لرزه بر اندام ما بیفتد که اگر در نظام فکری مریم و مسعود رجوی این مردان و زنان وارسته!!!! از تمامی تعلقات مادی و معنوی و جنسی و زن و شوهر و بچه و کتاب، و مطالعه و موبایل، ارتباط با خانواده، بی نیاز به عشق و عاطفه و …نمیتوانند درکنارو یا روبروی همدیگر قرار بگیرند، تکلیف و سرنوشت زنان و مردان عادی جامعه ایران که از نظر رجویها سرتا پا آعشته به همان معایب دنیوی هستند چه خواهد بود؟

سوال مهمتر این است که چرا همین مجاهدین که قرار است رژیمی را سرنگون کنند صلاحیت حضور در جمع هئیت آلمانی را ندارند. حداکثر میتوانند فیلم آنرا برایشان به نمایش گذاشت؟ نگرانی مریم رجوی از چیست؟ مگر همان مجاهدین از جمله سمیه محمدی نیست که با یک نگهبان به حضور خبرنگار آورده شد و هرچه به او دیکته شده بود را علیه پدر و مادر سالخورده اش گفت. و آنها را لعن و نفرین کرد؟ چرا همین سمیه و سمیه ها را جرآت نمیکند به نمایش بگذارد؟

مریم رجوی تلاش کرد فرسودگی مفرط در حال مرگش را که روزانه گزارشات فوت، غرق شدن قسمت عمده سایت رسمیش را پر میکند با نمایش چند تن ازجوانترها به هئیت لاپوشانی کند.

توجه کنید که کل جوانانی که به نمایش گذاشت هفت تن بودند.

نمایش صحنه سالن ورزش بسیار مضحک تر است. که حتی یکنفر را نیز نمیتوانند اعتماد کنند و به نمایش بگذارند. سالن ورزش خالی را به نمایش میگذارند. در رژه سال 1370 ارتش آزادیبخش کار ما این بود که نفرات را از انتهای رژه بسرعت با خودرو به ابتدای رژه برای رژه رفتن چندین باره از جلوی خبرنگاران جابجا میکردیم. اینجا حتی نتوانستند چند تا از پیرمردها را با رنگ کردن موهایشان بجای جوانان جا بزنند.

اینهم از زمین ورزش و فوتبال. براستی چه ضرورتی برای اینگونه بستن تمامی منافذ زمین چمن هست؟ آیا امکان فرار هست؟ مشکل کجاست؟ چرا در این قرارگاه در این ابعاد کسی دیده نمیشود. قبلا در اشرف1 با ابعاد 36میلیون مترمربعی در هرکجای آن حرکت میکردی مجاهدین را میتوانستنی ببینی. در اشرف 3 با 340هزارمترمربع وسعت که کوچکتر از 100/1 اشرف1 است هیچ کس دیده نمیشود.
اینهم از سالن کار نجاری خالی! باز توسط یک زن دانشجوی سابق آلمان و سعید مهدویه به نمایش گذاشته میشود. چرا خالی؟ این سوال مطرح میشود که این تاسیسات برای چه کسی با اینهمه هزینه ایجاد شده است؟ آنها کجایند. چرا در زمان حضور هئیت مشغول کار نیستند؟
سعید مهدویه از دانشجویانی بود که در انگلستان جذب انجمن شد، سپس خواهرشان و دو برادر دیگرش فرید (کوچکترین) و اسماعیل (بزرگترین بین این سه برادر) است به انجمن وارد شدند. فرید کوچکترین برادر بسیار کم سن بود. برادر بزرگ که سلطنت طلب بود و فاصله سنیشان با اینها بیشتر بود در لندن مشغول به قاچاق اسلحه بود. آن زمان سعید , و اسماعیل مهدویه برای نشان دادن میزان مبارز بودن خودش اطلاعات برادر بزرگشان که سلطنت طلب بود را دادند که من به سازمان منتقل نمودم. خانواده بسیار ثروتمندی بودند. فرید (برادرکوچک) از همان زمان که به عراق منتقل شد و متوجه شد دیگر بازگشتی نیست بشدت بهم ریخت و روزی نبود که درخواست خروج ندهد ولی با سرکوب برادر بزرگتر از جانب تشکیلات مواجهه بود، فرید آنقدر در هم شکسته بود که در تمامی جلسات سوژه بریدیگی مینمود ومرتب گریه میکرد که به فرید گریان ملقب شده بود. ولی مشت آهنین تشکیلات هیچ فرجه ای برای او قائل نبود. رجوی میگفت اگر فرید برگردد لندن حتما علیه ما حرف میزند و اینکه او را اجبارا در تشکیلات نگهداشته ایم بنابراین مسئولیت سعید و اسماعیل است که به هر قیمتی شده او را خنثی کنند. سعید خود از بی هویتترین افراد تشکیلات بود که تماما خود را واگذار نموده بود. و بعنوان یکی از عناصر زندان بان شناخته میشد.

در بخشی از فیلم نمایشی فرقه رجوی برنامه هنری در حضور هیئت اجرا میشود که هیچ کدام از مجاهدین حضور ندارند و سالن پر است از غیر ایرانیان. (در تصویر زیر)

اگر سوال کنید پس جوانها کجا هستند باید گفت آنها فرار کرده اند. (عکسهای زیر).
جوانان تا توانسته اند از مصطفی رجوی گرفته تا داود غراب خود را از جهنم فرقه رجوی با فرار از آن نجات داده اند.

در دوعکس زیر داود غراب فرزند حبیب غراب در دو شرایط کاملا متفاوتی دیده میشوند. عکس سمت چپ در حضور (صوتی) مسعود رجوی (در اینجا) در کنار پدرش حبیب غراب در اشرف 1 (عراق) که بدنبال اعتصاب غذا هنوز در بستر بیماری است. و داود را در خارج تشکیلات (در اینجا) در عکس سمت راست با گیتارش میبینید.

https://www.youtube.com/watch?v=9487cWOo7uw
https://www.youtube.com/watch?v=rwNM1Kc27ZI&fbclid=IwAR2iXkvIdqPu6TutHSzG3JwzXgjRQzFDTiv1OwEDpsvtmJ5CGyiVvHllXVI
حبیب پدر داود غراب با من در دانشکده ساختمان در انگلستان همکلاسی بود. همسر حبیب خانم معصومه غراب بعدها به انگلستان آمد. آنزمان من مسئول انجمنهای دانشجویی سازمان در لندن بودم و فعال ولی حبیب و همسرش هنوز هیچ فعالیت سیاسی نداشتند. فرزندشان بعدها در انگلستان بدنیا آمد که نامش را داود گذاشتند. من فرودرین سال 1361انگستان را برای ماموریتهای سازمانی ترک کردم. یک روز در سال 1365 که با مسعودرجوی برای بازدید یک مدرسه سازمان در بغداد به پایگاه ملک مرزبان رفته بودیم معصومه غراب را در آنجا جزء معلمین مدرسه دیدیم. ظاهرا بعد از رفتن من از انگستان وارد پروسه هواداری شده و به تازگی واردعراق شده بودند که داود را نیز اجبارا با خود آورده بودند. این کودکان که در اشرف تحت شدیدترین فشارهای روحی روانی و فیزیکی بودند بعضا دست به خودکشی زدند. آنهایی که اعصاب قویتری داشتند و توانستند شرایط سخت تشکیلات فرقه رجوی را تحمل کنند به محض آمدن به آلبانی پا به فرار گذاشتند. از جمله محمد رجوی فرزند مسعود رجوی، فرزند عباس داوری…
بله تلاش مریم رجوی برای سفید کاری شکست فاجعه آمیز در فضای سیاسی اجتماعی آلبانی به یمن فعالیت جدا شدگان انکار ناپذیر است.
بویزه که در این هنگامه بیکباره اسرائیل توطئه قتل ورزشکاران خود در آلبانی را توسط آمریکا کشف و به اطلاع دولت آلبانی میرساند؟ تا اینگونه این شکست عامل خود را در آلبانی جبران کند.
با این نمایش مسخره از دیدار هئیت های اروپایی!!! کرایه ای و در غیاب مجاهدین در قفل و زنجیر نگهداشته شده، دیدارهای جمعیتهای حقوق بشری از زندانهای خطرناک را تداعی میکند.
آیا نباید نتیجه گرفت که از نظر مریم رجوی و مسعود رجوی اشرف3 زندان مجاهدین اسیر “مجرمین خطرناک” است و کسانیکه در نمایش حضور دارند زندانبانان آنها.
آیا همین نیز دلیل فرارهای جوانان قادر به فرار و مرگ قدیمهای ناتوان از فرار مانند بابا (محمد سیدی کاشانی) نیست که سالهاست ادامه دارد.
پایان

بابا، محمد سیدی کاشانی که سال 1364 مرده بود، بطور فیزیکی نیز درگذشت.
دسامبر 20, 2018

بابا، محمد سیدی کاشانی و همرزمانشان در سیاه ترین دوران استبداد شاهنشاهی پا در میدان گذاشتند تا شاید بتوانند افق آزادی و دمکراسی و استقلال و کرامت ایرانی را در افق کشور پهناور ایران در چشم انداز قرار دهند. در این مسیر نیز دست از جان شسته بودند. و برای خود جز دستیابی به کرامت انسانی، به آزادی و آزادگی و البته غرور ملی متکی و استوار شده بر احترام به نوع بشر و حقوق آن و تمامی ارزشهای انسانی نهفته در آن، هیچ نمیخواستند.

اما اگراستبداد و استعمار کمترین بها (جانشان) را از آنها برای پا در راه گذاشتنشان طلب می نمودند، مسعود رجوی با درنوردیدن همه مرزهای وقاحت و شناعت چنان استبدادی در همان درون تشکیلات خود براه انداخت، چنان تحقیر و توهینی،به کرامت انسان و غرور فردی و ملی این شیرزنان و کوه مردان آهنین عزم را با لجن مال کردن تمامی ارزشهای انسانی، مبارزاتی، اخلاقی، به این فرزندان مردم ایران که بلندای غرورملیشان و کرامت انسانیشان سر بر ابر میسائید، روا داشت، چنان آرمانهای بلند آنها را به پستی و خاری در زیر پای صدامها وفیصلها و جولیانی ها …کشاند که هر روز و هر ساعت صدها بار مرگ را بر زندگی خفیف خائنانه در اسارتگاه رجوی که نه راه پس و نه راه پیش برایشان گذ اشته بود را آرزو میکردند.
محمد سیدی کاشانی ها به میدان آمده بودند که در دست یابی به آزادی و دمکراسی و استقلال حتی اگر جانشان را نیز نصار آن میکردند سرمشقی باشند برای نسلهای آینده تا مسیر آزادی و آزادگی، و غرور فردی و جمعی -ملی بی رهرو نباشد. اما مسعود رجوی از آنها سرمشقهای خفت و خاری و واگذاری تمام عیار خود به استبداد قرون وسطایی زیر پرده چپ نمایی که در تاریخ ما بی سابقه بوده است ساخت.
مسعود رجوی چنان توابین از آزادی از آنها ساخت که نه تنها هیچگاه نتوانستند حتی آزادی های ساده خصوصی حتی در خلوت انسانی و خانواده گی را درک و فهم و لمس و تجربه کنند. بلکه آنها را وادار میکرد که روزانه و به زبان مسعودرجوی “لحظه مرره” اختناق مسعود رجوی را بر فرق و سر خود و همبندان خود بکوبند و در عین حال مجبور بودند که در مقابل خدای اختناق و استبداد (مسعودرجوی-رهبری عقیدتی) بخاطر اینهمه آزادی و نعمات بیکران!!! که به آنها اعطاء شده است سجده شکر نیز بجا بیاورند. . . !!!
بله محمد سیدی کاشانی تنها یکی از این مجاهدان بود. پیش از او مجاهدان دیگری همچون علی زرکش، مهدی افتخاری، مهدی کتیرایی، …را مسعود رجوی توانسته بود با مرگ فیزیکی از جهنم خودش خلاص شوند.
دستگاه کینه و نفرت مسعودرجوی حتی در مرگ این مجاهدان دست از دروغپردازی و لجن پراکنی که از درون مایه خود شیفته استبدادی شیفته قدرت اوبر میخیزد برنمیدارد و با نسبت دادن کتابهایی که هیچ ربطی به انسانهای والایی همچون محمد سیدی کاشانی ندارد حالا که مرده است با مخالفین خود تصفیه حساب میکند.
واقعیت مسعودرجوی بعنوان یکی از بزرگترین بلایای تاریخ معاصر ایران که خوشبختانه شرش از سر مردم ایران به بهای هزاران خون مجاهدین و مردم ایران و بویژه چند هزار تن از فرزندان مجاهد مردم ایران که او را در عراق مجبور کردند که دستش را قبل از اینکه به نابودی تمامیت ایران و ایرانی آلوده شود رو کند، اگر نتوانست انسانهای والایی همچون محمد سیدی کاشانی را به هیولاهایی شبیه خودش تبدیل کند، با استفاده از اختناق حاکم بر تشکیلات مافیایی اش هیولا نامه هایی از زبان و قلم آنها تولید و با نسبت دادن به آنها به جهانیان همچون آنچه به شیطان نسبت میدهند که عزم کرده است انسان آزاده را به شیطانی همچون خود تبدیل کند، بگوید که دیدید که من پیروز شدم و تاریکی و نکبت و تحقیر و توهین و نابودی بر روشنایی و آزادی و آزادگی پیروز شده است.
بابا و عمده قدیمی های سازمان به تمام و کمال با رجوی در تضاد بودند بویژه با تولید حرمسرا برای خودش تحت نام انقلاب ایدئولژیک. او اولین قربانی نبود علی زرکشها، مهدی افتخاریها و صدها مجاهد زن و مرد همچون زهرا نوریها که کشته شدند پیشگام بابا بودند. مسعود رجوی به کشتن راضی نبود. بابا و امثال بابا همان سال 1364 از درد و زخم عمیق جنایات مسعودرجوی دق کرده و مرده ای بیش نبودند.

رجوی از آن جمله دژخیمانی بود که به تواب کردن قربانیان خود بسنده نمیکرد، قربانیانش باید ضمن زدن تیر خلاص روزانه برای مسعودرجوی دست آخر تیر خلاصی به خودشان نیز میزدند یعنی هیچگونه رحم و مروت نداشت حتی از نوع حیوانی آن که بعد از ازینکه شکاری را دریده و خورده و سیر شده بی دلیل و بی جا دست به شکار طعمه هایی که عاشقانه خود را تسلیم او کرده بودند نمی زنند و نمی درند و نابود نمیکنند نیز نداشت. استبداد آمیخته به کینه نسبت به جهانِ مسعود رجوی سیری ناپذیر بود و توقفی نداشت.

در آخرین یاداشتی که شش ماه قبل در رابطه با بابا و لجن پراکنی های این فرقه منحوس و ملعون و نفرین شده، علیه مخالفین و منتقدین مسعود رجوی ،که مریم رجوی تلاش میکرد وانمود کند که از زبان و قلم محمد سیدی کاشانی نوشتم که :

««بنده بجد اطمینان دارم که یا بابا نیز مرده و یا در حال مرگ است که این فرقه مافیایی به اسمش چنین مطلبی (سمفونی مقاومت) را منتشر کرده اند. همانگونه که از هزارخانی در حال احتضار سوء استفاده میکنند.»»
این فرقه منحوس را هنوز نمیشناسید، کثافت کاریهایشان به ذهن و فکر هیچ انسان با شرف خطور نمیکند. هزاران نامه به نام پدر و مادر علیه فرزندان، بنام فرزندان علیه پدر و مادرها، بنام همسران علیه یکدیگر نوشته اند که روی مافیای سیسیل را سفید نموده اند.
همان شش ماه قبل از جمله نوشته بودم که:
بابای عزیز هم بمیدان آمد. کتاب سمفونی مقاومت نوشته محمد سیدی کاشانی –اسماعیل وفا یغماییمارس 30, 2018
چند نکته بسیار ساده در مورد کتاب (سمفونی مقاومت) منتشرشده توسط فرقه رجوی تحت نام بابا علیه اسماعیل وفا یغمایی. قبل از خواندن مطلب یغمایی:
شاید بتوان گفت در پروسه سازمانی بابا (محمد سید کاشانی) اولین مسئول سازمانی من قبل از انتقال فیزیکی به سازمان بود. زمانیکه هنوز بعنوان مسئول انجمن های دانشجویی سازمان در خارج کشور در لندن مستقر بودم که وصل شدم به او تا برایش استدیو ضبط صدا و ترانه سرود و ارکستر و … در لندن دست و پا کنم. تا سازمان بتواند ترانه سرودهایی که اسماعیل سروده بود و بابا و دیگران رویش موسیقی گذاشته بودند را تکمیل نماید.
با وجود سابقه کارش در سازمان و زندان و فلسطین و … هیچگاه بابا را جز با صفا و صداقت، افتادگی،مهربانی، عطوفت و رقت قلب و انسانیت تجربه نکردم. به واقع میتوانم بگویم از چهره اش نور میبارید. این همان مقوله ای بود که رجوی باید به یک کرگدن تبدیلش میکرد.

  1. این کتاب بویژه اسناد انتهایی آن همانند سریالی است از فیلمبرداریها از سلولهای انفرادی استالینی شکنجه های ایدئولژیکی (مغز شویی مسعود رجوی) در جهنم فرقه اش جهت وادار کردن عضو تحت شکنجه به اقرارهای ایدئولژیک با لجن مال کردن خودش و خدا نامیدن مسعود رجوی.
  2. محتوای آنچه اسماعیل نوشته (نه آنجا که جعل کرده و بنام او نوشته اند) و چه آنچه دیگران از جمله بنده و دیگران حتی مریم رجوی نوشته اند، تماما مطالبی است که در نشستهای مغز شویی توسط مسعود رجوی و سپس مریم رجوی عینا به مخاطبین بطور شبانه روز نسبت داده میشد وفرد تحت شکنجه! را وادار میکردند که برود و اتهامات خودش را به اثبات برساند. بنابراین:
  3. تک تک مجاهدین اسنادی بدون کمترین ارفاق و تبعض! (کاملا توحیدی و بی طبقه) وعینا با همین محتوا و مضامین که در سلولهای انفرادی شکنجه های صدبار بدتر از شکنجه های فیزیکی مجبور به تولید و نوشتن شده اند در دست فرقه رجوی دارند.
  4. این اسناد مطلقا در دسترس بابا (محمد سید کاشانی) نبوده و نه میتوانست باشد تا توانسته باشد متکی به آنها مطلب تهیه کند. مگر فرقه رجوی کتاب را نوشته و بنام بابا زده اند و بعد از کتاب بابا در قسمتهای قبلی در هنگام چاپ مطالب مربوط به اسماعیل را ضمیمه کرده اند که حتی بابا خبر ندارد.
  5. این کتاب همانند کتابهای پیشین که سازمان تحت نام فرزندان ما و یا همسران ما نوشته شده بدون اینکه حتی روحشان نیز از این نوشته و کتابها خبر داشته باشد است که یک روش جاری در فرقه مافیایی رجوی است.
  6. همانگونه که اسماعیل وفا بخوبی نیز اشاره کرده است اگر وضعیت و حال و روز و اتهاماتِ تحت شکنجه (اسماعیل وفا یغمایی) آن است که در این دست نوشته ها آمده است و توانسته همواره رده مرکزیت را به خود اختصاص دهد شما خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل در مورد بابا (محمد سید کاشانی) که چه اسناد و دست نوشته های در همین سلولهای شکنجه ایدئولژیک از او در دست مسعود رجوی است که حداکثر رده اجرایی مرکزیت (زیر دست اسماعیل وفا) به بابا داده بود (توجه داریم که رده اجرایی مرکزیت نیز برای جلوگیری از آبرو ریزی از اینکه مشخص نشود بابا از نزدیکان محمد حنیف نژاد و با آن سابقه در سازمان که همراه جرصومه “مرحوم” در فلسطین هم بوده و… تا چه میزان در ضدیت با مسعود رجوی و رهبری ولایت فقیهی اوست داده شده است. والا حکم بابا به قطع و یقین همانند علی زرکش اعدام بوده است) بعد حساب کنید آقا (مجید محسنی) که حتی رده معاونت و …هم نداشته است. بعد رده محمود عطایی که خلع رده شده بود. محمد حیاتی ایضاََ ….
    بنده بجد اطمینان دارم که یا بابا نیز مرده و یا در حال مرگ است که این فرقه مافیایی به اسمش چنین مطلبی را منتشر کرده اند. همانگونه که از هزارخانی در حال احتضار سوء استفاده میکنند.
    به قطع و یقین این اسناد، بزرگترین شواهد جنایت علیه بشریت و بطور خاص طی چهل سال گذشته علیه نسلی از بهترین فرزندان ایران زمین است که در جستجوی ایرانی بهتر و انسانی آزادتر از هرگونه اجبار و زنجیر فیزیکی و فکری با دست شستن از جان و هستی خود قدم در راه گذاشتند ولی در اولین پیچ راه در دام یک شیاد تمام عیارِ خود شیفته ضد بشر با افکار قرون وسطایی و روحیات استالینی گرفتار آمده بودند.
    امید است که بقیه جداشدگان نیز به جایگاه اسماعیل وفا یغمایی برسند تا بتوانیم تصویری کامل از مسعود رجوی، افکار فرون وسطالی تحت زرورق چپ را ترسیم کرده و نگذاریم با خود فروشی به جهانخواران و نابودی نسلی که در اسارت دارند را دوباره به ایران زمین تحمیل کنند.

داودباقروند ارشد

واکنش کاربران توییتر به سخنان رضا پهلوی در “انستیتو واشنگتن”
دسامبر 18, 2018
آقای رضا پهلوی هفته گذشته در “اندیشکده واشنگتن”ظاهر شده و سخنانی ایراد کرد که طی آن مواضعی نیز اتخاذ نمود. این اندیشکده که متعلق به یهودیان است و رئیس آن خانم شلی کاسن بعنوان یک یهودی همزمان ریاست کنیسه ای محافظه کار را نیز در وست پورت آمریکا برعهده دارد، صفحه اول سایت دانشکده را در زیر مشاهده میکنید. واکنش بسیاری در شبکه های اجتماعی و اینترنت بر انگیخت.

رضاپهلوی برجسته ترین نکتنه ای که عنوان نمود و با واکنشهای بسیاری در فضای مجازی روبرو شد، پینشهاد ضبط اموال مقامات رژیم در آمریکا و تحویل آن به آپوزیسیون خارج کشور و همچنین خواستار تصفیه شبکه های خبری فارسی زبان از خبرنگارانی که باب طبع ایشان نیستنتدشدند!!!!
از قدیم گفته اند و در میان ایرانیان نیز بسیار شناخته شده استکه، دزدان برای منحرف کردن ذهن کسانیکه جهت دستگیری دزد بدنبالش هستند تا مالشان را از او پس بگیرند (در اینجا افکار عمومی ایرانیان خارج و داخل کشور) خود نیز فریاد میزند “آی دزد آی دزد” تا اینگونه با خود را داخل مردمیکه پیگیر دزد هستند جا زدن فرصت فرار از صحنه و نوش جان کردن مال دزدی را بیابید.
در این پیشنهاد “آی دزد آی دزد” مانند آقای رضا پهلوی این پرسش مطرح میشود که برای شروع ضبط اموال مقاماتی که اموال مردم ایران را دزدیده و به آمریکا و اروپا و… برده اند از چه تاریخی باید شروع نمود به پیگیری دزدان. چون اگر قرار باشد که دزد گیرند اولویت با آقای رضا پهلوی است. که سرمشق دزدهای متاخر ایشان یعنی مسئولین کنونی ایران باشند.
آیا باید به این نوع فرافکنی و فرار به جلو بعنوان یک تاکتیک ژنتیک شاهنشاهی به ارث برده شده، تبریک گفت که مخصوص سلسله پهلوی است، یا اینکه آنرا خلاف اخلاق و وقاحتی شاهنشاهی در توهینی به شعور ایرانیان از طرف ایشان تلقی نمود؟
آقای رضا پهلوی قطعا مقصر جنایات پدرش نیست. ولی حساب و کتاب را خوب بلد است. میداند که میلیاردها دلاری که از جیب مردم ایران بعضا با به خاک و خون کشیده شدن صاحبان آنها، چه توسط پدر بزرگشان و چه توسط پدرشان دزدیده شده و نزد ایشان است متعلق به کیست!!! چون بخوبی حساب دیگر دزدان تازه به دوران رسیده را دارد.
مشخص نیست که شب که به خانه میرود و در مقابل آینه می ایستد خود را چه میبیند. کسی که تمام اموالی که در بانکها دارد، ملکهایش، … را با عرق جبین بدست آورده است یا خیر….اموال دزدیده شده توسط خانواده ایشان نیز شامل همان طرحی که با زدن خودش به کوچه علی چپ در “اندیشکده واشنگتن” مطرح کرده اند.
عده ای از طرفداران سینه چاک مریم رجوی نیز به رضا پهلوی ایراد گرفته و یاد آور شده اند که اموال باید مانند اموال مریم رجوی و مسعود رجوی با عرق جبین از صدام و عربستان و…گرفته شده باشد والا شامل حال باز پس دادن توسط دولتهای غربی میشود.
شاید ایراد به دیدگاه ما باشد که اموال دزدیده شده از مردم ایران را تعریفش را نمیدانیم. که باید آقای رضا پهلوی برای مقامات اسرائیلی ببخشید آمریکایی مخاطب خودش تعریف و حدو حدود آنرا مشخص کند بویژه اینکه از چه زمانی بررسی شروع شود.
بعضی نیز تفصیر دیگری از این طرح ایشان کرده اند و آنرا طرحی غیر مستقیم به دریافت کمک از اسرایئل عنوان کرده اند که آقای پهلوی با این بیان نباز مالی برای مبارزه با رژیم را مطرح نموده اند.
بخشی ازمخاطبین نیز آنرا به خصت ایشان ربط داده اند و کمبود وطن پرستی در وی که طی چهل سال گذشته حاضر نشده است که حتی یک ریال (شاید بدلیل اینکه همه اموال ایشان به دلار است) برای بازپس گیری اموال بازمانده پدریش در ایران خرج کند. چون وزیر دربار و محرم اسرار محمدرضا شاه اسدالله علم در کتاب خاطرات خودش آورده است که محمدرضا شاه، ایران را مال خودش و وارث خودش رضا پهلوی میدانست.
اسدالله علم در کتابش چنین مینویسد:
“…پس ازساخته شدن کاخی متعلق به شاه در کیش، سند مالکیت آن را به شاه دادم، اما شاه “سند راپیش من پرتاب کردند. فرمودند مگر میخواهی یک وجب خاک ایران مال من باشد؟ تمام ایران مال من است. اصلا من هیچ چیز دیگر برای خود نمی خواهم. پسر من هم اگر شاه مقتدری شد همه چیز مال اوست و اگر نشد هم این یک وجب خاک را نمی خواهم.”[3]
بخشی از کابران اینترنت نظر دیگری داشته اند و برعکس این طرح را گامی بجلو در وطن پرستی رضا پهلوی قملداد نموده اند که طی آن میخواهد با آزاد کردن ایران اموال پدریش را باز پس بگیرد.
همچنین این بخش از کاربران اینترنت با افزودن شفاف بودن رضا پهلوی بویژه با طرح تصفیه خبرنگاران از مراکز رسانه ای فارسی زبان برعکس سران رژیم که در پاریس یک حرف و در تهران حرف دیگری زدند، از ابتدا رک و راست کار سانسور مطبوعات و رسانه های خبری را بی رو دربایسی شروع کرده اند، نشانه صداقت ایشان نامیده اند.
یکی از کابران توییتر با نام “ستاره” در حساب کاربری خود پیامی با این مضمون منتشر کرده است: «آقای رضا پهلوی با عرض سلام. جسارتا از جنابعالی استدعا دارم به طرفداران خود سفارش کنید که از فحاشی در شبکه‌های اجتماعی پرهیز کنند تا نتیجه‌ی جستجوی الفاظ رکیک به مطالب مرتبط با شما ختم نشود. با احترام.»
این پیام یکی از هزاران پیام توییتری است که از جمعه ۲۳ آذرماه (۱۴ دسامبر) در شبکه اجتماعی توییتر خطاب به رضا پهلوی یا با هشتک نام او (به فارسی یا انگلیسی) منتشر شده است.
شاهزاده رضا پهلوی در سخنرانی خود در مورد حکومت ایران صحبت کرد و خواستار حمایت غرب از تغییر رژیم در ایران شد. دو بخش از سخنان او: یکی ضبط اموال مقامات ایران در خارج از کشور و دادن آن به اپوزیسیون و دیگری اخراج برخی روزنامه‌نگاران رسانه‌های فارسی زبان خارج از کشور که به گفته رضا پهلوی حامی تغییر و اصلاح در درون ساختار حکومت ایران هستند، واکنش‌های بسیاری برانگیخت.
منتقدان رضا پهلوی در واکنش به پیشنهاد او برای ضبط اموال مقامات ایران در خارج از کشور، بار دیگر این پرسش را مطرح کردند که او چرا درباره درآمد و شیوه معاش خود توضیحی نمی دهد.
شاهد علوی، تحلیلگر سیاسی مقیم واشنگتن با انتشار پیامی در حساب کاربری خود در شبکه توییتر از رضا پهلوی پرسیده است: «جناب پهلوی؛ آن به گفته مادرتان ۶۲ میلیون دلار و به گفته منابع دیگر چند میلیاردی که پدرتان با خود از ایران خارج کرد یا کرده بود از کیسه ملت نبود؟»
این پرسش که به شکل‌های مختلفی در توییت‌های منتقدان رضا پهلوی منتشر شده، اشاره به سخنان او در مصاحبه‌ای قدیمی در مورد میزان درآمد خانواده‌اش دارد.
خانواده پهلوی آماج عشق و نفرت
خانواده محمدرضا شاه پهلوی که در آستانه پیروزی انقلاب سال ۱۳۵۷ ایران را ترک کردند، همواره مورد توجه بخش قابل‌توجهی از جامعه ایران در داخل و خارج از کشور بوده است. آخرین ملکه ایران، فرح دیبا و فرزند ارشد او رضا پهلوی، از جمله معدود ایرانیان خارج از کشور هستند که منتقدان و طرفداران بسیاری در شبکه‌های اجتماعی دارند.
سعید قاسمی‌نژاد، فعال پیشین دانشجویی و عضو پیوسته پژوهشی ایران در “بنیاد دفاع از دموکراسی‌ها‌” رضا پهلوی را گزینه ایده‌آل برای نمایندگی مردم ایران می‌داند.

او در حساب کاربری خود در توییتر نوشته است: «شاهزاده رضا پهلوی امروز در انستیتو واشنگتن چهره‌ای ایده‌آل از یک دولتمرد ایرانی بود: باوقار، آگاه، میهندوست، خوش‌لباس و خوش‌سخن. جماعت عمامه به سر، ژولیده و ناآگاهی که نگاه کردن به چهره‌های پلیدشان کفاره دارد نباید نماینده ملت بزرگ ایران در جهان باشند.»
کابر دیگر در حمایت از رضا پهلوی نوشته است: اگر رضا پهلوی به ایران برود و اموال پدرش را پس بگیرد خیلی خوش تیب تر هم خواهد شد.
نه به تروریسم و فرقه ها
——————————–
مطالب مرتبط دیگر:
سخنی با مدعیان “رضا پهلوی بهترین گزینه است”

رضا شاه روحش شاد؟

سخنی با مدعیان “رضا پهلوی بهترین گزینه است”
دسامبر 14, 2018
بقلم: داود باقروند ارشد، عضو سابق شورای ملی مقاومت و سازمان مجاهدین، فعال سیاسی و حقوق بشر در مبارزه با تروریسم و بویژه فرقه های تروریستی

داود باقروند ارشد
———-شاید نیاز نباشد گفته شود، آزادی بیان و عقیده و ابراز و تبلیغ آن حق طبیعی انسانهاست و قابل احترام و هر انسان دمکرات و آزاد اندیش وظیفه دارد از این اصل دفاع کند.

ضمن اینکه نقد و بررسی نظرات مطرح شده در جامعه نیز آزاد و ضرورت جامعه آزاد بسمت پیشرفت و تعامل فکری و درک مقتابل است. هرچند وارونه جلوه دادن واقعیات، تبلیغ بی پایه و اساس، تحلیلهای بدون پایه تاریخی و علمی، ارائه نظرسنجی استوار بر چند تماس با کمتر از تعداد انگشتان دست و نتیجه گیری ملی کردن از آن همچون رادیوهای دیجیتال ، زدن راهنمای چپ (خود را جهموری خواه معرفی وجلوه دادن) اما تبلیغ سلطنت را نمودن کاری مذموم است که صداقت و اصالت کار را زیر سوال میبرد.

با تکیه به سابقه زندان و شکنجه (بعضا در دو نظام)… به یکباره بعد از چهل سال با مشاهده یک تظاهرات و شعارداده شده به این نتیجه برسیم که مردم ایران خواهان سلطنت هستند، و قسم و آیه که “سلطنت قطعا نمیتواند بدتر از رژیم کنونی باشد”!!! و توصیه سلطنت به ایرانیان بشرط چاقو، با این استدلال که: “مبارزه با سلطنتِ بد از آب در آمده (ظاهرا 2500 سال تجربه کافی نبوده است!) بسیار راحتتر ازمبارزه با رژیم جمهوری اسلامیِ است. و یا طرح اینکه بزرگترین نقطه قوت سلطنت، توان ایفای نقش در جایگاه پدر معنوی جامعه و هماهنگ کننده تمامی گرایشهای فرهنگی، سیاسی، زبانی، و… در ایران است!!! نمونه هایشان را نیز سوئد و بلژیک و هلند و…ذکر نمودن!!! گذشته از آشفتگی فکری و سرگردانی سیاسی که نانشی از بیگانگی مفرط با جامعه فعلی ایران و خواستگاههای مردم آن و سوء تعبیر از آنچه از فاصله چند هزارکیلومتری از حرکتهای در جریان در کشور میگذرد است، سوالاتی را بر می انگیزاند: ازجمله اینکه،
مخاطب شمایان کیست؟ این توصیه خطاب به کیست؟ مردم ایران در داخل کشور؟ ایرانیان خارج کشور؟ یا خیر صرفا تحول فکری خود شما را منعکس میکند؟

اگر مخاطب مردم ایران هستند، بفرض اینکه قبول کنیم شما درست میگویی!!! و همه مردم ایران آنگونه که شما تلاش میکنید با توصیه خود القاء کنید، خواستار سلطنت باشند، نباید گفت که شما طی این چهل سال که در مسیر دیگری قدم برمیداشتی کجا بودی؟ که به زعم بعضی هایتان با شوری انقلابی! و حتی توحیدی!! و یا بعضا حتی کمونیستی!!!!! بر خلاف این تمایل و خواستگاه مردم ایران قدم برمیداشتید؟ این پرت افتادگی و خلاف تمایل مفروض مردم حرکت کردن را چه عارضه فکری در شما باعث شده بود؟ که به یکباره با شنیدن یک شعار، یک شبه شما را آنچنان متحول نموده است که دور در جا زده و بدون هیچ توضیحی درمسیر عکس حرکت میکنید؟ نقطه مثبت انعطاف مایع گونه البته در هر ظرفی بشکلی در آمدن مسلم است.

گذشته از منشاء طرح این شعار که در دو یا سه تظاهرات داده شد و دیگر تکرار نشده است. چگونه شما را متقاعد نمود که سرنگونی سلطنت در ایران که بدست 98 درصد مردم ایران صورت گرفت خواستگاهشان نبوده است؟ ولی این شعار شاید چند ده نفر خواستگاه 80 میلیون ایرانی به بازگشت به سلطنت است. آیا نباید کمی هم به توهمات و خودشیفتگیهای به ارث برده شده از ابر خودشیفته ایران مسعودرجوی مهار زده شود، نباید کمی نیز با دید علمی و شناخت و تحلیل جامعه شناسانه، و نگاهی درخور کل جامعه ایران از قشرهای مختلف و نیروهای متعدد، … مسائل را مورد بررسی قرار دهیم؟ فلاکتهای زمان شاه، فراموش شده؟ ایراد اظهار نظر کردن نیست، بلکه وانمود کردن به اینکه این حرف مردم ایران است میباشد.

نکته بعدی، معرفی “ساده بودن مبارزه با سلطنت از مبارزه با جمهوری اسلامی” است، این حرف شما حتی بیشتر از توصیه شما در مورد خواستگاه مردم ایران بی پایه و بی معناست. چرا که در درجه اول نشان از یک فیکسیم (جمود فکری) حکایت میکند که، سیستم سلطنتی که بفرض محال در آینده شکل بگیرد را همان سیستم سلطنت محمدرضا شاه چهل سال قبل، با همان پادشاه مذبذب با همان میزان ترس و وابستگی در رابطه با قدرتهای بزرگی که او را برقدرت نشانده بودند، با همان اطرافیان با همان افکار و دیدگاهها و سابقه ذهنی تاریخی، با همان قدرتهای بزرگ، با همان قدرتهای منطقه ای، …و مردم نیز همان مردم زمان انقلاب فرض میشود. فراموش نکنید آقای رجوی ابر خودشیفته تاریخ ایران، نیز میگفت که ما فکر نمیکردیم که در زمان معاصر و حضور نیروهای جدید و انقلابی! حاضر، رژیم بتواند مانند شاه سرکوب کند، بنابراین سلاح کشیدن روی آن ساده تر است!!! آیا با عذرخواهی از همه “این غلط کردم و شکر خوردم” آقای مسعودرجوی بیان غیرصادقانه عدم درک جامعه و نیروهای آن نبود، که حتی کسانیکه در زندان شاه، شبانه روز با آنها زیسته بود را نتوانسته بود بشناسد؟؟

جهت اطلاع از اینکه چقدر شرایط متفاوت است:

  1. سلطنت طلبهای امروزی مطلقا همان سلطنت طلبهای پایان عمر شاه نبوده و نیستند. فنر جمع شده نفرت و کینه ی طلبکارانه، از آنها طی چهل سال گذشته شاه اللهی هایی ساخته که طلب کار سلطنت 2500ساله خود از تمام مردم ایران هستند، پدیده جدیدی است که هیچ ربطی و شباهتی به جیره خواران شاه در پایان عمرش ندارند.
  2. طی همین 50 سال اخیر مبارزه چه با شاه و چه با رژیم کنونی چقدر تحت تاثیر ژئو پلوتیک منطقه قرار داشته است و قرار دارد؟ آیا ژئوپلوتیک زمان شاه و اوایل رژیم کنونی همانند امروز است؟
  3. سهولت مبارزه و سرنگونی شاه در درجه اول، ناشی بود از پوسیدگی تاریخی سلطنت (باتوجه به مخالفت حتی سلطنت طلبها با خود شاه و سیستم سلطنت ” که در ادامه این نوشته ارزیابی دقیق را از گزارش سفارت آمریکا در تهران در زمان شاه خواهید خواند)،
  4. ضعفهای بنیادی شخصیتی شاه، عدم مخالفت آمریکا و فرانسه و انگلیس وحتی رضایتآنها با سرنگونی وی، طبقه متوسط نو پای ناشی از رشد اقتصادی در نتیجه افزایش قیمت نفت، و بهبود شرایط زندگی اقشار میانه شهری و در نتیجه افزایش مطالبات سیاسی و آزادیها بمنظور مشارکت در امور سیاسی متناسب با بهبود کمی شرایط زندگی و سرکوب شدن آن خواسته عادلانه بود که منجر به مبارزات اقشار و تمایلات فکری مختلف در جامعه گردید…
  5. مهمترین عامل موفقیت جنبش در سرنگونی سلطنت بدون هیچ تنش داخلی و چه بسا خارجی رهبری کاریزماتیک خمینی بود که استوار بود بر ریشه های مذهبی جامعه و شبکه بسیار قوی مساجد بعنوان سازمان ده و کنترل کننده تحولات هماهنگ با اراده خمینی جهت جلو گیری از هرگونه از همپاشیدگی اجتماعی و سیاسی حتی در دورترین نقاط ایران حتی در درون ارتش و نیروهای انتظامی و…
  6. شرایط نیروهای سیاسی آپوزیسیون در زمان سقوط شاه که در اوج ناتوانی قرار داشتند و میتوان گفت در نقطه صفر مطلق بودند. از طیف ملی گرا گرفته تا چپ و …(عمدتا در زندان). هیچ نیرویی چه در سطح ملی و چه در سطح استانی تا زمان استقرار نظام جدید و جمع شدن نیرو بگرد آنها حرفی برای گفتن نداشت.
  7. هیچ نیروی بازدارنده داخلی حتی از جانب نیروهای کلاسیک رژیمِ در حال سرنگونی مانند ارتش و … نیز که توسط قدرتهای بزرگ با فشار به فرماندهان آنها خنثی شده بودند و در بدنه نیز مخالف شاه بودند و عملا در جریان قیامها توسط خمینی کنترل میشد وجود نداشت.
    شرایط کنونی کدام یک از شرایط آورده شده بصورت نمونه از زمان شاه در چهل سال گذشته همانند امروز است؟
    میدانیم و همینجا تاکید میکنیم که در مجموع حکومت جایگزین رژیم شاه به خصوص در حوزه های مهمی که خود از «انگیزه» های مهم شکل گیری انقلاب علیه رژیم سلطنتی بوده اند همچون نقض حقوق بشر و فساد و فقر و بدبختی، چنان کارنامه ای برجای گذاشته که روی حکومت شاه را سفید کرده است

ولی دوستان عزیز بسیار خام خیالانه و کودکانه است اگر فکر کنید که توان بورژوازی حتی مدرن در سرکوب کمتر از خرده بورژوازی سابق تبدیل شده به بورژوازی سنتی است. وقاحت و شقاوت آقای ترامپ و همپالیکهای سعودی آنها در قتل قاشقچی را بچشم نمی بینید؟ قتلعامهای یمن را نمیبینید؟ قتلعام مسلمانان رواندا را نمیبینید که با جایزه صلح نوبل به نسل کشی میپردازند؟ قتلعامهای سوریه و بمبارانها را نمیبینید؟ بمبارانهای بی هدف در افغانسان که مدارس و مردم بیگناه را تکه تکه میکند توسط خرده – بورژوازی سنتی و… صورت نمیگیرد. وضعیت قتلعامهای فلسطینیان را نمیبینید. آخوندها شاید دیر رسیده باشند ولی اساتید پیشگامان آنها همین بورژازی است. جنگ ویتنام نکند مربوط به کره خاکی ما نبوده است! بمب اتمی بکار رفته در هیروشیما چی؟ هیتلر چی؟

قدرت و تسلط بر منابع جهانی… دیگر نیازمند ایدئولژی نیست که با مخفی شدن در پشت آن اعمال شود. از حقوق بشر سوری و سطحی نیز اثری بجا نمانده که مانع از چیزی شود. سطحی نگری و ساده اندیشی ناشی خستگی و بیکاری در خارج کشور بعلاوه دوری از جامعه، عارضه بسیار بدی است که انسان را دچار آشفتگی فکری میکند ولی نه تا این حد که از درک ساده ترین مبانی مسائل سیاسی (مسائل مربوط به قدرت و حاکمیت)غافل نماید.

مهمتر اینکه مردم ایران و جامعه انسانی را چه می انگارید؟ ماشین نیست که هر وقت کلید حرکت اجتماعی آنرا بچرخانی تا حرکت کند و انقلابی راه بیندازد و یک سرنگونی از طرف دیگر به شما تحویل بدهد.

براستی در سناریو کودکانه شما، سیستمی فرسوده و چند پاره که حتی احمدی نژادش نیز به مخالفت با آن برخاسته است، فغان رئیس جمهورش نیز برهواست، و با دشمنان قدر قدرت خارجی همچون آمریکا و اسرائیل و عربستان روبروست، هرروز در سراسر حاکمیتش طغیانی و تظاهراتی جاری است و با مردمی بپا خواسته و در صحنه، تحول پذیرتر است، یا سیستم تازه نفس و مدعی سرنگونی جمهوری اسلامی سلطنت طلب با حمایت آمریکا و اسرائیل و عربستان و…با مردمی خسته و نا امید شده از دو شکست و تجربه پی در پی؟

دوست شکنجه شده! چون شکنجه گر ایدئولژیک بی محاباترو ظالمانه تر و با اعتقاد عمیقتر به صحت کارش از شکنجه گر بورژوازی شاهنشاهی شکنجه میکرد دلیل آن نیست که کل نظام و سیستمی که استوار کرده است نیز مستحکمتر است. استحکام سیستماتیک ناشی از نگرش افراد نیست بلکه از توان و کارایی، انطباق کل آن نظام با پیرامون و سیستم جهانی است که بدان تکیه دارد و از آن تغذیه میکند میباشد. (بحث نیروهای میرا و پویا).

هم نباید فریب اولدوروم قولدورم این را خورد، هم نباید فریب ادا اطوارهای دمکراتیک نمایی و آزادی خواهی و اشوه های نه من سلطنت نمیخواهم آنرا. هنوز آقای رضا پهلوی دستش به هیچ جا بند نیست. (بدتر از مریم رجوی که حداقل این توان را داشته که با پر رویی 2000 نفر را در آلبانی اسیر کرده هرکدام را بعنوان یک اشرف، هزاران اشرف و هرکدام را یک کانون، هزاران کانون شورشی البته در 5000کیلومتری جا میزند)، شاهزاده شما چه در مصاحبه هایش و چه از زبان مشاوران عالیش که به ترامپ نیز مشاوراتهای عالی میدهد، آنقدر دستش خالی است که مجبور شده دست به یارگیری در میان سپاه پاسداران!!!!، بسیجی ها!!!!، بزند. آنهم با بخشیدن بدهی های آنها به رژیم، تا شاید از میان آنها نیرویی جذب کند!!!!

ظاهرا شاهزاده موقعیت خود را واقعی تر از خوش بینی های شما، ارزیابی میکند. هرچند زدن شیپور از ته گشاد آن است و این تاکتیکی است در مراحل نهایی یک انقلابی که رژیم حاکم قدرت را از دست داده و صف آرایی جامعه تشکیل شده از تمامی مردم سرنگون کننده از یکطرف (مانند روزهای قبل از 22بهمن) و از طرف دیگر ارتش و نیروی نظامی امنیتی که تنها نگهدارنده و مدافع رژیم است آنوقت تاکتیک فوق جهت کاهش حمام خون است. نکند اینکارشان را یکی از تاکتیکهای بسیار هوشمندانه و مبتکرانه کار آمد بولشویکی ارزیابی میکنید؟ اگر کسی آنگونه که شما از روی توهم وانمود میکنید متکی به حمایت توده مردم از سلطنت بود، ابتدا باید 5نفر رابرای تظاهراتی سازمان میداد بعد این تاکتیکها را معرفی و بکار میبرد.

شما که مدعی هستید 30الی40 سالی هست که در صحنه مبارزه با رژیم سلطنتی و یا حداقل تابلو مبارزه شما در قالب گروههایی که تمامی اعتبار خود را از مبارزه با رژیم سلطنتی میگرفته اند (فرقه رجوی-جریانهای مارکسیستی) زده شده است، از این مدت نیز یکی دو دهه است که جدا شده اید و مستقلا به امور سیاسی میپردازید، چه شده که به یکباره بعد از یک تظاهرات و یک شعار “رضا شاه روحت شاد” با گردش 180 درجه ای قربان صدقه نظام سلطنت رفته و سینه چاک آن شده اید؟

آیا بخش اصلی پاسخ دراین حقیقت نهفته نیست که چنین افرادی باید بجد از جامعه ایران بعد از پایان جنگ و نسل جدید ایرانیان که نه انقلاب را دیده و نه حتی شاید در جنگ شرکت داشته است قطع باشند. ناستالژی سلطنت طلب ها (خواستگاه بازگشت به “فرّ” گذشته و امتیازات طبقاتی از دست رفته) و همچنین ناستالژی پدران و پدربزرگان ما (با ریشه نگاه به عقب تا بجلو برای تغییر) امری آشکاراست. که ریشه عقب ماندگی تاریخی ما ایرانیان و هدف مبارزه تمامی مبارزین مترقی کشور و در صدر آنها مصدق کبیر بوده است.

توصیه هایی که بیشتر به التماس از سر استیصال و درماندگی در مواجهه با واقعیت های جامعه، ایستادگی در مسیر یافتن راه حل متناسب با روند کلی مبارزه جاری رو به جلو در کشور میماند. جامعه ای با روند تکاملی ای که رادیکالیزم آنرا میتوان از ظهور جنبش دانشجویی، جنبش سبز، شورشهای بهمن 1396و و جنبشهای عدالت خواهانه بی امان سال گذشته و در اوج کنونی آن بدنبال 2185 حرکت اعتراضی و کارگری طی 23ماه گذشته، در جنبش کارگران هفت تپه و فولاد اهواز با توان بسیج حمایت توده مردم شهرها و یا زنان و البته در دختران معروف به خیابان انقلاب دیدو جستجو نمود را نمیتوانند درک کنند.

با احترام به نظر و رای و فکر دیگران، اینگونه نظرات را بطور فاحشی ناشی از پرت افتادگی از جنبش مردم ایران، از حتی درک نقش تاریخی اجتماعی پادشاهان و حکام مستبد در گذشته ایران و بطور خاص درک توان و کیفیت و…شخص رضا پهلوی، و توهم ناشی از عدم شناخت جامعه شناسانه مردم ایران (مقایسه قالبی ذهنیت ایرانیان دوران صفویه و امروز)، تاریخ ایران، کم و کیف صف بندیها و تضادهای بین نیروهای حاضر در کشور، تاثیرات و نقش کشورهای همسایه و منطقه خاورمیانه یعنی معادلات کنونی بین المللی، میباشد. که نتیجه آن نیزچیزی جز اینکه “خود گوید و خود بشنوید” نخواهد بود. مردم ایران طبق تجربه میدانی و آنچه همگان شاهد هستند به حق هیچ گوش شنوایی برای اینگونه نسخه پیچیدنها ندارند. رضا پهلوی جدیدا ظهور نکرده چهل سال است وجود دارد.

فریب تاریخی مهمی که بعنوان نقطه قوت رضا پهلوی عنوان میشود، آگاهانه یا نا آگاهانه تجربه 2500 ساله خونین و خانمان برانداز پادشاهان ایران را فراموش کرده و نام نمیبرند، در مقابل از تجربه سیستم پادشاهی سوئد، بلژیک و هلند و انگلیس نام میبرند. که هیچ قرابتی با فرهنگ و دیکتاتورهای ایرانی ندارد.

تفاوت سیستمهای پادشاهی اروپایی و ایرانی
برعکس اروپا، در ایران معمولا شاهنشاه از چنان قدرتی برخوردار بود که هیچ حاکم اروپایی هرگز در اختیار نداشت، اگر چه برخی شاهان روسیه، مانند پترکبیر(1672-1725م)، به آن نزدیک شدند. درایران قدرت و ثروت همگان از شاه ناشی میشد و جان و مال همه در اختیار او بود. اختیار مرگ یا زندگی هر یک از افراد جامعه ازشاهزادگان و صدر اعظم به پائین اساسا در دست شاه بود. (نقشی که مسعود رجوی علیرغم ظاهر مخالف سطلنت نیز برای خود قائل بود).

در ایران شاه تا زمانی که قدرت داشت میتوانست مال هر شاهزاده، وزیر، مالک یا تاجری را مصادره کند و هیچ قانون یا رسم مستقلی و سنت ثابت و رایجی وجود نداشت که بتواند جلوی او را بگیرد. ایرانیان دقیقا به این دلیل با حکمرانان خود مخالفت میکردند که جان و مالشان در اختیار آنان بود. اما تقریبا همیشه از حکمرانی که در میانه ی آشوب ظاهر میشد و نظم برقرار میکرد استقبال میکردند. اگر چه پس از برقراری نظم، جامعه به عادت پیشین خود بازمیگشت و حکومت را با بدبینی تلقی میکرد، و به محض اینکه حکومت به مشکلی بر میخورد مردم سر به شورش بر میداشتند. در سراسر تاریخ ایران، به جز چند مورد استثنایی تضادی بنیادی میان حکومت استبدادی و جامعه وجود داشت…و این سیکل معیوب متاسفانه در تاریخ ما مرتب تکرار شده است. که شما مردم را به تکرار آن توصیه میکنید!!!

معنای لغوی “استبداد” رفتار یا حکومت خودکامه است، یعنی قدرتی که هیچ قانونی و طبقه اجتماعی مستقلی آن را محدود نکرده باشد. مفهومی که چه از نظر لغوی و چه از نظر کارکرد اجتماعی با حکومت مطلقی که تقریبا در فاصله سالهای 1500 الی 1900 در اروپا وجود داشت متفاوت است. در اروپا حکام مشروعیت خود را از طبقه اشرافی و یا روحانی و قوانین بلند مدت یا سنت های جا افتاده ای که همواره در آن کشور جاری بود میگرفته است.

ولی در ایران فقط شخص پادشاه و نه حتی فرزند ارشدش مشروعیتش را از”فرّ ایزدی” که خدا به او داده بود میگرفت. وهر حاکمی که با مردم عادلانه رفتار نیمکرد “فرّایزدی” را از دست میداد. بنابراین هر کسی که میتوانست بر پادشاه شوریده و او را سرنگون کند “فرّایزدی” می یافت. البته این بدان معنا نیست که در ایران هیچ قوانینی نبوده است که حکومت بدان پایبند باشد، بطور خاص دردوره اسلام قوانین وضوابط پیچیده مدنی و کیفری شرعی وجود داشت اما مشکل آن بود که این عامل بازدارنده تنها تا آنجا اجرا میشد که با خواست های حاکم برخورد نکند. در نتیجه حاکم مستبد میتوانست فرد، خانواده، یا شهری را آنچنان که میخواهد مجازات کند، ولو اینکه مجازات هیچ اساسی در شرع نداشته باشد. به همین ترتیب اگر محکوم میتوانست درلحظه مناسب شاه را بخنداند ممکن بود از مجازات جان سالم به در ببرد. [1]
هگل (Hegel) نیز درکتاب «فلسفه‌‌ی تاریخ» خود به این موضوع اشاره می‌‌کند که ایران تنها کشوریست که در آن تنها یک تن(شخص شاه) آزاد و مختار است، ولی بقیه تابع و خادم هستند. وقتی صحبت از «استبداد» به میان می‌‌آید، مقصود در مرحله‌‌ی نخست و بیشتر حکومت حاکمان ستمگر و فعال مایشاء و خود کامه است که طبق هواجس(آنچه كه در دل انسان خطور كند)خویش حکم می‌‌رانند و کمتر بحث بر سر «دیکتاتوری» است. که طبق آن شخص یا اشخاصی مطابق فرمان (دیکتات) حزب یا ایدئولوژی عمل می‌‌کنند و ضمناً خود آن‌‌ها موظف‌‌اند بر اساس آن «دیکتات» اقدام نمایند (همان گونه که هیتلر بر اساس حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان عمل می‌‌کرد و یا استالین بر اساس اهداف حزب کمونیست روسیه و برای ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا دیکتاتوری می‌‌نمود.

از همین روست که در کشورهای اروپایی اگر هم سلطنت وجود دارد توسط قوانین و طبقه اشرافی و سنتهای جاری آن کشورها کنترل شده است و قابل مقایسه با استبدادی که پادشاهان قاجار و یا رضا شاه و حتی محمدرضا شاه با وجود حضور دولت و مجلس و قوانین در کشور کنترل نمیشدند نیست.

مخبرالسلطنه (مهدی قلی هدایت) که بیش از هرکسی در مقام نخست وزیر به رضا خان خدمت کرده بود در خاطرات خود نوشت: “کار بجایی رسیده که شاه طالب ایمان به خودش است.”[2] نقش خدایی خواستن در فرهنگ ایرانیان از رضا خان مدعی سلطنت تا مسعودرجوی مدعی مبارزه با سطلنت قابل تامل است!!!

و یا به شهادت اسدالله علم، چه رضا شاه و چه محمدرضا شاه، ایران را ملک شخصی خود تلقی میکردند. وی که وفادارترین و محرم اسرار دربار شاه بود در خاطراتش چنین مینویسد:

“…پس ازساخته شدن کاخی متعلق به شاه در کیش، سند مالکیت آن را به شاه دادم، اما شاه “سند راپیش من پرتاب کردند. فرمودند مگر میخواهی یک وجب خاک ایران مال من باشد؟ تمام ایران مال من است. اصلا من هیچ چیز دیگر برای خود نمی خواهم. پسر من هم اگر شاه مقتدری شد همه چیز مال اوست و اگر نشد هم این یک وجب خاک را نمی خواهم.”[3]

بنابراین مقایسه سلطنت در کشورهای سوئد و دانمارک و… با سلطنت در ایران همانند فریب مردم ایران با قانون اساسی است که مطلقا اجرا نمیشود. ویا بخواهیم انتخابات در فنلاند و بلژیک را با انتخابات در ایران مقایسه کنیم. هردو به پای صندوق میروند ولی این کجا و آن کجا، فرایندی که ایرانی را به پای صندوق میکشاند با فرایندی که یک فنلاندی و سوئدی با اتکا به احزاب و هزاران نهادهای مدنی و روزنامه ها و رسانه های آزاد و…را به پای صندوق رای میکشاند را یکی فرض میکنید؟

جنبه شگفت انگیز این اینگونه توصیه ها برای ایران آن است که، زمانیکه بقول معروف “نه به داره نه به باره” طوری مطرح میشود که اگر کسی هیچ اطلاعی از شرایط ایران نداشته باشد فکر میکند که رضا پهلوی و سلطنت عنقریب در آستانه بقدرت رسیدن در ایران است و مبارزه ای بین کاندیدهای متنوع در جریان است که شنونده باید یکی را به فتوای آنها انتخاب کند!!! براستی هشتاد میلیون مردم ایران منتظر بودند که بعد از کشف الشهود شما رضا پهلوی را برگزینند؟ او که چهل سال است که خودرا ولیعهد مینامید، و نیازی به معرفی اش به مردم ایران نداشت. نکند مردم را نیازمند فتوایی جهت انجام آن دیده اید. آنهم که مردم ایران تلاش میکنند از شر صادر کنندگان آن خلاص شوند!!

براستی چرا باید مردم ایران که چهل سال است شاهد حضور سلطنت طلبان و رضا پهلوی در غرب و آمریکا که بکاری جز تولید ابتذال و با به ابتذال کشاندن موسیقی، هنر، سینما، و هرآنچه بدان دست زده اند در تمامی ابعادش، از آنها تراوش نکرده است اعتماد کنند. حتی در همین غرب مافیایی براه انداخته و بسیاری از هنرمندان مستقل را نه تنها از کارهنری که از زندگی انداخته اند. البته برای این دوستان حیف است که بحث طبقاتی و سیاسی اقتصادی در مورد جماعتی که نه تنها هیچ نشانه ای از وطن پرستی، ملی گرایی، ناسیونالیسم مترقی، استقلال طلبی و دمکراسی و آزادیخواهی در آنها دیده نمیشود بلکه نشانه های بسیار قویی از ناسیونال شوونیزم فاشیستی را طی تمامی این سالها بنمایش گذاشته اند بکنیم.

یک نمونه بارز هوادار و مبلغ سینه چاک سلطنت رضا پهلوی که در اطراف او هستند، آقای محمدرضا حمزه پور(مشاور ارشد ترامپ)! است که گوش کردن به چند کلیپ از سخنان ایشان کافی است تا متوجه عمق فاجعه در اندیشه آنها شوید. بویژه که با شخصیت بسیار متزلزلی که رضا پهلوی طی چهار دهه گذشته بنمایش گذاشته است در طرحهایی که رضا پهلوی در آن بعنوان “پدر معنوی”!!! مطرح میشود، که از نظر جناب حمزه پورها “نوزاد” هم حسابش نمیکند، چیزی بهتر از حکومت احمد شاه نخواهد بود که در نهایت رضا خانی با کودتای آیرون ساید برسرکارگذاشته شد و شد آنچه که شد.

از آنجاکه نیروهای مدعی آلترناتیو فقط و فقط در خارج کشور حضور دارند مباحث در پی آمده را جهت روشن شدن افکار متشتت این دوستان میاوریم شاید کمکی بکند.

تعریف آلترناتیو، یا جایگزین،

آلترناتیو سیاسی، گروه سیاسی است که مدعی است که دولت یک کشور و یا یک کشور نیمه مستقل مشروع است. ولی نیمتواند قدرت قانونی خود را اعمال کند و در عوض در یک کشور دیگری یا یک ایالت دیگری مستقر است. اینگونه دولتهای در تبعید معمولا برنامه شان استقرار در کشور خودشان زمانی که امکانپذیر باشد است. این نوع دولت در تبعید با نوعی که در انگلیسی بدان رامپ استیت (Rump State)میگویند تفاوت میکند که معمولا در بخشی از کشور خودش یا منطقه آزاد کشور مستقر است. دولت بلژیک در جنگ جهانی اول در یک نوار باریک در غرب آن بعد از اشغال توسط آلمان مستقر بود و از آنجا فعالیت خود را دنبال میکرد. ولی دولت در تبعید هیچ خاکی در اختیار ندارد.

عوامل تشکیل دولتهای در تبعید نیز جنگ، اشغال خارجی، جنگ داخلی، انقلاب، کودتای نظامی، … است. دولت در تبعید فرانسه در انگلستان از این نمونه بود. تشکیل دولت در تبعید همچنین میتواند ناشی از عدم مشروعیت گسترده یک حاکمیت باشد. میزان موثر بودن اینگونه دولتها ابتدا بستگی به میزان حمایتی است که دریافت میکند است. حالا این حمایت میتواند توسط دولتهای خارجی باشد و یا حمایت مردمی کشور خودش. بعضی دولتهای در تبعید وجود داشته اند که به نیروی جدی ای که دولت حاکم در کشورشان را مورد تهدید قرار داده اند تبدیل شده اند، در غیر اینصورت عمدتا حالت سمبلیک دارند.

قوانین بین المللی و دولت در تبعید:
قوانین بین المللی، بسیاری فعالیتهای دولتهای در تبعید را جهت پیشبرد امورشان برسمیت میشناسد. از جمله :

  1. الحاق به قراردادهای بین المللی یا دو طرفه
  2. تغییر و یا باز بینی قانون اساسی کشورش
  3. نگهداری نیروی نظامی (تشکیل ارتش)
  4. حفظ یا کسب برسمیت شناخته شدگی دیپلماتیک جدید از جانب دولتها
  5. صدور کارت شناسایی برای شهروندان کشورشان که در حوضه و منطقه استقرار آن ساکن هستند و این دولت موقت را دولت واقعی خود که در آینده در کشورشان مستقر خواهد شد، میدانند و از آن جانبداری میکنند.
  6. مجوز تشکیل احزاب سیاسی جدید
  7. برگزاری انتخابات
    و اگر این جمعیت در کشوری که در تبعید هستند تعدادشان قابل توجه بوده و البته و از این آلترناتیو و دولت حمایت کنند میتواند بعضی امور اداری مربوط به جمعیت حاضر در آن کشور را نیز بدست بگیرد. مثلا در جریان جنگ جهانی دوم دولت موقت هند آزاد با اطلاع و اجازه مقامات نظامی ژاپن در میان اقلیت هندی شبه جزیره مالایای انگلیس انجام میداد.

ولی دولت در تبعید فلسطین از مواردی است که اولا سازمان ملل “حق تعین سرنوشت” از جمله تشکیل یک دولت مستقل را برایشان برسمیت شناخته است. در ضمن بعد از قرارداد اسلودر کرانه غربی رود اردن بعنوان یک دولت عمل میکند. طوریکه درسال 2013 میلادی استاتو فلسطین به دولت غیر عضو سازمان ملل ارتقاء داده شد.

آلترناتیو و مشروعیت

همانگونه که هر دولتی در هر کشوری جهت حکومت کردن نیاز به مشروعیت دارد. دولتهای در تبعید و آلترناتیوها نیز براساس تمامی تجارب گذشته و طبق قوانین بین المللی نیاز به مشروعیت دارند و بدون آن و بدون برسمیت شناخته شدن از کاغذ جدا نمیشوند.

عوامل مشروعیت:

عامل اول (مبنا): حمایت مردم کشوری است که آلترناتیو مربوطه ادعای نمایندگی آنرا دارد
عامل دوم (شرط): حمایت جامعه جهانی شامل دولتها و سازمان ملل است.

توضیح اینکه، آلترناتیوی که عامل اول (حمایت مردمی) را دارا باشد، میتواند امید داشته باشد که دومی را نیز کسب کند. اما اگر فقط عامل دوم را داشته باشد عملا بعنوان عاملی در دست قدرتهای بزرگ در جهت منافع آنها در کشورشان مورد استفاده ابزاری قرار میگیرند. چرا که، حمایت سیاسی آنهم حمایت دولتها و طبعا سازمان ملل یکی از لوکس ترین وگرانترین کالای سیاسی است که اگر بدون پشتوانه (عامل اول = حمایت مردمی) بخواهید کسب کنید در بهترین و خوش بینانه ترین و منصفانه ترین شق، فقط و فقط به شرط تامین منافع حمایت کننده است که اعطا میگیرید. البته اگر کشور را از دست شما در نیاورده و مال خود نکنند.

نمونه های بارز اینگونه آلترناتیوها یکی شورای ملی مقاومت است که همگان در خارج کشور با آن کم وبیش آشنا هستند و چهل سال است که تلاش میکند بدون داشتن حمایت مردمی (عامل اول)، حمایت دولتها و سازمان ملل (عامل دوم) را کسب کند. هرچند که درمقطعی دولت عراق در جریان جنگ ایران و عراق، و از موضع منافع خودش، بویژه عدم توانایی در رسیدن به اهدافی که ازجنگ دنبال میکرد، با حمایت غرب تلاش کرد در درجه اول با بستن قرارداد صلح با شورای ملی مقاومت (بند 1: الحاق به قراردادهای بین المللی یا دو طرفه ) که توسط هیچ کشور، سازمان ملل و یا مجامع بین المللی برسمیت شناخته نشد، و دومی اجازه دادن به تشکیل نیروی نظامی (بند3. نگهداری نیروی نظامی) در خاک خودش از آنها یک آلترناتیو بسازد.

ابعاد فاجعه بار نداشتن حمایت مردمی
شورای ملی مقاومتِ مجاهدین

آقای رجوی تحت پوش شورای ملی مقاومت و به اتفاق آقای بنی صدر در پاریس توسط دولت فرانسه بدلیل جانبداریش از عراق در جنگ ایران و عراق با سرو صدای بسیار مورد استقبال قرارگرفتند، وچندسالی علیه رژیم بکار برده شدند، اما به محض اینکه متوجه شد تشکیلات رجوی توسط مردم ایران بشدت مورد تنفر است، و آبی از این تشکل گرم نمیشود، بلافاصله به مسعودرجوی دستور توقف همه فعالیتهای سیاسی اش در فرانسه را داد. وحتی مباحثی همچون استرداد مسعودرجوی به رژیم نیز مطرح شد.

صدام بعد از مدتی که از جنگ گذشت و متوجه شد که به اهداف تجاوکارانه اش نمیتواند برسد، روی مسعود رجوی کارکرد که او را در جنگ خودش بارژیم بعنوان گوشت دم توپ بکاربگیرد. بنابراین اورا به عراق منتقل کردند. علیرغم اینکه بالن توخالی ای تحت نام “ارتش آزادیبخش ملی” … بسیار پر زرق و برق بود، سرنوشتی آن بدتر از فرانسه در انتظارش بود، طوریکه به محض پذیرش آتش بس توسط رژیم، بالن توخالی این آلترناتیو سازی با کنار گذاشته شدن آن و ورود عراق به مذاکرات مستقیم با رژیم بوضوح ترکید. طوریکه از آن پس نه تنها تمامی فعالیتهای این به اصطلاح آلترناتیو دست ساز صدام حسین توسط خود او متوقف گردید. تا جایی که عملیات مرزی و عملیات تروریستی رجوی درداخل ایران توسط سفیر عراق در تهران محکوم و تروریستی خوانده شد. و طارق عزیز نیز به مسعودرجوی دستور تعطیلی رادیو مجاهد رانیز داد. از آن پس بود که علیرغم همه خوش رقصی های رجوی، شاهد حملات شدید به تشکل رجوی با بمباران هوایی، موشکباران و خمپاره باران بودیم. وباز دنیا شاهد بود که چگونه “ارتش آزادییخش ملی ایرانی” که صدام ساخت بقیمت جان مجاهدان ایرانی و آلوده کردن دست آنها بخون کردهای عراقی فقط در دفاع و نجات حاکمیت خودش بود که بکار گرفته شد.[4]
سرنوشتی که وزیر کشور پاکستان هنگام دیدارهایی که با او در سال 1362 در کراچی بعنوان نماینده مجاهدین و شورای ملی مقاومت داشتم پیش بینی کرده و خواسته بود به گوش سازمان برسانم.

در ادامه این مسیر سقوط آزاد، مسعودرجوی جهت تداوم بقاء، خود را به عوامل کشورهای بیگانه دیگری که در تضاد با رژیم قرارداشتند، همچون آمریکا، عربستان و اسرائیل و اردن و…که میتوانستد ازاین گروه استفاده ابزاری بکنند تبدیل کرد.

در سال 1992 نیز مارک ترویستی که مسعودرجوی عمری را صرف خنثی کردن آن و با امید بستن به شکاف و تضاد غرب با رژیم، ماهیت تروریستی او را به فراموشی سپرده شود، نموده بود توسط غرب (آمریکا و اتحادیه اروپا و…) با وارد کردن در لیست تروریستی به او هدیه دادند تا به او یاد آور شوند که سیستمهای ثبت تاریخی و اطلاعاتی آنها بسا بسا پخته تر از آن است که فریب خود شیفتگانی همچون مسعود رجوی و ادعا و اطوارهای دمکرات نمایی های او و مانکن انقلاب ایدئولژیکش مریم رجوی را علیرغم همه خوش رقصی هایی که میکند، بخورند.

بعنوان آخرین میخ بر تابوت این جسد چندبار سوخته در سال 2003 همان فرانسه (حامی بین المللی اولیه) مریم رجوی و 160تن از سران تشکیلات رجوی را در پاریس بصورت خفت باری دستگیر و محاکمه میکنند تا پیام روشنی به جهان بدهند که جهت حل و فصل مسائل و تضادهایشان با ایران تنها رژیم حاکم را برسمیت میشناسند و اینگونه آلترناتیوهای بی پایه به کاری دیگر جز وجه المصالحه قرار دادن و یا بعنوان نیروی فشار نمیآیند.

همین رجوی که روزگاری در هر جمله روزنامه اش شش بار مرگ بر امپریالیسم و مرگ بر سرمایه داری و …تکرار میشد، به عقد همانها در آمده تا شاید در سایه بهره برداری از او تکه ای از قدرت را نیز جلو او بیندازند.

کاسبکاران دنیای سیاست نیز که از منابع مالی گروه رجوی مطلع هستند با آگاهی کامل از موقعیت سیاسی –اجتماعی آن.[5] اقدام به سرکیسه کردن آنها نموده و پولهای کلانی را بجیب میزنند. به یمن پولهای کلان، جان بولتن (مشاور امنیت ملی ترامپ) و رودی جولیانی، سخنرانی هایی ارائه میدهند که به این گروه احساس مطرح بودن و حتی تاریخ در حاکمیت قرارگرفتن را میدهند، در عین حال وزارت خارجه همان دولت اعلام میکند که بدنبال تغییر رژیم نیست و یا حتی پا را فراتر گذاشته و از زبان سخنگوی فارسی زبان وزارت خارجه اش حسابی توی سر الترناتیو خود خوانده میزند که “هیچ پایگاهی در میان مردم ایران ندارد“.

این وضعیت اسفبار و فلاکت زده، نتیجه نداشتن حمایت مردم (عامل اول) است. علیرغم اینکه نیروی مدعی، کلیپ های هزاران کانون شورشی و صدها روزشمار سرنگونی درست کند، کاری از پیش نمیبرد چون که همه طرفهای بین المللی با اتکاء به سیستم های اطلاعاتی بسیار دقیقشان (چه در درون کشور و چه در درون همین گروهها) بخوبی از وزن و شآن آن در میان مردمشان مطلع هستند.

سلطنت طلبها – رضا پهلوی

نمونه بارز دیگر آلترناتیوهای خود خوانده، بازماندگان رژیم سابق هستند که خود را بصورت نمادین در آقای رضا پهلوی (فرزند محمدرضا پهلوی دیکتاتور سرنگون شده) متجلی میکنند. این تمایل سیاسی برعکس تشکل قبلی با فقدان سازماندهی و نیروی آزادیبخشی هرچند پوشالی و دست ساز اجنبی!! روبروست.

بعد از سرنگون شدن نظام پهلوی توسط مردم ایران و فرار آنها به غرب و آمریکا باوجود حمایت آمریکا، اسرائیل و امروزه عربستان نتوانسته اند حتی خودشان را در تعداد چند هزار نفر عناصر سلطنت طلب تحت عنوان خانواده و اقوام و ارتشیها و ساواکیهاو.. دور هم جمع و سازمان بدهند.

البته این بدان معنا نیست و نبوده است که افراد مدیر، اقتصاد دان، سیاستمدار، سازمانده، فرمانده ارتشی و استراتژیست و.. نداشته و ندارند، چرا نزدیک به نیم قرن کشور را چه درسطح ملی و چه در سطح بین المللی اداره میکردند، حتی لقب ژاندارم منطقه رانیز داشتند!

در ثانی با پولهایی که به یغما برده اند، بسیاری شرکتها و تجارتهای پرسود و هتلها و کازینوها و کنسرتها و … ای را در لوس آنجلس و … سازماندهی و به کسب در آمد پرداخته اند. بسیاری با افتخار خود را به مشاوران ارشد ترامپ!!! هم ارتقاء داده اند. مشکل آنها ناتوانی نبوده است بلکه مشکلشان بی وطنی و اشراف و آگاهی به پوسیدگی نظامیکه از آن حمایت میکنند است.

هیچکدام ازمدعیان سلطنت از آقای رضا پهلوی گرفته تا سیاستمدران، ارتشیان و ساواکی ها و تجار و دانشگاهیان …حاضر نبوده اند که سر سوزنی در مسیر آنچه به زعم خود نجات کشورنامگذاری میکنند از خود و از جیب مایه بگذارند. آنها اگر ایران را میخواهند نه برای آزاد کردن و به دمکراسی رساندن، بلکه تحت تاثیر ناستالژی بغایت مزمن شده و هیستری ضد ایرانی جهت بازگشت به فر و شکوه گذشته و ادامه چپاولشان است. چرا که ایران نیم قرن دست آنها و زیر چکمه های آنها بوده است. و همینها فرزندان ایران زمین، فرزندان کورش و داریوش کبیر را در قالب آزادیخواهان و دمکراسی طلبان را شکنجه و زندان و اعدام و یا با خود فروشی به قدرتهای خارجی با کودتا از بین برده اند. اگر میخواستند و اهل آزادی و دمکراسی بودند پنجاه سال فرصت داشتند. آزموده را آزمودن خطاست.
حمایت مردمی از سلطنت
سلطنت طلبان از بدو سرنگونی نظامشان بدست مردم ایران، تمامی افراد و رسانه های وابسته و یا متمایل به آنها در خارج از کشور تا به همین امروز به مردم ایران (همانها که 50 سال زیر سرنیزه نظامیان و سیستم سرکوب محمدرضا شاه و پدر مستبدش رضا خان، بجایی رسیدند که علیرغم کشتار شاه به خیابانها آمده و خواستار سرنگونی آن شدند،) را بخاطر اینکه چرا سلسله پهلوی را سرنگون و دست شان را از چپاول کوتاه کرده اند، با بدترین فحاشی های لمپنی و بدترین توهین ها مورد لعن و نفرین و سرزنش قرارداده و خائن به ایران میخوانند، که نشان از کینه ای عمیق و خطر ناک نسبت به مردم ایران است. تهدیدی بزرگ برای آزادی و دمکراسی در ایران، علیرغم اینکه رضا پهلوی نازکتر از گل حرف نمیزند.

در تمامی پیامهای منتشره در شبکه های اجتماعی در تلویزیونهای دیجیتال و.. این کینه ونفرت از مردم ایران موج میزند. کینه ای بدتر از کینه 1400 ساله آخوندهای دور ماندن از حکومت. با یک زوج سلطنت طلب در جریان کنگره پنجم سکولار دمکراتها در آلمان برسر سلطنت بحث کوتاهی داشتم، و ضمن احترام به اینکه افرادی سلطنت طب باشند عنوان کردم که آیا نباید شاه هرچند فوت کرده در یک ایران آزاد و دمکراتیک مورد محاکمه عادلانه و حتی با حضور ناظران بین المللی قرار گیرد تا تاریخ و جهان بدانند که چه بر مردم ایران گذشته است؟ واکنش آنها متاسفانه فاشیم هیتلری را در من زنده کرد. طوریکه حتی تصور اینکه اینگونه تفکرات بعد از بقدرت رسیدن منجر به فاجعه تاریخی در ایران خواهد شد جه برسد به آزادی و دمکراسی. و برخوردهای بسیجی ها در مقابل برخورد این زوج علیرغم ظاهری بسیار مدرن بیشتر به لیبرالهای دولوکس میماند که مردممان چهل سال است با آن مواجهه هستند.

سرزنش مردم ایران و متاسفانه خائن خواندن ایرانیان بدلیل سرنگون کردن رژیم سلطنتی توسط سلطنت طلبان چیزی جز تف سربالا برایشان نیست.هرچند بتوان استدلال کرد که در انقلاب 22 بهمن مردم ایران طبق عادت تاریخی (جز در جنبش مشروطیت) هنگام سرنگون کردن ظالم مستبدی نمیدانند چه میخواهند بجای آن بنشانند، که مقصرآن مستقیما رژیم مستبد محمد رضا شاه بود، ولی تمامی جهان و البته خود سلطنت طلبها بخوبی گواه هستند که مردم ایران بخوبی و با پوست و گوشت و استخوان میدانستند که چه (نظام شاهنشاهی و سلطنت پهلوی) را نمیخواهند. و اگر پای هر انتخابی شل باشد پای انتخاب آگاهانه سرنگون کردن رژیم سلطنتی بسیار بسیار سفت بوده و هست.

مشکل تاریخی ایرانیان به یمن خیانت پادشاهان دیکتاتور و مستبد همچون رضا خان و فرزندش محمدرضا شاه، که هرگونه شکل گیری احزاب و نهادهای مدنی و هرگونه هنر و موسیقی و فیلم مستقل، حتی خواندن کتابهای آگاهی بخش را با شدیدترین سرکوبها و بگیر و ببندها و حتی شکنجه و اعدام پاسخ میداند، منجر به این شد که دانش سیاسی و عمق آن و درک و فهم حقوق و آزادیهای مدنی … شناخت از افراد، احزاب، گروهها، تمایلات مختلف سیاسی، … بویژه در دوره ای که ارتباطات به این گستردگی نبود شکل نگیرد. بنابراین مردم تحت چنین حکامی براحتی یا فریب خورده و یا از سر استیصال به یک ناجی که ماهیت خود را مخفی و یا هنوز بارز نکرده و یا توسط استعمارگران به او تحمیل شده است جهت نجات از فلاکت وضعیت حاضر پناه میبرده اند. گناهکار جلوه دادن، خائن نامیدن مردم ایران در سرنگون کردن رژیم پهلوی خود بالاترین و مهمترین شاخص این امر است که سلطنت طلبها نه در خیال و نه در عمل بقصد چیزی جز رفع و تصحیح این “به زعم آنها” اشتباه بزرگ و نابخشودنی مردم ایران و بازگرداندن همان سیستم سرکوب و استبداد و چپاول تحت حمایت آمریکا و … نبوده و نیستند. هرچند رضا پهلوی تلاش کند با کلمات بازی کرده و از دمکراسی و آزادی سخن بگوید.

بعنوان یک دانشجویی که از چندین سال قبل از انقلاب در اروپا و آمریکا بوده است از نزدیک و طی تمامی دهه های گذشته با صدها و هزاران سلطنت طلب گفتگو و تماس داشته ام. متاسفانه آنها علیرغم اینکه افراد تحصیلکرده و سیاستمدار و تحلیلگر در بینشان کم نیست، باوجود اینکه کتابهای بسیاری در مورد علل سرنگونی سلطنت استبدادی شاه توسط سران دولتی شاه و نزدیکان و خدمت گذاران او نوشته شده است، پایه اجتماعی سلطنت طلب در خارج، طی اینمدت نتوانستند به درک درست و واقعی و جامعه شناسانه ای از ماهیت انقلاب 22 بهمن برسند ودر همان سطح شاه اللهی باقی مانده اند. بهانه شان نیز ستمها و فساد مالی و سوء مدیریتهای رژیم کنونی است.

آنها آگاهانه انقلاب مشروطیت را نادیده میگیرند. آنها آگاهانه نهضت ملی دکتر محمد مصدق را نادیده میگیرند. آنها آگاهانه هزاران مبارز روشنفکر، روزنامه نگار، نویسنده، شاعر، استاد دانشگاه، دانشجو، کارگران، … دوران شاه را که برای نابودی و پایان دادن به ستم و استبداد پادشاهی فرش خیابانها را گلگون، و زندانها را پر و سحرگاهان زندانها را بخون خود سرخ نموده اند از طرف دیگر فساد، سرکوب، استبداد، اعدام، تجاوز به جان و مال مردم، نسل کشی، فقر و فلاکت روستاها، نبود کمترین آزادی، …در سیستم های سلطنتی را نادیده انگاشته و مدعی هستند که مردم ایران از سر سیری دست به سرنگونی سطلنت زده اند!!!!

باید به صراحه گفت که مسئول اول و آخر سرنگونی رژیم مستبد سلطنت و جایگزین شدن آن با رژیم جمهوری اسلامی، همان رژیم دیکتاتوری استبدادی سلطنتی محمدرضا شاه بوده است. چرا که مردم ایران در مقطع بهمن 1357، با سابقه 50 ساله در آن، سلیقه و دانش سیاسی، شناختشان از نیروهای موجود در کشور، تماما محصول اختناق نوع آریامهری بوده است. اگر شاه به احزاب و نیروها و دیگاههای مختلف، نهادهای مدنی، روشنفکران، …اجاز میداد (مانند فرصتی که مسعودرجوی در عراق پیدا کرد تا ماهیت قرون وسطایی خودش را به نمایش بگذارد، و شرش از سر مردم ایران کم شود،) نیروهای موجود در کشور با فعالیت سیاسی و در تماس با مردم ماهیت واقعی و خواستگاههایشان در عمل و نه در حرف و شعار برای مردم آشکار شود، کسی فریب این یا آن نیرو، این شعار و یا آن شعار، و … را نمیخورد. محمدرضا شاه مستبد با حذف و زندان و اعدام نیروهای فعال در جامعه، با جلوگیری از فعالیت احزاب این امکان را از مردم ایران گرفت. بنابراین مردم ایران در سودای یافتن راهی به روشنایی میتوانستند در دام هر کس دیگری بیفتند.

نظر مشاور سیاسی سفارت آمریکا در تهران نسبت به سلطنت طلبها

ضمنا و مهمتر اینکه فقط مردم ستمدیده نبودند که مخالف شاه بودند. حقیقت سلطنت طلبان سینه چاک را باید از گزارش صاحب منصبان آمریکایی آنها شنید.

مارتین اف هرتز دبیر سیاسی سفارت آمریکا در تهران طی گزارش طولانی و عمیق و پیشگوانه ی خود که سفیر آمریکا نیز آنرا تائید و امضا کرده است در سال 1343 به وزارت خارجه آمریکا چنین مینیوسد:

“شاه در مبارزه اخیر بر سر قدرت با جبهه ملی دوم، گروه امینی و رهبری مذهبی کاملا موفق شده است. اما شاه نه تنها فاقد پایگاه اجتماعی است، بلکه بسیار مهمتر از آن، حتی در میان کسانی که از او بهره میبرند و به او وفادارند نیز پایگاه محکمی ندارد…” هرتز تاکید میکند کسانیکه از آنان نقل قول میکند اعضای وفادار رژیم اند:

“آنان اعضای گروههای مخالف نیستند، بلکه اعضای دستگاه دولتی اند، و حتی با این که به شاه وافادارند، به رنجی عمیق گرفتارند، زیرا به آنچه انجام میدهند اعتمادی ندارند و شک دارند که رژیم استحقاق بقا داشته باشد.” هرتز در ادامه مینویسد:

“ضعف حقیقی رژیم نه در فعالیت های مخالفین، که در این عرصه ها نهفته است، زیرا حتی یک دیکتاتوری نظامی میتواند با در دست گرفتن حکومت در میان مردم کسب احترام کند. حتی هنگامی که ماهیت عصیان گرای طبقه متوسط ایران را کاملا در نظر بگیریم، این واقعیت بر سر جای خود می ماند که رژیم شاه، نه تنها در چشم مخالفان بلکه، از آن مهمتر، در چشم هواداران خود یک دیکتاتوری بسیار نا محبوب است” [6]

علیرغم این گزارش که حتی سلطنت طلبهای فراری (بخش نافع از چپاول کشور توسط سلطنت) را نیز پایگاه اجتماعی شاه تلقی نمیکند، چون حتی آنها نیز مخالف شاه بودند. اما آنها، چماقشان بر سر مردم ایران (بخش تحت ستم و سرکوب و فقر و بیداد ومورد چپاول) بلند است، که متاسفانه این روزها تعدادی زندان رفته! و شکنجه شده! و زندانیان دو نظامی شاعر!! و شاید وا رفته … نیز به آنها پیوسته و میگویند که: (نقل به مضمون) غلط کردیم سیستم ستم شاهی را سرنگون کردیم، برای ایران و ایرانی حکومت ستم شاهی از سرش هم زیادتراست. ایرانی آینده ای روشن و دمکراتیک نمیتواند داشته باشد. دلسوزترینشان جهت فریب خود (هرچند مردم ایران چهل سال است نشان داده اند برای اینگونه فریبها تره خرد نمیکنند) مدعی هستند که رژیم سلطنتی به نمایندگی رضا پهلوی نمیتواند بدتر از رژیم فعلی باشد، اگر هم شد، با رژیم سلطنتی ساده تر از رژیم اسلامی میتوان مقابله کرد!!!

کم و کیف سرنگون کردن رژیم سلطنتی توسط مردمی با پیشینه انقلاب مشروطه، و بدنبال چند دهه مبارزه احزاب و گروههای مخالف از تمامی طیف ها همچون روشنفکران دینی، سکولارها، مارکسیستها، ملی گراها، ناسیونالیستها، و… که در روزهای آخر در قالب میلیونها ایرانی و تقریبا بدست و با مشارکت 98درصد شهروندان ایران حادث شد، حکم قطعی و تاریخی نداشتن هیچ پایگاه مردمی سطلنت در ایران و تعلق آن به تاریخ ایران است و بس. مردم ایران و ایران زمین مستحق حرکت رو به جلو هستند و نباید سیکل معیوب: (دیکتاتوری و استبداد -//- هرج و مرج ناشی از نا کار آمدی استبداد -//- سرنگونی و استقرار دیکتاتوری جدید) دوباره تکرار شود. تبلیغ تکرار سیکل معیوب لگد زدن به خواست تاریخی مردم ایران جهت رها شدن از استبداد و دیکتاتوری است.

طی چهل سال گذشته نیز هیچگاه هیچ تحرک سیاسی حتی به گواهی تمامی رسانه های طرفتدار سلطنت که نمایشی از حمایت مردمی از این گروه باشد دیده نشده است. حمایتی که سلطنت طلبها و بطور مشخص آقای رضا پهلوی مدعی آن شده است به گواه همگان عملا از زمانی مطرح شده است که در تظاهرات بهمن ماه 1396شعارهایی با بزبان آوردن نام پدر بزرگ ایشان رضا شاه مطرح گردید. در این رابطه چندین نکته حائز اهمیت وجود دارد که همگان بدون استثنا برسر آن اتفاق نظر دارند.

  1. این مجموعه تظاهرات نه توسط سلطنت طلبها سازماندهی شده بود و نه شعارش مربوط به آنهاست. هنوز هیچ آپوزیسیونی در خارج کشور وجود ندارد که بتواند 5 نفر را برای یک تظاهراتی در ایران سازماندهی کند، چه برسد به اینکه در مشهد با شعار “رضا شاه روحت شاد” باشد.
  2. تظاهرات بهمن ماه 1396 که از مشهد شروع شد و در آن شعار “رضاشاه روحت شاد” داده شد. به وضوح توسط جناح سخت سر رژیم علیه روحانی سازماندهی شده بود تا با تحریک نفرت مردم از نظام پیشین آنها را خشمگینتر علیه روحانی بمیدان بیاورد.
  3. جناح روحانی که از این مسئله باخبر بود روز بعد به جناح تندرو رژیم هشدار داد که دود این تظاهرات و شعارهای داده شده علیه روحانی بچشم خودتان خواهد رفت.
  4. مردم ایران که طی چهار دهه گذشته با مشکلات عدیده ای روبرو بوده اند اگر بطور ناستالژیک اشاره به رضا شاه و دوران گذشته میکنند براساس یک عادت باستانی ایرانی است که ناستالژی شیرین گذشته را بیاد نگهداشته و تلخی ها را فراموش میکنند. بنابراین ایرانیان هیچ الگوی فکرشده و پرو شده رو به جلویی نداشته اند بنابراین تنها ملاکشان گذشته و تکرار دور تسلسل 2500 ساله عقب ماندگی در حکومت های استبدادی بوده است.

چه بسا علت عقب ماندگی ایرانیان همین باشد که تحت تاثیر همین فرهنگ نتوانست از تحولات رو به جلو اروپا بهره ببرد و بجای نگاه به عقب، نگاهی به جلو داشته و تلاش کنند شرایط موجود را نه با گذشته بدتر بلکه با شرایط بهتر و طرحهای پیشرفته ترآینده مورد ارزیابی و بررسی قرار دهند.

هرچند علیرغم اینکه این سیکل بسته یکبار توسط مشروطه خواهان (تحت تاثیر تحولات اجتماعی اروپایی) شکسته شد و دیکتاتوری پادشاهی استبدادی ضعیف شده مظفرالدین شاه را با سیستم پادشاهی مشروطه (جاری شدن قانون و اداره کشور و دولت براساس قانون اساسی و نه فرامین یک فرد مستبد بنام شاه) جایگزین نمود، ولی فرهنگ دیرپای سخت شده در اعماق ایرانیان بعلاوه عوامل بیگانه اجازه نداد که این تحول نوپا دوام آورده باردیگر از میان عقب مانده ترینهای جامعه، رضا خان مستبد را یافته و سیکل 2500 ساله معیوب دیکتاتوری را ترمیم و براه انداختند

سلطنت طلبها نیرویی نه تنها آلترناتیو که حتی با توان تشکیل یک حزب نیستند چه برسد به یک حزب قدرتمند. چرا که اگر این نیرو و گرایش زنده و پویا بود میتوانست طی 40 سال گذشته بکمک پولهای کلانی که به یغما برده اند، بکمک حامیان بین المللی بویژه آمریکا و اسرائیل و حالا عربستان عطف به مشکلاتی که در کشور وجود دارد و بستر اجتماعی بسیار مناسبی که نارضایتی هایی که به شورشهای سراسری منجر میشود فراهم کرده و میکند، خود را بازسازی کرده و نیروهای خود را در داخل سامان داده تبدیل به یک نیروی مطرح (بمعنی توان اداره بحرانها و سمت و سو دادن به آنها و تبدیل نارضایتی های اجتماعی و صنفی به تحولات سیاسی) بشوند. در صورتیکه آنچه شاهدیم این استکه اگر کسی شعاری بعد از چهل سال در داخل هرچند به تحریک رئیسی و … در حمایت از رضا شاه داد، فعال میشوند.

بنابراین ناظر بی طرف میداند که تحرک اخیر سلطنت طلبان بدلیل بادی است که از جنبش رادیکال داخل کشور وزیده و برگهای خزان سلطنت را که زرد شده و ریخته است را به حرکت در آورده. در صورتیکه یک نیروی آلترناتیو خود نه باد که طوفان زاست و سیاستها و مواضع و فراخوانهایش مردم داخل کشور و جنبش درونی را بحرکت در میآورد چون بعنوان آلترناتیو(جایگزین) مردم خواهان آن هستند. در صورتیکه شاهدیم که وقتی تظاهرات داخل کشور فروکش میکند، آلترناتیوهای خارج کشور نیز از حرکت میایستند.

همین مسئله در مورد تشکیلات رجوی نیز با شدت بیشتری عینا صادق است. این تشکیلات برای آینده ایران در اوج ادعای ترقی و رادیکالیزم بجای حکومت پادشاهی و یا رژیم اسلامی کنونی، حکومت خلفای عثمانی را با اعلام امام زمان بودن رجوی و راه اندازی حرمسرا برای رهبری عقیدتی شان در عمل تبلیغ و درعراق و حالا در آلبانی معرفی و پیاده میکنند، هرچند هم که ادعا کنند هزاران کانون شورشی!!! را هدایت میکنند، نه تنها قادر نیستند بادی که حتی یک برگ را در داخل کشور بحرکت در آورد ایجاد کنند بلکه خود حتی در اوج فروپاشی با بادهایی که از جنبش مردم ایران برمیخیزد نیز بحرکت در نمی آیند، بلکه با بادهایی که از واشنگتن و ریاض و تل آویو از زبان جولیانی و جان بولتون با پشتیبانی نتانیاهو برمیخیزد است که بحرکت در میآیند. وتلاش میکنند که به نیروهایشان از قول اینها قوت قبل ببخشند و بخواهند که تا سرفصلهایی که جان بولتن و جولیانی و … تعین میکنند دست به فرار نزنند.

عیب رضا پهلوی کاندید معرفی کنندگان برای رهبری و بازی کردن نقش پدر جامعه و هماهنگ کننده و جلوگیری کننده از هرج و مرج و گسستگی کشور و… که معرفی کنندگان نیز آگاهانه و نا آگاهانه فراموش میکنند اینهاست:

  1. این جایگاه کاندیداتوری را صرفا بدلیل فرزند شاه سابق بودن به وی اعطاء کرده اند. همچون جایگاه مریم رجوی که بدلیل همسر مسعودرجوی بودن رهبری فرقه رجوی را کسب کرده است. و هیچ فرآیندی کمی که منجر به کیفیتی در آنها باشد وجود ندارد.
  2. خودش در 40 سال گذشته (بجز چند سال اخیر) نه تنها هیچ تلاشی را برای کسب جایگاه ولیعهد و جانشین پدر سرنگون شده اش نداشته بلکه حتی هیچ تلاشی نیز جهت جای گرفتن بعنوان پدر معنوی، هماهنگ کننده، جلوگیری کننده از هرج و مرج و… نکرده که همواره علیرغم فشار دولت آمریکا و سازمان سیا و مادرش فرح پهلوی و دوستان و اطرافیانش از هرگونه کار سیاسی فراری بوده است.
  3. حداکثر بعضی سیاسیون سلطنت طلب از او بعنوان ولیعهد در “شورای ملی” خود استفاده میکردند تا به زعم خود آب و رنگی به این شورا بدهند تا شاید خودِ بشدت متفرق و متخاصم را بتوانند گرد هم بیآورند.
  4. درگذشته این فرد هیچ اثری از اینکه چنین لیاقتی در او وجود دارد و کوچکترین تضادی را در طی اینمدت حل کرده باشد دیده نشده است.
  5. رضا پهلوی بدلیل همین نا توانی و غیر سیاسی بودن علیرغم التماس سلطنت طلبها نتوانسته است حتی سطلنت طلبها را متحد کند. رضا پهلوی در توجیه تصمیم خود برای خروج از “شورای ملی” خطاب به اعضای آن گفت: “به مرحله ای رسیده ایم که تشخیص دادم، دیگر نیازی به حضور من نیست و این شورا می تواند به تنهایی کار خود را پیش ببرد” [7]. ولی هیچ اخباری از سال 1392 که وی در مسند ریاست و سخنگوی شورای ملی تکیه کرده بود مبنی بر حل مشکلی و تضادی چه از سلطنت طلبها و چه از شورای ملی جز نقشی سمبلیک بچشم نمیخورد.
  6. ایشان هنوز نسبت به اموال به یغما رفته ی مردم ایران توسط پدر بزرگ، پدر و مادرش که نزد ایشان و خانواده پهلوی است هیچ موضعی نگرفته است.
  7. هنوز هیچ اعلامیه رسمی در قبال اعدامها، زندانها، شکنجه ها، فساد، سرکوبهای ساواک پدرش که مدعی است مشروعیتش را از او به ارث میبرد نداده است.
  8. نقش پیشنهادی برای او مطلقا مبتنی بر کیفیاتی که طی سالهای گذشته در عمل کشب کرده باشد نیست.
  9. هیچ کیفیتی مبتنی بر سابقه و تجربه عملی در دنیای سیاست که نشان دهد توان حل تضادهای ساده ای در دنیای بسیار پیچیده سیاست ایران با تنوع دیدگاهی بسیار را دارا باشد در او وجود ندارد و دیده نمیشود.
  10. غیر از معدود سلطنت طلب متفرق و غیر متحد هیچ گروه دیگری او را برسمیت نمیشناسد. حتی کوروش تهامی از گردانندگان شبکه های سلطنت طلب، با انتقاد از سیاست شبکه های سلطنت طلبی تاکید می کند که ” ما از هم اکنون از حکومت اسلامی نمی ترسیم بلکه از خودمان می ترسیم.”
    همچنین سی سال به بازی گرفته شدن توسط رضا پهلوی چگونه فریاد سعید سکویی یکی از سینه چاکان سلطنت را به آسمان بلند کرده است. حتی بخشی از سلطنت طلبها طی اطلاعیه ای در سال 2015 رضا پهلوی را بدلیل سکوت در قبال واژه خلیج یا خلیج عربی تهدید به عزل از ولیعهدی نموند
  11. بخش چپ جنبش ایران (مارکسیست لینیستها و …) مطلقا با چنین کاندیداتوری مخالفند. سکولار دمکراتها بشدت با آنها مخالفند. تمامی مصدقی ها، ملیون با وی مخالفند و چنین پیشنهادی را توهین به شعور ایرانی میدانند.
    آنچه از حرف توصیه کنندگان فهمیده میشود این است که:

“مردم ایران، نقدا برگردید به ارتجاع و استبداد وابسته ای که سرور و صاحب منصب آن آمریکاست. ار آنجا که استقرار سلطنت در ایران فقط و فقط با دخالت آمریکا میتواند در چشم انداز قرار بگیرد. آمریکایی که در حال حاضر میهن پرستانِ نه فقط جهان سوم را، بلکه اروپا را زیر فشار باج خواهانه گذاشته، و زورگویانه، ضمن تلاش آشکار برای متلاشی کردن اتحادیه اروپا، بهانه درخواست پرداخت هزینه دفاعش از اروپائیان را میگیرد. عربستان را 340 میلیارد دلار (طی یک چپاول تاریخی) ضمن تحقیر و توهین سرکیسه کرده و میکند. تاکید میکند این عربها که … اگر ما نباشیم 15 روز دوام نمیآورند باید حق دفاع ما از خودشان را بپردازند. بفرض همین ترامپ حکومتی را خودش با دست خودش در ایران مستقر کند، آنوقت اگر درفرض محال نیز کشور را یکپارچه نگهدارد، با کینه و نفرت سلطنت طلبان از آرمانهای مردم ایران برای استقلال و آزادی و دمکراسی، و با حضور آمریکایی که اینبار دیگر نه بطور مخفی وطی یک کودتا بلکه بطور مستقیم و علنی دست نشاندگانش را برتخت نشانده آنهم توسط فرد سودجویی همچون ترمپ که تکه تکه شدن قاشقچی ها را آشکارا با وحشیگری ماقبل تاریخی خود مورد حمایت قرار داده و اینگونه بیان میکند که: “تا زمانیکه عربستان پول به جیب من میریزد مورد حمایت و محافظت سیاسی قرار میدهم”. شرایط به سادگی سرنگونی شاه که کارتر و اروپای غربی بدنبال زیاده رویهای ناشی از خود بزرگ بینی گماشته خود محمدرضا شاه پشتش را خالی کردند نخواهد بود. اینبار شما با آمریکا، بعلاوه اکنون بطور جدی اسرائیل و عربستان و مشکلات داخلی و …نیز مواجهه خواهی بود. این طرز تفکر و این نوع پیشنهاد که فاجعه ای تاریخی برای ایران را ترسیم میکند، خیانتی نا بخشودنی است. هرچند دست توطئه ای نیز در کار نباشد.

آنگونه که از اظهارات توصیه کنندگان برمیآید، مشکل سرنگون نشدن حکومت فعلی را قدر قدرتی رژیم میدانند، در صورتیکه ایراد اصلی در خلاء مبارزاتی ناشی از:

  1. خیانتهایی استکه توسط تشکل مسعود رجوی به این مردم و در نتیجه بی اعتمادی به هر تشکل مبارزاتی را دامن زده است میباشد.
  2. عواملی چون جنگ عراق، ناشی از فشارهای چپ روانه گروههای خود شیفته متوهم به رهبری انقلابات جهانی ضد امپریالیستی، آزاد شده بدست مردم ایران از زندانهای شاه، که خودش را در سوق دادن بسمت گروگانگیری و سپس حمایت از آن و جنگ هشت ساله ناشی از آن با چراغ سبز آمریکا به صدام، که ضمن تحریک روحیه وطن پرستی ایرانیان و هجوم جوانان برای دفاع از میهن به جبهه ها در طی جنگ، در نتیجه به تاخیر انداختن تحولات اجتماعی را بدنبال داشته است.
  3. تحولات بسیار خطرناک چند دهه گذشته در خاور میانه، مانند تجربه عراق (تهاجم به کویت و جنگ خلیج)، سوریه، افغانسان، و سپس در لیبی و …
  4. تحولات ناشی از دخالت اسرائیل و عربستان در راه اندازی، حمایت و تامین مالی گروههای تروریستی وهابی، در قالب تروریسم بین المللی و گسترش آنها در کشورهای همسایه و حتی اخیرا در داخل کشور و در نتیجه قفل شدن جنبش ها در کشورهای منطقه تحت تاثیر مقابله با تروریسم بین المللی.
    پایان

[1] ایرانیان، دوران باستان تا دوره معاصر، ص 10 الی 13، همایون کاتوزیان چاپ چهارم
[2] مخبرالسلطنه خاطرات و خطرات ص 397
[3] یادداشتهای علم جلد دوم ص 293
[4] مراجعه شود به مصاحبه ها و نوشته های صدها تن از فرماندهان و اعضای شورای رهبری مجاهدین و اعضای شورای ملی مقاومت، بعلاوه ویدئو تشکر حبوش رئیس سرویسهای اطلاعاتی صدام از مسعود رجوی بخاطر سرکوب قیام کردهای عراق.
[5] (مراجعه کنید به افشاگری ویکی لیکس در مورد نظر سیستم اطلاعات عربستان نسبت به گروه رجوی، همچنین مراجعه کنید به نظر رسمی وزارت خارجه آمریکا از زبان سنخگوی فارسی زبان آن)
[6] Martin F. Herz, A View from Tehran: A Diplomatist Looks at the Shah’s Regime in June 1964, Institute for the Study of Diplomacy, Georgetown University, Washington DC, 1979, pp 6-7

[7] https://ir.voanews.com/a/iran-pahlavi-/4031835.html

مطالب مرتبط:
رضا شاه روحش شاد؟
تاریخچه نقض حقوق بشر توسط تروریسم فرقه رجوی در ایران و اروپا در دیدار آقای داود ارشد با آقای آلکساندر لمبزدورف نماینده مجلس فدرال آلمان
دسامبر 12, 2018
آقای آلکساندر گرف لمبزدورف عضو مجلس فدرال آلمان ، عضو پارلمان اروپا ، و یکی از 14معاون رئیس پارلمان اتحادیه اروپا در زمینه حقوق بشر و دمکراسی میباشند.

در این دیدار که بیش از دو ساعت بطول کشید، گزارشی از نقض حقوق بشر در ایران، بعلاوه گزارش مبسوطی ازتاریخچه نقض حقوق بشر توسط گروههای تروریستی ایرانی که آقای داود باقروند ارشد بطور تخصصی دنبال میکند ارائه گردید.
در این ملاقات تاریخچه ای از وضعیت نقض شدید حقوق بشر در فرقه تروریستی رجوی از بدو تاسیس آن علیه مردم ایران و در مقاطع مختلف در دهه های اخیر، همچون ترورها و بمبگذاری ها و عملیات انتحاری در ایران، ترور مستشاران خارجی در ایران، ارائه آمار قربانیان با بیش از17000 نفر قربانی با طیفی از زنان و کودکان و افراد سالخورده در میان آنها، بکارگیری کودکان در عملیات تروریستی، شرکت گسترده در سرکوب کردهای عراقی در عراق با حمایت از صدام دیکتاتور مخلوع آن کشور با استناد به گزارشات جدا شدگان و سازمانهای حقوق بشری، حمایت از جنایت 11 سپتامبر، حمایت از داعش در عراق با استناد به اخبار منتشره در سایت رسمی این گروه تروریستی، پولشویی، قاچاق انسان و ایجاد ترور و وحشت در مرکز اتحادیه اروپا در پاریس و دیگر شهرهای اتحادیه اروپا از طریق خودسوزیهای فرقه ای جهت ایجاد وحشت در میان مردم اروپا، با ارائه عکس و گزارش روزنامه ها طبق اسناد منتشر شده توسط خود گروه و اسناد و مدارک معتبر بین المللی ارائه شد که بسیار مورد توجه قرار گفت.

در بخش نقش شدید حقوق بشر در مناسبات درونی این فرقه تروریستی نیز گزارش مفصلی از تاریخچه نقض شدید حقوق بشر این گروه که به موازات عملیات تروریستی علیه شهروندان ایرانی و غیر ایرانی از اوایل تاسیس این گروه تا به امروز که توسط آمریکا در آلبانی استقرار داده شده اند ادامه داشته است ارائه گردید. از جمله ترور و سوزاندن اعضای گروه در زمان رژیم گذشته در ایران توسط شاخه ای از این گروه، دستگیری، شکنجه و سوزاندن افراد مضنون به نیروهای امنیتی در ایران توسط این گروه.

این تشکل تحت حمایت صدام حسین در عراق و بویژه بعد از زمانیکه در جریان جنگ خلیج با سرکوب کردهای عراق، حکومت صدام حسین را نجات داد، آزادانه و بدون هیچ پیگردی میتوانست دست به هر عملی علیه اعضای مخالف خود که قبلا بصورت مخفیانه صورت میگرفت با دست باز وحتی با کمک سیستمهای امنیتی صدام حسین همچون آموزش شکنجه، واقرار گیری اجباری و همکاری در تحویل گیری اعضای مخالف فرقه بعنوان زندانی و نگهداری و شکنجه در زندانهای عراق ، بزند از جمله:

دستگیری و زندان و شکنجه ومحاکمات طولانی 750 تن از اعضا و قتل آنها، در دو نوبت در سالهای 1984 و 1994 بجرم مخالفت با سیاستهای تروریستی رهبر فرقه، تحت اتهام همکاری با نیروهای امنیتی ایران، که هرگز هیچ نمونه ای کشف نشد. محاکمه و محکوم به مرگ شدن معاون و جانشین رهبر فرقه آقای علی زرکش توسط رهبر فرقه آقای مسعود رجوی. محاکمه و محکوم بمرگ شدن بسیاری از اعضای رهبری مخالف. حذف و از بین بردن اعضا بصورت قتلهای مشکوک تحت عنوان خود زنی، خود سوزی بویژه در میان کودکانی که برخلاف اراده شان در این فرقه گرفتار شده اند، غرق شدنهایی در عراق و حالا بصورت پی در پی در آلبانی که هیچگاه جسدی یافت نشده، ایست قلبی، قتل با خوراندن دارو و یا جلوگیر از مصرف داروهای حیاتی برای اعضای بیمار بطور خاص در میان زنان مخالف، زندانی کردن های طولانی اعضای مخالف در سلولهای انفرادی و حذف آنها از طریق سپردن زندانیان به زندانهای صدام حسین در زندان مخوف و معروف ابوغریب عراق.

در مقابل سوال آقای لمبزدورف که در حال حاضر این فرقه در کجا و مشغول چه کاری است، آقای ارشد پاسخ دادند، متاسفانه این گروه علیرغم اینکه در سابقه تروریستی خود، ترور مستشاران آمریکایی را داراست، و سالیان در لیست تروریستی وزارت خارجه آمریکا بوده است، امروزه بعد از انتقال یکپارچه و با همان ترکیب فرقه ای و کنترلهای ضد بشری بر اعضا از عراق به آلبانی بعنوان پیش برنده سیاستهای آمریکا و متحدینش در منطقه علیه اتحادیه اروپا در ارتباط با ایران عمل میکند. و توانسته اند با همکاری سفارت آمریکا در آلبانی مقر بسیار وسیعی را باخرید زمینی بزرگ در شمال تیرانا بعنوان پایگاهی جهت ادامه فعلیتهایشان بسازند. تمرکز فعالیت بیرونی آنها با حمایت آمریکا و متحدینش بعنوان یک لابی که از پشتیبانی مالی بسیار قوی عربستان (علیرغم اینکه خود عربستان طبق سند ویکیلیکس گزارش نموده که این گروه در ایران هیچ پایگاهی ندارد) نیز برخوردار است، مخالفت با سیاستهای اتحادیه اروپاست. و آنرا توسط تماسهای سیاسی رهبرعلنی فرقه خانم مریم رجوی و اخیرا نیز آنگونه که روزنامه های آلبانیایی افشاء کردند، توسط 1700 کامپیوتر خریداری شده که امسال در پایگاه جدید خود در تیرانا مستقر کردند، بعنوان مرکز انتشار اخبار جعلی در حمایت از ترامپ و سیاستهای آن و علیه سیاستهای اتحادیه اروپا که خط دهنده اصلی آنها آقای جان بولتن و رودی جولیانی است بکار میگیرند پیاده میکنند.

بلحاظ درونی نیز ادامه سرکوبهاست، که اخیرا اعضایی که موفق شده اند از این گروه با غلبه بر حصارهای فیزیکی و حصارهای ذهنیِ مغشویی فرار موفق انجام دهند، گزارشات هولناکی از قتلهای درونی، شکنجه فیزیکی، روانی، خوراندن داروهای تاریخ گذشته جهت تلاش برای حذف اعضای منتقد، قتل زنان عضو شورای رهبری با جلوگیری از مصرف داروها مورد نیاز، خارج کردن رحم زنان عضو از بدن آنها جهت جلوگیری از خروج آنها از فرقه، جلوگیری از هرگونه تماس اعضای درون فرقه با جهان خارج، سرکوب و ضرب و شتم علنی و در ملآ عام و بدون هیچ نگرانی از پیگرد قانونی، خانواده هایی که برای نجات فرزندانشان به آلبانی میروند که تماما در آلبومی از انعکاسات آنها در روزنامه های آلبانیایی و اروپایی مشاهده میشود. طوری که تحرکات آنها موجب نگرانیهای مقامات امنیتی آلبانی که فعالیت این فرقه را با گروههای مافیایی مقایسه کرده اند را بر انگیخته است. طوریکه شهروندان و تمامی رسانه های آلبانی ازروزنامه ها تا تلویزیونها و… نسبت به حضور یک تشکل تروریستی در کشورشان هشدار داده و مخالفت خود را با آن آشکار کرده اند. و عنوان کردند که شواهد نشان میدهد که احتمال دارد این گروه همچون عراق در آلبانی نیزدست به قتل اعضای مخالف خود بزند. بویژه که دسامبر سال گذشته دوتن از اعضای مخالف این فرقه که در کنفرانسی در پارلمان اروپا شرکت کرده بودند توسط محافظان خانم مریم رجوی رهبر علنی این گروه مورد ترور فیزیکی قرار گرفتند که مورد اعتراض شدید خانم آنا گومز از اعضای پارلمان اروپا در صحن مجلس و در حضور خانم موقرینی قرار گرفت.

من خود بعنوان یکی از اعضای با سابقه و عالیرتبه سابق آن که خود نیز بشدت مورد نقض حقوق بشر که به دهسال زندان بخاطر درخواست خروج ناشی از حمایت این گروه تروریستی از جنایت 11 سپتامبر محکوم شده ام، بهمراه بسیاری از هموطنان ایرانی در اروپا و آمریکا و حتی ایرانیان در داخل ایران، طی همین ماه گذشته نسبت به یک گزارش کاملا مشکوک (به احتمال قوی با اعمال نفوذ سفارت آمریکا در تیرانا و پرداخت پول هنگفتی)، در یکی از تلویزیونهای آلبانی که تماما تبلیغ و سفید کاری جنایات این فرقه منعکس شده در تمامی رسانه های آلبانی را بنمایش میگذاشت نامه های متعددی به این تلویزیون، مدیر و مجری آن، به مقامات آلبانیایی نوشته و خلاف واقع بودن و جعلی بودن تمام محتوای آن اعتراض شد که تلویزیون مربوطه مجبور گردید تمامی انعکاسات این برنامه سراسر دروغ را از روی سایت خود وحتی یوتیوب بردارد.

در پایان آقای لمبزدورف از ارائه اطلاعات دقیق و اسناد بخوبی جمع آوری شده معتبر در زمینه نقض حقوق بشر در فرقه تروریستی تشکر کردند. آقای ارشد نیز ضمن تشکر از به حضور پذیرفته شدن، درخواست کردند با فعالیتهای یک گروه تروریستی و سابقه مشخص تروریسم و حضور در لیست تروریستی اتحادیه اروپا که گواه مسجلی از نقض حقوق بشر میباشد، بویژه که تنها پاسخ آنها به تمامی اعمالشان مانند آنچه در مورد من و تمامی منتقدین مطرح میکنند، این استکه منقتدین تحت نفوذ رژیم ایران هستند. این اتهام را حتی علیه خانم آنا گومز نماینده پارلمان اروپا که نسبت به عمل تروریستی آنها در مقابل پارلمان اروپا اعتراض کرده بود عنوان کردند و آنرا همچون آنچه در مورد من نیز منتشر کرده اند در انبوه سایتهای اخبار جعلی که دارند منتشر میکنند. بنابراین درخواست جامعه انسانی و مدافعین حقوق بشر این است که تمامی فعالیتهای این گروه تروریستی در اتحادیه اروپا مورد پیگرد قرارگرفته و مریم رجوی را در مقابل اعمالش پاسخگو قرار دهند و متوقف شود.

گالری تابلو های معرفی تروریسم تشکیلات رجوی در سمینار کلوپ خبرنگاران بلژیک
دسامبر 5, 2018
روزگذشته آقای داود باقروند ارشد بنا به دعوت “گروه مطالعات بین اللملی استراتژیک” (متمرکز بر ممانعت و مقابله با خشونت گرایی افراطی) مستقر در بروکسل بلژیک، در سمینار نحوه شناسایی عناصر تروریستی و کمک به قربانیان تروریسم و جلسات کارگروه آن که در محل کلوپ خبرنگاران بروکسل برگزار شد شرکت نمود. این نهاد تحت نظر”دفتر نظارت سازمان ملل برای صلح و امنیت ” قرار دارد
دیوارهای سالن سمینار با پانزده تابلو بزرگ از فرقه رجوی که جنایات تروریستی و تروریسم و حامیان بین اللملی آنرا بنمایش میگذاشت پر شده بود، و رابطه بسیار تنگاتنگی با محتوای سمینار و مابحث مطرح شده برقرار کرده بود بسیار مورد توجه مقامات و شرکت کنندگان در سمینار قرار گرفت.
آقای ارشد در جریان سمینار و قبل از شروع جلسه اقدام به توضیح تک تک تابلوها و معرفی عناصر و تشریح محتوای آنها برای شرکت کنندگان نمودند. و فرقه رجوی، سابقه آن قبل و بعد از انقلاب و در حال حاضر و فرایندهایی که در دورن آن گذشته و نحوه بهره برداری قدرتهای بزرگ و منطقه ای از تروریسم این فرقه در پوش مبارزه برای دمکراسی و آزادی درست زمانیکه تمامی عناصری که در این فرقه بعنوان مبارزان آزادی و دمکراسی از آنها نام برده میشد خود در شرایط بردگان دوران برده داری از هیچ حقوقی برخوردار نبودند. از جمله حق حیات، حق محبت، حق فکر کردن، حق انتقاد کردن، حق انتخاب محل مبارزه، حق انتخاب خانواده، حق اندیشه مستقل، حق خانواده، حق ارتباط با دیگر مبارزان، و یا با خانواده و دوستان، حق داشتن دوست و رفیق، حق انتخاب ظاهر، انتخاب لباس، حق مالکیت بر اندام خود، حق عشق ورزیدن و دوست داشتن…محروم بودند را معرفی نمود.

همچنین رهبری فراری آن آقای مسعودرجوی که همچون رهبر داعش خود را خلیفه و امام زمان و صاحب زمین و زمان و مال و جان و ناموس تمامی بشریت معرفی نموده است، بویژه با اشاره به کتاب آقای مسعودرجوی بنام “خانواده” که در آن دستور قتل خانواده ها را به مبارازن خود داده است افکار قرون وسطائی وی معرفی گردید.
در این سمینار پروفسور خان از دانشکده علوم سیاسی و روابط بین اللمل دانشگاه دلاور در زمینه زمینه های اجتماعی رشد افراطی گری خشونت طلب و اسلام حراسی تولید شده در غرب سخنرانی نمود.
همچنین در میان سخنرانان یکی از قربانیان و از اعضای سابق گروههای تروریستی آقای عمر مولبوکوس بعنوان هماهنگ کننده ثبت شده در وزارت کشور انگلستان در زمینه کمک به قربانیان تروریسم نحوه عضوگیری خودش و زمینه های خانوادگی و سوء رفتار خانوادگی و اجتماعی ای که منجر شد داعش بتواند او را عضو گیری کند را به تفصیل تشریح نمودند.
آقای داود ارشد نیز ضمن ارائه تجارب خود در نحوه عضوگیریها، مغزشویی، آماده سازی انسانهای معمولی و تبدیل آنها به درندگانی که بتوانند خشونت های غیر قابل باوری همچون خودسوزی در ملاء عام در پاریس و … و یا کشتارهای معروف به چارلی ابدو و.. را مرتکب شوند، و نحوه ایجاد تنفر در عناصر و …را در اختیار سمینار قرار داد. و تاکید نمود که گروههای تروریستی برای فریب فرد از هرتاکتیکی استفاده میکنند، اگر سوژه کاربخواهد دارند، دمکراسی بخواهد برای کشورش دارند، اگر محبت بخواهد میگویند تامین میکنیم، اگر حتی زن بخواهد میگویند داریم، اگر مایل به مهاجرت باشد قول مساعد میدهند، و خلاصه هر خواسته ای را جهت فریب فرد پاسخ مثبت میدهند. حتی در فرقه رجوی از فرزندان اعضا نیز نگذشتند و آنها را بافریب به عراق برده و اسیر کردند. که در بسیاری موارد بدلیل شدت فشارها این کودکان دست به خودکشی زدند.
ایشان در بخش دوم سخنانشان همچنین بعنوان یکی از قربانیان تروریسم و از اعضای سابق گروه تروریستی فرقه رجوی نحوه عضو گیری خودش را برای کنفرانس تشریح نمود و تاکید نمود که لزوما مشکلات خانوادگی و بدرفتاری زمینه گرفتار شدن افراد در دام شبکه های جذب تروریسم نیست. چرا که خود او زمانیکه در لندن مشغول به تحصیل بود و حتی عضو هئیت مدیره یک شرکت در لندن نیز بود توسط فرقه رجوی عضو گیری شده بود. چون میخواست که برای مردمش دمکراسی کسب کند ولی در فرایند کارش علیرغم این که از مقامات ارشد این گروه تروریستی نیز بود وقتی حمایت فرقه رجوی را از جنایت 11 سپتامبر دید با اعتراض و اینکه این مبارزه برای دمکراسی نیست بلکه جنایت علیه بشریت است درخواست خروج داد که به ده سال زندان محکوم شد.
ایشان اضافه کردند که مشکل اصلی مبارزه با تروریسم با رسیدگی به قربانیان حل و فصل نمیشود. شما هر قدر هم بخواهید که جلوی جویبارهایی که جاری هستند را بگیرید از آنجا که باران میبارد این جویبارها ادامه پیدا خواهند کرد و تا سرکرده های تروریسم در جهان هستند و همچون گروه تروریستی فرقه رجوی که عکسهایش سالن را پر کرده است و در همین اروپا حضور دارد شما هر قدر هم به قربانیان آن کمک کنید کسانی هستند که مشکلات اجتماعی و خانوادگی سوء استفاده کرده و برای اهداف تروریستی خود عضو گیری کنند. شما نمیتوانید همه مشکلات اجتماعی را حل کنید ولی میتوانید تعداد محدود سرآن فرقه ها و گروههای تروریستی را متوقف کنید. هرچند که باید به قربانیان تروریسم کمک کرد که بازسازی شوند و به جامعه بازگردند ولی این به معنی مبارزه با تروریسم نخواهد بود.
همبستگی مردم آلبانی با مردم ایران علیه تروریسم فرقه رجوی
دسامبر 1, 2018
فرقه رجوی بعد از قطع شدن از مردم ایران بخاطر تروریسم داخلی و همکاری با دشمن مردم ایران صدام حسین علیه کشورش، و خیانت به فرهنگ و مقدسات مردم ایران بویژه علیه زنان مبارز ایرانی توسط آقای مسعودرجوی و معاونت خانم مریم رجوی تحت عنوان انقلابهای متعدد ایدئولژیک که بسیاری از زنان شجاع مبارز و مردان بعد از موفقیت در فرارشان از این فرقه به بعضی جنبه های ضد بشری و ضد زنانه این زوج در حدی که جامعه و افکار عمومی کشش شنیدن آنرا داشته باشد دست به افشاگری زده اند، واین فرقه را به مثالِ ضد فرهنگی، ضد ایرانی برای مردم ایران تبدیل کرده است و طوری که جانیان و افراد شرور را با این صفت میخوانند. همین امر باعث شد که آقای مسعود رجوی برای ادامه حیات ننگین خود بیشتر و بیشتر به دامن دشمنان مردم ایران همچون عراق و عربستان و آمریکا پناه برده و با عرضه کردن خود بعنوان ابزاری علیه ایران تحت نام مبارزه برای آزادی و دمکراسی در ایران با بکاربستن شوهای نمایشی بکمک پولهای که از صدام و امثال او گرفته بودند خود را در فضای مجازی و شوهای سالیانه و رسانه هایی که در نبش قبر این فرقه دارای منافع بودند بعنوان نیروی مطرح نگهدارند.
از جمله این اقدامات که تحت فشار سفارت آمریکا و پولهای کلان (طبق گزارش رسانه های آلبانی) صورت گرفت، تلویزیون ویژن پلاس آلبانی در یک اقدام کاملا نا متجانس ومغایر با فضای تمامی رسانه ها و کانالهای تلویزیونی آلبانی، اقدام به تهیه و گزارشی سراسر کذب و تماما از قول روباتهای فرقه رجوی از جمله حسن نایب آقا، و شهریار کیامنش و البته چند تن از فرزندان مجاهدینی که در اسارت فرقه هستند نمود.
پخش این گزارش اعتراضات شدیدی در بین مردم آلبانی که و بویژه در تیرانا پایتخت که طی چند سال گذشته اعمال مافیایی فرقه رجوی را روزانه تجربه نموده و در موارد بسیاری اعتراض خود را علیه حضور یک گروه تروریستی در کشورشان که توسط آمریکا در کشورشان بعنوان دپو گروههای تروریستی مستقر شده اند، با ارسال صدها نامه و تلفن و ایمیل به شبکه تلویزیونی ویژن پلاس دست به اعتراض زدند. در همین رابطه بسیاری از ایرانیان و جداشدگان از فرقه رجوی چه در آلبانی و چه در سراسر اروپا و آمریکا با ارسال نامه و تماس تلفنی و مراجعه به سفارتهای آلبانی در کشورهای محل اقامتشان دست به اعتراض زدند.
مقامات تلویزیون ویژن پلاس که میزان نفرت مردم آلبانی و ایرانیان را از این فرقه را نتوانستند تحمل کنند مجبور شدند که برای از دست ندادن حمایت مردم آلبانی از تلویزیونشان و برای حفظ آبروی کاریشان بلافاصله تمامی نسخه های این گزارش ننگین را از روی سایت ها و یو تیوب برداشتند.
این عملکرد و رویکرد مردم مسلمان آلبانی بخوبی به اثبات میرساند که مردم عراق تا چه میزان بعد از سقوط صدام علیه این فرقه بقول رسانه های آلبانی مافیایی بوده اند. و چرا آنها را به هر تلاشی بود از کشورشان اخراج کردند. تا آمریکا آنها را در آلبانی دپو کند. ولی مردم آلبانی نشان دادند که فرقه رجوی اگر میخواهد در البانی با زور آمریکا بماند باید در همان حالت دپویی باشد.
نه به تروریسم و فرقه ها
روشنگری آقای داود ارشد نسبت به پخش یک گزارش فریبنده در مورد فرقه رجوی برای مقامات سفارت آلبانی
نوامبر 30, 2018

روز گذشته آقای داود ارشد برای مقامات سفارت آلبانی در برلین نسبت به سفیدکاری فرقه رجوی در مورد شبکه مافیایی و تروریسم لورفته اش در رسانه های آلبانی اطلاع رسانی و روشنگری نمود.
فرقه رجوی بعد از قطع شدن از مردم ایران بخاطر تروریسم داخلی و همکاری با دشمن مردم ایران صدام حسین علیه کشورش، و خیانت به فرهنگ و مقدسات مردم ایران بویژه علیه زنان مبارز ایرانی توسط آقای مسعودرجوی و معاونت خانم مریم رجوی تحت عنوان انقلابهای متعدد ایدئولژیک که بسیاری از زنان شجاع مبارز و مردان بعد از موفقیت در فرارشان از این فرقه به بعضی جنبه های ضد بشری و ضد زنانه این زوج در حدی که جامعه و افکار عمومی کشش شنیدن آنرا داشته باشد دست به افشاگری زده اند، واین فرقه را به مثالِ ضد فرهنگی، ضد ایرانی برای مردم ایران تبدیل کرده است و طوری که جانیان و افراد شرور را با این صفت میخوانند. همین امر باعث شد که آقای مسعود رجوی برای ادامه حیات ننگین خود بیشتر و بیشتر به دامن دشمنان مردم ایران همچون عراق و عربستان و آمریکا پناه برده و با عرضه کردن خود بعنوان ابزاری علیه ایران تحت نام مبارزه برای آزادی و دمکراسی در ایران با بکاربستن شوهای نمایشی بکمک پولهای که از صدام و امثال او گرفته بودند خود را در فضای مجازی و شوهای سالیانه و رسانه هایی که در نبش قبر این فرقه دارای منافع بودند بعنوان نیروی مطرح نگهدارند.

بعد از اخراج این فرقه توسط مردم عراق از آن کشور و تحمیل آنها به مردم آلبانی توسط آمریکا فرصت مناسبی شد که نیروهای اسیر در این فرقه که بدلیل شرایط عراق امکان فرار و نجات نداشتند بویژه در میان زنان و نو جوانان، بتوانند خود را با استفاده از شرایط آزاد و دمکراتیک و امن کشور آلبانی به دامن جامعه آزاد بازگردانند، بعضی از آنها به کشور خود بازگشته و بعضی نیز در آلبانی و یا در اروپا ساکن شده اند از جمله فرزند آقای مسعود رجوی که نزدیک به بیست سال در اشرف بصورت بازداشت اسیر شده بود بعد از رسیدن به کشور شما از این فرقه فرار کرد و بدنبال زندگی آزاد خود رفته است.

در میان نجات یافته گان و بویژه خانواده های اعضای اسیر آنان که عشق بیشتری به آزادی و دمکراسی داشتند دست به افشاگری علیه جنایات این فرقه چه در درون تشکیلات چه در مورد زنان و چه در همکاری با تروریسم بین اللملی داعش و بقایای صدام حسین در عراق زدند. از طرفی نیز در همین مدت بسیار کم حضور این فرقه در آلبانی که مردم و مطبوعات آن عملکرد آنها را شاهد بودند، گزارشات بسیار تکان دهنده ای از این فرقه در مطبوعات آلبانی منعکس شد و یا توسط مردم و پلیس شاهد آن بودند. طوریکه سفارت آمریکا در آلبانی همانطور که در ملاقات قبلی ویدئو آنرا مشاهد کردید وارد عمل شد تا جلوی اقدامات مافیایی این فرقه بصورت ضرب و شتم و تهدید اعضای نجات یافته در خیابانها را بگیرد. رسوایی هایی که در همین مدت از فرقه رجوی در مطبوعات منعکس شده است برای این تشکیلات که میلیونها دلار خرج چهره پردازی خود میکند بسیار سخت و گران تمام شد طوری که مجبور شد دست به اقداماتی جهت لاپوشانی ماهیت تروریستی و عملکرد مافیایی خود آنگونه که مطبوعات آلبانی از تهدید، رشوه دادن، ضرب و شتم کردن … گزارش کرده بودند به نمایشی مزحک از آزاد منشی بپردازند.

همین فرقه که نمیتوانست خبرنگاران مستقل رسانه های بین اللملی و آلبانیانی را در چند ده متری سیم خاردارهای ارودگاه اجباریش بپذیرد و همانطور که در رسانه های آلبانی نیز منعکس شد خبرنگاران را همچون جدا شدگان و خانواده های اسرای خود تروریست میخواند مجبور شد در یک عقب نشینی دجالگرانه و رسوا با وارد کردن یک شبکه خبری در یک تور هدایت شده به زندان خود در شمال تیرانا با مظلوم نمایی و دمکرات پناهی ، پرده ای بر تروریسم و مافیای خود بکشد.

سوال اینجاست که فرقه ای که همه اصحاب رسانه های آلبانیایی و بین اللملی را تروریست میخواند، چگونه و به چه دلیل به یکباره یک شبکه تلویزیونی را با سلام و صلوات به ارودگاه کار اجباری خود برده است. آیا شبکه ویژن پرس تنها رسانه غیر تروریست آلبانیایی و یا بین اللملی است؟ چون فرقه رجوی در آلبانی نشان داد که همچون پدر خوانده خود آقای ترامپ تمامی رسانه های مستقلی که بخواند حقایق را منعکس کنند را تروریست و دروغگو میخواند و اجازه سوال یا فیلم برداری نمیدهد و در یکی از مواردی که کلیپ آن توسط کانال 4 تلویزیون انگستان فیلم برداری شده بود اگر حضور در آلبانی نبود قطعا خبرنگاران کانال 4 تلویزیون انگستان را بعنوان تروریست کشته و آنرا همچون در ایران جزیی از مبارزه خود برای دمکراسی جنش میگرفتند.
البته این حرکت مریم رجوی و نمایش رسوای تماس تلفنی شهرام کیامنش هرچند دهن کجی بزرگی و لگد بسیار خفت آوری به قبر رهبر عقیدتی خود آقای مسعودرجوی است که در کتاب خانواده هایش به مریم رجوی و همه دیگر روباتها وصیت کرده بود که :
“خانواده ها را باید کشت و ما مجاهدین خانواده نداریم،”
نشان میدهد که تا چه میزان حرکت خانواده ها و جدا شدگان در احقاق حقوق انسانی خود در تماس با فرزندان و… از فرقه رجوی برای مریم رجوی شکننده و تاثیر گذار بوده است که حاضر شد با زدن سنگ بزرگی بر فرق مسعود رجوی چنین نمایشی را بر خود تحمیل کند.

ورود شبکه ویژن پلاس به ارودگاههای کار اجباری فرقه رجوی اولین نبوده و آخرین نیز نخواهد بود. آنها برای حیات مجازی خود که تنها حیات باقی مانده آنهاست به راه اندازی تورهای نمایشی جهت تغذیه خبرنگاران توسط روباتهایی همچون شهرام کیامنش که باید دروغهای نمایشی “تماس با فرزندان و نوه های خود” بطور مزحک و رسوایی در واکنش به رسوایی ناشی از حرکت خانواده مجاهدین اسیر در اردوگاه این فرقه وانمود میکرد که همه اعضا میتوانند آزادانه از درون این زندان با اقوام خود تماس بگیرند، ادامه خواهد داد.

اما واقعیت چیست:
طبق تجربه من که سی سال توسط این فرقه مورد استفاده قرار گرفته بودیم و متاسفانه بسیاری از مناسبات سیاسی بین اللملی را نیز بخیال اینکه این تشکل مافیایی یک تشکل انسانی و دمکراتیک است از ما یاد گرفته است. باید بگویم که رمز این کار متناقض مریم رجوی در این حقیقت نهفته است که:
طی چهل سال گذشته بعد از به زباله دان تاریخ فرستاده شدن فرقه رجوی این تشکیلات به کمک پولهای صدام حسین و سعودیها و… تنها و تنها در فضای مجازی و در رسانه ها (بویژه رسانه هایی که از حضور آنها در رسانه ها منافع داشتند) حضور داشته اند و هیچ پایی در واقعیت ایران و سیاست ایران ندارند. حقیقتی که سینه چاک ترین حامیان و تامین کنندگان مالی خانم مریم رجوی و آقای مسعود رجوی همچون عربستان سعودی و وزارت خارجه نئوکانها رسما گفته اند که این تشکیلات مافیایی هیچ جایگاهی در میان مردم ایران و اثری در سیاست جاری ایران ندارند. و ضربات هولناکی که از انتشار حقایق درون این فرقه مافیایی با افشاگریهای جدا شدگان و انعکاس آن در رسانه های آلبانی به مریم رجوی تحمیل کرد او را مجبور به این اقدام مزحک وادارنمود تا بتواند این شکست را با استفاده از این شبکه تلویزیونی پرده پوشی کند.

امیدواریم که اصحاب رسانه این شبکه تلویزیونی همانند بسیاری خبرنگاران مستقل و با شرافت فریب این فرقه را نخورند و در همکاری با یکی از مخربترین نیروهای بلقوه تروریستی که متاسفانه در اروپا و آمریکا حضور دارند که به جرات میتوانم بگویم در بنیادهای فکری صد بار از داعش برای جهان مدرن خطرناکتر هستند کمک نکنند.
در خاتمه آقای داود ارشد اعلام آمادگی نمود که در صورت تمایل این شبکه تلویزیونی حقایق درونی این فرقه را طبق مدارکی که توسط خود آقای مسعودرجوی منتشر شده، یا توسط رسانه های آنها و نشریات آنها انتشار یافته است را به اطلاع آنها برساند.
خانم باسیانا نیز از آقای ارشد بخاطر اطلاع رسانی موثرشان در مورد این تشکیلات تشکر نمود.

نامه اعتراضی آقای داود ارشد به همکاری تلویزیون ویژن پلاس آلبانی با فرقه رجوی جهت سفید کاری تروریسم و شبکه مافیایی افشا شده توسط صدها گزارش رسانه های آلبانی
نوامبر 30, 2018
Dear Mr. Sokol Balla‎ and all the dedicated Journalists in VisionPlus TV.
I have seen your latest real story a report on Mek, that I have served more than 30 years as a High Ranking Member and also member of NCRI for 20 years.
Members or rather ex-members like me who have been educated in Europe (in my case UK) were used to educate members that had no idea about international politics and then we were exploited in order to deceive the West about the real nature of Mek.
Mek in the last four decades that has been cut off from Iranian society has learned how to deceive journalists, individuals, and uninformed politicians by staging shows by what looks like very dedicating and enthusiast members such as Mr. ShahriarKiamanesh who was a student in USA and who talked to you just after what seems to look like a warm and long phone call to his child and grandchild!!! A fake show that was very deliberately organized to white wash MEK’s cultic behavior of cutting all members from outside world including meeting their children, parents, brothers and sisters ,…
Last year (2018) was a year of hundreds of reports on Mek, an Iranian exile group that is a darling of ‎Washington neocons which has set up what critics describe as “a state within ‎a state” inside Albania and their Mafia like atrocities against its dissident members as well as ‎against the people of Albania, as described by a Retired Colonel Ylli Zyla, a former Albanian ‎counter-terror and intelligence official that has become an MEK watcher, that not only shocked the ‎Albanians but also caused great embarrassment for the Mek leader Maryam Rajavi and her ‎guardian, “the US embassy” in Tirana. ‎
In a naive reaction, Mek that, with the backing of US Embassy in Albania, was prepared for ‎the worst scenarios preventing any contact from outside world with their fleeing members and their ‎ongoing preparation of a modern prison and internet hacking center, to the extent that “Homologically ‎to Mr. Trump their God Father” could not tolerate any independent, non-staged journalism and reporting even outside their barracks and if it was not Albania and in front of camera, would ‎have killed them branding them “terrorists, terrorists”, and add it to their glorious ‎victories of fighting ‎for democracy, were forced to accept Vision Plus journalists into their barrack!! Why?
Is Vision Plus the only non-terrorist media in the world. if not what has forced them to let terrorists (as they call Journalists or any one seeking the truth about them) into their barracks? have they suddenly changed after years of practising suppression of members and cutting them from outside world? or maybe all the Albanian and international members of media have been lying in the last year about Mek?
Entry of Vision Plus crew into MEK’s barracks is not the first and not the last, since Mek is professional in arranging staged tours for members of media in the last three decades in order to feed them with fabrications repeated by their robotic members in order to pursue their ends using journalists. There has been many journalists that has not let Mek to take their conscience hostage and has not played into their hands and been able to read between the lines to find the truth about Mek. Why Mek has suddenly changed course and retreated to this extent?
Where even Mek’s most zealous supporters (US neocon administration and Saudi Arabia) have officially emphasized that Mek has no base and influence in Iran or Iranian politics.
What is the reality?
To my 30 years of experience helping Mek, the answer lies in the fact that:
“MEK has only been existing in the media in the last 4 decades”
After they have been thrown to the dust bin of Iranian history by Iranians due to their terrorism and unification with the Iranian Enemies and Masoud Rajavi’s attrocities against women. They used their financial support of Iraq and Saudis and … expanding their propaganda machine in buying ex-Politicians, journalists, arranging shows by filling them with people from refugee camps… just to stay on the air by being reported by the media. Then they sell that to their members, to deceive new politicians or individuals … to gain more media coverage.
After Mek came to Albania the defected members and their families have disclosed horrific breath taking facts about Mek which was reflected in the Albanian and consequently in the international media which was a big blow to Mek’s and it blow away its Media Cloud existence, down grading them in the political market they present themselves for sale or to be hired.
Therefore Maryam Rajavi’s most basic asset of using media to present a dangerous terrorist organization as a freedom loving democrats was in danger being blown up so it must be mended. That is why Vision Plus finds access to the camp and to stage fully talks to a few handpicked members.
I hope Vision Plus does not play into hands of Mek whereas a violent radicalized extremist discourse present in the territory of many EU Member States; whereas this discourse opposes democracy, the rule of law and human rights, undermines pluralism, promotes violence and intolerance, and is against all EU’s democratic institutions.
In case you were interested in MEK’s real story and a report from inside NTCM would be more that glad to show Mek’s real face, based only on their own published stands and positons published by Mek.
Mr. Davood Baghervand Arshad the highest ranking member who has defected was sentenced to 10 of year of imprisonment just because he wanted to leave MEK after Mek supported September 11 barbaric act.
Davood Baghervand Arshad
Chairman of NTCM (No to Terrorism and Cults Movement Europe)
consisting of defected members of MEK
sent to:
sokolballa@twitter.com
• Informacion i përgjithshëm: info@vizionplus.tv
• Marketing: publicitet@vizionplus.tv
• Informacion mbi programet: programacion@vizionplus.tv
• Grafika: grafika@vizionplus.tv
• Al Pazar: al-pazari@vizionplus.tv
• Tu Si Que Vales: tusiquevales@vizionplus.tv
• Oktapod: oktapod@vizionplus.tv
• 7pa5: 7pa5@vizionplus.tv
• By Pass Show: bypass@vizionplus.tv
• Next: next@vizionplus.tv
• Facebook: com/VizionPlusTv
• Twitter: com/VizionPlusTv
• Instagram: com/vizionplustelevizion
• YouTube: com/vizionplusalbania
———————————–
WikilLeaks discloses MEK and Saudi links
پاسخ و روشنگری آقای داود ارشد برای خبرنگار تلویزیون ویژن پلاس آلبانی طی تماس با ایشان
نوامبر 29, 2018
پاسخ روشنگر آقای داود باقروند ارشد عضو سابق فرقه رجوی و شورای ملی مقاومت به گزارش گر تلویزیون ویزن پلاس آلبانی آقای سوکول بلال در مورد نمایش سخیف از به اصطلاح حقایق فرقه رجوی که حتی کوران و کران مادر زاد را نیز نیمتواند بفریبد. آقای ارشد ضمن تماس تلفنی و تشریح دروغهایی که در این گزارش فرقه رجوی بخورد مخاطبین این تلویزیون داد که البته شگرد این فرقه اساسا صحنه سازی و دروغ پردازی و نمایش است در فیس بوک آقای سوکول بلال نیز برایشان بخشی از مطلب مطرح شده در تماس را وارد کردند. آقای سوکول بلال از شنیده حقایقی چون حتی زندانی کردن مصطفی رجوی فرزند مسعود رجوی این فرقه برای بیش از دو دهه که در نهایت با خروج از عراق به این زندان خاتمه داده شد و بلافاصله فرزند آقای رجوی از این تشکیلات خارج شد و اخیرا نیز اعلام نمود که دست به افشاگری میزند، و حقایق مربوط به تصاحب زنان به بهانه آزادی نهایی آنها از قید و بندهای استثماری و دستگیری و شکنجه و زندان و قتلها شوکه شده بودند.
Dave Barsh
Manage
Image may contain: phone
Like · Reply · 18m
Dave Barsh
Dave Barsh Hi
http://nototerrorism-cults.com/en/?p=1461
Who is Davood Baghervand Arshad Critic of the Mek |
Dear Sokol Balla I have seen your latest real story a report on MEK, that I have served more than 30 years as a High Ranking Member and also member of NCRI for 20 years.
Members or rather ex-members like me who have been educated in Europe (in my case UK) were used to educate members that had no idea about international politics and then we were exploited in order to deceive the West about the real nature of MEK.
Mek in the last four decades that has been cut off from Iranian society has learned how to deceive journalists, individuals, and uninformed politicians by staging shows by what looks like very dedicating and enthusiast members such as Mr. Kia Manesh who was a student from USA and who talked to you just after what seems to look like a warm and long phone call to his child and grandchild!!!.
A fake show that was very deliberately organized to white wash MEK’s cultic behavior of cutting all members from outside world including meeting their children, parents, brothers and sisters ,…
Please dont let them hijack your conscience. Those young women that you met are all children of the members that are either forced to talk to you and repeat what MEK asked them or brain washed and are under such a psychological influence to behave as such.
These children (that now look grown up) are controlled by a group of MEK assassins that long before the present regime was established, have been in the business of assassinating US officials that before supporting Mek used to support the Shah!
The big question is, why on earth when you talk to these people inside MEK (of course at the presence of controlling members) they look so dedicated, so determined, so enthusiastic towards their goals to the extent that Lenin would envy them, but such determination does not buy them no credit so that Maryam Rajavi would allow them to meet their families, a journalist, … alone.
Or why Maryam Rajavi is so determined to hide such members behind Iron walls?!! why? Why force them to be separated from their loved ones (from wife or husband and even their children)? Have you ever watched the meeting of Masoud Rajavi with the e-security officials of Iraq at the Saddam Hussein time?
Have ever noticed that all the members are over 50 years.(apart from their children that are forced to join them) or have you ever noticed Mek fills its meetings in Paris with thousands of people from refugee camps of Europe? why no Iranian takes part in their yearly shows?
http://nototerrorism-cults.com/en/
In case you were interested in MEK’s real story and a report from inside I would be more that glad to show Mek’s real face.
I am the highest ranking member who has defected after I was sentenced to 10 of year of imprisonment just because I wanted to leave MEK. I could only escape when US occupied Iraq.

Manage
Image may contain: 1 person, closeup
Like · Reply · 1m · Edited
Dave Barsh one last piece of evidence, do you know what Saudi Arabia although fully supports and finances MEK think about them. the file attached is what WikiLeaks disclosed and is a communique between Saudi’s minister of Intelligence and its foreign minister, that is related to the request of Maryam Rajavi to meet the foreign minister and he consults the ministery of intelligence about them and the moment is: Mek has no base in Iran and they have no influence on Iranian politics…

Dave Barsh
Manage
Image may contain: phone
Like · Reply · 18m
Dave Barsh
Dave Barsh there is no critic of MEK that has not been branded as agent of Iranian Regime. Immaterial of their status, being a member inside Mek, defected member, a journalist, a writer, a politician, member of National Council of Resistance, even the Mostafa (Mohammad) Rajavi the son of Masoud Rajavi who has defected Mek and wrote that he will reveal all the atrocities of MEK. Rajavi’s Son’s picture can be seen below.

رزم فروپاشی یا فروپاشی رزمی
نوامبر 25, 2018

اخیرا سایت رسمی فرقه رجوی که روزانه در جبهه های مختلف در حال رزم فروپاشی است دست به یک فرافکنی مضحک دست زده و با تیتر کردن “وحشت از نیروی سمت دهنده بحرانها” خود را از تنها آلترناتیو و ارتش آزادیبخش تنها فاتح ایران به “سمت دهند بحرانها” بسنده کرده و تنزل داده است.

این تشکیلات که با هزاران کانون شورشی در یکی ازپایگاههای خود در شهر تیرانای آلبانی مشغول رزم برای فروپاشی است طوریکه تمامی جهان را از ابعاد مختلف این رزم فروپاشی یا فروپاشی رژمی انگشت بدهان نموده است. از جمله رزم فروپاشی از طریق مرگ اعضا بدلیل کهولت سن، رژم فروپاشی ناشی از مفقود شدن اعضا در دریاچه های اطراف این پایگاه، رزم فروپاشی رزمی کاران عضو ناشی ازسکته های (کاملا مشکوک) زود رس آنها!!! و رزم فروپاشی فرار زنان ومردان از این تشکیلات تا فرارهای خاموشی که توسط این فرقه با پول خریده میشوند.

بعد ازخودکشی های سه گانه تشکیلات مجاهدین، “شروع ترورویسم در داخل کشور، انقلاب ایدئولژیک (طلاق و ازدواج های مسعودرجوی) و رفتن به عراق و همدستی با دشمن مردم ایران” که منجر به قطع شدن این تشکیلات از مردم ایران و البته از تمامی ملاء هواداریش گردید، درنتیجه زمینه جذب نیرویی آنرا به کویری شوره زار تبدیل کرد که تنها بهره برنده آن رژیم بود، توضیح خواهم دادچرا.

آقای مسعودرجوی که هرکدام از این خودکشی های های سه گانه را پیروزیهای تاریخی میخواند که نه تنها توان تشکیلات نیروهای موجود را هزاران برابر نموده بلکه سیلی از نیروها را بسمت این تشکیلات سرازیر خواهد کرد. اما آنچه در عمل اتفاق افتاد نه تنها هیچ نیرویی جذب نشد که منجر به ریزش شدید نیروهای موجود گردید. همین امر باعث شد که مسعودرجوی دیوانه وار جهت لاپوشانی این شکست دندان شکن بدنبال نمایش نیرویی و افزایش صدبرابر نیرو ناشی از اقدامات تاریخساز خود باشد.

رژیم که این تشکیلات را مانیتور میکرد و در 90درصد موارد سرنخ نیرویی سازمان دست رژیم بود طوریکه اعزام تیم های ترور را تماما در بازرسی اول بعد از مرز دستگیر مینمود، به این شکست نه تنها واقف بود بلکه بدان دامن نیز میزد، بنابراین در حداکثر ممکن از این اشتباه و توهم مالیخولیایی مسعود رجوی بهره برداری نمود. طوریکه بعد از فراخوانهای مسعودرجوی برای سرازیر شدن نیروهای سازمان!! به عراق بعد از تشکیل ارتش آزادیبخش رژیم در اوج آمادگی تمامی سرنخ هایش را فعال نمود و اتفاقا تمامی سرنخ هایی که رجوی خام خیالانه فکر میکرد نقطه قوت نیرویی تشکیلات هستند مانند خانواده شهدای مجاهد بعنوان کیفی ترین نیروهای داخل کشور در دستورِ کارِ آوردن به اشرف در عراق قرارداده بود، رژیم در مقابل برعکس مسعود رجوی که به فضا کاملا مسلط بود با تکیه به نفرت همین به اصطلاح نیروهای کیفی هواداری از سازمان آنها را سازماندهی نموده و به اشرف فرستاد و در تشکیلات رجوی نفوذ داد.
محمد رضا عدالتیان و جمال شوهانی که برادرش یکی از شهدای سازمان بودند از این نمونه ها بودند که از سال 1372 با شروع اعزام تیم های ترور سازمان بداخل کشور از عراق که این نفرات نیز در آن تیمها سازماندهی شده بودند جهت جلوگیری از انجام عملیات تروریستی، تیم خود را در مرز از بین برده و جلو عمل آنها را میگرفتند.
چند سال طول کشید که مسعودرجوی پی ببرد که چه برگی از همان نیروهای کیفی آزاد شده در اثر انقلابهای پی درپی خودش خورده است!!! البته نیروهای سپماتیک سازمان “نفوذی رژیم” بسیار پیچیده عمل میکردند، و مواردی همچون عدالتیان بدلیل فرار او بداخل بعد از زدن تیم آشکار شد. چون بسیاری از تیم ها که نابود میشدند مشخص نبود چرا و چگونه. در واقع مسعودرجوی که برای عملیات تروریستی به وفادارترین و زبده ترین و از خودگذشته ترینها تکیه کرده بود از نظر رجوی نفوذی و در واقع متنفر از مسعود رجوی بودند و او را قاتل و باعث کشته شدن برادر و خواهر و پدر و… خود میدانستند تا جاییکه حاضر بودند جان خود را با آمدن به اشرف بخطر بیاندازند چند سال صبر کنند تا انتقام اقوام خود را از رجوی بگیرند.

علی اکبر اکبری
در صورتیکه اگر آنها وادار به اینکار شده بودند براحتی بعد از آمدن به اشرف میتوانستند مسئله را بازگو کنند. از این مقظع به بعد سازمان نه تنها اعزام نیرو از داخل به اشرف را اجبارا قطع کرد، بلکه این اقدام رژیم که بر توهم مسعودرجوی استوار شده بود تمامی مناسبات تشکیلاتی او را در هم پیچید طوریکه افتاد بجان نیروهایش و هرکس که انتقادی داشت و اعتراضی به سیاستها و مناسبات سرکوبگرانه و … داشت را بعنوان نفوذی با دستگیری و شکنجه و حتی کشتن آنها با بهانه یافتن نفوذیها و عملا خشم خود را از ضربه رژیم بر سر نیروهای معترض خود تخلیه میکرد. با این شاخص که هیچگاه نتوانست حتی یک نفر نفوذی را بیابد.
تنها حاصل آن تبدیل کردن بیشتر و بیشتر نیروهایش برضد خودش بود. البته در همین راستا مسعودرجوی دست به جنایاتی زد که باید در آینده با بازگوشدن آنها جهان به عمق آنها پی ببرد. چون مسعود رجوی که در مالیخولیای خود بر فراز آسمانهای رهبری کبیر انقلاب نوین مردم ایران پرواز میکرد وقتی با واقعیات روبرو میشد چنان کینه از مجاهدین یافت که بسیاری از آنها را فقط وفقط با اعزام بداخل و با محک ترور افراد بسیج و نیروهای به اصطلاح رژیمی میتوانست بسنجد و اعتماد کند که همین امر منجر به کشته شدن بسیاری از این جوانان در اعزامهای خام و بدون حساب و کتابی که به هیچ عنوان مسائل امنیتی آن حل نبود بداخل گردید. که یکی از آنها علی اکبر اکبری بود که برای ترور لاجوردی اعزام شد که بعد از شلیک در جا دستگیر شد.

از این دوره به بعد مسعود رجوی مجبور بود به افراد معروف به قاچاقچی که از مرزنشینان بودند تکیه کند و بدون معرفی خود بعنوان مجاهدین با دادن پول آنها را برای جمع آوری اطلاعات و بعضی تدارکات بداخل ایران بفرستد که همین کانالها(قاچاقچی ها) نیز پر شد از کسانیکه بدلیل نفرت از سازمان بعد از اینکه متوجه میشدند با سازمان مجاهدین طرف هستند مسئله را به مقامات امنیتی اطلاع میدادند و تبدیل میشدند به کانال رژیم. این فرایند که بنده از نزدیک و بطور دقیق از سال 1364 در جریان آنها بوده ام تا به امروز ادامه داشته است و رژیم عملا تبدیل شده بود به ملاء نیرویی سازمان. رژیم هرکاری که سازمان میخواست برایش انجام میداد بعنوان تیم وانمود میکرد که عمل کرده وعکس و … تهیه میکرد وبرای سازمان ارسال میکرد و نبض تمامی اقدامات سازمان دست رژیم بود. طی تقریبا 33سال گذشته عملا سازمان در دست رژیم به بازی گرفته شده است.
در حال حاضر نیز میبنیم که همین تشکیلاتی که یکنفر ندارد که برایش در داخل کاری بکند و رژیم با تسلط بر شبکه های اینترنتی و ارتباطی همه چیز راکنترل میکند چگونه بطور مضحکی یکی از کانونهای شورشی در ارتفاعات شمال تهران و… عکس گرفته برای مریم رجوی ارسال میکنند. و حتی یکنفر از اینها زمانیکه تمامی خیابانهای شهرهای سراسر کشور از مبارزات کارگران و کارمندان و معلمان … و در صدر آنها زنان مبارز بر قله گنبدهای کانونی ترین مراکز شهر آکنده شده است، نه اثری هست و نه دستگیر میشوند. و تنها کارکرد آنها ارسال عکس برای مریم رجوی است وهیچ کارآیی دیگری ندارند. و همین امر موید این امر است که چقدر کانونهاش شورشی پوشالی و فقط برای سرگرم نگهداشتن سازمان و نیروهای درون تشکیلات و البته بخورد جولیانی ها دادن است که قیمت سخنرانی هایشان را بالا نبرند.
از همین روست که آش آنقدر شور شده که مریم رجوی را مجبور کرده این حقیقت بی بو و خاصیت و پوشالی بودن کانونهای شورشی را با تیتر “نیروهای سمت دهند” لاپوشانی کند.
داود باقروند ارشد

بیشتر بخوانید:
جعلیات “کانون شورشی”
خانم فرشته هدایتی کاندید شورای رهبر مجاهدین: بنگاههای تبلیغی بجای کانونهای شورشی
رضا شاه روحش شاد؟
گزارش آخرین وضعیت فروپاشی فرقه رجوی به سفارت آلبانی در برلین

کی بی بی سی خبر جعل کرد؟
نوامبر 24, 2018
اخیرا بی بی سی یک سریال یک هفته ای آموزنده و آگاهی دهنده ای رادر زمینه اطلاعات غلط و اخبار جعلی، تحت عنوان، “مشکلی جهانی” که بدرستی آنرا “چالشی در نحوه به اشتراک گذاری اطلاعات و درک ما از جهان پیرامون” خواند، پخش نمود.

حقیقی چیست؟ تحریف چیست؟ What’s real? What’s distortion?
چیزی بود که این سریال به ما می آموخت. در یک اپیسود این سریال به تماشاگر اینگونه القاء میشود که “پلیس نیجریه میگوید، اطلاعات غلط و عکس های تحریک آمیز در فیس بوک منجر به بیش از یک دوجین از قتلهای اخیر در ایالت پلاتیو منطقه ای که سابقه خشونت های قومی دارد شده است.
در اپیسودی دیگر به تماشاگر گفته میشود که اخبار جعلی در مصر بعنوان سلاحی جهت خرد کردن مخالفین بکار میرود. و باز در اپیسودی دیگر شما میتوجه میشوید که “گوشی های هوشمند باعث شده میلیونها هندی بتوانند با یکدیگر ارتباط برقرار کرده و پیامهایشان را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارند. ولی اطلاعات غلط هدفمند بسرعت در حال گسترش بوده و اغلب میتواند مرگبار باشد.

در ادامه سریال نشان میدهد که تحقیقات بی بی سی به کشف این حقیقت که “رسانه ها و مقامات روسیه ادعای بی پایه ای در مورد تامین مالی یک آزمایشگاه توسط ایالات متحده در کشور همسایه گرجستان منتشر کرده اند” منجر شده است. در اپیسودی دیگر سریال نشان میدهد که چگونه ” اخبار جعلی در ترکیه متداول است و بسیاری را مورد هدف قرار میدهد از جمله بی بی سی را. ولی بعضی ها در حال مبارزه با آن هستند.”

تماشاگر این سریال بطور طبیعی با این حقیقت مواجه میشود که یک ایراد عجیب و غریبی بچشم میخورد و آن اینکه تمامی سریال زوم است بر کشورهایی غیر بریتانیایی و غیر اروپایی مانند هند، نیجریه، مصر، کنیا، ترکیه و تایلند که البته و بدون شک درست است، مگر نه اینکه اخبار جعلی یک مشکل جهانی است و طبعا شامل حال این کشورها نیز میشود.

اما هدف قرار دادن کشورهای غیر اروپایی به عنوان سایت اخبار جعلی به طور ضمنی رسانه های اروپایی و بی بی سی را به ویژه به سوپر حقیقت گویان و بعنوان داور حقیقت به نمایش میگذارد.

اینکار آدم را بیاد این ضرب المثل میاندازد که You fake it until you make it بدین معنی که آنقدر به دروغ گفتن ادامه بده که که خودت هم باورت بشه.

این شیطان سازی عجیب و غریب عمدی از اخبارجعلی بعنوان پدیده ای که فقط در میان مردمی با رنگ تیره اتفاق میافتد و نه در میان انگلیسی ها بنظرم کمی اگربخواهم موادبانه بگویم برای گوشهای ما با قدمت زیاد عچیب است، چون نقش کودتای نظامی مشترک انگلیسی-آمریکایی علیه محمد مصدق در سال 1953 و کاربرد پروپاگاندا (اخبارجعلی) رسمی رسانه های آنها را علیه مصدق در آن اقدام خائنانه میداند.

جالبتر از موضع مقدس ماب رسانه های رسمی ایالات متحده و بریتانیا، بطور بی بی سی در این مورد خاص اگر کمی از حافظه تاریخی خودش استفاده میکرد میتوانست به آنها کمی فروتنی بیآموزد.

دهه ها قبل از اینکه واژه “اخبار جعلی” متولد شود و نامی برای خود برگزیند، بی بی سی استاد “اخبار جعلی” بوده است. در واقع خبر جعلی از خطرناک ترین نوع آن، با وحشتناک ترین عواقب ، هدف گیری شده علیه یک ملتی و نه فقط افراد، با اثرات فاجعه بار مستقیم برآنها.
اگر فکر می کنید حزف به گزافه است، باید بدانید: “گوبلز، مدیر تبلیغات هیتلر در سال 1944 هشدار داد:” یک راه وجود دارد که در آن بریتانیا، علیرغم محدودیت تفکر سیاسی شان، از ما جلوتر هستند – آنها می دانند که اخبار می تواند یک سلاح باشد و در آن استراتژی متخصص هستند. ”
اینهم حرف تیره رنگها علیه سفید رنگها نیست. حرف سفیدهای آلمانی در مورد سفیدهای انگلیسی است.
این نوشتار قصد ندارد از بی بی سی شیطان سازی کند چون قطعا بی بی سی امروز نه آن بی بی سی زمان مصدق است و نه آنچه خودش از خودش در تبلیغاتش فرشته سازی میکند، بلکه تصحیح یک نگرش غلط با نگاه باعینک درست به مسائل است.
رضا شاه روحش شاد؟
نوامبر 21, 2018

رضا خان در سن ۱۴ سالگی‎ ‎توسط صمصام (از ابواب جمعی علی‌اصغرخان‎ ‎امین‌السلطان‎ ‎صدراعظم‎(‎، یکی از بستگان خود وارد فوج‎ ‎سوادکوه‎ ‎و تابین‎ ‎‎(‎سرباز‎) ‎شد. ‏از ‏خود ‏وی ‏نقل شده‌است که به هنگام ورود آن قدر خردسال بوده‌است که دیگران وی را سوار‎ ‎اسب‎ ‎می‌کرده‌اند‎. سال ۱۲۷۵ خورشیدی پس از کشته شدن‎ ‎ناصرالدین‌شاه قاجار، فوج سوادکوه برای نگاهبانی از سفارتخانه و مراکز دولتی به تهران فراخوانده شد.
وی در ‏دوران ‏خدمت ‏در ‏قزاقخانه مدتی نگهبان سفارت‎ ‎آلمان‎ ‎در‎ ‎تهران‎ ‎بود. امضای تغییر شیفت روزانه وی هنوز در ‏این ‏محل ‏نگهداری‎ ‎می‌شود‎ ‎سپس ‏به‎ ‎سرگروهبانی‎ ‎محافظین‎ ‎بانک‎ ‎استقراضی‎ ‎روسیه‎ ‎در‎ ‎مشهد‎ ‎و پس از چندی به وکیل‌باشی‎ ‎‎)‎گروهبان‎ ‎تا‎ ‎استوار‎(‎‏‏‎ ‎گروهان شصت تیر ‏منصوب ‏شد. در این ‏دوره رضاخان ‏به دلیل استفاده از یکی از معدود مسلسل‌های ماکسیم آن زمان، به ‏‏«رضا ماکسیم» معروف شد
. ‎در سال ۱۲۸۸ خورشیدی، همراه با سواران‎ ‎بختیاری‎ ‎و‎ ‎ارامنه‎ ‎برای خواباندن شورش‌ها و قیام‌های محلی به‎ ‎زنجان‎ ‎و‎ ‎اردبیل‎ ‎اعزام شد و ‏در ‏جنگ ‏با ‏قوای‎ ‎ارشدالدوله‎ ‎از ‏خود رشادت نشان داد. سپس با درجه یاوری‎( ‎ستوانی) ‎به فرماندهی دسته تیرانداز و در سال ۱۲۹۷ خورشیدی ‏به ‏فرماندهی ‎تیپ‎) ‎همدان‎ ‎منصوب شد). او در این سمت علیه فرمانده بریگاد یعنی‎ ‎سرهنگ کلرژه‎ ‎کودتایی را به فرماندهی‎ ‎استاروسلسکی، معاون وی با موفقیت اجرا نمود. ‏اجرای ‏این ‏کودتا ‏با ‏هماهنگی‎ ‎احمدشاه‎ ‎توسط رضاخان به کودتای اول رضاخان نیز معروف است. در اثر این کودتا، کلرژه به روسیه بازگشت و ‏استاروسلسکی ‏فرمانده‎ ‎بریگاد ‏قزاق‎ ‎در ‏ایران ‏شد.
او همچنین فرماندهی معنوی سایر افسران ایرانی را نیز به دست آورده بود؛ چراکه سایر افسران ایرانی نیز از او تبعیت می‌کردند و استاروسلسکی ‏همواره ‏مجبور ‏بود ‏او ‏را راضی نگه دارد‎.‎‏ ‎او اهل تملق نبود و با زیردستانش در بریگاد به نیکی رفتار می‌کرد و گاه به آنان از جیب خود انعام ‏نیز می‌داد. ‎ولی مانند ‏سایر ‏قزاقها ‏دست به ‏شمشیر و اسلحه نیز می‌برد؛ با اخراج افسران روس، بریگاد قزاق تحت ‏نظر ‏یک افسر ‏نالایق ایرانی ‏به نام‎ ‎سردار همایون، قرار گرفت و رضاخان ‏عملاً فرمانده واقعی بریگاد (زیر نظر‎ ‎ژنرال آیرونساید)‏‎ ‎بود‎‏. ‏
در سال ۱۲۹۹ خورشیدی و چند ماه قبل از کودتا، رضاخان برای شرکت در سرکوب قیام میرزا کوچک خان جنگلی به گیلان فرستاده شد، که منجر به عقب‌نشینی قوای قزاق به فرماندهی استاروسلسکی تا حوالی قزوین گردید.
درجریان جنگ جهانی اول 1293 ه-ش/1914 م به محض حمله ترکان عثمانی به کشورهای اتفاق مثلث (انگلیس، فرانسه و روسیه) جنگ به مرزهای ایران کشیده شد. ایران اعلام بی طرفی نمود ولی توسط روسیه که آذربایجان را در اشغال داشت و هم مرز با عثمانی بود بیطرفی ایران را برسمیت نشناخت.[1]
انگلیس نیز به بهانه مقابله با تهدیدات عثمانی در بحرین و آبادان نیرو پیاده کرده بود. دولت مستوفی زیر فشار اتفاق مثلث سقوط کرد و مشیرالدوله کابینه تازه ای تشکیل داد. اما نه دولت روس و انگلیس را راضی کرد و نه مجلس سوم طرفدار آلمان را که باعث خلآء قدرت در ایران شد. درجنوب ایران بدنبال کشته شدن دو افسر انگلیسی که با تحریک یک جاسوس معروف آلمانی (واسموس) اتفاق افتاده بود نیروهای انگلیسی بندر بوشهر را اشغال کردند.[2] آلمان نیز که بیشتر در فارس (شیراز) فعال بود نیز دست به تحریکاتی میزد. در عمل هرچهار طرف جنگ بی طرفی ایران را نقض کردند. در آبان 1293 روسها نیروی خود را از قزوین به نزدیکی تهران رساند و همین فشار و ترس ناشی از احتمال اشغال تهران، عملا تهران را در اختیار (اتفاق مثلث) قرارداد. روسها وقتی قم را گرفتند ملیون ابتدا به کاشان و سپس به اصفهان عقب نشینی کردند. در این میان نظام السلطنه به کرمانشاه حمله کرد و شهر را گرفت و در آنجا دولت موقت طرافدار اتحاد مثلث (عثمانی، آلمان، اتریش) را اعلام کرد.
انقلاب روسیه در فوریه 1917 و به دنبال آن انقلاب اکتبر از دید ایرانیان چیزی کمتر از معجزه نبود. یوغ روسیه سنگین ترین وزنه علیه استقلال ایران ناگهان در هم شکسته شده بود. اما کشور از همه نظر در حال سقوط بود. هیچ دولتی دوام نمیآورد. طوری که در فاصله 1293 تا 1297 هـ ش دوازده نخست وزیر و در فاصله 1289 تا 1297هـ ش بیست نخست وزیر به مدت متوسط پنج ماه بر سرکار آمدند. که حاکی از هرج و مرج شدیدی در کشور بود. در همین زمان کشور دچار قحطی و اپیدمی آنفلوآنزایی کشنده بود که در سراسر کشور قربانی میگرفت. و کشور درجریان تجزیه از شمال و جنوب بود.[3] در فاصله ی 1285(قانون اساسی ناشی از انقلاب مشروطه) و 1305 هـ ش دولت وثوق از هر دولت دیگری به استثنای کابینه رضا خان در 1302-1304 بیشتر دوام آورد و در واقع این آخرین فرصت ایرانیان برای رسیدن به سازشی سیاسی هماهنگ با قانون اساسی 1285 بود. بدیلهای دیگر عبارت بودند از تجزیه کشور و یا ظهور دیکتاتوری که میتوانست به سادگی با سرعت به حاکمی مستبد تبدیل شود و در حقیقت چنین شد.[4]
انقلاب مشروطه بدنبالش هرج و مرج و بی نظمی به بار آورد که نتیجه طبیعی و تاریخی ایران دوهزار ساله بوده است که با سرنگونی هر دیکتاتوری ایران دچار هرج و مرج میشده تا با ظهور دیکتاتور قدر قدرت دیگری از طریق سرکوب صلح و آرامش برقرار کند. در واکنش به هرج و مرج موجود بود که در اسفند 1297 شیخ محمد خیابانی را واداشت که با دست زدن به قیامی در آذربایجان برخلاف آنچه به غلط فکر میکنند جهت تجزیه ایران و یا در مخالفت با قرارداد1919 نبود بلکه جهت برقراری نظم و آرامش بود.[5]
منشاء بسیاری از انچه را که در دو دهه پس از انقلاب مشروطه در ایران گذشت باید در دو ویژگی به هم پیوسته حکومت و جامعه جستجو کرد. هرج و مرج داخلی و دخالت خارجی. عامل سومی که با ایندو آمیخته شد اختلاف بر سر تجدد و اینکه به چه معنی و چگونه و با چه سرعتی بدست بیاید بود.کل سیاست ایران در این مقطع تاریخ جهان، ترکیبی از محافظه کار، مشروطه طلب، دمکرات، ناسیونالیست، مارکسیست لینیست و اسلامگرا بود، که به تواتر گرایشهای هرج و مرج طلب و حکومت استبدادی را در کشور ایجاد کرد.
کارنامه انقلاب مشروطه تماما هرج و مرج بعد از آن نیست، در آن انقلاب دو هدف عمده پیگیری میشد یکی که مهمتر نیز بود، برانداختن حکومت استبدادی و برپایی حکومت برپایه قانون و نه تابع اراده شاه که همه نیروهای طرافدار مشروطه بدنبال آن بودند. هدف بعدی تمرکز بخشیدن به دولت، نوین سازی دستگاه اداری کشور و وارد کرن آموزش نوین، تسهیلات جدید حمل و نقل… بود. البته نباید از نظر دور داشت که اقلیتی تجدد طلب با شمار کمتر، از ته دل میخواستند در مدتی کوتاه ایران را به جامعه ای اروپایی تبدیل کنند.
بدنبال خروج روسیه از معادلات ایران بعد از انقلاب اکتبر، دولت برای تامین مخارج روزمره در مضیقه بود و تنها با تکیه به پرداختهای ماهانه انگلیس که اکنون تنها قدرت عمده منطقه بود میتوانست حقوق کارمندان و هزینه دیویزیون قزاق را بپردازد.[6] در این میان با ظهور لرد کرزن در مقام وزارت خارجه انگلیس بفکر وارد کردن ایران به منطقه نفوذ انگلیس در خاورمیانه افتاد.[7] در همین زمان نیروی دیویزیون قزاق تحت نظر نورپرفورس و تحت فرماندهی مستقیم آیرون ساید بعد از درگیری با انقلابیون گیلان شکست سختی خورده بود و در دهکده ی آق بابا نزدیک قزوین مستقربود. [8] آیرون ساید بدنبال سرکوب تحرکات در مناطق مختلف بود تا اعتبار انگلیس را در ایران نجات دهد[9]. از سوی دیگر سید ضیاء الدین طباطبایی که با دیپلماتهای انگلیسی در تهران روابط نزدیکی داشت و اعضا “کمیته آهن” که خود تشکیل داده بود بدنبال فرصتی بودند تا دولتی نیرومند به سرکار بیاورند.[10] عطف به فراخوانده شدن آیرون ساید به کنفرانسی در مصر، همه طرفهای فوق تصمیم گرفتند نیروی قزاق را جهت کودتا به تهران بیاورند. آنها بدنبال فرمانده ای برای رهبری کودتا بودند که ابتدا قرعه بنام امیر موثق سپهبد نخجوان خورد که قبول نکرد[11] نفربعدی رضا خان بود که او موافقت نمود.[12]
ظهور استبداد
هرمملکتی رژیمی دارد، رژیم ما یکنفره است. رضا شاه (نقل از مهدی قلی خان هدایت، خاطرات و خطرات ص 386)
بعضی رضا خان را ناسیونالیستی از نوع جدید با ایدئولژی آریایی و فارس-محوری میدانند. افکار او تحت تاثیر روشنفکران جوانی که دور رضاخان را گرفته بودند بویژه رئیس دفتر او فرج الله خان بهرامی قرار داشت. آنها برنامه های تمرکز، تجدید، سکولاریسم، تشکیل ارتشی متحد و تحمیل زبان فارسی به اقلیت های زبانی، بهبود وضعیت زنان را دنبال میکردند.[13] آنچه این تجدد خواهان پیش بینی نمیکردند احتمال تبدیل شدن دیکتاتوری به حکومت استبدادی که به مرور زمان دامن خود آنها را نیز بگیرد. رضا خان یا یکبار به هیئت دولت خود گفته بود: “هرمملکتی رژیمی دارد، رژیم ما یکنفره است.”[14]
رضا خان میدانست و حتی به گروهی ازمشاوران خود گفته بود که دولت انگیس او را به قدرت رسانده است.[15] این باعث شد رضا شاه به نظریه ی توطئه که بسیاری از ایرانیان باور دارند و بنابر آن قدرت های خارجی به ویژه انگلیس در رویدادهای کشور، حتی در اموری بسیاردور از ذهن دخالت دارند اعتقاد محکم تری پیدا کند. طوریکه مخبرالسلطنه (مهدی قلی هدایت) که بیش از هرکسی در مقام نخست وزیر به رضا خان خدمت کرده بود در خاطرات خود نوشت: “کار بجایی رسیده که شاه طالب ایمان به خودش است.”[16] جای مسعودرجوی خالی.
همین رویکردها بعلاوه قدرت مطلق و استبدادی، باعث شد که رضا خان بعد ها نه تنها مخالفان و منتقدان خود بلکه کسانی راهم که او را در رسیدن به قدرت یاری داده و وفادارانه به او خدمت کرده بودد مغضوب، زندانی و یا نابود کند.
رضا خان علیرغم صراحت لهجه میتوانست هم با خارجیان و هم با ایرانیان دورویی شگفت انگیزی را به نمایش بگذارد. برای مثال، دوست وفادار و وزیر جنگ کابینه اش جعفر قلی خان سردار اسعد، را یک روز پس از آن که به خوبی و خوشی با هم ورق بازی کرده بودند به زندان فرستاد و سپس دستور داد او را در زندان بکشند.[17]
نصرت الدوله فیروز، وزیر مالیه خود راهنگامی که همراه خود شاه از روضه خوانی عاشورا در تکیه ی دولت خارج میشد دستگیر شد.[18]
رضا شاه و آتاتورک
رضا شاه را غالبا با مصطفی اتاتورک مقایسه کرده اند که رضا شاه هم او را می ستود و هم می کوشید از او تقلید کند. این مقایسه قابل درک اما گمراه کنند است زیرا میان آن دو و نقشی که در ایران و ترکیه داشتند تقاوت اساسی وجود دارد.[19] آتاتورک دیکتاتوری متجدد بود که کوشید سیاست ترکیه را هماهنگ باگرایش کلی ناسیونالیستی و تجددگرای خود نوسازی کند، و در تصمیم گیری سیاسی مشارکت و مشاورت محدودی را مجاز می دانست، آتاتورک برخلاف سلاطین و خلفای عثمانی حاکمی مستبد نبود، به فساد مالی دچار نبود، نه خود او و نه ارتش و دستگاه اداری او زندگی و دارایی مردم را به سادگی از آنان نگرفتند.
رضا خان اگر به مسیر آتاتورک میرفت، تاریخ بعدی ایران شکل بسیار متفاوتی پیدامیکرد اما چندسال پس ازرسیده به پادشاهی به حاکمی مطلق و مستبد تبدیل شده و مانند حاکمان سنتی قبل ازمشروطه بیش از پیش اتباع خود و دارایی آنها را و در حقیقت کل کشور راملک شخصی خود تلقی میکرد. پیش ازقرن بیستم ممکن بود رضا شاه “حاکم عادل” یعنی حاکمی نیرومند، اصلاح گر و مستبد تلقی شود که ثبات و صلح و رفاح نسبی در کشور برقرار کرده است. در زمان های گذشته چنین حاکم مستبدی پدیده ای طبیعی و تجاوزهای مالی او نیز عادی تلقی میشد. اما در حقیقت که رژیم رضا خان به دنبال انقلابی در مخالفت با حکومت استبدادی و برای برقراری قانون برپا شده بود به نارضایی مردم از او انجامید. اگر رضا شاه دیکتاتوری مانند آتاتورک باقی مانده بود هم در زمان خودش و حتما پس از آن تصویری مناسب از خود به دست میداد.
بنابراین، تضاداساسی در رضا شاه این نبود که او دیکتاتوری مانندآتاتورک یاموسولینی بود، بلکه در این حقیقت نهفته بود که او از یک سو حاکمی دردوران مشروطه و وخود مدعی ناسیونالیسم و تجدد بود و از سوی دیگر سیاست را به کلی در کشور برانداخت و هر وقت صلاح خود دانست به قوانین حافظ جان و مال مردم تجاوز کرد.
دبیر سفارت آمریکادر سال1308 درتهران گزارش زیر را در مورد رضا شاه به وزارت خارجه خود ارسال کرده است:
“زندانی کردن افراد بدون محاکمه، و یابرای همیشه ساکت کردن افرادِ دردسر آفرین بدون رعایت موازین قانونی، گرایش های ارتجاعی شاه را به نمایش میگذارد… در اینکه ملتی ازاین بی توجهی به قانون و عدالت سود برده باشد میتوان تردید داشت…اصلاحاتی که باقدرت اسلحه ایجاد شود به طور کلی نا پایدار خواهد بود.”[20]
آتاتورک چهارچوبی اجتماعی-سیاسی برای تحول بلند مدت کشورش تنظیم کرد که مانند خود او بطور کلی مورد احترام چندین نسل ازمردم ترکیه ازگروههای گوناگون اجتماعی و با گرایشهای متفاوت سیاسی قرار داشته است. امااگرچه برخی دستاوردهای رضا شاه پیامدهای بلند مدت داشته اند، دوره ی او نیز چیزی بیشتر از یک دوره ی کوتاه مدت ایرانی نبود و با خلع او توسط انگلیس پایان یافت و هرج و مرج جای آنرا گرفت.
رضا خان در سال 1305 چه در میان نخبگان و چه در میان مردم در اوج محبوبیت خود و دارای بزرگترین پایگاه اجتماعی دوران حکومت خود بود، اما در سال 1320 که مفتضحانه ازایران رانده شد کمتر کسی دوست او بحساب میآمد.
در مجلس ششم (1305-1307) نمایندگان بویژه مصدق میتوانست آزادانه با لایحه های دولت مخالفت کنند. حتی مدرس و هودارانش تصمیم گرفتند راه سازش با رضا خان را پیش بگیرند. طوریکه طی مذاکرات مدرس با شاه دولت مستوفی برسرکار آمد. مدرس امیدواربود شاه ارتش رادر دست داشته باشد ولی مجلس را آزاد بگذارد.[21] اما رضا خان نشان داد که به چیزی کمتر از قدرت مطلق قانع نیست و اقدامات پیشینش تاکتیکی بوده است. تلاشی نیز برای قتل مدرس صورت گرفت که اعتقاد کلی این است که بدستور رضا خان بود. ضمن اینکه اندکی بعد بدستور شاه مدرس بازداشت و ابتدا به کاشمر تبعد و در کاشمر توسط اعضای پلیسی که ازتهران فرستاده شدند کشته شد. [22]
رضا خان اطرافیان و نخبگان را دستگیر و از آنها سلب حیثیت میکرد و سپس می کشت. در سال 1308 وزیر دارایی نصرت الدوله فیروز که نقش بسیار با سزایی در بقدرت رسیدن رضا خان و نوسازی دولت و اقتصاد داشت، بدلیل ساختگی فساد مالی به زندان انداخته شد، و در سمنان هنگامیکه در خانه ای در بازداشت بسر میبرد توسط عوامل رضا خان خفه شد. علی اکبر داور، وزیر بسیار توانا و درست کار دادگستری و دارایی طراح نظام قضایی جدید ایران و اقتصاد سیاسی دولتی کشور پس از بازداشت نصرت الدوله فیروز اما پیش از قتل او خود کشی کرد تا مانند دیگران بدنام و احتمالا درزندان خفه و یا سرش بریده نشود. تیمورتاش در سال 1313 برکنار و سپس در زندان کشته شد.
محمدعلی فرغی که ادیبی برجسته و سیاستمداری وفادار بود. در سال 1314 برکنار و بدنام شد. زیرا برای حفظ جان پدر زن خود محمد ولی خان اسدی نایب التولیه آستان قدس رضوی که خود منصوب و خدمتگزار وفادار شاه بود اماگمان میرفت به تحمیل کلاه اجباری اروپایی تشویق کرده باشد، نزد شاه شفاعت کرده بود.
یکی از نخست وزیران دوران جنگ جهانی اول (1318-1319) احمد متین دفتری که نسبتا جوان بود در زمان رضا شاه برای رضایت خاطر انگلیس او را زندانی کرد. بعد از زندانی شدن احمد متین دفتری، محمد مصدق پدر زن او نیز که از 1307 به دور از سیاست در ملک شخصی خود زندگی میکرد بدون هیچ اتهامی دستگیر و در قلعه ای در خراسان زندانی شد.
رضا خان برخلاف دورن حکام مستبد پیشین قاجار که مجلسی در کار نبود، با وجود مجلس و نمایندگان حاضر درآن تمامی تصمیمات را مستبدانه خود میگرفت و یا مجلس باید تمامی فرامین او را تصویب میکردند. استبداد رضا خان حتی در مواردی مرتجعانه تر از دوران پیشینیان خود در دوران قاجاربود، چون درزمان ناصرالدین شاه که استبداد او سرآمد سلاطین قاجار بشمار میاید امکان بست نشینی در اماکن مذهبی و یا حتی در اصطبل دربار برای اعتراض و وساطت و کاهش تشنج وجود داشت که در زمان رضا شاه آنرا نیز تحمل نمیکرد. طوریکه در 1314 هنگامی که معترضان غیر مسلح در مسجد قدیمی گوهرشاد جنب آستان قدس پناهنده شدند، با دستور مستقیم ازتهران به گلوله بسته شدند.
رضا شاه در 1300 هـ ش لشگر قزاق را با ژاندارمری ادغام کرد. در1305 هـ ش 40000سرباز و یک نیرو هوایی کوچک تشکیل شده بود. در 1320هـ ش این رقم 120،000نفربود. برای گسترش ارتش دست به هرکار قانونی و غیرقانونی میزد. از جمله استفاده از درآمد دستگاه اداری کشور. بودجه ارتش را از 122میلیون ریال در 1307 به 593میلیون ریال در 1320 رسید. که یک سوم کل بودجه کشور بود. تمامی در آمدنفت به خرید تجهیزات نظامی اختصاص داشت. رضا خان همچنین بامصادره ثروت و املاک خصوصی افراد آنرا برای ارتش بکار میبرد.
رضا خان حتی زمانی که وزیر جنگ بود “همواره از تسلیم حسابهای وزارت جنگ برای رسیدگی خودداری میکرد… اگرچه از او انتقاد میشد که از بودجه نظامی برای خود ثروت شخصی عظیمی تدارک دیده است”[23]ر
رضا شاه معدود افسران ارتش را برای تحصیل به فرانسه فرستاد. هرچند این افسران بعد ازبازگشت نتوانستند بدلیل فساد در ارتش در سازماندهی نظامی تاثیر قابل ملاحظه ای به جا بگذارند. در ادامه افسران ارتش در دبیرستان نظام و دانشکده افسری که توسط افسران آموزش دیده در فرانسه اداره میشد تعلیم میدیدند. بزودی فساد ارتش را نیز فراگرفت و افسران ارتش متناسب با مقام خود قانون را زیر پا میگذاشتند و ازطرق غیر قانونی به مال اندوزی پرداختند. هرچند تمامی ارتشیان رده بالا که شاه آنها را میشناخت در جوی ازرعب و حشت زندگی میکردند. مثلا سرلشگر امان الله میرزا جهانبانی در 1316 هـ ش هنگامی که مدیر کل صنایع بود برکنار و سپس زندانی شد. تنها بدلیل اینکه در سفارت فرانسه نهار خورده بود.[24]
در 1305 هـ ش سرهنگ محمود پولادین بجرم کودتا دستگیر شد. بدون اینکه هیچ سندی در اثبات اتهام وجود داشته باشد. وی زمانیکه در اسارت بسر میبرد با اصرار رضا خان اعدام شد. سرلشگر حبیب الله شیبانی رئیس ستاد ارتش به جای امضای حکم اعدام استعفا داد و از اجرای اعدام سرباز زد سرهنگ محمود پولادین اعدام شد. سه سال بعد که شیبانی به ارتش بازگذشته بود برکنار شد و پس از محاکمه در دادگاه نظامی به زندان افتاد. وی سرانجام در زندان دیوانه شد و برای همیشه از ایران رفت. سپهبد امیراحمدی بلند پایه ترین افسر ارتش که ریاست دادگاه نظامی را برعهده داشت به شیبانی گفت هیچ کاری از دست اوساخته نبوده. خود امیر احمدی هم بارها برکنار شده وهدف آزار پلیس رضا خان و تحقیر رسمی قرار گرفت.[25]ر
در سال 1310هـ ش دفتری غیر نظامی برای اسکان اجباری عشایر تشکیل شد و سیاست اسکان را پیگیرانه و با خشونت بسیار دنبال کرد. “این برنامه اسکان اجباری… شکلی بسیار خشونت آمیز به خود گرفت ودر برخی موارد به نسل کشی منجر شد. روشهایی آکنده از ارعاب و خشونت که عملا بخش بزرگی از جمعیت چادر نشین ایران رااز بین برد… زندگی عشایری ایران رادر مدتی کوتاه دگرگون کرد”[26] بعد از برکناری رضا خان توسط اربابان انگلیسی در سال 1320تقریبا همه عشایر اسکان داده شده به زندگی چادر نشینی خود بازگشتند که کینه عمیقی در دل آنان نسبت به دولت پیامد جدی آن بود.
در مورد حجاب اجباری و لباس اروپایی که مخالفت بسیاری را برانگیخت رضا شاه اندکی پس از سرکوب خونین معترضانی که در مشهد بست نشسته بودند به مخبر السطلنه (مهدی قلی هدایت) نخست وزیر پیشین که در مورد تحمیل لباس تردید داشت، گفت میخواسته با اینکار نگذارد که اروپائیان ایرانیان را مسخره کنند:
” در ملاقات روزی شاه کلاه مرا برداشت و گفت حالااین چطور است؟ گفتم فی الجمله از آفتاب و باران حفظ میکند اما آن کلاه که داشتیم اسمش بهتر بود. آشفته چند قدمی حرکت فرمودند، گفتند آخر من می خواستم همرنگ شویم که ما را مسخره نکنند.”[27]
انتقاد از حجاب در اوایل قرن بیستم آغاز شده بود. زنان فعال و سازمان دهنده ای مانند دره المعالی و صدیقه دولت آبادی مبارزه برای کسب حقوق زنان را آغاز کردند. روزنامه زنانه “عالم نسوان” که اولین شماره آن در 1299 هـ ش منتشر شد و تا 1313 ادامه یافت پایدارترین روزنامه زنان در این دوره بود. ناشر و سردبیر عالم نسوان نوابه خانم صفوی یود که در شهریور 1300 در سرمقاله ای با عنوان “کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من” نوشت زنان نباید منتظر و به امید مردان باشند که به آنان کمک کنند، بلکه باید خود وارد عمل شوند.[28] اما متاسفانه با وجود حمایت زنان از اصلاحات رضا شاه روزنامه شان توقیف شد. علت آن بود که رضا شاه نمیتوانست هیچ نشریه یا سازمان مستقلی را حتی اگر از رژیم اوحمایت میکرد تحمل کند.

طبعا وضعیت احزاب سیاسی و مخالفین بسیارروشن بود. آثارفرهنگی در زمان رضاشاه بدلیل استبداد و سرکوبهای او تعطیل شد.[29] گشتاپوی رضا شاه، همچون سرلشکر آیرم (که او را فریب داد و به خارج گریخت) و سرپاس مختاری در سرکوب بیداد میکردند. به گفته دشتی هرگاه شاه از آنان کلاه میخواست آنها سر میبردند. مخبرالسلطنه (هدایت) که شش سال نخست وزیر شاه بود نوشت: “کسی اسم شاه رامی آورد، یقه اش را میگرفتند که منظورت چه بود.”[30]
هنگام تبعید رضا خان هیچ طبقه ی اجتماعی نبود که از رفتن او افسوس بخورد. یکی از ستایشگران پرشور شاه و رژیم پهلوی بعدها چنین نتیجه گیری کرد:
” متاسفانه تعهد شخصی رضا شاه به پیشرفت ایران با علاقه ی فزاینده او به گرد آوردن ثروت عظیم شخصی و بی میلی او به واگذاری مسئولیت به دیگران گره خورده بود. پول فراوان و سند مالکیت دهکده ها، زمین های کشاورزی، و جنگل ها بدست شاه آمد. در زمینه اداره کشور سلطه شخصی خود را به شدت اعمال میکرد و مجلس، که هرگونه اختیاری را از دست داده بود، هرچه را که دولت او میخواست تصویب میکرد. ارتش به دستور او شورش قبایل چادرنشین را با قساوت سرکوب میکرد، مقامات دولتی از ابتکار عمل با پذیرفتن مسئولیت خودداری میکردند و در باره ی اوضاع داخلی و رابطه با کشورهای خارجی فقط گزارش های خوش بینانه و مناسب به او میدادند…. آزادی بیان و مطبوعات وجود نداشت، و دولت دفتری بنام “سازمان پرورش افکار” برای هدایت افکار عمومی برپا کرد. ازفرصت موجود برای آموزش مدیران و رهبران اجتماعی توانا از میان نسل تحصیل کرده استفاده نشد. بطور کلی بنیه اخلاقی کشور ضعیف شد و جامعه را جوی از ناامیدی و بی چارگی فراگرفت.”[31]
رضا خان باوجودیکه توسط بسیاری ناسیونالیست خوانده میشود و از کودکی سرباز بوده است و شاید بتوان گفت تار و پود او با ارتش و سربازی تنیده شده بود فساد و استبداد و تجاوز به جان و مال مردم ایران او را به جایی رساند که حتی نتوانست مانند مستبدین هم دوره و یا غیر معاصر خودش مانند صدام حسین دیکتاتور عراق که او نیز جنایات بیشماری علیه مردم خود و…مرتکب شد، ولی تا آخرین دقیقه و ثانیه زندگی خود از هرآنچه کرده بود دفاع کرد و تسلیم نشد. درصورتیکه رضاخان مستبد، زماینکه انگلیسی ها تصمیم گرفتند که او را برکنار کنند بزدلانه نتوانست نه حتی مانند یک سرباز صفر چه رسد همانند یک سردار سپه، عمل کند و ایستاده بمیرد، طوریکه در اوج ذلت و خاری و تحقیر وتوهین که توسط استعمار انگلیس بر او اعمال شد در گوشه ای از جهان بگور سپرده شد. رضا خان که در حکومت به جان و مال مردم ایران رحم نکرد در مرگش و نابودیش، بزرگترین خیانت و تحقیر و توهین ملی را برای مردم ایران با تن دادن زبونانه به تحقیر شدن پادشاه و حاکم (هرچند مستبد) کشوری توسط استعمارگران به ارمغان آورد. وی با اینکار خود بیشتر و بیشتر فرهنگ تحقیر، تسلیم و خاری ایرانیان و قدر قدرتی استعمارگران را مهر کرد. مقایسه کنید رفتار رضاخان در مقابل استعمار انگلیس با رفتار ستارخان در مقابل استعمار روسیه در تبریز که وقتی او پیشنهاد تسلیم در قبال تسلیم تحت حمایت تزار روسه قرار بگیرد به این پیشنهاد تف کرد و خواستار خروج آنها از ایران شد و گفت: “
«من می‌جنگنم که هفت دولت زیر پرچم ایران باشند و حالا شما می‌‏خواهید من زیر پرچم روس بروم؟»
ارتشی که برای خود ساخته بود هیچگاه برای دفاع از کیان ایران و استقلال و مردم آن بکار نرفت. در شهریور 1320 وقتی خبر اشغال کشور توسط انگلیس و شوروی را به رضا خان دادند کاملا خودنسردی خود را حفظ کرد! اما ارتش تحت فرمان او که مایه غرور او بود و آن همه پول و امتیاز را نثار آن کرده بود چنان به دور از انتظار عمل کرد که بسیار باور داشتند افسران ارتش برای مخفی کردن لباس نظامی شان چادر به سرکرده و از مهاجمان گریخته بودند.[32]
آنچه ستارخان در ایستادگی در مقابل استعمار روس و محمد مصدق کبیر ناسیونالیت با ایستادن در مقابل خاندان فاسد و مستبد رضا خان بعلاوه استعمارگران حامی آنها یک تنه، نمایشی از ناسیونالیسم مترقی و غرورملی ایرانی و استقلال ایران را نه تنها به ایرانیان یاد آوری کردند که به همه مردم جهان سوم آموختند و بعنوان سمبل غرور و کرامت ملی و استقلال ایران جاودانه شد.
داودباقروندارشد
[1] ویکیپیدیا فارسی
[2] Christopher Sykes, Wassmuss, The German Laurence, Longman Green and Co. London and New York. 1936 همچنین دیده ها و شنیده ها ویراستار مرتضی کامران
[3] The Iranians, ancient medieval and modern Iran ترجمه حسین شهیدی ص 214
[4] The Iranians, ancient medieval and modern Iran ترجمه حسین شهیدی ص 214
[5] همانجا ص 216
[6] Memorendum by Marling 20/12/18 FO 371/3262
[7] دولت و جامعه در ایران فصل 4 و 5 Harold Nicolson, Curzon, the Last Phase, 1919-1923: A study in Post War Diplomacy, Constable, London 1934
[8] استفانی کرونین، ارتش و تشکیل حکومت پهلوی در ایران ترجمه غلامرضا علی بابایی فصل پنجم
[9] آیرونساید، خاطرات سری آیرونساید، نگاه کنید به غنی، ایران برآمدن رضاخان
[10] ممحمد علی جمالزاده، تقریرات سید ضیا و کتاب سیاه او بخشهای 1،2و7
[11] همان و خاطرات سرهنگ قهرمانی در محمدتقی بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی در ایران جلد اول ص 82
[12] جمالزاده نه نقل از سید ضیا کتاب “تقریرات سید ضیا و کتاب سیاه او”
[13] The Iranians, ancient medieval and modern Iran ترجمه حسین شهیدی ص 222
[14] مخبرالسلطنه (مهدی قلی هدایت) خاطرات و خطرات ص 397
[15] دولت آبادی حیات یحیی جلد چهارم ص 343، مصدق، تقریرات مصدق در زندان، یادداشتهای جلیل بزرگمهر، ویراستار ایرج افشار، فرهنگ ایران زمین تهران 1359
[16] مخبرالسلطنه خاطرات و خطرات ص 397
[17] Stephanie Cronin, Reza Shah, the Fall of Sardar Asad, and the Bakhtiyari Plot, Iranian Studies, 38/2(2005) and Tribal Polities in Iran.
[18] باقرعاقلی ، نصرت الدوله فیروز، نشر نامک تهران 1373 مدخل فثروز در بامداد شرح حال رجال ایران جلد چهارم
[19] Touraj Atabaki and Erik J. Zürcher (eds), Men of Order, Authoritarian Modernization under Atatork and Reza Shah, Introduction, I.B.Tauris, London and New York, 2004,
Donald Wilber, Reza Shah Pahlavi,
امین بنایی، نوسازی در ایران 1300-1320، ترجمع علیرضا سمیعی اصفهانی و علیرضا دلیرپور، تهران گام نو 1382
رضا شاه روحش شاد؟
نوامبر 21, 2018

رضا خان در سن ۱۴ سالگی‎ ‎توسط صمصام (از ابواب جمعی علی‌اصغرخان‎ ‎امین‌السلطان‎ ‎صدراعظم‎(‎، یکی از بستگان خود وارد فوج‎ ‎سوادکوه‎ ‎و تابین‎ ‎‎(‎سرباز‎) ‎شد. ‏از ‏خود ‏وی ‏نقل شده‌است که به هنگام ورود آن قدر خردسال بوده‌است که دیگران وی را سوار‎ ‎اسب‎ ‎می‌کرده‌اند‎. سال ۱۲۷۵ خورشیدی پس از کشته شدن‎ ‎ناصرالدین‌شاه قاجار، فوج سوادکوه برای نگاهبانی از سفارتخانه و مراکز دولتی به تهران فراخوانده شد.
وی در ‏دوران ‏خدمت ‏در ‏قزاقخانه مدتی نگهبان سفارت‎ ‎آلمان‎ ‎در‎ ‎تهران‎ ‎بود. امضای تغییر شیفت روزانه وی هنوز در ‏این ‏محل ‏نگهداری‎ ‎می‌شود‎ ‎سپس ‏به‎ ‎سرگروهبانی‎ ‎محافظین‎ ‎بانک‎ ‎استقراضی‎ ‎روسیه‎ ‎در‎ ‎مشهد‎ ‎و پس از چندی به وکیل‌باشی‎ ‎‎)‎گروهبان‎ ‎تا‎ ‎استوار‎(‎‏‏‎ ‎گروهان شصت تیر ‏منصوب ‏شد. در این ‏دوره رضاخان ‏به دلیل استفاده از یکی از معدود مسلسل‌های ماکسیم آن زمان، به ‏‏«رضا ماکسیم» معروف شد
. ‎در سال ۱۲۸۸ خورشیدی، همراه با سواران‎ ‎بختیاری‎ ‎و‎ ‎ارامنه‎ ‎برای خواباندن شورش‌ها و قیام‌های محلی به‎ ‎زنجان‎ ‎و‎ ‎اردبیل‎ ‎اعزام شد و ‏در ‏جنگ ‏با ‏قوای‎ ‎ارشدالدوله‎ ‎از ‏خود رشادت نشان داد. سپس با درجه یاوری‎( ‎ستوانی) ‎به فرماندهی دسته تیرانداز و در سال ۱۲۹۷ خورشیدی ‏به ‏فرماندهی ‎تیپ‎) ‎همدان‎ ‎منصوب شد). او در این سمت علیه فرمانده بریگاد یعنی‎ ‎سرهنگ کلرژه‎ ‎کودتایی را به فرماندهی‎ ‎استاروسلسکی، معاون وی با موفقیت اجرا نمود. ‏اجرای ‏این ‏کودتا ‏با ‏هماهنگی‎ ‎احمدشاه‎ ‎توسط رضاخان به کودتای اول رضاخان نیز معروف است. در اثر این کودتا، کلرژه به روسیه بازگشت و ‏استاروسلسکی ‏فرمانده‎ ‎بریگاد ‏قزاق‎ ‎در ‏ایران ‏شد.
او همچنین فرماندهی معنوی سایر افسران ایرانی را نیز به دست آورده بود؛ چراکه سایر افسران ایرانی نیز از او تبعیت می‌کردند و استاروسلسکی ‏همواره ‏مجبور ‏بود ‏او ‏را راضی نگه دارد‎.‎‏ ‎او اهل تملق نبود و با زیردستانش در بریگاد به نیکی رفتار می‌کرد و گاه به آنان از جیب خود انعام ‏نیز می‌داد. ‎ولی مانند ‏سایر ‏قزاقها ‏دست به ‏شمشیر و اسلحه نیز می‌برد؛ با اخراج افسران روس، بریگاد قزاق تحت ‏نظر ‏یک افسر ‏نالایق ایرانی ‏به نام‎ ‎سردار همایون، قرار گرفت و رضاخان ‏عملاً فرمانده واقعی بریگاد (زیر نظر‎ ‎ژنرال آیرونساید)‏‎ ‎بود‎‏. ‏
در سال ۱۲۹۹ خورشیدی و چند ماه قبل از کودتا، رضاخان برای شرکت در سرکوب قیام میرزا کوچک خان جنگلی به گیلان فرستاده شد، که منجر به عقب‌نشینی قوای قزاق به فرماندهی استاروسلسکی تا حوالی قزوین گردید.
درجریان جنگ جهانی اول 1293 ه-ش/1914 م به محض حمله ترکان عثمانی به کشورهای اتفاق مثلث (انگلیس، فرانسه و روسیه) جنگ به مرزهای ایران کشیده شد. ایران اعلام بی طرفی نمود ولی توسط روسیه که آذربایجان را در اشغال داشت و هم مرز با عثمانی بود بیطرفی ایران را برسمیت نشناخت.[1]
انگلیس نیز به بهانه مقابله با تهدیدات عثمانی در بحرین و آبادان نیرو پیاده کرده بود. دولت مستوفی زیر فشار اتفاق مثلث سقوط کرد و مشیرالدوله کابینه تازه ای تشکیل داد. اما نه دولت روس و انگلیس را راضی کرد و نه مجلس سوم طرفدار آلمان را که باعث خلآء قدرت در ایران شد. درجنوب ایران بدنبال کشته شدن دو افسر انگلیسی که با تحریک یک جاسوس معروف آلمانی (واسموس) اتفاق افتاده بود نیروهای انگلیسی بندر بوشهر را اشغال کردند.[2] آلمان نیز که بیشتر در فارس (شیراز) فعال بود نیز دست به تحریکاتی میزد. در عمل هرچهار طرف جنگ بی طرفی ایران را نقض کردند. در آبان 1293 روسها نیروی خود را از قزوین به نزدیکی تهران رساند و همین فشار و ترس ناشی از احتمال اشغال تهران، عملا تهران را در اختیار (اتفاق مثلث) قرارداد. روسها وقتی قم را گرفتند ملیون ابتدا به کاشان و سپس به اصفهان عقب نشینی کردند. در این میان نظام السلطنه به کرمانشاه حمله کرد و شهر را گرفت و در آنجا دولت موقت طرافدار اتحاد مثلث (عثمانی، آلمان، اتریش) را اعلام کرد.
انقلاب روسیه در فوریه 1917 و به دنبال آن انقلاب اکتبر از دید ایرانیان چیزی کمتر از معجزه نبود. یوغ روسیه سنگین ترین وزنه علیه استقلال ایران ناگهان در هم شکسته شده بود. اما کشور از همه نظر در حال سقوط بود. هیچ دولتی دوام نمیآورد. طوری که در فاصله 1293 تا 1297 هـ ش دوازده نخست وزیر و در فاصله 1289 تا 1297هـ ش بیست نخست وزیر به مدت متوسط پنج ماه بر سرکار آمدند. که حاکی از هرج و مرج شدیدی در کشور بود. در همین زمان کشور دچار قحطی و اپیدمی آنفلوآنزایی کشنده بود که در سراسر کشور قربانی میگرفت. و کشور درجریان تجزیه از شمال و جنوب بود.[3] در فاصله ی 1285(قانون اساسی ناشی از انقلاب مشروطه) و 1305 هـ ش دولت وثوق از هر دولت دیگری به استثنای کابینه رضا خان در 1302-1304 بیشتر دوام آورد و در واقع این آخرین فرصت ایرانیان برای رسیدن به سازشی سیاسی هماهنگ با قانون اساسی 1285 بود. بدیلهای دیگر عبارت بودند از تجزیه کشور و یا ظهور دیکتاتوری که میتوانست به سادگی با سرعت به حاکمی مستبد تبدیل شود و در حقیقت چنین شد.[4]
انقلاب مشروطه بدنبالش هرج و مرج و بی نظمی به بار آورد که نتیجه طبیعی و تاریخی ایران دوهزار ساله بوده است که با سرنگونی هر دیکتاتوری ایران دچار هرج و مرج میشده تا با ظهور دیکتاتور قدر قدرت دیگری از طریق سرکوب صلح و آرامش برقرار کند. در واکنش به هرج و مرج موجود بود که در اسفند 1297 شیخ محمد خیابانی را واداشت که با دست زدن به قیامی در آذربایجان برخلاف آنچه به غلط فکر میکنند جهت تجزیه ایران و یا در مخالفت با قرارداد1919 نبود بلکه جهت برقراری نظم و آرامش بود.[5]
منشاء بسیاری از انچه را که در دو دهه پس از انقلاب مشروطه در ایران گذشت باید در دو ویژگی به هم پیوسته حکومت و جامعه جستجو کرد. هرج و مرج داخلی و دخالت خارجی. عامل سومی که با ایندو آمیخته شد اختلاف بر سر تجدد و اینکه به چه معنی و چگونه و با چه سرعتی بدست بیاید بود.کل سیاست ایران در این مقطع تاریخ جهان، ترکیبی از محافظه کار، مشروطه طلب، دمکرات، ناسیونالیست، مارکسیست لینیست و اسلامگرا بود، که به تواتر گرایشهای هرج و مرج طلب و حکومت استبدادی را در کشور ایجاد کرد.
کارنامه انقلاب مشروطه تماما هرج و مرج بعد از آن نیست، در آن انقلاب دو هدف عمده پیگیری میشد یکی که مهمتر نیز بود، برانداختن حکومت استبدادی و برپایی حکومت برپایه قانون و نه تابع اراده شاه که همه نیروهای طرافدار مشروطه بدنبال آن بودند. هدف بعدی تمرکز بخشیدن به دولت، نوین سازی دستگاه اداری کشور و وارد کرن آموزش نوین، تسهیلات جدید حمل و نقل… بود. البته نباید از نظر دور داشت که اقلیتی تجدد طلب با شمار کمتر، از ته دل میخواستند در مدتی کوتاه ایران را به جامعه ای اروپایی تبدیل کنند.
بدنبال خروج روسیه از معادلات ایران بعد از انقلاب اکتبر، دولت برای تامین مخارج روزمره در مضیقه بود و تنها با تکیه به پرداختهای ماهانه انگلیس که اکنون تنها قدرت عمده منطقه بود میتوانست حقوق کارمندان و هزینه دیویزیون قزاق را بپردازد.[6] در این میان با ظهور لرد کرزن در مقام وزارت خارجه انگلیس بفکر وارد کردن ایران به منطقه نفوذ انگلیس در خاورمیانه افتاد.[7] در همین زمان نیروی دیویزیون قزاق تحت نظر نورپرفورس و تحت فرماندهی مستقیم آیرون ساید بعد از درگیری با انقلابیون گیلان شکست سختی خورده بود و در دهکده ی آق بابا نزدیک قزوین مستقربود. [8] آیرون ساید بدنبال سرکوب تحرکات در مناطق مختلف بود تا اعتبار انگلیس را در ایران نجات دهد[9]. از سوی دیگر سید ضیاء الدین طباطبایی که با دیپلماتهای انگلیسی در تهران روابط نزدیکی داشت و اعضا “کمیته آهن” که خود تشکیل داده بود بدنبال فرصتی بودند تا دولتی نیرومند به سرکار بیاورند.[10] عطف به فراخوانده شدن آیرون ساید به کنفرانسی در مصر، همه طرفهای فوق تصمیم گرفتند نیروی قزاق را جهت کودتا به تهران بیاورند. آنها بدنبال فرمانده ای برای رهبری کودتا بودند که ابتدا قرعه بنام امیر موثق سپهبد نخجوان خورد که قبول نکرد[11] نفربعدی رضا خان بود که او موافقت نمود.[12]
ظهور استبداد
هرمملکتی رژیمی دارد، رژیم ما یکنفره است. رضا شاه (نقل از مهدی قلی خان هدایت، خاطرات و خطرات ص 386)
بعضی رضا خان را ناسیونالیستی از نوع جدید با ایدئولژی آریایی و فارس-محوری میدانند. افکار او تحت تاثیر روشنفکران جوانی که دور رضاخان را گرفته بودند بویژه رئیس دفتر او فرج الله خان بهرامی قرار داشت. آنها برنامه های تمرکز، تجدید، سکولاریسم، تشکیل ارتشی متحد و تحمیل زبان فارسی به اقلیت های زبانی، بهبود وضعیت زنان را دنبال میکردند.[13] آنچه این تجدد خواهان پیش بینی نمیکردند احتمال تبدیل شدن دیکتاتوری به حکومت استبدادی که به مرور زمان دامن خود آنها را نیز بگیرد. رضا خان یا یکبار به هیئت دولت خود گفته بود: “هرمملکتی رژیمی دارد، رژیم ما یکنفره است.”[14]
رضا خان میدانست و حتی به گروهی ازمشاوران خود گفته بود که دولت انگیس او را به قدرت رسانده است.[15] این باعث شد رضا شاه به نظریه ی توطئه که بسیاری از ایرانیان باور دارند و بنابر آن قدرت های خارجی به ویژه انگلیس در رویدادهای کشور، حتی در اموری بسیاردور از ذهن دخالت دارند اعتقاد محکم تری پیدا کند. طوریکه مخبرالسلطنه (مهدی قلی هدایت) که بیش از هرکسی در مقام نخست وزیر به رضا خان خدمت کرده بود در خاطرات خود نوشت: “کار بجایی رسیده که شاه طالب ایمان به خودش است.”[16] جای مسعودرجوی خالی.
همین رویکردها بعلاوه قدرت مطلق و استبدادی، باعث شد که رضا خان بعد ها نه تنها مخالفان و منتقدان خود بلکه کسانی راهم که او را در رسیدن به قدرت یاری داده و وفادارانه به او خدمت کرده بودد مغضوب، زندانی و یا نابود کند.
رضا خان علیرغم صراحت لهجه میتوانست هم با خارجیان و هم با ایرانیان دورویی شگفت انگیزی را به نمایش بگذارد. برای مثال، دوست وفادار و وزیر جنگ کابینه اش جعفر قلی خان سردار اسعد، را یک روز پس از آن که به خوبی و خوشی با هم ورق بازی کرده بودند به زندان فرستاد و سپس دستور داد او را در زندان بکشند.[17]
نصرت الدوله فیروز، وزیر مالیه خود راهنگامی که همراه خود شاه از روضه خوانی عاشورا در تکیه ی دولت خارج میشد دستگیر شد.[18]
رضا شاه و آتاتورک
رضا شاه را غالبا با مصطفی اتاتورک مقایسه کرده اند که رضا شاه هم او را می ستود و هم می کوشید از او تقلید کند. این مقایسه قابل درک اما گمراه کنند است زیرا میان آن دو و نقشی که در ایران و ترکیه داشتند تقاوت اساسی وجود دارد.[19] آتاتورک دیکتاتوری متجدد بود که کوشید سیاست ترکیه را هماهنگ باگرایش کلی ناسیونالیستی و تجددگرای خود نوسازی کند، و در تصمیم گیری سیاسی مشارکت و مشاورت محدودی را مجاز می دانست، آتاتورک برخلاف سلاطین و خلفای عثمانی حاکمی مستبد نبود، به فساد مالی دچار نبود، نه خود او و نه ارتش و دستگاه اداری او زندگی و دارایی مردم را به سادگی از آنان نگرفتند.
رضا خان اگر به مسیر آتاتورک میرفت، تاریخ بعدی ایران شکل بسیار متفاوتی پیدامیکرد اما چندسال پس ازرسیده به پادشاهی به حاکمی مطلق و مستبد تبدیل شده و مانند حاکمان سنتی قبل ازمشروطه بیش از پیش اتباع خود و دارایی آنها را و در حقیقت کل کشور راملک شخصی خود تلقی میکرد. پیش ازقرن بیستم ممکن بود رضا شاه “حاکم عادل” یعنی حاکمی نیرومند، اصلاح گر و مستبد تلقی شود که ثبات و صلح و رفاح نسبی در کشور برقرار کرده است. در زمان های گذشته چنین حاکم مستبدی پدیده ای طبیعی و تجاوزهای مالی او نیز عادی تلقی میشد. اما در حقیقت که رژیم رضا خان به دنبال انقلابی در مخالفت با حکومت استبدادی و برای برقراری قانون برپا شده بود به نارضایی مردم از او انجامید. اگر رضا شاه دیکتاتوری مانند آتاتورک باقی مانده بود هم در زمان خودش و حتما پس از آن تصویری مناسب از خود به دست میداد.
بنابراین، تضاداساسی در رضا شاه این نبود که او دیکتاتوری مانندآتاتورک یاموسولینی بود، بلکه در این حقیقت نهفته بود که او از یک سو حاکمی دردوران مشروطه و وخود مدعی ناسیونالیسم و تجدد بود و از سوی دیگر سیاست را به کلی در کشور برانداخت و هر وقت صلاح خود دانست به قوانین حافظ جان و مال مردم تجاوز کرد.
دبیر سفارت آمریکادر سال1308 درتهران گزارش زیر را در مورد رضا شاه به وزارت خارجه خود ارسال کرده است:
“زندانی کردن افراد بدون محاکمه، و یابرای همیشه ساکت کردن افرادِ دردسر آفرین بدون رعایت موازین قانونی، گرایش های ارتجاعی شاه را به نمایش میگذارد… در اینکه ملتی ازاین بی توجهی به قانون و عدالت سود برده باشد میتوان تردید داشت…اصلاحاتی که باقدرت اسلحه ایجاد شود به طور کلی نا پایدار خواهد بود.”[20]
آتاتورک چهارچوبی اجتماعی-سیاسی برای تحول بلند مدت کشورش تنظیم کرد که مانند خود او بطور کلی مورد احترام چندین نسل ازمردم ترکیه ازگروههای گوناگون اجتماعی و با گرایشهای متفاوت سیاسی قرار داشته است. امااگرچه برخی دستاوردهای رضا شاه پیامدهای بلند مدت داشته اند، دوره ی او نیز چیزی بیشتر از یک دوره ی کوتاه مدت ایرانی نبود و با خلع او توسط انگلیس پایان یافت و هرج و مرج جای آنرا گرفت.
رضا خان در سال 1305 چه در میان نخبگان و چه در میان مردم در اوج محبوبیت خود و دارای بزرگترین پایگاه اجتماعی دوران حکومت خود بود، اما در سال 1320 که مفتضحانه ازایران رانده شد کمتر کسی دوست او بحساب میآمد.
در مجلس ششم (1305-1307) نمایندگان بویژه مصدق میتوانست آزادانه با لایحه های دولت مخالفت کنند. حتی مدرس و هودارانش تصمیم گرفتند راه سازش با رضا خان را پیش بگیرند. طوریکه طی مذاکرات مدرس با شاه دولت مستوفی برسرکار آمد. مدرس امیدواربود شاه ارتش رادر دست داشته باشد ولی مجلس را آزاد بگذارد.[21] اما رضا خان نشان داد که به چیزی کمتر از قدرت مطلق قانع نیست و اقدامات پیشینش تاکتیکی بوده است. تلاشی نیز برای قتل مدرس صورت گرفت که اعتقاد کلی این است که بدستور رضا خان بود. ضمن اینکه اندکی بعد بدستور شاه مدرس بازداشت و ابتدا به کاشمر تبعد و در کاشمر توسط اعضای پلیسی که ازتهران فرستاده شدند کشته شد. [22]
رضا خان اطرافیان و نخبگان را دستگیر و از آنها سلب حیثیت میکرد و سپس می کشت. در سال 1308 وزیر دارایی نصرت الدوله فیروز که نقش بسیار با سزایی در بقدرت رسیدن رضا خان و نوسازی دولت و اقتصاد داشت، بدلیل ساختگی فساد مالی به زندان انداخته شد، و در سمنان هنگامیکه در خانه ای در بازداشت بسر میبرد توسط عوامل رضا خان خفه شد. علی اکبر داور، وزیر بسیار توانا و درست کار دادگستری و دارایی طراح نظام قضایی جدید ایران و اقتصاد سیاسی دولتی کشور پس از بازداشت نصرت الدوله فیروز اما پیش از قتل او خود کشی کرد تا مانند دیگران بدنام و احتمالا درزندان خفه و یا سرش بریده نشود. تیمورتاش در سال 1313 برکنار و سپس در زندان کشته شد.
محمدعلی فرغی که ادیبی برجسته و سیاستمداری وفادار بود. در سال 1314 برکنار و بدنام شد. زیرا برای حفظ جان پدر زن خود محمد ولی خان اسدی نایب التولیه آستان قدس رضوی که خود منصوب و خدمتگزار وفادار شاه بود اماگمان میرفت به تحمیل کلاه اجباری اروپایی تشویق کرده باشد، نزد شاه شفاعت کرده بود.
یکی از نخست وزیران دوران جنگ جهانی اول (1318-1319) احمد متین دفتری که نسبتا جوان بود در زمان رضا شاه برای رضایت خاطر انگلیس او را زندانی کرد. بعد از زندانی شدن احمد متین دفتری، محمد مصدق پدر زن او نیز که از 1307 به دور از سیاست در ملک شخصی خود زندگی میکرد بدون هیچ اتهامی دستگیر و در قلعه ای در خراسان زندانی شد.
رضا خان برخلاف دورن حکام مستبد پیشین قاجار که مجلسی در کار نبود، با وجود مجلس و نمایندگان حاضر درآن تمامی تصمیمات را مستبدانه خود میگرفت و یا مجلس باید تمامی فرامین او را تصویب میکردند. استبداد رضا خان حتی در مواردی مرتجعانه تر از دوران پیشینیان خود در دوران قاجاربود، چون درزمان ناصرالدین شاه که استبداد او سرآمد سلاطین قاجار بشمار میاید امکان بست نشینی در اماکن مذهبی و یا حتی در اصطبل دربار برای اعتراض و وساطت و کاهش تشنج وجود داشت که در زمان رضا شاه آنرا نیز تحمل نمیکرد. طوریکه در 1314 هنگامی که معترضان غیر مسلح در مسجد قدیمی گوهرشاد جنب آستان قدس پناهنده شدند، با دستور مستقیم ازتهران به گلوله بسته شدند.
رضا شاه در 1300 هـ ش لشگر قزاق را با ژاندارمری ادغام کرد. در1305 هـ ش 40000سرباز و یک نیرو هوایی کوچک تشکیل شده بود. در 1320هـ ش این رقم 120،000نفربود. برای گسترش ارتش دست به هرکار قانونی و غیرقانونی میزد. از جمله استفاده از درآمد دستگاه اداری کشور. بودجه ارتش را از 122میلیون ریال در 1307 به 593میلیون ریال در 1320 رسید. که یک سوم کل بودجه کشور بود. تمامی در آمدنفت به خرید تجهیزات نظامی اختصاص داشت. رضا خان همچنین بامصادره ثروت و املاک خصوصی افراد آنرا برای ارتش بکار میبرد.
رضا خان حتی زمانی که وزیر جنگ بود “همواره از تسلیم حسابهای وزارت جنگ برای رسیدگی خودداری میکرد… اگرچه از او انتقاد میشد که از بودجه نظامی برای خود ثروت شخصی عظیمی تدارک دیده است”[23]ر
رضا شاه معدود افسران ارتش را برای تحصیل به فرانسه فرستاد. هرچند این افسران بعد ازبازگشت نتوانستند بدلیل فساد در ارتش در سازماندهی نظامی تاثیر قابل ملاحظه ای به جا بگذارند. در ادامه افسران ارتش در دبیرستان نظام و دانشکده افسری که توسط افسران آموزش دیده در فرانسه اداره میشد تعلیم میدیدند. بزودی فساد ارتش را نیز فراگرفت و افسران ارتش متناسب با مقام خود قانون را زیر پا میگذاشتند و ازطرق غیر قانونی به مال اندوزی پرداختند. هرچند تمامی ارتشیان رده بالا که شاه آنها را میشناخت در جوی ازرعب و حشت زندگی میکردند. مثلا سرلشگر امان الله میرزا جهانبانی در 1316 هـ ش هنگامی که مدیر کل صنایع بود برکنار و سپس زندانی شد. تنها بدلیل اینکه در سفارت فرانسه نهار خورده بود.[24]
در 1305 هـ ش سرهنگ محمود پولادین بجرم کودتا دستگیر شد. بدون اینکه هیچ سندی در اثبات اتهام وجود داشته باشد. وی زمانیکه در اسارت بسر میبرد با اصرار رضا خان اعدام شد. سرلشگر حبیب الله شیبانی رئیس ستاد ارتش به جای امضای حکم اعدام استعفا داد و از اجرای اعدام سرباز زد سرهنگ محمود پولادین اعدام شد. سه سال بعد که شیبانی به ارتش بازگذشته بود برکنار شد و پس از محاکمه در دادگاه نظامی به زندان افتاد. وی سرانجام در زندان دیوانه شد و برای همیشه از ایران رفت. سپهبد امیراحمدی بلند پایه ترین افسر ارتش که ریاست دادگاه نظامی را برعهده داشت به شیبانی گفت هیچ کاری از دست اوساخته نبوده. خود امیر احمدی هم بارها برکنار شده وهدف آزار پلیس رضا خان و تحقیر رسمی قرار گرفت.[25]ر
در سال 1310هـ ش دفتری غیر نظامی برای اسکان اجباری عشایر تشکیل شد و سیاست اسکان را پیگیرانه و با خشونت بسیار دنبال کرد. “این برنامه اسکان اجباری… شکلی بسیار خشونت آمیز به خود گرفت ودر برخی موارد به نسل کشی منجر شد. روشهایی آکنده از ارعاب و خشونت که عملا بخش بزرگی از جمعیت چادر نشین ایران رااز بین برد… زندگی عشایری ایران رادر مدتی کوتاه دگرگون کرد”[26] بعد از برکناری رضا خان توسط اربابان انگلیسی در سال 1320تقریبا همه عشایر اسکان داده شده به زندگی چادر نشینی خود بازگشتند که کینه عمیقی در دل آنان نسبت به دولت پیامد جدی آن بود.
در مورد حجاب اجباری و لباس اروپایی که مخالفت بسیاری را برانگیخت رضا شاه اندکی پس از سرکوب خونین معترضانی که در مشهد بست نشسته بودند به مخبر السطلنه (مهدی قلی هدایت) نخست وزیر پیشین که در مورد تحمیل لباس تردید داشت، گفت میخواسته با اینکار نگذارد که اروپائیان ایرانیان را مسخره کنند:
” در ملاقات روزی شاه کلاه مرا برداشت و گفت حالااین چطور است؟ گفتم فی الجمله از آفتاب و باران حفظ میکند اما آن کلاه که داشتیم اسمش بهتر بود. آشفته چند قدمی حرکت فرمودند، گفتند آخر من می خواستم همرنگ شویم که ما را مسخره نکنند.”[27]
انتقاد از حجاب در اوایل قرن بیستم آغاز شده بود. زنان فعال و سازمان دهنده ای مانند دره المعالی و صدیقه دولت آبادی مبارزه برای کسب حقوق زنان را آغاز کردند. روزنامه زنانه “عالم نسوان” که اولین شماره آن در 1299 هـ ش منتشر شد و تا 1313 ادامه یافت پایدارترین روزنامه زنان در این دوره بود. ناشر و سردبیر عالم نسوان نوابه خانم صفوی یود که در شهریور 1300 در سرمقاله ای با عنوان “کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من” نوشت زنان نباید منتظر و به امید مردان باشند که به آنان کمک کنند، بلکه باید خود وارد عمل شوند.[28] اما متاسفانه با وجود حمایت زنان از اصلاحات رضا شاه روزنامه شان توقیف شد. علت آن بود که رضا شاه نمیتوانست هیچ نشریه یا سازمان مستقلی را حتی اگر از رژیم اوحمایت میکرد تحمل کند.

طبعا وضعیت احزاب سیاسی و مخالفین بسیارروشن بود. آثارفرهنگی در زمان رضاشاه بدلیل استبداد و سرکوبهای او تعطیل شد.[29] گشتاپوی رضا شاه، همچون سرلشکر آیرم (که او را فریب داد و به خارج گریخت) و سرپاس مختاری در سرکوب بیداد میکردند. به گفته دشتی هرگاه شاه از آنان کلاه میخواست آنها سر میبردند. مخبرالسلطنه (هدایت) که شش سال نخست وزیر شاه بود نوشت: “کسی اسم شاه رامی آورد، یقه اش را میگرفتند که منظورت چه بود.”[30]
هنگام تبعید رضا خان هیچ طبقه ی اجتماعی نبود که از رفتن او افسوس بخورد. یکی از ستایشگران پرشور شاه و رژیم پهلوی بعدها چنین نتیجه گیری کرد:
” متاسفانه تعهد شخصی رضا شاه به پیشرفت ایران با علاقه ی فزاینده او به گرد آوردن ثروت عظیم شخصی و بی میلی او به واگذاری مسئولیت به دیگران گره خورده بود. پول فراوان و سند مالکیت دهکده ها، زمین های کشاورزی، و جنگل ها بدست شاه آمد. در زمینه اداره کشور سلطه شخصی خود را به شدت اعمال میکرد و مجلس، که هرگونه اختیاری را از دست داده بود، هرچه را که دولت او میخواست تصویب میکرد. ارتش به دستور او شورش قبایل چادرنشین را با قساوت سرکوب میکرد، مقامات دولتی از ابتکار عمل با پذیرفتن مسئولیت خودداری میکردند و در باره ی اوضاع داخلی و رابطه با کشورهای خارجی فقط گزارش های خوش بینانه و مناسب به او میدادند…. آزادی بیان و مطبوعات وجود نداشت، و دولت دفتری بنام “سازمان پرورش افکار” برای هدایت افکار عمومی برپا کرد. ازفرصت موجود برای آموزش مدیران و رهبران اجتماعی توانا از میان نسل تحصیل کرده استفاده نشد. بطور کلی بنیه اخلاقی کشور ضعیف شد و جامعه را جوی از ناامیدی و بی چارگی فراگرفت.”[31]
رضا خان باوجودیکه توسط بسیاری ناسیونالیست خوانده میشود و از کودکی سرباز بوده است و شاید بتوان گفت تار و پود او با ارتش و سربازی تنیده شده بود فساد و استبداد و تجاوز به جان و مال مردم ایران او را به جایی رساند که حتی نتوانست مانند مستبدین هم دوره و یا غیر معاصر خودش مانند صدام حسین دیکتاتور عراق که او نیز جنایات بیشماری علیه مردم خود و…مرتکب شد، ولی تا آخرین دقیقه و ثانیه زندگی خود از هرآنچه کرده بود دفاع کرد و تسلیم نشد. درصورتیکه رضاخان مستبد، زماینکه انگلیسی ها تصمیم گرفتند که او را برکنار کنند بزدلانه نتوانست نه حتی مانند یک سرباز صفر چه رسد همانند یک سردار سپه، عمل کند و ایستاده بمیرد، طوریکه در اوج ذلت و خاری و تحقیر وتوهین که توسط استعمار انگلیس بر او اعمال شد در گوشه ای از جهان بگور سپرده شد. رضا خان که در حکومت به جان و مال مردم ایران رحم نکرد در مرگش و نابودیش، بزرگترین خیانت و تحقیر و توهین ملی را برای مردم ایران با تن دادن زبونانه به تحقیر شدن پادشاه و حاکم (هرچند مستبد) کشوری توسط استعمارگران به ارمغان آورد. وی با اینکار خود بیشتر و بیشتر فرهنگ تحقیر، تسلیم و خاری ایرانیان و قدر قدرتی استعمارگران را مهر کرد. مقایسه کنید رفتار رضاخان در مقابل استعمار انگلیس با رفتار ستارخان در مقابل استعمار روسیه در تبریز که وقتی او پیشنهاد تسلیم در قبال تسلیم تحت حمایت تزار روسه قرار بگیرد به این پیشنهاد تف کرد و خواستار خروج آنها از ایران شد و گفت: “
«من می‌جنگنم که هفت دولت زیر پرچم ایران باشند و حالا شما می‌‏خواهید من زیر پرچم روس بروم؟»
ارتشی که برای خود ساخته بود هیچگاه برای دفاع از کیان ایران و استقلال و مردم آن بکار نرفت. در شهریور 1320 وقتی خبر اشغال کشور توسط انگلیس و شوروی را به رضا خان دادند کاملا خودنسردی خود را حفظ کرد! اما ارتش تحت فرمان او که مایه غرور او بود و آن همه پول و امتیاز را نثار آن کرده بود چنان به دور از انتظار عمل کرد که بسیار باور داشتند افسران ارتش برای مخفی کردن لباس نظامی شان چادر به سرکرده و از مهاجمان گریخته بودند.[32]
آنچه ستارخان در ایستادگی در مقابل استعمار روس و محمد مصدق کبیر ناسیونالیت با ایستادن در مقابل خاندان فاسد و مستبد رضا خان بعلاوه استعمارگران حامی آنها یک تنه، نمایشی از ناسیونالیسم مترقی و غرورملی ایرانی و استقلال ایران را نه تنها به ایرانیان یاد آوری کردند که به همه مردم جهان سوم آموختند و بعنوان سمبل غرور و کرامت ملی و استقلال ایران جاودانه شد.
داودباقروندارشد
[1] ویکیپیدیا فارسی
[2] Christopher Sykes, Wassmuss, The German Laurence, Longman Green and Co. London and New York. 1936 همچنین دیده ها و شنیده ها ویراستار مرتضی کامران
[3] The Iranians, ancient medieval and modern Iran ترجمه حسین شهیدی ص 214
[4] The Iranians, ancient medieval and modern Iran ترجمه حسین شهیدی ص 214
[5] همانجا ص 216
[6] Memorendum by Marling 20/12/18 FO 371/3262
[7] دولت و جامعه در ایران فصل 4 و 5 Harold Nicolson, Curzon, the Last Phase, 1919-1923: A study in Post War Diplomacy, Constable, London 1934
[8] استفانی کرونین، ارتش و تشکیل حکومت پهلوی در ایران ترجمه غلامرضا علی بابایی فصل پنجم
[9] آیرونساید، خاطرات سری آیرونساید، نگاه کنید به غنی، ایران برآمدن رضاخان
[10] ممحمد علی جمالزاده، تقریرات سید ضیا و کتاب سیاه او بخشهای 1،2و7
[11] همان و خاطرات سرهنگ قهرمانی در محمدتقی بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی در ایران جلد اول ص 82
[12] جمالزاده نه نقل از سید ضیا کتاب “تقریرات سید ضیا و کتاب سیاه او”
[13] The Iranians, ancient medieval and modern Iran ترجمه حسین شهیدی ص 222
[14] مخبرالسلطنه (مهدی قلی هدایت) خاطرات و خطرات ص 397
[15] دولت آبادی حیات یحیی جلد چهارم ص 343، مصدق، تقریرات مصدق در زندان، یادداشتهای جلیل بزرگمهر، ویراستار ایرج افشار، فرهنگ ایران زمین تهران 1359
[16] مخبرالسلطنه خاطرات و خطرات ص 397
[17] Stephanie Cronin, Reza Shah, the Fall of Sardar Asad, and the Bakhtiyari Plot, Iranian Studies, 38/2(2005) and Tribal Polities in Iran.
[18] باقرعاقلی ، نصرت الدوله فیروز، نشر نامک تهران 1373 مدخل فثروز در بامداد شرح حال رجال ایران جلد چهارم
[19] Touraj Atabaki and Erik J. Zürcher (eds), Men of Order, Authoritarian Modernization under Atatork and Reza Shah, Introduction, I.B.Tauris, London and New York, 2004,
Donald Wilber, Reza Shah Pahlavi,
امین بنایی، نوسازی در ایران 1300-1320، ترجمع علیرضا سمیعی اصفهانی و علیرضا دلیرپور، تهران گام نو 1382
[20] دیوید ویلسون، دبیر سفارت، تهران (2 مه 1929 اردیبهشت 1308)
Michael Zirinsky, Reza Shah’s Abrogation of Capitulations, 1927-1928, in conin (ed) The making of Modern Iran p96
[21] نگاه کنید به بهار، تاریخ مختصرجلد دوم
[22] Vanessa Marin, Mudarris, Republicanism and the Rise of Power of Riza Khan, Sardar-I Sepah, In Cronin (ed), The Making of Modern Iran. خواجه نوری، بازیگران عصر طلایی جاویدان 1357
[23] Stephanie Cronin, Riza Shah and the paradoxes of Military Modernization, 1921-1941 p 41
[24] تقی زاده، زندگی طوفانی ص 364
[25] خاطرات احمد امیراحمدی، خاطرات نخستین سپهبد ایران، به کوشش غلامحسین زرگری نژاد، تهران موسسه ی پژوهشی و مطالاعات فرهنگی 1373
[26] Bayat, Riza Shah the Fall of Sardar Asad.
[27] مخبرالسلطنه، خاطرات و خطرات ص 407
[28] عالم نسوان سال دوم، شماره دوم (شهریور1300) ص 1-3
[29] کاتوزیان، درباره جاملزاده و جمالزاده شناسی، تهران، شهاب، 1382
[30] مخبرالسلطنه (مهدی قلی هدایت) خاطرات و خطرات ص 397
[31] Donal Wilber, Iran Past and Present, Princeton University Press, Princeton, NJ, 1958, pp.100-1
[32] Houchang Chehabi, The banning of the veil and its consequences, in Stephanie Cronin, The Making of Modern Iran. State and Society under Riza Shah, 1921-1941, London and New York: Routledge, 2003, p204
[20] دیوید ویلسون، دبیر سفارت، تهران (2 مه 1929 اردیبهشت 1308)
Michael Zirinsky, Reza Shah’s Abrogation of Capitulations, 1927-1928, in conin (ed) The making of Modern Iran p96
[21] نگاه کنید به بهار، تاریخ مختصرجلد دوم
[22] Vanessa Marin, Mudarris, Republicanism and the Rise of Power of Riza Khan, Sardar-I Sepah, In Cronin (ed), The Making of Modern Iran. خواجه نوری، بازیگران عصر طلایی جاویدان 1357
[23] Stephanie Cronin, Riza Shah and the paradoxes of Military Modernization, 1921-1941 p 41
[24] تقی زاده، زندگی طوفانی ص 364
[25] خاطرات احمد امیراحمدی، خاطرات نخستین سپهبد ایران، به کوشش غلامحسین زرگری نژاد، تهران موسسه ی پژوهشی و مطالاعات فرهنگی 1373
[26] Bayat, Riza Shah the Fall of Sardar Asad.
[27] مخبرالسلطنه، خاطرات و خطرات ص 407
[28] عالم نسوان سال دوم، شماره دوم (شهریور1300) ص 1-3
[29] کاتوزیان، درباره جاملزاده و جمالزاده شناسی، تهران، شهاب، 1382
[30] مخبرالسلطنه (مهدی قلی هدایت) خاطرات و خطرات ص 397
[31] Donal Wilber, Iran Past and Present, Princeton University Press, Princeton, NJ, 1958, pp.100-1
[32] Houchang Chehabi, The banning of the veil and its consequences, in Stephanie Cronin, The Making of Modern Iran. State and Society under Riza Shah, 1921-1941, London and New York: Routledge, 2003, p204
تشریح حمایت از تروریسم و قتلهای مشکوک فرقه رجوی با حمایت سفارت آمریکا در آلبانی در دیدار با نماینده پارلمان اتحادیه اروپا
نوامبر 17, 2018

آقای ارشد و خانم مرسدس برسو نماینده پارلمان اروپا و معاون اقتصادی و فرهنگی اتحادیه اروپا
دیدارآقای داود باقروند ارشد با خانم برسومرسدس معاون فراکسیون اتحاد احزاب سوسیال دمکرات اتحادیه اروپا ونماینده پارلمان در بروکسل

روز گذشته در این ملاقات نقض حقوق بشر و حمایت از تروریسم و قتلهای مشکوک فرقه رجوی در آلبانی بطور مفصل با ارائه مدارک جهت ثبت در اسناد پارلمان اروپا مورد بحث قرار گرفت.

طی ملاقات تاریخچه و مدارک مربوط به فریب خانواده ها و کودکان مجاهدین وایرانیان جویای کار و سفر به اروپا و انتقال آنها به عراق و سپس به بند کشیدن آنها با انواع ترفندهای مافیاییِ ضبط مدارک سفر،کارتهای شناسایی، پول، قطع آنها از دسترسی به تمامی امکانات تماس با جهان خارج و ممنوعیت و امکان تردد و تهدید به تحویل به پلیس امنیتی عراق بدلیل ورود غیر قانونی به عراق (چون طبق توافق با مقامات عراقی در پاسپورت آنها مهری دال برو ورود و یا داشتن ویزا نمیخورد) بعلاوه بمباران آنها با مغزشویی ها علیه غرب و فرهنگ فاسد غرب، و زدن اتهام خیانت به مسعود و مریم رجوی و فروختن ایندو رهبر فرقه به امپریالیسیم و ترجیح دادن آنها به زندگی در فرهنگ فاسد امپریالیستی غرب، درست زمانیکه خود خانم مریم رجوی توسط جنایتکارترین جناحهای امپریالیستی و متحدان آنها هدایت و تامین مالی میشود، تمامی راههای بازگشت آنها را بسته و مجبور به پوشیدن لباس نظامی و بدست گرفتن سلاح و شرکت در عملیات تروریستی مینمودند، و در موارد بسیاری با زندان کردن و مورد ضرب و شتم قرار دادن معترضین آنها را مجبور به ماندن میکردند که در بسیاری موارد در مورد کودکان و حتی ایرانیان ربوده شده به بهانه کار و اقامت در اروپا زیر فشارهای طاقت فرسا تشکیلات فرقه رجوی منجر به خودکشی آنها در اشرف شده است. که لیستی از خودکشی ها و ترورهایی که در درون تشکیلات تحت نام خودکشی افراد آمده است از جمله مرگ مشکوک مالک شراعی و آرش پورغلامی قهرمان کاراته تقدیم گردید.

در این رابطه موضوع خانم سمیه محمدی در صدر اینگونه موارد هولناک بطور مفصل تشریح شد. بویژه تلاش سی ساله مادر و پدر خانم سمیه محمدی که انعکاسی جهانی یافته است با لیستی از تمام مطالبی که چه در جهان و چه در عراق و آلبانی در مطبوعات آنها منعکس شده از جمله نامه جان گداز مادر خانم سمیه محمدی اسیر فرقه رجوی به ایشان تقدیم شد.

نامۀ سرگشادۀ مادر سمیه محمدی به سران فرقۀ رجوی و به دخترش
که در مطبوعات آلبانی منتشر شده است
سازمان مجاهدین خلق؛
من محبوبه (ربابه) حمزه مادر سمیه هستم. من این نامۀ سرگشاده را برای شما ارسال می کنم تا از شما بخواهم که دخترم را در ترک آن سازمان آزاد بگذارید. شما می دانید ما در اینجا در آلبانی هستیم و نه در عراق صدام حسین! آلبانی یک کشور اروپایی آزاد است که در آن امور از طریق قانون حل و فصل می شود نه با گلوله، خشونت و جنگ مانند عراق صدام حسین!.
اینجا همۀ شما به علل بشردوستانه پناهجو هستید، شما دیگر اینجا یک سازمان شبه نظامی نیستید که با اعضایتان به عنوان سربازان شما رفتار می کنید!
لطفا، این رفتارتان را متوقف کنید! لطفا نامه نوشتن ها با شعر و شعارهای به ظاهر زیبا به نام دختر ما را متوقف کنید.
شما متأسفانه ما را به اندازۀ کافی در همه جا به عنوان عوامل ایران، توطئه گران و غیره متهم کرده اید. چرا که ما هیچ هدف دیگری جز آزادی دخترمان نداریم دختری که شما او را در حالیکه هنوز به سن قانونی نرسیده بود در سال 1997 به صورت غیر قانونی به داخل تشکیلات خودتان بردید. شما به اندازۀ کافی از عوامل خودتان برای دسترسی به هر ارگان دولتی در آلبانی برای جلوگیری از دیدار من به عنوان یک مادر با دخترم سمیه استفاده کردید دست از این کارهایتان بردارید!.
شما با تمام توان ما را در هر گوشه ای از تیرانا مورد انواع حملات و حتی حملۀ فیزیکی قرار دادید و به ما تهمت تروریست زدید تنها به دلیل اینکه من می خواهم با دخترم دیدار کنم.
شما رادیکال های دیوانه با دخترم چه کار کردید؟

چرا دختر من را تهدید می کنید که پدر و مادرت را می کشیم؟ شاهدان بیرون آمده از اردوگاه مانزا یعنی افرادی که مجاهدین را ترک کرده اند و اکنون در تیرانا زندگی می کنند، به ما می گویند که شما با دختر من بدرفتاری می کنید. شما او را تحت فشار قرار می دهید که ما را که خانواده اش هستیم به عنوان یک عامل رژیم متهم کند.
من در عراق در سال 2004 با اجازۀ نیروهای آمریکایی با دخترم دیدار کردم. او ناامید بود و می خواست که از آن جنگ لعنتی و از آن سازمان نظامی بگریزد سازمانی که با اعضایش جلوی چشم همۀ جهانیان بدرفتاری کرده و می کند. دخترم از ترس به خود می لرزید. مادرش را محکم بغل کرد تا او را آرام کند و به او دلداری می داد. دخترم از طریق نیروهای آمریکایی در عراق نامه نوشت و درخواست کمک کرد.
شما مجاهدین خلق همه جا به شدت تندرو، خشونت طلب و ستمگر هستید. شما با همۀ پدرها ومادرها چنین کرده اید و چنین تهمتهایی را به همۀ خانواده ها زده اید در حالیکه آنها بیست یا سی سال است عزیزانشان را ندیده اند. من چه می خواهم؟ جز خروج فرزندم از آن اردوگاه بدنام تا در کانادا زندگی آزاد داشته باشد؟ ولی شما می خواهید او برای مریم رجوی کشته شود.
چرا دختر مرا در قطع و انزوا از دنیای بیرون نگه داشته اید؟ چرا نمی گذارید هر کس آن گونه که می خواهد زندگی کند؟ نه وکلا و نه روزنامه نگاران و نه افکار عمومی آلبانی حرفهای شما را نمی پذیرند. خانواده علیه شما می خواهد چه کار کند؟ شما دختر مرا به گروگان گرفته اید و می خواهید او برود خودش را در یک عملیات انتحاری در ایران یا عراق منفجر کند. چرا می گویید دختر من در نامه ای که نوشته همه اش صحبت از جنگ و کشتن و کشته شدن و مرگ و… می کند؟ شما واقعا دیوانه اید و عقل و شعور خودتان را از دست داده اید. آیا این دستور بی رحمانۀ فرمانروای شما مسعود رجوی نیست که ازدواج را و عشق را ممنوع کرده و می گوید فقط باید رویای جنگ و خون را ببینید؟
پسر من 15 ساله بود پیش مجاهدین آمد و وقتی 20 ساله بود او را نجات دادیم. پسر من که پیش شما بود روانی شده بود و برای مدت دو سال با یک روانپزشک در کانادا درمان شد. شما تروریست هستید و می خواستید او نیز یک تروریست بشود. در حال حاضر او متأهل است، تحصیل کرده و در کانادا کار میکند. اما دخترم چرا نمی تواند با خانواده اش به کانادا برود؟ چرا دختر من را تندرو می کنید و او را در اردوگاه خود زندانی می کنید؟ در حالی که رهبر شما مریم رجوی و خانواده اش مثل شاهزاده ها در پاریس زندگی می کند. چرا دخترم را آزاد نمی گذارید که با ما به تورنتو برود؟ مگر مریم رجوی در پاریس نیست؟ چرا مریم رجوی و خانواده اش بهترین زندگی را در اروپا دارند، در حالی که دخترم در زندان اردوگاه در روستای مانزو / دورس زندگی می کند؟ چرا دختر من به جای اینکه برود در ایران جهادیست بشود نمی گذارید بیاید باهم به کانادا برویم. چطور او از اینجا می تواند به ایران برود ولی از کانادا نمی تواند؟ پس معلوم است که درد شما جهاد دخترم نیست بلکه می ترسید که او شما را برای همیشه ترک کند.
چرا دختر مرا از حق آزادی و زندگی و تشکیل خانواده محروم می کنید؟ چرا خانوادۀ ما را از بین می برید؟ چرا اجازه نمی دهید که دختر ما یک خانواده و یک زندگی عادی مانند هر کس دیگری داشته باشد؟ در اینجا ما در آلبانی هستیم و نه در عراق. چرا روی دختر من برای انجام فعالیت های سیاسی و تروریستی علیه یک کشور دیگر فشار وارد می کنید؟ دختر من با ایران ارتباط ندارد سرزمین او کانادا است. چرا شما اجازه نمی دهید او رویای کانادایی خود را دنبال کند؟ چرا می خواهید دختر من را به عنوان یک جهادیست برای جنگ با ایران هدایت کنید؟ چرا دختر مریم رجوی در ایران به جهاد نمی رود، اما دختر من می خواهید برود؟
ما خانواده ای هستیم که ایران را به دلایل سیاسی ترک کرده ایم و در کانادا بسیار خوب زندگی می کنیم و ما به هیچ وجه کاری با سیاست نداریم. تلاش ما برای اینکه دخترمان را نجات دهیم، حق مشروع ماست. شما، مجاهدین خلق، زمانی که دختر من 17 ساله بود، او را ربودید در حالیکه فرزند من از وضعیت شما بی خبر بود. شما دختر مرا بدون مدرسه بدون گذرنامه کانادا، بدون خانواده، و فرزندان و بدون زندگی با تمام همسالان خود گذاشتید. شما اجازه نمی دهید دختر من ازدواج کند یا یک دوست پسر یا یک زندگی مثل همه زنان داشته باشد، لباس های زیبا مانند دوستانش در بیرون را بپوشد، در حالیکه او در تمام طول روز لباس های نظامی می پوشد. شما در حقیقت او را در زندان بدنام خود در Manzas محصور و اسیر کرده اید.
شما نمی گذارید دختر من به اینترنت، به تلویزیون، به مدرسه و تحصیل دست بیابد. شما او را در یک کشور آزاد مانند آلبانی زندانی کرده اید. آیا شما از آنچه با دختر من انجام می دهید شرم می کنید؟ از اینکه دختر مرا در حالیکه یک کودک بود ربوده اید شرم نمی کنید؟ آیا می دانید خداوند روزی شما را در دادگاه عدل خود محاکمه خواهد کرد حتی اگر اربابانتان شما را از قانون در ببرند؟ بگذارید او طعم زندگی را بچشد زندگی آن نیست که شما می پندارید آنجا که شعار می دهید: «خانواده ها عاملان رژیم ایران هستند» و شما این را چند بار در روز به عنوان یک فرم اطاعت از سازمان تکرار می کنید.
از دوستان خودتان که امروز از گروه شما جدا شده اند مطلع شدم که چگونه شما دختر مرا تهدید می کنید، تا او کاری را که شما می خواهید ولی او مقاومت می کند انجام دهد. شما اجازه نمی دهید او بیرون اردوگاه بیاید، تا زندگی آزادش را داشته باشد، شما زندانیان را در داخل دیوارها نگه می دارید دیوارهای قلعه ای که توسط نگهبانان مسلح در وسط یک کشور اروپایی محافظت می شود. چرا این کار را انجام می دهید؟ چرا او را از اردوگاه نمی گذارید بیرون بیاید؟ چرا نمی توانم، من مادر، دخترم را ببینم؟ دیدار والدین حق قانونی هر کسی است و هیچ کس نمی تواند آن را انکار کند.

تروریسم تحت حمایت آمریکای فرقه رجوی در آلبانی
بحث مفصل دیگر که موضوع نگرانی مقامات امنیتی آلبانی نیز بود حمایت سفارت آمریکا در آلبانی از این فرقه که بطور کامل به آنها در عملیات مافیایی دست باز داده است. از پولشویی، رشوه دادن، تهدید کردن، ضرب و شتم، حذف کردن، راه اندازی سیستم وسیع هک با خرید صدها دستگاه کامپیوتر و راه اندازی اینترنت سرعتهای بالا جهت تولید اخبار جعلی در رسانه ها و شبکه های اجتماعی و هک سایتهای مخالفین است. در صدر آنها کشتن اعضای معترض که خواستار خروج از فرقه هستند ولی اطلاعاتی دارند که در صورت لو رفتن این اخبار برای حضور مریم رجوی در اروپا مشکل ساز میگردد و احتمال بازگشت آنها به لیست تروریسم در اتحادیه اروپا بسیار قویست. این روزها انتشار اخبار کشته شدن های مشکوک اعضای سازمان در آلبانی بروز نموده است. از جمله غرق شدن یک عضو با سابقه سازمان با سی سال سابقه در این تشکیلات که خانم رجوی ادعا کرده بود این فرد در یک دریاچه کوچک هنگام نجات دوستانش غرق شده که علیرغم تلاس غواصان پلیس هیچ جسدی یافت نشد.
حمایت از تروریسم داعش کماکان از سالیان روش جاری این فرقه بوده است. آخرین نمونه های آن سکوت مریم رجوی در قبال تروریسم داعش و گروه تروریستی الاهوازیه در شهر اهواز ایران بود که به کشته و زخمی شدن 89 نفر از جمله یک کودک 4ساله گردید. همچنین حمایت این فرقه تروریستی از تروریسم گروه های فعال در کردستان ایران با دادن اعلامیه رسمی در حمایت از تروریسم آنهاست. که تنها عامل بسته شدن جامعه برای فعالان واقعی و غیر مزدور در ایران است.
در زمینه کشته شدن مشکوک اعضای سازمان اخیرا نیز یکی از همین مجاهدین که قهرمان کاراته بوده است در اوج جوانی به بهانه ایست قلبی کشته شده است. نگرانی مجامع حقوق بشری و خانواده های اعضای اسیر در آلبانی را بر انگیخته است بویژه که تحت چترحمایتی عربستان و آمریکا از این فرقه به گفته مقامات امنیتی آلبانی مافیایی این نگرانی برای بسیاری از مجاهدین که تلاش میکنند فرار کنند تهدید را جدی میکند.
در همین رابطه سوالاتی در زمینه نحوه اداره، مناسبات “شو”رای ملی مقاومت، رابطه با تروریسم بین اللملی، منابع مالی و نقش مریم رجوی و موضوع مسعود رجوی و مرگ و غیبت آن مطرح شد که مفصلا با جزئیات بدان پرداخته شد.
مطالب مرتبط:
جنبش نه به تروریسم و فرقه ها جنایت تروریستی اهواز را بشدت محکوم میکند
ادامه سکوت تائید جنایت تروریستی اهواز توسط مریم رجوی
تاریخچه ای از گروه تروریستی تحت نام «جنبش الاحوازیه» که مسئولیت حمله تروریستی اهواز را بر عهده گرفت

سی خرداد سالروز بسرقت رفتن مبارزه مردم ایران
گزارشی درونی از آنچه مسعود رجوی مبارزه اش میخواند
خروج مجاهدین از اشرف و لیبرتی و عراق شکست مطلق یا پیروزی نسبی
محاهد خلق علی زرکش به کدام توصیف مسعود رجوی
خانواده مجاهدین اسیر در لیبرتی نماینده خلق یا ضد خلق
خانواده های مجاهدین درگذر از مائده آسمانی به سنگهای ابابیل
نامه سرگشاده داود ارشد به اسماعیل وفا یغمایی
چه کسانی مبارزه مردم ایران را فراموش کرده اند؟ بقلم داود ارشد
پاسخ داود باقروند ارشد : آقای سعید جمالی دوران چپ نمایی های کودکانه بسر آمده
قسمت آخر: آقای سعید جمالی (هادی افشار) بهتر نیست در ایران-افشاگر مقالاتت را منتشر کنی؟
هشدار به حمید اسدیان در مورد خودکشی زهرا نوری
مردم ایران و فرقه رجوی – اتهامات سلیمانِِ حمید اسدیان
مهستان یا تئاتر مبارزه و آلترناتیو به کارگردانی آقای نوری علا
——————
شکست هک کردن شبکه های رژیم و بجان جداشدگان افتادن فرقه رجوی
نوامبر 11, 2018
طبق آخرین اطلاعاتی که از درون تشکیلات مخوف فرقه رجوی رسیده و شواهد عملی فرقه رجوی، اگر کانونهای شورشی در ابعاد هزاران هزار!!!! نمیتوانند هیچ تاثیری در ایران داشته باشند حداقل با مزدوری برای نئوکانها و شیخ قصاب عربستان محمد بن سلمان و حامی دمکراتیک آن اسرائیل این هزاران شورشی میتوانند در آلبانی بعنوان جنگجویان و شورشیانِ سایبری علیه رژیم بکارگرفته شوند!!!! اخیرا اخباری را روزنامه ایندیپندنت در همین رابطه افشا نمود که این فرقه دست به تهیه 1700 کامپیوتر و تجهیزات اینترنت بسیار پرسرعت زده است. اما از آنجا که این تلاشها نتوانسته روی سیستم های داخل کشور و رژیم تاثیری داشته باشد، گزارش ها حاکی است که مریم رجوی در توجیه شکست خود در این زمینه به نفرات عنوان کرده است که فعلا جبهه مقدم مخالفین فرقه در خارج کشور و جداشدگان هستند و بنابراین امکانات تهیه شده را علیه جداشدگان در خارج کشور و اروپا بکار میگیرد.
واقعیت این است که، فرقۀ رجوی تحت فشار ریزش فروپاشی نیرویی که آنرا نتیجه افشاگریهای جداشدگان میداند تا اینکه عملکرهای ارتجاعی استالینی خود، خشم خود را بر سر سایتهای مجاهدین جدا شده تخلیه میکند و با راه انداختن دسته های تروریسم سایبری در آلبانی بدین گونه پیام اعلام شکست رسمی خود در پاسخگویی به جنایات درون تشکیلاتی، و جنایات همدستی با صدام علیه مردم ایران و عراق و خودفروشی به عربستان و نئوکانهی آمریکایی را با اقدام به هک کردن سایتهای جداشدگان که تنها صدای مجاهدین اسیر در آن فرقه برای جهان آزاد هستند و مطلقا صدایشان بدلیل دیوارهای آهنین فرقه رجوی به گوش آنها نمیرسد، دست میزند.
نه به تروریسم و فرقه ها
——————
نوشتۀ قربانعلی حسین نژاد عضو و مترجم ارشد سابق رهبری سازمان مجاهدین (فرقۀ رجوی)
خدا را شکر نمردیم تا اینکه بالاخره نتیجۀ عملی و واقعی شعر و شعارهای فرقۀ رجوی و مریم قجر در مجامع و محافل و رسانه های سازمانی مبنی بر وعده و وعید آزادی بیان و دموکراسی و منشور آزادیها و تنها آلترناتیو دموکراتیک!!! را هم دیدیم و عملا تجربه کردیم که بسیار تجربۀ موفقی بود!! آن هم وقتی هنوز این سازمان فرقه ای به حاکمیت نرسیده و در جهان دربدر و از سر تا پایش در سوراخ موش حتی در جهان آزاد بسر می برد و رهبر عقیدتی اش هم مفقود الاثر می باشد؛ حالا ببین وقتی به حاکمیت برسند دیگر چه ماری از خورجین دموکراسی و آزادی بیان ادعایی خودشان در خواهند آورد فقط خدا می داند والله اعلم بحقائق الأمور!! آن وقت دیگر فکر کنم دهان همۀ احزاب و دولتهای دموکراتیک و آزاد جهان از تعجب باز خواهد ماند که دیگر چنین دموکراسی و آزادی بیان را هرگز در خوابشان هم نمی دیدند و کسی تجربه اش نکرده!!
اما قضیه این است که از چند روز پیش سایت «پیوند رهایی» با مدیریت اینجانب و سایت «فریاد آزادی» با مدیریت آقای محمد کرمی در فرانسه هک شده و مطالب آنها از بین رفته اند که از آنجا که این سایتها متعلق به ما جداشدگان از سازمان مجاهدین (فرقۀ رجوی) و مخالفان خط مشی و سیاستهای قدیم و جدید رهبری آن می باشد و تماما به افشای خیانتها و جنایتهای رهبری این فرقه اختصاص دارند دشمنی جز فرقۀ رجوی برایشان متصور نیست و این تنها و تنها می تواند کار چماقداران و تروریستهای سایبری خانم مریم قجر در اورسوراواز فرانسه باشد که در مهد دموکراسی و با استفاده از امکانات فرانسه چنین سرکوب و خفقان و تروریسم در فضای مجازی به راه انداخته اند که خود خیانت و ضربۀ بزرگی به این مهد آزادی و دموکراسی در قلب اروپا می باشد.
معلوم می شود که به دنبال موج ریزش نیرویی در آلبانی و فرارها در حد فرماندهان و مسئولین و اعضای قدیمی از تشکیلات فرقه و سردرگمی مریم قجر مستقر در هتلی در آلبانی برای سروسامان دادن به اوضاع بهم ریختۀ تشکیلات فرقه و به دنبال اوجگیری فعالیتهای الترناتیوهایی مانند رضا پهلوی آن هم به صورت علنی و در رسانه های فارسی زبان سراسری خارج کشور که فرقه را مجبور به پخش پیامی از زبان رجوی مفقود الاثر نمود که در آن آشکارا به شکست استراتژی فرقه و شعارهای سرنگونی اعتراف کرد و وعدۀ سرخرمنش را به «هر چه طول بکشد» و «فراز و نشیب» داشته باشد حواله نمود!! فرقۀ رجوی که دیگر تاب تحمل سایتهای افشاگرانۀ جداشدگان را ندارد و تمام فتواها و تلاشهای رهبر عقیدتی و سرانش برای ترور فیزیکی آنان در خیابانهای اروپا مفتضحانه شکست خورده و با توجه به ادعاهای دموکرات مآبانۀ مریم قجر در محافل اروپایی بی آبروتر از گذشته شدند بدجوری به دست و پا افتاده که از آنها در فضای مجازی انتقام بگیرد و خشم و کین خود نسبت به آنها را با تروریسم و سانسور علیه آزادی بیان و سخن در دنیای آزاد قدری تسکین بدهد.
ما جداشدگان از فرقۀ رجوی و اعضا و مسئولان قدیمی سابق آن که در کشورهای اروپایی پناهنده هستیم از دولتهای این کشورها و مشخصا دولت فرانسه خواستار اخراج بقایای سران این فرقه از خاک این کشورها هستیم چرا که آنان فضای دموکراتیک و آزادی بیان را در این کشورها با سوء استفاده از امکانات و آزادیهای دموکراتیک آلوده به دیکتاتوری و سانسور و سرکوبگری و تروریسم فکری خود می کنند و بدینگونه همچون کارهایشان در عراق و آلبانی به دخالت در امور این کشورها پرداخته و حاکمیت آنها را نقض می کنند.
2018 / 11/ 10
روزنامه گاردین انگستان: فرقه گراهای تروریست یا منادیان دمکراسی ایران، تاریخ وحشی مجاهدین
نوامبر 11, 2018
روزنامه گاردین انگلستان شرح مفصلی از تاریخچه سراسر خشونت وحشیانه فرقه رجوی را ترسیم کرده است.

در ابتدا برای انقلاب ایران جنگیدند، سپس برای صدام حسین اسلحه به دست گرفتند. زمانی آمریکا و انگلستان این گروه را مذمت کرده و از آن‌ها تبری می‌جست اما اکنون مخالفت آن‌ها با حکومت در تهران منجر به آن شده است که گزینه مطلوب تندروهای کاخ سفید ترامپ باشند.
مصطفی و ربابه محمدی به آلبانی آمدند تا جان دختر خود را حفظ کنند. اما در پایتخت آلبانی، تیرانا، این زوج میان‌سال هرکجا که قدم می‌گذاشتند توس دو مأمور اطلاعاتی آلبانیایی تعقیب می‌شدند. این مردان که عینک آفتابی داشتند آن‌ها را از هتلشان در خیابان جرج دبلیو بوش تا محل کار وکیل ایشان و ازآنجا تا وزارت امور داخلی و از وزارتخانه تا هتل تعقیب می‌کردند.
خانواده محمدی میگویند که دخترشان «سمیه» به‌اجبار توسط یک گروه انقلابی حاشیه‌ای که در آلبانی در تبعید هستند دستگیر و حبس شده که این گروه در ایران به نام مجاهدین یا مجاهدین خلق شناخته می‌شود. این گروه که بیش از همه به‌عنوان یک گروه فرقه‌ای متعصب شناخته می‌شود زمانی از سوی آمریکا و انگلستان به‌عنوان یک گروه تروریستی برچسب زده شده بود اما اکنون مخالفت آن‌ها با حکومت در تهران منجر به حمایت‌های قوی از سوی تندروهای دولت ترامپ ازجمله مشاور امنیت ملی جان بولتون و وزیر امور خارجه مایک پامپئو شده است.
سمیه محمدی یکی از ۲۳۰۰ عضو مجاهدین خلق است که در دل یک پایگاه به‌شدت محافظ شده که در زمینی به وسعت ۳۴ هکتار در شمال غرب آلبانی واقع شده، زندگی می‌کند. پدر و مادر وی که زمانی از حامیان این گروه بوده‌اند میگویند که ۲۱ سال قبل سمیه به عراق پرواز کرد تا به یک کمپ تابستانی رفته و همچنین قبر عمه خود را ببیند. او هرگز از این سفر باز نگشت.
این زوج دو دهه قبل را در تلاش برای خارج کردن سمیه از دست مجاهدین خلق کرده‌اند و از منزل خود در کانادا به سمت پاریس، عراق، اردن و اکنون آلبانی سفر کرده‌اند. مصطفی می‌گوید: «ما علیه هیچ گروه یا کشوری نیستیم، فقط می‌خواهیم دخترمان را از این کمپ بیرون بیاوریم و از دست فرماندهانش خلاص کنیم. او بعد می‌تواند تصمیم بگیرد که می‌خواهد در کمپ بماند یا اینکه با ما به خانه برگردد. مجاهدین خلق میگویند که سمیه نمی‌خواهد کمپ را ترک کند و در طی یک نامه پدر خود را متهم کرده است که برای نیروهای اطلاعاتی ایران کار می‌کند.
مادرش می‌گوید: «سمیه دختر خجالتی است، آن‌ها (مجاهدین) کسی مثل او را تهدید می‌کنند. سمیه می‌خواهد آنجا را ترک کند اما می‌ترسد که او را بکشند.»
مجاهدین از زمان تبعید خود از ایران در دهه ۱۹۸۰ خود ا متعهد به سقوط جمهوری اسلامی کرده است. اما این گروه در دهه ۱۹۶۰ کار خود را به‌عنوان کی گروه دانشجویی مارکسیست اسلامی آغاز کرد و نقشی مؤثر در سقوط شاه در انقلاب ۱۹۷۹ بازی کرد.
در طی دهه ۱۹۷۰ اعضای مجاهدین خلق با اعتقادات ضد امپریالیستی، ضد سرمایه‌داری و ضدآمریکایی طی نبردهای تن‌به‌تن بخش اعظمی از نیروهای انتظامی و امنیتی شاه را کشتند. این گروه هتل‌های تحت مالکیت آمریکا، خطوط هوایی و شرکت‌های نفتی را هدف قرار دادند و مسئول قتل شش آمریکایی در ایران هستند. یکی از سرودهای مشهور این گروه می‌گوید: مرگ بر آمریکا با آتش و خون، بر لب هر مسلمان است و دعای هر ایرانی، تا آمریکا نابود شود.»
یک چنین حملات و عملیاتی منجر به هموار شدن راه بازگشت آیت‌الله خمینی از تبعید شد که به‌سرعت متوجه تفاوت عقاید این گروه با آرمان‌های خود برای ایجاد یک جامعه کاملاً مذهبی شد. بعداز انقلاب نیروهای مذهبی از دستگاه‌های امنیتی، دادگاه‌ها و رسانه‌ها برای قطع حمایت سیاسی مجاهدین استفاده کرده. بعد از مقابله این گروه با نیروهای مذهبی و کشتن بیش از ۷۰ تن از رهبران جمهوری اسلامی – ازجمله رئیس‌جمهور وقت ایران – در یک عملیات بمب‌گذاری، آیت‌الله خمینی دستور به برخورد خشونت‌آمیز با اعضا و همراهان اعتقادی این گروه داد. بقایای این گروه که از این دستور جان سالم به در بردند، از کشور گریختند.
صدام حسین که جنگ خون‌باری را با پشتوانه آمریکا و انگلستان علیه ایران آغاز کرد این فرصت را به‌عنوان یک فرصت خوب برای به‌کارگیری مجاهدین تبعیدشده علیه جمهوری اسلامی ایران دید. در سال ۱۹۸۶ صدام به این گروه اسلحه و مهمات، پول نقد و پایگاه نظامی بزرگی به نام کمپ اشرف داد که تنها ۵۰ مایل با مرز ایران فاصله داشت.
تقریباً برای مدت دو دهه گروه مجاهدین تحت فرمان مسعود رجوی، اقدام به حمله علیه اهداف نظامی و غیرنظامی در مرز ایران کرده و به صدام حسین در راستای سرکوب مخالفانش کمک کردند. اما بعد از حمایت از صدام – که بی‌رحمانه شهرهای ایران را بمباران کرد و از سلاح‌های شیمیایی در جنگ استفاده کرد که منجر به مرگ صدها هزار تن از شهروندان غیرنظامی شد – گروه مجاهدین خلق تقریباً همه حمایت سیاسی خود را در داخل ایران از دست داد. اکنون اعضای این گروه به شکلی وسیع تحت عنوان خیانت‌کاران شناخته می‌شوند.
گروه مجاهدین خلق تحت هدایت مسعود رجوی و در انزوای پایگاه خود به‌تدریج به یک گروه فرقه‌ای متعصب تبدیل شد. گزارشی که توسط دولت ایالات‌متحده آمریکا تهیه‌شده و بر مبنای مصاحبه با اعضای کمپ اشرف است، نتیجه‌گیری کرده است که مجاهدین خلق «بسیاری از مشخصات و ویژگی‌های یک گروه فرقه‌گرای متعصب را دارا است، همانند کنترل استبدادی، مصادره اموال، کنترل جنسی (ازجمله ازدواج‌های اجباری و تجرد ناخواسته) انزوای احساسی، کار اجباری، محرومیت از خواب کافی، سوءاستفاده فیزیکی و محدودیت در خروج از گروه.
بعد از اشغال عراق توسط آمریکا، گروه مجاهدین لابی بزرگی را شروع کرد تا خود را از برچسب گروه تروریستی آزاد کند – آن‌هم درحالی‌که تازه‌ترین گزارش‌ها از دست داشتن این گروه در ترور و قتل دانشمندان هسته‌ای ایران به سال ۲۰۱۲ بازمی‌گردد. از سال ۲۰۰۳ به بعد مسعود رجوی دیده نشده است – بسیاری میگویند که او مرده است – اما مجاهدین تحت فرماندهی همسر وی، مریم رجوی، قادر به آن شده‌اند که حمایت‌های زیادی را از سوی بخش‌هایی از آمریکا و اروپا و در تلاش برای مبارزه با ایران به دست آوردند.
در سال ۲۰۰۹ انگلستان این گروه را از لیست تروریستی خارج کرد. دولت اوباما این گروه را در سال ۲۰۱۲ از فهرست گروه‌های تروریستی آمریکا خارج کرد و بعداً مذاکرات برای جای دادن این گروه در آلبانی را آغاز نمود.
در کنفرانس سالانه تحت عنوان «ایران را آزاد کنیم» که هرسال تابستان این گروه در پاریس برگزار می‌کند، یک دو جین از نمایندگان انتخاب‌شده از آمریکا و انگلستان – در کنار مقامات بازنشسته سیاسی و نظامی – آشکارا از سقوط حکومت جمهوری اسلامی و جایگزین کردن گروه مریم رجوی به‌جای آن سخن گفته و حمایت می‌کنند. در کنفرانس سال گذشته در پاریس، نماینده محافظه‌کار دیوید آمس، اعلام کرد «تغییر رژیم … اکنون بعد از مدت‌ها سرانجام در چنگ ما است». در همان رویداد، جان بولتون – که از مدت‌ها قبل از پیوستنش به دولت ترامپ شیپور جنگ با ایران را می‌زده است – گفت که انتظار دارد که قبل از سال ۲۰۱۹ گروه مجاهدین خلق در تهران بر سرکار باشند. وی گفت «رفتار و اهداف رژیم ایران قرار نیست تغییری کند و درنتیجه تنها راه‌حل تغییر خود رژیم است».
اما جذابیت جدید کنفرانس امسال پاریس یکی دیگر از حامیان باسابقه مجاهدین خلق یعنی رودی جولیانی شهردار سابق نیویورک و وکیل ترامپ است. وی خطاب به جمعیت گفت «آخوندها باید بروند، آیت‌الله‌ها باید بروند و باید به‌جای آن‌ها حکومت دموکراتیکی بر سرکار بیاید که خانم رجوی نماینده آن است». جولیانی همچنین اقدام به تحسین فعالیت‌های «واحد مقاومت» مجاهدین در داخل ایران کرد که موفق به راه‌اندازی سلسله اعتراضاتی در انتقاد به وضعیت اقتصادی شد. وی گفت «این اعتراضات اتفاقی رخ نداد. بلکه در پی هماهنگی‌های فعالانه بسیاری از دوستان ما در آلبانی رخ داد.» (رودی جولیانی، جان بولتون و جان مک‌کین ازجمله سیاست‌مداران آمریکایی بودند که برای نشان دادن حمایت خود از مجاهدین به آلبانی سفر کردند.)
درعین‌حال در آلبانی، مجاهدین در چالشی جدی برای نگه داشتن اعضای خود در حلقه است، اعضایی که سر ناسازگاری برداشته و خواهان خروج شده‌اند. این گروه همچنین دچار وضعیت ناامنی شدیدی از سوی رسانه‌های محلی و احزاب اپوزیسیون شده‌اند که مفاد موافقت‌نامه‌ای که منجر به ورود این گروه به پایتخت آلبانی شده را زیر سؤال برده‌اند.
بسیار دشوار می‌توان کسی را پیدا کرد که به این امر اعتقاد داشته باشد که گروه مجاهدین خلق از حمایت و توانایی لازم در داخل ایران برای سقوط جمهوری اسلامی برخوردار باشد. اما حمایت آشکار و بلند سیاستمداران آمریکایی و انگلیسی از یک گروه کوچک انقلابی در آلبانی بازی ساده‌تری را نشان می‌دهد: حمایت از مجاهدین ساده‌ترین راه برای خشمگین کردن و آزردن تهران است. و خود مجاهدین هم قطعه بسیار کوچکی از استراتژی وسیع‌تر دولت ترامپ برای خاورمیانه است که هدف آن انزوا و خفگی اقتصادی ایران است.

They fought for the Iranian revolution – and then for Saddam Hussein. The US and UK once condemned them. But now their opposition to Tehran has made them favourites of Trump White House hardliners. By Arron Merat
Fri 9 Nov 2018 06.00 GMT
Mostafa and Robabe Mohammadi came to Albania to rescue their daughter. But in Tirana, the capital, the middle-aged couple have been followed everywhere by two Albanian intelligence agents. Men in sunglasses trailed them from their hotel on George W Bush Road to their lawyer’s office; from the lawyer’s office to the ministry of internal affairs; and from the ministry back to the hotel.
The Mohammadis say their daughter, Somayeh, is being held against her will by a fringe Iranian revolutionary group that has been exiled to Albania, known as the People’s Mujahedin of Iran, or MEK (Mujahedin-e Khalq). Widely regarded as a cult, the MEK was once designated as a terrorist organisation by the US and UK, but its opposition to the Iranian government has now earned it the support of powerful hawks in the Trump administration, including national security adviser John Bolton and the secretary of state, Mike Pompeo.
Somayeh Mohammadi is one of about 2,300 members of the MEK living inside a heavily fortified base that has been built on 34 hectares of farmland in north-west Albania. Her parents, who were once supporters of the group, say that 21 years ago, Somayeh flew to Iraq to attend a summer camp and to visit her maternal aunt’s grave. She never came back.
The couple have spent the past two decades trying to get their daughter out of the MEK, travelling from their home in Canada to Paris, Jordan, Iraq and now Albania. “We are not against any group or any country,” Mostafa said, sitting outside a meatball restaurant in central Tirana. “We just want to see our daughter outside the camp and without her commanders. She can choose to stay or she can choose to come home with us.” The MEK insists Somayeh does not wish to leave the camp, and has released a letter in which she accuses her father of working for Iranian intelligence.
“Somayeh is a shy girl,” her mother said. “They threaten people like her. She wants to leave but she is scared that they will kill her.”
Since its exile from Iran in the early 1980s, the MEK has been committed to the overthrow of the Islamic republic. But it began in the 1960s as an Islamist-Marxist student militia, which played a decisive role in helping to topple the Shah during the 1979 Iranian revolution.
Anti-capitalist, anti-imperialist and anti-American, MEK fighters killed scores of the Shah’s police in often suicidal street battles during the 1970s. The group targeted US-owned hotels, airlines and oil companies, and was responsible for the deaths of six Americans in Iran. “Death to America by blood and bonfire on the lips of every Muslim is the cry of the Iranian people,” went one of its most famous songs. “May America be annihilated.”
Such attacks helped pave the way for the return of the exiled Ayatollah Ruhollah Khomeini, who quickly identified the MEK as a serious threat to his plan to turn Iran into an Islamic republic under the control of the clergy. The well-armed middle-class guerrillas, although popular among religious students and intellectuals, would prove to be no match for Khomeini’s organisation and ruthlessness.
Following the revolution, Khomeini used the security services, the courts and the media to choke off the MEK’s political support and then crush it entirely. After it fought back, killing more than 70 senior leaders of the Islamic republic – including the president and Iran’s chief justice – in audacious bomb attacks, Khomeini ordered a violent crackdown on MEK members and sympathisers. The survivors fled the country.
Saddam Hussein, who was fighting a bloody war against Iran with the backing of the UK and the US, saw an opportunity to deploy the exiled MEK fighters against the Islamic republic. In 1986, he offered the group weapons, cash and a vast military base named Camp Ashraf, only 50 miles from the border with Iran.
For almost two decades, under their embittered leader Massoud Rajavi, the MEK staged attacks against civilian and military targets across the border in Iran and helped Saddam suppress his own domestic enemies. But after siding with Saddam – who indiscriminately bombed Iranian cities and routinely used chemical weapons in a war that cost a million lives – the MEK lost nearly all the support it had retained inside Iran. Members were now widely regarded as traitors.
Isolated inside its Iraqi base, under Rajavi’s tightening grip, the MEK became cult-like. A report commissioned by the US government, based on interviews within Camp Ashraf, later concluded that the MEK had “many of the typical characteristics of a cult, such as authoritarian control, confiscation of assets, sexual control (including mandatory divorce and celibacy), emotional isolation, forced labour, sleep deprivation, physical abuse and limited exit options”.
After the US invasion of Iraq, the MEK launched a lavish lobbying campaignto reverse its designation as a terrorist organisation – despite reports implicating the group in assassinations of Iranian nuclear scientists as recently as 2012. Rajavi has not been seen since 2003 – most analysts assume he is dead – but under the leadership of his wife, Maryam Rajavi, the MEK has won considerable support from sections of the US and European right, eager for allies in the fight against Tehran.
In 2009, the UK delisted the MEK as a terror group. The Obama administration removed the group from the US terror list in 2012, and later helped negotiate its relocation to Albania.
At the annual “Free Iran” conference that the group stages in Paris each summer, dozens of elected US and UK representatives – along with retired politicians and military officials – openly call for the overthrow of the Islamic republic and the installation of Maryam Rajavi as the leader of Iran. At last year’s Paris rally, the Conservative MP David Amess announced that “regime change … is at long last within our grasp”. At the same event, Bolton – who championed war with Iran long before he joined the Trump administration – announced that he expected the MEK to be in power in Tehran before 2019. “The behaviour and the objectives of the regime are not going to change and, therefore, the only solution is to change the regime itself,” he declared.
The main attraction at this year’s Paris conference was another longtime MEK supporter, former New York mayor Rudy Giuliani, now Donald Trump’s lawyer. “The mullahs must go. The ayatollah must go,” he told the crowd. “And they must be replaced by a democratic government which Madam Rajavi represents.” Giuliani also praised the work of MEK “resistance units” inside Iran, that he credited with stoking a recent wave of protests over the struggling economy. “These protests are not happening by accident,” he said. “They’re being coordinated by many of our people in Albania.” (Giuliani, Bolton and the late John McCain are among the US politicians who have travelled to Albania to show support for the MEK.)
Meanwhile, back in Albania, the MEK is struggling to hold on to its own members, who have begun to defect. The group is also facing increased scrutiny from local media and opposition parties, who question the terms of the deal that brought the MEK fighters to Tirana.
It would be hard to find a serious observer who believes the MEK has the capacity or support within Iran to overthrow the Islamic republic. But the US and UK politicians loudly supporting a tiny revolutionary group stranded in Albania are playing a simpler game: backing the MEK is the easiest way to irritate Tehran. And the MEK, in turn, is only one small part of a wider Trump administration strategy for the Middle East, which aims to isolate and economically strangle Iran.


Before the MEK could become a darling of the American and European right, it had to reinvent itself. Democracy, human rights and secularism would become the group’s new mantra – as its leader, Maryam Rajavi, renounced violence and successfully repositioned an anti-western sect as a pro-American democratic government-in-waiting.
The long march to respectability began with the US invasion of Iraq in 2003. The war toppled Saddam Hussein, the MEK’s patron and protector, but it brought the group into direct contact with US officials – who would soon be looking for additional ammunition against Iran.
The US had designated the MEK as a terrorist group in the late 1990s, as a goodwill gesture toward a new reformist government in Tehran. When George W Bush accused Saddam Hussein of “harbouring terrorists” in a 2002 speech that made the case for invading Iraq, he was actually referring to the MEK. But in the early days of the US occupation of Iraq, a row erupted inside the White House over what to do with the 5,000 MEK fighters inside their base at Camp Ashraf.
Condoleezza Rice, the US secretary of state, argued that the MEK was on the list of terrorist organisations and should be treated as such. But Iran hawks, including then secretary of defence, Donald Rumsfeld, and vice-president Dick Cheney, argued that the MEK should be used as a weapon against the Islamic republic – the next target in the neoconservative roadmap for remaking the Middle East. (“Boys go to Baghdad, but real men go to Tehran,” was their half-joking refrain.)
Rumsfeld’s faction won out. Although the group was still listed as a terrorist organisation, the Pentagon unilaterally designated MEK fighters inside Camp Ashraf as “protected persons” under the Geneva conventions – officially disarmed, but with their security effectively guaranteed by US forces in Iraq. The US was protecting a group it also designated as terrorists.
There is no doubt that US hawks regarded the MEK as a weapon in the fight against Iran: as early as May 2003, the same month that Bush famously declared “mission accomplished” in Iraq, the New York Times reported that “Pentagon hardliners” were moving to protect the MEK, “and perhaps reconstitute it later as a future opposition organisation in Iran, somewhat along the lines of the US-supported Iraqi opposition under Ahmed Chalabi that preceded the war in Iraq”. In 2003, the Bush administration refused an offer, signed off by Iran’s supreme leader, Ali Khamenei, to hand over MEK leaders in Iraq in exchange for members of the military council of al-Qaida and relatives of Osama bin Laden, who had been captured by Iran as they fled Afghanistan after September 11.
As the US occupation of Iraq collapsed into a nightmarish civil war, the American right increasingly blamed Iran for the country’s disintegration. Senior politicians openly called for bombing the Islamic republic, amid growing panic over Iran’s nuclear programme – the existence of which had first been exposed by the MEK in what the BBC called a “propaganda coup” for the group. (Several experts on Israeli intelligence have reported that Mossad passed these documents to the MEK.) By 2007, US news outlets were reporting that Bush had signed a classified directive authorising “covert action” inside Iran.
Between 2007 and 2012, seven Iranian nuclear scientists were attacked with poison or magnetic bombs affixed to moving cars by passing motorcyclists; five were killed. In 2012, NBC news, citing two unnamed US officials, reported that the attacks were planned by Israel’s foreign intelligence agency and executed by MEK agents inside Iran. An MEK spokesperson called this a “false claim … whose main source is the mullahs’ regime”.
It was around this time that the MEK began working to remake its image in the west. Groups associated with the MEK donated to political campaigns, blanketed Washington with advertisements and paid western political influencers fees to pen op-eds and give speeches – and to lobby for its removal from the list of designated terrorist organisations.
A stupendously long list of American politicians from both parties were paid hefty fees to speak at events in favour of the MEK, including Giuliani, John McCain, Newt Gingrich and former Democratic party chairs Edward Rendell and Howard Dean – along with multiple former heads of the FBI and CIA. John Bolton, who has made multiple appearances at events supporting the MEK, is estimated to have received upwards of $180,000. According to financial disclosure forms, Bolton was paid $40,000 for a single appearance at the Free Iran rally in Paris in 2017.
A handful of UK politicians have attended two or more of the MEK’s Paris events in the past three years, including the Conservatives Bob Blackman and Matthew Offord, and the Labour MPs Roger Godsiff and Toby Perkins. The Conservative MP and former minister Theresa Villiers has attended the past two annual Paris events. So has David Amess, the Conservative MP for Southend West – the MEK’s loudest champion in the UK parliament, who has also travelled to the US to speak at a rally in support of the group. (All of the MPs declined to reply to questions about their attendance.)
The other British attendees at this year’s Paris rally included three peers and five former MPs, including Mike Hancock, who resigned from the Liberal Democrats after admitting inappropriate behaviour with a constituent, and Michelle Thomson, who was forced to resign the SNP whip in 2015 in a controversy over property deals. The former Bishop of Oxford, John Pritchard, was also there, carrying a petition in support of the MEK signed by 75 bishops, including the former Archbishop of Canterbury Rowan Williams.
At this year’s event, flanked by union jacks and “#RegimeChange” signs, Villiers spoke of the importance of women’s rights, “paid tribute” to Maryam Rajavi – who is barred from entering the UK – and pledged support for her “just cause” in seeking to create “an Iran which is free from the brutal repression of the mullahs”. In a carefully stage-managed performance, Rajavi laid flowers and wrote a tribute in an enormous yearbook of MEK martyrs. “The time has come for the regime’s overthrow,” she said. “Victory is certain, and Iran will be free.”
One day after the conference, the MEK accused Tehran of plotting a bomb attack against the event, following the arrest of four suspects – including an unnamed Iranian diplomat – in Belgium, Germany and France. Iran’s foreign minister, Mohammad Javad Zarif, rejected claims of Iran’s involvement and described the accusations as a “sinister false flag ploy”.
Even as the MEK successfully amassed political allies in the west, its security in Iraq eroded as US troops departed. Between 2009 and 2013, Iraqi security forces raided the MEK base at least twice, killing about 100 people. Nouri al-Maliki, then the prime minister of Iraq – whose ambassador to the US called the group “nothing more than a cult” – insisted it leave the country.
Daniel Benjamin, who was then the head of counter-terrorism at the state department, told me that the US decided to remove the MEK from the list of foreign terrorist organisations not because it believed it had abandoned violence, but to “avoid them all getting killed” if it remained in Iraq. After the MEK was no longer designated a terrorist group, the US was able to convince Albania to accept the 2,700 remaining members – who were brought to Tirana on a series of charter flights between 2014 and 2016.
The group bought up land in Albania and built a new base. But the move from Iraq to the relative safety of Albania has precipitated a wave of defections. Those with means have fled the country to the EU and the US, but around 120 recent MEK escapees remain in Tirana with no right to work or emigrate. I spoke to about a dozen defectors, half of whom are still in Albania, who said that MEK commanders systematically abused members to silence dissent and prevent defections – using torture, solitary confinement, the confiscation of assets and the segregation of families to maintain control over members. In response to these allegations, an MEK spokesperson said: “The individuals who are described as ‘former members’ were being used as part of a demonisation campaign against the MEK.”
The testimony of these recent defectors follows earlier reports from groups such as Human Rights Watch, which reported former members witnessed “beatings, verbal and psychological abuse, coerced confessions, threats of execution and torture that in two cases led to death”.


The MEK grew out of Iran’s Liberation Movement, an Islamic-democratic “loyal opposition” established in 1961 by the supporters of Mohammad Mossadegh, the prime minister ousted in a 1953 coup orchestrated by Britain and the US. The movement called for national sovereignty, freedom of political activity and the separation of mosque and state. The MEK cleaved to these traditions, but responded to the growing repression of the Shah throughout the 1960s and 70s by rejecting nonviolence.
At the time, the MEK, whose members were largely idealistic middle-class students, combined Islamism with Marxist doctrine. They reinterpreted the Qur’anic passages that undergirded their Shia faith as injunctions to socialise the means of production, eliminate the class system and promote the struggles of Iran’s ethnic minorities. Steeped in thinkers such as Frantz Fanon and Régis Debray, they expressed solidarity with national liberation movements in Algeria, Cuba, Palestine and Vietnam. Quoting Lenin’s famous pamphlet, the MEK posed the question: “What Is to Be Done?” “Our answer is straightforward,” the MEK wrote: “Armed struggle.”
Rajavi was among 69 members of the MEK tried in 1972 by a military tribunal for plotting acts of terrorism. “The ruling class is on its deathbed,” he told the tribunal. When the prosecutor interrupted him to ask why he had acquired weapons, Rajavi replied: “To deal with the likes of you.”
Of the 11 members of the MEK central committee tried in 1972, nine were immediately executed and one remained in jail. When Rajavi emerged from prison in 1979, three weeks before the Iranian revolution, he was the undisputed leader of Iran’s most deadly underground rebel group.
The MEK played an important role in the 1979 revolution, seizing the imperial palace and doing much of the fighting to neutralise the police and the army. Two days after the revolution, Massoud Rajavi, who was 30, met the 77-year-old supreme leader. The two did not hit it off. “I met Khomeini,” Rajavi told a journalist in 1981. “He held out his hand for me to kiss, and I refused. Since then, we’ve been enemies.”
Khomeini saw the MEK as a threat to his power, barring Rajavi from running for president and casting his organisation as an enemy of Islam. Armed members of the newly created Islamic Revolutionary Guard Corps (IRGC) disrupted MEK events, burned its literature and beat up its members. Without political power, the MEK relied on street protests. Hundreds of thousands of Iranians attended its rallies, which the courts soon banned.
In response, the MEK and the president, Abolhassan Banisadr, who was also antagonistic to Khomeini, organised two days of protests across 30 cities – forcing Khomeini to go on television to reiterate the ban. The MEK, he said, were “waging war on God”. Other clerics warned that demonstrators would be shot on sight. On 20 June 1981, the MEK organised a mass protest of half a million people in Tehran, with the aim of triggering a second revolution. The clerics were true to their word: 50 demonstrators were killed, with 200 wounded. Banisadr was removed from office and a wave of executions followed.
Over the following months and years, the violence escalated. Khomeini rounded up thousands of MEK supporters – while his loyalists launched waves of mob violence against MEK members and sympathisers.
By December, the regime had executed 2,500 members of the MEK. The group counter-attacked with a spate of assassinations and suicide bombings against Friday-prayer leaders, revolutionary court judges and members of the IRGC. “I am willing to die to help hasten the coming of the classless society; to keep alive our revolutionary tradition; and to avenge our colleagues murdered by this bloodthirsty, reactionary regime,” wrote one MEK fighter, Ebrahimzadeh, who killed 13 IRGC and Ayatollah Sadduqi, a close advisor to Khomeini, by detonating a hand grenade in a suicide attack in July 1982.
Advertisement
By the mid-1980s, thousands of people labelled as MEK had been executed or killed in street battles by the Islamic Republic of Iran.
This was the time when Rajavi accepted Saddam’s offer to fight Iran from the safety of Iraq. Over the next few years, Rajavi launched an “ideological revolution”, banning marriage and enforcing mandatory “eternal” divorce on all members, who were required to separate from their husbands or wives. He married one of the new divorcees, Maryam Azodanlu, who became, in effect, his chief lieutenant and took his name.
For Saddam, the MEK was a useful, but disposable, tool in his war against Iran. The MEK, however, was totally dependent on the Iraqi leader. In addition to cash and arms, he sent Iranian prisoners of war to Rajavi as new recruits. “The whole world was Camp Ashraf,” said Edward Tramado, one of these prisoners, remembering his indoctrination. “Nothing else had any meaning for me,” recalled Tramado, who now lives in Germany. “I was living in a delusional world. Even though I knew I had a mother who was waiting for me, my entire world had become what they had constructed for me.”
In July 1988, six days after the ceasefire that officially ended the Iran-Iraq war, the MEK launched a suicidal mission deep into Iranian territory, dubbed Operation Eternal Light. Once again, Rajavi predicted his actions would spark another revolution. “It will be like an avalanche,” Rajavi told the fighters he was about to send to their deaths. “You don’t need to take anything with you. We will be like fish swimming in a sea of people. They will give you whatever you need.”
The mission would end in a massacre: hapless MEK fighters were lured into an ambush by the Iranian army, which crushed them with minimal effort. One Iranian soldier who took part in the operation recently described it to me. Mehrad, who volunteered in 1987 at the age of 15, recalled that his division, which had fought against Iraqi soldiers on the southern front, was redeployed to the north in July 1988 to repel a new assault from Iraq. His division was sent to a location near the city of Kermanshah, about 111 miles (180km) from the border with Iraq. Mehrad and his fellow soldiers were surprised to hear that enemy soldiers had managed to make such a deep incursion into Iran. “We thought our army had given up,” he said.
Advertisement
When he arrived, Mehrad discovered that the enemy was the MEK – which had been led into a trap. “Their military strategy was very stupid,” he told me. “They just drove down the Tehran highway. It was like if the French army wanted to invade England and they just drove down the motorway from Dover to London.”
“We very quickly killed thousands of them,” Mehrad said. “There were piles of bodies on either side of the road. What was interesting to us was that many of them were women.” Some MEK took cyanide rather than be captured alive. The MEK subsequently claimed that 1,304 of its members were martyred, and another 1,100 returned to Iraq injured.
The survivors were tried on the spot and quickly executed; Mehrad watched as hundreds were hanged at gallows erected in the nearby town of Eslamabad. Khomeini then used the failed invasion as a pretext for the mass execution of thousands of MEK and other leftists in Iranian jails. Amnesty estimates that more than 4,500 people were put to death, and some sources say the numbers were even higher.


Eternal Light marked a major turning point for the MEK. Inside the barbed wire of Camp Ashraf, as the reality of indefinite exile sank in, a traumatised and grief-stricken membership turned against itself under the paranoid leadership of Rajavi. Several former members told me that after the bloody defeat, Massoud Rajavi cast himself as the representative of al-Mahdi, the 12th Imam who was “hidden” in the 9th century and who, according to Iranian Shia, will return alongside Jesus to bring peace and justice to the world.
Outside Camp Ashraf, the MEK continued to stage cross-border attacks against Iran, and helped Saddam to crush uprisings against his rule after his defeat by the US in the 1990 Gulf war. In March 1991, Saddam deployed the MEK to help quell the armed Kurdish independence movement in the north. According to the New York Times, Maryam Rajavi told her fighters: “Take the Kurds under your tanks, and save your bullets for the Iranian revolutionary guards.” The MEK vehemently denies it participated in Saddam’s campaigns to put down the Shia and Kurdish rebellions, but an Iraqi human rights tribunal has indicted MEK leaders for their role in suppressing the uprisings.
Advertisement
Karwan Jamal Tahir, the Kurdistan regional government’s high representative in London, was a fighter for the Kurdish peshmerga in 1991. He told me that he remembers how the MEK arrived in the town of Kalar, about 93 miles (150km) south-east of Kirkuk, just after Saddam had lost control of the north of Iraq after the first Gulf war. “They came in Saddam’s tanks,” he said. “We thought they were returning peshmerga because the tanks were covered with portraits of Kurdish leaders … but they opened fire on the town … It was a big atrocity.”

Maryam Rajavi and Rudy Giuliani at a ceremony in Tirana in March marking the Iranian new year. Photograph: Alamy
In the next decade, the MEK continued to fight against Iran. In 1992, the group launched concurrent attacks on Iranian diplomatic missions in 10 countries, including Iran’s permanent mission to the UN in New York, which was invaded by five men with knives. The MEK also settled more personal scores. In 1998, an assassin killed Asadollah Lajevardi, the former warden of Evin prison who had personally overseen the executions of thousands of MEK members.
Back at Camp Ashraf, commanders would tell wavering members that if they escaped, they would face certain death at the hands of either Saddam or the Iranian authorities. “We were far away from the world,” one member, who only escaped the MEK after the move to Albania, told me. “We had no information. No television, no radio.” Instead, within the camp, they had “Mojahedin television”, which consisted of looped speeches by Maryam and Massoud Rajavi, played “all day long”.
Rajavi told his followers that the failure of Eternal Light was not a military blunder, but was instead rooted in the members’ thoughts for their spouses; their love had sapped their will to fight. In 1990, all couples inside the camp were ordered to divorce – and women had their wedding rings replaced by pendants engraved with Massoud’s face. Spouses were separated, and their children were sent to be “adopted” by MEK supporters in Europe.
MEK commanders demanded that all members publicly reveal any errant sexual thoughts. Manouchelur Abdi, a 55-year-old who also left the MEK in Albania, told me that the confession sessions used to take place every morning. Even feelings of love and friendship were outlawed, he says. “I would have to confess that I missed my daughter,” he says. “They would shout at me. They would humiliate me. They would say that my family was the enemy and missing them was strengthening the hand of the mullahs in Tehran.”
Another recent defector, Ali (not his real name) showed me scars on his arms and legs from what he described as weeks of torture after he first joined the group in the early 1990s, including cigarette burns on his arms. When it was over, he said, he was taken to Baghdad to meet the leader. “They took us into a big hall. Massoud Rajavi was sitting there with a group of women,” Ali recalled. “[Rajavi said] ‘If any of you say one word to any one … One word, if any of this is exposed, reaches anyone else’s ears, or if you talk about leaving, you’ll be delivered to [Saddam’s] intelligence service immediately.’”
Batoul Soltani joined the MEK in 1986 with her husband and infant daughter. At first, her family was able to live together, but in 1990, she says she was forced to divorce and give up her five-year-old daughter and newborn son, who were sent abroad to be raised by MEK sympathisers. Soltani alleges that she was forced to have sex with Massoud Rajavi on multiple occasions, beginning in 1999. She says that the last assault was in 2006, the year that she escaped from Camp Ashraf and a time when Rajavi had not been seen in public for three years. When we spoke recently, Soltani accused Maryam Rajavi of helping Massoud to abuse female MEK members over the years. “[Massoud] Rajavi thought that the only achilles heel [for female fighters] was the opposite sex,” Soltani told me. “He would say that the only reason you women would leave me is a man. So, I want all of your hearts.”
Soltani, who was one of three women to speak about sexual abuse inside the MEK in a 2014 documentary aired on Iranian television, alleged that Rajavi had hundreds of “wives” inside the camp.
Another former female member, Zahra Moini, who served as a bodyguard for Maryam Rajavi, told me that women were threatened with punishment if they did not divorce their husbands and “marry” Massoud. “Maryam was involved in this sexual abuse, she used to read the vows to allow for the marriage to be consummated,” Moini said, in a telephone interview from Germany.
“Those who didn’t accept to marry would be disappeared. I was told that if I didn’t divorce [my husband], I would end up in Ramadi prison and I would have to sleep with the Iraqi generals every night.” (In response to questions about these allegations, an MEK spokesperson said: “The mullahs’ propaganda machine has been churning out sexual libels against the resistance and its leader for the past 40 years.”)
Two other female defectors, Zahra Bagheri and Fereshteh Hedayati, have alleged that they were given hysterectomies without their consent in the Camp Ashraf hospital, under the pretext they were being operated on for minor ailments. In the eccentric ideological language of the group, the women say the procedure was retrospectively justified to victims as representing “the peak” of loyalty to their leader.
Hedayati, who survived the massacres of Operation Eternal Light, joined the MEK as a 22-year-old in 1981 with her husband, who is still inside the group. “They said I had a cyst,” she told me. “But they also took out my womb. They told me that it meant that I had an even stronger connection to our ideological leader.” Hedayati, who left the group in Iraq and now lives in Norway, says she was never sexually abused, but was “brainwashed” by the group into divorcing her husband, and alleges that more than 100 other women were sterilised by MEK doctors. “I always ask myself why they did this to us,” Bagheri said. “Of course, to take away our futures.”
Between an escape attempt in 2001 and her exit from the MEK in 2013, Hedayati says she was subject to extraordinarily harsh treatment by her commanders. “They said I was a lesbian,” she says. “They spat on me, they beat me, they locked me up. I was put in jail, in solitary confinement.”


Albania ostensibly accepted the MEK members for humanitarian reasons – but the country’s leaders may have seen an opportunity to curry favour with the US government, which had seen its offers rejected by various other European states. “They were the only ones who would take them,” the former state department official Daniel Benjamin has said.
Olsi Jazexhi, a professor of history at the University of Durres critical of the government’s decision to accept the MEK fighters, says that Albanian politicians hoped the deal would lead the US to turn a blind eye to their own corruption. “The MEK is a card which gives them leverage with the United States,” he said. “They think that by taking the MEK, the Americans will leave their business alone.” (A secret US state department cable from 2009, published by WikiLeaks, said that the country’s three major parties “all have MPs with links to organised crime … Conventional wisdom, backed by other reporting, is that the new parliament has quite a few drug traffickers and money launderers.”)
For the Trump administration, the MEK is a valuable asset in the escalating regional conflict between Saudi Arabia and Iran. This summer, Trump abruptly pulled out of the Iran nuclear agreement and announced new sanctions, triggering a currency collapse and four months of sporadic protests across Iran. The US has reimposed tough sanctions this week, targeting Iranian oil exports and banking. But Trump’s Middle East strategy has come under new scrutiny after the murder of the journalist Jamal Khashoggi by Saudi agents in Istanbul – which has sparked a backlash against the crown prince, Mohammed bin Salman, and his allies in the Trump administration.
For most of its life in exile, the MEK was funded by Saddam. After his downfall, the group says it raised money from Iranian diaspora organisations and individual donors. The MEK has always denied it is financed by Saudi Arabia – but the former Saudi intelligence chief, Prince Turki al-Faisal, made waves when he attended the group’s 2016 rally in Paris and called for the fall of the Iranian regime.
“The money definitely comes from Saudis,” says Ervand Abrahamian, a professor at the City University of New York and author of the definitive academic work on the group’s history, The Iranian Mojahedin. “There is no one else who could be subsidising them with this level of finance.”
Analysts agree that the MEK lacks the capacity or support to overthrow the Iranian government – as even Bolton and Pompeo would surely concede. “They are probably smart enough to know that this group is not democratic and anyway has no constituency inside Iran,” said Paul Pillar, who served in the CIA for 28 years, including a period as the agency’s senior counter-terrorism analyst. Trump and his Iran hawks, Pillar said, are not concerned with replacing the current regime so much as causing it to crumble. “They are pursuing anything that would disrupt the political order in Iran so they and the president can cite such an outcome as a supposed victory no matter what comes afterwards.”
According to one recent MEK defector, Hassan Heyrani, the group’s main work in Albania involves fighting online in an escalating information war between Iran and its rivals. Heyrani, who left the MEK last summer, says that he worked in a “troll farm” of 1,000 people inside the Albanian camp, posting pro-Rajavi and anti-Iran propaganda in English, Farsi and Arabic on Facebook, Twitter, Telegram and newspaper comment sections.
“We worked from morning to night with fake accounts,” he says. “We had orders daily that the commanders would read for us. ‘It is your duty to promote this senator, this politician, or journalist writing against Iran’ and we would say ‘Thank you, the Iranian people support you and Maryam Rajavi is the rightful leader’, but if there was a negative story on the MEK, we would post ‘You are the mercenaries of the Iranian regime, you are not the voice of the Iranian people, you don’t want freedom for Iran’.” An MEK spokesperson called these allegations “another lie” made up to support the Iranian foreign ministry.
According to Marc Owen Jones, an academic who studies political bots on social media, “thousands” of suspicious Twitter accounts emerged in early 2016 with “Iran” as their location and “human rights” in their description or account name, which posted in support of Trump and the MEK. These accounts, says Jones, were created in batches and would promote Trump’s anti-Iran rhetoric using the hashtags #IranRegimeChange, #FreeIran and #IstandwithMaryamRajavi.
Albanian journalists say that the MEK, which has close contacts with senior politicians and the security services, operates with impunity within Albania. Ylli Zyla, who served as head of Albanian military intelligence from 2008 to 2012, accused the MEK of violating Albanian law. “Members of this organisation live in Albania as hostages,” he told me. Its camp, he said, was beyond the jurisdiction of Albanian police and “extraordinary psychological violence and threats of murder” took place inside.
Former members accuse the MEK of responsibility for the death in June of Malek Shara’i, a senior commander who was found drowned by police divers at bottom of a reservoir behind the group’s Albanian base. Shara’i’s sister, Zahra Shara’i, said that his family had received news from former members that Malek was about to escape, and says the MEK was responsible for his death. “I am their enemy and I will not rest until I get my revenge,” she told the Guardian from Iran. The MEK said that Shara’i drowned while attempting to save another member from drowning. The Albanian police said the death was not suspicious.
While defectors with private means have been smuggled out of the country into the EU, many former members live hand-to-mouth in Tirana. The Albanian state has not granted refugee rights to the MEK or its defectors, and a UN monthly stipend of 30,000 lek (£215) lapsed on 1 September. “They’re stuck,” says Jazexhi, who has worked to support the defectors. “They don’t know the languages, they don’t know the laws, they don’t know what democracy is. They are used to dictators. We tell them that they shouldn’t be afraid.”
Migena Balla, the lawyer representing Mostafa and Robabe Mohammadi, the couple in Tirana fighting for the release of their daughter Somayeh, believes that pressure has been put to bear on both the police and the judiciary to ensure the MEK does not “create political problems”. “Politics is interfering in the judicial system,” she says. “When I went to the police station to register their complaint the police officers actually ran away. They are scared of losing their jobs.”
The MEK has not taken kindly to the presence of the Mohammadis in Albania. They accuse Mostafa – and any former member who has spoken out against the MEK – of being a paid agent of the “mullah regime”. On 27 July, Mostafa was hospitalised following an assault by four senior members of the MEK, which was captured on video by his wife. The attackers, who shouted “Terrorist!” at Mohammadi, were briefly detained by Albanian police. But, after a phalanx of MEK members arrived at the police station, the men were promptly released.
The MEK has published letters, purportedly written by Somayeh, accusing her father of being an Iranian intelligence agent. A nervous-looking Somayeh recently gave a video interview inside the MEK base saying that she wishes to remain a member of the group.
The Mohammadis have responded with open letters to their daughter and to Albanian politicians, calling for an unsupervised meeting with their daughter. “I am your mother Mahboubeh Robabe Hamza and I want to meet with you,” Robabe wrote to Somayeh. “I am the woman who fed you at my breast, I held you in the crook of my arm. You are my flesh and blood … I love you more than my life … I’m getting old, I am getting tired, but life is not worth living without seeing you.”
Arron Merat was a Tehran correspondent for the Economist between 2011 and 2014. He has covered Iran for the Guardian, the Sunday Times and Vice News. He tweets at @a_merat

  • Follow the Long Read on Twitter at @gdnlongread, or sign up to the long read weekly email here.
    Since you’re here …
    … we have a small favour to ask. More people are reading The Guardian’s independent, investigative journalism than ever but advertising revenues across the media are falling fast. And unlike many news organisations, we haven’t put up a paywall – we want to keep our reporting as open as we can. So you can see why we need to ask for your help.
    The Guardian is editorially independent, meaning we set our own agenda. Our journalism is free from commercial bias and not influenced by billionaire owners, politicians or shareholders. No one edits our editor. No one steers our opinion. This is important because it enables us to give a voice to the voiceless, challenge the powerful and hold them to account. It’s what makes us different to so many others in the media, at a time when factual, honest reporting is critical.
    If everyone who reads our reporting, who likes it, helps to support it, our future would be much more secure.
    گزارش آخرین وضعیت فروپاشی فرقه رجوی به سفارت آلبانی در برلین
    نوامبر 1, 2018
    روز 26 اکتبر آقای داود باقروند ارشد طی دیداری با مقامات سفارت آلبانی در برلین جزئیات جدیدی از جدا شدگان و در واقع نجات یافتگان از حصارهای اشرف 3 در شمال تیرانا را به اطلاع آنها رساند.

در این جلسه از اهداف فرقه رجوی در نابودی غرب تحت عنوان مبارزه با امپریالیسم و مطالبی که در سمپوزیم تهیدات تروریستی که اروپا با آنها مواجهه است پرده برداشت و اینکه عامل اصلی بقای گروههای تروریستی حمایت مالی کشورهای حامی تروریسم و تشکیلات دست نخورده آنهاست که متاسفانه دولتیهایی که از سازمان مجاهدین بعنوان ابزار استفاده میکنند ایندو را بر خلاف منافع دولت و مردم آلبانی برای آنها بطور آشکاری با مایه گذاشتن از امنیت آلبانی تامین کرده اند. در این رابطه فیلم حضور وکیل مجاهدین در اداره پلیس و آزاد کردن عناصر دستگیر شده مجاهدین با مجوز سفارت آمریکا در تیرانا به نمایش گذاشته شد. که طی آن وکیل جداشدگان به این اقدام پلیس اعتراض میکند.

در زمینه جدا شدگان جدید لیست جدا شدگان جدید از جمله آقایان: عظیم میش مز
حسن شهبازی
غلام میرزایی،
موسی دامرودی،
منوچهر عبدی
هرکدام با سابقه سی ساله با دوران طولانی اسارت آنها در این تشکیلاتِ با تاکید مطبوعات آلبانیایی مافیایی تشریح گردید.

در مورد نگرانیهایی که در جلسات قبل در مورد فرزند جدا شده رهبر این فرقه تروریستی آقای مصطفی رجوی مطرح شد، آقای ارشد خاطر نشان نمود که طبق گزارشاتی که از وضعیت محمد رجوی در دست است. بعد از اینکه تمایل نشان داد که حقایق را در مورد جنایات پدر مستبدش مسعود رجوی در این تشکیلات را بطور مفصل افشاء کند از همان ابتدا تمامی این تشکیلات با سابقه ای که از آن مطلع هستیم به لرزه و حرکت در آمد که صدای محمد را خاموش کنند.

آنها ابتدا او را تهدید نموده بودند ولی وقتی موثر واقع نشد با تطمیع او و با استفاده از فشارهای شناخته شده او را وادار به سکوت نمودند. از آنجا که تمامی جوانی و آینده مصطفی رجوی را نابود کرده اند با هزینه بسیار وی را در دانشگاه خصوصی با شهریه چند ده هزار دلاری در نروژ در رشته حقوق ثبت نام کرده اند که تمامی هزینه آنرا مریم رجوی می پردازد. این علاوه بر مقرری ماهیانه چند هزار دلاری اوست. مریم رجوی تلاش دارد با غرق کردن مصطفی رجوی در زندگی و مشغول نگهداشتن او در دانشگاه و تحصل جلوی افشاگریهای جنایات تشکیلاتش توسط مصطفی رجوی را بگیرد.

اخبار دیگر جدا شدگان همچنین در مورد یکی از زنان جدا شده که چندین بار خواهر و اقوامش جهت دیدار او به عراق رفته بودند ولی مریم رجوی اجازه ملاقات نداده بود. گزارش شد، بویژه خواهری که از کودگی همدیگر را ندیده بودند و با تحمل شداید بسیار به عراق رفته بودند و مریم رجوی نه تنها زن عضو خود را از حضور خواهرش مطلع نکرده بود بلکه بدروغ از جانب وی نامه ای به خواهرش که از ایران برای دیدار او برای مدت 15 روز در پشت درب قرارگاه لیبرتی منتظر مانده بود یک نامه جعلی نوشته و در آن مدعی شده بود که این عضو اسیر نمیخواهد خواهرش را ببیند. و اتهاماتی را نیز از قول این عضو به خواهرش در آن نامه نسبت داده بودند، در نهایتا وقتی این عضو اسیر توانس یک فرار موفقیت آمیز را به اجرا بگذارد، توانست بعد از 36 سال خواهرش را در یونان ملاقات کند.

نه به تروریسم و فرقه ها
حقایق استبداد مسعود رجوی از زبان هدایت الله متین دفتری عضو سابق شورای ملی مقاومت
اکتبر 31, 2018
پیشگفتاری از داود باقروند ارشد عضو سابق شورای ملی مقاومت فرقه رجوی:
آنچه در زیر میآید گفتگویی است با آقای متین دفتری یکی از باارزشترین اعضای سابق شورای ملی مقاومت که مسعود رجوی در اوج دناعت ونا جوانمردی و فرصت طلبانه، ضمن وصله کردن خودش به محمد مصدق کبیر رهبر تاریخی ضد استعماری ایران، که حضور آقای متین دفتری و همسر گرانقدر ایشان خانم مریم متین دفتری را گواه حضور محتوایی مصدق در شورا و یکی از لنگرهای آن میخواند. اما در پنهان بدلیل قدر و شان و وزن و بویژه پایبندی محتوایی به اصول شورا و کار جمعی دمکراتیک و آزاد اندیشی ضد استبدادی ایندو عضو شورا بشدت از آنها کینه داشت و علیه آنها با انواع سمپاشی ها و انگهای متداول آن روزها در نزد مجاهدین ترور سیاسی می نمود. ضمن اینکه حضور سازمان مجاهدین در پاکستان زمانیکه بشدت در ایران بعد از دست زدن به تروریسم در حال قلع و قمع شدن بود مدیون رابطه دوستانه دولت مردان پاکستانی با آقا و خانم متین دفتری بود که ما را پذیرفته بودند. که طی دو جلسه من به اتفاق آقای دکتر متین دفتری به ملاقات وزیر کشور پاکستان از دوستان نزدیک و صمیمی آقا و خانم متین دفتری، رفته بودیم.

اما آنچه گناه آنها را کبیره و غیر قابل بخشش و تحمل مینمود حضور خانم مریم متین دفتری در مقابل مترسکی بنام مریم رجوی بود که آقای مسعودرجوی قصد کرده بود که با رنگ کردن مریم رجوی او را بعنوان مصداق عملی رنگ کردن گنجشک و جا زدن بجای فولکس بعد از قالب کردن به مجاهدین زبان و عقل و شعور بسته و به شورایی های شعور فروخته به رجوی، به مردم ایران نیز بفروشد. در واقع خانم مریم متین دفتری با سابقه مبارزاتی و سطح دانش و تجارب بسیار گران ایشان بهمراه آقای متین دفتری چه در زمان شاه و چه در زمان بعد از انقلاب سد بزرگی بود در مقابل مترسکی بنام مریم مهرتابان مسعود رجوی.

در جریان نشستهای این دوره شورا در سال 1372 که رجوی قصد داشت این کلاهبرداری سیاسی را در شورا به پیش ببرد بدلیل مسائل سیاسی-امنیتی و حفاظتی آمد و شد اعضای شورا از آمریکا و اروپا و…به عراق که از طریق فرودگاه عمان در اردن (بویژه که مهر ورود و خروج در پاسپورتها نمیخورد مسائل مرزی را بسیار بغرنج میکرد که نیازمند هماهنگی با مقامات مرزی و امنیتی اردن بود) و از آنجا از مسیر زمینی به بغداد صورت میگرفت من مسئولیت هماهنگی سیاسی و حفاظتی نقل و انتقال شورایی ها از فرودگاه عمان پایتخت اردن به عراق را برعهده داشتم.
در توجیهاتی که همواره قبل از هر جلسه شورا توسط آقای مسعودرجوی صورت میگرفت مجاهدین را با مغزشویی نسبت به تهدیدات بورژوازی ضد انقلابی درون شورا و خطرات بلقوه و بلفعل آنها آماده میکرد. بویژه که با جاسوسی هایی که روی اعضای شورا صورت میداد میدانست که این عزیزان قصد طرح چه سوالات، انتقادات و چه مطالبی را در جلسه شورا را دارند. و در مقابل آن بقول خودش پاتک انقلابی!! خودش را میزد.
در بسیاری موارد که شورایی ها و بویژه هزارخانی نسبت به وضعیت آتل و باطل ارتش آزادیبخش سوالاتی داشت و خواستار عملیات و تحرک بود و مسعود رجوی که از قبل از آن با خبر بود، برای بستن دهان شورایی ها از عملیات جعلی و انعکاس در نشریه با قدرت نمایی کاذب در مقابل شورایی ها استفاده میکرد. بویژه دکتر هزارخانی را یکی از سردمداران اصلی بورژوازی ضد انقلابی (از نظر رجوی) میدانست که اگر او را ساکت کند بقیه ساکت هستند و اگر او بشورد بقیه نیز با تاسی به او علیه استبداد و فریب های رجوی میشورند.
اینبار نیز جلسات توجیه برقرار شده بود. مشخص بود که این جلسه بسیار مهم بود و رجوی آن جلسه شورا را عملیات فتح شورا برای بخش سیاسی سازمان خواند که:
««با انتخاب مریم رجوی بعنوان رئیس جمهور، بورژوازی ضد انقلابی و ایادی احتمالی امپریالیستی درون شورا را بطور کامل در شورا و در ایران بی آینده میکند»» خواند
البته بعد ها دیدیم که با این انگ ها میخواست خودش تنها ایادی امپریالیستی باشد.

مریم رجوی در حال استقبال از جان بولتن، ترکی الفیصل با دیوار حفاظت انسانی متشکل ازکودکان!!
دستورالعمل مشخص این بود که تا آنجا که به میهمان نوازی باز میگردد باید حداکثر ممکن را برای آنها با اوج احترام و مایه گذاشتن بجا میآوردیم. واژه ای که رجوی بکار برد این بود که:

“شما باید با رفتارتان با قربان صدقه رفتن و ارضاء فردیت آنها و بزرگ کردن آنها تاج شاهی برسرشان بگذارید که در مستی این ارضاء فردیت و تاجگذاری، من بتوانم در شورا سرشان را ببرم”.

رجوی جهت توجیه این اعمال ضد دمکراتیک و استبدادی خودش مجبور بود در مقابل اذهان بسیار مشعشع ما که شاهد تلاشهای صادقانه اعضای شورا با بخطر انداختن جان خود با پشت سرگذاشتن تهدیدات جانی بسیار به عراق میآمدند و برای آرمانهای شورایی تلاش میکردند دست به ترورسیاسی شورایی ها بعنوان ضد انقلاب و کسانیکه به خون مجاهدین تشنه هستند بزند. و از آنجائیکه عضو شورا بودند هنوز نمیتوانست به آنها مارک مزدور رژیم را بزند.
یک مورد از این تهدیدات زمانی بود که شورا در بغداد جلسه داشت و یک موشک رژیم در بیست متری محل جلسه شورا فرود آمد که البته آن زمان شورا جلسه اش هنوز شروع نشده بود و اتفاقا آقای متین دفتری و مسعود رجوی را برای یک مذاکره خصوصی به پایگاه ساده ای در بغداد همانکه قبلا علی زرکش در آن زندانی بود برده بودیم. و بسیاری تهدیدات دیگر از جمله ترددات به اشرف درعراق و در اردن …
تردد زمینی اعضای شورا از اردن به بغداد با اسکورت کامل خودی و با حفاظت نا محسوس تیم های اردنی (ترکیب پلیس امنیتی و پلیس راه) تا مرز عراق صورت میگرفت. از مرز عراق تا بغداد نیز با اسکورت نظامی با تیربارهای ضد هوایی و… همراه بود. دلیل آن نیز تهدیدات امنیتی و حمله هوائیی در عراق و البته خطرات تصادفات جاده ای بدلیل دوبانده بودن جاده های اردن بود.
آنچه بعد از جلسه انتخاب مریم رجوی بعنوان رئیس جمهور آینده ایران در شورا اتفاق افتاد و گیوتین استبداد مسعود رجوی نتوانست آنگونه که میخواست سر آقای متین دفتری و خانم مریم متین دفتری را ببرد چنان خشمی بر مسعودرجوی مستولی نمود که بلافاصله پرچم ترور سیاسی را علم نمود و حرف از مزدوری رژیم برای ایندو عضو بسیار مهم شورا را مطرح کرد.
طوریکه در بازگشت این دو عضو شورا علیرغم همه تهدیدات دستوری که صادر شد این بود که فقط یک خودرو با راننده بدون هماهنگی با مقامات امنیتی اردن آنها را از مرز مستقیم به فرودگاه اردن ببریم. مسیری 900کیلومتری تردد زمینی بغداد تا عمان پایتخت اردن در گرمای سوزان منطقه که مملو از تهدات بسیار خطرناک بود و با اسکورتهای قوی نظامی انجام میشد معمولا با یک روز توقف و استراحت در پایگاههای سازمان در اردن همراه بود، اما بدون هیچ توقفی و هیچ اسکورتی وحتی استراحتی بصورت توهین آمیزی آنها را مانند اخراج پناهندگان، خسته و گوفته مستقیم به فرودگاه و با چند ساعت انتظار در فرودگاه به اروپا فرستادند. جالب اینکه در بازگشت عطف به اینکه مسعودرجوی از رابطه نزدیک من با متین دفتری خبر داشت اجازه نداد که آنها را ببینم وبه استقبال آنها بروم.
نمایشی از نمونه بسیار بارز و بسیار ساده و ملایم از نتیجه مخالفت با استبداد مسعود رجوی.

داود باقروند ارشد

عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

گفت‌و‌شنود همنشین بهار با هدایت‌ متین ‌دفتری(۱) اگر حقوق رعایت نشود زندگی هم باطل است

https://www.youtube.com/watch?v=IJRh-u3NxaQ
جعلیات “کانون شورشی”
اکتبر 29, 2018
با بن بست کامل عمل تروریستی بدنبال شکست کامل آن و جمع شدن تمامی عناصر دست اندکار، توسط رژیم افسانه های مربوط به عملیاتهای داخل کشور تشکیلات فرقه رجوی بعد از سال 1363 تا سال 1365 بسیار شنیده شد.
این افسانه ها بصورت داستانهای تخیلیِ پرشوری که نویسندگان نشریه آنرا عملیاتهای کاغذی مینامیدند نوشته شده و هربار بر آمارش افزوده میشد در نشریه مجاهد منتشر میشد که تماما خبر از سرنگونی قریب الوقع رژیم میداد.
««این اخبار جعلی را خانم فرشته هدایتی که خود در بخش داخله (بخشی که این جعلیات را سازماندهی میکرد) کار میکرد در مصاحبه های افشاگرانه خود با تلویزیونهای دیجیتال تشریح کرده است .»»

تلاشهای صدام حسین از سال 1361 جهت بخدمت گیری مسعود رجوی با اقدامات طارق عزیز نتیجه داد.
طرح صدام حسین انتقال مسعودرجوی به بغداد و تمرکز نیروهای پراکنده آن در عراق و تشکیل یک نیروی متمرکز جهت بکارگیری در جبهه جنگ ایران و عراق بود.

در سال 1365 مسعودرجوی با نذر کردن اب ریخته به امام زاده مبارزه مسلحانه، مدعی شد که اساسا آن مبارزه سترگ چریکی بسیار پر بار گذشته در داخل کشور غلط بوده و کار درست این است که از این به بعد در قالب ارتش آزادیبخش بدان پرداخته خواهد شد.!!
.

مسعود رجوی از موضع رهبری نیز به تمامی کانونهای ملغی شده شورشی داخل کشور دستور داد که هرچه سریعتر از ایران خارج شوند و به ارتش ازادیبخش ملی ایران در عراق بپیوندید (که حتی یکنفر نیز نپیوست) و جهت تاکید، حتی حضور در داخل و هر کاری علیه رژیم در داخل را حرام اعلام نمود. وی به این هم بسنده نکرد و مجدد جهت سه طلاقه کردن هرگونه فعالیت در داخل کشور عنوان کرد ما هیچ مجاهدی در ایران نداریم مجاهد و مبارز فقط و فقط در عراق در ارتش آزادیبخش میتواند باشد.

این مجموعه اطلاعیه و تاکید و… بدین معنا بود که از این به بعد تشکیلات رجوی بطور کامل در ایران هیچ کاری، هیچ رابطه ای، هیچ پشتیبانی عملیاتی، … را نه تنها ندارد و نخواهد داشت و حمایت نمیکند بلکه هر فعالیت در آنجا بر ضد استراترژی جدید یعنی ارتش آزادیبخش است.

وقتی رژیم آتش بس را پذیرفت و فروغ جاویدان به قتلعام بازمانده ارتش رجوی منجر شد. عملا آنچه که رجوی آنگونه که در فوق آمده و پیش بینی کرده بود رژیم کمر آنرا شکست.

ازاین پس رجوی سیاست آویختن به دامن آمریکا و جهانخواران جهت ترمیم کمر شکسته را پیشه نمود. که در نهایت به خروج از پایتخت دوم ایران یعنی قرارگاه اشرف و رفتن به لیبرتی انجامید و در آنجا نیز نتوانست دوام آورده به آلبانی آمدند. البته از آنجا که دیگر برای جهان روشن شده بود این تشکیلات هیچ جایی در ایران ندارد جهت ساخت پیروزیهای بزرگ بمنظور تغذیه شورایی ها و نیروهای خسته و از پا افتاده خود به تولید هزاران زن شورای رهبری در پاریس و آلبانی و… مبادرت میکرد و به خودش و مردم ایران تبریک میگفت.

بدنبال شورشهای مردمی بهمن 1396 این تشکیلات که چندین بار حداقل به بیان رهبرش کف و دفن شده است(یکبار با انتخاب محمد خاتمی، یکبار بار دومی که انتخاب شد، یکبار در پذیرش آتش بس و یکبار هم در فروغ جاویدان، یکبار هم در خروج از عراق و آمدن به آلبانی) افسانه های هزاران اشرف و هزاران زن شورای رهبری را به هزاران کانونهای شورشی در ایران تغییر نام داد . در زیر کلیپی از یکی از این کانونهای شورشی در سمنان است که این تشکیلات منتشر کرده است.
فرقه رجوی راهزن مبارزه زنان ایران
کانون شورشی تماما از زنان! تا اینگونه به نیروهای خود القاء کند که انقلاب مریمِ مقدسِ مسعود رجوی از جانب مردم ایران پاسخ گرفته است و اگر نه تنها حتی یک زن نیز بعد از انقلاب معروف عام وخاص!!! او به آنها نپیوست بلکه تمامی زنان ایرانی و حتی کشورهای دیگر که درجریان آن قرار گرفتند مانند خانم دکتر سعداوی نویسنده مشهور مصری نسبت به آن اعلام انزجار کردند، ولی از دل تنفر زنان ایران کانونهای شورشی زنان جوشیده و به ببار آورده است!!!
کانونهای شورشی که در دل اختناقی که آنها را وادار کرده در نوک کوههای آلبانی به نمایش بپردازند با پرچمِ آرم سازمان با چاپ عالی و نفیس (در چاپخانه های آلبانی) با پلاکارد عکس حنیف نژاد باز هم با چاپ عالی، و روسریهای یک دست که معلوم است تدارکات مریم رجوی یکجا تهیه کرده است در بیابانی رژه میروند. آنهم زمانی که شیر زنان ایرانی از پیر و جوان در روز روشن در خیابانهای تهران بر بالای بلندیهای در دسترس با پرچم زنان ایران (روسریهاشان) رژه میروند.

زن مبارز ایرانی در میدان انقلاب تهران بر گنبد وسط میدان با پرچم (روسری) بدست
تمامی ترتیبات و نمایش اجرا شده با تجربه عینی من از این نمایشها در فرقه رجوی غیر ممکن است که چنین تیمی بتواند بدون یک تشکیلات وسیع پشتیبانی نه در 5000کیلومتری که در تهران چه برسد به سمنان به اجرا در آید. و مشخص است که بطور کامل در آلبانی توجیه و ترتیب بندی شده است که چه بگویند و چه بکنند آنهم رژه ای در محلی نا معلوم به نمایش میگذارند و پرچم دار جلویی تلاش دارد که حتما آرم سازمان در دوربین بنمایش درآید و توسط باد جمع نشود!!!
نمایشی بغایت مسخره و توهین به شعور مخاطب که هر ببننده ای را نسبت به استیصال گردانندگان این نمایشها که مشخص است هیچ هدف مبارزاتی در آن جز تبلیغ برای خلاء چهل ساله این فرقه در ایران و جهت استفاده در فروش این فرقه در نزد مخاطبین خارجی ندارد است مطمئن میکند.
مسعود رجوی که خون تمامی مبارزین و غیر مبارزین جهان را با ادعای اینکه از مبارزات مجاهدین (بخوانید به کشتن دادن آنها توسط خودش) ارتزاق میکنند و حتی پناهندگیشان مدیون خون مبارزان مجاهد است، خود تبدیل به راهزن بزرگ و جعال مبارزه مردم و زنان ایرانی شده است.
نمایش های مسخره از این دست دهه هاست که توسط این تشکیلات به خورد مخاطب خود در شورای ملی مقاومت و تشکیلات سراسر عاری از تعقل و مغز شویی شده اش میدهد. ولی امان از یک حرکت یک اعتصاب یک اقدام که این تشکیلات بتواند علیرغم پشتیبانی عربستان و تمامی سیاستمداران کرایه ای غربی به اجرا بگذارد.
دروغها و عملیات
کاغذی رجوی
منعکس شده
در نشریه مجاهد

در زیر نظرعربستان نسب به اثرات این تشکیلات در داخل ایران و وزن سیاسی آن که ویکیلیکس افشاء نموده است.
سند ویکیلیکس افشای نظر عربستان نسبت به فرقه رجوی
بسم الله الرحمن الرحیم
ریاست کل سازمان اطلاعات
شمارۀ ۳۵/۱۲/۱۸ – ۵۱۰/۲۱۱۳
تاریخ ۱۵/۲/۱۴۳۳ هجری قمری (۹ ژانویه ۲۰۱۲ میلادی – مترجم)
پادشاهی عربستان سعودی ریاست کل سازمان اطلاعات(101)
نامۀ محرمانه
موضوع: در مورد مریم رجوی
والاحضرت شاهزاده وزیر خارجه
سلام بر شما و رحمت خدا و برکات او باد
عطف به نامۀ آن والاحضرت به شمارۀ ۷/۲/۵۰۱۷۳ به تاریخ۱۳/۲/۱۴۳۳ هجری قمری (برابر با ۷ ژانویه ۲۰۱۲ میلادی – مترجم)
در مورد اینکه جنابعالی پیامی از دکتر عامر التمیمی دریافت کرده اید که وی در آن پیشنهاد ترتیب دادن دیداری خصوصی
با خانم مریم رجوی رئیس جمهور برگزیدۀ ایران آزاد و رئیس سازمان ایرانی مجاهدین خلق در پاریس را ارائه داده است و
اینکه جنابعالی نظر ریاست کل اطلاعات در این مورد را خواسته اید، موارد زیر را به اطلاع آن والاحضرت می رسانم:
۱– در رابطه با اینکه در آن نامۀ جنابعالی از درخواست دکتر عامر التمیمی مبنی بر آمادگی او برای ترتیب دادن دیداری
با خانم مریم رجوی جدا از دکتر صالح المطلق و بدون اطلاع او ابراز پرسش و تعجب شده است، ریاست کل اطلاعات معتقد است
که منظور دکتر التمیمی از درخواستش این است که وی آمادۀ انجام این مأموریت جدا از دکتر المطلق می باشد زیرا او می خواهد
این موضوع محرمانه (پنهانی) بماند و مسئولیت آن فقط با شخص او باشد و در نامه اش تأکید کرده که المطلق اطلاعی از این موضوع ندارد.
۲– اطلاعات موجود حاکی از این است که سرویسهای امنیتی ایران در سازمان ایرانی مجاهدین خلق نفوذ کرده اند، همچنین این سازمان دیگر نقش و تأثیری در امور مربوط به ایران ندارد و فاقد پذیرش (پایگاه مردمی) در داخل ایران می باشد.
سخنگوی فارسی زبان وزارت خارجه آمریکا:
مجاهدین جایگاهی در میان مردم ایران ندارد
سپتامبر 28, 2018

جهت دیدن مصاحبه سخنگوی وزارت خارجه آمریکا روی عکس کلیک کنید.
آب پاک سخنگوی فارسی‌زبان وزارت خارجه آمریکا برسر مریم رجوی

الیزابت استیکنی، سخنگوی فارسی‌زبان وزارت خارجه آمریکا در گفت‌وگوی اختصاصی با دویچه‌وله فارسی به سوالات آنها پیرامون سیاست آمریکا در قبال حکومت جمهوری اسلامی پاسخ داد. او از جمله گفت فعالیت‌ها و سخنان برخی سیاست‌مداران آمریکا سیاست رسمی این کشور نیست و سازمان مجاهدین خلق ایران جایگاهی در میان مردم ایران ندارد.
تائید همه گفته های ما و جوابی به آنها که مزورانه بدنبال جایگاه مجاهدین در ایران بودند!!!
جهت مشاهده ویدئو مصاحبه خانم الیزابت استیکنی روی این متن کلیک کنید
نظر دولت فرانسه نسبت به این تشکیلات
بسیاری از سازمانهای مدافع حقوق بشر اعلام کرده اند که این سازمان به دلیل ساختار خشونت آمیز خود و نبود مناسبات دموکراتیک در درون آن دارای ویژگیها و عملکردهای فرقه ای می باشد. همچنیناین سازمانها از نبود همکاری در راستای بازاسکان ساکنان کمپ لیبرتی اظهار تأسف کرده اند.

داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
سمپوزیم آینده امنیت بین المللی در بروکسل و طرح تهدید امنیتی فرقه رجوی برای آلبانی و اروپا
اکتبر 24, 2018
شرکت آقای داود باقروند ارشد در سمپوزیم باز سازی آینده امنیت بین المللی در بروکسل

کنفرانس امنیت جهان پیش رو با محوریت تهدیدات و نقش بازیگران غیردولتی در امنیت جهان در شهر بروکسل با حضور و ریاست پرفسور جامی شیا، برنده مدال عقاب طلایی جمهوری آلبانی، استاد استراتژی و امنیت استراتژی و انستیتو امنیتی دانشگاه اگزتر انگلستان، مشاور عالی در مرکز سیاستگذاری اروپا با سابقه، 38سال کارمند عالی ناتو برگذار شد.

مباحث کنفرانس

دراین کنفراس دو روزه امنیتی مباحثی همچون، نقش بی ثبات کننده گروههای تروریستی در اروپا و جهان، فروپاشی نظم لیبرال جهانی متاثر از تروریسم، خلاء قدرت و بازگشت مسابقه قدرتهای بزرگ، ظهور مقابله با ارزشهای لیبرال، ظهور مسابقه تسلیحاتی، آینده دولتهای ضعیف در نظم بین اللملی، بحث در مورد گسترش دامنه های آینده درگیریها، نقش بازیگران غیردولتی در آینده امنیت بین المللی و حکومت جهانی، بازگشت جنگهای سیاسی، اطلاعات غلط بعنوان سلاح سیاسی بطور مفصل توسط استاتید، متخصصین و مقامات امنیتی مورد بحث قرار گرفت.

آقای داود باقروند ارشد نیز در زمینه نقش گروههای تروریستی همچون داعش و سازمان مجاهدین (ام ای ک) دربازی ظهورمسابقه قدرتهای بزرگ بحث کردند.
من زمانیکه دانشجوی دانشگاه در انگلستان بودم توسط گروه جهادی ام ای ک عضو گیری شدم آنها مرا به عراق بردند. و بیش از سی سال بعنوان یک عضو عالیرتبه سیاستهای آنها را پیش میبردم. بعنوان یک صاحب نظر با تجربه چهل ساله در گروههای جهادی همچون ام ای ک به رهبری مریم و مسعود رجوی و بعنوان یک گزارش از درون این گروهها در زمینه تهدیدات امنیت بین المللی باید به عرض برسانم که امروزه قدرتهای جهانی و منطقه ای با تامین مالی و حمایت سیاسی از گروههای جهادی تروریستی داعش و “ام ای ک” در جهان بعنوان ابزار خشن جهت تاثیرگذاری برافکار عمومی و فشار بر دولتها بمنظور رسیدن به اهداف شان در رقابت قدرتهای جهانی جهت تسلط بر جهان استفاده میکنند.

مرگ مشکوک مالک شراعی و پیدا نشدن جسد او بعد از چندین روز جستجوی غواصان پلیس آلبانی

برای قدرتهای جهانی مخالف لیبرالیسم و جهان لیبرال گروههای تروریستی مانند داعش عملیاتی هستند و بعضی نیز مانند فرقه “ام ای ک-سازمان مجاهدین” با سابقه تروریستی بعنوان برنامه های آتی مورد بهره برداری قرار میگیرند. این بازیگرانِ “نقش منفی” بدون سرزمین در صحنه تهدید امنیت بین المللی علیرغم ظهور و سقوط دولتهایی که آنها را اجیر و یا کرایه میکنند، از دامن یک حامی به دامن حامی دیگر پاسکاری شده و بعضا در کمال تاسف بصورت منسجم و سازمان یافته ادامه حیاتشان تضمین میگردد. همانگونه که گروه تروریستی “ام ای ک” را مدتی صدام حسین و عربستان مشترکن مورد حمایت عملیاتی قرار میدادند تا با استفاده از تروریسم آن معادلات منطقه را بدلخواه تغییر دهند. با سرنگونی صدام حسین دیکتاتور عراق، تحت حمایت عربستان و ایالات متحده این گروه تروریستی علیرغم اینکه سالیان در لیست تروریستی آمریکا و انگلیس و اتحادیه اروپا قرار داشت بصورت یکجا و بدون تغییر در ساختار تروریستی سازمان یافته آن به آلبانی منتقل شد.

بعد از اینکه تروریسم آقای مسعود رجوی در ایران بشدت مورد انزجار مردم قرار گرفت و شکست کامل خورد و در جهان متفرق گردیدند. به این نتیجه رسیدند که ادامه حیاتشان و احتمال بازگشتشان به قدرت همان بکارگیری تجربه طالبان در افغانستان میتواند باشد. استراتژی تروریستی که آقای مسعود رجوی بر زمینه تجربه ایجاد و حمایت غرب از طالبان در افغانستان استوار شده است. یعنی در مرحله اول تبدیل شدن به اهرم قدرتهای بزرگ جهت کمک به اهداف آنها و سپس بعد از بقدرت رسیدن در منطقه هدف “در این مورد ایران” همچون طالبان با شورش علیه حامیان سابق، با اتکا به منابع عظیم مالی در ایران بر علیه تمدن غرب و جهان دمکراتیک شوریده و نظم جدید شریعت اسلامی را همانگونه که در درون پادگان اشرف در عراق و در درون حصارهای پادگان حاضر آنها در آلبانی جاری است پیاده کنند.

مقدمات این طرح تروریستی را مسعود رجوی با خود را خلیفه مسلمین جهان خواندن و مخفی شدن جهت ظهور بعنوان ناجی جهان اسلام بعد از بقدرت رسیدن در بازی قدرتهای جهانی بدست آنها در ایران زمینه سازی کرده است. مسعودرجوی گروه خود را خواهر گروه داعش در مبارزه با جهان متمدن میداند. از همین رو خود را در جنایت 11 سپتامبر و تسخیر شمال عراق بدست داعش با حمایت کامل از آن شریک میداند.

بنابراین شاهدیم که بالاترین و تنها سرمایه گروههای تروریستی حمایت شدن توسط قدرتهای بزرگ است. و مطلقا بهایی برای افکار عمومی قائل نیستند. خانم مریم رجوی نیز علیرغم اینکه نفرت مردم ایران را نسبت به دست آموز قدرتهای بزرگ شدن را میداند، میلیونها دلار کمک های دولتی را صرف تبلیغات در شوهای سالیان با به صحنه آوردن حمایت هرچند پولی سیاستمداران سابق آمریکا میکند.

ابعاد گسترده و خطرناک حمایت از این گروه تروریستی و اعمال آنها در آلبانی بطور گسترده و نگران کننده ای در روزنامه های آلبانی و روزنامه ایندیپندت و گزارش مستند تلویزیون 4 انگلستان منعکس شده است. طبق این گزارشات امروزه این گروه تروریستی بشکل دولت در دولت در آلبانی بامکانیزمهای مافیایی در آمده و قوانین خود را داشته و اجرا میکند، مخالفین را حتی در خیابانهای آلبانی در مقابل چشم مردم و بعضا با کمک پلیس تحت نفوذ وکلای سفارت آمریکا در تیرانا علنا سرکوب میکنند. اخیرا یکی از اعضای خود را بنام مالک شراعی با اعلام اینکه هنگام نجات یک دوست در حال غرق شدن در دریاچه غرق شده است سر به نیست کردند و علیرغم تمامی تلاشهای پلیس جسد مالک شراعی هرگز پیدا نشد. وقایعی همانند سرنوشت آقای خاشقجی در کنسولگری عربستان در استانبول. تمامی انعکاسات به آقای رئیس و پنل محترم نیز تقدیم شد.

در سال 2003 نیز در قلب اروپا بعنوان نمونه و مشتی از خرمن تاکتیکهای تروریستی، این گروه با وادارکردن اعضایش به خود سوزی فضای ترس و ترور را بر جامعه اروپا مستولی کرد.

من با تحلیل دیگر سخنرانان موافقم که برای گروههای جهادی، حمایت مالی و تشکیلاتشان نقش حیاتی در تروریسم و ادامه تروریسم شان ایفا میکند. نمونه اینکه مسعود رجوی بقیمت کشته شدن صدها نفر این فرم و تشکیلات را ادامه داده است. به همین دلیل حاضر به خروج از عراق نبودند و فقط وقتی که توسط قدرتهای حامیشان به آنها اطمینان داده شد در آلبانی نیز بصورت یکجا و در شکل تشکیلاتی مستقر خواهندشد بود که به آلبانی آمدند.

همچنین مایلم براساس اطلاعات درونی خودم از این گروه تروریستی گزارش و نگرانی روزنامه ها و مقامات آلبانی را تائید کنم که حضور ام ای ک بشکل موجود یک مسئله جدی امنیتی برای دولت آن کشور و حتی برای اتحادیه اروپا است. چون بیش از 2000 جهادگر مغزشویی شده روباتیک و آماده انجام هر اقدامی با بالاترین آموزشهای نظامی که طی بیش از بیست سال توسط ارتش صدام حسین به آنها داده شده است بشکل سازمان یافته در آلبانی، مانند یک نارنجکی است که ضامنش کشیده شده و فقط باید رها شود.

با تشکر
برخی از شرکت کنندگان در این سمپوزیم عبارت بودند از:
پرفسور جامی شیا،
برنده مدال عقاب طلایی جمهوری آلبانی. استاد استراتژی و امنیت استراتژی و انستیتو امنیتی دانشگاه اگزتر انگلستان، مشاور عالی در مرکز سیاستگذاری اروپا با سابقه، 38سال کارمند عالی ناتو، معاون دبیرکل ناتو در امور ظهور چالشهای امنیتی، مدیرکل بخش طراحی سیاست در دفتر دبیرکل ناتو، عضو هئیت مشاور در امور امنیت و برنامه های دفاعی انستیتو سلطنتی انگستان و بلژیک، بنیانگذار وعضو شورای سیاست در انجمن جهانی اقتصاد در ژنو،
پروفسور تام سایر
استاد علوم سیاسی دانشگاه انتروپ، متخصص امنیت بین اللملی، بویژه در زمینه تروریزم.

پروفسور زیگ ترک
وزیرسابق توسعه آموزش، علوم و ورزش اسلوانی، استاد دانشگاه اسلوانی
پروفسور مقتدا خان
استاد علوم سیاسی، بنیانگذار و مدیر مرکز مطالعات اسلامی دانشگاه دلاآوارِ، استاد در دانشگاه جورج تاون، نویسنده کتابهای پلی بین ایمان و آزادی، جهاد برای اورشلیم، جغرافیای اسلام و غرب، …
پرفسور تانگوی استریه دِ سویلندِ
استاد دانشگاه لووین بلژیک، محقق عالی در مرکز بحران و اختلافات بین اللملی، متخصص امور ژئوپلوتیک و سیاست خارجی قدرتهای بزرک.
پروفسور کریستوفر کوکر
استاد روابط بین اللمل در مدرسه اقتصاد لندن، همکار سابق ناتو، استاد کالجهای دفاع انگلستان، آمریکا، روم، سنگاپور و توکیو.
دکتر هیدر گربح
مدیر جامعه باز انستیتو سیاست اروپا و مدیر امور اتحادیه اروپا، مشاور کمیسیون اروپایی برای گسترش در بخش بالکان و ترکیه. استاد در مدرسه اقتصاد لندن.
پروفسور میشل لیگیوز
استاد روابط بین اللمل در دانشگاه لووین، مدیر بخش اروپایی شبکه فرانسه زبان تحقیقات عملیات صلح.
پروفسور رافائل مارشه تی
نماینده رئیس دانشگاه لویس و استادیار ارشد (مدرک ملی به عنوان استاد کامل) در روابط بین الملل در گروه علوم سیاسی و کالج حکومت دانشگاه LUISS، با تخصص در زمینه دمکراسی شهری، جامعه مدنی فراملی، امنیت سایبری.
پروفسور هال گاردنر

استاد در دانشگاه آمریکایی پاریس، محقق درگیریها بین دولتی و بین جوامع، مطالعه امور جاری بین المللی از زاویه تئوریک و تاریخی در زمینه مداخله ناتو و گسترش اتحادیه اروپا، سقوط شوروی و اثرات آن بر چین و یورآسیا و تروریسم بین اللملی.

اخبار مرتبط
روزنامه ایندیپندنت انگلستان: کلنل ضد اطلاعات سابق آلبانی “فرقه رجوی مانند مافیا عمل میکنند”
https://www.independent.co.uk/news/world/middle-east/mek-maryam-rajavi-anti-iran-albania-cult-state-regime-a8556201.html
سخنگوی فارسی زبان وزارت خارجه آمریکا: مجاهدین جایگاهی در میان مردم ایران ندارد
یک دقیقه سکوت در پارلمان اروپا در همدردی با قربانیان تروریسم در اهواز

خرافه پرستی مسعود رجوی، و چپ نمایان
اکتبر 15, 2018
بزرگترین دشمنی آمریکا با ایران و ایرانی سرنگونی دمکراسی نوپای دولت مصدق و برقرار کردن مجدد دیکتاتوری پهلوی بود. بزرگترین خیانت پهلوی به مردم ایران را شاید بتوان اختناقی که باعث شد طی 50 سال دیکتاتوری آنها ضمن اینکه مردم ایران بلحاظ سیاسی بیسواد ماندند با نابودی و با جلوگیری از شکل گرفتن زیرساختهای دمکراسی یعنی نهادهای مدنی دمکراتیک، فرهنگ دیکتاتوری و دیکتاتورپروری را ادامه دادند. در نتیجه زمانیکه اربابان سلسله پهلوی با مشاهده اینکه دست نشاندگانشان پایشان را از گلیمشان درازتر میکردند و یا دیگر منافعشان را آنگونه که میخواستند تامین نمیکردند دست از پشتیبانی آنها برداشته و یا به تبعیدشان میفرستادند تا این مردم خیانت شده در تاریکی مطلق استبداد شاهی تسلیم جهل و خرافه و تاریکی دیگری شوند.

خرافات مبتنی بر جهل با نمای راست در اذهان برجسته است. چون مد روزِ این است. ولی متاسفانه خرافات با نمای چپ هنوز آب و رنگی داشته و دارد. واقعیت این است که از دل تاریکی 50 ساله پهلوی بر بستر فرهنگ دیکتاتوری 2500ساله بدون زیرساختهای لازم (نهادهای مستحکم مدنی) چیزی جز خرافه و دیکتاتوری نمی روید. خرافه فقط مربوط و محدود به پدیده های ماوراء الطبیعه نیست. افراد و گروههاییکه تحت تاثیر انقلاب اکتبر و یا فرایندهای سیاسی اجتماعی ضد استبدادی غرب رو به آموزه های مارکسیستی و یا رو به فرهنگ دمکراتیک غرب (آنچه مدرنیته نام گرفته است) آوردند، چه بدلیل سرکوب درونی و چه بدلیل دخالتهای خارجی هیچگاه فرصت نکردند که در بنیادهای فکریشان در عمل تغییری بوجود بیاورند و عملا این آموزه های جدید فقط و فقط در مرحله آرزو و شعار و در اساسنامه ها و اهداف اعلام شده گروهها و احزاب باقی ماند.
این قلم شکایت از یک درد مشترک “وارونه بودن ارزشها” دارد و پاسخ به فرد خاصی نیست. وارونگی ای که ریشه در خرافه پرستی با نمای چپ دارد، وارونگی که باعث شد بعد از سرنگونی استبداد پهلوی صدها هزار نوجوان، جوان و بعضا جوانان قدیمی در خلاء وجود فرهنگ صحیح مبتنی بر ارزشهای دمکراتیک، انسانی، حقوق بشری، عدالت محور، قانون محور و مردمی بدام راهزنان و شیادان و البته آیت الله های خودخوانده حوضه های علمیه مارکسیستی و چپ نمای گوناگون بیفتند. گوناگونی مراکز جذب جهل و خرافه بخشی در راست و بخشی در چپ نمود میافت.طوریکه اگر پیروان آقای خمینی او را در ماه میدیدند، ولی پیروان خرافی با نمای چپ، مبارزین را در ماه نمیدیدند بخاطر این بود که خدایشان دیده شدنی نبود، نه اینکه خرافی نبودند. میزان تقلید کورکورانه خرافه پرستان چپ به مراتب غلیظتر از تقلید راستها بود.
اگر خرافه راست در قالب قدرت امام علی در از جا کندن دروازه قلعه خیبر با یک دست نمود پیدا میکند در خرافه چپ نیز در کندن دروازه های خیالی تمدن بزرگ شاهان و حکومتهای اللهی توسط چه گورا نماها، لنین نماها با یک دست از بیخ و بن آنهم در سه ماه که چهل سال است این سه ماه بسر نیامده نمود پیدا میکند.
قطعا ما در اینجا محتوای پیام اسلام و پیام آورش و یا تفکرات چپ و مارکسیتی و پیام آورانشان یا حتی اعتقادات شخصی مردم در این زمینه ها که قابل احترام است مورد نظرمان نیست. بلکه خرافاتی است که عدم درک محتوای آن پیامها در فقدان علم و دانش و فرهنگ دمکراتیک مبتنی بر عدم وجود نهادهای مدنی و عدم درک درست شرایط، نحوه و ابزار صحیح رسیدن به محتوای پیامها، بدور از ماجراجویی جهت ارضاء تمایلات خودبخودی ناشی از فرهنگ دیکتاتوری گریبانگیر مدعیان آن میباشد بعلاوه سوء استفاده های شیادانی که جهت منافع شخصی و رسیدن به قدرت با دامن زدن و بکارگیری این خرافات چه با ماسکهای چپ و چه راست میباشد است.
در همین رابطه است که بعد از سرنگون شدن سلسله پهلوی شاهد بودیم که بخشی از جامعه در ادامه اعتقادات باز مانده از دوران تاریک پهلوی به راست روی آوردند و بخشی نیز بر مبانی همان تارک اندیشی ها و خرافه های از نوع قدرتهای ماوراء الطبیعه به خرافات و پرستشِ مبارز، مبارزه، زندانیان زمان شاه و… گرفتار و بعضا در تنور آن سوختند و خاکستر شدند. در این میان هستند کسانیکه علیرغم اینکه بعضا نیم سوخته شده ولی نجات یافته اند کماکان برهمان سیاق سابق پای میفشرند. اگر حنیف نژاد ده سال سابقه مبارزاتی داشت مجاهدین امروز سی سال سابقه دارند. ولی عده ای در پس درختان جنگل را نمیبینند یا نمیتوانند ببینند و یا نمیخواهند ببینند. عده ای در راست با همین فرهنگ، مقدس سازی کرده و میکنند عده ای نیز در چپ بسا غلیظ تر مقدس سازی کرده و میکنند با این هدف که بتوانند تحت برق تقدس مبارز و مبارزه دست به هر کاری جهت پیشبرد امیالشان بزنند و مورد سوال قرار نگیرند.
مثال بسیار عبرت آموز آن تشکلی است که آقایان محمد حنیف نژاد و سعید محسن و اصغر بدیع زادگان … تحت نام سازمان مجاهدین خلق ایران در سال 1344 بنیانگذاری کردند. آنچه این عزیزان در اوج صداقت و اوج فداکاری و قبول همه شداید بنانهادند، تشکلی که بسیاری از نیم سوختگان در تنور خرافات چپ به وجود و بنیانگذاری آن با پروپاگاندایی که راهزنان سیاسی تحت رهبری آقای مسعودرجوی طی چهل سال گذشته با مقدس سازی و بزرگنمایی با هدف بازگرداندن همان خرافات بدان بشدت دامن زده است افتخار میکنند.
گذشته از نیت پاک افراد، تشکلی که محمد حنیف نژاد بنیانگذاری نمود، از روز اول بدلیل بیگانگی آن با شرایط ایران، بدلیل تخیلی بودن آن، بدلیل فاصله آن با واقعیات جامعه ایران و حاکمیت شاه وابسته و مزدور آمریکا، تاکتیک و استراتژی که بازهم تخیلی و کپی برداری شده بود، مطلقا ربطی به جامعه ایران نداشت و بدلیل بسیار مهم اینکه درهیچ یک از زمینه های تحولاتی که تلاش داشتند بدان دامن بزنند صلاحیت لازم و کافی را نداشتند، یعنی آنچه در ذهن (هرچند از نظرما بسیارصادقانه و خیرخواهانه) آنها وجود داشت خرافه ای (غیر واقعی و غیرعملی بدون پشتوانه علمی و …) بیش نبود. محصول کارشان در بدو و حتی قبل از حرکت در سال 1350 به تمام و کمال توسط ساواک براحتی جمع میشود. صدها نفر کشته میشوند صدها نفر نیز زندانی میگردند. یعنی تشکلی که وارد جنگ مسلحانه شده است نه در مقابل طوفان بلکه با نسیم ساده ای که وزیده میشود نابود میگردد. باید گفت که بعد از این دستگیری تلاشهایی از جمله فعالیتهای رضایی ها و … هرچند بسیار فداکارانه و از خودگذشته بود، چیزی جز دست و پا زدن مرغی که سرش کنده شده است نبود. و متاسفانه نه تنها کمکی به جنبش در راستای صحیح پیشرفت ایران ننمود، ضمن اینکه کمک شایانی کرد که شاه بیشتر جا بیفتد و هوشیارتر گردد و در نتیجه به استحکامش کمک کرد. شاید مهمترین صدمه آن دامن زدن به خرافات از این دست در میان جوانان بود، یعنی دامن زدن به همان فرهنگ خرافه و شهید پروری و مقدس انگاری، چه گوارا پرستی و قهرمان پروری های پوشالی که بعد ها بعد از سی خرداد سال 1360 بصورت آوار خانمان براندازی بر سر مردم ایران فرود آمد.
در زمینه ایدئولژیک نیز شاهد بودیم که بلافاصله خرافات ایدئولژیک (موهومات ایدئولژیک) چگونه خودش را در تغییر ایدئولژی سازمان توسط تقی شهرام نشان میدهد. خرافاتی ناشی از جهل و فقدان دانش و فرهنگ دمکراتیک و دانش مبارزاتی که منجر به قتل وجنایتی که تقی شهرام نسبت به مخالفین سیاسی خود با ترور همقطارانش مرتکب شد میگردد. تقی شهرامی که درخرافات سوپر چپ خود بدنبال برقراری دمکراسی است، تلاش میکند دیکتاتوری شاه را بخاطر اینکه مخالفین را سرکوب میکند، خود باسرکوب و قتل و جنایت مخالفینش همچون مجید شریف واقفی در تشکیلات، سرنگون کند!!
کسانیکه رقیب سیاسی خود را کشته و میسوزاند آنهم زماینکه هنوز در قدرت نیستند و رقیب بیچاره همسنگر اوست و د رحال جنگ مرگ و زندگی با دیکتاتوری شاه است، اگر در قدرت باشد، رقیب سیاسی یا با برچسب های متداول نوع رجوی و یا استالین اگر سرنوشت خاشقجی را پیدا نکند سر از اردوگاههای سیبری نوع استالیین در میاورند ویا با مارک ضد انقلاب سناریوهای پل پوت ها را برای مردم ایران رقم نمیزنند؟

تلاش برای ساختن سوپر آسمان خراشهای آرمانشهری چه نوع “سوسیالیستی” و چه نوع “بی طبقه توحیدی” بر پایه های سست جامعه دیکتاتور زده 2500 ساله آنهم توسط نا معماران برخاسته از همین جامعه خرافه پرستِ دیکتاتورزده، فاقد فرهنگ دمکراتیک علیرغم همه صدق و فداکاری که ما برای آنها برشماریم در یک کلام خرافه (خرافه چپ) بیش نبوده و نیست.
خرافه به معنی تصورات واهی انسان جاهل (بدون علم و دانش) از مشکلات و موانعی که با آن مواجهه است و اقدامات او جهت رفع و غلبه برآن مد نظر است. که بیشتر به قربانی کردن انسان جهت غلبه برخشکسالی انسانهای اولیه میماند.
آقای سعید شاهسوندی از کسانیکه خود درجریان قتل و کشتارهای تقی شهرام بوده در مواجهه با “محسن خاموشی” مجری یکی از قتلها در زندان چنین مینویسد:

“…(در زندان) از او(محسن خاموشی) پرسیدم: چرا مجید را کشتید؟
گفت: گفتند به سازمان خیانت کرده.
پرسیدم : نپرسیدی دلایل خیانت چیست؟
گفت: نه
پرسیدم: می‌دانستی مجید، عضو کمیته مرکزی سازمان بود
گفت: آن موقع (موقع کشتن و سوزاندن) نمی‌دانستم. گفتند می‌خواهیم یک «خائن» را به سزای خیانتش برسانیم.
پرسیدم: چه کسی گفت مجید «خائن» است؟
گفت: «سازمان! »
پرسیدم: این «سازمان» کیست؟ چه کسی است؟ نامش چیست؟
جوابی نداشت. در شرایطی‌که مجاهدین زندانی ازسوي نیروهای مارکسیست در بیرون ضربه خورده، تشکیلاتشان مصادره شده و افرادشان یا کشته و یا در به ‌در شده بودند، به‌جز شکرالله پاکنژاد، هيچ ‌يك از زندانیان مارکسیست کار آنها را رسماً محکوم نکرده بود.” پایان کد از سعید شاهسوندی.

آیا در جواب محسن خاموشی تقلید غلیظ یک خرافه پرست را مشاهده میکنید؟ تقلید از پدیده ای بنام “سازمان”؟

جوابهای محسن خاموشی،عین جوابی است که هر ساواکی نیز در زمان شاه به این سوال که:

“چرا مبارزین-خرابکاران را دستگیر و شکنجه و اعدام میکنید؟” میدادند: “چون آنها به کشور خیانت کرده و میکنند…”

چه خیانتی؟ من خبر ندارم! چه کسی گفته خیانت کرده اند؟ سازمان ساواک!!!!! ضمن اینکه یک ساواکی در مقایسه با یک فردی که ادعای مبارزه و پیشتازی جامعه دارد قابل مقایسه نیست ولی میبینیم که محتوای پاسخ و اعمال انجام شده یکی بیش نیست. مبنای قضاوت و عمل و مهمتر مشروعیت عمل تماما مبتنی بر اطاعت کورکورانه و نه آگاهی و اصول انسانی و ارزشهای مدرن و حق بشر و قانون و عدالت و شفافیت و …

میدانیم که ساواکی ها علیرغم اینکه بعضا در کار مستقیم جنایت و شکنجه بودند را از میان جنایتکار انتخاب نمیکردند، در میان آنها انسانهای میهن پرست وجود داشتند. در تائید این مسئله محمد حنیف نژاد نکته ای دارد که در کتاب آموزشهای سازمان نیز آمده:
“اینکه ساواکی مرد شریفی است و نماز هم میخوانند و بعضا به افراد کم در آمد کمک هم میکنند، ملاک نیست، بلکه اینکه در خدمت چه سیستمی است و نتیجه کارش در چه راستایی است ملاک است.” (نقل به مضمون)
عین همین مسئله باید و بطور قطع و یقین در جبهه مقابل هم صدق کند، اینکه مبارزین بطورفردی فداکار و صادق بودند و هستند ملاک و معیار صحت راهشان نیست بلکه حاصل کارشان است که ملاک و معیار سنجش باید قرار بگیرد.
قطعا معنی حرف ما این نیست که ساواکی با مبارز یکی است. خیر! بلکه جامعه و مردم و خلق و هرآنچه آنها را بخوانیم نباید بلای خاله خرسه بر سرشان بیاید. اگر منِ صادق برون و کاری بکنم که خلقی بهایش را بپردازد ملاک صداقتم نیست، بلکه عمل من است.
یا آنها که کشف گونه “در مناسبات مجاهدین نکات مثبت هم سراغ میدهند”، باید به این امر توجه کنند که این امر مسلمی است چون در تشکیلات رجوی با جوخه تبهکاران و جانیان بالفطره که مواجهه نیستیم، بحث به انحراف رفتن رهبری در اثر فقدان ارزشهای عمیق دمکراتیک و وارونه شدن و بودن ارزشها چه در میان رهبران وچه در میان اعضا است و در نتیجه غلطیدن در خیانت به جنبش و دست زدن به جنایت.
مگر در کارکردهای داعش کم نقاط مثبت هست. مگر در سیستم موساد جهت یاد گیری کم نقاط مثبت هست؟ مگر در همین امپریالیزم کم آموختنی هست؟ در آویختن به نقاط مثبت (فرقه رجوی) که هیچگاه نیز سخنی از آن بمیان نمیآید جز برای اظهار وجود و خود را برتر از دیگران جلوه دادن کاسبکارانه در بازار تلویزیونهای دیجیتال نیست؟ مگر تشکیلات رجوی کم تظاهر بیرونی و پروپاگاندای دروغین چه توسط خودش چه توسط عربستان و چه سیاستمداران کرایه ای نئوکانهای آمریکایی در مورد نقاط مثبت خود دارد که در انتقاد به آن خطر کمرنگ شدن نقاط مثبت آن که معلوم نیست چیست وجود دارد که لازم میآید اینگونه برآن تاکید شود؟
آیا در تشکیلات رجوی کسی حق و اجازه حتی طرح اینکه میخواهد میخچه پایش را در بیاورد داشت؟ مگرحق داشت بچه دار شود؟ مگر حق داشت سیگار بکشد(خود مسعودرجوی سیگار میکشید)؟ مگر حق داشت پیشنهاد دهد یکی از اندامش را مثلا تغییری در آن بدهد یا حتی دندانش را بکشد، بطور مطلق قانون تشکیلات این بود که شمایان (اعضای زیر رهبر) بنده و برده رهبری هستید (بزبان شخص مسعودرجوی: شما صاحب دارید و من صاحب شما هستم مرگ و زندگی و درمان و معالجه و …تماما خارج از حیطه اختیار شماست) حتی خودکشی هم نمیتوانستی بکنی، کسانیکه تحت فشارهای طاقت فرسای رجوی دست بخودکشی میزدند رجوی آنها را لعن و نفرین میکرد چون مجوزش را او نداده بود و بر سنگ قبرشان مجاهد نمی نوشت. آنوقت چگونه است که در آوردن رحم اختیاری و آزادانه بوده است؟!!! حتی یک مورد هم یافت نمیشود که فرد اختیاری از خود داشته باشد حتی یک مورد. همه چیز بطور مطلق دیکته میشد. بگذریم.
اما مواضع مارکسیستها در قبال جنایت تقی شهرام عبرت آموز است. یعنی به تمام و کمال از همین درد و عارضه فرهنگی رنج میبرد. طوریکه قتل و جنایت مبارزین در صحنه مرگ و زندگی نیز بدلیل فقدان تعهد به ارزشهای پایه ای در افکار مارکسیستهایمان صرفا بدلیل اینکه جنایتکار (تقی شهرام) ” مبارزِ مقدسِ مدعی مارکسیسم است” قابل توجیه است. هر چند استثناء پاکنژاد را نباید بعنوان فرهنگ جاری قلمداد نمود.

بنابراین شاهدیم که نهال کجی که این بزرگوار محمد حنیف نژآد از خود برجای گذاشته است چه در بعد ایدئولژیک و چه در ابعاد سیاسی استراتژیک خرافه ای بیش نبوده است. چنانچه بخش دیگر این تشکیلات برهبری مسعود رجوی ضمن محکوم کردن جنایات تقی شهرام، مدعی بود جنایات او ربطی به سازمان حنیف نژاد ندارد، در بند 6بیانیه “تعین مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران در برابر جریان آپورتونیستی (انحرافی) چپ نما” عنوان میکند:

سوال از مسعود رجوی این است که اگر برخورد با تقی شهرامی که قاتل مبارزین بوده است “مبارزه سیاسی، با شیوه های افشاگرانه است” چرا با مخالفین درون تشکیلاتی خودش با زندان و شکنجه و قتل برخورد میکرد؟ چرا حکم قتل جدا شدگان را صادر کرد.؟؟
مسعودرجوی علت جنایات انجام شده توسط تقی شهرام را در بند 11بیانیه “تعین مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران در برابر جریان آپورتونیستی (انحرافی) چپ نما” ناشی از این معرفی میکند که از آرمانهای حنیف نژآد منحرف شده اند و با تبدیل شدن به یک شاه کوچک دست به قتل و کشتار زده اند.

آیا نباید از مسعودرجوی سوال کرد تقی شهرام از ایدئولژیک حنیف نژاد منحرف شد دست به جنایت زد تو چرا دست به جنایت صدبار بدتر از تقی شهرام زدی؟
نکته ای که ضروری است در مورد توجیه مسعودرجوی گفته شود این است که: در محور الف بوضوح نشان میدهد که سازمان حنیف نژاد نه درک درستی از شرایط جامعه و نه از شرایط آنچه دشمن مینامید و نه حتی کم و کیف توان نیروی خودش چه در زمینه فکری-ایدئولژیک، نظامی، امنیتی و… داشته است، و همه اینها یعنی صلاحیت ورود به مبارزه را نداشته است (بنیادهای سست و معماران بیسواد بدنبال ساختن آسمانخراش).
در ضمن عمل زدگی مطرح شده در بند ج نتیجه دستگیری کادرهای به ادعای مسعود رجوی “ذیصلاح” در اثر ضربه سال 1350 نبوده است چرا که ورود به عمل نظامی را محمد حنیف نژاد بود که تجویز کرده بود و خود آنرا پیش میبرد. و سر منشاء همه انحرافات همین ورود به عمل نظامی بوده است که منجر به ضربه نظامی و دستگیری کادرهای به اصطلاح با صلاحیت!! و در دنباله آن به رهبری رسیدن مسعودرجویها در زندان و تقی شهرامهای در خارج زندان و اعمال بعدی که از آن ها سر زده است میانجامد.

از راست به چپ: مسعود رجوی – تقی شهرام
گذشته از اینها،علیرغم آنچه مسعود رجوی در فوق دلایل اینگونه انحرافات در جریان مبارزه بیان میکند شاهدیم آنانکه بعد از سالیان در زندان آموزشهای سازمان را داشتند و و یا اگر نداشتند آنرا گرفتند از جمله خود آقای مسعود رجوی بلافاصله که پا به جامعه میگذارند طولی نمیکشد که در کنش و واکنش با حاکمیت جدید کشورهمان اشتباه فاحش محمد حنیف نژآد در ورود به عمل نظامی را تکرار و نتایج حاصل از این اشتباه فاحش یعنی عملکردهای تقی شهرام گونه (قتل و شکنجه و کشتار همقطاران، همکاری با دشمن مردم ایران، تا همپیمانی با امپریالیزم) اینبار نه تنها عینا و بدون کمترین کم و کاستی مسیر تقی شهرام توسط مسعود رجوی طی میشود که گامهای بسا خیانتبارتری در عرصه سیاسی-اجتماعی، وخیانت به آرمانهای اعلام شده اولیه سازمان مرتکب میشوند.

اگر حنیف نژاد در برآورد غلط از شرایط نظامی و ضربه پذیر بودن تشکیلات خودش را بدلایل کم تجربگی و عدم شناخت از توان دشمن با این فرض که تشکلی مخفی است و میتواند دوام بیاورد تن به چنین اشتباهی داد ولی مسعود رجوی میدانست که صدها هزار جوان و نوجوان دانش آموزی که کارسیاسی برایشان بعد از انقلاب بهمن 1357حکم یک تفریح و فعالیت اجتماعی در سطح محله و مدرسه و اداره… را داشت. شروع جنگ مسلحانه این نوجوانان را به کام چه هیولایی و در چه تنوری میفرستاد. آنهم بدون کمترین اطلاع، بدون کمترین تصور از آن، بدون کمترین آمادگی بدون کمترین حق انتخابی، جوانانی که تمام در خرافه مبارز مقدس پرستی غرق بودند، چشم و کت بسته تحویل همین نوع جوانان پرشور مقدس پرور در قطب مخالفی که برادران و مقدساتشان توسط مسعودرجوی روزانه به گلوله بسته میشدند و یا با بمب نابود میشدند میشوند.
نتیجه عینا همان بود که سال 1350 رخ داد اما در ابعاد دهشتناک. تمامی دستگاه ترور مسعود رجوی توسط حاکمیت وقت جمع شد. تاسف بارتر اینکه در ادامه دست و پازدنهایی که گفتیم مانند دست و پا زدن مرغی است که سر او بریده شده است مسعود رجوی بعد از فاجعه انسانی که در داخل کشور رقم زد ولی خودش به فرانسه فرارکرد تا گلِ دسته گلی که با برنامه ریزی سه ماه قصد داشت در داخل کشور آب بدهد را قبل از اینکه کسی دیگری بچیند، خودش بچیند!!!
جهت خالی نبودن عریضه، رهبری که خود را فراتر از محمد حنیف نژاد میپنداشت هر روز مانند ضحاک جهت ادامه حیات ننگینش هزاران جوان را یکروز در سی خرداد، یکروز در تظاهرات مسلحانه پنج مهر یک روز در طرح پرچم یک روز در طرح تهاجم حداکثر یک روز در فروغ جاویدان… هزاران هزار نوجوان و دانش آموز را به تنور آدم سوزی میریخت و فدای طرحهای آزمایشی مالیخولیایی خود میکرد. صدمات اقدام مسعودرجوی هزاران بار فاجعه بارتر از کار حنیف نژاد و تقی شهرام بود چون محدود به طیف مجاهدین نبود، صدها هزار مبارز غیر مسلمان را نیز به نابودی و آوارگی کشاند. صدها هزار خانواده را از هم پاشاند و حاکمیت را برای دهه ها تثبیت نمود که همگان بدان آگاه هستند.
رجوی متاسفانه در مسابقه با تقی شهرام و آن نوع تفکرات گوی سبقت را از او ربود و در این زمینه نیز بسا بسا فراتر از تقی شهرام رفت. او که خود در پاسخ به تقی شهرام در بند 12 بیانیه “تعین مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران در برابر جریان آپورتونیستی (انحرافی) چپ نما” مینوشت:

امروزه شاهدیم که مدعی وارثت و میراث بر محمد حنیف نژاد کسی که برای خود وظیفه ای جز حفظ و حراست از میراث حنیف نمیشناخت سر از میانه همان امپریالیستهای جهانخوار و ارتجاع منطقه و مراکز جهانی استثتمار در آورده و بدان تکیه دارد و افتخار میکند. یعنی بطور کامل و در تمامی ابعاد در ضدیت با هرآنچه که ماهیت مجاهد خلق آنگونه که خود در فوق تعریف کرده قرار میگیرد.
براستی میراث بنیانگذاران چیست؟

آیا تروریسم، کشتن و سوزاندن همقطارانی چون مجید شریف واقفی و… محکوم به اعدام کردن علی زرکش ها… و کشتن مجاهدین زیر شکنجه در اشرف، تحویل دادن جان بدر بردگان از زندان و شکنجه به زندانهای صدام حسین، متحد شدن با دشمن خارجی اشغالگر که مردمی که مدعی دفاع از آنها هستیم را با سلاح شیمیایی نابود میکند و کشتن فرزندان مردم ایران درجبهه های جنگ با این جنایتکار جنگی (صدام حسین)، متحد شدن با جهانخواران، درخواست بمباران مردم خود توسط آنها، زندان و شکنجه و کشتن همسنگران، خارج کردن رحم زنان مجاهد، همبستری با آنها، راه انداختن سینه زنی، جداسازی زنان از مردان، تجویز حجاب اجباری به زنان، خود را امام زمان خواندن، غیب شدن های کبیر و صغیر تحت عنوان امام زمان، …اینهاست میراث محمد حنیف نژاد است؟

آقای مسعودرجوی نه آنگونه که خود مدعی بود و مریم رجوی تبلیغ آنرا میکرد از محمد حنیف نژاد سبقت نگرفت بلکه از تقی شهرام بود که سبقت گرفته است. مسعودرجوی در کتاب “آموزش و تشریح اطلاعیه تعیین مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران در برابر جریان آپورتونیستی چپ نما” چنین به تقی شهرام در توجیه کشتار درون سازمانی ایراد میگیرد:

در این ادعای رجوی علیه تقی شهرام که بسیار هم جای بحث وجود دارد بویژه که در واقع امر در زمانی که تقی شهرام در خارج از زندان رهبری سازمان را بدست داشت رهبری دیگری وجود نداشت. یعنی تمامی سازمان حداقل در بیرون زندان تحت رهبری او بوده اند. بنابراین اگر او سازمان را تغییر ایدئولژی داده است امری است که نمیتوان به او ایراد گرفت که چرا در سازمان مانده است. ولی طبق همه گزارشات بعد از دستگیرهای سال 1350 احمد رضایی رهبری سازمان را در بیرون زندان بدست میگیرد، بعد از فرار رضا رضایی از زندان و شهادت احمد رضایی، رضا رضایی رهبری را بدست میگرد، بعد از شهادت رضا رضایی رهبری سازمان بدست تقی شهرام که از زندان فرار کرده بود می افتد. همانگونه که مسعودرجوی با اعدام بنیانگذاران در جمع زندانیان به رهبری میرسد، تقی شهرام در خارج زندان با کشته شدن رضا رضایی برهبری میرسد. آنچه این قلم برآن تاکید دارد این استکه، مسعودرجوی به تقی شهرام ایراد میگیرد که اگر تو به درک و ایدئولژی متکاملتری در سازمان رسیدی با وجود اینکه رهبری را در دست داشته ای نقض اصول و ضوابط شناخته شده سازمانی “در سازمان مجاهدین خلق ایران” و غصب مواضع مسئول و مرکزی آن مجاز نبودی. چرا که:
“اولا-اگر هرکس آنچه را که خود پذیرفته است، تکامل یافته تر بپندارد، و به استناد آن هرکاری که میخواهد با دیگران بکند، در چنین صورتی، دیگر هیچگونه ضابطه علمی و منطقی که مورد قبول همه باشد وجود نخواهد داشت و لذا هرکس، بانجام هرجتایتی نیز مجاز خواهد بود.”
آیا ایراد به تقی شهرام عینا در مورد خود مسعودرجوی نیز صادق نیست؟ مهدی ابریشمچی در جریان انقلاب ایدئولژیک مدعی است:

کار و تغییر ایدئولژی سهمی که برعهده مریم رجوی است را او(مهدی) یک هزارمش را درک نمیکند و از کاری که مسعود کرده حتی مریم رجوی هم یک هزارمش را متوجه نمیشود!!!! و قسم و آیه که بخدا تعارف نمیکند! و این حرف از ته دلش است. ولی تاکید میکند که سازمان امروز سازمان گذشته نیست و افتخار هم میکنیم که مثل گذشته نیستیم ایدئولژیمان رسوباتش را زدوده و براق شده است!

درست در همین راستاست که وقتی تقی شهرام بعد از رسیدن به تکامل ایدئولژی ادعاییش با مخالفت مجاهدین روبرو شد شروع به قلع و قمع آنها با زندان و شکنجه و کشتن و سر به نیست کردن، … نمود. آقای رجوی نیز بعد از تکامل ایدئولژی سازمان دراسفند 1363 و در اولین قدم در سال 1364 علی زرکش را تحت برق ایدئولژی جدید در پاریس محاکمه و به اعدام محکوم میکند. چگونه همزمان در سال 1364 در عراق (نه مانند تقی شهرام چند ده نفر) 750نفر از مجاهدین و مبارزین را که در پایگاه معروف به “منصوری” مستقر در کردستان عراق را دستگیر و شکنجه میکند تا مجبورشان کند بنویسند که نفوذی رژیم هستند؟ چگونه همین عمل را در سال 1374 عینا در قرارگاه اشرف تکرار میکند که به قتل مجاهدین نیز می انجامد؟
بنابرآنچه گفته شد میتوان براحتی نتیجه گرفت که، بعد از ضربه 1350 آنچه از تشکیلات محمد حنیف نژآد مانده علیرغم اینکه یک شاخه مدعی ایدئولژی مارکسیستی و دیگر مدعی ایدئولژی اسلام ناب توحیدی است، قدم به قدم عینا از یک رویکرد در مسیر به اصطلاح خرافات مبارزه طلبانه خود ولی در عمل در پیشبرد اهداف قدرت پرستانه از خود بارز کرده اند.
هردو آنها همسو با آنچه دشمن مردم ایران میخواندند دست به قتل مبارزین و حتی ایرانیان زدند. یکی در همیاری با ساواک همقطاران مبارز را اعدام کرد و جسد آنها را میسوزاند یکی در همیاری با صدام سربازان ایرانی را که در مواضع دفاع از وطن بودند میکشت، و یا در همدستی با جان مک کین ها و جان بولتن ها خواستار بمباران مردم خودند، هردو مخالفین درونی را با کشتن و سوزاندن از میان برداشتند. هردو طی تکامل بخشیدن به ایدئولژی سازمان بود که خود را مجاب به انجام چنین جنایاتی دانستند. هردو به مناسبات درون تشکیلاتی و اعتماد برادرانه یک تشکیلات خیانت کردند هر دو در بعد سیاسی به آرمانهای سازمان خیانت کردند. بنابراین آیا نمیتوان نتیجه گرفت که “آنچه میراث حنیف نژاد” مینامیم عارضه ای خانمان برانداز برای مردم ایران بوده است. از همان روز اولی که تلاش کردند بدون اینکه صلاحیت ورود به مبارزه را داشته باشند وارد مبارزه آنهم از نوع مسلحانه-تروریستی آن شوند.
در اینجاست که گفته میشود خرافه پرستی ای که محمد حنیف نژآد داشت در جاجای و هر قدمی که کسانیکه در این تشکیلات بوده اند در مخربترین اشکال ظهور و نمود یافته است طوریکه مسعودرجوی یکی از ویژگیهای محمد حنیف را که بسیار برجسته میکرد و رویش تاکید مینمود نوحه خوانی او بود. بیاد ندارم که مسعودرجوی روی ویژه گی دیگری از محمد حنیف تاکید کرده باشد. خودش نیز در عاشوراها همان نوحه خوانی را تکرار میکرد. هیچ بیاد ندارم مسعود رجوی از ویژه گیهای فداکارانه حنیف نژاد و قبول مسئولیتهای همه دستگیر شدگان سال 1350 حرفی زده باشد.

در خرافه پرستی مسعودرجوی همینقدر بس که بلافاصله وقتی عرصه سیاسی با ضربه به موسی خیابانی سر نظامی سازمان تنگ میشود دست بدامن “عاشورا” میشود و آنرا “عاشورای مجاهدین” میخواند. و اینگونه دم خروس ارتجاع و خرافه پرستی سطح بسیار نازل مسعود رجوی که در حرف مدعی “انداختن طرحی نو” بود، بصورت پرچم بزرگ “عاشورا” بر فراز سوپر آسمانخراشهای دمکراتیک نوین وجامعه بی طبقه توحیدیش به اهتزاز در میاید.
در ادامه نیز شاهد بودیم که در قرارگاه اشرف و لیبرتی و آلبانی سینه زنی و قرآن برسرگذاشتن و… براه انداخت، سازمان مجاهدین که مدعی بود که میخواهد بقول طالقانی از اسلام غبار زدایی کند تا توانست برآن غبار و خاک پاشید و مدفونش نمود. تقی شهرام با اعدام شدن فرصت نیافت که نمونه های جدیدتری از خودش بارز کند ولی رجوی به امام زمان و عورج به کائنات هم رسید و غیبت صغرا و کبرا و… را نیز احیا نمود.

تکیه بر خرافه پرستی مسعود و مریم رجوی جهت لاپوشانی جنایاتشان طی چهل سال گذشته
در لینکهای زیر مربوط به مجاهدین، فضایی که این خرافه ها در آن شکل میگیرد آمده است.
https://www.youtube.com/watch?v=5Qct1ZL4gGg
https://www.youtube.com/watch?v=OdlcueZkrLE
https://www.youtube.com/watch?v=hIwqgTQk_oQ

در خاتمه باید گفت که این قلم قصد ضایع کردن زحمات گذشتگان را ندارد. بلکه قصد نشان دادن این امر است که مسیر مبارزاتی گذشته علیرغم صدق و فداکاریهای بیکران بطور کامل اشتباه طی شده طوریکه به خیانتهای بزرگ به نابودی انسانها و …منجر شده تا به تحولات مثبت اجتماعی.
آیا بهتر نبود که تمامی قربانیانی که طی حداقل 54 سال گذشته مردم ایران تقدیم رسیدن به روشنایی کرده است، بجای اینکه در بستر مشخص تروریستی تحت نام مبارزه مسلحانه صرف کشتن و ترور این فرد حکومتی و آن مستشار و مردم بیگناه گردد و در نتیجه سیکل و دایره بسته نفرت و انتقام را شتاب بخشد، و خود نیز نابود گردند. بعلاوه اینکه تحت پرتو همین انتقام گیری و خونریزی و سرکوب، تمامی زمینه های شکل گیری، رشد و نمو نهادهای مدنی و دمکراتیک نابود شود، در بستر مبارزه مسالمت آمیز صرف ساختن نهادهای مدنی میشد و باز هم همین جزنی ها و حنیف نژآدها و رضایی ها و خیابانی ها و … توسط دیکتاتوریها کشته میشدند و باز بر همین سیاق به فداکاری ادامه میدادند تا بجای به ارث گذاشتن فرهنگ خرافه شهید و مبارز پروری و تبدیل مبارزین خوش نیت؟! اولیه به دیکتاتورهای خونریز و خودخواهی که به بهانه شرایط امنیتی، تهدیدات نظامی، و… و با تکیه به زیرساختهای فرهنگ دیکتاتوری خود که از جامعه دیکتاتور زده 2500سال با خود داشتند، تمامی اصول انسانی و حقوق دمکراتیک و انسانی و انسانیت را زیر پا بگذارند. و وقتی طبعا در اثر عدم موفقیت ناشی از مخالف محتوائی مردم با آنها شکستهای قطعی را تجربه میکنند دست بدامن انواع خرافات جهت لاپوشانی تبدیل شدن خود به همان دیکتاتوری که میخواستند و میخواهند سرنگون کنند گردد.
هرچند میدانیم که دیکتاتوریها همانگونه که خود آقای مسعود رجوی با هرگونه فضای دمکراتیک و مطالبات انسانی و مدنی با سرکوب مطلق پاسخ میدهند، در نمونه بسیار بسیار آشکار اخیر جنایت قتل و مثله کردن جمال خاشقجی شاهدیم، فرهنگِ داشتن و تلاش برای دفاع از نهادهای دمکراتیک و مدنی، حقوق شهروندان، حقوق برابر، برابری زن و مرد، احترام به همدیگر، همزیستی مسالمت آمیز، تحمل همدیگر، آزادی قلم، فکر، عقیده، را برجسته کرده است؟ اگر خاشقجی در جریان عمل مسلحانه کشته میشد به قطع و یقین نه چنین اثری بر دیکتاتوری قاتل و لجام گسیخته سعودیها داشت و چنین اثر ماندگاری بر جای میگذاشت که اتفاقا آنرا مشروعیت هم میبخشید. در صورتیکه میدانیم این قلم و نظر خاشقجی بود که چنین اثر و پیام مدنی جهانی برجای گذاشته است. اگر دست مصدق به خون حتی یک ایرانی آلوده بود اگر دست مصدق و کارگزاران او بر گوش یک ایرانی سیلی زده بود آیا مصدق میتوانست در جهان چنین سمبل و سر مشق مبارزه برای حقوق مردم جهان سوم در قبال جهانخواران استعماری تبدیل میشد؟
شاید اینگونه بعد از چهل سال یک آلترناتیو قویی در خارج وجود داشت
.

بدون بتن ریزی و استحکام زیربناهای اجتماعی که جامعه مدنی و نهادهای دمکراتیک و گسترده کردن فرهنگ دمکراتیک در بین مردمی که دمکراسی برایشان قبل از شعار و تکرار آنچه شنیده و دیده اند فرهنگ شده باشد، نمیتوان آسمان خراش جامعه دمکراتیک بر این بنیاد سست استوار کرد چرا که صدها بار دیده ایم حتی به ساختن طبقه اول آن نیز بدلیل اینکه همان سازندگانش خود آنرا خراب میکنند نمیرسد. بنابراین باید از خرافه پرستی منجر به مقدس نگری مبارز و مبارزه بر بستر مبارزه مسالحانه (تروریسم) فاصله گرفت و ارزشهای بنیادین انسانی و ساختن بنیادهای مدنی و دمکراتیک را اصل گرفت.
آیا کسی شک دارد که اگر فرقه رجوی و بطور مشخص مسعودرجوی بجای اینکه از روز اول کمر به نابودی تمامی تشکلهای سیاسی دیگر ببندد، پا پیش میگذاشت و بجای دست زدن به تروریسم خانمان برانداز داخل کشور، و بدون اعمال هژمونی (مانند کاری که با اعضای شورای ملی مقاومت با هضم آنها در خودش و تبدیل آنها به تفاله سیاسی کرد)که ادامه همان سیاست تروریستی داخل کشور در نابودی دیگران بود، هرچند ممکن بود تمامی ضرباتی که در ایران خورده بود و تمامی سازمان را در داخل به نابودی کشانده بود باز تکرار میشد ولی از درون آن فداکاری ارزشها بود که تثبیت میشد تا دیکتاتوری جدیدی با زر ورق چپ نمایانه و خرافه پرست. حتی اگر اشتباه فاجعه بار اقدامات تروریستی سال 1360 را میپذیرفت و برای وحدت نیروها تلاش میکرد ، امروزه نه تنها جنبش مردم ایران در جای دیگری بود، خودش نیز به خیانتهایی که در همدستی با صدام مرتکب شد نمی غلطید، بجان تشکیلات خودش نمی آفتاد، طلاق و ازدواجهای خانمان برانداز تشکیلاتی راه نمی انداخت و دجالگرانه دست بدامن عاشورا و ساختن مسجد و گمبد و گلدسته در اشرف و راه انداختن سینه زنی و…نمیشد، دستش به خون مجاهدین و مردم ایران آغشته نمیشد، مجبور به عروج به آسمانها و امام زمان شدن و ساختن حرمسرا و دست آخر نیز سر از حرمسرای آل سعود و جان بولتن و … در نمیآورد.
بله تلاش مسعود رجوی طی چهل سال گذشته زنده کردن و ا نتقال خرافه پرستی و تقدس مذهبی عینا به خرافه پرستی مبارزاتی و تقدس مبارزاتی و در نتیجه بزرگ کردن، پاک، منزه، معصوم و آسمانی شمردن مبارز تا در نتیجه فریب خوردگان درونی و جدا شده چشم را به هر انحرافی و هر خیانت او بر بستر تروریسم ببندند، نقض دمکراسی را بپذیرند، نقض حقوق انسانها را بپذیرفتند و دم بر نیاورند مسعودرجوی چهل سال است که شعارش این است چون ما بر بستر تروریسم، مبارز (باعث خون هزاران نفر) هستیم پس کسی حق سوال از ما ندارد و سوال کننده دشمن ماست. حداکثر اگر کسی جرات کرد ابهام و سوالی را مطرح کرد اگر هم ما جواب ندهیم لشگر همفکران خرافه پرستان مبارزاتی از جانب ما جواب بدهند.
با اجازه! جهت غبارزدایی از تاریخ مبارزاتی مردم ایران آنجا که مسعود رجوی طی چهل سال گذشته چنین القاء میکرده که انگار سقف فلک شکافته و سازمان مجاهدین و تروریسم و بدنبال آن رهبر تاریخ ساز مسعودرجوی بعنوان ناجی نوع بشر و عزیز دور دانه کائنات از سقف فلک به زمین نزول اجلال نموده است بنابراین نه تنها میتواند به هر جنایتی دست بزند بلکه تمامی بشریت باید نه تنها همسرانشان را جهت رهایی!!! به حرمسرای او هدیه کنند، بلکه همه فرزندانشان را برای به مسلخ فرستادن توسط مسعود رجوی به این ضحاک هدیه کنند و در مقابل اینهمه نعمات سجده شکر نیز بجای آورند. چه برسد به اینکه ایرادی و اشکالی نیز به او بگیرند. اشاره ای آماری به تشکلهای مبارز ایرانی در صد و پنجاه سال اخیر میهن بکنیم. (بعنوان گزارش و نه تائید و رد هیچکدام از این تشکلها)

  1. مجمع فراموشخانه
    در سال 1234شمسی به ا بتکار میرزا ملکم خان ناظم الدوله و با الهام از قانون اساسی فرانسه و با هدف پاسخگویی به اندیشه های اصلاح طلبی و رفع فساد تشکیل گردید. ناصرالدین شاه آنرا غیر قانونی اعلام نکرد.
  2. انجمن مخفی
    در سال 1284شمسی توسط سید محمد طباطبایی با هدف آموزش سیاسی بصورت علنی و مخفی تشکیل شد. هدف آن نزدیک کردن دیدگاه مذهبی سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی بود که در نتیجه هردو رهبر مذهبی در انقلاب مشروطه فعال شدند.
  3. انجمن ملی
  4. در سال 1283 شمسی با هدف آماده کردن مردم برای انقلاب و تشدید روحیه ضد استبدادی میان مردم به ابتکار و همت ملک المتکلمین، جهانگیر صور اسرافیل و یحیی دولت ابادی تشکیل شد.
  5. سازمان همت
    در سال 1283توسط کارگران و تجار ایرانی و روشنفکران ایرانی که به قفقاز روسیه مهاجرت کرده بودند بعنوان اولین سازمان سیاسی ایرانی به شیوه نوین تشکیل گردید. در 1285 در بحبوحه آغاز انقلاب مشروطیت اعضایش به 62000نفر رسید. سازمان همت با بلشویک های روسیه نیز ارتباط تشکیلاتی یافت. مشهورترین فرد آنها محمد امین رسول زاده که در 1289 به ایران آمد و در ایجاد حزب دمکرات ایران و انتشار ارگان آن بنام “ایران نو” نقش مهمی داشت.
  6. حزب دمکرات اجتماعیون عامیون
    سازمان همت در ادامه کارش با کمک و شرکت مستقیم بلشویکهای ماوراء قفقاز ابتدا در شهرهای تبریز، مشهد، تهران و رشت و تفیس حزب دمکرات اجتماعین عامیون بعنوان قویترین تشکیلات در میان مسلمانان بود را گسترش داده و عضو گیری مینمود. بعد از فتح تهران توسط مشروطه خواهان، با برنامه تفکیک کامل قوه سیاسی از قدرت روحانیون و ایجاد نظام اجباری، تعلیم اجباری، و تقسیم املاک بین رعایا بمیدان آمد.
  7. حزب اجتماعیون اعتدالیون
    در سال 1280 توسط مخالفین حزب دمکرات اجتماعیون و عامیون با حضور افراد سرشناسی چون سپهدار اعظم تنکابنی، سید عبدالله بهبهانی و ناصر الملک تاسیس شد. بعضی رهبران آن میزا محمد طباطبایی، میرزاعلی اکبر دهخدا، محمدخان دولت آبادی، قوام الدوله بودند. مخالفین آنها را ارتجاعیون میخواندند.
  8. در همین دوران انجمنهای بسیاری از زنان شکل گرفته است از جمله:
    انجمن آزادی زنان سال 1285
    انجمن غیبی نسوان 1285
    انجمن نسوان ایارن 1288
    انجمن نسوان وطن 1288
    انجمن خیریه خوانین ایرانی 1288
    انجمن خوانین ایرانی 1288
    اتحادیه نسوان 1289
    انجمن هیات خوانین 1289
    شورای هیات خوانین 1290
  9. حزب دمکرات آذربایجان
    در سال 1296 توسط شیخ محمد خیابانی اولین حزب دمکرات آذربایجان با همراهی اسماعیل امیر خیزی، ابولقاسم فیوضات و تقی رفعت پایه گذاری شد. نام نشریه آنها “تجدد” بود. اهداف آنها، قطع نفوذ و حضور نیروهای خارجی در ایران، اخراج مامورین دولت مرکزی از آذربایجان، اجرای وفادارانه اصول و قوانین مشروطیت، مبارزه برای صلح و دمکراسی و مبارزه علیه نیروهای خارجی و متحدین بومی آنها، استقرار روابط دیپلماتیک و تجاری با شوروی.
  10. سازمان فدائیان اسلام
    در سال 1324 با ترور نافرجام احمد کسروی با تفکر اخوان المسلمین اعلام موجودیت میکنند. کارگزاران آن نواب صفوی، واحدی، هاشم و ابولقاسم رفیعی، حسین کمالی و… هستند. 1330 دکتر فاطمی را ترور میکنند، 1332 علاء را ترور میکنند. نواب صفوی و سید محمد واحدی دستگیر و اعدام میشوند. در 1335 افراد این گروه منفعل میشوند.
  11. حزب ملل اسلامی
    در سال 1340 برهبری محمد کاظم موسوی بجنوردی تشکیل شد. مرامنامه و برنامه ای 65 ماده ای داشتند و نشریه ای بنام “خلق” در 13 شماره منتشر کردند. هدف براندازی سلطنت با مبارزه مسلحانه بود. طی سه مرحله: 1. رشد کمی و آموزش، 2. آمادگی نظامی، 3. مبارزه علنی. اعضای این حزب که درکوههای شاه آباد مستقر بودند دستگیر میشوند. و به زندانهای طویلمدت محکوم میگردند که بعضا تا سال 1357 زندان بودند. از افراد سرشناس آنها محمد جواد حجتی کرمانی بود.
  12. حزب موئتلفه اسلامی
    در سال 1342گروهی تشکیل و عمدتا با هم به پیک نیک میرفتند با اعتراض خمینی به رای زنان افرادی از فدائیان اسلام مانند اسدالله لاجوردی، اسد الله عسگراولادی و حاجی صادق امانی به اینها میپیوندند. در سال 1343 دست به ساختار نظامی میزنند، در بهمن همانسال حسنعلی منصور را ترور میکنند. اعضا دستگیر و تا سال 1357 فعالیت تعطیل میشود.
  13. نهضت خدا پرستان سوسیالیست
    در سال 1332 برخی مسلمانان که جنبه های ایدئولژیک، مواضع دفاعی یا تهاجمی در برابر جنبش فکری مارکسیستی داشتند تشکیل شد. محمد نخشب، دکتر کاظم سامی، حبیب الله پیمان از کادرهای اولیه آن بودند. در حادثه آذر1321 که مردم بخاطرکمبود نان به خانه قوام حمله کردند و در اثر تیراندازی عده ای کشته شدند هسته مرکزی این گروه بفکر شاخه مخفی افتاد. نهضت خداپرستان سوسیالیست در دوران حکومت مصدق با نام جمعیت آزادی ایران فعالیت و چندی پس از کودتای 28 مرداد به حزب مردم ایران تغییر نام داد و تا سال 1343با همین نام ماند.
  14. حزب ایران
    در سال 1324 تاسیس شد. افکارآن ملی، مردمگرا و لائیک توسط مهندس غلامعلی فریور، مهندس کاظم حسنی، مهندس ناصر معتمد، …حول سیاستهای ملی مصدق شکل کرفت. این حزب در 1325 با همکاری حزب توده، حزب سوسیالیست، حزب دمکرات و احزاب دمکرات آذربایجان و کردستان، جبهه موئتلفه ای را بنام جبهه “موئتلفه احزاب ترقی خواه” بوجود آورد.
  15. جاما (جمعیت آزادی مردم ایران) 1331 دکتر سامی و حبیب الله پیمان
  16. حزب ملت ایران 1330 توسط داریوش فروهر بعد از انشعاب از حزب پان ایرانست تشکیل شد.
  17. نهضت مقاومت ملی در سال 1332 توسط وفاداران مصدق مانند سید رضا زنانی، عباس راد نیا، ناصر صدر الحفاظی ورحیم عطایی تشکیل شد.
  18. جبهه ملی
    در سال 1328توسط متحصنین در دربار که به برگزاری انتخابات دور شانزده اعتراض داشتند ازجمله حسین فاطمی، کریم سنجابی، مظفربقایی، … تاسیس میشود.
  19. نهضت آزادی ایران
    در سال 1340توسط مهدی بارزگان با مشورت و تائید مصدق تشکیل میشود.
  20. حزب کمونیست ایران
    1305 استالین برای مدت کوتاهی در تبریز مخفی میشود. در سال 1306حیدرعمواقلی و یارانش هسته مرکزی حزب را تشکیل میدهند.
  21. حزب عدالت
    درسال 1296 عطف به مراودات اجتماعی ایرانیان با شوروی و مهاجران ایرانی زمینه ساز فعالیتهای سیاسی میشود و نخستین گرد هم آیی حزب عدالت در 1296 در محله صابونچی باکو صورت میگیرد. این حزب تحت هژمونی بلشویکها فعالیت میکرد. اسدالله غفار زاده، آقابابایوسف زاده، قار داداش بنیاد زاده، … از افراد سرشناس و رهبران آن بودند.
  22. گروه 53 نفر
    در سال 1300تقی ارانی جهت تحصیل به آلمان میرود بهمراه جمعی از روشنفکران نشریه “کاوه” را منتشر میکنند. بعدها تقی ارانی بنیانگذار حزب کمونیست با نشریه “امید” که باز با تلاش تقی ارانی بود منتشر میشد.
  23. فرقه دمکرات آذربایجان
  24. حزب توده ایران
    در سال 1300 بعد از ورود ارتش سرخ به رشت تشکیل میشود.
  25. حزب دمکرات کردستان ایران
    درسال 1320 به رهبر اسماعیل آقا در عراق تشکیل میشود. در 1323 با ارگان رسمی “کردستان” فعالیت علنی خود را آغاز میکند.
  26. سازمان چریکهای فدایی خلق
    در سال 1349 با پیوستن دو گروه “جزنی-ظریفی” و گروه “احمد زاده-پویان-مفتاحی” تشکیل شد. که اولین عمل آنها سیاهکل بود.
  27. سازمان رزمندگان آزادی طبقه کارگر
  28. حزب رنجبران ایران
  29. سازمان مجاهدین 1344

داود باقروند ارشد
23مهرماه 1397
15اکتبر 2018
در حاشیه اخبار نحوه دستگیری محمد حنیف نژاد بنیانگذار سازمان مجاهدین
اکتبر 10, 2018

یک ضرب المثل انگلیسی میگوید (Dictators are not born, they are made) بدین معنا که “دیکتاتورها از شکم مادر دیکتاتور متولد نمیشوند، در بستر اجتماعی است که تولید میشوند”.
در پهنه سیاسی مشکل وقتی پیش می‌آید که در ساختار اجتماعی هرمی، در آنجا که فــرهــنگ در چهارچوب تـنگ آتـوریته شکل می‌گیرد و هر روز حـرمت و حـقوق شهروندانش را زیر پا میگذارد، از افرادی با عنوان‌های شاه و رهبر و نخبه بت می‌سازند. در عرصه سیاست، نخبه‌گرایی مترادف فرد‌محوری است. نخبه‌گرایی با فرد‌محوری ظاهرا بی‌ربط است. دنباله روی از یک مرشد و قطب و رهبر تا حد خاکساری و بندگی نمونه منفی فردمحوری است. در یک فرهنگ مرکزگرا و اقتدارگرا، با نگاه به قدرتِ بالاترها و رهبر ، شهروندان اگر سانسور نشوند، به لکنت زبان می‌افتند. در همین فرایند است که جهت یافتن جایگاه خود و یا تامین امنیت اجتماعی و… تمایلی شدید جهت رفتن به زیرسلطه و چتر قدرت حاکم و شراکت در امتیازات برتری جویانه آن در میان شهروندان اوج میگیرد. این صحنه بغایت مخرب با میزان بسته و قطع از پیرامون خود بودن آن جامعه شدت و حدت بی مانندی بخود میگیرد که ما در تشکیلات سیاسی مدعی مبارزه مسلحانه شاهد آن میشویم.

فراموش نباید کرد که فرهنگ “برتری جویی-دیکتاتور پرورِ” ما به ما میآموزد که چگونه از شرایط موجود درصورتیکه نتوانستیم جهت غلبه بردیگران و دیکته خواسته هایمان بر آنها استفاده کنیم (تبدیل شدن به دیکتاتور)، چگونه در حداقل ممکن خود را با همسو کردن و تعریف و تمجید کردن از دیکتاتور، دیکتاتوری، قدرت و برتری (از هر نوع آن چه اقتصادی چه سیاسی، چه اجتماعی…) موجود در پیرامون خود با همسو شدن با آن، جهت رسیدن نسبی به هدف فوق استفاده کنیم.

این امر وقتی که در تشکیلاتی که دارای رهبری، دفتر سیاسی، مرکزیت و سلسله مراتبی که به توجیهات ایدئولژیک و سیاسی- مبارزاتی (بظاهر مرتبط با منافع جمع و کشور و مردم و خلقی) مسلح است و زمانیکه این هیولای فرهنگ دیکتاتور ساز از این نیز فراتر میرود و تشکل فوق با پوش مبارزه مسلحانه و شرایط امنیتی و نظامی و تهدیدات جانی از طرف دشمن نیز چندین و چند مرتبه به بزرگی و قدرت این هیولای دیکتاتور ساز درون ما میافزاید این گوی برفی کوچک “برتری جویی-دیکتاتور پرور” درون ما را در این فرایند به بهمن خانمان براندازی تبدیل میکند که مسعودرجوی ها محصول آن هستند.

متاسفانه مسئله به همینجا نیز ختم نمیشود برتری طلبی، “ریشه – فصل مشترک بین دیکتاتورها و دیکتاتور پرورها” در ابعادی همواره در دیدگاهها و تفکرات و عملکردهای ما حضوردارد. حتی اگر از حیطه تسلط دیکتاتوری خارج شده باشیم. که همان ارزشهایی است که با تکیه به آن بود که تن به دیکتاتور داده بودیم. بطور مشخص در تشکیلات فرقه رجوی تقدس مبارزه و مبارز و القاب و منصب هایی مانند مرکزیت و رهبری تشکیلات و بطور مشخص جمع همه این ارزشها زمینه ساز دیکتاتوری و دیکتاتور پروری در درون ما خودش را در قالب افراد مانند محمد حنیف نژآد و یا مسعود رجوی برای ما جلوه گر میکند. یعنی مبارزه و مبارزی که قرار بوده است منجر به برابری و رفع تبعیض گردد عملا تبدیل به ارزشی جهت تبعیض و برتری جویی میشود. جوانانی که در فرهنگ برتری طلبی رشد کرده اند از رسیدن به مبارزه و مبارز شدن در اعماق قلب خود بدنبال برتری بوده چون آنرا ارزش برتر و مقدس میدانند.
باهمین دیدگاه است که فرد، براحتی چشمش را بر نابودی ارزشهای منجر به برابری و اعمال شدن تبعیض در عملکرد مبارز میبندد.
در اینجاست که نقد مبارز با وجود اینکه محصول مبارزه او (با اهداف بسیار بسیار انسانی اعلام شده آن) صد درصد در نفی و در تضاد است برایش گران است و طرف مبارز را میگیرد تا نابود شدن ارزشهارا. درصورتیکه آنچه مقدس است و باید باشد ارزشهای انسانی برابری و برادری و احترام به حقوق یکسان همه انسانهای کره خاکی از زن و مرد و پیرو جوان و … است. ارزش مبارز و مبارزه هم جهت کسب اینهاست در غیر اینصورت جانی ها و تبهکاران نیز بعضا بسیار شجاع و از جان گذشته هستند. داعشی ها در صدر آنها.
در فرهنگهایی که به هر میزان از دیکتاتور پروری بدور هستند به محض اینکه شواهد و قرائن از نقض برابری و برادری و حقوق دیگران شنیده میشود مستقل از اینکه از چه کسی سرزده باشد همه نسبت به نقض شدن آن اصول انسانی حساسیت نشان میدهند. در آخرین نمونه آن شهادت یک زن استاد دانشگاه آمریکا از واقعه ای در 35سال قبل در رابطه با قاضی عالی فدرال از بالاترین مراجع قضایی آمریکا بود. دیدیم که جامعه چگونه او را در ملاء عام به خاطر یک گزارش نقض حقوق دیگران به صلابه کشیدند. و تنها ترامپ دیکتاتور بود که او را مقدس و غیر قابل حسابرسی میشناخت.
در فرهنگ برتری طلبی-دیکتاتورپروری اما شاهدیم که زنان مجاهد بیش از ده سال است که در مورد نقض آشکار حقوق انسانها توسط مسعود رجوی با همدستی مریم رجوی پرده برداشته اند ولی متاسفانه این خودآنها هستند که مورد لعن و حسابرسی و تهمت قرار گرفته اند و میگیرند. چندین دهه است که مجاهدین جدا شده از نقض آشکار آزادیها، زندان و شکنجه و توهین و تحقیر و کشتن انسانها در درون فرقه رجوی هزاران گزارش را داده اند ولی میبنیم که باز خود همین مجاهدین جدا شده هستند که توسط افراد مسلح به فرهنگ دیکتاتوری با مقدس شمردن دیکتاتور، مورد تهمت و ناسزا قرار میگیرند. یعنی بکارگیری سلاح دیکتاتور جهت ادامه دیکتاتوریش. همان کاری که مسعود رجوی می کرد یعنی سرکشان در مقابل خود را مزدور و بریده و خائن و … میخواند.
در صورتیکه اگر برای ما ارزشها نه دیکتاتور-مبارز بلکه ارزشهایی است که برای آن مبارز شده ایم باشد حتی اگر نقض ارزشها توسط مبارز را دشمن گزارش نمود باید و ضروری است که با اعلی درجه حساسیت بدان رسیدگی شود. ادامه دیکتاتوری چه در جامعه و چه در فرقه رجوی فقط و فقط به همین دلیل است که حساسیتها وارونه است. ازاینروست که مسعود رجوی برای اسمترار دیکتاتوری، خود را مقدس، دست نیافتنی، غایب، حاضر،… جا میزند که این سپر ایدئولژیک-فرهنگی حفاظت از دیکتاتور قطورتر گردد. فصل مشترک تمامی دیکتاتورهای جهان از بدو تاریخ همین بوده است. بله این اعلی درجه حساسیت و این فرهنگ است که تضمین برابری و عدالت و… است نه مبارزه و مبارز. آیا همین مبارزین نبوده اند که دیکتاتوریها را ساخته اند؟
مگر تحت حفاظت همین فرهنگ مقدس مـآبی نیست که بالاترین کشیشان کلیسا به کودکان تجاوز میکنند و از پاسخگویی فرار میکنند؟ مگر با همین منطق نبوده است که معلم قرآن متجاوز به کودکان از محاکمه و مجازات فرار میکند. مگر مسعودرجوی تحت حمایت ایدئولژیک همین تفکر توسط همقطاران به اصطلاح مبارز زمان شاه نیست که او را به عرش اعلی و خداگونگی رساندند طوریکه به تجاوز و کشتن آزادی راضی نیست و زندان و شکنجه و قتل و … را پیشه خود کرده است.

باهمین فرهنگ است که عده ای با نشستتن در برج عاج و خود را شاخص و معیار و ملاک و عالمِ به همه علوم و معلومات و مشهودات و مجهولات دانسته و مدعی اند که همه اطلاعات درست و دقیق نزد آنهاست و باید هر کلمه ای که در تاریخ گفته میشود با اینها محک بخورد والا کذب محض است، تا مبادا خدشه ای به مقدسات “مبارزه و مبارز” آنها وارد شود. یعنی اگر نشد به دیکتاتور تبدیل شویم حداقل با حلواحلوا کردن دفاع از مبارزه، خود شیفتگی که شاخص آن رجوی است ارضاء گردد.

کسی که نه مجاهد بوده و نه هست! چگونه مدعی است که اطلاعات از عملکرد دیکتاتور-مسعودرجوی غلط یا درست است؟ آیا خود شاهد صحنه بوده است؟ اگر شما چیزی را نمیدانید دلیل بر درست و غلط بودن آن است؟ در مورد گزارشی که یک مقام ساواک که مسئولیت او کاملا شناخته شده است و البته ملاک درستی و غلطی هم نیست، ولی خود کسی بوده است که محمد حنیف نژاد را دستگیر کرده است مستقل از اینکه من و ما در مورد ماهیت این فرد چه فکر میکنیم باید گفت: وقتی گزارشی این چنین را میشنویم اصل بر ترور سیاسی گزارشگر نیست. اصل بر حفاظت از ارزشهاست که حکم میکند در این مورد تحقیق شود. بویژه با سابقه چهل ساله ای که از مسعود رجوی در دسترس است.

سوالاتی از این قبیل که: دوماه بعد از دستگیری مسعود رجوی محمد حنیف نژآد دستگیر شده. و یا اگر مسعودرجوی لو داده بود باید همه میدانستند. اگر میدانستند پس چرا او رهبر شده است؟ و چرا همه رهبری او را قبول کرده اند؟ جواب بسیار ساده ای دارند.

اگر مسعود رجوی و یا ساواک به کسی نگفته باشد که او اینکار را کرده است چه کسی میتوانست بداند؟

اگر مسعود رجوی با چشم بسته به محل تردد میکرده است بسیار احتمال اینکه میدانسته کجاست بالاست. اگر شما نمیدانید اجازه بدهید کسانی که میدانند و علم یقینی دارند بشما بگویند که صدها نمونه هست که در ترددات چشم بسته، فرد بخوبی متوجه میشده که کجا رفته است.

اگر سعید محسن نمیدانسته محل حنیف نژآد کجاست(مشروط به اینکه این اطلاعات شما را بپذیریم که او نمیدانسته هرچند احتمال آن هست) دلیل نمیشود که مسعود رجوی هم نمیدانسته. چرا که محمد حیاتی آنجا مستقر بوده و میدانست ولی سعید محسن نبوده و نمیدانسته است. در تشکیلات مخفی و بطور مشخص تشکیلات رجوی رتبه افراد ربطی به اطلاعاتی که داشتند نداشت. در لندن در خانه ای که مریم رجوی به همراه تیم مسلح اسکاتلندیارد مستقر بود، مهوش سپهری (نفر سوم سازمان) و دهها مسئول ریز و درشت دیگر که آنها نیز در لندن مستقر بودند خبر نداشتند کجاست. نه او به خودش اجازه میداد از کسی بپرسد نه کسی اجازه داشت به او بگوید.

اصل “کسب اطلاعات براساس ضرورت” اینرا حکم میکرد. نقض این اصل یکی از بزرگترین خطاهایی بود که یک مبارز میتوانست مرتکب شود. که در تشکیلات رجوی با ضد اطلاعات سازمان سرو کارش بود. طبعا در شرایط پلیسی زمان شاه این اصل شدیدتر رعایت میشد. با وجود این در مواردی بود که نقض میشده است. این رجوی بود که حکم به ترور سیاسی فرد با مزدور خواندن او میداد. حنیف نژاد آنرا حمل بر اشتباهات و ضعفهای مبارز میشمرد نه بر مزدور ساواک بودن با وجود اینکه در تهران مستقر بودند نه در عراق با صدها حصار و فاصله از دشمن.

در ضمن چون مسعود رجوی (فارغ از القاب دهان پرکن مرکزیت) در زمان دستگیری چهار سال بود که عضوگیری شده بود و طبعا هنوز به مقام امام زمانی صعود نکرده بوده ممکن است از سر کنجکاوی هم شده محل را یاد گرفته باشد. این تفکرات مطلق نگر فوق الذکراست که باعث میشود فکر میکنیم خیر چنین چیزی نمیتواند باشد.

ضمنا جواب چرا دو ماه بعد از دستگیری خودش در سی مهر خانه محمد حنیف را لو داده است نیز میتواند دلایل زیر را داشته باشد.

  1. زمانی تصمیم به لو دادن محل گرفته باشد که با ساواک همکاری را قبول کرده است.
  2. حتی میتوانسته برای نجات جان خودش و نه لزوما همکاری با ساواک با فرض به اینکه بعد از دستگیری این تعداد از افراد سازمان قاعدتا باید محمد حنیف نژآد برای محکم کاری هم که شده خانه را تخلیه کرده باشد. ساواک را به انجا بعنوان یک محل سوخته راهنمایی کرده باشد. کاری که در آن زمان برای چریک دستگیر شده امری متداول بود.
    در ضمن، اینکه رجوی رهبری را بدست گرفته است، دلیل بر این نیست و نمیتواند باشد که او این کار را نکرده است. همانطور که در فوق آمد در سازمان کسی حق نداشته و ندارد سوال و کنجکاوی کند و اطلاعات بگیرد. یعنی اگر مسعودرجوی نگفته باشد که چگونه محل اختفای محمد حنیف نژاد لورفته است فرض بر این میشود که حتما با تعقیب رسول مشکین فام … لو رفته است . اگر مسعود رجوی در این مورد سکوت کرده باشد. بنابراین رهبر شدن او صرفا بدلیل تنها باز مانده مرکزیت بعد از کشتار کاظم ذوالانوار بوده است نه اینکه لو دهنده محلِ اختفاء محمد آقا نبوده است.

ضمنا آقای محمدحیاتی هم تیم محمد حنیف نژاد، رهبری مسعودرجوی را در زندان قبول نداشته است چه بسا به همین دلیل. همین امر نشان میدهد که داستانهایی که بعدها اتفاقا توسط عباس داوری و … از زبان سعید محسن از قول محمد حنیف نژآد در مورد مسعودرجوی نقل قول میشد دروغ محض است.

چون در غیر اینصورت محمدحیانی نمیتوانست در جمع زندان باحضور مسعود رجوی، رهبری دوره ای براه بیندازد که تا مدتی نیز جاری بوده است.

ضمنا نباید فراموش کرد که صرفا بنیانگذار و مرکزیت بودن دلیل بر چیزی نیست و هیچ هاله نوری بدور سر فرد ایجاد نمیکند. مسعود رجوی هنوز در صحنه عمل خود را نشان نداده بود بنابراین هرچیزی در عمل و زیر شکنجه و … متصوراست. این قداستی که سپر مسعودرجوی است ناشی از ذهن دیکتاتورپروری ماست و واقعیت ندارد. همانطور که در عراق شاهد بودیم که چه ها که نکرد.

فراموش نکنیم که کاظم ذوالانوار از اعضای مرکزیت سازمان در سی فروردین سال ۱۳۵۴در تپه‌های اوین به‌همراه مصطفی جوان خوشدل و هفت تن از فدائیان به دستور شاه تیرباران شدند. با وجود اینکه ساواک میدانست رجوی چه جایگاهی دارد. طنابی که مسعود رجوی برگردن تمامی زندانیان مقاوم و اعدام نشده در زندانهای رژیم انداخته است که چرا شما اعدام نشده اید پس خائن و مزدور رژیم هستید و همین بهانه زندان و شکنجه و کشته شدن آنهاست.

ازطرفی نیز کبوتر افعی نمی زاید. این مسعود رجوی که ما دیده ایم نمیتوانست غیر از اینکه گفته میشود بوده باشد و چنین جنایتکاری از آب در آمده باشد. ضمنا:

  1. مسعود رجوی مطلقا نیاز نیست که برایش ثابت کنند که محمد آقا را لو داده است. ایکاش ضعف نشان داده بود و زیر شکنجه و جهت نجات جانش اینکار را کرده بود ولی ریشه سازمان را بعد از بدست گرفتن رهبری از بیخ و بن در نمیآورد. ضعف نشان دادن در مبارزه توسط مبارز اول و آخر مبارزه نیست.
  2. جنایات رجوی آنقدر بزرگ است که لو دادن محمد آقا چیزی به بزرگی آن نمی افزاید هرچند که خیانت بسیار عظیمی است. ولی آقای رجوی خیانتهایش به مردم ایران بسا بسا عظیمتر از آن است.
    تاسف بارتر اینکه باوجودیکه به جداشدگان ایراد گرفته میشود که بعد از جداشدن از فرقه رجوی هنوز فرهنگ او را استفاده میکنند خود بلافاصله ابزار همه دیکتاتورها واز جمله مسعودرجوی را علیه منبع خبر با مارک زدن و تخریب و ترور سیاسی او تلاش به مختومه نمودن بررسی مسئله میکنند. آنهم تحت نام دفاع از حقیقت! اما کدام حقیقت؟ حقیقت قداست دیکتاتور و نه نقض ارزشها.

تمامی داستان سرایی های همراهانِ دیکتاتور پرورِ مسعودرجوی از زندان شاه فقط بعد از انقلاب ایدئولژیک و برای بزرگ کردن رهبری بوده است که دروغ بافان فکر میکردند و میکنند که با این دروغگویی و بزرگ کردن رهبری سازمان چیزی به جیب سازمان و جنبش و … میریزند. دروغهایی که البته با تشویق واجبار مسعود از او یک هیولا ساخت. مسعودر رجوی نیز هزاران هزارش را در مورد مریم رجوی گفت و مجبور میکرد بقیه در مورد او تکرار کنند تا تبدیل به حقیقت شود.

با تاثیر پذیرفتن از همین فرهنگ است که در کمال تعجب شاهدیم یکی از دوستان عزیز و رنج کشیده که در تشکیلات رجوی رحم او را خارج کرده اند میگوید که “اجباری در کار نبوده است!!!” تا به نوعی ناخواسته و متاسفانه جنت مکانانه دیکتاتور را تبرئه کند.

درصورتیکه در اجبار لزوما نباید لوله تفنگ را روی شقیقه کسی بگذاری و مجبورش کنی. انسان برای گرفتن یک تصمیم آزادانه باید از همه ابزار ممکن و در دسترس همگان و بطور خاص اطلاعات و مشاوره و شرایط آزاد تصمیم گیری و نهراسیدن (خودآگاه و نا خودآگاه) تحت القاء این و آن از عواقب تصمیماتی که فرد میگیرد، ، بررسی دلایل تصمیم و آلترناتیوهای در دسترس، … ضرورت واقعی مسئله … را از منابع و زاویه های گوناگون بررسی کند تا بتواند در نهایت در سنجش همه جوانب با آگاهی و آزادی یکی را انتخاب کند. برای انجام دادن تصمیم های مهم شرایط ذهنی و محیطی ما کاملا تاثیر گذار هستند. میگویند انسان همواره با دو راه بیشتر پیشروی ندارد 1. فرار از ترسهایش 2. تعقیب رویاهایش. این دوست که در تعقیب رویاهایش از تشکیلات فرار کرده و دستگیر شده قطعا در مسیر بعدی قرار داشته است.

بزرگترین تناقض این است که چه کسی از آزادی فرار میکند؟ خود فرار و دستگیر و ضرب و شتمی که بدنبال آن توسط قربانی تجربه شده بوضوح نشان میدهد که آنجا زندان و اسارتگاه بوده است که از آن فرار صورت گرفته. آنهم یکی از صدها فراری که هنوز هم ادامه دارد. ولی اصرار به آزادی تصمیم به خارج کردن رحم آنهم با توصیه! کسی که میرغضب اسارتگاهی که قربانی از آن فرار کرده جوکی بیش میتواند باشد؟
آنهم در سازمانیکه چندین دهه است تمامی افراد از جهان قطع مطلق هستند، هیچ اطلاعاتی جز مغزشوییهای سازمان برای وادار کردن افراد به تن دادن به خواسته های مسعودرجوی که شبانه روز در جریان است در دسترس نیست. هیچگونه اجازه تفکر مستقل وجود ندارد، بلکه یکی از ضد ارزشترین اعمال محسوب میشود، مغزی که مملو است از اینکه اگر کاری که رهبری گفته و توصیه کرده است نکنی موجودیت انسانیت بی معناست. مرگ بهتر از عمل نکردن به خواسته های رهبری است… آنهم توسط کسی که یکبار فرار کرده و دستگیر شده و مشخص است که یک خطر بالقوه برای سازمان است. و از همین رو اگر او را بطور فیزیکی نابود نکنند باید به جایی بکشانندش که صددرصد بی خطر شود، و از همین زاویه از فشارهای مافوق توان انسان برای شکستن و در هم کوبیدن او استفاده میکنند. اجاز بدهید به نمونه هایی از نوع فشارها اشاره شود.

  1. کتک زدن یعنی شکنجه فیزیکی بعد از دستگیری
  2. تهمت زدن به مزدور و عضو سپاه پاسداران بودن.
  3. تهمت زدن که بدنبال تمایلات جنسی و رک و آشکارا بیان اینکه بدنبال همخوابگی با مردان و یا زنان است که فرار میکنید.
  4. مجبور کردن فرد به اینکه خودش در جمع به این تهمتها اعتراف کند…
  5. فشار آوردن عاطفی با به میان آوردن نام همقطاران کشته شده که به آنها خیانت کرده است.
  6. به رهبری سازمان خیانت کرده است. به مبارزه خیانت کرده است به مردمش خیانت کرده است.
    آیا غیر واقعی و غیر منطقی است که این فرد برای خنثی کردن این فشار مافوق تحمل سنگ و آهن به چنین امر به ظاهر ایدئولژیکی (یعنی خواست رهبر عقیدتی) تن بدهد که فشارها و ترسها و تحقیر و توهین ها و انزواها را بعد از تسلیم شدن به دیکتاتور به تشویق تبدیل کند و خلاص شود. متاسفم که بعضی دوستان هنوز هم کم و بیش تحت تاثیر خواب و هینوتیزم مغزشوییهای رجوی قراردارند. آیا مگر این تجربه به تعداد اعضای سازمان تکرار نشده است؟ چیزی که اینجا نوشته شد هیچ نمونه خاصی نیست. در مورد تک تک اعضا عینا نه یکبار که صدها بار تکرار شده است.

مگر اینگونه مغزشویی ها چه در فرقه رجوی و چه در فرقه های همسان آن همچون داجونز منجر به خودکشی های جمعی و خودسوزی و قتل و کشتار دیگران نشده که به خارج کردن رحم خود به خیال واهی مبارزتر شدن منجر نشود؟ در ضمن ضرورت اینکار چه بوده است؟ عضوی از اندام خصوصی یک مبارز چه مانعی برسرراه مبارزه بوده است؟ برداشتن آن چه بن بستی را از مبارزه ای که در عراق تحت حاکمیت رژیمی که کارکرد سازمان مجاهدین برایش دیگر به اتمام رسیده بود می گشود؟ مشکل رهبری به اصطلاح مبارزه با رحم زنان چه بوده که آنها را مجبور میکرده اینکار را بکنند؟ آیا غیر از این بوده است که بن بست در عراق و درد بی درمان شکست مطلق در تمامی زمینه های ایدئولژیک، سیاسی، تشکیلاتی و نظامی و اجتماعی را به عیب و ایراد افراد و تک افراد اعضای سازمان مصادره میکرده است؟

تصمیماتی که تحت القاء و فریب و فشار گرفته شده باشد تصمیمات آزادانه ارزیابی نمیشود که اجبار است.

داود باقروند ارشد
10.10.2018
در حاشیه اخبار نحوه دستگیری محمد حنیف نژاد بنیانگذار سازمان مجاهدین
اکتبر 10, 2018

یک ضرب المثل انگلیسی میگوید (Dictators are not born, they are made) بدین معنا که “دیکتاتورها از شکم مادر دیکتاتور متولد نمیشوند، در بستر اجتماعی است که تولید میشوند”.
در پهنه سیاسی مشکل وقتی پیش می‌آید که در ساختار اجتماعی هرمی، در آنجا که فــرهــنگ در چهارچوب تـنگ آتـوریته شکل می‌گیرد و هر روز حـرمت و حـقوق شهروندانش را زیر پا میگذارد، از افرادی با عنوان‌های شاه و رهبر و نخبه بت می‌سازند. در عرصه سیاست، نخبه‌گرایی مترادف فرد‌محوری است. نخبه‌گرایی با فرد‌محوری ظاهرا بی‌ربط است. دنباله روی از یک مرشد و قطب و رهبر تا حد خاکساری و بندگی نمونه منفی فردمحوری است. در یک فرهنگ مرکزگرا و اقتدارگرا، با نگاه به قدرتِ بالاترها و رهبر ، شهروندان اگر سانسور نشوند، به لکنت زبان می‌افتند. در همین فرایند است که جهت یافتن جایگاه خود و یا تامین امنیت اجتماعی و… تمایلی شدید جهت رفتن به زیرسلطه و چتر قدرت حاکم و شراکت در امتیازات برتری جویانه آن در میان شهروندان اوج میگیرد. این صحنه بغایت مخرب با میزان بسته و قطع از پیرامون خود بودن آن جامعه شدت و حدت بی مانندی بخود میگیرد که ما در تشکیلات سیاسی مدعی مبارزه مسلحانه شاهد آن میشویم.

فراموش نباید کرد که فرهنگ “برتری جویی-دیکتاتور پرورِ” ما به ما میآموزد که چگونه از شرایط موجود درصورتیکه نتوانستیم جهت غلبه بردیگران و دیکته خواسته هایمان بر آنها استفاده کنیم (تبدیل شدن به دیکتاتور)، چگونه در حداقل ممکن خود را با همسو کردن و تعریف و تمجید کردن از دیکتاتور، دیکتاتوری، قدرت و برتری (از هر نوع آن چه اقتصادی چه سیاسی، چه اجتماعی…) موجود در پیرامون خود با همسو شدن با آن، جهت رسیدن نسبی به هدف فوق استفاده کنیم.

این امر وقتی که در تشکیلاتی که دارای رهبری، دفتر سیاسی، مرکزیت و سلسله مراتبی که به توجیهات ایدئولژیک و سیاسی- مبارزاتی (بظاهر مرتبط با منافع جمع و کشور و مردم و خلقی) مسلح است و زمانیکه این هیولای فرهنگ دیکتاتور ساز از این نیز فراتر میرود و تشکل فوق با پوش مبارزه مسلحانه و شرایط امنیتی و نظامی و تهدیدات جانی از طرف دشمن نیز چندین و چند مرتبه به بزرگی و قدرت این هیولای دیکتاتور ساز درون ما میافزاید این گوی برفی کوچک “برتری جویی-دیکتاتور پرور” درون ما را در این فرایند به بهمن خانمان براندازی تبدیل میکند که مسعودرجوی ها محصول آن هستند.

متاسفانه مسئله به همینجا نیز ختم نمیشود برتری طلبی، “ریشه – فصل مشترک بین دیکتاتورها و دیکتاتور پرورها” در ابعادی همواره در دیدگاهها و تفکرات و عملکردهای ما حضوردارد. حتی اگر از حیطه تسلط دیکتاتوری خارج شده باشیم. که همان ارزشهایی است که با تکیه به آن بود که تن به دیکتاتور داده بودیم. بطور مشخص در تشکیلات فرقه رجوی تقدس مبارزه و مبارز و القاب و منصب هایی مانند مرکزیت و رهبری تشکیلات و بطور مشخص جمع همه این ارزشها زمینه ساز دیکتاتوری و دیکتاتور پروری در درون ما خودش را در قالب افراد مانند محمد حنیف نژآد و یا مسعود رجوی برای ما جلوه گر میکند. یعنی مبارزه و مبارزی که قرار بوده است منجر به برابری و رفع تبعیض گردد عملا تبدیل به ارزشی جهت تبعیض و برتری جویی میشود. جوانانی که در فرهنگ برتری طلبی رشد کرده اند از رسیدن به مبارزه و مبارز شدن در اعماق قلب خود بدنبال برتری بوده چون آنرا ارزش برتر و مقدس میدانند.
باهمین دیدگاه است که فرد، براحتی چشمش را بر نابودی ارزشهای منجر به برابری و اعمال شدن تبعیض در عملکرد مبارز میبندد.
در اینجاست که نقد مبارز با وجود اینکه محصول مبارزه او (با اهداف بسیار بسیار انسانی اعلام شده آن) صد درصد در نفی و در تضاد است برایش گران است و طرف مبارز را میگیرد تا نابود شدن ارزشهارا. درصورتیکه آنچه مقدس است و باید باشد ارزشهای انسانی برابری و برادری و احترام به حقوق یکسان همه انسانهای کره خاکی از زن و مرد و پیرو جوان و … است. ارزش مبارز و مبارزه هم جهت کسب اینهاست در غیر اینصورت جانی ها و تبهکاران نیز بعضا بسیار شجاع و از جان گذشته هستند. داعشی ها در صدر آنها.
در فرهنگهایی که به هر میزان از دیکتاتور پروری بدور هستند به محض اینکه شواهد و قرائن از نقض برابری و برادری و حقوق دیگران شنیده میشود مستقل از اینکه از چه کسی سرزده باشد همه نسبت به نقض شدن آن اصول انسانی حساسیت نشان میدهند. در آخرین نمونه آن شهادت یک زن استاد دانشگاه آمریکا از واقعه ای در 35سال قبل در رابطه با قاضی عالی فدرال از بالاترین مراجع قضایی آمریکا بود. دیدیم که جامعه چگونه او را در ملاء عام به خاطر یک گزارش نقض حقوق دیگران به صلابه کشیدند. و تنها ترامپ دیکتاتور بود که او را مقدس و غیر قابل حسابرسی میشناخت.
در فرهنگ برتری طلبی-دیکتاتورپروری اما شاهدیم که زنان مجاهد بیش از ده سال است که در مورد نقض آشکار حقوق انسانها توسط مسعود رجوی با همدستی مریم رجوی پرده برداشته اند ولی متاسفانه این خودآنها هستند که مورد لعن و حسابرسی و تهمت قرار گرفته اند و میگیرند. چندین دهه است که مجاهدین جدا شده از نقض آشکار آزادیها، زندان و شکنجه و توهین و تحقیر و کشتن انسانها در درون فرقه رجوی هزاران گزارش را داده اند ولی میبنیم که باز خود همین مجاهدین جدا شده هستند که توسط افراد مسلح به فرهنگ دیکتاتوری با مقدس شمردن دیکتاتور، مورد تهمت و ناسزا قرار میگیرند. یعنی بکارگیری سلاح دیکتاتور جهت ادامه دیکتاتوریش. همان کاری که مسعود رجوی می کرد یعنی سرکشان در مقابل خود را مزدور و بریده و خائن و … میخواند.
در صورتیکه اگر برای ما ارزشها نه دیکتاتور-مبارز بلکه ارزشهایی است که برای آن مبارز شده ایم باشد حتی اگر نقض ارزشها توسط مبارز را دشمن گزارش نمود باید و ضروری است که با اعلی درجه حساسیت بدان رسیدگی شود. ادامه دیکتاتوری چه در جامعه و چه در فرقه رجوی فقط و فقط به همین دلیل است که حساسیتها وارونه است. ازاینروست که مسعود رجوی برای اسمترار دیکتاتوری، خود را مقدس، دست نیافتنی، غایب، حاضر،… جا میزند که این سپر ایدئولژیک-فرهنگی حفاظت از دیکتاتور قطورتر گردد. فصل مشترک تمامی دیکتاتورهای جهان از بدو تاریخ همین بوده است. بله این اعلی درجه حساسیت و این فرهنگ است که تضمین برابری و عدالت و… است نه مبارزه و مبارز. آیا همین مبارزین نبوده اند که دیکتاتوریها را ساخته اند؟
مگر تحت حفاظت همین فرهنگ مقدس مـآبی نیست که بالاترین کشیشان کلیسا به کودکان تجاوز میکنند و از پاسخگویی فرار میکنند؟ مگر با همین منطق نبوده است که معلم قرآن متجاوز به کودکان از محاکمه و مجازات فرار میکند. مگر مسعودرجوی تحت حمایت ایدئولژیک همین تفکر توسط همقطاران به اصطلاح مبارز زمان شاه نیست که او را به عرش اعلی و خداگونگی رساندند طوریکه به تجاوز و کشتن آزادی راضی نیست و زندان و شکنجه و قتل و … را پیشه خود کرده است.

باهمین فرهنگ است که عده ای با نشستتن در برج عاج و خود را شاخص و معیار و ملاک و عالمِ به همه علوم و معلومات و مشهودات و مجهولات دانسته و مدعی اند که همه اطلاعات درست و دقیق نزد آنهاست و باید هر کلمه ای که در تاریخ گفته میشود با اینها محک بخورد والا کذب محض است، تا مبادا خدشه ای به مقدسات “مبارزه و مبارز” آنها وارد شود. یعنی اگر نشد به دیکتاتور تبدیل شویم حداقل با حلواحلوا کردن دفاع از مبارزه، خود شیفتگی که شاخص آن رجوی است ارضاء گردد.

کسی که نه مجاهد بوده و نه هست! چگونه مدعی است که اطلاعات از عملکرد دیکتاتور-مسعودرجوی غلط یا درست است؟ آیا خود شاهد صحنه بوده است؟ اگر شما چیزی را نمیدانید دلیل بر درست و غلط بودن آن است؟ در مورد گزارشی که یک مقام ساواک که مسئولیت او کاملا شناخته شده است و البته ملاک درستی و غلطی هم نیست، ولی خود کسی بوده است که محمد حنیف نژاد را دستگیر کرده است مستقل از اینکه من و ما در مورد ماهیت این فرد چه فکر میکنیم باید گفت: وقتی گزارشی این چنین را میشنویم اصل بر ترور سیاسی گزارشگر نیست. اصل بر حفاظت از ارزشهاست که حکم میکند در این مورد تحقیق شود. بویژه با سابقه چهل ساله ای که از مسعود رجوی در دسترس است.

سوالاتی از این قبیل که: دوماه بعد از دستگیری مسعود رجوی محمد حنیف نژآد دستگیر شده. و یا اگر مسعودرجوی لو داده بود باید همه میدانستند. اگر میدانستند پس چرا او رهبر شده است؟ و چرا همه رهبری او را قبول کرده اند؟ جواب بسیار ساده ای دارند.

اگر مسعود رجوی و یا ساواک به کسی نگفته باشد که او اینکار را کرده است چه کسی میتوانست بداند؟

اگر مسعود رجوی با چشم بسته به محل تردد میکرده است بسیار احتمال اینکه میدانسته کجاست بالاست. اگر شما نمیدانید اجازه بدهید کسانی که میدانند و علم یقینی دارند بشما بگویند که صدها نمونه هست که در ترددات چشم بسته، فرد بخوبی متوجه میشده که کجا رفته است.

اگر سعید محسن نمیدانسته محل حنیف نژآد کجاست(مشروط به اینکه این اطلاعات شما را بپذیریم که او نمیدانسته هرچند احتمال آن هست) دلیل نمیشود که مسعود رجوی هم نمیدانسته. چرا که محمد حیاتی آنجا مستقر بوده و میدانست ولی سعید محسن نبوده و نمیدانسته است. در تشکیلات مخفی و بطور مشخص تشکیلات رجوی رتبه افراد ربطی به اطلاعاتی که داشتند نداشت. در لندن در خانه ای که مریم رجوی به همراه تیم مسلح اسکاتلندیارد مستقر بود، مهوش سپهری (نفر سوم سازمان) و دهها مسئول ریز و درشت دیگر که آنها نیز در لندن مستقر بودند خبر نداشتند کجاست. نه او به خودش اجازه میداد از کسی بپرسد نه کسی اجازه داشت به او بگوید.

اصل “کسب اطلاعات براساس ضرورت” اینرا حکم میکرد. نقض این اصل یکی از بزرگترین خطاهایی بود که یک مبارز میتوانست مرتکب شود. که در تشکیلات رجوی با ضد اطلاعات سازمان سرو کارش بود. طبعا در شرایط پلیسی زمان شاه این اصل شدیدتر رعایت میشد. با وجود این در مواردی بود که نقض میشده است. این رجوی بود که حکم به ترور سیاسی فرد با مزدور خواندن او میداد. حنیف نژاد آنرا حمل بر اشتباهات و ضعفهای مبارز میشمرد نه بر مزدور ساواک بودن با وجود اینکه در تهران مستقر بودند نه در عراق با صدها حصار و فاصله از دشمن.

در ضمن چون مسعود رجوی (فارغ از القاب دهان پرکن مرکزیت) در زمان دستگیری چهار سال بود که عضوگیری شده بود و طبعا هنوز به مقام امام زمانی صعود نکرده بوده ممکن است از سر کنجکاوی هم شده محل را یاد گرفته باشد. این تفکرات مطلق نگر فوق الذکراست که باعث میشود فکر میکنیم خیر چنین چیزی نمیتواند باشد.

ضمنا جواب چرا دو ماه بعد از دستگیری خودش در سی مهر خانه محمد حنیف را لو داده است نیز میتواند دلایل زیر را داشته باشد.

  1. زمانی تصمیم به لو دادن محل گرفته باشد که با ساواک همکاری را قبول کرده است.
  2. حتی میتوانسته برای نجات جان خودش و نه لزوما همکاری با ساواک با فرض به اینکه بعد از دستگیری این تعداد از افراد سازمان قاعدتا باید محمد حنیف نژآد برای محکم کاری هم که شده خانه را تخلیه کرده باشد. ساواک را به انجا بعنوان یک محل سوخته راهنمایی کرده باشد. کاری که در آن زمان برای چریک دستگیر شده امری متداول بود.
    در ضمن، اینکه رجوی رهبری را بدست گرفته است، دلیل بر این نیست و نمیتواند باشد که او این کار را نکرده است. همانطور که در فوق آمد در سازمان کسی حق نداشته و ندارد سوال و کنجکاوی کند و اطلاعات بگیرد. یعنی اگر مسعودرجوی نگفته باشد که چگونه محل اختفای محمد حنیف نژاد لورفته است فرض بر این میشود که حتما با تعقیب رسول مشکین فام … لو رفته است . اگر مسعود رجوی در این مورد سکوت کرده باشد. بنابراین رهبر شدن او صرفا بدلیل تنها باز مانده مرکزیت بعد از کشتار کاظم ذوالانوار بوده است نه اینکه لو دهنده محلِ اختفاء محمد آقا نبوده است.

ضمنا آقای محمدحیاتی هم تیم محمد حنیف نژاد، رهبری مسعودرجوی را در زندان قبول نداشته است چه بسا به همین دلیل. همین امر نشان میدهد که داستانهایی که بعدها اتفاقا توسط عباس داوری و … از زبان سعید محسن از قول محمد حنیف نژآد در مورد مسعودرجوی نقل قول میشد دروغ محض است.

چون در غیر اینصورت محمدحیانی نمیتوانست در جمع زندان باحضور مسعود رجوی، رهبری دوره ای براه بیندازد که تا مدتی نیز جاری بوده است.

ضمنا نباید فراموش کرد که صرفا بنیانگذار و مرکزیت بودن دلیل بر چیزی نیست و هیچ هاله نوری بدور سر فرد ایجاد نمیکند. مسعود رجوی هنوز در صحنه عمل خود را نشان نداده بود بنابراین هرچیزی در عمل و زیر شکنجه و … متصوراست. این قداستی که سپر مسعودرجوی است ناشی از ذهن دیکتاتورپروری ماست و واقعیت ندارد. همانطور که در عراق شاهد بودیم که چه ها که نکرد.

فراموش نکنیم که کاظم ذوالانوار از اعضای مرکزیت سازمان در سی فروردین سال ۱۳۵۴در تپه‌های اوین به‌همراه مصطفی جوان خوشدل و هفت تن از فدائیان به دستور شاه تیرباران شدند. با وجود اینکه ساواک میدانست رجوی چه جایگاهی دارد. طنابی که مسعود رجوی برگردن تمامی زندانیان مقاوم و اعدام نشده در زندانهای رژیم انداخته است که چرا شما اعدام نشده اید پس خائن و مزدور رژیم هستید و همین بهانه زندان و شکنجه و کشته شدن آنهاست.

ازطرفی نیز کبوتر افعی نمی زاید. این مسعود رجوی که ما دیده ایم نمیتوانست غیر از اینکه گفته میشود بوده باشد و چنین جنایتکاری از آب در آمده باشد. ضمنا:

  1. مسعود رجوی مطلقا نیاز نیست که برایش ثابت کنند که محمد آقا را لو داده است. ایکاش ضعف نشان داده بود و زیر شکنجه و جهت نجات جانش اینکار را کرده بود ولی ریشه سازمان را بعد از بدست گرفتن رهبری از بیخ و بن در نمیآورد. ضعف نشان دادن در مبارزه توسط مبارز اول و آخر مبارزه نیست.
  2. جنایات رجوی آنقدر بزرگ است که لو دادن محمد آقا چیزی به بزرگی آن نمی افزاید هرچند که خیانت بسیار عظیمی است. ولی آقای رجوی خیانتهایش به مردم ایران بسا بسا عظیمتر از آن است.
    تاسف بارتر اینکه باوجودیکه به جداشدگان ایراد گرفته میشود که بعد از جداشدن از فرقه رجوی هنوز فرهنگ او را استفاده میکنند خود بلافاصله ابزار همه دیکتاتورها واز جمله مسعودرجوی را علیه منبع خبر با مارک زدن و تخریب و ترور سیاسی او تلاش به مختومه نمودن بررسی مسئله میکنند. آنهم تحت نام دفاع از حقیقت! اما کدام حقیقت؟ حقیقت قداست دیکتاتور و نه نقض ارزشها.

تمامی داستان سرایی های همراهانِ دیکتاتور پرورِ مسعودرجوی از زندان شاه فقط بعد از انقلاب ایدئولژیک و برای بزرگ کردن رهبری بوده است که دروغ بافان فکر میکردند و میکنند که با این دروغگویی و بزرگ کردن رهبری سازمان چیزی به جیب سازمان و جنبش و … میریزند. دروغهایی که البته با تشویق واجبار مسعود از او یک هیولا ساخت. مسعودر رجوی نیز هزاران هزارش را در مورد مریم رجوی گفت و مجبور میکرد بقیه در مورد او تکرار کنند تا تبدیل به حقیقت شود.

با تاثیر پذیرفتن از همین فرهنگ است که در کمال تعجب شاهدیم یکی از دوستان عزیز و رنج کشیده که در تشکیلات رجوی رحم او را خارج کرده اند میگوید که “اجباری در کار نبوده است!!!” تا به نوعی ناخواسته و متاسفانه جنت مکانانه دیکتاتور را تبرئه کند.

درصورتیکه در اجبار لزوما نباید لوله تفنگ را روی شقیقه کسی بگذاری و مجبورش کنی. انسان برای گرفتن یک تصمیم آزادانه باید از همه ابزار ممکن و در دسترس همگان و بطور خاص اطلاعات و مشاوره و شرایط آزاد تصمیم گیری و نهراسیدن (خودآگاه و نا خودآگاه) تحت القاء این و آن از عواقب تصمیماتی که فرد میگیرد، ، بررسی دلایل تصمیم و آلترناتیوهای در دسترس، … ضرورت واقعی مسئله … را از منابع و زاویه های گوناگون بررسی کند تا بتواند در نهایت در سنجش همه جوانب با آگاهی و آزادی یکی را انتخاب کند. برای انجام دادن تصمیم های مهم شرایط ذهنی و محیطی ما کاملا تاثیر گذار هستند. میگویند انسان همواره با دو راه بیشتر پیشروی ندارد 1. فرار از ترسهایش 2. تعقیب رویاهایش. این دوست که در تعقیب رویاهایش از تشکیلات فرار کرده و دستگیر شده قطعا در مسیر بعدی قرار داشته است.

بزرگترین تناقض این است که چه کسی از آزادی فرار میکند؟ خود فرار و دستگیر و ضرب و شتمی که بدنبال آن توسط قربانی تجربه شده بوضوح نشان میدهد که آنجا زندان و اسارتگاه بوده است که از آن فرار صورت گرفته. آنهم یکی از صدها فراری که هنوز هم ادامه دارد. ولی اصرار به آزادی تصمیم به خارج کردن رحم آنهم با توصیه! کسی که میرغضب اسارتگاهی که قربانی از آن فرار کرده جوکی بیش میتواند باشد؟
آنهم در سازمانیکه چندین دهه است تمامی افراد از جهان قطع مطلق هستند، هیچ اطلاعاتی جز مغزشوییهای سازمان برای وادار کردن افراد به تن دادن به خواسته های مسعودرجوی که شبانه روز در جریان است در دسترس نیست. هیچگونه اجازه تفکر مستقل وجود ندارد، بلکه یکی از ضد ارزشترین اعمال محسوب میشود، مغزی که مملو است از اینکه اگر کاری که رهبری گفته و توصیه کرده است نکنی موجودیت انسانیت بی معناست. مرگ بهتر از عمل نکردن به خواسته های رهبری است… آنهم توسط کسی که یکبار فرار کرده و دستگیر شده و مشخص است که یک خطر بالقوه برای سازمان است. و از همین رو اگر او را بطور فیزیکی نابود نکنند باید به جایی بکشانندش که صددرصد بی خطر شود، و از همین زاویه از فشارهای مافوق توان انسان برای شکستن و در هم کوبیدن او استفاده میکنند. اجاز بدهید به نمونه هایی از نوع فشارها اشاره شود.

  1. کتک زدن یعنی شکنجه فیزیکی بعد از دستگیری
  2. تهمت زدن به مزدور و عضو سپاه پاسداران بودن.
  3. تهمت زدن که بدنبال تمایلات جنسی و رک و آشکارا بیان اینکه بدنبال همخوابگی با مردان و یا زنان است که فرار میکنید.
  4. مجبور کردن فرد به اینکه خودش در جمع به این تهمتها اعتراف کند…
  5. فشار آوردن عاطفی با به میان آوردن نام همقطاران کشته شده که به آنها خیانت کرده است.
  6. به رهبری سازمان خیانت کرده است. به مبارزه خیانت کرده است به مردمش خیانت کرده است.
    آیا غیر واقعی و غیر منطقی است که این فرد برای خنثی کردن این فشار مافوق تحمل سنگ و آهن به چنین امر به ظاهر ایدئولژیکی (یعنی خواست رهبر عقیدتی) تن بدهد که فشارها و ترسها و تحقیر و توهین ها و انزواها را بعد از تسلیم شدن به دیکتاتور به تشویق تبدیل کند و خلاص شود. متاسفم که بعضی دوستان هنوز هم کم و بیش تحت تاثیر خواب و هینوتیزم مغزشوییهای رجوی قراردارند. آیا مگر این تجربه به تعداد اعضای سازمان تکرار نشده است؟ چیزی که اینجا نوشته شد هیچ نمونه خاصی نیست. در مورد تک تک اعضا عینا نه یکبار که صدها بار تکرار شده است.

مگر اینگونه مغزشویی ها چه در فرقه رجوی و چه در فرقه های همسان آن همچون داجونز منجر به خودکشی های جمعی و خودسوزی و قتل و کشتار دیگران نشده که به خارج کردن رحم خود به خیال واهی مبارزتر شدن منجر نشود؟ در ضمن ضرورت اینکار چه بوده است؟ عضوی از اندام خصوصی یک مبارز چه مانعی برسرراه مبارزه بوده است؟ برداشتن آن چه بن بستی را از مبارزه ای که در عراق تحت حاکمیت رژیمی که کارکرد سازمان مجاهدین برایش دیگر به اتمام رسیده بود می گشود؟ مشکل رهبری به اصطلاح مبارزه با رحم زنان چه بوده که آنها را مجبور میکرده اینکار را بکنند؟ آیا غیر از این بوده است که بن بست در عراق و درد بی درمان شکست مطلق در تمامی زمینه های ایدئولژیک، سیاسی، تشکیلاتی و نظامی و اجتماعی را به عیب و ایراد افراد و تک افراد اعضای سازمان مصادره میکرده است؟

تصمیماتی که تحت القاء و فریب و فشار گرفته شده باشد تصمیمات آزادانه ارزیابی نمیشود که اجبار است.

داود باقروند ارشد
10.10.2018
روزنامه ایندیپندنت انگلستان: کلنل ضد اطلاعات سابق آلبانی “فرقه رجوی مانند مافیا عمل میکنند”
اکتبر 5, 2018

یک گروه تبعیدی عزیزکرده محافظه کاران واشنگتن ، انگونه که منتقدین میگویند دولتی درون دولت کشور باریک بالکانی آلبانی براه انداخته است.

طبق گزارش جداشدگان از گروه، اقوام و خانواده اعضای گروه، ژورنالیستهای آلبانیایی، حقوق دانها و وکلا، و یک مقام سابق امنیتی، گروهی که خودش را مجاهدین خلق ایران و یا آنگونه که بطور مصطلح شناخته شده است ام ای ک، از درون ملک 340هزار متر مربعی بخوبی حفاظت شده که در بالای یک تپه قرار داده شده است، دست به توزیع دسته های مرموز پولهای نقد، ایجاد شبکه مستقل ارتباطات رادیویی (بیسیمی)، پخش اطلاعات دروغ جهت تاثیر گذاری بر مباحث مربوط به جمهوری اسلامی –که دشمن خود میخواند- زده است.
علاوه بر اینها، به زندانی کردن اعضایش برخلاف خواسته آنها در دورن این کمپ متهم است. اتهاماتی که سالیان است بر گردن گروه تبعیدی به رهبری زوج مسعود و مریم رجوی یا همانگونه که توسط اعضای سابق آن گفته میشود فرقه سیاسی آویخته است.

جهت مشاهده ویدئو مصاحبه کلنل ژیلا روی عکس فوق کلیک کنید
کلنل یلی ژیلا (Colonel Ylli Zyla) مقام سابق ضد تروریستی و ضد اطلاعات آلبانی کار کنترل و مراقب اعمال فرقه رجوی را برعهده دارد.
اولزی یاشیجی یک نویسنده آلبانیایی که عضو تیم حقوقی است که نقش آن یافتن حقایق در مورد فرقه رجوی است میگوید:
“قرار بود که ما در یک کشور آزاد و دمکراتیک زندگی کنیم. ولی آنها (ام ایی ک) دولتی درون دولت آلبانی تشکیل داده اند که قوانین خود را برقرار و اعمال میکنند. آنها مانند یک مافیا در آلبانی عمل میکنند، قانون شکنی میکنند، جهت رسیدن به اهدافشان باجگیری و متوصل به تهدید میشوند ، رشوه میپردازند، افراد را مورد ضرب و شتم قرار میدهند، جداشدگان را تهدید میکنند، هرکس که اعمال آنهارا مورد سوال قرار میدهد را متهم به جاسوسی برای ایران میکنند، اعضای خود را با شیوه های توتالیتریستی استالینی همانند اردوگاههای اجباری کنترل میکنند. دست آخر نیز مدعی هستند که دمکراتهایی هستند که میخواهند ایران را آزاد کنند.”
درجریان حمله اعضای فرقه رجوی به یک زن و شوهر مسن بنام محمدی پلیس مهاجمان که اعضای فرقه رجوی بودند را دستگیر میکند.

مهاجم عضو فرقه رجوی همایون دیهیم که بجرم قتل یک شهروند عراقی پنج سال در عراق در زندان بود.
وکیل آقای محمدی بنام میگنا بانا: ، یک وکیل زن بنام کولا (Kola) به اداره پلیس آمد وبه ماموران پلیس گفت:
“میدانید من کی هستم یا خیر؟ من فقط یک وکیل نیستم من نماینده قانونی سفارت ایالات متحده هستم. که در این لحظه رفتار پلیس تغییر کرد”.
وقتی خانم کولا توسط ایندیپندنت مورد سوال قرارگرفت که آیا شما برای سفارت ایالات متحده کار میکنید؟ او گفت خیر ولی وقتی سوال شد پس در اداره پلیس دروغ گفتید جوابی نداد. تحت فشار، پلیس مجبور شده اعضای دستگیر شده فرقه رجوی را آزاد کند. ولی مصطفی محمدی و همسرش را هشت ساعت بعد آزاد کردند. که آقای مصطفی محمدی به بیمارستان منتقل شد تا جراحات ناشی از ضرب و شتم او مداوا شود.
خبرنگار تحقیقی آلبانی آقای گرگی تاناسی گفت:

“این گروه 13میلیون دلار جهت خرید 200هزار مترمربع زمین بطور نقد پرداخت کرده است. 140هزارمترمربع نیز قبلا خریده بودند. و کماکان به خرید زمین ادامه میدهند صورتحسابهای آب و برق و اینترنت آنها سر به فلک میزند. در هرکجا خرید میکنند نقد پرداخت میکنند و هیچ ردی باقی نمیگذارند. همواره با خود بسته های زیادی پول نقد همراه میآورند. حتی برای خرید چیپس اسکناسهای 100دلاری میدهند. هیچکدام حساب بانکی ندارند. من خودم اگر بخواهم یک خودرو 2000یورویی بخرم باید حتما پرداخت را از طریق بانک انجام دهم. هیچ شهروند آلبانیایی حق ندارد خارج از کنترلهای بانکی اینگونه نقد خرید کند.
“اخیرا آنها 1700دستگاه کامپیوتر لنوو (Lenovo) بعلاوه مانیتور از یک شرکت آلبانیایی خریداری کردند. ابتدا فکر میشد برای فروش در آلبانی خریداری میشود ولی فرقه رجوی پولش را با احتساب مالیات خرید نقدآ پرداخت کرد. 1700کامپیوتر را برای کدام جهنم دره ای میخواهند؟”

ضمن خرید اینترنت بسیار پرسرعت برای کمپ، حتی مجوز استفرار دکل در بالاترین نقطه کمپ برای نصب آنتن بمنظور راه اندازی شبکه ارتباطی خاص خود را نیز دریافت کرده اند.
یک شرکت خصوصی حفاظتی را استخدام کرده اند که دورتادور کمپ و ورودی آنرا با افراد مسلح به تفتگ و کلت 24ساعته کنترل میکند.
حیرانی 38 ساله عضو سابق فرقه گروه میگوید که سرازیرشدن این میزان نقدینگی باید از عربستان سعودی باشد که با وساطت ترکی الفیصل صورت میگیرد که همراه با جولیانی و جان بولتن و… در گردهمآیی های آنها شرکت میکند.
وقتی ایندیپندنت از سفارت عربستان در واشنگتن خواست که در مورد حمایت مالی آنکشور توسط کانال ترکی الفیصل از مجاهدین اظهار نظر کنند رد کردند. علی شیهابی بنیانگذار بنیاد مشاروان و متخصصین عربی گفت آقای ترکی الفیصل هرگونه کمک مالی به فرقه رجوی را رد کرده است.
کلنل ژیلا افسر ضد تروریستی و اطلاعات آلبانی میگوید:

“آنها بسیار سرگشته هستند، بطور متوسط 50سال سن دارند و بتدریج یکی بعد از دیگری در حال مرگ میباشند. هیچ کدام دارای سابقه کار و حرفه مشخصی نیستند. همگی مغزشویی شده اند. ”

کلنل ژیلا همچنین میگوید: ” آنها تهدیدی برای امنیت ملی آلبانی نیستند ولی فرقه شروع به، به چالش کشیدن نظم کشور کرده است. آنها جداشدگان از فرقه شان که در شهر تردد میکنند را مورد تهاجم قرار میدهند، یکی از جداشدگان گفت او شش بار مورد تهاجم قرار گرفته است. حتی گشت پلیس نیز حق ورود به کمپ آنها ندارد. وزارت کشور نیز هیچ کنترلی برآنها ندارد. تشریح جزئیات حمایت مریم رجوی از جنایت تروریستی اهواز به مقامات سفارت آلبانی
سپتامبر 29, 2018

روز گذشته آقای داود باقروند ارشد طی ملاقاتی با مقامات سفارت آلبانی در آلمان جنایت تروریستی که هفته گذشته در شهر اهواز ایران طی یک رژه نمایشی صورت گرفت و طی آن 24 نفر کشته و بیش از 60 نفر زخمی شدند را تشریح نمود. آقای ارشد اضافه نمودند که این عمل جنایتکارانه ابتدا توسط یک گروه تجزیه طلب بنام الاحوازیه تحت حمایت مادی و معنوی عربستان و امارات متحده عربی و بحرین و دو روز بعد با انتشار عکس سه تن از تروریستها توسط داعش نیز برعهد گرفته شد.

همانطور که مطلع هستید اتحادیه اروپا و سازمان ملل این جنایت تروریستی را محکوم نموند. ولی کشورهایی که این تروریستها را با سابقه روشن حمایت و هدایت کرده بودند و از جمله خانم مریم رجوی جنایتی که در آن مردم عادی و از جمله یک کودک چهار ساله نیز کشته شد را با محکوم نکردن آن مورد تائید قرار دادند.

این اولین بار نیست که خانم و آقای رجوی ضمن دست زدن به تروریسم از تروریسم بین اللملی نیز حمایت آشکار میکنند. آنها در حضور 4000نفر که من نیز در آنجا حضور داشتم در ضمن تماشای حمله تروریستی 11 سپتامبر از شبکه سی ان ان جنایت انجام شده را جشن گرفتند و به شادی و پایکوبی پرداختند و آقای رجوی آنرا عمل انقلابی و مبارزه با آمریکا نامید. وجالب اینکه خانم مریم رجوی همانجا مدعی شد که مجاهدین عطف به اینکه رهبری چون مسعودرجوی دارند بهتر میتوانند به آمریکا ضربه بزنند.

گذشته از آن رهبری سازمان در جریان تسخیر بخشهای عمده شمال عراق بدست داعش ضمن استقبال از آن دست به خوشحالی زده و از آنها در سایتهایشان بعنوان عشایر انقلابی نام میبردند. که وقتی محکومیت جنایات داعش توسط تمامی جهان را دیدند جهت لاپوشانی حمایت خود از تروریسم از انعکاس اخبار داعش بعنوان عشایر انقلابی عراق دست برداشت.

این حمایت از داعش در عراق توسط فرقه رجوی بخشی از توطئه آنها جهت سرنگونی دولت مشروع عراق بود که آقا و خانم رجوی با اجیر کردن 2000جوان از خانواده های فقیر عراقی آنها را بعنوان سرباز خود در پادگان اشرف به آموزش های عقیدتی و سیاسی و نظامی بطور شبانه روزی تحت مغز شویی هایی که مجاهدین د رمعرض آن قرار داشتند برد. در ضمن یک اماده باش در کل سازمان مجاهدین تحت نام طرح سین 40 اعلام شده که باید بعد از آماده شدن 2000 عراقی جوان طی 40 روز با کمک گرفتن از این نیرو و نیروهای مجاهدین دولت عراق سرنگون میشد.

یعنی فرقه رجوی عملا یک دولت در درون کشور عراق تشکیل داده بود و قصد سرنگونی آنرا داشت. آنچه که مقامات امنیتی خود شما در تیرانا نیز طبق اسنادی که تلویزیون کانال چهار انگلستان افشاء نمود بعنوان یک تهدید امنیتی برای مردم، دولت و امنیت آلبانی ارزیابی شده است.
همین سیاستهاست که باعث ریزش شدید از نیروهای این گروه تروریستی است. طوری که در فاصله ملاقات قبلی ما پنج تن از زنان فرمانده در تشکیلات تروریستی خانم رجوی بنامهای

  1. مرضیه قبادی
  2. سرور سلامی (رضایی)،
  3. سارا هفت برادران راحله ضابطی،
  4. مژگان تقی پور
  5. راحله ضابطی
    تواستند از این تشکیلات فرار کنند و نجات یابند. عمده این زنان جوان فرزندان مجاهدینی هستند که عملا با فریب تشکیلات رجوی از اروپا و آمریکا بعنوان بازدید به اشرف برده شده و در آنجا از بازگشت آنها جلوگیری شده بود. بنابراین شاهدیم به محض اینکه کمی کنترلهای فرقه ای کم میشود و این افراد میتوانند بر ترسهایشان از کشته شدن و یا ترسهای ذهنی که طی مغزشویی به آنها القاء شده فائق آیند میتوانند فرار کنند و خود را نجات دهند.
    در خاتمه خانم دافینا پسی عنوان کردند که آقای ارشد بعنوان سوال آخر اینکه مجاهدین میگویند آنها در بین مردم ایران و جدا شدگان هیچ مخالفی ندارند و بلکه مخالفین عملا عناصر وابسته به رژیم ایران هستند چیست و اسنادی را نیز برای ما ارسال کرده اند.
    آقای ارشد توضح داد من که قبلا نیز گفته و هشدار داده بودم که به محض انتشار مطالب مخالفین کاری که طی چهار دهه گذشته بعنوان یک روش جاری فرقه رجوی شروع میکنند مخالف و منتقد را ترور سیاسی کردن و برایش پرونده سازی میکنند. سپس با هزینه های بسیار در رسانه ها و صدها سایت اینترنتی خود منتشر نموده و حتی برای مقامات دولتی و احزاب و سفارت خانه ها و مقامات امنیتی این مدارک ساختگی را ارسال میکنند. شما اولین محلی نیستید که این اسناد را در مورد من ارسال کرده اند آنها برای مقامات آلمان، برای احزاب، برای شخصیتها و اعضای پارلمان اتحادیه اروپا و… نیز عین همین مدارک را برای ترور سیاسی من بجای پاسخگو بودن در قبال اعمال خود ارسال نموده اند و من پیشاپیش گفته بودم که شما بزودی تحت بمباران انبوه دروغهایی علیه من و دیگر منتقدین فرقه رجوی قرار میگیرد. هیچ منتقدی را طی چهل سال گذشته نمیتوان یافت که سازمان مجاهدین مارک عضو رژیم ایران بودن را به او نزده باشد. این تاکتیک آنها در سالهای گذشته زمانیکه آنها در عراق بودند و تعداد زیادی جدا شده وجود نداشت بسیار موثر قرار میگرفت ولی امروزه با حتی پیوستن فرزند رهبر این فرقه به جداشدگان بسیار بی اثر شده است.
    البته این ترور سیاسی فقط شامل حال جدا شدگان نیست زمانیکه ما در درون تشکیلات بودیم نیز وقتی انتقاد میکردیم جواب آقا و خانم رجوی این بود که این حرفها و این انتقادات حرفها و انتقادات رژیم است شما چرا آنرا مطرح میکنید تا با این ترفند ما را منکوب و خود را از پاسخگویی خلاص کند. حتی مشکل عمیق تر از این بود رجوی با تجربه مافیایی خود بسیار پیشتر از اینکه کسی بخواهد به او انتقاد کند اعضای خود را مجبور میکرد و میکند که روزانه که با زدن اتهامات واهی به خودشان و اعتراف کردن به جاسوس رژیم بودن و خیانت کار بودن و … و نوشتن و امضاء کردن و حتی در جمع خواندن این اتهامات، زمینه طرح حذف خود را بدست رجوی بدهند. همان شیوه ای که استالین بکار میبرد.

روبات تحت نام مجاهد در حال تروریست تروریست گفتن به خانم لیندزی هیلسام
اگر کلیپ تلویزیون کانال چهار انگلستان را دیده باشید نگهبان ایرانی بدون توجه به اینکه مخاطب او کیست خانم لیندزی هیلسام از خبرنگاران ارشد و ادیتور بخش بین اللملی تلویزیون کانال 4 انگستان را بمحض مشاهده تروریست تروریست خطاب میکند. این انسانها مغزشویی شده اند و مانند روبات عمل میکنند. خانم رجوی خارج فرقه خود را نیز همینگونه مینگرد و تلاش میکند همین فضا را القاء کند تا مجبور نباشد پاسخگوی اعمالش باشد.
در هرحال با تشکر از اینکه مرا پذیرفتید و وقت خود را به من اختصاص دادید.
نه به تروریسم و فرقه ها

نقل و ترجمه بخشی از مقاله تحقیقی روزنامه ایندیپندنت انگلستان
https://www.independent.co.uk/news/world/middle-east/mek-maryam-rajavi-anti-iran-albania-cult-state-regime-a8556201.html

نه به تروریسم و فرقه ها
سخنگوی فارسی زبان وزارت خارجه آمریکا: مجاهدین جایگاهی در میان مردم ایران ندارد
سپتامبر 28, 2018

الیزابت استیکنی سخنگوی فارسی زبان وزارت خارجه آمریکا
جهت دیدن مصاحبه سخنگوی وزارت خارجه آمریکا روی عکس کلیک کنید.
آب پاک سخنگوی فارسی‌زبان وزارت خارجه آمریکا برسر مریم رجوی

الیزابت استیکنی، سخنگوی فارسی‌زبان وزارت خارجه آمریکا در گفت‌وگوی اختصاصی با دویچه‌وله فارسی به سوالات آنها پیرامون سیاست آمریکا در قبال حکومت جمهوری اسلامی پاسخ داد. او از جمله گفت فعالیت‌ها و سخنان برخی سیاست‌مداران آمریکا سیاست رسمی این کشور نیست و سازمان مجاهدین خلق ایران جایگاهی در میان مردم ایران ندارد.
تائید همه گفته های ما و جوابی به آنها که مزورانه بدنبال جایگاه مجاهدین در ایران بودند!!!
جهت مشاهده ویدئو مصاحبه خانم الیزابت استیکنی روی این متن کلیک کنید
نه به تروریسم و فرقه ها
روایت پرویز معتمد مسئول تیمهای تعقیب و مراقب ساواک از مسعود رجوی
سپتامبر 28, 2018
سخنانی که آقای پرویز معتمد در طی این ویدئو مطرح میکنند بسیار تکان دهنده است. و صد و هشتاد درجه از آنچه طی سالهای بعد از آزادی نیروهای سازمان مجاهدین از زندان گفته و شنیده شده است متفاوت است.
صحت و سقم آنها را من که در آن زمان نبودم نمیتوانم تائید و رد کنم. اما میتوانم در طی چهل سال بعد حضور خودم در سازمان بر این حقیقت شهادت دهم که البته شگفتی خودم را نیز همواره بر می انگیخت و آن این بود که مسعود رجوی بدلایلی که در زیر تشریح خواهم کرد در حد جنون آمیزی نسبت به زندانیان مقاوم در زندانهای رژیم کینه و نفرت داشت. که بعد از شنیدن سخنان آقای پرویز معتمد برایم تبین شد.
طوریکه سالیان تاکید میکنم که سالیان از حدود سالهای 63 به بعد که بتدریج نیروهای زندانی سازمان هرکدام به نوعی از زندانها یا فرار میکردند و یا با عادیسازی خود را هیچ کاره جا میزدند و یا رژیم سندی علیه آنها نداشت …علیرغم شکنجه هایی که شده بودند بیرون میآمدند و دوباره به سازمان میپیوستند بعنوان دستور مستقیم تشکیلاتی دماغ آنها باید بخاک مالیده میشد. طی ایندوران انبوه از این زندانیان آزاد شده از زندانهای مختلف از جمله زندانیان زمان شاه زیر دستم و تحت فرماندهی من کار کرده اند.
مسعود رجوی که از سمپاتی مجاهدین به زندانیان مقاوم خبر داشت از همان بدو ورود آنها یک نهضت درون تشکیلاتی براه انداخت که تمام زندانیان مقاوم را لجن مال کند. ابتدا تلاش کرد که از طریق ما فرماندهان آنها اینکار را انجام دهد وقتی موفق نشد چون ما در تماس مستمر و نزدیک روحیات مجاهدی و مقاوم و انسانی آنها را میدیدیم و نمیشد که چنین کاری را با آنها بکنیم. هیچ کس نتوانست نه من و نه دیگر فرماندهان، بنابراین وقتی مسعود رجوی اینگونه دید خود مستقیم بمیدان آمد.
اولا همه ما را به خیانت به سازمان و سست عنصری در مقابل زندانیان مقاوم متهم نمود، و در ادامه سالیان این بحث را با تبدیل کردن آن از یک بحث تشکیلاتی به یک بحث ایدئولژیک برای ما فرماندهان یک مقوله بود و نبود و مبارزاتی نمود طوریکه اگر فرمانده ای در مقابل این زندانیان مقاوم کوتاه میآمد مسعود رجوی او را بریده مزدور میخواند و متهم میکرد که تو فرمانده مانند این زندانی مقاوم ضد تشکیلات ضد انقلاب و طعمه وزارت اطلاعات هستی که با او مهربان و دوستانه برخورد میکنی. مسعود رجوی تمامی این زندانیان را به لجن کشید تمامی آنها را در دو دوره سالهای 63 و سالهای 73 بطور گسترده دستگیر و شکنجه کرد تا مجبورشان کند که خود بدست خود خودشان را لجن مال کنند و بنویسند که اگر در زندان اعدام نشده اند مزدور رژیم هستند. نفوذی رژیم هستند. اگر اینرا مینوشتند آنگاه رجوی به آنها اعتماد میکرد.!!!!
آیا عجیب نیست؟ اگر مجاهدی در زندانهای رژیم مقاوم بوده است، سند کتبی میداد که مزدور رژیم است از روز بعد بر سر مسئولیتهایش برمیگشت و مجاهد نامیده میشد. والا بعنوان دشمن تشکیلات (مسعود رجوی) همواره تحت شدیدترین کنترلها و آزار و اذیتهایی که بخشی را سیامک نادری بعنوان یک مجاهد مقاوم تشریح کرده است تا حد کشتن او دست بردار نبود.سیامک نادری در لشکرهایی که من فرمانده بودم حضور داشت و یکی از کسانی بود که باید خرد و لجن مال میشد.
علت نفرت جنون آمیز مسعود رجوی از این مجاهدین مقاوم نیز روحیه معترض آنها و گردن فرازیشان در مقابل سرکوبهای مسعود رجوی در تشکیلات بود. هیچ دلیل دیگری نداشت. اولا به همه ما که فرماندهان آنها بودیم هنگام تحویل آنها به ما میگفتند این طرف مواظب باشید نفوذی رژیم است. و از ابتدا تخم ضدیت را در دل ما میکاشت. ولی واقعیت تماس 24ساعته صد در صد خلاف این دروغ را برای ما اثبات میکرد. اگر ما جرات میکردیم که در گزارشاتمان از نیروی مقاوم در مورد اعتراضاتش، انتقاداتش به رجوی و سرکوبهایش از او با نام و بدون لقب مزدور اسم ببریم خودمان با همان شدت و حدت زیر ضرب میرفتیم که با این مزدور بریده همدست هستیم. بنابراین طی دهه ها این فرهنگ را براه انداخت که از هر منتقدی در میان مجاهدین مقاوم با القاب مزدور و بریده و طعمه ساواک، شقا قلوص و حتی فحشهایی مانند حرامزاده و… که بیشتر بعد از حضور مهوش سپهری بزرگ لمپن در تشکیلات رواج بیشتری یافت یاد شوند.
رجوی علنا میگفت این زندانیان مقاوم بدلیل مقاومتی که در زندان از خود نشان داده اند و روحیه جنگنده و ستم نا پذیر طلب کار رهبری سازمان هستند و خطری برای رهبری آن محسوب میشوند وتشکیلات پذیر نیستند. یعنی سرکوبها و تحقیر و توهینهای تشکیلاتی را قبول نمیکنند. ایرادات را مطرح میکنند، به قول خودش جرات میکنند یقه تشکیلات را بر سر تمامی مشکلات سیاسی ، استراتژیک و نظامی بگیرند. اینها چون با جرات هستند خطرناک هستند.
اگر توجه کرده باشید تمامی کسانیکه در میان مردان مجاهد به فرماندهی رسیدند از جمله بنده از کسانی بودیم که در زمان رژیم یا ایران نبودیم و یا اگر زندان بودیم با نوشتن تمامی آنچه رجوی خواسته بود همانند آنچه استالین از اعضای حزب میخواست که بنویسند که جاسوس و …هستند را به او داده بودند. بعدها که خود ما زندان نکشیده ها نیز به جمع زندان کشیده ها پیوستیم مجبور شد که با بمیدان آوردن زنان به قول خودش از بی خاصیت ترین و زبان بسته ترین و یا بقول مریم رجوی از کسانیکه جیبشان و مغزشان مانند یک برگ سفید خالی است و هرچیز را میتوان در آن نوشت تحت عنوان انقلاب ایدئولژیک وارد صدر سازمان بعنوان حائل بین خودش و بقیه مجاهدین مقاوم کند. در صدر این زنان سفید مغز مریم رجوی بود. در صدر مردان مقاوم نیز علی زرکش.

از راست: محمد حیاتی نفردوم، داودباقروند ارشد نفرپنجم
من سالیان با محمدحیاتی از اعضای دفتر سیاسی که همراه محمد حنیف نژاد دستگیر شد، شب و روز همکار بودیم (او فرمانده مستقیم من بود) من براستی محمد حیاتی را خیلی دوست داشتم و همین باعث میشد که همواره مسعود رجوی به طعنه به محمد حیاتی میگفت رفیقت جلال یا بمن میگفت رفیقت سیاوش (اسم مستعارمحمدحیاتی) ، و کینه خودش را از اینکه جدای از رابطه تشکیلاتی ما دوست هم بودیم بسیار نشان میداد. او هیچ دوستی و علاقه ای را جز با خودش بر نمی تافت . البته من حتی انتقاداتی را که به محمد حیاتی داشتم را نوشته و به مسعود رجوی که مسئول محمد حیاتی بود داده بودم ولی باید شهادت دهم علیرغم اینکه محمد حیاتی مسئول من بود از اینکه بدلیل همکاری و اشراف من به کارش، انتقاداتی که شاهد بودم را گزارش میکردم سر سوزنی دلگیر نمیشد یعنی با انتقاداتی که به او میکردم در کمال صحه صدر و روحیه انقلابی برخورد میکرد درصورتیکه مسعود رجوی 180 درجه عکس محمد حیاتی بود و انتقاد به او معادل مرگ انتقاد کننده بود. یکبار که به سیاست او در قبال خاتمی انتقاد کردم مرا هفت سال به بصره تبعید نمود و دست آخر نیز بدلیل آمدن بازرسان انرژی اتمی به قرارگاههای سازمان جهت بازدید چون من باید بعنوان نماینده و پاسخگو با آنها برخورد میکردم بعد از چندین سال دوباره جلسه مشترک با رجوی داشتم که قبل از آن مرا مجبور کرد که در جمع دیگر فرماندهان بخاطر انتقادم به او بگویم که من خاتمی چی هستم. یعنی یک انتقاد به مسعودرجوی هفت سال تبعید به بصره و مارک خاتمی چی زدن به خودم برایم آب خورد. محمد حیاتی در زندان شاه علیه مسعودرجوی و تمامیت خواهی او مبارزه کرده بود و معتقد بوده کهمسعود رجوی حق ندارد خود را رهبری سازمان معرفی کند. محمد حیاتی معتقد به رهبری دوره ای بوده است، اینرا خود محمد حیاتی در صحبتهایش برایم از ماجراهای زندان زمان شاه میگفت. همین موضع محمد حیاتی یکی از دلایل کینه مسعود رجوی نسبت به او بود.

احمد حنیف نژاد
با احمد حنیف نژاد همینطور میگفت این مردیکه چون برادرش بنیانگذار سازمان بوده است حتما باید خودش را صاحب آب و گل بداند و در رهبری سازمان سهم بخواهد، باید دماغش به گل مالیده شود درصورتیکه احمد حنیف هیچگاه چنین ادعاهایی نداشت او با مبارزه مسلحانه که هستی سازمان را بنابودی کشاند مسئله داشت به او گفته میشد باید بروی و فاکتهایی از خودت بیاوری که ثابت کند اتهام مسعودرجوی به تو درست است!!!!! من او را از داخل ایران به ترکیه آوردم و بعدها بسیار با هم تماس داشتیم. مسعودرجوی هردوی اینها و بسیاری همچون علی زرکش و مهدی افتخاری، هادی روشن روان، … را به لجن کشید آنها را به شکنجه مجاهدین کشاند و دستشان را به کارهای خودش آلوده کرد. محمدحیاتی سالیان از تمامی رده تشکیلاتی عاری و درحد پادو بکارگرفته شد تا مبادا در مقابل مسعودرجوی به ایستد آنچه در مورد رجوی شاهد بوده است “همان حقایقی که آقای پرویز معتمد تشریح میکند” را از مسعود رجوی در سازمان مطرح کند. وقتی که آقای پرویز معتمد از کاری که مسعودرجوی در زندان کرده بود مطلع شدم شگفتی خودم را از این هسیتری و ضدیت بیمارگونه مسعود رجوی که همواره مرا آزار میداد که چرا؟ برایم تبین میشد.
یکی از دلایل جدایی من از تشکیلات نیز برخورد مسعودرجوی با نیروهای مقاوم سازمان بود که قبلا مفصلا نوشته ام که چرا زندان در دورن اشرف آنهم برای مجاهدین؟ آیا نابود کردن نیروی مقاوم سازمان دلیل پایان یافتن تشکیلاتی که برای پیشبرد اهدافش به این نیروها متکی است نیست؟
مسعودرجوی این عزیزان را در جلسات عمومی مجبور میکرد که خود را رسوا کنند. وقتی میگفتند آخه چه بگوئیم مسعود رجوی میگفت مهم نیست چیزی بگو که آبرویت نزد همه برود اینطوری من آبرودار میشوم.
4000نیروی سازمان میتوانند به این حقیقت شهادت دهند. مجاهدین را مجبور میکرد که به خود اتهامات مختلف بزنند که واقعا یاد آوریش تهوع آوراست. تا به گفته خود مسعودرجوی برای مسعودرجوی آبرو بخرند؟ براستی چرا مسعود رجوی از طریق بی آبرو شدن دیگر مجاهدین آبرو دار میشد کجا آبرویش رفته بود که به این آبرو داری نیاز داشت؟ به سخنان آقای پرویز معتمد گوش کنید شاید جواب اینجا باشد.
داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

===========================
آقای پرویز معتمد کیست از زبان خودش:
: در خردادماه ۱۳۳۸ به خدمت سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) که وابسته به نخست‌وزیری بود، درآمدم.
دوره حفاظتی را در دانشکده ساواک طی کردم. دوره‌های رنجری و چتربازی را نیز گذراندم.
در تیرماه ۱۳۳۹ از بخش آموزش به امنیت داخلی منتقل شدم. بین سال‌های ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۱ عملیات رزمی را پشت سر گذاشتم. در شهریور ۱۳۴۱ به اداره کل سوم منتقل شدم که در ارتباط با امنیت داخلی بود. در همین رابطه مأمور خدمت در «کمیته قزل‌قلعه» شدم.
سپس به «کمیته اوین» انتقال یافتم. در حمله به فیضیه قم، دستگیری خمینی و تبعید او، سرکوب غائله ۱۵ خرداد و غائله فارس شرکت داشتم. از سال ۱۳۵۰ تا ۲۶ دیماه ۱۳۵۶ که از کشور خارج شدم در کمیته مشترک ضد خرابکاری مشغول خدمت بودم. در دستگیری تعداد زیادی از چریک‌های فدایی خلق و مجاهدین و همچنین حمله به خانه‌های تیمی آن‌ها شرکت داشتم.
در آذرماه ۱۳۵۴ همکاری‌ام با بخش ۳۸۱ آغاز شد. ریاست این بخش را مرحوم محمد نوید که اعدام شد به عهده داشت. یکی از وظایف این بخش جمع آوری اطلاعات از بخش‌های بازجویی و درج در بولتن شرف عرضی بود. یکی دیگر از وظایف این بخش مسئولیت‌ تیم‌های تعقیب و مراقبت و شنود بود. وظیفه من در این بخش پیگیری ترور شخصیت‌های سیاسی و نظامی و دستگیری افرادی که مرتکب قتل شده و از صحنه گریخته بودند، بود.
از تیرماه ۱۳۵۴ تا روز خروجم از ایران مسئولیت تیم‌های تعقیب و مراقبت و شنود از سوژه‌های مورد نظر کمیته مشترک را عهده دار بودم. این قسمت زیر نظر رئیس گروه اطلاعات کمیته مشترک و بهمن نادری پور مسئول دفتر کمیته مشترک بود.
من از تیرماه ۱۳۵۴ تا اواخر دیماه ۱۳۵۷ از کلیه سوژه‌های کلیدی کمیته مشترک شنود کردم. ولی تا امروز ۲۴ نوامبر ۲۰۱۳ هرگز اسرار سوژه‌هایم را فاش نکرده‌ و در آینده نیز نخواهم کرد. من به خاطر موقعیتی که داشتم به رازهای مردم پی می‌بردم، اجازه ندارم آن‌ها را فاش کنم. من سوگند خوردم که خیانت نکنم.

  • حالا امروز که بعد از این همه سال به گذشته فکر می‌کنید نظرتون راجع به حمید اشرف چیست؟
    – من باهاش مبارزه کردم. از خواب و خوراک و زندگیم برای مبارزه با او و امثال او گذشتم. شما زندگی من را دیدید و می‌دانید چه می‌گویم. او هم با من و ما مبارزه کرد. با این حال من برایش احترام قائلم. حمید اشرف و امثال او را نباید با فرخ نگهدار و «اکثریتی»‌ها یکی گرفت. عباس مفتاحی مرد واقعی بود. خشونت کرده بود، آدم کشته بود. اما مرد واقعی بود. مردانه مبارزه کرد مثل حمید اشرف. کاش آن شرایط پیش نمی‌آمد.
    راستش ما و حمید اشرف و چریک‌های فدایی خلق دوتایی باختیم. اگر آن‌ها موفق می‌شدند ما مشکل خاصی نداشتیم. منتهی متأسفانه یک دفعه خمینی زد و پیروز شد و «اکثریتی‌ها» هم روی دست این‌ها بلند شدند. فکرش را بکن از «حمید اشرف» و … برسی به فرخ نگهدار و … بابا یک موی گندیده آن‌ها به هزارتا این‌ها می‌ارزید. دشمن‌ات بودند اما قابل احترام بودند.
    مسعود رجوی هم همینطور. نباید این‌ها را با مسعود رجوی و امثال او یکی گرفت. بدیع زادگان کجا و این ها کجا؟ البته بگم بدیع‌زادگان را ساواک دستگیر نکرد، گیر اطلاعات شهربانی افتاده بود.
    خود من اون موقع عملیاتی بودم. همین مسعود رجوی را با ماشین گشت می‌بردم تو خیابان که آدرس نشان بدهد. خانه‌‌ محمد حنیف‌نژاد رهبر مجاهدین به اتفاق محمد حیاتی که الان در لیبرتی است را او لو داد. من رنگ در خانه دقیق یادم هست. من در دستگیری حنیف نژاد شرکت داشتم. به خاطر همین همکاری‌ها بود که با تلاش مسئولان ساواک، رجوی تخفیف مجازات گرفت. اسنادش را خودتان دیدید. چرا ساواک برای بقیه چنین کاری نکرد؟ حالا هی نشسته می‌گوید من ۱۲۰ هزار تا شهید دادم، خوب دادی که چی؟ دنبه‌ات کو؟ عاقبت چی شد؟
    وحید افراخته، ماه‌ها در اختیار من بود. تو عملیات دستگیری ابراری و داستان مغازه خشک شویی و … من بدون اطلاع مسئولان ساواک با مسئولیت خودم به او مسلسل دادم. وقتی اعدامش کردند من گریه کردم. احمدرضا کریمی هم در اختیار من بود.
    نقل از مصاحبه آقای معتمد با ایرج مصداقی

یک دقیقه سکوت در پارلمان اروپا در همدردی با قربانیان تروریسم در اهواز
سپتامبر 26, 2018

آقای ارشد و عکس کودک قربانی تروریسم طاها اقدامی
آقای داود باقروند ارشد بنا به دعوت پارلمان اروپا در کنفرانس کودکان این پارلمان شرکت نمود. در این کنفرانس که مشکلات و ستمهایی که متوجه کودکان در جهان است مورد بررسی قرار میگرفت آقای باقروند ارشد در نوبت خود از جنایت علیه کودکان سخن گفت.
بعضی مسئولین و نمایندگان پارلمان اروپا که در این کنفرانس حضور داشتند.

  1. ماری آن پاراس کواس از کمیسیون سیاست گذاری اتحادیه اروپا
  2. اودو بولمن نماینده پارلمان و رهبر فراکسیون سوسیال دمکرات
  3. مرسدس برسو نماینده پارلمان
  4. برندو بنیفای نماینده پارلمان
  5. راکول کورتیز هراره معاونت واحد کودکان معلول کمیسیون اتحادیه اروپا
  6. ویلییا بلینکویسیوت نماینده پارلمان اتحادیه اروپا
  7. یوهان هوفمن رهبر مرکز تحقیقات رند(RAND REPORT ) انگلستان
  8. پاو ماری کلوسه کمیسر عالی علیه فقر دولت اسپانیا
    خانم ها و آقایان با تشکر از دعوت اینجانب به کنفرانس و تشکر از تشکیل چنین کنفرانس مهم و ضروری که ضمن توجه دادن به مشکلات جاری کودکان در جهان بدلیل موضوع کودکان طبعا آینده جهان را نیز در بر میگیرد.
    من امروز قصد دارم علاوه بر محرومیت های مطرح شده در کنفرانس مانند فقر، سوء تغذیه … کودکان جهان به مسئله شاید مهمتری اشاره کنم. یکی از عوامل بسیار خطر ناک در امر محرومیت کودکان جنگ و تروریسم است. چه تروریسم گروههای جهادی و چه تروریسم دولتی. متاسفانه در این منطقه شاهدیم که کودکان در جنگ یمن که من بدلیل جنایات جنگی که در آن صورت میگیرد تروریسم دولتی مینامم، نه تنها از حق تغذیه و درمان و رفاه محروم هستند بلکه با بمب های ائتلاف به رهبری عربستان و حمایت آمریکا که در اخرین نمونه در 9 ماه اوت امسال بر اتوبوس آنها فرود آمد و بمبهایی که در 23 همان ماه سه هفته بعد بر سرشان هنگام فرار از بمباران ریخته شد جمعا 72کودک 6-11سال قطعه قطعه شدند. در اثراین تروریسم دولتی بنابر گزارش سازمان ملل هر ده دقیقه یک کودک در یمن جان خود را در اثر بمباران و یا گرسنگی و یا بیماریهای ناشی از سوء تغذیه از دست میدهد. در سوریه نیز کودکان و زنان بعنوان سپر انسانی توسط گروههای تروریستی سلفی بکارگرفته میشوند.

خانم ها و آقایان، کشور من شنبه گذشته شاهد تروریسم افسار گسیخته ای بود که توسط اتحادیه اروپا و جهان محکوم شد. تروریسم کوری که هدایت آنها بدست همان مراکزی است که کودکان یمن را نیز قتلعام میکند. در اثر این حمله تروریستی در شهر اهواز که 24 کشته و 61 زخمی برجای ماند. آقای رئیس، با کمال تاسف در میان قربانیان بجز 11 سرباز، شهروندان عادی که برای تماشای رژه در محل حضور داشتند و قربانی تروریسم کور شدند، جان یک کودک چهار ساله بنام طاها اقدمی که عکس او نیز بهمراهم است را زمانیکه در آغوش مادرش مشغول تماشای رژه بود از او گرفتند.

طاها اقدمی قربانی تروریسم

با وجود اینکه جهان و از جمله اتحادیه اروپا این تروریسم را محکوم نمود ولی با کمال تاسف و تعجب بعضی کشورها چون عربستان و امارات متحده و گروههای تروریستی که تحت حمایت آنها هستند مانند تشکیلات ام ای ک (سازمان مجاهدین) به رهبری خانم مریم رجوی نه تنها این جنایت هولناک را که توسط داعش و گروه تروریستی الاحوازیه برعهده گرفته شده، محکوم نکردند که با سکوت در قبال آن مهر تائید بر تروریسم بین اللملی زدند.
همه شما بویژه در میان اعضای محترم پارلمان اروپا باید خانم مریم رجوی را بشناسید. نباید از وی سوال کرد که چگونه تروریسم داعش را که جان مردم ایران را گرفته است را مورد حمایت قرار میدهد. آیا این توهین به شعور ما نیست که خانم مریم رجوی که نام رئیس جمهورمقاومت برخود نهاده است اینگونه آشکارا دست در حمایت تروریستهای سلفی دارد. و آنوقت ادعای دمکراسی دارد؟ آیا گزارشات مربوط به حمایت آقای مسعود رجوی از جنایت 11 سپتامبر و حمایتش از داعش هنگام تصرف شمال عراق در اینجا مهر تائید دیگری نمیخورد.
ولی آنچه جای شگفتی دارد این است که چگونه خانم مریم رجوی میتواند با سابقه تروریستی بعلاوه حمایت آشکار از تروریسم روز شنبه گذشته اهواز علیه مردم ایران توسط داعش در این پارلمان حضور یافته و مدعی شود که دست از ترویسم برداشته است.

تروریسمی که زنان و کودکان را هدف قرار داده مورد حمایت مریم رجوی

در پایان از کنفرانس و آقای رئیس خواهشم میکنم که همراه با مردم ایران در همدردی با خانواده های قربانیان حمله تروریستی روز شنبه اهواز بویژه طاها اقدمی چهار ساله یک دقیقه سکوت کنیم. با تشکر
در حاشیه جلسه پرونده تروریستی فرقه رجوی بعلاوه آنچه خود آقای ارشد از کشتار کردها شاهد بوده بعلاوه سابقه تروریستی و تاریخچه گروه الاحوازیه به اطلاع نمایندگان مجلس اتحادیه اروپا حاضر در کنفرانس رسید.

اهمیت سکوت در همدردی با قربانیان حادثه تروریستی اهواز وقتی بهتر روشن میشود که بدانیم. نمایندگان پارلمان اروپا درخواست یک دقیقه سکوت در مرگ آریل شارون را به خاطر جنایت وی علیه فلسطینی‌ها ردکردند. پارلمان اروپا علت مخالفت خود را با این درخواست اقدامات آریل شارون در کشتار هزاران فلسطینی اعلام کرد. یکی از نمایندگان حزب تندروی آزادی در پارلمان اروپا در جلسه افتتاحیه پارلمان که در فرانسه برگزار شد درخواست کرد برای ادای احترام به شارون یک دقیقه سکوت کنند. این درخواست خشم نماینده جمهوری چک را برانگیخت و گفت، چنین درخواستی قابل قبول نیست چراکه شارون مسئول کشتار ده‌ها هزار فلسطینی بوده است. این درگیری لفظی باعث شد تا مارتین شولتز رئیس پارلمان اروپا مخالفت خود را با یک دقیقه سکوت برای ادای احترام به شارون اعلام کند.

نه به تروریسم و فرقه ها

مطالب مرتبط

• جنبش نه به تروریسم و فرقه ها جنایت تروریستی اهواز را بشدت محکوم میکند
• ادامه سکوت تائید جنایت تروریستی اهواز توسط مریم رجوی
• تاریخچه ای از گروه تروریستی تحت نام «جنبش الاحوازیه» که مسئولیت حمله تروریستی اهواز را بر عهده گرفت

ادامه سکوت تائید جنایت تروریستی اهواز توسط مریم رجوی
سپتامبر 26, 2018
جهان بطور یکپارچه در قبال جنایت تروریستی اهواز و کشته شدن تعدادی از حاضران در رژه نیروهای مسلح واکنش نشان داد.
روز یکشنبه ۱ مهر، دبیرکل سازمان ملل متحد کشته شدن تعداد زیادی از افراد، شامل کودکان بی گناه ایرانی، را به ملت و مردم ایران تسلیت گفت.
پوتین حمله تروریستی اهواز را «جنایت خونین» توصیف کرد
به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از روسیا الیوم، در بیانیه صادره از سوی کرملین آمده است که ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه با ارسال پیامی خطاب به حسن روحانی رئیس جمهوری اسلامی ایران مراتب همدردی و تسلیت خود را در خصوص حمله تروریستی صورت گرفته علیه مراسم رژه نیروهای مسلح در شهر اهواز اعلام کرد.
پوتین در این پیام بر آمادگی مسکو برای افزایش همکاری های خود با تهران در زمینه مبارزه با تروریسم تاکید کرد.
اروپا و وزارت امور خارجه فرانسه نیز در بیانیه‌ای اعلام کرد: «ما به خانواده‌های قربانیان و همچنین مردم ایران تسلیت می‌گوییم. ما به دقت تحول اوضاع میدانی را از طریق سفارتمان در تهران، دنبال می‌کنیم.»

چندین سازمان مدافع حقوق بشر نیز به این واقعه واکنش نشان دادند.
عفو بین الملل ضمن محکوم کردن این حادثه گفته است افراد مسئول در این تیراندازی بايد پاسخگو نگاه داشته شوند، اما بر اساس اصول دادرسى‌ منصفانه و بدون توسل به شكنجه و مجازات اعدام.
سارا لی ویتسون مدیر بخش خاورمیانه دیده بان حقوق بشر نیز در بیانیه ای این اتفاق را عملی مجرمانه و وقیح و احتمالاً تلاشی برای شعله ورکردن تنش‌های فرقه ای دانسته، اما تاکید کرده قوه قضاییه جمهوری اسلامی وظیفه دارد بر خلاف رویه همیشگی و وحشتناکش، مسببان این حادثه را با رعایت قانون و عدالت مجازات کند.
این حمله تروریستی حتی واکنش شورای امنیت ملی کاخ سفید را نیز در پی داشت.
گرت مارکیز، سخنگوی شورای امنیت ملی کاخ سفید در بیانیه خود، که ساعاتی پس از حمله منتشر شد، گفت: «ایالات متحده در کنار مردم ایران می‌ایستد و از رژیم تهران می خواهد که بر حفظ امنیت مردمش در داخل کشور تمرکز کند.»

هدر ناوئرت، سخنگوی وزارت خارجه آمریکا نیز شنبه شب به وقت آمریکا، گفت که ایالات متحده هرگونه حمله تروریستی و ریخته شدن خون انسان‌های بیگناه را محکوم می‌کند.

او گفت: «آمریکا در جریان حمله افراد مسلح به رژه در اهواز قرار دارد. ما با مردم ایران در مقابل آزارهای تروریسم اسلامی تندرو ایستاده ایم و همدردی خود را با آنها در این موقعیت دردناک ابراز می‌کنیم.»

رضا پهلوی، فرزند آخرین شاه ایران، نیز به این حمله واکنش نشان داد. او با انتشار پیامی در توئیتر خود نوشت: «در مراسم رژه نیروهای مسلح در اهواز، گروهی تروریست به سوی نظامیان آتش گشود که منجر به کشته شدن تعدادی از سربازان میهن و تماشاگران شد. من این عمل تروریستی را قویا محکوم می‌کنم و به خانواده‌های جان‌باختگان و نیروهای مسلح ایران از صمیم قلب تسلیت می‌گویم.»

خانم و آقای رجوی که کل ایران را به ترامپ و جان بولتن و جولیانی و قبلا نیز به صدام و عربستان پیش کردهاند که فقط به قدرت برسند و در قبال جنایت تروریستی گروه برادر خود الاحوازیه سکوت تائید نموده است و البته خود گروه تروریستی الاحوازیه که دست ساز صدام حسین قاتل ایرانی و عراقی است و حالا نیز میخواهد خوزستان منبع اصلی ثروت تمام ایرانیان را طبق برنامه قبلی صدام و حالای عربستان و … همچون شیخ خزعل مزدور انگلیس، از مردم ایران بگیرد، ، نمیتوانند ادعا کنند، که بدنبال حقوق مردم ایران هستند و نمیتوانند ادعا کنند حتی ایرانی هستند. هرچند که شناسنامه آنها هم در ایران صادر شده باشد. چنین مدعیانی یک فرد و یا نیروی اشغالگر است که در حال تلاش برای اشغال کشور مانند اشغال فلسطین توسط اسرائیل است. ایرانیان چاره ای جز دفاع از کشورشان و قطع دستان تجاوزگر ندارند و نباید داشته باشند. مشکلات مردم ایران در داخل ایران و توسط مردم ایران باید حل وفصل شود و سران نصب شده در کشورهای منطقه که خود سردمدار غارتگری مردم خود هستند و سرنخ گروههای الاحوازیه و فرقه رجوی را در دست دارند، مطلقا دلسوز مردم ایران نیستند و ادعاهای آنها فقط انسانهای فریب خورده و بی دانش و فهم سیاسی و… را میفریبد.

طاها اقدامی کوچکترین کودکی که در اهواز کشته شد
صدام حسین و حزب بعث عراق با نظرگاههای فاشیستی و نژادپرستانه نسبت به ایرانیان گروه الاحوازیه را بعنوان نیروی اشغال خوزستان و ضمیمه کردن آن به عراق تحت نام عربستان تاسیس نمود اولین عملیات تروریستی آنها اشغال سفارت ایران در لندن چهار ماه قبل از تهاجم نظامی عراق به ایران بود. اما با جذب یک نیروی مزدور دیگر بعد از تجاوز عراق به ایران، تحت نام سازمان مجاهدین که نیروی بیشتری داشت، الاحوازیه برای مدتی توسط صدام بکنار گذاشته شده بود، مجددا در سال 1376 با به محاق رفتن تشکیلات مجاهدین در اثر پایان جنگ بمیدان بازگردانده شد.

توجه خوانندگان را به شعار و متنی که توسط خیرالله طلفاح پدر زن صدام و از اعضای حزب بعث عراق نوشته و بدستور صدام حسین که تشکیلات مسعود رجوی را در سال 1365 بعد از فرستاده شدن به زباله دان تاریخ توسط مردم ایران با بردن به عراق نبش قبر نمود و با دلارهای نفتی و حمایت نظامی و اطلاعاتی خود و بسیاری از کشورهای حامی عراق دوباره علیه ایران براه انداختند، در مدارس خود به دانش آموزان تدریس میشد جلب میکنیم.

در این نوشتار (به عربی: ثلاثة كان على الله ان لايخلقهم: الفرس، اليهود والذباب) ‎ ‎ایرانیان‎ ‎به «حیواناتی که خداوند در قالب انسان آفریده‌است»،‎ ‎یهودیان‎ «‎‏ ‏مخلوطی از کثافت و پس مانده‌ای از انسان‌های گوناگون‎»‎،‎ و‎ ‎مگس‎ ‎را مخلوقی دون مایه ‏درک نشده «چیزهایی که ما هدف خداوند را در خلق این‌ها درک نمی‌کنیم» توصیف ‏شده‌اند‎. صدام حسین (سید الرئیسِ آقای مسعود رجوی) پلاکی آهنین از این عبارت را بر روی میز کاری خود حک کرده بود.

این نوشته نژادپرستانه حزب بعث عراق که با تمامی موازین بین اللملی و انسانی در تضاد آشکار قرار دارد عمق ماهیت فاشیستی صدام حسین و رژیم او و البته مسعود رجوی را نیز که با چنین رژیمی و با چنین دیدگاهی نسبت به بشریت علیه ایرانیان به وحدت و اتحاد و مزدوری پرداخت را نشان میدهد. که البته روی دیگر سکه وحدت و مزدوری کنونی آنها برای اهداف نئوکانهای آمریکا ست. از جمله همبستری سیاسی با عربستان و …است

بنابراین به هیچ وجه سکوت تائید آمیز در قبال جنایت تروریستی اهواز توسط مریم رجوی و تشکیلات مافیایی آن تحت نام مجاهدین و شورای ملی مقاومت بی حکمت نیست. ایندو گروه فرقه رجوی و الاحوازیه سالیان است که توسط دلارهای نفتی با پشتیبانی سیستمهای اطلاعاتی شناخته شده در خدمت نابودی ایران و ایرانی هستند، ایرانیان چه در قالب یک فرهنگ و تاریخ و تمدن چندین هزار ساله و چه بعنوان یک کشور در منطقه. فراموش نباید کرد که فرقه رجوی با همین محتوا از تصرفات گروه مادون انسانی داعش در عراق با نام فتوحات عشایر انقلابی عراق یاد میکرد و در سایتها و نوشته هایش از گسترش تروریسم بین اللملی به جشن و پایکوبی در داخل تشکیلات میپرداخت.

اما تمامی ایرانیان علیرغم تمامی مشکلاتی که در داخل کشور دارند در مقابل چنین تحرکات اشغالگرانه که توسط گروههای تروریستی همچون فرقه رجوی و الاحوازیه به پیش برده میشود، یکپارچه و متحد ایستاده اند.
نه به تروریسم و فرقه ها

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها جنایت تروریستی اهواز را بشدت محکوم میکند
سپتامبر 24, 2018

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها- اروپا
حمله تروریستی اهواز را بشدت محکوم میکند
این جنایت که آشکارا با هدایت و رهبری کشورهای منطقه صورت گرفته است مردم ایران را در مقابل تروریسم و حامیان آن از جمله فرقه مزدور رجوی مصمم تر میکند، آمرین و عاملین این جنایت و از جمله رهبران فرقه رجوی پس مانده صدام حسین که در وحدت با آمرین جنایت اهواز سکوت پیشه کرده اند باید بدست عدالت سپرده شوند.
جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا
23.09.2018

تاریخچه ای از گروه تروریستی تحت نام «جنبش الاحوازیه» که مسئولیت حمله تروریستی اهواز را بر عهده گرفت
سپتامبر 23, 2018
جهت آشنا شدن با تاریخچه این گروه تروریستی دست ساز عراق و کشورهای عرب منطقه لازم است که نظر مختصری به تاریخچه خوزستان عزیز بیندازیم.

شیخ خزعل،
در دوره قبل از حکومت رضا خان، و در میان هرج ومرج و نبود یک قدرت مرکزی مقتدر در ایران، شیخ خزعل ازخانهای جنوب ایران بود و در موقع جنگ خدمات شایانی به انگلیسها کرده طوریکه او را حکمران خوزستان و سواحل باختری خلیج فارس قرارداده بودند ، ازحیث ثروت نقد و جواهرات و ملک و اندوخته درداخل وخارج ازایران در درجۀ اوّل قرار داشت شیخ خزعل با دو اشتباه بزرگِ تسلیم شدن به انگلیسها ونغمه خود مختاری عربستان واظهاراینکه: ” این جا عربستان است شما اگر خوزستان را گم کرده اید بروید آن را پیدا کنید” همه چیز را بر باد داد…اسنادی که امروزبدست آمده از جمله کتاب» شیخ خزعل و پادشاهی ایران « (نوشته سر پرسی لورن ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی ) نشان می دهد که انگلیسها چون اطمینان کامل به رضا خان و آتیه اونداشتند اوّل نظرداشتند که خوزستان وقسمتی ازبختیاری و بنا در جنوب را تحت یک حکومت نیمه مستقل و تحت الحمایۀ خود قرار دهند ، ولی بعد خطر بلشویکها در شمال و پافشاری ملّیون و اهمّیت اوضاع بین المللی نقشۀ آن ها را عوض کرده و سرپرسی لرن را که یکی از سیاستمداران زرنگ وزارتخانۀ انگلیس بود به تهران می فرستند. او پس از چند ماه رضا خان را طبق گزارش زیر «« اسب برنده»» تشخیص می دهد و وزارتخانه و حکومت هند را قانع می سازد که با بودن رضا خان دیگراحتیاجی به شیخ وخان ندارند. باید یادآوری کنم که شیخ خزعل یا شیخ خزعل الکعبی ملقب به معزالسلطنه و سردار اقدس، نشان شوالیه امپراتوری بریتانیا را نیز دریافت کرد!!! حاکم خرمشهر بود.
او مینوسد: “چون که صد آمد نود هم پیش ماست، فکر می کنم که باید همواره درخاطره داشت که تهران معیارنهائی روابطۀ ما با ایرانست. یکپارچکی امپراطوری ایران بعنوان یک کلّ و از لحاظ منافع کلّی ودراز مدّت بریتانیا به مراتب مهم تر ازقدرت محلّی هریک از سرسپردگان خاص ما می باشد.” .. قضاوت مورّخین درمورد شیخ خزعل تا موقعیکه کتاب» شیخ خزعل و پادشاهی ایران « و اسناد وزارت خارجه انگلیس و گزارشهای سرپرسی لرن منتشر نشده بود، تا اندازه ای مبهم بود. ولی پس از انتشار این اسناد نشان می دهد که انگلیسها اوّل خزعل و بختیاری ها را تشویق به قیام کردند تا ایران را شقه کنند ولی پس از آنکه سرپرسی لرن با رضا خان کنار آمد تمامی قول و قراردادهای خویش با خزعل را فراموش کرده و او را دست بسته تسلیم رضا خان کردند. اگرچه رضاشاه کمی بعد و با عذرخواهی شیخ خزعل او را بخشید اما گفته می شود که سرانجام بدستور رضا خان به دست عباس بختیاری معروف به “مأمور شش‌انگشتی” خفه شد. هرچند سرنوشت رضا خان نیز در شهریور۱۳۲۰ بهتر از سرنوشت سر سپردگان و وابستگان به قدرت سلطه گر خارجی نظیرخزعل ها نبود.
گروه تروریستی الاحوازیه
گروه الاحوازیه که خود را جنبش ملی دموکراتیک الاحواز (الاهواز) می نامد به قولی همان” جنبش خلق عرب “است. این جنبش جریانی تجزیه طلب است که”شیخ خزعل” را به عنوان آخرین رهبر کشور« الاحواز» می شناسد و مدعی است که رضا شاه با ساقط کردن او به زور این منطقه را به ایران افزوده است!!! مقر اصلی این گروه لندن و شعب فعال آن در کشورهای عربی همچون مصر، امارات و عربستان است.
بگذریم از این حقیقت که عطف به تاریخ 1400ساله گذشته ایران و منطقه اگر کشوری مورد تسخیر قرار گرفته ایران بوده است آنهم توسط عربها تا برعکس. ولی استعمار و ارتجاع منطقه هیچ مشکلی با دروغ پردازی تاریخی ندارند از جمله تغییر نام خلیج فارس. گذشته از این حقیقت که ایران بدلیل وسعت آن در برگیرنده ایرانیان با زبانهای مختلف است.
الاحوازیه (بنا به کتاب این گروه) حتا هم اکنون نیز پیوندهای عمیقی با جریان های بعثی (حزب بعث عراق و..) دارد و پیشتر هم به اقدام مسلحانه به سفارتخانه های ایران در کشورهای عربی و اروپایی و نیز در داخل کشور دست زده بود. از جمله، عمل تروریستی اشغال سفارت ایران در لندن بود که ساعت ۱۱:۳۰ صبح چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت سال ۱۳۵۹ شش جوان عرب با گذرنامه‌های عراقی که از بغداد به لندن آمده بودند حمله به سفارت را آغاز کردند. ۲ تن از مردان مسلح که سر و صورتشان را با چفیه عربی قرمز و سفید پوشانده بودند وارد اتاق اصلی گروگان‌ها شدند. مردان مسلح ۲۶ نفر را به گروگان گرفتند: ۱۷ نفر اعضای سفارت، ۸ نفر مراجعه‌کننده و یک نفر پلیس نگهبان سفارت. در بین گروگان‌ها دو نفر کارمندان بی‌بی‌سی و دو نفر روزنامه‌نگار حضور داشتند. گروگانگیرها گاه خود را عضو سازمان سیاسی خلق عرب مسلمان ایران و گاه جبهه دموکراتیک انقلابی برای آزادی عربستان (خوزستان) معرفی کردند. آن‌ها گروه ۶ نفره خود را الشهید نامیدند. آن‌ها در ازای آزادی گروگان‌ها خواسته‌هایی داشتند که باید پذیرفته می‌شد. کانون سیاسی خلق عرب مسلمان ایران و کانون فرهنگی خلق عرب مسلمان ایران کانونهایی بود که در بحبوحه پیروزی انقلاب اسلامی ایران بوجود آمد.
خواسته‌های اولیه تروریستها در سفارت ایران در لندن
در یک تماس تلفنی با خبر بخش برون مرزی بی‌بی‌سی، خواسته‌های اشغالگران چنین اعلام شد:
خواسته ما آزادی ۹۱ عرب از زندان‌های عربستان (خوزستان) می‌باشد. دولت ایران ۲۴ ساعت مهلت دارد که این ۹۱ نفر را آزاد کند و با هواپیما به لندن بیاورد. موقعی که این هواپیما به لندن رسید، ما به همراه گروگان‌ها به یک پایتخت عربی در خاورمیانه پرواز خواهیم کرد و در آنجا گروگان‌ها آزاد خواهند شد. آنها همچنین گفتند که خواستار خودمختاری عربستان(خوزستان) و شناسایی آن توسط دولت ایران هستند. تروریستها بعد از برآورده نشدن خواسته هایشان توسط پلیس لندن عباس لواسانی وابسته مطبوعاتی سفارت را کشتند.
آنچه بسیار عجیب بود دستور مارگارت تچر جهت حمله و ختم گروگانگیری با کشتن تمامی تروریستها در صحنه بود که توسط نیروهای اس آ اس انگلیس به اجرا درآمد. (من خود آن زمان بعنوان مسئول انجمن های دانشجویان هوادار مجاهدین در خارج از کشور، بدستور سازمان جهت مشاهده و گزارش گروگانگیری به سازمان به جلوی سفارت رفته بودم و از ابتدا تا انتها در بیرون سفارت شاهد آن بودم. خبرنگاران حاضر در داخل سفارت خبر از دستگیری تروریستها توسط نیروهای ویژه انگلیس و تیر خلاص زدن به سر آنها دادند!!!). در این عملیات علی صمدزاده دیگر دیپلمات ایرانی نیز بقتل رسید. پنج تن از تروریستها درجا توسط نیروهای اس آ اس کشته شدند و نفر ششم بنام فوزی بداوی نژاد در شلوغی درگیری بهمراه گروگانها به خارج سفارت آمد و ضمن دستگیری از کشته شدن طبق دستور تاچر نجات یافت.در گزارش وینه مدسن به علت کشتار تروریستها توسط نیروهای اس آ اس جهت مخفی کردن همکاری ام آی 6 انگلیس در این عملیات اشاره شده است که در پایان این نوشته آمده است. در ضمن دولت انگلیس مانع حضور نمایندگان ایران در جلسه دادگاه فوزی بداوی نژاد تنها تروریست نجات یافته از دست اس آ اس شدند!!!!
یعنی میتوان نتیجه گرفت که صدام حسین قبل از حمله به ایران با همکاری کشورهای غربی علیه منافع ایران دست به اقدامات تروریستی زده اند.
جریان گروگان‌گیری در حالی رخ داد که نامه‌ای از سفارت ایران در لندن به وزارت خارجه بریتانیا نوشته شده و در آن از دولت بریتانیا، تأمین امنیت سفارت ایران خواسته شده بود و دقیقاً دو روز بعد از پاسخ دولت بریتانیا مبنی بر تأمین کامل امنیت سفارت ایران، این حادثه روی داد.
فوزی بداوی نژاد آخرین بازمانده تروریست‌ها در دادگاه به قاضی گفت که در بغداد او را فریب داده‌اند و اکنون از آنچه کرده پشیمان است. او گفت که هدایت عملیات در بغداد و سازماندهی گروه در لندن را یک افسر عراقی ارتش بعث به نام سامی محمدعلی (با نام مستعار روباه) برعهده داشته‌است.
تهاجم عراق به ا یران چهارماه بعد از گروگانگیری سفارت در لندن
بعد از شکست گروگانگیری سفارت ایران در لندن توسط صدام حسین وی با تحریک و چراغ سبز آمریکا و لغو یک جانبه پیمان ۱۹۷۵ الجزایر و اعلام بازگشت شط العرب (اروند رود) به حاکمیت عراق، درگیری های پراکنده مرزی را به جنگی تمام عیار تبدیل کرد. و در روز 22سپتامبر1980 میگ های ۲۱ و ۲۳ عراق به فرودگاه ها و پایگاه های نیروی هوایی ایران حمله ور شدند. اهواز، دزفول، آبادان، کرمانشاه، سنندج، ارومیه، تبریز، مهرآباد و دوشان تپه قربانیان موج اولیه هواپیماهای عراقی بودند.

همزمان صدام حسین، با هدف برانگیختن اختلافات قومی در ایران ، با حمایت «جبهه آزادی عربستان» در خوزستان و «جبهه آزادی ایران» در بلوچستان درآمد.
ایدئولوژی پان‌عربی حزب بعث، خوزستان را متعلق به ملت عرب می‌دانست و مدعی بود که باید به دست عرب‌ها برگردد.
در شروع جنگ صدام حسین ادعای بی‌اساس دیگری نیز در مورد مالکیت جزایر سه‌گانه ایران برای خود کرد. در سپتامبر ۱۹۸۰، نقشه‌ای جعلی و تحریک‌ کننده ای را که در آن، مالکیت جزایر سه‌گانه، از طرف ملت‌های عرب، به او داده شده است چاپ کرد. یعنی ایرانیان، مشروعیت حقوق عراق را به رسمیت شناخته‌اند.
وی همزمان با حمایت آشکار مالی از تجزیه‌طلب‌های شورشی در خوزستان، دادن وعده همیاری به آنها جهت آزادی عربستان به شورشیان حمایت تسلیحاتی می‌کرد.
صدام حسین با برجسته‌سازی چهره عربی اسلام با تأکید برتری اعراب بر ایرانیان، جنگ خود علیه ایران را جنگ قادسیه دوم (بمعنی فتح دوباره ایران توسط اعراب) خواند.
سه چیز که خدا نباید می‌آفرید: ایرانیان، یهودیان و مگس
تیتر فوق نام یک اعلامیه دولتی عراقی بود که در دورهٔ حکومت صدام حسین بطور گسترده منتشر می‌شد. (به عربی: ثلاثة كان على الله ان لايخلقهم: الفرس، اليهود والذباب) ‎و ‎نام یک‎ ‎اعلامیه‎ ‎دولتی‎ ‎عراقی‎ ‎بود که در دورهٔ حکومت‎ ‎صدام حسین‎ ‎بطور گسترده منتشر ‏می‌شد ‎‏ خیرالله طلفاح‎ ‎( دایی و پدر همسر اول صدام و همچنین پدر یکی از وزیران دفاع عراق عدنان خیرالله)نویسنده آن بود که از اعضای بلند پایه‎ ‎حزب بعث عراق‎ ‎بود، نخستین ‏نسخهٔ این جزوه را در ۱۰ صفحه در سال‎ ‎‏۱۹۴۰‏‎ ‎نوشت‎.‎
در سال‎ ‎‏۱۹۸۱‏‎ ‎در جریان شروع‎ ‎جنگ ایران و عراق، انتشاراتی دولتی عراق به ‏نام‎ ‎دارالحُرّیه (‎خانهٔ آزادی) این جزوه را بازچاپ‎ ‎کرد و‎ ‎وزارت آموزش و پرورش‎ ‎عراق ‏این‎ ‎پروپاگاندا‎ ‎را به عنوان قسمتی از کتاب درسی بین دانش‌آموزان دبستان کشورعراق توزیع ‏نمود‎.‎
در این نوشتار،‎ ‎ایرانیان‎ ‎به «حیواناتی که خداوند در قالب انسان آفریده‌است»،‎ ‎یهودیان‎ «‎‏ ‏مخلوطی از کثافت و پس مانده‌ای از انسان‌های گوناگون‎»‎،‎ و‎ ‎مگس‎ ‎را مخلوقی دون مایه ‏درک نشده «چیزهایی که ما هدف خداوند را در خلق این‌ها درک نمی‌کنیم» توصیف ‏شده‌اند‎. صدام حسین پلاکی آهنین از این عبارت را بر روی میز کاری خود حک کرده بود.
این نوشته نژادپرستانه حزب بعث عراق که با تمامی موازین بین اللملی و انسانی در تضاد آشکار قرار دارد عمق ماهیت مسعود رجوی را نیز که با چنین رژیمی و با چنین دیدگاهی نسبت به بشریت علیه ایرانیان به وحدت و اتحاد و عملا مزدوری میپردازد را نشان میدهد. که البته روی دیگر سکه وحدت کنونی آنها با نئوکانهای آمریکا ست. از جمله همبستری سیاسی آنها با عربستان و …

تلاشهای دیگر صدام دربکارگیری گروههای ضد ایرانی
هرچند تلاشهای صدام در تحریک و به مزدوری کشاندن ایرانیان عرب زبان در جریان گروگانگیری لندن به شکست انجامید ولی او همزمان از مدتها قبل با آقای مسعود رجوی نیز بعنوان یکی از تشکلهایی که بسیار میتوانست در زمینه اهداف خود بکاربگیرد رابطه برقرار کرده بود. شواهد بسیاری وجود دارد که صدام حسین همزمان با تحریک ایرانیان عرب زبان با گروههای اپوزیسیون ایرانی نیز مستقیم وارد تماس شده است. نباید فراموش کرد که اولین ملاقات حضوری مسعود رجوی با طارق عزیز وزیر خارجه وقت عراق در شهریور1361 در اور سورواز پاریس امکان عملی پیدا کرد. طبعا باید مدتها قبل از آن نیز ملاقاتهای پنهان بین نمایندگان صدام حسین و مسعودرجوی در جریان بوده باشد، تا در نهایت قرار ملاقات با وزیر عراقی و دستور ملاقات تعین گردد.
از طرفی نیز طبق سندی که همراه با فیلمهای ویدئویی ملاقات مسعود رجوی با رئیساطلاعات ارتش عراق بعد از سرنگونی صدام حسین توسط آمریکا بدست آمد، حاکی از آن است که ملاقات محرمانه ای بین مقامات عراقی و سازمان مجاهدین صورت گرفته است که در آن طرف عراقی خواستار اطلاعات در مورد نتیجه انتخابات دور اول با اشاره به آراء فخرالدین حجازی (بعنوان نماینده اول مجلس) که در آن حدود 2 میلیون رای آورده بود میشود.
طرف عراقی : از انتخابات چه خبر؟ دیشب شنیدم که فخرالدین حجازی 2 میلیون رای آورده، رفسنجانی 1.5 میلون و رجایی…
نماینده سازمان: 30% بیشتر از جمعیت رای داده شده، ممکن است که از نیروهای عراقی که شما بیرون کرده اید هم رای داده باشند.
طرف عراقی : بیشتر از جمعیت ایران رای داده شده است؟ از پاکستان و .. رای داده اند… خنده حضار.
نماینده سازمان: همه انتخابات رژیم سری بوده و اعلام نمیشود.
طرف عراقی : با توجه به آماری که در مورد رفسنجانی داده شده احتمال وجود اختلاف هست؟
نماینده سازمان :مردم به خاطر اینکه اگر نیایند و شرکت نکنند کوپن هایشان را قطع میکنند مجبورند، در انتخابات شرکت میکنند. در انتخابات شرکت میکنند و از طریق مساجد شناسنامه ها را چک میکنند تا مردم در انتخابات شرکت کنند.
طرف عراقی : آگاهی شما در رابطه با مشارکت مردم چه مقدار است؟
نماینده سازمان: تعداد پنج میلیون شرکت کرده اند. انتخابات در این رژیم معنی ندارد بلکه انتصاب است.
توجه داریم که فخرالدین حجازی تنها در دور اول انتخابات مجلس (اسفند 1358)با 1.568759 رای رتبه اول را کسب کرد. و در دور دوم انتخابات مجلس (فروردین 1363) رتبه نهم را با 1.252.945 رای کسب کرد. و در دور سوم سال 1367 رتبه سوم بود با 300هزار رای کمتر از کروبی. که اگر این اسناد درست باشند بیانگر آن است که از سال 1358 سازمان در ارتباط با عراق بعنوان یک متحد قرار گرفته بوده است.
بعلاوه اینکه، در اواسط سال 1361 که مسئولیت شاخه پاکستان سازمان مجاهدین را تحویل گرفتم در پاکستان شاهد روابط بسیار گسترده ای با دولت عراق بودم طوریکه بطور مرتب با کنسولگری عراق در کراچی در ارتباط هفتگی بودم. که مستلزم وجود مناسبات تعین شده و جا افتاده ای است که مدتها طول میکشد تا به چنین شرایط بهره برداری برسد. بویژه که نیروهای سازمان مستقیم از کراچی توسط تشکیلات پاکستان سازمان به بغداد اعزام میشدند.
از طرف دیگر سازمان از سال 1361 در کردستان عراق یعنی سلیمانه و دره احزاب و بغداد مستقر بود، طوریکه مهدی ابریشمچی و مریم عضدانلو را سازمان از مسیر عراق خارج و به فرانسه برد. که در این مورد نیز انتقال افراد از بغداد به اروپا مستلزم حل شدن تمامی مسائل سیاسی، و حقوقی در بالاترین سطوح عراق است که بتوان فردی را با گذرنامه جعلی بدون مهر ورود و خروج از فرودگاه بشدت کنترل شده و در حال جنگ عراق یک ایرانی را از آن عبور داد و مهمتر به اروپا فرستاد.
رقابت مسعود رجوی با دیگر گروههای مزدور تحت امر صدام حسین
مسعود رجوی در جلسه ملاقات با طاهر جلیل حبوش رئیس سازمان حفاظت اطلاعات نیروهای نظامی و انتظامی عراق (مخابرات عراق) : افرادی از استعمار و تحت نام گروه‌های چند نفره در خارج هستند و کاری انجام نمی‌دهند، مثل گروه‌های معارض شما که کاری نمی‌کنند و جدی نیستند، فقط ما می‌مانیم و رژیم ملایی ایران. در سال‌های 1983 و 1984 مدیر جهاز مخابرات وقتی که من را در پاریس ملاقات می‌کرد به او گفتم شما بدون هیچ گونه امیدی وقت و امکانات خود را برای دیگر گروه‌های معارض ایرانی هزینه می‌کنید. مشاهده می‌کنید که از میان این گروه‌ها پس از این همه مدت که از عملیات کویت گذشته است کدام یک از گروه‌ها همراه شما هستند و کدام یک از آنها در عراق هستند، خودتان خوب می‌دانید که آنها آینده‌ای ندارند. در 10 تا 15 سال اخیر چه کسی در عراق مانده است؟
خودتان خوب می‌دانید هزاران جوان در صحرای عراق بدون خانه و سرپناه و زندگی به سر می‌برند و کمتر از افراد عراقی امکانات دارند، زیرا که 15 سال است هر چه بوده به جان خریده‌اند و خیلی از آنها گذرنامه‌های آمریکایی و انگلیسی دارند و از خانواده‌های معروف و باسواد هستند، چه فکر می‌کنید و به نظر شما اینها در عراق چه می‌خواهند. برادران مخابرات می‌دانند که این افراد فقط سه مکان را بیشتر نمی‌شناسند، اول کربلا، دوم پادگان‌ها و سوم قبرستان… نگاه کنید به این عالم که ما را نگاه می‌کنند و حتی مردم ایران از من سؤال می‌کنند که چرا در عراق هستید، ما چیزی را از شما مخفی نمی‌کنیم، زیرا مصالح ما با شما گره خورده‌است و ضررها و آسیب‌های ما مشترک است.
پاسخ و توسری طاهر جلیل حبوش رئیس سازمان حفاظت اطلاعات نیروهای نظامی و انتظامی عراق: متشکرم، در حقیقت من می‌خواهم چیزی را به برادر مسعود بیان کنم و با صراحت صحبت بکنم، حکمت و منطق نزد عرب می‌گوید: تا وقتی آن را (معنی درخواست‌ها را) نفهمیده‌ام هیچ چیزی از کسی نخواهیم. در ابتدا ما باید به یک توافق کلی برسیم، قطعاً شما از قبل توافقاتی داشته اید و امروز که من مسئول مخابرات هستم، نظرات و دیدگاه‌ها فرق می‌کند، خط مشی و نظرات من همان دستور و نظرات سید الرئیس می‌باشد، هر چند که در بعضی از گامها تسریع خواهیم کرد و شاید در بعضی از گام‌ها شتابزدگی به چشم بخورد. شما در صحبت‌های خود از انتخاب عراق صحبت کردید که بهترین انتخاب است، اگر این بهترین انتخاب است، به خاطر آرمان شما بوده و منتی بر من نگذارید که عراق را انتخاب کرده اید.

پایان تاریخ مصرف مسعودرجوی سربرآوردن دوباره الاحوازیه
با توجه به آتش بس بین ایران وعراق و پایان کارکرد مسعودرجوی و ارتش آزادیبخش، بدنبال چندین سال وقفه بدلیل روابط غیر خصمانه کشورهای عربی و عراق با ایران، با شروع مجادلات بین ایران و کشورهای خلیج فارس و عراق، شیوخ عرب و از جمله صدام، باردیگر در چاره اندیشی، گروههای مزدور خود را بار دیگردر قالب اقوام ایرانی وارد عمل کردند.
بوضوح مشاهد میشود که رجوی که خوب میداند این تنها او و ارتش آزادیبخش ملی ایرانش نیست که دست ساز و تحت امر صدام حسین میباشد بلکه دیگر گروهها از جمله گروه تروریستی «الاحوازیه» و دیگر گروههای ایرانی در خدمت ایشان هستند و برای عرضه خود به دشمن مردم ایران، در اوج کاسبکاری دست به تحقیر آنها میزند تا برای خود که بعد از آتش بس و پایان تاریخ مصرفش برای صدام و متحدین او مانند عربستان و.. تنزل رده یافته است بازارگرمی کند تا جایگاه تنها سوگلی صدام را دوباره بدست آورد، که حبوش با تحقیر آمیزترین روش ممکن او را سرجایش می نشاند.
در همین رابطه است که در سال ۱۳۷۶ برای اولین بار بعد از عمل تروریستی لندن حزب «تضامن الدیمقراطی الاهواز» یا همان «الاحوازیه» ‏در انگلستان و برای مقابله با ایران اعلام موجودیت میکند. این گروه که مدعی استقلال خوزستان از ایران و تعلق جزایر سه‌گانه خلیج فارس به «خوزستان» و ‏همچنین «عربی» بودن «خلیج فارس » است، در سایتی خبری به نام «احوازنا» به تبلیغات ضد ایرانی و ‏تجزیه‌طلبانه می‌پردازد و در چند سال گذشته بارها مسئولیت حملات تروریستی که در استان خوزستان رخ داده ‏را پذیرفته است‎.

‎«‎منصور عبدویس» معروف به «منصور سیلاوی» مسئولیت این گروهک را برعهده می‌گیرد و فردی به نام ‏‏«دانیل برت» عضو حزب کارگر انگلستان را نیز با عنوان مسئول انجمن دوستی عرب‌های ایران و انگلیس در ‏کنار الاحوازیه» قرار می‌دهد‎.‎
پس از مرگ منصور عبدویس، «عدنان سلمان» که زمانی در ایران زندگی می‌کرد، با کنار زدن نیروهای قدیمی ‏این گروه از جمله جلیل شرهانی، موسی شریفی، وجدان عفراوی، کریم عبدیان، ناهی ساعدی، یاسین غبیشی و ‏‏… مسئولیت گروهک را به عهده میگرد‏‎.‎
شاخه نظامی گروهک «الاحوازیه» به نام محی‌الدین آل ناصر، بازوی نظامی جبهه التحریر – جنبشی نظامی در ‏عراق – است‎.

افراد این گروهک معتقدند که باید مبارزه مسلحانه تا نابودی فارس‌ها و آزادی عربستان شامل استان‌های ‏خوزستان، بوشهر، هرمزگان و جزایر خلیج فارس ادامه یابد. آنها در نقشه‌های خود عنوان خلیج عربی را به ‏جای خلیج فارس برگزیده‌اند‎.‎ رهبر معنوی و نظامی این گروهک در حال حاضر «حبیب نبگان» است که در دانمارک سکونت دارد‎.‎

براساس اسناد منتشره ویکی‌لیکس (که متن اصلی آن در پایان این مطلب نیز آمده است) حبیب نبگان و احمد نیسی در سال ۱۳۸۴ بعد از فرار از کشور به اتفاق فردی ‏به نام «فرید» مقیم امارات متحده عربی با سفیر آمریکا ملاقات داشته‌اند و ضمن توضیح در مورد چگونگی ‏بمب‌گذاری‌های خود در اهواز از وی درخواست پناهندگی و ملاقات با اعضای سازمان سیا را کرده‌اند‎.‎
تحرکات این گروه تروریستی
بمب‌گذاری در مجموعه‌ای از ساختمان‌های دولتی از جمله ساختمان اداره منابع طبیعی، ساختمان فرمانداری و ‏ساختمان سازمان برنامه و بودجه، بمب‌گذاری در خیابان‌های اهواز و زنجیره بمب‌گذاری‌ها در چاه نفت شماره ‏‏۱۷۹ اهواز، از جمله اولین عملیات این گروهک در سال ۱۳۸۴ است. در مجموع در سال ۸۴، هشت انفجار در ‏اهواز، یک انفجار در تهران و دو انفجار در شهرهای آبادان و دزفول رخ داد که منجر به کشته‌شدن حداقل ۲۶ ‏نفر و زخمی‌شدن حد اقل ۲۸۳ نفر شد. در بهمن ۸۴، یک مقام مسئول در استانداری خوزستان اعلام کرد ‏تعدادی از عوامل بمب‌گذاری‌های اهواز دستگیر شده‌اند. ده نفر در ارتباط با این انفجارها به اعدام محکوم شدند و ‏سر و صداهای این گروهک برای مدتی فروکش کرد‎.‎

اردیبهشت‌ماه سال ۹۶، حمله دیگری در اهواز این بار به یک کلانتری رخ داد که در نتیجه آن دو نفر از ‏کارکنان کلانتری کشته شدند. گرچه مقامات در اخبار اولیه مسئولیت این عملیات را مستقیما متوجه گروه ‏‏«الاحوازیه» نکردند اما آن را اقدام تروریستی دیگری از طرف «گروه‌های جدایی‌طلب» نامیدند.‏

در هفته‌های گذشته، سایت خبری «الاحوازیه» بارها فیلم آتش‌افروزی عوامل این گروه در شعبه‌های مختلف ‏بانک‌ها در اهواز و شهرهای اطرافش را منتشر کرده و مسئولیت آنها را به عهده گرفته است.‏

آخرین عملیاتی که مسئولیت آن توسط این گروه جدایی‌طلب پذیرفته شده، حمله به رژه نیروهای مسلح در صبح ‏آغاز هفته دفاع مقدس در اهواز است که تا ظهر امروز 25 کشته و ۶۰ زخمی به جا گذاشته است. ‏غیرنظامیان و کودکان در میان کشته ها و زخمی‌های این حمله تروریستی حضور داشتند.‏

صلاح ابوشریف سخنگوی گروه تروریستی الاحوازیه هم ساعتی بعد از اقدام تروریستی اهواز در گفت‌وگو با شبکه خبری فارسی‌زبان ‏‏«ایران اینترنشنال» که دفتر مرکزی آن در لندن است، تایید کرده که عوامل این گروه، مسئولیت حمله امروز ‏‏(شنبه) را به عهده دارند.‏

گروه داعش نیز کماکان مدعی است که تروریستهای عامل جنایت اهواز متعلق به آنها هستند و تصاویر آنها را نیز منتشر کرده است.

بعضی تحرکات بسیار معنا دار حامیان الاحوازیه
3دسامبر 2016 سایت المزامه خبری منتشر کرد از کنفرانس مربوط به این گروه تروریستی، و در آن ادعا نمود، جنبش عربی آزادی بخش الاحواز(حركة النضال العربي لتحرير الأحواز) با همکاری مرکز پژوهش و تحقیقات عربی-اروپایی “مبدع” روز شنبه 3 دسامبر 2016 اولین کنفرانس سیاسی خود تحت عنوان “الاحواز: پایان اشغال و استرداد استقلال.. یک حق تاریخی” را در تونس برگزار کرد. این کنفرانس با استقبال بی¬سابقه بیش از 100 شخصیت سیاسی، فرهنگی و رسانه¬ای برجسته از مصر، تونس، موریتانیا، الجزائر، مراکش و دیگر کشورهای عربی روبرو شد که در بین آنها شماری از رؤسای احزاب، نمایندگان پارلمان، نویسنده و رؤسای انجمنهای کارگری و دانشجوئی حضور داشتند.

توجه به اهداف استعماری کنفرانس !!
جنبش عربی آزادی بخش الاحواز هدف اساسی خود را از برگزاری این کنفرانس آشنائی افکار عمومی در کشورهای مغرب عربی با قضیه الاحواز و کسب تأیید و پیشتیبانی از مبارزات ملت عرب الاحواز عنوان کرد.
جالب تر از اهداف شرکت کنندگان هستند که حتی یک ایرانی وطن پرست در آن نیست.
و مشخص است که کشورهای عرب خلیج فارس با هزینه های بالا این افراد را به این کنفرانس کشانده اند تا اهداف ضد ایرانی خود را از آن دنبال کنند.
برخی از اشخاص حاضر در کنفرانس تونس عبارتند از:
• عبدالستار بن موسی، برنده جایزه صلح نوبل و وکیل مدافع از تونس
• دکتر عبدالسلام ولد حرمه دبیرکل حزب الصواب موریتانیا
• دکتر دیدی ولد السالک، دبیر کل مرکز مطالعات استراتژیک مغرب
• استاد عادل السروجی معاون مدیر تحریر روزنامه الاهرام از مصر
• دکتر خالد المسالمه تاریخ دان و استاد دانشگاه بوخوم آلمان
• دکتر محمد القطاطشه، نماینده¬ی پارلمان اردن
• دکتر طاهر بومیدره، از کشور الجزائر و مدیر سابق دفتر حقوق بشر سازمان ملل در عراق
• استاد محسن البکری، نماینده¬ی پارلمان بحرین
• دکتر سالم حمید، دبیر «مرکز مطالعات و تحقیقات المزماه» از کشور امارات متحده¬ی عربی
• دکتر عبدالمحسن هلال، استاد دانشکده اقتصاد در دانشگاه ام القری، از مملکت عربی سعودیه
• ریاض الودعان، روزنامه نگار سعودی
• عمر الماجری، سیاستمدار تونسی
• مالک المرزوقی، نماینده¬ی اتحادیه دانشجویان تونس و همچنین نماینده¬ی کانون نویسندگان تونس

نشست مشترك جنبش عربی ازادی بخش الأحواز با نمایندگان پارلمان بحرین
دست آشکار عربستان و بحرین و البته خرده کشورهای حوضه خلیج فارس با تکیه به دلارهای نفتی خود در تلاش برای ترتیب دادن شوهای سیاسی همچون شوهای فرقه رجوی در پاریس در اینگونه جلسات بسیار آشکار است.
براساس گزارش اوغوز تی وی: نمایندگان پارلمان بحرین حمایت خود را از مبارزات ملت عرب احواز اعلام کردند جنبش عربی ازادی بخش الأحواز روز چهارشنبه 15 مارس در شهر منامه با نمایندگان پارلمان بحرین یک نشست مشترک برگزار کرد. در این نشست مشترک که بیش از 15 نماینده پارلمان بحرین در ان شرکت داشتند دو طرف به بررسی قضیه الأحواز و راههای کمک به مبارزات ملت عرب ان در برابر دولت اشغالگر فارس پرداختند.

نگاهی به آرم این گروه که در خواستگاه خود بعنوان عربها، بخشهایی از بلوچستان را نیز به منطقه خود افزوده اند که در واقع بیانگر واضحی از خواست دولتهای عرب منطقه جهت ایجاد منطقه حائل در شمال خلیج فارس با بقیه ایران است. که اهداف استعماری است که توسط این گروه تروریستی به پیش برده میشود.

مقایسه و هم سنگ نشان دادن فرقه رجوی و الاحوازیه در گزارش وینه مدسن
Wayne Madsen Report (WMR)
گزارش وینه مدسن سایت مستقر در واشنگتن دی سی با کار ژورنالیسم تحقیقی و آنگونه که خود مدعی است اخبار و اطلاعاتش را از اعماق واشنگتن دی سی تهیه میکند، سند رابطه و دست داشتن سیستم جاسوسی انگلستان با گروه تروریستی جدایی طلب ضد ایرانی الاحوازیه را منتشر کرده است.
آقای وینه مدسن تحلیلگرامنیت ارتباطات در سازمان ناسای آمریکا در سالهای دهه 1980 و افسر اطلاعاتی نیروی دریایی آمریکا بوده است.
با تکیه به اطلاعات فوق و پیشینه گروههای تروریستی دست ساز بعضی همسایه های ایران و بطور خاص عراق صدام حسین و عربستان و امارات و بحرین و… همچون الاحوازیه که سران آن مزدبگیرانی هستند که برای هم عمل جنایتکارانه خود نرخ دارند و تجارتشان گرفتن جان انسانهاست، تمامی اهداف و خواستگاههایشان تماما بر خواستگاههای استعماری (تجزیه ایران) و فاشیستی و نژاد پرستانه ضد ایرانی و ضد انسانی استوار است.
در همین رابطه آنچه که بسیار حائز اهمیت است، مشکلات داخلی ایران تنها و تنها بهانه ای است برای توجیه جنایات این تروریستها و نه دلیل بر اینکه آنها ازجمله فرقه تروریستی رجوی خواهان رفع مشکلات مردم ایران هستند.
نمیشود برای آزادی ایران و ایرانی با جلادانی همچون صدام حسین، جان بولتن و جولیانی و جان مک کین همبستری سیاسی و … کرد و یا با عقاید داعشی و هیتلری برای بهبود زندگی اعراب دست به کشتار فارسها زد و یا آنگونه که هیتلر می اندیشید یهودیان را کشت برای زندگی بهتر آلمانها، و یا همچون داعش غیر سنی ها را از روی زمین پاک کرد و یا با به مسلخ بردن و از انسانیت خارج کردن عده ای اسیر در تشکیلات خود در فرقه رجوی مدعی شد که دنبال کسب آزادی و دمکراسی هستی …
مهمتر اینکه گروههای تروریستی همچون الاحوازیه و یا فرقه رجوی که چندین دهه است توسط بنگاههای استعماری تحت نام دولتهای عربی منطقه حمایت و هدایت میشوند، که هیچکدام مردم شریف عرب منطقه را نمایندگی نمیکنند بلکه همگی بدون استثناء توسط قدرتهای استعماری در این کشورها نصب شده اند تا بتوانند براحتی منابع مردم شریف عرب منطقه را به غارت ببرند. هرگونه ادعای این بنگاههای استعماری مبنی بر حمایت آنها از حقوق ایرانیانعرب زبان خوزستان توهینی است به ایرانیان در سراسر آن از رود ارس گرفته تا خلیج فارس و دریای عمان و ..و نه تنها هیچ ایرانی ای را فریب نمیدهد بلکه آنها را نسبت به اهداف خارتگرانه این گونه مراکزی که چنین شعارهایی را میدهند آگاهتر و هوشیارتر میکند.
اگر عده ای شعار احقاق حقوق ایرانیان خوزستان را میدهند بهتر است که ابتدا بفکر حقوق اعراب در مناطقی مانند فلسطین و عربستان و بحرین و مصر… باشند. ایرانیان تفکیک پذیر نیستئد. عربهای ایران از فارسهایش و ازآذریهایش ایرانی تر، کردهایش از بقیه ایرانی تر و بلوچهایش از بقیه ایرانی ترند. ایرانیان برای ایرانی بودن از یکدیگر سبقت میگیرند. همانگونه که زمانی ایرانیان بوشهر ایران را از دست استعمار انگلیس نجات داده اند، همانگونه که آذریها به رهبری ستار خان و باقر خان ایران را از دست تزار روس نجات داده اند. چهار گوشه ایران مملو است از سرداران و سلحشوران و ایرانیانی همچون آرش کمانگیر که پاسدار تمامیت ایران بوده اند. گویشهای مختلف ایرانیان، مذاهب مختلف آنها، قومیت های مختلف ما محصول بزرگی، وسعت و عظمت ایران است و نه محصول تفرقه و جدایی و برتری یکی بر دیگری. آنها که به این تفاوتهای ایرانیان انگشت میگذارند و یا تفاوت ها را دلیل بر برتری یکی بر دیگری میانگارند باید در ایرانی بودن آنها شک کرد.

داود باقروند ارشد

24/09/2018

گزارش وینه مدسن
Wayne Madsen Report (WMR)

[ Message was illegally cancelled by 218.26.80.234 via news.cn99.com on Fri, 30 Mar 2007 00:12:22 +0000 (UTC) –> see headers ]
Wayne Madsen Report (WMR)
January 15, 2007
SPECIAL REPORT
British intelligence and anti-Iran Terrorists/Separatists
By Wayne Madsen
National Security Agency (NSA) and U.S. Navy. intelligence officer
Washington — It is not often WMR responds directly to the correspondence it receives. Some of it is unprintable while other email provides important amplifying information for which we are always thankful and committed to protect the source.
However, as the U.S. build up its regular military and special operations forces against Iran, a recent email received from “Daniel Brett”, Chairman, British Ahwazi Friendship Society – ahwaz.org.uk, deserves a response. It is not often WMR has such a close encounter with such an obvious British intelligence operation.
Mr. Brett’s email is as follows:
“What is the basis of your claims, published on 12 January, that British Special Forces and intelligence agents carried out bomb attacks in conjunction with the Arab Ahwaz separatists that seek to break the oil-rich off from Iran over the past week?
“The Iranians gave advance warning that they were conducting demining operations near Mohammara/Khorammshahr near the border and the Iranian media stated that these were controlled explosions of landmines left over from the Iran-Iraq War.
“Certainly, no Ahwazi group has claimed that they exploded these bombs.
“As for your earlier claims that the British are involved in attacks in Al-Ahwaz/Khuzestan, they are completely unsubstantiated. The Iranians have never supplied any proof to back up such claims, despite promising to submit documents to the UN Secretary General. And
the Ahwazi group that claimed responsibility for bomb attacks is based in Canada (and its claims are in doubt), not the UK – all the Ahwazi groups in London have declared their support for non-violent direct action. You are probably unaware that the Islamic Revolutionary Guards have, in the past, conducted terrorist attacks on Iranian civilians in
order to foment hatred for the “enemies of the state”.
One precedent for this was the 1978 fire-bombing of Cinema Rex in Abadan in Al-Ahwaz/
Khuzestan, in which followers of Ayatollah Khomenei locked the doors of the cinema, set it alight and killed dozens of innocent people in order to encourage unrest against the Shah.
“It looks like your reports are just baseless gossip and you do not have much grasp of Iran’s domestic affairs. You have a political agenda and that’s fine, but please do not continue your lies.
Daniel Brett,
Chairman, British Ahwazi Friendship Society”


WMR reported on January 12, 2007 that British intelligence forces have been behind a series of recent bombings in Ahvaz carried out by Iranian Arab separatists. We stand by our report. Since Mr. Brett takes issue with our report, it is important to delve into the history of British intelligence support for Ahvazi separatists, especially now that there are military operations underway against Iran.
In 2005, British special operations forces, acting in concert with the United States and Mojeheddin-e-Khalgh (MEK/MKO/NCR) and Ahvazi Arab Peoples Democratic Popular Front (ADPF) terrorist forces, launched a series of bombing attacks in Iran’s Khuzestan Province organized from across the border in Iraq. Struck were an Ahvaz Ministry of Housing and Urban Development building, the Office of Construction and Civil Engineering, the house of the governor of Khuzestan, an Iranian State Radio and TV office, and a shopping mall. Other bombing attempts against the Abadan refinery and the Kianpars Bridge were foiled, although attacks on oil pipelines, including the Abadan-Mashuur pipeline were frequent.
The first organization to reject the notion that the attacks came from outside Iran was the British-Ahwazi Friendship Society (BAFS), which sent us the email regarding our January 12 report. BAFS spokesman “Nasser Bani-Assad” stated, “If you want to know who is behind the attacks, you only have to think about who would benefit the most – and it is not the Arabs. Certainly, the more extreme hard-line elements of the Iranian establishment will benefit greatly from the nationalist and religious fervor and anti-Arab sentiments that will arise as a result of these bomb attacks”.
However, authorities in Khuzestan and Tehran said the perpetrators of the attacks were “British spies”, “British soldiers”, and “British agents”. Mr. Brett echoes the British Embassy in Tehran, which stated, “There has been speculation in the past about alleged British involvement in Khuzestan. We reject these allegations. Any linkage between the British Government and these terrorist outrages is completely without foundation”.
However, in September 2005, the Iraqis arrested two MI-5 agents in Basra. Iran claimed they were involved in the Ahvaz bombings. Britain said they were merely tracking Iranian support for insurgent attacks against British forces in Basra.
The neo-cons have made no secret that their game plan for Iran is to soften up the borders where ethnic minorities are dominant. This includes Khuzestan, the Kurdish areas, Baluchestan, Iranian Azarbaijan, and Turkoman territory. Israeli intelligence is active
with Azari-speaking agents and listening stations on the Azerbaijan side of the Iranian border. U.S. intelligence is active among the Sunni Muslim Baluchi tribesmen on the Pakistani-Iranian border. U.S.
Marine Corps Intelligence has developed contingency plans, with the support of Science Applications International Corp. (SAIC) subsidiary Hicks & Associates, to arm and provide other support to Iranian Kurds and Ahvazis in the event of a U.S. ground assault on Iran. According to the Financial Times, Ahvazis and Iranian Kurds were consulted by the SAIC contracting team.
The Marine Corps-contracted SAIC study also apparently targeted even smaller groups in Iran — groups that might only normally be mentioned in a National Geographic article: Lors and Bakhtiaris, who also inhabit Khuzestan; nomadic Ghashghis of Pars province; and the Gilakis and Mazandaranis on the Caspian coast. Based on previous U.S. attempts
to coordinate their activities with similar tribal groups in Afghanistan, the Pentagon war planners are in for a crude shock if they hope to enlist the support of these groups in an Iranian land assault.


The fact that there are renewed bombings in Khuzestan just after George W. Bush threatened Iran with military action is no mere coincidence. And the British government is more than willing to use its old Ahwazi friends in carrying out cross-border operations just as Michael “P2” Ledeen, Richard Perle, and the other neocons are eager to use the MEK terrorists to carry out similar actions against Iran. Mr. Brett is the International & Embassy Receptions Officer of the Young Fabians, a group which has been at the vanguard for the neo-imperialistic “New Labor” policies of Tony Blair. He is also a journalist who specializes in hydrocarbons, security, defense, and the petrochemical industries in the Middle East, Africa, and Asia. The slick BAFS web site started up in 2005 and all we know about its backers is that they are from the “Ahvaz diaspora”. More likely, the funders will be found in the same K Street and London Mayfair and Kensington offices that nurtured the likes of Ahmad Chalabi, Reza Pahlavi II, Farid Ghadry, and other Middle East tools of the neocon grand conspirators. Perhaps not coincidentally, the BAFS web site links to separatists web sites for Iranian Kurds and Turkoman.
While the Ahvazis certainly have legitimate concerns against the central government in Tehran, Mr. Brett wrote an article for an Iranian human rights journal in November 2006 that insists that the only solution for Iran’s minorities is a “federal Iran”. That sounds a
lot like the neocon “divide and conquer” strategy used to take apart Yugoslavia and which is now being used to disintegrate neighboring Iraq and, if the London-based Russian-Israeli gangster Boris Berezovsky has his way, the Russian Federation.
More interestingly, in 2005, London sponsored a “Congress” of Iranian nationalities that called for a the same type of “federal Iran” called for by Mr. Brett. Present at the London “Congress” were Ahvazis, Kurds, Baluchis, Turkoman, and Azaris, the very same groups involved in the SAIC/Hicks/Marine Corps project. Another conference comprising
the same nationalities was held in Washington, DC in early 2006. It would appear that SAIC’s previous role in propaganda (Psyops) activities in Iraq are made to order for Iran. And the activities of various London-based Iranian ethnic groups are certain to be funded by the CIA, Pentagon, and MI-6.
The history of Western support for indigenous groups is rife with examples of independence movements being used for covert operations in larger game plans of geopolitical influence building. Past CIA support for the Tibetans, Kurds of Iraq, Hmong of Laos, Katangans, southern Sudanese, and Nicaragua’s Miskito Indians are but just a few such cases. All of these groups were manipulated and disposed of in the end by their CIA handlers. Iranian ethnic groups should learn from the histories of these used and abused groups when signing a Faustian deal with the devil.
In the November 3, 2005 edition of Asia Times, Mahan Abedin and Kaveh Farrokh cited past British support for the dismemberment of Iran. They point to a November 2, 1944 editorial in the Times of London, which proposed Iran’s dismemberment by having Britain take over one of its most important provinces. Which one? Oil-rich Khuzestan, of course.
In 1980, Iraqi intelligence figured that their British friends were correct when they surmised that an Iraqi invasion of Iran through Khuzestan would result in the Iranian Arabs rallying to the Iraqi side. They were wrong. The Iranian Arabs resisted the Iraqis as much as did their Persian colleagues.
However, some Ahwazi exiles did support British covert actions against Iranian interests abroad after the Ayatollah Khomeini Revolution of 1979. On April 30, 1980, Iraqi-backed Ahvazis seized the Iranian Embassy in London. Two Iranian diplomats were killed by the Ahvazis before Britain’s Special Air Services stormed the building (it is not known what crypto machines and code books left the embassy along with the SAS), killing most of Ahwazis and eliminating any future witnesses who could finger the role of British intelligence in the seizure.
http://www.waynemadsenreport.com/ahwaz.jpg
Neo-con plans for an attack on Iran still include stirring things up in Iran’s Khuzestan Province.
During the 1980s, British intelligence worked closely with the Ahvazi exiles in Britain and even provided their services to Saddam Hussein’s intelligence services against the Iranians. In 1985, British intelligence used Ahwazi agents to penetrate the Iranian consulate in Manchester and the National Iranian Oil Company office in London.
With all this rich history of the Ahvazis being used by British intelligence, we are now told that we “lie” about British involvement in covert operations inside Khuzestan. Lies are in the territory of the perfidious British neo-colonialists, who still cling to the notion
that the “sun never sets on the British Empire”.
We also stand by our previous reports on Ahvaz/Khuzestan, which have much more relevancy with Bush’s current plans to attack Iran:
August 10, 2005 — U.S. prepared to grab Iran’s southwestern majority Arab and oil-rich province after saturation bombing of Iranian nuclear, chemical, and command, control, communications & intelligence (C3I) targets. According to sources within the German Federal Intelligence Service (Bundesnachrichtendienst – BND), the Bush administration has drawn up plans to hit Iran’s nuclear, other WMD, and military sites with heavy saturation bombing using bunker buster bombs and tactical nuclear weapons. The attack will be coordinated with urban and rural critical infrastructure sabotage carried out by
elements of the People’s Mujaheddin (MEK), Pentagon Special Operations units, and other Iranian dissident groups. The German intelligence comes from classified briefings provided by elements within the CIA that are concerned the neocons in the Bush administration will, in attacking Iran, set off a chain of events that will lead to world war.
Intelligence on U.S. plans to attack Iran has also been passed by CIA agents to counterparts in France, Britain, Canada, and Australia.
The Bush war plans for Iran also entail quickly seizing Iran’s southwestern Khuzestan Province, where most of Iran’s oil reserves and refineries are located. Khuzestan has a mix of Shia/Sunni Persian/Arab population and some of its Arabs have close links with their ethnic and religious brethren in Iraq. The Bush plans call for a U.S. military strike across the Iraqi border and from naval forces in the Persian Gulf in answer to an appeal for assistance from the Al Ahwaz Popular Democratic Front and Liberation Organization rebel forces in Khuzestan, which will declare an independent Arab state of the Democratic Republic of Ahwaz and receive diplomatic recognition from the United States and a few close U.S. allies.
There are also plans to incite rebellions among Iran’s other minorities, including Azaris and Turkmenis in the oil-rich Caspian Sea region. Other minorities targeted by the neo-con planners are Iranian Kurds along the Iraqi and Turkish borders and Baluchis along the border with Pakistan.
The neo-con plan seeks to separate Iran from its oil resources and create an “Irani triangle” centered around Tehran, Isfahan, Qom, and other historically Persian centers. In anticipation of the U.S. attack, the spy sub USS Jimmy Carter has placed taps on undersea
communications cables in the Persian Gulf that carry Iranian commercial, diplomatic, and military traffic. In addition, Task Force 121 covert paramilitary forces have scouted Iran using the cover of journalists and businessmen to pinpoint military targets”.
September 13, 2005 — The Bush administration continues to back the Khuzestan separatist movement in the oil-rich southwestern province the Arab population calls Ahvaz. As reported by WMR last month, the backing for the Shia Arab separatist movement involves direct support by U.S. intelligence operatives. However, this support primarily involves support from the parallel intelligence operation established in the Pentagon under intelligence undersecretary Stephen Cambone and Undersecretary for Policy and Plans Eric Edelman (the successor to Douglas Feith who was, most recently, the U.S. ambassador to Turkey). the CIA largely remains outside of the anti-Iran operations.
In fact, an Arabic speaking Iranian-American from Khuzestan who works for the Department of Defense has been assigned to the Pentagon’s Office of Northern Gulf Affairs office within the Policy and Plans Directorate’s Near East and South Asia (NESA) division to help coordinate activities with the Ahvaz separatist groups — some of whom have committed terrorist acts in the province. The Gulf Affairs office replaced the infamous Office of Special Plans (OSP) that crafted the phony intelligence in the lead up to the war in Iraq.
In addition, U.S. intelligence sources report that the State Department, through the active support of new International Public Diplomacy Undersecretary of State Karen Hughes, is actively supporting clandestine radio broadcasts to Iranian Arabs in Khuzestan. These
broadcasts are conducted by the Voice of the Ahvaz Revolution and are transmitted from Basra, Iraq. The clandestine radio broadcasts complement the very public Radio Farda (broadcasts to Iran in Parsi) and Radio Sawa (broadcasts in Arabic throughout the Arab world). Both stations are operated by the U.S. Broadcasting Board of Governors, a State Department entity headed by “Norman Pattiz”, the owner of radio syndicator Westwood One who has strong ties to the right-wing government of Israel.
The Pentagon and State Department are also jointly supporting other propaganda activities aimed at stirring up rebellion among Iranian minorities, including Iranian Kurds, Baluchis, and southern Azaris. In addition to the Ahvaz Arabs, the U.S. actions are having their greatest impact among the Kurds. The U.S. is also supporting clandestine radio broadcasts to incite Iran’s Baluchi minority in eastern Iran. These broadcasts are also transmitted from Iraq (Sulaymaniyah, in northern Iraq). Other clandestine broadcasts are aimed at Iranian Azaris and Kurds. U.S. efforts to stir up Iran’s
Turkmen population along the Caspian Sea have been totally unsuccessful, according to U.S. intelligence sources. “The Iranian Turkmen are only interested in caviar and tobacco”, said one U.S. intelligence source.

  • Wayne Madsen was a communications security analyst with the National
    Security Agency (NSA) in the 1980s, and an intelligence officer in the
    U.S. Navy.
    http://www.waynemadsenreport.com/
    سند ویکیلیکس
    IRANIAN DISSIDENT DISCUSSES CONDITION OF AHWAZI ARABS
    Date:‎ ‎2008 February 7, 13:49 (Thursday)‎ Canonical ID:‎ ‎08KUWAIT151_a‎
    Original Classification:‎ CONFIDENTIAL Current Classification:‎ CONFIDENTIAL
    Handling Restrictions ‎– Not Assigned –‎ Character Count:‎ ‎8703‎
    Executive Order:‎ ‎– Not Assigned –‎ Locator:‎ TEXT ONLINE
    TAGS:‎ ECON – Economic Affairs–Economic Conditions, Trends and ‎Potential | IR – Iran | KU – Kuwait | PHUM – Political Affairs–‎Human Rights |PINR – Political Affairs–Intelligence | PTER – ‎Political Affairs–Terrorists and Terrorism
    Concepts:‎‎– Not Assigned –‎ closure:‎‎– Not Assigned –‎ Type:‎ TE – Telegram (cable)‎
    Office Origin:‎‎– N/A OR BLANK –‎ Office Action:‎‎– N/A OR BLANK –‎ Archive Status:‎‎– Not Assigned –‎
    From:‎ KUWAIT KUWAIT CITY Markings:‎‎– Not Assigned –‎
    To:‎ IRAN IRAN COLLECTIVE | IRAQ BAGHDAD | NATIONAL SECURITY ‎COUNCIL | SECRETARY OF STATE | THE COOPERATION COUNCIL FOR ‎THE ARAB STATES OF THE GULF
    Content
    Raw content
    Metadata
    Print
    Share
    C O N F I D E N T I A L SECTION 01 OF 02 KUWAIT 000151 SIPDIS SIPDIS DEPT FOR NEA/ARP, NEA/I, NEA/IR AND INR E.O. 12958: DECL: 01/29/2018 TAGS: PINR, PHUM, PTER, ECON, IR, KU SUBJECT: IRANIAN DISSIDENT DISCUSSES CONDITION OF AHWAZI ARABS Classified By: CDA Alan G. Misenheimer for reasons 1.4 (b) and (d)
    Hide Headers
  1. (C) Summary: On January 29, A/Polcouns and Poloff met with Ahmad Eidan Neisi (PROTECT/PROTECT), an Iranian Shi’a cleric and political dissident from the Ahwaz region of southwestern Iran. Neisi sought a meeting with Poloffs to discuss the dire social and economic conditions of Ahwazi ethnic Arabs, and to deliver a report enumerating the Ahwazis’ many grievances against the Government of Iran (GOI). He spoke of systematic GOI oppression of Ahwazi Arabs, widespread human rights violations, an “Ahwazi intifada,” and the Ahwazi diaspora. Neisi also touched on the Iranian regime’s religious underpinnings and its regional influence, including its efforts in Iraq. (Note: Post will transmit Neisi’s report, drafted in Arabic, to NEA/IR via email. Bio information provided in paragraph 10.) End summary. Systematic Discrimination ————————- 2. (C) Neisi spoke at length about the GOI’s systematic discrimination against the Ahwazi ethnic Arabs and its repercussions. According to Neisi, there are approximately seven million ethnic Arabs currently living in Southwestern Iran. They are concentrated in the region’s 15 main cities, with roughly two million Arabs living in the city of Ahwaz itself. The GOI has renamed each of the region’s cities in Farsi since incorporating Ahwaz into Iran 80 years ago. According to Neisi, the GOI prohibits Arabic language and dress and arrests Ahwazis for even mentioning their cities’ Arabic names. Schools no longer teach Arabic language, and security agents have infiltrated all levels of Ahwazi society. State-approved clerics dominate the local courts. 3. (C) Neisi complained bitterly about widespread unemployment among Ahwazi Arabs. He said the GOI deliberately imports ethnic Persians to displace the Ahwazis, providing the Persians with relocation incentives such as new cars and free housing in gated communities. Neisi said ethnic Arabs constitute only 2-3 percent of the work force in the region’s main industries, petroleum and agriculture, even though Arabs constitute percent 65 of the overall population in the region. Pervasive unemployment has resulted in devastating social consequences. Drugs are cheap and openly available, and drug abuse is prevalent. According to Neisi, the GOI has encouraged this situation in order to “destroy the Arab youth.” Open sewers and generally filthy living conditions have promoted disease and increased mortality rates. Access to health care is limited since Ahwazis cannot afford to pay medical fees. 4. (C) According to Neisi, the GOI deliberately disrupted electricity and water supplies to the region in the summer of 2006 for, on average, seven hours per day. Clean drinking water is expensive and in short supply. In addition, the GOI deliberately pollutes the local Qaroon River with industrial runoff and medical waste. Korean and Japanese scientific teams reportedly declared the waters of the Qaroon River “not even suitable for animals.” Local farmers use this river to irrigate their crops, resulting in low agricultural yields and spoiled acreage. 5. (C) Neisi added that the GOI also heavily restricts freedom of speech and freedom of the press. It routinely confiscates satellite dishes, controls all local newspapers, and broadcasts state media solely in Farsi (despite its use of local dialects in other regions of Iran). GOI agents also routinely raid Ahwazi households and confiscate suspect media, accusing the Arabs of being “U.S. agents.” Furthermore, the GOI prevents Ahwazi university students from studying certain subjects, such as political science, aeronautical engineering and nuclear physics. 6. (C) Neisi said the state dominates local religious worship as well. GOI imams from Qom conduct prayers and sermons at Ahwazi mosques exclusively in Farsi in an attempt to suppress the region’s Arab culture. Ahwazi mosques receive no financial support from the GOI and opposition clerics are labeled adherents of Saudi Wahabism or accused of being “Americanized.” In Qom, GOI clerics accuse Ahwazi imams of being “deviants from Wilayat al-Fakih” (clerical rule) and reportedly fear their influence, which they find “as dangerous as a katyusha rocket.” Due to religious persecution, “hundreds” of Awhazi imams have emigrated from Iran and now preach in Syria and Kuwait. The Ahwazi Intifada KUWAIT 00000151 002 OF 002 ——————- 7. (C) According to Neisi, the GOI’s systematic persecution led to a revolt among hundreds of thousands of Ahwazi Arabs in April 2005. The insurgents reportedly attacked local government ministries, burned banks and raided police stations. Neisi claims the GOI deployed 150,000 soldiers to quell the rebellion, and that hundreds died in the ensuing violence throughout Ahwaz, Mashour and Kura provinces. Local hospitals reportedly refused to treat injured Ahwazi Arabs. Since the April 2005 intifada, there have been additional clashes with GOI security forces and Persian settlers, prompting the Iranian regime to build regional detention camps and implement even stricter control over communications and travel. Consequently, Ahwazi Arabs now frequently discuss the prospect of independence from Iran, which they claim would be “worthless without Ahwazi oil.” According to Neisi, approximately 70 percent of the local populace is lightly armed, having obtained weapons from Iraq since 2003. Displacement and Diaspora ————————- 8. (C) Neisi described a GOI policy of deliberately displacing the Ahwazi Arabs from their ancestral homeland, particularly along the border with Iraq. Many Ahwazis left the border region during the Iran/Iraq War for fear of being drafted by the GOI or of being used as agents by the Iraqis. The region remains scarred by the decade-long conflict, while the GOI has offered no incentives for Awhazis to return. Many have not, and today ethnic Persians dominate these towns and villages. Former President Mohammad Al-Khatami is reported to have said that the GOI would “displace Arabs from Ahwaz to Tabriz, Shiraz and Isfahan and move in Persians.” Accordingly, an Ahwazi diaspora has ensued, with tens of thousands of ethnic Arabs relocating to the Afghan border region, Kuwait, UAE, Iraq, Syria, Turkey and the West. Iran and its Regional Influence ——————————- 9. (C) Neisi said the Iranian government exploits religion to deceive the world, legitimize its regime and advance its own political objectives. He claimed the GOI is spending billions on its proxy, Hizballah, and has compensated it for the recent Nahar Al-Barid conflict in Lebanon. Iran is also supporting upwards of 40 different insurgent groups in Iraq to incite ethnic violence and destabilize the country. Neisi spoke of one noteworthy individual, Abu Dera Al-Baghdadi, allegedly residing in Tehran, who reportedly boasted of killing hundreds of Sunnis in Iraq. Neisi noted, however, that the GOI distrusts Ahwazi Arabs and refuses to use them as agents in Iraq. He said all Iranians oppose President Mahmoud Ahmedinejad, particularly the Ahwazis, and he called Syria’s Bashar Al-Asad “an agent of Iran” for ordering the expulsion of Awhazi Arabs from his country. Biographic Note ————— 10. (C) Ahmad Eidan Neisi is an Iranian Shi’a cleric of Arab descent. He is a political dissident who claims to speak on behalf of the Al-Muhammadia Religious Community (Al-Jaamia Al-Deenia Al-Mohammadia), a group of approximately 150 ethnic Arab clerics, university students, civil servants, journalists and intellectuals based in Ahwaz. He was born on Oct. 23, 1983, he is married with children, currently resides in the city of Ahwaz with his family, and is attempting to emigrate with them to the U.K. Neisi is in Kuwait for approximately three weeks and contacted A/Polcouns on January 28 to request a meeting concerning the condition of ethnic Arabs in Ahwaz. * * For more reporting from Embassy Kuwait, visit: http://www.state.sgov.gov/p/nea/kuwait/?cable s Visit Kuwait’s Classified Website: http://www.state.sgov.gov/p/nea/kuwait/ * * MISENHEIMER

در مورد گروه تروریستی که مسئولیت جنایت امروز اهواز را پذیرفته چه میدانیم.
سپتامبر 22, 2018
سخنگوی «جنبش عربی آزادی‌بخش الاحواز» در گفت‌وگو با رادیوهای فارسی زبان گروه «مقاومت ملی اهواز» را مسئول انجام عملیات در شهر اهواز معرفی کرد. «جنبش عربی آزادی‌بخش الاحواز» عملاً از سال ۸۴ فعالیت‌های مسلحانه خود را در استان خوزستان آغاز کرده است.
احمد مولا ابوناهض «مشهور به احمد نیسی» که از او به عنوان بنیان‌گذار این گروه نام برده می‌شود، روز ۱۷ آبان‌ماه ۹۶، در مقابل محل زندگی‌اش در شهر لاهه به قتل رسید.

دست دشمنان ایران و ایرانی در اهداف این گروه
گروه «جنبش عربی آزادیبخش الاحواز» پیش از این اعلام کرده برای «استقلال استان خوزستان و جدایی آن از ایران مبارزه» می‌کند.
این گروه در سال‌های گذشته نشست‌هایی را در برخی از کشورهای عربی از جمله تونس و کویت برگزار کرده است.
در نشست این گروه در تونس، موضوعاتی چون «ایجاد بسترهای مناسب برای اعلان یک حکومت احوازی در تبعید»، «مطرح کردن حق تعیین سرنوشت در چهارچوب قوانین بین¬ المللی»، «ضرورت گنجاندن قضیه الاحواز در کتاب‌های درسی در کشورهای عربی»، و «پذیرفتن نمایندگانی از الاحواز در اتحادیه عرب و دیگر مؤسسات عربی» مطرح شد.
این گروه نشستی را نیز در کویت برگزار کرد که وزارت خارجه ایران کاردار این کشور را در اعتراض به این نشست احضار کرد.
سال ۸۴ اوج فعالیت‌های نظامی گروه «جنبش عربی آزادی‌بخش الاحواز» بود و بر اساس اعلام وزارت اطلاعات ایران در این سال ۱۳ مورد بمب‌گذاری در مکان‌های دولتی، مکان‌های عمومی، تاسیاست نفتی رخ داد.
روز ۲۲ خرداد ۸۴ و چند روز مانده به انتخابات ریاست جمهوری چهار انفجار در مقابل فرمانداری، سازمان برنامه و بودجه و سازمان مسکن و شهرسازی و نزدیکی خانه رئیس صدا و سیما رخ داد که حدود هشت نفر کشته شدند.
این بمب‌گذاری‌ها ادامه پیدا کرد و وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی، ۱۳ مورد بمب‌گذاری در این سال را شمارش کرده بود که بمب‌گذاری خیابان سلمان فارسی در مرکز شهر، بانک سامان اهواز، اداره کل منابع طبیعی، فرمانداری آبادان و دزفول و چندین چاه و خط لوله نفت و گاز در استان خوزستان از جمله آنهاست.
حمله به دو خط لوله نفت در اطراف شهر امیدیه و بندر دیلم، حمله مسلحانه به ایستگاه نیروی انتظامی واقع در پارک «گمبوعه» در روز ۱۳ فروردین سال ۹۴ و حمله به فرمانداری سوسنگرد، از جمله اقدامات گروه «جنبش عربی آزادی‌بخش الاحواز» در سال‌های اخیر بوده است.
وزارت اطلاعات ایران، نیز در سال ۹۱ از دستگیری تعدادی از اعضای این گروه خبر داده بود و اعلام کرده بود که این گروه ۹ بمب‌گذاری در تأسیسات انرژی استان خوزستان انجام داده است.
بمب‌گذاری لوله نفت شاوور در حوالی شهرستان شوش در مرداد ماه سال ۹۰، بمب‌گذاری لوله نفت عبوری از مجاورت شهر شاوور در حوالی شهرستان شوش در اردیبهشت ماه سال۹۱، بمب‌گذاری خط لوله گاز در حد فاصل شوش و دزفول در تیر ماه سال ۹۱، بمب‌گذاری خط لوله گاز اهواز به شمال خوزستان در مردادماه سال ۹۱ و بمب‌گذاری لوله گاز مسیر هفت تپه شوش از آن جمله‌اند.
فعالیت گروه‌های مسلح در استان خوزستان که خود حامی حقوق مردم عرب معرفی می کنند و اکثر آنها معتقد به جدایی این استان از ایران هستند از سال‌های ابتدایی پس از انقلاب ۵۷ در ایران آغاز شد.
در طول جنگ ایران و عراق نیز «الجبهة العربية لتحرير الأحواز» مانند گروه‌هایی چون سازمان مجاهدین خلق علیه حکومت فعالیت می‌کرد.
پیش از انقلاب ۵۷ نیز همواره درگیری‌هایی بین برخی گروه‌های عرب و حکومت وجود داشته که مشهور ترین آنها شیخ خزعل است که مدعی حکومت بر مناطقی بود که نفت در آنها کشف شده بود

تروریسم! هدایای دمکراتیک آمریکا و متحدین منطقه ای آن برای ایران
سپتامبر 22, 2018

تروریسیم افسار گسیخته با 25 کشته و هشتصد نفر زخمی هدایایی است که آمریکا و متحدین منطقه ای آن برای ایران و تمامیت ارضی آن تدارک دیده اند.
در پی حمله امروز به رژه نیروهای مسلح در اهواز، یعقوب سخنگوی “جنبش عربی آزادی بخش الاحواز” (گروهی که خود را مدافع حقوق اعراب ساکن خوزستان توصیف می‌کند) گفت: “مقاومت ملی الاحواز، که نهاد عام تر و شامل چند گروه است مسئولیت را قبول می‌کند. این عملیات جزیی از مقاومت مشروع ما است و هیچ شهروند عادی هدف قرار نگرفت. ”
ابوالفضل شکارچی، معاون تبلیغات ستاد کل نیروهای مسلح، به خبرگزاری مهر گفته است که سه نفر از مهاجمان کشته شده اند و یکی دستگیر شده است.
پیش از این در گزارشها از کشته شدن دو مهاجم و زخمی شدن یکی از آنها خبر داده شده بود.
سخنگوی جنبش عربی آزادی بخش الاحواز در پاسخ به این سوال که زنان و کودکان و خبرنگاران نیز در این مراسم حضور داشتند، با تاکید بر اینکه به هیچ شهروندی حمله نشده است، در گفتگو با بی‌بی‌سی فارسی عنوان کرد: “جایگاه مهمانان ویژه هدف قرار گرفت. که با محل افراد عادی فاصله داشت. جزیی از استرتژی ما است که شهروندان عادی هیچ وقت هدف قرار نمی‌گیرند.”
این در حالی است که براساس گزارش‌های رسانه‌‌های داخلی در میان کشته شدگانی که هویتشان تاکنون شناسایی شده، پنج نفر از نیروهای سپاه و دو نفر از نیروهای ارتش بوده‌اند و و دست کم یک نفر از شهروندان عادی نیز کشته شده است.
براساس آخرین آمار تاکنون ۱۱ نفر در این حمله کشته شده‌اند.
ایرج نظری رئیس دانشگاه علوم پزشکی اهواز به خبرگزاری مهر گفته است که “تاکنون تعداد مجروحانی که بعد از حادثه صبح امروز رژه نیروهای مسلح به مراکز درمانی منتقل شده اند، ۶۰ نفر هستند.”

18982
پاسخ بی بی سی به آقای داود باقروند ارشد و جواب ایشان به بی بی سی
سپتامبر 21, 2018
جاب آقای کریمی عزیز
با تشکر از دعوت و پاسخ شما و توضیحاتی که در مورد نامه ارسالی ام در مورد برنامه گذشته پرگار با موضوع “وزن سیاسی حال حاضر مجاهدین” در ایران دادید.
واقعیت و اصول حاکم بر رسانه متعهد و بیطرف همان است که جنابعالی تشریح کرده اید و من در بسیاری از مباحث بسیار محتوایی شما شاهد همین رویکرد بوده ام.
بنده با کمال میل حاضرم در هر برنامه ای که یک مدافع سازمان حضور داشته باشد، حتی خانم مریم رجوی شرکت کنم. این آرزوی من و تمامی مجاهدین و دل سوختگان تشکیلات سابق مجاهدین بوده است که رهبری سازمان به بیرون از خود بعنوان واقعیت پاسخگو باشد. که اگر اینگونه بود من و همه کسانیکه میشاسم در درون سازمان بودیم و نه بیرون و منتقدآن.
در مورد سوال و درخواست شما چند نکته است که مایلم به اطلاع برسانم.

  1. شما بسختی بتوانید فرد قابل استناد را که از تاریخچه 35سال گذشته سازمان مجاهدین دفاع کند را پیدا کنید. اینگونه افراد فقط در درون سازمان و هواداران نزدیک (در ارتباط تشکیلاتی) و اعضای فعلی شورای ملی مقاومت یافت میشوند که سازمان مجاهدین حق و اجازه چنین کاری را به آنها نمیدهد. همانطور که همگان مطلع هستند. علت بسیار آشکار این واقعیت آن است که در طی 35سال گذشته اتفاقات عمده مربوط به سازمان در عراق صورت گرفته، که فقط اعضای سازمان و نه هواداران و یا حتی اعضای فعلی شورای ملی مقاومت اطلاع دارند. آنچه در خارج کشور نیز اتفاق افتاده در حلقه های بسیار نزدیک اجازه و امکان اطلاع یابی از آن وجود داشته است. چرایی آن نیاز به آگاهی به مکانیزمهای مناسبات درونی سازمان دارد. این استراتژی سازمان است که با سوء استفاده از قانون مناظره دوطرفه مطبوعات برای جلوگیری از مطرح شدن واقعیات سازمان در هیچ مناظره ای شرکت نکند و اینگونه دست برنامه سازان مسئولی مانند شما را در تهیه یک برنامه محتوایی و مستند ببندد. همانگونه که هر منتقدی را از سیاستمداران تا خبرنگاران و نویسندگان … حتی افراد در درون تشکیلات با مارک مزدور رژیم و عضو سپاه پاسداران منکوب، … میکند. بعنوان هوادار تشکیلاتی و نزدیک میتوانم آقای حسن داعی السلام ساکن آمریکا، برادر حسین داعی السلام (با نام مستعار علی قادری از اعضای قدیمی “قبل از انقلاب” عضو مرکزیت سازمان که از دوستان نزدیک اینجانب در سازمان بوده) و توسط سازمان نیز حمایت کامل میشود میتواند در این زمینه مورد مراجعه قرار بگیرد. ایشان هیچ اطلاعی از مناسبات درون تشکیلات سازمان در عراق و مناسبات آن با عراق جز آنچه شنیده است ندارد. از موقعیت سازمان در ایران نیز خبرش عینا گفته های سازمان است. فرد دیگری که میتوان نام برد یکی از هواداران تشکیلاتی است بنام دکتر سیاوش رجبی استاد دانشگاه در لندن. https://www.youtube.com/watch?v=CbnAWWja5Nk ایشان از همان سالهای گذشته هوادار ما بود و در لندن زندگی و کار میکند. اعضای فعلی شورای ملی مقاومت نیز هستند. و یا دکتر بهمن اعتماد از اعضای سابق شورای ملی مقاومت که همسرش میترا باقری از مسئولین مجاهدین است. و یا فرید سلیمانی که دانشجوی پزشکی دانشگاه بریستول بود که من او را به سازمان برای آموزش زبان انگلیسی به مسعود رجوی بردم. تا معاونت ستاد سیاسی سازمان بالا آمد و مشاور مطبوعاتی مسعود و مریم رجوی بود ولی الان جدا شده است. ولی هیچ فعالیت علنی ندارد.
  2. آقای سعید شاهسوندی علیرغم همه نقدهای درست و همه اطلاعات ذیقیمتی که در مورد سازمان دارد معطوف به سالهای بسیار گذشته سازمان از زمان شاه تا نزدیک به سه دهه قبل است. اطلاعات ایشان از درون سازمان درست زمانیکه آقای مسعود رجوی با محکوم کردن علی زرکش به اعدام در سال 1364در پاریس قبل از رفتن به عراق شروع به قلع و قمع در درون سازمان نمود به اتمام میرسد. همین شرایط خروج ایشان از سازمان با باورهای گذشته که با خود داشت منجر گردد به اینکه آن حرکتِ “محکومیت به اعدام علی زرکش” را یک ایراد تشکیلاتی- سازمانی هرچند عمده ولی یک تک نمود تصور و بدرستی نقد کنند (البته در آن زمان حق داشته چون همه ما همین طور فکر میکردیم ) ، بنابراین چون در جریان و درون سازمان نبودند امکان داشتن تصویر کاملی از آقای رجوی جدید بعد از شکست در داخل ایران را نیافتند. تصویری که با رفتن به عراق و نبودن در فضای قانونی اروپا و تحت حمایت کامل صدام دست بازی به رجوی برای اقدامات بعدیش داد ساخته شد. از همین روست که شاهد شرکت آقای شاهسوندی در عملیات فروغ جاویدان آنگونه که خود گفته اند نه بعنوان عضو سازمان بلکه یک فرد بودیم. بله با این توضیحات، همانگونه که شما نیز بدرستی نوشته بودید اطلاعات آقای شاهسوندی مربوط میشود به تاریخ گذشته سازمان و طبعا تحلیهای ایشان در مورد امروز سازمان از موضع ناظر بیرونی است. ولی قطعا آقای شاهسوندی صلاحیتش بسیار بیشتر از کسی است که اطلاعاتش در مورد سازمان صفر است.
    (من و آقای شاهسوندی اتفاقا در همین دوران (سال 1364) در ستاد تبلیغات سازمان (با مسئولیت محمدعلی جابرزاده عضو دفتر سیاسی) در پاریس زمانیکه من رئیس دفتر ستاد بودم همکار بودیم. آقای شاهسوندی از مدتها قبل با سازمان دچار مشکل بود و به همین دلیل در محاکمات علی زرکش که اعضای مرکزیت شرکت میکردند نیز شرکت داده نشد. من آنزمان 1364 معاون مرکزیت بودم و تنها کسی بودم که ویدئو دو روزه محاکمه را دیده ام).
  3. من از انگلستان در سال 1356جذب سازمان شدم. خروج من از سازمان در اسفند سال 1383 یعنی بیست سال بعد از رفتن مسعودرجوی به عراق. با پشت سرگذاشتن تمامی اتفاقاتی که در این دوران در درون سازمان تحت حاکمیت مطلق مسعودرجوی بدون هیچ حسابرسی به بیرون خود با حمایت و همکاری صدام، که تسخیر عراق توسط آمریکا و خلع سلاح و عملا رفتن سازمان تحت نظارت آمریکا را بدنبال داشت همراه بود. درتمامی ایندوران من در بالاترین سطوح تشکیلاتی سازمان و سطوح سیاسی سازمان در شورای ملی مقاومت فعال بودم. بعد از فرارم از سازمان و پناه گرفتن نزد نیروهای آمریکایی ، بعد از 9 ماهی که نزد آنها بودم تحت نظارت سازمان ملل و کمیساریای عالی پناهندگی به ایران رفتم. یعنی در پایان سال 1383. بعد از حضور 9 ساله در داخل کشور در سال 1392 از ایران خارج شدم. طی این 9 سال نیز عمده کارم سنجنش وزن سازمان در ایران بود و نه چیز دیگر.
  4. من بعنوان یک عضو مسئول در پیشبرد سیاستهای سازمان بخوبی مطلع هستم که همه مخاطبین سازمان تحت تاثیر چه جو تبلیغاتی له و علیه سازمان قرار دارند. چون آقای مسعود رجوی از من و امثال من طی سه دهه چه بعنوان دست اندرکاران و چه بعنوان سازندگان این جو و فضا استفاده کرده است. متاسفانه بسیاری از عملکردهای رژیم حاکم برایران کمک شایانی به تحریف و ایجاد فضایی نموده که بسیار بسیار بنفع آقای مسعود رجوی در مخفی کردن ماهیت واقعی خود و سازمانش چه در زمینه عملکردهایش و چه در زمینه سیاستهایش و افکار و تفکرات ایشان در افکار عمومی نموده است. جسارتا باید بگویم که برنامه اخیر نیز بی تاثیر از این فضا که با اطلاع دقیق میدانی من، 90% وقت و انرژی کل سازمان با هزینه صدها میلیون دلار معطوف به ساختن آن طی سه دهه گذشته بوده است نبود. جسارا اجازه دهید عرض کنم که، اگر میشود در مورد وزن مجاهدین در ایران با دو فرد صد در صد بی اطلاع از واقعیتهای سازمان با تحقیقاتی بدون ارائه هیچ مدرک و ذکر هیچ منبعی با اصرار بر نبود امکان تحقیق! برنامه تهیه کرد، (همانگونه که طی نامه ای به آقای دکتر مجید رفیع زاده نیز نوشتم ، به همراه جواب ایشان در زیر آمده است) به طریق اولی باید بشود با کسانیکه مسئولین و فرماندهان و پیشبردگان تمامی سیاستهای سازمان بوده اند از جمله آقای شاهسوندی هرچند که اخیرا ایران هم نبوده باشد، اینکار را انجام داد. ضمنا مسعود رجوی بارها در مورد وزن سازمان در ایران علنا در میان اعضا سخن گفته است. سینه مجاهدین انباشته از حقایق واضحی است که متاسفانه راه به بیرون نیافته اند ولی جهان در یک سردرگمی بدنبال یافتن آن است! و هزاران فاکت که فقط نیاز به باز خوانی آن توسط یک مجاهد دارد تا روشن گردد.
    امیدوارم که بتوانم با اطلاعات درونی سی ساله و حضور 9 ساله در داخل کشور بیطرفانه و عاری از هر گونه حب و بغض، تشکیلاتی که تمامی جدا شدگان مجاهد از پرویز یعقوبی گرفته تا فرزندان مجاهدین از جمله فرزند اشرف رجوی ( صاحب عاشورای مجاهدین!!) آقای مصطفی رجوی تا زنانی که مسعود رجوی خود را ناجی آنها میپندارد و قرار بود ه است جهان را بدست آنها (بقول مسعود رجوی، همانطور که محمد پیامبر مسلمانان با کمک برده های سیاه تسخیرکرد) تسخیر کند بعد از جدا شدن از این تشکیلات در مورد آن گزارش میکنند به شناخت و البته وزن آن در میان مردم ایران کمک بکنم.
    با تشکر مجدد از پاسخ و دعوت شما
    و تشکر از کار محتوایی و جذابی که ارائه میدهید
    داود باقروند ارشد.

21 سپتامبر 2018

جواب برنامه پرگار بی بی سی به آقای داود باقروند ارشد
From: Pargar [mailto:pargar@bbc.co.uk] Sent: Friday, September 21, 2018 10:52 AM
To: ‘info@nototerrorism-cults.com’
Subject: [SPAM] FW: جناب آقای داریوش کریمی -برنامه پرگار

آقای باقروند
خیلی ممنون از ارسال این نقد و نظر.
ما به اسناد و مشاهدات شما و دیگر کسانی که پیش تر در سازمان مجاهدین بوده اند بها می دهیم ولی همانطور که به آقای سعید شاهسوندی هم گفته ایم به عمد از تحلیل گرانی که سابقا عضو مجاهدین بودند استفاده نکردیم. موضوع برنامه وزن سیاسی حال حاضر مجاهدین بود نه تاریخ این سازمان . وجود یک عضو سابق سازمان بحث را به سمتی می برد که مهمان مدافع مجاهدین در موقعیتی نبود در آن شرکت کند.
اگر ما بتوانیم یک مدافع تاریخ سه دهه ی اخیر سازمان را بیابیم (در این مورد می توانید به ما کمک کنید؟) آنگاه از دوستانی چون شما برای شرکت در بحث دعوت خواهیم کرد.

درود

نامه آقای داود باقروند ارشد به برنامه پرگار بی بی سی
From: NTCM [mailto:info@nototerrorism-cults.com] Sent: 17 September 2018 09:04
To: Pargar; BBC Persian
Subject: جناب آقای داریوش کریمی -برنامه پرگار
آقای داریوش کریمی

با درود
ضمن تشکر از مباحث بسیار جالب و پر محتوایی که در سطح جامعه فارسی زبان در برنامه پرگار تهیه و اجرا میکنید.
برنامه این هفته شما در مورد موضوع مجاهدین و موضوع نقش آنها در معادلات سیاسی ایران بود. متاسفانه با توجه به اطلاعات و تجربه شخصی خودم آنچه در این برنامه شاهد بودم دعوت شما از دو تن از کسانی بود که در واقع هیچ اطلاع قابل استنادی نداشتند. در مورد آقای مجید رفیع زاده محقق باید بگویم و شهادت دهم که تمامی مباحث ایشان عین استدلالهایی بود که سازمان مجاهدین و البته خود بنده طی سالیان حضور در انگلستان زمانیکه (زمان حضور مریم رجوی در لندن) تحت مسئولیت خانم بهشته شادرو[i] (چهارمین مسئول اول مجاهدین از سال 1378) مسئول انگلستان بودم مجبور بودیم در جواب نه به مردم و رسانه ها بلکه به هوادارانی که بشدت در این زمینه دچار مشکل بودند بدهیم. همچنین باید شهادت دهم که ادعایی مانند اینکه سازمان مجاهدین اعضایی در اروپا و آمریکا در میان افرادی با افکار سکولار، غیر مذهبی، لائیک … دارد کذب محض است. و نشان میدهد که آقای رفیع زاده اگر تحقیقی کرده باشند منابع تحقیقی ایشان تماما اعضای سازمان بوده است که به او اطلاعات صد در صد دروغ داده اند. در مورد منابع مالی سازمان در اوج تعجب بنده چرا باید زمانیکه هزاران گزارش و حتی ویدئو ملاقاتهای آقای مسعود رجوی و رئوسای مختلف سازمان اطلاعات ارتش عراق در مورد پرداختهای میلیونی به سازمان مجاهدین وجود دارد رسانه ای با اعتبار جهانی بی بی سی و بطور خاص شما که مسئول یک برنامه نه صرفا خبری که محتوایی هستید باید به تحقیقات آقای رفیع زاده که تماما حرفهای سازمان مجاهدین مانند پرداخت 80درصد درآمد های هواداران به سازمان که مشخص نیست چه کسی میتواند با 20درصد درآمدش در اروپا و آمریکا زندگی کند استناد میکند. و یا ا ینکه به حدث و گمانهای ایشان که اگر 10000نفر به سازمان مجاهدین 80% حقوق خود را بدهد نباید این میزان قدرت مالی داشته باشد استناد میکنید. و فراموش میشود که هزینه (اسکان، غذا، لباس، دارو، تردد، …) سه هزار نفر عضو رسمی سازمان در اروپا و آمریکا که کار نمیکنند و نمیتوانند بکنند و هزینه های فعالیتهای سیاسی و … آنها از کجا تامین میشود که میلیونها دلار میماند که اینگونه در برنامه های سالیان و پرداختهای کلان به سیاستمدران و آوردن تماشاچی از میان پناهندگان نیز میماند؟
آقای کریمی
میتوانم سوال کنم چرا شما در بررسی مقوله ای بنام سازمان مجاهدین به بزرگترین خبر و اطلاع و منبع و شاید حادثه ای که طی سه دهه هر روز شاهد آن هستیم و هستید و آن سیلی از جدا شدگان در میان رهبران و شورای رهبری چه زن و چه مرد و حتی فرزندان مجاهدین و البته فرزند خود مسعود رجوی است که تماما اخبار و اطلاعاتی را به اطلاع جهانیان میرسانند که حاکی از واقعیات بسیار تکان دهنده ای در مورد سازمان مجاهدین است را نادیده میگیرید؟ بعد در بررسی این سازمان یا به بی اطلاع ترین ها و یا کسانیکه اطلاعات بسیار بسیار قدیمی دارند تکیه میکنید؟ آیا اینکار شان و اعتبار برنامه پرگار را مورد سوال حداقل در این موضع از بحث های برنامه شما زیر سوال نمیبرد؟
توجه دارید که اگر سازمان مجاهدین پول گرفته خود مسعود رجوی نبوده که پولهای را حمل کرده، ما مجاهدین اینکار را کردیم. اگر هرکاری انجام شده توسط اعضا به اجرا در آمده و شما با وجود اینکه این افراد در دسترس شما هستند از تحقیق و سوال از آنها چشم پوشی میکنید.
انتظار دارم که به نامه من پاسخ دهید. چون من از برنامه های خوب دیگر شما بسیار استفاده کرده و میکنم. و حداقل بعنوان یکه مخاطب خود این سوالات برایم مطرح است.
با تشکر داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

پانوشت:
[1] جهت اطلاع اینکه خانم بهشته شادرو بدون اینکه بخواهم فرد ایشان را مورد سوال قراردهم در هیچ کجای نشریه مجاهد هیچ مطلبی در مورد پیشینه ایشان دیده نمیشود. دانش آموزی بودند که جذب مجاهدین شده بودند و حتی متون سازمان را از رو نیز نمیتوانست درست بخواند. و عملا تحت مسئولیت بنده با توجه به سابقه کارم در انگستان در تحصیل و مسئولیت انجمن دانشچویان مسلمان خارج کشور امور را میگرداندم و ایشان عملا بعنوان نماینده رهبری!!! در آنجا حضور داشت. و از جمله مسئولیت در بنیاد ایران اید که یکی از دو تن دارندگان امضا همراه با حمیدرضا عسگری زاده بوده ام. و مسئول رابطه با دولت، ادارات، پلیس جهت مدیریت جمع آوری پول.
جواب آقای دکتر مجید رفیعی زاده به آقای داود باقروند ارشد
Thank you so much dear.
I’ll take a look.
Thank you
Have a nice day,
Yours,
Dr. Majid Rafizadeh
نامه آقای داود باقروند ارشد به آقای دکتر مجید رفیعی زاده
On Mon, Sep 17, 2018 at 10:53 AM NTCM info@nototerrorism-cults.com wrote:
جناب آقای دکتر مجید رفیع زاده
با درود
مصاحبه شما در پرگار را دیدم و اینکه شما همه چیز را بدرستی بر تحقیقات و مستندات ارجاع میدادید. به همین دلیل خواهشم این است که منبع بیکرانی اطلاعات و مستندات انسانی تحت نام جداشدگان از سازمان مجاهدین وجود دارند. از بالاترین سطوح سازمانی تا رزمندگان تا فرزندان مجاهدین از جمله پسر مسعود رجوی آقای مصطفی رجوی و البته اینها در میان زنان و مردان حضور دارند که قابل مراجعه و تحقیق است. وقتی شما به منبع زنده و حاضر و کسانیکه تمامی سیاستهای این سازمان را اجرا میکرده اند مراجعه نمیکنید و فقط به آنچه که خود افراد وابسته به سازمان استناد میکنید بنظرم تحقیقات شما از درجه اعتبار بسیار کمتری برخوردار است.
با تشکر
داود باقروند ارشد

نامه آقای داود باقروند ارشد به مجری برنامه پرگار بخش فارسی بی بی سی
سپتامبر 17, 2018
آقای داریوش کریمی

با درود
ضمن تشکر از مباحث بسیار جالب و پر محتوایی که در سطح جامعه فارسی زبان در برنامه پرگار تهیه و اجرا میکنید.
برنامه این هفته شما در مورد موضوع مجاهدین و موضوع نقش آنها در معادلات سیاسی ایران بود. متاسفانه با توجه به اطلاعات و تجربه شخصی خودم آنچه در این برنامه شاهد بودم دعوت شما از دو تن از کسانی بود که در واقع هیچ اطلاع قابل استنادی نداشتند.
در مورد آقای مجید رفیع زاده محقق باید بگویم و شهادت دهم که تمامی مباحث ایشان عین استدلالهایی بود که سازمان مجاهدین و البته خود بنده طی سالیان حضور در انگلستان زمانیکه (مریم رجوی در لندن حضور داشت) تحت مسئولیت خانم بهشته شادرو[i] (چهارمین مسئول اول مجاهدین از سال 1378) مسئول انگلستان بودم مجبور بودیم در جواب نه به مردم و رسانه ها بلکه به هوادارانی که بشدت در این زمینه دچار مشکل بودند بدهیم.

همچنین باید شهادت دهم که ادعایی مانند اینکه سازمان مجاهدین اعضایی در اروپا و آمریکا در میان افرادی با افکار سکولار، غیر مذهبی، لائیک … دارد کذب محض است. و نشان میدهد که آقای رفیع زاده اگر تحقیقی کرده باشند! منابع تحقیقی ایشان تماما اعضای سازمان بوده است که به او اطلاعات صد در صد دروغ داده اند.

در مورد منابع مالی سازمان در اوج تعجب بنده باید سوال کنم، چرا باید زمانیکه هزاران گزارش و حتی ویدئو ملاقاتهای آقای مسعود رجوی و رئوسای مختلف سازمان اطلاعات ارتش عراق در مورد پرداختهای میلیونی به سازمان مجاهدین وجود دارد رسانه ای با اعتبار جهانی بی بی سی و بطور خاص شما که مسئول یک برنامه نه صرفا خبری که محتوایی هستید باید به تحقیقات آقای رفیع زاده که تماما حرفهای سازمان مجاهدین مانند پرداخت 80درصد درآمد های هواداران به سازمان که مشخص نیست چه کسی میتواند با 20درصد درآمدش در اروپا و آمریکا زندگی کند استناد میکند. و یا ا ینکه به حدس و گمانهای ایشان که اگر 10000نفر به سازمان مجاهدین 80% حقوق خود را بدهد نباید این میزان قدرت مالی داشته باشد استناد میکنید. و فراموش میشود که هزینه (اسکان، غذا، لباس، دارو، تردد، …) سه هزار نفر عضو رسمی سازمان در اروپا و آمریکا که کار نمیکنند و نمیتوانند بکنند و هزینه های فعالیتهای سیاسی و تبلیغی … آنها از کجا تامین میشود که میلیونها دلار میماند که اینگونه در برنامه های سالیان و پرداختهای کلان به سیاستمدران و آوردن تماشاچی از میان پناهندگان نیز میماند؟

آقای کریمی
میتوانم سوال کنم چرا شما در بررسی مقوله ای بنام سازمان مجاهدین به بزرگترین خبر و اطلاع و منبع و شاید حادثه ای که طی سه دهه هر روز شاهد آن هستیم و هستید و آن سیلی از جدا شدگان در میان رهبران و شورای رهبری چه زن و چه مرد و حتی فرزندان مجاهدین و البته فرزند خود مسعود رجوی است که تماما اخبار و اطلاعاتی را به اطلاع جهانیان میرسانند که حاکی از واقعیات بسیار تکان دهنده ای در مورد سازمان مجاهدین است را نادیده میگیرید؟ بعد در بررسی این سازمان یا به بی اطلاع ترین ها و یا کسانیکه اطلاعات بسیار بسیار قدیمی دارند تکیه میکنید؟ آیا اینکار شان و اعتبار برنامه پرگار را حداقل در این موضع از بحث های برنامه شما زیر سوال نمیبرد؟

توجه دارید که اگر سازمان مجاهدین پول گرفته خود مسعود رجوی نبوده که پولهای را حمل کرده، ما مجاهدین اینکار را کردیم. اگر هرکاری انجام شده توسط اعضا به اجرا در آمده و شما با وجود اینکه این افراد در دسترس شما هستند از تحقیق و سوال از آنها چشم پوشی میکنید.

انتظار دارم که به نامه من پاسخ دهید. چون من از برنامه های خوب دیگر شما بسیار استفاده کرده و میکنم. و حداقل بعنوان یکه مخاطب خود این سوالات برایم مطرح است.

با تشکر داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
پانوشت:
[1] جهت اطلاع اینکه خانم بهشته شادرو بدون اینکه بخواهم فرد ایشان را مورد سوال قراردهم در هیچ کجای نشریه مجاهد هیچ مطلبی در مورد پیشینه ایشان دیده نمیشود. دانش آموزی بودند که جذب مجاهدین شده بودند و حتی متون سازمان را از رو نیز نمیتوانست درست بخواند. و عملا تحت مسئولیت بنده با توجه به سابقه کارم در انگستان در تحصیل و مسئولیت انجمن دانشچویان مسلمان خارج کشور امور را میگرداندم و ایشان عملا بعنوان نماینده رهبری!!! در آنجا حضور داشت. و از جمله مسئولیت در بنیاد ایران اید انگلستان که یکی از دو تن دارندگان امضا (معتمدین) همراه با حمیدرضا عسگری زاده بوده ام. و مسئول رابطه با دولت، ادارات، پلیس جهت مدیریت جمع آوری پول.
18982
پیام ملاقات ظریف و کری چیست؟
سپتامبر 15, 2018

در حال حاضر ترامپ و اطرافیان او که بحق باید دارو دسته او نامید هر روز تق چند تا از آنها بعنوان متجاوز به این زن و آن زن و پولشویی، فرار مالیانی، دروغگویی، شهادت دروغ دادن، قسم دروغ خوردن، رشوه دادن به هنرپیشه های فیلم های پورنو بعنوان حق السکوت، …در میآید با هدایت لابی بسیار قوی اسرائیل با سردمداری داماد ترامپ که پدرش از لابیهای بسیار شناخته شده اسرائیل است و خانم نیک هیلی تمام تلاش خود را میکنند که شاخص ها و ملاک و معیارهای بسیار افراطی را در دنیای سیاست بین اللملی را به کرسی بنشانند.
دیروز در یک جلسه بررسی سیاستهای منطقه خاور میانه در پارلمان اروپا با یکی از سیاستمداران اروپایی صحبت میکردم که یک میهمان آمریکایی هم داشت که از میامی آمریکا آمده بود. میهمان آمریکایی اتفاقا طرفدار ترامپ بود. وقتی نظر این سیاستمدار را در مورد ترامپ سوال کردم گفت ترامپ در دنیای سیاست بین اللملی مانند کودکی است که یک سلاح خطرناک مثلا شیمیایی بطور اتفاقی بدست او افتاده که کودکی بسیار مغرور است و فقط میداند که یک سلاح دستش است بدون اینکه بداند استفاده از آن به چه معناست و به هرکس که به او میگوید بالای چشمت ابروست مانند یک بچه سلاحش را بطرف او گرفته و تهدید میکند.
در مورد تغییرات بین اللملی نیر مطرح میکرد که این “کودک” عینا عمل میکند و نمیداند که مثلا برای تغییر بودجه ناتو نمیشود که یک شبه و در در چند دقیقه نشت و سهم کشورهای را از 2 به 4 درصد تغییر داد. در صورتیکه مطالعه طولانی و محاسبات بسیاری در سطح هر کشور و متناسب به وضعقت اقتصادی و … آن کشور لازم است.
من مطرح کردم که خوب مهمتر از این زورگویی های آشکار این “کودک” است که خندید گفت دقیقا وقتی شما معنی حرفت را ندانی است که خواسته هایت را میخواهی بزور قهر و دعوا و قلدری به دیگران تحمیل کنی.
که این حرف وی حتی مورد تائید دوست آمریکایی نیز بود. در ادامه گفت برای همین است که اروپا و کلا سیاستمداران جهان منتظرند که از شر این بچه رها شوند.و پیام ملاقاهای کری با وزیر خارجه ایران نیز دقیقا همین محتوا را دارد که آمریکا و بطور خاص دمکراتهای آمریکا قصد دارند به همه طرفهای خود مانند اروپا و چین و بویژه ایران برسانند که نباید عجولانه تصمیم گرفت و با کمی دندان روی جگر گذاشتن میتوان از شر این شرایط خلاص شد. که من اضافه کردم اگر پوتین بگذارد.
در ضمن فواید بسیاری نیز برای ایران دارد که پیامی روشن علیه تبلیغات گسترده ترامپ که ایرانیان اهل مذاکره نیستند میباشد. و این ملاقاتهای هوشیارانه اتفاقا میگوید، ایران و آمریکا هردو همچون گذشته پای قوی مذاکره هستند ولی ترامپ کسی نیست که قابل مذاکره و اعتماد باشد.
من مطرح کردم نظرتان در مورد این مسئله چیست که: خطرناک تر از سلاحی که ناخواسته (یا بخواسته نیمی از آمریکایی ها) بدست این کودک افتاده است، سوء استفاده اسرائیل از این کودک است. تمامی ملاک و معیارها و پرنسیپهای انسانی و دیپلماتیک و معادلات و توافقات منطقه ای و بین اللملی را بطور خطرناکی بهم زده است. از جمله جابجایی سفارتش به بیت المقدس، خروجش از برجام، قطع کمک به فلسطینیان، تحریمهای بسیار شدید علیه ایران و …
که جواب داد قطعنامه اخیر پارلمان اروپا جواب اروپا به همین نوع مسائل است.
لازم به یاد آوری است که، مجلس نمایندگان پارلمان اروپا قطعنامه مهمی در مورد عدم تخریب روستای خان الاحمر و دیگر روستاهای بدوئین فلسطینی ساکن اسرائیل توسط دولت اسرائیل را تصویب کرد. موضوع این قطعنامه حساس و مهم برای هشدار به اسرائیل و آقای نتانیاهو جهت انطباق با موازین حقوق بشر و قوانین بین المللی است.
آنچه در این جلسه رای گیری توجه مرا جلب کرد عدم حمایت (EPP) حزب خلق اروپا و (ECR) گروه رفورمیست محافظه کاران از این قطعنامه بود. ای پی پی که ائتلافی پوپولیستی است از گروههای راستگرای اتحادیه اروپاست که سیاستهای ضد مهاجرتی دارد و تنها ائتلافی است که از فرقه رجوی حمایت میکند.
و بعد از اینکه خانم آنا گومز از پارلمان اروپا خواست فرقه رجوی را از پارلمان اروپا بیرون بیندازند مریم رجوی را برای یک سخنرانی آنهم بدون مخاطب در یک سالن پارلمان به آنجا دعوت کرد. در همین رابطه گروههای میانه و چپ پارلمان اروپا از رویکرد ایندو مخالف قطعنامه علیه اسرائیل که آنرا تاثیر گرفته از فشارهای لابیهای طرفدار اسرائیل خواندند بشدت ابراز نگرانی کردند و آنرا نشانه ای از تمایل ایندو حزب به مواضع خطرناک بین اسرائیل و فلسطین ارزیابی کردند. از طرفی نیز از اینکه علیرغم فشارهای لابی اسرائیل، چنین پیام قویی به نتانیاهو ارسال شد ابراز خوشحالی نمودند.

روستای خان الاحمر
“Today, the European Parliament sent a clear and loud message to the Israeli Prime Minister Benjamin Netanyahu: don’t tear down the Bedouin village of Khan al-Ahmar, respect human rights; respect the international law.
Today, the plenary of the European Parliament approved an important resolution on the threat of the demolition of Khan al-Ahmar and other Bedouin villages. We are proud to have pushed the majority of this house to come together and stand firmly behind such a sensitive and important issue for the compliance of human rights and international law.
We strongly deplore the attitude of the EPP and ECR that in the very end decided to vote against the resolution, in the climate of an unprecedented pressure by pro-Israeli government lobby organisations. The fact that EPP did not support this humanitarian call shows that the moderate centre-right in Europe is moving towards dangerous positions on Israel and Palestine.
“We believe Israel’s legitimate right to security, but we cannot remain silent to the implementation of nationalist and racist policies by its government. We cannot remain silent if Israeli authorities continue putting in place occupation, geographic fragmentation of the West Bank, segregation of its Arab citizens and the oppression of minorities, such as the Bedouin communities. Security needs cannot justify these violations of human rights and international law.”
https://youtu.be/jvZkBGb0Y5U

داود باقروند ارشد

!کردهایی که کشتن آنها مجاز!! و کردهایی که کشتن آنها محکوم است
سپتامبر 12, 2018

اخیرا رژیم سه تن از جوانان ایرانی کرد زبان بنامهای رامین حسین پناهی؛ زانیار و لقمان مرادیرا اعدام کرد. اعدام این جوانان و هر فرد دیگر تحت هر نامی محکوم است. چون اعدام عملی است غیر انسانی همانگونه که تروریسم نیز عملی است غیر انسانی و محکوم است.

دجالگری فوق تصور نوع رجوی که خود قاتل کردهاست
اما در این میان دجالگری مریم رجوی و دنبالچه ای تحت نام شورای ملی مقاومت است که رذالت را از حد گذرانده با چپ نمایی مشمئز کننده ای میخواهند خون این سه جوان ایرانیِ کرد را دست مایه تجارت خودفروشی در بازار شیادی سیاست با دست کردن در خون آنها و (طبق فرهنگ رجوی) با شهید دزدی زمانیکه این تشکیلات خود دست در خون هزاران ایرانی از عرب و فارس و آذری و … گرفته تا کردهای ایرانی بویژه در خون کردهای داخل تشکیلات و کردهای ایران و عراقی در همدستی و مزدوری برای صدام قاتل کردها دارد، برای خود آبرویی دست و پا کنند.
در تظاهرات ننگین و رسوای تشکیلاتی که با دجالگری مدعی هزاران اشرف در ایران و شوهایی با صدهزار شرکت کنند است، مجبور شده بود واقعیت حضور میلیونی خود را با به صحنه آوردن اعضای شورای ملی مقاومت، و زنان شورای رهبری و بالاترین فرماندهان خود حداکثر بیست نفر به نمایش بگذارد.

نقش ارتش آزادیبخش در سرکوب مستقیم و حتی خونین کردهای عراق
صدام حسین از مسعودرجوی بعنوان یکی از بازوهای خود برای سرکوب کردها استفاده میکرد، در همین رابطه در منطقه ای درشمال و شرق شهر کرد نشین طوزخورماتو در زمینهای کشاورزی که به زور سرکوب از کردهای عراقی گرفته بود جهت پاکسازی آن از کردهای کشاورز این شهر به مسعودرجوی تحویل داده بود که جهت زمین مانور نظامی استفاده کند. با اینکار تحت فشار آتش توپ بارانها و شلیک تانکها و حرکت زرهی های ارتش آزادیبخش عملا منطقه ای بوسعت 600 کیلومتر مربع زمین های قابل کشت مردم محروم کرد عراقی را بدست آقای مسعود رجوی نابود کند. بعلاوه اینکه مانعی نظامی در مقابل کردهای شمال عراق در مرزکردستان عراق با بخش عربی عراق ایجاد نماید.

درجریان جنگ اول خلیج زمانیکه ارتش به اصطلاح آزادیبخش در زمینهای مانور کفری (شمال و شرق شهرک طوزخورماتو- نقشه فوق) مستقر بود، اخباری در سطح فرماندهی توسط آقای رجوی پخش شد که رژیم به مواضع استقراری ما در این منطقه قصد حمله دارد.
با این آمادگی ذهنی کاذب تمامی افراد و سلاحهای زرهی و توپخانه و تانکهایی که در سنگرهای حفر شده در زمینهای کشاورزی با استتار مخفی شده بودند بیرون کشیده شد و آماده به اصطلاح مقابله با رژیم گردید.

کمال(محسن نیکنامی) نفر اول سمت راست

تیپ 11 زرهی بفرماندهی (کمال) محسن نیکنامی (وی در جریان کشتار اشرف ربوده شد) با آرایش نظامی از کانال آبی که به موازات جاده طوز خورماتو-کرکوک قرار داشت عبور کرد. اما زرهی فرماندهی تیپ روی پل کانال آب مستقر شد تا از آنجا عبور تیپ زرهی از شهر را فرماندهی کند. قبل از ما تیپهای دیگری که اساسا در جنوب این شهر (سلیمان بک) مستقر بودند در گیرشده بودند. مردم کوچه و بازار نیز همگی به تماشای تانکها و زرهی ها در خیابان اصلی شهر آمده بودند.
به یکباره پشت بیسیم یکی از فرماندهان گردان تانک بنام نادر دادگر پیام داد که رضا کرمعلی با شلیک یک تک تیرانداز نا مشخص از سمت ساختمانهای شهر…هدف قرار گرفته است، کمال نیکنامی نیز بعد از اخذ دستور از فرماندهی بالاتر که خود مسعود رجوی و مریم رجوی پشت بیسم بودند، بدون ملاحظه و بررسی و اینکه پاسخ تک تیرانداز تانک و … نیست فرمان آتش را صادر کردند. و غرش تانکها و توپهای ضد هوایی 23میلیمتری و توپهای زرهی بی ام پی 2و تیربارهای دوشکای ضد هوایی تانکها شروع شد و چند دقیقه طول نکشید که حمام خون براه افتاد. کسانیکه در صحنه مرتکب کشتار شدند صحنه های غیر قابل باوری را در نشستهایی که مسعود رجوی ترتیب داده بود تصویر میکردند که شاید شنیده و یا خوانده باشید. و اینگونه مسعود رجوی از مجاهدین آزادیخواه عده ای مزدور آدم کش بدون اینکه خودشان بدانند ساخت.

نادر دادگر در مصاحبه با سیمای مقاومت
بعد که جلو تر رفتیم همین نوع درگیریها با کردهایی که قصد داشتند با استفاده از ضعف نظامی ارتش صدام زیر بمباران آمریکا طوریکه تمامی مواضع خود را ترک کرده بودند از سمت کردستان عراق به سمت بغداد بروند که مسعود رجوی تحت نام جنگ با پاسداران رژیم! که لباس مبدل کردی! پوشیده اند، مجاهدین بی خبر از همه جا عملا به قاتلین کردهای عراق تبدیل شدند هرچند صدام را نجات دادند.!!
بعد ها نیز در جلسات مشترک با رئیس مخابرات عراق حبوش با تعریف و تمجید از نجات صدام حسین توسط ارتش دست آموز خودشان با کشتار کردها خواستار حقوق بیشتری شد. حبوش نیز از خدمات مسعود رجوی بسیار تعریف و تمجید نمود و بطور اخص تشکر و قدردانی صدام حسین را بطور رسمی به مسعود رجوی که حالا قاتل کردها نیز شده بود ابراز نمود.

ابلاغ تشکر صدام حسین از مسعود رجوی در ملاقات مسعودرجوی با سپهبد صابر الدوری رئیس سرویس کل اطلاعات عراق سال 1370 بعد سرکوب کردها:
مسعود رجوی: حال رئیس جمهوری چگونه است؟
صابر الدوری: خیلی خوب است و به شما سلام و تحیت می‌فرستد، عذرخواهی می‌کنم که نتوانستم زودتر از این ملاقات را ترتیب بدهم، مسعود وضعیت و شرایط ما را درک می‌کند، من می‌دانم که به محض انتصابم به ریاست سرویس، ایشان خیلی مایل بود با من ملاقات کند ولی شرایط سخت بود.
………..
صابر الدوری: رئیس جمهور سلام‌های گرم خود را به شما ابلاغ نموده و از این که فرصت نشد با هم ملاقات کنید عذر خواهی می‌کند، به هر حال او مایل است بین شما و ایشان ملاقاتی صورت بگیرد.
البته نمی‌خواهم بگویم که این ملاقات به زودی انجام خواهد شد، رئیس جمهور از برادر مسعود و ارتش آزادیبخش تشکر کرد و از نقش ارزنده‌ای که این ارتش در فرونشاندن آشوب‌های گذشته انجام داد قدردانی نمود.
من جزئیات و نقش سازمان در این عملیات را خدمت ایشان عرض کردم، گزارش لحظه به لحظه اقدامات شما را اطلاع می‌دادم، گفتم سازمان با توجه به امکانات اندکی که در اختیار داشتند و ما قادر نبودیم امکانات بیشتری در اختیارشان قرار بدهیم، کاری کردند که نه در حد و اندازه خودش بلکه فراتر از آن بود.
این وضعیت رزمندگان و مبارزان است که همواره فداکاری‌هایی می‌کنند که از آنها انتظار می‌رود، در آن هنگام از رئیس جمهور درخواست کردیم که نامه تشکر را برای مسعود ارسال نماید، ولی رئیس جمهور گفت: این کافی نیست و باید با مسعود ملاقات کنم و حضوراً تشکر کنم.
من هم به نوبه خودم از آقای مسعود بابت اطلاعات ذی قیمت و ارزشمندی که برای سرویس ارسال داشتند و فعالیت گسترده بین المللی و سیاسی که جهت رسوایی رژیم خمینی انجام دادید تشکر می‌کنم و بار دیگر به شما خوش آمد می‌گویم و بابت هر کوتاهی که از طرف ما صورت گرفته عذرخواهی می‌کنم، ما آقای غالب را به عنوان نوک پیکان قرار دادیم تا شوک‌های وارده را دریافت کند و ضربه گیر ما باشند، او همواره از شما دفاع می‌کرد.
همانگونه که بوضوح از مکالمات فوق روشن است فرزندان مجاهد مردم ایران توسط مسعود رجوی در قالب فریبنده ارتش آزادیبخش ملی ایران، در خدمت سرکوب جنبش کردهای عراق علیه دیکتاتور آنکشور و البته بازوی اطلاعاتی آن بخدمت گرفته میشد.
صدام هیچگاه اجازه نداد که ارتش آزادیبخش بتواند به اهدافی که مد نظر مجاهدین بود برسد. قبل از فروغ آنرا در حد نیرویی با سلاح سبک نگهداشت. بعد از کشتار فروغ جاویدان، و بعد از اینکه صدام آشکارا کاربرد ارتش به اصطلاح ارتش آزادیبخش برایش به اتمام رسیده بود. هرچه تانک و زرهی و توپ و نفر بر معیوب و زنگ زده داشت به مسعود رجوی داد که بهترین جوانان کشور را صرف برق انداختن آن کنند. که در جریان جنگ خلیج نیز تمامی آنها که سالم بودند را گرفت و پس نداد. اما در نهایت این ارتش دست آموز صدام عطف به ماهیت رابطه صدام و فرقه رجوی و اینکه این ارتش هیچ هویت مستقلی جز جزیی از ارتش صدام نداشت همانند ارتشهای وابسته به قدرتهای خارجی در کشورهای تحت استعمار، در نهایت نه بکار آزادیبخشی ایران بلکه جهت سرکوب دشمنان داخلی صدام یعنی مردم کردی که برای سرنگونی دیکتاتور برخواسته بودند بکار گرفته شد. و این یعنی ارتش و نیروی وابسته به دشمن مردم ایران و مردم عراق و البته کردهای عراق و ایران.
همانکه با سلاح شیمیایی مردم بی دفاع ایران و عراق را کشتار کرد. عملا این ارتش در خدمت ادامه بقای آن دست به کشتار کردها زد. اما آقا و خانم رجوی در اوج وقاحت در پاریس و شهرهای اروپا و کانادا برای کردهای اعدام شده اشک تمساح میریزند. ظاهرا اگر رهبر تاریخساز و رهبرعقیدتی فرقه رجوی دستور قتلعام کردها را آنهم برای نجات یک دیکتاتور خونریز صادر کند مجاز است. !!! ننگ و نفرین بر قدرت پرستی و وطن و مردم فروشی.
ارتش آزادیبخش که مسعود رجوی افتخار به تاسیس آن میکرد، یا آدمکشان حرفه ای در دستان صدام حسین

در زیر مکالمات مسعود رجوی و طاهر جلیل حبوش رئیس سازمان حفاظت اطلاعات نیروهای نظامی و انتظامی عراق را در جلسات مختلفی که باهم داشته اند و فیلم ویدئویی وهمراه با صدای آنها موجود است بطور شگفت انگیزی حکایت از مزدوری و آدمکشی مسعودرجوی با استفاده از ارتش آزادیبخش برای رژیم عراق دارد.
تلاش مسعودرجوی جهت مخفی کردن مزدوریش
مسعود رجوی: درباره آنچه در خصوص عملیات و عدم انجام آن از طرف مجاهدین گفته می‌شود باید بگویم که بعد از جریان عملیات صیاد شیرازی و برگشتن از آن، برادران مخابرات بعضی از درخواست‌های عملیات را به ما گفتند، که ما هم قبول کردیم و تمام آن را در کرمانشاه و دزفول انجام دادیم.
(منظور مسعودرجوی ترور مخالفین صدام حسین مستقر در ایران است)
برادران مجید و مهدی و رحیم در این ملاقات‌ها بودند و من این مطالب را شنیدم و رفتم با استاد طارق عزیز صحبت کردم، ایشان نیز همان مطلبی که شما گفتید، گفتند و من نیز به صورت مفصل توضیح دادم. آن را در دو نکته بیان می‌کنم و یقیناً شما نیز آن را تأیید می‌کنید. بحث این نیست که ما با عملیات مخالفیم، چنان که خود شما نیز الان در صحبت‌های خودتان گفتید، خودتان قضاوت کنید، شما با چند عملیات موافقید؟ ولی احتراز دارید و می‌خواهید بین این احترازهایی که دارید، موازنه برقرار کنید ما چه می‌خواهیم؟
می‌خواهیم طوری نباشد که دشمن ما را با این عملیات {ترور مخالفین صدام در داخل ایران} تضعیف کند و بگوید آنها در دست دشمن ما هستند و مجاهدین جزئی از گارد ریاست جمهوری عراق شده‌اند.
ما فقط این را می‌گوییم اما می‌توانیم برای آن راه حل پیدا کنیم کما این که [پیدا] کردیم.
طاهر جلیل حبوش: ما اختلافی روی این مسئله نداریم.
مسعود رجوی:مثلاً 10 عملیات را انجام می‌دهیم تا بگوییم که طرف ما مستقیماً ملایان هستند، تا مشروعیت داخلی ایران و بین المللی داشته باشیم، در کنار آن هدف مورد نظر شما [هم] را انجام می‌دهیم، هدفی که مورد بحث و دستور شما باشد.
{تلاش مسعودرجوی جهت مخفی کردن بکارگیری مجاهدین جان برکف جهت ترور مخالفین صدام}
هنگامی که ما (مجاهدین) به عراق آمدیم هیچگونه قرارداد همکاری با جناب طارق عزیز نبستیم، تا به حال مسئله سیاسی ما حل نشده‌است، شما هزار تانک هم به من بدهید، وقتی که مسئله سیاسی حل نباشد این لیوان سم است که به من می‌دهید و ما جرئت نداریم عملیاتی که شما می‌خواهید انجام دهیم، شما می‌خواهید که ما و شما جلو برویم و نمی‌خواهید برای برادرتان سم باشد، من مطمئن هستم که شما این را نمی‌خواهید.

طاهر جلیل حبوش رئیس سازمان حفاظت اطلاعات نیروهای نظامی و انتظامی عراق: منظور از آموزش، آموزش چه چیزی می‌باشد؟
مسعود رجوی رهبر و فرمانده کل ارتش آزادیبخش ضد ملی ضد ایرانی فرمانده ارتش است یا صدام حسین از زبان مسعود رجوی
مسعود رجوی : ما در حال حاضر آموزش و تمرین انجام می‌دهیم، فرض کنید زمان عملیات نزدیک شده و شما می‌خواهید مطمئن شوید که در روزی که برای انجام عملیات نهایی و سرنگونی رژیم که ما آن را روز C نام می‌گذاریم و روز سرنگونی نظام در آن روز است موافقت شد با چه طرحی، با چه تدارکاتی، با چه لجستیک و یا چه وسایل ارتباطی کار کنیم. اگر ارتش عراق ما را از خود حساب کند، به نحوی که بتواند گزارش آن را برای سید الرئیس بفرستد، یعنی این نظریه ما نباشد بلکه ارتش عراق بگوید که ارتش آزادیبخش آماده و مهیا با استعداد کافی و با این توانمندی و قدرت برای انجام عملیات آماده‌است، زمان عملیات را سید الرئیس دستور می‌دهد.
ما در سال 1988 آن را تجربه کردیم و آقای رئیس جمهور صحبت مبسوطی با من داشتند که اگر مخابرات تعیین کند و موافقت کند و ارتش بگوید ما چک کردیم، پس همه بر این باور هستیم که اینها می‌توانند در مدت 24 ساعت برسند به اهواز و…
………………………………
دستورات زدن اهداف و مکلف کردن به ماموریت ارتش آزدایبخش توسط عراق
مسعود رجوی: این برای شما یک نظریه بود که ارائه شد.
حبوش: من آرزو دارم که سید الرئیس به اندازه سه نفر وقت داشته باشد، ولی این آرزو تحقق ناپذیر نیست، اما در خصوص تأخیر در برنامه ها….
برادر مسعود به تو می‌گویم که ما سر هر مسئله که به توافق برسیم با شما خواهیم بود در اجرا.
اما اگر به شما گفتم: ایست (عملیات متوقف شود) علت آن را شما باید بدانید تا برای شما ابهامی پیش نیاید، نباید به شما بگوییم «ایست.» ولی علت آن را ندانید و در ابهام باشید. با توجه به دشمن مشترک –
چه بسا در آینده نزدیک با توجه به آینده و چشم انداز مخابرات شما را برای مأموریت‌هایی مکلف کنیم. از حالا ما به عنوان یک تیم کار می‌کنیم، یعنی از شما کارهایی را خواهیم خواست، چون دشمن مشترک داریم.
……………………………………………..
مسعود رجوی: توافق ما راجع به کار در شهرها هم به قوت خودش باقی است؟
طاهر جلیل حبوش: داخل شهرها و خارج از شهرها چیست؟
ابواحمد: قربان منظورشان از بحث داخل شهرها، شهرهایی است که در عمق خاک ایران هستند.
مسعود رجوی: مثلاً ما دو تا هدف در شهر موسیان داشتیم، یکی مال مزدوران نیروهای بدر که شما به ما مأموریت داده بودید و یکی مقر نیروهای انتظامی در موسیان است، یک نفر نظامی آمد و گفت من کمکتان می‌کنم و ما هم انجام دادیم، قبلش نیز به شما اطلاع دادیم، اگر می‌خواستیم پروسه طولانی برویم دیگر فرد نظامی کمکمان نمی‌کرد، می‌خواست از آنجا منتقل شود.
طاهر جلیل حبوش: نام سوژه‌ای که به شما دادیم تصفیه‌اش کنید چه بود؟
مسعود رجوی: یکی از نیروهای 9 بدر در موسیان بود.
……………………
مسعود رجوی: خواهش می‌کنم اگر برایتان امکان دارد این بند را کاملاً بخوانید….
طاهر جلیل حبوش: در ماه مه سال 2000 آقای رئیس جمهور تصویب کرد که بودجه سازمان مجاهدین خلق یک میلیارد و هفتصد و پنجاه و دو میلیون دینار است که برای ساختن نهادهای زیر ساختاری سازمان اختصاص می‌یابد.
……………………
مسعود رجوی: می‌خواستم از شخص شما بشنوم، آن محدودیتی که یکی دو ماه پیش گفتید، دیگر ندارید؟
حبوش: چون وزیر خارجه ایران می‌خواست بیاید عراق، یکسری اصول در سیاست هست که باید مراعات شود.
مسعود رجوی: پس آن محدودیت منتفی است.
حبوش: بله، منتفی است، می‌توانید عملیات انجام بدهید، البته یکسری ضوابط اخلاقی وجود دارد که گاهی….
…………………………..
پیشنهاد دادن زن دوم به مسعود رجوی از طرف حبوش و …:
حبوش: چون هر فردی اگر روی مسئله‌ای تصمیم بگیرد، می‌تواند انجام دهد، من مسئولیتم خیلی زیاد است، اما روزانه یک تا دو ساعت مطالعه کرده و می‌نویسم.
مسعود رجوی: این قدر نگویید که من حسودی‌ام می‌شود اما از خداوند می‌خواهم…
حبوش: من راه یاد گرفتن عربی را به شما نشان می‌دهم، همسر عراقی به تو می‌دهیم تا به تو کمک کند (خنده مسعود رجوی و حاضران) فقط این مسئله را جایی مطرح نکنید.
مسعود رجوی: بگذارید یک نکته را به شما بگویم و آن این است که خواهر رئیسه [مریم] از این پیشنهاد شما خوشحال می‌شود و تشکر می‌کند، چون زحمت او کم می‌شود.
یک جوک فارسی است که می‌گوید: کلاغ خواست راه رفتن کبک را بیاموزد در آخر کار نه تنها راه رفتن کبک را یاد نگرفت بلکه راه رفتن خود را نیز فراموش کرد من می‌ترسم پیشنهاد شما نیز فارسی را از یاد من ببرد و عربی را هم یاد نگیرم…
جنبش نه به تروریسم و فرقه ها
متن کامل مذاکرات مسعود رجوی و سپهبد صابر الدوری در بعد از سرکوب کردهای عراق توسط ارتش آزادیبخش ملی ایران به نقل از سایت همنیشن بهار
————
مسعود رجوی: حال رئیس جمهوری چگونه است؟
صابر الدوری: خیلی خوب است و به شما سلام و تحیت می‌فرستد، عذرخواهی می‌کنم که نتوانستم زودتر از این ملاقات را ترتیب بدهم، مسعود وضعیت و شرایط ما را درک می‌کند، من می‌دانم که به محض انتصابم به ریاست سرویس، ایشان خیلی مایل بود با من ملاقات کند ولی شرایط سخت بود.
مسعود رجوی: ولی گله من از خود شماست…
صابر الدوری: من مایل بودم و تصمیم داشتم به محض انتصاب به ریاست سرویس، با شما ملاقات کنم، برادر غالب [مسؤول امنیت داخلی سازمان مخابرات عراق و مسؤول میز سازمان در این سرویس] می‌داند که هر گاه می‌خواستم ملاقات صورت بگیرد، به هفته بعد موکول می‌شد، ولی اکنون نمی‌خواهیم که از این به بعد این تأخیر صورت بگیرد.
مسعود رجوی: پس قرار ملاقات هر هفته را الان بگذاریم، حداقل هفته آینده را تضمین بکنیم. اگر با شما در اینجا ملاقات نکنیم من کار دیگری ندارم (خنده حضار)
صابر الدوری: رئیس جمهور سلام‌های گرم خود را به شما ابلاغ نموده و از این که فرصت نشد با هم ملاقات کنید عذر خواهی می‌کند، به هر حال او مایل است بین شما و ایشان ملاقاتی صورت بگیرد.
البته نمی‌خواهم بگویم که این ملاقات به زودی انجام خواهد شد، رئیس جمهور از برادر مسعود و ارتش آزادیبخش تشکر کرد و از نقش ارزنده‌ای که این ارتش در فرونشاندن آشوب‌های گذشته انجام داد قدردانی نمود.
من جزئیات و نقش سازمان در این عملیات را خدمت ایشان عرض کردم، گزارش لحظه به لحظه اقدامات شما را اطلاع می‌دادم، گفتم سازمان با توجه به امکانات اندکی که در اختیار داشتند و ما قادر نبودیم امکانات بیشتری در اختیارشان قرار بدهیم، کاری کردند که نه در حد و اندازه خودش بلکه فراتر از آن بود.
این وضعیت رزمندگان و مبارزان است که همواره فداکاری‌هایی می‌کنند که از آنها انتظار می‌رود، در آن هنگام از رئیس جمهور درخواست کردیم که نامه تشکر را برای مسعود ارسال نماید، ولی رئیس جمهور گفت: این کافی نیست و باید با مسعود ملاقات کنم و حضوراً تشکر کنم.
من هم به نوبه خودم از آقای مسعود بابت اطلاعات ذی قیمت و ارزشمندی که برای سرویس ارسال داشتند و فعالیت گسترده بین المللی و سیاسی که جهت رسوایی رژیم خمینی انجام دادید تشکر می‌کنم و بار دیگر به شما خوش آمد می‌گویم و بابت هر کوتاهی که از طرف ما صورت گرفته عذرخواهی می‌کنم، ما آقای غالب را به عنوان نوک پیکان قرار دادیم تا شوک‌های وارده را دریافت کند و ضربه گیر ما باشند، او همواره از شما دفاع می‌کرد.
مسعود رجوی: به مظلومیتش توجه نکنید، مظلومین این طرف میز هستند. او سیاست مدار خیلی ماهری است، در پوشش دفاع تهاجم می‌کند. (خنده حضار)
صابر الدوری: به گفته نظامی‌ها یا سیاسیون بهترین حمله دفاع است. [بهترین دفاع حمله‌است]
مسعود رجوی (سیگار روشن می‌کند): در ابتدا می‌خواهم ضرورتاً روی یک مسئله تأکید کنم، از کلمات محبت آمیز رئیس جمهور، همچنین از خود شما تشکر می‌کنم و این بیشتر مرا خجل مند می‌کند. چون جز وظیفه خودمان انجام نداده‌ایم.
و نیاز نبود که رئیس جمهور نامه تشکر آمیز به من بدهد، شما بهتر می‌دانید که چه ماجراهایی بوده و در چه نقطه دقیقاً ما دستمان را در دست هم گذاشتیم، منظورم سالی است که رژیم خمینی آن را سال سرنوشت تعیین کرد، سرنوشت ما واحد است، خون‌های ما در هم آمیخته‌است.
می دانید که این‌ها تعارف نیست، من توی دل خودم احساس می‌کنم کاش مشکلات سیاسی نداشتم آن مشکلات سیاسی که رئیس جمهور آن را کاملاً درک می‌کند، آن مشکلاتی که مربوط به مرگ و زندگی ماست و کاش کمبودهای سیاسی نداشتیم و کاش کمبودهای نظامی نداشتیم تا می‌توانستیم وظیفه مان را در آنجا بهتر از این انجام می‌دادیم.
فکر می‌کنم روابط بین ما و شما، بین ما و عراق چه دولت و چه حزب بعث و در رأس آن و سمبل آن آقای رئیس جمهور و از طریق دیگر مقاومت ایران و مجاهدین خلق و ارتش آزادیبخش فقط روابط صرف سیاسی نیست. اصلاً این طوری قابل تفسیر نیست، فکر می‌کنم که یک برادری کامل است.

به نظرم برادرم هم از هیچ چیز مضایقه نمی‌کند، هر چیزی که علیه شماست، به طور طبیعی علیه ماست و بالعکس. امنیت ما و ضرباتی که می‌خوریم یک چیز است، هر دو می‌خوریم، کما این که پیشرفت‌های مان نیز یکی است، من به خوبی شرایط شما را درک می‌کنم، کمبودهای شما را درک می‌کنم، فشارهای شدید را هم که روی شما هست درک می‌کنم، متقابلاً قهرمانی رهبرتان و پایداری و صبرشان را درک می‌کنم و این را می‌فهمم که اگر غیر از حزب بعث و رئیس جمهور بود امروز عراقی روی نقشه نبود، جنگی که شما کردید هیچ کس نکرد، فشارهایی که روی شما هست روی هیچ دولتی نیست، در مورد موضع خودمان فقط این جمله را بگویم:
من در ذهن خودم و همان طور در قلب خودم نمی‌توانم حساب مصالح و منافع خودمان را از شما جدا کنم، این دقیقاً در هم آمیخته‌است. شاید اختلاف نظر داشته باشیم، ولی واقعیت این است که منافع ما چفت در چفت و تنگاتنگ است.
خواهش می‌کنم سلام مرا به آقای رئیس جمهور برسانید، هیچ نیاز به لطف ایشان نیست و از طرف من به ایشان بگویید، در خانه تو بودیم و هستم و خواهیم ماند تا آنجایی که در توان ما هست.
صابر الدوری: برادر مسعود گفت که من با کلمات محبت آمیز خودم او را خجل مند کردم، ولی حقیقت امر این است که آنچه من بیان کردم مکنونات قلبی خودم و مکنونات قلبی فرماندهی حزب بعث نسبت به موضع حقیقی برادر مسعود و سازمان و ارتش آزادیبخش بود.
درست است که ما در این شرایط با خطر مشترک روبرو هستیم و درست است که شرایط شما و ما و اصول ما باعث شد تا در کنار هم و در یک سنگر باشیم و طبق یک ضرب المثل عربی که می‌گوید: برادران در سختی‌ها و گرفتاری‌ها برادری خودشان را ثابت می‌کنند. در حقیقت برادری خودتان را برای ما ثابت کردید و با رزمندگان خودتان از خاک عراق محافظت نمودید.
این در شرایطی است که وضعیت ارتش ما و توطئه‌ها و یورش‌های آمریکا و نیروهای ناتو به کشور ما را می‌دانید، مایلم برادر مسعود بداند که ما و شما نقش به سزایی در فرونشاندن آشوب‌های اخیر داخلی داشتیم و در کنار یکدیگر علیه آشوبگران جنگیدیم و آشوب را الحمدلله با شکست روبرو ساختیم.
این آشوب نقشه بعدی دشمنان بعد از حمله به عراق بوده‌است، طرح این گونه بود: در هنگامی که ارتش عراق مشغول جنگ در داخل کویت بود و مشخصاً روز چهارم جنگ رژیم خمینی اقدام به تحریک عده‌ای از مردم و عوامل خود می‌نماید که قصد داشتند مراکز دولتی را در بغداد و استان‌ها تحت کنترل خود در آورند.
شما می‌دانید که کلیه راه‌های مواصلاتی مانند پل‌ها و جاده‌های میان بغداد و جنوب عراق قطع شده بود و در این شرایط نیروهای نظامی لازم جهت محافظت از مراکز دولتی در اختیار نداشتیم، رژیم آخوندها از این خلاء سوء استفاده کرد و دست به این غائله زد و این آشوب، بخش دوم تهاجم علیه عراق بوده‌است.
مسعود رجوی: ببخشید شما فرمودید که روز چهارم این آشوب شروع شد، آیا منظورتان روز چهارم پس از پایان جنگ است؟
صابر الدوری: منظورم روز چهارم تهاجم زمینی است، این توطئه با تصمیم فرماندهی انقلاب خفه شد، ما بلافاصله از کویت عقب نشینی کردیم و یگان‌های نظامی را از مناطق جنوب به بغداد و مناطق شمالی و میانه کشور اعزام کردیم.
و به ویژه در روزهای نخست این آشوب ها، تحرک سریع نیروها و یگان‌ها از جنوب به طرف مناطق آشوب زده و شهرهایی که آشوبگران در آن دست به آشوب زدند، ما را قادر ساخت تا شهرهای جنوب را از این عناصر پاکسازی نماییم و این امر به ما در سایر شهرها نیز کمک کرد.
البته عدم توانایی غوغا سالاران در تحقق اهداف خود در بغداد به ما در خفه کردن و شکست دادن این توطئه کمک کرد، به نظر ما مرحله سوم نقش نیروهای مشترک [متحد] در منطقه شمال عراق بود اینها آن طور که ادعا می‌کنند به خاطر هدف انسان دوستانه نیامدند، برای حمایت از کردها نیامدند.
بلکه به این منطقه آمدند تا یک منطقه امن طبق گفته خودشان و یک حالت عدم ثبات در آنجا حاکم باشد و از عدم تسلط دولت به آن سوء استفاده نمایند، اینها امیدوارند که همین حالت عدم ثبات به سایر مناطق عراق نیز سرایت کند.
ما توانستیم این طرح را شکست دهیم، با آنها [متحدین] توافق کردیم که از آنجا خارج می‌شویم و برای آنها با روشن‌ترین عبارات گفتیم که حضورشان در شمال عراق مساوی با فاجعه‌ها و بلاهای فراوان خواهد بود و نباید بر اساس مشاهدات خود قضاوت کنند، دلشان نباید به شهروندانی که اصلاً شهروند عراق نیستند گرم باشد.
با وجود این افراد که دنبال تحقق منافع خود هستند منطقه را به حالت عدم ثبات قرار خواهند داد، به آن‌ها [متحدین] گفتیم که ما نمی‌توانیم تضمین بدهیم که شهروندان واقعی دست به عملیات انتحاری علیه ارتش شما نزنند.
از این رو برای شما بهتر است که عراق را ترک کنید و ما را به حال خود رها سازید، اینها ظاهراً از شهر هوک خارج شده‌اند و فکر می‌کنم به زودی زود کل خاک عراق را ترک خواهند کرد.
این ظاهر نقشه این‌هاست، مگر این که طرح دیگری داشته باشند، بوش دست به توطئه بزرگی زد و آن محاصره اقتصادی عراق است، آنها تصور می‌کنند که با به محاصره در آوردن عراق می‌توانند دولت را ساقط کنند و مردم عراق را از نان خوردن بیندازند.
قطعاً شما اطلاع دارید که این‌ها از سلاح اقتصادی علیه ما استفاده می‌کنند و اقدام به صدور قطعنامه‌های سازمان ملل یکی پس از دیگری می‌نمایند، همچنین روی وضعیت داخلی عراق سرمایه گذاری کرده‌اند.
منافع آنها در این شرایط یکی شد و عربستان سعودی با رژیم خمینی بر اساس اصل دشمن تو دوست من است، علیه ما متحد شدند، از طرف دیگر ترک‌ها و ایرانی‌ها نیز بر اساس منافع مشترک متحد شدند و اطلاعاتی که از طرف شما (مسعود رجوی) و منابع دیگر پیرامون مقاصد رژیم آخوندها به دستمان رسید، نشان می‌دهد که یک توطئه بزرگ علیه ما چیده می‌شود.
با تمام اینها می‌خواهم به برادر مسعود اطمینان دهم که توطئه شکست خورده و وضعیت داخلی عراق اطمینان بخش است، وضعیت ارتش نسبت به گذشته خیلی بهتر شده با این که تجهیزات و امکانات نظامی در اختیار نداریم.(خنده حضار)
مسعود رجوی: شما حرف دلتان را زدید. (خنده حضار)
صابر الدوری: من دیدم مجید خوشحال شد، این نکته را مطرح کردم.
مسعود رجوی: راجع به مرحله دوم نقشه و توطئه دشمن که از روز چهارم جنگ شروع شد توضیح بیشتری می‌خواهم.
صابر الدوری: بنده عرض کردم که دشمن طی یک توطئه‌ای در سه مرحله به عراق تهاجم کرد، مرحله اول آن جنگی بود که در داخل خاک کویت در جریان بود، مرحله دوم این بود که در روز چهارم جنگ زمینی عناصر غوغا ساز در بغداد و استان‌ها دست به آشوب می‌زنند، از اول بمباران ها، افرادی توسط آخوندها به این شهرها اعزام می‌شدند.
مسعود رجوی: توسط آخوندها بود یا آمریکایی‌ها؟
صابر الدوری: طبق اطلاعات ما، آمریکا از حضور آنها مطلع بود ولی مطمئن نیستیم، اطلاعات آمریکا در این مورد دقیق نبود، اینها فکر می‌کردند که گروه مستقلی هستند، درست است که از طرف رژیم ایران حمایت و سازماندهی شدند ولی نمایندگی از طرف رژیم ندارند.
مسعود رجوی: این مسئله نشانه اوضاع بغرنجی است، اطلاعاتم را از کارهایی که این روزها رژیم ایران انجام می‌دهد، تکمیل کردید، آنچه به اوضاع داخلی ایران بر می‌گردد این است که می‌دانم چقدر رژیم با شما ضدیت دارد اما از وجهه خارجی برایم علامت سؤال بود که چرا رژیم آن قدر مطمئن است و از کجا مطمئن است که می‌تواند شما (دولت عراق) را سرنگون کند.
اظهارات رفسنجانی را حتماً شنیده‌اید، ایشان می‌گوید که تا ته خط می‌خواهد برود، نمی‌دانستیم ممکن است زیر زیرکی با انگلیسی‌ها کاری کرده باشد، از قدیم می‌دانستیم که روابط آخوندها با انگلیسی‌ها خوب بوده‌است و الان قضیه برای من روشن شد که برنامه چه بوده و چه می‌خواهند.
ظاهراً رژیم خمینی تمام سرمایه گذاری‌اش را کرده‌است، آیا اکراد در این برنامه ریزی‌ها نقش داشته‌اند؟
صابر الدوری: پیش از این چندین بار شنیدیم که مسؤولین اکراد از آمریکایی‌ها گلایه می‌کردند که چرا به وعده خود عمل نکرده‌اند و گروه حکیم می‌گوید که چرا آمریکایی‌ها به ما کمک نمی‌کنند….
مسعود رجوی: و از آمریکایی‌ها می‌خواهند یک منطقه امن را تهیه و تدارک ببیند، آیا شما این منطقه امن را در اختیار آنها قرار می‌دهید؟ (خنده حضار)
صابر الدوری: این جریانی است که انگلیسی‌ها پشت آن هستند.
مسعود رجوی: اگر تصمیم گرفتید یک منطقه امن در اختیار آنها قرار بدهید یادتان نرود یک منطقه امن هم برای ما تأمین کنید.
صابر الدوری: منطقه دیاله را برای شما تهیه دیده‌ایم.
مسعود رجوی: ابوغسان [از مسؤولان هماهنگی استخبارات] غرب دیاله را در اختیار ما گذاشته و هر چه از او درخواست کردیم که شرق دیاله را نیز در اختیار ما قرار بدهد قبول نکرد.
صابر الدوری (خطاب به حاضران): اگر کل دیاله را گرفتید یادتان نرود که جای برادرم را حفظ کنید. (خنده حضار)
مسعود رجوی: فراموش کردم که به شما بگویم با برادرتان ملاقات کردم و از دیدنش فوق العاده خوشحال شدم واقعاً برادر خیلی تحسین بر انگیز و شجاع و کاردانی دارید، به برادر مهدی ابریشمچی می‌گویم که مشکلاتش را مستقیماً با استاندار دیاله حل کند، ما اگر شرق نهر دیاله باشیم دیگر مشکلی تا مرز نداریم، به داداشت می‌گوییم مشکلات را حل کند.
صابر الدوری: وقتی بحث شرق و غرب دیاله مطرح شد، برادرم ابو ارکان قصد داشت از مخابرات و مجاهدین فرار کند، (مسؤولیتی تقبل نکند.)
مسعود رجوی: اتفاقاً من حدس زدم توی راه به ایشان می‌گفتم، استعفا ندهید، چون استعفای شما پای ماست، برادرتان برای ما خیلی زحمت می‌کشد و خیلی صبور است، از ایشان در حضور شما تشکر می‌کنم، حتماً شما و برادرتان در خانه مناقشاتی داشته‌اید، حال در این خانه بین مجاهدین و برادرشان……
صابر الدوری: واقعاً ما برادر هستیم.
مسعود رجوی: حقیقتاً جا دارد که صمیمانه از زحمات برادرتان و به ویژه به خاطر خستگی‌هایی که از جانب ما بر وی و بر دیگران وارد شد، تشکر می‌کنم، خوشبختانه مردانی دارید که تا آخر خط صبر می‌کنند و سعی می‌کنند فضای تفاهم را بیشتر بر قرار کنند و این اسباب خوشحالی من است، با چیزهایی که برادر مجید می‌خواهد به ما بدهد دیگر هیچ مسئله‌ای بین ما باقی نمی‌ماند. (خنده حضار)
صابر الدوری: من تصور می‌کنم درخواست‌های برادر مجید کمترین درخواست از شما باشد.
مسعود رجوی: حداکثر را من تعیین می‌کنم.
صابر الدوری: روابط فردی و کاری در جهان سوم باید به صورت اتحادیه عمل کند، به ویژه وقتی که بنده احساس می‌کنم در سرویس اطلاعاتی نظامی هستم، در اوج بحران ابو ارکان به من مراجعه کرد و درخواست‌های شما را مطرح کرد، به خدا همیشه از شما طرفداری می‌کرد.
تلاش زیادی می‌کردم که امکانات موجود ما همین است ولی ایشان قبول نمی‌کردند و از نظامیان نزد سرویس اطلاعاتی شکایت می‌کرد، نمی‌دانست من یک روز رئیس سرویس اطلاعات خواهم شد.
در حقیقت وقتی که نمی‌توانستیم نیازمندی‌های شما را تأمین کنیم، خجالت می‌کشیدیم و واقعاً وقتی که نیاز به یک سری امکانات داشتید و ما نمی‌توانستیم آن را تأمین کنیم، این درد بیشتر می‌شد.
همان طور که قبلاً اشاره شد، شما خدماتی بالاتر از سطح امکانات موجودی که دارید ارائه داده اید و حتی رئیس جمهور در یکی از این دیدارها به من گفت: به مسعود بگو ما هر چه داریم با هم تقسیم می‌کنیم.
مسعود رجوی: آیا فرمایش‌تان تمام شد تا بنده عرایضم را مطرح کنم، اجازه بدهید وارد بشویم.
صابر الدوری: ما آماده‌ایم برای هر گونه امکاناتی.
مسعود رجوی: ایشان پیشاپیش می‌داند چه می‌خواهم بگویم. روزی که من شنیدم آقای رئیس جمهور شما را برای ریاست سرویس انتخاب کرده‌اند خیلی خوشحال شدم و این حسن انتخاب بود.
من فکر کردم که رئیس جمهور در انتخاب شما عواطف ما را در نظر گرفت، چون روابط و شناسایی و رفاقتی که در طی پنچ سال گذشته با هم داشتیم خیلی به تفاهم کمک می‌کند.
و طبعاً می‌دانید که اگر مدیر جدیدی برای سرویس می‌بود، شاید چندان فرقی نمی‌کرد، ولی وجود شما تفاوت می‌کند، پنج سال سابقه داریم و همین به من فرصت می‌دهد که حرفم را هر چه صمیمانه‌تر بگویم، ولو این که هر چه بخواهند، بگویند.
چیزی که در قلبم هست یا هر خواسته‌ای که دارم و یا هر تحلیلی که دارم با فرض این که شما بگویید این را قبول ندارم، با این مخالفم، این را در اختیار ندارم و این را نمی‌توانم در اختیارتان قرار بدهم، مناسبات این قدر قوی هست که چنین فرصتی را برای طرفین باز می‌کند.
یادتان می‌آید هنگامی که آقای براک [رئیس سازمان مخابرات] بود شما نماینده و رابط قیاده عامه و رئیس جمهور با سازمان بودید و برای شروع کار نظامی من مقدمتاً به شما گفتم که مهمترین چیز برایم تفاهم با شماست که پیوسته از آن بهره بردیم و برخوردار بودیم.
منظورم از تفاهم متقابل، مسائلی است که ممکن است برای شما مهم جلوه نکند، چون شما یک دولت حاکم هستید و در خاک خودتان هستید ولی ما به عنوان یک نیروی مقاومت یا یک آلترناتیو یک حکومت هستیم، در خاک خودمان نیستیم و انبوهی از افترا و تهمت‌ها و سابقه 8 سال جنگ بین شما و رژیم خمینی که خود ما آمار می‌دهیم که دو میلیون کشته و زخمی داده، وجود دارد.
طبعاً من باید مواظب خیلی چیزها باشم تا دشمن شما و دشمن ما نتواند ما را بسوزاند و شما می‌دانید که جنبش ما 25 سال مشغول مبارزه با دو رژیم بود، هر دو رژیم اتهامات پوچ یک طرفه علیه ما داشتند که رابطه با عراق است.
در رژیم شاه که بنیانگذاران سازمان را اعدام کردند، در سال‌های 1971 و 1972 اتهام اول آنها ارتباط ما با حزب بعث بود، در صورتی که ما رابطه‌ای با حزب بعث نداشتیم، این ماهیت دو رژیم در ایران است.
صابر الدوری: من یادم نمی‌آید چنین چیزی شنیده باشم.
مسعود رجوی: یادتان می‌آید رژیم شاه می‌خواست علیه شما کودتا کند، قرار داد شط را الغا کرد، در آن موقع و بدین وسیله می‌خواست جامعه ایران و طرفداران پان ایرانیست را بشوراند.
یک سال بعد در سال 1971 ما دستگیر شدیم، جزئی از اتهامات علیه ما ارتباط با حزب بعث بود، برای همین یک شب قبل از اعدام بنیانگذارران سه تا پیشنهاد گذاشتند و گفتند که: هر کدام از اینها را بپذیرند اعدام‌تان نمی‌کنیم، اول این بود که بگویید ما از عراق دستور می‌گیریم، دوم این که مبارزه مسلحانه را محکوم کنید، سوم این که بگویید اسلام و شیعه با مارکسیسم جنگ و مبارزه دارد.
در روزنامه‌های 20 سال پیش اولین باری که رژیم دستگیری ما را اعلام کرد اتهام عراق هم هست، تعدادی از کادرهای ما در شیخ نشین‌ها در دبی دستگیر شده بودند، مجاهدین هواپیمایی که آن‌ها را به تهران می‌برد به سمت بغداد منحرف کردند، پیش شما بودند و سراغ خمینی هم رفتند ولی او حاضر نشد از ما حمایت کند.
برای همین شما افراد ما را نمی‌شناختید، فکر می‌کردید که ممکن است اینها عوامل رژیم شاه باشند، چند ماه در زندان شما بودند، بعد عرفات دخالت کرد و شما بچه‌های ما را آزاد کردید و آنها به بیروت رفتند.
وقتی مطمئن شدید که ایادی رژیم نیستند از این زمان به بعد همیشه مارک عراق بر روی مجاهدین بود، بعداً که خمینی آمد چه قبل از شروع جنگ با شما و چه تا روز آخری که در تهران بودیم، او می‌گفت که: منافقین نمایندگان عراق در تهران هستند. چون مخالف جنگ بودیم.
واقعاً ما با شما ملاقات نکرده بودیم ولی وقتی کار عملیاتی و یا تظاهرات می‌کردیم این می‌گفت عراق و سال‌ها شعارهای آنها این بود که ما را با آقای رئیس جمهور (صدام حسین) کنار هم می‌گذاشت و همه جا این شعار را علیه ما در نماز جمعه می‌داد، بعد از نماز جمعه در مجلس، در دولت، مقامات رژیم در حالی که ما شما را ندیده بودیم شعارشان این بود: مرگ بر منافقین و صدام.
این مسئله‌ای است که از اول بود، خمینی مُرد ولی صدام و مجاهدین زنده و باقی مانده‌اند و من مطمئنم که بعد از رفسنجانی و خامنه‌ای صدام و مجاهدین هستند.
البته نمی‌خواهم صبحت‌ها را طولانی کنم، شما قبل از این که رئیس سرویس باشید، مسؤول ارتباط با ما و نماینده شخص آقای رئیس جمهور در ارتباط با ما (سازمان) هستید.
شغل جهاز (سرویس) کار خودتان است و به خودتان مربوط است، برای ما شما نماینده رئیس جمهور هستید و طبعاً می‌دانید که چرا من این حرف‌ها را می‌زنم. این حرف‌ها از نظر شما هیچ ارزشی ندارد، چون دولت حاکم هستید.
آقای رئیس جمهور خیلی خوب احساسات ریز ما را درک می‌کنند، از قضا و تصادفاً از نظر سیاسی ربطی به استخبارات و مخابرات ندارد (خنده مسعود رجوی) ولی آنجایی که من و شما به خاطر دشمن از همدیگر جدا می‌شویم (منظورم تفاهم متقابل بین ماست) اگر گاه می‌بینید که به یک چیزی اصرار می‌کنیم، من خیلی دوست دارم شما دلیل اصرار ما را بپرسید.
مسئله و حساسیت مربوط به خودتان است، مثلاً ببینید که چرا من اصرار داشتم به صورت سمبلیک هم که شده در شرق رود دیاله باشیم، می‌خواستیم که دشمن ما و شما نه فقط رژیم خمینی بلکه همه گروه‌هایی که به خاطر عراق توی سر ما می‌زنند و همه مردم داخل ما و خانواده‌های رزمندگان ما و رزمندگان ما که در خاک عراق هستند از این میان کسی به خاطر همکاری که با شما کردیم نتواند یقه ما را بگیرد.
من هفت آلبوم می‌دهم خدمت‌تان که مربوط به داخل و مربوط به رژیم ایران است، چیزهایی که علیه ما نوشته شده، به خاطر عملیات ماه مارس 1991 علیه کردها و شیعیان جنوب عراق، در آمریکا و اروپا و حرف‌های رژیم ایران و رادیو اسرائیل، بی بی سی و رادیو فرانسه.

با معامله‌ای که رژیم با اروپایی‌ها داشت ما را در یک کرُنر گیر آورده بودند و می‌خواستند از نظر سیاسی خفه مان کنند، این نمونه‌ای از تلاش آنهاست، حرف شان این است که شما مجاهدین خلق ایرانید یا مجاهدین عراق و حزب بعث و آقای رئیس جمهور صدام حسین.
ما چیزی از شما پنهان نمی‌کنیم، مثلاً فرض کنید یک رزمنده که نکشیده، نمی‌تواند راه را با ما ادامه بدهد، شما می‌دانید که در طول پنج سال گذشته ما خیلی‌ها را از اروپا و آمریکا و از داخل می‌آوردیم، درصدی از آنها این وضعیت سخت را در شرایط عراق و در بیابان و در پادگان تحمل نمی‌کنند.
خوب ما همیشه یک درصدی را داریم که ته می‌کشیدند، چون ارتش ما ارتش داوطلب است، کسی که نمی‌خواهد بجنگد ما مجبورش نمی‌کنیم، چون کسی که با ما می‌جنگد با جان و دل می‌جنگد، طبعاً افرادی که به اروپا سفر می‌کنند می‌گویند این مجاهدین دیگر برای ایران نمی‌جنگند، برای عراق می‌جنگند.
نمی‌گویند که من ترسیدم و خراب کردم، سعی می‌کند که خودش را توجیه کند و راهش قربانی کردن ماست و الا همه می‌دانند که او خیابان‌های پاریس را بر بیابان‌های عراق ترجیح می‌دهد و لذا ما مجبوریم که زیر تیغ برویم، بعد بقیه دشمنان ما یا رادیوهای خارجی این را می‌گیرند و روی سر ما چماق می‌کنند.
علت این که می‌خواستم ما در آنجا حضور داشته باشیم (البته داستان تمام شده‌ای است) این بود و ربطی هم مستقیماً به شما نداشت، از نظر شما هم هیچ مهم نبود، ولی برای ما حیاتی بود، چون در خاک خودمان نیستیم.
جالب این است که بدانید ما متحد داریم، در شورای ملی مقاومت، سازمان چریک‌های فدایی خلق حدود 20 نفر در منطقه شمالی داشتند که الان از خود این سازمان جدا شده‌اند و تبدیل شده‌اند به اتحادیه انقلابی کردستان.
بیشتر به نظر می‌آید در خط یکتی هستند، خط جلال طالبانی، همین افرادی که تا دیروز متحدین ما بودند و ما هر کمکی به آن‌ها کردیم، بیشترین سمپاشی را علیه ما کرده‌اند که ما آمده‌ایم توی عراق جهت کشتن اکراد.
توضیح این مسئله برای آنها که چه کسانی بودند که کردها را کشتند 50 سال [ساعت] طول کشید که در نشست شورای ملی مقاومت توضیح دادیم، از روز اول تا روز آخر توضیح خواهم داد که چه شد. دشمنان ما با توان تبلیغاتی زیاد تهاجم می‌کنند و ما امکاناتی برای پاسخگویی نداریم صدایی مثل صدای اسرائیل و آمریکا و بی بی سی نداریم، زیرا این رادیو‌ها مشخصاً دارند از مجاهدین صحبت می‌کنند، چون رژیم یک دشمن بیشتر ندارد که همان مجاهدین است، برای نزدیک شدن به رژیم از کیسه‌های ما می‌دهند.
ما به هر چه داشتیم و هر کاری که در عراق کردیم و خواهیم کرد افتخار می‌کنیم، چون معلوم است که هدف توطئه‌ها همه تأسیس حکومت اسلامی در عراق است، چیزی که رژیم می‌خواهد و همچنین انهدام ما.
این هدف اعلام شده رژیم است، منظور من از این توضیحات این است که به شما بگویم حساسیت‌ها و مسائل ما برای تضمین این تفاهم متقابل چیست، این مطلب اولم بود که تمام شد.
صابر الدوری: اجازه بدهید توضیح بدهم، در ابتدا بگویم که من با برادر مسعود اختلاف نظری ندارم، ما در یک مسئله مشترکی قرار داریم و باید همدیگر را خوب درک کنیم، این کلیدی است که ما را به آن چیزی که باید به آن برسیم می‌رساند و همانا تحقق اهداف مشترک ماست که عبارت است از شکست توطئه‌ها از یک سو و سرنگون کردن رژیم آخوندها از سوی دیگر.
من کاملاً با برادر مسعود موافق هستم و قبول دارم تلاشی که بایستی سازمان و ارتش آزادیبخش و شورای ملی مقاومت انجام بدهند خیلی زیاد است، یعنی بار آن خیلی سنگین است.
منظورم از این تلاش، تلاشی است که بایستی مبارزین و رزمندگان قانع شوند که این مبارزه بر حق است و راهی که می‌روند و مأموریتی که انجام می‌دهند درست است چنانچه سازمان نتواند اینها را به این سطح از قناعت برساند، نمی‌تواند اهداف خود را تحقق ببخشد.
کسانی که قانع نمی‌شوند چیز زیبایی در عراق پیدا نمی‌کنند، از این رو اروپا را بر عراق به ویژه در این شرایط و دشواری‌ای که در آن به سر می‌بریم ترجیح می‌دهند رزمندگان ما بخشی از ملت محسوب می‌شوند و من کاملاً نسبت به آنچه شما گفتید قانع هستم، الان بر می‌گردیم به بحثی که با هم راجع به شرق دیاله و غرب دیاله داشتیم….
مسعود رجوی: مسئله برایم تمام شده و واضح است که شما در شرایطی بودید که نمی‌خواستید با رژیم ایران کنتاک داشته باشید.
صابر الدوری: ما این مسئله را از دیدگاه دو طرف و تأثیر آن بر روی دو طرف مورد بررسی قرار دادیم و برادر مسعود بداند که ما این مسئله را فقط از جنبه نظامی مورد بررسی قرار ندادیم بلکه از نظر سیاسی نیز در بالاترین سطح مورد بحث واقع شد.
ما بررسی کردیم که عقب نشینی رزمندگان به غرب دیاله چه تأثیر منفی خواهد گذاشت، البته ما می‌دانیم که این تأثیر یک تأثیر موقتی و گذراست و این اعتقاد را داشته‌ایم که برادر مسعود و رهبری سازمان توانمندند و بر مسئله فایق می‌آیند و رزمندگان را توجیه و متقاعد می‌سازند، ولی این مسئله برای ما حکم مرگ و زندگی را داشته‌است به خصوص در این موقع در این منطقه خطرناک و حساس که هیچ نیروی نظامی هم نداشتیم.
برادر مسعود با چشم خودش دید و مشاهده کرد که رزمندگان ما دیگر توان جنگیدن را ندارند، من در یکی از روزها (برادر خالد شاهد بود) در مقر خودم شنیدم که سه چهار تا دستگاه تانک متعلق به ارتش آزادیبخش اشتباهاً وارد منطقه کلار شده و تمامی خدمه و نیروی آن شهید شده‌اند.
من علاوه بر این که از جسارت و شجاعت رزمندگان شما خوشحال شدم، وقتی که توانمندی سربازان خودمان را با رزمندگان شما در جنگیدن و مبارزه در برخی موارد مقایسه کردم، خیلی متأثر شدم.
این یک راز نیست، چون ما برادر هستیم، در برخی از مناطق و منجمله در منطقه دیاله سربازان ما وقتی با یکسری از اکراد عادی و نه رزمنده روبرو می‌شدند، از ترس دست به فرار می‌زدند.
البته ما رزمندگان خود را سرزنش نمی‌کنیم، زیرا آمریکا و متحدین کاری کردند که ما و ملت ما را به این وضعیت روانی وخیم رساندند، هیچ کشوری در جهان وجود ندارد که بتواند یک ماه و اندی بمباران‌های مداوم و مستمر را تحمل نماید.
ما این مسئله را از این زاویه مورد مقایسه قرار دادیم و سنجیدیم، من در نشست رهبری که به طور مشخص برای بحث روی این مسئله منعقد شده بود، یادم هست که موافق طرح شما نبودم و اظهار داشتم که نمی‌توانیم در مقابل هیچ حمله‌ای حتی اگر کوچک هم باشد، مقاومت کنیم.
اگر آخوندها در این حمله موفق و پیروز شوند، ما و سازمان از بین خواهیم رفت، این دلایل موضع گیری ما در آن موقع بوده‌است، به همان دلیل سعی می‌کردیم زود ملاقات نکنیم و ملاقات‌ها را گردن سرتیپ غالب بیندازیم. (خنده حضار)
مسعود رجوی (خطاب به غالب): ببین ابو ارکان، سرتیپ، دیگر من مقصر نیستم. جزاکم الله خیراً
حالا ببینید حرف من چیست، حرف و موضع شما کاملاً منطقی است، این در حالی است که ما افراد غیر مسؤول نیستیم و مشکل شما را می‌فهمیم.
لیکن آمادگی داریم که شما هم به ما بفهمانید، من که از روز اول می‌دانستم، دومین و مهم‌ترین مطلب من در این جلسه عیاق ماست، منظورم سطح رابطه سیاسی فی ما بین است که این را لابلای موضوع تشریح می‌کنم، من دست شما هستم.
و می‌خواستیم کاری را که از دست ما بر می‌آید برایتان انجام بدهیم، منتها می‌خواستیم موازی هم باشیم، یعنی در حالی که مشکل شما رعایت می‌گردد در عین حال ببینیم برای مشکل ما چه راه حلی پیدا می‌شود، ممکن بود مشکل ما راه حلی نداشته باشد، ولی حداقل سوء تفاهم ایجاد نمی‌شد.
اگر من مثلاً وضعیت را می‌دانستم، جور دیگری برای مقاتلین (رزمندگان سازمان) حرف می‌زدم، تحلیل خودم چیز دیگری بود، اطلاعیه‌هایی که بیرون می‌دادیم، آنها نیز چیز دیگری می‌بود و موضع ما هم در قبال اکراد طور دیگری بود.
ببینید شما برای کارهای نظامی‌تان توجیه سیاسی دارید و مسائل مختلف توطئه را اول توضیح می‌دهید، ما هم باید برای کارهایمان به دستگاهمان کوک بدهیم، ما حرفی نداریم که در غرب دیاله باشیم، اما اگر این موضوع از پیش برای ما روشن بود، وضع فرق می‌کرد.
ابو ارکان ضمناً تخصص دارد که چگونه دوای تلخ را قطره قطره توی گلوی آدم بریزد، هر روز یک قطره و هر هفته یک قطره به من می‌داد. حرف من چیز دیگری است، می‌گویم می‌نشستیم در سطح مناسب با هم صحبت می‌کردیم، این انتظار را طبعاً از ابو ارکان نداشتم، چون در تمام 24 ساعت برای خود ما در کارهای اجرایی بود.
اما اگر ما از علایق مناسبی برخوردار بودیم من مسائل شما را می‌فهمیدم و خودمان را منطبق می‌کردیم، لازم نبود که شما بروید پشت صحنه، آخر من برادرتان هستم و مسائل‌تان را می‌فهمم، فرد غیر مسؤولی نیستم.
ما آمدیم با فرمانده فیلق (سپاه) توافق کردیم و ابو ارکان هم حاضر بود، یعنی ما آمدیم به جاهای جدیدمان، من گفتم همه مقاتلین (رزمندگان) و مسؤولان و فرماندهان را این طوری توجیه کردم.
بعد از دومین عملیات به ابو ارکان اصرار داشتم که بگویم قدم بعدی چیست، هنوز ما توی جای جدید جا نیفتاده بودیم (این روزها در آخر ماه مبارک رمضان بود) که دوبار ابو ارکان آمد اما به ما نگفت عقب نشینی کنید به طرف غرب دیاله، گفت به سوی پادگان هایتان عقب نشینی کنید.
من همه را برای پیشروی توجیه کرده بودم، ولو این که شش ماه آن‌ها را نگه داریم، دوباره می‌بایستی آنها را مجدداً توجیه می‌کردم که چرا داریم به پادگان عقب نشینی می‌کنیم.
من که می‌دانستم ابو ارکان تقصیر ندارد، مسئله این است که ما در سطح متناسب ننشستیم تفهیم و تفاهم بکنیم، این شکایت را ما از فردای آتش بس تا امروز داریم.
حرف من این است که دستورات آقای رئیس جمهور اجرا نشد. بعد از آتش بس خودتان هم بودید، آقای رئیس جمهور به من گفت: راجع به آینده سازمان نگران نباش، ما شما را مثل یکی از اعضای فرماندهی حزب بعث در جریان می‌گذاریم.
این عین جمله ایشان است، خوب شما هم ما را مثل یکی از اعضای قیاده قطریه (فرماندهی حزب بعث) در جریان اوضاع ایران قرار بدهید، بعد از مرگ خمینی به دستور سید الرئیس، لجنه‌ای تشکیل شد، یک سال است که ما این کمیته را ندیده‌ایم، کمیته‌ای که شما نایب رئیس آن بودید.
استاد طارق عزیز هم همیشه در مسافرت است، پس من باید در اتاقم بنشینم و فکر کنم که چی باید بشود، تا آنجایی که به رابطه شما با رژیم خمینی بر می‌گردد همیشه می‌گوییم صلح حق شماست و ما نمی‌خواهیم در این رابطه برای شما مشکلی ایجاد کنیم.
وقتی که استاد طارق عزیز به من گفت که: رادیو شما نمی‌گذارد روابط با رژیم خمینی شکل بگیرد. ما در فاصله 24 ساعت کلیه رادیوهای خودمان حتی ایستگاه‌ها و فرستنده‌های کوچک را نیز قطع کردیم ولو شما از ما نخواسته بودید، اما رادیوهای گروه‌های دیگر کار می‌کردند.
دو سال است که آقای رئیس جمهور را ملاقات نکرده‌ام، کمیته معلوم نیست چه شد کمیته یک سری چیزهایی از سلاح‌ها را از ما گرفت ولی آن چیزی که قرار بود به ما بدهید نداد، خودتان توی لجنه (کمیته) بودید، قرار بر این بود که چیزهایی که بدان نیاز نداریم به شما بدهیم.
در دوران دکتر ابراهیم حست سبعاوی [از روسای امن العام عراق] ایشان همیشه در کویت بود، بعد از کویت نه شما را می‌شود دید نه ایشان را. بنابراین به دستگاهمان این احساس داده می‌شد. که شما دوستی ما را نمی‌خواهید و بنابراین این مناسبات در سطح لازم نیست.
من مشکلات شما را می‌فهمیدم و می‌فهمم و باز هم خواهم فهمید ولی باور کنید مسئله خیلی ساده‌است، می‌توانستیم یک ساعت بنشینیم و مسائل را از خود شما بشنویم و مشترکاً راه حلی پیدا کنیم، حتی اگر لازم بود همه ما برویم غرب رودخانه دجله.
نمی‌خواهم بحث را طولانی کنم، هدفم از این موضوعات آینده‌است، اولاً اگر آن رابطه فی ما بین ما این علاقه با آقای رئیس جمهور نباشد، پس من بیخود در عراق هستم، این رابطه من با آقای رئیس جمهور حق من است، این حق را از لحاظ سیاسی نمی‌گویم، مطلقاً، بلکه از لحاظ عواطف و علاقه شخصی.
من خانه را با صاحب خانه می‌خواهم، اگر صاحبش را نبینم چه فایده‌ای دارد؟
پس معنایش این است که تو بیخود در این خانه هستی، این رابطه من با آقای رئیس جمهور است، منظورم خلق مشکل سیاسی برای ایشان و دیدار علنی و درخواست لیست گونه نیست، صاحب خانه من است. پس حق من است.
ممکن است شما بگویید که مسؤولان و اعضای فرماندهی حزب بعث هم این حق را ندارند، حق ندارند مزاحم آقای رئیس جمهور بشوند، شما چون عراقی هستید اگر هم این طوری باشد پس چرا من را از این حق محروم می‌کنید.
این ادعای اصلی من است، بعد به خود شما بر می‌گردیم، چون در طول یک سال گذشته می‌خواستم ایشان را ببینم ولی شما نگذاشتید، چرا؟ این حق من است.
صابر الدوری: برادر مسعود می‌خواهند همه ما را چون دستورات آقای رئیس جمهور را اجرا نکردیم به زندان بیندازند.
مسعود رجوی: خود من هم با شما آن تو هستم، فعلاً من با شما همان تو هستم. در مورد خودتان به عنوان نماینده آقای رئیس جمهور الحمدلله رئیس سرویس در محل کار شما تلفن ندارد، خانه‌اش را هم بلد نیستیم، سراغش هم نمی‌شود برویم.
همیشه باشد به برادرانم بگویم: مهدی، علی رضا، می‌توانید حدس بزنید. سپهبد صابر الدوری کجاست؟ تنها چیزی که مخابرات و استخبارات سازمان ما از آن اطلاع ندارد محل حضور شماست (خنده حضار) و الا خودمان می‌آمدیم سراغ‌تان.
این را هم جداً به عنوان یک خواسته مطرح نمی‌کنم، برای این می‌گویم که تفاهم فی ما بین خودمان تقویت بشود تا این که بدانم چه باید کرد می‌خواهید برایتان قسم بخورم که بین العرب و العجم لا یوجد شقیق صدیق نزدیکتر از همین مجاهدین خلق. [چنانچه در میان عرب و عجم بگردید هیچ دوستی به اندازه مجاهدین خلق پیدا نخواهید کرد.]
این را من بعد از پنج سال دارم می‌گویم، نمی‌خواستم بگویم که چرا با دوست‌تان این طوری می‌کنید، مگر شما تصور می‌کنید من می‌خواهم شماره تلفن‌تان را به رفسنجانی بدهم؟
من یک وقت مشخصی از شما می‌خواهم، به این راضی هستیم، هفته‌ای یک ساعت از وقت شما برای من یک ساعتی که نصف آن ترجمه‌است، بنابراین برای دو هفته، دو تا یک ساعت ولو این که بنشینیم برای هم قصه بگوییم.
وگرنه مسائل ما حل نمی‌شود، آقای رئیس جمهور دستور دادند، مایه را پرداختند، اما وزرای مختص جوهر سیاسی او را نگرفتند، با فرض این که همه خواسته‌ها را بگویید، نه هفته یک ساعت قبول است تا وقتی که ما در عراق هستیم، اگر نه می‌روم قصر ریاست جمهور، اعتصاب غذا می‌کنم این تنها راه‌است. (خنده مسعود رجوی)
صابر الدوری: ظاهراً امروز باید از خودمان دفاع کنیم امروز اولین باری است که احساس می‌کنم برادر مسعود تصور می‌کند ما در حقش کوتاهی کرده‌ایم، من این را قبول دارم که در گذشته از همدیگر دور بودیم و ملاقاتی بین شما و رئیس جمهور ترتیب ندادیم، همچنین آقای طارق عزیز با شما ملاقات نکرده و همچنین ما با شما ملاقات نکردیم.
مسعود رجوی: شما در خط مقدم جبهه بودید…
صابر الدوری: من می‌دانم که یک کوتاهی بزرگ در حق‌تان کردیم و ما در حق برادر مسعود کوتاهی کردیم، ولی وقتی دو چیز فراهم می‌شود، یکی حسن نیت و دیگر احساس برادرانه و اعتقاد قطعی که برادر مسعود بدان اشاره کرد، هیچ دوستی در میان عرب و عجم پیدا نمی‌کنیم مانند مجاهدین.
مسعود رجوی: والله بین العرب و العجم چنین دوستی پیدا نمی‌کنید.
صابر الدوری: من می‌خواهم تأکید کنم که این اعتقاد را داشته‌ایم، به خصوص برادر مسعود به خاطر نزدیکی‌اش به ما و آشنایی طولانی‌اش با ما، تصور می‌کنم که خوب می‌داند پشت این موضوع هیچ هدف مشخص یا غرضی وجود ندارد.
برادر مسعود وضعیت و شرایط ما را خوب می‌داند که ما از دوم آب (اوت 1990) تا کنون درگیر جنگ و حمله‌ای شده‌ایم که بر سر هیچ کشوری تا کنون نیامده‌است، آن چیزی که بر سرمان آمد از حمله‌های هوایی تا آشوب‌های داخلی که شما در فرو نشاندن آن سهم داشتید و این شرایط ایجاب می‌کرد که ما شبانه روز در آمادگی کامل به سر بریم و مراقب اوضاع باشیم.
برادر مسعود بداند و رفقا و همکارانم می‌دانند که بنده اکنون دو ماه است که مسؤولیت ریاست سرویس را به عهده گرفته‌ام، ساعت‌هایی که بنده در اداره سرویس بودم و یا در جلساتی بودم که اداره می‌کردم، جمعاً به ده روز نمی‌رسد، بنده به عنوان رئیس سرویس اطلاعات بیشتر از 20 درصد از سرویس اطلاع ندارم، آن هم به دلیل شرایط حاکم بر کشور است.
وضعیت و شرایط آقای رئیس جمهور هم واضح است و وقتش پر است، البته در اینجا می‌خواهم بگویم گله مندی برادر مسعود بجا و درست است (خنده مسعود رجوی)، زیرا می‌دانم چقدر در حق ایشان کوتاهی کرده‌ایم.
مسعود رجوی: بیشتر از این شما انجام دادید، شما با این صحبت هایتان مرا به سمت سمپاتیک خودتان کشاندید، نزدیک است اعتراض کنم که چرا امروز جلسه داشتیم.
صابر الدوری: اگر می‌دانستم که من و رفقایمان در معرض چنین تهاجمی از سوی برادر مسعود قرار می‌گیریم، این جلسه را برگزار نمی‌کردیم و آن را به دو ماه دیگر موکول می‌کردیم (خنده حضار).
برادر مسعود بداند و آقای غالب (ابو ارکان) می‌داند که از لحظه ورود به سرویس خواستار ملاقات با شما بودم و هر روز می‌گفتم هفته آینده و از دوستان می‌خواستم کی وقتی را برای تشکیل این جلسه پیدا کنند، ولی هر بار که می‌خواستم ملاقات صورت بگیرد، مأموریتی خارج از بغداد برای من پیش می‌آمد.
مسعود رجوی: الان بالاخره حق من چه می‌شود، آن یک ساعت حقی که در هفته دارم؟
صابر الدوری: من حاضرم با برادر مسعود ملاقات کنم هر وقتی که خودش بخواهد و مطمئن باشد با این که شماره تلفن خودم را نمی‌دانم و با کسی تلفنی صحبت نکرده‌ام ولی با تمام این تفاصیل حاضرم هر وقت بخواهید با شما ملاقات کنم.
مسعود رجوی: هیچ مشکلی نیست، ما الان خط نداریم، اگر به ما خط تلفن ندهید هیچ ارتباطی نداریم، من در پادگان ابوغریب بودم، نه تلفن، نه تلکس، نه خط خارجی یکی دو ماه پیش در خواست و تقاضا کردیم و ما اکنون در یک ایزوله کامل و ناجوری قرار داریم.
صابر الدوری: (خطاب به یکی از همراهان): چرا به این‌ها خط تلفن نداده‌اید؟
غالب: قربان ما می‌خواستیم یک خط داخلی نظامی به آن‌ها بدهیم ولی چون مرکز تلفن داوودیه مورد حمله قرار گرفت این امر با مشکل روبرو گشت.
صابر الدوری: آیا مرکز دیگری وجود ندارد که از آن خط انشعابی بگیرید؟
غالب: خیر قربان همه از مرکز داوودیه می‌گذشت.
صابر الدوری: الان فرمانده پادگان ابوغریب خط تلفن ندارد؟
غالب: دوستان در ابوغریب از ما تقاضا نکرده‌اند، فقط برای پادگان خالص و مقرشان در بغداد خواسته‌اند..
صابر الدوری: فردا انشاء الله قبل از پایان وقت اداری تمام درخواست‌های شما در این رابطه تأمین خواهد شد.
مسعود رجوی: تلکس هم ندادید، ما فقط یک خط تلفن خارجی داریم.
صابر الدوری: باشد، تهیه می‌کنیم.
غالب: ما فقط دو خط خارجی داریم، آن هم برای فرماندهان رده بالا و فعلاً امکان پذیر نیست.
صابر الدوری: به هر حال برایشان یک خط خارجی تهیه کنید، انشاء الله حداکثر تا پایان وقت اداری فردا تقاضاهایتان تأمین خواهد شد تا علیه ما نزد رئیس جمهور شکایت نکنید!
مسعود رجوی: اجازه بفرمایید یک توضیح بدهم، در پادگان خالص طبق توافقی که هنگام عملیات با فرمانده سپاه داشتیم، سرویس اطلاعات تأیید کرده بود که چند خط داشته باشیم، صرف نظر از این که اغلب این خطوط قطع می‌شود و به ما گفته شده بود که اگر یک نامه رسمی نیاورید، کل این خطوط قطع می‌شود.
صابر الدوری: سپاه دوم؟
مسعود رجوی: بله، گفتیم چرا مزاحم ایشان (صابر الدوری) بشویم.
صابر الدوری: منظورتان سه تا پادگان است که پیرامون آنها توافق کردیم؟
مسعود رجوی (در حالی که برگه حاوی شماره خطوط تلفن مورد نظر را در اختیار صابر الدوری قرار می‌دهد): آنها می‌گویند شما یک نامه کتبی از طرف رئیس سرویس بیاورید که در آن قید شده باشد قرار دادن این خطوط تلفن برای مجاهدین تأیید می‌شود، می‌گویند اگر این خطوط به نام شما ثبت نشود، اعتبار ندارد.
صابر الدوری: این شماره‌ها جزء مرکز تلفن سپاه است؟
ابریشمچی: چهار تا خط آخر این لیست را قرار بود به ما بدهند و یکی از آن خطوط مربوط به ابوغریب است که الان دستورش را رئیس سرویس صادر کردند، تعدادی از این خطوط مربوط به سپاه است و تعدادی خطوط مگنت نیز مربوط به سپاه است که جهت ارتباط میان پادگان هاست.
صابر الدوری (خطاب به همراهان): این خطوط وزارت دفاع است که در پادگان مجاهدین است، فردا از طرف من زنگ می‌زنید به مدیر ارتباطات و می‌گویید که این خطوط تلفن باید برقرار شود.
مسعود رجوی: پس با قرار هفته‌ای یک ساعت و یا دو هفته‌ای دو ساعت ملاقات با شما موافقید یا مخالفید یا بی طرف؟ اگر من کاری نداشته باشم، به شما خبر می‌دهم که دیگر مزاحمتان نشوم.
صابر الدوری: و اگر من هم کاری نداشته باشم با هم به نماز جمعه می‌رویم تا نماز را برگزار کنیم.
مسعود رجوی: من اصلاً نمی‌خواهم مزاحمتان بشوم.
صابر الدوری: من حاضرم در هر زمانی که بگویید ملاقات کنیم، من علاوه بر مسؤولیت جدید، مسؤولیت‌های گذشته نیز بر عهده‌ام می‌باشد، چنانچه نیاز پیدا کنید که با من ملاقات کنید به من خبر بدهید، بلافاصله حاضر خواهم شد مگر این که واقعاً درگیر کاری باشم که مانع حضورم بشود.
مسعود رجوی: پس من هر دو هفته یکبار تقاضا می‌کنم.
صابر الدوری: هرگاه از برادرانم بخواهید که با من ملاقات کنید، من فی‌الفور حضور خواهم یافت، بحث کمیته و بحث ملاقات با رئیس جمهور را مستقیماً به آقای رئیس جمهور انتقال خواهم داد.
مسعود رجوی: من یک سؤال دیگر دارم، یادتان هست که شما نماینده سیدالرئیس و قیاده عامه (فرمانده کل حزب بعث) در ارتباط با ما بودید؟
صابر الدوری: هنوز هم تا یک نفر دیگر برای این مسئله تعیین نشود من نماینده فرماندهی کل و نماینده سرویس اطلاعات هستم، من باید ضربات دو طرف و دو مسؤولیت را تحمل کنم.
مسعود رجوی: پس هفته‌ای دو ساعت با هم جلسه خواهیم داشت (خنده حضار)، در رابطه با سایر مسؤولین به رئیس سرویس می‌گفتم و ترتیب ملاقات داده می‌شد، چه خود رئیس سرویس باشد یا نباشد، در صورت عدم حضورش یک نفر را به عنوان نماینده به آن ملاقات‌ها اعزام می‌کرد، آیا این قرار به قوت خود باقی است؟
منظورم مشخصاً این مسؤولین هستند: وزیر تبلیغات یا خود استاد طارق عزیز از نظر سیاسی و وزیر دفاع، این طور ملاقات‌های ضروری را چه کار کنیم؟ لذا خواهشمندم هرگاه میسر شد و شما وقت داشتید و وقتی که حس کردید شما کمک کننده هستید… ما از شما می‌خواهیم ملاقات را فراهم نمایید یا این که به ما بگویید مجازید که ملاقات کنید.
صابر الدوری: ما آماده‌ایم تا هر ملاقاتی را که برادر مسعود خواهان آن باشد ترتیب بدهیم، ولی چنانچه تأمین درخواست‌های ملاقات از کانال ما انجام شود، آسانتر و بهتر است تا از کانال ریاست جمهوری باشد. زیرا چنانچه موافقت دفتر ریاست جمهوری صادر شود ملاقات با وزیر دفاع و وزیر تبلیغات چون نقش آنها فقط اجرایی است، فایده‌ای ندارد.
مسعود رجوی: هر موقع و هر راهی خودتان دیدید مؤثر هست، همان انجام شود، من خودتان را قبول دارم، ضمناً در پادگان آموزشی که در اختیار ما گذاشته شد ما با سپاه دوم در ارتباط هستیم، در مورد این که اگر من رفتم به آن مقر و با فرمانده سپاه ملاقات کردم شما هیچ ملاحظه‌ای ندارید؟
صابر الدوری: فقط برادر مسعود اطلاع بدهد به سرتیپ غالب که می‌خواهد با فرمانده سپاه ملاقات کند، نظامیان به ویژه که من یکی از آنها هستم اگر یک دستور واضحی را دریافت نکنند، کاری انجام نمی‌دهند، این برای آن است که از هرج و مرج جلوگیری به عمل آید.
مسعود رجوی: آنجا افسر رابط سرویس حضور دارد، با او هماهنگی می‌کنیم.
صابر الدوری: بله، تا به فرمانده سپاه اطلاع بدهیم آن ملاقات انجام گیرد.
مسعود رجوی: برای این که به سایر مطالب برسیم، چه قدر وقت دارم؟ ما نمی‌خواستیم مزاحمتان بشویم، مهم این است که مطالبم را بگویم، شما تا کی وقت دارید؟
صابر الدوری: من امروز کاملاً در اختیار برادر مسعود هستم.
مسعود رجوی: تا نصف شب، باشد؟ (خنده حضار) می‌خواهم به مسائل نظامی بپردازم، یادتان هست که ما قبل از جنگ، با دکتر سبعاوی ملاقات داشتیم و من در آن جلسه خواستار ملاقات با شما بودم، یادتان هست؟
مسائلی در آن ملاقات مطرح کردم، البته من نمی‌خواهم بگویم که خیلی چیزها حالی‌ام است، در واقع می‌خواهم بگویم که این رژیم را خوب می‌شناسم، چون دشمن من است.
سه سال بعد از آتش بس ما یک چیزی از شما خواستیم، این که ما را از نظر نظامی آماده کنید، یا شما با آن رژیم صلح می‌کنید و به ما می‌گویید سلاح هایتان را پس بدهید و یا این که هم شما و هم ما به آمادگی نظامیان جهت مقابله با رژیم نیازمند خواهیم بود.
من این مطلب را به طور مفصل برای آقای رئیس جمهور نوشتم و خواهش کردم شما هم حتماً این نامه را بخوانید، آنجا نوشتم که دو تا نظریه وجود دارد، یکی این که صبر کنیم تا اوضاع عراق عادی شود و بعداً با رژیم آخوندها تصفیه حساب بکنیم و نظریه دوم که من از آن طرفداری می‌کنم…
صابر الدوری: ببخشید راجع به نظریه اول بار دیگر توضیح بدهید.
مسعود رجوی: این که با رژیم خمینی همین طوری صبر می‌کنیم تا اوضاع عراق ثبات بگیرد و بعد اگر لازم شد با آن تصفیه حساب می‌کنیم، این نظریه اول، اما نظریه دوم که من از آن دفاع می‌کنم به صورت دیالکتیکی می‌گوید که اوضاع عراق به ثبات نخواهد رسید، مگر یک پشت جبهه مستحکمی داشته باشیم و الا محاصره تشدید می‌شود.
مثلاً اگر ترکیه با شما بود، یعنی رژیم ترکیه متحد استراتژیک شما می‌شد… یا عربستان سعودی (چون می‌دانید که اردن چنان امکانی را ندارد) و یا سوریه، که این‌ها با شما جنگیده‌اند، باور کنید وقتی من این حرف‌ها را می‌زنم واقعاً مصالح عراق را در نظر می‌گیرم و فقط به عنوان یک مجاهد فکر می‌کنم.
به خدا بعد از آتش بس برای من مثل روز روشن بود که این رژیم با شما قرارداد صلح امضا نمی‌کند، در آخر اوت 1988 من با آقای رئیس جمهور ملاقات داشتم و این حرف و اعتقادم را به آقای رئیس جمهور گفتم که باور کنید قرارداد نهایی را با ما امضا خواهید کرد.
ایشان گفتند: کمال مطلوب ما همین است. بعداً این مطلب را به آقای فاضل براک، استاد طارق عزیز، و دکتر ابراهیم حسن سبعاوی تکرار کردم و در نشستی که خودتان هم بودید قبل از جنگ آمریکا نیز گفتم. تا امروز نمی‌دانستم که مرحله دوم برنامه توطئه، چهار روز بعد از حمله آمریکا بوده‌است، الان هم برایم واضح است که با این توطئه‌هایی که در اطراف شما قرار دارد شما را ول نخواهند کرد.
شما از من بهتر می‌دانید که آنها از شما چه می‌خواهند، می‌خواهند حزب بعث و ارتش عراق نباشد و در رأس آن سمبل‌اش نباشد، اگر این سمبل نباشد آن دو پایه [هم] نیست.
منظورم این است که عراق نیست، چون این دو پایه با آن سمبل و آن رهبری، عراق را از توطئه مصون داشته‌است، من فکر می‌کنم هر آدم با انصافی این را قبول دارد و الان من جداً این طور فکر می‌کنم که در آخر داستان و انتهای خط یا مجاهدین در تهران هستند و به عنوان متحد استراتژیک شما در مقابل همه توطئه‌ها می‌ایستند و یا همه ما و هم شما نخواهیم بود.
این واقعاً برایم واضح است، در سراسر دنیا هم داریم تلاش می‌کنیم تا برای همه به خصوص آمریکایی‌ها جا بیندازیم که خطر شماره یک در منطقه بنیادگرایی و خمینیسم است، مقداری هم پیشرفت کرده‌ایم، به خصوص توی آمریکا و حول و حوش وزارت خارجه آمریکا و خود بوش… و حلقات وزارت خارجه و شورای امنیت ملی آمریکا،

حرف ما این بوده و هست که با تأسیس حکومت اسلامی در عراق دودش به چشم شما خواهد رفت، از ما سؤال کردند که خوب نظر شما چیست؟ می‌دانید ما با خیلی از اعضای کنگره آمریکا از قدیم ارتباط داشته‌ایم و زمانی بود که سیاست توسعه طلبانه رژیم خمینی را توسط آنان محکوم می‌کردیم، از فردای حمله به کویت تا پایان آشوب‌های داخلی بر ما سخت گرفتند، حرف‌شان این بود که چرا شما در عراق هستید؟…. پاسخ ما هم واضح و روشن بود که سرنوشت ما از عراق می‌گذرد.
می‌خواستند از ما ولو یک کلمه علیه شما در بیاورند، از طریق ترکیه هم به ما رساندند که چرا عراق را ترک نمی‌کنید و چه می‌خواهید اینجا، به برادران ما در ترکیه گفته بودند که چرا برای کارهای معمول و عادی مثل ویزا و پاسپورت مراجعه می‌کنید، ما انتظار داریم که بگویید رهبرتان وقتی به ترکیه می‌آید، نیازهایش چیست.
صابر الدوری: این مسئله در چه تاریخی بود؟
مسعود رجوی: بعد از مسئله کویت و در سال گذشته، وقتی که رادیوهای ما تعطیل شده و بعد از این که قرارداد 1996 را پذیرفتند، فشار طاقت فرسایی بر ما بود، مخصوصاً از طرف احزاب سوسیالیست که به ما می‌گفتند در مقر عراق دیگر آینده ندارید…
گزارش‌های بسیاری منتشر می‌کردند که برخی هایش را به سرویس اطلاعاتی شما داده‌ایم، شایع شده بود که خود من می‌خواهم بیایم آلمان و چندین هزار نفر از مجاهدین نیز از عراق رفته‌اند..
وقتی که قبل از جنگ، وزارت خارجه آمریکا می‌خواست تست کند که ما می‌خواهیم چه کار کنیم، موضع گرفت و منتظر بود که ببیند ما چه کار می‌کنیم و ما مطلقاً سکوت کردیم.
از بابت همه کارهایی که در اروپا و آمریکا می‌کردیم برای ما خیلی اشکال درست می‌کردند، که سرویس شما آن را می‌داند، قطع ویزا برای بچه‌های شیرخوار که مانع می‌شدند وارد شوند، حتی مانع نقل و انتقال پول کادرها و هواداران می‌شدند که برای فعالیت بدان نیاز داشتند، در حالی که این پول مربوط به کسب و کارشان بود، هدف، جدا سازی ما از شما بود که طبعاً با شکست روبرو شدند، نمی‌دانستند که ما تصمیم مان را گرفته‌ایم و تا آخرش باقی می‌مانیم.
ما تمام انتشارات و نشریات خودمان را در آن دوره تعطیل کردیم و هیچ مصاحبه‌ای نکردیم تا عاقبت رفسنجانی گفت که چرا حالا خفقان گرفته‌اید؟ پس معلوم می‌شود که ایادی عراق هستید. این مربوط به نماز جمعه یک ماه پیش است.
وقتی که این قضایای آشوب تمام شد، بالاترین فشار را بر ما وارد کردند، به خصوص در فرانسه که شاید خفه بشویم، ولی اینها فایده‌ای نکرد، ما متقابلاً تهاجم مان را شروع کردیم.
الان رسیده‌ایم به سطح مسؤولین عالیرتبه در وزارت خارجه آمریکا، مثل مورفی که می‌شناسید و اینجا آمد و همچنین سیسکو و آدم‌هایی در این سطح، هفته گذشته روز پنج شنبه آخرین ملاقات بین نماینده ما و مورفی صورت گرفت.
در آمریکا شروع کردند که با اشتیاق حرف‌های ما را بشنوند و ما تلاش کردیم نقشه و توطئه‌های رژیم خمینی را برایشان بر ملا کنیم و ثابت کنیم که نه عراق بلکه رژیم ایران تهدید شماره یک است.
با صراحت گفتیم که این خطر و تهدید برای عربستان سعودی نیز می‌باشد، آخر این خود شما عراقی‌ها بودید که ما را با عربستان سعودی ارتباط دادید و حتی ملک فهد از من دعوت کرد تا به عربستان سفر کنم و رفتم و با ایشان ملاقات کردم و دوستان شما جریان را می‌دانند.
در این یک ماه که آمریکایی‌ها حرف ما را گوش می‌دادند در مورد سازمان ما حالت ضدیت نداشتند ولی با من مخالف بودند و می‌پرسیدند که شما اوضاع را در منطقه چگونه می‌بینید و سر کلاف از کجا شروع می‌شود، ما می‌گوییم که مسائل از ایران است، آنها هم می‌گویند که این ایده جدید و حتی وسوسه انگیز است.
اگر شما ملاحظه داشتید، ما در هفته اخیر روی تأسیسات اتمی رژیم افشاگری کردیم مخالفین ما می‌گویند که این برگه را عراق در قبال تأسیسات اتمی خودش رو کرده تا مسائل هسته‌ای خودش را با مسائل هسته‌ای رژیم ایران متوازن کند.
شما بهتر می‌دانید که ما با شما اصلاً در این مورد صحبت و مشورت نکردیم، باز هم تمام خبرگزاری‌ها دیروز خبر اولشان همین بود، به نحوی که حبیبی معاون رفسنجانی مجبور شد تکذیب کند.
من در راه بودم و به ابو ارکان (غالب) می‌گفتم گزارشی خواندم که برای اولین بار یک مقام بالای سرویس اطلاعاتی آمریکا سر این قضیه وارد بحث شد و چنین اظهار نظر کرد که امروز تهران از نظر هسته‌ای، عراق سال 1990 است و می‌گویند این برای ما خیلی مهم است.
البته ما هیچ وقت با سرویس اطلاعاتی آمریکا رابطه نداشته‌ایم و نمی‌خواهیم داشته باشیم.
دلایل این بازی برای شما روشن است، چون سودی ندارد، این حرف را حتماً از وزارت خارجه آمریکا گرفته‌اید و با انحای مختلف به ما می‌رسانند که مخالفتی با روی کار آمدن ما در ایران ندارند، چون دیگر شوروی سابق در شمال ایران نیست و ما نخواهیم رفت که ایران را به شوروی تحویل دهیم.
برخی از آنها به ما می‌گویند: عراقی‌ها باید خیلی شما را دوست داشته باشند، می‌پرسیم چرا؟ می‌گویند به نظر می‌رسد که بهترین دیپلماسی این است که حرف‌هایی که می‌خواهد بزند و ما اعتمادی به آن نخواهیم داشت، شما بزنید یعنی اگر خود عراق می‌گفت رژیم خمینی این طوری است و خطر شماره یک و رژیمی بنیادگراست، باور نمی‌کردیم.
برای آنها کاست نوارهای ویدئویی درباره زمانی که خمینی بر روی کار آمده بود بردیم، تمام هواداران و نیروهای مقیم آمریکا را به سمت کنگره و وزارت امور خارجه بسیج کردیم، مطبوعات و شخصیت‌های علمی دانشگاهی که نظرگاه استراتژیک شان روی تصمیم گیرندگان خیلی مؤثر است، شرکت داشتند و این باعث شد تا آنها یک کمی واقع‌بین‌تر بشوند.
داخل پرانتز می‌خواهم بگویم که شوروی دیگر آن شوروی سابق نیست، این مطلب که شوروی قبلی دیگر نیست و این که دیگر کسی فکر نخواهد کرد که ما ایران را تسلیم شوروی می‌کنیم، نکته‌ای بود که سه سال پیش آقای رئیس جمهور به من گفته بود، ولی من اهمیت آن را الان می‌فهمم.
آقای رئیس جمهور گفتند: این مسئله برای شما و تعادل قوای جهانی خیلی مؤثر است. به هر حال مورفی که او را می‌شناسید، در جواب نمانیده ما که گفت به عراق بیایید و با رهبری سازمان ملاقات کنید، گفت که اگر خودتان فرودگاه داشتید، می‌آمدم. یعنی بدانید که مشکل ما با عراق است نه با شما و تازه اگر من بیایم ممکن است به ضرر شما باشد.
به عهده من است که ایده‌ها و اطلاعاتی را که شما دادید به وزارت امور خارجه و کاخ سفید منتقل کنم، منظورم این است که ما با تمام قوا کار می‌کنیم تا نشان بدهیم که تهدید خمینیسم است (و کسی که این تهدید را فراموش کند، خودش ضرر می‌بیند) و آنها را به توانایی خودمان برای سرنگونی رژیم قانع کنیم.
ضدیت‌های سابق علیه ما از بین رفته‌است، گاهی می‌گویند که عراق نخواهد گذاشت شما عملیاتی را انجام بدهید. و گاه می‌گویند که اگر می‌توانید سرنگون کنید چرا نمی‌کنید.
از این مطالب می‌خواهم نتیجه بگیرم که علاوه بر این که کارهای سیاسی و دیپلماتیک ما به نفع هر دوی مان هست، تا آنجایی که به رژیم خمینی باز می‌گردد آمریکایی‌ها ما را به عنوان جایگزین و آلترناتیو می‌دانند و چیز بدی نمی‌دانند و این یک فرصت تاریخی برای ما و شما و چیزی است که می‌تواند مشکلات ما را حل کند.
صحبت هایم را با آن دو نظریه شروع کردم و گفتم که نظر من به کدام است و این هم فضای بین المللی برای آن، فقط یک مسئله می‌ماند که ما از لحاظ نظامی آماده باشیم که شاید شما با ما مخالف باشید.
ولی این مسئله‌ای بین ما نیست، باز هم خواهان آنیم که در این موقعیت اگر یک روز زودتر آماده باشیم بهتر است، خصوصیات ویژه‌ای که ما و شما در آن هستیم به نظر من از این قرار است:
اولاً _ اوضاع نامعین و فاقد ثبات است نه من و نه شما نمی‌دانیم شش ماه دیگر چه می‌شود.
ثانیاً _ اوضاع متلاطم و متشنج است، به دلایلی که شما بهتر از من می‌دانید.
ثالثاً _ تحولات گسترده‌ای در راه است که لاجرم به این منطقه نیز خواهد آمد، زمان هم زمان محدودی است، شما بهتر از من می‌دانید که بعد از جنگ‌های 1967 و 1973 اعراب و اسرائیل چه تغییرات گسترده‌ای در منطقه روی داد.
در حالی که در این جنگ شما، تغییرات بسیار بسیار بزرگ‌تر از آن است، چیزی که من روی آن مصرم این است که ما و شما باید دست به دست هم بدهیم و خودمان را تثبیت کنیم.
بوش باید بتواند تا آخر سال 1991 راجع به جنگ خلیج بیلان بدهد، از طرف دیگر خودش تا آخر سال 1992 بیشتر فرصت ندارد، این شرایطی که مرا بر می‌انگیزد تا به برادر و متحد استراتژیکی که سرنوشت واحدی داریم، بگویم که آمادگی ما به سود هر دو ماست. من نمی‌دانم آیا شما باور می‌کنید که ما می‌توانیم این رژیم را سرنگون کنیم یا خیر، بلی می‌توانیم به شرط آن که تمام عیار کمکمان کنید.
نکته آخر من در این مقوله این است، تا آنجایی که به رژیم خمینی مربوط است برای موجودیت خودشان هم که شده‌است ولایت فقیه باید شما را سرنگون کند، این نیاز حیاتی آنها از قبل بوده و هست.
از بدو حکومت خمینی من می‌خواهم که ما و شما فرصت را از دست ندهیم، همین و بس. اینها حرف‌های اصلی و تحلیل‌های سیاسی من بود که تمام شد، آن چیزی که باقی مانده یک نکته‌است، یک مقدار مسائل و خواست هاست، مسائلی که بین ما و شما در جریان است، منظورم این نیست که جواب مثبت هم بگیرم، فقط مشکلات مان را می‌گویم، صحبت هایم تمام شد.
صابر الدوری: یک سری سؤال دارم که اگر برادر مسعود اجازه بدهد می‌خواهم بدانم، جوابی دارد یا خیر، آیا روابط شما با عربستان سعودی هنوز برقرار است؟
مسعود رجوی: هست، منتهی از دوم اوت به بعد، الان که می‌دانید ولایتی آنجاست، می‌خواهم مراسم حج تمام شود و اشتغال ذهنی شان برود کنار، مسائل حج و حجاج ایرانی در آنجا تمام شود تا دوباره شروع کنیم.
صابر الدوری: من تحلیل برادر مسعود را شنیدم…
مسعود رجوی: ببخشید، روابط ما با اردن برقرار است و خیلی خوب است، با ولی عهد و ملک حسین ولی سایر اعراب ما را بایکوت کرده‌اند و ما می‌گوییم که اگر همین عراق را داشته باشیم برای ما بس است (خنده مسعود رجوی) مجید (اشاره به نفری که کنار خودش نشسته) هم نظرش همین است (خنده مسعود رجوی)
صابر الدوری: آیا برادر مسعود فکر نمی‌کند که یک گشایشی در روابط فی‌مابین رژیم خمینی و آمریکا به وجود آمده‌است؟
مسعود رجوی: فعلاً رابطه دارند، می‌دانید که بوش با یک کارت بازی نمی‌کند، تا وقتی که دشمن اصلی آنها شمایید، با رفسنجانی بازی می‌کند و رفسنجانی هم این را خوب فهمیده‌است، به همین دلیل این دو تا نمی‌توانند از نظر استراتژیک با هم کنار بیایند.
مخصوصاً درباره رفسنجانی می‌گویند که یک مدلاسیون اعتدالی در کار نیست، اهداف اول من این است که نگذاریم آمریکا و رژیم خمینی علیه ما و شما جوش بخورند.
صابر الدوری: می‌خواستم بگویم که یکسری فاکتورها هست که نشان می‌دهد رفسنجانی با آمریکایی‌ها بر سر یک هدف که آن سرنگونی ماست به هم رسیده و توافق کرده‌اند.
می‌گویم که اگر این توافق قبل از جریانات ماه مارس و وضعیت کنونی ما مانند وضعیت گذشته بود، با تحلیل برادر مسعود موافق بودم که به آمریکایی‌ها تضمین بدهد یا اعتماد آمریکا را به دست آورد تا هدف مورد نظر خودمان تحقق یابد.
با این همه به نظر من اگر هدف آمریکا عملاً سرنگونی ما باشد قطعاً جانب رژیم ایران را خواهند گرفت تا سازمان را.
تمام فاکتورها نشان می‌دهد که یک توافق آمریکایی عربستانی ایرانی و ترکی و سوری و (قطعاً انگلیسی) جهت سرنگونی دولت عراق صورت گرفته‌است، بنابراین تا آنجایی که من فکر می‌کنم چیزی که به ما کمک می‌کند بر اساس این اصل که چنانچه رژیم عراق سرنگون شود کار سازمان هم تمام است، امری است که بر سر آن با هم اختلافی نداریم،
پایان سازمان این نیست که عراق را ترک کند و به ترکیه یا اروپا برود، چیزی که آن‌ها می‌خواهند این است که سازمان را از عراق خارج کنند تا دیگر چیزی برایش باقی نماند.
برای این که مستقیماً به سراغ منظور و هدفم بروم با در نظر گرفتن گفته برادر مسعود که باید کاملاً آماده و قوی باشیم، می‌گویم که بایستی تلاش کنیم این طرح با شکست روبرو شود.
برای این کار باید پل‌ها را بر قرار کنیم و شرایط را به نحوی ترتیب دهیم که روابط خود را با رژیم ایران و کشورهایی که برادر مسعود بدان اشاره کرد و در رأس آنها آمریکاست آرام کنیم و این روابط برقرار باشد. هم آمریکا و هم عربستان می‌گویند که نباید یک دولت اسلامی در عراق باشد و نمی‌خواهند رژیمی روی کار آید که وابسته به رژیم خمینی باشد. می‌خواهم بگویم که آمریکا و عربستان نمی‌خواهند دولت اسلامی وابسته به رژیم ایران در عراق تشکیل شود.
این مسئله‌ای است که کاملاً روی آن توافق کرده‌اند و تمام شده‌است، بنابراین چه چیزی باعث شده تا آمریکایی‌ها و سعودی‌ها با ایران به توافق برسند و سعودی‌ها مخالف ادامه حضور نظام صدام در عراق باشند؟ انشاء الله این زمان و این بحران به خیر تمام شود و حکومت در عراق تقویت شود، آن وقت فراموش نخواهد کرد [نخواهیم کرد] که موضع عربستان چه بوده‌است…
مسعود رجوی: این همان نکته‌ای است که من با شما اشتراک دارم و معتقدم که باید محاصره خودمان را بشکنیم.
صابر الدوری: من می‌خواستم به این نتیجه برسم که ما باید اول خودمان را تثبیت کنیم و این حلقه محاصره را بشکنیم، هم زمان با آن نیروی نظامی خود را آماده کنیم تا بتوانیم در مقابل رژیم خمینی بایستیم و کاملاً به این معنی برای هر عملیات نظامی آمادگی داشته باشیم.
مسعود رجوی: می‌توانم از شما یک سؤال داشته باشم؟
صابر الدوری: بفرمایید.
مسعود رجوی: شما یقین داشته باشید که ما می‌توانیم نظام ایران را ساقط کنیم و تمام مشکلات حل خواهد شد، این را می‌توانیم تا آخر انجام دهیم و مشکلی برای ما و شما پیش نخواهد آمد.
صابر الدوری: مشکلی که هست مربوط به ما و شماست و این الزام کار است مسئله اتحاد سه کشور است که راه را برای ما مشخص کرده‌اند، شیوه کار خود را مشخص کرده‌اند، این تحلیل من است، اختلاف نظر ما و شما در این است که [از دید ما] ممکن است روزها و زمانی بیشتر با نظام خمینی زندگی کنیم.
مسعود رجوی: آیا شما اعتقاد و باور دارید که ما بتوانیم رژیم ایران را سرنگون کنیم؟ من فکر می‌کنم که شما در این خصوص شک دارید، اگر این شک نبود، خیلی سریع پیشروی می‌کردیم و به نتیجه می‌رسیدیم. من تصادفی جلوی شما ننشسته ام، رسیدن مجاهدین به عراق تصادفی نبوده‌است، بلکه فلشی است که آینده را نشان می‌دهد، تاریخ و مشیت است و الا ما از بین رفته بودیم.
من فکر می‌کنم که ارتش شما به این [که ما پیروز نمی‌شویم] اعتقاد دارد، سیاسی‌های شما نیز به این اعتقاد دارند، چون با ما تماس ندارند و ما فقط با مخابرات ارتباط و تماس داریم، اگر آنها یقین داشته باشند که راه نجات در تهران و کلید آن در تهران است و ما می‌توانیم این کار را انجام دهیم…..
صابر الدوری: من مخالف نظر شما هستم، برادر مسعود. همه نظامیان و سیاسیون و مردم عراق این نظریه را قبول ندارند، اعتقاد کامل دارم که اگر شرایط فراهم شود، به جز مجاهدین کسی نمی‌تواند حکومت ایران را تغییر دهد و نظام را در دست بگیرد.
جواب شما را به صورت مختصر می‌دهم و آن این است که ما در خصوص راه و روش کار اختلاف نظر داریم، ما معتقدیم که فقط حرکت نظامی از عراق به سمت ایران درست نیست، یعنی بدون فرصتی که در گذشته به دست آمد و مجاهدین هم به آن اعتقاد داشتند.
در زمان جنگ 8 ساله و با شناسایی‌هایی که انجام شده بود، اقدامات دیگر…، درست نبود…، بیانات سید الرئیس به برادر مسعود را درباره 8 سال جنگ و مجاهدین [که] به یاد داریم.
این مسائل مربوط به گذشته است و برادر مسعود نباید آن را به صورت کلی تفسیر کند، اگر کندی از جانب ماست و در خصوص تجهیزات مشکل داریم به این معنا نیست که اعتقادی به کار شما که بتوانید نظام ایران را سرنگون کنید، نداریم.
ما به عنوان دولت و کشور اعتقاداتی داریم و مقصر نیستیم، با توجه به شرایط ایران اگر مجاهدین نباشند و این قابلیت در آنها نباشد پس چه کسی مناسب است…
مسعود رجوی: شما دیگر سؤالی ندارید؟
صابر الدوری: خیر، دیگر سؤالی ندارم و برای شنیدن حرف‌های شما حاضر هستم.
مسعود رجوی: ببینید کدام یک از نکاتی را که می‌گویم می‌توانید انجام دهید.
صابر الدوری: آیا منظورتان درخواست‌های نظامی است که قبلاً برای ما ارسال کرده‌اید؟
مسعود رجوی: نظر شما به قطعات درخواستی است؟
صابر الدوری: لیست‌های درخواستی شما به دست من رسید.
مسعود رجوی: آن لیست به درخواست‌ها و کمبودهای ما و لوازم آموزشی مربوط است، منظور وسایلی نبوده که در عملیات آتی به آن احتیاج داریم.
صابر الدوری: من در خواست‌های شما را برای وزارت دفاع ارسال می‌کنم و با آنها مشترکاً روی آن کار می‌کنیم و نیاز شما را تأمین می‌کنیم.
مسعود رجوی: آیا امکان دارد که باقی مهماتی را که تصویب کردید به ما بدهید؟ از زمان مرگ خمینی به بعد مقدار مهماتی را که یک کمیسیون تصویب کرد، هنوز به ما نداده‌اید، کما این که لیستی که خود شما در دسامبر گذشته 1990 تصویب کردید به ما داده نشده‌است.
متقاضی هستیم که این مقدار که تصویب شده و مقدار زیادی از آن را داده‌اند، مابقی آن را نیز به ما بدهند.
صابر الدوری: من نمی‌دانم کدام مورد مهمات مورد بحث است، ولی به عنوان یک اصل باید بگویم که هر چه نزد ماست، مال شماست، برادر مسعود، بداند که در این شرایط وضعیت ما غیر عادی است و کارخانه‌ای برای ساخت مهمات و تجهیزات نظامی نداریم.
مسعود رجوی: این را هم می‌دانم که کسی به شما نمی‌فروشد و می‌دانم که اگر بخواهید بخرید پول ندارید، چون فروش نفت قطع شده‌است، من این را می‌گویم و تصمیم دیگر با خود شماست.
صابر الدوری: من به برادر مسعود می‌گویم که متأسفم، ما در خصوص تأمین درخواست‌های شما کوتاهی نمی‌کنیم و این دستور سید الرئیس است نه حرف من. این مسئله برای ما که نظامی هستیم و بیدار و شاهد هستیم روشن است که وقتی مجاهدین بیدار هستند رفسنجانی و بقیه در ایران می‌لرزند.
مسعود رجوی: متشکرم، پس من می‌خواهم و شما بنویسید و هر کدام امکان داشت تهیه شود….
صابر الدوری: من حاضرم، بفرمایید، ما یکی هستیم
مسعود رجوی: مهمات باقی مانده که قبلاً گفتیم، دوم آموزش‌هایی برای قطعات تانک و آموزش خلبانی ارتش که یک ضرورت است از شما درخواست کردیم، لیست آن را به شما تقدیم کرده‌ایم و موافقت آن هم رسید، این درخواست‌ها را به آقای علی دادیم خصوصاً روی آموزش خلبانی تأکید می‌کنم.
صابر الدوری: منظور شما خلبانان گذشته است؟
مسعود رجوی: بله، همان خلبانان آموزش ببینند تا تمرین و آموزش آنها یادشان نرود، این چیز جدیدی نیست، نکته بعدی…
صابر الدوری: منظور شما چیست؟ آموزش و استمرار تمرین آنها؟
مسعود رجوی: بله، تأکید روی آن تمرین و آموزش خلبانی‌ای است که قبلاً داده‌ایم، فقط یادآوری کردم که در جریان باشید.
صابر الدوری: مشکلی نیست، انجام می‌شود.
مسعود رجوی: نکته بعدی، برج‌های دیده‌بانی است که شما دستور آن را داده بودید.
صابر الدوری: بله، چیزی برای من فرستادید ولی من سؤال کردم که این برج‌ها کجاست و چگونه است؟ در جبهه میانی است یا در تمام جبهه‌ها؟
مسعود رجوی: فقط در محدوده سپاه دوم است.
صابر الدوری: مشکلی نیست.
مسعود رجوی: من از شما خواهش می‌کنم که سپاه دوم را از طریق سلسله مراتب توجیه کنید تا در هنگام مراجعت ما همکاری نمایند، شاید فقط تلفن شما را بخواهند که تماس بگیرند تا با ما رابطه فعال نظامی و آموزشی داشته باشند.
در مورد مسائل استخباراتی تا حدی باشد که با مجید در آنجا توافق نمایند و با حضور افسر مخابرات که در آنجا هست انجام گیرد، در حال حاضر روابط ما فعال نیست، خودمان نیز به سراغ آنها نرفته‌ایم تا از طریق شما به آن‌ها معرفی شویم.
صابر الدوری: از سپاه دوم چه می‌خواهید؟ برای من مشخص نیست.
مسعود رجوی: اگر شما تلفن بزنید و بگویید موافق هستیم که ارتباط نظامی و اطلاعاتی و آموزشی فعال داشته باشید، ما چیزی از آنها نمی‌خواهیم، مثلاً ما اطلاعات نظامی منطقه را داریم، که به آن‌ها می‌دهیم و هر چه از مرزهای مقابل آنها و از داخل ایران یا از شنود به دست بیاوریم به آن‌ها می‌دهیم، آنها نیز اطلاعات خود را در اختیار ما قرار دهند، چون ما می‌خواهیم در این منطقه بینا باشیم.
صابر الدوری: خیلی خوب، من به افسر استخبارات دستور می‌دهم که با برادر مجید تماس و ارتباط داشته باشند و با یکدیگر همکاری کنند.
مسعود رجوی: من فکر می‌کنم همان حرف قبلی را تکمیل و تلفیق کنم، هر وقتی که من خواستم بروم آنجا چنان که شما گفتید قبل از آن به شما اطلاع می‌دهم تا با آنها تماس بگیرید و به فرمانده لشکر بگویید که خود شما نیز بیایید، خیلی عالی است.
صابر الدوری: یعنی من در سپاه حاضر شوم؟ مشکلی ندارم و می‌آیم.
مسعود رجوی: خیلی خوب است، چون من فرمانده سپاه را نمی‌شناسم، اما قبلاً سپهبد محمد را می‌شناختم، او معاون خود را به ما معرفی کرد ولی عوض شد، بنابراین من یک نشست با آنها می‌خواهم تا ما را معرفی کنید و یک سری از مسائل روزانه را که مصالح نظامی طرفین است با هم هماهنگ کنیم، شما هر کسی را خواستید معرفی کنید تا بیاییم زبان همدیگر را بفهمیم، چون سازماندهی عوض می‌شود.
صابر الدوری: اگر وقت اجازه بدهد من حاضرم و اگر برادر مسعود جلسه‌ای را بعد از این جلسه قرار ندهد و نزدیک نباشد، بهتر است تا یک سری از امور را آماده کنم.
مسعود رجوی: من می‌خواهم سپاه دوم را ببینم تا سیستم‌ها را مستقر کنیم، اصلاً زمان رفتن را هر وقتی که برای شما مناسب باشد می‌گذاریم، شما بگویید.
صابر الدوری: انشاء الله برادران یادآوری کنند، انجام می‌شود.
مسعود رجوی: اگر من خواستم بروم، سراغ فرمانده سپاه دوم نمی‌روم تا شما هم باشید و اگر به طور تصادفی همدیگر را دیدیم وارد بحث نمی‌شویم تا شما حاضر شوید، می‌دانید که سپاه دوم جواب هایش را حفظ کرده‌است، می‌گویند نامه یا دستور از سپهبد صابر الدوری بیاورید شما مطمئن باشید که هیچ چیزی به ما نمی‌دهند.
صابر الدوری: من مایل هستم که همه چیز به شما بدهند، لیکن من دیگر از گروه ارتش نیستم.
مسعود رجوی: من مطمئن هستم که شما از استخبارات جدایی ناپذیر هستید و خاطرم جمع است…
صابر الدوری: آیا غذا حاضر است؟
یکی از افسران مخابرات: بله قربان آماده‌است، گفتم برای بعد باشد.
مسعود رجوی: نکته بعدی مربوط به زمین مانور است.
صابر الدوری: زمین یا زمین کشاورزی؟
مسعود رجوی: نه دیگر بس است چون نمی‌توانیم محصول را درو کنیم، با هر کسی هر پیمانکاری، قرارداد بستیم که بیاید محصول را درو کند، به نظر می‌رسید که تهدیدش کرده‌اند، یک روز کار می‌کند و می‌رود، 150 تن بذر کاشتیم و الان از دولت می‌خواهیم که برود محصول برداشت کند، چون خودمان نمی‌توانیم، برای این که محصول از بین نرود این کار را به سرویس اطلاعات سپردیم…
یکی از افسران مخابرات: قربان با وزارت کشاورزی توافق کردیم که برداشت کنند، فقط نتوانستند انجام دهند. صابر الدوری: تعدادی از نیروهای خرابکار و حرکت اسلامی، بیشتر به این امید بسته‌اند که کشاورزان فرار کنند یا این که بیایند و محصول را به آمریکایی‌ها بفروشند، چون آمریکایی‌ها محصول را چهار برابر می‌خرند.
مسعود رجوی: در هر حال این محصولات ماست و حکومت بیاید برداشت کند.
صابر الدوری: این مورد را با وزارت کشاورزی رفیق غالب پیگیری می‌کند و….
افسر مخابرات: قربان ما قبلاً با مجاهدین توافق کردیم که خودشان کشت و برداشت محصول بکنند و حفاظت محصولات به عهده خودشان است.
مسعود رجوی: ما دیگر حفاظتی نداریم.
افسر مخابرات: قربان برداشت محصول انجام می‌شود ولی تأمین نیست.
صابر الدوری: با سپاه دوم و استانداری هماهنگ کنید که تأمین برقرار شود.
مسعود رجوی: اگر ما بخواهیم دنبال برداشت محصول برویم و تأمین منطقه برداشت محصول را همه به عهده بگیریم، به نظر می‌رسد که رفسنجانی با آمریکایی‌ها توافق‌های خود را انجام دهند برای حراست از آنجا باید سه یگان زرهی ببریم، شاید مجاهدین را به اسارت در آورند و این بهترین چیزی است که رژیم می‌خواهد.
صابر الدوری: وضعیتی که در منطقه شمال عراق وجود دارد، نگران کننده‌است، دولت صبر پیشه کرده‌است، چون که راه را بر مردم می‌بندند و افراد اعزامی از خارج برای برهم زدن اوضاع و تخریب توافق نامه (یا قرارداد) موجود فعال هستند. ما تمام تلاش‌های خود را انجام می‌دهیم، زیرا مسؤول استقرار امنیت در منطقه دولت بوده و آن را با قدرت انجام داده‌است، راه استقرار امنیت استفاده از قدرت نظامی است، ولی استفاده از این امکان مشکلات دیگری را پیش خواهد آورد، انشاء الله در چند روز آینده وقتی که توافق نامه اعلام شود کاری انجام خواهیم داد.
مسعود رجوی: من می‌خواستم جایی برای تمرین در منطقه منصوریه و جلولا در اختیار ما قرار گیرد، آیا امکان دارد؟
صابر الدوری: برای تمرین و مانور شما؟
مسعود رجوی: برای کارهای شلیک تانک و کاتیوشا، چون نیروهای خود را به جلولا منتقل کرده‌ایم.
صابر الدوری: من آماده هستم و با سپاه هماهنگی خواهم کرد، نزدیک منصوریه میدان تیراندازی تانک وجود دارد که میدان تیر خیلی خوب و مجهزی است، من خودم افسر تانک هستم و از زمان ستوانی در این میدان کار کرده و شلیک کرده‌ام.
مسعود رجوی: من دنبال افسر زرهی می‌گشتم…
صابر الدوری: میدان نظامی است و باید با سپاه دوم هماهنگ شود تا از آن استفاده کنید، خیلی خوب است.
مسعود رجوی: اگر گفتند که دستور از سید فریق (آقای سپهبد مسؤول مخابرات) بیاورید…
صابر الدوری: من هماهنگی را مستقیم با خود برادران خواهم کرد و پیگیری بین خود و برادران باشد.
مسعود رجوی: شما می‌دانید که ارتش با ما نمی‌نشیند تا دستور شما سید رفیق (تمیسار سپهبد) صابر الدوری نباشد.
صابر الدوری: در حال حاضر سید فریق (تیمسار سپهبد) خارج از ارتش است و کسی به حرف او گوش نمی‌دهد.
مسعود رجوی: ببینید اگر در داخل ارتش بودید چه می‌شد، چون شما افسر زرهی هستید و بهتر می‌دانید که خرابی‌های زیادی در ادوات زرهی ما پیش می‌آید، از ابتدای زمستان سال 1990 رئیس جمهور برای ما تصویب کردند که کارگاه متوسطی برای تعمیر تانک داشته باشیم، این برادران شما شاهد هم هستند.
صابر الدوری: مگر در بعقوبه این کارگاه تحویل نشد؟
یکی از افسران مخابرات: قربان کارگاه تعمیراتی در منصوریه را می‌خواهند.
صابر الدوری: مگر در حال حاضر مشکلی برای تعمیر دارید؟
مسعود رجوی: بله، مشکل داریم و در درخواست‌ها نیز برای شما ذکر شده‌است.
صابر الدوری: آیا کارگاه مشخص و مجزایی برای خودتان می‌خواهید؟
مسعود رجوی: نه، ببینید یک مثال بزنم، مسؤول مربوطه گفتند که 25 موتور تانک باید عوض شود، اما مدت هاست که این مسئله مانده‌است و ما نیازمند به کارگاه دیگری هستیم، کارگاه سپاه دوم متوسط است، در کنار آنها ما کشور جهان سوم هستیم چون آنها جهان اول و ما جهان سوم هستیم.
صابر الدوری: نه خود سپاه دوم هم جهان سومی است.
مسعود رجوی: ما می‌خواهیم به آن‌ها بگویید که در حد کارگاه متوسط خودشان به زرهی ما برسند.
صابر الدوری: انشاء الله این را من طی نامه و تلفنی به آن‌ها اعلام خواهم کرد.
مسعود رجوی: فکر می‌کنم اگر من و شما برویم و سپاه دوم را ببینیم و فرمانده آن را ملاقات کنیم، مسائل حل می‌شود.
صابر الدوری: اگر برادر مسعود می‌خواهد به قصر شیرین هم برویم، مشکلی نیست و به قصر شیرین هم می‌رویم
مسعود رجوی: من پای خود را به شرق دیاله نمی‌گذارم، چون سرتیپ سریع به غرب دیاله خواهد آمد، فقط شما بایستی بیایید تا آنها ما را به رسمیت بشناسند، می‌دانید که جهان اولی جهان سومی را به رسمیت نمی‌شناسند، مگر مدیر مخابرات و مدیر استخبارات بیاید.
شاید با حضور شما راه ما باز شود، حالا که می‌بینیم شما طرف ما ضعفا را می‌گیرید امیدوار می‌شویم که آن‌ها از این پس با ما مهربان شوند، این خودش خیلی از مشکلاتی را که به شما عرض کرده‌ایم حل خواهد کرد، ما بدون حضور افسر مخابرات هیچ قدمی بر نمی‌داریم.
صابر الدوری: من به سید الرئیس پیشنهاد می‌کنم که از فرماندهی کل برای ما نماینده‌ای بگذارد.
مسعود رجوی: خود شما نماینده باشید، اگر از من سؤال کنند می‌گویم خود شما، می‌دانید چه کار می‌خواهم بکنم؟ از شما یک نامه رسمی سفید امضا خواهم گرفت و هر وقت خواستم موضوع را در آن می‌نویسم و به فرمانده سپاه دوم می‌دهم.
صابر الدوری: من هم موافق نامه سفید امضا هستم، آن را امضا می‌کنم و در اختیارتان می‌گذارم.
مسعود رجوی: اگر سؤالی دارید بفرمایید.
صابر الدوری: من فقط یک سؤال دارم، آیا اطلاعات جدیدی از تحرکات نیروهای خمینی به سمت ما دارید؟ آیا چیزی به دست شما رسیده است؟
مسعود رجوی: آخرین اطلاعاتی که به دست ما رسیده، مربوط به قرارگاه رمضان است، چهار روز قبل دستور العملی صادر شده که از طریق قرارگاه لشکری رعد به دست ما رسیده‌است.
می‌گوید: کلیه اخبار را با دقت هر چه بیشتر راجع به منافقین جمع آوری و به مرکز انتقال بدهید. این قرارگاه اقدام به انتقال بعضی از اکراد به منطقه شمالی عراق و شروع به تسلیح آنها کرده‌است، گفته‌اند که عشایر مختلف را برای کارهای بعدی استخدام کنید، ولی صحبتی از کارهای بعدی نشده‌است.
مورد جدید دیگر مربوط به رفسنجانی است که گفته است: صدام منتظر است که وضعیت به آرامش برسد ولی ما تمام خط مشی مان این است که صدام نباشد، تا او هست برای ما و منطقه امنیتی وجود ندارد، اگر زمینه‌ای فراهم شود که یک ضربه کاری بزنیم به شرطی که این ضربه به قیمت اضمحلال صدام انجام شود نباید مضایقه کرد. این را از طریق وزارت دفاع رژیم در آوردیم.
خبر دیگری هم داریم که به منبع دیگری در وزارت دفاع ایران مربوط است، می‌گوید: رفتن رفسنجانی به فرانسه و آلمان برای سرنگونی صدام است، البته نمی‌دانیم چه قدر می‌توان روی آن حساب کرد، این اخباری بود که داشتیم، می‌دانیم مشکلاتی که این‌ها با آمریکا دارند روی سر شما خراب می‌کنند.
منظورم این است که دو جناح بر سر ایجاد رابطه با آمریکا با یکدیگر دعوا دارند، بنابراین با تشدید تضاد با عراق روی آن سرپوش می‌گذارند، آیا اگر رژیم ایران هواپیماها را بلند کند، شما جواب می‌دهید؟
صابر الدوری: یعنی حمله به وسیله هواپیما؟
مسعود رجوی: بله….
صابر الدوری: این عمل به معنای جنگ است….
مسعود رجوی: نه منظور من این است که در چنین صورتی آیا دفاع ضد هوایی فعال خواهد شد؟ فرض کنید اگر به پادگان ما حمله کند، آیا دفاع ضد هوایی آماده دفاع هست؟
صابر الدوری: من تصویر واضح و روشنی از وضعیت نیروهای ارتش ندارم، فقط این را می‌دانم که عملیات هوایی یا زمینی یعنی اعلام جنگ که ما نیز جواب خواهیم داد، آیا برادر مسعود فکر می‌کند که ایران می‌خواهد با هواپیما به پادگان‌ها حمله کند؟
مسعود رجوی: تا جایی که ما اطلاع داریم، طرحی را برای خامنه‌ای فرستاده‌اند.
صابر الدوری: من مطلع شدم، از نامه‌ای که برای ما فرستادی آگاه شدم، ولی این نقشه نمی‌گوید حمله هوایی بلکه از تحرکاتی مانند عملیات علیه شما می‌گوید که شروع کنند و ادامه دهند، از قبل هم قوی‌تر باشد.
مسعود رجوی: نه، چیزی که می‌خواهم بگویم، طرحی است که از یک منبع در داخل ارتش شنیدیم، مبنی بر این که مدیریت عملیات ارتش روی برنامه بمباران به خصوص روی قرارگاه‌های مجاهدین تأکید دارد.
صابر الدوری: یعنی فقط حمله‌هایی است یا کمک به عملیات زمینی است؟
مسعود رجوی: حمله هوایی، چون سه سال پیش حمله هوایی به پادگان خالص انجام دادند.
صابر الدوری: در آن زمان دو کشور در حال جنگ بودند و وضعیت فرق می‌کرد.
مسعود رجوی: چون این پادگان قبلاً نیروهای دفاع ضد هوایی داشت که در حال حاضر ندارد و این را رژیم خمینی می‌داند.
صابر الدوری: رژیم خمینی نمی‌داند، هیچ چیز را نمی‌داند، این نتیجه تجربیات من در زمان جنگ است که اطلاعات آنها خیلی ضعیف است، حتی از خط مقدم و اول خودشان هم اطلاع نداشتند، من در زمان جنگ پنج سال مسؤول استخبارات بودم.
مسعود رجوی: صلیب سرخ آمد و اسیرهای ایرانی را که از شما گرفته بودیم همه را سریعاً از ما گرفتند و به رژیم خمینی تحویل دادند، 850 نفر بودند که همه چیز ما را می‌دانستند.
صابر الدوری: این اسرا در خالص بودند؟
مسعود رجوی: آنها همه چیز پادگان خالص را می‌دانند.
صابر الدوری: آنها در خالص بودند، شما که در حال حاضر در آنجا نیستید.
مسعود رجوی: هنوز خالی نکرده‌ایم، جاهایی که خواستیم به ما ندادید، با 49 درصد خواسته‌ها موافقت شد.
صابر الدوری: یعنی شامل پادگان خالص و پادگانی هم که پشت آن هستید می‌شود؟
مسعود رجوی: در حال حاضر 51 درصد از نیروهای ما آنجا هستند، بنابراین هنوز نقش اصلی و اساسی را برای ما بازی می‌کند، دو اسیری که داشتیم و یکتی (طالبانی) آنها را تحویل رژیم داد، جلولا را می‌شناسند.
صابر الدوری: آیا اطلاع مؤثق دارید که این دو نفر تحویل ایران داده شده است؟
مسعود رجوی: اطلاعیه را خودشان (گروه طالبانی) داده‌اند، خبرگزاری فرانسه هم خبر را اعلام کرده‌است.
صابر الدوری: من شخصاً از جلال سؤال خواهم کرد و پیگیری می‌کنم.
مسعود رجوی: خیلی ممنون، به صلیب سرخ هم اطلاع داده‌ایم و عکس‌های این دو نفر را به آن‌ها دادیم تا از رژیم ایران سؤال کنند، رژیم ایران هنوز جوابی نداده‌است، ما به صلیب سرخ و مرکز حقوق بشر اطلاع دادیم و اعتراض کردیم که چرا اکراد حقوق بشر دارند ولی ما نداریم و چرا برای ما و مردم عراق حقوق بشر قائل نیستند، البته آن‌ها به ما نمی‌گویند که از تیمسار مسؤول مخابرات نامه بیاورید.
صابر الدوری: می‌دانید که مسؤول قرارگاه رمضان دو هفته پیش با جلال ملاقات کرده‌است؟
مسعود رجوی: به جلال گفته‌است که کار روی مجاهدین چه قدر ارزشمند است و گفته‌است که هر سری بیاورید، چه قدر قیمت دارد، انشاء الله شما هم از جلال بپرسید.
صابر الدوری: در اولین ملاقات با جلال از او سؤال خواهم کرد.
مسعود رجوی: ما حتی روی بی سیم‌های آنها پیام دادیم که دو تا اسیر ما را بدهید تا اسیران شما را بدهیم.
صابر الدوری: اسیران اتحادیه چند نفرند؟ 20 نفر می‌شوند؟
مسعود رجوی: از 200 نفر بیشتر بودند که 20 نفر از آنها باقی مانده‌اند، پرونده آن‌ها همه موجود است، ما بقی را آزاد کردیم، خیلی از آنها را مخابرات به ما گفت که آزاد کنید و ما هم آنها را در جلولا آزاد کردیم. حزب بعث دستور داده بود. فعلاً فقط 20 نفر مانده‌اند، نیروهای طالبانی یا آن دو نفر اسیر مجاهد را به ما می‌دهند و یا ما این 20 نفر اسیر یکتی را می‌کشیم و می‌گویم که این معامله ماست.
صابر الدوری: بله، واقعاً با اکراد باید این گونه برخورد شود، ولی اسرا را بفرستید تا برای شما محصول برداشت کنند.
مسعود رجوی: من می‌ترسم که سر ما را درو کنند.
صابر الدوری: نه، سر شما درو نمی‌شود، شما باید سر نیروهای خمینی را درو بکنید، انشاء الله.
مسعود رجوی: انشاء الله، بعد از این که سپهبد صابر الدوری دستور تحویل درخواست‌های ما را بدهند.
یک نکته جالب به شما بگویم که این رزمندگان حساس بودند، نمی‌دانم چرا و فقط روانشناسی آنها را می‌خواهم بگویم که آیا بالاخره شما یک تانک به ما می‌دهید یا نه، فقط یک تانک.
یک مرتبه می‌خواستند بیایند و به شما بگویند که 300 تانک درخواستی را نمی‌خواهیم، اتفاقاً به وزیر دفاع سپهبد سعدی گفتم که به جای تانک‌هایی که در عملیات از دست رفت چند تا تانک به ما بدهید تا این رزمندگان به چشم خود ببینند، تنها عشق این مجاهدین در عراق تانک است، باور کنید.
می‌دانید بعد از مرگ خمینی اغلب افراد خانه نمی‌روند و در شرایط عراق خانواده وجود ندارد، تنها چیزی که معنی دارد و از من می‌پرسند دو چیز است که من از آن فرار می‌کنم، می‌گویند:
ببین ما بمباران را تحمل کردیم، یکتی را تحمل کردیم، آتش بس را تحمل کردیم و پنج سال است که در بیابان هستیم، قبلاً هم که ماهی یکبار یا سالی یکبار کربلا می‌رفتیم، این هم که دیگر نمی‌رویم، بچه‌های ما را هم که گرفتی و فرستادی خارج، خانواده و زن هم که نداریم، پس به ما بگو کی از اینجا می‌رویم، یا بگو که وقتی رفتی سید الرئیس را ملاقات کردی، آیا تانک گرفتی یا خیر…
من می‌دانم که تا شما به یقین نرسید، باید منتظر بود، حالا با این روانشناسی رزمندگان من واقعاً خودم هم نمی‌دانم که آدم در این پادگان‌ها چگونه عاشق تانک می‌شود جداً نمی‌دانم چرا
صابر الدوری: چون چیزی نیست که عاشق آن شوند، عاشق تانک می‌شوند.
مسعود رجوی: تانک‌ها را دایم می‌شویند و صابون می‌زنند و می‌برند حمام و هر قطعه هم که خراب می‌شود عزا می‌گیرند، آن روزی که قبل از جنگ خلیج تانک‌ها را از ما خواستید و تعدادی را گرفتید، حدود 100 تا 150 و 152 تانک گرفتید….
صابر الدوری: به ما تحویل دادید، چقدر تانک نزد شماست؟
مسعود رجوی: 120 تانک که 107 دستگاه آن قطعه کم دارد.
صابر الدوری: به موجب اطلاعاتی که من دارم بیش از 400 دستگاه تانک نزد شماست…
مسعود رجوی: من می‌گویم تعداد 152 دستگاه از این تانک‌ها را به شما داده‌ایم و قبل از آن نیز 100 دستگاه دیگر تحویل داده‌ایم.
صابر الدوری: اطلاعات من این است و من لیست کلی آن را ندارم.
مسعود رجوی: از زمانی که از استخبارات بیرون آمده‌اید، معلومات شما غلط بوده‌است، اگر 400 تانک داشتیم چرا باید شما را این قدر اذیت می‌کردیم؟ پس به همین خاطر است که شما اعتماد ندارید، در حال حاضر ما 120 تانک داریم، بر اساس آمار تعداد 120 تانک را از شما بر روی برگه تحویل گرفته‌ایم که در حال بازسازی تعدادی از آنها هستیم.
به خاطر این که 40 تانک در این درگیری‌ها آسیب دیده و در حال تعمیر هستند، ما آخر حدود یک ماه جنگ داشتیم، تعداد 107 دستگاه از این تانک‌ها قطعه کم دارد، 8 سال توسط شما از این تانک‌ها کار کشیده شده‌است.
دو سال هم ما را با آنها آموزش داده‌اید، مدت دو ماه نیز تانک‌ها را برای حفاظت از بمباران زیر خاک مخفی کردیم، همچنین تعداد 50 تانک را برای مراسم رژه به شما تحویل دادیم که تیربار دارند، هیچ چیز ندارند، در واقع قطعاتی که از شما درخواست کردیم، برای راه اندازی 107 تانک معیوب است.
صابر الدوری: من حساب کرده‌ام که مجموع تانک و زره پوش و کلیه ادوات زرهی که در اختیار شماست، 400 دستگاه می‌شود از جمله تعداد 50 دستگاه تانک 626، 5 دستگاه تانک 55 فرماندهی، 8 دستگاه نفربر BM1، 39 دستگاه نفربر زرهی MTL36، احتیاطی و 80 دستگاه تانک بنلهض، که در مجموع 400 دستگاه‌ است، مشکل تانک‌ها چیزی نیست، انشاء الله حل می‌شود.
مسعود رجوی: ببخشید از شما سؤالی می‌کنم.
صابر الدوری: برادر مسعود الان از عشق رزمندگان به تانک می‌گفت، می‌خواهد بگوید که عاشق تانک هستند، مانند عرب یا عجم که عاشق زن می‌شوند، البته ما عرب و عجم در تمام عمرمان عاشق یک زن می‌شویم.
مسعود رجوی: ما هم حاضریم که برای هر رزمنده یک تانک بگیریم، به شرطی که در داخل آنها تانک T27 هم باشد، ضمن این که شما که این قدر اطلاعات خودتان تکمیل است می‌توانید بگویید که چقدر تانک از ما پس گرفته‌اید؟
صابر الدوری: به یاد ندارم.
مسعود رجوی: 254 دستگاه تانک و نفربر کاسکاول از ما گرفتید.
صابر الدوری: من از برادر مسعود سؤال دیگری دارم، چه امکاناتی در این ماه اخیر به شما داده‌ایم؟
مسعود رجوی: هیچ امکان زرهی به ما نداده‌اید، حتی یکی.
صابر الدوری: در لیستی که من در دست دارم بیش از 5000 مورد است.
مسعود رجوی: آیا ممکن است این لیست را بیان کنید.
صابر الدوری: تعداد 500 قبضه مسلسل BKT، 50 قبضه مسلسل CBKC، 57 قبضه مسلسل دوشکاC12، 4 قبضه خمپاره، 2 دستگاه جرثقیل متحرک، 5 دستگاه خودرو BRM2، ده قبضه ضد هوایی 23 میلیمتری و….
مسعود رجوی: اضافه بر آن 205 قبضه توپ از ما تحویل گرفتید.
صابر الدوری: ای کاش نمی‌گرفتیم، چون به دست آمریکایی‌ها افتاد.
مسعود رجوی: همچنین برخی از تسلیحات که سپهبد محمد گفته بود از سپاه دوم به ما بدهند مانند گرینوف یا توپ 23 میلیمتری، که تصویب شد ولی هنوز به ما نداده‌اند.
صابر الدوری: نه این تصویب شده و مشکلی ندارد.
مسعود رجوی: در هر حال من مطمئن هستم که چیزی را از ما دریغ نمی‌کنید، از شوخی‌ها که بگذریم من مطمئن هستم که اگر فرصتی پیش بیاید و درخواست را مطالعه کنید راه حلی پیدا خواهید کرد. انشاء الله
صابر الدوری: برادر مسعود مطمئن باشد که ما رفتاری نمی‌کنیم که شما طرف دیگر باشید، ما یکی هستیم و این چیزی است که سید الرئیس همیشه ما را به آن تذکر می‌دهد و یادآوری می‌کند.
برادر مسعود ناهار حاضر است.

پلیس آلبانی (سند): مجاهدین ممکن است باز هم در آلبانی جداشدگان و یا آنها که تلاش میکنند جدا شوند را مانند عراق بکشند.
سپتامبر 7, 2018

براساس یک سند مربوط به گزارش محرمانه پلیس آلبانی که تلویزیون کانال چهار انگلستان منتشر کرد ه است، مجاهدین یک تهدید امنیتی برای آلبانی محسوب میگردند.
خبرنگار ارشد تلویزیون کانال چهار انگلستان خانم لیندا هیلزوم طی تهیه و انتشار رپورتاژی در مورد مجاهدین در آلبانی یک سند محرمانه پلیس مربوط به اسناد پلیس دولتی آلبانی را منتشر کرده است.
بر اساس این سند که توسط اسکوف اعظم آردی ولیو نیز امضاء شده است :
“مجاهدین تهدید امنیتی برای آلبانی محسوب میشوند. بدلیل اینکه دلایل کافی و ظن وجود داد که اعضای گروه مجاهدین ممکن است جدا شدگان یا کسانیکه تلاش کنند از آنها جدا شوند را بکشند.
مجاهدین ممکن است که تهدید امنیت داخلی محسوب شوند چرا که افراد آنها بطور عمیقی شستشوی مغزی شده اند و بخشی از ساختار نظامی بوده اند، آموزش جنگ و عمل تروریستی را دیده اند. “
درادامه سند آمده است:
فرقه مجاهدین یا ام ای ک (سازمان مجاهدین) دارای سابقه تروریستی هستند و تا سال 2012 در لیست تروریستی ایالات متحده قرارداشتند.
با احتساب مغزشویی اعضاء و فعالیتهای آنها در عراق، پلیس دولتی نگران تکرار شدن کشتن اعضایی است که میخواهند گروه را ترک کنند.
اعضای جدا شده این سازمان در عراق بقتل رسیده اند چون بطور علنی با فعالیتهای سازمان مخالفت کرده بودند. در فرایند زیر نظر گرفتن اعمال و رفتار آنها در مورد افراد فوق الذکر که در حال حاضر ازآنها جدا شده اند دلایل کافی و ظن وجود دارد که شرایط مشابه شرایطی است که در عراق اتفاق افتاد که به قتل اعضای جدا شده منجر شد.
لینک به متن اصلی گزارش روزنامه آلبانیایی
http://www.gazeta55.al/aktualitet/item/187698-raporti-sekret-i-policise-muxhahedinet-perbejne-rrezik-per-sigurine-ne-shqiperi
جنبش نه به تروریسیم و فرقه ها

==============================
متن انگلیسی : ترجمه شده متن آلبانیایی

Mujahideen pose a threat to Albania’s security, according to the English Channel 4 television. Through their main correspondent Lindsey Hilsum, this television has published a reportage for Mujahideen in Albania by publishing a secret police file of the State Police.
According to this document, signed by Archbishop Ardi Veliu, Mujahideen constitute a security risk in Albania, as there are reasonable suspicions that members of the MEK group may kill members who emerge or attempt to get out of the group.
Mujahideen “may have implications for internal security, as these individuals are deeply indoctrinated, have been part of military structures, have participated in combat and acts of terror,” the secret document says.
The Mujahideen sect, otherwise known as MEK, has a terrorist go-ahead and was involved by 2012 in the list of US terrorist organizations. Taking into account the indoctrination of members and their activity in Iraq, State Police suspects that repetition may have killings of members leaving the group.”Former members of this organization have been murdered in Iraq since they have publicly appeared in opposition to the organization’s activity … in the process of seeing the indications of the actions and behaviors of the concerned citizens who are currently in detached from this organization, there are reasonable suspicions that this situation is the same as it happened in Iraq, which was followed by murder, “reads the document signed by Ardi Veliu.Currently Mujahideen have been sheltered in a large camp at the Durrës Genoa, where they are under constant scrutiny of the Albanian authorities, to overlook any potential danger they may have for the country’s security.
Mujahideenˌmo͞ojəhiˈdēn
Definitionen von mujahideen
Substantiv
guerrilla fighters in Islamic countries, especially those who are fighting against non-Muslim forces.==========
متن اصلی مقاله

Raporti sekret i policisë: Muxhahedinët përbëjnë rrezik për sigurinë në Shqipëri
Muxhahedinët përbëjnë një rrezik për sigurinë e Shqipërisë, sipas televizionit publik Anglez Channel 4. Me anë të korrespondenti kryesore të tyre Lindsey Hilsum, ky televizion ka publikuar një reportazh për Muxhahedinët nê Shqipëri duke publikuar një dokument sekret të Policisë së Shtetit.
Sipas këtij dokumenti, të firmosur nga kryepolici Ardi Veliu, muxhahedinët përbejnë një rrezik për sigurinë në Shqipëri, pasi ka dyshime të arsyeshme që anëtarët e grupit MEK, mund të vrasin anëtarë qe dalin ose tentojnë të dalin nga grupimi.
Muxhahedinët “mund të sjellin implikime në sigurinë e brendshme, pasi këta individë janë të indoktrinuar thellësisht, kanë qenë pjesë e strukturave ushtarake, kanë marrë pjesë në luftime dhe akte terrori.”, thuhet në dokumentin sekret.
Sekti i Muxhahedinëve, i njohur ndryshe me emrin MEK, kanë një të shkuar terroriste dhe ishte e përfshirë deri vitin 2012 në listën e organizatave terroriste nga SHBA. Duke marrë parasysh indoktrinimin e anëtarëve dhe veprimtarinë e tyre në Irak, Policia e Shtetit dyshon që përsëritja mund të ketë vrasje të anëtarëve që largohen nga grupi.
“Me parë në Irak kanë ndodhur vrasje të ish-anëtarëve të kësaj organizate të shkëputur prej saj pasi ata kanë dalë publikisht duke iu kundërvënie veprimtarisë se organizatës….në vijimësi duke parë indikacionet e veprimeve dhe sjelljeve të shtetasve në fjalë të cilët aktualisht janë të shkëputur nga kjo organizatë, ka dyshime të arsyeshme se kjo situatë është e njëjtë me atë të ndodhur më parë në Irak e cila është pasuar me vrasje.”, thuhet në dokumentin e firmosur nga Ardi Veliu.
Aktualisht Muxhahedinët janë strehuar në një kamp të madh në Manëz të Durrësit, ku janë në vëzhgim të vazhdueshëm të autoriteteve shqiptare, për t’i paraprirë çdo rreziku të mundshëm që ata mund të kanë për sigurinë e vendit.

لینک به روزنامه آلبانیایی منتشر کننده سند و رپورتاژ تلویزیون کانال چهار انگلستان
http://www.gazeta55.al/aktualitet/item/187698-raporti-sekret-i-policise-muxhahedinet-perbejne-rrezik-per-sigurine-ne-shqiperi
لینک به فیلم اصلی رپرتاژ تلویزیون کانال چهار انگلستان
https://www.channel4.com/news/the-shadowy-cult-trump-advisors-tout-as-an-alternative-to-the-iranian-government
—————————————————————————————
معنی فرقه را در این ویدئو که کودکان مجاهدین در اسارت فرقه گرفتارند میتوان بخوبی فهمید. کودکانی که به اجبار در اشرف نگهداری میشدند، هر سال چندین بار اینگونهبه صحنه کشانده شده و مجبور میکنند که در مقابل جمع کتبا تعهد داده و جلو دوربین ظاهر شوند و با حاضر حاضر گفتن دست رهبری را از جنایتی که در حق آنها در اسیر کردن آن که منجر به خودکشی های بسیاری در میان این کودکان و نوجوانان شده است را برای روز پاسخگویی به عدالت بشویند
53سال بعد از بنیانگذاری سازمان مجاهدین مسعود رجوی نقطه مقابل حنیف نژاد
سپتامبر 6, 2018
سازمان مجاهدین خلق در ۱۵ شهریور سال ۱۳۴۴ به رهبری محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن و عبدالرضا نیک‌بین پایه‌گذاری شد؛ اما بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷، عبدالرضا نیک‌بین از فهرستِ رسمیِ بنیان‌گذاران حذف و علی‌اصغر بدیع‌زادگان که از سال ۱۳۴۵ به سازمان پیوسته بود، جایگزین او شد. بنیانگذاران سازمان مجاهدین از اعضای فعال مسلمان جبهه ملی دوم که پس از تشکیل نهضت آزادی از پیروان مبانی فکری و هواداران نهضت آزادی شدند تاسیس گردید.

مبانی بنیانگذاری سازمان مجاهدین توسط حنیف نژاد
مشی فکری و مبانی عقیدتی سازمان مجاهدین حنیف نژاد نشان دهنده ی تاثیرعمیقی است که دیدگاه جبهه ملی بر آن داشته است ، شعار “مبارزه با امپریالیسم جهانی امریکا” ناشی از تفکر ناسیونالیستی است که ملی گرایان بر آن تاکید داشتند. پان ایرانیسم ، دیدگاهی که برای از بین بردن نفوذ سیاسی – اقتصادی بیگانگان شکل گرفته بود و به مثابه ابزاری برای اثبات استقلال ملی ، بهبودی و اصلاح رفاه مادی مردم ایران به شمارمی رفت.

پس از دستگیری، محاکمه و محکومیت رهبران نهضت آزادی همچون مهندس مهدی بازرگان و یدالله سحابی و آیت الله طالقانی موسسین سازمان مجاهدین تحت تاثیر این سرکوب خشن محمدرضا شاه علت شکست مبارزه احزاب را در مسالمت آمیز بودن آن یافته و در نتیجه تحت تاثیر فضای غالب بر جهان پس از انقلاب اکتبر و قیامهای مارکسیستی در کوبا و ویتنام و… چاره را در مبارزه همراه با خشونت و با بکارگیر سلاح یافتند.

هسته تشکیل دهنده در دوره تدارک برای مبارزه مسلحانه 1347الی1350 آموزش نظامی را در پایگاههای جنبشهای آزادیبخش منطقه مانند الفتح در لبنان گرفتند. در شهریور 1350 ساواک توانست اولین ضربه کمر شکن را با دستگیری تمامی مرکزیت و 90درصد اعضا به این تشکل نوپا قبل از اینکه بتواند کوچکترین حرکتی بکند، و افکار و عقایدش شکل بگیرد و یا همان نطفه های عقاید بتواند در پهنه عمل آزمایش پس داده و خراطی گردد، دریافت کرد. طوریکه همه بنیانگذاران آن با هر آنچه در ذهن داشتند قبل ازاینکه بتوانند آنرا در صحنه عمل بروز دهند اعدام شدند و اجبارا رهبری بدست تنها بازمانده از مرکزیت در زندان بدست مسعود رجوی و در بیرون بدست تقی شهرام افتاد.

علیرغم تمامی ادعاهای سازمانهایی مانند مجاهدین اگر بتوان برای آنها چتر و چسب اعتقادیی در برگیرنده اعضا و یا سازمان در نظرگرفت، مقوله بسیار مبهم و پهنه بسیار گسترده ای با عمق پوست پیاز بنام “ایدئولژی اسلام” و چتر سیاسی، “ضدیت و مبارزه با دیکتاتوری وابسته به امپریالیسم شاه” با اعضایی با اعقتاد به استراتژی “مبارزه مسلحانه” است.

شرایط نطفه ای سازمان مجاهدین زمینه ساز رهبری منحرف
بنابراین چه درمطالعه واقعیت سازمان و چه آنچه با سرعت بسیار بالایی اتفاق افتاد نشان داد که: چه بلحاظ فکری و چه بلحاظ تجربه امنیتی- نظامی و چه حتی بلحاظ ارتباط ارگانیک با مردم بطور شکننده ای در شرایط نطفه ای قرار داشتند. از همین روست که این تشکل در شهریور 1350 اولین ضربه کمرشکن از بیرون را با دستگیر بیش از 90درصد تشکیلات دریافت میکند، که بعدها مشخص شد که چگونه ضربه کمرشکن بیرونی مبتنی بر ضعف های درونی و عمدتا فکری و استراتژیک، زمینه ساز دو ضربه نهایی نابود کننده از درون یعنی ضربه 1354 “انشعاب ایدئولژیک” با افتادن رهبری بدست تقی شهرام در بیرون زندان و سپس ضربه “انقلاب ایدئولژیک” با افتادن رهبری بدست مسعود رجوی میشود.

عملکرد صددرصد همگون مسعودرجوی و تقی شهرام

هردو این وارثینِ ضربهِ “کمرشکن-دستگیری و اعدام بنیانگذران” یعنی تقی شهرام و مسعود رجوی جهت نابودی سازمان مجاهدین حنیف نژاد علیرغم تضاد 180 درجه ای با یکدیگر در تاکتیک نابودی بطور شگفت انگیزی همسو عمل کردند و میکنند.

هردو اینها دست به تغییر ایدئولژی سازمان زدند، تقی شهرام که توانست از زندان شاه فرار کرده و رهبری سازمان را بعد از رضا رضایی در بیرون زندان بدست بگیرد، اسلام حنیف نژاد را رد کرد و مارکسیسم را بعنوان ایدئولژی سازمان مجاهدین برگزید و در مقابله با اعضای مخالف دست به سرکوب و خشونت و اعدام و … زد. تغییر ایدئولژی با روشهای مافیایی و حذف فیزیکی و کشتار درونی بلافاصله آنها را از صحنه سیاسی اجتماعی ایران حذف نمود.

مسعود رجوی اما علیرغم اینکه در زندان فرصت طلبانه پوسته اسلام حنیف نژاد را حفظ نمود به محض آزاد شدن از زندان در آستانه انقلاب 22بهمن عطف به حضور قدرتمند فردی مانند خمینی (مسعود رجوی میگفت خمینی تنها رهبر جهان بود که هم قدرت و رهبری مذهبی، قدرت و رهبری سیاسی و قدرت رهبری اجتماعی را در دست داشت) و مطرح شدن اسلام و در واکنش به تغییر ایدئولژی توسط تقی شهرام پوسته اسلامی را حفظ نمود. ولی در اولین فرصتی که دستش از جامعه کوتاه شد و به فرانسه فرار نمود او نیز با “انقلاب ایدئولژیک” به ایدئولژی حنیف نژاد پشت پا زد.

بطوریکه این امر را از زبان مهدی ابریشمچی یکی از سردمداران فرقه رجوی علنا و«با افتخار» راه و روش بنیانگذاران را رد کرده و و خودشان را بالاتر از بنیانگذاران معرفی کردند و رسما اعلام نمودند که ما دیگر سازمان مجاهدین خلق نیستیم. وی در یک سخنرانی پیرامون تغییر ایدئولژی «انقلاب ایدئولوژیک» گفت: «ما اونی که بودیم نیستیم، افتخار هم می کنیم، نسبت به اونهاییکه این راه رو نرفتند سرهستیم» (مهدی ابریشمچی – نشریۀ «مجاهد» شمارۀ 241 به تاریخ 15 فروردین سال 64 – صفحۀ 22).

نشریه مجاهد شماره 241 صفحه 22
در زمینه برخورد با اعضای مخالف نیز مسعود رجوی همان روشهای خشنونت آمیز و مافیایی تقی شهرام را عینا تکرار نمود و طی سالهای گذشته جهان شاهد سرکوبهای شدید با استفاده ازدستگیری، زندان، شکنجه، قتل و … در مسیر تقی شهرام و بسا فراتر از او قدم برداشت.

طوریکه اگر علت حذف و نابودی و ریشه کن شدن سازمان مجاهدینِ تقی شهرام به عنصر بکارگیری شیوه های مافیایی و تروریستی در برخورد با مخالف سیاسی درونی که ادامه طبیعی اتخاذ شیوه تروریستی مقابله سیاسی با شاه بود، رجوی پا را بسا فراتر نهاد و ضمن اتخاذ تروریسم در برخورد سیاسی با رژیم حاکم، و در ادامه طبیعی آن برخورد تروریستی و مافیایی با اعضای مخالف سیاسی درونی، به اتحاد با دشمن ملی مردم ایران یعنی صدام حسین، کسی که بدلیل درگیری تمام مردم ایران با او در قالب جنگ ایران و عراق دشمن تک تک ایرانیان و قاتل فرزندانشان تلقی میشد، بعلاوه انواع طلاق و ازدواجهای شخص مسعود رجوی نه تنها به زباله دان تاریخ سیاسی اجتماعی ایران سپرده شد که سنگ محکی برای نفرت مردم ایران از یک تشکل سیاسی ای که توسط بنیانگذاران صدیق آن بنیان نهاده شده بود گردید.

متاسفانه این انشعاب از سازمان مجاهدین حنیف نژاد بدلیل اوج فرصت طلبی (آپورتونیسم) آقای مسعود رجوی که بسا حقیر تر از تقی شهرام بود که این صداقت را داشت که علنا تغییر ایدئولژی و شیوه های تروریستی درونی را بپذیرد، مسعود رجوی دجالگرانه ضمن تاکید برادامه اشتباهات مهلک، با انگیزه های قدرت طلبانه، که مبانی تمامی اشتباهات قبلی نیز بود، به اقداماتی بسا دهشتناکتر یکی پس از دیگری مانند متحد شدن با اربابان و عامران و قاتلین حنیف نژآد و نابود کنندگان سازمان مجاهدینِ بنیانگذاران دست زد. یعنی مسعود رجوی در چرخشهای خود عملا صد در صد بطور ایدئولژیک، سیاسی و نظامی در مقابل سازمان مجاهدین حنیف نژاد قرار گرفت.
چرا مجاهدین از فرقه رجوی جدا میشوند
سازمان مجاهدین حنیف نژاد که بطور مطلق برمبنای مبارزه با امپریالیسم و شاه بعنوان کسی که دستیابی اش به قدرت و استمرار قدرتش با آویختن به قدرت خارجی بود (موضوع دستیابی به استقلال میهن)، و بر همین اساس تمامی جنبشهای ملی از جمله جنبش به رهبری مصدق، جبهه ملی و نهضت آزادی و… را سرکوب و نابود کرد(موضوع دستیابی به آزادی و دمکراسی در میهن)، بوجود آمده بود.
با شگفتی شاهدیم که مسعود رجوی و سازمانش خود جهت دستیابی به قدرت دست بدامن همان قدرت خارجی شده است که استقلال و آزادی میهن مارا بنابودی کشانده بود و حنیف نژاد سازمان مجاهدین را برای مبارزه با آن بنیانگذاری کرد.

حنیف نژاد فعالیت سیاسی و مبارزاتی سازمان خود را نه با کمک گرفتن و متحد شدن با عراق دشمن آن روز ایران، بلکه با کمک گرفتن ازجنبشهای آزادیبخش مانند پایگاههای فلسطینی در لبنان می جوست، در نقطه مقابل مسعود رجوی فعالیت سیاسی خود را در همکاری با دشمن فلسطینیان (اسرائیل) و با متحد شدن با دشمن مردم ایران عراق صدام حسین میجست.

دلیل اصلی مخالفت تمامی مجاهدین جدا شده از این فرقه مافیایی، و دلیل سرکوب و اختناق و قتل و شکنجه آنها توسط مسعود رجوی و دلیل فرار روزانه مجاهدین از زن و مرد از اسارتگاه مسعود رجوی در آلبانی تحت حمایت شدید همان قدرت خارجی.

چرا فاجعه ای بنام فرقه رجوی

فاجعه ای بنام سازمان مجاهدین مسعود رجوی از آنجا ناشی میشود که رهبران خودشیفته آن نه به دنبال فعالیت سیاسی مبتنی بر کار حزبی بلکه خود را منجیان عالم بشریت تلقی میکنند که جامعه باید گوسفند وار بدنبال آنها حرکت کند تا به رستگاری برسد!!!! به همین دلیل است که مشاهده میکنیم که فرقه رجوی سر سوزنی بها برای جلب حمایت افکار عمومی ایرانیان قائل نیست. در هیچ گفتگویی دو طرفه شرکت نمیکند، یکطرفه حرفهایش را دیکته میکند! چه باک که توسط تمامی ایرانیان بایکوت و ترد شده و مورد نفرت است،
فرقه رجوی ترجیح میدهد که عده ای آفریقایی و پناهنده در شوهایش حضور داشته باشد تا ایرانیان. مسعود رجوی که بخوبی نفرت مردم ایران نسبت به خودش و فرقه اش را میداند و از آنجا که قصدش بدست گرفتن قدرت و کشاندن ایران و ایرانی در مسیری که رسالت استالینی او به او دیکته میکند است، بنابراین تنها راه رسیدن بقدرت را با کمک قدرتهای خارجی میداند.

آنچه حنیف نژاد سازمانش را برای مبارزه با آن بنیانگذاشت که قطعا اگر امروز حضور داشت در مبارزه و مقابله تمام عیار با آن بود.

داود باقروند ارشد

خلبان اختصاصی مسعود و مریم رجوی از فرقه رجوی فرار کرد، کیست؟
سپتامبر 5, 2018

قتل در فرقه های مخرب یکی از روشهای شناخته شده رهبران فرقه در مقابله با هرگونه عدم اطاعت و فرمانبرداری و یا تمایل و درخواست به خروج از فرقه توسط اعضایی است که قادر نیستند فشارهای طاقت فرسا و یا جریانات دهشتناک درونی فرقه و سیاستهایش را تحمل کنند، میباشد. این امر بویژه وقتی بسیار نگران کننده میشود که فرد و افراد مورد نظر حاوی اطلاعاتی باشند که از نظر رهبری فرقه افشای آن ها در بیرون از فرقه برای رهبری آن خطرناک ارزیابی گردند. در این صورت است که براحتی قتل جهت حذف خطر بسادگی در ابعاد تکی و یا جمعی صورت میگیرد. در این رابطه سایت تاتکو سایت تخصصی مطالعه درمورد فرقه ها، قتلهای انجام شده توسط فرقه ها را چنین توصیف میکند:

قتل یا خودکشی؟(Homicide vs. Suicide)
در حالی که چنین حوادثی معمولا به عنوان خودکشی فردی و یا دسته جمعی توصیف می شوند، اغلب آنها واقعا قتل – خودکشی هستند: اعضای ذوب شده در فرقه، بدون اینکه بدانند با عملشان چه کار میکنند، اعضای از نظر فرقه متزلزل را به جایی میرسانند که دست به خود کشی بزنند و در مواردی حتی سپس زندگی خود را نیز می گیرند. در تمامی موارد وقتی سوژه این خود کشی ها فرزندان هستند تقریبا همواره آنها قربانیان قتل محصوب میشوند.

در مورد خودکشی های جمعی که بظاهر تصمیم جمعی میباشد، رهبری فرقه از افراد ذوب شده در خودش که آماده و مصمم به خودکشی گردیده اند، جهت انجام این خودکشی جمعی استفاده میکند، یا ممکن است افراد متزلزل را در مرگ خود کمک کنند. از آنجاییکه تمام فرقه ها در این سناریوها تظاهر به رضایت به مرگ تمامی و یا تکی افراد فرقه خود میکنند است که معمولا به عنوان خودکشی مورد بحث قرار می گیرند.
در فرقه مسعودرجوی نیز طی سه دهه گذشته موارد گسترده ای از این نوع قتلهای جهت حذف اعضای ناراضی و یا متزلزل از نظر مسعود رجوی، که آنها را در درون تشکیلات با انگهای (مسئله دار، قلوص، ضد تشکیلات، طعمه وزارت اطلاعات، بریده، بریده مزدور رژیم، شعبه سپاه پاسداران، خائن به رهبری…) لانسه میکرد تا زمینه حذف او در میان اعضای دیگر و توسط اعضایی که باید حذف او را تدارک میدیدند را فراهم کند چه توسط خود فرقه رجوی و چه توسط جداشدگان گزارش و ثبت شده است.
بعضی شیوه های حذف رجوی عبارت بودند از:

  1. گرفتن همه مسئولیتها و قطع و تحقیر وترد جمعی فرد زمانیکه هنوز در میان جمع بود
  2. زندانی کردن افراد در یک اتاق
  3. متهم کردن به مسائل اخلاقی و یا مجبورکردن فرد به اینکه به خودش اتهاماتاخلاقی بزند و بنویسد و در جمع بخواند
  4. محاکمه فردی در جمع های کوچک یکان و بخش و…
  5. محاکمه های جمعی در جمع های بزرگتر بعنوان عوامل ضد انقلاب و طعمه های رژیم
  6. دستگیری و زندان و شکنجه جهت متهم کردن خودشان به نفوذی بودن و طعمه رژیم بودن و اینکه کارت وزارت اطلاعات رژیم را بازی میکنند.
  7. کشتن زیر شکنجه، و یا وادار کردن وی به خودکشی
  8. تحویل دادن فرد در مرز به رژیم
  9. بردن در مرز و فرستادن بسمت داخل ایران
  10. تحویل دادن به زندانهای عراق تا توسط عراق حذف شود تا توسط رجوی
  11. کشتن افراد با صحنه سازیهایی مانند خودکشی با شلیک، خودسوزی، دارو خور کردن، حلق آویز کردن،

در تمامی موارد زیر لیستی از مجاهدین وجود دارند که سوژه های آن بوده اند، که توسط جداشدگان بطور مفصل تشریح و حتی به اطلاع ارگانهای حقوق بشری رسانده و بصورت کتاب و … نیز منتشر شده اند.
آخرین نمونه آن که توسط خانم فرشته هدایتی از اعضای شورای رهبری جدا شده در آلبانی افشا گردید، قتل خانم زهرا نوری از اعضای شورای رهبری فرقه رجوی و از فرمانده هان ارتش به اصطلاح آزادیبخش ملی ایران بود.

فرمانده مژگان تقی پور که به همراه چهار فرمانده زن دیگر بنامهای خانم راحله ضابطی فرمانده جبهه، مرضیه قبادی فرمانده جبهه، سرور سلامی(رضایی) فرمانده جبهه، سارا هفت برادران فرمانده جبهه، از تشکیلات فرقه برده داری رجوی فرار کرده اند، از جمله زنانی بود که آموزش خلبانی را نیز توسط ارتش عراق دیده بود. فرار این پنج فرمانده جبهه بعلاوه فرار خانم زینب حسین نژاد که ایشان نیز فرمانده جبهه بود جمع ریزش در سطح فرمانده جبهه را به شش تن میرساند.
خانم مژگان تقی پور عطف به موقعیت مادرش زهرا نوری عضو شورای رهبری این فرقه و پدر ناتنی او(حمید باطبی) و البته حل شدگی خود مژگان عامل جلب اعتماد مسعودرجوی تا آن میزان بود که او را بعنوان تنها زن در میان چند مرد که زبان انگلیسی را نیز خوب میدانستند جهت آموزش فن خلبانی انتخاب کرده بود. که بعدها چند زن دیگر نیز به خلبانان اضافه شد.

محل آموزش خلبانی ارتش صدام
انتخاب مژگان بعنوان کارآموز خلبانی از طرف مسعودرجوی همراه با مشکلات بسیاری همراه بود، چون عراقیها بشدت با آموزش خلبانی به یک زن مخالف بودند ولی مسعود رجوی که به هیچ مردی در اطراف خود اعتماد نداشت و آنها را ضد انقلاب میخواند با پادرمیانی خودش به صدام توانست در نهایت فرماندهان ارتش عراق را متقاعد کند که مژگان جزء کارآموزان خلبانی باشند. که راه را برای دیگران زنان باز کرد.
مژگان فرزند زهرا نوری خلبان اختصاصی مسعود و مریم رجوی بود و جهت جابجایی در مانورها و … از او استفاده میشد و قرار براین بود که در صحنه های احتمالی فتح تهران و … مسعود و مریم رجوی با خلبانی مژگان تقی پور صحنه های پیروزی را نظاره گر و فرماندهی کند!!!! از همین نظر بالاترین مراقبتهای تشکیلاتی و… از مژگان میشد تا هیچ اخباری از عملکردهای مسعود و مریم رجوی در داخل و بیرون تشکیلات به او درز نکند.

دروغهای مسعودرجوی جهت تحمیق شورایی ها و مجاهدین که هنوز هم در کانونهای شورشی ادامه دارد
فرار موفقیت آمیز این پنج فرمانده جبهه را از تشکیلات وطن فروش فرقه ای رجوی را به عموم مردم ایران تبریک میگوئیم.
https://youtu.be/G3fd0cahlEE
https://youtu.be/-BNPEiB2W2U
https://youtu.be/QUGCknDVa8Q

داود باقروند ارشد
جنبش نه به تروریسم وفرقه ها
توجه و تصحیح: زهرانوری که قبلا در افشاگری زنان مجاهد از وی بعنوان مجاهدی که خودکشی شده است یاد شده است مادر مژگان تقی پور نمیباشد.
زهرا نوری مادر فرمانده مژگان تقی پور زنده است و در سیستم فرقه رجوی حضور دارد.

مطالب مرتبط را در زیر بخوانید

فرار موفقیت آمیز پنج زن مجاهد از فرقه رجوی
سپتامبر 4, 2018
شتاب ریزش فروپاشی در فرقه رجوی علیرغم قولهای مزد بگیران آمریکایی رجوی و با تلاشهای خانواده های مجاهدین اسیر.

طبق اخبار رسیده از آلبانی بدنبال تلاشهای خانواده های مجاهدین اسیر در فرقه برده داری رجوی، بویژه تلاشهای خانواده محمدی و انعکاس ظلمهای اعمال شده به سمیه محمدی و والدین او آقا و خانم محمدی که در تمامی رسانه ها و مطبوعات آلبانی و سایتهای مدافع حقوق بشری در جهان و ایران منعکس شد، بعلاوه انعکاس وسیع مصاحبه های جداشدگان بویژه جدا شدگان زن مجاهدی همچون خانم فرشته هدایتی و دیگرزنان جدا شده و در اعتراض به چنین وضعیتی جهت نشان دادن اختناق و زنجیر فکری و فیزیکی اعمال شده توسط فرقه رجوی زنان مجاهد زیر از این فرقه فرار کرده اند.

تاکنون فرار این زنان تائید شده است.

  1. مرضیه قبادی،
  2. سرور سلامی (رضایی)،
  3. سارا هفت برادران (فرزند رضا هفت برادران از ذوب شدگان در ولایت استالینی رجوی، که دختر دیگرش صبا در اشرف کشته شد)
  4. راحله ضابطی،
  5. مژگان تقی پور (معروف به خلبان)

آزادی این زنان مجاهد و آزاده را از قید و بردگی فرقه برده داری رجوی به مردم ایران، به آقای مصطفی محمدی و همسرش، و زنان جدا شده از جمله خانم فرشته هدایتی، و دیگر زنان جدا شده در گذشته که تاثیر مهمی بر رهایی آنها داشته اند و همه انسانهای آزاده و فعال حقوق بشر تبریک میگوئیم.
به امید نجات سمیه محمدی و دیگر سمیه های اسیر در فرقه برده داری رجوی
داود باقروند ارشد

نه به تروریسم و فرقه ها -اروپا

زینب حسین نژاد سمت چپ و خواهرش مونا حسین نژاد که تلاشهای او عامل نجات زینب شد

مصطفی محمدی و سمیه محمدی اسیر فرقه برده داری رجوی

مادر قهرمان سمیه محمدی در آلبانی

خانم فرشته محمدی از مجاهدین جداشده از فرقه برده داری رجوی که مصاحبه های مهم ایشان ضربات مهلکی بر پیکره سیستم برداری مریم رجوی زده و میزند

ژینب حسین نزادآزاد شده از بندهای ستم فرقه ای رجوی

اعترافات تلویزیونی سیمه محمدی، روسفید کردن شاه و شیخ توسط مریم رجوی
سپتامبر 4, 2018
داود باقروند ارشد:
خانم رجوی اعترافات اجباری تحت کنترل و نظارت و با ایجاد رعب و وحشت و حضور عاملین سرکوب و شکنجه مانند فرید ماهوتچی لکه ننگی بسا فراتر از اعدام بیگناهان بر پیشانی شما و مسعود رجوی است. شما با اینکار ننگین روی شاه و شیخ را سفید کردید. تمامی ایرانیان و جهان سالیان است که پرده دجالگری، دیکتاتوری در نقض آشکار حقوق بشر با نمایشهای تلویزیونی را محکوم کرده و به زباله دان فرستاده است، این عمل بغایت ضد زن شما نمایشی دردناک از صلب آزادی و استقلال رای زنان توسط کسی که شیاد خود شیفته آقای مسعود رجوی او را باعنوان جعلی “ناجی زنان عالم” و “سیده النسا العالمین” (سرور زنان عالم!!!!!!!!!) معرفی میشود چیزی جز به نمایش گذاشتن حقانیت تلاشهای والدین سیمه محمدی و تمامی خانواده های کسانیکه در فرقه رجوی به اسارت و بنده گی و بردگی کشیده شده اند نیست.
اگر زنان رها شده از تمامی قل و زنجیرها، سیمه هایی هستند که در بازار شام تلویزیونهای کرایه ای شما نه به تنهایی و مستقلا که تحت قیومیت ننگین یک (بقول خود شما) “نرینه وحشی” میتواند برای عرضه و اعتراف به بردگی و بندگی در نزد رهبر عقیدتی-استالینی فرقه رجوی به نمایش گذاشته میشوند.
بدانید که تمامی زنان آزاده بویژه زنان آزاده ایرانی که امروزه صحنه گردان تمامی تحولات و مبارزات حق طلبانه مردم ایران هستند، به تمام و کمال تا آخرین نفر فرقه مرگ و نیستی و آزادی کش شما را بخاطر برقراری نظام برده داری نوین و به بردگی بردن شرافت انسانی در جهان امروز به محاکمه و بدست قانون نسپرند آرام نخواهند گرفت.
زنان آزاده ای که سالهاست مرزهای بندگی قرون وسطی ای مسعودرجوی ساخته از جمله بندگی و بردگی جسمی، روحی، فکری، … به رهبری عقیدتی را با خون خود در خیابانهای تهران و سراسر کشور در نوردیده اند.
شما با اینگونه کارها که ید طولانی در آن دارید نه تنها سمیه محمدی بلکه آزادی و حق آزادی انسان را به بند و اسارت کشیده و بدان بالاترین اهانت ها را کرده اید. و شرآور تر اینکه اینکار شنیع و جنایتکارانه را تحت نام آزادی انجام میدهید.
آوردن سمیه محمدی به بازار شام تلویزیون کرایه ای در آلبانی به همراه فرید ماهوتچی رابط فرقه با آمریکاییها و سیا ، تنها به عنوان عامل سرکوب و ایجاد رعوب و بپا و نگهبان سمیه جوان و نشان دادن این صحنه اعتراف آشکار فرقه به گروگان بودن سمیه و اجباری و دیکته بودن اظهارات او است
بیدلیل نیست که اکنون نیز مأموران مریم رجوی به سرکردگی بهزاد صفاری به همراه فرید ماهوتچی علاوه بر تعقیب مداوم این پدر و مادر توسط شکنجه گران فرقه از جمله مختار جنتی به مطبوعات و شبکه های تلویزیونی که از کمپین آنها با عکسها و گزارشها و مصاحبه های مفصل حمایت کرده اند مراجعه می کنند تا دروغها و تهمتهای فرقه ساخته علیه آقای محمدی را منتشر کنند ولی تمام آنها دست رد به سینۀ آنها می زنند و به آنها می گویند:
“شما اگر راست می گویید سمیه را بیاورید اینجا در دفتر روزنامه یا تلویزیون ما با او مصاحبه کنیم… شما از چه می ترسید که او را از قرارگاهتان بیرون نمی آورید؟! موضوع او چه ربطی به شما دارد چرا خود سمیه که ادعا می کنید فردی با ارادۀ آزاد می باشد به ما مراجعه نمی کند؟!!…”
روز یکشنبه 2 سپتامبر فرقۀ رجوی اوج به دست و پا افتادن و ذلت و درماندگی تماشایی خود در قبال تلاشها و فعالیتهای خانوادۀ محمدی در آلبانی و حمایتهای گستردۀ مردمی و رسانه ای این کشور از آنان را در تلاش مذبوحانه اش برای خنثی کردن کمپین این خانوادۀ و حمایتها از آنها، به روشنی نشان داد. این فرقه در این روز با آوردن سمیه محمدی به بازار شام تلویزیون پولی در آلبانی به همراه فرید ماهوتچی رابط همیشۀ فرقه با آمریکایی ها و سیا در ستاد سیاسی سازمان و جاسوس اطلاعات برای آمریکایی ها از تحرکات مقاومت عراق و عراقیان علیه اشغالگران کشورشان که موجب قتل بسیاری از عراقیان توسط نیروهای آمریکایی می شد (با ترجمۀ گزارشهای بخش روابط که از مزدوران نفوذی شان داخل نیروهای مقاومت عراقیان می گرفتند به انگلیسی و دادن آنها به آمریکایی ها) و از فالانژها و لمپنهای رجوی و از عربده کشها و شکنجه گران روانی افراد در نشستهای رجوی و نشستهای درونی ستادها، آوردن او تنها به عنوان بپا و نگهبان سمیه و نشان دادن این صحنه در حالیکه کاملا مشهود است مصاحبه در یکی از کانکسهای قلعه یا زندان اشرف 3 صورت گرفته و نه دفتر این تلویزیون آلبانیایی (تلویزیون 24)، آشکارا به گروگان بودن سمیه و اجباری و دیکته بودن اظهارات او در این نمایشهای تلویزیونی اعتراف کرد و نشان داد که حتی در مصاحبۀ تلویزیونی و جلوی دوربین تلویزیون نیز نمی تواند سمیه را تنها بگذارد و به ایستادن در پشت پرده نمی تواند اکتفا کند چرا که به شدت هراس دارد که سمیه از خط و دیکتۀ داده شده به او خارج شود و به نحوی برساند که گروگان است.

جالب است که در این نمایش تلویزیونی تحت عنوان مصاحبۀ سمیه در حالیکه سمیه متن داده شده به او را به انگیسی می خواند و مترجم تلویزیون آن را به صورت فوری به آلبانیایی ترجمه می کند و هیچ نیازی به وجود فرید ماهوتچی نیست نامبرده کنار سمیه نشسته و هر از گاهی به اطراف که سرکردگان فرقه و بالاسرهایش در آنجا پنهان شده اند نگاه می کند تا به آنها اطمینان بدهد که مواظب سمیه هست!! صحنه ای که به خوبی برای هر تحلیلگری حاکمیت کنترل و مراقبت دائم افراد و اسرای قلعۀ اشرف 3 در دورس آلبانی را نشان می دهد.
این هم جالب است که تلویزیون مذکور همزمان با پخش این مصاحبۀ اجباری تصاویری از قلعۀ اشرف 3 را به صورتهای مختلف از دور و نزدیک نشان می دهد که معلوم است خبرنگارانش موقعی که برای ضبط این نمایش تلویزیونی و در حقیقت برای این کار ضد حقوق بشر و ضد اخلاقی به قلعۀ مذکور رفته بودند آنها را برداشته اند؛ ولی چون این برنامۀ خریداری شده توسط خود فرقۀ رجوی است فرقه نمی تواند به این تلویزیون اعتراض کند و بگوید برای رژیم ایران جاسوسی کرده ای در حالیکه اخیرا تلویزیون کانال 4 انگلستان را فقط به علت عکس برداری از این قلعه برای تهیۀ یک گزارش تلویزیونی از آن متهم به جاسوسی برای رژیم کرده است!!!
گزارش رسوا کننده یک رسانه آلبانیایی از تلاشهای مریم رجوی جهت جلوگیری از افشاگریهای خانواده محمدی

امروز یکشنبه یازدهم شهریور ماه (2 سپتامبر) بعد از ظهر در ملاقاتي که تصادفاً با آقای محمد ازشبكه ریپورت تي وي داشتیم (لازم به يادآوري است كه ايشان همان كسي است كه مقاله هاي مربوط به سميه و آقاي محمدي كه در روزنامه هاي كانادايي در چند سال پيش درج شده بود را به زبان آلبانيايي ترجمه كرده و در روزنامه هاي آلباني چاپ شده) ایشان به ما گفت که دو نفر از اعضای ارشد فرقه رجوی به نام های بهزاد صفاری و فرید ماهوتچی به دفتر وی آمده‌اند و در رابطه با اینکه گزارشاتی با تلاش آقای محمد که یک خبرنگار و ژورنالیست می باشد در ریپورت tvو همچنین و روزنامه ها چاپ شده همه اشتباه و سراپا دروغ از طرف رژیم ایران است و مصطفی محمدی که يك اطلاعاتی می باشد و با وزارت اطلاعات همکاری می‌کند و خیلی حرف های دیگر که تقریباً همان مزخرفات و برچسب زدن های هميشگي فرقه رجوی میباشد بوده که آقای محمد گفت که در پایان حرف های این نفرات من به آنها گفتم تمام این حرف هایی که شما می زنید خب باشد می گوییم درست است اما من ژورنالیست و خبرنگار هستم و این چیزهایی که شما ازقول سمیه محمدی در رابطه با پدرش می‌گوید اشکالی ندارد خود سمیه بیاید اینجا و من با او یک مصاحبه رو در رو داشته باشم و باشد من حرفای سمیه را هم در روزنامه چاپ خواهم کرد که ناگهان آن دو نفر از کوره در رفتند و مدام از این کار طفره می‌رفتند و با برافروختگی مدام رژیم رژیم می کردند که من گیج شدم که این حرفا یعنی چی من هر حرفی میزنم شما مدام یک شعار فرعی که هیچ ربطی به بحث ما ندارد وسط می اندازید بحث و صحبت را به هم می زنید که آنها گفتند نه سمیه نمی تواند بیاید و علت آن هم این است که هرگونه مصاحبه با سمیه مورد سوء استفاده رژیم ایران قرار خواهد گرفت. آقای محمد به ما گفت حرف های آنها را باور نکردم خیلی واضح بود که آنها دروغ می‌گویند و حقیقتی را دارند كتمان می کنند که من به ایشان گفتم آقای محمد شما با این سوال و درخواستي که کردید که سمیه برای مصاحبه بیاید در واقع با این کارتان مشت فرقه رجوی را باز کردید که ایشان گفتند بله آنها کاملاً برای من رسوا شدن و من به این کارم ادامه خواهم داد.
به تمسخر گرفتن فرقه رجوی توسط رسانه های آلبانی

خانم رجوی، دست … کوتاه
آگوست 30, 2018

چهل سال پیش که با مسعودرجوی در تشکیلات سازمان مجاهدین آشنا شدم و بعدها بسیار از نزدیک با او کار کرده ام، وی همواره تقریبا در هیچ نشست و جلسه خصوصی و عمومی و حتی نوشتارهایش نبوده است که سوز دلش را از مقوله ای بنام “دزدیده شدن انقلاب ایران توسط خمینی” حرفی به میان نیاورده باشد. تمامی نشریات مجاهد در فاز معرف به فاز سیاسی را اگر نگاه کنید تماما طلبکاری مبارزه ی زمان شاه خود را میکند و در این مسیر به هر شیادی ای دست زده است که اثبات کند این او بوده است که صاحب انقلاب بوده است. کلاسهای تبین جهان!! نیز یکی از علائم و شاخص های رهبری طلبی او بود. ولی باید گفت که مردم هوشیار ایران مطلقا هیچ وقعی به این ادعاهای مسعودرجوی ننهادند. البته یکبار خمینی که بچه بازیهای رجوی در زمینه رهبر بودن خیلی بالا گرفته بود، گفت: “مردک خود را رهبر میداند” و اینگونه به قول خودش تودهنی به او زد.

مسعود رجوی وقتی دست رد مردم ایران با قدرت تمام بر سینه رهبر و رهبری خواهی اش خورد نه تنها او را از مالیخولیای رهبر و رهبر انقلاب مردم ایران بودن بیدار نکرد بلکه این عطش و عشق سوزان “رهبر” و “رهبری” که تمامی وجود مسعودرجوی را فراگرفته بود، سرانجام ا وادارش کرد که اگر نشد بر گرده مردم ایران سوار شود، حداقل تحت حمایت صدام و در اشرف با نابودی تشکیلات مجاهدین، با نابودی تمامی فرایندهای دمکراتیک درون آن و با نابودی یکی از تشکلهای سازمان یافته مبارزه مردم ایران با دست زدن به توطئه، زندان، شکنجه، قتل، وطن فروشی، از جمله انحلال دفتر سیاسی، انحلال رهبری جمعی مجاهدین، با کنار گذاشتن تمامی رهبران مجاهدین که او همواره تحت پوش مبارزه آنها بود که سازمان مجاهدین (مسعود رجوی) را رهبری انقلاب میخواند، برای خودش نام رهبر و رهبری بتراشد.

فرایند انقلاب ایدئولژیک این فرقه در واقع تراشیدن این قبای جعلی رهبری بتن مسعود رجوی بوده است. که نتیجه اش فاجعه ای انسانی، اجتماعی، سیاسی و تشکیلاتی برای تشکلی که سابقا بنام سازمان مجاهدین خلق ایران خوانده میشد بود.

علیرغم اینکه مسعودرجوی در حسرت رهبری خمینی و مقایسه خودش با او و در رد او همواره خودش و خمینی را دو سر طیف رهبری میخواند. خمینی منتهی الیه رهبری راست و مسعود رجوی منتهی الیه رهبری چپ! و در زمینه چپ نمایی نمایشی رهبری، مسعودرجوی هیچ مرزی را برای جازدن کیفیت و فاصله نوری خودش با دیگران، و میزان چپ و چپ تر بودن و استفاده از القابی که برای لنین و مائو و … نیز بکار نرفته بود برای خودش هیچ مرزی را نشناخت.
اما طنز تاریخ در این است که طی این چهل سال گذشته آنقدر در اوهام چپ بودن پیش رفت که از راست خمینی نیز گذشت. و سر از امام زمان، ولی فقیه یودن، جابجا کرد احکام نماز و روزه، صاحب جان و مال و ناموس مردم جهان بودن، فتوای قتل مخالفین را دادن، همسر یکی را از او گرفتن و به عقد خود در آوردن، و صدها نمونه که همگان طی این سالها از او دیده و شنیده اند.

اما اخیرا با نمونه جدیدی مسعودرجوی درست در همان قالب و لباس خمینی که اصرار داشت با تمامی وجود علیه آن است ظاهر شده است.
“دزد انقلاب”
اخیرا سایت فرقه رجوی دست به انتشار سلسله دروغهایی بنام “سرنگونی رژیم ایران و آلترناتیو دموکراتیک” زده است.
در قسمتی از آن آمده است:

مریم رجوی در کنفرانس مطبوعاتی پاریس در ۹تیرماه ۹۷ گفت: «قیام مردم ایران با کمک کانونهای شورشی که توسط مجاهدین خلق در سراسر کشور تشکیل شده، با موفقیت به‌پیش می‌رود».

[ii] مریم رجوی همچنین در سخنرانی‌اش در همایش سالانه ایرانیان در ویلپنت(۹تیر ۱۳۹۷)، آغاز نقشه‌مسیر هزار اشرف و کانونهای شورشی در داخل ایران را به سال ۱۳۹۲ عطف کرد که مسعود رجوی آن را، پس از گروگانگیری و قتل‌عام ۵۲مجاهد خلق در اشرف،‌ اعلام کرد، تا سازمان رهبری‌کننده قیام، به مردم بپاخاسته متصل شود. وی افزود: «بر این اساس، کانون‌ها و شوراهای مقاومت ملی، نوک پیکان استراتژی قیام و سرنگونی در شهرهای بپاخاسته و شورشی هستند».[iii]
بـــــدون شــــــرح

فی الواقع در تشریح این ادعا تنها میتوان نوشت: بدون شرح، دزدی و راهزنی در روز روشن و جلوی چشمان تمامی مردم ایران وقاحتی از نوع مسعودرجوی میخواهد.
اما باید به مسعود رجوی و پس مانده های او مانند مریم رجوی گفت که:

اولا، دست خر از دزدی و راهزنی انقلاب کوتاه.
در ثانی، خمینی قبل از زمانیکه مسعود رجوی و پس مانده اش مریم رجوی که حتی بنیانگذاران صدیق سازمان آن پای در راه داشته باشند مبارزه (هرچند در دستگاه خودش) را با شاه داشت. طوریکه خود همین جنون رهبری او را امام و پیشوا خواند.

ثالثا، اگر خمینی که تمامی اهرم انقلاب منتهی به سرنگونی شاه را در دست داشت، اگر شاه میگفت حکومت نظامی او میگفت تظاهرات و خیابانها پر میشد، اگر برای شاه تعین تکلیف میکرد… را دزد انقلاب میخوانی، تو و پس مانده هایت که طی چهل سال گذشته بعد از پایان ترورها و جارو شدن سیستم ترور در همان سال اول آن نتوانسته حتی یک تظاهرات زیر ده نفره، یک اعتصاب کارگری، یک تحلیل درست از شرایط ارائه کند بلکه همواره در پس معرکه و در اوج غافلگیری همچون مادر بزرگ غیر سیاسی بنده منعکس کننده آن بوده است. تا جائیکه امروزه که سراسر کشور مردم ایران هرگاه مطالبه برحقی دارند در ابعاد بسیار گسترده به خیابان آمده و هست و نیست رژیم را در شعارهایشان به زیر میکشند، چرا حتی نه در مقابل نیروی انتظامی بلکه در میان تظاهرات کنندگان، و جوانانی که شاهدیم برای خواسته هایشان با نیروهای انتظامی درگیر میشوند و انواع شعارها را میدهند یک شعار مربوط به “کانونهای شورشی ” نیست. آنوقت این دزدی انقلاب را چه میخوانی؟

آقای رجوی و پس مانده های آن، دوران دجالگری بسر آمده است، مردم ایران مصمم هستند که شمایان و تمامی انواع و مدلهای دجالگری را به زباله دان تاریخ بفرستند. در همان آلبانی فکر نان کن که خربزه آب است. اگر راست میگویید آزادی سیمه محمدی را به او بدهید، که با حمایت ینگه دنیا آنها را در اسارت خود نگهداشته اید. مطبوعات آلبانی مملو است از رفتار شقاوت آمیز شما و “رهبر” و “رهبری” شما با مجاهدین و والدین آنها.
دست درازی به انقلاب جهت سوار شدن بر گرده مردم ایران طلب شما.
داود باقروند ارشد

آقای داود ارشد به مقامات سفارت آلبانی: این سمیه است که از دولت کانادا درخواست کمک برای نجاتش از فرقه رجوی کرده است ، اسناد
آگوست 28, 2018

• حقایق مربوط به اسارت سیمه محمدی از زبان آقای داود باقروند ارشد
• مصطفی محمدی پدر سیمه محمدی از اعضای سازمان مجاهدین کیست؟
• چگونه مصطفی محمدی که در سال 2003برای سازمان عمل انتحاری کرده بود جهت قاچاق ارز مورد سوء استفاده واقع میشد؟
• چه کسی خواستار خروج سیمه محمدی از تشکیلات رجوی است؟
• اسناد و مدارک و نامه سفارت کانادا چه میگویند؟
• چه کسان دیگری که جهت قاچاق ارز مورد سوء استفاده مریم رجوی قرار گرفته اند، دستگیر و به اوین فرستاده شده اند؟
روز گذشته آقای داود باقروند ارشد با مقامات سفارت آلبانی در آلمان در مورد تحولات جدید حضور فرقه مجاهدین در آلبانی ملاقات و مذاکره نمود.
آقای ارشد ضمن دادن گزارش مفصلی از تلاش خانواده های مجاهدین جهت تماس با فرزندان اسیرشان در فرقه رجوی و نقش خانواده ها در فرقه رجوی و علت و تاریخچه ممانعت های ضد انسانی فرقه رجوی از دیدار آنها با اعضای فرقه اش که در بی خبری مطلق بسر میبرند را به اطلاع رساند.
خانم دافینا پسی از آقای ارشد در مورد خانواده مصطفی محمدی که این روزها سراسر مطبوعات آلبانی را فراگرفته است سوال نمود. از جمله اینکه چرا آقای مصطفی محمدی میخواهد فرزندش را از فرقه رجوی خارج کند، مشکل آقای محمدی با فرقه رجوی چیست؟
آقای ارشد نیز در پاسخ با ارائه اسناد و مدارک مربوط به فعالتیهای زوج محبوب رسانه های آلبانی (خانم محبوبه و آقای مصطفی محمدی) والدین سیمه محمدی از اعضای فرقه رجوی چنین گفت:.
آقای مصطفی پدر سمیه محمدی کیست؟

آقای مصطفی محمدی کارگر تاسیسات، سیتی زن و ساکن کانادا، پدرِ سمیه و محمد محمدی دو تن از اعضای سازمان مجاهدین است. ایشان با سابقه آزادی خواهی اش برای کشورش که همانند بسیاری فریب ادعاهای مسعودرجوی در زمینه مبارزه برای آزادی را خورده بود از این تشکیلات هواداری میکرد. طوریکه وقتی فرزندانش (محمد و سمیه) را بدستور مریم رجوی از کانادا با ترفند دیدار از ارتش آزادیخبش به عراق برد و دیگر اجازه بازگشت نداد بدلیل محرومیت فرزندانش از حق ابتدایی تحصیل آنهم بدون اجازه والدینشان با آن مخالفت کرد ولی تحت فشارهای روانی سازمان در کانادا و با فریب آقای محمدی که در عراق نیز تحصیلات فرزندانش ادامه خواهد داشت و تحت فشار اینکه شما چگونه انسان آزادیخواهی هستی که ترجیح میدهدی فرزندانت به در خدمت امپریالستها باشند تا در خدمت آزادی کشورش از او رضایت نامه گرفتند. ایشان از معدود هواداران بیرونی بود که بدلیل شناخته شدگی او توسط رهبری سازمان به تمامی بخشهای سازمان در قرارگاه اشرف و افراد نزدیک مسعود رجوی مانند برادرش احمد رجوی که در عکس فوق آمده است دسترسی وتماس داشت.
از این پس از آنجاکه آقای مصطفی محمدی فکر میکرد فرزندانش در شرایط سخت عراق در یک تشکیلات آزادیخواه و دمکراتیک به آزادی خدمت میکنند نمیتوانست بپذیرد که خودش در کانادا و دور از آنگونه که رجوی القاء میکرد در کانون آزادیخواهی نباشد و به همین دلیل فعالیتهای هواداریش را افزایش داد.
در مورد میزان انگیزه های آزدایخواهانه و ایمان او به شعارهای آزادیخواهانه دروغین سازمان همین قدر بس که آقای مصطفی محمدی وقتی مریم رجوی به دلیل پولشویی و قاچاق انسان و بعضی طرحهای تروریستی بهمراه 165 تن از اعضای فرقه در سال 2003 در فرانسه دستگیر شدند، مریم رجوی به اعضا مهم و هواداران بسیار نزدیکش دستور داد که جهت ایجاد ترور در فضای سیاسی-اجتماعی فرانسه و ترساندن مقامات قضایی آن در هرکجا که هستند دست به خودسوزی بزنند که آقای مصطفی محمدی یکی از دهها نفری بود که بدون اطلاع از مقاصد مریم رجوی این دستور او را در کانادا اجرا نمود. همین دستور خود سوزی به من و همه فرماندهانی که تحت مسئولیت من بودند در پادگان اشرف نیز داده شد.
در ادامه افزایش فعالیتهای هواداری آقای محمدی بعلاوه انگیزه دیدار فرزندانش بویژه اینکه ایشان سیتی زن کانادا بود مرتب از کانادا به قرارگاه اشرف در عراق آزادانه تردد داشت و بنده که از فرماندهان مجاهدین بودم همواره او را که در دفتر مسعود رجوی (مقر 49 در اشرف) و دیگر مکانهای مهم در اشرف آزادانه رفت و آمد داشت میدیدم.
سوء استفاده رذیلانه مریم رجوی از آقای مصطفی محمدی جهت قاچاق ارز
آقای محمدی بدون اینکه خود هیچ اطلاعی داشته باشد بعنوان پیک بین مسئولین سازمان دراشرف و مریم رجوی در پاریس جهت نقل و انتقال غیر قانونی مورد سوء استفاده قرار میگرفت. تمامی هزینه های تردد آقای محمدی از عراق به اروپا و کانادا را فرقه رجوی پرداخت میکرد.
بنده شهادت میدهم که، خانم مریم رجوی که از انگیزه مصطفی محمدی برای دیدار فرزندانش و اینکه سهمی در مبارزه آزادیخواهانه فرزندانش داشته باشد خبر داشت علیرغم خطرات قانونی مانند دستگیری در مرزها و زندانهای طویل المدت و حتی خطرات جانبی بسیار بالا در هنگام عبور از مرزهای عراق برای این پدر سالخورده تمامی دلارهای کثیف نفتی که از عراق و عربستان گرفته بود را بطور غیر قانونی بعلاوه اسناد محرمانه سازمان را با جاسازی در چمدان مصطفی محمدی بدون اینکه او مطلقا خبری از محتوای چمدانها داشته باشد تحت عنوان اینکه این چند نامه یا کتاب را ببر در فرانسه به سازمان بده جابجا میکرد. که شاید خود ایشان هنوز هم از این حقیقت خبر نداشته باشد که میگویم.
زمانی میتوان اهمیت آقای مصطفی محمدی را برای سازمان و رذیلانه بودن رابطه سازمان با او را درک کرد که بدانیم، آقایان ابراهیم خدابنده و جمیل بصام اعضای برجسته سازمان و سیتی زن انگلیس که مریم رجوی همین سوء استفاده را از آنها میکرد در تاریخ هجدهم آوریل 2003 در مرز سوریه و عراق در حال قاچاق یکی از همین محموله های ارزی برای سازمان که شامل قاچاق بیش از دومیلیون دلار بود دستگیر شدند. درصورتیکه خانم رجوی ابراهیم و جمیل را برای دریافت نشریات چاپ شده در عراق به سوریه فرستاده بودند و به آنها نگفته بودند که محموله قاچاق ارز است.
مریم رجوی عامل دستگیری و انتقال به زندان اوین آقایان ابراهیم خدابنده و جمیل بصام هنگام قاچاق ارز در سوریه
البته عامل دستگیری ایندو عضو ارشد سازمان نیز باز خانم مریم رجوی بود، چون تا زمان کشف مدارک و پول هنگفت در مرز عراق و سوریه هنوز نیروهای امنیتی سوریه نتوانسته بودند آنرا به ابراهیم که دستگیر شده بود و رابطه اش را با مدارک و پولها انکارمیکرد (چون به او گفته بودند محموله کتب چاپی و اطلاعیه سازمانی است) ربط بدهند، تا وقتی که طی تماسی تلفنی از پاریس به جمیل بصام که بیرون از محوطه مرزی بوده و هنوز دستگیر نشده بود، گفته میشود خواهرمریم گفته برود و بگوید محموله مال ماست که در نتیجه آن جمیل نیز بهمراه ابراهیم توسط پلیس و مقامات امنیتی سوریه دستگیر و بعد از دوماه شکنجه به رژیم ایران و زندان اویل تحویل شدند.
شاید لازم به یاد آوری باشد که، 7 میلیون دلار و دیگر ارزهاییکه چند ماه بعد هنگام دستگیری مریم رجوی از صندوق او کشف شد بخشی از پولهای قاچاق شده بود که هنوز موفق به مخفی کردن آن نشده بودند.
رهبری سازمان مسئله دستگیری ابراهیم و جمیل را با دنائت تمام به مدت دو ماه از تمامی مراکز بین المللی و همچنین خانواده آقایان خدابنده و بصام مخفی نگه داشتند و هیچ اقدامی جهت نجات آنها و آزادیشان نکردند. آقایان خدابنده و بصام بدون اطلاع خانواده، صلیب سرخ، عفو بین الملل و یا وکیل و غیره دو ماه را در زندان های سوریه بسر بردند و با توطئه سکوت مریم رجوی، در تاریخ پانزدهم ژوئیه 2003 به ایران تحویل داده شدند. مریم رجوی، پس از اطمینان از تمام شدن قضیه و حتمیت انتقال این دو قربانی به زندان اوین در ایران سه اطلاعیه همزمان بیرون دادند. خانواده های آقایان، عفو بین الملل و صلیب سرخ و دفتر پناهندگی سازمان ملل متحد، در این روز از قضیه مطلع و با آن روبرو گردیدند. نمایندگان و وکلای خانواده ها از آن پس بارها تاکید کرده اند که اگر چند روز زودتر از قضیه مطلع می گردیدند، این استرداد هیچ گاه انجام نمی گرفت.
رذیلانه تر اینکه سازمان استدلال میکرد که دستگیری ایندو عضو بسیار بالای سازمان که اطلاعات بسیاری داشتند برای سازمان گران تمام شد، ولی دستگیری مصطفی محمدی که یک هوادار بود و سواد چندانی نیز نداشت هیچ بهایی برای سازمان ندارد. بنابراین او نیز که سیتی زن کانادا و پاسپورت کانادایی دارد بعنوان ترانزیت قاچاق پول و ارز برای سازمان مورد سوء استفاده قرار میگرفت. وی هر ماه چندین بار تردد میکرد و به همین دلیل اجازه داشت فرزندانش را ببیند درست زمانیکه هیچ خانواده ای حق دیدار با فرزند خود را نداشتند حتی اگر هردو (والدین و فرزند) مجاهد و در اشرف بودند.

چه کسی خواستار خروج سمیه محمدی از فرقه رجوی است؟
فرزندان جوان آقای مصطفی محمدی (سمیه و محمد) در سال 2004 در جریان حضور در اشرف با مناسبات بسیار نگران کننده از فساد اخلاقی در تشکیلات رجوی و زندان و شکنجه و قتل اعضاء پی میبرند و شاهد خود کشی های فرزندان مجاهدین در اشرف بودند (شاید روزی آقای مصطفی محمدی و یا فرزندانش بتواند این اخبار را به اطلاع عموم برساند، بنده چنین اجازه ای ندارم) و از آنجا که محمد و سمیه مطمئن نبودند که آیا پدر اخبار و واقعیهای موجود سازمان را میتواند بپذیرد و هضم کند، و با شک به اینکه آیا با درخواست آنها برای خروج از این مناسبات کثیف موافقت خواهد کرد مستقلا اقدام کرده و سمیه نامه ای خطاب به دولت کانادا نوشته و از طریق سرهنگ جورجس (Georges)و سرهنگ اورمن (Overman) آمریکایی مسئول امور مجاهدین در اشرف ارسال میکند که بعدها توسط دولت کاناده از طریق وکیل آقای مصطفی محمدی بدست ایشان نیز میرسد.
البته سمیه و محمد جوان در اولین دیدارشان با پدرشان او را در جریان تصمیم خود جهت نجات از جهنم فرقه رجوی و دلایل آن و اقداماتی که مستقلا جهت نجات خود انجام داده بودند میگذارند. و علیرغم ناباوری پدرشان در واکنش به گزارشات فرزندانش و عشق و ایمانی که به فرقه رجوی داشته و حتی برای آن خود سوزی نیز کرده است، با تلاش بسیار سمیه و محمد با دادن اطلاعات دقیق از آنچه در مورد خودشان و دیگر مجاهدین گذشته است و حتی با کمک بعضی از دوستانشان پدر را متقاعد میکنند که شرایط درون فرقه رجوی بسیار فاسد و خطرناک است و آنها برعکس اینکه در کانادا و بیرون تشکیلات فکر میشود دریک تشکیلات مبارز نیست که حضور دارند بلکه فرقه رجوی یک مافیای قدرت است.
بعد ها این مسائل در جلسات بالای سازمان و در جمعبندی غلط بودن اجازه دادن به مصطفی محمدی جهت تماس با فرزندانش به خیال اینکه او که برای سازمان عمل انتحاری کرده است خطری ندارد بطور مفصل تشریح شد و از آن پس با دستور تشکیلاتی تمامی خانواده های در ظاهر ذوب شده در رهبری و قابل اعتماد دیگر نیز از این امتیازات محروم شدند. مانند پدر و مادر علیرضا جعفر زاده نماینده فرقه رجوی در آمریکا.
در زیر نامه های سمیه محمدی خطاب به دولت کانادا جهت نجات برادرش و خودش از فرقه رجوی با دست خط خودش و تاریخ و امضاء آمده است.

نامه سمیه محمدی به دولت کانادا جهت نجاب برادرش محمد از فرقه رجوی

نامه دیگر سمیه جهت نجات برادرش محمد از فرقه رجوی به دولت کانادا

نامه سمیه محمدی به نجات خودش از فرقه رجوی به دولت کانادا که تحویل سرهنگ جورحس و سرهنگ اورمن شد تا به دولت کانا بفرستد
نامه سميه محمدی به سفارت کانادا به همراه دستخط او
با سلام به سفارت کانادا و دولت کانادا:
اینجانب سميه محمدی به شماره پاسپورت RCOO9592 صادر شده از کانادا فرزند مصطفی محمدی درخواست داشتم از شما که کار من را برای برگشت به کشور قبلی ام کانادا هرچه زودتر درست کنيد چون من در آنجا هم به مدرسه می رفتم و در آنجا تدریس می کردم و هم پيش خانواده ام زندگی می کردم که تمام خانواده ام در آنجا هستند. پدر و مادر و برادر و خواهرو بقيه خانواده مثل دایی و… و خيلی دلم می خواست که شما بتوانيد کار من را درست بکنيد. خودم در همين 6 ماه به دولت کانادا درخواست سيتيزن شدن را داده بودم و همين طور که کار من را برای برگشت به آنجا درست کنند ولی متاسفانه انگار جوابی برایم داده نشد ولی به هر حال خودم می دانم که کشور کانادا یکی از کشورهایی است که حقوق بشری است و خيلی برای مردم اش ارزش قائل است. من خودم تا 4 سال پناهنده کانادا بودم و فرم برای سيتيزن هم پر کرده بودم ولی
نتوانستم سيتيزنيم را قبل از آمدن به اینجا بگيرم ولی در اینجا هم که می خواستم برگردم نتوانستم چون پاسپورتم دستم نبود و هم اینکه امکان تماس گرفتن با خانواده ام را نداشتم ولی الان هم پدرم توانست برای دیدن من بياید و هم دولت کانادا که در ( ) ماه گذشته اینجا آمدند من توانستم هم درخواستم را به آنها بگویم و هم اینکه اینجا به پدرم بگویم که بياید و درخواست من را از شما بکند، که بتوانم پيش خانواده ام برگردم. خيلی خيلی از شما متشکرم.
با تشکر فراوان از شما.
سميه محمدی 10 / 17 /
انعکاس اقدامات سمیه در روزنامه های آلبانی
رونامه اکسکلوسیو (EKSLUZIVE)آلبانی نوشت:
داستان خانواده با تلاش 14 ساله، محمدی در جستجوی دخترش
سمیه محمدی در سال 2004 از اردوگاه مجاهدین در عراق در نامه ای به دولت کانادا نوشت:
«مرا از اردوگاه درعراق به نزد خانواده ام در کانادا بازگردانید»

داستان خانواده با تلاش 14 ساله محمدی در جستجوی دخترش
سمیه محمدی در سال 2004 از اردوگاه مجاهدین در عراق در نامه ای به دولت کانادا نوشت:
«مرا از اردوگاه درعراق به نزد خانواده ام در کانادا بازگردانید»

از این لحظه به بعد وقتی آقای مصطفی محمدی به مناسبات کثیف درون تشکیلاتی فرقه تروریستی رجوی از طریق فرزندانش پی میبرد جنگ مسعود و مریم رجوی با وی و زدن انواع مارکها به او شروع میشود. البته در پیگیری درخواست خروج فرزندانش از فرقه رجوی مصطفی محمدی در ارتباط با دولت کانادا موفق میشوند محمد را که اسناد قانونی او در کانادا تکمیل تر بوده است را علیرغم تمامی تهدیدها و کارشکنی های سازمان از اشرف خارج و به کانادا منتقل کند ولی متاسفانه مدارک سمیه که تا زمان حضورش در کانادا هنوز تکمیل نشده بود (بدلیل اعزام به عراق سیمه نتوانسته بود در جلسه امتحان سیتی زن شیپی شرکت کند به همین دلیل پرونده او ناقص مانده بود) نمیتواند نجات یابد.
درخواست سمیه برای رفتن به تیف از سرهنگ آمریکایی جورجس
زمانیکه دولت کانادا اعلام میکند بدلیل نقص در مدارک قانونی کار سمیه طول خواهد کشید، سمیه از سرهنگ آمریکایی، آقای جورجس درخواست میکند که به درون تشکیلات بازنگردد بلکه به تیف (محل نگهداری مجاهدینی که از فرقه رجوی فرار کرده و به آمریکایی ها پناه برده بودند) رفته آنجا منتظر اقدامات قانونی دولت کانادا برای نجات خود شود.
ولی سرهنگ جورجس عنوان میکند که در تیف فعلا محل مناسبی برای سمیه ندارند(تا این زمان هیچ زن جدا شده ای در تیف نبود). و به سیمه و پدرش قول میدهد که حتی در اشرف از سیمه مانند دختر خودش حفاظت و نگهداری کند و عملا سمیه را دوباره به دهان گرگ (مناسبات فرقه) برمیگردانند.
البته بنده شهادت میدهم که شرایط تیف در آن زمان مناسب نبود چون جواب سرهنگ جورجس به درخواست اول خود من برای عدم بازگشت به اشرف هنگام مصاحبه با مقامات آمریکا همین مشکل نبود امکانات لازم در تیف بود. طوریکه یک ماه بعد که فرار کردم در گرمای 50 درجه عراق فقط زیر سایه بان زندگی میکردم. و مدتها طول کشید که چادرهای بهتری توسط ارتش آمریکا فراهم شد..
واکنش مریم رجوی به تلاش سمیه برای نجات خودش از تشکیلات

وقتی مریم رجوی از تلاش محمد و سمیه محمدی برای خروج از تشکیلات و درز اخبار و جنایات درون تشکیلاتی و نامه سمیه به دولت کانادا مطلع میگردد این زن جوان را زیر هزاران ساعت جلسات شکنجه روحی و روانی و حتی فیزیکی برده و میتوان گفت که سمیه را صدها بار خرد و نابود میکنند تا او را با تاکتیکهای استالین به چنان موجودی تبدیل کنند که نه تنها خواست خود برای خروج از مناسبات مافیایی و فاسد سازمان را پس بگیرد و برعکس اتهاماتی که سازمان به او دیکته میکند را علیه پدر و مادرش را بیان کند.
بدنبال شکست خروج سمیه محمدی به همراه برادرش محمد، و حتی رفتن به تیف اجبارا به سازمان تحویل داده میشود. در پیگیری دولت کانادا بنا بر درخواست کتبی سیمه قرار ملاقاتی را سفارت کانادا با سمیه از سازمان درخواست میکند و تقاضا نامه فارسی سمیه را نیز ملاک آن قرار میدهد که سازمان مجبور میشود بپذیرد اما سازمان اجازه حضور مستقل سیمه را نمیدهد و نماینده سازمان بهزاد نظیری که به شکنجه مجاهدین مشهور است اجازه نمیدهد که وی به تنهایی توسط نماینده سفارت کانادا مورد مصاحبه قرار گیرد.
گزارش سفارت کانادا به انگلیسی در زیر آمده است.

(توضیحات: طبق قرارهای سازمان با اردن و عراق پاسپورت وابستگان سازمان هنگام ورود و خروج به آن کشورها مهر نمیخورد بلکه مهر بر روی یک برگ مستقل از پاسپورت خورده شده و بایگانی میشد، پاسپورتها نیز نه توسط مسافر بلکه توسط رابط سازمان در فرودگاه جمعآوری و تحویل اداره مهاجرت داده میشد و مسافرین از کم و کیف امور بی اطلاع نگهداشته میشدند.)
همانطور که سمیه در مصاحبه ساختگی با دو تن از شهروندان آلبانیا بنام نامیک کوپلیک و همسرش تحت عنوان رئیس سابق انجمن دوستی مردم آلبانی با مجاهدین!!!! هرچند مطمئن هستم که چنین انجمنی اساسا جز روی کاغذ وجود خارجی ندارد، گفت “شنیده است که پدر و مادرش با دولت ایران همکاری میکنند!”. و به همین خاطر است که بدنبال خارج کردن من (سمیه) از تشکیلات مجاهدین است. البته همین حرف سمیه بزرگترین نشانه است که او تحت شکنجه های روانی است که این سخنان را میگوید درصورتیکه پدرش براساس اسناد فوق و شهادت دولت و سفارت کانادا اساسا بدرخواست سمیه است که بدنبال نجات او بوده و خواهد بود.
باید شهادت دهم که سازمان مجاهدین طی چهل سال گذشته هر شخص و ارگانی (چه در داخل فرقه رجوی یا بیرون آن) یا هر حزب و ارگان، خبرنگار، نویسند، نمایندگان پارلمان اروپا و حتی دولتی که از فرقه رجوی انتقاد کرده است را مزدور رژیم نامیده است.
از شما استدعا میکنم برای امتحان هم شده یک انتقاد ساده بطور علنی از آنها بکنید بلافاصله تمامی انجمن ها و سایتهای دست ساز مجاهدین، انواع و اقسام اتهامات با پشتیبانی انواع اسناد دلایل بی پایه همکاری شما را با رژیم ایران را به اطلاع جهان برسانند و دریغ از اینکه یکبار به این انتقادات پاسخ دهند.
نتیجه گیری
بنابراین نه تنها هیچگاه آقای مصطفی محمدی که هیچ خبری از مناسبات درون سازمان و یا سیاستهای سازمان نداشته است پیشقدم خروج فرزندانش از فرقه رجوی نبوده است، بلکه این فرزندان او محمد و سمیه بوده اند که با اشراف به مناسبات مافیایی سازمان خواسته اند که والدینشان به آنها کمک کنند که از جهنم رجوی خارج گردند. اگر هم مصطفی محمدی اینگونه تلاش میکند تا حداقل دخترش را ببیند خواست خود سمیه است و میداند که سمیه را آنچنان خرد و نابود کرده و ترسانده اند که نمیتواند در درون فرقه چیزی جز آنچه به او دیکته شده است بیان کند.
از همین رو نیز هست که میبینیم این فرقه حاضر است هزاران خبر علیه خودش را در رسانه های آلبانی و جهان تحمل کند ولی حاضر نیست که سمیه (مجاهدی که بگفته فرقه یک کتاب هم علیه پدرش نوشته، شاخص مرزبندی با مزدوران رژیم لقب گرفته است و …) را ده دقیقه بدون حضور رهبران فرقه با حضور خبرنگاران و پلیس و مقامات آلبانیایی برای دیدار با پدر و مادرش تنها بگذارد.
خانم پسی در واکنش به گزارش آقای ارشد گفتند، واقعیت آنچه که شما با دلیل و مدرک عنوان میکنید بسیار با آنچه شنیده میشود متفاوت است. آقای ارشد در خاتمه اضافه نمود که دو سرهنگ آمریکایی جرجس و اورمن و سفارت کانادا و دولت کاناد در دسترس هستند و این امر ساده از آنها قابل پیگیری است. ولی متاسفانه سفارت آمریکا در تیرانا تمایلی به حقایق مربوط به فرقه رجوی ندارد. و فرزندان ما قربانی این بی علاقگی و یا تضاد منافع میباشند.

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها

==========================================================
درزیر بخشی از صدها خبر و انعکاس کمپین مصطفی محمدی جهت دیدار با
سمیه را که فرقه رجوی میپذیرد ولی حاضر نیست ده دقیقه او را با پدر و
مادرش تنها بگذارد؟ چـــــــــــــــرا؟
خانوادۀ محمدی موضوع روز رسانه های آلبانی در صفحات اول مطبوعات این کشور
عکسهایی دیگر از شرکت و دیدارهای پدر و مادر سمیه محمدی در نماز عید قربان تیرانا

فعالیتها و تلاشهای روزمرۀ آقای مصطفی محمدی و خانم محبوبه حمزه پدر و مادر سمیه محمدی اسیر فرقۀ رجوی در آلبانی در خیابانها و محافل و مجامع مردمی و رسانه ها و سوابق تلاشهای آنها و چگونگی اسارت و ربوده شدن سمیه محمدی توسط فرقۀ رجوی به مهمترین موضوع روز مطبوعات آلبانی تبدیل شده بطوریکه برخی از مطبوعات آن را با تیترهای درشت در بالای صفحۀ اول خودشان قرار می دهند و با قید گزارش اختصاصی یک صفحۀ کامل از صفحات داخلی خودشان را با تصاویری از سمیه و خانواده اش به این موضوع انسانی که هر انسانی در هر کجای جهان آن را درک می کند اختصاص می دهند. و این امر موجب شده که این پدر و مادر که پیوسته هم تحت تعقیب و عکسبرداری عوامل مریم قجر و شکنجه گران شناخته شده اش از جمله مختار جنتی قرار دارند هر جا قدم می گذارند مورد استقبال و احترام و پرسش از جانب مردم آلبانی و شخصیتهای آنها قرار می گیرند که نمونۀ اخیر آن حضور این پدر و مادر در مراسم بزرگ نماز جماعت عید قربان مسلمانان آلبانی در میدان معروف شهر تیرانا می باشد که به گرمی مورد استقبال مردم و شخصیتهای روحانی و امامان جماعت مساجد پایتخت از جمله امام نماز عید قربان و مهمانان عرب شرکت کننده در نماز قرار گرفته و از شرح ماجرای ممانعت رهبری فرقۀ رجوی از دیدار آنها با دخترشان در مقر آن در نزدیکی پایتخت بسیار متعجب شده و این رفتار فرقه را به شدت محکوم کردند.
روزنامۀ شکیپتاریا چاپ تیرانا از مهمترین و پرتیراژترین روزنامه های آلبانی در صفحۀ اول خود ضمن چاپ عکسی قدیمی از آقای مصطفی محمدی با دخترش سمیه تیترهای درشت گزارش مفصل خود در مورد نامۀ سمیه موقعی که در قرارگاه اشرف در عراق بود به دولت کانادا مبنی بر درخواست بازگرداندن او با کانادا و نیز گزارش مفصل روزنامۀ کانادایی «ناسیونال پست» در مورد ماجرای سمیه محمدی و چگونگی ربودن او توسط فرقۀ رجوی در حالیکه 16 سال بیشتر نداشت و بردنش به عراق و فعالیتهای پدر و مادرش برای دیدار و رهایی او از چنگال این فرقه را چاپ کرده است. این روزنامه یک صفحۀ کامل داخل خود را به این گزارش همراه با تصاویری از پدر و مادر سمیه و خود سمیه اختصاص داده است. برای دیدن گزارش مصور این روزنامه در سایت آن اینجا را کلیک کنید.
ترجمۀ تیترهای درشت بالای صفحۀ اول روزنامه:
گزارش اختصاصی
داستان خانواده با تلاش 14 ساله
محمدی در جستجوی دخترش
سمیه محمدی در سال 2004 از اردوگاه مجاهدین در عراق در نامه ای به دولت کانادا نوشت:
«مرا از اردوگاه درعراق به نزد خانواده ام در کانادا بازگردانید»

ترجمۀ تیترهای گزارش مفصل و یک صفحه ای مصور داخل روزنامه:
کمپ مانز (کمپ اشرف 3 مجاهدین)
کودکان “مقاومت” ماجرا چگونه پایان می یابد؟
سمیه محمدی چگونه توسط مجاهدین از کانادا به اردوگاه اشرف در عراق منتقل شد؟
اولین نوشتار روزنامه نگار کانادایی با عنوان «نوجوانان کانادایی برای سرنگونی دولت ایران استخدام می شوند».
برای دیدن برخی دیگر از بازتابهای فعالیتها و موضوع خانوادۀ محمدی و حمایتها از این پدر و مادر رنجدیده در مطبوعات و رسانه های آلبانی اینجا و اینجا و اینجا را کلیک کنید.
عکسهایی دیگر از حضور پدر و مادر سمیه محمدی آقای مصطفی محمدی و خانم محبوبه حمزه در مراسم نماز عید قربان در میدان معروف شهر تیرانا پایتخت آلبانی و استقبال و حمایت مردم و شخصیتها و رهبران روحانی از آنان و گفتگوهایشان با این پدر و مادر رنجدیده و شجاع:

سرنوشت مسعود رجوی و مصدقی که سازشکار میخواندش در سالگرد کودتای ننگین 28 مرداد
آگوست 25, 2018
بقلم داود باقروند ارشد:
همگان و بویژه اعضای سابق و حاضر شورای به اصطلاح ملی مقاومت بخوابی از نسبت دادن سازمان مجاهدین و بنیانگذاران به مصدق و در چهار دهه گذشته از کار مسعود رجوی در نسبت دادن خودش به مصدق خبر دارند. رجوی در درون سازمان اما مصدق را فردی سازشکار میخواند و خودش را بسیار بالاتر، ملی تر، انقلابی تر و ضد آمریکایی و ضد غربی تر از مصدق میخواند که مصدق به گرد پای او نیز نمیرسید. و در نشستهای درونی از اینکه مصدق کبیر به توصیه های دکتر فاطمی که میخواسته حزب و سازمان تشکیل دهد و …گوش نکرده ا ست سازشکار خوانده او را باعث شکست حکومت دمکراتیک ایران قلمداد میکرد و مرتب مطرح میکرد که بله من این نقیصه مصدق را رفع کرده ام و نهضت ملی را به سطح انقلابی ارتقاء داده ام من ادامه انقلابی مصدق و نهضت ملی هستم. من با اینکارم ابدی شدم در صورتیکه مصدق توسط آمریکا از بین رفت. در صورتیکه برعکس تفکر مسعودرجوی، فاطمی تا پایان عمر مصدق را بعنوان پیشوای نهصت ملی ستود و از او حمایت کرد. رجوی هیچگاه رویکردی یکسان و صادقانه نداشت و همواره دیگران از خدا و پیامبر تا امامان و سرداران نهضت مشروطه و مصدق و حتی بنیانگذاران سازمان بعنوان وسیله ای جهت پیشبرد امیال خودش استفاده میکرد و متناسب با منافع خودش در هر شرایطی مواضع ضد و نقیضی در مورد آنها اتخاذ میکرد. مواضع مسعود رجوی را در مورد خمینی در فاصله دوسال 1357 تا 1360 نیز دیده ایم. اما سرنوشت مصدق و رجوی که خود را بسیار بالاتر از مصدق میدانست بسیار عبرت آموز است که کدام ابدی شد.
مصدق یکی از رهبران و پیشگامان نهضت ضد استعماری معاصر بود که نه تنها در ایران بلکه در بین کشورهای جهان سوم هم از او به عنوان رهبری که شجاعانه و با سرسختی تحسین‌برانگیزی مقابل استعمار انگلیس ایستاد، نام می‌برند. وی به قطع و یقین نه تنها برای ایرانیان بعنوان شاخص و فرازی البرز گونه در جغرافیای سیاسی ایران تا به ابد پا برجا و الهام بخش خواهد ماند بلکه نخستین دولتمرد خاورمیانه بود که با اجرایی کردن اندیشه ملی شدن صنعت نفت پرچم مبارزه سیاسی-اقتصادی با قدرت‌های استعماری را نه با مایه گذاشتن از جان و منافع مردم کشورش بلکه با مایه گذاشتن از جان و قدرت سیاسی خودش برافراشت. از این رو در کشورهای خاورمیانه از او به عنوان «زعیم الشرق» ]پیشوای شرق[ یاد می‌شود و حتی جمال عبدالناصر خیابانی را در قاهره به نام محمد مصدق نام نهاد که اکنون نیز به این نام خوانده می‌شود.
مصدق به طرق مختلف سرمشقی برای ملی گرایان خاورمیانه همچون جمال عبدالناصر بود. این حقیقت درخشان در مورد مصدق به معنی این نیست که او توانست در شکست استعمار انگلیس در ایران بمعنی قطع دستهای استعماری از کشورش، مردمش و منطقه به طور قطعی پیروز شود. که بررسی دلایل آن جدای از هر تحلیل تاریخی متناسب با شرایط آن روزگار مردم ایران، سطح دولتمردان آن روز، شرایط جهانی و تعادل قوای بین اللملی و حتی نقاط قوت و ضعف خود مصدق هرچه باشد، آنچه مصدق را برای ایران، منطقه و جهان همواره در اوج قله افتخار و سر منشاء انگیزه مبارزاتی والگوی درستگاری سیاسی تبدیل کرد صداقتِ سیاستمداریِ کسب قدرت نه برای قدرت بلکه برای خدمت به مردم و کشورش بود که او را برای ما و جهان و منطقه بویژه در میان اعراب به رهبری قابل ستایش و جهانی تبدیل کرد. مصدق نقطه مقابل سیاستمداران قدرت پرست و بی پرنسیپی بود که وجهه ممیزه عمده سیاستمداران هم دوره او همچون مکی ها، فصل الله ها… بودند که آنها را از یار غار مردم و مصدق و کشور به یار و غار جهانخواران و استعمارگران تبدیل نمود.
روش رهبری دکتر محمد مصدق را میتوان نوعی رهبری مبتنی بر اصول و برخوردار از هماهنگی پی در پی حرف و عمل وی دانست.مصدق از اوان جوانی که نخستین مقام خود را بعنوان مستوفی خراسان بدست آورد تا آخرین روز حیاتش در تبعید گاه احمد آباد، از اصول و گفته های خود عدول نکرد، او فرزند مشروطیت بود و به قانون اساسی زاده آن انقلاب با هدف استقلال، آزادی و دمکراسی در ایران اعتقاد اصولی وخدشته ناپزیر داشت. و همین ثبات قدم توانست اعتماد بخش های عظیمی از مردم ایران و جهان را در زمان خودش و نزدیک به یک قرن بعد بخود جلب کند. از این روست که اگر البرز کوه بعنوان لنگر جغرافیایی ایران محصوب میشود، مصدق و امثال او را به البرز جغرافیای سیاسی ایران و بلکه منطقه تبدیل نمود. تا نسلهای بعد از خودش بتوانند با اتکاء بدان راه را از چاه تشخیص داده و گمراه نشوند. و بدین گونه هرچند قدرت و جانش را از دست داد ولی برای ایران و منطقه در تاریخ ماندگار شد.
در سالهایی که گرفتار در فرقه رجوی بودم و مدتها بود که کفگیر حمایت مردمی ایرانیان حتی در خارجه نیز به ته دیگ خورده بود و جامعه ایرانی نه تنها حمایت که از ما منزجر شده بودند، بعنوان مسئول ستادی تشکیلات انگلستان فرقه رجوی (عطف به سابقه آشنایی ام به انگلستان بعنوان محل زندگی و تحصیل و فعالیت سیاسی دوران دانشجویی…) زمانیکه مریم رجوی برای اولین بار به فرانسه آمده بود مسئول گرد آوری سیاهی لشکر برای شو سخنرانی الزکورت او در لندن تلاش میکردیم. که مجبور شده بودیم دست به دامن عربها شویم (چون هنوز به ماهیت فرقه ما پی نبرده بودند و ما نیز منابع انسانی همچون هایم های پناهندگی را کشف نکرده بودیم).
طوریکه سالن الزکورت را تا 90 درصد، با خود را مصدقی جا زدن در میان عربهای کشورهای مختلف خاور میانه و عمدتا آفریقا مانند مصر و مراکش و.. که برای اولین بار با آنها برخورد داشتیم پرکردیم. آنچه برای ما و سپس در جمعبندی آن برای فرقه بسیار جالب و تعجب برانگیز بود مقام شامخ و والای مصدق بعد از گذشت نزدیک به نیم قرن از کودتای 28 مرداد در نزد اعراب بود. طوریکه این مسئله نه تنها توسط ما بلکه توسط بقیه اعضای ستادهای فرقه در دیگر کشورهای اروپایی که مشغول همین کار و در تماس با اعراب ملی و جامعه روشنفکران آنها بودند نیزعینا گزارش شد و بصورت یک جمعبندی در تشکیلات مطرح گردید. از چهرهای شاخص این تماسها نویسنده و فعال حقوق زنان شیر زنی از زنان مصری بنام دکتر نوالالسعداوی بود. دکتر نوال السعداوی نویسنده، فعال اجتماعی، فمینیست و پزشک مصری است. به گمان برخی، سعداوی بزرگ‌ترین نماینده زنان رمان نویس عرب است. سعداوی درسال ۱۹۵۵ لیسانس پزشکی و جراحی را از دانشگاه قاهره و کارشناسی ارشد پزشکی را در سال ۱۹۶۵ از دانشگاه کلمبیاینیویورک گرفت و در دانشگاه «عین شمس» قاهره به بررسی علمی – موضوعی دربارهٔ روان‌شناسی پرداخت. او علاوه بر زبان عربی با دو زبان انگلیسی و فرانسه آشناست. وی جزء کسانی بود که فریب شعارهای سوپر چپی که مریم رجوی میداد و ما در تماس با وی و امثال وی تکرار میکردیم خورده بود ولی تنها دلیل جذب وی و بقیه اعراب به فرقه رجوی توهم قرابت ما با مصدق که بدروغ ساخته بودیم بود.
حضور دکتر سعداوی در شوهای نمایشی مریم رجوی را در تشکیلات همانند فتح تهران در بوق و کرنا کردند که مریم رجوی و انقلاب مریمی چه ماهی بزرگی را به تور انداخته که شیفته ی سینه چاک مریم مهرتابان شده است. و در همین رابطه تا میتوانستند او را بزرگ جلوه دادند و برایش فرش قرمز پهن کردند و کلی تحویل گرفتند و سرآمد زنان عرب خواندند که بگویند او سر بر انقلاب مریم فرود آورده و ایمان آورده پس همه باید اطاعت پذیر و جهان از سعدوای پیروی کند….
دکتر سعداوی بعد از یکی دو تماس و شرکت در جلسات نمایشی و متکبرانه مریم رجوی که از موضع رهبری عقیدتی زنانی که در جلسات زنان در هشت مارس و … او شرکت میکردند برخورد میکرد و مطالب و ترشحات ذهنی مسعود رجوی را با خواندن از رو، تکرار میکرد روبرو شد، به تمامی مزخرفات مریم و سرتاپایش ایراد گرفت بویژه اینکه ظاهرمریم رجوی در تضاد با همه شعارهای آزادی زنان از اسارت مردسالاری … است و مهمتر اینکه مریم رجوی در کلوپ مردانه مسعود رجوی است و کسی است که به قول سعداوی “سخنران نه مریم رجوی که مسعود رجوی است که روسری پوشیده و آرایش کرده و زن آزاده ای در کار نیست”. از آن گذشته اطاعت مطلق او از رهبری عقیدتی (مسعود رجوی) در تضاد مطلق با شعار آزادی زن است بویژه وقتی این رهبری عقیدتی از نوع نرینه است همچون مسعود رجوی. بعلاوه اینکه اینهمه تناقض در شعار و رفتار و ظاهر مریم رجوی طوریکه هر ناظر مطلع ای را به ریشخند وامیدارد ریشه در اسلامی دارد که مریم رجوی تلاش میکند خود و شعارهایش را به آن نسبت دهد. و گفته بود من بعنوان یک مصری و عرب زبان و کسی که قرآن را خوانده و میدانم اینها که شما میگویی کذب محض است. سعداوی همچنین در مورد طلاقهای اجباری شوکه ناراحت و نگران شده و گفته بود که این یک فرقه آزادی کش است تا یک نیروی آزادیبخش. سعداوی دیگر در هیچ مراسم مریم رجوی شرکت نکرد.
همین رویگرد را دیگر اعرابی که جذب دروغهای فرقه شده بودند داشتند. طوریکه طی سالهای اخیر همه عناصر مطلع و فرهیخته عرب زبان از مناسبات تحقیر و تبعیض آمیز و استفاده ابزاری از اعراب و بویژه از موضع بالای مریم رجوی در رویکردشان به اعراب دست به شکایت و اعتراض زده و همکاریشان را با فرقه رجوی قطع کردند. از جمله آقای علی نافذ المرعبی ناشر و پژوهشگر و روزنامه نگار ناسیونالیست عربی لبنان که درگذشته لابی اصلی عرب فرقۀ رجوی در فرانسه برای بسیج عربها جهت شرکت در شوهای فرقه رجوی در فرانسه بود ولی با مشاهده دعوت این فرقه برای شرکت در شوی سالانۀ مریم قجر در نمایشگاه هوایی شهرک بورژه در حومۀ پاریس را از جمله به علت همکاری فرقه با جنایتکاران آمریکایی و اسرائیلی و دعوت آنها به سخنرانی در مجامع خودش، رد کرد و ملاقاتهای متعددی با ما که از فرقۀ رجوی جدا شده بودیم داشتند، و دست به افشاگری در مورد مریم رجوی زدند.
مریم رجوی در اور سورواز در شمال پاریس با فرش قرمزی زیر پایش و با به صف کردن تمامی زنان شورای رهبری و ریختن گل به پایش در مورد این صید جدید به انقلاب مریم پاک رهایی از او استقبال کرده و در مورد او گفته بود:
««استاد علامه محمد علی حسین پرچم تشیع علوی را در فلسطین برافراشت و علیرغم همه خطرات و همه اذیت و آزارها در مقابل حزب الشیطان که چیزی جز سپاه قدس که بخشی از سپاه پاسداران نیست با تمام قوا ایستاد. جناب علامه در دوران اسارت هم مقاومت کرد.»»

مسعود رجوی در اشرف بعد از فریب این روحانی لبنانی و جذبش بعنوان لابی سازمان به جمع 4000 نفره مجاهدین در اشرف گفت:
«« حمایت علامه محمد علی الحسینی برای ما معادل یک میلیون هوادار است!!!»»
تا بتواند مرحمی بر قلب های پاره پاره مجاهدین از پشت کردن مردم ایران به فرقه رجوی بگذارد!!! همین علامه در فرایند کار و تماس و آشنایی با فرقه مذهبی قرون وسطایی رجوی علیرغم همه فصل مشترکها وقتی به بی پرنسیپی آنها و تروریسم و نقض حقوق بشر مبتنی به قدرت پرستی پی برد از آنها جدا شد. وی دلایل جدایی اش را “سرکوب درون تشکیلاتی رجوی، حتی در مورد پسرش مصطفی رجوی که زندانی است وجلال گنجه ای عضو کمیسیون مذاهب شورای ملی مقاومت، تروریسم و خشونت طلبی، آگاهانه نگهداشتن مجاهدین در لیبرتی و قربانی کردن آنها جهت استفاده سیاسی از مرگ آنها، دروغگویی در مورد اعتقاداتشان، … ” در فرقه رجوی اعلام نمود.
سرنوشت مصدق و مسعود رجوی
در همین رابطه سرنوشت مصدق بزرگ هرچند بدست شاه دست نشانده آمریکا و با خیانت قدرت پرستان اطرافش به تبعید در احمدآباد انجامید و در نهایت در تنهایی افتخار آمیزی که ایران و ایرانی و جهان و حتی اعراب بدان مفتخر هستند انجامید را مقایسه کنید با سرنوشت مسعود رجوی که مصدق را دجالگرانه مراد خود میخواند دست بدامن و سر در میانه همان کسانی دارد که مرادش مصدق را از مردم ایران و جهان گرفتند.
رجوی که در تمامی عمر بعد از زندانش همواره برای نجات جان خودش فرار و تنها گذاشتن یارانش را با هزاران شیوه سازمانی، سیاسی، و در عمق بی سابقه ای از وقاحت ایدئولژیک توجیه میکرد. ولی با تمام این تلاشهای مذبوحانه نتوانست خودش را از سرنوشتی که حقیقتا لیاقتش را داشت رهایی بخشد.
مسعود رجوی که در تخیلات خود برای خودش چیزی کمتر از محمد پیامبر مسلمانان، لنین رهبر انقلاب روسیه، مائو چین و … پرورش نمیداد چنان به دریوزکی افتاد که سرنوشتش صدبار بدتر و خفت انگیزتر ازصاحب خانه اش صدام حسین (انگونه که خودش میگفت) شد که در کشورش ماند و دستگیر و اعدام گردید ولی با وجود جنایاتی که در حق مردم ایران و عراق بویژه کردها و شیعه ها کرد حداقل برای عده ای از مردم عراق و حتی بسیاری اعراب در کشورهای مختلف عربی که ما از نزدیک شاهد بوده ایم یک قهرمان ماند.
عملکردهای دیکتاتور مآبانه و ضد دمکراتیک و ضد انسانی رجوی که تماما ریشه در تمایلات بیمارگونه کسب قدرت به هر قیمت دارد، او را به خیانتهایی کشاند که کمتر رهبر فاسد و دیکتاتوری بدان دست میزند. و از او آنگونه رهبری ساخت که در دوران حضورش حتی توسط نزدیکترین نزدیکانش و کسانیکه سالیان برای یک فرمان او جانشان کف دستشان بود به مخالفت صد درصد با او برخاستند. طوری که خودش به زبان بسیار ساده در نشست عمومی قرارگاه اشرف در عراق با حضور چهار هزار نفر گفت

««روزگاری همه شما آمده بودید که به من کمک کنید ولی حالا همه شما علیه من هستید»»!!!

این امر چه در میان مردان و چه در میان زنان صدق میکرد .
وقتی جمعی حرف یکسانی را میزنند درست است
آقای رجوی خودش بدرستی صدها بار گفته بود که: «اگر هرزمان جمعی یک حرف را زدند آن حرف درست است.» آقای رجوی و شورایی های اسیر ماهیانه 3000یور رجوی، مگر همین مجاهدینی که رجوی میگفت همگی علیه من شده اند، همانها نبودند که وقتی به خیانتبار نبودن سیاست ها و فرامینش ایمان داشتند دست افشان و پای کوبان در اجرای اوامرش سر و دست می شکستند؟
آقای رجوی، پس چگونه است که بقول خودت همگی یکباره بطور یکسان 180درجه علیه تو چرخیده باشند آنها از تو چه دیده اند؟ اگر میگفتی 10، 20 و حتی 30% علیه تو شده اند خوب میشد شک کرد ولی وقتی طبق بیان خودت همگی (از خواهر و برادر و حتی فرزندت مصطفی) تماما علیه شما هستند علت را باید هرچند خلاف اصول دیکتاتورهایی مانند توست در خودت بجویی و این تو بودی که در بیراهه بودی.

مصطفی رجوی: همه چیز را درمورد سازمان خواهم گفت
سرنوشتت نیز عینا همین را نشان میدهد. مرگت را در مخفیگاهی که برای خود زندگی خفیف و خائنانه ای درست کرده بودی که از پاسخگویی به عملکردهایت در امان باشی را باید یکی از جلادان مردم یمن، بنام ترکی الفیصل اعلام کند و برای تو چنین حیوان درنده خویی فاتحه بخواند.

آیا سرنوشتی نفرت انگیز تر از این میتوانستی برای خودت تصور کنی؟ براستی مسئول همین سرنوشت رقت بار که برای همه مجاهدین رقم زدی کیست؟ چرا علیرغم همه امام حسین بازیها، همه ژستهای پیامبر گونه ای که میگرفتی سرنوشتت و مرگت مانند یزید رقم خورد؟

چرا تو که برای صدها هزار هوادار و کسانیکه مخالف ما بودند سرنوشت هرچند مرگبار رقم زدی نتوانستی برای خودت یک سرنوشت بسیار ساده عاری از نکبت سعودیها، بعثی ها و جنایتکارترین جناحهای آمریکا رقم بزنی؟ آیا در اشرف و یا لیبرتی ماندن و کشته شدن و تا تاریخ تاریخ بود قهرمان ماندن مشکل بود؟
شما که روزانه برای صدها نفر پایان زندگی قهرمانانه !!!رقم میزدی، میلیشیاها یادت رفته ؟!!! یادت هست اشرف ربیعی در نامه اش به خودت نوشته بود هر روز آرزو میکرد با تک تک آنها کشته میشد؟

چرا تکه تکه شدن و مرگ در ابعاد صد ها تن از کسانی همچون مرا که برایت آب خوردن بود را در لیبرتی تحمل میکردی ولی نتوانستی یکی از این صفحات پرافتخار شهادت قهرمانانه!!!! را برای خودت رقم بزنی؟؟؟؟
نکند آن “شهادتهای قهرمانانه” گفتن فقط برای شیره مالیدن سر ما و خانواده ما و زنده های باقی بوده که بدون دم زدن در کوره های آدم کشی تو وارد شوند و تو سودش را ببری؟ و اساسا شهادت قهرمانانه ای وجود ندارد؟ اگر وجود داشت آیا نباید یکی از این هزاران مرگ قهرمانانه را به این پایان کار لجنمال و نکتبار و خیانت کارانه خودت ترجیح میدادی؟
جهان قانونمند
مگر خودت در بحث های تبین جهان در دانشگاه شریف استدلال نکردی که جهان خود بخودی نیست! جهان قانونمند است هرکسی که باشی گریزی از مواجهه شدن با نتیجه عملکردهایت نداری؟
مگر ندیدی که محمدرضا شاه سرنگون و دچار چه خفت و خاری گردید و چگونه مرد و به زباله دان تاریخ رفت و مصدق بر قله البرزها نشست؟
بله واقعیت شما این است که بقول جدا شدگان عرب شما علاقه به ایستادن بالای سکوی پیشوایی و شنیدن شعار “ایران رجوی رجوی ایران” را که خود ساخته بودی داشتی.

برای همین جهت رسیدن به این خواست که بطور مطلق با همه حرفها و همه آمال و آرزوهای کذایی که تنها برای فریب ما و مردم ایران بود تا بستری شوند برای رسیدن تو به بالای سکو به هرکاری و هر خیانتی دست زدی. و به هیچ پرنسیپی جز کسب قدرت که با دروغگویی و دجالگری شگفت انگیز اسمش را مقاومت میگذاری پایبند نماندی. و از همان کسانیکه مصدق کبیر را سرنگون کردند تقاضای تسخیر ایران و تحویلش به خودت را گدایی میکنی.
نتیجه اعمال اما:
بله آقای رجوس از آن شهوت قدرت پرستی حیوانی سیری ناپذیر دیگر پایان قهرمانانه نتیجه نمیشود؟ بلکه علیرغم اینکه به زبان آشکار گفتی که همه یارانت برعلیه خودت بر گشته اند عبرت نگرفتی و باردیگر فرار را بر قرار ترجیح دادی تا شاید دری به تخته بخورد و تو به قدرت برسی و از این شاخه به آن شاخه فرجی است و کماکان در جان بولتن راه را میجویی؟ و باز شیادانه خود را مصدقی میدانی؟

با این تفکر قدرت پرستانه است که هر مخالفی را باید نابود کرد. اگر شد فیزیکی نشد سیاسی نشد با زندان با شکنجه با دروغ با تزویر و انواع شیوه های مافیایی…

با این تفکر است که مردم ایران مهم نیستند. اگر تعدادی آدم کرایه ای هم بیایند و همان شعارهای “ایران رجوی رجوی ایران” مورد نیاز یک معلول فکری را بدهند برایش خوشآیند است.

برای رسیدن به این استراتژی است که زبان وسیله بسیار زائد و خطر ناکی است بویژه اگر اما و اگر کند و ولایت سفیانی ترا به چالش بکشد. با این استراتژی است که تو فقط تعدادی کور و کر میخواهی که هرچه از بلندگو پخش شد را تکرار کنند.

برادر مسعود و خواهر مریم و همه دنباله روهای این معلولین فکری، این سوال را همانند بسیاری از ما جواب دهیذ.

آیا آنها که در سال 1388 شعار مرگ بر… را دادند نمیتوانستند در ادامه اش بگویند زنده باد رجوی؟ چرا حتی یکنفر از تقریبا شش میلیون نفری که فقط در تهران تظاهرات کردند و همه کسانیکه در شهرستانها به خیابانها آمدند چنین شعاری را ندادند؟ آیا میلیونها نفری که در دیماه 1396 درنزدیک به صد شهر به خیابانها آمدند رژیم را به تو و آلترناتیو بابِ دل سیاستمداران کرایه ای تو ترجیح دادند. چه پیامی برای تو داشت؟
آیا آنها که طی چندین ماه بعد از بهمن ماه در خیابانها برای خواستهای خود دست به تظاهرات میزنند یکنفر نامی از این خود شیفته انقلابی تر از مصدق، نمیزند؟ این یعنی خلقی نیرویی را با سابقه بیش از نیم قرن در صحنه سیاسی به زباله دان تاریخ واگذار کرده است. زمانیکه مصدق هرچه زمان میگذرد و اسناد کودتای ننگین آمریکا بیشتر منتشر میشود رو سفیدتر و محبوتر در قلوب ایرانیان و جهانیان جای میگیرد.

بله آقای مسعود رجوی همانگونه که خودت در تبین جهان به عالم تدریس میکردی! جهان قانونمند است و سرنوشت تو نیز طبق قانون آن اینگونه فلاکتبار رقم خورد، مصدق در مقابل استعمار ایستاد و جاودانه شد، تو در استعمار ذوب شدی و مرگت را ترکی الفیصل مرتجعترین سیاستمداران منطقه اعلام نمودند. جهنم خوش بگذره!
داود باقروند ارشد
کدام غیرقابل اعتماداست، ترامپ یا کیم؟.چرا قدرت هسته ای؟
آگوست 25, 2018
بقلم داود باقروند ارشد

آقای ترامپ در دیدار با کیم جونگ اون در سنگاپور گفته بود “مشکل حل شد”
اصل سیاست آمریکا در مذاکره با دشمنان!
یکی از کلیشه هایی که بیش از حد مورد استفاده در دیپلماسی معاصر ایالات متحده قرار دارد این است که رونالد ریگان از یک ضرب المثل روسی «اعتماد کن، اما مطمئن شو» (Trust but Verify) استفاده می کند.
این اصل در جنگ سرد بین آمریکا و شوروی سابق بکار گرفته شد. این اصل میگوید واشنگتن باید مایل به دستیابی به توافق با دشمنانش باشد اما تنها اگر مطمئن شود طرف دیگر به تعهدات خود عمل خواهد کرد. این یک روش خوب برای نشان دادن هر دو انعطاف پذیری و قاطعیت بود، البته این که چرا مردم به آن اشاره می کنند اشاره به این امر دارد که ایالات متحده همواره در تلاش است تا با دشمنان خود به مذاکره بپردازد!!!
پیامی که در این اصل ريگان به چشم می خورد این ایده است که آمریکایی ها صادقانه و روراست موضع میگیرند و آنها هستندکه می توانند بر روی مواضع و تعهدات پایبند مانده و وعده های خود را برآورده کنند.
مخالفان آمریكا، در مقابل، مجموعه ای از شارلاتان های گمراه كننده , و دروغگو هستند كه از هر فرصتی استفاده می كنند تا بر سر طرف مقابل کلاه بگذارند و از تعهدات خود شانه خالی کنند. بر همین این اساس است که، مذاکره کنندگان ایالات متحده باید بر روی انواع اقدامات مزاحم نظیر نظارت فوق العاده دقیق بازرسی در طرح مشترک جامع (JCPOA) با ایران و یا طرفهای مانند کره شمالی و…اصرار کنند تا اطمینان حاصل شود که آنها (همانها که آمریکا در دیدگاههای استعماری خود عده ای شارلاتان میخواند) واقعا به تعهداتشان پایبند میمانند. اما واقعیت این سیاست آمریکا بطور واقع یادآور آن است که آنها جز خودشان کس دیگری راستگو و قابل اعتماد نمیدانند.
اما واقعیت چیست؟
افکارعمومی جهان و آمریکایی ها توسط سیاست گذاران آن بر این افسانه برنامه ریزی و هدایت شده است که “رهبران و دولت آمریکا همه صادق و راستگو هستند” و در همین راستا افکار عمومی جهان و آمریکائیان را مورد بمباران قرار میدهند. و باید پذیرفت که توانسته اند افکار عمومی بسیاری از مردم عامی را با موفقیت در جهت دروغهای خود تغییر دهند.
اخیرا باراک اوباما در سالگرد صدمین سال تولد نلسون ماندلا بدرستی گفت سیاستمداران و رهبران همواره دروغ میگویند دروغ را در دروغ پراکنی دولتی میبنیم، در اینترنت، حتی در شوها، ما شاهد از بین رفتن شرم و حیا در میان سیاستمدارانی که مچ دروغگویی هایشان گرفته میشود هستیم. ولی برعکس این یکی (منظورش دونالد ترامپ بود) که وقتی یقه آنها را در مورد دروغهایشان میگرفتی حداقل به آن اذعان نموده سرشان را پائین میانداختند، به دروغگویی ادامه داده و بدان افتخار میکند.

بعضی مثالهای تاریخ معاصر
در سال 1964 اخبار حمله به دو کشتی نظامی آمریکا در خلیج تونکین به جهان گزارش شد لیندون جانسن دستور بمباران معادن و مراکز نفتی و پایگاههای نظامی کره شمالی را با 65 سورتی پرواز صادر کرد. بعدها مشخص شد که چنین حمله ای به کشتی های جنگی آمریکایی دروغی بیش نبوده است (که لیندون جانسن نیز بدان اعتراف کرد) بلکه آمریکا از مدتها قبل برای سرنگونی کره شمالی برنامه ریزی میکرده است.
جمیز ک پولک یازدهمین رئیس جمهور آمریکاست. او که بدنبال کشورگشایی بود و چشم به کالیفرنیا و نیو مکزیکو داشت. از همین رو ابتدا با پیشنهاد 30میلیون دلار جهت خرید مناطقی از مکزیک نماینده خود جان سیلیدل را به مکزیک فرستاد، مکزیک نه تنها این پیشنهاد را رد کرد حتی حاضر به دیدار با سیلیدل نیز نشد. رئیس جمهور وقت آمریکا در مقابل نیروی نظامی خود را برای فتح مناطقی از مکزیک گسیل داشت. مکزیکی ها نیز بدرستی با آنها بعنوان نیروی اشغالگر مقابله کرده و تعدادی از آنها را کشتند. جیمز ک پولک به کنگره رفت و گزارش نمود که مکزیک به آمریکا حمله کرده و مناطقی را از خاک آمریکا را اشغال نموده و سربازان آمریکا را کشته است. کنگره تائید جنگ داد و امروزه کالیفرنیا و جنوب شرقی آمریکا بخشی از آمریکاست!!!
در صورتیکه آقای رونالد ریگان خود کسی بود که دروغگویش در جریان ماجرای ایران کنترا جهان را شوکه نمود.که در جریان آن پولهایی که از فروش موشک به ایران بدست میآمد علیرغم مخالفت کنگره به دخالت در الساوادر جهت سرنگونی دولت ساندنیست بکار گرفته شده بود. امری که امروزه نیز توسط دونالد ترامپ در الساوادرو علیه دولت اورتگا در حال پیگیری است.
در سال 1961زمانیکه اخبار حمله و تسخیر کوبا توسط آمریکا به رسانه ها درز نمود جان اف کندی به صحنه آمد و رسما اعلام نمود که او و دولت آمریکا هیچ برنامه ای برای حمله به کوبا نداشته و ندارند.
چندماه بعد نیروهای شبه نظامی با حمایت سی آی ا آمریکا در سواحل کوبا جهت تسخیر آن پیاده شدند. نیروهای کوبایی منتظر آنها بودند و شکست فضاحت باری به آمریکا تحمیل کردند. .
شاید ریچارد نیکسون تنها کسی باشد که نیازی به آوردن مثال نداشته باشد. او تاریخچه ای از دروغها در شناسنامه اش دارد. از جنگ کامبوج، سرنگونی آلنده در شیلی، جنگ ویتنام، واترگیت، …..
دروغهایی که جورج دبلیو بوش د ر مورد عراق و دلایل حمله و تسخیر آن گفت که دیگر معرف خاص و عام میباشد.
تمامی اینها که مشتی از خروار است مواردی را شامل نمیشود که قربانیان خود مردم آمریکا و فقیرترین آنها هدف دروغهای دولتهای آمریکا بوده اند.
واقعیت سیاستهای آمریکا در گذشته همواره غیر صادقانه بوده است و طوریکه آنچه در ظاهر بعنوان یک پرنسیپ جهانی و موضعگیریهای علنی اتخاذ میشده است با آنچه عملا در صحنه واقعی انجام داده و پیش میبرده اند اختلاف 180 درجه ای داشته است. با ورود ترامپ به کاخ سفید این امر ابعاد بسیار بی سابقه ای از این بی پرنسیپی را بطور علنی و با روحیه مهاجم، قلدر منشانه وگستاخانه ای علیه جهان بنمایش گذاشته است. طوریکه در مورد ایران حتی موجب نگرانی و مخالفت هم حزبی های خود آقای ترامپ و حتی بی سابقه تر از آن مورد انتقاد بخش بزرگی از جامعه یهودی آمریکا نیز قرارگرفته است. تا جائیکه 340 خاخام اسرائیلی طی نامه ای به کنگره خواستار حمایت آنها از برجام شدند. این وضعیت در صحنه سیاست بین اللملی نمیتواند نادیده گرفته شود و میبینیم که اروپا بشدت بدنبال یافتن مسیرهای مستقل خود از مسیرهایی است که سابقا بر دوستی های قابل اعتماد آمریکا استوار بود.
آیا همین بی پرنسیپی سیاست آمریکا که نزدیکترین همپیمانان آمریکا در اروپا را بسیار بسیار نگران و دلزده کرده است چه تاثیری بر رهبر و سیاستهای کره شمالی میتواند داشته باشد؟ آیا میتوان به چنین رویکردهای قلدر منشانه و نا صادقانه آمریکا تن داد و خود و کشور و مردم خود را کت بسته تحویل آمریکا داد؟ تجربه عراق و لیبی و ویتنام و … که در فوق آمد چه آموزه ای برای سیاست مداران و رهبران جهان میتواند درپی داشته باشد؟
نتیجه گیری؟!
آیا همین سیاستهای استعماری آمریکا و قدرتهای بزرگ نیست که رهبران و سیاستمداران کشورهای دیگر را وادار میکند که برای حفاظت از خود در مقابل چنین زورگویانی بدنبال هسته ای شدن بروند؟

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها

اخباری در همین رابطه در زیر آمده است
http://nototerrorism-cults.com/?p=15174

ادوارد برنیز؛ استاد نامرئی دستکاری افکار عمومی

ترامپ با انتقاد از کره‌شمالی سفر پومپئو به پیونگ‌یانگ را لغو کرد
آیا در همین رابطه نیست که دونالد ترامپ با انتقاد از کره‌شمالی و متهم کردن چین به تعلل در پیش‌برد گفتگوهای هسته‌ای، سفر آتی مایک پومپئو، وزیرخارجه به پیونگ‌یانگ را لغو کرد. قرار بود آقای پومپئو برای پیگیری روند غیراتمی شدن کره‌شمالی به این کشور سفر کند.
این در حالی است که آقای ترامپ بعد از دیدار تاریخی خود با کیم جونگ اون، رهبر کره شمالی در سنگاپور گفته بود پیونگ‌یانگ دیگر یک خطر اتمی محسوب نمی‌شود.

با وجود این او روز جمعه (۲۴ اوت – دوم شهریور) در توییتی از نامناسب بودن روند غیراتمی شدن شبه جزیره کره انتقاد کرد و مدعی شد که چین فشار لازم بر پیونگ یانگ برای تسریع این روند نیاورده است.

ادوارد برنیز؛ استاد نامرئی دستکاری افکار عمومی
آگوست 24, 2018
برنیز در ١٠٢ سالگی، یک سال پیش از مرگ، همچنان فعال بود و مشاوره روابط عمومی می‌داد و سخنرانی می‌کرد
کمتر کسی مثل ادوارد برنیز در صد سال گذشته چنین تاثیر عمیقی بر غرب گذاشته است؛ او “پدر روابط عمومی” شناخته می‌شود و در سال ١٩٩٥ در صد و سه سالگی درگذشت.
برنیز اولین دفتر مشاوره روابط عمومی را در سال ١٩١٩ در نیویورک باز کرد و در صد سال گذشته استاد ناپیدای دستکاری افکار عمومی بوده است.
او هیچ اعتراضی نداشت که او را استاد گمراهی افکار عمومی بنامند و در واقع به آن افتخار هم می‌کرد؛ دستاورد زندگی او دستکاری افکار و ایده‌های مردم عادی بود که خودش آنها را توده‌ها” می‌نامید. او حتی خود می‌گفت که حرفه‌ای که او ایجاد کرد -متخصص روابط عمومی- فقط به این دلیل چنین نامی پیدا کرد چون پروپاگاندا باری منفی داشت. او با اینکه ناپیدا نامیده شود هم مشکلی نداشت؛ او خودش را جزئی از “دولت نامرئی” می‌دانست.
“دستکاری هوشیارانه و هوشمندانه عادت‌ها و عقاید سازمان‌یافته توده‌ها یکی از عناصر مهم جامعه دموکراتیک است. آنها که این سازوکار نادیده جامعه را دستکاری می‌کنند دولتی نامرئی را تشکیل می‌دهند که قدرت واقعی حاکم بر کشور ما است.”
به نظر برنیز، دولت نامرئی “طبقه بالاتر جامعه است؛ پرورده، آموخته، کارشناس، روشنفکر. حتی الزامی نیست که آنها همدیگر را بشناسند اما توده‌ها را کنترل می‌کنند، آنها هستند که سررشته کارها را به دست دارند و ذهن عموم را کنترل می‌کنند.”
برنیز حکومت حاکمان نامرئی بر جامعه را لازم و خوش‌خیم می‌دانست در غیر این صورت هرج و مرج بود و آشفتگی. آن، به گفته دخترش در مستند بی‌بی‌سی به نام “قرن خویشتن” ساخته آدام کرتیس، او فکر می کرد همه و از جمله‌ها توده‌ها “واقعا خیلی احمق هستند.”
برنیز فکر می کرد که قدرت دستکاری افکار عمومی ورای سیاست است: “بر ما حکومت شده، ذهن‌هایمان قالب گرفته شده، ذائقه‌مان شکل داده شده، افکارمان توصیه شده، عمدتا توسط مردانی که هیچگاه اسمشان را نشنیده‌ایم.”
برنیز بیشتر قرن بیستم را مشغول دستکاری افکار توده‌ها بود، برای تحقق اهداف غیرعادی آنهایی که پول خدمات او را داشتند.
در بطن کارهای برنیز دو باور اصلی بود: اول این که توده‌ها بیش از حد احمق و بی‌عقلند و بیش از حد تحت تاثیر عواطف و تکانه‌ها که بتوان به تصمیم آنها اعتماد کرد.
این البته همان استدلالی است که در طول تاریخ برای توجیه استعمار، دیکتاتوری، انکار حق رای زنان و فقرا و امثال آن استفاده شده است.
بعد از جنگ جهانی اول بیشتر افراد بالای سن قانونی پس از سالها مبارزه در بیشتر کشورهای غربی حق رای پیدا کردند. این باعث شد که وظیفه دستکاری افکار توده‌ها و اطمینان از اینکه آنها کنترل را به دست نمی‌گیرند به الویت فوتی و فوری برنیز و مشتریانش تبدیل کرد.
دوریس همسر برنیز اولین زن متاهل آمریکایی بود که با گذرنامه‌ای سفر کرد که نام‌خانوادگی خودش را داشت نه شوهرش. مارس ١٩٢٣
آنچه برنیز بدون پرده پوشی درباره دیدگاهش در باره توده‌ها نوشته تکان‌دهنده است. شاید بسیاری از افراد طبقه حاکم با دیدگاه‌های او موافق باشند اما افراد خیلی کمی علنی آن را بیان می‌کنند.
دومین باور اصلی برنیز این بود که دیدگاههای زیگموند فروید بنیانگزار سرشناس روانکاوی را می‌توان برای دستکاری موثر افکار عمومی در ابعاد وسیع بکار گرفت. فروید دایی برنیز بود و پدر برنیز برادر زن فروید بود.
برنیز بخصوص به ایده ناخودآگاه دایی‌اش علاقه داشت. فروید بر این باور بود که انگیزه افکار و اعمال مردم -که اغلب خود از آن آگاه نیستند- نیروهایی است در ناخودگاه آنها که فراموش یا سرکوب شده‌اند. به عقیده فروید عواطفی که در ناخودآگاه یافت می‌شوند اغلب خشن یا ترسناک هستند و منشا نیاز یا منشا جنسی دارند. به گفته یکی از متخصصان روانکاوی، ناخودآگاه را “غریزه در ابتدایی بعد معنایی‌اش” هدایت می‌کند.
در حالی که فروید سعی می‌کرد از دانش خود برای درمان مردم استفاده کند، خواهرزاده‌اش همان دانش را برای دستکاری ذهن مردم به کار گرفت، با هدف قرار دادن ناخودآگاه بجای ذهن عقل‌اندیش.
خیابان پنجم نیویورک ١٩٢٩، جایی که قبح سیگار کشیدن زنان در ملا عام ریخت
آن برنیز دختر او گفته که پدرش فکر می کرد توده‌ها “ممکن است به آسانی به فرد اشتباه رای بدهند یا چیز غلطی بخواهند، بنابراین باید از بالا هدایت شوند اما می‌توان به عمیقترین امیال و ترسهای افراد دسترسی پیدا و از آن برای اهداف خود استفاده کرد.”
برنیز بیشتر برای شرکت‌های بزرگ کار می‌کرد. او یکی چهره‌های محوری تغییر بزرگی بود که در قرن بیستم در اقتصاد کشورهای غربی اتفاق افتاد؛ پیدایش مصرف‌گرایی. او مردم را قانع کرد که مصرف کننده باشند، فقط چیزهایی را نخرند که نیاز دارند بلکه چیزهایی را بخرند که می‌خواهند یا آرزویش را دارند.
یکی از نخستین مثالهای کار برنیز وقتی بود که رئیس شرکت عظیم توتون آمریکا به او گفت چون سیگار کشیدن زنان در ملاعام ناپسند شمرده می‌شود آنها نیمی از بازار بالقوه خود را از دست می‌دهند و از برنیز خواست کاری برای آن انجام دهد.
برای این کار برنیز آبراهام بریل روانکاو فرویدی را به کار گرفت. بریل به برنیز گفت که سیگار نماد قدرت مذکر است. اگر زنان بتوانند آن را نماد قدرت و استقلال خود ببینند، شروع می‌کنند به سیگار کشیدن. سیگار باید برای زنان به مثابه مشعل آزادی درآید.
برنیز ترتیبی داد تا تعدادی دختر جوان شیک‌پوش در جشنواره عید پاک نیویورک شرکت کنند و همه آنها با اشاره او همزمان سیگاری را روشن کنند.
برنیز از قبل ترتیبی داده بود که این زنان “فعالان حقوق زنان” معرفی شوند و تیتر پوشش خبری در تمام آمریکا این باشد، “مشعل آزادی”. میلیونها زن به سیگار کشیدن روی آوردند.
ادوارد بِرنِیز و همسرش دوریس او در سال ١٩٢٨ کتابی نوشت به نام پروپاگاندا که این گونه آغاز می‌شد:
برنیز وقتی فهمید که فرمانده تبلیغات نازی‌ها ژوزف گوبلز ایده‌های او را اساس کار خود قرار داده بشدت یکه خورد. گوبلز ناخودآگاه مردم آلمان را هدف گرفته بود و در برانگیختن ستایش پیشوا و نفرت از یهودیان به شکل ترسناکی موفق بود.
در سال ١٩٥٤ برنیز در سرنگونی دولت گوآتمالا نقش اساسی داشت. او برای شرکت عظیم یونایتد فروت کار می‌کرد که از سیاستهای رئیس جمهور کشور جاکوبو آربنز که با رای مردم انتخاب شده بود ناراضی بود.
با این که آربنز نه کمونیست بود نه ارتباطی با اتحاد جماهیر شوروی داشت، برنیز افکار عمومی آمریکا را قانع کرد که آمریکا در گوآتمالا با تهدید شوروی طرف است. او ترس ناخودآگاه مردم آمریکا را برانگیخت و این کار را با گمراه کردن رسانه‌های آمریکا انجام داد. بعدها یکی از گزارشگران نیویورک تایمز در این باره گفت: “رسانه‌های مهاجم و کم اطلاع آمریکا به شکل‌گیری افکار عمومی احساسی کمک کردند. این به نوبه خود بر دولت تاثیر گذاشت.”

به نوشته لری تای، زندگینامه نویس برنیز، “او کاملا فهمید که کودتا وقتی اتفاق می‌افتد که وضعیت مردم و رسانه‌ها اجازه وقوع کودتا را بدهد و او آن وضعیت را ایجاد کرد. او واقعیت را از نو شکل‌ می‌داد و افکار عمومی را طوری تغییر می داد که غیردموکراتیک و گمراه کننده بود.”
از ١٩٥٤ در گوآتمالا تا به حال تکنیک برنیز -دشمنی را خلق و بعد شکست آن را طلب کن- بارها استفاده شده است.
برنیز همچنین گفته شده که آیزنهاور رئیس جمهور آمریکا را قانع کرد که ترس از کمونیسم باید القا و ترغیب شود چرا که برانگیختن ترس‌های غیرعقلانی، مردم به آمریکا وفادارتر خواهد کرد. برخی معتقدند که بعضی دولتها اکنون در تهدید تروریسم به همان دلیل اغراق می‌کنند.
آدام کرتیس مستندساز سرشناس بریتانیایی می‌نویسد: “در دهه ١٩٨٠، ایده‌های برنیز دیگر جا افتاده بودند.” در همین زمان بود که ابتدا مارگارت تاچر و بعد رونالد ریگان دوران نولیبرالیسم را در غرب شروع کردند.
مارگارت تاچر زمانی گفته بود: “چیزی به اسم جامعه وجود ندارد.” این توصیف جامعه‌ای بود که برنیز به خلق آن کمک کرده بود؛ جامعه‌ای که بسیاری افراد به این باور رسیده‌اند که خواسته‌ها و احساسات آنها مهمترین چیز عالم است و برای جامعه یا اهمیتی قائل نیستند یا اهمیتی کمی به آن می‌دهند.
در سال ٢٠١٦ هم اساس مبارزات انتخاباتی دونالد ترامپ که او را به ریاست جمهوری رساند آموزه‌های برنیز بود. ترامپ در واقع برای جذب عقلانیت رای‌دهندگان تلاشی نکرد، در عوض از قویترین و خطرناکترین نیروهای ناخودآگاه یعنی ترس و نفرت بهره‌برداری کرد.
برنیز به دنیا راه دستکاری موثر افکار عمومی را نشان داد؛ مردم باید کاری را بکنند که آنها که پول و قدرت دارند می‌خواهند؛ چیزی را که لازم ندارند بخرند و کسی را انتخاب کنند که حافظ منافع آنان نیست یا دنباله‌رو رهبران قدرتمند باشند.
یکی از کتاب‌های برنیز، “مهندسی موافقت” (The Engineering of Consent) نام دارد که اصطلاح مهندسی افکار عمومی از آن گرفته شده است
دو نقل قول از برنیز هست که می‌توانست در یکی از رمان‌های جورج ارول آمده باشد:
“سواد همگانی قرار بود به عوام آموزش دهد که چگونه محیط اطراف خود را کنترل کنند. اما به جای ذهن، سواد همگانی به عوام مُهری داده که جوهر آن شعارهای تبلیغاتی، قواعد سردبیری، داده‌های علمی، موضوعات پیش افتاده روزنامه‌های زرد و کلیشه‌های تاریخی است و از تفکر اصیل کاملا بی‌بهره است. مُهر هر فرد کپی مُهر میلیون‌ها نفر دیگر است، بنابراین وقتی این میلیونها نفر در معرض یک محرک مشخص قرار بگیرند، همگی جوهر یکسان دریافت ‌کنند.”
“پروگاندا جهانی و مستمر است و در کلیت خود افکار عمومی به انضباط در می‌آورد؛ جزء به جزء مثل ارتشی که سربازانش را به انضباط در می‌آورد.”

اکنون ما هر روز بلا انقطاع در معرض تبلیغاتی هستیم که ذهن نقاد را دور می‌زنند و ناخودآگاه ما را هدف قرار می‌دهند. صاحبان قدرت هر روز از تکنیک‌های بسیار موثر برنیز استفاده می‌کنند. این بخشی از زندگی امروزی ما است.

ادوارد برنیز؛ استاد نامرئی دستکاری افکار عمومی

زیگموند فروید (نشسته وسط) در کنار کارل گوستاو یونگ (نشسته راست) و آبراهام بریل (ایستاده چپ) در سال ١٩٠٨ در آمریکا

حقایق مربوط به موضوعاتی مانند فاجعه مردم عراق، سوریه، گوته مالا، لیبی، افغانستان، نیکاراگوئه، شیلی، ونزوئلا، و حالا ایران را باید از لابلای مطالبی که بما القاء میشود بیرون کشید.

ایرانیان میتوانند آگاهانه و هوشیارانه جزء آن دسته از مردمی که دختر ادوارد برنز ” توده‌های “واقعا خیلی احمق ” مینامد نباشند و سرنوشت خود را خود متناسب با حقایق واقعی جامعه و میهن خود بدست بگیرند و فریب پروپاگاندای خانمان سوز را نخورند.

بخش سوم، فصل دهم: چگونه فرزندانمان را از اسارت فرقه ها نجات دهیم
آگوست 24, 2018
کتاب فرقه شناسی تقدیم به آنانکه معبودشان هیولا از آب در آمد

مصطفی رجوی
مصطفی رجوی: دیگر سکوت نخواهم کرد. همه چیز را خواهم گفت

زینب حسین نژاد سمت چپ و خواهرش مونا که باعث نجات زینب شد

هیچ جداشده ای، منتقدی و تحلیلگر مستقلی بدون خواندن این کتاب قادر به درک عمق و چرایی اعمال فرقه رجوی نخواهند بود.
مارگارت تالر سینگر نویسنده کتاب فرقه ها در میان ما
حتی ماخودمان نیز هیچ پاسخ قانع کننده ای به خودمان برای این میزان از تحمل اسارت، بندگی، تسلیم، ذلت، خاری، سرکوب، تحقیر، توهین به کرامت انسان، زندان، شکنجه، قتل و واگذاری خود و خانواده و هستی به یک دیوانه خودشیفته بنام مسعود رجوی به بهانه ساختن انسان طراز نوین!! نداشتیم. این کتاب به پاسخ به این سوال میپردازد.

اشراف فوق العاده مارگارت تالر سینگر Margaret Thaler Singer بر روانشناسی فرقه ها منحصر به فرد است. او طی ده ها سال جهت رسیدن به چنین اشرافی، ترکیب نادری از مهارت فلسفی و شجاعت فردی را بکار گرفته است. سینگر بخوبی متوجه پیچیدگی های پدیده فرقه میباشد. او نسبت به طیف گسترده این پدیده – از نسبتا بی ضرر، اگر مجاب سازی یک جانبه باشد، گرفته تا پروسه های بازسازی فکری سیستماتیک – آگاه است. او همچنین میداند که اعمال سلطه روانی، چه همراه و چه بدون استفاده از خشونت فیزیکی، قلب قضیه میباشد. در عین حال او بخوبی واقف است که بحث عمومی در خصوص گروه های خودکامه، فراتر از اعمال انضباط حرفه ای معمولی بوده و در خصوص نیروهای اجتماعی و حتی تاریخی ابعاد گسترده تری پیدا میکند.
Margaret Thaler Singer CULTS IN OUR MIDST
کتاب فرقه شناسی تقدیم به آنانکه معبودشان هیولا از آب در آمد

لینک به قسمت های پیشین کتاب
• پیشگفتار
• پیشگفتار 1
• مقدمهمقدمه چاپ اول
o بخش اول: فرقه چیست؟ ،
o فصل یک: تعریف فرقه
o فصل دوم :تاریخ مختصر فرقه ها
o فصل سوم– روند مغزشویی، تحمیل روانی، و باز سازی فکری
o فصل چهارم– فرقه ها چه عیبی دارند؟
o بخش دوم:فرقه ها چگونه عمل میکنند؟ فصل پنج: جذب اعضای جدید
o فرقه ها در میان ما- فصل شش: روش های مجاب سازی جسمی
o فرقه ها در میان ما – فصل هفت: روشهای های مجاب سازی روانی
o فرقه ها در میان ما – فصل هشت: داخله در محل کار

• فرقه ها در میان ما – فصل نهم : خطر ارعاب

بخش سوم :
چگونه میتوانیم کمک کنیم تا بازماندگان
یک فرقه نجات یافته و بازسازی شوند؟

فصل ده: نجات فرزندان
فهرست مطلب فصل دهم
• فصل ده: نجات کودکان ‏
• بچه های جونزتاون ‏
• بچه های ویکو ‏
• بچه های سایر فرقه ها ‏
• نقش رهبر فرقه ‏
• نقش والدین در فرقه ‏
• آنچه بچه ها در فرقه ها یاد میگیرند ‏
• بعد از فرقه ‏
• کودکان میتوانند نجات پیدا کنند
همه ساله از سال 1978، در سالگرد واقعه جونزتاون Jonestown، من در یک مراسم یادبود، یا در Bay Area یا در شهر دیگری، شرکت کرده ام. محل مورد علاقه خود من از میان محل های متعدد، گورستان اورگرین Evergreen Cemetery در اوکلند Oakland در کالیفرنیا California بوده است. من همیشه قدری زودتر میروم تا مدت زمانی به تنهایی به این موضوع فکر کنم که چرا مدام در خصوص فرقه ها مطالعه میکنم و چرا میخواهم به کسانی که از فرقه ها خارج میشوند کمک نمایم.
یک دلیل اصلی این است که من میخواهم صدایی برای بچه هایی باشم که در زیر چمن های گورستان مربوطه خوابیده اند و هرگز اجازه رشد و نمو پیدا نکرده اند. کسانی که هرگز به یک مدرسه واقعی نرفتند. کسانی که هرگز فرصت انتخاب برای نوع کاری که میخواهند انجام دهند نداشتند. خودخواهی دیوانه وار جیم جونز Jim Jones زندگی آنها را قبل از اینکه شانسی برای شروع آن داشته باشند پایان داد.
در حالیکه در کنار منطقه وسیعی از گورهای بدون نام و نشان ایستاده ام، جایی که 406 جسد دفن شده اند، به تمامی تصاویر صورت های بچه های خندان که در دفتر کارم هست فکر میکنم. اینها از طرف جنی Jeannie و آل میلز Al Mills، که شش سال با جونز سپری کردند و بطور مرموزی حدود سه سال بعد از تراژدی جونزتاون در برکلی Berkeley به قتل رسیدند، به من داده شدند. یک انگیزه دیگر هم از طرف چارلز گری Charles Garry، یک وکیل حقوقی فرقه معبد خلق ها People Temple بود که به گویان Guyana رفت و مخفی شد تا زمانی که نقطه پایان فرا رسید. در حالیکه به تنهایی در دامنه تپه در گورستان اورگرین ایستاده ام و به تمامی آن بچه های کوچک خندان و به تمامی نامه هایی که آنها خطاب به “پدر” (واژه ای که جونز آنها را مجبور میکرد تا وی را بنماند) نوشته اند فکر میکنم ، به خوبی به یاد می آورم که چه تأثیراتی فرقه ها بر بچه ها میگذارند.
من با تعدادی از اعضای سابق فرقه معبد خلقها، که بدلیل اینکه زمانی که شب نهایی سفید White Night یعنی شبی که جونز از کل فرقه خواست تا آماده خودکشی شوند فرا رسید یا در جرج تاون Georgetown در گویان Guyana بودند و یا به ایالات متحده بازگشته بودند زنده ماندند، مصاحبه یا مشاوره کرده ام. برای آنان و برای بستگانی که خانواده خود را در آنجا از دست دادند، خاطرات مربوطه دردناک است. همه ساله، این خانواده ها از عموم درخواست میکنند تا با واقعیت فرقه ها روبرو گردند. و همه ساله، آنها در حالیکه برایشان رشد فرقه ها معماست شاهدند که هزاران بچه و والد هنوز در اسارت هستند.
در آخرین مراسم یادبود جونزتاون یک زوج جالب شرکت کرده بودند. استفان جونز Stephan Jones، پسر جیم جونز، و پاتریشیا رایان Patricia Ryan، دختر نماینده کنگره آمریکا که به فرمان جونز در فرودگاه محلی پورت کایتوما Port Kaituma کشته شد. این دو جوان به این امید با یکدیگر دیدار کردند که دیگر اتفاقی مثل جونزتاون نیفتد. آنها هر دو در قلبشان میدانند که این واقعه میتواند بارها و بارها تکرار شود.
در یک مراسم یادبود، یک دختر که نجات یافته بود در خصوص دوستش که کشته شد صحبت کرد. این دختر گفت که دوست او نمیدانست که دنیای خارج از فرقه چگونه است ولی گاهی در خصوص آن صحبت میکرد و میگفت: “فقط برای یک روز مایلم بدانم که جهان خارج از فرقه چگونه است.” او میخواست این شانس را داشته باشد ولی هرگز آنرا بدست نیاورد. او راهی برای خروج از فرقه نداشت. او کسی برای مراجعه و درخواست کمک نداشت.
برآورد شده است که هزاران بچه کوچک در فرقه ها هستند، که فقط پنج هزار بچه و نوجوان در یک فرقه که از ایالات متحده برای استقرار در اروپا و جاهای دیگر عزیمت کرد وجود دارند. بنیاد تونی و سوزان آلامو The Tony and Susan Alamo Foundation به تبلیغات ملی خود شناخته میشود که از زنان باردار میخواستند تا بچه های خود را به بنیاد بدهند تا بجای اینکه سقط شوند زنده بمانند و رشد کنند. برخی فرقه ها اصرار دارند تا اعضای مؤنث آنها نقش ماشین جوجه کشی را بازی کنند و بچه های بیشتری – یعنی پیروان بیشتری – به دنیا بیاورند. بهرحال کار تعدادی از محققین بیانگر وضعیت اسفبار بچه ها در فرقه های مشخصی می باشد – استفاده از انضباط افراطی؛ پرورش کودکان توسط برخی دیگر از افراد گروه به جای والدین اصلی؛ بی توجهی محض؛ آموزش ضعیف؛ سوء استفاده عاطفی و روانی؛ و فقدان امکانات کافی پزشکی، دندان پزشکی و مراقب های غذایی.
مهم نیست که نوجوانان چگونه وارد فرقه میشوند، آنها حتی ناتوان تر از اغلب بچه های رها شده یا مورد سوء استفاده قرار گرفته شده در جهان خارج هستند زیرا آنها از دریافت حمایت عمومی جامعه پنهان نگاه داشته شده اند. بچه هایی که مورد سوء استفاده قرار گرفته اند، رها شده اند، و مورد بدرفتاری قرار گرفته اند در جامعه عادی آمریکا اغلب در حول و هوش معلمان مدارس، همسایگان، وبستگان هستند. زمانیکه موضوع سوء استفاده مورد توجه قرار گیرد، خدمات حمایت از کودکان، پلیس، و سایرین میتوانند با استفاده از کانال های قانونی این کودکان را نجات دهند. بچه ها در برخی از فرقه ها بیشتر مانند زندانیانی در یک کشور دیگر هستند، اگر چه حتی امکان بازدید نفراتی از عفو بین الملل و صلیب سرخ جهانی هم برای کمک به آنان وجود ندارد.
برخی گروهها خانواده ها را جهت جذب نیرو و جلب کمک مالی به خارج می فرستند، جایی که بچه ها خارج از کنترل دستگاه قضایی آمریکا و قوانین حمایت از کودکان می باشند. برای سالهای متمادی، والدینی که از فرقه خارج میشوند در حالیکه همسرشان در فرقه باقی می ماند متوجه میشوند که همسر درون فرقه بچه ها را از دسترس دور کرده است، اغلب خارج از ایالات متحده به محلی دور که یافتن بچه ها مشکل است البته اگر غیر ممکن نباشد.
بچه های فرقه ناتوان هستند. آنها به معنی تمام قربانی هستند – حتی والدین که باید به آنها تکیه کنند توسط رهبر فرقه کنترل میشوند، و بنابراین سرنوشت بچه ها نیز در دست اوست. در فرقه ها، والدین بصورتی که در جهان نرمال عمل میکنند نیستند. آنان بیشتر شبیه به واسطه هایی در یک تجارت می باشند: رهبر فرقه دیکته میکند که بچه ها چگونه باید بار آورده شوند، و والدین صرفا این دستورات را اجرا میکنند. این موضوع میتواند مقدمتا در خصوص بچه های فرقه های جونزتاون و ویکو Waco نشان داده شود.

بچه های جونزتاون
از 912 عضو فرقه معبد خلق ها که مردند، 276 نفر بچه بودند. در مقر فرقه در جنگل های گویان، بچه ها به لحاظ فیزیکی در شرایط فشرده زندگی میکردند بطوری که یاد آور وضعیت بردگان در کشتی های قدیمی بود. غذا به سختی قابل خوردن بود؛ مراقبت های پزشکی و لباس غیر کافی بود. بچه ها از والدین و خواهر و برادر خود جدا شده بودند و تحت مراقبت مربیان و معلمین کودکستان و والدین مشخص شده قرار داشتند، که بچه ها را در گروه های حدود دوازده نفره هدایت میکردند.
بچه ها اجازه داشتند فقط بصورت خیلی مختصر در شب والدین خود را ببینند، چرا که میبایست در عوض توجه خود را معطوف به جونز و همسرش نمایند و به آنها به صورت پدر و مادر نگاه کنند. بچه ها برای جاسوسی علیه پدر و مادر خود جایزه میگرفتند.
کسانی که بالای سن شش سال داشتند لازم بود “خدمت عمومی” انجام دهند – کار سخت شامل کار در منطقه جنگلی و احداث ساختمان از 7 صبح تا 6 بعد از ظهر در درجه حرارتی در حد 100 درجه فارنهایت بود. نوجوانان بیش از نیمی از کارهای ساختمانی سنگین را در جونزتاون انجام دادند.
به عنوان تنبیه، بچه ها به داخل یک چاه تاریک انداخته میشدند و از قبل به آنها گفته میشد که در آنجا مارهای سمی در انتظارشان هستند. آنها در یک جعبه چوبی به اندازه های شش فوت در سه فوت در چهار فوت برای هفته ها در نوبتهای مختلف انداخته میشدند. دندانهای آنها بر اثر کتک زدن در انظار عمومی شکسته میشد، وادار میشدند تا سوراخی بکنند و مجددا آنرا پر کنند، و در یک زیرزمین کوچک حبیس میشدند. جونز اغلب به تماشای کتک زدن بچه ها توسط گاردهای امنیتی با سوئیچ، کمربند، و چوب بلند مشغول میشد. دختران جوان لخت شده و مجبور به گرفتن دوش آب سرد یا شنا در آب سرد استخر میشدند. به بازوی بچه ها الکترود وصل میشد و شوک الکتریکی به آنها وارد میگردید. در یک مورد، دو بچه شش ساله که تلاش کرده بودند فرار کنند یک توپ فلزی سنگین به مچ پایشان زنجیر شده بود.
بچه های فرقه معبد خلق ها بطور مستمر به لحاظ جنسی مورد سوء استفاده قرار میگرفتند. در حالیکه گروه هنوز در کالیفرنیا بود، دختران نوجوان در سنین پانزده سال مجبور بودند رابطه جنسی با افراد با نفوذی که جونز تعیین میکرد برقرار نمایند. یک مربی کودکان در جونزتاون دارای سوابق سوء استفاده از کودکان بود، و جونز خودش برخی بچه ها را مورد تجاوز قرار میداد. اگر شوهران و همسرانشان در حالیکه بطور خصوصی در طی یک دیدار صحبت میکردند گیر می افتادند، دختران آنان مجبور میشدند تا در ملأ عام به خود ارضائی بپردازند یا با کسی که خانواده از او خوشش نمی آمد در برابر تمامی اهالی جونزتاون از بزرگ و کوچک رابطه جنسی برقرار نماید.
جونز به کودکان داروهای قوی روان گردان میداد. آنها همچنین سوژه ترور مراسم خودکشی جمعی چهل و دو نفره بودند. تا آخرین نوبت، یعنی شب سفید نهایی، آنها هرگز نمیدانستند که مراسم یک تمرین است و یا اینکه واقعی است.
جونز در حال کشیدن نقشه پایان دادن به فرقه به صورت قتل- خودکشی، حداقل پنج سال قبل از رخ دادن آن بود. در سال 1973، او به عضو فرقه گریس استون Grace Stoen گفت: “همه کس خواهند مرد، به غیر از من، البته من لازم است که برای اعتقادمان به تجمیع کنار بمانم و توضیح بدهم که چرا این کار را کردیم”. جونز به یک عضو نوجوان به نام لیندا میتل Linda Myttle گفت “ما همه خودکشی خواهیم کرد، اول بچه ها را میکشیم، سپس خودمان را”. در اواخر سال 1975، جونز برنامه های خودکشی شب سفید را شروع کرد که در آن به اعضا نوشیدنی داده میشد و گفته میشد که مسموم شده اند و ظرف چند دقیقه خواهند مرد. نگهبانان در اطراف بودند و هیچ کس نمیتوانست محل را ترک کند. این برنامه ها در سان فرانسیسکو San Francisco شروع شد و در گویان ادامه یافت.
حدود ساعت 5 بعدازظهر در آخرین روز، جونز همه افراد را در مقر جمع کرد. دکتر قرارگاه و دو پرستار صدها سرنگ را از نوشیدنی شیرین محتوی سیانور پر کرده بودند – زرد برای نوزادان، صورتی برای کودکان زیر ده سال، و عنّابی برای بچه های بزرگتر و بزرگسالان. جونز صداهای ساعت های آخر را ضبط کرده است تا آنها را بخاطر داشته باشد، و بر روی نوار ضبط شده صدای عضو فرقه کریستین میلر Christine Miller شنیده میشود که با اعتراض میگوید: “من دارم به تمامی نوزادان نگاه میکنم و فکر میکنم که آنها باید زنده بمانند . . . من حق دارم خودم انتخاب کنم و انتخاب من اینست که اقدام به خودکشی نکنم”.
من ، کما اینکه سایر کسانی که بر روی این نوار مطالعه کرده اند، توجه کرده ایم که جونز ضبط صوت را متناوبا خاموش و روشن کرده است. خیلی زود جونز میخروشد: “من اول نوزادانم را میخواهم. اول نوزادان و کودکان مرا ببرید. حرکت کنید، حرکت کنید، حرکت کنید. از مردن نترسید”. پرستاران طبق گزارشات سرنگ ها را برداشته و سیانور ها را در حلق نوزادان ریختند. استانلی کلایتون Stanley Clayton، و اودل رودز Odell Rhodes، که مخفی شده و نجات یافتند، شرح ماجرای دقایق آخر را داده اند. کلایتون گزارش کرده است که “پرستاران نوزادان را از آغوش مادرانشان کشیدند”. نوزادان جیغ های وحشتناکی میکشیدند و یک پرستار فریاد زد: “آنها از درد گریه نمیکنند”. مادران نوشابه خوشمزه حاوی سیانور را در حلق نوزادان و بچه های کوچک خود ریختند. در نوار نهایی از گویان، صدای جونز به مادران میگوید: “عجله کنید، کوچولوها را اینجا بیاورید. عجله کنید، مادران، عجله کنید”.
واقعه جونزتاون تمام شده است، ولی کابوس زندگی فرقه ای بر سر بسیاری از بچه های کوچک و نوجوانان که در سایر فرقه ها گرفتار هستند سایه افکنده است.

بچه های ویکو
بیست و پنج تن از بیش از هشتاد نفری که در آتش سوزی دهشتناک فرقه شاخه داویدیان Branch Davidianدر ویکو در تکزاس Texas مردند بچه بودند. پیش از آن، در طی یک مجادله با مأموران دولت فدرال، رهبر قرقه دیوید کوروش بیست و یک کودک را آزاد کرده بود که بین سنین پنج ماه تا دوازده سال بودند. این کودکان آزاد شده به دقت توسط دکتر بروس دی پری Bruce D. Perry, M.D., Ph.D.، یک پروفسور محقق در امور روانشناسی کودکان در مدرسه پزشکی بایلور Baylor College of Medicine در شهر هوستون Houston در تکزاس مورد مطالعه قرار گرفتند. سابقه او در مطالعه بر روی کودکان و بزرگسالانی که ضربه روحی دریافت کرده بودند به او این آمادگی را میداد تا بخوبی آنچه را او و همکارانش در میان کودکان شاخه داویدیان یافتند را مشاهده و ارزیابی کنند.
از نظر فیزیکی، روانی، عاطفی، ذهنی، و رفتاری، این کودکان نشان دادند که رشد آنها با رشد نرمال فاصله بسیاری داشته است. برای چند هفته اول، آنها علائم فیزیکی فشار روحی که احساس میکردند را بروز دادند. حتی در هنگام استراحت، ضربان قلب آنها در حدود 120 بار در دقیقه بود که 30 تا 50 درصد بالاتر از نرمال است. دکتر پری گفت: “این بچه ها وحشتزده شده اند”. وحشت آنها به این دلیل بوجود آمده بود که آنان توسط کوروش آموخته بودند که هر کسی در بیرون از فرقه شیطانی بوده و میتواند به آنها آسیب برساند یا آنها را بکشد. تهاجم به مرکز استقرار آنها البته این ایده را تقویت کرد. تحقیقات نشان داده است که از سر گذراندن تجربه یک ضربه روحی در حقیقت فیزیولوژی مغز را تغییر داده و تولید مشکلات روانی یا عاطفی میکند.
جدا از ساختار فرقه ای، بچه ها خودشان را در وضعیتی مشابه زندگی که آنان در محل استقرار قبلی شان میشناختند سازماندهی کردند. پسران و دختران گروه های جداگانه تشکیل دادند، هر گروه یک رهبر انتخاب کردند که از طرف آنان صحبت کرده و برای سایر بچه های گروه تصمیم میگرفت. بسیاری از بچه ها تصاویری از کوروش به عنوان خدا کشیدند؛ دیگران خط خطی هایی میکردند که مفهوم آن “دیوید خداست” بود.
به بچه ها چیزهایی در خصوص زندگی آموخته بودند که دکتر پری آنها را “داستانهای نفرت انگیز” میخواند که هیچ وجهی از خانواده و روابط خانوادگی آنطور که بچه ها در دنیای بیرونی با آنها آشنا میشوند در آنها نبود. در این داستان ها به کوروش به عنوان پدرشان اشاره میشد زیرا زوج ها در فرقه تماما از یکدیگر جدا شده بودند، خانواده ها از هم پاشیده بودند، و کوروش خود را به جای پدر تمامی فرقه قرار داده بود. اغلب کودکان در خصوص والدین خود صرفا بصورت اعضای بزرگسال فرقه فکر میکردند و برادران و خواهران خود را دوستان یا آشنایان فرض میکردند. زمانی که دکتر پری از بچه ها خواست تصاویری از خانواده خود بکشند، آنها تصاویری از گروه های مختلف فرقه و یا خود کوروش کشیدند حتی اگر هیچ نسبتی با او نداشتند. برخی کودکان حتی ایده مبهمی از خانواده خود نیز نداشتند.
نه تنها دیدگاه آنان نسبت به خانواده مخدوش یا رشد نیافته بود، بلکه تصویرشان از شخصیت خودشان نیز چنین بود. وقتی از آنان خواسته شد تا تصویر خودشان را بکشند، اغلب بچه ها تنها توانستند تصاویر کوچک و ابتدایی، غالبا در گوشه کاغذ، بکشند. از همه مهمتر، دکتر پری و تیم متخصص ضربات روحی کودکان متوجه شدند که بچه ها تقریبا فکر کردن و عمل نمودن بطور مستقل را غیر ممکن میدانند. آنها همه کارها، حتی ساده ترین امور نظیر تصمیم به اینکه آیا یک ساندویچ ساده کره بادام زمینی بخورند یا ساندویچ آنان همراه با ژله باشد را به صورت گروهی انجام میدادند. رهبر گروه پسران و رهبر گروه دختران چنین تصمیماتی را برای گروه مربوطه خود میگرفتند.
این بچه ها از نظر ذهنی عقب مانده نبودند، بلکه آنها بوسیله محیط فرقه محدود و عقب نگاه داشته شده بودند. آنها نمیتوانستند یک سکه 25 سنتی را تشخیص دهند اما قادر بودند آیات طولانی را از متون انجیلی از حفظ بخوانند. برخی نسبت به توالت درون ساختمان که دارای سیفون بود شگفت زده شده بودند، امکانی که تا زمانی که محل استقرار فرقه را ترک نکرده بودند ندیده بودند. به همین ترتیب لوله کشی آب در داخل ساختمان برای آنها تازگی داشت.
بچه هایی که در فرقه شاخه داویدیان بزرگ شده بودند تنها دنیای مخدوش و خشن بوجود آمده توسط دیوید کوروش را میشناختند و همچنین تصویر کاذبی از دنیای متخاصم که او تمامی بیرونی ها را در آن قرار میداد در ذهن داشتند. گزارش دکتر پری از کارش موضوع حقوق بشر برای بچه ها در فرقه ها را که به صور بسیاری زجر کشیده اند مشخص میکند – از تصویر از خود مخدوش شده و ایده های غیر واقعی نسبت به جهان بیرونی گرفته تا ضربات روحی زندگی فرقه ای که واقعا عملکرد مغز آنان را تغییر داده بود.

بچه های سایر فرقه ها
هر فرقه ای خود را بالاتر از قانون سرزمین خود، به عنوان یک حکومت مستقل با حاکمیت مطلقه میداند، و در بسیاری از فرقه ها، با بچه ها طوری برخورد میشود که گویی قابل مصرف هستند. رهبر فرقه ممکن است نخواهد پولش را برای بچه ها هدر بدهد. یا رهبر ممکن است عملکرد گروه را طوری محدود نماید که والدین دیگر اعمالی که زمانی فکر میکردند برای بچه ها مفید هستند را ادامه ندهند. اغلب والدین در فرقه به سمتی هدایت میشوند که بچه ها را موجوداتی مشابه اسب های وحشی تلقی کنند که باید رام شوند.
سوء رفتار فیزیکی

کنترل رفتاری به شدت محدود کننده و تنبیهی در خصوص بچه ها در بسیاری از فرقه ها اعمال می شود. کتک زدن های شدید برای “شکستن اراده، بیرون کشیدن گناهان، فائق آمدن بر روح شیطانی” روش های پذیرفته شده برخورد با کودکان است. در برخی فرقه ها، جن گیری بر روی بچه ها اعمال میشود تا روح شر، شیاطین و نظیر اینها از آنها خارج گردد. این موارد میتوانند ظالمانه و وحشتناک باشند.
تنبیه انضباطی میتواند بدون توجه به نتایج آن اعمال شود؛ در برخی موارد، زندگی افراد در این تنبیهات گرفته شده اند.
• لوک استایس Luke Stice پسر پنج ساله به دلیل شکستن گردنش در فرقه نجات بخش در حومه نبراسکا Nebraska مرد. طبق گزارشات، گردن او یا در حین جلسه تنبیهی معمولی شکسته شده است و یا عمدا این کار صورت گرفته است تا پدر لوک وادار شود به فرقه بازگردد زیرا او با به جا گذاشتن لوک و دو بچه دیگر از فرقه فرار کرده بود. قبل از اینکه لوک بمیرد، رهبر او را وادار کرده بود که اغلب وقت خود را فقط با یک شورت بگذراند و وی را مجبور نموده بود که به صورت لخت در گل و برف غلت بزند.
• جان یاربو John Yarbough پسر دوازده ساله گفته شده است که در یک فرقه در میشیگان Michigan ، خانه جودا House of Judah ، آنقدر کتک خورده تا مرده است. قبل از مرگ او، زمانی که جان برای روزهای متوالی کتک زده میشد و نمیتوانست غذا بخورد یا راه برود، رهبر سعی کرد او را از گوش هایش با دو تخته بلند کند. یک پسر دیگر گزارش داد که به عنوان تنبیه صورت وی سوزانده شده است؛ یکی دیگر شهادت داد که در دهان و دست های پسر دیگری ذغال داغ گذاشته شد.
علاوه بر اینها، سوء استفاده جنسی از کودکان در برخی از فرقه ها رواج یافته بود که بصورت انعکاسی از تمایلات انحرافی رهبر و راهی برای ارضای شهوت وی بکار برده میشد و یا رهبر این نوع سوء استفاده را به عنوان راهی برای جذب اعضای بیشتر مشخص کرده بود. رفتار جنسی کودکان با یکدیگر و بزرگسالان با کودکان و محارم با یکدیگر در برخی فرقه ها مورد تشویق قرار میگرفت.
تعلیم و تربیت ناکافی
بسیاری از فرقه ها رابطه با غیر عضو ها را محدود میکنند و دیوار نامرئی در دورتادور گروه بوجود می آورند. به عنوان بخشی از این عملکرد، تعدادی از فرقه ها مدرسه و آموزش رسمی را متوقف میکنند، اگر چه برخی فرقه ها به بچه ها اجازه میدهند که به مدرسه های بیرونی بروند. این بچه ها، بهرحال اغلب توسط همکلاسی های خود بخاطر لباس های عجیب و عادات کهنه شان به تمسخر گرفته میشوند.
بعضی گروه های فرقه ای اعضای خود را جهت کسب درآمد برای انتقال خودروها در اطراف کشور برای کسانی که نمیخواهند خودشان رانندگی کنند میگمارند و بچه ها نیز همراه با این رانندگان برده میشوند. این بچه ها بطور عادی به مدرسه نمیروند و یا شانس آشنایی و برخورد معمول با سایر بچه ها را در مجموعه آپارتمانی یا همسایگی خود ندارند. اینها همیشه در جاده ها بوده و همبازی ندارند. عاقبت، زمانی که والدین فرقه را ترک میکنند و بچه را نیز خارج مینمایند، بچه معمولا از مدرسه عقب افتاده است و نمیداند که با محیط خود بطور معمول چگونه برخورد نماید.

مراقبت های بهداشتی ضعیف

تولد و مرگ در میان اعضای فرقه ممکن است بطور رسمی به ثبت نرسد. مراقبت های مامایی و زایمان پائین بوده و یا ممنوع هستند، و این در حالی است که میزان فوت نوزاد یا فوت مادر در برخی گروه ها به ارقام شگفت انگیزی بالغ میگردد.
مراقبت های بهداشتی عموما در فرقه ها پائین است. بسته به فلسفه فرقه، مراقبت های بهداشت فردی، شامل آنچه که به کودکان مربوط میشود، ممکن است اصلا وجود نداشته باشد، ضعیف باشد، یا کاملا ممنوع شده باشد. بچه ها اغلب واکسن های مناسب یا چک آپ های معمول را دریافت نمیکنند. اعضای فرقه از مراقبت های پزشکی معمول نظیر دندانپزشکی، گچگیری برای شکستگی، عینک و مراقبت های مربوط به ارتوپدی محروم هستند.
بچه ها همچنین در استفاده از مواد مخدر نیز در فرقه هایی که چنین اعمالی را اشائه میدهند شرکت کرده اند. نمونه هایی از کودکان وجود دارند که ماری جوانا، کوکائین، هروئین، و آمفتامین amphetamines استفاده میکنند.
در بسیاری از فرقه ها رژیم غذایی نامناسب مرسوم است. در برخی گروه ها، رژیم های غذایی عجیب و نامتوازن جهت تنبیه یا پائین نگاه داشتن هزینه ها بکار گرفته میشود. عموما، غذا ممکن است به لحاظ مواد غذایی برای کودکان ضعیف و یا نامناسب باشد. بچه های کوچک در فرقه های بدوی مانند آشغال خورها Garbage Eaters در اطراف روستاها سکنی داده میشوند. آنها از همان غذایی تغذیه میکنند که والدینشان در میان آشغال های پشت رستوران ها و سوپرمارکت ها پیدا کرده و میخورند.
در نتیجه، بچه ها در فرقه ها تقریبا همیشه گرسنه هستند – هم به لحاظ غذا و هم به لحاظ مواد غذایی، رسیدگی، و مراقبت های معمولی از طرف بزرگسالان پیرامون خود.

سوء رفتار عاطفی و روانی

بچه ها در اغلب فرقه ها زندگی محدود و ایزوله ای دارند. برخی زمانی که والدینشان می پیوندند جزو فرقه میشوند، برخی در داخل فرقه زمانی که والدینشان عضو هستند به دنیا می آیند. بچه هایی که قبل از پیوستن والدینشان به فرقه به دنیا آمده اند اغلب حتی کمتر از خواهر یا برادرشان که در داخل فرقه به دنیا آمده است محبت می بینند: بچه های بعدی مطهر هستند در صورتی که آنهایی که قبلا به دنیا آمده اند شیطانی و موجودات بست تر یا رستگار نشده تلقی میشوند. هنوز بچه هایی، همانطور که برای تعدادی از بچه ها در فرقه معبد خلق ها اتفاق افتاد، وارد فرقه میشوند زیرا آنها ندانسته از طرف ادارات بهزیستی به گروه های فرقه ای برای مراقبت واگذار میگردند. آنها اغلب به عنوان بچه کسی تلقی نمیشوند.
حتی نونهالان آن دسته از اعضای فرقه ها که در دنیای معمول زندگی میکنند و به شغل معمول اشغال دارند نیز رنج میبرند. بچه ها وقت محدودی را با والدین خود میگذرانند و اغلب مجبور هستند در بیشمار جلسات بزرگسالان شرکت نمایند که مختل کننده خواب و زمان بازی آنان بوده و از بازی معمولی آنان با سایر بچه ها ممانعت میکند. در بسیاری از فرقه ها، یا عمدا و یا بدلیل اینکه بزرگسالان به یک برنامه احمقانه تحت کنترل فرقه عمل می نمایند، بچه ها بعضی اوقات مدت طولانی حتی تا هفتاد و دو ساعت تا پایان برنامه بیدار نگاه داشته میشوند.

انواع دیگر سوء رفتار های عاطفی و روانی نیز اعمال میشوند.

• در حزب کارگران دموکرات Democratic Workers Party ، یک فرقه سیاسی، دختر سه ساله دو نفر از اعضا در برابر اعضای بزرگسال به شدت سرزنش شده و سپس اخراج گردید و نسبت به اینکه هرگز به یکی از ساختمان های فرقه قدم بگذارد ممنوع شد.
• در سال 1992، یک قاضی در ایندیانا Indiana دستور داد تا چهار بچه از مادرشان که عضو فرقه کلیسای جهانی و توفیقی Church Universal and Triumphant بود گرفته شوند. در میان دلایلی که گفته شد، قاضی خاطر نشان نمود که سلامت و نیازهای آموزشی بچه ها فراهم نشده و “تهدید مشخص در خصوص سلامت عاطفی بچه ها نسبت به استقرار بچه ها در پناهگاه زیر زمینی و القای این ایده مرگبار “ترس از آخر دنیا” مشاهده شده است. سه بچه بزرگتر به دور از مدرسه عمومی به مدت یکسال و نیم نگاه داشته شده بودند و عمده وقت خود را هر روز صرف “ورد خوانی” میکردند که قاضی این عمل را به عنوان “تکرار مکرر ادعیه تجویز شده با طبیعت هپنوتیزم کردن خود برای مدت های طولانی” تشریح کرد.
• در یک جدال برای کسب حضانت بچه هامربوط به یک سکت مذهبی بدون نام در استان گوینت Gwinnette در جورجیا Georgia ، اعضا شهادت دادند که آنها در حین کتک زدن بچه ها با چوب یا شلنگ، برایشان آواز میخواندند و به آنها روحیه میدادند و اصرار داشتند که عصبانی نشوند. طبق اظهارات محققین امور رفاهی کودکان، یک دختر گفته است که “تنها راهی که او میدانست که پدرش او را دوست دارد این بود که او وی را شلاق میزد. او در حالی که این کار را میکرد به او میگفت که دوستش دارد.”
بچه هایی که از چنین محیط هایی بیرون می آیند در خصوص اینکه چه کسی هستند و اینکه آیا فرد خوبی هستند یا نه دچار سردرگمی شدید میشوند.
بچه ها در فرقه ها همچنین شاهد سوء رفتار با دیگران هستند. آنها شاهد جن گیریها و تنیبهات عجیب که بر والدینشان و سایر بچه ها و بزرگسالان اعمال میشود می باشند. در برخی گروه ها بطور عمومی پذیرفته شده است که رهبر میتواند فرمان قتل عضوی که گروه را ترک کرده است بدهد که این امر شامل کودکان نیز میشود. برخی کودکان که شاهد چنین ظلم و شقاوتی هستند کسانی که این کارها را میکنند را شناخته و از آنها تقلید میکنند، در حالیکه سایرین وحشت کرده و بخاطر اجتناب از گرفتار شدن در چنان سرنوشتی در خصوص خودشان ساکت میشوند.
یک عضو سابق فرقه کلیسای متحد مون Moon’s Unification Church مینویسد: “بسیار دشوار بود که بیشتر بچه ها را از غصه خورد کننده ای که آنها را احاطه کرده بود بیرون بکشیم”. قطعا اغراق نشده است اگر بگوئیم که زندگی فرقه ای هرگز برای کودکان خوشایند نبوده است.

نقش رهبر فرقه
سوء رفتار با بچه ها در شاخه داویدیان شوک آور است ولی در واقع موارد مشابهی از بسیاری جهات هم از بچه هایی که در سایر فرقه ها بزرگ شده اند و هم از والدینی که فرقه ها را ترک کرده اند شنیده ام. مدارک انکارناپذیری طی سالیان جمع آوری و تجزیه و تحلیل شده اند که همگی نتیجه زیر را میدهند: میزان موفقیت در پذیرفته شدن در یک فرقه به درجه انطباق، تسلیم، و اطاعت فرد بستگی دارد.
از آنجا که ساختار یک فرقه اتوریته ای و خودکامه است، بچه ها نیز با چنین اجتماعی، و نه با جریان اصلی یک جامعه دموکراتیک، بزرگ میشوند و آشنا میگردند. بچه ها میبینند که والدینشان خود را با فرامین رهبر منطبق کرده و تسلیم میشوند. والدین آنها و سایرین بسادگی دستورات را اجرا میکنند و هرآنچه را که رهبر و مرادشان بگوید انجام میدهند.
والدین در فرقه ها مانند نونهالان رهبر هستند و از آنها انتظار میرود که بچه های حرفشنویی باشند. این موضوع در یک مورد بخوبی آشکار بود و من در خصوص آن در دادگاه شهادت دادم که مربوط به یک پسر ده ساله میشد. چهار مرد بزرگسال او را روی دسته یک کاناپه محکم گرفته و با یک چوب بزرگ 140 بار او را زدند، که البته گروه این امر را خواسته بود. مادر پسر بچه هم در کناری ایستاد و تماشا کرد. رهبر فرقه در یک ساختمان در نزدیکی بود و کتک زدن را از طریق تلفن هدایت میکرد. رهبر یک فرقه در شمال شرقی ایالات متحده از تمامی بزرگسالان خواسته بود تا چوب های بزرگ هیزم مانند برداشته و هر بچه ای را که از قوانین گروه تخطی کند بزنند و این کار را تا زمانی که بچه مربوطه تسلیم شود ادامه دهند.
هر فرقه خود آینه ایست که منعکس کننده درون رهبر فرقه است. رهبر هیچ محدودیتی برای خود قائل نیست. او میتواند رؤیاها و تمایلاتش را در جهانی که پیرامون خود بوجود می آورد زنده نماید. او میتواند افراد را به سمتی هدایت کند که خواسته های او را برآورده کنند. او میتواند جهان پیرامون را واقعا جهان خودش بنماید. آنچه اغلب رهبران فرقه ها کسب میکنند شبیه به رؤیا های یک بچه در حال بازی است که جهانی با اسباب بازی ها و بازیچه های خود خلق میکند. بچه در دنیای بازیهای خود، احساس قدرت تمام میکند و برای چند دقیقه یا چند ساعت حاکمیت مطلقه مخصوص به خود را خلق می نماید. او آدمک هایی را در اطراف به حرکت در می آورد. آنها به خواست او عمل مینمایند. آنها کلماتی که او میخواهد را خطاب به او بر زبان میرانند. او آنها را به هر صورتی که بخواهد تنبیه میکند. او احساس قدرت کامل میکند و رؤیای خود را زنده میکند. وقتی من به جعبه شنی و مجموعه ای از آدمک هایی که درمانگران کودکان در دفاتر خود دارند نگاه میکنم، فکر میکنم که رهبر یک فرقه باید افراد را درست همانطور که یک کودک بر روی جعبه شنی در جهانی که منعکس کننده تمایلات و رؤیاهای اوست افراد را در دنیایی که خود خلق کرده است بگرداند. تفاوت در این است که رهبر فرقه با انسان های واقعی سروکار دارد که خواسته هایش را انجام دهند و او دنیایی در پیرامون خود بوجود می آورد که از درون ذهن خود بیرون آمده است.
ذهنیات شخصی رهبر فرقه بانی سیستمی است که او وارد عمل میکند. هیچ بازخوری وجود ندارد. هیچ انتقادی مجاز نیست. وقتی او عاقبت پیروان خود را با موفقیت وادار به اطاعت کرد، او میتواند قدرت نامحدودی را تجربه کند و پیروان خود را وادار نماید تا هر عملی که او دستور میدهد را انجام دهند. او قدرتمند ترین کارگردانی میشود که میتوان تصور کرد. نه فقط یک کارگردان آدمک ها و بازیگران، بلکه کارگردان زندگی واقعی و بازی واقعی بر اساس تمایلات و رؤیاهای خودش. همانطور که یک بچه آدمک ها را در یک سرزمین فرضی به هر طرف میبرد، رهبر فرقه نیز افراد را به حرکت در می آورد، هدایت میکند، تنبیه میکند و حتی کسانی را که اطاعت نکنند میکشد.

نقش والدین در فرقه
معمولا، فرقه ها بهایی برای نقش والدین قائل نیستند. همانطور که تشریح کردم، والدین تنها واسطه هایی هستند که صرفا مطمئن میشوند تا بچه ها از خواست رهبر پیروی کنند. حتی در بسیاری از فرقه های مبتنی بر تعالیم انجیلی، ارزش قائل شدن برای والدین به میزانی که انتظار میرود وجود ندارد. در عوض، رهبر خود را در مقامی قرار میدهد که گویی رابط بین والدین و خداست.
والدین باید بچه های خود را مجبور نمایند تا خود را مطیع آنان و دستورات رهبر کنند تا در واقع خودشان اثبات نمایند که مطیع رهبر، که تنها فردی است که قابل احترام، پیروی، و پرستش می باشد، هستند. ممکن است مقامات بلند پایه دیگری نیز در فرقه باشند که باید از آنها نیز اطاعت نمود، ولی آنها نیز در حقیقت ابزاری در دستان رهبر هستند. علاوه بر این، در بسیاری از گروه های فرقه ای، خصوصا آنهایی که مبتنی بر تعالیم انجیل می باشند و فرقه های روان درمانی، تعهد والدین از روی آمادگی آنان برای سوء رفتار با فرزندانشان در صورت درخواست رهبر ارزیابی میشود. والدین یاد میگیرند که رهبر تنها راه رسیدن آنان به رستگاری، خدا، سلامت روانی، یا حقوق سیاسی است، و چنانچه بچه های آنان مطیع آنان نبوده و آنها مطیع رهبر نباشند، آنها از نتایج وعده داده شده محروم خواهند شد.
یک مادر در حالیکه سه سال تجربه خود در کلیسای اتحاد را تشریح میکرد نوشت: “ما آموزش گرفته بودیم که نباید به فرزندان خودمان وابسته باشیم، ما همچنین یاد گرفته بودیم که این بچه ها محصول روابط شیطانی قبل بوده و اگر چه وابسته بودن به هر کسی قبیح است ولی وابسته بودن به فرزندان خود حتی قباحت به مراتب بیشتری دارد.” او همچنین توضیح داد که: “حتی توجه به رفاه کودکان یک گناه کبیره بود.”
در برخی فرقه ها، والدینی که حتی کمترین توجهی یا فکری در خصوص بچه هایشان میکردند بصورت کلامی مورد هجوم قرار گرفته و متهم به “لوس کردن بچه ها” میشدند. ولی همانطور که مادر مذکور مینویسد: “چطور میشود یک بچه را لوس کرد در حالیکه او در وضعیت محرومیت عاطفی قرار دارد. بچه ای که هرگز نمیداند از امروز به روز بعد آیا حتی قادر خواهد بود مادرش را ببیند یا نه، بچه ای که بدون هیچ تکیه گاهی و داشتن کسی که مراقبش باشد یا کاملا رها میشود یا به شدت تنبیه میگردد چگونه میتواند لوس شود؟”
داستان های تکان دهنده ای در خصوص بچه ها در فرقه ها همچنین از جانب پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها شنیده شده است. یک مادر بزرگ با بستگانش در یک فرقه “سبک زندگی” که حالا شعباتی در اکناف جهان دارد ملاقات میکرد. از این فرقه گزارشات بسیاری از سوء رفتار و سایر خصوصیات فرقه ای، مانند جدا کردن فرزندان از والدینشان، منتشر شده است. در زمانی که مادر بزرگ مشغول دیدار بود، او از نوه خود پرسید که آیا اتاقی برای بازی و مطالعه کودکان وجود دارد. بچه که ظاهرا جواب سؤال را نمیدانست مدام تکرار میکرد: “من باید احمق ها را صدا کنم. از احمق ها سؤال کن” که منظورش والدینش بود.
یک پدر بزرگ و مادر بزرگ به من گفتند که دیوید کوروش به بچه های کوچک آموخته بود که والدین خود را “سگ” خطاب کنند. پدر بزرگها و مادر بزرگها در هر دو مورد فوق احساس می کردند که بچه ها میزان فضاحت و عجیب بودن این مسئله که والدین خود را احمق یا سگ بنامند را نگرفته بودند.
در حالیکه والدین ممکن بود در همان محل فرزندانشان باشند، وظایف فرقه ای و تعدد جلسات، آنان را به حدی مشغول مینمود و وقتشان را میگرفت که وقت فردی بسیار کمی با بچه های خودشان داشتند. علاوه بر این، عصبانیت و خشم بر والدین بواسطه عملکردهای رهبر مستولی میگشت ولی جرأت نداشتند این خشم را نسبت به او بروز بدهند. آنها اغلب در عوض، زمانی که واقعا میتوانستند بچه هایشان را ببینند، عصبانیت خود را بر سر بچه هایشان خالی میکردند.
وقتی یکی از والدین فرقه را ترک میکرد و دیگری در فرقه می ماند، والد غایب شیطانی یا سایر صفات توهین آمیز لقب میگرفت، و بچه از اینکه هرگونه رابطه ای با آن والد داشته باشد برحذر میشد. وقتی بچه ها والد خارج از فرقه خود را میدیدند فوق العاده ناراحت شده و نسبت به تنبیه شدن یا ترد شدن زمانی که به محیط فرقه باز گردند میترسیدند. این موضوع همچنین باعث فشار عصبی بر روی بچه ها میشد.
بدلیل اینکه والدین در فرقه ها در اصل حضانت بچه هایشان را به شخص ثالثی سپرده اند، بطوریکه رهبر یا گروه در عمل قیم اصلی بچه است، ممکن است مقرر شده باشد تا بچه ها در فرقه با بزرگسالانی غیر از والدین خود زندگی کنند یا به مقرهای فرقه در سایر ایالات و کشورهای دیگر فرستاده شوند. برخی فرقه ها آشکارا ادعا میکنند که خانواده باید از میان برداشته شود و بچه ها باید توسط گروه، بدون هیچ ارتباطی با والدین خود بزرگ شوند. اغلب، بچه ها آموخته میشوند تا از پدر بزرگ و مادر بزرگ و سایر اقوام خود که در فرقه نیستند متنفر باشند.
یک نمونه از این طرز تفکر در فرقه سولیوانیان Sullivanian مشاهده گردیده است . این یک فرقه روان درمانی و سیاسی است که توسط سائول نیوتون Saul Newton، یک فرد دست چپی که میگفت با بریگاد ابراهام لینکلن Abraham Lincoln در جنگ داخلی اسپانیا Spanish Civil War جنگیده است بنیان گذاشته شد. او اعضا را وادار کرد تا باور کنند که مادران بصورت ناخودآگاه از بچه های خود متنفّر هستند و اقوام درجه یک ریشه تمامی شر و بدی در عالم می باشند. تحت عنوان نابود کردن این عناصر و نیروهای مخرب، نیوتون آنطور که گفته میشود کنترل کامل ازدواج ها را در گروه به دست گرفت و زوج هایی از پیروان را برای زندگی مشترک با هم انتخاب میکرد. بچه ها نمی بایست رابطه خاصی با والدین خود داشته باشند، و بزرگسالان فرقه سولیوانیان حق نداشتند با بچه های خود صحبت کنند.
فضای بازسازی فکری و تفکر تمام خواهی که در گروه های فرقه ای یافت میشود نقش عمده ای در وادار کردن والدین به کنار ایستادن، زمانی که بچه های آنان و دیگران در مقابل چشمانشان به شدت مورد بدرفتاری قرار میگیرند یا حتی برخی اوقات کشته میشوند، ایفا مینماید. به نظر میرسد که فاکتورهای متعددی در این وضعیت دخیل هستند.
رابطه ای بین ایدئولوژی گروه و نقش حاکمیت رهبر که تأثیر خاصی بر روی تفکر و رفتار والدین دارد برقرار میباشد. یک ایدئولوگ تمام خواه، بوسیله اعمال کنترل خود بر روی سیستم اجتماعی و محیط اجتماعی، قادر است تبعیت و اطاعت والدین را کسب نماید. ایدئولوژی مشترک گروه به صورت یک دستگاه شارژ کننده عاطفی متقاعد کننده در خصوص انسان و روابطش با جهان پیرامون عمل میکند. هرگاه والدین تعهد نامحدود خود را برای پیروی از ایدئولوژی یک رهبر خاص اعلام نمایند، روانشناسی اجتماعی به ما میگوید که اعلام علنی آنان امکان اینکه از هر عمل یا رفتاری که از آنان خواسته شود پیروی نمایند زیاد خواهد بود. رفتار خاص مربوطه ممکن است کاملا مغایر با آنچه آنان در گذشته پذیرفته اند بوده یا به لحاظ اخلاقی کاملا خطا محسوب شود. ولی مانند تمامی اعضای فرقه، والدین در فرقه نیز یک شخصیت دوگانه را پذیرا میشوند که بوسیله تعلیمات فرقه و پروسه های بازسازی فکری القا میگردد. این تغییر در شیوه نگرش و فکر کردن به آنها این اجازه را میدهد تا به صورتی که تمایل رهبر فرقه است عمل نمایند.

آنچه بچه ها در فرقه ها یاد میگیرند
بچه ها هیچ نمونه ای از محبت، بخشش، مهربانی، یا گرمای عاطفی در فرقه ها نمی بینند. از آنجا که تمامی اعضا لازم است رهبر را الگوی همه چیز قرار دهند، بچه ها نیز باید همین کار را بکنند. بچه ها یا خود را با قدرت و تسلط رهبر منطبق میکنند، یا صرفا تسلیم شده و پاسیو، وابسته، مطیع، و اغلب به لحاظ عاطفی خاموش و سرد میگردند.
بچه ها سیستم ارزشی به شدت قطب بندی شده درست/غلط، خوب/بد، مقدس/شیطانی فرقه را می پذیرند. به آنها آموخته میشود که جهان به دو بخش مجزا تقسیم شده است – “ما” که در درون هستیم و “آنها” که در بیرون هستند. ما حق هستیم، آنها ناحق هستند. ما خوب و آنها بد هستند. در این دنیای “ما در برابر آنها”، بچه ها (مانند سایر اعضا) یاد میگیرند در خصوص غیر عضو ها و جامعه بیرون به صورت یک تهدید نگاه کنند.
بچه های فرقه هیچ شانسی برای مشاهده زمینه های تفاهم، مذاکره، و دیدار هایی که در این میان واقع میشوند و در خانواده های معمولی ظاهر میگردند ندارند. آنها نمی بینند که چگونه مردم مباحثه ها را به نتیجه میرسانند یا خود را با خواسته ها و تمایلات دیگران منطبق می نمایند. در دنیای بیرونی بچه ها کاملا در بطن جامعه قرار گرفته و یاد میگیرند تا بازی زندگی را چگونه پیش ببرند و کار کنند و در خانواده یا گروهی زندگی کنند که به طرق دموکراتیک رابطه اجتماعی برقرار مینماید.
بچه های فرقه بزرگسالان را نمی بینند که چگونه تصمیم گیری میکنند یا ایده های خود را بارز نموده و با هم طراحی میکنند. در عوض، آنها شاهد هستند و می آموزند که تفکر انتقادی و ارزشی؛ ایده های نو؛ و ایده های مستقل افراد را به دردسر می اندازد. در فرقه آنها تنها اطاعت کردن را آموزش میگیرند.
در بسیاری از فرقه ها، عصبانی شدن نرمال، با نشاط بودن، و تهاجمی برخورد کردن در بچه ها دارای معصیت و یا به عنوان علائم روحیه شر تعبیر شده و اغلب با تنبیهات سنگین و سرکوب همراه است. بنابراین بچه ها مانند والدین خود یاد میگیرند تا به رهبر و سیستم او وابسته باشند. در نتیجه، خصوصیت شخصی وابستگی عاطفی میتواند در کاراکتر رو به رشد بچه ها در فرقه ساخته شود.

بعد از فرقه
از آنجا که فرقه ها در اهداف خود متفاوت هستند، کمکی که باید به بچه هایی که از فرقه ها بیرون می آیند داده شود باید منطبق با نیازهای متفاوت هر کودک باشد. برای مثال، بسته به اینکه آنها از بزرگسالان در فرقه های خود چه آموخته اند، برخی بچه ها خصوصیاتی نظیر سردی، در خود بودن، و ترس از دیگران را از خود بروز میدهند، در حالیکه آنهایی که در گروه های نظامی و برخوردی بزرگ شده اند ممکن است بیشتر شورشی و تهاجمی باشند. مورد دومی ها ظاهرا کاریکاتورهای تهاجمی کوچکی از رفتارهای بوجود آمده در فرهنگ گروه توسط رهبر هستند.
بزرگسالان و نوجوانان بزرگتر که به فرقه ها می پیوندند شخصیتی را با خود همراه دارند که بهرحال در آنها شکل گرفته است. شخصیت دوگانه فرقه بر شخصیت موجود فرد نصب میگردد و به برخی نظرات آنان نسبت به گردش جهان اضافه میشود. زمانی که این اشخاص فرقه را ترک میکنند میتوانند هم شخصیت قبلی خود و هم خاطرات روزگار قبل از فرقه را زنده کنند. آنها میتوانند تجارب قبل از فرقه و درون فرقه و بعد از فرقه خود را جمعبندی نمایند. متأسفانه، کودکانی که در فرقه بزرگ شده اند دارای آن شخصیت یا معلومات قبلی نیستند تا بتوانند وقتی از فرقه بیرون آمدند جهان خود را مجددا بسازند.
در مقایسه با سایر بچه ها، بسیاری از بچه هایی که در فرقه های منزوی بزرگ شده اند با دانش محدود، مهارت های کمتر، و رفتار اجتماعی پائین تر از معمول بار آمده اند. از آنجا که به بچه های فرقه گفته شده است افراد فرقه برگزیدگان، سرآمد دیگران، و برتر از همه هستند، بعد از آن برایشان مشکل است تا دارای نظر باشند، یا نظر خود را بروز بدهند و تناقض تلاقی اعتقادات فرقه و تجارب جدید بعد از فرقه را حل و فصل نمایند. برخی فرقه ها تعالیم نژاد پرستانه، مذهبی، یا سیاسی غیر منعطف میدهند که بچه ها با خود به جهان خارج می آورند.
بنابراین بچه هایی که در برخی از فرقه ها بزرگ شده اند عقاید و عملکردهایی را آموخته اند که جامعه بزرگ آنها را عجیب، دگم و ضد اجتماع ارزیابی میکند و ابراز کردن این نظرات بعد از ترک فرقه میتواند بچه را منزوی کند. این موضوع میتواند برای بچه هایی که در فرقه هایی که آزادی جنسی یا رابطه جنسی بین بزرگسالان و کودکان را تبلیغ میکنند به طور خاص مشکل ساز باشد. برای مثال، بچه هایی که به طور آشکار در مدرسه به خود ارضائی پرداخته اند، وقتی به سایر بچه ها برخورد میکنند، از آنجا که خود ارضائی در فرقه یک عمل پذیرفته شده بوده است بلافاصله با دیگران بیگانه شده و از جانب معلمین و سایر والدین به آنها به دید جانوران نگاه میشود.
بسیاری فرقه ها به بچه ها می آموزند که دروغ گفتن یا گول زدن غیر عضو ها کار صحیحی است که باید انجام داد. این نظریه که بیرونی ها موجودات پست تری هستند توجیه فرقه برای این گونه عملکردها می باشد. بچه ها در فرقه ها همچنین نوعی فکر گروهی و زبان خاصی را یاد میگیرند که باید بعد از ترک گروه اگر کودک مربوطه میخواهد با افراد دیگر صحبت کند از یاد ببرد.
همانطور که مشاهده کردیم، رهبران فرقه یک سیستم جاسوسی تولید میکنند بطوری که رهبر میتواند ادعا کند همه چیز را بطور قطع در خصوص هر کسی میداند، فکر همه را خوانده، و چیزهایی را می بیند که دیگران نمی بینند، در حالیکه در حقیقت اطلاعات مربوطه توسط اعضایی که بر روی یکدیگر خبرچینی میکنند، گزارش داده، و جاسوسی میکنند ارائه میشود. بچه هایی که چنین آموزش هایی را در فرقه ها گرفته اند وقتی در مدرسه در جهان خارج اقدام به دادن چنین گزارشاتی میکنند “موش فضول” و “خبرچین” لقب میگیرند.
نوجوانانی که در فرقه های بخصوصی رشد کرده اند، بخصوص آنهایی که در محیط به شدت کنترل شده ای بوده اند، مایلند خارج از نرمال عمل نمایند. آنها به دنبال رابطه جنسی، مواد مخدر، الکل، ماشین های پر سرعت، زندگی پر سرعت، شورش و قانون شکنی میروند. آنها اغلب در برابر تهدید بیماری های مقاربتی، ایدز، و حامله شدن قرار میگیرند و اغلب توسط شیادان و جوانان بزهکار شکار میگردند.
برخی نوجوانان بقدری مدام دیده اند که به والدینشان بی احترامی میشود که همان رفتار را فرا گرفته و به ابراز آن نسبت به والدین خود حتی زمانی که خانواده دیگر در فرقه نیست ادامه میدهند. این نوجوانان رفتار تهاجمی با دیگران را از رهبر فرقه بخوبی آموخته اند.
بسیاری فرقه ها ضد شخصیت اجتماعی بوده و اعضای خود را وادار میکنند تا شغل های سطح پائین به منظور آماده نگاه داشتن آنان برای انجام کارهای رهبر انتخاب کنند. تحصیلات عالی، یا برخی اوقات هرگونه تحصیلات، ضد ارزش محسوب میشود. بعد از آن، برای نوجوانان مشکل است تا بدانند که چه باید بکنند – به مدرسه بروند؟ شاغل شوند؟ وارد یک برنامه تعلیمی شوند؟ استعداد فردی، مهارتها، و علائق احتمالا هرگز به رسمیت شناخته نشده و لذا بوجود نمی آیند.

کودکان میتوانند نجات پیدا کنند
در دهه گذشته، ما بچه های هرچه بیشتری را دیده ایم که از فرقه ها بیرون آمده اند. آنها یا خودشان در سالهای نوجوانی فرار کرده اند و یا با سایر اعضای خانواده شان جدا شده اند. این بچه ها نیاز شدیدی به حمایت و رفاه دارند، زیرا که آنها با مشکلات فوق العاده ای جهت انطباق با محیط روبرو هستند.
مقدمتا اگر والدین این نوجوانان به مدارس، کلیساها، و سایر امکانات مشاوره ای موجود مراجعه کرده و به متخصصین در آن محیط ها و به نمایندگی ها کمک نمایند تا فرقه ها و خصوصا مشکلات خاص بچه ها یی که در فرقه بزرگ شده اند را درک کنند بسیار مؤثر خواهد بود.
از آنجایی که بچه ها در فرقه ها یاد گرفته اند تا کسی را که در گروه نیست دوست نداشته باشند، مفید خواهد بود اگر سعی شود که ارتباط آنان را با اقوام درجه یک خانواده مجددا برقرار نمایند. این کار افکار فرقه ای را کاهش داده و شبکه حمایتی بالقوه آنان را گسترش میدهد.
از آنجایی که بسیاری از فرقه ها برخوردی مشکوک یا بی توجه نسبت به مراقبت های بهداشتی و آموزشی دارند، برای بچه هایی که از فرقه ها بیرون می آیند حیاتی است که یک معاینه کامل پزشکی شده و سطح آموزشی آنان مورد ارزیابی واقعی قرار گیرد.
اغلب این بچه ها نیاز به رهنمودهای فوری دارند تا به آنها نشان داده شود برخی رفتارهایی که در فرقه آموخته اند مناسب دنیای بیرون نیست. بسیاری از این بچه هایی که از فرقه ها جدا شده اند در خصوص رفتارهای اجتماعی که سایر بچه ها در مدرسه یا در محیط خانواده و دوستان آموزش میگیرند بد آموزی داشته اند. با برتری جویی، یک جانبه نگری، و تمایل به قضاوت های شدیدی که این بچه ها توسط فلسفه فرقه جذب کرده اند باید مقابله شود. آموزش انطباق و عمل در درون یک جامعه چند وجهی، باز، و دموکراتیک چالشی فراروی این نوجوانان خواهد بود. این واقعیت به طور خاص برای کسانی که در فرقه به دنیا آمده یا بزرگ شده اند بیشتر خودش را نشان میدهد، که هیچ تجربه ای از زندگی در خارج از فرقه نداشته و هیچ سیستم شخصیت فرا فرقه ای، ارزش ها، یا اعتقادات مربوط به آنرا نمی شناسند. به این بچه ها باید کمک شود تا اعتقادات محدودشان، دگم ها و افکار بسته شان، و عادت سرزنش کردن خود و رفتار منافقانه شان را بشکنند.
اگر چه بچه های بیرون آمده از فرقه با مسائل بزرگی روبرو میشوند، و برخی اوقات به تنهایی با این مسائل برخورد میکنند، اما آنها قطعا نجات پیدا میکنند، سالم و خوشحال میشوند، و زندگی پرثمری را دنبال مینمایند، و مجددا قدرت جوانی را به اثبات میرسانند. داستان اتل Ethel در همین رابطه است و این داستان مشوقی برای همه ما میباشد.

اتل Ethel دختری بود که در یک فرقه سبک زندگی در ساحل غربی West Coast که والدینش در سال 1960 بعد از زندگی در دو کمون هیپی ها به آن پیوسته بودند بزرگ شده بود. آنها زنی را ملاقات کرده بودند که صاحب زمین بزرگی بود که چندین کلبه کوچک در آن قرار داشت و زندگی بشدت محدود و کنترل شده ای را در کمون گروه که نهایتا به یک فرقه تبدیل شد شروع کرده بود. این زن افراد و زوج هایی را خود از میان کسانی که به دنبال سبک زندگی دیگری میگشتند عضو گیری میکرد. او به آنها این ایده را میداد که میتوانند با آمدن و بطور جمعی با او زندگی کردن در ملک او “به زمین بازگردند” و نظم نوینی را خلق نمایند که میتواند جایگزین خانواده و اجتماعی که تا بحال میشناختیم باشد.
زن معین میکرد که چه کسی چه وقت میتواند بچه دار شود و علیرغم اینکه خودش هرگز بچه ای نداشت و هرگز ازدواج نکرده بود، بزرگ کردن بچه ها را شخصا هدایت میکرد. او آنها را، درست همانطور که گروه سالیوانیان اعضای خود را راضی نموده بود، متقاعد کرده بود تا باور کنند که خانواده و خصوصا والدین ریشه تمامی بدبختی های بشری بوده و اینکه بزرگ شدن در کمون این شر را از سر آنها کم خواهد کرد. پیروان رابطه خود را با خانواده قطع کردند و کودکان نیز در گروه بزرگ میشدند که تنها اجازه داشتند بطور خیلی محدود و کنترل شده با پدر بزرگ و مادر بزرگ خود ارتباط داشته باشند. برخی پدر بزرگها و مادر بزرگها از آزمایش رهبر موفق بیرون نیامدند و هرگز اجازه دیدار با نوه های خود را در هیچ کجا مگر در خود ملک مربوطه نیافتند.
خوشبختانه، طی سالیان اتل اجازه یافت برخی اوقات را مادر بزرگ خود بگذراند. مادر بزرگ خوب میدانست که چقدر مشکل خواهد بود تا بتواند پسرش و همسر پسرش و نوه اش را از سلطه رهبر فرقه بدر ببرد و لذا مصمم بود رابطه خود را به هر ترتیب با نوه اش حفظ کند.
هر کسی که از ملک مربوطه خارج میشد، حتی برای مدت کوتاهی، توسط رهبر در برابر تمام گروه مورد بازجویی قرار میگرفت چرا که ظاهرا نمی بایستی هیچ چیز مخفی بین آنها باشد. حتی افرادی که به شهر برای خرید غذا میرفتند لازم بود تا “تجارب خود را منتقل کنند”. اتل بعدا گفت که هر زمان که با مادر بزرگ خود به نحوی از ملک مربوطه خارج میشد آنچه را که رهبر فرقه میخواست بشنود را به او میگفت و نه آنچیزی که واقعا او و مادربزرگش انجام داده یا در خصوص آن صحبت کرده بودند. لذا او مثلا گزارش میکرد که مادر بزرگ او از رهبر تمجید میکند و اشاره مینماید که فرقه چقدر نظر لطف به پسرش و خانواده کوچک او دارد. اتل هرگز این گزارشات مثبت را تغییر نداد و مطالب دیگری از جمله سرماخوردگی مادر بزرگ و سردرد او و مواردی نظیر این را هم به آن اضافه میکرد.
تعداد کمی از بچه های فرقه که در آنجا بودند به مدرسه عمومی در همان منطقه رفتند ولی مجاز نبودند که در خصوص جزئیات زندگی خود با معلمین یا سایر دانشاموزان صحبت کنند. آنها اجازه نداشتند با سایر دانشاموزان دیدار کنند یا در برنامه های بعد از ساعات درس مدرسه شرکت نمایند. یکی از نفرات فرقه هرروز بچه ها را از مدرسه تحویل گرفته و به خانه شان میبرد.
در دوره دبیرستان، اتل این واقعیت که با یک مشاور مدرسه دوست شده است و با او آزادانه صحبت میکند را از فرقه مخفی نگاه داشته بود. تمامی ساکنان اطراف در خصوص فرقه مربوطه میدانستند و دلشان برای اعضا و بچه های آنان می سوخت ولی کمکی نمی توانستند انجام دهند چرا که زود در یافته بودند که اگر از آن بچه ها بخواهند که بعد از مدرسه بازی کنند و یا سایر فعالیت های نرمال بعد از مدرسه را انجام دهند به دردسر خواهند افتاد. اتل گفت که بدون وجود آن مشاور و مادر بزرگش او هنوز در ملک مربوطه و در خدمت و مطیع رهبر، درست مانند والدینش، باقی مانده بود.
اتل توضیح میدهد که چقدر در طول دوران نوجوانی اش در حالیکه مشاهده میکرد والدینش آنقدر مطیع رهبر بوده اند ناامید میشده است. علیرغم اینکه رهبر عقاید پیشرو و ممتازی ارائه میکرد، ولی او در عملکردهایش بسیار عقب مانده بود: برای مثال، دختران آموزش گرفته بودند که در خدمت پسران و مردان باشند، و زنان می بایست بیش از اندازه، خصوصا در برابر رهبر، حس زنانه داشته و مطیع باشند.
اتل یک دختر ورزشکار جوان مملو از انرژی با آی کیو IQ بالا، میخواست به کالج برود و او اولین بچه ای بود که اجازه یافت تحصیلات بالاتر از دبیرستان داشته باشد؛ اما بهرحال فرقه هیچ پولی در خصوص تحصیلات کالج اتل نمی پرداخت و آنرا را بر خلاف عرف میدانست. رهبر به اتل اجازه داده بود به کالج برود با این شرط که او قول داده بود به فرقه بازگردد و همچنین به این دلیل که او از مادر بزرگ خود کمک خواسته بود. با پولی که مادربزرگش داده بود، اتل کالج را شروع کرد و هم در کارش و هم در کالج به سختی تلاش میکرد.
به محض اینکه به کالج رفت او به مرکز خدمات مشاوره ای مراجعه نمود و درخواست کمک کرد. او میدانست که لازم است کسی به او در تصمیم گیری کمک کند زیرا او هرگز خودش برای امری تصمیم گیری نکرده بود به غیر از اینکه تصمیم گرفته بود تا روابط خود را پنهان نگاه دارد و اینکه میدانست باید به کالج برود و روزی از فرقه خارج شود. او میگفت که نمیدانست چگونه در خصوص موضوعات زندگی روزمره فکر کند. او میتوانست در خصوص کتاب، تکالیف مدرسه، هر چیزی که فرد دیگری رهنمود میداد فکر کند ولی هرگز هیچ الگویی برای تصمیم گیری نداشت. او نسبت به فقدان دانشش در خصوص نحوه زندگی در خارج از فرقه مشوش بود.
من با اتل خصوصا در طی دو سال گذشته در تماس بوده ام. او حالا بیست و دو سال دارد و اخیرا از کالج ایالتی فارغ التحصیل شده است و خیلی دور از فرقه به کار مشغول است. او مشاور دیگری پیدا کرده است که به او در تصمیم گیریها کمک میکند و نسبت به موارد خاصی نظیر خرید لباس و ماشین و همچنین زندگی در یک خانواده معمولی به او آموزش میدهد. او تنها در مواقع از قبل تعیین شده والدین خود را می بیند و رهبر فرقه هنوز میخواهد که او برگردد. اتل میخواهد روزی والدین خود را از گروه دور کند ولی در حال حاضر حتی نمیتواند به چنین ایده ای در مقابل آنها اشاره نماید. نگرانی بزرگ اتل اینست که والدین او بطور ناامید کننده ای به رهبر فرقه وابسته هستند و تنها وقتی که آن زن بمیرد آزاد خواهند شد. او میگوید، “آنها حتی بیش از من در حال حاضر برای یک زندگی نرمال بی تجربه هستند.” و او تصمیم گرفته است تا زمانی که آنها در آن “ملک” زندگی میکند هرگز به سراغ آنها نرود.

  • * * *

بسیاری از بچه هایی که در فرقه ها بزرگ شده اند واقعا قربانیانی هستند که بطور خاص تنها بوده و بدون حامی می باشند. آنها ممکن است در ایالات متحده زندگی کنند جایی که رفاه، آموزش، و مراقبت های پزشکی بطور روزمره در بهترین وجه نسبت به کل جهان وجود دارد، ولی در درون فرقه این مواهب به ندرت در اختیار آنان قرار میگیرد. کسانی که در فرقه ها مورد سوء رفتار یا غفلت قرار گرفته حتی بیش از دیگران از کمک های اجتماعی بطور عمومی نسبت به سایر بچه های معمولی که مورد سوء رفتار یا غفلت قرار گرفته اند محروم بوده اند زیرا بسیاری از فرقه ها اختقا و محدودیت های شدیدی بر اعضای خود اعمال میکنند.
با در نظر گرفتن این محدودیت ها و انزواها، بچه های فرقه ها معمولا توسط والدین خود مورد حمایت قرار نمیگیرند، چرا که صرفا رهبر فرقه حاکمیت میکند و والدین فاقد قدرت می باشند. سرنوشت هم بچه ها و هم والدین توسط جهان بینی و فلسفه رهبر تعیین میشود. من هنوز نشنیده ام که هیچ رهبر فرقه ای مراقبت، مهربانی، و توجه نسبت به بچه های گروه خود مبذول داشته باشد.
علیرغم این موضوع عجیب، بچه هایی مانند اتل از فرقه ها جدا میشوند و نجات پیدا میکنند. آنها ممکن است بدترین چیز ها را شنیده یا در زندگی خود تجربه کرده باشند، اما آنها همچنان بهترین باقی می مانند. مسئولیت ما اینست که آنها را مورد حمایت قرار دهیم و به آنها عشق بورزیم و آنها را درک کنیم.
پیام پیامهای جعلی بنام مسعود رجوی چیست؟
آگوست 19, 2018
آقای مسعود رجوی در پی شکست کامل در تمامی ابعاد سیاسی، تشکیلاتی، ایدئولژیک و نظامی راه چاره رشد را با شیوه های گوبلز وزیر تبلیغات آلمان یافت که از آن جمله بزرگ کردن خودش در اذهان کسانیکه برای مبارزه بدام او افتاده بودند بود . آقای رجوی بفرمان خودش آنقدردر حباب بزرگنمایی خودش دمید طوریکه وقتی این حباب ترکید آنچنان صدای مهیبی داشت که تمامی دنیا به پوشالی و بی محتوا بودن آن اذعان نمود و ترکشهای آن باقی مانده اسرای در تشکیلات را در اعماق وجودشان زخمی نمود.
طوریکه فرایند فروپاشی آنرا شدت دوچندان بخشید. از همین روست که این فرقه از آنجا که خوب میداند که دکوری بنام مریم رجوی در رهبری کسی که اطلاعیه های سازمان را نیز نمیتوانست از رو بخواند. و هیچ اثری در مقایسه با خود مسعود رجوی در میان عده ای فوصیل های زندانی زمان شاه مانند عباس داوری،احمد واقف، مهدی ابریشمچی، محمود عطایی (که سالهاست از تمامی مسئولیتهایش خلع شده است) و…ندارد مجبور شده است که کماکان این رهبری مرده را زنده نگهدارد و بنام او اطلاعیه صادر کند. چرا که او عمود خیمه نظام فرقه رجوی بود که با اعلام مرگ او توسط مقامات عربستان خیمه فرقه رجوی کاملا فروریخت .
بنابراین تمامی تلاشهای مسعود رجوی طی سی سال گذشته مبنی بر زندگی و حیات ابدی بخشیدن به فرقه اش با عدم توان گماردن جانشین قابل قبول برای حداقل تشکیلات فریب خورده و بی خبر خودش نیز با شکست مطلق روبرو شده است. والا باید بعد از نزدیک به 15 سال غیبت فیزیکی و نزدیک به سه سال غیبت مطلق حتی صوتی مسعود رجوی تنها حکایت از این دارد که این فرقه مافیایی با شیوه های تروریستی خودش قادر نشد که مریم رجوی را بقیمت نابودی تشکیلات، بقیمت بکارگیری شکنجه، زندان، قتل و انواع تبهکاریهای دزدید افراد از کشورها و انتقال به عراق و اشرف …بعنوان رهبری عقیدتی فرقه رجوی بنشاند.
نه به تروریسم و فرقه ها
28 مرداد 1397
18982

ترور سیاسی و فیزیکی، تنها الگوی رفتاری فرقه رجوی به خواستهای خانواده های مجاهدین و در برخورد با مخالفین
آگوست 1, 2018

چرا مریم رجوی پاسخش به خواست مشروع یک خانواده مجاهد اسیر در تیرانا اعزام تیم ترور است؟

مریم رجوی تا کی طابق النعل بالنعل فرماند کشتن مخالفین در آمریکا و اروپا به وصیت مسعود رجوی را میخواهد دنبال کند؟

حکم مسعود رجوی در مورد مخالفین خود حتی اگر خانواده مجاهدین باشند. کشتن آنهاست که به ایمان!!! مجاهدین نیز در کشتن آنها می افزاید!!! از کتاب مسعود رجوی حاوی وصیتهای او به کشتن مخالفین

آیا همین الگو منتظر مردم ایران نیز هست؟

این خانواده اولین بار نیست که مورد حمله و ترور تیم های مریم رجوی قرار میگیرد، قبلا نیز در هرکجا که مریم رجوی با خانواده مجاهدین و از جمله با خانواده سمیه محمدی مواجهه شده دست به ترور آنها زده است.
——————————————————————-

همگان در سالهای 1360 یادشان هست که مسعود رجوی فریادش از چماقداری بر آسمان بود؟ شباهت ماهوی تمامی رفتارهای مسعود رجوی با رژیم چیست؟

فریاد مسعود رجوی از چماقداری به آسمان بود، چرا خودش عینا به همین روش با مخالفین خود مواجهه میشود؟

کاریکاتور چماقداری نشریه مجاهد ش 63

[spacer height=”20px”]

آقا و خانم رجوی چه کسی مسئول به این روز انداختن در نزدیکی اور سورواز فرانسه این پدر یک مجاهد اسیر در نزد شماست؟
خانم رجوی شما هنوز پایتان به ایران نرسیده و هنوز بر قدرت تکیه نکرده اید!!! اگر قدرت هم داشته باشید با دیگران چه میکنید؟؟؟؟؟
آیا مردم ایران نباید از این فرقه که افرادش حاضرند دست به هر جنایتی بدستور رهبرانش بزنند بترسند؟
آیا میتوان نتیجه گرفت که رژیم شما را با تجربه کردن اعمال شما در زندان شاه بهتر از ما شناخته بود؟

حقوق بشر امپریالیستی است: نظر مسعود رجوی در مورد حقوق بشر از نشریه مجاهد

حملۀ چماقداران رجوی به پدر و مادر سمیه محمدی مجاهد اسیر در فرقه رجوی در خیابانهای تیرانا

به دنبال ضرب و شتم آقای مصطفی محمدی توسط ایادی مریم قجر و بستری شدن او در بیمارستان، پلیس آلبانی هشت نفر از تیمهای ترور رجوی را دستگیر کرد که بعدا با وساطت مسئول بخش اطلاعات (سی. آی. ای) در سفارت آمریکا در تیرانا آزاد شدند
انعکاس و محکومیت گستردۀ این تهاجم تروریستی فرقۀ رجوی در رسانه های آلبانی

تصاویر و فیلم تلاش برای قتل و ترور توسط تروریستهای رجوی در آلبانی و صحنه های دستگیری تروریستها توسط پلیس آلبانی
همایون دیهیم سرکردۀ تیم مهاجم یک لمپن سبک مغز معروف به خل چلی در تشکیلات رجوی است که در عراق یک پروندۀ قتل مردم عادی در زمان صدام در خیابانهای بغداد دارد
نوشتۀ قربانعلی حسین نژاد عضو و مترجم ارشد سابق رهبری سازمان مجاهدین (فرقۀ رجوی)

به دنبال فعالیتهای گستردۀ آقای مصطفی محمدی و خانم محبوبه (ربابه) حمزه پدر و مادر خانم سمیه محمدی اسیر فرقۀ رجوی در آلبانی در خیابانهای تیرانا پایتخت آلبانی و نیز در منطقۀ دورس محل قلعه و زندان مخوف فرقۀ رجوی موسوم به «اشرف 3» و در رسانه های این کشور و مراجعات مکرر آنان به پلیس و ارگانهای قضائی و کشوری و اجرائی آلبانی برای فقط یک دیدار و صحبت با دخترشان سمیه محمدی؛ مریم رجوی در حضیض شکست و درماندگی با دستپاچگی تمام در اقدامی به غایت رسواگر بر ضد خود تبدیل شده، چماقداران و لات و لمپن خود را به فرماندهی بهزاد صفاری و احمد طباطبایی و یکی از زنان شورای مرکزی فرقه، روانۀ خیابانهای تیرانا کرد تا با شعارهای «تروریست»، «تروریست» مصداق مثل دزد می گوید «آی دزد»، چهرۀ تروریستی خودشان را بپوشانند در حالیکه مردم آلبانی که همیشه فرقۀ رجوی را فرقۀ تروریستی می دانند و نسبت به حضور این فرقه در خاک کشورشان بارها اعتراض کرده اند به خوبی و به وضوح دیدند که چه کسی تروریست است و سران فرقۀ رجوی با دست خودشان ماهیت کثیف تروریستی خودشان را افشا کردند.
آنان در اجرای فرمان چند سال پیش مسعود رجوی مبنی بر قتل جداشدگان و مخالفان و خانواده ها در خیابانهای اروپا به قصد ترور و قتل پدر و مادر سمیه محمدی و وکیل آلبانیایی شان به آنها دسته جمعی حمله ور شده و آنها را جلوی چشم پلیس تیرانا که سه هفته است محافظت این پدر و مادر را بر عهده دارند به قصد قتل و ترور آنان مورد ضرب و شتم قرار دادند که در نتیجۀ آن آقای مصطفی محمدی توسط پلیس به بیمارستان منتقل و بستری شد و پلیس تعداد هشت نفر از جانیان رجوی از جملۀ آنان محمد قارائی، علیرضا حاتمی، همایون دیهیم (لمپن و خل چل معروف تشکیلات رجوی که در عراق یک پروندۀ قتل مردم عادی در زمان صدام حسین در خیابانهای بغداد دارد) و احمد طباطبایی را دستگیر کرده و به زندان منتقل نموده و مورد بازجویی قرار داد.
ولی بعد از حدود هفت ساعت یک مسئول بخش اطلاعات (سی. آی. ای) در سفارت آمریکا در تیرانا به مرکز پلیس آمده و درخواست آزادی آنها را کرد که در نتیجه پلیس مجبور به آزاد کردن این جانیان شد ولی اقدام آنان به عنوان یک عمل تروریستی در پروندۀ این جانیان ثبت شده و این پرونده برای رسیدگی در فرصتهای آینده در کنار رسیدگی به شکایت آقای مصطفی محمدی علیه این فرقه مبنی بر تعدی و حمله بر او و به گروگان گرفتن فرزندش و ربودن او از کانادا در حالیکه به سن قانونی نرسیده بود، نزد مقامات قضائی آلبانی باز می باشد.
جالب است که چماقداران و چاقوکشان لمپن مریم رجوی که از حد اقل فکر و شعور حتی اندازۀ کودک هم برخوردار نیستند به وکیل آلبانیایی والدین سمیه محمدی گفته اند: «مزدور چرا اینجایی؟ برو ایران»!!!! که وکیل در جوابشان گفته: «من یک آلبانیایی هستم کارم وکالت است، شما که بیگانه و اشغالگر کشور من هستید بروید به کشورتان ایران؛ شما چرا اینجایید؟»!!!.
تمامی این تلاشهای مذبوحانۀ فرقۀ رجوی به خوبی نشان می دهد که همۀ اسیران قلعۀ اشرف 3 در صورت بیرون آمدن از آنجا گریخته و از این فرقه جدا خواهند شد از جمله سمیه محمدی که مسلما اگر سران فرقۀ رجوی به او اعتماد داشتند و مطمئن بودند که در صورت دیدار با پدر و مادرش رفتن با آنها را رد کرده و به قلعه شان باز خواهد گشت هرگز با خودداری از نشان دادن سمیه و خودداری از آوردن او به نزد پدر و مادرش برای حتی یک دیدار و صحبت کوتاه، این افتضاح و رسوایی بی سابقه و گسترده شان در میان دولت و مردم و افکار عمومی و رسانه های آلبانی را به جان نمی خریدند.
ما اعضای انجمن «پیوند رهایی» (گروهی از جداشدگان فرقۀ رجوی) این اقدام جنایتکارانۀ چاقوکشان فرقۀ رجوی به دستور مستقیم مریم قجر و سران این فرقه در آلبانی را به شدت محکوم کرده و از دولتهای فرانسه و آلبانی خواستار مجازات مریم قجر و دیگر سران فرقه اش و عوامل و نوچه های جنایتکار آنان در آلبانی هستیم.

برای دیدن منبع اصلی روزنامه و فیلم و عکسهای آقای محمدی در بیمارستان اینجا را کلیک کنید

فرماندهان فرقۀ رجوی (احمد طبا و ژیلا دیهیم …) در حال هدایت حملۀ تروریستی بر والدین سمیه محمدی در تیرانا
برای دیدن فیلم حملۀ چاقوکشان تروریست مریم قجر و دستگیری آنها توسط پلیس اینجا را کلیک کنید

چاقوکشان مریم قجر در حال حمله به مصطفی محمدی در تیرانا
از راست به چپ: همایون دیهیم قاتل جنایتکار مردم عراق در خیابانهای بغداد در زمان صدام حسین، علیرضا حاتمی، محمد قارائی

همایون دیهیم قاتل عراقیان در حال تلاش برای خفه کردن مصطفی محمدی طبق دستور عملی شخص مسعود رجوی که مخالفان و جدا شده ها را در خیابانهای اروپا خفه کنید (با نشان دادن عملی این کار) و فرار نکنید تا پلیس بیاید و بروید زندان چون زندانهای اروپا هتل است!!!!

صحنه های دستگیری اراذل و اوباش تروریست مریم قجر توسط پلیس آلبانی به دنبال حملۀ تروریستی شان به والدین سمیه محمدی و وکیل آلبانیایی آنها در خیابانهای تیرانا و تلاش آنها برای خفه کردن و قتل مصطفی محمدی

اطلاعیه شورای ملی مقاومت یا مالیخولیا!! داود باقروند ارشد
جولای 30, 2018

با وجود آنکه خردگرایی به عنوان یک گرایش شناخت شناسانه در سده های دوازده و سیزده باور نگردید ولی پایه های خردگرایی واپسین و به ویژه آنچه در دوره ی روشنایی نموار شده در آن دوره نهاده شد. در آموزشهای فرقه رجوی تنها معیار و وسیله دست یابی به حقیقت “ایمان” است و نه خرد بشری. که دقیقا آموزه های دوران قرون وسطای کلیساست. گذشته از آن، تعریف آقای مسعود رجوی از”حقیقت” نیز چیزی جز “مسعودرجوی” و “کشف خودش” بعنوان انسان مافوق بشر، ناجی بشر، حاکم برجهان، عاری از هرگونه خطا و گناه… نیست.

برهمین مبنا نیز تحت رهبری آقای مسعود رجوی بر تشکیلات مجاهدین هرگونه فرایند و حرکت و اقدام برای کسب خرد، بکارگیری مستقل آن، سوال در مورد آن با شدت و حدت باورنگردنی با شدیدترین روشها سرکوب و منکوب میشود.

آقای رجوی آشکارا به هزاران زبان همه پیروانِ اسیرِ بدام افتاده خود را به تعطیل کردن خرد و پیروی مطلقا کورکورانه از خودش تحت شعارهایی چون: “حرکت کردن روی پای مریم رجوی(نام مستعار مسعود رجوی)”، “خودسپاری به رهبری”، “دادن همه چیزتان به رهبری”، …”کسی که رهبری دارد نباید فکر کند”، “خدا زمین راهیچگاه بدون حجت (مسعودرجوی) رها نمی کند!!!”، “شما همه صاحب دارید!!!” دعوت و مجبور میکرده و میکند.

به همین روال تنها جواب مسعود رجوی در قبال پاسخ به دلایل مشکلات و شکست های سیاسی، نظامی، ایدئولژیک، غلط بودن تحلیلها، پیش بینی ها، تاکتیکهایش، دروغ گفتن و دروغ بافتن در مورد آن بوده و اجبار کردن پیروانش به تکرار و قبول آن دروغها.

در همین رابطه پاسخش به قتلعام شدن مجاهدین در عملیات تسخیر ایرانِ مسعود رجوی، بعد از اعلام آتش بس و بسته شدن مرزها برای ارتش به اصطلاح آزادیبخش، عملیاتی که از 4200نفر شرکت کننده در آن در قالب 5 محور(جمعا 25تیپ) که هیچکدام از فرماندهان محورها (مهدی براعی، ابراهیم ذاکری، محمود مهدوی، مهدی افتخاری و محمود عطایی) و فرماندهان تیپهای بیست و پنجگانه و شاید 80% نیروی در نظر گرفته شده برای عملیات در هیچ عمل نظامی نه شرکت بودند و نه سلاح دست گرفته بودند آنهم در مقابل نیروی صد برابری رژیم با تجربه هشت سال جنگ را “مشغول بودن ذهن مجاهدین در صحنه مرگ و زندگی و زیرآتش مستقیم و حمله هوایی و بمباران،… فکر کردن به همسر و فرزند معرفی نمود!!!

این رهبر تاریخ+ساز همواره فراری از صحنه نبرد، حتی شجاعت خمینی را نیز نداشت که همه مسئولیت جنگ را بپذیرد و بگوید که جام زهر را نوشیدم. و در تاریخ سابقه نداشته است که فرماندهان چه نظامی چه سیاسی و چه حتی مذهبی مانند پیغمبر اسلام چنین فرافکنی در زمان شکست جنگهایشان بکنند.

و از این رو پاسخش من درآوردی مسعود رجوی به علت قتلعام 1340عضو مجاهدین در عملیات فروغ را، طلاق تمامی زنان و مردان مجاهد از همدیگر و ازدواجهای رجوی با زنان آنها معرفی کرد. البته بخش طلاق بصورت علنی اعلام شد و ازدواج رجوی با زنانشان مخفیانه انجام میپذیرفت. هرچند دلیل اصلی طلاقها و ازدواج ها جلوگیری از فرار و ریزش نیرو بود. مسعود رجوی مدعی بود با این انقلاب ایدئولژیک و خلوص مجاهدین، پاک شدن آنها، … پیروزی ما در سرنگونی تضمین شده است.

من برایش نوشتم، آقای رجوی بفرضِ صحت این تئوری اگر در جریان انقلاب ایدئولژیک همه مجاهدین تبدیل به امام حسین شاخص شما در شجاعت و … گردند. مشکل صدام حسین را چگونه حل میکنیم که دیگر در جنگ با رژیم نیست؟ او که دیگر اجازه هیچ عملیاتی را از طریق مرزهایش نمیدهد که هیچ حتی با وجود اینکه در جریان جنگ خلیج نیز با کشتار کردها او را نجات دادید با خود شما نیز دیگر ملاقات نمیکند، چه کنیم؟ همچنین سوال کردم که شما که میگفتید خاتمی انتخاب نمیشود و رژیم نمیگذارد که او انتخاب شود ولی شد و با رای قاطع نیز شد آیا نمیرساند که ما از جامعه ایران و سیاست ایران قطع شده ایم.

همچنین سوال کردم که جوابتان به اینکه گفتید خاتمی دور دوم انتخاب نخواهد شد و او را حتی برای جلوگیری از انتخاب شدندش خواهند کشت و اینرا براساس اطلاعات موثق و تحلیل خودتان استوار کردید و برای محکم کاری حتی عنوان نمودید که “اگر خاتمی در دور دوم انتخاب شود یعنی مرگ ارتش آزادیبخش و فاتحه ما خوانده است”. ولی رژیم نه تنها خاتمی را نکشت بلکه برعکس نظر شما مردم رفتند و به تمام و کمال به او دوباره رای دادند و انتخابش کردند.

از همین رو اولا نمیتوانید مدعی شوید که انتخاب خاتمی مهندسی شده بود. چون خود شما طی جلسات متعد خاتمی ضدایی از تشکیلات و از جمله علیه من که به کل تشکیلات گفتید من خاتمی چی هستم، مدعی بودید که خاتمی آنقدر بر برای نظام خطر ناک هست،آنقدر انتخابش برای رژیم مسئله ساز است که حتی با کشتن او هم شده اجازه انتخاب او را نمیدهند.

بنابراین مهندسی کردن انتخابات منجر انتخاب خاتمی بمعنی ریختن رای کاذب به صندوقها صد در صد منتفی است. چون طبق منطق شما خاتمی به رژیم تحمیل شد. و سوال این است که چه کسی آنرا به رژیم تحمیل کرد؟ آیا خود رژیم که بقول شما حاضربود به قیمت کشتن او از انتخابش جلوگیری کند یا خیر این مردم بودند که خاتمی را به رژیم تحمیل کردند؟ آیا اگر سر سوزنی مهندسی در کار بود کسانیکه برای کشتن او دورخیز کرده بودند نباید دم بر آورده و بی آبرویش میکردند. و بدون اینکه دستشان به خون او آلوده شود از میان(سیاسی) میبردندش؟

پاسخ رجوی به این سوال تبعید هفت ساله من از اشرف به بصره بود. جائیکه بعضا 26 موشک رژیم بر پایگاه حبیب (با عرض 100متر و طول 600متر) فرود می آمد، بعضا عناصر رژیم کامیون انتحاری در پشت دیوار این پایگاه منفجر میکردند، وبر سقف آسایشگاههای ما خمپاره های 120 فرود میآمد. در مسیر تردد از اشرف به بصره (پایگاه حبیب) مورد تهاجم نیروهای مخالف صدام قرار میگرفتیم. بعلاوه اینکه بعد از نامه من به خودش شش ماه جلسات خاتمی زدایی در اشرف برگزار کرد و مرا نیز مجبور کرد که جلوی همگان بگویم من خاتمی چی هستم.

این تحلیل سازمان از شرایط ایران خود حامل حقایق آشکار بسیاری است. حقایقی در مورد ما و در مورد رژیم. و یا میتوان چنین نتیجه گیری کرد که:

  1. انتخاب خاتمی در دو دوره خاتمی مهندسی نشده بود.
  2. مردم ایران به خاتمی رای دادند و انتخابش کردند.
  3. رژیم ایران نه تنها دشمن سیاسی خود را نکشت بلکه هرچند به اجبار به انتخاب شدنش تن داد.
  4. اگر اطلاعات و تحلیل سازمان از رژیم و آنچه القاء میکند صددرصد غلط است آیا دلیل آن این است که رژیم تغییر کرده است؟ یا ما حقایق را نمیگوئیم.
  5. انتخاب مردم طی دو دوره انتخاب خاتمی نشان داد که رویکرد سیاسی ملتی برای حل و فصل مشکلات خود به سمتی که به بیان دقیق شما مرگ رویکرد نظامی و تفکر واستراتژی ارتش آزادیبخشی است را نشان میدهد.
  6. اصرا ما بر ادامه این تفکر علیرغم رد کامل آن توسط مردم ایران چه در مقطع سالهای 1360و چه در مقطع انتخاب خاتمی سالهای 1380 (به بیان صریح خودتان) آیا به معنی دفن کامل جنبشی است بنام مجاهدین نیست؟ چون از نظر مردم تاکید کودکانه و لوجوجانه به استمرار تاکتیک تروریستی در همراهی با دشمن مردم ایران (عراقِ صدام حسین) آیا چیزی نخواهد بود جز ریختن خاک بر روی جسد تشکیلاتی که طی سالهای 60 فوت سیاسی و تشکیلاتی نمود است و در نتیجه فوت ایدئولژیکی را نیز برایش به ارمغان میآورد.

پایه های استراتژی ارتش آزادیبخش:

  1. حاکمیت صدام در عراق در تضاد مطلق با رژیم ایران. (جنگ)
  2. مرز باز (با مجوز صدام حسین) برای عبور نیروی این ارتش جهت انجام عملیات مرزی و…
  3. نیروی وفادار و از جان گذشته مجاهد.
  4. سلاح، مهمات، تجهیزات و آموزشهایی که صدام حسین تامین و برای چنین جنگی و استراتژیی پشتیبانی میرساند.
  5. پذیرش این استراتژی توسط مردم ایران
  6. توان غلبه کردن بر نیروی هزار برابر رژیم با حساب باز کردن روی محور پنج (حمایت از این ارتش در هنگام جنگ نابرابر با رژیم توسط مردمی که آن استراتژی را تائید میکنند).

سرنوشت پایه های تشکیل ارتش آزادیبخش
• با پذیرش آتش بس دیوار بلندی در مرز در مقابل این استراتژی کشیده شد، و پایه 1و2 این استراتژی کاملا از بین رفت.
• با انتخاب خاتمی در دور دوم به تاکید خود مسعود رجوی مرگ پایه 5 و 6 را بدنبال آورد چون مردم انتخاب و مسیر دیگری را پیش گرفتند.
• با سقوط صدام حسین در جنگ خلیج، آن دیوار بلند کشیده شده در مقابل استراتژی بر سر اهرم این استراتژی یعنی ارتش آزادیبخش خراب شد. چون امکان کشاندن عراق به شروع مجدد جنگ که توسط رجوی دنبال میشد از بین رفت.
• با خلع سلاح توسط آمریکا موجودیت مسلح آن استراتژی و ارتش یعنی پایه 4 از بین رفت.
• با بگیر و ببندهایی داخلی که آقای رجوی راه اندازی کرد آن نیروی جان برکف را نیست و پایه 3 را نابود و از کار انداخت.

واقعیت یا مالیخولیای ارتش آزایبخش

آیا با این حقایق در مورد فرقه رجوی و مسیر چهل ساله آن، و جنبشی که به اعتراف رهبریش استراتژیش توسط مردم ایران در انتخاب دوم خاتمی سوخته و خاکسترش سالیان است برباد داده شده است ولی کماکان با اصرار کودکانه و لجوجانه مریم رجوی در شوهایش بر ارتش آزادیبخش و نام بردن از آن و ادامه دروغ دغل در این زمینه بیانگر این امر نیست که دلیل اصرار بر آن نه بر واقعیت بلکه بر مالیخولیایی گویندگان استوار است؟ آیا نشان از جمودی مرگبار فکری گوینده نیست؟ جمودی مرگبار به معنی اینکه:

  1. گوینده هیچ حرف و راه حل جدیدی همانگونه که طی چهل سال گذشته نشان داده برای ارائه کردن ندارد.
  2. نیرویی است میرا که توان انطباق خود با شرایط جدید را ندارد و مطلقا واپسگراست.
  3. هیچ رابطه ای با واقعیت کنونی یا واقعیت حقیقی مردم ایران و حتی شرایط خودش نمیتواند برقرار کند.
  4. نیرویی است که با چنین مالیخولیایی و بن بستی مجبور شده است که دست به دامن آمریکا با وطن فروشی برای ادامه حیات خود بعنوان ارائه راه حل سیاسی برای مشکلات سیاسی و حاکمیتی شود.

آیا مردم و جوانان و بویژه زنان ایران که در مبارزه ای سخت برای آزادی پوشش و روسری هستند ولی خانم مریم رجوی مانند مادر بزرگهای ما با انواع چپ نمایی ها دست از روسری و یا اسلام در نام جمهوری دمکراتیک اسلامیش بر نمیدارد، نباید نسب به چنین تفکر و نیرویی بسیار بسیار حساس بوده و هوشیار باشند؟ چون نمیتواند با واقعیت های خارج از خود رابطه قرار کند.

آیا این سوال غیر منطقی است که چرا این فرقه:
• مرگ استراتژی تروریستی که مسعود رجوی خود به بیان سریح و آشکار (طبق عادت! زمانیکه فکر میکرد درست میگوید) با انتخاب در دور دوم خاتمی مرگ این استراتژی است را نمیتواند بپذیرد.
• چرا مرگ ارتش آزادیبخش را علیرغم بیان سریح خود مسعود رجوی، نابودی سلاحش، نابودی پشتیبانی اش، نابودی نیرویی اش، فاصله 5000کیلومتریش را نمیتواند بپذیرد؟ و کماکان از ارتش آزادیبخش و کانونهای شورشی حرف میزنند!!
• چرا در فاصله 5000 کیلومتری نابودی اشرف را نمیتواند بپذیرد؟ و کماکان از هزاران اشرف نام میبرند!!!
• چرا مرگ مسعود رجوی را نمیتواند بپذیرد؟ و مرتب بنامش پیام میدهند!!

آیا این فاصله از واقعیت تنها مختص واقعیات درونی این تشکیلات است یا اینکه یک نوع نگرش است که بر آنها حاکم است که نسبت به واقعیات بیرونی مطلقا بی اعتنا هستند و نمیتوانند ارتباط منطقی با آن برقرار کنند.

روان پریشی یا سایکوز به معنای وضعیت روانی غیرطبیعی است واصطلاحی است که در روانپزشکی برای حالتی روانی بکار می رود که اغلب بصورت از دست دادن تماس با واقعیت توصیف می شود. …جنون یا سایکوز نوعی قطع ارتباط با واقعیت است که به طور مشخص شامل هذیان (عقاید نادرست درباره وقایع یا اشخاص)وتوهم (دیدن یا شنیدن چیزهای که وجود خارجی ندارند) می شود.

این بیماری را شاید بتوان به سیستم رهبری مجاهدین نسبت داد ولی آیا منطقی است که فکر کنیم همه مجاهدین از صدر تا ذیل دچار روانپریش یا سایکوز هستند؟ یا خیر مشکل ما با ماهیت غیر سیاسی و در واقع ماهیت فرقه ای مجاهدین است که چنین بیگانگی ای بین آنها و واقعیات را میتوانند بپذیرند و تحمل کنند و یا بهتر است بگوئیم توسط رهبران به آنها طی جلسات مغزشویی تحمیل شود.

بله عده ای دجال و دروغگو با شیوه های فرقه ای و قطع اعضا از جهان خارج کماکان با کتمانِ حقایقِ چهل سال اخیر با مغزشویی آنها را در فضای کاذب سالهای 1360 نگهداشته اند. این است معنی و یکی از کارکردهای فرقه های مخرب. که مجاهدین را از یک نیروی سیاسی به یک نیروی میرای فرقه ای بسته و قطع از واقعیات مردم خود تبدیل کرده است که در نوع خود بی نظیر و اگر قدرت بدست بگیرند بسیار خطرناک است.

نیروهای میرای دیگری نیز هستند ولی نه تا به این میزان که در اعماق قبر خود بعد از چهل سال که از مرگ آنها میگذرد فکر کنند نه تنها زنده هستند بلکه قهرمان المپیک نیز هستند.

برای مثال همین سلطنت طلبها هستند. آنها نیز چهل سال است مرده اند ولی دینامیزم بیشتری از آنها دیده شده است. حداقل آقای رضا پهلوی مانند خانم مریم رجوی برای ادامه همان سلطنت! با پادشاهی محمد رضا شاه! که انگار نه انگار اولا سلطنت 40 سال قبل برچیده شد و در ثانی محمد رضا نیز به بیماری سرطان مرده و در مصر دفن شده است اصرار نمیکند.

اینها حداقل اینرا پذیرفته اند که در بیان رک نگوید احیای سلطنت، بلکه میگویند هرچه مردم خواستند. ولی مریم رجوی نه مرگ مسعود رجوی را قبول میکند و نه مرگ استراتژی تروریسیم و ارتش آزدایبخش و نه حقیقت ترک عراق و نه حقیقت ترک اشرف را!!!

گوشه ای از مالیخولیای فرقه رجوی در قالب اطلاعیه شورای ملی مقاومت!!

««جهان در گردهمایی ایران آزاد، بالا رفتن پرچم «قیام و ایران آزاد با هزار اشرف و ارتش آزادی»، «حمایت از شوراهای مقاومت و کانون‌های شورشی» و «همبستگی ملی برای سرنگونی استبداد مذهبی» را نظاره كرد. »»
و یا
««اعضای شورا بر آنچه که در پیام شماره ۹ ارتش آزادیبخش ملی ایران، توسط مسئول شورا خاطرنشان شده، تاکید کردند »»
ویا
««بنابراین، پاسخ پیشتاز، در جنگ صد برابر و شورشگری حداکثر است.»»
ویا
««هموطنان عزیز، … از یک طرف پیشروی مقاومت ایران با دستاوردهایی هم‌چون برپایی یکانهای ارتش آزادی در داخل میهن، و همچنین تشکیل مؤسسان چهارم ارتش آزادیبخش ملی ایران تا روی آوردن زنان و جوانان بسوی جنبش مقاومت ایران»».

و یا بیان اینکه:
««مجاهدانی که در اشرف و لیبرتی محصورند، می‌دانید چرا؟ زیرا آنها هسته اصلی جنبش مقاومتی هستند که بدنه آن در سراسر جامعه ایران گسترده است و نبرد سرنوشت برای آزادی ایران را تدارک می‌بینند»».

در تظاهرات اخیرشان نیز که در 27تیرماه برگزار کردند سن متوسط شرکت کنندگان بالای 50سال و تعداد از انگشتان دست تجاوز نمیکند.

سنهای بالای 50 و یکی از ارتشهای ارتش آزادیبخش در حال نظاهرات
بلحاظ نیرویی نیز همگان شاهدند که نیروهایی که از این تشکل جدا میشوند در مواجهه با فاصله کهکشانی بین آنچه مستمرا به دروغ طی مغزشویی ها به آنها القاء شده، با واقعیت موجود و شدت و حدت فشار روحی روانی ناشی از این خلاء که خود را در نبود هیچ راه حل و منطق متناسب انطباق آنچه همواره به آنها باورانده شده با واقعیاتی که بچشم میبینند، چنان شوکی به آنها وارد میکند که سالیان طول میکشد که بتوانند بخود آیند و خود را با شرایط موجود وفق دهند و در عمل از نظر فکری دچار یک سقوط و سکون میشوند تا بتوانند خود را و مختصات فکری، سیاسی خود را (اگر اساسا بتوانند آن خود سیاسی را) بشناسند از نو بازسازی و احیاء کنند.
چون خود سیاسی نیازمند زندگی با واقعیات و شناخت دوباره نیروهای موجود در صحنه سیاسی است. کسانیکه رجوی در زیرساختهای تمامی اعتقادات، اعتمادها، عشقها، عاطفه ها و انگیزه ها، باورهای ملی گرایی و ضد امپریالستی و تمامی ارزشهایشان بمب هیدروژنی منفجر کرده است بویژه وقتی در هر نگاه خانواده، دوستان، مردمش و… با این علامت سوال بزرگ مواجه باشند که ««چــــــــــــــرا فـــــــــــــریب فـــــــــرقه رجوی را خوردید؟»» نمیتوان انتظار داشت بتوانند بسادگی دوباره براحتی سرپا شده و اعتماد کنند. این مسئله در مورد زنان مجاهد بسیار بسیار تلخ تر و درد آورتر است.

داود باقروند ارشد
فروغ جاویدان! چــــرا؟ داود باقروند ارشد
جولای 29, 2018

در تیرماه ۱۳۶۷ جمهوری اسلامی ایران رسماً قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفت. ارتش صدام در تاریخ ۳۱ تیرماه به خاک ایران حمله کرد و از منطقه جنوب به سمت خرمشهر و اهواز پیشروی کرد. پس از ضدحملات موفق ایران، ارتش عراق در جبهه‌های میانی و غرب کشور نیز به عملیات نظامی مبادرت کرد که آن‌ها هم با بسیج مجدد نیروهای مردمی و نظامی جمهوری اسلامی، ناموفق شدند. در نتیجه نیروهای عراقی عقب‌نشینی کردند و رژیم عراق در اول و سوم مردادماه رسماً عقب‌نشینی خود را از جبهه‌های جنوب و میانی و غرب کشور اعلام نمود. اما همزمان عملیات مشترک عراق و سازمان آغاز گردید. نکاتی چند در علل و زمینه‌های شکل‌گیری این عملیات قابل توجه و بررسی هستند:
پیش از این مسعود رجوی در تحلیل درونی ، امکان موافقت رژیم با قطعنامه را غیرممکن دانسته و به صراحت اعلام می‌کرد: “”تنها در صورتی جمهوری اسلامی قطعنامه را خواهد پذیرفت که به لحاظ سیاسی- نظامی و اقتصادی به بن‌بست کامل برسد. و توقف جنگ به منزله فروپاشی نظام خواهد بود که برای سرنگونی آن نیاز به ارتش آزادیبخش هم نیست…””

تحلیل مسعود رجوی در مورد نتیجه جنگ این بود که ایران به دلیل بسته بودن تمامی راه‌های بازگشت به صلح با عراق، ناچار به ادامه جنگ خواهد بود. هر قدر هم جنگ به طول بینجامد، از یک طرف توان نظامی و اقتصادی ایران بیشتر تحلیل می‌رود و از طرف دیگر بازگشت به سمت آتش‌بس و صلح غیرممکن‌تر می‌شود و این جنگ تا شکست و فروپاشی رژیم ادامه خواهد یافت.

عکسهایی از اعمال دیوانه وار و احمقانه مسعود رجوی تحت نام فروغ جاویدان
با اعلام خبر پذیرش قطعنامه از سوی رژیم، نقشه‌ها و طرح‌های قبلی سازمان با بن‌بست مواجه شد. و ارتش آزادیبخش به یکباره سلاحی در دست مسعود رجوی بر فرق همه منتقدینش در میان گروههای سیاسی دیگر، در میان شورایی ها، در میان دفتر سیاسی و اعضای سازمان جهت از دور خارج کردنشان و برای بالا بردن قیمت خود در بازار سیاسی بین اللملی به سلاحی بر فرق خودش سمت و سو گرفت.

پیامدهای آتش بس برای مسعود رجوی
اولین واکنش سازمان در مورد پذیرش قطعنامه از سوی ایران، بررسی این امر بود تمامی هشدارها، تمامی اخطارهای مربوط به بی پایه بودن ارتش آزادیبخش و تهدید مرگبار حضور در عراق برای تشکیلات رجوی با عمل سیاسی رژیم بوقوع پیوسته است.
در سالهای قبل از اعلام آتش بس و در جریان بررسی استراتژی آزادیبخش این امر مورد بررسی بوده است که اگر بین ایران وعراق صلح شود نتایجی فاجعه بار برای تشکل رجوی در پی خواهد داشت ولی رجوی همواره صلح را معادل فروپاشی درونی رژیم بر میشمرد که دیگر نیازی به بازوی ارتش آزادیبخش برای سرنگونی نخواهد بود!!!، ولی نتایج صلح ویا آتش بسی که مسعود رجوی برای رژیم بر شمرده بود نه بر رژیم که بر خودش ظاهر شد. از جمله:
• عراق و صدامی که با تمامی توان نظامی، مالی، لجستیکی، سیاسی به حمایت و تشکیل ارتش آزادیبخش اقدام کرده بود، و نیروهای سازمان بعنوان نیروهای از جان گذشته حرفه ای و داوطلب بعنوان نیروی فوق ویژه برایش یک معائده آسمانی در جنگ ش با ایران بود، از لحظه صلح و یا پایان جنگ عملا وبال گردن عراق و صدام شده و تبدیل به مانع صلح و آرامش با همسایه ای که اولا طولانی ترین مرز را با او دارد و در ثانی میتواند بعنوان حامی شیعه ها و کردهای عراقی تحت سرکوب و ستم صدام مشکلات بسیار داخلی نیز برای صدام ایجاد کند تبدیل میشود.

• صلح و آتش بس، پشتوانه چکی که آقای مسعود رجوی بعنوان پیش پرداختش به حامیان کرایه ای خود در آمریکا، اروپا و منطقه ای خود کشیده بود را بی محل نمود.
تا قبل از آن شرایط، سازمان در کنار امیدواری به داشتن پشتوانه خرده عملیات‌های مرزی، حمایت نمایندگان کنگره و سنای امریکا را نیز یدک می‌کشید. در ۳۰ خرداد ۶۷، ۱۳۸ نماینده کنگره و ۱۴ سناتور امریکایی طی نامه‌ای به «جرج شولتز» وزیر خارجه وقت امریکا، از وی خواسته بودند که به جنبش‌های مقاومت داخلی در ایران توجه کند و در همین راستا حمایت از سازمان ـ مستقر در عراق ـ را اکیداً توصیه کرده بودند. «مروین دایملی» نماینده کنگره امریکا در روز دوشنبه ۶ تیرماه ۶۷ در تظاهرات سازمان در واشنگتن شرکت کرده و طی سخنانی که از یکی از شبکه‌های تلویزیونی امریکا هم پخش شد اظهار داشت:
«نباید دست از تلاش کشید، مطمئن باشید که با کمی صبر و تلاش بیشتر بزودی از مهران به تهران رژه خواهید رفت.» سازمان نوار ویدئویی سخنرانی مزبور را برای کلیه کادرهای سازمان پخش کرد.
• صلح و یا آتش بس فاتحه ارتش آزادیبخش مسعود رجوی را که با تکیه برآن فتوا صادر کرده بود که :

“”…بگذار خارجه نشینان کذایی که از دیرباز عادت داشته اند نمک مقاومت را بخورند نمکدانش را برسرخودش بشکنند، در اینجا بنشینند. من در 19بهمن گذشته گفتم که حتی نشریه درآوردن آنها در اینجا مشروع نیست”” را خواند.
• صلح و آتش بس، بخیه ای که مسعود رجوی با آن دهان تمامی عناصر چپ، ملی، مستقل، و خلاصه همه و همه را در همراهی با مردم ایران فریاد کرده بودند که همکاری با صدام خیانت به ایران و ایرانی است با کینه توزانه ترین الفاظ و تحقیر آمیز ترین روشها و بیانها مانند (بی غیرت، بی صفت، خائن، میوه چین، فرصت طلب، مبتذل، کذایی …) دوخته بود باز شد.

• صلح و آتش بس، دهان دوخته شده منتقدین بالایی تشکیلات که صدها بار گفته بودند “ارتشی که همهَ اهرمهایش در دست صدام حسین باشد نمیتواند یک نیروی آزادیبخش باشد” باز میشود.

• صلح و آتش بس، 750 نیروی از جان گذشته ای که سالیان با توتالیتریزم تشکیلاتی و دروغ های هزاران بار تکرار شده به عراق کشیده شده و با برق عملیاتهای مرزی و اسارت چند ده تن از جوانان ایرانیانی که برای دفاع از کشور خود بعضا بدون اطلاع خانواده به اینکار اقدام کرده بودند، به عراق کشیده شده و هر تحقیر و توهین و سرکوب از جمله دستگیری و زندان، شکنجه و قتل های سالهای 1363-1364 در منطقه ماوت کردستان (پایگاه منصوری) عراق رجوی را تحمل کرده بودند پیش از همه زبان بازخواهند کرد.
بنابراین باتلاقی که قبول آتش بس برای مسعود رجوی ساخته بود بعلاوه دستان همرزمانی که مورد شکنجه و زندان و قتل و حکم اعدام مواجه بودند در گلویش چاره ای برای مسعود رجوی نداشت الا اینکه دست به انتحار تشکیلاتی بزند و آنگونه که خودش گفت با خود کشی جمعی از شر این تشکیلات رها شود.

باید توجه کرد که عین همین کار را مسعود رجوی در سال 2003 – 1382 در جریان تسخیرعراق توسط آمریکا انجام داد و به ارتشی که هیچ برنامه و فرمانده و پشتیبان و مهمات و نیرو و … نداشت دستور پیشروی به سمت مرز و تسخیر ایران را داد. این ستون بی فرمانده یعنی بدون “مسعود و مریمی” که هر دو قرار بود طبق شعار مسعود ساخته “مریم مهرتابان میبریمش به تهران” توسط این ستون به تهران برده شوند قبل از حرکت ستون به پاریس فرار کرده بودند. و اگر بمباران این ستون نظامی توسط آمریکایی ها نبود مسعود رجوی و مریم رجوی اینبار به پیروزی بزرگی که در فروغ اول بصورت نیمه کاره با به کشتن دادن 1340 نفر دست یافته بودند به پیروزی کاملی با نابودی همه مجاهدین دست می یافتند.
به همین اعتبار تمامی مدعیان از مهدی ابریشمچی گرفته تا علی زرکش، تا تمامی ستاد و دفترسیاسی و… را به صحنه فرستاد.

عصر روز جمعه ۶۷/۴/۳۱، حدود ساعت ۶ بعدازظهر به قسمت‌های مختلف مستقر در قرارگاه اشرف و اردوگاه‌های دیگر ابلاغ شد که همه برای سخنرانی رجوی رأس ساعت ۸ در سالن عمومی حضور داشته باشند…
ساعت در حدود ۱۱/۳۰ شب بود که مسعود و مریم وارد سالن شدند… رجوی شروع به سخنرانی کرد. حدود نیم ساعت از شروع صحبتش گذشته بود که ناگهان آن را قطع کرد و گفت:
کارهای بزرگ در پیش داریم. مگر ما نگفته بودیم که «اول مهران، بعداً تهران»؟
رجوی: دیگر وقت آن رسیده است که به ایران برویم. طرح عملیات بزرگی را کشیده‌ایم که در ‌‌نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم می‌شود. البته این دفعه احتیاج به ماکت و کالک منطقه‌ای نداشتیم چون این بار قرار است به تهران برویم، چون این بار احتیاج به ماکت نداشتیم گفتیم چه ضرورتی دارد؟ خود نقشه ایران را بیاورید!

همانند شهاب باید به تهران برویم. از لحظه‌ها ـ حتی کوچک‌ترین لحظه‌ها ـ باید استفاده کرده، نباید هیچ لحظه‌ای را از دست بدهیم زیرا در این عملیات لحظه‌ها تعیین‌کننده و سرنوشت‌سازند.
این عملیات باید در عرض ۲ یا ۳ روز انجام شود چون فقط اگر عملیات با این سرعت انجام شود رژیم فرصت بسیج نیرو پیدا نخواهد کرد؛
چون اصلاً به فکرش هم نمی‌رسد که ما بتوانیم در عرض این مدت به تهران برسیم و احتمالاً نمی‌تواند هیچ عکس‌العمل مؤثری انجام بدهد. می‌گویند برویم اهواز را بگیریم و یک سری می‌گویند برویم کرمانشاه را بگیریم. ما نشستیم و فکر کردیم و دیدیم باید از طریق کرمانشاه برویم زیرا اولاً تا حدودی وضع و شرایط مسیری که انتخاب کرده‌ایم نسبت به قبل مناسب‌تر و بهتر است، چون عراق تا قصرشیرین و سرپل ذهاب پیش رفته است و این بار نیاز به خط ‌شکنی نداریم و به راحتی می‌توانیم تا کرمانشاه برویم. ثانیاً نزدیک‌ترین نقطه مرزی برای رسیدن به تهران کرمانشاه است. از آن به بعد براساس تقسیمات انجام شده ۴۸ ساعته به تهران خواهیم رسید. البته روی لشکر ۸۴ و ۸۸ شناسایی انجام داده‌ایم اگر موقعیت سیاسی مثل قبول قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت از طرف ایران پیش نمی‌آمد شاید فقط در همانجا (کرمانشاه) عمل می‌کردیم ولی حالا ایران خیلی ضعیف شده است و ما یک‌راست می‌رویم و تهران را می‌گیریم.
باید بدانیم که ما از قبل تصمیم انجام این عملیات بزرگ را داشتیم و می‌خواستیم آن را دیر‌تر انجام دهیم اما پذیرش قطعنامه کار ما را تسریع کرد؛
یعنی به دلیل شرایط سیاسی جدید مجبوریم یکی دو ماه آن را زود‌تر انجام دهیم. تصمیمی که ما گرفتیم بسیار حساس و مشکلی بود و ما چاره‌ای جز عمل نداریم و اگر الآن اقدامی نکنیم فرصت از دست خواهد رفت زیرا بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل می‌شویم و دیگر نمی‌توانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل می‌شویم. پس بایستی آخرین تلاش خودمان را هم بکنیم و یک بار دیگر کل سازمان را به صحنه بفرستیم و مطمئن هستیم که پیروزیم و از هم‌اکنون من این پیروزی را به شما و خلق قهرمان ایران تبریک می‌گویم.

اگر ما به تحلیل‌هایی که در مورد رژیم داشته‌ایم معتقد هستیم زمان مناسبی برای ما به وجود آمده است. ما در تحلیل از جنگ گفتیم که رژیم در منتهای ضعف حاضر به توقف جنگ می‌شود و دلیل قبول قطعنامه از طرف آن‌ها هم همین است. ما نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهیم. باید حمله کنیم و کارش را یکسره کنیم. رژیم دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد و نمی‌تواند نیروی جبهه را تأمین کند؛ مثلاً عراق در همین چند عملیاتی که کرده است به راحتی توانسته مناطقی را پس بگیرد و هر چه خواسته جلو رفته است. «فاو» را گرفته و جزایر مجنون و چند نقطه دیگر را با چند ساعت جنگ بازپس گرفته است. ملت دیگر از جنگ خسته شده‌اند و همه مخالف جنگ هستند و کسی به جبهه نمی‌آید. کسانی که در جبهه هستند افرادی هستند که آن‌ها را به زور از شهر‌ها و روستا‌ها دستگیر کرده‌اند و به جبهه فرستاده‌اند و میلی به جنگیدن ندارند. تمام لشکر‌ها و نیروهای رژیم در حملات عراق ضربه کاری خورده و پراکنده هستند و یارای مقابله با ما را ندارند. پس هم از لحاظ نظامی تعادل خود را از دست داده است و هم از لحاظ سیاسی در انزوای بین‌المللی قرار دارد.

ما از طرف قصرشیرین می‌رویم. در آنجا لشکر ۸۱ با عراق درگیر است، لشکر ۵۸ و لشکر ۸۸ در سومار درگیر هستند. لشکر ۶۴ در پیرانشهر است و تنها امکان دارد لشکر ۲۸ در راه به استقبال ما بیاید.

کاری که ما می‌خواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابر قدرت است؛ چون فقط یک ابرقدرت می‌تواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند؛ به طور مثال بغداد تا مرز ایران ۱۸۰ کیلومتر فاصله دارد و در طول ۸ سال جنگ ایران ادعای گرفتن آن را نکرده است؛ و همین طور عراق هم ادعای گرفتن تهران را نکرده است اما ما می‌خواهیم برویم تهران را بگیریم. ما به ترتیب به قصرشیرین، سرپل ذهاب، اسلام‌آباد و بعد کرمانشاه می‌رویم. بعد از آن همدان، قزوین، تاکستان، کرج و بالاخره تهران. (کف زدن حضار) ما در کرمانشاه اعلام جمهوری دموکراتیک اسلامی می‌کنیم. تیپ‌ها در کرمانشاه مستقر می‌شوند و ۲ تیپ به سنندج و بقیه به سمت همدان حرکت می‌کنند. نام عملیات محور همدان را به نام «بدیع‌زادگان» گذاشته‌ایم. بعد از آنکه به همدان رسیدید و مستقر شدید یکی از تیپ‌های زیر نظر خودت را برای کمک به تهران بده. وقتی همدان و صدا و سیمای آن را گرفتید صدای مجاهد را پخش کنید و به مردم اعلام کنید که ما داریم می‌آییم.

رادار همدان باید منهدم شود تا هواپیما‌ها نتوانند درست کار کنند. از پایگاه نوژه هم ترسی نداشته باشید؛ هر سه ساعت به سه ساعت دستور می‌دهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند. پایگاه هوایی تبریز را هم با هواپیما هر سه ساعت به سه ساعت مورد هدف قرار خواهیم داد. از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند و تمام ماشین‌ها به صورت ستون حرکت می‌کنند. البته این عملیات را دو عامل درجه یک تهدید می‌کند؛ یکی اینکه از طرف رژیم خمینی از طریق هواپیما مورد حمله و بمباران قرار بگیریم چون روی جاده همه به یک ستون حرکت می‌کنیم؛ ثانیاً چون صف ماشین‌ها خیلی طولانی است اگر ماشین‌هایی خراب شوند و یا از دور خارج شوند نباید به خاطر آن همه ستون متوقف شوند و بایستی آن را به سرعت از دور خارج کرد و از ماشین زاپاس استفاده کرد و یا کلاً آن را از دور خارج کرد و معطل آن نشد. در ضمن هیچ ماشینی حق سبقت گرفتن از جلویی را ندارد و همین طور حق عقب افتادن را هم ندارد. هر جا که رسیدید سر راه جاده‌ها را باز کنید. تیپ‌های مأمور در شهر مأمور تأمین جاده‌های آن شهر می‌باشند و هر تیپ با رسیدن به آن شهر وارد آن شده و بقیه ستون بلافاصله به حرکت خود ادامه می‌دهند. ضمناً اگر اسیر شدید راجع به خط سیر عملیات که از کدام جاده و از کدام شهرهاست، چیزی نگویید و بگویید که عملیات قرار بود تا همین جا باشد.

در این عملیات مردم به حمایت از ما برمی‌خیزند. کسانی که حاضرند با ما بیایند را از پادگان‌ها و مراکز سپاه مسلح کنید و هر چه خواستند تا تهران بیایند آن‌ها را با خودتان ببرید. در این عملیات نیروهای زیادی به ما کمک خواهند کرد. از طرفی در زندان‌ها که باز شود آن‌ها هم با ما هستند و با ما خواهند آمد. نیروهای زندان بالقوه با ما هستند.
لفاظی های دجالگرانه مسعود رجوی جهت فریب مجاهدین
محمود، وقتی که تهران را گرفتی در خیابان طالقانی به ساختمان بنیاد علوی می‌روی. در طبقه پنجم آنجا اتاقی است که روزی اتاق من و اشرف و موسی بوده است. سلام من را به ساکنین آنجا می‌رسانی و اگر مردم آنجا بودند جای دیگری را به آن‌ها بده چون ما را بعد از انقلاب به زور از آنجا بیرون کردند. آن اتاق را برای من نگهدار تا وقتی که به تهران آمدم در آنجا مستقر شوم.

رجوی رو به حضار: آیا ما دیوانه نیستیم که می‌خواهیم چنین کاری بکنیم؟ آیا به نظر شما چنین کاری شدنی است و آیا احمقانه نیست؟ اگر کسی مخالفتی دارد بیاید و صحبت کند و کسی هم حق ندارد با او مخالفت کند.

رجوی نشست و یک سیگار روشن کرد. در همین حین زنی از میان جمعیت بلند شد و دست خود را بلند کرد. همه حضار با تعجب به او نگاه می‌کردند.

رجوی: پشت میکروفون بیا و حرف‌های خودت را بگو.

زن: من مخالف نیستم اما اینکه می‌گویید مردم با ما هستند فکر نمی‌کنم چنین باشد. من و شوهرم چند شب قبل از خارج آمده‌ایم و خود من ۴ ماه است که از ایران آمده‌ام. مردمی که من دیده‌ام با آنچه که شما می‌گویید تفاوت دارند. فکر نمی‌کنم آن‌ها به ما کمک کنند.
هیچ گونه جو سیاسی نظیر آنچه شما به آن اشاره می‌کنید در ایران به وجود نیامده است، چون خیلی‌ها در ایران هستند که حتی رادیو مجاهد را گوش نمی‌دهند و از مجاهدین هم به کلی بی‌خبرند. شما چطور انتظار دارید با اختناق شدیدی که وجود دارد چنین کسانی در تهران بلند شوند و از ما حمایت کنند؟

رجوی: درست می‌گویی و درست صحبت کردی ولی من الان تو را قانع می‌کنم. این نظر تو به ۴ ماه پیش برمی‌گردد و الان ایران خیلی فرق کرده است. از آن گذشته تا ما شهری را آزاد نکنیم مردم با ما نخواهند شد. ما روی نیروی خودمان حساب می‌کنیم. مردم در وهله اول نخواهند آمد و حتی ممکن است از ما بترسند و‌‌ همان طور که گفتی بروند و در‌هایشان را ببندند؛ ولی وقتی که رفتیم و در کرمانشاه مستقر شدیم و مردم دیدند که تعادل قوا به سمت ما می‌چرخد یک قدم بیرون می‌گذارند و ما در شهر می‌گردیم و اعلام می‌کنیم که هستیم و آن وقت مردم جرأت می‌کنند در‌ها را باز کنند و بعد جلو آمده از ما حمایت می‌کنند و ما هم کار‌ها را به دست مردم می‌دهیم، ولی در ابتدا آنچه تو گفتی درست است. در آن موقع که شما در ایران بودید چقدر از مردم مخالف خمینی بودند؟

زن: ۹۰ درصد!

رجوی: این ۹۰ درصد اگر بفهمند که مجاهدین به شهرشان آمده‌اند حتماً از آن‌ها حمایت می‌کنند و مردم وقتی که دیدند سپاه و کمیته دیگر نیست حتماً نمی‌ترسند و وقتی که اسلحه گرفتند خودشان همه کاره می‌شوند و شما فقط آن‌ها را راهنمایی می‌کنید. البته اگر در این عملیات شکست هم بخوریم تأثیرش آن قدر هست که باعث برپایی قیام توسط مردم شود، چون رژیم وضعیتی ندارد که تا عید دوام بیاورد ولی ما در وضعیتی مثل ۳۰ خرداد قرار داریم و باید به این کار تن بدهیم. البته برای من تصمیم‌گیری در این مورد مشکل بود چون بهترین نیرو‌ها و نفراتی را که در سال‌های زندان با هم بودیم به داخل صحنه می‌فرستیم. ما در این عملیات می‌خواهیم تمام سازمان و تمام ارتش آزادیبخش را به میدان جنگ ببریم. این، خودش ریسک بالایی دارد، چون جنگ دو وجه دارد؛ یا شکست یا پیروزی. در صورتی که شکست باشد موجودیت سازمان به خطر می‌افتد. ما در قدیم ۳ یا ۴ نفر را در ایران داشتیم که آن عملیات‌ها را می‌کردند که سپاه و کمیته‌ها هیچ کاری نمی‌توانستند بکنند. شما در سال ۶۰ در عملیات‌های تهران چه کار می‌کردید؟

مریم رجوی: ما در ۳۰ خرداد از روی استیصال و ضعف با رژیم برخورد کردیم ولی امروز از موضع قدرت با او برخورد خواهیم کرد. البته دلیل اینکه ما می‌خواهیم این قدر زود دست به این عملیات بزنیم این است که رژیم در حال حاضر هم دچار بحران نیرویی شده و هم روحیه نیرو‌هایش به دلیل شکست‌های پیاپی ضعیف شده است. برای همین هم می‌خواهد صلح صوری کند تا وقت پیدا کند و بسیج نیرو کند. به همین دلیل ما باید تا دیر نشده از این فرصت استفاده کنیم و این عملیات را انجام دهیم ولی قبلاً بین هر عملیات یکی دو ماه برای کارهای مقدماتی، از جمله شناسایی و آماده کردن خودرو‌ها و دیگر وسایل و مانور وقت لازم داشتیم که در حال حاضر موفق شدیم همه کار‌ها را در عرض همین مدت کوتاه بعد از عملیات چلچراغ انجام دهیم که کار بسیار شاقی بود ولی با روحیه بالای افراد ما و عنصر مجاهد بودن که در همه بوده است این کار در این مدت کوتاه عملی شد و خیلی‌ها در این مدت کوتاه، آموزش‌های پیچیده‌ای نظیر کار با تانک را هم یاد گرفتند و آماده عملیات شدند.

ما در این راه عاشوراگونه می‌رویم اما این بار با زمانی که در ۳۰ خرداد ۶۰ شروع کردیم فرق می‌کند، چون در آن موقع چشم‌انداز پیروزی نداشتیم و عاشوراگونه شروع کردیم ولی این بار چشم‌انداز پیروزی داریم که خیلی ملموس است. البته همه افراد باید بدانند که می‌خواهند چه کار کنند. ما کاری می‌خواهیم بکنیم که همه دنیا تعجب کنند و یک دفعه بفهمند که ما در تهران هستیم و خمینی دیگر وجود ندارد.

مریم رجوی: درست است که ما به خاطر وظیفه‌ای که داریم عاشوراگونه وارد می‌شویم ولی در اینکه ما حتماً پیروز می‌شویم هیچ شکی نداریم. الآن جبهه‌ها خالی شده و وقتی که از جبهه آن طرف‌تر برویم کسی نیست که جلو ما را بگیرد و ما آن قدر می‌خواهیم با سرعت پیش برویم که هر کس که مجروح شد باید خودش مسئله‌اش را حل کند که باعث کندی ستون نشود.

نیروهای متشکله حاضر در عملیات «فروغ» به سه گروه عمده در سازمان تقسیم می‌شوند:

۱- نیروهایی که از قبل در مجموعه ارتش آزادیبخش متشکل بودند و در عملیات‌های مختلف شرکت داشتند و تجربیات خوبی از آن عملیات‌ها کسب کرده بودند. این‌ها از توانایی خوبی برخوردار بوده، آموزش دیده و از تابعیت تشکیلاتی و توانایی برخوردار بودند، تا آخرین لحظه می‌جنگیدند و هنگامی که مهماتشان تمام می‌شد با نارنجک خودکشی می‌کردند و حاضر به تسلیم نبودند.

۲- نیروهایی که بنا به ضرورت طی یک فراخوان عمومی از اعضا و هواداران سازمان در کشورهای مختلف، بخصوص اروپا بسیج شده و به عراق روانه شده بودند. این دسته از نیرو‌ها با توجه به مدت محدود آموزش نظامی از کیفیت پائینی برخوردار بودند. این تیپ‌ها روحیه جنگی نداشتند، آموزش دیده نبودند و حتی لوازم آرایش خود را به همراه آورده بودند و با اقوامشان در ایران قرار ملاقات گذاشته بودند. تعدادی نیز مدارک تحصیلی خود را آورده بودند تا پس از فتح ایران، سهمی در قدرت بگیرند! به عبارت دیگر این گروه جهت سیاهی لشکر فراخوانی شده بودند.

قابل توجه است که عمدتاً فرماندهان عملیاتی سازمان در عملیات «فروغ» از رده‌های بالای تشکیلاتی بوده‌اند که نظامی نبوده‌اند و بعضاً اصول اولیه فرماندهی یک عملیات نظامی را نمی‌دانستند. کلیه نیروهای سازمان، اعم از کادر و عضو و هوادار، به استثنای تعدادی که هدایت و پشتیبانی را به عهده داشتند که در این عملیات شرکت کردند، مجموعاً در حدود ۴۵۰۰ تا ۵۰۰۰ نفر برآورد شده‌اند که در حدود ۲۵ درصد از آنان را زنان و دختران تشکیل می‌دادند.

هر تیپ شامل ۱۶۰ تا ۱۸۰ نیرو مرکب از دو گردان پیاده، یک گردان تانک، یک گردان ادوات، یک گردان ارکان، یک گروهان پشتیبانی رزمی و یک دفتر بوده است. هر گردان پیاده شامل ۵ نفر که در ۵ دسته ۱۰ نفره سازماندهی شده بودند، می‌شد. تجهیزات هر تیپ عبارت بود از ۴ تانک، ۶ دستگاه هینو حامل تیربار سبک، ۴ دستگاه جیپ حامل تیربار، ۲ دستگاه جیپ حامل دوشکا، ۲ دستگاه جیپ حامل توپ ۱۰۶، ۲ دستگاه جیپ حامل تیربار دولول، یک دستگاه ایفا حامل ضدهوایی چهارلول، یک دستگاه ماشین دو پداله و یک دستگاه وانت دوکابینه حامل تیربار با یک دستگاه جیپ، ۲ دستگاه لندکروز، یک دستگاه وانت دوکابینه برای فرماندهی، ۴ دستگاه ایفا حامل نیرو، یک دستگاه کامیون، ۲ تانکر سوخت و یک دستگاه آمبولانس، ضمناً در هر تیپ دو گروه فیلمبردار جهت ثبت کلیه وقایع سازماندهی شده بود.

پس از فراهم آمدن مقدمات، ستون ارتش آزادیبخش متشکل از ۲۵ تیپ رزمی، رأس ساعت ۶ صبح روز دوشنبه ۶۷/۵/۳ پس از اجرای مراسم صبحگاهی از قرارگاه خود در عمق خاک عراق به حرکت درآمده و پس از طی مسیر تعیین شده در ساعت ۴ بعدازظهر از مرز خسروی عبور کرده و طبق پیش‌بینی، ستون ساعت ۵ بعدازظهر از قصرشیرین و ۶ بعدازظهر از سرپل ذهاب عبور کردند. از این پس وظیفه فرماندهی محور‌ها و تیپ‌های تحت امر به قرار زیر آغاز شد:

۱- محور اول به فرماندهی مهدی براعی، ۳ تیپ تحت امر، وظیفه تصرف شهرهای کرند (تا ساعت ۸ شب) و اسلام آباد (تا ساعت ۱۰ شب) را به عهده داشته است.

۲- محور دوم به فرماندهی ابراهیم ذاکری با ۵ تیپ تحت امر، وظیفه تصرف کرمانشاه را تا ساعت ۱۲ شب به عهده داشته است. در کرمانشاه قرار بوده است مراکز مهمی چون صدا و سیما، هوانیروز، مراکز قرارگاه‌های سپاه و… به تصرف درآید و تعدادی از تیپ‌ها مستقر و بقیه جهت کمک، محورهای بعدی را همراهی کنند. به منظور پاکسازی کرمانشاه یک ساعت توقف تا ساعت ۱ بامداد درنظر گرفته شد.

۳- محور سوم به فرماندهی محمود مهدوی با ۲ تیپ تحت امر، وظیفه تصرف همدان را تا ساعت ۷/۳۰ صبح روز سه شنبه ۶۷/۵/۴ به عهده داشته است. تصرف پایگاه هوایی نوژه نیز به عهده این محور بوده است. یکی از

تیپ‌ها در همدان مستقر و تپ دوم ستون را همراهی می‌کرده است. تصرف همدان و پایگاه نوژه تا ۹/۳۰ صبح به طول می‌انجامیده است.

۴- محور چهارم به فرماندهی مهدی افتخاری با ۲ تیپ تحت امر، وظیفه تسخیر و پاکسازی قزوین را به عهده داشته است. یک تیپ جهت نگهداری در قزوین مستقر و تیپ دیگر ستون را همراه می‌کرده است.

۵- محور پنجم به فرماندهی محمود عطایی، که ریاست ستاد فرماندهی کل را نیز برعهده داشت و با معاونت مهدی ابریشمچی با ۱۳ تیپ تحت امر، مسئولیت اجرای مرحله نهایی عملیات یعنی تصرف تهران را داشته است. مراکز حساس تهران از قبل شناسایی و بین یگان‌های رزمی تقسیم مسئولیت شده بود. زمان پیش‌بینی شده برای عملیات در تهران ۴ بعدازظهر روز سه‌شنبه ۶۷/۵/۴ درنظر گرفته شده بود. نیروهای این محور ازجمله زبده‌ترین نیروهای سازمان بودند.

سازمان در مورخ ۶۷/۵/۳ ساعت ۳ بعدازظهر عملیات خود را موسوم به «فروغ جاویدان» آغاز کرد. در لحظه حرکت تیپ‌ها رهبری سازمان برای بدرقه در محل حاضر شده و اظهارات مختصری برای نیرو‌ها ایراد کرد.

عملیات دیوانه وار و احمقانه مسعود رجوی طی سه روز درگیری نزدیک به 1340 نفر از مجاهدین قتلعام شدند، تعداد بسیار بیشتری زخمی و بعضا دستگیر و اعدام گردیدند بپایان رسید ولی مجاهدین جان بدربرده از این حماقت با جهنمی بسا بدتر از فروغی جاویدان در تشکیلات رجوی روبرو شدند.
اهداف اصلی رجوی از عملیات فروغ جاویدان
مسعود رجوی بخوبی از کاریکه انجام میداد و نتایج قطعی آن خبر داشت. البته نه اینکه از سرنگونی رژیم با این حمله به قول خودش احمقانه و رسیدن به قدرت استقبال نمیکرد، خیر اما و آشکارا این اقدام را بمنظور رها شدن از قید مجاهدین به اجرا گذاشت که اگر یک در هزار نیز به پیروزی رسید چه باک. دلایل روشنی بر این امر وجود دارد.

  1. بلافاصله بعد از اعلام تصمیم آتش بس رجوی به دیدار صدام رفت و از او خواست که تا قبل از اقدام احمقانه و دیوانه وار فروغ جاویدان از پذیرش آتش بس اجتناب کند.
  2. مخالفت جدی صدام و فرماندهان ارتش عراق با این اقدام و بکارگیری احمقانه و دیوانه وار بودن آن توسط فرمانده ستاد ارتش عراق با علم به ظرفیت نظامی چند صد نیروی کلاش بدست با ارتش رژیم که عراق هشت سال بود با آن در حال دست و پنجه نرم کردن بود.
  3. اشاره آشکار و علنی خود مسعود رجوی به دیوانه وار و احمقانه بودن این حمله در جلسه توجیهی.
  4. عاشورا گونه خواندن آن یعنی مجبوریم اینکار را بکنیم نه برای پیروزی که برای ماندن در تاریخ (کاری که امام حسین با اندک یاران در مقابل سپاه یزد کرد).
  5. نام فروغ جاویدان نهادن بر حمله ای که قصد فتح ایران و تهران را دارد. در صورتیکه عملیات بسیار محدود قبلی آفتاب و چهلچراغ و … نام داشت قطعا عملیاتی که با هدف فتح ایران است به فرهنگ رجوی باید “فتح المبین”، “عملیات کبیر آزدایبخش” و نامهای دهان پر کنی از این دست و نه نامی که بخواهد همواره چراغی باشد روشن.
  6. آگاهی به انجام عملیاتی که حتی قدرتهای بزرگ نیز بدان دست نمیزنند چه برسد به نیروی سه – چهار هزار نفره با حداکثر قدرت سلاح پیاده نظام بدون پشتوانه.
    زده شدن پایه حمایت مردمی رکن اصلی پیروزی این حمله در جلسه توجیهی مسعود رجوی توسط زن مجاهدی که در آن مقطع چند روزی نبود که از ایران آمده و بروشنی گزارش میکند که “ اینکه می‌گویید مردم با ما هستند فکر نمی‌کنم چنین باشد. من و شوهرم چند شب قبل از خارج آمده‌ایم و خود من ۴ ماه است که از ایران آمده‌ام. مردمی که من دیده‌ام با آنچه که شما می‌گویید تفاوت دارند. فکر نمی‌کنم آن‌ها به ما کمک کنند. هیچ گونه جو سیاسی نظیر آنچه شما به آن اشاره می‌کنید در ایران به وجود نیامده است، چون خیلی‌ها در ایران هستند که حتی رادیو مجاهد را گوش نمی‌دهند و از مجاهدین هم به کلی بی‌خبرند. شما چطور انتظار دارید با اختناق شدیدی که وجود دارد چنین کسانی در تهران بلند شوند و از ما حمایت کنند؟!!!!!!!!!
  7. بعد از بازگشت شکسته خورده از این حمله دیوانه وار و احمقانه، رجوی بجای مرحم گذاشتن بر زخمهای مجاهدینی که بسیاری عزیران خود را نیز از دست داده بودند و زخمها بر جان داشتند، دشمنی با رژیم را رها کرده و بجان همین مجاهدین افتاد. و تا همین امروز بعنوان نه تحلیل که یک گزارش 95% انرژی تشکیلات صرف مبارزه با مجاهدین در درون تشکیلات میشود.
  8. از جمله مجاهدین را مسئول شکست عملیات خواندن.
  9. مجاهدین را متهم کردن به فکر کردن به زن و همسر هنگام عملیات.
  10. خود را امام زمان خواندن جهت وادار کردن آنها به اطاعت مطلق و کورکورانه با استفاده از احساسات مذهبی…
  11. با بی اعتنایی مطلق مجاهدین به این اقدام بیشرمانه امام زمان بازی او، دستور جدا کردن زنان از شوهران توسط رجوی.
  12. جدا کردن فرزندان مجاهدین از آنها.
  13. همبستری رجوی با زنان مجاهد جهت قطع کامل آنها با هرگونه نقطه عاطفی غیر از مسعود رجوی.
  14. دستگیری عمومی و زندان و شکنجه و قتل مجاهدین در سالهای 1373-1474.
  15. راه اندازی دوره های روزانه مغزشویی عملیات جاری، و تفتیش عقاید.
    داود باقروند ارشد
    29جولای 2018

هشدار نسبت به جان محمد رجوی فرزند اشرف و مسعود رجوی
جولای 25, 2018
همه جهان شاهد فروپاشی نیرویی تشکیلات فرسوده ای بنام فرقه رجوی در سالهای اخیر بویژه بعد از خروج از عراق و آمدن به آلبانی است که با اقدامات دیوانه وار این فرقه به گرفتن تعهد نامه های قرون وسطایی… روبرو بود.
اوج این ریزش و شاه بیت فروپاشی، نجات و خروج مصطفی رجوی (محمد) فرزند مشترک مسعود و اشرف رجوی و اعلام بیان حقایق درونی فرقه رجوی توسط او بود.
مصطفی که قطعا بدلیل فرزند اشرف ربیعی بودن و مهمتر بدلیل شجاعتش در مقابله با ضحاک و هیولای فرقه رجوی و پادگان اشرف آقای مسعود رجوی در قلب همه مجاهدین جای گرفته است. او را بعنوان یلِ قهرمان نجات حقیقت جاری زیر چنگال و در دخمه های ضحاک اشرف تا تیرانا میشناسند که حاضر نشد حقیقت را به بهای نابودی آزادی و حقوق انسانها و استقرار اسلام داعشی در ایران با قبول بیش از دو دهه زندان و اسارت در چنگال ضحاک برای خودش یعنی بهترین دوران جوانیش به مسلخ ببرد و قربانی کند میشناسیم.

از طرفی نیز شاهدیم ، فرقه رجوی در حال مرگ، بعد از جنبش بهمن ماه 1396 مردم ایران به سی سی یو حیات سیاسی منتقل شده است برای نجاتش خود را سرم خون جهانخواران متصل کرده است تا شاید دمی بیشتر دوام آورد.
در مقابل این قهرمان و یل مجاهدین با مختصات خانوادگی و روح آزادیخواهی و امروزیش با شمشیر آزادی بیان، دفاع از حقوق بشر و دمکراسی و ضد توتالیتریسم و ضد اسلام داعشی فرقه رجوی، پاشنه آشیل فرقه رجوی را نشانه گرفته است.

ضحاک فرقه رجوی
همه ما واکنش فرقه رجوی را نسبت به کوچکترین انتقادات از خودش را شاهد بوده ایم. که در ساده ترین آن اگر فرد در دسترس نباشد ترور سیاسی است ، تا زندان و شکنجه و قتل و …اگر فرد در تشکیلات باشد بوده است.و حکم اعدام همگی توسط مسعود رجوی صادر شده است.
اما وقتی پای مخاطب و منتقدی با چنین سلاحی و با چنین اثر گذاری که پاشنه آشیل آنرا مورد هدف قرار داده است در میان باشد باید بتوان واکنش های جنون آمیزتری از فرقه رجوی جهت از بین بردن چنین منتقدی را انتظار کشید. بویژه اینکه محمد رجوی بعد از خروج و جدا شدن تصمیم به بیان خودش “بیان حقایق در مورد سازمان مجاهدین” گرفت.
نگرانیها از زمانی آغاز شد که به یکباره حساب فیس بوکی آقای محمد رجوی از فعالیت افتاد و در حال حاضر هیچ خبری از او در دست نیست. محمد که تقریبا روزی یک پیام ویک افشاگری در فیس بوک خود منتشر مینمود کاملا از صحنه رسانه های اجتماعی مفقود شده است.

طبق اطلاع ما از سابقه اقدامات فرقه رجوی جهت قفل کردن اعضای منتقد خود مانند زنده یاد مهدی افتخاری، علی زرکش و بسیاری مانند مهدی کتیرایی، و دیگران که زنده هستند با سناریو سازیی های از قبیل، جهان در خارج از فرقه ضحاک مترصد دستگیری و اعدام آنها هستند تلاش میکند تا ازاین طریق آنها را ترسانده و در تشکیلات قفل کند، این فرقه مافیایی بطور جد اقدامات زیر را بکار بسته و خواهد بست تا محمد رجوی را متوقف کنند:

  1. تهدید او
  2. قطع عایدی.
  3. بکارگیری اهرم خانوادگی مانند عموهای او (صالح رجوی، احمد رجوی و هوشنگ رجوی) جهت فشار بر او.
  4. ورود مستقیم مریم رجوی جهت فشار بر او.
  5. جعل نامه بنام اشرف ربیعی مادرش برای ممانعت از اقدامات آزادیخواهانه او.
  6. بکارگیری دوستان و نزدیکانی که در حقیقت نفوذی رجوی در اطراف او هستند که بطور غیر مستقیم بر فعالیتهای او مانع ایجاد کنند.
  7. وادار کردن او به موضع گیری علیه دیگر جدا شدگان
  8. ساختن و پرداختن اخبار کاذب از درون رژیم جهت تلاش برای ترساندن او از اقدامات تروریستی علیه او.
  9. قتل او با سناریو اقدام تروریستی علیه او بویژه با سناریوهای اخیری که در اروپا درحال حاضر در جریان است.

نباید فراموش کرد که خانم و آقای رجوی که تمامی مردم ایران را برای نجات خودش از مرگ تاریخی به زیر بمباران آمریکا میدهد نه تنها در اقدام به نابودی مصطفی رجوی سر سوزنی شک و تردید بخود راه نمیدهد که آنرا برای خود یک اقدام ایدئولژیک و انقلابی تلقی میکند.
فرقه رجوی و حامیان بین اللملی او که اقدامات به اصطلاح تروریستی را علیه این فرقه افشا میکنند میتواند با یک تیر دو نشان بزند. تا هم از شر یک منتقد بسیار خطرناک رها شوند و هم به دیگر سران فرقه اش نشان دهند که چه در انتظار چنین کسانی است. وهمانطور که صدها بار تکرار کرده است و در کتاب خانواده ها نیز به رشته تحریر در آورده است مسعود و مریم رجوی خانواده ندارند و چیزی جز قدرت نمیشناسد. و بنابراین حساب کار خود را بکنند.

از این رو از تمامی ایرانیان آزاده و میهن پرست میخواهیم تا خواستار ادامه آزادانه و فارغ از فشار، تهدید، باج خواهی فعالیتهای محمد رجوی گردیده و مهمتر اما نسبت به اقدامات فرقه رجوی علیه جان مصطفی رجوی فرزند ضحاک فرقه رجوی بعنوان یک جوان ایرانی از نسل نو حساس بوده به فرقه رجوی هشدار دهند و با تکیه به حقوق اولیه انسانی برسمیت شناخته شده در اروپا از مقامات محلی و کشوری خود خواستار آزادی حق بیان و آزادی عمل و امنیتِ مصطفی رجوی گردند.

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها
داود ارشد
چرا طرح بمبگذاری شو مریم رجوی فقط در تور اسرائیل افتاد
جولای 20, 2018
هرروز که از رسانه ای شدن خبر دستگیری دو عضو با سابقه و فعال در مجاهدین(یک زوج بلژیکی-ایرانی) بهمراه یک بمب نیم کیلویی که به اعتراف خودشان جهت بمبگذاری درشو مریم رجوی در پاریس درنظر گرفته شده بود، نقش اسرائیل در این ماجرا ابعاد بسیار سوال برانگیزی بخود میگیرد.
چند روز بعد از انتشار خبر، آقای نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل عنوان کرد که “خنثی‌شدن طرح احتمالی بمب‌گذاری ایران تصادفی نبود” که همه تحلیلگران آنرا اشاره آشکاری به نقش اسرائیل دانستند. و حالا نیز اخبار جدید منتشره در رسانه ها بعد از برداشته شدن ممنوعیت انتشار اخبار آن توسط دولت اسرائیل حاکی از آن است که اساسا این اسرائیل بوده است که اولا با کنترلهایی که داشته این حمله را کشف ، دنبال و با اطلاع رسانی به کشورهای آلمان و فرانسه و بلژیک توانسته اند این اقدام ظاهرا تروریستی را بموقع خنثی کنند.
ایران هرگونه دست‌داشتن در این حادثه را رد می‌کند و آن را توطئه‌ای می‌داند که همزمان با سفر حسن روحانی به وین طرح‌ریزی شده. محمدجواد ظریف،‌ وزیر خارجه ایران این اتهام‌ها را طرحی «فریبکارانه و شیطانی» خوانده بود. تهران افراد بازداشت شده در بلژیک را «اعضای شناخته شده و عملیاتی» مجاهدین خلق نامیده است.

زباستیان کورتس، صدراعظم اتریش پس از دیدار با رئیس‌جمهوری ایران گفته بود که روحانی قول داده تهران برای روشن‌شدن این پرونده همکاری خواهد کرد.

اما جالبترین خبر، موضعگیری محتاطانه مقامات امنیتی فرانسه است که تا کنون درباره این حادثه اظهارنظر نکرده‌اند و می‌گویند «ماهیت آن نامشخص است». این علیرغم این خبر میباشد که یک ایرانی نیز در فرانسه در همین رابطه توسط دولت فرانسه دستگیر شده است.

سوال اینجاست که رابطه اسرائیل با مجاهدین چیست؟ منافع آنها در کجا با منافع مریم رجوی به این میزان با هم منطبق میشود که سیستمهای امنیتی اسرائیل طبق اخبار منتشره یک عملیات تروریستی مطلقا هدفگیری شده علیه شو فرقه رجوی نه در سپر دفاعی ضد تروریستی سیستمهای امنیتی فرانسه که کشور برگزار کننده شو مریم رجوی با حضور بعضی مقامات و سناتورهای سابق آمریکایی و بعضا اروپایی است و با وجود اینکه یکی از چهار نفر دستگیر شده نیز در فرانسه دستگیر شده است و مهمتر اینکه محل عملیات تروریستی پاریس بوده است و یا حتی سپر دفاع ضد تروریستی بسیار فعال بلژیک که تروریستهای دستگیر شده شهروند و ساکن آنجا بوده اند و یا حتی نه در سپر دفاعی ضد تروریستی اتریش که دیپلمات مظنون به رهبری و تهیه و تحویل بمب به این دو عضو فعال مجاهدین در اتریش مشغول خدمت بوده است و یا حتی در سپر دفاع ضد تروریستی آلمان که محل دستگیری این دیپلمات بود است قرار نگرفته است؟

هرچند اقدامات اسرائیل علیه ایران دلایل بسیار موجهی از نظر دولت اسرائیل دارد. چرا که هیچ کشوری در جهان نیست که اینگونه آشکارا به نابودی اسرائیل آنهم بصورت توخالی موضع گیری کند. حتی خود فلسطینیان که قربانیان هولوکاستهای اسرائیل هستند اینگونه علیه اسرائیل موضع نمیگیرند. تاجائیکه یک اشتراک منافع بسیار آشکاری در رساندن هیزم به آتش ضدیت اسرائیل، آمریکا، عربستان و طبعا کشورهای غربی علیه ایران در این موضعگیریها که علیه منافع ایران و ایرانی است بچشم میخورد.
این موضعگیریهای مخرب علنی را باید همراه و در کنار پیروزیهای استراتژیک سیاسی-ژئوپولوتیک رژیم در برجام و در نقش بسیار مهمی که در مبارزه با تروریسم بین اللملی و بطور خاص داعش و نابودی آن درسالها اخیر بازی کرد دید و گذاشت که در نتیجه آن حضور گسترده رژیم در سوریه (به ادعای رژیم حضور مستشاری و اسرائیل حضور نظامی) را بدنبال داشت بررسی کرد.
آنچنانکه رژیم تبدیل به یکی از سه عضو مهم و دارای نقش (به همراه روسیه و ترکیه) در سرنوشت سوریه در جوار خاک اسرائیل گردیده است. که مزید بر حضور حزب الله حامی رژیم در لبنان و … میباشد.

در این مقابل اسرائیل نیز همواره بر دو عامل علیه رژیم تکیه میکند:

  1. تلاش هسته ای رژیم
  2. حمایت از تروریسم.

از همین رو شاهدیم که فعالیتهای ضد اطلاعاتی اسرائیل علیه ایران بویژه در ماههای اخیر (قبل و بعد) از خروج ترامپ از برجام شدت و حدت بسیار بالایی بخود گرفته است. در آستانه تصمیم خروج ترامپ از برجام آقای نتانیاهو در یک اقدام غیر متعارف بصورت یک شو تلویزیونی خبر از یک عملیات ضد اطلاعاتی در قلب ایران و خارج کردن یک و نیم تن مدرک فعالیت های هسته ای ایران و در ضمن خبر دستگیری وزیر راه و ترابری سابق اسرائیل به اتهام جاسوسی برای ایران و آخرین آن نیز خبر کشف یک اقدام تروریستی در پاریس آنهم درست همزمان با سفر روحانی به اتریش را شاهد هستیم.
با این تحولات و سابقه امر اسرائیل و ایران در حال یک جنگ تمام عیار هستند که نه در ایران و نه در اسرائیل بلکه در خارج از مرزهایشان بصورت جنگی نیابتی درجریان است. اسرائیل بکرات پایگاههایی را در خارک سوریه که مدعی است متعلق با نیروهای رژیم است را بمباران کرده است.
در مقابل رژیم و حامیان آن سالیان است که استدلال میکنند که رژیم در حال حاضر علیرغم هر ادعایی که مخالفین آن حتی در سطح آمریکا و اسرائیل و عربستان داشته باشند رژیم اقدامات آشکاری در رد و خنثی کردن آن داشته است. یعنی برجام علیه ادعای ساختن بمب هسته ای و نقش فعال و موثر و غیر قابل انکار علیه تروریسم بین اللملی چه در عراق و چه در سوریه. از همین رو بود که جهان بطور یک پارچه تصمیم خروج ترامپ از برجام را محکوم نمود. و حمایت از تروریسم نیز هیچ خریداری جز متحدین منزوی اسرائیل (عربستان و آمریکا) نداشته است.
طوریکه شو کشف و ضبط اطلاعاتی یک و نیم تنی آقای نتانیاهو نتوانست به غیر از آقای ترامپ نظر بقیه جهان بویژه اتحادیه اروپا را جلب کند و بهایی برای آن قائل نشدند و گفتند اینها تماما اطلاعات و مدارکی است از فعالیتها تعطیل شده ایران از سال 2003 خبر میدهد و ما از آنها اطلاع داریم. و برجام نیز اساسا ناظر برهمین مسئله است. و اگر اسرائیل نگران اهداف و محتوای این اسناد است چرا با برجام مخالفت میکند؟ و عملا این شو آقای نتانیاهو نتوانست نظر اتحادیه اروپا که هدف اصلی این شو بود را تغییر دهد. طوریکه خانم موگرینی گفت “تل‌آویو هیچ مدرکی که نشان دهد ایران برجام را نقض کرده، ارائه نکرده است”. و باید اذعان نمود که تلاش آقای نتانیاهو با شکست مواجه شد.
وحالا شاهدیم که بدنبال سخنان آقای نتانیاهو مبنی بر اینکه:
«خنثی‌شدن این حمله تصادفی نبود. من از رهبران اروپایی می‌خواهم که تأمین مالی یک رژیم تروریستی را که در خاک خود شما به تأمین مالی تروریسم می‌پردازد، متوقف کنید. به سیاست دلجویی و ضعف در برابر ایران پایان دهید.»
و بدنبال برداشته شدن سانسور دولتی بر خبر بمب گذاری خبرگزاریهای اسرائیل ازاینکه :
اسرائیل ‘نقشی حیاتی در “خنثی کردن” طرح حمله به مجاهدین خلق داشته است’ خبر میدهند
که در ذیل این مطلب آمده است.

حالا این سوال مطرح است که طرح بمب گذاری در شوی مریم رجوی در پاریس در قلب اتحادیه اروپا، سفر همزمان مهم روحانی به اتریش، با نقش تعین کننده سیستم های اطلاعاتی اسرائیل در آن و با خنثی شدن و اعلام بلافصله اعضای دستگیر شده مجاهدین و عاملین بمب گذاری به همکاری و نقش دیپلمات رژیم شاغل در اتریش محل ملاقات روحانی در اتحادیه اروپا آیا بازوی دیگر تهاجم اطلاعاتی اسرائیل به رژیم اینبار اما در زمینه اثبات تروریسم رژیم به دوستان اتحادیه اروپایی رژیم نیست؟
باید منتظر شد و دید که حاصل تحقیقات مقامات بلژیکی که پیگیری آنرا دنبال میکنند به چه نتایجی خواهد رسید. آیا اثبات میشود که همان کسانیکه آتش به هیزم تولید دشمن برای ایران و ایرانی میریزند پشت مسئله بوده اند یا خیر اسرائیلی ها در همکاری با فرقه رجوی و…

نه به تروریسم و فرقه ها

28تیرماه 1396

20ماه جولای 2018

اسرائیل ‘نقشی حیاتی در “خنثی کردن” طرح حمله به مجاهدین خلق داشته است’

تعدادی از سیاستمداران سابق آمریکایی و کانادایی هم در گردهم‌آیی مجاهدین خلق در حومه پاریس حضور داشتند
رسانه‌های اسرائیلی گزارش داده‌اند که سازمان اطلاعات خارجی اسرائیل (موساد) به خنثی کردن طرح ادعایی حمله به نشست مجاهدین خلق در فرانسه کمک کرده است.
به نوشته رسانه‌ها این خبر بعد از برداشته شدن سانسور خبری مربوط به این موضوع از سوی دولت اسرائیل، منتشر شده است.
به گزارش کانال دو تلویزیون اسرائیل نقشه حمله به گردهم‌آیی مجاهدین خلق در منطقه ویوپنت در شمال پاریس با همکاری سرویس اطلاعاتی اسرائیل با کشورهای آلمان، فرانسه و بلژیک خنثی شده است.
این گزارش می‌گوید اسرائیلی‌ها چند مظنون را در کشورهای مختلف ردیابی کردند و “اطلاعاتی حیاتی” در اختیار دولت‌های اروپایی گذاشتند.
در این پرونده دو شهروند بلژیکی ایرانی‌تبار دستگیر شدند که به گفته پلیس بلژیک نیم کیلو مواد منفجره دست‌ساز و چاشنی انفجاری در خودروشان پیدا شده بود.
علاوه بر آن یک دیپلمات ایرانی شاغل در سفارت این کشور در اتریش هم در آلمان دستگیر شد که به گفته مقامات امنیتی، مظنون به رهبری گروهی است که متهم به برنامه‌ریزی برای حمله مجاهدین خلق در روز ۳۰ ژوئن (۲۰ روز پیش) شده است.
بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل گفته بود که خنثی شدن طرح حمله به مجاهدین خلق در فرانسه “تصادفی” نبوده است
ایران هر گونه دخالت در این ماجرا را رد کرده و گفته است که این طرح با هدف متهم کردن ایران از سوی اعضای سازمان مجاهدین خلق برنامه‌ریزی شده است.
انتشار خبر مربوط به این طرح ادعایی، با سفر حسن روحانی، رئیس جمهور ایران به وین هم‌زمان شد و در جریان این سفر سباستین کورتز، صدراعظم اتریش گفت که آقای روحانی به او اطمینان داده که برای روشن شدن ماجرا تلاش خواهد کرد.
پیشتر بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل گفته بود که خنثی شدن طرح حمله به مجاهدین خلق در فرانسه “تصادفی” نبوده، اما اشاره روشنی به نقش اسرائیل در این ماجرا نکرده بود.
او از رهبران اروپایی‌ خواسته بود که از تامین مالی “رژیم تروریستی‌ای که تروریست‌ها را علیه شما در خاک شما تجهیز می‌کند” خودداری کنند.

روزنامه اسرائیلی هاآرتص نوشته است که مشخص نیست چرا پنج‌شنبه شب ( ۱۹ ژوئن) سانسور خبری مربوط به همکاری اطلاعاتی اسرائیل در این پرونده برداشته شد.

چه کسی چه کسی را بخدمت گرفته بوده است؟!
جولای 6, 2018

سوالاتی در رابطه با موضوع تلاش برای بمبگذاری در شو ورشکسته مریم رجوی

بدنبال اخبار دستگیری دو تن (یک زوج) از اعضای باسابقه و فعال فرقه رجوی بنامهای سعدون امیر سعدونی (۳۸ساله) و نسیم نعامی (۳۴ساله) در اروپا در ارتباط با موضوع کشف بمبی در خودرو آنها واعتراف بلافاصله ایندو تن به اینکه قصد بمب گذاری در شو سالیانه مریم رجوی را داشته اند و بمب را از فردی بنام اسدالله اسدی یک دیپلمات ایرانی تحویل گرفته اند. بعد از اطلاعیه کمیسیونِ امنیتِ تروریسم فرقه رجوی و عطف به سوابق امر در فرقه رجوی و منطق سوالات بسیار جدی ای مطرح است که باید در آینده با روشن شدن زوایای قضیه جوابش را بهتر گرفت:

سوابق امر جهت:
در سازمان مجاهدین (فرقه رجوی) بسیاری موارد داشته ایم که اعضای مورد اعتماد را برای جاسوسی و یا اقدامات تروریستی چه در داخل ایران و چه در خارج ایران بدرون رژیم فرستاده اند .
مثال بسیار است، محمد رضا کلاهی (بمبگذار حزب جمهوری)، مسعود کشمیری (بمب گذار دفتر ریاست جمهوری)، جواد قدیری (مامور و مسئول بمبگذاری و کشتن خمینی)، کاظم افجه ای (ترورکننده رئیس زندان اوین) سید حسین سید تفرشی و مصطفی خانبانی. مهندس سید حسین سید تفرشی معاون و مشاور وزارت صنایع و یکی از کاندیداهای تصدی این وزارتخانه در دولت بعدی (رفسنجانی) بود. مصطفی خانبانی هم از زندانیان سیاسی دوران شاه بود و در میدان امام حسین داروخانه داشت. در شبکه یک نفوذی دیگر بنام دالمن قرار داشتند وحتی به پادگان اشرف در عراق نیز مخفیانه آمد و شد داشتند. که در نهایت رجوی آنها را زمانیکه میتوانست نجات دهد بدست رژیم سپرد و اعدام شدند.
و یا مسعود دلیلی محافظ رسمی مسعود رجوی و از اعضا و فرماندهان تیمهای عملیاتی سالهای دهه شصت که جهت نفوذ در سیستم وزارت اطلاعات رژیم به عراق فرستاده شده بود و سرنوشتی نامعلوم یافته است. و بسیاری دیگر که بداخل اعزام وحتی توسط خود فرقه رجوی لو داده شده اند.

از واقعیت تشکیلات رجوی چه میدانیم:

مغزشویی شده هاییکه حاضرهستند مانند علیرضا جعفرزاده برای فرقه و رهبری آن دست به عمل انتحاری بزنند هنوز در سازمان هستند. بنابراین تلاش برای نفوذ به دستگاه اطلاعاتی رژیم یکی از پیش پا افتاده ترین کارهایی است که مغز شویی شده های فرقه رجوی حاضرند تمامی خطرات آنرا بجان بخرند تا از آن طریق بتوانند برنامه رهبری این فرقه جهت شکستن بن بست چهل ساله ایزولاسیون و بویژه نفی آشکارشان در جنبش بهمن 1396 توسط مردم بجان آمده اقدامی بکنند و روزنه ای در آن ایجاد کنند..

نباید فراموش کرد که یکی از آخرین ضربه های مرگبار بر فرقه رجوی و رهبری آن مسعود و مریم رجوی، شعار “رضا شاه روحت شاد” و عقب افتادن آنها در دو ماراتون میهن فروشی از سلطنت طلبها در نزد آمریکا بود. که همین فاجعه بویژه با اعلام برنامه ترامپ به نبودن بدنبال تغییر رژیم این فرقه را از ضامن خارج و دیوانه وار بدنبال سبقت گرفتن از رقبای خود در مناقصه فروش میهن در نزد کاخ سفید باشد.

نکته کلیدی در مورد تشکیلات فرقه رجوی در زمینه نیرویی این است که رجوی بعنوان یک شاخص و یک معیار بسیار مهم بهای خاصی به اعضایی که در غرب زندگی و رشد کرده اند میدهد. هموار حرف رجوی این بوده است که عضوهایی که از غرب وارد سازمان شده اند چون بورژوازی را تجربه و با ترک آن است که و وارد تشکیلات شده اند اعضایی بسیار قابل اعتماد و برگشت ناپذیر هستند. ضمنا برعکس کسانیکه از دوران میلیشیایی در سازمان بوده اند و … کارآیی ندارند (کارآیی رفتن در عملیات بعنوان گوشت دم توپ و شهید شدنشان که بدرد رجوی میخورد با بسته شدن مرز وتعطیلی جنگ از دست رفت).
اینها که از خارج جذب شده اند بسیار کارا بوده و از فرقه مسئله حل میکنند. بویژه اگر بجای پناهنده بودن سیتی زن هم باشند که کارآیی آنها را ده چندان میکند. اگر توجه کنید عمده مسئولینی که در حال حاضر جدای از فسیلهای زمان شاه، که بر مسند کار هستند تماما از نفراتی هستند که از خارج کشور عضو گیری شده اند. (علیرضا جعفرزاده، علی صفوی، حسین عابدینی، علاء الدین توران، مسعود خدابنده “از مسئولین اطلاعات فرقه ازکشور پاکستان”، فرید سلیمانی معاون بخش سیاسی و مطبوعاتی و مشاور سیاسی مسعود رجوی که فعلا جدا شده و حقوق دریافت میکند و سکوت پیشه کرده است”، افشین علوی، سعید مهدویه، محمدرضا طامهی “داماد مادر رضایی ها”، فرید مهدویه، … در میان جدا شدگان نیز داود باقروند ارشد، مسعود بنی صدر، … را میتوان بعنوان نمونه نامبرد. این رویکرد غیر انسانی و فرصت طلبانه و تبعیض آمیز را تمامی مسئولین سازمان مجبور بودند در تمامی سازماندهی هایی که انجام میشد رعایت کنند.

این مسئله آنقدر پر رنگ است که در زمان حضور ما در اروپا بهمراه مریم رجوی بسیاری از سازمان فرار کردند. یکی از اینها که اولین بار بود به اروپا میآمد بعد از مدتی در اروپا(ایتالیا) از مناسبات فرقه فرار کرد اما بعد ازچندین ماه با انتقاد از خود به مناسبات برگشت و بر سرکارش رفت و بعدها نیز در عراق در کار حساس تلویزیون بود و بسیاری اسناد سازمان در دسترس او قرار داشت. وی علیرغم تلاشش برای ماندن در فرقه نتوانست مناسبات آنرا تحمل کند و با برداشتن انبوه اسناد در سیستم تبلیغات برای بار دوم اینباراز اشرف فرار کرد و با استناد به آنها دست به افشاگری زد.

آنچه در این رابطه بسیار هائز اهمیت است اینکه اگر این فرد در عراق یا در داخل فرار کرده بود مطلقا به او اعتماد دوباره نکرده و در مناسبات پذیرفته نمیشد ولی چون در ایتالیا فرار کرده و بازگشته بود تحلیل رجوی این بود که او رفته و بورژوازی را تجربه کرده و برگشته بنابراین نه تنها م.ط. “لمیرتابو (واژه عربی مسعود رجوی برای بازگشت ناپذیر) است بلکه بطور مطلق قابل اعتماد است و میتوان او را به مناسبات بازگرداند !!!! هرچند م.ط. با فرار دومش اینباراز قرارگاه اشرف در عراق و با خود بردن مدارک بسیار (کاری که در فرار بار اول از ایتالیا نتوانسته بود انجام دهد)، صحت!!!! همه تحلیل های رجوی را از جمله تحلیلهای تشکیلاتی و نیرویی را برای هزارمین بار به اثبات رساند!!!!!

در کویر نیرویی سازمان که چهل سال است کسی به آن نمی پیوندد بلکه فرقه رجوی تنها با فرار نیروهامواجهه است، عضو جذب شده حکم طلا را دارد بویژه اگر از خارج و بعنوان سیتی زن جذب شده باشد که عطف به کارآیی آن ارزش بسیار بسیاری دارد.

نقش کمیسیونِ امنیتِ تررویسمِ فرقه رجوی در تشکیلات:
این سیستم که در ظاهر برای مبارزه با تروریسم است همان ضد اطلاعات فرقه است که فقط و فقط اعضا را کنترل میکند و تمامی تماسها، تمامی ارتباطات، تمامی فامیل و مناسبات آنها در خارج و در داخل ایران کنترل میشود. بعلاوه اینکه باید فرد هر روز از خودش گزارش بنویسد، تمامی حرکات، و … او زیر ذره بین این سیستم است. برای کنترل، فرقه رجوی، افراد دیگر سازمان را نیز بکار میگیرد. یعنی جاسوسی اعضا علیه همدیگر و …
عطف به نکات فوق، میتوان نتیجه گرفت که زن و شوهر دستگیر شده از اعضای بسیار مهم فرقه رجوی بوده اند و بسیار قابل اعتماد. چرا که شهروند اروپایی نیز بوده اند و فعال در سازمان. یعنی از نظر رهبری سازمان مانند کسانیکه در اشرف و لیبرتی به عشق اروپا نبوده است که دنبال سازمان آمده باشند بلکه زندگی راحت اروپا را فدای مبارزه کرده بودند.

اینگونه افراد از نظر رجوی بهترین سوژه ای بوده اند که سازمان میتوانست و معمولا برای عملیاتی اینچنینی یعنی نفوذ در سیستم اطلاعات رژیم و یا عملیات مهم اطلاعاتی – عملیاتی در نظر گرفته میشدند تا اعضایی که از نظر رجوی از داخل آمده باشند.

یعنی مجاهدین مغز شویی شده ای که در اجرای دستور خودسوزی زیر برج ایفل و… تردیدی بر خود راه نمیدهند. و یا جهت شرکت در طرح و عملیاتی مانند قبول ریسک دستگیری بعنوان بمبگذار و زندانی شدن در زندانهای از نظر رجوی هتل مانند اروپا بخود راه نمیدهند..

هنوز یادمان نرفته است که رجوی علنا در دستور کشتن جداشدگان توسط اعضای کماکان گرفتار گفته بود:

آنها(جداشدگان)را میکشید و بالای سرش منتظر میشوید که پلیس بیاید و بگوئید که بله من کشتم. زندانهای اروپا مثل هتل است.

مقوله تردد به ایران دوعضو دستگیر شده فرقه
میدانیم که سازمان آنها را حتی بداخل نیز اعزام میکرده است. آنگونه که کمیسیون امنیتِ تروریسمِ رجوی اطلاعیه داده است وانمود میکند که از تردد مخفیانه این زوج به ایران همین امروز مطلع شده است!!! را مقایسه کنید با اینکه تنها اتهام بنده و بسیاری از کسانیکه فرقه رجوی مارک مزدور و تیر خلاص زن و عضو سپاه پاسداران … میخواند رفتن به ایران بوده است.

پس چگونه است که چنین عضو مهمی از سازمان به ایران تردد میکرده ولی نه تنها مزدور و تیر خلاص زن و … خوانده نشده اند بلکه به ماموریتهای خود در سازمان ادامه میداده اند.

یک شق این است که، این زوج و یا هرکدام که به ایران تردد میکرده اند و فرقه رجوی نیز خبر داشته است که اطلاعیه آنرا نیز صادر کرده است، آنها را برای ماموریتهای اطلاعاتی – تروریستی میفرستاده اند. بنابراین افراد ساده ای نبوده اند. اگر هم نفوذی رژیم بوده اند و به ایران تردد میکرده اند باز یعنی عناصر حرفه ای بوده اند.

سوال بعدی این است که چگونه است که کسانیکه قصد بمب گذاری در شو مریم رجوی را داشته اند که خوب خطرات و تمامی عواقب آن برای یک کودک نیز روشن است بلافاصله که دستگیر شده اند در جا اعتراف کرده اند که قصد بمب گذاری در شو مریم رجوی را داشته و بمب را نیز از دیپلمات ایرانی تحویل گرفته بوده اند؟

اگر اینها نه مجاهدینی که برای صحنه سازی به اینکار وارد شده اند، بلکه نفوذیهای رژیم بوده اند آیا نباید حرفه ای تر عمل کرده و منکر قضیه میشدند و یا به هزار دلیل تلاش برای کمرنگ کردن مسئله و اینکه سکوت میکردند و منتظر وکیل میشدند و …؟!!!

یادمان هست که تروریست بلژیکی که در پاریس ترور انجام داد و در بلژیک دستگیر شد و به فرانسه تحویل داده شد هنوز که هنوز است سکوت کرده است و کسی نیز او را نه شکنجه میکند و نه … که حرف از او بکشند. چرا نباید یک تروریست حرفه ای (به ادعای رجوی) در این رابطه اینگونه غیر حرفه ای عمل کند.

چرا باید کسی که از فرقه رجوی این میزان نفرت دارد که میخواهد با بمب به سراغ آن برود و ضمن صدمه زدن به فرقه حتی بقیمت صدمه خوردن به افراد و انسانهای بی گناه، بلافاصله که دستگیر میشود تا این میزان عاشقانه بنفع فرقه رجوی که میخواسته است نابودش کند قدم برمیدارد؟

چرا تا این میزان به نفع حامیان بین اللملی فرقه رجوی که در شو حضور داشتند و او میخواسته است نابود کند قدم برمیدارد؟

آیا میتوان پذیرفت که این زوج بلژیکی-ایرانی شاغل که سالیان عاشقان سینه چاک مریم رجوی بوده اند با یک ورد که توسط عناصر وزارت اطلاعات برایشان خوانده شده به دشمن او تبدیل شده اند؟

ا زوجی که در اروپا زندگی میکنند، نه در کوره پزخانه ها و فقیر خانه ها و … ته تهران، که بدلیل فقر مالی با کمی پول امر خطیری همچون بمب گذاری را که ابعاد و عواقب آنرا نمیدانستند را پذیرفته باشند، بلکه اینها کسانید که در اروپا بهترین زندگی را داشته اند. با قوانین اروپا آشنا هستند، .آیا منطقی است که ندانسته آنگونه که رجوی ادعا میکند یکشبه فریب خورده باشند وخود و آینده و همه چیزخود را اینگونه بخطر بیفکنند و بعداز دستگیری با یک تلنگول همه چیز را لو بدهند؟

طبق اخبار منتشره، واکنش این زوج نشان میدهد چنان بلافاصله مسئله را پذیرفته اند که انگار دیپلمات رژیم نه یک بمب نیم کیلویی که یک دسته گل به آنها داده که از طرف رژیم در شو مریم رجوی به او هدیه کنند و آنها نیز معصومانه پذیرفته اند!!!!

پس داستان چه میتواند باشد؟آیا با توجه به مسائل فوق و آنچه در زیر میآید با یک طرح مواجه هستیم بویژه که:

  1. همزمانی آن با سفر عالیترین مقامات رژیم مانند روحانی به اروپا…
  2. ترددات این زوج به ایران و اطلاع فرقه رجوی از آن
  3. سابقه نفوذ دادن اعضای فرقه در رژیم جهت ضربه زدن به آن توسط اعضا
  4. تغییر جهت 180 درجه ای این زوج بلافاصله بعد از دستگیری و کشیدن پای رژیم به این مسئله.
  5. کاری که حتی در صورت اجرای موفق آن برای رژیم که درگیر مسائل بسیار حیاتی بین اللملی است از جمله اتهام تروریستی وارده از طرف اسرائیل و آمریکا و عربستان بیشتر یک خودزنی محسوب میشد تا موفقیت.
    هرطور که فکر میکنیم و طبق منطق نمیتوان پذیرفت که ایندو طی سالیان نفوذی رژیم بوده اند (یعنی عناصر مهم اطلاعاتی و با تجربه) و حالا که در بدو عمل دستگیر شده اند اینگونه همه چیز را مانند یک زن و شوهری ساده که انگار برای خرید شنبه به بازار رفته اند و کسی بسته ای را به آنها داده و آنها بی خبر از همه جا بعد از دستگیری در مورد آن افشاگری و اعتراف میکنند!!!

با دلایل و حقایق فوق کدام کفه بیشتر سنگینی میکند:

ایندو نفوذی رژیم بوده اند.
ایندو نفوذی مجاهدین بوده اند
ایندو نفوذی حامیان رجوی مانند اسرائیل، عربستان و آمریکا و… برای اجرای چنین طرحی (همانند اعترافات بعضی مقامات عراقی در مورد موشکهای دروغین صدام حسین) که بسادگی نیز میتوانستند عناصر رژیم مانند دیپلمات رژیم را نیز فریب داده و درگیر مسئله کنند بوده اند. البته تحقیقات پلیس و سیستم قضایی اروپایی حرف آخر را خواهد زد و تا بعد از آن پاسخ منطقی به سوالات فوق یافت گردد.

داود ارشد
6جولای 2018
کـدام آلترناتیو !؟ بقلم داود ارشد
جولای 2, 2018
در سال گذشته مسئله تضاد بین رژیم از یکطرف و آمریکا و اسرائیل و عربستان از طرف دیگر بعد از روی کار آمدن یک بساز بفروش بنام ترامپ در آمریکا و خروج وی از قرارداد هسته ای رژیم با جهان بالا گرفته است. بعلاوه اینکه این روزها شاهدیم که مردم ایران بیش از پیش بمیدان آمده و خواسته های برحق خود را مطرح میکنند و البته از میهمانوازی های!!!حاکمیت نیز برخوردار میشوند. مجموعه این تحولات منجر به این شده است که عده ای از خواب چهل ساله بیدار شده و مرتب انواع و اقسام نسخه برای هشتاد میلیون ایرانی تحت حاکمیت رژیم می پیچند.

گروه بدنام و بد سابقه
عده ای از سطلنت طلبان بعد از چند دهه پاسیویزم سیاسی وفعالیت در زمینه نوش جان کردن!! و یا تلاش برای افزایش آنچه از مردم ایران در زمان حاکمیت محمدرضا شاه به یغما برده بودند مشغول بودند با تظاهرات و شورشهای اخیر مردم بجان آمده از حاکمیت سرکوب و جهل و ویرانی بمیدان آمده و بخیال اینکه بوی کباب میآید مرتب دستورالعمل و آلترناتیو و بیانیه تولید و صادر میکنند.

اما همه ما در خارج از کشور و مردم ایران آنها را طی چهل سال گذشته خوب شناخته ایم. این گروه عطف به ماهیت حاضرنبوده و نیستند بجز برای به یغما بردن سرمایه های ایران و ایرانی دستی بالا کنند و قدمی بردارند، … یادمان نرفته است که همین اینها بودند که ایران را با اشاره ارباب بزرگ تحویل داده و به میهن واقعی خود آمریکا مهاجرت کردند حتی حاضر نشدند کوچکترین مقاومتی بکنند این چهل سال نیز مانند کفتار بر بالای سر صید زخمی چرخیده منتظرند که بعد از ازپای در آمدن صید سراغش رفته و او را بدرند. این دوره بعد از سقوط شاه نیز شاهد و گواه بسیار روشنی است به این امر، و علیرغم ثروتهای کلانی که با خود برده اند حتی برای بازگشت به مدینه فاضله دزدیهای کلانشان حاضر نشدند دست در جیب کرده و هزینه ای مالی بکنند چه برسد به هزینه های جانی.

طوریکه حتی مورد بی مهری اربابشان “آمریکا” نیز قرار گرفتند تا جائیکه آمریکا از سر نا امیدی به خانواده خونی خود دست به استخدام تازه واردین به جرگه وطن فروشان در بازار سیاسیت “که سابقا فریادهای ما کشور به دشمن نمی دهیم شان گوش فلک را کر کرده بود” یعنی خانم مریم رجوی و آقای مسعود رجوی نمودند.

بنابراین راه حل این دسته از دلواپسان میهن در شرایط کنونی جدای از ماهیت و عملکردهای چندین دهه گذشته آنها نبوده و نیست که در توسل جستن به آمریکا ظهور پیدا میکند، تا ارباب همه قیمت را جهت اشغال ایران پرداخته و مشکل را حل کند ولی در آینده این دوستان با امتیازات نفت و معدن و گاز و حق حاکمیت و … به او پس بدهند که در دنیای جهانخواران یک روش جاری است که “پیش فروش کردن کشور” مینامندش. در این زمینه نیز به اعتبار و سابقه و گذشته خود متکی هستند که سابقه بسیار روشن و مثبت و قابل اعتمادی در اینگونه معاملات دارند.

سایت صدای آمریکا از قول مصاحبه ای که با آقای رضا پهلوی فرزند محمدرضا شاه، بعمل آورده است در تاریخ 17آویل 2017 از آقای رضا پهلوی کسی که با روی کار آمدن ترامپ فکر میکند شانسش افزایش یافته است نقل قول کرده است که:
“با روی کار آمدن ترامپ در آمریکا آقای رضا پهلوی سفارش انقلاب و تغییر رژیم در ایران را میدهد تا رژیم سلطنت پارلمانی که باب میل او و غرب و عربهای خلیج فارس باشد برسرکار آید!!”

Iran’s Long-exiled Prince Wants a Revolution in Age of Trump
DUBAI, UNITED ARAB EMIRATES
Iran’s exiled crown prince wants a revolution. Reza Pahlavi, the son of the last shah to rule before the 1979 Islamic Revolution, has seen his profile rise in recent months following the election of U.S. President Donald Trump, who promises a harder line against the Shi’ite power.
Pahlavi’s calls for replacing clerical rule with a parliamentary monarchy, enshrining human rights and modernizing its state-run economy could prove palatable to both the West and Iran’s Sunni Gulf neighbors, who remain suspicious of Iran’s intentions amid its involvement in the wars in Iraq, Syria and Yemen.

البته باید اذعان کرد با وجود اینکه “وطن فروشی” برای سلطنت طلبها هم استراتژی بوده و هم تاکتیک و بقول کشتی گیرها “شاه شگرد” آنها بوده است ولی از بد روزگار یک موجود استحاله شده ای پیدا شده است که با تکیه به پولهای کلانی که نه از محمدرضا شاه بلکه با دلارهای نفتی صدام حسین عزیز و طلاهای سعودیهای عزیزتر البته بطور شرافتمندانه!!! طی بیش از چهار دهه با ریختن جوانان ایرانی در تنور صدام حسین و عربستان و رژیم تحت نام مبارزه کسب کرده اند، این “شاه شگرد” وطن فروشی را آنچنان با تردستی اجرا میکنند که نه تنها سلطنت طلبها را در بسیاری موارد به شگفتی وا میدارند بلکه بزرگترین کشتی گیرهای فرنگی مانند جان بولتن و جولیانی، جان مک کین و بسیاری دیگر از سناتورهای کرایه ای انگشت بدهان میمانند طوریکه با خود را به … زدن انگار متوجه نمیشوند که حاضرین در شوهای مریم رجوی نه ایرانی که سیاهپوستهای آفریقا و دانشجویان اروپای شرقی و پناهندگان سوری هستند.

با مشاهده وطن فروشیهای افساگسیخته رجویها که نتیجه اش از دست دادن جایگاه تاریخی “راست افراطی وابسته گرا” و جایگزین شدن آن با آقا و خانم رجوی است سلطنت طلبها را در عمل مجبور کرده است جهت از دور خارج کردن مجاهدین و کسب جایگاه سنتی خود با انتقاد از مجاهدین به سیاستهای “راست میانه وابسته گرای” نقل مکان کنند طوریکه مجبور شده اند به رجوی در خود فروشی و درخواست از آمریکا برای مداخله نظامی و بمباران ایران…انتقاد کنند و آنرا محکوم کنند!!!
تاجائیکه آقای رضا پهلوی در مصاحبه با شبکه خبری بلومبرگ تائید و تاکید کردند که نظر مردم ایران در انتخاب بین مجاهدین و رژیم، مردم رژیم را انتخاب خواهند کرد. و سیاستهای نقض حقوق بشر در مورد اعضای خود را به نقد کشیدند. البته آقا و خانم رجوی نیز آنها را بی پاسخ نگذاشتند.

مجاهدین بطور رسمی در سایت خود گفتند و نوشتند که: این سلطنت طلبها هستند که بدتر از رژیم هستند و یکی دنباله دیگری است، و آنها طی 50سال سرکوب و آزادی کشی در کشور و علیرغم همدستی با کاشانی برای سرنگونی دکتر مصدق، نتوانستند ایران را برای آمریکا که هزینه بسیاری بابت سرنگونی مصدق و بر سر کارآوردن آنها کرده بود را نگهدارند و براحتی تحویل آخوندها دادند.

نشان به این نشان که خانم و آقای رجوی علیرغم فحاشی های بسیاری که به سلطنت طلبها و رژیم و … کرده اند کمتر از گُل به ارباب-آمریکا نگفته اند. و انگار نه انگار که تا دیروز خود را در کشتن همین آمریکایی ها مصدقی میخواندند، انگار نه انگار سرود “آمریکایی بیرون شو خونت روی زمینه” را هر روز بجای نماز صبح میخواندند، و انگار نه انگار که برای نابودی شبکه جاسوسی آمریکا در ایران برای شوروی جاسوسی میکردند، و انگار نه انگار که همین دیروز بود که نوشتند که محمد رضا سعادتی را ماموران سی آی آ در ایران دستگیر کرده و انگار نه انگار که مصدقِ عزیزشان!!! را آمریکای عزیزتر از جانشان با همدستی شاه و کاشانی سرنگون کرد، تا دست نشانده خود آقای محمدرضا شاه را در ایران ابقاء کنند و کردند، هروقت هم که فرمودند کشور را ترک کن ایشان نیز مانند پدر بزگوارشان که او نیز دست نشانده بود اطاعت نموده و کشور را ترک کردند.
البته شاید بتوان نتیجه گرفت که دعوای مجاهدین در زمان شاه با آمریکایی ها با ملاک قراردادن عملکرد امروزشان در محتوا این بوده که: “آمریکا یا حاکمیت را بگیر بده به ما یا که ما جنگ مسلحانه میکنیم!!!” و امروز که در ایران نیستند و توسط مردم ایران دفع شده اند، همان حرف را البته از موضع خواهش و تمنا مطرح میکنند.
البته دلیل چپ زدن یا بهتر بگوئیم راست تر زدن مریم و مسعود در وطن فروشی به آمریکا همین عملکرد زمان شاه آنها علیه آمریکاست که مجبورند برای ماست مالی کردن آمریکایی کشی و شعارهای ضد آمریکایی جهت از دست ندادن مناقصه فروش ایران و برنده شدن در مقابل سطلنت طلبها کارهایی که اسرائیل به سلطنت طلب ها مسپارند و قبول نمیکنند مریم و مسعود رجوی با جان و دل انجام میدهند، جاییکه رضا پهلوی حداقل در ظاهر هم شده از مداخله نظامی فاصله میگیرد، مریم و مسعود رجوی قربان صدقه جان بولتون و جولیانی جناحهای جنگ طلب میروند و از هیچ اقدامی به قیمت نابودی ایران و ایرانی جهت کسب مقام مزدوری آمریکا پرهیز نمیکنند.
البته این عقب افتادگی سلطنت طلبها مقصرش خودشان هستند، چون حاضر نبودند که دست در جیب کرده و سبیلهای آمریکایی ها را مانند زوج رجوی چرب کنند. حداقل خانم و آقای رجوی واقع بین تر بوده اند. چون بهتر درک میکنند که وقتی کسی که یگانهای شورشی اش و هزاران اشرفش در سواحل کالیفرنیا و یا تیرانا مستقرند و وقتی حتی صاحب منصبان و اربابان نیز گفته و میگویند که اینها هیچ ربطی به ایران و ایرانی ندارند و رژیم در آنها نفوذ کرده است، و یا وقتی مجبورند تماشاچی را هم برای شوهایشان کرایه کنند، حداقل دست در جیب میشوند و آنچه که جان بولتن ها و مک کین ها و جولیانی ها و دیگرسناتورهای کرایه ای باید در ایران آینده منتظرش باشند با پرداخت 40هزار دلار برای یک سخنرانی 5 دقیقه ای بعنوان پیش پرداخت و اثبات خلوص نیت خود به آمریکا نشان میدهند.

جالب اینجاست که هر دوی این گروه مدعی هستند که دولت آمریکا را در جیب خود دارند!!!! (خواننده خودش جمله مرا درست بخواند). یکطرف مدعی است که اگر خودشان مستقیم در دفتر ترامپ حضور مستقیم ندارند ولی نفوذی آنها جان بولتن و جولیانی را برای این ماموریت اجیر کرده اند.

طرف دیگر که سکوی سابق را از دست داده مدعی است که جزء بالاترین مشاوران ترامپ هستند و با او و مایک پنس عکس هم گرفته اند و با کمک به کمپین انتخاباتی ترامپ قول ریاست جمهوری آینده ایران را نیز گرفته اند و حتی به ترامپ دستور داده اند حتما رژیم را سرنگون کن و به چیزی کمتر از سرنگونی رضایت نمیدهند.

و با پیوستن جان بولتن و رئیس سابق سی آی اِ به این تیم در پوست خود نمیگنجند و فیلشان یاد هندوستان کرده و به همان روزشمار سازی افتاده اند که آقای مسعود رجوی چهل سال است که هر عید ویا هر رمضان و در هر انتخابات و هر آمد و رفتی در راهروهای قدرت در ایران و یا غرب را بعنوان سال و دوره سرنگونی رژیم معرفی میکرد افتاده اند.
در این مورد بویژه آقای محمد رضا حمزه پور مثال زدنی است که خیلی تندتر از ترامپ و کاسه داغتر از آش نیز شده و پایان رژیم را قبل از چهل ساله شدندش اعلام کرده ا ند. (فراموش نکنیم که ترامپ در اوج نامردی!!! اظهار کرده است که قصد تغییر رژیم در ایران را ندارد)

“گروه بد نام بنام “بنگاه اجاره آلترناتیو
مجاهدین اما مانند همیشه که معتقدند کار از محکم کاری عیب نمیکند، به آمریکا و غرب و جان بولتن ها اکتفا نکرده اسرائیل و عربستان عزیز را نیز پشت قباله خود انداخته و از این شو سی خرداد به آن شو سی خرداد با هزینه های میلیونی ایادی این سه حکومت خوشنام را به رخ جهانیان میکشند و هیچ مرزی در وطن فروشی چه در گذشته و چه در حال برای خود متصور نیستند. صندلیهای خالی مردم در شوهایشان را نیز با کمک دلارهای نفتی عربستان و اسرائیل با سیاه پوستان و پناهندگان و … پر میکنند.

چه باک که هیچ ایرانی در آن شرکت نمیکند! مهم معرفی یک دکور آلترناتیو است بطور خاص که پرداخت کنندگان هزینه شوها خود بهتر میدانند که این دکور-آلترناتیو “هیچ جایگاهی در ایران ندارد” (نظر سیستم اطلاعات عربستان نسبت به فرقه رجوی که سندش را ویکی لیکس افشا نمود) ولی فرقه رجوی بخوبی میداننند جهان انقلابی! و مردمی و خلقی!! و جامعه بی طبقه توحیدی آنها حول اینگونه فاکتورها نیست که میچرخد. مگر مصدق حمایت مردمی نداشت ولی چه کسی بقدرت رسید؟! مگر پاتریس لومومبا حمایت مردمی نداشت ولی چه شد؟ و صدها مگر و اگر دیگر چه در ایران و چه در جهان.
بنابراین به همین سیاق یک بنگاه ورشکسته “اجاره دکورِآلترناتیو” به کشورها بنام فرقه رجوی چاره ای ندارد جز به نمایش مجازی آلترناتیو در شوهایش. بویژه که سالیان است مجبور است که از اوامر صاحبان منصبان (سهامداران بنگاه خود) تبعیت کنند، مگر صدام این بنگاه اجاره آلترناتیو را بمدت بیست سال کرایه نکرده بود و از همین رو رشته های عروسک خیمه شب بازی ارتش آزادیبخش را کنترل نمیکرد.
حالا که همان ارتش آزادیبخش تبدیل شده است به ارتش پدر بزرگها و مادر بزرگهای بیماری که خودکار نیز دست نمیتوانند بگیرند، توسط عربستان و اسرائیل و آمریکا…باید اجاره و کنترل شوند و الا که همان سالی یکبار شو را نیز باید تعطیل کنند و بروند دنبال مالی اجتماعی و با فریب مردم پول جمع کنند تا بتوانند در آلبانی و اورسور واز زنده بمانند و یا بقول خودشان “کانون های شورشی” در ایران را بفرستند نوک قله کوهها و وسط کویرها که عکس بگیرند و بعنوان حضور آلترناتیوی خود در ایران جا بزنند.

بین دو دسته “سلطنت طلب ها و فرقه رجوی” البته سلطنت طلباهایش صد بار نسبت به آقای رجوی و خانم رجوی شرف دارند. چون در ظاهرهم شده با دخالت آمریکا در ایران مخالفت میکنند. ولی قبله هردو آنها آمریکا و جان بولتن ها و … است که سابقه خوبی نیز در ایران طی حداقل 60 سال گذشته ندارند. و آثار آنها در عراق و لیبی و سوریه و … بسیار فاجعه بارتر از ایران است. بویژه در رابطه با تنها دولت دمکراتیک مصدق در ایران سابقه ننگینی دارند.

جوهر کلام اینکه هر دو گروه سلطنت طلب و آقا و خانم رجوی مشروعیت و دلگرمی و قوت خود را از حمایت آمریکا میگیرند و نه از رابطه مردم ایران با خودشان، چه آنها که مدعی هستند شعارهایی بنفع آنها سرداده شده و چه آنها که مدعی هستند با پول هم که شده ارباب را به پای حمایت کشانده اند .
گروه ثالث اما

ادامه دارد
داود باقروند ارشد
2 جولای 2018

در مقطع سالگرد بسرقت رفتن مبارزه مردم ایران برای آزادی و دمکراسی

Mr. Davood Baghervand Arshad
آقای داود باقروند ارشد منتقد سازمان مجاهدین کیست؟
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران برای 30 سال، فعال سیاسی و حقوق بشر و رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا

:تحصیلات:
دوره ابتدای و متوسطه و دیپلم در تهران ایران
دیپلم سطع آ در انستیتو تکنولوژی بولتن انگستان 1974 الی 1976
مهندسی راه و ساختمان در دانشگاه متروپولیتن لیدز انگلستان 1396-1380

جوانی:
آقای داود باقروند ارشد بعد از اخذ دییلم در ایران جهت ادامه تحصیلات در سال 1974-1353 به انگلستان اعزام میشود.
فعالیت سیاسی:
آقای داود باقروند ارشد قبل از انقلاب در ایران با فعالیتهای سازمانهای سیاسی مخفی و محاکمات علنی آنها آشنا میشود، وی در انگلستان بعنوان یک دانشجو در اتحادیه دانشجویان انگلستان با عشق به آزادی و دمکراسی و حقوق بشر برای مردم و کشورش بعنوان مسئول انجمن ایرانیان شهر محل تحصیل خود با افشای دیکتاتوری، اختناق و سرکوب آزادیها و نبود دمکراسی در ایران تحت سلطه سلسله پهلوی- حکومت محمدرضا شاه فعالیت سیاسی داشته. آقای ارشد در سال 1977 توسط یکی از اعضای سازمان مجاهدین در دانشگاه محل تحصیل با معرفی سازمان بعنوان تشکیلاتی مدافع آرمانهای آزادیخواهانه و بشر دوستانه به عضویت گرفته میشود.
بعضی مسئولیت های سازمانی
از بنیانگذاران انجمن دانشجویان مسلمان خارج کشور-هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران و مسئول تشکیلات دانشجویی خارج کشور سازمان مجاهدین
مستقر در لندن 1977-1982.
مسئول شاخه ترکیه سازمان مجاهدین خلق 1983-1982.
مسئول شاخه پاکستان سازمان مجاهدین خلق 1985-1983.
مسئول دفتر بخش نظامی سازمان مجاهدین درعراق 1986-1985.
حاضر در ملاقات با یاسر عرفات در بغداد بهمراه عباس داوری و ارتباط با مقامات وزارت اطلاعات عراق.
عضو حفاظت شخصی رهبری سازمان مجاهدین در بغداد 1987-1986.
مسئول بخش پرسنلی ستاد مرکزی سازمان مجاهدین در بغداد 1988-1987.
مسئولِ علی زرکش جانشین مسعودرجوی بعد از محکوم به اعدام شدنش توسط مسعود رجوی.
در موضع معاون مرکزیت عطف به مجموعه انتقاد به سازمان که تحول آقای مسعود رجوی میشود، ایشان علیرغم پذیرش انتقادات با مارک عنصر ضد تشکیلات و با لغو عضویت آقای داود ب ارشد را به کار اجباری محکوم شدم. 1991-1988
معاون فرماندهی ستاد سازمان مجاهدین در لندن 1996-1992
عضو شورای ملی مقاومت
عضو ستاد و مسئول روابط خارجی بنیاد ایران اید (خیریه جمع آوری پول برای سازمان تحت نام کودکان بی سرپرست) و یکی از دو تن دارندگان امضا در خیریه و رابط با دولت انگستان در لندن.
رابط با مقامات امنیتی انگلستان و حفاظت شخصی مریم رجوی در هنگام حضور وی در لندن درکمپین الزکورت لندن.
حاضر در ملاقات مریم رجوی با یاسر عرفات در لندن.
حاضر در ملاقات مریم رجوی با مقامات وزارت اطلاعات-خارجه انگلستان در مقر مریم رجوی در لندن.
عضو ستاد برگزار کننده کمپین دورت موند آلمان که در آخرین لحظه توسط دولت آلمان کنسل شد.
مسئول دیجیتالیزه کردن ستاد بصره سازمان مجاهدین در عراق
عضو ستاد برگزاری کمپین بازیهای جام جهانی 1998 لیون فرانسه
رئیس دانشکده راه و ساختمان ارتش آزادیبخش در عراق-قرارگاه اشرف

حمایت مسعودرجوی از جنایت 11 سپتامبر و محکومیت به ده سال زندان
بعد از حمایت علنی مسعود و مریم رجوی از عملیات تروریستی 11 سپتامبر و جشن گرفتن آن در حضور 4000رزمنده، با اعتراض به این سیاست تروریستی درخواست خروج از سازمان را میدهد که به ده سال زندان (دوسال در اشرف و هشت سال زندان معروف ابوغریب) محکوم میشود.
بعد از اشغال عراق توسط آمریکا و تحت کنترل در آمدن اشرف فرار کرده و نزد نیروهای چند مللیتی پناه میگیرد و نزدیک به یکسال نزد آنها بسر میبرد.
توسط سازمان ملل، کمیساریای عالی پناهندگی، و نیروهای چند ملیتی در ابتدای 2005 بهمراه 150 مجاهد جدا شده دیگر تحویل مقامات جمهوری اسلامی میشود.
در ایران فعالیت جاری و اقتصادی و زندگی شخصی داشته، در سال 2013 بعد از خروج سازمان مجاهدین از لیست تروریستی تحت فشارهای رژیم مجبور به ترک ایران میشود.

فعالیت کنونی
رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا، دفتر مرکزی آلمان-کلن.

کـدام آلترناتیو !؟ بقلم داود ارشد
جولای 2, 2018
در سال گذشته مسئله تضاد بین رژیم از یکطرف و آمریکا و اسرائیل و عربستان از طرف دیگر بعد از روی کار آمدن یک بساز بفروش بنام ترامپ در آمریکا و خروج وی از قرارداد هسته ای رژیم با جهان بالا گرفته است. بعلاوه اینکه این روزها شاهدیم که مردم ایران بیش از پیش بمیدان آمده و خواسته های برحق خود را مطرح میکنند و البته از میهمانوازی های!!!حاکمیت نیز برخوردار میشوند. مجموعه این تحولات منجر به این شده است که عده ای از خواب چهل ساله بیدار شده و مرتب انواع و اقسام نسخه برای هشتاد میلیون ایرانی تحت حاکمیت رژیم می پیچند.

گروه بدنام و بد سابقه
عده ای از سطلنت طلبان بعد از چند دهه پاسیویزم سیاسی وفعالیت در زمینه نوش جان کردن!! و یا تلاش برای افزایش آنچه از مردم ایران در زمان حاکمیت محمدرضا شاه به یغما برده بودند مشغول بودند با تظاهرات و شورشهای اخیر مردم بجان آمده از حاکمیت سرکوب و جهل و ویرانی بمیدان آمده و بخیال اینکه بوی کباب میآید مرتب دستورالعمل و آلترناتیو و بیانیه تولید و صادر میکنند.

اما همه ما در خارج از کشور و مردم ایران آنها را طی چهل سال گذشته خوب شناخته ایم. این گروه عطف به ماهیت حاضرنبوده و نیستند بجز برای به یغما بردن سرمایه های ایران و ایرانی دستی بالا کنند و قدمی بردارند، … یادمان نرفته است که همین اینها بودند که ایران را با اشاره ارباب بزرگ تحویل داده و به میهن واقعی خود آمریکا مهاجرت کردند حتی حاضر نشدند کوچکترین مقاومتی بکنند این چهل سال نیز مانند کفتار بر بالای سر صید زخمی چرخیده منتظرند که بعد از ازپای در آمدن صید سراغش رفته و او را بدرند. این دوره بعد از سقوط شاه نیز شاهد و گواه بسیار روشنی است به این امر، و علیرغم ثروتهای کلانی که با خود برده اند حتی برای بازگشت به مدینه فاضله دزدیهای کلانشان حاضر نشدند دست در جیب کرده و هزینه ای مالی بکنند چه برسد به هزینه های جانی.

طوریکه حتی مورد بی مهری اربابشان “آمریکا” نیز قرار گرفتند تا جائیکه آمریکا از سر نا امیدی به خانواده خونی خود دست به استخدام تازه واردین به جرگه وطن فروشان در بازار سیاسیت “که سابقا فریادهای ما کشور به دشمن نمی دهیم شان گوش فلک را کر کرده بود” یعنی خانم مریم رجوی و آقای مسعود رجوی نمودند.

بنابراین راه حل این دسته از دلواپسان میهن در شرایط کنونی جدای از ماهیت و عملکردهای چندین دهه گذشته آنها نبوده و نیست که در توسل جستن به آمریکا ظهور پیدا میکند، تا ارباب همه قیمت را جهت اشغال ایران پرداخته و مشکل را حل کند ولی در آینده این دوستان با امتیازات نفت و معدن و گاز و حق حاکمیت و … به او پس بدهند که در دنیای جهانخواران یک روش جاری است که “پیش فروش کردن کشور” مینامندش. در این زمینه نیز به اعتبار و سابقه و گذشته خود متکی هستند که سابقه بسیار روشن و مثبت و قابل اعتمادی در اینگونه معاملات دارند.

سایت صدای آمریکا از قول مصاحبه ای که با آقای رضا پهلوی فرزند محمدرضا شاه، بعمل آورده است در تاریخ 17آویل 2017 از آقای رضا پهلوی کسی که با روی کار آمدن ترامپ فکر میکند شانسش افزایش یافته است نقل قول کرده است که:
“با روی کار آمدن ترامپ در آمریکا آقای رضا پهلوی سفارش انقلاب و تغییر رژیم در ایران را میدهد تا رژیم سلطنت پارلمانی که باب میل او و غرب و عربهای خلیج فارس باشد برسرکار آید!!”

Iran’s Long-exiled Prince Wants a Revolution in Age of Trump
DUBAI, UNITED ARAB EMIRATES
Iran’s exiled crown prince wants a revolution. Reza Pahlavi, the son of the last shah to rule before the 1979 Islamic Revolution, has seen his profile rise in recent months following the election of U.S. President Donald Trump, who promises a harder line against the Shi’ite power.
Pahlavi’s calls for replacing clerical rule with a parliamentary monarchy, enshrining human rights and modernizing its state-run economy could prove palatable to both the West and Iran’s Sunni Gulf neighbors, who remain suspicious of Iran’s intentions amid its involvement in the wars in Iraq, Syria and Yemen.

البته باید اذعان کرد با وجود اینکه “وطن فروشی” برای سلطنت طلبها هم استراتژی بوده و هم تاکتیک و بقول کشتی گیرها “شاه شگرد” آنها بوده است ولی از بد روزگار یک موجود استحاله شده ای پیدا شده است که با تکیه به پولهای کلانی که نه از محمدرضا شاه بلکه با دلارهای نفتی صدام حسین عزیز و طلاهای سعودیهای عزیزتر البته بطور شرافتمندانه!!! طی بیش از چهار دهه با ریختن جوانان ایرانی در تنور صدام حسین و عربستان و رژیم تحت نام مبارزه کسب کرده اند، این “شاه شگرد” وطن فروشی را آنچنان با تردستی اجرا میکنند که نه تنها سلطنت طلبها را در بسیاری موارد به شگفتی وا میدارند بلکه بزرگترین کشتی گیرهای فرنگی مانند جان بولتن و جولیانی، جان مک کین و بسیاری دیگر از سناتورهای کرایه ای انگشت بدهان میمانند طوریکه با خود را به … زدن انگار متوجه نمیشوند که حاضرین در شوهای مریم رجوی نه ایرانی که سیاهپوستهای آفریقا و دانشجویان اروپای شرقی و پناهندگان سوری هستند.

با مشاهده وطن فروشیهای افساگسیخته رجویها که نتیجه اش از دست دادن جایگاه تاریخی “راست افراطی وابسته گرا” و جایگزین شدن آن با آقا و خانم رجوی است سلطنت طلبها را در عمل مجبور کرده است جهت از دور خارج کردن مجاهدین و کسب جایگاه سنتی خود با انتقاد از مجاهدین به سیاستهای “راست میانه وابسته گرای” نقل مکان کنند طوریکه مجبور شده اند به رجوی در خود فروشی و درخواست از آمریکا برای مداخله نظامی و بمباران ایران…انتقاد کنند و آنرا محکوم کنند!!!
تاجائیکه آقای رضا پهلوی در مصاحبه با شبکه خبری بلومبرگ تائید و تاکید کردند که نظر مردم ایران در انتخاب بین مجاهدین و رژیم، مردم رژیم را انتخاب خواهند کرد. و سیاستهای نقض حقوق بشر در مورد اعضای خود را به نقد کشیدند. البته آقا و خانم رجوی نیز آنها را بی پاسخ نگذاشتند.

مجاهدین بطور رسمی در سایت خود گفتند و نوشتند که: این سلطنت طلبها هستند که بدتر از رژیم هستند و یکی دنباله دیگری است، و آنها طی 50سال سرکوب و آزادی کشی در کشور و علیرغم همدستی با کاشانی برای سرنگونی دکتر مصدق، نتوانستند ایران را برای آمریکا که هزینه بسیاری بابت سرنگونی مصدق و بر سر کارآوردن آنها کرده بود را نگهدارند و براحتی تحویل آخوندها دادند.

نشان به این نشان که خانم و آقای رجوی علیرغم فحاشی های بسیاری که به سلطنت طلبها و رژیم و … کرده اند کمتر از گُل به ارباب-آمریکا نگفته اند. و انگار نه انگار که تا دیروز خود را در کشتن همین آمریکایی ها مصدقی میخواندند، انگار نه انگار سرود “آمریکایی بیرون شو خونت روی زمینه” را هر روز بجای نماز صبح میخواندند، و انگار نه انگار که برای نابودی شبکه جاسوسی آمریکا در ایران برای شوروی جاسوسی میکردند، و انگار نه انگار که همین دیروز بود که نوشتند که محمد رضا سعادتی را ماموران سی آی آ در ایران دستگیر کرده و انگار نه انگار که مصدقِ عزیزشان!!! را آمریکای عزیزتر از جانشان با همدستی شاه و کاشانی سرنگون کرد، تا دست نشانده خود آقای محمدرضا شاه را در ایران ابقاء کنند و کردند، هروقت هم که فرمودند کشور را ترک کن ایشان نیز مانند پدر بزگوارشان که او نیز دست نشانده بود اطاعت نموده و کشور را ترک کردند.
البته شاید بتوان نتیجه گرفت که دعوای مجاهدین در زمان شاه با آمریکایی ها با ملاک قراردادن عملکرد امروزشان در محتوا این بوده که: “آمریکا یا حاکمیت را بگیر بده به ما یا که ما جنگ مسلحانه میکنیم!!!” و امروز که در ایران نیستند و توسط مردم ایران دفع شده اند، همان حرف را البته از موضع خواهش و تمنا مطرح میکنند.
البته دلیل چپ زدن یا بهتر بگوئیم راست تر زدن مریم و مسعود در وطن فروشی به آمریکا همین عملکرد زمان شاه آنها علیه آمریکاست که مجبورند برای ماست مالی کردن آمریکایی کشی و شعارهای ضد آمریکایی جهت از دست ندادن مناقصه فروش ایران و برنده شدن در مقابل سطلنت طلبها کارهایی که اسرائیل به سلطنت طلب ها مسپارند و قبول نمیکنند مریم و مسعود رجوی با جان و دل انجام میدهند، جاییکه رضا پهلوی حداقل در ظاهر هم شده از مداخله نظامی فاصله میگیرد، مریم و مسعود رجوی قربان صدقه جان بولتون و جولیانی جناحهای جنگ طلب میروند و از هیچ اقدامی به قیمت نابودی ایران و ایرانی جهت کسب مقام مزدوری آمریکا پرهیز نمیکنند.
البته این عقب افتادگی سلطنت طلبها مقصرش خودشان هستند، چون حاضر نبودند که دست در جیب کرده و سبیلهای آمریکایی ها را مانند زوج رجوی چرب کنند. حداقل خانم و آقای رجوی واقع بین تر بوده اند. چون بهتر درک میکنند که وقتی کسی که یگانهای شورشی اش و هزاران اشرفش در سواحل کالیفرنیا و یا تیرانا مستقرند و وقتی حتی صاحب منصبان و اربابان نیز گفته و میگویند که اینها هیچ ربطی به ایران و ایرانی ندارند و رژیم در آنها نفوذ کرده است، و یا وقتی مجبورند تماشاچی را هم برای شوهایشان کرایه کنند، حداقل دست در جیب میشوند و آنچه که جان بولتن ها و مک کین ها و جولیانی ها و دیگرسناتورهای کرایه ای باید در ایران آینده منتظرش باشند با پرداخت 40هزار دلار برای یک سخنرانی 5 دقیقه ای بعنوان پیش پرداخت و اثبات خلوص نیت خود به آمریکا نشان میدهند.

جالب اینجاست که هر دوی این گروه مدعی هستند که دولت آمریکا را در جیب خود دارند!!!! (خواننده خودش جمله مرا درست بخواند). یکطرف مدعی است که اگر خودشان مستقیم در دفتر ترامپ حضور مستقیم ندارند ولی نفوذی آنها جان بولتن و جولیانی را برای این ماموریت اجیر کرده اند.

طرف دیگر که سکوی سابق را از دست داده مدعی است که جزء بالاترین مشاوران ترامپ هستند و با او و مایک پنس عکس هم گرفته اند و با کمک به کمپین انتخاباتی ترامپ قول ریاست جمهوری آینده ایران را نیز گرفته اند و حتی به ترامپ دستور داده اند حتما رژیم را سرنگون کن و به چیزی کمتر از سرنگونی رضایت نمیدهند.

و با پیوستن جان بولتن و رئیس سابق سی آی اِ به این تیم در پوست خود نمیگنجند و فیلشان یاد هندوستان کرده و به همان روزشمار سازی افتاده اند که آقای مسعود رجوی چهل سال است که هر عید ویا هر رمضان و در هر انتخابات و هر آمد و رفتی در راهروهای قدرت در ایران و یا غرب را بعنوان سال و دوره سرنگونی رژیم معرفی میکرد افتاده اند.
در این مورد بویژه آقای محمد رضا حمزه پور مثال زدنی است که خیلی تندتر از ترامپ و کاسه داغتر از آش نیز شده و پایان رژیم را قبل از چهل ساله شدندش اعلام کرده ا ند. (فراموش نکنیم که ترامپ در اوج نامردی!!! اظهار کرده است که قصد تغییر رژیم در ایران را ندارد)

“گروه بد نام بنام “بنگاه اجاره آلترناتیو
مجاهدین اما مانند همیشه که معتقدند کار از محکم کاری عیب نمیکند، به آمریکا و غرب و جان بولتن ها اکتفا نکرده اسرائیل و عربستان عزیز را نیز پشت قباله خود انداخته و از این شو سی خرداد به آن شو سی خرداد با هزینه های میلیونی ایادی این سه حکومت خوشنام را به رخ جهانیان میکشند و هیچ مرزی در وطن فروشی چه در گذشته و چه در حال برای خود متصور نیستند. صندلیهای خالی مردم در شوهایشان را نیز با کمک دلارهای نفتی عربستان و اسرائیل با سیاه پوستان و پناهندگان و … پر میکنند.

چه باک که هیچ ایرانی در آن شرکت نمیکند! مهم معرفی یک دکور آلترناتیو است بطور خاص که پرداخت کنندگان هزینه شوها خود بهتر میدانند که این دکور-آلترناتیو “هیچ جایگاهی در ایران ندارد” (نظر سیستم اطلاعات عربستان نسبت به فرقه رجوی که سندش را ویکی لیکس افشا نمود) ولی فرقه رجوی بخوبی میداننند جهان انقلابی! و مردمی و خلقی!! و جامعه بی طبقه توحیدی آنها حول اینگونه فاکتورها نیست که میچرخد. مگر مصدق حمایت مردمی نداشت ولی چه کسی بقدرت رسید؟! مگر پاتریس لومومبا حمایت مردمی نداشت ولی چه شد؟ و صدها مگر و اگر دیگر چه در ایران و چه در جهان.
بنابراین به همین سیاق یک بنگاه ورشکسته “اجاره دکورِآلترناتیو” به کشورها بنام فرقه رجوی چاره ای ندارد جز به نمایش مجازی آلترناتیو در شوهایش. بویژه که سالیان است مجبور است که از اوامر صاحبان منصبان (سهامداران بنگاه خود) تبعیت کنند، مگر صدام این بنگاه اجاره آلترناتیو را بمدت بیست سال کرایه نکرده بود و از همین رو رشته های عروسک خیمه شب بازی ارتش آزادیبخش را کنترل نمیکرد.
حالا که همان ارتش آزادیبخش تبدیل شده است به ارتش پدر بزرگها و مادر بزرگهای بیماری که خودکار نیز دست نمیتوانند بگیرند، توسط عربستان و اسرائیل و آمریکا…باید اجاره و کنترل شوند و الا که همان سالی یکبار شو را نیز باید تعطیل کنند و بروند دنبال مالی اجتماعی و با فریب مردم پول جمع کنند تا بتوانند در آلبانی و اورسور واز زنده بمانند و یا بقول خودشان “کانون های شورشی” در ایران را بفرستند نوک قله کوهها و وسط کویرها که عکس بگیرند و بعنوان حضور آلترناتیوی خود در ایران جا بزنند.

بین دو دسته “سلطنت طلب ها و فرقه رجوی” البته سلطنت طلباهایش صد بار نسبت به آقای رجوی و خانم رجوی شرف دارند. چون در ظاهرهم شده با دخالت آمریکا در ایران مخالفت میکنند. ولی قبله هردو آنها آمریکا و جان بولتن ها و … است که سابقه خوبی نیز در ایران طی حداقل 60 سال گذشته ندارند. و آثار آنها در عراق و لیبی و سوریه و … بسیار فاجعه بارتر از ایران است. بویژه در رابطه با تنها دولت دمکراتیک مصدق در ایران سابقه ننگینی دارند.

جوهر کلام اینکه هر دو گروه سلطنت طلب و آقا و خانم رجوی مشروعیت و دلگرمی و قوت خود را از حمایت آمریکا میگیرند و نه از رابطه مردم ایران با خودشان، چه آنها که مدعی هستند شعارهایی بنفع آنها سرداده شده و چه آنها که مدعی هستند با پول هم که شده ارباب را به پای حمایت کشانده اند .
گروه ثالث اما

ادامه دارد
داود باقروند ارشد
2 جولای 2018

در مقطع سالگرد بسرقت رفتن مبارزه مردم ایران برای آزادی و دمکراسی

Mr. Davood Baghervand Arshad
آقای داود باقروند ارشد منتقد سازمان مجاهدین کیست؟
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران برای 30 سال، فعال سیاسی و حقوق بشر و رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا

:تحصیلات:
دوره ابتدای و متوسطه و دیپلم در تهران ایران
دیپلم سطع آ در انستیتو تکنولوژی بولتن انگستان 1974 الی 1976
مهندسی راه و ساختمان در دانشگاه متروپولیتن لیدز انگلستان 1396-1380

جوانی:
آقای داود باقروند ارشد بعد از اخذ دییلم در ایران جهت ادامه تحصیلات در سال 1974-1353 به انگلستان اعزام میشود.
فعالیت سیاسی:
آقای داود باقروند ارشد قبل از انقلاب در ایران با فعالیتهای سازمانهای سیاسی مخفی و محاکمات علنی آنها آشنا میشود، وی در انگلستان بعنوان یک دانشجو در اتحادیه دانشجویان انگلستان با عشق به آزادی و دمکراسی و حقوق بشر برای مردم و کشورش بعنوان مسئول انجمن ایرانیان شهر محل تحصیل خود با افشای دیکتاتوری، اختناق و سرکوب آزادیها و نبود دمکراسی در ایران تحت سلطه سلسله پهلوی- حکومت محمدرضا شاه فعالیت سیاسی داشته. آقای ارشد در سال 1977 توسط یکی از اعضای سازمان مجاهدین در دانشگاه محل تحصیل با معرفی سازمان بعنوان تشکیلاتی مدافع آرمانهای آزادیخواهانه و بشر دوستانه به عضویت گرفته میشود.
بعضی مسئولیت های سازمانی
از بنیانگذاران انجمن دانشجویان مسلمان خارج کشور-هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران و مسئول تشکیلات دانشجویی خارج کشور سازمان مجاهدین
مستقر در لندن 1977-1982.
مسئول شاخه ترکیه سازمان مجاهدین خلق 1983-1982.
مسئول شاخه پاکستان سازمان مجاهدین خلق 1985-1983.
مسئول دفتر بخش نظامی سازمان مجاهدین درعراق 1986-1985.
حاضر در ملاقات با یاسر عرفات در بغداد بهمراه عباس داوری و ارتباط با مقامات وزارت اطلاعات عراق.
عضو حفاظت شخصی رهبری سازمان مجاهدین در بغداد 1987-1986.
مسئول بخش پرسنلی ستاد مرکزی سازمان مجاهدین در بغداد 1988-1987.
مسئولِ علی زرکش جانشین مسعودرجوی بعد از محکوم به اعدام شدنش توسط مسعود رجوی.
در موضع معاون مرکزیت عطف به مجموعه انتقاد به سازمان که تحول آقای مسعود رجوی میشود، ایشان علیرغم پذیرش انتقادات با مارک عنصر ضد تشکیلات و با لغو عضویت آقای داود ب ارشد را به کار اجباری محکوم شدم. 1991-1988
معاون فرماندهی ستاد سازمان مجاهدین در لندن 1996-1992
عضو شورای ملی مقاومت
عضو ستاد و مسئول روابط خارجی بنیاد ایران اید (خیریه جمع آوری پول برای سازمان تحت نام کودکان بی سرپرست) و یکی از دو تن دارندگان امضا در خیریه و رابط با دولت انگستان در لندن.
رابط با مقامات امنیتی انگلستان و حفاظت شخصی مریم رجوی در هنگام حضور وی در لندن درکمپین الزکورت لندن.
حاضر در ملاقات مریم رجوی با یاسر عرفات در لندن.
حاضر در ملاقات مریم رجوی با مقامات وزارت اطلاعات-خارجه انگلستان در مقر مریم رجوی در لندن.
عضو ستاد برگزار کننده کمپین دورت موند آلمان که در آخرین لحظه توسط دولت آلمان کنسل شد.
مسئول دیجیتالیزه کردن ستاد بصره سازمان مجاهدین در عراق
عضو ستاد برگزاری کمپین بازیهای جام جهانی 1998 لیون فرانسه
رئیس دانشکده راه و ساختمان ارتش آزادیبخش در عراق-قرارگاه اشرف

حمایت مسعودرجوی از جنایت 11 سپتامبر و محکومیت به ده سال زندان
بعد از حمایت علنی مسعود و مریم رجوی از عملیات تروریستی 11 سپتامبر و جشن گرفتن آن در حضور 4000رزمنده، با اعتراض به این سیاست تروریستی درخواست خروج از سازمان را میدهد که به ده سال زندان (دوسال در اشرف و هشت سال زندان معروف ابوغریب) محکوم میشود.
بعد از اشغال عراق توسط آمریکا و تحت کنترل در آمدن اشرف فرار کرده و نزد نیروهای چند مللیتی پناه میگیرد و نزدیک به یکسال نزد آنها بسر میبرد.
توسط سازمان ملل، کمیساریای عالی پناهندگی، و نیروهای چند ملیتی در ابتدای 2005 بهمراه 150 مجاهد جدا شده دیگر تحویل مقامات جمهوری اسلامی میشود.
در ایران فعالیت جاری و اقتصادی و زندگی شخصی داشته، در سال 2013 بعد از خروج سازمان مجاهدین از لیست تروریستی تحت فشارهای رژیم مجبور به ترک ایران میشود.

فعالیت کنونی
رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا، دفتر مرکزی آلمان-کلن.

کدام آلترناتیو – قسمت آخر بقلم داود باقروند ارشد
جولای 14, 2018
لینک به قسمت اول

گروه ثالث
گروه بعدی اما خارجه نشینانی هستند که چند دهه است از مردم ایران قطع هستند و هرگونه حس و رابطه و درک درست از مردم را از دست داده اند آنها که از مبارزه در آرامش و یکنواختی غرب که مبارزه شان در انعکاس اخبار مطبوعات و رسانه های رژیم جلوه می یابد خسته و دلتنگ ایران شده اند. سفارش سرنگونی به مردم ایران میدهند. و از اینکه مردم ایران تا صد شهر بپا میخیزند ولی رژیم را برای آنها سرنگون نمیکنند از دست مردم ایران به تنگ آمده اند، همان فرایندی که آقای مسعود رجوی بعد از خیزش 1378 دانشجویان طی کرد. ایشان از اینکه جنبش دانشجویی در جریان قیام او را صدا نکرده است خشمگین شده و حکم کردند که باید آنها را پای دیوار گذاشته و اعدام کرد!!!
این گروه علیرغم اینکه سابقه دولتهای بزرگی مانند آمریکا و همدستان نزدیک کنونی منطقه ای او را بخوبی میدانند ولی چون خود به هیچ وجه دستی واقعی در کار ندارند اجبارا چاره ای ندارند جز دل بستن به اقدامات قدرتهای بزرگ که آنها بیایند و کاری بکنند. از میان این گروه بعضی ها کاملا بیگدار به آب زده و مستقتیم آنرا مطرح میکنند بعضی تلاش میکنند با تراشیدن دهها دلیل و مدرک اثبات کنند که ته دل آنها این نیست که امیدشان به خارجی هاست، بلکه برای مبارزه مردم ایران اینگونه بهتر است !!!! و بعضی نیز چپ تر رفته و حتی انتقاد میکنند که نکند دشمن اصلی (رژیم جمهوری اسلامی) فراموش شود!!!؟؟
از همین رو هر کس که کمتر از گل به قدرتهای بزرگ بگوید عواطف مردمی و خلقیشان جریحه دار شده عنوان میکنند که هرکس به این “بنگاههای بلعیدن کشورها” در جهان از گل نازکتر بگوید عملا به آخوند ها کمک میکند! البته اینها ارکستری در هارمونی کامل (فول هارمونیک) با آنهایی هستند که توصیه میکنند که به وطن فروش هایی چون رجوی نیز نباید کاری داشت مبادا که رژیم سوء استفاده کند و یا فراموش شود!!!
اینها فراموش میکنند که قدرتهای بزرگ هیچ مشکلی با رژیم و دیگر رژیم ها ندارند که هیچ دلشان نیز برای مردم ایران نسوخته است آنها منافع خود را چه بسا در بقای جمهوری اسلامی و یا تجزیه ایران و یا … میجویند که باید دقیقش را از خود آنها سوال کرد.
از طرفی نیز این دوستان شاید قدرتهای بزرگ را بنگاه خیریه همچون پزشکان بدون مرز می انگارند که از سر عشق به آزادی، دمکراسی وحقوق بشر، عشق به مردم و فرهنگ چندین هزار ساله بویژه ایران و به فردوسی و حافظ و کورش و سرزمین مادری ما و در غم خشک شدن رودخانه ها و کم آبی!!، و البته بخاطر خسته و بی حوصله شدن ما در غرب میلیاردها دلار هزینه کنند، سربازانشان را نیز به کشتن بدهند و رژیم را برای ما سرنگون کرده و بعد با شرمساری و خجالت از دیر کرد چهل ساله خود در این امرِ خیر، ایران را بدون آخوند و مانند هلوی پوست کنده تحویل ما بدهند که ما…

جالب اینکه تمام سایتها و تلویزیون های دیجیتال را نیز از لیست بالا بلند دلایل اینکه رژیم دشمن مردم است و نه آمریکا و دشمنی آمریکا با ما بدلیل سیاست های رژیم است را در نزدیک به 40ردیف اثبات میکنند و به مردم هشدار میدهند که مبادا اشتباه کنند!!!! و تاکید میکنند که “بجای حمله به غرب و آمریکا باید به رژیم حمله کرد” و استدلال میکنند که آنها که میگویند اگر آمریکا دخالت نظامی کرد ایران سوریه و لیبی میشود دروغ میگویند و آمریکا اصلا نه داعش و نه طالبان و نه سوریه و لیبی و کرزای در افغانستان نصب و درست نکرده است.
جواب به این دوستان را باید از زبان وزیر امور اسرائیل! در کابینه ترامپ خانم نیکی هیلی شنید:
به گزارش اسپوتنیک، به نقل از ان بی سی، نماینده دایمی ایالات متحده آمریکا در سازمان ملل نیکی هیلی، گفت، که “اعتراضات در ایران می تواند منجر به وضعیتی شود که پس از تظاهرات در سوریه ایجاد شد”. این بیانیه را نیکی هیلی ‏ در آستانه نشست شورای امنیت سازمان ملل متحد در مورد ایران مطرح کرد‎.‎
گروه فوق علیرغم ظاهر متفاوتشان و حرفهای جدیدی که ممکن است بزنند چاره ای ندارند الا اینکه تغییر در ایران را مبتنی بر فرهنگ سنتی ضد تحرک دوره قاجار که همه چیز را به خدا و پیغمبر و یا به امام حسین و حضرت ابولفضل میسپردند و حواله میدادند، تا حل کند به ابرقدرتها حواله میدهند. فرهنگی که در آن فرد در مقابل مشکلات خود بجای تکیه کردن به راه حلهای ریشه ای و اراده خود و بپا خواستن و اقدام عملی کردن برای برداشتن موانع، آن مسئله ومشکل را به خدای متعال و… و در این مورد به آمریکا و اسرائیل و عربستان میسپارند. و چشم را به واقعیت جامعه و مردم ایران بسته آنچه برایشان مهم است گرم شدن سایتهایشان و آنتنی شدن است.

واقعیت بیست ساله جامعه داخل کشور و
غافلگیری بیست ساله جامعه خارج کشور
برای درک پوشال بافی های جاری در خارجه کشور در قالب تحلیل ها و خواسته ها، ادعا ها و … باید آنها را در مقایسه با واقعیت جنبش مردم ایران محک زد.
طی بیست سال گذشته مردم ایران سه تظاهر بسیار عمده و گسترده داشته که جهان و بطور شگفت انگیزی تمامی ایرانیان (تاکید داریم تمامی ایرانیان خارج از کشور با هر تفکری و ادعایی را) غافلگیر نموده اند.

این سه تظاهر عبارتند از جنبش دانشجویی 1377، جنبش سبز 1388 و شورشهای بهمن ماه 1396. فاکتور و واقعیت امر غافلگیری بلاترین و مهمترین دلیل و سند فاصله مردم ایران با این گروههاست. ولی لازم است با بررسی آنها در ریز جزئیات به درک و شناخت بهتری از کیفیت سیاسی، آرمانی، و اجتماعی و فرهنگی این فاصله رسید.

یاد آوری و زمینه بحث
فراموش نباید کرد که بعد از شروع عملیات تروریستی سازمان مجاهدین در سال 60 جنبش خروشان مردمی سالهای 57-60 نه تنها هیچ حمایتی از مبارزه خوشونت آمیز و تروریستی نکردند بلکه در رد و دافعه آن جنبش سیاسی مردم از حرکت باز ایستاده بدلیل جنگ خارجی همه را به حمایت از رژیمی که مدعی بود در حال جنگ واقعی با اشغالگران خارجی در دفاع از میهنی که بخشی از آن نیز در اشغال دشمن بود کشاند طوریکه توانست با حمایت همان مردم ضمن دوام در این جنگ خارجی با مستمسک قرار دادن تروریسم و همدستی با دشمن خارجی مجاهدین بعنوان خیانت ملی آپوزیسیون در زمان جنگ نه تنها مجاهدین را ریشه کن کند بلکه تمامی تشکلهایی که حتی دست به سلاح نبرده بودند و قتل و کشتاری نیز مانند مجاهدین مرتکب نشده بودند را از دور خارج کرده یکه تاز میدان گردد. و مردم و جنبش عدالت خواهی و آزادی ستانی … تحت دافعه آشکارمردم علیه تروریسم داخلی و خود فروشی به دشمن خارجی توسط سازمان مجاهدین مسعود رجوی بطور مطلق به حاشیه رانده شدند و واقعیت سرکوب موجهه چلوه داده شده مسلط گردید .

بعد از طی 17 سال (1360-1377) حاشیه نشینی جنبش مردمی ایران به مدد پایان جنگ و سرباز کردن تضادهای درونی در داخل کشور همزمان با انتظار و بی عملی مطلق در خارج کشور سرانجام این مردم ایران بوده اند که اولین حرکت عدالتخواهی و آزادی ستانی خود را در سال 1377 با پیشتازی دانشجویان دانشگاهها و در سال 1388 با جنبش سبز(جنبش دانشجویان، قشر میانه، و جوانان و عمدتا قشر آگاه)، و در سال 1396 توسط مردم فقیر آنهم در شهرهای کوچک که عمدتا پایگاه رژیم محسوب میشدند اما با خشمی که مختص این قشر از جامعه کارد به استخوان رسیده است بمیدان آمده و کم و بیش حداقل در شعار چیزی برای رژیم باقی نگذاشتند. و جهان شاهد بود که رژیم نیز برعکس موارد قبلی در سالهای 1377 یا 1388 حسابی ماست هایش را در مقابل خروش مظلومانه مردم بپاخاسته کیسه کرده و در بسیاری موارد ایستادند و حسابی هر آنچه بنام مرز سرخ می نامیدندش خوردند و دم بر نیاوردند. که نشان از قدرت خروش مردم بود.

فاکتور بسیار مهم دیگر
باز فراموش نشود که طی این سه دهه 1360-1396 تمامی تحلیلها، تمامی پیش بینی ها در خارج کشور از تمامی انتخابات داخل کشور، تمامی درخواستها به نحوه شرکت مردم در انتخابات، تمامی فراخوانهای به قهر و عدم شرکت در انتخابات، تمامی درک و دریافتهای ها از حرکتهای مردمی … نه تنها مطلقا غلط از آب در آمده است بلکه با شگفتی بسیار مورد بی اعتنایی باور نکردنی مردم ایران قرار گرفته است، فاجعه بارتر اینکه، درست در تمامی موارد برعکس خواسته ها و شعارها و تمایلات، فراخوانها قدم برداشته اند.
شگفت آورتر اینکه همین مردمی که بدلیل بی اعتنایی مطلق به خواسته های خارجه نشین ها، مورد لعن و نفرین بسیاری از همین خارجه نشینهاست از جمله تشکیلات رجوی و بسیاری از سلطنت طلبها و … در سه تظاهر فوق رادیکالیزمی از خود نشان داده اند که حتی در خواب و رویا نیز نمیتوانستند انرا ببینیند و یا تصور کنند. زمانیکه تمامی خارجه نشین ها به ترک و تحریم انتخابات در سال 1388 فراخوان میدادند مردم نه تنها به تمام و کمال در آن شرکت کردند بلکه چنان نمایشی از قدرت خود و همبستگی و خروش آزادی و دمکراسی خواهی و دفاع از رای خود (که خارجه توصیه به عدم بکارگیری آن میکرد) بروز دادند که جهان و همه خارجه نشینان را بعد از بیدار کردن از خواب انگشت بدهان نگاه داشت.

نتیجه گیری ساده اینکه:
خارجه نشین ها چون هیچ (به تاکید) دستی در آتش ندارند بنابراین راه حلهایشان حداکثر از همان نوع و ماهیت پاسیو دارد و یا بقول جامعه شناسان واکنشی (ری آکتیو) میباشد، ولی رویکرد مردم ایران به مشکلاتشان تهاجمی رو به جلو (آکتیو) است. راه حلهای خارجه نشینان برای نمایش به قدرتهای خارجی است و اساسا باید گفت بدرد خارجه نشین ها میخورد که از سر پاسیویز، بنشینند و مثلا در رای گیری یا تظاهرات شرکت نکنند، تا حداکثر با تحریم انتخابات ناظر خارجی را متقاعد کنند که …
درصورتیکه مردم ایران زیر فشارهای طاقت فرسای رژیم مطلقا پاسیو نیست، برای نمایش به این و آن وارد صحنه نمیشود، اگر وارد انتخابات میشود از درون آن تغییر و پیشبرد جنبش عدالت خواهی، ایمان مردم به قدرت خودشان، اعتماد به نفس بخود و به جمع خودشان (نترسید نترسید ما همه با هم هستیم) و مردم ایران را هدف دارند و نشان میدهند. همزمان نیز نمایشی عالی و خیره کننده از قدرت تغییر مستقل، مبتنی بر استقلال رای مردم ایران، صلح خواهی خود و پختگی سیاسی را در مقابل چشم جهانیان بنمایش میگذارند.
از آنجائیکه خارجه نشینان درد ندارند، بنابراین همدرد مردم هم نیستیم، تا این درد مشترک آنها را به صحنه آکتیو تغییر بکشاند. خواسته شان (بهتر است بگوئیم “سفارش آنها”) ازخارجه بطور تئوریک تغییر و سرنگونی است.
البته بوضوح باید گفت که درد مردم ایران نیز بطور مطلق درد خارجه کشوریها نیست. بزرگترین شاخص بی دردی خارجه نشینان و همدرد نبودنشان با مردم ایران، پراکندگی آنچه بنام آپوزیسیون خارج نام دارد است. درصورتیکه در داخل در صحنه مرگ و زندگی مردم ایران برای به میدان کشیدن همدیگر شعار (نترسید نترسید ما همه با هم هستیم) میدهند. بدون اینکه فکر کنند دیگری که بمیدان آمده است ترک است یا فارس، بلوچ است یا لر، عرب است یا ترکمن و یا چه مذهبی و عقیده و مرامی دارد . آنها بر مبنای درد مشترکشان حرکت میکنند. خارجه نشینی که درد مشترک آنها حس نمیکند قطعا نمیتواند نه آنها را درک و با آنها رابطه برقرار کند و طبعا جز بر منافع حقیر خود تکیه و قضاوت نمیکند.

مثال دیگر:
زمانیکه خارجه نشینان تمامی صفحات سایتها و تلویزیونهای دیجیتالی را با اخبار(عاریه گرفته شده از روزنامه های رژیم) و تحلیلهای آنچنانی از”ربوده شدن جنبش مردمی توسط اصلاح طلب ها” پر میکردند، جنبش بهمن 1396 چنان طوفانی بپا کرد که دودمان تمامی تحلیلهای بطور مطلق بی ربط و بی ارتباط با واقعیت فکری و درک سیاسی مردم و جنبش مردم ایران را بر باد داد. و شعار (اصلاح طلب اصولگرا دیگه تمومه کار) شنیده شد که 180درجه عکس جهت حتی تصورات، توهمات، و تحلیلهای جاری در خارجه بود. این فاصله آنقدر بزرگ بود که ایرانیان خارجه نشینِ سابقا سیاسی، بعضا از سر بیکاری سیاسی، بعضا نیز از سر کسب در آمد سیاسی و بعضا نیز از سر اجبار سیاسی، انگار تحلیلهایشان در مورد بورکینافاسو بوده است تا ایران.
آنچه گروه چهارم فکر میکند

با در ذهن داشتن فاصله فوق، در میان خارجه نشین ها عده ای هر چند پراکنده در طیف های مختلف فکری، راه حل مسئله و بحران کنونی حاکمیت در ایران را در درون مردم ایران جستجو میکنند. و با توجه به شناختی که از بنگاههای بلعیدن کشورها (قدرتهای بزرگ) دارند نسبت به هرگونه دخالت خارجی بشدت هشدار میدهند.
این عده بخوبی معنی دخالت خارجی بویژه آمریکا و اسرائیل و عربستان و یا هر کشور متصور دیگر را بخوبی میدانند. از جمله سرشناسترین آنها اردشیر زاهدی است که گذشته از سابقه او در دوران شاه، و عیلرغم اینکه ممکن است بسیاری بدرستی دلایلی علیه او داشته باشند، باید اذعان نمود که سیاستمدار پخته ای است که معنی حرفهایی را که میزند را میفهمد. ارشیر زاهدی هر حرف و تحلیل و موضعگیری دیگری میکرد میشد به دیده شک و تردید بدان نگاه کرد. هرچند بسیاری سلطنت طلب ها و فرقه رجوی بلافاصله در مقابل حرف حساب او مارک مزدوری را برایش نسخه کردند.

ولی این موضعگیری اردشیرزاهدی در قبال آمریکا (شوریدن علیه طبقه خودش) و علیه آنها که خود را به کشورهای خارجی فروخته اند اتفاقا نشان از همدردی و نگرانی ای واقعی و شناخت عمیق و عینی از خطر و تهدید واقعی علیه مردم ایران در این مرحله از تاریخ آن است.

چون به سیاق معمول وی باید مانند بسیاری از سلطنت طلبها بر طبل مزدوری آمریکا میکوبید و بازگشت به شکوه و جلال گذشته خود در دوران شاه را مقدم میشمرد. اردشیر زاهدی اگر از خطر آمریکا و اسرائیل و عربستان و … حرف میزند، نه تنها مانند بسیاری از ما که درک و دریافتمان از مسائل بین اللملی حداکثر تئوریک و تحلیلی است حرف نمیزند بلکه شناختش از جهانخواران عاری از احساسات، عاری از آرمانگرایی مبتذل، عاری از چپ نمایی، عاری از شور انقلابی، عاری از منفعت های زودگذر، عاری از مصلحت اندیشی و آینده نگری فردی و خصوصی است، بلکه مبتنی بر شناختی عینی، تجربی و دقیق است. چـرا؟

اردشیر زاهدی در دهه 90 زندگیش است با تاریخچه ای که از او در دست میباشد تمامی کارهایی که همه منفعت طلبان سلطنت طلب و یا چپ نماهای وابسته گرا مانند فرقه رجوی در آرزویش بودند و هستند و برای کسر ناچیزی از آن سرو دست میشکنند و براحتی میهن را به یک ریال میفروشند، مانند دست داشتن در قدرت سیاسی، در ثروت، در نزدیکی به سیاستمداران آنهم نه به سیاست مداران درجه چندم ینگه دنیا مانند جولیانی ها و جان بولتن ها، جان مک کین ها آنهم بصورت کرایه، وی سالیان با روئسای جمهور آمریکا و عالی ترین مدارهای سیاست و روابط بین اللملی را سالیان از سرگذرانده است و بنابراین اگر علیه آنها و اهداف آنها میشورد باید جدی گرفته شود چون او به عینه آنچه را که ما در پس تبلیغات رسانه ای جهانی، و عجله ناشی از خستگی و بی حوصلگی، نا پختگی سیاسی، دهن بینی، خشم نسبت به ظلم حاکم، کینه کشی، احساسات و بسیاری فاکتورهائیکه ترجیح میدهم ننویسم قادر نیستیم ببینیم زاهدی با توجه به سن و سوابق و… میبیند و دهها بار تجربه کرده است.

دلیل اینکه مثال اردشیر زاهدی را اوردیم علیرغم اینکه کسان دیگری نیز بوده اند که همین موضع را دارند بخاطر این بود که نشان دهیم حتی اردشیر زاهدی نیز که شاید جزء آخرین کسانی باشد که مدعی است درد مردم را دارد نیز خطر را درک میکند و نسبت بدان هشدار میدهد که جدیدت امر را میرساند.

برای کسی که صادقانه جویای حقیقت است ارزش آن برایش با گوینده آن حقیقت تغییر نمیکند.
به گفته چارلی چاپلین، “چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی‌دهد“.
داستایوفسگی میگوید: “كسی كه به خودش دروغ می گوید و به دروغ خودش گوش می دهد، كارش به جایی خواهد رسید كه هیچ حقیقتی را نه از خودش و نه از دیگران تشخیص نخواهد داد.“
جورج اوال نیز میگوید : در روزگاری که دروغ یک واقعیت عمومی است، به زبان آوردن حقیقت یک اقدام انقلابی است،

این عده اعقتاد دارند که مردم ایران به آشکارترین شکل با تاریخی مملو از سرداران و سلحشوران همچون فرغی ها، ستارخانها، باقرخانها، پطروس ملیک آندریاسیانها، ملک‌المتکلمینها، صور اسرافیلها، ، سردار اسعدها، مصدقها، فاطمیها و ..و با آنچه از خود در دو دهه گذشته(1377-1397) نشان داده اند، و عطف به تغییرات جهانی و ارتباطات و…قادرند این کشتی شکسته را به سرمنزل مقصود برسانند و از نو آنرا بسیار با شکوهتر بسازند.

مشکل رهبری جنبش
باوجود اینکه مصدق کبیر توانست آنچنان قدرت رهبری از خود نشان دهد که در مالیدن دماغ استعمار کنهه ای که در کشورهای تحت سلطه اش آفتاب غروب نمیکرد به چشم و چراغ مردم جهان تبدیل شود با این وجود با کودتای دو ابر قدرت انگلیس و آمریکا با همکاری ایادی داخلی همچون محمدرضا شاه و کاشانی و البته پدر اردشر زاهدی به زیر کشیده شد.
تمامی تجارب مبارزاتی این سرزمین نشان میدهد که واقعیت تلخ تاریخی ایران و جنبش مردم ایران بی ریشه، بی مایه و فاسد بودن رهبران آن بوده است.
درصورتیکه “توده مردم” اما، چه درجریان جنبش مشروطه، ملی شدن نفت، انقلاب 22 بهمن جهت سرنگونی ایادی آمریکا، چه در مبارزه با حاکمیت آخوندی چه در قالب مجاهد و مبارز و فدایی و … چه مبارزات بیست سال اخیر 1377الی 1397 نشان داده اند که هیچ مرزی از فداکاری نبوده است که در نوردیده نباشند.
اما رهبرانی که در بطن مبارزات مردم پرورش نیافته و اگرهم یافته یا نگذاشته اند بقدرت برسد و یا نتوانسته اهرم هدایت جنبش را بدست آورد و در نتیجه رهبرانی تحمیلی با دنباله روی کورکورانه مردم قدرت را بدست گرفته اند، که بلافاصله بعد از بقدرت رسیدن مبارزه را 180 درجه برعکس آرمان مردم و مبارزینی که رهبریشان را در دست داشتند تغییر داده و آنرا به شکست فاجعه باری کشانده اند.
این مشکل تنها در مورد رهبران ظاهرا ترقی خواه نیست که صادق است بلکه در مورد حتی رضا شاه و فرزندش محمدرضا شاه نیز عینا صادق بوده است. رضا شاه مستقل از اینکه تحت چه شرایطی بقدرت رسید مدعی بود که میخواهد ایران را از قعر قرون و اعصار خارج کند، ماهیت دیکتاتور و مال اندوز مبتنی بر سرکوب و جنایت از او عنصری ساخت که حاضر شد در تبعید و تحقیر و با توهین اجناب نابود شود و تمامی ایرانیان را طبعا بدست از ما بهتران سپرده و بمیرد.
محمدرضا فرزندش نیز که اجانب (طراحان و مجریان کودتای 28 مرداد) بر ایران حاکمش کردند نیز مدعی بود وارث تاریخ سه هزار ساله ایران است و به کورش توصیه میکرد آسوده بخوابد، و یا مدعی بود ایران را بسوی تمدن بزرگ رهنمون میشود، او که مدعی بود ارتباطاتی با ماوراء و طبیعه و امامان و… دارد با اشاره اربابان، ایرانِ سه هزار ساله!!، کورش!!، تمدن بزرگ !! و … را رها کرده و فرار نمود و تمامی کسانیکه سالیان در پشت سر او سینه میزند اعدام شدند.

چه تفاوتی هست بین محمدرضا شاه و مسعود رجوی که علیرغم همه ادعاهای مبارزاتی، جامعه بی طبقه توحیدی، ترقی خواهی کذایی، …هرگاه خطری بوده فرار را بر قرار ترجیح داده و یاران و خانواده را به کشتن داده و دست آخر به دست بوس همان امپریالیستهایی رفته است که شبانه روز فریاد میزد ارتجاع (رژیم حاکم) نمیتواند با آنها مبارزه کند! و این آقای رجوی است که “در چپ مارکسیسم!!!” صد در صد ضد امپریالیست است و با همین ترفند هزاران هزار جوان را به دام خود کشیده با فرارش از صحنه همه هواداران و مبارزین را به تیرکهای اعدام سپرد. این است تفاوت مصدق ملی و ایرانی و فرهیخته سیاسی که ایستاد و ایستاده مرد و در تاریخ ماند و درس ایرانی بودن و سرخم نکردن را داد با مدلهای رهبری پوشالی خیانت پیشه از منتهای چپ نمایانه تا منتهای راست وابسته گرایانه آن.

عده ای نیز که برای خود نقش رهبری قائل هستند ولی تنها درد خود دارند تا مردم ایران. اینها بجای پای گذاشتن در صحنه عمل از ترس خوردن مارک وابسته به قدرتهای خارجی خانه نشینی و قلم زدن و سایت پرکردن را ترجیح میدهند، یعنی حفظ ابروی خود را به بی آبرویی مردم ایران ارجح میشمرند. تا جائیکه این حفظ خود و مرگ با تصور رو سفید مانند سیاسی برایشان ارجح تر است تا حل درد مردم ایران و بنابراین علیرغم ادعای مصدقی بودن، نمیتوانند در عمل مانند مصدق کبیر صدای استقلال ایران و ایرانی باشند.
متاسفانه فاجعه به همینجا ختم نمیشود، اینگونه رهبریهای تحمیلی با خیانت خود چنان بی اعتمادی در میان توده مردم ایجاد میکنند که باعث خاموشی و اضمحلال کل جنبش شده و چندین دهه مبارزه را با رکود مواجه میکنند.

درصورتیکه اگرجنبشی در مسیر تغیر(مبارزه) و حتی بعد از تغییر، خلاء رهبری را در بطن مبارزات خود با ساختن مبارزینی صالح بوجود آورد که خواه ناخواه خواهند ساخت اولا رهبری ساخته شده از نوع تک نمودِ خیمه عمود نظام نخواهد بود که با افتادن آن کل مبارزه و حرکت صدمه بخورد. چرا که این نوع تولید، ریشه در بطن مردم و مبارزه آنها دارد، در ضمن در اینگونه ساخته شدن ها هرم رهبری است که شکل میگیرد و تولید میشود. در نتیجه با داشتن جنبشی با رهبری مورد حمایت و اعتماد مردم، نیازی به آویختن به نیروهای خارجی به بهای به یغما بردن دوباره هستی ایران و ایرانی ندارند.

مخاطب ما ؟، شرکت کنندگان در رالیِ وطن فروشی

اما آنچه جای تعجب بسیار دارد با وجود جا ماندن و غافلگیری تمامی ناظران (آپوزیسیون خارج کشور) در مواجهه با عملکرد و خواسته های مردم ایران، بعد از آنکه مردم ایران در جریان خیزشهایشان تمامی مرزها را کشیده، تمامی شعارها را داده، اولویتهای خود و ریشه مشکلاتش را مشخص کرده، خواسته هایش را پخته و سنجیده مطرح کرده، هشدارهایش را داده، بسیاری کماکان بدون توجه به آن و حتی با نادیده گرفتن آنها، لیستی می سازند از اینکه علت مشکلات جامعه چیست؟ چه کسانی مسئول مشکلات هستند؟ و در نهاید نسخه می پیچند و میگویند دشمن اصلی مردم ایران آمریکا نیست!!! و بجای حمله به آمریکا به رژیم باید حمله کرد؟ عجبا!!!!

ظاهرا این افراد جنبش مردم را با تظاهرات روز قدس اشتباه میگیرند!! و مرتب مینویسند که:

“بزرگترین دشمنان مردم و میهن ما رژیم و نظام اسلامی هستند. دشمنان دیگر به خاطر وجود چنین نظامی است که در مقابل ما صف‌بندی‌ کرده‌اند. وقوع انقلاب اسلامی در کشور، ایران و منطقه را به سمت یک فاجعه رهنمون کرده است.” کشف های تاریخی!!
بسیاری نکته در همین سطور فوق وجود دارد که جهت بیداری آنهایی که اینگونه برای مردم ایران استدلال و نسخه میکنند باید گفت:

  1. مردم ایران حداقل از سال 1377 طرف حساب اصلی خود را با حضور میلیونی از میدان امام حسین تا میدان آزادی و در شعارهای روزهای بعد به جهان معرفی کرده است. بعد در بهمن سال گذشته نیز در صد شهر در آشکارترین شکل و بدون هیچ پرده پوشی آنرا در اشکال مختلف از زبان زنان و مردان بیان کرده اند. بنابراین این ادعا که انگار کسی نمیداند مخاطب خیزش ها کیست، توهم نویسنده و همان فاصله ای است که در فوق آمد تا چیز دیگر.
  2. اگر هم مخاطب، خارجه نشین ها هستند، باید گفت، مگر مبارزه با رژیم در خارج از کشور در جریان است که با نوشتن و یا ننوشتن و یا شعار دادن و یا ندادن علیه رژیم و آمریکا سکان مبارزه با رژیم تغییر کند؟ با این بیان که “بجای تجمع در مقابل کاخ سفید باید برویم جلوی جلوی جماران؟”
  3. اینها آنگونه مینویسند که انگار زمان شاه است و سکوت و سکون مرگبار داخلی حاکم است و حالا خارجه باید حداقل تظاهراتی و حرکتی نمادین بکند. نباید از اینها سوال کرد که: مگر مردم ایران خاموشند، مگر روزانه در مبارزه و انقلاب و زندان و میدان و صحنه نیستند؟ مگر همین دو ماه قبل در صد شهر بپا نخواسته بودند؟ مردمی که خود به تمام و کمال در تمامی لایه های اجتماعی با عمیق ترین و رادیکال ترین شعارها، به روشنترین شکل تمامی مرزبندیهای درونی رژیم را با شعار «اصلاح‌طلب، اصولگرا ديگه تمومه ماجرا» و یا شعار “اوباما یا با ما یا با اونا”، روشن کرده و میکنند.
  4. تظاهراتی که هیچ رهبری مشخصی ندارد مبین این است که آگاهی سیاسی در سطح عالی وجود دارد. و در غیاب رهبران دروغین، هر ایرانی در جریان تضادهای مادی و ملموس روزانه به یک رهبر سیاسی تبدیل شده است. مگر مردم نسبت به سیاستهای خارجی رژیم در تظاهرات موضع گیری نکردند؟ مردمی که بدون یک تشکل و حزب سیاسی تمامی جزئیات را در حین جنگ و درگیری خیابانی در حین اینکه کشته میشود و خونشان ریخته میشود در عمل و در شعارهایش همزمان مطرح میکنند دیگر باید چه بکند که آسوده نشینان خارجه دست از توصیه های داهیانه بردارند؟
  5. آنها که هشدار میدهند دشمن آمریکا نیست؟ آیا شده استکه درقیامها ی مردم ایران از سال 1377 (تظاهرات دانشجویی تا بهمن 1396) که به میدان آمده اند کسی شعار مرگ بر آمریکا و اسرائیل و عربستان داده باشند؟
  6. هرچند برعکس درک و نوشته بسیار غیر دقیق نسخه پیچ ها، از نظر مردم ایران کشورهایی مانند آمریکا و اسرائیل و عربستان اگر دشمن نباشند، دوست ایران نیستند ولی برای مردم ایران در اولیت اول قرار ندارند. یعنی جنبش بطور اتوماتیک مبتنی بر درک سیاسی اولویت بندی اهداف دارد. هرچند سیاستهای احمدی نژادی بسیاری دشمن برای مردم ایران در میان همسایگان و… خریده است.
  7. اگر کسی نسبت به دخالت آمریکا و اسرائیل و عربستان و … در ایران هشدار میدهد نه بدلیل این است که دوست و دشمن را نمیشناسد. و یا اولویت ها و تقدم و تاخر تضادها را نمیشناسد، آنچه نویسندگان پر مغز و دور اندیش توجه ندارند اینهاست:

الف: مردم ایران خود میتوانند بدست خود مسائل خود را حل کنند.
ب: این هشدارهای نگران کننده در مورد داخلت خارجی معطوف به فرهنگ خیانت پیشگی سالهای اخیر خارجه نشینها است

مگر نمیبینید، با وجود اینکه مردم سلحشور ایران هر کجا که در هر فرصتی که پيش آمده خواسته بنيادین خود « استقلال» و «آزادی » را فرياد کرده است. این رویکرد مردم در طی چند دهه گذشته هرگز اجازه نداده که شخصيت ها و گروه های سياسی ايرانی و حتی جمهوری جهل و تاریکی جرأت کنند حتی در بیان و بطور صوری از آن کوتاه بیاید چه برسد که آنرا خدشه دار کنند، اما در خارج کشور با کمال تاسف عده ای خارجه نشین به رهبری فرقه رجوی و با دنباله روی سلطنت طلبها و با همان فرهنگ آویختن به دیگران علناً به کشورهای بيگانه آویخته و جواز حکومت را از آنها میخواهند. طوریکه وطن فروشی و گدائی از بيگانگان نيز قبح خود را از دست داده و حتی تبديل به نوعی فخرفروشی و نشان برتری گروهی شده است. نیروهای وابسته گرایی که ترجیح میدهند ایران و ایرانی را جهت رسیدن به خواسته ها و منافع خود و بدلیل اینکه خود نمیتوانند و قادر نیستند و یا هیچ جایگاهی در میان مردم ندارند بفروشند تا شاید به نوایی برسند.

حمل عکس ترامپ کنار رضا پهلوی!!

حمل عکس نیکی هیلی نماینده آمریکا در سازمان ملل توسط سلطنت طلبها

اینها سطلنت طلبها هستند که عکس ترامپ و یکی از بی رحمترین و فاشیست ترین نمایندگان آمریکا در تاریخ سازمان ملل خانم نیکی هیلی را که منفور تمامی جهان است را حمل میکنند و وقتی از همین ایرانیان سوال میشود که وطن شما کدام است آشکارا میگویند آمریکا. ما به خواست و انتخاب افراد کاری نداریم هرکس آزاد است هر چیزی برای خودش بخواهد ولی نباید خواسته خود را به مردم ایران تحمیل کند.

فرقه وطن فروش نیز در مسابقه وطن فروشی نه “عکس” که خود اجانب را میآورند و در شوهای خودی نشان میدهند یعنی رقابت ایرانی خارج کشور ببینید به کجا کشیده است!!! .

هر گونه دخالت خارجی بویژه کشورهایی مانند آمریکا و اسرائیل و عربستان بویژه سوء استفاده از آن بطور مطلق بضرر مردم ایران است. چرا چون:

o مردم را علیه تهدید خارجی متحد و هدف اصلی را کمرنگ یا بی رنگ میکند.
o مانند سی خرداد سال 1360 مردم را پس میزند و از صحنه خارج و حاشیه نشین و پاسیو میکند
o فرض کنیم در خوش بینانه ترین شق (با ذهنیت یک دانش آموز مدرسه ابتدایی) قدرتهای خارجی که فی سبیل الله کاری نمیکنند. و بفرض هم اگر آمدند و توانستند رژیم را سرنگون کنند، که قطعا به قیمت گزافی خواهد بود نه تنها آنرا دو دستی تقدیم من و شمای ایرانی نمیکنند که برنامه های خود را پیاده میکنند.
o همین الان آقای ترامپ دست در گلوی اروپایی که 60سال برادر خونی بوده اند دارد و میخواهد آنها را به قیمت ورشکستگی و از هم پاشاندن اتحادیه اروپا منافع خودش را تامین کند، اروپایی که معتقد است در جنگ جهانی از دست هیتلر نجاتش داده الان باید نوکریش را بکند. (البته نمیگوید که آمریکا بکمک پولهای سرازیر شده از اروپا در زمان جنگ به چه ها که نرسیده است) چنین آمریکایی آنوقت ایران را آزادمیکند و میدهد به امثال رجوی؟ ممکن است از رجوی بعنوان مرکبی جهت رسیدن به مقصدش استفاده کند ولی تحویل دادن به او؟
o آیا آمریکا و عربستان و اسرائیل و… از یک ایران 80 ملیونی دمکراتیک و مستقل استقبال میکنند؟ بنظر بنده حتی شوروی نیز استقبال نمیکند. که با تکیه به منابع سرشار زیر زمینی و نیروی بسیار کار آمد بعنوان یک رقیب ظاهر شود؟ یا ترجیح میدهند همان رژیم آخوندی با شعارهای احمدی نژآدی در محاصره مطلق باشند تا ترکیه طی بیست سال بشود آنچه شد و امارات از یک ده کوره تبدیل به هاب اقتصادی منطقه، و … شد.
o قطعا کشورهایی مانند آمریکای ترامپ و اسرائیل نتانیاهو و عربستان کنونی بسیار نقشه ها میتوانند برای ایران در جهت منافع خودشان که قطعا علیه منافع مردم ایران خواهد بود داشته باشند. که صرفا بدلیل داشتن برنامه ما آنها را دشمن خود نمیدانیم ولی این نقشه ها و برنامه ها فقط وقتی میتواند به اجرا در آید که پایشان به میهن باز شده باشد و کنترل در دستشان باشد چه مستقیم چه توسط ایادیشان. آنوقت منافع آنهاست که مشخص میکند چه کاری با کشوری که اشغال کرده اند و یا کنترل میکنند بکنند و نه خواست بنده و شما.
o این سالها با ظهور قطب چین و هند و شوروی بحرانهای اقتصادی غرب ابعاد بسیاری گرفته است. طوریکه چین کمونیست! در حال حاضر بزرگترین طلبکار آمریکاست!!! جهانخواران برای کنترل منابع در جهان آشکارا دست به اشغال کشورها، دست به سرنگون کردن دولتها، اجرای کودتاها و… میزنند، مانند عراق. لیبی، سوریه، مصر، شبه جزیره کریمه… وای به روزی که وطن پرستان!!! وطنی مانند خانم مریم رجوی و… خود دعوت کنند و بگویند ما نمیتوانیم مشکلاتمان را حل کنیم شما بفرمائید و برای ما حل کنید. آنوقت دیگر میخشان را که فرو کنند کندنش چندین نسل از مردم ایران اگر چیزی بنام مردم ایران باقی مانده باشد را طلب میکند. این مطلب را یکی از سیاستمداران عالیرتبه اروپایی در حد وزیر خارجه به شخصه بمن نیز گفته است. که مواظب باشید تا ایران ایران بماند.

o از آن گذشته مگر روزنامه های آمریکایی از طرح های تجزیه ایران پرده برنداشته اند. طرح های تجزیه، طرح تجزیه رژیم جمهوری اسلامی نیست بلکه تجزیه ایران بعد از سرنگونی است. قدرتهایی که با ژئوپلتیک بسیار مهم ایران مشکل دارند اتفاقا رژیم کنونی که با یک تحریم زمین گیر میشود مشکل چندانی برای آنها ایجاد نمیکند. فریب تبلیغات و پروپاگاندای رسانه های غرب را نباید خورد. مترسک جمهوری اسلامی در منطقه الان بسیار بسیار به نفع اسرائیل و عربستان و آمریکا عمل میکند. پروپاگاندای علیه رژیم در درجه اول با این اهداف است که عربستان با تمامی جنایاتش در یمن و حمایت از تروریسم وهابی را پرده پوشی و موجهه جلوه دهد، اسرائیل سرکوب فلسطین و کمک به راه افتادن داعش و حمایت لجستیکی از آنرا برای پیش برد امیالش در جهان پرده پوشی میکند، آمریکا نیز بهانه جهانخواریش و باج گیری از عربها مانند قرار داد فروش 350 میلیاردی سلاح …. به عربستان و تلاش جهت تصاحب و تجزیه ایران به بهانه دمکراسی و… قرارش میدهد.
o بله بحث با ما در خارجه است چون نابودی میلیونها ایرانی و تمامی زیر ساختهای فرسوده کنونی، فساد و فحشای بیشتر و عقب رفتن بیش از پیش با دخالت خارجی نمیتواند بنفع مردم ایران حل شود. بلکه به تمام و کمال اولین و آخرین ضرر کننده آن مردم ایران خواهد بود. شاهدیم که با سوریه چه شد. نباید کودکانه فکر کنیم که در تسخیر و حمله نظامی به ایران، کشور را از اجاره نشین قبلی تحویل گرفته و تحویل ماِ (صاحب خانه) میدهند.
o آنها که بشدت به آمریکا آویخته اند نیز نه اینکه اینرا خوب و شاید بهتر از ما نمیدانند، بلکه آنها حرفشان این است که باشد بقیمت ویرانی ایران آمریکا بشود صاحب خانه جدید، به ما اجاره بدهد و اجاره اش را بگیرد.
o ما میگوئیم اگر مردم ایران میخواهند صاحب خانه باشند باید خود آنرا تصرف کنند. اگر کس دیگری آمد و اینکار را کرد به او نمیدهد.
اما اصل مطلب، تفاوت در دو نوع دیدگاه کاملا متفاوت است:

عده ای چون فکر میکنند استقلال،آزادی، دمکراسی، همزیستی مسالمت آمیز، تحمل، پلورالیزم فرهنگی و دینی و … مانند پرتقال جاف است که بهترین نوع آنرا از اسرائیل و یا از شوهای ویلپن و یا از درون یک کنگره در خارج وارد کرده و مصرف کنیم. وارد کردن این محصول یعنی تکرار تجربه سرنگونی دیکتاتور سابق آقای محمدرضا شاه خواهد بود که گفتیم فعلا سرنگون کنیم انشاالله بقیه اش بز است.
این گروه فکر میکنند که اتفاقا اینها یعنی استقلال،آزادی، دمکراسی، همزیستی مسالمت آمیز، تحمل، پلورالیزم فرهنگی و دینی و … مقولات عمیق فرهنگی هستند که باید چه بسا بیشتر از مِلک و مُلک برای کسب آن بها پرداخت و الا همانند 3000 سال گذشته کسانی یافت میشوند که هرکدام به بهانه ای (یکی به بهانه جامعه بی طبقه توحید، یکی اسلام ناب محمدی، یکی مستضعفین، یکی کمونیسم، یکی دمکراسی سکولار، دیگری جمهوری مشروعه و…. ) بر گرده ما نشسته و روز از نو روزی از نو.
از زاویه دمکراسی و آزادی و … که در فوق آمد همه ما کودکانی بیش نیستیم.

در صد سال اخیر نیز شاهد بوده ایم که تمامی اینگونه تلاشهای معروف به تغییر از بالا به شکست انجامیده است. چه آنجا که مصدق کبیر (بالغ) پا در میدان داشت دیدیم که این (کودکی-بی فرهنگی جامعه) مجال ورود جهانخواران و بغارت بردنش را به آنها داد. چه آنجا که ما مجاهدین با تمامی خلوص نیت و جانبازی، خون و درد پا در میدان داشتیم و چه ما بقی مبارزین این میهن اگر نه کمتر شاید بیشتر زحمت کشیدند، باز بدلیل آن ضعف اساسی (کودکی) چگونه دزدان و غارتگرانی چون رجویها به این غافله زده و تمامی آنرا به یغما بردند.

چه کسی باور میکرد که از آستین رجوی که افتخار میکرد که همین آمریکایی ها را نیز کشته است دست ترامپ و جولیانی و جان بولتن بیرون بیاید؟

آنوقت از کسانی که از نزدیک به 90سال پیش تا کنون هویتی جز ترامپ و جولیانی ها برای خود قائل نیستند آنوقت چه انتظاری هست.

بله دمکراسی و آزادی و استقلال و حقوق بشر و… “فرهنگ” است. باید برایش جان کند و داد و کسب ش کرد تا قدرش را بدانیم تا کسی نتواند چیز دیگری را بدروغ بما تحمیل کند. ایرانی که قدرت، حاکمیت، ثروت، ملک را مقدم بر کسب این “فرهنگ ” میشمرد همان (گرگی) دیکتاتوری است که در لباس (میش) دمکراسی خواهی و سکولاریزم و مشروعه و … آمده است. حتی نه لزوما با برنامه از پیش تعین شده. بی “فرهنگی” بعلاوه قدرت میدهد دیکتاتور، توتالیتر، چه در حاکمیت چه در آپوزیسیون چه در زمان بازی الترناتیو سازی. این قانون و منطق تکامل اجتماعی و انسان شناسانه سیستم دمکراتیک است.

رژیم کنونی ایران نیز باید به جرات گفت که محصول همین (کودکی) است. یادمان نرود که هفت میلیون به پیشواز بنیانگذار رژیم جمهوری اسلامی رفتند و رفتیم. یادمان نرود که فریاد مرگ بر مصدق را همین ما (شعبان بی مغ و چماق بدستان آنروز را از مریخ وارد نکردند-مانند رجوی امروز و خیلی از سلطنت طلبها خریده بودند) دادیم. مرگ بر شاه را نیز ما دادیم. مرگ بر دیکتاتور را هم باز ما هستیم که میدهیم.

بلوغ سیاسی کدام است؟

تفاوت بین مرگ برهای قبلی و حاضر این است که در قبلی ها آمریکا و اجانب پشت مسئله بودند. حالا کسی جز مردم ایران نیست. این است مسیر بلوغ آن کودک.
کسانیکه میخواهند با اهداف ضد ایرانی به دامن دیگران بیآویزند بهانه آنها این است که این کودک در حال بلوغ نیاز به قیم دارد، کُند عمل میکند، حوصله ما سر رفته!!!. و در بهترین شق اینها کسانی هستند که بدلیل کمبود دانش سیاسی، پیامدهای فاجعه بار اینکار را نمیدانند و از راحت خارجه و یکنواختی آن خسته شده اند و به هر خس و خاشاکی برای رسیدن به خواسته خود چنگ میزنند. والا اگر ما و شما در خارجه خوشی زیر دلمان زده و خواستار تغییر هستیم، مردم ایران آب ندارند بخورند، نان ندارند جلوی فرزندانشان بگذارند، فرزندانشان در اثر زلزله و خرابی از بین میروند… و طبعا انگیزه آنها بیش از ما برای تغییر است. ولی چرا دست بدامن آمریکا و اسرائیل و عربستان نمیشوند که هیچ حتی دست بدامن مرتبطین با آنها با سابقه بسیار طولانی و شدید و غلیظ در دروغ پراکنی مبارزات آزادیبخشی و … هزاران کانونهای شورشی نیز نه تنها نمیشوند که سایه شان را نیز با تیر میزنند. این است آن بلوغ سیاسی.
بنابراین نباید فکر کرد کسانیکه در مورد اهداف آمریکای ترامپ وجولیانی و اسرائیل و عربستان افشاگری میکنند،
الف: بدنبال مبارزه با آمریکا و … هستند، خیر.
ب: و یا معتقدند که نباید با رژیم مبارزه کرد، خیر
ج: و نمیدانند که باعث خرابی ها و مشکلات و … در ایران چیست و کیست.
با مثال فرضی جهت روشن شدن مسئله برای بسیاری، باید گفت که:
بله اگر در اروپا نیز عده ای آمریکایی تبعیدی خسته از دست ترامپ بفرض دست بدامن رژیم جمهوری اسلامی و یا رژیم چین و شوروی و… بشوند و بگویند بیا و ما را از دست ترامپ و … در آمریکا نجات بده، باید آمریکایی های میهن پرست پوزه این آمریکایی هایئکه در اروپا وطنشان را به مزایده گذاشته اند را با روشنگری در مورد رژیم جمهوری اسلامی و یا چین و یا شوروی و یا بورکینا فاسو … بخاک بمالند. این معنایش این نیست که این میهن پرستان به جنگ با چین و شوروی و… بروند و یا میروند. بلکه تهاجمشان به این گونه نظرات و تفکرات ضد میهنی، ضد ملی، ضد آمریکایی است. طبعا اگر هم رژیم چین و جمهوری اسلامی به آمریکا حمله بکند باید میهن پرستان آمریکایی مخالف حکومت ترامپ به دفاع از کشورشان که هیچ ربطی هم به ترامپ ندارد برخیزند.
این رویکرد ملتی است که قائم به خود است. ایران را مال خودش میداند و نه مال رژیم، غرور ملی، میهنی، ایرانی و آریایی دارد. و در حال بلوغ سیاسی است. رهبریش را نیز بطور اتودینامیک در خودش تولید کرده و خواهد کرد.
این امر جدای از این حقیقت است که حمایت جهانی از حق بیان و اجتماع وظیفه اخلاقی تمامی دولت‌ها و کشورهاست و نمی‌تواند نشانه انحراف یک حرکت اعتراضی مسالمت‌‌آمیز باشد. ولی سوء استفاده از جنبش مردم ایران در جهت توجیه اعمال کشورهای جهانخوار باید افشا شود.
داود باقروند ارشد
23تیرماه 1397
14جولای 2018
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

Mr. Davood Baghervand Arshad
آقای داود باقروند ارشد منتقد سازمان مجاهدین کیست؟
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران برای 30 سال، فعال سیاسی و حقوق بشر و رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا
:تحصیلات:
دوره ابتدای و متوسطه و دیپلم در تهران ایران
دیپلم سطع آ در انستیتو تکنولوژی بولتن انگستان 1974 الی 1976
مهندسی راه و ساختمان در دانشگاه متروپولیتن لیدز انگلستان 1396-1380
جوانی:
آقای داود باقروند ارشد بعد از اخذ دییلم در ایران جهت ادامه تحصیلات در سال 1974-1353 به انگلستان اعزام میشود.
فعالیت سیاسی:
آقای داود باقروند ارشد قبل از انقلاب در ایران با فعالیتهای سازمانهای سیاسی مخفی و محاکمات علنی آنها آشنا میشود، وی در انگلستان بعنوان یک دانشجو در اتحادیه دانشجویان انگلستان با عشق به آزادی و دمکراسی و حقوق بشر برای مردم و کشورش بعنوان مسئول انجمن ایرانیان شهر محل تحصیل خود با افشای دیکتاتوری، اختناق و سرکوب آزادیها و نبود دمکراسی در ایران تحت سلطه سلسله پهلوی- حکومت محمدرضا شاه فعالیت سیاسی داشته. آقای ارشد در سال 1977 توسط یکی از اعضای سازمان مجاهدین در دانشگاه محل تحصیل با معرفی سازمان بعنوان تشکیلاتی مدافع آرمانهای آزادیخواهانه و بشر دوستانه به عضویت گرفته میشود.
بعضی مسئولیت های سازمانی
از بنیانگذاران انجمن دانشجویان مسلمان خارج کشور-هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران و مسئول تشکیلات دانشجویی خارج کشور سازمان مجاهدین
مستقر در لندن 1977-1982.
مسئول شاخه ترکیه سازمان مجاهدین خلق 1983-1982.
مسئول شاخه پاکستان سازمان مجاهدین خلق 1985-1983.
مسئول دفتر بخش نظامی سازمان مجاهدین درعراق 1986-1985.
حاضر در ملاقات با یاسر عرفات در بغداد بهمراه عباس داوری و ارتباط با مقامات وزارت اطلاعات عراق.
عضو حفاظت شخصی رهبری سازمان مجاهدین در بغداد 1987-1986.
مسئول بخش پرسنلی ستاد مرکزی سازمان مجاهدین در بغداد 1988-1987.
مسئولِ علی زرکش جانشین مسعودرجوی بعد از محکوم به اعدام شدنش توسط مسعود رجوی.
در موضع معاون مرکزیت عطف به مجموعه انتقاد به سازمان که تحول آقای مسعود رجوی میشود، ایشان علیرغم پذیرش انتقادات با مارک عنصر ضد تشکیلات و با لغو عضویت آقای داود ب ارشد را به کار اجباری محکوم شدم. 1991-1988
معاون فرماندهی ستاد سازمان مجاهدین در لندن 1996-1992
عضو شورای ملی مقاومت
عضو ستاد و مسئول روابط خارجی بنیاد ایران اید (خیریه جمع آوری پول برای سازمان تحت نام کودکان بی سرپرست) و یکی از دو تن دارندگان امضا در خیریه و رابط با دولت انگستان در لندن.
رابط با مقامات امنیتی انگلستان و حفاظت شخصی مریم رجوی در هنگام حضور وی در لندن درکمپین الزکورت لندن.
حاضر در ملاقات مریم رجوی با یاسر عرفات در لندن.
حاضر در ملاقات مریم رجوی با مقامات وزارت اطلاعات-خارجه انگلستان در مقر مریم رجوی در لندن.
عضو ستاد برگزار کننده کمپین دورت موند آلمان که در آخرین لحظه توسط دولت آلمان کنسل شد.
مسئول دیجیتالیزه کردن ستاد بصره سازمان مجاهدین در عراق
عضو ستاد برگزاری کمپین بازیهای جام جهانی 1998 لیون فرانسه
رئیس دانشکده راه و ساختمان ارتش آزادیبخش در عراق-قرارگاه اشرف
حمایت مسعودرجوی از جنایت 11 سپتامبر و محکومیت به ده سال زندان
بعد از حمایت علنی مسعود و مریم رجوی از عملیات تروریستی 11 سپتامبر و جشن گرفتن آن در حضور 4000رزمنده، با اعتراض به این سیاست تروریستی درخواست خروج از سازمان را میدهد که به ده سال زندان (دوسال در اشرف و هشت سال زندان معروف ابوغریب) محکوم میشود.
بعد از اشغال عراق توسط آمریکا و تحت کنترل در آمدن اشرف فرار کرده و نزد نیروهای چند مللیتی پناه میگیرد و نزدیک به یکسال نزد آنها بسر میبرد.
توسط سازمان ملل، کمیساریای عالی پناهندگی، و نیروهای چند ملیتی در ابتدای 2005 بهمراه 150 مجاهد جدا شده دیگر تحویل مقامات جمهوری اسلامی میشود.
در ایران فعالیت جاری و اقتصادی و زندگی شخصی داشته، در سال 2013 بعد از خروج سازمان مجاهدین از لیست تروریستی تحت فشارهای رژیم مجبور به ترک ایران میشود.
فعالیت کنونی
رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا، دفتر مرکزی آلمان-کلن.
http://www.nototerrorism-cults.com info@nototerrorism-cults.com

نامۀ آقای داود ارشد به دولت آلبانی در دیدار با مقامات سفارت آلبانی در آلمان در مورد شرکت وزیر مهاجرت ‏آلبانی در شوی ویلپن فرانسه مجاهدین
جولای 11, 2018

دولت محترم آلبانی
اینجانب داود باقروند ارشد از مسئولین عالیرتبه سازمان مجاهدین (فرقۀ رجوی) و عضو شورای ملی مقاومت آن که از این فرقه ‏بدلیل توتالیتریسم و تروریسم آن جدا شده ام در کمال تاسف شنیدم که آقای پاندولی مایکو وزیر امور مهاجرین در آلبانی به دعوت این فرقه در برنامۀ ‏آن در پاریس شرکت کرده است.‏

جای بسی تأسف است که یک گروه تروریستی با ترفندهای شناخته شده ی مافیایی جهت فریب دادن وزیر یک دولت اروپایی بتوانند او را به گردهمایی خود بکشاند تا با به نمایش گذاشتن جمعیتی متشکل از پناهندگان کشورهای مختلف در کمپ های پناهندگی اروپایی، و اخیران خیابان خوابهای اروپای شرقی که با پرداخت تمامی هزینه های سفر و هتل و غذا و پول توجیبی بدانجا کشانده شده اند بعنوان ایرانیان حامی این فرقه تروریستی او را تحت تاثیر قرار داده و فریب دهند.

آیا این یک توهین به شعور مخاطب و یک ملت نیست؟ جائیکه تمامی جهان این ترفند کثیف توهین آمیز فرقه رجوی به مردم ایران و شعور مخاطبین خودش در غرب را صدها بار افشاء و رد کرده اند. از جمله یکی از آخرین آنها روزنامه گاردین Mon 2 Jul 2018 بعد از شرکت آقای پاندولی مایکو در این گردهمآیی نوشت:

بسیاری از 4000نفری که آقای جولیانی برایشان (در گردهمآیی مریم رجوی) سخنرانی کرد اهالی اروپای شرقی بودند که با اتوبوس در قبال یک سفر آخرهفته مجانی به پاریس با اتوبوس به آنجا کشانده شده بودند.

این روزنامه همچنین نوشت: فرقه سازمان مجاهدین یک گروه آپوزیسیون بی اهمیت ایرانی است که در گذشته دشمنان قصم خورده ایالات متحده بودند. آنها مسئول ترور شش آمریکایی در ایران در سالهای 1970 و از حامیان پرو پا قرص اشغال سفارت آمریکا و به گروگان گرفتن 52 دیپلمات آمریکایی در تهران در سال 1981 بمدت 444 روز هستند.

مایلم اضافه کنم که: این گروهی که وزیر مهاجرت آقای پاندولی مایکو در جلسه آنها شرکت کرد، در دسامبر سال گذشته در مقابل پارلمان اروپا در روز روشن دست به ترور مخالفین ایرانی خود زد که در جریان آن حتی یک عضو سابق پارلمان انگلستان از حزب کارگر بنام آقای دنیس مک شین نیز در دفاع از مخالفین ایرانی مورد ضرب و شتم اعضای حفاظت مریم رجوی قرار گرفت.

اینکار آنقدر گستاخانه بود که خشم نمایندگان پارلمان را بر انگیخت طوریکه نمایندگان محترم پارلمان اروپا در صحن پارلمان و در حضور خانم مقرینی مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، درخواست حفاظت خود و شهروندان اروپایی را در مقابل تهدید تروریستی این گروه را نمودند.

عطف به نمونه ترور مخالفین در اروپا در مقابل پارلمان اروپا آیا میتوان تصور نمود که این گروه با مخالفین خود در درون فرقه بسته و بشدت کنترل شده خود چگونه رفتار و آنها را سرکوب میکند؟

آیا برای آقای پاندولی همینکه فرزند رهبر این فرقه بعد از نجات از این فرقه اقدام به افشاگری علیه تشکیلات پدرش که خود نیز یکی از قربانیان آن بوده است کافی نیست تا او را نسبت به پرهیز از افتادن به دام آنها ممانعت کند؟

محمد رجوی فرزند مسعود رجوی که بعد از خروجش از این فرقه خواسته است در مورد تشکیلات رجوی افشاگری کند
من از آقای پاندولی مایکو به عنوان یک عضو دولت البانی و مسئول امور مربوط به افراد سازمان مجاهدین (فرقۀ ‏رجوی) در کشورتان می خواهم که به موارد زیر توجه خاص بنمایند، چرا که حاصل تجارب و مشاهدات اینجانب ‏طی دهه ها حضور در تشکیلات این فرقه در عراق بویژه دخالتهای آن در امور عراق و تلاشهایش در ‏بهم زدن اوضاع سیاسی و اجتماعی آن کشور جهت تغییر آن بسمت اهداف خود باعث نگرانی شدید مقامات امنیتی و حکومتی عراق بود. یک نمونه آنها 2000تن از جوانان از خانواده های کم درآمد را اجیر کرده با شیوه های مغزشویی از جمله آموزشهای نظامی، سیاسی و ایدئولژیک درعراق بخدمت گرفتند. تا شرایط عراق را بنفع خود برهم زنند. در نمونه های دیگر ساختن احزاب، گروههای مختلف کاذب عراقی با پرداخت پول به افرادی که تحت شرایط عراق نیاز جدی به پول داشتند بود. که بنام آنها بنفع خود و علیه حکومت عراق فعالیت کنند که توسط روزنامه ها و مقامات عراقی در رسانه های ملی آن کشور افشاء و خنثی گردید.

در همین رابطه توجه دولت مطبوع شما و آقای وزیر امور مهاجرت را به واکنش کشورهایی که تجربه و شناخت چهل ساله از فرقه مسعود و مریم رجوی دارند مانند دولت عربستان سعودی که از حامیان اصلی و مالی آن میباشد و دولت فرانسه که چهل سال است میزبان رهبری این فرقه است جلب کنم که تجارب تلخ اشتباه در مورد این فرقه دامن گیر دولت آلبانی نگردد.

در همین رابطه نظر شما را نسب به دو سند مهم دولتهای فوق “فرانسه (وزارت کشور)و عربستان سعودی (وزارت اطلاعات)” در مورد تشکیلات سازمان مجاهدین که سندش را که اولی بصورت نامه ای به یکی از جداشدگان و پدر فرزندی که اسیر فرقه بوده است و دیگری سندی که توسط ویکیلیکس منتشر شده است جلب میکنم.

در خاتمه از دولت آلبانی درخواست دارم اقدامات لازم در جهت ممنوعیت اعمال کنترل تشکیلاتی ‏فرقه ای در آلبانی بر افراد اسیر شده در تیرانا و بویژه بر جدا شدگان از این سازمان در ‏آنجا و دخالتهایشان در امور آنان و ضرورت فراهم آوردن امکانات تماس و ارتباط افراد منتقل شده ‏با دنیای بیرون بویژه با خانواده هایشان و دیدار با آنان را اتخاذ کند.‏

با احترام
داود باقروند ارشد – آلمان

10 ژوئیۀ 2018

رونوشت به:
سفارت آلبانی – فرانسه
سفارت آلبانی- انگلستان
سفارت آلبانی- بلژیک
سفارت آلبانی- ایتالیا
سفارت آلبانی- هلند
سفارت آلبانی- آمریکا

کمیساریای عالی پناهندگی سازمان ملل – ژنو

Mr. Davood Arshad’s letter to the Albanian Government handed over to Albanian embassy officials in Germany on the participation of the Minister of Immigration of Albania Mr. Pandeli Mijko in Mujahidin-e-Khagq’s (Mek) gathering in Villepin-Paris
Dear Albanian Government
I am Mr. Davood Baghervand Arshad a senior and high ranking officials of the Mek (Rajavi Sect) and members of the National Council for Resistance who has been defected from this sect because of its totalitarianism and terrorism.
I was deeply saddened by the news of Mr. Pandeli Mijko, the Minister of immigration affairs of Albania taking part in Mek’s gathering show in Paris.
It is most unfortunate that a terrorist group with well-known mafia tricks can deceive a Minister of a European Government to participate in the showcase of diverse population of refugees gathered from different refugee camps in Europe plus homeless Eastern Europeans, which have been bussed in return for an all-inclusive free three day trip to Paris plus pocket money in order to pretend to have Iranians supporting their gathering with the aim of deceiving and influencing their audience and some already deceived politicians in the gathering as a strongly supported Iranian opposition.
It is also unfortunate to see the extent that Mek if prepared to deceive the Iranians and their audience by insulting their conscience. This is despite the fact that Mek’s dirty trick has been disclosed by the Western media for hundreds of times. One of the last but not least, was the Guardian newspaper Mon 2 Jul 2018, that wrote:
Many in the crowd of about 4,000 that Giuliani was addressing were eastern Europeans bussed in to attend the event in return for a weekend trip to Paris. https://www.theguardian.com/world/2018/jul/02/iran-mek-cult-terrorist-trump-allies-john-bolton-rudy-giuliani

I would like to add that: Mek that Mr. Pandeli Mijko took part in its gathering, committed a terrorist act by beating up two of its critics in front of EU Parliament in Brussels in December 2017 during which Mr. Denis MacShane a former Labour MP was also beaten up by Maryam Rajavi’s agents.
The incident raised the EU Parliamentarian’s serious concerns to the point that MEP Ana Gomes raised the issue as a barbaric act and a treat to EU and EU MEP members and asked Ms. Mogerini to expel all the MEK’s agents from EU Parliament.
English Standard newspaper mentioned the incident as:
https://www.standard.co.uk/news/londoners-diary/londoners-diary-denis-macshane-takes-a-beating-while-being-a-hero-a3713076.html

DON’T mess with Denis MacShane! The former Labor MP, author and Good Samaritan is in Brussels, and says that he stepped in to help a man in a street attack yesterday, only to get a beating himself. “Outside European Parliament thugs from People’s Mujahedin of Iran violently attacking elderly man, hitting with sticks, kicks etc,” he tweeted yesterday. “I told them to stop it, so they started attacking me with sticks, fists etc. And we weren’t even discussing Brexit!”

With regards to the above case and the methods Mek deals with its dissident members in broad day light in front of EU Parliament, would it be difficult to imagine MEK’s reaction to the opposition of its members inside their close cult?
Let me also add that the situation of human right abuse in Mek is so grave that even the son of Masoud Rajavi, Mohammad Rajvi one of the victims of this organization having defected MEK announced that will disclose all his father’s atrocities.
Does this raise enough concern not to take part in the empty shows of strength of Mek?
If the above said is not enough, as an ex-high ranking member of Mek and it National Council of Resistance, may I bring to the attention of the honorable Minister of immigration Mr. Pandeli Majko that:

Masoud and Maryam Rajavi hired about 2000 young Iraqis and trained them militarily and ideologically to be utilized throughout Iraq to collect information about coalition forces movements resulting in many deathly attacks on them, also to destabilize Iraq in order to topple the Iraqi government, so the Ex-Baath party leaders active in ISIS could take power in Iraq again, giving Masoud and Maryam Rajavi a free hand as before at the Saddam’s time? Mek officers who have been involved in training the 2000 terrorists are present for testimony.

Furthermore Mek created false Arab-Iraqi organizations by paying some villagers anxious for money under total embargo and aftermath of Golf war, to issue and release support communiques about MEK. All these atrocities were of course later disclosed by Iraqi Government officials in the media.

In this regards may I also share with you some of the experience of only two governments that have been very closely dealing with Mek for four decades such as Saudi Arabia and Franc, may that prevent the future backlash of overlooking the nature of MEK in your country by their host country.

The first document is how Saudi Arabia that is a strong financial and political supporter of MEK evaluates Mek.
The translation of the Arabic WikiLiks document is as follows:

In the Name of God the Merciful
The Head Saudi Intelligence
Ref No. 2113/510-18/12/35
Date: Jan 9, 2012; 15/02/1433
Kingdom of Saudi Arabia
Head of Saudi Intelligence (101)
Confidential Letter
Subject: About Maryam Rajavi
His Royal Highness the Prince, the of Secretary of State
Peace, mercy and blessings be upon you
With regards to the letter of the Prince ref, 51173/2/7 , on 13/02/1433 AH 7/2/50173 (equivalent to the January 7, 2012 AD – Translator),with regards to the message you received from Dr. Amer al-Tamimi, which in that message, he suggested to arrange a private meeting with Mrs. Maryam Rajavi, President-elect of the Iranian head of MKO in Paris, and following that your Highness demanding the view point of the head of information Organization with regards to this request, we would like to inform His Highness as follows:

  1. With regards to His Highness’s question and surprise in relation to the request letter of Dr. Amer Al Tamaimi stating that he is prepared to arrange a meeting with Maryam Rajavi apart from Dr. Saleh AL Motlaq and without his knowledge; the Head of Saudi Intelligence believes that, Dr. Al Tamimi’s request means that he is prepared to arrange an independent meeting without the knowledge of Dr. Al Motlaq, because he wishes to keep this meeting a secret and he also bears the responsibility for the meeting, also stating that Dr. Al Motlaq has no knowledge about it.
  2. All the existing information tells us that, the Iranian Intelligence Services has infiltrated the Iranian Mojahedine Khalq Organization (MKO). Also this organization (MKO) has no role and effect in Iranian affairs and has no acceptance within Iran.
    The second document is how French government considers Mek.

At the end my main concern are our family members and friends still enslaved by Mek in Tirana as the basic human rights to be facilitated the basic needs of free choice, free communications, and contact with parents and family members.

Sincerely yours
Davood Baghervand Arshad
Copy to:
Albanian Embassy
Albanian Embassy France,
Albanian Embassy Belgium
Albanian Embassy Holland
Albanian Embassy England
Albanian Embassy Italy
Albanian Embassy USA
United Nations High Commissioner for Refugees UNHCR Geneva

ترس سیاسی اسماعیل وفا یغمایی
جولای 8, 2018
با انتشار این مقاله هرچند با تاخیر چهارساله احساس کردم کمی از بار درد و رنجی که طی چهل سال ‏گذشته بر قلب و ضمیر خود ناشی از دیدن آنچه بقول اسماعیل مرا به “وحشت سیاسی” انداخته بود و یا ‏به قول خودم “بلوغ سیاسی” رسانده بود حمل میکردم سبکتر شد. بله بار سنگین مشاهد آن هیولایی پنهان ‏و یا به قول اسماعیل ترس سیاسی از هیولای (فرقه رجوی بعنوان ابزار هیولاهای بزرگتر) در تلاش ‏برای بظاهر بقدرت سیاسی رسیدن ولی نابودی پدیده ای بنام ایران و ایرانی که بر دوشم بود را سبکتر ‏احساس کردم، و همدردی دیگر یافتم. امیدوارم دیگر روشنفکران و مبارزان و آزادیخواهان همچون ‏اسماعیل به این ترس- بلوغ سیاسیِ تشخیص شرایط سیاسی- بین اللملی، جهتِ اولویت بندی صحیح و ‏نشان دادن اهداف درست سیاسی خلقی با تاریخ چندین هزارساله برسند و بتوانند با ایمان ناشی از ‏شناخت مسائل و نه صرفا تعصب و دشمنی کور و نه در دافعه رژیم و هر پدیده دیگر، نه ناشی از ‏خستگی انتظار، نه ناشی از حضور طولانی در خارج کشور، اسماعیل وار بر روی گدازه های آتش ‏حقیقت قدم گذاشته و با شجاعت راه را از چاه به خارجه نشینان نشان دهند‎.‎
داود باقروند ارشد
‎======================‎
‎‎
این مقاله را من چهار سال قبل نوشتم ولی بنظرم رسید در حال حاضر که بازار امید و یاس رونقی تازه ‏گرفته و هواداران آلترناتیوهای خارج کشوری شیرانه !! چنگ و دندان برای منتقد و مخالف نشان ‏میدهند این را باز نشر دهم. انگیزه من کامنت محترمانه ای بود که زیر مطلب یکی از هواداران ‏خاتونخان خانم نوشتم و ایشان به شیوه رهبریت فحش و دشنام و چنگ دندان نشان دادند و آنچه خواستند ‏نوش جان کردند!. میخواهم بطور خصوصی عرض کنم عزیز دل بابا شما با این اخلاق و فرهنگ به ‏حاکمیت خیالی هم برسی ذره ای ارزش نداری و چیزی بیشتر از لاتها و چاقو کشهای مقام ولایت خامنه ‏ای نخواهی بود هرچند ایران پس از ملا به قاذوراتی چون شما اجازه تاخت وتاز نخواهد داد ولی بطور ‏عمومی و تئوریک پاسخ من این است که می‌بینید‎.‎


ترس سیاسی
در آغاز نوشته میخواهم بگویم این یک نوشته تئوریک وبی زمان است. میخواهم فقط یک مقوله را ‏توضیح بدهم نمی خواهم به کسی بر بخورد. واقعا. اما اگر به کسی برخورد مهم نیست و کاری نمیشود ‏کرد. میخواهم آنچه را مینویسم و در حیطه تجربه ای تلخ قرار دارد فهم شود.‏
‏ ترس سیاسی کادر خاص خود را دارد. ترس سیاسی از نیروئی که بر تخت حاکمیت نشسته است معنائی ‏ندارد. مثلا من و امثال من از خامنه ای ترس سیاسی نداریم. هر دو طرف سر جای خود قرار دارند. ‏زمان ترس سیاسی از خامنه ای و امثال او سالهای قبل از حاکمیت او وسیستم ملایان بود که گذشت و ‏رفت و ما هرگز دچار ترس سیاسی نشدیم، که هیچ بلکه بر خلاف بزرگانی چون، «کسروی» و «میرزا ‏آقاخان کرمانی» و «جلیل محمد قلی زاده» و انگشت شمار منور الفکرانی که جامعه خود را خوب ‏میشناختند وپیش از وقوع زلزله، خطر را در روزگار خودشان حس میکردند،ما دهه ها پس از آنان اما ‏عقب تر از آنان! به دلیل بیسوادی سیاسی و نشناختن تاریخ سرزمین خود و عدم شناخت اندرونه ها و ‏کارکردهای این اندرونه ها،و علاقه به دین و چاره جوئی از این وجود! در بسیاری موارد مبلغ امثال ‏خامنه ای هم شدیم،حالا او بر تخت قدرت است و ما تحت ستم و جباریت حکومت او.‏ الان دیگر زمان ترس سیاسی نیست ،بقول ایرج میرزا «کاریست گذشته است و سبوئی است ‏شکسته»،بلکه زمان جنگ است. او دشمن ما و ما دشمن اوئیم.راه جنگیدن است و در این جنگ یا او ما ‏را نابود میکند یا ما او را. بقول فردوسی و با مسامحه میتوان گفت ببینیم تا اسب اسفندیار سوی آخور آید همی بی سوار ویا باره رستم جنگجوی به ایوان نهد بی خداوند روی فکر میکنم وضعیت اکثریت مردم ایران هم در رابطه با خامنه ای نظیر من و امثال من است. مردم از او ‏ترس سیاسی ندارند بلکه با اندیشه و رژیم او سر جنگ دارند والبته در رابطه با مردم، یعنی یک ملت، ‏این خامنه ای است که خواهد باخت. خواهیم دید و اگر شاید نه من، شما خواهید دید.‏ ‏
ترس سیاسی معنایش بز دلی و وحشت و هراس ساده نیست! مثلا وحشت از اجنه یا ترسیدن از پارس ‏یک سگ یا حمله یک دزد! ترس سیاسی یک نگرانی سنگین و خرد کننده و بر آشوبنده است از یک ‏فاجعه که هنوز رخ نداده اما شما حس میکنید میتواند رخ بدهد و نه فرد شما بلکه جمعیتی و جامعه ای ‏ومیهنی را در خود فروکشد. ترس سیاسی ناشی از شجاعت برای ادراک و فهم مسئله ای یا مسائلی ‏سیاسی است و در همین جا باید گفت بزدل های سیاسی، فرصت طلبها و بیخیالهای سیاسی و امثال این ‏افراد را کاری با ترس سیاسی نیست .ترس سیاسی چیزی است مثل تصویر مربوط به این مطلب، آدم ‏پس از سالیان دراز،خودش را از لبه چشم خودش به سختی بالا میکشد و می بیند، و می بیند که تا حالا ‏نه می دیده ونه می فهمیده است.‏
‏ اما موضوع و ماده ترس سیاسی یعنی چیزی که از آن ترس سیاسی خود را نشان میدهد چیست؟ترس ‏سیاسی در رابطه با نیرو یا شخصی یا مکتب و مسلک و اندیشه ای خود را نشان میدهد که مدعی به ‏دست گرفتن قدرت است ولی هنوز بر تخت قدرت ننشسته است.نیروئی که اما، امکان بر تخت قدرت ‏نشستنش به دلیل شرایط سیاسی و اجتماعی داخلی یا پارامترهای سیاسی خارجی کم یا زیاد هست. نمونه ‏های بارز ترس سیاسی را میتوان مثلا در بیان زنده یاد شاهپور بختیار و در باره خمینی و حکومت ‏آخوندها یافت که به نظرم گفته بود: دیکتاتوری نعلین از چکمه بدتر است.او درست گفته بود و در واقعیت ‏نیز این ترس سیاسی خودش را نشان داد ‏‏ بدترین و دردناکترین نوع ترس سیاسی وقتی خودش را نشان میدهد که شما درگیر و در جدال با یک ‏دیکتاتوری خونریز، مثل جمهوری اسلامی، دهسال، بیست سال و سی سال و بیشتر دل و جان به آرمان ‏و نیروئی و شخص یا شخصیتهائی سپرده اید و دار و ندار خود را منجمله تمام عمر خود و خانمان را ‏بپای ان آرمان و نیرو و سمبلهای انسانی اش ریخته اید و به تمام سازهای انقلابی اش به اختیار یا بمدد ‏اجبارات مختلف تن سپرده اید، و کم کم ،و بعد ،که حوادث عجیب و غریب رخ داد و زمان سپری شد و ‏تردیدهایتان برطرف شد و از لبه چشم خود، خود را بالا کشیدید ،متوجه میشوید آن نیرو و آرمان و ‏سمبلها، به هیچ چیز متعهد و پای بند نیستند مگر، به حفظ موقعیت و قدرت خود،البته با توجیهات ظاهرا ‏نیرومند خاص خود.‏ در میانه چنین میدان دردناکی که در یکسویش دیکتور خونریز در قدرت صفوف خود را آراسته ودر ‏کنارتان اجساد کسان و یاران و تمام هست ونیست فدا شده برخاک افتاده،متوجه میشوید آنانی را که ‏سمبلهای نیکی و درستی و حق میدانسته اید این چنین نبوده اند یا در گذر زمان مسخ شده اند، دروغ ‏میگویند، تهمت میزنند، توهین میکنند،به بازیچه تبدیل میکنند،به بازیچه تبدیل میشوند، نابود میکنند، ‏جواب نمیدهند،زیر پا میگذارند، هر مرزی را در مینوردند، توجیه میکنند، هیچ ارزشی را حتی ‏ارزشهای مذهب مورد اعتقاد خود را در زمینه اخلاقیات و ارزش و کرامت انسانی ،که در تضاد با ‏خواستهای توجیه شده اشان باشد به رسمیت نمی شناسند،برادر را علیه خواهر، پدر را علیه پسر،دوست ‏را علیه دوست و…،میشورانند و بکار میگیرند وبه زشت ترین شکل ممکن وبا کمال قلدری ،تمام ‏چیزهائی را که در دشمنان خود سالیان درازبه بدترین شکل مورد نکوهش قرار میدادند خود به بهترین!! ‏شکل ممکن بر علیه مخالفان و منتقدان خود بکار میگیرند و ککشان هم نمیگزد.‏ اینجاست که شما میتوانید ناخواسته،اما به اجبار رعشه سرد وجود ترس سیاسی را بر مهره های پشت ‏وجدان انسانی و سیاسی خود حس کنید ودر حالیکه صدای سائیدن وشکستن استخوانهای خود رادر زیر ‏وزن دیکتاتوری در قدرت میشنوید، به آینده ای نه چندان ناروشن که در مقابلتان در حال قد کشیدن است ‏چشم بدوزید و سنگینی دیگری را اضافه بر قبلی احساس کنید وبپرسید راستی چه چیزی دارد اتفاق میافتد؟ برای چه جنگیده ام؟ چرا جنگیده ام؟ اینکه در برابر من ایستاده کیست؟ دوست یا دشمن؟ اینکه در پشت سر من ایستاده کیست؟ و هزار سئوال هول دیگراز این دست سر بر می آورد.‏ ‏
ترس سیاسی در این نقطه به شدت و با حدت خود را نشان میدهد زیرا شما میبینید و می فهمید چنین ‏مکتب و مسلک و نیروئی و شخصیتی که امروز در مغلوبیت و پیش از رسیدن به قدرت به هیچ میزان و ‏معیار عمومی بیرون از خود و اندیشه خود پایبند نیست، وگاه واقعا مثل یک بیمار روانی این چنین ‏میکوبد و میتازد و خرد میکند و به دشنام وتوهین و تهمت میبندد، فردا در حاکمیت، و وقتی ارگانیزم ‏لازمه خود را( منجمله توسط بخشی از اوباش و اراذل،به معنای دقیق کلمه بریدگان به مصلحت از رژیم ‏قبلی که مانند گربه مرتضا علی در هر رژیمی و با هر ساختاری خود را تطبیق میدهند و تاج یا عمامه،یا ‏ریش خامنه ای و سبیل رهبر بعدی برایشان تفاوتی ندارد) سامان و سازمان داد و رشته های پولادین ‏حاکمیت سیاسی خود را به مدد فریب و دروغ و بیرحمی و بی معیاری ،نه درجامعه بلکه چنانکه در کره ‏شمالی و امثال آن در درون جانها و روانها و خصوصی ترین نقاط زندگی افراد گسترد دیگر شمر هم ‏جلودارش نخواهد بود و چنانکه تجربه نشان داده است باید چند دهه صبر کرد تا این دیکتاتور و ‏دیکتاتوری تازه نفس برتلواره های زندگیها و آرزوها و زیبائی های انسانی بر باد رفته و منجمله بر ‏جاده ای که کالبدهای دموکراسی، سکولاریزم،آزادی، آزاد اندیشی،هنر و ادبیات آزاد در زیر گامهای ‏دیکتاتوری خرد شده است،پیر و ناتوان شود و به زیر کشیده شود.‏
با این توضیح اندک از بسیار، نمیتوان نشست و گفت انشالله گربه است و بایدترس سیاسی را گرامی ‏داشت و آن را فهمید و بدون تعارف پیش از وقعت الواقعه زنگها را به صدا در آورد و بنا برآن لطیفه ‏معروف اعلام کردکه: ما هنوز جای فقه مان از تطاول حکومت قبلی وخمینی و خامنه ای دردناک است ‏وبا این وضعیت و شدت و حدتی که سرکار دارید توان پذیرش فقه سرکار را نداریم.‏
‏ ترس سیاسی می تواند شما را منفعل و پوچ بکند، یا حتی در عرصه این پوچی و نومیدی به وادادگی ‏واقعی بکشد و در خدمت ترس آوران قرار بدهد.در برخی اوقات این چنین است ولی در اکثر اوقات ترس ‏سیاسی موجب هوشیاری میشود. سیلی سنگینی است که ما را به خود می اورد.هوشیار و بیدارمان ‏میکند.موجب میشود واقعیت رابینیم، بنابراین ترس سیاسی بیشتر آکتیو است تا پاسیو وبیدار کننده است ‏تا پیش از فرود آمدن آوار چاره ای بیندیشیم.‏ ‏
این وضعیت کسانی است که دچار ترس سیاسی میشوند. من از این زمره ام!. اما وضعیت کسانی که ‏موجب ایجاد ترس سیاسی شده اند بسیار اسف بارتر از ترسیدگان است.‏
آنها یعنی ترس آوران میتوانند هزار ترفند را بکار بگیرند و به بهانه های مختلف از جمله اسلام، ‏انقلاب،انسانیت، آزادی، خون شهیدان، اشک اسیران( که بواقع تمام این کلمات برای آنها در عمل بازیچه ‏ای بیش نیستند و از محتوائی ضد خود لبریز شده اند)و ریسمان هزار توجیه مبتذل و بخصوص حبل ‏المتین دروغ و توهین و تهمت و وقاحت در آویزند، اما فارغ از اینها،نیروئی که با عملکردهایش ترس ‏سیاسی ایجاد میکند خود مصداق بر سر شاخ نشستن و بن بریدن میشود و بدترین تیشه را به ریشه خود ‏میزند.یعنی مثلا:‏
روز به روز نیروهای اصیل و دلسوز را بیشترو بیشتر از دست میدهد،روز به روز به نیروهای غیر ‏اصیل و افراد شارلاتان و فرصت طلب بیشتر نیازمند میشود،ایزوله تر میشود،پوسیده تر و ناتوانتر و ‏مفلوکتر و ذلیل تر میشود، مجبور میشود بیشتر دروغ بگوید،مجبور میشود بیشتر به هر ریسمانی چنگ ‏بزند و در دام وابستگی به چیزهائی تن دهد که قبل از آن برای او گناه کبیره بوده است، مجبور میشود ‏بیشتر یاوه ببافد و در گریز ازواقعیت به ذهنیتهای شگفت خود پناه ببرد واز چیزهائی در پهنه سیاسی ‏ایران و یا خارج کشور یاد کند که وجود خارجی ندارد و نهایتا اگر راهی نجوید به ورطه فساد و انحطاط ‏در خواهد غلتید و در تمام طول مسیر متاسفانه هرگز متوجه نخواهد شد که نه نیروی دشمن و مخالفان، ‏بلکه در وجه اصلی این خود او بوده است که با ایجاد ترس سیاسی جام زهر را قطره قطره به گلوی خود ‏ریخته است و خود را به ورطه ناتوانی و نابودی نزدیک و نزدیکتر کرده است.‏

من خود متاسفم که نمیتوانم فقط به ترس سیاسی خود متکی باشم و از آکتیویته آن بهره ببرم و با بیرون ‏ریختن خشم خود نفسی در آسایش بر آورم. متاسفانه یا شاید خوشبختانه، ترس سیاسی من به دلیل ‏شناخت موقعیت نازل ترس آوران و مظلومیت و بی پناهی پیرامونیان، هنوز با رقت سیاسی آنهم از ‏نوعی دردناک و آزار دهنده، آمیخته است. همین مساله به من اجازه نمیدهد آنچنانکه صریح در باره ‏آخوند میاندیشم و با تمام امکانات اندکم آنها را نفی میکنم، در باره ترس آوران نیزبیندیشم. رقت سیاسی ‏حاصل از نظاره این همه، مرا قفل میکند اما به دلیل همین رقت هنوز آرزو میکنم ، ترس آوران چشمهای ‏خود را بازکنند و ببینند که در چه مسیری هستند، کعبه یا ترکستان، و به کجا میروند و متوجه شوند که ‏فارغ از همه نواقص دردناک، چگونه خود و فقط خود، شب روز بر طبلهائی که بر حجم ترس سیاسی ‏زهرآگین در میان انسانهای جدی و اهل شعور می افزاید میکوبند، و با کارکردهائی که وزن این ترس را ‏میافزاید خود را برای فرو کشیده شدن در باتلاق سنگین وسنگین تر میکنند. به دلیل همان رقتی که گفتم ، ‏واقعا متاسفم.در پایان با تاسف این سطر شعر شاملو را زمزمه میکنم.‏
هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود بر نخاست….‏
به امید آنکه این نوشته فهم شود.‏
اسماعیل وفا یغمائی
سوم مارس 2014 میلادی
‏======================================‏
‎ ‎
‎ ‎
نامه سرگشاده داود ارشد به اسماعیل وفا یغمایی
دسامبر 18, 2016‏
نامه سرگشاده داود ارشد از اعضای سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت به آقای اسماعیل وفا یغمایی ‏از اعضای مرکزیت جدا شده از فرقه رجوی شاعر، محقق، فعال حقوق بشر و دمکراسی
اکتبر2016‏
‎ ‎
اسماعیل عزیز ضمن درودهای فراوان،
‎ ‎
بنده شاهد مجموع فعالیتهای با ارزش شما بعد از جدایی از فرقه مرگ رجوی هستم که طی آن تلاش ‏میکنی آنچه که دریافته ای و میدانی را به اطلاع عموم برسانی اگر درست حدس زده باشم تا از رهگذر ‏آن نسل جدید درسهایی که میخواهد بگیرد‎.‎
‎ ‎
شما نوشتید‎:‎
‎ ‎
ماجرای چالش آقای ایرج مصداقی و تشکیلات آقای مسعود رجوی سالهاست ادامه دارد. از سال 2008 ‏به بعد و درسال 2012 به بعد این چالش به سقفی رسید که فکر میکنم سقف هفتم و آخر بود. ایرج ‏مصداقی کتابهای را منتشرکرد و حول آن دهها نوشته و طرف مقابل تمام انرژیش را بجای نقد و ‏پاسخگوئی بر این گذاشت که ثابت کند ایرجمصداقی عضو و همکار و کارد تیز کن آخوندها و اطلاعات ‏ست » گزارش نود ودو و نود سه « . میشود ایرج مصداقی رانقد کرد ولی کوشش برای اینکه یک ‏زندانی سیاسی سابق ویک همکار بخش دیپلماسی مجاهدین در سالهایهفتاد و دو تا چند سال بعد و یک ‏نویسنده چندین جلد کتاب و دهها گزارش و گفتگو و است. کسی باور نمیکند وکسی باور نکرده است و ‏مطمئن باشید کسی حتی خودتان هم باور نخواهید کرد. » بسته شدن ماست و بستندروازه « افشاگری را ‏مزدوراطلاعات معرفی کردن حکایت رابطه چندین مقاله و شعر منتشر کرده و نظراتم را نوشته امو فکر ‏مبکنم بیش از این لازم نیست ولی با » حرمت زندانیان سیاسی و بیزاری از دروغ و بی پرنسیبی « من ‏در اینزمینه و چنانکه قبلا توضیح داده ام به دلیل دفاع از ماجرای اخیر و اینکه با تغییر نوار صوتی ‏مرحوم منتظری کوشششده دوباره مصداقی را بعنوان همکار هیئت مرگ معرفی کنند می خواهم بعنوان ‏یک ایرانی که هنوز کوشش میکند درکوچه های غربت دچار پیری سیاسی و . آلزایمر ناشی از آن نشود ‏میخواهم تاکید کنم‎ «««‎
اما بنده در این رابطه نکاتی دارم که خواهشمندم بیان آنرا از طرف یک همرزم سابق و دوست تلقی کنی. ‏البته همانطور که قبلا نیز چندین بار برایت نوشته ام امیدوارم علت عمده ایرادات ناشی از همانگونه که ‏خودت نیز بعضا گفته و نوشته ای ناشی از بی اطلاعی شما از مسائل باشد. هرچند نکته هایی دارم که ‏آنها را متاسفانه فرای بی اطلاعی میدانم که برایت دوستانه خواهم نوش شاید در همین راستای تلاشهایت ‏در گردش افکار و نظرها برای نسل جدید و آینده مفید فایده قرار بگیرد. استدعایم نیز این استکه به عمق ‏حرفهایم توجه شود تا اینکه از آن سمت و سو و بوی تقابل و … حس گردد‎.‎
‎ ‎
اما آنچه طی سالیان رجوی در ذهن و ضمیر بسیاری از ما نهادینه کرده این استکه توان شنیدن انتقاد و ‏ایرات را از ما گرفته و در مقابل به همه نقدها و انتقادات با خصمانه ترین رویکرد و با دشمنانه ترین ‏ادبیات لمپنی پاسخ میدادیم‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
من از روزهای اولی که شما را در سالهای اولیه دهه شصت میدیدم و بعضا همکاری نزدیکی نیز در ‏رادیو و یا در جلالزاده اول که رحمان مسئول رادیو بود و یا من در بخش نشریه در پاریس با قاسم بودم ‏الفت و علاقه خاصی به شما داشتم. راستش هم سالها بعد در انقلاب ایدئولژیک بود که برایم مشخص شد ‏تو شعر هم میگویی و … و آنچه از همان روزهای اول در مورد خودت چشم مرا گرفت تفاوت تو با بقیه ‏بود با بقیه آنهاییکه چه قبلا و چه بعد ها سالها با آنها دم خور بودم‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
آنچه من در بقیه تجربه میکردم یک کاراکتر بی محتوا و پوچ (همانگونه که اخیرا خودت نیز در گفتار و ‏نوشته هایت بعنوان “بریده از مبارزه” اشاره کرده ای) و یا لمپنیزم بعلاوه بریده گی بود. ایندو دسته ‏همگی آنگونه به خود و دیگران را نگاه و تحلیل میکردند که رجوی میخواست. تعدادی نیز مجیزگو و ‏دنباله رو که بنده اسم از هضم رابع رجوی گذشته برآنها میگذارم. که علت آن تشکیلاتی ، سیاسی، ‏اجتماعی و تاریخی است‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
البته بنظرمن مقوله ای است که باید از طرف ما و شماکه به آن اشراف داریم، با دقت بدان پرداخته ‏شود تا علل چنین رویکردهایی را در آن نسل گذشته روشن شود. رجوی که سالها در زندان بویژه بعد ‏از سال 54 همه آنها را با اهرم اینکه تنها بازمانده از مرکزیت سابق بوده است تحت هژمونی گرفت‎.‎
‎ ‎
این هژمونی وقتی بهتر فهمیده میشود که بخاطر بیاوریم که در اوایل دهه 1350 یا 1970 هستیم و ‏فضای چپ بر جهان حاکم است و نام مرکزیت و دفترسیاسی … تحت تاثیر شدید فضای چپ آن سالها ‏بسیار دهان پر کن و در نتیجه جذابیت داشت. و هر تازه کار سیاسی را مجذوب میکرد. بنابراین دلیل و ‏دلایل فردی و … بقیه بازماندگان دیگر نیز عمدتا توان همآوردی با مسعود رجوی را بلحاظ تحلیلهای ‏حکومت شاه نداشتند. رجوی نیز خود را پر کرده بود از تحلیل های به ارث برده از رهبران صدیق ‏سازمان از حکومت شاه و همانها را بخورد بقیه که عمدتا نفرات زیر مرکزیت و یا اعضای جدید و ‏حاشیه ای سازمان که به زندان افتاده بودند میداد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
در چنین شرایطی بود که سازمانِ چند نفره درون زندان به یکباره در زمان کوتاهی بعد از پیروزی ‏انقلاب با رژیمی که به هیچ عنوان تحلیل و تجربه ای از آنها (با تاکید میگویم) در “حاکمیت و قدرت” ‏نداشت، مواجه شد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
آنچه بعدهابعنوان تحلیل ارائه میشد تحلیل از خرده بورژوازی سنتی بود که رجوی بعدها صدها بار با ‏وارونه جلوه دادن واقعیات، غلط بودن تحلیلش را با اظهار این که “ما حاکمیت را نمیشناختیم و فکر ‏نمیکردیم که تا این حد دست به کشتار بزند” یا “فکر نمیکردیم که بیشتر از شاه دست به کشتار بزند ‏‏“… لاپوشانی میکرد. هرچند متناسب با همان تحلیل غلط بود که رجوی ترک تازی و تندروی کرد و ‏در نهایت دست به سلاح برد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اما یکی از دلایل وارفتگی همراهان رجوی این بود که هنوز صداقتی داشتند و همین بود که آنها را ‏متناقض میکرد یعنی در مواجهه با تناقض عظیم بین واقعیات خارج از ذهنِ، حقایقی که بچشم میدیدند، ‏شکستها، نابودی کل دستگاه سازمان در داخل و غلط بودن کل خط و خطوط از یکطرف و القائات ‏رجوی از طرف دیگر که تماما پیروزی و سرنگونی در پایان هر سال و هر شش ماه را نوید میداد که ‏شکاف عظیمی بود مانده بودند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
نه همآوردی تئوریک برای درک و تئوریزه کردن و قرص و محکم دفاع کردن از اینکه تماما به بیراهه ‏رفته ایم را داشتند و نه اینکه جرات و شجاعت اینرا که حاضر باشند پیه مارک بریده خوردن از رجوی ‏را بتن مالیده و بنشینند و مطالعه کنند و ببینند که چه بود و چه شد … و در ترس از ایزوله ماندن ترجیح ‏میدادند که دنباله رو باشند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
ضمنا حالا که در خارج هم بودند و مبارزه ای نیز عملا درکار نبود و البته زندگی در خارج نیز سخت ‏بود و با حمایت مالی که سازمان میکرد زمینه را برای این تسلیم طلبی و دنباله روی بیشتر فراهم میکرد. ‏به همین دلیل نیز بسیار بسیار وارفته مینمودند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
توجه میدهم: رجوی تمامی تلاش خود را کرده و میکند که هرآنکس این شکست خط سیاسی و ‏استراتژیکی او را و طبعا تحلیل و شناخت او از جامعه ایران را به هر نوعی زیر علامت سوال برد و یا ‏میبرد بطور سیستماتیک چه در درون تشکیلات سازمان چه در شورا و چه در سطح خارج از کشور به ‏خود فرد برگرداند و با هژمونی که داشت و بسیاری اهرمهای دیگری که استفاده میکرد القاء کند که این ‏معترض و منتقد است که بریده است و مزدور است و خط رجوی هیچ مشکلی نداشته و ندارد و کماکان ‏مبارزه سترگ و ارتشهای مریم و گردانهای داخل کشور در خیابانهای تهران بطور نامرئی!! در حال ‏رژه رفتن هستند و همین امروز و فرداست که با تغییر دوران رژیم را در تمامیت سرنگون کنند!!! فرقی ‏هم نمیکرد که انتقاد به مبارزه مسلحانه بود یا سیاست عراق رفتن یا مزدوری کردن برای اجانب یا هر ‏حرف و کلمه ای که رجوی گفته باشد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
این وارفتگی ناشی از جنگ درونی همه افراد بود جنگ “بین‎” :‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
صداقت انقلابیِ قبول اشتباه و شکستی که فقط یک شکست تاکتیکی نبود بلکه شکستی که اثبات ناحقی ‏حرکت و استراتژی و هر آنچه طی دوسال و نیم فاز سیاسی و آنچیزی که به خودمان القاء کرده بودیم که ‏ما مجاهدین در آسمانها و بقیه در عمق چاهها هستند، بود‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎“‎و”: اینکه مبارزه مسعود رجوی، سرجمع همه مبارزه خلقهای جهان تا امام حسین و لنین و چه گوارا و ‏مائو و هوشی مینه و … همه با هم در یک جاست!!!!!! ولی معلوم نبود که چرا آواره شهر و دیار غرب ‏و خارجه هستیم و هیچ ربطی به مردم ایران نداریم‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
وضعیت مجاهدین وارفته حکایت فرد ورشکسته ای بود که طی سی سال هر روز برای اینکه بتواند عزم ‏کافی برای از رخت خواب بلند شدن را داشته باشد به خودش و بهمدیگر میگفتند دیگر امسال سال ‏پیروزی است!!! قبول اینکه توسط توده مردم با نفرت پس زده شده بودیم بسیار سخت بود و حاضر ‏نبودیم با آن روبرو شویم‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
قبول این امر نیز بدون داشتن صداقت انقلابی و بدون گذشتن از منافع حقیر شخصی و گروهی و بدون ‏اینکه بتوان بر همه احساسات غیر انسانی انتقام و کینه کشی ناشی از اعدامها و درد و رنجهایی که چه ‏خود و چه در مورد یارانمان شاهد بودیم و قبول اینکه راه را اساسا اشتباه رفته ایم بسیار بسیار خرد ‏کننده بود و نیازمند جسارت انقلابی اتفاقا از نوع لنین و چه گوارا و مائو و هوشی مینه و یا علیِ همان ‏امامانی که رجوی اینهمه سنگ آنرا جهت عوامفریبی بسینه میزد که 25 سال دم از حکومتی که حداقل ‏خودش و پیروانش فکر میکردند که حق اوست نزد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اسماعیل در یک کلام میخواهم بگویم که الان نیز کماکان مانند زمان به اصطلاح انقلاب دوباره تعدادی ‏از ما شعارهایی در سمت باد تکرار میکنیم که بازارش در این اروپا و غربت گرم است و سر ما گرمتر ‏از آن به اینکه در واکنش به این شعارهای عامه و بازار سیاست پسند نمیتوانیم حقایق را ببینیم و یا اگر ‏میبینیم جرات نداریم که پیه آنرا بتن بمالیم و (بهای) آنرا بپذیریم و بپردازیم و بیان کنیم‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
خودت تعریف کردی که شاملو در همان اوایل انقلاب میگفت که “اینها که دارند ‏میآیند چه ها که نخواهند کرد” ولی باز ما نمیفهمیدیم. چرا؟ برای اینکه، در درجه اول بلحاظ سیاسی ‏دانشی نداشتیم و در ثانی آنهایمان هم که کمی متوجه بودند و یا میشدند از ترس انزوا “در انزوای سیاسی ‏قرارگرفتن ناشی از بیان حقیقت” از بیانش فاصله میگرفتند و میگرفتیم‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
توجه میدهم که بیان اینکه سلاح کشیدن به روی این ‏حاکمیت اشتباه محض بوده است دلیل بر تائید و یا حقانیت رژیم نیست‎.‎
‎ ‎
بیان اینکه الان هم با دادن شعار نابود باد رژیم ولایت فقیه فقط و فقط به ادامه عمر آن کمک میکنیم. چون ‏تغییر نه بدست من و شما در اروپا و آمریکا… بلکه با تغییر فکر من و شما و ایرانیان با روشنگری و ‏فرهنگ سازی با افزایش آگاهی و تغییر جامعه و بنیادهایش بدست میآید. همانگونه که خودت از شاملو ‏یاد کردی شاملو باید پایش بسیار بسیار بر اعماق درکش و اعتقادش و فهم و فراستش محکم و استوار ‏بوده باشد که در شرایط آن زمانه که همه بازار سیاست و جامعه و …عکس را در ماه میدیدند حتی در ‏مقابل بابا (محمد سیدی کاشانی از مجاهدین همدورده حنیف نژاد ملقب به بابا) که تابلو چریک زندان و ‏شکنجه کشیده … را یدک نیز میکشید مقهور نشده و به جواب بابا که میگفت “اینطور نیست” ریشخند ‏بزند. اگر کسی حرف آنروز شاملو را میگفت در انزوای مطلق قرار میگرفت. بله این است روشنفکری ‏که ترس از بیان حقایق ندارد. چه تعریف زیبایی کردی از روشنفکر که گفتی نصفه نیمه نمیشود باید از ‏بیخ و بن نفی کرد تا به اثبات برسی‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
مسعود رجوی که خود نیز بیش از همه این واقعیت-حقیقت را میدید باید میپذیرفت که اشتباه کرده است و ‏خودش و همه تاکتیکهایش را بنقد میکشید و همانگونه که خودش میگفت خودش را در این فاجعه ای که ‏آفریده بود میخواند . ( اصطلاح “خواندن خود” یعنی باید فرد تمامی سیاستها و حرکاتی که انجام داده ‏علیرغم اینکه در ظاهر دلیلی هم برایش اظهار کرده با خواندن عمق وجود خود دلیل اصلی و واقعی ‏اقداماتش را بیان میکرد) و کنار میرفت. ولی رجوی اینکار را که نکرد هیچ بلکه از خودش و از ‏مجاهدین چیزی ساخت که در فرهنگ ما ایرانیان مصداق”توبه گرگ مرگ است” میباشد. بجای ‏تصحیح، به ادامه کارش که تماما خیانت به همه آرمانهای مجاهدین و آرمانهای مردم ایران از آزادی و ‏دمکراسی و استقلال بوده است منجر شد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اگر اختلاف نظری بین ما باشد شاید به شروع این عدم صداقت و انحراف رجوی باشد که یکی از زمان ‏زندانش میداند و یکی از سی خرداد و …امیدوارم که آنچه برای رجوی بدلیل موقعیت منحصر ‏بفردش و از خیانتش در عدم تصحیح و اصرار به ادامه خیانتهایش بدرستی نسخه میکنیم خودمان نیز ‏به آنچه از او انتظار داریم وفادار باشیم. چون حداقل دیده ایم که این عدم صداقت و قدرت پرستی و مطرح ‏و آنتنی بودن و ترس از انزوای سیاسی و حتی اجتماعی رجوی چه فجایعی آفرید و میآفریند. چه خونها ‏که ریخته شد چه خانواده ها از جمله خانواده خودت و بنده و … از هم پاشید چه مادرانی که دق کردند و ‏مردند و هنوز هم که هنوز است این فجایع در مقابل اشرف و یا لیبرتی برای مادران هفتاد و هشتاد ساله ‏تکرار میشد. چه مجاهدین استواری بعد از سالیان درد و شکنج و زندان و دار و تیرباران و یا در بدری ‏و آوارگی سرانجام بویژه از میان زنان مجاهد سر از حرمسراهای رجوی در آوردند و رجویها نیز ‏بیشتر و بیشتر در خیانت و همجنسی با ترکی الفیصلها و صدامها و ینگه دنیایی ها و… فرو میروند. تا ‏دست تاریخ همه خیانتهایی رجوی را که خیلی ها خبر ندارند را بیشتر رسوا کند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
دوباره توجه میدهم به اینکه تفاوت از زمین است تا به آسمان بین ایکه وقتی از شما بپرسند رژیم چگونه ‏رژیمی است؟ با اینکه حرف از این بزنیم که خوب همین رژیم سفاک چگونه باید تغییر کند؟ تفاوت ساده ‏اش اینجاست وقتی در مورد رژیم و کارکردهایش حرف میزنیم شاید بتوان از تعداد معدود افراد حرف ‏زد ولی وقتی از تغییر حاکمیت حرف میزنیم از تمام مردم ایران حرف میزنیم. باید همه ارتباطات ‏وحمایتهای مرئی و نامرئی مردم با این رژیم تغییر کند. تازه کسانیکه سر کار خواهند آمد مگر کیستند؟ ‏مگر کم دیده ایم که در حرف زدن تا کجا میشود مصلح بود از خمینی گرفته تا رجوی ولی در قدرت چه ‏جانوری میتوان بود. البته روند تغییر هم همین است که قدم به قدم پیش رفت. منظور قدمهای تاریخی ‏است‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
از طرفی نیز رمز موفقیتِ هژمونی یافتن این جرصومه (مسعود رجوی) در تشکیلات نیز باید شجاعانه ‏بگوئیم که پیروان بی کفایت و نا دانی مانند ما مجاهدین بوده است. علیرغم همه صداقتها، فداکاری و ‏جانفشانی همه ما این بی کفایتی بیشتر و بویژه در مورد به اصطلاح قدیمی های (زندان شاه کشیده) و ‏قدیمی های (زندان شاه نکشیده) مانند بنده صدق میکند. یعنی در یک کلام کسی نبوده که در مقابلش به ‏تمام و کمال بایستد. بجز تکنفراتی مانند آقای رضا رئیسی و حسین رفیعی در فاز سیاسی که در غوغای ‏فاز سیاسی اساسا شنیده نشدند و آقای پرویز یعقوبی آنهم بعد از فاجعه سی خرداد آنهم در خارجه و زنده ‏یاد محمدرضا سعادتی آنهم در آخرین لحظه های زندگیش در اوین‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
شاهسوندی نیز با وجود اینکه در جریان سرکوب علی زرکش هنگام ابلاغ آن به جمع افراد بخش نشریه ‏سازمان توسط قاسم (محمدعلی جابرزاده) خواسته رجوی برتائید حکم اعدام علی زرکش را قبول نمیکند ‏ولی با کمال تاسف آنرا علنی و سیاسی نمیکند و کماکان به کار با رجوی ادامه میدهد و یا با رفتن به ‏حاشیه سکوت میکند و حتی در نهایت در فروغ جاویدان هم شرکت میکند! و بعد از فروغ است که به ‏تعبیر خودش، خارج از مدار جاذبه رجوی چشمانش باز میشود و میتواند حقایق را دیده و بازگو کند. در ‏همین نمونه سعید شاهسوندی که به جرات باید گفت از بنده با وجود اینکه مدتها با علی زرکش بودم و ‏ریز جزئیات را میدانستم اعتراضم نسبت به حکم اعدام و زندانی شدن علی زرکش کوتاهتر از او بود، ‏بنابراین ایشان جلوتر از بنده بود با این وجود مخالفتشان چه عمق کمی دارد که محاکمه و محکومیت علی ‏زرکش به اعدام را یک تاکتیک غلط و یا اشتباه تشکیلاتی میداند و میدانیم ولی حقانیت راه رجوی را ‏کماکان قبول داردو داریم، طوری که در فروغ جاویدانش چشم بسته شرکت میکند و میکنیم. این همان ‏فاجعه ای است که از آن سخن میگویم. معنی این عمل ما این است که نه متکی به اصول مبارزه و ‏تشکیلات و… بلکه دچار پراگماتیسم هستیم‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
این تازه وضعیت ما مدعیان پیشتازی است. حتی علی زرکش که جانش را نیز داد با وجود همه فراصت ‏و شجاعتی که در بیان شکست استراتژی رجوی در جمعبندی سال 1363 و مقصر دیدن رجوی در ‏نابودی جنبش از خود نشان میدهد در نهایت مقهور چه عنصری است که کارش به شرکت در فروغ ‏میکشد (علیرغم اینکه هنگام رفتن در نامه ای به همسرش مهین رضایی مینویسد که “اینکار نیز فیل ‏دیگری است که رجوی علم کرده” و نتیجه و واکنش رجوی را نیز پیش بینی میکند که “بعد از شکست ‏دوباره رجوی همه چیز را بگردن دیگران خواهد انداخت،” کاری که عینا رجوی انجام داد) و منجر به ‏نابود شدن خود زرکش میگردد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
این پدیده و درد، همان است که ما ابتدا در خودمان و سپس در مورد دیگران باید بدان بپردازیم چون ربط ‏مستقیم به سرنوشت مردم ایران دارد. البته اگر درد مردم ایران را داریم؟! ما باید بتوانیم در حد خودمان ‏و توانمان کمک کنیم که این درد و معضل که گریبان شورایی ها و مجاهدین اسیر فرقه رجوی و ‏کسانیکه بطور فیزیکی از فرقه او جدا شده اند اما هنوز اسیر افکار او هستند، حل شود. تا از حاصل ‏این حل شدن و بحث و افشای تاکتیکهای ضد انسانی در یک تشکلِ مطلقا بسته که به اتکای شعار مبارزه ‏مسلحانه جهت بکار انداختن چکش مخفی کاری و دهان دوزهای “خون دادن و شهید دادن و دستمان زیر ‏تیغ است”، دیکتاتوری مطلقی را برای سران خودکامه آن به ارمغان میآورد نسل جدید درسهای خودش ‏را بگیرد تا حداقل صدها هزار خونی که بناحق از تن مردم ایران برزمین ریخته است در حداقلها میوه ‏اش را نسلهای جدیدتر ایران با پرهیز از آن بچینند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اما نکات بنده بشما‎:‎
‎.1 ‎در جریان به اصطلاح علنی کردن نامه من به آقای سعید جمالی و جوابی که برایش نوشتم. آنچه شما ‏نوشتید و موضعی که گرفتید که در زیر آمده است را در نظر بگیرد‎:‎
‎ ‎
شما نوشتید‎:‎
‎ ‎
‎««‎میان آقای حسین نژاد و باقروند و امثال اینان که از ایران به خارجه آمده اند … با آقای سعیدجمالی و ‏امثالهم تفاوت قائل بشوم. آقای باقروند را در گذشته ها دیده ام انسان فهیم بسیار مودب وآرام وخوبی بود. ‏بخصوص چشمان نجیب وآزرمگین و مهربانی داشت ی. الان نمیدانم چه میکند به خودش مربوط است ‏‏.آقای حسین نژاد را هم همینطور، در گذشته او را دیده ام و در یکی از پایگاههای مجاهدین همخانه و هم ‏مکان بودیم انسان خاموش و آرامی بود. حتما مثل همه مجاهدین پر کار و زحمتکش، الان نمیدانم چه ‏میکند. این دو و کسانی چون این دو بدون اینکه قضاوتی اعلام شده داشته باشم برای من در ابهام قرار ‏دارند. همین و بس‎.‎
‎ ‎
آقای جمالی و امثالهم با هر عیب و علتی که داشته باشند یا شما رویشان بگذارید برای من مطلقا در ابهام ‏قرار ندارند . بخوبی میدانم چه کرده و چه میکند و چندین سال رنج برد تا توانست خود را به اروپا ‏برساند .من حتما بین این دو تیپ انسان تفات قائلم. خیلی جدی. کسانی که از من میخواهند نظرات هر دو ‏را بطور مساوی منتشر کنم یا موضع برابر در مقابل هر دو طرف داشته باشم درخواستی جالب ندارند. ‏یعنی درخواستشان کاملا بیجاست. امیدوارم روزی برسد که همه ابهامها برطرف شود و انشالله تعالی ‏معلوم شود در اساس هیچکس مزدور ملاها نبوده و نیست وهمه انسانها پرنسیبها و شرافت انسانی ‏خودشان را در هر وضعیتی حفظ کرده اند و ابهام بنده هم به دلیل نادانی و ضعف من بوده است و ‏بس. فارغ از هر چیز و اینکه چه خواهد شد و آخوند میرود یا نمیرود امیدوارم همه بتوانیم تا لحظه بدرود ‏با هستی خاکی و پایان اقامت بر زمین بر پرنسیبهای انسانی خود استوار باشیم . فراتر از حتی انقلاب ‏،جائی است که انسانها بر انسانیت ووجدان انسانی خود ایستاده اند .مفهوم درست مرگ شرافتمندانه و ‏شهادت در همین نقطه و هنگامی که انسان بر پرنسیبها میایستد و سر فرود نمی آورد شکل ‏میگیرد .انقلاب کار همگان است و روزگاری خواهد آمد ولی حفظ حرمت انسانی کار شخصی و فردی ‏ماست ونیز به نظرمن انقلاب و تحول اجتماعی واقعی با شاخص آزادی وقتی میاید که تعداد آدمهای با ‏پرنسیب و شرافتمند و آزاده زیاد بشود و زیاد باشد‎. »»‎
‎ ‎
در این نوشته شما تلاش کردید حرف رجوی و سعید جمالی را نزنید، که قابل تقدیر است. ولی آنچه ‏نوشتید این بود که “تفاوت است بین کسی که داخل رفته و آنکه نرفته”. تنها و تنها شاخص شما همین بود ‏و بس. و در واقع شما طرف کسی که داخل نرفته بود را گرفتید. اگر اشتباه میکنم مرا تصحیح کن. بنده ‏نیز این مطلب را به این دلیل مینویسم که اولا هیچ دلیلی بر تفاوت قائل شدن بین ایندو انتخاب ننوشتید که ‏هیچ بلکه آنرا آنگونه که خودت نوشتی‎ :‎
‎ ‎
شما نوشتید‎:‎
‎ ‎
‎»»‎ابهام بنده هم به دلیل نادانی و ضعف من بوده است و بس‎ ««.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
خوانده ای. در این نوشته به هیچ عنوان قصد دراز کردن دوباره سعید جمالی را ندارم بلکه میخواهم فقط ‏و فقط با تکیه به یک مثال (سعید جمالی) یک ایراد دیدگاهی در شما و خودمان و دیگر جداشدگان که ‏عامل تفرقه و مورد بهره برداری رجوی و همان خطی است که او ترسیم کرده است تا گنجشکش را ‏فولکس جابزند، بنطرم میرسد را بطور قابل فهم بیان کنم‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اگر اجازه بدهید بنده این شاخص را باز کنم تا ببینیم وقتی به چنین شاخصی برای قضاوت درستی و ‏حقانیت و صحت گفتار متکی هستیم از کجا سرچشمه میگیرد و گوینده در پس این حرف چه میگوید و ‏چه میخواهد. چه چیزها را نفی و چه چیزهایی را تائید میکند. چه اصولی را نادیده میگیرد و به چه ‏اصولی اعتقاد دارد و در نتیجه خودش در کجا ایستاده است‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
چرا نباید داخل رفت؟
آیا میتوانید بیان کنید که چرا نباید بداخل رفت؟ کدام اصل؟ کدام پرنسیپ؟ کدام استراتژی؟ کدام سیاست ‏مبارزاتی این را اقتضا میکند؟ آنگونه که بنده از گفته ها و نوشته های نه یکباره که بارها تکرار شده ‏شما متوجه میشوم اعتقادی به مبارزه مسلحانه حداقل در ایران نداری پس چرا نباید بداخل رفت؟ قطعا ‏نخواهید گفت که سلیقه ای است. چون صرفا بدلیل سلیقه نمیشود که حق و ناحق درست و غلط آنهم در ‏دنیای سیاست کرد. اگر بر اساس اعتقاد به نوع مبارزه است و یا بر اساس پرنسیپهای مبارزاتی است ‏آنوقت شما باید پاسخ دهید که کدام پرنسیپ اینرا اقتضاء میکند که بداخل نرو‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
بنده آنچه از گفته های شما متوجه شدم مبارزه مسلحانه را تروریسم میدانید یا حداقل به مبارزه سیاسی ‏اعتقاد دارید. یعنی حداقل مانند خانم دکتر هشترودی میتوانید بیان کنید که من تجربه کرده ام که این رژیم ‏را نمیشود مسلحانه تغییر داد و این استراتژی غلط است در عمل هم دیده ام که غلط است‎”.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
این جدای از این حقیقت است که مبارزه مسلحانه در غیبت نهادهای کنترل کننده و با حضور دنباله ‏روهایی که در فوق بدان پرداختیم چه استراتژی فاسد کننده ای است. صرفا در نزدیک به چهار دهه ‏گذشته عملا ثابت شد که حتی با دست اجانب و توپ و تانک و هلیکوپتر و پولها و نفت کلان عراقی ها و ‏سعودیها و حمایت های بی دریغ غرب بویژه فرانسه و بعدها آمریکا نشد و نمیشود و نمیتوان مستقل از ‏مردم و جدای از خواست توده ها و بزبان سیاسی بطور سکتاریستی و اراده گرایانه کاری از پیش برد. ‏‏(بحث کودتای آمریکا در ایران علیه مصدق بحث دیگری است) حتی علیه رژیمی که درگیر در جنگ ‏خارجی است. مثال دیگر را آقای سعید جمالی خودش در مقایسه کودتای اخیر نظامیان ترکیه با سی ‏خرداد نوشته است. که چه دست بازی دادند به اردوگان تا هرچه میخواهد بکند. آیا بهتر از این میشد به ‏اردوگان خدمت کرد؟ و میخ او را کوبید؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
یعنی اینکار چپ روی بوده است یعنی عاملین آن دچار آپورتونیسم بوده اند. آپورتونیسمی که در اصرار ‏به ادامه آن بطور طبیعی و منتقی مبتنی بر علم مبارزه منجر شد به خیانتهای بسا بیشتر و وطن فروشی ‏و مردم فروشی ، دیکتاتوری ،دجالگری، امام زمان بازی، خود را رئیس جمهور منتخب دیدن، ‏عوامفریبی، سرکوب درون-تشکیلاتی، قتل و شکنجه و اعدام … و در یک کلام تروریسم یعنی جنایت ‏پیشه گی‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
مهمتر اینکه اگر رجوی این دجالی بوده است که امروز با امام زمان بازیها و همبستر شدن با زنان ‏مجاهد و شکنجه و اعدام و زندان مجاهدین و همبستری سیاسی با صدام و جولیانیها و ترکی ‏الفیصلها میشناسیم آیا اساسا میشود او را مصلح و آزادیخواه و … نامید؟ آنوقت پل پوت و هیتلر و ‏موسیلینی از همان قبر خود درخواست جایزه صلح نوبل و حقوق بشر نمیکنند؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
عواقب و اثر کار رجوی بر مردم اما جدای از قلع و قمع شدن همه احزاب و گروهها و نابود شدن ‏مبارزات خلقلهای ایران، زنان و کارگران معلمان و اصناف و …نابود شدن همه آزادیها و جنبش آزادی ‏خواهی و …مردم ایران بود. رجوی آن پتانسیل عظیم اجتماعی ناشی از حرکت مردم در انقلاب 22بهمن ‏را در باتلاق مبارزه مسلحانه (تروریستی)کشت و نابود نمود. چه بسا بلای خانمان سوزِ مهمتر همین ‏باشد، خیانتی که به مردم ایران و به اعتماد آنها شد. خلقی که (خودت شاهد بودی) گذشته از خامی، اما به ‏عنصر پیشتاز اعتقاد و ایمان داشت و هرچه داشت در طبق اخلاص گذاشت، از زن و مرد کودک و ‏جوان و پیرش به صحنه آمد و از در بدری و آوارگی و زندانها و شکنجه گاهها و جوخه های اعدام عبور ‏کرد ولی به سرابی بیش نرسید و هر آنچه از دنباله روی از به اصطلاح پیشتاز بدست آورد خیانت اندر ‏خیانت بود و بس. دست آخر نیز زمانیکه رجوی در پاریس نشسته بود و همین خانواده ها در داخل یا ‏در زندانهای رژیم بودند و یا بدنبال فرزندانشان در درب زندانها و یا در گورستانها و یا در جلو اشرف ‏و لیبرتی سرگردان بودند مارک مزدور و عضو سپاه قدس و … زد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
راستی فرقه رجویی که با پدرو مادران به اصطلاح مجاهد که باب میل او رفتار نمیکنند چنین رفتاری ‏دارد با مردم عادی کشور در فردای فرضی اگر با او مخالفت کنند چه خواهد کرد؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
آقای رجوی و حالا خانم رجوی و هر آنکس که کماکان به ادامه این مسیر به هر شکل و نوعی چه مستقیم ‏و چه غیر مستقیم اصرار ورزد آیا جز ادامه خیانت به مردم و آرمانهای آنها نیست؟ یعنی با توجه به ‏مجموعه شرایط اجتماعی مذهبی تاریخی مبارزاتی مردم ایران در سی و پنج سال گذشته دست بردن به ‏سلاح جهت بکرسی نشاندن خواسته های حتی بطور آرمانی حق، برخلاف عالیترین منافع مردم ایران ‏بوده است‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اگر تا اینجا با بنده موافق باشی دیگر میماند استراتژی مبارزه سیاسی‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اما جهت جلوگیری از سوء استفاده های ناشی از کج فهمی یا مشابهت سازیهای کلامی و … چهار چوب ‏مبارزه سیاسی را کمی باز میکنم ببین که موافق هستی یا خیر‎.‎
‎ ‎
اما قبل از آن نتیجه گیری کنم که: تجربه نزدیک به چهار دهه مبارزه مبتنی بر سلاح و از نظر من ‏تروریستی را با تکیه به قویترین تشکیلات منسجم دوران حاضر با فداکارترین، با انگیزه ترین و حرفه ‏ای ترین مبارزین که بیست و چهار ساعته هفت روز هفته و 12 ماه سال آنهم دهه ها حاضر به جنگ ‏بودند با بالاترین منابع مالی و شاید نامحدود عراق و عربستان …و با ارتش آزادیبخش مسلح شده به ‏تانک و توپ و هلی کوپترو با آموزشهای ستادی جنگ توسط دانشگاه جنگ صدام و … بهترین ‏امکانات ژئوپولوتیک منطقه ای حضور در عراق در کنار خاک میهن! با حمایت ارتش بسیار قوی ‏عراق با حمایت سیاسی و اطلاعاتی آمریکا و غرب … قویترین و گسترده ترین و پایدارترین ‏ائتلاف سیاسی از عمده گروهها بنام شور، نتیجه اش نه تنها منفی بوده است، بلکه همین دستگاه بغایت ‏صادق و فداکار را به فسادی کشانده که خود شاهدی. از فساد اخلاقی تا فساد سیاسی و خود فروشی به ‏اجانب و … تا فساد ایدئولژیک امام زمان بازی و خود را امام و پیغامبر دیدن و با تکیه به آیات قران و ‏سنت… و از همان الگوها استفاده کردن و زنان را بتملک خود در آوردن. تا همان زنان و مردان را در ‏اشرف و لیبرتی و حالا در آلبانی به فسادهای غیر قابل تصور کشاندن، تا قتل و زندان و شکنجه … آنهم ‏نه فقط در حق دشمن بلکه قبل از دشمن درحق همرزمان و هم قطاران‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
خوب اما مبارزه سیاسی که بنده بدان اشاره دارم ضمن تائید تعریف های آقای سعیدجمالی از مبارزه ‏سیاسی این است که‎:‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
باید در آن آرمانهای انسانی آزادی-دمکراسی-استقلال و برابری همه انسانها مد نظر بوده و در نهایت ‏اهدافش نفی هرگونه بهره کشی انسان از انسان را بدنبال بیآورد میباشد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
این مبارزه فقط و فقط از مسیر مسالمت جویانه آنهم نه بدلیل راحتی آن که اتفاقا راهی است سخت و باز ‏هم زندان و شکنجه دارد بلکه بدلیل اینکه باید در این مسیر همین ملت و مردم و خلق یا هرچه که بنامیمش ‏و از جمله ما خودمان آموزش بگیریم و معانی همان اهدافی را که دنبال میکنیم را خوب و تا بن و ‏استخوان فهم کنیم. با حلوا حلوا کردن دهان شیرین نمیشود. “همین چند روز پیش فرزند آیت الله منتظری ‏به 21 سال زندان محکوم شد. این فرد بهای مبارزه سیاسی خود را میپردازد. و قطعا مردم ایران بخوبی ‏آنرا درک میکنند و توشه لازم را میگیرند. در این مسیر بت سازی و دیکتاتور سازی امکان ندارد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
مبارزه ای که در آن نسلی ساخته شود تا بتواند از دستآوردهایش دفاع و از فرصت هایش بدرستی ‏استفاده کند. تا فریب فریبکاران را نخورد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
مبارزه ای که از طریق نهادینه کردن آرمان هایش(استقلال و آزادی و دمکراسی و حقوق برابر همه ‏انسانها) در اشکال مختلف مانند ساخته شدن نهاد های کارگران، معلمان، هنرمندان، زنان، حقوقدانان ، ‏سیاسیون، تئوریسینها و اصناف و.. تا در ریخته شدن مردم در قالب نهادهایشان به بلوغ سیاسی ‏اجتماعی لازم ‏برسند. یک نظام سیاسی موقعی کارآمد و معتبر است که از درجه بالای نهادینگیبرخوردار باشد. یعنی ‏سازمانها و آئین های زیر بنایی آنها متعدد و به اندازه کافی ثابت و مهمتر از همه ‏از نظر مردم مربوطه ارزشمندباشد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
یکی از درد های تاریخی ما در ایران عدم وجود و یا پوشالی بودن نهادهای سیاسی اجتماعی اقتصادی و ‏فرهنگی است. البته افراد بسیار بسیار فرهیخته و مبارز و وطن پرست و دمکرات همانند ستارها، ‏باقرخانها، مصدقها و فاطمی ها، حنیفها و جزنیها … داشته ایم. آنچه که در عرصه جامعه ما در طول ‏تاریخ نقش های اصلی را ایفا می کرد و می کند همانا وجود اشخاص و افراد است و آنچه باید جایگزین ‏افراد و اشخاص گردند نهادهای واقعی است. زیرا افراد و اشخاص بنا به قانون طبیعت میرا و فانی اند ‏ولی نهاد ها می توانند همچنان به حیات خود در نبود افراد ادامه دهند. سردارانی همچون مصدق و ‏فاطمی را میتوان براحتی در نبود آن پایه های استوار نهادها بزیر کشید و ملتی را برای دهه ها و … به ‏بردگی برد. اسماعیل عزیز، مگر به بنده و شما و بسیاری بزرگان و پیش کسوتان دیگر دنیای سیاست، ‏رجوی(گنجشک) را بعنوان فولکس واگن قالب نکرد؟ مگر دوستان شورایی جدا شده (اگر بخواهم به ‏استعاره بیان کنم) در بیانیه جداشدنشان ننوشتند که سی سال بود مرتب به خودمان میگفتیم و “بعضا با ‏احتیاط و با ادب” که بابا اینکه فولکس نیست، اگر فولکس است چرخش کو، …، که باعث عصبانیت ‏دوستان مجاهد نیز میشد. در واقع رجوی به آنها میگفت خفه دستم زیر تیغ است، مجاهدین در لیبرتی ‏دارند شهید میشوند آنوقت شما دنبال همبستگی ملی و حمایت از مبارزه مردم و … هستید؟ و نتیجه ‏میگرفت که این معجون فولکس است و بهترین مدل آن و بهتراز این تاریخ به خود ندیده‎ !!!!‎
‎ ‎
‎ ‎
و در نهایت از درون این مردم و توسط این مردم و با تکیه به نهادهای آنها،” احزاب شکل بگیرند یعنی ‏مردم و ملتی زبان سیاسی باز کند”. اسماعیل عزیز این چه عارضه ای است که سی سال در کنار ‏گنجشک نمیتوانیم بفهمیم و یا جرات نمیکنیم فهم خود را بیان کنیم که فولکس نیست؟ به ما مجاهدین درون ‏تشکیلات که رجوی اجازه مطالعه نمیداد؟ برای رجوی مطالعه مانند جن و بسم الله بود؟ مطالعه را بریده ‏گی از مبارزه میخواند و فرد را زیر شدیدترین فشارهای تشکیلاتی میبرد. تا مبادا کسی به کمترین آگاهی ‏های سیاسی اجتماعی دست یابد. مگر با فرصتی که بعد از خروج از فرقه رجوی یافته ای و مطالعه و ‏تحقیقِ با ارزشی که میکنی نیست که چشمت به حقایق رجوی و دروغها و دجالگریهایش (سیاسی و ‏مذهبی و تاریخی و…) بیشتر باز شده. در صورتیکه تا زمانیکه در همان فرقه بودیم برای رجوی ‏همگی سینه میزدیم و برایش شعر می سرودیم؟ و هنوز هم که هنوز است کثافات فکری او را بعنوان ‏مانع در خودمان داریم. بیرونی ها و شورایی ها هم که تحت مهمیز پوشالی مبارزه مسلحانه و حضور ‏در اشرف و لیبرتی و البته با همیاری جنایتکاران خمپاره زن قرار داشتند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
حضور احزاب جوشیده از میان مردم :و نه احزاب فرمایشی” بیانگر این است که ملتی زبان گشوده و ‏میتواند خواسته هایش را بیان کند. یعنی میداند چه میگوید چه میخواهد از چه کسی میخواهد و چه ‏نمیخواهد. به زبان ساده به این مردم نمیشود پرتقال را بجای دمکراسی فروخت اگر آزادی بخواهد دقیقا ‏میداند چیست و اگر دمکراسی بخواهد دقیقا میداند در کجا و چگونه بدنبالش برود. اگر هم تصمیم گرفت ‏انقلابی راه بیندازد میداند که سکان را بدست چه کس وچه کسانی بدهد. مهمترین حسن احزاب دینامیزم ‏بخشیدن به جامعه است یعنی با ورود جوانان از میان مردم به احزاب خواسته ها و ایده های نو وارد ‏جامعه میگردد. آنچه در آن غوغای اوایل انقلاب بسیار بسیار کم بود رابطه بین گروههای قارچی و مردم ‏بود. بین ایندو هیچ رابطه ارگانیکی نبود. عده ای متوهم مدعی انقلاب و کتاب از حفظ کرده و متاسفانه ‏در کنج زندانها (و حالا نیز در غربت و در کنج آپارتمانهایمان) بدور و بیگانه با مردم و همراه با ‏تمایلات قدرت پرستانه از یکطرف و مردمی که درک جامع ای از خواستهایشان نداشتند و اینکه چگونه ‏میتوان بدرستی خواسته هایشان را برآورده کنند و از طریق چه کسانی‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
همه اینها نیز بدون برخورد آرا، افکار، نظرات و ایده های مختلف (چون هیچ کس در جهان نمیتواند ‏مدعی شود که همه حقیقت و همه راه حل را بتنهایی نمایندگی میکند” البته غیر از هیتلر و رجوی و ‏امثالهم”) هنوز برای بنده و شما همه چیز سیاه و سفید هستند. چرا قادر نیستیم یک دیالوگ را پیش ‏ببریم؟ چرا به نامه بنده جواب ندادید؟ آیا همین نشان نمیدهد که روح رجوی هنوز حاکم است. روح ابقاء ‏جهل و نادانی در پس عدم برخورد آزاد اندیشه ها. آیا این عین همان رواج دیکتاتوری و توتالیتریزم ‏نیست؟ حالا شما هر دلیل و منطقی نیز برایش بیاور. این است آنچه که بعد از اینهم سال مطالعه و ‏اندیشیدن بدان رسیده ایم و میخواهیم در ایران فردا الگو باشد؟ آیا این همان مسیری نیست که رجوی در ‏زندان طی کرده؟ اگر رفتیم تاریخ را خواندیم و تحقیق کردیم که آنرا پشتوانه جهلهای سابق بکنیم مسیر را ‏اشتباه رفته ایم. این دقیقا از عمق بی دانشی وضعف درکمان از دمکراسی و حق آزاد بیان و اندیشه ‏نیست؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
در همین اروپا که شاهد این میزان از رشد احزاب هستیم فساد از همه نوعش در بالاترین لایه های ‏حزبی و حکومتی بیداد میکند. و تنها بنیادهای نهادینه شده این حکومتها هستند که میتوانند آبروی آنرا تا ‏حدودی حفظ کنند. آنوقت ملتی که هنوز حزبی نیز ندارد )نه خواسته هایش بدرستی پخته شده و به بلوغ ‏رسیده و تفکیک گردیده و نه میتواند بدرستی آنرا مطرح کند مانند کودکی است که هنوز زبان نگشوده ‏است( آیا چنین ملتی میتواند به اهدافش و خواسته های سیاسی اش برسد؟ یا باز داستان گنجشک رجوی ‏بجای فولکس تکرار میشود؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
قطعا منظورم این نیست که مردم نمیدانند چه میخواهند خیر منظورم تبدیل شدن این خواسته ها به زبان و ‏شعور سیاسی و بلوغ آن در نهادهای فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و … و احزاب که از دل آن ‏رهبرانی که این خواسته ها را نمایندگی کنند بیرون بیاید. در غیر اینصورت هزاران فرد را میشناسیم که ‏میتوانند هزاران کتاب در مورد خواسته های مردم بنویسند. که اولا خودشان در هیچ جایی محک نخورده ‏اند و در ثانی خود هیچگاه اعتقاد عمیق ناشی از یک فرهنگ سیاسی و بنیادهای استوار و نهادینه شده ‏در جامعه که متضمن آن باشد ندارند و نمیتوانند داشته باشند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
آنهائیکه شعار سرنگونی میدهند و بطورخاص بعد از جدا شدن از فرقه رجوی گذشته از همه نا صداقتی ‏که دارند همانند کسانی هستند که هنوز که هنوز است در هایدپارک کرنر لندن صدها سال است در بالای ‏سکویی شعار سرنگونی حکومت پادشاهی انگلستان را میدهند. تازه پلیس همین حکومت پادشاهی ‏حفاظت از آنها را نیز برعهده دارند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
آیا کسانیکه شعار سرنگونی را میدهند جایگزینی دارند؟ تفاوت سال 1357 با الان در احزاب حاضر در ‏چیست؟ چقدر رشد داشته ایم. آیا هیچ کدام از این احزاب اگر بتوان نامی از آنها برد ربطی به مردم ‏دارند؟ آیا این رابطه ارگانیک وجود دارد؟ مردم ایران حول کدام اقطاب جمع میشوند؟ متاسفانه آنچه مردم ‏ایران بسیار بسیار دارد کسانی است که خود را قیم و نه نماینده برخواسته از مردم میدانند. از طیف ‏سلطنت تا سوپر چپ ها تا‎ …‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
چون بنده به جرات میتوانم بگویم از اینکه تشکلهایی مانند فرقه رجوی بحکومت نرسیدند یکی از ‏شانسهای بزرگ مردم ایران بوده است. چون چه کسی باور میکرد که رجوی چنین هیولایی باشد؟ ما دید ‏سیاسی نداشتیم و فریب کلمات را میخوردیم. رهبرانمان را در جریان و صحنه آزمایش نبود که انتخاب ‏کرده بودیم. رهبران را کورکورانه و مبتنی بر شعار و احساسات انتخاب کردیم. رجوی در اوج رشد ‏خودش تازه مبنای امام زمانی و صاحب جان و مال و ناموس امت مسلمان و جهان را به اجرا گذاشته و ‏ارائه میکند. و بجز به خدای واهی به کسی پاسخگو نبودن را بزور مشت آهنین بخورد ما میخواست بدهد ‏و به عده ای داده. با مخالف هم که دیده ای چه کار میکند. اسماعیل بنده و شما و همه مجاهدیندر تشکل ‏رجوی چه میخواستند و چه بدست آوردند؟ این چه بلایی بود که رجوی بر سر ما و آرمانهایمان و جنبش ‏مردم ایران آورد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
این کم و بیش و خلاصه تعریف از سمت و سو و محتوای مبارزه سیاسی است که بنده میشناسم و با ‏عطف به تجربه سی ساله ام در مبارزه و بعد از اینکه چند سال داخل نیز بوده ام و مردم را دیده ام در ‏بطن جریان سال 1388 نیز بوده ام بیان میکنم. مردم ما هنوز درگیر خرافه و باورهایی است که بشدت ‏قابل سوء استفاده هستند این حتی در قشر تحصیل کرده نیز وجود دارد. از یکطرف جوانانی که به هیچ ‏چیز اعتقادی ندارد و عده ای نیز به همان افکار عقب افتاده پناه برده اند‎.‎
‎ ‎
قصد رجوی از تابو کردن داخل رفتن‎:‎
از طرفی نیز آیا میدانی که علت طرح اینکه نباید کسی داخل برود و “تابو” کردن آن توسط مسعود ‏رجوی البته به کمک پولهای سعودیها و عراقیها و در راستای منافع سیاسی آنها…)در آن مقطع غرب و ‏اعراب خواهان سرنگونی رژیم بودند( فقط و فقط سوزاندن مبارزه اصولی سیاسی بوده است و بس. به ‏زبان دیگر سوزاندن هرآنکس که به رجوی ایراد بگیرد و آپورتونیسم و در ادامه خیانتهای تروریستی ‏او را افشا کند؟
‎ ‎
منافع سیاسی رجوی از تخطئه داخل رفتن‎ ‎
کمی این منافع سیاسی اربابان رجوی را باز کنم تا منظورم را بتوانم بهتر برسانم. بعد از تسخیر سفارت ‏آمریکا توسط عده ای اوباش که باز تحت تاثیر بسیار گمراه کننده چپ زدنهای مسعود رجویها در آن ‏مقطع بود، آمریکا در تلافی آن که در همه جهان شاهد بوده ای چراغ سبز حمله به ایران را به صدام داد ‏و جنگ شروع شد. تمامی جهان نیز علیه رژیم بودند. و به همین دلیل شعار مبارزه مسلحانه برای ‏سرنگونی رژیم عینا منطبق بر منافع 1. عراق در حال جنگ با رژیم و 2. غربی که مشوق و پشتیبان آن ‏بود با کمک غول رسانه ای غرب، همه گیر شد. تمامی قدرت رسانه ای غرب که خودت بخوبی ابعاد ‏آنرا میشناسی همین را القاء میکرد و رجوی نیز با هر آنکس بطور خاص در درون شورا و یا درون ‏سازمان جرات میکرد غلط بودن مبارزه مسلحانه را زیر سوال ببرد با همین اهرم سرکوب میکرد ‏بنابراین رجوی یکه تازی میدان شد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
منافع عراق و آمریکا و اعراب منطقه و حتی اروپا… ایجاب نمیکرد که گفته شود مبارزه مسلحانه غلط ‏است و شرایط ایران مبارزه سیاسی را تائید میکند که برای دشمنان ایران تثبیت رژیم و در نتیجه غلط ‏بودن حمایت از عراق و پشتیبانی از رجوی میبود. همان گونه که در مورد عراق وقتی زیر سرش بلند ‏شد با تحریک آمریکا به کویت حمله کرد رژیم از مرکز توجهات جهانی خارج و عراق به مرکز ‏توجهات و حکومتی که باید سرنگون شود تبدیل شد. بنابراین بخوبی میتوان دید که منافع مردم ایران نبود ‏که غرب دنبال میکرد. همان گونه که اینروزها شعار سرنگونی اسد را میدهند و میداند و (و رجویها ‏برای آن در راستای منافع امپریالیزم سینه چاک میکنند) دیدیم که چگونه سمت آن در حال تغییر ‏است. اما بهای سنگین را مانند مردم ایران مردم سوریه پرداخته و میپردازند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
نتیجه اینکه با همسو و هم جهت شدن منافع عراق )دشمن ایران( و غرب با رجوی، وی توانست بر ‏تشکیلات تسلط و هژمونی خود را اعمال کند و حتی علی زرکش را نیز ابتدا تشکیلاتی، سیاسی و سپس ‏ایدئولژیک و در نهایت فیزیکی خفه و از دور خارج کند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
رجوی تحت عنوان غلط انداز هرکس بداخل برود به رژیم مشروعیت میدهد در واقع حرفش این بود که ‏وقتی مردم بداخل بروند غلط بودن خط مبارزه تروریستی را تائید میکنند. و حضور رجوی در خارجه ‏نا مشروع میشود. )اینها تماما کلماتی بوده که رجوی در نشستهای بررسی استراتژی صدها بار عنوان ‏میکرد و کرده است( یعنی فرار از جبهه رجوی مبارزه تلقی میشود. توجه شما را به این نکته جلب ‏میکنم که بعد از شکست مبارزه مسلحانه و جارو و تمام شدن مجاهدین در داخل بود که رجوی این خط را ‏پیش برد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
چون اگر مبارزه ای در داخل توسط سازمان وجود داشت هر داخل رفتنی اشتباه که نبود هیچ بلکه عین مبارزه تلقی میکرد ولی چون ‏رجوی بخوبیو بهتر از همه میدانست هیچ خبری در داخل نیست و هرچه هست در خارجه است باید داخل‏ رفتن را تخطئه میکرد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
بنابراین بطور مطلق نباید اجازه میداد که هیچ قطب و کانون مبارزه سیاسی در داخل کشور شکل بگیرد. ‏تا انحصار عرضه خود به قدرتهای جهانی را در دست خودش نگهدارد. اگر یادت باشد در تمامی دوران ‏حضور در شورای ملی مقاومت، مسعود رجوی اجازه نمیداد حتی از مبارزات مردم ایران در قالب ‏اصناف معلمان خبرنگاران نویسندگان شعرا خوانندگان …حمایتی بشود. و همواره این بحث موضوع ‏جدال دوستان شورایی با رجوی بود. میدانی که رجوی حتی اجازه نمیداد که مبارزه سیاسی در خارجه ‏نیز شکل بگیرد. هیچ شخص و گروهی را برسیمت نمیشناخت و نمیشناسد. حتی خانم شیرین عبادی که ‏جایزه نوبل گرفت را نیز بشدت در درون تشکیلات تقبیح کرد که چرا به مریم رجوی نداده اند و میگفت ‏‏“این زنیکه بیسواد کیست که امپریالیستها علمش کرده اند”. حتی بحث جبهه همبستگی ملی و … نیز که ‏پوشالی بیش نبود و فقط برای بستن دهان ها بدلیل حضور مریم رجوی در خارج و زیر فشار افکار ‏عمومی و بطور خاص شورایهایی هایی مانند آقای دکتر کریم قصیم و محمد رضا روحانی و هزارخانی ‏و شکری و خانم دکتر هشترودی… بدان تن داده بود نیز با تمامی توان رجوی از پر و بال گرفتنش ‏جلوگیری کرد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
در رابطه با شورا نیز توجه شما را به رویکرد رجوی با آقای بنی صدر و بعد حزب دمکرات و بقیه ‏دوستان شورایی جلب میکنم. حتی میتوانی از آقایان روحانی و قصیم سوال کنی. در رابطه با تشکیلات ‏نیز هر انتقادی را خیانت و بریدگی )یعنی خیانت به خودش و بریدن از مبارزه تروریستی( نامید و حتی ‏برای ترور سیاسی مجاهدین مخالف آنها را با فرستادن بداخل کشور رژیم مال میکرد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
بسیاری هم که منتقد جدی بودند و موقعیت تشکیلاتی و سیاسی آنها اجازه نابود کردنشان از طریق دیگر ‏را نمیداد و یا توان مقابله با منطق قوی آنها که همان منطق علی زرکش ها و مهدی افتخاریها بود را ‏نداشت با نیرنگ مافیایی جهت نابودی سیاسی و البته فیزیکی بصورت پوشالی و ماموریت دروغین ‏تحت نام عنصر دورنی بداخل ایران اعزام میکرد و قطع ارتباط مینمود تا بدینگونه از شر آنها خلاص ‏شود و بزبان سیاسی میسوزاند تا کسی علیه او و علیه سیاستهای تروریستی اش قد علم نکند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
این یکی از بزرگترین خیانهای تشکیلاتی-سیاسی رجوی در حق مجاهدین و جنش بوده است. که جان ‏مجاهدین و هزاران نفری که با آنها در ارتباط قرار میگرفتند را جهت حذف منتقد خود بخطر میانداخت. ‏این یکی از دلایلی است که داخل رفته را سوخته تلقی کردن همان تاکتیک ترور سیاسی فیزیکی مسعود ‏رجوی است‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
حتی نمیگفت که اگر فرد برود داخل و با رژیم همکاری کند و یا در داخل مبارزه سیاسی بکند یا … بلکه ‏هر کس اگر فقط برود داخل خائن است. و یا با فرستادن نفرات جدیدتر به جنایتکارانه ترین اشکال (بردن ‏و در مرز ایران و عراق رها کردن) که مجاهدین جدا شده کم و بیش افشاء کرده اند تلاش میکرد آنها را ‏از طریق مرز و با بعد از زندانهای طویل المدت در اشرف و سپس تحویل به صدام و زندانهای در ‏عراق در نهایت بداخل بفرستد تا از لحاظ سیاسی بسوزاند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
با کمی توجه میتوان فهمید که رجوی در عمق این سیاستش عملا بنفع رژیم کار میکرد یعنی حاضر بود ‏جبهه مخالفین سیاسی رژیم را نابود کند ولی در جبهه مخالفین رژیم کسی مخالف خودش نباشد. یعنی ‏عملا خودش در نابودی مخالفین رژیم دست داشته و دارد. و هرآنکس که به این سیاست ادامه میدهد. ‏ایراد کار سعید نیز مگر غیر از این است؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
یعنی همانکاری که رجوی و همفکران او با تو و من و بنی صدر و مصداقی و یعقوبی و بقیه جداشدگان ‏میکنند. شدت و حدت آستان بوسی نسبت به مسعود رجوی و اگر بخواهم دقیقتر بگویم به خط و استراتژی ‏تروریستی او همینقدر بس که حتی بدتر از محمد اطمینان و محمد ثانی … که در پاریس دست به خود ‏سوزی زندند بعد از خروج از تشکیلات فرقه رجوی سعید خودش با دست خط خودش مینویسد و ‏درخواست میکند میخواهد دست به انتحار سیاسی بزند و از تشکیلات درخواست کمک میکند که ‏امکاناتی فراهم کنند که برود داخل تا نشان دهد که فدایی رجوی است و از آن بعنوان حراست از رجوی ‏نام میبرد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
خواهش میکنم خود فرد سعید را رها کن بلکه به این اقدام فکر کن که آیا چنین کسی تا بن و استخوان به ‏همان مبارزه تروریستی نوع رجوی به معنی شیفته و خود باخته آپورتونیسم خیانت پیشه رجوی اعتقاد ‏دارد یاخیر؟ آیا این فرد شبانه روز گنجشک رجوی را نه فولکس که پورشه دیده و به او داده را سوار ‏نمیشود و سوار نیست؟ بله نه تنها اعتقاد دارد، بلکه در حد فدایی رجوی اعتقاد دارد. و یا اینکه بلحاظ ‏ایدئولژیک-سیاسی، فکری و شخصیتی هیچ و پوچ شده است و عاشق و ذوب شده در ولایت رجوی ‏است‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
مثال دیگری از این نوع افراد کسانی همچون محمد ثانی)در عکس فوق( هستند آیا شک داری که امثال ‏محمد ثانی که خودش را در پاریس به آتش کشید لحظه ای درنگ در بریدن سر امثال شما و بنده نمیکند؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
آیا نباید از اینگونه تفکرات و افراطی گریهای مبتنی بر جهل رجوی ساخته نوع داعش (که همه ما این ‏گرایش را با دوزهای مختلف داشته ایم) ترسید و مردممان را از آن دور نگهداشت؟ آیا شک داری، که ‏دوست مشترکمان و هر آن کس که این افکار را (یا همان حرف رجوی) حمل میکند و این میزان عاشق ‏ولایت رجوی است حاضر است با دیگر جدا شدگان براحتی همان کاری را که در پاریس با خودش کرد ‏را بکند؟ (البته مصالح حضور رجویها در اروپا اجازه نمیداد بگویند برو و مردم را بسوران والا محمد ‏ثانی ها مشکلی در انجامش نداشتند) حامل تفکری که با انتحار سیاسی خودش برای حفاظت از این خط ‏تروریستی با رفتن بداخل در راستای حفاظت از رجوی آیا سر بقیه جدا شدگان را نمی برد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
این تفکر تفاوت کهکشانی دارد با جداشدگانی که وقتی باطل بودن رجوی را فهمیدند (هرکس در حد ‏خودش) در مقابل رجوی قد علم کردند و زندانهای او را تحمل کردند ولی گردن در مقابل رجوی خم ‏نکردند. راستی شما کدام یک را مجاهد و مبارزه میدانی علیرغم هر ضعف و کمبودی که بتوان بر آنها ‏شمرد؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
راستی شما چرا این تفاوت را بنفع سعید (تاکید میکنم تفکری که سعید نیز نمایندگی میکند) حل کردی؟ ‏کدام پرنسیپ ها در این ارزش گذاری نادیده گرفته شد؟ و یا شامورتی بازی، دجالگری یا پروپاگاندای ‏‏“داخل رفته مزدور است ” ساخته رجوی اجازه نمیدهد که حقایق را ببینیم؟ همان عیب و مشکلی که در ‏پایگاه منصوری در سال 1364 و اشرف در سالهای 1373-1374و حتی در ایران و… گرفتار آن ‏بودیم‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
تابحال از سعیدها و کسانیکه این تفکر را دارند سوال کرده ای که چه شد که بجای رفتن بداخل و حفاظت ‏از رجوی یکباره اولا مبارزی شدی نه تنها علیه رژیم بلکه علیه امپریالیسم و در کمپ آمریکایی ها ‏غوغایی میآفریدی؟‎!!!‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
این تحول عظیم درونی و این اشراف و پرتاب به جلو ؟! و بقول رجوی انقلاب درونی چگونه روی داد؟ ‏کدام فاکتور عظیم و بزرگ تغییر کرده؟ یا خیر وقتی در حضور رجوی بود ذلت و خواری و ماهیت ‏تسلیم عمل میکرد اما در اردوگاه تیف بوی اروپا همان زندگی را جذابتر میکرد و وقتی کمی دیر شد و ‏دید که آمریکایی ها قصد ندارند به اروپا اعزام کنند سر به شورش گذاشتم. زمانیکه درب داخل رفتن باز ‏بود. و شما عاشق رفتن بداخل بودی برای عمل فدایی برای رجوی؟‎!!.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اما هیهات علیرغم اینکه در مقایسه با همان جدا شدگان که رده عضو ساده نیز نداشتند صفر هم نبود، ‏دست از دجالگری و یدک کشیدن تابلو مرکزیت و … و سازمان مجاهدین درست کردن بر نمیداشت و ‏خود را از تب و تا نمی انداخت. باز اینها را نمیگویم که بگویم سعید بد است. اصلا من بدترازسعیدم. ‏میخواهم نشان دهم که چقدر ما سطحی تصمیم میگیریم. و هیچ عمقی بویژه عمق مبارزاتی و سیاسی در ‏تصمیمات و ارزش گذاریهایمان وجود ندارد یا کم است. و دوباره داریم با سمت باد جهت گیری میکنیم و ‏با مدِ روزِ سالن های مد سیاستِ همسو میشویم‎.‎
‎ ‎
عده ای از تشکیلات بیرون آمده چون فکر میکنند‎:‎
‎.1 ‎مبارزه تروریستی و تشکیلاتش و همه جنایتهایی که میکند صد در صد درست است‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎.2 ‎این اوست که کم آورده و نمیکشد طوری که حتی لیاقت ماندن در صفوف این تشکیلات را ندارد. یعنی ‏گنجشک رجوی را نه فولکس که حتیپــورشــه میبند و خودش را لایق سوار شدن آن نمیداند‎.!!!‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎.3 ‎آنقدر به صداقت رهبران و صحت و درستی خط و استراتژی(پــورشــه) اعتقاد راسخ و عمیق دارد ‏که با وجود اینکه خودش این راه را نمیکشد در بیرون از تشکیلات با داخل رفتن دست به انتحار سیاسی ‏میزند که این گوهر بی بدیل مبارزه تروریستی رجوی را از صدمات خطاهای احتمالی خودش حفاظت ‏کند!! جلل خالق‎!!!‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎.4 ‎جدا شدنش نیز یک عمل انتخاری سیاسی دیگر است که نه فرار بلکه او را بعنوان یک دفع شر و یا ‏آنگونه که رجوی همواره بعد از فرار بچه ها برای کم نیاوردن میگفت “خوب هر سیستمی یک فضولاتی ‏دارد که باید دفع کند” آورده و به آمریکایی ها با سر بلند تحویل داده اند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎.5 ‎در شکنجه سالهای 1364 شرکت کرده(طبق گزارش محمد کرمی) و از شکنجه های سالهای 73 – ‏‏74 طبق گزارش خودش با خبر شده ولی متناقض نشده‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
در مقابل عده ای جدا شده نیز میگویند‎:‎
این خط تروریستی غلط است و هیچ انطباقی با عالیترین منافع مردم ایران ندارد و اشتباه کرده ایم. ‏فولکس که هیچ گنجشکش نیز مدتهاست مرده است. تمامی فساد وبوی گند درون تشکیلاتی نیز ناشی از ‏همین لاشه مرده است. از روز اول هم غلط بوده و مبارزه سیاسی راه حل بوده و هست. و در همین ‏رابطه نیز داخل رفتن اشکالی که ندارد هیچ باید بهای وصل شدن به مردم و درک آنها و خواسته هایشان ‏را باید پرداخت تا در قطع کامل از مردم دهان به سخن بیهوده نگشائیم‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
آنچه متاسفانه بنده بصورت دردناکی در میان کسانیکه ادعای مبارزه دارند میبینم. از رجوی گرفته تا ‏بقیه که کم و بیش در همین راستا حرکت میکنند. حالت قیم مردم حس کردن خودمان است. قرار است ما ‏پیشتاز باشیم و نه قیم مردم. تفاوت پیشتاز و قیم طبق درک بنده این است که قیم (تفکر مسعود رجوی ای) ‏فکر میکند مردم نمیفهمند و اوست که تعین میکند. اوج آن هم تفکر امام زمانی اوست‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اما پیشتاز متناسب با شناخت عمیق از مردمش سیاستهایی را اتخاذ و پیشنهاد و مطرح میکند که ضمن ‏منطبق بودن با منافع و خواست عمومی مردمش برایشان قابل درک بوده امکان و توان سیاسی اجتماعی ‏اقتصادی پیاده کردنش را دارند سرعتش را نیز با سرعت مردم و توان ذهنی آنها تنظیم میکند. طوری که ‏لنین میگوید “سیاست درست باید توسط توده مردم و با تجربه شخصی آنها تائید شود‎.”‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎«««‎اینکه رژیم به چه میزان جنایت و … میکند و چند قتل عام از نوع سال 67 راه انداخته نیز تعین نمیکند که مبارزه برای خواستهایمردم چگونه باید باشد. بلکه بافت و ساخت و فرهنگ و مذهب و تفکر و گذشته و حتی وضعیتمعیشتی و مراحل توسعه اقتصادی اجتماعی و…مردم ‏ایرانتعین میکند. که نیازمند شناختِ مردم و جامعه ناشی از مطالعه و حضور در بتن آن جامعه و مردم است‎»»»‎
‎ ‎
‎ ‎
اگر مارتین لوتر کینگ شعار مبارزه مسلحانه را داده بود الان وضعیت سیاهان هزاران بار بدتر از ‏اینکه هست بود. ولی او مبارزه مسالمت آمیز را انتخاب کرد و همه دنبالش آمدند هرچند جانش را نیز بر ‏سر آن داد و خونش نیز جاری شد و هنوز که هنوز است جاریست. چون سیستم قدار آمریکا چنان بهانه ‏ای پیدا میکرد که هیچ خدمتگذاری به آنها نداده بود. در صورتیکه متاسفانه هنوز هم در همان آمریکا ‏سیاهان براحتی مانند یک حیوان روزانه بدست پلیس کشته میشوند و در همان حال سیاهان به ریاست ‏جمهوری نیز میرسند. اگر لوتر کینگ مبارزه تروریستی را پیش میگرفت باز هم کشته میشد ولی کل ‏جنبش سیاهان را صدها سال عقب میانداخت. کاری که سی خرداد کرد. کاری که به گفته آقای سعید ‏جمالی کودتای ترکیه کرد‎.‎
‎ ‎
آیا شما نیز حساسیت لازم را نداشته اید؟ همانگونه که طبق نوشته ها و اظهارات خودت که بنده به آن ‏بچشم بسیار مثبت مینگرم و همین تفاوت شما با دیگران است چون خودتان نوشته و گفته اید‎: ‎
‎ ‎
‎ ‎وقتی شما را برای تهیه گزارش خبری از سرکوب مجاهدین در سال 1363 – 1364 به پادگان ‏منصوری در کردستان عراق میفرستند متناقض نشدید‎!‎
‎ ‎
خوب این مردم که پیشتازش ما هستیم هنوز نمی توانیم سره را از نا سره تشخیص دهیم. مارا برای ‏گزارش تهیه کردن از سرکوب و شکنجه و … میبرند و دم برنمیآوریم یعنی دچار تناقض هم نمیشویم ‏آنوقت از مردم عادی چه انتظار است؟ وقتی جامعه ای بالغ نباشد عده ای از آنها)مردم( را در این ‏سوی مرز در پایگاه منصوری و عده ای از آنها)مردم( را در آنسوی مرز در اوین به “آن” کار ‏میگیرند. یکی بنام خدا علیه آنچه دشمناش و ضد انقلاب میخواند و یکی بنام انقلاب علیه خودیها و باز ‏ضد انقلاب آنهم از میان مبارزین و کسانیکه جان بکف هستند. آنقدر این مسئله ریشه دارد که در خارج ‏تشکیلات هم در اروپای آزاد هم همان منطق و تفکر را دنبال میکنیم‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
محسن عباسی، و دونفردیگر از خادمین رجوی درحال اجرای دمکراسی و حقوق بشر روی حسین نزاد ‏در اورسورواز
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
آیا سعید و سعیدها همان محصول رجوی نیستتند که از یک مبارز چنین عنصر مفلوکی ساخته است. ‏بنده مطلقا اعتقاد ندارم که آقای سعید جمالی و یا هر کدام ما که در اشرف بوده ایم در ابتدای راه این بوده ‏ایم. تا جائیکه همین الان نیز توصیه هایش به دیگران و علت مزدور خواندن دیگران و از جمله خود بنده ‏را “رها نکردن رجوی میداند”. کسی به شخص رجوی کاری ندارد مسئله تجربه تاریخ است. باید در این ‏مدرسه که در هرقدمش هزاران خون مجاهد، مبارز، و البته مردم ایران ریخته شده درس هایش و ‏اخبارش که حق مردم است به آنها منتقل شود. به نوشته سعید خطاب به من که در زیر آمده توجه کن‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎“”…‎اگر هم بصورت فیزیکی اسیر دست آنها نیستی شک نکن که اسیر کامل ذهنی و فکری آنها ‏هستی….. بزرگترین شاهد مثالش هم اینکه رژیم را رها کرده و به لاشه متعفن رجوی چسبیده ای‎ ….. ‎‎“”‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
آیا اسیر ذهنی و فکری آن است که دلیل و استدلال و بحث سیاسی دارد یا آنکه مانند رجوی فقط وفقط ‏چون به رجوی انتقاد میشود مارک مزدور و … میزند است کدام اسیر ذهنی و فکری است؟ البته رجوی ‏سوس تیر خلاص زدن در اوین را نیز رویش میریزد سعید دیگر رویش نشده اینرا بگوید‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
علیرغم اینکه بسیار حرف از نفی مبارزه تروریستی وتائید مبارزه سیاسی زده میشود ولی در عمل با ‏شاخص های مبارزه تروریستی محک میزنیم. اگر مبارزه سیاسی درست است مدعی مبارزی که در ‏خارجه نشسته است مشروع است یا آنکه در داخل است؟ توجه باید کرد که اگر کسی بگوید که به مبارزه ‏سیاسی اعتقاد دارد بعد بگوید که داخل نباید رفت و در خارجه باید مبارزه سیاسی کرد به مردم ایران ‏میگوید که مبارزه نکن شما همه اشتباه میکنید جای مبارزه سیاسی در خارجه است. آیا بنظر شما مردم ‏ایران که مشغول مبارزه شان برای خواسته هایشان هستند چنین توصیه کننده ای را چه مینامند؟ چون ‏جبهه آنجاست که مردم در حال مبارزه هستند. وقتی حضور در جبهه را نفی میکنی چکاره هستی؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
البته شما میتوانی بگویی که من از اینجا تلاش میکنم به مبارزه مردم ایران کمک کنم. یا در توانم نیست ‏بداخل بروم و هر ادعایی دیگر ولی اگر گفتی نباید بداخل رفت (مستقل ازاینکه مبارزه بکنی یا نکنی) ‏ولی اگر رفتی، من ترا زیر علامت سوال میبرم ،اسمش چیست؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
چون کسی که با تخطعه کردن مبارزه مردم ایران قصد دارد برای خارجه نشینی خودش مانند رجوی ‏‏(البته او با پز مبارزه مسلحانه انقلابی و جهت جازدن خودش بعنوان تنها میداندار ” تنها آلترنانیو ‏دمکراتیک” “تنها نیروی سازمان یافته” “تنها نیروی مبارز” “تنها راه مشروع مبارزه” “تنها راه حل ‏مردمی ” تا بتواند به پولهای صدام و سعودیها دست یابد) مشروعیت بخرد اسمش چیست؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اگر توانسته باشم در مورد داخل رفتن و نرفتن حرفم را رسانده باشم مایلم که مسئله دیگری را نیز طرح ‏کنم. و آن اینکه‎:‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
آیا صداقت و پرنسیپ را فقط باید از رجوی خواست ولی خودمان نباید بدان پایبند باشیم؟ سعید جمالی ‏طبق سابقه اش که همه ما در درون تشکیلات شاهد بودیم و چه به گواهی تمامی نوشته هایش هر روز ‏ضمن مجیزگویی از رجوی هیچگاه در رد سیاستها و استراتژی و سرکوبهای رجوی کلامی نگفته بود ‏بلکه خود را مرید و مطیع و دل باخته و شرمنده شخص رجوی و کودتای درونی او میدانسته حتی آنگونه ‏که در تمامی دست نوشته هایش هست خودش را لایق ادامه راه رجوی ندانسته و مرتب میخواست که ‏اجازه بدهند برود دنبال زندگیش آنهم زندگی عاشورایی در داخله؟ نباید این صداقت و پرنسیپ را ‏خواست. و سوال کرد چه شد که پورشه تبدیل به گنجشک شد؟ تو تغییر کردی یا پورشه؟ آیا این میزان ‏از عدم صداقت و لاپوشانی را چه نام باید گذاشت؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
در طرف دیگر نیز کسی است که در تضاد با تروریسم رجوی در اعتراض به سرکوبهای رجوی و همه ‏سیاستهایش که منجر میشود به اینکه رجوی او را به 2سال زندان داخلی و هشت سال زندان ابوغریب ‏محکوم کند بعد از یکبار فرار نا موفق در نهایت فرار میکند و به کمپ آمریکایی ها تنها جایی که میتواند ‏فرار کند میاید و از آنجا بداخل میرود. هیچ همکاری نیز با رژیم نمیکند بعد هم در اثر فشارهای رژیم ‏بخارج میاید است. و البته شما نیز خود با صداقت بیان میکنید که هیچ مدرکی هم نداری که مثلا با رژیم ‏همکاری شده است و‎ …‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
میدانی همین سیاست رجوی در داخل تشکیلات برای ترور سیاسی خود سعیدجمالی (نمیدانم اینرا خودش ‏میداند یا خیر) در بین مجاهدین بکار گرفته میشد. از آنجا که مرتب اظهار میکرد که بریده و میخواهد ‏برود داخل میگفتند که او نفوذی غربیهاست. چون نمیتوانستند به او مارک نفوذی رژیم را بزنند چون ‏وی مانند بقیه ماها همواره طی تمامی سالیان در تشکیلات بوده و تنها سوراخی که رجوی با بیشرمی ‏خاص خودش برای آلوده کردن اذهان مجاهدین نسبت به سعید بکار میگرفت به خارجه رفتن سعید بود. ‏و البته برای همه روشن بود که از اوج استیصال رجوی است که این مارک ها را میزند. سعید هم تنها ‏نمونه نبود‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
خوب در اینجا شما برای کدام ارزش در سعید جمالی برایش اعتباری بالاتر از کسی که بداخل رفته است ‏قائل شدید؟ میبینید نه خودتان متناقض میشوید و نه سعید جمالی‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
شما درکنار سعید جمالی ایستادید بنده درکنار تمامی کسانیکه دقیقا در مخالفت و در اعتراض به رجوی و ‏سیاستهای او فرار کردند فرارهایی که بعضا منجر به دستگیری و شکنجه و زندانهای طولانی و سپس ‏تحویل به صدام و زندان معروف ابوغریب و سپس تعویض با اسرای ایرانی میشد ولی بااین وجود کوتاه ‏نمیآمدند. جائیکه رجوی فقط میخواست بگویند که مزدور رژیم هستند و بعد برگردند به تشکیلات و ‏اظهار ندامت کنند و یا قبول کنند که مانند سعید جمالی بداخل بروند و بیخطر شوند ولی آنها سالها زندان و ‏اسارت را تحمل کردند ولی سر فرود نیاوردند. چون معترض بودند چون مخالف بودند چون رجوی را ‏دیده بودند و متناقض شده بودند و بعد بر اساس آگاهیشان عمل میکردند به وجدانشان پاسخ درست میداند. ‏حاضر شدند پیه مارک های رجوی و بقیه در خارجه را بتن بخرند تا از بیخ و بن نفی کنند و به حقیقت ‏برسند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
ولی همین بچه ها که اتفاقا شما در خط و راستای سیاست متناقضی که رجوی القاء میکند بعنوان ‏مشکوک معرفی میکنید کسانی بودند که در مقابل رجوی ایستادند. و او را بخوبی و تا بن و استخوان ‏تجربه کرده اند و میدانند که چیست. اینها مقابله شان با رجوی برایشان بازار سیاسی نیست که برای ‏بیکار نبودن و کماکان اسم مبارز!!!!! را حمل کردن دست اندر کار شوند و با این و آن ضدیت کنند. ‏بلکه رجوی و رجویسم را میشناسند میدانند که مبارزه مسلحانه دیکتاتور ساز ضد آزادی ضد دمکراسی ‏ضد استقلال است یعنی چه؟ تحت القائات غرب و رجوی و عربستان و … قرار ندارند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اسماعیل این بچه ها برخلاف عافیت جویان بالای دستگاه رجوی که همواره از بهترین امکانات و رفاه ‏برخوردار بودند بعنوان پیشمرگان رجوی صدها بار به دهان مرگ رفته و بازگشته اند و همواره با ‏مرگ دست و پنجه نرم کرده اند و سختترین کارهای طاقت فرسا را در گرمای 50 درجه عراق که امثال ‏ما در تشکیلات روحشان نیز خبر ندارد انجام میدادند و هیچگاه نخواسته اند بروند دنبال زندگیشان. بله ‏بیخود نیست که توصیه اش این است که چکار با رجوی دارید؟ رژیم را ول کرده اید چسبیده اید به ‏رجوی. چون خودش طی سی سالی که آنجا بود مرید رجوی بوده تضادی با او نداشته ضمنا با رژیم هم ‏تضاد نداشته چون میخواسته برود دنبال زندگیش. ولی اقتضای زمان و مکان و بازار مکاره اروپا والبته ‏در خط مرید سابقش باید داخل رفتن را تخطئه کند. کسی که در عراق هرروز نامه میداده که اجازه بدهید ‏بردم دنبال زندگیم و نمیخواهم مبارزه کنم. به اروپا که میرسد البته با تاخیر بیادش میآید که باید با رژیم ‏مبارزه کرد! و البته متناقض هم نمیشود‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
بله این همان تفکری است که وقتی در سال 1363 در دستگیری و زندان و شکنجه همین مجاهدین ‏شرکت کرد نیز متناقض نشد. بعدها نیز نشد حتی در سال 1374 که بنا به نوشته خودش بعد از بازگشت ‏ما از اروپا حسین ابریشمچی و یا احمد حنیف (یادم نیست) در اشرف نوک سرکوبهای جدید را میدهد و ‏بعد دوستان دیگر نیز برایش تعریف میکنند ولی باز هم متناقض نمیشود که هیچ کماکان در 20 / 6 / 78 ‏یعنی چهار سال بعد نیز هنوز مجیز رجویها را میگوید و متناقض هم نمیشود بلکه در جلسات سرکوب ‏روانی توی گوش مجاهدین مقاوم نیز میزده تا آنها را وادار به تسلیم در مقابل دیکتاتور کند. این زمانی ‏است که زندانهای رجوی مملو بود از مجاهدین معترض است‎.‎
‎ ‎
‎»»»‎شما نوشته بودید‎:‎
‎ ‎
‎«« ‎الف: مزدوران رژیم را حتما باید افشا کرد و به دست قانون سپرد ولی با مدرک و سند و راستی و ‏درستی و نه بر اساس تفسیرها و تعبیرهائی که هرکس علیه ما بود چون ما علیه حکومتیم پس او بر له ‏حکومت ومزدور است این فرمول مبتذل و این تفسیر به رای آخوندی اولا موجب سفید سازی مزدوران ‏حقیقی رژیم ملایان است و ثانیا موجب شد که بسیاری افراد و از جمله خود مرا بعنوان از هضم رابع!! ‏اطلاعات گذشته نامگذاری کنند و مرا به شناخت و آگاهیی برسانند که ظرف سی سال هم نتوانستم به این ‏شناخت برسم. همین جا مجددا از بانیان خیر تشکر میکنم. تاکید میکنم که راندن مخالفان و منتقدان به ‏درون صفوف مزدوران و انتشار عکس آنان در کنار. وابستگان آخوندها بیش از آنکه موجب کوبیدن ‏مخالفان بشود وابستگان به ملایان را سفید میکند. در این تردید نکنید‎.»»»‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اسماعیل عزیز آیا مگر در محتوای نوشته ات به بنده همین حرف را نزدید؟چون شما که تفاوتی که بین ‏بنده و سعید جمالی قائل شدی و نوشتی هرکس خواست به حرف اینها بطور مساوی گوش داده شود ‏‏“بیجا” میکند منظورت که تفاوت ظاهری و نژادی و قومی و … که نبوده بلکه بحث از اعتبار سیاسی و ‏در یک کلام چون بحث سعید جمالی و خودت داخل بودن من بوده مگر عینا همان حرف سعید جمالی و ‏رجوی نیست. ولی با بیان ملایمتر‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
براستی چرا مصداقی مزدور نیست؟
مگر مصداقی از داخل نیامده؟ او که از داخل و از زندانهای رژیم آمده؟ بقول رجوی چرا زنده است؟ آیا ‏متناقض نمیشوید؟ آیا او در زندان مزدور نشده؟ آیا او همانگونه که رجوی با شیادی و وقاحت مافیایی ‏جهت ترور سیاسی مصداقی بیان میکند تیر خلاص نزده؟ و هزاران آیای دیگر. مزدوران حقیقی که نام ‏میبری کدامند؟ مگر این مزدورانی که شما حقیقی مینامی چه میگویند و چه میخواهند؟ من و همه کسانیکه ‏چه به مصداقی و یا هر کس دیگری بدون فاکت و مدرک مارک میزنند نباید گفت “غلط” میکنید که ‏اینکار را میکنید. هرچند که ممکن است فردا مشخص شود مصداقی اصلا معاون وزارت اطلاعات بوده ‏و یا هست. ولی تا چنین چیزی ثابت نشده فقط و فقط باید به حرفهایش گوش کرد و اگر نقدی هست به ‏نوشته هایش و… باشد. جدای از این که موضوع شخصی فردی در میان باشد نفس این غلط کردن به کل ‏جنبش صدمه میزند و فضای سیاسی را آنگونه که رجوی میخواهد آلوده کرده و عامل تفرقه است. و تنها ‏دشمنان ایران و ایرانی از آن سود میجویند. هرچند کننده کار با ترور دیگران خیال میکند برای خودش ‏اعتبار مبارزاتی میخرد‎.‎
‎ ‎
حتی اگر مخاطب بحث وزیر اطلاعات هم باشد تا زمانیکه بحث و گردش افکار است هیچ آسیبی به کسی ‏نمیرساند. اتفاقا اگر ما و بحث ما حق است این حقانیت با درخشش بیشتری جلو میکند. برای همین است ‏که دیکتاتوریها همانگونه که رجوی مطلقا هیچ گاه اجازه گردش افکار را نمیدهند و حاضر نیستند ‏توسط هیچ خبرگزاری مورد بحث و سوال قرار بگیرند. و با مارکهای همچون ستون پنجم و مزدور و ‏‏… جلوی نشر افکار را میگیرند. آیا در اینکار نقش و سهم دیکتاتور مابانه خود را میتوانیم ببینیم؟
‎ ‎
‎[1])‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
راستی چرا اینقدر ساده با رذالتهای رجوی برخورد میشود و او را نصیحت میکنید و قسم و آیه که این ‏مارکها و این ترور سیاسی هیچ کودکی را نمیفریبد و اینکه مگر میشود بسادگی مزدور شد و… آیا نباید ‏از شما انتظار داشت که قاطعتر با ترور سیاسی امثال مصداقی در مقابله سیاسی با عامل ترور او ‏‏)مسعود رجوی( برخورد کنید. و فکر نکنید که این یک اشتباه سیاسی است و یا کمبود اطلاعات در ‏مورد سیستمهای اطلاعاتی و امنیتی و عضو گیری … در مسعود رجوی است؟ آیا ما بیشتر از ‏مسعودرجوی و دستگاه او در این موارد مطلع هستیم؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
راستی اگر حرف شما درست باشد که رجوی با اینکار بنفع رژیم کار میکند آیا واقعا فکر میکنید رجوی ‏این بهم خوردن تعادل قوا را متوجه نمیشود؟ یا اینکه رجوی مشکلی با رژیم ندارد بلکه با مخالفین کار ‏دارد و باید آنها را ترور کند. آیا از مسعود رجوی که از همان بدو تاسیس شورا هرکس اعتراض به ‏دیکتاتوری و وطن فروشی و سیاستهای خیانت بار او کرد او را بنوعی مزدور رژیم و کسی که بزیر ‏قبای رژیم خزیده نامید از آقای بنی صدر گرفته تا حزب دمکرات و خانباباتهرانی شکری متین دفتری ‏خودت و …. تا برسیم به روحانی و قصیم در شورا و در مجاهدین هم از یعقوبی و علی زرکش و باز ‏خودت و خودم و … نباید سوال کرد که آقا این چه دستگاهی است که فقط مزور تولید میکند؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
در حال حاضر تیز کننده تیغ سرسختترین جناحهای رژیم برای بریدن گلوی مردم مبارز مگر همین ‏سیاست و شعار مبارزه مسلحانه برای سرنگونی (یا آنگونه که رژیم میگوید براندازی( نیست؟ مگر ‏همین سیاست سرنگونی چه وقتی از جانب ارودی ایرانی مطرح میشود و چه توسط ارودی غربی و ‏عربی و … بهترین بهانه و اهرم دست سرکوبگران مبارزات مردم ایران نیست. مگرجنبش سال 1388 ‏را با همین بهانه و دلیل سرکوبش را توجیه نکردند و نمیکنند. مگر همین سیاست نبود که کشتار سال ‏‏1367 را برای همین جناح موجه کرد؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
ای کاش ما در تشکیلات یک منتظری داشتیم که نداشتیم. شما اگر نوار او را گوش کنی عمق درک ‏سیاسی و فاصله داشتن این مرد را از تمامی حوائج دنیوی و قدرت پرستی و صدق و صداقت سیاسی و ‏البته پاکی بعلاوه دنباله رو نبودن را میتوان دید. چیزی که یک صدم فراست او را ما همراهان رجوی ‏نداشتیم. بعد انتظار داری وقتی کسانیکه باکوله بار مبارزات! زمان شاه در سال 1363 دست به شکنجه ‏مجاهدین داشتند و متناقض نشدند آنوقت هواداران دور مجاهدین در اروپا و یا حتی اعضا از شنیدن ‏اتهامات واهی مزدور … که رجوی بخورد آنها میدهد متناقض شوند و برایشان قسم و آیه که این ‏برچسب نمیچسبد….!!؟؟
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
آیا در این حرف شما حقانیتی برای حرفهای رجوی نیست؟ انگار که میگویی خشک و تر را با هم ‏نسوزان؟ اصلا مگر مشکل رجوی مزدوری و مزدوران رژیم است؟ خودش در مزدوری حدی و مرزی ‏گذاشته؟ رژیم و همان سپاه پاسداران مگر چه کار کرده و میکنند که رجوی نه در حق دشمنانش و در ‏حق خودیهای منتقد درون تشکیلات نکرده؟ مگر در نامه به خامنه ای نگران همین رژیم نبود؟ مشکل ‏رجوی قدرت است و بس. اگر به کسی میگوید مزدور چون قدرتش را در خطر میبیند. هنوز این هیولا ‏‏)مسعود رجوی( برایمان آنگونه که باید آشکار نشده و هنوز در توهمات سالهای اولیه 1360 بسر ‏میبریم‎.‎
‎ ‎
‎[2])‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
بنده یک دلیل این رویکرد را همانگونه که قبلا نیز گفته ام بدهکار انگاشتن خودمان به رجوی )در عمق ‏وجودمان) و ترک فرقه اش میدانم. که باز ناشی از عمق مبارزه طلبی خودمان است. که توسط رجوی ‏به گروگان گرفته شده است. کاری که او آگاهانه طی سی سال انجام داده و در ما نهادینه کرده است‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
یک دلیل هم شاید این باشد که تیغ رجوی به جان بعضی ها آنگونه بر جان دیگر جداشدگان تا بن ‏استخوان رسیده است ننشسته است. جدا شدگان تکه تکه شدن و کشته شدن همرزمان مجاهدشان رابدست ‏تشکیلات رجوی در سلولهای سال 1363 و 1374 و طی چند دهه و در تمامی جلسات سرکوب روزانه ‏در درون تشکیلات دیده اند. آنها قهقهه های پیروزی رجوی را در جلسات بعد از این سرکوبها که هیچ ‏ندایی از هیچ مجاهدی که درجریان بود برنخواست دیده اند. آنها که خود تا بن و استخوان به مبارزه شان ‏اعتقاد داشتند و از پشت خنجر خوردند. اینها کسانی اند که بدنبال زندگی رفتن نبودند که فرار رجوی و ‏خیانتهایش برایشان ساده باشد چون بدست کسانیکه به آنها اعتماد مطلق داشتند شکنجه و زندان شدند. ‏بخاطر کسانیکه زن و فرزند و شوهر و دار و ندار خانواده و وطن و … را رها کرده بودند شکنجه و ‏زندان و خیانت شدند. و همه اینها ناشی از یک استراتژی غلط مبارزه تروریستی و یک رهبری فاسد و ‏قدرت پرست و متوهم است که این فجایع را میآفریند و رجوی را در پس پرده آهنین مخفی کاری و کار ‏تشکیلاتی و بعنوان یک هیولا پرورش میدهد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
آنها این را خوب فهمیده اند. آنها در زیر آفتاب 50 درجه تموز عراق دهه ها مانند بردگان عصر برده ‏داری کار کرده اند. اگر ما اینگونه بودیم هیچگاه توصیه به رها کردن رجوی نمیکردیم و رها نکردن او ‏را دلیل مزدور خواندن جلوه نمیدایم. توصیه ها به غلام )علی حسین نژاد( که همسر و دو برادرش را ‏داده دخترش هم اسیر رجوی است مطرح میکند که ول کن نچسب به دخترت؟؟؟؟!!!! البته میدانیم با پز ‏مبارزه با رژیم. با پز اولویت دادن به مبارزه با رژیم!!! برای کسی که تا نزد رجوی بوده اهرم سرکوب ‏و شکنجه او بوده )بهرام نوشت که در جلسات سرکوب روانی برای خود شیرینی میزده توی گوش ‏کسانیکه دست به خود سوزی سیاسی نیمزده اند(. و هیچ مبارزه ای هم با رژیم نداشته و میخواسته برود ‏دنبال زندگیش. بعد که امده اروپا با تاخیر یکباره سوپر چپ شده. بعضی اخبار مربوط به رابطه اش با ‏محسن عباسی که در همین فرانسه دست به آدم ربایی و شکنجه میزند هم انشاالله درست نباشد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
حرف این است ادعای مبارزه با رژیم حرف مفتی بیش نیست. چون تشکیلات رجوی با هزاران هوادار ‏از نوع کرایه ای و بدون جیره با پشتیبانی مالی و …عربستان و … مگر چه اثری در مبارزات مردم ‏ایران دارند که مال سعید جمالی و بنده و شما داشته باشیم. آیا این توهمی بیش نیست؟ مردم ایران نشان ‏داده اند که راهشان را یافته اند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
تکلیف ما چیست؟ جسارتا شاید بتوان گفت که بالاترین هنر ما این است که با در اختیار قراردادن ‏تجاربمان در یک تشکل ابتدا سیاسی و بعد مافیایی و فرقه ای کاری کنیم که رجوی های دیگری در ‏ایران مبارزه ات مردم ایران را به نابودی نکشانند. اگر ما اینکار را کرده باشیم شاید کمی از دین خود ‏را به مردم ایران و البته به وجدان خودمان در قبال شراکتمان در خیانتهای ادامه دار رجوی پرداخت کرده ‏باشیم‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
هر آنکس که میگوید اول سرنگون کنیم بعد… باید گفت ببخشید این همان نیرنگی است که رجوی روزانه ‏علیه همه مجاهدین و غیر مجاهدین بکار میگیرد. اگر دست دجالانی همچون رجوی به قدرت و فضای ‏سیاسی رسید اگر مردمی و جوانانی آگاه نداشته باشیم ضربه خود را میزنند و خیانت خود را میکنند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
این آنچیزی است که شاید ما و سعید ها باید متوجه شویم. مبارزه طلب ما همینقدر که کردیم کافی است ‏راست میگوییم اثرات منفی مبارزه اتمان را کم کنیم. رجوی بدست ماها رجوی شد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
راستی مزدوران رژیم !!! که اینروزها همه همدیگر را بدان متهم میکنند مگر چه میگویند؟ رجوی ‏حرفش این است که هر کس گفت رجوی بد است مزدور رژیم است. از بنی صدر تا مجاهد درون ‏تشکیلات تا شورایی تا هر نیروی سیاسی دیگر تا خودت و من. و بدینجا نیز بسنده نمیکند و تیر خلاص ‏ترور سیاسی را نیز اضافه میکند. و یگوید:در اوین تیر خلاص هم زده یا میزده. حتما در کمیته ‏اعدامهای سال 67 بوده پس حتما در کشتار لیبرتی دست داشته حتما زمینه ساز این و آن بوده و… و ‏همینطور اول ترور میکند بعد اتهامات واهی را برایش می بافد رجوی مجبور است اینرا بگوید که ‏مبارزه سیاسی مردم ایران را تخطئه کند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
اما شما چرا میگویی؟ و یا چرا از سعیدها (رله کننده پیام رجوی) میپذیری؟ یعنی چگونه بطور سیاسی ‏این ترور سیاسی را توجیه میکنی؟ و اتهامات شما بدانها هرچند بدون هیچ دلیل و مدرکی همانند رجوی ‏چیست؟ مهم نیست که کلماتش را بکار نمیبری ولی حکم محکومیت را میدهی؟ اگر کسی نتواند دلیل ‏سیاسی برای اتهام و مارکش بیاورد شریک جرم رجوی و دست در ترور شخصیت-سیاسی دارد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
بدون تعین قطعی خط و سیاست در قبال رژیم هر جوابی خالی از ارزش سیاسی است. چون یا باید گفت ‏اگر کسی دست در قتل و کشتار داشته که مجرم است و باید بدست عدالت سپرده شود. در غیر اینصورت ‏بقیه اتهام و ترور سیاسی است. رجوی اما به این امر کاملا آگاه است و میبینی که مثلا به مصداقی یا بنده ‏میگوید تیر خلاص هم زده اند. چون میداند که صرفا حربه داخل بودن و رفتن و… هیچ مسئله ای نیست ‏و در میان نیروهای از همه جا بیخبرش نیز دیگر رنگی ندارد مجبور است عمیق ترین احساسات ‏نیروهایش را با دروغ “تیرخلاص زده” را به بازی بگیرد. این است رجوی. همان که فرمان قتل مادران ‏و خانواده ها را بدست همان مجاهدین در لیبرتی نیز بر اساس آیات قرآن و کد آوردن از نوح و نهج ‏البلاغه امام علی صادر میکند. (ر. ک. به کتاب خانواده ها نوشته مسعود رجوی صفحه 21) در لابلای ‏اینها با دجالگری بقیه را نیز که هیچگاه پایشان بداخل نرسیده مانند خودت را نیز ترور میکند‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
بااین سوال میخواهم فصل مشترکها با رجوی را مشخص کنیم. و ببینیم عملا تفاوتی در عمل و خط او ‏داریم یا خیر. امیدوارم توانسته باشم در قالب بحث سعید که فکر میکنم فقط جهت یک نمونه مورد اشاره ‏واقع شد حرف اصلی “فصل مشترک دیدگاههای ما با رجویسم” را زده باشم که همه ما در دام افکار ‏رجوی گرفتاریم. علیرغم اینکه شعارهایی علیه او میدهیم. بسیار هم بدلیل خالی نبودن عریضه جهت ‏خلاص کردن خود از مسئولیتهای گذشته با دادن شعار سرنگونی حتی بعد از جدا شدن از خداوند شکست ‏استراتژی سرنگونی باز هم بطور تو خالی شعار سرنگونی میدهیم. براستی باید گفت که کسانیکه بعد از ‏جدایی از تشکل رجوی کماکان حتی دو آتشته شعار سرنگونی میدهند عمدتا ناشی از این است که ‏میترسند )چه از درون خود و چه از اطرافیان( که مبادا مارک بریده و مزدور ساخته رجوی بردامن آنها ‏بنشیند. من شعار سرنگونی )البته در خارجه( میدهم پس هستم. بدون اینکه بگویم چگونه و توسط چه ‏کسی و با کدام تحلیل و کدام ابزار و… این است بازار مکاره ای که از آن نام میبریم که در آن قربانی ‏کردن یکدیگر وسیله ای است جهت رونق بخشیدن به بازارمان‎.‎
‎ ‎
‎»»»‎شما در مقالته خود نوشتید‎:‎
‎ ‎
ج: دیگر اینکه میخواهم به این فکر کنید که در این چالش چه چیزی واقعا نصیب شما شده و چقدر موفق ‏شده اید؟واقعیت به نظر من این استکه: اگر یک جنبش جنبش باشد و از محتوای واقعی یک جنبش ‏مردمی و آبرومند برخوردار باشد و رهبران این جنبش متصف به ارزشهای واقعی خود باشند هیچ ‏نیازی به چالش نیست. نیروی حقیقی و قدرتمند و سرزنده و مشروع و مردمی این جنبش پیش از آنکه ‏نیاز به افشاگریهای این چنینی باشدبطور خودجوش و در ارتباط با نیروی فیاض مردمان حامی مقاومت ‏نخست مخالف و منتقد و حتی دشمن را از چالش نادرست باز میدارد و سر جای خود مینشاند ودر ‏صورت لزوم طرد و نفی میکند. به گذشته باز گردید. در فاصله سالهای پنجاه و هفت تا شصت چقدر ‏ملایان علیه مجاهدین تاختند و چه نیرو و ارزشی مدافع مجاهدین بود؟ و امروز را با آن سالها مقایسه ‏کنید متاسفانه همان شیوه ای که ملایان علیه شما بکار گرفتند امروز شما علیه مخالفان و منتقدان به حق ‏یا ناحق خود بکار میگیرید . چه اتفاقی افتاده است؟ و نکته آخر اینکه کسانی که با اینگونه کارکردها و ‏بدون مدرک و سند و راستی و درستی سعی میکنند مخالفان را لجنمال کنند آیا متناقض نمیشوند؟ ‏اطرافیان و کارگزاران و رفیقان آنان آیا متناقض نمیشوند واگر نمیشوند میتوانند توضیح بدهند چرا نمی ‏شوند؟ این سهم آنان اما سهم دیگران جز هراس نیست. مسئله بر سر مصداقی و غیر مصداقی نیست ‏مساله بر سر نیروئی است که سخن از دموکراسی و آزادی و انسانیت و هزار نکته مشابه میگوید و ‏مسئولش در برابر سمبلهای این ارزشها مصدق و میرزا و ستار سر خم میکند و در کنار آن چنین ‏کارکردهائی را یعنی مزدور خواندن دیگران را بر میتابد . آیا نباید از حاکمیت فرضی چنین نیروئی ‏نگران بود؟ و آیا این نیرو نباید کمی فقط کمی در گوشه ذهن نگران این نگرانی باشد. امیدوارم کمی فقط ‏کمی از آنچه در باره اندکی از بسیار نوشتم قابل فهم باشد‎.‎
‎ ‎
چهارده اوت 2016‏‎ »»»‎
‎ ‎
خوب شما در فوق نوشته ای‎:‎
‎ ‎
‎«««‎این سهم آنان اما سهم دیگران جز هراس نیست. مسئله بر سر مصداقی و غیر مصداقی نیست مساله ‏بر سر نیروئی است که سخن از دموکراسی و آزادی و انسانیت و هزار نکته مشابه میگوید و مسئولش ‏در برابر سمبلهای این ارزشها مصدق و میرزا و ستار سر خم میکند و در کنار آن چنین کارکردهائی را ‏یعنی مزدور خواندن دیگران را بر میتابد . آیا نباید از حاکمیت فرضی چنین نیروئی نگران بود؟ و آیا این ‏نیرو نباید کمی فقط کمی در گوشه ذهن نگران این نگرانی باشد‎.»»»‎
‎ ‎
اسماعیل عزیز آیا از کسانیکه همان سیاست رجوی را رله میکنند و همان ترفندهای کثیف را بکار ‏میگیرند نباید نگران بود؟
‎ ‎
درختها میمیرند
‎ ‎
عده ای عصا میشوند و دستی را میگیرند
‎ ‎
عده ای تبر میشوند بر نسل خویش
‎ ‎
عده ای چوب کبریت میشوند برای سوزاندن تبار خویش
‎ ‎
عده ای نیز تخته سیاه میشوند برای تعلیم اندیشه ها
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
تلاش کنیم که تخته سیاه باشیم‎.‎
‎ ‎
مشکل ما جدا شدگان این است که در نفی رجوی نباید احساس کنیم که خودمان نیز نفی میشویم. خودت ‏گفته ای که روشنفکر کسی است که بتواند “همه چیز را از بنیان نفی کند” نه اینکه همه چیز رجوی را با ‏خود داشته باشیم و نام روشنفکر برخود بگذاریم. اگر به این بحث سیاسی من پاسخ بدهید شاید مطالبی ‏باشد که برایم آموزنده باشد. البته نه مانند بعضی ها که فتوا دادند حتما این و آن هستی … بلکه بحث ‏سیاسی‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
انبوه اشتباهات نوشتاری بنده را نیز ببخش و به حساب همان محدویتهای اعمال شده توسط رجوی بگذار ‏که اجازه نداده کسی در سازمان چیزی یاد بگیر الا چاپلوسی و مانند برده کار کردن. با عذر خواهی از ‏اینکه نامه ام طولانی شد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
باتشکر از اینکه نامه ام را خواندید
‎ ‎
داود ارشد
‎ ‎
‎ ‎
‎ ‎
هایدپارک کرنر لندن‎:‎
‎ ‎
‎ ‎یکی از معروف ترین پارک های لندن، “هاید پارک“ نام دارد. این پارک بسیار وسیع بوده و عمده ی ‏شهرت آن به دلیل فلسفه ی آن می باشد. ضلع جنوب شرقی این پارک که به “هاید پارک کرنر“ معروف ‏است، جایی است که همگان آزادند تا در کمال آزادی حرف های شان را بیان کنند، از ته دل فریاد ‏برآورند، به هر کس و هر چیزی که دلشان می خواهد با صدای بلند نقد و حتی فحاشی نمایند، پیرامون ‏مسائل مختلف با یکدیگر بحث و تبادل نظر کنند. به عبارت دیگر، محیطی کاملاً آزاد آزاد تا هر کس هر ‏کاری که دلش می خواهد ( به جز آزار رسانی به دیگران) را انجام دهد، کارهایی که در بیرون از آن ‏پارک حتی جرم و غیر متعارف محسوب می گردد. جالب این است که با وجود همه ی این آزادی ها، ‏حتی یک مورد برخورد خشونت آمیز در این پارک رخ نداده است. چون همگی می دانند که فلسفه ی این ‏پارک تنها و تنها تخلیه و پاک سازی درون می باشد‎.‎
‎ ‎
‎ ‎
18982
SHARES

Share on Facebook

Tweet

Follow us

References

  1. ↑ (‎و شما در ادامه مقاله خود نوشتید‎:‎
    ‎ ‎
    ‎«««‎ب:نکته دیگری که میخواهم به آن توجه بدهم این است که نمیدانم به چه چیز سوگند یاد کنم ولی ‏میخواهم تاکید کنم که به تمام مقدسات عالم سوگند اطلاعاتی شدن آنطور که شما فکر میکنید و افراد را ‏اطلاعاتی میکنید ساده نیست. مزدوری حکومتی که ظرف سی و هفت سال گذشته به مردمخواری و ‏جنایت و کشتار دمادم اشتغال داشته و به هیچ صغیر و کبیری رحم نکرده و حتی بسا همراهان سابق ‏خود و ومنجمله برخی از ماموران و مسئولان اطلاعاتی خود را از خود بیزار و فراری کرده ساده ‏نیست! باید اگر این مزدوری از سر فلاکت و در هم شکستگی نباشد از هفتخوان بیرحمی و رذالت و ‏ناجوانمردی و خواری و خفت گذشت و مطلقا در محدوده خود و منافع محدود فردی و جسمی و… ‏خلاصه شد تا پا به این کشتارگاه و سلاخ خانه رژیم ولایت فقیه نهاد. نمیدانم چرا این را نمی فهمید؟ و ‏چه تجربه ای دارید وچرا اینقدر ساده فکر میکنید افراد میتوانند مزدور بشوند؟ شاید این دنیا شیر در الاغ ‏باشد ولی نه اینقدر که شما فکر میکنید‎»»»
  2. ↑ (‎و باز در قسمتی نوشتید‎:‎
    ‎ ‎
    ‎««‎و نکته آخر اینکه کسانی که با اینگونه کارکردها و بدون مدرک و سند و راستی و درستی سعی ‏میکنند مخالفان را لجنمال کنند آیا متناقض نمیشوند؟ اطرافیان و کارگزاران و رفیقان آنان آیا متناقض ‏نمیشوند واگر نمیشوند میتوانند توضیح بدهند چرا نمی شوند‎»»
    ← بهمنی: ارز ناشی از دو سال صادرات به ایران بازنگشته و‌ موجودی حساب آقازاده‌ها بیش از ذخایر ارزی در خارج کشور است
    رجوی بیش از۱۰۰۰ تن را با نیرنگ و وعده شغل، پول، کیس پناهندگی، زن وخوشگذرانی… به اشرف کشاند سیامک نادری . →
    چـرا تلاش برای بمب گذاری شو مریم رجوی تروریست شناخته شده ایرانی محکوم است.
    جولای 4, 2018
    جهان طی چهل سال گذشته زیر بمباران تبلیغاتی فرقه فرقه رجوی بوده است که جوهره آن در این شعار مسعودرجوی ساخته “ایران رجوی رجوی ایران” خلاصه میشود. این بمباران تبلیغاتی به بهای جان هزاران نفر ایرانی قربانی تروریسم رجوی، بعلاوه جان هزاران مجاهد و مبارز ایرانی که با دست زدن به تروریسم آشکار کشتار آنها را توسط رژیم موجه نمود، با پشتیبانی مالی-لجستیکی- نظامی- سیاسی – آموزشی و…عراق، پشتیبانی مالی و سیاسی و اطلاعاتی عربستان، و پشتیبانی اطلاعاتی و لجستیکی اسرائیل و پشتیبانی وسیع تبلیغاتی و سیاسی غرب و در راس آنها امریکا میسر شده بود
    .
    فرزندان مجاهد این مرز و بوم بعد از شناخت و جدا شدن از فرقه رجوی که در بسیاری موارد به قیمت جانشان و یا بقیمت تحمل سالیان سلولهای انفرادی رجوی با شکنجه و تحقیر … و سرگردانی و در بدری و … نابودی آینده و گذشته و خانواده … و به یمن لطف بعضی دوستان سابق بقیمت آبروی سیاسی شان برایشان تمام شده ولی با این وجود سر خم نکرده و سرانجام توانسته اند صدای مجاهدین واقعی را بنمایندگی از مردم ایران و مبارزه مردم ایران را بگوش جهانیان برسانند که تشکیلات رجوی یک تشکیلات با تفکرات نوع داعش و مافیایی توتالیتر مذهبی و ضد بشری است و هیچ ربطی به مردم ایران ندارد. در ضمن در فرایند این تلاش جانگذاز جهان شاهد بود که چگونه این تشکیلات مافیایی از تمام ادعاهای خود کوتاه آمده با رو شدن ماهیتش از میانه جنایتکارترین جناحهای آمریکا سر درآورده است.
    و تازه مدت کوتاهی است که باز تحت تلاشهای همین مجاهدین جدا شده و خانواده هایشان با مجبور کردن به خروج این فرقه از سنگر ضد بشری خود “اشرف و عراق” و آمدن به آلبانی بتدریج اسیران مجاهد دیگر متناسب با توان ذهنی و فکری خود از این فرقه خارج و ضمن اظهار نظر، تمامی گزارشات قبلی را نه تنها مورد تائید قرار داده بلکه بدانها افزوده اند.
    اما سر آمد تمامی افشاگریها بدست نه مجاهدین مردم ایران که بدست خود مردم ایران در شورشهای 1396 اتفاق افتاد که آشکارا به جهان اعلام کرد که این فرقه ننگین هیچ ربطی به ایران و ایرانی ندارد. طوریکه حاضر است سرکوب و تیر و درفش رژیم را تحمل کند ولی از این جرثومه وطن فروش و ایرانی کش، طلب کمک نکند که این فرقه دشمنی اش با مردم ایران را سالیان است که به مردم ایران اثبات کرده است.

در این میان اقدام برای بمب گذاری در شو سالیانه مریم رجوی (کار هر کس که باشد که طبق گزارش مقامات پلیس و قضایی اروپایی انگشت اتهام فعلا بسمت رژیم است) که تنها وسیله ابراز وجودش حضورمجازی آنهم در رسانه، آنهم با حضار کرایه ای میباشد. این حضور رسانه ای کاذب کرایه ای را تلاش برای بمب گذاری برای مریم رجوی تبدیل به اعتبار کرده و تلاشهای مجاهدین جدا شده و خانواده ها و مردم ایران را خدشه دار کرده است. چماق فرقه رجوی را بر سر مجاهدین کماکان اسیر در آلبانی را سنگین تر میکند تا نتوانند مانند بقیه جرات یافته فرارکنند و یا جدا شوند، بسیاری از تماشاگران خارجی را متقاعد میکند که این فرقه ننگین به مردم ایران ربط دارد، بسیاری را نسبت به گزارشات مجاهدین وجداشدگان از جنایات درون تشکیلاتی و وطن فروشی و ایرانی کشی در مرزها، بی اعتماد خواهد کرد. به همین اعتبار بزرگترین خدمت به رجوی است که با این اقدام در گور خود از خوشحالی در پوست نمیگنجد.

و البته میدانیم که مریم رجوی و سران این فرقه از دست پلیس بلژیک و البته اسرائیل بدلیل “کشف قبل از عمل” این بمب گذاری بسیار بسیار ناراحت هستند که با انجام بمب گذاری و کشته شدن چند انسان بی گناه صدها بار برای مریم رجوی مطلوب تر بود و خوراک بسیار بیشتری برای تبلیغات خود تامین میکرد چون تنها خوراک مریم رجوی خون است و خون. در ضمن برای اربابان خود نیز قیمت خود فروشی خود را بالاتر میبرد و خواهد برد.

بنابراین این عمل کار هر کس که باشد، خواه رژیم، خواه خود فرقه رجوی، خواه اسرائیل و عربستان و…(این روزها هرکس حرفی میزند) اینکار نه تنها بدلیل عمل تروریستی و ضد انسانی بودنش محکوم است، بلکه بر خلاف عالی ترین منافع مردم ایران است. چرا که به کالبد پوسیده یکی از دشمنان ایران و ایرانی بنام فرقه رجوی هرچند موقت روح دمیده است .

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا

13 تیرماه 1397

جنبش جداشدگان از فرقه رجوی تلاش برای اقدام تروریستی را بشدت محکوم میکنند
جولای 2, 2018

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها- اروپا، جنبش اعضا، فرماندهان، شورای رهبری و اعضای شورای ملی مقاومت جدا شده از فرقه تروریستی رجوی، هرگونه اقدام تروریستی و حتی تلاش برای چنین اعمالی علیه این فرقه را بشدت محکوم میکند. در صورت صحت اخبار منتشره در رسانه ها مبنی بر دستگیری سه تن در این رابطه بطور مشخص مسعودرجوی که بخاطر جنایات تروریستی اش مخفی و احتمالا مرده باشد را در گورش زنده میکند.
از آنجا که چنین اعمالی آشکارا بهانه های موجهه جلو دادن جنایات تروریستی گذشته و آینده فرقه رجوی را برای مریم رجوی و مسعود رجوی فراهم میکند، بوضوح همخطی بعضی جناحهای فاشیستی رژیم (ویا طراحان چنین عملی) با فرقه رجوی علیه عالی ترین منافع مردم ایران را نشان میدهد.
جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا
11 تیرماه1397
2 جولای 2018

برگزاری شوسالیانه مریم رجوی آلت دست ترامپ و جولیانی، در گردهمآیی بسیار مهم شهردار پاریس مورد اعتراض قرار گرفت
ژوئن 30, 2018

از چپ براست: سرگی استانیشوف نخست وزیر سابق بلغارستان، اودو بولمن رهبراحزاب چپ اتحادیه اروپا، آنا هیدالگو شهردار پاریس، پدرو سانچز نخست وزیر اسپانیا، اولیور فاوور رهبر چپ های فرانسه

امروز تمامی روزنامه و خبرگزاریهای مهم فرانسه از برگزاری گردهمآیی بزرگ روز گذشته در پاریس با حضور نخست وزیر اسپانیا آقای پدرو سانچز به میزبانی خانم آنا هیدالگو شهردار پاریس و رهبر حزب چپ فرانسه آقای اولیور فاور و رهبر اتحادیه چپهای اتحادیه اروپا آقای اودو بولمن خبر دادند.
بعضی شخصیتهای شرکت کننده در گردهمآیی پاریس:
• پدرو سانچز نخست وزیر اسپانیا
• آنا هیدالگو شهردار پاریس
• آقای سرگی استانیشف نخست وزیر سابق بغارستان، رهبر سوسیالیستهای بلغارستان و عضو پارلمان اروپا
• اولیور فاور رهبر احزاب چپ فرانسه و عضو پارلمان اروپا
• اودو هیدالگو رهبر احزاب سوسیالیست اتحادیه اروپا و عضو پارلمان اروپا

آقای ارشد و اولیور فاور رهبر احزاب چپ فرانسه

آقای ارشد در گردهمآیی احزاب چپ فرانسه با حضور نخست وزیر اسپانیا و شهردار پاریس

آقای داود ارشد رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها – اروپا نیز به این گردهمآیی دعوت شده بود.
آقای داود ارشد در این گرد همآیی ضمن تائید مبارزه با مواضع پوپولیستی و عوامفریبانه ترامپ بعنوان “موضع گردهمآیی” عنوان کردند که چپ اروپا در مبارزه با پوپولیزم مخرب مانند مارین لوپن و در راس آنها ترامپ، باید با آلت دستهای ترامپ و جولیانی و جان بولتن مانند خانم مریم رجوی و فرقه اش که آزادانه میتوانند در حومه پاریس با پولهای کثیف گردهمآیی برگزار کنند نیز به مقابله برخیزد.
هدف حامیان شو مریم رجوی و خانم رجوی در حومه پاریس چیزی نیست الا ایجاد یک نقطه جدید آشوب و بحران در خاور میانه همانند عراق، سوریه، افغانستان و لیبری که نتیجه آن نابودی میلیون ها انسان، تولید و منابع انسانی و سرمایه و در نتیجه آوارگی میلیونها نفر که به اجبار جهت برخوردار شدن از حق حیات بسمت اروپا سرازیر خواهند شد است.
چپ اروپا و بویژه چپ فرانسه باید اینگونه فعالیتهای عوامفریبانه پوپولیستی را که تاکنون در ایران باعث ویرانی کشور و نابودی صدها هزار نفر از بهترین نیروهای چپ گردیده است و در اروپا نیز به بحرانهایی مانند برکسیت، بحران پناهندگی، بالا آمدن مارین لوپن در فرانسه، و اِ اف د در آلمان، شقه شدن بعضی کشورهای اروپای شرقی، و اخیرا نیز رفتار غیر قابل قبول ایتالیا در قبال پناهندگان در دریای مدیترانه که فقط با دخالت رهبری سوسیالیست اسپانیا آقای پدرو سانچز که امروز افتخار حضورشان در این گردهمآیی را داریم از یک فاجعه انسانی جلوگیری کرد انجامیده است چیز دیگری نبوده است را بطور جد مانع شود. سخنان آقای ارشد با استقبال گردهمآیی بویژه خبرنگاران قرار گرفت.
آقای ارشد سپس کتاب “سازمان مجاهدین کیست-به استناد مواضع و نوشته های مجاهدین” به همراه اسناد تکمیلی دیگر به نخست وزیر اسپانیا و شهردار پاریس و رئیس احزاب چپ فرانسه، اتحادیه اروپا و نخست وزیر سابق بلغارستان تقدیم و بین دهها خبرنگار حاضر و شخصیتهای شرکت کننده توزیع کردند.
خانم آنا هیدالگوشهردارپاریس خود تشریح نمودند که اسپانیایی تبار و از زمان دیکتاتوری فرانگو به همران والدین خود پناهنده فرانسه بوده است. آقای پترو سانچز نیز گفتند والدنیش پناهنده سیاسی بوده اند که محرومیتهای بسیاری را در دوره پناهندگی تحمل کرده اند.

epa06850499 Spanish Prime Minister Pedro Sanchez (L), head of french socialist party Olivier Faure (C) and Paris Mayor Anne Hidalgo (R) attend the European Socialists and Democrats Parties meeting in Paris, France, 29 June 2018. EPA-EFE/CHRISTOPHE PETIT TESSON

epa06850532 Mayor of Paris Anne Hidalgo (R) and Spanish Prime Minister Pedro Sanchez (L) deliver a speech in the ‘Combattants de la Nueve’ parc at Hotel de Ville (city hall) in Paris, France, 29 June 2018. EPA-EFE/IAN LANGSDON

این گردهمآیی در پایان روز دوم خود که بطور عمومی برگزار میشد در روز اول به تعین سیاستهای سوسیالیستها برای مقابله با رشد پوپولیسم و اتخاذ سیاستهایی جهت پیروزی در انتخابات آینده احزاب اتحادیه اروپا اختصاص داشت .

گزارش مرگهای مشکوک در فرقه رجوی در دیدار با مقامات سفارت آلبانی در برلین در آستانه شو مریم رجوی
ژوئن 26, 2018

طی دیدار آقای ارشد با مقامات سفارت آلبانی در برلین وضعیت و تحولات نگران کننده درون سازمان مجاهدین به اطلاع آنها رسید.
پیوستن فرزند مسعودرجوی رهبر مجاهدین به افشاکنندگان این فرقه
در صدر این گزارش ورود آقای محمد رجوی فرزند آقای مسعود رجوی رهبری عقیدتی این تشکیلات به جمع کسانیست که بعد از جدا شدن اقدام به افشاگری در مورد اعمال و کردار و مسائل درون این فرقه مافیایی میزنند. آقای محمد رجوی که طبق گزارشات متعدد سالها بدستور پدرش در حبس خانگی و یا با محدودیت تماس و خروج و ارتباط با جهان و همرزمان خود بوده ا ست اعلام کرده اند که دیگر سکوت نخواهند نمود و همه چیز را در مورد این فرقه به جهانیان و بویژه به مردم ایران خواهند گفت. اطلاعات و اخبار و افشاگریهای ایشان را میتوان از سایت فیسبوکی ایشان بطور مستقیم و بدون هیچ واسطه ای دریافت کرد. ما جدا شدگان با احترامی و اعتمادی که به آقای محمد رجوی داریم اولا مطمئن هستیم که ایشان همه مسائلی که توانسته اند تحت فشارهای طاقت فرسای درون تشکیلات و حصارهای متعددی که این تشکیلات دورهرکدام از اعضای اسیرخود برای گرفتن آزادی او و محدود کردن آنها در درسترسی آزاد به اطلاعات اعمال میکند توانسته است کسب کند را به جهان خواهند گفت و در ثانی این اطلاعات طبق خواست خود ایشان از سایت فیسبوکی ایشان قابل دسترسی است.
گزارش اوجگیری دوباره مرگهای مشوک همچون عراق در آلبانی

مسنله بسیار مهم اوج گیری مجدد مرگهای مشوکی است که طی چندین دهه گذشته در این فرقه بسته همواره جریان داشته است که آخرین نمونه آن طبق اطلاعیه خود سازمان مجاهدین مرگ مشکوک یکی از اعضای قدیمی سازمان که اطلاعات بسیاری نیز در مورد قتلعام مجاهدین در عراق در سال 1392 داشت، بنام مالک شراعی 47ساله از اهالی جنوب ایران است. این فرقه با داستان سرایی که همه ما با آن چندین دهه است آشنا هستیم فرد کشته شده را بعد از مرگش به عرش اعلا برده و او را فداکاری در مسیر نجات دیگری معرفی کرده است در صورتیکه طبق گزارشات رسیده پلیس آلبانی مرگ آقای مالک شراعی را حادثه عادی تلقی نکرده و مشکوک اعلام کرده و بدنبال تحقیق آن است.

در همین رابطه سابقه و زمینه های قتلهای مشکوک گذشته بتفصیل تشریح گردید که مناسبات فرقه ای و بسته و بدون ارتباط و دسترسی عمومی به افراد علت اصلی و وسیله و سپری است که این فرقه از آن جهت مخفی کردن قتلهای انجام شده خود مورد استفاده قرار میدهد. قتلهای انجام شده توسط عده ای خاص از جمله زندانیان زمان شاه این فرقه انجام میشود و براحتی برای بقیه اعضا با داستان سرایی براحتی محملهایی میتراشتند که مرگها را یا به خودکشی و یا اتفاق و یا حتی شهادت بدست دشمن و … وانمود کنند.

گزارش مرگ مشکوک یکی از زنان رهبری مجاهدین توسط خانم فرشته هدایتی
یکی دیگر از مرگهای مشکوک که اخیرا یکی از زنان مجاهد جدا شده از این فرقه در آلبانی بنام فرشته هدایتی دست به افشای آن زده است مرگ زنی بنام زهرا نوری با 52سال سن از اعضای رهبری باسابقه فرقه رجوی است که ظاهرا بدلیل عدم پذیرهمخوابگی با مسعود رجوی به او اتهام اخلاقی و فساد اخلاق زده اند و سپس مرگ او را خودکشی اعلام نموده اند. متن مصاحبه خانم فرشته هدایتی در لینک آمده در انتهای سند گزارش ایشان آمده است که بزبان فارسی قابل شنیدن میباشد. خانم زهرا نوری که اعلام شده خودکشی کرده است مادر دو فرزند مجاهد با همسری بنام حمید باطبی که در سال 1392 در اشرف قتلعام شد و از نزدیکان رجوی بود و جالب اینکه او نیز اطلاعات بسیاری از اعمال پشت پرده رجوی چه در زمینه سرکوب مجاهدین معترض و مخالف رجوی و چه در زمینه رابطه با عراق داشت میباشد. عکس همسر خانم زهرا نوری در عکس انتهایی سند آمده است که اولین نفر سمت راست در دیدار آقای مسعود رجوی با وزیر اطلاعات صدام حسین دیکتاتور عراق میباشد.

خانم فرشته هدایتی افشاگریهایش در مورد این فرقه را بصورت کتابی بزودی منتشر خواهند کرد.
طی این سالها دهها نمونه مشکوک از خود زنی و خود کشی، خود سوزی، ناپدید شدن، مرگهای بدون دلیل و بیماریهای بدون زمینه منجر به مرگ در این فرقه جاری بوده است که تماما با عکس و نام و مشخصات افراد تحویل مقامات گردید.

آقای ارشد از جانب جداشدگان و از جانب جامعه بشری و با عطف به قوانین قضایی و کنوانسیونهای جهانی حقوق بشر از مقامات کشور محترم آلبانی که با قبول و پذیرش مجاهدین در کشور خود بزرگترین خدمت را در حق آنها در نجاتشان از جهنم عراق کرده اند خواست تا اجازه ندهند که فرقه رجوی با ادامه اعمال گذشته اش در عراق در آلبانی نیز با تحمیل زندان و حبس و محدود کردن انسانهایی که مدعی هستند انسانهای آزاد و رهایی هستند و برای آزادی کشوری مبارزه میکنند بتواند در قتل و حذف مجاهدین و اعضای مخالف و منتقد خود دست کاملا باز داشته و به اعمال گذشته خود ادامه دهد.
حصارهای فرقه ای بدور این انسانها بزرگترین مانع برای اجرای عدالت و قانون، و دادرسی صحیح و مبتنی بر حقوق انسانها در مورد هر اتفاقی است که در داخل این زندان فرقه ای در جریان است..
فرقه رجوی همچون آنچه در عراق اتفاق افتاد، محل زندان مجاهدین در آلبانی بنام اشرف 3 را به لکه تاریکی در تاریخ قضایی و حقوب بشری آلبانی تبدیل خواهد کرد. و در آینده شاهد مرگهای بیشتری خواهیم بود.
در پایان لیستی از مرگهای مشکوک که طی سالهای اخیر توسط جداشدگان افشا شده است را جهت تحقیق در مورد آنها به مقامات سفارت تحویل دادند.

مرگ منصور کوفه ای از جمله مرگهای مشکوک است که بعد از کشته شدن مجاهد قهرمان نام گرفته است.

آقای بعقوب ترابی یک ورزشکار با سابقه که در مقر اورسورواز خانم رجوی کشته شد که علت را ایست قلبی اعلام کردند. که لازم است مورد بررسی توسط پلیس و مقامات قضایی قرار گیرد.

از جمله مرگهای مشکوک مجاهدین و فرزندان مردم ایران در فرقه رجوی
نه به تروریسم و فرقه ها

“سرکوب جاری” یا استراتژی قیام و سرنگونی بقلم داود ارشد
ژوئن 21, 2018
سی+1 خرداد 1397

“در زیر دو نمونه علنی از فریب مجاهدین توسط راهزنان انقلاب “مسعود رجوی و مریم رجوی برای ریختن لوش و لجن بر سرخود و همرزمان با بهانه شیادانه “انقلابی ترشدن و تضمین سرنگونی رژیم”، تا اینگونه اهرم سرکوب را بدست خود مجاهدین بدهند تا بطور روزانه در جلسات “عملیات جاری” سرکوب را با کوبیدن مستمر بر سرخود و همرزمانشان جاری کنند. و آنرا بجای “سرکوب جاری” عملیات جاری میخواند.

یعنی مجاهدی که روزانه برسرخود و همرزمانش میکوبد یعنی هر روز باید انواع اتهامات اخلاقی، جنسی، فردی، ایدئولژیک و تشکیلاتی و هرزه گی و …را در قالب فاکتهای ذهنی و یا فاکتهایی که پا در عمل نیز داشته را در جمعی بیان و دیگران متناسب با میزانی که میخواهند خود را انقلابی نشان دهند باید همرزمی که فاکتهایش را خوانده است را زیر شدیدترین تحقیر و توهین ها و بعضا کتک زدن و متهم کردن به خیانت به رهبری و مریم رجوی و… واکنش نشان دهند، از منظر رجو ی در حال جنگ با رژیم است. شیادی رجوی به همینجا ختم نمیشود، بلکه در پرده بعدی اگر کسی اینکار را نکند (یا فاکتی نداشته باشد و یا در مقابل فاکت دیگران مانند یک جلاد بر سر او فرود نیاید) مبارزه و جنگ را ترک کرده است!!!!
مغزشویی یعنی همین. ولی مشخص نیست چرا مسعود رجوی خود در این نبرد و مبارزه و جنگ هیچگاه شرکت نمیکند.
رجوی شیادانه جنگ و مبارزه برای خودش را تحقیر و توهین و سرکوب و آنکار اعضاء مجاهد میشمرد، ولی برای مجاهدین برعکس برسرخود و همرزمان خود لوش و لجن و تهمت و افترا و … ریختن و کتک زدن همرزمان را جنگ و مبارزه میشمرد.

این گونه اعترافات از نظر رجوی صداقت انقلابی در زمینه های جنسی، اخلاقی، اجتماعی وانگیزه ای بمعنی مستمر گفتن اینکه من آدم فاسدی هستم، من آدم زن باره ای هستم، من بریده ام، من آشغال هستم، من زناکارم، من جنایتکارم، من دروغگو هستم، من …. آنهم بدون هیچ حد و مرزی در مورد زنان و مردان دهه ها اجرا شده و میشود. و اصرار دارد که با نفی خود و سقوط دادن خود مریم رجوی (اسم مستعار مسعود) را بالا میآورید. (یعنی دست مرا روی خودتان بازمیگذارید که هرکجا انتقاد و ایرادی وارد کردی علیه تو اقدام کنم)

مطالب زیر از به اصطلاح آموزشهای مسعود رجوی است که در سیمای مقاومت منعکس است. آنرا بخوانید
مطالب آمده در عکسهای مندرج در مقاله را بعنوان بخشی از مقاله بخوانید.

دراین قسمت مسعود رجوی جهت توجیه شیوه های سرکوب اعتراضات و انتقادات به تشکیلات، به سیاست، به ایدئولژی به دروغهای مستمر، به حق کشی ها به ضرب و شتم هابه زندانی کردن به شکنجه کردن ها انگشت را روی نقطه ضعفهایی عناصر انقلابی و مبارزی میگذارد که خوب میداند بدلیل صداقت و بدلیل پاکیشان چگونه میتوان آنها را گروگان گرفته و زبانشان را بست. او از ضعف نشان دادن در زندان شروع میکند. رجوی که هزاران جوان میلیشیا را یک شبه در تنور هیولاهای اوین ریخت و خود فرار کرد.

در حالی مجاهدین را در بسیاری موارد بدروغ به ضعف و وادادگی در زیر شکنجه های رژیم متهم می‌کند که اسناد محرمانه‌ی ساواک، (علیرغم میل او و بسیج گسترده‌‌ و سازماندهی‌شده‌ی مجاهدین در اولین روزهای سقوط رژیم سلطنتی برای دست‌یابی به پرونده‌اش، این پرونده به دست رژیم افتاد) دلیل نجات او از اعدام را ضعف و سستی در بازجویی بیان کرده است و پرویز ثابتی مقام امنیتی سابق آن را تأیید می‌کند و پرویز معتمد رئیس تیم‌های تعقیب و مراقبت و شنود ساواک و عضو سابق کمیته قزل‌قلعه، اوین و کمیته مشترک در گفتگوی ۲۸ آبان ۱۳۹۳ خود با «رادیو صدای مردم» تأکید می‌کند که مسعود رجوی پس از دستگیری، یک ماه در اختیار او بوده و در گشت‌ ساواک شرکت می‌کرده است. پرویز معتمد در دستگیری محمد حنیف‌نژاد و محمد حیاتی و … در یک خانه‌ی تیمی مجاهدین شرکت داشته است.
http://media.radiosedayemardom.com/archives/onlineplayer.php
در حالیکه بگواهی هزاران مبارز و مجاهد، شکنجه های زمان شاه صدها برابر ساده تر از شکنجه های پاسداران و قداره بندان رژیم آخوندی بودند، در حالیکه چریک زمان شاه که بعضا فلسطین و … را نیز طی کرده بود، حداقل بلحاظ ذهنی آماده شرایط دستگیری بود، در ثانی تمامی قواعد و قوانین تحمل شکنجه و میزان و زمان استقامت و… را بخوبی میدانست و نبض اتاق شکنجه دستش بود، آقای مسعود رجوی هزاران تن از این نو جوانان را بدون ذره ای آمادگی ذهنی ای، در اوج غافلگیری، بدون کمترین آشنایی و آموزش با شیوهای تحمل شکنجه به زیر شدیدترین شکنجه های قرون وسطایی فرستاد که میدانیم و به اذعان رژیم حتی اسمشان را نیز نگفته و ایستادند،

، آقای رجوی برای فریب آنها برای بدهکار کردن آنها برای مقابله با سرشورشی آنها در مقابل دجالگریها ی خودش دم از صداقت بی منتها بخرج دادن و بیان هر نقطه ضعفی که این نو جوانان در آن تونلهای وحشت نشان داده اند که بسیاری طبق اصول دستگیری مطلقا ضعف نبوده است، در اوج دجالگری و با مخفی کردن پنجه های درنده اش لباش میش پوشیده و به آنها القاء میکند که شما کم آورده و بریده بودید زنده ماندتان حرام است زندگی شما حرام است و شما آلوده به رژیم (تاکید میکرد خمین) هستید و یک خمینی در درون خود دارید، برای دور کردن خود خمینی تان باید تسلمی من شوید. من ضد خمینی هستم شما با تسلیم مطلق به من خمینی درون خود را شکست داده و مرا پیروز میکنید. تسلیم شما به من نیز از کانال نابودی تمامی هستی خود و کمک به من برای نابودی تمامی هستی شما و همرزمانتان میگذرد. هر مجاهد باید در انتهای روز با رهبری خود صفر صفر باشد. صفرصفر یعنی هیچ فاکت نگفته ای نداشته باشد.

یک روز در سال 1378 بعد از بازگشت از اروپا، در عراق در قرارگاه اشرف بدلیل بگیر و ببندهای بچه ها و پائیدن و جاسوسی علیه رزمندگان دست به اعتصاب زدم جهت مشخص نشدن اعتصابم مرا از اشرف به باقرزاده منتقل کردند که من در باقر زاده بست نشستم و یک گزارش هم نوشتم که این تشکیلات شده است سیستمی که فرزندان خود را میخورد و رهبری که به اعضای خود بی اعتماد باشد خود مشکل دارد. در انتهای یک ماه مهوش سپهری جلاد مسعود رجوی مرا صدا کرد و تلاش کرد با تتمیع مرا از اعتصاب منصرف کند. ولی کارگر نیفتاد.
سپس محمود عطایی مرا صدا کرد و گفت تو چون در اروپا مسئولیتت طوری بوده که همواره تنها به ماموریت میرفتی و همراهی نداشتی فاکتهای جنسی اروپایت را بنویس بده!!! من که خیلی بهم برخورده بود و تعجب کرده بودم، گفتم که فاکتی ندارم. گفت: مگر میشود که نداشته باشی؟ من خود داشتم و نوشتم و دادم!! گفتم: مگر قرار نبوده است که هرکس در انتهای روز صفر صفر باشد. من در اروپا که بودم هر روز صفر صفرم را کرده ام. اگر شما نکرده بودید و حالا بعد از گذشت مدتها میخواهید فاکتهای مانده را بدهید یا معنی صفر صفر روزانه را نمیدانید و یا آنوقت صداقتی که رجوی میخواسته را نداشته اید.
تشکیلات مافیایی یعنی همین، وقتی دیدند که حریف حرف حساب من نمیشوند تهاجمشان به من این بود که تو اگر داری تشکیلات را زیر سوال میبری به این دلیل است که مشکلات جنسی داری و چون صداقت نداری و بیان نکرده ای بصورت انتقاد به تشکیلات بارز میشود. من هم حسابی گذاشتم کف دست آقای عطایی که بنده بسیار خوب سوابق ایشان را میدانستم.
رجوی دجالگرانه سرکوب(عملیات) جاری را اینگونه تعریف میکند:

مسعود با دجالگری و با بازی با کلمات اینکار را برای مجاهدین “صداقت شگفت انگیز بیکران” و جهاد اکبری معرفی میکند که رها شدن از تقدیر کور را به ارمغان میآورد. همان توجیهاتی که مریم رجوی برای همخوابگی زنان با مسعود میآورد. شیر زنان مجاهد در آینده بیشتر در این زمینه حقایق را بازگو خواهند کرد.

وقتی بعد از مدتها مجاهدین چه در مواجهه با انتقاداتی که همرزمانشان مطرح کرده اند و البته دچار گیوتین تشکیلات شده بودند و چه در مواجهه با انبوه انتقادات مسلم سرکوب شده خودشان که لاجرم با “سرکوبهای جاری ” نیز پس زده نشده اند و در نتیجه همگی زبان به اعتراض میگشایند که: ای تشکیلات، آیا انتقاد میتوان کرد یا نه؟، رجوی اینبار جهت نجات استالین درون خود و استالینزم تشکیلاتی اش دست بدامن لنین میشود.
ممنوعیت حق انتقاد در فرقه رجوی با برچسب آپورتونیسم عاریه گرفته شده از لنین با سوس تائید آن از صدر اسلام

اما مچ مسعود رجوی را کجا میتوان در مقابل چنین لفاظی های مافق صوت سوپرچپ حتی برای آرمان خواه ترین انسانهای صادق گرفت؟ آنجا که وقتی زندانی ای و یا مجاهدی میگفت که من مقاوم بودم و خطایی نکردم. من خطای جنسی نداشتم. آنوقت بود که پتک نابود کننده مسعودرجوی برسرش وارد میشد که این عین آپورتونیسم و ضد انقلابیگری است و این فرد که به هر قیمت حتی به دروغ علیه خودش اعلامیه صادر نمیکند، افشاگری نمیکند یعنی میخواهد دست بالا را نسبت به من (مسعودرجوی) داشته باشد. و اینجا بود که ازپس آن برّه سوپر انقلابی، گرگ توتالیتر ظاهر میشود.
هرفردی که روزانه صد انتقاد و کشف حقایق آنهم از فرو برنده ترین آنها علیه خودش و همرزمانش در جلسات “سرکوب جاری” نیاورد، قطعا با میلیونها تناقض در دستگاه رجوی صد در صد انتقاداتش به سرتاپای سیستم فاسد او سر باز میکند. از همین رو نیز حتی با انواع حیله ها و با استفاده از عدم دسترسی مجاهدین به هیچ کتاب و مرجع و منبع ای پای لنین را نیز به میان میکشد و گربه حق انتقاد را دجالگرانه با شمشیر لنین دم دجله میشکد. توجه کنید

جهان نفهمید که مجاهدین خلق ایران بهترین فرزندان ایران زمین در آشوویتس رجوی چه بلاهایی را از سرگذراندند. و این قصاب خودشیفته چگونه آنها را روزانه مثله مثله میکرد.

داود ارشد
سی +1 خرداد 1397

دعوت آقای ارشد توسط مرکز بین الملی مطالعات افراط گرایی خشونت آمیز در بروکسل
ژوئن 20, 2018
مرکز بین المللی مطالعه افراط گرایی خشونت آمیز
پایان دادن به پروژه مبارزه به روش ISISبا افراط گرایی و پرداختن به چالش های رادیکالیزاسیونِ افراط گرایی خشونت آمیز برای اروپا و فراتر از آن
مرکز مطالعات بین اللملی خشونت افراط گرایی کنفرانسی را در مقر پارلمان اروپا در بروکسل بلژیک برگزار نمود که در آن آقای داود ارشد بعنوان رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها و بعنوان مشاور در امور مبارزه با تروریسم شرکت کردند.

این کنفرانس توسط خانم دکتر آنا اشپکارد مدیر مرکز مطالعات بین اللملی خشونت افراط گرایی و استاد روانشناسی در دانشکده پزشکی دانشگاه جورج تاون سازمان داده شده بود. خانم اشپکارد تابحال با بیش از 600 تن از اعضای جدا شده از گروههای تروریستی با خانواده های آنها و با حامیان گروههای تروریستی در بخشهای مختلف جهان از جمله در اروپای غربی، منطقه بالکان، آسیای میانه، و روسیه سابق و خاور میانه مصاحبه و گفتگو کرده است. در دوسال گذشته این مرکز در حال جمع آوری مصاحبه از جداشدگان از گروههای افراط با سابقه تروریستی بوده است. تا نحوه عضو گیری شدن و جدا شدن اعضا را به یک تشکل تروریستی و افراطی را مورد مطالعه قرار دهند. تا بتوانند به واقعیت دلایل مادی نحوه جلب جوانان به اینگونه تشکلها بدور از نگرش نوع داعشی به آنها کشف و توسعه یابد. مطالب مطالعاتی و تحقیقاتی خانم دکتر اشپکارد بعنوان مواد کلیدی آموزش مجریان قانون و نیروهای ضد تروریسم، مراکز اطلاعاتی، آموزشی و… مورد استفاده قرار میگیرد.

آقای ارشد نیز بعنوان یکی از جدا شدگان از یک گروه مخرب با سابقه تروریستی فرقه رجوی به این کنفرانس دعوت شده بودند.
آقای ارشد در تشریح دلایل و نحوه عضوگیری این گروه تروریستی شرح مفصلی از بکارگیری این گروه از بی اطلاعی افراد، از آرمانخواهی، از کمبودهای واقعی در جامعه از بی تجربگی جهت جذب آنها و سپس با ایزولاسیون مطلق آنها از واقعیات بعدی و بویژه از ماهیت خشونت طلب و تروریستی و افراطی خود تشکلیلات بعلاوه در معرض بمباران های مغزشویی با تمرکز اخبار بویژه اخبار تکان دهنده میتوانند از افرادی که تحت نفوذشان است انسانهایی بسازند که قادرند برای بظاهر بدست آوردن عدالت دست به ناعادلانه ترین و ضد انسانی ترین و خشونت آمیز ترین اعمال بزنند.

در تشکلی که من از نوجوانی بدان کشیده شدم، نوجوانانی که هنوز دوران تحصیلات ابتدای و متوسط را تمام نکرده بودند به جنگهای خیابانی با سلاحهایی که هیچگاه قبلا بدست نگرفته بودند و یا به عملیات انتحاری علیه مردم بیگناه و ترورهای خیابانی دست میزدند وارد میشدند. حتی در روزنامه های اصلی همین گروه تروریستی به تبلیغ برای شرکت کودکان ده ساله در جنگ علیه آمریکا تشویق میشدند که در اینجا عین نشریه و نوشته با ترجمه آن موجود است.

همین گروه در جمع 4000نفره از افراد خود جنایت 11 سپتامبر را جشن گرفته و آنرا مبارزه با امپریالیزم نام نهاد و رهبر آن آقای مسعود رجوی مدعی شد که ما خودمان بسیار بهتر میتوانیم با آمریکا مبارزه کنیم چون رهبران القاعده توان جدا کردن همسران جنگجویانشان را از آنها ندارد ولی ما توانستیم بکمک همسرم مریم رجوی اینکار را بکنیم پس ما رادیکاتر هستیم. این گروه حتی در قلب اروپا دست به ترور اجتماعی نیز زده است وقتی که همسر مسعود رجوی خانم مریم رجوی توسط مقامات قضایی فرانسه بجرم پولشویی و قاچاق انسان و … بازداشت شد، رهبری این فرقه تروریستی دستور خود سوزی به کل تشکیلات را صادر کرد که 12 خود سوزی در قلب اروپا در پاریس و لندن و … انجام شده که یک دختر دانشجوی 26 ساله مغزشویی شده از کانادا بنام بنام خانم ندا حسنی و یک مادر دو فرزند بنام صدیقه مجاوری در اثر خود سوزی کشته شدند و ده نفر نیز هرچند نجات یافتند ولی تا 80 در صد صدمه دیدند.

من با تحلیل شما موافقم که فریب و دروغگویی این تشکلها و بی خبری و بی تجربگی طعمه های گروههای تروریستی بعلاوه امکانات بسیار زیاد مانند پول و مکان و … که بعضا توسط دولتهای حامی تروریسم مانند عراق و عربستان تامین میکنند نقش کلیدی در موفقیت گروههای جهادی و نقش حیاتی در ادامه تروریسم شان برای آنها ایفا میکند.
نمونه اینکه مسعود رجوی نیز بقیمت کشته شدن صدها نفر از اعضایش به گزارش سازمان ملل که در اسنادی که خدمت شما ارائه کردم ضمیمه است حتی از کشته شدن اعضای خود بالاترین بهره را میبرد تا دیگران را وادار به اعمال بسا خشونت بارتری بکشاند.

اما بنده اصرار دارم که نکته بسیار مهمتری را در مورد بقای این گونه تشکلهای تروریستی بویژه در حفظ نیروهای تحت امرشان علیرغم تناقضات بسیار در بیان عدالت خواهی دروغین اینگونه گروها با اعمال ضد بشری خودشان چه علیه دیگر شهروندان و چه حتی علیه خود اعضا، و علیرغم شکستهای نظامی، علیرغم مخالفت تمامی مردم کره زمین با آنها و در مورد فرقه رجوی علیرغم نفرت مردم ایران از آنها به حیاتشان ادامه دهند حمایت آنها توسط کشورهای حامی تروریسم و لابی های است که با پولهای بسیار زیادی که برایشان تامین میشود اجیر میکنند میباشد.

در بسیاری از موارد میدانیم که کشورهای حامی نه بطور علنی بلکه در پس پرده حمایت و تامین مالی میکنند در صورتیکه در مورد فرقه تروریستی آقا و خانم رجوی عربستان سعودی و اسرائیل و لابی هایی مانند جان بولتن، رودی جولیانی و مک کین و …. درصف مقدم چنین کسانیک قرار دارند که با دریافت هزینه های بالا دست به حمایت از تروریسم میزنند و این گروهها از حمایت آنها بعنوان دلیل عدالتخواهی خودشان قلمداد میکنند. و این خوراک فریب بزرگی است برای نیروهایی که طبق گزارش سازمان ملل روزانه در درون همین تشکیلات مورد آزار و شکنجه و زندان و محرومیهای غیر انسانی قرار دارند.

به همین اعتبار است که باید رهبران این گروه مانند خانم مریم رجوی و آقای مسعود روی دستگیر و مورد محاکمه قرار گیرند. ولی متاسفانه میبنیم که آزادانه با لوکس ترین امکانات که از مقامات دولتی اروپایی نیز برتر است در جوامع ما به ترویج خشونت و تروریسم میپردازند.

نه به تروریسم و فرقه ها
20 ژوئن 2018

در سالگرد 30 خرداد: آزادی کشی تحت پوش مبارزه برای آزادی گزارش سازمان ملل از نقض حقوق بشر توسط رهبری مجاهدین علیه مجاهدین در عراق
ژوئن 20, 2018
آزادی کشی تحت پوش مبارزه برای آزادی!

• گزارش حقوق بشر-ژانویه تا ژوئن 2013
• دفتر کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل
• دفتر حقوق بشر ماموریت دستیار سازمان ملل برای عراق (یونامی) اوت 2013

ترجمه گزارش نقض حقوق بشر توسط رهبری سازمان علیه مجاهدین “صفحه 19 و 20 گزارش بخش 11.1 ” بعلاوه اصل سند به پی دی اف و لینک به سایت سازمان ملل و متن اصلی انگلیسی در زیر آمده است.
———————–
ترجمه گزارش:
—————————–
‏11.‏‎ ‎دیگر موضوعات حقوق بشری
‏11-1. کمپ عراق جدید (کمپ اشرف)/کمپ حریه (کمپ لیبرتی) ‏

براساس یادداشت تفاهم امضاء شده با دولت عراق در دسامبر 2011، یونامی بازدید کنترلی روزانه از کمپ لیبرتی جائیکه بیش ‏از 3000عضو سازمان مجاهدین خلق ایران (پی ام او آی/ام ای ک) – سازمانی که قبلا توسط تعدادی از دولتها در لیست ‏تروریست قرار گرفته بود– در حال حاضر ساکن هستند به اجرا گذاشته است. ‏

در 9فوریه و 15 ژوئن کمپ لیبرتی مورد حمله موشکی قرار گرفت. در حمله اول هشت تن از ساکنین کشته و براساس گزارش ‏کارمندان کلینیک دولتی که در کمپ لیبرتی قراردارد، تعداد71 تن نیز زخمی شدند. در اثر حمله دوم دوتن از ساکنین جانشان را ‏از دست دادند. نماینده ویژه سازمان ملل در هر دو مورد این حمله ها را محکوم کرد و از دولت عراق خواست که اقدامات ضروری ‏برای تضمین حفاظت و امنیت ساکنین بعمل آورد. ‏

بدنبال حمله فوریه، رهبری ساکنین کمپ در میان دیگر درخواستهایشان، درخواست بازگشت به کمپ اشرف و دیوارهای تی شکل ‏بتونی و تجهیزات حفاظتی انفرادی که بالغ بر 17000 دیوار بتونی بزرگ میگردید بعلاوه 380 بنگال دیگر علاوه بر 120 ‏بنگال موجود در کمپ را نمودند. ‏

در پایان مهلت گزارش، دولت عراق 296 بنگال و 591 دیوار تی شکل بتونی کوچک را تامین کرده است ولی درخواست رهبری ‏سازمان را برای بازگشت به کمپ اشرف، تامین تجهیزات حفاظتی شخصی و دیوارهای تی شکل بتونی بزرگ را رد کرده است. ‏

کمیساریای عالی پناهندگی سازمان ملل با هدف شناسایی افرادی نیازمندِ حفاظت بین اللملی و راه حل پایدار برای ساکنین کمپ ‏لیبرتی را بعنوان دستور کارش دنبال کرده است. تا 30 ژوئن 2013، توانسته 1604 فرد را که نیازمند حفاظت بین اللملی هستند ‏را شناسایی کند. اگر چه تمامی تلاش های کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد برای یافتن راه حل های پایدار برای ‏ساکنان، بدلیل عدم همکاری ساکنان، مانند تحریم مصاحبه های کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد با مانع روبرو شده ‏است.‏

درماه مارس دولت آلبانی پیشنهاد قبول 210 تن از ساکنین برای اسکان آنها را داد. هرچند که سازمان مجاهدین از قبول اسامی ‏داده شده توسط توسط دولت آلبانی سر باز زد، و اصرار نمود که آنها باید تصمیم بگیرند که چه کسی کجا ساکن شود. در نتیجه ‏آن در پایان ماه ژوئن، کمیساریای عالی پناهندگی سازمان ملل توانست 71 تن از ساکنین را اسکان دهد. به همین ترتیب در ماه ‏آوریل دولت آمان تصمیم گرفت که 20 الی 100 تن از ساکنین لیبرتی را جهت اسکان بپذیرد. در زمان تهیه گزارش، آماده ‏سازیها برای جابجایی گروه اول در حوالی جولای در دست اقدام است.‏
کمیساریای عالی پناهندگی مستمرا نگران اعمال نقض حقوق بشر توسط رهبری سازمان مجاهدین در دورن کمپ لیبرتی علیه ‏ساکنین آن است. این ادعاها در جریان مصاحبه هایی که سازمان ملل با ساکنانی که توانسته اند کمپ لیبرتی را ترک کنند، بعلاوه ‏در جریان گفتگوهای خصوصی که با آنهایی که هنوز ساکن کمپ لیبرتی هستند علیرغم تلاشهای رهبری سازمان برای ممانعت از ‏چنین گفتگوهایی صورت گرفته است. ‏

سازمان مجاهدین خلق ایران که دارای ساختار سلسله مراتبی و اقتدارگرا است، انواع محدودیتهای شدید را علیه حقوق ساکنان ‏اعمال می کند، از جمله حق آزادی جابجایی در درون کمپ، حق خروج از سازمان، حق ارتباط با دیگران از جمله ارتباط با ‏اعضای خانواده (حتی تماس با اعضای خانواده ای که در درون کمپ هستند) بعلاوه حق بنیادی ارتباطات و دسترسی به ‏رسیدگیهای پزشکی و درمان. ‏

متن اصلی گزارش استخراج شده از گزارش سازمان ملل:

  1. Other Human Rights Issues
    11.1 Camp New Iraq (Camp Ashraf)/ Camp Hurriya (Camp Liberty) In accordance with the memorandum of understanding signed with the Government of Iraq in December 2011, UNAMI continued to conduct daily monitoring visits to Camp Hurriya, where more than 3,000 members of the People’s Mujahedin Organization of Iran/Mujahedin-e-Khalq (PMOI/MeK) – an organisation formally listed by a number of States as a terrorist organisation – are currently based. On 9 February and 15 June Camp Hurriya was subjected to rocket attacks. In the first attack, eight residents were killed and, according to staff at the Government-run clinic in the Camp, a further 71 were injured. As a result of the second incident, two residents lost their lives. The SRSG publicly condemned both attacks and called on the Government of Iraq to take appropriate measures to ensure the protection and safety of the residents. In the aftermath of the February attack the residents’ leadership demanded, inter alia, to return to Camp Ashraf and that they be provided with large T walls for all accommodation blocs and amenities (otaling some 17,000 large T walls), personal protective equipment (PPE) for each resident, and 380 bunkers in addition to the 120 already present in the camp.By the end of the reporting period, the Government of Iraq had provided 296 bunkers and 591 small T-walls but had refused the residents’ leaders request for a return to Camp Ashraf, for personal protective equipment and for large T walls. UNHCR has continued to work towards identifying individuals in need of international protection and durable solutions for the residents of Camp Hurriya. As of 30 June 2013, 1,604 individuals had been identified as requiring international protection. However, UNHCR’s efforts to find durable solutions for the residents have been hindered by the non-cooperation of residents, such as the boycotting of UNHCR interviews. In March, the Government of Albania offered to accept up to 210 residents for resettlement. However, the PMOI/MeK refused the names accepted by the Government of Albania, and insisted that it should decide who should be resettled there. As a result by the end of June, UNHCR had facilitated the resettlement of 71 residents only. Similarly, in April the Government of Germany decided to accept up to 20 100 residents for resettlement. At the time of writing, preparations were underway to relocate the first group some time in July. UNAMI has continuing concerns about human rights abuses committed by the PMOI/MeK leadership within Camp Hurriya against the residents. These claims have been made to United Nations Monitors during interviews with residents who had managed to leave Camp Hurriya, as well as in a number of private discussions with residents who still reside in the Camp – despite the leadership’s attempts to prevent such discussions. The PMOI/MeK, which has a hierarchical and authoritarian structure, imposes a number of severe restrictions on the residents’ rights, including the right of freedom of movement within the Camp and the right to leave the organization, the free right of association, along with restrictions on contacts with family members (including those residing in Camp Hurriya), on access to basic communications, and on access to medical care and treatment.

جلد گزارش نقض حقوق بشر در عراق توسط سازمان مجاهدین و جلوگیری از خروج مجاهدین از عراق -نوشته فارسی مربوط به ماست.

انعکاس اصل گزارش نیم سالی نقض حقوق بشر سازمان ملل در سایت رسمی مربوط به عراق
لینیک مربوط به سایت رسمی سازمان ملل مربوط به عراق
http://www.uniraq.org/index.php?option=com_k2&view=item&id=1567:unami-half-yearly-report-on-human-rights-january-to-june-2013&Itemid=605&lang=en
لینک به گزارش نقض حقوق بشر سازمان ملل در عراق توسط سازمان مجاهدین
HRO_Human Rights Report January – June 2013_FINAL_ENG_15Dec2013 (2)
صحفه 19 گزارش قسمت 1-11 و در ادامه صفحه 20 گزارش مربوط یه سازمان مجاهدین است.

نه به ترویسم و فرقه ها
سی خرداد 1397

سی خرداد سالروز بسرقت رفتن مبارزه مردم ایران
ژوئن 19, 2018
بقلم داود ارشد

سی خرداد سالروز بسرقت رفتن و به نابودی کشانده شدنِ مبارزه مردم ایران برای دمکراسی و آزدای و حاکمیت قانون در سال 1360 توسط دزد، راهزن انقلاب و شیاد بزرگ معاصر ایران مسعود رجوی با همدستی همجنسانش در رژیم جمهوری اسلامی است.
دزد و شیادی که با همدستی همجنسان خود بعد از اینکه با دروغِ پاک کردن ایران از حکومت ولایتی صدها هزار جوان را به مسلخ برد، نقاب از چهره برداشت که خود یک ولی فقیه البته با برند استالینی است. و جهان متوجه نشد که در پشت دیوارهای آهنین اشرف و لیبرتی – ارودگاههای آشوویتسی رجوی تحت حمایت دیکتاتور عراق چه بر مجاهدین و مبارزین گذشت. روز سی خرداد ی که مریم رجوی همدست و هم باند راهزن مبارزه مردم، این دزدی بزرگ را سالیانه با بزرگ دزدان و راهزنان کشورها تحت عنوان میهمانان عالیرتبه با سور و سات و با هزینه میلیونها دلار جشن میگیرد.
ولی باید اذان کرد که با توجه به تجارب ضد انقلابی مسعود رجوی و با بی تجربگی جوانان و نوجوانان میلیشای پاکی که پنجه های آغشته به آرد گرگِ گوسفند نما را نتوانستند تشخیص دهند هزاران هزار به مسلخ رفتند. و آنها که جان سالم بدر بردند طی بیش از سه دهه در کویر بی آب و علف تشکیلات رجوی در زندان افرادی درون خود حبس شدند و از جهان قطع گردیدند. تا مبادا تاکتیک های بعدی گرگ را متوجه شوند و هرکجا نیز ندای اعتراضی از طعمه های این گرگ شنیده شد کارناتمام همجنسانش در اوین و گوهر دشت را خود در اشرف و لیبرتی و… تکمیل میکرد.

محمد رجوی (فرزند مسعود رجوی)
اما بازماندگان مجاهدینی که این شیاد و راهزن نتوانست چه خود و چه همجنسانش نابود کنند که با پیوستن محمد (مصطفی) رجوی فرزند اشرف رجوی جان دیگری گرفته اند، قسم خورده اند که نگذارند تاریخ تکرار شود و مردم، جوانان، و مبارزه مردم ایران بار دیگر توسط هیچ شیادی ربوده و به مسلخ کشیده شوند. و از اینرو به تمام کمال و با تمام قوا به مبارزه آگاهی بخش با بیان حقایق در مورد این راهزنی بزرگ قطار مبارزه مردم ایران پرداخته و خواهند پرداخت. و بهای آنرا همانگونه که سالهاست میپردازند خواهند پرداخت.
آنچه که مسلم است بازگویی حقایق مجاهدین جدا شده عاری از ایراد و اشکال نیست. از همین رو ما جدا شدگان از فرقه رجوی باید به همه انتقادات از بیرون خود توجه ویژه کنیم و اشتباهات و ایرادات و کمبود ها را رفع و کیفیت “بیان حقایق” را ارتقاء دهیم.

اما رجوی با تجربه تشکیلاتی دوران شاه تمامی اقدامات ضد انسانی را جهت خنثی کردن , اثرات افشای اعمال ننگین خود را چندین مرحله قبل از اینکه به اجرا درآید پیاده میکرد. او با تجربه تشکیلاتی گذشته آموخته است که نه تنها گربه را باید دم دجله بکشد بلکه باید نسل گربه ها را در تشکیلات بکند. جلسات غسل و فاکت خوانی و عملیات جاری “سرکوب جاری”… برای همین است.
عملیات (سرکوب) جاری پاسخ مسعود رجوی به بن بستهای
استراتژیک ایدئولژیک، سیاسی، تشکیلاتی
از همین رو مسعود رجوی که میدانست چیست و چه میخواهد بکند، سالها قبل با پیشدستی اقدام به نابودی هویت مبارزاتی دشمنان احتمالی خود جهت خنثی کردنشان در آینده میزد. رجوی در دوره ای که به یمن جنگ بین ایران و عراق و عملیاتی که بعنوان پیاده نظام ارتش عراق صورت میداد، علیرغم نفرت مردم ایران از استراتژی او مانند استراتژی جنگ شهری او اساسا نیازی به “عملیات (سرکوب) جاری” نمیدید. ولی با اعلام آتش بس و سوختن کامل این تشکیلات از نظر نظامی و سیاسی بجای نجات آن از طریق انتقاد از خود و تغییر سیاست با دست زدن به ارتجاعی ترین اقدامات قرون وسطایی مانند اعلام امام زمانی خودش، طلاق های اجباری، بگیر و ببندهای درونی، و راه اندازی “عملیات (سرکوب) جاری” نشان داد که یک بنیادگرای تمام عیار است و بطور مطلق نه در ایدئولژی و نه در سیاست پویایی لازم را جهت اصلاح و تغییر و انطباق خلاق با شرایط را ندارد و مانند همه سیستمهای مــیرا راه حلش درونگرایی وسرکوب است.
———————
شوی ویلپنت پوششی برشکست سی خرداد فرقه رجوی
بر طبل تروریسیم کوبیدن به بهانه بزرگداشت سی خرداد توسط فرقه رجوی با به صحنه فرستادن مهدی ابریشمچی
———————

در همین راستا بود که او از همه (زن و مرد) انواع و اقسام اعترافات جنسی، اخلاقی، مبارزاتی، جنایی، … گرفته است. آنهم نه اعترافات واقعی، خیر، بلکه با این ترفند و فریب که هرکس خودش را نزد من (مسعود رجوی) و جمع بیشتر بی آبرو کند انقلابی تر است. و اینگونه برای مریم رجوی آبرو میخرد. رجوی در اوج دروغگویی وفریب به مجاهدین میگوید این که توهین و تحقیر روزانه فرد او را صدبار و هزاربار بیشتر جنگاور میکند. (اموزشهای رمضان 1392)

چهار دهه مجاهدین هیچ لوش و لجنی نبوده که بر سر و روی خود و همرزمانشان جهت راضی کردن این شیاد تاریخ به خیال اثبات جدی بودنشان در مبارزه و تلاش برای صدبار و بلکه هزاربار جنگاور تر شدن نریخته باشند. این امر در مورد مریم رجوی نیز صادق بوده است و من نوشته ام. او نیز براستی اسیر وگروگان همین ترفند “انقلابی نمایی” مسعود رجوی است. طوریکه توانسته او را در تمامی جنایات خودش شریک و همدست کند.تا در نوک تکامل انقلابیگری بماند. هرچه شقی تر هرچه تهی تر از انسانیت و هرچه بیشتر خود و انسانیت خود را به امیال رجوی بیشتر واگذارکرده تر، هرچه دجالتر و هرچه برای مسعود رجوی دروغگوتر انقلابی تر !!!!! این است معنی جامعه بی طبقه توحیدی و انقلابیگری مسعود رجوی. که روشهای فاشیستی اس اس نیز در مقابل آن سر خم میکند.
محاکمه مریم رجوی توسط مسعود رجوی
بعد از بازگشت از فرانسه در دور اولی که با مریم رجوی در اروپا فعال بودیم. در روز عاشورا در پایگاه بدیع زاده در سالن کتابخانه آن جلسه ای گذاشت که سوژه اصلی آن مریم رجوی بود. برای اولین بار و بطور حیرت انگیزی مسعود رجوی که فکر میکرد مریم رجوی زیادی رسانه ای شده و احتمال آن میرود که در رابطه با غرب و بورژوازی آن زیر سرش بلند شده باشد، با وجود اینکه مسعود رجوی، مریم را در تعریف و تمجید بالاتر از مریم مادر عیسی و حضرت فاطمه و … مینامید، با به باد انتقاد گرفتن او و با زدن مارک بورژوازی به وی گفت :

“شما رفته بودید برای ارتش آزادیبخش نیرو جذب کنید، افتاده اید به کار سیاسی طوریکه طی پنج سالی که در اروپا فعال بودید حتی یکنفر نیز نه تنها به ارتش آزادی اضافه نکرده اید، بسیاری نیز که از ارتش با شما رفته بودند جدا شده و رفته اند و شما خانم رجوی عملا شدید مبلغ مبارزه سیاسی با رژیم.”

واینگونه گربه مریم رجوی را دم حجله جلوی همه ما هرچند مسئولین سازمان کشت و میخ خود را کوبید تا مبادا با دیدن تنفر مردم ایران در خارج کشور از سیاستهای مسعود رجوی، مریم رجوی نیز مانند علی زرکش علم غلط بودن تروریسم را بردارد. چون گزارشات هزاران هزار در زمینه دافعه اجتماعی سازمان، و تمامی سیاستهای رجوی از تمامی ما که در صحنه بودیم برای سازمان ارسال میشد. اینکارش البته خطاب به کشتن گربه ما نیز بود.
در همین راستای از پیش خنثی سازی هر مخالف، رجوی نه تنها نگذاشته مجاهدین هیچ تخصصی کسب کنند، هیچ علمی بیآموزند، هیچ محتوایی را کسب کنند، هیچ امکان و زمینه استقلال و زندگی مستقل را بیآموزند، بلکه تمامی زمینه های آنرا آگاهان نابود کرده است. اجازه نداده است هیچ دوستی ای بین مجاهدین ایجاد شود. همه را بر ضد همدیگر بخدمت گرفته است. چهل سال است که هر مجاهد را به جلاد مجاهد دیگری تبدیل کرده است. سیاست اختلاف بینداز حکومت کن به تمام و کمال. مسعود رجوی تا توانسته است تبهکار تعلیم داده است. یعنی از مجاهدین زمان شاه، شکنجه گر، زندان بان و قاتل ساخته است. مناسبات پاک مجاهدین تبدیل به جمع فاسدی به معنی اخص کلمه شده است که آیندگان تمامی ابعاد آنرا خواهند نوشت و خواهند گفت. چون باید خود افراد بیایند بگویند اگر من بنویسم باز ایراد گرفته خواهد شد که اغراق نکن.
شجاعت وصف ناپذیر جدا شدگان و اتهامات

آن روزهایی که خانم سلطانی و دیگر زنان با جستن از دام رجوی علیرغم اینکه بسیاری از آنها که تابلو زندانی زمان شاه و هم بندی جزنی و … را بر سردرب دکان سیاسی خود زده اند چهل سال است گرفتار آن هستند و از مبارز و انقلابی به شکنجه گر و زندان بان و قاتل تبدیل شده اند، این زنان افشارگیریهای خاص زنان را شروع کردند. در مقابل اما همه ما مردسالارانه و در خط مقدم جبهه رجوی آنها را هدف ناجوانمردانه ترین اتهامات قرار دادیم، یعنی چشم را بستن به اینکه زن مجاهدی که سالیان مبارزه را با شکستن همه زنجیرهای ضد تکاملی بر دست و پایشان و غلبه بر تمامی موانع مرد سالارانه مذهبی ، اجتماعی، خانوادگی فرهنگی… در عالیترین سطح در سختترین شرایط مسیر طولانی مبارزه را در پیشاپیش دختران خیابان انقلاب را طی کرده اند، از منظر ما صرفا جهت خراب کردن رجوی، پست ترین و شنیع ترین اقدامات را بدروغ به خود نسبت میدهند؟؟؟؟!!!! و با نادیده انگاشتن حقایق و ستمهایی که بر این زنان مجاهد و مبارز کشور رفته است زبان زهر آلود را گشوده و مدعی شدیم که رقصهای رهایی صحت ندارد. همبستری های تکی و جمعی حقیقت ندارد. حتی شنیدیم که بعضی ها نیز گفتند که حتما پول کلانی گرفته اند!!!! و در ضدیت با زن و عنصر زن در صف رجوی ها و ترامپها قرارگرفتیم. ننگ و نفرین بر این زن ستیزی که محصول دستگاه فکری ضد انقلابی مسعود رجوی است.
رجوی خود پیشاپیش به جمع این زنان میگفت که با توجه به نحوه نگرش ضد زن در میان ایرانیان هیچ کس نه تنها افشاگریهای شما زنان را باور نخواهد کرد که به شما مارک هم خواهند زد.
خانم فرشته هدایتی از زنان جدا شده ای می باشد که پس از استقرار فرقه رجوی در آلبانی، بخوبی به نقد آن می پردازد. او در مورد مشکل زنان جدا شده از سازمان مجاهدین و اینکه چرا پس از جدائی از این تشکیلات لب به سخن باز نمی کنند، می گوید

“این کاری است که “دل شیر” می خواهد، زیرا زمانی که مشخص شود که در تشکیلات سازمان مجاهدین خلق چه بر سر آنها آمده، از هر طرف، بخصوص خانواده مورد سوال قرار می گیرند.” بنابراین برای زنان شیردلی که سالها قبل راه را برای زنان دیگر بازکردند موانعی و مدعیانی چون خودمان را نیز اضافه باید کرد. و آنها را اینگونه مورد انواع تهمتهای رجوی پسند قرار دادن خود قابل تاُمل است.

گفتم بر زخمهای تا بن و استخوان جداشدگان نمک نپاشید. در چهره محمد رجوی و دیگر فرزندان مجاهدین مانند زینب حسین نژادها و… این زخمها را خوب ببینید. این زخمها در جسم و روح زنان حتی در سکوتشان یکجور و در فریادهای فرزندانشان یکجور و مجاهدین و خانواده های آنها یکجور، خود گواه درد ها و رنجهایی است که زوج رجوی در آشوویتس خود به نسلی که تنها گناهش عشق به آزادی بوده است تحمیل کرده و میکند را باید درک کرد. واگر درک نمیتوانیم بکنیم بر آن نمک نباید پاشید. نباید به قیمت مخفی کردن آن خود واقعیمان بر زخمهای مجاهدین نمک بپاشیم و یا با مارک زدن برای خود در نظر رجوی برای مخالفتمان با او مشروعیت دست و پا کنیم.
—————————-
سخنرانی آقای داود ارشد در کنگره پنجم سکولارهای ایران در کلن آلمان
کرگدنهای مسعود رجوی
ولی ققیهی بنام مسعود رجوی از زبان و بقلم خودش
چـــــرا مجاهد هراسی؟ مبارزه! در آینه مردم
ادعای فرصت طلبانه مسعود رجوی به ترور آمریکایی ها و غلط کردم های امروزش
فرقه رجوی – ادعای سردمداری مبارزه ضد امپریالیستی و سازشکارخواندن بقیه!!!
—————————-
گروگانگیری فضای سیاسی خارج کشور توسط رجوی و نتایج آن
علیرغم همه اینها ما جدا شدگان از فرقه رجوی باید به همه انتقادات از بیرون خود توجه ویژه کنیم و اشتباها و ایرادها و کمبود ها را رفع و کیفیت بیان حقایق را ارتقاء دهیم. ولی:

  1. اگر فکر کنیم آنان که حقایق ظلم و جنایت رجوی را میگویند رژیم را رها کردن است.
  2. اگر فکر کنیم که انتقاد کردن به فرقه رجوی تعادل قوا ی بین مردم ایران و رژیم به نفع رژیم تغییر میدهد.
  3. اگر فکر کنیم که چون رژیم به فرقه رجوی ایراد دارد، ما هم ایراد بگیریم خاک به چشم توده ها میپاشیم .
  4. اگر فکر کنیم که زدن به دشمن ِ رژیم بسود رژیم تمام میشود.
  5. اگر فکر کنیم که تمام مردم ایران نشسته اند که موضعگیریهای ما در خارجه را ملاک رویکردشان با رژیم قلمداد کنند.
  6. اگر فکر کنیم که موضعگیریهای ما در خارج سرسوزنی در داخل ایران تاثیر دارد.
  7. اگر فکر کنیم که تابحال خیلی مبارزه کرده ایم و شرمنده مردممان بخاطر سالیان سینه زدن زیر علم صدام و دست آموز او مسعود رجوی علیه مردممان نباشیم.
  8. اگر فکر کنیم که دلیل جدا شدگان از فرقه رجوی ادامه مبارزه!! مسعود رجوی با رژیم بوده است.
  9. اگر فکر کنیم که زمانیکه مجاهدین جدا شده سربازان ایرانی را در مرزها و یا مردم را در شهرها بنفع صدام میکشتند و یا در آن شریک بودند، اسمش مبارزه بوده و نه تروریسم و جنایت.
  10. اگر فکر کنیم که زندان، شکنجه و اعدامها و سختی مبارزه را مسعود رجوی بود که تحمل کرده است و بر دوش همین مجاهدین نبوده.
  11. اگر فکر کنیم که مجاهدینی که چهل سال است جان بکف بخیال مبارزه برای آزادی مردمشان تمامی میدانهای زندان، اعدام و شکنجه رژیم و چهل سال آشوویتس رجوی را بجان خریدند ، و تمامی دار و ندار شان(خیلی ها تا پنج نفر از خانواده درجه اولشان را) در این مسیر قربانی کردند، و سالیان است که مرمی فشنگ و ترکش خمپاره را با جسمشان حمل میکنند و در هر نشست و برخاست درد جانکاه آن را حس میکنند ویا هربار که در آینه به خود مینگرند اثرات زخمهای بزرگ بر جسمشان چهل سال فریب و دجالگری را برسرشان آوار میکند ، کسانی هستند که نمیدانند تعادل قوا یعنی چه، و رژیم یعنی چه!
  12. اگر فکر کنیم که سیاست و تعادل قوا را باید از کسانیکه تعادل قوا را در کتابها خوانده اند سوال کرد.
  13. اگر فکر کنیم که تعادل قوا در ایران آن است که آقای رجوی میگوید.
  14. اگر فکر کنیم که همچون ترامپ، نتانیاهو و شیوخ عربستان رجوی در دشمنی با رژیم، دوست مردم ایران است.
  15. اگر فکر کنیم که آنچه مجاهدین جدا شده میگویند اغراق آمیز است.
  16. اگر فکر کنیم که چون مجاهدین جدا شده همچون ستارخان و باقر خان لفظ قلم بیان نمیکنند پس پرسیپی ندارند.
  17. اگر فکر کنیم که چون آنچه مجاهدین جدا شده میگویند با منطق ما نمیخواند، و ما با چشم خود شاهد نبوده ایم و تابحال چنین وقایعی در تاریخ رخ نداده، این میزان از شقاوت ممکن نیست آنهم از خدای مدعی آزادی!!پس دروغ است …
  18. اگر فکر کنیم مگر این میزان جنایت امکانپذیر است؟ آنهم بدست ِ رجوی ای که میگفت و مینوشت “بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران” و زمین و زمان را بدهکار خود میکرد، آنوقت چگونه ممکن است این فرد ، بگوید و بنویسد که ” مردمی که به من (مسعودرجوی) لبیک نمیگوید بدرد زیر خاک میخورد”، “جوانانی که در تظاهرات سال 1377رجوی را نام نمیبرند باید گذاشت پای دیوار”.
  19. اگر فراموش کنیم که این همان رجوی بود که فریاد وا اسلاما و وا مبارزه ضد امپریالیتی او علیه جهان (بخدا اگر خبر داشته باشید) به عرش اعلا میرسید که سر از میانه جولیانی ها، سعودیها، اسرائیلی ها، جان بولتن ها، … در آورده.

باید مطمئن باشیم که اشتباه میکنیم. و گروگان فکری و شاید عقیدتی رجوی هستیم.

چهار دهه است که رجوی همه این اگر ها را به عالم القاء میکند. با این هدف که زمینه هرگونه طرح انتقاد به خودش را خشک کند، وی با زیرکی ضد انقلابی و با اهرم به گروگان گرفتن روحیه “ضدیت با رژیم” مردم و سیاسیون ایرانی خارجه نشین بر جنایاتش سرپوش بگذارد.

چه کسانی در دام رجوی بهتر گرفتارمیشوند؟

  1. اولین قربانیان این دام ننگینِ ضد ایرانی وضد ملی (ضد ملی و ضد ایرانی بودن در آینده بیشتر روشن خواهد شد) رجوی با انگیزه ترین های مجاهدین بودند. چون براحتی انگیزه هایشان بگروگان گرفته میشود.
  2. پیروان بی چون و چرای رجوی با اولویت زندانیان زمان شاه با عقایدی عاریه گرفته شده از پس مانده نظم قرن گذشته از جهان دوقطبی و حاکمیت افکار ایدآلیستیِ چپِ غیر واقع گرا و غیر منطبق با جهان و جامعه امروز ایران که راه حلهایشان نه مبتنی بر شناخت بلکه فقط وفقط بصورت کلیشه ای از دیگر جوامع میتواند تظاهر کند.
  3. بریده های از مبارزه حاملان این نوع تفکر در دستگاه رجوی با اولیت و در صدر آن خود مسعود رجوی تا جایی در مواجهه با واقعیت جامعه ای که صد در صد با آن بیگانه بودند، با شاخص آنهائیکه بطور اتو دینامیک از مبارزان آزادی به زندانبانها، شکنجه گرها، از مبارزان به اصطلاح چپ به آویختن به دشمنان هوشی مینه و چه گورارا و… تبدیل شدند.
    که متاسفانه در خارج کشور کم نیستند و (مرجعِ تقلیدِ “مزدور شناسی” برای خارج کشور) نیز بودند و هستند،که بعضا فعلا درگیر مبارزه سترگ زندگی شده اند.
    عده ای آنچنان از موضع ژنرال جیاب “چرا رژیم را رها کرده ای؟” میکنند که انگار در خط مقدم جنگهای دین بین فو در مواجهه با نیروهای فرانسوی که در حال پیشرفت و تسخیر مرکز فرماندهی ویتگنگ ها هستند، ولی مخاطبشان سلاح را زمین گذاشته و از سر بی دردی به مسعود رجوی انتقاد میکنند!

اینها که اینقدر دلواپس مبارزه با رژیم هستند (را یادتان هست که علت مزدوری مرا چسبیدن به رجوی و رها کردن رژیم و یا بداخل رفتن عنوان میکردند) که دوستانه به ایشان گفتیم –دوستان بس کنید اینقدر چپ نمایی نکنید، مخاطب شما مسعود رجوی- عیال سابق و … و البته آتمسفر چپ نمایانه خارج کشور است جهت پوشاندن بریدگی خود. و برای خیلی ها هم رسانه ای ماندن و حفظ چهر علت آن است تا منافع مردم ایران.

مسعود رجوی با همین اهرم (روانشناسی تشکیلاتی- تو که بمن انتقاد میکنی بریده و رژیمی هستی ) توانست افشاگریهای سیامک نادری ها را 17 سال به عقب بیندازد. مسعود رجوی فرد را مجبور میکرد علیرغم اینکه آفتاب درخشان در حال سوزاندن صورتش بود شک کند که این آفتاب است و یا علت عیب و ایراد مبارزاتی خودش که این گرما و سوزش و روشنایی خیره کننده را میبیند و حس میکند. مجاهدین و بسیاری از ما بعد از جزقاله شدن زیر همان آفتاب فهمیدیم که چه ترفندی خورده ایم. و دست به افشاگری ( بیان حقیقت) زدیم. سیامک یکی از جزقاله شده هاست. همه چیز او را مانند بقیه مانند محمد رجوی از جسم و روحش تا مادرش و پدرش تا گذشته آینده اش و مهمتر از همه بسیاری از هم نسلهای میهنش را نابود کرده و رها یش کرده اند.

افشاگریهای مرا نیز چند سال عقب انداخت. بار اولی که فرار کردم هنوز فکر میکردم که رجوی ضد رژیم است پس باید آشوویتس او را تحمل کرد و برگشتم. هزاران بار به خودم و خودمان شک کرده ایم هزاران بار سر خود را بریده ایم تا توانستیم با چشم باز آنچه را مشاهده میکردیم را باور کنیم. ترک آنچه (با فریب رجوی را خوردن) فکر میکردیم بستر مبارزه برای آزادی و دمکراسی و عدالت و برچیده شدن زندان و شکنجه است برای ما یک نوع عبور از آتش بوده است.

همه مجاهدین جدا شده برای جدا شدن یکبار آگاهانه در آتش سوخته اند با همه دردهای جانگداز آن و ساده نبوده است. چه کسانی جدا شدن از تشکیلاتی که هستی خودت، خانواده ات، همقطارانت، هزاران هزار همفکرانت، تمامی گذشته و آینده ات، هویت انسانی و آرمانیت را بپایش داده ای و متوجه شده ای که این فرشته نجات یک هیولای آدمخواری است که از روز اول اساسا برای مبارزه با آن محتوا بوده است که پا در راه گذاشته اید را میتوانند درک کنند؟

مجاهدین یکبار توسط رجوی به تمام و کمال از خود مبارزاتی و انسانیشان فروپاشیده و تبدیل به انسانهایی که حامل ضد ارزشهایی شده اند که نمونه آنرا در رویکرد یک آدمخوار مانند خودش بنام محمد اقبال در توصیف خواهرش میتوان شاهد بود . چون این نگرش و اتهامات و مارک های که از فرقه رجوی و محصولات آن شاهدیم، فقط خاص جدا شدگان نبوده همانها هم که در درون هستند از جمله محمد اقبال نیز از طرف رجوی همینگونه روزانه مارک میخورند و محمد اقبال برای اثبات اینکه با آنچه رجوی در موردش میگوید فاصله دارد و از خود رد اتهام کند، مجبور است خواهرش را در پیش پای او سر ببرد. و یا سعید اسدیان و محمد سیدی کاشانی (بابا) باید همقطاران سابق را سر ببرند…

مجاهدین یکبار نیز بخاطر سر در آوردن قطارجامعه بی طبقه توحیدی! از جهنم (جان بولتن و جولیانی و صدام و ترامپ و ترکی الفیصل و امام زمانی مشعود رجوی …) بجای بهشت جزقاله شده اند. قطاری که سوخت آن خون مجاهدین و خانواده هایشان و جنبش مردم ایران و…. بوده است.

اما اجازه بدهید آب پاکی روی دست همه بریزم،
هر کس از مجاهدین جدا شده (شورایی و مجاهد و هوادار) ولی :

  1. پاسیو است و در مورد فرقه رجوی سکوت کرده است.
  2. تمام عیار به افشای فرقه رجوی نمیپردازد و تمامیتش (از شروع فاز سیاسی تا امروزش) را نقد نمیکند.(منظورم نفی نقاط مثبت هیچ پدیده نیست از جمله بدون کمترین اغراق و گزافه گویی.)
  3. مسئولیت و سهم خودش (چه مجاهد چه شورایی) در جنایات رجوی را نمیپذیرد. و از همین زاویه نمیتواند آنجا ها که خودش نیز در دستگاه رجوی مسئولیت داشته را نفی و نقد کند.
  4. در مقابل اما، شدید تر و چپ نمایانه تر از رجوی شعار مبارز ه با رژیم میدهد.

مطمئن باشید که اینها مانند رجوی تا بن و استخوان به این القاء ضد ملی و ضد ایرانی او که میگفت هر منتقدِ من بریده است و هر انتقاد به رجوی در واقع هم جبهه شدن با رژیم است و آنرا حتی فراتر میبرد و میگفت مانند تیر خلاص زدن در زندان اوین است … تشبیه میکرد ایمان دارند.

شورایی (مبارز) و مجاهد جدا شده ای که بوضوح میبیند فرقه رجوی چه اعمالی را مرتکب شده و میشود و میبیند که تبدیل به آلت دست و مبلغ سیاستهای جانی ترین سیستمهای ضد بشری معاصر جهت نابودی ایران و ایرانی گردیده است طوریکه نابودی اعضایش برایش تنها وسیله رسانه ای شدن و ارتقاء وجهه اش در نظر همین جهانخواران است و آنوقت در جنگ سیاسی تمام عیار با فرقه رجویِ عامل امپریالیستی که در عمل سیاسی راست تر از حتی سطلنت طلبها و وزیران و نزدیکان شاه است، نمیباشد، اینها در حق مردم ایران خیانت ملی را مرتکب میشود. سیاسیون ایران بیدار شوید؟!! یعنی همین.
کمی به فضای بین اللملی که رجوی سالیان بدان دامن میزد و اینروزها کمی ظهور بیشتری یافته دقت کنید. بویژه آنها که میگفتند که رجوی مرده است بچسبید به رژیم و ما گفتیم که شما آنقدر غرق در راهنمای چپ زدن برای لاپوشانی راست رویتان هستید که الف ب سیاست را نیز فراموش کرده اید بویژه تحولات بعد از یازده سپتامبر را که نیازی نیست که رجوی همان تشکل در اوج حمایت صدام در قالب دروغین (ارتش آزادیبخش ملی ایران) باشد، الان اسرائیل و عربستان و آمریکا از صفر برایت با پول و بسیج و تبلیغات و با مزدوران حرفه ای و بلک واترها و البته جهادی ها و امثال فرقه رجوی آپوزیسیون میتراشند. ماجرای لیبی و سوریه و عراق را با بکار گیری فرقه رجوی نه بعنوان نیروی موثر بلکه بعنوان عاملی جهت توجیه بین اللملی و مشروعیت بخشیدن به جناتتشان در ایران و نابودی آن مورد بهره برداری قرار میدهند.
از عوارض همین فضای پوشالی غیر سیاسی و غیر مسئولانه که باید آنرا “سیا سی بازی” در خارج کشور نام گذاشت اینکه:
رفتارهایی است که انسان کمتر میخواهد مشاهد کند. سال گذشته که مسئله ترور محمد رضا کلاهی مطرح شد یکی از دوستان ِ”مرتب رسانه ای” که مدعی است که مسئله ای نیست که ایشان نداند! در یک مصاحبه تلویزیون اینترنتی فریادش به آسمان بود که چرا یکی از فعالین سیاسی با سابقه چپ در مصاحبه با یک مجری صدای آمریکا مدعی شده است که فرد ترور شده کلاهی است؟ و با این توهم که خود ایشان بسیار ضد رژیم تر از او است تا نوانست بجای توجه به اصل مطلب و نشانه هایی که این فرد در تحقیقاتش بدست آورده بود میداد این فرد را که اتفاقا کاملا نیز درست میگفت را لجن مال کرد چون تشکلی که احتمالا در گذشته بدان تعلق داشته کم ضد رژیم بوده است!!
از آنجا که بعضی کارهای این دوستمان را ارج میگذارم برایش بطور خصوصی نوشتم که :
برای فردی مانند شما! درست نیست که فکر کند اگر مطلبی را نمیداند و یا اطلاعات آنرا ندارد اینگونه برآشفته! و بگوئید که چون من نمیدانم پس نیست. در صورتیکه فرد ترور شده کلاهی بود. ” البته بعدها شنیدم که این دوست گرامی گفته که اشتباه میکرده است”. منطورم اینکه این فضای بی اعتمادی و آنچه من میدانم درست است مختص به جداشدگان از فرقه رجوی نیست متاسفانه رجوی آنرا به تمامی فضای “سیاسی بازی” خارج کشور توسط دوستان بی توجه گسترش داده شده است. نمونه دیگر اینکه یکی از زنان جدا شده در مصاحبه اش میگفت “من خودم سوژه کتک خوردن بودم” مصاحبه کننده با تعجب سوال میکرد خودتان شاهد بودید؟ یا میگفت “من خودم بعنوان افسر مالی از افسران عراقی گونی گونی پول ماهیانه یکان خودمان را در قرارگاه اشرف تحویل گرفتم” و مجری سوال میکرد شما خود شاهد این ماجرا بودید؟ این یعنی کارکرد رجوی. تازه قبول کنید که این دوستان بهترین دوستان جدا شدگان هستند.
بعد از سی سال افشاگریهای مجاهدین ازپرویز یعقوبی گرفته تا آخرین موردش محمد (مصطفی) رجوی فرزند اشرف رجوی که بزودی منتشر خواهد شد ، بالاترین کاری که شنوندگان افشاگریهای مجاهدین جدا شده میتوانند بکنند این است که آنرا باور کنند و بدانند که هر جدا شده فقط قادر است یک از صد هزار آنچه اتفاق افتاده را بیان کند. بزرگترین ایراد جدا شدگان مانند بنده این است که کم افشاگری کرده و میکنند. تمامی حقایقی که تابحال در مورد فرقه رجوی شنیده ایم در مقابل آنچه هنوز شنیده نشده است مانند یک قطعه شن ماسه در مقابل تپه شنی است.
هرآنکس که فکر کند همه حقایق در مورد فرقه رجوی را میداند بداند که در حال فریب خود و دیگران است. سازمان مجاهدین یک فرقه مخرب مافیایی است و نه یک تشکیلات سیاسی ، معنی اینرا باید خوب دانست.
جداشدگان با توجه به اینکه سالیان بدلیل فریبی که از یکی از شیادترین مدعیان مبارزه برای آزادی و دمکراسی … ایران بنام مسعودرجوی و دنباله روهای زندان شاه او خورده و به مردم خود خیانت کرده اند. که این خیانت را در رویکرد مردم ایران به مسعود رجوی و فرقه رجوی بخوبی میتواند شاهد بود، دین بزرگی نسبت به مردم خود احساس میکنند بنابراین حداقل کاری که میتوانند بکنند بیان آنچه منجر به این فریب خود و صدمات و لطماتی که به مردمشان خورده است و بیان حقایق عامل و عوامل این صدمات و لطمات است. و مطلقا برای خود بدنبال قدرت و… نیستند. اما مردم خود را در مبارزه خودشان برای کسب آزادی و دمکراسی و برقراری حکومت قانون بطور کامل حمایت میکنند. مبارزه ای که در تک تک شهرها و خیابانهای کشور با پیشتازی زنان و جوانان ایران در اوج خود در جریان است.
داود ارشد
29 خرداد 1397
19 ژوئن 2018
————
مطالب مرتبط
گزارشی درونی از آنچه مسعود رجوی مبارزه اش میخواند
خروج مجاهدین از اشرف و لیبرتی و عراق شکست مطلق یا پیروزی نسبی
محاهد خلق علی زرکش به کدام توصیف مسعود رجوی
خانواده مجاهدین اسیر در لیبرتی نماینده خلق یا ضد خلق
خانواده های مجاهدین درگذر از مائده آسمانی به سنگهای ابابیل
نامه سرگشاده داود ارشد به اسماعیل وفا یغمایی
چه کسانی مبارزه مردم ایران را فراموش کرده اند؟ بقلم داود ارشد
پاسخ داود باقروند ارشد : آقای سعید جمالی دوران چپ نمایی های کودکانه بسر آمده
قسمت آخر: آقای سعید جمالی (هادی افشار) بهتر نیست در ایران-افشاگر مقالاتت را منتشر کنی؟
هشدار به حمید اسدیان در مورد خودکشی زهرا نوری
مردم ایران و فرقه رجوی – اتهامات سلیمانِِ حمید اسدیان
مهستان یا تئاتر مبارزه و آلترناتیو به کارگردانی آقای نوری علا
——————

بسیج مریم رجوی علیه فعالیتهای آقای ارشد در پارلمان اروپا
ژوئن 12, 2018
هشتم ژوئن جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا به دعوت گروه کار علیه تروریسم، پوپولیسم، شوونیزم و زنوفوبیا (خارجی هراسی) پارلمان اروپا به کنفرانس مبارزه در چندین جبهه با ریاست خانم ثریا پُست عضو پارلمان اروپا دعوت شده بود. در این کنفرانس مهم که با شرکت تنی چند از اعضای پارلمان و زنان محقق و فعال حقوق بشر در بروکسل برگزار شد آقای ارشد از جانب جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا شرکت داشتند.
این کنفرانس که بر حمایت از زنان در مقابل انواع تبعیض های بهم پیوسته در جامعه بویژه ستم های موجود علیه زنان مسلمان در اثر اسلام ستیزی جاری در غرب ناشی از اعمال تروریستی گروههای جهادی همچون ای سیس تمرکز داشت، موضوع ستم هایی که در جامعه با سوء استفاده از مذهب، فرهنگ، رنگ پوست، جنسیت، ملیت، مسائل سیاسی، …توسط گروههای مختلف در جامعه از جمله توسط تشکلهای بظاهر سیاسی همچون فرقه رجوی با به گروگان گرفتن فرهنگ، مذهب و انگیزهای سیاسی علیه زنان اعمال میشود مورد بحث قرار گرفت.
آقای داود ارشد موضوعات مهمی را خطاب به کنفرانس و اعضای پارلمان اروپا و فعالین حقوق بشر در کنفرانس مطرح کردند. از جمله اینکه پارلمان اروپا و کار گروه مبارزه علیه تروریسم و پوپولیسم و … چه اقداماتی در زمینه مبارزه و خنثی کردن تبعیض های اعمال شده علیه زنان در اروپا در میان زنان مسلمان کرده است. چون زنان مسلمان علاوه بر اینکه زیر چتر عمومی تبعیض های مردسالارانه حاکم بر کل جوامع غربی قرار دارند، چترهای تبعیض مذهبی، قومی، خانوادگی، … نیز ا تبعیض های خاص خودش را اعمال میکنند و یعنی زنان مسلمان حتی با خلاصی از تبعیضهای جامعه غربی در همین اروپا کماکان تبعیض های دیگری که نام بردم بر آنها اعمال میشود.
برای نمونه اجازه بدهید فقط یک نمونه بسیار ساده ولی بسیار درد آور را در همین اروپا به کنفرانس ارائه کنم و آن سرنوشت بیش از 1000 زن مسلمان است که در آلبانی توسط یک فرقه مذهبی-تروریستی بنام ام ایی ک برهبری خانم مریم رجوی که باید وی را بشناسید و متاسفانه به این پارلمان نیز علیرغم ستمهایش به زنان تردد میکند ارائه کنم.
این فرقه با افکار جهادی آقای مسعود رجوی بعنوان رهبر آن بعد از اینکه همانند ابوبکرالبغدادی البته سالیان قبل از البغدادی خودش را در عراق خلیفه مسلمین جهان خواند دستور داد که تمامی زنان حاضر در این فرقه از شوهرانشان طلاق بگیرند. او حکم کرد که عشق فقط و فقط برای خدا و البته جانشین خدا که خودش باشد در زمین مجاز است.
کل این ویدئو و بخصوص از دقیقه 28 به بعد
این خلیفه سپس با خود فکر کرده بود که زنان اگر بفکر بچه دار شدن باشند جهت بچه دار شدن نیاز به شوهر دارند و طبعا اولین کسی که به ذهن آنها خواهد رسید همان شوهر قبلی است. بنابراین حکم داد که رحم تمامی زنان را جراحی کنند که هیچکدام بفکر بچه دار شدن و بنابراین به فکر داشتن شوهر و کانون دیگری از عاطفه نیفتند.

آقای مسعود رجوی به این هم راضی نشد و از آنجا که در تفکر آقای رجوی زنان مایملک خلیفه محسوب میشوند، به مریم رجوی دستور داد که تمامی زنان را به ازدواج خلیفه در آورد تا از این طریق عشق خود را به جانشین خدا بر روی زمین به اثبات برسانند. و حتی هنگام همخوابگی با آنها در اوج وقاحت و بیشرمی چک میکرده است که آیا زنان با ابراز عشق به او بطور مطلق تسلیم او شده اند یا خیر!!! متاسفانه تمامی این اقدامات ننگین قرون وسطایی توسط همسر مسعود رجوی خانم مریم رجوی مدیریت میشود.
همین چند روز پیش نیز بدنبال دیگر زنانیکه طی سالهای قبل توانسته بودند از این فرقه رها شوندَ، یکی دیگر از زنانی که توانسته است خود را از شر این فرقه برهاند بنام خانم فرشته هدایتی کتابی نیز در مورد این فرقه خطرناک جهادی بنگارش در آورده واز حقایق وحشتناک آن پرده برداشته است. جلد کتاب ایشان نیز که زیر چاپ است در اینجا موجود است. چرا ما در اروپا هنوز اجازه میدهیم که هزاران زن در قلب آن اینگونه به برده داری جنسی کشیده شوند. فراموش نکنیم که از آنها نه تنها بعنوان برده جنسی بلکه در سال 2003 نیز از آنها بعنوان عاملین انتحاری استفاده شد و دو تن ازعاملین انتحاری در میان 12 عاملین انتحاری که زنان بودند یکی بنام ندا حسنی 26 ساله دانشچو و یک مادر دو فرزند بنام صدیقه مجاوری در اثر عمل انتحاری در پاریس و لندن جان باختند.

خانمی که توسط مریم رجوی فریب داده شده و به کنفرانس اعزام شده بود با موی سفید
ما نیاز به قوانینی داریم که جلوی این شقاوت و این بربریت را علیه بشریت و بویژه زنان آنهم در قلب اروپا بگیریم و خانم مریم رجوی باید در زمینه این قتلها و این نقض حقوق بشر به عدالت پاسخگو گردد. و اجازه ندهیم که وارد این مکان مقدس شود.
واردکردن عنصر مریم رجوی توسط حمیدرضاطاهرزاده
لازم به یاد آوری است که فرقه رجوی دهه هاست با پس زده شدن و به زباله دان تاریخ فرستاده شدن توسط مردم هیچ ارتباطی با مردم ایران ندارد و تمرکزش را جهت ادامه حیات با تکیه به دلارهای نفتی بر قدرتهای جهانی و منطقه ای با پیشبردن سیاستهای آنها علیه ایران بقصد و خیال کسب قدرت در ایران با خود فروشی سیاسی به فعالیت در جوامع سیاسی غرب قرار داده است و هیچ فعالیتی در ارتباط با مردم ایران ندارد. و شاهدیم که با هزینه کردن میلیونها دلار انواع دروغها را در مورد فرقه رجوی بخورد فضای سیاسی غرب میدهد.و مردم ایران را با کرایه اتباع دیگر کشورهای آفریقایی و پناهندگان هایم های پناهندگی جایگزین کرده است.
اما طی سالهای اخیر با فعالیت سیاسی جدا شدگان این تشکیلات مافیایی حتی در فضای سیاسی غربی نیز بشدت رسوا شده طوری که نمایندگان مجلس اشکارا از تروریسم این فرقه در جلسات عالی پارلمان اروپا سخن بمیان میآورند و این تشکیلات را برای خودشان خطرناک توصیف میکنند، اهدافی که دنبال میکند پنبه شده است، چاره دردش را در مقابله رودر رو با جنبش نه به تروریسم و فرقه ها یافته است.

حمید رضا طاهرزاده
به همین منظور در کمال تعجب که در گذشته که عناصر وابسته و عضو سازمان همچون طاهرزاده از روبرو شدن با آقای ارشد حتی با تلاش آنها برای صحبت اجتناب میکردند در این روز از بدو ورود آقای ارشد به پارلمان مورد شناسایی و تعقیب حمیدرضا طاهرزاده قرار گرفت و محل سالن کنفرانسی که آقای ارشد در آن شرکت داشت را شناسیایی کردند. ولی عطف به اینکه کوس رسوایی این فرقه رجوی و بطور خاص اعضا و وابستگان آن مانند حمید رضا طاهر زاده در پارلمان اروپا زده شده است یکی از زنان کرایه ای فریب خورده توسط این فرقه را در وسط سخنان آقای ارشد به کنفرانس وارد کردند تا علیه سخنان آقای داود ارشد موضع گیری کند. این خانم اظهار داشت که آقای داود ارشد کنفرانس را ربوده اند چون که فرقه رجوی یک فرقه تروریستی نیست و ایشان دروغ میگویند.
پاسخ آقای ارشد به عنصر مریم رجوی
آقای ارشد در جواب به عنصر مریم رجوی گفتند: خانم ارجمند شما وسط سخنرانی من وارد شدید و نصف آنرا نشنیدید چگونه حکم به دروغ بودن آن میدهید. در ثانی اطلاعات در مورد تشکیلاتی که بنده سی سال از اعضای ارشد آن بوده ام و همسرم نیز کماکان جزء کسانی است که دراسارت همین فرقه مافیایی است را از کجا کسب کرده اید؟
آیا خانم آنا گومز و خانم پاتریسیا لالوندا از اعضای مهم پارلمان اروپا نیز دروغ میگویند، آیا این شما نیستید که توسط این فرقه شعورتان به گروگان گرفته شده و امروز توسط آقای حمید رضا طاهرزاده به این کنفرانس هدایتتان کرده اند که دروغهایشان را برایشان تکرار کنید؟
این تشکل ید طولانی در فریب افکار عمومی دارد. خانم مریم رجوی باید بدانند که دلارهای نفتی و خرید افراد طی چهل سال گذشته هیچ مشکلی از او و فرقه مافیایی او حل نکرده است. طوری که فرزند آقای مسعودرجوی نیز همین چند روز پیش به جمع کسانیکه علیه مریم رجوی بعنون مادرش و خلیفه این فرقه آقای مسعود رجوی بعنوان پدرش اعلام جرم کرده اند پیوسته است.

پاسخ رئیس کفنرانس خانم ثریا پُست به عنصر مریم رجوی
دراینجا خانم ثریا پُست عضو پارلمان و رئیس جلسه نیز وارد شد و جلوی پاسخگویی این خانم را گرفت و خطاب به او گفت، خانم شما اولا باید با اجازه صحبت میکردید در ثانی من رئیس این کنفرانسم نه تنها ربوده نشده است بلکه آقای ارشد یک سوال بعلاوه حقایقی را در مورد تشکلی که خود از آن میآید را مطرح کرده است.
آقای ارشد با این وجود به نزد این خانم که درحال ترک کنفرانس بود رفته و ضمن دادن کارت ویزیت خود شرح دادند که شما تنها کسی نیستید که گروگان دروغهای این تشکیلات مافیایی هستید بسیاری همچون جان بولتن، جولیانی، مک کین و … با پول خریده میشوند تا اهداف تروریستی این فرقه را در پوش فعالیت حقوق بشری به پیش ببرند. این خانم که واضح بود فقط برای همین منظور به کنفرانس آمده بود جلسه کنفرانس را ترک کرد.
جنبش نه به تروریسم و فرقه ها
22خرداد 1397
12ژوئن 2018
———————————–
بعضی سوابق امر
تهدید به ترور توسط حمید رضا طاهر زاده در وسط پارلمان اروپا توسط یک ژیگولوی هنرمند
چرا حمید رضا طاهر زاده تروریست حتی با دکترا هم زبانی جز قتل و کشتار و ترور را نمیشناسد

———————————-
مطالب مرتبط
طرح نحوه مبارزه با تروریسم و خلیفه گری فرقه رجوی در اروپا
گزارشی درونی از آنچه مسعود رجوی مبارزه اش میخواند
خروج مجاهدین از اشرف و لیبرتی و عراق شکست مطلق یا پیروزی نسبی
محاهد خلق علی زرکش به کدام توصیف مسعود رجوی
خانواده مجاهدین اسیر در لیبرتی نماینده خلق یا ضد خلق
خانواده های مجاهدین درگذر از مائده آسمانی به سنگهای ابابیل
نامه سرگشاده داود ارشد به اسماعیل وفا یغمایی
چه کسانی مبارزه مردم ایران را فراموش کرده اند؟ بقلم داود ارشد
پاسخ داود باقروند ارشد : آقای سعید جمالی دوران چپ نمایی های کودکانه بسر آمده
قسمت آخر: آقای سعید جمالی (هادی افشار) بهتر نیست در ایران-افشاگر مقالاتت را منتشر کنی؟
هشدار به حمید اسدیان در مورد خودکشی زهرا نوری
مردم ایران و فرقه رجوی – اتهامات سلیمانِِ حمید اسدیان
مهستان یا تئاتر مبارزه و آلترناتیو به کارگردانی آقای نوری علا
سخنرانی آقای داود ارشد در کنگره پنجم سکولارهای ایران در کلن آلمان
کرگدنهای مسعود رجوی
ولی ققیهی بنام مسعود رجوی از زبان و بقلم خودش
چـــــرا مجاهد هراسی؟ مبارزه! در آینه مردم
ادعای فرصت طلبانه مسعود رجوی به ترور آمریکایی ها و غلط کردم های امروزش
فرقه رجوی – ادعای سردمداری مبارزه ضد امپریالیستی و سازشکارخواندن بقیه!!!
—————————-

محمد رجوی: و یک نکته اساسی که باید همه بدان توجه کنیم
ژوئن 9, 2018

ایشان از همان روزهای اول که با محروم کردنش از درس و مدرسه و کودکی کردن در فرانسه ربوده شده و به عراق منتقل گردید و فهمید که بار دیگر محکوم شده تا اگر در 19بهمن 1360 به یمن فدای کاری مادرش اشرف ربیعی از فدا شدن برای امیال مسعود رجوی جان سالم بدر برده اینبار باید در عراق سناریویی که مسعود رجوی سالیان پیش برایش تدارک دیده است تا با ریخته شدن خون او تابلوی عاشورایی رجوی که در سال 1360علی اصغرش زنده از صحنه بیرون آمد و تابلو رجوی ناقص ماند، اینبار در عراق به سناریو عاشورای مسعود رجوی بپیوندد و تابلو عاشورای کمدی او تکمیل شود، آگاهانه با تمامی تمهیدات مسعودرجوی با شجاعت خیره کننده ای به مبارزه برخاست.

شرح گوشه هایی از مبارزه محمد در نوشته قبلی ام و بعضی واکنشهای دیوانه وار مسعود رجوی پدرش در مورد او آمده است.
http://nototerrorism-cults.com/?p=14343

بنابراین رجوی بخوبی میدانست که مصطفی در نقطه مقابل او قرار دارد. و از نظر او محمد یک بریده مزدور بود. بنابراین دستور تشکیلاتی برای اینگونه افراد، بیخبر نگهداشتن مطلق آنهاست. چون میداند اگر اطلاعات جنایات درون تشکیلاتی را داشته باشد یا باید سرش را زیر آب کرد و یا اگر رفت بیرون بلافاصله به افشای حقایق دست خواهد زد.

این روش جاری از همان فاز سیاسی و با شدت و حدت بسیار بیشتر در فاز تروریستی دنبال میشد. و محدود به مجاهدین جوان نبود در مورد تمامی مجاهدین زمان شاه نیز صدق میکرد. در مورد شورایی ها نیز همینطور و آنها بطور مطلق بیخبر از مسائل پشت پرده آهنین و پنجه خونین تشکیلات نگهداشته میشدند تا براحتی بشود آنها را در درجه اول فریب داد و در ثانی علیه جدا شدگان در حداکثر توان بکار گرفت که نمونه هایش را امروزه شاهدیم.
از این رو نکته مهم این است که نباید انتظار داشته باشیم محمد رجوی از جزئیات بسیاری از مسائل با خبر باشد. البته او فرد بسیار باهوشی است و با مخالفت محتوایی که با تمامیت سازمان و رهبری آن داشت و با شجاعتی که در او سراغ داریم ممکن است بسیاری مسائل را در جریان قرار گرفته باشد. ولی نباید از او انتظار همان اطلاعاتی که دیگران دارند را داشت. اما قطعا او اطلاعاتی خواهد داشت که هیچ کس شاید نداشته باشد. خلوتهای او و مسعود رجوی و مریم رجوی ….ماجراهای اشرف رجوی دختر مریم رجوی …

عاشوراهای کمدی مسعود رجوی چرا؟

به این دلیل که عاشورای مسعود رجوی در نقطه مقابل داستان عاشورای امام حسین قرار دارد که در صدد نجات تمامی ملازمان و همراهان و نزدیکان است و مستمرا از آنها میخواهد و ابلاغ میکند که شمایان تمامی عهد و پیمانهایتان را با من (امام حسین) به تمام و کمال به جا آوردیده اید و هیچ تعهد بجا نیاورده ای ندارید، و دشمن فقط بدنبال من است و نیازی نیست که شما نیز کشته شوید و خواهش میکند که صحنه مرگ را ترک کنند و مرتب تکرار میکند که عهد و پیمانم را از شما برداشتم و حتی چراغ را خاموش میکند که مبادا کسی در محضور قرار بگیرد. صحنه عاشورا رانیز طوری میچیند که همراهانش در خط مقدم نباشند و بسیاری نیز نجات میبابند برعکس که خودش در صف مقدم میجنگد.

امام سجاد(ع) در روایتی میگوید که امام حسین با اصحاب خود گفت: «… همانا من اصحابی با وفاتر و بهتر از اصحاب خودم نمی شناسم و اهل بیتی از اهل بیت خود نیکوتر نمی دانم، خداوند شما را جزای خیر دهد. آگاه باشید که من هدف دیگری برای جماعت داشتم و ایشان را به راه اطاعت و متابعت از خداوند می پنداشتم اما اکنون آن خیال دیگر گونه صورت بست.
امشب بیعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختیار خود گذاشتم تا به هر سویی که می خواهید کوچ کنید. اکنون پرده شب شما را فرو گرفته است. در این سیاهی شب به هر سو که می خواهید بروید. این جماعت مرا می خواهند و چون مرا بکشند به غیر از من نپردازند.»
در این بیان امام حسین هیچ تحقیر و توهین و نسبتهای بزدل و … به اسحابش دیده نمیشود.
اما عاشوراهای مسعود رجوی برعکس است او صحنه را طور میچیند که اولا در لحظه خطر خودش هزاران کیلومتر دورتر از منطقه خطر مطلقا در امنیت کامل باشد. در ثانی نزدیکترین کسانش را طوری در صحنه سازماندهی میکند که صد در صد کشته شوند تا او در بازار شام سیاست خون ملازمانش را بعنوان فدای حداکثر خودش به آسمان پاشیده و به اعتبار رسانه ای تبدیل کند.

و دجالگرانه چراغ خاموش میکند ولی در بیان بجای گفتن اینکه من هیچ حقی برگردن شما ندارم شمایان همه عهد و پیمان خود را نسبت به من اجرا کردید، میگوید ای خائنین ای بزدلها ای کسانیکه میخواهید به مبارزه پشت کنید، ای بدتر از مزدوران … و مدعی میشود که چرا میخواهید مرا (با وجود اینکه خودش هزاران کیلومتر آنطرف تراست!!! و پیام را با ماهواره میدهد!!!) تنها گذاشته و ترک کنید!!!!
پس خائن، مزدور، خنجر زن از پشت، بریده، خود فروخته به بورژوازی .. هستید. دجالگری و فریبکاری، شارلاتانیزم افسارگسیخته را در این سناریو کمدی درام مشاهده میکنید.
در عاشوراهای مسعود رجوی تنها کسی که شهید نمیشود امام حسین آن است!!! در عاشوراهای مسعود رجوی تا دلتان بخواهد مصطفی رجوی و موسی خیابانی و اشرف ربیعی و … دارد. چه عاشورای 19 بهمن سال 1360 چه عاشورای سال 1382 وقتی از عراق فرار کرد و همه مجاهدین را گذاشت که بدست بمبارانهای آمریکا و بعد توسط جیش المختارها عاشورایی شوند. و چه در اشرف وقتی 100 نفرشان را گذاشته بود که بدست مزدوران مالکی عاشورایی شوند. باور نمیکنید به یکی از دجالگریهای مسعود رجوی تحت نام چراغ خاموش در 11 آبان 1392 که در زیر آمده توجه کنید:

———————–
متن زیر از نوار صوتی مسعود رجوی که توسط آقای همنشین بهار با زحمت بسیار پیاده شده است میباشد که در این نوشته استفاده شده است
قسمتهای پر رنگ نوشته این قلم بعنوان توضیح مطلب است چون ممکن است خواننده با فرهنگ مسعود رجوی آشنا نباشد.

حرف من این بار خاموش کردن چراغها با همان سنت امام حسین است. تا هر کس که در شرایط محاصره و تنگنا اگر که یارای ایستادگی و تحمل فشار را ندارد، دیگر بار با کمک خودتون پی کار خودش برود.
(لحن تحقیر و توهین “عدم ایستادگی و عدم تحمل فشار!!! و رفتن پی کار خودت) را توجه کنید.

اگر هم کسی می‌خواد با هزینه مجاهدین، با کمک وکلای مجاهدین، با استفاده از دستاوردهای سیاسی مجاهدین که ناشی از خون شهداست، اگر می‌خواهد که بدون آلوده‌شدن به رژیم و اطلاعات آخوندی به خارجه به دنبال زندگی‌اش برود، آنرا هم می‌پذیریم. در نوبت می‌گذاریم و تا به حال هم چنین کرده‌ایم و ریز و درشت را هم سازمان ملل در جریان است و بارها و بارها نوشتیم و اسناد و اسامی موجود است و قابل انتشار است.
(اینبار فرد جدا شده را کسی معرفی میکند که پا روی خون شهدا میگذارد. در ضمن باز در اوج دجالگری فقط قول “در نوبت گذاشتن میدهد” یعنی اگر کسی اطلاعات جنایات رجوی را دارد فعلا تا سالها به بهانه در نوبت باید در کنار امام حسین در فاصله 5000کیلومتری او در عراق بماند.

بارخدایا شاهد باش که مجاهدین با سرسائیدن به آستان پیامبر جاودان آزادی و سنت‌های او رسم جوانمردی را به اعلاترین درجه و با بالاترین قیمت بجا آوردند [تصاویری با پرچم‌های یا حسین دیده می‌شود]
برعکس امام حسین آقای رجوی مدعی میشود که خدایا مجاهدین (یعنی من ) تمام عهد و پیمانها را جوانمردانه و به اعلاترین ردجه و با بالاترین قیمت بجا اوردم ولی اینها خائن هستند و با پا گذاشتن روی خون شهدا میخواهند ترک صحنه کنند و مرا در 5000کیلومتری ترک کنند.
امشب من چراغها را خاموش خواهم کرد با همان سنت امام حسین تا هر کس که می‌خواهد برود و آنکس باقی بماند که می‌خواهد تا پایان جنگ، هر قدر هم که به درازا بکشد، برجا و باقی بماند استوار بی تزلزل و خدشه‌ناپذیر. [پخش شعار حاضر حاضر…]
اینجا نیز بر عکس امام حسین کسانیکه خیال رفتن دارند را کسانی مینامد که تا آخر جنگ (با وجود اینکه خودش در 5000کیلومتری جنگ است) پایدار نمی ایستند، و با به درازا کشیده شدن جنگ استوار نبوده و متزلزل شده اند مینامد.

این سنت خاموش‌کردن چراغها را از سالهای قبل، از زمانی که در اشرف بودید بارها با سازمان ملل، کمیساریا و آمریکایی‌ها در میان گذاشتیم و برایشون نوشته و دستشون دادیم. خوب می‌دونند و کمبود اطلاعات ندارند. اما شما هر سال خودتون خودجوش در عاشورا، برای خودتون تعهد و نقشه مسیر می‌نوشتید.
اینجا نیز با اطلاع رسانی در مورد اینکه آمریکایی ها نیز در جریان دجالگری عاشوراها و چراغ خاموشهای کمدی من هستند میخواهد به مخاطب بگوید که ما قبلا زمینه خنثی کردن افشاگریها را خشک کرده ایم.

حالا امشب من آمده‌ام که ابلاغیه چراغ خاموش بدهم تا هر کس که اهل جنگ نیست برود. [شعار هیهات من الذله شنیده می‌شود]
تحقیر و توهین به کسانیکه احتمالا بخواهند بروند را اهل مبارزه و جنگ نبودن میخواند. و اجازه نمیدهد که کسی حرفی بزند و در ادامه بخوانید که چه میکند.
در همین رابطه اجازه بدهید که در آستانه فروغ جاویدان حسینی، عاشورای پیامبر جاودان آزادی با سلام و درود به لشگرهای فدایی به خاکپای امام حسین، فرازی از زیارت عاشورا را مرور کنیم.

امشب و فردا شب لشگرهای فدایی باید آماده جنگ، جنگ تمام عیار باشند. آماده کارزار.
(خودش در امنیت مطلق و معلوم نیست در مورد کدام کارزار!!!! رجزخوانی میکند، انگار 1300سال قبل است و فردا واقعا عاشوراست. به همه مقدسات قسم، اگر یک آخوند دو ریالی در دورترین روستاهای مرزی ایران نیز اینکار را بکند او را با اردنگی بعنوان یک دیوانه روانی از روستا بیرون میکنند و تحویل تیمارستان میدهند.
ثار ثار، آماده جنگ و کارزار [ثار ثار=خون خون] (حاضر حاضر….سوگند نسل ایمان، حاضر حاضر تا پایان ۶ بار)
این است دجالگری قرون وسطایی و ولایت فقیه استالینی که از آن نام میبرم.

داود ارشد
19 خرداد 1397
9ژوئن 2018

طرح نحوه مبارزه با تروریسم و خلیفه گری فرقه رجوی در اروپا
ژوئن 9, 2018
Jihadism after the Caliphate/How to counter Jihadism in Europe
June 6, 2018
June 6, 2018
Mr. Davood Arshad Chairman of NTCM tookpart in a conference in EU parliament organized by S&D.

آقای داود ارشد از جنبش به به تروریسم و فرقه ها بعنوان یک فعال سیاسی و صاحب نظر در مبارزه با گروههای جهادی با شیوه های مخفی کردن خودشان در جوامع غربی در کنفرانس نحوه مبارزه با جهادیها در اروپا شرکت نمودند که سخنانی در آن ایراد کردند.

من داود ارشد هستم رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها که در آلمان مستقر است یکی از اهداف این جنبش در سطح اروپا کمک به قربانیان تروریسم و اطلاع رسانی در مورد شیوه های کار و نفوذ و فریب گروههای جهادی مانند فرقه رجوی به رهبری مسعود رجوی و همسرش مریم رجوی در جوامع اروپایی است. من زمانیکه فقط یک دانشچو دانشگاه درانگلستان بودم که توسط گروه جهادی ام ای ک عضو گیری شدم. من توسط این گروه جهادی به عراق برده شدم. و بیش از سی سال بعنوان یک عضو عالیرتبه سیاستهای آنها را پیش میبردم. بعنوان یک صاحب نظر با تجربه چهل ساله در گروههای جهادی آنچه میتوانم به کنفرانس ارائه کنم این است که:

جدای از اینکه معنی خلیفه چیست و تاریخچه آن کدام است. برای انسان امروز و مسلمانان امروز یک پدیده کهنه و نامربوط به جامعه امروز بشری است و تنها بعنوان یک صدایی در گذشته دور که با امنیت در قفس تاریخ نگهداری شود میتوان از آن یاد کرد.

اما گروههای جهادی تروریستی در سراسر جهان جهت فریب مردم تاکید دارند و اصرار میکنند که تاریخ خلیفه گری به زمانی اشاره دارد که همه مسلمانان از خدا میترسیدند و انسانهای با ایمان و با خلوص و اطاعت پذیر و با دیسیپلینی بودند که در هر لحظه آماده بودند که جان خود را در راه خلیقه خدا فدا کنند.

این رویکرد تنها یک رویکرد و خاطره ناستالجیک نیست. بلکه متاسفانه این گذشته قرون وسطایی جهت توجیه اعمال امروز گروههای تروریستی مانند سازمان مجاهدین خلق ایران و خلیفه آن مسعود رجوی و همسرش مریم رجوی بکار میرود.

مسعود رجوی و بقیه گروههای جهادی اینگونه استدلال میکنند که اگر چیزی در گذشته توسط کسانیکه در صدر اسلام زندگی میکردند انجام شده است مانیز میتوانیم عینا همان عمل را امروز تکرار کنیم و نیازی به هیچ توجیه بیشتر و آوردن دلیل دیگری برای انجام آن کار نیست. امروزه شاهدیم که چگونه این گروهها و از جمله فرقه رجوی برای وحشیانه ترین و جنایتکارانه ترین اقدامات خود نیازی به کسب مشروعیت نمیبینند همینکه بتوانند نشان دهند که چنین اعمالی در گذشته نیز مشابه آن اتفاق افتاده است کافی است. و بدین وسیله میخواهند تمامی جهان را به گذشته و قرون وسطا بازگردانند.
مسعود رجوی و همسرش مریم رجوی مانند تمامی گروههای جهادی جهان بدنبال احیای خلیفه گری هستند، و معتقدند که تمامی جهان مدرن و آینده نیز باید از همان الگو پیروی کند.

مستقل از اینکه محتوای چنین خلیفه گری چیست، برای گروههای جهادی بربریت، خشونت و وحشیگری آن که برای انسان امروز حتی قابل تصور هم نیست اقداماتی عادی و پیش پا افتاده اند. که جهت ریشه کن نمودن تمامی دشمنان خودشان یعنی هر تلقی دیگری از اسلام، مسیحیت، یهودیت، و حتی بی دینها بکار میرود.

جهت روشن تر شدن مسئله چند نمونه از رژیم خلیفه گری مسعود رجوی و مریم رجوی در فرقه رجوی به کنفرانس ارائه میکنم. رهنمودها و عملکردهایش جهت تبدیل پیروانش به روباتهایی است که قادر باشند هر میزان از بربریت و خشنونت فرای تخیل انسانها را به اجرا دراورند. تا از این طریق در جان دشمنانشان که به خلافت آنها لبیک نمیگویند و در مقابلش سر فرود نمیاورند رعب و وحشت ایجاد کنند . همانگونه که در پوستر نیز آمده است این گروههای تروریست جهادی دمشان به قدرتهای دیگری وصل است و از آن طریق کنترل و تامین مالی نیز میشوند.

مسعود رجوی بعد از اینکه خودش را در عراق خلیفه مسلمین جهان خواند دستور داد که تمامی زنان از شوهرانشان طلاق بگیرند. او حکم کرد که عشق فقط و فقط برای خدا و البته جانشین خدا در زمین مجاز است. و برای فریب پیروان گفت که این عشق را جهت سرنگون کردن رژیم ایران نبازدارد.

خلیفه فرقه رجوی آقای مسعود رجوی سپس با خود فکر کرده بود که زنان اگر بفکر بچه دار شدن باشند جهت بچه دار شدن نیاز به شوهر دارند و طبعا اولین کسی که به ذهن آنها خواهد رسید همان شوهر قبلی است. بنابراین حکم داد که رحم تمامی زنان را جراحی کنند که هیچکدام بفکر بچه دار شدن و بنابراین به فکر شوهر نیفتند.

این خلیفه به این هم راضی نشد و از آنجا که زنان مایملک خلیفه محسوب میشوند، به مریم رجوی دستور داد که تمامی زنان را به ازدواج خلیفه در آورد تا عشق خود را به جانشین خدا بر روی زمین به اثبات برسانند. و حتی هنگام همخوابگی با آنها در اوج وقاحت و بیشرمی چک میکرده است که آیا تسلیم شده اند یا با عشق با وی همخوابگی میکنند که تمامی ازدواجها و حرم زنان خلیفه را خانم مریم رجوی مدیریت میکند.

لازم به یاد آوری است که در تفکر خلیفه گری جان و مال و ناموس تمامی احاد مردم کره خاکی متعلق به خلیفه است.

براساس همین نوع تفکر بود که مسعود رجوی بعد از دستگیری مریم رجوی بخاطر پول شویی و قاچاق انسان و .. در پاریس در سال 2003 دستور خودسوزی به دوازده نفر از پیروان مغز شویی شده خودش داد که از میان آنها یک دختر دانشچو 26 ساله بنام ندا حسنی و یک مادر دو فرزند بنام صدیقه مجاوری در اثر خود سوزی کشته شدند و ده نفر نیز هرچند نجات یافتند ولی تا 80 در صد صدمه دیدند.

من با تحلیل اقای تامس هگزیمر پژوهشگر ارشد از مرکز مطالعات تروریستی نروژ موافقم که فرمودند برای گروههای جهادی تشکیلاتشان نقش حیاتی در تروریسم و ادامه تروریسم شان برای آنها ایفا میکند. نمونه اینکه مسعود رجوی نیز بقیمت کشته شدن صدها و هزاران نفر این فرم و تشکیلات را ادامه داد. به همین دلیل از عراق نمیخواستند خارج شوند و فقط وقتی که توانستند در آلبانی نیز بصورت یکجا و در شکل تشکیلاتی مسقتر شوند بود که به آلبانی آمدند.

حضور ام ای ک بشکل موجود یک مسئله جدی امنیتی برای دولت آن کشور و حتی برای اتحادیه اروپا است. چون بیش از 2000 جهادگر با بالاترین آموزشهای نظامی که طی بیش از بیست سال توسط ارتش صدام حسین به آنها داده شده است بشکل سازمان یافته در آلبانی حضور دارند.

عطف به مبارزه با گروههای جهای مانند فرقه رجوی لازم به یاد آوری است که مبارزه با داعش بسیار ساده تر است تا مبارزه با فرقه رجوی چرا که همانطور که آقای توماس هاگزیمرمن اشاره کردند داعش تمامی اعمالش رو و عیان است و هرجنایتی که میخواهد بکند را اعلام میکند ولی گروههای جهادی که چراغ خاموش و با مخفی کردن طبیعت وحشی خود مانند فرقه رجوی که تازه مدعی دمکراسی و آزادی خواهی نیز هست و مترصد این است که بقدرت برسد تا تمامی خلافت خود را در جهان پیاده کند و پیچیده تر هستند بسیار مشکل تر است.
با تشکر

استثمار ندا حسنی هنگامیکه کودک خرسالی بود بعنوان جمع کنند کمک مالی و در جوانی جهت خودسوزی و عمل انتحاری توسط فرقه تروریستی رجوی

آنچه از محمد(مصطفی) رجوی فرزند مسعود رجوی انتظار میرود
ژوئن 8, 2018

باعث خوشحالی بسیار من و جنبش نه به تروریسم در سراسر اروپاست که مصطفی (محمد) رجوی تصمیم گرفته است که مشاهدات و حقایق درون تشکیلات سازمان مجاهدین را بیان کند. البته مصطفی یکی از پیشگامان مبارزه با فرقه رجوی بوده است حتی همان زمان که در درون تشکلات در اشرف و … بود شجاعتش از این نظر از بسیاری از ما بسا بیشتر بود و با دسترسی بیشترش به مسعود رجوی نظراتش را با شجاعتی بی نظیر ابراز کرده بود. طوریکه مسعود رجوی را علیه خودش به علاء درجه به خشم آورده بود.
مصطفی را در حوالی رمضان سال 61 بهمراه یکی از زنان مجاهد از مسیر ترکیه از ایران خارج کردم. طبعا عشق ما به آزادی و دمکراسی و پیشرفت و به مبارزه و تشکیلاتی که فکر میکردیم ظرف کسب آن برای ایران با تاریخی چند هزار ساله مملو از دیکتاتوری است خودش را در عشق به محمد کوچلو که هنوز پوشک میپوشید نشان میداد. محمدی که از میان آتش و خون همان مبارزه بدست ما رسیده بود، اشکهایمان برای موسی و اشرف و … در عشق و علاقه به او تبلور میافت.

بعدها در سال 1365-1366نیز بدلیل اینکه محل کار و استقرارم در دفتر رهبری سازمان و در مقر سیفی در بغداد بود و مصطفی که قبلا نزد علی زرکش و مهین رضایی (همسرش) نگهداری میشد، بعد از محاکمه علی زرکش از او و همسرش مهین رضایی گرفته و به ما سپردند من بسیار در کنار مصطفی بودم. و البته “مادر” مادرِ مریم رجوی نیز همواره بود و “اشرف” دختر مریم رجوی نیز به این جمع پیوسته بود.

بزودی که جریان کودتا علیه علی زرکش با محاکمه او و محکوم کردنش به اعدام پایان یافت مسئولیت های من تغییر کرد من کمتر مصطفی را میدیدم. ولی پاک سازی تمام تشکیلات جهت پوشاندن لباس انقلابی به این کودتا و این عمل ضد انقلابی تحت عنوان مبارزه با تمامی عناصر و نمودها و فرهنگ بورژوازی که چیزی نبود الا تحکیم مواضع رهبران کودتا (زوج خوشبخت جدید مسعود و مریم رجوی) با پاکسازی تمامی علائم علی زرکش از تشکیلات بعنوان کسی که مبارزه مسلحانه را تروریستی و مسعود رجوی را عامل شکست سازمان قلمداد کرده بود شروع شد. این اقدام در اساس برای به موضع دفاعی کشاندن تمامی تشکیلات و بستن دهان آنها در قبال این حرکت ننگین بویژه دهان دفتر سیاسی و مرکزیت بود که در جریان محاکمه قرار داشتیم. والا پائین اساسا خبر نداشتند.
————
مطالب مرتبط
گزارشی درونی از آنچه مسعود رجوی مبارزه اش میخواند
خروج مجاهدین از اشرف و لیبرتی و عراق شکست مطلق یا پیروزی نسبی
محاهد خلق علی زرکش به کدام توصیف مسعود رجوی
خانواده مجاهدین اسیر در لیبرتی نماینده خلق یا ضد خلق
خانواده های مجاهدین درگذر از مائده آسمانی به سنگهای ابابیل
——————

شرح مبارزه ضد بورژوازی بیشتر یک کمدی درام درد آور خواهد بود که افراد باید جهت مبارزه با بورژوازی خود اگر یک خودکار در پاریس خریده بودند آنرا بعنوان دور کردن بورژوازی از خود پس میدادند!!! یادم هست من نیز چیزی نیافتم الا جهت کاری که داشتم و هرماه دوبار بین عراق و پاریس برای نشستهای دفتر سیاسی تردد میکردم و از بودجه ای که اختصاص داده شده بود لباسی از پاریس خریده بودم که سالها میپوشیدم. و آن بود سمبل!!!!!! بورژاوزی من که با اقرار!!! به آن بورژوازی را از خودم دور کردم!!! و انقلابی دو آتیشه جدیدی شدم!!! این روش جاری سرکوب ایدئولژیک مسعود رجوی بود برای بستن دهان دفترسیاسی و سازمان که هر اقدام توتالیتریستی و ضد انقلابیش را با تابلوهای بزرگ مانند انقلاب ایدئولژیک، انقلاب ضد بورژوازی … سفر تاریخساز، … تابلو میکرد.

البته وقتی من با علی زرکش مدتها زندگی کردم بسیاری مسائل برایم روشن شد و شروع کردم به انتقاد بویژه به مهدی ابریشمچی، بعنوان یک عنصر ضد تشکیلات برای دوسال به بیگاری اعزام شدم. که دیگر مصطفی را نمیدیدم تا اینکه بعدها شب قبل از آمدنم به اردن جهت آمدن به پاریس همراه مریم رجوی در سال 1372 عذرا علوی طالقانی مصطفی را آورد که مرا ببیند. دیدار ما در سالن عمومی لشکر بود، من که جرات نمیکردم علت را بپرسم میدانستم که محمد مطلقا نمیخواهد در تشکیلات باشد و در حضور عذار علوی طالقانی نیز بغیر از یاد آوری گذشته و حال و احوال کردن از کسی که واقعا کانون عشق و علاقه همه ما بود چیز دیگری نمیتوانستم سوال کنم. بعد ها مصطفی مدتی به لشکری که من عضو ستادش بودم منتقل شد. یک روز که مرا تنها گیر آورده بود با اعتمادی که بمن داشت سوال کرد، فلانی پشت سیاج های اشرف نگهبان هست؟ و این زمانی بود که فرارها از سیاج قرارگاه اشرف بسیار بسیار زیاد شده بود.که نتوانستم ناراحتی ام را از فشار و تنهایی و اسارت تنها بازمانده اشرف ربیعی را پنهان کنم و مدتها گریستم.

مسعود رجوی در سیمای فرزند اشرف ربیعی شکست استراتژی تروریستی خود را تجربه میکرد. در واقع مصطفی حقانیت مواضع علی زرکش را در تمامی وجود خودش در مقابل مسعود رجوی بصورت دیدن مبارزه مسلحانه بعنوان یک عمل خشنوت آمیز و در قالب سیاسی (تروریستی) متبلور میکرد از همین رو کینه عجیبی نسبت به مصطفی پیدا کرده بود.
مصطفی در واقع در نزدیک ترین نقطه به مسعود رجوی در ژرفنایی غیر قابل تصور با محتوای حرکت رجوی در تضاد و مخالف سرسخت آن بود. مصطفی رجوی علیرغم اینکه مادرش اشرف رجوی و پدرش مسعود رجوی بود و سرگذشتی که همگی از آن با خبریم و علیرغم اینکه در ایران حضوری چندانی نداشته نسلی نو و پیشرفته با دریافتهای مدرن و معاصر از جهان از مردم ایران را نمایندگی میکند که بطور مطلق با تروریسم رجوی مخالف و در نقطه مقابل آن هستند است.

طوریکه در روزهایی که قرار بود مسعود رجوی از عراق فرار کند و ما خبر نداشتیم در جلسه ای در نشستهای بالای سازمان بطور کاملا غیر منتظره و در اوج شگفتی همه ما مصطفی را به قول ما “دراز” کرد یعنی علیه فرزندش مصطفی سمپاشی کرده و زیرآب او را زد و شاید بیش از دوساعت جلسه علیه مصطفی هرچه خواست گفت و مریم رجوی او را پشتیبانی میکرد. معلوم بود که مصطفی درگیریهای سیاسی بسیار با پدرش (مسعود رجوی) داشته است. ظاهرا مسعود رجوی از او خواسته بود باردیگر همانگونه که او و مادرش را یکبار در تهران گذشته و رفته بود تا با قربانی شدن او و مادرش برای فرار و خیانت خودش به بقیه مجاهدین و جنبش توجیه بتراشد!!! اینبار هم با جا گذشتن او در عراق اینبار نیز از خون او استفاده دوجانبه کند هم فرار خودش را توجیه کند و هم از شر چنین مخالف محتوایی آنهم از نسل و خون خودش رها شود.آنچه بطور دقیق بین او و مسعود گذشته را باید از زبان مصطفی شنید.
. مصطفی به مسعود گفته بود که به عراق و ارتش آزادیبخش او تعلق ندارد. مصطفی گفته بود که عراق صدام حسین آنگونه که مسعود رجوی با تزویر مرز سرخش میخواند نیست. او میگفت که اینجا سرزمین و خاک ما نیست.

مسعود که بسیار عصبانی بود و دهانش کف کرده بود و از کلمات رکیگ استفاده میکرد، قرآنی را که دستش بود بر روی میز کوبید و گفت “این خرچه – خوکچه هرکه میخواهد باشد از قرآن لباس هم بپوشد این حرام زاده طئمه وزارت اطلاعات است که نمیخواهد در سازمان باشد میخواهد مانند عمو کاظمش با کسب تحصیلات عالیه به مردمش خدمت کند و با خشونت مخالف است کار ما را خشونت میداند و رد میکند… نمیداند که باید به هرقیمت همینجا بماند و بمیرد”. رجوی ضمنا در همین نشست پیامش را به بقیه نیز میداد که از خروج خبری نیست.

البته آن زمان که مسعود این سخنان را در مورد مصطفی میزد همگی ما خیال میکردیم که او از مصطفی خواسته در کنارش در عراق بماند. چون اینگونه بدورغ بما گفته بود که مریم میرود و خودش میماند. نمیدانستیم که هردو قصد فرار دارند. و مصطفی چه خوب پدرش را میشناخت. بنابراین مصطفی که از نظر پدرش یک خائن محسوب میشد، بشدت تحت کنترل بود و اجازه نداشت با کسی صحبت کند و بسیاری محدویتهای غیر انسانی که خودش باید ریز به ریز آنرا بیان کند.

مصطفی رجوی که ما در تشکیلات رجوی میشناختیم آینه تمام قد پاسخ تاریخی نسل نوین مردم ایران به مسعودرجوی و تمامی اندیشه های دوران جنگ سرد و جهان دو قطبی با تمامی تفکرات و ایدئولژیهای ویرانگرش بود. از همین زاویه وظیفه دارد که: هرآنچه از عمو علی زرکش اش و خاله مهین رضایی اش بیاد دارد در رفتار با خودش را بازگو کند. چون مریم رجوی علی زرکش را متهم به بدرفتاری با مصطفی کرد تا مخالفتش با تروریسم مسعود رجوی را تحت الشعاع قرار دهند.

  1. بجد نقد خودش را از خشونتی که نه فقط علیه مردم ایران در قالب مبارزه با رژیم ددمنش بلکه خشونتی که حتی علیه خود مجاهدین نیز به اعلا درجه اعمال میشد را به نقد بکشد.
  2. نقد خودش را به توتالیتریزم مسعود رجوی نه فقط در قالب پدرش بلکه در قالب رهبر یک جنبشی و مبارزین و مجاهدینی که مانند خدا به او اعتماد کرده بودند بنویسد.
  3. رابطه مصطفی با پدرش امری خصوصی است ما قصدمان اطلاع از آن نیست. و این بستگی به مصطفی دارد که رد پای توتالیتریزم تشکیلاتی -سیاسی- ایدئولژیک را در بستر روابط پدر و پسری نقد کند.
  4. مصطفی بعنوان فردی نزدیک به مسعود رجوی ضرورتا بسیاری از تفکرات پنهان مسعود رجوی در مورد شورایی ها و اینکه جایگاه شورایی ها در دستگاه تفکری او کجا بود را بخوبی دیده است. و چه بسا مستقیم کینه هایش علیه آنها به مصطفی نیزبیان کرده باشد. چون همواره زیرآب تمامی شورایی ها را بعنوان خدمه و عمله بورژوازی نزد مجاهدین میزد که هیچ سمپاتی بین شورایی ها و مجاهدین ایجاد نگردد.
  5. روابط مسعود رجوی با دولت عراق و صدام حسین را هر آنچه میداند با بازگو کند.
  6. روابط مسعود رجوی با زنان و نقش مریم رجوی در رابطه مسعود رجوی با زنان را به هر میزان که مطلع است بازگو کند.
  7. تاثیر انقلاب ایدئولژیک در ارتقاء یا نابودی تشکیلات مجاهدین از اهم مسائل است.
  8. فساد مناسبات مجاهدین (بین زنان و بین مردان و بین زنان و مردان) بویژه در طی سالهای بعد از فرار مسعود رجوی از عراق و حتی قبل تر را به آشکارترین شکل ممکن حقایقش را باگو کند آنهم نه بعنوان افشاگری که محصول یک استراتژی فاسد و شکست خورده.
  9. رابطه مسعود رجوی با جنبش مستقل مردم ایران در داخل کشور و دلیل این میزان از ضدیت او با این جنبش را به نقد بکشد.
  10. فشارهای وارده به فرزندان مجاهدین مانند خودش که بزور و بعضا با فریب به عراق کشانده شده بودند چه دختر و چه پسر حقایقی را که میداند بازگو کند.
  11. حقایقت خانواده های مجاهدین و آنچه تحت عنوان الدنگ مسعود رجوی از آنها اسم میبرد چه بود.
  12. تشکیلات چگونه شورایی ها را فریب میداد.
  13. تشکیلات چگونه سازمان های بین اللملی مانند کمیساریا، و … را فریب میداد.
  14. چرا مجاهدین را در اشرف و بعد در لیبرتی نگهداشته بود. آیا آنگونه که رجوی القاء میکرد خواست رجوی خروج از عراق بود ولی عراق اجازه نمیداد؟
  15. برای مریم رجوی و تشکیلات خروج از عراق پیروزی بود یا شکست مطلق
  16. نظرش را در مورد اعلام امام زمان بودن پدرش و پیامدهای آن برای سازمان مجاهدین را بنقد بکشد.
  17. چرا باید ترکی الفیصل مرگ پدرش را اعلام کند. جواب مریم رجوی به او بعنوان فرزند مسعود و تنها بازمانده اشرف رجوی که حقش است که بداند پدرش چه سرنوشتی یافته است چه بوده است؟
  18. رابطه مریم رجوی و تشکیلات با نئوکانها بعنوان شرورترین و خشنترین و راست ترین جناحهای جنگ طلب آمریکا چه حقایقی را در مورد تشکیلات بیان میکند.
  19. حقیقت رابطه با عراق، عربستان، اسرائیل و آمریکا را بنقد بکشد. …
  20. نظرش را در مورد اعتراضات بهمن 1396 علیرغم اینکه مریم رجوی مدعی است هزاران هزار کانونهای شورشی در داخل فعالند و اینکه هیچ اسمی از مجاهدین برده نشد را بیان کند.
    داود باقروند ارشد
    جلال پاکستان
    18 خرداد 1397
    8ژوئن 2018

————————–
مطالب مرتبط
گزارشی درونی از آنچه مسعود رجوی مبارزه اش میخواند
خروج مجاهدین از اشرف و لیبرتی و عراق شکست مطلق یا پیروزی نسبی
محاهد خلق علی زرکش به کدام توصیف مسعود رجوی
خانواده مجاهدین اسیر در لیبرتی نماینده خلق یا ضد خلق
خانواده های مجاهدین درگذر از مائده آسمانی به سنگهای ابابیل

اردشیر زاهدی خطاب به مایک پامپئو: ایران شکست ناپذیر است
ژوئن 3, 2018

گربه رویای موش دارد
(شتر در خواب بیند پنبه دانه)؛
آرزوهای احمقانه
سخنرانی وزیر خارجه آمریکا، مایک پامپئو، درباره ایران هم غم انگیز بود، و هم گیج کننده. بعنوان رئیس سیاست خارجی‌ یک قدرت بزرگ، و مدیر سابق سازمان سیا، ایشان باید ایران، مردم آن و تاریخ آنرا بهتر بشناسد.
قلدری به ندرت به نتیجه می‌رسد، و در مورد ایران هیچگاه به نتیجه [مطلوب] نرسیده است. در طول هزاران سال تاریخ خود، کشور من هرگز در برابر خارجی‌‌ها سرخم نکرده و تسلیم نشده است، و در شرایط مصیبت بار متحد مانده است. مستقل از عقیده خود درباره دولت کنونی [ایران]، تحت تهدید‌های خارجی‌، مردم نجیب ایران با هم متحد بوده، و از سرزمین مادری دفاع کرده و میکنند. تاریخ به متجاوزان خارجی‌ سریعا میاموزد که از افکار پوچ خود برای ویرانی ایران دست بردارند. گربه‌ها رویای موش دارند، [ولی‌] احدئ قادر به خرد کردن ایران نیست.
با سرزمینی به وسعت ۶۳۶،۰۰۰ مایل مربع و ۸۲ میلیون جمعیت، ایران عراق نیست. ایران قادر خواهد بود دربرابر حمله نظامی خارجی‌ مقاومت کند. باید [هجوم غیر قانونی به] عراق را بیاد آوریم که بر اساس دروغ و اسناد تقلبی بود. حمله [به عراق] نه اجازه قانونی داشت، و نه اتوریته اخلاقی‌. نتیجه آن کشتار و ویرانی عظیم بود. صدها هزار مردم بیگناه کشته شدند، و آینده و زندگی‌ میلیون‌ها نفر ویران شد. و، بر طبق گفته رئیس جمهوری آمریکا [ترامپ]، ۷،۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰ دلار هدر رفت. آیا مغز‌ها [امریکأیی ها] در سازمان سیا و وزارت خارجه تاریخ را نمیدانند؟
ایران بخاطر حضور خود در سوریه محکوم میشود. ولی‌ گفته نمی‌شود که ایران در سوریه به دعوت دولت [قانونی] کشور مستقل سوریه حضور دارد. حضور ارتش‌های مخفی‌ آمریکا و دولت‌های غربی در سوریه است که نقض قوانین بین المللی میباشد [نه ایران و روسیه].
کشتار ادامه دار، بیرحمی و جنایات دیگر بر علیه مردم غیر نظامی یمن [که توسط عربستان و امارات با پشتیبانی‌ آمریکا انجام میشود] نه تنها جنایات جنگی هستند، بلکه حمله به بشریت نیز میباشند. آیا قادر خواهیم بود که این بربریت را ببخشیم و فراموش کنیم؟ در ۲۳ و ۲۴ ماه مه خبر اصلی‌ بی‌ بی‌ سی‌ یک گزارش درد آور بود که یک عروسی‌ در دهکده یمنی را نشان میداد که در آن مردان، زنان، و بچه‌ها مشغول جشن گرفتن ازدواج عزیزان خود بودند. آنروز قرار بود شاد‌ترین روز زندگی‌ آنها باشد. در یک لحظه عربستان سعودی به دهکده حمله کرد و ۲۲ نفر را کشت. جشن تبدیل به عزا شد. چگونه میتوان گرسنگی بچه‌ها و ویرانی یک کشور [یمن را توسط عربستان و متحدان] را توجیه نمود؟ کدام دیوانه مسول این فاجعه بی‌ سابقه است؟ عدالت قرن بیست و یکم این است؟
آمریکا و ایران ۱۶۰ سال پیش با هم دوست شدند. ذکر نام امریکأیی‌های بزرگی‌ نظیر هاوارد بسکرویل [که در انقلاب مشروطیت به همراه انقلابیون در تبریز جنگید و شهید شد]، [ویلیام] مورگان شوستر [خزانه دار دولت مشروطیت از ماه مه تا دسامبر ۱۹۱۱]، ارتور میلزپا [مستشار مالی‌ در ایران از ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۷، و از ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵]، ارتور آپ‌هام پوپ [استاد دانشگاه و محقق هنر ایرانی‌، که سردبیر Survey of Persian Art بود]، و ریچارد فرای [محقق ایران و اسیا مرکزی، و مدیر انستیتوی آسیا در دانشگاه شیراز از ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۴] هنوز احساسات گرم [دوستانه] را در ایرانی‌ها ایجاد می‌کند.
حتی اگر یک از امضأ کنندگان برجام از آن کنار رود، هنوز این یک سند معتبر و واجب الاجرا میباشد. دعا می‌کنم که عقلانیت پیروز گردد، و بلوغ دیپلماتیک غلبه یابد [تا آمریکا سیاست خودرا تغییر دهد].
بدون شک شرایط اجتماعی ایران تکامل خواهند یافت و تغییر خواهند کرد. من امید و اعتماد زیاد به جوانان ایران دارم، که شخصیت، هوش و لیاقت آنها آینده ایران را شکل خواهند داد. من خوشحال و امیدوارم وقتی‌ میبینم که در چهار گوشه جهان، اکثریت کارشناسان منطقه [خاورمیانه] واقعیات را روشن تر از [مایک پامپئو و دولت ترامپ] میبینند و از عزت و حقوق برادران و خواهران شریف من دفاع میکنند. من هم به نظرات آنها احترام میگذارم و هم قدردان آنها هستم.
مصاحبه آقای اردشیر زاهدی در مورد نامه اش به وزیرخارجه آمریکا

————————————————–
مقدمه مترجم
از آغاز کارزار انتخاباتی آقای دانالد ترامپ در سال ۲۰۱۶، بخشی از ایرانیان خارج کشور از ایشان، که حتی در میان اکثریت مردم آمریکا بعنوان یک نژاد پرست، ضد زن، ضد مهاجران، و ضد مسلمانان شناخته میشوند، حمایت کردند. پس از آغاز ریاست جمهوری آقای ترامپ و مواضع به شدت ضد ایران و ایرانیان — نه ضد جمهوری اسلامی، چرا که اگر ضد ایران و ایرانیان نبود، ورود هموطنان ما به آمریکا را ممنوع نمیکرد — این حمایت شدت یافت. با اعلام خروج غیر قانونی آمریکا از معاهده برجام، که با واکنش بسیار منفی‌ در سراسر جهان مواجه شد، و سخنرانی بسیار تند و زورگویانه آقای مایک پامپئو وزیر خارجه آمریکا درباره ایران، حمایت این بخش از ایرانیان از آقای ترامپ به اوج خود رسیده است. در این میان، بخش مهمی‌ از سلطنت طلبان، که هنوز در رویا و توهم بازگشت سلطنت به ایران هستند، در حمایت از سیاست آقای ترامپ در قبال ایران از همه “دو اتشه تر” هستند.
آقای اردشیر زاهدی نیازی به معرفی‌ ندارند. ایشان داماد محمد رضا شاه، وزیر خارجه ایشان، سفیر ایران در آمریکا در زمان رژیم شاهنشاهی، و شاید نزدیک‌ترین شخص به شاه بودند و ایشان را مظهر ایران میدانستند. نگارنده این سطور و مترجم آنچه که در زیر میاید به لحاظ سیاسی هیچگونه وجه مشترکی با آقای زاهدی ندارد. نگارنده حامی‌ انقلاب بود و هنوز هم باور دارد که انقلاب باید اتفاق میفتاد — کما اینکه آقای زاهدی نیز گفته ا‌ند، “اگر ما [رژیم محمد رضا شاه] اشکال نداشتیم، انقلاب نمی‌شد” — و معتقد به یک جمهوری دمکراتیک است. ولی‌ تا جایی‌ که به نگارنده مربوط است، آقای زاهدی با حمایت از حقوق ایران و مردم آن، بخصوص حقوق کشور درچهار چوب معاهده‌های بین المللی، مخالفت با تحریم‌های اقتصادی، و تهدید و حمله نظامی، ایراندوستی اصیل خودرا نشان داده ا‌ند. پر واضح است که شخصیتی مانند ایشان که در ایام کهولت است، و زندگی‌ بسیار راحت و بدون سر و صدائی در سویس دارد، نیازی ندارند که وارد اینگونه بحث‌های ملی‌ شوند، مگر آنکه نگران کشور و آینده آن باشند.
در واکنش به سخنرانی آقای پامپئو، آقای زاهدی روز پنجشنبه ۳۱ ماه مه ۲۰۱۸ مقاله یی را در روزنامه نیویورک تایمز منتشر کردند. چون این روزنامه حاضر به انتشار آن در صفحه مقالات مهمان نبود، آقای زاهدی آنرا بصورت “آگهی” با صرف هزینه هنگفت [از جیب خود] در آن روزنامه منتشر کردند. لزومی ندارد با بخشی و یا تمامی آنچه که ایشان نوشته ا‌ند مخالفت کرد و یا موافق بود. به گمان نگارنده مهم میهندوستی اصیل ایشان است. ترجمه کامل این مقاله از قرار زیر است. نگارنده به آقای زاهدی و میهندوستی بی‌ چون و چرای ایشان درود میفرستد و یادآوری می‌کند که این اولین باری نیست که ایشان چنین مقاله‌هایی‌ در دفاع جانانه از کشور خود منتشر میکنند.
ترجمه محمد سهیمی – خبرنامه گویا

مستند ان بی سی آمریکا، لیست پولهایی که مجاهدین به نئوکانها و سیاستمداران آمریکا پرداخته اند
ژوئن 2, 2018
https://youtu.be/4OWYnNh9w4s

گزارش مستند از تشکیلات فرقه رجوی، رابطه آنها با حامیان نئوکان و پولهایی که میپردازند.
لیست کاملی از پولهایی که حتی به اوباما نیز پرداخت کرده اند.

بیشتر بدانید از همین گزارشگر درمورد ایران و موساد و فرقه رجوی

نتانیاهو دوبار به موساد دستور داد برای حمله به ایران آماده شود
ژوئن 2, 2018
بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل دو بار از موساد، سازمان جاسوسی اسرائیل، و ارتش این کشور خواست برای حمله به ایران آماده شوند. این درخواست ها در سال های ۲۰۱۰ و ۲۰۱۱ مطرح شد.
به نوشته نشریه دیلی بیست و نقل از هاآرتص، اما این درخواست ها پس از آنکه رهبران موساد قانونی بودن دستورها را زیر سوال بردند، متوقف شد.
در سال ۲۰۱۱، نتانیاهو از «تمیر پاردو» رئیس موساد از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۶ و «بنی گانتس» ژنرال اسرائیلی خواست ظرف ۱۵ روز به ایران حمله کنند اما بر اساس گزارش ها، پاردو و گانتس مقابل اجرای این دستور مقاومت کردند و قانونی بودن چنین تصمیمی را زیر سوال بردند.
بر اساس گزارش ها، نتانیاهو پیشتر نیز از «میئر داگان» یکی دیگر از روسای موساد و «گابی اشکناز» یک فرمانده نظامی دیگر اسرائیلی چنین درخواستی کرده بود که با مقاومت آنها نیز روبرو شده بود.
گفته می شود داگان به نتانیاهو گفته بود فقط کابینه اجازه این را دارد که چنین دستوری بدهد.

تائید دولتی ترور شدن محمدرضا کلاهی صمدی ( علی معتمد) و سرانجام 34 سال فرار
می 30, 2018
محمدرضا کلاهی صمدی ( علی معتمد) و سرانجام 34 سال فرار
ژانویه 3, 2017
سایت نه به تروریسم و فرقه ها این ترور را و هرگونه بدست گرفتن قانون و تروریسم را توسط هر کسی که انجام شده باشد را بشدت محکوم میکند. کلاهی هرچند بعنوان عامل ترور باید بدست عدالت سپرده میشد ولی مجرم اصلی مسعود رجوی و مریم رجوی و تروریسم آنهاست که باید به دست عدالت سپرده شوند که آزادانه در اروپا حضور دارند.
ما کلاهی را از نزدیک میشناختیم و مدتها در عراق همکار بودیم. او خیلی زود فهمیده بود که فریب تروریسم رجوی را خورده است و برای همین در سالهای 1365 از فرقه رجوی جدا شد.

انتشار تصویر محمد رضا کلاهی صمدی در روزنامه های تیر ماه 1360، پس از بمبگذاری در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه
برای مشاهده فیلم های تلویزیون هلند از کشته شدن علی معتمد (محمد رضا کلاهی صمدی عامل انفجار بمبگذاری 7 تیر 1360 در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی) می توانید اینجا و اینجا را مشاهده نمائید.

تصویری که تلویزیون هلند از کلاهی منتشر نمود

محلی که علی معتمد (محمد رضا کلاهی صمدی) در بامداد 15 دسامبر 2015 میلادی در آن کشته شد
——————————————————–
در حاشیه ترور محمدرضا کلاهی(علی معتمد) و هشدار به مسعود کشمیری
فوریه 7, 2017

هردم از این باغ بری میرسد تازه تر از تازه تری میرسد
فرقه رجوی بعد از خروج از عراق و انتقال به آلبانی با بحرانهای بسیار شدیدی مواجه شده که بقول خودشان “اگر جلو آنرا نگیریم و یا بدان نپردازیم صدبار بدتر از ضربه فروغ جاویدان خواهد بود”. در همین رابطه نیز بعد از عزیمت تاریخساز مسعود رجوی به آن دنیا (البته به قسمت بهشت و یا جهنمش را باید از مادران و پدران مجاهدین و مردم ایران سوال کرد) که با اطلاع رسانی آقای ترکی الفیصل از شاهزادگان سعودی صورت گرفت، مریم رجوی خودش به صحنه آمد و به آلبانی رفت تا چاره ای برای این ضربه بیندیشند.

طی اخباری که اخیرا از آلبانی داشتم و برای ما که این فرقه را تا بن و استخوان میشناسیم تعجب برانگیز بود منکوب کردن کلاهی و بهره برداری مریم رجوی از کشته شدن مشکوک او (با نام مستعار علی معتمد) در هلند .

مریم رجوی که با مشکل از هم پاشیدگی فرقه روبروست جهت دادن درسی به کسانیکه در حال فرار از جهنم فرقه هستند و ترساندن آنها گفته است که از سرنوشت همه بریده مزدوران مانند کلاهی درس بگیرید، (ظاهرا دوباره از سازمان جدا شده بوده است) کسانیکه فکر میکنند میتوانند بروند و مزدوری کنند اگر هم بتوانند چند صباحی بعد از خروج از تشکیلات در خارجه به خوشگذرانی بپردازید دیر یا زود به سزای اعمالشان خواهند رسید. و ادامه داده که میبینید که مبارزه حتی در همین اروپا نیز ادامه دارد؟!!! و ما در حال جنگ هستیم. هرکس از این تشکیلات خارج شود نباید خیال کند که ارتش در اشرف جاماند و دیگر ارتشی نیست و در اروپا و خارجه هستیم … کشته شدن کلاهی گواهی بسیار روشنی است که جنگ ادامه دارد و هر کس صحنه جنگ را ترک کند خائن است و حکم خائن مشخص.” حرفهای رجویها و آسمان و ریسمان بافتن برای تهدید و ترساندن و خائن و مزدور و … خواندن مجاهدین چیز تازه ای نیست.

آنچه باعث تعجب ما شده است اینکه، اولا محمد رضا کلاهی بعنوان عامل ترور، شاهد و مدرک زنده بسیار با ارزشی برای یکی از بزرگترین اعمال تروریستی تاریخ ایران محصوب میشد. در ضمن وی سی سال بود که از سازمان جدا شده بود و با حمایت کامل سازمان به خارجه آمده بود. قطعا رژیم ایران همانند همه سیستمهای دولتی بدنبال جنایتکاران و تروریستهایی که در حوضه آنها عمل کرده اند باشد.

طبق گزارش وزارت اطلاعات عربستان سعودی به وزیر خارج عربستان که ویکیلیکس افشا نموده، سیستم امنیتی ایران در مجاهدین نفوذ کرده است که با نزدیکی عربستان به فرقه رجوی نباید زیاد دور از حقیقت باشد. از طرفی نیز با توجه به ارتباطات کسانی مانند مسعود کشمیری عامل انفجار دفتر ریاست جمهوری و کلاهی در حواشی مناسبات و حتی مناسبات نزدیک فرقه رجوی (حضور در پایگاههای آنها در کشورهای مختلف و حتی در اورسورواز در حضور مریم رجوی) یافتن مکان کار و زندگی این اشخاص نباید برای رژیم مشکل جدی ای بوده باشد.

ضمن اینکه دولتهای کشورهای اروپایی که این افراد در آن حضور دارند نیز هیچ توجیه قانونی برای پناه دادن به کسانیکه دست به چنین جنایاتی زده اند ندارند. و میبینیم که متاسفانه دولت هلند هیچ عکس العمل سیاسی مناسبی در قبال ترور کلاهی از خود نشان نمیدهد. که بنظر بنده دولت هلند صد در صد از هویت اصلی علی معتمد (محمدرضا کلاهی) خبر داشته است. چون به احتمال قریب به یقین رژیم صدها بار با نشان دادن عکس و جزئیات افرادی مانند کلاهی و کشمیری از دولتهای اروپایی خواستار استرداد مجرمین فرقه رجوی … بوده. طبیعی است که با دست بالا داشتن در مسئله (قربانی تروریسم کلاهی و فرقه رجوی خواندن خودش) در مقابل طرف اروپایی از طریق دیپلماتیک اقدام به درخواست استرداد کرده باشد.

ولی چرا مشتریان حذف ویا مجازات کلاهی بعد از سی سال آنهم بعد از جدی شدن انتقال فرقه رجوی به آلبانی و ترک عراق برای ابد و حضور ابدی در اروپا دست بکار شده و کلاهی را مجازات و ترور میکنند؟

به عقیده بنده کلاهی دو مشتری جدی داشته است، یکی بدلیل مجازات کلاهی بخاطر تروریسم دومی فرقه رجوی بدلیل اینکه تمامی کسانیکه در این ترور دست داشته اند، بمب را ساخته اند، برنامه ریزی کرده اند، فرمان آنرا صادر کرده اند، و حتی با فریب کلاهی میزان بمب را فقط به اندازه ترور بهشتی به او گفته اند درصورتیکه خیلی بیشتر بوده (چون کلاهی تنها و تنها انتقال دهنده بمب بوده است) همگی در حال حاضر در اور سورواز فرانسه و آلبانی و اروپا حضور دارند و همین خطر بزرگی برایشان است.

رجوی برای حفظ خودش تن به هر کاری میدهد، و تاریخ سی و پنج سال گذشته نشان میدهد، از ریختن خون هزاران نفر برای یک روز زندگی خودش هیچ تردیدی بخودش راه نمیدهد. این فرقه را نباید دست کم گرفت.

در همین رابطه بنده به آقای مسعود کشمیری که سالیان با او در بغداد-عراق و … در یک پایگاه بوده ام، توصیه میکنم که اگر بطور خاص در سالهای اخیر از فرقه رجوی بریده ای، و یا حتی نه در هرحال باید بجد بفکر خودت باشی. چه از طرف رژیم و چه ا ز طرف فرقه رجوی این تهدید برایت وجود دارد.

مریم رجوی نیز یک فرد جدا شده را بعد از سالیان که هیچ اسمی از محمد رضا کلاهی نمی آورد خائن مینامد. بنابراین بدلیل تهدیداتی که تو نیز برایشان داری باید خودت را از مناسبات رجوی بیرون بکشی.. مطلقا نباید به فرقه رجوی که در گردابی کشنده گرفتار است و تو برایشان بسیار خطر ناک هستی اعتماد کنی چون از طریق اطلاعاتی که تو داری آنها در جرم تروریسم (بمب گذاری دفتر ریاست جمهوری) متهم ردیف اول محصوب میشوند پس برایشان خطر داری. و یا میتوانی از پلیس و دولت محل اقامتت کمک بگیری.

رجوی از همه سوء استفاده کرده. آن سالها هر کس جای تو بود شاید همین فریب را میخورد. که هزاران فریب خورده یا در شهرهای ایران و یا در عراق و … سنگ فرشهای خیابانها را یا با خون خودشان و یا با خون کسانیکه آنها را به درجریان عملیات به گلوله میبستند رنگ کردند را دیده ایم.

منابع هلندی از «ترور» عامل بمبگذاری در حزب جمهوری اسلامی خبر دادند
می 30, 2018
۰۸/خرداد/۱۳۹۷
• رادیو فردا


علی معتمد (راست) و (محمد)رضا کلاهی صمدی، که به نوشته روزنامه پارول هلند هر دو یک نفرند.
دو فرد مظنون به قتل یک شهروند ایرانی در هلند که حدود یک سال‌ونیم پیش رخ داد، روز جمعه گذشته برای نخستین بار در شهر لِیلی‌اِستاد هلند در دادگاه حاضر شدند.
در پی آن، روز دوشنبه هفتم خرداد یک نماینده پارلمان هلند خواستار توضیح مقامات هلندی در مورد احتمال «ترور سیاسی» فرد مقتول توسط جمهوری اسلامی شد.
روزنامه «پارول» هلند روز جمعه در گزارشی نوشت که فرد مقتولِ این پرونده یعنی «علی معتمد»، «به احتمال قریب به یقین»، همان «رضا کلاهی صمدی» است که در دهه هشتاد میلادی به هلند پناهنده شد و از آن زمان با نام مستعار «علی معتمد» در این کشور زندگی می‌کرد.
به نوشته این روزنامه و همچنین منابع ایرانی، (محمد)رضا کلاهی صمدی مسئول اصلی انفجار ساختمان حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر سال ۱۳۶۰ بود؛ انفجاری که منجر به کشته شدن تعدادی از مقام‌های بلندپایه جمهوری اسلامی از جمله محمد حسینی بهشتی، رئیس وقت دیوان عالی کشور، شد.
علی معتمد (یا بنا به گزارش جدید، به احتمال زیاد همان رضا کلاهی صمدی)، روز ۱۵ دسامبر ۲۰۱۵، در سن ۵۶ سالگی در شهر آلمیره هلند در خیابان توسط فردی از نزدیک هدف گلوله قرار گرفت و همان روز در بیمارستان جان سپرد.
روزنامه پارول روز جمعه نوشت که دو فرد مظنون قتل او، انور آ.ب (۲۸ساله) و مورئو ام. (۳۵ساله) هستند که پلیس هلند موفق شده است با ردگیری تلفن‌های همراه‌شان آنها را دستگیر کند.
این دو فرد، با شبکه‌های بزهکاری معروف غرب آمستردام در تماس بوده و پیش از این نیز پرونده قضایی داشته‌اند.
اولیس عِلّیان، وکیل و نماینده ایرانی‌تبار پارلمان هلند از حزب «ف‌ِف‌ِدِ» (حزب مردم برای آزادی و دموکراسی)، روز دوشنبه با اشاره به گزارش جدید روزنامه «پارول»، از مقام‌های شهر آلمیره خواست تا بررسی کنند که آیا این قتل یک «ترور سیاسی به دستور جمهوری اسلامی ایران»‌ بوده است یا نه.
او از مقام‌های این شهر پرسید که آیا شهرداری خود به طور مجزا در زمینه سابقه سیاسی احتمالی این قتل تحقیقی انجام داده و به نتایجی رسیده است؟
او خواستار آن شد که مقام‌های این شهر «به خاطر پیامدهای سیاسی و حساسیت بین‌المللی» این پرونده در این باره با وزارتخانه‌های دادگستری، امنیت داخلی، و امور خارجه هلند تماس و همکاری داشته باشند.
اولیس علیان تأکید کرده که «محتمل‌ترین سناریو این است که ترور علی معتمد که در وسط یک محله مسکونی آلمیره صورت گرفته، به دستور رژیم ایران انجام شده است».
دادگاه روز جمعه تنها با حضور وکیل دو مظنون قتل برگزار شد و این دادگاه قرار است در اوت سال جاری به کار خود ادامه دهد.
سوابق محمدرضا کلاهی صمدی
مقام‌های جمهوری اسلامی همواره محمدرضا کلاهی صمدی، یک عضو سازمان مجاهدین خلق را که «عامل نفوذی این گروه در حزب جمهوری اسلامی» بود، به عنوان عامل انفجار در دفتر این حزب در هفتم تیر سال ۶۰ معرفی کرده‌اند.
به نوشته رسانه‌های ایران، محمدرضا کلاهی پس از انقلاب بهمن ۵۷ به سازمان مجاهدین خلق پیوست و با حفظ این عضویت، ابتدا پاسدار کمیته انقلاب اسلامی خیابان پاستور شد و بعد با هدایت سازمان، به داخل حزب جمهوری اسلامی راه پیدا کرد. محمدرضا کلاهی صمدی که در آن زمان دانشجو بود به عنوان صدابردار در ساختمان این حزب مشغول شده بود.
او در حزب ارتقاء یافت و مسئول دعوت‌ها برای کنفرانس‌ها و میزگردها و جلسات شد، ضمن آنکه مسئول حفاظت حزب نیز شد.
گزارش‌ها حاکی است که وی بمب را با کیف دستی خود به داخل جلسه حزب جمهوری اسلامی در نزدیکی چهار راه سرچشمه تهران برد و دقایقی قبل از انفجار، از ساختمان حزب خارج شد.
پس از انفجار نیز مدتی در منزل یکی از اعضای سازمان مجاهدین مخفی شد و نهایتاً از طریق مرز غربی ایران به عراق رفت و سپس به اروپا گریخت.
آن انفجار بنا بر آمارهای دولتی ۷۳ کشته برجای گذاشت که بر اثر آن محمد حسینی بهشتی دبیرکل حزب، رئیس وقت دیوان عالی و نایب رئیس مجلس خبرگان همراه با چهره‌هایی چون محمد منتظری فرزند آیت‌الله حسینعلی منتظری کشته شدند.
درباره سرنوشت محمدرضا کلاهی تاکنون همواره اخبار متناقضی منتشر می‌شد. از جمله خبرگزاری دولتی ایرنا سال ۹۲ به نقل از «یک مقام آگاه»، اعلام کرده بود که محمدرضا کلاهی همراه با مسعود کشمیری «در آلمان رؤیت شده‌اند».
در ایران از مسعود کشمیری به عنوان «عامل اصلی» انفجار در دفتر نخست‌وزیری در هشتم شهریور ۱۳۶۰ نام برده می‌شود. انفجاری که منجر به کشته شدن محمدعلی رجایی و محمدجواد باهنر، رئیس‌جمهوری و نخست‌وزیر وقت، و نیز تعدادی از دیگر مقام‌های جمهوری اسلامی شد.
روزنامه هلندی «پارول» می‌نویسد که علی معتمد (رضا کلاهی صمدی) در شهر آلمیره، در نزدیکی آمستردام، سال‌ها به عنوان برقکار زندگی آرامی داشت و همکارانش از او همواره به عنوان فردی «وقت‌شناس و قابل اعتماد» یاد می‌کنند.
پسر هفده ساله او نیز در یکی از دانشگاه‌های هلند مشغول به تحصیل است.
به نوشته این روزنامه، همسر علی معتمد به «پارول» گفته است که حتی او تا چند سال پیش از هویت واقعی شوهرش «بی‌خبر بوده است».
با استفاده از روزنامه پارول، وب‌سایت پلیس هلند، روزنامه اعتماد، و رادیو فردا. / پ.پ /ک.ر
————————————————————————
محمدرضا کلاهی صمدی ( علی معتمد) و سرانجام 34 سال فرار
ژانویه 3, 2017
سایت نه به تروریسم و فرقه ها این ترور را و هرگونه بدست گرفتن قانون و تروریسم را توسط هر کسی که انجام شده باشد را بشدت محکوم میکند. کلاهی هرچند بعنوان عامل ترور باید بدست عدالت سپرده میشد ولی مجرم اصلی مسعود رجوی و مریم رجوی و تروریسم آنهاست که باید به دست عدالت سپرده شوند که آزادانه در اروپا حضور دارند.
ما کلاهی را از نزدیک میشناختیم و مدتها در عراق همکار بودیم. او خیلی زود فهمیده بود که فریب تروریسم رجوی را خورده است و برای همین در سالهای 1365 از فرقه رجوی جدا شد.
پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۱۷ ب.ظ
چند هفته قبل از انتخابات مجلس دهم (دی یا بهمن ماه 1394) از قول وزیر اطلاعات حجت الاسلام والمسلمین علوی شنیدم که نظام، محمد رضا کلاهی صمدی را در هلند معدوم کرده است.

انتشار تصویر محمد رضا کلاهی صمدی در روزنامه های تیر ماه 1360، پس از بمبگذاری در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه
به دلیل شرایط خاص کلاهی صمدی در بمبگذاری 7 تیر ماه 1360 و گذر طولانی زمان، نظام نمی خواست خبر ترور و کشته شدن کلاهی آن هم در یک کشور اروپایی به شدت مخالف جمهوری اسلامی، منتشر و جنجالی بشود به همین دلیل خبر رسما اعلام نشد و فقط دهان به دهان در میان برخی ها چرخید. چند روزی است که می بینم برخی ها با تعجب خبر را پیگیری می کنند و در مورد صحت و سقم موضوع پرس و جو می کنند. برای اطلاعات بیشتر و کامل تر فیلم شبکه تلویزیونی هلند را در این باره در ادامه می آورم به علاوه عکس هایی از کلاهی در اواخر عمر وی که از تلویزیون هلند منتشر شده است. اما این قطعی است که کلاهی صمدی (از سال 1371 با نام مستعار علی معتمد) سال قبل ( 15 دسامبر 2015 میلادی) در هلند معدوم شد و به تاریخ پیوست.
برای مشاهده فیلم های تلویزیون هلند از کشته شدن علی معتمد (محمد رضا کلاهی صمدی عامل انفجار بمبگذاری 7 تیر 1360 در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی) می توانید اینجا و اینجا را مشاهده نمائید.

تصویری که تلویزیون هلند از کلاهی منتشر نمود

محلی که علی معتمد (محمد رضا کلاهی صمدی) در بامداد 15 دسامبر 2015 میلادی در آن کشته شد
آنچه قطعی است این هست که کلاهی سال قبل در هلند به قتل رسید و دستگاه های امنیتی نظام به دلایل خاص این خبر را منتشر نکردند و سازمان مجاهدین خلق( منافقین) نیز به دلیل عواقب انتصاب ترور رهبران جمهوری اسلامی در تابستان سال 1981 میلادی ( 1360 شمسی ) به طور رسمی به خود هیچگاه نقش کلاهی را در این باره تائید نکردند و طبیعی است که پس از گذشت بیش از 20 سال از جدایی کلاهی از این سازمان همچنان حاضر به صحبت در مورد کلاهی نباشند و کشته شدن وی نیز بهانه خوبی برای سازمان بود تا برای همیشه بر روی کلاهی خط قرمزی بکشند.
به هر حال پرونده محمد رضا کلاهی صمدی سال گذشته برای همیشه بسته شد اما سوالی که برای همیشه باقی می ماند این است که معرف اصلی وی به دفتر حزب جمهوری اسلامی در سال 1358 چه کسی بود و چرا تا به حال به این پرونده رسیدگی نشده است؟
به امید روزی که مسعود کشمیری، محمود فخارزاده، جواد قدیری و برخی دیگر از عاملین ترورها و بمب گذاری های کلیدی
در سال 1360 نیز یا دستگیر شده و یا به سزای اعمال خود برسند.
http://neveshtehaa.blog.ir/نقل از
———————————————————————————–
در حاشیه ترور محمدرضا کلاهی(علی معتمد) و هشدار به مسعود کشمیری
فوریه 7, 2017

هردم از این باغ بری میرسد تازه تر از تازه تری میرسد
فرقه رجوی بعد از خروج از عراق و انتقال به آلبانی با بحرانهای بسیار شدیدی مواجه شده که بقول خودشان “اگر جلو آنرا نگیریم و یا بدان نپردازیم صدبار بدتر از ضربه فروغ جاویدان خواهد بود”. در همین رابطه نیز بعد از عزیمت تاریخساز مسعود رجوی به آن دنیا (البته به قسمت بهشت و یا جهنمش را باید از مادران و پدران مجاهدین و مردم ایران سوال کرد) که با اطلاع رسانی آقای ترکی الفیصل از شاهزادگان سعودی صورت گرفت، مریم رجوی خودش به صحنه آمد و به آلبانی رفت تا چاره ای برای این ضربه بیندیشند.

طی اخباری که اخیرا از آلبانی داشتم و برای ما که این فرقه را تا بن و استخوان میشناسیم تعجب برانگیز بود منکوب کردن کلاهی و بهره برداری مریم رجوی از کشته شدن مشکوک او (با نام مستعار علی معتمد) در هلند .

مریم رجوی که با مشکل از هم پاشیدگی فرقه روبروست جهت دادن درسی به کسانیکه در حال فرار از جهنم فرقه هستند و ترساندن آنها گفته است که از سرنوشت همه بریده مزدوران مانند کلاهی درس بگیرید، (ظاهرا دوباره از سازمان جدا شده بوده است) کسانیکه فکر میکنند میتوانند بروند و مزدوری کنند اگر هم بتوانند چند صباحی بعد از خروج از تشکیلات در خارجه به خوشگذرانی بپردازید دیر یا زود به سزای اعمالشان خواهند رسید. و ادامه داده که میبینید که مبارزه حتی در همین اروپا نیز ادامه دارد؟!!! و ما در حال جنگ هستیم. هرکس از این تشکیلات خارج شود نباید خیال کند که ارتش در اشرف جاماند و دیگر ارتشی نیست و در اروپا و خارجه هستیم … کشته شدن کلاهی گواهی بسیار روشنی است که جنگ ادامه دارد و هر کس صحنه جنگ را ترک کند خائن است و حکم خائن مشخص.” حرفهای رجویها و آسمان و ریسمان بافتن برای تهدید و ترساندن و خائن و مزدور و … خواندن مجاهدین چیز تازه ای نیست.

آنچه باعث تعجب ما شده است اینکه، اولا محمد رضا کلاهی بعنوان عامل ترور، شاهد و مدرک زنده بسیار با ارزشی برای یکی از بزرگترین اعمال تروریستی تاریخ ایران محصوب میشد. در ضمن وی سی سال بود که از سازمان جدا شده بود و با حمایت کامل سازمان به خارجه آمده بود. قطعا رژیم ایران همانند همه سیستمهای دولتی بدنبال جنایتکاران و تروریستهایی که در حوضه آنها عمل کرده اند باشد.

طبق گزارش وزارت اطلاعات عربستان سعودی به وزیر خارج عربستان که ویکیلیکس افشا نموده، سیستم امنیتی ایران در مجاهدین نفوذ کرده است که با نزدیکی عربستان به فرقه رجوی نباید زیاد دور از حقیقت باشد. از طرفی نیز با توجه به ارتباطات کسانی مانند مسعود کشمیری عامل انفجار دفتر ریاست جمهوری و کلاهی در حواشی مناسبات و حتی مناسبات نزدیک فرقه رجوی (حضور در پایگاههای آنها در کشورهای مختلف و حتی در اورسورواز در حضور مریم رجوی) یافتن مکان کار و زندگی این اشخاص نباید برای رژیم مشکل جدی ای بوده باشد.

ضمن اینکه دولتهای کشورهای اروپایی که این افراد در آن حضور دارند نیز هیچ توجیه قانونی برای پناه دادن به کسانیکه دست به چنین جنایاتی زده اند ندارند. و میبینیم که متاسفانه دولت هلند هیچ عکس العمل سیاسی مناسبی در قبال ترور کلاهی از خود نشان نمیدهد. که بنظر بنده دولت هلند صد در صد از هویت اصلی علی معتمد (محمدرضا کلاهی) خبر داشته است. چون به احتمال قریب به یقین رژیم صدها بار با نشان دادن عکس و جزئیات افرادی مانند کلاهی و کشمیری از دولتهای اروپایی خواستار استرداد مجرمین فرقه رجوی … بوده. طبیعی است که با دست بالا داشتن در مسئله (قربانی تروریسم کلاهی و فرقه رجوی خواندن خودش) در مقابل طرف اروپایی از طریق دیپلماتیک اقدام به درخواست استرداد کرده باشد.

ولی چرا مشتریان حذف ویا مجازات کلاهی بعد از سی سال آنهم بعد از جدی شدن انتقال فرقه رجوی به آلبانی و ترک عراق برای ابد و حضور ابدی در اروپا دست بکار شده و کلاهی را مجازات و ترور میکنند؟

به عقیده بنده کلاهی دو مشتری جدی داشته است، یکی بدلیل مجازات کلاهی بخاطر تروریسم دومی فرقه رجوی بدلیل اینکه تمامی کسانیکه در این ترور دست داشته اند، بمب را ساخته اند، برنامه ریزی کرده اند، فرمان آنرا صادر کرده اند، و حتی با فریب کلاهی میزان بمب را فقط به اندازه ترور بهشتی به او گفته اند درصورتیکه خیلی بیشتر بوده (چون کلاهی تنها و تنها انتقال دهنده بمب بوده است) همگی در حال حاضر در اور سورواز فرانسه و آلبانی و اروپا حضور دارند و همین خطر بزرگی برایشان است.

رجوی برای حفظ خودش تن به هر کاری میدهد، و تاریخ سی و پنج سال گذشته نشان میدهد، از ریختن خون هزاران نفر برای یک روز زندگی خودش هیچ تردیدی بخودش راه نمیدهد. این فرقه را نباید دست کم گرفت.

در همین رابطه بنده به آقای مسعود کشمیری که سالیان با او در بغداد-عراق و … در یک پایگاه بوده ام، توصیه میکنم که اگر بطور خاص در سالهای اخیر از فرقه رجوی بریده ای، و یا حتی نه در هرحال باید بجد بفکر خودت باشی. چه از طرف رژیم و چه ا ز طرف فرقه رجوی این تهدید برایت وجود دارد.

مریم رجوی نیز یک فرد جدا شده را بعد از سالیان که هیچ اسمی از محمد رضا کلاهی نمی آورد خائن مینامد. بنابراین بدلیل تهدیداتی که تو نیز برایشان داری باید خودت را از مناسبات رجوی بیرون بکشی.. مطلقا نباید به فرقه رجوی که در گردابی کشنده گرفتار است و تو برایشان بسیار خطر ناک هستی اعتماد کنی چون از طریق اطلاعاتی که تو داری آنها در جرم تروریسم (بمب گذاری دفتر ریاست جمهوری) متهم ردیف اول محصوب میشوند پس برایشان خطر داری. و یا میتوانی از پلیس و دولت محل اقامتت کمک بگیری.

رجوی از همه سوء استفاده کرده. آن سالها هر کس جای تو بود شاید همین فریب را میخورد. که هزاران فریب خورده یا در شهرهای ایران و یا در عراق و … سنگ فرشهای خیابانها را یا با خون خودشان و یا با خون کسانیکه آنها را به درجریان عملیات به گلوله میبستند رنگ کردند را دیده ایم.

مردسالاری هم حدی دارد!!! و “چشممان به جمال مجاهدی روشن شد”
می 30, 2018

خانم مژگان پورمحسن از اینکه شما دردهای مجاهدین را منعکس میکنید بسیار مثبت است و از بابت کمک به افشای آنچه مجاهدین طی بیش از سی سال گذشته به قیمت تحمل ناجوانمردانه ترین رفتارها، و زیر سوال بردنها، و شلاق کش شدنهای بسیاری از جانب فرقه رجوی و حتی از جانب دوست نماها، گفته و نوشته اند تشکر میکنیم. البته بنده سابقه آشنایی شما با مجاهدین را نمیدانم.
اما خواهش ما این است که وسط دعوا نرخ تعین نکنید. و به دردهای یک نسل سراپا خون و زخم نمک نپاشید. زخمهای عمیق نشسته بر روح و روان و جسم ما را دیگران فقط میبنید را با نیش و کنایه تحریک نکنید. “جهان هرگز نفهمید که رجوی با ما چه کرد” بگذارید و یا تنها کمک کنید مجاهدین جدا شده هرکدام متناسب با ظرفیت، توان، دانسته های خود و شکنجه و زندان و دردها و رنجهای که کشیده در افشای فرقه مافیایی رجوی دینشان را به مردمشان ادا کنند. تا این درد و رنجی که برما رفته است حداقل در درس گیری نسلهای آینده در نیفتادن در دام سیادان سیاسی کمی به ما حس التیام بدهد. شایسته نیست که چوب قیمت گذاری را برداشته و در بازار مکاره “سایت پرکنی”، بی درد خارج کشور مانند بازار برده داری آنها را رده بندی کنید.

بویژه رده بندی مردسالارانه مجاهدین جدا شده آنهم از شما بعنوان یک زن شایسته نیست. همین یک ماه نیست که خانم فرشته هدایتی بدنبال تعداد زیادی زنان مجاهد جدا شده قبلی انبوه افشاگریهایی که سالیان در مورد آنچه تا بحال توسط شیرزنان مجاهد قبلی با پرواز بر فراز تمامی موانع مرد سالارانه و تابوهای زن ستیز و اتهامات از جانب فرقه رجوی و همخطهای سیای او افشا کرده بودند مهر تائید زد و پرده از خودکشی شدن زهرا نوری از اعضای بسیار قدیمی شورای رهبری مجاهدین، از برداشتن رحم زنان، از شکنجه از مزدوری برای عراق و گرفتن گونی گونی پول، پرده برداشت.
همه ما مجاهدین جدا شده گردن مان در گرو تمامی افشاگریهایی است که میکنیم. تابحال حتی یک فاکت نبوده که جدا شده ای آنرتائید نکرده باشد. فرقه رجوی مطلقا نیاز به غلو کردن ندارد. آنچه تابحال شما میدانید و شنیده اید یک از میلیون هم نیست. هنوز جهان نسبت به جنایات فرقه رجوی بی خبر است. سیامک نادری نیز فقط آنچه را میداند و باگو میکند که در اختناق مطلق فرقه رجوی توانسته بدست آورد. داستان فرقه رجوی داستان لمس فیل در تاریکی است.
از من به شما نصحیت: مدعیان دانستن همه مسائل سازمان بخصوص آنها که مدعی هستند “اف بی آی نیز باید از من سوال کند” پایشان در بازار جذب مخاطب و فرصت طلبی مشمئز کننده گیر است تا رویکردی مسئولانه و مجاهدی در مورد سرنوشت یک خلق و چند نسل برباد رفته.

با تقدیم احترام
داود ارشد
جنبش نه به تروریسم وفرقه ها-اروپا
———————

چشممان به جمال مجاهدی روشن!
مژگان پورمحسن
پس از بيش از سی و شش سال چشممان به جمال يک مجاهد خلق ( البته از طريق ويدئوو اينترنت) روشن شد. سی و شش سال آزگار منتظر بودم تا يک ميليشيای مجاهد خلق ببينم و ببرکت نرم افزار اين انسان سرسخت و خوش قلب را بالاخره ديدم و می توانم در نجوايم با ميليشياهای بخون خفته ومجاهدين شهيد بگويم: چون يکی از شما زنده است گويی تمامتان هستيد و باز من مست شادی ام.
آخر ميليشياها صداقت بودند و شجاعت و فدا. عشق بودند و راستی و صفا. برخی شان نشريه در دستشان در سال ۵۹ گلوله شد در سال ۶۰ و همانگونه که تا آخرين نشريه شان را نمی فروختند به مدرسه و دانشکده و کارگاه و مغازه برنمی گشتند، در سال ۶۰ و ۶۱ نيز تا آخرين گلوله شان را نيز بسوی رژيم پليد خمينی ضد بشر شليک نمی کردند از صحنه بيرون نمی رفتند. اين ميليشياها بودند که در زندان و زیر شکنجه های وحشتناک رژيم و نيز در نبرد رودررو هيبت رژيم را شکستند.
يکی از اين گلهای سرخ و کبوتران سپيد، گوهر ادب آواز بود که امام جمعهٔ پليد شیراز، شيطان مجسم، دستغيب را دود کرد. گوهر را بار ديگر در سيمای سيامک نادری ديدم.
سالها ست که بسياری از فعالان و علاقمندان به نسل فدا از خود می پرسيدند کجاست يکی از آن کوهمردان و شيرزنانی که از سال ۱۳۶۰ بخصوص، رژيم به نابودی آنها مشغول شد و در قتل عام سال ۱۳۶۷ خمينی خواست حتی اثری از آنها باقی نگذارد و باور کنيد تا آقای سيامک نادری را چند ماه پيش از طريق نوشته هايش و مصاحبه هايش کشف نکرده بودم، فکر می کردم آن ميليشياهای پر شور و پاک و ساده و عاشق مردم را خمينی واقعأ تمام کرده. آخر از آن جنس جنگجو را که نميشد در عراق و در زير چتر صدام حسين نگهداشت و قفل کرد. آن انسانهای سراپا شجاعت و تحرک و رو به آينده را که نميشد تبديل به زمبی و ماشينهای تعظيم و تکريم به ترسوترين آدمهای ايرانی يعنی مسعود و مريم رجوی نمود.
بواقع ميليشيای آگاه و نترس و شاد کجا و اين جمع گوسفند وارگروه رجوی که خود را مستحق چوپان میداند کجا.
پس ورود آقای سيامک نادری به صحنهٔ واقعی مبارزه در خارج کشور و روشنگريهای فوق العادهٔ ايشان در مورد روابط درونی گروه رجوی را به تمام هم ميهنان مبارز ضد رژيم آخوندی تبريک می گويم. همهٔ کسانی که در دهه های پيشين از خود می پرسيدند « پس اين جماعت رجوی در عراق چه می کند و چرا از آن خراب شده نيروهايش را بيرون نمی کشد؟» پاسخ سؤالاتشان را اکنون از آقای نادری می گيرند. زوج رجوی در هماهنگی عقيدتی با رژيم سر اندر پا جنايت آخوندی مشغول از بين بردن ميليشياهايی بود که بار و رنج و زخم رزم و جنگ و زندان وشکنجه و مقاومت و شور آزادی مردم و رهايی ميهن از ظلم و جور بی پايان ولايت وقيح را بر تن رنجورخويش و روح بلند مرتبه اش داشت. تف بر اين رهبری که بر عاشقانش بد ترين شلاق يعنی دروغ و ريا و شکنجه و تجاوز و قتل و تحويل به رژيم را فرود آورد.
خاک عالم بر سر زوج رجوی! چگونه ميشود شرافت داشت و از اين جانيان پست فطرت حمايت کرد.
اميدوارم در ميان زنان جدا شده از اسارتگاه رجوی و بخصوص از شورای رهبری اين زوج فاسد نيز ميليشيايی همچون گوهر ادب آواز با آن صلابت واستحکام و شجاعت در برابر آخوندها و ايمان به عمليات بی بازگشتش و آمادگی برای فدای مطلق خویش نظير آقای سيامک نادری پيدا شود که با جسارت تمام ظلم مسکوت مانده بر زنان اين گروه طی چندين دهه را توضيح دهد تا بختکی را از مبارزهٔ اين نسل کنده و به آشغال دانی تاريخ بريزد.
سلام بر شهدا و مبارزان ملت ايران
جاويد ايران
مژگان پورمحسن
۵ خرداد ۱۳۹۷
منبع:پژواک ایران

مال یا چیزی را که خداوند آن مرده باشد و تذکرِایرج مصداقی
می 30, 2018
بقلم داود ارشد
راستش از قدیم گفته اند که صاحب مرده یعنی رها شده به امان خدا و بی کس و کارالبته لغت نامه ها معنانی دقیقتری ارائه میکنند از جمله:
لغت نامه دهخدا:
صاحب مرده. [ ح ِ م ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) وصف است مال یا چیزی را که خداوند آن مرده باشد :
هرکه میمیرد غم او قسمت من میشود
وارثم گویا من این غمهای صاحب مرده را.
طاهر وحید.
در طلسم زندگی تا کی توان بودن اسیر
از سر من وا کنید این جان صاحب مرده را.
فطرت.
نفرینی است که در حالت غضب بیشتر به گاو و خر و دیگر ستوران کنند.
فرهنگ فارسی
صاحب مرده
وصف است مال یا چیزی را که خداوند آن مرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
صاحب مرده
۱. [عامیانه، مجاز] هنگام عصبانیت یا ناراحتی شدید گفته می شود.
۲. [قدیمی] چیزی که صاحب آن مرده باشد.
حالا حکایت سازمان مجاهدین است که ترکی الفیصل بدرستی اعلام کرده که خداوندش مرده است. آقای مصداقی در مطلبی اظهار شگفتی کرده اند از میزان صاحب مردگی این تشکیلات. آنجا که سایت آفتابکاران فرقه رجوی یکی از دهها سایت ترور سیاسی فرقه رجوی، عکس آقای پرویز یعقوبی از اولین کسانیکه از سازمان در سال 1363 در پاریس جدا شده و زندگی میکنند را بعنوان شهید در کنار بقیه بنیانگذاران و موسی خیابانی منتشر کرده است.
این قلم مدتی در بخش نشریه در فرانسه کار میکرد. آنزمان محمد علی جابرزاده (قاسم) مسئول نشریه مجاهد بود. و هر زمان که فیلم زینگ نشریه آماده میشد جدای از اینکه خودش چند بار میخواند قبل از ارسال نشریه به چاپخانه، نزد مسعود رجوی در اور سورواز میبردیم که خودش نیز یکبار آنرا جهت کنترل بخواند. از همین نظر هم نشریه ای بود تقریبا بی غلط. این مسئله درفاز سیاسی نیز امر برجسته ای بود که نشریه مجاهد بدون غلط چاپ میشود.
اما از زمانیکه این تشکیلات خداوندش مرده است دیگر به قول معروف سگ صاحبش را نمیشناسد. مریم رجوی همین چند روز پیش در افطاری شاهانه برای دیپلماتهای کرایه ای فقیر!! در اور سورواز مطلب نوشته شده توسط محمد علی توحیدی را حتی از روی متن غلط میخواند.
در سایت آفتاب!!کاران این تشکیلات عکسی که در سایت “نه به تروریسم و فرقه ها در سپتامبر سال 2015 بعنوان عکس بنیانگذاران و مسئولین اولیه سازمان برای یک مطلبی خاص تهیه و منتشر شده بود به غلط بعنوان عکس بنیانگذاران شهید سازمان استفاده میشود. یعنی استفاده کننده عکس مطلقا آشنایی با سازمان و تاریخچه آن با موسی خیابانی، پرویزیعقوبی و اینکه چه کسی کشته شده چه کسی زنده است چه کسی جدا شده چه کسی فعال است ندارد. و یا اگر هم دارد جرات سوال و چون و چرا ندارد.

ضمنا چنین ترکیب عکسی بطور مطلق در فرقه رجوی وجود ندارد چرا که اولا یعقوبی از سال 1363 جدا شده است و تنها عکسهایی که از او هست بصورت زندگینامه و یا در مصاحبه مطبوعاتی هنگام کاندیداتوری مجلس و … در نشریه مجاهد در فاز سیاسی است و بس.
احتمال اینکه در فرقه رجوی (که ذهن افراد تا خواب شبانه و … گزارش، کنترل و حتی مجازات میشود) عضوی یا هواداری دست به تهیه چنین ترکیبی از عکسها بزند نیز مطلقا محال است چرا که اینکار فقط و فقط در محدوده اختیارات خداوند این فرقه است که یعقوبی را بدست خود ترور سیاسی کرده و خوب میشناسند، در ثانی تهیه و انتشار عکس ترکیبی بنبانگذاران بعد از مرحوم شدن خداوند فرقه فقط و فقط با تائید خداوندة فرقه یعنی مریم رجوی میتواند صورت گرفته باشد. درگذشته ترکیب عکسهایی در نشریه مجاهد مشاهده شده است از جمله:

و یا در نوزده بهمن سالروز کشته شدن اشرف و موسی در نشریه مجاهید

اینکه کسی عکس زیر را در سازمان تولید کند محال است. مگر با مجوز رهبری. بنابراین تنها شق همان است که از سایت “نه به تروریسم و فرقه ها” برداشته شده است. بویژه اینکه تنها این سایت بوده که این ترکیب از عکسهای اعضای قدیمی سازمان را در سپتامبر 2015 تولید و منتشر کرده است.

عکس از سایت جنبش “نه به تروریسم و فرقه ها” که توسط سایت آفتابکارا مورد استفاده قرار گرفته بود.
متاسفانه باید گفت که، این وضعیت دقیقا همان چیزی است که فرقه رجوی سی سال است ایجاد کرده است. یعنی غیر از مسعود رجوی و بعد از مرحوم اعلام شدندش توسط عربستان، مریم رجوی بقیه کارشان به قول آنها که با کامپیوتر آشنا هستند “کپی چسبان” است و مطلقا نباید و اجازه ندارند که فکر کنند چه برسد به محتوا فکر کنند. اگر هم در وسط آفتاب تموز به آنه گفته شد نیمه شب است کسی حق سوال کردن ندارد.
از طرفی نیزبیخبر ماندنِ مطلقِ اعضا در مرز سرخ است ، بنابراین کسی اجازه ندارد که بداند یعقوبی و یا دیگر مسئولین جدا شده از آنکه بوده اند. اگر کسی بدنبال چنین اطلاعاتی باشد و یا سوال کند بعنوان بریده مزدور و خائن با او برخورد میشود.
و از آنجائیکه تمامی تلاش بر این است که اعضا با دنیای بیرون تماس نداشته باشند، از این جهت از هواداران بیرونی خود که در سازمان فعال هستند ولی در تشکیلات نیستند استفاده میکند که سایت ها را برایش اداره و بروز کنند و مطلب را برای انتشار آپ لود کنند. و اگر کسی از درون تشکیلات مقاله و مطلبی بنویسد برای این افراد بیرونی ارسال میشود که آنها در سایت منتشر کنند. چرا که دسترسی اعضا به اینترنت و دنیای آزاد مرز سرخ است.
از سال 1992که کادرهای سازمان بهمراه مریم رجوی به فرانسه آمدند افراد برگزیده ای توسط یکی از اعضای شورا بنام دکتر ساسان اردلان از همکلاسی های استیو جابز که سالهاست از او خبری نیست و ظاهرا از فرقه جدا شده، آموزش کامپیوتر بعلاوه آموزش راه اندازی سیستم سرور- کلاینت جهت راه اندازی سیستم ایمیل مستقل برای سازمان را گرفتیم که بعدا من در اروپا در تمامی کشورها استقرار فرقه آموزش آنرا به متصدیان داده و سرورهایشان را راه اندازی و شبکه ارتباطی سازمان را راه اندازی کردم.
بعد ها در عراق افراد متخصص از میان دانشجویان آمریکا مانند عبدالله فولاد وند بودند که سیستم کامپیوتری عراق در بخش ما کار میکردند، که وی نیز از دکتر ساسان اردلان ساکن آمریکا که در اساس کامپیوتریزه کردن سیستم سازمان را مهندسی و راه اندازی کرد آموزش گرفته بود. عبدالله فولادوند بشدت با دیکتاتوری حاکم و سرکوبها مشکل داشت و جزء افراد مسئله دار بود ولی دستگاه بشدت به او و تخصص او نیاز داشت. به همین دلیل هرگاه نیاز به برقرار ارتباط با اینترنت جهت ارسال ایمیل به خارج از تشکیلات و یا دانلود مطلبی و نرم افزاری بود از آنجا که در در آنزمان در عراق اینترنت نبود،عبدالله فولاد به همراه یک تیم به سرتیمی یک زن عضو شورای رهبری از بغداد به اردن برده میشد و در حضور و با کنترل او به اینترنت وصل میشد که مبادا عبدالله فولادوند به اطلاعات آزاد دست یابد؟ و یا به زعم فرقه به سایتهای پرنو سری بزند!!!
البته تهمت بیشرمانه و توهین آمیز و تحقیر کننده مراقب از اعضا در مقابل بازدید از سایتهای غیر اخلاقی تنها وسیله ای بود جهت توجیه سرکوب و انحراف اذهان از جلوگیری از دسترسی به اطلاعات آزاد و کشف دروغها، نامه هایی که فرقه از قول اقوام علیه اعضا و یا از قول اعضا علیه خانواده خود منتشر کرده بود. و یا اطلاع از افشای دروغهایی که در زمینه مبارزات کانونهای شورشی در ایران در حمایت از فرقه رجوی به خورد تشکیلات میداد.
داود ارشد
9خرداد 1397
30می 2018
——————————————————
سایت آفتابکاران یکی از سایت‌های فرقه رجوی است. از آن‌جایی که در این فرقه پرسش و تحقیق و کنجکاوی گناهی بزرگ محسوب می‌شود، کسی پیدا نمی‌شود و یا جرأت نمی‌کند اشتباهات بدیهی آن‌ها را گوشزد کند. در اثر سیاست‌های به کارگرفته شده در این فرقه هواداران و وابستگان آن متأسفانه به سطح «بز اخفش» و مشتی حقوق‌بگیر ارباب نزول کرده‌اند و همه چیز را بایستی تمام و کمال بپذیرند و چند و چون در آن نکنند.
بیش از یک هفته است که مطلب «گفتمش دردت زچیست» در سایت آفتابکاران همراه با عکسی از پرویز یعقوبی در میان شهدای مجاهدین (اولین نفر از سمت راست) انتشار یافته است. بیش از یک هفته صبر کردم تا شاید یک شیرپاک‌‌خورده‌ای از میان خیل هواداران‌شان در داخل و خارج از کشور به آن‌ها تذکر دهد که پرویز یعقوبی زنده است و طی ۳۵ سال گذشته از طرف مسئولان این فرقه با خیره‌سری بارها انگ خیانت و وابستگی به رژیم خورده است. همه‌ی سایت‌ها و خبرگزاری‌ها اشتباه می‌کنند اما این که ۹ روز بگذرد و کسی به حضرات تذکر ندهد که اشتباه کرده‌اند، نوبر است و بیانگر حال و روز این فرقه که یکی از هنرهایش پاپوش دوزی برای این و آن و لجن‌پراکنی علیه منتقدان و مخالفان است.
چند بار خواستم مطلبی بنویسم و منصرف شدم و فکر کردم به موارد مهم‌تر بپردازم. اما دیدم انگار نه انگار.
با نوشتن این چند خط، اشتباه این سایت را به اطلاع مسئولان فرقه‌ی رجوی می‌رسانم تا به چشم خود ببینند خانه از پای‌بست ویران است.
محمود نیشابوری نویسنده به اصطلاح شعر «گفتمش دردت ز چیست»، نام مستعار یکی از «نویسندگان» و «تحلیل‌گران» و «شعرای» پرکار فرقه‌ی رجوی است. او تصور می‌کند اگر جملات انشای در سطح دانش‌آموز ابتدایی را تکه تکه کرده و زیر هم بنویسی تبدیل به شعر می‌شود. این همه بلاغت و شیوایی سخن را به مرشد و معلم ایشان تبریک می‌گویم. او حتی توجه نمی‌کند که در سایت فرقه مطلب‌اش را با چه عکسی منتشر می‌کنند! زحمت این کار را هم من بایستی برایشان بکشم.

از سمت راست: پرویز یعقوبی، رسول‌ مشکین‌فام، سعید محسن، محمد حنیف‌نژاد، اصغر بدیع‌زادگان، محمود عسگری‌زاده، موسی خیابانی
http://www.aftabkaran.com/2018/05/20/%DA%AF%D9%81%D8%AA%D9%85%D8%B4-%D8%AF%D8%B1%D8%AF%D8%AA-%D8%B2%DA%86%D9%8A%D8%B3%D8%AA-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D9%86%D9%8A%D8%B4%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%B1%D9%8A/
در زیر عکس پرویز یعقوبی در نشریه مجاهد به هنگام معرفی او به عنوان کاندیدای نمایندگی مجلس شورای ملی در سال ۱۳۵۸ را ملاحظه می‌کنید.

اگر نخواهیم نتیجه‌ بگیریم که ذره‌ای تعهد و دلسوزی در این فرقه باقی‌نمانده، بایستی نتیجه‌ بگیریم که حتی اعضا و هواداران این فرقه نیز حاضر به مراجعه به سایت‌هایشان و خواندن مطالب نازل آن‌ها نیستند.
در چهل و ششمین سالگرد اعدام بنیانگذاران مجاهدین و در سی‌و هفتمین سالگرد به خاک افتادن موسی خیابانی، کجا هستند آن‌ها که ببینند این سازمان پس از «انقلاب‌ ایدئولوژیک» و گذر از «بند»‌های گوناگون و انحلال و تأسیس چند‌باره‌ی سازمان، به چه حضیضی دچار شده است.
ایرج مصداقی
۷ خرداد ۱۳۹۷

هشدار به حمید اسدیان در مورد خودکشی زهرا نوری
می 27, 2018
به نقل از قسمت آخر مقاله “مردم ایران و فرقه رجوی” اتهامات سلیمان حمید اسدیان.
قبل از هرچیز آقای حمید اسدیان باید برود و دلیل اینهمه خودکشی در تشکیلات را ریشه یابی کند! همین چند روز قبل خانم فرشته هدایتی از رهبران فرقه رجوی در گفتگویی با همنشین بهار قسمت دوم پرده از خودکشی جدیدی برداشت، آنهم در میان اعضای ارشد شورای رهبری مجاهدین بنام “زهرا نوری” 52 ساله با بیش از بیست سال سابقه عضویت در شورای رهبری مجاهدین همسر حمید باطبی (همسردوم زهرانوری) و مادر دو فرزند مجاهد یک پسر و یک دختر که سالیان در سازمان تحت سختترین فشارهای ناجوانمردانه اتهامات اخلاقی جهت خفه کردن و بستن دهان منتقد او در اسارتگاه رجوی که چاره ای جز خودکشی برای وی بعنوان اعتراض باقی نگذاشت.

من از ماجرای خودکشی زهرانوری توسط مصاحبه خانم فرشته هدایتی مطلع شدم، با توجه به سالیان کار با این زن مجاهد و آشنایی با خلق و خوی او حتی قبل از ازدواجش با حمید باطبی (کشته شده در قتلعام اشرف) حدسم براین است که او از همخوابگی با مسعودرجوی سرباز زده و معترض آن شده است و همین نیز دلیل حذف او شده است.

زهرانوری عاشقانه حمید باطبی را دوست داشت و فرزندان زهرا حمید را از پدر شهیدشان بیشتر دوست داشتند. حمید مبارزی دوست داشتنی و صادق و پاک بود سالهایی که حمید باطبی را از شمال کشور زمانیکه بشدت تحت تقعیب و فراری بود با برادر کوچکترش وحید باطبی به پاکستان آوردم و تحت مسئولیت من کار میکردند شهادت میدهم که هیچ خطایی حتی از نوع خطاهای معمول هر انسان و مبارز در حمید دیده نشد. بسیار بسیار مسئول و مهربان بود. اما رجوی این سالهای آخر همچون حمید اسدیان و بابا (سید محمد کاشانی) با گرفتن اعترافات وحشتناک کتبی از حمید و تسلیم کردن مطلق او، از حمید هیولایی علیه مجاهدین معترض ساخته بود. طوریکه در جلسات مشترک مسعود رجوی با وزیر اطلاعات وقت عراق نیز میتوانست شرکت کند

.

حمید باطبی نفر اول از سمت راست در جلسه ملاقات مسعود رجوی با هبوش وزیر اطلاعات وقت عراق

مردم ایران و فرقه رجوی- قسمت اول: برناردو برتولوچی- ماریا اشنایدر و مسعود رجوی – حمید اسدیان
می 10, 2018
بهمن سال 1396 با قیام در بیش از صد شهر برگ زرینی در تاریخ مبارزه مردم ایران بشمار میآید. درآن واقعه مردم ایران با یک پدیده از دو نوعش تعین تکلیف کردند، یکی ولایت فقیه نوع مذهبی و یکی ولایت فقیه استالینی-مذهبی فرقه رجوی. بدنبال این واقعه مهم فرقه رجوی تیغ بدستان بیخبرش مانند حمید اسدیان و… را علیه جدا شدگان بمیدان فرستاده است تا کاری که مردم ایران کردند را کاسه کوزه اش را بر سر آنها بشکند.

بعنوان یک تاکتیک و روش جاری مافیایی چندین دهه است که در تشکیلات رجوی مانند همه فرقه های مخرب افراد بطور مطلق بیخبر نگهداشته میشوند و از این این امر جهت سرکوب یکی علیه دیگری استفاده میشود. بعنوان مثال ما که در اروپا فعال بودیم و یا شورایی ها هیچ خبری از زندان و شکنجه های اشرف نشین ها که دو تن از معاونین من هم جزء آنها بودند نداشتیم، یا همین بخش نشریه و رادیو و تلویزیون …که آقای یغمایی و مصداقی و روحانی در آنجا فعال بوده اند بطور مطلق از فضای سرکوب درون تشکیلاتی و یا حتی کشتار کردها در صحنه عمل نظامی و زندانها و شکنجه ها و محاکمات و…بیخبر نگهداشته میشدند و میشوند. رجوی از آندسته از بیخبران که هنوز جدا نشده اند و در دنیای آزاد به حقایق افشا شده توسط مجاهدین جدا شده پی نبرده اند برای حمایت از خودش و سرکوب مجاهدین شکنجه و زندان دیده و جدا شدگان استفاده میکند.

جهت نمونه و روشن شدن عمق فاجعه مثالی بزنم:
آقای سیامک نادری که خودش یکی از موضوعات مهم شکنجه های روحی روانی و فیزیکی طی مدت 17 سال بوده است، (وی مدتی نیز در تیپی که بنده از فرماندهان آن بودم حضور داشتند) سه سال طول کشیده تا بعد از خروجش از تشکیلات زبانش بازشود و بتواند حقایق را بازگو کند. چرا سه سال؟

برای اینکه سیامک خودش مبارز و صادق بوده است علیرغم همه سرکوبها باورش نمیشد که با دستگاه مافیایی فرقه رجوی روبروست که مانند خدا میپرستیدش و تا در فضای آزاد خارج از تشکیلات با صدها نمونه دیگر مانند خودش مواجهه نشد به قطعیت نرسید که بله با دستگاه انسان خرد کن از نوع آشوویتس فرقه رجوی مواجهه است. بسیاری هنوز که هنوز است زبانشان باز نشده. البته حرف در مورد سیامک نادری و نوشته و گفته هایش بسیار است ولی فعلا برویم سراغ جدا نشدگان بیخبر تحت حاکمیت رجوی.

حسن حبیبی ها، حمید اسدیانها و باباها(محمد سیدی کاشانی) از جمله این بیخبران هستند که بطور مطلق در فضای سال 1360 نگهداشته شده اند. و علیرغم هزاران هزار صفحه شهادت مجاهدین و غیر مجاهدین در مورد اعمال مسعود و مریم رجوی نه تنها خم به ابرو نمیآورند که چرا، بلکه سوز و گذازشان هم در حمایت از جلاد بیشتر و بیشترمیشود. نوشته ها و گفته هایشان نیز شاهدی عینی است بر این مدعا آنجا که درهنگام تاختن به قربانی، آقای حسن حبیبی میگوید:

«««آدمی که {منظورش داود ارشد عضو جدا شده مجاهدین و شورا} چند دهه علیه رژیم جنگیده است یکباره بلند شده است رفته است ایران خوب معلومه که این آدم اونهاست. حتما قول همکاری داده برایش پاس تهیه کردند . بعد در اروپا در یک آکسیون ایستاده و شروع کرده به دروغ گفتن»»»

یا در جواب مجری تلویزیونی که ازاوسوال میکند که:
“آقای حبیبی مگر چند نفر در این خارج کشور صدای آقای داود ارشد را میشنوند؟” حبیبی سوز و گداز میکند که:
«««”نه خیلی موثر هستند و هرکجا که ما میرویم میبینیم که چقدر اثر داشته اند.”..البته فکر میکنم که در اروپا هیچ کس حرف اینها را باور نمیکنه و جدی نمیگیره!!! اما نفس اینکه اینها این حرفها را میزنند ابهام ایجاد میکنند. نکنه اینها در سازمان شکنجه میکنند، نکنه آدمها بزور وایستاده اند. همین ابهامات باعث میشود که اگر کسی هم بخواهد قدمی بردارد کمک مالی بکند نکند…حاصل کارشان این است که در جوامع ایرانی میرویم میبینیم که اینها اثر گذاشته اند. حتی در میان ایرانیان در میان جوامع ایرانی نیز تاثیر دارند.»»»

و این هم سوز و گداز حمید اسدیان:
««« وقتی شنیدم که او{منظورش آقای محمدرضا روحانی عضو جدا شده شوراست} همه ما مجاهدین را «آلت فعل»ی بی اراده و مغزشویی شده خوانده است، در حالی که خودش به خوبی می‌داند این چنین نبوده و نیست، یقین پیدا کردم که کار از جای دیگری آب می‌خورد. فهمیدم او «مفت حرف نمی‌زند». با این حرف مفت روحانی، و ایضا بقیه حضرات باند مصداقی، تمامیت شعور ما در یک انتخاب ایدئولوژیک و سیاسی سلب می‌شود. هرکس می‌تواند با انتخاب ما مخالف باشد. اما من و ما را فاقد اراده و شعور در انتخابمان دانستن یک رذالت اطلاعاتی است. بدترین و زشت‌ترین توهین به من و ما فحاشی‌های امثال بهبهانی نیست. حتی عربده ‌کشی‌ها و لات بازی‌های مصداقی نیست. بدترین توهین به یک مجاهد نفی هویت ایدئولوژیک و سیاسی و انتخاب آزادانه او است»»»

کسی نیست به این اشنایدرها بگوید که آنکه دارد فشار میآورد و هویت ایدئولژیک و سیاسی و انسانی تو را نفی میکند آن ولی فقیه استالینی است که تو را مانند علف هرز فاقد هویتی مستقل میشناسد که به محض کوچکترین انگولتی از عرش اعلاء مبارز و مجاهد نستوه به قعر چاه حیوانیت و مزدوری سقوط داده میشود و نه افشاگریهای جداشدگان.

حالا متوجه میشوید که چرا رجوی امثال او را بیخبر نگهمیدارد تا اینگونه سوز و گذاز کنند و روضه رجوی را برایش سوزناک تر و جان گذاز تر بخوانند تا جماعتی که در مجلس ختم او حاضرند حسابی به گریه وادارکنند و صحنه سازی های قلمی او واقعی جلوه کند.

این تاکتیک کثیف رجوی همواره مرا یاد یک نمونه کثیف ازهمین نوع کارها در صنعت سینما می اندازد که:

“برناردو برتولوچی” کارگردان ایتالیائی و سازندۀ فیلم آخرین تانگو در پاریس اذعان کرد که با”مارلون براندو” برای تجاوز به “ماریا اشنایدر” بازیگر زن 19 ساله فیلمش تبانی کرده بود، تا مارلون هنگام فیلمبرداری یک صحنه تجاوز با بیخبر نگهداشتن ماریا اشنایدر از موضوع به او بطور واقعی تجاوز کند و این صحنۀ شرم آور فیلمبرداری شود!! برتولوچی در برنامه ای تلویزیونی گفت: مارلون به من پیشنهاد کرد که به اشنایدرهنگام فیلمبرداری تجاوز کند و من هم موافقت کردم در حالی که اشنایدر از این موضوع کاملا بی اطلاع بود. قصد کارگران نیز این بوده که واکنش به تجاوز را واقعی جلوه دهد!

الان هم رجوی از حسن حبیبی ها و حمید اسدیان و سیدی کاشانی ها همانند ماریا اشنایدر استفاده میکند تا هنگام تجاوز به شعورشان با تغذیه آنها با دروغهایی که وانمود میکند از طرف جدا شدگان صورت میگیرد صدای فریادهایشان هرچه دلخراشتر بگوش برسد.
داود ارشد
پایان قسمت اول
مطالب داخل {…} از نگارنده است.
—————————————————-
مردم ایران و فرقه رجوی- قسمت دوم
غول عزیز و اجابت مزاجش

—————————————————-
مطالب مرتبط

http://nototerrorism-cults.com/?p=13768
.

قسمت آخر – مردم ایران و فرقه رجوی – اتهامات سلیمانِ حمید اسدیان
می 25, 2018
بقلم داود ارشد

لینک به قسمت اول
برناردو برتولوچی- ماریا اشنایدر و مسعود رجوی – حمید اسدیان
http://nototerrorism-cults.com/?p=13858
لینک به قسمت دوم
غول عزیز و اجابت مزاجش
http://nototerrorism-cults.com/?p=14033
———————————————
قسمت آخر:
حمید اسدیان که دچار همان تالمات خرد کننده و دهشتناک ناشی از به زباله دان تاریخ فرستاده شدن توسط مردم در صد شهر ایران است، همانند مسعود رجوی مقصر شکست را در نهان اعضای مجاهدین و در آشکار منتقدین بویژه جدا شدگان جلوه میدهد. جهت ایز گم کردن و سرخ کردن صورتش (که رنگ مرگ برآن با هزار سرخ آب نیز پوشاندنی نیست) با سیلی، هل من مبارز میطلبد آنجا که مینویسد:
««« صمیمانه و بی رودربایستی از خود سوال کنیم آیا مرد میدان مبارزه تا به آخر، با همه فتنه‌های در پیش آن، با همه مشکلات و مصائبی که باید تحمل کنیم، و با همه احتمالاتی که اکنون حتی تصورش را نمی‌توانیم بکنیم، هستیم یا نه؟ اگر نیستیم همان بهتر که ره خود گیریم و برویم و حداقل سدی برای دیگران نباشیم. اما اگر هستیم باید کمربندها را سفت‌تر کنیم و از همین گام اول با آغوش باز به استقبال دشواری‌های بیشتر و بادهای فتنه‌ای که «هر دو جهان را به هم زند» برویم.»»»

در این دجالگری و بی منطقی آشکار توسط حمید اسدیان که معلوم است درس دروغ و دجالگری و نعل وارونه زدن را بخوبی نزد مسعود رجوی آموخته است، درس استواری و پایداری در مبارزه به منتقدین خود میدهد!! و آگاهانه خود را به … میزند و وانمود میکند که:

• این مسعود رجوی نبوده است که همواره فرار از تمامی صحنه های نبرد و به کشتن دادن مجاهدین را مبارزه خوانده است.
• این مسعود رجوی نبوده که برای فرار از پاسخگو بودن در قبال تمامی تصمیماتی که فقط و فقط به نابودی مجاهدین، جنبش چپ ایران، تمامی یک نسل بعد از انقلاب انجامیده است از سال 2003 مخفی شد.
• این مسعود رجوی نبود که سرانجام در دامن عربستان بگور سپرده شد.
• از شعارهای آتشین علیه امپریالیسم، اسرائیل، عربستان، اردن … به سراز میانه آنها در آوردن، ایستادگی نیست،
• این مسعود رجوی نبوده که بدون اطلاع مجاهدین به تعداد آنها نامه جعل کرده و تحویل دادگاه آمریکایی داده است که ما غلط کردیم و دیگر مبارزه مسلحانه نمیکنیم. این ایستادگی در مبارزه نیست.
• این مسعود رجوی نبوده که با نوشتن نامه به سران رژیم و برای حفظ نظام دستورالعمل و توصیه های چاگر معابانه نموده، اینها ایستادگی در مبارزه نیست.
• حمید اسدیان آشکارا فراموش میکند که گزارش جهانی شده، سرکوب، زندان، شکنجه، قتل مجاهدین بعلاوه جلسات رقصهای رهایی با زنان مبارزه نیست بلکه جنایت جنگی است.
• حمید فراموش میکند که از یک ازدواج به ازدواج بعدی پرواز تاریخساز کردن! و از میان زنان سازمان چشم آبی ها را تحت پوش انقلاب ایدئولژیک حتی از شوهرانشان جدا کردن ایستادگی و مبارزه نیست زن بارگی است.
• هرچند همانگونه که در پاسخ به رسوایی که با پخش افشاگریهای خانم سلطانی از بلندگوها در جمع مجاهدین، خودش را با امام حسن هم مقایسه کند. و یا بکمکِ رقصهای رهایی شبهای اشرف شرایط اشرف را تحمل کردن استقامت و بستن کمربند مبارزه نیست.
• درست زمانیکه خون تمامی مجاهدین را در شیشه میکرد که حتی اگر بفکر زن و یا شوهری که مسعود از آنها ربوده افتاد باید به صلابه کشیده شوند استقامت در مبارزه نیست. بلکه زن بارگی است که نشان از بریدگی سالیان از مبارزه است که تنها به کمک بستر نه یک زن که بستر دسته جمعی زنان است که شرایط را تحمل میکند و زمانیکه آمریکا با اشغال عراق بهشتی که برای خودش از جانب خدا در عراق در اشرف با هوریانی از میان زنان مجاهد زیر چتر صدام حسین عزیزش ساخته بود بهم خورد و نمیتوانست با همه زنان حرمسرایش فرار کند همه زنان و مجاهدین را زیر بمباران مهیب تاریخ و قتلعامهای رژیم تنها گذاشتن مبارزه نیست.

اما اگر قصد غول شناس ما حمید اسدیان با اظهار لحیه “ایستادگی در مبارزه” این است که ازما باج خواهی کند تا افشاگری را متوقف کنیم و میخواهد کسی را بترساند باید به او گفت که تا زمانیکه مبارزه وجود دارد مبارزه با مفاسد مبارزاتی و ویروسهای مبارزاتی بعنوان رعایت بهداشت در مبارزه هم باید وجود داشته باشد. تا مانع دل درد غول عزیز نشده و مجبور نشود که وقت گرامی خود را بجای مبارزه صرف به اجابت مزاج کند. و شما نباید به نبابت از ویروسهای محتوای روده بزرگ غول خواستار توقف ویروس ضدایی شوید.

اوضاع بحرانی و تمامیت واقعیت

حمید اسدیان در اوهام خود مینویسد:
«««در این که اوضاع رژیم به هم ریخته است کسی شک ندارد. حتی خودی‌هایشان نیز به این واقعیت معترف هستند. به حرفهای سعید حجاریان و تاجزاده و نامه ابوالفضل قدیانی توجه کنید. طرف به زبان اشهدش می‌گوید اشتباه کردیم اصل ولایت فقیه را وارد قانون اساسی کردیم. »»»

چگونه میتوان در اوج وقاحت از غلط کردنهای سعید حجاریان و تاجزاده در معرفی ولی فقیه حرف زد درست زمانیکه حمید اسدیان خودش از هضم رابع یک ولی فقیه هزار بار دشخیمتر و از نوع استالینی-مذهبی بنام مسعود رجوی عبور کرده و حتی در این فحش نامه آنرا بعد از گور به گور شدنش پرستش میکند. و در قرن بیست ویکم اینگونه برایش شعر می سراید و مینویسد:
«««سرمایه اصلی که ما در برابر خامنه‌ای و دستگاه منحوس حاکمیتش داریم سازمان و تشکیلات انقلابی پیشتاز و معرفی رهبری مقاومت خودمان است.

اما سالیان است که دلباخته‌ام به مردی
که اسب را دوست می‌داشت،
عریان و سرکش،
و زمانی که می‌تاخت در دشتهای بکر
هیچ لگامی‌را شایسته اسب نمی‌شناخت.
دلباخته‌ام به مردی
که صلیبِ بردوش خود را بیشتر از فرزندش بوسیده است. »»»

و مدعی است:
««« ما کسانی هستیم که دست اندر کار یک زایش بزرگ اجتماعی هستیم.»»»!!!!

باید به حمید گفت که بیدار شو و در 5000کیلومتری و در بحران مرگبار بود و نبود تشکیلاتی و نیرویی چه در میان مردان و چه در میان زنانی که در سالهای 60 جان بکف به شما پیوستند را مجبورید با ترساندن از جهنم و ارعاب و تهدید به سوزاندن سیاسی با مارکهای مزدوری و خائن و با تعهد و گروگانگرفتن انگیزه ها و عواطف با هزاران دروغ و بی خبر نگهداشتن و قطع عایدی پناهندگی و … از فرار باز دارید، نامش زائیش نیست.

فرقه رجوی بعد از دست زدن به تروریسم، همدستی با صدام، طلاق و ازدواجها و همبستریها، فرارهای رهبریش، … نزدیک به چهل سال است دچار یائسگی مطلق است. طوریکه دست بدامن نئوکانها و همبستری سیاسی با آنها شده است تا شاید زایشی صورت بگیرد!!!

آقای اسدیان اینها زایش نیست این همان محصول اتودینامیک پشت کردن به مردم با دست زدن به تروریسم با ایدئولوژی ولایت فقیهی استالینی و خود را امام زمان و رهبر عقیدتی و اعمال تروریستی خود سوزی، اعتقادات نوع داعشی از اسلام درست زمانیکه مردم ایران نوع سنتی آنرا بدور می افکنند و با آمیختن با جان بولتن ها و صدامها و ترکی الفیصل‏ هاست که خودش را در اجابت مزاج مردم ایران و دفع شما به گورستان تاریخ ایران در بیش از صد شهر و بقول خودت طی: ” قیامی ‌عظیم و از همان ابتدا شکوهمند. قیامی‌که شعار بینادین‌اش تحقق آرزوی دیرین یک خلق تحت ستم و سرکوب است “ که تنها آلترناتیو و شوربای ضد ملی مقاومت و رئیس جمهور دائمی آن نیز هیچ جایی در آن ندارد، نشان میدهد.

چهل سال است فقط و فقط خبر ریزش، فرار، تجاوز، ربودن، زندان و شکنجه و خود کشی از شما آنهم توسط جان بکفانتان همانها که روزی آنها را قهرمانان شکنجه و مبارزه مینامیدید میرسد، در فرقه رجوی بهتراست شما قاچ زین را بچسبید، اسب سواری و زایش طلب شما.

در ثانی تنها تعادلی که طی چهل سال گذشته این ویروس (فرقه رجوی) بهم زده تعادل بین مردم و رژیم بوده است. آنهم با تبدیل شدن به تنها بهانه موجه سرکوب جنبشهای مردمی ایران، همانگونه که خودت نیز به یک نمونه اش اشاره کردی وقتی نوشتی: «««مقام عظما هم که مجاهدین را عامل اصلی قیام معرفی کرد»»» یعنی رژیم با تکیه به نفرتی که مردم نسبت فرقه رجوی دارند مبارزه مردم را ناقل ویروس رجوی معرفی میکند، و براحتی برایش مجوز سرکوب میگیرد.

هشدار به حمید اسدیان در مورد خودکشی زهرا نوری

قبل از هرچیز آقای حمید اسدیان باید برود و دلیل اینهمه خودکشی در تشکیلات را ریشه یابی کند! همین چند روز قبل خانم فرشته هدایتی از رهبران فرقه رجوی در گفتگویی با همنشین بهار قسمت دوم پرده از خودکشی جدیدی برداشت، آنهم در میان اعضای ارشد شورای رهبری مجاهدین بنام “زهرا نوری” 52 ساله با بیش از بیست سال سابقه عضویت در شورای رهبری مجاهدین همسر حمید باطبی (همسردوم زهرانوری) و مادر دو فرزند مجاهد یک پسر و یک دختر که سالیان در سازمان تحت سختترین فشارهای ناجوانمردانه اتهامات اخلاقی جهت خفه کردن و بستن دهان منتقد او در اسارتگاه رجوی که چاره ای جز خودکشی برای وی بعنوان اعتراض باقی نگذاشت.

من از ماجرای خودکشی زهرانوری توسط مصاحبه خانم فرشته هدایتی مطلع شدم، با توجه به سالیان کار با این زن مجاهد و آشنایی با خلق و خوی او حتی قبل از ازدواجش با حمید باطبی (کشته شده در قتلعام اشرف) حدسم براین است که او از همخوابگی با مسعودرجوی سرباز زده و معترض آن شده است و همین نیز دلیل حذف او شده است.
زهرانوری عاشقانه حمید باطبی را دوست داشت و فرزندان زهرا حمید را از پدر شهیدشان بیشتر دوست داشتند. حمید مبارزی دوست داشتنی و صادق و پاک بود سالهایی که حمید باطبی را از شمال کشور زمانیکه بشدت تحت تقعیب و فراری بود با برادر کوچکترش وحید باطبی به پاکستان آوردم و تحت مسئولیت من کار میکردند شهادت میدهم که هیچ خطایی حتی از نوع خطاهای معمول هر انسان و مبارز در حمید دیده نشد. بسیار بسیار مسئول و مهربان بود. اما رجوی این سالهای آخر همچون حمید اسدیان و بابا (سید محمد کاشانی) با گرفتن اعترافات وحشتناک کتبی از حمید و تسلیم کردن مطلق او، از حمید هیولایی علیه مجاهدین معترض ساخته بود. طوریکه در جلسات مشترک مسعود رجوی با وزیر اطلاعات وقت عراق نیز میتوانست شرکت کند.

حمید باطبی نفر اول از سمت راست در جلسه ملاقات مسعود رجوی با هبوش وزیر اطلاعات وقت عراق

ربودن خاتم سلیمانی و حاکمیت «جن»

حمید تحت تیتر فوق به اوج روضه خود رسیده و میخواهد تا سر سوگواران بر سر مزار فرقه رجوی گرم شیون است زیر زیرکی یک قلم نتیجه گیری کند و مینویسد:
««« اما در پایان همه برآوردها و ارزیابی‌ها بالاخره به این سوال می‌رسیم که ما چه داریم که دشمن ندارد؟ یعنی در واقع سرمایه اصلی ما، چه به صفت فرد و چه به صفت مجاهدین و چه به صفت مقاومت ایران، چیست که ما را به صورت ایدئولوژیک، استراتژیک و سیاسی جلو می‌اندازد؟»»»

آیا دجالگری و دروغ و تبلیغات نوع گوبلزی “جلو افتادن ایدئولوژیک، استراتژیک و سیاسی” (که بنده در کتابچه ای به نام “خروج از عراق شکست مطلق یا پیروزی نسبی ” بدان پرداخته ام ) زمانیکه در طی چهل سال گذشته روزی نیست که شکست را تجربه نکرده باشند، و حالا که از جوار خاک میهن به 5000 کیلومتری پرتاب شده اند، زمانیکه مرگ در خفت و خاری رهبری عقیدتی و ولی فقیه استالینی توسط جانی ترین سرکرده های جانی ترین رژیمهای قرون وسطایی و البته صاحب جدید فرقه رجوی که حتی در قرن بیست و یکم قانون اساسی ندارند و مانند عصر فرعون حکمرانی میکند اعلام میشود و زمانیکه فساد جنسی اخلاقی چه در بین زنان و چه مردان اسیر شما بیداد میکند، زمانیکه چهل سال است نه تنها یکنفر ایرانی به شما نمی پیوندد بلکه روزانه این مجاهدین هستند که از اسارتگاههای شما فرار میکنند و دست به افشای جنایات اردوگاه مغزشویی آشویتسی شما میزنند و بلافاصله توسط شما در استخدام رژیم معرفی میشوند، زمانیکه از دست به دامن امام حسین و امام زمان شدن به دست به دامن ترامپ و جان بولتن و جولیانی و مک کین رسیده اید زمانیکه از آزادی خواهان تبدیل به زندانبانان و شکنجه گران و قاتلان شده اید را جلو افتادن ایدئولژیک، استراتژیک و سیاسی جلوه میدهی؟

و جالب اینکه همانند امام استالینی خود که چهل سال طلبکار رهبری انقلاب 57 بود مینویسد:
««« شاه با اعدام و کشتن رهبران مجاهدین و فداییها بزرگترین خیانت تاریخی خود را به ملت ایران کرده بود و سازمانهای پیشتاز مجاهدین و فداییها که سنگ بنای اصلی انقلاب ضدسلطنتی بودند هنوز از عواقب خیانت شاه کمر راست نکرده بودند. و از آنجا که تاریخ معطل ما نمی‌ماند خمینی از همین ضعف تاریخی سربرآورد و به اصطلاح زد و برد.»»»

اگر شاه با اختناق و جلوگیری از آگاهی سیاسی و نابودی جوامع مدنی و اعدام هایی که کرد بزرگترین خیانت تاریخی را در حق ملت ایران کرد حرف درستی است! آیا در دوره خمینی همین خیانت بزرگتر را فرقه رجوی نبود که با اعلام مبارزه تروریستی عامل قتلعام کل جنبش از مجاهدین تا فدائیان و دیگر مارکسیستها و ملی گراها و…. و تحویل کل کشور به دست جانیترین جناحهای رژیم برای چهل سال متمادی که هنوز هم ادامه دارد شد؟

ضمنا ، اساسا برای راحت شدن خاطر حداقل حمید اسدیان ها برای بار چندم باید بگوئیم که مردم ایران طبق آخرین اظهار گسترده در طی صد شهر نشان دادند که از دزدیده شدن انقلابشان درس گرفته اند و به همین دلیل هم بود که تکلیف خود را با آن اجابت مزاج (نام نبردن از هزاران کانونهای شورشی و اشرفی در سراسرکشور!!!!!) با شما روشن کردند و از این نظر خاطرتان جمع باشد.

دم خروس دروغ گویی ولایت داعشی-استالینی

حمید اسدیان بعد از آن نتیجه گیری حیله گرانه پُز مظلومانه گرفته مینویسد:

««« برادر مسعود بارها و بارها اعلام کرده است هرکس رژیم ولایت فقیه را در تمامیت آن به زمین بزند و حاکمیت جمهور مردم را برقرار کند، رهبری است. به این اصل پایه‌ای و ریشه‌ای وفادار بمانیم. اگر هرکس و هر سازمانی توانست با هیولای دیکتاتوری مذهبی در بیفتد و آن را به زمین بزند ما اخلاقا و به صورتی انسانی وظیفه داریم او را حمایت و از او تبعیت کنیم. این برای ما مجاهدین یک اصل ایدئولوژیک و یک آزمایش بسیار دشوار است که صمیمانه به آن متعهدیم. آیا دیگران هم به این اصل وفادارند؟ این به ما مربوط نمی‌شود. ما این حق برابر را برای همه سازمانها و گروهها و افراد قائل هستیم که در میدان مبارزه با «جن» حاکم «سلیمان» خود را هم معرفی کنند.»»» (زیر خط تاکید از ماست)

یکی از شگفت انگیزترین و زشت ترین صفات تشکیلات فرقه ای دروغ و تحریف و با توجیه ایدئولژیک به فتوای رهبری فرقه است و برخلاف واقعیت و با احمق شمردن مخاطب شب را روز جلوه دادن است. در رابطه ادعای دروغین مسعود رجوی که حمید از آن کد آورده است، باید گفت، رجوی همان کسی است که هنگام ترک فرانسه در نفی تمامی مبارزین خارج کشور گفت:

«««بگذار خارجه نشینان کذایی که از دیرباز عادت داشته اند نمک مقاومت را بخورند و نمکدانش را برسر خودش بشکنند، در اینجا (منظورش خارج کشور است) بنشینند. من که در 19 بهمن گذشته گفتم که حتی نشریه در آوردن آنها در اینجا مشروع نیست و بازهم بیشتر در این مورد توضیح خواهم داد.»»»

آیا کسی شک دارد که مسعود رجوی آنجا که بقصد لجن مال کردن دیگران مطلقا به کنایه مدعی است که هرکس رژیم را زمین بزند ما از رهبری او تبعیت میکنیم دجالگری و دروغگویی بیش نیست؟ رجوی گذشته از آنچه در بین ما مجاهدین در مورد شورایی ها و خارجه نشین ها میگفت در همین اظهار عمومی اش همه خارجه نشین ها را مفت خور و کسانیکه از خون مجاهدین ارتزاق میکنند معرفی میکند که علیرغم اینکه هرچه دارند از رجوی دارند!! ولی قدر دان آن نبوده و در مقابل رجوی تعظیم نمیکنند که هیچ نمک دان را نیز برسرش با انتقاد از او میشکنند!!

حمید اسدیان که فکر میکند با آوردن این کد از ولی فقیه خود بسیار بلند …. است از سر آن گازی نیز میزند و با بذل و بخشش مدعی میشود:
«««. آیا دیگران هم به این اصل وفادارند؟ این به ما مربوط نمی‌شود.»»»

عجبا!!! زیاد تعجب نکنید عین همین محتوا را رجوی در خشن ترین شکل و با رذیلانه ترین شیوه های آشویتس خود در اشرف با مجاهدین جان برکف داشت. میگفت “شما ها چرا تابحال زنده مانده اید؟ خجالت نمیکشید وقتی 120 هزار شهید (دروغ حتی در آمار کشته ها) داریم شما زنده هستید؟ به زندانیانی که توانسته بودند جان سالم بدر برند نیز میگفت شما همه خائن هستید، چرا رژیم شما را نکشت؟ بر همین اساس نیز بود که میگفت شما آمده اید بمیرید؟ من مشخص میکنم که هرکدام کجا و چگونه بمیرید. حتی کینه اش به بقیه خارجه نشینها را نیز سر ما خالی میکرد.

در ضمن کسی که آماده ا ست اشکال دیگری از رهبری و طبعا شیوه مبارزه را بپذیرد آیا میتواند بخود حق دهد کسانیکه شیوه های رجوی را رد میکنند و شیوه خاص خود را در مبارزه دارند را اینگونه با نخوت و خودخواهی لجن مال کند. یا اینکه با احترام یاد میکند؟ شهادت میدهم که شیادتر از رجوی در عمرم تجربه نکرده ام.

سرمایه اصلی ما !

شاگردِ رجوی در یک فقره مظلوم نمایی دیگر مدعی است که دیگران با نفی حق مسلم فرقه رجوی حقوق دمکراتیک آنها را رعایت نمیکنند!!!!

«««. ما این حق برابر را برای همه سازمانها و گروهها و افراد قائل هستیم که در میدان مبارزه با «جن» حاکم «سلیمان» خود را هم معرفی کنند.»»»

الهی دلم برای تو و ولی فقیه استالینی تو کباب شود که جهان اجازه نمیدهد که شما “سلیمان” خود را معرفی کنی! مرا یاد حرفهای جگر سوز “صمدآقا” (پرویز صیاد) میاندازد که میگفت “ننه آقا نمیگذارد من پایم را توی بیست ویک سالگی بگذارم”!!! البته صیاد برای شوخی و خنده میگفت اسدیان در اوج دجالگری.

آیا مشکل معرفی سلیمان است؟

آقای اسدیان مشکل با شما در معرفی سلیمان خود نیست، مشکل مردم ایران البته و مجاهدین مردم ایران با شما اتهاماتی است که متوجه این سلیمان شما و فرقه اش است. اتهاماتی که تماما جنبه های جدی مجرمانه و تروریستی دارد. بحث مردم ایران با شما نقض حقوق بشر، دست داشتن در سرکوب، زندان، شکنجه، کشتن بویژه درمیان افراد خود تشکیلات است. بحث با شما این نیست که نظرات و افکار خاص خود را دارید که طبعا حق هر کسی و سازمانی و حزبی است. بحث مردم ایران با شما بحث تروریسم، بحث دست داشتن در قتل فرزندان آنها در شهرها و مرزها در همکاری با دشمن خودشان صدام است، صدام حسینی که مردم ایران و مردم عراق را با سلاح شیمیایی میکشت و شما با او متحد و تحت امرش بودید. بحث مردم ایران با شما مشارکت در جنایات جنگی است. بیخود نیست که فرار را برقرار ترجیح داد. میدانست که با سرنگونی صدام بعنوان مشارکت در جنایات جنگی ظرفیت محاکمه شدن او بالاست، اینها تماما از بحث های درون تشکیلاتی است که رجوی آشکارا ترسش را از به محاکمه کشیده شدن بیان میکرد. حمید نیز بخوبی میداند. داستان اوج آلان را مگر فراموش کرده ای!؟

حتی بحث مردم ایران با شما همچون داعش “شریعت مدار بودن” و خود را “امام زمان خواندن” نیست، بحث مردم ایران با شما این است که با آنها که به امام زمان بودن شما در تشکیلات گردن نگذاشتند چه کردید؟ فردای مفروض با مردم ایران چه خواهید کرد؟ به چه حقی با تکیه به ادعای قرون وسطایی امام زمان بودن خودتان فرزندان مجاهد کشور را که با بدست گرفتن جانشان برای کسب آزادی برای مردمشان ترک دیار و وطن و خانواده و فامیل … کرده بودند، در یک همکاری تبهکارانه و جنایتکارانه با صدام تحویل زندانها و شکنجه گاه ابوغریب دادی؟ تا اگر از زیر شکنجه و زندانهای او زنده جان بدر بردند با زندانیان جنگی رژیم معاوضه شوند؟
http://nototerrorism-cults.com/wp-content/uploads/2018/05/گزارش-استماع-مجلس-عوام-انگلستان-در-مورد-ابوغریب.png
[1]

به چه حقی مجاهدین را شکنجه کرده و کشتی؟ چرا حق مسلم آزادی مجاهدین را از آنها گرفته و میگیرید؟ حق تماس با جهان، حق تماس با خانواده، حق اطلاع رسانی از واقعیات، حق جدا شدن، حق انتقاد کردن، حق اندیشیدن آزاد، حق انتخاب سرنوشت خودشان، حق نفی تو و امثال تو.

بحث مردم ایران با شما همبستری با زنان مجاهد در قعر چاه تاریک و بدون هرگونه روزنه خروج اشرف تا آنها را وادار کنی که به هر سرنوشت کثیف و شومی که خوش آیند توست تن بدهند است؟ بحث با فرقه رجوی بحث دست زدن به رذیلانه ترین شیوه ها برای در اسارت نگهداشتن مجاهدین بویژه زنان با فاشیستی ترین شیوه های روانشناسی بکار گیری اعتقادات و تابوهای ضد زن درمورد روابط جنسی از جمله تهمت های اخلاقی است.

اتهامات سلیمانِ حمید اسدیان
بحث با شما این است که افکار داعشی رجوی مبنای نقض حقوق بشر و جنایت علیه انسانیت انسانها شده است. منظور از انسان، نفس انسان بعنوان موجودی صاحب توان، خرد و آزادس است. آزادی و توانایی اندیشیدن، گوهر انسان است. گوهری که به او اجازه میدهد خودرا از جبرهای درونی و بیرونی رها کند. انسان آنگونه که رجوی با افکار داعشی خود می انگارد “ملک” نیست که بتوان او را از موضع رهبری عقیدتی تصاحب نموده و هرکاری که خواستی با او بکنی. مردانش را یکجور، زنانش را یکجور. انسان خود مختار و قائم به ذات، اساس و پایه دمکراسی است و نمیتوان نظامی عادلانه ساخت که پایه های آن برروی قیمومیت انسان بنا و در آن انسان “ابراز” شده باشد. ابزار بقدرت رسیدن، ابزار به کشتن دادن جهت رسانه ای شدن و ابزاز سوء استفاده های تشکیلاتی و …

مشکل با شما مانند دوران قرون وسطی و برخلاف اصول دمکراسی مدرن و برخلاف اعلامیه جهانی حقوق بشر، در تقسیم انسانها به عناصری کور و کر و لال و فاقد اندیشه و دنباله رو عاری از هر حق و حقوقی که حتی نمیتوانند و نباید اندیشه و اعتقاد مستقل داشته باشند است. انسانهای که نمیتوانند عواطفی بجز آنچه شما میخواهید داشته باشند. و از طرفی عناصری تحت عنوان رهبر و متفکر و از ما بهتری در حد خدا و جایگاه خدا نشسته که به هیچ کس بجز خودش پاسخگو نیست.

انسان خود بنیاد و آزاد، جامعه را رها و آزاد میکند. جامعه آزاد و رهاست که موجب شکوفایی و رشد انسان میشود. تنها در چنین شرایطی است که میتوان اندیشه های نو تولید کرد. در تمامی نظامهای توتالیتر مانند فرقه رجوی انسان مقلد نازاء میشود. در این نظامِ شما که فکر مستقل ممنوع است، بی دلیل نیست که طی چهل سال یک قدم به جلو در اندیشه های ابتدایی و قرون وسطایی رجوی برداشته نشده. یکنفر نو اندیش یافت نشده، و هرچه هست مجاهدین پس رفته غرق در انواع بیماریهای عصبی، روانی، جنسی، عاطفی به مانند اصحاب کهفی میمانند که بعد از قرون از زیر خاک یافت شده اند که زنگار و رسوبات فرقه رجوی سالیان طول میکشد تا از ذهن و ضمیرشان پاک شود.

آیا بیدلیل است که حتی یک انشعاب در فرقه رجوی نبوده است؟ نکند آنرا دلیل استحکام تشکیلاتی-ایدئولژیک و وحدت عقیده و خط میدانی که میدانم اینگونه فریبکارانه استدلال میکنید. در صورتیکه اگر فرقه رجوی نظام توتالیتر و زورگو وسرکوبگر نبود و آزادی عقیده و اندیشه وجود داشت، اگر فرقه رجوی یک تشکل سیاسی بود و فرقه نبود، بجای این همه مجاهدینی که تحت نام جدا شده از جهنم شما خارج میشوند انسانهای منشعب شده ای که خط و حرف جدیدی (جدای از درستی و غلط آنها) دارند خارج میشدند.

آیا تاریخچه فرقه رجوی در اندیشه و خط مبارزاتی یک انجماد رو به عقب چهل ساله نیست؟ جاییکه زنان مبارز ایران در اوج مبارزات خود زنان خیابان انقلاب نام گرفته اند، رهبری عقیدتی شما در سوپر نوآوریش (هرچند دجالگرانه) روسری سر میکند و سینه زنی میکند و با مردان دست نمیدهد، تمامی مناسبات شما زنانه مردانه است. بسیار شدیدتر از رژیم خروج موی سر زنان از زیر روسری که زنان ایران در بهمن 1396ببادش داده اند منجر به تنبیه شدید زن مجاهد میشود. بیدلیل نیست که اخبار زنان خیابان انقلاب را منعکس نمیکنید.

مشکل در ولایت فقیهی است که رجوی بدان اعتقاد و در اشرف شروع به پیاده کردن نمود. ولایت فقیه صدها برابر خشنتر و ضد انسانی تر با توجیهات بسیار خطرناک ایدئولژیک با کوله باری از نفرت و جهل و کینه سالیان انباشته شده بصورت عقده های شکست های پی درپی که یک صدم آنرا در زمان انقلاب با آنچه بر سر رژیم شاه و سپس بر سر خود مجاهدین آوردید نمود یافت.

خلاصه اینکه، مشکل مردم ایران با حق معرفی سلیمان شما نیست مشکل مردم ایران با سلیمان شما این است که آنچه معرفی کرده اید نه سلیمان که فرعون-استالین-هیتلر است که تا بحال از نظر قانون جزای و بین اللمل باید به صدها نمونه زندان، شکنجه، ترور، در مورد مردم ایران، مجاهدین و مردم عراق از نمونه جنایت جنگی پاسخگو باشد.

چرا حمید اسدیانها و بابا (محمد سید کاشانیها) ؟

‏ اینکه فرقه رجوی دستور این فحاشی را بتو و امثال بابا (محمد سیدی ‏کاشانی) داده و نه به عادل (محمد سادات دربند) یا مجید عالمیان، یا مهدی ابریشمچی، یا دیگران که ید ‏طولانی در شکنجه مجاهدین دارند؟ برای اینکه امثال تو را سازمان در بیخبری مطلق نگهداشته است. ‏همانگونه که ما را که خارج بودیم بیخبر از وقایع اشرف نگهمیداشت و بعد که به اشرف آمدیم ما را ‏علیه بچه های زندان و شکنجه شده در اشرف بخدمت میگرفت. عادل ها و مجید ها و مهدی ها نمیتوانند ‏این اینگونه با سوز و گدازی طلبکارانه بر قربانی بتازند مانند رژیم که فرزندان کسانیکه بدست سازمان ترور شده ‏بودند را برای شکنجه میآورد چون آنها از انگیزه بالاتری برخوردار بودند تو هم عینا مانند آنها با دلسوزی برای ولایت استالینی خودت حاضری هر سری را ببری، هر شکنجه ای را اعمال کنی. قطعا عادل و مجید، و مهدی از ته دل نمیتوانند شلاق قلم را بر سر و گردن قربانی فرود آورند. قطعا قبل از نواختن شلاقت (نوشتن فحش نامه ات) وضوء هم گرفته ای.
در ‏ضمن جهت اطلاعت یک پرسو جو مورد امیر پرویزی بکن و به اینکه نامه این دانشجوی داخل ایران از لیبرتی سر در آورده و و به ادعای تو “صدها موردش در لیبرتی در صف هستند” تا نامه به تو بدهند اکتفا ‏نکن، اگر جراّت داری از تشکیلات درخواست کن که امیر پرویزی را که اگر رجوی مدعی نشود ‏ از اشرف3 در تیرانا فرار کرده و یا در یک عملیات نا معلوم شهید شده و زنده است، باید در ‏تیرانا باشد، را ببینی تا متوجه شوی که اساسا چنین فردی و نویسنده چنین نامه ای وجود خارجی دارد یا خیر؟
تا کمی به ‏ماهیت مافیایی تشکیلات کثیفی که در آن هستی پی ببری. حمید اسدیان خدا شاهد است فرقه رجوی دهه ‏هاست که اینگونه نامه جعل میکند از قول پدر علیه پسر، از قول دختر علیه پدر، از قول مادر علیه ‏فرزند، همسر به شوهر و هیچ مرزی را به فتوای ولی فقیه استالینی خود مسعود رجوی در اینگونه امور مافیایی ‏نمیشناسد. ‏

چرا روحانی و یغمایی و مصداقی ها؟

رجوی قطعا نمیتواند سوژه های شکنجه و زندان خود را خطاب قرار دهد و نعل وارونه بزند. مجبور است به خیال خام خود از بیخبری این دوستان استفاده کرده تلاش کند آنها را متزلزل کند. برای همین تهاجم را به اینها میکند. ولی هر روز که مجاهدی از بند رسته زبانش باز میشود گواه بزرگی است بر جنایات رجوی و تائید بقیه دوستان و مجاهدین جداشده قبلی و در این فرایند همه جهان از جمله روحانی و قصیم و یغمایی و … به یقین بیشتر خواهند رسید. آب در هاون میکوبی حمید اسدیان.

با اجازه حمید اسدیان شعرش را در مورد مسعود رجوی جهت اینکه با واقعیت مسعود انطباق یابد کمی تغییر میدهم تا خدایی نکرده بعداز چندین دهه مبارزه!!! حقی از او ضایع نشود:

پایان
داود ارشد
چهارم خرداد 1397
سالروز شهادت بنیانگذاران

ملاقات آقای داود ارشد با وزیر خارجه و وزیر دفاع سابق برزیل آقای سلسوآمورین
می 4, 2018

تشریح طرحهای کودتایی نئوکلن ها در کشورهای توسعه یافته همچونه ایران و برزیل و اروگوئه …جهت بقدرت رساندن نیروهای دست نشانده خود همچون فرقه رجوی در این ملاقات.

روز دوم ماه می در محل پارلمان اروپا ملاقاتی بین آقای سلسو آمورین دو دوره وزیر خارجه – وزیر دفاع و سفیر برزیل در انگلستان و آقای ارشد برگزار شد.

آقای آمورین بعنوان رئیس گروه مبارزه برای دمکراسیِ برزیل و آزادی رئیس جمهور سابق برزیل لولا دِ سیلوا تحت نام “گروه مبارزه با کودتای نئوکلن ها در برزیل” در پارلمان اروپا حضور دارند. قابل ذکر است که آقای سلسو آمورین از سیاستمداران کهنه کار چپ آمریکای لاتین از طرفمجله فارن پالسی در اکتبر 2009 بعنوان بهترین وزیر خارجه جهان معرفی شده است.

این ملاقات با رئیس گروه “مبارزه با کودتای نئوکان ها در برزیل” که در پارلمان اروپا برگزار شد از حمایت فراکسیونهای چپ اتحادیه اروپا برخوردار است که خواستار آزادی رئیس جمهور سابق برزیل آقای لولا دِ سیلوا و جلوگیری و افشای کودتای بقدرت رساندن نماینده دست نشانده شرکتهای چند ملیتی نئوکانها در غیاب و محروم شدن نماینده واقعی و دمکراتیک مردم برزیل با برگزاری دادگاه نمایشی هستند.

آقای سلسو آمورین و اوباما رئیس جمهور آمریکا
آقای سلسو آمورین توضیح دادند که در حال حاضر لشکرکشی بی سابقه جهانی توسط نئو کان ها جهت نابودی دمکراسی و بازگرداندن شرکتهای چندملیتی همانند دوران دهه های 1960 که با بکارگیری کودتای نظامی به اجرا در میآمد درحال وقوع است. اما اینبار از طریق نابودی و از دور خارج کردن دولتهای دمکراتیک، قراردادهای اقتصادی بین کشورها و قراردادهای تنش ضدایی مانند آنچه در برزیل، نیکاراگوئه، آرژانتین، پاراگوئه و اوروگونه در آمریکای لاتین و آنچه در مورد قرارداد اتمی ایران در جریان است پیش برده میشود.

آقای آمورین وزیر خارجه برزیل در دیدار با خانم کلینتون وزیر خارجه آمریکا
نئوکان های آمریکا نمیتوانند اتحاد کشورهای آمریکای لاتین و قراردادهای منصفانه مانند قرارداد مرکوسور EU-Mercosur FTA با اتحادیه اروپا را تحمل کنند آنها خواهان از بین بردن این اتحادها و قراردادها بوده و ترجیح میدهند با کشورها درضعیف ترین وضعیت و پراکندگی با آنها مواجهه شوند. دراجرای همین سیاستهای توطئه آمیز است که در برزیل شاهد استیضاح آقای لوئیس لولا دِ سیلوا هستیم که یک کودتاست تا استیضاح.

آقای لولا دِ سیلوا محبوبترین و مردمی ترین کاندید ریاست جمهوری برزیل است و دوبرابر کاندیدای فاشیستهای برزیل شانس دارد. آقای لولا دِ سیلوا را بخاطر نو سازی خانه ای که نه به وی و نه به اعضای خانواده او تعلق داشته است مورد محاکمه فرمایشی قرار دادند و از دور انتخابات خارجش کردند تا نگذارند کاندیدای چپ که صد در صد در دور بعدی انتخاب میشد بتواند در انتخابات شرکت کرده و بقدرت برسد.

آقای ارشد به عنوان عضو عالیرتبه سابق تشکیلات سازمان مجاهدین بعنوان یکی از گروههایی که نئوکان ها بخدمت گرفته و قصد استفاده از آن را داردند ضمن اعلام همبستگی با مبارزه مردم آمریکای لاتین و بطور خاص برزیل بعنوان جبهه اصلی مبارزه با نئوکلنها و شرکتهای چند ملیتی اضافه کردند که همین تهاجم نئوکلنها که شما بدرستی آنرا کودتا مینامید، همزمان جهت بقدرت نشاندن نیروهای دست نشانده در منطقه خاور میانه و بطور خاص در ایران در جریان است.

آقای ارشد شرح کاملی از نیروهای کاندید نئوکانها از تمامی طیفهای سیاسی از جمله تشکیلاتی بنام سازمان مجاهدین را با ارائه تاریخچه پنجاه ساله تروریستی این گروه را به ایشان ارائه کردند و افزودند این تهاجم در گذشته با حمایت آقای جان بولتن از چهره های سرشناس نئوکان ها در امریکا از این تشکیلات ادامه داشته و بطور خاص بعد از بقدرت رسیدن آقای ترامپ در آمریکا و ورود جان بولتن به کابینه ترامپ اوج جدیدی گرفته. آنچه تعجب برانگیز است اینکه نیروهای که همانند فرقه تروریستی سازمان مجاهدین خلق ایران به رهبری آقا و خانم رجوی تا دیروز بدلیل کشتن آمریکایی ها و مردم بیگناه در لیست تروریستی آمریکا قرار داشت از جمله نیروهایی است که بخدمت گرفته شده اند تا با حمایت از آنها شانس خود را برای دست یابی به نفت و منابع اقتصادی منطقه خاور میانه امتحان کنند.

آقای آمورین اظهار کردند که بله کاملا در جریان هستم همانگونه که نئوکلن ها در آمریکای لاتین نوک حمله آنها علیه نیروهای پیشرو و علیه قراردادهای آنها با جهان مانند قراردادهای اقصادی مرکوسور EU-Mercosur FTA که بین کشورهای دمکراتیک آمریکای لاتین و اتحادیه اروپا بسته شده است، در منطقه شما نیز در حال نابودی قرارداد اتمی بین ایران و بقیه قدرتهای اروپایی و جهان هستند. این دو برنامه دقیقا موازی هم و از یک سیاست غلبه برجهان همانند دهه های 1960 که آمریکا برجهان تسلطی بدون منازع داشتند نشآت میگیرد. همین برنامه در ونزوئلا و در آرژانتین نیز به پیش میرود.

آقا سلسو آمورین نیز برای مردم ایران و آقای ارشد در مبارزه خود علیه تروریسم و گروههای دست نشانده نئوکلن ها آرزوی موفقیت کردند. و اضافه نمودند که ما فقط با همبستگی است که میتوانیم جلوی استقرار دوباره دیکتاتوری را گرفته و به دمکراسی مردمی برسیم. در این ملاقات آقای زیو پیمنتا لوپز عضو پارلمان اتحادیه اروپا از حزب کمونیست پرتقال نیز حضور داشتند.
پانوشت ها:
مرکوسور
(Mercado Común del Sur) یک بلوک منطقه‌ای متشکل از آرژانتین، برزیل، پاراگوئه، اروگوئه و ونزوئلااست.
کشورهای شیلی، بولیوی، کلمبیا، اکوادور و پرو نیز با آن در ارتباط هستند. مکزیک و زلاند نو نیز عضو ناظر این بلوک هستند. هدف مرکوسور آسان سازی بازرگانی و همچنین تسهیل جریان کالا، پول و افراد میاد کشورهای عضو است. مرکوسور و «جامعه کشورهای حاشیه آن» دو اتحادیه گمرکی هستند که در واقع بخشی از فرایند تداوم یکپارچه سازی کشورهای آمریکای جنوبی به شمار می‌روند.

نئوکان
یا نومحافظه‌کاری “که به‌طور مخفف به آن نئوکان (به انگلیسی: Neocon) گفته می‌شود” جنبشی سیاسیست که در آمریکا در دههٔ ۱۹۶۰متولد شد که از سیاست داخلی و خصوصاً خارجی این حزب سرخورده شده بودند. بسیاری از پیروان آن در جریان دولت‌های جمهوریخواه دهه‌های ۷۰، ۸۰، ۹۰ و ۲۰۰۰ مشهور شدند. اوج اثرگذاری نومحافظه‌کاری در دولت‌های جرج دبلیو بوش، جرج هربرت واکر بوش و تونی بلر بود، که آن‌ها نقش عمده‌ای در پیشبرد و برنامه‌ریزی برای اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ ایفا کردند. نومحافظه کاران برجستهٔ دولت بوش عبارت بودند از پال ولفوویتز، جان بولتون، الیت ابرمز، ریچارد پرل، و پل برمر. مقامات ارشدی چون معاون رئیس جمهور دیک چینی و وزیر دفاع دونالد رامسفلد، با این که خود را نومحافظه کار نمی‌دانستند به دقت به مشاوران نومحافظه کار در زمینهٔ سیاست خارجی، مخصوصاً در زمینهٔ اسرائیل، ترویج دمکراسی در خاورمیانه، و استفاده از قوای نظامی آمریکا به منظور دستیابی به این اهداف، گوش فرا می‌دادند. نومحافظه کاران در کاخ سفید باراک اوباما دارای نفوذ بودند و نومحافظه کاری هنوز تیری در ترکش هر دو حزب باقی‌مانده ‌است

ابراز نگرانی جامعه اروپا، ایرانیان و خانواده های اعضای اسیر در فرقه رجوی با آقای آرتور کوکو
می 26, 2018
آقای داود ارشد روز سهشنبه 23 می، با آقای آرتور کوکو در سفارت آلبانی در برلین دیدار و گفتگو کردند. آقای ارشد در این دیدار تشکر خود را از دولت آلبانی که گروهی از اعضای مجاهدین خلق را که فرزندان، همسران، پدران و یا مادران ما جدا شدگان در جنبش نه به تروریسم و فرقه های – اروپا نیز جزء آنها هستند در خاک خود پذیرفته اند، ابراز کردند.
آقای ارشد افزودند که حساب رهبری این فرقه از اعضای اسیر و قربانی آن جدا می‌باشد. و افزودند که به شما قول میدهم با تکیه به تعهد نامه ای که ترجمه اش در مقابل شماست و طبق آنچه که این تشکیلات طی چهل سال گذشته پیش برده است قصد دارند که در اشرف 3 حالت پادگان و پارامیلیتری افراد خود را حفظ و آموزشهای نظامی را ادامه دهند. از طرفی نیز میبینید که حتی چند سطر پائین تر در متن تعهد نامه، جامعه کشور میزبان خود را که با انبوه اعتراضات بخاطر حضور یک گروه تروریستی در کشورشان با آن مواجهه هستند، بعنوان دشمن از نوع بورژوازی به اعضا معرفی کرده و آنها را از تسلیم به این گونه جوامع پرهیز داده اند. و اینگونه تلاش میکند یک فرقه مطلقا قطع از جامعه و ارزشهای جاری در جهان باقی بمانند تا با مغزشویی اعضایش آنها را آماده اجرای دستورهایی که در سال 2003 در پاریس و تورنتو … از ترور جامعه با به آتش کشیدن خود به نمایش گذاشتند، کنند.

بنده به عنوان یکی از مسئولین سابق این فرقه با نزدیک به سی سال تجربه حضور در تشکیلات ام ای ک در عراق و کشورهای اروپایی تاکید دارم که خانم مریم رجوی و آقای مهدی ابریشمچی همسر سابق خانم رجوی که در تیرانا مسئولیت امور نظامی اشرف 3 را در راس یک گروه نظامی که لیست آنها به ضمیمه مدارک است از جمله محمد سادات دربندی و جواد خراسان(شکنجه گر)، علی داعی السلام، زهرا همدانی ، رضا موزرمی و جلال شریفی فرمانده تیم های ترور، حسن عزتی (شکنجه گر)، به پیش میبردند و هیچ هدفی جز کار نظامی ندارند و الا تشکلی که مدعی است کار سیاسی را پیشه کرده است دلیلی ندارد که خود را از درون زندانی و تمامی ارتباطات اعضایش را با جهان خارج بویژه قطع کند. و از بیرون نیز، هیچ فرد خارج از تشکیلات حتی پدر، مادر، برادر، خواهر، همسر و فرزندان اعضای خود را به اشرف 3 راه ندهد.

و تصدیق میفرمائید که کار سیاسی اساسا در بطن خود روابط خارجی و روابط عمومی است و تماس با مردم و …ولی تمامی عملکرهایی که از این تشکیلات مشاهده میشود عکس اینرا بما میگوید. و همین است که در میان مردم آلبانی بویژه در تیرانا موجب نگرانی شدید شده است که در مطبوعات آلبانی و رسانه ها انعکاس گسترده ای داشته طوری که این نگرانی به پارلمان اروپا نیز کشیده شده است.

آقای ارشد همچنین توضیح دادند که فرقه رجوی دارای رهبری انحصاری ، مادام العمر و ایدئولوژیک می‌باشد که با روش‌های مغزشویی و نیرنگ و فریب توانسته است ساختار یک فرقه تمام‌عیار را پایه ریزی کند و جامعه اروپایی از اینکه خانم مریم رجوی از فرانسه قصد پیشبرد همان اموری که در عراق دنبال میکردند در آلبانی نیز دارد، موجب نگرانی شدید شده است.
نکته مهم و هائز اهمیت و توجه این است که این ایزولاسیون مبنا وبستر نقض شدید حقوق بشر در این تشکیلات مخوف است که در پشت دیوار های اشرف 3 همانند آنچه در اشرف 2 و 1 در عراق پیش برده میشد خواهد شد. همین چند روز پیش یکی از زنان مبارزی عضو شورای رهبری این تشکیلات که توانسته از آنها جدا شود و در اروپا زندگی میکند برای اولین بار از فشارهای طاقت فرسای درونی که منجر به خودکشی مادری 52 ساله با دو فرزند، بنام زهرا نوری شده است پرده برداشت. آقای کوکو خواست ما از دولت آلبانی با احترامی که به حقوق بشر قائل است و مبتنی بر همین هم فرقه رجوی را در آلبانی میزبانی میکند این است که نظارت دقیقتری بر مناسبات بسته این فرقه داشته باشد تا نمونه های زهرا نوری که تنها مشتی از خروار است در آلبانی نیز تکرار نشود.
آقای کوکو از ارائه اطلاعات و پیشنهادات آقای ارشد تشکر کرد و آقای ارشد نیز از اینکه به حضور پذیرفته شده بودند تشکر کردند.

نه به تروریسم و فرقه ها

افشای سیستم موشکی رژیم و محاکمه علیرضا جعفرزاده
می 21, 2018
و مانده بودیم که چرا اسرائیل-نتانیاهو اینبار افشاگری اتمی بعنوان بهانه خروج ترامپ از برجام را از مجاهدین دریغ کرده است. و اینگونه کشوری بسیار خوشنام دست به یک فقره بی وفایی در سطح بین اللملی زده است.

بعضی تحلیل کردند که رابطه مجاهدین از وقتی که مریم رجوی نامه نوشت به مقامات سعودی و درخواست “ملاقات خصوصی”!!! کرد که توسط ویکی لیکس هم افشا شد. عربستان اداره این دستگاه را بعد از “ملاقات خصوصی” برعهده گرفته است و ترکی الفیصل بعنوان قیم آنها حتی مرگ مسعود رجوی را نیز اعلام کرد، اسرائیل به این رویکرد مریم رجوی با خدماتی که اسرائیل در گذشته با دادن اخبار و اطلاعات اتمی رژیم به مجاهدین اعتراض کرده و قهر کرده و رابطه شان بهم خورده است.

نامه مریم رجوی به عربستان و نظر عربستان در مورد تشکیلات رجوی

ترکی الفیصل سهامدار اصلی تشکل فرقه رجوی
عده ای نیز تحلیل کردند که در بهمن 1396 که در بیش از صد شهر تظاهرات شد و مردم هیچ اسمی از مجاهدین نیاوردند.
«««مجاهدینی که مدعی هستند 40 سال است مردم هر روز برای رسیدن مسعود رجوی به تهران لحظه شماری میکنند و هر شب “ایران رجوی رجوی ایران” گویان بخواب میروند و نیمه شبها در آسمان بدنبال مریم “مهرتابان” میگردند و “کانونهای شورشی” مجاهدین از بس زیاد شده اتاق خالی هم در ایران برای جای دادن آنها گیر نمی آید، بهمین دلیل برای شورش از نوک کوهها و بیابانهایی که هیچ بنی بشری در آن یافت نمشود استفاده میکنند (البته با نقاب) و فیلمهایش را برای مریم رجوی میفرستند. رژیم نیز مجبور شده مرزها را ببندد که سیل مردم جهت پیوستن به ارتش آزادیبخش نتواند عراق را ببرد. (ظاهرا مردم نمیدانند که ارتش آزادیبخش، عراق را طی یک پیروزی بزرگ!!! ترک کرده و بدلیل داشتن سلاحهای قاره پیما “انقلاب مریم” دیگر دلیلی برای حضور در جوار خاک میهن ندارند و در5000کیلومتری در تیرانا در اروپا مستقر شده اند و هر وقت رژیمی که میگوید پا به گور! است دعوتنامه فرستاد که بیائید و ما را سرنگون کنید از همانجا اعضایی که زنده مانده اند از بیمارستان با فشردن دگمه ای با سلاحهای قاره پیما رژیم را هدف قرار میدهند، مهر تابان هم خودش بلیط میخرد و میرود تهران)»»» در نزد مثلث جنگ افروزان (اسرائیل – امریکا – عربستان) از قدر و ارزش افتاده اند.

عده ای نیز گفتند و نوشتند که شاید بدلیل برده شدن نام رضا شاه این مثلث با نیم نگاهی به نیم پهلوی سلطنت طلبها را برای بخدمت گرفتن و تامین منافعشان در ایران آینده بهتر ارزیابی میکنند. بویژه که یک مشاور ایرانی سوپر راست تر از ترامپ هم در کنار گوش ترامپ هست که ترامپ و سیاستهای نژاد پرستانه و فاشیستی اورا اصلاح طلبانه میداند. و تا ترامپ راست روی میکند و از بمباران ایران با سلاحهای هسته ای کوتاه میآید یک سیخ به او میزند که نه کوتاه نیا و رایکالیزم او را تصحیح میکند، حتما دیگر ترامپ و جان بولتنها و جولیانی ها و…عشق قدیمی (مجاهدین) را فراموش کرده و نو (رضا شاه فقید) که آمد به بازار کنهه (مسعود رجوی فقید) شده دل آزار.
بعضی ها نیز تحلیل کردند که، خیر، تمامی اطلاعات بدست آمده در مورد فعالیتهای اتمی رژیم سرکوبگر از داخل ایران توسط سربازان گمنام مسعود رجوی بدست آمده و افشاگری نیویورک تایمز نیز دروغ است که اسرائیل آنها را به مسعود رجوی داده بود. و یا اظهارات مطلعین و خبرنگاران اسرائیلی در رسانه های بین اللملی مانند سی ان ان در طی ده روز گذشته مبنی بر اینکه قبلا افشاگریها را اسرائیل از طریق بعضی گروهها (فرقه رجوی) انجام میداد ولی اینبار خودش افشاگری را بدست گرفته همه شایعه است.
نشان به این نشان که سازمان مجاهدین با نفوذ به تمامی ارگانهای رژیم و حضور میلیونی در ادارات! و مراکز حساس از جیک و پیک رژیم خبر دارند و تمامی انتخابات را یک ما قبل نتیجه اش را میدانند، همانگونه که آتش بس را نیز قبل از شروع جنگ خبر داشتند، و در هنگام آتش بس غافلگیر نشدند، یا انتخاب خاتمی را قبل از تولدش چه بار اول و هم بار دومش را میدانستند. و مسعود رجوی نگفت که “خاتمی را خواهند گشت و اجازه نمیدهند به بار دوم انتخابات برسد چون اگر برسد مرگ ما حتمی است”، همانگونه که سرنگونی ای که قرار بوود سه ماهه و نه چهل ساله انجام شود را از قبل میدانستند. و فقط بعنوان دروغ سیزده بود که مسعود رجوی گفت سه ماه رژیم را سرنگون میکنیم تا مردم کمی خوشحال شوند. حتی آمدن به تیرانا را نیز از قبل میدانستند. و خیلی تحلیلها و اطلاعات ریز و درشت و البته صحیح دیگر در مورد رژیم را. و بسیاری تحلیلهای آبکی دیگر از همین نوع.

ولی اخیرا در 11 ماه می 2018 یعنی همین چند روز قبل سازمان مجاهدین با بستهُ آماده تحویل گرفته شده با دی اچ ال بهمراه کتاب و مشاوران و تحلیل گران حاضرو آماده در واشنگتن با ندایی که آقای نتانیاهو در تل آلویو سر داده بود مانند سینه زنانی که به نوحه خوان جواب میدهند همنوا شدند و پاسخ دادند. و افشاگری در مورد پروژه های موشکی رژیم مفلوک را افشا کردند. و کتابی که آنهم با دی اچ ال رسیده بود را همان روز رونمایی کردند.

بنابراین بود که مشخص شد اسرائیل مانند رژیم آنقدرها هم بی برنامه نیست و خیلی حساب شده کار میکند و اگر افشاگریهای اتمی را خودش انجام داد، ولی دوستان قدیمی خودش را فراموش نکرده و طبق قانون دوستِ دوستِ من دوستِ من است از تحت قیومیت عربستان در آمدن سازمان مجاهدین ناراحت نیست بلکه اینبار نیز مانند گذشته که موساد کشف و رجوی اعلام کرد یک تقسیم کار بود که افشاگریهای مربوط به اسناد بدست آمده توسط سربازان گمنام رجوی در مورد پروژه اتمی را نتانیاهو و افشاگریهای مربوط به اسناد پروژه های موشکی رژیم بدست آمده!! باز توسط سربازان گمنام مسعود رجوی توسط سازمان مجاهدین (شعبه واشنگتن موساد) صورت بگیرد تا این ارکستر صدایش منو و کسالت آور نباشد بلکه بصورت استریو دابلی به گوش شنوندگان واقعی بیاید. بعد میگویند که اسرائیل چون مردم فلسطین را قتل عام میکند بد است. و اینهمه خوبی را چشمشان کور است و نمیبینند.

چون واکنش همه جهان به صدای منوی نتانیاهو یک “بفرما” بود که سران تمامی کشورهای جهان گفتند اینها ربطی به موضوع نداشته است و اطلاعات همان است که به مجاهدین داده بودید دوباره مصرفش میکنید. شومن افشاگری اینبار نیز علیرضای عزیز بود که قول داده است بخاطر مریم رجوی عزیز دست به عمل انتحاری بزند درست وسط واشنگتن و یا لوس آنجلس بزند.
البته همه ما دانش آموزان میدانیم که چرا علیرضا این نامه تعهد و درخواست به عمل انتخاری را نوشته، چون مسعود و مریم رجوی مستمرا به او مارک میزنند که تو یک بورژوای بریده و طمعه وزارت اطلاعات رژیم هستی و این بدبخت نگون روزگار نیز برای اثبات خودش به خودش و بعد به دوستانش و البته به ولی فقیه استالینی باید این نامه را مینوشت و میداد که علنی هم بشود. تا اگر فردا جرات یافت که فرار کند و جدا شود رجوی بگذارد جلویش که تو آنقدر مرید ما بودی که میخواستی برای ما خود سوزی کنی. بنابراین اجباری در کار نبوده. مانند آنچه در هزاران رها شده طی این سالها اجرا کرده است چه شورایی چه مجاهد چه عضو پارلمان اروپا. اخیرا نیز شنیده شده که مریم رجوی به علت رحلت امام زمان ولی فقیه استالینی آقای مسعود رجوی بدون اطلاع او و تنها گذاشتن مریم گفته او (مسعود رجوی) مزدور وزارت اطلاعات شده بود. و خیانت کرد و خدا حافظی نکرده به دیار عدم شتافت و تازه خبرش را این جونم مرگ شده ترکی الفیصل یکباره وسط شو آنهم دوبار اعلام کرد که نزدیک بود ناراحت شوم ولی کور خوانده بود.
محاکمه علیرضا جعفرزاده توسط مریم رجوی
یک خاطره از جعفرزاده یادم آمد حیف است که شما نشنوید. یکروز در مقر اورسورواز مریم رجوی داشت ماها را نقره داغ میکرد که همه باید طبق انقلاب مریمی به اندازه یک سپتیک مواد بر سر و روی خود و همقطاران میمالیدند و به همان اندازه و بیشتر به خودشان مزدور، بریده، نرینه وحشی، چشم چران، رژیمی، خاتمی چی، تن پرور، لش، مادینه …….(خیلی هایش را نمیشود نوشت چون طبق قانون مطبوعات باید در نشریات XXX چاپ شود که ما مجوزش را نداریم) که دیدیم علیرضا جعفرزاده را با دو محافظ به داخل سالن آوردند.
تمامی جلسه با ورود او برگشتند به سمت درب سالن اور (همان که مریم مٌهر تابان در آن دیپلماتهای کرایه ای را ملاقات میکند و یا جلسات شورا را برگزار میکند) از آنجا که آنتنی کردن یکی برای ریختن سرب داغ در گلویش یک روش جاری بود همه سالن آنتنش گرفت که اینبار این نگون بخت که قرعه بنامش خورده علیرضا جعفرزاده است. از آنجا که کارش طوری بود که نمیشد جلوی همقطارانش خواهر و مادرش را یکی کنند آورده بودند در جلسه ما که بالاتر بودیم و کارهای علیرضا در بین ما مانند آب خوردن بود و بنابراین پوستمان گلفتر بود و شنیدن فاکتهای او ما را خراب نمیکرد. چون این جمع خیلی وقت بود آن فاکتها را انجام داده و عبور کرده بودند.
علیرضا بیچاره همانند زندانیان اوین که چندین جلسه توسط بازجوی آماده ساز حسابی چند شب بخدمتش رسیده بودند برای اطمینان از اینکه چیزی نگفته ندارد آورده بودند که در نزد خود مریم حسابی حالش را جا بیاورند تا او تائید کند که هرچه داشته گفته. جعفرزاده با گردنی شکسته و به یک سمت و حالتی که بابا یک سپتیک موادخوردم ولم کنید به وسط معرکه هدایت شد. و همراهان فاصله گرفتند که آتشباری آنها را نگیرد.
مریم رجوی رو کرد به علیرضا و گفت چشم ما روشن بعد از 120هزارشهید بعد از یک دریا خون که بین ما و رژیم جاری است شازده یاد پدر و مادرش افتاده و درخواست داده برود و آنها را ببیند. هنوز مریم رجوی جمله اش تمام نشده بود بدون نیاز به اشاره مریم رجوی، و طبق روش جاری خواهران شورای رهبری که از قبل در جریان بودند شروع کردند به دادن شعارهای کثافت، مزدور، بریده، خائن، رهبری رو فروختی، برادر مسعود رو کشتی، و سالن غرق در فضای انقلاب مریمی شد و دویست نفر با هم فریاد میزدند. و دیگر نمیشد فهمید چه میگویند و مانند این بود که سرت را کرده باشی داخل موتور لوکوموتیو. بعد از یک ربع یا شاید 45 دقیقه که همه خسته شدند مریم مانند رهبران اکستر که چوب رهبری را به یکطرف میبرند ارکستر را متوقف کرد ولی یکی از سینه چاکها که پشتش به مریم بود و داشت حساب جعفرزاده را میرسید را دیگران گرفتند و نشاندند و همه سکوت کردند، و مریم ادامه دادد بگذار ببینیم خودش چی میگه؟

تعهد نامه خلع سلاح علیرضا جعفرزاده در مقابل فرقه رجوی تا در آینده اگر جدا شد بگذارند جلویش
علیرضای بیچاره که فکر میکرد باید همان درخواست را تکرار کند گفت، خواهر مریم من فقط درخواست دادم که بعد از 15 سال آنها را ببینم، هنوز جمله اش تمام نشده بود خواهر نسرین وسیله ای از روی میزش را بسمت او روانه کرد و دوباره صدای دویست نفر در هم پیچید و لوکوموتیو روشن شد و تا دقایقی ادامه داشت.
یکی میگفت میخواهی بروی ایران پدر و مادرت رو ببینی؟ خوب یکباره میگفتی میخواهی بروی سفارت رژیم در پاریس؟ بهتر نبود؟ حتما با وزارت اطلاعات قرار هم گذاشتی. یکی میگفت از اول معلوم که این علیرضا جعفرزاده نفوذی رژیم است، کاک صالح (ابراهیم ذاکری) با اینکه مدتها بود مرده بود ولی هنوز جواز دفنش صادر نشده بود حساس شد و گفت چی؟ فکر کردی کمیسیون امنیت و ضد تروریسم مرده که رفتی مزدور رژیم شدی؟ و خلاصه هر کس از ذن خود فحشی و تهمتی به او میداد و میرفت زیر گوشش فریاد میکرد و بر سرش میزد.
با کشیده شدن ساسات موتور لوکوموتیو توسط راننده (مریم مهر تابان) دوباره نوبت علیرضا شد که گفت ایران نمیخواستم بروم پدر و مادرم بعد از ده سال از آمریکا آمده اند آلمان میخواستم برم آنجا ببینمشون. اینبار لوکوموتیو با صدای دلخراشتر اما علیه خانواده علیرضا شروع شد و فحش و ناسزا بود که نصار خانواده اش میشد. که حتما مزدور وزارت اطلاعات هستند که آمده اند میخواهند تو را ببیند… خلاصه مجبورش کردند که یک سپتیک مواد را خودش با هدایت مریم رجوی و خواهران شورای رهبری حاضر بعلاوه 200تن از برادران مسئول روی سر و رویش بریزد و تمامی سمتهای موجود در وزرات اطلاعات، و سپاه قدس و اوین را به خودش و خانواده اش نسبت دهد و غلط کردم بگوید تا بگویند خوب حالا برو و یک گزارش مفصل بنویس ببینیم از این انقلاب مریم چه فهمیدی؟ علیرضا فهم خودش را از انقلاب مریم بخوبی در جلساتی که در 11 ماه می در واشنگتن برگزار میشود بنمایش میگذرد.
جنبش نه به تروریسیم و فرقه ها
مطالب مرتبط
https://youtu.be/bPW3ZRiXox4

طرح مخفیانه دولت آمریکا برای ایران: “تغییر رژیم” و تجزیه ایران از طریق حمایت از گروه های قومی تجزیه طلب .
می 16, 2018
آدام کری دو
واشنگتن فری بیکن

کاخ سفید مشغول بررسی طرح تغییر رژیم ایران از طریق حمایت از جنبش‌های مردمی است. در این طرح که از سه‌صفحه‌ ای تاکید شده که ایالات متحده از گزینه جنگ در وحله اول استفاده نخواهد کرد. این طرح توسط گروه «اس.اس.جی.» که یک اندیشکده‌ امنیتی است به کاخ سفید ارائه داده شده است. این گروه که متخصص در امور اطلاعات امنیتی هستند با مقامات امنیتی کاخ سفید مانند جان بولتون روابط بسیار نزدیکی دارند. این طرح سیاست خارجی بلندمدت آمریکا درباره ایران را از طریق تاکید بر یک راهبرد آشکار برای تغییر رژیم تعیین می‌کند. یعنی درست برخلاف عملکرد گذشته دولت اوباما که در سال ۲۰۰۹ وقتی مردم ایران در تظاهراتی گسترده علیه رژیم به خیابان‌ها آمده بودند، از حمایت آنها خودداری کرد. طرح «اس.اس.جی» برای سرنگونی جمهوری اسلامی، از سوی کاخ سفید مورد استقبال قرار گرفت، چرا که دولت ترامپ از زمان ورود جان بولتون به کاخ سفید خودش در همین مسیر حرکت کرده است.

در طرح «اس.اس.جی» دخالت نظامی علیه رژیم ایران از سوی آمریکا اولین گزینه نیست . اما به جای آن بر روی حمایت از مردم ایران و روحیه دادن به آنها تاکید شده است. طرح با اشاره به تظاهرات ژانویه سال ۲۰۱۸ آورده است: «در حالی که رژیم ثروت‌های ایران را به خارج از کشور می‌فرستد تا از یک طرف حساب بانکی آخوندها و سرداران سپاه را پر کند و از طرف دیگر هزینه‌ی جنگ‌های توسعه‌طلبانه رژیم در منطقه را تامین کند، مردم عادی در ایران از بحران شدید اقتصادی رنج می‌برند. ه

مین باعث شده مردم در چند ماه اخیر تظاهرات گسترده‌ای در سرتاسر کشور برگزار کنند.» جیم هنسن، مدیر اس.اس.جی، گفته است : «دولت ترامپ قصد ندارد تانک‌های آمریکایی را به ایران روانه کند تا طی یک مداخله مستقیم رژیم را سرنگون کنند. با این وجود این دولت دارد روی ساختن حکومت بعد از جمهوری اسلامی برنامه‌ریزی می‌کند. این مطمئن‌ترین روش برای جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح اتمی و کاهش تهدید امنیتی ایران است.» یک مقام کمیته امنیت ملی که نخواسته نامش فاش شود گفت:«دولت آمریکا به شدت تلاش می‌کند رفتار رژیم ایران را عوض کند. سیاست رسمی ما تغییر رفتار رژیم ایران است که مدام منطقه را ناامن کرده و از تروریسم حمایت می‌کند.» با این وجود، این مقام اضافه کرده کاخ سفید طرح‌های دیگری را هم در دست بررسی دارد: «کمیته امنیت ملی دریافت‌کننده گزارش‌ها و طرح‌های بسیاری است. بعضی از آنها مورد توجه قرار می‌گیرند و برخی دیگر نمی‌گیرند.

بررسی یک طرح لزوما به این معنی نیست که دولت قرار است آن طرح را اجرا کند.» یک مقام دیگر کاخ سفید که طرح «اس.اس.جی» را مطالعه کرده گفت: «برجام به عمد همگرایی جهانی را که طی سالیان دراز در برابر رژیم اهریمنی در ایران شکل گرفته بود نابود کرد. پیش از برجام همه از خطرات لاس زدن با بزرگترین حامی تروریسم در سرتاسر جهان آگاه بودند. حالا نوبت ترامپ، بولتون و پمپئو است تا آن همگرایی را به سر جای اولش بازگردانند.» او افزود: «جان با تمام وجود خطرات رژیم ایران را می‌شناسد. او کاملا می‌داند که هیچ وقت نمی‌شود رفتار این رژیم به ویژه تهدیدهایش علیه اسرائیل و عربستان را از بنیاد تغییر داد؛ مگر اینکه رژیم به کلی ساقط شود.» این مقام در پایان اظهار کرد «اگر رژیم ایران اسرائیل را مورد حمله همه‌جانبه قرار دهد تمام گزینه‌ها برای برخورد با این رژیم روی میز است.» یک منبع دیگر نزدیک به کاخ سفید گفت: «مسئله برجام نیست، خود رژیم ایران است.

تیم بولتون سال‌ها روی طرح‌های متعددی برای برخورد با مسئله کار کرده. وقتی ترامپ بولتون را انتخاب کرد کاملا از نظریات و مواضع وی آگاه بود. دولت حالا با چشمان کاملا باز مسیر مقابله قاطعانه با ریشه تمام بحران‌ها و خشونت‌ها در منطقه را پیش خواهد گرفت.» طرح اس.اس.جی. حساب ویژه‌ای نیز روی نیروهای ‌تحزیه طلب برای تضعیف رژیم باز می‌ کند. چنانکه در طرح آمده: «بازیگران منطقه‌ای که با سازمان ما صحبت کرده‌اند به ما گفته‌اند که یک سوم جمعیت ایران را اقوامی تشکیل می‌دهند که بسیاری در میان آنها به دنبال تجزیه هستند. حمایت آمریکا از حرکات تجزیه ‌طلبانه این نیروها، چه به صورت علنی و چه مخفیانه، می‌تواند رژیم ایران را مجبور کند تا نیرویش را صرف مقابله با این حرکات تجزیه طلبانه کند و بدین ترتیب توانش برای دخالت در منطقه را از دست بدهد.»

آمریکا تا به حال نتوانسته حمایت قابل توجهی از مخالفان رژیم که خواهان تغییر در ایران هستند به عمل آورد: «سیاست حال حاضر آمریکا در قبال ایران در دو محور عمده نقص دارد: یکی آزادی ایرانیان بر مبنای حق حاکمیت مردم ایران– که این باید سیاست رسمی آمریکا در قبال ایران باشد؛ دیگری برنامه‌ریزی دقیق و جدی برای دخالت نظامی در صورت به بن‌بست رسیدن تمام راه‌های دیگر.» طرح یادآوری می‌کند که علاوه بر تلاش برای جلوگیری از دستیابی رژیم ایران به بمب اتم، دولت ترامپ باید برای برخورد با رژیم در صورت حمله تمام‌عیارش به اسرائیل و نیروهای آمریکایی در منطقه یک استراتژی نظامی مشخص داشته باشد. با این وجود اس.اس.جی تاکید می‌کند که برای برخورد با ایران «یک گزینه سخت واقعگرایانه وجود دارد؛ و آن گزینه جنگ تمام‌عیار با جمهوری اسلامی یا اشغال خرج‌بردار و بلندمدت نیست».

از نظر اس.اس.جی. آن گزینه تغییر رژیم در ایران است، که آمریکا بدون آن مدام با تهدیدهای نیروهای رژیم ایران در خاورمیانه در جاهایی همچون عراق، یمن، سوریه و لبنان روبرو خواهد شد. «احتمال اینکه رژیم ایران فعالیت‌های اتمی‌اش را با میل و رغبت یا حتی تحت فشارهای شدید بین‌المللی متوقف کند بسیار کم است. بنابراین، اگر آمریکا نخواهد رژیم ایران را تغییر دهد، باید یا یک ایران اتمی را بپذیرد یا برای جلوگیری از دستیابی رژیم ایران به بمب اتم به تاسیسات اتمی‌اش حمله کند.» در پایان، اس.اس.جی. تاکید می‌کند دولتمردان آمریکا باید تلاش کنند بین طبقه حاکم و مردم ایران تفاوت قائل شوند. این نکته‌ای است که ترامپ در پیام‌های مختلف و همچنین در بیانیه خروج آمریکا از برجام به آن توجه نشان داد. چنانکه طرح می‌گوید: «هرگونه موضعگیری عمومی در مورد ایران و هرگونه پیام به رژیم ایران باید کاملا خط کشی میان حکومت دینی و مردم رنج‌دیده ایران را مشخص کند. ما باید به مردم ایران کمک کنیم تا یوغی را که رژیم بر گردنشان انداخته فرو افکنند و به آزادی که شایسته‌ی آن هستند دست یابند.»

مانده بودم چرا اسرائیل اینقدر بی وفاست؟ و یک خاطره
می 16, 2018
و مانده بودیم که چرا اسرائیل-نتانیاهو اینبار افشاگری اتمی بعنوان بهانه خروج ترامپ از برجام را از مجاهدین دریغ کرده است. و اینگونه کشوری بسیار خوشنام دست به یک فقره بی وفایی در سطح بین اللملی زده است.

بعضی تحلیل کردند که رابطه مجاهدین از وقتی که مریم رجوی نامه نوشت به مقامات سعودی و درخواست “ملاقات خصوصی”!!! کرد که توسط ویکی لیکس هم افشا شد. عربستان اداره این دستگاه را بعد از “ملاقات خصوصی” برعهده گرفته است و ترکی الفیصل بعنوان قیم آنها حتی مرگ مسعود رجوی را نیز اعلام کرد، اسرائیل به این رویکرد مریم رجوی با خدماتی که اسرائیل در گذشته با دادن اخبار و اطلاعات اتمی رژیم به مجاهدین اعتراض کرده و قهر کرده و رابطه شان بهم خورده است.

نامه مریم رجوی به عربستان و نظر عربستان در مورد تشکیلات رجوی

ترکی الفیصل سهامدار اصلی تشکل فرقه رجوی

عده ای نیز تحلیل کردند که در بهمن 1396 که در بیش از صد شهر تظاهرات شد و مردم هیچ اسمی از مجاهدین نیاوردند.
«««مجاهدینی که مدعی هستند 40 سال است مردم هر روز برای رسیدن مسعود رجوی به تهران لحظه شماری میکنند و هر شب “ایران رجوی رجوی ایران” گویان بخواب میروند و نیمه شبها در آسمان بدنبال مریم “مهرتابان” میگردند و “کانونهای شورشی” مجاهدین از بس زیاد شده اتاق خالی هم در ایران برای جای دادن آنها گیر نمی آید، بهمین دلیل برای شورش از نوک کوهها و بیابانهایی که هیچ بنی بشری در آن یافت نمشود استفاده میکنند (البته با نقاب) و فیلمهایش را برای مریم رجوی میفرستند. رژیم نیز مجبور شده مرزها را ببندد که سیل مردم جهت پیوستن به ارتش آزادیبخش نتواند عراق را ببرد. (ظاهرا مردم نمیدانند که ارتش آزادیبخش، عراق را طی یک پیروزی بزرگ!!! ترک کرده و بدلیل داشتن سلاحهای قاره پیما “انقلاب مریم” دیگر دلیلی برای حضور در جوار خاک میهن ندارند و در5000کیلومتری در تیرانا در اروپا مستقر شده اند و هر وقت رژیمی که میگوید پا به گور! است دعوتنامه فرستاد که بیائید و ما را سرنگون کنید از همانجا اعضایی که زنده مانده اند از بیمارستان با فشردن دگمه ای با سلاحهای قاره پیما رژیم را هدف قرار میدهند، مهر تابان هم خودش بلیط میخرد و میرود تهران)»»» در نزد مثلث جنگ افروزان (اسرائیل – امریکا – عربستان) از قدر و ارزش افتاده اند.

عده ای نیز گفتند و نوشتند که شاید بدلیل برده شدن نام رضا شاه این مثلث با نیم نگاهی به نیم پهلوی سلطنت طلبها را برای بخدمت گرفتن و تامین منافعشان در ایران آینده بهتر ارزیابی میکنند. بویژه که یک مشاور ایرانی سوپر راست تر از ترامپ هم در کنار گوش ترامپ هست که ترامپ و سیاستهای نژاد پرستانه و فاشیستی اورا اصلاح طلبانه میداند. و تا ترامپ راست روی میکند و از بمباران ایران با سلاحهای هسته ای کوتاه میآید یک سیخ به او میزند که نه کوتاه نیا و رایکالیزم او را تصحیح میکند، حتما دیگر ترامپ و جان بولتنها و جولیانی ها و…عشق قدیمی (مجاهدین) را فراموش کرده و نو (رضا شاه فقید) که آمد به بازار کنهه (مسعود رجوی فقید) شده دل آزار.
بعضی ها نیز تحلیل کردند که، خیر، تمامی اطلاعات بدست آمده در مورد فعالیتهای اتمی رژیم سرکوبگر از داخل ایران توسط سربازان گمنام مسعود رجوی بدست آمده و افشاگری نیویورک تایمز نیز دروغ است که اسرائیل آنها را به مسعود رجوی داده بود. و یا اظهارات مطلعین و خبرنگاران اسرائیلی در رسانه های بین اللملی مانند سی ان ان در طی ده روز گذشته مبنی بر اینکه قبلا افشاگریها را اسرائیل از طریق بعضی گروهها (فرقه رجوی) انجام میداد ولی اینبار خودش افشاگری را بدست گرفته همه شایعه است.
نشان به این نشان که سازمان مجاهدین با نفوذ به تمامی ارگانهای رژیم و حضور میلیونی در ادارات! و مراکز حساس از جیک و پیک رژیم خبر دارند و تمامی انتخابات را یک ما قبل نتیجه اش را میدانند، همانگونه که آتش بس را نیز قبل از شروع جنگ خبر داشتند، و در هنگام آتش بس غافلگیر نشدند، یا انتخاب خاتمی را قبل از تولدش چه بار اول و هم بار دومش را میدانستند. و مسعود رجوی نگفت که “خاتمی را خواهند گشت و اجازه نمیدهند به بار دوم انتخابات برسد چون اگر برسد مرگ ما حتمی است”، همانگونه که سرنگونی ای که قرار بوود سه ماهه و نه چهل ساله انجام شود را از قبل میدانستند. و فقط بعنوان دروغ سیزده بود که مسعود رجوی گفت سه ماه رژیم را سرنگون میکنیم تا مردم کمی خوشحال شوند. حتی آمدن به تیرانا را نیز از قبل میدانستند. و خیلی تحلیلها و اطلاعات ریز و درشت و البته صحیح دیگر در مورد رژیم را. و بسیاری تحلیلهای آبکی دیگر از همین نوع.

ولی اخیرا در 11 ماه می 2018 یعنی همین چند روز قبل سازمان مجاهدین با بستهُ آماده تحویل گرفته شده با دی اچ ال بهمراه کتاب و مشاوران و تحلیل گران حاضرو آماده در واشنگتن با ندایی که آقای نتانیاهو در تل آلویو سر داده بود مانند سینه زنانی که به نوحه خوان جواب میدهند همنوا شدند و پاسخ دادند. و افشاگری در مورد پروژه های موشکی رژیم مفلوک را افشا کردند. و کتابی که آنهم با دی اچ ال رسیده بود را همان روز رونمایی کردند.

بنابراین بود که مشخص شد اسرائیل مانند رژیم آنقدرها هم بی برنامه نیست و خیلی حساب شده کار میکند و اگر افشاگریهای اتمی را خودش انجام داد، ولی دوستان قدیمی خودش را فراموش نکرده و طبق قانون دوستِ دوستِ من دوستِ من است از تحت قیومیت عربستان در آمدن سازمان مجاهدین ناراحت نیست بلکه اینبار نیز مانند گذشته که موساد کشف و رجوی اعلام کرد یک تقسیم کار بود که افشاگریهای مربوط به اسناد بدست آمده توسط سربازان گمنام رجوی در مورد پروژه اتمی را نتانیاهو و افشاگریهای مربوط به اسناد پروژه های موشکی رژیم بدست آمده!! باز توسط سربازان گمنام مسعود رجوی توسط سازمان مجاهدین (شعبه واشنگتن موساد) صورت بگیرد تا این ارکستر صدایش منو و کسالت آور نباشد بلکه بصورت استریو دابلی به گوش شنوندگان واقعی بیاید. بعد میگویند که اسرائیل چون مردم فلسطین را قتل عام میکند بد است. و اینهمه خوبی را چشمشان کور است و نمیبینند.

چون واکنش همه جهان به صدای منوی نتانیاهو یک “بفرما” بود که سران تمامی کشورهای جهان گفتند اینها ربطی به موضوع نداشته است و اطلاعات همان است که به مجاهدین داده بودید دوباره مصرفش میکنید. شومن افشاگری اینبار نیز علیرضای عزیز بود که قول داده است بخاطر مریم رجوی عزیز دست به عمل انتحاری بزند درست وسط واشنگتن و یا لوس آنجلس بزند.
البته همه ما دانش آموزان میدانیم که چرا علیرضا این نامه تعهد و درخواست به عمل انتخاری را نوشته، چون مسعود و مریم رجوی مستمرا به او مارک میزنند که تو یک بورژوای بریده و طمعه وزارت اطلاعات رژیم هستی و این بدبخت نگون روزگار نیز برای اثبات خودش به خودش و بعد به دوستانش و البته به ولی فقیه استالینی باید این نامه را مینوشت و میداد که علنی هم بشود. تا اگر فردا جرات یافت که فرار کند و جدا شود رجوی بگذارد جلویش که تو آنقدر مرید ما بودی که میخواستی برای ما خود سوزی کنی. بنابراین اجباری در کار نبوده. مانند آنچه در هزاران رها شده طی این سالها اجرا کرده است چه شورایی چه مجاهد چه عضو پارلمان اروپا. اخیرا نیز شنیده شده که مریم رجوی به علت رحلت امام زمان ولی فقیه استالینی آقای مسعود رجوی بدون اطلاع او و تنها گذاشتن مریم گفته او (مسعود رجوی) مزدور وزارت اطلاعات شده بود. و خیانت کرد و خدا حافظی نکرده به دیار عدم شتافت و تازه خبرش را این جونم مرگ شده ترکی الفیصل یکباره وسط شو آنهم دوبار اعلام کرد که نزدیک بود ناراحت شوم ولی کور خوانده بود.
خاطره ای از علیرضا جعفرزاده در حضور مریم رجوی
یک خاطره از جعفرزاده یادم آمد حیف است که شما نشنوید. یکروز در مقر اورسورواز مریم رجوی داشت ماها را نقره داغ میکرد که همه باید طبق انقلاب مریمی به اندازه یک سپتیک مواد بر سر و روی خود و همقطاران میمالیدند و به همان اندازه و بیشتر به خودشان مزدور، بریده، نرینه وحشی، چشم چران، رژیمی، خاتمی چی، تن پرور، لش، مادینه …….(خیلی هایش را نمیشود نوشت چون طبق قانون مطبوعات باید در نشریات XXX چاپ شود که ما مجوزش را نداریم) که دیدیم علیرضا جعفرزاده را با دو محافظ به داخل سالن آوردند.
تمامی جلسه با ورود او برگشتند به سمت درب سالن اور (همان که مریم مٌهر تابان در آن دیپلماتهای کرایه ای را ملاقات میکند و یا جلسات شورا را برگزار میکند) از آنجا که آنتنی کردن یکی برای ریختن سرب داغ در گلویش یک روش جاری بود همه سالن آنتنش گرفت که اینبار این نگون بخت که قرعه بنامش خورده علیرضا جعفرزاده است. از آنجا که کارش طوری بود که نمیشد جلوی همقطارانش خواهر و مادرش را یکی کنند آورده بودند در جلسه ما که بالاتر بودیم و کارهای علیرضا در بین ما مانند آب خوردن بود و بنابراین پوستمان گلفتر بود و شنیدن فاکتهای او ما را خراب نمیکرد. چون این جمع خیلی وقت بود آن فاکتها را انجام داده و عبور کرده بودند.
علیرضا بیچاره همانند زندانیان اوین که چندین جلسه توسط بازجوی آماده ساز حسابی چند شب بخدمتش رسیده بودند برای اطمینان از اینکه چیزی نگفته ندارد آورده بودند که در نزد خود مریم حسابی حالش را جا بیاورند تا او تائید کند که هرچه داشته گفته. جعفرزاده با گردنی شکسته و به یک سمت و حالتی که بابا یک سپتیک موادخوردم ولم کنید به وسط معرکه هدایت شد. و همراهان فاصله گرفتند که آتشباری آنها را نگیرد.
مریم رجوی رو کرد به علیرضا و گفت چشم ما روشن بعد از 120هزارشهید بعد از یک دریا خون که بین ما و رژیم جاری است شازده یاد پدر و مادرش افتاده و درخواست داده برود و آنها را ببیند. هنوز مریم رجوی جمله اش تمام نشده بود بدون نیاز به اشاره مریم رجوی، و طبق روش جاری خواهران شورای رهبری که از قبل در جریان بودند شروع کردند به دادن شعارهای کثافت، مزدور، بریده، خائن، رهبری رو فروختی، برادر مسعود رو کشتی، و سالن غرق در فضای انقلاب مریمی شد و دویست نفر با هم فریاد میزدند. و دیگر نمیشد فهمید چه میگویند و مانند این بود که سرت را کرده باشی داخل موتور لوکوموتیو. بعد از یک ربع یا شاید 45 دقیقه که همه خسته شدند مریم مانند رهبران اکستر که چوب رهبری را به یکطرف میبرند ارکستر را متوقف کرد ولی یکی از سینه چاکها که پشتش به مریم بود و داشت حساب جعفرزاده را میرسید را دیگران گرفتند و نشاندند و همه سکوت کردند، و مریم ادامه دادد بگذار ببینیم خودش چی میگه؟

تعهد نامه خلع سلاح علیرضا جعفرزاده در مقابل فرقه رجوی تا در آینده اگر جدا شد بگذارند جلویش
علیرضای بیچاره که فکر میکرد باید همان درخواست را تکرار کند گفت، خواهر مریم من فقط درخواست دادم که بعد از 15 سال آنها را ببینم، هنوز جمله اش تمام نشده بود خواهر نسرین وسیله ای از روی میزش را بسمت او روانه کرد و دوباره صدای دویست نفر در هم پیچید و لوکوموتیو روشن شد و تا دقایقی ادامه داشت.
یکی میگفت میخواهی بروی ایران پدر و مادرت رو ببینی؟ خوب یکباره میگفتی میخواهی بروی سفارت رژیم در پاریس؟ بهتر نبود؟ حتما با وزارت اطلاعات قرار هم گذاشتی. یکی میگفت از اول معلوم که این علیرضا جعفرزاده نفوذی رژیم است، کاک صالح (ابراهیم ذاکری) با اینکه مدتها بود مرده بود ولی هنوز جواز دفنش صادر نشده بود حساس شد و گفت چی؟ فکر کردی کمیسیون امنیت و ضد تروریسم مرده که رفتی مزدور رژیم شدی؟ و خلاصه هر کس از ذن خود فحشی و تهمتی به او میداد و میرفت زیر گوشش فریاد میکرد و بر سرش میزد.
با کشیده شدن ساسات موتور لوکوموتیو توسط راننده (مریم مهر تابان) دوباره نوبت علیرضا شد که گفت ایران نمیخواستم بروم پدر و مادرم بعد از ده سال از آمریکا آمده اند آلمان میخواستم برم آنجا ببینمشون. اینبار لوکوموتیو با صدای دلخراشتر اما علیه خانواده علیرضا شروع شد و فحش و ناسزا بود که نصار خانواده اش میشد. که حتما مزدور وزارت اطلاعات هستند که آمده اند میخواهند تو را ببیند… خلاصه مجبورش کردند که یک سپتیک مواد را خودش با هدایت مریم رجوی و خواهران شورای رهبری حاضر بعلاوه 200تن از برادران مسئول روی سر و رویش بریزد و تمامی سمتهای موجود در وزرات اطلاعات، و سپاه قدس و اوین را به خودش و خانواده اش نسبت دهد و غلط کردم بگوید تا بگویند خوب حالا برو و یک گزارش مفصل بنویس ببینیم از این انقلاب مریم چه فهمیدی؟ علیرضا فهم خودش را از انقلاب مریم بخوبی در جلساتی که در 11 ماه می در واشنگتن برگزار میشود بنمایش میگذرد.
جنبش نه به تروریسیم و فرقه ها
مطالب مرتبط
تشریح ماهیت فرقه رجوی ابزار مثلث جنگ طلب آمریکا-اسرائیل-عربستان در کنگره سالانه حزب اف د پ آلمان
می 14, 2018

آقای داود ارشد در کنگره سالانه حزب اف د پ آلمان

آقای داود ارشد طی هفته گذشته در کنگره حزب لیبرالهای آزاد آلمان که در شهر برلین آلمان برگزار شد شرکت کردند. در این کنگره اعضا و رهبران فدرال و ایالتی حزب، وزرای مختلف در دولتهای ایالتی آلمان، نمایندگان پارلمان آلمان و اروپا، دیپلماتهای ناظر و میهمان از کشورهای مختلف جهان، رسانه های مختلف اروپایی حضور داشتند، جنبش نه به تروریسم و فرقه ها نیز به این کنگره دعوت شده بود که آقای داود ارشد از اعضای سابق شورای ملی مقاومت و جدا شده از فرقه رجوی فعال سیاسی و حقوق بشر به نمایندگی شرکت داشتند.
شرکت آقای ارشد در این کنگره در تلویزیون کانال یک آلمان منعکس شد.

در طی چند روز کنگره با استناد به مدارک و اسناد منتشر شده توسط فرقه رجوی طی چهل سال تروریسم آن با طیف وسیعی ای از سیاستمداران آلمان در مورد شرایط کنونی ایران و سر برآوردن نئوکانهای آمریکا جهت دیکته کردن سیاست و نحوه اداره اقتصاد و کشور به جهان و بخصوص به آلمان که امروزه در قالب و به بهانه موضوع قرار داد اتمی ایران و جهان بروز و نمود پیدا کرده است گفتگو کردند. یک نسخه از مدارک در بین اعضا و مسئولین حزب توزیع شد از جمله:

• آقای کریستین لیندنر رهبر حزب اف د پی آلمان،
• آقای ولفگنگ کوبیکی معاون حزب و عضو پارلمان آلمان،
• خانم دکتر زیمیرمن از رهبری حزب و عضو پارلمان آلمان و شهردار سابق دوسلدورف،
• دکتر یوآشیم ایشتمپ معاون نخست وزیر و وزیرخانواده-کودکان پناهندگان ایالت نورت وست فالن و عضو رهبری حزب در این ایالت و عضو پارلمان آلمان.
• آقای گود کنستانتین از رهبران جوانان حزب و عضو پارلمان آلمان،
• خانم یوانه گی باور وزیر آموزش و پرورش ایالت نورت وست فالن،
• آقای پروفسور آندریاس پینگوارد وزیر اقتصاد ایالت نورت وست فالن،
• خانم بریتا کریس کاترینا عضو پارلمان
• خانم دکتر آنته ویتموتز هوبلن عضو پارلمان
• آقای کریستین دویچ عضو پارلمان

آقای داود ارشد و رهبر حزب اف د پ آلمان آقای کریستین لیندنر

در تمامی گفتگوها تکیه بر نقش گروه تروریستی فرقه رجوی در همکاری با این موج بسیار خطرناک مثلث جنگ طلب بود. که اخیرا نیزخطر حضور آن موضوع نگرانی پارلمان اروپا بود که طی کنفرانسی نسبت بدان واکنش نشان دادند.

که چگونه گروهی که آمریکائیان را ترور کرده است و بدان افتخار میکند، رهبرش مسعود رجوی مفتخر به عضویت در گروههای فلسطینی که خواستار نابودی اسرائیل است میباشد،

گروهی که در اشغال سفارت آمریکا در تهران شرکت فعال داشته و رهبر آن خواستار محاکمه گروگانهای دیپلمات بوده است.

انعکاس حضور آقای ارشد در کنگره در تلویزیون کانال 1 آلمان

گروهی که با بدنامترین دیکتاتور منطقه که ایرانیان و عراقیان را با سلاح شیمیایی قتلعام کرده، در قتل سربازان ایرانی و البته سرکوب کردهای عراق هنگام قیام همدست بوده است.

آقای ولفگنگ کوبیکی معاون حزب و عضو پارلمان آلمان

آقای یوآشیم اشتامپ معاون نخست وزیر و وزیر خانواده و مهاجران ایالت نورت راین وست فالن

گروهی که به نقض شدید حقوق بشر در میان اعضای خود مشغول است

گروهی که در مقابل اقدام قضایی فرانسه دست به خشونت از ضد انسانی ترین روشهای خود سوزی اجباری اعضایش در شهرهای اروپا و آمریکا استفاده کرده است.

  • خانم یوانه گی باور وزیر آموزش و پرورش ایالت نورت وست فالن‏
  • آقای پروفسور آندریاس پینگوارد وزیر اقتصاد ایالت نورت وست فالن، ‏

گروهی که جامعه اروپا و غرب را بعنوان ضد ارزش و فاسد تلقی میکند طوریکه اعضایش را در آلبانی-تیرانا برای زندانی کردن از آلوده شدن به این فرهنگ که آنرا فرهنگ بورژوازی مینامد بری میدارد.
در حال حاضر نزدیک به دو هزار نفر اسیر این فرقه در تیرانا هستند. و این سند زیر نیز قرارداد اجباری است که هر فرد اسیر در فرقه باید امضا کند.که ترجمه اش آمده است.

گروهی که تروریسم او در ایران صدها هزار نفر کشته بجا گذاشته است.
توسط جولیانی ها و مک کین ها و اعضای کابینه همین دولت آمریکا همچون جان بولتن که در گذشته با گرفتن پولهای کلان از این گروه تروریستی حمایت حمایت میکردند مورد حمایت قرار میگیرند.
تناقض اساسی مطرح شده مورد توافق همه طرفهای گفتگو این بود که این مثلث بدورغ شعار مبارزه با تروریسم و حامیان تروریسم بین اللملی در جهان را میدهد در صورتی که خودش آشکارا از تروریسم دفاع میکند و از آنها حقوق دریافت میکنند، که در اساس بهانه ای است برای زورگویی به جهان و آنگونه که آقای ماکرون نیز پنج شنبه گذشته در شهر آخن گفتند “سیاستهای ترامپ و خروجش از برجام سیاست و اقتصاد ما را به ما دیکته میکند یعنی دیگر در کشورمان حاکم نیستیم.” نقض حاکمیت ملی کشورهای دیگر جهان است.

رهبر حزب آقای کریستین لیندنر نیز در سخنرانی خود که خطوط اصلی واستراتژی حزبی را ترسیم میکرد خانم مرکل را به ضعف در مقابل ترامپ متهم کرد و خواستار اتخاذ موضع محکمتری در قبال آن شد. در گفتگو با مسئولین حزبی همگی از برجام و موضع اتحادیه اروپا در مورد برجام تاکید کردند.

  • آقای گود کنستانتین از رهبران جوانان حزب و عضو پارلمان آلمان، ‏

آقای کرییستین دویچ عضو پارلمان ایالتی

  • خانم دکتر زیمیرمن از رهبری حزب و عضو پارلمان آلمان و شهردار سابق دوسلدورف، ‏

خانم بریتا کریس کاترینا عضو پارلمان آلمان(س ر) ‏ خانم دکتر آنته ویتموتز هوبلن عضو پارلمان ‏ (س چپ)

روئسای سازمان مجاهدین هزاران نفر را سال‌ها بدون محاکمه در زندان نگه داشته’
می 7, 2018
خانم رجوی: چگونه است که یک تشکیلات که فریادهای آزادی خواهی، دمکراسی طلبی اش به کمک دلارهای نفتی گوش فلک را کرکرده است میتواند تحت هژمونی کشوری که در صدر جدول کشورهای آزادی کش، و دیکتاتوری قرون وسطایی به معنی اخص کلمه که قانون اساسی هم ندارد و سلطان قدار و ظالم همانند دوران غزنویانها و چنگیزخانها و … حکم میراند برود؟
تجمع دو سال پیش در برلین در حمایت از رائف بدوی، وبلاگ‌نویس سعودی زندانی

سازمان دیده‌بان حقوق بشر، عربستان سعودی را متهم کرده که هزاران نفر را بدون محاکمه سال‌ها در زندان نگه داشته است.
این سازمان حقوق بشری مستقر در آمریکا با استفاده از اطلاعات به دست آمده از سایت وزارت کشور عربستان سعودی گزارش داده که دو هزار و ۳۰۵ نفر در این کشور بدون حکم دادگاه بیش از شش ماه در زندان محبوس شده‌اند.
بعضی از زندانیان حتی تا بیش از ۱۰ سال بدون حکم در زندان بوده‌اند.
بر اساس قوانین قضایی عربستان فقط تا پنج روز می‌توان یک مظنون را در بازداشت موقت نگه داشت. تمدید بازداشت موقت تا شش ماه با دستور قضایی ممکن است و بعد از آن مظنون باید محاکمه یا آزاد شود.
دیده‌بان حقوق بشر از مقام‌های قضایی عربستان سعودی خواسته هرچه زودتر این افراد را آزاد کند.
اطلاعات ثبت شده در پایگاه وزارت کشور عربستان سعودی
• ۵۳۱۴ مورد بازداشت موقت
• ۳۳۸۰ نفر بیش از شش ماه
• ۲۹۴۹ نفر بیش از یک سال
• ۷۷۰ نفر بیش از سه سال
Image captionولیعهد عربستان در راستای تغییراتی که به دنبال آن است بیش از سیصد شاهزاده سعودی را به اتهام فساد بازداشت کرد
بر اساس این گزارش، اصلاحات مورد نظر محمد بن سلمان هم وضعیت حقوق بشر عربستان سعودی را از این نظر بهبود نداده است.
او خود در رأی کمیته مبارزه با فساد در عربستان دستور بازداشت بیش از ۳۰۰ نفر را با هم صادر کرد.
به گفته سازمان دیده‌بان حقوق بشر تعداد افرادی که برای مدت طولانی بدون محاکمه بازداشت شده‌اند در طول چند سال گذشته به شکل آشکاری افزایش داشته است.
اطلاعاتی که در ماه مه ۲۰۱۴ ثبت شده نشان می‌دهد که در آن مقطع زمانی ۲۹۳ نفر بازداشت موقت بوده‌اند.
وزارت کشور عربستان سعودی از سال ۲۰۱۳ پایگاه اطلاع‌رسانی اینترنتی را به نام “پنجره ارتباطات” راه‌اندازی کرده و این اطلاعات را آنجا ثبت می‌کند.
البته نام زندانیان در آن پایگاه ذکر نمی‌شود اما پنج رقم آخر پاسپورت یا کارت شناسایی افراد به علاوه تاریخ بازداشت در آن سایت موجود است.
سارا لی ویتسون، مدیر بخش خاورمیانه سازمان دیده‌بان حقوق بشر می‌گوید: “با نسخه‌ای کافکایی از عربستان سعودی مواجه هستیم که شهروندان را گاهی تا یک دهه بدون اتهام در زندان نگه می‌‌دارد و برای آنها عنوان ‘در دست بررسی’ را به کار می‌برد. این عبارت به مقام‌های عربستان اجازه می‌دهد که هرکسی را بخواهند زندانی کنند و بگویند پرونده‌شان در حال تحقیق است و این تحقیق زمان ندارد و بی‌انتها است.”

ملاقات آقای داود ارشد با سفیر ونزئولا در بلژیک، لوکسامبورگ و اتحادیه اروپا خانم کلودیا سارنو کالدرا
می 5, 2018

آقای داود ارشد و خانم کلودیو سالرنو سفیر ونزوئلا در بلژیک، لوکسامبورگ و اتحادیه اروپا
ملاقات آقای داود ارشد با سفیر ونزئولا در بلژیک، لوکسامبورگ و اتحادیه اروپا خانم کلودیا سارنو کالدرا

روز پنج شنبه سوم ماه می آقای داود ارشد با خانم کلودیا سارنو کالدر سفیر کشور ونزئولا در اتحادیه اروپا و بلژیک و لوکسامبورگ در بروکسل ملاقات نمود. در این ملاقات سفیر ونزوئلا در یونسکو و دبیر سابق مرکوسور آقای هکتور کونستانت و نماینده مجلس آرژانتین آقای گولرمو کارمونا حضور داشتند.

در این دیدار تحولات ونزوئلا در کادر آمریکای لاتین و ایران در کادر خاورمیانه مورد بررسی قرار گرفت. ابتدا خانم سفیر از آقای ارشد در مورد تحولات اخیر ایران و فشارهای آمریکا و برجام سوال کردند که آقای ارشد طی یک گزارش مفصل همراه با مطالب مکتوب که یک نسخه نیز به ایشان تحویل گردید توضیح دادند که جناب سفیر استحضار دارند که مدتهاست که جناحهای جنگ طلب – نئوکان های آمریکا برنامه ها و طرحهای خود را چه در منطقه خاور میانه و چه در آمریکای لاتین بمنظور بازگرداندن شرایط حاضر بین اللملی با سازمان ملل بعنوان مرجع رسیدگی به مسائل و مشکلات بین کشورها به شرایط قبل از جنگ جهانی دوم یعنی شرایط “هرکس زورش بیشتر حرفش پیشتر” و از دور خارج کردن تمامی نهادهای دمکراتیک از جمله سازمان ملل همانگونه که آقای ترامپ نیز آشکارا آنرا نهادی بی خاصیت خوانده است میباشد. و شعار اول آمریکا عملا جوهره همین سیاست آقای ترامپ است.

آقای ارشد و آقای هکتور کونستانت سفیر ونزوئلا در یونسکو
در همین رابطه طرح نئوکان ها تغییر جغرافیای سیاسی جهان است و در قدمهای اول کشورها، مناطق و قراردادها و نهادهای دمکراتیک و قانون مدار را هدف قرار داده اند و جهت بهره گیری از شرایط مطلوبشان در صدد بخدمت گرفتن نیروها و دولتهای دست نشانده مانند شاه ایران و پینوشنه ها … میباشند. در ایران نیز همین شرایط حاکم است و از تاکتیکهای مشابهی استفاده میشود.

سالهاست که نئوکانها یکی از گروههای تروریستی بنام سازمان مجاهدین که منفور عام و خاص در داخل ایران و خارج ایران و حتی در میان سیاستمداران مترقی هستند با سابقه حتی کشتن آمریکایی ها و ترورهای بسیاری همچون القائده و داعش با بکارگیری عملیات انتحاری و بمب گذاری در مکانهای عمومی … توسط چهره های شاخص نئوکانها مانند جان بولتن و رودی جولیانی و جان مک کین مورد حمایت مالی (از طریق همکاران منطقه ایشان مانند عربستان) و سیاسی قرارگرفته و تلاش میکنند آنرا در کنار دیگر انتخابهایشان در طیف های مختلف سیاسی بکاربگیرند. و تلاش میکنند با برگزاری گرد همآیی هایی که سالیانه یکبار با هزینه های بسیار گزاف در پاریس برگزار میکنند بعنوان مبارزه دمکراتیک مردم ایران جا بزنند. که البته این نمایش رسوا آنقدر مضحک است که هیچ ایرانی در آن شرکت نمیکند و مجبورند با هزینه کردن های کلان پناهندگان را از کمپهای پناهندگی به این شوها بکشانند. و با استفاده از سرو صدا و تبلیغات در رسانه ها به آن ابعاد بزرگتری بدهند.

آقای داود ارشد و آقای گولرمو کارمونا عضو پارلمان آرژانتین
من و دوستان من که از اعضای عالیرتبه این تشکیلات تروریستی بودیم تروریسم و بکارگیر آن تشکیلات تروریستی توسط نئوکانها و کشورهایی مانند عربستان و اسرائیل را افشا کرده ایم بنابراین هیچ ایرانی در ایران و در خارج از ایران خوشبختانه تحت تاثیر این اقدامات قرار نمگیرند ولی در حال حاضر دولت ترامپ دست روی توافق هسته ای ایران و جهان گذاشته و قصد نابودی آنرا دارد همانگونه که قصد نابودی قرارداد مرکوسور بین کشورهای آمریکای لاتین و اتحادیه اروپا را دارد. همانطور که قصد دارند دولت ونزوئلا را سرنگون کند، همانطور که لولا دِ سیلویا را توانستند با محاکمه های نمایشی از انتخابات حذف و زندانی کنند و همانطور که رئیس جمهوری آرژانتین را میخواهند به محاکمه بکشند…

خانم سفیر نیز اضافه کردند که در کشور ما همه شاهد هستند که اینکار را با راه اندازی گروههای وابسته بخودشان و با تامین کامل مالی و ترتیب دادن تظاهراتهای نمایشی و با پروپاگاندای وسیع رسانه ای از کشورهای دمکراتیک و مردم گرا شیطان سازی کنند. البته تلاش نئوکانها برای از دور خارج کردن لولا دِ سیلویا بدین منظور انجام میشود که بتوانند با سرکار آوردن عناصر وابسته به خودشان ونزوئلا و دیگر کشورهای چپ تر مانند اروگوئه و نیکاراگوِ … را از این قرارداد منطقه ای که همه ما را متحد کرده است خارج و عملا این قرارداد را از بین ببرند.

نئوکانها و مهره هایشان-فرقه رجوی

وقتی قافیه برای نئوکان ها تنگ میشود داعش عربی و طالبان و فرقه رجوی (داعش ایرانی) سابقا در لیست تروریستی نئوکانها نیز بدرد میخورند

در این ملاقات همچنین آقای گویلیرمو کارمونا عضو پارلمان آرژانتین و آقای هکتور کونستانت سفریر ونزوئلا در یونسکو و دبیر پیشین مرکوسور حضور داشتند.

خانم سفیر از اسناد ارائه شده در مورد نیروهای وابسته به نئوکانها مورد استفاده درپروژه های ایران آنها بویژه تشکیلات تروریستی ام او ک تشکر نمود و گفت که مطالب آنرا به اطلاع دولت ونزئولا خواهد رساند. و برای آقای ارشد و فعالیتهایشان آرزوی موفقیت کردند.

آقای ارشد نیز از اینکه به حضور پذیرفته شده بودند تشکر کرده و برای کشور و مردم ونزوئلا آرزوی موفقیت نمودند.

ملاقات آقای داود ارشد با وزیر خارجه و وزیر دفاع سابق برزیل آقای سلسوآمورین
می 4, 2018

تشریح طرحهای کودتایی نئوکلن ها در کشورهای توسعه یافته همچونه ایران و برزیل و اروگوئه …جهت بقدرت رساندن نیروهای دست نشانده خود همچون فرقه رجوی در این ملاقات.

آقای داود ارشد و آقای سلسو آمورین دو دوره وزیر خارجه سابق برزیل
روز دوم ماه می در محل پارلمان اروپا ملاقاتی بین آقای سلسو آمورین دو دوره وزیر خارجه – وزیر دفاع و سفیر برزیل در انگلستان و آقای ارشد برگزار شد.

آقای آمورین بعنوان رئیس گروه مبارزه برای دمکراسیِ برزیل و آزادی رئیس جمهور سابق برزیل لولا دِ سیلوا تحت نام “گروه مبارزه با کودتای نئوکلن ها در برزیل” در پارلمان اروپا حضور دارند. قابل ذکر است که آقای سلسو آمورین از سیاستمداران کهنه کار چپ آمریکای لاتین از طرف مجله فارن پالسی در اکتبر 2009 بعنوان بهترین وزیر خارجه جهان معرفی شده است.

این ملاقات با رئیس گروه “مبارزه با کودتای نئوکان ها در برزیل” که در پارلمان اروپا برگزار شد از حمایت فراکسیونهای چپ اتحادیه اروپا برخوردار است که خواستار آزادی رئیس جمهور سابق برزیل آقای لولا دِ سیلوا و جلوگیری و افشای کودتای بقدرت رساندن نماینده دست نشانده شرکتهای چند ملیتی نئوکانها در غیاب و محروم شدن نماینده واقعی و دمکراتیک مردم برزیل با برگزاری دادگاه نمایشی هستند.

آقای سلسو آمورین و اوباما رئیس جمهور آمریکا
آقای سلسو آمورین توضیح دادند که در حال حاضر لشکرکشی بی سابقه جهانی توسط نئو کان ها جهت نابودی دمکراسی و بازگرداندن شرکتهای چندملیتی همانند دوران دهه های 1960 که با بکارگیری کودتای نظامی به اجرا در میآمد درحال وقوع است. اما اینبار از طریق نابودی و از دور خارج کردن دولتهای دمکراتیک، قراردادهای اقتصادی بین کشورها و قراردادهای تنش ضدایی مانند آنچه در برزیل، نیکاراگوئه، آرژانتین، پاراگوئه و اوروگونه در آمریکای لاتین و آنچه در مورد قرارداد اتمی ایران در جریان است پیش برده میشود.

آقای آمورین وزیر خارجه برزیل در دیدار با خانم کلینتون وزیر خارجه آمریکا
نئوکان های آمریکا نمیتوانند اتحاد کشورهای آمریکای لاتین و قراردادهای منصفانه مانند قرارداد مرکوسور EU-Mercosur FTA با اتحادیه اروپا را تحمل کنند آنها خواهان از بین بردن این اتحادها و قراردادها بوده و ترجیح میدهند با کشورها درضعیف ترین وضعیت و پراکندگی با آنها مواجهه شوند. دراجرای همین سیاستهای توطئه آمیز است که در برزیل شاهد استیضاح آقای لوئیس لولا دِ سیلوا هستیم که یک کودتاست تا استیضاح.

آقای لولا دِ سیلوا محبوبترین و مردمی ترین کاندید ریاست جمهوری برزیل است و دوبرابر کاندیدای فاشیستهای برزیل شانس دارد. آقای لولا دِ سیلوا را بخاطر نو سازی خانه ای که نه به وی و نه به اعضای خانواده او تعلق داشته است مورد محاکمه فرمایشی قرار دادند و از دور انتخابات خارجش کردند تا نگذارند کاندیدای چپ که صد در صد در دور بعدی انتخاب میشد بتواند در انتخابات شرکت کرده و بقدرت برسد.

نئوکان ها و نیروهای وابسته آنها در طرحهای ضد مردمی

آقای ارشد به عنوان عضو عالیرتبه سابق تشکیلات سازمان مجاهدین بعنوان یکی از گروههایی که نئوکان ها بخدمت گرفته و قصد استفاده از آن را داردند ضمن اعلام همبستگی با مبارزه مردم آمریکای لاتین و بطور خاص برزیل بعنوان جبهه اصلی مبارزه با نئوکلنها و شرکتهای چند ملیتی اضافه کردند که همین تهاجم نئوکلنها که شما بدرستی آنرا کودتا مینامید، همزمان جهت بقدرت نشاندن نیروهای دست نشانده در منطقه خاور میانه و بطور خاص در ایران در جریان است.

آقای ارشد شرح کاملی از نیروهای کاندید نئوکانها از تمامی طیفهای سیاسی از جمله تشکیلاتی بنام سازمان مجاهدین را با ارائه تاریخچه پنجاه ساله تروریستی این گروه را به ایشان ارائه کردند و افزودند این تهاجم در گذشته با حمایت آقای جان بولتن از چهره های سرشناس نئوکان ها در امریکا از این تشکیلات ادامه داشته و بطور خاص بعد از بقدرت رسیدن آقای ترامپ در آمریکا و ورود جان بولتن به کابینه ترامپ اوج جدیدی گرفته. آنچه تعجب برانگیز است اینکه نیروهای که همانند فرقه تروریستی سازمان مجاهدین خلق ایران به رهبری آقا و خانم رجوی تا دیروز بدلیل کشتن آمریکایی ها و مردم بیگناه در لیست تروریستی آمریکا قرار داشت از جمله نیروهایی است که بخدمت گرفته شده اند تا با حمایت از آنها شانس خود را برای دست یابی به نفت و منابع اقتصادی منطقه خاور میانه امتحان کنند.

آقای آمورین اظهار کردند که بله کاملا در جریان هستم همانگونه که نئوکلن ها در آمریکای لاتین نوک حمله آنها علیه نیروهای پیشرو و علیه قراردادهای آنها با جهان مانند قراردادهای اقصادی مرکوسور EU-Mercosur FTA که بین کشورهای دمکراتیک آمریکای لاتین و اتحادیه اروپا بسته شده است، در منطقه شما نیز در حال نابودی قرارداد اتمی بین ایران و بقیه قدرتهای اروپایی و جهان هستند. این دو برنامه دقیقا موازی هم و از یک سیاست غلبه برجهان همانند دهه های 1960 که آمریکا برجهان تسلطی بدون منازع داشتند نشآت میگیرد. همین برنامه در ونزوئلا و در آرژانتین نیز به پیش میرود.

آقا سلسو آمورین نیز برای مردم ایران و آقای ارشد در مبارزه خود علیه تروریسم و گروههای دست نشانده نئوکلن ها آرزوی موفقیت کردند. و اضافه نمودند که ما فقط با همبستگی است که میتوانیم جلوی استقرار دوباره دیکتاتوری را گرفته و به دمکراسی مردمی برسیم. در این ملاقات آقای زیو پیمنتا لوپز عضو پارلمان اتحادیه اروپا از حزب کمونیست پرتقال نیز حضور داشتند.
پانوشت ها:
مرکوسور
(Mercado Común del Sur) یک بلوک منطقه‌ای متشکل از آرژانتین، برزیل، پاراگوئه، اروگوئه و ونزوئلااست.
کشورهای شیلی، بولیوی، کلمبیا، اکوادور و پرو نیز با آن در ارتباط هستند. مکزیک و زلاند نو نیز عضو ناظر این بلوک هستند. هدف مرکوسور آسان سازی بازرگانی و همچنین تسهیل جریان کالا، پول و افراد میاد کشورهای عضو است. مرکوسور و «جامعه کشورهای حاشیه آن» دو اتحادیه گمرکی هستند که در واقع بخشی از فرایند تداوم یکپارچه سازی کشورهای آمریکای جنوبی به شمار می‌روند.

نئوکان
یا نومحافظه‌کاری “که به‌طور مخفف به آن نئوکان (به انگلیسی: Neocon) گفته می‌شود” جنبشی سیاسیست که در آمریکا در دههٔ ۱۹۶۰متولد شد که از سیاست داخلی و خصوصاً خارجی این حزب سرخورده شده بودند. بسیاری از پیروان آن در جریان دولت‌های جمهوریخواه دهه‌های ۷۰، ۸۰، ۹۰ و ۲۰۰۰ مشهور شدند. اوج اثرگذاری نومحافظه‌کاری در دولت‌های جرج دبلیو بوش، جرج هربرت واکر بوش و تونی بلر بود، که آن‌ها نقش عمده‌ای در پیشبرد و برنامه‌ریزی برای اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ ایفا کردند. نومحافظه کاران برجستهٔ دولت بوش عبارت بودند از پال ولفوویتز، جان بولتون، الیت ابرمز، ریچارد پرل، و پل برمر. مقامات ارشدی چون معاون رئیس جمهور دیک چینی و وزیر دفاع دونالد رامسفلد، با این که خود را نومحافظه کار نمی‌دانستند به دقت به مشاوران نومحافظه کار در زمینهٔ سیاست خارجی، مخصوصاً در زمینهٔ اسرائیل، ترویج دمکراسی در خاورمیانه، و استفاده از قوای نظامی آمریکا به منظور دستیابی به این اهداف، گوش فرا می‌دادند. نومحافظه کاران در کاخ سفید باراک اوباما دارای نفوذ بودند و نومحافظه کاری هنوز تیری در ترکش هر دو حزب باقی‌مانده ‌است.

محاکمه رییس جمهوری اسبق پرو به اتهام عقیم سازی زنان
آوریل 27, 2018

محاکمه مسعود رجوی بدلیل عقیم سازی زنان چه زمانی خواهد بود؟——

فوجی موری قبلا به خاطر شرایط بد جسمی از زندان آزاد شده بود
دادستان کل پرو می گوید، علاوه بر آقای فوجی موری، سه نفر از وزیران بهداشت دوران ریاست جمهوری او هم محاکمه خواهند شد.
نزدیک به ۳۰۰ هزار زن در دوران ریاست جمهوری آقای فوجی موری در سال های ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۰ عقیم سازی شدند.
دولت پرو در آن زمان اعلام کرد که این اقدام به صورت داوطلبانه صورت گرفته اما صدها نفر گفته اند زیر فشار و به اجبار مجبور شده اند به عقیم سازی تن بدهند.
بیشتر این زنان، از زنان فقیر روستایی و بومیان پرو بوده اند.
گفته می شود حدود ۲۰۰۰ زن به اجبار عقیم سازی شده اند و ۱۸ نفرشان حین عمل جانشان را از دست داده اند.
آلبرتو فوجی موری که ۷۹ سال سن دارد در سال ۲۰۰۹ به اتهام نقض حقوق بشر به ۲۵ سال حبس محکوم شد ولی سال گذشته به خاطر شرایط بد جسمی عفو شد.
————
در همین رابطه
————

ماجرای عقیم کردن زنان با خارج کردن رحم آنها توسط مسعود رجوی از زبان زنانی که شاهد بوده اند.

گفت‌و‌شنود با خانم فرشته خلج هدایتی (قسمت اول) ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات
https://www.youtube.com/watch?v=-BNPEiB2W2U
فایل صوتی
http://www.hamneshinbahar.net/mp3files/Gofto_Shonud_F_Hedaiati1.mp3

نظریه پردازان قرون وسطی، توماس هابس یا مسعود رجوی
آوریل 23, 2018

ادعاهای سوپر چپ نفی افکار قرون وسطائی یا افکار قرون وسطائی رجوی

در تاریخ فلسفه دمکراسی اروپا برخی نظریه پردازان طبیعت گرا پس از یک دوره رجوع به حقوق طبیعی، به منظور توجیه این خواسته که شرایط سیاسی و انسانی جامعه باید تغییر کند، دچار تزلزل شدند. این زمانی بود که قدرت سیاسی حاکم بر حاکمیت کلیسا با افکار قرون وسطایی چیرگی یافت، دست از درخواست تغییر اوضاع (محو کامل افکار قرون وسطایی کلیسا) برداشتند و از در تائید حکومت مطلقه برآمدند و به شرح این امر پرداختند که “نمیتوان همه حقوق طبیعی بشر را در یک جامعه ی سیاسی تامین کرد و به ناچار برخی از این حقوق هزینه ی برقرار ساختن جامعه مدنی و سیاسی و تامین صلح و امنیت مردمان میگردد”. آنها این امر را به زبان وانهادن و از خود جدا کردن حقوق بیان کردند. بدین معنا که برخی از مردم، برخی از حقوق طبیعی و از جمله آزادی خود را به نیروی فرادست جامعه یعنی سرکرده (رهبری) واگذار میکنند تا در عوض آن، ازامنیت و آرامش و صلح برخوردار شوند.
توماس هابس در ادامه رویکرد ژان بُدِن و گروسیوس، نامدارترین نظریه پرداز این توجیه یا چرخش سیاسی است که علیرغم ادعای برابری انسانها در حالت طبیعی معتقد بود که این برابری بیش از آنکه باید بهروزی و خوشبختی آنها گردد موجب بروزفساد، گناه، خطاهای جنسی، هوا و هوس، جنگ و خشونت بین آنها بوده است.

این دسته از نظریه پردازان قرون وسطایی، معتقد بودند که هرچند “طبیعت انسانها را بلحاظ توانایی های جسمی و روحی برابر ساخته است … و این برابری در توانایی ها موجب پدید آمدن برابری امید به رسیدن به هدفهایمان میگردد، ولی چون نمیتوانند به همان نسبت از چیزهایی که میل دارند بهره مند شوند تلاش میکنند تا یکدیگر را نابود ساخته و یا بنده ی خود کنند.(ص 220فصل 13 کتاب Thomas Hobbes Leviathan Edition Gallimard 2000)
از این مقدمه توماس هابس نتیجه گیری میکرد که جنگ و فساد و خشونت و تمایل به سکس و خوشگذرانی و… حالت طبیعی بشراست، به همین ترتیب انسانها هیچ گونه احساس خوشی از بودن در کنار هم ندارند و خوشبختی و رهایی و فارغ شدن از قل و زنجیرهای تمایلات شخصی و فساد و خشونت و … بدست نمی آید مگر در اثر وجود قدرتی مرکزی-رهبری عقیدتی، با قدرتی تام که بتواند همه آنها را به احترام به بشر وا دارد و در غیراینصورت زندگی انسانی منزوی و بدبختانه، خطرناک، حیوانی، و… است. (ص 225 همانجا)
مسعود رجوی در طی چهل سالی که در راس تشکیلات مجاهدین قرار داشت در سراسر فلسفه سیاسی هابس گونه اش، تصویری چنین شوم و منفی از گوهر بشری بدست میداد. اینکه انسانها حتی مبارزترین و خود باخته ترین، فداکارترین آنها با وجود اینکه دست از تمامی علائق و تمایلات و خواسته های طبیعی دنیوی و جان خود شسته تا بتوانند در نتیجه آن شرایط بهتری برای همنوعان خود رقم بزنند، در حالت طبیعی دشمن یکدیگرند. باید آنها را در جلسات “روزمره غسل” و امروزه در تیرانا “لحظه مره غسل” در کوچه و خیابان و اتوبوس و… سلاخی کرده و پاک و منزه کرد، باید این خود نرینه وحشی و یا مادینه را مهار کرد، باید او را از همسر و شوهر و فرزند و هرچه هست جدا کرد و در اوج رهایی در لیبرتی و اشرف تکه تکه نمود و فدای رهبری تا رها شوند و یا اگر در زندانهای رژیم بر بالای دارها رقص رهایی نصیبشان نشده در جلسات حوض رهایی شبانه مسعود رجوی که مریم رجوی برای خدایگان مسعود رجوی ترتیب میداد رقص رهایی حداق نصیب زنان مجاهد گردد و برادران نیز در اوج پرداختی که از رهبری به آنها میشود این خواهد بود که هرروز گزارش خود ارضائشان را نوشته و به مسعود رجوی بدهند. تا با خرد و نابود کردن کرامت انسانی، مبارزانی، شهوت قدرت پرستی بی منتهای شکست خوردهرجوی را ارضاء کنند.

اعتقاد هابس ها و رجوی براین استوار است که رهبری و قدرت مرکزی مطلقه برای آن بوجود میآید و ضرورت تاریخی و فلسفی و سیاسی مییابد که انسانها را از گرفتاریهای همیشگی، فساد و جنگ، حسد، خود خواهی، هوا و هوس رهایی بخشد و سر به فرمانی مردم به شهریار، رهبری عقیدتی، و ابرقدرتی وی برای آن است که خلوص نیت، پاک دامنی، رهایی و انقلابیگری… برای آنها به ارمغان بیاورد.
یعنی انسانها آزادی خود را که در حالت طبیعی داشتند، از دست میدهند و تن به حکمرانی رهبری فرقه و سرکرده و شهریار مطلق و خودکامه میدهند تا از امنیت و صلح و خوشبختی و رهایی برخوردار شوند. و انسانها برابری خود را در آنجا که به تصمیم گیری پیرامون زندگی خود میشود قربانی ابرقدرتی رهبرعقیدتی، صلاحیت انحصاری وی در تعین قانون میکنند و تنها و تنها در حد اینکه همگی بنده ی او هستند از برابری برخوردار میباشند. و این بالاترین موهبتی شمرده میشود که در واقع خدا-جهان-هستی … از طریق این فداکاری بزرگ رهبری به بندگان خلافکار، هوسباز، خشونت طلب، جنگ طلب،د غرق درجنسیت …ارزانی میکند. و همه باید شکر گذار این فدای حداکثر و این پرداخت رهبری عقیدتی باشند.
بر این سیاق است که رهبری مسعودرجوی در درون تشکیلات بر پایه استبداد و خود رائی مطلق او پیش رفته و جائی برای “آزادی و اختیار و حتی کرامت” انسان باقی نمی گذارد. “رهبری عقیدتی” مسعود رجوی، فراتر از ولایت فقیه حاکم در ایران در خصوصی ترین مسائل افراد دخالت می کند. زنان و مردان را به طلاق اجباری و “طلاق ایدئولوژیک” وادار کرده و فرزندان را از والدینشان جدا کرده است. ذهن و فکر افراد را می کاود و آنها را مجبور به گزارش نوشتن از خواب و رویاهایشان می کند. این “رهبری عقیدتی” فراتر از جمهوری اسلامی، تفکیک جنسیتی را در درون تشکیلات خود حاکم کرده و “ذوب شدن” افراد در رهبری و “اطاعت تام و تمام و بی چون و چرا” از او را بر همه اعضاء تشکیلات واجب می داند. مسعود رجوی با آموزه های ایدولوژیک مبتنی بر روانشناسی تخریبِ شخصیت، اعتماد به نفس را در افراد کشته و آنها را به چاپلوسی و مجیز گوئی از خود و همسرش مریم کشانده و با ایجاد فضای ترس و وحشت در درون تشکیلات، هرکس را به طور بالفعل به خبرچین، گزارش نویس و شکنجه گرِ روحی دیگران تبدیل کرده است. در چنین فضائی هر فرد در ترس از اینکه خودش “زیر تیغ” نرفته و هدفِ شکنجه ی روحی در نشست های موسوم به “غسل هفتگی، حوض، طعمه و …. ” قرار نگیرد، به دیگران حمله می کند تا خود را در امان نگاه دارد.

فراموش نکرده ایم که:
مسعود فریاد می زد که بزرگترین خیانت خمینی، خیانت به “اعتماد مردم” بود. او می گفت “مردم فرش سرخ بر مَقدم خمینی پهن کردند، اما او بدتر از شاه، مردم را به خاک و خون کشید.” او می گفت، “ما آمده ایم تا اعتمادهای پر پر شده و لگدمال شده توسط خمینی را زنده کنیم” و … ما به مسعود و آنچه می گفت باور کرده و او را همانگونه که خودش ادعا می کرد می دیدیم. رهبران سازمان، بویژه افراد باقی مانده از دفتر سیاسی و کمیته مرکزی سازمان و زندانیان سیاسی زمان شاه که هم دوره با بناینگذاران سازمان بودند نیز به تقدس “مسعود” دامن زده یا آن را تائید می کردند. ما، نسل ما نیز “می خواستم” که او را “آنگونه” ببینم زیرا از آن همه خیانت و نامردمی آنچنان سرخورده و دلشکسته شده بودیم، که “می خواستیم” مسعود را، آنگونه که خودش می گوید و ما در تصوراتمان آرزو می کردیم ببینیم. ما نیاز داشتیم تا به کسی اعتماد کنیم. اما در عمل، “مسعود”، همانی که فریاد می زدیم “خلق جهان بداند مسعود معلم ماست” از ما سوء استفاده کرد. او هم به اعتماد ما خیانت کرد. اگر خمینی خنجرش را در پشت ما، آن نسل عاشق و فداکار، فروبرده بود، مسعود این خنجر را در قلب و روان ما فرو برد. ما مات و مبهوت شده و دیگر نمیتوانستیم باور کنیم. نمی خواستیم و نمی توانستیم باور کنیم که “مسعود” هم به ما خیانت کرده است. به خود شک می کردیم و “اشکال” را در خود می دیدم. برای آنکه از آن خواب خوش، خوابی که در آن کسی را پیدا کرده بودیم که به او اعتماد کنیم، بیدار نشده و در کابوسِ واقعیت چشمانمان را باز کنیم، به خود نهیب می زدیم که “اشتباه از خودت،” است. مسعود، “مسعود” است و خطائی در کارش نیست.
داود ارشد
23 جولای 2018

ترجیح میدهید در تیرانا اسیر رجوی باشید یا 15 سال در زندان
آوریل 21, 2018
(اگر) دخترنوجوان زيبا رو يا زن شوهردار وبچه دارولی خوشگل و چشم آبی که باشی، يا حالابا يک درجه تخفيف چشم سبز يا چشم عسلی باشی، اگربه دنبال آزادی وطن از يوغ آخوندهای جنايتکار حاکم بر ميهنمان يا بدنبال شوهرت راه افتادی و يا به اشتباه پايت به گروه رجوی رسيد ـ اگر مسعود ترا خواست و پسنديد و بدنبالت فرستاد لحظه ای درنگ نکن که مبارک فقط بفکر رهايی توست! از تو می خواهد صيغه اش شوی و در برابر زنان حرمسرايش همراه با استريپ تیز( برهنگی کامل) برايش لش و لوند برقصی و در اين حالت در حوض يگانگی با مسعود يگانه میشوی و اين رقص رهايی توست که اگر قبول شدی بر بال فرشتهٔ
درگاهش ـ مريم رهايی ـ به معراج يعنی اتاق خواب رجوی هدايت میشوی!!
(نقل از پژواک ایران: بخشی از مقاله خانم مژگان پور محسن )
رجوی با افکار سوپر داعشی خود (بکارگیری کودکان در تروریسم- نابودی خانواده ها- گرفتن فرزندان از پدر و مادر و سپردن آنها به داعیه های خودی و ارودگاههای پرورشی خودی همانند نمونه شهر کلن آن، بعنوان ذخیره انسانی تروریسم خود، ربودن همین فرزندان و بردن به اشرف و نگهداری اجباری آنها طوریکه مجبورشان کرد خود زنی و یا با به آتش کشیدن خود از جهنم فرقه رجوی رها شوند – راه اندازی حرمسراهای جنسی …را در نمونه کپی برابر اصلش در زیر آمده بخوانید)
مادری که حاضر است 15 سال از عمرش را در زندانهای کشورش بگذراند ولی به کشورش برگردد ودر حاکمیت داعش -اشرف و لیبرتی و حالا تیرانا نباشد)

سمت راست کودکان اسیر داعش بربالای سر قربانیان//سمت چپ طرحهای داعشی رجوی که نتوانست بطور کامل به اجرا درآورد و گور به گور شد اما توسط بیوه اش پیگیری میشود
Beaten, tortured, sexually abused: An American ISIS widow looks for a way home
By Nick Paton Walsh and Salma Abdelaziz, CNN
Video by Christian Streib
Northern Syria (CNN)For Samantha Sally, a vacation was all it took to flip her quiet middle-American world of muscle cars, cotton candy and an Indiana packing company, into the horror of the ritual beatings, serial rape, torture and propaganda videos of ISIS’s so-called Caliphate.
A holiday is what her husband, Moussa Elhassani, promised her when she went to Hong Kong in 2014, she says. The couple was planning to move to Morocco to start a new, cheaper life, she says, and needed to go through Hong Kong to transfer money.
Days later, Sally says, she stood on the Turkish border with Syria, on the edge of ISIS territory, her husband holding her daughter, Sarah, while she held her son, Matthew, then 7,confronted with an impossible choice: Abandon her daughter to ISIS and save her son, or follow her husband into ISIS’s so-called Caliphate. Following him was the only way to protect her daughter, she says.
“To stay there with my son or watch my daughter leave with my husband — I had to make a decision,” Sally, 32, tells CNN in northern Syria.
“Maybe I would never have seen my daughter again ever, and how can I live the rest of my life like that.”

Samantha Sally speaks to CNN in northern Syria with her children.
Sally spoke to CNN in Syrian-Kurdish custody, in limbo, arrested after ISIS’s collapse in Raqqa and unsure if she will ever see the United States again.
The story of how Sally got there is a remarkable web of mystery, compassion, and animal savagery befitting ISIS’s legacy of almost surreal terror. And in it, Sally flits between the role of naive, manipulated housewife, and the savvy pragmatist able to survive the savage, male-dominated world of ISIS.
As she sits in a Syrian-Kurdish jail, waiting the US government to determine — or not determine — what to do with her, it is navigating that delicate balance between unknowing victim and deft manipulator that will decide her fate.
‘I was like a prisoner’
Sally’s journey to the former Caliphate begins in Elkhart, Indiana, where she and Elhassani worked at a delivery company. They lived with Matthew, her son from her first marriage to a US soldier, and their daughter Sarah.
Elhassani took delight in souped-up cars, family videos show, and, according to Sally, used drugs and cheated on her — showing few signs of devout faith. Their marriage was rocky at times, but Elhassani came up with a plan to move to his native Morocco for a year, where she could get cheap surgery on her knee and they might find a new start.
She says she went ahead to look, and was impressed enough to later fly to Hong Kong and help transfer some of their money. From Hong Kong, the couple together went to Turkey, on what Sally says was a romantic holiday, during which Elhassani lavished her with gifts.

A Facebook image from 2013 shows Samantha Sally, right, with Moussa Elhassani.
At the time, the indirect trip to Asia before diverting to the Syrian border in Turkey, and the proxy transfer of funds to Hong Kong, were textbook methods of evading law enforcement for those seeking to join ISIS. But Sally insists she thought nothing was amiss before she reached the Turkish border town of Sanliurfa.
It was there that Elhassani refused to let her leave the hotel room, saying the city was “too dangerous.”
“Once we got to Sanliurfa everything changed,” she says. “I was like a prisoner in the room.”
Pushed as to how a woman adequately assertive to divorce her first husband in her 20s was now so submissive in a bustling Turkish city, she said: “This was years in the making. He separated me from my family. I could not see that he was the one that was wrong. It was always ‘no, my husband is right.’”
Days later, they found themselves on the border, Sally faced with the agonizing choice. She insists the crossing was forced and then felt she could have come back again to Turkey later.
“People can think whatever they want but they have not been put in a place to make a decision like that,” she says.
Buying slaves at a market
Inside the so-called Caliphate, her relationship with Elhassani changed. “Before he would spoil me. ‘I love you.’ We were very much in love. The romance never left. As soon as we came here it changed. I was a dog. I didn’t have any choice. He was extremely violent. And there was nothing I could do about it. Nothing.”
Sally says she feared divorcing him as that would leave her and her children yet more vulnerable in ISIS’s society. She said at one point she was jailed by ISIS for three months while pregnant for trying to escape and for alleged espionage for the US.
She says she was held in solitary confinement and tortured, even sexually abused, in that jail. Sally says she was later released and went back to the small home she had made for her family on the outskirts of Raqqa, where Elhassani would periodically return from the frontline and — in between fits of violence — fathered two children by her.
The loneliness of her domestic existence made Elhassani propose an addition to their home, which was, by the warped standards of the Caliphate, commonplace. In 2014, the terror group had captured hundreds of Yazidis when it took Mount Sinjar in Iraq, and many of the younger women were being sold as slaves, some purely for the purposes of sexual abuse.
Elhassani suggested some Yazidi slaves would help keep Sally company while he was away, and he took her to the slave market. There she saw Soad.
“When I met Soad, I couldn’t think about money, I needed to help her,” she said. The teenage girl cost her $10,000 — half the money she says she smuggled with her from their United States savings. She brought Soad home, and soon, her husband Elhassani began raping her.

Samantha Sally had two more children with Moussa Elhassani in Syria.
But that was not enough. Elhassani soon decided to “buy” his own slave, using another $7,500 from their savings to purchase Bedrine, who was younger than Soad. She was also raped by Elhassani. The family also bought a young boy, Aham, for $1,500 later still.
Sally is defensive about the decision to buy the girls, saying she offered them a protection and care that other homes could not have.
“I was trying to hold on to that money as at some point I knew that he (Elhassani) was going to die and I was going to need that money. That wasn’t the plan.”
Asked if she feels she enabled the girls’ serial rape, she said: “In every house that she was in before that was the same situation, but she did not have the support of someone like me. We constantly talked about going to see her mother. I was going to get her out and she was going to go back home.”
Sally continued: “And no, no one will ever know what it is like to watch their husband rape a 14-year-old girl. Ever. And then she comes to you — me — after crying and I hold her and tell her it’s going to be OK. Everything is going to be fine, just be patient.”
“I would never apologize for bringing those girls to my house. They had me and I had them. And we knew that if we were just patient we would stick together. You understand? In any other situation they would be locked in a bedroom and fed tea every day. And the situation I was in with them, we cooked together, we cleaned together. Drank coffee together. Slept in the same room together. I was like their mother.”
Two broken ribs
Sally does not outwardly appear a devout ISIS wife. She has a large blue tattoo of pursed lips on the right side of her neck and a nose ring. She smokes, and appears defiantly dismissive of the suggestion she must have known more about her husband’s plans to join the Caliphate than she admits. Indeed, she has been interviewed by the FBI, and admitting to voluntarily joining ISIS would legally complicate her situation, if not result in charges.
CNN has spoken to several friends from her hometown, who say there were no open signs of her radicalization, and depict a loyal, single divorcee who found in Elhassani a generous provider-turned-controlling abuser.
“She was an amazing, wonderful, generous person, a really good friend and an excellent mom to Matt and Sarah,” says friend Andria Lightner.
“I believe with all my heart she would never be willing to take her kids” to join ISIS.
A close friend in Indiana, who spoke on condition of anonymity, said Sally became less available before she left and curiously did not confide in her friends that she intended to move to Morocco.
She quit her job, and declared she was going on vacation to Hong Kong, but the friend describes what would be their final farewell as ordinary: “It was ‘I can’t wait for you to be home and see you soon,’” the friend says. “She was being everyday normal Sam.”

A Facebook photo of Samantha Sally posted in 2014.
CNN also tracked down Soad, the older of the three Yazidi children Sally and Elhassani bought. Now 17, she is in a refugee camp in Iraq, reunited with her family, and has nothing but gratitude for the American housewife who purchased her into a life of repeated rape. She sent a video message to Sally in which she said: “I really want to see you, even if it is one last time. I miss you so much and I miss your children. Anything I can do to help you get out, I will do. I love you so much.”
In other ways too, Sally’s own children became victims. Her son Matthew, a US citizen through and through, was a prized cast member for ISIS as they increasingly sought to involve children in their macabre and sickening propaganda videos. Matthew was eventually visited by another ISIS fighter, who knew the ISIS propaganda wing, and approached Sally and Matthew with a script, part Arabic, part English, for Matthew’s appearance.
“After I saw the script was when the beating happened,” Sally said, referring to her husband. “I was like, ‘This is absolutely not acceptable’. All I could do was talk. He became very violent and scared my son into becoming complicit. I ended up with two broken ribs on that video. I fought. I fought. It was three days after my operation with her,” she says, indicating to her youngest daughter. “I did not give birth naturally, it was Cesarean. I couldn’t even fight back. There was nothing I could do.”
Matthew, sitting next to his mother throughout her interview, chimes in: “It was a very bad beating.”
Sally added: “They learned the script but it was grueling. His days were long and he came home crying every day about how tired he was.”
The video is one of ISIS’s more notorious, in which Matthew is made to walk through a damaged mosque and streets, vow revenge on US President Donald Trump and pledge attacks on the West.
His mouth intermittently full of candy given to him by his Syrian-Kurdish captors, Matthew says: “It was extremely stressful and it was hard. I would have to say one word and then they would make me say another in Arabic. I never even knew Arabic before. I did not want to do it. He would hit me, he would stress me. About all those things.”
Asked where he wants to go now, he said: “Back to my state. Back to America.”
ISIS a bunch of ‘drug-using thugs’
The family’s escape from Raqqa came tantalizingly closer when a drone strike killed Elhassani in the middle of last year. “I was able to breathe,” recalled Sally. “I was like — OK — we can start phase two. At least now we can all breathe.”
The US coalition in Syria slowly tightened its noose around Raqqa, but Sally said she saw no avenue to escape with the thousands of civilians who had been fleeing the city during the assault.
“All that I knew was that if somebody tried to leave, the snipers — which was my husband’s job — had permission to kill. So I am thinking if I try to walk out, I take the risk of IEDS (mines) if I go off road, and I run the risk that I will be sniped.”
They remained in Raqqa until the very final days, released, Sally says, as part of the final hundreds of ISIS fighters — many foreign hardliners — whose departure from the city was negotiated with the US-backed Syrian-Kurdish fighters besieging ISIS. She left in that convoy east, and then found her way north, where she was eventually detained.

Samantha Sally said she felt like she could finally breathe when her husband was killed.
Sally’s time in the so-called Caliphate spanned from its most brutal beginnings in 2015 until its very final moments, the totality of which, in some way, complicates her defense that she was an innocent bystander.
Sally said: “I really don’t care what people think and what people say. Once I left, I was extremely relieved and I was not able to breathe in three years until now. All I saw was a bunch of drug-using thugs who had no place. They created their own state here and called it in the name of God.”
Yet it is the believability of her story — that of the pliable and then abused housewife, turned savior of three child slaves — upon which her and her children’s fate surely hinges, as US authorities decide their next steps.
“I will do anything to get my kids back where they belong,” Sally says. “If I have to spend 15 years in prison, it’s better than anything here.”
They dream of returning home, yet the FBI agents who visit them in custody to talk, have yet to bring charges or plane tickets home.
“Me and my kids we talk about wanting to eat McDonald’s,” she said. “We want to live a normal life again.”
Correction: This story has been updated to correct the year Samantha Sally arrived in the so-called Caliphate.

گزارش مفصل نگرانیهای مردم آلبانی و مقامات اتحادیه اروپا از حضور تروریسم فرقه رجوی در آلبانی به سفارت آن کشور در برلین
آوریل 20, 2018

گزارش مفصل ابراز نگرانی مقامات آلبانیایی و اتحادیه اروپا در مورد خطر تروریست در آلبانی در دیدار با سفارت آلبانی در آلمان
روز گذشته طی دیداری مقامات سفارت آلبانی در آلمان در جریان نگرانیهای مقامات اتحادیه اروپا و شخصیتها، وکلا، خبرنگاران و مردم آلبانی نسبت به حضور فرقه خطرناک رجوی با سابقه جدی تروریستی در کشور آلبانی قرار گرفتند.
در این گزارش شرح تفصیلی با تکیه به انعکاسات و ویدئو کلیپهای موجود، اسناد ارائه شده و سخنرانیهای انجام شده در طی دو جلسه مهم در پارلمان اتحادیه اروپا در بروکسل-بلژیک و استراسبورگ-فرانسه ارائه گردید.
Experts and political representatives from Albania were in the European Parliament on Tuesday 10thApril, asking Europe for help in preventing the Mojahedin-e Khalq (MEK) from toxifying their country’s internal and foreign relations. MEPs Ana Gomes and Patricia Lalonde hosted a round-table meeting titled ‘Mojahedin-e Khalq (MEK) threat in Albania’ to discuss the problem.

Ana Gomes and Patricia Lalonde MEPs
Participants included a UNHCR representative, Albanian opposition politicians, representatives from the Albanian embassy, the Albanian Delegation in parliament, from EU security, and reporters from various media.
Ms Gomes told delegates that she organised the debate because EU relations with Iran are very important, especially with the JCPOA agreement, and for human rights. This is a very different approach from the MEK which advocates regime change from outside the country.
Gomes explained that she first got to know the MEK from its recent time in Iraq where the group had interfered detrimentally in Iraq’s internal affairs. Based on her experience as a former diplomat in the UN Security Council and the UN Commission on Human Rights she was asked to write a report on Iraq in 2007-8. She found the MEK held hostage Iraq’s political relations. Even a visiting Deputy Assistant Secretary of State for George W Bush agreed that MEK was a dangerous organisation.
Gomes mentioned that as head of UNAMI, Martin Kobler tried to work out a solution in Iraq, but was “miserably” attacked by MEK. He found he could not get access to the members to find out what they wanted as individuals. MEK would not allow the normal interviews that the UNHCR conduct.
MEK has new sources of funding after Saddam Hussein and is active in the EUP. Several colleagues tried to prevent today’s meeting. The MEK seem to have free rein in parliament to lobby every day. I am trying to find out by asking the EUP president, which MEPs are providing them access.
Before introducing the speakers, MS Gomes told delegates that when she hosted Nobel Peace Prize winner Shirin Ebadi, she asked her if the MEK are a genuine opposition group. Ebadi was very clear that this group has no credibility among Iranians.
Speakers:

Nicola Pedde, Rome based Institute for Global Studies, provided background context to Albania’s dilemma by describing how he had successfully intervened in Italy to put a stop to the MEK’s deceptive campaigns to corrupt politicians and toxify Italy’s political debate on Iran with their fake information and unwanted regime change agenda.
When the MEK and Maryam Rajavi had free access to the Italian parliament, invited by various government agencies, they gathered signatures from around 70% of MPs. But after interviewing these members it was found that most MPs did not remember signing or what they signed for. Only five members deliberately supported the MEK. There was misuse of members’ ignorance on Iran issues. Such letters were used to increase the MEK’s infiltration inside institutions where they could toxify the bilateral relations and debate between the Italian Republic and the Islamic Republic of Iran. Now Italy has strong relations with Iran, not only economic but political level too.
This toxification was to make businesses and politicians believe that any dealings with Iran will be risky or even bring up conflict. This affected parliament and the media. Since the MEK arrived in Albania it is clear they are trying to exactly replicate the methods there. They are approaching MPs, media and opinion makers, everyone who has a role in influencing the political and social debate in Albania. It is a very small country with economic and security problems. Risking involvement in something against the national interest. Two years ago, few Albanians even knew the name of the group. Now there is the capacity of influencing parliament with information which is produced in a way to derail the interests of the country toward the Iranian government.
We have a camp and a huge amount of people who can be active in the country. They can affect the capacity of the government to stand by its own decisions.
In our experience. One of the questions about this group is ‘What is its final aim’? There is no future for them in Iran, they have no capacity to reach the Iranian population. No capacity to play a role bigger than the one they play today. It is merely about maintaining the status quo. In order to keep power, money and relevance but without escalating it to the point of it actually changing the debate on Iran. That would be too risky for them and expose the fact there is no place for them in the future of Iran. Their influence is unprecedented in Europe, with their cultish approach. Their ability to toxify the debate is increasing in the current atmosphere. The Albanian experience is another aspect of the ability of Europe in dealing with the group.

Olsi Jazexhi, Director of the Free Media Institute in Tirana
MEK arrived in Albania under a secret agreement with US and Albanian government. They began to recruit politicians, musicians, students, members of civil society, activists, even Leftists and Communists and paid them come to their events. The MEK rented accommodation from one of the mafia gangs.
When some MEK began to desert the group because they do not believe in the MEK’s jihad any more, I and my wife, who is a lawyer, tried to help them. Albanian people are afraid of jihadi violence and they don’t want them in their country. The irony is that the Albanian government prosecutes those who want to join the jihad in Syria but does nothing to curtail the MEK, which is something the media have queried. Another issue is that refugees from other countries have shown that they want to integrate into Albanian society. The MEK do not want to integrate. They have come as a terrorist organisation and will commit acts of terrorism in the future. They live in a paramilitary camp and their leader Maryam Rajavi every day breaks the law of Albania by calling for jihad against a foreign country. This has resulted in Sunni leaders asking, if MEK can pursue jihad, why can’t we?
Another problem is the blackmailing of Albanian media. When Anne Khodabandeh had media interviews about who the MEK are, the MEK approached the media and told them, we are the MEK and you must not broadcast these interviews. This is outrageous because we have full freedom of speech in Albania. When Top Channel broadcast interviews with former MEK who said they wanted help from the UNHCR and Albanian government to deradicalize, the MEK accused Albania’s biggest TV station of being bought by Iran. But the MEK never accept to debate with anyone.
The MEK create fake news and information and distribute it to Albanian media. They created a campaign to say that because we are talking in the EUP today this has created the risk of a terrorist attack against the MEK in Albania.
The MEK are also attacking intellectuals. Albania is a country of religious tolerance. The MEK sent anti-terrorist police to break up a New Year celebration and arrest two veteran Iranian journalists and accuse them of terrorism. This shameful incident ended only after intervention by the president.
EU parliament, which has a lot of influence in Albania, should ask the Albanian government to demand the MEK abandon their violent jihad, to integrate into our society and to accept the values of democracy. The MEK must end the intimidation, calls for terrorism, lies and misinformation and fake news in Albania. They must dismantle their paramilitary organisation. And if Maryam Rajavi and those like Struan Stevenson disagree with us, they should deal with us in a democratic way. They must come and debate with us. I ask you as Europeans to put the utmost pressure on the Albanian government to save us from this very strange terrorist organisation.

Migena Balla, Lawyer B&B Stutio Legale in Tirana
Describes how she has tried to help those MEK who have left the organisation to establish a new life for themselves. We contacted the UNHCR and other agencies who could help but it was very difficult. We asked Geneva for help for these people who have no legal status or economic support in Albania. We finally got an interview with the director of the UNHCR in Albania. He first said we cannot do anything, only offer them food and shelter for six months. He could not say what should happen to them after six months. He confirmed that the Albanian government does not give legal status to these people. The UNHCR is still reluctant to deal with these people.
Instead, the former members’ families are helping them. Those who have families with money are supported, but those without this support are even sleeping in the streets. The MEK are paying some of them but they have no bank accounts, so they get this in cash. It is not clear how this money is arriving in Albania for the MEK.
The MEK have full control over their own members. If they try to contact their families, they will be ejected from the group. Anyone who speaks about them is accused of being agents of the Iranians. Why is nobody objecting? You are not Albanian, but you come to my country and accuse me of being an agent of Iran. I don’t care about Iran, but I do care what happens in my country of Albania. This MEK activity of threatening jihad against Iran, including Americans like Rudi Giuliani who come and clearly threaten Iran. The MEK is performing illegal activity in Albania which wants to be an EU member.
How can the MEK bring democracy to Iran when they do not have any democracy inside themselves? The MEK are not free to move around, get a job or have a family. My government cannot provide them with a civil life because they have no legal status or work permit. They were brought to Albania only with a piece of paper. They are being forced to stay with the group against their will. Their movements and activities are strictly controlled by the MEK. This is like a prison happening right in front of our eyes. Every day they are training, they go running. How can I believe this is not a military group in training?
One of the relatives who came to Albania to make contact with one of his family in MEK was arrested by the police. This is helping the MEK because it makes people afraid.

Ex Mek members also disclosed horrific facts about Mek.
A police report which quoted this figure also tried to account for the membership. But the numbers do not add up. These discrepancies demonstrate that we don’t know how many there are. By this account there are certainly fewer than 2500 loyal MEK members. Most of these have now been taken to the closed camp Ashraf Three to which we have no access. These numbers matter because we don’t actually know who they are. So, Senator Robert Torricelli, a MEK supporter, claims there are 4,000 MEK in Camp Ashraf Three. Where did they come from?
The police evaluated the MEK as deeply indoctrinated and having taken part in war and trained for terrorism. They know the group is dangerous but cannot keep track of them. Due to the work of investigative journalist Gjergji Thanasi we know the MEK’s activities in Albania are illegal. They do not have permits or pay taxes. He also discovered that America plans to bring more jihadis to Albania, this time the widows and orphans of killed Daesh members.

Journalists who filmed the new camp were not allowed near. Even Albanian authorities, including the police and security services are not allowed inside the camp without MEK permission and escorts. The UNHCR cannot go in and check on the state of the people there. Thanasi also discovered through planning permission permits issued by the Land Registry that Camp Ashraf Three is to have three-and-a-half-meter perimeter walls with guard turrets, a small-arms shooting range and reinforced concrete armoury, as well as a helipad. Things consistent with a military training camp.
It is also not possible for MEK members to leave the camp without permission or escort. They are essentially trapped in there. The people in the camp are living in conditions of modern slavery, like MEK everywhere. This means that the people who come to the European Parliament are actual slaves. We are familiar with the idea of sex slaves or cannabis farm slaves, but these are a genre of political slaves. They don’t get paid, they don’t have rights, like holidays, pensions, healthcare. No family relations are allowed. In fact, you can say that every single right in the UN Declaration of Human Rights is denied to them.
We know that most MEK members would like to leave and would do so if they had somewhere to go. The Albanian government doesn’t support them. UNHCR support is very limited. The UN International Organization for Migration says it is not responsible for them, even though they are foreign nationals brought from a second country to a third country.
The MEK leaders keep them in the camp through imprisonment, coercion and psychological manipulation. Why keep these people if they are so much trouble? The reason must be that two thousand people provide cover for around fifty highly radicalized members who are trained and willing to die and kill to order. The trouble is that, as has been shown, we don’t know exactly who they are because none of the residents have any recorded identity or legal status in the country.
The MEK’s raison d’être is terrorism, violent regime change. That’s what they are there for.
Maryam Rajavi can do as she likes, have people killed, and send them here there and everywhere. But in the bigger world, in Albania and in Europe, who is responsible for them? Whatever they do, who must answer for them?

MEP Patricia Lalonde made the closing remarks.
The MEK presence in the EU parliament is very disturbing because of its history of interference in the internal affairs of Iraq. This is also happening in Europe. In France the failure to curtail the MEK in politics has resulted in problems in French and Iranian relations. The MEK must not be allowed to interfere in politics or economic relations.
She told delegates that in 1998 as an MP in the French parliament she had found some sympathy for the MEK cause as a feminist. When she attended an MEK rally she was told how to walk and where to stand and it felt like being in a cult, like in ‘1984’. She cut all contact with the MEK. However, when she was elected as an MEP a year ago, Lalonde was shocked that the first thing to greet her, stuffed under her door, was paper to sign for the MEK. ‘I said, “Oh my God! Are they still alive”.’ It is not acceptable that they are interfering in parliament.
————————-
در گزارش دیگر از پارلمان اتحادیه اروپا مرکز استراسبورگ فرانسه مطالب مطرح شده در این استماع به اطلاع سفارت رسید.
In another hearing in Strasbourg center of EU Parliament MEPs were briefed with documents based on the publications of the Mek (Terrorist) group with regards to their 50 years history of terrorism spanning from 1970s up the present.
The document backed briefing included assassination of Iranian officials and US citizens in Iran at the Shah’s time, to mass killings in the public places by use of school children as suicide bombers. Assassination of ordinary people by hit and run teams as ISIS used in Paris. Spying for the Russians. Occupying US Consulate in Tabriz and Isfahan and full support and participation of seizure of US Embassy in Tehran. Demanding the trial of US diplomats taken hostage by Masoud Rajavi the Leader of Mek.
Mek’s cooperation with Saddam Hossein of Iraq to attack Iranian solders at the border with Iraq, suppressing and killing Iraqi Kurdish up rise against Saddam Hossein, force separation of Mek families and even separating their children in order to destroy all the affection centers of the families, arrests and imprisonment of Mek dissident members and those opposed the mek’s actions and policies.
Furthering the barbaric act of family destruction, Maryam Rajavi under the order of Masoud Rajavi persuaded the divorced Women to marry Masoud Rajavi under the goose of reaching the total truth and freedom of women. Women were ordered to operate their sexual organ in order not to think of have a child as a center of affection which would as Rajavi puts it diverting their love from Rajavi to their child.
Organizing to topple the Iraqi Government by hiring 2000 pro Saddam families’ youngsters and giving them military, political and Ideological training in order to be used as Mek’s agents in overthrowing the Maliki Government. Having failed due to disclosure of their atrocities Mek supported ISIS’s take over Iraq and celebrated City of Mosul being conquered by ISIS as Mek called it “the advance of the revolutionary tribes to overthrow Maliki Government” since they knew that some of the Saddam’s high ranking officials are in command of the ISIS and ISIS being in control of Iraq, Mek could once again enjoy their support. ….

مقامات سفارت که از ابعاد نگرانی مقامات اتحادیه اروپا و همچنین شهروندان و شخصیتهای آلبانیایی و اسناد ارائه شده شوکه شده بودند پیشنهاد کردند که این اسناد باید به اطلاع همه برسد. و از آقای ارشد بخاطر کارشان تشکر کردند.

نرگس محمدی: راه رسیدن به دموکراسی در جامعه ایران نه جنگ و خشونت، و نه دخالت نظامی کشورهای خارجی، بلکه تحقق جامعه مدنی است
آوریل 16, 2018
نرگس محمدی در نامه دریافت جایزه ساخاروف: تلاش‌ها برای دموکراسی در ایران به نتیجه می‌رسد

نرگس محمدی، فعال حقوق بشر زندانی در ایران، در پیام خود به انجمن فیزیک ایران به مناسبت دریافت جایزه ساخاروف از این انجمن، اعلام کرد که هنوز معتقد است که تلاش‌های خستگی ناپذیر فعالان مدنی، برای برقراری دمکراسی در ایران روزی به ثمر خواهد نشست.
خانم محمدی در نامه‌اش که روز یکشنبه ۲۶ فروردین توسط نیره توحیدی، استاد دانشگاه ایالتی کالیفرنیا هنگام دریافت جایزه ساخاروف به نمایندگی از او، قرائت شد، گفت که راه رسیدن به دموکراسی در جامعه ایران نه جنگ و خشونت، و نه دخالت نظامی کشورهای خارجی، بلکه تحقق جامعه مدنی است و حکومت ایران به همین دلیل از نهادهای مدنی مستقل وحشت دارد.
خانم محمدی که فارغ التحصیل رشته فیزیک است و موفق به دریافت جایزه ساخاروف از انجمن فیزیک آمریکا شده است، و در نامه‌اش خطاب به دانشمندان عضو این انجمن ضمن تشکر برای جایزه گفته است دو عامل اصلی در رسیدن ایران به آزادی موثر است؛ اول استقلال دانشگاهها از حاکمیت و دوم ساختن یک جامعه مدنی حقیقی.
خانم محمدی، فعال و مدافع حقوق بشر و نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر در ایران، دوران محکومیت ۱۶ ساله اش را در زندان می‌گذراند.
جایزه ساخاروف ۲۰۱۸ انجمن فیزیکدانان آمریکا، به طور مشترک به نرگس محمدی از ایران و انجمن راوی کوچیمانچی Ravi Kuchimanchi از انجمن توسعه هند تعلق گرفته است.
در بیانیه انجمن فیزیکدانان آمریکا آمده که این جایزه به دلیل رهبری نرگس محمدی در فعالیت‌های مرتبط با صلح، عدالت و لغو مجازات اعدام و تلاش‌های بی‌قید و شرط او برای ترویج حقوق بشر و آزادی‌های مردم ایران اعطا می‌شود.
جایزه آندره ساخاروف، دانشمند و ناراضی مشهور روسی به افرادی اهدا می‌شود که در زمینه ترویج حقوق بشر و دمکراسی در جهان فعالیت می‌کنند.
آقای تقی رحمانی همسر نرگس محمدی در کنفرانس حقوق بشر “یو ان واچ” ژنو

چـــــرا مجاهد هراسی؟ مبارزه! در آینه مردم
آوریل 5, 2018
بقلم داود ارشد
هرگز نمیتوان منکر نقاط مثبت هیچ فرد و سیستمی بود، چون طبق قانمندی حاکم بر تمامی پدیده ها در هستی، پدیده ای نیست که فقط و فقط نقاط منفی داشته باشد و قطعا نقاط مثبتی نیز دارد. بنابراین وقتی به نقد و بررسی یک سیستم مینشینیم منظور نفی بعضی نقاط مثبت آنها نیست و در نتیجه قصد تحریک احساسات حامیان چشم و گوش بسته آن افراد و سیستم های مورد نقد را که فقط نقاط مثبت را دیده و چشم به نقاط منفی آن می بندند را نداریم.
ایرانیان و ایران زمین طی صد سال گذشته به کرات در مسیرهایی قرار گرفته است که بهای بسیار سنگین حیاتِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و فرهنگی برایش داشته است. در عمده آنها خود نقش اصلی را بازی نمیکرده هرچند در مواردی نیز از عناصر خود فروش و عقب مانده و قدرت طلب چه درمیان عوام و چه در میان سیاستمداران-احراب و حتی مراجع تقلید توسط بیگانگان در تحمیل این خسارات به میهن بخدمت گرفته شده اند.
یکبار رضا خان توسط (و یا با دخالتهای) استعمار انگلیس به ما ایرانیان تحمیل شد، سپس وقتی نزدیکی رضا خان به آلمان نازی در تضاد با منافع استعمار انگلیس قرار گرفت، سرنگونی رضا خان را بهمراه آورد، در فاز بعدی فرزندش که همه جهان به بی کفایتی او اذعان داشتند (کتاب هوشنگ نهاوندی وزیر آبادانی و مسکن، وزیر علوم و رئیس دانشگاه تهران در دوران محمدرضا پهلوی بود.) به مردم ما تحمیل گردید. وقتی سیاستمدارانی از میان قلب و رگ و ریشه ایران و ایرانی بنام مصدق ها و فاطمی ها بپا خواستند اینبار همین استعمار انگلیس کمر به نابودی آن بست و با کمک آمریکا و عناصر خودی به اینکار نائل شدند و بار دیگر دیکتاتوری سیاه پهلوی را 25سال دیگرحاکم کردند.
وقتی ابر قدرت آمریکا در جنگ ضد انسانی ویتنام توسط ویتکنگها با شکستی فضاحت بار روبرو و دماغشان به خاک مالیده شد، با روی کار آمدن دولت دمکرات کارتر آن شکست را با این بهانه که علت این شکست و بی آبرویی و فضاحت بار سوپر قدرت جهان ناشی از “حمایت جمهوریخواهان از دیکتاتوریهای ضد مردمی جهان عطف به حمایت از دیکتاتور ویتنام جنوبی و محمد رضا شاه… بوده است”، از ما ایرانیان با تصمیم در گوادلوپ {{ رییس‌جمهور کارتر خیلی ناگهانی به ما اعلام کرد که کشورش قصد حمایت از شاه ایران را ندارد. رییس‌جمهور فرانسه در بخشی از کتابش می‌نویسد: عدم حمایت ایالات متحده از ایران به منزله سقوط شاه بود.}} جهت سرنگونی محمدرضا شاه “گماشته دیکتاتور و ژاندارم منطقه خود” انتقام گرفتند.
یکسال بعد با فضا سازیهای تشکیلات رجوی ( اگر دست خارجی همچون روسیه در کار نباشد که آینده آنرا مشخص خواهد کرد) با مقدمه چینی و فشارهای سیاسی–اجتماعی ناشی از شرایط به اصطلاح انقلابی آنروزها به جو ضد آمریکایی و ضد غربی با شعار سرنگونی امپریالیسم آمریکا بعنوان شاه اصلی دامن زدند و زمینه تسخیر سفارت آمریکا را فراهم کردند که با جرات میگویم که فرقه رجوی در اشغال سفارت آمریکا در تهران نیز نقش و مسئولیت جدی داشتند. چنانکه بلافاصله طبق نوشته (نشریه مجاهد شماره18 ص7) تمامی نیروها و بویژه واحدهای نظامی خود را در سفارت مستقر نمودند و سپس در روزهای بعد مستقلا در اصفهان و تبریز کنسولگری آمریکا را اشغال نمودند که شرح مفصل آن در (نشریه مجاهد ش 11 ص 3) آمده است.

چرا باید به نقش مشترک شوروی و فرقه رجوی در اشغال سفارت اندیشید؟
از این رو که با رفتن شاه شوروی خودش و سفارتش را در تهران بلا منازع میدید طوریکه وقتی رجوی خبر دستیابی به اسناد نحوه دستگیری شبکه جاسوسی سی ساله شوروی برهبری (سرلشگراحمد مقربی و علی نقی ربانی) را به دبیر اول سفارت شوروی ولادیمیر فنزینکو میدهد و او به مسکو اطلاع میدهد بدلیل اهمیت قضیه دستور میرسد بلافاصله با سعادتی از سفارت تماس گرفته شود. علیرغم مخالفت فنزینکو مقام بالاترش به او میگوید انقلاب شده و ساواک و سیا کنترلی روی ما ندارند (کتاب “درون کا گ ب” نوشته ولادیمیر کوزیچکین افسر سابق کا گ ب در تهران فصل: محمدرضا سعادتی ص 372) در صورتیکه اداره هشتم ساواک (سیستم سیا در ایران) کماکان فعال بود و سفارت را شنود میکرده که به دستگیری محمد رضا سعادتی هنگام تحویل اسناد به فنزینکو میگردد.
این حادثه حساسیت رژیم را روی شوروی و البته مسعود رجوی نه بعنوان نیروهای انقلاب بلکه جاسوسان شوروی حساس میکند و در نتیجه عملیاتی که قرار بود پیروزی بزرگی برای شوروی باشد تبدیل به ضربه جدی ای به منافع آن در ایران میگردد.
گزارش کامل از تسخیر کنسولگریآمریکا در اصفهان و تبریز توسط سازمان-مجاهد ش11 ص3

اگر نوشته های ولادیمیر کوزیچکین جاسوس با سابقه شوروی و افسر سابق کا گ ب در ایران را ملاک بگیریم فرقه رجوی از مدتها با ولادیمیر فنزینکو از طریق سعادتی در ارتباط بوده است بویژه که در زمان شاه نیز وقتی دو مستشار آمریکایی توسط سازمان ترور میشود و کیف دستی آنها بهمراه اسناد بسیار مهمی که در کیف بوده بدست سازمان میافتد ولی برای سازمان قابل استفاده نبود بدلیل خطرات تماس در داخل ایران در هماهنگی با شورویها اسناد را به خارج ایران منتقل و در آنجا به شوروی تحویل میدهند. یعنی رابطه سازمان با سیستم جاسوسی شوروی مسبوق به سابقه است. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که شوروی بسیار از تعطیلی سفارت آمریکا درایران استقبال میکرد و قطعا بهترین نیرویی که بتواند این طرح را برایش عملی کند بدون اینکه حساسیتی روی شوروی ایجاد شود آقای رجوی است تا حزب توده. و میبنیم که چگونه سازمان در سراسر نشریه اش بر طبل سرنگونی امپریالیسم بعنوان شاه اصلی میکوبد و تمامی نیروها و احزاب و حتی حاکمیت را زیر فشار میگذارد. بنابراین سفارت آمریکا در تهران در ادامه این کمپین سراسری سازمان به اشغال در میآید و روز بعد نیز سازمان مستقلا و اینبار بنام خودش کنسولگریهای آمریکا در اصفهان و تبریز را تسخیر میکند.
اشغال سفارت آمریکا بعنوان ضربه به منافع آمریکا در ایران، هدیه بزرگی بود به شوروی بعنوان تنها برنده آن واقعه. و ایران و مردم ایران بلاترین صدمات ناشی از اشغال سفارت (بلوکه شدن دارائیهای ایران و …) را خوردند. این صدمه آنقدر وسیع و سنگین بوده است که کماکان مردم ایران بهای آنرا میپردازند و تا سالیان خواهند پرداخت.

نفر اول سمت چپ جعفر ذاکری برادر ابراهیم ذاکری رئیس کمیسیون امنیت و ضد تروریسم رجوی . جعفر ذاکری در جبهه جنگ کشته شد.
سونامی ناشی از زلزله اشغال سفارت (با پشتیبانی، حمایت، و دخالت مستقیم مسعود رجوی) تحریک و چراغ سبز دادن آمریکا به صدام حسین جهت حمله به ایران و جنگ خانمان سوز هشت ساله ای بود که به میهن ما تحمیل گردید که منجر به کشته شدن یک میلیون ایرانی، صدها میلیارد دلار خسارت به زیرساختهای نفتی و غیر نفتی، نابودی اقتصاد تولید محور، شخم خوردن جامعه ایرانی بدلیل کشته های جنگ و در نتیجه آن شروع فحشا و اعتیاد و بیکاری و… البته حاکمیت مطلق سپاه بر کشور شد.
ایندو صدمه بسیار جدی و خانمان برانداز تاریخی به مردم ایران کافی نبود آقای مسعود رجوی که در عوالم خودشیفتگی لجام گسیخته قدرت پرستی اش در اوج فرصت طلبی ضد ملی و سوپر ایدآلیستی و ماجرا جویانه، مبارزه مسلحانه را با این تحلیل که رژیم دستش زیر تیغ جنگ خارجی است و جهان نیز بدلیل اشغال سفارت علیه رژیم است، شروع کرد تا سه ماهه آنرا سرنگون کند را به سازمان مجاهدین، به مردم ایران و به همه سازمانهای سیاسی دیگر تحمیل کرد که نتیجه اش صدها هزار اعدامی و زندانی و شکنجه شده و آواره در سراسر جهان، نابودی تمامی آزادیها و نهاد های مدنی و … برای همیشه، و استقرار کامل و بلا منازع دیکتاتوری با توجیه جنگ خارجی و تروریسم داخلی بوده.
امروزه همه جهان با شناختی که از مسعود رجوی پیدا کرده اند میدانند که نه آنگونه که طی سالیان همه را به صلابه کشیده است:
• ضد امپریالیست و ضد آمریکا بود، ———–خودش با جلادترین جناحهای آن به وحدت رسیده.
• نه آزادیخواه و ضد اختناق و شکنجه و زندان بود ———–خودش زندان و شکنجه و اعدام راه انداخت آنهم علیه خودیها.
• نه مسلمان دمکرات و ضد ولایت فقیه بود ———–خودش را امام زمان و ولی فقیه و صاحب جان و مال و ناموس عالمیان خواند.
• نه معتقد به مبارزه مسلحانه، ———–او در مواجهه با آمریکا به تعداد اعضا در اشرف در مورد مبارزه مسلحانه غلط کردم گفت.
• نه معتقد به آزادی زنان، ———–از زنان برای به اسارت و بندگی تشکیلاتی و بردگی جنسی اسفتاده کرد.
• نه مبارز ———– رجوی از تمامی صحنه ها اولین کسی که فرار کرده خودش بوده.
• نه آزادیخواه ———–فکر کردن، نظردادن، داشتن عقیده مستقل در تشکیلات مرز سرخ است.
و دیده ایم که کوچکترین انتقاد ساده را نه تنها نمی پذیرد بلکه منتقد را به اعدام و یا زندانهای طویل المدت محکوم میکند، از جمله آقای حسین نژاد، علی زرکش مهدی افتخاری و صدها نفر دیگر، بنده را یکبار در انتقاد به تحلیل غلطش در مورد خاتمی به هفت سال تبعید در بصره، و یکبار بدلیل انتقاد به بگیر و ببندها و زندانی که راه انداخته بود به دهسال زندان، و صدها نمونه دیگر از این دست.
درصورتیکه فریاد وا اسلامایش به فلک میرسد اگر رجوی خودش با همین اقداماتی که در مقابل رژیم انجام داد در تشکیلاتش و یا بیرون تشکیلاتش و یا در ایران آینده مواجهه میشد کمتر از پل پوت با ساختن کوهها از سرهای ما ایرانیان برای مردم ایران مایه نمیگذاشت.
کما اینکه در اروپا نیز مسعود رجوی حکم و وصیت کرده است که منتقدین و جدا شدگان را باید گیر آورد و کشت. نمونه های بسیار هم از ضرب و شتم منتقدین هست که آخرین آن در مقابل پارلمان اروپا بود که محافظین مریم رجوی زمانیکه خودش در کنفرانسی در آنجا حضور داشت دو تن از منتقدین را بقصد کشت زدند. که اعتراض نمایندگان مجلس را برانگیخت و آنرا عملی تروریستی و خطرناک حتی برای شهروندان اروپا دانستند.
ادامه روزشمارمبارزات پربار مسعود رجوی برای ایرانیان
وقتی مختصر محاسبه مسعود رجوی در سرنگون کردن شاه اصلی (امپریالیسم آمریکا) فاجعه بار شد و سرنگونی سه ماهه رژیم با تحمیل تروریسم سراسری و صدها هزار اعدامی و…اشتباه از آب در آمد با صدام همدست شد تا مبارزه (جنایتش) را با کشتارهای مرزی مردمی که تا دیروز در خیابانها شهرهای کشور صورت میداد تکمیل کند.
صدام حسینی که ما در سازمان سالیان جزء جلادان منطقه و یکی از خشنترین دیکتاتوریهای منطقه تحلیل و نفی میکردیم. و حتی زمانیکه در بغداد حضور داشتیم مدام از ترس اینکه حتی ما مجاهدین متحدین خودش را بگیرد و سر به نیست کند در ترس و دلهره بسر میبردیم. طوریکه به بنده بعنوان مسئول امنیتی بغداد مسئولیت ریختن طرح فرار و پناهنده شدن به سفارت فرانسه را برای سازمان داده بودند. با این وجود مسعودرجوی براحتی خودش و همه مجاهدین را صد در صد در اختیار او قرار میدهد و خشنترین دیکتاتور منطقه تبدیل به صاحب خانه و سید الرئیس میشود که باید قربان صدقه او رفت (م ک: ویدئو جلسات با وزیر اطلاعات عراق) و نیروهای سازمان بعنوان پیاده نظام جهت کشتن سربازان (فرزندام مردم ایران) مورد بهره برداری قرار میگیرد.

در ادامه نا کامی های رجوی (با آتش بس و گل گرفته شدن باب مزدوری در ارتش عراق) او را تبدیل به همدست و نوکر سعودیها و حتی فراتر از آن در سرکوب مردم عراق جهت جلو گیری از سرنگون شدن همان خشنترین دیکتاتوریهای منطقه نمود و دست سازمان به خون مردم عراق آلوده شد.
امروزه نیز که در آلبانی دست خودش از انجام مستقیم جنایت کوتاه شده است دست بدامن جان بولتنها که آشکارا هم تراز صدام و اسرائیل خواستار نابودی ایران و بمباران ایران و ایرانی است شده است.

توجه میدهم به اینکه در تمامی این اقدامات خیانتبار آشکار (از نظر مردم ایران) سر سوزنی نشانه ای که قصدش از تمامی این سیاستها مقولاتی مانند صلح حدیبیه…باشد وجود ندارد و نمیتواند داشته باشد. چرا که رجوی قبل از همه و بیش از همه و دقیقتر از همه نظر مردم ایران را نسبت به تمامی سیاستهایش بویژه در زمینه استراتژی مبارزه مسلحانه، استراتژیی ارتش آزادیبخش (تبدیل شدن به پیاده نظام ارتش صدام)، انقلاب ایدئولژیک، رهبری عقیدتی، طلاق و ازدواجها، عملیات فروغ جاویدان، و همدستی با صدام و دادن اطلاعات نیروگاههای اتمی رژیم در همکاری با اسرائیل (با وجود اینکه سطلنت طلبها اینکار را برای اسرائیل نکردند) به آمریکا، آستان بوسی ولی فقیه و رفسنجانی با نامه نگاری به آنها، آستان بوسی جنایتکاران سعودی، و البته نئوکلونهای آمریکا کسانیکه خودش آنها را اینگونه توصیف میکرد

{{ ««به بیان دیگر از آنجا که در مقطع کنونی تاریخ، تضاد اصلی حاکم بر جامعه بشری، تضاد بین خلقها و امپریالیسم است، نیروها، احزاب و رژیم ها بایستی در ارودی خلقها و همراه آنان با امپریالیسم جهانی (بسرکردگی امریکا) در نبرد و ستیز باشند، وگرنه اجبارا جزو اقمار امپریالیسم و به موضع ضدیت با خلقها سقوط میکنند!!»» مسعود رجوی(نشریه مجاهد ش4 ص2) }}.
رجوی طبق بیان و منطق خودش که در فوق آمد “اجبارا جزو اقمار امپریالیسم و به موضع ضدیت با خلقها (مردم ایران) سقوط کرده است.

————
اینهم یک نمونه از افکار داعشی بکارگیری کودکان توسط آقای رجوی ولی فقیه استالینی است که به بسیجیان آموخت که بچه 10 ساله را نیز بسیج میکرد که برود و بجنگد. و اینگونه انقلابیگری داعشی را ترویج میکرد ولی وقتی پای جنگ پیش آمد قبل ازهمه فرار کرد.

—————-
اطلاع رجوی از رویکرد مردم ایران به خودش زمانیکه بعد از آتش بس و در بن بست قرار گرفتنش، خانواده ها را به اشرف فراخواند تا به خیال خودش با آموزش ایدئولژیک-سیاسی-امنیتی دادن بداخل بفرستد وقتی خانواده ها به اشرف آمدند با اعلام انزجار و نفرتشان از رجوی دست رد بر سینه اش زدند برای رجوی تبدیل به یقین شد و سر منشاء و علت اوجگیری ضدیت او با خانواده ها و صدور دستور قتل آنها در کتابی که بنام کتاب خانواده به قلم خودش گردید.
اگر درخانه کس است یک حرف بس است.

اگر اینها کافی نیست و گزارشات مجاهدین را نمیپذیرید، گزارش مستقیم مردم ایران شاید ذهن سالم را متقاعد کند.
در تظاهرات دانشجویی (قشر موتور انقلاب) سال 1378و سپس در تظاهرات میلیونی (قشر میانه و تحصیل کرده و البته توده مردم) تحت نام جنبش سبز در سال 1388 و سپس در اعتراضات سراسری (اقشار فقیر و کارگری در صد شهر) دیماه سال 1396 هم رجوی وهم جهان بوضح شاهد بودند که هیچ نشانی از اینکه مردم ایران در تمامی لایه های آن از دانشجویان، کارمندان، کارگران و زحمت کشان … هیچ ربطی به تشکیلات رجوی که خودش و حامیانش مدعی اند تنها آلترناتیو با هزاران یکانهای شورشی و اشرفی و واحدها و جوخه ها و… در داخل هستند ندارند.
فراموش نکنید که رجوی دانشجویان انقلابی سال 1378 را چون در تظاهرات خود شعار ایران رجوی ندادند، اوباشی که باید گذاشت پای دیوار خواند.
توجه بسیار مهم:

  1. این شهادت تاریخی مردم ایران در مورد فرقه رجوی نه مربوط به و نتیجه گیری شده از یک مقطع و یک تظاهرات بلکه مربوط به حداقل یک پهنه بیست ساله از سال 1377 الی 1396 از تاریخ جنبش مردم ایران با هزاران ستار بهشتی و نرگس محمدی و… بوده است.
  2. این شهادت مردم ایران نه در مورد یک نیروی گمنام بلکه مربوط به سازمان مجاهدینی است که در فاز سیاسی نشریه اش بالاترین تیراژ را داشت، هزاران ترور در داخل کشور انجام داده، از سال 1361 تا سال گذشته در عراق در مرز ایران مستقر بوده. سالیان رادیو آن برای داخل پخش میشده، سالیان تلویزیون ماهواره ای دارد. اخبارش در رسانه های بین اللملی و حتی توسط رژیم به اطلاع مردم میرسد. رژیم در سرکوب جنبش همه را به آنها نسبت میدهد. ارتش و تانک و نفر بر داشته، در عملیات مشهور فروغ جاویدان تا کرمانشاه پیش رفته…و خود رژیم چندین فیلم در موردش تولید و اکران کرده.
  3. این شهادت تاریخی توسط رژیم و عناصر طرفدار رژیم نیست که داده شده. چون چندین دهه است که مردم ایران مطلقا گوش به تبلیغات رژیم در مورد نفی این فرد و آن جریان نمیدهند اگر عکس آن برداشت نکنند. بلکه توسط مردمی بغایت بجان آمده ناشی از ستم وصف ناپذیر رژیمی که آنها را سرکوب میکند و هیچ فریاد رسی ندارند و زمانیکه جانشان را بکف گرفته و در خیابانهای سراسر کشور با شعارها و رویکردشان که در آخرین تظاهر آن در دیماه 1396 شاهد بودیم داده شده است.

حالا سوال اساسی این است که این مبارزه و آلترناتیوی که مسعود رجوی و مریم رجوی و سیاستمداران کرایه ای او و به بتازگی ترکی الفیصل مدعی آن هستند چرا مردم ایران پشیزی برایش ارزش قائل نبوده، حاضر نیستند حتی وقتی تیغ رژیم برگلویشان است، مال و جان و ناموسشان زیر تیغ است، نه تنها از آن استمداد نمی طلبند بلکه حاضر نیستند نامی از او ببرند؟
در صورتیکه نام بنیانگذار سرنگون شده نظام دیکتاتوری پهلوی را به زبان میآورند. چــــــــــــــــرا؟
آیا عدم توجه به این شهادت بیست ساله مردم ایران و علیرغم آن کماکان فرقه رجوی را جزء مبارزین دانستن را نباید به نادیده گرفتن مردم مبارز و سلحشور ایران در دستگاه فکری چنین افرادی ترجمه کرد؟ (درد بی درمان همه خارجه نشینها و بویژه فرقه رجوی)

سوال پایانی اینکه آنها که مدعی اند (در پیروی از دستور و فتوای مسعود رجوی!) هرکس به رجوی و فرقه اش انتقاد کرد به نفع رژیم است. یا باید مرزش را با رژیم حفظ کند که میبینیم تمامی امام زاده ها و بحرالعلومهای مبارزه در خارج از کشور که شبانه روز وقت تلویزیونهای تجاری-سیاسی خارج کشور را پر کرده اند، بصورت شداد و غلاظ هر وقت به فرقه رجوی انتقاد میکنند سه بار با رژیم هم به اصطلاح مرز بندی میکنند به چه معنی است؟

بنده معنی آنرا از زبان معلم و نادی این دستگاه فکری،مسعود رجوی بصورت ترسیمی همانگونه که خودش در جلسات ما بیان میکرد بازگو میکنم تا شاید فتوایش روشن ترشود.

این بیان انحصار طلبانه مسعودرجوی به مبارزه در ایران برای مجاهدین است

رجوی معادله ایران و جنبش مردم ایران را اینگونه ترسیم و توجیه میکند که در ایران مردمی پاسیو، قربانی، تحت ستم هستند که رژیم آنها را سرکوب میکند و مجاهدینی که با رژیمی که مردم را سرکوب میکند مبارزه میکند ولا غیر. از همین روست که فتوای زیر را صادر کرده است.
فتوا رجوی:
الف: غیر از فرقه رجوی هیچ کس مبارز نیست و مبارزه نمیکند.

ب: بنابراین هر کس به مجاهدین انتقاد کند طبعا کفه مبارزه بین ما و رژیم را به ضرر مردم ایران سنگین میکند.

به کلمات رجوی هنگام خداحافظی و ترک فرانسه توجه کنید. تمامی خارجه نشین ها (بدون هیچ استنثنایی) را بی غیرت، فرصت طلب، میوه چینان از خون مجاهدین نامیده حتی نشریه در آوردن (آنزمان سایت و تلویزیون اینترنتی وجود نداشت) را حرام دانسته و نا مشروع.

به همین دلیل و طبق همین فتوا و معادله است که شاگردان عقیدتی مکتب رجوی هرگاه جرات میکنند به رجوی انتقاد کنند سه بار هم مرگ بر رژیم میگویند که مبادا این معادله رجوی کمی کج شود و بعد از مرگ بجای بهشت به جهنم بروند.

تعهد نامه ای که فرقه رجوی از اعضای اسیرش میگیرد که در اشرف3 آلبانی تا به ابد بمانند و مانند مریم رجوی تسلیم بورژوازی نشوند. والا به جهنم میروند

و با اینکارشان در عمل خلاف شهادت تاریخی مردم ایران و در راستای سیاست فرصت طلبانه و ضد ایرانی که مبارزه مردم ایران را اینگونه به سرقت میخواهد ببرد بنفع فرقه رجوی موضع میگیرند.

مریم رجوی جهت نرفتن به جهنم فقط با کمونیستهای انقلابی!! جان مکین و جولیانی حشر و نشر دارد
پیروان مکتب رجوی (حتی تحت نام مخالف و منتقد) مبارزه رجوی را چگونه و در کجا و به چه شکلی و در چه کیفیتی به مردم ایران ربط و وصل میکنند؟ لطفا ادعاها و سایتها را بگذاریم کنار. صحنه مبارزه در داخل کشور و مردمی که این مبارزه را در حال پیش بردن هستند در کجایش چنین مبارزه ادعایی وجود دارد؟ این مبارزه و مبارزین ادعایی و دروغین نه تنها هیچ ربطی به مردم ایران و ایرانی ندارد بلکه مردم ایران آنرا دشمن خود میدانند، که فرزندانشان را در سالهای 1360 در کوچه و بازار ترور میکرد و چه بعد در مرزها همانگونه که صدام قتلعام میکرد و یا جان بولتن و عربستان و اسرائیل که قصد و برنامه بمباران کردنش را به درخواست همین فرقه رجوی دارند.
نظر مردم ایران نسبت به فرقه رجوی:
• فرزندانشان را که برای مبارزه با رژیم نزد فرقه رجوی فرستاده بودند را رجوی خودش زندان و شکنجه میکند،
• خانواده هایشان را از هم میپاشاند،
• فرزندان همین خانواده ها را از انها گرفته و در بدر میکند،
• رهبری فاسد دارد که روزی یک زن میگیرد. آنهم زن همرزمش را…
• با همسران فرزندانشان همبستری میکند،
• وقتی همین خانواده ها میخواهند با فرزندانشان در فرقه رجوی دیدار کنند مزدور رژیم خوانده میشوند،
• رجوی خودش در( کتاب خانواده ها ص 20) مینویسد و به فرزندانشان میگوید که پدر و مادر و خانواده ای که تو را برای مبارزه فرستاده اند اگر مخالف من هستند را بکش.
• با جنایتکارترین جناحهای آمریکا همبستری سیاسی میکند و قول همه گونه امتیاز و نوکری میدهد که شاید اگر حمله کردند و رژیم را سرنگون نمود بعنوان سگ زنجیری (آنچه رجوی محمد رضا شاه را میخواند) ازرجوی استفاده کند.
• اینها تازه محدود اطلاعات مردم ایران از فرقه رجوی است که یک در میلیون آنرا نیز خبر ندارد.
• در مورد شاخص ها و علائم درونی این فرقه نیز جدا شدگان و مجامع بین اللملی (گزارش رند، گزارش دیدبان حقوق بشر، خانم آنا گومز نماینده پارلمان اروپا …) اطلاع رسانی کرده اند که فرقه ای خطر ناک است و نه مبارز.
• مناسباتی مطلقا توتالیتریستی، با عقایدی ضد آزادی ضد دمکراسی از نوع ولایت فقیه استالینی دارد.

کتاب خانواده ها ص 20: رجوی خودش را در جای علی میگذارد و به پیروانش میگوید که طبق نمونه تاریخی اگر خانواده مخالف سیاسی شما بودند میتوانید و باید آنها را بکشید. و این جز برایمان و اعتقاد و استواری و ثبات قدما شما نمی افزایدو …

در صورتیکه جهان طی بیست سال گذشته شاهد است که مبارزه مردم ایران فقط و فقط در داخل ایران جریان دارد. در خیابانهای تهران، شهرستانها، زندانهای اوین وگوهردشت و… توسط ستار بهشتی ها، نرگس محمدی ها، نسرین ستوده ها، آتنا دائمی ها، بهاره هدایت ها… و نه در شوهای سالیانه صد میلیون دلاری که عربستان واسرائیل و آمریکا فاینسر و نفع برنده آن با شو منی خانم رجوی هستند.

شهادت تاریخی مردم ایران عملکردهای چهل ساله فرقه رجوی، عربستان و اسرائیل و نئوکلن ها بروشنی معادله مبارزاتی ایران را اینگونه ترسیم میکند.

موضوع و موضع کسانیکه فرقه رجوی را افشاء میکنند
تا این تاریخ سه دهه است که ریزش از این تشکیلات شروع و ادامه داشته است. از اولین ها با رضا رنیسی ها و پرویز یعقوبی ها تا علی زرکش و مهدی افتخاری و شورایی ها و شورای رهبری و اعضا و کادرها و… کدام فاکت و گزارش در مورد فرقه رجوی هست که جدا شدگان طی سی و پنج سال گذشته نه یکبار که هزاران بار افشا کرده اند و یکی از آنها دروغ از آب در آمده است؟ کدام جدا شده است که جدا شده باشد و گفته باشد رژیم خوب است و کسی مبارزه نکند؟ ما آنچه در زندانها گذشته است را طبق کنوانسیونهای ژنو مورد قضاوت قرار نمیدهیم چون شرایط زندان شرایط قابل قضاوت و دلایل صحت و سقم مواضع افراد زندانی نمیتواند باشد.
مدعیان مبارزه فرقه رجوی
بله دو منبع مدعی وجود این مبارزه هستند. یکی تشکیلات رجوی و حامیانی که مایلند از این امر بهره خود را ببرند و از فرقه رجوی بعنوان نیروی فشار علیه رژیم استفاده کنند و با وادار کردن رژیم به امتیاز دادن و سر مردم ایران را بدست رژیم ببرند و جیب خود را پر کنند. رجوی نیز ادعای مبارزه را جهت بالا بردن ارزش خودش در بازار سیاست مطرح میکند و در این مسیر مانند تولیدات چینی که اتیکت ساخت آلمان میزند با وارد کردن سیاهی لشکر کمپهای پناهندگی و سیاستمداران کرایه ای وانمود میکند که جنس اصل است و در توضیحات محتوا و کیفیت جنسش دروغهای چینی ها آیات قرآن و انجیل است و باید از فرقه رجوی آنجا که هزاران اشرف و گردانهای رزمنده و … در داخل تولید کرده و به خورد مخاطب میدهد و وقاحت را به عرش میرسانند برای مرحوم گوبلز نیز درس گرفتنی است.
منبع دوم مدعی مبارزه فرقه رجوی، رژیم است که با بیان آن بهره برداری خودش را میکند تا جنبش مردمی ایران را که میداند مردم چقدر از تشکل رجوی متنفرند و میتواند با زدن انگ منافق به مردم مبارز ایران که در داخل ایران دست به مبارزه میزنند مجوز قلع و قمع آنها را صادر کند. وسلام.
منبع سومی نیز وجود دارد که مخاطب این مقاله است.

و بنابراین میتوان به جرات نتیجه گرفت که:

  1. عطف به آنچه در فوق آمد، تمامی سیاستهای رجوی علیه مردم ایران بوده و هست.
  2. تشکیلات فرقه رجوی تنها بهانه و عامل اصلی سرکوب مبارزات مردم ایران توسط رژیم است.
  3. همگان نیز میبینند که مبارزه مردم ایران فقط و فقط در داخل ایران جریان دارد. در خیابانهای تهران، شهرستانها، زندانهای اوین وگوهردشت و… بدست ستار بهشتی ها، نرگس محمدی ها، نسرین ستوده ها، آتنا دائمی ها، بهاره هدایت ها… و نه در شوهای سالیانه صدمیلیون دلاری که عربستان واسرائیل و آمریکا فاینسر و نفع برنده آن با شو منی خانم رجوی هستند.
    راه حل مشکل “قطع بودن از مردم ایرانِ” خارجه نشینان دلسوز، آویختن به تبلیغات دروغین فرقه رجوی نیست. بلکه تلاش برای وصل شدن به مبارزات مردم ایران در داخل با حمایت از آنها و مبارزه افشاگرانه علیه دزدیده شدن مبارزه همان مردم (بدلیل اختناق حاکم در ایران) توسط جهان خواران با ماسک فرقه رجوی است. تا دوباره خلقی اینبار دچار ولایت فقیهی نوع استالینی و … نشود.

مجاهد هراسی نه ولی افشای فرقه رجوی توسط مجاهدین و مبارزین واقعی مردم ایران بله

به مردم سلحشور ایران که برخلاف گذشته بپا خواسته پای در میدان دارند و بدون اتکاء به هیچ کس دیگر الا درد و رنج و خون خودشان روزانه خیابانها را سرخ میکنند با مبارزه افشاگرانه علیه دزدان مبارزه مردم بدانها کمک کنیم، و با حمایت از آلترناتیوهای مورد حمایت جهانخواران و یا آلترناتیوهای فرصت طلبانه به آنها از پشت خنجر نزنیم.

داود باقروند ارشد
16فروردین 1397

بعضی اسناد مربوط به این مقاله

بله افکار داعشی بکارگیری کودکان را آقای رجوی ولی فقیه استالینی است که به بسیجیان آموخت که بچه 10 ساله را نیز بسیج میکرد که برود و بجنگد. و اینگونه انقلابیگری را ترویج میکرد ولی وقتی پای جنگ پیش آمد قبل ازهمه فرار کرد.

سند جنایات امپریالیسم در نشریه مجاهد
سند کشتار و ترور آمریکایی ها توسط مجاهدین

سند بکارگیری کودکان در جنگ با امپریالیسم

سند درخواست کمک از حزب کمونیست شوروی توسط رجوی

اینهم اعتقاد عمیق رجوی به ولایت فقیه چه بسا قرون وسطایی تر از نوع حاضر که امروزه به اجرا گذاشته است.

سند دفاع از ولایت فقیه توسط مسعود رجوی

اتحاد عمل آپوزیسیون، مجاهد هراسی! یادآوری
آوریل 4, 2018
دلسوزی! در کیهان لندن بعد از چهل سال دلتنگ اتحاد عمل آپوزیسیون شده (بسیار عالی) ولی از بد روزگار به کاه دان زده. ‏
یاد آوری: همه شما در موضوع انقلاب و اتحاد و ضرورت اتحاد و… به گرد پای مسعود رجوی نمیرسید. آنچه شما همه دلسوزان ‏مردم ایران بعد از چهل سال تازه یادتان افتاده که اتحاد خوب است.
رجوی زمانیکه از تهران میخواست به فرانسه فرار کند قبل از ‏خرید بلیط هواپیما شورایش را با بنی صدر ساخت و به فرانسه فرار کرد
بنابراین خودتان را خسته نکنید و به وی یاد آوری تذکار ‏نصیحت، نکنید.
مشکل رجوی ندانستن آنچه شما تازه با آن روبرو شدید و شوق و ذوق برتان داشته که اتحاد هم بد ‏نیست و چقدر خوب است نیست.
این امام زمان جدید و ولی فقیه (مسعود رجوی) هیچ کس جز خودش را قبول ندارد هیچ بلکه آدم هم ‏حساب نمیکند. به همه مقدسات انسانی قسم نا سزا نمیگویم (با چهل سال زیر دستش بودن میگویم)،
آنچه شما تلاش میکنید از ‏اتحاد عمل (شراکت در مبارزه) به او یاد آوری کنید مسعود رجوی چهل سال است در اساس و در بنیاد با اولویت 1 تا 100 کارش به خارج آمده با تنها و تنها ماموریت نابود کردن هر جنبنده ای ‏که ادعای مبارزه بکند.
بله نابودی هر چه ‏آپوزیسیون غیر از خودش حتی همین اعضای باسمه ای شورای خودش را نیز بعنوان ضد انقلاب و ‏عمله بورژوازی باخود یدک میکشد که قلع و قمع متحدینش را بپوشاند.

مجاهد هراسی وجود ندارد افشای رجوی چرا. آنهم توسط مجاهدین.
—————————————–
مقالات مرتبط
—————————————–
چرا باید از کنگره سکولارها استقبال و دفاع کرد؟

اکتبر 21, 2017
درحال حاضر بخشی (اگر حرف کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری سال 1396 رژیم را ملاک بگیریم) 96% از جامعه ایران که خود را در جنبش سبز در سال 1388 نشان داد بعلاوه بسیاری از خارجه نشینان مانند امثال بنده، خواستار تغییر رژیم ایران هستند.
چه ما خوشمان بیاید چه نیاید مردم ایران نشان داده اند که برای تحقق خواسته هایشان مسیر معینی را در حال طی کردن هستند. میماند ما که خارجه نشین لقب داریم. متاسفانه متاسفانه علیرغم اینکه همگی درحرف جهت تحقق خواسته مردم ایران تلاش میکنیم ولی در عمل هرکداممان یک ساز را میزنیم و درعمده موارد نیز انرژی همدیگر را خنثی میکنیم. و تنها محصول تلاشهایمان درنزدیک به چهار دهه که از حاکمیت رژیم درایران میگذرد برآیندی معادل صفر داشته است. که البته معنی سیاسی مشخصی نیز دارد. و در حقیقت آب به آسیاب رژیم ریخته ‏ایم.
ضمنا جهت اینکه مبادا انصاف را رعایت نکرده باشیم و همه را با یک چوب زده باشیم و سهم همه را در به صفر رساندن برآیند صفر بصورت چوب کبریتی محاسبه و به حسابشان نوشته باشیم باید بگویم که سهم همه در این به صفر رساندن بردار برآیند نیرویی خارجه نیشنان مطلقا برابر نیست.
معنی برایند صفر خارجه نشینها
اول معنی سیاسی این برایند صفر را بیان کنم که فراموش نشود. معنی برآیند صفر یعنی: نبود هیچ آلترناتیوی برای رژیم از خارج کشور. که آقای حسن اعتمادی نیز بدرستی در مصاحبه خود با تلویزیون میهن بیان نمودند. البته نباید از حق گذشت که بسیاری از ما خود را نماینده تمامی مردم ایران و همه مردم ایران را عاشقان سینه چاک خودمان میدانیم. ولی اینکه این ادعای ما چه میزان پا در واقعیت دارد را میتوان از میران اثر گذاری هرکدام از مدعیان در تحولات داخل ایران سنجید.
سهمِ هرکس در برایند صفرنیروهای خارج کشور
طبق تجربه شخصی بنده چه در مسیر استقرار این رژیم و چه سپس در مسیر تغییر همین رژیم که از سالهای 1354 شروع شده است و سی سالش را در خدمت آقای مسعود رجوی و خانم رجوی و “شو”رای ملی مقاومتش و البته در عالی ترین سطوح آن طی نموده ام و بخشی نیز در داخل ایران بعد از فرار موفقیت آمیز از اسارت تشکیلات رجوی بوده است، باید اذعان نمود(علیرغم اینکه بنده تشکیلات رجوی را جهنمی ترین تشکیلات میدانم) و نباید از حق گذشت که 99% سهم به صفر رساندن برایند نیروهای خارجه نشین به این تشکل جهنمی تعلق دارد.
سیاست فرقه رجوی از روز اول (بعد از سی خرداد سال 1360) که در خارجه مو به مو توسط مسعود رجوی ابلاغ میشد و [1] پیش برده شده است، که دو هدف بیش نداشته است.
اولی: “مقابله، خنثی و نابودی هر جنبده سیاسی مخالف رژیم چه در داخل و چه در خارج کشور.
دومی: جا زدن فرقه رجوی با (ایران رجوی رجوی ا یران- مریم رئیس جمهورایران- خلق جهان بداند مسعود معلم ماست- تنها آلترناتیو دمکراتیک و….) بعنوان تنها آلترناتیو رژیم.
تمامی سیاستها از بهمراه آوردن بنی صدر به خارجه تا تشکیل “شو”رای ملی مقاومت تا تشکیل جنبش همبستگی و فرار مسعود رجوی به خارج، اعزام مریم رجوی به اروپا از عراق، و فرار آخر مریم رجوی به اروپا تماما با نسبت 99% “مقابله، خنثی و نابودی” هر جنبده سیاسی مخالف رژیم و 1% نیز سهم معرفی خود بعنوان آلترناتیو بوده است. تعجب نکنید توضیح میدهم.
از زمان شروع تروریسم رجوی در سی خرداد سال 1360 تا زمانیکه تمامی دستگاه جهنمی رجوی در ایران جمع شد یعنی اواسط سال 1362 نسبت 99% روی معرفی خود بعنوان آلترناتیو و 1% روی خنثی کردن دیگر مخالفین رژیم قرار داشت (ما دستگاه پیشبرد آن بوده ایم) چون رجوی با برنامه ریزیهای دو ساله منتهی به سی خرداد و نفوذهایی که درارگانهای رژیم صورت داده بود (بمب گذاری حزب، دفتر ریاست جمهوری، ترور خمینی …) خود را بطور 100% حداکثر در پایان سال 1363 در قدرت میدید. (اینها تحلیل نیست تمام بحثهای داخلی و برنامه ریزیهای درون تشکیلات است) عمده مخالفین را نیز در جیبِ (شورای ملی مقاومت) خود داشت بنابراین همان 1% برای بقیه خارج از جیبش کافی بود. چون کسی نبود. یادتان نرود که حتی مکاتباتی هم آن زمان با رضا پهلوی داشت که وانمود کند او نیز در جبیش است. که تماما حساب شده بود و قصد اتحاد نداشت.
ولی چون حسابهایش مانند بقیه حسابهایش طی این چهار دهه غلط از آب درآمد و بطور کامل در داخل جارو شد و شورا نیز پاشید. در نیتجه مسعود رجوی قبل از همه از اواخر سال 1363 پی برد که این درصدها (99% و 1%) باید جابجا شود.
یعنی چون بقدرت رسیدنی در کار نیست، چون نیرویی در داخل نیست در ثانی تشکیلات گریخته به خارج نیز در حال تلاشی است. شورا نیز متلاشی است. هر روز که میگذشت حتی اگر هم رژیم دعوت میکرد امکان اثر گذاری در داخل وجود نداشت. بنابراین رویکرد رجوی از رویارویی واقعی با رژیم به رویارویی با آنگونه که خود تلقی میکرد با آپوزیسیونی بود که در شکست کامل خودش رو به رشد میدید تبدیل شد.
چرا رو به رشد؟ بدلیل اینکه رژیم که بود ستم که بود پس حالا که تشکیلات رجوی از بین رفته آنهم نه تنها بدلیل قدرت رژیم بلکه بدلیل مهمتر پس زده شدن توسط کل مردم ایران و نفرت آنها از خطی و مشی و تشکیلات و خود رجوی. ولی چون سرکوب و ستم ادامه می یافت و در داخل نیز نمیشد در آن زمان آپوزیسیونی شکل بگیرد بطور طبیعی آپوزیسیون سالم و مردمی غیر از فرقه رجوی مورد تنفر مردم، تنها در خارج کشور امکان رشد داشت.

اگر تشکیل “شو”رای ملی مقاومت محتوایی بود و قصد و هدف آن اتحاد نیروها، حرکت و مبارزه مشترک و قائل بودن به حق دگراندیشان و … بود رجوی اولا جبهه متحد علیه رژیم را بدست خود و با تک روی و اعمال هژمونی و رفتن مسیر عراق و خیانت، نابود نمیکرد. بلکه بجای فروپاشاندن شورا باید دست بکار میشد و با تقسیم هژمونی که دیگر (با نابودی سازمان در داخل) هیچ موضوعیتی نداشت این ضربه مهلک به جنبش را با اتحاد گسترده تر جبران میکرد.

ولی او همانگونه که همه شاهد بوده اند بطور مطلق حاضر به چیزی کمتر از امام زمان، صاحب جان و مال و ناموس همه مردم جهان (خلافت اسلامی) قائل نبود و کرد آنچه طی این سالها شاهد بوده اید که البته بروز ماهیت قرون وسطایی رجوی بود. از این رو بود که خنثی کردن و مقابله و نابودی هر جنبده سیاسی غیر از خودش به مقام اول از سهم انرژی تشکیلاتش برای آن به 99% رسید. این امر چه در خارج تشکیلات در میان آپوزیسیون و چه در درون تشکیلات با شدت و حدت تمام و با مشت آهنین ادامه داشته است.
سهم بقیه از به صفر رساندن میزان برآیند بردار آپوزیسیون غیر از فرقه رجوی متعلق به بقیه است که به تاثیر پذیری از فرقه رجوی و در غلطیدن به بی اعتمادی و ترس از ریسک پذیری و پیش قدم نشدن و بعضا نا امیدی و پاسیویزم و بی عملی خلاصه میشود که البته فقط به مردم ایران باید پاسخگو باشند و باشیم.
مشکلات فرا روی ساختن آلترناتیو
مشکلات فرا روی آلترناتیو یکی همین تشکیلات بسیار با سابقه مافیایی خود فروخته با پولهای کلان دریافتی از عراق و عربستان و … در خارج کشور و آن رژیم که روی نفت نشسته از یکطرف و از طرف دیگر پراکندگی بین ماست که طی نزدیک به چهار دهه وجودمان از زهر پاشیده شده توسط دو دشمن فوق الذکر بصورت بی اعتمادی و همدیگر را طبق خواست مشترک رجویها و رژیم، لیبرال و وابسته و مزدور و شاهی و… خواندن، دیدن و ترس از نزدیک شدن به همدیگر و کار مشترک از طرف دیگر است.
کار آپوزیسیون مستقل (خود نفروخته) کاری است که باید با کفش و کلاه آهنی و خون جگر از این سدهای بسیار بزرگ عبور نموده و آنها را از سر راه برداشته و توطئه ها را خنثی کرده و آلترناتیو خود را بسازد.
احساس بنده این است که این کنگره چنین قدمهایی را در حال برداشتن است. که باید این کار را بفال نیک گرفت و از آن حداکثر استفاده را نمود و از سازماندهندگان آن تشکر کرد. اهمیت کارشان را نیز از میزان لرزه ای که بر اندام دشمنان مردم ایران از فرقه رجوی گرفته که تمامی سایت های رنگارنگ خود را علیه این تلاش بسیج کرده و رژیم حاکم میتوان فهمید.
داود باقروند ارشد
جنبش نه به تروریسم و فرقه ها- اروپا

نامه ای به جهنم نشین مرید جان بولتون
مارس 31, 2018
بقلم داود ارشد:

مصدق یکی از رهبران و پیشگامان نهضت ضد استعماری معاصر بود که نه تنها در ایران بلکه در بین کشورهای جهان سوم هم از او به عنوان رهبری که شجاعانه و با سرسختی تحسین‌برانگیزی مقابل استعمار انگلیس ایستاد، نام می‌برند. وی به قطع و یقین نه تنها برای ایرانیان بعنوان شاخص و فرازی البرز گونه در جغرافیای سیاسی ایران تا به ابد پا برجا و الهام بخش خواهد ماند بلکه نخستین دولتمرد خاورمیانه بود که با اجرایی کردن اندیشه ملی شدن صنعت نفت پرچم مبارزه سیاسی-اقتصادی با قدرت‌های استعماری را نه با مایه گذاشتن از جان و منافع مردم کشورش بلکه با مایه گذاشتن از جان و قدرت سیاسی خودش برافراشت. از این رو در کشورهای خاورمیانه از او به عنوان «زعیم الشرق» ]پیشوای شرق[ یاد می‌شود و حتی جمال عبدالناصر خیابانی را در قاهره به نام محمد مصدق نام نهاد که اکنون نیز به این نام خوانده می‌شود.
مصدق به طرق مختلف سرمشقی برای ملی گرایان خاورمیانه همچون جمال عبدالناصر بود. این حقیقت درخشان در مورد مصدق به معنی این نیست که او توانست در شکست استعمار انگلیس در ایران بمعنی قطع دستهای استعماری از کشورش، مردمش و منطقه به طور قطعی پیروز شود. که بررسی دلایل آن جدای از هر تحلیل تاریخی متناسب با شرایط آن روزگار مردم ایران، سطح دولتمردان آن روز، شرایط جهانی و تعادل قوای بین اللملی و حتی نقاط قوت و ضعف خود مصدق هرچه باشد، آنچه مصدق را برای ایران، منطقه و جهان همواره در اوج قله افتخار و سر منشاء انگیزه مبارزاتی والگوی درستگاری سیاسی تبدیل کرد صداقتِ سیاستمداریِ کسب قدرت نه برای قدرت بلکه برای خدمت به مردم و کشورش بود که او را برای ما و جهان و منطقه بویژه در میان اعراب به رهبری قابل ستایش و جهانی تبدیل کرد. مصدق نقطه مقابل سیاستمداران قدرت پرست و بی پرنسیپی بود که وجهه ممیزه عمده سیاستمداران هم دوره او همچون مکی ها، فصل الله ها… بودند که آنها را از یار غار مردم و مصدق و کشور به یار و غار جهانخواران و استعمارگران تبدیل نمود.
روش رهبری دکتر محمد مصدق را میتوان نوعی رهبری مبتنی بر اصول و برخوردار از هماهنگی پی در پی حرف و عمل وی دانست.مصدق از اوان جوانی که نخستین مقام خود را بعنوان مستوفی خراسان بدست آورد تا آخرین روز حیاتش در تبعید گاه احمد آباد، از اصول و گفته های خود عدول نکرد، او فرزند مشروطیت بود و به قانون اساسی زاده آن انقلاب با هدف استقلال، آزادی و دمکراسی در ایران اعتقاد اصولی وخدشته ناپزیر داشت. و همین ثبات قدم توانست اعتماد بخش های عظیمی از مردم ایران و جهان را در زمان خودش و نزدیک به یک قرن بعد بخود جلب کند. از این روست که اگر البرز کوه بعنوان لنگر جغرافیایی ایران محصوب میشود، مصدق و امثال او را به البرز جغرافیای سیاسی ایران و بلکه منطقه تبدیل نمود. تا نسلهای بعد از خودش بتوانند با اتکاء بدان راه را از چاه تشخیص داده و گمراه نشوند. و بدین گونه هرچند قدرت و جانش را از دست داد ولی برای ایران و منطقه در تاریخ ماندگار شد.
در سالهایی که گرفتار در فرقه رجوی بودم و مدتها بود که کفگیر حمایت مردمی ایرانیان حتی در خارجه نیز به ته دیگ خورده بود و جامعه ایرانی نه تنها حمایت که از ما منزجر شده بودند، بعنوان مسئول ستادی تشکیلات انگلستان فرقه رجوی (عطف به سابقه آشنایی ام به انگلستان بعنوان محل زندگی و تحصیل و فعالیت سیاسی دوران دانشجویی…) زمانیکه مریم رجوی برای اولین بار به فرانسه آمده بود مسئول گرد آوری سیاهی لشکر برای شو سخنرانی الزکورت او در لندن تلاش میکردیم. که مجبور شده بودیم دست به دامن عربها شویم (چون هنوز به ماهیت فرقه ما پی نبرده بودند و ما نیز منابع انسانی همچون هایم های پناهندگی را کشف نکرده بودیم).
طوریکه سالن الزکورت را تا 90 درصد، با خود را مصدقی جا زدن در میان عربهای کشورهای مختلف خاور میانه و عمدتا آفریقا مانند مصر و مراکش و.. که برای اولین بار با آنها برخورد داشتیم پرکردیم. آنچه برای ما و سپس در جمعبندی آن برای فرقه بسیار جالب و تعجب برانگیز بود مقام شامخ و والای مصدق بعد از گذشت نزدیک به نیم قرن از کودتای 28 مرداد در نزد اعراب بود. طوریکه این مسئله نه تنها توسط ما بلکه توسط بقیه اعضای ستادهای فرقه در دیگر کشورهای اروپایی که مشغول همین کار و در تماس با اعراب ملی و جامعه روشنفکران آنها بودند نیزعینا گزارش شد و بصورت یک جمعبندی در تشکیلات مطرح گردید. از چهرهای شاخص این تماسها نویسنده و فعال حقوق زنان شیر زنی از زنان مصری بنام دکتر نوال السعداوی بود. دکتر نوال السعداوی نویسنده، فعال اجتماعی، فمینیست و پزشک مصری است. به گمان برخی، سعداوی بزرگ‌ترین نماینده زنان رمان نویس عرب است. سعداوی درسال ۱۹۵۵ لیسانس پزشکی و جراحی را از دانشگاه قاهره و کارشناسی ارشد پزشکی را در سال ۱۹۶۵ از دانشگاه کلمبیای نیویورک گرفت و در دانشگاه «عین شمس» قاهره به بررسی علمی – موضوعی دربارهٔ روان‌شناسی پرداخت. او علاوه بر زبان عربی با دو زبان انگلیسی و فرانسه آشناست. وی جزء کسانی بود که فریب شعارهای سوپر چپی که مریم رجوی میداد و ما در تماس با وی و امثال وی تکرار میکردیم خورده بود ولی تنها دلیل جذب وی و بقیه اعراب به فرقه رجوی توهم قرابت ما با مصدق که بدروغ ساخته بودیم بود.
حضور دکتر سعداوی در شوهای نمایشی مریم رجوی را در تشکیلات همانند فتح تهران در بوق و کرنا کردند که مریم رجوی و انقلاب مریمی چه ماهی بزرگی را به تور انداخته که شیفته ی سینه چاک مریم مهرتابان شده است. و در همین رابطه تا میتوانستند او را بزرگ جلوه دادند و برایش فرش قرمز پهن کردند و کلی تحویل گرفتند و سرآمد زنان عرب خواندند که بگویند او سر بر انقلاب مریم فرود آورده و ایمان آورده پس همه باید اطاعت پذیر و جهان از سعدوای پیروی کند….
دکتر سعداوی بعد از یکی دو تماس و شرکت در جلسات نمایشی و متکبرانه مریم رجوی که از موضع رهبری عقیدتی زنانی که در جلسات زنان در هشت مارس و … او شرکت میکردند برخورد میکرد و مطالب و ترشحات ذهنی مسعود رجوی را با خواندن از رو، تکرار میکرد روبرو شد، به تمامی مزخرفات مریم و سرتاپایش ایراد گرفت بویژه اینکه ظاهرمریم رجوی در تضاد با همه شعارهای آزادی زنان از اسارت مردسالاری … است و مهمتر اینکه مریم رجوی در کلوپ مردانه مسعود رجوی است و کسی است که به قول سعداوی “سخنران نه مریم رجوی که مسعود رجوی است که روسری پوشیده و آرایش کرده و زن آزاده ای در کار نیست”. از آن گذشته اطاعت مطلق او از رهبری عقیدتی (مسعود رجوی) در تضاد مطلق با شعار آزادی زن است بویژه وقتی این رهبری عقیدتی از نوع نرینه است همچون مسعود رجوی. بعلاوه اینکه اینهمه تناقض در شعار و رفتار و ظاهر مریم رجوی طوریکه هر ناظر مطلع ای را به ریشخند وامیدارد ریشه در اسلامی دارد که مریم رجوی تلاش میکند خود و شعارهایش را به آن نسبت دهد. و گفته بود من بعنوان یک مصری و عرب زبان و کسی که قرآن را خوانده و میدانم اینها که شما میگویی کذب محض است. سعداوی همچنین در مورد طلاقهای اجباری شوکه ناراحت و نگران شده و گفته بود که این یک فرقه آزادی کش است تا یک نیروی آزادیبخش. سعداوی دیگر در هیچ مراسم مریم رجوی شرکت نکرد.
همین رویگرد را دیگر اعرابی که جذب دروغهای فرقه شده بودند داشتند. طوریکه طی سالهای اخیر همه عناصر مطلع و فرهیخته عرب زبان از مناسبات تحقیر و تبعیض آمیز و استفاده ابزاری از اعراب و بویژه از موضع بالای مریم رجوی در رویکردشان به اعراب دست به شکایت و اعتراض زده و همکاریشان را با فرقه رجوی قطع کردند. از جمله آقای علی نافذ المرعبی ناشر و پژوهشگر و روزنامه نگار ناسیونالیست عربی لبنان که درگذشته لابی اصلی عرب فرقۀ رجوی در فرانسه برای بسیج عربها جهت شرکت در شوهای فرقه رجوی در فرانسه بود ولی با مشاهده دعوت این فرقه برای شرکت در شوی سالانۀ مریم قجر در نمایشگاه هوایی شهرک بورژه در حومۀ پاریس را از جمله به علت همکاری فرقه با جنایتکاران آمریکایی و اسرائیلی و دعوت آنها به سخنرانی در مجامع خودش، رد کرد و ملاقاتهای متعددی با ما که از فرقۀ رجوی جدا شده بودیم داشتند، و دست به افشاگری در مورد مریم رجوی زدند.
یکی دیگر از همین موارد روحانی ای بنام دکتر علامه سید محمد علی حسینی است. و ی اهل لبنان است و سالهاست که با تلاش فراوان برای اصلاح دنیای اسلام و عرب فعالیت می کند و تجربیات و آگاهی های وسیعی در مسائل دینی، سیاسی و اجتماعی دارد و بیش از هفتاد کتاب در موضوعات اسلامی، سیاسی، تاریخی، اخلاق، فقه و معارف دینی نوشته اند. برخی از این کتاب ها به زبان انگلیسی ترجمه شده اند. علامه ضمن دفاع از سیاست های آزادیخواهانه، همواره مخالف خشونت گرایی و تروریسم بوده است و اعتدال دینی را ترویج و تبلیغ می کنند. ایشان معتقد به گفتگو و تفاهم برای رعایت مصالح تمام گروه های مختلف از جمله بین یهودیان، مسیحیان و مسلمانان هستند و در این زمینه اقدامات ارزنده ای انجام داده اند. به همین دلیل نزد علمای دینی و شخصیت های سیاسی از جایگاه و احترام ویژه ای برخوردارند. آقای علام مدت ده سال با فرقه رجوی همکاری نزدیک داشت و در جلسات شورای ملی مقاومت آن نیز شرکت میکرد وی بطورخاص مشاور عالی مریم رجوی در امور عربی و بین اللملی بود.
مریم رجوی در اور سور واز در شمال پاریس با فرش قرمزی زیر پایش و با به صف کردن تمامی زنان شورای رهبری و ریختن گل به پایش در مورد این صید جدید به انقلاب مریم پاک رهایی از او استقبال کرده و در مورد او گفته بود:
««استاد علامه محمد علی حسین پرچم تشیع علوی را در فلسطین برافراشت و علیرغم همه خطرات و همه اذیت و آزارها در مقابل حزب الشیطان که چیزی جز سپاه قدس که بخشی از سپاه پاسداران نیست با تمام قوا ایستاد. جناب علامه در دوران اسارت هم مقاومت کرد.»»

مسعود رجوی در اشرف بعد از فریب این روحانی لبنانی و جذبش بعنوان لابی سازمان به جمع 4000 نفره مجاهدین در اشرف گفت:

«« حمایت علامه محمد علی الحسینی برای ما معادل یک میلیون هوادار است!!!»»
تا بتواند مرحمی بر قلب های پاره پاره مجاهدین از پشت کردن مردم ایران به فرقه رجوی بگذارد!!! همین علامه در فرایند کار و تماس و آشنایی با فرقه مذهبی قرون وسطایی رجوی علیرغم همه فصل مشترکها وقتی به بی پرنسیپی آنها و تروریسم و نقض حقوق بشر مبتنی به قدرت پرستی پی برد از آنها جدا شد. وی دلایل جدایی اش را “سرکوب درون تشکیلاتی رجوی، حتی در مورد پسرش مصطفی رجوی که زندانی است وجلال گنجه ای عضو کمیسیون مذاهب شورای ملی مقاومت، تروریسم و خشونت طلبی، آگاهانه نگهداشتن مجاهدین در لیبرتی و قربانی کردن آنها جهت استفاده سیاسی از مرگ آنها، دروغگویی در مورد اعتقاداتشان، … ” در فرقه رجوی اعلام نمود.
سرنوشت مصدق و جهنم نشین
در همین رابطه سرنوشت مصدق بزرگ هرچند بدست شاه دست نشانده آمریکا و با خیانت قدرت پرستان اطرافش به تبعید در احمدآباد انجامید و در نهایت در تنهایی افتخار آمیزی که ایران و ایرانی و جهان و حتی اعراب بدان مفتخر هستند انجامید را مقایسه کنید با سرنوشت مسعود رجوی که مصدق را دجالگرانه مراد خود میخواند دست بدامن و سر در میانه همان کسانی دارد که مرادش مصدق را از مردم ایران و جهان گرفتند.
رجوی که در تمامی عمر بعد از زندانش همواره برای نجات جان خودش فرار و تنها گذاشتن یارانش را با هزاران شیوه سازمانی، سیاسی، و در عمق بی سابقه ای از وقاحت ایدئولژیک توجیه میکرد. ولی با تمام این تلاشهای مذبوحانه نتوانست خودش را از سرنوشتی که حقیقتا لیاقتش را داشت رهایی بخشد.
مسعود رجوی که در تخیلات خود برای خودش چیزی کمتر از محمد پیامبر مسلمانان، لنین رهبر انقلاب روسیه، مائو چین و … پرورش نمیداد چنان به دریوزکی افتاد که سرنوشتش صدبار بدتر و خفت انگیزتر ازصاحب خانه اش صدام حسین (انگونه که خودش میگفت) شد که در کشورش ماند و دستگیر و اعدام گردید ولی با وجود جنایاتی که در حق مردم ایران و عراق بویژه کردها و شیعه ها کرد حداقل برای عده ای از مردم عراق و حتی بسیاری اعراب در کشورهای مختلف عربی که ما از نزدیک شاهد بوده ایم یک قهرمان ماند.
عملکردهای دیکتاتور مآبانه و ضد دمکراتیک و ضد انسانی رجوی که تماما ریشه در تمایلات بیمارگونه کسب قدرت به هر قیمت دارد، او را به خیانتهایی کشاند که کمتر رهبر فاسد و دیکتاتوری بدان دست میزند. و از او آنگونه رهبری ساخت که در دوران حضورش حتی توسط نزدیکترین نزدیکانش و کسانیکه سالیان برای یک فرمان او جانشان کف دستشان بود به مخالفت صد درصد با او برخاستند. طوری که خودش به زبان بسیار ساده در نشست عمومی قرارگاه اشرف در عراق با حضور چهار هزار نفر گفت

««روزگاری همه شما آمده بودید که به من کمک کنید ولی حالا همه شما علیه من هستید»»!!!

این چه در میان مردان و چه در میان زنان صدق میکرد .
وقتی جمعی حرف یکسانی را میزنند درست است
آقای رجوی خودش بدرستی صدها بار گفته بود که: «اگر هرزمان جمعی یک حرف را زدند آن حرف درست است.» آقای رجوی و شورایی های اسیر ماهیانه 3000یور رجوی، مگر همین مجاهدینی که رجوی میگفت همگی علیه من شده اند، همانها نبودند که وقتی به خیانتبار نبودن سیاست ها و فرامینش ایمان داشتند دست افشان و پای کوبان در اجرای اوامرش سر و دست می شکستند؟
آقای رجوی، پس چگونه است که بقول خودت همگی یکباره بطور یکسان 180درجه علیه تو چرخیده باشند آنها از تو چه دیده اند؟ اگر میگفتی 10، 20 و حتی 30% علیه تو شده اند خوب میشد شک کرد ولی وقتی طبق بیان خودت همگی (از خواهر و برادر و حتی فرزندت مصطفی) تماما علیه شما هستند علت را باید هرچند خلاف اصول دیکتاتورهایی مانند توست در خودت بجویی. و این تو بودی که در بیراهه بودی.
سرنوشتت نیز عینا همین را نشان میدهد. مرگت را در مخفیگاهی که برای خود زندگی خفیف و خائنانه ای درست کرده بودی که از پاسخگویی به عملکردهایت در امان باشی را باید یکی از جلادان مردم یمن، بنام ترکی الفیصل اعلام کند و برای تو چنین حیوان درنده خویی فاتحه بخواند.
آیا سرنوشتی نفرت انگیز تر از این میتوانستی برای خودت تصور کنی؟ براستی مسئول همین سرنوشت رقت بار که برای همه مجاهدین رقم زدی کیست؟ چرا علیرغم همه امام حسین بازیها، همه ژستهای پیامبر گونه ای که میگرفتی سرنوشتت و مرگت مانند یزید رقم خورد؟
چرا تو که برای صدها هزار هوادار و کسانیکه مخالف ما بودند سرنوشت هرچند مرگبار رقم زدی نتوانستی برای خودت یک سرنوشت بسیار ساده عاری از نکبت سعودیها، بعثی ها و جنایتکارترین جناحهای آمریکا رقم بزنی؟ آیا در اشرف و یا لیبرتی ماندن و کشته شدن و تا تاریخ تاریخ بود قهرمان ماندن مشکل بود؟
شما که روزانه برای صدها نفر پایان زندگی قهرمانانه !!!رقم میزدی، میلیشیاها یادت رفته ؟!!! یادت هست اشرف ربیعی در نامه اش به خودت نوشته بود هر روز آرزو میکرد با تک تک آنها کشته میشد؟
چرا تکه تکه شدن و مرگ در ابعاد صد ها تن از کسانی همچون مرا که برایت آب خوردن بود را در لیبرتی تحمل میکردی ولی نتوانستی یکی از این صفحات پرافتخار شهادت قهرمانانه!!!! را برای خودت رقم بزنی؟؟؟؟
نکند آن “شهادتهای قهرمانانه” گفتن فقط برای شیره مالیدن سر ما و خانواده ما و زنده های باقی بوده که بدون دم زدن در کوره های آدم کشی تو وارد شوند و تو سودش را ببری؟ و اساسا شهادت قهرمانانه ای وجود ندارد؟ اگر وجود داشت آیا نباید یکی از این هزاران مرگ قهرمانانه را به این پایان کار لجنمال و نکتبار و خیانت کارانه خودت ترجیح میدادی؟

جهان قانونمند
مگر خودت در بحث های تبین جهان در دانشگاه شریف استدلال نکردی که جهان خود بخودی نیست! جهان قانونمند است هرکسی که باشی گریزی از مواجهه شدن با نتیجه عملکردهایش نیست؟ مگر ندیدی که شاه سرنگون و دچار چه خفت و خاری گردید و چگونه مرد و به زباله دان تاریخ رفت و مصدق بر قله البرز نشست؟
بله واقعیت شما این است که بقول جدا شدگان عرب از شما مانند هیتلرعلاقه حیوانی به ایستادن بالای سکو و سن و شنیدن شعار “های مسعود رجوی” صدها هزار نفر ویا تکرار همان “ایران رجوی رجوی ایران” را داشتی.
برای همین جهت رسیدن به این خواست که بطور مطلق با همه حرفها و همه آمال و آرزوهای کذایی که تنها برای فریب ما و مردم ایران بود تا بستری شوند برای رسیدن تو به بالای سکو و سن و شنیدن “های مسعود” به هرکاری و هر خیانتی دست زدی. و به هیچ پرنسیپی جز کسب قدرت که با دروغگویی و دجالگری شگفت انگیز اسمش را مقاومت میگذاری پایبند نماندی.
نتیجه اعمال اما:
دیدی که از آن شهوت قدرت پرستی حیوانی سیری ناپذیر دیگر پایان قهرمانانه بیرون نمیآید؟ بلکه علیرغم اینکه به زبان آشکار گفتی که همه یارانت برعلیه خودت بر گشته اند عبرت نگرفتی و باردیگر فرار را بر قرار ترجیح میدهی تا شاید دری به تخته بخورد و تو به قدرت برسی و از این شاخه به آن شاخه فرجی است و کماکان در جان بولتن راه را میجویی؟ و خود را مصدقی میدانی؟
با این استراتژی است که هر مخالفی را باید نابود کرد. اگر شد فیزیکی نشد سیاسی نشد با زندان با شکنجه با دروغ با تزویر و انواع شیوه های مافیایی…
با این استراتژی است که مردم ا یران مهم نیستند. اگر تعدادی آدم کرایه ای هم بیایند و همان شعارهای “های مسعود” مورد نیاز یک معلول فکری را بدهند برایش خوشآیند است.
برای رسیدن به این استراتژی است که زبان وسیله بسیار زائد و خطر ناکی است بویژه اگر اما و اگر کند و ولایت سفیانی ترا به چالش بکشد. با این استراتژی است که تو فقط تعدادی کور و کر میخواهی که هرچه از بلندگو پخش شد را تکرار کنند.

برادر مرحوم جهنم نشین و خواهر مریم و همه دنباله روهای این معلولین فکری، این سوال را همانند بسیاری از ما جواب دهید و خود را خلاص کنید.

آیا آنها که در سال 1388 شعار مرگ بر… را دادند نمیتوانستند در ادامه اش بگویند زنده باد …؟ چرا حتی یکنفر از تقریبا شش میلیون نفری که فقط در تهران تظاهرات کردند و همه کسانیکه در شهرستانها به خیابانها آمدند چنین شعاری را ندادند؟ آیا میلیونها نفری که در دیماه 1396 درنزدیک به صد شهر به خیابانها آمدند رژیم را به تو و آلترناتیو باب دل سیاستمداران کرایه ای تو ترجیح دادند. چه پیامی برای تو داشت؟
بنایراین بیخود به خود زحمت نده و کتاب و مقاله و … نشر نکن و با به میدان آوردن مردگان فکری که از شریفترین انسانها در فرقه ات ساخته ای مانند بابا گناه را به گردن این و آن جدا شده نینداز. همانگونه که خودت در تبین جهان به عالم تدریس میکردی! جهان قانونمند است و سرنوشت تو نیز طبق قانون آن اینگونه فلاکتبار رقم خورد. جهنم خوش بگذره!
داود ارشد
یازده فروردین 1397

بابای عزیز هم بمیدان آمد. کتاب سمفونی مقاومت نوشته محمد سیدی کاشانی –اسماعیل وفا یغمایی
مارس 30, 2018
چند نکته بسیار ساده در مورد کتاب (سمفونی مقاومت) منتشرشده توسط فرقه رجوی تحت نام بابا علیه اسماعیل وفا یغمایی. قبل از خواندن مطلب یغمایی:
شاید بتوان گفت در پروسه سازمانی بابا (محمد سید کاشانی) اولین مسئول سازمانی من قبل از انتقال فیزیکی به سازمان بود. زمانیکه هنوز بعنوان مسئول انجمن های دانشجویی سازمان در خارج کشور در لندن مستقر بودم که وصل شدم به او تا برایش استدیو ضبط صدا و ترانه سرود و ارکستر و … در لندن دست و پا کنم. تا سازمان بتواند ترانه سرودهایی که اسماعیل سروده بود و بابا و دیگران رویش موسیقی گذاشته بودند را تکمیل نماید.
با وجود سابقه کارش در سازمان و زندان و فلسطین و … هیچگاه بابا را جز با صفا و صداقت، افتادگی،مهربانی، عطوفت و رقت قلب و انسانیت تجربه نکردم. به واقع میتوانم بگویم از چهره اش نور میبارید. این همان مقوله ای بود که رجوی باید به یک کرگدن تبدیلش میکرد.

  1. این کتاب بویژه اسناد انتهایی آن همانند سریالی است از فیلمبرداریها از سلولهای انفرادی استالینی شکنجه های ایدئولژیکی (مغز شویی مسعود رجوی) در جهنم فرقه اش جهت وادار کردن عضو تحت شکنجه به اقرارهای ایدئولژیک با لجن مال کردن خودش و خدا نامیدن مسعود رجوی.
  2. محتوای آنچه اسماعیل نوشته (نه آنجا که جعل کرده و بنام او نوشته اند) و چه آنچه دیگران از جمله بنده و دیگران حتی مریم رجوی نوشته اند، تماما مطالبی است که در نشستهای مغز شویی توسط مسعود رجوی و سپس مریم رجوی عینا به مخاطبین بطور شبانه روز نسبت داده میشد وفرد تحت شکنجه! را وادار میکردند که برود و اتهامات خودش را به اثبات برساند. بنابراین:
  3. تک تک مجاهدین اسنادی بدون کمترین ارفاق و تبعض! (کاملا توحیدی و بی طبقه) وعینا با همین محتوا و مضامین که در سلولهای انفرادی شکنجه های صدبار بدتر از شکنجه های فیزیکی مجبور به تولید و نوشتن شده اند در دست فرقه رجوی دارند.
  4. این اسناد مطلقا در دسترس بابا (محمد سید کاشانی) نبوده و نه میتوانست باشد تا توانسته باشد متکی به آنها مطلب تهیه کند. مگر فرقه رجوی کتاب را نوشته و بنام بابا زده اند و بعد از کتاب بابا در قسمتهای قبلی در هنگام چاپ مطالب مربوط به اسماعیل را ضمیمه کرده اند که حتی بابا خبر ندارد.
  5. این کتاب همانند کتابهای پیشین که سازمان تحت نام فرزندان ما و یا همسران ما نوشته شده بدون اینکه حتی روحشان نیز از این نوشته و کتابها خبر داشته باشد است که یک روش جاری در فرقه مافیایی رجوی است.
  6. همانگونه که اسماعیل وفا بخوبی نیز اشاره کرده است اگر وضعیت و حال و روز و اتهاماتِ تحت شکنجه (اسماعیل وفا یغمایی) آن است که در این دست نوشته ها آمده است و توانسته همواره رده مرکزیت را به خود اختصاص دهد شما خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل در مورد بابا (محمد سید کاشانی) که چه اسناد و دست نوشته های در همین سلولهای شکنجه ایدئولژیک از او در دست مسعود رجوی است که حداکثر رده اجرایی مرکزیت (زیر دست اسماعیل وفا) به بابا داده بود (توجه داریم که رده اجرایی مرکزیت نیز برای جلوگیری از آبرو ریزی از اینکه مشخص نشود بابا از نزدیکان محمد حنیف نژاد و با آن سابقه در سازمان که همراه جرصومه “مرحوم” در فلسطین هم بوده و… تا چه میزان در ضدیت با مسعود رجوی و رهبری ولایت فقیهی اوست داده شده است. والا حکم بابا به قطع و یقین همانند علی زرکش اعدام بوده است) بعد حساب کنید آقا (مجید محسنی) که حتی رده معاونت و …هم نداشته است. بعد رده محمود عطایی که خلع رده شده بود. محمد حیاتی ایضاََ ….
    بنده بجد شک دارم که یا بابا نیز مرده و یا در حال مرگ است که این فرقه مافیایی به اسمش چنین مطلبی را منتشر کرده اند. همانگونه که از هزارخانی در حال احتضار سوء استفاده میکنند.
    به قطع و یقین این اسناد، بزرگترین شواهد جنایت علیه بشریت و بطور خاص طی چهل سال گذشته علیه نسلی از بهترین فرزندان ایران زمین است که در جستجوی ایرانی بهتر و انسانی آزادتر از هرگونه اجبار و زنجیر فیزیکی و فکری با دست شستن از جان و هستی خود قدم در راه گذاشتند ولی در اولین پیچ راه در دام یک شیاد تمام عیارِ خود شیفته ضد بشر با افکار قرون وسطایی و روحیات استالینی گرفتار آمده بودند.
    امید است که بقیه جداشدگان نیز به جایگاه اسماعیل وفا یغمایی برسند تا بتوانیم تصویری کامل از مسعود رجوی، افکار فرون وسطالی تحت زرورق چپ را ترسیم کرده و نگذاریم با خود فروشی به جهانخواران و نابودی نسلی که در اسارت دارند را دوباره به ایران زمین تحمیل کنند.
    داود ارشد
    مقاله اسماعیل وفا را در زیر بخوانید:
    بابای عزیز هم بمیدان آمد. کتاب سمفونی مقاومت نوشته محمد سیدی کاشانی –اسماعیل وفا یغمایی

توضیح موضوع: یکی دو روز قبل کتابی بر روی برخی سابتها، سایت مجاهدین و سایت ایران افشاگر معرفی و منتشر شد که نمونه بسیار جالبی از جعل و تحریف و توهین و تهمت است. این کتاب به بهانه سرودها و ترانه های مجاهدین ولی برای به صلیب کشیدن من نوشته شده است.
نه از توهین و نه از تهمتهاحیرت نکردم ولی از بازخوانی نامه هائی که نود در صد آنها جعل و تحریف شده است بر شناخت من از دم و دستگاه رهبر عقیدتی و پیروان این جماعت افزوده شد. در باره من پیش از این آنچه که خواسته اند گفته و نوشته اند.باید هم بگویند و بنویسند. حکایت جدال میان رهبری به نظر من بیمار از نظر روانی که خود را قطب عالم امکان و انقلاب میداند ودر سالهای شصت و پنج تا حال بارها در برابر پیروان از جمله خود من اعلام شده که فاصله او تا ما میلیونها سال نوری است،با یک شاعر مرتد و گریخته از هفت حصار او ،که درمیان رهبر و آزادی، آزادی را انتخاب کرده چیزی جز این نمی تواند باشد.بارها نوشته ام تفسیر کارها،و نمودهای روشن یا تاریک سیاسی، تشکیلاتی،فردی،اخلاقی،ایدئولوژیک، تشکیلاتی و استراتژیک رهبر عقیدتی جز با کالبد شکافی شخصیت درونی او همیشه ناقص است. باید بتوان او را از ایام کودکی تا هم اکنون به تماشا نشست تا بدانیم با چه کسی روبروئیم.بدون این شناخت ما یا گیج و سر در گم می مانیم و یا با مهار و افسار صفات سلبی حکومت خونین و غارتگرملایان فریب جماعتی را خواهیم خورد که صفات ثبوتیه آنها صفات سلبیه ملایان است و بدون این فرمول کارنامه آنهااز هرآنچه که مثبت و ثبوتی است خالی است. بگذرم که اشاره کردم که تهمت و توهین ها چیز تازه ای نبود و نیست و نخواهد بود.در نگاه این سازمان کیست که خائن و مزدور نیست؟اما با دیدن نامه ها ئی که با رسم الخط و امضای من درج شده است بازهم بیشتر ماهیت این دستگاه برای من روشن شد.اگر تصمیم به نوشتن گرفتم برای توضیح این نوبر تازه در رابطه با خودم است و گرنه حکایت همان حکایت سعدی و سگ و صحرا نشین است. بگذار گاز بگیرندهرچند که باید تاکید کنم حتی سگان از گاز گرفتن کسی که به آنان خدمتی کرده خود داری میکنند ولی اینان…
سگی پای صحرا نشینی گزی
به خشمی که زهرش ز دندان چکید
شب از درد بیچاره خوابش نبرد
به خیل اندرش دختری بود خرد
پدر را جفا کرد و تندی نمود
که آخر تو را نیز دندان نبود؟
پس از گریه مرد پراگنده روز
بخندید کای مامک دلفروز
مرا گر چه هم سلطنت بود و بیش
دریغ آمدم کام و دندان خویش
محال است اگر تیغ بر سر خورم
که دندان به پای سگ اندر برم
توان کرد با ناکسان بدرگی
ولیکن نیاید ز مردم سگی
کتابی دیگر از انتشارات راهبر
پس از کتاب مستطاب شرافت به یغما رفته لینک(شرافت به”يغما“ رفته -اكرم حبيب خاني (همسر سابق) بنده در مورد بیشرافتیهای من، در سال هزاروسیصدونود ودو، و پس از پنجسال تاخیر، کتاب ارزشمند لینک( حمید اسدیان: شمه ای از خروار- درباره خوکچه ای که به جهنم سلام گفت)نوشته رفیق چهلساله سابق، هنرمندومجاهدکنونی سرانجام «بابا» هم بمیدان آورده شد وکتاب ارزشمند دیگری در مورد کسی که قبلا شرافتش به گفته «همسر و محبوب سابقش» به یغما رفته و پنجسال بعد هم به گفته «یارغار و رفیق سابقش» خوکچه شده و به جهنم سلام گفته نوشته شد که حسابی این بیشرف و خوکچه را به چوب انقلاب!! بسته اند.(کتاب «سمفونی مقاومت، ترانه سرودهای مجاهدین»، به‌قلم محمد سیدی کاشانی)
عیال سابق،حمیدجان و گل بابا خسته نباشید و خدا قوت
گفته اند تا سه نشود بازی نشود. دارم فکر میکنم آیا کس دیگری از نزدیکترین افراد هست که کتاب بنویسد و بنظرم میرسد کسی نیست مگر اینکه دوسه تا عیال دیگر برای من دست و پا کنند و تعدادی رفیق و مسئول بتراشند تا کتاب بنویسد که دیگر لازم نیست زیرا آن موجود بیشرف و خوکچه ی شیخ وشاه زده، کارش تمام است و مانده است که یکی از شیوخ شریف عرب بیاید واعلام کند «مرحوم خوکچه».. وخیال همه را راحت کند ولی من ازین شانسها ندارم زیرا شاعری هستم در گوشه جهان و نه رهبری بر فراز هفت آسمان.
اما گذشته ازین دق الباب
نخست در باره بابا میگویم:
سلام بابا
اگر خودت باشی ! که گمان نکنم خودت باشی !!صفا آوردی
چطوری مرد خوب؟
خوشحالم که میفهمم هستی
خوش آمدی که خوش آمد مرا زآمدنت
هزار جان گرامی فدای هرقدمت … یعنی کلمت
گل بابا
من اگربقایای سازمانی را که تو در آن نفس میکشی و به دست «مشتی بریده و فراری از مبارزه» از سال شصت ویک اداره میشودو فرهنگ و منش و ایدئولوژی و اخلاق متعفن ناشی تراویده از مکتب مشتی خرده بورژوای مذهبی واداده، و در ریشه همان تخم وترکه های متوهم و عظمت طلب انجمنهای حجتیه و ضد بهائیت و عقب ماندگی و پوسیدگی فرهنگی و فکری آنها را نمی شناختم طور دیگری مینوشتم ولی هم پاکذاتی ترا میشناسم و هم سیهذاتی آنها را.
خوشبختانه من با اخلاق آنان پرورده نشدم نازنین بابا
با اخلاق مردمانی پرورده شدم که یک موی گندیده شان به هزار رهبر و هزار خاتون هفت قلعه میارزد. نمونه ای میاورم. که بدانی حتی ده کتاب دیگر هم بنویسی من به تو نخواهم تاخت.
من اینگونه اخلاق آموختم
ده دوازده ساله بودم و تابستان بود و مثل همیشه سه ماه تابستان را در روستای گرمه در دشت کویر باخانواده میگذراندم و دمساز با مردمی ساده و مهربان و فقیر و سختکوش که غوغائی برپا شد که«طمس » چشمه در روستای نیشابور شکسته شده و تمام روستا به هم ریخت.
جمعیت گرمه حدود پانصد نفر وجمعیت نیشابور حدود صدنفر بود. سفره و منبع آب این دو روستا در دوسوی کوهسار مشترک بود. طمس یعنی ناموس دهکده. از قرنها قبل شاید دوران هخامنشیان نیش کلنگ حفارانی که چشمه ها را به آب رسانده بودند تعیین کرده بود که تا کجا هر روستا بر اساس جمعیت حق ته زنی دارد.
قرنها این حق پاسداری شده بود اما یکروز صبح میراب روستا شاهد پائین آمدن آب روستا از خط طمس شد و بزودی تمام ده با بیل و کلنگ روانه نیشابور شدند. اهالی هردو روستا قرنها پشت اندر پشت با هم زیسته بودند با این همه بر سر آب بیم جنگ و خونریزی میرفت .
من نیز با چوبی برپشت از زمره ارتش گرمه بودم. خوشبختانه معلوم شد کار با تحریک سپاهی دانش آنجا صورت گرفته که گوشمالی داده شد و طمس به حال اول برگشت و بقیه کارها به قانون ودادگاه وشکایت واگذارشد.
تمام اهالی بالغ از مرد و زن شکایت را امضا کردند یا انگشت زدند ولی چند تن از اهل روستا و منجمله پدر من حاضر به امضای شکایت نبودند.هرچه پدر بزرگم اصرار کرد که بدون امضای شما که راه و چاه را میدانید این شکایت نامه کامل نیست پدرم امضا نمی کرد.نهایتا پدر بزرگم شروع به داد و فریاد کرد. او عموی پدرم و پدر مادر و پرورنده پدرم بود زیرا پدر بزرگ پدری من در مقاومت در برابر حمله نیروهای نایب حسین کاشی به دست پسر نایب حسین کاشی وهنگام دفاع از روستا در سن بیست سالگی کشته شده بود. کار که به تشدد کشید پدرم گفت:
عموجان من بارها در خانه آقای موسوی نان و نمک خورده ام و نمیتوانم امضا کنم . مرا معذور بدارید
و پدر بزرگم خاموش ماند ودیگر امضای پدر را نطلبید. از ان ماجرا خاطره ای در ذهن من ماند که گوشه ای از اخلاق مرا ساخت. به همین دلیل اعتقادم این است نباید در باره دوستان سابق دروغ گفت! نباید انها را در زیر تهمت به لجن کشید و نباید در سن پیری و سالخوردگی اخلاق را به زیر تیغ اراده کسانی داد که در پی قدرت به هرچه منش و اخلاق انسانی است تغوط کرده اند.
کمی بابای گل را بشناسیم
محمد سیدی کاشانی از، همرزمان محمد حنیف نژاد،مهندس،چریک فلسطین رفته دوران شاه،مربی کاراته،زندانی سیاسی با محکومیت ابد در دوران شاه،و از خانواده ای شریف و مرفه .
بعد از سرنگونی شاه و سال پنجاه و هفت از مسئولین بخش سرود و ترانه مجاهدین و از کسانی که من به او ارادت فراوانی داشتم.او نه شعر میگفت و نه سازی مینواخت ولی اذعان میکنم نقش او در تهیه سرودها غیر قابل انکار بود و پشتکار و علاقه او به موزیک و موسیقیدانان ستایش انگیز.
باباالان باید حدود هشتاد سالی داشته باشد. در جریان ربودن شهرام پهلوی فرزند اشرف پهلوی فرمانده عملیات بود تیر خورد ودستگیر شد و به ابد محکوم شد و من در زندان مشهد دوسال هم بند او بودم. در جریان فروغ جاویدان بار دوم تیر خورد. در فاصله سالهای پنجاه و هشت تا حوالی شصت در یک خانه در خیابان ستارخان کوچه میر آفتابی ساکن بودیم .
من و همسرم و او و همسرش، در دو اتاق زندگی میکردیم. مردی شریف و متواضع، تمیز و مرتب، ساده زیست، مرمگرا،دوستدار شعر و موسیقی و عرفان ،از خود گذشته و شجاع ومذهبی و مومن، و برآمده از خانواده ای مرفه بود. بخاطر مجاهدت به همه چیز پشت کرده بود.
من صمیمانه دوستش داشتم و تا همین ایام گاه احوالش را جسته و گریخته میجستم… بگذرم…. خدایش همچنان به سلامت بدارد .
نمادی از استالینیزم عوامانه و کینه ورز خرده بورژوائی
بابا انسان شریفی بود و تا جائیکه به خود او برمیگردد به نظر من هنوز هم هست ولی متاسفانه مابا دو تن روبروئیم، با دو بابا، یک بابائی که فرهنگ جامعه وخانواده و عرفان و موسیقی و فرهنگدوستی او را پرورد و بر اساس همین گرایشات یعنی مثبتاتی که از فرهنگ پیرامونش گرفته بود به سازمان مجاهدین پیوست، ولی از این بابا دیگر خبری نیست، فردیت و اخلاق و فرهنگ فردی درسیستمی استالینستی – عوامانه و ولایت زده، که بر همه چیز افراد از مغز و عاطفه تا سکس و آلت تناسلی و حتی رویاهای شبانه دست انداخته و خواهر را مقابل برادر و فرزند را در برابر پدر و برادر را بر ضد خواهرو.. میانگیزاند تا تشکیلات بماند و رهبران به قدرت سیاسی برسند هیچ معنائی ندارد.
در این جهان!فرد را میجوئی و نمی یابی!.فرد در درون رائد و رهبر و پیشوا ذوب شده است.
نامها و عنوانهای ذوبشدگان در کشوی میز کار رهبران و بر دیوارهای اتاقشان آویخته، است تا هر وقت لازم باشد در درون این پوستهای آکنده از کاه تهی از فردیت و پر شده از رهبریت آویخته بر دیوارهای موزه انسانی، با کتابی یا دفتری یاپیامی علیه این و آن پر شود و بمعرض تماشا گذاشته شود در حالیکه در همان لحظه فرد ذوب شده شاید در حال رنجکشیدن است. این چنین است رسالات و کتابهای همسر سابق من ودو تن از نزدیکترین دوستان من که سالهاست تهی شده از فردیت با چشمان دیگری میبینند و با دستان دیگری مینویسند و با مغز دیگری فکر میکنند و این چنین است که من به بابای نازنین اسائه ادب نمی کنم زیرا باور ندارم که از آن فردی که من میشناختم این مایه مزخرفات و چرندیات و بخصوص جعلیات صادر شود، انگار که فاضلاب حوزه علمیه ملایان پلید و کثافات دفع شده ازمغز خمینی و خامنه ای و جلادان وزارت اطلاعات را به تماشا گذاشته اندتا پرونده تکمیل شود و زمینه قتل محکوم راآماده کنند.
نویسنده این سطور در وجود بابا، هرچند که من بسیار از او دور باشم برای من ناشناس است،هرچه میکوشم نمیتوانم او را با فردی که میشناختم تطبیق دهم ولی در وجودهای دیگر و با نامهای دیگراین فردرا میشناسم.
با قد و قامت و با نام و نشان. عاری از شرفی که از نیمه راه جامعه بی طبقه توحیدی و در وادی «بریده – مزدوری» سی و چند ساله ازمجیز گوئی خمینی پست و پلید و مجاهد اعظم خواندن او،مانند «ابوفرفره» از چپ به راست و از راست به میانه، از نامه نگاری به گورباچف و طلب پول،به آستان شیوخ شریف و زمامداران آهنین پنجه و درنده منطقه ، از شکاف میان دولتهای اروپا و آمریکا به شکاف میان جهانداران و ملایان،و سرانجام به جائی راه برده و به درگاهی سر میساید و آزادی ملتی رامیجویند که در سالهای چهل و چهار تا شصت بنا بر قول خود و برخی سرودهایشان ! که دو سه تا را خود من سروده ام سد راه تکامل و نابود کننده حرث و نسل بودند و اشکهای مصدق و خون نسلی برباد رفته در قندیلهای سرایشان میسوزد.
در اوج رزم جاودان
با سد اصلی زمان
دریای خلق قهرمان
اینک نشسته در طغیان
اوست آن سایه منحط بیمارشکست خورده که مینویسد و نه بابا
حرجی نیست هرکس در انتخاب سیاهی یا سپیدی آزاد است و قضاوت با تاریخ امروز و آینده اما کاش بجای تهمت و دروغ توضیحی در کار بود،اگر نه برای ذوبشدگان در ولایت عقیدتی که توضیحی نمی خواهند ،بل برای کسانی که نگران امروز و فردای میهن خود پس از حکومت چهلساله ننگین و ایران بر باد ده ملایانند و میخواهند بدانند چه کسانی و با چه مرامی سودای در دست گرفتن سکان قدرت و سرنوشت ملتی را دارند.


محمد سیدی کاشانی سومین نفر و از کسان نزدیک به من بود که به میدان آورده شده است.اوحبیب ابن مظاهر رهبر عقیدتی وخاتون هفت قلعه است(برای شناخت «خاتون هفت قلعه» هم کتاب ارزشمند «خاتون هفت قلعه»اثر استاد فقید باستانی پاریزی را بخوانید وهم «هفت حصار» نوشته مرا در این لینک ببینید.«هفت حصار .اسماعیل وفا یغمائی -»
انتخاب سوم برای لجن مال کردن من هوشیاری آن «سایه بیمار» و جماعت نخبگان پیرامونش را برای لجن مال کردن نشان میدهد.
مثلث تکمیل شد.
در راس «همسر و عشق سابق »و در پایه ها «دوتن از بهترین دوستانی که سابقه ای چهلساله داشتیم و هردو اهل هنر و عاطفه»و این در گام اول نه نشان فلاکت این سه شخصیت و فرمانبری آنان از دستگاه جهنمی فکری و عقیدتی رهبر عقیدتی ست که نخست:
نشان اوج کینه ورزی استالینیزم عوامانه و ابلهی است که چون در حاکمیت نیست و نمیتواند بدرد و به جوخه اعدام ببندد یا به گولاگ بفرستد و بسیجیها و پاسداران جنایتکارش را برای بیرون کشاندن از خانه و تیرباران به سرای مغضوبین و مطرودین بفرستد، با بمیدان کشیدن زن سابق شده بمدد «انقلاب لجن برانگیز و خرد سوز و ضد فرهنگ و ضد عشق و عاطفه موسوم به ایدئولوژیک»، و دوستان نزدیک سعی در سلاخی روانی و به صلابه کشیدن افراد دارد .
حجت بر من تمام شد!

من با وجود رساله همسر سابق، تا قبل از رساله حمید اسدیان و سرانجام کتاب بابا باز هم در پذیرش بسا حرفهای جدا شدگان به رژیم نپیوسته در باره دادگاهها و وقایع سرکوب و جنایت تردید داشتم.من فقط تا پایان سال هفتاد و یک در میان مجاهدین و شاهد زندگی آنان بودم ودر بیست و پنجساله اخیر فقط میشنیدم و در بسیاری اوقات باور نمی کردم.

http://nototerrorism-cults.com/?p=12974
حتی یکی دوماه قبل رفیقانه و حالا میفهمم ابلهانه در پیام تصویری خود به مسعود رجوی کوشش داشتم دوستانه او را متوجه برخی کاستیها و نیز خطاهای بزرگ بکنم ولی حالا میفهمم چقدر ابله بودم و من در چه خیال و فلک در چه خیال( لینک پیام اسماعیل وفا یغمایی به مسعود رجوی در رابطه با پیام های پنجگانه او در دیماه1396 )
ولی خوشبختانه پس از این دو رساله تمام تردیدها تمام شد.
از حمید اسدیان و بابا ( حمید اسدیان و بابای نوع ذوب شده)سپاسگزارم. خدمتی بزرگ کردید و مرا مطلقا از اشتباه در آوردید. زیرا بخوبی دانستم اینانی، (یعنی سیستمی در جستجوی قدرت و فقط قدرت!) که پیش از حاکمیت چنین میکنند و با دروغ و تهمت بطور ایماژینه مخالف و منتقد را به تیرک خیانت و اعدام می بندند فردا چه خواهند کرد. وای اگر در پی امروز بود فردائی.

در خرداد سال شصت پس از نخستین کشتارهای خمینی پلید، در نشریه مجاهد مقاله ای نوشته شد با نام:
گامی فراتر از شاه
و امروز باید نوشت:
پیش از حاکمیت براستی گامی فراتر از خمینی
زیرا
آن «ملای مرتجع خونخوار» ،
آن «کرم درشت روده های بیمار تاریخ مذهب زده ایران»،
آن «پدر عقیدتی منشها واخلاقیات بریده- مزدوران در انتظار قدرت کنونی»،
آن «مقتدای کسانی که به ناموس اخلاقی و صداقت تف کرده وشاشیده اند»
آن سرور و سالار کسانی که در آرزوی ولایت بر ملتی و نیز ضعفها و ناتوانیهای فکری، دستگاه متعفن ولایت فقیه او را جامه نوین رهبری عقیدتی پوشاندند.
پیش از حاکمیت همراه با مجانی کردن آب و برق و عدم حجاب اجباری از این «شکر خوریها » نکرد
و این سایه بیمار زرده حاکمیت به بالا نکشیده تمام «شکرهای» عالم را به کام کشیده و همچنان هل من مزید میزند. بقول خودش باید گفت:
فیاعجبا عجبا
انگار که چاکری آستان جهاندارن آنچه را هست و نیست از یادش برده است و انگار مساحت ایران نه از ملتی که ولی فقیه راستین را با وزن خمینی و قدرت خامنه ای به چاه مستراح افکنده خالیست، و سراسر این سرزمین از مشتی چغندر و شلغم بی صاحب و بی هویت پر است که در انتظار قدوم مبارک کسانی هستند که قبل از حاکمیت و قدرت هر چه خواسته اند علیه منتقد و مخالف گفته، هرشکری خواسته اند خورده اند و در مقابل ذره ای نقد و چالش را با تهمت و تهدید پاسخ گفته اند.مقدمه دراز شد و در پایان مقدمه،نخست کتاب بابای عزیز را در این لینک بخوانید(کتاب «سمفونی مقاومت، ترانه سرودهای مجاهدین»، به‌قلم محمد سیدی کاشانی)
پس از مقدمات و در این یاداشت
من به دلیل مشکلات جسمی که اینروزها دارم(تازه همین امروز پس از چند روزاز بیمارستان و زیرعمل بازگشته ام که کتاب میمنت اثر سیدی کاشانی را بر روی سایتهای مجاهدین و ایران افشاگر مشاهده کردم.) عجالتا از جوابهای هنری و فنی و امثالهم میگذرم تا بعد اما در این یاداشت:
یکم- مینویسم که من هم برای همسر سابق و هم برای حمید اسدیان و هم برای محمد سیدی کاشانی متاسفم. طرف حساب من شما نیستید عزیزان دل بابا! شما «سه تن موجود ایماژینه بی فردیت و جنسیت مفلوک وبی توان فکری وسیاسی هستید» که بازیچه قرار گرفته ایدو نه آنانی که با تمام عیب و حسنشان میشناختم و دوستشان داشتم. امیدوارم روزی خود را باز یابید و بدانید هرچند دیر شده است.
دوم- این شک آزارم میدهد که نهایتا هدف اصلی «من» هستم یا «این سه تن»؟.من آرد خود را بیخته و الک خود را آویخته و به اندازه کافی افشا شده ام. بیشرافتی، خوکچه و خائن و چیزهائی هستم که سیدی کاشانی و حمید اسدیان و همسر سابق نویسانده اند.
میپرسم!چه لزومی به افشای یک افشا شده؟ آیا مسئله اصلی خود این سه تن نیستند که باید بنویسند و یاران سابق را بکوبند تا بازگشت ناپذیریشان مهر بخورد؟ .
سوم :کتاب محمد سیدی کاشانی را حتمادقیق بخوانید.
چهارم-هیچ کامنت دشنام و توهینی در زیر این مقاله در رابطه با سیدی کاشانی منتشر نخواهد شد.کامنتهائی که مرا به چالشی درست بکشد منتشر خواهد شد.
هدف اصلی از انتشار این کتاب اشاراتی در مورد چند نکته
نکته اول- بحث اساسا بر سر سرود و ترانه و اینکه نقش من چه بوده یا نبوده نیست. تمام کتاب به سودای کوبیدن و به لجن کشیدن من و استفاده در درون تشکیلات نوشته شده است . زیرا در بیرون تشکیلات نه کسی اینها را میخواند و نه
دریغا که شعر آزادست
ولی دریغا که «آن لنگر آفرینش» و «آن حافظ قانون ولایت» نمی تواند بفهمدشعر چون صاعقه ایست که چون از قلم شاعر رها شد اگرچه نام شاعر را با خود دارد دیگر متعلق به او نیست و متعلق به محتوائی است که هویت او را تعیین میکند و دریغا که او نمی داند سالهاست این سرودها در محتوا دیگر با او نیستند هرچند آنها را داشته باشد.
پینوشه نرودا را کشت!
باتیستا ویکتور خارا را!
فرانکو نرودا را،
رضاشاه فرخی یزدی را
محمد رضاشاه گلسرخی را
خمینی سلطانپور را
من بیش از تمام سرودهای انقلابی آنها برای مجاهدین سرودم و دریغا که اگر خود نمی توانید خون مرا بریزید، دهان متعفن و درنده ایدئولوژی و فرهنگ پلید و کثیف شما و آنچه بر علیه من نشر میدهید،درست مثل جلادان سلاخ خانه خمینی و خامنه ای ولایت فقیه تشنه خون منند است.و چون نمی توانید خون مرا بریزید میکوشید مرا به لجن بکشید ولی اشتباه میکنید.و چه انتظاریست جز این از اندیشه و نگاهی که در جلسه شورا در حضور خود من شاملوی بزرگ را «بدتر از پاسدار» خواندید، و مرضیه را در سال 2006با دهان عاریه ای مردکی پست و پلید اشغال خطاب کردید .
از این همه پستی و دنائت مرا حیرتی نیست حیرت ، میفهمم اما به «مرشداعلی»میگویم:
بر خلاف «آن لنگر عالم امکان و نادره زمان»من از عهد جوانی که غرق برو بار و شکوفه بودم از چیزی نهراسیده ام دریغا که در آستانه پیری و زوال بیمی به دل راه دهم. زنده یا مرده یا کشته من تا ابد در مقابل بیشرافتی سیاسی و اخلاقی ایستاده است و مطمئن باشید شاعران کشته و مرده نیرومند تر از قبل میرزمند بر خلاف شمایان که چون بمیرید چون هم اکنونتان مردگانی بیش نیستید که رمق حیاتتان را از کسانی میکیرید که در پایه و مایه بزرگترین دشمنان هستی عمومی و حیاتند
.
چه کسی ریزه خوارولایت فقیه و شریعت تواب است
درباره فصل سوم این کتاب نوشته شده و توضیح داده شده:
«فصل سوم، «شریعت توابان»، روشنگری ویژه‌یی است درباره دعاوی یکی توابان و ریزه‌خواران ولایت فقیه علیه ترانه‌ها و سرودهای مجاهدین. این دعاوی از جانب کسی(اسماعیل یغمایی) عنوان شده که تا ربع قرن پیش در ساختن بخشی از شعرهای ترانه‌ها و سرودهای مجاهدین مشارکت داشته پس از آن مسیر بریدگی و خیانت را تا آستان بوسی توأمان شیخ و شاه طی کرده است. در سال‌های اخیر، نامبرده به‌رسم حاکمان شرع خمینی، حکم ممنوعیت ترانه‌ سرودهای مجاهدین را صادر کرده بود.»
نخست اشتباه نویسنده را تصحیح میکنم که تا ربع قرن پیش من سراینده بیش از نود و پنج درصد سرودها بوده ام و اخرین سرودها و ترانه های خود را برای مرضیه و منوچهر سخائی( یادشان گرامی) نه یکربع قرن پیش بلکه در فاصله سالهای هزار و سیصد و هفتاد و هفت تا هشتاد و چهار سروده ام و از زمره این سرودها ، سرودهای «کاوه میهن»« بارون می باره» وشماری دیگرست
در باره کلمات شریعت توابان، ریزه خواران ولایت فقیه،بدون توهین به بابای عزیز به نویسنده این سطور عرض میکنم:
شکر زیادی خورده اند و این شکر خوردن نه از جانب بابا بل نویسندگان این رساله است و بنده به «بیشرافتان سیاسیی» که این سطور را نوشته اند بخاطر دفاع از پرنسیبهای انسانی، (تنها دارائی بجای مانده امثال من در این غربت دلگیر و در زمستان زندگی) عرض میکنم که من:
به ولایت فقیه هیچگاه علاقه ای چون رهبر سابق که پارچه چند متری عکس جلاد جماران را بر سردرستادش آویخت و او را مجاهد اعظم خواند
و به به جماران رفت و به زانوی ادب در برابرش نشست
و ذلیلانه برای رفسنجانی از تبعید نامه رهنمود نوشت
ودر «نوسازی ولایت فقیه» با دستگاه «رهبری عقیدتی» تلاشی قابل ستایش بخرج داد و میدهد نداشته ام بلکه:
مدتهاست از الله و پیامبر و کتاب مشترک میان خمینی و خامنه ای و رهبر عقیدتی و تمام مرتجعان داعیه دار تاریخ در طول چهارده قرن نکبت و جنایت آئین پلید آن جناب،روی برتافته ام بنابراین نصیحت من به نویسندگان سطور بالا که مرا آستانبوس ولایت خمینی پست و پلید و خامنه ای جنایتکار دانسته انداینست که:
هشدار!چنین لقمه ای را قورت ندهید که اگر نه هنگام ورود ممکن است بضرب روغن زیتون پائین برود ولی هنگام خروج اسافل اعضایتان را ناقص خواهد کرد و باعث مشکلات عدیده از جمله ضعف و ناتوانی قوه ماسکه و آبرو ریزی خواهد شد و بر صداهای ناهنجار موجود درجهان خواهد افزود..حقا که بی اخلاقی سیاسی و را بخوبی از منش امثال خمینی و خامنه ای و جلادانی چون سعید امامی و خبره جلادان اوین و قزلحصار آموخته اید و انرا بخوبی ارتقا داده اید .درود بر شما باد!!
نکته دیگر
فصل سوم کتاب را در فرصتی دیگر و در صورت لزوم و حوصله توضیح خواهم داد فقط عرض کنم که درتلاش برای بی ارزش جلوه دادن کارهای من به معرفی چند شاعر دیگر روی اورده اند که مجموعه کارهاشان به تعداد خودشان است وقرار دادن انها در برابر کارهای من و نیز شاعران شهیدی از ویکتور خارا و سعید سلطانپور وعباس رستگار و شماری دیگر را بمصاف من آوردن و از خون انها برای لجن مال کردن من، مرا بیشتر از بی بضاعتی نویسندگان به رقت آورد تا خشم.
روان شاعران جانباخته از عباس رستگار که تنها یکسرود از او باقی است و مسعود عدل که یک شعر بلند از او اجرا شده و بهداد و عزیزالله صناعی و برخی دیگر شاد. اما میخواهم بی هیچ غروری به نویسنده عرض کنم:
عزیز من هیچ حق شخصی برای خود قائل نیستم بل دارم از یک حقیقت دفاع میکنم. من خاکپای تمام شاعران مبارز زنده و مرده اما کل سرودهای آنها ، شاعران مجاهد درون سازمان را در میان سرودهای منسوب به من!! اگر بگذارید گم خواهد شد.چرا زور زیادی میزنید. چیزی که بخصوص در میان نیروهای خودتان هم مشتری نخواهد داشت و به ریشتان خواهند خندید !
واگذاری تمام سرودها و ترانه هار من به شما!
اما برای اینکه خیالتان راحت شود و در این زمینه زور زیادی نزنید و قوانین بین المللی را در نشر آثار به رخ من نکشید خیالتان را راحت میکنم!
اعلامیه ممنوع شدن آثارم را همین جا پس میگیرم!.فرض میکنم که در مقابل تریبونی هستم که «بریا» رئیس سازمان امنیت استالین آن را اداره میکند. و پس از درود بر رهبران اعلام میکنم:
اعتراف میکنم تمام آثارمن در زمینه سرود و ترانه مال شما باد!.
اعتراف میکنم اساسا اینها را من نسروده ام!.
اعتراف میکنم تمام اینها را دیگران سروده اند و نه من. میتوانید حتی اسامی شاعران این سرودها را که میدانید بالای هر سرود بنویسید حتی بنویسید خود رهبر آنها را سروده است!.
ولی مطمئن باشید که خود سرودها فارغ از من خواهند گفت:
دیریست محتوای این سرودها با شما همسان و هماواز نیستند. این سرودها با تمام ضعف و قوتها برای کسانی بود که بخیال من برای استقلال و آزادی میجنگیدند و نه برای گدائی آزادی یک ملت از غارتگران جهانداری که اهرمهای سرمایه داری جهانیشان در خون ملتها به گردش است.
هر واژه و هر خط این سرودها چه مرده و چه زنده مرا بیاد خوانندگانش خواهد آورد ومهمتر از این، بیاد خواهند آورد سراینده این سرودها پستی وپلشتی و بیشرفی و سکوت را در برابر تهمت و زور را نپذیرفت ودر کنار سرودهایش با تمام ضعف و قوتها ایستاد که شایسته این سرودها مدافعان شرف و آزادی بودند و نه تهمت زنندگان واداده تهمت زن عاری ازیشرف.
بخوانید و بیندیشید که تا چه اندازه به محتوای این سرودها که از عاطفه و گرمای خون جوشیده نزدیکید یا دورید.من مالک چیزی نیستم و بزودی جسم خود را نیز واخواهم نهاد اما امیدوارم این سرودها از شما نگریزند ومجبور نشوید علیه مزدور بودن تک تک این سرودها نیز اطلاعیه بدهید!!.
لیست سرودهائی که به شما وا میگذارم اینهاست. مال شما !بخوانید و از آن خود بدانید. تک تک این سرودها و تاریخ سرودن آنها و محتوای آنها میگوید که مزدور و بریده و خائن واستانبوس شیخ کیست؟
بگردید و بیابیدش .
شاید در آینه روبرویتان.
خلع ید از خویشتن .لیست سرودهائی که از آن شما باد
سرودها ، ترانه‌ها ، ترانه‌ ـ سرودها•
*چهار خرداد(سرود)اآهنگ‌وتنظيم‌ازاستادعلي‌تجويدي‌، گروه‌كر راديووتلويزيون‌ اجرا‌ درتهران‌ با مديريت‌ محمد‌ سيدي‌كاشاني 1358

  • جهاد(سرود)آهنگ‌ وتنظيم‌ از‌فريدون‌ ناصري‌ ،اجراتوسط‌گروه‌كر راديووتلويزيون اجرا درتهران‌ با مديريت‌ محمد‌ سيدي‌كاشاني 1358
  • ايران‌ زمين(سرود)آهنگ‌ ازمحمد‌ سيدي‌كاشاني‌تنظيم‌ ازف‌ ـ شهبازيان‌، گروه‌كرراديو‌وتلويزيون‌، اجرادر تهران بامديريت محمد سيدي كاشاني 1358
    تنظيم مجدد از شاپور باستان‌سير، با‌اجراي خانم‌ مرضيه
  • شهادت‌(سرود)آهنگ و تنظيم‌ازمحمد‌ شمس‌ ،اجرا با تك خواني شوريده و همكاري گروه كر،تهران‌ ،با‌ مديريت‌محمد‌ سيدي كاشاني 1358
  • ميليشيا(سرود)آهنگ‌وتنظيم‌ ازمحمد شمس‌،اجرابا‌ تك‌خواني‌رشيد‌وطن‌پرست‌
  • وهمكاري گروه كر،تهران‌ با‌ مديريت محمدسيدي كاشاني 1358
  • كوه (سرود)آهنگ وتنظيم‌ از ح ـ يوسف زماني‌ با تك خواني رشيد‌ وطن پرست‌ وهمكاري گروه كر ،تهران‌ ،بامديريت‌محمد سيدي‌كاشاني 1358
  • بخوان‌ اي‌همسفر با من‌(ترانه)آهنگ‌وتنظيم از محمد شمس‌، با تك خواني شوريده وهمكاري گروه كر،تهران‌ بامديريت‌محمد سيدي‌كاشاني 1358
  • فردا روشن است (ترانه‌)آهنگ و تنظيم از ك‌ ـ روشن روان، با تك خواني شوريده و همكاري گروه‌كرتالار رودكي‌‌،تهران‌ با مديريت محمد سيدي‌كاشاني1358
  • مستضعفين‌(سرود)آهنگ محمد سيدي‌كاشاني ،با تك خواني قره باغي وهمكاري‌گروه كُر تالار رودكي، تهران‌،با‌مديريت‌محمد‌ سيدي‌كاشاني 1358
  • كارگر(سرود)آهنگ‌ محمدسيدي‌كاشاني‌، تنظيم‌ فرهاد فخرالديني اجرا توسط‌گروه‌كُرتالار رودكي‌،تهران ، با مديريت‌ محمدسيدي كاشاني 1358
  • خروش بهمن‌(سرود)آهنگ‌ و تنظيم‌ ازك ـ‌ روشن‌روان ، اجرا توسط‌گروه‌كرتالار رودكي‌ تهران ، بامديريت‌ محمد‌ سيدي كاشاني1358
  • مجاهد پير(سروددرسوگ‌ روحاني مبارز وآزاديخواه سيد
    محمودطالقاني)اجراتوسط‌گروه‌كُرتالاررودكي ،تهران ، با مديريت‌محمدسيدي‌كاشاني 1358
  • عاشورا(ترانه‌ـ سرود)اجراتوسط‌گروه‌كُرتالاررودكي ،تهران‌ با ‌مديريت‌ محمد‌ سيدي‌كاشاني 1358
  • آزادي(سرود)آهنگ ازكارل‌اُرف‌ آهنگ ساز بزرگ آلماني بر اساس‌قطعه‌ آغازين‌«كارمينا بورانا» بانظارت‌ ف‌ ـ ناصري ، اجرا‌توسط گروه‌كُربزرگ‌ تالار‌رودكي‌، تهران‌ ، بامديريت‌محمد سيدي‌كاشاني 1359
  • نبرد (سرود) آهنگ وتنظيم از محمد شمس ،با تك خواني رشيد وطن پرست و همكاري گروه كر ، تهران، با مديريت محمد سيدي كاشاني ، تهران، 1359
  • ستاره خونين‌(ترانه)آهنگ‌وتنظيم‌ محمدكياني‌نژاد‌ با تك‌خواني‌ رحيميان‌ ، تهران‌ ، با مديريت محمد سيدي كاشاني 1359 ،تنظيم واجراي دوم‌
    توسط‌كاميارايزدپناه ، آمريكا ،1362
  • زحمتكشان‌(سرود)آهنگ‌وتنظيم‌ ازك‌ـ‌ روشن‌ روان‌ باهمكاري‌ گروه بزرگ‌كرتالاررودكي‌، تهران‌، با‌ مديريت‌محمدسيدي‌كاشاني 1360
  • اين‌است‌ ره‌ رزمم(سرود)براساس آهنگ‌«هذاهودربي»از‌ سرودهاي‌ فلسطيني‌ ،تنظيم‌وآهنگ‌ازن‌ـ مشايخي‌ ، اجرا باهمكاري‌ گروه‌كُروين‌«اتريش» ، با‌ مديريت‌
    محمدسيدي‌كاشاني 1360
  • توفان(سرود) براساس‌آهنگ‌ يكي‌از‌سرودهاي‌فلسطيني‌ ،تنظيم‌ آهنگ‌ ن‌ ـ مشايخي ، با همكاري گروه‌كُر‌ وين‌«اتريش» با مديريت محمد‌ سيدي‌كاشاني1360
  • اتحاد‌ خلقها(سرود) با الهام از‌ يكي‌ازشعرهاي‌ شاعرو روزنامه‌نگار‌ شهيد،كريمپور شيرازي‌، آهنك‌ از ن‌ ـ‌ مشايخي‌ ،اجرا با همكاري گروه كر وين اتريش»1360 ، تنظيم واجراي دوم‌از محمد شمس با مديريت محمد سيدي كاشاني پاريس 1368
  • فرمان موسي‌ (سرود)آهنگ‌ و تنظيم‌ از ش‌ ـ روحاني، با همكاري گروه كروين‌« اتريش» با مديريت محمد سيدي كاشاني 1361
  • اميد ما (ترانه) با الهام از يكي از شعرهاي منوچهر شيباني ،آهنگ‌ از‌محمد شمس‌ ،اجرا از گروه كاميار به سرپرستي‌ كاميار ايزد پناه آمريكا 1363
  • رسيده سحر(ترانه)آهنگ‌ وتنظيم وتكخواني‌ازكاميارايزدپناه‌ آمريكا1363
  • گل توفان(سرود)آهنگ و تنظيم از محمد شمس‌،با تك خواني خانم افسانه‌ خدا بنده لو و گروه كروين‌ «اتريش» ،با مديريت محمد سيدي كاشاني 1363
  • قهرما نان‌ در‌زنجير(سرود)آهنگ‌و‌ تنظيم‌ از‌ ش‌ ـ روحاني‌‌اجراتوسط گروه‌كروين‌« اتريش»با مديريت‌محمدسيدي كاشاني1363
  • ســي خــرداد(سرود)آهنگ و تنظيم‌ محمدشمس‌ با همكاري گروه كروين‌ «اتريش» با مديريت محمد سيدي كاشاني 1363
  • بــهار مــجاهــدين(ترانه)آهنگ‌وتنظيم‌وتــك‌خواني‌ازدكترحميدرضا طاهرزاده 1364 لــندن
  • وقت قيام شد(ترانه)آهنگ‌واجراتوسط‌گروه‌كاميار‌به‌ سرپرستي كاميار ايزدپناه‌ پاريس 1364
  • مــــرگ بــركــف (ســرود) آهنگ‌ ازسعيداطلس اجراتوسط‌گروه‌ هنري عارف‌ ، پــاريس1364
  • زچه‌شادي؟(ترانه)آهنگ‌ وتنظيم‌وتكخواني‌ ازدكترحميدرضاطاهرزاده‌ پاريس1365
  • آزادي‌اي‌خجسته‌ آزادي(ترانه) با الهام از يكي از شعرهاي ملك الشعراي بهار ،آهنگ و اجرا‌ ازگروه‌كامياربه‌ سرپرستي‌كاميار ايزدپناه آمريكا 1365
  • روزي برسد(ترانه)آهنگ و اجرا‌توسط گروه‌كاميار به سرپرستي كاميار ايزدپناه‌آمريكا 1365
  • گل مياريد مرا(ترانه)آهنگ و تنظيم و اجرا از دكترحميدرضا طاهرزاده
    ،آمريكا ، 1365
  • تاآخرين‌ گلوله‌(سرود) آهنگ‌ وتنظيم از محمد شمس اجرا توسط گروه كر، با مديريت محمد سيدي كاشاني پاريس 1365
  • صلح‌(ترانه ـ سرود)آهنگ‌ وتنظيم‌ از محمد شمس با تك خواني سعادت صادقي و همكاري گروه كر ، با مديريت محمد سيدي كاشاني . پاريس 1365
  • فرمان مسعود(سرود)آهنگ و تنظيم از محمد شمس ،اجرا توسط گروه كر، بامديريت محمد سيدي كاشاني ، پاريس 1365
  • كاروان نوبهار(ترانه ـ سرود)آهنگ و تنظيم از محمد شمس‌ ،با تك خواني دكتر حميد رضا طاهرزاده ، با مديريت محمد سيدي كاشاني ، پاريس 1365
  • بهار بزرگ(ترانه ـ سرود)آهنگ‌ وتنظيم از محمد شمس‌اجرا توسط اركستر سمفونيك وين‌ باتكخواني‌دكتر حميدرضا طاهرزاده با مديريت محمد سيدي كاشاني ، وين و پاريس 1366
  • نامي برپرچم‌ ايران‌(قطعة سرودي‌براي‌نمايشنامه‌«چه‌با يد كرد؟»آهنگ‌وتنظيم‌ ازمحمد شمس اجرا‌ توسط‌گروه‌كُردرتأترپاريس،‌ با‌ مديريت‌محمد‌ سيدي‌كاشاني1366
  • تفنگ(سرود)آهنگ‌ازسعيداطلس، تنظيم‌ ازمحمدشمس‌،باتك خواني‌محمدتقدسي‌اجرا توسط اركستر سمفونيك‌پاريس‌با مديريت محمدسيدي‌كاشاني 1366
  • نوروزي(ترانه)آهنگ وتنظيم از محمد شمس با تك خواني دكتر حميدرضا طاهرزاده پاريس ، با مديريت محمدسيدي‌كاشاني 1366
  • ارتش دلاوران(ترانه)آهنگ و تنظيم‌و تك خواني ازدكتر حميدرضا طاهرزاده 1367 ، استوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديخش ملي ايران
  • زمـــزمــه‌ بـــهاري(تــرانه)آهنگ‌وتنظيم وتك‌خــواني‌ازدكترحـميدرضــا طــاهــرزاده1367 استوديو صــداي مــجاهد قــرارگاه ارتش آزاريبخش ملي ايران
    سال نوآمد زره (ترانه)آهنگ وتنظيم وتك خواني ازدكتر حميدرضا طاهرزاده 1367 استوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش ملي ايران
  • ارتش توده ها(سرود)آهنگ‌وتنظيم ازمحمد شمس بااجراي گروه كُروين با‌مديريت‌ محمد سيدي كاشاني . اتريش1367
  • خشم خرداد(ترانه)آهنگ‌و تنظيم وتك‌خواني از دكتر حميدرضا طاهرزاده .
    پاريس 1367
  • اي وطن ‌آزاد مي خواهم ترا (ترانه)آهنگ وتنظيم ازمحمد شمس با تك‌خواني سعادت صادقي آلمان 1367
  • ارتش آزادي مياد(ترانه)آهنگ محمد شمس و همايون تجلي با تك خواني خانم مريم‌صنوبري‌، اجرا دراستوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش‌آزاديبخش‌ملي‌ايران 1367
  • بچه ها بهار(ترانه)آهنگ‌ وتنظيم‌ ازهمايون‌تجلي‌،باتك‌خواني‌خانم مريم‌ صنوبري‌ ، اجرا در استوديوصداي‌ مجاهد قرارگاه‌ ارتش آزاديبخش‌ملي‌ايران1367
  • آتش‌جاويدان(ترانه ـ سرود)آهنگ وتنظيم‌وتك‌خواني ازدكتر حميدرضاطاهرزاده، اجرادر استوديو صداي مجاهد قرارگاه‌ارتش آزاديبخش‌ملي‌ايران1368
  • آمد بهار(ترانه)آهنگ‌وتنظيم‌ دكترحميدرضاطاهرزاده باتك‌خواني سعادت صادقي، آلمان 1369
  • آمد بهار جانها(ترانه)آهنگ‌و‌تنظيم‌وتك خواني‌ازدكترحميدرضا طاهرزاده، پاريس 1369
  • اي‌هموطنان‌(ترانه) براي زلزله زدگان شمال ،آهنگ وتنظيم وتك‌خواني ازدكترحميدرضا طاهرزاده، اجرادراستوديوصداي‌مجاهد قرارگاه ارتش‌آزاديبخش ملي ايران 1369
  • پاي مــردي‌به‌ره‌ نه(ترانه) بــراي زلــزله زدگان شمال ،آهنگ و تنظيم و‌تك خواني‌دكترحميد رضا طاهرزاده ،اجرادراستوديو صداي مجاهد‌ قرارگاه ارتش‌آزاديبخش ملي ايران 1369
  • شعله‌جاويدان(ترانه ـ‌ سرود)آهنگ‌ و تنظيم‌ازمحمد شمس‌با تك‌خواني‌محمد
    تقدسي ،پاريس1369
  • خنده نشست‌روي لبا(ترانه)آهنگ‌و تنظيم ازهمايون‌تجلي‌ باتك خواني‌خانم مريم صنوبري،اجرا در استوديو صداي‌مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش‌ملي ايران 1369
  • آمثل‌آزادي(ترانه)آهنگ‌و تنظيم از همايون تجلي با تك خواني خانم مريم صنوبري‌اجرا در استوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش ملي ايران 1370
  • گل افشان(ترانه)آهنگ و‌ تنظيم از همايون تجلي با تك خواني خانم مريم صنوبري ،اجرا در استوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش‌ملي ايران1370
  • بشكف اي صبح روشن(ترانه‌ـ سرود)، سرودي براي زنان ،آهنگ‌و تنظيم‌ازهمايون تجلي با اجراي گروه‌كُر،اجرادراستوديوصداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش‌ملي ايران1370
  • صبح رهاي‌(سرود مسعود) ،آهنگ‌و تنظيم ازمحمد شمس‌، اجرا توسط اركسترسمفونيك وين، با تك خواني محمد تقدسي وهمكاري گروه كر، با مديريت محمد سيدي كاشاني ، وين 1370
  • هجراني(ترانه)آهنگ‌وتنظيم ازدكترحميدرضاطاهرزاده بااجراي خانم مرضيه ،پاريس 1373
  • صبح روشناييها(ترانه)آهنگ ازدكترحميدرضاطاهرزاده‌،تنظيم محمد شمس ، با اجراي خانم مرضيه‌ در كنسرت قرارگاه ارتش آزاديبخش‌ملي ايران1373 ، اجرا در استوديو پاريس1374
  • بارون مي باره‌(ترانه)آهنگ و تنظيم از محمد شمس بااجراي خانم مرضيه ،لندن 1374
  • سرودارتش آزادي(آخرين نبرد)آهنگ‌و‌تنظيم از محمد شمس ، با اجراي‌خانم مرضيه‌پاريس1374
  • شمع‌(ترانه)آهنگ وتنظيم ازدكترحميدرضاطاهرزاده‌ .بااجراي خانم مرضيه‌،پاريس 1374
  • كاوه ميهن «سرود زن» ( سرود)آهنگ و تنظيم ازمحمد شمس با اجراي‌خانم مرضيه ، لندن1374
  • باغ‌گل‌(ترانه) آهنگ‌وتنظيم ازدكترحميدرضاطاهرزاده ،با اجراي خانم مرضيه ، پاريس1377
  • عاشقانه‌ميهني(ترانه) آهنگ وتنظيم ازمحمد شمس ،بااجراي خانم مرضيه
    استوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش ملي ايران 1378
  • عاشقان عيدتان مبارك باد ( ترانه)با آهنگ واجراي دكترحميد رضا طاهرزاده 1379
  • كبوتر(ترانه)آهنگ واجرا ازمنوچهر سخائي 1379
  • سرود ملت ( سرود) براساس يكي از آهنگهاي استاد علي تجويدي ، تنظيم محمد شمس ، اجرا توسط گروه كر ارتش ازاديبخش ملي ايران به سر پرستي كاميار ايزد پناه 1380•
    ترانه ماندانا.آهنگ و اجرا توسط دکتر حمید رضا طاهر زاده 1386
    انسانی جدی و غیر انقلابی
    در همین کتاب اشاره شده که من انسانی غیر جدی و انقلابی و..بودم!
    به ذهنم میزند و از نویسنده نخست میپرسم معنای جدی بودن و انقلابی بودن چیست؟ اگر جدی بودن، جدی بودن در پذیرش ارتجاع فکری و و به صلیب کشیدن خرد و اندیشه، و عشق و عاطفه فردی و جمعی ست،و تن دادن به جلسات پایان ناپذیر طلاق، حل جنسیت، حل فردیت، دیگ، حوض،و….. و اگر انقلابی بودن تن دادن به مطلق ولایت نوین، و پذیرش بی چون و چرای «رهبری عقیدتی »است من کاملا غیر جدی و غیر انقلابی هستم.
    اما اگر جدی بودن نگران سرنوشت ملتی بودن و نگران سرنوشت عدالت و آزادی بودن در میهنی است که بازهم توسط رهبری فردی وولایت فقیه نوین میخواهد اداره شود و اگر انقلابی بودن اندیشیدن به سکولاریزم ولائیسیته و رهبری جمعی و.. است من به سهم اندک خود کاملا جدی و انقلابی هستم.
    مشکل نویسنده این است که همه مفاهیم را با متراژ دستگاه نوین ولایت میسنجد، با تختخواب پروکرست جناب رهبر که باید درست مثل نمونه ای که در اساطیر یونان وجود دارد منطبق شد یا نفی.
    پولیمون پروکرست Polypemonpeocreete غول راهزنی بود که سنجه ی او برای براورد دیگران وزنده نگاهداشتن یا نابودی آنهاتخت وی بود.ا و با خوابانیدن قربانی بر تخت خویش، اگر قربانی بلند تر از تخت بود پای قربانی را می‌برید و او را اندازه تخت می‌کرد و اگر کوتاه بود چندان او را می‌کشید تا اعضاء او از هم بگسلد. و این چنین افراد مورد نظر خود را انتخاب میکرد.«تزه» که هم اندازه تخت بود با برگردانیدن تخت بر روی غول او را نابود کرد.من هم اندازه تخت عقیدتی نبودم و گریختم ولی خطر اصلی من نیستم و دقیقا تزه هائی هستند که هم اندازه تخت بودند وشدند ولی سرانجام بر ضد پروکرست درست مثل تخت ولایت فقیه خمینی خواهند خواهند شورید.
    در همین رابطه یعنی غیر جدی بودن وغیر انقلابی بودن ازنازنین بابا میپرسم که چرا،ومعلوم نیست کدام جانوری و کدام بیخردی و به چه دلیل در سال 1364 مرا در مرکزیت کامل سازمان مجاهدین و محمد سیدی کاشانی، بابا، را درموضع مرکزیت اجرائی یعنی یک مدار پائین تر از من قرار داد !!(کتابچه اش موجودست) و من در مورد این مساله مشکل داشتم و همیشه سیدی کاشانی را در مداری بالاتر از خود میدیدم.
    بجاست بابای عزیزاز نویسندگان علت را بپرسدهرچند علت برای من روشن است، انتقاد و مساله دار بودن بابا از آوانتوریسم رهبر ، بر باد رفتن جان هزاران هوادار و فرار مقام عظما به خارجه و وعده پیروزی ششماهه به شش ساله و سی شش ساله تبدیل شدن و…
    در باره استانبوسی شاه و شیخ
    نوشته اند من استانبوس شاه و شیخم. در باره شیخ توضیح دادم که نویسنده به «بلع شکر» یعنی شکر خوردن زیادی معتاد است درست مثل ولی فقیه در قدرت یعنی خامنه ای ، اما در باره شاه من عادت ندارم نه عشق و نه اعتقاد خود را پنهان کنم و تاکید میکنم
    الف: آری درست میگوئی عزیز!من از مبارزه با شاه درکادر سازمانی از بنیاد ارتجاعی و اسلامی و قدرت طلب یعنی سازمان مجاهدین خلق هزار باره پشیمانم. متاسفانه دیر شده است. اگر درک الان را داشتم حتما راه دیگری را انتخاب میکردم
    ب- شاهی وجود ندارد اما در مقام انتخاب و اگرفقط انتخاب بین حکومت رهبری عقیدتی و شاه باشد و اگر انتخاب فقط و فقط بین این دو باشد تاکید میکنم سگ درگاه محمد رضاشاه را بر سیستم شما که هنوز بر سرکار نیآمده این چنین در گنداب ارتجاع وتهمت و سرکوب به دیگران فرو رفته اید ترجیح میدهم.
    مکتب و منش و کارکردهای شما هزار بار گندیده تر، خشنتر، عقب مانده تر و پست و پلیدتر از کارکردهای محمد رضا شاه است.شما بسیار عقب مانده تر از شاهید
    شما در تهمت زدن وسرکوب سالهاست گوی سبقت از ساواک شاه را ربوده اید و خطرناکتر از همه اینست که آنچنان ازخود راضی و متشکرید که خمی بر ابرو نمی آورید و بقول یزدیها پس از چسیدن بر لب باغچه نعنا میخواهید که باغچه نعنا از شما تشکر کند(اقده خوشچسه که دم کرت نعنا مچسه) بروید و شرم کنید.
    برای شیر فهم شدن تاکید میکنم
    من بی اعتقاد به خدایان ، پیامبران، امامان،کتابهای اسمانی و تمام مقدسات بی ارزش و پوسیده و متعفن مذاهب مختلف از جمله اسلام هستم..
    به عنوان اعتقاد شخصی فلسفی، جهان را دارای هارمونی و جانی در همه چیز اشکار میدانم،این زیر بنای بنیاد اخلاقی من و پناهگاه تنهائی فلسفی من است. در این زمینه وقتی همه چیز از یک سیب تا یک سگ تا یک لبخند را دارای معنائی میدانم نمی توانم بپذیرم که این همه معنا در یک جهان بی معنی شکل گرفته است. این تمام اعتقاد ساده من است.
    من هیچ مذهبی را جز بعنوان مقوله ای شخصی باور ندارم.معتقدم که انسان و فقط انسان سرنوشت خود را بر این کره خاکی رقم میزند و با لی پو شاعر کهن چینی همنوایم که میگوید
    فرزند جهانم
    پاهایم زمین را میچرخاند
    و دستها و اندیشه ام آسمان را
    و از زاویه سیاسی و اجتماعی بارها گفته ام من یک سوسیالیست معتدل و طرفدار جامعه ای با نظام جمهوری و مردمی هستم.
    با این اعتقادات تاکید میکنم با پیروزی فرضی شما من هرگزبه ایران برنخواهم گشت ودر همین غربت خواهم مرد زیرا شما را طی چهلسال گذشت تجربه کردم اما با پیروزی فرضی رضا پهلوی به ایران باز خواهم گشت زیرا او را بسیاردموکرات تر ازشما اسیران قفسها و اندیشه های قرون وسطائی دست ساخت اخوند کرکی و سیلاب گند و عفن ملایان در طول تاریخ ایران میدانم. فکر میکنم همه چیز روشن است و بهترست دیگر نگران نباشید.
    اوج بی اخلاقی و نامه های ای جعلی .شاهکار مهارت در جعل
    نوترین مقوله در رابطه با لجن مال کردن من انتشار چند سند مخدوش و جعلی است که با مهارت بسیار تهیه شده تا مراخوار و شکسته و علیل و ذلیل رهبری بنمایانند.
    مشکلی نیست . این نامه ها جعلی است که توضیح میدهم ولی همین جا اعتراف میکنم از سال هزار و سیصد وشصت و چهار تا هزاروسیصد و هفتاد نامه های فدایت شوم چندی به رهبران نوشته ام. آنها را سروده ام. در محتوا بسا فراتر از این نامه های جعلی انها را ستوده ام و ایکاش انها را منتشر میکردندولی از آنجا که تمام نامه ها باید با فرهنگ ذلت و خواری همراه باشد،یا نامه هائی بوده که انتشار آنها به نفع نبوده به جعل دست زده اند.
    تاکیید میکنم تقدیم کتاب «در امتداد نام مریم» و تقدیم کتاب «چهار فصل در طبیعت سوم» به رهبران و شعرها و سرودها و غزلهائی که برای آنها سروده ام بیشتر خاکساری مرا درآن سالها در برابررهبران نشان میدهد تا این نامه ها. اما فرهنگ مورد پسند قائد اعظم چیز دیگریست. بایدفرد در نامه اش خود را به لجن بکشد منجمله تاکمپلکس ناشناس و مبهم وسئوال برانگیز ضد مرد بودن مقام اعظم ارضا شود.
    برای اینکه بدانید مرا هراسی از افشای گذشته نیست تقاضا میکنم نامه ای کتبی و امضا شده از من و دیگران را که در زمستان سال شصت و چهار در پایان شبهای اعلام انقلاب درونی از من وشماری دیگردر مورد وفاداری تام و تمام ما به رهبر حتی با داشتن خطای جنسی مکرر او گرفتند منتشر کنند.ما وفاداری تام و تمام خود را با امضای این نامه شرم آور و با اعتماد و عشق مطلق به پاکیزگی رهبر امضا کردیم. من فقط فرازی از نامه را اشاره میکنم . امیدوارم این نامه منتشر شود تامعلوم شود که من در کجا بودم ودر چه حضیضی سر براستان عشق مراد نهاده بودم.
    و اما بپردازم به نامه های مخدوش و جعلی
    در صفحه چهل و هفت نامه ای درج شده است که براستی مرا گیج کرد.
    نامه صفحه چهل و هفت جعلی است.خط چنان عالی جعل شده است که گیجم کرده بود ولی تناقضات یعنی تاریخ نامه در سال 1367وترمهای بکار برده شده مرا وادار کرد چندین بار بخوانم.این رسم الخط فکری من نبود بل بیشتر رسم الخط و ترمهای کسانی چون مرحوم برادر قاسم بود که خدایش بیامرزد . پارسال یا دوسال قبل فوت کرد و رفت..بعد بیشتر توضیح میدهو خواهش میکنم دقت کنید.
    نامه اول از صفحه 44تا 48در چهار صفحه و بتاریخ17/12/1367 است و تمام شده و امضا شده
    ولی نامه دوم از صفحه 50 تا 52تحت عنوان یک میلیون بار از خود متنفرم! بتاریخ18/12/1367است و از صفحه پنج شروع شده است گویانویسنده نامه متوجه شده کم گذاشته استو چهار صفحه کم است پس بدون عنوان سه صفحه دیگر نوشته است.
    نامه دوم مطلقا کمبودهای نامه اول را نشان میدهد و بس. در فرصتی به آن خواهم پرداخت ولی عجالتا این دو سئوال محتوائی را پیش رو میگذارم
    *چطور با این مایه تناقض برای شما میسرودم! و جانم را در سرودها میریختم
    *و چطور با این مایه تناقض به مرکزیت آمدم وشما مرا پذیرفتید
    *وچطور با این همه تناقض با چرندیاتم!! رزمندگان را به شما پیوند میدادم
    نه!من این را ننوشته ام شرم کنید فقط جعل خط شما براستی تحسین انگیزست .
    من در سال شصت و هفت پس از دو سال و اندی در پایان جلسات عبور از تنگه دو باره به عضویت مجاهدین در آمدم. حتما نامه ای هم نوشته ام و مسعود رجوی خود شخصا عضویت مرا ابلاغ کرد.ولی نامه من این نامه جعلی نیست.
    من ده بار این را خواندم وهر بار به حیرت فرو رفتم که بی شرفی اخلاقی تا کجا؟ آخر بیشرفها چرا نامه های واقعی را منتشر نمی کنید و با جعل خط و امضا کثافاتی را رقم میزنید که ادم را با تمام شناخت قبلی به حیرت فرو میبرید و به این باور قوت میبخشید که مرز انحطاط اخلاقی بی انتهاست.
    در باره ابلاغ عضویت من در صفحه پنجاه وچهار نامه مسعود رجوی در باره ابلاغ عضویت من واقعی ولی جمله ای که نویسنده در بالای آن نوشته که علت بریدگی پس از موشک اسکاد زدن رژیم در بغداد بوده فقط نشانگر اوج وقاحت و شکر خوردن زیادی و انحطاط اخلاقی نویسندگان است و نه هیچ چیز دیگر.
    علت لغو عضویت من درگیری با مرحوم جابر زاده مسئول ستاد تبلیغات و بخاطر دفاع از عضوی تحت برخورد بود که مشغول بردن یک یخچال به داخل اتاقی بود. من میخواستم به او کمک کنم ولی او گفت نباید کمک کنی چون من تحت برخوردم. من حیرت کردم و قضیه را با جابر زاده مطرح کردم ولی او گفت نباید کمک میکردی.اعتراض من ادامه یافت و من یک گزارش پنجاه صفحه ای علیه جابر زاده نوشتم و به او دادم . یک هفته بعد من و جابر زاده به زیرزمین مخفیگاه مسعود و مریم رجوی رفتیم.اوایل مرداد شصت و پنج. مسعود رجوی پس از شنیدن انتقادات من در موردفرد مزبور، گرفتن رده ها، وضع خانواده ها و… گفت :
    یا دویست صفحه مینویسی و این انتقاد خودت را نقد میکنی یا نه تنها مرکزیت بلکه عضو هم نیستی و هوادار خواهی بود.من گفتم پس نمیگیرم و بعنوان قنبر غلام علی بی رده می مانم.علت خلع رده من این بود و نه ترس از اسکاد. از اسکاد و گلوله کسی میترسد که پس از اعلام مبارزه مسلحانه و موج اعدامها فرار میکند و به خارج می آید وسیلاب خون هزاران مجاهد و هوادار را به پشیزی نمی گیرد و همین تفکر کثیف است که با قیاس به نفس فکر میکند هر اعتراضی دلیلش ترس است. زهی وقاحت و ایکاش کسانی که ماجرا را میدانند منجمله همسر سابق که میدانند علت خلع رده من چه بوده است این گزارش را میخواندند تا شاید بفهمند اسیر چه گنداب دروغ و فریبی هستند.مفصل علت خلع رده شدن مرا در این گزارش که در سال نود ودو نوشته ام بخوانید
    آیا اکرم حبیب خانی زنده است؟ تداعی هاو گوشه هائی از یک واقعیت قسمت اول…
    ادامه جعلهای بیشرمانه.یک جعل بیشرمانه و وقیحانه دیگر

دفتر غزلها
نامه من به خواهر سهیلا سراپا جعلی است. بر اساس دفتر غزلهایم که من در زیر برخی غزلها علت سرودن را مینوشتم.من و همسرم در تاریخ پنجشنبه بیستم مرداد سال شصت و هشت ساعت ده شب پش از آنکه رهبر عقیدتی او را «عفریته» و مرا «ملعون» خواند و خواست که ما نسبت به هم این را تکرار
کنیم در مقابل جمعی صد نفره حلقه هایمان را تقدیم کرده و طلاق دادیم.
حدود یکسال بعد در مرداد شصت و نه من طی نامه ای به مسعود رجوی نوشتم که این جدائی نه تنها نیروی مرا افزون نکرده بل باعث تحلیل رفتن نیروی من شده است.

یاداشت من در دفتر غزلها در شب طلاق جمعی17دی68
صادقانه نوشتم زنی که قبلا ده درصد زندگی مرا اشغال کرده بود. یکسال از او در سال شصت وشصت و یک دور بودم و نیز ماهها بودن او در پاریس و بودن خود در عراق رابراحتی تحمل کرده بودم(خرداد شصت وشش تا بهار شصت و هفت) اکنون سودای شب و روز من است.یکی دو هفته بعد من و همسرم را خواست و ما را تا حل مساله و رسیدن به نقطه طلاق کامل و جای دادن عشق مریم و او یعنی عشق به انقلاب،بجای عشق به همسر،به ازدواج هم در آورد.بنابراین بجز جعل این نامه و بی منطق بودن محتوای درونی آن تاریخ نامه با واقعیت زندگی من نمی خواند.
چرا باید من در شرایطی که طلاقها را درست نمی دانستم و بر سر خانه و زندگی برگشته بودم چنین نامه ای بنویسم. مفصل ماجرا را قبلا در پاسخ به جزوه شرافت به یعما رفته نوشته ام که میتوانید در این لینک هردو گزارش را بخوانید
آیا اکرم حبیب خانی زنده است؟ تداعی هاو گوشه هائی از یک واقعیت قسمت اول…
آیا اکرم حبیب خانی زنده است؟ تداعی هاو گوشه هائی از یک واقعیت قسمت دوم
اوج وقاحت و بیشرافتی و نامه های جعلی و دستکاری شده
نامه من به زهرا مریخی واقعی بود. ولی نامه منتشر شده مخدوش و دستکاری شده است.من پس از اولین نشست پس از عملیات مروارید و تهاجم اول آمریکا به عراق و در جریان اولین نشست سه روزه مسعود رجوی و وقتی سئوال کرد که چه کسانی نیرویشان صد برابر شده دست بلند کردم این سئوال و جواب سه بار تکرار شد و من در سومین بار احساس کردم دارم دروغ میگویم و نه تنها نیروی من صد برابر نشده بل از این انقلاب لجن فرو کشیده به همین دلیل همانجا نامه ای به زهرا مریخی نوشتم که مضمونش این بود
من بریده ام و نمی خواهم بمانم
می خواهید مرا تیر باران کنید بکنید دستتان را میبوسم
اگر نه میخواهم بروم
مضمون نامه این بود ویک هفته پس از آن من روانه شدم و به فرانسه آمدم. تاریخ این نامه عوض شده است تا علت بریدن مرا به ترس از عملیات مروارید وصل کنند.
علت بریدن من سیاسی و ایدئولوژیک بود و نه ترس از عملیات و ماهها بعد از عملیات مروارید بود و نه هنگام عملیات.بعد از عملیات مروارید من وهمسرم در خرداد سال 71 از هم جدا شدیم و بعد یک دوره من به عضویت شورای مرکزی مجاهدین در آمدم و در جریان اولین روز نشست سه روزه بریدم و یک هفته بعد روانه خارج شدم. این نامه مخدوش شده مال آذر سال هفتاد ویک است ونه12 فروردین سال هفتاد و یک. جعل کننده نامه درست همان روز عملیات مروارید را روز بریدن من اعلام کرده تا همه چیز چفت و جور باشد.
لینک.عملیات دفاعی مروارید ارتش آزادیبخش ملی ایران
.اگر دقت کنید میبینید این نامه چون اصل آن دستکاری شده نشان میدهد که در دو جا روی خطوط را سفید کرده و زیر آن آنچه را خواسته اند نوشته اند. دیدگاهها نیز دیدگاههای رهبر عقیدتی و پیروانست که هرکه بر میشورد جز پهن نیست!من هرگز چنین چیزی را ننوشته ام.من از گذشته خود چیزی را پنهان نمی کنم و در نقد گذشته شرمگین نیستم و بارها منجمله آخرین بار در شعر مانیفست گفته ام که از گذشته خود بیزارم اما این نامه های عفونت بار جعلی از آن من نیست. اگر بود مینوشتم که از ان من است و به نقد آن میپداختم.
من از آنچه بوده ام بیزارم
آری من از آنچه بوده ام
و از شمایانی که چون من اید بیزارم
ما قربانیان منفور مذموم مظلوم مضحک،
با دستهای خود
در تمام طول تاریخ علیه جباران بر شوریده ایم
و دریغا با اندیشه خود
چون گاوان به خراس بسته شده
در تمام طول شب تاریخ
گرداگرد مدار جهل و خرافه و خفت
چرخیده ایم و چرخیده ایم و چرخیده ایم
و خرمن جلادان خود را
کوبیده ایم و کوبیده ایم و کوبیده ایم
تا نان جلادان آماده شود
ادامه شعرمانیفست را در این لینک ببینید
برای فهمیدن مساله به دفتر کوچک و قطوری مراجعه کردم که در آن سالها همیشه با من بود.دفتر غزلهای من و تاریخ زیر غزلها بمن میگوید من در کجا بوده ام. آخرین غزل من در پایگاه بدیع زادگان در تاریخ 9 اذر 71 سروده شده است.

آخرین شعر من در پایگاه بدیع زادگان در عراق9/اذر/71
غزل بعدی در پاریس در بیست اسفند هفتاد و یک بنابر این چرا باید من در تاریخ 12/1/هفتاد چنین نامه ای را به زهرا مریخی بنویسم.
از تاریخ دوازده یک هفتاد تا یازده آذر هفتاد و یک هجده ماه فاصله است.
من از اعلام بریدگی تا سفرم به پاریس یک هفته طول کشید. چرا باید چنین نامه ای را بنویسم و چرا پس از این اعلام بریدگی بکنم.
قبلا در تداعیها و گوشه ای از واقعیت ماجرا شرح داده ام که میتوانید بخوانید.


نامه های صفحات پنجاه و نه تا شصت و سه، به برادر فرید تماما جعلی است و نویسندگان آنچنان که مرا میخواسته اند و نتوانسته اند بمدد نامه های جعلی تصویر کرده و باز افریده اند.
من میتوانستم فرضا خود را این چنین و سخت تر از این بکوبم ولی نه با این فرهنگ نوشتاری که هیچ شباهتی به فرهنگ نوشتاری من ندارد وکاملا منطبق بر فرهنگ نوشتاری رهبر عقیدتی ئ چند قلمزن پیرامون اوست.
توجه کنید!
الف-من در12 فروردین هفتاد به زهرا مریخی نوشته ام که بریده ام و یک مشت پهن هستم
ب- در نهم و دهم مهر سال هفتاد، دو نامه به برادر فرید نوشته ام (صفحه پنجاه و نه وشصت و یک)که من فاسد و بریده و بدبختم و…
ج-در ده مهرمهر هفتاد ،(صفحه شصت وسه وشصت و چهار)همه رای به اخراج من داده و من نامه ای به مریم نوشته ام و خود را برایش لوس کرده ام
دال- در سی مهر هفتاد( صفحه شصت و پنج)من دوباره در رده مسئول نهاد عضو مجاهدین شده ام.
تعییرات عجیب و غریب مرا در یکماه از اوج بریدگی تا رده مسئول نهاد تماشا بفرمائید. بقول مرحوم ناصرالدینشاه خودمان هم از خودمان خوشمان آمد!
. نامه های قبل از سی مهر تمام به روال و سنت سازمان رهبر عقیدتی که همه باید حتما لجن مال شوند و بعد پوزه بر استان رده بسایند جعل شده است.
واقعیت امر را من قبلا نوشته ام پس ازتلاطمات متعدد سرانجامجمعی که من و ابراهیم آل اسحاق هم شاملش بودیم در سی مهر در حضور رهبر عقیدتی و بانو به قران سوگند خوردیم که تا ابد مطیع و منقاد و فرمانبردار باشیمو دوباره عضو شدیم و این عضویت تا چند روز قبل از سفر من به پاریس و جدائی کامل برجا بود.
ج- نامه صفحه شصت و شش جعلی است و توضیح .
من از سی مهرسال هفتاد تا چند روز قبل از سفر به فرانسه و جدائی کامل از مجاهدین عضو سازمان بودم و خنده دارست که درفروردین هفتاد و یک و ابان هفتاد و یک (صفحات شصت و شش وشصت و هفت) این نامه ها را بنویسم!!
دال-نامه صفحه شصت و نه، در نه آذر هفتاد و یک جعلی است و آن بیت عبید ذاکانی هم نثار کسانی که به شکر خوردن معتادند باد.
توجه به این نکته ضروریست که تاریخ نامه بریدگی به زهرا مریخی، چون بخشی از نامه دستکاری شده است این نامه در سال هفتاد و یک چند روز قبل ازسفر من به پاریس نوشته شده و فقط برای اینکه نامه های جعلی را توجیه کند تاریخش به سال هفتاد برگردانده شده است.
دال-نامه صفحه شصت و نه و اذعان به نقش بابا واقعی است و من الان هم این راتائید میکنم

اولین شعر سروده شده در پاریس
توجه داشته باشید من در مهر و آبان هفتاد و یک اعلام بریدگی کرده ام و درماه نهم آذر سال هفتاد و یک به فهمیه اروانی شکر خوردن نامه نوشته ام و شگفتا که فقط هجده روز قبل از آن به مسعود رجوی نامه نوشته ام که مسئولیت اخروی ودنیوی اجرای سرود مسعود را برعهده میگیرم.
حقیقت اینکه بنده نیز مانند نویسنده و جاعل این جعلیات که دچار گه گیجه شده است دچار سرگیجه عجیبی شده ام که نمی دانم چه باید کرد با این همه تناقض در تاریخ و تنظیم این جعلیات و نویسندگان براستی چه جهاد عظیم و سرگیجه آوری برای جعل و تنظیم این نامه ها کرده اندولی گویا نهایتا خودشان هم قاطی کرده اند.
نامه صفحه هفتاد و پنج جعل و دروغ است. این نه در فرهنگ نوشتاری من جای دارد و نه تاریخ نامه که در آن هنگام من در اوج کشاکشهای روحی بر اثر تاثیرات انقلاب ایدئولوژیک بودم میتواند مرا در این نقطه بدارد که تخت کفشهای رهبر و بانو را ببوسم زهی وقاحت و بیشرمی. انچه من برای انها نوشته ام همان شعرها و سرودهائی است که درپایان جزوه سیدی کاشانی آمده و نیز نامه صفحه آخرصفحه هفتاد و هشت تنها نامه غیر جعلی این مجموعه است
سخن پایان و بدرود با بابا
حرف زیادست و فرصت کم عجالتا به همین اندک اکتفا میکنم و بیشتر را به تامل خوانندگان وا میگذارم.اگر حرفی هست نه در تبرئه خود بل در شناخت کسانی است که به بهانه آزادی و عدالت پیش از حاکمیت خیالی هر رذالتی را جایز میشمارند. من نظر خود را پنجسال پیش در شعر با راهبر نوشته ام امروز نیز بر همانم.تاکید میکنم در فرصتی اندرونه تک تک این نامه ها و مقصد و مقصود جاعلان راکالبد شکافی خواهم کرد و عجالتا با باز خوانی شعر ناخدا با ناخدا بدرود میگویم و برای بابا طول عمر آرزو میکنم. و به او میگویم
بابای گرامی. آری فارغ از این جعلیات من اقرار میکنم از سازمان مجاهدین بریده ام .اگر میخواهید همین الان با نامه ای دیگر بریدگی خود را مهر میزنم
این یکی از افتخارات زندگی من است. تاسف من از این است که چرا دیر بریده ام. بریدن از جهل و ارتجاع و سرکوب و اجبار، بریدن از رهبرانی مرتجع ،بریدن از کسانی که در برابر پیر شدن بیهوده فرزندان ما در بیابانها خمی به ابرو نمی آورند و خود هر روز نگران افتادن چینی بر صورت شان هستند،بریدن از بیرحمی توجیه شده،بریدن از دشمنان شعر و عشق و فرهنگ، بریدن از علم کشان دین و ائین بیابانگردان وشترچرانان اعصار دور،بریدن از تئوریهای شیعی استفراغ شده توسط ملایان و باز افرینی شده توسط فرصت طلبان، بریدن ازسازمانی که انسان و عشق و اراده انسانی در آن ذره ای بها ندارد، بریدن از سازمانی که راه جامعه خیالی بی طبقه را به سوی نئوکانها کج کرده است، بریدن از سازمانی که با شمارش جنازه ها و جسدهای ما بر ذخیره های خود میافزاید باعث افتخارست.
معنای این بریدن پیوستن به آزادی و عدالت و خرد و عشق است و نه پیوستن به ملایانی که حتی پیروانشان ، کسانی امثال احمدی نژاد خبر سقوط و مرگشان را میدهند و ملتی بزرگ درمقابلشان قد کشیده است.بادا که روزگاری حکایت تمامیت این فاجعه متشکل در داوری همگان قرار گیرد و معلوم شود چه کسی خائن است و چه کس خادم. چه کسی رنج کسید و چه کسی بر تخت جسدهای پاکترین فرزندان ایران بساط زفاف و زد و بند با دیکتاتورها و جلسات مغزخواری بی پایان شبانه را کار سازی کرد.آن روز شروع شده است و اطمینان داشته باش من با تمام ضعفهایم در کنار ملت و میهن خود از ایندم تا ابد ایستاده ام و زخمهای سینه من توسط جلادان حاکم و زخمهای پشت من به تیغ کین این تشکیلات رو به زوال جز مدالهای افتخار من نیست.سالها قبل پذیرفتم و نوشتم روزی یا شبی تنها ، بی نام در گوشه خیابانی در غربت خواهم مرد ولی پستی و پلشتی را نخواهم پذیرفت.
بابای گرامی
همچنین میفهمم تو با همه خصوصیات مثبتت چرا هرگز توان برشوریدن نداشته ای و تسلیم مانده ای.
بنیادهای سازمان مجاهدین از آغاز فقر زده و بیمار بود و تو نیز بیمار همین فقر زدگی هستی ونمی توانی جز از همین بنیاد به همین بنیاد بگریزی.
بابای گرامی من نه به فلسطین رفته و نه ضد مردم اسرائیل و یهودیان بوده ام ولی تو روزگاری در فلسطین و پایگاههای الفتح همپیمان چریکهای فلسطینی بودی وعلیه سیاستهای دولت اشغالگر. اما امروز تو در کجائی؟ فلسطینیان درکجا و «ابوفرفره»و دم و دستگاهش هم پیمان چه کسانی است. شاید میدانی ولی توان جنبیدن و نای فکری لازم را نداری. دلت خوشست که عمر بپایان میرسد و بر سر پل صراط مولا میاید ودست تو مجاهد پیرمرد را میگیرد ومیبرد تا در بهشت جوان شوی و زندگی آغاز کنی. این ته ته ذهن توست و نه هیچ چیز دیگر.
در این سازمان همه مشکل دارند ولی همه به دلیل ناتوانی در اندیشه و فقر شعور فلسفی و ایدئولوژیک که نهایتا در سال 1364ولایت فقیه را در هیئت رهبری عقیدتی به ارمغان آورد:
یا تن داده اند
یابریده و خاموشند و با شرافت فردی عمردر گوشه ای میگذرانند
یابسوی دشمن ایران یعنی حکومت ملایان شتافته اند
و دریغ از مردی یا زنی که از میان برخیزد و کاری بکند
بنیادهای اقتدار رهبر ابد مدت منجمله بر همین فقر و فلاکت و نکبت و ادبار فکری و ضعفهای بنیادی این سازمان استوارست که تو نیز از قربانیان مظلوم آنی.
این سازمان هیچ اینده ای ندارد.
زیرا هیچ بنیاد زنده و پویائی در او موجود نیست.
در جهانی که کل اسلام سیاسی در حال لرزیدن است و بخصوص در ایران
این شاخه فرعی بیمار را سرنوشتی نیست و تنها با قبضه قدرت سیاسی است که میتواند بعنوان پوش دستگاه قدرت درست مثل دولت صفویان چندی بپاید و دیکتاتوری دیگری را ارمغان آورد.
رهبر این را خوب میداند
و بر لبه جدال ومرگ و زندگی بجان میکوشد
و تو و امثال توبازیچه اید عزیز
خدایت حفظ کناد و بدرود رفیق قدیمی من
بدرود


خطاهای احتمالی نوشتاری و دستوری و.. را برمن میبخشید و در صورت لزوم تذکر دهید تا اصلاح و تکمیل شودکه این نوشته در شرایط جسمی نه چندان مناسبی قلمی شد
چهارشنبه هشت فروردین 1397
اسماعیل وفا یغمائی
با ناخدا اسماعیل وفا یغمائی
با ناخدا
اسماعیل وفا یغمائی
این زبان دل افسردگانست
نه زبان پی نام خیزان
گو نگیرد کسش در زبان هیچ
ما ره خود بگیریم دنبال
«نیمایوشیج منظومه افسانه»
**
اگر دروغ بر راستی چیره میشود
و اگر فریب بر حقیقت،
خوشا شکست من
و خوشا، صلیب و دار و دشنام و تف
هنگام که شادیانه
به سوی دار میروم،
اما بدینسان که تو رفته ای و میروی
و اگر بروی
چنان، سکه ای، پشیزی خواهی شد
که جذامیان نیز از پذیرفتنش ابا خواهند کرد.
**
نه می دانی
و نه می فهمی
که نه زبان نام خیزان
بل زبان دل افسردگانست این
با سرودی تنها
و غریب تر وبی شکست تر از رعدی خرد شده
برراهی که باید دنبال کرد وازآتش حقیقت گذشت
و تو
همچنان بر برج ترس و فریب
سر فرو برده در ابرها وآسمانهای تاریک توهم
آنجا که حتی خدا
حتی خدا!بر خاک با تو آغاز میشود
فراشو و فراتر
و بنگر در اعماق و بشنو
زمزمه های زرین وزنبور آسای کرنش را
تا نیروی اعتماد را در خود باز یابی
**
فرا برو و فراتردر فراشدن بی پایانت
بربرجی که از خشت تن وجان ما قد کشیده است
و هنوز قد میکشد.
در میان هفت رود خون
و هفت کوه جسد
و هفتاد دریای خاموش اشک
که سفینه های ارواح مغموم
در بادهای متوقف مرگ بر آن ایستاده اند.
**
بشنو کلام مرا
کلام مرا بشنو
کلام شاعری که در برابر توبر دل خود زانوفشرد
تا زیبائی ترا در برابر زشتی شیخجلاد پیر بسراید
و شجاعت ترا در مقابل هراسندگان از او
بی هیچ صلتی،
و ندانست
و نه دانست که تو نه شجاعی و نه زیبا
وتاختن یال افشان تاریخساز تو،نه در توفان است و رو به توفان
بل در گریز ازتوفان ناهنگام،
توفانی که دهانبند از پوزه درنده متعفنش بر گرفته بودی
تا قلبهای هزاران آهوی رها شده درخیابانها را بدرد و بجود
تا نامشان زیب دفتر فخر تو و دهانبند فریاد ما شود
واگر چه دیر،
دانستم و برخاستم
تا تمام نفرینها را صلت خویش سازم
آینه در برابر سیمای تو بدارم
وتا زشتیها و هراس ترا بر تو آشکار کنم
**
هراسانی! هراسانتر از هراس
هراسان و گم کرده راه
و چنان درگریز از حقیقت، در اعماق خود نهان شده ای
چنان در اعماق خود نهان شده ای
چنان در اعماق خود نهان شده ای
[در حفاظت هفت خندق خون و جسد]
که از هفت دروازه باید گذشت
و هفتاد در و هفتصد نگاهبانخاتونان گرز آتشینه به کف
تا ذات خرد و خسته و خراب
و حقیر و هراسان ترا به تماشا ایستاد،
ذاتی که با حقارت دیگران عظمت خود را
با نفرت دیگران به دیگران عشق خود را
و با دروغ، حقیقت خود را
تضمین میکند
بر فرشی سرخ در زیر گامهایش
که بر گرهگاه هر تارش قلبهای ما
ودر گرهبند هر پودش چشمهای ما
در زیر گامهای تو وخاتونشاهت
سالهاست که می تپد و میگرید
در افقی که سالهاست
تن های ما در زندانهای جزیره جنون و خون جلاد پیر
و چشمان مادران پیر ما در چشمخانه ها
بربلند قناره هاو عمق گورها خشکیده است.
**
بگذار من تنها باشم
اما در کنارحقیقت
بگذار من لعنت شده باشم و دمساز بالعنت شدگان
امابه دور از دروغ
بگذار هیچ باشم و پوچ
د رسنگباران تمام پاروکشان تو بر دریای خون و اشک
اماناموس شاعری را پاس دارم
بی هراس از خدا و شیطان
**
همه باید ترا دوست بدارند
و تو هیچکس را
همه باید ترا بستایند
و تو هیچکس را
همه باید بمیرند تا تو زنده بمانی
همه باید دشنام پذیرند
تا سرود ستایش تو خاموش نشود و سر بر فلک هفتم کشد،
همه باید خائن باشند و تو خادم
باید زن سر تافته از آستان تو
بر پیشانی خود به دست خود
شادمانه مهربی عصمتی بکوبد
تا عصمت تو محافظت شود
و هر لحظه باید جسدی بر خاک افتد
و جانی بر باد رود
تا حقیقت تو بتواند نه تنها ازما
بل ازخود تو نیز پنهان باشد
واعتماد وجدان سفالینه ی شکسته ی «تو» به «خویش»
در عمق هفت صندوق پولادین
درستی خطا های ترا توجیه کند
لحظه به لحظه،
و فراموش کنی
و فراموش کنی
[در تاریکی توجیه از پس توجیه و در پاسداری از عظمت خود]
که بهای یکدست جامه خاتونشاهت
ازهزینه یکسال خانه ی فاطمه و زینب افزونست،
و فراموش کنی
در راه سه ماهه
که به سالیان و سالیان انجامید
و قرنی به پایان رسید و قرنی اغاز شد
از کجا به کجا آمده ایم ؟،
و از کجا تا به کجا
از خاکستان مردم تا کاخستان ملوک
و ازسجده گاه جهاندار
تا جلوه گاه جهانخوار
بر فرش لگد کوب شده غرور ما
**
بگذار شاعران تو
بی هیچ اعتقادی تیغ تیز ترانه هایشان را برکشند
بگذار پیرریزه خواران خوان بیدریغت سر به خاموشی تکان دهند
بگذار مریدان تو مرا به نفرت یاد آرند،
[به محبت و رقت در آنان مینگرم]
دوزخ اما دوباره اینروزها
و در این چند روزه ی در دوزخ زیستن به وام من است
تا در قلم من زبانه کشد
و چنانکه به سهم اندک خویش
بر ریش امام پیر زبانه کشید
بر بهشت دروغین تو شعله افکند و خاکسترش کند
و شاید راهی از پس این آوارخونبار بیدار،
من پاکم ای پلید
و پاکترین بارانهای جهان
زنده و مرده مرا هزار باره خواهند شست
اگر تو هزار باره
تمام مردابهای درونت را بر من فرو ریزی
و دیریست میدانم و پذیرفته ام
پادافراه پاکزیستن
دریده شدن در زیر دندانهای دریده ترین دیوان جهانست
که در درون تو تنوره میکشند
ومن میروم تا مرگ مرا بی شکست کند
و این سرود
بر هر موج خواهد رقصید
من میروم و این سرود
در هر آذرخش خواهد درخشید
بر نیمرخ پنهان پلید تو
من میروم این سرود
ترانه تمام شکستگانی خواهد شد
که برمیخیزند تا به پاسداشت ناموس آزادی
به خاطره تو تف کنند
و تونه می دانی
و نه می فهمی
که نه زبان نام خیزان
بل زبان دل افسردگانست این
زاده شده در نخستین بامداد جهان
و در انتظارنخستین شاعر گمنام
که بر می آید تا ناموس راستی و حقیقت را
در مقابل شکوه دروغ وعظمت فریب
باروشنای ساده خویش نگاهبانی کند.
**
میمیریم
وخلقی به روشنی آفتاب
و لبخند بر باد رفته زیباترین زن سر زمین من
،نه ماکه ذات من را و تو را داوری خواهد کرد
خوش باش و تصور کن:
بر گور تو شاید!طبالان و شیپورچیان
در غرش توپهای شربنل
و ولوله دریای«مردم!»
سمفونی بتهوون را بنوازند
و بر سنگ گور من در زیر غبارها
کلمات به آرامی نفس خواهند کشید:
و نسیم صدای آنها را با خود خواهد برد
اگر دروغ بر راستی چیره میشود
و اگر فریب بر حقیقت
خوشا شکست من…..
دوم ژوئن 2013

منبع:پژواک ایران
————————————————————————————————
بیشتر بخوانید:
—————————
چرا آقای اسماعیل وفا یغمایی دل در گرو اصلاح فرقه رجوی دارد
http://nototerrorism-cults.com/?p=12578
—————————–
کرگدنهای مسعود رجوی
http://nototerrorism-cults.com/?p=12987
——————————-
نامه سرگشاده داود ارشد از اعضای سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت به آقای اسماعیل وفا یغمایی از اعضای مرکزیت جدا شده از فرقه رجوی شاعر، محقق، فعال حقوق بشر و دمکراسی
http://nototerrorism-cults.com/?p=8158
——————————————
ولایت فقیه رجوی را به قلم خودش در نشریه مجاهد بخوان.

دیدار جنبش نه به تروریسم و فرقه ها با مسئولین سفارت آلبانی
مارس 26, 2018

سفارت آلبانی در برلین
آقای داود باقروند ارشد در روز دوشنبه 19 مارس 2018 در برلین با مقامات سفارت آلبانیا دیدار و گفتگو کردند‎.
در این دیدار آقای ارشد بعنوان یکی از اعضای عالیرتبه سابق فرقه رجوی و ‏عضو شورای ملی مقاومت این تشکیلات عطف به دیدار قبلی در زمینه افشای تروریسم فرقه های مخرب و حمایت از قربانیان فرقه ها، ضمن بروز کردن مقامات سفارت نسبت به تحولات اخیر وضعیت جدا شدگان و خروج آنها از زیر تیغ ضد انسانی فرقه رجوی و دریافت کمک هزینه های پناهندگی بطور مستقیم از کمیساریای عالی پناهندگی گزارشی نیز از ملاقات خود به نمایندگی از طرف جداشدگان در آلبانی با مقامات کمیساریای عالی پناهندگی در ژنو-سوئیس در ماه گذشته جهت تشکر و قدر دانی از اقدام بشر دوستانه کمیساریای عالی پناهندپی را به اطلاع آنها رساند بود را ارائه کرده.
آقای ارشد از فرصت این ملاقات استفاده کرده از همکاریهای دولت آلبانی نیز در زمینه کمک به جلوگیری از نقض حقوق بشر توسط فرقه رجوی علیه جداشدگان ابراز تشکر و قدردانی نمودند.
چرا که فرقه رجوی از تزیقات مالی و حقوقی و نبود حمایت بویژه برای زنان که آنها را با اخبار کذب مربوط به حضور مافیا و باندهای بسیار خطرناک و مواد مخدر در تیرانا و… ترسانده و در بند خود نگهمیدارند. و همین حمایت مالی و کمکهای دولت آلبانی که چه بسا مشوق و عامل دل گرم کننده ای برای افرادیکه که آنها را به اجبار در اشرف 3 بعنوان زندان ابد اسیر کرده اند بوده است که مننجر به فرار دو تن از آنها طی چند روز پیش شد.
آقای ارشد شرحی نیز از کنترلهای فرقه ای و تکنیکهایئکه جهت تحقیر و توهین اعضا خود نسبت به آنها اعمال میکنند داد که آنها مجبورند هنگام تردد در شهر هر دقیقه تناقضات جنسی خود را بیان کنند که موجب خنده و نگرانی مقامات شد.

آقای ارشد همچنین مدارکی از اعمال تروریستی فرقه رجوی مبتنی بر نشریات و سایتهای رسمی فرقه رجوی در بزرگداشت عاملین این ترورها حتی علیه شهروندان آمریکایی که امروزه مدعی هستند با آنها در کمال دوستی و مودت قرار دارند صورت گرفته بود را با جزئیات آن به مقامات سفارت ارائه کردند.
آقای ارشد عنوان کردند که در ملاقات قبلی نیز اسنادی از اعمال تروریستی علیه مردم عراق را ارائه شده بود. که همگی این اسناد گواه آن است که ماهیت این فرقه تروریستی هرگز تغییر نکرده و پاسخگو نبودن در مقابل اعمال خود از جمله نقض شدید حقوق بشر، ترور شخصیت مخالفین و حتی کسانیکه بعنوان عضو این فرقه هستند نشان میدهد که اولا نفرت مردم ایران از این فرقه کاملا بجا و این تشکیلات جز به دست یابی به قدرت و پیاده کردن خلافت اسلامی خود در ایران قصد دیگری ندارد.
آقای ارشد مقامات سفارت را در جریان فعالیتهای جدا شدگان در سراسر اروپا به نشانه اینکه جدا شدگان دوستان خود را که کماکان اسیر این فرقه هستند فراموش نکرده اند قرار دادند که مورد تشویق گرفتند.

جان بولتون چه فکر می‌کند؟
مارس 24, 2018
جان بولتون، یکی از محافظه‌کاران بسیار تندرویی بود که در زمان دولت جورج بوش پسر، ظاهر شد و قرار است به زودی مشاور امنیت ملی جدید دونالد ترامپ، رئیس جمهوری آمریکا شود.
یک مدافع سرسخت اقتدار آمریکا و طرفدار ستیزه گر استفاده از این اقتدار در خارج از مرزهای آمریکاست. آقای بولتون هرگز از آشکار شدن نظرات تند خود ابایی ندارد، چه در جایگاه یک مقام دولتی، چه در نوشته‌هایش در روزنامه‌ها و چه از تریبون شبکه فاکس نیوز.
۵ باور جان بولتون:
۱. “حمله پیشگیرانه علیه کره شمالی توجیهپذیر است“
با توجه به دیدار احتمالی دونالد ترامپ و کیم جونگ اون، رئیس جمهوری کره شمالی که انتظار می‌رود در ماه مه برگزار شود، دیدگاه‌های آقای بولتون درباره کره شمالی اهمیت ویژه‌ای می‌یابد.
مشاور جدید امنیت ملی آمریکا آشکارا معتقد است که کره شمالی و برنامه هسته‌ای این کشور یک تهدید قریب‌الوقوع علیه آمریکاست. او نظر کسانی را که معتقدند هنوز برای استفاده از روش‌های دیپلماتیک و مذاکره فرصت هست، رد می‌کند.
ماه گذشته او در روزنامه “وال استریت ژورنال” درباره یک اقدام پیشگیرانه نوشته بود: “با توجه به اختلاف‌های موجود در سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا درباره کره شمالی، ما نباید آنقدر صبر کنیم که خیلی دیر شود.”
او نوشته بود: “برای ایالات متحده آمریکا کاملا مشروع است که در واکنش به ‘ضرورت کنونی ‘ که سلاح‌های هسته‌ای کره شمالی ایجاد کرده، پیشدستی کند.”
۲. “بمباران ایران هم اشکالی ندارد“
آقای ترامپ چند روز پیش به شکلی ناگهانی رکس تیلرسون وزیر خارجه خود را که طرفدار برجام بود اخراج کرد. گزارش شده که توافق هسته‌ای با ایران یکی از اختلافات عمیق این دو بوده است.
او حالا جان بولتون را در کنار خود دارد که می‌تواند شخصی را پیدا کند که نظرش در این باره به او نزدیکتر باشد.
پیشتر آقای بولتون باراک اوباما، رئیس جمهوری سابق آمریکا را به دلیل امضای توافقنامه بین‌المللی هسته‌ای با ایران (برجام) به باد انتقاد گرفته بود و نوشته بود که این توافق‌نامه “نقاط ضعفی دارد که ایران از طریق آن توانسته برنامه‌های موشکی و هسته‌ای خود را همچنان پیش ببرد.”
آقای بولتون در ماه مارس سال ۲۰۱۵، چند ماه پیش از توافق هسته‌ای با ایران، در مطلبی در روزنامه نیویورک تایمز اعلام کرد که فقط اقدام نظامی می‌تواند موثر باشد.
او با حمایت آشکار از اسرائیل گفته بود: “فرصت خیلی کوتاه است اما همچنان یک حمله نظامی می‌تواند موفق باشد.”
به گفته او “چنین اقدامی باید با حمایت‌های گسترده آمریکا از مخالفان ایران و با هدف تغییر حکومت تهران همراه شود.”
۳. او طرفدار پر و پا قرص سازمان ملل نیست
آقای بولتون در یک سخنرانی گفته بود: “ملل متحد وجود ندارد. فقط یک اجتماع بین‌المللی وجود دارد که در مواردی می‌تواند بوسیله ایالات متحده آمریکا، به عنوان تنها قدرت واقعی که در جهان مانده است هدایت شود، چه وقتی متناسب با منافع ما باشد چه وقتی که بتوانیم دیگران را هم با خود همراه کنیم.”
این سخنرانی بیش از یک دهه قبل از آن بوده است که او نماینده دولت جورج بوش پسر در سازمان ملل متحد شود، در حالی که آقای بولتون بدبینی عمیقی به یک سازمان جهانی که به هیچ دولتی پاسخگو نیست، داشت.
نشریه اکونومیست آقای بولتون را “جنجالی‌ترین سفیری” نامید که آمریکا به سازمان ملل متحد فرستاده است، البته برخی هم او را به دلیل اصلاحاتی که در این نهاد بین المللی انجام داد، ستوده‌اند.
۴. “جنگ عراق یک اشتباه نبود“
چند هفته پیش دونالد ترامپ حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ را “بدترین تصمیمی که تاکنون گرفته شده” توصیف کرد. تقریبا در همان زمان، جان بولتون، که از حامیان سرسخت آن جنگ بود، حاضر نشد که این اظهارات را محکوم کند.
گزارش شد که او در خبری در فاکس نیوز گفته “این حرف که می‌گویید برکنار کردن صدام حسین یک اقدام اشتباه بوده، ساده‌انگارانه است.”
در سال ۲۰۱۶، هنگامی که آقای بولتون خود را برای شرکت در رقابت‌های انتخابات ریاست جمهوری آمریکا به عنوان نامزد جمهوری خواهان آماده میکرد، نظراتش شفاف‌تر بود.
واشنگتن پست به نقل از او می‌نویسد: “اگر همه چیزهایی را که الان می‌دانیم، قبلا می‌دانستیم البته ممکن بود که تصمیم دیگری گرفته شود اما من هنوز هم با سرنگون کردن صدام حسین، کسی که تهدیدی برای صلح و ثبات در منطقه بود، موافقم.”
۵. “با روسیه باید قاطعانه‌تر برخورد شود“
آقای بولتون دخالت ادعایی روسیه در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶ آمریکا را یک “اقدام واقعی جنگی” دانست که “واشنگتن هرگز نباید آن را تحمل کند.”
در ژوئیه ۲۰۱۷، وقتی دونالد ترامپ و ولادیمیر پوتین، رئیس جمهوری روسیه ملاقات کردند و آقای پوتین هرگونه دخالت در انتخابات را رد کرد، آقای بولتون نوشت که پوتین با کمک بهترین تمرین‌های کا گ ب، سازمان اطلاعاتی روسیه،دروغ می‌گوید.
اخیرا و به دنبال ماجرای مسموم شدن سرگئی اسکریپال، جاسوس سابق روسیه در بریتانیا، جان بولتون گفت که “غرب باید پاسخی بسیار محکم به روسیه بدهد.”

جهان باید نگران انتخاب جان بولتن باشد- نیویورک تایمز ‏
مارس 23, 2018
ترجمه مقاله نیویورک تایمز 23/3/2018
انتخاب بولتن به عنوان مشاور امنیت ملی برای بسیاری در چهارگوشه جهان بعنوان چرخش به راست بی حد و مرز مورد ارزیابی قرار گرفته و تلاش میکنند بفهمند که معنی آن چه خواهد بود. بولتن مردی باهوش و با عقایدی عمیقا محافظه کار، ناسیونالیست و مهاجم در زمینه سیاست خارجی آمریکاست. بسیاری معتقدند که بولتن ممکن است بتواند مقداری ثبات و قابلیت پیش بینی به سیاستهای آمریکا با خود بیاورد. هرچند بسیاری نیز نگران سیاست ها و دیدگاههای “باز”ی او نسبت به ایران و کره شمالی هستند که میتواند ترامپ را به انتخاب راه حلهای نظامی در مقابل مشکلات دیپلماتیک رهنمون شود. بعضی ها نیز نگران جان بولتنی هستند که حتی زمانیکه یک دیپلمات ارشد در وزارت خارجه و یا سازمان ملل بود بعنوان یک وصله ناجور عمل میکرد، و بنابراین آیا میتواند خودش را با کاری با فشارهای بسیار بیشتر و زمانیکه کمتر آنتنی و شنیده شده و بیشتر یک میانجی در میان نقطه نظرات سیاسی مختلف منطبق کند؟
سوال بدون پاسخ دیگر این خواهد بود که آیا میتواند خودش و رابطه اش را با ترامپ ی که وقتی نظراتش مورد مخالفت قرارمیگیرد و یا محدود میشود بطور خاص اطلاعیه های علنی و تمایلات او محدود میگردد بسیار زود ناراحت و خسته میشود، تنظیم کند؟
نقطه نظرات بولتن مشهور هستند، و عمدتا با نظرات ترامپ در یک راستا قرار دارند. از جمله:
• قرارداد اتمی ایران ایرادات زیادی دارد و باید دور ریخته شود،
• کره شمالی باید خلع سلاح اتمی شود و یا با عمل نظامی روبرو گردد.
• سازمان ملل و عمده موسسات بین اللملی برای واشنگتن بی فایده هستند.
در این زمینه ژوزف یانینگ یک تحلیلگر آلمانی میگوید: بولتن حمایت قابل توجه و مهمات فکری برای ترامپ به ارمغان خواهد آورد. وی همچنین یکی از حامیان مستحکم ناتو و منتقد پوتین و روسیه در مقایسه با ترامپ است. این امر میتواند ترامپ را در این ایده که گفته میشود در مقابل روسیه ضعیف عمل میکند حفاظت کند.
بولتن بی رحم، باهوش و موثر است، این نظر فرانسیس هایزبرگ از مرکز مطالعات استراتژیک یک تحلیلگر نظامی فرانسوی که با بولتن در زمان جورج بوش کار کرده است میباشد. او میگوید، “ولی بولتن یک نئومحافظه کار نیست و هیچ علاقه ای به ارتقاء دمکراسی ندارد. او مردی ترامپ گراست: یعنی “متحد بی متحد، چندجانبگی بی چندجانبگی”.
استفان بوش از مجله چپ میانه “نیواستیتسمن” انگلیس معتقد است که: بولتن مردی است که دیگر نئومحافظه کاران را وادار میکند که به او بگویند پیرمرد “کمی یواشتر”.
نایجل شاینوالد سفیر انگلیس در واشنگتن و در اتحادیه اروپا که با جان بولتن در زمینه ایران و کنترل تسلحیات کار کرده است نظر نگران کننده ای دارد. او میگوید: “بولتن تلاش کرد که سیاست بوش را تا میتوانست به افراط بکشاند، عطف به اینکه آمریکا و انگلیس منافع بسیاری داشتند که در خطر بود، عملا او گوشش نسبت به این که آمریکا متحدانی دارد کاملا کر بود و نسبت به انگلیس و هرکاری که ما کردیم بسیار ایراد میگرفت بطور خاص در مورد ایران.
عروج بولتن بمعنی تنش در میان متحدین آمریکا چه در اروپا و چه در آسیا خواهد بود. ابتدا برسر قرارداد اتمی با ایران و سپس در مورد ظرفیت اتمی کره شمالی.
بحران احتمالی که پیش خواهد آمد نگرانی مقدم برای ایران است، چون بولتن و وزیر خارجه جدید مایک پومپیو، با نظر ترامپ که قرارداد 2015 آمریکا و متحدین شورای امنیت که با ایران بسته اند باید دوباره مورد مذاکره قرار گیرد با باطل خواهد شد، هم عقیده هستند. با رفتن رکس تیلرسون و ژنرال مک مستر، وزیر دفاع جیم ماتیس تک صدایی بیش نخواهد بود که بگوید قرارداد هرچند ایراداتی دارد ولی بهتر از هر آلترناتیو دیگر است.
مخالفت بولتن با مذاکره با ایران سابقه طولانی دارد، و به زمانی برمیگردد که مذاکرات اروپائیان با تهران در زمانیکه ایران سانترفیوژهای بسیار کمتری داشت را به انحراف و بن بست کشاند.
هاینزبرگ در ادامه میگوید: “بولتن آشکارا میخواست که این مذاکرات با شکست مواجه شود. درصورتیکه اگر ما میتوانستیم همان دهسال قبل وارد مذاکره با ایران شویم دقیقا همان قرار دادی که امروزه ترامپ و بولتن میخواهند را بدست میآوردیم.”
اگر ترامپ در ماه می آینده همانگونه که بسیار محتمل بنظر میرسد از قرارداد اتمی با ایران خارج شده و تحریمهای جدیدی را به ایران اعمال کنند، دیگر امضا کنندگان قرارداد بطور خاص اروپائیان انتخاب سختی خواهند داشت. آنها میتوانند قرارداد را حفظ و و آمریکا را نفی کنند. یا اینکه آنها تقصیر را به گردن ترامپ انداخته تلاش کنند که ایران را جهت ورود به مذاکرات جدید متقاعد کنند و تهدید کنند که اگر ایران ایران بخواهد غنی سازی را تا رساندن به حد نظامی شروع کند آنها نیز تحریمهای خودشان را اعمال خواهند کرد.
واکنش اسرائیل به انتخاب بولتن از جانب وزیر آموزش و پرورش آن با استقبال روبرو شد، آقای نفتالی بنت بولتن را “یک متخصص امنیتی خارق العاده با تجارب دیپلماتیک و دوست بی باک اسرائیل توصیف نمود، در صورتیکه ایران در واکنشی مخالف بولتن را حامی تروریستها که در حال حاضر در یک پست عالی در کابینه توتالیتر ترامپ قرار گرفته است خواند.
انتخاب جان بولتن برای آسیا عملی تحریک آمیز و نگران کننده است. جائیکه متحدین آمریکا نسبت به گسترش یک بحران اتمی که بنظر غیر قابل اجتناب میآید نگران هستند. ترامپ و بولتن و پمپیو هرسه معتقدند کره شمالی یا باید خلع سلاح اتمی شود و یا با جنگ بازدارنده مواجه شود.
تانگ ژآو یک متخصص امور سیاسی از مرکز سیاست جهانی پکن میگوید: “مردم تلاش میکنند نگران و هراسناک بنظر نرسند، ولی همه عمیقا نگران هستند.”
وی اشاره میکند که انتصاب بولتن همراه بوده است با اعمال مالیاتهای گمرکی و بازنگری در وضعیت اتمی و اقدامات دیگر که علائم نگران کننده وخیم در مناسبات واشنگتن با چین با رویکرد یک رقیب استراتژیک با آن است.
در همین رابطه شی ینهونگ پروفسور روابط بین اللملی در دانشگاه رنمین پکن معتقد است که انتخاب غافلگیرانه بولتن لحن دشمنانه ای که در دولت آمریکا وجود دارد را تغییر نخواهد داد. “تقریبا همه اعضای کابینه ترامپ مواضع تندی نسبت به چین اتخاذ میکنند، و بولتن یک استتثنا نخواهد بود.”
لی بیانگ چول عضو ارشد موسسه صلح و همکاری در سئول، میگوید که کره جنوبی باید مشکلاتش در رابطه با جان بولتن را مدیریت کند، مشکلی که موضوع یک انتخاب بد است.
جان بولتن کره جنوبی را بخاطر تلاشش ایفای اجرای نقش برقرارکننده صلح با کره شمالی مورد تمسخر قرار داده و گفته بود که کره جنوبی آلت دست کره شمالی است. آقای لی میگوید ما منتظریم ببینیم که وقتی جان بولتن دهانش را باز میکند به کره شمالی حمله میکند و به آنها بهانه کافی برای خروج از مذاکرات را میدهد؟ که ترامپ و بولتن نیز از آنطرف شعارهای “حملات بازدارنده” داده و باعث افزایش تنش در شبه جزیره کره خواهند شد یا خیر.
بسیاری میگویند که بولتن حرفهایش را کنترل خواهد کرد. ولی چین نگران دراختیار داشتن گوش ترامپ توسط جان بولتن است. او یک سخت سر است آنهم نه فقط در قبال چین بلکه نسبت به همه جهان، کره شمالی، ایران، اتحادیه اروپا و سازمان ملل و هرکجا که نگاه میکنید. او نقطه نظرات جهانی دولت ترامپ را نمایندگی میکند، مانند، “آمریکا اول” و یکجانبه گرایی بیش از چند جانبه گرایی. من فکر میکنم جهان باید نگران باشد نه فقط آسیا.
جنبش نه به تروریسم و فرقه ها

سال 1396 سال پیروزی بزرگ بر تروریسم وفرقه ها
مارس 19, 2018
بقلم داود ارشد:
جنبش نه به تروریسم و فرقه ها سه سال پیش در فوریه 2015 پا به عرصه وجود گذاشت. این جنبش با رسالت افشا و مبارزه با تروریسم و فرقه های تروریستی پا بمیدان گذاشت. مبارزه‏ای که با دشورایها و حملات بسیاری نه تنها از جانب فرقه تروریستی رجوی بلکه حتی از جانب بسیاری که هنوز ته مانده اندیشه های تروریستی و فرقه ای بنیادهای فکریشان را ترک نکرده بود و یا در مدار فرقه رجوی گرفتار مانده بودند ما را بدلیل پرداختن به این موضوع مورد تهمت قرار دادند مواجهه بود. هرچند ما همه را بجان خریدیم.
اتهام اصلی ما این بود که با دست زدن به افشاگری علیه فرقه تروریستی رجوی با افشای خیانتها و وطن فروشی ها، با افشای اینکه این فرقه تروریستی نه تنها هیچ ربطی به مردم ایران ندارد و حامی آنها نیست بلکه بر ضد مردم ایران بوده و عامل اصلی کمکی رژیم در فشار بر مبارزان و مبارزات مردم نیز میباشد، یا مزدور رژیم هستیم و یا از طریق تضعیف جبهه خلق به رژیم کمک میکنیم.

البته زدن این برچسبها توسط فرقه رجوی قابل درک است چون نه انتقاد بلکه مکالمه دو نفره مجاهدین در همان اشرف و لیبرتی و حالا تیرانا (اشرف 3) با برچسبهایی همچون مزدور رژیم، شعبه سپاه پاسداران… و در نتیجه صدور احکامی همچون اعدام و زندان و شکنجه و تحویل به صدام و… مواجه میشد. داستان تکراری چهل سال گذشته رویکرد فرقه رجوی به منتقدین داخلی و خارجیش. اما زدن همان برچسبهای وارداتی از فرقه رجوی توسط دیگرانی که حتی مدعی بودند با فرقه رجوی مخالف نیز میباشند ولی عینا همان عمل و موضع رجوی را داشتند بدون درک منشاء آن ما را و کار را مشکل میکرد. این عده چه کسانی بودند و هستند؟

  1. کسانی که طی چهار دهه گذشته تحت تاثیر دروغ هاییکه رجوی در بوق کرنا کرده است که یک مبارزه وجود دارد و آن مبارزه بین رجوی و رژیم است و لاغیر، با نفی مبارزه مردم ایران.
  2. بیخبران از واقعیت درونی تشکل فرقه ای رجوی بدلیل کشیده شدن دیوارهای قطور بدور آن و اعضایش، و تاثیر پذیری آنها از شهید فروشیهای فرقه رجوی در بازار مکاره سیاسی با دجالانه ترین شیوه های ممکن. [1]
  3. کسانیکه طی چهار دهه گذشته خود هیچ دستی در عمل مبارزه جز خواندن و باز نشر اخبار نداشته، جهت وانمود کردن به حضور در مبارزه و یا مبارز بودن، مجبورند با ادعای اینکه منتقدین فرقه رجوی به مبارزه مردم ایران ضربه میزنند!! خود را مدعی و مدافع مبارزه مردم ایران معرفی کنند.
  4. کسانیکه در طی چهار دهه گذشته بطور کامل از تغییرو تحولات داخل ایران قطع بوده و هیچ درکی ازنسلهای جدید ایران و خواسته ها، دیدگاهها و تمایلات و…آنها ندارند.
  5. و آنهائیکه متاسفانه درد و رنج مردم ایران مایه کسب و کار سیاسی، مصاحبه کردن، وب لاگ نوشتن، لایک گرفتن، تلویزیون اینترنتی راه انداختن و اخیرا نیز برای دیر آمده هایش آلترناتیو ساختن است.
    ما که بعد از جان بدر بردن از بمبارانهای نزدیک به سه دهه ای رژیم و نیروهای ائتلاف، و رهایی از یکی از سهمگین ترین سرکوبهای تاریخ تشکلهای سیاسی بشری و خلاص شدن از زندانهای فکری، خبری، فیزیکی-تشکیلاتی رجوی با تکیه به شناخت میدانی از واقعیت جامعه و نسلهای جدید ایران و با شناخت عمیق از فرقه ای که چهار دهه تمامی مراحل فراز و فرودش از یک تشکل سیاسی به فرقه مافیایی را با پوست و گوشت و استخوان درک و تحمل کرده بودیم به صحت راه خود مبتنی بر شناخت از تروریسم و فرقه ها اطمینان داشتیم، نه تنها از تهمت های وارده مایوس و نا امید نشدیم بلکه با درک ضرورت صد چندان براهمان (پاک کردن لکه ننگ قدرت پرستی، عوام فریبی، تفکرات قرون وسطایی مذهبی اما اینبار درقالب سوپرچپ، وطن فروشی، زیرپا گذشتن تمام اصول و پرنسیپها، شهید فروشی، سابقه مبارزاتی فروشی، فداکاری فروشی، صداقت فروشی، آپورتونیسم و البته تروریسم حتی علیه خودیهای درون تشکیلات از دامن ایران و ایرانی) عطف به وظیفه و دین خود به مردم خود بدلیل حضور در فرقه رجوی و مبتی بر درک ریشه دار بودن مسئله بطور خاص در میان ایرانیان خارج کشور ما را در راهمان بیشتر مصمم نمود.

طوریکه در مقایسه بخدمت گیری تشکلهای خودفروخته و دست نشانده درگذشته وحال توسط قدرتهای جهانی و منطقه ای در ژانویه دوسال قبل نوشتیم:

««الف: وقتی از سازمان مجاهدین سابق یا فرقه رجوی حاضر حرف میزنیم منظورمان صرفا افراد نیست که مرده یا زنده باشند بلکه خط و مشی و سیاست و تفکری است که نمایندگی میکنند. ب: هر تشکلی به سران و بخصوص به رهبری آن شناخته میشود. رجوی علیرغم اینکه خودش گم و گور شده است ولی … سیده النساء العالمین!! را گذاشته و گم و گور شده. ج:درگذشته با قرارداشتن در لیست تروریستی هنوز به شیطان بزرگ وصل نبودند(دست آنها برای سوء استفاده از فرقه رجوی بسته بود). حالا میبینید که انبوهی روی آنها حساب مزدوری بازکرده اند. د: قبلا این میزان پول و امکانات نداشتند که حالابا خود فروشی به صدام و عربستان و اسرائیل… دارند. هـ: تجربه 35 سال دریوزگی به درگاههای عراق، عربستان، اردن، آمریکا، اسرائیل، … را و در نتیجه حمایت آنها را نداشتند. و: رهبری شناخته شده ای نداشتند. بعلاوه رئیس جمهور مادام العمر لچک برسر. ز: هزاران منابع شناخته شده و نشده مالی دیگر با اتکاء به دلارهای نفتی نداشتند. ح: بدلیل ضدیت غرب و بخصوص اسرائیل و عربستان با رژیم ابزار کارآمدی بعنوان نیروی فشار نبودند که هستند. ط: تجارب 35 ساله کار دیپلماتیک، دروغپردازی، جعل، فریب، را نداشتند که دارند. ی: تعدادی مزد بگیر مفت خور، موج سوار اروپا نشین تحت نام شورایی نداشتند که دارند. ک: 2000 نفر اسیر در لیبرتی که مرتب با همکاری رژیم هر چند وقت یکبار تعدادی را جهت علم کردن و مطرح کردن رجوی و دستگاه او در رسانه های جهان تکه تکه میکند نداشتند که دارند. ل: آیت الله های خارجه نشینی همچون …. که با تکیه به سابقه زندان زمان شاه و ادعای دروغین منتقد و مخالف که بعد از بریدن شرمگینانه از رجوی کارشان صدور فتوای شناسایی مزدور رژیم برای رجوی است نداشتند که دارند. م: در گذشته انگشت شماری در زندان بودند، در حال حاضر نزدیک به 3000 نفر از جمله فرزندان خودمان در اسارتش هستند که قبلا نداشتند که دارند و باید نجات یابند.»»

امروزه با تغییر حاکمیت در عربستان، با روی کار آمدن ترامپ در آمریکا با هار شدن اسرائیل هرچند نتوانسته است با نگهداشتن فرقه رجوی در مرزهای ایران معادل حزب الله در مرزهای خودش از فرقه رجوی بهره برداری کند، قصد دارد که این شکست اخراج رجوی از عراق را جبران کند، همان تحولات و تغییر معادلاتی است که بدان اشاره داشتیم که بوقع پیوسته و در حال وقع است و میبنیم که چگونه تشکلهای مرده و هفت کفن پوسیده به یکباره مطرح میشوند.

از آن روز تا بحال سند همکاری فرقه رجوی با عربستان را نه ما که مدعی بودیم، بلکه ویکیلیکس از قول نامه های فدایت شوم مریم رجوی به حاکمان عربستان، منتشر نموده است، بعلاوه مک کین جانشین امام زمان برای فرقه رجوی شده طوریکه لیست شهدا (شهید فروشی) را از او(امام زمان در سامرا) پس گرفته به مک کین دادند!!!!

اینها تماما علائم و شاخصهایی بودند که ضرورت مبارزه ما با چنین سرطان سیاسی در میان سیاسیون ایرانی را ایجاب میکردند. و شاهدیم که چگونه جدا شدگان امروز در تیرانا مانند یک بمب اتمی منفجر شده و دنیا را از گزارشات شگفت انگیز و جگر سوز جنایات فرقه رجوی پر میکنند.

اما مهمترین شاخص اثر بخش بودن این مبارزه افشاگرانه سیاسی و تاکید بر حقایقی چون تروریستی بودن استراتژی فرقه رجوی، وابسته و خود فروش بودن آن، مورد تنفر بودنشان در نزد مردم ایران و پس زده شدنشان از جمله به همین دلایل، علیرغم تمامی تبلیغات و عکس و فیلم های دروغین بکمک پولهای کلانش جهت القاء مطرح بودن در داخل کشور چاپ و منتشر میکند تا سکه مردم فروشی اش در بازار مکاره سیاست از ارزش نیفتد، مردم ایران در قیام بهمن ماه سال 1396 در بیش از صد شهرمیهن که در طی آن دو “نـه” بزرگ را به گوش جهانیان با صدای بلند طنین افکن نمودند، یکی “نـه” به شرایط موجود و خواست تغییر شرایط و دیگری “نـه” بزرگ به تروریسم و فرقه رجوی بعنوان یک فرقه قرون وسطایی متکی به ایدئولوژی بود که سندش برای همیشه مهر و موم شد. و مبنایی مردمی و خلقی و میهنی و ملی گردید بر اینکه هر فرد و تشکلی که بخواهد از فرقه رجوی بعنوان مبارز مردم ایران نام ببرد علیرغم ادعاهای فرقه رجوی و حامیان منطقه ای و کرایه ایش، چه اتهامی از جانب مردم ایران متوجه خود کرده است. و طبعا تکلیف کسانیکه در راستای خواست مردم ایران این تشکل ضد ملی و ضد ایرانی را افشا میکنند را متهم کند نیز از نظر مردم ایران روشن است.

با این گواهی از طرف مردم، خستگی سه سال زحمت تمامی کسانیکه درد میهن داشتند و نه درد قدرت و در این جنبش فعالیت و یا درهمین راستا حرکت میکردند بویژه در میان جدا شدگان از جانشان بدر رفت و آنها را بر ادامه راه با انرژی بیشتر تشویق نمود. راهی که تا محو شدن هرگونه تروریسم و فرقه گرایی و نجات اسرا در بند فرقه رجوی ادامه خواهد داشت.

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها – اروپا
28اسفند 1396
نگاهی به تیتر بعضی فعالیتهای بین اللملی جنبش نه به تروریسم و فرقه ها

دیدارآقای داود ارشد با نماینده سوسیال دمکرات پارلمان اروپا خانم آناگومز
قای ارشد ضمن تائید و تاکید بر یافته های میدانی هئیت پارلمانی اتحادیه اروپا در سفرش به ایران اضافه کردند که واقعیت مردم و رژیم جمهوری اسلامی بعد از نزدیک به چهاردهه که از استقرار آن میگذرد، تنها باید از زبان خود مردم ایران شنیده شود. صدایی که در عمل با اوج پختگی عمدتا با مسالمت و بصورت صلح آمیز تظاهر کرده تا با خشنونت. در بعد سیاسی اما این کنش و واکنش حتی پخته تر نیز بوده است، بطور خاص آنجا که در نفی هرگونه آپوزیسون وابسته گرا بارز و عنوان شده است، مردمی که بدون داشتن تشکل حزبی قادرند خط و مرز خود را با جریانات پوشالی و دروغین بویژه عوامل بیگانه از جمله تشکیلات فرقه خطرناک رجوی بخوبی تعین و حفظ کنند.
فرار دو تن از محکومین ابد از اشرف 3 در تیرانا
اخیرا بعد از محکومیت ابد با اعمال شاقه برای اسرای فکری-عقیدتی فرقه رجوی علیرغم اینکه این محکومیت ابد با اعمال شاقه را به امضای محکومین نیز رساندند، دو تن از محکومین بنامهای آقایان موسی دامرودی و غلامرضا میرزایی بعنوان پیش قراولان فرار شجاعانه و منادیان آزادی از این اسارتکده قرون وسطایی خانواده، مردم ایران و دوستان و همرزمان خود را خوشحال کردند.
افشای سوء استفاده های جنسی از زنان مبارز در فرقه رجوی در پارلمان اروپا
در این کنفرانس آقای داود ارشد طی سخنانی ضمن تشکر از دعوت جنبش نه به تروریسم و فرقه ها یاد آور شدند:

S&D MEP BULLMANN Udo
که جامعه اروپا در حالی بر علیه سوء استفاده جنسی از زنان دست به فعالیت در پارلمان اروپا و البته با نقش محوری نهادهای مدنی فعال آن در زمینه حقوق زنان میزند که در همین اروپا تشکلهایی مانند تشکل فرقه رجوی زنان تحت اسارت خود را با بکارگیری شیوه های فرقه ای همانگونه که در تمامی فرقه های شناخته شده مخرب متداول است مورد سوء استفاده جنسی قرار میدهد و حتی متاسفانه میتواند در همین پارلمان نیز در کمال وقاحت خود را مدافع حقوق زنان نیز جا بزند. بی تفاوتی بعضی اعضا پارلمان اتحادیه اروپا این گستاخی را در این تشکل فرقه ای با سابقه بسیار روشن تروریستی به جایی رسانده است که مخالفین خود را در جلو همین پارلمان مورد ضرب و شتم قرار میدهد و حتی نماینده سابق پارلمان انگلستان آقای دنیس مک شین که تلاش میکند از ضرب و جرح مخالف توسط محافظین مریم رجوی باز بدارد خودش نیز توسط همان محافظین مورد ضرب وشتم قرار میگیرد.
کرگدنهای مسعود رجوی
این حق مردم ایران زمین است که از گذشته درس گرفته تا در دام راهزنان جنبش مردمی با شعارهای تو خالی بسیاری از کسانیکه با بهانه قراردادن درد و رنج مردم با معرفی خود بعنون ناجی آنرا دستمایه راهزنی سیاسی خود نموده تا خود برگرده همین ملت، خلق، مردم، امت و… بنشینند نیفتند. من بعنوان یکی از مسئولین سابق دستگاه ننگین فرقه رجوی وظیفه ملی و مردمی خود میدانم که آنچه در طی چهل سال گذشته در صحنه سیاست و در خلال عبور از روی خونهای بسیاری از همرزمان و دوستان و … و آنچه شاهد و مجری آن بوده ام نسبت به خطراتی که در کمین مردم است بعنوان دینی که بدانها دارم و نقشی که در همراهی با جریان بغایت واپسگرای انحرافی و آپورتونیستی، وابسته گرای فرقه مافیایی رجوی با گوشت و پوست خود لمس کرده ام هشدار دهم.
داعای فرصت طلبانه مسعود رجوی به ترور آمریکایی ها و غلط کردم های امروزش
برعکس این روزها که خانم مریم رجوی و آقای رجوی و البته به زعم خودش و مریم رجوی “امام زمان، پدر جد لنین و استالین و … شیر همیشه بیدارخدا و رهبری خاص الخاص و تاریخ ساز، سوپر ولی فقیه، رهبر مسلمین جهان، رها کننده زنان از طریق مراسم تکی و جمعی رقص رهایی و ساختن حرمسرا”، روزانه صد بار در مقابل همان امپریالیستهایی که تا دیروز باید “بعد از شاه فرعی بعنوان شاه اصلی بطور مسلحانه سرنگون میشدند” در مورد ترور مستشاران آمریکایی در مقابل سناتورها و نمایندگان سابق البته کرایه ای غلط کردم گفته و مرتب به قسم و آیه در میآویزد که این ما نبودیم که چنین شکرهایی را در زمان شاه خورده ایم، بلکه این آپورتونیستهای چپ نمای خائن و “مزدور” رژیم! تقی شهرام و بهرام آرام بودند که آمریکائیان عزیز تر از جان! که اگر زنده بودند حتما با قیمتهای پائین تری از ما حمایت میکردند را ناجوانمردانه! کشتند و انداختند گردن بیچاره ما، طوریکه باید بعد از اینهمه مشکلات فروپاشی که در کنج غرب گریبانمان را گرفته، ضمن پاسخ دادن به دروغهای مزدوران کنونی پاسخگوی جنایات آپورتونیستها که از همان موقع به مزدوری وزارت اطلاعات در آمده بودند، هم باشیم. این خود را به … زدن تف سربالای بیش نیست.
ملاقات آقایان حسین نژاد و باقروند ارشد با مقامات کمیساریای عالی پناهندگی در ژنو
آقایان قربانعلی حسین نژاد وداود باقروند ارشد از مسئولین سابق فرقه رجوی و شورای ملی مقاومت در مقر اروپایی کمیساریای پناهندگی سازمان ملل در ژنو حضور یافتند و با مقامات کمیساریا در مورد وضعیت پناهندگان جدا شده از فرقه رجوی ملاقات و مذاکره نمودند. در این ملاقات ضمن تشریح تمامی محدودیتها و فشارهای وارد به جدا شدگان توسط تشکل خطرناک فرقه رجوی از جنبه های مالی و حقوقی و تهدیدات و کارکشنی ها علیه استقرار انسانی آنها در آلبانی …
طرح سرکوب و شکنجه و تجاوز جنسی در فرقه رجوی در کنفرانس حقوق بشر در مقر سازمان ملل-ژنو
این کنفرانس که سالانه برگزار میشود بستری است جهت رساندن صدای قربانیان حقوق بشر در جهان به گوش جهانیان. امسال نیز جنایات فرقه رجوی در ایران و درمیان اعضای خود در عراق و در ادامه در آلبانی و حتی نوع افسار گسیخته آن درشهرهای اروپا در مقابل پارلمان اروپا که حتی یک نماینده سابق مجلس انگلستان بخاطر دفاع از یک جدا شده از فرقه رجوی که توسط چماقداران محافظ مریم رجوی مورد ضرب و شتم قرار میگرفت نیز مورد ضرب و شتم قرار میگیرد.

فرقه رجوی بدنبال حذف کتاب ضد انسانی مسعود رجوی بنام خانوادها از سایت رسمی خود است.
هموطنان عزیز فرقه رجوی بدنبال افشاگریهای آقای داود ارشد در مجامع بین اللملی و در بین سیاستمداران و احزاب با توزیع اسناد رسمی منتشر شده توسط فرقه رجوی در زمینه محتوانی مادون انسانی آن و بخصوص در مورد ببریت حاکم بر افکار رهبری این فرقه از جمله افکار مسعود و مریم رجوی در مواجهه با اولیه ترین حقوق انسانها که اوج آن در کتابی بقلم مسعود رجوی تحت عنوان “خانواده های مجاهدین یا مزدوران ارتجاع” که دیدگاههای نوع بدتر از داعش را در دستور
ملاقات آقای داود ارشد با مسئولین سفارت آلبانی در برلین
آقای داود باقروند ارشد در روز جمعه 9 فوریه 2018 در برلین با مقامات سفارت آلبانیا دیدار و گفتگو کردند‎.‎ در این دیدار آقای ارشد ضمن معرفی جنبش نه به تروریسم و فرقه ها و بعنوان یکی از اعضای عالیرتبه سابق فرقه رجوی و ‏عضو شورای ملی مقاومت این تشکیلات برای بیش از سه دهه و فعال سیاسی در سطح اروپا با اشاره به دیدارهای سیاسی انجام ‏شده در سالهای اخیر در زمینه افشای تروریسم فرقه های مخرب و حمایت
درخواست مهار تروریسم فرقه رجوی درکنفرانس گرامیداشت افشاگران ترور شده ‏

آقای داود ارشد طی سخنانشا در پارلمان اروپا
روز گذشته سی ژانویه 2018 پارلمان اروپا شاهد کنفرانس حمایت از افشاگران تروریسیم و مافیا در گرامیداشت و یاد بود خانم دافنه کاروانا گالیزیا زن خبرنگار شجاع افشاگرمافیای اروپایی اهل مالتا ترور شده بدست مافیای مالتا با بمبگذاری زیر
خودرو وی و خبرنگار افشاگر اسپانیایی خوزه کوزو افشاگر جنایات آمریکا در عراق، ترور شده در بغداد توسط ارتش آمریکا بود. کنفرانس توسط گروه اتحاد چپ اروپا – چپ سبز شمال اروپا سازماندهی شده بود و جنبش نه به تروریسم و
نامه آقای داود ارشد از اعضای عالیرتبه ‏سابق فرقه مجاهدین و شورای ملی مقاومت ‏به دبیرکل حزب مردم اتحادیه اروپا در مورد ایجاد تنفر در میان مردم ایران بدلیل ‏دعوت از مریم رجوی به استراستبورگ ‏
اما جهت اینکه یک حمایت در نزد مردمی که اتفاقا بدان نیاز نیز دارند، معتبر، قابل قبول و موثر باشد نباید از طریقی ابراز و اعلام گردد که باعث ایجاد نفرت و بی اعتمادی در میان همان مردم نسبت به ابراز کننده حمایت گردد.
عطف به این امر، دعوت از خانم مریم رجوی رهبر فرقه رجوی یک تشکیلات فرقه ای تروریستی در تاریخ 25 ژانویه 2018 در استراسبورگ جهت ابراز حمایت شما از مبارزه مردم ایران نه تنها به ضد خودش تبدیل میشود که باعث بی اعتمادی نسبت به حزب مردم اروپا در میان همان مردمی که اتفاقا به حمایت شما نیاز دارند میگردد
افشای اعمال جنایی فرقه رجوی در دیدار آقای ارشد با رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا

دیدار آقای داود ارشد با دکتر بیسر پتکوف رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا
روز گذشته سه شنبه 23ژانویه 2018 مراسم اعتای جوایز “رز نقره ای” به منتخبی از شخصیتها و ان جی اوهای فعال در سطح اروپا در محل پارلمان اروپا برگزار شد. جنبش نه به تروریسم و فرقه ها نیز بعنوان یک ان جی او فعال در سطح اروپا به این مراسم دعوت شده بود که آقای داود ارشد به نمایندگی از جنبش در این مراسم شرکت کردند. درمراسم اعتای جوایز آقای داود ارشد با آقای دکتر بیسرپتکوف رئیس دوره ای

ترور مستشاران آمریکایی، گردانهای شورشی و ولایت فقیه
هرچه زمان میگذرد و فرقه رجوی بیشتر در مسیر اضمحلال درون تشکیلاتی و بی پایگی اجتماعی و ایزولاسیون در میان آپوزیسیون غرق میشوند، آنچه تمامی اعضای جدا شده مجاهدین و تمامی متحدین شورایی آنها و تمامی کارشناسان امور سالیان است در مورد آن طی گزارشات مفصل اطلاع رسانی کرده اند، عملکردها و ماهیت عقب افتاده نوع طالبان و داعشی آنها رو میشود طوریکه در موارد بسیاری توانسته است گوی سبقت را از رژیم نیز برباید. اوج این رسوایی در تظاهرات
مهستان یا تئاتر مبارزه و آلترناتیو به کارگردانی آقای نوری علا
دوستان عزیز و گرامی در مهستان و … برای ساختن دیکتاتوری دو مولفه نیاز است. اولی مبناست که خود دیکتاتور است دومی شرط است که اطرافیان دیکتاتورپذیر هستند. چه در جامعه چه در یک تشکیلات، چه در یک مهستان و چه در یک مناسبات سیاسی، عده ای که در سکوت فقط شنونده اند شرایط را برای مبنا جهت تبدیل شدن به دیکتاتور تمام عیار فراهم میکنند. که محصولی جز به هدر دادن جانها ندارد. اگر کسی در مقابل دیکتاتور سر خم نکند، اگر زبان به اعتراض بگشاید اگر سکوت نکند، دیکتاتور نمیتواند برآنها دیکتاتوری کند و دیکتاتور تولید نمیشود.
چگونه است که مردم ایران را به اعتراض تشویق میکنیم زمانیکه همین امر در مهستان منکوب میشود و شما سکوت میکنید؟
میدانیم که مشکل جدی دیگر نداشتن علم و تجربه مناسبات دمکراتیک است. برعکس اما، آنچه دیده و تجربه کرده ایم مناسبات دیکتاتوری است. به همین دلیل رجویها میتوانند در میان ما سر برآورند. شاید همه دیکتاتورها لزوما از روز اول با طرح و برنامه از پیش تعین شده اقدام به اینکار نکنند. ولی تن دادن اطرافیان به تمایلات و خود شیفتگی کسانیکه بالقوه ظرفیت دیکتاتور شدن را دارند، اشراف نداشتن به حقوق دمکراتیک خودمان، دفاع نکردن از مناسبات دمکراتیک و حقوق دیگران،… از نوری علاها میتواند در فرایند کار یک دیکتاتور غیر قابل کنترل و مخرب بسازد.

سخنرانی آقای داود باقروند ارشد در کنگره پنجم سکولار دمکراتها
مایلم جسارتا توجه بدهم به یک تفاوت کیفی جامعه امروز با جامعه سال 57 ایران. و ضرورت بازنگری در رویکردهای خودمان. در آن روزگاران با تعدادی تشکلها و مبارزینِ قهرمانِ زندان رفته و شکنجه شده و اعدام را تجربه کرده و مردمی کم و بیش در حاشیه و بی خبر از تحولات جهان مواجهه بودیم. امروز با مردمی قهرمان و مبارز، در صحنه، زندان و شکنجه و اعدام را تجربه کرده و با اتکاء به تکنولوژی انفورماتیک کاملا بروز و عده ای حاشیه نشین خارج کشور مواجهیم. که متاسفانه بعضی از آنها علیرغم ادعای خودشان از نظر مردم ایران القاب بسیار بدی را دارند.

تظاهرات مردم ایران و آنچه آنرا تهدید میکند

پرچم (روسری) سفید ضد حجاب اجباری یک زن جوان
کشورمان ایران در چند روز گذشته بار دیگر شاهد تظاهرات مختلفی در اکثر شهرهای کشور بوده است. تظاهرات اخیر که در روز پنجشنبه 7 دیماه از مشهد با شعارهایی علیه حسن روحانی آغاز شده در ادامه اما جلوه همیشگی اش را بخود گرفت و در شهرهای دیگر شاهد تکرار شعار علیه روحانی نبودیم. ویژگی های منحصربفرد تظاهرات اخیر: درگذشته نیز شاهد تحرکاتی علیه حسن روحانی بوده ایم. از جمله در روز جهانی قدس تعدادی از شرکت‌کنندگان در راهپیمایی

هذیانهای مریم رجوی از زبان حسن حبیبی در مورد داود باقروند در تلویزیون رنگارنگ
خانم رجوی فعلا دوران ماه عسل شماست اجازه دهید آنها هم که در لیبرتی بودند زبان بگشایند تا روشن شود شما چه هیولایی هستید. دلایل پاره کردن زنجیرتوسط مریم رجوی و دست زدن به ترور مخالفین در پارلمان اروپا خانم مریم رجوی که از افشای حقایق ضد دمکراتیک، ضد آزادی، سرکوبهای درون تشکیلاتی همچون زندان و شکنجه فرقه اش توسط جدا شدگان بویژه آقای داود باقروند ارشد که بطور خاص اخیرا در کنگره سالانه احزاب اتحادیه اروپا …
خانم مریم رجوی و جمهوری بسیار بسیار دمکراتیک!! اسلامیش و مخالفینش
خانم مریم رجوی از اینکه آقای داود ارشد گفته است : بنده به جرات میتوانم بگویم از اینکه تشکلهایی مانند فرقه رجوی بحکومت نرسیدند یکی از شانسهای بزرگ مردم ایران بوده است. چون چه کسی باور میکرد که رجوی چنین هیولایی باشد؟ ما دید سیاسی نداشتیم و فریب کلمات را میخوردیم. رهبرانمان را در جریان و صحنه آزمایش نبود که انتخاب کرده بودیم. رهبران را کورکورانه و مبتنی بر شعار و احساسات انتخاب کردیم. رجوی در اوج رشد خودش …
سرکوب یا شستشوی مغزی درسازمان مجاهدین
بسیار ضروری دیدم که پیشینه بحثی که دوست عزیز و همسنگر چندین دهه ایم آقای دکتر مسعود بنی صدر (عضو سابق مجاهدین، “شو”رای ملی مقاومت و نماینده سازمان در آمریکا) در زمینه مغزشویی در سازمان که بخوبی با اتکاء به فاکتهای دقیق و مشخصی که خود نیز تجربه کرده آورده است را که آن زمان بدلایل مختلف تشکیلاتی درجریانش قرار نگرفتند را در اینجا بیاورم تا هم عمق مباحث بسیار با ارزش و روشنگر ایشان بهتر فهم گردد و هم از درک و …
کنفرانس یمن و افشای جنایات عربستان در یمن و همکاری با فرقه رجوی

آقای ارشد در جریان این کنفرانس عنوان کردند.
تا آنجا که به جنگ فراموش شده یمن برمیگردد:
از زمان شروع آن در 2015 بیش از 8000تن کتشه و نزدیک به 50000نفر زخمی که ناشی از 92000بمباران عربستان میباشد بجا مانده است.
بلوکه کردن یمن که توسط عربستان اعمال میگردد یکی از بزرگترین فجایع انسانی قحطی را برای بیش از 70% مردم این کشور فقیر به ارمغان آورده است
نامه آقای داود ارشد از اعضای عالیرتبه ‏سابق فرقه مجاهدین و شورای ملی مقاومت ‏به دبیرکل حزب مردم اتحادیه اروپا در مورد ایجاد تنفر در میان مردم ایران بدلیل ‏دعوت از مریم رجوی به استراستبورگ ‏
اما جهت اینکه یک حمایت در نزد مردمی که اتفاقا بدان نیاز نیز دارند، معتبر، قابل قبول و موثر باشد نباید از طریقی ابراز و اعلام گردد که باعث ایجاد نفرت و بی اعتمادی در میان همان مردم نسبت به ابراز کننده حمایت گردد.
عطف به این امر، دعوت از خانم مریم رجوی رهبر فرقه رجوی یک تشکیلات فرقه ای تروریستی در تاریخ 25 ژانویه 2018 در استراسبورگ جهت ابراز حمایت شما از مبارزه مردم ایران نه تنها به ضد خودش تبدیل میشود که باعث بی اعتمادی نسبت به حزب مردم اروپا در میان همان مردمی که اتفاقا به حمایت شما نیاز دارند میگردد.
چرا سازمان مجاهدین مدعی است اعضایش از درون تشکیلات با وزارت اطلاعات در تماسند؟
قربانعلی حسین نژاد———– البته این عادت و فرهنگ دیرینۀ فرقۀ رجوی در تمام طول سی و اند سال گذشته اش می باشد که هر کسی از تشکیلات آن و یا هر فردی و جریانی از شورای دست ساز رجوی بیرون رفته و اعلام جدایی کرده از آقای دکتر بنی صدر گرفته تا حزب دموکرات کردستان و افراد و جریانات دیگر، این فرقه اعلام کرده که ما او را به علت ارتباطش با رژیم از شورا یا سازمانمان اخراج کردیم!!!
گزاشات جدید از (بهمن اعظمی) جدا شدگان سازمان مجاهدین در تیرانا
من بهمن اعظمي متولد 1348 در كرمانشاه هستم. بخاطر فقر و بدبختيهايي كه ميديدم و اين در من سنگيني ميكرد و نميتوانستم بي تفاوت باشم برای درآمد و زندگی بهتر به ترکیه رفتم. من يك ارتباطي با فردی از سازمان مجاهدین خلق در تركيه پیدا کردم و با او آشنا شدم و او مرا با وعده و وعید به عراق برد و سپس ناخواسته گرفتار سازمان شدم. در آنجا ديدم که تمامی وعده ها فریب بود و آن چيزهايي كه

دادخواهی علیه برده داری پناهجویان در تیرانا همچو لیبی توسط فرقه رجوی در دیدار آقای ارشد با نخست وزیران هلند و اسلووانیا
دادخواهی در قبال سوء استفاده از پناهندگان بعنوان برده در تیرانا در نزد نخست وزیران هلند و اسلووانیا و.. آقای داود ارشد از جانب اسرا و جدا شدگان فرقه رجوی در کنگره سالانه حزب آلده (حزب اتحاد احزاب لیبرال دمکرات اروپا) که طی سه روز از ساعت 8صبح الی 22شب طی روزهای اول تا سوم دسامبر در شهر آمستردام هلند برگزار شد شرکت جست. در این کنگره آقای داود ارشد طی دهها ملاقات بویژه ملاقات با نخست وزیر هلند.

ادعای فرصت طلبانه مسعود رجوی به ترور آمریکایی ها و غلط کردم های امروزش
مارس 16, 2018
بقلم داود ارشد
قسمت اول
فرقه رجوی – ادعای سردمداری مبارزه ضد امپریالیستی و سازشکارخواندن بقیه!!!

قسمت دوم
داعای فرصت طلبانه مسعود رجوی به ترور آمریکایی ها و غلط کردم های امروزش
برعکس این روزها که خانم مریم رجوی و آقای رجوی و البته به زعم خودش و مریم رجوی “امام زمان، پدر جد لنین و استالین و … شیر همیشه بیدارخدا و رهبری خاص الخاص و تاریخ ساز، سوپر ولی فقیه، رهبر مسلمین جهان، رها کننده زنان از طریق مراسم تکی و جمعی رقص رهایی و ساختن حرمسرا”، روزانه صد بار در مقابل همان امپریالیستهایی که تا دیروز باید “بعد از شاه فرعی بعنوان شاه اصلی بطور مسلحانه سرنگون میشدند” در مورد ترور مستشاران آمریکایی در مقابل سناتورها و نمایندگان سابق البته کرایه ای غلط کردم گفته و مرتب به قسم و آیه در میآویزد که این ما نبودیم که چنین شکرهایی را در زمان شاه خورده ایم، بلکه این آپورتونیستهای چپ نمای خائن و “مزدور” رژیم! تقی شهرام و بهرام آرام بودند که آمریکائیان عزیز تر از جان! که اگر زنده بودند حتما با قیمتهای پائین تری از ما حمایت میکردند را ناجوانمردانه! کشتند و انداختند گردن بیچاره ما، طوریکه باید بعد از اینهمه مشکلات فروپاشی که در کنج غرب گریبانمان را گرفته، ضمن پاسخ دادن به دروغهای مزدوران کنونی پاسخگوی جنایات آپورتونیستها که از همان موقع به مزدوری وزارت اطلاعات در آمده بودند، هم باشیم. این خود را به … زدن تف سربالای بیش نیست.
چرا که آقا و خانم رجوی فراموش کرده اند که در نشریه شماره 18 صفحه 7 چگونه شکر هایی را که امروز ادعا میکند شهرام و بهرام بودند که آنرا خوردند را با کمال افتخار و با فخر فروشی به پاسداران و حاکمیت و بقیه انقلابیون حلوا حلوا کرده و مرتب بصورت دو لوپی نشخوار کرده به حساب خودش میگذاشت.
تدریس مبارزه به دیگران
آپورتونیسم راست با آرایش غلیظ سوپر چپ و نان به نرخ روز خوردن رجوی فقط در شعارهای مبارزه با امپریالیسم بصورت قالبی و پوپولیستی به همینجا ختم نمیشود. وقتی رجوی در خیالاتش غیر از خودش در جهان بقیه را خس و خاشاک مبارزه میشمرد، و کمتراز جای لنین و استالین و …برای خودش قائل نبود، حتی پیش تر رفته و مرتب از افتخارات گذشته یاد میکند تا بتواند دیگران را متقاعد کند که چپ تر از حتی لنین و … است. توجه کنید؟

و چنین با انداختن باد به غبغب خود برای برادران پاسدارای که چون بعد از انقلاب پاسدار شده اند و آقای مسعود رجوی آدم حسابشان نمیکند سخن پراکنی ضد امپریالیستی میکرد:
(بازنویسی مطلب کیشه نشریه مجاهد)
“1. سخنی با برادران پاسدار، “در شرایط خفقان و دیکتاتوری رگبار مسلسل چه کسانی سینه مزدوران و مستشاران امریکا را میشکافت؟

  1. مواضع ضد امپریالیستی سازمان حداقل برای خود جنایتکاران آمریکایی!!!!!!!!!! (همان آمریکایی های عزیزتر از جان امروز) جای هیچ شک و شبهه ای ندارد زیرا آنها از اولین سالهای عملیات مسلحانه سازمان «سال 51ببعد» با آتش مسلسلهای مجاهدین خلق که سینه مستشاران و مزدورانشان را می شکافت روبرو بوده اند.”
    • “ضرورت مبارزه ضد امپریالیستی بعنوان تنها راه رهایی” است.
    • “تمامی جنگهای تجاوزکارانه و امپریالستی، همه کودتاهای ضد انقلاب، فتنه گریها، آشوبها و جنایاتی که هر روز در گوشه و کنار شاهدیم، مستقیم و غیر مستقیم بوسیله آمریکا طرح ریزی و پیاده میشود“.

قدرت پرستی افسارگسیخته
آیا میتوان باور کرد مسعود رجوی قدرت پرست در طی دوسال بعد از انقلاب خون جامعه و نیروهای سیاسی و مردم (بطور خاص جوانان) را با چنان شعارهای سوپرچپ در شیشه کرده بود و اینگونه احکام لایتغیر چپ نمایی و ضدامپریالیستی صادر و مرتب نشخوار میکرد تا خود را سوپر انقلابی و بقیه را مفت خور معرفی کند که:
(بازنویسی کلیسه فوق با زیر خط آبی )

“چرا انقلابیون پاکباخته مکتبی که صداقت و پایداری خود را طی آزمایشات سهمگینی! اثبات کرده اند، بایستی از صحنه دور باشند و در عوض فرصت طلبان و بعبارتی “انقلابیون!” بعد از انقلاب بناحق میراث خوار و سردمدار باشند. همان فرصت طلبانی که در دوران شکنجه و حبس و اعدام و همزمان با نبرد مسلحانه (منظورش ترور مستشاران آمریکای عزیر است) و جانبازی و شهادت انقلابیون اصیل از جمله مجاهدین خلق، در کنج عافیت جویی و تسلیم طلبی عزلت گزیده و به تجارت سود و تحصیل مدرک مشغول بودند و بعضا بدلیل دشمنی با مجاهدین کنار آمدن و سازش با رژیم شاه خائن را جایز می شمردند!”
(کلیشه نشریه مجاهد فوق با زیر خطهای آبی رنگ)

رویکر تهوع آور کاسبکارانه با مبارزه و رنج و خونهایی که مجاهدین و مبارزین در زمان شاه ریخته اند توسط مسعود رجوی ردپایش در سرتاسر چهل سال گذشته آنچنان پررنگ است که منجرشد تا یک نیروی مبارز محبوب مردم به یک نیروی خودفروش زائده قدرتهای بزرگ و منطقه مورد تنفر مردم تبدیل شود.

این رویکرد طلبکارانه، قدرت پرستانه و کاسبکارانه با مبارزه و در نتیجه نفی دیگران و انحصار مبارزه و انقلاب را در ید خود و تنها خود دیدن در تمامی طول بعد از فرار به خارج نیز تا به امروز ادامه داشته است و مسعود رجوی وقتی خودش به عراق میرفت فتوا داد که:

“حتی نشریه در آوردن در خارجه نا مشروع استـ”.
(در کلیشه زیر بخوانید)
(بازنویسی کلیشه نشریه مجاهد)
نفی بازاری دیگران
“برویم که بشود خواسته ی خلق را لبیک گفت. بگذار خارجه نشینان کذایی که از دیرباز عادت داشته اند نمک مقاومت را بخورند نمکدانش را برسرخودش بشکنند، در اینجا بنشینند. من در 19بهمن گذشته گفتم که حتی نشریه درآوردن آنها در اینجا مشروع نیست…”
رجوی حتی شورایی های حاضر در خارج از عراق را مفتخور میخواند چه برسد به بقیه فعالین سیاسی.

سازمان مجاهدین خلق ایران طی نامه ای به حضور امام خمینی… سازمان مجاهدین خلق ایران ضمن بزرگداشت اراده ضد امپریالیستی ‏دانشجویان پیرو امام در اقدام به تسخیر لانه جاسوسی آمریکا… به موزه جنایات آمریکا و شهدای انقلاب تبدیل شود. ‏
رجوی مرکز و محور عالم
آقای مسعود رجوی در ادامه ملاک حقانیت جریانهای سیاسی را چنین برمیشمرد:
(بازنویسی کلیشه نشریه مجاهد)
• “با توجه به توضیحات فوق اهمیت نوع برخورد با آمریکا (این پرچمدار جهانخواران) را در می یابیم. و به حق باید گفت که چگونگی این رابطه به بهترین وجه بیانگر درجه اصالت یک انقلاب و بطور کلی هر سیستم و جریان سیاسی است. بعبارت دیگر هر جریان و سیستم سیاسی که بهتر بتواند با امپریالیزم مبارزه کند و به منافع و موجودیت آن شدیدتر ضربه وارد نماید، از حقانیت، ترقیحواهی و دینامیزم بیشتری برخوردار است.”
آیا آن معیار و ملاکها و آیه های قرآن مانند احکام مبارزه با امپریالیسم و محک و معیارگذاشتن های لنین طبسی خود را باور کنیم یا عکس زیر را؟

[1]
همگان بیاد دارند که سوپرلنین طبسی ما بعد از پایان مصرف شعارهای “مبارزه با امپریالیسم تنها راه رهایی است” اینبار فتوای “ضرورت رهایی سرنگونی مسلحانه رژیم” است با شعارهای جنایتکارانه (رود خروشان خون شهدا ضامن پیروزی خلق ماست) را صادر کرد..
تردید نکردن رجوی به لجن مال کردن “رود خروشان خون شهدا”
البته بعد از به کشتن دادن هزاران مبارز در یک سمت و هزاران نفر از مردم در سمت دیگر در قرارگاه اشرف بقول مسعود رجوی “پایتخت رجوی”، با زیرپا گذاشتن رود خروشان خون شهدا!! ضمن غلط کردم گفتن خودش و مریم رجوی پا به فرار گذاشتند و بقیه را نیز مجبور کردند نزدیک به چهار هزار بار “ضرورت مبارزه ازترک مبارزه مسلحانه میگذرد” را نوشته و به آمریکایی که متاسفانه در پی فتوای قبلی اش سرنگون نشده بودند!!! بدهند.
قبل از آن نیز طی سی سال خون تمامی مجاهدین، مبارزین، شورایی ها، خارجه نشینها، … را در شیشه کرده بود که شما همه ضد انقلاب بوده و با بورژوازی ضد انقلاب همدست و هم پیمان هستید و حتی نشریه در آوردن شما در خارجه حرام است… و ما که شعار مبارزه مسلحانه را میدهیم انقلابی هستیم. حتی اگر اهدافی که عراق و عربستان در داخل ایران برای ما تعین میکنند را میزنیم.
سرنوشت یکسان تمامی فتواهای رجوی
همین سرنوشت دچار فتواهای:
“ما اشرف به دشمن نمیدهیم،
چو اشرف نباشد تن من مباد،
تا آخرین نفر باید اشرف را حفظ کرد،
هر هزار نفری که در نگهداری اشرف کشته شود رجوی یکبار تهران را فتح کرده است،…شد.
که وقتی بعداز به کشتن دادن بیچاره مجاهدینی که در دنباله روی از این امام زمانِ بالاتر از پیامبر و …جانشان را جلو سلاح و لودر و چماق و… سربازان عراقی داده و کشته شدند، و رود خروشان دیگری راه انداختند، وقتی وزارت خارجه امپریالیسم دیروز و برادر آمریکای امروز که (همه کودتاهای ضد انقلاب، فتنه گریها، آشوبها و جنایاتی که هر روز در گوشه و کنار شاهدیم، مستقیم و غیر مستقیم طرح ریزی و پیاده میشود ) زیر سر اوست فرمان داد که اشرف را ترک کن و برو لیبرتی، با زیر پا گذاشتن رود خروشان خون شهدا دست افشان و پای کوبان اشرف را بقصد لیبرتی ترک کردند.
امروز بخوبی میتوان فهمید که آقای رجوی تمامی این شکرها را نه به دلیل اینکه به اندازه سر سوزنی بدانها اعتقادی اصولی داشت که میخورد بلکه ایشان نان را به نرخ روزباید بخورد و قیمتش و پرداخت بهای آن با خون هزاران تن از مردم ایران و جوانان مجاهد پرداخت شود، در ثانی با این هدف میگفت که در ادامه فرصت طلبانه طلبکاری صاحب انقلاب بودن و نشستن بر تخت حکومت را بکند، بدینگونه:
“چرا انقلابیون پاکباخته مکتبی که صداقت و پایداری خود را طی آزمایشات سهمگینی! اثبات کرده اند، بایستی از صحنه دور باشند و در عوض فرصت طلبان و بعبارتی “انقلابیون!” بعد از انقلاب بناحق میراث خوار و سردمدار باشند. همان فرصت طلبانی که در دوران شکنجه و حبس و اعدام و همزمان با نبرد مسلحانه (منظورش ترور مستشاران آمریکای عزیر است) و جانبازی و شهادت انقلابیون اصیل از جمله مجاهدین خلق، در کنج عافیت جویی و تسلیم طلبی عزلت گزیده و به تجارت سود و تحصیل مدرک مشغول بودند و بعضا بدلیل دشمنی با مجاهدین کنار آمدن و سازش با رژیم شاه خائن را جایز می شمردند!”(کلیشه نشریه مجاهد فوق با زیر خطهای آبی رنگ)
«« برای سازمانهای انقلابی که از چندین سال پیش تر دست به نبردی قهرآمیز و مسلحانه علیه رژیم و حامیان امپریالیستیش زده بودند، نوع رابطه با آمریکا بطور عینی و علمی روشن بود. حتی بسیاری از عملیات انقلابی مستقیما بر علیه آمریکایی های جنایتکار بود. من باب مثال: ترور ژنران پرایس، سرهنگ هاوکینز و بطور کلی سنت انقلابی اعدام جلادان آمریکایی و انفجار تاسیسات آمریکایی که مبتکر و مجری آن هم عمده مجاهدین خلق بودند، از افتخارات جنبش انقلابی ایران در سالهای سکوت و خفقان محسوب می شود. خلق ایران دشمن اصلی خود را باز میشناسد. (نشریه مجاهد ش4 ص2)
این است ماهیت قدرت پرست رجوی که نسبت بدان هشدار داده و میدهیم که امروز از منتهی الیه چپ به منتهی الیه راست خزیده است. آنهم به قیمت به خاک وخون کشیدن صدها هزار نفر از بهترین جوانان و مردم ایران …

و چه کسی باور میکرد که این سوپرلنین زمانه بعد از اینهمه چپ زدن ها وقتی دستش به تخت قدرت نرسید مانند یک خود شیفته بشدت بیمار، قهر کرده و با خشم و کین ضد انقلابی علیه مردم ایران و بهترین فرزندانش که در دام فریب فرقه او گرفتار شده بودند، ضمن سرکوبشان، به نزد همان امپریالیزم پناه برده باشد. و خواستار راه اندازی همان “جنگهای تجاوزکارانه و امپریالیستی، کودتاهای ضدانقلابی، فتنه گریها، آشوبها وجنایتهای که هر روز در گوشه و کنار شاهدیم” در ایران و علیه مردم ایران به نمایندگی ترامپ بشود.
البته بعید نیست طبق سیاست ابن الوقتی رجوی فردا مدعی شود که با پرداخت دهها میلیون دلار برای کرایه دو دقیقه سخنان امثال جان بولتنها، مک کینها، جولیانی ها طرح به فساد کشاندن آنها و از آنطریق نابودی امپریالیزم را داشته!!!
رجویسم یا آفتابپرست ایسم
البته واقعیت فرصت طلب نان به نرخ روز خوری مسعود رجوی و فرقه او این است که:
• یکروز، بستر کسب قدرت از کانال چپ نمایی های آپورتونیستیِ افتخار به “ترور آمریکائیان، افتخارات جنبش انقلابی بود” میگذشت
• یکروز با وانمود کردن به شرکت در جنگ علیه صدام حسین متجاوز میگذشت
• یکروز با همبستری سیاسی با صدام حسین متجاوز و عربستان و کشتار سربازان در مرزها و خمپاره باران شهرها
• یکروز طرح و شعار جنگ با آمریکا (بعد از اشغال عراق توسط آمریکا) در صورتیکه هنگام پیشروی ستون نظامی بدون فرمانده و پشتیبانی مجاهدین به سمت مرز به آنها حمله کنند،
• یکروز از کانال درخواست از آمریکایی هایی که عراق را اشغال کرده بودند جهت حمله به ایران،
امروز نیز از همخوابگی سیاسی با آنها میگذرد که اوج سیاستهای ابن الوقتی رجوی را بنمایش میگذارد. در صورتیکه رجوی بخوبی میداند که مردم ایران از همدستی وابسته گرایانه و خود فروشانه رجوی به اجانب بویژه عراق صدام حسین در شراکت در کشتار سربازان ایرانی منزجر هستند که جرم بزرگ دوم رجوی بعد از تروریسم او توسط مردم ایران محسوب میشود و مبنای نفی، تنفر و ترد فرقه رجوی در میان مردم داخل و خارج ایران میباشد.
طوریکه در قیامهای سراسری بهمن امسال مردم ایران ایادی امپریالیستی که آقای رجوی افتخار کشتن آنها را دارد را به رجوی ترجیح دادند که اوج انزوا، سکتاریسم و پرت افتادگی رجوی را در میان مردم ایران بنمایش گذاشتند. هرچند آل سعود قبلا رسما موقعیت فرقه رجوی را در میان مردم مشخص کرده بود. که ویکیلیکس آنرا افشا نمود.
رجوی خودش را چگونه تعریف میکند
نباید فکر کرد که رجوی آپورتونیسم و خیانت و سیاست های جدای از توده ها و سکتاریستی و ابن الوقتی را نمیشناسد، رجوی خود این مقولات را در (کتاب آمورش تشریح اطلاعیه تعین مواضع، صفحه 23 بقلم مسعود رجوی) اینگونه تعریف میکند:

آنچه بسیار ناجوانمردانه، خیانتکارانه و ضد بشری است فراز بالابلندی است که رجوی قدرت پرستی، ناجوانمردی، خیانت، سکتاریسم و پرت افتادن از توده ها را در واکنشش به رویکرد مردم به سیاستها و اعمال خودش را با لعن و نفرین کردن همان “خلق قهرمان”، یا جوانان و دانشجویان مبارزمیهن را در جریان اعتراضات دانشجویی با خشم و کین ضد بشریش “مستحق گذاشتن پای دیوار” خواند بنمایش میگذارد. چون در تظاهرات خود شعار “ایران رجوی رجوی ایران” نداده بودند.
سرنوشت اسرای فرقه همانند مردم ایران
عین همین رویکرد را رجوی با مردم ایران در قالب مخالف سیاسی را با مزدور خواندن شان میخواهد بگذارد پای دیوار و آنها که در قالب اعضای سازمان در درون تشکیلاتش از همین جوانان و مردم که فریب شعارهای سوپر چپ رجوی را خورده و اسیر او شده اند را وقتی نتوانست در اشرف و لیبرتی به نابودی بکشاند وقتی و پایشان به دنیای آزاد رسید، در زندان ابد تیرانا محبوس کرده و اینگونه بساط فریب پهن کرده که “تنها ره رهایی رفتن به اشرف3 بعنوان مبارزه با بورژوازی ضد انقلابی است!!!!” تا نگذارد صدای همسو و هم محتوای آنها با صدای مردم ایران شنیده شود. و بدروغ مدعی است که، اگر مریم رجوی از بستر این سناتور به سناتور (با توجه به سلسه مراتب بورژوازی ضد انقلابی ادعایی رجوی که سناتورها را نماینده آن میداند: بورژوا، کمپرادور، امپریالیزم) دیگر نقل مکان میکند شما اشرفیان 3 در عوض با رفتن به اشرف 3 با بورژوازی (اسم مستعار امپریالیسم-آمریکای عزیز) همبستری نکنید بلکه با آن مبارزه کنید!!! و هر کس اینکار را نکند از قرآن سند میآورد که به جهنم خواهد رفت!!! سوال این است که در این میان با این مستندات قرآنی مریم رجوی کجا خواهد رفت؟

همان سندهایی که درمورد به جهنم رفتن در صورت عدم مبارزه با امپریالیسم در فاز سیاسی میآورد، همان سندهایی که درمورد به جهنم رفتن در صورت ترک مبارزه مسلحانه میآورد ….
آیا رجوی در حال فریب امپریالیسم است؟
آیا میتوان چنین فریبکاری دجالگرانه ای را که رجوی در درون تشکیلات القا میکند باور کرد که رجوی در حال فریب امپریالیزم است؟
وب سایت دفتر دولتی تاریخ نگاری آمریکا چنین آورده است:
https://history.state.gov/historicaldocuments/frus1969-76v27/d18
“سرهنگ لوئیس ال هاکینز هنگامیکه برای سوار شدن به خودرویی که جهت بردن او از خانه به محل کارش در مرکز مدیریت مالی میرفت کشته شد. طبق تلگرام شماره 4249 رسیده از تهران در 16ژوئن یک مبارز بنام رضارضایی مغز متفکر این عملیات بوده است“.
اینها بخشی از سند وزارت خارجه کشوری است که میدانیم در زمان شاه، ایران را و مبارزه با همین کسانیکه دست به ترور میزدند را اداره میکرده است.
در ضمن این تلگرام و محتوای آن نشان میدهد که این عملیات در زمانی انجام شده است که رضا رضایی زنده بوده است. و شهرام و بهرام مزدور رژیم!! هنوز کنترل سازمان را بدست نگرفته بودند. ضمنا سایت رجوی نیز رضا رضایی را اینگونه که در زیر آمده است معرفی میکند. و سرود “سرکوچه کمینه مجاهد پرکینه آمریکایی بیرون شو خونت روی زمینه” سالیان است که بدستور آقای رجوی تولید و پخش شد و میشود. البته در راستای طلبکاریش از مردم و حکومت.
https://www.mojahedin.org/s?

خود آقای رجوی نیز همانطور که در فوق دیدید، ترور را با آوردن اسم و رسم قربانیان افتخار خودش دانسته و آنرا نه یکبار که هر روز به سر “برادران سپاه میزد”.
قسمت سوم

ادامه چپ نمایی های مسعود رجوی در جاسوسی برای شوروی
ادامه دارد

ادعای فرصت طلبانه مسعود رجوی به ترور آمریکایی ها و غلط کردم های امروزش
مارس 16, 2018
بقلم داود ارشد
قسمت اول
فرقه رجوی – ادعای سردمداری مبارزه ضد امپریالیستی و سازشکارخواندن بقیه!!!

قسمت دوم
داعای فرصت طلبانه مسعود رجوی به ترور آمریکایی ها و غلط کردم های امروزش
برعکس این روزها که خانم مریم رجوی و آقای رجوی و البته به زعم خودش و مریم رجوی “امام زمان، پدر جد لنین و استالین و … شیر همیشه بیدارخدا و رهبری خاص الخاص و تاریخ ساز، سوپر ولی فقیه، رهبر مسلمین جهان، رها کننده زنان از طریق مراسم تکی و جمعی رقص رهایی و ساختن حرمسرا”، روزانه صد بار در مقابل همان امپریالیستهایی که تا دیروز باید “بعد از شاه فرعی بعنوان شاه اصلی بطور مسلحانه سرنگون میشدند” در مورد ترور مستشاران آمریکایی در مقابل سناتورها و نمایندگان سابق البته کرایه ای غلط کردم گفته و مرتب به قسم و آیه در میآویزد که این ما نبودیم که چنین شکرهایی را در زمان شاه خورده ایم، بلکه این آپورتونیستهای چپ نمای خائن و “مزدور” رژیم! تقی شهرام و بهرام آرام بودند که آمریکائیان عزیز تر از جان! که اگر زنده بودند حتما با قیمتهای پائین تری از ما حمایت میکردند را ناجوانمردانه! کشتند و انداختند گردن بیچاره ما، طوریکه باید بعد از اینهمه مشکلات فروپاشی که در کنج غرب گریبانمان را گرفته، ضمن پاسخ دادن به دروغهای مزدوران کنونی پاسخگوی جنایات آپورتونیستها که از همان موقع به مزدوری وزارت اطلاعات در آمده بودند، هم باشیم. این خود را به … زدن تف سربالای بیش نیست.
چرا که آقا و خانم رجوی فراموش کرده اند که در نشریه شماره 18 صفحه 7 چگونه شکر هایی را که امروز ادعا میکند شهرام و بهرام بودند که آنرا خوردند را با کمال افتخار و با فخر فروشی به پاسداران و حاکمیت و بقیه انقلابیون حلوا حلوا کرده و مرتب بصورت دو لوپی نشخوار کرده به حساب خودش میگذاشت.
تدریس مبارزه به دیگران
آپورتونیسم راست با آرایش غلیظ سوپر چپ و نان به نرخ روز خوردن رجوی فقط در شعارهای مبارزه با امپریالیسم بصورت قالبی و پوپولیستی به همینجا ختم نمیشود. وقتی رجوی در خیالاتش غیر از خودش در جهان بقیه را خس و خاشاک مبارزه میشمرد، و کمتراز جای لنین و استالین و …برای خودش قائل نبود، حتی پیش تر رفته و مرتب از افتخارات گذشته یاد میکند تا بتواند دیگران را متقاعد کند که چپ تر از حتی لنین و … است. توجه کنید؟

و چنین با انداختن باد به غبغب خود برای برادران پاسدارای که چون بعد از انقلاب پاسدار شده اند و آقای مسعود رجوی آدم حسابشان نمیکند سخن پراکنی ضد امپریالیستی میکرد:
(بازنویسی مطلب کیشه نشریه مجاهد)
“1. سخنی با برادران پاسدار، “در شرایط خفقان و دیکتاتوری رگبار مسلسل چه کسانی سینه مزدوران و مستشاران امریکا را میشکافت؟

  1. مواضع ضد امپریالیستی سازمان حداقل برای خود جنایتکاران آمریکایی!!!!!!!!!! (همان آمریکایی های عزیزتر از جان امروز) جای هیچ شک و شبهه ای ندارد زیرا آنها از اولین سالهای عملیات مسلحانه سازمان «سال 51ببعد» با آتش مسلسلهای مجاهدین خلق که سینه مستشاران و مزدورانشان را می شکافت روبرو بوده اند.”
    • “ضرورت مبارزه ضد امپریالیستی بعنوان تنها راه رهایی” است.
    • “تمامی جنگهای تجاوزکارانه و امپریالستی، همه کودتاهای ضد انقلاب، فتنه گریها، آشوبها و جنایاتی که هر روز در گوشه و کنار شاهدیم، مستقیم و غیر مستقیم بوسیله آمریکا طرح ریزی و پیاده میشود“.

قدرت پرستی افسارگسیخته
آیا میتوان باور کرد مسعود رجوی قدرت پرست در طی دوسال بعد از انقلاب خون جامعه و نیروهای سیاسی و مردم (بطور خاص جوانان) را با چنان شعارهای سوپرچپ در شیشه کرده بود و اینگونه احکام لایتغیر چپ نمایی و ضدامپریالیستی صادر و مرتب نشخوار میکرد تا خود را سوپر انقلابی و بقیه را مفت خور معرفی کند که:
(بازنویسی کلیسه فوق با زیر خط آبی )

“چرا انقلابیون پاکباخته مکتبی که صداقت و پایداری خود را طی آزمایشات سهمگینی! اثبات کرده اند، بایستی از صحنه دور باشند و در عوض فرصت طلبان و بعبارتی “انقلابیون!” بعد از انقلاب بناحق میراث خوار و سردمدار باشند. همان فرصت طلبانی که در دوران شکنجه و حبس و اعدام و همزمان با نبرد مسلحانه (منظورش ترور مستشاران آمریکای عزیر است) و جانبازی و شهادت انقلابیون اصیل از جمله مجاهدین خلق، در کنج عافیت جویی و تسلیم طلبی عزلت گزیده و به تجارت سود و تحصیل مدرک مشغول بودند و بعضا بدلیل دشمنی با مجاهدین کنار آمدن و سازش با رژیم شاه خائن را جایز می شمردند!”
(کلیشه نشریه مجاهد فوق با زیر خطهای آبی رنگ)

رویکر تهوع آور کاسبکارانه با مبارزه و رنج و خونهایی که مجاهدین و مبارزین در زمان شاه ریخته اند توسط مسعود رجوی ردپایش در سرتاسر چهل سال گذشته آنچنان پررنگ است که منجرشد تا یک نیروی مبارز محبوب مردم به یک نیروی خودفروش زائده قدرتهای بزرگ و منطقه مورد تنفر مردم تبدیل شود.

این رویکرد طلبکارانه، قدرت پرستانه و کاسبکارانه با مبارزه و در نتیجه نفی دیگران و انحصار مبارزه و انقلاب را در ید خود و تنها خود دیدن در تمامی طول بعد از فرار به خارج نیز تا به امروز ادامه داشته است و مسعود رجوی وقتی خودش به عراق میرفت فتوا داد که:

“حتی نشریه در آوردن در خارجه نا مشروع استـ”.
(در کلیشه زیر بخوانید)
(بازنویسی کلیشه نشریه مجاهد)
نفی بازاری دیگران
“برویم که بشود خواسته ی خلق را لبیک گفت. بگذار خارجه نشینان کذایی که از دیرباز عادت داشته اند نمک مقاومت را بخورند نمکدانش را برسرخودش بشکنند، در اینجا بنشینند. من در 19بهمن گذشته گفتم که حتی نشریه درآوردن آنها در اینجا مشروع نیست…”
رجوی حتی شورایی های حاضر در خارج از عراق را مفتخور میخواند چه برسد به بقیه فعالین سیاسی.

سازمان مجاهدین خلق ایران طی نامه ای به حضور امام خمینی… سازمان مجاهدین خلق ایران ضمن بزرگداشت اراده ضد امپریالیستی ‏دانشجویان پیرو امام در اقدام به تسخیر لانه جاسوسی آمریکا… به موزه جنایات آمریکا و شهدای انقلاب تبدیل شود. ‏
رجوی مرکز و محور عالم
آقای مسعود رجوی در ادامه ملاک حقانیت جریانهای سیاسی را چنین برمیشمرد:
(بازنویسی کلیشه نشریه مجاهد)
• “با توجه به توضیحات فوق اهمیت نوع برخورد با آمریکا (این پرچمدار جهانخواران) را در می یابیم. و به حق باید گفت که چگونگی این رابطه به بهترین وجه بیانگر درجه اصالت یک انقلاب و بطور کلی هر سیستم و جریان سیاسی است. بعبارت دیگر هر جریان و سیستم سیاسی که بهتر بتواند با امپریالیزم مبارزه کند و به منافع و موجودیت آن شدیدتر ضربه وارد نماید، از حقانیت، ترقیحواهی و دینامیزم بیشتری برخوردار است.”
آیا آن معیار و ملاکها و آیه های قرآن مانند احکام مبارزه با امپریالیسم و محک و معیارگذاشتن های لنین طبسی خود را باور کنیم یا عکس زیر را؟

[1]
همگان بیاد دارند که سوپرلنین طبسی ما بعد از پایان مصرف شعارهای “مبارزه با امپریالیسم تنها راه رهایی است” اینبار فتوای “ضرورت رهایی سرنگونی مسلحانه رژیم” است با شعارهای جنایتکارانه (رود خروشان خون شهدا ضامن پیروزی خلق ماست) را صادر کرد..
تردید نکردن رجوی به لجن مال کردن “رود خروشان خون شهدا”
البته بعد از به کشتن دادن هزاران مبارز در یک سمت و هزاران نفر از مردم در سمت دیگر در قرارگاه اشرف بقول مسعود رجوی “پایتخت رجوی”، با زیرپا گذاشتن رود خروشان خون شهدا!! ضمن غلط کردم گفتن خودش و مریم رجوی پا به فرار گذاشتند و بقیه را نیز مجبور کردند نزدیک به چهار هزار بار “ضرورت مبارزه ازترک مبارزه مسلحانه میگذرد” را نوشته و به آمریکایی که متاسفانه در پی فتوای قبلی اش سرنگون نشده بودند!!! بدهند.
قبل از آن نیز طی سی سال خون تمامی مجاهدین، مبارزین، شورایی ها، خارجه نشینها، … را در شیشه کرده بود که شما همه ضد انقلاب بوده و با بورژوازی ضد انقلاب همدست و هم پیمان هستید و حتی نشریه در آوردن شما در خارجه حرام است… و ما که شعار مبارزه مسلحانه را میدهیم انقلابی هستیم. حتی اگر اهدافی که عراق و عربستان در داخل ایران برای ما تعین میکنند را میزنیم.
سرنوشت یکسان تمامی فتواهای رجوی
همین سرنوشت دچار فتواهای:
“ما اشرف به دشمن نمیدهیم،
چو اشرف نباشد تن من مباد،
تا آخرین نفر باید اشرف را حفظ کرد،
هر هزار نفری که در نگهداری اشرف کشته شود رجوی یکبار تهران را فتح کرده است،…شد.
که وقتی بعداز به کشتن دادن بیچاره مجاهدینی که در دنباله روی از این امام زمانِ بالاتر از پیامبر و …جانشان را جلو سلاح و لودر و چماق و… سربازان عراقی داده و کشته شدند، و رود خروشان دیگری راه انداختند، وقتی وزارت خارجه امپریالیسم دیروز و برادر آمریکای امروز که (همه کودتاهای ضد انقلاب، فتنه گریها، آشوبها و جنایاتی که هر روز در گوشه و کنار شاهدیم، مستقیم و غیر مستقیم طرح ریزی و پیاده میشود ) زیر سر اوست فرمان داد که اشرف را ترک کن و برو لیبرتی، با زیر پا گذاشتن رود خروشان خون شهدا دست افشان و پای کوبان اشرف را بقصد لیبرتی ترک کردند.
امروز بخوبی میتوان فهمید که آقای رجوی تمامی این شکرها را نه به دلیل اینکه به اندازه سر سوزنی بدانها اعتقادی اصولی داشت که میخورد بلکه ایشان نان را به نرخ روزباید بخورد و قیمتش و پرداخت بهای آن با خون هزاران تن از مردم ایران و جوانان مجاهد پرداخت شود، در ثانی با این هدف میگفت که در ادامه فرصت طلبانه طلبکاری صاحب انقلاب بودن و نشستن بر تخت حکومت را بکند، بدینگونه:
“چرا انقلابیون پاکباخته مکتبی که صداقت و پایداری خود را طی آزمایشات سهمگینی! اثبات کرده اند، بایستی از صحنه دور باشند و در عوض فرصت طلبان و بعبارتی “انقلابیون!” بعد از انقلاب بناحق میراث خوار و سردمدار باشند. همان فرصت طلبانی که در دوران شکنجه و حبس و اعدام و همزمان با نبرد مسلحانه (منظورش ترور مستشاران آمریکای عزیر است) و جانبازی و شهادت انقلابیون اصیل از جمله مجاهدین خلق، در کنج عافیت جویی و تسلیم طلبی عزلت گزیده و به تجارت سود و تحصیل مدرک مشغول بودند و بعضا بدلیل دشمنی با مجاهدین کنار آمدن و سازش با رژیم شاه خائن را جایز می شمردند!”(کلیشه نشریه مجاهد فوق با زیر خطهای آبی رنگ)
«« برای سازمانهای انقلابی که از چندین سال پیش تر دست به نبردی قهرآمیز و مسلحانه علیه رژیم و حامیان امپریالیستیش زده بودند، نوع رابطه با آمریکا بطور عینی و علمی روشن بود. حتی بسیاری از عملیات انقلابی مستقیما بر علیه آمریکایی های جنایتکار بود. من باب مثال: ترور ژنران پرایس، سرهنگ هاوکینز و بطور کلی سنت انقلابی اعدام جلادان آمریکایی و انفجار تاسیسات آمریکایی که مبتکر و مجری آن هم عمده مجاهدین خلق بودند، از افتخارات جنبش انقلابی ایران در سالهای سکوت و خفقان محسوب می شود. خلق ایران دشمن اصلی خود را باز میشناسد. (نشریه مجاهد ش4 ص2)
این است ماهیت قدرت پرست رجوی که نسبت بدان هشدار داده و میدهیم که امروز از منتهی الیه چپ به منتهی الیه راست خزیده است. آنهم به قیمت به خاک وخون کشیدن صدها هزار نفر از بهترین جوانان و مردم ایران …

و چه کسی باور میکرد که این سوپرلنین زمانه بعد از اینهمه چپ زدن ها وقتی دستش به تخت قدرت نرسید مانند یک خود شیفته بشدت بیمار، قهر کرده و با خشم و کین ضد انقلابی علیه مردم ایران و بهترین فرزندانش که در دام فریب فرقه او گرفتار شده بودند، ضمن سرکوبشان، به نزد همان امپریالیزم پناه برده باشد. و خواستار راه اندازی همان “جنگهای تجاوزکارانه و امپریالیستی، کودتاهای ضدانقلابی، فتنه گریها، آشوبها وجنایتهای که هر روز در گوشه و کنار شاهدیم” در ایران و علیه مردم ایران به نمایندگی ترامپ بشود.
البته بعید نیست طبق سیاست ابن الوقتی رجوی فردا مدعی شود که با پرداخت دهها میلیون دلار برای کرایه دو دقیقه سخنان امثال جان بولتنها، مک کینها، جولیانی ها طرح به فساد کشاندن آنها و از آنطریق نابودی امپریالیزم را داشته!!!
رجویسم یا آفتابپرست ایسم
البته واقعیت فرصت طلب نان به نرخ روز خوری مسعود رجوی و فرقه او این است که:
• یکروز، بستر کسب قدرت از کانال چپ نمایی های آپورتونیستیِ افتخار به “ترور آمریکائیان، افتخارات جنبش انقلابی بود” میگذشت
• یکروز با وانمود کردن به شرکت در جنگ علیه صدام حسین متجاوز میگذشت
• یکروز با همبستری سیاسی با صدام حسین متجاوز و عربستان و کشتار سربازان در مرزها و خمپاره باران شهرها
• یکروز طرح و شعار جنگ با آمریکا (بعد از اشغال عراق توسط آمریکا) در صورتیکه هنگام پیشروی ستون نظامی بدون فرمانده و پشتیبانی مجاهدین به سمت مرز به آنها حمله کنند،
• یکروز از کانال درخواست از آمریکایی هایی که عراق را اشغال کرده بودند جهت حمله به ایران،
امروز نیز از همخوابگی سیاسی با آنها میگذرد که اوج سیاستهای ابن الوقتی رجوی را بنمایش میگذارد. در صورتیکه رجوی بخوبی میداند که مردم ایران از همدستی وابسته گرایانه و خود فروشانه رجوی به اجانب بویژه عراق صدام حسین در شراکت در کشتار سربازان ایرانی منزجر هستند که جرم بزرگ دوم رجوی بعد از تروریسم او توسط مردم ایران محسوب میشود و مبنای نفی، تنفر و ترد فرقه رجوی در میان مردم داخل و خارج ایران میباشد.
طوریکه در قیامهای سراسری بهمن امسال مردم ایران ایادی امپریالیستی که آقای رجوی افتخار کشتن آنها را دارد را به رجوی ترجیح دادند که اوج انزوا، سکتاریسم و پرت افتادگی رجوی را در میان مردم ایران بنمایش گذاشتند. هرچند آل سعود قبلا رسما موقعیت فرقه رجوی را در میان مردم مشخص کرده بود. که ویکیلیکس آنرا افشا نمود.
رجوی خودش را چگونه تعریف میکند
نباید فکر کرد که رجوی آپورتونیسم و خیانت و سیاست های جدای از توده ها و سکتاریستی و ابن الوقتی را نمیشناسد، رجوی خود این مقولات را در (کتاب آمورش تشریح اطلاعیه تعین مواضع، صفحه 23 بقلم مسعود رجوی) اینگونه تعریف میکند:

آنچه بسیار ناجوانمردانه، خیانتکارانه و ضد بشری است فراز بالابلندی است که رجوی قدرت پرستی، ناجوانمردی، خیانت، سکتاریسم و پرت افتادن از توده ها را در واکنشش به رویکرد مردم به سیاستها و اعمال خودش را با لعن و نفرین کردن همان “خلق قهرمان”، یا جوانان و دانشجویان مبارزمیهن را در جریان اعتراضات دانشجویی با خشم و کین ضد بشریش “مستحق گذاشتن پای دیوار” خواند بنمایش میگذارد. چون در تظاهرات خود شعار “ایران رجوی رجوی ایران” نداده بودند.
سرنوشت اسرای فرقه همانند مردم ایران
عین همین رویکرد را رجوی با مردم ایران در قالب مخالف سیاسی را با مزدور خواندن شان میخواهد بگذارد پای دیوار و آنها که در قالب اعضای سازمان در درون تشکیلاتش از همین جوانان و مردم که فریب شعارهای سوپر چپ رجوی را خورده و اسیر او شده اند را وقتی نتوانست در اشرف و لیبرتی به نابودی بکشاند وقتی و پایشان به دنیای آزاد رسید، در زندان ابد تیرانا محبوس کرده و اینگونه بساط فریب پهن کرده که “تنها ره رهایی رفتن به اشرف3 بعنوان مبارزه با بورژوازی ضد انقلابی است!!!!” تا نگذارد صدای همسو و هم محتوای آنها با صدای مردم ایران شنیده شود. و بدروغ مدعی است که، اگر مریم رجوی از بستر این سناتور به سناتور (با توجه به سلسه مراتب بورژوازی ضد انقلابی ادعایی رجوی که سناتورها را نماینده آن میداند: بورژوا، کمپرادور، امپریالیزم) دیگر نقل مکان میکند شما اشرفیان 3 در عوض با رفتن به اشرف 3 با بورژوازی (اسم مستعار امپریالیسم-آمریکای عزیز) همبستری نکنید بلکه با آن مبارزه کنید!!! و هر کس اینکار را نکند از قرآن سند میآورد که به جهنم خواهد رفت!!! سوال این است که در این میان با این مستندات قرآنی مریم رجوی کجا خواهد رفت؟

همان سندهایی که درمورد به جهنم رفتن در صورت عدم مبارزه با امپریالیسم در فاز سیاسی میآورد، همان سندهایی که درمورد به جهنم رفتن در صورت ترک مبارزه مسلحانه میآورد ….
آیا رجوی در حال فریب امپریالیسم است؟
آیا میتوان چنین فریبکاری دجالگرانه ای را که رجوی در درون تشکیلات القا میکند باور کرد که رجوی در حال فریب امپریالیزم است؟
وب سایت دفتر دولتی تاریخ نگاری آمریکا چنین آورده است:
https://history.state.gov/historicaldocuments/frus1969-76v27/d18
“سرهنگ لوئیس ال هاکینز هنگامیکه برای سوار شدن به خودرویی که جهت بردن او از خانه به محل کارش در مرکز مدیریت مالی میرفت کشته شد. طبق تلگرام شماره 4249 رسیده از تهران در 16ژوئن یک مبارز بنام رضارضایی مغز متفکر این عملیات بوده است“.
اینها بخشی از سند وزارت خارجه کشوری است که میدانیم در زمان شاه، ایران را و مبارزه با همین کسانیکه دست به ترور میزدند را اداره میکرده است.
در ضمن این تلگرام و محتوای آن نشان میدهد که این عملیات در زمانی انجام شده است که رضا رضایی زنده بوده است. و شهرام و بهرام مزدور رژیم!! هنوز کنترل سازمان را بدست نگرفته بودند. ضمنا سایت رجوی نیز رضا رضایی را اینگونه که در زیر آمده است معرفی میکند. و سرود “سرکوچه کمینه مجاهد پرکینه آمریکایی بیرون شو خونت روی زمینه” سالیان است که بدستور آقای رجوی تولید و پخش شد و میشود. البته در راستای طلبکاریش از مردم و حکومت.
https://www.mojahedin.org/s?

خود آقای رجوی نیز همانطور که در فوق دیدید، ترور را با آوردن اسم و رسم قربانیان افتخار خودش دانسته و آنرا نه یکبار که هر روز به سر “برادران سپاه میزد”.
قسمت سوم

ادامه چپ نمایی های مسعود رجوی در جاسوسی برای شوروی
ادامه دارد
دیدارآقای داود ارشد با نماینده سوسیال دمکرات پارلمان اروپا خانم آناگومز
مارس 10, 2018
بنا به دعوت نماینده پارلمان اروپا از حزب سوسیال دمکرات اتحادیه اروپا خانم آناگومز جهت رایزنی در مورد ایران و آپوزیسیون ملاقاتی در دفتر ایشان در محل پارلمان اتحادیه اروپا در بروکسل برگزار شد. خانم آنا گومز از اعضای برجسته حزب سوسیالیست پرتقال و عضو کمیته های مهمی همچون:
• امور خارجه
• امنیت و دفاع
• ضد تروریسم
• حقوق بشر آزادیهای مدنی، عدالت
• روابط با ایالات متحد آمریکا
• روابط کشورهای منطقه مدیترانه ای پارلمان اروپا
• روابط با عراق
در پارلمان اتحادیه اروپاست.

خانم آنا گومز و آقای ارشد
در این ملاقات که سه ساعت بطول انجامید تحولات اخیر در ایران و جایگاه نیروهای ایرانی آپوزیسیون مورد بررسی گرفت. خانم آنا گومز ابتدا شرحی از تجارب سفر هئیت پارلمانی اتحادیه اروپا به ایران و بررسی مسائل ایران از نزدیک را ارائه کردند.
آقای ارشد ضمن تائید و تاکید بر یافته های میدانی هئیت پارلمانی اتحادیه اروپا در سفرش به ایران اضافه کردند که واقعیت مردم و رژیم جمهوری اسلامی بعد از نزدیک به چهاردهه که از استقرار آن میگذرد، تنها باید از زبان خود مردم ایران شنیده شود. صدایی که در عمل با اوج پختگی عمدتا با مسالمت و بصورت صلح آمیز تظاهر کرده تا با خشنونت. در بعد سیاسی اما این کنش و واکنش حتی پخته تر نیز بوده است، بطور خاص آنجا که در نفی هرگونه آپوزیسون وابسته گرا بارز و عنوان شده است، مردمی که بدون داشتن تشکل حزبی قادرند خط و مرز خود را با جریانات پوشالی و دروغین بویژه عوامل بیگانه از جمله تشکیلات فرقه خطرناک رجوی بخوبی تعین و حفظ کنند.
در مورد بعضی شعارهای داده شده اینگونه تشریح کردند که، طبق تجربه میدانی من در ایران، اگر بصورت کاملا تک نمود نامی هم از سیستم گذشته برده شده عطف به سابقه تاریخی چندین صد ساله کشور ما در تجربه نوع حکومت و نبود هیچ معیار مقایسه دیگری است، و بیشتر بیان اعتراض به وضع موجود است تا بمعنی یک انتخاب رو به عقب و یا انتخاب یک آلترناتیو برای آینده.
همه سیاسیون ایرانی از منتهی الیه راست تا چپ متفق القول هستند که متاسفانه هیچ آلترناتیو متشکل و مستقل که اعتماد مردم ایران را جلب کرده باشد وجود ندارد. مردم ایران نیز طی ده سال گذشته آنرا بروشنی بنمایش گذاشته اند.
درمقابل این سوال که آیا واقعا هیچ فرد تشکل مورد اعتمادی نیست؟ آقای ارشد گفتند، متاسفانه از افراد- شخصیت های سیاسی مستقل، قابل اعتماد و غیر وابسته در آپوزیسیون شاید بتوان نام بسیار معدود شخصیت سیاسی واقعی که فعالیتشان محدود به مصاحبه است را برد.
خانم گومز سوال کردند با تجربه شما بعنوان یکی از بالاترین مسئولین تشکیلات رجوی و شورای به اصطلاح ملی مقاومت با سابقه طولانی و نزدیک به رهبری که از آن جدا شده اید آیا آنگونه که خودشان طی سالیان عنوان میکنند یک آلترناتیو نیستند؟ و ارزیابی شما از آنها چیست؟ و چرا بعد از اینهمه سال از آنها جدا شدید؟
آقای ارشد ضمن تشریح تاریخچه جذب و فعالیت خود به مجاهدین زمانیکه در انگلستان دانشجوی دانشگاه بوده اند و مسئولیتهایی که در این تشکیلات داشته اند. شرحی فشرده مستند از فراز و فرود تشکیلات رجوی و دلایل نفرت مردم ایران از این تشکیلات با اشاره به تروریسم (چه در زمان شاه و چه بخصوص بعد از شاه)، جاسوسی برای شوروی، اشغال کنسولگری آمریکا در اصفهان و تبریز، و دخالت و حمایت صددرصد از اشغال سفارت امریکا در تهران، زندان و شکنجه نیروهای خودش، در آمدن بخدمت بیگانگان و انجام عملیات تروریستی برروی اهداف داخل ایران با درخواست عراق و عربستان، همکاری با اسرائیل، حمایت از تروریسم القائده در یازده سپتامبر، حمایت از داعش در عراق از یکطرف و ادعای فرستادگی از جانب خدا توسط مسعود رجوی، طلاقهای اجباری، مدیریت همبستری زنان مجاهد با مسعود رجوی توسط مریم رجوی، فتوای کشتن اقوام و خانواده توسط اعضا خودش در کتابی بنام مسعودرجوی، مغزشویی و نفی و نابودی تمامی احساسات انسانی در میان آنها…ارائه نمودند.

آقای ارشد در مورد ادعای فرقه رجوی و حامیانش گفتند چند شاخص آشکار وجود دارد.
چرا متحدین آنها بویژه آقای دکتر بنی صدر با پیش بینی سرنوشت آنها در عراق از آنها جدا شدند؟
چرا هیچ ایرانی چه مردمی چه سیاسیون در مراسم آنها شرکت نمیکنند؟
چرا این تشکیلات مجبور است جهت گردهمآیی هایش سیاهی لشکر کرایه کند؟
چرا این تشکیلات در ترس از مردم ایران اجازه نمیدهد با اعضایش درارتباط قراربگیرند؟
چرا ارتباط اعضایش را با جهان قطع میکند؟
چرا تمامی تحلیلگران برحقیقت نفرت مردم از این تشکیلات بدلیل همکاری با صدام را تاکید میکنند؟
چرا باید رجوی در داخل تشکیلاتش زندان و شکنجه برای اعضای خودش راه بیندازد؟
چرا مجبور است برای دریافت حمایت سیاسی هرچند بی ارزش منافع مردم ایران را به کسانیکه خود به کشتن آنها افتخار میکرده است بفروشد و حتی برای چند دقیقه سخنرانی آنها دهها هزار دلار بپردازد؟
چرا حتی عربستان حامی سیاسی و مالی آنها ارزیابیشان از آنها این استکه “هیچ جایگاهی در میان مردم ایران ندارند”؟
چرا در همین پارلمان اعضای سابق منتقدش را بقصد کشت میزند؟
چرا هر منتقدی ایرانی و حتی غیره ایرانی را جاسوس و مزدور رژیم!! میخواند؟
آیا بخاطر همین چرا ها نیست که:
وقتی مردم ایران در سراسر کشور جهت خواسته هایشان دست به تظاهرات و اعتراض میزنند هیچ اسمی از آنها نمیآورند؟
آیا این مسئله پیامش غیر از این است که: مردم ایران رژیم حاضر را صد بار به فرقه رجوی ترجیح میدهند.
و “تنها آلترناتیو دمکراتیک” جوکی بیش نیست.

خانم گومز همچنین در مورد موضوع فرار مسعود و مریم از عراق، و همزمان دادن فرمان حرکت ستون نظامی بسمت ایران و ابلاغ دستور درگیری با آمریکا در صورت مواجهه با آنها ریزشده و سوال کردند.
آقای ارشد شرح مفصلی از ماجرا ضمن برشمردن فرار رجویها بعنوان جزئی از فرارهای سریالی آنها از صحنه ارائه نمودند. و بطور خاص فرستادن چهار هزار نیرویی که حتی خبرنداشتند که فرماندهانشان فرار کرده اند، و هیچ پشتیبانی ندارند به دهان رژیمی که قدرت یک منطقه است تلاشی بود برای قتلعام نیروهایی که بعد از سقوط صدام تنها موی دماغ رجویها بودند تشریح کردند. که اگر بمباران هوایی بازدارنده (ونه نابودکننده) ستون نظامی مجاهدین توسط آمریکایها جهت وادار کردن آنها به بازگشت به اشرف نبود تمامی چهار هزار نفر در مرز ایران قتلعام میشدند.
آقای ارشد که شخصا نیز محکومیت دهسال زندان فقط بدلیل درخواست خروج خود از آن تشکیلات دریافت کرده است … روی تفاوت صد و هشتاد درجه ای ادعاهای این تشکیلات در مقابل محتوای واقعی آن بعنوان دلیل اصلی جدایی خود از تشکیلاتی که تمامی هستی خودش را بپای آن ریخته است تاکید کرد، که مثال بسیار بسیار بارزش که جهان نیز شاهدش بود دستور ضرب و شتم بقصد کشت دو تن از جدا شدگان آنهم در انظار عمومی آنهم در مقابل همین پارلمان اروپا توسط مریم رجوی است. درست زمانیکه ادعای آزادی خواهی، دمکراتیک معابی خانم مریم رجوی در حرف گوش جهان را کر کرده است. البته شما بخوبی در کمیته خارجه پارلمان اروپا در حضور خانم موقرینی بدان اشاره کردید. که میزان گستاخی و سرریز کردن فاشیزم نوع هیتلری در سرکوب لخت و عریان آنهم در غرب و زمانیکه قدرتی ندارند را میرساند. و این تنها یک مورد از صدها مورد ضرب و شتمی بوده است که طی سالیان صورت گرفته که منعکس کننده ماهیت خشن و تروریستی آنها است و مردم ایران از همان سالهای اول بعد از انقلاب به همین خاطر بود که تکلیفشان را با این تشکیلات روشن کرده اند.
آقای ارشد همچنین تاسف خود را در مورد عملکرد ضعیف آپوزیسیون ایرانی در فقدان محکوم کردن این عمل ابراز نمود. که متاسفانه نشانه بی پرنسیپی و فاصله گرفتن از ارزشهای انسانی در نداشتن واکنش در مقابل عمل جنایتکارانه تشکیلات رجوی در ضرب و جرح فعالین سیاسی و جدا شدگان از تشکیلات رجوی در میان آنهاست. که نشان از بازاری شدن محتوای موضعگیریهای سیاسیون خارج از ایران در مقابل موضعگیریهای ارزشی و اصولی میباشد. آنگونه که شما خود بخوبی در موضعگیری علیه این اقدام که جنایتکارانه نامیدیدش بارز شد که باید الگویی باشد برای همه ما.
همچنین عطف به تاکیداتی که مسعود رجوی در مورد سلاح هسته ای و کسب آن جهت بقدرت رسیدن و افزایش قدرت خود داشته، و با شناختی که از این فرقه دارند، شرح دادند که، اگر یک نیرو در جهان وجود داشته باشد که هیچ شک و تردیدی در بکارگیری سلاح اتمی علیه بشریت به خود راه نخواهد داد آن همین تشکیلات فرقه رجوی است. همین نیزانگیزه ما مسئولین سابق این تشکیلات در افشای این فرقه خطرناک در درجه اول بعنوان یک دین و وظیفه ملی نسبت به مردم خودمان و جهان ناشی از همکاری سالیان متمادی با این تشکل ضد ملی و ضد بشر است.
بعلاوه اینکه با افشای سوء استفاده از این تشکیلات قدرت پرست بعنوان “ابزار فشار” در دست کشورهایی با منافع استعماری در منطقه ویا عربستان و بویژه اسرائیل یکی از قطبهای مشتاق حفظ فرقه رجوی در مرز ایران وعراق علیه رژیم بعنوان ابزاری در دستشان به بهانه حضور حزب الله در لبنان در مرز اسرائیل و تحمیل احتمالی آن به مردم ایران بعنوان یک آلترناتیو وابستهِ توتالیتر از نوع قرون وسطایی-داعشی در زد و بندهای بین اللملی در آینده، جلوی نابودی ایران و منطقه گرفته شود.
از طرف نیز تلاش جهت آزادی دوستان و خانواده ها و همرزمان خود که کماکان اسیر در این تشکیلات هستند وظیفه ما در قبال آنها میباشد. چون این ما هستیم که بخوبی و به عینه میدانیم که چرا و چگونه آنها به بند و زنجیر فرقه ای کشیده شده اند، چرا این فرقه تلاش میکند خود را مترقی، لیبرال، حامی حقوق بشر، و بطور خاص با سوپر چپ زدن های تهوع آور مدافع حقوق زنان معرفی کرده تا جهان را بفریبد.
آقای ارشد مدارکی از انتشارات و مستندات رسمی سازمان مجاهدین در زمینه مواضع، عملکردهای قرون وسطایی، تروریسمِ تفکرات نوع داعش، نقض شدید حقوق بشر که امروزه خانم مریم رجوی در حرف و در مقام فریب افکار عمومی و سیاستمداران غرب با لاپوشانی ماهیت تروریستی و قرون وسطایی خود منکر آن هستند جهت ثبت در اسناد پارلمان اروپا به خانم گومز ارائه کرد، که بسیار مورد توجه قرارگرفت.
آقای ارشد ضمن تشکر از خانم گومز بخاطر دعوت به پارلمان اروپا تاکید کردند که بعد از خروج از فرقه رجوی ازعراق و خنثی شدن استفاده ابزاری از آنها در مرزهای ایران و توطئه قتلعام همسنگران اسیرمان، امروزه یکی از اهداف و خواسته های باقی مانده ما درخواست کمک و یاری از سیاستمداران و نمایندگان مجلس پارلمان اروپا به نجات آن عده ای است که هنوز اسیر این تشکیلات هستند میباشد. بویژه که طبق سندی که ضمیمه اسناد نیز میباشد فرقه رجوی اسرایش را مجبور به پذیرش دفن شدن در زندان ابدی در تیرانا نموده است. البته تلاش ما بعنوان بخشی از بشریت متمدن در مبارزه افکار قرون وسطایی این فرقه و این نوع اندیشه ادامه خواهد داشت.
خانم گومزنیز اظهار داشتند که جهت تصمیم و اقدام نیاز به اطلاعات جامعتری بود و از آقای ارشد بخاطر ارائه اطلاعات بسیار با ارزشی که در اختیار پارلمان گذاشتند تشکر کردند.
جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا

افشای سوء استفاده های جنسی از زنان مبارز در فرقه رجوی در پارلمان اروپا
مارس 7, 2018

آقای داود ارشد و آقای اودو بولمن معاون دبیرکل حزب سوسیال دمکراتهای اتحادیه اروپا -رئیس کنفرانس
روز گذشته جنبش نه به تروریسم و فرقه ها بدعوت گروه اتحاد احزاب سوسیال دمکرات اتحادیه اروپا درکنفرانس “نه به سوء استفاده جنسی از زنان” در پارلمان اروپا شرکت کردند.
در این کنفرانس آقای داود ارشد طی سخنانی ضمن تشکر از دعوت جنبش نه به تروریسم و فرقه ها یاد آور شدند:
که جامعه اروپا در حالی بر علیه سوء استفاده جنسی از زنان دست به فعالیت در پارلمان اروپا و البته با نقش محوری نهادهای مدنی فعال آن در زمینه حقوق زنان میزند که در همین اروپا تشکلهایی مانند تشکل فرقه رجوی زنان تحت اسارت خود را با بکارگیری شیوه های فرقه ای همانگونه که در تمامی فرقه های شناخته شده مخرب متداول است مورد سوء استفاده جنسی قرار میدهد و حتی متاسفانه میتواند در همین پارلمان نیز در کمال وقاحت خود را مدافع حقوق زنان نیز جا بزند.
بی تفاوتی بعضی اعضا پارلمان اتحادیه اروپا این گستاخی را در این تشکل فرقه ای با سابقه بسیار روشن تروریستی به جایی رسانده است که مخالفین خود را در جلو همین پارلمان مورد ضرب و شتم قرار میدهد و حتی نماینده سابق پارلمان انگلستان آقای دنیس مک شین که تلاش میکند از ضرب و جرح مخالف توسط محافظین مریم رجوی باز بدارد خودش نیز توسط همان محافظین مورد ضرب وشتم قرار میگیرد.

ما حتی از زاویه حقوق زنان هم که شده باید فرقه رجوی و بطور خاص مریم رجوی را بعنوان شیادی که همزمان با سرکوب و تحقیر زنان از طریق وادار کردن آنها به همبستری با رهبر عقیدتی و امام زمانش مسعود رجوی در مجامع بین اللملی ادعای آزادی زنان را میکند را افشا و حداقل مانع حضور او و اوباش محافظش در این مکان مقدس شویم.
در حاشیه کنفرانس آقای ارشد با مقامات حزب از جمله با معاون دبیر کل گروه اتحاد احزاب سوسیال دمکراتهای پارلمان اروپا آقای بولمن اودو از آلمان بطور مفصل در زمینه حقایق بسیار خشن و غیر انسانی درون فرقه رجوی در زمینه زنان و البته تمامی اعضا بخصوص در آلبانی گفتگو نمود و خواستار اقدامات عملی اتحادیه اروپا در این زمینه شد.

جنبش نه به تروریسیم و فرقه ها
هفتم ماه مارس 2018

کرگدنهای مسعود رجوی
مارس 2, 2018
بقلم داود ارشد:
این حق مردم ایران زمین است که از گذشته درس گرفته تا در دام راهزنان جنبش مردمی با شعارهای تو خالی بسیاری از کسانیکه با بهانه قراردادن درد و رنج مردم با معرفی خود بعنون ناجی آنرا دستمایه راهزنی سیاسی خود نموده تا خود برگرده همین ملت، خلق، مردم، امت و… بنشینند نیفتند. من بعنوان یکی از مسئولین سابق دستگاه ننگین فرقه رجوی وظیفه ملی و مردمی خود میدانم که آنچه در طی چهل سال گذشته در صحنه سیاست و در خلال عبور از روی خونهای بسیاری از همرزمان و دوستان و … و آنچه شاهد و مجری آن بوده ام نسبت به خطراتی که در کمین مردم است بعنوان دینی که بدانها دارم و نقشی که در همراهی با جریان بغایت واپسگرای انحرافی و آپورتونیستی، وابسته گرای فرقه مافیایی رجوی با گوشت و پوست خود لمس کرده ام هشدار دهم.

جهت ممانعت از تکرار اشتباهات تکراری و شکستهای یکی پس ازدیگری و پرهیز از کجروی، تکرار مکررات، نباید متعصبانه – ایدئولژیک و بلکه علمی و تجربی اندیشید و بررسی نمود. ایمان راسخ و شهادت نه ربطی به علم دارد و نه درستی و صحت اندیشه و راه و سیاست ما را تعین میکند.

فداکاری دلیل بر چیست؟
فداکاری و از جان گذشتگی، دست شستن از خانه و خانواده، تحمل شکنجه،… حداکثر نشان از صداقت افراد در راهی که در مسیر آن به چنین فداکاریهایی دست زده اند و نه درستی موضوع یا راه آنها دارد. بزرگترین نمونه چنین استدلالی افرادی در همین فرقه رجوی و یا داعش مثال زدنی هستند. مگر کسانیکه تحت اندیشه و راه داعش و فرقه رجوی در خیابانهای پاریس و لندن و تهران و کابل و … جانشان را کف دستشان گرفته و با انفجار و به آتش کشیدن خود دست به قتل، کشتار و ترور میزنند از زاوایه فردی فدای خود و خانواده و خواسته هایشان نیست؟ مگر غیر از این است که متولیان این نوع تفکر در داعش و فرقه رجوی همچون حمید اسدیانها، محمد اقبالها، مسعود رجویها، هر آنکس که منتقدین راه و روش آنها هستند را به خیانت متهم نمیکنند؟ مگر حرف آنها غیر از این است که چون ما دست به فداکاری میزنیم پس برحقیم؟ چون ما در لیبرتی خمپاره خوردیم پس حقیم.

اگر نوشته حمید اسدیان یکی از قلم بدستان حرفه ای فرقه رجوی علیه اسماعیل وفا یغمایی را بخوانید سوزنامه ای است که بیشتر به روضه های سر قبر یک جوان ناکام از(قدرت) دنیا در بهشت زهرا میماند که مداح- حمید اسدیان برای رضایت صاحب مرده-مسعود رجوی جهت گرفتن انعام و تائید مجاهد بودن تلاش میکنند تا میتوانند آنرا جانگذازتر و جگر سوزتر بخوانند که همگان را به سوز جگر و گریه و شیون برای مرده-فرقه رجوی بیندازد.

سکتاریزم فرقه ای
در سراسر این نوشته حمید اسدیان با تیغی بر کشیده شده از نیام، آغشته به نفرت و زهر و کینه حیوانی و همراه با اتهام زنی ناجوانمردانه و دشنام علیه مخاطبان خود، و مظلوم نمایی چیزی نمییابید، و متاسفانه حتی یک کلام، حتی یک نقطه نیز در بررسی صحت و سقم راه و مسیری که اینان با سوز و گداز و طلبکاری از تمامی بشریت، همه آنچه نشانی از انسانیت داشته را در آن مسیر از جمله خود و خانواده و اطرافیان و مردم و دوستان و هر آنکس که متاثر از اقدامات آنها بوده اند را به مسلخ نابودی کشانده اند، یافت نمیشود.

حمید اسدیان در تمام نوشته اش یک کلام در مورد جایگاه و نقش مردم، جایگاه پذیرش اجتماعی- مردمی سیاستها، اقدامات و فداکاریهای ادعایی اش وجود ندارد. و این یعنی یک فرقه جدا و قطع از مردم و یک تعصب و خشک مغزی و سکتاریسم مطلق که بسهولت تروریسم افساگسیخته از آن استخراج میشود است.

از حمید اسدیانها باید سوال کرد: اگر مردم ایران فداکاریهای انسان برباد ده شما برای بقدرت رساندن یک خود شیفته بیمار را نخواهد چه باید بکند؟ همان مردم و خلقی که شما نفرینش میکنید حاضرند رژیم حاضر را تحمل کنند ولی از امام زاده شما طلب کمک نکنند.

جواب مردم به فرقه رجوی
از جان این مردم چه میخواهید؟ چگونه بگویند که شما هیچ ربطی به ایران و ایرانی ندارید. در نزدیک به صد شهر کشور تظاهرات شد که پیام روشنی هم برای رژیم بود و هم برای فرقه رجوی، و آن اینکه ما شما را نمیخواهیم. با نفی رژیم و با سکوت در قبال رئیس جمهور برگزیده و رهبر عقیدتی بمعنی برو گمشو به فرقه رجوی. خود به چشم دیده و به گوش شنیدید، اینرا دیگر نه توده ایها ونه بریده مزدوران و نه خائینن زمان شاه و … به مردم در صحنه دیکته نکرده اند. اگر گوش شنوایی در شما هست به همان خدایی که مسعود رجوی مدعی است از جانب او نازل شده!! عربستان عزیز نیز چند سال قبل که مریم مهرتابان برای ملاقات و دست بوسی آستان شریفه عربستان در خواست کرده بود از قول مردم ایران با تکیه به سیستم اطلاعاتی خودش که در ویکی لیکس نیز اسنادش منتشر شد گفت که فرقه رجوی هیچ ربطی به مردم ایران ندارند.

سوزو گداز حمید اسدیان از چیست؟
از طرفی نیز میزان سور و گداز حمید اسدیان ها شاخصی است برای سنجش عمق باطل بودن راه آنها که در اساس سوز و گداز نه ناشی از جدا شده گان و منتقدین و به زعم او ضعف، خیانت و جدا شدن این فرد و آن فرد در این راه، بلکه ناشی انعکاس عمق و ابعاد شکست راه و روش فرقه رجوی در میان مردم و خوردن دست رد بر سینه رجوی و باطل شمرده شدن توسط مردم است که آتش این سوز و گداز را اینگونه شعله ور کرده است.

ولی حمید اسدیانهای مغزشویی-مسخ و کرگدان شده در دستگاه و توسط مسعود رجوی بجای اینکه این شکست مطلق را ناشی از غلط بودن راه و روش و تفکر خود بدانند به جدا شدن، به ضعف و خیانت این و آن مصادره میکنند تا مجبور نشوند که بگویند، غلط کردیم، اشتباه کردیم و مسئولیت اشتباهاتشان را بپذیرند.

در نتیجه آنچه اتفاقا باید از آن ترسید و واقعا بسیار نیز ترسید، این است که هرچه میزان سوز و گداز حمید اسدیانها و یا گاو چاله دهانی محمد اقبالها بیشتر، عمق کینه ورزی و نفرت آنها نسبت به دیگران و حتی آنگونه که ما در درون فرقه رجوی شاهد بوده ایم نسبت به حتی خلق همانند رفتار حیوانی داعش در سر بریدن نیز شاهد بودیم بیشتر میشود.

حرف جداشدگان چیست؟
ما جدا شدگان یک حرف بیشتر نداریم و آن این است که بعنوان آینه ای در مقابل تاریخ سراسر ننگ فرقه رجوی غلط بودن این تفکر، این روش، این نوع از جهان بینی، این میزان از نفی واقعیت انسان، نقض و نفی آزادی و حقوق انسان، تخریب کرامت انسانی، شخصیت پرستی، دیکتاتور سازی، مقدس معابی، تحقیر و توهین به انسان، سوء استفاده از زنان و همبستری با آنها، برای رسیدن به قدرت را در حیطه به اصطلاح آپوزیسیونِ راهزنی همچون فرقه رجوی افشاء و به مردمیکه در عمل آنها را شناخته فاکتهای درونی این شناخت را معرفی و منعکس کنیم.

ما برعکس آنچه که مسعود رجوی و روباتهای مغزشویی شده به دروغ و دجالگرانه و با آوردن نمونه سیروس نهاوندی زمان شاه که مجیز شاه حاکم را میگفته سفسطه گرانه وانمود میکنند، مخالف و نافی مبارزه برای کسب آزادی و حقوق اجتماعی، تلاش برای تغییر رژیم، نفی کننده فداکاری، از خود گذشتگی، عدالتخواهی، استقلال و…[1] نیستیم.

بلکه میخواهیم دوباره این فداکاریها و این از خودگذشتگیها توسط یک خود شیفته قدرت پرست متعصب و متحجر قرون وسطایی که خود را امام زمان خوانده و از یک غیبت به غیبت دیگری سفر میکند به یغما برده نشود.

کرگدن تنها تولیدی فرقه رجوی
حمید اسدیان شاخص و نمونه یک مبارز در هم شکسته ای است که دقیقا آنجا که از سیروس نهاوندی و بقیه درهم شکسته‏گانی که در نوشته اش از زمان شاه عاریه گرفته است و آنها را به اسماعیل وفا یغمایی منتصب میکند، مصداق عینی اش خود حمید اسدیان است. که در مسلخ فرقه رجوی مسخ و از یک شاعر و نویسنده به کرگدنی وحشی، کینه توز تبدیل شده است. ما حمید اسدیان را خوب میشناسیم. او آنقدر انسانیت و طبع بلند داشت که نمیتوانست به کسی توهین و یا بد بگوید ولی طی سالیان جلو چشم همگان، زیر فشارهای طاقت فرسای تحقیر و توهین های ایدئولژیک مسعودرجوی با ملقب کردن او به نرینه وحشی، وا رفته، خیانت به همسر اسیرش در ایران، بدون موضع علیه منتقدین به سازمان (مسئله دارها با فرهنگ رجوی)، و یا متقاضیان جدایی از سازمان طی سالیان با تخریب انسان درون حمید از او و محمد اقبالها و هر آنکس که توانست درنده‏ای که گلوی مخالف را برای مسعود رجوی بدرد ساخته است.

تاکتیک تخریب در فرقه رجوی
یکی از تاکتیکهای کثیف رجوی تخریب مخالفینش است. از جمله همین فاکتهای سراسر دروغی که در مورد اسماعیل وفا یغمایی به حمید اسدیان در مورد کتک زدن همسرش و … جهت تخریب اسماعیل بخوردش داده اند.

مطمئن هستم حمید اسدیان همه اتهاماتِ تخریبی ای که شخص مسعود رجوی علیه اسماعیل ساخته و در تشکیلات تزریق میکرد را بازگو نکرده است. اسماعیل اولین نمونه اینگونه اقدامات مافیایی نیست، اتهام کتک زدن همسر مهدی افتخاری توسط او نیز وجود دارد. من و مهدی افتخاری و محمود عطایی و محمد حیاتی و همسرانمان در پاریس در سال 1363 هم خانه بودیم. دوران جمعبندی سالانه بود و مهدی افتخاری بهمراه علی زرکش جزء مخالفین رجوی بودند که در بین ما خبر اینکه مهدی افتخاری زنش را میزند را پخش کردند. جالب اینکه گفته شد که علی زرکش که مسئول مهدی افتخاری بود دستور اینکار را داده است. و مشخص بود که ایندو سوژه تخریب بودند.

افتخار اسماعیل وفا
اما در مورد اسماعیل، مسعود رجوی و همه ما بخوبی از همفکری و هم فاز بودن اسماعیل و حمید خبر داشتیم و از آنجا که ایندو محتوای کارشان یکسان بود رجوی نمیتوانست از هم جدایشان کند و به همین دلیل به هر قیمت نمیگذاشت که اسماعیل روی حمید اثر بگذارد. وقتی حمید اسدیان با کپی چسبان سوز و گدازهای مسعود رجوی رو به اسماعیل میگوید که تو مجاهد نشدی یا بین مجاهدی و شاعری دومی را انتخاب کردی یعنی اینکه مسعود رجوی هرکاری کرده است اسماعیل را از انسانیت تهی و تبدیل به کرگدن بکند نتوانسته است. بخدا قسم مجاهد از نظر مسعود رجوی و ارزشهای مجاهدی یعنی تبدیل شدن به حمید اسدیان و محمد اقبالهایی که گلوی مخالف را برای مسعودرجوی بدرند. یکی از همین کرگدنها در جلسه ای با حضور مریم رجوی جهت نشان دادن میزان کرگدن شدنش گفت “خواهر مریم اگر اجازه بدهید این بریده مزدوران را با ناخن گیر تکه تکه میکنم. بنابراین اگر از نظر مسعود رجوی اسماعیل وفا یغمایی مجاهد-کرگدن نشد از افتخارات اوست.

متاسفانه اسماعیل از محفلهایش با حمید حرفی نزده ولی رجوی هشیاری ضد انقلابی داشت و خوب میدانست در محفل ایندو روشنفکر و شاعر و نویسنده در مورد ترویج تاریکی قرون وسطایی مسعود رجوی با چپ زدنهای مافوق صوت چه میتواند بگذرد. و اینگونه بود که از فضای خفقان تشکیلات که کسی جرات نداشت سوال کند استفاده میکرد و اتهاماتی به سوژه مورد تخریبش میزد و بخورد دیگران میداد. از جمله نمونه های مثال زدنی علیه خانم بتول سلطانی است که خود مسعود رجوی بعد از شنیدن وقایع حوض های شبانه اش با زنان مجاهد توسط مجاهدین در اشرف، خودش فردا به صحنه آمده و بزبان خودش زمانیکه دهانش از عصبانیت کف کرده بود انواع اتهامات اخلاقی را بدون اینکه خود موضوع همخوابگیش را رد کند در جمع همه مجاهدین در عراق به خانم بتول سلطانی زد تا ایشان را تخریب کند تا نگذارد پرده های دروغ و تزویرش توسط افشاگریهای خانم سلطانی بیش از این فرو بریزد.

دجالگری و دورویی
بزرگترین تولید مسعود رجوی و دستگاه ضد انسانی اش تولید انسانهایی با تناقضات عظیم با فاصله بین صفر و بینهایت بوده است. زمانیکه انسان را وحدت درون و بیرون فرا میخواند آنها را به زور وادار به اقرار رهایی میکرد! رجوی به بهترین نحو این انسانهای مسخ شده را خود تعریف میکند، یعنی مجاهدینی که شب قبل مجاهد نستوه و روز بعد مزدور اطلاعات هستند. همانگونه که خودش هست. همانگونه که زمانیکه گوش فلک را از شعارهای آزادی کر میکند شیوه های استالینی برای آزادی کشی مسعود رجوی کم میآورند. زمانیکه از مبارزه و شجاعت حرف میزند خودش همواره از صحنه فراری است، انقلاب ضد جنسیت راه می اندازد ولی خودش حرمسرا و همبستری جمعی راه میاندازد. زمانیکه از مناسبات پاک و رها در تشکیلاتش حرف میزند، فساد و انحراف در آن بیداد میکند.

حمید اسدیان کیست؟
من حمید اسدیان را اولین بار در سال 1361 زمانیکه در مسئولیت شاخه ترکیه از داخل ایران خارج کردم دیدم و شناختم. به جرات میتوانم بگویم که حمید اسدیان در میان تمامی مجاهدین له شده توسط مسعود رجوی و دستگاه قرون وسطایی انسان خرد کنش یک نمونه تمام عیار از نوع مظلوم فروپاشیده بسمت درون خودش و محمد اقبال نوع فروپاشیده وحشی مهاجم رو به بیرونش میباشند.

حمید اسدیان که همسرش در ایران زندانی بود آنچنان له و لورده بود که در تمامی سالیانی که در سازمان حضور داشتم و او را مرتب در جلسات و نشستها و …میدیدم نمیشد حتی با خاک انداز نیز از زمین جمع و جورش کرد.
حمید اسدیان همواره همانگونه که اسماعیل نیز بدرستی بدان اشاره کرده است از نظر رجوی یکی از شاخص های ضد ارزش بود. حمید همواره در چهره اش غم و اندوهی به سنگینی البرز را که بر اثر بلایی که رجوی بر سر خودش و دیگران آورده بود در چهره اش ظاهر میکرد. حمید اسدیان به همین اعتبار همواره با سری خمیده به یک سمت به قول گفتنی مانند مادر مرده ها ظاهر میشد. رجوی همواره در چهره و ظاهر حمید اسدیان کینه و نفرتی که ناشی از بلایی بود که بر سر ایندو (حمید و همسرش) و هزاران حمید دیگر آورده بود میدید و از او متنفر بود.

یکبار که مانند همیشه حمید زیر تیغ بود از شریف در مورد حمید پرسیدم که چرا او همواره له لورده است و حتی توان حرف زدن ندارد گفت از برادر (مسعود رجوی) طلب زنش را دارد.

در تمامی نشستها مسعودرجوی او را بلند میکرد و وادارش میکرد که بگوید که باید داغ زنش را تحمل کند. درست زمانیکه مسعود رجوی خودش از مرگ اشرف چندماه نگذاشته با دختر بنی صدر ازدواج کرد هنوز از دختر بنی صدر جدا نشده بود با مریم رجوی عشق و عاشقی ایدئولژیک را شروع کرده بود همواره به حمید توصیه میکرد که تا آخر انقلاب باید منتظر زنش باشد.

حمید اسدیان و همه از هضم رابع گذشتگان از جمله محمد اقبال که هر روز گزارش خود ارضائیش روی میز عباس داوری بود طوریکه دیگر گزارشاتش تهوع آور شده بود شاخص و نمونه کسانی همچون سیروس نهاوندی بودند که جلاد خود مسعود رجوی را میستایند و از او طلب عفو و بخشش میکردند و میکنند. تا اینگونه مانند معتادی که نمیتواند بدون مصرف و رساندن آن دارویِ تائید توسط جلاد خود (مسعود رجوی) لحظه ای را طی کنند بتوانند سرپا باشند.

حرف حساب
راستش من شاید هزاران انتقاد به اسماعیل داشته باشم ولی وقتی نوشته حمید اسدیان را علیه اسماعیل را خواندم و بعد جواب اسماعیل را نتوانستم آنرا منتشر نکنم.

آنجا که میگوید: “من جنده بازی و به بستر رفتن با فواحش را به این ترجیح میدهم که یک رابطه معمول عاشقانه ونادرست را با حقه بازی و با دستمال توالت کردن هزاران انسان مبارز و رنجکشیده تبدیل به انقلاب بکنم و به این بهانه و به مدد اعتماد دیگران دستگاهی فکری و نجاست بار بسازم “

چون نامه حمید اسدیان بوضوح یک برش مقطعی از کثافات ذهنی جلاد خود مسعود رجوی را بنمایش گذاشته است، چیزی که دهه ها ما در جلسات مسعودرجوی میشنیدیم. و حمید اسدیان با تکیه به توان قلم خود توانسته آنرا بنمایش بگذارد. از طرفی نیز بسیاری از جوابهای اسماعیل هرچند بسیار تیتروار جواب نسلی از مردم مبارز ایران در کسوت مجاهد خلق است که به قربانگاه رفته است. ما سالها میگفتیم ولی کمتر باور میشد. باشد تا همه کسانیکه در تیرانا اسیرند و یا آنها که در حوضهای رهایی تکی و جمعی مسعود رجوی توسط مریم رجوی شرکت داده میشدند همچون خانم سلطانی جرات و شجاعت و آن رهایی از بندهای اسارت زنانگی را داشته و با پرداخت بهای آن با خوردن انواع مارکهای ناجوانمردانه و البته مردسالارانه سکوت را شکسته و شبهای حرمسرای رجوی را بازگو کنند. بسیاری را بنده میشناسم ولی چون خود لب نگشوده اند نمیتوان نام برد. امیدوارم که حمید در آن روزها زنده باشد و بادرک واقعیت مسعود رجوی شاید به جایگاهی که اسماعیل رسیده برسد و قدش و گردن خمیده اش راست شود.

داود باقروند ارشد

سوم مارس 2018
————–
مطالب مرتبط:
http://nototerrorism-cults.com/?p=3166
استقبال از توضیحات شاعر و انقلابی روشنفکر اسماعیل وفا یغمایی
http://nototerrorism-cults.com/?p=11751
هذیانهای مریم رجوی از زبان حسن حبیبی در مورد داود باقروند در تلویزیون رنگارنگ
هذیانهای فرقه ای
(مجاهد شماره 311 هجدهم مرداد 1372 )
فهیه اروانی اولین مسئول اول مجاهدین پس از مریم رجوی درباره مریم چنین میگوید: «… نه تنها نباید خواهر مریم را منحصر به مجاهدین تلقی کرد بلکه باید پیامش را به همه زنها رساند. او، پیامها و دستاوردهایش برای زن ایرانی زنده کننده و احیأ کننده است. یک درمان واقعا” شفابخش است. … داستان خواهر مریم فقط داستان رهائی مجاهدین نیست، پیام رهائی مردم ایران و به خصوص پیام نجات همه زنهای اسیر ایران است. پیام نجات همه زنهای له شده و عروسکی و خالی از محتوی است. پیام پایان از خود بیگانگی و مسخ شدن و مچاله شدن انسانهاست.» (مجاهد زیر شماره 294 بتاریخ آذر ماه 1371 همچنین مصاحبه رادیو مجاهد با وی بتاریخ 25، 26و 27 مهر ماه 1371)
فاصله نجومی (مسعود رجوی) با بقیه و نیاز به یکنفر واسط ، جهت درک و شناخت “گرو”: در دستگاه و دنیای مجاهدین و به اعتقاد آنان، یک فاصله کیفی و نجومی بین رهبریشان مسعود و مریم و بقیه اعضأ وجود دارد. همین فاصله کیفی باعث میشود که هیچ مجاهدی حتی در خواب نیز نتواند خود را هم تراز و در جایگاه آنان، و در نتیجه در موضع انتقادی در مقابل آنان ببیند.
در نتیجه انقلاب ایدئولوژیک، و یا بهتر این فاصله نجومی ضامن آن شد که مجاهدین کالتی یک دست و بدور از هر گونه جناح بندی و تنوع فکری و در نتیجه انشعاب درونی شوند.
مریم رجوی در مراسم انتصاب شورای رهبری مجاهدین چنین میگوید: «در قیاس با سال 64 حقیقتا” دستگاه ما در آستانه یک بلوغ ایدئولوژیک قرار گرفته. چون بعد از پذیرش مسعود، با آنفاصله کیفی و تفاوت عظیمی که با همه ما دارد، به نقطه ای رسیده ایم که …. من بموازات فهم مرتبه کیفی مسعود یک نوع نگرانی نیز در درونم شکل میگرفت. تفاوت کیفی با او را خیلی خوب میفهمیدم و روشن بود. اما در همین رابطه نیز نگرانیم از این بود که خدای نکرده، بعد از او تکلیف خلق و انقلاب و نسلهای بعدی ما چه میشود….. این روزها احساس درونیم این است که زمان میگذرد و مجاهدین با حضور مسعود دارند لحظات را از دست میدهند. یعنی لحظاتی که مسعود را دارند و از او چنانکه باید استفاده نمیکنند، چون که (این فرصت) دیگر تکرار نخواهد شد.»

References

  1. ↑ که امروز نه در فرقه رجوی و بخصوص نه در رهبریش که مستمرا در حال فرار از صحنه مبارزه، سرکوب و نفی آزادی و اتحاد با دشمنان ایران و ایرانی، همبستری سیاسی با کسانیکه بقول خود مسعود رجوی “تمامی جنگهای تجاوزکارانه و امپریالستی، همه کودتاهای ضد انقلابی، فتنه گریها، آشوبها و جنایاتی که هر روز در گوشه و کنار شاهدیم، مستقیم و غیر مستقیم بوسیله آمریکا طرح ریزی و پیاده میشود(نشریه مجاهد شماره 4)” هستند، مطلقا وجود ندارد، بلکه اتفاقا در سراسر میهن در اقدامات دختران انقلاب، نرگس محمدیها، نسرین ستوده ها و هزاران زن و مردی که برای خواسته های خود در خیابانها و زندانها حضور دارند جاری و ساری است،

حمید اسدیان و عبور از هضم رابع رجوی و اسماعیل وفا
مارس 1, 2018
حمید اسدیان شاخص و نمونه یک مبارز در هم شکسته ای است که دقیقا آنجا که حرف از سیروس نهاوندی و بقیه درهم شکستگانی که در نوشته اش از زمان شاه میزند و نام میبرد و آنها را به اسماعیل وفا یغمایی منتصب میکند، عین خود حمید اسدیان است. یکی از تاکتیکهای کثیف رجوی تخریب مخالفینش بود. از جمله همین فاکتی که در مورد اسماعیل وفا یغمایی به حمید اسدیان در مورد کتک زدن همسرش و … جهت تخریب اسماعیل در ذهن حمید اسدیان گفته اند. مطمئن هستم حمید اسدیان همه اتهامات تخریبی که شخص مسعود رجوی علیه اسماعیل ساخته و در تشکیلات تزریق میکرد را بازگو نکرده است. از جمله اتهام کتک زدن همسر مهدی افتخاری توسط او. من در این زمان در پاریس در سال 1363 هم خانه بودیم. دوران جمعبندی بود و مهدی افتخاری بهمراه علی زرکش جزء مخالفین رجوی بودند که در بین ما خبر اینکه مهدی افتخاری زنش را میزند را پخش کردند.
چرا که مسعود رجوی و همه ما بخوبی از همفکری و هم فاز بودن اسماعیل و حمید خبر داشتیم و به همین دلیل به هر قیمت نمیگذاشت که اسماعیل روی حمید اثر بگذارد. اسماعیل از (به قول رجوی) محفلهایش با حمید حرفی نزده ولی رجوی هشیاری ضد انقلابی داشت و خوب میدانست. و اینگونه بود که از فضای خفقان تشکیلات که کسی جرات نداشت سوال کند استفاده میکرد و اتهاماتی به سوژه تخریب میزد و بخورد دیگران میداد. از جمله علیه خانم بتول سلطانی که خود مسعود رجوی بزبان خودش این نوع اتهامات اخلاقی را بعد از افشاگریهای ایشان در جمع همه مجاهدین در عراق زد تا خانم سلطانی را تخریب کند تا نگذارد بر دیگران اثر بگذارد.
بزرگترین تولید مسعود رجوی و دستگاه ضد انسانی اش تولید انسانهایی با تناقضات عظیم با فاصله بین صفر و بینهایت بوده است. همانگونه که خودش هست. همانگونه که زمانیکه گوش فلک را از شعارهای آزادی کر میکند شیوه های استالین برای آزادی کشی مسعود رجوی کم میآورد. زمانیکه از مبارزه و شجاعت حرف میزند خودش همواره از صحنه فراری است، انقلاب ضد جنسیت راه می اندازد ولی خودش حرمسرا و همبستری جمعی راه میاندازد. زمانیکه از مناسبات پاک و رها در تشکیلاتش حرف میزند، فساد و انحراف و … در آن بیداد میکند.
من حمید اسدیان را اولین بار در سال 1361 زمانیکه در مسئولیت شاخه ترکیه از داخل ایران خارج کردم دیدم و شناختم. به جرات میتوانم بگویم که حمید اسدیان در میان تمامی مجاهدین له شده توسط مسعود رجوی و دستگاه قرون وسطایی انسان خرد کنش یک نمونه تمام عیار از نوع مظلوم فروپاشیده بسمت درون خودش و محمد اقبال نوع فروپاشیده وحشی مهاجم رو به بیرونش میباشند.
حمید اسدیان که همسرش در ایران زندانی بود آنچنان له و لورده بود که در تمامی سالیانی که در سازمان حضور داشتم و او را مرتب در جلسات و نشستها و …میدیدم نمیشد حتی با خاک انداز نیز از زمین جمع و جورش کرد.
حمید اسدیان همواره همانگونه که اسماعیل نیز بدرستی بدان اشاره کرده است از نظر رجوی یکی از شاخص های ضد ارزش بود. حمید همواره در چهره اش غم و اندوهی به سنگینی البرز را که بر اثر بلایی که رجوی بر سر خودش و دیگران آورده بود در چهره اش ظاهر میکرد. حمید اسدیان به همین اعتبار همواره با سری خمیده به یک سمت به قول گفتنی مانند مادر مرده ها ظاهر میشد. رجوی همواره در چهره و ظاهر حمید اسدیان کینه و نفرتی که ناشی از بلایی بود که بر سر ایندو (حمید و همسرش) و هزاران حمید دیگر آورده بود میدید و از او متنفر بود.
یکبار که مانند همیشه حمید زیر تیغ بود از شریف در مورد حمید پرسیدم که چرا او همواره له لورده است و حتی توان حرف زدن ندارد گفت از برادر (مسعود رجوی) طلب زنش را دارد.
در تمامی نشستها مسعودرجوی او را بلند میکرد و وادارش میکرد که بگوید که باید داغ زنش را تحمل کند. درست زمانیکه مسعود رجوی خودش از مرگ اشرف چندماه نگذاشته با دختر بنی صدر ازدواج کرد هنوز از دختر بنی صدر جدا نشده بود با مریم رجوی عشق و عاشقی ایدئولژیک را شروع کرده بود همواره به حمید توصیه میکرد که تا آخر انقلاب باید منتظر زنش باشد.
حمید اسدیان و همه از هضم رابع گذشتگان از جمله محمد اقبال که هر روز گزارش خود ارضائیش روی میز عباس داوری بود طوریکه دیگر گزارشاتش تهوع آور شده بود شاخص و نمونه کسانی همچون سیروس نهاوندی بودند که جلاد خود مسعود رجوی را میستایند و از او طلب عفو و بخشش میکردند و میکنند. تا اینگونه مانند معتادی که نمیتواند بدون مصرف و رساندن آن دارویِ تائید توسط جلاد خود (مسعود رجوی) لحظه ای را طی کنند بتوانند سرپا باشند.
راستش من شاید هزاران انتقاد به اسماعیل داشته باشم ولی وقتی نوشته حمید اسدیان را علیه اسماعیل را خواندم و بعد جواب اسماعیل را نتوانستم آنرا منتشر نکنم.
آنجا که میگوید:
“من جنده بازی و به بستر رفتن با فواحش را به این ترجیح میدهم که یک رابطه معمول عاشقانه ونادرست را با حقه بازی و با دستمال توالت کردن هزاران انسان مبارز و رنجکشیده تبدیل به انقلاب بکنم و به این بهانه و به مدد اعتماد دیگران دستگاهی فکری و نجاست بار بسازم “
چون نامه حمید بوضوح یک برش مقطعی از کثافات ذهنی جلاد خود مسعود رجوی را بنمایش گذاشته است، چیزی که دهه ها ما در جلسات مسعودرجوی میشنیدیم. و حمید اسدیان با تکیه به توان قلم خود توانسته آنرا بنمایش بگذارد. از طرفی نیز بسیاری از جوابهای اسماعیل هرچند بسیار تیتروار جواب نسلی از مردم مبارز ایران در کسوت مجاهد خلق است که به قربانگاه رفته است. ما سالها میگفتیم ولی کمتر باور میشد. باشد تا همه کسانیکه در تیرانا اسیرند و یا آنها که در حوضهای رهایی تکی و جمعی مسعود رجوی توسط مریم رجوی شرکت داده میشدند همچون خانم سلطانی جرات و شجاعت و آن رهایی از بندهای اسارت زنانگی را داشته و با پرداخت بهای آن با خوردن انواع مارکهای ناجوانمردانه و البته مردسالارانه سکوت را شکسته و شبهای حرمسرای رجوی را بازگو کنند. بسیاری را بنده میشناسم ولی چون خود لب نگشوده اند نمیتوان نام برد. امیدوارم که حمید در آن روزها زنده باشد و بادرک واقعیت مسعود رجوی شاید به جایگاهی که اسماعیل رسیده برسد و قدش و گردن خمیده اش راست شود.
داود باقروند ارشد
اول مارس 2018
در زیر جوابیه اسماعیل وفا یغمایی را به حمید اسدیان آمده است

خدا قوت حمید جان. ممنونم!کتابی از حمید اسدیان در مورد رذائل بنده. اسماعیل وفا یغمائی
حمید اسدیان نویسنده و شاعر و ژورنالیست ،از دوستان سابق بنده مجاهد خلق و عضو شورای ملی مقاومت و از یاران و نزدیکان آقای رجوی کتابی مفصل در نقد و اثبات خیانت من نوشته است که خواندنی است. (حمید اسدیان: شمه ای از خروار- درباره خوکچه ای که به جهنم سلام گفت!). این کتاب جلد دوم کتاب( شرافت به”يغما“ رفته) است حتما بخوانید.من سر پاسخ دادن ندارم. چون نه فرصت دارم و نه لازم است چون تمام نوشته ها و مصاحبه های من بخصوص از سال 2012جواب حمید
است.هیچ اشکالی ندارد. زمان در راهست و داوری خواهد رسید و رسیده است. بقیه حرفها باد هواست. ولی میخواهم بگویم ممنونم حمید جان.تصویری که ساخته ای بیشتر مرابه یقین رساند که چه خبرست! و این بمن آرامش میدهد، زیرا همیشه من این ترمز را دارم که نکند جائی اشتباه کرده باشم. ولی این نوشته بمن فهماند اولا رهبر عقیدتی و برادر قاسم زنده اند و دیگر اینکه تو از زیر فشار بودن راحت شدی و با این نوشته خیال من راحت شد که رفیق قدیمی من حالا گردنفراز راهش را میرود و نانش را میخورد با وجدانی آسوده و نیز کاملا انقلاب کرده و کاملا وصل به رهبری است و نیز بعنوان یک مجاهد صدیق تابوتش را بردوش خواهند برد. واقعیت این است که تو چند سال دیر کرد داشته ای باید خیلی زودتر مینوشتی و حق نان و نمک رهبر را بجا میآوردی و خیال خودت را راحت میکردی ولی دیر آمدی وخوش آمدی. و نیز خیال من راحت شد و پس از این رسم و راه من با رهبر سابق چون سابق نخواهد بود. سپاس که مرا از زنجیرها آسوده کردی.
حمیدجان!
من سر جواب ندارم چون یکی از تکنیکهای این دستگاه جهنمی در لجن فرو رفته که این است که یکی را علم کنند و تا مدتی از رد و بدل کردن نوشته فضا را در دست بگیرند که:
ببینید دشمنان چه میکنند!
و باز هم به استحمار دیگران ادامه دهند. چندی قبل یک نفر «قرمساق تقطیر شده» تازه از راه رسیده را روانه کردند که چیزی نوشت که من اردنگی به پوزه منحوسش آویختم وجوابش رابا چند رباعی دادم الان تو را فرستاده اند عزیز! ولی تو با شرح و بیان بمیدان امده ای و این حق توست و نیز حق رفاقت قدیم در رویاها برجاست . من نمی خواهم بد بگویم یادر مقابل کتاب تو کتابی بنویسم! فقط:
تعدادی دروغ هم در میان این تحلیل بود که مرا به شک انداخت شاید تو ننوشته باشی،برادر قاسم هم که در پناه رحمت حق است پی ماجرای این ها چیست:
مثل ماجرای مجسمه روی میز!ماجرای کلکته! ماجرای فواحش درون قصه جام(قصةجام اسماعيل وفا يغمائي.)که تو که قصه نویسی انها را از خیال به عالم واقعیت آورده ای وزنده کرده ای و به رختخواب بنده فرستاده ای که دستت درد نکند در این غربت خودش نعمتی ست برادر! !کتک زدن همسر و برخی دیگر که مرا به رقت آورد تا خشم! براستی چه شده اید؟!.
حمید جان! من اگر خانم باز بودم دست در دست او از گذرگاهها میگذشتم و به بسترش میشتافتم و پنهان نمیکردم و اگر مزدور بودم یواشکی از سرویسهای جاسوسی جهانی پول نمیگرفتم تا بسوی جامعه بی طبقه بروم واعلام میکردم مزدورم و دلایلش را مینوشتم و اگر ….بگذرم.
من اگر ترسو بودم ترسو بودن را به این ترجیح می دادم که اعلام مبارزه مسلحانه بکنم و دهها هزار میلیشیای آواره را به دم گلوله خمینی پلید و تختهای خونین شکنجه بدهم و خود شجاعانه به فرنگ و بعد به دامن کثیفترین دیکتاتورهای منطقه بگریزم و پناه ببرم ونهایتا ازخون دهها هزار نفر بالشت و لحاف درست بکنم و بر تختی بیارامم که استخوانهای تیرباران شدگان در زیر بدنم به من آرامش دهند و ابزار سوداگریم باشند و در سودای کسب قدرت و جامعه بی طبقه به جهانخورانی درود گویم که سالها قبل امیر انتظام مظلوم را با مقالهمار در آستین انقلاب خائن دانستند زیرا گویا با همین جهانداران ارتباط داشت که نداشت.
من اگر ترسو بودم پنهان نمیکردم و مثل رهبر هفتاد ساله ای که حدود چهلسال از عمرش را یا از ترس فراری بوده و یا مخفی اسم خود را نمی گذاشتم شیر و پلنگ و ببر بل اعلام میکردم میترسم و جای خود را به یکنفر که میفهمید و نمی ترسید میدادم واین همه جنایت و خیانت نمیکردم!
آخر عزیز کدام شیری را دیده ای که در سوراخ مخفی شود و به دیگران بگوید غرش کنند و به بقیه فحش خواهر و مادر بدهند! و بجای اینکه خودش را نشان بدهد با سمفونی نهم بتهوون به همه سیخ بزند که بنده شیرم و بقیه مزدور!!
با این چنین شیری آناتومی پیروان شیر منجمله خود توروشن است.
از یک شاخه موی شیر زنان و شیر مردانی چون ملکی و نسرین ستوده و صدها تن دیگر غرش صد شیر برمیخیزد و از تمام هیکل کسانی که کارشان فرار و تهمت و توهین است و دروغ و پدر سوختگی سیاسی و عقیدتی ست و به گدائی آزادی یک ملت درب خانه جهانداران را میزنند حتی یک موش سر بر نمی آورد. در این مورد یقین داشته باش.
در مورد قصه جام!! حمید جان!
جنده بازی یا جنده نبازی آدمها به خودشان مربوط است و زن مربوطه و نیز پلیس اگر ممنوع باشد! جنده باز را میگیرند جریمه میکنند و اگر نباشد به بقیه مربوط نیست ما در قرن بیست و یکم هستیم و تو نیز مرا میشناسی ولی :
من جنده بازی و به بستر رفتن با فواحش را به این ترجیح میدهم که یک رابطه معمول عاشقانه ونادرست را با حقه بازی و با دستمال توالت کردن هزاران انسان مبارز و رنجکشیده تبدیل به انقلاب بکنم و به این بهانه و به مدد اعتماد دیگران دستگاهی فکری و نجاست بار بسازم که همان ولایت فقیه تقطیر شده خمینی پلید ست و سه دهه و نیم هزاران نفر را با سلاخی روح و عاطفه در درون این دستگاه ذوب کنم و کسانی را که برای مبارزه آمده اند هرشب و روز وادار کنم تا ریزترین رویاهای جنسی خود را در برابر جمع افشا کنند یا بگویند در کودکی مورد تجاوز قرار گرفته اند و در بن بست استراتژیک روزها را بگذرانم.
خود بهتر از من ماجرا را میدانی و در ضمن اگر دنبال جنده باز و خانم باز میگردی گاهی به اطراف نگاهی بینداز جنده باز و خانم باز کم نیست و نیازی نیست از درون قصه جام جنده پیدا کنی و بمن بچسبانی که من بینوا اگر با زنهای خیالی درون قصه خوشم جنده بازان واقعی دورو بر،حقیقی اش را دارند وزن و بچه ملت را تور میزنند و از احترامات توحیدی و انقلابی هم سخت برخوردار که بکامشان باد!
نوشته وزین تویقین مرا به ماهیت تشکیلات بیشتر کرد.
در باره جنده بازی و سایر مفاسد شخصی بجای توضیح بیشتر تکه ای از سنگ آفتاب اثر اکتاویو پاز شاعر بزرگ مکزیکی را برایت مینویسم شاعری که تو نیز میستائی ولی فقط می ستائی و جرئت نداری او را به درون خود آوری و به او تبدیل شوی و از او یاری بجوئی زیرا میتوان خواند ولی برای بهره بردن باید جرئت داشت چنانکه چندی قبل وقتی من اثری از اونا مونو فیلسوف اسپانیائی را میخواندم که:
من به خدائی که مرا ببخشد نیاز ندارم
جهان یک لفظ است
و خدا معنای آن
به دنبال معنا می جویم
….وتا شب مست این کلام بودم که تمامی وحدت وجود و .. را در این کلام باز یافتم . و این دو عبارت به تمام کتابهای موسوم به اسمانی میارزد.بروم سر شعر پاز
…………..
چه بهتر جرم
و خودکشی عشاق ، برادر و خواهر
که همچون دو آینه ی مفتون شباهت خود بودند
با هم زنا می کنند ،
چه بهتر نان جاکشی را خوردن ،
چه بهتر زنا کردن در بسترهایی از نمک وخاکستر
چه بهتر عشق و تازیانه ای از چرم خام ،
و هذیان پیچک به زهرآلود ،
و لواط گری که به روی یقه اش به جای میخک تف می زند ،
چه بهتر سنگ مستراحهای عمومی شدن
که تسلیم شدن به این ماشین
که شیره ی حیات را تلمبه می زند و خمیرآسا بیرون می کشد ،
و ابدیت را با ساعات بی حوصلگی تاخت می زند ،
از لحظه ها زندان می سازد ،
وزمان را به پشیزهای مسین و گه مجرد مبدل می کند ،
……
لینک به مجموعه . سنگ آفتاب. اکتاویو پاز
از تو میخواهم کلمه ماشین را به کلمه سازمان تبدیل کنی تا بفهمی پاز چه میگوید و زمان و مکانی که به گه مجرد تبدیل شده کجاست و براستی جنده بازی و زنا کردن از زیستن در سامان و سازمانی که جان انسانها را سوخت حرکت بیحاصلش کرده و یک جنبش را به زوال کشانده کمتر گناه دارد عزیز

در مورد فاکتهائی که ازآثار من نقل قول کرده ای من همه را تائید میکنم مثلا اینکه: شماها بسیار عقب تر از شاه هستید. زیراامامت عقب تر از سلطنت است
حمید جان!
صریحا به تو میگویم من سلطنت طلب نیستم چون شاهی درکار نیست. من یک سوسیالیست معتدل بی ادعاهستم و سرنوشت آینده ایران را مردم ایران و نمایندگان واقعی اش رقم میزنند ونه سیده النسا العالمین!! ولی با مدد تجربه و شناخت میگویم :

سگ درگاه محمد رضاشاه را به افکار و اعتقادات و کارکردهای رهبر سابق خود ترجیح میدهم. محمد رضا شاه صد بار از او آدمتر بود نور به قبرشاه ببارد و درود بر او باد که بسیار آدمتر و سالمتر و صالحتراز :
یک خرده بورژوای عقده ای مذهبی شهرستانی بزدل پشت هم اندازی بود که در سودای قدرت هیچ مرزی را نمی شناسد و انحطاط اخلاقی را به انحطاط سیاسی پیوند زده است و هیچ شرم و حیائی هم ندارد. جواهری کمیاب !!و بی نظیر که در بنیادهای تفکرش، دستاورد انجمنهای حجتیه و ضد بهائیت یعنی همان خمینی پلید و دستگاه فکری اش است که در پوست لنین و چگوارا خود را نشان میدهد و کررر و فررر می فرماید . ولی شناخت این واقعیت کار هر بزی نیست که بزها بیشتر به کاه ویونجه شان در آخر ماه یا لبخند حاجیه خاتون در گذرگاهشان میاندیشند تا درک حقیقت، و درک حقیقت خوکچه میطلبد وگاو نر که تن به جلسات انقلاب درونی ندهد و حتی جنده بازی را به این بساط ترجیح دهد.
من هیچکدام از اعتقاداتم را پنهان نمی کنم منجمله اینکه: نه تنها رهبر تو بل خدا و پیامبرو کتابش را به زباله دان انداخته ام چه برسد به امام رضا و معصومه دو علوی وعلویه ای که ربطی به تاریخ ما ندارند، ونیز بزرگترین موفقیت من ترک سازمانی است که تو هم اکنون مجاهد جان بر کف آنی. ایکاش ماهیتش را در سال پنجاه و سه میشناختم و پا بدین خانه ارتجاع نمی نهادم( اینحمید جان! فاکت را هم در جلد دوم کتابت استفاده کن!) و نیز اگر باز هم اعتقاد نوی بیابم خواهم گفت.
من این منجلاب و نجاست عقیدتی را سی سال بررسی کردم و شناختم.
شناخت ردیف کردن اسامی نویسندگان منجمله کافکا نیست بل فهم و ادراک و جرئت برای شناخت و از مفعولیت فکری و شخصیتی در آمدن و پذیرش لعنت و نفرین اوباش است و ابلهان.
حمید جان!
میدانی چرا شماها این چنین اید و یا دشنام میدهید و افراد را جاسوس و مزدور و اطلاعاتی میدانید و یا در بهترین شکل مثل خود تو این ترهات را به هم میبافید زیرا توان پاسخ ندارید.

مذاهب و آخوندها چرا به فتوای پناه میبرند و با حکم مرتد و محارب و مفسد و… میکشند زیرا مذاهب نمی توانند از پس قبول نقد یا رد نقد برایند پس میکشند.
شما نیز این چنین اید! فعلا نمی توانید مثل ملاها فتوا دهید و اگر میتوانستید مطمئنا میکردید چون ذات و ماهیت اندیشه عقیدتی شما همان ذات و ماهیت اندیشه خمینی و خامنه ای است و چون نمی توانید حکم صادر میکنید این مزدورست و ان خوکچه این کرگدنست و ان اطلاعاتی در حالیکه اگر توان پاسخگوئی بود و تشکیلات توان نقد و بررسی را داشت نیازی به اینها نبود
شما درمانده اید حمید سخت در مانده و بدشانستر از ملایان زیرا زمان انها دوران و عصر پر شکوه خریت و جهل بود و عصر شما عصر آگاهی است ودر عصر آگاهی با فتوای و توهین و دروغ نمی توان جلو رفت.
ایران غرق در آگاهی است و خر لنگ رهبری عقیدتی مدتهاست از کاروان عقب مانده است.حال شما به چاووشی خود هرچه میتوانید ادامه دهید. سقوط خامنه ای و خمینی گپلید سقوط دستگاه فکری و عقیدتی رهبر غایب هم هست و ایران بزرگ و ملت شریفش پس از چهلسال و مقابله با تمامت سیستم مهیب و ریشه دار آخوندی، دستگاه رمالی و مارگیری رهبر عقیدتی را هم که نزدیکترین حامیان اولیه اش را به استفراغ دچار کرده به زباله دان خواهد سپرد خیالت تخت باشد
.بگذرم حمید جان!
امیدوارم خوش و خرم وسرحال باشی و هیچ عذاب وجدانی نداشته باشی و امیدوارم این حرفها حرفهای خودت باشد و به آنها معتقد باشی.باز هم بنویس و مرا بیشتر به یقین برسان زیرا میدانی به یقین رسیدن کار بسیار سختی است و کمک رفقائی مثل تو و تشکیلاتت بسیار کمک کننده است. پنهان نمیکنم که نوشته های تو بسیار ارزشمندتر از دیگران است زیرا ترا میشناسم و تو نورافکنی هستی که آنچه را تاریک مانده روشن میکنی.
پنهان نمیکنم که مقداری هم کیف کردم که دیدم تمام پته را بقول خودتان روی آب ریخته ولی نهایتا از ناراستی ها برای چاق و چله شدن موضوع استفاده کرده اید بازهم ممنون و برای اطلاع بیشتر نوشته وزین ات را باز تکثیر میکنم.
در ضمن تیتر مقاله ات اشتباه است در هیچ جای کتب آسمانی ننوشته اند خوکچه ها را به جهنم میبرند! چرا به خوک بیچاره توهین کرده ای و او را با اهریمنی مثل من مقایسه کرده ای.
از تو تقاضا میکنم به دلیل این توهین از خوکها عذر خواهی کن و برای من تالی تلو دیگری بیاب . در ضمن واقعا من خود را از هیچ حیوانی برتر نمیدانم وبا همه احساس برادری دارم امیدوارم باور کنی.وبه جهنم مورد نظر تو آدمهائی مثل مرا میبرند نه خوکچه ها را خدای تو و خدای رهبرت خدای انسانسوز است و نه خوکچه سوزو در کتاب مهوع و شرم آورش به عیان بر آدمسوزی انسانها صحه نهاده است

و نیز اضافه کنم در تشکیلاتی که در جلسه رسمی شورا که خود من حضور داشتم به چشم و چراغ شعر ایران احمد شاملو پاسدار بگویند و در سال 2006در حضور اعضای شورا و منجمله آقای روحانی به مرضیه نازنین چشم وچراغ هنر ایران در سن هشتاد و چند سالگی، توسط جانوری انسان شکل بتوپند« نوبرش را آوردی زنک آشغال» تکلیف بنده روشن است
و خوکچه نشان لژیون دونور، وشما به محتوای عطر اگین خود بیندیشید نه خوکچه بودن من که در این دستگاه هیچ کس مگر بفرمان بت اعظم بیمار سراسر عقده و نفرت و دشمن بزرگ عشق و انسانیت،جرثومه ای که همتای خمینی است و اگر خمینی در داخل ایران نسلی را به قتلگاه برد او کار ناتمام او را تمام کرد و نسلی بازمانده را به تعفن و پوسیدگی کشاند، نه ارزش دارد و نه اعتبار منجمله خود تو در این دستگاه پشیزی ارزش نداری… ولی برگردیم به جهنم و با همه اینها:
مطمئن باش من بر لبه جهنم پس از آنکه سه تف به ریش خمینی ورهبر تو و خدای آن دو و مکتب و مرام آن دو انداختم با فریاد «درود بر آزادی و زنده باد حقیقت و مرگ بر ارتجاع» شادمانه وسرخوشانه باسر در جهنم مورد نظر تو شیرجه خواهم رفت وشکست خدای قرمساق آن دو را از یک موجود عاصی خاکی و ناتوان که خودم باشم اعلام خواهم کرد و حاشا و دورا که من بهشت چنین جانوری را که چبهه راستش خمینی و جبهه چپش رهبر عقیدتی است بپذیرم.

راستی در جدال یک انسان با آن جانور بی نهایتی که خدای توست و دم و دستگاه وابسته به او، جهنم نشان چیست مگر شکست او ،و شکوه تراژدی و پیروزی انسان در همین نقطه خود را نشان میدهد که تومتاسفانه مطلقا ،مطلقا نمی فهمی زیرا فعل پذیری سیاسی و فکری علیرغم تمام کافکاها و کاموها و هدایت گوئیهای تو که هیچ شباهتی به تو ندارند برترین مشخصه توست،سالها قبل کمال رفعت صفائی را کرگدن خواندی و حال مرا خوکچه میخوانی و فراموش نکن در حیاط میرزائی در سال 63 آنگاه که رفیقانه قدم میزدیم با سیگاری بر لب میگفتی من در چهلسالگی به دنبال نویسندگی خواهم رفت و تشکیلات را وا مینهم و سپاس خدا را که نرفتی و انقلابی و مجاهد باقی ماندی تا خوکچه بودن مرا اعلام فرمائی .
از باقی نکات بگذرم که من اهل افشاگری شخصی نیستم ونیزبگذرم که خدای من خدای دیگریست که مرا شهامت شناخت داد و در کنار منست و تمام جهان وحتی در کنار تن فروشان مظلومی که بازیچه روزگارند ولی نه در کنار سالوسان و فرصت طلبان و بزدلانی که اگر شرف داشتند و شجاع بودند، تهمت نمیزدند و دروغ نمی گفتند وبرای دستیابی به قدرت به هر ننگ و فضیحتی دامن نمی آلودند ……………و سخن پایان اینکه پس از ورود به جهنم شما را به بهشتتان وا خواهم نهاد تا هم شیر و عسل بخورید و هم با حوران خوش باشید و نیز جلسات انقلاب درونی را تا ابد با مشتی گاو وگوساله ادامه دهید. باقی بقایت و جانم فدایت .خوش باشی حمید و طول عمر و سلامت و شادی ات را شخصا آرزو میکنم.
رفیق سابقت و خوکچه فعلی
اسماعیل وفا یغمائی
تذکر.
کامنتهای توهین آمیز بر علیه حمید اسدیان منتشر نخواهد شد. میتوانید علیه خود من نقد کنید و بنویسید
اسماعیل وفا یغمائی
فرقه رجوی – ادعای سردمداری مبارزه ضد امپریالیستی و سازشکارخواندن بقیه!!!
فوریه 28, 2018
مبارزه ضد امپریالیستی

سازمان مجاهدین از همان روزهای اول انقلاب 22بهمن 1357 بر ادامه مبارزه تاکید و اصرار فراوان داشت و تمامی نشریاتش مملو بود از شعارهایی بمعنی “مبارزه نباید در سرنگونی محمدرضا شاه (شاه فرعی) ختم شود، بلکه باید تا سرنگونی امپریالیسم به سرکردگی امپریالیسم آمریکا (شاه اصلی) ادامه یابد.
فرقه رجوی با توجه به وابسته بودن شاه به آمریکا و غرب به جو ضد آمریکایی آن زمان دامن زده و با سوء استفاده از این فضای احساسی بالا بر طبل مبارزه با امپریالیسم میکوبید و حاکمیت جدید را نیز به کوتاهی و سازش متهم میکرد. در نشریه شماره 4 مجاهد از صفحه اول و در ادامه صفحه دو آن میتوان این فضا را بخوبی مشاهده کرد. تیتر مطلب اینگونه است:
««تیتر اصلی: ماهیت روابط فعلی ایران و آمریکا و زیر تیتر آن: ضرورت مبارزه ضد امپریالیستی بعنوان تنها راه رهایی»» ودیگری بر جنایتکارانه خواندن رابطه با آمریکا را در پنجاه سال گذشته نشان میدهد تا نتیجه گیریهای خود را برای آینده بکند

در زیر نیز میتوان جزئیاتی از آنچه برطبل چپ نمایی های ننگین خود میکوبد را مشاهده نمود.
««(1) همانطور که میدانیم آمریکا بعنوان سردمدار امپریالیسم جهانی دشمن و غارتگر همه خلقها و نتیجتا مسئول درجه اول تمام بدبختی های ملل زیر سلطه است. از اینرو حرکتهای آزادیخواهانه و رهایی بخش هم در هر گوشه ای از جهان بدون شک بر علیه آمریکا خواهد بود.»» (نشریه مجاهد ش4 ص2 )
«« برای سازمانهای انقلابی که از چندین سال پیش تر دست به نبردی قهرآمیز و مسلحانه علیه رژیم و حامیان امپریالیستیش زده بودند، نوع رابطه با آمریکا بطور عینی و علمی روشن بود. حتی بسیاری از عملیات انقلابی مستقیما بر علیه آمریکایی های جنایتکار بود. من باب مثال: ترور ژنران پرایس، سرهنگ هاوکینز و بطور کلی سنت انقلابی اعدام جلادان آمریکایی و انفجار تاسیسات آمریکایی که مبتکر و مجری آن هم عمده مجاهدین خلق بودند، از افتخارات جنبش انقلابی ایران در سالهای سکوت و خفقان محسوب می شود. خلق ایران دشمن اصلی خود را باز میشناسد. (نشریه مجاهد ش4 ص2)
««به بیان دیگر از آنجا که در مقطع کنونی تاریخ، تضاد اصلی حاکم بر جامعه بشری، تضاد بین خلقها و امپریالیسم است، نیروها، احزاب و رژیم ها بایستی در ارودی خلقها و همراه آنان با امپریالیسم جهانی (بسرکردگی امریکا) در نبرد و ستیز باشند، وگرنه اجبارا جزو اقمار امپریالیسم و به موضع ضدیت با خلقها سقوط میکنند!!»» (نشریه مجاهد ش4 ص2)

««اینکه “ما چه نیازی به رابطه با آمریکا داریم”، “آمریکا محتاج رابطه با مااست” ،”امریکا از رابطه با ما سود میبرد”، و از این قبیل تمایل جهت خود را ابراز کرده اند. اما از سوی دیگر مقامات و دیگر جناحهای حاکم هرگر با صراحت و قاطعیت به ضرورت مبارزه ضد امپریالیستی (که طبعا قبل از همه دامن آمریکا را خواهد گرفت)، انگست نگذاشته اند. زمانی با دلجویی از در تفاهم و دوستی در آمده اند، در مواردی صبحت از لغو یک قرارداد و تثبیت قراردادهای مفید کرده اند. ..»» (نشریه مجاهد ش4 ص2)

ما در اینجا از نشریه مجاهد منتهی به آبان سال 1358 و گروگانگیری در سفارت آمریکا نمونه آورده ایم تا ببنیم آنچه بر طبل های سیاه بازار سیاست و شعارهای داده شده در آن کوبیده میشد تا چه میزان در اوج آپورتونیسم، عاری از هرگونه درک و فهم و دانش در امور سیاست بین اللملی و ضد منافع ملی و تا چه میزان دروغ، پوشالی، عوامفریبانه-پوپولیستی، خودخواهانه و تنها جهت منافع مقطعی شعار دهندگان بدون سر سوزنی ایمان و اعتقاد به آن شعارهاست که چگونه بر ضد مردم ایران با خسارتهای تاریخی و عقب ماندگیهای جبران ناپذید ناشی از آن به بهای جان صدها هزاران ایرانی و فرار مغزها، نابودی و به یغما رفتن سرمایه های کلان مادی و معنوی همان خلقی که فرقه رجوی او را در اوج دجالگری در جایگاهی معادل خدای (نداشته) خود بر سر در همه شعارهایش تحت عنوان “بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران” قرار داده بود، نتیجه داده است. گویی پیگیری کنندگان آن سیاست ها هیچگونه قرابتی با مردم ایران و ایران زمین و منافع آنها نه تنها نداشته اند که دشمن آن بوده اند. و امروز چگونه با همان امپریالستهایی که روز و شب در بوق و کرنا میکرد که تنها رابطه با آن رابطه ستم دیده و ستمگر است، همبستری سیاسی آنهم علیه همان خلقی که معادل خدایش قرار داده بود متحد و یکپارچه شده طوریکه میلیونها دلار هزینه چند دقیقه همبستری سیاسی با آنها میکند!!!!

متحد انقلابی دیگر مریم رجوی برای مبارره ضد بورژوازی برای مجاهدین

ادامه دارد
داود ارشد
هیئت پارلمانی اروپا در تهران: گزارش از وضعیت خانواده مجاهدین
فوریه 26, 2018
این بار دومی است که به ایران سفر می کردم و با توجه به جمعیت جوان و بسیار تحصیل کرده مخصوصا در شهر تهران تغییرات مثبت قابل مشاهده می باشد و البته نگرانی درمقامات رژیم هم قابل مشاهده بود و اصلاح طلبان که برجام با حمایت آنها به انجام رسید می خواهند ایران را از این حالت تشنج و ایزوله شدن خارج کنند ولی محافظه کاران سعی میکنند که کشور و کار وکاسبی آنها بر همان روال سابق و با دخالت در خارج و تکیه بر امور نظامی باشد.ما البته نه از مقامات بلکه از کسان دیگری شنیدیم که تظاهرات اخیر در ایران خودجوش بوده و هیچ گروهی پشت آن نبوده است و مردم توسط تویتر و دیگر شبکه های اجتماعی تظاهرات را انجام داده اند و این نشان می دهد که در این مورد هم پیشرفت و سرمایه گذاری شده است
اما نکتۀ آخری که باید بگویم و مسئولیت ما هیأت این پارلمان بود دیدار من با خانوادهای قربانیان سازمان تروریستی مجاهدین یا آنچه شورای ملی و انقلابیون ایران و نمی دانم چی می نامندش و هر نام دیگری که دارند ملاقات کردم و همان طوریکه می دانید این سازمان ابزاری در دست صدام بود و اکنون در آلبانی در حال ایجاد مشکل در آنجا نیز می باشد و آن مشکلات در عراق را به آن کشور یعنی آلبانی هم سرایت خواهد داد. ما نمی توانیم دراین پارلمان اجازه بدهیم که بعضی از نمایندگان احتمالا از روی ضعف از آنها حمایت کنند چرا که این سازمان افرادش را گروگان گرفته است مخصوصا در کشور آلبانی.
من با خانواده های این اسیران ملاقات کردم که نمی توانند با عزیزانشان و فرزندانشان ملاقات و ارتباط برقرار کنند چون این فرقه اجازه نمی دهد چنین ارتباط و ملاقاتی صورت گیرد و ما در این پارلمان نمی توانیم چشم هایمان را روی این تراژدی ببندیم.

طرح سرکوب و شکنجه و تجاوز جنسی در فرقه رجوی در کنفرانس حقوق بشر در مقر سازمان ملل-ژنو
فوریه 21, 2018
طی روزهای 19 و 20 فوریه کنفرانس حقوق بشر در مقر اروپایی سازمان ملل در شهر ژنو برگزار شد.

این کنفرانس که سالانه برگزار میشود بستری است جهت رساندن صدای قربانیان حقوق بشر در جهان به گوش جهانیان. امسال نیز جنایات فرقه رجوی در ایران و درمیان اعضای خود در عراق و در ادامه در آلبانی و حتی نوع افسار گسیخته آن درشهرهای اروپا در مقابل پارلمان اروپا که حتی یک نماینده سابق مجلس انگلستان بخاطر دفاع از یک جدا شده از فرقه رجوی که توسط چماقداران محافظ مریم رجوی مورد ضرب و شتم قرار میگرفت نیز مورد ضرب و شتم قرار میگیرد.
• گزارش روزنامه ایوینینگ استاندارد انگلستان از زبان یک عضو سابق پارلمان انگلستان از کتک خوردن خودش در دفاع از یک جدا شده از فرقه رجوی توسط محافظین مریم رجوی

در این کنفرانس نقض شدید حقوق بشر در فرقه رجوی بطور گسترده طی سخنرانی و اطلاع رسانی درمیان سیاستمداران و فعالین حقوق بشر از سراسر جهان و از جمله قربانیان وفعالین حقوق بشر از ایران از جمله خانم ها مریم نایب یزدی و مریم ملک پور و آقای مازیار بهاری تشریح گردید.

ضرب و شتم افشاگر مهدی خوشحال توسط فرقه رجوی درمقابل پارلمان اروپا

علیرضا طاهرلو که توسط فرقه رجوی سوزانده شده ولی بعنوان کشته شده در درگیری با نیروهای عراقی معرفی گردیده

مازیار بهاری، خبرنگار مجله نیوزویک که به دنبال حوادث پس از انتخابات ایران بازداشت و تحت فشار مجبور به «اعتراف تلویزیونی» شده بود، پس از آزادی و بازگشت به بریتانیا از شبکه پرس‌تی‌وی به دلیل فرستادن خبرنگار به زندان اوین برای «مصاحبه» با او شکایت کرد. پس از محکوم شدن شبکه پرس‌تی‌وی در دادگاه بریتانیا، «آفکام»، نهاد مسئول نظارت بر فعالیت تمام رسانه‌های الکترونیکی در بریتانیا، رأی به لغو پروانه فعالیت تولیدی و قطع فرکانس پخش شبکه خبری پرس‌تی‌وی از طریق ماهواره شبکه اسکای را داد.
آقای مازیار بهاری طی سخنان خود شرح مفصلی از تجربه زندان و شکنجه هایش در ایران را در کنفرانس دادند.

آقای ارشد افزودند: جالب اینکه فرقه رجوی بطور سیستماتیک نه فقط مخالفین و منتقدین خود را با شکنجه و زندان و ضرب و شتم سرکوب میکند، بلکه تمامی اعضای خود را بعنوان قصاص قبل از جنایت مجبور به اعترافات بسیار نا جوانمردانه ای در ابعاد هزاران برگ کتبی و … میکند که باید این اعترافات را روزانه در مقابل جمع بخوانند. و هروقت لازم شد علیه آنها مورد استفاده قرار میگیرد.
آقای مازیار بهاری خبرنگار نیوزویک، فیلمساز و فعال حقوق بشر بعد از شنیدن شرح مختصری از وضعیت نقض حقوق بشر و سرکوبها و قتلها و سر به نیست کردنها، تجاوزات جنسی و …در فرقه رجوی، و با تجارب خودشان از این فرقه به آقای ارشد گفتند که

من تجربه نقض حقوق بشر روی خودم را در ایران دارم و طی سالهای گذشته با پیگیری وضعیت حقوق بشر در فرقه رجوی باید گفت که
آنچه در سازمان مجاهدین میگذرد به جرآت میگویم که فرقه رجوی بدتر از رژیم ایران است.””
آقای بهاری در گذشته یک فیلم مستند نیز در مورد فرقه رجوی برای شبکه الجزیر ساخته است که در زیر میتوان مشاهده کرد:

در طی کنفرانس برای شرکت کنندگان وضعیت نقض حقوق بشر در فرقه رجوی بویژه در دوره اخیر در آلبانی از جمله بصورت برده داری نوین با تخلیه انسانها از شعور انسانی و تبدیل آنها به ابزار و آدمکهای کوکی فاقد هرگونه اراده و تصمیم و فکر و کشیدن حصارهای فیزیکی با حبس آنها در پادگانهایی که حتی شیشه های پنجره هایش نیز باید پوشیده باشد بدورشان، پایه ای ترین حقوق انسانها را نقض و به سخره گفته اند افشا شد.
فرقه رجوی با هزینه کردن پولهای کلان خود آنقدر گستاخ شده اند که جرآت یافته اند در مرکز دمکراسی در مقابل پارلمان اروپا مخالفین و حتی سیاستمدارانی که به دفاع از کتک خوردن جدا شدگان بدست محافظین مریم رجوی برخاسته بودند را نیز مورد ضرب و شتم قرار دهند. طوریکه نمایندگان شجاع پارلمان اروپا از جمله خانم آنا گومز خواستار اخراج عناصر فرقه رجوی از پارلمان اروپا شدند.
• درخواست اخراج عوامل مریم رجوی از کلیه اماکن پارلمان اروپا بدلیل تهدید امنیتی علیه اروپائیان توسط آنا گومز نماینده پارلمان
• سیامک نادری 7سال زندانی اوین و زندانهای رجوی دراشرف و لیبرتی در آلبانی قتلهای مشکوک را افشا میکند

در طی کنفرانس آقای ارشد همچنین با مسئولین و سیاست مداران و فعالین حقوق بشر حاضر در کنفرانس گفتگو و قربانیان فرقه رجوی را به آنها معرفی و خواستار بلند کردن صدای قربانیان گروههای تروریستی همچون داعش و فرقه رجوی و بوکو حرام و … در مجامع حقوق بشری و سازمان ملل شدند و تاکید کردند که نباید تمرکز بر حق بر نقض حقوق بشر توسط دولتها منطقه امنی برای فرار جنایتکاران و نقض کنندگان حقوق بشر در میان گروههای تروریستی همچونه داعش و فرقه رجوی و … شود. که در این رابطه از رئیس برگزار کننده کنفرانس قول مساعدت نیز دریافت کردند.

بعضی سخنرانان کنفرانس حقوق بشر امسال سازمان ملل:
خانم رات یرایفوس اولین رئیس جمهور زن سوئیس،
آقای لوئیس آلماگرو دبیرکل سازمان کشورهای آمریکایی،
آقای اروین کاتلر نماینده پارلمان کانادا، وزیر سابق دادگستری و دادستان کل کانادا و مدیرکل مرکز رآول والنبرگ برای حقوق بشر.
آنتونیو لدزما شهردار کاراکاس که اخیر از ونزوئلا فرار کرده اند.
خانم مریم نایب یزدی فعال حقوق بشر و بنیانگذار پرشین فو انگلیش دات کام. از ایران
خانم مریم ملکپور خواهر سعید ملکپور که در ایران زندانی است
آقای مازیار بهاری خبرنگار، فیلم ساز و نویسنده کتاب پرفروش (Then they came for me ) از ایران
آلفرد موزس مدیر کل هیومن واچ و سفیر سابق رومانی در سازمان ملل.
ولادیمیر کارا مورزا مخالف مشهور دولت پوتین
خانم اصلی اردوگان نویسنده مشهور ترکیه،
آقای فاریناس هرناندز در رابطه با نقض حقوق بشر در کوبا،
کشیش ایون ماواریر در زمینه نقض حقوق بشر در زیمبابو

جنبش نه به تروریسم و فرقه
فرقه رجوی بدنبال حذف کتاب ضد انسانی مسعود رجوی بنام خانوادها از سایت رسمی خود است.
فوریه 15, 2018

هموطنان عزیز فرقه رجوی بدنبال افشاگریهای آقای داود ارشد در مجامع بین اللملی و در بین سیاستمداران و احزاب با توزیع اسناد رسمی منتشر شده توسط فرقه رجوی در زمینه محتوانی مادون انسانی آن و بخصوص در مورد ببریت حاکم بر افکار رهبری این فرقه از جمله افکار مسعود و مریم رجوی در مواجهه با اولیه ترین حقوق انسانها که اوج آن در کتابی بقلم مسعود رجوی تحت عنوان “خانواده های مجاهدین یا مزدوران ارتجاع” که دیدگاههای نوع بدتر از داعش را در دستور ایدئولژیک به اعضایش در کشتن خانواده هایشان بنمایش گذاشته است تلاش میکند تا با قطع لینک این کتاب ضد بشری در سایت رسمی خود به محتوای آن و امکان دانلود کتاب، پرده دیگری بر افکار قرون وسطی ای خود بکشد تا کسی نتواند این کتاب رجس و منحوس را دانلود و بدان استناد کند.
خانم مریم رجوی فکر میکند اگر نتوانست مردم ایران را فریب دهد شاید بتواند جامعه جهانی را فریب دهد و فرقه شیطانی اش را بعنوان فرشته های آسمانی جا بزند. اما فعالین سیاسی جداشده از این تشکل مادون انسانی چنین اجازه ای را به این فرقه مرگ نخواهند داد.
آقای رجوی فراموش کرده است که بعداز آتش بس و در بن بست قرارگرفتن کشف جدید خود آوردن خانواده ها به اشرف و دادن آموزش سیاسی- نظامی-ایدئولژیک و فرستادن آنها داخل کشور جهت تبدیل آنها به ارتش آزادیبخش را رونمایی کرد ولی بعد از شروع آمدن خانواده ها و اعلام انزجار آنها از مسعود و مریم و تشکیلات آن تمامی تماسها را با تمامی خانواده ها قطع و آنها را رجس و مزدور خواند.

تلاش فرقه منحوس و رجس رجوی در لاپوشانی افکار مادون انسانی این فرقه
محتوای کتاب منحوس مسعود رجوی علیه بشریت را در لینک زیر بخوانید.
کتاب خانواده مسعود رجوی جهت دانلود

جلد کتاب منحوس مسعود رجوی

دستور ایدئولژیک مسعود رجوی به مجاهدین برای کشتن پدران، فرزندان، برادران و عموهای خود

شرح مجازات حضرت نوح توسط خدا بدلیل احساس نزدیکی او به خانواده اش در مقابل خدا. و خود را جای خدا گذاشتن مسعود رجوی در مقایسه با اعضای سازمان که مبادا نسبت به او به خانواده سمپاتی نشان دهند.
سراسر کتاب حاکی از داستانهایی است که مسعود رجوی خود را جای خدا، حضرت علی، نوح و … مصدق و …گذاشته و در همین رابطه حکمی که خدا نسبت به پیروانش صادر کرده است را به اعضای سازمان صادر کرده است.
تا جلوی فروپاشی این فرقه منحوس و ضد انسانی را بگیرد.

خواندن این کتاب ضد بشری را به همه کسانیکه سرسوزنی در ماهیت مادون انسانی این فرقه شک دارند توصیه میکنیم.

داود باقروند ارشد

مطالب مرتبط:
• خانواده های مجاهدین درگذر از مائده آسمانی به سنگهای ابابیل
• خانواده های مجاهدین قبل و بعد از تبدیل شدن به وزارت اطلاعات و سپاه قدس
در زیر گفتگوی آقای ارشد در تلویزیون ایران فردا در مورد خانواده ها در تشکیلات رجوی
https://youtu.be/9QCXQ6s-NTk

ملاقات آقای داود ارشد با مسئولین سفارت آلبانی در برلین
فوریه 13, 2018
آقای داود باقروند ارشد در روز جمعه 9 فوریه 2018 در برلین با مقامات سفارت آلبانیا دیدار و گفتگو کردند‎.‎
در این دیدار آقای ارشد ضمن معرفی جنبش نه به تروریسم و فرقه ها و بعنوان یکی از اعضای عالیرتبه سابق فرقه رجوی و ‏عضو شورای ملی مقاومت این تشکیلات برای بیش از سه دهه و فعال سیاسی در سطح اروپا با اشاره به دیدارهای سیاسی انجام ‏شده در سالهای اخیر در زمینه افشای تروریسم فرقه های مخرب و حمایت از قربانیان فرقه ها، برای مقامات سفارت آلبانی در ‏برلین سابقه تروریستی فرقه رجوی را بطور مفصل بویژه در زمینه تروریسم و قتل اتباع خارجی در ایران با نشان دادن کلیشه ‏های روزنامه های رسمی این فرقه که در آن به اینکارخود افتخار نیز میکنند، همچنین تروریسم مبتنی بر عملیات انتحاری با ‏اسنادی از نشریه مجاهد ارگان رسمی این فرقه، شرکت آنها در جریان گروگانگیری دیپلماتهای خارجی با استناد به اخبار منتشره ‏در نشریات خود فرقه رجوی بعلاوه ترور هزاران شهروند ایرانی از طریق بمگذاری، ترورهای کور با بستن به رگبار … بجرم هواداری از ‏رژیم ایران، اعزام تیم های ترور از عراق جهت زدن خمپاره در داخل شهرها … تشریح گردید. ‏

گوشه ای از اسناد متکی به انتشارات فرقه رجوی که در اختیار مقامات سفارت آلبانی گذاشته شد

همچنین از اینکه فرقه رجوی متعهد به نابودی غرب تحت عنوان مبارزه با امپریالیسم است. بنابراین علیرغم اینکه در ظاهر بدلیل ‏ترس از دستگیری رهبران آن که در حوضه قضایی دولتهای اروپایی اقامت دارند، خود را مقید نشان میدهد ولی به هیچکدام از ‏قوانین بین اللملی و اروپا پایبند نیست. آنها بطور گسترده به قاچاق انسان در اروپا دست میزنند و کماکان از همین شیوه ها برای ‏جابجایی نیروهایشان و پولشویی استفاده میکنند که در همین رابطه توسط دولت فرانسه رهبر این فرقه خانم مریم رجوی بهمراه ‏تعدادی از رهبران و اعضای آن در پاریس دستگیر و زندانی شدند. که با واکنش تروریستی این فرقه با فرمان خودسوزی ‏اعضایش در مکانهای عمومی در پاریس و لندن و کانادا و… جهت ترور سیستم قضائیه فرانسه مواجه شد که دو تن از دوازده ‏نفری که خودسوزی کردند کشته شدند. ‏

Mek members setting themselves on fire, Mek’s arrested members in Paris, Two how died due to self immolation
همچنان که در عراق نیز زمانیکه دولت عراق از مجاهدین خواست از کشورشان خارج شوند بطور مخفیانه تحت پوش استخدام ‏کارگر به تعداد 2000 جوان از خانواده های محروم عراقی را با حقوق های غیر متعارف در داخل قرارگاه خود بنام “اشرف” که ‏اینک معادلش را در تیرانا نیز راه اندازی کرده است استخدام و بطور شبانه روز پانسیون نمود. سپس به آنها آموزشهای سیاسی- ‏مذهبی و نظامی داده و آنها را برای پیشبرد اهداف تروریستی خود در عراق جهت نفوذ در دستگاههای اداری و جامعۀ آن کشور ‏جهت جمع آوری اطلاعات و اعمال تروریستی بکارگرفت. ‏
بنابراین نسبت به این نوع اقدامات این فرقه و تهدید آن که در تیرانا نیز وجود دارد هشدار داده شد که این تشکیلات مافیایی با بنیه ‏مالی فراوانی که بکمک دولتهای خارجی از آن بهره مند است، پروژه های مشابهی را در تیرانا نیز پیاده کند. که در این رابطه ‏مقامات سفارت ابراز شگفتی نموده و خواستار ا طلاعات بیشتری در مورد این فرقه و فعالیتهای گذشته آن شدند.‏
که در این رابطه دستگاه پروپاگاندای سراسر دروغین این فرقه به اطلاع آنها رسید که در عراق انواع انجمن ها و احزاب و ‏تشکلهای دروغین که در مطلقا وجود خارجی نداشتند را روی کاغذ تولید و بنام آنها تحت عنوان مردم عراق، عشایر عراقی، ‏دانشجویان، معلمین، اساتید، حقوقدانها و… در حمایت از این فرقه اطلاعیه صادر کرده و به جهان مخابره مینمود که توسط دولت ‏عراق در رسانه های عمومی افشاء شد. که همین نوع فعالیتها را در آلبانی نیز پیش خواهند برد. ‏
آنها در سراسر اروپا با فریب پناهندگان آفریقایی و سوریه ای که هنوز اجازه اقامت ندارند و مدارک قانونی آنها تکمیل نیست آنها ‏را با پرداخت پول و هزینه های سفر بطورغیرقانونی بصورت قاچاق انسان از کشورهایشان بعنوان مردم ایران جهت شرکت در ‏شوهای سالیانه خود در پاریس جابجا میکنند که شهره عام و خاص شده است. ‏
از طرفی نیز مناسبات فرقه رجوی که افراد در داخل این تشکیلات نه تنها از آزادی بیان و قلم و بلکه حتی از آزادی اندیشیدن هم ‏محرومند و در تماسها و صحبتهایشان با همدیگر شدیدا تحت کنترل عوامل رهبری قرار داشته و حق هیچ گونه تماس وارتباط با ‏بیرون از جمله افراد خانواده هایشان را ندارند. رجوی رهبر عقیدتی آنها در کتابی که نوشته و همه اعضای این فرقه باید آنرا ‏حفظ باشند گفته است که اگر هر عضو این فرقه با خانواده اش روبروشد که مخالف فرقه اوست باید او را بکشد تا به ایمانش به ‏رهبری فرقه رجوی افزایش یابد. افراد این فرقه حتی در داخل تشکیلات از تمام دنیا قطع کامل هستند. بویژه اکنون که رهبران این ‏فرقه اسیران خود را به نقطه ای دور افتاده و محصور در آلبانی همچون پادگان اصلی شان یعنی اشرف در عراق منتقل کرده تا از ‏این طریق اعضایشان تحت تاثیر غرب که قرار است آنرا نابود کنند قرار نگیرند‎.‎‏ ‏
همچنین گزارشی از موج ریزش و فرار از جهنم فرقه به اطلاع مقامات سفارت رسید که مقام سفارت خواهان بروز شدنشان در ‏زمینه جداشدگان گردیدند و آنچه آنها از درون این فرقه از فعالیتهای جاری فرقه گزارش میکنند شد که قول مساعد داده شد. تا ‏آخرین فعالیت فرقه در آلبانی از طریق گزارشات جداشدگان به اطلاع مقامات برسد. ‏
نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا

نامه محمد حسین حبیبی به مسعودرجوی
فوریه 9, 2018
نامه ای که آقای محمد حسین حبیبی باید دوباره خودش آنرا بخواند تا میزان هجویات آنرا و اینکه چگونه اعمال ننگین و فرصت طلبانه یک خود شیفته دیکتاتور بنام مسعودرجوی را به شنیع ترین شکل و الفاظ و با آلوده کردن هرآنچه از انقلابیگری در تاریخ گذشته است را توجیه نموده تا از این طریق با خدا سازیهای نوع نازیها و استالینی و دوران قاجار و ما قبل تاریخ خودِ دیکتاتور زده اش را ارضاء نموده و خلقی و نسلی از زنان مبارز کشور را به قربانگاه حرمسرای مسعود رجوی بفرستد. جهت بهتر خوانده شدن عکس نامه روی آن کلیک کنید.

نه به تروریسم و فرقه ها

درخواست مهار تروریسم فرقه رجوی درکنفرانس گرامیداشت افشاگران ترور شده ‏
ژانویه 31, 2018
روز گذشته سی ژانویه 2018 پارلمان اروپا شاهد کنفرانس حمایت از افشاگران تروریسیم و مافیا در گرامیداشت و یاد بود خانم دافنه کاروانا گالیزیا زن خبرنگار شجاع افشاگرمافیای اروپایی اهل مالتا ترور شده بدست مافیای مالتا با بمبگذاری زیر خودرو وی و خبرنگار افشاگر اسپانیایی خوزه کوزو افشاگر جنایات آمریکا در عراق، ترور شده در بغداد توسط ارتش آمریکا بود.

خانم دافنه کارونا گالیزیا خبرنگار افشاگر ترور شده توسط مافیا
کنفرانس توسط گروه اتحاد چپ اروپا – چپ سبز شمال اروپا سازماندهی شده بود و جنبش نه به تروریسم و فرقه ها بعنوان یک تشکل افشاگر به این کنفرانس دعوت شده بود که آقای داود ارشد از اعضای عالیرتبه سابق مجاهدین و عضو سابق شورای ملی مقاومت به نمایندگی از این جنبش در آن شرکت نمود.

آقای داود ارشد طی سخنانشان در پارلمان اروپا
در این کنفرانس آقای جولین آسانژ بنیانگذار ویکی‌لیکس و سردبیر آن از طریق فیس بوک و خانم جولی ماژرسکا رئیس گروه خبرنگاران بدون مرز در پارلمان اروپا شرکت و هر کدام از مشکلات و خطرات و تهدیداتی که افشاگران با آن مواجه هستند سخن گفتند.

خبرنگاری که بخاطر افشای جنایات ارتش آمریکا در عراق توسط ارتش ترور شدJose Couso
آقای ارشد نیز ضمن معرفی جنبش نه به تروریسم و فرقه ها بعنوان یک جنبش افشاگر از برگزاری جلسه حمایت از افشاگران تشکر نموده اضافه کردند که آنچه امروز از گزارش شهادت دو خبرنگار افشاگر شاهد بودیم نشان میداهد که در رابطه با حمایت از افشاگران جنایات و فساد، نقض حقوق بشر، اتحادیه اروپا باید اقدامات جدیتری را اتخاذ کند.
آقای ارشد با اشاره به خودشان گفتند: در نمونه خود بنده زمانیکه تصمیم گرفتم جنایات و سیاستهای تروریستی تشکلی که در آن فعال بودم را افشا کنم به ده سال زندان جهت جلوگیری از افشای جنایاتشان به جهان مواجهه شدم. و تنها زمانیکه آمریکایی ها عراق را تسخیر کردند بود که توانستم فرار کرده و نجات یابم.

ضرب و شتم افشاگر مهدی خوشحال توسط محافظین مریم رجوی رهبر فرقه رجوی
این گروه سازمان مجاهدین که از آن صحبت میکنم و مدعی است که علیه رژیم ایران فعالیت میکند، به این نوع اقداماتش در عراق بسنده نمیکند. دو ماه قبل درست در وسط همین پارلمان توسط یکی از اعضایش به خالی کردن یک گلوله در مغز من درصورتیکه دست از افشاگری جنایاتشان برندارم تهدید شدم.
وقتی که فعالیتهایمان را در افشای سوء استفاده آنها از پارلمان اروپا و رسانه ها و سیاستهای تروریستیشان را متوقف نکردیم همین چند هفته پیش درست در مقابل پارلمان اروپا دو تن از فعالین ما مورد ضرب و شتم قرار گرفت که توسط حفاظت پارلمان از دست آنها نجات یافتند و در بیمارستان بستری شدند همه اینها نشان میدهد که اینها چقدر علیه کسانیکه دست به افشاگری در زمیمه تروریسم آنها، سیاستهای نقض حقوق بشر، فساد و … آنها میزنند، خشن و مهاجم هستند تا حدی که حتی در داخل همین پارلمان در بیرون همین پارلمان افشاگران را مورد تهدید و ضرب و شتم قرار میدهند و کسی نیست که آنها را متوقف کند!!

حمیدرضاطاهرزاده عضو فرقه رجوی که آقای داود ارشد را به خالی کردن گلوله در سرش در سالن پارلمان اروپا تهدید کرد
جلسه امروز بوضوح این امر را اثبات میکند که اتحادیه اروپا باید اقدامات جدی تری در حمایت از کسانیکه افشاگری میکنند و حقایق را بیان میکنند اتخاذ نماید.
آقای استه لیوس کولوگلو عضو پارلمان اروپا از حزب چپ و اداره کننده جلسه در جواب به اعتراض و درخواست آقای ارشد توضیح دادند که گروه اتحاد چپ اروپا – چپ سبز شمال اروپا اخیرا یک لایحه ای را در حمایت از افشاگرها، حتی حمایت از خانواده آنها و … را به پارلمان اروپا ارائه کرد که متاسفانه با مخالفت حزب راستگرای مردم اتحادیه اروپا از نهایی شدن آن جلوگیری شد.
لازم به یاد آوری است که حزب راستگرای مردم اروپا همان حزبی است که اخیرا بعد از اخراج فرقه رجوی از پارلمان اروپا

خانم مستر رجوی مریم در جلسه حزب مردم
بدلیل اعمال تروریستی اش مریم رجوی را به دفتر خود در پارلمان لوکزامبورگ دعوت نمود تا در یک جلسه نمایشی در راستای سیاستهای مافیای موجود در اروپا و جهان در حذف و سرکوب افشاگرها از این فرقه تروریستی دلجویی و حمایت نمایند. و توسط آقای ارشد طی نامه ای به رهبر آن محکوم و اعتراض شد.

اعضای پارلمان اروپا خانم گابی چیمر (رئیس گروه چپ در پارلمان) و استلیوکولوگلو

شرکت جولین آسانژ سردبیر سایت ویکیلیکس از طریق فیس بوک در کنفرانس

نمایش فیلم ژوزه کوزو خبرنگار ترور شده توسط ارتش آمریکا در کنفرانس

سخنان برادر خبرنگار ترور شده و سخنان آقای ارشد در کنفرانس
نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا

چرا آقای اسماعیل وفا یغمایی دل در گرو اصلاح فرقه رجوی دارد
ژانویه 27, 2018

چرا اسماعیل یغمایی علیرغم صدها مصاحبه و مقاله و … در بازار سیاسی علیه فرقه رجوی، هنوز دل در گرو اصلاح رجوی دارد و تلاش میکند هرطور شده وی را براه راست هدایت کند؟ و در این مسیر اولا اصرار دارد که وی نمرده است، و در ثانی اصرار میکند که اصلاحش کند و با کنارگذاشتن اسلام و جمهوری دمکراتیک اسلامیش بدامن مردم بازگردد…؟

یک نکته مهم را که همه مخاطلین در مورد آقای اسماعیل وفا یغمایی باید بدانند این است که، آقای یغمایی علیرغم اینکه سمت مرکزیت سازمان را یدک میکشد (میدانم که ایشان هیچ علاقه ای به مرکزیت رجوی بودن ندارد) همانند بقیه مرکزیتها و دفتر سیاسی ها و شورای رهبری ها… در هیچ تصمیم گیری در سازمان نه دخالت داده شده و نداشته که هیچ، همواره او را از تمامی مشکلات درون سازمان جدا نگهمیداشتند.
رجوی به هیچ کس چنین اجازه ای نمیداد. و در واقع هیچ یک از خیانتهای رجوی از نوع توتالیتریسم استالینی اش را تجربه نکرده است. تا اینکه در خارج کشور جدا شد. به همین دلیل آقای یغمایی کماکان آن حاله نور را بر بالای سر رجوی مشاهده میکرده است. و با این دستگاه فکری بوده است که از آن جدا شده و بعنوان یک بدهکار ایدئولژیک و مبارزاتی به رجوی از کسوت مجاهدی خارج و به کسوت شورایی (از نظر رجوی یک بریده مزدور خائن) نقل مکان کرده است. حالا چرا به مخالفت پرداخت و … را میگذاریم خودشان اگر خواستند بگویند ما قصد باز کردن آنرا نداریم. هرچند جنبه تئوریک و مبارزاتی آن در نوشته “بریده کیست” بیان شده است.

حال سوال اولیه این است که، درجایئکه مسعود رجوی مارک قطعی “عبور از هضم رابع رژیم” بر پیشانی آ قای یغمایی زده. و خود خوب میداند معنی آن چیست؟ آقای رجوی چگونه باید بشما بگوید که در حکمی که برای امثال شما و ما صادر کرده است جدی است؟

زمانیکه مسعود رجوی صد آب شسته تر از اسماعیل را (البته از نظر رجوی) با حکم “سلاحهای آتشین ما بسمت سینه هایتان است” حکم تیرشان را از زبان وقلم محمد اقبال یکی از سردژخیمان کثیفش آنهم همین چند روز قبل و آنهم زمانیکه قدرتی ندارند و تمامی پشم و پیله آنها در 5000 کیلومتری کشور ریخته و روزانه بر اثر فشارهای طاقت فرسای کار اجباری تشکیلاتی و کهولت سن روزانه مرده (بزبان رجوی شهید) تحویل پزشکی قانونی آلبانی میدهد.
آیا پیام عاشورای 2013 که وصیت کرد باید همه ما جدا شدگان (از نظر رجوی بریده خائن) از دم تیغ بگذرند کافی نبوده؟ فراموش نکنید که حکم مزدوری نه به مخالف رجوی که به هر جدا شده ای زده میشد. و لازم نبود جدا شده مخالف باشد.
حسین نژاد فقط گفته بود در جلسات سرکوب روزانه فحاشی نکنید. به اعدام محکوم شد.
زمانیکه میداند همین مارک مزدور و … در اشرف به تمامی مجاهدین که انتقادی را مطرح میکردند زده میشد و با تکیه بر همان مارک در خود اشرف بود که فرد منتقد دستگیر و زندانی میشد.

زمانیکه میداند که رجوی با شیوه های استالینی تمامی مخالفین را آگاهانه تبدیل به تفاله میکرد و با ناجوانمردانه ترین، ضد انسانی ترین شیوه ها و با همکاری صدام زمانیکه مجاهد مخالف زندانها را تحمل میکرد و کوتاه نمی آمد آنها را به رژیم تحویل میداد، یعنی خود بدست خود آنچه در بوق و کرنا میکند که جدا شدگان مزدور هستند را خودش تولید میکرد.
و شما آقای یغمایی در بوق مسعود رجوی “مزدور بد است” میدمید و برایش بازار گرمی میکنی !!!! چرا غیر مستقیم کار ننگین رجوی را تائید میکنی؟ چرا برای خیانتی که با تحویل مجاهدین به رژیم بطور سیستماتیک به کل جنبش کرده است تائید میتراشی؟ چرا چرا؟ مگر رجوی منادی ارتجاع ولایت فقیه نوع استالینی نیست؟ مگر منادی سرکوب و نیستی نیست؟ در زیر از صفحه 20 کتاب مسعود رجوی بخوان:

آیا این کتاب که به اصرار سازمان نام نویسنده آن مسعود رجوی در جلد آن چاپ شده غیر از داعش است

زمانیکه میدانی رجوی در اوج وقاحت و بیشرمی مافیایی این داستان مزدوری و… را تولید کرده که مخالفین را نابود کند. یعنی میدانی که رجوی اگر خیلی نگران مزدوری و در خدمت رژیم در آمدن اعضایش و شورایی هایش بود خوب میگذاشت جدا شوند و مخالف او باشند ولی بدامن رژیم نیفتند. آیا مشکل رجوی مزدور بودن و شدن کسی بوده است؟

چرا خود بدست خود اولا تنها در خروجی تشکیلات را بدرون رژیم باز میگذاشت. طوریکه همه همقطاران آقای یغمایی “یعنی مراجع تقلیدِ تائید و رد مبارز و غیر مبارز در خارجه با ارزشها و معیارهای مسعود رجوی با همان شیوه های مافیایی” جهت خروج از تشکیلات و اثبات بی خطر بودنشان برای رجوی، التماس میکردند که بگذار از تشکیلات خارج شوم، ولی میروم ایران و تو (رجوی) کمک کن که بروم ایران و اینگونه با مزدور خواندن من توسط تو (رجوی) نابود شده و در لیست مزدوران رجوی وارد گردم. یا میروم و از کسوت مجاهدی خارج و در کسوت شورایی میمانم. که در فوق نوشتم رجوی برای مجاهدین جا انداخته بود که این بریده مزدوری است.

در ثانی مگر نمیدانی که مجاهدینی که نمیپذیرفتند بداخل بروند رجوی آنها را تحویل صدام میداد که اجبارا با اسرای جنگ باز با رژیم معاوضه شوند؟ آیا آقای یغمایی این میزان چشمان را بسته است که نمیتواند این منطق ساده را ببیند؟

آیا آقای یغمایی شکی دارد که رجوی برای حفظ قدرتش، تابحال هزاران نفر را نابود کرده است؟ مگر همین خانواده یغمایی را نابود نکرده؟ و صدها خانواده دیگر را؟

مگر سر سوزنی شک وجود دارد که رجوی چندین بار برای نابودی همین تشکیلات بجهت اینکه مخالفش بودند تا مرگ آخرین نفرآنها تلاش کرده است.
یکبار در فروغ جاویدان. یکبار در داستان حفظ اشرف به قیمت کشته شدن همه سه هزار نفرساکن آن. یکبار نیز در لیبرتی به بهای قطعه قطعه شدن آنها زیر موشکبارانهای رژیم با جلوگیری از خروجشان از لیبرتی؟

آقای یغمایی مشکل کجاست که دل از این امام زاده نمیکنید؟ اسلام را مسعود رجوی بگذارد کنار؟ درک و … شما کجارفته است؟ رجوی به قول خودش 120هزار را به کشتن داده، هزاران خانواده را از بین برده، هزاران نفر را بقول تو مزدور کرده، هزاران نفر را به تیرک اعدام خواهد سپرد تا آنچه بقول خودش از امامت و یا خلافت اسلامی از او توسط خمینی دزدیده شده بود را بچنگ بیاورد.

چگونه انتظار دارید به توصیه یک از هضم رابع رژیم گذشته (از نظر رجوی) از این دریای خون برعکس شنا کرده و به ساحل نور و روشنایی و بدامن مردم باز گردد؟ آنوقت به کسانیکه به اصلاح رژیم چشم دوخته اند ما میتوانیم ایراد بگیریم؟

رجوی که بعد از اینکه اینهمه خون روی دستش دارد، بعد از اعتراضات 1388 و بعد از قیام یکپارچه مردم ایران و شعارهای پایان اسلام کماکان بر همان طبل میکوبد، آیا شما پیام را دریافت نمیکنید؟

آیا رجوی هیچ اصلی بوده است که در این چهل سال گذشته بدان پایبند مانده باشد؟ از مبارزه ضد امپریالیستی به رفتن با نه تنها امپریالیستها که با جنایکاراترین جناحهای آن. با عربستان و….از مبارره برای آزادی تا کشتن آزادی، از مبارزه علیه زندان و شکنجه تا زندان و شکنجه و اعدام و سوزاندن … (خودت گفتی که شما را برای تهیه خبر از سرکوبهای 1363 به منصوری فرستاد)

خوب اگر همه اینها برای رسیدن به قدرت است آیا بعد از چهل سال نمیتوانست همین اسلام را که به گفته خودت رژیم برای ابد در ایران دفن کرده است دست از این اسلام نوع رجوی راکه به بهانه “خواست مردم مسلمان ایران به شورا و مجاهدین تحمیل کرده بود” برمیداشت؟ و میگفت مردم ایران اثبات کردند که حکومت مورد دلخواهشان ربطی به اسلام ندارد. بنابراین مانیز واژه اسلام را از “جمهوری دمکراتیک اسلامی” حذف میکنیم؟ آیا اگر اینرا میگفت در نظر جهانیان و ایرانیان بالاتر میرفت یا خیر؟ پس چرا نمیتواند بکند؟

اسماعیل به جمله ای که در زیر مینویسم توجه کن:

رجوی قبل از هرچیز اسیر “تفکر فرستاده خدا بودن خودش است” که چتر بالایی قدرت پرستی اوست.

رجوی بدون اسلام نوع داعشی خود نابودی خودش را میبیند. و برای همین برای حفظ آن حاضر بود و هست که همه ایران و ایرانیان را نابود کند. که فقط خوشبختانه توانسته به بخش کوچکی از هدفش برسد. رجوی در حاکمیت از بمب اتم نیز برای مردم ایران خطرناکتر است. یعنی یک قتلعام برای تمامی ایرانیانی که اسیر او شوند.

ولایت فقیه رجوی را به قلم خودش در نشریه مجاهد بخوان.

این رویکرد رجوی است در مورد ولایت فقیه. مطلقا آنرا رد که نمیکند هیچ بلکه میگوید نوع درست و حسابیِ آن نزد رجوی است.
البته ما نمیدانستیم که او امام و امام زمان و خلیفه مسلمین جهان بودن خود را از زندان با خود داشته است که همانطور که خودت هم خوب میدانی درست چند ماه بعد از فروج جاویدان در اشرف در آن سوله سبز رنگ، همین امامت و امام زمان بودن خودش را علنی کرد که هیچ مجاهدی پشیزی برایش قائل نشد که رجوی از انجا کمر به قتل همه بست. و داستان جدا کردن خانواده را راه اندازی کرد.

چرا رجوی را با دیگر سیاسیون مانند بنی صدر و … مقایسه میکنی؟ چرا از اصلاح این دیو دست برنمیدرید؟ اگر رجوی اسلامش را زمین بگذارد چه چیزی را به مردم ارائه کند؟

آیا چهل سال کافی نبوده که مانند رژیم به شما اثبات شود که اگر چیزی بود باید طی این چهل سال شکست روزانه بیرون میزد؟ آیا وقتی شما که بیش از یک دهه است جدا شده ای؟ این میزان به او امید بسته اید، میتوانید وضعیت مهدی ابریشمچی ها و احمد واقف ها و عباس داوریها و محمود عطایی ها را بفهمید که هنوز گرفتار او هستند را درک کنید؟ فصل مشترک را میبینی؟

اگر سر سوزنی در تمامی دستگاه رجوی جز همان اسلام نوع ولایت استالینی و بغایت خشن چیز دیگری بود باید بیرون میزد. رجوی همه مبارزه و مبارزین را چه در داخل تشکیلات، چه جدا شده را نیست و نابود کرده است. و این تنها و تنها دستآورد و محصولی است که رجوی میتواند تولید کند. نابودی همه به قیمت بودن رجوی. ایران رجوی را حالا شاید بهتر بتوان فهمید.

چرا آقای یغمایی نمیتواند قبول کند که رجوی مرده است؟ آیا این دل نکندن از او به چه دلیل است. رجوی که گفتیم اینهمه کشت و کشتار راه انداخته که بقدرت برسد. چهل سال است که هر روز میگوید فردا قیام میشود-فردا قیام میشود-فردا قیام میشود. بعد درست روزی که تمامی کشور بپا خاسته حاضر نیست با صدای خودش پیام دهد؟

آیا این با منطق چهل سال آشنایی ما حتی بعنوان یک ناظر بیرونی نه کسی که همه چیز رجوی را میداند سازگاری دارد؟ کسی که خمپاره باران لیبرتی و کشته و تکه تکه شدن مجاهدین را بهانه پیامهای صوتی چندین ساعته خود میکرد و آنرا فدیه ای برای رساندن پیام اشرف نشانها به مردم ایران جهت قیام قلمداد میکرد. چرا وقتی بعد از چهل سال گفتن اینکه بدنبال قیام هستیم و گفتن:
گفتند یافت می نشود جسته ایم ما – گفت آنک یافت می نشود آنم آرزوست
توسط رجوی درست زمانیکه “آنم آرزوست” در دیماه 1396به وقوع پیوسته است برایش ارزش یک پیام صوتی دو دقیقه ای ندارد؟ آنوقت این به چه معناست؟

و اگر یک ذهن در رابطه با مرگ او با مقاله این قلم بنام ” مسعود رجوی اگر نمرده چرا پیامش صدا ندارد.، گردانهای ارتش آزادیبخش پس کجایند؟ “متقاعد نشده است و با حوادث اخیر و رویکرد رجوی نیز نمیشود آیا نمیتوان نتیجه گرفت که مشکل در زنده و مرده بودن رجوی نیست بلکه جای دیگری است؟ و اساسا ربطی به واقعیت مرده و زنده بودن رجوی ندارد. بلکه این تمایل ماست که نمیتوانیم او را مرده بپنداریم چون کماکان دل در گرو اصلاح او و بازگشت این جرثومه داریم. و کراهت این رویکرد را در مشروعیت بخشیدن به رجوی و البته جنایات (از بریدن سر بنی صدر، قاسملو، متین دفتری، علی زرکش، تا حاج سید جوادی، خودت، روحانی، قصیم، و هزاران مجاهد و مبارز و خانواده های آنها… )او را درک نمیکنیم.

آقای یغمایی که در آخرین پیام خود به دفعات و با تاکید فراوان با مزدوران تولید رجوی زمانیکه خود رجوی را خطاب قرار داده است مرز بندی میکند آیا بیانگر این نیست که میخواهد نشان دهد که در این نقاط با رجوی همسوست و با لی لی به لالای رجوی گذاشتن از این طریق متقاعدش کند که حرفش را گوش کند و اصلاح شود؟؟؟؟

پایان سخن اینکه آقای رجوی مطلقا مشکلی با پیوستن همه کسانیکه از فرقه اش جدا میشوند به رژیم ندارد که هیچ بلکه این بالاترین هدیه به رجوی است. و رجوی با بالاترین انرژیها همه را سوق داده است که اینگونه باشد. بنابراین وانمود کردن به مرز داشتن با مزدوران این را تداعی میکند که رجوی مشکلش این است.

داود ارشد
27 ژانویه 2018
مطالب مرتبط
نامه سرگشاده به اسماعیل وفا یغمایی
خطاب به همه کسانیکه از فرقه رجوی جدا شده اند

نامه آقای داود ارشد از اعضای عالیرتبه ‏سابق فرقه مجاهدین و شورای ملی مقاومت ‏به دبیرکل حزب مردم اتحادیه اروپا در مورد ایجاد تنفر در میان مردم ایران بدلیل ‏دعوت از مریم رجوی به استراستبورگ ‏
ژانویه 26, 2018
آقای ژوزف پاول دبیرکل محترم حزب مردم اروپا، باعث بسی افتخار است که اجازه دادید تا نظرم را در مورد فرقه رجوی
بعرض شما برسانم.
ابتدا مایلم تشکر خودم را بخاطر حمایت حزب مردم اتحادیه اروپا از مبارزات مردم ایران برای آزادی و دمکراسی بیان کنم.
پر واضح است که همه مردم آزادیخواه جهان حمایت صمیمانه بین اللملی از اهدافشان را قدر میشناسند.
اما جهت اینکه یک حمایت در نزد مردمی که اتفاقا بدان نیاز نیز دارند، معتبر، قابل قبول و موثر باشد نباید از طریقی ابراز و اعلام گردد که باعث ایجاد نفرت و بی اعتمادی در میان همان مردم نسبت به ابراز کننده حمایت گردد.
عطف به این امر، دعوت از خانم مریم رجوی رهبر فرقه رجوی یک تشکیلات فرقه ای تروریستی در تاریخ 25 ژانویه 2018 در استراسبورگ جهت ابراز حمایت شما از مبارزه مردم ایران نه تنها به ضد خودش تبدیل میشود که باعث بی اعتمادی نسبت به حزب مردم اروپا در میان همان مردمی که اتفاقا به حمایت شما نیاز دارند میگردد.
من برای بیش از سه دهه یکی از اعضای سابق عالیرتبه فرقه رجوی و همچنین نزدیک به دو دهه بعنوان به اصطلاح عضو شورای ملی مقاومت آن بوده ام. من مسئول شاخه دانشجویی خارج کشور فرقه رجوی، مسئول شاخته ترکیه، مسئول شاخه پاکستان آن بوده ام.
زمانیکه با حمایت فرقه رجوی از عمل تروریستی 11 سپتامبر مخالفت کردم خانم مریم رجوی مرا به ده سال زندان محکوم کرد. بنده فقط وقتی که آمریکا عراق را تسخیز نمود، توانستم فرار کنم.
فرقه رجوی به ترور آمریکایی ها در ایران افتخار میکند، آنها زمانیکه در عراق بودند از داعش حمایت تام و تمام کردند. حکومتی که مریم رجوی و شوهرش مسعود رجوی به مردم ایران ارائه کنند نوع بسیار خشنتر همان است که امروز در ایران در جریان است. مسعود رجوی خود را خلیفه مسلمین جهان نامیده است.
فرقه رجوی از شیوه های زندان، شکنجه و حذف فیزیکی و سیاسی با مارک زدن برای سرکوب مخالفین درونی خود استفاده میکند.
بنده مطمئن هستم که حزب مردم اروپا ماهیت واقعی فرقه رجوی را نمیشناسد. که هدفی جز نابودی دستآوردهای بشر معاصر ندارد.
جناب دبیرکل
فرقه رجوی بخاطر تروریسم و همکاری با صدام حسین عراق و …. بیشترین نفرت را در نظر مردم ایران بخود اختصاص داده است. طوریکه حتی ایرانیان خارج از ایران در هیچکدام از جلسات آنها شرکت نمیکنند و آنها مجبورند از کمپهای پناهندگی افراد را بعنوان ایرانی به مراسم خود با فریب و نیرنگ بکشانند.

همین هفته در 24 ژانویه بنده با آقای دکتر بیسر پتکو رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا در پارلمان اروپا ملاقات کردم و هر آنچه لازم بود را در مورد فرقه رجوی و ماهیت آن به ایشان گفتم، از جمله موضع خانم آنا گومز عضو پارلمان اروپا نسبت به ماهیت فرقه رجوی . https://youtu.be/iM_DBm7nozI

دیدار آقای داود ارشد با دکتر بیسر پتکوف رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا
بنده بسیار سرفراز خواهم بود که شواهد و اسناد قطعی که توسط فرقه رجوی منتشر شده است در مورد هر آنچه در فوق آمد و هزاران موردی که بدان اشاره نشد را حضوری نیز تقدیم کنم.
ارادتمند
داود باقروند ارشد
26 ژانویه 2018
Friday 26 Jan 2018
Honorable Secretary General of EPP
Mr. Josef Paul
It is an honor for me to be able to write to your honor and express my opinions about Mek.
I would like to thank EPP Party’s efforts to support Iranians’ struggle for Freedom and Democracy. It is obvious that all the freedom loving people of the world appreciate international support for their cause.
For the support to be credible, accepted and effective among the people in need, it should not be expressed through means that triggers hatred and mistrust towards those who offer their support.
Having said that, inviting Mrs. Maryam Rajavi leader of Mek an extremist cultic organization to convey your support for the Iranians’ struggle would not only backfire but will discredit EPP’s sincere support among The Iranians who need to be supported.
I have served as a high ranking member of Mek for nearly 3 decades I have also been member of its so called NCRI (National Council of Resistance of Iran) for 2 decades. I have been the head of its international student’s organization outside Iran, head of Mek’s Pakistan branch and head of its Turkish branch.
I was sentenced to 10 years of imprisonment by Maryam Rajavi because of my rejection of her support for September 11 terrorist act. I could only escape when Americans took over Iraq which I defected to Americans.
Mek is proud of killing Americans in Iran. Mek fully supported ISIS while they were in Iraq.
Mek’s promised system of Government to Iranians is exactly the same as what is now current in Iran. Masoud Rajavi (Maryam Rajavi’s Husband) declared himself as the Califia.
Mek uses imprisonment, torture, physical and political elimination (by branding them,…) to suppress and silence dissident members.
I am sure EPP Party is not fully aware of the real goals and long term policies of Mek, which is to destroy the Western Civilization.
Mek is the most hatred Organization among Iranians because of its terrorism and collaboration with Saddam Hossein of Iraq during Iran and Iraq war.
To the extent that no Iranian even outside Iran takes part in Mek’s annual gatherings forcing Mek to bring in people from refugees camp paying all their expenses for three day stay in Paris and pocket money without explaining to them the content of the meeting.
This week on Jan 24 I met Dr. Biser Petkov in EU Parliament and explained everything, including the position of honorable Ana Gomes about the real nature of Mek. https://youtu.be/iM_DBm7nozI
I will be most honored to be able to also offer hard evidence in person of all said above and thousand not even mentioned from the printed materials of Mek itself.
Sincerely yours
Davood Baghervand Arshad
Ex high ranking member of Mek and NCRI
افشای اعمال جنایی فرقه رجوی در دیدار آقای ارشد با رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا
ژانویه 24, 2018
روز گذشته سه شنبه 23ژانویه 2018 مراسم اعتای جوایز “رز نقره ای” به منتخبی از شخصیتها و ان جی اوهای فعال در سطح اروپا در محل پارلمان اروپا برگزار شد. جنبش نه به تروریسم و فرقه ها نیز بعنوان یک ان جی او فعال در سطح اروپا به این مراسم دعوت شده بود که آقای داود ارشد به نمایندگی از جنبش در این مراسم شرکت کردند.

درمراسم اعتای جوایز آقای داود ارشد با آقای دکتر بیسرپتکوف رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا و وزیر کار و امور اجتماعی بلغارستان درمحل پارلمان اروپا دیدار و گفتگو کردند.

دیدار آقای داود ارشد با دکتر بیسر پتکوف رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا
آقای ارشد در این دیدار طی گزارشی ضمن تشریح نوع و حوضه فعالیت جنبش نه به تروریسم و فرقه ها و شرح فشرده ای از سابقه آن و آنچه بر خودش در تشکیلات تروریستی فرقه رجوی گذشته و آنچه در حال حاضر در آلبانی میگذرد، چالشهای روبروی ان جی او ها بویژه آنها که با فرقه های مخرب همچون فرقه رجوی مواجه هستند اشاره نمود و چند نمونه از آنها از جمله ضرب و شتم فعالین مدنی و حقوق بشری در مقابل همین محل پارلمان توسط محافظان مریم رجوی رهبر فرقه و بدستور او اشاره نمود و ویدئو اعتراض خانم آناگومز عضو پارلمان اتحادیه اروپا در مقابل خانم موقرینی درخواست ایشان به اخراج عوامل فرقه رجوی از تمامی ساختمانهای پارلمان اروپا اشاره میکند را برای ایشان نمایش دادند. در نمونه دیگر از تهدید به خالی کردن یک گلوله در مغز خودشان توسط یکی از اعضای به اصطلاح شورای ملی مقاومت همین فرقه رجوی بنام حمید رضا طاهر زاده در صحن اصلی در داخل پارلمان اروپا اشاره کرد.

رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا آقای دکتر پتکوف که بشدت تحت تاثیر این اخبار قرار گرفته بود ضمن ابزاز تعجب از دستیارشان سوال کرد که چرا این حادثه که خانم آنا گومز نیز بدرستی یک عمل جنایی به آن اشاره کرد در بولتن شورای اتحادیه اروپا منعکس نشده است؟ و از دستیارشان خواستند که آنرا پیگیری کنند.

آقایان مهدی خوشحال، عبدالکریم ابراهیمی که توسط محافظان مریم رجوی مورد ضرب و شتم قرارگرفتند
آقای ارشد همچنین اضافه کردند که آقای رئیس استحضار دارید که زمانیکه این فرقه مخرب با این میزان از دروغ و فریب در داخل پارلمان از دمکراسی و آزادی و حق عقیده و بیان دفاع میکنند درست در مقابل ساختمان و نه حتی در خفا اعضای فعال ان جی او ها را اینگونه بدلیل افشای همین رفتارهای این فرقه در خفاء بقصد کشت مورد ضرب و شتم قرار میدهند اگر قدرت داشته باشند و در نبود نظارت و کنترل همانند پادگانهایشان در اشرف و لیبرتی و حالا در تیرانا با مخالفین چه میکنند.
کار و تمرکز جنبش ما بر افشای چنین فرقه های مخرب و کمک به قربانیان آن است که با استفاده از دمکراسی موجود در غرب کماکان اقدامات تروریستی خود را علیرغم اینکه به اروپا آمده اند ادامه میدهند.

آقای رئیس سوال کردند که آیا این عده دستگیر شدند که گفته شد بله با کمک حفاظت پارلمان و پلیس و طی یک تعقیب و گریز سه تن از ده تن محافظ دستگیر شدند.
طی این مراسم با تمامی ان جی او های اروپایی و فعالین مدنی دعوت شده و از جمله برندگان جوایز “رزنقره ای” دیدار و ضمن تشریح فعالیتهای جنبش نه به تروریسم و فرقه ها ، فعالیت های فرقه تروریستی رجوی را افشا گردید..
آقای ارشد همچنین با آقای آنتونیو دلتور از برندگان جایزه رزنقره ای، بخاطر افشاگری اسناد معروف به لوکس لیک LuxLeak که فرار مالیاتی بسیاری از سران کشورها، ملکه الیزابت، ثروتمندان و شرکتهای بزرگ و حتی ورزشکاران و … را برملا نمود و به همین خاطر در لوکزامبورگ تحت تعقیب و محاکمه قرار دارند دیدار و در مورد تهدیداتی که ان جی او ها در فعالیتهای افشاگرانه خود با آن مواجه هستند مفصلا گفتگو کردند.

دیدار آقای ارشد و آقای آنتونیو دلتور افشاگر اسناد لوکس لیکس

دریافت کنندگان جوایز رزنقره ای

افتتاح مراسم توسط رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها
24 ژانویه 2018

ترور مستشاران آمریکایی، گردانهای شورشی و ولایت فقیه
ژانویه 21, 2018
هرچه زمان میگذرد و فرقه رجوی بیشتر در مسیر اضمحلال درون تشکیلاتی و بی پایگی اجتماعی و ایزولاسیون در میان آپوزیسیون غرق میشوند، آنچه تمامی اعضای جدا شده مجاهدین و تمامی متحدین شورایی آنها و تمامی کارشناسان امور سالیان است در مورد آن طی گزارشات مفصل اطلاع رسانی کرده اند، عملکردها و ماهیت عقب افتاده نوع طالبان و داعشی آنها رو میشود طوریکه در موارد بسیاری توانسته است گوی سبقت را از رژیم نیز برباید.
اوج این رسوایی در تظاهرات و قیام دیماه 1396 بود که جهان به تمام و کمال گواه این امر بود که فرقه رجوی مطلقا هیچ ربطی به مردم ایران نداشت. و اگر قرار است ربطی داشته باشند همان محاکمه سران آن در قبال اعمال تروریستی، خیانت و وطن فروشی و همچنین جنایات علیه اعضای خود و مردم کردستان عراق و…خواهد بود.

تائید ترور آمریکایی ها در نشریه مجاهد
در فوق نشریه مجاهد شماره 18 ص 7 آقای مسعود رجوی از افتخاراتش در ترور مستشاران آمریکا با تیتر کردن آن چماق ساخته بود این روزها شاهد تکذیب آن در اوج وقاحت و غلط کردم های پشت سرهم در لاس زدن با همان کسانی است که طبق مقاله آقای رجوی در فوق هستیم. رجوی مینویسد:

متحد انقلابی دیگر مریم رجوی برای مبارره ضد بورژوازی برای مجاهدین
“مواضع ضد امپریالیستی سازمان حداقل برای خود جنایتکاران آمریکایی جای هیچ شک و شبهه ای ندارد، زیرا آنها از اولین سالهای عملیات مسلحانه سازمان (سال51 ببعد) با آتش مسلسلهای مجاهدین خلق که سینه مستشاران و مزدورانشان را می شکافت روبرو بوده اند.” مسعود رجوی

اخیرا نیز با وجود اینکه در جریان تظاهرات دیماه با نبش قبر مسعود رجوی با جعل اطلاعیه بنام او و خواندنش توسط گوینده رادیو که تنها شباهت آن به اطلاعیه های رجوی لحن گوینده بود، بسیار بور شدند از رو نرفته و با رو کردن چند عکس و یک کلیپ ادعا کردند که اگر مردم قهرمان و مبارز ایران بویژه زنان پیشتاز ایرانی در بیش از 120 شهر و در مقابل نیروی انتظامی و چشم در چشم آنها درنفی رژیم هرچه دلشان خواست شعار دادند طوریکه گوش جهان را کر کردند، اما مشخص نیست چرا طبق ادعای کذایی فرقه رجوی، خواستشان را از تنها آلترناتیو دمکراتیک مورد علاقه عربستان و اسرائیل و جان بولتن و…، دوباره یک “جمهوری اسلامی دیگر از نوع فرقه رجوی است” عنوان کرده اند. که آنرا نیز اولا در کمال کم رویی و خجالت در ثانی در نوک قله کوهها و دشتهایی که حتی پرنده نیز پر نمیزند فریاد کردند!!!!
از طرفی نیز جهان از عملکرد فرقه رجوی انگشت بدهان مانده است، و آن این است که در یک فرقه تا چه میزان پرنسیپها، اصول، ارزشهای انسانی، تعهدات و پایبندی به دستآوردهای انسان معاصر میتواند به تمسخر گرفته شود. طوریکه باوجود اینکه مسعود رجوی ازسال2003تا آخرین پیام عاشورای سال 2013فقط حضور صوتی داشت. که در آخرین پیام عاشورایش وصیت به کشتن مخالفان جدا شده و خط و نشان کشیدن برای غرب بعنوان مقصر شکست وی در نشستن بر تخت قدرت در ایران کرد، نزدیک پنچ سال میگذرد. در این فاصله نیز حتی حضور صوتی نداشته، و از طرفی درسال 2016 توسط یکی از قدیمترین و قویترین متحدین خودش آقای ترکی الفیصل که از سال 1365/1986 در ارتباط مستقیم (در عربستان) با اوقرار گرفته مرگش در مهمترین جلسه سالانه فرقه رجوی در حضور مریم رجوی و با تاکید دوباره اعلام گردید و سازمان نیز هیچگاه بعد از آن زنده بودن مسعود رجوی را تائید نکرده کماکان جهان را با اقدام خیره سرانه صدور یکباره اطلاعیه های خطاب به مردم ایران بنام مسعود رجوی که جنبش مردم ایران را بخاطر مطامع قدرت پرستانه نابود کرد ولی در روز روزش این قیام با گستردگی 120 شهر حتی ارزش حضور صوتی (که هیچ تهدیدی هم ندارد) نیز برایش نداشت!! ولی در اوج وقاهت و احمق فرض کردن هواداران و مجاهدین در اسارت آلبانی مدعی است زنده است، جهان را به یک نیش خند بسیار تلخ و تمسخر آمیز وادار کرده ااست.
ترجمه نیش خند تلخ جهان به این فرقه در عمق خود به این معناست و این حقیقت را بیان میکند که:

جازدن مرده ای که 15سال است جهت فرار از پاسخگویی به اعمالش به جهان طی یک خود کشی سیاسی به “غیبت” پناه برده، با پیام دادن از قول او بعنوان رهبر مردمی که قهرمانانه در صحنه حضور دارند، روی دیگر سکه قالب کردن تشکیلات فرسوده، از کار افتاده، پیر و بیمار و بدون لباس و سلاح در 5000 کیلومتری کشور بعنوان ارتش آزادیبخش و یکانهای شورشی به همان مردم قهرمان ایران است. این در و تخته بخوبی به هم چفت میشوند.

یگانهای شورشی در 30تیر
سازمان از سال 1365 بدنبال جارو شدن همه تیمهای عملیاتی اعزامی از عراق متکی به هسته های تحت نام مقاومت داخل کشور که در تور وزارت اطلاعات و احاطه کامل آن بودند را بعنوان بن بست کامل هر گونه تحرک در داخل میدانست. بحث ارتش آزادیبخش نیز ازهمینجا شروع شد که رجوی نیز به شکست جنگ چریک شهری در جمعبندی بیانیه تاسیس ارتش آزادیبخش اشاره کرد.

جمعبندی مسعود رجوی از شکست تروریسم شهری در نشریه مجاهد

وزارت اطلاعات درکنترل هسته ها

همانگونه که رجوی نیز تاکید کرد، رژیم که بطور کامل بر شبکه تلفنی و ارتباطی سازمان سوار شده بود پا را فراتر گذاشت و عملا خود را تبدیل کرد به هسته های مقاومت که در داخل فعال هستند. با اینکار ضمن فعال نگهداشتن پوشالی سازمان در رابطه با خودش و سازماندهی هسته های وزارت اطلاعات که تماما عناصر اطلاعاتی رژیم بودند که تظاهر به هسته بودن میکردند تمامی خط و خطوط سازمان را نیز کنترل و خنثی میکردند. ضمنا براحتی اطلاعات کاذب به سازمان میداد و تمامی اقدامات از خارج سازمان را هدایت میکرد. که البته بتدریج سازمان بدان پی برد و روی به استفاده از عشایر مرزی تحت نام قاچاق چی که میتوانستند براحتی بداخل ایران تردد کنند آورد. بعدها مشخص شد که قاچاقچی ها نیز آلوده اند (یعنی این وزارت اطلاعات است که ضمن آمدن بداخل اشرف و تماس با سازمان تمامی تراکتها را برایش بداخل میبرد).
سازمان در اوج اطلاع از اینکه تمامی تماسهای سازمان و تلفنها و سرنخهای ارتباطی … تحت کنترل و هدایت رژیم است با پایان جنگ ایران وعراق از مجاهدین خواست که با تماس از خانواده هایشان بخواهند که به اشرف بیایند تا با به اصطلاح آموزش آنها (با بی خبر گذاشتن آنها از تسلط وزرات اطلاعات به تمامی ارتباطات…)بداخل بفرستد. این اقدامات با دستگیری واعدام اولین خانواده های اعزامی مختومه شد. که خون آنها به پای فرقه رجوی است که آگاهانه و صرفا جهت استفاده تبلیغی از شهادت این خانواده ها آنها را بکام مرگ فرستاد.
چند ماه بعد با اوج گیری ورود خانواده ها به اشرف و اشراف رجوی به نفرت خانواده های مجاهدین از خودش خانواده ها را که بعد از بن بست صلح معائده آسمانی نقطه وصل سازمان به مردم ایران میخواند، با مارک مزدور رژیم و نجس و … نفی کرد و دیگر اجازه نداد که هیچ خانواده ای با هیچ مجاهدی تماس برقرارکند و ادامه قطع کامل از مردم را بجان خرید.
استفاده فرقه رجوی از هسته های وزارت اطلاعات
با این بن بست از آنجا که سازمان دیگر هیچ راهی جهت تبلیغ اینکه در داخل فعال دارد نداشت بفکر استفاده دوباره از هسته های وزارت اطلاعات افتاد. منطق هم این بود که از عکسهای ارسالی هسته های وزارت اطلاعات علیه خود رژیم استفاده میکنیم!!!! بدین ترتیب هسته های سلحشور!!! وزارت اطلاعات عکسهای مورد نیاز فرقه رجوی را برایش ارسال میکردند. و در نشریه نیز چاپ و تبلیغ میشد!!
توجه شود که عکسها تماما چاپ خارج است و امکان چاپ آن در داخل با ریسک صد در صد روبروست و یا وجود ندارد. شاهد این مدعا نیز محلهای اعلام حمایت از رجوی است که یا در دشتی بی آب و علف و یا در نوک کوه و جایی که هیچ کس حضور نداشته باشد است.

تجربه شخصی هسته های وزارتی

خود بنده دو بار زمانیکه ایران بودم هسته های وزارت اطلاعات را تجربه کردم. یکبار که بتازگی وارد ایران شده بودم به محل زندگی من زنگ میزدهند. از آنجا که اولا بنده دقیق میدانستم که سازمان مطلقا چنین امکانی ندارد و اینکه سازمان از هسته های وزارت اطلاعات استفاده میکند و هسته ای در کار نیست. در ثانی سازمان شماره تلفن محل زندگی مرا نداشت چون تا رسیدن خودم به ایران بعد از 30 سال قطع کامل از خانواده نه آدرس و نه تلفن داشتم. و بعد از رسیدن به ایران بود که مشخص شد در کجا مستقر میشوم. بنابراین موضوع تماس (هسته های وزارت اطلاعات) را در نوبت هاییکه باید برای معرفی نوبه ای خود مراجعه میکردیم عنوان کردم که از این تلفنها نزنند و گفتم که میدانم که سازمان چنین غلطی نمیتواند بکند بویژه که چون مزاحم خانواده است. که تلفنها قطع شد.
یکبار هم تعداد حدود 30-50 برگ آرم قرمز رنگ سازمان در قطع 20*20سانت را درست در مسیر پیاده رویی که من اجبارا از آنجا جهت رفتن به محل کارم استفاده میکردم در یک فاصله بیست متری ریخته بودند بود. که محل بسیار شلوغی بود در عباس اباد. و هیچ آرم دیگری در آن حوالی چه قبلش که بنده پیاده آمده بودم وچه بقیه مسیر که پیاده رفتم نبود. مهم اینکه هیچ کس از شاید تقریبا دویست نفری که در لحظه از روی آنها رد میشدند اساسا حتی متوجه تراکتها نمیشند چه برسد به اینکه بدانند مال کیست و آرم چیست و تنها من بودم که برایم آشنا بود. وزارت اطلاعات با اینکار میخواست عکس العمل مرا در قبال سازمان وفعالیتهای به اصطلاح هسته های سازمان چک کند.

اگر توجه کرده باشید یکی از کلیپهایی که سی دیماه را جشن گرفته است و درمترو شیرینی پخش میکند، مردمی که شیرنی را میخورند و چهره شان نیز نشان داده میشود! اساسا نمیدانند که (نوشته سی دیماه سال 1396 “روز خروج رجوی از زندان” مبارک باد برای چیست) آنها شیرینی را میخورند و شاید به روح مرده رجوی صلواتی فرستاده باشند، این حداقل فایده اینکار میتوانست باشد البته اگر استثنا توسط وزارت اطلاعات انجام نشده باشد. اما تاکتیک رسوای دیگر فرقه رجوی که عالم از آن با خبر است استفاده از عکس گرفتن در خارج و جازدن بعنوان فعالیت داخل است و یا از کلیپهای ویدئویی با صدا گذاری بعنوان فعالیت کانونهای شورشی یاد میکند.

اساسا اگر هم فرض کنیم که همه آنها نه وزارت اطلاعات و یا صحنه سازیهای فرقه رجوی در خارج باشد. کم و کیف همه آنها و نحوه ابراز آنها زمانیکه میلیونها زن و مرد ایرانی در 120 شهر بمدت نزدیک به دو هفته بالا تا پائین نظام را بهم دوختند این چند چریک زبده کانون شورش برای شعار دادن به نوک کوه و بیابان پناه برده و در آنجا نیز با رعایت احتیاط شعار میدهند. که خود گستردگی و صحت و سقم آن کانونهای پوشالی شورشی را نشان میدهد.
در اینجا هر خواننده ای میتواند این سوال را مطرح کند که: چرا این قلم مانند تمامی تحلیلگران و آگاهان سیاسی تلاش دارند که حضور کانونهای شورشی حتی کاذب را نفی کنند؟ آیا همین حضور چند نفر در کوهها و بیابانها هم به تقویت روحیه سلحشوری مردم نمی افزاید؟

دو جواب برای این سوال وجود دارد:
یکی از جانب مردم ایران است که از این فرقه متنفرند و تنها حقی که برایش قائل هستند محاکه شدن بخاطر اعمال چهل سال گذشته اش است. و اوج بی اعتنایی آنها را به چهل سال گذشته و همه فعالین آن در دو هفته تظاهرات اخیر و سال 1388 دیده ایم.
جواب دوم را از نظرات مسعود رجوی در مورد ولایت فقیه میتوان گرفت:

مسعود رجوی در مقاله: روحانیت شیعه برسر دوراهی تاریخی در نشریه مجاهد شماره 7 چنین آورده است:
«««اولا: این روزها بازار بحث در مورد ولایت فقیه از هرطرف داغ است. اینکه ولایت فقیه در اسلام واقعی و نه اسلام طبقاتی رایج چیست وچه موارد و چه تاریخچه ای دارد، موضوع مقاله جداگانه ای است. … اما آنچه مسلم است اینکه در اسلام واقعی طبقه روحانی وجود ندارد (نقل به مضمون). و در تائید آن تمام حرف را میزند آنجا که کد میآورد: “هرمذهبی رهبانیت دارد و رهبانیتِ امت اسلام جهاد و پیکار است.”
تا اینجا اصل را تائید کرده ولی میگوید ولی فقیه منم که مبارزه کرده ام. باور نمیکنید؟ به ادامه بیانات ایشان در همین مقاله توجه کنید.
ثانیا: فقیه بمعنای واقعی و قرانی آن زمین تا آسمان با آنچه امروز در نظر عوام است تفاوت دارد در فرهنگ عامیانه معمولا بکسی فقیه گفته میشود که مسائل شرعیه و آنهم فروعات و جزئیاتی از قبیل طهارت و نجاست را برای مردم بازگو میکند، و یا آنها را در رساله ای گردآوری کرده و عموما از روی لباسش شناخته میشود.
حال آنکه بمعنی دقیق کلمه فقیه بفرد صاحب فهم و استنباط و دریافت از هرچیزی گفته میشود آنگاه وقتی این توانایی فهم واستنباط در چهارچوب دین باشد، فرد فقیه، فقیه در دین نامیده میشود. یعنی کسی که در دین و اصول و احکام آن صاحب فهم و دریافت بوده و بتواند مسائل مختلف را پاسخگو باشد.
ملاحظه میشود که فقیه چیزی است بالاتراز عالم. بعبارت دیگر هرکس که چیزی را میداند نسبت به آن چیز عالم است. ولی معلوم نیست که در آن فقطه هم باشد. چرا که لازمه فقیه بودن رسوخ در اعماق آن چیز و توانایی پیگیری و پیاده کردن آن در شرایط مختلف است. در مثل کسی که شناکردن بلداست، ولی معلوم نیست که بتواند خودرا از میان امواج طوفانزا بساحل برساند. …..»»»

و دو مثال دیگر….
ادامه مقاله رجوی:
«««همچنین میدانیم اگر کسی واقعا دراسلام فقیه نباشد، و جوهر اصول و احکام این ایدئولژی را عمیقا درک نکرده و به هدف احکام واقف نباشد، حتی همین امروز نیز از بردگی و مالکیت خصوصی ابزار جمعی تولید دفاع خواهد کرد. …
از این مثالها میخواهیم نتیجه بگیریم که فقیه واقعی کسی است که با اشراف به جهان بینی توحید و مکتب اسلام بتواند لااقل در اصول و کلیات، اسلام را در زمان خود پیاده کند و اینهم مستلزم برخورداری از دیدگاههای واقع بینانه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی روانشاسی… است که بسیاری از مدعیان امروزی آن از جمله بیخبرانند…»»»»
حالا باور کردید؟ ایشان نه تنها اصل ولایت وفقیه را رد نمیکنند که معتقدند ولی فقیه بسیار بیشتر از آن است که عامه میدانند. و اصل آن نزد کسی نیست الا خود ایشان. همان چیزی که در عراق در شهر اشرف در بیکاری ناشی از قفل شدن در عراق بر سر مجاهدین با اعلام امام زمان و ولی امر (خلیفه) مسلمین و خود را صاحب مال و جان و ناموس همه مسلمین جهان بودن پیاده کرد.
بله مردم ایران این شیاد را بخوبی چه بدلیل تروریسم آن در شهرها، کشتار فرزندانشان در مرزها، همدستی با قاتلان ایرانیان و اشغالگران کشورشان، با سرکوب فرزندان مجاهدشان در تشکلات رجوی، با اقدامات خلاف عرف و اخلاق از یکطرف و آنچه میخواهد بعد از اینهمه جنایات برای مردم ایران از ولایت فقیه رادیکال به ارمغان ببرد، چه از طریق افشاگریهای فرزندان مجاهد جدا شده شان و چه از طریق آنچه خود شاهد بوده اند میشناسند.
بنابراین وظیفه هر ایرانی و هر انسانی است که این شیاد را که اصل اجرا شده ولایت فقیه کنونی را کم میداند و قول بیشترش و غلیظترش را میدهد افشا کنند بخصوص که جهت فریب مردم ایران و جهان با نعل وارونه زدن در ظاهر شعار ” مرگ بر اصل ولایت فقیه” هم میدهند. و یا در ظاهر بالاترین افتخارات خودش که تروریسم و کشتن آمریکایی ها ست را ، بطور شیادانه تکذیب میکنند تا بقدرت برسند تا ….
ما گفته ایم (با علم یقنی و نه تحلیلی …)، بزرگترین شانس مردم ایران بقدرت نرسیدن این تشکل خطرناک در ایران بوده است. ما گفته ایم از زبان مسعود رجوی و مریم رجوی و آن اینکه، اگر جهان میگوید رژیم بدنبال قدرت هسته ای جهت دفاع از خودش بود. رجوی بدنبال استفاده آن جهت جهانی کردن خلافت خودش بود. که بنده نظرم این است که گور به گور شد و نتوانست ولی رسالت را به مریم رجوی سپرده که همین کار را بکند.
اگر در مریم رجوی و باقی مانده فرقه رجوی، اعتقاد به ولی فقیه رادیکا (نوع استالینی- پول پوتی) تغییرکرده بود، مرده و هفت کفن پوسیده مسعود رجوی را همچون توهین بعنوان زنده به مردم ایران و جهان قالب نمیکرد و با اعلام مرگ رجوی از اصول داعشی آن فاصله میگرفت.

تمام این نمایشهای مسخره یعنی اعتقاد عمیق به ولایت فقیه آنهم از نوع (استالینی-داعشی)، بعلاوه تروریسم افسار گسیخته از افتخارات فرقه رجوی و میراث مسعود رجوی است که مریم رجوی دنبال میکند. اما مصلحت و شیادی ایجاب میکند فعلا تکذیب شود.
در خاتمه در مقابل ادعای هواداران ولی فقیه نوع استالینی که با زدن خود به … میگویند خود رژیم گفت کار کار مجاهدین است، باید گفت که رژیم با استفاده از تنفر مردم از مجاهدین جهت از دم تیغ گذراندن دستگیرشدگان اخیر نیاز به مجوز عمومی دارد. به همین دلیل اول به آنها انگ میزند تا بتواند کارش را با تائید مردم کرده باشد.
داود باقروند ارشد
عضو سابق تشکیلات رجوی و شورای ملی مقاومت آن
21 ژانویه 2018

← ده‌ها وکیل خواستار پذیرش پرونده بازداشتی‌های اخیر در ایران شدند
موفقیت بزرگ برای اعضای اسیر فرقه رجوی-عبدالکریم ابراهیمی →
One Response to ترور مستشاران آمریکایی، گردانهای شورشی و ولایت فقیه

  1. حسن لنگرودی says:
    فوریه 6, 2018 at 2:27 ب.ظ
    آقا اینها تا تاریخ باقی است بعنوان همدست دشمن مردم ایران صدام حسین یاد خواهند شد و بعنوان یک نمونه کثیف از خود و میهن فروشی مثال زدنی برای عبرت تاریخ باقی خواهند ماند

مهستان یا تئاتر مبارزه و آلترناتیو به کارگردانی آقای نوری علا
ژانویه 16, 2018
واقعیت نبود هیچ آلترناتیو دمکراتیک و مستقل واقعی درمقابل رژیم کنونی بزرگترین معظل جنبش مردم ایران برای رهایی از آن است. مقوله ای که ذهن مبارزین واقعی این مردم را بخود مشغول کرده است. این کمبود واقعی همه ایرانیان خسته و کارد به استخوان رسیده را مترسد و گوش بزنگ نگه داشته تا هر ندایی که کورسویی از تشکیل یک آلترناتیو در آن دیده شود بطرف آن جلب شوند. متاسفانه همانگونه که در فضای سیاسی خارج کشور در سالهای اخیر شاهد بوده ایم هستند عناصر و تشکلهایی که فرصت طلبانه (هرکدام با اهداف مختلف) تلاش میکنند از این کمبود جدی سوء استفاده کرده و اجناس تقلبی خود را به مردم ایران قالب کنند. این تلاشها از جانب تمامی طیف های سیاسی ایرانی از به اصطلاح اصلاح طلبان داخل رژیم گرفته تا نوع استالینیستی همین رژیم (فرقه مجاهدین خلق) در خارج کشور با هوشیاری مردم ایران نتوانسته است بجایی برسد.

متاسفانه درآخرین نمونه این تلاشها مربوط به حرکتی است که تحت نام سکولاردمکراتها شکل گرفته است. بنده نیز مانند بسیاری از کنشگران دیگر سیاسی خارج کشور با خوشحالی و اشتیقاق و به توصیه یکی از همرزمان سابق به این تلاش جذب شدم. تا ضمن انتقال تجربیات خود در شکست تمامی تجارب پوشالی دیگر اگر بتوان کمکی کوچک به رفع این کمبود جدی جنبش مردم ایران کرده باشم. در طی دو روز کنگره پنجم 28 و 29 اکتبر که احزاب و گروهها و شخصیتهای مبارز و فرهیخته بسیاری در آن رنگین کمانی از دیدگاهها و راه حلهای مختلف را بنمایش گذاشتند آقای نوری اعلا که بعدها خودشان را “طراح و پیشنهاد دهنده-همه کاره” کنگره و … (تحت نام وحدت در کثرت) معرفی کردند تا لحظه آخر سکوت اختیار کرده بودند تا بعد از اینکه 150نفر از 200 شرکت کنندگان کنگره را ترک کرده بودند به صحنه آمده و با نادیده گرفتن دو روز کنگره بطور بسیار غیرمعقول و غیر دمکراتیک پیشنهاد مهستان را به محدود افراد باقی مانده و صندلیهای خالی شده بعنوان حاصل این کنگره ابلاغ کرد!!!

«««آقای دکتر عبدالستار دوشوکی از شرکت کنندگان در کنگره دراین باره نوشتند:
به ناگاه آقای دکتر نوری علا (بعنوان سخنران آخر) با رد همه پیشنهادات دو روزه (۲) به بازماندگان آن نشست می گوید: “خانم ها و آقایان ! به منازل خود تشریف ببرید. ما آدرس ایمیل های شما را داریم. برای تشکیل “مهستان اپوزیسیون” شما را دعوت خواهیم کرد”. به همین سادگی! جمعبندی و نتیجه گیری و تعیین تکلیف برای بیش از صد شرکت کننده فرهیخته و “بزرگسال” به همین سادگی و بی رودرواسی بود. و شوربختانه هیچ کسی هم اعتراض نکرد که این تردستی غیرمترقبه و شاهکارگونه “مهستانی” در لحظات واپسین از کجا آمد.
جناب آقای دکتر نوری علا در مصاحبه با کیهان لندن (۳) می گوید “من جرئت پیدا کردم ایده و فکری را که مدت‌ها در سر داشتم در پایان کنگره مطرح کنم. بالاخره کسی که کار سیاسی می‌کند و می‌خواهد بگوید که من برای مملکتم کاری می کنم باید به یک نوعی از جایی نمایندگی داشته باشد، بدون نمایندگی حقانیتی وجود ندارد و طرف گفتگو هم خواهد گفت تو کی هستی که می‌خواهی حرف بزنی! در نتیجه همیشه در پی این بودم که چگونه می‌شود جمعی را با همدیگر متحد کرد، حالا از صد نفر تا هزار نفر؛ تا وقتی یک نفر از جانب آنها سخن می‌گوید بتواند بگوید که من نماینده این تعداد هستم”. بعقیده نگارنده باید گفت: عجب؟ این چه شیوه و ترفند دمکراتیکی است که ایده و فکر خود را باید در طی دو روز بحث و گفتگو و مباحثه پنهان داشت، و بجای مطرح کردن آن در ابتدای کنگره و به بحث گذاشتن آن، در پایان کنگره مطرح کرد؟ …. گویی نتیجه محتوم این بازی دو روز قبل از آغاز آن حتمی الوقوع و گریزناپذیر بود. …در جواب این سوال خبرنگار کیهان لندن (۳) که می پرسد: “آیا فکر می‌کنید این «مهستان» می‌تواند موفق باشد؟ دکتر نوری علا جواب می دهد: ” یک نفر از دویست نفری که در سالن بودند نگفت که من نیستم، بلکه همه پرسیدند ما چطور می‌توانیم عضو شویم”. باز هم باید گفت حیرتا و شگفتا به این درجه از “خودشکوفایی” و اعتماد به نفس. زیرا به گواهی شهود از جمله خود بنده و عکس یادگاری پایانی در غروب یکشنبه (۴) فقط ۵۷ نفر (شامل عکاس) باقی مانده بودند؛ بعلاوه چند نفری که حاضر نشدند در عکس حضور داشته باشند و سالن را قبل از عکسبرداری ترک کردند. این ادعا و شیوه اعمال دمکراسی یعنی توهین به خرد جمعی. »»» پایان نقل قول

با این رفتار آقای نوری اعلا و بدون اینکه کنگره به نتیجه ای رسیده باشد و ابلاغِ “به خانه های خود بروید برای مهستان دعوت خواهید شد” در اوج تعجب از اینکه این مهستان از کجا ناشی شد چه ربطی به این کنگره داشت، پس کنگره برای چه بود؟ اینهمه هزینه، وقت و انرژی نزدیک به 200تن از سازمان ها و شخصیتها و فرهیختگان تحمیل کردن و آنها را از سراسر جهان به کلن کشاندن برای چه بود؟ آیا استفاده فرصت طلبانه از دعوت و حضور شخصیتهای سیاسی و احزاب برای جازدن آن بعنوان تائید مهستان نوری علا بود؟ یا خیر ادامه همین کنگره خواهد بود یا … با ذهنیتی کاملا در ابهام و کاملا نا باورانه در اولین جلسه مهستان شرکت کردم.

قبل ازمهستان توسط مسئول فنی و عضو حزب سکولار دمکرات آقای …. نسبت به نرم افزارکال کنفرانس Zoom که میتواند تا 500نفر را بهم وصل کند توجیه شدیم. آنچه بسیار قابل تامل است اینکه اعضای این مهستان گذشته از اینکه سابقه هرکدام برای دیگر روشن نبود، نه تنها هیچ شناختی از همدیگر نداشتند حتی اسامی همدیگر را نیز نمیدانستند.

اینبار نیز آقای نوری علا تصمیم گرفته بودند که مهستان را در دو نوبت 50 نفره برگزار کنند. که افراد ثابت هر دو نوبت همان اعضای حزب چند نفره خودشان بودند. متاسفانه در همان جلسه اول مهستان که فقط 40نفر شرکت کردند، هشت نفر عضو حزب سکولار دمکراتها بودند که بعنوان هسته اصلی تیم اجرایی مهستان و سه نفر را نیز باز به پیشنهاد نوری علا از میان بقیه گزینش کردند.

نوری اعلا: “آقای … به این دلیل که مدیریت خوانده اند، آقای … را چون مطالعاتی تئوریک میکنند، و ….” در صورتیکه نوری علا با نادیده گرفتن کامل حقوق 50 نفر دوم وارد انتخاب کمیته اجرایی میشدند. در واقع حزب سکولار دمکرات (آقای نوری علا) همانگونه که از کنگره پنجم برای جازدن مهستان خود بعنوان محصول کنگره پنجم و حاصل کار انبوه افراد و احزاب و … دست به یک دزدی سیاسی میزدند اینبار با مهستان بعنوان مصاحبه برای گزینش استفاده میکرد و خبری از مناسبات دمکراتیک نبود. و متاسفانه در جواب سوال خبرنگار کیهان لندن که پرسیدند: “آیا فکر می‌کنید این «مهستان» می‌تواند موفق باشد؟ دکتر نوری علا جواب می دهد: ” یک نفر از دویست نفری که در سالن بودند نگفت که من نیستم، بلکه همه پرسیدند ما چطور می‌توانیم عضو شویم”.

در این میان یکی از زنان سلحشور و جوان شرکت کننده که به تازگی نیز از ایران آمده اند در اعتراض به این شیوه کار، پیشنهاد حضور یک نماینده از میان مهستان جهت نظارت بر کار کمیته مربوطه دادند که ایشان را مجبور کردند که از پیشنهادش عذرخواهی کند. و با او کاری کردند که در مهستان شرکت نمیکنند. متن مباحث در فیس بوک قابل دسترسی است.

پیشنهاد بنده نیزجهت شرکت 32 نفرمهستان اول در جلسه مهستان دوم جهت رعایت حقوق ما و آنها از اطلاع و اشراف از تصمیمات و نظرات همدیگر نیز به محض مطرح شدن با صحبت خارج از نوبت آقای نوری علا با مخالفت ایشان با این ادعا که امکان فنی اجازه نمیدهد ایندو مهستان اول و دوم را ادغام کنیم از طرح آن و به رای گذاشته شدن و یا … جلوگیری شد.

در پایان جلسه طبق پیشنهاد یکی از اعضای جدید کمیته اجرایی نیم ساعت کال کنفرانس بین خودشان ادامه می یابد که در آن مسئله شفافیت و پخش زنده جلسات مهستان مطرح میشود که تعدای مخالفت میکنند که آنرا از طریق ایمیل به رای 32نفری که کال کنفرانس راترک کرده بودند گذاشته شد که از جانب جمع با ایرادات و سوالات متعددی از جمله عدم شناخت ما از همدیگر، مسائل امنیتی، محتوای غیر قابل ارائه به عموم، اثرات منفی شکست مهستان در جامعه،… مطرح شد. بنده نیز مانند بقیه در تشریح بخشی از نظراتم طی ایمیل در مورد موضوع شفافیت (در زیر آمده است) برای جمع نوشته و ارسال کردم. (کل مکاتبات در انتها آمده است)

««« دوستان عزیز و گرامی مهستان
موضوع علنی شدن و نشدن جلسه اول مهستان واکنشهای بسیار متفاوتی را در بین عزیزان مهستان پدید آورد. واکنشها از یکطرف نشان دهنده شادی و خوشحالی ناشی از تشکیل این مهستان میباشد که امری خجسته و مبارک است. از سوی دیگر نیز ناشی از صداقت اعضای آن که میخواهند با مردمشان شفاف باشند بوده است. ولی آنچه بنظر بنده کمتر بدان توجه شده است این است که: قبل از هر چیز ما در مهستان در قبال مردم خود مسئولیت داریم. و صرفا از سر وقت گذرانی و پر کردن وقت ویا خوشحالی و یا اینکه یک آلترناتیو هم ما معرفی کرده باشیم نیست که بدین کار مبادرت ورزیده ایم.
ما در قبال موفقیت این مهستان مستولیت داریم تا در نتیجه شکست آن ضربه دیگری به راه حلهای دمکراتیک و مستقل مردم ایران از طریق ایجاد نا امیدی و یاس زده نشود. که خسارت جبران ناپذیر دیگری خواهد بود. که عواقب آن بنفع دشمنان مردم ایران و به ضرر کشور و مردم خواهد بود.
ما هنوز همدیگر را نمیشناسیم. تا حدی که بعضی ها نیز حرف نفوذ هم زدند. در این مرحله ما هنوز نه آلترناتیوی تشکیل داده ایم و نه دولت موقتی و نه هیچ تصمیمی گرفته شده و یا میتوانیم بگیریم که منافع مردم در اثر شفاف بودن و یا نبودن آن بخطر بیفتد.
و مهمتر اینکه از طریق این شفافیت مردم بتوانند در تصمیمات ما اثر گذار باشند. شفافیتی که منافعی از منافع مردم را (از طریق اثر گذاری آنها و یا نمایندگان آنها) تامین نکند فقط ما را از خودمان متشکر میکند. و خالی از محتواست.
جسارتا، اگر در ایران بوده باشید جلسات مجلس در روزهای خاصی از رادیو سراسری مستقیم پخش میشود. ولی آیا سر سوزنی ارزش محتوایی دمکراتیک – بمعنی شفافیت دارد؟ نه چون مردم اثری در آن نمیتوانند داشته باشند. رژیم فقط برای بستن دهانهاست که از آن استفاده میکند. و از خودش متشکر و از مردم طلبکار میشود.
بنابراین شفافیت یک محتواست بمعنی تقسیم قدرت با مردم بمعنی شراکت دادن آنها در فرایند بحثهای منجر به تصمیمات و دادن فرصت به اثر گذاری بر تصمیمات از طریق نظارت بر آنها. شفافیت یک فرم خالی نمایشی نیست. و یا خدایی نکرده جهت خودنمایی و ابراز بهتری ما نسبت به دیگران نیست.
اگر در کارمان کمی جلوتر برویم آنوقت میتوان دید که:
شفافیت زمانی دارای ارزش است که ما بخواهیم تصمیماتی بگیریم ناظر بر منافع عمومی کشور- مردم ایران که قدرت این تصمیم گیریها توسط مردم بما سپرده شده باشد. در غیر اینصورت چه شفافیتی؟ بنظر بنده بحث شفافیت در تئوری و اصول (چه بسا بدون توجه به محتوای واقعی-سیاسی آن) با پیاده شدن آن در واقعیت متناسب با شرایط و موقعیت خودمان، دشمنان و البته مردم ایران، در میان دوستان مهستان مخلوط شده است که شاید جسارتا نشان از کم تجربه بودن ما در امر مبارزه و کار سیاسی دارد.
نکته تاکتیکی بسیار مهمی که بنظر بنده میرسد و در فوق بدان اشاره کردم این است که نباید خوشحالی و تمایل حتی صحیح خودمان به شفاف بودن را بر منافع مبارزاتی مردم ایران ترجیح دهیم. چگونه؟ ما باید همگی قبل از هرچیز از موفق بودن این اقدام در حداقلها مطمئن شویم که خدایی نکرده شکست آن مایه یاس مردم ایران و خوشحالی و حار تر شدن آلترناتیوهای وابسته به دشمنان مردم ایران و از جمله رژیم نشود. بسیاری تلاشهای قویتر از ما در گذشته شروع شده است، بسیار همفکران متحدتر از ما که در افکار یکدست تر بوده اند و بسیار جلوتر از ما نیز رفته اند ولی متاسفانه بجایی نرسیده است. دور اندیشی و مسئولیتی که در فوق بدان اشاره شد ایجاب میکند که شتابزده تصمیم نگیریم و کاری که در پیش گرفته شده را جدی تر تلقی کنیم.
توجه کنید:
در جلسه اول مهستان پیشنهاد بنده منبی براینکه لازم است شرکت کنندگان جلسه اول حداقل در جلسه دوم بصورت ناظر حضور داشته باشند بدون به رای گذاشتن توسط دوست عزیمان آقای نوری علا رد میشود!! که فاصله گرفتن جدی است از شفافیت واقعی و درونی است. ولی یک پیشنهاد شفافیت به یکباره از جلسه تیم اجرا بعد از پایان مهستان در سطح مهستان از طریق ایمیل به رای گذاشته میشود. شاید با این انتظار که همه جواب بله یا خیر بدهند!!! و در پایان نیز موکول به تصمیم گیری در جلسه مهستان دوم میگردد آنهم بدون مشخص شدن نظر مهستان اول!! و مشخص نیست با کدام برنامه و با کدام استراتژی؟ شفافیت نیاز به کمیته ای خاص دارد. نیاز به بررسی دارد نیاز به برنامه های آتی کلی مهستان دارد، نیاز به مشخص شدن بسیاری فاکتورهای مهم دارد که هیچ کدام در درسترس نیست. از جمله موارد زیر. »»» پایان کداز ایمیل به مهستان

که با واکنش شگفت انگیز ولی نه دور از انتظار آقای نوری علا مواجه شدم که در آن از تمامی سابقه ادبی خود استفاده کرد تا با بکارگیری القاب زیر تنها به یک ایراد پاسخ دهند و در پایان حکم اخراج ضمنی صادر کند!!! به ایمیل آقای نوری علا به بنده توجه کنید:

««« From: Mehestan of ISDM [mailto:mehestan.isdm@gmail.com] Sent: Thursday, December 14, 2017 4:42 PM
To: NTCM
Subject: [SPAM] نامهء اسماعيل نوری علا در پاسخ به مطالب ارسالی آقای داود باقروند
آقای باقروند
نامهء بلند و تعحب برانگيز شما، آن هم فقط خطاب به آقای ذاکری (و احتمالاً خطاب به همه، اما در بخش ای ميل های نامرئی) بسيار غافلگير کننده بود و نشان از ادامهء روش های مجاهدی در بين مخالفان خود اين سازمان داشت و اين نگرانی را پيش آورد که شما بخواهيد با اين نوع نوشته ها اين جمع تازه تأسيس را از هم بپاشيد.هانتقال تجربه ها امر خوبی است اما اگر به دروغگوئی و تحريف واقعيت ها بيانجامد مسئلهء خطرناکی خواهد شد. ه
به اين جملهء نامردانه تان توجه کنيد:هه
“در جلسه اول مهستان پیشنهاد بنده منبی براینکه لازم است شرکت کنندگان جلسه اول حداقل در جلسه دوم بصورت ناظر حضور داشته باشند بدون به رای گذاشتن توسط دوست عزیمان آقای نوری علا رد میشود!! که فاصله گرفتن جدی است از شفافیت واقعی و درونی است. ولی یک پیشنهاد شفافیت به یکباره از جلسه تیم اجرا بعد از پایان مهستان در سطح مهستان از طریق ایمیل به رای گذاشته میشود. شاید با این انتظار که همه جواب بله یا خیر بدهند!!! و در پایان نیز موکول به تصمیم گیری در جلسه مهستان دوم میگردد آنهم بدون مشخص شدن نظر مهستان اول!! و مشخص نیست با کدام برنامه و با کدام استراتژی؟ “

دخالت من در آن ماجرا صرفاً جنبهء تکنيکی داشت والا اصلاً دعوت 50 نفر اول هم مطابق اظهار لحيهء شما «فاصله گرفتن جدی از شفافيت واقعی و درونی» محسوب می شد. شما بدون توجه به همهء مقدمات گفته شده در جلسه پيرامون محدوديت های تکنيکی که موجب شده بود فقط 50 نفر اول برای شرکت در جلسهء نخست دعوت شوند، پيشنهاد نامعقولی را مطرح کرديد و من هم بعنوان سخنران و توضيح دهنده گفتم که فعلاً اين کار مقدور نيست.ه
اگر مسئلهء انتشار ويدئو هم به رأی اينترنتی گذاشته شد از آن رو بود که در ابتدای جلسه اين تصميم مطرح نشده بود و هنگام مطرح شدن آن هم بخشی بزرگی از حضار جلسه را ترک کرده بودند و ناچار بوديم از همهء شرکت کنندگان در آن جلسه بپرسيم که آيا با انتشار ويدئو موافقند يا نه؛ که با پنج نظر مخالف مجبور شديم ويدئو را منتشر نکنيم. شما اين «پرونده سازی»ها را از کجا ياد گرفته ايد؟ آيا مبارزات ضد ديکتاتوری شما هم از همين نوع کارها است؟
يک بار، بنا بر اعتراضات متعددی که به دست من (بعنوان دعوت کنندهء حضار) رسيده بود، از شما تقاضا کردم که از ليست ای ميلی اعضاء مهستان سوء استفاده نکنيد. اکنون می بينم اين شيوهء مرضيه را برای کشتن گربه در دم حجله ادامه داده ايد.ه
من به اين نوع اتهام زنی خيره سرانه معترضم و قضيه را در هيئت اجرائی موقت مهستان مطرح کرده و خواهان رسيدگی خواهم شد. از نظر من جای اينگونه اعمال در اين مهستان نيست.ه

اسماعيل نوری علا
طراح و پيشنهاد کننده پروژهء تشکيل مهستان

http://www.puyeshgaraan.com/Esmail.htm
On Wednesday, December 13, 2017, 5:20:35 PM MST, NTCM info@nototerrorism-cults.com wrote:
»»» پایان ایمیل آقای نوری علا

عصبانیت و رویکرد تحقیر و توهین آمیز این ادیب فرصت طلب را در ایمیل آن به یک انتقاد به خودشان در فوق شاهد بودید. بنده طی سخنانی در روز اول کنگره پنجم 28اکتبر 2017 با تجارب چهار دهه ای در کار سیاسی اظهار داشتم:
««« تلاشها در میان اپوزیسیون مخرب نه بدلیل منافع جامعه و مردمی که خود بطور کامل از آن قطع هستند بلکه بدلیل همان ویژگی خود ‏محوری و خود حقیقت پنداری است. خود را نه تک قطعه ای از کل پازل سیاسی جامعه که کل تابلو سیاسی میپندارند و میخواهند. قطعا در ‏این دستگاه فکری تمامیت خواه اولین اشتباه آخرین اشتباه تلقی شده و همه چیز تحت الشعاع حفظ خود قرارمیگیرد. (با شنیدن اولین انتقاد عنان از دست داده و با نصار انواع ناسزاها و مارکها انتقاد کننده را نیست و نابود میکنند) ولی از آنجا که ‏درصحنه عمل واقعی خطا اجتناب ناپذیر است تمامیت خواهی و عدم صداقت آنها را به لاپوشانی، دروغپردازی، وارونه گویی و سرکوب و ‏حذف منتقد کشانده و از مردم و فعالین سیاسی جدا و ایزوله میکند. همین ایزولاسیون و یکه تازی در صحنه سیاسی و در تشکیلات و جامعه و نبود هیچ ندای سوال ‏کننده (سلحشور) و منتقد و با کور کردن تمامی چشمان نظاره گر در پس دیوارهای آهنین، راه را برای هر انحرافی و سر بیرون آوردن ازبند و بست های ‏وطن فروشانه با بیگانگان از یکطرف و نامه پراکنی با امام زمانهای موهوم وفساد سیاسی تشکیلاتی و اخلاقی باز میکند.»»»

نامه سراسر ناسزای آقای نوری علا که خود را در کار ادبی صاحب سابقه میداند نمونه بارز گفتار فوق است. عصبانیت و عنان از کف دادن بخاطر یک انتقاد در تمامی نامه موج میزند. و هرچه در دنیای ادب! آموخته اند را جهت منکوب منتقد بکار بسته، به انواع اتهام زنی ناروا پناه برده، انتقاد به خود را همانگونه که در فوق آمد (قطعا در ‏این دستگاه فکری تمامیت خواه اولین اشتباه آخرین اشتباه تلقی شده و همه چیز تحت الشعاع حفظ خود قرارمیگیرد) سقوط خود پنداشته ولی آنرا تلاش برای نابودی مهستان وانمود میکند! که اتهامات “تلاش برای براندازی نظام” رژیم را تداعی میکند، ضمن دروغگو خواندن منتقد آژیر خطر را نیز میکشد!! ضمنا ضمن اذعان به این که جدا کردن مهستان به دو دسته 50 نفره نیز فاصله گرفتن از شفافیت است نه تنها متناقض نمیشوند که طلبکار هم هستند. و بجای پاسخگویی و یا قبول اشتباه محدودیت تکنیکی را پیش میکشد و پیشنهاد را “ناممکن و نامعقول” میخواند. درصورییکه در زیر شرکت تولید کننده نرم افزار بلحاظ تکنیکی آنرا قادر به ارتباط تا 500 نفر در یک کال کنفرانس معرفی میکند. همان توضیحی که هم حزبی آقای نوری علا، آقای میلاد آقایی به بنده دادند. استدلال سخیف آقای نوری علا در تراشیدن عذر تکنیکی را برملا میکند.

تشریح توان نرم افزار در ارتباط تا 500 نفر توسط تولید کننده آن
مهمتر اینکه از آنجاکه مهستان را خود سرانه و بدون مشورت کنگره پنجم به اجرا گذاشته و یا چون تشکیل کنگره ها را با مهستان مشورت نکرده به خود بالیده!!! و به خود حق میدهد و آنرا توجیه درستیِ بقیه تصمیمات غیر دمکراتیک خود شمرده تا به خورد مهستان بدهد و انتظار دارد که مورد انتقاد قرار نگیرد. و طلبکار است که چرا باید در مهستان پیشنهاد شما به رای گذاشته شود؟ عجبا!!! اوج خود شیفتگی و عدم درک مناسبات دمکراتیک این دانشمند فرهیخته را درمیزان حق بجانبی در رفتار ضد دمکراتیک فرصت طلبانه میتوان دید. آنجا که مینویسد:
«««اصلاً بفرمائيد که کدام يک از تمهيدات اجرائی کميتهء برگزاری کنگره ها (که ميزبان اين جلسه بود) به رأی گذاشته شده بود که پيشنهاد ناممکن و نامعقول شما به رأی گذاشته شود؟»»»

عجبا باید بخاطر رفتار توتالیتریستی ایشان جایزه نیز به ایشان داد. یک بام و دو هوای آقای نوری علا آنجا که میفرمایند:

«««اگر مسئلهء انتشار ويدئو هم به رأی اينترنتی گذاشته شد از آن رو بود که در ابتدای جلسه اين تصميم مطرح نشده بود و هنگام مطرح شدن آن هم بخشی بزرگی از حضار جلسه را ترک کرده بودند و ناچار بوديم از همهء شرکت کنندگان در آن جلسه بپرسيم که آيا با انتشار ويدئو موافقند يا نه؛»»»

کسی نیست که به ایشان یادآوری کند که مگر همین شما نبودید که چندروز قبلش در کنگره پنجم بعد از اینکه 150نفر از 200نفر رفته بودند طی یک راهزنی سیاسی مهستان را بدون طرح در کنگره بدون مشورت با آن بصورت وحی و محصول آن جا زدید. بنابراین مشکل شما مراجعه به آرا نیست، در مورد علنی کردن جلسات نیز میتوان نتیجه گرفت که چون آشکارا مسئله مورد علاقه!! شما بود ولی با آن مخالفت شده بود خواستید که با رای گیری از طریق ایمیل بدون بحث و بدون بررسی موضوع مهمی چون پخش مستقیم و علنی جلسات مهستان آنرا به اجرا بگذارید. همانکار که در نهایت کردید. والا شما ید طولایی در زمینه کار ضد دمکراتیک تک روی از خود نشان داده اید.

آقای نوری علا ایراد به کار ضد دمکراتیک خود را پرونده سازی میخواند و آنرا خلاف مبارزه با دیکتاتوری میخواند. سوال ما از آقای نوری علا این است که بفرمائید مبارزه با دیکتاتوری چیست؟ مبارزه با اقدامات ضد دمکراتیک (دیکتاتورمآبانه) اگر مبارزه با دیکتاتوری نیست پس چیست؟

در کنگره گفتم که: ” فشار ناشی از مخالفت با مناسبات غیردمکراتیک اینگونه افراد آنها را به جعل و دروغ و… میکشاند.” وبعد از متهم کردن بنده به پرونده سازی، در یک جعل خبر مینویسند:

«««يک بار، بنا بر اعتراضات متعددی که به دست من (بعنوان دعوت کنندهء حضار) رسيده بود، از شما تقاضا کردم که از ليست ای ميلی اعضاء مهستان سوء استفاده نکنيد. اکنون می بينم اين شيوهء مرضيه را برای کشتن گربه در دم حجله ادامه داده ايد»»».

واقعیت “اعتراضات متعدی که بدست ایشان رسیده” کدام است؟
در جریان کنگره پنجم 28اکتبر از آنجا که افراد برای اولین بار بود که همدیگر را میدیدند، و فرصت هم نبود که با همه بتوان تبادل نظر کرد عمدتا ایمیل و آدرس سایت …رد و بدل شد تا بتوان بسرعت به افکار و نظرات و حوضه های فکری همدیگر آشنا شویم و از آن زمان تا 18 دسامبر اطلاع رسانی به همه دوستان با ارسال مقالات و نظرات از همه طرف ادامه داشته است.

ظاهرا در جریان یکی از اطلاع رسانی ها در مورد نظرات سایت ما تنها دو تن از دوستان مهستان نامNTCM که مخفف نه به تروریسم و فرقه ها هستند را بجا نیاورده و سوال کردند مال چه کسی است. و آقای نوری علا نیز درتاریخ 10دسامبر که هنوز مورد انتقاد واقع نشده اند جواب دادند که متعلق به آقای باقروند است. و هیچ حرفی از سوء استفاده در میان نیست.

بلافاصله روز بعد (11دسامبر) از طرف سایت NTCM عذرخواهی برای همه دوستان دریافت کننده از بابت بجا نیاوردن نام NTCM جنبش ارسال شد. و عطف به تذکر آقای نوری علا (بدون اجازه بقیه یاران …ایمیل نفرستند) خواسته شد اگر مایل به دریافت نیستند اطلاع دهند تا اطلاع رسانی قطع شود. که کلیشه ایمیل در زیر آمده است. ولی هیچ کدام از ایندو دوست عزیز و دیگر دوستان درخواست قطع ننمود. و مسئله در 11 دسامبر 2017 حل و فصل شد.

ولی آقای نوری علا بعد از اینکه با اولین انتقاد در تاریخ 13 دسامبر در مورد رفتار ضد دمکراتیک خود مواجه میشود، همچون تمامی افراد مستبد و خود شیفته خود را تمام شده میپندارد و چون هیچ جوابی ندارد مجبور میشود جهت فرار از انتقاد و منکوب نمودن منتقد با دروغ مسئله حل و فصل شده سه روز قبل را در تاریخ 14 دسامبر “اعتراضات متعددی که بدست من رسیده” جلو داده و مطرح کند. جهت اتهام زنی ناشی از عصبانیت از انتقادشدن دست بدامن مسئله حل و فصل شده ای میشود تا شاید از زیر بار عمل ضد دمکراتیک خود بگریزد. آنهم امر مهم و با اهمیتِ تبادل دیدگاهها و نظرات بین افراد مهستانی که حتی اسامی همدیگر را نیز نمیدانند و قرار است به قول این نو رسیده، آلترناتیوی هم ارائه کنند را جرم و سوء استفاده میشمارند. آنهم بدلیل انتقاد به رای نگذاشتن پیشنهادات افراد مهستان و رد مستبدانه آن توسط نوری علا و ممانعت از حتی طرح یک پیشنهاد بدلایل کاذب فنی را ایشان اینگونه ادیبانه پاسخ میدهند:

««« من به اين نوع اتهام زنی خيره سرانه معترضم و قضيه را در هيئت اجرائی موقت مهستان مطرح کرده و خواهان رسيدگی خواهم شد.
از نظر من جای اينگونه اعمال در اين مهستان نيست.ه
اسماعيل نوری علا
طراح و پيشنهاد کننده پروژهء تشکيل مهستان»»»
ایشان ضمن فحاشی “خیره سر خواندن منتقد” با همان شیوه ابلاغ مهستان در پایان کنگره پنجم، مستبدانه یک تنه با نوشتن “از نظر من جای اينگونه اعمال در اين مهستان نيست.ه” حکم اخراج نیز صادر میکند و در انتها مهر همه کاره بودن خودشان و هیچ کاره بودن دیگران را با امضاء “طراح و پیشنهاد کننده پروزه تشکیل مهستان” را همچون یک خود شیفته توتالیتر تمام عیار میکوبند؟؟؟؟ و اوج دمکراتیسم خود را به نمایش میگذارد.

آقای نوری علا که چهل سال دیر آمده است متاسفانه بسیار عجله دارد که با گذاشتن پا بر سر و شانه دیگران و سوء استفاده از کنگره و جمع مهستان زودتر از همه برود؟!!!!

آقای نوری علا طی سخنرانی 44دقیقه ای خود در مهستان اول از بی حاصل ماندن تلاشها طی چهل سال گذشته آپوزیسیون یاد کرد ولی آگاهانه فراموش میکنند که علت را که نبود فرهنگ دمکراتیک و نمایش آشکار خود محوری و منم منم های هژمونی طلبانه از نوع “طراح و پیشنهاد کننده ….” و یا “ایران رجوی رجوی ایران” و… بوده است با نمایش آشکار آن در سرقت سیاسی در کنگره پنجم عنوان کنند. و برعکس شعری که خواندند “یاری اندر کس نمیبینم سواران را چه شد”، چگونه با اینگونه رفتار ضد دمکراتیک پای همه یاران و سواران در صحنه را قطع کرده اند تا برای خود نامی بجا بگذارند.

آقای نوری علا با فردی با سابقه شما در مبارزه سیاسی انتظار نمیرود که کراهت کارتان را درک کنید. آنچه شما با کلمات بسیار خوب تلاش کردید نتیجه تلاش مبارزان چهار دهه گذشته را در چاه ویل نشان دهید را دیگران ثانیه به ثانیه اش را در مواجهه با مرگ و نیستی طی کرده اند و بن بست ها را دیده و تجربه کرده اند که محصول همین مناسبات ضد دمکراتیک که از خود به نمایش میگذارید است. آنها که دستی در آتش داشته اند میدانند که اینگونه رفتار ضد دمکراتیک محصولش جانها و خونهاست که پایمال میشود و میلیونها ایرانی بهایش را میپردازند. اگر سرسوزنی این احساس در کسی باشد وقتی مورد انتقاد عمل غیر دمکراتیک قرار میگیرد شرمگین میشود تا عنان از دست داده و دهان بگشاید. که هیچ با وقاحت تمام بعد از کنگره پنجم صرفا بدلیل دعوتی که به کنگره کرده است به خود اجازه میدهد با نادیده گرفتن همه چیز، تراوش ذهنی خود (مهستان) را بعنوان محصول کار کنگره جا بزند؟ آقای نوری علا مشکل در نبود مبارز و مبارزه نیست. خوشبختانه که در این روزهای اخیر در میهن بپا خاسته دیدیم که مشکل در نبود مبارز نیست. مشکل در 2500سال فرهنگ دیکتاتوری در میان سیاسیون است. همانگونه که در کنگره پنجم 28اکتبر 2017 قبل از اینکه حتی افرادی مانند شما را در عمل تجربه کرده باشم و قبل از اعتراضات اخیر، گفتم:

««« مایلم جسارتا توجه بدهم به یک تفاوت کیفی جامعه امروز با جامعه سال 57 ایران. و ضرورت بازنگری در رویکردهای خودمان. در آن روزگاران (سالهای 1357) با تعدادی تشکلها و مبارزینِ قهرمانِ زندان رفته و شکنجه شده و اعدام را تجربه کرده و مردمی کم و بیش در حاشیه و بی خبر از تحولات جهان مواجهه بودیم. امروز با مردمی قهرمان و مبارز، در صحنه، زندان و شکنجه و اعدام را تجربه کرده و با اتکاء به تکنولوژی انفورماتیک کاملا بروز و عده ای حاشیه نشین خارج کشور مواجهیم. که متاسفانه بعضی از آنها علیرغم ادعای خودشان از نظر مردم ایران القاب بسیار بدی را دارند. »»»

مناسبات ضد دمکراتیک و دیکتاتور معابانه و ناشی از خود شیفتگی لجام گسیخته با سوس عجله در رسیدن و ناشی از تاخیر چهل ساله در جلسه دوم و سوم مهستان ادامه داشته است.

از جمله برخورد با آقای دکتر حسین بر بود که ایشان ایرادات بسیار پخته ای را به کاری که بطور پوشالی پیش برده میشود که خالی از هر گونه ارزش مبارزاتی است و تاکید میکنند که از طرف مردم و سیاسیون جدی گرفته نخواهیم شد، ولی از آنجاکه مشخص است هدفی جز ثبت نام و نشان برای نوری علا نیست و رسیدن سریع به آنچه همه چهل ساله نتوانسته اند بدان برسند، همقطاران نوری علا به صحنه آمده و آقای دکتر حسین بر را بصورت تحقیر آمیزی با بی سر و ته بودن حرفهای آقای دکتر حسین بر منکوب میکنند.

همین رویکرد با منتقد جوانی که چارت پوشالی از مهستان آقای نوری علا را نقد کردند وجود داشت، و او را نیز بدلیل پیشنهاد چارت جدید و انتقادش به بی توجهی به پیشنهادات و پیشبردن هرآنچه خود میخواهند، در ضدیت و در مقابل مهستان معرفی میکنند، آنهم باز به دلیل سرعت!!! دادن به کار!!!! و در منطق سکولار دمکراسی ایشان، سرعت بر حقوق دمکراتیک پیشی میگیرد. که ما وقت نداریم حقوق دمکراتیک شما را رعایت کنیم!!!! که منجر به تذکر بعضی دیگر از دوستان به پرهیز از مارک زدن به همدیگر گردید. (مراجعه شود به مهستان سوم سخنان آقای حسن اعتمادی در جواب عضو مهستان پیشنهاد دهنده چارتی در مقابل چارت نوری علا)

یا زمانیکه یک جوانی آقای حسین نژاد را بدلیل سابقه مبارزاتی 50ساله از زندان زمان شاه تا همین امروز در عالیترین سطوح آن بعنوان هئیت اجرایی پیشنهاد کرد باز این نوری علا ست که بلافاصله بدون نوبت وارد شده و حسین نژاد را بخاطر مبارزه اش در کار سیاسی خودش با توتالیتریسم رجوی لایق اینکار ندانسته و گستاخانه استدلال میکند که با اینکار وجهه ضد مجاهدی به آلترناتیو خودمان میدهیم و ما (نوری علا از جانب مهستان همانگونه که نوری علا از جانب کنگره پنجم) اینرا نمیخواهیم!!! و اصرار آن جوان بجایی نمیرسد. هرچند فکر نمیکنم که آقای حسین نژاد بدلیل مشغله های مبارزاتی و فرهنگی که دارند فرصت برایشان باقی مانده باشد و بپذیرند. ولی تفاوت شما با یک دیکتاتور در راس مهستان چیست؟

آقای نوری علا با احترام به همه سوابق ادبی شما که بنده هیچ صلاحیت نظر دادن در آن را ندارم، باید به عرض برسانم که آنچه طی اینمدت از شما دیده شده است به قطع یقین شما شاید سکولار (معلوم نیست با چه درکی از آن) ولی مطلقا دمکرات نیستید. بلکه بشدت تحت تاثیر قوی خودکامگی قرار دارید و متاسفانه صفات ادبی شما به این مشکل بشدت دامن زده است و متاسفانه در آن مسیر بخدمت گرفته میشود.

شما هنوز سرسوزنی بها در مبارزه نپرداخته اید. که اینگونه منم منم میکنید و حقوق دیگران را زیر پا میگذارید. اگر دونفر به فرض محال سکولار دمکرات وابسته به مهستان در ایران زندانی شود و یا دو عدد چک بخورد و یا کشته شوند، هیچ خدایی را بنده نخواهید بود. اگر مانند آقای حسین نژاد با پنجاه سال سابقه مبارزاتی و زندان زمان شاه، با سه قربانی (همسر و دو برادرش) و پنج عضو خانواده اش بطور تمام عیار در مبارزه شرکت داشتید چه میکردید؟ اتفاقا برای همین است که ایشان زندگیشان را صرف مبارزه با افرادی مانند رجوی کرده اند. رجوی رهبر تاریخی به بن کشاندن جنبش مردم ایران است. قبلا نیز مفصل در این مورد طی مقاله ای با فاکتهای مشخص برایتان نوشتم و شما با کل محتوای کارکرد رجوی در نابودی جنبش و به بن بست کشاندن جنبش بظاهر موافقت کردید.

از جمله همان بن بستی که شما از آن یاد کردید. ولی در رد کاندیداتوری آقای حسین نژآد فرصت طلبانه خود را موافق مجاهدین و مخالف مبارزه ما با دیکتاتوری در اپوزیسیون میخوانید. اگرسر سوزنی آنگونه که در ظاهر از شکست چهل ساله آپوزیسیون آه و ناله کردید و شعر حافظ خواندید ناراحت بودید همین جمع مهستان و کنگره پنجم را قدر میداشتید و از آن سوء استفاده ننموده و اینگونه عنان را رها نکرده و به تخریب و طی طریق رجوی نمپرداختید. حالا دلایل اینکه آنگونه که خود گفتید طی هشت سال گذشته هیچ کدام از احزاب و گروهها و شخصیتهای سیاسی حاضر نشده با شما کار کند را درک میکنید؟ آقای نوری علا مبارزه سیاسی، و سرنوشت مردم ایران، تئاتر نیست که عده ای را جمع کرده و ادای مبارزه و آلترناتیو و مهستان در آن در آورد تا شاید نام و برای خود آنهم با این شیوه ها و در مقابل انبوهی از شخصیتهای سیاسی و احزاب با راهزنی دست و پا کرد.

دوستان عزیز و گرامی در مهستان و … برای ساختن دیکتاتوری دو مولفه نیاز است. اولی مبناست که خود دیکتاتور است دومی شرط است که اطرافیان دیکتاتورپذیر هستند. چه در جامعه چه در یک تشکیلات، چه در یک مهستان و چه در یک مناسبات سیاسی، عده ای که در سکوت فقط شنونده اند شرایط را برای مبنا جهت تبدیل شدن به دیکتاتور تمام عیار فراهم میکنند. که محصولی جز به هدر دادن جانها ندارد. اگر کسی در مقابل دیکتاتور سر خم نکند، اگر زبان به اعتراض بگشاید اگر سکوت نکند، دیکتاتور نمیتواند برآنها دیکتاتوری کند و دیکتاتور تولید نمیشود.

چگونه است که مردم ایران را به اعتراض تشویق میکنیم زمانیکه همین امر در مهستان منکوب میشود و شما سکوت میکنید؟
میدانیم که مشکل جدی دیگر نداشتن علم و تجربه مناسبات دمکراتیک است. برعکس اما، آنچه دیده و تجربه کرده ایم مناسبات دیکتاتوری است. به همین دلیل رجویها میتوانند در میان ما سر برآورند. شاید همه دیکتاتورها لزوما از روز اول با طرح و برنامه از پیش تعین شده اقدام به اینکار نکنند. ولی تن دادن اطرافیان به تمایلات و خود شیفتگی کسانیکه بالقوه ظرفیت دیکتاتور شدن را دارند، اشراف نداشتن به حقوق دمکراتیک خودمان، دفاع نکردن از مناسبات دمکراتیک و حقوق دیگران،… از نوری علاها میتواند در فرایند کار یک دیکتاتور غیر قابل کنترل و مخرب بسازد.
با آرزوی موفقیت برای جنبش دمکراتیک مردم ایران
داود باقروند ارشد

عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

متن کامل ایمیلهای اظهار نظر بنده به جمع مهستان و جوابیه های آقای نوری علا در زیر آمده است.
دوستان عزیز و گرامی مهستان 13دسامبر 2017
موضوع علنی شدن و نشدن جلسه اول مهستان واکنشهای بسیار متفاوتی را در بین عزیزان مهستان پدید آورد. واکنشها از یکطرف نشان دهنده شادی و خوشحالی ناشی از تشکیل این مهستان میباشد که امری خجسته و مبارک است. از سوی دیگر نیز ناشی از صداقت اعضای آن که میخواهند با مردمشان شفاف باشند بوده است. ولی آنچه بنظر بنده کمتر بدان توجه شده است این است که: قبل از هر چیز ما در مهستان در قبال مردم خود مسئولیت داریم. و صرفا از سر وقت گذرانی و پر کردن وقت ویا خوشحالی و یا اینکه یک آلترناتیو هم ما معرفی کرده باشیم نیست که بدین کار مبادرت ورزیده ایم.
ما در قبال موفقیت این مهستان مستولیت داریم تا در نتیجه شکست آن ضربه دیگری به راه حلهای دمکراتیک و مستقل مردم ایران از طریق ایجاد نا امیدی و یاس زده نشود. که خسارت جبران ناپذیر دیگری خواهد بود. که عواقب آن بنفع دشمنان مردم ایران و به ضرر کشور و مردم خواهد بود.
ما هنوز همدیگر را نمیشناسیم. تا حدی که بعضی ها نیز حرف نفوذ هم زدند. در این مرحله ما هنوز نه آلترناتیوی تشکیل داده ایم و نه دولت موقتی و نه هیچ تصمیمی گرفته شده و یا میتوانیم بگیریم که منافع مردم در اثر شفاف بودن و یا نبودن آن بخطر بیفتد. و مهمتر اینکه از طریق این شفافیت مردم بتوانند در تصمیمات ما اثر گذار باشند. شفافیتی که منافعی از منافع مردم را (از طریق اثر گذاری آنها و یا نمایندگان آنها) تامین نکند فقط ما را از خودمان متشکر میکند. و خالی از محتواست. جسارتا، اگر در ایران بوده باشید جلسات مجلس در روزهای خاصی از رادیو سراسری مستقیم پخش میشود. ولی آیا سر سوزنی ارزش محتوایی دمکراتیک – بمعنی شفافیت دارد؟ نه چون مردم اثری در آن نمیتوانند داشته باشند. رژیم فقط برای بستن دهانهاست که از آن استفاده میکند. و از خودش متشکر و از مردم طلبکار میشود.
بنابراین شفافیت یک محتواست بمعنی تقسیم قدرت با مردم بمعنی شراکت دادن آنها در فرایند بحثهای منجر به تصمیمات و دادن فرصت به اثر گذاری آنها بر تصمیمات از طریق نظارت بر آنها. شفافیت یک فرم خالی نمایشی نیست. و یا خدایی نکرده جهت خودنمایی و ابراز بهتری ما نسبت به دیگران نیست.
اگر در کارمان کمی جلوتر برویم آنوقت میتوان دید که:
شفافیت زمانی دارای ارزش است که ما بخواهیم تصمیماتی بگیریم ناظر بر منافع عمومی کشور- مردم ایران که قدرت این تصمیم گیریها توسط مردم بما سپرده شده باشد. در غیر اینصورت چه شفافیتی؟
بنظر بنده بحث شفافیت در تئوری و اصول (چه بسا بدون توجه به محتوای واقعی-سیاسی آن) با پیاده شدن آن در واقعیت متناسب با شرایط و موقعیت خودمان، دشمنان و البته مردم ایران، در میان دوستان مهستان مخلوط شده است که شاید جسارتا نشان از کم تجربه بودن ما در امر مبارزه و کار سیاسی دارد.
نکته تاکتیکی بسیار مهمی که بنظر بنده میرسد و در فوق بدان اشاره کردم این است که نباید خوشحالی و تمایل حتی صحیح خودمان به شفاف بودن را بر منافع مبارزاتی مردم ایران ترجیح دهیم. چگونه؟
ما باید همگی قبل از هرچیز از موفق بودن این اقدام در حداقلها مطمئن شویم که خدایی نکرده شکست آن مایه یاس مردم ایران و خوشحالی و حار تر شدن آلترناتیوهای وابسته به دشمنان مردم ایران و از جمله رژیم نشود. بسیاری تلاشهای قویتر از ما در گذشته شروع شده است، بسیار همفکران متحدتر از ما که در افکار یکدست تر بوده اند و بسیار جلوتر از ما نیز رفته اند ولی متاسفانه بجایی نرسیده است. دور اندیشی و مسئولیتی که در فوق بدان اشاره شد ایجاب میکند که شتابزده تصمیم نگیریم و کاری که در پیش گرفته شده را جدی تر تلقی کنیم.
توجه کنید:
در جلسه اول مهستان پیشنهاد بنده منبی براینکه لازم است شرکت کنندگان جلسه اول مهستان حداقل در جلسه دوم بصورت ناظر حضور داشته باشند بدون به رای گذاشتن توسط دوست عزیمان آقای نوری علا رد میشود!! که فاصله گرفتن جدی است از شفافیت واقعی و درونی است. ولی یک پیشنهاد شفافیت به یکباره از جلسه تیم اجرا بعد از پایان مهستان در سطح مهستان از طریق ایمیل به رای گذاشته میشود. شاید با این انتظار که همه جواب بله یا خیر بدهند!!! و در پایان نیز موکول به تصمیم گیری در جلسه مهستان دوم میگردد آنهم بدون مشخص شدن نظر مهستان اول!! و مشخص نیست با کدام برنامه و با کدام استراتژی؟
شفافیت نیاز به کمیته ای خاص دارد. نیاز به بررسی دارد نیاز به برنامه های آتی کلی مهستان دارد، نیاز به مشخص شدن بسیاری فاکتورهای مهم دارد که هیچ کدام در درسترس نیست. از جمله موارد زیر.
جنبه های امنیتی شفافیت اما:
گفته شد ما هنوز همدیگر را نمیشناسیم.
گفته شد که احتمال نفوذ هست. حتی دوستانی گفتند که حتما هست!
چه تعداد از دوستان حاضر در مهستان به ایران تردد میکنند و یا میتوانند بکنند؟
چه تعداد از دوستان در داخل ایران افراد و فامیل نزدیک درجه یک دارند؟
آیا این مهستان فقط اهداف امروز و فردا را دنبال میکند؟ یا برای آینده نیز هست؟
آیا نیاز هست که اخباری از شرایط داخل ایران را داشته باشیم؟
اهرمهایی که رژیم جهت فشار گذاشتن به طرف حسابهای خارجی اش استفاده میکند را میشناسیم؟
نیازهای آتی خود در آلترناتیو را میدانیم؟ پیش بنی شده است؟ شفافیت در آینده چه راههایی را برایمان باز و چه راههایی را خواهد بست؟
آیا این تشکل اگر شکل بگیرد نیاز به امنیت دارد؟
و بسیار نکاتی که حتی در اینجا نیز نمیتوان نوشت!!!
متاسفانه نکات امنیتی مطرح شده نیز هیچ عمقی ندارند که باز نشان از کم تجربگی در مبارزه است. درست است نام آنرا جهت ساده سازی و تشریح ساز و کار آن شرکت سهامی و … میگذاریم ولی مبارزه با دشمن طرف است. ضمنا امروزه امنیت شرکتهانیز بسیار امری مهم و استراتژیک است. آنچه در حال وارد شدن در آن هستیم فاصله نوری دارد با تئوری های آزادی و دمکراسی و ….و بطور خاص کار سیاسی در غرب. تفاوتش را مشت زنی باحریف واقعی و سایه زنی است. بنده تمام این موارد را در شق خوشبینانه ناشی از کم تجربگی خودمان دراینگونه امور میدانم.
در خاتمه از همه عزیزان و سروران مهستان باید از صراحت قلم خودم (که ناشی از جدیدت مسئله در ذهنم بنده است) عذر خواهی میکنم.
با تشکر
داود باقروند ارشد
Info@nototerrorism-cults.com
http://www.nototerrorism-cults.com
جواب آقای نوری علا به بنده: در زیر آمده است:
From: Mehestan of ISDM [mailto:mehestan.isdm@gmail.com] Sent: Thursday, December 14, 2017 4:42 PM
To: NTCM
Subject: [SPAM] نامهء اسماعيل نوری علا در پاسخ به مطالب ارسالی آقای داود باقروند

آقای باقروند
نامهء بلند و تعحب برانگيز شما، آن هم فقط خطاب به آقای ذاکری (و احتمالاً خطاب به همه، اما در بخش ای ميل های نامرئی) بسيار غافلگير کننده بود و نشان از ادامهء روش های مجاهدی در بين مخالفان خود اين سازمان داشت و اين نگرانی را پيش آورد که شما بخواهيد با اين نوع نوشته ها اين جمع تازه تأسيس را از هم بپاشيد.ه
انتقال تجربه ها امر خوبی است اما اگر به دروغگوئی و تحريف واقعيت ها بيانجامد مسئلهء خطرناکی خواهد شد. هبه اين جملهء نامردانه تان توجه کنيد:هه

“در جلسه اول مهستان پیشنهاد بنده منبی براینکه لازم است شرکت کنندگان جلسه اول حداقل در جلسه دوم بصورت ناظر حضور داشته باشند بدون به رای گذاشتن توسط دوست عزیمان آقای نوری علا رد میشود!! که فاصله گرفتن جدی است از شفافیت واقعی و درونی است. ولی یک پیشنهاد شفافیت به یکباره از جلسه تیم اجرا بعد از پایان مهستان در سطح مهستان از طریق ایمیل به رای گذاشته میشود. شاید با این انتظار که همه جواب بله یا خیر بدهند!!! و در پایان نیز موکول به تصمیم گیری در جلسه مهستان دوم میگردد آنهم بدون مشخص شدن نظر مهستان اول!! و مشخص نیست با کدام برنامه و با کدام استراتژی؟”

دخالت من در آن ماجرا صرفاً جنبهء تکنيکی داشت والا اصلاً دعوت 50 نفر اول هم مطابق اظهار لحيهء شما «فاصله گرفتن جدی از شفافيت واقعی و درونی» محسوب می شد. شما بدون توجه به همهء مقدمات گفته شده در جلسه پيرامون محدوديت های تکنيکی که موجب شده بود فقط 50 نفر اول برای شرکت در جلسهء نخست دعوت شوند، پيشنهاد نامعقولی را مطرح کرديد و من هم بعنوان سخنران و توضيح دهنده گفتم که فعلاً اين کار مقدور نيست.ه
اصلاً بفرمائيد که کدام يک از تمهيدات اجرائی کميتهء برگزاری کنگره ها (که ميزبان اين جلسه بود) به رأی گذاشته شده بود که پيشنهاد ناممکن و نامعقول شما به رأی گذاشته شود؟ اگر مسئلهء انتشار ويدئو هم به رأی اينترنتی گذاشته شد از آن رو بود که در ابتدای جلسه اين تصميم مطرح نشده بود و هنگام مطرح شدن آن هم بخشی بزرگی از حضار جلسه را ترک کرده بودند و ناچار بوديم از همهء شرکت کنندگان در آن جلسه بپرسيم که آيا با انتشار ويدئو موافقند يا نه؛ که با پنج نظر مخالف مجبور شديم ويدئو را منتشر نکنيم. شما اين «پرونده سازی»ها را از کجا ياد گرفته ايد؟ آيا مبارزات ضد ديکتاتوری شما هم از همين نوع کارها است؟
يک بار، بنا بر اعتراضات متعددی که به دست من (بعنوان دعوت کنندهء حضار) رسيده بود، از شما تقاضا کردم که از ليست ای ميلی اعضاء مهستان سوء استفاده نکنيد. اکنون می بينم اين شيوهء مرضيه را برای کشتن گربه در دم حجله ادامه داده ايد.ه
من به اين نوع اتهام زنی خيره سرانه معترضم و قضيه را در هيئت اجرائی موقت مهستان مطرح کرده و خواهان رسيدگی خواهم شد.
از نظر من جای اينگونه اعمال در اين مهستان نيست.ه
اسماعيل نوری علا
طراح و پيشنهاد کننده پروژهء تشکيل مهستان
http://www.puyeshgaraan.com/Esmail.htm
On Wednesday, December 13, 2017, 5:20:35 PM MST, NTCM info@nototerrorism-cults.com wrote:
——————————————————————————–
دوستان گرامی و عزیز در مهستان و آقای نوری علا
بسیار متاسف و متاثر شدم که آقای نوری علا برداشتی بسیار نا درست و دون شان هم مهستانی، همراه با انبوهی توهین و تحقیر و اتهام زنی با فرهنگ بسیار آشنایی که ایران زمین سالیان است از آن رنج میبرد و جمع دوستان مهستان بقصد تغییر آن گرده آمده اند، آنهم فقط در قبال نظر بنده در زمینه بحث مطرح شده “شفافیت” صورت گرفته است. مهمتر از آن فرهنگ دشمنانه ای که نشان از عصبانیت و نخوت ناشی از سوء برداشت از نامه اینجانب که مخاطب آن همه دوستان مهستان است میباشد. البته هرچند متاسف و متاثر شدم ولی متعجب نشدم. چون موضوع اصلی و دلیل همه مبارزات مردم ایران نیز ریشه در همین رفتار و مناسبات دارد.
جسارتا اگر خیره سری! دیگری نباشد بعضی توضیحات را جهت روشن شدن بعضی برداشتها میآورم:
خطاب نامه قبلی بنده در زمینه شفافیت همانگونه که در ابتدای نامه آمده همه دوستان مهستان هستند اگر ایمیل آقای ذاکری (که بنده متاسفانه ایشان را هنوز هم نمیشناسم) در قسمت تک ایملها(گیرنده) آمده است ناشی از این است که نامه های بسیاری از نظرات دوستان رسیده بود من یکی را انتخاب و برای دادن نظر خودم (به همه دوستان) استفاده کردم. در ضمن نیازی ندیدم که آدرس ایمیلهای همه دریافت کنندگان در قسمت cc قید و ظاهر شود چون میتواند در قسمت BCC بیاید (که ضمن ارسال ظاهر هم نمیشود)، ظاهر نامه نیز مناسب تراست و البته همه نیز دریافت میکنند. این یک روش ساده از بکارگیری ایمیل میباشد. و هیچ قصد و غرض مخفی کاری و … در کار نبوده است. ضمن اینکه چه تیتر و چه محتوا تماما خطاب به همه دوستان است. برداشت خصمانه از هر مسئله ای (تعریف نشده و هماهنگ نشده) بین انسانهایی که هر کدام پیشینه کاملا متفاوتی از هم دارند ولی در یک مهستان برای اولین بار دور هم جمع شده است آیا اشتباه نیست؟
بابت ارسال مطالب مربوط به سایت نه به تروریسم و فرقه ها بنده از سایت خواستم که از جانب من از همه دوستان و البته از دو تن از دوستان که اظهار نا آشنایی با آدرس فرستنده کرده بودند عذر “خواهی و پوزش بطلبند” و در ضمن خواهش کردیم که اگر دوستان مایل نیستند مطالب اطلاع رسانی دریافت کنند لطف کنند اطلاع دهند تا قطع شود چون در جریان کنگره پنجم با بسیاری از دوستان ایمیل رد و بدل کرده و اطلاع رسانی از قبل ادامه داشته است. در ضمن دلایل و توضیحاتی نیز جسارتا در زمینه فلسه اطلاع رسانی داده شد. تا این لحظه نیز نه آن دو دوست و یا هیچکدام از دوستان دیگر ایمیلی مبنی بر عدم تمایل به اطلاع رسانی به خودشان ارسال نکرده اند. ولی موجب تعجب است که “اطلاع رسانی” نیز بعنوان اتهام سوء استفاده بنده نام برده شده است!

در مورد “دروغگویی و تحریف خطرناک” که با کمال لطف به بنده نسبت داده شده:
مسئله به توضیحات فنی آقای میلاد آقایی برمیگردد که در روزهای قبل از مهستان طی توضیحات فنی (احتمالا به همه دوستان باید داده باشند) گفتند تا چند صد نفر (200 یا 300و.. نفر) را میتوان با این نرم افزار همزمان بهم وصل نمود.

عطف به این مسئله فنی بود که در جریان پیشنهاد دوست عزیز سلحشور(اگر اشتباه نکرده باشم خانم اتوسا نجف لو) که با شجاعت و بدرستی پیشنهاد نظارت بر کار تیم اجرایی 11 نفره دادند، بنظر بنده رسید شاید نظارت در این مرحله ضرورت نداشته باشد (که پیشنهاد ایشان نوعی درخواست اجرای شفافیت بود است) ولی با توجه به کارآیی نرم افزار”زوم” در وصل تا 200نفر بهم بطور همزمان، بنظرم رسید و مطرح کردم که، حالا که در مرحله اول تنها در حد 50نفر اول وارد شده اند ما از بحث 50 نفر دوم قطع و یا بی خبر نمانیم. مهمتر اینکه کار تیم اجرایی را جهت برگزاری یک نشست مستقل جهت توضیح به ما (50 نفر اول) در مورد مباحث 50 نفر دوم کمتر کند بعلاوه با شنیدن نظرات و حرفهای آن دوستان نزدیکی، شناخت و همفکری بیشتری ایجاد شده و سرعت کار بالاتر میرود.
آیا عصبانیت نشان دادن در این موضوع کار درستی است؟ که البته از نظر اقای نوری علا “پیشنهاد ناممکن و نامعقول” ارزش گذاری شده است.
اتفاقا بر خلاف ادعای آقای نوری علا “دلیل فنی” ایشان، بر خلاف توضیحات شفاهی مسئول فنی مهستان آقای میلاد آقایی و البته برخلاف مشخصات فنی نرم افزار Zoom است که در فوق از وب سایت شرکت ارائه دهنده نرم افزار جهت اطلاع بیشتر دوستان آمده است. یعنی میتوان بیش از 50 نفر در یک جلسه بهم وصل باشند. با این وجود بنده در جلسه سکوت کردم. و آنرابه عدم اطلاع دوستمان نوری علا از جزئیات فنی نرم افزار و امکانات فنی گذاشتم. بنابراین با توجه به این زمینه فنی پیشنهاد بنده نه “نا ممکن” بنظر میرسد و نه “نا معقول”.
اما بفرض هم نظر نا معقول، ولی آیا درست است که نظرات دیگران را ارزش گذاری کرده از این طریق مخاطب را تحقیر کنیم؟ آقای نوری علا در جلسه عنوان کردند تشکیل حزب که در خارجه نمیشود اینکار در ایران است. بنده برایشان در جریان مهستان نوشتم که طبق قوانین بین اللملی تشکیل حزب در خارجه نیز در نظر گرفته شده است.
توضیحاتم در مورد جمله ای که از نوشته بنده که آقای نوری علا آنرا “جمله نا جوانمردانه ” نام گذاری کرده اید.
آنچه بنده در توضیح شفافیت بعنوان مثالی از خامی جمع خودمان آورده و نوشتم این بود که:
پیشنهاد بنده به رای گذاشته نشد. و توسط ایشان که با تاکید خودشان که فقط یک رای دارند هرچند امروز در امضاء زیر نامه خود مرا متوجه کردند (اگر اشتباه میکنم بفرمایند) که بیش از این برای خود قائل هستند یعنی “طراح و پیشنهاد دهند” بعلاوه “یک رای”، پیشنهاد من رد شد، آنهم بدلیل فنی (که طبق آنچه در فوق آمد) که غیر صحیح از یکطرف و بدون مشورت حداقل با آقای میلاد آقایی که شاید بیش از بقیه در امور فنی صاحب صلاحیت باشند از طرف دیگر، و مهمتر از همه، بدون مشورت با بقیه در مورد سنجش صحت و کار آیی پیشنهاد برای مهستان و همانند بقیه پیشنهادات به بحث گذاشتن آن. و در صورت مفید بودن پیشنهاد به تشخیص جمع با کمک مسئول فنی و… راه حلی برای مانع فنی احتمالی، پیدا شود.
اما در مورد جنبه نقض شفافیت باید به عرض برسانم که،
طبق درک سیاسی بنده از شفافیت اینکار مصداق عینی یک عدم شفافیت بود. شفافیت غیر نمایشی عطف به این امر است که، اگر من به هر دلیل مسئولیت نمایندگی شما را در جمعی پذیرفتم و یا مسئولیت ریاست جلسه به من سپرده شد، این بمن این حق را نمیدهد که:
اولا نظرات دیگران را ارزش گذاری کنم. این یعنی نظراتِ موافقِ درک و دریافت و نظرِ من نظر با ارزش و بقیه فاقد ارزشند. و این نوع رویکرد، مقوله بسیار آشکاری است.
در ثانی، این حق را بمن نمیدهد که بروم و هر تصمیمی را از جانب شما بگیرم بدون اینکه شما در جریان آن تصمیمات و حتی فرایند مذاکرات و تبادل نظرهای رسیدن به آن تصمیم قرار بگیرید. اگر اینکار را کردم یعنی گرفتن حق دیگران از آنها.
اما از آنجا که ما خودمان را بدلیل شرایط اختناق بعلاوه مبتنی بر تحلیل خودمان از خواست مردم ایران نماینده خواسته های آنها میدانیم، بحث شفافیت را بدرستی مطرح میکنیم. و خود را در قبال مردمی که حتی میدانیم نه ما را انتخاب کرده اند و نه حتی ما را میشناسند… این حق را به مردمان میدهیم که بر تمامی فرایندهای کار ما نظارت داشته باشند چون حق آنهاست و وظیفه مسلم ما در قبال آنهاست. تا اگر نخواستند ما را انتخاب و حمایت نکنند. که البته “ناشی از صداقت و پاکی ما وعاری بودن انگیزه های ما از قدرت پرستی است”. نکته مهم دیگر اینکه، شفافیت یعنی احترام به خواست و نظر دیگران و این خواست را ما برای دیگران تعریف نمیکنیم بلکه خود فرد است که خواسته و نظرش را مطرح میکند. اگر نظر مربوطه بسیار مورد مناقشه قرار گرفت آنوقت آنرا یا به رای میگذارند و یا با قانون و ضابطه حل و فصل میکنند.
بقیه مسئله که ارجاع موضوع شفافیت به نظر خواهی از جمع توسط ایمیل به رای گذاشته شده است غلط نبوده است تنها در کنتراست با پیشنهاد اول بوده است که عنوان شده است. بعلاوه نکته ای که توضیح داده شد مبنی بر اینکه شفافیت را نمیشود با رای گیری حل کرد باید طرح و برنامه داشت و جوانب بسیاری که دارد را در نظر گرفت.
اگر کسی فکر کند که دمکراسی و آزاد منشی و کار جمعی دمکراتیک را از بدو تولد با خود داشته و یا بدون گذار از مسیر کار سخت جمعی و گروهی و بدون طی طریق تضاد و حدت با خواندن کتاب بدست آورده است و یا میتوان بدست آورد، به قطع و یقین به پیچیدگیهای انسان کم توجه، و در امر سیاست کم تجربه است.
شفافیت (جوهره دمکراسی یعنی حق مردم) یک فرهنگ است که باید ذره ذره در جریان عمل دمکراتیک همه ما و قبل از همه البته بنده با خرد کردن استخوانهای غیر دمکراتیک بیآموزیم. دمکراسی ناظر بر مناسبات انسانها با یکدیگر و حکام با مردم …است و ربطی به خوبی و بدی، به دانش و یا هر ویژه گی دیگر فردی افراد ندارد. مگر دمکراسی ناظر بر تحمل همدیگر نیست.
کمبود فرهنگ دمکراتیک بدین معناست که، لزوما نقض شدن مناسبات دمکراتیک با قصد و غرض انجام نمیشود. بلکه اقتضای طبیعت انسان این است (آنکه در قدرت است رها شود دیکتاتوری میکند بقیه هم دنباله روی و تنها عده معدودی سلحشور یافت میشود). شیب خودبخودی و طبیعی انسان اگر مراقب نباشیم تا چند نسل آینده کماکان بر خلاف دمکراسی است. به همین دلیل باید هوشیار بود. ما تهدید چپ روی در دمکراسی نداریم. تهدید عکس آن است.
اگر ما خود در مسیر تشکیل و تکامل آلترناتیو و… نتوانیم اجرای دمکراسی را تحمل و یا در مناسبات خود جاری کنیم به قطع و یقین صلاحیت در دست گرفتن سرنوشت مردممان را نداریم.
آیا جوهره وجودی و جمع شدن ما دوستان بدور هم غیر از دمکراسی است؟ آیا بالاترین ارزشی که این جمع و قبل از آن تک تک ما از آن مانند گرانبهاترین ارزشمان لازم است پاس بداریم مگر مناسبات دمکراتیک نیست؟
مگر نباید همه مان صد در صد هوشیار و گوش بزنگ بخطر نیفتادن این محتوا باشیم؟ اگر جواب مثبت است آنوقت چرا باید کسی که انگشتش به نشانه حتی غلط از نقض دمکراسی بهوا رفت را سرکوب کرد؟ مگر در اینگونه موارد رویکرد صحیح، اتفاقا هوشیار بودن و شدنِ همه و توجه کردن بدان نیست که اگر اشتباه بود خوب خدا را شکر میکنیم که نقضی نبوده است.
این روحیه سلحشوری دمکراتیک را نباید در بین خودمان کشت و سرکوب کرد. در غیر اینصورت اگر با انواع واژه ها که در نامه دوستمان آقای نوری علا نسبت به مخاطب موج میزند روبرو شدیم و اگر تن بدهیم کشتن این روحیه سلحشوری است و دنباله روی را رواج میدهد که فکر میکنم قصدمان در مهستان مبارزه با آن است.
نباید ابراز نظر و حساسیت نسبت به نقض دمکراسی، به فرد کسی و دوست عزیز آقای نوری علا بر بخورد و با چماق ” انتقال تجربه ها امر خوبی است اما اگر به دروغگوئی و تحريف واقعيت ها بيانجامد مسئلهء خطرناکی خواهد شد ” و یا بکارگیری واژه “ناجوانمردانه” بودن مواجهه و منکوب و تحقیر نمود.
دوستان گرامی و آقای نوری علا گرامی تر از همه، بعقیده بنده کار سیاسی ما (سرنوشت مردمان) دو بعد و اصل بسیار متفاوت دارد.
اصل اول: ما همگی باید بدلیل احترامی که به انسان قائلیم و مهمتر از آن بار مسئولیتی که بردوشمان نسبت به مردمان احساس میکنیم به ما حکم میکند که نسبت بهمدیگر در اوج احترام، دوستی، مهربانی و نزاکت و به قول دوست عزیمان جمشید آریا داد مودب باشیم و همدیگر و تفاوتها و اختلاف نظرهایمان را مدارا و تــــحـــمل رفتار کنیم. سوء تفاهمات را نه با زخم زبان و تحقیر و توهین و مارک زدن و بکارگیری واژه هایی مانند: “اظهار لحيهء” یا “پرونده سازی” یا “شيوهء مرضيه را برای کشتن گربه در دم حجله ادامه داده ايد” و یا “اتهام زنی خيره سرانه” پاسخ دهیم، که هیچ حتی نباید لحن مان نیز عامرانه و تحکم آمیز باشد. بکارگیری این واژگان بیانگر عدم تحمل و مدار نسبت به نظرات همدیگر و برداشتهای همدیگر است. که مشکل یک تا صد همه ماست و مردم ایران نیز سده هاست از همین رنج میبرند. بجای عصبانیت توضیح بخواهیم توضیح بدهیم. تلاش کنیم که همدگیر را درک کنیم عمق حرفهای همدیگر را فهم کنیم و به بیان ساده تر زبان همدیگر را بفهمیم. حتی اگر نتوانستیم با هم کار کنیم باز هم دوستی و ادب و انسانیت و … نباید از میان برداشته شود. قطعا هیچ کس این مهستان را ملک طلق خود تلقی نمیکند و نباید بکند.
اصل دوم: در امر سیاست و تلاش برای حفظ و حراست از دمکراسی (حق 80 میلیون مردم)، نباید اصل اول سر سوزنی بر آن سایه افکند و منجر به کوتاه آمدن بدلیل دوستی و رفاقت و مهربانی باشد. کوتاه آمدن از حق فردی یک بحث است ولی در سیاست کوتاه آمدن از حق مردم است و به این میگویند خیانت، خیانت سیاسی و ضایع کردن حق مردم، یعنی در مباحث سیاسی و حقوق دمکراتیک همه باید شمشیرهایشان بیرون باشد. اما رفتار انسانی است رفتار در شان انسان متمدن است، رفتار نشان از عمق درک و احترام ما بهمدیگر و نظرات همدیگر(بعضا هم شاید خیلی غلط و بی مورد مانند نظرات بنده) و در یک کلام دمکراتیک است. شمشیر اما شمشیر استدلال و بحث است و کوتاه نیامدن تا اطمینان حاصل کردن از جاری شدن دمکراسی. در این قسمت مرید و مرادی عین خیانت است. و البته در مواردی با رای گیری ساده و اکثریت و اقلیت کردن موانع برداشته میشود تا نسلهای آینده دارای افکاری یکدست تر باشند همه را با استدلال حل کنند و به حقیقت نزدیکتر تصمیم بگیرند. فراموش نکنیم که مردم ایران مشکل کمبود آلتراناتیوی که بر تخت قدرت بنشیند ندارند مشکل نبود آلترناتیو دمکراتیک است.
بله دوستان گرامی مهستان، در پاسخ به سوال آقای نوری علا گرامی که به تعنه پرسیدند ” آيا مبارزات ضد ديکتاتوری شما هم از همين نوع کارها است؟ ” باید در اوج احترام وادب و مهربانی جواب داد، بله از همین کارهاست. بدون اینکه عطف به فرد خاصی باشد.
برای از زمین کندن و به پرواز در آوردن سیمرغ آلترناتیو سکولار دمکرات قبل از هر چیز باید خودمان را برای مبارزه بین خودمان بمعنی مبارزه سیاسی و تمرین دمکراسی آماده کنیم و از ورود در آن نهراسیم و پس نخوریم. تنها و تنها در رابطه ولی فقیه و رهروان کربلا است که یکطرف عالم و طرف دیگر مجری است. اگر بین ما “اصل اول” بر اجرای کامل و دقیق “اصل دوم” سایه افکند یعنی شروع انحراف و به شکست کشاندن کارمان. باید رو بجلو جنگید و تلاش کرد. روحیه سلحشوری دمکراتیک را پاس بداریم. اگر شما نتوانید از بنده که نه قدرتی دارم و نه سلاحی و … حق را بگیرید قطعا از کسانیکه هم در قدرتند و هم سلاح و … دارند نمیتوانید بگیرید.
شروع کار سیاسی را به همه تبریک میگویم
با آرزوی دست یابی مردم ایران به دمکراسی متکی به سکولاریسم
داود باقروند ارشد
14دسامبر 2017

چرا مسعود رجوی برسر مهمترین بزنگاه تاریخی به دادن سه اطلاعیه بسنده کرد
ژانویه 6, 2018

بقلم داود ارشد

بخش ناچیزی از القابی که رجوی به خودش داده بود. عبارتند از:
امام زمان
در رابطه با خدا
رهبر عقیدتی-ولی فقیه
رهبری خاص الخاص
رهبر کبیر انقلاب نوین مردم ایران
فرمانده کل ارتش آزادیبخش ملی ایران
شیر همیشه بیدار
رئیس شورای ملی مقاومت ایران
رهبری عاری از استثمار
رهبری تاریخساز
رهبری طراز نوین جهت انداختن طرحی نو در عالم!!
……
مسعود رجوی با ردیف کردن القابی که مشتی از خروارش در فوق آمد یک خودشیفته تمام عیار بود که حاضر بود برای رسیدن به اهدافش دست به هر کاری بزند. وی کسی است که در اوج شیفتگی خودش را تنها به خدا پاسخگو میدانست و با امام حسین مستقیم حرف میزد (حرم امام حسین بدو ورود به عراق)، و در سامرا آرم سازمان و لیست شهدایش را به امام دوازدهم شیعیان هدیه میکرد. که البته مریم رجوی بعد از اعلام مرحومیتش توسط ترکی الفیصل آنرا را از امام زمان پس گرفته و به جان مک کین سپرد. تا اگر از آن امام فرجی حاصل نشد از این یکی شاید بشود!!!
مسعود رجوی چنان فاصله ای با واقعیات داشت که به جرات میتوان او را یک سایکوز یا روان پریش جدی نامید. در تعریف سایکوز یا روان پریش در سایتهای علمی و دانشگاهی چنین آمده است:

««سایکوز یا روان پریشی چیست؟
روان پریشی یا سایکوز به معنای وضعیت روانی غیرطبیعی است واصطلاحی است که در روانپزشکی برای حالتی روانی بکار می رود که اغلب بصورت << از دست دادن تماس با واقعیت>> توصیف می شود. …جنون یا سایکوز نوعی قطع ارتباط با واقعیت است که به طور مشخص شامل هذیان (عقایدنادرست درباره وقایع یا اشخاص)وتوهم (دیدن یا شنیدن چیزهای که وجود خارجی ندارند)می شود.»»

روانپریشی و از دست دادن تماس با واقعیت مسعودرجوی آنقدر عمیق بود که بسیار جلوتر از احمدی نژاد که تا مرحله دیدن هاله نور بالای سرش در بیماریش پیش رفت وی ضمن امام زمان نامیدن رسمی خودش عملا نیز آنرا در مراحلی مانند تصاحب جان و مال و ناموس دیگران (از ویژهگیهای امام زمان و ولی فقیه عطف به اعتقادات شیعه) با استفاده از شرایط خاص عراق و حمایت صدام پیاده کرد. از جمله اقدامات عملی میتوان به کشتن دادن 1400تن در فروغ که از خدا خواست این قربانی (به کشتن دادن همه مجاهدین) را از او بپذیرد، به کشتن دادن 52تن در اشرف، تکه تکه شدن قربانیانش در لیبرتی و…در زمینه صاحب جان بودن.

و در زمینه در تصاحب داشتن ناموس نوع بشر نیز جدا کردن خانواده ها و تصاحب زنان و همخوابگی با آنها با مدیریت مریم رجوی را میتوان نام برد.
مهمتر اینکه فرار از عراق و جان بدر بردن از سرنوشت همه کسانیکه دهه ها بدنبال خود کشانده بود، عمل غیبت صغرا (فراراز عراق 2003تا 2013) و غیبت کبرا (بعد از آخرین پیامش بعنوان وصیت در عاشورا 2013 و دستور به قتل همه مخالفینش الی 2016) که نهایتا کوس رسواییش توسط رئیس جدید این تشکیلات یعنی ترکی الفیصل در “شو” سالیانه 2016 در پاریس با اعلام مرحوم بودن و شدنش عالمگیر شد، را نیز به اجرا گذاشت.

سوال اساسی اما اینجاست که:

خوب با دستگاهی که مسعود رجوی با کمک مریم رجوی بقمیت جان هزاران نفر در میان مجاهدین و البته مردم ایران و نابودی متشکل ترین آپوزیسیون تاریخ ایران، برای خود دست و پا کرده بود تا از این طریق با تکیه زدن به بعضی اعتقادات مذهب شیعه در تاریخ مردم ایران و البته مهمتر از آن تاریخ اسلام شیعه باقی بماند. چرا بعد از چهل سال امروز و فردا کردن و گستردن هزاران اشرف و گردانها در داخل ایران انگونه که مسعود و مریم رجوی هزاران بار در پیامشان گفته و تکرار کرده اند:

««هموطنان عزیز، … از یک طرف پیشروی مقاومت ایران با دستاوردهایی هم‌چون برپایی یکانهای ارتش آزادی در داخل میهن، و همچنین تشکیل مؤسسان چهارم ارتش آزادیبخش ملی ایران تا روی آوردن زنان و جوانان بسوی جنبش مقاومت ایران.»»

و یا بیان اینکه:
««مجاهدانی که در اشرف و لیبرتی محصورند، می‌دانید چرا؟ زیرا آنها هسته اصلی جنبش مقاومتی هستند که بدنه آن در سراسر جامعه ایران گسترده است و نبرد سرنوشت برای آزادی ایران را تدارک می‌بینند»».

چرا زمانیکه جهان بویژه ترامپ، و همه سناتورهای کرایه ای، عربستان، اسرائیل و … نظاره گر ورود این امام زمان، این رهبر کبیر انقلاب نوین مردم ایران……و شق القمر کردن او توسط موسسان چهارم و پنجم و… و گردانهای گسترده در خاک میهن هستند بعد از سه اطلاعیه دوباره سکوت پیشه میکند و مانند سال 2003 که قرار بود در نبود حاکمیت دولت عراق برویم و ایران را اگر در فروغ اول نتوانستیم تسخیر کنیم در فروغ دو زمانیکه تمامی تانکها و نفربرها و توپخانه بستون بسمت ایران جهت تسخیر آن بودند جاخالی داده و فرار میکند؟

رسالتی که صدها هزار نفر خونشان بپای آن رفته، هزاران نفر چهل سال به نابودی کشانده شده اند. در اثر ترورها و اعدامها و … صدها هزار خانواده از هم پاشیده اند. هزاران نفر زیر شکنجه تکه تکه شده اند…چرا مسعود رجوی این رسالت عظیم جهانی را در بزنگاه مهم تاریخی دوباره رها میکند؟

و میبینیم که یکباره مریم رجوی بمیدان آمده و پیامهای آبکی خودش را میدهد. مریم رجوی که حتی بقول خودش ریاست جمهوری را نیز به اعتبار مسعود رجوی پذیرفته چه برسد به مسئولیتهای مسعود رجوی که تنها القابش ناو هواپیمابر برای حمل آنها نیاز است.

علت اما بسیار ساده و حقیقت بسیار بسیط است:
بعداز آتش بس و بعد از عملیات فروغ رجوی زودتر از همه در عالم، فهمیده بود که کارش تمام است و در عراق در دام افتاده است. بنابراین سناریو امام زمان را بلافاصله به از فروغ به اجرا گذاشت و خود را امام زمان نامید (هرچند هیچ کس از مجاهدین تحویل نگرفت) تا در صورت سختر شدن شرایط مانند تحویل شدن به رژیم، دستگیری توسط انترپل و… بتواند فرار کرده و مخفی شود و از پاسخگویی به مردم ایران و جهان بگریزد.
یادم هست زمانیکه در ۱۵ فوریه سال ۱۹۹۹ میلادی اوجالان رهبر پ کا کا دستگیر شده بود، ولوله ای در تشکیلات از سوی زنان شورای رهبری براه افتاد و همه میگریستند که معلوم بود حال و فضای خود مسعود و مریم بوده است طوریکه در جلسات روزانه برای سلسله مراتب تشکلاتی همین سناریو را برای مسعودرجوی برشمردند و از مجاهدین میخواستند که برای دفاع از مسعود رجوی بشکل عملیات انتحاری آماده شوند.

با اینکار مسعود رجوی یک تیر دو نشان میزد اولا امام غایب میشد، و طبق درک سایکوزی (روانپریشانه)اش ابدی میشد و از طرفی نیز مجبور نبود مانند اوجالان محاکمه و پاسخگو باشد.

یک نتیجه گیری بسیار ساده نیز میتوان کرد چه بدلیل متوقف شدن پیامهای رجوی بعد از سه پیام (اگر زنده است) و چه از طرح امام زمان و غیبت و… و آن اینکه مسعودرجوی از زمان شروع طرح امام زمان بازیش هیچ آینده ای برای خودش و تشکلش در افق ایران نمیدید. فلسفه امام زمان در شیعه یعنی امید به آینده ای در قیامت و نه هیچ آینده نزدیک.

سوال آخرو کلیدی نیز این است:
فرقه رجوی اگر همه جنایاتش را نیز نادیده بگیریم، و آن باشد که خودش در تبلیغاتش گفته و میگوید، با امام زمان بازی مسعود رجوی و ظاهر رئیس جمهورش که بگفته یک سایت (مانند زن اول حاجی بازاری که به جشن عروسی زن دوم حاجی میرود لباس میپوشد) برای مردم ایران برای زنان ایران برای جوانان ایران که جهان این روزها شاهد حضور آنها در خیابانهای میهن هستند چه چیزی برای ارائه دارد. مردم ایران هرآنچه سازمان مجاهدین میخواهد در خشنترین شکل آن ارائه کند را در حال حاضر در اختیار دارند.

نارسیزم (فاصله از واقعیت) تنها گریبان مسعودرجوی را نگرفته بود مریم رجوی و شورایی که نانش را میخورد نیز طبق منطق “کمال همنشین” از آن بی بهره نبوده اند.

داود ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت آن
16 دیماه 1396

سخنرانی آقای داود باقروند ارشد در کنگره سکولار دمکراتها
ژانویه 6, 2018
قسمتهایی که داخل پرانتز آمده بعد از سخنرانی جهت روشن تر نمودن مفهوم جمله و یا اندیشه سخنران آمده است.
عطف به تحولات اخیر لازم دیدیم که دوباره آنرا بازنشر کنیم. و به همه دوستان خواندن آنرا توصیه میکینم:

متن سخنرانی داود باقروند ارشد در کنگره پنجم سکولار دمکراتهای در شهر کلن آلمان 2017
تاریخ اندیشه سیاسی را میتوان با اندکی اغماض و در کلی ترین تقسیم بندی به دو نوع مکتب تقسیم نمود. ‏
برخی سودای نا کجا آباد در سر دارند، کاستی های انسانرا برنمی تابند، طالب باز سازی روح و روان انسان اند، حقیقت را یکی میپندارند و ‏رستگاری سیاسی را در گرو آن میدانند که (اینان و یا اقلیتِ عالم به آن حقیقت) باید قدرت مطلق را در کف خود گیرد. در این مکتب حکام قیم و چوپان مردم ‏اند. ‏نزدشان فرد نه غایت سیاسی که ابزار آن است. شهروند مطلوب نیز کسی است که سوداها و خواستهای فردی را یکسره فدای مصالح جمعی ‏کند. تجلی صیقل یافته این مکتب نه تنها حکومت مطلق مذهبی بلکه شجره همه تفکرات توتالیتر از جمله در تشکیلات سابق ما (مجاهدین و شورای ملی مقاومت) ست. ‏
دسته دیگر اما، نه جامعه کامل بلکه حکومتی مطلوب و میسر میخواهند. “انسان کامل” را تخلیلی بیش نمیدانند و بازسازی روح انسان را گره بر باد زدن میشمرند. نزد آنها حقیقت یکی نیست و انسانها نه ابزار که هدف سیاست اند. دولت (و آلترناتیو) مطلوب هم نه قیم که خادم شهروندان است. در این مکتب معظلِ اساسیِ اندیشهِ سیاسی، یافتن توازنی میان تمایلات فردی و مصالح جمعی است. عدالت سیاسی و اجتماعی نیز تنها از طریق حکومت قانون یافتنی است. حکومت قانون مبتنی بر اصول مندرج در اعلامیه جهانی حقوق بشر که دمکراسی بدون آن مانند بسیاری تجارب گذشته و تجربه آلمان هیتلری و ترکیه، میتواند با دمکراسی شروع و اما بسمت دیکتاتوری برود.
درنزد دسته اول سیاستِ با اخلاق معنی ندارد، همه چیز تحت الشعاع کسب قدرت بمنظور به کرسی نشاندن آن منِ یگانه حقیقت است. جامعه وشهروند (دیگران) وسیله ای هستند جهت دستیابی به اهداف شان. در نزد اینان همه چیز سیاه و سفید است. همه دیگرانِ سیاه، مارک دارند، چپ، راست، مذهبی، شاهی، بورژوا، وابسته، مرتجع، لیبرال، و… با اینها نباید نشست و حرف زد. کانونی ترین تاکتیکشان در حفظ خود و ادامه حیات سیاسی، نفی دیگران با ایجاد و ترویج بی اعتمادی و تفرقه در میان سیاسیون میباشد. هرچند با حذف و تضعیف فعالین سیاسی آب به آسیاب رژیم میرزند. ‏
این تلاشها در میان اپوزیسیون مخرب نه بدلیل منافع جامعه و مردمی که بطور کامل از آن قطع هستند، بلکه بدلیل همان ویژگی خود ‏محوری و خود حقیقت پنداری است. خود را نه تک قطعه ای از کل پازل سیاسی جامعه، که کل تابلو سیاسی میپندارند و میخواهند. قطعا در ‏این دستگاه فکری تمامیت خواه اولین اشتباه آخرین اشتباه تلقی شده و همه چیز تحت الشعاع حفظ خود قرارمیگیرد. (با شنیدن اولین انتقاد عنان از دست داده و با نصار انواع ناسزاها و مارکها انتقاد کننده را نیست و نابود میکنند) ولی از آنجا که ‏درصحنه عمل واقعی خطا اجتناب ناپذیر است تمامیت خواهی و عدم صداقت آنها را به لاپوشانی، دروغپردازی، وارونه گویی و سرکوب و ‏حذف منتقد کشانده و از مردم و فعالین سیاسی جدا و ایزوله میکند. همین ایزولاسیون و یکه تازی در صحنه سیاسی و در تشکیلات و جامعه و نبود هیچ ندای سوال ‏کننده (سلحشور) و منتقد و با کور کردن تمامی چشمان نظاره گر در پس دیوارهای آهنین، راه را برای هر انحرافی و سر بیرون آوردن ازبند و بست های ‏وطن فروشانه با بیگانگان از یکطرف و نامه پراکنی با امام زمانهای موهوم وفساد سیاسی تشکیلاتی و اخلاقی باز میکند. ‏
طبعا تحول فکری و نو اندیشی و درس گیری از گذشته ی جامعه و دیگران، دور ریختن قالبهای خشک، تجربه شده و پوسیده گذشته که نیازمند داشتن درد مردم، شجاعت سیاسی و ریسک پذیری و فاصله داشتن از قدرت پرستی، است، مطلقا محلی از ارعاب ندارد. چون مخاطب اصلی نه مردم که بقیه رقبا است. که مبادا از دیگر رقبای بازار سیاست مارک خورده و عقب بیفتند. خواست و تمایل توده ها و منافع ملی جایگاهی در دستگاه فکری ودرطبقه بندی نگرانیهایشان ندارد. در این دستگاه فداکاری بیشتر تبدیل به شهید پرستی که تنها محصولش تولید طلبکار از دیگران و شقاوت و بیرحمی بیشتر در نفی حقوق دیگران خلاصه میگردد. درصورتیکه اگر خود را تک جزئی از کل پازل سیاسی جامعه بدانیم و مخاطب نیز مردم باشند مطلقا نگران (یک ایراد و انتقاد هرچند کاملا درست) یا یک شکست یک ریسک پذیری و ‏تحول فکری نبوده و کل جنبش و حقیقت را از دست رفته نمیپنداریم چون بقیه هستند. ‏(آنچه در جوامع دمکراتیک با استعفای مقامات با کوچکترین اشتباه شاهد هستیم).
دوستان عزیز ما خودمان را جزء کدام دسته بندی فوق میپنداریم.
آیا صرفا بدلیل اینکه خود را سکولار میدانیم مستقل از اینکه اساسا هرکدام ‏چه تلقی از سکولار و سکولاریسم داریم و یا به هر مکتب و مرامی که معتقدیم امتیازی برای ماست؟ آیا این ما را از رفتن به مسیرهاییکه به چاه منتهی نشود ‏تضمین میکند؟ آیا ارتباط دینامیک و فعالی بین ما با جامعه بحران زده ایران را تامین کرده است؟ ‏آیا این مائیم که باید این تلاش را بکنیم تا به جامعه میهن خود وصل شویم؟ چگونه ؟ فراموش نکنیم که راه و روشهای چهار دهه گذشته همه ما محصولش این است که امروز در ابتدای راهیم.
تجربه شکست کامل ما (در سازمان مجاهدین و شورای به اصطلاح ملی مقاومت) با آن پایگاه اجتماعی و محبوبیت اولیه، قدرت تشکیلاتی- مالی ، با بزرگترین ائتلاف سیاسی آن روزگار، که با کمک مالی و لجستیکی و سیاسی قدرتهای منطقه ای و جهانی بازوی پر اقدار خلق نیز براه اندختیم ولی نتوانست حتی نیم نگاهی هم از طرف مردم بخود جلب کند، چه آموزه ای برای ما دارد؟ چه عواملی باعث شکست کامل این تجربه بوده است؟ (مشکل نه در تشکیلات داشتن، نه در ارتش ساختن، نه در آلترناتیو ساختن جهت ثبت در تاریخ و … بلکه در محتوای آن یعنی فرهنگ دمکراسی، فرهنگ آزادیخواهی، فرهنگ تعامل و تحمل همدیگر و دگر اندیش و پلورالیسم و فاصله داشتن از قدرت پرستی است).
دوستان عزیز بنابر ‏تجربه شخصی چهار دهه در کانون امور سیاسی-تشکیلاتی – بین المللی بعلاوه تجربه بشریت نباید فکر کرد که ما نمیتوانیم به بیراهه ‏برویم؟ صداقت و فداکاری لازم است ولی کافی نیست. جنبش مردم ایران از نبود آلترناتیو دمکراتیک رنج میبرد. ‏اگر ما بخشی از فعالین سیاسی ایران هستیم باید به این معظل بپردازیم؟ ‏
آیا جمعی که خود حاضر نباشد در افکار و مواضع و کردار سیاسی حال و گذشته اش با نگاهی دینامیک و انتقادی بیش از دشمنانش بازنگری و ‏تحول اینجا کند، و نتواند امروزه که هنوز قدرتی نیز ندارد دگراندیشان را تحمل کند، به حقوق یکدیگر احترام بگذارد آیا شایسته است که از ‏مردم بخواهد که بپا خواسته و با زیرپا گذاشتن گذشته و حال خود همه بنیاد زندگی خود را بدست خود و با خون خود متحول کنند؟ ‏ اگر مانند گذشته حرکت کنیم دهسال دیگر آیا باید درجایی غیر از امروز باشیم. آیا همین نیست که در صادقانه ترین شوقق ما را خسته کرده به چشم دوختن به از ما بهتران جهت تغییر سرنوشت ما میکشاند.
مایلم جسارتا توجه بدهم به یک تفاوت کیفی جامعه امروز با جامعه سال 57 ایران. و ضرورت بازنگری در رویکردهای خودمان.
در آن روزگاران با تعدادی تشکلها و مبارزینِ قهرمانِ زندان رفته و شکنجه شده و اعدام را تجربه کرده و مردمی کم و بیش در حاشیه و بی خبر از تحولات جهان مواجهه بودیم.
امروز با مردمی قهرمان و مبارز، در صحنه، زندان و شکنجه و اعدام را تجربه کرده و با اتکاء به تکنولوژی انفورماتیک کاملا بروز و عده ای حاشیه نشین خارج کشور مواجهیم. که متاسفانه بعضی از آنها علیرغم ادعای خودشان از نظر مردم ایران القاب بسیار بدی را دارند.
چون وقتی از رژیم صحبت میکنیم حرف از تعداد محدودی افراد است ولی وقتی از تغییر حاکمیت صحبت میکنیم دیگر مخاطبمان کل جامعه است. چون هر جامعه ای با هزاران رشته مرعی و نا مرعی مانند مذهب، اقتصاد، فرهنگ، منافع شخصی، منافع قومی، زبانی،… ترسها، دافعه ها و جاذبه ها، تجارب سیاسی تلخ و شیرین گذشته وتجارب دیگر کشورها و… بهم متصل هستند. در تغییر حاکمیت، جامعه باید به تمامی این رشته ها فائق آمده آنها را از هم دریده، نه تنها تن به تغییر خونین آن بدهد که بدنبال حقیقت نا معلومِ، مبهم و تجربه نشده دیگری بیاید. اما:
‏ اما دوستان براستی چگونه باید اولا به چنین جامعه ای وصل شد؟ ارتباط برقرار نموده در تحولات آن شراکت کرد، و اگر مورد پذیرش واقع ‏شدیم اثر گذار باشیم. ‏
بین سالهای 63 تا 88 درغیبت تمامی تشکلهای سیاسی، جامعه توانست بطوراتو دینامیک تمامی ضربات مهلک ناشی ‏از اختناق و سرکوب از یکطرف و خطی مشی های مرگبار بعضی تشکلهای سیاسی آن زمان را بازسازی کرده، خود را ‏بازیافته و حرکتی نو با نسلی نو از جوانان و توده مردم براه اندازد. ‏
در سال 88 با دستگاه فکری گذشته بشکل سازمان یافته در بطن جامعه و تظاهرات تمامی تلاشها شد تا بخواست ‏آمران، آب رفته سالهای 60 به جوی بازگردد و در ادامه شعار “مرگ بر” داده شده توده ها، بعضی شعارهای زنده باد را راه اندازی شود و مسیر مسالمت تغییر داده شود. ولی همانگونه که قطعا همه شما نیز شاهد بودید جامعه ایران ‏را ما بطور مطلق بیگانه و با فاصله نوری از این مسیر یافتیم و بطور شگفت انگیزی پس زده شدیم. که البته اثبات کننده تمامی تجارب سالهای منتهی به 88 بود. ‏
چنین مردم و حرکت پرخروشی که “شعار مرگ بر” دارد ولی شعار “زنده باد” ندارد، چند پیام آشکار و واضح دارد،
اول اینکه جامعه ای است ‏که به قدرت و توان خود و آنچه از درون خودش میجوشد مشرف شده و متکی است و قهرمانان ‏پوشالی و یا گروههای خود محور توتالیتری چون مجاهدین برایش سوخته اند.
دوم وقتی حتی با اعمال خشونت در مقابل خشونت علیه خودش مخالفت میکند جامعه ای است که واکنشی و عصبی عمل نمیکند بلکه کاملا پخته و آگاهان به ابزار مدنی و مسالمت آمیز برای تغییراتش تکیه دارد. و بدنبال متحول کردن تدریجی شرایط خود بدست خود است.
سوم: از طرفی نیز جامعه ای است که هنوز ‏حزب و تشکل رهبری کننده متناسب با شعور سیاسی اجتماعی فرهنگی خود را دردسترس ندارد و در بطن خود در سرآغاز ساختن عناصر آن متناسب با خواستهایش است.
آرمانخواهی به یکی از ضد ارزشترین پدیده ها در جامعه امروز ایران تبدیل شده. جنبش سال 88 آخرین میخ برتابوت باور به هر ایدئولوژی بعنوان یک متحول کننده ‏سیاسی- اجتماعی برای حتی مذهبی ترین افراد بود.
یکی از بزرگترین چالشها در مقابل بسیاری از ما سیاسیون و همان نسل گذشته، گرفتار ماندن در شعارهای ارزشی گذشته است. رجوی خود بعد ‏از شکست در مقابل واقعیت های عینی جامعه مورد جراحیش بمنظور لاپوشانی و فرار از پذیرش مسئولیت مرگ بیمار و تصحیح ‏اشتباهات در یک چرخش بغایت فرصت طلبانه “بمنظور حفظِ خود در قدرت” به موضعگیریهای ارزشی که هر کس و ناکسی در هر شرایطی میتواند ‏اتخاذ کند رو آورد. و سر از عاشورا و شهید پروری و خون امام حسین، تعضیه و سینه زنی و امام زمان بازی و نامه نگاری با او جهت لاپوشانی حذف و تصویه همقطاران در ‏آورد. ‏
ما نیز نباید جهت توجیه خودمان در پشت کامپیوترهایمان و عدم حضور در صحنه به شعارهای کهنه شده ارزشی و قالبی و کلیشه ای سه دهه قبل پناه ببریم. جامعه ای که قصد همیاریش را داریم تا سرنوشتش را خود بدست بگیرد بسیار تغییر کرده است.
[1]
با اين حال، بسيار اندک بوده اند کساني که خواسته اند تا با کنار هم گذاشتن تجربه ها به راه حل بديلی بر پایه ‏ی نقد همه جانبه ی گذشته ولی متناسب با بافت و ساخت جامعه ایران دست يابند.‏ و بدون متوسل شدن به قالبها و کلیشه ها و کپی برداری هایی که گریبان عمده نسلهای سیاسی گذشته ما را گرفته است با شجاعت ‏تمام و عزمی استوار و نگاهی انتقادی به گذشته کاری نو را شروع کند.
گذشته نشان داده هیچ کس تحت هر نام و اندیشه ای همه پاسخها و راه حلها را بتنهایی در اختیار ندارد. مشکل اصلی و مقدم بر هر نوع ‏اندیشه ای افراد و انسانها هستند که ظرفیت به شکست کشاندن و یا موفق نمودن هر راه حلی را دارا میباشند. بر اساس تجارب تاریخی بسیار، و در ‏فقدان نهادها و فرهنگ دمکراتیک لزوما زدن تابلو هیچ مکتب و آئین تضمین کننده آینده ‏روشنی نیست و نمیتواند باشد. تضمین تمامی راه حل ها در جامعه مدنی در برابری و برادری، تعامل و همزیستی در رسانه های آزاد، آزادی ‏بیان و عقیده و انتقاد. قوای مستقل و منفک از هم، سیستم های شفاف بازسنجی و همسنگی و نظارت بر سه قوه و کوتاه سخن تضمین در ‏تربیت نسلهای با فرهنگ سیاسی متشکل در احزاب و نهادهای مدنی با احترام متقابل و رعایت حقوق یکدیگر در کادر تمامیت ارضی ایران واحترام به انتخاب مردم است. تا به بنیادگرایی چه نوع مذهبی-‏توحیدی-تروریستی، سوسیالیستی و یا سکولار آن درنه غلطیم. ‏
مشکل جامعه ایران با صدها سال تجربه دیکتاتوری فقدان فرهنگ دمکراتیک و اعتقاد عمیق به حقوق همدیگر، جامعه پلورالیستی، بویژه در میان ما سیاسیون آن است.
ما بشدت نیاز داریم که مورد مخالف قرار بگیریم بشدت نیاز داریم که در صحنه شکست بخوریم و بتوانیم با هضم آن کنار برویم به همین دلیل نیاز حیاتی به کار مشترک و تمرین دمکراسی داریم. اگر امروز که دستی در قدرت نداریم و کسی در پست سرمان سینه نمیزند نتوانیم همدیگر را تحمل کنیم حرفی نوتر از آنچه مردم در حال تجربه کردنش هستند نداریم.
بنده بسیار امیدوارم که این جمع میتواند همان جمع نو باشد.
28 اکتبر 2017
داود باقروند ارشد

References

  1. ↑ ما ايرانيان از زماني که تشخيص داده ايم از غافله ی به سرعت در حال گذار تمدن بشري عقب مانده ايم، راههاي متعددي را جهت نجات ‏جامعه خويش از پسروي و عقب ماندگي آزموده ايم. اما هر بار به دلايل متفاوتي ناکامي هايي را تجربه کرده، با پشيماني و سرخوردگي ‏به گذشته نگريسته ايم. ابتدا سعي کرديم قدرت سلطنت را مشروط کنيم، مجلسي از خوانين و روحانيون تشکيل داده کارمان به ‏استبداد صغير و سپس دخالت قدرت هاي بزرگ انجاميد. تلاش کرديم از هرج و مرج پس از اشغال کشور و تضعيف نهاد سلطنت قاجار با ‏اتکا به دولت مدرن مقتدر رضا خاني بيرون آييم به استبداد کبير و در نهايت اشغال نظامي ميهن دچار گشتيم. با ملي کردن نفت، بدنبال ‏استقلال کشور بودیم کارمان به بازگشت سرکوب و وابستگي انجاميد. جهاد کرديم تا استقلال و آزادي را احياء کنيم اما به استبداد ‏ديني مبتلا گشتيم.
    وقتی پیام جعلی یک مرده (مسعودرجوی) لورفت بیوه مرده بمیدان آمد
    ژانویه 4, 2018
    قابل توجه تمامی کسانیکه خود را به ………..میزنند. بویژه در “شو”رای ضد ملی مقاومت برای قدرت.
    خانم رجوی تا رهبر عقیدتی شما حی و حاضر مانند شیر همیشه بیدار هست شما چه غلطی میکنی؟ بگذار همان که مرتب از گورش پیام میداد بدهد تلاش کند برای تو از آب گل آلود ماهی بگیرد. اگر مردم ایران هم وقعی بدان نمیگذارند شاید بتواند مرده ها را در آن دنیا به قیام وادار کنند و اگر در این دنیا جوانمرگ شد نتوانست رهبری جهان را بدست بگیرد بتواند در جهنم رهبری را دو لوپی قورت دهد.
    خانم مریم رجوی مگر این مردمی که قیام کرده اند همانها نیستند که تا چند وقت پیش شما بفرماندهی ارتش صدام حسین (رئیس و صاحب خانه شما) در مرزها بدست شما گشته میشدند؟ و شما جنازه های آنها را بعنوان افتخار خودتان در تلویزیون خودتان نمایش میدادید. و یا اگر کشته نمیشدند به اسارت در آمدن آنها را در بازار شام عراق نمایش نمیگذاشتید و بعد با افتخار تحویل صدام میشدند؟

گردانهای ارتش فرقه رجوی قبل از فروغ

خانم رجوی اینها که امروز برایشان اشک تمساح میریزید همانها هستند که در شهرها پدرانشان را ترور کرده اید. همانها هستند که بر سر خودشان بدستور عراق و عربستان خمپاره میزدید و با بوق و کرنا در روزنامه هایتان مفتخرانه جهت آنتنی شدن خودتان بنمایش میگذاشتید.
خانم رجوی اینها که الان قیام کرده اند اقوام و خانواده همان کسانی هستند که الان در اسارت شما هستند. که مجبور شده اید بدورشان دیوار بتنی بکشید. همان ارتشی که قرار بوده است گردانها و تیپهای سلحشور داخلی اش از تیرانا بپا خواسته و انقلاب کند. همانها که بمحض آزاد شدن از زندانی بنامِ دروغینِ ارتش آزادیبخش در تیرانا مستقیم میروند ایران. خوب چرا بقیه را آزاد نمیکنید که بروند ایران و اگر نه مردم را حداقل خودشان را آزاد کنند.

اسرای ایرانی جنگهای صدام بدست فرقه رجوی
احمد تاجگردون یک نمونه از فرماندهان همین ارتش است که چهل سال اسیر شما بوده است. به محض اینکه توانست خودش را از این زندان آزاد کرد. چرا با هزاران حیله و نیرنگ فرقه گرایانه و جادو و جنبل های ترساندن از جهنم و …تعهد گرفتن فرماندهان این ارتش را در بند نگهداشته ای؟
پیام مریم رجوی »»
هموطنان عزیز، … از یک طرف پیشروی مقاومت ایران با دستاوردهایی هم‌چون برپایی یکانهای ارتش آزادی در داخل میهن، و همچنین تشکیل مؤسسان چهارم ارتش آزادیبخش ملی ایران تا روی آوردن زنان و جوانان بسوی جنبش مقاومت ایران …مجاهدانی که در اشرف و لیبرتی محصورند، می‌دانید چرا؟ زیرا آنها هسته اصلی جنبش مقاومتی هستند که بدنه آن در سراسر جامعه ایران گسترده است و نبرد سرنوشت برای آزادی ایران را تدارک می‌بینند.
خانم رجوی این فرماندهان و نیروهای یکانهای ارتش آزادی غبار مرگ گرفته شما و این هزاران اشرف شما پس کجاست؟ آیا درست است که چنین ارتشی را در روزهاییکه مردم نا راضی ایران به گفته پیام کذایی خودتان جهان را دلشاد کرده است و افتخار میآفرینند در اسارت نگهدارید و بکمک همین مردم نفرستید؟
الان که مجاهدان در لیبرتی و اشرف محصور نیستند در اسارت خودتان هستند. این بدنه ای که در سراسر ایران گسترده است کجاست؟ چرا یک شعار بنفع این ارتش و مریم کذایی و … اش نمیدهد؟ آیا درست است که ارتش شما در داخل شعار انحرافی بدهد؟ فکر نمیکنید پیامهای شما به بدنه ارتش شما در داخل توسط بیوه آن دیکتاتور سرنگون شده قبلی حک شده است؟

گزدانهای ارتش فرقه رجوی بعد از فروغ
آیا اینکار شما خیانت به همین مردمی که برایشان اشک تمساح میریزید نیست؟ آنوقت چه زمانی میخواهید از آن استفاده کنید؟ برای سرکوب همین مردم؟ به ارتش یک عمر جیره و مواجب میدهند که روزِ روزش بکار آید!!!!! پس چه شد؟
خانم مریم رجوی رئیس جمهور خود خوانده و جانشین فرمانده کل قوای ارتش آزادیبخش ملی ایران مرحوم مسعود رجوی شما با معطل نگهداشتن ارتشی که مدعی هستید بعد از اخراج از اشرف و بعد لیبرتی و عراق هزاران برابر شده و هزاران اشرف ساخته اید بزرگترین خیانت به ایران و ایرانی است.
خانم رجوی اگر بفکر آخرت خود نیستید حداقل بفکر دنیای خود باشید. الان جواب عربستان و اسرائیل و ترامپ عزیز را چه میدهید؟ جواب این پولهایی که برای ارتش تا دندان مسلح به دروغ و مغزشویی گرفته اید را چگونه خواهید داد؟ آیا از شما نمیپرسند خانم رجوی پس این ارتش های مریم رجوی چه شد؟ تمامی آپوزیسیون بعلاوه شورایی های عقب افتاده فکری و نوکر ماهیانه های شما که در جوال شما هستند و فکر میکردند که ارتشی خارج از روی وب سایت و کاغذ هست چه جوابی دریافت خواهند کرد. هزارخانی هزار خائن از شما نمیپرسد که پس جهل سال است سرما شیره مالیدی فقط برای این بود که ارتش کذایی در مرزها جوانان مردم و همان ارتشی هایی که به قیام فرامیخوانی را بکشد؟

سهامداران باشگاه “شو” سازی سالیانه فرقه رجوی
مردم بپاخواسته کوس رسوایی شما و دروغ و دجالگریهای چهل ساله شما را درتمامی جهان بصدا در آورده اند.
خانم رجوی حیا کن دروغگویی و دجالگری را رها کن
داود ارشد

مسعود رجوی اگر نمرده چرا پیامش صدا ندارد.، گردانهای ارتش آزادیبخش پس کجایند؟
ژانویه 2, 2018
این مقاله در دو قسمت در اوت سال 2016 منتشر شده است. عطف به اینکه فرقه رجوی مردم ایران، خارجه نشینها، و جهان را طبق منطق خود که همه گوسفند و اینها بحرالعلوم هستند نا دان تلقی میکند، از جانب این جسد متعفن اطلاعیه صادر میکند و انتظار دارد که مردم جهان نیز مانند اسرایش در تیرانا که چهل سال است در سلول انفرادی فرقه در تاریکی نگهداشته شده اند فریب خورده و برای این جسد متعفن هورا بکشند.
ما گفته ایم که این فرقه منهوس از پوسیدگی معمول هم گذر کرده طوریکه اگر رژیم هم برایش دعوت نامه ارسال کند که بیا و ما را سرنگون کن قادر نیست. که اسرای خود در تیرانا را رها کند چون به محض رها کردن آنها بطور انفجاری فروپاشی و فرارها و افشاگریها فوران خواهد کرد. و برای فرقه رجوی اسب سواری طلبش باید قاچ زین را بچسبد که کسی فرار و افشاگری نکند.
فعلا سیامک نادریها را پاسخ بدهد تا بعدیها
خانم و آقای رجوی دروغهای ارتش آزادیبخش و جنگ چه شد؟ در تودیع به عراق رفتن گفتی همه بی غیرت هستند و شما با غیرت. خوب چرا در خارجه ای برو داخل؟

شعارهای جناب مسعود رجوی علیه دیگران
——————————————————————
بررسی مرگ مسعود رجوی
قابل توجه شورا ملی مقاومت ایران: ننگ ابدی مزدوری عربستان را از پیشانی خود بزدائید
آگوست 3, 2016
بررسی موضوع اعلام مرحوم بودن مسعود رجوی توسط آل سعود مرتجعترین حاکمیت عصر حاضر
و سرنوشت شورای مرحوم تر از مسعود رجوی که قرار بوده طرحی نو در اندازد!!

بقلم: داود ارشد
عضو سابق عالیرتبه مجاهدین و شورای ملی مقاومت
جهان طی بیش از سه دهه شاهد بوده است و ما که دهها سال با پوست و گوشت و استخوان بعنوان فرماندهان و متاسفانه کارگذاران فرقه رجوی چه بعنوان عضو تشکیلات و چه بعنوان شورای به اصطلاح ملی مقاومت آنرا لمس میکرده ایم و گفته ایم، دستگاه سازمان مجاهدین بعد از شکست کامل استراتژی تروریستیش درهمان دو سال اول بعد از شروع عملیات تروریستی در ایران و فرار کامل کلیه نیروها و فرماندهان باقی مانده به خارج استراتژی جدیدش را خام خیالانه درادامه زندگی در شکاف لیبرال ارتجاع در داخل به زندگی در شکاف در مناسبات بین اللملی استوار نمود.
سرمایه ای که سازمان با تکیه برآن تلاش میکرد خودش را نیروی قابل استفاده و مطرح در مناسبات بین اللملی از جمله فرانسه و آمریکا و … معرفی کند، عملیات و پایه اجتماعی داخلی و شورای همه گیر ملی مقاومت بود.
اما چیزی طول نکشید که جهان و بطورخاص فرانسه پی به ماهیت ضد مردمی و نا مربوط بودن این تشکل به حیات سیاسی مردم ایران بردند و از اینجا بود که عملا وابستگی به اجناب ، با چاشنی تبلیغاتی و هیاهو و دروغ برای خارج از تشکیلات و شورا استوار شد. چه با بزرگ نمایی عملیاتهای مرزی و چه در راه انداختن رژه های پوشالی در منطقه با بکارگیری همان شیوه های امروزی بدست امثال بنده که افراد محدود رژه نظامی را برای دهها بار به خط شروع رژه بازگرداندن و از جلو دوربینها و خبرنگاران دوباره وچندباره جهت بزرگ نمایی و البته لاپوشانی مرگ استراتژی عبور دادنشان ادامه داشته است. آخرین میخ های تابوت این جسد متعفن با آتش بس بین ایران و عراق بدان زده شد. از آن پس دیگر این وجود نه تنها با تضاد بیرونی که با تضاد فزاینده درونی روبرو شد که تلاشی آنرا صد چندان سرعت داد. رجوی همزمان با هیاهوی همانند رژه سالهای بعد در 1386و..برای خوراک خارجی سرکوب مطلق درونی را برای جلوگیری از انفجار درونی بنام انقلاب ایدئولژیک آغاز نمود.
بعد از خلع سلاح توسط آمریکا و بعد از هیاهوهای اشرف و هزاران اشرف و سپس عقب نشینی به جهنم لیبرتی و هیاهوی بیا بیا گفتن به موشکها بسمت لیبرتی، بطور خاص بعد از توافق هسته ای و آشتی نسبی رژیم با غرب و در راس آن آمریکا، امروزه همه کسانیکه مایل باشند حقیقت فرقه وابسته به اجنبی سازمان مجاهدین را ببینند واضح است که تنها طبل تو خالی که برای آن و بطور اخص مریم رجوی باقی مانده همان جلسات سالیانه هیاهوی ««من جلسات چند میلیون یورویی با سخنرانان کرایه ای و بعضا با شرکت اربابان میگذارم پس هستم»» میباشد. یعنی بزبان ساده سیاسی در حال حاضر برای مریم رجوی و شوهر مرحوم ایشان ««شوهای میلیون یورویی هم استراتژی است هم تاکتیک»».
اگر اینطور است و شوهای سالی یکبار و بسیار گران گذشته از فوائدی که برای جوانان لهستانی و پناهندگان سوری حاضر در اروپا دارد و سفرو غذای مجانی با حتی پول تو جیبی بهمراه میآورد برای جسد سازمان مجاهدین مانند کافور است که بوی تعفن آن عالم را نگیرد. اما پس چرا باید در چنین مراسمی با این هزینه سنگین خیمه عمود نظام آنرا شکست آنهم بدست رئیس بدنام ترین ارگان بدنام ترین کشورعربی منطقه و جهان. عربستانی که رکوردهای جدیدی را بنابر گزارشات رسمی و خبری جهان در تروریسم و جنایت جنگی بجا گذاشته است.
چرا باید در همان جلسه که مریم رجوی تلاش بسیار میکند که مسعود رجوی را زنده، حاضر، خالق، موتور، قلب، دینامیزم و همه چیز فرقه اش جا بزند، بالاترین به اصطلاح میهمان «البته ما میدانیم که حضور ترکی الفیصل برای مریم رجوی در مقایسه با بقیه مهمانان کرایه ایش فاصله نوری دارد» درست خلاف خواست مریم رجوی، مسعود رجوی را از عرش علاء به زیر خاک برده و مرحوم و مرده میخواند و دفن میکند؟ آیا این تناقض بزرگ را نباید همه شورایی ها اگر نه در اول ماه که حقوق و مزایا را میگیرند حداقل در انتهای ماه ابتدا از خودشان و سپس از مریم رجوی سوال کنند و برایش نه جواب رهبری عقیدتی ای (یعنی خفه شو و پولت و بگیر و بتمرگ سرجات) که مسعود رجوی و مریم رجوی و دفتر شوار آنگونه که سالیان شاهد بوده ایم به تمامی سوالات و ابهامات و اعتراضات شورایی ها بدانها داده است و آقایان محمدرضا روحانی و دکتر کریم قصیم بعد از جدایشان به مشتی از خروارش اشاره کرده اند، بلکه حداقل جوابی که مرغ پخته را نیز به خنده وادار نکند بیابند؟
بررسی اینکه مشکل چیست و کجاست و این رسوایی چه عمق و ریشه ای دارد که دستگاه مافیایی رجوی که بسیار کمتر طی این سالیان از این گافهای رسوا را اینگونه داده است اتفاق میآفتد، تلاش میکنیم که شورائیان را کمک کنیم که برای یکبار هم که شده مغز کوچک شده شان یا به رهبری سپرده شان را موقت هم شده از حالت تعطیلی و انجماد خارج کنیم و پا را از جاپای مریم رجوی خارج نموده به خودمان اجازه بدهیم فکر کنیم و مسئله را بررسی نمائیم شاید دست از ادامه خیانت بردارند.
ترکی الفیصل کیست؟

“ترکی فیصل” یکی از شاهزادگان پادشاهی عربستان بوده که در فوریه سال ۱۹۴۵ در شهر مکه به دنیا آمده و اکنون ۷۱ سال سن دارد و در این مدت در حوزه های مختلف در سیاست و امنیت عربستان به ایفای نقش پرداخته است.
او پسر هشتم “ملک فیصل” از همسری بنام “التنیان” بوده و به عنوان یک “شاهزاده” شناخته می شود که بخش بزرگی از زندگی خود را در خارج از کشور و در مدرسه ها و آکادمی های غربی گذرانده است. او دوره اول تحصیل خود را در مدرسه “طائف” عربستان گذراند و پس از آن در خارج از کشور ادامه تحصیل داد. او در حالی که 14 سال داشت در مدرسه های “پرینستون” و “لورنسویل” گذراند و دوره تکمیلی آکادمیک را در دانشگاه های “کمبریج” و “لندن” به پایان رساند و در رشته “قانون” اسلامی فارغ التحصیل شد. در دوران کاری خود شاهزاده “ترکی فیصل” پست های مختلفی را تجربه کرده که از جمله آن می توان به حضور در راس دستگاه اطلاعاتی رژیم سعودی حد فاصل سال های 1977 تا 2001 یعنی 24 سال اشاره کرد.
البته”شاهزاده ترکی فیصل” از سال 2005 تا دسامبر سال 2006 به عنوان سفیر عربستان سعودی در ایالات متحده آمریکا خدمت کرد و به عنوان دیپلمات در کشور انگلستان و ایرلند هم انجام وظیفه داشته است.
البته شاهزاده “ترکی فیصل ” پس از شاهزاده “بندر بن سلطان بن عبدالعزیز” (رئیس سابق دستگاه اطلاعاتی عربستان) به عنوان سفیر در ایالات متحده آمریکا خدمت کرد و پس از آن “عادل الجبیر” دراین مسند قرار گرفت.

اشتیاق “ترکی فیصل” در گسترش روابط دیپلماتیک بین “ریاض-تل آویو”
البته تحلیلگران شاهزاده “ترکی فیصل” را یکی از بنیانگذاران سناریو دوستی با اسرائیل می دانند که البته این شاهزاده سعودی معتقد است هیچ مانعی برای ایجاد رابطه گسترده با “تل آویو” وجود ندارد. البته یکبار دیدار و دست دادن رئیس اسبق دستگاه اطلاعاتی رژیم سعودی با یکی از مقامات اسرائیل واکنش های “پان عربیسم” را در جهان عرب برانگیخت و “شاهزاده ترکی فیصل” شدیدا از سوی مخاطبانش سرزنش شد.
بسیاری از کاربران و مخاطبان سایت های خبری جهان عرب، در اعتراض به دست دادن “ذلیلانه” ترکی فیصل با “یعلون”جملاتی خشم آلود نوشتند. فعالان رسانه ای و مشاهیر عرب هم در این باره اظهار نظر کردند، از جمله “عبدالباری عطوان” تحلیلگر سیاسی مشهور جهان عرب و سردبیر روزنامه “رأی الیوم”، با اقتباس از آیه مشهور قرآن کریم، در “توییتر” نوشت: رحماء علی الصهاینه و اشداء مع العرب والمسلمین.. (مهربان با صهیونیست ها، سختگیر با عرب ها و مسلمانان)؛ این است معنای دست دادن “ترکی فیصل” با “یعلون”.
البته قلم زدن “ترکی فیصل” در یک روزنامه اسرائیلی نشان می دهد که روابطی صمیمی بین “ریاض-تل آویو” در حال شکل گیری و گسترش است که دست دادن با مقامات “تل آویو” از اولویت هایش به شمار می رود. حمزه حسن” فعال سیاسی عربستانی هم نوشت:” یعلون” وزیر جنگ اسرائیل قبلا گفته بود که “سران عرب در ملأ عام به ما دست نمی دهند و فقط در پشت درهای بسته با ما دیدار می کنند”؛ اما این دست دادن علنی و سخن گفتن با “یعلون”، مرحله جدیدی است.
“عبدالله الشمری” پژوهشگر و تاریخدان عربستانی هم در توییتر نوشت: “ترکی فیصل” در کمال خوشحالی با “یعلون” وزیر دفاع اسرائیل دست می دهد… بریده باد این دست‌های ناپاک و نفرین بر این چهره های ناخجسته!
شرح مختصری به شناخت ترکی الفیصل و رابطه اش با مسعود رجوی:
وی شاهزاده سعودی است، 24 سال (نزدیک ربع قرن- دو سال قبل از انقلاب تا 22 سال بعد از انقلاب ایران) رئیس سیستم اطلاعات و سپس مدتی سفیر عربستان در امریکا بوده و در حال حاضر مرکز مطالعاتی را اداره میکند که نباید بی رابطه با همان کاری باشد که نزدیک به ربع قرن مشغول آن بوده است. ترکی الفیصل همان کسی است که مسعود رجوی را در سال 1366 بعد از حوادث سال 1365 خرید و به عربستان برد و مذاکرات طولانی با وی داشت و بخوبی با سازمان آشناست.
بنده که در طی آن سالها ضمنا جزء حفاظت چسبیده رجویها و اندرونی بودم، تحقیقا میدانم از آنجا که رجوی بسیار بسیار بسیار ترسو است و حفظ جانش از همه چیز مهمتر بود و به ما ابلاغ کرده بود که حفاظتش مطلق است، یعنی حتی اگر کاری و حرکتی، ترددی در حد یک هزارم درصد برای مسعود رجوی احتمال خطر داشت نباید بدان دست میزدیم و تردد نمیکردیم. (البته در حد توان بررسی و امکاناتی که داشتیم).
برای مثال در همان اوایل بروز مشکل با فرانسه که خواستار خروج ما از فرانسه بودند معمر قزافی دیکتاتور مخلوع لیبی حاضر شد که کمک مالی و لجستیکی به مجاهدین بکند. و از مسعود خواست که در سفری به لیبی ضمن دریافت کمکهای مالی و … از آن بعنوان سفری که حمایت لیبی را بهمراه دارد ارزیابی کند. زمانیکه سازمان بلحاظ بین اللملی در اوج ایزولاسیون بود و بدان احتیاج داشت ولی ترسید و نرفت.
در همان ایام یعنی درست بعد از انتقال به عراق کشور نیکاراگوء از مسعود رجوی دعوت کرد که جهت دیداری رسمی بمناسبت سالگرد انقلابشان بدانجا سفر کند ولی باز ترسید و نرفت و حتی بدلیل اهمیت آن در جهان و محبوبیت نیکاراگو در بین کشورهای مترقی قرار شد که مریم رجوی بنمایندگی از سازمان برود که بدین منظور من شخصا پاسپورت او را از بغداد به فرانسه آوردم که از سفارت نیکاراگوا ویزا تهیه شود که مریم رجوی ترسید و نرفت.
با این وجود میبنیم که وقتی سفر به عربستان کشوری که همواره در بررسیهای مسعود رجوی حتی پست تر از آمریکا طبقه بندی میشد و همطراز اسرائیل و مزدور جناحهای نفتی آمریکا قلمداد میگردید را میپذیرد و با هیئت همراه بدانجا میرود. میدانیم که وقتی که عربستان که در حال درگیریهای خونین سال 1365با رژیم است و مسعود رجوی که فرد شناخته نشده ای نبود و تازه به عراق رفته بود را به عربستان میبرد، این مسئله امری نیست که مثلا عده ای از مجاهدین بلیط بخرند و به حج بروند!!!!!! اولا از طرف خود مجاهدین که من اطلاع دقیق دارم به همان اندازه فرارمسعود از ایران به فرانسه و از فرانسه به عراق اهمیت داشت. صدها ساعت ملاقات با مقامات عربستانی و البته عراقی و صدها ساعت نشست در تشکیلات و کار برای آماده سازی نیاز داشت. و علیرغم اینکه مسعود رجوی بسیار مایل بود ترس اجازه نمیداد که این سفر انجام شود و در نهایت با پا در میانی صدام و قولها و تضمینهایی که داد مسعود متقاعد شد و حرف رابطین عربستان را پذیرفت و مسافرت انجام شد.
متاسفانه بنده در بعضی رسانه ها که از بعضی افراد نا مطلع دعوت و سوال میکنند اظهار نظرهایی را میشنوم که سر سوزنی ارزش کارشناسی که نشان از شناخت آنها از این فرقه رجوی در آن باشد نمیبینم.
توجه باید نمود که رجوی فقط و فقط در عمر ننگین بعد از آزادی از زندانش دفعات محدودی جابجا شده است.

  1. سال 1359وقتی احتمال دستگیریش در داخل بدنبال اعلام دستگیری رهبران مجاهدین مطرح شد با هویت مخفی و مخفیانه به اروپا فرار کرد و وقتی آبها از آسیاب خوابید برگشت.
  2. سال 1360 بعد از اعلام جنگ مسلحانه برای نجات جانش با بنی صدر به فرانسه فرار کرد.
  3. سال 1366 وقتی از فرانسه اخراج شد و احتمال استردادش بود به عراق رفت.
  4. سال 1382 وقتی آمریکاییها عراق را گرفتند از عراق فرار کرد و غایب شد.
    همانگونه که دیده میشود تنها وقتی جابجا شده و کمی اجبارا خطر کرده که جانش در خطر بوده است. والا از آنجا که امنیت خودش مطلق است هیچ خطری نمیکند بزبان ساده رجوی هیچگاه بسمت خطر حرکت نمیکند همواره از سمت خطر بزرگتر و گاهی بلاجبار بسمت خطر کمتر فرار میکند. و این فرارها نیز باز بنده به تحقیق میدانم هزاران بار تضمینداریش تائید نشده اجرا نشده. مانند فرار از تهران یا …
    خوب با این اوضاع و احوال آیا امکان داشت که رجوی بعد از رفتن به عراق و اینکه مطرح میکرد توطئه استرداد او وجود داشت. (البته این توطئه بیشتر جهت متقاعد کردن شورایی ها بزرگ نمایی شد تا جلو مخالفت شورایی ها با وطن فروشیش به عراق را بگیرد.) بلند شود برود به زیارت مکه؟!! خیر غیر ممکن بود.
    این فرد ترسو وقتی به عربستان رفت که صد در صد متقاعد شد که هیچ مسئله ای نیست و همه قول و قرار ها گذاشته شده بود و عربستان خودی بود نه غیر خودی، نه قطبی که سر سوزنی به آن شک داشته باشد. تنها و تنها دلیلی که رفت بند وبست با عربستان بود و گرفتن پول و دادن قول که در ایران فردا خواسته های عربستان را تامین میکند. همان قولی که به آمریکا داده و به اسرائیل و اردن و صدام نیز داده بود
    اجازه بدهید بگویم که اساسا هیج نیازی هم به رفتن فیزیکی نبود و ارتباط با عربستان و دریافت پول و لجستیکی ادامه داشت ولی مسعود برای نشان دادن میزان اعتماد و نزدیکی خودش به عربستان و اینکه بگوید به اندازه صدام به عربستان نیز سر سپرده است درخواست این سفر را کرد و سعودیها با اما اگر و… پذیرفتند. مسعود رجوی این سفر را علیرغم اینکه مشکلات بسیاری در عراق داشیم انجام داد. زمانی که علی زرکش بخاطر اعتراضش به او زیر اعدام بود و سازمان با بحرانهای عدیده ای مواجهه بود. البته آن زمان این مسافرت را از تشکیلات سازمان که غیر خودی بودند مخفی نگهداشت.

قرض از پرداختن به امر فوق این بود که گفته شود، ترکی الفیصل کسی نیست که بیاید در شو سالیانه مریم رجوی شرکت کند و نداند با کی طرف است. او از سال 1357 بعنوان رئیس یک تشکیلات اطلاعاتی قوی و عضوی از رهبری عربستان با سازمان آشنا بود و در بسیاری از خط و خطوطی که مربوط به عملیات تروریستی سازمان در داخل کشور انجام میشد دخالت مستقیم داشته است. مسعود رجوی را در سال1366 از عراق به عربستان برده بود و از نزدیک حداقل در عربستان ملاقات کرده بود، و همواره کمکهای مالی و لجستکی آن بدست سازمان رسیده است. بطور مستمر توسط سیستم اطلاعات عراق در ریز جزئیات وضعیت سازمان قرار میگرفت. اینها را در همه ملاقاتهایی که با سیستم اطلاعاتی عراق داشتیم، به ما میگفتند که “همکاران سعودی همواره جویای احوال شما هستند و از نزدیک دنبال میکنند” مسائل ایران و سازمان را که در عراق بود دنبال میکرد.
یعنی هرگاه چه عربستان وچه عراق در تضاد با رژیم قرار میگرفتند دستور عملیات تروریستی و خمپاره زدن و … در شهرهای ایران را مسعود اجرا میکرد. بعد ها نیز که مسعود رجوی غیبت را اختیار نمود و مریم رجوی میداندار فروش سازمان به عربستان بود و سایت ویکیلیکس اسنادش را منتشر نمود، همواره خواسته سازمان مجاهدین رفتن بیشتر زیر چتر عربستان با حمایت حتی علنی آنها بوده است. و بر اساس اسناد ویکی لیکس سیستم اطلاعاتی عربستان نیز بخوبی و دقیق به مقام وزیر خود اطلاع داده اند که این تشکیلات هیچ جایی در ایران ندارد.

جمعبندی اینکه: عربستان و ترکی الفیصل نه تنها کمترین ابهامی در مورد تشکیلات رجوی ندارند بلکه مانند گربه ای که تا بحال هزاران موش- طمعه مانند مسعود رجوی و تشکیلاتش را بلعید در حال بازی قبل از بلعیدن آن هستند.
اما چرا ترکی الفیصل؟ برای اینکه سازمان مجاهدینی که میدانند در پهنه سیاسی سکه بی ارزشی است و هیچ وزن سیاسی موثر در ایران ندارد و نیرویی نیست و اجبارا در تضاد با رژیم باید او را مطرح کنند:
الف: پررو نشود و به مریم رجوی بفهمانند که از بد روزگار است که از او استفاده میکنند نه به این دلیل که ارزشی دارد، این مقوله رابطه موش و گربه یعنی کشور حامی و نیروی وابسته همواره همینطور بود ه است.
ب: این ترکی الفیصل نیست که سکان شو مریم رجوی را بدست میگیرد بلکه عربستان است و در عرف بین اللملی هیچگاه مقامات رسمی کشوری اینکار را نمیکنند (بجز کسانی مانند صدام). تا آتو دست رژیم ایران ندهند که مخالفین جدی عربستان را مورد حمایت موجهه خود قرار دهد. و اگر کاردار عربستان به وزارت خارجه فراخوانده شد و یا از کانالهای دیپلماتیک مورد اعتراض واقع شدند بگویند ما نبودیم و ترکی الفیصل در ظرفیت فردیش اینکار را کرده و از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنند.
داود ارشد
عضو سابق شورای ملی مقاومت و مجاهدین

سیزده مرداد 1395

قسمت آخر: قابل توجه “شو”رای ملی مقاومت : ننگ ابدی مزدوری عربستان را از پیشانی خود بزدائید
آگوست 8, 2016

لینک به قسمت اول
قسمت آخر:
قابل توجه “شو”رای ملی مقاومت: ننگ ابدی مزدوری عربستان را از پیشانی خود بزدائید

با مقدمه ای که در قسمت اول و معرفی مختصر ترکی الفیصل و رابطه اش با سازمان و مسعود رجوی بطور اخص و اینکه از
روز اول انقلاب بعنوان وزیر اطلاعات عربستان که خود را رقیب عمده ایران در منقطه تلقی میکند و شروع جنگ ایران و عراق و همدستی کامل آن با عراق در تامین مالی و تسلیحاتی عراق و سپس سازمان و اینکه بسیاری از اهداف در داخل ایران بدستور عربستان بدست تیمهای عملیاتی مسعود رجوی مورد تهاجم قرار میگرفت بنوعی دست در کنترل و رهبری این تشکیلات بهمراه عراق داشته است. توجه داریم که عراق نیز که اساسا کنترل مجاهدین و برنامه ریزی عملیات تروریستی در درون ایران را در دست داشت خود نیز در تامین انجام عملیات تروریستی روی اهدافی که عربستان دستورش را میداد و یا علاقه مند بود در زمانهاییکه نیاز داشت به اجرا درآید نفع داشت چون خود عراق نیز در زمان جنگ از عربستان کمکهای بسیاری دریافت مینمود که با بخدمت گرفتن تشکیلات رجوی برای سعودیها عملا از سعودیها تشکر میکرد و پاسخ کمکهایشان را میداد.

صحت این اطلاعات را نیز همه کسانیکه سیاست آن سالهای عربستان محافظه کار را میشناختند میتوانند درک کنند که تا چه میزان تشکیلات مسعود رجوی در خدمت و مزدوری آنها پیش رفته بود که عربستان در سال 1366 حاضر میشوند کار خطرناک سیاسی حضور مسعود رجوی را در عربستان آنهم نه عربستان امروز بلکه عربستان محافظه کار نزدیک به سی سال قبل بپذیرند. مسعود رجوی که از سال 1360 تا 1366 هنوز دم از ترور و کشت و کشتار در داخل میزد، همه میدانستند که کشتار دفتر ریاست جمهوری، دفتر حزب جمهوری، و ترورهای مردم کوچه و بازار و… را انجام میداد. تفاوت عراق نیز با عربستان بسیار بسیار آشکار است که عراق کشوری بود در حال جنگ با ایران و بالاتر از سیاهی برایش رنگی نبود. ضمن اینکه بعد از انقلاب ایران بنده به چشم دیده و شنیده و دیده ام که حتی همین صدام بعد از انقلاب ایران از ترس اثرات جنبش مردم ایران دستور تشکیلاتی داده بود که همه حزب بعث عراق قرآن را حفظ کنند. و شروع به ساختن انبوه مسجد در عراق نمود.

پولهای عربستان و جلسه “شو”رای ملی مقاومت
اما موضوع مرحوم بودن یا شدن مسعود رجوی از قول ترکی الفیصل
ما از طرف شورایی ها و یا در نشست جمع شوراییها البته بدون حضور نمایندگان رجوی، میخواهیم شقوق مختلف را بررسی کنیم و ببینیم که عقل و منطق با توجه به ارائه نشدن اطلاعات دقیق و رسمی و روشن از طرف فرقه رجوی چه چیزهایی را حکم میکند؟

  1. فرض اینکه ترکی الفیصل اشتباه لپی کرده است که گفته “شوهر مرحوم شما مسعود رجوی” آنهم دوبار.

الف: با توجه به حقایقی که تا اینجا بدان دست یافتیم و از اشراف او نسبت به این تشکیلات سخن گفتیم آیا امکان دارد که چنین فردی که سابقه ربع قرن کار اطلاعاتی دارد، یک دیپلمات عالیرتبه (سفیر عربستان در آمریکا و انگلیس) است یعنی بسیار فرد دقیقی است و معنی یک واو بالا و پائین در حرف و گزارش را میفهمد که میتواند زمین تا آسمان موضوع حرف و گزارش را عوض کند، آنوقت اشتباه لپی اینچنینی بکند؟ آنهم نه در مورد مثلا روز دقیق سی خرداد به تاریخ مسیحی یا روز به اصطلاح آزادی مریم رجوی … بلکه در مورد مسعود رجوی!!!! آنهم موضوع مرگ و زندگیش!!!!!!!!!؟
اصلا مرگ و زندگی مسعود رجوی چه ربطی به ترکی الفیصل داشت؟ مگر جلسه ختم مسعود رجوی بوده که بدان اشاره نمود آنهم بتاکید و دوباره. که بنوعی تسلیت گفتن به مریم رجوی بود. مگر ترکی الفیصل نیامده در شو سالانه در حمایت از آنها حرف بزند، مگر در دعوت جز کلماتی مانند مقاومت مردمی و ستادهای مبارزاتی و گردانهای شورشی و … چیز دیگری به دعوت شونده میگویند مینوسیند؟ مگر سخنران دیگری چنین موضوعی را مطرح کرده بود؟ مگر قبلا خبر داشته که مسعود رجوی مرده است و حالا در اولین فرصت علنی که در شو مریم رجوی پیدا میکند بدان اشاره کند و از مریم رجوی دلجویی نماید؟ جواب در شق اشتباه لپی خیر است. خیر، نه تنها نبوده بلکه شو مریم رجوی تماما در تائید حضور مسعودرجوی و نمایش بزرگ عکسهایش در سالن بر روی پرده های بزرگ و کف زدن حضار و فریادهای مریم رجوی و فراخوان های او و خدا نگهدار گفتنهایش …. بوده است. یعنی حرف ترکی الفیصل صد و هشتاد درجه با سمت و جهت و سوی شو مریم در تضاد بوده است. چـــــــــــرا؟
ب: آیا ترکی الفیصل خنگ و خرفت شده؟ ویا دچار آلزایمراست و نمیداند چه میگوید؟ اشتباه لپی را البته میتوان در چنین شقی پذیرفت که کسی دچار مشکلات پیری شدید باشد و کلا قاطی کرده باشد و بیاید خوب چنین مطلب بی ربطی را بیان کند. اما دیدیم که عربستان ببخشید ترکی الفیصل آمده دارد از فردوسی که کارش نجات ایران و ایرانی و زبان و فرهنگ و تمدن آن از دست تهاجم همین عربهای بی فرهنگ و تمدن آنزمان بوده سخن میگوید و یا عجبا عجبا!!! همانند اینکه نتانیاهو بیاید در جلسه محمود عباس شرکت کند و از قهرمانان فلسطین و یاسرعرفات و … بعنوان ناجیان فلسطین از دست اسرائیل صحبت کند. خیر منطق و عقل سلیم نمیتواند قبول کند که اشتباه لپی کرده باشد.

  1. بررسی فرض، “ترکی الفیصل آگاهانه” گفته است.
    اگر بگوئیم که ترکی الفیصل آگاهانه اینکار را کرده باید دلیل آنرا جستجو کنیم.
    الف: شق آگاهانه بدین معنا که فرقه رجوی با دادن اطلاعات غلط به وی از او خواسته اند که از مرگ مسعود رجوی صحبت کند تا آنگونه که بعضی مفسرین از همه جا بی خبر بگویند که با اینکار موجب مطرح شدن مجاهدین شود.
    این بدان معناست که:

1). آیا ترکی الفیصل بازیچه دست فرقه رجوی است که بنوعی فریب داده شود، یا به او القاء کنند تا بمنظور تبلیغاتی فرقه و اینکه مطرح شود و انعکاس رسانه ای بگیرد این موضوع را مطرح کند؟. یا اینکه سخنرانی او را نیز مانند همه کسانیکه با پولهای کلان جهت سخنرانی میخرند و محورهای سخنرانی آنها را مینوسیند و میدهند که بخوانند برای او نیز اینکار را کرده اند؟ آنهم بمنظور تبلیغی و طرح شدن در مطبوعات! چون نمیشد که فقط موضوع فوت رجوی را بگویند و امیدوار باشند که شاید او طرح بکند یا نکند. در هرحال آیا این شق و فرض منطقی است؟ میدانیم که همه سخنرانان جلسه پول میگیرند و حرفهایی میزنند ولی آیا شاهزاده سعودی هم نیاز به پول دارد؟ یا همه دار و ندار فرقه رجوی متعلق به اوست و پول بقیه همان شو و سخنرانان را هم ایشان پرداخت کرده است؟ بنابراین ترکی الفیصل مانند بقیه نیست که بشود به او امر و نهی کرد و سخنرانیش را تعین کرد. از طرفی نیز با توجه به اهمیت کاملا متفاوت او با دیگر سخنرانان و جایگاه او و قدرت سیاسی او آیا بعد از این فریب توسط مریم رجوی واکنش نشان میدهد یا خیر؟ ضمنا آیا مریم رجوی و مغزهای متفکر این فرقه، مغز … خورده که آبرویشا را با شیطان معامله کنند و مسعود رجوی و مریم رجوی سالیان بدنبال سعودیها باشند و خود فروشی کنند بعد اینگونه این دشمن شماره یک رژیم و حامی خود را برای خودشان خراب کنند؟ بنابراین شق اینکه فریب خورده و اطلاعات غلط را به او خورانده اند و… اساسا امکانپذیر نیست و اینکار بطور استراتژیک عربستان و حاملی و بانک سازمان مجاهدین را به آتش میکشد. آنهم برای یک یا چند انعکاس آنهم با سوزاندن مسعود رجویشان؟!!!

2). فرض اینکه ترکی الفیصل فریب نخورده بلکه آگاهانه با همدستی مریم رجوی خودش هم دست اندر کار بوده و خواسته است که با توجه وضعیت اسفبار این تشکیلات آنرا دوباره نبش قبر کند و بعنوان نیرویی مطرح که میخواهد علیه رژیم استفاده کند انعکاسات مطبوعاتی و رسانه ای برایش بگیرد.

آنها که در خارجه بوده اند سازمان مجاهدین را اگر دنبال کرده باشند میشناسند. شورایی ها که البته شوربایش را مرتب میخورند نیز میدانند که:
• مسعود رجوی برای این تشکل مافیایی حکم همه چیز را دارد. یا خیمه عمود نظام آن است.
• هنوز بعد از 13 سال غیبت مسئولیت شورا را ول نکرده. مسئول مقاومت ایران است و همیشه بیدار؟!!!!
• خلق جهان بداند مسعود معلم ماست، شیر همیشه بیدار، رهبر تاریخساز، عاری از استثمار،
• داشت فراموشم میشد که امام زمان هم هست. یعنی فقط برای تنها مقطع حاضر نیست که مسعود رجوی خودش را برای این تشکل مطرح کرده، بلکه دستگاه فکری ایکه راه انداخته اگر نمیدانید باید بدانید که غیبت را ابدی میخواهد بکند یعنی بعنوان موتور تاریخی و همیشگی مانند امام حسین در میان شیعه ها خودش را برای این تشکل مطرح و جاری میکند. خواهشم این استکه به حرفهای مریم رجوی در مورد مسعود رجوی دوباره حداقل در همین آخرین شو توجه بیشتری بکنید. به بحث های انقلاب ایدئولژیک و اطلاعیه هایی که بدستور خودش و با خط خودش ولی از زبان دیگران نوشته توجه کنید.
اولا: با این حساب کدام عقل سلیم میآید و برای گرفتن انعکاس مطرح میکند که طرف مرده است. و تمامی دم و دستگاه فکری که مسعود رجوی به بهای ننگ و نفرین ابدی مردم ایران، به بهای به کشتن دادن هزاران مجاهد، کشتار هزاران هزار ایرانی، خود و وطن فروشی بنا کرده را جهت انعکاس گرفتن خراب کنند و بگویند طرف مرد و رفت.
ثانیا: آیا قابل پذیرش است که عربستان و ترکی و الفیصل بیایند و برای منظور اهداف خاص فرقه رجوی خود را مضحکه خاص و عام کنند و مثلا فریب کار کنند و از تاکتیکهای ضد اطلاعاتی استفاده کنند آنهم اینگونه، آنهم در مورد مسعود رجویش؟ قانون رابطه بین مزدور و ارباب اینرا دیکته نمیکند. ضمنا اگر میخواست برای تشکل مورد استفاده اش کمی انعکاس خبری بیابد میتوانست بگوید که به آنها یک دفتر در عربستان دادیم، مریم رجوی را به مکه دعوت کنند و هزاران شیوه غیر مستقیم ولی صدها بار موثرتر تبلیغاتی وجود دارد. نه اینکه طرف را بکشند که طرف معروف شود؟!!!!!!
3). فرض اینکه، ترکی الفیصل آگاهانه گفته که مسعود رجوی مرده تا او را از پیگردهای بین اللملی و داخلی و مردم ایران و همه کسانیکه خانواده و اقوام و پدر و مادر و فرزندانشان توسط تشکل او کشته شده اند خلاص شود. یعنی هدف و طرح اساسا امنیتی است.
باز سوال اول این خواهد بود که آیا سعودیها منافعشان از اینکار چه خواهد بود؟ مگر مسعود رجوی در حال حاضر تحت پیگرد جدی ای قرار دارد؟ مگر برای کسی مهم است که او کجاست؟ هرچند برای رژیم مهم است که دستگیرش کند و به محاکمه اش بکشد. ولی طی این چند سال مگر حساسیتی بین اللملی در مورد او دیده شده؟ ضمن اینکه قطعا طی این سالها بسیاری سیستم های اطلاعاتی میدانند که او کجاست. ضمن اینکه باز چرا با مرده خواندن او و تخریب همه ساختمان و بنایی که مسعود رجوی برای حضور ابدی خودش ساخته است و در محور قبلی مطرح کردیم اینکار بشود. یعنی هرچند درست استکه مسعود رجوی رفته که در گوشه ای بطور فیزیکی بمیرد ولی نمیخواهد اساسا فکر و اندیشه امام زمانیش بمیرد. مریم رجوی آمده که مسعود رجوی بتواند غیبت کبری کند.
4). فرض اینکه آگاهانه گفته است ولی بدون هماهنگی با فرقه رجوی
هدفش نیز با اینکار این بوده که مریم رجوی را به موضع گیری در مورد مرده و زنده بودن رجوی وادار کند تا از این طریق بدانند زنده است یا مرده.
الف: معمولا سیستم های اطلاعاتی و دولتها که تشکلی را بخدمت میگیرند مایلند از همه چیز آن سر در آورند. چیزی که در تمامی سالهایی که سازمان مجاهدین در عراق حضور داشت سیستم اطلاعات عراق و حتی اطلاعات ارتش آن و یا همه کشورهائیکه سازمان مجاهدین در آن حضور داشته با انواع ترفند ها تلاش میکرند و میکنند همه چیز رجوی را در بیآورد. از تلاش برای عضوگیری سران و فرماندهان و کسانیکه در تماس با آنها بودند، نفوذ دادن نفرات، شنود تلفنی و بیسیمی، … مانند زمانیکه ما در وزارت اطلاعات عراق با حبوش جلسه داشتیم وقتی برای آوردن یک برگه سند به خودرو خودمان که در داخل وزارت خانه بیرون ساختمان مرکزی مراجعه کردم نیروهای عراقی را دیدم که دل و روده داشبرد خودرو ما را کشیده بودند بیرون. یا تلاش برای همبستر کردن زنان با اعضای دفتر سیاسی آنزمان مانند محمد حیاتی و … عربستان نیز از این قائده استثناء نیست. قطعا میخواسته بدان که این موجود کجاست؟
ب: این اطلاعات را عربستان میتوانست از خود مریم رجوی در تمامی مدتی که چکهایش را تحویل میداد سوال کند و یا کسانیکه برای دعوت از ترکی الفیصل با وی تماس گرفته بودند و در تماس هستند بکند. قطعا مریم رجوی و یا تشکیلات باید جواب منطقی ای به وی میدادند. حداقل میتوانستند بگویند که هست ولی ما نمیدانیم کجاست. این مسئله بسیار عادی است و هیچ مشکلی هم ایجاد نمیکرد که توسط عربستان در مورد سرنوشت مسعود رجوی بعنوان رهبر تشکلی که در خدمتش است سوال نماید.
ج: برای تعین اینکه مسعود رجوی مرده است یا زنده یا محل او کجاست، آیا عربستان کم ارتباط با سیستم های اطلاعاتی جهان دارد؟ که نتواند از آن طریق به این سوالش پاسخی پیدا کند؟ چه تعداد از سیستمهای ماهواره ای جهان تعلق به عربستان و سرمایه های آنها دارد؟ چه میزان ارتباطات در دستگاه آمریکا و اروپا و انگلیس و … دارد؟ عطف به اینکه مسعود رجوی مرتب توسط ماهواره و … با تشکیلات خود در تماس بوده آیا قابل فهم و پذیرش است که سیستمهای اطلاعاتی جهان ندانند کجاست؟ همآنها که پرونده 11 سپتامبر را بیش از ده سال عقب انداختند و وقتی منتشر شد آنگونه که میخواستند برایش ادیت کردند همانها که 28 صفحه آنرا محرمانه نگهداشتند دست آخر هم بسیاری اسامی را با قلم سیاه رنگ کردند و …کجایند که برایش این سوال ساده را پاسخ دهند؟
د: اینکار ترکی الفیصل کوچک کردن خودش در مقابل فرقه ای که بخدمت گرفته است میباشد. چون در صورت تکذیب آن و یا مورد سوال قرارگرفتن توسط فرقه رجوی که چرا چنین نکته ای را مطرح کرده اید که بشدت به ضرر ماست پاسخی در خور یک ارباب نداشت که بدهد.
5) شق آخر
مقدمه:
الف: میدانیم که بعد از عراق و بموازات با آن عربستان بزرگترین حامی مالی و کنترل کننده مجاهدین بوده است. طوری که مسعود رجوی بعد از فرانسه و عراق بدون هیچ مشکلی و ترسی فقط به عربستان سفر کرده است.
ب: میدانیم که بعد از عراق که در جنگ علنی با رژیم بود، عربستان یکی از بزرگترین دشمنان رژیم در منطقه تلقی میشود. که اخیرا نیز در جریان و از بعد توافق هسته ای این دشمنی و رویارویی را بسیار علنی تر و خشنتر بویژه در یمن بطور بی سابقه ای با کشتار مردم آنکشور طوری که سازمان های بین اللملی آنرا جنایت علیه بشریت نامیدند بارز کرده است.
ج: میدانیم که حاکمیت عربستان وهابیت را که مذهب رسمی آن است ترویج و تشویق میکند و عمده تمرکز آن ضدیت با شیعه و موضوع اعتقادات شیعه بویژه مقوله امام زمان است. طوریکه دیگر مذاهب را بدست داعش سر میبرد.
در زیر گزارش ویدئویی سنای آمریکا از نقش عربستان و وهابیت در ایجاد و گسترش داعش و اینکه وهابیت مذهب رسمی عربستان و آنچه از آن مشروعیت خود را بیرون میکشند و رویکرد وهابیت با دیگر انشعابات اسلامی آمده است.
https://www.youtube.com/watch?v=tmIQho6EMQY

هرچند این امر برای بسیاری آشکار است به تعدادی نمونه ساده ضدیت عربستان با شیعه که در سایتهای ایرانی میتوان یافت در زیر اشاره میکنیم. تا اینکه نقطه کانونی ضدیت وهابیون با شیعه که فلسفه انتظار و امام زمان است روشنتر شود.
وهابیون با انکار یکی از اساسی ترین اعتقادات و ضروریات اسلام یعنی مهدویت درصدد مضمحل کردن اساس اعتقاد به امامت و در نتیجه نابودی بنیادی اسلام محمدی(ص) هستند. آن ها با شبهاتی چون تشکیک در طول عمر حضرت مهدی(ع) ایجاد شبهه در ولادت ایشان و تردید در اصل وجود حضرت مهدی(ع) به خاطر اختلاف نقل هایی که بعضا درباره اسامی و القاب آن حضرت شده است، درصددند که رکن رکین حیات اسلام و تشیع را که همان اعتقاد به امامت امام حی و زنده است، تخریب کرده و یک اسلام التقاطی را به مردم معرفی نمایند.

این وهابیان شبهاتی را در خصوص مسئله مهدویت دارند که به چند مورد آن به طور خلاصه اشاره می کنیم.
شبهه اول :مهدی (عج) شخصی خیالی و امام حسن عسکری فرزندی ندارد. قفاری معتقد است چون نوبختی و اشعری نوشته اند، شیعیان پس از امام حسن عسکری(ع) متفرق شده اند پس نتیجه می گیریم که ایشان فرزندی ندارد.
شبهه دوم : شیعه می گوید امام غایب است به خاطر ترس از مرگ پس حالا که این همه شیعیان زیاد شده اند ترس از مرگ نیست چرا ظهور نمی کند.
شبهه سوم : چگونه ادعا می کنید که تاکنون 1100 سال از عمر منجی می گذرد در حالی که پیامبر(ص) فرمود:«هر کس در شب ارتحال من بر روی زمین باشد بیش از صد سال عمر نمی کند.»
شبهه چهارم: با ظهور مهدی(ع) شریعت جدیدی وارد دین اسلام می شود مثل معدوم کردن بعضی مساجد و کشتن قاتلین امام حسین(ع) و …
شبهه پنجم: شیعه معتقد است امام مهدی در 5 سالگی به امامت رسیده در حالیکه طفل در تصرف اموال خود محجورات و اختیار نگهداری ندارد چه رسد به اینکه امام باشد
شبهه ششم: امام غایب هیچ نفعی ندارد.

توهین مفتی وهابی سعودی به امام زمان
به گزارش رجانيوز به نقل از شبکه خبري العالم، “شيخ عبدالعزيز آل الشيخ” مفتي و رئيس کميته علماي ارشد عربستان سعودي، در خطبه هاي نماز جمعه شهر رياض، وجود امام زمان(عج) را دروغي بزرگ توصيف کرد و گفت: کساني که اعتقاد دارند امام غايبي وجود دارد که با ظهور خود اوضاع را تصحيح و احکام شرعي جديدي را برپا مي کند دروغگو و مغالطه گر هستند، اينان بايد بدانند دين ما دين کاملي است و پيامبر اکرم(ص) ، همه رسالت را به طور کامل تبيلغ کرد و اسلام ديگر نيازي به اضافه چيزي ندارد.
به نوشته پايگاه اينترنتي التوافق مفتي عربستان افزود: کساني که ادعا مي کنند دين داراي نقص است و شخصيت هاي خيالي غايب به تصحيح آن خواهند پرداخت دروغگو هستند و راه آنان سراسر کذب، افترا و گمراهي و به دور از صراط مستقيم است.
شيخ آل الشيخ به هجمه شدید عليه شيعيان پرداخت و تصريح کرد: همه مسلمانان، دوست دار پيامبر(ص) و خاندانش هستند و کساني که خود را عاشق اهل بيت(ع) جلوه داده و عقايدشان را مرتبط با آنان مي دانند دروغگوياني هستند که در پي باطلند و سعي مي کنند تا فساد را در ميان امت ترويج داده و خون مسلمانان را جاري سازند. اهل بيت(ع) هيچ رابطه اي با اينان ندارند و مسلمانان بايد نسبت به اين فتنه گران هوشيار باشند.
مفتي عربستان بدون ارائه هيچ شاهدي بر سخنان کذبش، مدعي شد: پيروان اين مذهب گمراه، شريعت اسلامي را منحصر به گذشته مي دانند و اعتقاد دارند که احکام شرعي در زمان کنوني کاربردي ندارند و امت نيازمند نظم جديدي در شريعت است.
وي که به شدت تلاش مي کرد شيعيان را معتقد به وجود نقص در دين جلوه دهد، تاکيد کرد: اين افراد اعتقاد دارند که آموزه هاي مرتبط با اسلام و عقايدي که امت اسلامي دنبال مي کند از منابع تروريسم هستند، در حالي که امتي که بر پايه اخلاق و آموزه هاي ديني پرورش مي يابد از تروريسم و فتنه کاملا به دور است، زيرا دين اسلام، مردم را بر اساس وحدت کلمه، اخلاص، صداقت و همکاري متقابل پرورش مي دهد و کسي که ادعا مي کند شيوه هاي اسلامي، منبع فساد و تروريسم است سخت در اشتباه بوده و از بصيرت به دور است.

لینک سایت توهین های وهابیون عربستان به شیعه بخاطر اندیشه امام زمان شیعیان.
عبدالله حیدری گفته است: “شیعه ها حتی از آلت پرستان و خرافه پرستان، خرافه پرست ترن…”
یک سایت ایرانی در مورد توهین های مدیر مرکز مطالعات اندیشه و گفتگو وهابیت در عربستان اینگونه نوشته است: “یکی از افرادی که بسیار نسبت به شیعیان با بی احترامی برخورد می کند و دائما توهین های زننده و به دور از رفتار اجتماعی و اخلاق اسلامی روا می دارد. عبدالله حیدری ، مدیرمرکز مطالعات اندیشه و گفتگو وهابیت در عربستان می باشد. وی توهین بزرگی به همه شیعیان روا داشته که از بیان آن شرم دارم ، لذا تقاضا دارم با عرض پوزش ملاحظه بفرمایید…”
توهین به شیعیان توسط کارشناس طنز پرداز وهابی،عبدالله حیدری
با این تفاصیل عربستان بشدت در تضاد بنیادین سیاسی و بطور خاص دیدگاهی یا ایدئولژیک با شیعه و شیعه گریست.
شق: فرض اینکه ترکی الفیصل بدون هماهنگی با فرقه رجوی آگاهانه از مرگ او یاد کرده است.
‎ آما چرا و به چه هدفی؟ با توجه به مقدمه فوق عربستان در دشمنی با مردم ایران، مذهب آنها و رژیم ایران منافع و فصل مشترک بسیار قویی با فرقه رجوی دارند. اما تضاد عربستان با مسعود رجوی و فرقه ای که باقی گذاشته است همان امام زمان بازیهای رجوی است. و بطور خاص عملی کردن آن با غیبت های کوچک و بزرگ میباشد. هرچند فرقه رجوی تلاش میکند در سطح علنی مطرح نشود ولی تمامی منتقدین جدا شده بطور جد دجال بازی مسعود رجوی را افشاء و مطرح و آنتنی کرده اند. این مقوله چه توسط عراقیها در همان زمانها که مطرح شد مورد سوال دستگاه اطلاعاتی عراق بود و ابراز نگرانی و عدم خشنودی خود را از این مسئله بویژه مسئله طلاقها در سازمان از طلاق مریم رجوی از مهدی ابریشمچی تا طلاقهای سالهای بعد بقیه مجاهدین ابراز میکردند و مورد تمسخر نیز قرار میدادند و هنگام توضیحات ما از ضرورت آن با پوز خند واکنش نشان میدادند و میگفتند که دیگر “برادران در منطقه” نیز نگاهی تعجب انگیز به این امر دارند که نظرهمگی ما در آن زمان در تشکیلات از “برادران در منطقه” همان عربستان بود. در آن زمان رجوی مطرح میکرد چاره ای ندارد. که مدتی نیز همزمان با سرکار آمدن خاتمی رابطه سازمان با عربستان به تعطیلی کشیده شد.
امروزه که عربستان تلاش به یافتن نقش بسیار فعالتر و کنترل کننده در منطقه را دنبال میکند ولی چه در صحنه نظامی حملات ضد انسانی به یمن و چه در سطح بین اللملی با توافق هسته ای رژیم با آمریکا و اروپا و برداشته شدن تحریمها و رو شدن نقش عربستان در رابطه با داعش و جنایت 11 سپتامبر چه توسط جهان و حتی خود آمریکا، زیر سوال رفت و شکست خورد، عربستان را دوباره بسمت اسب مرده ای بنام مسعود رجوی و تشکل او رانده است. اخبار بعد از شرکت ترکی الفیصل در شو مریم رجوی مربوط به ملاقات محمود عباس با او که توسط تمامی فلسطینان مورد لعن و نفرین قرار گرفت و آنرا دستور مستقیم سعودیها خواندند نشان داد که عربستان قصد دارد جهت کسب اهدافش از ابزاری که کهنه شده و دور انداخته بود دوباره بهره برداری بکند.
تضاد سعودیها با فرقه رجوی
اما در این میان در سلسله مراتب رهبری عربستان، مسعود رجوی و فرقه رجوی شیعه تضاد خاص خودش را برای سعودیها دارد و آن هم شیعه بودن آن و مهمتر اینکه مسعود رجوی خودش را در کانون تضاد ایدئولژیک وهابیت با مردم ایران و مذهب آنها نشانده است، که همانا امام زمان خواندن خودش است. چیزی که با حمایت عربستان از فرقه رجوی عملا باید به نیرویی که متضاد خودش است میدان و مشروعیت ببخشد. بنابرا این چاره چیست؟
عربستان: اگر میخواهیم از برگ رجویها استفاده کنیم باید امام زمانی او را بسوزانیم. بنابراین در جلسه مرحوم بودن او را خارج از اراده و بدون هماهنگی با مریم رجوی مطرح میکنیم تا تمامی استراتژی غیبت رجوی که برای امام زمان بازی خودش بنا کرده بود بسوزد. تا از این طریق:
اولا مخالفت فقهای عربستانی خنثی و خیال راحتتری داشته باشند،
در ثانی فرقه رجوی ضعیفتری داشته باشیم که بهتر و بیشتر تحت امر عربستان قرار بگیرد. چون قصد آنها حمایت از مردم ایران و آزادی و دمکراسی و… نیست. حتی به کرسی نشاندن رجویها هم نیست. بلکه مقابله با رژیم ایران است در تضاد با خود عربستان. همچنین میبینیم که وقتی برای فرقه رجوی، خیمه عمود نظامش را خرد و خمیر و دفن میکند شعارهای توخالی کاری که فردوسی کرده است را برایشان سر میدهد که زیاد هم احساس نا راحتی نکنند. میماند یک سوال و آن اینکه خوب چرا بازی با برگ مسعود رجوی؟
جواب احتمالی میتواند این باشد که،
مسعود رجوی در عربستان بوده و آنجا مرده است ویا عربستان دقیقا از محل و وضعیت او مطلع است و خودش هم آنرا ترتیب داده است و کننرل میکرده است (توجه به این مسئله که مسعود رجوی همواره ارتباطاتش حفظ شده است باید تحت حمایت یک کشوری میبود که سیستم های اطلاعاتی دیگر اقدامی نکرده یا نمیتوانستند بکنند چون حامی آن کشور پولدار و گردن کلفتی است، به زبان دیگر اگر بصورت مخفی در کشوری بود قطعا دچار مشکل میشد ولی اینکه دچار مشکلی نیست یعنی تحت حمایت یک کشوری است که توانسته مخفی بماند آن کشور نیز هر کشوری نیست بلکه همان کشوری است که وقتی دستش در تروریسم 11 سپتامبررو میشود حتی آمریکا را تهدید میکند که پولهایش را بیرون میکشد و میبینیم که نتیجه گزارش چگونه تغییر میکند و جاهایی اسامی سیاه میشود) . و عربستان نیز با علم بدان آمده موضوع مرگ رجوی را علنی کرده است. تا ضمن استفاده از برگ رجویها علیه رژیم عملا تفکر شیعه و امام زمان بازی آنرا و این تفکر را برای همیشه بسوزاند. یا به زبان سیاسی عربستان با پول و حمایت سیاسی اضداد برای خودش نتراشد.
استفاده از برگ رجویها بله ولی تقویت آنها خیر.شاهد بسیار قوی نیز همین که رجوی که برا ی هر خمپاره به اشرف و لیبرتی یک پیام میداد و سوز وگداز میکرد و با اشک تمساح بهره برداری مینمود، بعد از خبر مرگش هنوز پیامی نداده است. جواب احتمالی این است؟! تا آینده روشن کند که مرده یا هنوز حداقل نفس میکشد.
هجدهم مرداد 95
داود ارشد
عضو سابق شواری ملی مقاومت و مجاهدین
نه به تروریسم و فرقه ها
پایان

تظاهرات مردم ایران و آنچه آنرا تهدید میکند
ژانویه 1, 2018

کشورمان ایران در چند روز گذشته بار دیگر شاهد تظاهرات مختلفی در اکثر شهرهای کشور بوده است. تظاهرات اخیر که در
روز پنجشنبه 7 دیماه از مشهد با شعارهایی علیه حسن روحانی آغاز شده در ادامه اما جلوه همیشگی اش را بخود گرفت و در شهرهای دیگر شاهد تکرار شعار علیه روحانی نبودیم.

ویژگی های منحصربفرد تظاهرات اخیر:
درگذشته نیز شاهد تحرکاتی علیه حسن روحانی بوده ایم. از جمله در روز جهانی قدس تعدادی از شرکت‌کنندگان در راهپیمایی روز قدس تهران علیه حسن روحانی، شعار دادند.شعاردهندگان با مقایسه آقای روحانی و ابوالحسن بنی‌صدر، اولین رئیس ایران شعار دادند: “روحانی بنی‌صدر پیوندتان مبارک”. خبرگزاری ایلنا معترضان را “برخی نیروهای تندرو” خوانده که با حضور در اطراف آقای روحانی شعار “مرگ بر آخوند آمریکایی، مرگ بر فتنه‌گر، مرگ بر منافق و مرگ بر بنی‌صدر” هم داده‌اند.

حمایت بعضی عناصر داخلی از تظاهرات مشهد:
در کمال تعجب اما و برخلاف انتظار شاهد حمایت کسانیکه اساسا دل خوشی از حضور مردم در خیابانها ندارند از تظاهرات مردم مشهد بودیم.
احمد علم الهدی،
««مردم همواره می توانند به طور قانونی مشکلات خود را مطرح و از طریق تجمع، مطالبات به حق خود را بیان و به نتیجه برسانند همچنان که کارگران و دیگر گروههای صنفی بارها با این روش مشکلات خود را بیان و بر طرف کرده اند. در اتفاقات پنجشنبه مشهد، اشکال بر مردمی وارد است که برای بیان مطالبات به حق خود، دعوت مرجعی ناشناس را پذیرفته و به خیابان آمدند.»»
حسین نوری همدانی،
««این اعتقاد وجود دارد که مردم خواسته حقی دارند و پشتیبان آنها هستیم، زیرا از گرانی، سختی معیشت و بیکاری رنج می‌برند که با جلسه، سخنرانی، الفاظ و آمار و ارقام درست نمی‌شود، رفع این گرانی، فقر و بیکاری خواسته به حق مردم است و ما پشتیبانی می‌کنیم. در مملکت مالباختگانی هستند که برای ما نامه می‌نویسند که ما به مراکزی پول دادیم و دولت اقدام نمی‌کند پول را پس بگیریم این در حالی است که دولت به واسطه بانک‌ها دیرکرد دریافت می‌کند و بارها بیان شده دیرکرد حرام و رباست ولی دریافت می‌کند.»»
حمید رسایی،
««آقای روحانی و رسانه‌های اقماریش که تمام هم و غم‌شون برگزاری کنسرت خصوصا در مشهد بود حالا که تعدادی از مردم مشهد در اعتراض به وضع موجود به خیابان ریختن و دسته جمعی کنسرت مرگ بر روحانی رو اجرا کردن چرا عصبانین و این مردم رو سانسور می‌کنن؟»»
در همین رابطه اخباری نیز منتشر شده در بعضی رسانه‌های صبح امروز یکشنبه ۱۰ دی (۳۱ دسامبر) به نقل از کانال تلگرام غلامحسین کرباسچی، دبیرکل حزب کارگزاران سازندگی، نوشتند که آقای علم‌الهدی به دلیل “اقدام پشت‌پرده او در تجمعات خیابانی مشهد” که جرقه اعتراضات روزهای اخیر را زد، به شورای عالی امنیت ملی احضار شده و علی شمخانی، دبیر این شورا، به تندی به او تذکر داده است. که البته توسط دفتر علم الهدای تکذیب شد.
محتوای تظاهرات
همانگونه که دیدیم هرچند شعارهای تظاهرات بر علیه حسن روحانی از مشهد شروع ولی بلافاصله ابعاد سیاسی بخود گرفت و مردم بجان آمده مسائل معیشتی را به مسائل سیاسی و بین اللملی همچون سوریه و … و یا به مسائل اجتماعی و آزادیها با این

پرچم (روسری) سفید ضد حجاب اجباری یک زن جوان در تظاهرات

عکس سمبلیک یک زن جوان که روسری سفید خود را بعنوان پرچم سفید در ملا عام در اعتراض به حجاب اجباری برافراشته است گره زدند. که بوضوح حاکی از پتانسیل انفجاری جامعه ناشی از بی پاسخ ماندن تمامی مطالبات خود از گرانی، دزدیهای نجومی اصحاب حکومت، بی عدالتی، بیکاری، نبود آزادی، …است. طوریکه فرد معلوم الحالی چون احمدی نژاد که مردم را “خس و خاشاک” مینامید و با تظاهرات 1388 آن کرد که همه شاهد بودیم، نیز دوره افتاده و فریاد وای عدالتش برهواست. ولی
شعارهای مرگ بر و شاهنشاه روحت شاد در حضور نیروی انتظامی
هیچکدام از این مطالبات برحق مردم تاکنون پاسخی جز سرپوش گذاشتن، جز سرکوب کردن، جز دعوت به وحدت و آرامش که طبق تجربه مردم تنها ادامه وضعیت موجود را دنبال میکند دریافت نمیکند. باید خاطر نشان ساخت که در روزهای ابتدایی شعارهای بسیار مشکوک و بی محتوایی از جمله در مورد “رضا شاه” و یا غلط بودن انقلاب 22 بهمن و یا در حضور نیروی انتظامی شعار شاهنشاه روحت شاد نیز داده میشد. که در ادامه شعارهای ضد حسن روحانی و قابل بهره برداری بمنظور تهیج و توجیه به صحنه آوردن عناصری جهت سرکوب تظاهرات و چه بسا اهداف بزرگتر ارزیابی شدند که به هیچ وجه توسط مردم جدی گرفته نشد و بسرعت محو گردید.

رویکرد لباس شخصیها و گارد ضد شورش
طبق تجربه سال 1388 که چندین روز تظاهرات را از نزدیک و به چشم دیده ایم و در مقایسه با آن، در تمامی ویدئوهای منتشر شده از تظاهرات اخیر نه تنها شاهد سرکوب تظاهرات نبوده ایم بلکه عمدتا نیروهای انتظامی در حاشیه و یا بطور نسبی سمبولیک به اینطرف و آنطرف رفته و در مواردی از تظاهرات حمایت کرده، در مواردی هم با بلندگو بر حق مشروع ولی طبق قانون مردم به تظاهرات را برسمیت شناخته اند !! و در ابعاد کمی و کیفی با رویکرد سال 1388 با تظاهرات تفاوت وجود دارد. البته این امر به معنی این نیست که هیچ درگیری و یا ضرب و شتم توسط نیروهای ضد شورش صورت نگرفته و نمیگیرد همانگونه که اخبار کشته شدن دو تن از هموطنان در شهردرود اصفهان و حداقل دو تن در ایذه مورد تائید قرارگرفته است. طبعا وقتی تظاهرات در این ابعاد کشوری وجود دارد نه میتوان آنرا چه در ابعاد درگیری فیزیکی و چه در ابعاد شعارهایی که داده میشود کنترل نمود.

هدایت و سازماندهی تظاهرات
آنچه در سال 1388 شاهد بودیم تظاهرات یک تم و محتوای واحدی داشت و از طریق شبکه های اجتماعی و شبکه دفاترانتخاباتی و اشخاص فعال در انتخابات جاری سازماندهی و تا حدودی زیادی رهبری میشد. از جمله اینکه شعارها محتوای انتخاباتی و ضد تقلب مانند رای من کجاست… داشت و یا تظاهرات میلیونی سکوت… که با سرکوب تظاهرات در روزهای بعد و عاشورا از کنترل خارج شد. ولی تظاهرات در این دوره هرچند در مشهد با تم ضد روحانی و هدایت شدگی واضحی استارت خورد ولی تظاهرات مردمی در اثر این جرقه بصورتی هدایت نشده ولی سازماندهی شده توسط شبکه های اجتماعی ادامه یافته است. ویژگی شبکه های اجتماعی به خودی خود این است که تنها میتواند نقش ارتباطی و اطلاع رسانی را بازی کند ولی در نبود سیستم هدایت و رهبری نقش هدایت کنندگی ندارد.

گستردگی و بزرگی
تظاهرات اخیر همانگونه که دیده میشود دارای ابعاد کوچک و پراکنده است که حکایت از خود جوش بودن آن و نبود یک شبکه هدایت مشترک میباشد.

تهدیداتی که تظاهرات مردمی با آن مواجهه است
بزرگترین تهدید تظاهرات همانگونه که شواهدی نیز از آن در شروع مشاهده شد از جانب راهزنان “دشمنان همین مردم و میهن” است تا با میلیتریزه کردن فضای کشور راه را برای پیش بردن اهدافشان باز کنند. تا حرکتهای برحق اقتصادی و معیشتی و …مردم را بهانه ای و وسیله ای برای تبدیل و چرخاندن آن علیه خودشان قرار دهند. توجه داریم که نفس سرکوب محدود لزوما تهدید اصلی نیست چون ممکن است شعله های تظاهرات را کوتاه یا حتی موقتا خاموش کند ولی هر کشته و هر زخمی و … را در خاطرهای سیاسی مردم بجان آمده ثبت میکند که بانک پتانسیل اجتماعی مردم را پر تر میکند.
اما عطف به ورود عنصر شبکه های اجتماعی در سازماندهی تظاهرات میتواند دست سیستمها و قدرتهای بزرگ مانند بعضی جناحهای هار رژیم تا اسرائیل و عربستان و آمریکا و مزدوران آنها همچون فرقه مافیایی رجوی را نیز در دخالت در امور جهت اثر گذاری بر تظاهرات در جهت منافع خودشان باز کند. مانند آنچه در سیستم انتخابات آمریکا شاهد بودیم.
طبق اسناد غیر قابل انکار و تجربه و اطلاعات بنده در سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت، چه در سال 1388 که تلاش میکرد با بکارگیری عناصری شعارها را بنفع خود بچرخاند که با شکست کامل مواجهه شد و چه در زمان جنگ تشکیلات ما در فرقه رجوی شعار صلح میدادیم و تحلیل میکردیم که جنگ ریسمان حیات رژیم است و به محض توقف جنگ در یک لحظه فروپاشی رژیم را خواهیم داشت. که همه مردم دیدند که رژیم چگونه بعد از جام زهر فروپاشید!!!!
بعد از آتش بس سال 1367 حباب توخالی صلح طلبی مسعود رجوی ترکید طوری که تمامی تلاش ما در سازمان و شورا شروع مجدد جنگ بود. و تلاش میکردیم که عراق را متقاعد کنیم که جنگ را دوباره آغاز کند. هرچند عراق با عملیات فروغ جاویدان موافقت کرد و لی بعد از شکست کامل آن دیگر به خواستهای رجوی وقعی نگذاشت طوریکه هفت سال رجوی توسط صدام بایکوت شد.

در دوره خاتمی نیز با قدمهایی که خاتمی برای نزدیکی به جهان و غرب برداشت سیاست جنگ طلبانه رجوی بویژه کم شدن فشارهای سرکوب داخلی ناشی از افشای قتلهای زنجیره ای… مسعود رجوی را با مرگ سیاسی و روحی روانی مواجهه نمود.

دروغهای نجومی مسعود رجوی جهت بستن فضای سیاسی جامعه برای مردم

طوریکه در قبال تحلیلی که بنده در همان زمان از شرایط ایران و ذهنیت مردم ایران و خواست و تمایل آنها و اینکه چقدر ما در سازمان بدور از واقعیات سیاسی اجتماعی بسر میبریم نوشته و به رجوی دادم، برای هفت سال مرا با مارک خاتمی چی به بصره تبعید نمود. از طرفی نیز تمامی تلاشهایش را نمود که آشوب و سرکوب مطلق و بسته شدن تمامی فضای سیاسی را به ایران بازگرداند.
در همین رابطه نیز تمامی نشریات سازمان را پر میکردیم از دروغهای نجومی جهت کشاندن سپاه به میدان تا سرکوب و اختناق را در اثر حضور خاتمی شل شده بود بازگرداند. در همین ایام نیز عملیات خمپاره زنی به شهرها نیز آغاز شد تا فضای باز سیاسی را که برای رجوی حکم زهر داشت را ببندیم
دوره دوم خاتمی تعین تکلیف رژیم .

پیام از قول یک مومیایی به مردم
در همین دوره جدید تظاهرات مردم ایران سیستم دروغ و دجالگری این تشکیلات مافیایی و خود فروخته به عربستان و اسرائیل دوباره براه افتاده است. طوری که جسد متعفن و پوسیده مسعود رجوی از قبری که سنگش را ترکی الفیصل برآن نهاده بود بیرون آورده و بنام او اطلاعیه صادر کرده اند:
وی از قهرمانانی یاد کرده که فرمانداریها، مراکز سپاه، قضائیه، دفاتر امام جمعه ها در شهرهای مختلف را تسخیر و منهدم کردند تشکر نموده است. و از مردم و جوانان خواسته که در همکاری با ارتش آزادیبخش ملی!!! البته در تیرانا آنهم درون حصار بتونی همه مراکز دولتی را اشغال کنند!!!!

پیامی از یک جسد متعفن نبش قبر شده
آقای رجوی ای که خواستش از ترامپ بمباران همین مردم است. همین مردمی که سالیان است آنها را خائن مینامند چون به امام زمانی او لبیک نگفته اند. و تمامی اینها را در درون فرقه بی خبر از جهان بعنوان بازوان ارتش آزادیبخش خود یاد میکند. در صورتیکه همه جهان شاهد کم و کیف تظاهرات در ایران است. که همان سیاست در راستای خواست عربستان، اسرائیل و آمریکای ترامپ و البته منطبق با خواست جناحهای حار رژیم که با وسیله قرار دادن چنین اکاذیبی بمیدان آمده و تظاهرات صلح آمیز مردم را که خواستهای برحق خود را مطالبه میکنند را به خاک خون کشیده کنترل کل کشور را بدست بگیرند.
خواست تمامی دشمنان ایران و ایرانی نه رسیدن مردم ایران به خواسته هایشان بلکه رسیدن خودشان به حکومت و تامین منافع خودشان از عربستان و اسرائیل و آمریکای ترامپ گرفته تا مزدور آنها مانند رجوی تا جناحهای حار رژیم میباشد. نشانه هایی نیز دیده شد در همکاری و همدستی دشمنان ایران و ایرانی که تظاهرات را به سلطنت طلبان و یا فرقه رجوی نسبت دادند. تا مقدمه چینی باشد جهت سرکوب تظاهرات و رسیدن به اهدافشان.

البته همه اینها از تنفر مردم ایران از خودشان آگاه هستند. طوریکه نتانیاهو به همه وزیران خود دستور داده است که علنا از تظاهرات مردم حمایت نکنند.
مردم ایران هوشیارانه باید بر خواست برحق خود و تا رسیدن به اهدافشان بدون اینکه بازی دشمنان ایران و ایرانی را بخورند ادامه دهند.

بیانیه ملی “شو”رای ملی مقاومت در نفی خاتمی و اینکه وی به دور دوم نمیرسد و او را میکشند.با امضاء بنده (داود باقروند ارشد) در پای آن در نشریه مجاهد

داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

نوشته های سال 2015 داود باقروند ارشد

نوشته های 2015 داود

بیانیه شماره 1 اسفند 1393 اعلام مواضع اعضای قدیمی و منشعب سازمان مجاهدین خلق ایران

آوریل 8, 2015

اعلام مواضع اعضای قدیمی و منشعب سازمان مجاهدین خلق ایران

ما اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق ایران امضاء کنندۀ این بیانیه با بیش از سی سال سابقه مبارزاتی در تشکیلات سازمان در داخل و خارج کشور بدنبال مطالعه عینی و عملی شرایط میهن در زنجیر و سی سال شکست کلیۀ سیاستهای اتخاذ شده توسط رهبری آقای رجوی، وسرنوشت تشکلی که توسط او نابود شده است، دلایل جداییمان از تشکیلات سازمان مجاهدین خلق را

بشرح ذیل اعلام میکنیم

1.         سرقت رهبری دمکراتیک سازمان توسط آقای مسعود رجوی و جانشین خود خوانده وی خانم مریم عضدانلو (رجوی) در تشکیلات.

2.         عدم وجود سانترالیزم- دمکراتیک در مناسبات تشکیلاتی.

3.         نبود هیچگونه روشهای انقلابی- دمکراتیک انتقاد از خود در رهبری و اصرار بر کلیه سیاستهای بغایت شکسته خورده و صد بار شکستشان به اثبات رسیده طی بیش از سه دهه گذشته.

4.         انحراف و زیرپا گذاشتن اصول اولیه و بنیادین مردمی سازمان یعنی آگاهی، آزادی و برابری که تنها دلیل برای همه مجاهدین و نیروها و تشکلها جهت گذشتن از همه چیزشان و پیوستنشان به این سازمان با تلاش و مبارزه، فداکاری، تحمل درد و شکنج و زندان و شهادت در این راه بوده است.

5.         سقوط مناسبات از یک مناسبات مترقی انسانی به یک تشکل فرقه ای- مافیایی خطر ناک باهدف حفظ قدرت ومواضع تصمیم گیری به جای پذیرش اشتباهات و تصحیح آنها.

6.         اتخاذ سیاستهای ضد مردمی، ضد انقلابی، ضد دمکراتیک و تروریستی بمنظور رسیدن به هدف و یاخوش خدمتی به این یا آن قدرت خارجی از جمله صدام حسین دیکتاتور مخلوع عراق، جهت جلب حمایت مادی آنان  به بهای جان مجاهدین و مردم ایران از یک سو و سرکوب هرگونه انتقاد و مخالفت چه در درون تشکیلات و چه در مناسبات با متحدین سیاسی ازجمله شورای ملی مقاومت بعنوان سیاستی ضد ملی و ضد دمکراتیک و برخلاف مصالح عالیه مردم ایران.

7.         شکست مطلق سیاستهای استمالت و فریب دولتهای غربی توسط آقای رجوی طی بیش از سه دهه جهت پنهان کردن ماهیت تروریستی و دیکتاتوریش.

8.         اتخاذ سیاستهای فرقه ای- فاشیستی از قبیل گرفتن امضاء، تعهد، اعتراف، فیلم و مدرک سازی تحت شرایط مختلف ارعاب و سرکوب و فشارهای به غایت ضد انسانی علیه اعضای جان برکف جهت جلو گیری از ابراز هرگونه فکرو ایدۀ جدید یا مخالفت، دعوت به مسیر درست، انتقاد، اعتراض وحتی سؤال در مورد تناقضات آشکار و مسلم روزانه در تمامی عرصه های تشکیلاتی، سیاسی و ایدئولژیک.

9.         واگذار کردن آبرو و اعتبار سازمان مجاهدین و تمامی درد و رنج وخون شهدای مجاهد خلق بعلاوه تمامی تلاشها و اعتبار متحدین سیاسی به این یا آن سرویس اطلاعاتی بیگانه به منظور استمالت از آنها در مقابل پذیرش حضور رهبری سازمان در کشورهای مربوطه.

10.       غلتیدن آقا و خانم رجوی به ورطه های به غایت ارتجاعی و واپسگرایانه امام زمان سازی، معصوم نمایی، علم غیب و خاصیت و توان شفابخشی داشتن و عاری از اشتباه و خطا بودن آنهم در قرن بیست و یکم در تلاش برای فرار به جلو و به منظور لاپوشانی خیانتهایشان به آرمان مجاهدین.

11.       در ادامه همین خیانت، سوء استفاده از زنان و آرمان آزادی و برابری زنان تحت نام انقلاب ایدئولژیک بمنظور کودتا در تشکیلات و خلع ید یکشبه از مجاهدین با سابقه که به گفته شخص سارق رهبری، ظرفیت و جرأت مخالفت با سیاستهای ورشکسته وی را داشتند.

12.       اتخاذ سیاست رسمی دروغگویی، بزرگنمایی، و وارونه نمایی جهت لاپوشانی شکستهای روزمره در تمامی زمینه های سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولژیک در درون تشکیلات و بخصوص فریب متحدین بیرونی سازمان با هدف از دست ندادن هژمونی کاذب خود.

13.       اتخاذ سیاست رسمی و اعلام شده درونی سرکوب با مشت آهنین، دستگیری، زندان، شکنجه، و کشتن مخالفین درون تشکیلاتی توسط سارق رهبری.

14.       راه اندازی دادگاههای خود ساخته و خود خوانده به منظور ارعاب منتقدین و مخالفین درونی و توجیه اعمال ننگین خود با پیاده کردن سیاست سرکوب و تهدید علنی توسط شخص آقای رجوی به قتل و اعدام آنهم علیه فرزندان برومند و مجاهدی که سالیان سال بعد از دست شستن از جان و مال و خانواده و هستی خود (بعضا ترک بهترین زندگیها، مدارج تحصیلی در اروپا و آمریکا و ایران و…) در سختترین شرایط ممکن، با تحمل موشک و گلوله باران و بمباران هوایی توسط رژیم ضد بشری…، و دماهای 60 درجه فرا طاقت انسانی بیابانهای عراق جهت دفاع از آرمان خود و منافع مردمشان به تشکیلات پیوستند همان زمان که آقای رجوی و خانم مریم عضدانلو در لوکس ترین و راحت ترین امکانات که حتی بعضا در اروپا و آمریکا نیز همانند آن یافت نمی شود می زیستند.

15.       راه اندازی جلسات فشار روانی ماهانه، و سپس هفتگی و در نهایت جلسات روزانۀ تفتیش عقاید و بطور خاص گرفتن اعترافهای اخلاقی و جنسی به منظور سرکوب مخالفت با کودتا تحت نام انقلاب ایدئولژیک.

16.       سیاست مجبور کردن «مجاهدین خطا کار» به گمان رجوی به خودکشی با سیانور.

17.       محروم ساختن مجاهدین از دست یابی به هر گونه اطلاعات، کتب، نشریات آزاد و اخبار در خارج از تشیکلات و همچنین محرومیت از تمامی وسایل کسب اطلاع مانند تلفن و اینترنت، رادیو و تلویزیون، ماهواره …

18.       قطع ارتباط مجاهدین با اقوام، خانواده و حتی فرزندان به منظور ایزوله کردن مجاهدین و جلوگیری از رسیدن اطلاعات صحیح به آنها. محاکمه مجاهدین حتی در صورت فکر کردن به بر قراری ارتباط با خانواده و اقوام و فرزندان و یا فکر دست یابی به کتب و نشریات آزاد.

19.       اتخاذ سیاست ترساندن، تهدید، دستگیری، زندان‏های طویل المدت و سپس فروختن مجاهد مخالف به صدام بعد از سالیان زندان در درون تشکیلات و اعلام این سیاست به همه مجاهدین به منظور جلوگیری و عبرت بقیه مجاهدین از سرنوشت مجاهدینی که مخالف و یا منتقد بوده یا بدنبال کار ساز ندیدن انتقادات و خواسته ها، خواستار خروج از تشکیلات بوده اند جهت جلوگیری از رسیدن آنها به دنیای آزاد و افشای واقعیتهای درون فرقه رجوی.

20.       جراحی اجباری رحم زنان برای جلوگیری از هر گونه فکر کردن آنان به زندگی در آینده و بچه دار شدن و جلوگیری از فکرکردن زنان به دیگری به جز آقای رجوی تحت عنوان فریبندۀ مراحل رهایی زنان!.

21.       اجبار مجاهدین ابتدا به قبول ذهنی همخوابگی زنان با آقای رجوی و سپس به همخوابگی عملی با وی با همکاری و مدیریت خانم مریم عضدانلو (رجوی) بمنظور هرچه وابسته ترکردن زنان مجاهد وجلوگیری از خروج و فرار آنان از سازمان.

22.       فرار آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی از جبهه بعنوان فرماندهان  و رها کردن مجاهدین در اشرف تحت بیسابقه ترین فشارهای روانی، صنفی، پزشکی ، امنیتی و نظامی با وجود امکانات بینهایت گسترده سازمان در امکان خارج کردن مجاهدین از عراق و از این شرایط.

23.       نابودکردن همه امکانات موجود و یا فراهم آمده توسط مقامات یونامی در کمپ لیبرتی در بغداد از اینترنت ، لپ تاپ، تلویزیون، تلفن، ماهواره، یخچال و دیگر امکانات رفاهی و ارتباطی در هر مجموعه شش نفره بعد از ورود گروه اول انتقالی از اشرف به لیبرتی  به دستور آقای رجوی تا کسی نتواند به اخبار آزاد و اطلاعات غیر از دورغهای رجوی دسترسی پیدا کند.

24.       حمایت و همکاری با داعش، سیاه ترین تروریسمی که تاریخ بشریت بخود دیده با امید اینکه از میان عناصر طرافدار صدام دیکتاتور مخلوع عراق به رهبری عزت ابراهیم که در صفوف این گروه مادون انسانی حضور دارند برای خود همدست و همیار دست و پا کند.

25.       نفرت مردم ایران از آقای رجوی و دستگاه فرقه ای اش بدلیل سیاستها و اعمال تروریستی او درایران به علاوۀ سیاستهای او مبنی بر همکاری با صدام حسین و دادن اطلاعات جبهه های جنگ در زمان جنگ ایران و عراق به او و نیز ازدواجهای مکرر و برخلاف عرف اجتماعی مردم ایران که آقای رجوی برای خود در فرانسه در اوج اعدامها و شکنجه های مجاهدین در زندانهای ایران  به راه انداخت و بعد هم ازدواجها و طلاقهای اجباری داخل تشکیلات و جداسازی کودکان از پدران و مادران و فروپاشاندن خانواده ها تحت عنوان مراحل مختلف «انقلاب ایدئولژیک» و در نتیجۀ همۀ این کارها و سیاستها از بین بردن پایگاه اجتماعی و مردمی سازمان مجاهدین خلق در داخل و خارج ایران.

26.       سوء استفاده از هنرمندان مردم ایران در حالیکه همان موقع در دورن تشکیلات به شدت علیه این هنرمندان توسط شخص آقای مسعود رجوی بعنوان عناصر بورژوازی و مطرب سمپاشی میشد که مبادا هیچگونه رابطه انسانی بین مجاهدین و این هنرمندان که در قلب همه مردم ایران جای داشته و دارند ایجاد شود و جای رهبری تمامیت طلب را هرچند ناچیز تنگ کند.

27.       سمپاشی توسط شخص آقای مسعود رجوی علیه تمامی اعضای شورای ملی مقاومت قبل از هر جلسه شورا در درون تشکیلات به عنوان «عملۀ بوژوازی» و «افراد یک لا قبا و مفتخور» باز بمنظور جلوگیری از الگوبرداری مجاهدین عضو شورا از بعضی مخالفتهای محدود اعضای شورا با سیاستهای آقای رجوی و همچنین جلوگیری از برقراری رابطۀ سمپاتیک مجاهدین با اعضای شورا.

28.       ایجاد و نگهداری مجاهدین در سلول انفرادی از طریق زدن انگ و نامیدن هر تماس و دوستی و صحبت بین دو مجاهد خلق بعنوان «شعبه سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات رژیم»! در داخل سازمان! آنهم نه تنها بین مجاهدین منتقد و مخالف بلکه حتی بین مجاهدین جان برکفی که بدستور رجوی خود سوزی نیز میکنند!.

مواضع ما:

1.         مبارزه ما با رژیم ایران با رد هرگونه خشونت و تروریسم بر پایه حمایت از حرکتهای آزادیخواهانه و دموکراتیک مردمی استوار است.

2.         ما خود را همان مجاهدینی که مردم ایران و جهان چه در اشرف چه در لیبرتی و… شاهدش هستند و سرتا پا فدا و گذشت برای مردم و میهنمان می باشند می دانیم و ضمن مبارزه دمکراتیک و با حمایت از مبارزات مردم ایران که طی سالهای اخیر جهان شاهد آن بوده اجازه نخواهیم داد که کشورمان دوباره بدست دژخیم مرتجعی دیگر گرفتار شود.

3.         فرقۀ آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی را با آنچه بعنوان مشتی از خروار ذکرش رفت بعنوان خطرناکترین و وحشی ترین نیروهای ضد دمکراتیک که به قدرت نرسیده اش را در داعش روزانه شاهد هستیم بعنوان دشمن بالقوه مردم ایران و منظقه میدانیم.

4.         سیاست ما در قبال فرقۀ رجوی بر افشای تمامی سیاستهای تروریستی، ناجوانمردانه و خیانتکارانۀ او مبنی بر سوء استفاده از مجاهدین در بند در لیبرتی بمنظور بهره بردای سیاسی از کشتار و شکنجه روحی روانی و محاصره توسط عوامل خارجی و از جمله عوامل رجوی بمنظور خرابکاری در روند خروج مجاهدین از تله ای که آقای رجوی آنها را در آن گرفتار نموده است، متکی بوده و می باشد.

5.         ما سیاست سرکوب مخالفین چه مجاهد چه غیر مجاهد را که علیه مصالح مردم ایران است محکوم می کنیم و  آنرا بغایت در محتوا افشا و رسوا کرده و خواهیم کرد.

6.         ما سیاست مداخله در امور داخلی عراق توسط آقای رجوی که تنها نتیجه آن حمله و هجوم نیروهای عراقی و کشتار برادران و خواهران مجاهدمان در اشرف و لیبرتی است را بشدت محکوم میکنیم.

7.         ما هرگونه حمله و هجوم به لیبرتی و سابقا بر اشرف را محکوم می کنیم و آنرا همسویی عملی عوامل عراقی رژیم  و آقای رجوی در جهت هدف مشترکشان یعنی نابودی مجاهدین لیبرتی می دانیم. مردم ایران و جهان شاهد هستند که هر مجاهدی که از لیبرتی خارج میشود ناقوس مرگ فرقۀ رجوی را به صدا در می آورد و به همین علت است که رهبری سازمان مجاهدین اصرار بر نگهداری افراد سازمان در کشور جنگ زده و بحران زدۀ عراق تا مرگ آخرین نفر دارد اصراری که در پیام اخیر شخص آقای رجوی آشکارا و به صراحت اعلام گردید.

8.         لذا ما از دولت جدید عراق و همۀ کشورهای آزاد جهان و کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد و یونامی می خواهیم که برای انتقال ساکنان زندان لیبرتی از عراق به کشورهای ثالث و باز اسکان آنان به عنوان پناهنده با اولویت قرار دادن بیماران و زخمی ها و با توجه به اینکه بسیاری از آنان سالها قبل دارای حق پناهندگی و اقامت در اروپا و آمریکا بوده اند تلاش کرده و اقدامات مقتضی به عمل بیاورند.

9.         ما سیاست همکاری آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی با سیستمهای اطلاعاتی و امنیتی قدرتهای بزرگ بویژه خرید سیاستمدران از دور خارج شده با هزینه های گزاف و به منظور تداوم حاکمیت به سرقت رفته در رهبری مجاهدین را محکوم میکنیم.

10.       ما اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق ایران با این اعتقاد که مجاهدین حاضر در تله لیبرتی با بیش از سی سال تحمل شرایط عراق و انواع کشتارها و بمباران استواری و اصالت خود را به اثبات رسانده اند، خواهان برداشتن محاصرۀ ضد انسانی لیبرتی و توقف قطع ارتباط ساکنان آن با خانواده هایشان و با دنیای بیرون توسط آقای رجوی هستیم تا افراد مجاهدین بتوانند با خانواده هایشان و با دنیای بیرون ارتباط برقرار کنند و ما این اقدام را در جهت منافع عالیه مردم ایران و وصل شدن عنصر مجاهد به پایۀ مردمی خود میدانیم.

11.       ما سیاستهای آقای رجوی و خانم مریم رجوی مبنی بر وسیله و برگ قرار دادن مجاهدین در دست سیاستها و قدرتهای جهانی و منطقه ای را محکوم میکنیم. آقای رجوی بعد از شکست همه سیاستهایش و قطع کامل از مردم ایران، تلاش می کند تا با همسو نشان دادن خود با این سیاستها و قدرتها و وسیله شدن در دست آنان بقدرت برسد و سپس با تکیه بر منابع مردم ایران خطرناکترین و مخربترین حاکمیتها را بوجود بیاورد. این سیاست اعلام شدۀ آقای رجویست که در پیام سراسر تهدید و خشونت اخیرش به مجاهدین لیبرتی نیز آشکارا آن را تکرار کرده است.

12.       مریم رجوی دستور خودسوزی گروهی از افراد خودش را در سال 2003 در اعتراض به دستگیری او توسط پلیس فرانسه صادر کرد و آنها طی یک عملیات وحشیانه این کار را جلوی چشمان وحشت زدۀ مردم فرانسه انجام دادند و طی آن دو زن کشته و دهها تن دیگر زخمی و برای همیشه معلول شدند. وی در یک قرارگاه سازمان مجاهدین واقع در خاک فرانسه که یک پایگاه فرقه‏ای دگم و بسته و ضد دموکراتیک در قلب دموکراسی اروپا است ساکن شده و از آنجا اعمال و فعالیتهای فرقه ای را در کل اروپا و آمریکا سازماندهی و اداره می کند که این امر توهین به مردم فرانسه و آرمانهای آزادی و دموکراسی اروپا می باشد. وی در همین مقر از سوی رهبری سازمان دستور قتل جدا شدگان و مخالفان را دریافت می کند و احتمال انجام عملیات تروریستی علیه جدا شدگان و مخالفان سازمان توسط این فرقه در کل اروپا و آمریکا وجود دارد. مقر آنان در یک مقر سکت مثل اشرف و لیبرتی است و افراد اورسوراواز هم حق ازدواج وارتباط با خانواده و دنیای بیرون ندارند و همه کارهایشان فقط به دستور رهبری سازمان ومشخصا مریم رجوی است و هیچگونه انتخاباتی در داخل این سازمان حتی در فرانسه نیز وجود ندارد و رهبری آن مادام العمر و مقدس می باشد. لذا وجود این قرارگاه در فرانسه چهرۀ دموکراسی اروپا را خدشه دار می کند.

داود باقروند ارشد

عیسی آزاده

علی حسین نژاد

بیانیۀ شماره 3 توضیح و معنای واقعی اعلام مواضع و انشعاب گروهی از اعضا و کادرهای قدیمی سازمان مجاهدین

آوریل 8, 2015

بیانیۀ شماره 3

توضیح و معنای واقعی اعلام مواضع و انشعاب گروهی از اعضا

و کادرهای قدیمی سازمان مجاهدین

برخی از دوستان و هم میهنان پرسیده اند که آیا ما سازمان مجاهدین خلق ایران با یک رهبری جدید و با همان آرم و استراتژی و ایدئولوژی تشکیل می دهیم؟ و آیا انشعاب به این معنی می باشد؟، در پاسخ و توضیح لازم دیدیم موارد زیر را یادآور شویم:

ما هر گز نخواستیم اعلام یک سازمان مجاهدین دیگر بکنیم چون دیگر این سازمان قابل احیا نیست برای اینکه زمانش و شرایطش گذشته و دیگر به اسم اسلام و انقلاب و مبارزۀ مسلحانه و خشونت که پایه های اولیۀ سازمان بود و ربطی به رهبری رجوی ندارد نمی شود سخن گفت. از سازمان فقط جوهره و هدف اصلی آن و شهدایش را می شود گرفت که آزادی و آگاهی و برابری بود. ما فقط خواستیم مواضعمان را در قبال رهبری کنونی سازمان مجاهدین اعلام کنیم و بگوییم به عنوان هدف اصلی سازمان نه تاکتیک و استراتژی و ایدئولوژی آن مجاهد هستیم یعنی برای آگاهی، آزادی، دموکراسی و برابری مبارزه می کنیم. ما اسم و آرم و تشکیلات سازمان را دیگر نمی خواهیم بکار ببریم بلکه به عنوان اعضای سابق مجاهدین با حفظ آرمانها و اهداف اولیۀ سازمان از زمان بنیانگذاری آن یعنی آزادی و برابری به مبارزه مان با دو ارتجاع غالب و مغلوب یعنی رژیم و فرقۀ رجوی با حمایت از جنبش آزادیخواهانۀ مسالمت آمیز مردم ایران و تلاش برای آزادی ورهایی دوستانمان از زندان رجوی ساختۀ لیبرتی ادامه می دهیم. سازمان مجاهدین دیگر قابل انشعاب به معنی رایج حزبی و سیاسی نیست و دورۀ همۀ این سازمانها به عنوان تشکیلات و استراتژی و تاکتیک و ایدئولوژی گذشته است بلکه منظور ما از انشعاب و منشعبین جدایی به عنوان مجاهد و مبارز راه آزادی مردممان از قید هر گونه ارتجاع و فرقه و اندیشه های دگم و رهبریهای مادام العمر ولایتی به سوی آزادی و دموکراسی و حاکمیت مردمی و برابری است که آرمان و هدف اصلی و اولیۀ سازمان مجاهدین بود. و ما تنها به این عنوان یعنی از لحاظ آرمانی و نه تشکیلاتی و نه استراتژیک و ایدئولوژیک همانند شهدای راه تحقق این آرمان در سازمان خودمان را مجاهد می نامیم که نامی به یادگار مانده از مجاهدان مشروطه می باشد که هیچگونه بار مذهبی و ایدئولوژیکی نداشت. انشعاب کلمه ای عربی است یعنی راهی دیگر باز کردن و نه باز کردن شعبه ای دیگر از آن سازمان یا حزب. و ما جدا شدگان راهی دیگر با شیوه ای دیگر یعنی مجاهدت و مبارزه در راه تحقق همان آزمان اولیۀ بنیانگذاران سازمان مجاهدین که تحقق آگاهی و آزادی و برابری بود برگزیده ایم راه و شیوه ای متناسب با شرایظ سیاسی و فرهنگی کاملا تغییر یافتۀ امروز جامعه و مردممان و ما افشای انحرافات رهبری مجاهدین یعنی تبدیل سازمان مجاهدین به فرقۀ رجوی و خیانتها و جنایتهای این رهبری بویژه از بین بردن پایگاه مردمی سازمان و خدمت عملی به دشمنان آزادی ایران و ایرانی از جمله رژیم حاکم با تباه کردن سرمایه های انسانی سازمان را به عنوان بیشترین و اولین وظیفه مان قرار می دهیم و این وظیفه را دقیقا در راستای مبارزه مان با دشمن اصلی یعنی ارتجاع حاکم می دانیم.

ما اعلام می کنیم که دوران تشکلهای اینچنینی که تروریسم را تحت نام مبارزه مسلحانه تجویز و بکار میگیرند نه تنها گذشته بلکه تاریخ اینگونه تشکلها نشان داده که نمیتوان یک حاکمیت را با تکیه به تروریسم و خشونت بوجود آورد که منتهی به دمکراسی شود. تمامی تشکلهای اینچنینی آنهم نه تنها مانند سازمان مجاهدین  با رهبری رجوی که تبدیل به فرقه مافیایی-تروریسی شده و سر از فرقه های اعصار و قرون گذشته با امام زمان سازی و رهبری ولایت مدارانۀ مادام العمر درآورده بلکه در رابطه با بسیاری دیگر از گروههای با ادعای ترقی خواهانه  نیز به دیکتاتوری و سرکوب آزادیها و حاکمیت فردی منجر شده و میشود و همانگونه که شاهد هستیم نمونۀ هنوز بقدرت نرسیدۀ آن یعنی فرقۀ تروریستی رجوی جلوی چشمان همه جهان علیه اعضای مخالف خود سازمان حتی در درون آن چه جنایاتی که مرتکب نشده و نمی شود و می بینیم چگونه رهبر آن علنا و شخصا مخالفان و منتقدان و جدا شدگان فرقه اش را تهدید به قتل حتی در کشورهای آزاد جهان می کند؟! آنهم علیه کسانیکه جان برکف برایش از همه چیز خود گذشتند.

حال در نظر بگیرید که چنین گروهی اگر به حاکمیت برسد چه نوع دیکتاتوری برقرار کرده و چه رفتاری با مردم، گروهها و تشکلها واحزاب مخالف خود خواهد داشت؟

لذا از این به بعد ما موضعگیریهامان را تحت عنوان و با امضای “آرمان مجاهدین – گروهی از اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق ایران” منتشر خواهیم کرد. طبیعی است که در این تلاش که گامی دیگر برای وحدت و نزدیکی تلاشها و فعالیتهای هر چه بیشتر جدا شدگان سازمان مجاهدین در داخل و خارج کشور به یکدیگر می باشد همۀ دوستان یعنی اعضای جدا شدۀ سازمان می توانند در صورت موافقت با مواد بیانیۀ شماره 1 این تجمع انشعابی به آن اعلام پیوستگی و حمایت کرده و ما را در این راه و در این راستا با همۀ امکانات و توان فکری و قلمی و تجربی و رسانه ای یاری کنند.

داوود باقر وند ارشد– قربانعلی حسین نژاد – عیسی آزاده

بیانیۀ شماره 4 سکوت معنی دار فرقه رجوی در مواجهه با اعلام انشعاب تنی چند از کادرها و فرماندهان ارشد ضمن افشاگریهایشان در پارلمان اروپا

آوریل 8, 2015

بدنبال اعلام مواضع و انشعاب چند تن از فرماندهان و کادرهای ارشد و قدیمی سازمان مجاهدین خلق و افشاگریهای آنان در سخنرانیها و مصاحبه هایشان در پارلمان اروپا علیه فرقۀ رجوی و رهبری آن و پیوستن بسیاری دیگر از فرماندهان و اعضای ارشد سازمان به آنها و اعلام حمایتشان از این اقدام، فرقۀ رجوی در سکوت معنی داری تا کنون جرأت هیچگونه عکس العملی رسمی و علنی جز بیرون آوردن چند لجن نامه علیه این اعضای قدیمی خود از صندوق خانۀ آرشیو سایتهای وابسته به خودش و زدن دوبارۀ آنها بعد از سالها در صفحۀ اول این سایتها، نداشته است.

یادآوری می شود که در کنفرانسی در پارلمان اروپا آقایان عیسی آزاده از فرماندهان ارشد این سازمان و قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ بخش روابط خارجی سازمان مجاهدین که هر دو اخیرا از زندان رجوی ساختۀ لیبرتی شجاعانه موفق به فرار شده اند و داود باقروند ارشد عضو قدیمی سازمان مجاهدین و عضو شورای ملی مقاومت که از قلعۀ هفت حصار اشرف موفق به فرار گردید به نمایندگی از دیگر جدا شدگان سازمان و ساکنان کمپ لیبرتی در عراق حضور یافته و به ایراد سخنرانی پرداختند. در این کنفرانس که در روز 25 فوریه 2015 برگزار شد اعضای پارلمان و مشاورین آنها و جمعی از خبرنگاران اروپایی حضور داشتند. این جلسه سخنرانی و پرسش و پاسخ به مدت سه ساعت بطول انجامید و در پایان آن اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق طی مصاحبه هایی جداگانه با خبرنگاران رسانه های حاضر در کنفرانس به سؤالات بسیاری در مورد ماهیت این فرقه و فصل مشترک پایه ای آن با فرقه های تروریستی مانند داعش پاسخ گفتند.

این کنفرانس که بدلیل روشنگریهای انجام شده نسبت به ماهیت تروریستی فرقه ها و کارکردهایشان و مشخصا فرقۀ رجوی بسیار مورد استقبال قرارگرفت حاضران را نسبت به انگیزۀ واقعی تبلیغاتی و فریبکارانۀ حضور گاه به گاه مریم رجوی در پارلمان اروپا که با هزبینه های سنگین صورت میگیرد آگاه نمود طوری که گروهی از مشاورین حاضر و رسانه ها نمایندگان پارلمان را زیر سوال برده و در این رابطه از آنان توضیح خواستند و نمایندگان نیز ضمن قبول بی اطلاعی خود از موضوع قول رسیدگی به آن را دادند.

اما سکوت معنی دار فرقه رجوی در این میان بسیار حائز اهمیت است. رجوی که بدنبال یک استعفای سادۀ اعضای شورای ملی مقاومت که در کمال صداقت و بدنبال سالیان تحمل بن بستهای گوناگون سیاسی در مناسبات مافیایی رجوی نهایتا در پاسخ به وجدان انسانی شان علنا اعلام جدایی و پاک کردن خودشان از آلودگیهای رجوی کردند تیغ فحاشی و ترور شخصیت را از نیام کشیده و با تمام توان بجان آنها افتاده بود در این مورد مهر سنگین سکوت برزبان ننگین خود زده است. بله آقای رجوی که همواره ویترین های بزک کرده فرقه اش را به  «اعضای محترم شورا» نشان داده بود کماکان تلاش میکند با توهم پراکنی و جا انداختن اینکه اگر جوال دوز را هم به پهلویت فرو کردم مبادا صدایت در بیاید تا تعزیه (بخوانید، شعبده بازی رجوی با کاشی «مبارزه») بهم نخورد اعضای جدا شده و نشده  و منتقدین درونی و بیرونی سازمان و شورا را وادار به سکوت کند. اما در مورد این فرماندهان که از اندرونی گریخته اند جز سکوت ننگین چیزی در چنته ندارد که البته به این علت است که تمامی دستگاه پرونده سازی، جاسوس و مزدور خوانی گشتاپوی آقای رجوی تولیدش به صفر رسیده است.

چرا؟ چون وقتی خط و استراتژی از ابتدا توسط آقای رجوی به انحراف برده شد، وقتی تروریسم خائنانه را بجای مبارزه مشروع به مردم ایران با بهای بسیار گزاف و نا جوانمردانه تحویل و معرفی کرد و تا کنون هم حاضر نشده این انحراف را صرفا بمنظور حفظ قدرت تصحیح کند از تأثیرات و عواقب اتودینامیک آن گریزی ندارد.

از طرف دیگر چون این سه تن از فرماندهان و اعضاء ارشد سازمان یا شورا در خارجه بوده اند پس از همه بند و بستهای خارجی، از ایران فروشی و مردم فروشیهای آقای رجوی به این یا آن سرویس اطلاعاتی خبردارند. اگر در کار نیرویی بوده اند از همه دروغگویی ها و سرکوبهای اعضا  یا دقیق خبر دارند یا بعضی با کمال تاسف مجری آن بوده اند. اگر عضو شورای ملی مقاومت بوده اند از همۀ نیرنگها و فریبکاری آقای رجوی و خانم رجوی در حق اعضا خبر دارند. از همه کلاهبرداریهای مالی خبر دارند. از آدم دزدیها و قاچاق انسانها با فریب آنها از کشورهای مختلف به عراق تحت نام تورهای مسافرتی و یا پیدا کردن کار و بعد هم فروش آنها به صدام دیکتاتور خبر دارند. از ریز فروش کشور و اطلاعات جنگ به دستگاه دیکتاتور سابق عراق خبر دارند. از همکاریهای کثیف و فروش اشرف نشینان به صدام خبر دارند. از پولهای دریافت شده و ازحمایت های دروغین گروههای «میلیونی»! مردم عراق از فرقه که توسط همین اعضای ارشد از جانب همۀ آن مردم میلیونی موهوم نوشته و یا ترجمه! می شده خبر دارند. از ریز به ریز انزجار و تنفر اشرفیان دیروز و لیبرتی نشینان امروز از رجویها خبر دارند و نمیشود به قول معروف قورباغه را رنگ کرده به جای فولکس واگن به این افراد فروخت.  بله مشکل در اینجاست.

خطاب به رجوی می گوییم: دوران یکه تازی و دروغ و فریبکاری به سر آمده است. دیگر حتی در پارلمان اروپا نیز دوران فریبکاری و خود بزک کردن و فولکس فروشی شما بسر آمده است. ما هستیم پس بساط نیرنگ و فریب و تروریسم فرقه ای شما را برمی چینیم تا مردم ایران و جهان را از شر فرقه های تروریسیتی امثال شما که آنرا تهدید میکند در حد توان خود نجات دهیم. بله آقای رجوی ما بعد از بیش از سه دهه از لیبرتی و اشرف آمده ایم. دیگر نمیتوانید همانگونه که با چماق مجاهد مجاهد کردن هواداران خارجه نشین را تحقیر و سرکوب و وادار به اجرای اوامر خود می کنید ما را وادار به سکوت کنید. آمده ایم که به همه بگوئیم که شما وقتی رو به مجاهدین لیبرتی دارید ضمن سرکوب آنها را حقیر و پست و ضد انقلاب و اپورتونیست و شعبۀ سپاه پاسدران می شمارید و کثیفترین و رذیلانه ترین اقدامات ومعامله ها را با خون آنها برای ادامه حیات ننگین تروریستی خود انجام میدهید ولی همزمان در خارجه آنها را بعنوان اینکه: «کوه ها بجنبند آنها نمیجنبند» به خارجه نشینان میفروشید تا با اینکار به گمان خود چند صباحی به آخر عمرتان به عنوان رهبر فراری در «سرداب غیبت»! بیفزایید.

داوود باقر وند ارشد – قربانعلی حسین نژاد – عیسی آزاده

بیست اسفند سال 93

موج حمایتهای جدا شدگان مجاهدین از اعلام مواضع و انشعاب و از افشاگری هیأتی از آنان در اجلاس پارلمان اروپا

آوریل 8, 2015

موج حمایتهای جدا شدگان مجاهدین از اعلام مواضع و انشعاب و از افشاگری هیأتی از آنان در اجلاس پارلمان اروپا

آلبانی:

اعلام حمایت آقای احسان بیدی از آلبانی، از بیانیه انشعاب

اینجانب احسان بیدی، از آنجایی که چه در زمان بودن در مناسبات مخوف مجاهدین خلق و چه بعد از نجات از آن هر روز بیش از پیش با افکار مالیخولیایی، غیر انسانی و شدیدا غیر اخلاقی مسعود رجوی و فرقه تولیدی وی آشنا شده ام و از آنجایی که مثل روز برایم روشن است که مسعود رجوی نه توان هدایت و رهبری یک سازمان را دارد و نه توان و پاسخگویی و یا تصحیح روند انبوه اشتباهات و ….

بدین وسیله از بند بند بیانیه “انشعاب” اعلام شده توسط آقایان داوود باقروند ارشد، عیسی آزاده و قربانعلی حسین نژاد در مقر پارلمان اروپا در تاریخ بیست و پنجم فوریه دوهزار و پانزده پشتیبانی و حمایت کرده و از دوستانم درخواست دارم تا اسم من را نیز بر این اسامی اضافه کنند

این حرکت دوستان بحق کاری بسیار شایسته و در جهت روشنگری افکار عمومی است

احسان بیدی،

تیرانا، آلبانی

اول مارس دوهزار و پانزده میلادی

تبریک کانون ایران قلم به منشعبین ازفرقه تروریستی رجوی

آوریل 8, 2015

تبریک کانون ایران قلم بهآقایان داوود ارشد، عیسی آزاده و قربانعلی حسین نژاد

براساس اخبار منتشر شده آقایان داوود باقروند ارشد ، عیسی آزاده و قربانعلی حسین نژاد روز چهار شنبه ۲۵ فوریه ۲۰۱۵ با شرکت در  جلسه ای در پارلمان اروپا و انتشار بیانیه ای جدایی و انشعاب خود را از فرقه مجاهدین خلق اعلام کرده اند که نشان از سرعت گرفتن بیش از پیش انشعاب و روند جدایی ها از فرقه مجاهدین خلق می باشد. در این راستا ، با فعالیت این دوستان  منشعب شده از سازمان مجاهدین ، پیش بینی می شود   مسعود رجوی  مجبور شود روند فشار بر  اسیران و  قربانیان در لیبرتی را  کاهش دهد. کانون ایران قلم رهایی و آزادی این دوستان گرامی را تبریک می گوید و برای آنها در مسیر جدید مبارزاتی و اهدافی که در بیانیه خود اعلام کرده اند ، آرزوی موفقیت روز افزون می کند.

کانون ایران قلم

۲۸ فوریه ۲۰۱۵

حمایت و پشتیبانی انجمن زنان ازانشعاب در فرقه تروریستی رجوی

آوریل 8, 2015

حمایت و پشتیبانی انجمن زنان ازانشعاب در فرقه تروریستی رجوی

زنان ایران، آلمان، ۰۴٫۰۳٫۲۰۱۵

از آنجائی که ما زنان سالیان سال در مناسبات مخوف مجاهدین بودیم و شاهدان انواع استثماری و روابط طبقاتی در مناسبات رهبری بودیم، و با چگونگی انحراف رهبری از نزدیک آشنا هستیم،از این انشعاب و فروپاشی در فرقه تروریستی رجوی حمایت می کنیم. تعدادی از اعضای قدیمی و باسابقه سازمان مجاهدین آقایان داوود باقروند و عیسی ازاده از فرماندهان باسابقۀ پیشین و آقای قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد بخش روابط خارجی سازمان به تاریخ روزچهارشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۳ برابر با ۲۵ فوریه ۲۰۱۵ به دعوت پارلمان اروپا، در بروکسل حضور یافتند واز سازمان مجاهدین خلق انشعاب نموده و در برابر شاخه تروریستی رجوی با صدور بیانیه ای مواضع خود را در برابر خط مشی انحرافی و ظالمانه رجوی اعلام کردند این بیانیه چالشی عمیق در برابر دیکتاتوری رجوی می باشد که راه گریزی از آن ندارد.

امیدوار هستیم که باقیمانده افرادی که هنوز بازیچه دست رجوی هستند نیز به این جریان بپیوندند. و همچنین حمایت افراد جدا شده همچنان جریان یابد.

مواضع این بیانیه شامل محورهای زیر می باشد:

۱– مبارزه ما با رژیم ایران با رد هرگونه خشونت و تروریسم بر پایه حمایت از حرکتهای آزادیخواهانه و دموکراتیک مردمی استوار است.

۲– ما خود را همان مجاهدینی که مردم ایران و جهان چه در اشرف چه در لیبرتی و… شاهدش هستند و سرتا پا فدا و گذشت برای مردم و میهنمان می باشند می دانیم و ضمن مبارزه دمکراتیک و با حمایت از مبارزات مردم ایران که طی سالهای اخیر جهان شاهد آن بوده اجازه نخواهیم داد که کشورمان دوباره بدست دژخیم مرتجعی دیگر گرفتار شود.

۳– فرقۀ آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی را با آنچه بعنوان مشتی از خروار ذکرش رفت بعنوان خطرناکترین و وحشی ترین نیروهای ضد دمکراتیک که به قدرت نرسیده اش را در داعش روزانه شاهد هستیم بعنوان دشمن بالقوه مردم ایران و منظقه میدانیم.

۴– سیاست ما در قبال فرقۀ رجوی بر افشای تمامی سیاستهای تروریستی، ناجوانمردانه و خیانتکارانۀ او مبنی بر سوء استفاده از مجاهدین در بند در لیبرتی بمنظور بهره بردای سیاسی از کشتار و شکنجه روحی روانی و محاصره توسط عوامل خارجی و از جمله عوامل رجوی بمنظور خرابکاری در روند خروج مجاهدین از تله ای که آقای رجوی آنها را در آن گرفتار نموده است، متکی بوده و می باشد.

۵– ما سیاست سرکوب مخالفین چه مجاهد چه غیر مجاهد را که علیه مصالح مردم ایران است محکوم می کنیم و آنرا بغایت در محتوا افشا و رسوا کرده و خواهیم کرد.

۶– ما سیاست مداخله در امور داخلی عراق توسط آقای رجوی که تنها نتیجه آن حمله و هجوم نیروهای عراقی و کشتار برادران و خواهران مجاهدمان در اشرف و لیبرتی است را بشدت محکوم میکنیم.

۷– ما هرگونه حمله و هجوم به لیبرتی و سابقا بر اشرف را محکوم می کنیم و آنرا همسویی عملی عوامل عراقی رژیم و آقای رجوی در جهت هدف مشترکشان یعنی نابودی مجاهدین لیبرتی می دانیم. مردم ایران و جهان شاهد هستند که هر مجاهدی که از لیبرتی خارج میشود ناقوس مرگ فرقۀ رجوی را به صدا در می آورد و به همین علت است که رهبری سازمان مجاهدین اصرار بر نگهداری افراد سازمان در کشور جنگ زده و بحران زدۀ عراق تا مرگ آخرین نفر دارد اصراری که در پیام اخیر شخص آقای رجوی آشکارا و به صراحت اعلام گردید.

۸– لذا ما از دولت جدید عراق و همۀ کشورهای آزاد جهان و کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد و یونامی می خواهیم که برای انتقال ساکنان زندان لیبرتی از عراق به کشورهای ثالث و باز اسکان آنان به عنوان پناهنده با اولویت قرار دادن بیماران و زخمی ها و با توجه به اینکه بسیاری از آنان سالها قبل دارای حق پناهندگی و اقامت در اروپا و آمریکا بوده اند تلاش کرده و اقدامات مقتضی به عمل بیاورند.

۹– ما سیاست همکاری آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی با سیستمهای اطلاعاتی و امنیتی قدرتهای بزرگ بویژه خرید سیاستمدران از دور خارج شده با هزینه های گزاف و به منظور تداوم حاکمیت به سرقت رفته در رهبری مجاهدین را محکوم میکنیم.

۱۰– ما اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق ایران با این اعتقاد که مجاهدین حاضر در تله لیبرتی با بیش از سی سال تحمل شرایط عراق و انواع کشتارها و بمباران استواری و اصالت خود را به اثبات رسانده اند، خواهان برداشتن محاصرۀ ضد انسانی لیبرتی و توقف قطع ارتباط ساکنان آن با خانواده هایشان و با دنیای بیرون توسط آقای رجوی هستیم تا افراد مجاهدین بتوانند با خانواده هایشان و با دنیای بیرون ارتباط برقرار کنند و ما این اقدام را در جهت منافع عالیه مردم ایران و وصل شدن عنصر مجاهد به پایۀ مردمی خود میدانیم.

۱۱– ما سیاستهای آقای رجوی و خانم مریم رجوی مبنی بر وسیله و برگ قرار دادن مجاهدین در دست سیاستها و قدرتهای جهانی و منطقه ای را محکوم میکنیم. آقای رجوی بعد از شکست همه سیاستهایش و قطع کامل از مردم ایران، تلاش می کند تا با همسو نشان دادن خود با این سیاستها و قدرتها و وسیله شدن در دست آنان بقدرت برسد و سپس با تکیه بر منابع مردم ایران خطرناکترین و مخربترین حاکمیتها را بوجود بیاورد. این سیاست اعلام شدۀ آقای رجویست که در پیام سراسر تهدید و خشونت اخیرش به مجاهدین لیبرتی نیز آشکارا آن را تکرار کرده است.

۱۲– مریم رجوی دستور خودسوزی گروهی از افراد خودش را در سال ۲۰۰۳ در اعتراض به دستگیری او توسط پلیس فرانسه صادر کرد و آنها طی یک عملیات وحشیانه این کار را جلوی چشمان وحشت زدۀ مردم فرانسه انجام دادند و طی آن دو زن کشته و دهها تن دیگر زخمی و برای همیشه معلول شدند.

اعلام انشعاب و شکسته شدن تابوی انشعاب در سازمان مجاهدین

آوریل 8, 2015

اعلام انشعاب و شکسته شدن تابوی انشعاب در سازمان مجاهدین

کریم غلامی، ایران فانوس، ۰۴٫۰۳٫۲۰۱۵

از روزی که وارد سازمان مجاهدین شدم به مرور زمان بسیاری از حقوق حقه ما تبدیل به تابوهایی شد که حتی فکر کردن در آن رابطه خیانت بزرگی محسوب می شد. گذشته از حقوق انسانی که هر فرد دارد، عضو یک سازمان و یا گروه، دارای حقوقی است مثل انتقاد کردن از رهبران و مسئولین آن سازمان و گروه و حق جدا شدن و حق داشتن زندگی شخصی، مثل همسر و فرزند و ارتباط با خانواده و بسیاری از موارد دیگر که در سازمان مجاهدین حتی فکر کردن به آن، خیانت محسوب می شد. از همان روزهای اول، دو واژه و خطربود که بشدت بر علیه آن تبلیغ می شد، انشعاب در سازمان مجاهدین و فردی که دست به انشعاب بزند، اپورتونیست است و اپورتونیست نیز معادل خائن بود.

به راستی، چرا مسعود رجوی از جدا شدن و بخصوص از انشعاب می ترسید؟ و چرا همیشه از افرادی که می خواستند از سازمان جدا بشوند، امضاء اخراج و تعهدات دیگر می گرفتند؟ شاید از این میترسید که افرادی اعلام انشعاب بکنند و کارت بازی با نام سازمان مجاهدین و تاریخچه آن را از او بگیرند و از همه مهمتر، موضوع رهبری عقیدتی و بلامنازع مسعود رجوی، ترک بخورد و این کاخ پوشالی که برای خود ساخته است، ویران بشود.

بعد از اعدام بنیانگذاران سازمان، مسعود رجوی تماما در تلاش بود که سازمان مجاهدین را تبدیل به ملک شخصی خود بکند. اما بعد از اولین انشعاب در سال ۱۳۵۴ مسعود رجوی هر گونه تهدید که منجر به انشعاب در سازمان مجاهدین می شد را از بین میبرد. دم تیغ دادن مسئولین رده بالای تشکیلات مجاهدین مثل موسی خیابانی و منحل کردن تمامی سلسله مراتب تشکیلاتی که در سطح رهبری بود، مثل شورای مرکزی سازمان مجاهدین و مرکزیت سازمان و جایگزین کردن آن با لایه شورای رهبری که متشکل شده از زنانی بود که می دانست هیچ تهدیدی برای مسعود رجوی نیستند، او به این شیوه امکان انشعاب در سازمان مجاهدین را بست. بعد از آتش بس سال ۱۳۶۷ و شکست فاجعه بار عملیات فروغ جاویدان، تهدید انشعاب در سازمان بسیار زیاد شده بود به همین منظور بحث انقلاب را پیش کشید تا سرپوشی باشد برای سرکوب هرگونه انتقاد و اعتراض و یا انشعاب.

اما چرا انشعاب در سازمان مجاهدین را تایید می کنم! سازمان مجاهدین، مدعی است و شعارهایش برای آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و عدالت برای همه است، ولی در عمل مسعود رجوی هرگز پایبند به این شعارها نبوده و بجز منافع شخصی خودش همه چیز را زیر پایش پایمال کرده است. در نتیجه، این حق هر عضو سازمان مجاهدین است که از سازمان مجاهدین خلق، اعلام انشعاب بکند.

اعلان حمایت آقای علی جهانی از اعضاء با سابقه و جدا شده از فرقه رجوی از انشعاب اعضاء ارشد منشعب

آوریل 8, 2015

نگاهی به اعلام مواضع اصولی سه تن از کادرهای با سابقه جدا شده از سازمان مجاهدین

علی جهانی ــ ۰۳ مارس ۲۰۱۵

در خبرها آمده بود که چند روز پیش سه تن از کادرهای با سابقه سازمان مجاهدین خلق که از این سازمان فرقه گرا اعلام جدایی کرده اند با اسامی آقایان: حسین نژاد و باقروند و عیسی آزاده در پارلمان اروپا حضور یافته و ضمن ملاقات با تعدادی از نمایندگان این پارلمان جدایی خود را از سازمان فرقه گرای مسعود و مریم رجوی اعلام کرده و مواضع سیاسی و اصولی خود را طی یک بیانیه ای منتشر نمودند و اعلام انشعاب کردند.

اینجانب ضمن ابراز خرسندی و خوشحالی از این اتفاق فرخنده و بسیار بجای این عزیزان ؛ از صمیم قلب به این دوستان عزیز و بزرگوار تبریک و تهنیت عرض می کنم ؛ و در ضمن لازم دیدم که نگاهی گذرا به این اتفاق خجسته بیندازم و نکاتی را بعرض شما خوانندگان عزیز و محترم برسانم:

۱) علامت بارز فروپاشی کامل فرقه رجوی: من یادم هست که رجوی همواره در نشست های تشکیلاتی می گفت که سازمان به برکت انقلاب کذایی مریم تا کنون انشعاب نکرده است و از گروه های دیگر نظیر سازمان چریک های فدایی خرده و ایراد می گرفت که شقه و انشعاب کرده اند ولی سازمان مجاهدین یکپارچگی اش را حفظ کرده است البته آن موقع که تحت حمایت همه جانبه صدام حسین قرار داشت و سرکوب شدید و خفقان و سانسور شدید در تشکیلات سازمان بیداد می کرد و دیکتاتوری مطلق در مناسبات قرون وسطایی و استالینی در اشرف حاکم بود ؛ کسی جرات اظهار نظر و انتقاد از فرماندهان ارشد و بطور خاص از رجوی ها را نداشت و رجوی می گفت بریده نداریم و نمی توانیم داشته باشیم ولی بعد از سرنگونی حکومت صدام حسین و خلع سلاح و تخلیه کامل اشرف؛ این پایگاه استراتژیکی و ظرف فرقه گرایی رجوی موج اعتراضات و جدایی از سازمان شتاب بیشتری گرفت و تعداد زیادی از نیروهای سازمان حتی در سطح شورای رهبری اعلام جدایی کردند و اکنون اعلام انشعاب از سازمان توسط این دوستان نقطه عطفی هست و نوید بخش اینست که در آینده رجوی مجبور شود محدودیت های خود را روی نیروهای گرفتار در کمپ لیبرتی کمتر نماید و موج نارضایتی و مخالفت با رجوی بالا گرفته و تعداد بیشتری از این سازمان فرقه گرا اعلام جدایی نمایند

۲) تهدید به قتل جواب عکس می دهد: رجوی در یازده آبان ماه امسال طی یک نوار صوتی که از مخفیگاه خود برای نیروها پر کرده بود منتقدان و بطور خاص جدا شدگان را تهدید به قتل کرده و فرمان قتل آنها را صادر کرده بود تا به خیال خام خود هم از ریزش روز افزون نیروهای سازمان جلوگیری کند و آنها را بدین وسیله بترساند و هم جدا شدگان را وادار کند که دست از افشاگری و روشنگری علیه سران فرقه رجوی دست بردارند ؛ ولی این کار دوستان نشان داد که رجوی از تهدیدات نتیجه عکس گرفته است و نیروهای جدا شده نه تنها باز نیاستادند بلکه با شتابی چند برابر رو به جلو حرکت می کنند.

۳) مواضع اصولی: بیانیه اعلام مواضع سیاسی و اصولی این دوستان بیانگر نکات فراوانی می باشد که مهمترین آن اینست که دوران استراتژی های ترور و خشونت بسر آمده است و رجوی با ید قبول کند که استراتژی اش شکست خورده است و کشتی استراتژی خشونت و ترور و مبارزه مسلحانه اش بطور کامل به گل نشسته است و این افکار قرون وسطایی و فرقه گرا یانه اش دیگر جواب ندارد و در دنیای آزاد و واقعی باید به خواسته های عمومی مردم ایران که خواهان کسب آزادی و عدالت اجتماعی از طریق شیوه های مسالمت آمیز و اصلاح طلبانه هستند احترام گذاشت و خود را با خواسته های آنها هماهنگ کرد.

در پایان خطاب به مریم عضدانلو رییس جمهور مادام العمر و برگزیده شوهر فراری اش و مسعود رجوی رهبر عقیدتی مادام العمر عرض می کنم که شما بایستی از آن دنیای حقیر و تنگ و تاریک و غیر واقعی بیرون آمده و نگاهی به وضعیت اسف بار درونی سازمان بکنید و همچنین نگاهی به واقعیت های موجود در این جهان امروزی بیندازید و دست از این یک دندگی و پا فشاری روی افکار تروریستی و فرقه گرا یانه و پوسیده بردارید و واقعیت های انکار ناپذیر را بپذیرید و به شما توصیه میکنم که اینقدر دل خود را به این فراخوان های پوچ و بی محتوا و نمایش های مسخره نظیر برگزاری روز زن و سخنرانی های چند تن از ورشکستگان سیاسی در امریکا خوش نکنید و فکر نکنید که با کشف های دروغین سایت های اتمی و همنوایی و هم سویی کامل با نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل و گروههای تندرو در ایران می توانید به اهداف و مقاصد سیاسی خود برسید. چون که واقعیتها بسیار سر سخت تر از آن هستند که شما بتوانید با این گونه شعار های توخالی و پوچ و سفر های بی نتیجه کاری از پیش ببرید

در این جا یک بار دیگر با تبریک به دوستان گرامی برای آنها آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم در آینده شاهد فعالیت های بیشتر انها برای نجات قربانیان باشیم.

کانون سیاسی ـ فرهنگی ایران فانوس از انشعاب اعضاء ارشد از فرقه رجوی حمایت میکند.

آوریل 8, 2015

انشعاب حق دموکراتیک اعضاست

ایران فانوس، 28.02.2015

با خبر شدیم، روز چهارشنبه 6 اسفندماه سال 1393 برابر با 25 فبروار سال 2015،  سه تن از اعضای باسابقه مجاهدین خلق به نام های داوود باقروند ارشد، عیسی آزاده و قربانعلی حسین نژاد، در پارلمان اروپا و در جمع شماری از نمایندگان پارلمان، از سازمان قدیمی و تروریستی فرقه رجوی، اعلام جدایی و انشعاب کردند.

ما اعتقاد داریم، جدایی، نیاز تکامل و انشعاب حق قانونی و دموکراتیک اعضایی است که از حزب و گروه و سازمان خود ناراضی و به دنبال راهکارهای دیگر مبارزه جهت حصول به دموکراسی هستند.

همان گونه که از هویت و برنامه های گذشته و حال و آینده فرقه مجاهدین، اطلاع داریم، آنان نه تاکنون و نه در آینده، به دنبال مبارزه جهت احقاق حقوق مردم نبوده بلکه سالهاست که به عنوان حربه و ابزار بیگانگان علیه عالیترین منافع ملی و مردمی ایرانیان، گام بر می دارند. درنتیجه، خروج و انشعاب، حق سیاسی و دموکراتیک اعضایی است که آن گروه و حزب را به مثابه ظرفی برای مبارزات عدالتخواهانه بر گزیده و در نیمه راه به دنبال دگردیسی سازمان شان، خواهان کناره گیری و یا انشعاب بر آمده اند.

از نگاه ما همچنین این یک آزمون برای مجاهدین خلق است، زمانی که گوش ها را کر کرده و تبلیغات پر طمطراق دموکراسی و آزادی سر می دهند.

اگر تتمه مجاهدین خلق که تا کنون اکثر اعضای خود را به دلیل خیانت و انحراف از دست داده اند، انشعاب کنونی دوستان را به رسمیت نشناسند و ابزارهای مبارزات شان را که به گروگان گرفته اند آزاد نکنند و به آنان باز پس ندهند، روح دموکراسی و آزادی و مبارزات تاکنونی خود را به چند باره زیر سئوال برده و اتوماتیک، انشعاب از این فرقه مشروعیت سیاسی و مردمی خواهد داشت.

کانون ایران فانوس، از حق دموکراتیک و انشعاب دوستان از فرقه مجاهدین را تبریک گفته به امید این که دموکراسی و حقوق بشر همواره شاخص حرکت شان باشد و همچنین، افشای ماهیت انحراف و خیانت سازمانی که از آن جدا شده اند را محض اطلاع مردم در برنامه سیاسی و تبلیغاتی خود قرار دهند.

ایران فانوس، از انشعاب فوق و هرگونه انشعاب دموکراتیک و سیاسی از فرقه تروریستی مجاهدین را حمایت کرده و برایشان آینده روشنی را در کنار مردم آرزو داریم.

کانون سیاسی ـ فرهنگی ایران فانوس

تبریک و اعلام حمایت انجمن فریاد آزادی – پاریس از انشعاب مسئولین ارشد فرقه رجوی

آوریل 8, 2015

فرانسه:

تبریک و اعلام حمایت انجمن فریاد آزادی – پاریس:

روز چهار شنبه 25 فوریه 2015 سه تن از مسئولین سابق سازمان مجاهدین با شرکت در جلسه ای که در پارلمان اروپا برگذار کردند . این عزیزان پس از سالیان که در فرقه مجاهدین اسیر بودند ، با سابقه های بین 30 الی 40 سال فعالیت مستمر که در مقطعی تصمیم گرفتن بر فعالیت با این فرقه نقطه پایان بگذارند . انجمن فریاد آزادی اعلام جدائی آقایان : قربانعلی حسین نژاد، داوود باقروند ارشد ، عیسی آزاده را تبریک عرض می کنند.به امید انکه با پیوستن این دوستان جدید به اعضاء جدا که در خارج از ایران فعالیت می کنند دست در دست هم تمام تلاشمان را در این راستا بکار بگیریم که در وهله اول دیگر دوستان اسیرمان در لیبرتی نجات بدیهم . که در همین راستا چهره واقعی فرقه رجوی را برای هموطنان ، مدافعین حقوق بشر ، سازمان ها و انجمن های حقوق بشری روشن کنیم که جهانیان بدانند که فرقه رجوی چه جنایتی حتی در حق اعضاء معترض خود انجام می دهد .انجمن فریاد آزادی ضمن ابراز خرسندی این اتفاق میمون ومبارک را به این عزیزان از صمیم دل تبریک می گویند . به فرقه رجوی می گویم : درخانه گر کس هست ، یک حرف بس است . به امید انکه گوش شنوائی باشد

انجمن فریاد آزادی 4 مارس 2014

متن سخنرانی آقای حسین نژاد در اجلاس پارلمان اروپا در بروکسل

آوریل 8, 2015

متن سخنرانی آقای حسین نژاد در اجلاس پارلمان اروپا در بروکسل

  • متن سخنرانی آقای قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ بخش روابط خارجی سازمان مجاهدین در اجلاس پارلمان اروپا در بروکسل

چهارشنبه 25 فوریۀ 2015

آقای حسین نژاد با نشان دادن عکسهای دختر اسیرش در زندان رجوی ساختۀ لیبرتی و دختر دیگرش در ایران و با اشاره به اینکه رهبران فرقۀ رجوی نگذاشته اند دخترش با او وبا دختر دیگرش دیدار کند و نمایندۀ دبیر کل ملل متحد شخصا نامه او به دخترش را به کمپ لیبرتی برده ولی رهبران فرقۀ رجوی مانع گرفتن نامه از سوی دخترش شده اند، خطاب به نمایندگان پارلمان اروپا گفت: از شما می خواهم که از مریم رجوی بپرسید چرا مانع دیدار و ارتباط خانواده ها با عزیزانشان از جمله پدر با دخترش و دیدار و تماس دو خواهری که در عمرشان همدیگر را ندیده اند می شود؟!..

با سلام و سپاسگزاری از نمایندگان محترم پارلمان اروپا بویژه از آقای نیکولای بارکوف نمایندۀ محترم مردم بلغارستان در پارلمان اروپا که با دعوت از ما برای سخنرانی و اظهار نظر در این پارلمان این فرصت را به ما دادند که به نمایندگی از جانب بیش از هزار عضو جدا شده از سازمان مجاهدین خلق در این نهاد دموکراسی جهان آزاد صدایی دیگر از یک ایران آزاد باشیم.

خانمها و آقایان نمایندگان پارلمان اروپا؛

اینجانب قربانعلی حسین نژاد که سی سال در تشکیلات سازمان مجاهدین خلق ایران (OMPI) با پیوستن به آن به امید آزادی و دموکراسی برای میهنم ایران که پایه ها و اصول اولیۀ این سازمان بود حضور داشتم و کاندیدای این سازمان برای نمایندگی پارلمان ایران بعد از انقلاب سال 1979 بودم و دو و نیم سال پیش به دنبال انتقال از قرارگاه اشرف به کمپ لیبرتی در بغداد توانستم به کمک هیأت مانیتورینگ حقوق بشر یونامی صفوف این سازمان را ترک کنم گواهی می دهم و به اطلاع شما و جامعۀ بین المللی می رسانم که این سازمان دیگر سالیان متمادی است که یک سازمان مبارز برای تحقق آزادی و دموکراسی در ایران نیست و رهبری ثابت و لا یتغیر أن یعنی مسعود و مریم رجوی از سی سال پیش تا کنون این سازمان را از اصول و پایه های اولیۀ آن منحرف کرده و آن را به یک فرقه با اعتقادات و اجبارات و تابوهای فکری و ذهنی مغایر با اصول و عرفها و نورمهای انسانی و جهانی تبدیل کرده اند و بدینگونه و با خیانتهای ضد ملی شان پایگاه مردمی این سازمان را در میان مردم ایران در داخل و خارج کشور از میان برده اند.

به عنوان مثال رهبری این سازمان فقط برای حفاظت خودش در عراق و ضمن تلاش و اصرار برای باقی ماندن در آنجا و جلوگیری از فروپاشی تشکیلاتش همچنان از تمام علائق و عواطف و دیدارها و حتی ارتباطات خانوادگی چه با نامه و چه با تلفن و وسایل ارتباطی امروز جهانی در این عصر ارتباطات جلوگیری می کند و در این سازمان تماس افراد با خانواده هایشان و خبر یافتن آنها از همدیگر و استفاده از رسانه ها نه تنها انترنت و تلفن و موبایل و مطبوعات و کانالهای تلویزیونی بلکه حتی داشتن و گوش دادن رادیو و خواندن کتاب و نوشتن آنچه فرد خودش می خواهد هم ممنوع است. وجود این پدیده و فرقه با رهبری و تشکیلاتش و اعمال حاکمیتش بر یک نقطه و موقعیت مکانی که توانسته بیش از 2 هزار نفر را در آن در دام خود بدون هیچگونه ارتباطی با دنیای بیرون نگهدارد آنهم نه در نقاط دور افتادۀ جهان و دور از انظار جهانیان بلکه در عراق یکی از مهمترین مراکز توجه جهانی و جامعۀ بین المللی مسئولیت بزرگی را مبنی بر نجات افراد این فرقه بر عهدۀ سازمان ملل متحد بعنوان حافظ حقوق افراد انسانی می گذارد.

نمایندگان محترم مردم و جوامع آزاد و دموکراتیک اروپا؛

رهبران فرقۀ (OMPI) حتی مانع دیدار و صحبت من با دختر بزرگم زینب حسین نژاد (36 ساله) که بیست سال پیش سازمان مجاهدین خلق او را در حالیکه فقط 17 سالش بود از فرانسه به عراق و به بخش نظامی خودش فرستاد و در حالیکه هر دو در داخل سازمان و در کمپ اشرف در عراق بودیم تنها سالی یک بار در عید نوروز (عید سنتی اول سال ایرانی – 21 مارس) به مدت فقط یک تا دو ساعت به ما اجازۀ دیدار و صحبت آنهم تحت کنترل و مراقبت می دادند که در عید نوروز سه سال پیش حتی این دیدار را نیز از ما دریغ کردند و اکنون من بیش از چهار سال است که دخترم زینب را که هم اکنون در کمپ لیبرتی بسر می برد ندیده ام و از او هیچ خبری ندارم.

دختر کوچکم که در ایران زندگی می کند توانست به عراق آمده و بعد از سی سال و برای اولین بار با من دیدار کند زیرا من توانسته بودم از صفوف این سازمان بیرون بیایم ولی او نتوانست علیرغم تلاشهای کمیساریای عالی پناهندگان و وزارت حقوق بشر عراق با خواهرش که در مقر سازمان یعنی کمپ لیبرتی در بغداد می باشد دیدار کند زیرا رهبران این سازمان مسعود رجوی ومریم رجوی دیدارهای خانوادگی را تحریم کرده اند. این دو خواهر 32 و 36 ساله هر گز در عمرشان همدیگر را ندیده اند.

حدود یک ماه پیش آقای مولادیوف نمایندۀ دبیر کل ملل متحد در عراق نامۀ اینجانب به دخترم زینب حسین نژاد در کمپ لیبرتی را برده و ضمن دیدار با او نامه ام را خواسته به دست دخترم بدهد ولی دخترم مسلما به دستور سران فرقۀ رجوی از گرفتن نامۀ من به خودش خودداری کرده است! من می پرسم آیا دختری که نامۀ پدرش را نمی گیرد و با خواهرش که در عمرش او را ندیده است با آنکه در چند قدمی او بوده دیدار نمی کند به اختیار خودش چنین عواطفی طبیعی خانوادگی را پس می زند؟ یا این نتیجۀ تلقینات و مغزشویی و تحمیلات فکری و روانی رهبران این فرقۀ ضد انسانی است؟..

همچنین اینجانب که از بیش از بیست و پنج سال پیش در فرانسه و عراق در بخشهای سیاسی و روابط خارجی سازمان به عنوان مترجم ارشد همۀ نامه ها و بیانیه ها و اسناد و نوشته ها و کتابهای رهبری و اطلاعیه ها و نشریات سازمان کار می کردم از جمله ترجمۀ بسیاری نامه ها و بیانیه ها و حتی مصاحبه های از قبل آماده شده به زبان فارسی!! به علاوۀ بیانیه های جعلی با ادعای امضای میلیونها عراقی!! که تماما به فارسی نوشته می شدند و من آنها را به عربی ترجمه می کردم!!، شاهد دخالتهای روزمرۀ رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران (OMPI) در امور داخلی سیاسی و اجتماعی عراق بودم که بارها از این جهت مورد اعتراض دولت عراق قرار گرفت بویژه در حوادث و بحران اخیر عراق سازمان مجاهدین (OMPI) بارها از گروه بنیادگرای وحشی و تروریستی داعش تحت عنوان عشایر انقلابی یا مردم بپاخاستۀ عراق حمایت کرده است.

خانمها و آقایان نمایندگان پارلمان اروپا؛

باید این واقعیت را بر همگان آشکار ساخت که رهبران سازمان فرقه ای مجاهدین خلق مسعود رجوی و مریم رجوی و دیگر سران این فرقه در عراق و خارجه نه تنها نماینده و سخنگوی ساکنان کمپ لیبرتی نیستند بلکه خود تهدید اصلی آنها می باشند و هر گونه به رسمیت شناختن آنها و گفتگو با آنها همدستی با سران این فرقه در اعمال سرکوب و نقض حقوق و آزادیهای این افراد می باشد.  خانواده های دردمند و رنج کشیدۀ این افراد، هم چنان بعد از سالیان دراز از دیدار با عزیزان خود محروم هستند.

حضور مریم رجوی هر از چند گاهی در این نهاد آزادی و دموکراسی اروپا مایۀ تعجب و تأسف ما و همۀ مردم ایران در داخل و خارج کشور می باشد زیرا نه او و نه سازمانش و فرقه اش دیگر هیچگونه پایگاهی در میان مردم ایران ندارند و ماهیت فرقۀ او تفاوت چندانی با ماهیت داعش جز در شعارهای فریبکارانۀ آزادی و دموکراسی که در این پارلمان و مجامعی مانند آن می دهد ندارد بنابراین حضور چنین فردی در این مجامع توهین به سمبلهای آزادی و دموکراسی اروپا می باشد.

من از شما می خواهم که از مریم رجوی بپرسید چرا مانع دیدار و ارتباط خانواده ها با عزیزانشان از جمله پدر با دخترش و دیدار و تماس دو خواهری که در عمرشان همدیگر را ندیده اند می شود؟!.

نمایندگان محترم؛

از شما می خواهیم ضمن تلاش برای متقاعد کردن کشورهایتان که از کشورهای آزاد جهان هستند برای پذیرش ساکنان کمپ لیبرتی به عنوان پناهنده در خاک کشورهایتان بویژه مجروحین و بیماران و نیز آنهاییکه طی دو دهۀ گذشته و یا بیشتر از قبل دارای مدارک اقامت و پناهندگی در کشورهای اروپا و آمریکا می باشند و تعدادشان به نزدیک یک سوم ساکنان بالغ می شود بر فشارهای مشروع و قانونی و بین المللی بر سران (OMPI) برای رها کردن اسرا و گروگانهای این فرقۀ ضد انسانی و آزاد گذاشتن آنان برای تصمیم گیری در مورد زندگی خصوصی شان بیفزایید تا افراد بدون ارتباط با سران این فرقه تک تک به عنوان پناهنده شناخته شوند که از جملۀ مهمترین و مؤثرترین راه کار برای این امر اختصاص دادن محلی در نزدیکی کمپ لیبرتی در عراق و محل اقامت افراد منتقل شده به آلبانی برای خانواده های اسیران این فرقه جهت دیدار با عزیزانشان و اعمال فشار بر سران (OMPI) برای واداشتن آنان به صدور دستور تشکیلاتی جهت دیدار و ارتباط ولو با تلفن و نامۀ افراد با خانواده هایشان و متوقف ساختن تبلیغات و سمپاشی و تهمت زدن علیه خانواده ها و قطع ایجاد فضای منفی علیه عواطف خانوادگی در داخل سازمان و کمپ و در اذهان افراد و امکان دادن به افراد برای استفاده از تلفن و انترنت و رادیو و تلویزیون و روزنامه می باشد چرا که این حق ارتباط با افراد، بسیار بیشتر از اینکه حق رهبران (OMPI)باشد، در درجۀ اول حق ما خانواده های این عزیزان یعنی ساکنان کمپ لیبرتی می باشد. متشکرم.

سخنرانی آقای داوود باقروند ارشد عضو قدیمی جدا شدۀ سازمان مجاهدین خلق و عضو سابق شورای ملی مقاومت ایران در جلسۀ پارلمان اروپا روز 25 فوریۀ 2015

آوریل 8, 2015

متن سخنرانی آقای داوود باقروند ارشد عضو قدیمی جدا شدۀ سازمان مجاهدین خلق و عضو سابق شورای ملی مقاومت ایران در جلسۀ پارلمان اروپا روز 25 فوریۀ 2015

(ترجمه شده به فارسی از اصل انگلیسی)

با ترجمۀ مقدمه و موضوعات در سخنرانی مسئول میز ایران در پارلمان اروپا آقای نیکولای باراکوو نمایندۀ کشور بلغارستان در پارلمان مبنی بر اعلام برنامه و موضوعات دستور جلسه و معرفی سخنرانان

http://nototerrorism-cults.com/wp-content/uploads/vlcsnap-2015-02-26-21h30m45s2311.png

مقدمه و موضوعات جلسه در سخنرانی نماینده پارلمان اروپا از بلغارستان و مسئول میز ایران در پارلمان اروپا آقای نیکولای باراکو:

نمایندگان رسانه های مختلف، خانم ها و آقایان، همه شما به این کنفرانس که توسط اینجانب سازماندهی شده است دعوت شده اید. من نیکولای باراکو هستم. عضو پارلمان اروپا، از گروه میز ایران در پارلمان اروپا.

موضوع اول دستور چهارگانه این کنفرانس می باشد که عبارتند از:

1.       نقش فرقه ها در تشدید تروریسم در خاور میانه.

2.       ایران و خاور میانه، زمان که همه چیز را در چند سال تغییر داده است

3.       موضع میهمانان ما بعنوان شاهدان عینی وقایع چه می باشد؟

4.       ایرانیان امروز در چه مرحله فکری قرار دارند؟

موضوع دوم اینکه آیا باید به تقسیم سکتاریستی باور داشت؟

موضوع سوم اینکه آیا ما در اروپا میتوانیم تبلیغات فرقه را تحمل کنیم؟

موضوع چهارم و مهمترین آنها مبارزه علیه تروریسم می باشد زیرا تروریسم تهدیدی است علیه امنیت و آزادی و ارزشهای انسانی.

اما از مهمانان ما:

سخنران اول : آقای داوود باقروند ارشد

سخنران دوم: آقای عیسی آزاده

سخنران سوم: آقای علی حسین نژاد

سخنران چهارم: آقای نیکولای میتوو

سخنران پنجم:  آقای خیری حمدان

سخنران اول آقای داوود ارشد از اعضای ارشد جدا شدۀ سازمان مجاهدین خلق ایران و عضو سابق شورای ملی مقاومت ایران

ترجمۀ متن سخنرانی آقای داوود ارشد:

خانمها و آقایان مایلم تشکر خودم را از آقای نیکولای باراکوو نمایندۀ پارلمان اروپا به خاطر دعوت ازما به این کنفرانس ضد تروریستی در پارلمان اروپا یعنی قلب دمکراسی ابراز بدارم که بعنوان سرمشقی بوده است برای افرادی مانند من و دوستانم چه آنها که امروز اینجا هستند و چه برای آندسته از دوستانمان در ایران و سراسر جهان که اینجا نیستند چرا که ما تا چهار دهه از زندگیمان را برای کسب آزادی و دمکراسی برای میهنمان فدا کردیم.

دستیابی به دمکراسی و آزادی تنها دلیل موجه درپیوستن افرادی مانند من و دوستان دیگرم به گروهها و سازمانیهایی بود که مدعی مبارزه برای آزادی و دمکراسی بودند زیرا کسب این هدف وقتی دارای ارزش است که بصورت جمعی و با همیاری هم باشد.  با این هدف بود که ما بهترین زندگیهایمان را در اروپا و آمریکا و… رها کردیم تا در سال 1979 و حتی زودتر به سازمان مجاهدین خلق ایران با رهبری آقای مسعود رجوی که ادعا میکرد بدنبال دمکراسی است  بپیوندیم. اما متاسفانه بعدها خودمان را خیانت شده در گرداب یک فرقه  تروریستی خطرناک یافتیم. بنابراین ما بسیار استقبال میکنیم از این فرصتی که در قلب دمکراسی بما داده شده تا مسیرمان را دوباره به سمت دمکراسی و آزادی تصحیح کنیم و انشعاب و جدایی خودمان را از این فرقه تروریستی خطر ناک که از داعش و طالبان در منطقه ما حمایت میکند اعلام کنیم.

این روزها جهان شاهد پدیده ای جدیدی است که در سراسر جهان بطور خطرناکی در حال گسترش است. با کمال تعجب تروریسمی که سابقا به مناطق خاصی محدود بود در حال گسترش به تمامی جهان می باشد.

تا آنجا که ما شاهد بوده ایم گروههای تروریستی مدتهای مدیدی دوام آورده اند. ولی در دهه های  گذشته این تروریسم چهره و تاکتیک عوض کرده و تلاش می کند دمکراسی غربی را فریب بدهد تا بتواند به این جوامع نفوذ کرده و وقتی که موقعیت خود را در این جوامع مستحکم نمود ماهیت واقعی خود را آشکار کند. این سیاست و استراتژی سازمانی بوده است که ما چهل سال قبل به امید دمکراسی و آزای به آن یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران پیوستیم.  این سیاست رسمی استراتژیک ما بوده است که سیاست های ضد دمکراسی غربی و ضد فرهنگ غربی خودمان را پنهان کنیم تا بتوانیم به قدرت برسیم و وقتی بقدرت رسیدیم چهره خودمان را نمایان کرده و علیه این دمکراسی بجنگیم. این همان چیزی است که ما در جهان شاهد آن هستیم. شما همه اعمال تروریستی آنها را شاهد بوده اید از طرفی نیز فعالیتهای سیاسی آنها را شاهدید، طوری که رهبران آنها (مانند خانم مریم رجوی) کماکان میتوانند به پارلمان اروپا آمده و سخنرانی کنند به امید فریب دمکراسی غربی و با هدف کسب قدرت سیاسی و مالی تا برای مثال در کشور من بعد از اینکه به حاکمیت برسند ماهیت خود را در ضدیت با این دمکراسی و آزادی  بارز کنند. چیزی که عینا امروز در رابطه با داعش اتفاق افتاده است یعنی آنها بعد از اینکه توانسته اند کمک مالی و نظامی بدست آورند حالا علیه همه ارزشهای انسانی و آزادی و دمکراسی برخاسته اند و از هیچ جنایتی برای جنگیدن علیه ارزشهای انسانی، آزادی و دمکراسی در سراسر جهان رویگردان نیستند.

این تروریسم حتی به یک منطقه و خاک مشخص محدود نمیشود. آنها همه جا هستند. آنها حتی پایه ای ترین امنیتهای شخصی افراد را مورد تهدید قرار داده اند. حتی افراد بیگناه. آنها به هیچ چیز اهمیت نمیدهند مگر کسب قدرت و البته همانطور که دوست عزیزمان و عضو پارلمان اروپا آقای نیکولای باراکوو گفتند کسب پول که منجر به قدرت میشود. و همه اینها بنام مذاهب مختلف و بطور خاص در این مقطع که مذهب مربوطه اسلام نام دارد. ما برای سالیان مسلمان بوده ایم ولی به هیچ عنوان چنین بربرییتی را شاهد نبوده  و درک نمیکینم. چنین خشونتی و اعمال حیوانی تحت هر مذهبی باشد محکوم است.

ما از هر امکانی که در اختیارمان باشد استفاده خواهیم کرد تا ماهیت تروریستی این گروههای تروریستی از جمله همین گروهی که ما از آن جدا شده ایم یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران را افشاء کنیم چرا که آنها از اسلام استفاده میکنند تا مردم عادی را فریب داده و آنها را جذب گروههای خود بکنند و آنها را وادار کنند که هرکاری که خواستند انجام دهند. این گروهها از اسلام استفاده میکنند تا نیروهای خود را برای انجام عملیات تروریستی متقاعد کرده و یا اعمال وحشیانه تروریستی خودشان را توجیه کنند. آنها به نام خدا و اسلام تائید کشتن بدست می آورند تا سر ببرند.. درغیر اینصورت هیچ انسانی نمیتواند چنین اعمال وحشیانه ای را انجام دهد. برای انجام چنین کاری فرد باید قبل از آن انسانیت خود را سرببرد یعنی ارزشهای انسانی خودش را ذبح کند تا قادر به این شناعت گردد. بنابراین رهبران این گروهها برای بدست آوردن پول و قدرت از هروسیله ای استفاده میکنند. آنها از نام خدا، پیغامبران، قرآن و دیگر کتب مذهبی جهت فریب اعضا و بطور خاص جوانان در همه جا در کشور ما و اروپا بهره برداری می کنند تا این افراد را به خشونت وادار کنند.

در گذشته تهدیدات از جانب دولتها بود، برای مثال برای نقض حقوق بشر و… که متاسفانه این امر بطور دراماتیکی تغییر کرده است. دولتها محدود بودند به کشورهای خودشان. ولی تروریسم امروزه به هیچ چیزو هیچ کجا محدود نمیشود.  آنها همه جا هستند. بنابراین ما باید به سرعت شیوۀ مبارزه را تغییر بدهیم تا دمکراسی و آزادی و ارزشهای انسانیمان را حفظ کنیم.

ما باید با سرعت عمل، تروریستها و تروریسم را تشخیص دهیم تروریسمی که تغییر ظاهر داده است.

در رابطه با مورد ما آقای رجوی رهبر سازمان مجاهدین خلق در یک بیانیه علنی خطاب به اعضای خود آشکارا فرمان قتل و کشتار اعضای مخالف خودش را در اروپا و آمریکا داده است. این امر شوکه کننده و تعجب برانگیز است که چگونه میشود رهبر یک فرقه دستور علنی قتل اعضای مخالف خودش در اروپا را میدهد؟ او گفته که این اعضای سابق مخالف را در خیابانها و هرکجا که میتوانند دنبال کنند و بکشند. این است چهره واقعی فرقه های تروریستی.

حتی در درون سازمان آنها تماس همه اعضا را با جهان خارج قطع کرده اند. آنها اعضای داخل تشکیلات را از همه امکانات برقراری ارتباط با جهان خارج منع کرده اند. بدینگونه است که آنها میتوانند از اعضای خود برای انجام کشتار و قتلهای شنیع استفاده کنند. هیچ وسیله ارتباطی وجود ندارد. نه تلویزیون، نه اینترنت، نه موبایل نه حتی تلفن یا روزنامه و رادیو… آنها حتی از اخبار روزانه نیز قطع هستند و تنها اخباری که به اعضا می رسد اخباری است که فرقه به آنها میدهد. آنهایی که اعمال قتل و جنایت انجام می دهند آنهایی هستند که فقط می توانند آنچه را که رهبران فرقه و تروریستها بدانها میگویند به اجرا بگذارند. رهبران فرقه  برای انگیزه دادن به افرادشان اخباری دروغ در میان آنان پخش می کنند تا آنها هرکاری که میخواهند انجام دهند.

آنها در درون فرقه دادگاه راه می اندازند تا کسانی را که بخواهند کاری جدای از آنچه که رهبران این فرقه های تروریستی میگویند بکنند به محاکمه بکشند و تنبیه کنند. برای همین است که ما اینجا هستیم و انشعابمان را اعلام کنیم تا نقطۀ پایانی بگذاریم به این گونه فرقه های تروریستی که جهان را تهدید میکنند  و در سراسر جهان در حال گسترش هستند.

این فرقه یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران متأسفانه مقر اصلی و مرکزی اش در پاریس است. چند سال پیش وقتی رهبر این گروه در فرانسه دستگیر شد به دستور رهبران فرقه افرادی از آن در خیابانهای پاریس و برخی دیگر از شهرهای اروپا دست به خودسوزی زدند. تنها علتی که آنها این اعمال جنایت کارانه را علیه شهروندان فرانسوی و … انجام ندادند یعنی نتوانستند انجام بدهند این بود که رهبران فرقه در دسترس قانون و عدالت بودند. اگر رهبر آنان در دسترس قانون نبود دستور کشتار برعلیه شهروندان فرانسوی و اروپایی داده می شد. ولی چون در دسترس بود و در صورت انجام اعمال جنایتکارانه علیه مردم به دلیل تروریسم مورد محاکمه قرار میگرفت قادر به صدور چنین دستوری نبود. وقتی که رهبری در دسترس قانون نباشد کسی که خودش را در ملأ عام میکشد به راحتی آنرا علیه هر کس دیگر انجام میدهد.. دمکراسی غرب باید این سلولهای تروریستی را شناسایی کرده و رویش انگشت بگذارد و با مبارزه علیه آنها از گسترش آنها جلوگیری کند. فرقه ها از دمکراسی موجود سوء استفاده می کنند تا علیه آن عمل کنند. بنابراین ما از دمکراسی غرب، از مقامات پارلمان اروپا درخواست میکنیم که چشمانشان را به این فرقه های تروریستی که ارزشهای انسانی، آزادی و دمکراسی را در سراسر جهان  تهدید میکنند باز کنند.

باشتکر

بیانیه شماره 2 اعضاء ارشد و منشعب از سازمان مجاهدین خلق ایران

آوریل 8, 2015

هموطنان عزیز!

همانطوری که در بیانیه شماره 1 مورخ 26 فوریه 2015 بعرضتان رسید، بدعوت پارلمان اروپا، روزچهارشنبه 6 اسفند 1393 هیئتی از جداشدگان ومنشعبین سازمان مجاهدین مرکب از آقایان داوود باقروند ارشد، عیسی آزاده و قربانعلی حسین نژاد در محل تالار این پارلمان در بروکسل در جلسه ای بمنظور آشنایی با مواضع جداشدگان و همچنین افشای ماهیت واقعی فرقه مجاهدین و خطرات گسترش ترور و خشونت در اروپا شرکت کردند که با استقبال گرم نمایندگان روبروشد. در زیر تصاویر جدیدی از این مراسم را مشاهده می کنید:

من نسبت به اقدامات تروریستی مسعود رجوی که اعضای جداشده از مجاهدین و ” شورای ملی مقاومت ” را تهدید کرده ، هشدار می دهم

آوریل 9, 2015

نامه سرگشاده به آقای مسعود رجوی

من نسبت به اقدامات تروریستی مسعود رجوی که اعضای جداشده از مجاهدین و ” شورای ملی مقاومت ” را تهدید کرده ، هشدار می دهم

01.12.2014

احسان روشن ضمیر، اسپانیا

آقای رجوی پیام شما به مناسبت عاشورا سال 1393 را شنیدم.

از سالهای 1358 در بخش سیاسی سازمان همواره این سوال مطرح بوده که چرا ما باید از طرف سازمان با دولتها و احزاب سیاسی و سازمانهای حقوق بشری … گفتگو و حمایت آنها را جلب کنیم. در صورتیکه در تمامی موضعگیریها و کتابها و پیامها و آموزشهای شما این ارگانها بعنوان ارگانهای امپریالیستی که در خدمت استعمار و استثمار کشورها و خلقهاست یاد میشود.

در این رابطه همواره جواب شما این بوده که:

“ما باید ماهیت خودمان را مخفی کنیم. استراتژی مقابله با دشمنان اینرا به ما دیکته میکند که با آنها تک به تک و نه یکجا بجنگیم. و در حال حاضر نوبت دشمن داخلی است تا بعد از بقدرت رسیدن نوبت امپریالیستهای جهانخوار برسد. در این رابطه نیز باید در درجه اول همه تلاشهای ما معطوف خنثی کردن دشمنان و سپس جلوگیری از متحد شدنشان علیه مان باشد، و در ثانی اگر بتوانیم از آنها حتی در جنگ با دشمن وطنی استفاده کنیم. جنگ و پیروزی نهایی در رابطه با امپریالیستها خواهد بود.”

بسیار شگفت انگیز بود که در پیام اخیرتان دقیقا همان مواضع را که سالیان مخفی میکردید را علنا بیان کردید که سازمان ملل و یونامی و حقوق بشر فقط یک مشت حرف است و نوشته روی کاغذ. سپس فریاد میزدید که روز استعمار و سازمانهای حقوق بشری فرا خواهد رسید و آنها را اینگونه تهدید کردید:

“لعنت بر ارتجاع و استعمار و همه آنهاییکه با آنها متحد هستند…لعنت بر خائنان و خیانت پیشه گان. روز ظالم بر مظلوم فراخواهد رسید. این سازمان ملل و یونامی که در دستگاه دولتهای حاکم عمل میکنند. بقیه حرفها در مورد بشر و حقوق بشر مفت و انشاء نویسی است. حقوق بشر با خون مظلومان نوشته میشود… و بدین وسیله مرزبندی میکنیم، مرزبندی سرخ و خونین با ارتجاع و استعمار و مزدوران … وهر کس که از آنها پیروی میکند… همینطور که با یونامی و آمریکا و کمیساریای عالی پناهندگی کار میکنیم ولی معتقد نیسیتیم که کاری برای ما بکنند. ما باید مسئله خودمان را خودمان با جنگ و خون و انقلاب حل کنیم چون بین ما و آنها دریای خون است. اجازه بدهید تکرار کنم که اگر با یونامی و آمریکا کار میکنیم بخاطر این است که برای جنگ آماده شویم…”

باعث بسی تاسف است که بعد از نزدیک چهار دهه شکستهای روشن استراتژیک – سیاسی- نظامی و صد البته ایدئولژیک که شما برای مجاهدین رقم زده اید و محصولی جز مرگ و خونریزی و رنج و شکنج برای مردم ایران در کل و مجاهدین و خانواده های آنها بطور خاص نداشته است. شما نه تنها از این شکستها درسی نه آموخته‏اید، بلکه بطور کودکانه و لجبازانه همه تعهدات بین اللملی خودتان در دست برداشتن از تروریسم و خشونت را زیر پا گذاشتید. واین بدین معناست که شما همه این تعهدات را برای خارج شدن از لیست تروریستی آمریکا و اروپا داده بودید. شما تعهد کرده بودید که دیگر به تروریسم بازنگردید، ولی اینکارتان بدین معناست که تعهدتان تاکتیکی بوده استراتژی شما همان خشونت و جنگ و خونریزی است.

آقای رجوی جهان تغییر کرده است، جهان امروز و ایرانیان همه علیه تروریسم و خشونت از هر نوع آن هستند. مردم صلح دوست ایران بوضوح به همه جهان نشان داده ‏اند که همه انواع خشونت را نفی میکنند. دنیای متمدن نیز علیه خشونت میباشد و کوته بینانه خواهد بود که فکر کنید میتوانید آنها را فریب دهید.

مطمئن باشید حتی اگر دنیای متمدن را نیز فریب دهید، هرچند همه علائم و شواهد و سرنوشت مجاهدین تا همین پیام خودتان حاکی از این استکه نتوانسته اید ماهیت خود را مخفی کرده و آنها را فریب دهید. ایرانیان به هیچ وجه یک دولت اسلامی بغداد و شام از نوع ایرانی را تحمل نخواهند کرد. ایرانیان خواستار تغییرات از طریق دمکراتیک بوده و میخواهند که با بقیه جهان در صلح و آرامش باشند. حتی اگر بتوانید آنگونه که در پیام گفتید یکی دو تیم فدایی به اینطرف و آنطرف اعزام کنید کار بجایی نخواهید برد. توجه کنید که دنیای متمدن بن لادن را شکست داد و در حال شکست آی سیس است.

شما ضمن عادت همیشگی خودتان با ریختن اشک تمساح برای اعضاء کشته شده مجاهدین در اشرف، لیبرتی و جاهای دیگر در تلاش برای فریب مجاهدین در لیبرتی که محصول سیاستهای امام زمان گونه و درخشان شماست، فرمان به کشتن، خونریزی و انتقام و آماده سازی برای نبرد نهایی دادید؟! شما حتی فرمان به انتقام از آمریکا و سازمان ملل و … صادر نمودید.

گذشته از فرمان عصبی شما، فرد باید عقل سلیم را نیز از دست داده باشد که فرمان به قتل و انتقام بدهد زمانیکه ساکنین لیبرتی حتی قادر نیستند که مایحتاج خود را تامین کنند. و آخرین باری که جنایتکاران آمدند به اشرف تا توانستند کشتند و تا توانستند اسیر کردند و بردند. اما مجاهدین سوپر انسان شما که قرار است با دست خالی کوهها را جابجا کنند تنها کاری که ازآنها برآمد مردن بود و لاغیر. مجاهدینی که طی دهه ها فقط به این دلیل که مجبور نباشید به بی لیاقتی و شکستهایتان اقرار کنید، از آنها آدمکهای بیروح و درمانده ساخته‏ اید. راستی چندصد بار آنها را که در اشرف کشته شدند را لعن و نفرین کردید. و خدا بداد بقیه که در آن تهاجم جنایتکارانه جان سالم بدربردند و مطمئن هستم که ترجیح میداند آنها نیز کشته میشدند اما گیر شما و فشارهاییکه رویشان گذاشتید نمی افتادند. و میدانیم که همه آنها که کشته شدند از بهترین های شما بودند. راستی شما دارید با این فرمان میکشم میکشم هرکه برادرم کشت … و اینکه اگر اینبار آمدند آنها را بکشید، به جنایتکاران خط میدهید که اگر اینبار آمدید مانند همیشه از دور بزنید؟!! تا برای استمرار حضور امن شما و مریم در خارجه و مطرح شدنتان در رسانه‏ ها باروت کافی تامین شود. البته اجازه بدهید به زبان خودتان حرفهای شما را برای بیرون مجاهدین ترجمه کنم. حرف شما به مهاجمین جنایتکار این است که اگر میخواهید از مجاهدین بکشید ایرادی ندارد چون کشته انها برای من و مریم بسیار کار ساز است و در رسانه ها و محیطهای سیاسی استفاده میکنیم. ولی کسی را اسیر نگیرید و ببرید چون اسرا بعد از باز شدن چشم انها و دیدن حقایق تبدیل  به ضد من و مریم میشوند. به همین دلیل اگر زدی مانند همیشه از همان دور بزن که کشته و زخمی بشوند ولی اسیر نشوند.

بسیار مسلم است که شما سر سوزنی برای اشرفیان و اینکه کشته یا بیمار شوند و از همه حقوق انسانی محروم شوند نگرانی ندارید که هیچ ، همانطور که صدها بار گفته‏ اید آنها همان نرینه های وحشی و مادینه‏ هایی هستند که ضد شما هستند. بله حقیقت در این است. شما سالهاست بعد از شکست کامل مبارزه مسلحانه و خشونت برای بدر بردن خودتان از پاسخگویی به خلق و حفظ خودتان در رهبری و با خیالهای خام رسیدن به قدرت در ایران توسط صدام … به مجاهدین صدها بار گفته اید که همه ‏تان زیادی زنده هستید. و باید از اینکه زنده هستید شرم کنید. برای دستگاه فکری شما مجاهد شهیدش بدرد میخورد نه زنده اش. زنده‏اش همه درد سر است. نرینه گی و مادینگی است. حداقل بعد از فروغ صد در صد میدانید که دیگر سرنگونی هم درکار نیست که بدرد بخورند. چه برسد به حالا که همه پیرو بیمار و فرسوده و مهمتر از همه همانطور که خودتان بارها وبارها گفته‏اید ضد شما شده اند.

ببخشید که کمی به زبان درون تشکیلاتی مجاهدین (بزبان خودتان) از مجاهدین یاد میکنم و حرف میزنم. شاید آنها که بیرون از مجاهدین هستند با خلق و خوی شما و رویکرد واقعی شما آشنا نباشند. ولی ما که سه دهه را با سازمان گذرانده ایم هزاران بار تجربه کرده ایم که شما نه تنها مردم ایران حتی کشته های مجاهدین را نیز لعن و نفرین میکنید. مردم ایران را به این دلیل که امام زمان (مسعود رجوی) را نشناختند و مجاهدین را بدلیل اینکه چرا کشته شدند، بله چرا کشته شدند و یا اینکه چرا از زندانهای رژیم زنده بیرون آمدند. مگر حرف شما این نیست که، مجاهدین واقعی در زندانها مردند. زهی بیشرمی و وقاحت به این رهبری خود کامه و خود خواهانه. راستی شما چرا زنده از زندان شاه بیرون آمدید؟

تیمهای عملیاتی که از عراق به ایران اعزام میشد و از پاریس فرماندهی میشد و همگی بدون استثناء در اولین بازرسی ها دستگیر و یا در همان درگیری بشهادت میرسیدند یادتان هست.

یادتان هست که تیم جلال که در حال عبور از مرز بود تا برای عملیات بداخل برود و در مرز با نیروهای بدر درگیر شده بودند و زخمی داشتند و در دمای 60 درجه مناطق مرزی بصره و العماره عراق درخواست آب و کمک کردند و شما که خودتان مانند همیشه پشت بیسیم بودید و میشنیدید نه‏ تنها هیچ کاری برایشان نکردید که آنها را و حتی ما را که کاری به عملیات نداشتیم را لعن و نفرین کردید که چرا در چنین شرایطی با درخواست کمک، شما را در وضعیت نا مناسبی قرار داده‏ اند. پس مجاهد نیستند؟! تا درسی باشد برای بقیه مجاهدین که فقط باید شهید شوند و برای شما سوخت تبلیغی و سیاسی تولید کنند ولاغیر.

یادتان هست که همه 1400 شهید عملیات فروغ جاویدان و همه آنها که توانسته بودند از قتلگاه مربوطه جان سالم بدر برند را لعن و نفرین کردید که شما مجاهد نبوده ‏اید و همه شما باید از کوره گدازان انقلاب ایدئولژیک عبور کنید. و تقصیر آن کار را بگردن مجاهدین انداختید.

یادتان هست که وقتی صدام برای هفت سال شما را بحضور نپذیرفت شما برای او چه خوشرقصیهایی نمودید. فقط بعد از اینکه صدام و رژیم او را از حمله کردهای عراق در جنگ اول نجات دادید شما را بحضور پذیرفت. یادتان هست که چه کلمات مشمئز کننده ای هنگام روبرو شدن با او بکار میبردید. از اینکه صدبار خدا را شکر کردید که او از دست نیروهای ائتلاف جان سالم بدر برده است. البته او با دادن چند تیربار و سلاح سبک که شما از وزیر دفاع عراق تحویل گرفتید به شما پاداشت داد. از آن پس شما صدام را صاحب خانه و عراق را وطن دوم مجاهدین خواندید.

عملیات محدود مرزی که با پشتیبانی کامل نظامی، اطلاعاتی، لجستیکی صدام انجام میشد که تنها هزاران کشته و مجروح در دوطرف مرز بجا گذاشته است و قرار بود که رژیم را سرنگون کند را هم فراموش نکرده اید.

تحلیل شما برای مدت بیست سال این بود که روزی خواهد رسید که صدام به شما ایمان آورده و اجازه و حمایت نظامی لازم را برای حمله به ایران را به شما خواهد داد یادتان هست؟ بجای رژیم، صدام سرنگون شد؟!!

یادتان هست که در جنگ دوم عراق زمانیکه مجاهدین همواره در بیخبری کامل خبری نگهداشته میشوند و میشدند، شما مدعی بودید که آمریکا به عراق حمله نمیکند. حتی در جواب سوال فرضی اینکه اگر آمد و به ما نیز حمله کرد چه میکنیم، گفتید که ما نیز به آنها حمله میکنیم. البته این قبل از فرار مریم و شما از اشرف بود. ولی وقتی بلافاصله فرار کرده و به امن خارجه رفتید فرمان دادید هیچ کس حق شلیک و پاسخگویی ندارد. اما آمریکا حمله کرد و ما نیر در همه پایگاههایمان و حتی همه ستونهای نظامی مان را بشدت بمباران کرد و کشته ها ساخت. بعد از سرنگونی صدام و از دست دادن صاحب خانه تان، در شگفتی کامل اعلام کردید که صدام دیکتاتور سرنگون شده است. مجاهدین مانده بودند که با این برادر و صاحب خانه که یک شبه برادر دیکتاتور شده است چه بکنند و معترض بودند. و بیان کردند که این یک فرصت طلبی رذیلانه است.

بلافاصله بعد از تسخیر عراق و ملاقات با فرمانده نظامی آمریکایی در اشرف شما با سرور و خوشحالی این تحلیل را توسط احمد واقف ارائه کردید که انشا الله برادرآمریکا صاحب خانه جدید، به امام زمانی شما ایمان آورده و کمک خواهد کرد که برویم و رژیم را سرنگون کنیم. تا حدی که از آنها مستمرا درخواست کمک نظامی، هلی کوپترو آموزش خلبانی و … کردید.

سه دهه است که غرب و گنگره و سنای آمریکا را لابی میکنید با این تحلیل که آنها را در درجه اول نسبت به ماهیت خودتان فریب داده و حتی بخدمت بگیرید. آمریکا فریب نخورده است هیچ ولی به ارزش واقعی شما پی برده به همین دلیل شما را خلع سلاح و خلع پادگان کرد. آقای رجوی رهبری امام زمانی اینه؟ البته جواب شما این است که همه تقصیر مجاهدین طلاق نداده است که شما را تهران نبرده اند و فعلا هستند که چوب و بمب و…بخورند. قبلا گفته بودم که شرم احساس انقلابی است ولی هیهات از ذره ای در شما.

در همین پیام بتدریج تروریسم افسار گسیخته شما بارز شده و فرمان به انتقام از آمریکا و سازمانهای بین اللملی دادید. و اضافه میکنید که آنها شما را فریب دادند و رژیم را برای شما سرنگون نخواهند کرد و ما باید خودمان اینکار را بکنیم. ظاهرا شما تازه وارد کره زمین شده اید؟!! شرم آور نیست که اینرا میگوئید؟ نکند قرار و مداری بوده که طرف زیرش زده است؟ رهبر کبیر انقلاب نوین مردم ایران و جهان، تازه فهمیدید که آمریکا برای شما سرنگون نمیکند؟ بعد آمریکا را تهدید میکنید که روزتان فرا خواهد رسید. روزی که مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ خواهید داد. ویا اجبا اجبا!! تنها خوشحالی شما این بود که حالا که برای ما سرنگون نکرده خودش گرفتار گروه داعش شده. به به چه دستاورد کبیری برای اشرفیان. اشرفیان خوشحال باشید که پیروز شدید؟!!

بی دلیل نیست که روی گروه تروریستی و مادون بشری داعش اینقدر سرمایه گذاری کرده ‏اید که عراق را تسخیر کند و اینباربرادر صاحب خانه جدید “داعش”  به امام زمانی شما پی برده  و برای شما رژیم را سرنگون کند.

آقای رجوی اینها که در فوق آمد سناریوی یک کمدی نیست سرنوشتی است که شما برای مجاهدین رقم زده اید.

آقای رجوی شما مخالفین خودتان را تهدید به کشتن و مجازات کردید. چه مجاهدین سابق و چه اعضاء سابق شورا را. البته  یعنی تروریسمی که چهار دهه است پنهان میکنید بارز میشود و این عادت شماست که وقتی چشم انداز آینده برایتان مطلقا تیره میشود به اینکارهای سخیف مبادرت میکنید. به تیم های فدایی دستور دادید که آماده باشند. مطمئن باشید که حتی اگر بتوانید یک یا دو تیم فدایی هم درست کنید و چند عملیات تروریستی انجام دهید راه بجایی نخواهید برد. چون جهان در حال حاضر همه اشکال تروریسم را تحت هرنامی نفی میکند. و در این زمینه جهان متحد شده است. البته مشکل شما این است که شما هیچ روش دیگری را جز ترور- کشتن- تهدید و سرکوب نمیشناسید . همین روش را در علیه خود مجاهدین هم بکار میبرید یادتان هست در نشست عمومی کف بردهان رو به مجاهدین فریاد میزدید که از این پس انتقادات را با مشت آهنین جواب خواهم داد. دیدید که حتی گرفتن و زندان کردن و شکنجه وکشتن مجاهدین منتقد راه بجایی نبرد.

همانگونه که در فوق آمد ایرانیان باید به شما این درس را داده باشند که آنها مخالف خشونت و تروریسم هستند. آنها این خواسته را مستقلا به همه طرفهای داخلی و خارجی نشان داده اند.

من به شما نسبت به اقدامات تروریستی که بدان تهدید کردید در خارج کشور و به جهانیان هشدار میدهم. از همه اعضاء با سابقه مجاهدین نیز میخواهم که از گذشته درس گرفته و نسبت به سیاستهای نامتعادل و تروریستی رجوی بی تفاوت نباشند. و از جهان میخواهم که با کنترل و نظارت بر عملکردهای این فرقه ونسبت به تهدیداتی که میکند بی تفاوت برخورد نکنند.

حرف آخرم نیز نه با شما که با مجاهدینی است که در لیبرتی در اثر سیاستهای درخشان شما بدام افتاده ‏اند.

ساکنین لیبرتی بدانید که رجویها هیچ ارزشی برای شما و جان شما و آینده شما قائل نیستند. شما جز هیزمی برای آتش تبلیغاتی آنها نیستید. ساکنین لیبرتی باید از چنگال رجویها آزاد شوند. رجوی‏ها با تبدیل یک تشکیلات سیاسی به یک فرقه مخوف تروریسیتی و با مغز شویی طی چند دهه، سانسور مطلق اخبار و اطلاعات، سرکوب – زندان – شکنجه و حتی کشتن، شما را از درک حقایق اطرافتان عاجز کرده اند. بیخود نیست که رجویها مطلقا اجازه نمیدهند با کسی تماس بگیرید حتی با یونامی.

30 نوامبر 2014

احسان روشن ضمیر

بعضی ویژه‏گیهای مشترک فرقه مجاهدین خلق ایران با داعش و القاعده

آوریل 9, 2015

نامه سرگشاده احسان روشن ضمیر به وزیر خارجه فرانسه آقای لورن فابیوس

با کمال تاسف جهان ازعمل جنایتکارانه کشتار شهروند فرانسه آقای هارو گوردل با خبر شد. من مطمئن هستم که بشریت در خشم و اندوه در کنار مردم فرانسه ایستاده و خواستار محو چنین بربریتهایی از روی زمین هستند.

من اطمینان دارم که سربریدن توریست فرانسوی توسط فرقه های تروریستی در الجزایر نه تنها کمترین خللی در اراده بشریت برای رسیدن به ارزشهای انسانی آزادی و دمکراسی وارد نمیکند، بلکه همچنین بی صبرانه در انتظار سپرده شدن عاملان اینگونه جنایت بدست عدالت هستند.

اهداف اعلام شده داعش خلافت اسلامی است که در آن حاکمیت در دست یک رهبری عقیدتی که به خیال خودش جانشین پیامبراست، میباشد.

جناب وزیر

متاسفانه وجود فرقه های تروریستی در منطقه خاورمیانه و رفتارغیر انسانی آنها زخم عمیقی است بر پیکره جوامع نوین که بهبود آن با پیشگیری از پیدایش آنها قبل از به کسب قدرت مالی – نظامی و سیاسی میسر میباشد.  حوادث اخیر اثبات میکند که دنیای آزاد باید بجای اینکه در پس مسائل و مشکلات بدود و واکنشی عمل کند در مقابله و نابودی این فرقه های تروریستی پیشقدم بوده و آینده نگر باشد. تا مردم بیگناه بویژه زنان و کودکان بهای آنرا با جانشان نپردازند.

شدت بربریت این اعمال ریشه در تفسیر منحرف و خشونت طلبانه از اسلام دارد که بوضوح در تضاد با روح و فلسفه تاریخی آن است.

علیجناب

با تجربه سی ساله ام در مجاهدین خلق ایران، مایلم تاکید کنم که فرانسه یکی از خطرناکترین تهدیدات از نوع القاعده و داعش را با قبول حضور مجاهدین در اور سور واز در شمال پاریس در آسیتن میپرورد.

بعضی ویژه‏گیهای مشترک فرقه مجاهدین خلق ایران با داعش و القاعده بشرح زیر میباشند.

  1. باوجودیکه مجاهدین به رهبری عقیدتی و مادام العمر از نوع خلافت اسلامی اعتقاد دارند و سالیان است که آنرا در درون سازمان به اجرا میگذارند، تظاهر به دمکراسی خواهی و انتخابات آزاد میکنند. آنها اعتقادات ضد غربی و ضد دمکراتیک خود را از افکار عمومی مخفی میکنند. تنها دلیلی که مسعود ومریم رجوی اعتقادات و کارکردهای نوع داعشی خود را بارز نمیکنند این است که ایندو در حال حاضر در غرب در دسترس قانون  هستند و منتظرند که بقدرت برسند آنوقت جهان یکی از وحشتناکترین و وحشیانه ترین حکومتها را بخود ببیند. نمونه بربریت آنها، دستور به خود سوزیهای زمان دستگیری مریم رجوی توسط پلیس فرانسه بود. در آن زمان من در کمپ اشرف بودم و دستور و رهنمود این بود که همه آماده شوند تا درصورتی که دستور آمد به تمامی منافع فرانسه حمله شود.
  2. مجاهدین عمیقا به ترور و خشنونت جهت رسیدن به اهداف سیاسیشان اعتقاد دارند. در صورتیکه در مجامع بین اللملی و سیاسی و کنفرانسها تظاهر به مخالفت با مبارزه مسلحانه میکنند. این درصورتی است که در آرم رسمی آنها سلاح بعنوان اعتقاد ایدئولژیک به ترور و خشنونت کماکان وجود دارد.
  3. مجاهدین بشدت حقوق بشر را نقض میکنند. اعضاء منتقد را دستگیر، شکنجه، زندان و میکنند و در زمان دیکتاتور سابق عراق صدام آنها را پس از طی این زندان در اشرف به زندان ابوقریب تحویل میدادند. سازمان دیده بان حقوق بشر در گزارش سال 2005 نقض شدید حقوق بشر را توسط آنها گزارش و محکوم کرد.
  4. آنها در همکاری با ارتش دیکتاتورسابق عراق صدام حسین در زندانی کردن و مغزشویی و اعدام زندانیان جنگ ایران و عراق دست داشتند.
  5. مسعود رجوی رهبر عقیدتی مجاهدین بعد از حمله به ایران در سال 1367 تحت نام فروغ جاویدان که منجر به کشته شدن 1400 تن از مجاهدین شد دستور به صدها ازدواج اجباری زنان باقی مانده از شوهران کشته شده در جنگ با مردان همسر مرده و یا مردان مجرد درون تشکیلات داد.
  6. مسعود رجوی که خودش را خلیفه مسلمین و رهبر عالی عقیدتی-سیاسی مردم جهان میداند، یکسال بعد فرمان طلاق اجباری خانواده های مجاهدین و هواداران راصادر کرد. و بدنبال آن خودش با زنان مطلقه بعنوان صاحب آنها ازدواج مینمود.
  7. در همین رابطه جهت هموار کردن ازدواجش با زنان مجاهد مطلقه همه کودکان را از خانواده ها جدا نمود تا تمامی زمینه های ارتباط و تماس خانوادگی را از بین ببرد. در همین رابطه نزدیک به 800 کودک هفت ماهه تا 7 ساله از خانواده ها جدا شده و به کشورهای مختلف اروپا و آمریکا فرستاده شدند. تا در پایگاههای مجاهدین در آنجا مورد شتشوی مغزی قراربگیرند تا بتوانند بعنوان سرباز به عراق باز گردانده شود. چنانکه بسیاری از این کودکان در سنین 15-16 سالگی برخلاف کنواسیونهای ژنو برای جنگ به عراق اعزام شدند که بسیاری نیز تا بحال کشته شده اند. و بعضی نیز بشدت در اثر این ناملایمات دوری از خانواده و فشارهای ناشی از مغز شویی … دچار مشکلات روحی و روانی شدید هستند.
  8. زنان مجاهدی که توانسته اند فرار موفقی داشته باشند و خود را به غرب برسانند گزارش کرده ومیکنند که بطور سیستماتیک توسط مسعود رجوی مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفته اند.
  9. با فتوای مسعود رجوی و مدیریت مریم رجوی حتی رحم زنان عضو این فرقه با عمل جراحی بیرون آورده میشود تا هرگونه امید به خروج از سازمان و بازگشت به زندگی و شرایط انسانی را در بین آنها نابود کنند. شنیده ام بسیاری از این زنان آماده اند تا در مقابل هر کمیته حقیقت یابی گزارش کنند.

جدای از شباهت های ماهوی فرقه رجوی و داعش بسیاری از صاحب نظران امور ایران و عراق معتقدند که فرقه رجوی پشتیبانی رسانه ای و لجستیکی داعش را نیز برعهده دارد.آنها بسیار بر این امر که بعد از بقدرت رسیدن داعش در عراق از مجاهدین حمایت خواهند کرد سرمایه گذاری کرده بودند و در تمامی اخبار خود از جنایات داعش بعنوان عملیات انقلابیون یاد میکردند.

عالیجناب

مجاهدین با استراتژی نابودی امپریالیزم جهانی برهبری امپریالیزم غرب تاسیس شده است. علم یقینی ما با  30 سال تجربه در درون این فرقه. آنها فقط در تاکتیک تظاهر به همراهی با تمدن غرب و دمکراسی میکنند تا روزی بقدرت برسند تا بتوانند نیات استراتژیک خود را پیاده کنند.

تروریست خوب و امن وجود ندارد. همه تروریست ها فقط منتظرند تا زمان مناسب برسد تا مانند داعش آتش افروزی کنند و مانند سرطان گسترش یابند.

در همین رابطه احتمالا مجاهدین بعنوان تروریست های خوب طبقه بندی شده اند که رهبرانشان قادرند مقر فرماندهیشان را در اورسورواز پاریس دایر کنند. جهت اطلاع آن عالیجناب، باید عرض کنم که بر اساس سندمنتشره در رسانه ها علیرضا جعفرزاده از مقامات بلندپایه آنها در آمریکا همین اواخر جهت اثبات وفاداریش به مسعود و مریم رجوی تقاضای عملیات انتحاری نموده است.

با آرزوی موفقیت شما در مقابله با تمامی انواع فرقه های تروریستی.

وبا تشکر از اینکه نامه مرا خواندید.

ارادتمند

احسان روشن ضمیر

بریده کیست

خطاب به همه کسانیکه از فرقه رجوی اعم از مجاهد یا شورایی جدا شده‏ اند

آوریل 15, 2015

سوال از آقای رجوی این است که بریده گی شما از کی بوده که:

http://nototerrorism-cults.com/wp-content/uploads/Davood-B-Arshad-150x150.png

  1. علی زرکش را که نفر دوم سازمان معرفی کردید و سالها کنار دست شما بعنوام شیر آهن کوه مرد به مردم ایران معرفی گردید، و او را خالق انقلاب ایدئولژیک خواندید. بریده از آب در آمد و به اعدام محکوم شد؟ و فقط با نام رجس (نجس) در تشکیلات از او یاد میشد؟ وی نهایتا در عملیات فروغ ناپدید شد. او که مزدور وزرات اطلاعات نبود؟!
  2. فهیمه اروانی را که همردیف مریم پاک رهایی نام گذاشتید و او را شاخص انقلاب ایدئولژیک نام نهادید … خلع ید شد و از همه مدارج تشکیلاتی کنار گذاشته شد. و فقط برای جلو گیری از آبرو ریزی ماکت او را حفظ کردید چی؟ !
  3. شهرزاد صدر حاج سید جوادی که بعنوان مسئول اول سازمان معرفی نمودید ولی بعد  به رده هواداری تنزل داده شد چی؟
  4. محمود عطایی که تمامی تشکیلات را تحت فرماندهی او به میدان جنگ فرستادید پوک از آب در آمد و به رده هواداری تنزل یافت چی؟ این یکی حتما بود؟!
  5. مهدی افتخاری چه شد، همان فرمانده فتح الله، همان مجاهد شیر مردی که شما را از تهران به فرانسه آورد؟او را نیز وزارت اطلاعات بخدمت گرفته بود؟!
  6. یا محمد حیاتی که سالیان زیر دست شما دفتر سیاسی بود که به قول شما پوک از آب درآمد و خیلی های دیگر.

طبق منطق خودتان بریدگی شما از خلق اجازه نمیدهد که اینها را تشخیص دهید

بــریـــده کــیست؟

———————————————————————-

داود باقروند ارشد-26فروردین 1394

مقدمه:

اگر بخواهیم معنی لغوی این واژه را مطرح کنیم باید بگوئیم که وقتی فردی یا جریانی از مسیری که طی میکند حالا این مسیر میتواند رابطه کاری با یک بنگاه بازرگانی باشد یا یک تشکل سیاسی یا حتی دوره تحصیلی …یا  یک رابطه فامیلی و خانوادگی … احساس کند که دیگر این مسیر او را یا به سرمنزل مقصود نمیرساند و یا با سرعتی که میخواهد نمیرساند، خود را از آن مسیر بریده و  مسیر را تغییر میدهد و مسیر جدیدی را برای طی طریق

انتخاب میکند.

اما انجام همین کار بظاهر ساده که در فوق تعریفش هرچند ناقص رفت کار چندان ساده‏ای نیست. و بسیار کسانند که علیرغم علم مسلم به اینکه مسیری که طی میکنند به سرمنزل مقصود نمیرسد ولی توان، جرات جسارت و شرافت و صداقت لازم را برای تغییر مسیر ندارند. در بسیاری موارد نیز شرایط بیرونی این اجازه را به او نمیدهد.

تغییر مسیر و تغییر شرایط موجود مستلزم توان ذهنی، قدرت تصمیم گیری، ریسک پذیری بالا میباشد. و البته قبل از آن فرد باید بتواند از همه جنبه های شیرین و فریبنده لحظه‏ ای شرایط حاضر ببرد تا بتواند وارد فرایند تصمیم گیری و ریسک پذیری جهت تغییر مسیر بشود. حتما همگان با این مقوله متناسب با تجربه خاص خود در ابعاد کوچک یا کلان مواجه بوده اند. در بسیاری موارد فرد باید بدلیل شرایط خود مجبور شود که پرشی مانند پریدن از آبشار نیاگارا را تجربه کند تا بتواند مسیر کهنه را تغییر و به مسیری نو قدم بگذارد. یعنی ممکن است شرایط طوری باشد که هیچ چشم انداز روشنی در لحظه تصمیم گیری برای ورود به مسیر جدید وجود نداشته باشد و تنها موضوع مسلم باطل بودن مسیر کهنه باشد.

چرا که انسان پدیده ای است که در شیب طبیعی و تمایل خودبخودیش مایل به حفظ شرایط موجود و عدم ورود به شرایطی است که نیازمند حل تضاد‏های جدید و انطباق با آن است. درصد بسیار بالایی از انسانها در همین طبقه بندی می گنجند.

اگر بتوان به جامعه بعنوان یک طیف نگاه کرد شاید این برآورد که شرایط تغییر مسیر برای بیش از 95% مردم جهان همان تجربه پریدن از آبشار نیگارا باشد زیاد دور از منطق نباشد.

یکی از بارزترین نمونه هایی که میتوان مثال زد دیکتاتورها هستند. همه دیکتاتورها میدانند که اعمالشان در نهایت راه بجایی نمیبرد. روزمره و شاید هم ساعت مره با این امر در مواجه با رویدادهای جاری در نگاه اطرافیان و …با باطل بودن مسیر خود روبرو هستند ولی توان، شرافت و صداقت اینکار را ندارند که مسیر را تغییر دهند. به همین دلیل است که کمتر دیده شده که دیکتاتوری به پای خودش از کرسی دیکتاتوری کنار برود.

به همه این عوامل بازدارنده درونی برای تغییر مسیر اضافه کنید عامل یا عوامل بازدازنده خارج از فرد را. یعنی اگر بخواهید تغییر مسیر بدهید مورد لعن و نفرین و تهاجم و ترور شخصیت نیز قرار میگیرید. در موارد سیاسی فرد  باید پی لجن مال شدن هویتی و سیاسی را از طرف منابع بعضا بسیار قوی و گسترده را بپذیرد. برای مثال جدا شدگان با سابقه سازمان و یا شورای  ملی مقاومت. این انسانها همه هستی خود و حتی خانواده و آینده خود را فدای مسیری کرده اند که متاسفانه نه توسط خودشان که توسط آقای رجوی به نابودی کشانده شده و همواره گیوتین نابودی هویتی بعد از خروج نیز به همه موانع خروج اضافه میگردد.

بنابراین وقتی فردی علیرغم همه این موانع ضد تکاملی از دورن و موانع ضد انسانی و ضد انقلابی  از بیرون مقابله میکند و آن پرش را انجام میدهد او همان انسانی است که باید بر خود ببالد. و اینها همان درصد محدودی هستند که همواره در تاریخ راههای بن بست را باز کرده اند. بشرط اینکه بعد از تغییر مسیر بتوانند بجد مسیر منحرف را به دیگران بخوبی و با تمام توان نشان دهند و در لاک خود فرو نروند. چیزی که منادیان انحراف و دیکتاتوری میخواهند.

سکوت در مقابل انحرافات آنهم تا این اندازه فاحش که سرنوشت خلقی و هزاران انسان در میان است بنوعی تائید این امر استکه مسیر منحرف نیست و این شما هستید که منحرف شده اید. و آقای رجوی از این مقولات بخوبی آگاه است و از روز اول با تجربه ضد انقلابی که از دوران آپورتونیستها داشته است، همواره تلاش میکند طوری روی افراد مانور کند تااگر بعدها خواست انحرافات و سیاستهای شکست خورده او را به چالش بکشند نتوانند. در همین ر ابطه میبینید که مانند استالین هر روز نوشته و امضاء و تائید خودش را از شما میگیرد. هر روز شما باید علنی و در جمع و جلو دوربین حاضر حاضر حاضر و یا ایران مسعود مسعود ایران را فریاد بزنید. مسعود رجوی را با تجربه چند دهه کار تشکیلاتی میتوان ضد انسانی ترین روانشناس معاصر خواند.

با تکیه بر هزاران هزار گزارشاتی که افراد با اعتمادی در حد خدا به تشکیلات از درون خود نوشته و داده اند بخوبی افراد را میشناسد. اگر به کسی کمک مالی میکند برای این است که بعدا بتواند آنرا بر گردن او انداخته و خفه کند. مطلقا برای کمک به او نیست. او همواره در چهره دیگران یک ضد خود را میبیند و بطور اتوماتیک تمامی دستگاه تشکیلات کوک انجام امور و اتخاذ تاکتیکهایی هستند که معطوف خنثی کردن او در آینده است. این امر از زمان شروع انقلاب بوده ولی بعد از شکست استراتژی ترور به تنها امر تشکیلات تبدیل شده است.

بریده کبیر کیست؟

سازمان حدود دوسال بعد از انقلاب با اعلام جنگ مسلحانه درخرداد سال 1360 وارد مسیری شد که فکر میکرد که راه رهایی است. یا حداقل اینطور بیان میکرد.

در فاز اول بعد از شکست به میدان کشیدن مردم، تلاش کرد که با حمایت مسلحانه، مردمی که فکر میکرد حاضر و آماده‏‏ اند که به خیابانها بریزند ولی میترسند را وارد صحنه تظاهرات کند. که در این رابطه تظاهرات مسلحانه معروف به 5 مهر انجام شد که ضمن تحمل تلفات بسیار بالا نتوانست به هدف خود جامه عمل بپوشاند. و برعکس موجب ترس شدید مردم و خروج کامل عنصر اجتماعی از صحنه شد.

بنده در سالهای 1360 – 1362 که مسئولیت شاخه پاکستان سازمان مجاهدین را در پاکستان برعهده داشتم و عمده کار سازمان در پاکستان پناه دادن به تیم های عملیاتی بود که حتی محل خوابیدن نیز در داخل ایران نداشتند و هنگامی که این تیمها “از اعضای تیم گرفته تا فرماندهان آنها” به پاکستان میرسیدند طبق دستور سازمانی باید گزارش همه عملیات خود را مو به مو با جزئیات با کروکی عملیاتی و …میداند، بنده نیز بدلیل مسئولیتم همه آنها را خوانده و برای اورسورواز ارسال میکردم.

در همه عملیات گزارش ها حاکی از بی نتیجه بودن و شکست آنها و عدم استقبال مردم و در بسیاری موارد نیز مقابله و یا ایجاد مشکل برای عامه مردم بود.

سازمان که هنوز نمیخواست از واقعیت ها درسی بگیرد، دست به تاکتیک جدیدی زد که از آن روز دیگر موضوع آن به میدان آوردن عنصر اجتماعی نبود. و آن همان “تاکتیک زدن سر انگشتان رژیم” بود. بدین صورت که یک تیم عملیاتی با پوشیدن لباس بسیج و سپاه (یا خود را بشکل بسیجیان در آوردن) یک خودرو را از مردم مصادره میکرد و در خیابانها براه میافتاد و در سر راه خود به هر عنصر نظامی یا گشت های نظامی و یا کسانیکه بعنوان طرفداران رژیم شناخته میشدند برمیخورد آنها را از پای در میآورد. این تیم ها نیز بعضا یک تا دوساعت یا نصف روز دوام میآوردند. که در میان تمامی تیم ها یک تیم معروف به پژوه سفید رنگ که توانسته بود یک روز دوام بیاورد در سازمان زبانزد شد. گزارشاتی را خواندم که یک تیم عملیاتی در خیابان فردوسی تهران وارد بانکی شده و وانمود میکنند که بسیجی هستند و طرفداران و غیر طرفداران رژیم را در بانک جدا میکنند و سپس طرفداران را به رگبار میبندند. (همان ترورهای کوری که امروزه در اروپا و منطقه از جانب داعش و بکوحرام شاهد آن هستیم).

این تاکتیک نیز بزودی و بسادگی با ایجاد پست های بازرسی در خیابانها نه تنها به شکست کامل انجامید بلکه با ایجاد این پست‏های بازرسی جو شهرها چنان نظامی و امنیتی شد که بسیاری از عناصر سازمان و دیگر گروهها که تیم عملیاتی نبودند نیز هنگام تردد در همین تورهای بازرسی گرفتار و دستگیر، زندان و اعدام شدند.

از این به بعد دیگر نه تنها اقدامات نظامی هیچ هدف سیاسی و اجتماعی را دنبال نمیکرد بلکه فقط عملیات کوری بودند که دست حاکمیت را در بستن جامعه و ایجاد خفقان، سرکوب و …  بیشتر باز میکرد.

موج شکست استراتژی مسلحانه با سرعت عجیبی از صحنه شکست در درگیریهای خبابانی به داخل سازمان منتقل شد که شهادت موسی خیابانی و اشرف ربیعی و فرماندهان بخش نظامی و اجتماعی همانند محمد ضابطی و قاسم باقرزاده و … نقطه عطف شکست کامل و مهری بر بطلان استراتژی مسلحانه بود.

در اواخر آبان 1362 که برای ماموریتی از پاکستان به پاریس آمده بودم همه سازمان در بالا از سرعت شکست و از بین رفتن همه تشکیلات در یک چشم بهم زدن در شگفت بودند. یعنی موسی خیابانی که قرار بود در داخل بماند و بطور نظامی رژیم را سرنگون کند و مسعود رجوی که قرار بود در خارجه نگذارد گل این پیروزی سرنگونی را کس دیگری جز آقای مسعود رجوی بچیند کار را تمام شده میدیدند. یعنی بازویی که قرار بود سرنگون کند بطور مطلق از بین رفت. طوری که سازمان مجبور شد که علی زرکش را برای خالی نبودن عریضه که در بغداد-فرانسه مستقر بود را بعنوان جانشین موسی در داخل معرفی کند. گلی هم نبود که مسعود آنرا بچیند. یا نگذارد کس دیگری آنرا بچیند.

لازم به ذکر نیست که همزمان از روزی که مبارزه مسلحانه بدون هیچ آمادگی و یک جانبه اعلام شد و تمامی بدنه سازمان که تا آن روز بجز سطوح فرماندهی بالا یعنی در حد مرکزیت و معاونین مرکزیت مخفی شده بودند بقیه علنی بودند روزانه توسط رژیم دستگیر(بهتر است گفته شود) جمع آوری شده و در یک اقدام تلافی جویانه در مقابل  ترورهای جوخه های مرگی که رجوی راه انداخته بود صد صد بطور کور به جوخه های اعدام سپرده میشدند. زندانها نیز جایی برای نفرات بیشتر نداشت. و گزارشات حاکی از این بود که زندانیان مجبورند ایستاده بخوابند.

حسین دادخواه

حسین دادخواه

همه دستگیرشدگان نیز تجربه های بسیار دردناکی از شکنجه های قرون وسطایی را گزارش میکردند. که نمونه شاخص آن فرار حسین دادخواه بود که توانسته بود از دست زندانبان خود هنگام تردد به راه آهن تهران جهت  انتقال به شهرستان با پای شکنجه شده و انگشتانی که قانقاریا گرفته بودند فرار کرده به پاکستان برسد. که در آنجا با کمک کمیساریای عالی پناهندگی او را به اروپا اعزام کردم.

البته فرار باقی مانده نفرات بالای سازمان که از ضربه های نظامی جان سالم بدر برده بودند از فروردین سال 61 شروع شد که بنده بعنوان مسئول شاخه ترکیه جهت به اجرا در آوردن این امر به آنجا اعزام شدم دسته دسته به کردستان و از آنجا به ترکیه و اورپا منتقل میشدند. اولین سری آنها مادر رضائی ها، پرویز یعقوبی و همسر محسن رضایی و احمد برادر کوچک رضایی ها بودند. از آن پس تمامی کسانیکه الان در خارجه حضور دارند بتدریج از داخل خارج شدند. البته مسعود رجوی و عباس داوری و قاسم جابرزاده قبلا خارج شده و در فرانسه بودند و مهدی ابریشم چی نیز از طریق عراق خارج شده بود.

آندسته از کسانیکه نتوانسته بودند به خارجه پناه ببرند به مناطق تحت کنترل حزب دمکرات در کردستان رفته در روستاههای آنجا آواره شدند که با یورش حاکمیت به کردستان آن نیز جمع شده و همه در کردستان عراق و دره احزاب متمرکز شدند.

وضعیت روحی نفرات تشکیلات نیز بشدت ضربه خورده بود و سازمان با مشکلات بسیاری در ترکیه مواجه بود. آقای پرویز یعقوبی از اعضای مرکزیت سازمان آن زمان در همان هتل محل اقامت در شهر مرزی وان ترکیه وضعیت اسفبار تشکیلات و فشارهاییکه بعدها ما در اشرف و … تجربه کردیم را و آقای رجوی در داخل به تشکیلات میآورد را برایم میگفت. و اینکه این استراتژی از روز اول شکست خورده بوده است. او بسیار شجاعانه به این شکست اعتراف میکرد. و میگفت که متاسفانه مسعود گوش شنوایی ندارد. او بلافاصله بعد از رسیدن به فرانسه و بحث با مسعود و عدم پذیرش واقعیت توسط مسعود رجوی  از سازمان جدا شد.

از این پس سازمان در تلاش برای سر و سامان دادن به تشکیلات آواره‏ای بود که در کشورهای اطراف ایران و اروپا و… پراکنده شده بودند. یعنی تشکیلاتی که توانسه بود در داخل قبل از اتخاذ عملی استراتژی مبارزه مسلحانه و بدون توسل به خشونت و ترور چه در میان مردم و چه در میان نیروهای سیاسی وجهه مناسبی بدست بیاورد یکشبه با ورود به فاز بکارگیری خشونت و ترور تمامی را از دست داد. بعلاوه اینکه هزاران نفر زندانی، شکنجه واعدام شدند و مابقی در اطراف و اکناف ایران و … آواره شدند. بنده در این دوره مسئول کشورهایی بودم که مسئولیت جمع آوری این آواره گان را برعهده داشت.

یعنی آقای رجوی یکباره همه تشکیلات را به نابودی کشاند. و فقط تحت شرایط آرام خارجه و با کمک دلارهای نامحدودی که هزینه میشد از این افراد که تماما اولین بار بود به خارجه میآمدند و اجبارا تاکید میکنم اجبارا بدلیل امکانات نامحدود سازمان در خارجه دور سازمان مانده بودند یک ارودگاه پناهندگان ساخت.

این است آن روحیه ای که در فوق گفته شد که  بسیار بسیار مشکل است که افراد بتوانند خود را از آن خارج کرده و مسیر غلط را تصحیح کنند غالب شده بود. بطور خاص حل همه مشکلات معیشتی، حتی ازدواج و امکانات نا محدود دیگر… را سازمان حل میکرد بعلاوه محیط خارجه و ندانستن زبان و راه و چاه نیز بود. از طرفی نیز  همه جذابیتهای خارجه هرگونه زبان اعتراض را میبرید. اما همه از صدر تا ذیل به اینکه مبارزه به شکست کشیده شده و سازمان تمامی بازی را باخته اذعان داشتند.

در پاریس نیز که تا قبل از کشته شدن موسی و اشرف و … آقای رجوی دون کیشوت وار ادای فتح تهران را  در میآورد و همه خبرنگاران و سیاست مداران بطور خاص با توجه به جو ضد ایرانی ناشی از جنگ و حمایت غرب از صدام او را هلوا هلوا میکردند، همگی شروع به آب شدن و با همان سرعت شکست مبارزه مسلحانه رو به نا پدید شدن میگذاشت.

تشکیلات نیز بتدریج در خارجه بگل نشسته بود. و با جا افتادن افراد در کشورهای اقامتشان و با یاد گرفتن راه و چاه و زبان شروع کردند به تغییر مسیر یا در واقع خروج از سازمان. طوری که آقای رجوی بچه دارشدن در سازمان را ممنوع اعلام کرد.

چاره تشکیلاتی که نه استراتژی داشت و نه تاکتیک (البته استراتژیی و تاکتیکی که در عالم واقع وجود داشته و قابل اجرا باشد). رو آورد به انقلاب ایدئولژیک. یعنی جلو گیری از خروج افراد از تشکیلات. البته موضوع ازدواجهای آقای رجوی،  اول با دختر آقای بنی صدر و سپس با مریم عضدانلو موج نفرت و دافعه از سازمان را دو صد چندان نمود. طوری که محدود کسانیکه تحت تبلیغات دورغین سازمان فکر میکردند در داخل خبری از مجاهدین هست و بعنوان هسته فعالیت میکردند از آن پس به ضدیت با سازمان روی آوردند.

بدنبال رو شدن دست خالی سازمان برای قدرتهای خارجی بطور خاص فرانسه و درک اینکه از این امام زاده آبی برای آنها گرم نمیشود بطور خاص خروج آقای بنی صدر از شورا و حزب دمکرات و بعضی دیگر از شخصیتهای سیایس  و اینکه رژیم بیدی نیست که با این بادها بلرزد عذر آقای رجوی از فرانسه خواسته شد.

آقای رجوی که بعد از عملیات 5 مهر و پس از اینکه توسط خلق دست رد محکمی بر سینه اش خورد  و به فرمان او به میدان نیامد از آنها بریده بود و در نتیجه به ترور کور روی آورده بود به اولین و بزرگترین بریده از مردم و مبارزه برای مردم تبدیل شد.

چرا که بعد از اخراج از فرانسه و تمرکز سازمان در عراق همان مجاهدینی که جانشان را میدادند که برای مردم آزادی و دمکراسی را بیاورند در دستان صدام و با سیاستهای صدام تبدیل شدند به کسانیکه کمک میکردند که صدام بیشتر و بیشتر از آن مردم و از آن خلق بکشد. تا شاید از این طریق به حکومت برسد و خودشان نیز در مرزها همان مردمی که هزاران هزار با اتوبوس و … به جبهه ها آورده میشدند را در اوج افتخار میکشتند و همه آنرا به تنور تائید سیاست خودش میریخت. موج نفرت از سازمان در این مرحله به حدی رسیده بود که رژیم توانست در داخل ایران از این موج نفرت استفاده کرده بسیاری را برای نفوذ به سازمان به عراق بفرستد. بویژه که سازمان بسیار نیاز به نیرو داشت و رژیم هم سوار همین موج شد. بطور خاص وقتی میتوان به شدت نفرت مردم از سازمان پی برد که بدانیم در میان نفوذیها کسانی بودند که برادر و یا اقوامشان را رژیم در رابطه با سازمان اعدام نیز کرده بود.

آقای رجوی دیگر برایش مهم نبود که مردم ایران در همکاری او با صدام قاتل بچه های خلق ایران چه میخواهند چه تمایلی دارند. در اینجا فقط و فقط مطرح شدن و مطرح بودن آقای رجوی و در قدرت ماندن و تشکیلات فروپاشیده ناشی از اتخاذ سیاست تروریستی را در چنگال نگهداشتن مطرح بود.

بریدگی آقای رجوی از خلق و انقلاب و خواست و تمایل مردم به اینجا محدود نشد. وقتی به کمک ارتش عراق یعنی بعنوان یک نیروی پیاده نظام از ارتش عراق در اوج عملیات نظامی درمرز های ایران وعراق در اوج پیروزیها سرمست آن پیروزیها بود رژیم آتش بس را پذیرفت و آقای رجوی را که فریادش گوش فلک را کر کرده بود که اگر رژیم آتش بس را بپذیرد یکشبه سرنگون است مات شد. اما آقای رجوی که پیامهای بسیار قاطع و روشن سالهای 60 را نشنیده بود یا نمیخواست و نمیتوانست بشنود بفکر تسخیر ایران اینبار با چند هزار نفر که تفریبا 80% آنها غیر نظامی بودند یعنی از هر یکان 150تا200 نفره فقط 20الی 25نفر نظامی بودند بقیه فرماندهان، سیستم اداری، مادران، بچه ها، سیاسیون و تبلیغات، تاسیسات، بیمارستان، خرید، آشپزخانه … بودند افتاد. که باز هم تیر آقای رجوی به هدف نخورد. که هیچ 1400 کشته در میدان درگیری و هزاران نفر هم به تلافی این عمل در زندانها قتل عام شدند. البته به روایت آقای رجوی نزدیک به 55000 نفر نیز از نیروهای رژیم کشته شدند. (الله و اعلم)؟! و بدین ترتیب سفر تاریخساز آقای رجوی همانگونه که در سفر تاریخ سازشان از ایران به فرانسه برای چیدن گل سرنگونی به بار ننشست اینبار نیز سفر تاریخسازشان به عراق به گل نشست.

از این تاریخ به بعد عمق بریده‏گی آقای رجوی دیگر از حد بریدگی از خلق به بریدگی از همه مجاهدین جان برکفش توسعه یافت. بطور خاص که بعد از شکست در عملیات فروغ اعلام کرد که امام زمان است ولی هیچ مجاهدی نه تنها این حرف را جدی نگرفت بلکه به ریش او خندیدند. که بدنبال آن اولا همه تقصیرها را انداخت به گردن مجاهدین، و اعلام کرد که شما ها همه بریده هستید و نتوانستید پیروز شوید. و مرا ببرید به تهران سیاست درست بود شما توان پیاده کردن را ندارید. در صحنه عملیات نیز همه را سر محمود عطایی خالی کرد و او را از فرماندهی ستاد ارتش عزل و حتی عضویتش را هم لغو نمود.

علنا در این مرحله علیه خلق ایران فحاشی میکرد که امام زمان بودن “مسعود” را درک نمیکنند و بخیابان نیمآیند. از این تاریخ 100% انرژی تشکیلات صرف سرکوب مجاهدین میشد. کار بجایی رسیده بود که علنا گفته میشد که هر دو مجاهدی که با همدیگر صحبت کنند شعبه سپاه پاسداران تشکیل داده اند و قابل محاکمه است. یعنی سرکوب مطلق در درون تشکیلات، وقتی این تمهیدات کارگر نبود و باز موج فرارها ادامه یافت حق تیر روی هر مجاهدی که به سیاج قرارگاههای اشرف نزدیک شود و بخواهد فرار کند را از دادگاههایش بیرون کشید. و آقای مهدی ابریشم چی از جانب رجوی آنرا در جلسه عمومی اعلام نمود. وقتی اینها نیز کارگر نبود دستگیری و تحویل به زندانهای عراق را نیز اضافه نمود.

در ادامه وقتی موج ریزش‏ها شروع شد و خانواده‏ها گروه گروه از سازمان جدا میشدند. اینبار طلاق اجباری را وارد کرد. مطرح کرد که “همه این زنها بخاطر من آمده اند به سازمان یک نره خر خودش که میخواهد برود زنش را هم میبرد.” میبنید آقای رجوی برای شیرزنان آهنین عزم مجاهد خلق چقدر ارزش و حق انتخاب قائل است؟  در ادامه فازهای انقلاب ایدئولژیک او یکی بعد از دیگری برای سرکوب اعتراضات به صحنه میآمد. در این دوره که به جان سازمان افتاده بود کار به تشکیل دادگاههای داخلی برای محاکمه مجاهدین کشید. کار به مشت آهنین بر علیه اینبار نه پاسدار و بسیجی و حتی مردم ایران در مرزها بلکه علیه مجاهدین جان برکفی که دهه ها بود که با تحمل بدترین شرایط زیستی جهان بدنبال آقای رجوی آمده بودند. رسما نیز اعلام نمود که “شما ها همگی علیه من هستید.” بگیر و ببند، زندان و شکنجه و حتی کشتن ها راه افتاد. هر کس میخواست برود باید دو تا چهار سال در اشرف زندان بکشد بعد هم تحویل صدام میشد که طبق قراری که با صدام بسته بود هشت سال باید در زندانهای صدام میماند. که صدام نیز زندانیان مجاهد را با رژیم معاوضه میکرد.

تاکتیک سرکوب داخلی بعد از فرار یا خروج مجاهدی از تشکیلات

آقای رجوی هر مجاهدی که فرار میکرد یا اعلام جدایی مینمود همه فرماندهان این مجاهد جدا یا فرار کرده  را بریده میخواند و زیر شدیدترین فشارهای روحی روانی  میبرد و خلع ید مینمود در موارد بسیاری کل آن یکان را منحل میکرد. و میگفت که شما خودتان بریده هستید که نفر بریده زیر دستتان را نمیشناسید. و از این طریق خود را از پاسخگویی به شکست استراتژی تروریستی که منجر به این فروپاشی میشد خلاص میکرد. در همین رابطه وقتی که آقای قربانعلی حسین نژاد که تحت مسئولیت آقای عباس داوری بود بعد از فرارش فشار را بر عباس داوری آنچنان بالا بردند که او دست به اعتصاب غذا زد و تا روزها هیچ چیز نمیخورد.  و یا بعد از فرار من از اشرف کل فرماندهی که من در آن قرار داشتم و از چندین یکان تشکیل میشد را منحل نمود.

اما در همین رابطه و برای خاتمه و روشن شدن بیشتر مسئله باز در منطق خود آقای رجوی البته:

سوال از آقای رجوی این است که بریده گی شما از کی بوده که:

  1. علی زرکش را که نفر دوم سازمان معرفی کردید و سالها کنار دست شما بعنوام شیر آهن کوه مرد به مردم ایران معرفی گردید، و  او را خالق انقلاب ایدئولژیک خواندید. بریده از آب در آمد و به اعدام محکوم شد؟ و فقط با نام رجس (نجس) در تشکیلات از او یاد میشد؟ وی نهایتا در عملیات فروغ ناپدید شد. او که مزدور وزرات اطلاعات نبود؟!
  2. فهیمه اروانی را که همردیف مریم پاک رهایی نام گذاشتید و او را شاخص انقلاب ایدئولژیک نام نهادید … خلع ید شد و از همه مدارج تشکیلاتی کنار گذاشته شد. و فقط برای جلو گیری از آبرو ریزی ماکت او را حفظ کردید چی؟ او نیز مزدور بود؟!
  3. شهرزاد صدر حاج سید جوادی که بعنوان مسئول اول سازمان معرفی نمودید ولی بعد  به رده هواداری تنزل داده شد چی؟
  4. محمود عطایی که تمامی تشکیلات را تحت فرماندهی او به میدان جنگ فرستادید پوک از آب در آمد و به رده هواداری تنزل یافت چی؟ این یکی حتما بود؟!
  5. مهدی افتخاری چه شد، همان فرمانده فتح الله، همان مجاهد شیر مردی که شما را از تهران به فرانسه آورد؟او را نیز وزارت اطلاعات بخدمت گرفته بود؟!
  6. یا محمد حیاتی که سالیان زیر دست شما دفتر سیاسی بود که به قول شما پوک از آب درآمد و خیلی های دیگر.

طبق منطق خودتان بریدگی شما از خلق اجازه نمیدهد که اینها را تشخیص دهید.

این مطلب خطاب به کسانی است که بعد از خروج از سازمان و شورای ملی مقاومت بدلیل اینکه تحت فشارهای روانی و القاعات گوبلزی آقای رجوی قرار دارند ته ذهنشان شرمنده هستند که از سازمان و شورا جدا شده اند.

علت اصلی این شرمندگی این است که انسانهای شریفی هستند. و هرگز نمیخواسته اند که مسیر مبارزه ای که فکر میکردند برای سعادت خلقشان وکشورشان است را رها کنند یا بارقه های از این مسئله بر شانه آنها بنشیند. که استوار است بر همان درک رجوی ساخته از مبارزه که انگار این مسیر مبارزه که از سی خرداد 60 شروع و دوسال قبل از آن زمینه سازی شده بود درست بوده است. آقایان و دوستان شورایی سابق، وقتی حاکمیتی تازه بقدرت رسیده در خیابانهایش گروههای شبهه نظامی رژه نظامی راه بیندازند و ارتش میلیشایی به نمایش بگذارند با اینکار  چه جیز را به حاکمیت القا میکنید. مردم ایران باید شاکر باشند که ایران تبدیل به لبنان و لیبی و سوریه و افغانستان نشد. چیزی که آقای رجوی در امجدیه قول داده بود. بنده کوچکتر از این هستم که بشما درس سیاست بدهم. ولی باید جرات کرد. بعد از پریدن از آبشار غرق نشوید. لطفا شنا کنید به ساحل نجات. مجاهدین و مبارزین واقعی شما و ما هستیم که تسلیم دیکتاتوری دیگری نشدیم.

همه باید بدانند که اولا بریده بزرگ و تنها بریده همان رجوی است. کسی به او بدهکار نیست که او به همه خلق ایران و همه مجاهدین و پیش کسوتان شورایی بدهکار است. باید بخاطر همه خیانتهایش بخاطر همه مردم و ایران فروشیهایش به اجنبی  (بنده به اتفاق آقای عباس داوری سالیان اطلاعات جبهه را که آقای رجوی آماده میکرد را در وزارت اطلاعات عراق به آنها تحویل میدادیم) مورد محاکمه و بازخواست قرار گیرد. چه اگر او حتی سر سوزنی مشورتهای مجاهدین یا همرزمان شورایی را گوش میکرد وضع بهتر از این میتوانست باشد. او نه تنها گوش نمیکرد که برای فریب آنها آمار و ارقام دورغین میساخت و در نشستهای شورا تحویل آنها میداد که شورایی ها را مرعوب کند . این عدم بدهکاری در همه زمینه هاست. چه مالی باشد چه سیاسی چه اجتماعی، آقای رجوی پولی بجز گرفتن دلارهای نفتی از صدام و عربستان و … در نیمآورده. پولها را مجاهدینی مانند ما در اروپا و آمریکا با روزانه نزدیک به 17 ساعت کار در سرماهای اسکاندیناوی با کار مالی اجتماعی و یا در شرکتهای تجاری در میآورده اند. و اگر همرزمان شواریی از این طریق بعضی هزینه های حداقلی که یک هزارم زحمات و ارزش کار و تلاش آنها نبوده و نیست را در اوج شرافت پذیرفته اند همان زمان که مجاهدین در اشرف علف میخوردند آقای رجوی و خانم رجوی زندگانی اشرافی هفت ستاره تجربه میکردند. که هزینه یک ساعت زندگی ایندو معادل یک ماه هزینه خانواده همرزمان شوارایی بوده است.

دلیل دیگر ترس از خدشه دار شدن شرافت سیاسیشان را با منافع عالیه مردم ایران معامله میکنند و آنچه را باید بگویند را نمیگویند. همرزمان سابق شورایی بنده شما را از نزدیک دیده و تجربه کرده ام، همینطور رجوی را آنهم نه در صحنه علنی بیرونی که در اندرونی. رجوی سر سوزنی صداقت، شرافت و رحم و مروت ندارد. او هنر پیشه‏ای قهار و دورغگویی بزرگ است. از بیان هیچ دروغی ابا ندارد. یادتان  هست که در نشست جلسه شورا که همزمان بود با ترور صیاد شیرازی وقتی که خیلی هم از رسیدن خبر این ترور شیر شده بود و آقای منوچهر سخایی از او تعریف کرد، محتوای خود را در اتحاد با شما دیگران را چگونه بیان نمود؟ که “ما اول سر ما را میگوبیم بعد با او متحد میشویم.” او همواره از همرزمان شواریی بعنوان مفت خوران بورژوازی نام میبرد و آنها را فقط برای تائید سیاستهایش در مقابله با مجاهدین در داخل و فریب سیاستمدران غربی در بیرون میخواست. او از مجاهدین جان برکف که خود طی بیش از سه دهه شاهد بوده‏اید متنفر است بماند به شورائیها. او شیفته خود و خود و خود است.

به انچه وظیفه انسانی و مبارزاتی است قیام کنید. ایران نباید تبدیل به عراق یا سوریه یا لیبی گردد. آنچه منافع مردم ایران است باید مد نظر باشد. آقای رجوی و دارو دسته او همکاسه صدام، سعودیها و داعشها هستند. سالهاست که از خلق ایران بریده اند. این یک تحلیل نیست.

سالهاست که “ایران و خلق ایران باید فدای مسعود رجوی شوند.” بعد از انقلاب ایدئولژیک این شعار تنها و تنها حرف و هدف بالای سازمان که مسعود القا میکند بوده و هست. این حرف را جدی بگیرید. داعش و بکو حرام و …نسب به بیرحمی و شقاوت آقای رجوی بسیار لیبرال منش هستند.

داود باقروند ارشد

26فروردین 1394

15 آوریل 2015

نامه سرگشاده به دکتر آلجئو ویدال کوادراس

آوریل 17, 2015

احسان روشن ضمیر

آقای دکتر کوادراس عزیز

http://nototerrorism-cults.com/wp-content/uploads/Dr.-Alejo-Vidal-Quadras-144x150.png

اینجانب سخنرانیهای شما را در حمایت از مریم و همسرش مسعود رجوی و فرقه شان خوانده ام.

یک ضرب المثل در زبان اسپانیایی هست که میگوید “El hábito no hace al monje.” گول ظاهر افراد را نخورید. و یا “Obras son amores y no buenas razones.” افراد را به عملشان بسنجید نه به حرفشان.

مسعود و مریم رجوی مصداقهای واقعی این ضرب المثلها هستند.

خواهش میکنم اجازه دهید این مطلب را روشن کنم که این حقایق آنگونه که در گردهمایی های نمایشی مسعود و مریم رجوی مرسوم است، که افراد برای پول و یا خدمات که بطور رایگان دریافت میکنند سخنانشان را بدون اینکه هیچ علم واطلاع درستی در مورد آن داشته باشند بیان میکنند نیست. بلکه توسط کسی گفته میشود که بیش از 30 سال بخشی از افراد لیبرتی و اشرف را فرماندهی کرده، به آنها آموزش داده، با آنها زندگی کرده، خونش بهمراه آنها ریخته شده، همراه آنها بارها و بارها چه توسط ایران و چه توسط آمریکا بمباران شده، با مسعود و مریم رجوی از نزدیک کار کرده با آنها زندگی کرده، چه در فرقه رجوی و چه در شورای به اصطلاح ملی مقاومت بعنوان یک عضو فعالیت داشته است. و البته بهمراه سایرمجاهدین چه در زندان لیبرتی چه در سایر نقاط خیانت مسعود و مریم رجوی را به خود و به دمکراسی وآزادی و دنیای آزاد تجربه کرده و میکند.

آقای دکتر کوادراس

نمیتوان انگیزه های کسی را زیر سوال برد. ولی به هر دلیل که باشد، چه بخاطر منافع مالی  و شخصی و یا مقاصد سیاسی، صحیح نیست با زندگی افراد مجاهد بازی کرد. مجاهدینی که به امید رسیدن به دمکراسی بهترین زندگیها را رها کرده و قدم در این راه گذاشته بودند ولی بعدا دریافتند که خودشان قربانی یکی از بدترین دیکتوریهایکه توسط مریم و مسعود رجوی اعمال میشود، میباشند.

آقای عزیز

زمانیکه مجاهدین در اشرف تحت شدیدترین سرکوبهای فیزیکی و روانی شامل زندان و شکنجه و ضرب و شتم قرار داشتند که تماما توسط مریم و مسعود رجوی فرمان داده میشد، مریم رجوی در اروپا در سمینارها و کنفرانسهای مطبوعاتی برایشان اشک تمساح میریخت و آنها را مجاهدین قهرمان مینامید.

مجاهدین در زندان لیبرتی باروت توپخانه مریم و مسعود رجوی برای بازیها و نمایشهای سیاسیشان درغرب میباشند تا اینگونه وانمود کنند که لیبرال و دمکرات هستند. هرچه آتش این باروت بیشتر و صدایش بلندتر باشد ایندو از آن بیشتر بهرمند شده و استقبال میکنند.

چگونه میتوان در قرن بیست و یکم ادعا نمود که “من نماینده خدا بر روی زمین و کل کائنات هستم و خون و نفس و دار و ندار شما مجاهدین در حال حاضر و مردم ایران و جهان وقتی به قدرت برسم متعلق به این من (رهبری) است؟”

چگونه مجاهدینی که چه در ایران بصورت فراری و چه درزندانها و چه در عراق  تحت بدترین شرایط بوده اند و جانشان را برای دمکراسی بدست گرفته اند را تحت شدیدترین فشارهای فیزیکی و روانی و مغزشویی قرار میدهند که در مورد اینگونه سیاست ها و اعمال دیکتاتوریهای قرون وسطایی وادار به سکوت کنند. و در صورت عدم سکوت با ضرب و شتم، زندان، شکنجه و حتی حذف فیزیکی ربرو کنند.

چگونه با صدام حسین دیکتور سابق عراق قرارداد سرکوب مخالفان درونی یعنی همین مجاهدین را ببندند؟

چرا و چگونه میتوانند در جلسات مغز شوییهای روزانه مجاهدین را نرینه یا مادینه وحشی بنامند و آنها را وادار کنند که به یکدیگر به شدیدترین وجه حمله کنند تا وادار به اطاعت از رجوی ها شوند؟

آقای رجوی بارها و بارها چه در جلسات عمومی و چه در جلسات خصوصی به ما میگفت که “مخالفان درون تشکیلات با مشت آهنین مواجهه خواهند شد،  آمده‏ام به عراق که هرکاری دلم خواست بکنم.”

میدانستید که بهای خروج از مجاهدین 2-4 سال زندان در اشرف، و سپس تحویل به صدام حسین برای 8 سال زندان بیشتر قرار داده شده بود؟ کسانیکه این مسیرها را طی کرده‏اند را میشناسید؟ و در صورتیکه همین مجاهدین را که در سمینارها و کنفرانسها، آنها را از قهرمان و یا با هزاران القاب پوشالی میخوانند، مخالفتش را جدیدی‏تر مینمود با مرگ مواجهه میگردید!!!

میدانید یا میدانستید که بهای ترک فرقه توسط زنان در لیبرتی و اشرف مرگ است و بس. اینرا مریم رجوی که خود یک زن است مقرر کرده است.

آیا میدانید که زنان بطور سیتماییک توسط مسعود رجوی بعنوان رهبر ایدئولژیک مورد سوءاستفاده جنسی قرار میگرفتند تا از این طریق ضمن متقاعد کردن زنان به اینکه دیگر شوهری که به اجبار از آنها جدا کرده است وجود ندارند و شوهرشان مسعود رجوی است تا از فکر فرار باز دارند؟ و اینگونه آنها را میفریفتند که شما نیز از طریق همخوابگی با مسعود رجوی مانند مریم رجوی شده‏اید و ارتقاء یافته اید. و میدانستید که همه این جلسات شبانه سوء استفاده جنسی را مریم رجوی با کمک بالاترین افرادش انجام میداند!

برای اجتناب از گرفته شدن وقت حضرتعالی به مشتی از خرمن اکتفا کردم. و هزاران هزار واقعیت را در قلب و ضمیر خود نگهمیدارم.

آیا آنچه در فوق گفته شد یادآور اعمال استالین، پل پت در کامبوج، یا اروپای قرون وسطا و یا آی سیس یا القاعده نیست؟

آقای دکتر گوادراس

El hábito no hace al monje.” گول ظاهر افراد را نخورید. و یا “Obras son amores y no buenas razones.” افراد را بعملشان بسنج نه به حرفشان.

فکر نمیکنم چه بدلیل سیاسی، اقتصادی یا منافع شخصی درست باشد که از چنین فرقه‏ای حمایت کنید. آنهم با بستن چشم خود برروی هزاران گزارش و حقایق و شواهد زنده و حتی گزارش دیده بان حقوق بشر سازمان ملل در سال 2005 و تنها به مسعود و مریم رجوی گوش فرا دهید. بنده سیاستمداران اروپایی را بسیار با پرنسیپترو هوشیارتر از اینها یافته ام.

با تشکر

ارادتمند

————————————————————————————————

9/12/2014

Open Letter to Dr. Alejo Vidal-Quadras

By : Ehsan Roshanzamir

Dear Dr. Alejo Vidal-Quadras

I have read your speeches in support of the Mariyam Rajavi and the Cult  she and her husband Masoud Rajavi lead.

Dear Sir

There is a saying in your language that says: “El hábito no hace al monje.” (the cloths do not make the man) or  “Obras son amores y no buenas razones.” (Actions speak louder than words.)

Masoud and Maryam Rajavi, are the true evidences for the above sayings.

Please allow me to say that, this is not being said by someone just for the sake of money or free services received, who tries to set the words together without the basic knowledge which would please his or her client as in the case of some of the speakers in the Mojahedin gatherings. But is said by someone who has been in the Mojahedin for nearly 30 years, commanded many of the people in the Liberty Prison, thought them, lived with them, his blood has been shed in some events with them, has been bombed with them either by Iranian or US attacks, knows Maryam and Masoud Rajavi by living with them and working with them very closely as close as a personal body guard can be, in the Mojahedin and also in the so called National Council of Resistance as a member. Of course I also share the treachery done and is being done by Masoud and Maryam Rajavi to all the Mojahedin and to the democracy and free world.

Dear Dr. Quadras

One cannot question the intentions of anybody. But in either cases, weather it is financial and personal benefits or political interests, it does not seem to be befitting to play with the lives of the people that have left best lives that one could imagine and joined the Mojahedin with the outlook of democracy, but later found out that they themselves are the victims of dictatorship enforced by Masoud and Maryam Rajavi.

While Mojahedin were in Camp Ashraf under the most notorious physical and mental suppressions by her and Masoud Rajavi, Maryam Rajavi was shedding her tears about them and calling them the heroes of Ashraf in France.

The people in Liberty are the gun powder for Maryam and Masoud Rajavi’s political battles in the West to deceive the western democracy and pretend to be liberal and democratic. The more this gun powder burns, the more sound it makes and attracts media coverage for the couple.

How on earth in the 21th Century one could claim to be sent by the God and represents the God on the earth if not in the whole Universe, which owns the blood, breath and life and all belongings of his or her members to start with and when in power the whole nation under their grip!

We, who have been under harshest situations beyond imaginations either in hiding or in the prisons in Iran and later in Iraq, have been under unbelievable metal and psychological pressures to keep silence otherwise been jailed, beaten, tortured and even killed to obey such medieval dictatorial system that takes his or her orders as the word of God.

How could one make an agreement with one of the most notorious contemporary dictators (Saddam Hussein) to suppress his or her own members?

How could you call your members “wild animals” in daily mind manipulation sessions and ask other to attack each other on each other’s turn. Rajavi has repeatedly and openly said in general and private meetings that “the opposition to him will be met with Iron Fist; I have come to Iraq so I can do anything I want”.

How could you set the price of leaving such an Organization, 2-4 years jail inside the Organization, then being handed over to Saddam Hussain to be in his jails for at least 8 years? And even if you are more outspoken not satisfied with the above sentence, but death?

Did you know that the sentence for the women member to escape is death? This is the sentence set by Maryam Rajavi Sir.

Did you know that women were systematically sexually abused so they would think of Rajavi as their husband to stop them from leaving the organization? Maryam Rajavi used to arrange these sexual abuses.

Members who used to escape were hunted and if were not lucky enough, arrested, beaten, jailed, interrogated under torture and force obtained written confesses that they are anti-revolutionary and agents of Iran or Foreign Service depending from where they had joined the Organization?

How could you set raising members rank and file if only they were prepared to cut the dissident members to pieces? Masoud Rajavi has clearly and loudly and for thousand times said that we will hunt and kill any defector even in Europe.

To avoid wasting your valuable time, thousands more facts are kept in my heart and mind.

But does the one in thousand said above not recall the Stalin in Russia, Pol Pot in Cambodian, or the medieval systems in Europe and ISIS and Al Qaeda?

Dear Dr. Alejo Vidal-Quadras

El hábito no hace al monje.” or  “Obras son amores y no buenas razones.”

I don’t think for any political, economic, or personal reasons or interests it is appropriate to support such a Cult. By closing your eyes to the thousand facts and only listen to deceiving words of Masoud and Maryam Rajavi.

Yours Sincerely

ویژه گیهای ابر جنبش به رهبری زنان ایران در سال 1401

ابر جنبش زنان ایران که بدنبال مرگ مظلومانه دخت ایران “مهسا امینی” در بازداشتگاه گشت ارشاد بازوی سرکوبگر رژیم ظهوری سراسری و مستمر بخود گرفته است دارای ویژه گیهای زیر میباشد.

  1. توسط زنان و دختران ایرانی بصورت دسته جمعی اجرا و رهبری میشود.
  2. جنبشی است زنانه که نه فمینست است نه ضد مردان و نه متکی به مردان.
  3. اگر چه جنبش با تحریک سرکوب گشت ارشاد و در ارتباط با حجاب شروع شد، با گوش دادن به گفتمان دختران ایران چه در داخل کشور و چه در شبکه های اجتماعی بسرعت نمایان شد که خواستار احقاق حقوق تمامی آهاد جامعه بویژه زنان و دختران کشور از معضلات اقتصادی گرفته تا معضلات فرهنگی، مذهبی، اجتماعی، قضایی و سیاسی در قالب گفتمانی که تابحال در ابعاد اجتماعی و آگاهانه آن وجود نداشته است، بعلاوه اینکه (ایرانِ نوین) ی را نوید میدهد و نمایندگی میکند و بدنبال خلق آن است.
  4. نوید ایران نوین دادن آن نه تنها ریشه در خواستهای مترقی و گفتمان جدیدی است که در صحنه مبارزات اجتماعی مطرح و پیاده میکند بلکه آن محتوا را با نمایشی سلحشورانه، شجاعانه، استوار، مستقل، با صلابت، با اطمینان و اعتماد بنفس خارق العاده عملی و فکری ناشی از درک عمقی از خواسته هایشان توسط دختران جوان و زنان و مادرانشان و البته متحدینشان در میان مردان آنهم در ابعاد اجتماعی و نه تک نمونه هایی از زنان فرهیخته، به منصه ظهور رسانده.
  5. تحولی دگرگون کننده است، چرا که این جنبش توسط کسانیکه که در گذشته ی کهنه، در یک دیدگاه مردسالارانه، از ضعیف ترین حلقات جامعه تلقی میشدند که همواره باید از صحنه های درگیری دور باشند و صحنه را به مردان سپارند، رهبری و اجرا میشود، طوریکه کمتر زن آزاده ای در جهان [“دنیای آزاد و پیشرفته” که در آنجا نیز صدای زنان از ستم و نابرابریهای جنسیتی به آسمان است(جنبش های محدود می تو…)] ماند که در مقابل کیفیت فکری و عمق مبارزاتی آن سرتعظیم فرود نیاورده و بدان در حد توان و درک خود پاسخ مثبت نداده و یا از آن حمایت نکرده باشد.
  6. هرچند حداقل دارای سابقه و ریشه چهل و سه ساله متاثر از “شدت گرفتن سرکوب بی سابقه زنان” در قالب حجاب اجباری است. جنبشی است علیه ریشه چندین هزار ساله تاریخی ناشی از تبعیض و سرکوب زنان در بستر استبداد سیاسی رسمی دولتی و متحد تاریخیش استبدادِ فرهنگی مردسالارانه.
  7. نمایشی است سلحشورانه از اینکه توانسته است نه تنها خود را از هرگونه دامِهای بدتر از رژیمِ حاضر مانند “حجابِ رادیکالِ اسلامِ دمکراتیکِ مجاهدین” و امثال آن در جامعه و در میان گروههای سیاسی بشدت مردسالار غیر مذهبی ایرانی در درون و بیرونِ کشور، رها کند، بلکه آشکارا چنین برداشتهای بشدت ضد زن را که تلاش میکنند این زهر مهلک و طاعون تاریخی را با سوس هایی امروزی چون اسلام دمکراتیک و اسلامِ رهایی بخشِ زنان، بدست خودفروش ترین زنان کلوپ مردان همچون مریم رجوی بخوردش بدهد را همچون روسریشان به آتش کشید و برای همیشه بی آینده کند.
  8. با تکیه به عنصر بالندگی و اهداف بشدت رادیکال خود توانسته اهداف جنبش را از قید وبند و فریب چپ، بعنوان یک “خواست و اهداف با اولویت دست چندم” بعد از خواست طبقه کارگر رها سازد. چرا که زنان خود بدست کارگران مرد مورد استثمار قرارمیگیرند. از این روی نوید بخش شکستن بن بست تاریخی سوسیالیسم و گفتمان دو صده گذشته “چرا کارگران متحد نمیشوند و چرا کارگران حتی در استثماری ترین و صنعتی ترین کشورهای پیشرفته برخلاف تئوریهای مارکسیتی بپا نمیخیزند” است.
  9. برداشتِ “کارگران رادیکالترین و بالنده ترین طبقه” میباشند را از بنیان تغییر داده و نشان داد این زنان هستند که رادیکالترین و بالنده ترین بوده چرا که توسط مردان کارگر کارخانه ها و معادن در قالب پدر، شوهر، برادر و دیگر عناصر جامعه مرد سالار مورد ستم و تبعیض و استثمار و سرکوب قرار میگیرند، بنابراین زنان هستند که در مبارزه برای امحاء چنین ظلم وستمی چیزی برای از است دادن جز زنجیر های مردسالاری از انواع و اقسام آن بر گردن و پایشان ندارند.
  10. تاریخا مدعی است در نفی مقوله استثمار، این زنان نیستند که رهایی شان در گرو حاکمیت طبقه کارگر است، بلکه این طبقه کارگر است که بدست زنان از استثمار رها خواهند شد.
  11. از این رو نوید بخش سوسیالیسمی “زنانه” است که ریشه آن نه در کوبیدن بر طبل تضاد طبقاتی و نفرت کارگران از استثمار سرمایه داری و در نتیجه اعمال دیکتاتوری پرولتاریا، بلکه این سوسیالیسم زنانه -اومانیستی ریشه در انسانگرایی و عشق به بشریت و عدالت اجتماعی واقتصادی و زیست محیطی دارد و از این روست که بغایت ضد استثمارو نظام سرمایه داری و سوسیالیست واقعی و انسانی است.
  12. جنبشی اجتماعی، سراسری و گسترده و بنابراین ملی، است. چرا که حیطه حضور و عملش محدود به هیچ صنف و مکان(شهر و استان) و سن و طبقه و ایدئولژی وغنی و فقیر نیست.
  13. رهبران آن، درعمیق ترین نقطه عاطفی و احساسی جامعه بعنوان دختر، خواهر،همسر و دخترخاله و… مردان قرار دارند، مردانیکه سالیان بنوعی(درخانواده، محل کار و تحصیل و اجتماع) در قالب همدستِ سیستم مردسالارِ سرکوب، علیه اش بوده و هستند، و توانسته با تکیه به مظلومیت خود و نمایشی جگر سوز از مقاومت در برابر سرکوبهای بی رحمانه ای که شده و میشود، به بخش آگاه این همدستان مردسالار سرکوب نشان دهند که دردشان با آنها مشترک است و خواسته های تمامی اقشار جامعه را نمایندگی میکنند و و از این رو رهایی و آزادی آنهانیز به رهایی زنان وابسته است.
  14. توانسته در جامعه سنتی ایران با شکستن تابو ضد ارزشی مردسالارانه، قرار “گرفتن زنان بصورت گسترده در نوک رهبری جنبش و درگیری با نیروهای سرکوبگر و دستگیری و زندان رفتن و … آنهم به بصورت گسترده” را به ارزش تبدیل کند.
  15. توانسته است با تکیه به رادیکالیزم تاریخی خود، جامعه مردسالار را شقه کرده و بخش آگاه آنرا بتدریج تحت رهبری فکری و دلیرانه و سلحشور و شجاعانه در این جنبش تاریخی با خود متحد کند.
  16. توانسته است بخشی از جامعه مردسالار را جذب جنبش (بصورت فعال در پشت سرش و یا کنارش) و بخش دیگر را به حمایت پاسیو(در داخل خودروها و خیابانها و مغازه داران و رهگذران) از خود بکشاند و بخش دیگر را با خنثی نمودن مخالفت آنها در ورود به خیابانها و اعتراض و درگیری با نیروهای سرکوبگر وا دارد، و اینگونه جنبش را ارتقاء و دشمن قدار را تضعیف کند.
  17. به همین میزان در حال تغییر فرهنگ ایرانیان (و حتی با آنچه در انعکاس جهانی آن دیده شده) جهانیان در عمیق ترین اشکال آن در نگاه به زن بویژه زن ایرانی هستند.
  18. قدرت آن و رمز استمرار، ماندگاری و شکست ناپذیریش، گذشته از موارد فوق، ریشه در این دارد که موتور و محرک جنبش “محصلین و دانشجویان” هستند. گروه اجتماعی که لزوما مشکل جدی معاش ندارند(بطورکلی تحت حمایت خانواده خود هستند) یعنی مجبور نیستند تحت فشارهای اقتصادی، جنبش را تعطیل و بدنبال سیر کردن شکم خود و یا خانواده باشند.
  19. قدرت دیگرش در جوان و پر انرژی بودن و همزمان مسلح بودن به دانش امروزه زندگی انسان مدرن است.
  20. نداشتن قفل زنجیرهای ایدئولژیک نسلهای گذشته مانند جهان دو قطبی، بر پای فکریش. نداشتن هیچ فصل مشترکی با نسلهای گذشته و حاکم.
  21. بلحاظ امنیتی شکست ناپذیر است چون متمرکز نیست بلکه در تمامی کوچه ها، خیابانها، محله ها، مدارس، ادارات، روستاها، و شهرهای سراسر کشور گسترده است و نیروی سرکوبگر توان و نیروی لازم برای مقابله با این گستردگی را ندارد.
  22. جنبشی آینده نگر و مترقی که با شعارهای خود با تمامی جنبش های ساختگی و فرصت طلبانه رو به عقب، مرزبندی جدی دارد.
  23. اجازه نداده که دستان خارجی علیرغم هزینه های سرسام آور با راه اندازی تلویزیونها و شبکه های گسترده به بهانه سرکوب داخلی، با رهبری تراشی، رهبری جنبش را بنفع جریانهای تضمین کننده منافع خارجی، و تجزیه طلب مصادره کنند.
  24. با بدست گرفتن آگاهانه رهبری جئبش با شعارهای تاریخی خود (از سقز تا زاهدان جانم فدای ایران) و پذیرش آن توسط تمامی آحاد ملت با به میدان آمدن همه استانها از سیستان و بلوچستان تا کردستان، امر ی که پارچه گی و استقلال کشور را بعنوان امری حیاتی در جنبش خود به ثبت رساندند.
  25. نسلی از زنان را پرورش و به میدان آورده که خواسته هایشان را خودشان نمایندگی میکنند و آنرا مدیون به اصطلاح رهبران و یا مردان نیستند، و اینگونه تحولی فرهنگی-اجتماعی-سیاسی را در جامعه و افکار ایرانیان در عمیق ترین اشکال ممکن امروز نهادینه میکند. از همین رو برعکس دوران قبل و در جریان انقلاب 1357 که زنان در صحنه مبارزه به تمام و کمال شرکت داشتند ولی بزودی دستآوردهای مبارزاتیشان به یغما رفت، اینبار نه تنها بازگشت ناپذیر است، بلکه بعنوان مادران، سازندگان، معلمان، اساتید، کارمندان، …و در یک کلام پرورش دهندگان فرزندان وسازندگان آینده کشور که در آینده ایران نقش حیاتی بازی خواهند کرد متضمن تداوم این فرهنگ در آینده نیز هستند.
  26. این جنبش زنان ایران بروشنی ایدئولژیهای داعشی مجاهدین که به کمک بوغ های استعماری و دشمنان ایرانی، مدعی هستند که آزادی زن با روسری اجباری از حرمسرای مردِ رهبری عقیدتی (مسعودرجوی) در اسلام دمکراتیک!!! میگذرد را بگور سپردند.

کتاب فرقه ها در میانه ما: فصل سوم- روند مغزشویی، تحمیل روانی، و باز سازی فکری

هیچ جداشده ای، منتقدی و تحلیلگر مستقلی بدون خواندن این 2018-02-09_13-36-31کتاب قادر به درک عمق و چرایی اعمال فرقه  رجوی  نخواهند بود.

مارگارت تالر سینگر کتاب فرقه ها در میان ما

اشراف فوق العاده مارگارت تالر سینگر Margaret Thaler Singer بر روانشناسی فرقه ها منحصر به فرد است. او طی ده ها سال جهت رسیدن به چنین اشرافی، ترکیب نادری از مهارت فلسفی و شجاعت فردی را بکار گرفته است.

سینگر بخوبی متوجه پیچیدگی های پدیده فرقه میباشد. او نسبت به طیف گسترده این پدیده – از نسبتا بی ضرر، اگر مجاب سازی یک جانبه باشد، گرفته تا پروسه های بازسازی فکری سیستماتیک – آگاه است. او همچنین میداند که اعمال سلطه روانی، چه همراه و چه بدون استفاده از خشونت فیزیکی، قلب قضیه میباشد. در عین حال او بخوبی واقف است که بحث عمومی در خصوص گروه های خودکامه، فراتر از اعمال انضباط حرفه ای معمولی بوده و در خصوص نیروهای اجتماعی و حتی تاریخی ابعاد گسترده تری پیدا میکند.

Margaret Thaler Singer

CULTS IN OUR MIDST

کتاب فرقه شناسی تقدیم به آنانکه معبودشان هیولا از آب در آمد

لینک به قسمت های پیشین کتاب

 پیشگفتار /   پیشگفتار  1 مقدمه /  مقدمه چاپ اول  /  بخش اول: فرقه چیست؟ ،  فصل یک: تعریف فرقه /فصل دوم :تاریخ مختصر فرقه ها/

===============================

فصل سوم : روند مغزشویی، تحمیل روانی، و باز سازی فکری

رهبران فرقه ها و گروه هایی که از روند بازسازی فکری استفاده مینمایند با جذب و کنترل میلیون نفر موجب آسیب رساندن به آنان و اموالشان شده اند. برخی اوقات چنین اعمال نفوذی، مجاب سازی تحمیلی یا نفوذ فوق العاده خوانده میشود، تا از مجاب سازی های روزمره توسط دوستان، خانواده، و سایر نفوذ های معمولی در زندگی ما، که شامل رسانه ها و تبلیغات هم میشود، تفکیک گردد،.

کلید موفقیت بازسازی فکری در ناآگاه نگاه داشتن سوژه است تا بشود وی را مورد سوء استفاده و تحت کنترل قرار داد؛ خصوصا این که وی همواره نسبت به سیر تغییراتی که در خدمت تأمین منافع دیگری و به ضرر خود اوست غافل نگاه داشته می شود. نتیجه معمولی روند بازسازی فکری آن است که یک شخص یا گروه صاحب کنترلی تقریبا نامحدود بر روی سوژه برای دوره های متفاوت زمانی میگردد.

وقتی گروه های فرقه ای از این سطح از نفوذ بی جا در روز روشن استفاده می نمایند، ناظران بی اطلاع اغلب نمیتوانند نحوه کارکرد گروه را دریابند. آنها متعجب میمانند که چگونه یک فرد منطقی اساسا میتواند در چنین موضوعی درگیر شود.  اخیرا، به دلیل معطوف شدن توجه رسانه ها به اعمال گروههای خاصی، جهان به نوعی نسبت به پدیده بازسازی فکری آگاه تر شده است، ولی اغلب مردم هنوز نمیدانند که چگونه با چنین وضعیتی از نفوذ فوق العاده مقابله نمایند.

واژه های متعددی برای توضیح این روند، شامل مغزشویی، بازسازی فکری، مجاب سازی تحمیلی، کنترل ذهنی، برنامه های هماهنگ نفوذ تحمیلی و کنترل رفتاری، و مجاب سازی استثماری بکار گرفته شده است. (به جدول 1/3 مراجعه کنید). شاید واژه های اول و آخر مقداری از اصل مطلبی که میخواهم در این فصل توضیح دهم را بیان نمایند.

جدول 1/3 : واژه ها یا عبارات استفاده شده برای توصیف بازسازی فکری

ترم Term (واژه یا عبارت) ابداع کننده تاریخ ابداع
مبارزه فکری(مبارزه ایدئولوژیک) مائو تسه تونگMao Tse-tung 1929
مغز شویی(شستشوی مغزی) ادوارد هانترEdward Hunter 1951
بازسازی فکری(اصلاح فکری) رابرت لیفتونRobert Lifton 1956
سستی debility، وابستگی dependency، و هراس dread (سندروم DDD) فاربر، هارلو، و وستFarber, Harlow, and West 1957
مجاب سازی تحمیلی ادگار شاینEdgar Schein 1961
کنترل ذهنی نامشخص حدود 1980
سوء استفاده سیستماتیکاز نفوذ روانی و اجتماعی مارگارت تالر سینگرMargaret Thaler Singer 1982
برنامه های هماهنگ شدهنفوذ تحمیلی و کنترل رفتاری اوفشه و سینگرOfshe and Singer 1986
مجاب سازی استثماری سینگر و آدیسSinger and Addis 1992

 

وقتی از مردم عادی میپرسم که مغزشوی به نظر آنها چیست، آنها به درستی میگیرند که مقوله مربوط به سوء استفاده استثماری از یک نفر توسط دیگری است. آنها معمولا وضعیتی را توضیح میدهند که در آن یک فرد یا گروه دیگران را فریب داده تا در طرحی که یک اغواگر ریخته است وارد شوند. واژه فریب خورده معنی گسترده ای در مکالمات غیر رسمی و خیابانی ما دارد، به همین خاطر معمولا مشکل است از یک بچه زبل خیابانی سوء استفاده نمود. آنها خودشان در برخورد متوجه میشوند که با یک رفتار دو گانه طرف هستند که آنرا بازی دادن، شیره به سر مالیدن، گوش بری، حقه بازی، گول زدن، و بسیاری از این نوع واژه ها مینامند.

نوع بخصوصی از بازی فریب روانی دقیقا همان چیزی است که در محیط بازسازی فکری نیز جریان دارد. ابتدا یک مجموعه پیچیده از مؤلفه های به هم وابسته بنا نهاده میشوند، سپس این مؤلفه ها، یا با سرعت یا به کندی بسته به وضعیت و موضوع، تغییرات عمیقی در طرز فکر و رفتار فرد مورد نظر بوجود می آورند. از طریق سوء استفاده از مؤلفه های روانی و اجتماعی، برخورد افراد میتواند در واقع تغییر یابد، و فکر و رفتار آنها بطور ریشه ای عوض شود.

1. نمونه های تاریخی مغزشویی

 

افسانه آسیب ناپذیر بودن ذهن که در فصل یک مورد بررسی قرار گرفت لازم است بارها و بارها، چنانچه بخواهیم از تحقق تصور اورول Orwell مربوط به سال 1984 کلا اجتناب نماییم، مرور شود. تنها در شصت سال اخیر، جهان نمونه های بسیاری را دیده است که چگونه احساسات انسان میتواند تحت شرایط خاصی بسادگی مورد سوء استفاده قرار گیرد.

در دوران “محاکمات پاکسازی” purge trial  در اتحاد جماهیر شوروی سابق در دهه 1930 میلادی، مردان و زنانی که متهم به اقدام مجرمانه علیه حکومت شده بودند وادار به هم اعتراف دروغ نسبت به خود و هم شهادت دروغ نسبت به دیگران در خصوص ارتکاب این جرایم میشدند. مطبوعات جهان در برابر این پدیده مبهوت و شگفت زده مانده بودند ولی، به غیر از چند استثناء، همگی خیلی زود به سکوت گراییدند.

سپس در اواخر دهه 1940 و اوایل دهه 1950 میلادی، جهان شاهد بود که چگونه پرسنل دانشگاه های انقلاب چین یک برنامه بازسازی فکری را، که اعتقادات و رفتار شهروندان بزرگترین ملت جهان را هدف قرار داده بود، به اجرا در آوردند. این برنامه، که مائو تسه تونگ Mao Tse-tung  در دهه 1920 در مورد آن نوشته بود، زمانی به مرحله اجرا گذاشته شد که رژیم کمونیستی در چین در اول اکتبر 1949 قدرت را بدست گرفت. صدر مائو برای مدت مدیدی طراحی کرده بود که چگونه خویشتن سیاسی مردم– یا “بازسازی ایدئولوژیک” آنطور که وی مینامید – را عوض کند. برای رسیدن به این مقصود از یک برنامه هماهنگ شده تحمیلی روانی، اجتماعی، و سیاسی که به اجرا در آمد استفاده شد. در نتیجه، میلیون ها شهروند چینی وادار به قبول فلسفه جدید و نشان دادن رفتاری جدید شدند.

واژه مغزشویی اولین بار در جهان غرب در سال 1951 بکار گرفته شد؛ خبرنگار آمریکایی اخبار خارجی ادوارد هانتر Edward Hunter، کتابی با عنوان “مغزشویی در چین سرخ” به چاپ رساند. هانتر اولین کسی بود که در خصوص این پدیده مینوشت، که بر پایه مصاحبه اش با هم چینی ها و هم غیر چینی هایی بود که از چین آمده و از مرز هنگ کنگ میگذشتند. مترجم او برایش توضیح داد که روند کمونیست شدن، خلاص شدن مردم از بقایای سیستم اعتقادی کهنه شان است که بطور عامیانه هسه نائو hse nao نامیده میشد که به لحاظ لغوی به معنی شستن مغز یا پاک کردن ذهن میباشد.

در دهه 1950 میلادی جنگ کره نیز پیش آمد. تأثیر گذاری قوی کره شمالی بر زندانیان جنگی نیروهای سازمان ملل متحد به جهانیان نشان داد که تا چه میزان میشود در جهت اهداف سیاسی، تغییر افراد را بدست آورد. برنامه کره ای ها بر پایه متد های استفاده شده توسط چینی ها در ترکیب با سایر تکنیک های نفوذ اجتماعی و روانی استوار شده بود.

بعدها در همان دهه، کاردینال میندسزنتی Cardinal Mindszenty، رئیس کلیسای کاتولیک مجارستان و مردی با نفوذ شخصیتی فوق العاده، قدرت تغییر دادن، و ایمان به خدا، نهایتا آنقدر مورد سوء استفاده و تحت تأثیر زندان بانان روسی اش قرار گرفت که او – مانند قربانیان محاکمات پاکسازی قبلی – هم به دروغ اعتراف کرد و هم به دروغ همکارانش را متهم نمود.

این سوء استفاده های اجتماعی و روانی از فکر و ذهن افراد چه در گذشته و چه حتی هنوز در زمان حال از نظر آمریکایی ها مهم تلقی نمیشود زیرا که اتفاقات در مکان های دور دست بوقوع پیوسته اند و میتوانند صرفا تبلیغات خارجی و فعالیتهای سیاسی تلقی شده و رد شوند. چنین استدلال هایی از انواع همان افسانه “نه در مورد من” است که میگوید: “در سرزمین ما چنین اتفاقی نمیتواند بیفتد”. ولی بعدا، اتفاقات مشخصی در کالیفرنیا افتاد که بسیاری را وادار نمود تا دریابند که نفوذ فوق العاده و سوء استفاده از آن، در ایالات متحده آمریکا هم ممکن است اتفاق بیفتند.

در سال 1969، چارلز مانسون  Charles Manson یک دسته جوانان طبقه متوسط را به پذیرفتن عقاید دیوانه وار خود تحت عنوان قاراشمیش helter-skelter وادار کرد. تحت تأثیر و کنترل او، پیروانش قتل های متعدد شرورانه ای را به اجرا در آوردند. مدت زمانی طول نکشید که ارتش آزادی بخش سیمبایونیز Symbionese Liberation Army (SLA)، یک گروه به اصطلاح انقلابی متشکل از اراذل و اوباش، اقدام به آدم ربایی پاترشیا هرست Patricia Hearst که وارث ثروت زیادی بود کردند و به لحاظ روانی و سایر موارد وی را مورد سوء رفتار قرار دادند.  ارتش SLA از روش های سوء استفاده ذهنی علاوه بر متد قرار دادن سلاح بر روی سر، برای وادار کردن پاتی Patty   به تمکین استفاده نمود. آنها رفتار او را به حدی تغییر داده و او را چنان تحت کنترل گرفتند که وی با آنها در یک سرقت از بانک شرکت کرده و متعاقبا از بازگشت به جامعه ترس داشت. او توسط SLA متقاعد شده بود که پلیس و اف بی آی FBI با دیدن او بلافاصله به طرفش تیراندازی خواهند کرد.

این مجموعه از اتفاقات از دهه 1930 میلادی تا زمان حال نشان میدهد که خودمختاری فردی و هویت شخصی خیلی شکننده تر از آنچیزی است که زمانی باور میشد؛ و اینکه برخی افراد پول دوست بر تکنیک های مجاب سازی دست یافته و آنها را تکمیل کرده اند بطوریکه جامعه ما را زیر و رو نموده اند. اگر جرج اورول George Orwell امروز زنده میشد، ممکن بود بواسطه کثرت وضعیت های متعددی که در آن تکنیک های خام کردن ذهن و سوء استفاده فکری امروزه اعمال میشوند، جدا متعجب میگشت.

جالب اینست که اورول شاید اولین کسی بود که توجه کرد که زبان، و نه نیروی فیزیکی، کلید سوء استفاده ذهنی است. در واقع، شواهد فزاینده ای در دانش رفتاری روشن ساخت که یک برادر بزرگ Big Brother (در فصل اول توضیح داده شد) لبخند به لب، قدرت بیشتری برای اعمال نفوذ بر فکر و تصمیم گیری یک فرد، تا تهدید آشکار او دارد. همانطور که اورول در خصوص قهرمان مغزشویی خود، در پایان کتاب پیشگویانه اش : “او عاشق برادر بزرگ بود.” مطرح کرده است.

2. مجاب سازی کادر بندی شده

 

سال ها قبل، من و یکی از همکارانم با یک زوج جوان به درخواست وکلای حقوقی شان مصاحبه کردیم. زوج، که زمانی شهروندانی خوب و پدر و مادری دوست داشتنی بودند، متهم شده بودند که با کتک زدن پسرشان موجب مرگ او گردیده اند. زمانی که آنها عضو یک فرقه در ویرجینیای غربی West Virginia که یک زن رهبر آن بود بودند، پسر بیست و سه ماهه شان ظاهرا حین بازی با نوه رهبر، او را زده یا هول داده بود. به پدر و مادر دستور داده شد که فرزند را وادار به عذر خواهی نمایند؛ در غیر اینصورت، بر طبق گفته رهبر خشمگین هیچ کس به بهشت نخواهد رفت. پسر توسط پدرش با یک چوب، در حالیکه مادرش هم در اتاق حاضر بود به مدت بیش از دو و نیم ساعت کتک زده شده بود. نشیمنگاه و پاهای پسر کبود و غرق در خون بود و نهایتا بچه جان داد. در دادگاه، من تشریح کردم که چگونه رهبر به تدریج کنترل اعضای گروه را بدست گرفته و چگونه کتک زدن پسر نتیجه تعالیم آن زن و اعمال کنترلش بر والدین بوده است.

در یک مورد دیگر، رون لوف  Ron Luff ، یک افسر نامه بر جزء در نیروی دریایی، با شنیدن یک سری تعاریف نسبت به روابط و عملکرد عالی اش توسط یک رهبر فرقه متقاعد شده بود تا دستورات آن رهبر را اطاعت کند. این دستورات شامل کمک به آن رهبر برای کشتن یک خانواده پنج نفره در اوهایو Ohio ، شامل سه دختر جوان، و سپس قرار دادن اجساد در لای آهک ها در یک انبار، و آنگاه عزیمت همراه با رهبر و ده ها نفر از پیروانش در یک پیاده روی طولانی در صحرا  میشد. رون لوف در دادگاه به اتهام قتل عمد و آدم ربایی به 170 سال زندان محکوم شد. رهبر فرقه، جفری لوندگرن Jeffrey Lundgren به اعدام با صندلی الکتریکی در ایالت اوهایو محکوم گردید. هر دو کیس در زمان نوشتن این کتاب در مرحله فرجام خواهی قرار داشتند.

مردم مکررا از من میپرسند که چگونه یک رهبر فرقه قادر است پیروان خود را مجبور به انجام کارهایی نظیر دادن زن خود به یک رهبر کودک آزار، ترک دانشکده پزشکی برای پیروی از یک کاهن فنون رزمی، دادن چندین میلیون دلار به یک منجی خود انتصابی که کلاه گیس به سر گذاشته و زنان مورد علاقه خود را به لباس ایزابل Jezebel (مترجم: در انجیل زن بی شرم و بدجنسی که با اخاب پادشاه اسرائیل ازدواج کرد) در می آورد، یا عمل به قانون ممنوعیت رفتار جنسی در حالیکه از یک کاهن وقیح و بی بند و بار پیروی میکند مینماید. به دلیل تناقض عظیم بین رفتار های فردی قبل از به عضویت در آمدن در فرقه و عملکردی که در درون فرقه از فرد بروز میکند، خانواده، دوستان، و مردم متعجب میمانند که چگونه چنین تغییری در برخورد و رفتار یک فرد ممکن است بوجود آورده شود.

اینکه چگونه رهبران فرقه ها و سایر کنترل کنندگان زرنگ میتوانند مردم را به انجام خواسته هایشان وادار نمایند به نظر خیلی از مردم پوشیده و مرموز به نظر میرسد، ولی من ابدا هیچ چیز غامضی در آن نمی یابم. اینها تنها کلمات و فشارهای گروهی است، که در فرمهای مختلف کادر بندی شده اند. سوء استفاده چی های مدرن از روش هایی برای مجاب کردن استفاده میکنند که از زمان غار نشینان هم معمول بوده است؛ ولی هنرمندان ماهر شیادی امروزه به روش هایی دست یافته اند که این تکنیک ها را در یک کادر معین با هم طوری ترکیب میکنند که بشکل ویژه ای موفق عمل مینمایند. در نتیجه، بازسازی فکری، به عنوان یک فرم از نفوذ و مجاب سازی، در منتها الیه طیفی قرار میگیرد که شامل تعلیم و تربیت، بصورتی که در تبلیغات و آگهی ها و آموزش ها نوعا می بینیم، نیز میشود. (به جدول 2/3 مراجعه کنید)

جدول 2/3 : طیف نفوذ و مجاب کردن

موضوع
آموزش
Education
آگهی
Advertising
تبلیغ
Propaganda
ارشاد
Indoctrination
بازسازی فکری
تکیه و تمرکز بدنه معلومات
عمده بدنه معلومات، مبتنی بر یافته های علمی در عرصه های مختلف است
بدنه معلومات ناظر بر تولید، رقابت، نحوه فروش، و نفوذ از راه مجاب سازی قانونی است
بدنه معلومات متمرکز بر مجاب سازی سیاسی توده های مردم است
بدنه معلومات بطور خاص برای جا انداختن ارزش های سازمانی طراحی شده است
بدنه معلومات متمرکز بر تغییر افراد بدون تغییر دادن معلومات آنها است
درجه و جهت تبادلات
ارتباط دوطرفه “شاگرد-استاد” ترغیب میشود
تبادل میتواند صورت بگیرد، ولی ارتباط عموما یک طرفه است
بعضا تبادل صورت می گیرد، ولی ارتباط عموما یک طرفه است
تبادل محدودی صورت می گیرد، ارتباط نیز صرفا یک طرفه است
هیچ تبادلی صورت نمیگیرد، ارتباط یک طرفه است
قابلیت تغییر (تغییر پذیری)
تغییر همانطور که علم پیش میرود صورت میپذیرد؛ شاگردان و سایر دانشگاهیان نظرات خود را مطرح میکنند؛ و دانشجویان و شهروندان برنامه ها را ارزش گذاری مینمایند
تغییر توسط کسانی که بها میپردازند صورت میگیرد، که مبتنی بر موفقیت برنامه های تبلیغی؛ بر مبنای قانون مصرف؛ و بر اساس واکنش به خواست مصرف کننده است
تغییرات مبتنی بر جزر و مد دنیای سیاست و نیازهای سیاسی برای ارتقای گروه، ملت، یا سازمان بین المللی است
تغییرات از طریق کانالهای رسمی و از راه دادن  پیشنهادات کتبی به مقامات بلاتر صورت میگیرد
تغییرات به ندرت اتفاق می افتند؛ سازمان تقریبا سلب باقی می ماند، تغییرات اساسا در جهت ارتقای راندمان بازسازی فکری صورت میگیرد
ساختار مجاب سازی
از ساختار “شاگرد-استاد” استفاده میشود؛ تفکر منطقی ترغیب میشود
از لحن رهنمودی برای مجاب کردن مصرف کننده/خریدار استفاده میگردد
از موضع اوتوریته سعی در مجاب کردن توده ها مینماید
موضع اوتوریته اتخاذ کرده و از ساختار هرمی استفاده میکند
موضع اوتوریته و ساختار هرمی است؛ دادن آگاهی کامل در برنامه کار نیست
نوع روابط
تعلیمات در محدوده زمان معین است؛ و توافقی است
مصرف کننده/خریدار میتواند ارتباط را پذیرفته یا رد نماید
حمایت طرف مقابل و جذب وی انتظار میرود
رهنمود ها توافقی و الزام آور است
هدف گروه عضو گیری افراد برای همیشه است
فریب کاری
فریبکارانه نیست
میتواند با گزینش نظرات مثبت فریبکارانه باشد
میتواند فریبکارانه و اغلب غلو آمیز باشد
فریبکارانه نیست
فریبکارانه است
پهنای یادگیری
تمرکز بر یادگیری برای یادگیری و برای درک واقعیت است، هدف اصلی بذل معلومات برای ارتقای فرد میباشد
هدف عوض کردن نظرات برای ارتقای فروش یک ایده، شیء، یا برنامه است؛ هدف دیگر رشد فروشنده و امکانا خریدار است
توده های عظیم مردم هدف هستند تا آنها را وادار به قبول درست بودن یک نظر خاص یا یک وضعیت بخصوص بنمایند
پهنه یادگیری باریک و صرفا برای منظور خاصی است: یعنی هدفی که به چیزی تبدیل شدن یا تعلیم گرفتن برای انجام وظایف محوله میباشد
هدف فرد است؛ برنامه کار مخفی است (شما هر بار یک گام تغییر میکنید تا برای خدمت به رهبران قابل اتکاء گردید)
قابلیت انعطاف
تفاوت ها را میپذیرد و به آن احترام میگذارد
رقابت را قبول میکند
میخواهد به اپوزیسیون آموزش بدهد
نسبت به اختلافات آگاهی دارد
هیچ پذیرشی نسبت به اختلافات ندارد
روش ها
روش های رهنمودی بکار گرفته میشود
مجاب سازی خفیف تا قدری سنگین بکار گرفته میشود
بیش از اندازه مجاب سازی بکار گرفته میشود؛ برخی اوقات روش های غیر متعارف استفاده میشود
از روش های انضباطی استفاده میشود
از روش های غیر عادی و غیر متعارف استفاده میشود

 

یک نظریه اشتباه وجود دارد که گویا بازسازی فکری صرفا در محل های محصور و زندان و تحت فشار و تهدید به شکنجه فیزیکی یا مرگ صورت میگیرد. ولی مهم است بخاطر داشته باشیم که برنامه مغز شویی مربوط به سالهای دهه چهل و پنجاه میلادی نه تنها بر زندانیان جنگی نظامی یا شخصی، بلکه همچنین بر عموم مردم عادی اعمال میشد. در تمامی تحقیقات ما، من و سایرینی که این برنامه ها را مطالعه کردیم بارها و بارها تأکید کردیم که زندانی کردن و خشونت نه تنها ضروری نیست بلکه متقابلا، وقتی اعمال نفوذ برای تغییر رفتار و برخورد افراد بکار گرفته میشود، به عکس خودش تبدیل میگردد. اگر یک نفر واقعا میخواهد دیگری را تحت تأثیر قرار دهد، برنامه های متعدد هماهنگ شده با زبان خوش خیلی کم هزینه تر، بدون نمود بالا، و بسیار مؤثر تر خواهد بود. این ضرب المثل قدیمی که “عسل بیشتر از سرکه مگس جمع میکند” واقعیت امروزه را در این خصوص بیان میکند.

3. تهاجم به خویشتن

 

بهرحال، باید یک تفاوت مهم بین صور بازسازی فکری اعمال شده در دهه های چهل و پنجاه میلادی با صوری که در تعدادی از گروه های معاصر عمل میشود قائل شد، که شامل فرقه ها، گروه های بزرگ، برنامه های تعلیم و اطلاع رسانی، و سایر گروه های مربوطه میشود. این کوشش های دوران اخیر بر روی تکنیک های اعمال نفوذ قدیمی بنا شده تا برنامه های شگفت انگیز و موفق مجاب سازی و تغییر دادن را کامل نماید. آنچه جدید و ظالمانه است آن است که این برنامه ها بوسیله تهاجم به وجوه ضروری حس خویشتن هر فرد، بر خلاف برنامه های مغزشویی اولیه که ابتدا اعتقادات سیاسی فرد را به چالش میکشید، تغییر رفتاری را بوجود می آورند.

برنامه های امروزه جهت برهم زدن تعادل حس خویشتن یک فرد بوسیله تخطئه کردن وجدان مبنایی، آگاهی از حقایق، اعتقادات و جهان بینی، کنترل هیجانات، و مکانیزم دفاعی خود آن فرد طراحی شده اند. تکنیک اصلی که باعث میشود برنامه های جدید تر عمل نمایند تهاجم به مرکز تعادل فرد، یا وجه خویشتن وی، و تهاجم بر ظرفیت یک فرد برای ارزیابی از خودش است. فراتر از این، تهاجم مربوطه تحت رفتارها و شرایط متعددی اعمال میشود؛ و به ندرت شامل توسل به زور یا تحمیل مستقیم فیزیکی میگردد. در عوض، این یک روند روانی قدرتمند و ظریف برای نامتعادل کردن فرد و ایجاد وابستگی در وی است.

خوشبختانه، این برنامه ها افراد را بطور دائم تغییر نمیدهند. همینطور صد در صد هم مؤثر نیستند. فرقه ها تماما شبیه به هم نمیباشند، برنامه های بازسازی فکری نیز تماما شبیه به هم نیستند، و همه کسانی که تحت پروسه های نفوذ شدید مخصوص قرار بگیرند الزاما به آن گردن ننهاده و سمپات گروه نمیشوند. برخی فرقه ها سعی میکنند با بحث به این صورت که: “ببینید در عمل، نه هر کسی که به او رجوع شده جذب شده و نه هر کسی که جذب شده مانده است، بنابراین ما نمیتوانسته ایم از تکنیک های شستشوی مغزی استفاده کرده باشیم” از خود دفاع نمایند. بهرحال برخی جذب شده و برخی نیز گردن مینهند، بعلاوه اینکه هرچه پروسه های نفوذ استفاده شده بهتر برنامه ریزی شده باشد افراد بیشتری تسلیم میگردند.

بنابراین آنچه که نگران کننده است، گروه های مشخص و برنامه های تعلیماتی است که در نیم قرن گذشته سر بر آورده اند و ارائه کننده کوشش های اعمال نفوذی که بخوبی برنامه ریزی شده و بطور دقیق هماهنگ گردیده اند هستند، که بطور گسترده در عضو گیری و تغییر افراد تحت شرایط مشخص برای اهداف مشخص فعال می باشند. علاقه من به این معطوف بوده است که چگونه این پروسه ها در تکنیک های روانشناختی و اجتماعی عمل میکنند که چنین تغییراتی در رفتار و برخورد افراد بوجود می آورند. من نسبت به اینکه محتوای یک گروه حول مذهب، روانشناسی، خود ارتقایی، سیاست، سبک زندگی، یا بشقاب پرنده یا هرچیز دیگر باشد کمتر علاقه دارم. من بیشتر به موضوع استفاده گسترده از روش های مغزشویی توسط کلاهبرداران، شیادان، مجرمان روانی، و افراد دارای جنون خود پرستی در اشکال مختلف آن علاقمند میباشم.

4. نحوه عملکرد بازسازی فکری

 

تجربه مغزشویی مثل تجربه تب یا درد نیست؛ این پدیده یک انطباق اجتماعی غیر قابل رؤیت است. وقتی شما سوژه این موضوع میشوید، شما از حدت و شدت پروسه های نفوذ که در جریان است آگاه نیستید، و خصوصا شما از تغییراتی که در درون شما شکل میگیرند مطلع نخواهید بود.

کاردینال میندسزنتی Cardinal Mindszenty در خاطراتش مینویسد، “بدون آگاهی از اتفاقاتی که روی من افتادند، من یک فرد متفاوتی شده بودم.” و زمانی که از پاتی هرست Patty Hearst در خصوص مغزشویی شدن سؤال شده بود او گفت: ” بهرحال، عجیب ترین بخش تمامی این ها، همانطور که ارتش SLA بعدا مرا مطلع نمود، این بود که آنها خودشان از اینکه من چقدر سربراه و قابل اعتماد شده بودم متعجب شده بودند . . . همچنین بسادگی واقعیت دارد و باید اعتراف کنم که بعدا فکر فرار از دست آنها هرگز به ذهنم خطور نکرد. من متقاعد شده بودم که هیچ امکانی برای فرار وجود ندارد . . . تصور میکنم میتوانستم از آپارتمان بیرون رفته و از همه آن قضایا خارج شوم، ولی من این کار را نکردم. خیلی ساده چنین چیزی به ذهنم خطور نکرد.”

یک برنامه بازسازی فکری یک مقوله یک مرتبه ای نیست بلکه یک روند تدریجی شکستن فرد و تغییر اوست. درست میتواند مثل وزن اضافه کردن باشد، چند اونس، نیم پوند، یک پوند در هر نوبت وزن اضافه میشود. بعد از مدت کمی، بدون حتی احساس تغییرات اولیه، ما با فیزیک بدنی جدیدی روبرو هستیم. بنابراین، در مورد مغزشویی هم چنین روندی صادق است. یک پیچاندن در اینجا، یک تاباندن در آنجا، و بعد موضوع اتفاق افتاده است: یک رفتار روانی جدید، یک دیدگاه روحی نو. این سوء استفاده های سیستماتیک از اعمال نفوذ اجتماعی و روانشناختی تحت شرایط خاص، “ برنامه ها” خوانده میشوند زیرا وسایلی که توسط آنها تغییرات صورت میپذیرند برنامه ریزی و هماهنگ شده و تغییرات باعث یادگیری و انطباق با یک مجموعه مشخص از برخوردها، معمولا همراه با یک مجموعه مشخص از رفتارها، که نتیجه و تأثیر آن بازسازی فکری است میشوند.

بنابراین، بازسازی فکری یک کوشش نگران کننده برای تغییر نحوه نگرش فرد به جهان است، که رفتار او را عوض میکند. این پدیده از سایر اشکال آموزش های اجتماعی تفکیک شده است. نقطه افتراق در شرایطی است که تحت آن، این روند به پیش برده میشود و همچنین روش های سوء استفاده محیطی و درون شخصیتی است که رفتارهای مشخصی را سرکوب مینماید و رفتارهای دیگری را بیدار کرده و تعلیم میدهد؛ و این البته صرفا شامل یک برنامه نمیشود، راه ها و متد های بسیاری برای رسیدن به این مقصود وجود دارند.

تاکتیک های روند بازسازی فکری به صور زیر برنامه ریزی میشوند:

 

  • نامتعادل کردن حس خویشتن فرد
  • وادار کردن شدید فرد به بازخوانی تاریخ زندگی اش و بطور ریشه ای عوض کردن جهان بینی اش و قبول صور جدید واقعیت و انگیزه هایش
  • بوجود آوردن وابستگی به سازمان در فرد، و متعاقبا تبدیل فرد به مأمور صفوف اول جبهه پیشروی سازمان

 

بازسازی فکری میتواند بر اساس منافعی که تأمین میکند به سه طریق نگریسته شود (در جدول 3/3 خلاصه شده است). رابرت لیفتون Robert Lifton هشت تم بازسازی فکری را شناسایی کرده است، من شش شرط را تعریف کرده ام، و ادگار شاین Edgar Schein  از سه مرحله نام برده است. تم ها و مراحلی که توسط لیفتون و شاین ترسیم شده اند بر روی ” تناوت پروسه” متمرکز هستند، در حالیکه وضعیتی که من ترسیم کرده ام حاوی ” شرایط لازم” در محیط پیرامون است تا روند مربوطه عمل نماید.

            جدول 3/3 : معیارهای بازسازی فکری

شرایط سینگر Singer تم های لیفتون Lifton مراحل شاین Schein
1. فرد را از اتفاقاتی که می افتند و تغییراتی که صورت می پذیرند ناآگاه نگاه میدارد 1. خارج کردن از انجماد
2. وقت فرد و، اگر ممکن باشد، محیط فیزیکی او را تحت کنترل در می آورد3. یک حس ناتوانی، ترس پنهان، و وابستگی در فرد ایجاد میکند

4. اغلب رفتارها و برخورد های کهنه را سرکوب مینماید

1. کنترل محیطی2. بار دادن به کلمات

3. طلب خلوص

4.  اعتراف

5. رفتارها و برخوردهای جدید در فرد ایجاد میکند 5. عملکرد مرموز6. اعمال تعالیم بر فرد 2. ایجاد تغییرات
6. یک سیستم منطق بسته ایجاد کرده؛ و اجازه ورود به واقعیات یا طرح انتقادات را نمیدهد 7. علوم مقدس8. تبیین وجود 3. منجمد کردن مجدد

الف. شش شرط سینگر  Singer

 

شرایط زیر فضای لازم برای به اجرا در آوردن پروسه های بازسازی فکری را بوجود می آورند. به میزانی که این شرایط وجود داشته باشند سطح محدودیتهای تحمیل شده بوسیله فرقه و تأثیرات کلی برنامه مربوطه افزایش می یابد.

 

  1. فرد را نسبت به اینکه یک برنامه کار برای کنترل و ایجاد تغییرات در وی وجود دارد در ناآگاهی کامل نگاه میدارد.
  2. محیط زمانی و فیزیکی را کنترل مینماید. (ارتباطات، اطلاعات)
  3. یک حس ناتوانی، ترس، و وابستگی بوجود می آورد.
  4. رفتارها و برخوردهای سابق را سرکوب میکند.
  5. رفتارها و برخوردهای جدید ایجاد مینماید.
  6. یک سیستم منطق بسته را بوجود می آورد.

 

حقه بکار گرفته شده اینست  که برنامه بازسازی فکری بصورت یک گام در هر نوبت به پیش برده می شود بطوریکه فرد متوجه نشود که او در حال تغییر کردن است. من نحوه کارکرد هر گام در هر نوبت را بیشتر توضیح خواهم داد.

  1. ناآگاه نگاه داشتن فرد نسبت به آنچه در جریان است و نسبت به نحوه تغییر یافتن خودش که بصورت یک گام در هر نوبت به پیش میرود. فرض بگیرید شما همان فردی هستید که تحت نفوذ قرار گرفته است. شما خود را در محیطی می یابید که در آن مجبور به قبول یک سری مراحل شده اید، که هر کدام آنقدر جزئی هستند که متوجه تغییرات خودتان نشده و در پروسه کار نسبت به اهداف برنامه تا زمانی که دیگر دیر شده است مطلع نخواهید شد (اگر اساسا مطلع شوید). شما نسبت به کار هماهنگ نیروهای روانی و اجتماعی که به منظور تغییر شما بکار گرفته شده اند چنان ناآگاه نگاه داشته میشوید که به نظر برسد گویی همه چیز نرمال است و همه چیز همانطور که باید باشد پیش میرود. این فضا با استفاده از فشار همزمان و رفتار الگو گرفتن اعمال میشود، بطوری که شما با محیط بدون اینکه متوجه شوید منطبق میگردید.

برای مثال، یک مرد جوان به یک جلسه سخنرانی دعوت شده بود. وقتی به آنجا رسید، او متوجه شد که کفش های زیادی در کنار دیوار جفت شده اند و افراد با جورابهایشان (بدون کفش) نشسته اند. یک زن سرش را به علامت اشاره به کفش های او تکان داد، بنابراین او نیز کفش هایش را درآورد و مثل بقیه در کنار دیوار جفت کرد. همه با صدای آرام صحبت میکردند، بنابراین او نیز صدایش را پائین آورد. برنامه آنروز عصر با انجام مراسم تشریفات عبادی، مدیتاسیون (تعمق روحی)، و یک سخنرانی توسط یک رهبر عبا پوش ادامه یافت. همه چیز به آرامی پیش رفت و نهایتا به سخنرانی آن مرد ختم شد. در حالیکه بقیه در سکوت نگاه کرده و گوش میدادند، مرد جوان نیز مطیعانه نشست و در سکوت گوش داد، اگر چه مایل بود سؤالاتی بپرسد. او در قبال آنچه که گروه انجام میداد همرنگ جماعت شد. بهرحال در این مورد در پایان برنامه آنروز عصر وقتی از او خواسته شد که به یک سخنرانی دیگر بیاید، او گفت: ” متشکرم، ولی نمیتوانم” که بلافاصله دو مرد به سرعت او را از درب عقب به بیرون راهنمایی کردند بطوریکه دیگران عدم رضایت او را نشنوند.

روند ناآگاه نگاه داشتن افراد کلید برنامه کار دوگانه فرقه هاست: رهبر به آرامی شما را از مجموعه ای از وقایع که در سطح بصورت صرفا یک برنامه واحد به نظر میرسد عبور میدهد، در حالیکه در مدار دیگری، برنامه کار واقعی گرفتار کردن شما، جهت جذب یا عضو شدن، اطاعت کردن و واگذار کردن اختیار خود، تمامی وابستگی های گذشته تان، و نظام اعتقادی تان میباشد. وجود برنامه کار دوگانه این روند را بصورت یک رضایت ناآگانه در می آورد.

  1. کنترل محیط اجتماعی و/یا فیزیکی فرد؛ خصوصا کنترل وقت فرد. فرقه ها نیازی به منتقل کردن شما به کمون، مزرعه، مقر فرماندهی، یا آشرام (معبد) Ashram و زندگی در محیط فرقه بصورت بیست و چهار ساعته به منظور داشتن کنترل بر روی شما ندارند. آنها میتوانند شما را به همان اندازه کنترل کنند. مثلا شما را بصورت نرمال روزانه بر سر کار میفرستند ولی رهنمود میدهند که در زمانهایی که کار نمیکنید، مثلا وقت ناهار، باید بطوری که ذهنتان مشغول باشد مفاهیمی را مدام تکرار کنید و یا برخی دیگر از فعالیت های فرقه را انجام دهید. سپس بعد از کار البته، شما باید تمام وقت خود را با سازمان صرف نمایید.
  2. ایجاد حس ناتوانی بطور سیستماتیک در فرد. فرقه ها این حس ناتوانی را بوسیله خلع سلاح کردن شما از سیستم دفاعی تان و گرفتن قدرت عمل مستقلتان بوجود می آورند. دوستان و شبکه رفاقت و محبت قبلی شما گرفته میشود. شما، یک عضو یا یک هوادار، از محیط عادی خود ایزوله میشوید و بعضا به نقاط دورافتاده ای منتقل میگردید. راه دیگری که فرقه ها حس ناتوانی را ایجاد میکنند از طریق خارج کردن فرد از شغل اصلی و جدا کردن او از منابع درآمدش است. برای رسیدن به این منظور است که بسیاری سازمان های فرقه ای اعضایشان از مدرسه فرار کرده، از شغلشان استعفا داده یا کسبشان را رها کرده، و تمامی دارایی، ارثیه، و سایر منابع مادی خود را به سازمان تحویل میدهند. این یکی از گام هایی است که حس وابستگی به سازمان و حس مستمر ناتوانی فردی را بوجود می آورد.

وقتی از شبکه حمایتی معمول خود و در برخی موارد منابع درآمدتان جدا شدید، اعتماد به نفستان در ادراکات خودتان نیز خورده میشود. در حالیکه حس ناتوانی در شما افزایش می یابد، قدرت قضاوت و درک و تلقی درستتان از جهان تخریب میگردد. در همان زمان در حالیکه نسبت به واقع گرایی و جهان بینی معمول خود نامتعادل شده اید، فرقه با یک جهان بینی ناشناخته یا تأیید شده توسط گروه با شما برخورد میکند. در همان حال گروه به جهان بینی قبلی شما حمله میکند، و در درون شما اضطراب و سردرگمی ایجاد میکند، البته شما اجازه ندارید در خصوص این سردرگمی صحبت کنید، و طبعا نسبت به آن اعتراض هم نمیتوانید داشته باشید، زیرا رهبری مستمرا سؤالات را سرکوب کرده با هرگونه مقاومتی مقابله میکند. در طول این روند، اعتماد به نفس درونی شما خورده و سائیده میشود. علاوه بر این، تأثیر چنین رویکردی میتواند در صورتیکه شما به لحاظ بدنی هم خسته باشید سریعتر صورت گیرد، به همین دلیل است که رهبران فرقه ها مطمئن میشوند که پیروان بیش از حد مشغول به کار باشند.

  1. بکار گیری سیستم پاداش، تنبیه، و تجربه به ترتیبی که جلوی رفتار منعکس کننده هویت اجتماعی قبلی فرد گرفته شود. ابراز عقاید، ارزش ها، فعالیتها، و خصوصیات فردی شما که مربوط به قبل از ارتباطتان با گروه میشود سرکوب میگردد، و شما وادار به اتخاذ یک هویت اجتماعی مورد دلخواه رهبر میشوید. اعتقادات کهنه و ترکیب رفتاری گذشته نیز غیر مناسب تلقی میگردد، البته اگر شیطانی نامیده نشود. شما به سرعت یاد میگیرید که رهبر از شما میخواهد تا ایده ها و ترکیب بندی های قدیمی از میان برداشته شوند، بنابراین شما خودتان آنها را سرکوب میکنید. برای مثال، در گروه های بخصوصی، نمود بیرونی تمایلات جنسی با مخالفت و برخورد شدید مسؤولین و افراد هم عرض (= در یک رده تشکیلاتی) روبرو میشود، که بر فرض با توصیه به گرفتن یک دوش آب سرد همراه است. یک فرد میتواند برای اجتناب از سرزنش و توبیخ عمومی دیگر در این خصوص به موضوع تمایلات جنسی یا علاقه و توجه به فرد دیگر تحت هیچ شرایطی اشاره ای نکند. آنوقت خلأ باقیمانده در این رابطه با نحوه فکر و عمل گروه پر میشود.
  2. بکارگیری سیستم پاداش، تنبیه، و تجربه به منظور ارتقای یادگیری ایدئولوژیک یا جذب نظام اعتقادی و کسب رفتارهای مورد تأیید گروه. زمانی که در محیطی غوطه ور شدید و کاملا به پاداش داده شده توسط کسانی که آن را کنترل میکنند وابسته گردیدید، با انبوهی از خواسته ها شامل یادگیری موارد متعددی از اطلاعات و عادات جدید برخورد میکنید. شما برای بروز برخورد مناسب با اجبارات اجتماعی و بعضا مادی اعمال شده تشویق میشوید؛ اگر در این خصوص کند عمل کنید یا انطباق نشان ندهید با بی مهری، تحریم، یا تنبیه که شامل از دست دادن احترامات دیگران، امتیازات، موقعیت، و ایجاد نگرانی و گناه درونی است مواجه میشوید. در گروه های معینی، تنبیه فیزیکی و بدنی هم مقرر میگردد.

هر چه سیستم جدید پیچیده تر و مملو از تناقضات و یادگیری آن مشکل تر باشد، برای روند تغییر فرد مؤثر تر خواهد بود. برای مثال، یک فرد عضو گیری شده ممکن است مستمرا در یادگیری تئوری های مذهبی مشکل داشته باشد ولی بتواند برای بیرون رفتن و پول جمع کردن موفق بوده و لذا تشویق شود. در یک مورد در خصوص یک سازمان فرقه ای، رهبر اعضای جدید را با یک بازی پیچیده داج بال آشنا کرد. تنها اعضای قدیمی قواعد پیچیده و دائم التغییر بازی را میدانستند، و آنها عملا بازی را هدایت کرده و تازه واردها را در طول بازی شکست میدادند. این بازی سپس با یک تمرین ساده همراه بود که در آن اعضا نحوه شراکت با هم را می آموختند. اعضای قدیمی تر بلند شده و برخی اعمال زشت گذشته خود را با دیگران شریک میشدند (یعنی در برابر آنها اعتراف میکردند). اعضای جدید، که در بازی سردرگم داج بال خیلی بد شکست خورده بودند، حالا میتوانستند احساس توانایی در این موضوع با صرفا بلند شدن و اعتراف به چیزی مربوط به گذشته خود، که با استاندارهای گروه ضد ارزش تلقی میشد، بنمایند.

از آنجا که تقدیر و توجه از طرف سایر اعضا برای اعضای جدید مهم است، هر واکنش منفی خیلی پر معنی نگریسته میشود. در صورتی که رفتار و خطوط فکریتان با مدل های ارائه شده توسط گروه منطبق باشد مورد تأیید قرار میگیرید. روابط شما با سایر اعضا هر زمان که از یادگیری یا اجرای رفتارهای جدید باز بمانید مورد تهدید قرار میگیرد. در طول زمان خواهید آموخت که یک راه حل ساده در برابر مشکلات یاد گیری سیستم جدید، عدم بروز هرگونه علائم تردید است. همچنین یاد میگیرید که حتی اگر محتوای مطلبی را نمیفهمید، به سادگی تن داده، تأیید کرده، و طوری عمل نمایید که گویی فلسفه یا محتوای جدید را بخوبی فهمیده و قبول کرده اید.

  1. بنا نهادن یک سیستم منطق بسته و یک ساختار خودکامه که هیچ واکنشی را برنمیتابد و هرگونه تغییرات را مگر با تأیید رهبری یا یک دستور اجرایی رد مینماید. اگر شما انتقاد کرده یا شکایت نمایید، رهبر یا سایرین شما را متهم میکنند که بریده اید و هرگز سازمان را مسؤول نمیدانند. در این سیستم منطق بسته، شما مجاز نیستید که یک اصل یا قاعده را مورد سؤال یا تردید قرار دهید یا به فاکتهایی در خصوص برخی تناقضات موجود در سیستم اعتقادی، یا تناقضاتی در آنچه به شما گفته شده است اشاره نمایید. اگر شما چنین مشاهداتی را پیش بکشید، آنها ممکن است گفته های شما را چرخانده و درست بر خلاف آنچه مقصود شما بوده است مورد بحث قرار دهند. شما وادار میشوید احساس کنید که حرفتان غلط بوده است. در گروه های فرقه ای، یک عضو همیشه اشتباه میکند، و سیستم همیشه درست میگوید.

برای مثال، یک عضو فرقه به مافوق بلافصلش بطور خصوصی شکایت کرد که او تردید دارد که بتواند در صورتی که از طرف فرقه دستور داده شود تا پدرش را بکشد، حتی اگر این عمل تنها نشانه سرسپردگی کامل نسبت به فرقه باشد، این کار را انجام دهد. در جواب به او گفته شد که او به تعالیم بیشتری برای فائق آمدن بر این ضعف آشکارش نیاز دارد چرا که تابحال میبایست خیلی متعهدتر از این نسبت به گروه شده باشد.

در نمونه دیگر، یک زن به سرتیم جمع آوری کمک مالی خود اعتراض کرد که چرا به دروغ به مردم گفته میشود که اعضای فرقه پول ها را برای کمک به یک خانه مخصوص نگهداری کودکان جمع میکنند در حالیکه آنها میدانند پول به مرکز فرماندهی رهبر میرود. در مقابل به او گفته شد، “این دلیلی بر گمراهی ذهنی توست. تو فقط آنچه را که حقا به رهبر ما تعلق دارد جمع میکنی، همین!”

یک زن دیگر که میخواست برای دیدن مادر بزرگش به خانه برود، درخواستش رد شد. به او گفته شد: ” ما ترا در اینجا قوی میکنیم. این درخواست نشانه ای از خودخواهی تست. ما خانواده جدید تو هستیم، و حق همین است که به تو اجازه ندهیم بروی”

هدف از تمامی این ها تغییر دادن یا بازسازی شماست. در همان حال که یاد میگیرید رفتارهای گذشته خود را اصلاح نمایید تا در این محیط بسته و کنترل شده پذیرفته شوید، تغییر هم میپذیرید. با شروع به صحبت کردن با استفاده از واژه ها و عبارات خاص گروه شما اذعان میکنید که ایدئولوژی را فهمیده و قبول کرده اید؛ و وقتی شروع به ابراز آشکار قبول ایدئولوژی گروه کردید، سپس آن ایدئولوژی کتاب قانون برای هدایت کامل شما و ارزش گذاری بر رفتار شما خواهد شد.

همچنین استفاده از زبان جدید، جدا شدن شما از سیستم احساسی و اعتقادی قدیمی را گواهی میدهد. زبان جدید به شما اجازه میدهد عملکرهایی که آشکارا به نفع شما نیست، یا شاید اصلا به نفع بشریت نباشد، را توجیه نمایید. دقیقا آن رفتارهایی که موجب انتقادات جهان خارج میشوند زیرا که نرم ها و قواعد اجتماع را بطور کلی نقض مینمایند، همانهایی که در درون جامعه فرقه با استفاده از ترمینولوژی جدید و این زبان جدید، منطقی جلوه داده شده اند.

برای مثال، ” فریب بهشتی” و “حقه متعالی” (دو ترمی که توسط دو گروه فرقه ای بزرگ استفاده شد) آنچیزی که واقعا بودند – دروغ گفتن و فریب برای جمع آوری پول – نامیده نمیشدند. همچنین با دادن رهنمود “با افراد تحت نظام صحبت نکنید” آن چیزی که منظور است – راهی برای ایزوله کردن اعضا از بقیه جهان – بیان نمیشد.

ب. هشت تم لیفتون  Lifton

 

به موازات شش شرط سینگر، هشت تم روانشناختی که روانشناس رابرت لیفتون Robert Lifton به عنوان مرکز محیط های خودکامگی (توتالیستیک totalistic)، شامل برنامه های چین کمونیست و کره در دهه 1950 میلادی و فرقه های امروزی شناسایی کرده است وجود دارند. فرقه ها به این تم ها برای مقاصد ارتقای روش های تغییر رفتارها و برخوردهای پیروان متوسل میشوند.

  1. کنترل محیطی. این مقوله عبارت از کنترل کامل ارتباطات در درون گروه است. در بسیاری از گروه ها، قانون هر گونه “شایعه پراکنی” یا “عیبجویی” ممنوع که افراد را از بیان تردیدهایشان یا ایراداتشان نسبت به آنچه اتفاق می افتد باز میدارد اعمال میگردد. این قانون معمولا به این صورت توجیه میشود که گفته میشود شایعه پراکنی بافت گروه را از هم میدرد یا اتحاد را تخریب میکند، که در واقع این قانون مکانیزمی برای باز داشتن اعضا از ارتباط با یکدیگر نسبت به هرچیزی غیر از اظهار تأییدات مثبت است. به اعضا آموخته میشود که کسانی را که این قانون را میشکنند لو بدهند، روشی که همچنین باعث میشود اعضا نسبت به یکدیگر نیز ایزوله شوند و لذا وابستگی به رهبر را افزایش میدهد.

کنترل محیطی همچنین اغلب شامل منع کردن اعضا از ارتباط با خویشان و آشنایان خارج از گروه و مطالعه هرچیزی که به تأیید سازمان نرسیده باشد میشود. به آنها بعضا گفته میشود که به هرچه در رسانه ها گزارش میشود یا میبینند یا میشنوند اعتماد نکنند. برای مثال، یک فرقه سیاسی دست چپی مطرح میکند که دیوار برلین برپاست و رسانه های “بورژوا و کاپیتالیست” میخواهند مردم طور دیگری فکر کنند تا کمونیسم را بی اعتبار نمایند.

  1. بار دادن به کلمات. همچنان که اعضا به فرمولبندی ایده هایشان با واژه های خاص گروه ادامه میدهند، این زبان در خدمت هدف محدود کردن افکار اعضا و بستن قدرت انتقادی آنان در می آید. ابتدا، ترجمه کردن زبان مادری به نحوه صحبت کردن گروه، اعضا را وادار میکند تا فوران ناگهانی انتقادات و ایده های مخالف را سانسور، ویراستاری، و کند کنند.  این کار به آنان کمک میکند تا محتوای منفی یا احساسات مقاوم را کوتاه نمایند. عاقبت صحبت کردن به زبان خاص گروهی بصورت طبیعت دوم در می آید، و صحبت با بیرونی ها انرژی گیر و پر دردسر میشود. آنگاه اعضا صرفا صحبت در میان خودشان در واژه های جدید را راحت تر می یابند. برای اعمال چنین هدفی، تمامی القاب تحقیر کننده به بیرونی ها داده میشود: بیرونی، تحت نظام، مرتجع، ناپاک، و شیطانی.

برای مثال یک گروه بزرگ بین المللی، فرهنگ لغتی برای استفاده اعضا درست کرده است. در این فرهنگ لغت، “انتقاد” به صورت “توجیه برای انجام یک کار آشکار” تعریف شده است. سپس فرد در مورد “کار آشکار” به فرهنگ مربوطه مراجعه میکند که نوشته شده است: “یک کار آشکار تنها صدمه زدن به یک فرد یا شیء نیست؛ یک کار آشکار عبارت از قصور یا ارتکاب به جرمی است که کمترین فایده را برای حداقل پویایی و حداکثر زیان را برای بالاترین حد پویایی دارد”. سپس وقتی به واژه “پویایی” مراجعه میشود میگوید: “میتوان گفت که هشت خواسته در زندگی وجود دارد . . . ” و به همین ترتیب فرد میتواند از یک ترم به ترم دیگر به جستجو بپردازد و سعی نماید این زبان جدید را یاد بگیرد. یک محقق اشاره کرده است که بنیانگذار گروه اعلام کرده است که “زبان و جهان بینی گروه نباید برای پیروان جدید یا کسانی که پتانسیل تغییر دارند در مراحل اولیه آشکار شود. بیان تمامی روند کار برای افراد خام ناپسند است.”

وقتی فرقه ها از چنین معانی داخلی استفاده میکنند، چگونه یک بیرونی میتواند بداند که ترم های “شیطان مبدل”، “صرفا یک رابطه خونی”، و “فاسد کننده” تعاریفی هستند که به والدین اطلاق میشود؟ و اینکه یک edu عبارت از تدریس توسط رهبر فرقه است و یا واژه “جابجایی” برای “اشتباه” استفاده میشود؟ یک عضو سابق فرقه چنین اظهار نظر میکند که: “همیشه به من گفته میشد که من خیلی افقی هستم. ترجمه این جمله اینست که من به حرف اعضای هم عرض گوش داده و از آنان طرفداری میکنم، و از این بابت سرزنش میشدم”.

یک گروه در حال افول در سیاتل Seattle  به نام خانواده عشق Love Family ، دارای “رسم تنفس” بود. این ممکن است معمولی به نظر برسد، ولی در واقع برای برخی از اعضا تبدیل به یک واژه دیگر برای مرگ شد. رهبر، یک بازاریاب سابق کالیفرنیایی، این رسم را پایه گذاری کرد که در آن اعضا بصورت دایره نشسته و یک کیسه پلاستیکی حاوی کهنه های خیس خورده در تولوئن toluene (یک محلول شیمیایی) را بین خود رد کرده و آنرا بو میکردند. گروه این ماده شیمیایی را “همه چیز را به تو میگوید” نامگذاری کرده بودند.

  1. طلب خلوص. اصل گروهی ” ما در برابر آنها” از سیستم اعتقادی ” همه چیز یا هیچ چیز” استخراج میشود: حق با ماست، آنها (بیرونی ها، غیر عضو ها) اشتباه میکنند، آنها شیطانی، ارشاد نشده، و غیره هستند. هر ایده یا عملی خوب است یا بد است، خالص است یا شیطانی است. کسانی که عضو میشوند به تدریج در جوهره محیطی نقادانه و غیر واقعی فرقه، که تولید کننده احساس گناه و شرمساری است، حل شده و ذاتی شان میشود. بسیاری از گروه ها مطرح میکنند که تنها یک شیوه فکر کردن، واکنش نشان دادن، یا عمل کردن در هر وضعیت بخصوصی وجود دارد، و جایی در وسط یافت نمیشود، و از اعضا انتظار میرود که در مورد خودشان و سایرین توسط همین استاندارد ” همه چیز یا هیچ چیز” قضاوت کنند. هرکاری میتوان تحت نام خالص شدن انجام داد؛ که توجیه کننده رمز مرام و اخلاق درونی گروه است. در خیلی از گروه ها، عملا آموزش داده میشود که هدف وسیله را توجیه میکند؛ و از آنجا که هدف (یعنی منافع گروه) خالص است، وسیله صرفا هر ابزاری برای رسیدن به خلوص میتواند باشد.

اگر شما عضو جدید هستید، این احساس گناه و شرمساری که همه جا در برابرتان ظاهر میشود، وابستگی شما به گروه را خلق کرده و سپس آنرا ارتقا میدهد، ” ما عاشق شما هستیم چون شما دارید خودتان را تغییر میدهید” که معنی اش اینست که هر زمان که تغییر نکنید ترد خواهید شد. بنابراین بسادگی احساس ناقصی میکنید، گویی هر لحظه لازم است کامل شوید، درست به همان صورتی که دنیای بیرونی مدام محکوم میشود همیشه محکوم هستید.

  1. اعتراف. از اعتراف برای هدایت اعضا جهت برملا کردن رفتارها، ارتباط با دیگران، احساس های نا مطلوب گذشته و حال، ظاهرا به منظور کاهش رنج خودشان و کسب رهایی استفاده میشود. بهرحال، هرچه برملا کنید بلافاصله جهت ذوب کردن شما و وادار کردن شما به احساس نزدیکی به گروه و غریبانه شدن با غیر اعضا استفاده میشود. (من بعضا این تکنیک را پالایش و پیوست purge and merge مینامم.) اطلاعات جمع شده در خصوص شما میتواند علیه شما استفاده شود تا شما را وادار کند بیشتر احساس گناه، ناتوانی، ترس، و نهایتا نیازمندی به فرقه و نیکی های رهبرش نمایید؛ و میتواند جهت وادار کردن شما به بازنویسی تاریخ شخصی تان مورد استفاده قرار گیرد بطوری که زندگی گذشته شما را تماما مملو از روسیاهی نشان داده، آنرا در برابر شما که احیانا بخواهید مجددا به آن زندگی، خانواده، و دوستان برگردید غیر منطقی جلوه دهد. هر گروه، تشریفات اعتراف گیری خاص خودش را دارد که ممکن است بصورت اعتراف تک به تک در برابر یک فرد مسؤول یا بصورت جلسه گروهی انجام شود. اعضا نیز بعضا گزارشاتی از خودشان یا دیگران مینویسند.

در طول پروسه اعتراف گیری و بر اساس دستورالعمل های تعالیم گروه، اعضا یاد میگیرند که هر آنچه در خصوص زندگی قبلی شان، شامل دوستان، خانواده، و غیر عضو ها، بوده نادرست بوده و باید از آنها اجتناب شود. “بیرونی ها تهدیدی برای شما هستند چرا که اهداف ادعایی شما را دنبال نمیکنند: آنها هوشیاری روانی شما را تحت تأثیر قرار میدهند، پیشرفت سیاسی گروه را کند میکنند، راه شما را به دانش نهایی سد می نمایند، یا باعث میشوند شما در زندگی گذشته و افکار نادرست باقی بمانید”.

  1. عملکرد مرموز. عملکرد سوء استفاده گرانه گروه بر روی اعضا به صورتی است که آنها تصور میکنند احساسات و رفتارهای جدید بطور ناگهانی در فضای جدید بوجود آمده است. رهبر اینطور القا میکند که این یک گروه برگزیده و منتخب با اهداف عالی است. اعضا در مراقب بودن برای دیدن رفتارهای خاصی که از آنها خواسته میشود مهارت کسب میکنند، یاد میگیرند نسبت به تمامی انواع اشاراتی که بواسطه آنها مورد قضاوت قرار گرفته و رفتارشان را تغییر میدهند حساس باشند. رهبران فرقه ها به پیروانشان میگویند، “شما خود انتخاب کردید تا اینجا باشید. هیچکس به شما نگفته است که به اینجا بیایید. هیچ کس بر شما تأثیر گذاری نداشته است.” در حالیکه در واقع پیروان در شرایطی هستند که آنان نمیتوانند به دلیل فشار اجتماعی و ترسشان فرقه را ترک کنند. بنابراین آنها به این باور میرسند که آنها واقعا این طرز از زندگی را انتخاب کرده اند. اگر بیرونی ها اشاره کنند که فداییان درون فرقه مغزشویی شده یا بازی خورده اند، اعضا میگویند: ” اوه، نه، من داوطلبانه انتخاب کرده ام.” فرقه ها برای جا انداختن این افسانه داوطلب بودن تلاش کرده، اصرار مکرر دارند که هیچ عضوی بر خلاف میل خود در فرقه نگاه داشته نشده است.
  2. اعمال تعالیم بر فرد. در حالیکه اعضا بصورت بازنگرانه وجوه تاریخ شخصی خود را تغییر میدهند، بطوری که بر اساس رهنمود های گرفته شده یا آن تاریخ را بازنویسی میکنند یا بسادگی فراموشش میکنند، بطور همزمان نیز یاد میگیرند تا واقعیت را از دید گروه تعبیر کرده و تجارب و احساسات خود را بصورتی که بر آنها اتفاق افتاده است نادیده بگیرند. در خیلی از گروه ها از ابتدای عضو شدن به شما گفته میشود که به یافته های خود توجهی نکنید، زیرا که شما تعلیم یافته نیستید و براحتی باید نظرات قوام یافته و خطوط حزبی را قبول کرده و خود را منطبق نمایید.

بازنویسی تاریخ شخصی اغلب بصورت بازتولید در می آید، بطوریکه یاد میگیرید خود را با تفسیر گروه از زندگی منطبق نمایید. برای مثال، یک مرد جوان که اخیرا از یک فرقه خارج شده بود به من گزارش داد که او “معتاد به مواد مخدر، دارای خوی وحشی، و غیر مسؤول بود.” بزودی در خلال بحث های ما روشن شد که هیچ یک از اینها درست نبوده اند. اعتیاد به مواد مخدر در مورد او محدود به زدن سه پک به سیگار ماریوآنا marijuana چند سال قبل؛ خوی وحشی او مربوط به شرکت او در تیم کشتی مدرسه؛ و غیر مسؤول بودن او بر پایه پس انداز نکردن هیچ پولی از درآمد ناچیزش در نوجوانی بوده است. بهرحال، گروهی که او در آن بود وی را متقاعد کرده بود که این چیزها نشانگر نقایص وحشتناکی است.

  1. علوم مقدس. عقل رهبر به عنوان درخشش علوم او تلقی میشود، که بر نظرات مرکزی فلسفی، روانشناختی، یا سیاسی او لایه هایی از اعتبار می افزاید. لذا او میتواند اعلام نماید که فلسفه گروه باید بر تمامی نوع بشر اعمال گردد و اینکه هر کس که مخالف بوده یا نظرات دیگری دارد نه تنها بی مرامی و حرمت شکنی کرده بلکه غیر علمی هم بوده است. برای مثال بسیاری از رهبران، در سوابق خود دست میبرند تا چنین وانمود کنند که گویا آنها با قدرت های بالاتر، رهبران مورد احترام تاریخی، و غیره ارتباط دارند. در بسیاری موارد رهبر یک فرقه گفته است که سنت های بزرگان– زیگموند فروید Sigmund Freud، کارل مارکس Karl Marx، بودا Buddha، مارتین لوتر Martin Luther، یا عیسی مسیح – را دنبال مینماید.
  2. تبیین وجود. محیط خودکامگی فرقه بروشنی نشان میدهد که اعضا اجزای یک جنبش برگزیده بوده و منتخب جهان هستند. غیر اعضا به این ترتیب بی ارزش و موجوداتی پائین تر میباشند. بسیاری از فرقه ها به اعضایشان می آموزند که “ما بهترین و تنهاترین هستیم” و یا به صورتی میگویند که “ما حاکمان روشنی بخش بوده و تمامی بیرونی ها موجودات پست تر هستند”. این طرز تفکر، مبنای خام کردن اعضا است که با وجدان های خوب خود پیوسته اند، و به اعضا به عنوان مأمورین یا نمایندگان گروه های برتر اجازه میدهد تا از غیر عضو ها در جهت منافع گروه سوء استفاده نمایند. بعلاوه اعمال نظریه “ما در برابر دیگران” ، به این معنی خواهد بود که اساس وجود شما بر بودن در گروه متمرکز بوده است. اگر شما گروه را ترک کنید، به پوچی پیوسته اید. این آخرین گام برای خلق وابستگی کامل اعضا به گروه است.

بسیاری از اعضای سابق فرقه ها گزارش کرده اند که، وقتی آنها برگشته و به آنچه تحت فرمان گروه کرده یا ممکن بود انجام دهند نگاه میکنند، بیمناک و شوکه میشوند. بسیاری گفته اند که اگر دستور داده میشد والدین خود را نیز میکشتند. صدها نفر به من در خصوص فریب ها و دروغ های بیشمار گفته اند؛ نظیر مغبون کردن یک اهدا کننده در خیابان، ترفند های بکار گرفته شده برای ممانعت از ترک یک عضو، و تحت فشار قرار دادن یک فرد ساده لوح برای استفاده از آخرین حد کارت اعتباریش در جهت امضای خرید دوره های آموزشی بیشتر.

ج. سه مرحله شاین  Schein

 

در این قسمت، ما مراحلی را که افراد از آنها عبور میکنند تا برخوردهایشان در فضای گروه تغییر کند و پروسه های بازسازی فکری را مورد بحث قرار میدهیم. این موارد توسط روانشناس ادگار شاین Edgar Schein تحت مراحل “خارج کردن از انجماد، ایجاد تغییرات، و منجمد کردن مجدد” نامگذاری شده اند.

  1. خارج کردن از انجماد. در این نخستین مرحله، برخوردها و انتخاب های گذشته شما – تمامی حس خویشتن و دیدگاه نسبت به نحوه گردش جهان – توسط تعالیم، مشاوره های شخصی، پاداش، تنبیه، و سایر تبادلات درون گروهی نامتعادل میشوند. این عدم تعادل جهت تولید آنچه روانشناسان بحران هویت می نامند طراحی شده است. در حالیکه شما به گذشته و دنیا و رفتار و ارزشهای خود نگاه میکنید (به این معنی که آنها از انجماد خارج میشوند)، همزمان آنها را با سیستم جدید بمباران مینمایید، که چنین برایتان جا می اندازد که در گذشته اشتباه میکرده اید. این روند شما را وادار میکند که نسبت به اینکه چه چیزی درست است، چکار باید کرد، و چه انتخابی باید انجام داد دچار تردید گردید.

همانطور که قبلا تشریح شد، برنامه های تغییر رفتاری موفق جهت نگران کردن شما تا حدی که اعتماد به نفستان خدشه دار شود طراحی شده اند. این کار شما را در برابر پیشنهادات بازتر، و همچنین نسبت به محیطی دارای اشاراتی همچون “درست فکر کردن” و “درست ارتباط برقرار کردن” وابسته تر می نماید. مقاومت شما در برابر ایده های جدید، زمانی که احساس میکنید از یکطرف توسط هیجان خارق العاده در خصوص تصمیم درست گرفتن در زندگی و از طرف دیگر بواسطه ایده های گروه که راه برون رفت از این اضطرابات را نشان میدهند در حال از هم گسستن هستید، کاهش می یابند.

خیلی از گروه ها از تکنیک “صندلی داغ hot seat” (مترجم: واژه ای که برای صندلی برقی جهت اعدام استفاده میشد و همچنین نام یک برنامه تلویزیونی در آمریکا و اروپا بود که با یک شخصیت سیاسی یا اجتماعی سرشناس تحت شدیدترین انتقادات بطوری که سعی در برهم زدن تعادل وی میشد مصاحبه انجام میگرفت) یا فرم مشابهی از انتقاد کردن جهت رسیدن به هدف فروریختن، نامتعادل کردن، و خورد کردن استفاده میکنند. برای مثال، هاری Harry در ارتش بود، نزدیک سی سال داشت، و همیشه خیلی از خودش مطمئن بود. اما وقتی او به فرقه انجیل پیوست، رهبران به او گفتند که یادگیریش جهت صحبت به زبان آنها سرعت لازم را ندارد. به او گفته شد که او مقاومت میکند، که نشانه ای از گذشته شیطانی اش است. این موضوع بارها و بارها، فارغ از اینکه وی با چه سختی تلاش میکرد، به او گفته شد. طولی نکشید که هاری به نظر میرسید که اعتماد نسبت به خودش، حتی در خاطراتش نسبت به موفقیتهای دوران ارتش، را از دست داده بود. به این ترتیب برخورد او نسبت به خودش و همچنین رفتار واقعی او از انجماد خارج شده بود.

  1. ایجاد تغییرات. در طی این دومین مرحله ، احساس شما در برابر راه حل های ارائه شده از طرف گروه مسیری برای طی کردن پیدا میکند. شما حس میکنید که هیجان، عدم اطمینان، و تردید نسبت به خود میتواند با قبول مفاد ارائه شده توسط رهبر گروه تخفیف یابد. علاوه بر این، شما ناظر بر رفتار اعضای قدیمی تر هستید، و شروع میکنید از کارهای آنان تقلید کنید. بر اساس آنچه آزمایشات روانشناسی و ده ها سال مشاهدات نشان میدهند، زمانی که فرد ابراز تعهد نسبت به یک ایده در برابر جمع می نماید، رفتارهای او نیز متعاقبا بطور معمول در جهت حمایت از تعهدات اعلام شده شکل میگیرد. یعنی اینکه، اگر شما در برابر دیگران گفتید که شما متعهد میشوید که دارای خلوص باشید، بنابراین شما احساس میکنید که تحت فشار هستید که همان راهی را که دیگران تحت نام رسیدن به خلوص تعریف میکنند را تعقیب نمایید.

اگر شما زمان کافی در هر محیطی صرف نمایید، یک پیشینه شخصی از تجارب و فعل و انفعالات در آن بدست خواهید آورد. اگر آن محیط در جهت اهداف معینی ساخته و پرداخته شده باشد، تجارب، فعل و انفعالات، و روابط عرضی شما هم مشتمل بر هر آنچه هویت عمومی پرورش یافته در محیط باشد خواهند شد و با ارزش ها و نظرات اعلام شده در آن محیط در هم خواهند آمیخت.

حالا، وقتی شما در فعالیتهای مشترک با افراد هم عرض در یک محیط وارد میشوید که متوجه نیستید بصورت مصنوعی ساخته شده است، شما درک نمیکنید که واکنش های شما تحمیلی است؛ و وقتی شما تشویق میشوید که به زبان بیاورید که “حقا ایدئولوژی را فهمیده اید و تغییر کرده اید” و البته ظاهرا به این کار مجبور نشده اید، این فعل و انفعالات با هم عرض های خودتان شما را به این نتیجه گیری هدایت میکند که شما دارای اعتقاداتی متکی بر اعمال خودتان هستید. به عبارت دیگر، شما تصور خواهید کرد که شما خودتان به انتخاب آن ایده ها و رفتارها رسیده اید.

فشار اعضای هم عرض در این روند بسیار مهم است:

 

  • اگر در برابر جمع بگویید که کاری را انجام میدهید، لاجرم آنرا انجام خواهید داد.
  • وقتی کاری را انجام دادید، ناچار به آن فکر خواهید کرد.
  • وقتی به آن فکر کردید (در محیطی که درک نمیکنید مجبور بوده اید)، نهایتا باور میکنید که خودتان به آن فکر کرده اید.

 

آیا هاری Harry  را بخاطر می آورید؟ او متقاعد شده بود که قادر نیست به زبان فرقه بدرستی صحبت کند چون او فردی شیطانی بوده است، هاری بنابراین شروع به اعتراف به گذشته بدش کرد، او میگفت که والدینش الکلی و خواهرش هرزه بوده اند که هیچ کدام واقعیت نداشت. او شغلش را ترک کرد و شغلی را انتخاب کرد که گروه برایش در نظر گرفته بود. او شروع به انجام هر آنچه به او گفته میشد نمود تا خود را در برابر رهبری ثابت کند. او حتی در برخی فعالیتهای غیر قانونی وارد شد که قبل از درگیر شدنش با فرقه برایش فوق العاده ناپسند بود.

  1. منجمد کردن مجدد. در این آخرین فاز، گروه در برابر رفتار مطلوب به شما پاداش اجتماعی و روانی داده، و در قبال برخورد ها و رفتار غیر مطلوب بوسیله انتقادات تند، عدم تأیید توسط گروه، طرد اجتماعی، و از دست دادن موقعیت شما را تنبیه میکند. بسیاری از گروه های مدرن بازسازی فکری، جویای تولید افرادی بشاش، غیر مقاوم، و پرکار هستند که از کارهای گروه شکایت نمیکنند و در خصوص کاهن، رهبر، یا مرشد از مسؤولین سؤالی نمیپرسند. به میزانی که شما رفتارهای مطلوب گروه را از خودتان بروز دهید، انطباق شما از جانب رهبری مضافا به این صورت تعبیر خواهد شد که: “این نشانگر اینست که شما حالا دریافته اید که زندگی قبل از تعلقتان به گروه غلط بوده و زندگی فعلی شما همان راه درستی است که باید باشد”.

همچنان که در مورد هاری، وقتی او در اطاعت کردن عملکرد مثبتی داشت، به بخش های دیگر فرقه فرستاده شد و به عنوان یک فرد خیلی خاص و مؤثر معرفی گردید. به او پاداش بزرگی داده شد. او بیش از پنج سال دیگر با گروه باقی ماند.

 

*  *  *  *  *

 

به میزانی که یک گروه یا محیط بر اساس این شرایط، تم ها، و مراحل بنا شده باشد، مشخصا به همان میزان سوء استفاده در آن صورت میگیرد. همه فرقه ها و گروههایی که روند بازسازی فکری را اعمال مینمایند از تکنیک های عوض کردن ذهن به یک روش یا یک میزان استفاده نمیکنند. اعمال این مقولات در داخل یک گروه و همچنین در میان گروه های مختلف متفاوت است. اغلب، اعضای یک لایه هیچ آگاهی نسبت به نوع عملکرد و سوء استفاده ای که در سطوح بالاتر یا پائین تر در یک گروه یا تعالیم خاص صورت میگیرد ندارند. بازسازی فکری بسیط، روان، و مزورانه بوده و بعضی اوقات شناخت آن سخت است، خصوصا برای تازه کارها و کسانی که بیش از حد ایده آلیست هستند. ولی وقتی حضور دارد، دارای پیامدهای قدرتمندی است.

5. تولید یک هویت جدید

 

به عنوان بخشی از روند نفوذ شدید و عمل تغییر دادن در بسیاری از فرقه ها، افراد دارای هویت اجتماعی جدیدی میشوند، که ممکن است یا شاید ممکن نباشد توسط یک بیرونی تشخیص داده شود. وقتی گروه ها به این هویت جدید اشاره میکنند، آنها از اعضایی صحبت میکنند که تغییر کرده، از نو متولد شده، ارشاد گردیده، قدرتمند شده، باز تولد یافته، یا پالایش شده است. رفتار مورد تأیید گروه به عنوان نشانه عبور فرد به مرحله تبدیل شدن به فرد جدید تعبیر میشود. از همه اعضا خواسته میشود که این هویت اجتماعی جدید را از خود بروز دهند.

بهرحال، اکثریت بالای افرادی که این گروه ها را ترک میکنند از محتوای فرقه، و از رفتارها و برخوردهای فرقه ای تهی میشوند، و بدون عوارض به نقطه ای باز میگردند که قبل از پیوستن به فرقه بودند. به عنوان مثال، کسانی که در خاور دور سوژه بازسازی فکری بودند، به تدریج برخوردها و رفتارهای کسب کرده را کنار گذاشته و به محض خارج شدن از آن محیط به خویشتن قبلی خود بازگشتند. ما از سالها تحقیق با زندانیان جنگی، گروگان ها، زنان سرکوب شده، اعضای سابق فرقه ها، و سایر دریافت کنندگان اعمال نفوذ شدید دریافته ایم که تغییرات تحت اینگونه اعمال نفوذ ها پایدار و دائمی نبوده اند. اعتقاداتی که فرد ممکن است در مورد جهان، یک فلسفه خاص، و حتی در مورد خودش کسب کند زمانی که فرد از محیطی که آن اعتقادات به او القا شده است خارج میشود قابل برگشت است.

ما ممکن است از خودمان بپرسیم – و قطعا بسیاری اعضای سابق فرقه ها پرسیده اند – که چگونه فردی میتواند تحت آن شرایط رفتار شنیع نشان داده و سپس تحت شرایط دیگری به عملکرد نرمال بازگردد. این پدیده بطور گسترده به عنوان دوبله کردن یا به عنوان تشکیل شبه شخصیتی (یا شبه هویتی)، یک هویت تحمیل شده، یک خویشتن فرقه ای، یا یک شخصیت فرقه ای توصیف شده است. آنچه در خصوص این توصیف مهم است آن است که آنان فراخوان به توجه به یک پدیده مهم روانی و اجتماعی میدهند که نیازمند مطالعه دقیق است. یعنی اینکه افراد معمولی با اعتقادات و رفتارهای خودشان، میتوانند در هویت اجتماعی شان چرخانده شوند ولی نهایتا میتوانند خویشتن قدیمی خود را بازیافته و به پیش حرکت کنند.

با گفتن این مطلب منظور من این نیست که افراد در فرقه ها یا گروه هایی که پروسه های بازسازی فکری را مورد استفاده قرار میدهند با رل بازی کردن، تظاهر کردن، یا وانمود کردن فقط دروغ میگویند. هر کس که با یک دوست قدیمی که با عضو شدن در یک فرقه متعصب، مثلا برای برنامه تغییرات عصر جدید، تغییر کرده دیدار کرده باشد، میداند که چیزی عمیق تر از صرفا رل بازی کردن در آن دوست قدیمی عمل میکند که به خویشتن جدید وی یا گروه جدید او بستگی دارد، یعنی کوته فکرانه صحبت میکند، به شدت قلیان میکند، و بر اظهاراتش دگم است. این قطعا نقش بازی کردن نیست. این پدیده بیشتر غریزی و یک تجربه واقعی است.

دوبله شدن، یا تشکیل شبه شخصیت، کلید مطلب است. این فاکتوری است که نهایتا به اعضای فرقه امکان میدهد تا گروه هایشان را ترک کنند و به ما اجازه میدهد تا بفهمیم چرا کارهای مشاورین خروج از فرقه به عنوان وسیله ای برای هوشیاری مجدد شخصی که در معرض پروسه های بازسازی فکری بوده است مفید است. حقیقت مرکزی اینست که: هویت اجتماعی کسب شده در سیستم بازسازی فکری محو میشود، همانطور که برونزه شدن فرد در زیر آفتاب وقتی که مدتی دیگر زیر آفتاب نباشد از بین خواهد رفت. روند مربوطه البته خیلی پیچیده تر از این آنالوژی است، ولی من میخواهم تأکید نمایم که تفکرات و رفتارهای فرقه ای اکتسابی و نه ذاتی است.

یک محیط فرقه ای است که هویت فرقه ای را تولید و حفظ مینماید. برخی افراد برای همیشه در گروه باقی می مانند، ولی اکثریت بالایی در یک نقطه ای بالاخره جدا میشوند، که یا خودشان قدم به بیرون میگذارند و یا توسط خانواده و دوستان بیرون کشیده میشوند. فهم پدیده بازسازی فکری برای دانستن بیشتر در خصوص نقشی که گروه های پشتیبانی اجتماعی یا فشار برای همه ما ایفا میکنند حیاتی است. این موضوع نه تنها برای خانواده هایی که بستگانشان در گروه های فرقه ای هستند، بلکه همچنین برای اعضای سابق که میخواهند بدانند چه تئوری های روانشناسی یا اجتماعی برای توضیح آنچه بر آنها اتفاق افتاد وجود دارد، و برای هر کسی که میخواهد چیزی در خصوص اینکه چگونه این ها همه عمل میکنند بداند مهم است.

6. آزمایشات غیر مجاز

 

فرقه ها آزمایشات غیر مجازی را به اجرا میگذراند. آزمایش غیر مجاز چیست؟ افراد حرفه ای در گیر در تحقیقات مشروع هدایت شده پزشکی و روانشناسی محدود به استانداردهای معینی هستند که از زمان پایان جنگ جهانی دوم و ابداع قواعد اخلاقی نورنبرگ Nuremberg به اجرا در آمده اند، که مشخص میکنند که در هر مجموعه ای که هرگونه آزمایشات بر روی انسان انجام میشود، آن آزمایش نمیتواند بدون رضایت آگاهانه کامل کسانی که در آن شرکت میکنند صورت بگیرد. برای کسب چنین رضایتی، آزمایش کنندگان میبایست هر آنچه که قرار است به عنوان عواقب وارد شدن فرد به برنامه آزمایش اتفاق بیفتد یا احتمال دارد اتفاق بیفتد را با جزئیات برایش شرح دهند. در جهان متمدن مدرن، کسانی که بر آنها آزمایشاتی انجام میشود، چه آزمایش پزشکی و چه روانشناسی باشد، باید رضایت کامل داشته باشند. اگر هر دانشمند یا محققی که پول از کشور یا ایالت میگیرد بخواهد آزمایشات اجتماعی در خصوص عملکرد کنترل رفتاری انجام دهد – که توسط بسیاری از فرقه ها و گروه های امروزی که از روند بازسازی فکری استفاده میکنند اجرا میشود –  مطمئنا با مشکلات عمیقی روبرو میشود. بنابراین، زمانی که از من سؤال میشود که چرا مطالعات منتشر شده بیشتری در خصوص بازسازی فکری وجود ندارد، جواب اینست که این موضوع جزو آزمایشات غیر مجاز میباشد.

بسیاری اعضای سابق فرقه ها به من گفته اند که، “اگر از قبل در خصوص هریک از آنچیزهایی که عاقبت به صورت یک گام در هر نوبت برای انجامش هدایت شدم میدانستم، هرگز به آن فرقه نمیپیوستم”. البته، دلیل اینکه به آنها گفته نشده است این است که بازسازی فکری خوب عمل نماید؛ گروه فرقه ای نیازمند به فاکتور کلیدی برنامه کار پنهان است. اگر این گروه ها برای مردم توضیح بدهند که چکار دارند میکنند، آنان هرگز نخواهند توانست یک محیط مناسب برای بازسازی فکری ایجاد نمایند.

فرض بگیرید که عضو یک فرقه به یک فرد در خیابان مراجعه کرده و بگوید: “اگر شما برای یک شام و سخنرانی در خصوص استرس و افسردگی در مکانی که من زندگی میکنم بیایید، شما نهایتا کارتان به خرید هرچه بیشتر و بیشتر دوره های گران قیمت، مدیتاسیون و تنفس عمیق هشت ساعت در روز برای سی روز در یک دوره خیلی گران قیمت دیگر، و نهایتا کار کردن برای سازمان جهت پرداخت بهای دوره های مربوطه خواهد کشید. شما سپس خانواده و دوستان تان را ترک کرده و وقت خود را بطور تقریبا تمام و کمال در اختیار ما خواهید گذاشت.” چگونه این فرد خواهد توانست عضو گیری جدید بنماید؟

یا چقدر احتمال دارد که یک نفر در قبال این پیشنهاد اظهار رضایت نماید: “اگر شما به گروه مطالعه انجیل من بپیوندید، شما خانواده تان را ترک کرده، به نقاط دور افتاده جهان فرستاده شده، اغلب از بدن شما برای جذب مردان استفاده خواهد گردید، و تمامی پولی که حین گدایی جمع میکنید برای رهبر فرقه در ایالات متحده جایی که در مکان خیلی لوکسی زندگی میکند فرستاده خواهد شد. اوه، داشت یادم میرفت، و ما شما را برای انجام تمام این کارها در جهت منافع رهبر مغزشویی خواهیم کرد”؟

چگونه یک عضو شده میتواند توضیح  داده و رضایت طرف را جلب نماید اگر بگوید: “من الان این تست شخصیتی را از شما بعمل می آورم که ما همیشه اینطور تعبیر میکنیم که شخصیت شما درهم شکسته است. بعد شما به خرید دوره های خیلی گران قیمت هدایت خواهید شد و هزاران دلار برای کشف زندگی های گذشته خود و سپس برای کشف زندگی های گذشته مردان کوچک بیشماری که نمیتوانید ببینید که ما ادعا میکنیم در جلد شما در آمده اند خواهید پرداخت”؟ چقدر فکر میکنید که این ترفند موفق خواهد بود؟

بسیاری گروههای فرقه ای مدرن اعضایشان را با استثمار روانی، استرس، و فشارهای اجتماعی به منظور کسب تغییرات رفتاری مطلوب روبرو میکنند. در نقطه پیوستن، یا حتی مدتها بعد از آن، اعضا اطلاعات خیلی کمی از آنچه نهایتا به آن هدایت خواهند شد دارند. نه همه، ولی بسیاری از این گروه ها در فاز عضو گیری فریبنده هستند. و همه آنها نسبت به نقطه آخر خود فریبکاری میکنند. اگر آنهایی که از پروسه  های بازسازی فکری استفاده مینمایند حقیقت را در خصوص تکنیک های خود بیان میکردند، آنها میبایست مردم را نسبت به راههایی نظیر آنچه من الان ترسیم کردم مطلع مینمودند. ولی به این دلیل است که گروه های فرقه ای به اخلاقیات و قوانین حاکم بر شرکت انسان در آزمایشاتی که آنها کاسبی شان را بر آن پایه پیش میبرند گردن نمیگذارند. یک رهبر فرقه حتی ممکن است در خصوص گروه خود یا دایره مرکزی پیروان خود به عنوان “انسان آزمایشگاهی” صحبت کند!

مردمی در همه جوامع هستند که در قرائت دیگران به منظور کشف بهترین راه بکارگیری جذبه شخصی و نفوذ خویش و روش های مجاب سازی جهت جذب آنان تبحر دارند. آنها با مهارت نحوه مراجعه خود را تصحیح میکنند. برخی از آنها ممکن است برنامه خود را جلوتر از زمان طراحی کنند، در حالیکه بعضی دیگر به نظر میرسد همچنان که راههای مختلف مجاب سازی را امتحان میکنند سر بر می آورند. گروه های معینی حتی با روانشاسان اجتماعی مشورت کرده اند تا به آنها در جهت منظم و کامل کردن برنامه هایشان برای مؤثر تر کردن آنها کمک نمایند. ولی بیشتر، رهبران فرقه ها و گروه هایی که از پروسه های بازسازی فکری استفاده میکنند به روش های سنتی اعمال نفوذ توجه نشان میدهند، بنابراین از مشاهدات خودشان جهت تکمیل عضو گیریشان و همچنین نگه داشتن آنها وقتی که پیوستند استفاده مینمایند. آنچه حیاتی است این است که این برنامه ها هماهنگ و کادربندی شده و، در اغلب موارد، بوجود آورنده یک سطح دوم از کادرهای کمک کننده است که نقش های معینی در عضو گیری، الگو شدن در خصوص رفتارهای تأیید شده، متقاعد کردن افراد برای ماندن، و در خاطرات ثبت کردن رفتارهایی که رهبر میخواهد ایفا مینمایند.

وقتی می بینیم که مردم چگونه در فرقه های امروزی و گروههای بازسازی فکری گرفتار شده اند و وقتی مشاهده میکنیم که چگونه رهبران فرقه ها و سایر سوء استفاده کنندگان برنامه های مغزشویی خود را حول تقریبا هر موضوعی فرمولبندی میکنند، پی میبریم که چقدر هویت اجتماعی انسان شکننده است. آنچه برنامه های اخیر را در جهت بوجود آوردن تغییر برخوردها و رفتارها تا این اندازه مؤثر مینماید این است که روش های مجاب سازی به سطح نویی از پیچیدگی رسیده اند. و از طریق متد های جدید تهاجم به خویشتن افراد، فرقه ها و سایر گروههایی که از پروسه های بازسازی فکری استفاده میکنند مردم را تا لبه دیوانگی پیش برده، و در برخی موارد حتی از روی لبه هم هول میدهند. هیچ کنترلی بر کار این دزدان ذهن و روح بچه های ما، دوستان ما، بستگان ما، و عزیزان ما وجود ندارد. در حال حاضر، فرقه ها بدون مانع و بدور از هر نوع وجدانی به کارشان ادامه میدهند.

فصل چهار: فرقه ها چه عیبی دارند؟

متاسفانه رجوی که نتوانست شجریان را فریب دهد، مرضیه را با تجاربی که از تودهنی شجریان خورده بود بکمک دیگر فریب خوردگانی چون آقا و خانم متین دفتری بدام انداخت 

بقلم داود باقروند ارشد

مرضیه چگونه به دام فرقه رجوی افتاد _ سال های جدایی _ اسارت وزندان ومرگ درفرانسه - Iran Interlink MEK Rajavi CultIran Interlink MEK Rajavi Cultاین قلم مدتها همراه مرضیه خواننده پر آوازه ایران در لندن و اردن[1] و هنگام حضورش در شورای ملی مقاومت بوده ام. او یکی از نوارهایش را نیز وقتی در اردن با هم بودیم به یادگار به این قلم هدیه کرد که متاسفانه هنگام فرار از جهنم اشرف در عراق جا ماند. 

 مرضیه مطرب؟  

مرضیه از طریق آقای هدایت الله و خانم مریم متین دفتری و اعتمادی که به آنها داشت به دام فرقه رجوی افتاد. رجویها که در اوج ایزولاسیون داخلی و نیرویی بسر میبرد همچون تشنه ای در نمکزار به حمایت سلبریتی ملی ای همچون مرضیه نیاز حیاتی داشتند. بویژه که هم احمد شاملو و هم شجریان با خائن خواندن مسعودرجوی از همکاری با او خودداری کرده بودند و مسعودرجوی آنها را مزدور رژیم و خائن و دشمن نامیده بود. از این رو در اوج دجالگری که مسعودرجوی علنا در جمع ما مجاهدین و اعضای مجاهد شورا، میگفت:“خیال نکنید که ما مطرب شده ایم. این عمله و یابوهای بورژ وازی را اگر ما سوار نشویم رقبایمان سوار میشوند و بهره اش را میبرند.” وصف و ترور شخصیتی مرضیه توسط رجوی که در مقابل مریم رجوی سربلند نکند

رادیو زمانه | آهنگ زمانه | موسیقی ایرانی | غروب مرضیه در «صبح روشنایی‌ها...»هرچند در ظاهر سنگ تمام برایش گذاشتند. یک اکیپ چهارنفره با مسئولیت نیکو خائفی اشک زری (عضو شورای رهبری)، حمید رضا طاهر زاده “طاهر”، کامیار ایزدپناه  و حتی پذیرش اینکه حمیدرضا طاهر زاده از عضویت سازمانی عملا خارج شود، چون هم مرضیه علاقه خاصی به او داشت، بویژه که نسبت به اعمال انقلاب ایدئولژیک در مورد طاهر زاده مشکل هم داشتند و دارند، بنابراین طاهر زاده را صرف مرضیه کردند و تنها در قالب عضو شواری ملی مقاومت در کنار مرضیه جهت کنترل او حضور پیدا میکرد. و اینگونه مسعود رجوی برای مرضیه مایه گذاشت که نشان میداد بعد از تنفری که مردم ایران نسبت به رجوی از خود نشان دادند، تا چه حد به حمایت مرضبه برای ادامه حیات ننگین و خائنانه اش نیاز دارد.

ظهور مرضیه ای دگر و تهدید تمامیت مسعود و مریم رجوی

شجریان

مسعود و مریم رجوی  فکر میکردند مرضیه نیز مانند دیگر خوانندگان و هنرمندان امثال منوچهر سخایی، محمد شمس، عماد رام و… با دریافت سهمی از پولهای عراق بعنوان مقرری وزندگی در حاشیه مناسبات سازمان میتوان از او نیز بعنوان یک سلبرتی هنری و خنثی در برنامه ها و شوهای مریم رجوی مورد سوء استفاده قرار داد.

اما  زوج رجوی بسیار زود فهمید که مرضیه آنکسی که فکر میکردند نیست، او از سلاله خورشید است و با تاریکی و دجالگری و امام زمان بازیهای رجوی در نبرد  و تهدید جدی برای رهبری خیانت بار مسعود  و مریم است. در زیر گزارش خود مسعود رجوی که از سایت فرقه رجوی نقل شده است را بخوانید. این گزارش ناظر به زمانی است که مسعود و مریم قصد دارند قبل از حمله آمریکا به عراق با بجا گذشتن همه مجاهدین از عراق فرار کنند و همه مجاهدین را تنها بگذارند و مرضیه نیز باید از عراق خارج شود، ولی مرضیه همه نقشه های خیانتبار آنها را نقش بر آب میکند .

 گزارش شخص مسعود  رجوی را بخوانید  تا توضیح داده شود:

https://leader.mojahedin.org/i/news/69519در روز ۲۱مهر ۱۳۷۶ در پایان یک اجلاس شورا در یکی از قرارگاههای ارتش آزادیبخش ملی ایران، خانم مرضیه درخواست شگفت انگیزی به من ارائه کرد. در این زمان او ۷۳سال داشت. نزدیک غروب، مریم به من گفت خانم مرضیه سفر بازگشت خود به فرانسه را لغو کرده و می‌خواهد تورا ببیند. پرسیدم موضوع چیست؟ مریم گفت: دو پایش را در یک کفش کرده و می‌گوید ارتش آزادیبخش را انتخاب کرده و هیچ‌کس حتی تو هم نمی‌توانی انتخاب او را تغییر بدهی…از مریم پرسیدم آیا ایشان در پاریس مشکل و کمبودی دارد؟ گفت تا آن‌جا که من می‌دانم خیر اما خودت هم بپرس…  ساعتی بعد خانم مرضیه ازمحل اقامت موقتش در بغداد به قرارگاه بدیع زادگان آمد. مریم و من که از این پیشتر با ایشان خداحافظی کرده بودیم به دیدارش شتافتیم. مضمون صحبتمان را خلاصه می‌کنم. خانم مرضیه گفت: آقا، چیزی از شما می‌خواهم به‌شرط این‌که نه نگویی! گفتم هر چیز که شما بگویید به روی چشم الا این‌که بخواهید در اینجا بمانید، چون این محیط امنیت ندارد، مناسب کار و فعالیتهای شما[نگارنده: منظورش شخص خودش و مریم رجوی است] هم نیست، هوای آن هم برای شما خوب نیست، امکاناتش بسیار محدود است و خلاصه خسته خواهید شد. [نگارنده: مگر تا روز قبلش امنیت بود، هوایش هم خوب بود؟]اگر در پاریس مشکل یا کم و کسری دارید، بفرمایید، به روی چشم… خانم مرضیه با اشاره به مریم گفت: خیر، «خانوم» ترتیب همه چیز را داده‌اند. در پاریس باغ بزرگی برایم گرفته‌اند. استودیوی جداگانه هم برای تمرین و ضبط صدا با تجهیزات دارم. بهترین ارکستر در اختیارم است. مجاهدین هم در کنارم هستند و از چیزی فروگذار نمی‌کنند. با هنگامه هم در ارتباط هستم و حالش خوب است… گفتم: پس مشکل چیست؟ با نگاهی پر مهر و اشتیاق به مریم، که گویی دوری از او را بر نمی تابد و نیز می‌خواهد او را در برابر مخالفت من، به حمایت از درخواست خودش بکشاند گفت: می‌خواهم نزدیک «خانوم» باشم. [نگارنده: مرضیه بیچاره نمیدانست که مریم فردایش دارد فرار میکند به فرانسه]نمی‌خواهم زن ویژه باشم، من رزمنده ارتش آزادیبخش هستم… گفتم: خانم مرضیه، بزرگواری شما چیز ناشناخته‌یی نیست اما در این سن و سال و با کسالتهایی که دارید چگونه می‌خواهید رزمنده باشید؟ این چه انتظاری است که از خودتان دارید؟ گفت: لااقل برای بچه‌ها و راهگشایان ملتم آشپزی که بلدم، اگر این را هم قبول نداری، دستکم دعایی بدرقه راهشان می‌کنم. میهمان نیستم و از امروز صاحبخانه ام .سپس سوگند خورد که با خلوص می‌خواهد بر روی اولین تانک بجانب دشمن بشتابد. تأکید کرد که فکر همه خطرات را هم کرده و خونش مانند دیگر مجاهدان کمترین فدیه آزادی ملت ایران است…آخر سر هم با لحنی اخطارگونه به من، دوباره تأکید کرد که هیچ‌کس نمی‌تواند انتخاب او را تغییر بدهد والا دست به قهر و اعتصاب می‌زند.شگفتا در حالی‌که مرضیه، آتشین می غرید، مریم دست او را گرفته بود و به آرامی می‌گریست و من هنوز نمی فهمیدم که این اشک شوق و غرور و تحسین است. راستی که مرضیه اصل و وصل خویش را در مریم رهایی باز یافته بود.دقایقی بعد هزاردستان و خاتون هنر ایران، قلم به‌دست گرفت و یک برگ زرین و جاودانه مقاومت و هنر را، به‌صورت یک نامه نوشت و خطاب به من ابلاغ کرد. این غزل غزلهای او بود. وقتی خواندم، فهمیدم که تا آن روز مرضیه را نشناخته بودم. با شرمندگی از عنوانهای پر لطفی که به من داده است، از آن‌جا که مجاز نیستم هیچ چیزی را از نامه تاریخی بانوی سرفراز هنر حذف کنم، امانت را عیناً به موزه مقاومت تقدیم می‌کنم و به استحضار همه هموطنان به‌ویژه زنان اشرف‌نشان این مرز و بوم می‌رسانم:گزارش مسعود رجوی از رویکرد مرضیه نسبت به خواست رجوی به فرار از عراق

نامه مرضیه به سازمان نقل از سایت مجاهدین

https://leader.mojahedin.org/i/news/69519

مرضیه که خود فرد پاک و پاکیزه ای بود، فکر میکرد که با خدایان پاکیزگی طرف است. و از همین رو به این زوج دجال و مجاهدین عشق میورزید ولی نمیدانست که با یک فقره ضحاک مار بدوش و یک قواد مواجهه است که جان ایرانیان که هیچ جان مجاهدینی که فدایی او بودند نیز سرسوزنی برایشان ارزش ندارد. 

 رجویها که فکر میکردند با یک مطرب طرف هستند و به محض گفتن اینکه عراق در حال اشغال است و باید برود اروپا، همچون خودشان بلافاصله استقبال خواهد کرد.

اما با رویکرد صادقانه و فداکارانه مرضیه چنان شوک شدند و مرضیه بدون اینکه بداند چنان خیانت مسعود و مریم را در آینه خودش برای خود ایندو رهبر فراری به نمایش گذاشت که کینه عمیقی از او بدل گرفتند.

رجویها مجبور شدند ما ها مسئولین را جمع کنند و مشکلی که ایجاد شده است را مطرح کنند، بدون اینکه بگویند مرضیه دارد طرح فرار آنها را خراب میکند. بلکه گفتند اگر مرضیه را نتوانستیم متقاعد کنیم که به خارج برود ممکن است در اثر شدت بیماری در عراق بمیرد!!! شما ها باید حواستان جمع باشد!! حتی در نهایت در جلسه عمومی نیز به این رویکرد خطرناک مرضیه برای  اعتبار رهبری خودشان اشاره کردند. 

ترس رجویها این بود که وقتی مرضیه در عراق بماند و بعد بفهمد که ایندو فرار کرده اند چگونه بر سرشان آوار خواهد شد. بویژه با وجهه ملی و بین المللی و ورحیه جنگنده ای که مرضیه داشت، فقط باید او را میکشتند تا ساکتش کنند. 

هرچند این مسئله ای نبود که ایندو جرثومه های خیانت و وطن فروشی نتوانند از پس آن برآیند و در نهایت با هزاران دروغ و فریب او را راضی به خروج از عراق کردند.  ولی از آنجا که خیلی دیر شده بود پس از سقوط صدام، مرضیه مدت ۱۰ روز در مرز عراق و اردن سرگردان بود تا سرانجام موفق شد از این کشور خارج شود و به اروپا برود.

وقتی مرضیه بعدها در اروپا فهمید که بازهم فریب خورده و ایندو خود فرار کرده اند و علت اصرار آنها به خروج از عراق چه بوده بخاطر خیانت آنها به اعضا و جنبش دست به اعتراض زد. مرضیه در دفتر خاطراتش در زمانیکه به اسارت فرقه رجوی در آمده بود هر روز از خیانتها و فریب های رجویها نوشته بود. هر روز از اعتراضاتش به عملکردهای خیانتبار رجویها و بلا جواب ماندن آنها پر بود که مریم رجوی دستور داد دفتر خاطراتش را زندانبانان او از وی دزدیدند. مرضیه دست به اعتراض زد و حتی خواستار رسیدگی در شورای ملی مقاومت شد که متاسفانه  با اکیپ کنترل چهار نفره و افزایش نفرات کنترل او، مرضیه را در دهه هفتاد زندگی با انبوه بیماری و در اوج تنهایی عملا خفه کردند و نگذاشتند صدایش به جایی برسد. خاطرات روزانه اش را جنگ و جدالهایی که با مریم رجوی و کشتاپویی که او را کنترل میکردند داشت را از او دزدیدند که بدست کسی نرسد. 

 خیانت مسعود و مریم رجوی در مورد هنرمندان و بویژه مرضیه بسیار دامنه دار است متاسفانه اسماعیل وفایغمایی که از بسیاری با خبر است حق مطلب را ادا نمیکند. شاید هم خود اسماعیل وفا را علیه مرضیه به خدمت گرفته بودند که اینگونه در سکوت از طرح جزئیات است. چون رجوی اجازه نمیداد که افرادی مانند اسماعیل که با رجوی مسئله داشت در جریان مشکلات مرضیه قرار بگیرند. حتی از او بعنوان فردی ملایم که مرضیه میشناخت برای فریب مرضیه استفاده هم میکرد. همانگونه که از مزدور زن باره ای بنام حمیدرضا طاهر زاده و محمد شمس استفاده میکرد.

داود باقروند ارشد 

اکتبر 2020

مهرماه 1399

؟ خانواده های مجاهدین اسیر در لیبرتی، نماینده خلق یا ضد خلق

دسامبر 25, 2015

گفتگو با تلویزیون مردم بهمراه متن اصلی گفتار.

چرا در ایران خانواده های عنصر پیشتاز آنگونه که آقا و خانم رجوی بدرستی در بوق کرنا کرده اند، دست در  گلوی همین زوج و حرکتی که مدعی اون هستند دارند؟

چرا خانواده های مجاهدین بعنوان نمایندگان خلق دست در گلوی رجوی دارند؟ چه خانواده هائیکه که از داخل میآیند چه آنها که از خارج میآیند.

متن اصلی همین گفتگو با کمی تغییرات و افزودن پیوستها را بصورت پی دی اف با کلیک کردن روی لینک زیر بخوانید.

متن اصلی گفتگوی داود ب ارشد با تلویزیون مردم

ماورای وقاحت و دروغگویی گوبلزی رجوی علیه خانواده ها در حضیض درماندگی و رسوایی

آوریل 24, 2015

اطلاعیه های سراپا دروغ و نیرنگ و تناقضات آشکار فرقۀ رجوی علیه خانواده های ساکنان لیبرتی و مشخصا علیه اینجانب و دخترم

فضاحت جاسوسی و شناسایی و عکس برداشتن سران فرقۀ رجوی از خانواده ها در بیرون لیبرتی با بریدن و سانسور عکسهای کارمندان وزارت حقوق بشر عراق و یونامی و کمیساریا در کنار آنان در عین ادعای محاصره و زندانی شدن خودشان  و متهم کردن خانواده ها به اینکه از ایران آمده اند تا لیبرتی را در عراق شناسایی کنند!! و با احتساب یاوه های این اطلاعیه ها همۀ 75 میلیون مردم ایران اعضای اطلاعات و نیروی قدس رژیم می باشند چیزی که خود رژیم هم فکرش را نمی کند!!

رهبری «سازمان مجاهدین خلق ایران»!! در اطلاعیۀ دوم بسیار مضحک خود با امضای دبیرخانۀ تنها آلترناتیو دموکراتیک کل ایران در حال و آینده!! مستقر در اتاق «پاریس»! واقع در لیبرتی بغداد!!  تمام افراد خانواده های دیگر را که برای دیدن فرزندانشان به لیبرتی رفته بودند بدون نام بردن از آنان به عنوان بستگان اینجانب معرفی کرده!! و از میان آنان تنها نام شخصی را با فامیل ما ذکر کرده که نه تنها به عراق نرفته بلکه چنان شخصی با فامیل ما اساسا وجود ندارد!! در حالیکه هیچ کسی از خانواده و بستگان ما به جز دخترم به همراه همسرش که هیچ نسبتی فامیلی با ما ندارد به لیبرتی نرفته است. دخترم از ایران به دعوت خود «سازمان مجاهدین» در نامه ای از زبان خواهرش که در لیبرتی است برای دیدن خواهرش که در عمرشان همدیگر را ندیده اند رفته بود زیرا در آن نامه که در سایتهای خود سازمان منتشر شد خواهرش نوشته بود که در سفر اول او سه سال پیش در جلوی در لیبرتی برای دیدن خواهرش از داخل کمپ به بیرون آمده ولی دیده بود که او رفته است.

بفرمایید دبیر خانۀ شورا! از پاریس! چگونه و به چه هدفی و با چه حقی از دختر و دامادم جلوی در لیبرتی در بغداد! عکس برداشته است؟ و با چه مدرکی خواهری را که برای دیدن خواهرش که هر گز در عمر خود او را ندیده است رفته مأمور وزارت اطلاعات می نامد؟ آیا انبوه خانواده هایی که طی سالهای گذشته با اجازۀ خود سازمان مجاهدین  از ایران به داخل اشرف آمده و با عزیزانشان دیدار می کردند عضو وزارت اطلاعات بودند؟

به قلم قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ بخش روابط خارجی سازمان مجاهدین

يكی گفت: خسن و خسين هر سه دختران مغاويه بودند كه در مدينه آنان را گرگ خورد. گفتند: خسن و خسين نبود، حسن و حسين بود. هر سه نبود، هر دو بود. دختر نبودند، پسر بودند. مغاويه نبود معاويه بود. پسران معاويه هم نبودند بلکه پسران علی بودند. در مدينه گرگ آنها را نخورد بلكه حسن را زنش زهر داد، حسين را هم شمر در كربلا کشت. آن كسی هم كه گفتند گرگ او را خورد يوسف بود آن هم در مدينه نبود در راه كنعان به مصر بود آن هم نخورد بلكه برادرهاش گفتند گرگ او را خورد كه از اصل دروغ بود. پس در این افاضۀ جنابعالی حتی یک کلمه هم راست نبود و کلمه به کلمه اش دروغ بود!.

حالا فرقۀ رجوی نیز در نهایت درماندگی و سردرگمی از افشاگریهای ما اعضای قدیمی و مسئولان سابق سازمان مجاهدین خلق بویژه اینجانب علیه سیاستها و عملکردهای فضاحت بار رجوی با صدور دو اطلاعیه در مورد تلاشهای اخیر چند خانوادۀ ساکنان لیبرتی از جمله دختر کوچکتر اینجانب به قدری افسار پاره کرده که حتی طرز دروغسازیها و زیرکی سالیان قبل خودش در بافتن دروغها و تهمتهای واهی را هم از یادش برده است بطوریکه اینجانب که دهها سال تمام اطلاعیه های این سازمان و شورای دستسازش را ترجمه می کردم و با انواع دروغها و مبالغه ها و یک کلاغ چهل کلاغهای رهبری آن آشنا هستم چنین اطلاعیه های ناشیانه با دروغهای تو در تو و متناقض و جملات و یاوه های ناهمگون و آشفته ندیده و نخوانده بودم بطوریکه من و بسیاری از دوستان جدا شده و از اعضا و مسئولین قدیمی دیگر سازمان که با سبک اطلاعیه های سالیان آن آشنا هستند و نظرشان را در این مورد به من گفتند فکر نمی کنیم این اطلاعیه ها مثل سابق توسط رحمان (عباس داوری) که دیگر ازکار افتاده شده و یا محمود عطایی مسئول اطلاعات و امنیت که به آلبانی منتقل شده و مشغول مسائل مربوط به فروپاشی تشکیلات در آنجا می باشد نوشته شده و یا حد اقل چک شده باشد بلکه نوشته و ساخته و پرداختۀ ویترینهای کم سواد و ناشی در سیاست و اطلاعیه نویسی به اصطلاح “شورای مرکزی” جدید امثال زهره اخیانی و فرشته یگانه و دیگرانی در بخشهای پرسنلی و جی اس (جنگ سیاسی) می باشد.

قبل از پرداختن به دروغها و یاوه ها و تناقضات این اطلاعیه ها خواهشمندم حتما هر دو اطلاعیه را به دقت در لینگهای زیر که در سایت اصلی و رسمی «سازمان مجاهدین» منتشر شده اند بخوانید:

لینگ اطلاعیۀ اول:

http://www.iran-efshagari.com/index.php/2015-01-20-00-13-15/2015-01-20-00-15-21/2015-04-15-09-33-14

لینگ اطلاعیۀ دوم:

http://www.mojahedin.org/news/154525/

حالا یک به یک دروغها و تناقضها و یاوه های این اطلاعیه ها را برملا می کنیم:

1-     در عنوان و متن اطلاعیه ها آمده که این افراد مزدوران اطلاعات و نیروی قدس رژیم هستند با عنوان خانوادۀ مجاهدین!! یعنی افراد خانواده های مجاهدین نیستند!! و در اطلاعیۀ اولی نوشته که آنها «به شناسایی اطراف کمپ پرداختند». و در هر دو اطلاعیه تأکید شده که دولت آمریکا و سازمان ملل تعهد مکتوب به ما داده اند که از ورود هر گونه نیروی «خارجی»!! به کمپ جلوگیری کنند یا در جمله ای دیگر «هیچ کسی» را نگذارند به کمپ لیبرتی دست یابند!! خوب حالا اگر این افراد مزدوران اطلاعات و نیروی قدس رژیم و «نیروی خارجی» هستند و هیچ ربطی به افراد و ساکنان لیبرتی ندارند (طبق اطلاعیۀ اول) حضرات اطلاعیه نویسان ناشی فرقه! دیگر پس چرا در بیش از نیمی از اطلاعیۀ دوم، زینب دختر بزرگتر اینجانب ساکن لیبرتی را و مطالبی را که به اسم او قبلا منتشر کرده اید آن هم با نام فامیل من یعنی «حسین نژاد» (با عقب نشینی و غلط کردم ناگهانی از تغییر فامیل او طی نامه نگاریهای قبلی از جمله همین نامه که به آن استناد می کنید به نام فامیل مادر شهیدش) و با اعتراف به اینکه من پدر او هستم مطرح و درج نموده اید و در حالیکه در اطلاعیۀ اول هیچ اشاره ای به نسبت این خانواده ها با افراد ساکن لیبرتی نکرده اید پس چگونه در اطلاعیۀ دوم با دروغگویی و شیادی بی سابقه همۀ خانواده ها را با فامیل من یعنی «حسین نژاد» نوشته یعنی در حقیقت گفته اید که همه شان افراد خانوادۀ یکی از افراد ساکن لیبرتی می باشند!!.

2-     اگر این افراد مزدوران وزارت اطلاعات رژیم و نیروی قدس هستند دیگر قید این شکوه و شکایت که آی «این مأموران سفرشان به عراق و اقامتشان توسط سفارت رژیم در بغداد سازمان داده شده است» چه معنی دارد؟ آیا این خود اعترافی نیست به اینکه آنها خانواده های افراد ساکن لیبرتی می باشند که نیاز به «سفر» و «اقامت» دارند؟!

3-     در اطلاعیۀ اولی آمده که «بر اساس گزارشهایی که از داخل کشور به مقاومت رسیده»!! «مزدوران قرار است در روزهای بعد نیز به لیبرتی برده شوند»!! خوب پس چرا این گزارشها قبل از آمدن این خانواده ها به دست شما نرسید که فریاد برآورید و افشاگری کنید که «آی یک عده مزدور دارند می آیند  به لیبرتی که ما را شناسایی بکنند به کشتن بدهند»!!. اطلاعیه دادن بعد از آمدن افراد به دم در لیبرتی و اینکه باز هم می آیند دیگر نیاز به «گزارشها از داخل کشور» به منظور ادعای پایگاه مردمی داشتن ندارد!!. جالب این است که در اطلاعیۀ دوم به جای «داخل کشور» این بار نوشته «گزارشها از داخل رژیم»!! خوب چشممان روشن!! از داخل رژیم جنایتکار آخوندی به شما گزارش می کنند که حضرات «منافقین» ما یک عده از مزدورانمان را فرستادیم که لیبرتی را شناسایی کنند و زمینۀ کشتار شما را فراهم بیاورند، پس به هوش باشید!!! اولا اگر شما اینقدر افراد نفوذی در اطلاعات و داخل سری ترین نهادهای رژیم دارید پس در همۀ نهادهای رژیم هستید خوب پس چرا در لیبرتی نشسته فاضلاب پر و خالی می کنید؟! بفرمایید به عنوان یکی از جناحهای رژیم کودتا کنید! وثانیا پس معلوم شد چرا اینقدر به مزدوران اطلاعات علاقه دارید که خانواده های افرادتان و حتی خانواده های شهدایتان (تمام خانواده هایی که در این هفته به لیبرتی رفتند از جمله دختر من از خانواده های شهدای مجاهدین هستند) به ادعای مزخرف و مضحک شما اطلاعاتی رژیم شده اند خوب اگر خانواده های «مجاهدین و گوهران بی بدیل و اشرفیان لیبرتی»! مزدور رژیم شده اند پس بقیه یعنی 75 میلیون ایرانی دیگر (خلق قهرمان ایران!) همه مزدور اطلاعات رژیم و عضو نیروی قدس هستند! و شما مجاهدین خلق یعنی مجاهدین اطلاعات رژیم هستید!!. ثالثا شما که می گویید سفیر رژیم و سایتهای وزارت اطلاعات ماهها قبل اعلام کرده بودند که تلاشها برای دیدار خانواده ها با افراد ساکن لیبرتی جریان دارد دیگر چرا مدعی دریافت گزارشهایی ویژۀ شما از داخل کشور و رژیم هستید؟!

4-     اطلاعیه نویس ناشی فرقۀ رجوی اعتراض دارد که پس چرا دولت عراق به خانواده های خارج اجازۀ سفر به عراق و لیبرتی نمی دهد؟! بدون اینکه یک نمونه یا به اصطلاح خودشان فاکت بگوید. گذشته از این وقتی بسیاری از خانواده ها حتی در زمان مالکی که فرقۀ رجوی با او بیشتر از نخست وزیر کنونی دشمنی می ورزید از خارج به دم در اشرف رفتند ولی به جای محبت و دستان و لبان فرزندانشان به دستور رهبری فرقه با دشنام و ناسزا و سنگ با شعار و پلاکارهای «ننگ ما ننگ ما فامیل الدنگ ما»!! (یعنی آی مردم ایران خانواده های ما الدنگ و اطلاعاتی شده اند!! از بقیه تان چه خبر؟!)  مواجه شدند دیگر کدام خانواده از خارج دل و دماغ سفر به عراق و برای دیدن اشرفیان لیبرتی! را دارد؟. معلوم است این بار نیز مثل زمان اشرف خانواده های داخل ایران پیشگام شده اند که علیرغم ممانعت رهبری فرقه از دیدار با فرزندانشان در اشرف بعد از سالها این بار در لیبرتی به دنبالشان آمده اند. گذشته از این اگر رهبران «سازمان مجاهدین خلق ایران» واقعا خواستار دیدار افراد با خانواده هایشان و در درجۀ اول خانواده های خارجه نشین! و نه از خلق قهرمان داخل ایران که همه اطلاعاتی شده اند!! هستند چرا برای یک بار هم که شده ولو از زبان لابیها و امت هواداران «همیشه در صحنه» ولایت عقیدتی رجوی خواستار فشار بر دولت عراق برای راه دادن خانواده های خارجه نشین جهت دیدار با فرزندان و بستگانشان نشدند؟ یا کی و کجا خانم مریم رجوی و لابیهای آمریکایی و اروپایی اش خواستار برچیده شدن کنترلها و ممانعتهای نیروهای عراقی (اگر واقعیت دارد) شده اند تا خانواده ها از ایران و خارجه به دیدار عزیزانشان و فرزندانشان آنگونه که اطلاعیه نویس فرقه مدعی آن است بشتابند؟ اگر به نوشتۀ اطلاعیه نویس به اصطلاح دبیرخانۀ شورا در اتاق پاریس در لیبرتی (چون اگر واقعا امضای این اطلاعیه ها درست است چگونه دبیرخانۀ شورا از پاریس اینهمه عکس قاچاقی از خانواده های جلوی لیبرتی در بغداد برداشته است؟!!). همچنین اگر به قول اطلاعیۀ اولی «هزاران عضو خانوادۀ ساکنان لیبرتی در اروپا و آمریکا زندگی می کنند» چرا رهبری فرقه اگر طبق دعاوی مریم رجوی واقعا خواستار انتقال ساکنان لیبرتی به کشورهای ثالث می باشد وکلایش و لابیهایش را در جهت انتقال فرزندان این خانواده ها به نزد آنها بسیج نمی کند؟!..

و اگر واقعا خواستار دیدار خانواده ها با فرزندانشان هستند وقتی هر خانواده ای را که دم در لیبرتی می آید مزدور وزارت اطلاعاتش می نامند و برای رسیدن به دم در لیبرتی نه رژیم و نه دولت عراق هیچگونه دستی نباید داشته باشند و الا «چگونه نیروهای عراقی گذاشته اند تا دم در بیایند؟»! پس بفرمایند بگویند راهش چیست یعنی پس خانواده ها از چه راهی و چگونه برای دیدار فرزندانشان بیایند اگر به گفتۀ اطلاعیه نویس ناشی فرقه «سازمان مجاهدین با یونامی قرارداد بسته که کسی را به لیبرتی راه ندهند»؟!! این تناقض گویی را چگونه می شود فهمید به جز با فرمول دم خروس و قسم حضرت عباس؟!.

حضرات ولایتمداران رهبری عقیدتی رجوی! دختر من مونا با همسرش که هر دو شغل آزاد دارند و برخلاف خانواده های خیلی از سران و اعضا و وابستگان خود فرقه که دولتی و رژیمی و حتی بعضا پاسدار و ارتشی هستند یک ریال هم از دولت و رژیم حقوق نمی گیرند و اساسا فکر و فرهنگ و اعتقاداتشان با رژیم آخوندی حاکم متفاوت است در همان حالیکه مثل همۀ مردم ایران از شما و دم و دستگاهتان و رهبری تان بیزار و متنفر هستند  (از همان عکسهایی که از آن دو در جلوی در لیبرتی گرفته اید شرم کنید تا ببینید چهره های زنان و مردان شما به اندیشۀ آخوندی نزدیک است یا آنها؟! و هیچ فردی از شما در داخل لیبرتی و هیچ ایرانی داخل و خارج کشور حتی هوادارانتان حرف شما را که اینها رژیمی هستند باور نخواهد کرد. مطمئن باشید). آنها خودشان با هزینۀ خودشان به عراق آمده بودند ولی بفرمایید در بغداد نا امن و تماما پر از نیروی امنیتی و پستهای کنترل که خودتان به آن اعتراف کرده اید بدون اجازۀ دولت عراق و بدون همراهی افراد وزارت حقوق بشر عراق و یونامی چگونه به دم در لیبرتی می آمدند که شما به خانواده ها نگویید مأموران وزارت اطلاعات و نیروی قدس رژیم هستند؟ مگر دخترم که بدون هیچگونه سرو صدا و بدون هیچگونه تبلیغ و پلاکاردی و فقط برای دیدن خواهرش که در عمرش او را ندیده است به دم در لیبرتی آمده بود چه کاری علیه شما می کرد که می گویید او و دیگر خانواده ها که آنها نیز هیچ حرکت و نمود تبلیغی و اعتراضی نداشتند مأموران وزارت اطلاعات و عضو نیروی قدس رژیم هستند؟!

5-     دخترم مونا (أذر) حسین نژاد از ایران به دعوت خود «سازمان مجاهدین» در نامه ای از زبان خواهرش که در لیبرتی است برای دیدن خواهرش زینب رفته بود (دو خواهری که هر گز همدیگر را ندیده اند) زیرا در آن نامه که در سایتهای خود سازمان منتشر شد و در همین اطلاعیۀ دوم شورا عینا به نقل از آن نامه آمده است به  خواهرش نوشته بود که در سفر اول او به عراق سه سال پیش در جلوی در لیبرتی برای دیدن خواهرش از داخل کمپ به  بیرون آمده ولی دیده بود که او رفته است حالا چگونه همان خواهرش امروز به تهمت واهی سازمان مزدور اطلاعات و نیروی قدس شده است؟ گذشته از  این از کی و چرا خط سازمان در اشرف مبنی بر انجام دیدار خانوادگی در صورتیکه خانواده به داخل کمپ بیاید تغییر کرده؟ مگر رجوی خودش در اشرف بارها در نشستهایش با ما نمی گفت: «هرخانواده ای بیاید، می تواند بیاید داخل و ما از آنها پذیرایی میکنیم، مهمان که دم در نمی ماند!»؟. علت این تغییر خط که به خوبی از اطلاعیه های اخیرشان آشکار است و معلوم می شود که خط نهایی در لیبرتی عدم دیدار مطلق با خانواده و قطع ارتباط مطلق افراد با دنیای خارج می باشد تنها و تنها وحشت از فروپاشی تشکیلات فرقه ای و جدا شدن افراد با پی بردنشان به واقعیتهای بیرون و افشاگریهای آنان می باشد و بس.

6-     رهبری «سازمان مجاهدین خلق ایران»!! در اطلاعیۀ دوم بسیار مضحک خود با امضای دبیرخانۀ تنها آلترناتیو دموکراتیک کل ایران در حال و آینده!! مستقر در اتاق «پاریس»! واقع در لیبرتی بغداد!!  تمام افراد خانواده های دیگر را که برای دیدن فرزندانشان به لیبرتی رفته بودند بدون نام بردن از آنان به عنوان بستگان اینجانب معرفی کرده!! و از میان آنان تنها نام شخصی را با فامیل ما (حسین نژاد) ذکر کرده که نه تنها به عراق نرفته بلکه چنین شخصی با فامیل ما اساسا وجود ندارد!! در حالیکه هیچ کسی از خانواده و بستگان ما به جز دخترم به همراه همسرش که هیچ نسبتی فامیلی با ما ندارد به لیبرتی نرفته است. از این گذشته اگر من به ادعای رژیم پسند حضرات، «مزدور وزارت اطلاعات» باشم آیا به همین تنها دلیل، تمام اهل خانواده ام و بستگانم که خانواده و بستگان دخترم زینب که از ساکنان لیبرتی است نیز می باشند «مزدوران وزارت اطلاعات» هستند؟! پس چرا چنانکه به ما در داخل اشرف و لیبرتی می گفتند «خانواده یعنی وزارت اطلاعات» رسما و علنا طی اطلاعیه ای نمی گویند که: آی خلق قهرمان ایران! تمام خانواده های ما مجاهدین همه شان مزدوران اطلاعات ایران هستند مواظب خودتان باشید و از آنان دوری کنید!!

7-     بفرمایید دبیر خانۀ شورا! از پاریس! چگونه و به چه هدفی و با چه حقی از دختر و دامادم جلوی در لیبرتی در بغداد! عکس برداشته است؟ و با چه مدرکی خواهری را که برای دیدن خواهرش که هر گز در عمر خود او را ندیده است رفته مأمور وزارت اطلاعات می نامد؟ آیا انبوه خانواده هایی که طی سالهای گذشته با اجازۀ خود سازمان مجاهدین از ایران به داخل اشرف آمده و با عزیزانشان دیدار می کردند عضو وزارت اطلاعات بودند؟

8-     فضاحت جاسوسی و شناسایی و عکس برداشتن سران فرقۀ رجوی از خانواده ها در بیرون لیبرتی با بریدن و سانسور عکسهای کارمندان وزارت حقوق بشر عراق و یونامی و کمیساریا در کنار آنان وقتی بسیار مضحک و نشان دیگری از درماندگی و عصبانیت سران فرقه می نماید که  ادعای محاصره و زندانی شدن خودشان را و متهم کردن خانواده ها را به اینکه از ایران آمده اند تا لیبرتی را در عراق! که تحت حفاظت و کنترل نیروهای عراقی و دوربینهایشان به گفتۀ خود سازمان مجاهدین می باشد شناسایی کنند!! مورد توجه قرار بدهیم.

سرنوشت اتودینامیک فرقه های تروریستی

آوریل 23, 2015

سرنوشت اتودینامیک

سازمان مجاهدین به کجا میرود؟

این روزها تروریسیم بطور گسترده ای وسیله ای شده است بمنظور تلاش جهت بقدرت رسیدن نیروهای بغایت عقب افتاده همانند القاعده و داعش که در شقاوت و بیرحمی حد و مرزی نمیشناسند. این تلاش البته با کمک دلارهای نفتی بعضی کشورهای منطقه ای و غیر منطقه ای سامان داده میشوند. تحت سایه آن حوادثی مانند 11 سپتامبر، بمگذاری بوستون، بالی، و شهرهای کشورهای همسایه ایران… که روزانه صدها قربانی از مردم بیگناه از کودک و پیر به کام میکشد.

در این میان اما تاسف آورتر این است که شاهدیم سازمانی که روزگاری دعاوی ترقی خواهی و رادیکالیزم و ضد استثماری و ضد امپریالیست بودن داشته است با چنین نیروهای اهریمنی چنان همسو و متحد شده است که تعجب و شگفتی همگان را برمیانگیزد.

در سه ده اخیر شاهد تغییرات واگر بخواهیم سیاسی و اجتماعی و به بیان بهتر، شاهد بروز ماهیت بسیاری از افراد و سازمانهای ایرانی بوده ایم. از جمله آنها و شاید مهمترین شان سازمان مجاهدین خلق ایران است. بدون اینکه بخواهم دراین نوشته کوتاه که مجال نمیدهد بطور ریز و جریانی مسئله را مورد بررسی قرار دهیم، میتوان به رابطه بین سازمان مجاهدین و پدیده تقریبا نو ظهوری اشاره نمود بنام داعش یا آی سیس یا همان دولت اسلامی عراق و شام.

سازمان مجاهدین بیش از سه دهه است که تئوری مبارزه مسلحانه را بعنوان استراتژی خود بکار میبرد. با تکیه بر نزدیک سی سال سابقه در این سازمان باید گفت آقای رجوی در سازمان مجاهدین در این دوره مبارزه مسلحانه گفته، مبارزه مسلحانه خورده، مبارزه مسلحانه نوشیده مبارزه مسلحانه پوشیده است.

دستگاه رهبری سازمان مجاهدین و بطور خاص رهبری آن آقای مسعود رجوی عطف به اینکه اگر اطلاعاتی از داخل ایران میرسیده اولین فرد و افرادی بوده اند که از آن مطلع میشدند. و یا بخوبی از نتیجه کارکردها و نتایج پیاده کردن و اجرای واقعی و عملی استراتژی مبارزه مسلحانه در ایران باخبر بودند. بعد از مجموع ضربات نظامی سال شصد و بطور خاص سلسله ضربات منجر به ضربه موسی خیابانی بخوبی و بدون هیچ تردیدی به بتلان استراتژی مبارزه مسلحانه در ایران چه در تئوری و چه در پراتیک عمل پی بردند.

شاید لازم به توضیح نباشد که یک تشکل بدون استراتژی سیاسی نمیتواند جریان سیاسی بوده ویا باقی بماند.  بلکه چنین تشکلی یک محفل بوده ویا  بسمت محفل میل میکند. رهبری سازمان و بطور خاص آقای مسعود رجوی علیرغم شکست استراتژی مبارزه مسلحانه بجای اینکه صادقانه و با خلوص نیت به این امر حیاتی برای سازمان و مبارزه  پاسخ واقعی بدهند نعل را وارونه زده و هرچه بیشتر در تبلیغات و بیان ظاهری و صوری بر طبل مبارزه مسلحانه کوبیدند.

البته این تشکیلات بدون دلیل و فقط از روی عدم صداقت نیز نیست که اقدام به تصحیح این سیاست صدها و بلکه هزاران بار شکست خورده نمی نماید.

اگر نمیشود مبارزه مسلحانه اعلام شده در داخل کشور را پیشبرد، ولی میشود با تکیه بر تبلیغات آن نیروهای سیاسی دیگر را با ادعاهای دروغین مبارزه مسلحانه در داخل منکوب و از دور خارج کرد.

اگر نمیشد عملیاتی را سازمان داد میشد همه نیروهای درون شورا را وادار به سکوت و از هر انتقاد و ایرادی و یا پاسخگویی به هر ایراد و اشکال و نقض قوائد و ضوابط شورایی طفره رفت و دورغهای گوبلزی را بجای آن تحویل آنها داد.

اگر نمیشد مبارزه مسلحانه را پیشبرد میشد باتکیه بر آن، نیروهای عاصی از دورن تشکیلات را با دورغهای روزانه و ماهانه و سالانه پیروزی و سرنگونی سرکوب و وادار به سکوت و به قول آقای رجوی بدهکار سازمان نمود. اگر هم دم به اعتراض می گشودند با تکیه به اینکه دستمان زیر تیغ است و شما در این کارزار مبارزه مسلحانه (بخوانید کارتون و انیمیشن مبارزه مسلحانه) دستگیر،  زندانی، شکنجه و کشت.

اگر نمیشد مبارزه مسلحانه را  پیشبرد حداقل میشد با اعلان بیلان ساختگی و یا اعمالی که هیچ ربطی به مبارزه مسلحانه نداشت و چیزی بیش از اعمال تروریستی زدن خمپاره به این شهر و آن شهر نبود، از صدام حسین پول، کمک مالی و تسلیحاتی و لجستیکی برای سرگرم کردن نیروهای عاطل و باطل در عراق گرفت و با دادن غذای مجانی به گرسنگان عراقی تولید شده بعد از جنگ عراق وانمود به داشتن حمایت مردمی در عراق کرد؟!

اگر نمیشود مبارزه مسلحانه را پیش برد حداقل میشود صدای خانواده های شهدای سازمان و یا خانواده های مجاهدین اسیر در لیبرتی… را در گلو خفه کرد و هر کس که دم به اعتراض گشود که این چه رهبری نا صادق و فرصت طلبی است که با وجود اینکه جوانان ما را به گفته و آمار خودش هزار و هزار در تنور بدون نان جاه طلبی و قدرت پرستی و امام زمان نمایی خودش ریخت با این وجود کما کان هر روز با دروغی در پس دروغی دیگر همه مجاهدین بازمانده و خانواده های شهدا را به سخره گفته و پیروزی بعد از پیروزی را اعلام میکند را مزدور و وابسته به این و یا آن قلمداد کرد.

سازمان مجاهدین در دوره ای که به تعریف خودش در فاز سیاسی قرار داشت، توانسته بود به میزان قابل توجهی از جذب نیرو دست پیدا کند. که البته این امر نیز که این جذابیت تا چه حدی محتوایی بوده و عوامل موثر در آن چه بودند بسیار جای تحقیق و مطالعه دارد. که باعث شد امر را بر رهبری سازمان اینگونه مشتبه سازد، که این تمایل نیروهای جدید آزاد شده در اثر انقلاب سال 1357 بسمت سازمان ملک و طلق آنهاست ویا تا آنجا که به آقای رجوی برمیگشت ملک و طلق اوست! و در حقیقت از آنجائیکه صلاحیت و لیاقت و ظرفیت این میزان از حمایت را نداشتند خود را نه آنچه که بودند بلکه آنچه که در آینه توهم و خود بزرگ بینی ناشی از حمایتی که از فضای باز سیاسی بعد از انقلاب ناشی شده بود بسیار بزرگتر و قدرتمند تر میدیدند، و در نتیجه دست به سیاستها و تاکتیکهایی زدند که بطلان آن را بزودی در فردای 30 خرداد سال 60 همگی مشاهده کردیم. که هیچ نیرویی به ندای این سازمان سراسری پاسخی نداد و به خیابان نیامد. مگر همان نیروهای تشکیلاتی وصل به شبکه نیرویی سازمان.

بعد از آنهم سازمان با وجود شکست مفتضحانه تظاهرات 30 خرداد که قرار بود حمایت همه شهرستانها و البته تهران را بدنبال داشته باشد تلاش کرد که علت شکست را ترس مردم از به خیابان آمدن و نه به استراتژی غلط مصادره کند به همین دلیل تلاش نمود که تظاهراتی را با هدایت و حمایت نیروهای مسلحی که به خیال خودش مسلحانه از مردم تظاهر کننده حمایت میکنند مشکل ترس را برای تظاهر کنندگان حل کند. که باز همه تلاشها در تهران و شهرستانها با شکست مفتضانه ای مواجه شد. که قیمت همه آنها را بخوبی همه میدانیم و نیازی به بیان این نوشته ندارد. لیست بالا بلند سازمان مجاهدین حداقل این موارد را پوشش داده است.

وقتی که همه تلاشها برای به میدان آوردن عنصر اجتماعی با شکست مواجه شد سازمان مجبور به  دست یازیدن به عملیات تروریستی یعنی زدن سرکردگان رژیم نمود. یعنی از پایین که نتوانسته بود ضربه ای به رژیم بزند حالا با توجه به عناصری که در جریان انقلاب در دستگاههای دولتی داشت دست به ترور کور زد.

این تلاشها را خوب است در تصویر تاریخ به امروز آورده و همان صحنه ها را شاهد باشیم و به آنها نمره بدهیم. و ببینیم که سازمان را همسو با کدام نیروهای موجود امروزی قرار میدهد. سازمان با زدن تعدادی از سران رژیم از طریق بمبگذاری و عملیات انتحاری به هدف خود که سرنگونی بود دست نیافت و این امر نیز با شکست مطلق مواجه شد. اما سازمان باز هم بجای درک اینکه راه و مشی اشتباه است در منجلاب شکست باز هم بیشتری فرو رفت و با تاکتیک جدیدی تحت نام زدن سرانگشتان رژیم دست به ترور های کور در کوچه و خیابان زد. که بازهم جهت اطلاع از نتایج و فجایع ناشی از این تاکتیک نیز منابع سازمان  مجاهدین قابل اتکاء است. که چه افرادی را در کوچه و خیابان ترور کرده اند. و به چه دلیل. باز هم شاید نیاز باشد همه صحنه های ترور را با وقایعی که امروزه در جهان شاهد هستیم مقایسه کرده و به آنها نمره بدهیم.  یادمان باشد که عملیات انتحاری را بعد از فلسطینیان آنهم نه بر روی تانک و نفربر دشمن بلکه بر روی مردم یا در میان مردم در دوره جدید بعد از انقلاب را سازمان مجاهدین براه انداخته است.   به آن اضافه کنید ربایش، شکنجه و سوزاندن نیروهای دشمن را در تهران. اینرا نیز مقایسه کنید. با امروز و وقایع جاری.

هیچکدام از این شکستها و خونریزیها نه تنها سازمان و رهبری آنرا بیدار نکرده بلکه آنها را باز هم در ورطه اشتباهات و عدم صداقت بیشتری غلتاند. که بخش بسیار کوچکی از علل آنرا در فوق شمردیم.

که با گمراه کردن نیروهای همسو، همراه، متحد و حتی نیروهای تشکیلاتی خود ادامه یافت تا جائیکه کمر به نابودی هر فرد و جریانی که  که میخواست آنها را با توجه دادن به همه شکستهای ناشی از استراتژی غلط مبارزه مسلحانه کمکی نیز به آنها بکند ادامه داشته است. تا جائیکه به همکاری با صدام، و دستگاههای اطلاعاتی او و دیگر دستگاههای اطلاعاتی کشانده شدند.

اگر فردی دست در کار سازمانی و تشکیلاتی و سیاسی داشته باشد خوب میداند که در نبود استراتژی درست هیج جریانی را از انجراف و غلطیدن به ورطه منجلاب های سیاسی گریزی نیست. و اینرا سازمان مجاهدین و آقای مسعود رجوی بخوبی میداند. و سالها تدریس کرده است. هیهات از اینکه خودش ذره ای از آن درس گرفته باشد.

همسویی امروزه سازمان مجاهدین با نیرویی مانند داعش از کجاست. چرا سازمان مجاهدین روز و شب از تلویزیون ماهواره ای خود در طبل حمایت از داعش میکوبد. آقای رجوی سالها تلاش کرد خوشحالی و جشن و پایکوبی خودش را در جریان عملیات تروریستی قرن، در 11 سپتامبر را لاپوشانی کند. ولی باز هم که قافیه برای آقای رجوی در عراق تنگ آمده است با  نیرویی که برای پیشبرد اهداف و خواسته های سیاسی خودش به وحشیانه ترین اعمال برای حذف هر آنکس که حس میکند با دستگاه فکری آن همخوان نیست دست میزند همسو شده و آنها را نیروهای انقلابی و مردمی و عشایر و … میخواند.

آقای رجوی فصل مشترک اعمال وحشیانه و حیوانی داعش که هر کس شیعه (بدون اینکه بخواهیم از شیعه یا سنی دفاع کرده باشیم) است را باید کشت با ترورهای سالهای 60 تا 63 یا همان زدن سر انگشتان رژیم را خوب مشاهده میکنید. آخر شما که خود را مترقیترین، چپ ترین، دمکرات ترین نیرو میدانید با داعش چه کار؟ بیخود نیست که این میزان از حمایت محتوایی از شما نسبت به داعش بروز میکند. شما از سرنوشت محتوم و اتودینامیک خودتان گریزی ندارید. تروریسم تنها شیوه ای است که شما میشناسید. چون منطق دیگری ندارید. داعش و القاعده هم ندارند. چون تعلق به نیروهای میرا دارند. با هزاران دروغ و عملیات‏های ساختگی در داخل و تشکیل گردانها و واحدهای پوشالی روی کاغذ شاید بتوان برای شوارائیها ویا  نیروهای خارجه کشوری آشی پخت که به سکوت در مقابل همه انحرافات و دروغهای شما وادار شوند. ولی با تبلیغات و آهنگ و ترانه و کت و شلوار و کراوات که به ما میپوشاندید و روسریهای رنگارنگ و دلارهای آنچنانی نمیتوان ماهیت تروریستی را پوشاند. اگر یادتان باشد بعد از عملیات تروریستی 11 سپتامبر نگرانی شما این بود که القاعده از شما چپ‏ترارزیابی نشود. و در جلسه خصوصی خطاب به القاعده ولی رو به ما گفتید “اگر راست میگویید بیایید و انقلاب ایدئولژیک بکنید” (بخوانید سرگرم و سرکوب کردن نیروهایئکه بیست سال است کاری جز بیگاری و گرماهای 50-60 درجه را تحمل کردن کاری در استراتژی به آنها نمیرسد). اشاره به این داشتید که این مبارزه به اصطلاح ایدئولوژیک ما سخت تر از کاری است که القاعده  میکند. و خواستید که در مقابل عملیات القاعده کم نیاورید. خیر آقای رجوی کارهای آسان عملیات نظامی یا همان تروریسم را وقتی میتوانستید انجام دهید که منافع صدام ایجاب میکرد و اجازه میداد. یا زمانیکه مطلقا شرایط و امکان آنرا نداشتیم فشار میآورد که باید عملیات بکنید.

آقای رجوی بیخود نبود که در جلسه عمومی باقرزاده با عصبانیت تمام و کف بر دهان فریاد میزدید “شماها(مجاهدین) که برای کمک به من (مسعودرجوی) به سازمان پیوسته بودید همگی علیه من هستید”. اولا اوج توهم را میبینید. همه بخاطر مسعود رجوی آمده اند به سازمان؟!!! کاملا درست میگفتید، چون ماها علیرغم همه مسائل و مشکلات با خلوص نیت آمده بودیم و 24ساعت در روز و 7 شبانه روز هفته و 12ماه سال و 30سال را در سازمان بودیم اولا برای شما نیامده بودیم، ولی شما را در راس رهبری یک دجال و دورغگو و بعد ها این اواخر به جرات میتوانم بگویم که یک روانی یافتیم. البته شما نیز جواب دادید. “من به عراق آمده‏ام که هرکاری خواستم بکنم و با صدام توافق کرده ایم که ما با او هر کاری در عراق کرد کاری نداشته باشیم (این قسمت برای مصرف داخل تشکیلات بود چون سازمان از این شکرها نمیتوانست در عراق بخورد) او هم با ما وهرکاری که در سازمان کردیم کاری نداشته باشد (توافق با صدام برای سرکوب مطلق در درون تشکیلات). از این به بعد جواب شماها (مجاهدین) را با مشت آهنین خواهم داد.” بله وقتی در صحنه سیاسی و استراتژیک 30 سال و اندی در بن بست باشید باید در درون تشکیلات به مشت آهنین و حتی تجاوز به زنان مجاهد برای سرکوب اعتراضات و مخالفت و جلوگیری از فرارها دست زد. چون استراتژی درست چسب تشکیلات است. وقتی این نیست باید با گروگان گرفتن زنان مردان مجاهد و هم بستر شدن با زنانشان تلاش کرد این چسب را ایجاد نمود. تا فرار نکنند. این است آنچه شما بعنوان امام زمان برای مردم ایران نوید میدهید. مطمئن باشید مردم ایران جواب مناسبی به این گستاخی و خیانت به اعتماد های شما خواهند داد.

همسویی شما با وحشیترین، مرتجعترین نیروهای تروریستی منطقه امثال القاعده و داعش سرنوشت محتوم و اتودینامیک شماست. نیرویی که بعد از “به زغم خودش” هزاران کشته و بعد از بیش از سی سال یک گام در امر سیاست و استراتژی بجلو که نرفته هیچ روزانه صدها فرسنگ رو به عقب میرود. اما با لاپوشانی و ظاهر، هزینه میلیونها دلار پول که منشاء آنها همگی اسناد جرم محسوب میشوند، تلاش میکند دنیای متمدن را باز هم به زعم خودش بفریبد و خود را دمکرات جلوه دهد راهی جز همسویی با داعش در سیاست منطقه‏ای و همراهی باز به قول خودتان “بیرحمترین لایه های سرمایه داری” در سطح بین المللی  و زندان وشکنجه و تجاوز و قتل در درون تشکیلات ندارد. بله آقای رجوی استراتژی درست یک تشکل را زنده میکند ولی استراتژی غلط و تخیلات ایده آلیستی تشکل را به منجلاب میکشاند. بیخود نیست که امام زمان شدنتان نیز جواب نداد هیچ به قول خودتان “همه علیه شما شدند” و نه مقلد شما. امام زمان، مگر شما نبودید که در امجدید از اینکه امام علی از اینکه شنیده بود گوشواره را از گوش دختر یهودی خارج کرده اند مرگ را برمسلمان روا میداشت، فریاد وا اسلاما سر داده بودید کجا، با داعش و القاعده که گوش که هیچ بلکه سر را کاملا از تن جدا میکنند و از کشته پشته میسازند و فیلم مستند از آن میسازند همسویی و سنگشان را روز و شب به سینه زدن و آنرا بهار عرب نامیدن کجا؟

بیست سال و اندای سر مجاهدین شیره مالیدید که انشاالله صدام به اهمیت ما پی میبرد و سلاح و مهمات و لجستیک و پشتیبانی لازم را برای تسخیر ایران به ما میدهد. بعد که صدام سقط شد و به زغم خودتان صاحب خانه و رئیس میهن دوم شما سرانجام پی به اهمیت شما نبرد، اینبار نوبت آمریکا بود که شب و روز به مجاهدین این پوشال را میخورانیدید که انشاالله به اهمیت ما پی میبرند و از همین رو از آنها هنگام ملاقات ژنران آمریکایی جهت خلع سلاح از آنها سلاح و مهمات و هلی کوپتر و پشتیبانی هموایی میخواستید. آنهم که نشد. آنچه که شما دستور فرموده بودید را اجرا نکرده بلکه سرمجاهدین را به باد دادند حتما حالا نوبت داعش است که انشاالله اولا در عراق پیروز میشوند، ثانیا با شما متحد میشوند ثالثا انشاالله به امامت شما (امام دوازدهم بودن شما) ایمان میآورند و درخدمت شما در میآیند که ایران و سپس جهان را تسخیر کنید. آقای رجوی بیدارشو داعش ضد شیعه است، اعلام کرده میخواهد برود و در مشهد مقبره جدت را خراب کند، شما که جای خود دارید. ویا اجبا اجبا.

به امید بیداری همه ایرانیان

احسان روشن ضمیر

نامه سرگشاده به خانم اما مک کلارکین عضو پارلمان اروپا از انگلستان

آوریل 17, 2015

احسان روشن ضمیر

خانم مک کلارکین عزیز

مایلم تبریکات خودم را به شما بخاطر نقش موثرتان در آینده اروپا و امور بین المللی بعنوان نماینده پارلمان اروپا ابراز دارم. بعنوان یک عضو سابق سازمان مجاهدین خلق به رهبری مریم و مسعود رجوی با نزدیک به سی سال سابقه و عضو سابق شورای به اصطلاح مقاومت مجاهدین، دیدن حمایت شما از مجاهدین آنقدر تاسف برانگیز بود که مجبورم کرد که این نامه را برایتان بنویسم و شما را از با گوشه ای از واقعیت مجاهدین آشنا کنم.

اطمینان دارم که بیاد دارید که طراحان و مجریان یازده سپتامبر همگی در آمریکا یا غرب زندگی میکردند. و تظاهرمیکردند که یک شهروند متمدن هستند. امروزه نیز شاهد هستید که بسیاری از دنیای متمدن به خشن ترین گروههای تروریستی در خاورمیانه  میپیوندند که در نیجه آن جهان قیمت بسیاری در این رابطه پرداخته و میپردازد.

آنچه میخواهم توجه جنابعالی را بدان جلب کنم این است که، زمان آن فرارسیده است که همگان در غرب و دیگر نقاط جهان با چشمانی باز با تروریسم روبرو شوند. تروریسم چهره عوض کرده و تاکتیکهای جدیدی جهت نابودی تمدن بکار میگیرد. تروریستها یاد گرفته اند که چگونه دنیا را گول زده و از آن سوء استفاده کنند و به هر وسیله ای دست میزنند تا به اهداف ضد بشری خود برسند.

بطور خاص بعنوان نماینده پارلمان اروپا مسئولیت بزرگی چه نسبت به مردمی که آنها را نمایندگی میکنید و چه نسبت به بشریت امروز برعهده دارید، عطف به اینکه امکانات وسیعی نیز در دسترستان هست تا با تحقیق به ماهیت افراد و گروهها پی ببرید. در صورتیکه با تروریسم با چشمانی بسته روبرو شوید و یا توسط آنها بخاطر ظاهر و یا ادعاهای حمایت از دمکراسی و زنان …گول بخورید دیگر در افکار عمومی و نسلهای آینده قابل قبول نبوده و نیست.

داعش (که توسط مجاهدین بعنوان مبارزین راه آزادی حمایت واقعی میشوند) در گذشته در سوریه در ظاهر بخاطر دمکراسی میجنگیدند. اما بعد از اینکه به اندازه کافی پول و حمایت نظامی را دریافت کردند ماهیت واقعی خود را رو کردند.

مجاهدین نیز به خلافت اسلام معتقد هستند و مسعود رجوی خلیفه آنهاست. مجاهدین مردان و زنان را در هرکار مشترکی از هم جدا میکنند. زنانشان را مجبور به جدا شدن از شوهرانشان نمودند تا مسعود رجوی بعنوان خلیفه و صاحب آن زنان با آنها ازدواج کند.

مجاهدین معتقد به نابودی تمدن غرب بعنوان تمدن امپریالیستی هستند، با داعش و القاعده مخالفت و رقابت میکنند از این زاویه که ما بیشتر ضد غربی و ضد امپریالیست هستیم تا داعش و القاعده. مسعود رجوی زمانیکه در حضور 4000 نفر از اعضا سازمان بطور مستقیم واقعه تروریستی 11 سپتامبر را تماشا میکرد، گفت ” فکرنکنید که القاعده بخاطر اینکه بیشتر از ما به امپریالیسم ضربه زده از ما چپ تر است” . مجاهدین به تروریستم برای رسیدن به اهداف سیاسیشان اعتقاد دارند. نگاهی به آرم آنها بیندازید.

همه اعضاء مجاهدین از دسترسی به اطلاعات عمومی، اخبار، کتاب، روزنامه، تماس با خانواده و حتی کودکانشان منع هستند. آنها فقط باید عاشق خلیفه خود مسعود و همسرش مریم رجوی باشند، واگر چیز دیگری جز این حتی از ذهنشان بگذرد باید مکتوب گزارش کنند. آنها یک فرقه هستند و نه یک تشکل سیاسی.

در مورد واقعیت مجاهدین در رسانه ها و اینترنت مطالب بسیاری گفته شده و هست. ولی خواهشمندم اجازه ندهید که شعورسیاسی شما توسط آنها به سخره گرفته شود.

ارادتمند

احسان روشن ضمیر

—————————————————————————-

Oct 11, 2014

Open letter of Ehsan Roshanzamir to

Emma McCLARKIN MEP from UK

Dear Ms McClarkin

I would like to congratulate you for your effective part in the European future and global affairs as MEP.

As an ex-high ranking member of the Iranian Mujahidin e Khalg lead by Maryan Rajavi and her Husband Masoud Rajavi with almost 30 years inside the so called organization, and also ex member of the so called National Council of Resistance of the Mujahidin, having seen your support for this organization seriously disturbed me to the extent that forced me to write to you and inform you more about them.

I am sure you remember that the September 11 tragedy masterminded and put to action by people who lived in USA and looked like civilized people.  Now days many people from civilized world join the most barbaric terrorist groups in the Middle East region and elsewhere. And the world has paid and is still paying a heavy price as a result.

What I would like to point at is that, it is time for everybody in the west and around the world to face international and regional terrorism with open eyes. Terrorism has changed face and is adopting new tactics to destroy the civilization. They have learnt how to deceive the world and utilize every means to reach their mediaeval barbaric goals.

Especially as a MEP that have great responsibility on your shoulders on behalf of your constituents and contemporary world, with great facilities at reach to investigate about the nature of the people and groups, facing them blind folded or be deceived just by their appearance or pretense of supporting democracy or women’s rights … is no longer acceptable by the public opinion and the future generations.

ISIS (DAESH), (which Mujahidin are their true supporter and call them freedom fighters), in the region used to pretend to fight for democracy in Syria, having got what needed from financial to military support now showing their real face.

Mujahidin believe in Caliphate rule, Masoud Rajavi it the Caliphate. Mujahidin believe in separation of sexes in any common ground of activity. They force their women members to divorce their husbands and marry Masoud Rajavi as the Caliphate who owns them! Mujahidin believe in destroying the Western Civilization as Western Imperialism, oppose and compete with ISIS and Al Qaeda as being more anti-Western and anti-Imperialistic than they are.

Masoud and Maryam Rajavi having watched the September 11 barbarism live on CNN, commented within their 4000 members then “…don’t think Al Qaeda is more progressive than we are, because they can harm Imperialism better than us,”. They believe in violence to reach their political goals, look at their emblem.

All members are denied from any public and free media, books, newspaper, contacting their families, even their children. They must only love Masoud and Maryam Rajavi as their Caliphate and if anything else went through their mind but that, must be daily reported. They are a Cult group and not a political entity.

There is much has been said in the media and internet about the true face of the Mujahidin. But please don’t let your political consciousness be humiliated by them.

Sincerely yours

Ehsan Roshanzamir

نامه سرگشاده به دکتر آلجئو ویدال کوادراس

آوریل 17, 2015

احسان روشن ضمیر

آقای دکتر کوادراس عزیز

اینجانب سخنرانیهای شما را در حمایت از مریم و همسرش مسعود رجوی و فرقه شان خوانده ام.

یک ضرب المثل در زبان اسپانیایی هست که میگوید “El hábito no hace al monje.” گول ظاهر افراد را نخورید. و یا “Obras son amores y no buenas razones.” افراد را به عملشان بسنجید نه به حرفشان.

مسعود و مریم رجوی مصداقهای واقعی این ضرب المثلها هستند.

خواهش میکنم اجازه دهید این مطلب را روشن کنم که این حقایق آنگونه که در گردهمایی های نمایشی مسعود و مریم رجوی مرسوم است، که افراد برای پول و یا خدمات که بطور رایگان دریافت میکنند سخنانشان را بدون اینکه هیچ علم واطلاع درستی در مورد آن داشته باشند بیان میکنند نیست. بلکه توسط کسی گفته میشود که بیش از 30 سال بخشی از افراد لیبرتی و اشرف را فرماندهی کرده، به آنها آموزش داده، با آنها زندگی کرده، خونش بهمراه آنها ریخته شده، همراه آنها بارها و بارها چه توسط ایران و چه توسط آمریکا بمباران شده، با مسعود و مریم رجوی از نزدیک کار کرده با آنها زندگی کرده، چه در فرقه رجوی و چه در شورای به اصطلاح ملی مقاومت بعنوان یک عضو فعالیت داشته است. و البته بهمراه سایرمجاهدین چه در زندان لیبرتی چه در سایر نقاط خیانت مسعود و مریم رجوی را به خود و به دمکراسی وآزادی و دنیای آزاد تجربه کرده و میکند.

آقای دکتر کوادراس

نمیتوان انگیزه های کسی را زیر سوال برد. ولی به هر دلیل که باشد، چه بخاطر منافع مالی  و شخصی و یا مقاصد سیاسی، صحیح نیست با زندگی افراد مجاهد بازی کرد. مجاهدینی که به امید رسیدن به دمکراسی بهترین زندگیها را رها کرده و قدم در این راه گذاشته بودند ولی بعدا دریافتند که خودشان قربانی یکی از بدترین دیکتوریهایکه توسط مریم و مسعود رجوی اعمال میشود، میباشند.

آقای عزیز

زمانیکه مجاهدین در اشرف تحت شدیدترین سرکوبهای فیزیکی و روانی شامل زندان و شکنجه و ضرب و شتم قرار داشتند که تماما توسط مریم و مسعود رجوی فرمان داده میشد، مریم رجوی در اروپا در سمینارها و کنفرانسهای مطبوعاتی برایشان اشک تمساح میریخت و آنها را مجاهدین قهرمان مینامید.

مجاهدین در زندان لیبرتی باروت توپخانه مریم و مسعود رجوی برای بازیها و نمایشهای سیاسیشان درغرب میباشند تا اینگونه وانمود کنند که لیبرال و دمکرات هستند. هرچه آتش این باروت بیشتر و صدایش بلندتر باشد ایندو از آن بیشتر بهرمند شده و استقبال میکنند.

چگونه میتوان در قرن بیست و یکم ادعا نمود که “من نماینده خدا بر روی زمین و کل کائنات هستم و خون و نفس و دار و ندار شما مجاهدین در حال حاضر و مردم ایران و جهان وقتی به قدرت برسم متعلق به این من (رهبری) است؟”

چگونه مجاهدینی که چه در ایران بصورت فراری و چه درزندانها و چه در عراق  تحت بدترین شرایط بوده اند و جانشان را برای دمکراسی بدست گرفته اند را تحت شدیدترین فشارهای فیزیکی و روانی و مغزشویی قرار میدهند که در مورد اینگونه سیاست ها و اعمال دیکتاتوریهای قرون وسطایی وادار به سکوت کنند. و در صورت عدم سکوت با ضرب و شتم، زندان، شکنجه و حتی حذف فیزیکی ربرو کنند.

چگونه با صدام حسین دیکتور سابق عراق قرارداد سرکوب مخالفان درونی یعنی همین مجاهدین را ببندند؟

چرا و چگونه میتوانند در جلسات مغز شوییهای روزانه مجاهدین را نرینه یا مادینه وحشی بنامند و آنها را وادار کنند که به یکدیگر به شدیدترین وجه حمله کنند تا وادار به اطاعت از رجوی ها شوند؟

آقای رجوی بارها و بارها چه در جلسات عمومی و چه در جلسات خصوصی به ما میگفت که “مخالفان درون تشکیلات با مشت آهنین مواجهه خواهند شد،  آمده‏ام به عراق که هرکاری دلم خواست بکنم.”

میدانستید که بهای خروج از مجاهدین 2-4 سال زندان در اشرف، و سپس تحویل به صدام حسین برای 8 سال زندان بیشتر قرار داده شده بود؟ کسانیکه این مسیرها را طی کرده‏اند را میشناسید؟ و در صورتیکه همین مجاهدین را که در سمینارها و کنفرانسها، آنها را از قهرمان و یا با هزاران القاب پوشالی میخوانند، مخالفتش را جدیدی‏تر مینمود با مرگ مواجهه میگردید!!!

میدانید یا میدانستید که بهای ترک فرقه توسط زنان در لیبرتی و اشرف مرگ است و بس. اینرا مریم رجوی که خود یک زن است مقرر کرده است.

آیا میدانید که زنان بطور سیتماییک توسط مسعود رجوی بعنوان رهبر ایدئولژیک مورد سوءاستفاده جنسی قرار میگرفتند تا از این طریق ضمن متقاعد کردن زنان به اینکه دیگر شوهری که به اجبار از آنها جدا کرده است وجود ندارند و شوهرشان مسعود رجوی است تا از فکر فرار باز دارند؟ و اینگونه آنها را میفریفتند که شما نیز از طریق همخوابگی با مسعود رجوی مانند مریم رجوی شده‏اید و ارتقاء یافته اید. و میدانستید که همه این جلسات شبانه سوء استفاده جنسی را مریم رجوی با کمک بالاترین افرادش انجام میداند!

برای اجتناب از گرفته شدن وقت حضرتعالی به مشتی از خرمن اکتفا کردم. و هزاران هزار واقعیت را در قلب و ضمیر خود نگهمیدارم.

آیا آنچه در فوق گفته شد یادآور اعمال استالین، پل پت در کامبوج، یا اروپای قرون وسطا و یا آی سیس یا القاعده نیست؟

آقای دکتر گوادراس

El hábito no hace al monje.” گول ظاهر افراد را نخورید. و یا “Obras son amores y no buenas razones.” افراد را بعملشان بسنج نه به حرفشان.

فکر نمیکنم چه بدلیل سیاسی، اقتصادی یا منافع شخصی درست باشد که از چنین فرقه‏ای حمایت کنید. آنهم با بستن چشم خود برروی هزاران گزارش و حقایق و شواهد زنده و حتی گزارش دیده بان حقوق بشر سازمان ملل در سال 2005 و تنها به مسعود و مریم رجوی گوش فرا دهید. بنده سیاستمداران اروپایی را بسیار با پرنسیپترو هوشیارتر از اینها یافته ام.

با تشکر

ارادتمند

————————————————————————————————

9/12/2014

Open Letter to Dr. Alejo Vidal-Quadras

By : Ehsan Roshanzamir

Dear Dr. Alejo Vidal-Quadras

I have read your speeches in support of the Mariyam Rajavi and the Cult  she and her husband Masoud Rajavi lead.

Dear Sir

There is a saying in your language that says: “El hábito no hace al monje.” (the cloths do not make the man) or  “Obras son amores y no buenas razones.” (Actions speak louder than words.)

Masoud and Maryam Rajavi, are the true evidences for the above sayings.

Please allow me to say that, this is not being said by someone just for the sake of money or free services received, who tries to set the words together without the basic knowledge which would please his or her client as in the case of some of the speakers in the Mojahedin gatherings. But is said by someone who has been in the Mojahedin for nearly 30 years, commanded many of the people in the Liberty Prison, thought them, lived with them, his blood has been shed in some events with them, has been bombed with them either by Iranian or US attacks, knows Maryam and Masoud Rajavi by living with them and working with them very closely as close as a personal body guard can be, in the Mojahedin and also in the so called National Council of Resistance as a member. Of course I also share the treachery done and is being done by Masoud and Maryam Rajavi to all the Mojahedin and to the democracy and free world.

Dear Dr. Quadras

One cannot question the intentions of anybody. But in either cases, weather it is financial and personal benefits or political interests, it does not seem to be befitting to play with the lives of the people that have left best lives that one could imagine and joined the Mojahedin with the outlook of democracy, but later found out that they themselves are the victims of dictatorship enforced by Masoud and Maryam Rajavi.

While Mojahedin were in Camp Ashraf under the most notorious physical and mental suppressions by her and Masoud Rajavi, Maryam Rajavi was shedding her tears about them and calling them the heroes of Ashraf in France.

The people in Liberty are the gun powder for Maryam and Masoud Rajavi’s political battles in the West to deceive the western democracy and pretend to be liberal and democratic. The more this gun powder burns, the more sound it makes and attracts media coverage for the couple.

How on earth in the 21th Century one could claim to be sent by the God and represents the God on the earth if not in the whole Universe, which owns the blood, breath and life and all belongings of his or her members to start with and when in power the whole nation under their grip!

We, who have been under harshest situations beyond imaginations either in hiding or in the prisons in Iran and later in Iraq, have been under unbelievable metal and psychological pressures to keep silence otherwise been jailed, beaten, tortured and even killed to obey such medieval dictatorial system that takes his or her orders as the word of God.

How could one make an agreement with one of the most notorious contemporary dictators (Saddam Hussein) to suppress his or her own members?

How could you call your members “wild animals” in daily mind manipulation sessions and ask other to attack each other on each other’s turn. Rajavi has repeatedly and openly said in general and private meetings that “the opposition to him will be met with Iron Fist; I have come to Iraq so I can do anything I want”.

How could you set the price of leaving such an Organization, 2-4 years jail inside the Organization, then being handed over to Saddam Hussain to be in his jails for at least 8 years? And even if you are more outspoken not satisfied with the above sentence, but death?

Did you know that the sentence for the women member to escape is death? This is the sentence set by Maryam Rajavi Sir.

Did you know that women were systematically sexually abused so they would think of Rajavi as their husband to stop them from leaving the organization? Maryam Rajavi used to arrange these sexual abuses.

Members who used to escape were hunted and if were not lucky enough, arrested, beaten, jailed, interrogated under torture and force obtained written confesses that they are anti-revolutionary and agents of Iran or Foreign Service depending from where they had joined the Organization?

How could you set raising members rank and file if only they were prepared to cut the dissident members to pieces? Masoud Rajavi has clearly and loudly and for thousand times said that we will hunt and kill any defector even in Europe.

To avoid wasting your valuable time, thousands more facts are kept in my heart and mind.

But does the one in thousand said above not recall the Stalin in Russia, Pol Pot in Cambodian, or the medieval systems in Europe and ISIS and Al Qaeda?

Dear Dr. Alejo Vidal-Quadras

El hábito no hace al monje.” or  “Obras son amores y no buenas razones.”

I don’t think for any political, economic, or personal reasons or interests it is appropriate to support such a Cult. By closing your eyes to the thousand facts and only listen to deceiving words of Masoud and Maryam Rajavi.

Yours Sincerely

مسعودرجوی بزرگ بریده و خائن به کشور در تاریخ معاصر ایران

سوال از آقای رجوی این است که بریده گی شما از کی بوده که:

علی زرکش را که نفر دوم سازمان معرفی کردید و سالها کنار دست شما بعنوام شیر آهن کوه مرد به مردم ایران معرفی گردید، و او را خالق انقلاب ایدئولژیک خواندید. بریده از آب در آمد و به اعدام محکوم شد؟ و فقط با نام رجس (نجس) در تشکیلات از او یاد میشد؟ وی نهایتا در عملیات فروغ ناپدید شد. او که مزدور وزرات اطلاعات نبود؟!

فهیمه اروانی را که همردیف مریم پاک رهایی نام گذاشتید و او را شاخص انقلاب ایدئولژیک نام نهادید … خلع ید شد و از همه مدارج تشکیلاتی کنار گذاشته شد. و فقط برای جلو گیری از آبرو ریزی ماکت او را حفظ کردید چی؟ !

شهرزاد صدر حاج سید جوادی که بعنوان مسئول اول سازمان معرفی نمودید ولی بعد  به رده هواداری تنزل داده شد چی؟

محمود عطایی که تمامی تشکیلات را تحت فرماندهی او به میدان جنگ فرستادید پوک از آب در آمد و به رده هواداری تنزل یافت چی؟ این یکی حتما بود؟!

مهدی افتخاری چه شد، همان فرمانده فتح الله، همان مجاهد شیر مردی که شما را از تهران به فرانسه آورد؟او را نیز وزارت اطلاعات بخدمت گرفته بود؟!

یا محمد حیاتی که سالیان زیر دست شما دفتر سیاسی بود که به قول شما پوک از آب درآمد و خیلی های دیگر.

طبق منطق خودتان بریدگی شما از خلق اجازه نمیدهد که اینها را تشخیص دهید

بــریـــده کــیست؟

———————————————————————-

داود باقروند ارشد-26فروردین 1394

مقدمه:

اگر بخواهیم معنی لغوی این واژه را مطرح کنیم باید بگوئیم که وقتی فردی یا جریانی از مسیری که طی میکند حالا این مسیر میتواند رابطه کاری با یک بنگاه بازرگانی باشد یا یک تشکل سیاسی یا حتی دوره تحصیلی …یا  یک رابطه فامیلی و خانوادگی … احساس کند که دیگر این مسیر او را یا به سرمنزل مقصود نمیرساند و یا با سرعتی که میخواهد نمیرساند، خود را از آن مسیر بریده و  مسیر را تغییر میدهد و مسیر جدیدی را برای طی طریق

انتخاب میکند.

اما انجام همین کار بظاهر ساده که در فوق تعریفش هرچند ناقص رفت کار چندان ساده‏ای نیست. و بسیار کسانند که علیرغم علم مسلم به اینکه مسیری که طی میکنند به سرمنزل مقصود نمیرسد ولی توان، جرات جسارت و شرافت و صداقت لازم را برای تغییر مسیر ندارند. در بسیاری موارد نیز شرایط بیرونی این اجازه را به او نمیدهد.

تغییر مسیر و تغییر شرایط موجود مستلزم توان ذهنی، قدرت تصمیم گیری، ریسک پذیری بالا میباشد. و البته قبل از آن فرد باید بتواند از همه جنبه های شیرین و فریبنده لحظه‏ ای شرایط حاضر ببرد تا بتواند وارد فرایند تصمیم گیری و ریسک پذیری جهت تغییر مسیر بشود. حتما همگان با این مقوله متناسب با تجربه خاص خود در ابعاد کوچک یا کلان مواجه بوده اند. در بسیاری موارد فرد باید بدلیل شرایط خود مجبور شود که پرشی مانند پریدن از آبشار نیاگارا را تجربه کند تا بتواند مسیر کهنه را تغییر و به مسیری نو قدم بگذارد. یعنی ممکن است شرایط طوری باشد که هیچ چشم انداز روشنی در لحظه تصمیم گیری برای ورود به مسیر جدید وجود نداشته باشد و تنها موضوع مسلم باطل بودن مسیر کهنه باشد.

چرا که انسان پدیده ای است که در شیب طبیعی و تمایل خودبخودیش مایل به حفظ شرایط موجود و عدم ورود به شرایطی است که نیازمند حل تضاد‏های جدید و انطباق با آن است. درصد بسیار بالایی از انسانها در همین طبقه بندی می گنجند.

اگر بتوان به جامعه بعنوان یک طیف نگاه کرد شاید این برآورد که شرایط تغییر مسیر برای بیش از 95% مردم جهان همان تجربه پریدن از آبشار نیگارا باشد زیاد دور از منطق نباشد.

یکی از بارزترین نمونه هایی که میتوان مثال زد دیکتاتورها هستند. همه دیکتاتورها میدانند که اعمالشان در نهایت راه بجایی نمیبرد. روزمره و شاید هم ساعت مره با این امر در مواجه با رویدادهای جاری در نگاه اطرافیان و …با باطل بودن مسیر خود روبرو هستند ولی توان، شرافت و صداقت اینکار را ندارند که مسیر را تغییر دهند. به همین دلیل است که کمتر دیده شده که دیکتاتوری به پای خودش از کرسی دیکتاتوری کنار برود.

به همه این عوامل بازدارنده درونی برای تغییر مسیر اضافه کنید عامل یا عوامل بازدازنده خارج از فرد را. یعنی اگر بخواهید تغییر مسیر بدهید مورد لعن و نفرین و تهاجم و ترور شخصیت نیز قرار میگیرید. در موارد سیاسی فرد  باید پی لجن مال شدن هویتی و سیاسی را از طرف منابع بعضا بسیار قوی و گسترده را بپذیرد. برای مثال جدا شدگان با سابقه سازمان و یا شورای  ملی مقاومت. این انسانها همه هستی خود و حتی خانواده و آینده خود را فدای مسیری کرده اند که متاسفانه نه توسط خودشان که توسط آقای رجوی به نابودی کشانده شده و همواره گیوتین نابودی هویتی بعد از خروج نیز به همه موانع خروج اضافه میگردد.

بنابراین وقتی فردی علیرغم همه این موانع ضد تکاملی از دورن و موانع ضد انسانی و ضد انقلابی  از بیرون مقابله میکند و آن پرش را انجام میدهد او همان انسانی است که باید بر خود ببالد. و اینها همان درصد محدودی هستند که همواره در تاریخ راههای بن بست را باز کرده اند. بشرط اینکه بعد از تغییر مسیر بتوانند بجد مسیر منحرف را به دیگران بخوبی و با تمام توان نشان دهند و در لاک خود فرو نروند. چیزی که منادیان انحراف و دیکتاتوری میخواهند.

سکوت در مقابل انحرافات آنهم تا این اندازه فاحش که سرنوشت خلقی و هزاران انسان در میان است بنوعی تائید این امر استکه مسیر منحرف نیست و این شما هستید که منحرف شده اید. و آقای رجوی از این مقولات بخوبی آگاه است و از روز اول با تجربه ضد انقلابی که از دوران آپورتونیستها داشته است، همواره تلاش میکند طوری روی افراد مانور کند تااگر بعدها خواست انحرافات و سیاستهای شکست خورده او را به چالش بکشند نتوانند. در همین ر ابطه میبینید که مانند استالین هر روز نوشته و امضاء و تائید خودش را از شما میگیرد. هر روز شما باید علنی و در جمع و جلو دوربین حاضر حاضر حاضر و یا ایران مسعود مسعود ایران را فریاد بزنید. مسعود رجوی را با تجربه چند دهه کار تشکیلاتی میتوان ضد انسانی ترین روانشناس معاصر خواند.

با تکیه بر هزاران هزار گزارشاتی که افراد با اعتمادی در حد خدا به تشکیلات از درون خود نوشته و داده اند بخوبی افراد را میشناسد. اگر به کسی کمک مالی میکند برای این است که بعدا بتواند آنرا بر گردن او انداخته و خفه کند. مطلقا برای کمک به او نیست. او همواره در چهره دیگران یک ضد خود را میبیند و بطور اتوماتیک تمامی دستگاه تشکیلات کوک انجام امور و اتخاذ تاکتیکهایی هستند که معطوف خنثی کردن او در آینده است. این امر از زمان شروع انقلاب بوده ولی بعد از شکست استراتژی ترور به تنها امر تشکیلات تبدیل شده است.

بریده کبیر کیست؟

سازمان حدود دوسال بعد از انقلاب با اعلام جنگ مسلحانه درخرداد سال 1360 وارد مسیری شد که فکر میکرد که راه رهایی است. یا حداقل اینطور بیان میکرد.

در فاز اول بعد از شکست به میدان کشیدن مردم، تلاش کرد که با حمایت مسلحانه، مردمی که فکر میکرد حاضر و آماده‏‏ اند که به خیابانها بریزند ولی میترسند را وارد صحنه تظاهرات کند. که در این رابطه تظاهرات مسلحانه معروف به 5 مهر انجام شد که ضمن تحمل تلفات بسیار بالا نتوانست به هدف خود جامه عمل بپوشاند. و برعکس موجب ترس شدید مردم و خروج کامل عنصر اجتماعی از صحنه شد.

بنده در سالهای 1360 – 1362 که مسئولیت شاخه پاکستان سازمان مجاهدین را در پاکستان برعهده داشتم و عمده کار سازمان در پاکستان پناه دادن به تیم های عملیاتی بود که حتی محل خوابیدن نیز در داخل ایران نداشتند و هنگامی که این تیمها “از اعضای تیم گرفته تا فرماندهان آنها” به پاکستان میرسیدند طبق دستور سازمانی باید گزارش همه عملیات خود را مو به مو با جزئیات با کروکی عملیاتی و …میداند، بنده نیز بدلیل مسئولیتم همه آنها را خوانده و برای اورسورواز ارسال میکردم.

در همه عملیات گزارش ها حاکی از بی نتیجه بودن و شکست آنها و عدم استقبال مردم و در بسیاری موارد نیز مقابله و یا ایجاد مشکل برای عامه مردم بود.

سازمان که هنوز نمیخواست از واقعیت ها درسی بگیرد، دست به تاکتیک جدیدی زد که از آن روز دیگر موضوع آن به میدان آوردن عنصر اجتماعی نبود. و آن همان “تاکتیک زدن سر انگشتان رژیم” بود. بدین صورت که یک تیم عملیاتی با پوشیدن لباس بسیج و سپاه (یا خود را بشکل بسیجیان در آوردن) یک خودرو را از مردم مصادره میکرد و در خیابانها براه میافتاد و در سر راه خود به هر عنصر نظامی یا گشت های نظامی و یا کسانیکه بعنوان طرفداران رژیم شناخته میشدند برمیخورد آنها را از پای در میآورد. این تیم ها نیز بعضا یک تا دوساعت یا نصف روز دوام میآوردند. که در میان تمامی تیم ها یک تیم معروف به پژوه سفید رنگ که توانسته بود یک روز دوام بیاورد در سازمان زبانزد شد. گزارشاتی را خواندم که یک تیم عملیاتی در خیابان فردوسی تهران وارد بانکی شده و وانمود میکنند که بسیجی هستند و طرفداران و غیر طرفداران رژیم را در بانک جدا میکنند و سپس طرفداران را به رگبار میبندند. (همان ترورهای کوری که امروزه در اروپا و منطقه از جانب داعش و بکوحرام شاهد آن هستیم).

این تاکتیک نیز بزودی و بسادگی با ایجاد پست های بازرسی در خیابانها نه تنها به شکست کامل انجامید بلکه با ایجاد این پست‏های بازرسی جو شهرها چنان نظامی و امنیتی شد که بسیاری از عناصر سازمان و دیگر گروهها که تیم عملیاتی نبودند نیز هنگام تردد در همین تورهای بازرسی گرفتار و دستگیر، زندان و اعدام شدند.

از این به بعد دیگر نه تنها اقدامات نظامی هیچ هدف سیاسی و اجتماعی را دنبال نمیکرد بلکه فقط عملیات کوری بودند که دست حاکمیت را در بستن جامعه و ایجاد خفقان، سرکوب و …  بیشتر باز میکرد.

موج شکست استراتژی مسلحانه با سرعت عجیبی از صحنه شکست در درگیریهای خبابانی به داخل سازمان منتقل شد که شهادت موسی خیابانی و اشرف ربیعی و فرماندهان بخش نظامی و اجتماعی همانند محمد ضابطی و قاسم باقرزاده و … نقطه عطف شکست کامل و مهری بر بطلان استراتژی مسلحانه بود.

در اواخر آبان 1362 که برای ماموریتی از پاکستان به پاریس آمده بودم همه سازمان در بالا از سرعت شکست و از بین رفتن همه تشکیلات در یک چشم بهم زدن در شگفت بودند. یعنی موسی خیابانی که قرار بود در داخل بماند و بطور نظامی رژیم را سرنگون کند و مسعود رجوی که قرار بود در خارجه نگذارد گل این پیروزی سرنگونی را کس دیگری جز آقای مسعود رجوی بچیند کار را تمام شده میدیدند. یعنی بازویی که قرار بود سرنگون کند بطور مطلق از بین رفت. طوری که سازمان مجبور شد که علی زرکش را برای خالی نبودن عریضه که در بغداد-فرانسه مستقر بود را بعنوان جانشین موسی در داخل معرفی کند. گلی هم نبود که مسعود آنرا بچیند. یا نگذارد کس دیگری آنرا بچیند.

لازم به ذکر نیست که همزمان از روزی که مبارزه مسلحانه بدون هیچ آمادگی و یک جانبه اعلام شد و تمامی بدنه سازمان که تا آن روز بجز سطوح فرماندهی بالا یعنی در حد مرکزیت و معاونین مرکزیت مخفی شده بودند بقیه علنی بودند روزانه توسط رژیم دستگیر(بهتر است گفته شود) جمع آوری شده و در یک اقدام تلافی جویانه در مقابل  ترورهای جوخه های مرگی که رجوی راه انداخته بود صد صد بطور کور به جوخه های اعدام سپرده میشدند. زندانها نیز جایی برای نفرات بیشتر نداشت. و گزارشات حاکی از این بود که زندانیان مجبورند ایستاده بخوابند.

حسین دادخواه

همه دستگیرشدگان نیز تجربه های بسیار دردناکی از شکنجه های قرون وسطایی را گزارش میکردند. که نمونه شاخص آن فرار حسین دادخواه بود که توانسته بود از دست زندانبان خود هنگام تردد به راه آهن تهران جهت  انتقال به شهرستان با پای شکنجه شده و انگشتانی که قانقاریا گرفته بودند فرار کرده به پاکستان برسد. که در آنجا با کمک کمیساریای عالی پناهندگی او را به اروپا اعزام کردم.

البته فرار باقی مانده نفرات بالای سازمان که از ضربه های نظامی جان سالم بدر برده بودند از فروردین سال 61 شروع شد که بنده بعنوان مسئول شاخه ترکیه جهت به اجرا در آوردن این امر به آنجا اعزام شدم دسته دسته به کردستان و از آنجا به ترکیه و اورپا منتقل میشدند. اولین سری آنها مادر رضائی ها، پرویز یعقوبی و همسر محسن رضایی و احمد برادر کوچک رضایی ها بودند. از آن پس تمامی کسانیکه الان در خارجه حضور دارند بتدریج از داخل خارج شدند. البته مسعود رجوی و عباس داوری و قاسم جابرزاده قبلا خارج شده و در فرانسه بودند و مهدی ابریشم چی نیز از طریق عراق خارج شده بود.

آندسته از کسانیکه نتوانسته بودند به خارجه پناه ببرند به مناطق تحت کنترل حزب دمکرات در کردستان رفته در روستاههای آنجا آواره شدند که با یورش حاکمیت به کردستان آن نیز جمع شده و همه در کردستان عراق و دره احزاب متمرکز شدند.

وضعیت روحی نفرات تشکیلات نیز بشدت ضربه خورده بود و سازمان با مشکلات بسیاری در ترکیه مواجه بود. آقای پرویز یعقوبی از اعضای مرکزیت سازمان آن زمان در همان هتل محل اقامت در شهر مرزی وان ترکیه وضعیت اسفبار تشکیلات و فشارهاییکه بعدها ما در اشرف و … تجربه کردیم را و آقای رجوی در داخل به تشکیلات میآورد را برایم میگفت. و اینکه این استراتژی از روز اول شکست خورده بوده است. او بسیار شجاعانه به این شکست اعتراف میکرد. و میگفت که متاسفانه مسعود گوش شنوایی ندارد. او بلافاصله بعد از رسیدن به فرانسه و بحث با مسعود و عدم پذیرش واقعیت توسط مسعود رجوی  از سازمان جدا شد.

از این پس سازمان در تلاش برای سر و سامان دادن به تشکیلات آواره‏ای بود که در کشورهای اطراف ایران و اروپا و… پراکنده شده بودند. یعنی تشکیلاتی که توانسه بود در داخل قبل از اتخاذ عملی استراتژی مبارزه مسلحانه و بدون توسل به خشونت و ترور چه در میان مردم و چه در میان نیروهای سیاسی وجهه مناسبی بدست بیاورد یکشبه با ورود به فاز بکارگیری خشونت و ترور تمامی را از دست داد. بعلاوه اینکه هزاران نفر زندانی، شکنجه واعدام شدند و مابقی در اطراف و اکناف ایران و … آواره شدند. بنده در این دوره مسئول کشورهایی بودم که مسئولیت جمع آوری این آواره گان را برعهده داشت.

یعنی آقای رجوی یکباره همه تشکیلات را به نابودی کشاند. و فقط تحت شرایط آرام خارجه و با کمک دلارهای نامحدودی که هزینه میشد از این افراد که تماما اولین بار بود به خارجه میآمدند و اجبارا تاکید میکنم اجبارا بدلیل امکانات نامحدود سازمان در خارجه دور سازمان مانده بودند یک ارودگاه پناهندگان ساخت.

این است آن روحیه ای که در فوق گفته شد که  بسیار بسیار مشکل است که افراد بتوانند خود را از آن خارج کرده و مسیر غلط را تصحیح کنند غالب شده بود. بطور خاص حل همه مشکلات معیشتی، حتی ازدواج و امکانات نا محدود دیگر… را سازمان حل میکرد بعلاوه محیط خارجه و ندانستن زبان و راه و چاه نیز بود. از طرفی نیز  همه جذابیتهای خارجه هرگونه زبان اعتراض را میبرید. اما همه از صدر تا ذیل به اینکه مبارزه به شکست کشیده شده و سازمان تمامی بازی را باخته اذعان داشتند.

در پاریس نیز که تا قبل از کشته شدن موسی و اشرف و … آقای رجوی دون کیشوت وار ادای فتح تهران را  در میآورد و همه خبرنگاران و سیاست مداران بطور خاص با توجه به جو ضد ایرانی ناشی از جنگ و حمایت غرب از صدام او را هلوا هلوا میکردند، همگی شروع به آب شدن و با همان سرعت شکست مبارزه مسلحانه رو به نا پدید شدن میگذاشت.

تشکیلات نیز بتدریج در خارجه بگل نشسته بود. و با جا افتادن افراد در کشورهای اقامتشان و با یاد گرفتن راه و چاه و زبان شروع کردند به تغییر مسیر یا در واقع خروج از سازمان. طوری که آقای رجوی بچه دارشدن در سازمان را ممنوع اعلام کرد.

چاره تشکیلاتی که نه استراتژی داشت و نه تاکتیک (البته استراتژیی و تاکتیکی که در عالم واقع وجود داشته و قابل اجرا باشد). رو آورد به انقلاب ایدئولژیک. یعنی جلو گیری از خروج افراد از تشکیلات. البته موضوع ازدواجهای آقای رجوی،  اول با دختر آقای بنی صدر و سپس با مریم عضدانلو موج نفرت و دافعه از سازمان را دو صد چندان نمود. طوری که محدود کسانیکه تحت تبلیغات دورغین سازمان فکر میکردند در داخل خبری از مجاهدین هست و بعنوان هسته فعالیت میکردند از آن پس به ضدیت با سازمان روی آوردند.

بدنبال رو شدن دست خالی سازمان برای قدرتهای خارجی بطور خاص فرانسه و درک اینکه از این امام زاده آبی برای آنها گرم نمیشود بطور خاص خروج آقای بنی صدر از شورا و حزب دمکرات و بعضی دیگر از شخصیتهای سیایس  و اینکه رژیم بیدی نیست که با این بادها بلرزد عذر آقای رجوی از فرانسه خواسته شد.

آقای رجوی که بعد از عملیات 5 مهر و پس از اینکه توسط خلق دست رد محکمی بر سینه اش خورد  و به فرمان او به میدان نیامد از آنها بریده بود و در نتیجه به ترور کور روی آورده بود به اولین و بزرگترین بریده از مردم و مبارزه برای مردم تبدیل شد.

چرا که بعد از اخراج از فرانسه و تمرکز سازمان در عراق همان مجاهدینی که جانشان را میدادند که برای مردم آزادی و دمکراسی را بیاورند در دستان صدام و با سیاستهای صدام تبدیل شدند به کسانیکه کمک میکردند که صدام بیشتر و بیشتر از آن مردم و از آن خلق بکشد. تا شاید از این طریق به حکومت برسد و خودشان نیز در مرزها همان مردمی که هزاران هزار با اتوبوس و … به جبهه ها آورده میشدند را در اوج افتخار میکشتند و همه آنرا به تنور تائید سیاست خودش میریخت. موج نفرت از سازمان در این مرحله به حدی رسیده بود که رژیم توانست در داخل ایران از این موج نفرت استفاده کرده بسیاری را برای نفوذ به سازمان به عراق بفرستد. بویژه که سازمان بسیار نیاز به نیرو داشت و رژیم هم سوار همین موج شد. بطور خاص وقتی میتوان به شدت نفرت مردم از سازمان پی برد که بدانیم در میان نفوذیها کسانی بودند که برادر و یا اقوامشان را رژیم در رابطه با سازمان اعدام نیز کرده بود.

آقای رجوی دیگر برایش مهم نبود که مردم ایران در همکاری او با صدام قاتل بچه های خلق ایران چه میخواهند چه تمایلی دارند. در اینجا فقط و فقط مطرح شدن و مطرح بودن آقای رجوی و در قدرت ماندن و تشکیلات فروپاشیده ناشی از اتخاذ سیاست تروریستی را در چنگال نگهداشتن مطرح بود.

بریدگی آقای رجوی از خلق و انقلاب و خواست و تمایل مردم به اینجا محدود نشد. وقتی به کمک ارتش عراق یعنی بعنوان یک نیروی پیاده نظام از ارتش عراق در اوج عملیات نظامی درمرز های ایران وعراق در اوج پیروزیها سرمست آن پیروزیها بود رژیم آتش بس را پذیرفت و آقای رجوی را که فریادش گوش فلک را کر کرده بود که اگر رژیم آتش بس را بپذیرد یکشبه سرنگون است مات شد. اما آقای رجوی که پیامهای بسیار قاطع و روشن سالهای 60 را نشنیده بود یا نمیخواست و نمیتوانست بشنود بفکر تسخیر ایران اینبار با چند هزار نفر که تفریبا 80% آنها غیر نظامی بودند یعنی از هر یکان 150تا200 نفره فقط 20الی 25نفر نظامی بودند بقیه فرماندهان، سیستم اداری، مادران، بچه ها، سیاسیون و تبلیغات، تاسیسات، بیمارستان، خرید، آشپزخانه … بودند افتاد. که باز هم تیر آقای رجوی به هدف نخورد. که هیچ 1400 کشته در میدان درگیری و هزاران نفر هم به تلافی این عمل در زندانها قتل عام شدند. البته به روایت آقای رجوی نزدیک به 55000 نفر نیز از نیروهای رژیم کشته شدند. (الله و اعلم)؟! و بدین ترتیب سفر تاریخساز آقای رجوی همانگونه که در سفر تاریخ سازشان از ایران به فرانسه برای چیدن گل سرنگونی به بار ننشست اینبار نیز سفر تاریخسازشان به عراق به گل نشست.

از این تاریخ به بعد عمق بریده‏گی آقای رجوی دیگر از حد بریدگی از خلق به بریدگی از همه مجاهدین جان برکفش توسعه یافت. بطور خاص که بعد از شکست در عملیات فروغ اعلام کرد که امام زمان است ولی هیچ مجاهدی نه تنها این حرف را جدی نگرفت بلکه به ریش او خندیدند. که بدنبال آن اولا همه تقصیرها را انداخت به گردن مجاهدین، و اعلام کرد که شما ها همه بریده هستید و نتوانستید پیروز شوید. و مرا ببرید به تهران سیاست درست بود شما توان پیاده کردن را ندارید. در صحنه عملیات نیز همه را سر محمود عطایی خالی کرد و او را از فرماندهی ستاد ارتش عزل و حتی عضویتش را هم لغو نمود.

علنا در این مرحله علیه خلق ایران فحاشی میکرد که امام زمان بودن “مسعود” را درک نمیکنند و بخیابان نیمآیند. از این تاریخ 100% انرژی تشکیلات صرف سرکوب مجاهدین میشد. کار بجایی رسیده بود که علنا گفته میشد که هر دو مجاهدی که با همدیگر صحبت کنند شعبه سپاه پاسداران تشکیل داده اند و قابل محاکمه است. یعنی سرکوب مطلق در درون تشکیلات، وقتی این تمهیدات کارگر نبود و باز موج فرارها ادامه یافت حق تیر روی هر مجاهدی که به سیاج قرارگاههای اشرف نزدیک شود و بخواهد فرار کند را از دادگاههایش بیرون کشید. و آقای مهدی ابریشم چی از جانب رجوی آنرا در جلسه عمومی اعلام نمود. وقتی اینها نیز کارگر نبود دستگیری و تحویل به زندانهای عراق را نیز اضافه نمود.

در ادامه وقتی موج ریزش‏ها شروع شد و خانواده‏ها گروه گروه از سازمان جدا میشدند. اینبار طلاق اجباری را وارد کرد. مطرح کرد که “همه این زنها بخاطر من آمده اند به سازمان یک نره خر خودش که میخواهد برود زنش را هم میبرد.” میبنید آقای رجوی برای شیرزنان آهنین عزم مجاهد خلق چقدر ارزش و حق انتخاب قائل است؟  در ادامه فازهای انقلاب ایدئولژیک او یکی بعد از دیگری برای سرکوب اعتراضات به صحنه میآمد. در این دوره که به جان سازمان افتاده بود کار به تشکیل دادگاههای داخلی برای محاکمه مجاهدین کشید. کار به مشت آهنین بر علیه اینبار نه پاسدار و بسیجی و حتی مردم ایران در مرزها بلکه علیه مجاهدین جان برکفی که دهه ها بود که با تحمل بدترین شرایط زیستی جهان بدنبال آقای رجوی آمده بودند. رسما نیز اعلام نمود که “شما ها همگی علیه من هستید.” بگیر و ببند، زندان و شکنجه و حتی کشتن ها راه افتاد. هر کس میخواست برود باید دو تا چهار سال در اشرف زندان بکشد بعد هم تحویل صدام میشد که طبق قراری که با صدام بسته بود هشت سال باید در زندانهای صدام میماند. که صدام نیز زندانیان مجاهد را با رژیم معاوضه میکرد.

تاکتیک سرکوب داخلی بعد از فرار یا خروج مجاهدی از تشکیلات

آقای رجوی هر مجاهدی که فرار میکرد یا اعلام جدایی مینمود همه فرماندهان این مجاهد جدا یا فرار کرده  را بریده میخواند و زیر شدیدترین فشارهای روحی روانی  میبرد و خلع ید مینمود در موارد بسیاری کل آن یکان را منحل میکرد. و میگفت که شما خودتان بریده هستید که نفر بریده زیر دستتان را نمیشناسید. و از این طریق خود را از پاسخگویی به شکست استراتژی تروریستی که منجر به این فروپاشی میشد خلاص میکرد. در همین رابطه وقتی که آقای قربانعلی حسین نژاد که تحت مسئولیت آقای عباس داوری بود بعد از فرارش فشار را بر عباس داوری آنچنان بالا بردند که او دست به اعتصاب غذا زد و تا روزها هیچ چیز نمیخورد.  و یا بعد از فرار من از اشرف کل فرماندهی که من در آن قرار داشتم و از چندین یکان تشکیل میشد را منحل نمود.

اما در همین رابطه و برای خاتمه و روشن شدن بیشتر مسئله باز در منطق خود آقای رجوی البته:

سوال از آقای رجوی این است که بریده گی شما از کی بوده که:

  1. علی زرکش را که نفر دوم سازمان معرفی کردید و سالها کنار دست شما بعنوام شیر آهن کوه مرد به مردم ایران معرفی گردید، و  او را خالق انقلاب ایدئولژیک خواندید. بریده از آب در آمد و به اعدام محکوم شد؟ و فقط با نام رجس (نجس) در تشکیلات از او یاد میشد؟ وی نهایتا در عملیات فروغ ناپدید شد. او که مزدور وزرات اطلاعات نبود؟!
  2. فهیمه اروانی را که همردیف مریم پاک رهایی نام گذاشتید و او را شاخص انقلاب ایدئولژیک نام نهادید … خلع ید شد و از همه مدارج تشکیلاتی کنار گذاشته شد. و فقط برای جلو گیری از آبرو ریزی ماکت او را حفظ کردید چی؟ او نیز مزدور بود؟!
  3. شهرزاد صدر حاج سید جوادی که بعنوان مسئول اول سازمان معرفی نمودید ولی بعد  به رده هواداری تنزل داده شد چی؟
  4. محمود عطایی که تمامی تشکیلات را تحت فرماندهی او به میدان جنگ فرستادید پوک از آب در آمد و به رده هواداری تنزل یافت چی؟ این یکی حتما بود؟!
  5. مهدی افتخاری چه شد، همان فرمانده فتح الله، همان مجاهد شیر مردی که شما را از تهران به فرانسه آورد؟او را نیز وزارت اطلاعات بخدمت گرفته بود؟!
  6. یا محمد حیاتی که سالیان زیر دست شما دفتر سیاسی بود که به قول شما پوک از آب درآمد و خیلی های دیگر.

طبق منطق خودتان بریدگی شما از خلق اجازه نمیدهد که اینها را تشخیص دهید.

این مطلب خطاب به کسانی است که بعد از خروج از سازمان و شورای ملی مقاومت بدلیل اینکه تحت فشارهای روانی و القاعات گوبلزی آقای رجوی قرار دارند ته ذهنشان شرمنده هستند که از سازمان و شورا جدا شده اند.

علت اصلی این شرمندگی این است که انسانهای شریفی هستند. و هرگز نمیخواسته اند که مسیر مبارزه ای که فکر میکردند برای سعادت خلقشان وکشورشان است را رها کنند یا بارقه های از این مسئله بر شانه آنها بنشیند. که استوار است بر همان درک رجوی ساخته از مبارزه که انگار این مسیر مبارزه که از سی خرداد 60 شروع و دوسال قبل از آن زمینه سازی شده بود درست بوده است. آقایان و دوستان شورایی سابق، وقتی حاکمیتی تازه بقدرت رسیده در خیابانهایش گروههای شبهه نظامی رژه نظامی راه بیندازند و ارتش میلیشایی به نمایش بگذارند با اینکار  چه جیز را به حاکمیت القا میکنید. مردم ایران باید شاکر باشند که ایران تبدیل به لبنان و لیبی و سوریه و افغانستان نشد. چیزی که آقای رجوی در امجدیه قول داده بود. بنده کوچکتر از این هستم که بشما درس سیاست بدهم. ولی باید جرات کرد. بعد از پریدن از آبشار غرق نشوید. لطفا شنا کنید به ساحل نجات. مجاهدین و مبارزین واقعی شما و ما هستیم که تسلیم دیکتاتوری دیگری نشدیم.

همه باید بدانند که اولا بریده بزرگ و تنها بریده همان رجوی است. کسی به او بدهکار نیست که او به همه خلق ایران و همه مجاهدین و پیش کسوتان شورایی بدهکار است. باید بخاطر همه خیانتهایش بخاطر همه مردم و ایران فروشیهایش به اجنبی  (بنده به اتفاق آقای عباس داوری سالیان اطلاعات جبهه را که آقای رجوی آماده میکرد را در وزارت اطلاعات عراق به آنها تحویل میدادیم) مورد محاکمه و بازخواست قرار گیرد. چه اگر او حتی سر سوزنی مشورتهای مجاهدین یا همرزمان شورایی را گوش میکرد وضع بهتر از این میتوانست باشد. او نه تنها گوش نمیکرد که برای فریب آنها آمار و ارقام دورغین میساخت و در نشستهای شورا تحویل آنها میداد که شورایی ها را مرعوب کند . این عدم بدهکاری در همه زمینه هاست. چه مالی باشد چه سیاسی چه اجتماعی، آقای رجوی پولی بجز گرفتن دلارهای نفتی از صدام و عربستان و … در نیمآورده. پولها را مجاهدینی مانند ما در اروپا و آمریکا با روزانه نزدیک به 17 ساعت کار در سرماهای اسکاندیناوی با کار مالی اجتماعی و یا در شرکتهای تجاری در میآورده اند. و اگر همرزمان شواریی از این طریق بعضی هزینه های حداقلی که یک هزارم زحمات و ارزش کار و تلاش آنها نبوده و نیست را در اوج شرافت پذیرفته اند همان زمان که مجاهدین در اشرف علف میخوردند آقای رجوی و خانم رجوی زندگانی اشرافی هفت ستاره تجربه میکردند. که هزینه یک ساعت زندگی ایندو معادل یک ماه هزینه خانواده همرزمان شوارایی بوده است.

دلیل دیگر ترس از خدشه دار شدن شرافت سیاسیشان را با منافع عالیه مردم ایران معامله میکنند و آنچه را باید بگویند را نمیگویند. همرزمان سابق شورایی بنده شما را از نزدیک دیده و تجربه کرده ام، همینطور رجوی را آنهم نه در صحنه علنی بیرونی که در اندرونی. رجوی سر سوزنی صداقت، شرافت و رحم و مروت ندارد. او هنر پیشه‏ای قهار و دورغگویی بزرگ است. از بیان هیچ دروغی ابا ندارد. یادتان  هست که در نشست جلسه شورا که همزمان بود با ترور صیاد شیرازی وقتی که خیلی هم از رسیدن خبر این ترور شیر شده بود و آقای منوچهر سخایی از او تعریف کرد، محتوای خود را در اتحاد با شما دیگران را چگونه بیان نمود؟ که “ما اول سر ما را میگوبیم بعد با او متحد میشویم.” او همواره از همرزمان شواریی بعنوان مفت خوران بورژوازی نام میبرد و آنها را فقط برای تائید سیاستهایش در مقابله با مجاهدین در داخل و فریب سیاستمدران غربی در بیرون میخواست. او از مجاهدین جان برکف که خود طی بیش از سه دهه شاهد بوده‏اید متنفر است بماند به شورائیها. او شیفته خود و خود و خود است.

به انچه وظیفه انسانی و مبارزاتی است قیام کنید. ایران نباید تبدیل به عراق یا سوریه یا لیبی گردد. آنچه منافع مردم ایران است باید مد نظر باشد. آقای رجوی و دارو دسته او همکاسه صدام، سعودیها و داعشها هستند. سالهاست که از خلق ایران بریده اند. این یک تحلیل نیست.

سالهاست که “ایران و خلق ایران باید فدای مسعود رجوی شوند.” بعد از انقلاب ایدئولژیک این شعار تنها و تنها حرف و هدف بالای سازمان که مسعود القا میکند بوده و هست. این حرف را جدی بگیرید. داعش و بکو حرام و …نسب به بیرحمی و شقاوت آقای رجوی بسیار لیبرال منش هستند.

داود باقروند ارشد

26فروردین 1394

15 آوریل 2015

18982

خطاب به همه کسانیکه از فرقه رجوی اعم از مجاهد یا شورایی جدا شده‏ اند

آوریل 15, 2015

سوال از آقای رجوی این است که بریده گی شما از کی بوده که:

  1. علی زرکش را که نفر دوم سازمان معرفی کردید و سالها کنار دست شما بعنوام شیر آهن کوه مرد به مردم ایران معرفی گردید، و او را خالق انقلاب ایدئولژیک خواندید. بریده از آب در آمد و به اعدام محکوم شد؟ و فقط با نام رجس (نجس) در تشکیلات از او یاد میشد؟ وی نهایتا در عملیات فروغ ناپدید شد. او که مزدور وزرات اطلاعات نبود؟!
  2. فهیمه اروانی را که همردیف مریم پاک رهایی نام گذاشتید و او را شاخص انقلاب ایدئولژیک نام نهادید … خلع ید شد و از همه مدارج تشکیلاتی کنار گذاشته شد. و فقط برای جلو گیری از آبرو ریزی ماکت او را حفظ کردید چی؟ !
  3. شهرزاد صدر حاج سید جوادی که بعنوان مسئول اول سازمان معرفی نمودید ولی بعد  به رده هواداری تنزل داده شد چی؟
  4. محمود عطایی که تمامی تشکیلات را تحت فرماندهی او به میدان جنگ فرستادید پوک از آب در آمد و به رده هواداری تنزل یافت چی؟ این یکی حتما بود؟!
  5. مهدی افتخاری چه شد، همان فرمانده فتح الله، همان مجاهد شیر مردی که شما را از تهران به فرانسه آورد؟او را نیز وزارت اطلاعات بخدمت گرفته بود؟!
  6. یا محمد حیاتی که سالیان زیر دست شما دفتر سیاسی بود که به قول شما پوک از آب درآمد و خیلی های دیگر.

طبق منطق خودتان بریدگی شما از خلق اجازه نمیدهد که اینها را تشخیص دهید

بــریـــده کــیست؟

———————————————————————-

داود باقروند ارشد-26فروردین 1394

مقدمه:

اگر بخواهیم معنی لغوی این واژه را مطرح کنیم باید بگوئیم که وقتی فردی یا جریانی از مسیری که طی میکند حالا این مسیر میتواند رابطه کاری با یک بنگاه بازرگانی باشد یا یک تشکل سیاسی یا حتی دوره تحصیلی …یا  یک رابطه فامیلی و خانوادگی … احساس کند که دیگر این مسیر او را یا به سرمنزل مقصود نمیرساند و یا با سرعتی که میخواهد نمیرساند، خود را از آن مسیر بریده و  مسیر را تغییر میدهد و مسیر جدیدی را برای طی طریق

انتخاب میکند.

اما انجام همین کار بظاهر ساده که در فوق تعریفش هرچند ناقص رفت کار چندان ساده‏ای نیست. و بسیار کسانند که علیرغم علم مسلم به اینکه مسیری که طی میکنند به سرمنزل مقصود نمیرسد ولی توان، جرات جسارت و شرافت و صداقت لازم را برای تغییر مسیر ندارند. در بسیاری موارد نیز شرایط بیرونی این اجازه را به او نمیدهد.

تغییر مسیر و تغییر شرایط موجود مستلزم توان ذهنی، قدرت تصمیم گیری، ریسک پذیری بالا میباشد. و البته قبل از آن فرد باید بتواند از همه جنبه های شیرین و فریبنده لحظه‏ ای شرایط حاضر ببرد تا بتواند وارد فرایند تصمیم گیری و ریسک پذیری جهت تغییر مسیر بشود. حتما همگان با این مقوله متناسب با تجربه خاص خود در ابعاد کوچک یا کلان مواجه بوده اند. در بسیاری موارد فرد باید بدلیل شرایط خود مجبور شود که پرشی مانند پریدن از آبشار نیاگارا را تجربه کند تا بتواند مسیر کهنه را تغییر و به مسیری نو قدم بگذارد. یعنی ممکن است شرایط طوری باشد که هیچ چشم انداز روشنی در لحظه تصمیم گیری برای ورود به مسیر جدید وجود نداشته باشد و تنها موضوع مسلم باطل بودن مسیر کهنه باشد.

چرا که انسان پدیده ای است که در شیب طبیعی و تمایل خودبخودیش مایل به حفظ شرایط موجود و عدم ورود به شرایطی است که نیازمند حل تضاد‏های جدید و انطباق با آن است. درصد بسیار بالایی از انسانها در همین طبقه بندی می گنجند.

اگر بتوان به جامعه بعنوان یک طیف نگاه کرد شاید این برآورد که شرایط تغییر مسیر برای بیش از 95% مردم جهان همان تجربه پریدن از آبشار نیگارا باشد زیاد دور از منطق نباشد.

یکی از بارزترین نمونه هایی که میتوان مثال زد دیکتاتورها هستند. همه دیکتاتورها میدانند که اعمالشان در نهایت راه بجایی نمیبرد. روزمره و شاید هم ساعت مره با این امر در مواجه با رویدادهای جاری در نگاه اطرافیان و …با باطل بودن مسیر خود روبرو هستند ولی توان، شرافت و صداقت اینکار را ندارند که مسیر را تغییر دهند. به همین دلیل است که کمتر دیده شده که دیکتاتوری به پای خودش از کرسی دیکتاتوری کنار برود.

به همه این عوامل بازدارنده درونی برای تغییر مسیر اضافه کنید عامل یا عوامل بازدازنده خارج از فرد را. یعنی اگر بخواهید تغییر مسیر بدهید مورد لعن و نفرین و تهاجم و ترور شخصیت نیز قرار میگیرید. در موارد سیاسی فرد  باید پی لجن مال شدن هویتی و سیاسی را از طرف منابع بعضا بسیار قوی و گسترده را بپذیرد. برای مثال جدا شدگان با سابقه سازمان و یا شورای  ملی مقاومت. این انسانها همه هستی خود و حتی خانواده و آینده خود را فدای مسیری کرده اند که متاسفانه نه توسط خودشان که توسط آقای رجوی به نابودی کشانده شده و همواره گیوتین نابودی هویتی بعد از خروج نیز به همه موانع خروج اضافه میگردد.

بنابراین وقتی فردی علیرغم همه این موانع ضد تکاملی از دورن و موانع ضد انسانی و ضد انقلابی  از بیرون مقابله میکند و آن پرش را انجام میدهد او همان انسانی است که باید بر خود ببالد. و اینها همان درصد محدودی هستند که همواره در تاریخ راههای بن بست را باز کرده اند. بشرط اینکه بعد از تغییر مسیر بتوانند بجد مسیر منحرف را به دیگران بخوبی و با تمام توان نشان دهند و در لاک خود فرو نروند. چیزی که منادیان انحراف و دیکتاتوری میخواهند.

سکوت در مقابل انحرافات آنهم تا این اندازه فاحش که سرنوشت خلقی و هزاران انسان در میان است بنوعی تائید این امر استکه مسیر منحرف نیست و این شما هستید که منحرف شده اید. و آقای رجوی از این مقولات بخوبی آگاه است و از روز اول با تجربه ضد انقلابی که از دوران آپورتونیستها داشته است، همواره تلاش میکند طوری روی افراد مانور کند تااگر بعدها خواست انحرافات و سیاستهای شکست خورده او را به چالش بکشند نتوانند. در همین ر ابطه میبینید که مانند استالین هر روز نوشته و امضاء و تائید خودش را از شما میگیرد. هر روز شما باید علنی و در جمع و جلو دوربین حاضر حاضر حاضر و یا ایران مسعود مسعود ایران را فریاد بزنید. مسعود رجوی را با تجربه چند دهه کار تشکیلاتی میتوان ضد انسانی ترین روانشناس معاصر خواند.

با تکیه بر هزاران هزار گزارشاتی که افراد با اعتمادی در حد خدا به تشکیلات از درون خود نوشته و داده اند بخوبی افراد را میشناسد. اگر به کسی کمک مالی میکند برای این است که بعدا بتواند آنرا بر گردن او انداخته و خفه کند. مطلقا برای کمک به او نیست. او همواره در چهره دیگران یک ضد خود را میبیند و بطور اتوماتیک تمامی دستگاه تشکیلات کوک انجام امور و اتخاذ تاکتیکهایی هستند که معطوف خنثی کردن او در آینده است. این امر از زمان شروع انقلاب بوده ولی بعد از شکست استراتژی ترور به تنها امر تشکیلات تبدیل شده است.

بریده کبیر کیست؟

سازمان حدود دوسال بعد از انقلاب با اعلام جنگ مسلحانه درخرداد سال 1360 وارد مسیری شد که فکر میکرد که راه رهایی است. یا حداقل اینطور بیان میکرد.

در فاز اول بعد از شکست به میدان کشیدن مردم، تلاش کرد که با حمایت مسلحانه، مردمی که فکر میکرد حاضر و آماده‏‏ اند که به خیابانها بریزند ولی میترسند را وارد صحنه تظاهرات کند. که در این رابطه تظاهرات مسلحانه معروف به 5 مهر انجام شد که ضمن تحمل تلفات بسیار بالا نتوانست به هدف خود جامه عمل بپوشاند. و برعکس موجب ترس شدید مردم و خروج کامل عنصر اجتماعی از صحنه شد.

بنده در سالهای 1360 – 1362 که مسئولیت شاخه پاکستان سازمان مجاهدین را در پاکستان برعهده داشتم و عمده کار سازمان در پاکستان پناه دادن به تیم های عملیاتی بود که حتی محل خوابیدن نیز در داخل ایران نداشتند و هنگامی که این تیمها “از اعضای تیم گرفته تا فرماندهان آنها” به پاکستان میرسیدند طبق دستور سازمانی باید گزارش همه عملیات خود را مو به مو با جزئیات با کروکی عملیاتی و …میداند، بنده نیز بدلیل مسئولیتم همه آنها را خوانده و برای اورسورواز ارسال میکردم.

در همه عملیات گزارش ها حاکی از بی نتیجه بودن و شکست آنها و عدم استقبال مردم و در بسیاری موارد نیز مقابله و یا ایجاد مشکل برای عامه مردم بود.

سازمان که هنوز نمیخواست از واقعیت ها درسی بگیرد، دست به تاکتیک جدیدی زد که از آن روز دیگر موضوع آن به میدان آوردن عنصر اجتماعی نبود. و آن همان “تاکتیک زدن سر انگشتان رژیم” بود. بدین صورت که یک تیم عملیاتی با پوشیدن لباس بسیج و سپاه (یا خود را بشکل بسیجیان در آوردن) یک خودرو را از مردم مصادره میکرد و در خیابانها براه میافتاد و در سر راه خود به هر عنصر نظامی یا گشت های نظامی و یا کسانیکه بعنوان طرفداران رژیم شناخته میشدند برمیخورد آنها را از پای در میآورد. این تیم ها نیز بعضا یک تا دوساعت یا نصف روز دوام میآوردند. که در میان تمامی تیم ها یک تیم معروف به پژوه سفید رنگ که توانسته بود یک روز دوام بیاورد در سازمان زبانزد شد. گزارشاتی را خواندم که یک تیم عملیاتی در خیابان فردوسی تهران وارد بانکی شده و وانمود میکنند که بسیجی هستند و طرفداران و غیر طرفداران رژیم را در بانک جدا میکنند و سپس طرفداران را به رگبار میبندند. (همان ترورهای کوری که امروزه در اروپا و منطقه از جانب داعش و بکوحرام شاهد آن هستیم).

این تاکتیک نیز بزودی و بسادگی با ایجاد پست های بازرسی در خیابانها نه تنها به شکست کامل انجامید بلکه با ایجاد این پست‏های بازرسی جو شهرها چنان نظامی و امنیتی شد که بسیاری از عناصر سازمان و دیگر گروهها که تیم عملیاتی نبودند نیز هنگام تردد در همین تورهای بازرسی گرفتار و دستگیر، زندان و اعدام شدند.

از این به بعد دیگر نه تنها اقدامات نظامی هیچ هدف سیاسی و اجتماعی را دنبال نمیکرد بلکه فقط عملیات کوری بودند که دست حاکمیت را در بستن جامعه و ایجاد خفقان، سرکوب و …  بیشتر باز میکرد.

موج شکست استراتژی مسلحانه با سرعت عجیبی از صحنه شکست در درگیریهای خبابانی به داخل سازمان منتقل شد که شهادت موسی خیابانی و اشرف ربیعی و فرماندهان بخش نظامی و اجتماعی همانند محمد ضابطی و قاسم باقرزاده و … نقطه عطف شکست کامل و مهری بر بطلان استراتژی مسلحانه بود.

در اواخر آبان 1362 که برای ماموریتی از پاکستان به پاریس آمده بودم همه سازمان در بالا از سرعت شکست و از بین رفتن همه تشکیلات در یک چشم بهم زدن در شگفت بودند. یعنی موسی خیابانی که قرار بود در داخل بماند و بطور نظامی رژیم را سرنگون کند و مسعود رجوی که قرار بود در خارجه نگذارد گل این پیروزی سرنگونی را کس دیگری جز آقای مسعود رجوی بچیند کار را تمام شده میدیدند. یعنی بازویی که قرار بود سرنگون کند بطور مطلق از بین رفت. طوری که سازمان مجبور شد که علی زرکش را برای خالی نبودن عریضه که در بغداد-فرانسه مستقر بود را بعنوان جانشین موسی در داخل معرفی کند. گلی هم نبود که مسعود آنرا بچیند. یا نگذارد کس دیگری آنرا بچیند.

لازم به ذکر نیست که همزمان از روزی که مبارزه مسلحانه بدون هیچ آمادگی و یک جانبه اعلام شد و تمامی بدنه سازمان که تا آن روز بجز سطوح فرماندهی بالا یعنی در حد مرکزیت و معاونین مرکزیت مخفی شده بودند بقیه علنی بودند روزانه توسط رژیم دستگیر(بهتر است گفته شود) جمع آوری شده و در یک اقدام تلافی جویانه در مقابل  ترورهای جوخه های مرگی که رجوی راه انداخته بود صد صد بطور کور به جوخه های اعدام سپرده میشدند. زندانها نیز جایی برای نفرات بیشتر نداشت. و گزارشات حاکی از این بود که زندانیان مجبورند ایستاده بخوابند.

حسین دادخواه

همه دستگیرشدگان نیز تجربه های بسیار دردناکی از شکنجه های قرون وسطایی را گزارش میکردند. که نمونه شاخص آن فرار حسین دادخواه بود که توانسته بود از دست زندانبان خود هنگام تردد به راه آهن تهران جهت  انتقال به شهرستان با پای شکنجه شده و انگشتانی که قانقاریا گرفته بودند فرار کرده به پاکستان برسد. که در آنجا با کمک کمیساریای عالی پناهندگی او را به اروپا اعزام کردم.

البته فرار باقی مانده نفرات بالای سازمان که از ضربه های نظامی جان سالم بدر برده بودند از فروردین سال 61 شروع شد که بنده بعنوان مسئول شاخه ترکیه جهت به اجرا در آوردن این امر به آنجا اعزام شدم دسته دسته به کردستان و از آنجا به ترکیه و اورپا منتقل میشدند. اولین سری آنها مادر رضائی ها، پرویز یعقوبی و همسر محسن رضایی و احمد برادر کوچک رضایی ها بودند. از آن پس تمامی کسانیکه الان در خارجه حضور دارند بتدریج از داخل خارج شدند. البته مسعود رجوی و عباس داوری و قاسم جابرزاده قبلا خارج شده و در فرانسه بودند و مهدی ابریشم چی نیز از طریق عراق خارج شده بود.

آندسته از کسانیکه نتوانسته بودند به خارجه پناه ببرند به مناطق تحت کنترل حزب دمکرات در کردستان رفته در روستاههای آنجا آواره شدند که با یورش حاکمیت به کردستان آن نیز جمع شده و همه در کردستان عراق و دره احزاب متمرکز شدند.

وضعیت روحی نفرات تشکیلات نیز بشدت ضربه خورده بود و سازمان با مشکلات بسیاری در ترکیه مواجه بود. آقای پرویز یعقوبی از اعضای مرکزیت سازمان آن زمان در همان هتل محل اقامت در شهر مرزی وان ترکیه وضعیت اسفبار تشکیلات و فشارهاییکه بعدها ما در اشرف و … تجربه کردیم را و آقای رجوی در داخل به تشکیلات میآورد را برایم میگفت. و اینکه این استراتژی از روز اول شکست خورده بوده است. او بسیار شجاعانه به این شکست اعتراف میکرد. و میگفت که متاسفانه مسعود گوش شنوایی ندارد. او بلافاصله بعد از رسیدن به فرانسه و بحث با مسعود و عدم پذیرش واقعیت توسط مسعود رجوی  از سازمان جدا شد.

از این پس سازمان در تلاش برای سر و سامان دادن به تشکیلات آواره‏ای بود که در کشورهای اطراف ایران و اروپا و… پراکنده شده بودند. یعنی تشکیلاتی که توانسه بود در داخل قبل از اتخاذ عملی استراتژی مبارزه مسلحانه و بدون توسل به خشونت و ترور چه در میان مردم و چه در میان نیروهای سیاسی وجهه مناسبی بدست بیاورد یکشبه با ورود به فاز بکارگیری خشونت و ترور تمامی را از دست داد. بعلاوه اینکه هزاران نفر زندانی، شکنجه واعدام شدند و مابقی در اطراف و اکناف ایران و … آواره شدند. بنده در این دوره مسئول کشورهایی بودم که مسئولیت جمع آوری این آواره گان را برعهده داشت.

یعنی آقای رجوی یکباره همه تشکیلات را به نابودی کشاند. و فقط تحت شرایط آرام خارجه و با کمک دلارهای نامحدودی که هزینه میشد از این افراد که تماما اولین بار بود به خارجه میآمدند و اجبارا تاکید میکنم اجبارا بدلیل امکانات نامحدود سازمان در خارجه دور سازمان مانده بودند یک ارودگاه پناهندگان ساخت.

این است آن روحیه ای که در فوق گفته شد که  بسیار بسیار مشکل است که افراد بتوانند خود را از آن خارج کرده و مسیر غلط را تصحیح کنند غالب شده بود. بطور خاص حل همه مشکلات معیشتی، حتی ازدواج و امکانات نا محدود دیگر… را سازمان حل میکرد بعلاوه محیط خارجه و ندانستن زبان و راه و چاه نیز بود. از طرفی نیز  همه جذابیتهای خارجه هرگونه زبان اعتراض را میبرید. اما همه از صدر تا ذیل به اینکه مبارزه به شکست کشیده شده و سازمان تمامی بازی را باخته اذعان داشتند.

در پاریس نیز که تا قبل از کشته شدن موسی و اشرف و … آقای رجوی دون کیشوت وار ادای فتح تهران را  در میآورد و همه خبرنگاران و سیاست مداران بطور خاص با توجه به جو ضد ایرانی ناشی از جنگ و حمایت غرب از صدام او را هلوا هلوا میکردند، همگی شروع به آب شدن و با همان سرعت شکست مبارزه مسلحانه رو به نا پدید شدن میگذاشت.

تشکیلات نیز بتدریج در خارجه بگل نشسته بود. و با جا افتادن افراد در کشورهای اقامتشان و با یاد گرفتن راه و چاه و زبان شروع کردند به تغییر مسیر یا در واقع خروج از سازمان. طوری که آقای رجوی بچه دارشدن در سازمان را ممنوع اعلام کرد.

چاره تشکیلاتی که نه استراتژی داشت و نه تاکتیک (البته استراتژیی و تاکتیکی که در عالم واقع وجود داشته و قابل اجرا باشد). رو آورد به انقلاب ایدئولژیک. یعنی جلو گیری از خروج افراد از تشکیلات. البته موضوع ازدواجهای آقای رجوی،  اول با دختر آقای بنی صدر و سپس با مریم عضدانلو موج نفرت و دافعه از سازمان را دو صد چندان نمود. طوری که محدود کسانیکه تحت تبلیغات دورغین سازمان فکر میکردند در داخل خبری از مجاهدین هست و بعنوان هسته فعالیت میکردند از آن پس به ضدیت با سازمان روی آوردند.

بدنبال رو شدن دست خالی سازمان برای قدرتهای خارجی بطور خاص فرانسه و درک اینکه از این امام زاده آبی برای آنها گرم نمیشود بطور خاص خروج آقای بنی صدر از شورا و حزب دمکرات و بعضی دیگر از شخصیتهای سیایس  و اینکه رژیم بیدی نیست که با این بادها بلرزد عذر آقای رجوی از فرانسه خواسته شد.

آقای رجوی که بعد از عملیات 5 مهر و پس از اینکه توسط خلق دست رد محکمی بر سینه اش خورد  و به فرمان او به میدان نیامد از آنها بریده بود و در نتیجه به ترور کور روی آورده بود به اولین و بزرگترین بریده از مردم و مبارزه برای مردم تبدیل شد.

چرا که بعد از اخراج از فرانسه و تمرکز سازمان در عراق همان مجاهدینی که جانشان را میدادند که برای مردم آزادی و دمکراسی را بیاورند در دستان صدام و با سیاستهای صدام تبدیل شدند به کسانیکه کمک میکردند که صدام بیشتر و بیشتر از آن مردم و از آن خلق بکشد. تا شاید از این طریق به حکومت برسد و خودشان نیز در مرزها همان مردمی که هزاران هزار با اتوبوس و … به جبهه ها آورده میشدند را در اوج افتخار میکشتند و همه آنرا به تنور تائید سیاست خودش میریخت. موج نفرت از سازمان در این مرحله به حدی رسیده بود که رژیم توانست در داخل ایران از این موج نفرت استفاده کرده بسیاری را برای نفوذ به سازمان به عراق بفرستد. بویژه که سازمان بسیار نیاز به نیرو داشت و رژیم هم سوار همین موج شد. بطور خاص وقتی میتوان به شدت نفرت مردم از سازمان پی برد که بدانیم در میان نفوذیها کسانی بودند که برادر و یا اقوامشان را رژیم در رابطه با سازمان اعدام نیز کرده بود.

آقای رجوی دیگر برایش مهم نبود که مردم ایران در همکاری او با صدام قاتل بچه های خلق ایران چه میخواهند چه تمایلی دارند. در اینجا فقط و فقط مطرح شدن و مطرح بودن آقای رجوی و در قدرت ماندن و تشکیلات فروپاشیده ناشی از اتخاذ سیاست تروریستی را در چنگال نگهداشتن مطرح بود.

بریدگی آقای رجوی از خلق و انقلاب و خواست و تمایل مردم به اینجا محدود نشد. وقتی به کمک ارتش عراق یعنی بعنوان یک نیروی پیاده نظام از ارتش عراق در اوج عملیات نظامی درمرز های ایران وعراق در اوج پیروزیها سرمست آن پیروزیها بود رژیم آتش بس را پذیرفت و آقای رجوی را که فریادش گوش فلک را کر کرده بود که اگر رژیم آتش بس را بپذیرد یکشبه سرنگون است مات شد. اما آقای رجوی که پیامهای بسیار قاطع و روشن سالهای 60 را نشنیده بود یا نمیخواست و نمیتوانست بشنود بفکر تسخیر ایران اینبار با چند هزار نفر که تفریبا 80% آنها غیر نظامی بودند یعنی از هر یکان 150تا200 نفره فقط 20الی 25نفر نظامی بودند بقیه فرماندهان، سیستم اداری، مادران، بچه ها، سیاسیون و تبلیغات، تاسیسات، بیمارستان، خرید، آشپزخانه … بودند افتاد. که باز هم تیر آقای رجوی به هدف نخورد. که هیچ 1400 کشته در میدان درگیری و هزاران نفر هم به تلافی این عمل در زندانها قتل عام شدند. البته به روایت آقای رجوی نزدیک به 55000 نفر نیز از نیروهای رژیم کشته شدند. (الله و اعلم)؟! و بدین ترتیب سفر تاریخساز آقای رجوی همانگونه که در سفر تاریخ سازشان از ایران به فرانسه برای چیدن گل سرنگونی به بار ننشست اینبار نیز سفر تاریخسازشان به عراق به گل نشست.

از این تاریخ به بعد عمق بریده‏گی آقای رجوی دیگر از حد بریدگی از خلق به بریدگی از همه مجاهدین جان برکفش توسعه یافت. بطور خاص که بعد از شکست در عملیات فروغ اعلام کرد که امام زمان است ولی هیچ مجاهدی نه تنها این حرف را جدی نگرفت بلکه به ریش او خندیدند. که بدنبال آن اولا همه تقصیرها را انداخت به گردن مجاهدین، و اعلام کرد که شما ها همه بریده هستید و نتوانستید پیروز شوید. و مرا ببرید به تهران سیاست درست بود شما توان پیاده کردن را ندارید. در صحنه عملیات نیز همه را سر محمود عطایی خالی کرد و او را از فرماندهی ستاد ارتش عزل و حتی عضویتش را هم لغو نمود.

علنا در این مرحله علیه خلق ایران فحاشی میکرد که امام زمان بودن “مسعود” را درک نمیکنند و بخیابان نیمآیند. از این تاریخ 100% انرژی تشکیلات صرف سرکوب مجاهدین میشد. کار بجایی رسیده بود که علنا گفته میشد که هر دو مجاهدی که با همدیگر صحبت کنند شعبه سپاه پاسداران تشکیل داده اند و قابل محاکمه است. یعنی سرکوب مطلق در درون تشکیلات، وقتی این تمهیدات کارگر نبود و باز موج فرارها ادامه یافت حق تیر روی هر مجاهدی که به سیاج قرارگاههای اشرف نزدیک شود و بخواهد فرار کند را از دادگاههایش بیرون کشید. و آقای مهدی ابریشم چی از جانب رجوی آنرا در جلسه عمومی اعلام نمود. وقتی اینها نیز کارگر نبود دستگیری و تحویل به زندانهای عراق را نیز اضافه نمود.

در ادامه وقتی موج ریزش‏ها شروع شد و خانواده‏ها گروه گروه از سازمان جدا میشدند. اینبار طلاق اجباری را وارد کرد. مطرح کرد که “همه این زنها بخاطر من آمده اند به سازمان یک نره خر خودش که میخواهد برود زنش را هم میبرد.” میبنید آقای رجوی برای شیرزنان آهنین عزم مجاهد خلق چقدر ارزش و حق انتخاب قائل است؟  در ادامه فازهای انقلاب ایدئولژیک او یکی بعد از دیگری برای سرکوب اعتراضات به صحنه میآمد. در این دوره که به جان سازمان افتاده بود کار به تشکیل دادگاههای داخلی برای محاکمه مجاهدین کشید. کار به مشت آهنین بر علیه اینبار نه پاسدار و بسیجی و حتی مردم ایران در مرزها بلکه علیه مجاهدین جان برکفی که دهه ها بود که با تحمل بدترین شرایط زیستی جهان بدنبال آقای رجوی آمده بودند. رسما نیز اعلام نمود که “شما ها همگی علیه من هستید.” بگیر و ببند، زندان و شکنجه و حتی کشتن ها راه افتاد. هر کس میخواست برود باید دو تا چهار سال در اشرف زندان بکشد بعد هم تحویل صدام میشد که طبق قراری که با صدام بسته بود هشت سال باید در زندانهای صدام میماند. که صدام نیز زندانیان مجاهد را با رژیم معاوضه میکرد.

تاکتیک سرکوب داخلی بعد از فرار یا خروج مجاهدی از تشکیلات

آقای رجوی هر مجاهدی که فرار میکرد یا اعلام جدایی مینمود همه فرماندهان این مجاهد جدا یا فرار کرده  را بریده میخواند و زیر شدیدترین فشارهای روحی روانی  میبرد و خلع ید مینمود در موارد بسیاری کل آن یکان را منحل میکرد. و میگفت که شما خودتان بریده هستید که نفر بریده زیر دستتان را نمیشناسید. و از این طریق خود را از پاسخگویی به شکست استراتژی تروریستی که منجر به این فروپاشی میشد خلاص میکرد. در همین رابطه وقتی که آقای قربانعلی حسین نژاد که تحت مسئولیت آقای عباس داوری بود بعد از فرارش فشار را بر عباس داوری آنچنان بالا بردند که او دست به اعتصاب غذا زد و تا روزها هیچ چیز نمیخورد.  و یا بعد از فرار من از اشرف کل فرماندهی که من در آن قرار داشتم و از چندین یکان تشکیل میشد را منحل نمود.

اما در همین رابطه و برای خاتمه و روشن شدن بیشتر مسئله باز در منطق خود آقای رجوی البته:

سوال از آقای رجوی این است که بریده گی شما از کی بوده که:

  1. علی زرکش را که نفر دوم سازمان معرفی کردید و سالها کنار دست شما بعنوام شیر آهن کوه مرد به مردم ایران معرفی گردید، و  او را خالق انقلاب ایدئولژیک خواندید. بریده از آب در آمد و به اعدام محکوم شد؟ و فقط با نام رجس (نجس) در تشکیلات از او یاد میشد؟ وی نهایتا در عملیات فروغ ناپدید شد. او که مزدور وزرات اطلاعات نبود؟!
  2. فهیمه اروانی را که همردیف مریم پاک رهایی نام گذاشتید و او را شاخص انقلاب ایدئولژیک نام نهادید … خلع ید شد و از همه مدارج تشکیلاتی کنار گذاشته شد. و فقط برای جلو گیری از آبرو ریزی ماکت او را حفظ کردید چی؟ او نیز مزدور بود؟!
  3. شهرزاد صدر حاج سید جوادی که بعنوان مسئول اول سازمان معرفی نمودید ولی بعد  به رده هواداری تنزل داده شد چی؟
  4. محمود عطایی که تمامی تشکیلات را تحت فرماندهی او به میدان جنگ فرستادید پوک از آب در آمد و به رده هواداری تنزل یافت چی؟ این یکی حتما بود؟!
  5. مهدی افتخاری چه شد، همان فرمانده فتح الله، همان مجاهد شیر مردی که شما را از تهران به فرانسه آورد؟او را نیز وزارت اطلاعات بخدمت گرفته بود؟!
  6. یا محمد حیاتی که سالیان زیر دست شما دفتر سیاسی بود که به قول شما پوک از آب درآمد و خیلی های دیگر.

طبق منطق خودتان بریدگی شما از خلق اجازه نمیدهد که اینها را تشخیص دهید.

این مطلب خطاب به کسانی است که بعد از خروج از سازمان و شورای ملی مقاومت بدلیل اینکه تحت فشارهای روانی و القاعات گوبلزی آقای رجوی قرار دارند ته ذهنشان شرمنده هستند که از سازمان و شورا جدا شده اند.

علت اصلی این شرمندگی این است که انسانهای شریفی هستند. و هرگز نمیخواسته اند که مسیر مبارزه ای که فکر میکردند برای سعادت خلقشان وکشورشان است را رها کنند یا بارقه های از این مسئله بر شانه آنها بنشیند. که استوار است بر همان درک رجوی ساخته از مبارزه که انگار این مسیر مبارزه که از سی خرداد 60 شروع و دوسال قبل از آن زمینه سازی شده بود درست بوده است. آقایان و دوستان شورایی سابق، وقتی حاکمیتی تازه بقدرت رسیده در خیابانهایش گروههای شبهه نظامی رژه نظامی راه بیندازند و ارتش میلیشایی به نمایش بگذارند با اینکار  چه جیز را به حاکمیت القا میکنید. مردم ایران باید شاکر باشند که ایران تبدیل به لبنان و لیبی و سوریه و افغانستان نشد. چیزی که آقای رجوی در امجدیه قول داده بود. بنده کوچکتر از این هستم که بشما درس سیاست بدهم. ولی باید جرات کرد. بعد از پریدن از آبشار غرق نشوید. لطفا شنا کنید به ساحل نجات. مجاهدین و مبارزین واقعی شما و ما هستیم که تسلیم دیکتاتوری دیگری نشدیم.

همه باید بدانند که اولا بریده بزرگ و تنها بریده همان رجوی است. کسی به او بدهکار نیست که او به همه خلق ایران و همه مجاهدین و پیش کسوتان شورایی بدهکار است. باید بخاطر همه خیانتهایش بخاطر همه مردم و ایران فروشیهایش به اجنبی  (بنده به اتفاق آقای عباس داوری سالیان اطلاعات جبهه را که آقای رجوی آماده میکرد را در وزارت اطلاعات عراق به آنها تحویل میدادیم) مورد محاکمه و بازخواست قرار گیرد. چه اگر او حتی سر سوزنی مشورتهای مجاهدین یا همرزمان شورایی را گوش میکرد وضع بهتر از این میتوانست باشد. او نه تنها گوش نمیکرد که برای فریب آنها آمار و ارقام دورغین میساخت و در نشستهای شورا تحویل آنها میداد که شورایی ها را مرعوب کند . این عدم بدهکاری در همه زمینه هاست. چه مالی باشد چه سیاسی چه اجتماعی، آقای رجوی پولی بجز گرفتن دلارهای نفتی از صدام و عربستان و … در نیمآورده. پولها را مجاهدینی مانند ما در اروپا و آمریکا با روزانه نزدیک به 17 ساعت کار در سرماهای اسکاندیناوی با کار مالی اجتماعی و یا در شرکتهای تجاری در میآورده اند. و اگر همرزمان شواریی از این طریق بعضی هزینه های حداقلی که یک هزارم زحمات و ارزش کار و تلاش آنها نبوده و نیست را در اوج شرافت پذیرفته اند همان زمان که مجاهدین در اشرف علف میخوردند آقای رجوی و خانم رجوی زندگانی اشرافی هفت ستاره تجربه میکردند. که هزینه یک ساعت زندگی ایندو معادل یک ماه هزینه خانواده همرزمان شوارایی بوده است.

دلیل دیگر ترس از خدشه دار شدن شرافت سیاسیشان را با منافع عالیه مردم ایران معامله میکنند و آنچه را باید بگویند را نمیگویند. همرزمان سابق شورایی بنده شما را از نزدیک دیده و تجربه کرده ام، همینطور رجوی را آنهم نه در صحنه علنی بیرونی که در اندرونی. رجوی سر سوزنی صداقت، شرافت و رحم و مروت ندارد. او هنر پیشه‏ای قهار و دورغگویی بزرگ است. از بیان هیچ دروغی ابا ندارد. یادتان  هست که در نشست جلسه شورا که همزمان بود با ترور صیاد شیرازی وقتی که خیلی هم از رسیدن خبر این ترور شیر شده بود و آقای منوچهر سخایی از او تعریف کرد، محتوای خود را در اتحاد با شما دیگران را چگونه بیان نمود؟ که “ما اول سر ما را میگوبیم بعد با او متحد میشویم.” او همواره از همرزمان شواریی بعنوان مفت خوران بورژوازی نام میبرد و آنها را فقط برای تائید سیاستهایش در مقابله با مجاهدین در داخل و فریب سیاستمدران غربی در بیرون میخواست. او از مجاهدین جان برکف که خود طی بیش از سه دهه شاهد بوده‏اید متنفر است بماند به شورائیها. او شیفته خود و خود و خود است.

به انچه وظیفه انسانی و مبارزاتی است قیام کنید. ایران نباید تبدیل به عراق یا سوریه یا لیبی گردد. آنچه منافع مردم ایران است باید مد نظر باشد. آقای رجوی و دارو دسته او همکاسه صدام، سعودیها و داعشها هستند. سالهاست که از خلق ایران بریده اند. این یک تحلیل نیست.

سالهاست که “ایران و خلق ایران باید فدای مسعود رجوی شوند.” بعد از انقلاب ایدئولژیک این شعار تنها و تنها حرف و هدف بالای سازمان که مسعود القا میکند بوده و هست. این حرف را جدی بگیرید. داعش و بکو حرام و …نسب به بیرحمی و شقاوت آقای رجوی بسیار لیبرال منش هستند.

داود باقروند ارشد

26فروردین 1394

15 آوریل 2015

18982

بعضی ویژه‏گیهای مشترک فرقه مجاهدین خلق ایران با داعش و القاعده

آوریل 9, 2015

← بر طبل تروریسیم کوبیدن به بهانه بزرگداشت سی خرداد توسط فرقه رجوی با به صحنه فرستادن مهدی ابریشمچی

خودت فکر کن کی و کجا روحت را به شیطان فروختی →

بعضی ویژه‏گیهای مشترک فرقه مجاهدین خلق ایران با داعش و القاعده

آوریل 9, 2015

با کمال تاسف جهان ازعمل جنایتکارانه کشتار شهروند فرانسه آقای هارو گوردل با خبر شد. من مطمئن هستم که بشریت در خشم و اندوه در کنار مردم فرانسه ایستاده و خواستار محو چنین بربریتهایی از روی زمین هستند.

من اطمینان دارم که سربریدن توریست فرانسوی توسط فرقه های تروریستی در الجزایر نه تنها کمترین خللی در اراده بشریت برای رسیدن به ارزشهای انسانی آزادی و دمکراسی وارد نمیکند، بلکه همچنین بی صبرانه در انتظار سپرده شدن عاملان اینگونه جنایت بدست عدالت هستند.

اهداف اعلام شده داعش خلافت اسلامی است که در آن حاکمیت در دست یک رهبری عقیدتی که به خیال خودش جانشین پیامبراست، میباشد.

جناب وزیر

متاسفانه وجود فرقه های تروریستی در منطقه خاورمیانه و رفتارغیر انسانی آنها زخم عمیقی است بر پیکره جوامع نوین که بهبود آن با پیشگیری از پیدایش آنها قبل از به کسب قدرت مالی – نظامی و سیاسی میسر میباشد.  حوادث اخیر اثبات میکند که دنیای آزاد باید بجای اینکه در پس مسائل و مشکلات بدود و واکنشی عمل کند در مقابله و نابودی این فرقه های تروریستی پیشقدم بوده و آینده نگر باشد. تا مردم بیگناه بویژه زنان و کودکان بهای آنرا با جانشان نپردازند.

شدت بربریت این اعمال ریشه در تفسیر منحرف و خشونت طلبانه از اسلام دارد که بوضوح در تضاد با روح و فلسفه تاریخی آن است.

علیجناب

با تجربه سی ساله ام در مجاهدین خلق ایران، مایلم تاکید کنم که فرانسه یکی از خطرناکترین تهدیدات از نوع القاعده و داعش را با قبول حضور مجاهدین در اور سور واز در شمال پاریس در آسیتن میپرورد.

بعضی ویژه‏گیهای مشترک فرقه مجاهدین خلق ایران با داعش و القاعده بشرح زیر میباشند.

  1. باوجودیکه مجاهدین به رهبری عقیدتی و مادام العمر از نوع خلافت اسلامی اعتقاد دارند و سالیان است که آنرا در درون سازمان به اجرا میگذارند، تظاهر به دمکراسی خواهی و انتخابات آزاد میکنند. آنها اعتقادات ضد غربی و ضد دمکراتیک خود را از افکار عمومی مخفی میکنند. تنها دلیلی که مسعود ومریم رجوی اعتقادات و کارکردهای نوع داعشی خود را بارز نمیکنند این است که ایندو در حال حاضر در غرب در دسترس قانون  هستند و منتظرند که بقدرت برسند آنوقت جهان یکی از وحشتناکترین و وحشیانه ترین حکومتها را بخود ببیند. نمونه بربریت آنها، دستور به خود سوزیهای زمان دستگیری مریم رجوی توسط پلیس فرانسه بود. در آن زمان من در کمپ اشرف بودم و دستور و رهنمود این بود که همه آماده شوند تا درصورتی که دستور آمد به تمامی منافع فرانسه حمله شود.
  2. مجاهدین عمیقا به ترور و خشنونت جهت رسیدن به اهداف سیاسیشان اعتقاد دارند. در صورتیکه در مجامع بین اللملی و سیاسی و کنفرانسها تظاهر به مخالفت با مبارزه مسلحانه میکنند. این درصورتی است که در آرم رسمی آنها سلاح بعنوان اعتقاد ایدئولژیک به ترور و خشنونت کماکان وجود دارد.
  3. مجاهدین بشدت حقوق بشر را نقض میکنند. اعضاء منتقد را دستگیر، شکنجه، زندان و میکنند و در زمان دیکتاتور سابق عراق صدام آنها را پس از طی این زندان در اشرف به زندان ابوقریب تحویل میدادند. سازمان دیده بان حقوق بشر در گزارش سال 2005 نقض شدید حقوق بشر را توسط آنها گزارش و محکوم کرد.
  4. آنها در همکاری با ارتش دیکتاتورسابق عراق صدام حسین در زندانی کردن و مغزشویی و اعدام زندانیان جنگ ایران و عراق دست داشتند.
  5. مسعود رجوی رهبر عقیدتی مجاهدین بعد از حمله به ایران در سال 1367 تحت نام فروغ جاویدان که منجر به کشته شدن 1400 تن از مجاهدین شد دستور به صدها ازدواج اجباری زنان باقی مانده از شوهران کشته شده در جنگ با مردان همسر مرده و یا مردان مجرد درون تشکیلات داد.
  6. مسعود رجوی که خودش را خلیفه مسلمین و رهبر عالی عقیدتی-سیاسی مردم جهان میداند، یکسال بعد فرمان طلاق اجباری خانواده های مجاهدین و هواداران راصادر کرد. و بدنبال آن خودش با زنان مطلقه بعنوان صاحب آنها ازدواج مینمود.
  7. در همین رابطه جهت هموار کردن ازدواجش با زنان مجاهد مطلقه همه کودکان را از خانواده ها جدا نمود تا تمامی زمینه های ارتباط و تماس خانوادگی را از بین ببرد. در همین رابطه نزدیک به 800 کودک هفت ماهه تا 7 ساله از خانواده ها جدا شده و به کشورهای مختلف اروپا و آمریکا فرستاده شدند. تا در پایگاههای مجاهدین در آنجا مورد شتشوی مغزی قراربگیرند تا بتوانند بعنوان سرباز به عراق باز گردانده شود. چنانکه بسیاری از این کودکان در سنین 15-16 سالگی برخلاف کنواسیونهای ژنو برای جنگ به عراق اعزام شدند که بسیاری نیز تا بحال کشته شده اند. و بعضی نیز بشدت در اثر این ناملایمات دوری از خانواده و فشارهای ناشی از مغز شویی … دچار مشکلات روحی و روانی شدید هستند.
  8. زنان مجاهدی که توانسته اند فرار موفقی داشته باشند و خود را به غرب برسانند گزارش کرده ومیکنند که بطور سیستماتیک توسط مسعود رجوی مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفته اند.
  9. با فتوای مسعود رجوی و مدیریت مریم رجوی حتی رحم زنان عضو این فرقه با عمل جراحی بیرون آورده میشود تا هرگونه امید به خروج از سازمان و بازگشت به زندگی و شرایط انسانی را در بین آنها نابود کنند. شنیده ام بسیاری از این زنان آماده اند تا در مقابل هر کمیته حقیقت یابی گزارش کنند.

جدای از شباهت های ماهوی فرقه رجوی و داعش بسیاری از صاحب نظران امور ایران و عراق معتقدند که فرقه رجوی پشتیبانی رسانه ای و لجستیکی داعش را نیز برعهده دارد.آنها بسیار بر این امر که بعد از بقدرت رسیدن داعش در عراق از مجاهدین حمایت خواهند کرد سرمایه گذاری کرده بودند و در تمامی اخبار خود از جنایات داعش بعنوان عملیات انقلابیون یاد میکردند.

عالیجناب

مجاهدین با استراتژی نابودی امپریالیزم جهانی برهبری امپریالیزم غرب تاسیس شده است. علم یقینی ما با  30 سال تجربه در درون این فرقه. آنها فقط در تاکتیک تظاهر به همراهی با تمدن غرب و دمکراسی میکنند تا روزی بقدرت برسند تا بتوانند نیات استراتژیک خود را پیاده کنند.

تروریست خوب و امن وجود ندارد. همه تروریست ها فقط منتظرند تا زمان مناسب برسد تا مانند داعش آتش افروزی کنند و مانند سرطان گسترش یابند.

در همین رابطه احتمالا مجاهدین بعنوان تروریست های خوب طبقه بندی شده اند که رهبرانشان قادرند مقر فرماندهیشان را در اورسورواز پاریس دایر کنند. جهت اطلاع آن عالیجناب، باید عرض کنم که بر اساس سندمنتشره در رسانه ها علیرضا جعفرزاده از مقامات بلندپایه آنها در آمریکا همین اواخر جهت اثبات وفاداریش به مسعود و مریم رجوی تقاضای عملیات انتحاری نموده است.

با آرزوی موفقیت شما در مقابله با تمامی انواع فرقه های تروریستی.

وبا تشکر از اینکه نامه مرا خواندید.

ارادتمند

احسان روشن ضمیر

من نسبت به اقدامات تروریستی مسعود رجوی که اعضای جداشده از مجاهدین و ” شورای ملی مقاومت ” را تهدید کرده ، هشدار می دهم

آوریل 9, 2015

نامه سرگشاده به آقای مسعود رجوی

من نسبت به اقدامات تروریستی مسعود رجوی که اعضای جداشده از مجاهدین و ” شورای ملی مقاومت ” را تهدید کرده ، هشدار می دهم

01.12.2014

احسان روشن ضمیر، اسپانیا

آقای رجوی پیام شما به مناسبت عاشورا سال 1393 را شنیدم.

از سالهای 1358 در بخش سیاسی سازمان همواره این سوال مطرح بوده که چرا ما باید از طرف سازمان با دولتها و احزاب سیاسی و سازمانهای حقوق بشری … گفتگو و حمایت آنها را جلب کنیم. در صورتیکه در تمامی موضعگیریها و کتابها و پیامها و آموزشهای شما این ارگانها بعنوان ارگانهای امپریالیستی که در خدمت استعمار و استثمار کشورها و خلقهاست یاد میشود.

در این رابطه همواره جواب شما این بوده که:

“ما باید ماهیت خودمان را مخفی کنیم. استراتژی مقابله با دشمنان اینرا به ما دیکته میکند که با آنها تک به تک و نه یکجا بجنگیم. و در حال حاضر نوبت دشمن داخلی است تا بعد از بقدرت رسیدن نوبت امپریالیستهای جهانخوار برسد. در این رابطه نیز باید در درجه اول همه تلاشهای ما معطوف خنثی کردن دشمنان و سپس جلوگیری از متحد شدنشان علیه مان باشد، و در ثانی اگر بتوانیم از آنها حتی در جنگ با دشمن وطنی استفاده کنیم. جنگ و پیروزی نهایی در رابطه با امپریالیستها خواهد بود.”

بسیار شگفت انگیز بود که در پیام اخیرتان دقیقا همان مواضع را که سالیان مخفی میکردید را علنا بیان کردید که سازمان ملل و یونامی و حقوق بشر فقط یک مشت حرف است و نوشته روی کاغذ. سپس فریاد میزدید که روز استعمار و سازمانهای حقوق بشری فرا خواهد رسید و آنها را اینگونه تهدید کردید:

“لعنت بر ارتجاع و استعمار و همه آنهاییکه با آنها متحد هستند…لعنت بر خائنان و خیانت پیشه گان. روز ظالم بر مظلوم فراخواهد رسید. این سازمان ملل و یونامی که در دستگاه دولتهای حاکم عمل میکنند. بقیه حرفها در مورد بشر و حقوق بشر مفت و انشاء نویسی است. حقوق بشر با خون مظلومان نوشته میشود… و بدین وسیله مرزبندی میکنیم، مرزبندی سرخ و خونین با ارتجاع و استعمار و مزدوران … وهر کس که از آنها پیروی میکند… همینطور که با یونامی و آمریکا و کمیساریای عالی پناهندگی کار میکنیم ولی معتقد نیسیتیم که کاری برای ما بکنند. ما باید مسئله خودمان را خودمان با جنگ و خون و انقلاب حل کنیم چون بین ما و آنها دریای خون است. اجازه بدهید تکرار کنم که اگر با یونامی و آمریکا کار میکنیم بخاطر این است که برای جنگ آماده شویم…”

باعث بسی تاسف است که بعد از نزدیک چهار دهه شکستهای روشن استراتژیک – سیاسی- نظامی و صد البته ایدئولژیک که شما برای مجاهدین رقم زده اید و محصولی جز مرگ و خونریزی و رنج و شکنج برای مردم ایران در کل و مجاهدین و خانواده های آنها بطور خاص نداشته است. شما نه تنها از این شکستها درسی نه آموخته‏اید، بلکه بطور کودکانه و لجبازانه همه تعهدات بین اللملی خودتان در دست برداشتن از تروریسم و خشونت را زیر پا گذاشتید. واین بدین معناست که شما همه این تعهدات را برای خارج شدن از لیست تروریستی آمریکا و اروپا داده بودید. شما تعهد کرده بودید که دیگر به تروریسم بازنگردید، ولی اینکارتان بدین معناست که تعهدتان تاکتیکی بوده استراتژی شما همان خشونت و جنگ و خونریزی است.

آقای رجوی جهان تغییر کرده است، جهان امروز و ایرانیان همه علیه تروریسم و خشونت از هر نوع آن هستند. مردم صلح دوست ایران بوضوح به همه جهان نشان داده ‏اند که همه انواع خشونت را نفی میکنند. دنیای متمدن نیز علیه خشونت میباشد و کوته بینانه خواهد بود که فکر کنید میتوانید آنها را فریب دهید.

مطمئن باشید حتی اگر دنیای متمدن را نیز فریب دهید، هرچند همه علائم و شواهد و سرنوشت مجاهدین تا همین پیام خودتان حاکی از این استکه نتوانسته اید ماهیت خود را مخفی کرده و آنها را فریب دهید. ایرانیان به هیچ وجه یک دولت اسلامی بغداد و شام از نوع ایرانی را تحمل نخواهند کرد. ایرانیان خواستار تغییرات از طریق دمکراتیک بوده و میخواهند که با بقیه جهان در صلح و آرامش باشند. حتی اگر بتوانید آنگونه که در پیام گفتید یکی دو تیم فدایی به اینطرف و آنطرف اعزام کنید کار بجایی نخواهید برد. توجه کنید که دنیای متمدن بن لادن را شکست داد و در حال شکست آی سیس است.

شما ضمن عادت همیشگی خودتان با ریختن اشک تمساح برای اعضاء کشته شده مجاهدین در اشرف، لیبرتی و جاهای دیگر در تلاش برای فریب مجاهدین در لیبرتی که محصول سیاستهای امام زمان گونه و درخشان شماست، فرمان به کشتن، خونریزی و انتقام و آماده سازی برای نبرد نهایی دادید؟! شما حتی فرمان به انتقام از آمریکا و سازمان ملل و … صادر نمودید.

گذشته از فرمان عصبی شما، فرد باید عقل سلیم را نیز از دست داده باشد که فرمان به قتل و انتقام بدهد زمانیکه ساکنین لیبرتی حتی قادر نیستند که مایحتاج خود را تامین کنند. و آخرین باری که جنایتکاران آمدند به اشرف تا توانستند کشتند و تا توانستند اسیر کردند و بردند. اما مجاهدین سوپر انسان شما که قرار است با دست خالی کوهها را جابجا کنند تنها کاری که ازآنها برآمد مردن بود و لاغیر. مجاهدینی که طی دهه ها فقط به این دلیل که مجبور نباشید به بی لیاقتی و شکستهایتان اقرار کنید، از آنها آدمکهای بیروح و درمانده ساخته‏ اید. راستی چندصد بار آنها را که در اشرف کشته شدند را لعن و نفرین کردید. و خدا بداد بقیه که در آن تهاجم جنایتکارانه جان سالم بدربردند و مطمئن هستم که ترجیح میداند آنها نیز کشته میشدند اما گیر شما و فشارهاییکه رویشان گذاشتید نمی افتادند. و میدانیم که همه آنها که کشته شدند از بهترین های شما بودند. راستی شما دارید با این فرمان میکشم میکشم هرکه برادرم کشت … و اینکه اگر اینبار آمدند آنها را بکشید، به جنایتکاران خط میدهید که اگر اینبار آمدید مانند همیشه از دور بزنید؟!! تا برای استمرار حضور امن شما و مریم در خارجه و مطرح شدنتان در رسانه‏ ها باروت کافی تامین شود. البته اجازه بدهید به زبان خودتان حرفهای شما را برای بیرون مجاهدین ترجمه کنم. حرف شما به مهاجمین جنایتکار این است که اگر میخواهید از مجاهدین بکشید ایرادی ندارد چون کشته انها برای من و مریم بسیار کار ساز است و در رسانه ها و محیطهای سیاسی استفاده میکنیم. ولی کسی را اسیر نگیرید و ببرید چون اسرا بعد از باز شدن چشم انها و دیدن حقایق تبدیل  به ضد من و مریم میشوند. به همین دلیل اگر زدی مانند همیشه از همان دور بزن که کشته و زخمی بشوند ولی اسیر نشوند.

بسیار مسلم است که شما سر سوزنی برای اشرفیان و اینکه کشته یا بیمار شوند و از همه حقوق انسانی محروم شوند نگرانی ندارید که هیچ ، همانطور که صدها بار گفته‏ اید آنها همان نرینه های وحشی و مادینه‏ هایی هستند که ضد شما هستند. بله حقیقت در این است. شما سالهاست بعد از شکست کامل مبارزه مسلحانه و خشونت برای بدر بردن خودتان از پاسخگویی به خلق و حفظ خودتان در رهبری و با خیالهای خام رسیدن به قدرت در ایران توسط صدام … به مجاهدین صدها بار گفته اید که همه ‏تان زیادی زنده هستید. و باید از اینکه زنده هستید شرم کنید. برای دستگاه فکری شما مجاهد شهیدش بدرد میخورد نه زنده اش. زنده‏اش همه درد سر است. نرینه گی و مادینگی است. حداقل بعد از فروغ صد در صد میدانید که دیگر سرنگونی هم درکار نیست که بدرد بخورند. چه برسد به حالا که همه پیرو بیمار و فرسوده و مهمتر از همه همانطور که خودتان بارها وبارها گفته‏اید ضد شما شده اند.

ببخشید که کمی به زبان درون تشکیلاتی مجاهدین (بزبان خودتان) از مجاهدین یاد میکنم و حرف میزنم. شاید آنها که بیرون از مجاهدین هستند با خلق و خوی شما و رویکرد واقعی شما آشنا نباشند. ولی ما که سه دهه را با سازمان گذرانده ایم هزاران بار تجربه کرده ایم که شما نه تنها مردم ایران حتی کشته های مجاهدین را نیز لعن و نفرین میکنید. مردم ایران را به این دلیل که امام زمان (مسعود رجوی) را نشناختند و مجاهدین را بدلیل اینکه چرا کشته شدند، بله چرا کشته شدند و یا اینکه چرا از زندانهای رژیم زنده بیرون آمدند. مگر حرف شما این نیست که، مجاهدین واقعی در زندانها مردند. زهی بیشرمی و وقاحت به این رهبری خود کامه و خود خواهانه. راستی شما چرا زنده از زندان شاه بیرون آمدید؟

تیمهای عملیاتی که از عراق به ایران اعزام میشد و از پاریس فرماندهی میشد و همگی بدون استثناء در اولین بازرسی ها دستگیر و یا در همان درگیری بشهادت میرسیدند یادتان هست.

یادتان هست که تیم جلال که در حال عبور از مرز بود تا برای عملیات بداخل برود و در مرز با نیروهای بدر درگیر شده بودند و زخمی داشتند و در دمای 60 درجه مناطق مرزی بصره و العماره عراق درخواست آب و کمک کردند و شما که خودتان مانند همیشه پشت بیسیم بودید و میشنیدید نه‏ تنها هیچ کاری برایشان نکردید که آنها را و حتی ما را که کاری به عملیات نداشتیم را لعن و نفرین کردید که چرا در چنین شرایطی با درخواست کمک، شما را در وضعیت نا مناسبی قرار داده‏ اند. پس مجاهد نیستند؟! تا درسی باشد برای بقیه مجاهدین که فقط باید شهید شوند و برای شما سوخت تبلیغی و سیاسی تولید کنند ولاغیر.

یادتان هست که همه 1400 شهید عملیات فروغ جاویدان و همه آنها که توانسته بودند از قتلگاه مربوطه جان سالم بدر برند را لعن و نفرین کردید که شما مجاهد نبوده ‏اید و همه شما باید از کوره گدازان انقلاب ایدئولژیک عبور کنید. و تقصیر آن کار را بگردن مجاهدین انداختید.

یادتان هست که وقتی صدام برای هفت سال شما را بحضور نپذیرفت شما برای او چه خوشرقصیهایی نمودید. فقط بعد از اینکه صدام و رژیم او را از حمله کردهای عراق در جنگ اول نجات دادید شما را بحضور پذیرفت. یادتان هست که چه کلمات مشمئز کننده ای هنگام روبرو شدن با او بکار میبردید. از اینکه صدبار خدا را شکر کردید که او از دست نیروهای ائتلاف جان سالم بدر برده است. البته او با دادن چند تیربار و سلاح سبک که شما از وزیر دفاع عراق تحویل گرفتید به شما پاداشت داد. از آن پس شما صدام را صاحب خانه و عراق را وطن دوم مجاهدین خواندید.

عملیات محدود مرزی که با پشتیبانی کامل نظامی، اطلاعاتی، لجستیکی صدام انجام میشد که تنها هزاران کشته و مجروح در دوطرف مرز بجا گذاشته است و قرار بود که رژیم را سرنگون کند را هم فراموش نکرده اید.

تحلیل شما برای مدت بیست سال این بود که روزی خواهد رسید که صدام به شما ایمان آورده و اجازه و حمایت نظامی لازم را برای حمله به ایران را به شما خواهد داد یادتان هست؟ بجای رژیم، صدام سرنگون شد؟!!

یادتان هست که در جنگ دوم عراق زمانیکه مجاهدین همواره در بیخبری کامل خبری نگهداشته میشوند و میشدند، شما مدعی بودید که آمریکا به عراق حمله نمیکند. حتی در جواب سوال فرضی اینکه اگر آمد و به ما نیز حمله کرد چه میکنیم، گفتید که ما نیز به آنها حمله میکنیم. البته این قبل از فرار مریم و شما از اشرف بود. ولی وقتی بلافاصله فرار کرده و به امن خارجه رفتید فرمان دادید هیچ کس حق شلیک و پاسخگویی ندارد. اما آمریکا حمله کرد و ما نیر در همه پایگاههایمان و حتی همه ستونهای نظامی مان را بشدت بمباران کرد و کشته ها ساخت. بعد از سرنگونی صدام و از دست دادن صاحب خانه تان، در شگفتی کامل اعلام کردید که صدام دیکتاتور سرنگون شده است. مجاهدین مانده بودند که با این برادر و صاحب خانه که یک شبه برادر دیکتاتور شده است چه بکنند و معترض بودند. و بیان کردند که این یک فرصت طلبی رذیلانه است.

بلافاصله بعد از تسخیر عراق و ملاقات با فرمانده نظامی آمریکایی در اشرف شما با سرور و خوشحالی این تحلیل را توسط احمد واقف ارائه کردید که انشا الله برادرآمریکا صاحب خانه جدید، به امام زمانی شما ایمان آورده و کمک خواهد کرد که برویم و رژیم را سرنگون کنیم. تا حدی که از آنها مستمرا درخواست کمک نظامی، هلی کوپترو آموزش خلبانی و … کردید.

سه دهه است که غرب و گنگره و سنای آمریکا را لابی میکنید با این تحلیل که آنها را در درجه اول نسبت به ماهیت خودتان فریب داده و حتی بخدمت بگیرید. آمریکا فریب نخورده است هیچ ولی به ارزش واقعی شما پی برده به همین دلیل شما را خلع سلاح و خلع پادگان کرد. آقای رجوی رهبری امام زمانی اینه؟ البته جواب شما این است که همه تقصیر مجاهدین طلاق نداده است که شما را تهران نبرده اند و فعلا هستند که چوب و بمب و…بخورند. قبلا گفته بودم که شرم احساس انقلابی است ولی هیهات از ذره ای در شما.

در همین پیام بتدریج تروریسم افسار گسیخته شما بارز شده و فرمان به انتقام از آمریکا و سازمانهای بین اللملی دادید. و اضافه میکنید که آنها شما را فریب دادند و رژیم را برای شما سرنگون نخواهند کرد و ما باید خودمان اینکار را بکنیم. ظاهرا شما تازه وارد کره زمین شده اید؟!! شرم آور نیست که اینرا میگوئید؟ نکند قرار و مداری بوده که طرف زیرش زده است؟ رهبر کبیر انقلاب نوین مردم ایران و جهان، تازه فهمیدید که آمریکا برای شما سرنگون نمیکند؟ بعد آمریکا را تهدید میکنید که روزتان فرا خواهد رسید. روزی که مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ خواهید داد. ویا اجبا اجبا!! تنها خوشحالی شما این بود که حالا که برای ما سرنگون نکرده خودش گرفتار گروه داعش شده. به به چه دستاورد کبیری برای اشرفیان. اشرفیان خوشحال باشید که پیروز شدید؟!!

بی دلیل نیست که روی گروه تروریستی و مادون بشری داعش اینقدر سرمایه گذاری کرده ‏اید که عراق را تسخیر کند و اینباربرادر صاحب خانه جدید “داعش”  به امام زمانی شما پی برده  و برای شما رژیم را سرنگون کند.

آقای رجوی اینها که در فوق آمد سناریوی یک کمدی نیست سرنوشتی است که شما برای مجاهدین رقم زده اید.

آقای رجوی شما مخالفین خودتان را تهدید به کشتن و مجازات کردید. چه مجاهدین سابق و چه اعضاء سابق شورا را. البته  یعنی تروریسمی که چهار دهه است پنهان میکنید بارز میشود و این عادت شماست که وقتی چشم انداز آینده برایتان مطلقا تیره میشود به اینکارهای سخیف مبادرت میکنید. به تیم های فدایی دستور دادید که آماده باشند. مطمئن باشید که حتی اگر بتوانید یک یا دو تیم فدایی هم درست کنید و چند عملیات تروریستی انجام دهید راه بجایی نخواهید برد. چون جهان در حال حاضر همه اشکال تروریسم را تحت هرنامی نفی میکند. و در این زمینه جهان متحد شده است. البته مشکل شما این است که شما هیچ روش دیگری را جز ترور- کشتن- تهدید و سرکوب نمیشناسید . همین روش را در علیه خود مجاهدین هم بکار میبرید یادتان هست در نشست عمومی کف بردهان رو به مجاهدین فریاد میزدید که از این پس انتقادات را با مشت آهنین جواب خواهم داد. دیدید که حتی گرفتن و زندان کردن و شکنجه وکشتن مجاهدین منتقد راه بجایی نبرد.

همانگونه که در فوق آمد ایرانیان باید به شما این درس را داده باشند که آنها مخالف خشونت و تروریسم هستند. آنها این خواسته را مستقلا به همه طرفهای داخلی و خارجی نشان داده اند.

من به شما نسبت به اقدامات تروریستی که بدان تهدید کردید در خارج کشور و به جهانیان هشدار میدهم. از همه اعضاء با سابقه مجاهدین نیز میخواهم که از گذشته درس گرفته و نسبت به سیاستهای نامتعادل و تروریستی رجوی بی تفاوت نباشند. و از جهان میخواهم که با کنترل و نظارت بر عملکردهای این فرقه ونسبت به تهدیداتی که میکند بی تفاوت برخورد نکنند.

حرف آخرم نیز نه با شما که با مجاهدینی است که در لیبرتی در اثر سیاستهای درخشان شما بدام افتاده ‏اند.

ساکنین لیبرتی بدانید که رجویها هیچ ارزشی برای شما و جان شما و آینده شما قائل نیستند. شما جز هیزمی برای آتش تبلیغاتی آنها نیستید. ساکنین لیبرتی باید از چنگال رجویها آزاد شوند. رجوی‏ها با تبدیل یک تشکیلات سیاسی به یک فرقه مخوف تروریسیتی و با مغز شویی طی چند دهه، سانسور مطلق اخبار و اطلاعات، سرکوب – زندان – شکنجه و حتی کشتن، شما را از درک حقایق اطرافتان عاجز کرده اند. بیخود نیست که رجویها مطلقا اجازه نمیدهند با کسی تماس بگیرید حتی با یونامی.

30 نوامبر 2014

احسان روشن ضمیر

سخنرانی آقای داوود باقروند ارشد عضو قدیمی جدا شدۀ سازمان مجاهدین خلق و عضو سابق شورای ملی مقاومت ایران در جلسۀ پارلمان اروپا روز 25 فوریۀ 2015

آوریل 8, 2015

متن سخنرانی آقای داوود باقروند ارشد عضو قدیمی جدا شدۀ سازمان مجاهدین خلق و عضو سابق شورای ملی مقاومت ایران در جلسۀ پارلمان اروپا روز 25 فوریۀ 2015

(ترجمه شده به فارسی از اصل انگلیسی)

با ترجمۀ مقدمه و موضوعات در سخنرانی مسئول میز ایران در پارلمان اروپا آقای نیکولای باراکوو نمایندۀ کشور بلغارستان در پارلمان مبنی بر اعلام برنامه و موضوعات دستور جلسه و معرفی سخنرانان

مقدمه و موضوعات جلسه در سخنرانی نماینده پارلمان اروپا از بلغارستان و مسئول میز ایران در پارلمان اروپا آقای نیکولای باراکو:

نمایندگان رسانه های مختلف، خانم ها و آقایان، همه شما به این کنفرانس که توسط اینجانب سازماندهی شده است دعوت شده اید. من نیکولای باراکو هستم. عضو پارلمان اروپا، از گروه میز ایران در پارلمان اروپا.

موضوع اول دستور چهارگانه این کنفرانس می باشد که عبارتند از:

1.       نقش فرقه ها در تشدید تروریسم در خاور میانه.

2.       ایران و خاور میانه، زمان که همه چیز را در چند سال تغییر داده است

3.       موضع میهمانان ما بعنوان شاهدان عینی وقایع چه می باشد؟

4.       ایرانیان امروز در چه مرحله فکری قرار دارند؟

موضوع دوم اینکه آیا باید به تقسیم سکتاریستی باور داشت؟

موضوع سوم اینکه آیا ما در اروپا میتوانیم تبلیغات فرقه را تحمل کنیم؟

موضوع چهارم و مهمترین آنها مبارزه علیه تروریسم می باشد زیرا تروریسم تهدیدی است علیه امنیت و آزادی و ارزشهای انسانی.

اما از مهمانان ما:

سخنران اول : آقای داوود باقروند ارشد

سخنران دوم: آقای عیسی آزاده

سخنران سوم: آقای علی حسین نژاد

سخنران چهارم: آقای نیکولای میتوو

سخنران پنجم:  آقای خیری حمدان

سخنران اول آقای داوود ارشد از اعضای ارشد جدا شدۀ سازمان مجاهدین خلق ایران و عضو سابق شورای ملی مقاومت ایران

ترجمۀ متن سخنرانی آقای داوود ارشد:

خانمها و آقایان مایلم تشکر خودم را از آقای نیکولای باراکوو نمایندۀ پارلمان اروپا به خاطر دعوت ازما به این کنفرانس ضد تروریستی در پارلمان اروپا یعنی قلب دمکراسی ابراز بدارم که بعنوان سرمشقی بوده است برای افرادی مانند من و دوستانم چه آنها که امروز اینجا هستند و چه برای آندسته از دوستانمان در ایران و سراسر جهان که اینجا نیستند چرا که ما تا چهار دهه از زندگیمان را برای کسب آزادی و دمکراسی برای میهنمان فدا کردیم.

دستیابی به دمکراسی و آزادی تنها دلیل موجه درپیوستن افرادی مانند من و دوستان دیگرم به گروهها و سازمانیهایی بود که مدعی مبارزه برای آزادی و دمکراسی بودند زیرا کسب این هدف وقتی دارای ارزش است که بصورت جمعی و با همیاری هم باشد.  با این هدف بود که ما بهترین زندگیهایمان را در اروپا و آمریکا و… رها کردیم تا در سال 1979 و حتی زودتر به سازمان مجاهدین خلق ایران با رهبری آقای مسعود رجوی که ادعا میکرد بدنبال دمکراسی است  بپیوندیم. اما متاسفانه بعدها خودمان را خیانت شده در گرداب یک فرقه  تروریستی خطرناک یافتیم. بنابراین ما بسیار استقبال میکنیم از این فرصتی که در قلب دمکراسی بما داده شده تا مسیرمان را دوباره به سمت دمکراسی و آزادی تصحیح کنیم و انشعاب و جدایی خودمان را از این فرقه تروریستی خطر ناک که از داعش و طالبان در منطقه ما حمایت میکند اعلام کنیم.

این روزها جهان شاهد پدیده ای جدیدی است که در سراسر جهان بطور خطرناکی در حال گسترش است. با کمال تعجب تروریسمی که سابقا به مناطق خاصی محدود بود در حال گسترش به تمامی جهان می باشد.

تا آنجا که ما شاهد بوده ایم گروههای تروریستی مدتهای مدیدی دوام آورده اند. ولی در دهه های  گذشته این تروریسم چهره و تاکتیک عوض کرده و تلاش می کند دمکراسی غربی را فریب بدهد تا بتواند به این جوامع نفوذ کرده و وقتی که موقعیت خود را در این جوامع مستحکم نمود ماهیت واقعی خود را آشکار کند. این سیاست و استراتژی سازمانی بوده است که ما چهل سال قبل به امید دمکراسی و آزای به آن یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران پیوستیم.  این سیاست رسمی استراتژیک ما بوده است که سیاست های ضد دمکراسی غربی و ضد فرهنگ غربی خودمان را پنهان کنیم تا بتوانیم به قدرت برسیم و وقتی بقدرت رسیدیم چهره خودمان را نمایان کرده و علیه این دمکراسی بجنگیم. این همان چیزی است که ما در جهان شاهد آن هستیم. شما همه اعمال تروریستی آنها را شاهد بوده اید از طرفی نیز فعالیتهای سیاسی آنها را شاهدید، طوری که رهبران آنها (مانند خانم مریم رجوی) کماکان میتوانند به پارلمان اروپا آمده و سخنرانی کنند به امید فریب دمکراسی غربی و با هدف کسب قدرت سیاسی و مالی تا برای مثال در کشور من بعد از اینکه به حاکمیت برسند ماهیت خود را در ضدیت با این دمکراسی و آزادی  بارز کنند. چیزی که عینا امروز در رابطه با داعش اتفاق افتاده است یعنی آنها بعد از اینکه توانسته اند کمک مالی و نظامی بدست آورند حالا علیه همه ارزشهای انسانی و آزادی و دمکراسی برخاسته اند و از هیچ جنایتی برای جنگیدن علیه ارزشهای انسانی، آزادی و دمکراسی در سراسر جهان رویگردان نیستند.

این تروریسم حتی به یک منطقه و خاک مشخص محدود نمیشود. آنها همه جا هستند. آنها حتی پایه ای ترین امنیتهای شخصی افراد را مورد تهدید قرار داده اند. حتی افراد بیگناه. آنها به هیچ چیز اهمیت نمیدهند مگر کسب قدرت و البته همانطور که دوست عزیزمان و عضو پارلمان اروپا آقای نیکولای باراکوو گفتند کسب پول که منجر به قدرت میشود. و همه اینها بنام مذاهب مختلف و بطور خاص در این مقطع که مذهب مربوطه اسلام نام دارد. ما برای سالیان مسلمان بوده ایم ولی به هیچ عنوان چنین بربرییتی را شاهد نبوده  و درک نمیکینم. چنین خشونتی و اعمال حیوانی تحت هر مذهبی باشد محکوم است.

ما از هر امکانی که در اختیارمان باشد استفاده خواهیم کرد تا ماهیت تروریستی این گروههای تروریستی از جمله همین گروهی که ما از آن جدا شده ایم یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران را افشاء کنیم چرا که آنها از اسلام استفاده میکنند تا مردم عادی را فریب داده و آنها را جذب گروههای خود بکنند و آنها را وادار کنند که هرکاری که خواستند انجام دهند. این گروهها از اسلام استفاده میکنند تا نیروهای خود را برای انجام عملیات تروریستی متقاعد کرده و یا اعمال وحشیانه تروریستی خودشان را توجیه کنند. آنها به نام خدا و اسلام تائید کشتن بدست می آورند تا سر ببرند.. درغیر اینصورت هیچ انسانی نمیتواند چنین اعمال وحشیانه ای را انجام دهد. برای انجام چنین کاری فرد باید قبل از آن انسانیت خود را سرببرد یعنی ارزشهای انسانی خودش را ذبح کند تا قادر به این شناعت گردد. بنابراین رهبران این گروهها برای بدست آوردن پول و قدرت از هروسیله ای استفاده میکنند. آنها از نام خدا، پیغامبران، قرآن و دیگر کتب مذهبی جهت فریب اعضا و بطور خاص جوانان در همه جا در کشور ما و اروپا بهره برداری می کنند تا این افراد را به خشونت وادار کنند.

در گذشته تهدیدات از جانب دولتها بود، برای مثال برای نقض حقوق بشر و… که متاسفانه این امر بطور دراماتیکی تغییر کرده است. دولتها محدود بودند به کشورهای خودشان. ولی تروریسم امروزه به هیچ چیزو هیچ کجا محدود نمیشود.  آنها همه جا هستند. بنابراین ما باید به سرعت شیوۀ مبارزه را تغییر بدهیم تا دمکراسی و آزادی و ارزشهای انسانیمان را حفظ کنیم.

ما باید با سرعت عمل، تروریستها و تروریسم را تشخیص دهیم تروریسمی که تغییر ظاهر داده است.

در رابطه با مورد ما آقای رجوی رهبر سازمان مجاهدین خلق در یک بیانیه علنی خطاب به اعضای خود آشکارا فرمان قتل و کشتار اعضای مخالف خودش را در اروپا و آمریکا داده است. این امر شوکه کننده و تعجب برانگیز است که چگونه میشود رهبر یک فرقه دستور علنی قتل اعضای مخالف خودش در اروپا را میدهد؟ او گفته که این اعضای سابق مخالف را در خیابانها و هرکجا که میتوانند دنبال کنند و بکشند. این است چهره واقعی فرقه های تروریستی.

حتی در درون سازمان آنها تماس همه اعضا را با جهان خارج قطع کرده اند. آنها اعضای داخل تشکیلات را از همه امکانات برقراری ارتباط با جهان خارج منع کرده اند. بدینگونه است که آنها میتوانند از اعضای خود برای انجام کشتار و قتلهای شنیع استفاده کنند. هیچ وسیله ارتباطی وجود ندارد. نه تلویزیون، نه اینترنت، نه موبایل نه حتی تلفن یا روزنامه و رادیو… آنها حتی از اخبار روزانه نیز قطع هستند و تنها اخباری که به اعضا می رسد اخباری است که فرقه به آنها میدهد. آنهایی که اعمال قتل و جنایت انجام می دهند آنهایی هستند که فقط می توانند آنچه را که رهبران فرقه و تروریستها بدانها میگویند به اجرا بگذارند. رهبران فرقه  برای انگیزه دادن به افرادشان اخباری دروغ در میان آنان پخش می کنند تا آنها هرکاری که میخواهند انجام دهند.

آنها در درون فرقه دادگاه راه می اندازند تا کسانی را که بخواهند کاری جدای از آنچه که رهبران این فرقه های تروریستی میگویند بکنند به محاکمه بکشند و تنبیه کنند. برای همین است که ما اینجا هستیم و انشعابمان را اعلام کنیم تا نقطۀ پایانی بگذاریم به این گونه فرقه های تروریستی که جهان را تهدید میکنند  و در سراسر جهان در حال گسترش هستند.

این فرقه یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران متأسفانه مقر اصلی و مرکزی اش در پاریس است. چند سال پیش وقتی رهبر این گروه در فرانسه دستگیر شد به دستور رهبران فرقه افرادی از آن در خیابانهای پاریس و برخی دیگر از شهرهای اروپا دست به خودسوزی زدند. تنها علتی که آنها این اعمال جنایت کارانه را علیه شهروندان فرانسوی و … انجام ندادند یعنی نتوانستند انجام بدهند این بود که رهبران فرقه در دسترس قانون و عدالت بودند. اگر رهبر آنان در دسترس قانون نبود دستور کشتار برعلیه شهروندان فرانسوی و اروپایی داده می شد. ولی چون در دسترس بود و در صورت انجام اعمال جنایتکارانه علیه مردم به دلیل تروریسم مورد محاکمه قرار میگرفت قادر به صدور چنین دستوری نبود. وقتی که رهبری در دسترس قانون نباشد کسی که خودش را در ملأ عام میکشد به راحتی آنرا علیه هر کس دیگر انجام میدهد.. دمکراسی غرب باید این سلولهای تروریستی را شناسایی کرده و رویش انگشت بگذارد و با مبارزه علیه آنها از گسترش آنها جلوگیری کند. فرقه ها از دمکراسی موجود سوء استفاده می کنند تا علیه آن عمل کنند. بنابراین ما از دمکراسی غرب، از مقامات پارلمان اروپا درخواست میکنیم که چشمانشان را به این فرقه های تروریستی که ارزشهای انسانی، آزادی و دمکراسی را در سراسر جهان  تهدید میکنند باز کنند.

باشتکر

حمایت و پشتیبانی آقای منصور نظری از جدائی و انشعاب با سابقه ترین افراد سازمان مجاهدین

آوریل 8, 2015

منصور نظری، پاریس، چهارم مارس ۲۰۱۵:

حمایت و پشتیبانی از جدائی و انشعاب با سابقه ترین افراد سازمان مجاهدین

در چند روز گذشته از طریق رسانه ها مطلع شدم که تعدادی از افراد با سابقه سازمان مجاهدین اقایان داود باقروند و عیسی ازاده و قربانعلی حسین نژاد در نشست و کنفراس خود در ژنو بطور رسمی از سازمان مجاهدین جدا شده و اعلام انشعاب از ان سازمان کرده اند .متن بیانیه نفرات جدا شده و منشعب شده را میتوان صدای اعتراض تمامی جداشدگان از سازمان مجاهدین دانست صدای اعتراضی که تمامی جداشدگان هر کدام به سهم خود پیش از جدائی به اطلاع مسعود و مریم رجوی رسانده اند هر کدام از ما که در درون سازمان مجاهدین بودیم بارها و بارها به مناسبات حاکم بر سازمان مجاهدین اعتراض کرده ایم و بجای پاسخ سرکوب شده ایم بجای پاسخ به چرائی ها معترضین مورد بدترین اهانت ها دشنام ها قرار گرفته اند و تعدادی نیز به شیوه وحشیانه ای مورد تعرض جسمی قرار گرفته و به زندان انداخته شده اند و تعدادی نیز در همان زندان ها کشته شده اند .در پاسخ به این همه سرکوبگری جدائی و انشعاب حقیقی ترین راه بوده و هست و به همین خاطر باید گفت صدای این دوستان جدا شده و منشعب شده صدای همه جداشدگان از سازمان مجاهدین است

همچنین باید گفت که این انشعاب پاسخی است به انحراف رهبری که سالهاست با اعمال خشونت طلبانه چه در بیرون و چه در درون سازمان به جای تحقق ازادی و دمکراسی بدنبال دیکتاتوری از نوع جدیدش بود و در این مسیر چه بسیار خونهائی که به ناحق بر زمین ریخت و چه خانواده هائی که از هم گسست و نابود شد و …. و پاسخ او همین است جدائی و انشعاب.

با امید به اینکه این انشعاب و جدائی راه نجات بسیاری از دیگر دوستانی باشد که همچنان در چنبره فرقه رجوی گرفتار هستند .تا اینکه روزی خود بتوانند بر سونوشت خویش تصمیم بگیرند و مسیر زندگی خود را خود انتخاب کنند و نه اربابانی که هیچگاه در غم و رنج انها شریک نبوده اند.

به امید چنین روزی

منصور نظری، پاریس، چهارم مارس ۲۰۱۵

آقای غفورفتاحیان حمایت خود را از جداشدگان از فرقه مخوف رجوی اعلام کرد.

آوریل 8, 2015

انجمن یاران ایران – پاریس

اینجانب غفورفتاحیان حمایت خودم را از این انشعاب اعلام مینمایم

روز چهارشنبه گذشته سه تن از اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق ایران آقایان قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ بخش روابط خارجی سازمان و داوود باقروند و عیسی ازاده از فرماندهان باسابقۀ پیشین مجاهدین با حضور و سخنرانی روشنگرانه شان در پارلمان اروپا از فرقه تروریستی رجوی اعلام جدایی و تبری کرده و انشعابشان را از سازمان مجاهدین خلق ایران اعلام کردند.

این جدایی و انشعاب برحق و حضور موفقیت آمیز دوستان در قلب دموکراسی اروپا و جهان آزاد یعنی پارلمان اروپا و افشای ماهیت واقعی فرقۀ رجوی برای نمایندگان مردم اروپا را بر این دوستان و بر تمامی دوستداران آزادی تبریک و شادباش می گویم و از همۀ دوستان جدا شده از سازمان می خواهم که از این انشعاب حمایت کرده و به آن بپیوندند.

زیرا رجوی جنایت کار در طی این سالیان بزرگترین سرمایه های این مرز و بوم یعنی نسل انقلاب را با فریب و نیرنگ به کام دشمنان آزادی ریخت و یا در اختیار و خدمت بیگانان قرار داد.

من خودم از نزدیک شاهد جنایتها و خیانتهای رجوی بودم و می دانم فرقۀ رجوی هیچ کاری برای ملت ایران انجام نداد بلکه هر کاری کرده به زیان مردم ایران و جنبش آزادیخواهانۀ آنان و خدمت به دشمنان این مردم بوده و می باشد و با دخالت در امور عراق در این ده سال اخیر نیز موجب کشتار افراد در اشرف و لیبرتی شده و هنوز هم بر ادامۀ این کشتار و به قول رجوی در پیام اخیرش بر کشته شدن آخرین نفر در لیبرتی اصرار می ورزد و حتی نجات یافتگان و جدا شدگان از فرقۀ جهنمی اش را نیز تهدید به قتل می کند.

از این رو حمایت کامل خودم را از این انشعاب اعلام می کنم و برای دست اندار کاران ان آرزوی مو فقیت و بهروزی و پیروزی را دارم.

غفور فتاحیان

انجمن یاران ایران –  پاریس

تبریک و تهنیت آقای حسن پیرانسر به منشعبین از فرقه تروریستی رجوی

آوریل 8, 2015

قای حسن پیرانسر:

انشعاب  از قید و بندهای فرقه ای و تروریستی جای تبریک و تهنیت دارد

انشعاب و جدایی آقایان  قربانعلی حسین ژاد ، عیسی آزاده، و داوود باقروند ارشد را تبریک عرض میکنم و امید وارم که این انشعاب و جدایی آنهم در سطوح فرماندهی سازمان مجاهدین راه را برای آزادی و جدایی اعضای گرفتار و سرگردان این فرقه خطرناک هموار کند و الگویی برای سایرین شود.

بله آزادی و جدایی از قید و بندهای فرقه ای که انسان را از یک مبارز تبدیل به یک انسان مچاله و له شده میکند در خور تبریک و تهنیت است انسانهایی که روزی با عواطف پاک و صادقانه قدم به میدان مبارزه گذاشتند تا به آرمانها و اهداف خود که دمکراسی و آزادی بود جامۀ عمل بپوشانند ولی خود روحأ و جسمأ گرفتار ایدئولوژی و افکار فرقه گرایانه که از رهبری فاسد این فرقه سرچشمه می گرفت شدند و نه تنها به آن آرمانها و اهداف پاک و انسانی خود دست نیافتند بلکه هر آن چیزی را که داشتند از دست دادند و به جای سرشاری و شعف دچار افسردگی و انفعال و سرخوردگی در مناسبات فرقه ای شدند بطوریکه تعدادی به زندگی خود در درون این مناسبات پایان دادند و خود را اینگونه از قبول قید و بند های فرقه ای رهانیدند.

جدایی و انشعاب از فرقه ای تروریستی و بسته در دنیای آزاد و مدرن امروز یک عمل شجاعانه و مثبت ارزیابی شده و ماهیت پلید و خطرناک این فرقه را هر چه بیشتر برای افکار عمومی افشا میکند و بهمین دلیل رهبر این فرقۀ خطرناک و تروریستی دستور قتل منتقدین و اعضای جدا شده را صادر کرده است.

با تبریک مجدد به این آقایان و به امید رهایی همۀ اعضای گرفتار در ایدئولوژی و افکار فرقه گرایانه رجوی.

حسن پیرانسر – پاریس

آوریل 8, 2015

کانون سیاسی ـ فرهنگی ایران فانوس از انشعاب اعضاء ارشد از فرقه رجوی حمایت میکند.

انشعاب حق دموکراتیک اعضاست

ایران فانوس، 28.02.2015

با خبر شدیم، روز چهارشنبه 6 اسفندماه سال 1393 برابر با 25 فبروار سال 2015،  سه تن از اعضای باسابقه مجاهدین خلق به نام های داوود باقروند ارشد، عیسی آزاده و قربانعلی حسین نژاد، در پارلمان اروپا و در جمع شماری از نمایندگان پارلمان، از سازمان قدیمی و تروریستی فرقه رجوی، اعلام جدایی و انشعاب کردند.

ما اعتقاد داریم، جدایی، نیاز تکامل و انشعاب حق قانونی و دموکراتیک اعضایی است که از حزب و گروه و سازمان خود ناراضی و به دنبال راهکارهای دیگر مبارزه جهت حصول به دموکراسی هستند.

همان گونه که از هویت و برنامه های گذشته و حال و آینده فرقه مجاهدین، اطلاع داریم، آنان نه تاکنون و نه در آینده، به دنبال مبارزه جهت احقاق حقوق مردم نبوده بلکه سالهاست که به عنوان حربه و ابزار بیگانگان علیه عالیترین منافع ملی و مردمی ایرانیان، گام بر می دارند. درنتیجه، خروج و انشعاب، حق سیاسی و دموکراتیک اعضایی است که آن گروه و حزب را به مثابه ظرفی برای مبارزات عدالتخواهانه بر گزیده و در نیمه راه به دنبال دگردیسی سازمان شان، خواهان کناره گیری و یا انشعاب بر آمده اند.

از نگاه ما همچنین این یک آزمون برای مجاهدین خلق است، زمانی که گوش ها را کر کرده و تبلیغات پر طمطراق دموکراسی و آزادی سر می دهند.

اگر تتمه مجاهدین خلق که تا کنون اکثر اعضای خود را به دلیل خیانت و انحراف از دست داده اند، انشعاب کنونی دوستان را به رسمیت نشناسند و ابزارهای مبارزات شان را که به گروگان گرفته اند آزاد نکنند و به آنان باز پس ندهند، روح دموکراسی و آزادی و مبارزات تاکنونی خود را به چند باره زیر سئوال برده و اتوماتیک، انشعاب از این فرقه مشروعیت سیاسی و مردمی خواهد داشت.

کانون ایران فانوس، از حق دموکراتیک و انشعاب دوستان از فرقه مجاهدین را تبریک گفته به امید این که دموکراسی و حقوق بشر همواره شاخص حرکت شان باشد و همچنین، افشای ماهیت انحراف و خیانت سازمانی که از آن جدا شده اند را محض اطلاع مردم در برنامه سیاسی و تبلیغاتی خود قرار دهند.

ایران فانوس، از انشعاب فوق و هرگونه انشعاب دموکراتیک و سیاسی از فرقه تروریستی مجاهدین را حمایت کرده و برایشان آینده روشنی را در کنار مردم آرزو داریم.

کانون سیاسی ـ فرهنگی ایران فانوس

اعلان حمایت آقای علی جهانی از اعضاء با سابقه و جدا شده از فرقه رجوی از انشعاب اعضاء ارشد منشعب

آوریل 8, 2015

نگاهی به اعلام مواضع اصولی سه تن از کادرهای با سابقه جدا شده از سازمان مجاهدین

علی جهانی ــ ۰۳ مارس ۲۰۱۵

در خبرها آمده بود که چند روز پیش سه تن از کادرهای با سابقه سازمان مجاهدین خلق که از این سازمان فرقه گرا اعلام جدایی کرده اند با اسامی آقایان: حسین نژاد و باقروند و عیسی آزاده در پارلمان اروپا حضور یافته و ضمن ملاقات با تعدادی از نمایندگان این پارلمان جدایی خود را از سازمان فرقه گرای مسعود و مریم رجوی اعلام کرده و مواضع سیاسی و اصولی خود را طی یک بیانیه ای منتشر نمودند و اعلام انشعاب کردند.

اینجانب ضمن ابراز خرسندی و خوشحالی از این اتفاق فرخنده و بسیار بجای این عزیزان ؛ از صمیم قلب به این دوستان عزیز و بزرگوار تبریک و تهنیت عرض می کنم ؛ و در ضمن لازم دیدم که نگاهی گذرا به این اتفاق خجسته بیندازم و نکاتی را بعرض شما خوانندگان عزیز و محترم برسانم:

۱علامت بارز فروپاشی کامل فرقه رجوی: من یادم هست که رجوی همواره در نشست های تشکیلاتی می گفت که سازمان به برکت انقلاب کذایی مریم تا کنون انشعاب نکرده است و از گروه های دیگر نظیر سازمان چریک های فدایی خرده و ایراد می گرفت که شقه و انشعاب کرده اند ولی سازمان مجاهدین یکپارچگی اش را حفظ کرده است البته آن موقع که تحت حمایت همه جانبه صدام حسین قرار داشت و سرکوب شدید و خفقان و سانسور شدید در تشکیلات سازمان بیداد می کرد و دیکتاتوری مطلق در مناسبات قرون وسطایی و استالینی در اشرف حاکم بود ؛ کسی جرات اظهار نظر و انتقاد از فرماندهان ارشد و بطور خاص از رجوی ها را نداشت و رجوی می گفت بریده نداریم و نمی توانیم داشته باشیم ولی بعد از سرنگونی حکومت صدام حسین و خلع سلاح و تخلیه کامل اشرف؛ این پایگاه استراتژیکی و ظرف فرقه گرایی رجوی موج اعتراضات و جدایی از سازمان شتاب بیشتری گرفت و تعداد زیادی از نیروهای سازمان حتی در سطح شورای رهبری اعلام جدایی کردند و اکنون اعلام انشعاب از سازمان توسط این دوستان نقطه عطفی هست و نوید بخش اینست که در آینده رجوی مجبور شود محدودیت های خود را روی نیروهای گرفتار در کمپ لیبرتی کمتر نماید و موج نارضایتی و مخالفت با رجوی بالا گرفته و تعداد بیشتری از این سازمان فرقه گرا اعلام جدایی نمایند

۲تهدید به قتل جواب عکس می دهد: رجوی در یازده آبان ماه امسال طی یک نوار صوتی که از مخفیگاه خود برای نیروها پر کرده بود منتقدان و بطور خاص جدا شدگان را تهدید به قتل کرده و فرمان قتل آنها را صادر کرده بود تا به خیال خام خود هم از ریزش روز افزون نیروهای سازمان جلوگیری کند و آنها را بدین وسیله بترساند و هم جدا شدگان را وادار کند که دست از افشاگری و روشنگری علیه سران فرقه رجوی دست بردارند ؛ ولی این کار دوستان نشان داد که رجوی از تهدیدات نتیجه عکس گرفته است و نیروهای جدا شده نه تنها باز نیاستادند بلکه با شتابی چند برابر رو به جلو حرکت می کنند.

۳مواضع اصولی: بیانیه اعلام مواضع سیاسی و اصولی این دوستان بیانگر نکات فراوانی می باشد که مهمترین آن اینست که دوران استراتژی های ترور و خشونت بسر آمده است و رجوی با ید قبول کند که استراتژی اش شکست خورده است و کشتی استراتژی خشونت و ترور و مبارزه مسلحانه اش بطور کامل به گل نشسته است و این افکار قرون وسطایی و فرقه گرا یانه اش دیگر جواب ندارد و در دنیای آزاد و واقعی باید به خواسته های عمومی مردم ایران که خواهان کسب آزادی و عدالت اجتماعی از طریق شیوه های مسالمت آمیز و اصلاح طلبانه هستند احترام گذاشت و خود را با خواسته های آنها هماهنگ کرد.

در پایان خطاب به مریم عضدانلو رییس جمهور مادام العمر و برگزیده شوهر فراری اش و مسعود رجوی رهبر عقیدتی مادام العمر عرض می کنم که شما بایستی از آن دنیای حقیر و تنگ و تاریک و غیر واقعی بیرون آمده و نگاهی به وضعیت اسف بار درونی سازمان بکنید و همچنین نگاهی به واقعیت های موجود در این جهان امروزی بیندازید و دست از این یک دندگی و پا فشاری روی افکار تروریستی و فرقه گرا یانه و پوسیده بردارید و واقعیت های انکار ناپذیر را بپذیرید و به شما توصیه میکنم که اینقدر دل خود را به این فراخوان های پوچ و بی محتوا و نمایش های مسخره نظیر برگزاری روز زن و سخنرانی های چند تن از ورشکستگان سیاسی در امریکا خوش نکنید و فکر نکنید که با کشف های دروغین سایت های اتمی و همنوایی و هم سویی کامل با نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل و گروههای تندرو در ایران می توانید به اهداف و مقاصد سیاسی خود برسید. چون که واقعیتها بسیار سر سخت تر از آن هستند که شما بتوانید با این گونه شعار های توخالی و پوچ و سفر های بی نتیجه کاری از پیش ببرید

در این جا یک بار دیگر با تبریک به دوستان گرامی برای آنها آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم در آینده شاهد فعالیت های بیشتر انها برای نجات قربانیان باشیم.

حمایت و پشتیبانی انجمن زنان ازانشعاب در فرقه تروریستی رجوی

آوریل 8, 2015

حمایت و پشتیبانی انجمن زنان ازانشعاب در فرقه تروریستی رجوی

زنان ایران، آلمان، ۰۴٫۰۳٫۲۰۱۵

از آنجائی که ما زنان سالیان سال در مناسبات مخوف مجاهدین بودیم و شاهدان انواع استثماری و روابط طبقاتی در مناسبات رهبری بودیم، و با چگونگی انحراف رهبری از نزدیک آشنا هستیم،از این انشعاب و فروپاشی در فرقه تروریستی رجوی حمایت می کنیم. تعدادی از اعضای قدیمی و باسابقه سازمان مجاهدین آقایان داوود باقروند و عیسی ازاده از فرماندهان باسابقۀ پیشین و آقای قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد بخش روابط خارجی سازمان به تاریخ روزچهارشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۳ برابر با ۲۵ فوریه ۲۰۱۵ به دعوت پارلمان اروپا، در بروکسل حضور یافتند واز سازمان مجاهدین خلق انشعاب نموده و در برابر شاخه تروریستی رجوی با صدور بیانیه ای مواضع خود را در برابر خط مشی انحرافی و ظالمانه رجوی اعلام کردند این بیانیه چالشی عمیق در برابر دیکتاتوری رجوی می باشد که راه گریزی از آن ندارد.

امیدوار هستیم که باقیمانده افرادی که هنوز بازیچه دست رجوی هستند نیز به این جریان بپیوندند. و همچنین حمایت افراد جدا شده همچنان جریان یابد.

مواضع این بیانیه شامل محورهای زیر می باشد:

۱– مبارزه ما با رژیم ایران با رد هرگونه خشونت و تروریسم بر پایه حمایت از حرکتهای آزادیخواهانه و دموکراتیک مردمی استوار است.

۲– ما خود را همان مجاهدینی که مردم ایران و جهان چه در اشرف چه در لیبرتی و… شاهدش هستند و سرتا پا فدا و گذشت برای مردم و میهنمان می باشند می دانیم و ضمن مبارزه دمکراتیک و با حمایت از مبارزات مردم ایران که طی سالهای اخیر جهان شاهد آن بوده اجازه نخواهیم داد که کشورمان دوباره بدست دژخیم مرتجعی دیگر گرفتار شود.

۳– فرقۀ آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی را با آنچه بعنوان مشتی از خروار ذکرش رفت بعنوان خطرناکترین و وحشی ترین نیروهای ضد دمکراتیک که به قدرت نرسیده اش را در داعش روزانه شاهد هستیم بعنوان دشمن بالقوه مردم ایران و منظقه میدانیم.

۴– سیاست ما در قبال فرقۀ رجوی بر افشای تمامی سیاستهای تروریستی، ناجوانمردانه و خیانتکارانۀ او مبنی بر سوء استفاده از مجاهدین در بند در لیبرتی بمنظور بهره بردای سیاسی از کشتار و شکنجه روحی روانی و محاصره توسط عوامل خارجی و از جمله عوامل رجوی بمنظور خرابکاری در روند خروج مجاهدین از تله ای که آقای رجوی آنها را در آن گرفتار نموده است، متکی بوده و می باشد.

۵– ما سیاست سرکوب مخالفین چه مجاهد چه غیر مجاهد را که علیه مصالح مردم ایران است محکوم می کنیم و آنرا بغایت در محتوا افشا و رسوا کرده و خواهیم کرد.

۶– ما سیاست مداخله در امور داخلی عراق توسط آقای رجوی که تنها نتیجه آن حمله و هجوم نیروهای عراقی و کشتار برادران و خواهران مجاهدمان در اشرف و لیبرتی است را بشدت محکوم میکنیم.

۷– ما هرگونه حمله و هجوم به لیبرتی و سابقا بر اشرف را محکوم می کنیم و آنرا همسویی عملی عوامل عراقی رژیم و آقای رجوی در جهت هدف مشترکشان یعنی نابودی مجاهدین لیبرتی می دانیم. مردم ایران و جهان شاهد هستند که هر مجاهدی که از لیبرتی خارج میشود ناقوس مرگ فرقۀ رجوی را به صدا در می آورد و به همین علت است که رهبری سازمان مجاهدین اصرار بر نگهداری افراد سازمان در کشور جنگ زده و بحران زدۀ عراق تا مرگ آخرین نفر دارد اصراری که در پیام اخیر شخص آقای رجوی آشکارا و به صراحت اعلام گردید.

۸– لذا ما از دولت جدید عراق و همۀ کشورهای آزاد جهان و کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد و یونامی می خواهیم که برای انتقال ساکنان زندان لیبرتی از عراق به کشورهای ثالث و باز اسکان آنان به عنوان پناهنده با اولویت قرار دادن بیماران و زخمی ها و با توجه به اینکه بسیاری از آنان سالها قبل دارای حق پناهندگی و اقامت در اروپا و آمریکا بوده اند تلاش کرده و اقدامات مقتضی به عمل بیاورند.

۹– ما سیاست همکاری آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی با سیستمهای اطلاعاتی و امنیتی قدرتهای بزرگ بویژه خرید سیاستمدران از دور خارج شده با هزینه های گزاف و به منظور تداوم حاکمیت به سرقت رفته در رهبری مجاهدین را محکوم میکنیم.

۱۰– ما اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق ایران با این اعتقاد که مجاهدین حاضر در تله لیبرتی با بیش از سی سال تحمل شرایط عراق و انواع کشتارها و بمباران استواری و اصالت خود را به اثبات رسانده اند، خواهان برداشتن محاصرۀ ضد انسانی لیبرتی و توقف قطع ارتباط ساکنان آن با خانواده هایشان و با دنیای بیرون توسط آقای رجوی هستیم تا افراد مجاهدین بتوانند با خانواده هایشان و با دنیای بیرون ارتباط برقرار کنند و ما این اقدام را در جهت منافع عالیه مردم ایران و وصل شدن عنصر مجاهد به پایۀ مردمی خود میدانیم.

۱۱– ما سیاستهای آقای رجوی و خانم مریم رجوی مبنی بر وسیله و برگ قرار دادن مجاهدین در دست سیاستها و قدرتهای جهانی و منطقه ای را محکوم میکنیم. آقای رجوی بعد از شکست همه سیاستهایش و قطع کامل از مردم ایران، تلاش می کند تا با همسو نشان دادن خود با این سیاستها و قدرتها و وسیله شدن در دست آنان بقدرت برسد و سپس با تکیه بر منابع مردم ایران خطرناکترین و مخربترین حاکمیتها را بوجود بیاورد. این سیاست اعلام شدۀ آقای رجویست که در پیام سراسر تهدید و خشونت اخیرش به مجاهدین لیبرتی نیز آشکارا آن را تکرار کرده است.

۱۲– مریم رجوی دستور خودسوزی گروهی از افراد خودش را در سال ۲۰۰۳ در اعتراض به دستگیری او توسط پلیس فرانسه صادر کرد و آنها طی یک عملیات وحشیانه این کار را جلوی چشمان وحشت زدۀ مردم فرانسه انجام دادند و طی آن دو زن کشته و دهها تن دیگر زخمی و برای همیشه معلول شدند.

تبریک کانون ایران قلم به منشعبین ازفرقه تروریستی رجوی

آوریل 8, 2015

تبریک کانون ایران قلم بهآقایان داوود ارشد، عیسی آزاده و قربانعلی حسین نژاد

براساس اخبار منتشر شده آقایان داوود باقروند ارشد ، عیسی آزاده و قربانعلی حسین نژاد روز چهار شنبه ۲۵ فوریه ۲۰۱۵ با شرکت در  جلسه ای در پارلمان اروپا و انتشار بیانیه ای جدایی و انشعاب خود را از فرقه مجاهدین خلق اعلام کرده اند که نشان از سرعت گرفتن بیش از پیش انشعاب و روند جدایی ها از فرقه مجاهدین خلق می باشد. در این راستا ، با فعالیت این دوستان  منشعب شده از سازمان مجاهدین ، پیش بینی می شود   مسعود رجوی  مجبور شود روند فشار بر  اسیران و  قربانیان در لیبرتی را  کاهش دهد. کانون ایران قلم رهایی و آزادی این دوستان گرامی را تبریک می گوید و برای آنها در مسیر جدید مبارزاتی و اهدافی که در بیانیه خود اعلام کرده اند ، آرزوی موفقیت روز افزون می کند.

کانون ایران قلم

۲۸ فوریه ۲۰۱۵

موج حمایتهای جدا شدگان مجاهدین از اعلام مواضع و انشعاب و از افشاگری هیأتی از آنان در اجلاس پارلمان اروپا

آوریل 8, 2015

موج حمایتهای جدا شدگان مجاهدین از اعلام مواضع و انشعاب و از افشاگری هیأتی از آنان در اجلاس پارلمان اروپا

اعلام حمایت آقای احسان بیدی از آلبانی، از بیانیه انشعاب

اینجانب احسان بیدی، از آنجایی که چه در زمان بودن در مناسبات مخوف مجاهدین خلق و چه بعد از نجات از آن هر روز بیش از پیش با افکار مالیخولیایی، غیر انسانی و شدیدا غیر اخلاقی مسعود رجوی و فرقه تولیدی وی آشنا شده ام و از آنجایی که مثل روز برایم روشن است که مسعود رجوی نه توان هدایت و رهبری یک سازمان را دارد و نه توان و پاسخگویی و یا تصحیح روند انبوه اشتباهات و ….

بدین وسیله از بند بند بیانیه “انشعاب” اعلام شده توسط آقایان داوود باقروند ارشد، عیسی آزاده و قربانعلی حسین نژاد در مقر پارلمان اروپا در تاریخ بیست و پنجم فوریه دوهزار و پانزده پشتیبانی و حمایت کرده و از دوستانم درخواست دارم تا اسم من را نیز بر این اسامی اضافه کنند

این حرکت دوستان بحق کاری بسیار شایسته و در جهت روشنگری افکار عمومی است

احسان بیدی،

تیرانا، آلبانی

اول مارس دوهزار و پانزده میلادی

بیانیۀ شماره 4 سکوت معنی دار فرقه رجوی در مواجهه با اعلام انشعاب تنی چند از کادرها و فرماندهان ارشد ضمن افشاگریهایشان در پارلمان اروپا

آوریل 8, 2015

یادآوری می شود که در کنفرانسی در پارلمان اروپا آقایان عیسی آزاده از فرماندهان ارشد این سازمان و قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ بخش روابط خارجی سازمان مجاهدین که هر دو اخیرا از زندان رجوی ساختۀ لیبرتی شجاعانه موفق به فرار شده اند و داود باقروند ارشد عضو قدیمی سازمان مجاهدین و عضو شورای ملی مقاومت که از قلعۀ هفت حصار اشرف موفق به فرار گردید به نمایندگی از دیگر جدا شدگان سازمان و ساکنان کمپ لیبرتی در عراق حضور یافته و به ایراد سخنرانی پرداختند. در این کنفرانس که در روز 25 فوریه 2015 برگزار شد اعضای پارلمان و مشاورین آنها و جمعی از خبرنگاران اروپایی حضور داشتند. این جلسه سخنرانی و پرسش و پاسخ به مدت سه ساعت بطول انجامید و در پایان آن اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق طی مصاحبه هایی جداگانه با خبرنگاران رسانه های حاضر در کنفرانس به سؤالات بسیاری در مورد ماهیت این فرقه و فصل مشترک پایه ای آن با فرقه های تروریستی مانند داعش پاسخ گفتند.

این کنفرانس که بدلیل روشنگریهای انجام شده نسبت به ماهیت تروریستی فرقه ها و کارکردهایشان و مشخصا فرقۀ رجوی بسیار مورد استقبال قرارگرفت حاضران را نسبت به انگیزۀ واقعی تبلیغاتی و فریبکارانۀ حضور گاه به گاه مریم رجوی در پارلمان اروپا که با هزبینه های سنگین صورت میگیرد آگاه نمود طوری که گروهی از مشاورین حاضر و رسانه ها نمایندگان پارلمان را زیر سوال برده و در این رابطه از آنان توضیح خواستند و نمایندگان نیز ضمن قبول بی اطلاعی خود از موضوع قول رسیدگی به آن را دادند.

اما سکوت معنی دار فرقه رجوی در این میان بسیار حائز اهمیت است. رجوی که بدنبال یک استعفای سادۀ اعضای شورای ملی مقاومت که در کمال صداقت و بدنبال سالیان تحمل بن بستهای گوناگون سیاسی در مناسبات مافیایی رجوی نهایتا در پاسخ به وجدان انسانی شان علنا اعلام جدایی و پاک کردن خودشان از آلودگیهای رجوی کردند تیغ فحاشی و ترور شخصیت را از نیام کشیده و با تمام توان بجان آنها افتاده بود در این مورد مهر سنگین سکوت برزبان ننگین خود زده است. بله آقای رجوی که همواره ویترین های بزک کرده فرقه اش را به  «اعضای محترم شورا» نشان داده بود کماکان تلاش میکند با توهم پراکنی و جا انداختن اینکه اگر جوال دوز را هم به پهلویت فرو کردم مبادا صدایت در بیاید تا تعزیه (بخوانید، شعبده بازی رجوی با کاشی «مبارزه») بهم نخورد اعضای جدا شده و نشده  و منتقدین درونی و بیرونی سازمان و شورا را وادار به سکوت کند. اما در مورد این فرماندهان که از اندرونی گریخته اند جز سکوت ننگین چیزی در چنته ندارد که البته به این علت است که تمامی دستگاه پرونده سازی، جاسوس و مزدور خوانی گشتاپوی آقای رجوی تولیدش به صفر رسیده است.

چرا؟ چون وقتی خط و استراتژی از ابتدا توسط آقای رجوی به انحراف برده شد، وقتی تروریسم خائنانه را بجای مبارزه مشروع به مردم ایران با بهای بسیار گزاف و نا جوانمردانه تحویل و معرفی کرد و تا کنون هم حاضر نشده این انحراف را صرفا بمنظور حفظ قدرت تصحیح کند از تأثیرات و عواقب اتودینامیک آن گریزی ندارد.

از طرف دیگر چون این سه تن از فرماندهان و اعضاء ارشد سازمان یا شورا در خارجه بوده اند پس از همه بند و بستهای خارجی، از ایران فروشی و مردم فروشیهای آقای رجوی به این یا آن سرویس اطلاعاتی خبردارند. اگر در کار نیرویی بوده اند از همه دروغگویی ها و سرکوبهای اعضا  یا دقیق خبر دارند یا بعضی با کمال تاسف مجری آن بوده اند. اگر عضو شورای ملی مقاومت بوده اند از همۀ نیرنگها و فریبکاری آقای رجوی و خانم رجوی در حق اعضا خبر دارند. از همه کلاهبرداریهای مالی خبر دارند. از آدم دزدیها و قاچاق انسانها با فریب آنها از کشورهای مختلف به عراق تحت نام تورهای مسافرتی و یا پیدا کردن کار و بعد هم فروش آنها به صدام دیکتاتور خبر دارند. از ریز فروش کشور و اطلاعات جنگ به دستگاه دیکتاتور سابق عراق خبر دارند. از همکاریهای کثیف و فروش اشرف نشینان به صدام خبر دارند. از پولهای دریافت شده و ازحمایت های دروغین گروههای «میلیونی»! مردم عراق از فرقه که توسط همین اعضای ارشد از جانب همۀ آن مردم میلیونی موهوم نوشته و یا ترجمه! می شده خبر دارند. از ریز به ریز انزجار و تنفر اشرفیان دیروز و لیبرتی نشینان امروز از رجویها خبر دارند و نمیشود به قول معروف قورباغه را رنگ کرده به جای فولکس واگن به این افراد فروخت.  بله مشکل در اینجاست.

خطاب به رجوی می گوییم: دوران یکه تازی و دروغ و فریبکاری به سر آمده است. دیگر حتی در پارلمان اروپا نیز دوران فریبکاری و خود بزک کردن و فولکس فروشی شما بسر آمده است. ما هستیم پس بساط نیرنگ و فریب و تروریسم فرقه ای شما را برمی چینیم تا مردم ایران و جهان را از شر فرقه های تروریسیتی امثال شما که آنرا تهدید میکند در حد توان خود نجات دهیم. بله آقای رجوی ما بعد از بیش از سه دهه از لیبرتی و اشرف آمده ایم. دیگر نمیتوانید همانگونه که با چماق مجاهد مجاهد کردن هواداران خارجه نشین را تحقیر و سرکوب و وادار به اجرای اوامر خود می کنید ما را وادار به سکوت کنید. آمده ایم که به همه بگوئیم که شما وقتی رو به مجاهدین لیبرتی دارید ضمن سرکوب آنها را حقیر و پست و ضد انقلاب و اپورتونیست و شعبۀ سپاه پاسدران می شمارید و کثیفترین و رذیلانه ترین اقدامات ومعامله ها را با خون آنها برای ادامه حیات ننگین تروریستی خود انجام میدهید ولی همزمان در خارجه آنها را بعنوان اینکه: «کوه ها بجنبند آنها نمیجنبند» به خارجه نشینان میفروشید تا با اینکار به گمان خود چند صباحی به آخر عمرتان به عنوان رهبر فراری در «سرداب غیبت»! بیفزایید.

داوود باقر وند ارشد – قربانعلی حسین نژاد – عیسی آزاده

بیست اسفند سال 93

بیانیۀ شماره 3 توضیح و معنای واقعی اعلام مواضع و انشعاب گروهی از اعضا و کادرهای قدیمی سازمان مجاهدین

آوریل 8, 2015

بیانیۀ شماره 3

توضیح و معنای واقعی اعلام مواضع و انشعاب گروهی از اعضا

و کادرهای قدیمی سازمان مجاهدین

برخی از دوستان و هم میهنان پرسیده اند که آیا ما سازمان مجاهدین خلق ایران با یک رهبری جدید و با همان آرم و استراتژی و ایدئولوژی تشکیل می دهیم؟ و آیا انشعاب به این معنی می باشد؟، در پاسخ و توضیح لازم دیدیم موارد زیر را یادآور شویم:

ما هر گز نخواستیم اعلام یک سازمان مجاهدین دیگر بکنیم چون دیگر این سازمان قابل احیا نیست برای اینکه زمانش و شرایطش گذشته و دیگر به اسم اسلام و انقلاب و مبارزۀ مسلحانه و خشونت که پایه های اولیۀ سازمان بود و ربطی به رهبری رجوی ندارد نمی شود سخن گفت. از سازمان فقط جوهره و هدف اصلی آن و شهدایش را می شود گرفت که آزادی و آگاهی و برابری بود. ما فقط خواستیم مواضعمان را در قبال رهبری کنونی سازمان مجاهدین اعلام کنیم و بگوییم به عنوان هدف اصلی سازمان نه تاکتیک و استراتژی و ایدئولوژی آن مجاهد هستیم یعنی برای آگاهی، آزادی، دموکراسی و برابری مبارزه می کنیم. ما اسم و آرم و تشکیلات سازمان را دیگر نمی خواهیم بکار ببریم بلکه به عنوان اعضای سابق مجاهدین با حفظ آرمانها و اهداف اولیۀ سازمان از زمان بنیانگذاری آن یعنی آزادی و برابری به مبارزه مان با دو ارتجاع غالب و مغلوب یعنی رژیم و فرقۀ رجوی با حمایت از جنبش آزادیخواهانۀ مسالمت آمیز مردم ایران و تلاش برای آزادی ورهایی دوستانمان از زندان رجوی ساختۀ لیبرتی ادامه می دهیم. سازمان مجاهدین دیگر قابل انشعاب به معنی رایج حزبی و سیاسی نیست و دورۀ همۀ این سازمانها به عنوان تشکیلات و استراتژی و تاکتیک و ایدئولوژی گذشته است بلکه منظور ما از انشعاب و منشعبین جدایی به عنوان مجاهد و مبارز راه آزادی مردممان از قید هر گونه ارتجاع و فرقه و اندیشه های دگم و رهبریهای مادام العمر ولایتی به سوی آزادی و دموکراسی و حاکمیت مردمی و برابری است که آرمان و هدف اصلی و اولیۀ سازمان مجاهدین بود. و ما تنها به این عنوان یعنی از لحاظ آرمانی و نه تشکیلاتی و نه استراتژیک و ایدئولوژیک همانند شهدای راه تحقق این آرمان در سازمان خودمان را مجاهد می نامیم که نامی به یادگار مانده از مجاهدان مشروطه می باشد که هیچگونه بار مذهبی و ایدئولوژیکی نداشت. انشعاب کلمه ای عربی است یعنی راهی دیگر باز کردن و نه باز کردن شعبه ای دیگر از آن سازمان یا حزب. و ما جدا شدگان راهی دیگر با شیوه ای دیگر یعنی مجاهدت و مبارزه در راه تحقق همان آزمان اولیۀ بنیانگذاران سازمان مجاهدین که تحقق آگاهی و آزادی و برابری بود برگزیده ایم راه و شیوه ای متناسب با شرایظ سیاسی و فرهنگی کاملا تغییر یافتۀ امروز جامعه و مردممان و ما افشای انحرافات رهبری مجاهدین یعنی تبدیل سازمان مجاهدین به فرقۀ رجوی و خیانتها و جنایتهای این رهبری بویژه از بین بردن پایگاه مردمی سازمان و خدمت عملی به دشمنان آزادی ایران و ایرانی از جمله رژیم حاکم با تباه کردن سرمایه های انسانی سازمان را به عنوان بیشترین و اولین وظیفه مان قرار می دهیم و این وظیفه را دقیقا در راستای مبارزه مان با دشمن اصلی یعنی ارتجاع حاکم می دانیم.

ما اعلام می کنیم که دوران تشکلهای اینچنینی که تروریسم را تحت نام مبارزه مسلحانه تجویز و بکار میگیرند نه تنها گذشته بلکه تاریخ اینگونه تشکلها نشان داده که نمیتوان یک حاکمیت را با تکیه به تروریسم و خشونت بوجود آورد که منتهی به دمکراسی شود. تمامی تشکلهای اینچنینی آنهم نه تنها مانند سازمان مجاهدین  با رهبری رجوی که تبدیل به فرقه مافیایی-تروریسی شده و سر از فرقه های اعصار و قرون گذشته با امام زمان سازی و رهبری ولایت مدارانۀ مادام العمر درآورده بلکه در رابطه با بسیاری دیگر از گروههای با ادعای ترقی خواهانه  نیز به دیکتاتوری و سرکوب آزادیها و حاکمیت فردی منجر شده و میشود و همانگونه که شاهد هستیم نمونۀ هنوز بقدرت نرسیدۀ آن یعنی فرقۀ تروریستی رجوی جلوی چشمان همه جهان علیه اعضای مخالف خود سازمان حتی در درون آن چه جنایاتی که مرتکب نشده و نمی شود و می بینیم چگونه رهبر آن علنا و شخصا مخالفان و منتقدان و جدا شدگان فرقه اش را تهدید به قتل حتی در کشورهای آزاد جهان می کند؟! آنهم علیه کسانیکه جان برکف برایش از همه چیز خود گذشتند.

حال در نظر بگیرید که چنین گروهی اگر به حاکمیت برسد چه نوع دیکتاتوری برقرار کرده و چه رفتاری با مردم، گروهها و تشکلها واحزاب مخالف خود خواهد داشت؟

لذا از این به بعد ما موضعگیریهامان را تحت عنوان و با امضای “آرمان مجاهدین – گروهی از اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق ایران” منتشر خواهیم کرد. طبیعی است که در این تلاش که گامی دیگر برای وحدت و نزدیکی تلاشها و فعالیتهای هر چه بیشتر جدا شدگان سازمان مجاهدین در داخل و خارج کشور به یکدیگر می باشد همۀ دوستان یعنی اعضای جدا شدۀ سازمان می توانند در صورت موافقت با مواد بیانیۀ شماره 1 این تجمع انشعابی به آن اعلام پیوستگی و حمایت کرده و ما را در این راه و در این راستا با همۀ امکانات و توان فکری و قلمی و تجربی و رسانه ای یاری کنند.

داوود باقر وند ارشد– قربانعلی حسین نژاد – عیسی آزاده

بیانیه شماره 1 اسفند 1393 اعلام مواضع اعضای قدیمی و منشعب سازمان مجاهدین خلق ایران

آوریل 8, 2015

اعلام مواضع اعضای قدیمی و منشعب سازمان مجاهدین خلق ایران

ما اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق ایران امضاء کنندۀ این بیانیه با بیش از سی سال سابقه مبارزاتی در

تشکیلات سازمان در داخل و خارج کشور بدنبال مطالعه عینی و عملی شرایط میهن در زنجیر و سی سال شکست کلیۀ سیاستهای اتخاذ شده توسط رهبری آقای رجوی، وسرنوشت تشکلی که توسط او نابود شده است، دلایل جداییمان از تشکیلات سازمان مجاهدین خلق را

بشرح ذیل اعلام میکنیم

1.         سرقت رهبری دمکراتیک سازمان توسط آقای مسعود رجوی و جانشین خود خوانده وی خانم مریم عضدانلو (رجوی) در تشکیلات.

2.         عدم وجود سانترالیزم- دمکراتیک در مناسبات تشکیلاتی.

3.         نبود هیچگونه روشهای انقلابی- دمکراتیک انتقاد از خود در رهبری و اصرار بر کلیه سیاستهای بغایت شکسته خورده و صد بار شکستشان به اثبات رسیده طی بیش از سه دهه گذشته.

4.         انحراف و زیرپا گذاشتن اصول اولیه و بنیادین مردمی سازمان یعنی آگاهی، آزادی و برابری که تنها دلیل برای همه مجاهدین و نیروها و تشکلها جهت گذشتن از همه چیزشان و پیوستنشان به این سازمان با تلاش و مبارزه، فداکاری، تحمل درد و شکنج و زندان و شهادت در این راه بوده است.

5.         سقوط مناسبات از یک مناسبات مترقی انسانی به یک تشکل فرقه ای- مافیایی خطر ناک باهدف حفظ قدرت ومواضع تصمیم گیری به جای پذیرش اشتباهات و تصحیح آنها.

6.         اتخاذ سیاستهای ضد مردمی، ضد انقلابی، ضد دمکراتیک و تروریستی بمنظور رسیدن به هدف و یاخوش خدمتی به این یا آن قدرت خارجی از جمله صدام حسین دیکتاتور مخلوع عراق، جهت جلب حمایت مادی آنان  به بهای جان مجاهدین و مردم ایران از یک سو و سرکوب هرگونه انتقاد و مخالفت چه در درون تشکیلات و چه در مناسبات با متحدین سیاسی ازجمله شورای ملی مقاومت بعنوان سیاستی ضد ملی و ضد دمکراتیک و برخلاف مصالح عالیه مردم ایران.

7.         شکست مطلق سیاستهای استمالت و فریب دولتهای غربی توسط آقای رجوی طی بیش از سه دهه جهت پنهان کردن ماهیت تروریستی و دیکتاتوریش.

8.         اتخاذ سیاستهای فرقه ای- فاشیستی از قبیل گرفتن امضاء، تعهد، اعتراف، فیلم و مدرک سازی تحت شرایط مختلف ارعاب و سرکوب و فشارهای به غایت ضد انسانی علیه اعضای جان برکف جهت جلو گیری از ابراز هرگونه فکرو ایدۀ جدید یا مخالفت، دعوت به مسیر درست، انتقاد، اعتراض وحتی سؤال در مورد تناقضات آشکار و مسلم روزانه در تمامی عرصه های تشکیلاتی، سیاسی و ایدئولژیک.

9.         واگذار کردن آبرو و اعتبار سازمان مجاهدین و تمامی درد و رنج وخون شهدای مجاهد خلق بعلاوه تمامی تلاشها و اعتبار متحدین سیاسی به این یا آن سرویس اطلاعاتی بیگانه به منظور استمالت از آنها در مقابل پذیرش حضور رهبری سازمان در کشورهای مربوطه.

10.       غلتیدن آقا و خانم رجوی به ورطه های به غایت ارتجاعی و واپسگرایانه امام زمان سازی، معصوم نمایی، علم غیب و خاصیت و توان شفابخشی داشتن و عاری از اشتباه و خطا بودن آنهم در قرن بیست و یکم در تلاش برای فرار به جلو و به منظور لاپوشانی خیانتهایشان به آرمان مجاهدین.

11.       در ادامه همین خیانت، سوء استفاده از زنان و آرمان آزادی و برابری زنان تحت نام انقلاب ایدئولژیک بمنظور کودتا در تشکیلات و خلع ید یکشبه از مجاهدین با سابقه که به گفته شخص سارق رهبری، ظرفیت و جرأت مخالفت با سیاستهای ورشکسته وی را داشتند.

12.       اتخاذ سیاست رسمی دروغگویی، بزرگنمایی، و وارونه نمایی جهت لاپوشانی شکستهای روزمره در تمامی زمینه های سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولژیک در درون تشکیلات و بخصوص فریب متحدین بیرونی سازمان با هدف از دست ندادن هژمونی کاذب خود.

13.       اتخاذ سیاست رسمی و اعلام شده درونی سرکوب با مشت آهنین، دستگیری، زندان، شکنجه، و کشتن مخالفین درون تشکیلاتی توسط سارق رهبری.

14.       راه اندازی دادگاههای خود ساخته و خود خوانده به منظور ارعاب منتقدین و مخالفین درونی و توجیه اعمال ننگین خود با پیاده کردن سیاست سرکوب و تهدید علنی توسط شخص آقای رجوی به قتل و اعدام آنهم علیه فرزندان برومند و مجاهدی که سالیان سال بعد از دست شستن از جان و مال و خانواده و هستی خود (بعضا ترک بهترین زندگیها، مدارج تحصیلی در اروپا و آمریکا و ایران و…) در سختترین شرایط ممکن، با تحمل موشک و گلوله باران و بمباران هوایی توسط رژیم ضد بشری…، و دماهای 60 درجه فرا طاقت انسانی بیابانهای عراق جهت دفاع از آرمان خود و منافع مردمشان به تشکیلات پیوستند همان زمان که آقای رجوی و خانم مریم عضدانلو در لوکس ترین و راحت ترین امکانات که حتی بعضا در اروپا و آمریکا نیز همانند آن یافت نمی شود می زیستند.

15.       راه اندازی جلسات فشار روانی ماهانه، و سپس هفتگی و در نهایت جلسات روزانۀ تفتیش عقاید و بطور خاص گرفتن اعترافهای اخلاقی و جنسی به منظور سرکوب مخالفت با کودتا تحت نام انقلاب ایدئولژیک.

16.       سیاست مجبور کردن «مجاهدین خطا کار» به گمان رجوی به خودکشی با سیانور.

17.       محروم ساختن مجاهدین از دست یابی به هر گونه اطلاعات، کتب، نشریات آزاد و اخبار در خارج از تشیکلات و همچنین محرومیت از تمامی وسایل کسب اطلاع مانند تلفن و اینترنت، رادیو و تلویزیون، ماهواره …

18.       قطع ارتباط مجاهدین با اقوام، خانواده و حتی فرزندان به منظور ایزوله کردن مجاهدین و جلوگیری از رسیدن اطلاعات صحیح به آنها. محاکمه مجاهدین حتی در صورت فکر کردن به بر قراری ارتباط با خانواده و اقوام و فرزندان و یا فکر دست یابی به کتب و نشریات آزاد.

19.       اتخاذ سیاست ترساندن، تهدید، دستگیری، زندان‏های طویل المدت و سپس فروختن مجاهد مخالف به صدام بعد از سالیان زندان در درون تشکیلات و اعلام این سیاست به همه مجاهدین به منظور جلوگیری و عبرت بقیه مجاهدین از سرنوشت مجاهدینی که مخالف و یا منتقد بوده یا بدنبال کار ساز ندیدن انتقادات و خواسته ها، خواستار خروج از تشکیلات بوده اند جهت جلوگیری از رسیدن آنها به دنیای آزاد و افشای واقعیتهای درون فرقه رجوی.

20.       جراحی اجباری رحم زنان برای جلوگیری از هر گونه فکر کردن آنان به زندگی در آینده و بچه دار شدن و جلوگیری از فکرکردن زنان به دیگری به جز آقای رجوی تحت عنوان فریبندۀ مراحل رهایی زنان!.

21.       اجبار مجاهدین ابتدا به قبول ذهنی همخوابگی زنان با آقای رجوی و سپس به همخوابگی عملی با وی با همکاری و مدیریت خانم مریم عضدانلو (رجوی) بمنظور هرچه وابسته ترکردن زنان مجاهد وجلوگیری از خروج و فرار آنان از سازمان.

22.       فرار آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی از جبهه بعنوان فرماندهان  و رها کردن مجاهدین در اشرف تحت بیسابقه ترین فشارهای روانی، صنفی، پزشکی ، امنیتی و نظامی با وجود امکانات بینهایت گسترده سازمان در امکان خارج کردن مجاهدین از عراق و از این شرایط.

23.       نابودکردن همه امکانات موجود و یا فراهم آمده توسط مقامات یونامی در کمپ لیبرتی در بغداد از اینترنت ، لپ تاپ، تلویزیون، تلفن، ماهواره، یخچال و دیگر امکانات رفاهی و ارتباطی در هر مجموعه شش نفره بعد از ورود گروه اول انتقالی از اشرف به لیبرتی  به دستور آقای رجوی تا کسی نتواند به اخبار آزاد و اطلاعات غیر از دورغهای رجوی دسترسی پیدا کند.

24.       حمایت و همکاری با داعش، سیاه ترین تروریسمی که تاریخ بشریت بخود دیده با امید اینکه از میان عناصر طرافدار صدام دیکتاتور مخلوع عراق به رهبری عزت ابراهیم که در صفوف این گروه مادون انسانی حضور دارند برای خود همدست و همیار دست و پا کند.

25.       نفرت مردم ایران از آقای رجوی و دستگاه فرقه ای اش بدلیل سیاستها و اعمال تروریستی او درایران به علاوۀ سیاستهای او مبنی بر همکاری با صدام حسین و دادن اطلاعات جبهه های جنگ در زمان جنگ ایران و عراق به او و نیز ازدواجهای مکرر و برخلاف عرف اجتماعی مردم ایران که آقای رجوی برای خود در فرانسه در اوج اعدامها و شکنجه های مجاهدین در زندانهای ایران  به راه انداخت و بعد هم ازدواجها و طلاقهای اجباری داخل تشکیلات و جداسازی کودکان از پدران و مادران و فروپاشاندن خانواده ها تحت عنوان مراحل مختلف «انقلاب ایدئولژیک» و در نتیجۀ همۀ این کارها و سیاستها از بین بردن پایگاه اجتماعی و مردمی سازمان مجاهدین خلق در داخل و خارج ایران.

26.       سوء استفاده از هنرمندان مردم ایران در حالیکه همان موقع در دورن تشکیلات به شدت علیه این هنرمندان توسط شخص آقای مسعود رجوی بعنوان عناصر بورژوازی و مطرب سمپاشی میشد که مبادا هیچگونه رابطه انسانی بین مجاهدین و این هنرمندان که در قلب همه مردم ایران جای داشته و دارند ایجاد شود و جای رهبری تمامیت طلب را هرچند ناچیز تنگ کند.

27.       سمپاشی توسط شخص آقای مسعود رجوی علیه تمامی اعضای شورای ملی مقاومت قبل از هر جلسه شورا در درون تشکیلات به عنوان «عملۀ بوژوازی» و «افراد یک لا قبا و مفتخور» باز بمنظور جلوگیری از الگوبرداری مجاهدین عضو شورا از بعضی مخالفتهای محدود اعضای شورا با سیاستهای آقای رجوی و همچنین جلوگیری از برقراری رابطۀ سمپاتیک مجاهدین با اعضای شورا.

28.       ایجاد و نگهداری مجاهدین در سلول انفرادی از طریق زدن انگ و نامیدن هر تماس و دوستی و صحبت بین دو مجاهد خلق بعنوان «شعبه سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات رژیم»! در داخل سازمان! آنهم نه تنها بین مجاهدین منتقد و مخالف بلکه حتی بین مجاهدین جان برکفی که بدستور رجوی خود سوزی نیز میکنند!.

مواضع ما:

1.         مبارزه ما با رژیم ایران با رد هرگونه خشونت و تروریسم بر پایه حمایت از حرکتهای آزادیخواهانه و دموکراتیک مردمی استوار است.

2.         ما خود را همان مجاهدینی که مردم ایران و جهان چه در اشرف چه در لیبرتی و… شاهدش هستند و سرتا پا فدا و گذشت برای مردم و میهنمان می باشند می دانیم و ضمن مبارزه دمکراتیک و با حمایت از مبارزات مردم ایران که طی سالهای اخیر جهان شاهد آن بوده اجازه نخواهیم داد که کشورمان دوباره بدست دژخیم مرتجعی دیگر گرفتار شود.

3.         فرقۀ آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی را با آنچه بعنوان مشتی از خروار ذکرش رفت بعنوان خطرناکترین و وحشی ترین نیروهای ضد دمکراتیک که به قدرت نرسیده اش را در داعش روزانه شاهد هستیم بعنوان دشمن بالقوه مردم ایران و منظقه میدانیم.

4.         سیاست ما در قبال فرقۀ رجوی بر افشای تمامی سیاستهای تروریستی، ناجوانمردانه و خیانتکارانۀ او مبنی بر سوء استفاده از مجاهدین در بند در لیبرتی بمنظور بهره بردای سیاسی از کشتار و شکنجه روحی روانی و محاصره توسط عوامل خارجی و از جمله عوامل رجوی بمنظور خرابکاری در روند خروج مجاهدین از تله ای که آقای رجوی آنها را در آن گرفتار نموده است، متکی بوده و می باشد.

5.         ما سیاست سرکوب مخالفین چه مجاهد چه غیر مجاهد را که علیه مصالح مردم ایران است محکوم می کنیم و  آنرا بغایت در محتوا افشا و رسوا کرده و خواهیم کرد.

6.         ما سیاست مداخله در امور داخلی عراق توسط آقای رجوی که تنها نتیجه آن حمله و هجوم نیروهای عراقی و کشتار برادران و خواهران مجاهدمان در اشرف و لیبرتی است را بشدت محکوم میکنیم.

7.         ما هرگونه حمله و هجوم به لیبرتی و سابقا بر اشرف را محکوم می کنیم و آنرا همسویی عملی عوامل عراقی رژیم  و آقای رجوی در جهت هدف مشترکشان یعنی نابودی مجاهدین لیبرتی می دانیم. مردم ایران و جهان شاهد هستند که هر مجاهدی که از لیبرتی خارج میشود ناقوس مرگ فرقۀ رجوی را به صدا در می آورد و به همین علت است که رهبری سازمان مجاهدین اصرار بر نگهداری افراد سازمان در کشور جنگ زده و بحران زدۀ عراق تا مرگ آخرین نفر دارد اصراری که در پیام اخیر شخص آقای رجوی آشکارا و به صراحت اعلام گردید.

8.         لذا ما از دولت جدید عراق و همۀ کشورهای آزاد جهان و کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد و یونامی می خواهیم که برای انتقال ساکنان زندان لیبرتی از عراق به کشورهای ثالث و باز اسکان آنان به عنوان پناهنده با اولویت قرار دادن بیماران و زخمی ها و با توجه به اینکه بسیاری از آنان سالها قبل دارای حق پناهندگی و اقامت در اروپا و آمریکا بوده اند تلاش کرده و اقدامات مقتضی به عمل بیاورند.

9.         ما سیاست همکاری آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی با سیستمهای اطلاعاتی و امنیتی قدرتهای بزرگ بویژه خرید سیاستمدران از دور خارج شده با هزینه های گزاف و به منظور تداوم حاکمیت به سرقت رفته در رهبری مجاهدین را محکوم میکنیم.

10.       ما اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق ایران با این اعتقاد که مجاهدین حاضر در تله لیبرتی با بیش از سی سال تحمل شرایط عراق و انواع کشتارها و بمباران استواری و اصالت خود را به اثبات رسانده اند، خواهان برداشتن محاصرۀ ضد انسانی لیبرتی و توقف قطع ارتباط ساکنان آن با خانواده هایشان و با دنیای بیرون توسط آقای رجوی هستیم تا افراد مجاهدین بتوانند با خانواده هایشان و با دنیای بیرون ارتباط برقرار کنند و ما این اقدام را در جهت منافع عالیه مردم ایران و وصل شدن عنصر مجاهد به پایۀ مردمی خود میدانیم.

11.       ما سیاستهای آقای رجوی و خانم مریم رجوی مبنی بر وسیله و برگ قرار دادن مجاهدین در دست سیاستها و قدرتهای جهانی و منطقه ای را محکوم میکنیم. آقای رجوی بعد از شکست همه سیاستهایش و قطع کامل از مردم ایران، تلاش می کند تا با همسو نشان دادن خود با این سیاستها و قدرتها و وسیله شدن در دست آنان بقدرت برسد و سپس با تکیه بر منابع مردم ایران خطرناکترین و مخربترین حاکمیتها را بوجود بیاورد. این سیاست اعلام شدۀ آقای رجویست که در پیام سراسر تهدید و خشونت اخیرش به مجاهدین لیبرتی نیز آشکارا آن را تکرار کرده است.

12.       مریم رجوی دستور خودسوزی گروهی از افراد خودش را در سال 2003 در اعتراض به دستگیری او توسط پلیس فرانسه صادر کرد و آنها طی یک عملیات وحشیانه این کار را جلوی چشمان وحشت زدۀ مردم فرانسه انجام دادند و طی آن دو زن کشته و دهها تن دیگر زخمی و برای همیشه معلول شدند. وی در یک قرارگاه سازمان مجاهدین واقع در خاک فرانسه که یک پایگاه فرقه‏ای دگم و بسته و ضد دموکراتیک در قلب دموکراسی اروپا است ساکن شده و از آنجا اعمال و فعالیتهای فرقه ای را در کل اروپا و آمریکا سازماندهی و اداره می کند که این امر توهین به مردم فرانسه و آرمانهای آزادی و دموکراسی اروپا می باشد. وی در همین مقر از سوی رهبری سازمان دستور قتل جدا شدگان و مخالفان را دریافت می کند و احتمال انجام عملیات تروریستی علیه جدا شدگان و مخالفان سازمان توسط این فرقه در کل اروپا و آمریکا وجود دارد. مقر آنان در یک مقر سکت مثل اشرف و لیبرتی است و افراد اورسوراواز هم حق ازدواج وارتباط با خانواده و دنیای بیرون ندارند و همه کارهایشان فقط به دستور رهبری سازمان ومشخصا مریم رجوی است و هیچگونه انتخاباتی در داخل این سازمان حتی در فرانسه نیز وجود ندارد و رهبری آن مادام العمر و مقدس می باشد. لذا وجود این قرارگاه در فرانسه چهرۀ دموکراسی اروپا را خدشه دار می کند.

داود باقروند ارشد

عیسی آزاده

علی حسین نژاد

قسمت آخر: قابل توجه “شو”رای ملی مقاومت : ننگ ابدی مزدوری عربستان را از پیشانی خود بزدائید

آگوست 8, 2016

قسمت آخر: 

قابل توجه “شو”رای ملی مقاومت: ننگ ابدی مزدوری عربستان را از پیشانی خود بزدائید

با مقدمه ای که در قسمت اول و معرفی مختصر ترکی الفیصل و رابطه اش با سازمان و مسعود رجوی بطور اخص و اینکه از

روز اول انقلاب بعنوان وزیر اطلاعات عربستان که خود را رقیب عمده ایران در منقطه  تلقی میکند و شروع جنگ ایران و عراق و همدستی کامل آن با عراق در تامین مالی و تسلیحاتی عراق و سپس سازمان  و اینکه بسیاری از اهداف در داخل ایران بدستور عربستان بدست تیمهای عملیاتی مسعود رجوی مورد تهاجم قرار میگرفت بنوعی دست در کنترل و رهبری این تشکیلات بهمراه عراق داشته است. توجه داریم که عراق نیز که اساسا کنترل مجاهدین و برنامه ریزی عملیات تروریستی در درون ایران را در دست داشت خود نیز در تامین انجام عملیات تروریستی روی اهدافی که عربستان دستورش را میداد و  یا علاقه مند بود در زمانهاییکه نیاز داشت به اجرا درآید نفع داشت چون خود عراق نیز در زمان جنگ از عربستان کمکهای بسیاری دریافت مینمود که با بخدمت گرفتن تشکیلات رجوی برای سعودیها عملا از سعودیها تشکر میکرد و پاسخ کمکهایشان را میداد.

صحت این اطلاعات را نیز همه کسانیکه سیاست آن سالهای عربستان محافظه کار را میشناختند میتوانند درک کنند که تا چه میزان تشکیلات مسعود رجوی در خدمت و مزدوری آنها پیش رفته بود که عربستان در سال 1366 حاضر میشوند کار خطرناک سیاسی حضور مسعود رجوی را در عربستان آنهم نه عربستان امروز بلکه عربستان محافظه کار نزدیک به سی سال قبل بپذیرند. مسعود رجوی که از سال 1360 تا 1366 هنوز دم از ترور و کشت و کشتار در داخل میزد، همه میدانستند که کشتار دفتر ریاست جمهوری، دفتر حزب جمهوری، و ترورهای مردم کوچه و بازار و… را انجام میداد. تفاوت عراق نیز با عربستان بسیار بسیار آشکار است که عراق کشوری بود در حال جنگ با ایران و بالاتر از سیاهی برایش رنگی نبود. ضمن اینکه بعد از انقلاب ایران بنده به چشم دیده و شنیده و دیده ام که حتی همین صدام بعد از انقلاب ایران از ترس اثرات جنبش مردم ایران دستور تشکیلاتی داده بود که همه حزب بعث عراق قرآن را حفظ کنند. و شروع به ساختن انبوه مسجد در عراق نمود.

پولهای عربستان و جلسه “شو”رای ملی مقاومت

اما موضوع مرحوم بودن یا شدن مسعود رجوی از قول ترکی الفیصل

ما از طرف شورایی ها و یا در نشست جمع شوراییها البته بدون حضور نمایندگان رجوی، میخواهیم شقوق مختلف را بررسی کنیم و ببینیم که عقل و منطق با توجه به ارائه نشدن اطلاعات دقیق و رسمی و روشن از طرف فرقه رجوی چه چیزهایی را حکم میکند؟

  1. فرض اینکه ترکی الفیصل اشتباه لپی کرده است که گفته شوهر مرحوم شما مسعود رجوی” آنهم دوبار.

الف: با توجه به حقایقی که تا اینجا بدان دست یافتیم و از اشراف او نسبت به این تشکیلات سخن گفتیم آیا امکان دارد که چنین فردی که سابقه ربع قرن کار اطلاعاتی دارد، یک دیپلمات عالیرتبه (سفیر عربستان در آمریکا و انگلیس) است یعنی بسیار فرد دقیقی است و معنی یک واو بالا و پائین در حرف و گزارش را میفهمد که میتواند زمین تا آسمان موضوع حرف و گزارش را عوض کند، آنوقت اشتباه لپی اینچنینی بکند؟ آنهم نه در مورد مثلا روز دقیق سی خرداد به تاریخ مسیحی یا روز به اصطلاح آزادی مریم رجوی … بلکه در مورد مسعود رجوی!!!! آنهم موضوع مرگ و زندگیش!!!!!!!!!؟

اصلا مرگ و زندگی مسعود رجوی چه ربطی به ترکی الفیصل داشت؟ مگر جلسه ختم مسعود رجوی بوده که بدان اشاره نمود آنهم بتاکید و دوباره. که بنوعی تسلیت گفتن به مریم رجوی بود.  مگر ترکی الفیصل نیامده در شو سالانه در حمایت از آنها حرف بزند، مگر در دعوت جز کلماتی مانند مقاومت مردمی و ستادهای مبارزاتی و گردانهای شورشی و … چیز دیگری به دعوت شونده میگویند مینوسیند؟ مگر سخنران دیگری چنین موضوعی را مطرح کرده بود؟  مگر قبلا خبر داشته که مسعود رجوی مرده است و حالا در اولین فرصت علنی که در شو مریم رجوی پیدا میکند بدان اشاره کند و از مریم رجوی دلجویی نماید؟ جواب در شق اشتباه لپی خیر است. خیر، نه تنها نبوده بلکه شو مریم رجوی تماما در تائید حضور مسعودرجوی و نمایش بزرگ عکسهایش در سالن بر روی پرده های بزرگ و کف زدن حضار و فریادهای مریم رجوی و فراخوان های او و خدا نگهدار گفتنهایش …. بوده است. یعنی حرف ترکی الفیصل صد و هشتاد درجه با سمت و جهت و سوی شو مریم در تضاد بوده است. چـــــــــــرا؟

ب: آیا ترکی الفیصل خنگ و خرفت شده؟ ویا دچار آلزایمراست و نمیداند چه میگوید؟ اشتباه لپی را البته میتوان در چنین شقی پذیرفت که کسی دچار مشکلات پیری شدید باشد و کلا قاطی کرده باشد و بیاید خوب چنین مطلب بی ربطی را بیان کند. اما دیدیم که عربستان ببخشید ترکی الفیصل آمده دارد از فردوسی که کارش نجات ایران و ایرانی و زبان و فرهنگ و تمدن آن از دست تهاجم همین عربهای بی فرهنگ و تمدن آنزمان بوده سخن میگوید و یا عجبا عجبا!!! همانند اینکه نتانیاهو بیاید در جلسه محمود عباس شرکت کند و از قهرمانان فلسطین و یاسرعرفات و … بعنوان ناجیان فلسطین از دست اسرائیل صحبت کند. خیر منطق و عقل سلیم نمیتواند قبول کند که اشتباه لپی کرده باشد.

2.      بررسی فرض، “ترکی الفیصل آگاهانه” گفته است.

اگر بگوئیم که ترکی الفیصل آگاهانه اینکار را کرده باید دلیل آنرا جستجو کنیم.

الف: شق آگاهانه بدین معنا که فرقه رجوی با دادن اطلاعات غلط به وی از او خواسته اند که از مرگ مسعود رجوی صحبت کند تا آنگونه که بعضی مفسرین از همه جا بی خبر بگویند که با اینکار موجب مطرح شدن مجاهدین شود.

این بدان معناست که:

1). آیا ترکی الفیصل بازیچه دست فرقه رجوی است که بنوعی فریب داده شود، یا به او القاء کنند تا بمنظور تبلیغاتی فرقه و اینکه مطرح شود و انعکاس رسانه ای بگیرد این موضوع را مطرح کند؟. یا اینکه سخنرانی او را نیز مانند همه کسانیکه با پولهای کلان جهت سخنرانی میخرند و محورهای سخنرانی آنها را مینوسیند و میدهند که بخوانند برای او نیز اینکار را کرده اند؟ آنهم بمنظور تبلیغی و طرح شدن در مطبوعات! چون نمیشد که فقط موضوع فوت رجوی را بگویند و امیدوار باشند که شاید او طرح بکند یا نکند. در هرحال آیا این شق و فرض منطقی است؟ میدانیم که همه سخنرانان جلسه پول میگیرند و حرفهایی میزنند ولی آیا شاهزاده سعودی هم نیاز به پول دارد؟ یا همه دار و ندار فرقه رجوی متعلق به اوست و پول بقیه همان شو و سخنرانان را هم ایشان پرداخت کرده است؟ بنابراین ترکی الفیصل مانند بقیه نیست که بشود به او امر و نهی کرد و سخنرانیش را تعین کرد. از طرفی نیز با توجه به اهمیت کاملا متفاوت او با دیگر سخنرانان و جایگاه او و قدرت سیاسی او آیا بعد از این فریب توسط مریم رجوی واکنش نشان میدهد یا خیر؟ ضمنا آیا مریم رجوی و مغزهای متفکر این فرقه، مغز … خورده که آبرویشا را با شیطان معامله کنند و مسعود رجوی و مریم رجوی سالیان بدنبال سعودیها باشند و خود فروشی کنند بعد اینگونه این دشمن شماره یک رژیم و حامی خود را برای خودشان خراب کنند؟ بنابراین شق اینکه فریب خورده و اطلاعات غلط را به او خورانده اند و… اساسا امکانپذیر نیست و اینکار بطور استراتژیک عربستان و حاملی و بانک سازمان مجاهدین را به آتش میکشد. آنهم برای یک یا چند انعکاس آنهم با سوزاندن مسعود رجویشان؟!!!

2). فرض اینکه ترکی الفیصل فریب نخورده بلکه آگاهانه با همدستی مریم رجوی خودش هم دست اندر کار بوده و خواسته است که با توجه وضعیت اسفبار این تشکیلات آنرا دوباره نبش قبر کند و بعنوان نیرویی مطرح که میخواهد علیه رژیم استفاده کند انعکاسات مطبوعاتی و رسانه ای برایش بگیرد.

آنها که در خارجه بوده اند سازمان مجاهدین را اگر دنبال کرده باشند میشناسند. شورایی ها که البته شوربایش را مرتب میخورند نیز میدانند که:

  • مسعود رجوی برای این تشکل مافیایی حکم همه چیز را دارد. یا خیمه عمود نظام آن است.
  • هنوز بعد از 13 سال غیبت مسئولیت شورا را ول نکرده. مسئول مقاومت ایران است و همیشه بیدار؟!!!!
  • خلق جهان بداند مسعود معلم ماست، شیر همیشه بیدار، رهبر تاریخساز، عاری از استثمار،
  • داشت فراموشم میشد که امام زمان هم هست. یعنی فقط برای تنها مقطع حاضر نیست که مسعود رجوی خودش را برای این تشکل مطرح کرده، بلکه دستگاه فکری ایکه راه انداخته اگر نمیدانید باید بدانید که غیبت را ابدی میخواهد بکند یعنی بعنوان موتور تاریخی و همیشگی مانند امام حسین در میان شیعه ها خودش را برای این تشکل مطرح و جاری میکند. خواهشم این استکه به حرفهای مریم رجوی در مورد مسعود رجوی دوباره حداقل در همین آخرین شو توجه بیشتری بکنید. به بحث های انقلاب ایدئولژیک و اطلاعیه هایی که بدستور خودش و با خط خودش ولی از زبان دیگران نوشته توجه کنید.

اولا: با این حساب کدام عقل سلیم میآید و برای گرفتن انعکاس مطرح میکند که طرف مرده است. و تمامی دم و دستگاه فکری که مسعود رجوی به بهای ننگ و نفرین ابدی مردم ایران، به بهای به کشتن دادن هزاران مجاهد، کشتار هزاران هزار ایرانی، خود و وطن فروشی بنا کرده را جهت انعکاس گرفتن خراب کنند و بگویند طرف مرد و رفت.

ثانیا: آیا قابل پذیرش است که عربستان و ترکی و الفیصل بیایند و برای منظور اهداف خاص فرقه رجوی خود را مضحکه خاص و عام کنند و مثلا فریب کار کنند و از تاکتیکهای ضد اطلاعاتی استفاده کنند آنهم اینگونه، آنهم در مورد مسعود رجویش؟  قانون رابطه بین مزدور و ارباب اینرا دیکته نمیکند. ضمنا اگر میخواست برای  تشکل مورد استفاده اش کمی انعکاس خبری بیابد میتوانست بگوید که به آنها یک دفتر در عربستان دادیم، مریم رجوی را به مکه دعوت کنند و هزاران شیوه غیر مستقیم ولی صدها بار موثرتر تبلیغاتی وجود دارد. نه اینکه طرف را بکشند که طرف معروف شود؟!!!!!!

3).  فرض اینکه، ترکی الفیصل آگاهانه گفته که مسعود رجوی مرده تا او را از پیگردهای بین اللملی و داخلی و مردم ایران و همه کسانیکه خانواده و اقوام و پدر و مادر و فرزندانشان توسط تشکل او کشته شده اند خلاص شود. یعنی هدف و طرح اساسا امنیتی است.

باز سوال اول این خواهد بود که آیا سعودیها منافعشان از اینکار چه خواهد بود؟ مگر مسعود رجوی در حال حاضر تحت پیگرد جدی ای قرار دارد؟ مگر برای کسی مهم است که او کجاست؟ هرچند برای رژیم مهم است که دستگیرش کند و به محاکمه اش بکشد. ولی طی این چند سال مگر حساسیتی بین اللملی در مورد او دیده شده؟ ضمن اینکه قطعا طی این سالها بسیاری سیستم های اطلاعاتی میدانند که او کجاست.  ضمن اینکه باز چرا با مرده خواندن او و تخریب همه ساختمان و بنایی که مسعود رجوی برای حضور ابدی خودش ساخته است و در محور قبلی مطرح کردیم اینکار بشود. یعنی هرچند درست استکه مسعود رجوی رفته که در گوشه ای بطور فیزیکی بمیرد ولی نمیخواهد اساسا فکر و اندیشه امام زمانیش بمیرد. مریم رجوی آمده که مسعود رجوی بتواند غیبت کبری کند.

4). فرض اینکه آگاهانه گفته است ولی بدون هماهنگی با فرقه رجوی

هدفش نیز با اینکار این بوده که مریم رجوی را به موضع گیری در مورد مرده و زنده بودن رجوی وادار کند تا از این طریق بدانند زنده است یا مرده.

الف: معمولا سیستم های اطلاعاتی و دولتها که تشکلی را بخدمت میگیرند مایلند از همه چیز آن سر در آورند. چیزی که در تمامی سالهایی که سازمان مجاهدین در عراق حضور داشت سیستم اطلاعات عراق و حتی اطلاعات ارتش آن و یا همه کشورهائیکه سازمان مجاهدین در آن حضور داشته با انواع ترفند ها تلاش میکرند و میکنند همه چیز رجوی را در بیآورد. از تلاش برای عضوگیری سران و فرماندهان و کسانیکه در تماس با آنها بودند، نفوذ دادن نفرات، شنود تلفنی و بیسیمی، … مانند زمانیکه ما در وزارت اطلاعات عراق با حبوش جلسه داشتیم وقتی برای آوردن یک برگه سند به خودرو خودمان که در داخل وزارت خانه بیرون ساختمان مرکزی مراجعه کردم نیروهای عراقی را دیدم که دل و روده داشبرد خودرو ما را کشیده بودند بیرون. یا تلاش برای همبستر کردن زنان با اعضای دفتر سیاسی آنزمان مانند محمد حیاتی و … عربستان نیز از این قائده استثناء نیست. قطعا میخواسته بدان که این موجود کجاست؟

ب: این اطلاعات را عربستان میتوانست از خود مریم رجوی در تمامی مدتی که چکهایش را تحویل میداد سوال کند و یا کسانیکه برای دعوت از ترکی الفیصل با وی تماس گرفته بودند و در تماس هستند بکند. قطعا مریم رجوی و یا تشکیلات باید جواب منطقی ای به وی میدادند. حداقل میتوانستند بگویند که هست ولی ما نمیدانیم کجاست. این مسئله بسیار عادی است و هیچ مشکلی هم ایجاد نمیکرد که توسط عربستان در مورد سرنوشت مسعود رجوی بعنوان رهبر تشکلی که در خدمتش است سوال نماید.

ج: برای تعین اینکه مسعود رجوی مرده است یا زنده یا محل او کجاست، آیا عربستان کم ارتباط با سیستم های اطلاعاتی جهان دارد؟ که نتواند از آن طریق به این سوالش پاسخی پیدا کند؟ چه تعداد از سیستمهای ماهواره ای جهان تعلق به عربستان و سرمایه های آنها دارد؟ چه میزان ارتباطات در دستگاه آمریکا و اروپا و انگلیس و … دارد؟ عطف به اینکه مسعود رجوی مرتب توسط ماهواره و … با تشکیلات خود در تماس بوده آیا قابل فهم و پذیرش است که سیستمهای اطلاعاتی جهان ندانند کجاست؟ همآنها که پرونده 11 سپتامبر را بیش از ده سال عقب انداختند و وقتی منتشر شد آنگونه که میخواستند  برایش ادیت کردند همانها که 28 صفحه آنرا محرمانه نگهداشتند دست آخر هم بسیاری اسامی را با قلم سیاه رنگ کردند و …کجایند که برایش این سوال ساده را پاسخ دهند؟

د: اینکار ترکی الفیصل کوچک کردن خودش در مقابل فرقه ای که بخدمت گرفته است میباشد. چون در صورت تکذیب آن و یا مورد سوال قرارگرفتن توسط فرقه رجوی که چرا چنین نکته ای را مطرح کرده اید که بشدت به ضرر ماست پاسخی در خور یک ارباب نداشت که بدهد.

5) شق آخر

مقدمه:

الف: میدانیم که بعد از عراق و بموازات با آن عربستان بزرگترین حامی مالی و کنترل کننده مجاهدین بوده است. طوری که مسعود رجوی بعد از فرانسه و عراق بدون هیچ مشکلی و ترسی فقط به عربستان سفر کرده است.

ب: میدانیم که بعد از عراق که در جنگ علنی با رژیم بود، عربستان یکی از بزرگترین دشمنان رژیم در منطقه تلقی میشود. که اخیرا نیز در جریان و از بعد توافق هسته ای این دشمنی و رویارویی را بسیار علنی تر و  خشنتر بویژه در یمن بطور بی سابقه ای با کشتار مردم آنکشور طوری که سازمان های بین اللملی آنرا جنایت علیه بشریت نامیدند بارز کرده است.

ج: میدانیم که حاکمیت عربستان وهابیت را که مذهب رسمی آن است ترویج و تشویق میکند و عمده تمرکز آن ضدیت با شیعه و موضوع اعتقادات شیعه بویژه مقوله امام زمان است. طوریکه دیگر مذاهب را بدست داعش سر میبرد.

در زیر گزارش ویدئویی سنای آمریکا از نقش عربستان و وهابیت در ایجاد و گسترش داعش و اینکه وهابیت مذهب رسمی عربستان و آنچه از آن مشروعیت خود را بیرون میکشند و رویکرد وهابیت با دیگر انشعابات اسلامی آمده است.

هرچند این امر برای بسیاری آشکار است به تعدادی نمونه ساده ضدیت عربستان با شیعه که در سایتهای ایرانی میتوان یافت در زیر اشاره میکنیم. تا اینکه نقطه کانونی ضدیت وهابیون با شیعه که فلسفه انتظار و امام زمان است روشنتر شود
وهابیون با انکار یکی از اساسی ترین اعتقادات و ضروریات اسلام یعنی مهدویت درصدد مضمحل کردن اساس اعتقاد به امامت و در نتیجه نابودی بنیادی اسلام محمدی(ص) هستند. آن ها با شبهاتی چون تشکیک در طول عمر حضرت مهدی(ع) ایجاد شبهه در ولادت ایشان و تردید در اصل وجود حضرت مهدی(ع) به خاطر اختلاف نقل هایی که بعضا درباره اسامی و القاب آن حضرت شده است، درصددند که رکن رکین حیات اسلام و تشیع را که همان اعتقاد به امامت امام حی و زنده است، تخریب کرده و یک اسلام التقاطی را به مردم معرفی نمایند.

این وهابیان شبهاتی را در خصوص مسئله مهدویت دارند که به چند مورد آن به طور خلاصه اشاره می کنیم.

شبهه اول :مهدی (عج) شخصی خیالی و امام حسن عسکری فرزندی ندارد. قفاری معتقد است چون نوبختی و اشعری نوشته اند، شیعیان پس از امام حسن عسکری(ع) متفرق شده اند پس نتیجه می گیریم که ایشان فرزندی ندارد.

شبهه دوم : شیعه می گوید امام غایب است به خاطر ترس از مرگ پس حالا که این همه شیعیان زیاد شده اند ترس از مرگ نیست چرا ظهور نمی کند.

شبهه سوم : چگونه ادعا می کنید که تاکنون 1100 سال از عمر منجی می گذرد در حالی که پیامبر(ص) فرمود:«هر کس در شب ارتحال من بر روی زمین باشد بیش از صد سال عمر نمی کند.»

شبهه چهارم: با ظهور مهدی(ع) شریعت جدیدی وارد دین اسلام می شود مثل معدوم کردن بعضی مساجد و کشتن قاتلین امام حسین(ع) و …

شبهه پنجم: شیعه معتقد است امام مهدی در 5 سالگی به امامت رسیده در حالیکه طفل در تصرف اموال خود محجورات و اختیار نگهداری ندارد چه رسد به اینکه امام باشد

شبهه ششم: امام غایب هیچ نفعی ندارد.

توهین مفتی وهابی سعودی به امام زمان

به گزارش رجانيوز به نقل از شبکه خبري العالم، “شيخ عبدالعزيز آل الشيخ” مفتي و رئيس کميته علماي ارشد عربستان سعودي، در خطبه هاي نماز جمعه شهر رياض، وجود امام زمان(عج) را دروغي بزرگ توصيف کرد و گفت: کساني که اعتقاد دارند امام غايبي وجود دارد که با ظهور خود اوضاع را تصحيح و احکام شرعي جديدي را برپا مي کند دروغگو و مغالطه گر هستند، اينان بايد بدانند دين ما دين کاملي است و پيامبر اکرم(ص) ، همه رسالت را به طور کامل تبيلغ کرد و اسلام ديگر نيازي به اضافه چيزي ندارد.
به نوشته پايگاه اينترنتي التوافق مفتي عربستان افزود: کساني که ادعا مي کنند دين داراي نقص است و شخصيت هاي خيالي غايب به تصحيح آن خواهند پرداخت دروغگو هستند و راه آنان سراسر کذب، افترا و گمراهي و به دور از صراط مستقيم است.
شيخ آل الشيخ به هجمه شدید عليه شيعيان پرداخت و تصريح کرد: همه مسلمانان، دوست دار پيامبر(ص) و خاندانش هستند و کساني که خود را عاشق اهل بيت(ع) جلوه داده و عقايدشان را مرتبط با آنان مي دانند دروغگوياني هستند که در پي باطلند و سعي مي کنند تا فساد را در ميان امت ترويج داده و خون مسلمانان را جاري سازند. اهل بيت(ع) هيچ رابطه اي با اينان ندارند و مسلمانان بايد نسبت به اين فتنه گران هوشيار باشند.
مفتي عربستان بدون ارائه هيچ شاهدي بر سخنان کذبش، مدعي شد: پيروان اين مذهب گمراه، شريعت اسلامي را منحصر به گذشته مي دانند و اعتقاد دارند که احکام شرعي در زمان کنوني کاربردي ندارند و امت نيازمند نظم جديدي در شريعت است.
وي که به شدت تلاش مي کرد شيعيان را معتقد به وجود نقص در دين جلوه دهد، تاکيد کرد: اين افراد اعتقاد دارند که آموزه هاي مرتبط با اسلام و عقايدي که امت اسلامي دنبال مي کند از منابع تروريسم هستند، در حالي که امتي که بر پايه اخلاق و آموزه هاي ديني پرورش مي يابد از تروريسم و فتنه کاملا به دور است، زيرا دين اسلام، مردم را بر اساس وحدت کلمه، اخلاص، صداقت و همکاري متقابل پرورش مي دهد و کسي که ادعا مي کند شيوه هاي اسلامي، منبع فساد و تروريسم است سخت در اشتباه بوده و از بصيرت به دور است.

لینک سایت توهین های وهابیون عربستان به شیعه بخاطر اندیشه امام زمان شیعیان.

عبدالله حیدری گفته است: “شیعه ها حتی از آلت پرستان و خرافه پرستان، خرافه پرست ترن…”

یک سایت ایرانی در مورد توهین های مدیر مرکز مطالعات اندیشه و گفتگو وهابیت در عربستان  اینگونه نوشته است: “یکی از افرادی که بسیار نسبت به شیعیان با بی احترامی برخورد می کند و دائما توهین های زننده و به دور از رفتار اجتماعی و اخلاق اسلامی روا می دارد. عبدالله حیدری ، مدیرمرکز مطالعات اندیشه و گفتگو وهابیت در عربستان می باشد. وی توهین بزرگی به همه شیعیان روا داشته که از بیان آن شرم دارم ، لذا تقاضا دارم با عرض پوزش ملاحظه بفرمایید…”

توهین به شیعیان توسط کارشناس طنز پرداز وهابی،عبدالله حیدری

با این تفاصیل عربستان بشدت در تضاد بنیادین سیاسی و بطور خاص دیدگاهی یا ایدئولژیک با شیعه و شیعه گریست.

شق: فرض اینکه ترکی الفیصل بدون هماهنگی با فرقه رجوی آگاهانه از مرگ او یاد کرده است.

‎ آما چرا و به چه هدفی؟ با توجه به مقدمه فوق عربستان در دشمنی با مردم ایران، مذهب آنها و رژیم ایران منافع و فصل مشترک بسیار قویی با فرقه رجوی دارند. اما تضاد عربستان با مسعود رجوی و فرقه ای که باقی گذاشته است همان امام زمان بازیهای رجوی است. و بطور خاص عملی کردن آن با غیبت های کوچک و بزرگ میباشد. هرچند فرقه رجوی تلاش میکند در سطح علنی مطرح نشود ولی تمامی منتقدین جدا شده بطور جد دجال بازی مسعود رجوی را افشاء و مطرح و آنتنی کرده اند. این مقوله چه توسط عراقیها در همان زمانها که مطرح شد مورد سوال دستگاه اطلاعاتی عراق بود و ابراز نگرانی و عدم خشنودی خود را از این مسئله بویژه مسئله طلاقها در سازمان از طلاق مریم رجوی از مهدی ابریشمچی تا طلاقهای سالهای بعد بقیه مجاهدین ابراز میکردند و مورد تمسخر نیز قرار میدادند و هنگام توضیحات ما از ضرورت آن با پوز خند واکنش نشان میدادند و میگفتند که دیگر “برادران در منطقه” نیز نگاهی تعجب انگیز به این امر دارند که نظرهمگی ما در آن زمان در تشکیلات از “برادران در منطقه” همان عربستان بود. در آن زمان رجوی مطرح میکرد چاره ای ندارد. که مدتی نیز همزمان با سرکار آمدن خاتمی رابطه سازمان با عربستان به تعطیلی کشیده شد.

امروزه که عربستان تلاش به یافتن نقش بسیار فعالتر و کنترل کننده در منطقه را دنبال میکند ولی چه در صحنه نظامی حملات ضد انسانی به یمن و چه در سطح بین اللملی با توافق هسته ای رژیم با آمریکا و اروپا و برداشته شدن تحریمها و رو شدن نقش عربستان در رابطه با داعش و جنایت 11 سپتامبر چه توسط جهان و حتی خود آمریکا، زیر سوال رفت و شکست خورد، عربستان را دوباره بسمت اسب مرده ای بنام مسعود رجوی و تشکل او رانده است. اخبار بعد از شرکت ترکی الفیصل در شو مریم رجوی مربوط به ملاقات محمود عباس با او که توسط تمامی فلسطینان مورد لعن و نفرین قرار گرفت و آنرا دستور مستقیم سعودیها خواندند نشان داد که عربستان قصد دارد جهت کسب اهدافش از ابزاری که کهنه شده و دور انداخته بود دوباره بهره برداری بکند.

تضاد سعودیها با فرقه رجوی

اما در این میان در سلسله مراتب رهبری عربستان، مسعود رجوی و فرقه رجوی شیعه تضاد خاص خودش را برای سعودیها دارد و آن هم شیعه بودن آن و مهمتر اینکه مسعود رجوی خودش را در کانون تضاد ایدئولژیک وهابیت با مردم ایران و مذهب آنها نشانده است، که همانا امام زمان خواندن خودش است. چیزی که با حمایت عربستان از فرقه رجوی عملا باید به نیرویی که متضاد خودش است میدان و مشروعیت ببخشد. بنابرا این چاره چیست؟

عربستان: اگر میخواهیم از برگ رجویها استفاده کنیم باید امام زمانی او را بسوزانیم. بنابراین در جلسه مرحوم بودن او را خارج از اراده و بدون هماهنگی با مریم رجوی مطرح میکنیم تا تمامی استراتژی غیبت رجوی که برای امام زمان بازی خودش بنا کرده بود بسوزد. تا از این طریق:

اولا مخالفت فقهای عربستانی خنثی و خیال راحتتری داشته باشند،

در ثانی فرقه رجوی ضعیفتری داشته باشیم که بهتر و بیشتر تحت امر عربستان قرار بگیرد. چون قصد آنها حمایت از مردم ایران و آزادی و دمکراسی و… نیست. حتی به کرسی نشاندن رجویها هم نیست. بلکه مقابله با رژیم ایران است در تضاد با خود عربستان. همچنین میبینیم که وقتی برای فرقه رجوی، خیمه عمود نظامش را خرد و خمیر و دفن میکند شعارهای توخالی کاری که فردوسی کرده است را برایشان سر میدهد که زیاد هم احساس نا راحتی نکنند. میماند یک سوال و آن اینکه خوب چرا بازی با برگ مسعود رجوی؟

جواب احتمالی میتواند این باشد که،

مسعود رجوی در عربستان بوده و آنجا مرده است  ویا عربستان دقیقا از محل و وضعیت او مطلع است و خودش هم آنرا ترتیب داده است و کننرل میکرده است (توجه به این مسئله که مسعود رجوی همواره ارتباطاتش حفظ شده است باید تحت حمایت یک کشوری میبود که سیستم های اطلاعاتی دیگر اقدامی نکرده یا نمیتوانستند بکنند چون حامی آن کشور پولدار و گردن کلفتی است، به زبان دیگر اگر بصورت مخفی در کشوری بود قطعا دچار مشکل میشد ولی اینکه دچار مشکلی نیست یعنی تحت حمایت یک کشوری است که توانسته مخفی بماند آن کشور نیز هر کشوری نیست بلکه همان کشوری است که وقتی دستش در تروریسم 11 سپتامبررو میشود حتی آمریکا را تهدید میکند که پولهایش را بیرون میکشد و میبینیم که نتیجه گزارش چگونه تغییر میکند و جاهایی اسامی سیاه میشود) . و عربستان نیز با علم بدان آمده موضوع مرگ رجوی را علنی کرده است. تا ضمن استفاده از برگ رجویها علیه رژیم عملا تفکر شیعه و امام زمان بازی آنرا و این تفکر را برای همیشه بسوزاند. یا به زبان سیاسی عربستان با پول و حمایت سیاسی اضداد برای خودش نتراشد.
استفاده از برگ رجویها بله ولی تقویت آنها خیر.شاهد بسیار قوی نیز همین که رجوی که برا ی هر خمپاره به اشرف و لیبرتی یک پیام میداد و سوز وگداز میکرد و با اشک تمساح بهره برداری مینمود، بعد از خبر مرگش هنوز پیامی نداده است. جواب احتمالی این است؟! تا آینده روشن کند که مرده یا هنوز حداقل نفس میکشد.

هجدهم مرداد 95

داود ارشد

عضو سابق شواری ملی مقاومت و مجاهدین

نه به تروریسم و فرقه ها

تظاهرات مردم ایران و آنچه آنرا تهدید میکند

ژانویه 1, 2018

کشورمان ایران در چند روز گذشته بار دیگر شاهد تظاهرات مختلفی در اکثر شهرهای کشور بوده است. تظاهرات اخیر که در

روز پنجشنبه 7 دیماه از مشهد با شعارهایی علیه حسن روحانی آغاز شده در ادامه اما جلوه همیشگی اش را بخود گرفت و در شهرهای دیگر شاهد تکرار شعار علیه روحانی  نبودیم.

ویژگی های منحصربفرد تظاهرات اخیر:

درگذشته نیز شاهد تحرکاتی علیه حسن روحانی بوده ایم. از جمله در روز جهانی قدس تعدادی از شرکت‌کنندگان در راهپیمایی روز قدس تهران علیه حسن روحانی،  شعار دادند.شعاردهندگان با مقایسه آقای روحانی و ابوالحسن بنی‌صدر، اولین رئیس ایران شعار دادند: “روحانی بنی‌صدر پیوندتان مبارک”. خبرگزاری ایلنا معترضان را “برخی نیروهای تندرو” خوانده که با حضور در اطراف آقای روحانی شعار “مرگ بر آخوند آمریکایی، مرگ بر فتنه‌گر، مرگ بر منافق و مرگ بر بنی‌صدر” هم داده‌اند.

حمایت بعضی عناصر داخلی از تظاهرات مشهد:

در کمال تعجب اما و برخلاف انتظار شاهد حمایت کسانیکه اساسا دل خوشی از حضور مردم در خیابانها ندارند از تظاهرات مردم مشهد بودیم.

احمد علم الهدی،

««مردم همواره می توانند به طور قانونی مشکلات خود را مطرح و از طریق تجمع، مطالبات به حق خود را بیان و به نتیجه برسانند همچنان که کارگران و دیگر گروههای صنفی بارها با این روش مشکلات خود را بیان و بر طرف کرده اند.  در اتفاقات پنجشنبه مشهد، اشکال بر مردمی وارد است که برای بیان مطالبات به حق خود، دعوت مرجعی ناشناس را پذیرفته و به خیابان آمدند.»»

حسین نوری همدانی،

««این اعتقاد وجود دارد که مردم خواسته حقی دارند و پشتیبان آنها هستیم، زیرا از گرانی، سختی معیشت و بیکاری رنج می‌برند که با جلسه، سخنرانی، الفاظ و آمار و ارقام درست نمی‌شود، رفع این گرانی، فقر و بیکاری خواسته به حق مردم است و ما پشتیبانی می‌کنیم. در مملکت مالباختگانی هستند که برای ما نامه می‌نویسند که ما به مراکزی پول دادیم و دولت اقدام نمی‌کند پول را پس بگیریم این در حالی است که دولت به واسطه بانک‌ها دیرکرد دریافت می‌کند و بارها بیان شده دیرکرد حرام و رباست ولی دریافت می‌کند.»»

حمید رسایی،

««آقای روحانی و رسانه‌های اقماریش که تمام هم و غم‌شون برگزاری کنسرت خصوصا در مشهد بود حالا که تعدادی از مردم مشهد در اعتراض به وضع موجود به خیابان ریختن و دسته جمعی کنسرت مرگ بر روحانی رو اجرا کردن چرا عصبانین و این مردم رو سانسور می‌کنن؟»»

در همین رابطه اخباری نیز منتشر شده در بعضی رسانه‌های صبح امروز یکشنبه ۱۰ دی (۳۱ دسامبر) به نقل از کانال تلگرام غلامحسین کرباسچی، دبیرکل حزب کارگزاران سازندگی، نوشتند که آقای علم‌الهدی به دلیل “اقدام پشت‌پرده او در تجمعات خیابانی مشهد” که جرقه اعتراضات روزهای اخیر را زد، به شورای عالی امنیت ملی احضار شده و علی شمخانی، دبیر این شورا، به تندی به او تذکر داده است. که البته توسط دفتر علم الهدای تکذیب شد.

محتوای تظاهرات

همانگونه که دیدیم هرچند شعارهای تظاهرات بر علیه حسن روحانی از مشهد شروع ولی بلافاصله ابعاد سیاسی بخود گرفت و مردم بجان آمده مسائل معیشتی را به مسائل سیاسی و بین اللملی همچون سوریه و … و یا به مسائل اجتماعی و آزادیها با این

پرچم (روسری) سفید ضد حجاب اجباری یک زن جوان در تظاهرات

عکس سمبلیک یک زن جوان که روسری سفید خود را بعنوان پرچم سفید در ملا عام در اعتراض به حجاب اجباری برافراشته است گره زدند. که بوضوح حاکی از پتانسیل انفجاری جامعه ناشی از بی پاسخ ماندن تمامی مطالبات خود از گرانی، دزدیهای نجومی اصحاب حکومت، بی عدالتی، بیکاری، نبود آزادی، …است. طوریکه فرد معلوم الحالی چون احمدی نژاد که مردم را “خس و خاشاک” مینامید و با تظاهرات 1388 آن کرد که همه شاهد بودیم، نیز دوره افتاده و فریاد وای عدالتش برهواست. ولی

شعارهای مرگ بر و شاهنشاه روحت شاد در حضور نیروی انتظامی

هیچکدام از این مطالبات برحق مردم تاکنون پاسخی جز سرپوش گذاشتن، جز سرکوب کردن، جز دعوت به وحدت و آرامش که طبق تجربه مردم تنها ادامه وضعیت موجود را دنبال میکند دریافت نمیکند. باید خاطر نشان ساخت که در روزهای ابتدایی شعارهای بسیار مشکوک و بی محتوایی از جمله در مورد “رضا شاه” و یا غلط بودن انقلاب 22 بهمن و یا در حضور نیروی انتظامی شعار شاهنشاه روحت شاد نیز داده میشد. که در ادامه شعارهای ضد حسن روحانی و قابل بهره برداری بمنظور تهیج و توجیه به صحنه آوردن عناصری جهت سرکوب تظاهرات و چه بسا اهداف بزرگتر ارزیابی شدند  که به هیچ وجه توسط مردم جدی گرفته نشد و بسرعت محو گردید.

رویکرد لباس شخصیها و گارد ضد شورش

طبق تجربه سال 1388 که چندین روز تظاهرات را از نزدیک و به چشم دیده ایم و در مقایسه با آن، در تمامی ویدئوهای منتشر شده از تظاهرات اخیر نه تنها شاهد سرکوب تظاهرات نبوده ایم بلکه عمدتا نیروهای انتظامی در حاشیه و یا بطور نسبی سمبولیک به اینطرف و آنطرف رفته و در مواردی از تظاهرات حمایت کرده، در مواردی هم با بلندگو بر حق مشروع ولی طبق قانون مردم به تظاهرات را برسمیت شناخته اند !! و در ابعاد کمی و کیفی با رویکرد سال 1388 با تظاهرات تفاوت وجود دارد. البته این امر به معنی این نیست که هیچ درگیری و یا ضرب و شتم  توسط نیروهای ضد شورش صورت نگرفته و نمیگیرد همانگونه که اخبار کشته شدن دو تن از هموطنان در شهردرود اصفهان و حداقل دو تن در ایذه مورد تائید قرارگرفته است. طبعا وقتی تظاهرات در این ابعاد کشوری وجود دارد نه میتوان آنرا چه در ابعاد درگیری فیزیکی و چه در ابعاد شعارهایی که داده میشود کنترل نمود.

هدایت و سازماندهی تظاهرات

آنچه در سال 1388 شاهد بودیم تظاهرات یک تم و محتوای واحدی داشت و از طریق شبکه های اجتماعی و شبکه دفاترانتخاباتی و اشخاص فعال در انتخابات جاری سازماندهی و تا حدودی زیادی رهبری میشد. از جمله اینکه شعارها محتوای انتخاباتی و ضد تقلب مانند رای من کجاست… داشت و یا تظاهرات میلیونی سکوت… که با سرکوب تظاهرات در روزهای بعد و عاشورا از کنترل خارج شد. ولی تظاهرات در این دوره هرچند در مشهد با تم  ضد روحانی و هدایت شدگی واضحی استارت خورد ولی تظاهرات مردمی در اثر این جرقه بصورتی هدایت نشده ولی سازماندهی شده توسط شبکه های اجتماعی ادامه یافته است. ویژگی شبکه های اجتماعی به خودی خود این است که تنها میتواند نقش ارتباطی و اطلاع رسانی را بازی کند ولی در نبود سیستم هدایت و رهبری  نقش هدایت کنندگی ندارد.

گستردگی و بزرگی

تظاهرات اخیر همانگونه که دیده میشود دارای ابعاد کوچک و پراکنده است که حکایت از خود جوش بودن آن و نبود یک شبکه هدایت مشترک میباشد.

تهدیداتی که تظاهرات مردمی با آن مواجهه است

بزرگترین تهدید تظاهرات همانگونه که شواهدی نیز از آن در شروع مشاهده شد از جانب راهزنان “دشمنان همین مردم و میهن” است تا با میلیتریزه کردن فضای کشور راه را برای پیش بردن اهدافشان باز کنند. تا حرکتهای برحق اقتصادی و معیشتی و …مردم را بهانه ای و وسیله ای برای تبدیل و چرخاندن آن علیه خودشان قرار دهند. توجه داریم که نفس سرکوب محدود لزوما تهدید اصلی نیست چون ممکن است شعله های تظاهرات را کوتاه یا حتی موقتا خاموش کند ولی هر کشته و هر زخمی و … را در خاطرهای سیاسی مردم بجان آمده ثبت میکند که بانک پتانسیل اجتماعی مردم را پر تر میکند.

اما عطف به ورود عنصر شبکه های اجتماعی در سازماندهی تظاهرات میتواند دست سیستمها و قدرتهای بزرگ مانند بعضی جناحهای هار رژیم تا اسرائیل و عربستان و آمریکا و مزدوران آنها همچون فرقه مافیایی رجوی را نیز در دخالت در امور جهت اثر گذاری بر تظاهرات در جهت منافع خودشان باز کند. مانند آنچه در سیستم انتخابات آمریکا شاهد بودیم.

طبق اسناد غیر قابل انکار و تجربه و اطلاعات بنده در سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت، چه در سال 1388 که تلاش میکرد با بکارگیری عناصری شعارها را بنفع خود بچرخاند که با شکست کامل مواجهه شد و چه در زمان جنگ تشکیلات ما در فرقه رجوی شعار صلح میدادیم و تحلیل میکردیم که جنگ ریسمان حیات رژیم است و به محض توقف جنگ در یک لحظه  فروپاشی رژیم را خواهیم داشت. که همه مردم دیدند که رژیم چگونه بعد از جام زهر فروپاشید!!!!

بعد از آتش بس سال 1367 حباب توخالی صلح طلبی مسعود رجوی ترکید طوری که تمامی تلاش ما در سازمان و شورا شروع مجدد جنگ بود. و  تلاش میکردیم که عراق را متقاعد کنیم که جنگ را دوباره آغاز کند. هرچند عراق با عملیات فروغ جاویدان موافقت کرد و لی بعد از شکست کامل آن دیگر به خواستهای رجوی وقعی نگذاشت طوریکه هفت سال رجوی توسط صدام بایکوت شد.

در دوره خاتمی نیز با قدمهایی که خاتمی برای نزدیکی به جهان و غرب برداشت سیاست جنگ طلبانه رجوی بویژه کم شدن فشارهای سرکوب داخلی ناشی از افشای قتلهای زنجیره ای… مسعود رجوی را با مرگ سیاسی و روحی روانی مواجهه نمود.

دروغهای نجومی مسعود رجوی جهت بستن فضای سیاسی جامعه برای مردم

طوریکه در قبال تحلیلی که بنده در همان زمان از شرایط ایران و ذهنیت مردم ایران و خواست و تمایل آنها و اینکه چقدر ما در سازمان بدور از واقعیات سیاسی اجتماعی بسر میبریم نوشته و به رجوی دادم، برای هفت سال مرا با مارک خاتمی چی به بصره تبعید نمود. از طرفی نیز تمامی تلاشهایش را نمود که آشوب و سرکوب مطلق و بسته شدن تمامی فضای سیاسی را به ایران بازگرداند.

در همین رابطه نیز تمامی نشریات سازمان را پر میکردیم از دروغهای نجومی جهت کشاندن سپاه به میدان تا سرکوب و اختناق را در اثر حضور خاتمی شل شده بود بازگرداند. در همین ایام نیز عملیات خمپاره زنی به شهرها نیز آغاز شد تا فضای باز سیاسی را که برای رجوی حکم زهر داشت را ببندیم

دوره دوم خاتمی تعین تکلیف رژیم .

پیام از قول یک مومیایی به مردم 

در همین دوره جدید تظاهرات مردم ایران سیستم دروغ و دجالگری این تشکیلات مافیایی و خود فروخته به عربستان و اسرائیل دوباره براه افتاده است. طوری که جسد متعفن و پوسیده مسعود رجوی از قبری که سنگش را ترکی الفیصل برآن نهاده بود بیرون آورده و بنام او اطلاعیه صادر کرده اند:

وی از قهرمانانی یاد کرده که فرمانداریها، مراکز سپاه، قضائیه، دفاتر امام جمعه ها در شهرهای مختلف را تسخیر و منهدم کردند تشکر نموده است. و از مردم و جوانان خواسته که در همکاری با ارتش آزادیبخش ملی!!! البته در تیرانا آنهم درون حصار بتونی همه مراکز دولتی را اشغال کنند!!!!

پیامی از یک جسد متعفن نبش قبر شده

آقای رجوی ای که خواستش از ترامپ بمباران همین مردم است. همین مردمی که سالیان است آنها را خائن مینامند چون به امام زمانی او لبیک نگفته اند.  و تمامی اینها را در درون فرقه بی خبر از جهان بعنوان بازوان ارتش آزادیبخش خود یاد میکند. در صورتیکه همه جهان شاهد کم و کیف تظاهرات در ایران است. که همان سیاست در راستای خواست عربستان، اسرائیل و آمریکای ترامپ و البته منطبق با خواست جناحهای حار رژیم که با وسیله قرار دادن چنین اکاذیبی بمیدان آمده و تظاهرات صلح آمیز مردم را که خواستهای برحق خود را مطالبه میکنند را به خاک خون کشیده کنترل کل کشور را بدست بگیرند.

خواست تمامی دشمنان ایران و ایرانی نه رسیدن مردم ایران به خواسته هایشان بلکه رسیدن خودشان به حکومت و تامین منافع خودشان از عربستان و اسرائیل و آمریکای ترامپ گرفته تا مزدور آنها مانند رجوی تا جناحهای حار رژیم میباشد. نشانه هایی نیز دیده شد در همکاری و همدستی دشمنان ایران و ایرانی که تظاهرات را به سلطنت طلبان و یا فرقه رجوی نسبت دادند. تا مقدمه چینی باشد جهت سرکوب تظاهرات و رسیدن به اهدافشان.

البته همه اینها از تنفر مردم ایران از خودشان آگاه هستند. طوریکه نتانیاهو به همه وزیران خود دستور داده است که علنا از تظاهرات مردم حمایت نکنند.

مردم ایران هوشیارانه باید بر خواست برحق خود و تا رسیدن به اهدافشان بدون اینکه بازی دشمنان ایران و ایرانی را بخورند ادامه دهند.

بیانیه ملی “شو”رای ملی مقاومت در نفی خاتمی و اینکه وی به دور دوم نمیرسد و او را میکشند.با امضاء بنده (داود باقروند ارشد) در پای آن در نشریه مجاهد

داود باقروند ارشد

عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

قسمت دوم – مردم ایران و فرقه رجوی “غول عزیز و اجابت مزاجش” هذیانهای رجوی از قول قلم حمید اسدیان

لینک به قسمت اول

مردم ایران و فرقه رجوی- قسمت اول:  برناردو برتولوچی- ماریا اشنایدر و مسعود رجوی – حمید اسدیان

http://nototerrorism-cults.com/?p=13858

قسمت دوم:

غول عزیز و اجابت مزاجش

در قسمت اول به این اصل در تشکیلات رجوی اشاره کردیم که باید عضو را بطور مطلق از واقعیات بیخبر نگهداشت تا دورغها و فانتزیهای ساخته شده توسط رهبری بدون کمترین مانع در اعماق افکار اعضای مورد شتشوی مغزی جای بگیرد.

همینجا شاید بی جا نباشد به یک تکیه کلام مسعود رجوی در بحثهای “انقلاب ایدئولژیک” اشاره شود که او همواره میگفت، “چـــــــــرا خواهران؟ (منظورش چرا خواهران باید برراس امورباشند؟) برای اینکه آنها خالی از ذهن هستند و ذهنشان پاک پاک است بنابراین هر حرفی من بزنم میپزیرند ولی برادرها صاحب فکرند و مقاومت میکنند”!!!

منظورش این است که اگر فردا گفتیم خودسوزی در پاریس با سر شیرجه بروند و ان قلت نکنند. اگر چهل سال هر سال 52 با گفتیم رژیم فردا سرنگون میشود و نشد ذهنی دچار تناقض نشود که دروغ تاکی؟ اگر گفتیم کانونهای شورشی ایران را فرا گرفته کسی سوال نکند که “پس کو یک ندایی، یک اثری، یک حرکتی از این همه کانون شورشی. یا وقتی سالن شوهای سالیانه را با مردم فقیر اروپای شرقی و کمپهای پناهندگی پرکردیم و بعنوان مردم ایران و حامیان مریم رجوی جا زدیم کسی انقلت نکند. یا مانند فرقه “پی پلز تمپلPeople’s Temple” که با فرمان رهبرفرقه دست به خودکشی دسته جمعی ۹۱۸ نفره در جونز تاون گویانا زدند.   

Image result for ‫عکس خودکشی دسته جمعی فرقه پیپلز تمپل‬‎

محصول مغزشویی در یک فرقه خودکشی دسته جمعی فرقه پیپلزتمپل بدستور رهبری عقیدتی همانند خوسوزیهای پاریس و … فرقه رجوی

حالا به فانتزیهای یک “مغزشویی شده” یا به بیان حمید اسدیان “کرگدن و پوست کلفت شده” از نوعی که براحتی میتواند تراژدی “پیپلز تمپل” را اجرا کند، در فحش نامه حمید اسدیان به جدا شدگان توجه کنید.

فانتزیهای یک مغزشویی شده:

«««نبرد همیشه لذت‌بخش است. همیشه احیا کننده و امیدساز است. (چرا در چهل سال گذشته دچار انجماد و پوسیدگی شده اید) و هرچه به ظهر العطش آن نزدیک‌تر شویم چشم‌انداز روشن‌تر و انسان مبارز قد برافراشته‌تر می‌شود. در این کشاکش است که روابط و مناسبات انسانی از «نو» و «آگاهانه» تعریف و تفسیر می‌شوند. پیوندهای جدید انسانی به وجود می‌آید و انسان جدید خلق می‌شود… انسان بدون شرکت فعال در نبرد جنازه‌ای متعفن، ولو متفکر، است. انسانی که مبارزه نمی‌کند و یا از مبارزه در می‌رود، یا بدتر از آن، به آنان که مبارزه می‌کنند جفا می‌کند و تهمت می‌زند و سد راه شان می‌شود به صورتی اتودینامیک محکوم به فنا و گم شدن در زوال است»»»

اینها تماما همان توهماتی است که روزانه در این فرقه بعنوان محتوای سیاسی-استراتژیک مغزشویی با خشنترین شیوهای روانشناسی توهین، تحقیر، فحاشی، کاراجباری، بیگاری،طرد کردن، … در مغز و روح و روان اعضای فرقه تزریق میشود.

یک نگاه گذرایی به همین توهمات بیفکنیم تا ببینیم که مغزشویی چه بلایی است و کارآیی آن چیست.

نبرد یا تروریسم

“نبرد همیشه لذت بخش”ی که حمید در تخیلات خود بصورت فانتزی پرو بال میدهد و سپس جهت فریب خودش و ارضای مافوقش به قلم میآورد و با تکیه به آن دشمن “جداشدگان و غیر مجاهدین” را مادون انسان تراز مکتب رجوی و مستحق هرحکمی میداند  نبردی است که به درک مردم ایران تروریسم افسارگسیخته سکتاریستی نوع داعشی بیش نبوده است، و آن چیزی نیست جز:

  1. اعلام یکطرف مبارزه مسلحانه مسعود رجوی در 28خرداد 1360 تا اردیبهشت 1361 (پاکسازی 60پایگاه مجاهدین و جارو شدن بخش اجتماعی بعد از جاروشدن بخش نظامی در19بهمن 1360).
  2. یعنی طی کمتر از یکسال رژیمی که قراربود سه ماهه سرنگون شود تمامی مجاهدین دست اندکار را قلع و قمع کرد. حاصلش نابودی کل سازمان در داخل، نابودی کل تشکلهای سیاسی دیگر، زندان، شکنجه، اعدام و …. هزاران نفر. در بهار1361بنده بعنوان مسئول شاخه ترکیه تمامی فرماندهان و مسئولین از علی زرکش تا محمودعطایی، …را از ایران خارج کردم. که قبلا گزارش مفصل آن آمده است.
  1. تلاش “جنایتکارانه” دوم طی چند ماه در سال 1365 جهت اعزام تیمهای ترور از عراق به ایران که تماما در مرز و یا ورودی شهرها دستگیر و یا در درگیری ها کشته شدند.

جنایتکارانه” چرا؟ به این دلیل که بعد از ماجرای عاشقانه مسعود رجوی با مریم رجوی که سر مجاهدین و جهان را با تابلو انقلاب مریم شیره مالید و گفت “مجاهدین صدها بار قویترشده اند جهت قبولاندن این دروغ جنایتکارانه با دستور اعزام تیمهای ترور از عراق (تحت پوش تیمهای داخل کشور) به ایران بعنوان شاخص فوران مبارزه و انقلاب ناشی از این طلاق و ازدواج با به خاک و خون کشیده شدن بهترین فرزندان ایران، سند سازی کند.

درصورتیکه صددرصد میدانست تماما قتلعام خواهند شد. ولی چه باک صفحات نشریه مجاهد را از حماسه های دروغین قیامهای مسلحانه در شهرهای ایران تحت تاثیر دروغین “انقلاب ایدئولژیک و ظهور رهبری جدید سازمان” بقلم حمید اسدیانها را پر میکرد. همانگونه که امروز نیز دم از «««نبرد همیشه لذت‌بخش است. همیشه احیا کننده و امیدساز است»»» میزند. حمیداسدیان باید سهم خود دراین جنایات وبا ادامه قلم زدنهایش مد نظر قرار دهد.

  1. تلاش جنایتکارانه سوم تلاشی یکساله از خرداد سال 1366الی مرداد1367 یعنی از تاریخ تشکیل “ارتش آزادیبخش ملی ایران” الی تاریخ آخرین عملیات بنام فروغ جاویدان، که نیروهای رجوی همانند سال 1360 با بجا گذاشتن 1400 کشته قتلعام شدند.

1_016

عملیاتی که فقط و فقط سودش را ارتش صدام با تقویت روحیه سربازانش بدلیل سربازانی که توسط فرقه رجوی در مرز کشته و یا اسیر میشدند و خونش را مردم ایران و مجاهدین میپرداختند. و همه میدانستند که هیچکدام از این عملیات مرزی هیچ سودی ندارد.

مهدی افتخاری از جمله مخالفین آن بود و تاکید میکرد که کشتن چند سرباز در مرزتحت حمایت ارتش دشمن (و نه منطقه آزاد نیروی آزادیبخش) غیرممکن است که به سرنگونی رژیم منجر شود.

ارتشی که نه اهدافی که میتوانست بزند و نه زمانیکه میزد  و نه مجوز تاسیس و پایانش دست خودش نبود. و به محض پذیرش آتش بس توسط رژیم تاریخ مصرفِ نه تنها این ارتش که کلِ مجاهدین در عراق برای صدام به پایان رسید.

(م ک: مذاکرات فرقه رجوی با وزیراطلاعات عراق https://www.youtube.com/watch?v=QddYZt1Bnkw دقیقه 3:10 “ما خودمان را جزعی از سیستم جنگی شما میدانیم”… “هرکاری ما باید بکنیم بفرمائید ما انجام میدهیم”)

از آن تاریخ تا به امروز (یعنی مرداد 1367الی 1397) سه دهه میگذرد. طی اینمدت فرقه رجوی در دام تصمیم خودفروشی رجوی به عراق و عربستان، در بیابانهای عراق ضمن خوردن خاک، گرمای 50-60درجه، و هروقت رژیم فیلش یاد هندوستان میکرد خمپاره و یا قتلعام (همانند قتلعام اشرف) را تجربه میکردند. بذتر از آن سرکوب و زندان و شکنجه و قتل توسط فرقه رجوی تنها و تنها راندامان مبارزاتی رجوی بود است.

بگذریم که مریم رجوی در پاریس “فقط آنجا که مجاهدین رابدست رژیم بقتل میرساند” و نه “آنجا که خودش به شیوه های مختلف می کشت” را درشوهای گران قیمت پاریس با نئوکانهای آمریکا، تحت عنوان شعله ور بودن و شدن مبارزه مردم ایران جهت بالا بردن قیمت خود در نزد آنها را جشن میگرفت.

 

یعنی از 1360 الی 1397 فقط جمعا کمتر از سه سال درگیر مبارزه (تروریسم) بوده اند. تروریسمی که سال اول بعد از دوماه که شروع شد بقیه از مهر ماه 1360 صد درصد تدافعی بود و بگیر و بکش های رژیم. چند ماه اعزام تیمهای ترور سال 1365 نیز فقط و فقط خودزنی رجوی با مایه گذاشتن از جان بهترین فرزندان بود و نه مبارزه و پیشبرد یک استراتژی، سال آخر نیز تماما در خدمت جنگ عراق با ایران بود و تنها سود برنده آن صدام بود و بس. شاهد آنکه به محض پذیرش آتش بس به این فرقه دهنه زد و دیگر کارش تمام شد.

مدافعین مبارزات مدنی مزدوران سپاه قدس

توجه داریم که رجوی جهت ازدور خارج کردن تمامی غیر مجاهدین از صحنه و یا گرفتن آنها تحت هژمونی خودش میگفت:

“حتی نشریه درآوردن در خارج حرام است” و جهت سرکوب اعتراضات مجاهدین مبنی بر بی حاصل بودن کار و سیاست رجوی بویژه “نفی مبارزات مدنی مردم ایران” تاکید میکرد که قیام توده ای درکار نخواهد بود و صددرصد باید توسط ارتش آزدایبخش سرنگونی تحقق یابد هرکس از مبارازات مدنی دفاع میکند بریده مزدور سپاه قدس است.

هوشی مینه یا حمید اسدیان

حال آنکه اگر کسی کارنامه فرقه رجوی را طی چهل سال گذشته نداند فکر میکند که نویسنده نه حمید اسدیان بلکه “هوشی مینه” است که در حال تشریح حال و هوای چریکهای ویت کنگ در نبرد دین بینفو است. جنگ ویتنامی که 10هزار روز طول کشید. در مقایسه با توهومات حمید ازنبردهای سازمان که هرگز خودش و امثال خودش در هیچکدام آنها شرکت نداشته و اساسا نیز هیچگاه سازمان در نبردی رو در رو بغیر از 2 روز درگیری فروغ که با بجاگذاشتن 1400کشته و دستگیری و اعدام بسیاری هنگام عقب نشینی درگیرنشده است. بقیه هرچه بوده ترورهای از نوع داعش در پاریس و … بوده است، این “شیون نبرد شیرین” یک چشمه از کاربرد عنصر مغزشویی شده است.

و یا وقتی حمید از “ روابط و مناسبات انسانی از «نو» و «آگاهانه» تعریف و تفسیر می‌شوند” حرف میزند:

فراموش میکند که سازمان در فاز سیاسی طیف وسیعی از هواداران داشت، از زمان دست زدن به مبارزه مسلحانه (تروریسم) سیر انفجاری سقوط آزاد ریزش نیرو شروع شده است.

بزرگترین ضربه کمرشکن به نیروهای موجود نیز با عشق و عاشقی های مسعود رجوی تحت عنوان انقلاب ایدئولژیک و ضربه تمام کننده همدستی با صدام با رفتن به عراق و شرکت در جنگ علیه آنچه مردم ایران کشتن فرزندانشان تلقی میکردند بود.

روابط و مناسبات نوین در سازمان

از آن روز به بعد روابط و مناسبات نویی در سازمان شکل گرفت، گزارش و شهادت جدا شدگان و افشای زندان، شکنجه، سر به نیست کردن، تجاوز به زنان، مناسبات فاسد اخلاقی …در تمامی طیف های نیرویی در تماس با سازمان یعنی چه مجاهد، چه شورایی، چه هنرمند، چه سیاستمدار… با شاخص رویکرد تنفرِ مردم ایران در قالب پدران و مادران همان مجاهدین نسبت به فرقه رجوی صد در صد عکس این ادعا را نشان میدهد و گزارش رند و  گزارش هیومن رایتس واچ نیز بعنوان ارگانهای مستقل حاکی از همین است.

No-exitrand report

تاجایی که رجوی این تحول عظیم انسانی و نو شدن!!! را با شاه بیت “دستور کشتن خانواده ها توسط فرزندانشان” در کتابش بنام خانواده ها آورد و سمبولیزه کرده است. البته جواب تاریخی مردم ایران به رجوی با صلوات به بلندی صد شهر بر جسد سیاسی این فرقه در تظاهرات صدشهر در بهمن 1396 نه یکبار که بیشمارفرستاده شد.

آنوقت این مغزشویی شده واکنشش به همین توسری محکم مردم ایران به چهل سال تروریسمشان (به ضعم حمید “نبرد”) در بهمن 1396 اینگونه بطور مزحکی “آب افتادن” که نه بلکه سیل بنیان کن بهمن ماه 1396 برهمه ناوهای کاغذی “مراکز- کانونها-گردانها-لشکرهای شورشی- هزاران اشرف، و اشرف نشینان و اشرف نشانان، واشرف دوشان ” که به شهادت و تائید جهان و تمامی خبرگزاریها نیز نائل شد با مقصر جلوه دادن منتقدین و جداشدگان بعنوان مقصر این سیل زدگی آنها را خطاب قرارداده و تهدید میکند تا سوزش  آب افتادن بر خوابگاه اورسورواز و انقلاب مریم رهایی و چهل سال تروریسم و انیمیشن مبارزه را کمی التیام بخشد و مینویسد:

«««به طور خاص بعد از روزهای داغ دی ماه گذشته و شعارهای «مرگ بر خامنه‌ای» و مورد خطاب قرار دادن «اصول گرا و اصلاح طلب» و اعلام تمام شدن «ماجرا» مدار اوضاع چگونه می‌چرخد که به خوابگه مورچگان آب افتاده است؟»»»

آسمان و ریسمان بافتن هنرِ یکِ فرقه ها

فی الواقع نوشته های حمید اسدیان شاخص هزیانگویی بیمار تبداری است که بطور مطلق از جهان واقع قطع شده و هزیان میبافد. آنجا که برای خنک کردن سوزش فوق، دست بدامن فرانسیسکو گویا نقاش قرن نوزدهم اسپانیایی شده و در توصیف غول نقاشی شده او نوشته:

««« «غول پرهیبت و هیمنه» خلق ایران است که از میان تلاطم امواج شورانگیز انقلاب قد برمی‌افرازد و موجب «اضطراب و بی آرامی‌و بی قراری و اندوه» دشمن خونریز می‌گردد. به ویژه بعد از قیام شورآفرین دی ماه سال گذشته {1396} رفتم و دقایقی به «غول» در حال ظهور که مو برتن دشمنان سیخ کرده است خیره شدم.»»»

و اعتراف آشکار به تبدیل شدن فرقه رجوی به ابزار سرکوب رژیم از طریف سوء استفاده رژیم با زدن مارک منافق به مبارزه مردم ایران جهت گرفتن مجوز سرکوبشان مینویسد:

«««حتی و حتی از حرفهای مقام عظما هم که مجاهدین را عامل اصلی قیام معرفی کرد بگذریم… اما با هر نگاهی که به این حوادث نگاه کنیم به این قطعیت می‌رسیم که غولی در حال ظهور است. غولی زیبا که در استوای شب ایستاده و چشم انداز شیطنتش خاستگاه ستارگان است. یعنی باید به جای تردید و ناباوری، باور و یقین و استواری بیشتر را صیقل داد.»»»

اجابت مزاج

آنچه حمیداسدیانها، در فرقه رجوی بی تردید، باید باور و یقین کنند این است که: همان «««غول پرهیبت و هیمنه» خلق ایران … که از میان تلاطم امواج شورانگیز انقلاب قد برمی‌افرازد»»» همانها که شعار مرگ بر خامنه ای میدادند، یک قلم اجابت مزاج تاریخی هم داشتند و از آن طریق تشکلی بنام فرقه رجوی را به سپتیک تاریخ سپردند.

شهادتی تاریخی، در تائید تمامی مواضع جداشدگان علیه فرقه رجوی از مجاهد تا شورایی تا سیاستمداران تا لابی های اروپایی و عرب و … طی سالیان با هزاران  فاکت، و سند قتل و زندان و شکنجه و سرکوب و سوء استفاده جنسی و نقل قول ،عکس از ایرانیان سیاهپوست تبار! عرب لبنانی و سوری و مصری! اروپای شرقی تبار! سوریه ای تبار کمپهای پناهندگی! در تظاهرات و شوهای مریم رجوی بعلاوه نقل قول از تمامی خانواده های خود مجاهدین به نمایندگی از همان این غول عزیز که سالیان است میخواهد این درد روده و مسمومیت تاریخی بنام فرقه رجوی را طوری درمان کند و از خود دفع کند.

سر انجام با اجابت مزاج غول عزیز در بیش از صد شهر درجریان قیام شکوهمند سراسری بهمن ماه 1396 کشور این درد و ویروس مبارزاتی و مسمومیت تاریخی را با تخلیه روده بزرگش به سپتیک تاریخ فرستاد. و به جهانیان اعلام کرد که “این بادهای بسیار بد بو و این صداهای نا هنجار تحت نام شوهای پاریس فرقه رجوی حتی با هزاران تن عطر پاریسی نیز نمیشود جلوی آزرده کردن مشام جهانیان را بگیرد ناشی از همان ویروسهای روده بزرگ غول بوده که فقط باعث خجالت و آبرو ریزی بوده که خوشبختانه با اجابت مزاج در بهمن 96 این نجاست دفع شد.

و ما مجاهدین جدا شده بهمراه کلیه کسانیکه به ماهیت این طاعون مبارزاتی مشرف شده اند عزم کرده اند که با افشای پیگیر و بی امان و روز افزون فرقه رجوی بعنوانِ حفظ بهداشت محیط مبارزه نگذاریم که این ویروس و  بوی بد و متعفن و این صداهای نا هنجار که به  غول عزیز منتصب میشود  کسی را آزار بدهد.

اما پیام بسیار مهم و خیره کننده و تاسف انگیز دیگر قیام بهمن ماه 1396 جدای از به سپتیک فرستادن فرقه رجوی،  به یمن! خیانتهای رجوی طی چهل سال گذشته، با شعار “رضا شاه روحت شاد” مردم ایران حتی مبارزات مجاهدین و مبارزین را در زمان شاه را نیز رد کردند و سنگ قبر دیگری بر قبربنیانگذاران آن نهادند.  اما باید دید که غول شناس فرقه معنی این فاجعه ملی را درک میکند که محصول فرقه رجوی و شخص مسعود رجوی و بسیاری دنباله روهای “زندانیان زمان شاه” او که مادون … بدنبال رجوی رفتند و میروند است را درک میکند؟

داود ارشد

اول خرداد 1397

نامه سرگشاده امین گل مریمی به مسعود و مریم رجوی، چرا سازمان مجاهدین وجود کودک سربازی مانند من را انکار میکند؟

نامه سرگشاده امین گل مریمی به مسعود و مریم رجوی، چرا سازمان مجاهدین وجود کودک سربازی مانند من را انکار میکند؟

دسامبر 5, 2021

Ashampoo_002

سلام به همگی و با تشکر از حمایت و همدرد بودن شما دوستانی که از من حمایت کردید. لازم هست کمی در برابر جوابهای سازمان توضیحی بدهم.هدف من از مصاحبه دشمنی با کسی نبوده است.بلکه دشمنی با بیعدالتی و دروغ بود و هست چرا ماها که چندین سال جوانیمان از دست رفته و در خطرهای زیاد گذشته نباید صدای خودمان را بگوش دیگران برسانیم. این حق ماها در این جائی است که واقعن به دموکراسی و حقوق انسان احترام میگذارند. هدف من صادقانه این بود و همچنین هست که واقعیت زندگی همه مون را به دنیا و به مردم ایران برسانم. چرا سازمان نباید اشتباهات خودشان را بپذیرد؟

کودکان فرزندان اعضای سازمان

یک معذرت ازطرف سازمان کافی بود ولیکن جز فحش به خانم لوئیزا هومریش و بسیجی خواندن او و اینکه او مامور وزارت اطلاعات و مزدور رژیم ایران است تاکتیکهای مسخره و قدیمی سازمان مجاهدین است که بجای پاسخگوئی آسمان را به ریسمان می بافد و این مصاحبه را تلاش رژیم ایران برای جلوگیری از سرنگونی در “ این شرایط حساس” توصیف میکند. آخر کدام آدم احمق میتواند این فکر را بکند که رژیم که همه مردم فریادشون از دستش بلند شده و دارند در کوچه و خیابون به او فحش میدهند و مرگش را میخواهند بخواهد با مقاله من سرنگون نشود. خیلی خنده دار هست. آخر اینقدر از این حرفها به این و آن زده اید که حتی هوادارهای خودتان هم باور نمی کنند. هرکس یک نفسی می کشد و انتقادی میکند یا بسیجی است و یا مزدور هست! یک فضای ترس و وحشت الکی می خواهید درست کنید ولی کسی نمی ترسد. من چرا باید بترسم و نپرسم چرا زندگی من و خیلی ها مثل من سالها به باد رفته.   

من چرا باید بترسم و نپرسم چرا زندگی من و خیلی ها مثل من سالها به باد رفته. ایا این معنی آزادی هست که شما میگوئید؟. جالب این است که تا به امروز هیچ گونه جوابی به محتوای این مقاله که در حقیقت صاحبش من هستم یعنی من مصاحبه کرده ام داده نشده و دائم می گویند خبرنگار مامور اطلاعات هست یا با آخوند سر و کاری دارد. هیچ جوابی داده نشده به محتوا، و در عوض سازمان از ترس حسابرسی قانونی بطور مضحکی حقیقت وجود کودک سربازانی مثل من را انکار کرده و گفتند که “ ما برگشتیم پیش والدین خود در عراق زندگی بکنیم” و اینکه “ در آنجا هیچ آموزش نظامی یا فعالیت نظامی نداشتیم”. واقعن خجالت نمی کشید از این دروغها.اینقدر افراد هستند که شاهد باشند و اینقدر مدرک هست که نشان بده حرف شما همش دروغ هست سپس از ترس خود یکی از زنان را فرستاده اید به آلمان تا از افراد علیه لوئیزا هومریش امضا جمع بکند و مقاله او در مجله دی زیت را دروغ بخوانند حال این مطلبی که من اینجا نوشتم نه به لوئیزا مربوط میشود و نه به مجله آلمانی. اگر نقدی نسبت به داستان سرگذشت من و دیگر کودکان زیر سن که به کمپ اشرف در عراق فرستاده شدند دارید، خود من را طرف حساب قرار بدهید و دست از افترا زدن به یک خبرنگار بیگناه بردارید. بیائید مقابل خود من چرا خبرنگار را یقه اش را گرفته اید. شما از رو شدن داستان ما و آن ظلمی که به ما در سنین کودکی کردید میترسید و میدانید که باز شدن کلاف این داستان نهایتا خود سازمان را در برابر دادگاه عدالت قرار خواهد داد و در آنجا جواب تک تک این بچه ها را خواهید داد.در آلمان دموکراسی هست و اینجا نمیشود دروغ الکی گفت. اینجا حتا اگه وزیر هم کار غلطی بکند دادگاه درست کار میکند و با سر و صدا نمیشود کار را جلو ببرند. در برابر امضا های بی ارزش شما که هیچ کس به ان اهمیتی نداد شکست می خورید. ما انبوه شاهد و امضا داریم که حرف های من را در مجله دی زیت تایید میکنند. پس دست از افترا برداید و شجاعانه به حقیقت سرگذشت ما اعتراف کنید راستی بنویسید بجای افترا زدن به لوئیزا و خیلی افراد چرا مرا نادیده می گیرید. این همه علیه دیگران انتقاد کننده هاچند سال هست هی مینویسید که او فلان مزدورست آن کس اطلاعاتی و مزدور هست ولی کی باور کرده است . آنقدر امضا را کی باور کرده. فکر کنید که چی شده؟.شاید خیال میکنید من صدایم ساکت میشود وقتی به لوئیزا حمله می کنید. من صدایم خاموش نمیشود.شاید خیال میکنید من صدایم ساکت میشود وقتی به لونیزا(خبرنگار) حمل میکنید؟!!!من سکوت نمی کنم. من حق دارم حرف بزنم. من و دیگران از دردهای خودمان صحبت می کنیم شما هم هرچه زور دارید بکار بگیرید تا ببینیم حق با کی هست.من حقم هست از سالهای خراب شده زندگی خودم و اون همه درد و وفشار حرف بزنم و حرف میزنم. هی به لوئیزا بد و بیراه نگید. خیلی مسخره است این مثل کسی میماند که به آتش نشانی زنگ زده که خانه ای در کوچه کناری آتش گرفته و آتش نشانی بجای محل اصلی بیاید سراغ تلفن کننده؟. با نادیده گرفتن شخص من که فرد اصلی این مقاله بودم و درعوض حمله صد در صد به خبرنگار این مجله، انگار من مرد نامرئی شده بودم و نمی شود مرا دید، و شاید هم سازمان از فرط استرس نابینا شده و نمی بیند. من سکوت نمی کنم. من حق دارم حرف بزنم. من و دیگران از دردهای خودمان صحبت می کنیم شما هم هرچه زور دارید بکار بگیرید تا ببینیم حق با کی هست.امین گل محمدی

کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند

کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند

دسامبر 13, 2021

داود باقروند ارشد  این مطلب از تکان دهنده ترین افشاگریهای درون فرقه تبهکار رجوی است که نگارنده سالهاست بدون نام بردن از قربانیان و حتی متجاوزین به کودکان مجاهد در تشکیلات جنایتکار رجوی سخن میگوید ولی امروز این کودکان که مردان رشیدی شده اند در کلاب هاوس خود از تجاوزات جنسی به خودشان توسط فرمانده هان ارتش مزدور عراق یعنی فرماندهان انقلاب کرده مسعود و مریم رجوی در فرقه جنایتکار رجوی سخن میگویند که بسیار تکاندهند است. دقایق 52 از ساعت اول کلاب هاوس 

کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند من سالهااطلاع داشتم وگفته ام ولی اسم نبرده ام  تا این شیرمردان وزنان امروزخود ازجنایات درون این فرقه تبهکار پرده بردارند.آیا زنان و دختران نیز زبان به سخن خواهند گشود؟به امید اینکه زنان و دختران مجاهدین نیز بتوانند به چنان جرات انسانی برای شوریدن بر ضد بشری ترین اقدامات علیه برده سازی انسان توسط فرقه رجوی برسند و آنها نیز جنایات هولناک درون فرقه رجوی را افشا کنند چه علیه تجاوز به خودشان و چه علیه مادران خودو چه در مورد فحشا و … 

هدیه بزرگ کودکان سابق وشیرمردان امروز به مردم ایران نوید بخش رهایی ایرانیان از اسارت داعش ایرانی (فرقه رجوی)

 

در کلاب هاوس

https://youtu.be/3KDUCZLmJVg

Azizi-Hanif-7Azizi-Hanid-11کودکان مجاهدینامیر و مادرشRajavisعکس کودکان مجاهدین در شبانه روزیهاحنیف و مادرشزوج رجویکودکان 22Ashampoo_002کیاندخت اسماعیل زادهامیر یغماییهاروی واین استاینهاesmaeelvafa_aryamمحمد رجویکتاب- فرقه-هاسمیه محمدیAmiryaghmaee_12Child-soldier-Mojahedin-Khalq-2نوجوانان دختر مجاهد

کودکان اعضای مجاهدین ازتجاوزات جنسی به خودشان توسط اعضای انقلاب!کرده مسعودومریم رجوی در تشکیلات این فرقه جنایتکارسخن میگویند

من سالهااطلاع داشتم وگفته ام ولی اسم نبرده ام

تا این شیرمردان وزنان امروزخود ازجنایات

درون این فرقه تبهکار پرده بردارند.

در کلاب هاوس

https://youtu.be/3KDUCZLmJVg

هدیه بزرگ کودکان سابق وشیرمردان امروز

به مردم ایران نوید بخش رهایی ایرانیان

از اسارت داعش ایرانی (فرقه رجوی)

تجاوز به کودکان مجاهدین
تجاوز به کودکان
چای تبرک

18982

SHARES

Share on FacebookTweetFollow usEdit← گزارش مجله دانمارکی درباره حنیف عزیزی از کودکان قربانی فرقه رجوی آنچه دنبالش بودم هویت بود نه محلی برای مبارزه!گفتار : منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان →

گفتار : منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان

دسامبر 17, 2021

گفتار داود باقروند ارشد:  منابع مالی فرقه رجوی، شیوه های ردگم کنی، سند سازی خرید تجهیزات نظامی، جعل اسناد، کلاهبرداریها از ایرانیان و شهروندان خارجی، سوء استفاده از کودکان

فهرست مطالب

مقدمه: پول و فعالیت سیاسینقش مالی در فرقه رجوی.

سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی.

مشکلات مالی سالهای 1364-1361.

اقدامات جهت تامین هزینه ها در این دوره:

وضعیت مالی بعد از عقد ازدواج با عراق و عربستان.

فعالیتهای اقتصادی.

تاریخچه نهاد مالی اجتماعی ایران اید Iran Aid.

اهداف سازمان از نهاد مالی اجتماعی.

تحولات ایران اید

قاچاق انسان بین کشورها

در آمد روزانه یک مالی اجتماعی کار بین سالهای 1362-1372.

درآمد روزانه بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه زیر فشارهای طاقت فرسا

گزارش بیلان نهاد مالی سازمان.

گزارش  بیلان  اول:

گزارش بیلان  دوم:

گزارش بیلان  سوم:

هدف از گزارش بیلان مالی.

شیوه های جمع آوری پول در ایران اید

مالی اجتماعی.

دلایل شکایتها از ایران اید

انواع فریب شهروندان.

سازمان کار بنیاد ایران اید

مبالغ جمع آوری شده در مالی اجتماعی.

شرایط انسانی مالیکاران.

مــالــی ویــژه

بلیندا مکنزی یک شهروند انگلیس با 1.7میلیون پوند کمک به ایران اید

کشاندن بلیندا مکنزی به فعالیت برای مجاهدین.

کشف کلاهبرداری مجاهدین در پوش ایران اید توسط مکنزی.

حساب سازی در ایران اید

عوامل تخریب ایران اید و شکست آن.

اولین بازخواست ایران اید توسط کمیسیون نظارتی خیریه های انگلستان.

خاطر جمعی مریم رجوی از دولت انگلیس..

حمایت دولت از ایران اید و تغییر رویکرد دیگر خیریه ها(شاکیان)

مقایسه ایران اید با دیگر خیریه های انگلیس..

ادعای کمک به 14000کودک و خانواده در ایران.

اقدامات نهاد نظارتی بنیادهای خیریه انگلیس..

تهدید به عمل انتهاری بعد از اشغال ایران اید توسط اعضای سازمان.

گزارش کمیسیون کنترل خیریه ها:

سوء استفاده ازکودکان مجاهدین در قالب ایران اید

اتهامات دادستانی کلن به فرقه رجوی:

سازمانها و انجمن های پوششی سازمان.

مقدمه: پول و فعالیت سیاسی

فعالیت سیاسی احزاب و گروهها و حتی نهادهای مدنی یکی از ارکان زندگی مدرن امروز است. احزاب نیز به نوبه خود بدون پول و تامین مالی قادر به فعالیت نیستند. بنابراین موضوع تامین مالی احزاب و گروهها مسئله مرکزی و کانونی و حیاتی برای احزاب و گروههای امروز بشری است. از همین رو تامین مالی احزاب و یا محدود کردن منابع مالی احزاب و گروههای سیاسی یکی از ابزارهای تقویت و یا تضعیف احزاب و گروهها بوده و هست. همین اهرم حیاتی مالی البته وسیله ای است از قدیم جهت بخدمت گرفتن و اجیر کردن رهبران احزاب و سیاستمداران وطن فروش توسط استعمار و کشورها در جهت منافع خودشان بکارگرفته میشود.

قبل از پرداختن به نقش موضوع مالی در فرقه رجوی لازم است که نکته ای بسیار مهم را در مورد این تشکل عرض کنم.  که برای همه کسانیکه میخواهند فرقه رجوی و عملکردهایش را درک و فهم کنند حیاتی است. چرا که در غیر اینصورت بسادگی یا فریب فرقه را میخورند یا نمیتوانند چرایی عملکردهایش را تحلیل کنند. واین مسئله

دو اولویت حیاتی و مرز سرخ در تشکیلات فرقه رجوی.

 

بدلیل برعهده داشتن مسئولیت بخشهای مهم تشکیلات و اجرا کردن سیاستهای فرقه رجوی در تمامی عرصه های تشکیلاتی در بالاترین سطوح آن طی چندین دهه بوده است. از حفاظت چسبیده رجوی ها گرفته تا مسئولیت شاخه های گوناگون سازمانی، مانند مالی، سیاسی، تشکیلاتی و اشراف کامل به بخشهای نظامی اون به تجربه دیده است که مرز سرخ فرقه رجوی چیست، و چگونه حیاتی ترین و کوچکترین مسائل جاری در این تشکل به این مرز سرخ ربط دارد و با آن تنظیم میگردد.

این مرز سرخ اول:  حفاظت فیزیکی و سیاسی، ایدئولژیک از مسعودرجوی است

مرز سرخ دوم: مسائل مالی است که باز به همان مرز سرخ اول بر میگردد

مسئولیت هر دو آنها با خود شخص مسعودرجوی است

البته  امر مالی نسبت به اصل حفاظت از رجوی فرع قرار میگیرد.

در مورد حفاظت از شخص رجوی نه تنها هیچ گونه کمبود، ایراد، کم هزینه کردن، عدم اطاعت از مجریان امر، بلکه حتی چیزی کمتر از کار و تلاش با عشق مطلق و بدون رقیب به مسعودرجوی تحمل نمیشود.

یا وقتی زنان مجاهدین را از آنها تحت وحشیانه ترین شیوه های ضد انسانی مغزشویی جدا میکرد، مریم رجوی طلبکار زنان و مردانی که از این ستم خون گریه میکردند، این بود که مسعود رجوی بزرگترین خدمت را به شما کرده و از خودش مایه گذاشته که همسران شما را از شما جدا کرده است و باشد شاکر او باشید.

طوریکه طبق گزارش زنان مجاهدی که بعد از جدایی از همسرانشان با فریب توسط مریم رجوی به بستر حرمسرای رجوی کشانده شدند، مسعود رجوی طلب کار زنان وحشت زده وحیران ونگون بخت در بستر خودش بوده،  

که چرا با عشق با رهبری عقیدتی خودت همبستری نمیکنی؟

 

در ادامه تشریح مرز سرخ باید اضافه کرد که تمام سازمان مجاهدین و تمام  ایران و مردمش، تمام مردم جهان اگر لازم باشد باید فدای رهبرعقیدتی یعنی مسعود رجوی در سه زمینه فیزیکی، سیاسی و ایدئولژیک بشوند.

Rajavi-ferghe

شعارضد ملی و ضد ایرانی، ضد دمکراتیک، و ضد انسانیِ

ایران رجوی رجوی ایران

یک شمه ای از این رویکرد در این فرقه است.

که میگوید 82 میلیون ایرانی فدای رجوی است.

یعنی اگر تهدیدی علیه مسعودرجوی (فیزیکی، سیاسی، ایدئولژیک) در عراق باشد، به قیمت کشتار همه کردهای عراق و غیر کردها باید این تهدید علیه  رجوی رفع شود.

اگر به قیمت بمباران تمام مردم ایران خطری از جان مسعودرجوی دفع میشود فرقه رجوی باید این بمباران را با جان و دل محقق کند.

اگر تهدیدی سیاسی مانند بن بست آتش بس جنگ ایران وعراق علیه رجوی باشد به قیمت نابودی همه مجاهدین در فروغ این بن بست را شکست.

و دیده ایم که طی 42 سال گذشته اینگونه بوده است. هیچ کس نیز استثناء نیست حتی مریم رجوی. و موضوع زنان و به اصطلاح خلع ید از مردان و جایگزین کردن آنها با زنان نه به دلیل دروغین اعلام شده “رهایی زنان” که بدلیل حفاظت شخص ظل السطان مسعود رجوی در مقابل مردانی که قدرت سیاسی و تشکیلاتی استیزاه رجوی را داشتند.

در زمینه مالی نیز که ربط مستقیم به همان اصل اول دارد، طبعا هیچ مرزی و مانع اصولی، اخلاقی، سیاسی، ایدئولژیک، ملی و… برای جذب پول و کمک مالی برای فرقه رجوی وجود ندارد چون به تداوم حیات ننگین و خفیف و خائنانه فیزیکی، سیاسی، ایدئولژیک مسعود رجوی مربوط است.

برای رهبری عقیدتی میتوان خود و ایران که فدای رجویست را به صدام پیش کش کرد، به عربستان پیش کش نمود،

اگر فعالیت مسعودرجوی در فرانسه محدود است تمام منافع ایران و ایرانی باید به پای دشمن اشغالگر صدام حسین ریخته شود که مسعودرجوی بتواند از فرانسه خارج و در عراق به فعالیت سیاسی ادامه دهد.

اگر تداوم امکان فعالیت سیاسی در عراق لازمه اش کشتار جوانان ایرانی مدافع کشور در مرزها برای صدام است، اعضای سازمان باید با جان و دل به کشتار جوانان و فرزندان مردم ایران در مرزها بپردازند.

اگر تداوم سیاستهای رجوی با مشکلات مالی روبروست یا توسط مردم نفی و انکار شده و نیاز به تبلیغات و مهم جلوه کردن دارد،  و خود فروشی به اسرائیل آنرا تامین میکند تشکیلات  باید با افتخار به مزدوری اسرائیل، اطلاعات اتمی کشور را برایشان افشاء کند. میدانیم که اسرائیلی ها آنزمان نمیخواستند رژیم متوجه شود که عوامل آنها این اطلاعات را بدست آورده اند و از مسعود رجوی استفاده کردند که وانمود کنند اسرائیل نبوده.

میدانیم رجوی به اینکه آمریکا از ماهیت تروریستی او خبر دارد اشراف کامل دارد. برای ترمیم چهر تروریستی رهبری عقیدتی نزد آمریکا ها، سالهاست فرقه رجوی از آمریکا درخواست بمباران ایران را که باید فدای رجوی شود میکند. سالهاست درخواست محاصره اقتصادی مردم ایران را که باید فدای رجوی شوند میکند.

در همین راستا، بعنوان خادم موساد،  اسرائیل را با ادعای اینکه اسرار هسته ای را مسعودرجوی افشاء کرده است از لو رفتن در ایران حفاظت کرد، تا چهره مسعود رجوی به اصطلاح ضد امپریالیست که در اردوگاههای فلسطین علیه اسرائیل آموزش نظامی دیده و سالها مرگ بر اسرائیل گفته نزد اسرائیل ترمیم شود. 

اگر پرستیژنداشته سیاسی رجوی در نزد خارج کشوریها بخطر بیفتد هیچ مانعی نیست که از فرد متهمی بنام حمید نوری و اعدامهای سال 1367 دفاع کنند.

همانطور که سالهای سال در درون تشکیلات رجوی شخصا در مقابل انتقادات زندانیان مقاومی که بعد از آزادی به تشکیلات برگشته بودند تنها جوابش این بود که میگفت چرا اعدام نشدید؟

بنابراین وقتی بنفع چهر ضد ایرانی مسعودرجوی تمام میشود اعدام اعضا فرقه رجوی برای مسعود و مریم رجوی نه تنها سرمنشاء خیرات و برکات و سود آور است. بسیار بسیار کار مفیدی است، هرچند رسما و علنا مسعو و مریم از رژیم تشکر نمیکنند.

ابعاد بسیار بسیار کثیفتری نیز در سوء استفاده از زنان مجاهد در به اصطلاح حفاظت از رجوی برای تطمیع ژنرالهای آمریکایی بعنوان وظایف ایدئولژیک زنان برای رهبری عقیدتیشان در یک مقایسه شنیع با اقدامات زنان انقلاب الجزایر برای انقلاب الجزایر در رابطه با ژنرالهای فرانسوی وجود دارد که قابل بیان نیست.

15 سال است که این حقایق در تمام نوشته ها و گزارشتم عنوان شده است، اما اگر تا بحال تحت پروپاگاندا، و شعارهای دروغین شهید پروری گسترده فرقه رجوی به دیده شک و تردید نگریسته میشد،

امروز دیگر در شهادت دادنهای اعضای اسیر فرقه رجوی در آلبانی علیه متهمی بنام حمید نوری دیدیم.  که چگونه این جان بدربردگان از زندانها ضمن شهادت دادن، مرتب بر سر و روی خود میکوبیدند که چه موجودات پست وحقیر بودند و هستند که اعدام نشده اند و از این رو خائن به رجوی میباشند و از ضل السلطان امام زمان مسعود رجوی طلب بخشش میکنند.

چـــــــــــرا؟  چون مبادا مبادا حتی در جریان شهادت دادن در دادگاه شمه ای و بارقه ای از انقلابیگری و اعتبار سیاسی در ذهنشان  متصور و شکل بگیرد و خشمِ و کینِ ضحاک و همسرحلقه بگوشش را بر انگیزاند.

چون رجوی طی چهل سال گذشته با وحشیانه ترین شیوه های سرکوب فیزیکی، فکری-ایدئولژیک و حتی با زندان و شکنجه و قتل به این اعضای اسیرش فهمانده است که اگر زنده از زندان خارج شدی خائن به رجوی هستی. تا مبادا احساس قلابیگری بکند و مسعودرجوی را در رابطه با سیاستهای و اعمال خائنانه اش مورد سوال قرار دهند.      برگردیم به منابع مالی سازمان

سازمان مجاهدین و تامین مالی فعالیت سیاسی

مطالعه منابع مالی سازمان مجاهدین نشان میده که ما با دو دوره کاملا متفاوت در رویکرد به تامین مالی روبرو هستیم.

دور اول: مجاهدین در دوره پهلوی تا سال 1360، از آنجایی که تشکلی که امروز با آن مواجهیم هیچ ربطی به آن تشکل سابق که میشد از آن بعنوان یک تسکل سیاسی نام برد ندارد و اساسا از هئیت یک تشکل سیاسی خارج و تبدیل به یک فرقه تبهکار شده است به آن نمیپردازیم.

 دوره دوم: بعد از سال 1360 تا به امروز است که سازمان دست میبرد به تروریسم، درنتیجه منابع مردمیش کاملا قطع میشود.

از همین رو برای تامین مالی روی میآورد به تبهکارانه ترین شیوه تامین مالی. از جمله:

  1. اخاذی از خانواده های اعضا و هوادارن سازمان با فشار به خانواده ها با گروگانگیری احساسات و عواطف آنها و فریب آنها توضیح خواهم داد
  2. با فرمان دزدی “مصادره انقلابیاز فروشگاههای به باورِ مسعودرجوی، امپریالیستهای اروپایی و آمریکایی.
  3. فروش نشریه در خیابانهای غرب
  4. از طریق وطن و مردم فروشی با مزدوری برای عراق، لیبی و عربستان و اسرائیل و آمریکا
  5. بکار انداختن دلارهای نفتی و طلاهای دریافتی از کشورها در امور اقتصادی
  6. جمع آوری پول با فریب افراد و ارگانهای انساندوست غربی تحت نام بنبادهای خیریه برای کودکان

امور مالی سازمان بعد از شروع تروریسم در سال 60 به بعد به دو برهه تقسیم میشود.

الف: 1360 تا 1365

ب: 1365 به بعد که مسعود رجوی به عراق رفت تا به امروز.

مشکلات مالی سالهای 1365-1360

در سالهای 1360-1365سازمان زیر فشار مالی بالایی بود. چرا که از طرفی زیرضرب نظامی درداخل کمر شکن شده بود، ضمنا بحرانهای عمیق درون تشکیلاتی که تا به امروز ادامه یافته شروع شده بود، مرتب اعضای معترض جدا میشدند و خواستار محاکمه مسعودرجوی بخاطر دست زدن به تروریسم و کشتاری که براه افتاده بود، بودند.

از طرفی هم

  1. هزینه های سرسام آور خود مسعود رجوی در فرانسه بسیار بالا بود.
  2. حقوق ماهیانه و اسکان اعضای به اصطلاح شورای ملی مقاومت و اطرافیان بود.
  3. هزینه‏های فعالیت تشکیلاتی و سیاسی و شرکت در کنفرانسها و مسافرتهای بخش سیاسی و اعضا
  1. با لودادن تیمهای ترور توسط مردم، حفظ و تامین مالی آنها بسیار بسیار هزینه بر شده بود. مرتب باید خانه های تیمی را با تمام اثاثیه رها میکردند و خانه های جدیدی را کرایه میکردند…
  2. هزینه خارج کردن از کشور تیم های تروری که ضربه خورده بودند و نمیتوانستند در داخل بمانند به کشورهای همسایه ایران هم بسیار بالا بود.
  1. هزینه های اسکان و تامین مالی اعضا و خانواده های فراری سازمان در کشورهای پاکستان، ترکیه، امارات متحده عربی، پاکستان، بسیار بسیار بالا بود.
  2. انتقال این فراریان از کشورهای همسایه به کشورهای غربی  مانند اسپانیا، فرانسه، آلمان، یونان، آمریکا….بعنوان کادرهای تشکیلات هزینه های بالایی داشت.

یک نمونه برای تهیه هر ویزای کشورغربی باید به رئیس پلیس کراچی 10هزار دلار رشوه داده میشد. تا بتوانیم عضو مربوطه را از پاکستان به غرب فرستاده شود.

  1. انتقال فراریان از داخل کشور به کردستان و از آنجا به کردستان عراق هزینه های بالایی داشتند.
  2. انتقال اعضای فرای از کشورهای همجوار به عراق بعنوان سرباز نیز هزینه های بالایی داشت.

اقدامات جهت تامین هزینه های مالی در این دوره:

  1. مسعودرجوی از آنجا که برنامه جنگ مسلحانه داشت از سال 1360 و حتی زودتر از آن با عراق بعنوان پشت جبهه این جنگ رابطه برقرار کرده بود. حداقل از زمان حضور اعضای سازمان در کردستان ایران و عراق بعد از شروع ترورها در داخل کشور، ما همگی شاهد این رابطه با عراق بودیم. عراق تمام هزینه های سازمان را در کردستان ایران و عراق را تامین میکرد و کمک لجستیکی مینمود.

من در فروردین 1361 توسط مسعودرجوی از فرانسه به ترکیه اعزام شدم و شاخه ترکیه را از احمد افشار- فرزاد – مترجم عربی ملاقاتهای مسعودرجوی و عضو مرکزیت سازمان) تحویل گرفتم.

فرزاد از ترکیه رفت بغداد و شد عضو کادرهای عراق و مترجم ملاقاتهای با سیستم اطلاعات ارتش عراق با سازمان. یعنی ازفروردین 1361 فرقه رجوی بطور رسمی در بغداد مقر داشت و تحت حمایت کامل مالی صدام حسین قرار گرفته بود. مسئول شاخه عراق هم محمد حیاتی عضو دفتر سیاسی آن زمان بود.

  1. در سالهای بعد زمانیکه از مسئولیت شاخته ترکیه به مسئولیت شاخته  پاکستان را منتقل شدم، کنسولگری عراق در کراچی پاکستان به هزینه خودش تمامی اعضای فراری را از پاکستان به عراق منتقل میکرد. پاسپورت و ویزا و همه هزینه ها بر عهده کنسولگری عراق در کراچی بود. تماما توسط مسئول شاخته پاکستان سازمان با سرکنسول عراق هماهنگ میشد.
  2. با شروع تروریسم قذافی هم کمک مالی میکرد. 

در زمینه اختلاس از خانواده هات

در همین سالها تشکیلات فشار بسیاری به اعضاء وارد میکرد که با دروغ و فریب خانواده آنها را مجبورکنند دار و ندارشان را بفروشند و در ظاهر برای فرزندی که در خارج دچار بیماری سختی است و یا تصادف کرده …و یا بزندان افتاده و…و نیاز فوری و حیاتی به پول کلان دارند، بفرستند. مواردی بود خانواده ها از شنیدن دروغهایی که اعضای سازمان مجبور بودند سرهم کنند و خانواده را سرکیسه کنند خانه خودشون را فروخته و داده بودند، مواردی بود، بر اثر شنید بیماری دروغین عضو سکته کرده بودند. رجوی مرز نمیشناخت رجوی میگفت هردروغی لازمه بگید من پول میخواهم.

از سال 1360که مسعود رجوی در پاریس مستقر بود دستور دزدی “انقلابی” از “امپریالیسم سابق” و همبستر سیاسی امروز را  نیز به همه انجمن های خارج کشور داده شد. بویژه در آلمان که مسعودرجوی پیام داده بود با توجه به قراردادهای تجاری آلمانِ “امپریالست” با رژیم که آنرا به حمایت آلمان از رژیم ترجمه میکرد، تا میتوانید از فروشگاهها وموسسات آلمان به نفع سازمان مصادره (دزدی) “انقلابی” شود.

  1. در همین رابطه در انگلستان هوادارانی که در در فروشگاههای بزرگی چون هرولدز بعنوان افراد حفاظت فروشگاه کار میکردند، از طریق لیستی که از پاریس میرسید وسایل و… می دزدیدند و به پاریس ارسال میشد.
  2. در دانشگاههای خارج کشور، هواداران از دانشگاهها از کاغذ پرینتر تا خود پرینتر و هر چه میتوانستند دزدیده و خارج میکردند.
  3. آنها که در مک دانلد کار میکردند بشکه بشکه خیارشور میدزدیدند!!!
  4. آنها که در پمپ بنزین های آمریکا کار میکردند کارت اعتباری مشتریان را دزدیده و همه موجودی را تخلیه میکردند. 

در آمریکا شبکه ای از دزدی کارتهای اعتباری مشتریان راه انداخته بودند که بلافاصله کارت دزدیده شده را به ایالت های دیگر ارسال کرده و آنجا تخلیه اش میکردند. که مدتها اف بی آی بدنبال این شبکه مافیایی سازمان بود و تعدادی را نیز دستگیر کرد. در این ایام من مسئول تشکیلات خارج کشور بودم و حتی اف بی آی از آمریکا با من که در لندن مستقر بودم تماس میگرفت و نام افراد انجمن را در امریکا میداد و خواستار شناسایی و محل آنها میشد.

بسیاری از هواداران را وادار به کار یدی میکردند تا پولش را بدهند به سازمان که یکی از هوادارهای دانشجو در هنگام کار در یک نجاری در آتش سوخت.

در همین ایام بود فروش نشریه در خیابانها ودرخواست کمک مالی همراه با کار توضیحی سیاسی برای شهروندان اروپایی و آمریکایی براه افتاد.

اما از آنجا که جمع آوری کمک مالی منوط به مجوز قانونی بود با شکایت  شهرداریها متوقف شد. که نطفه تاسیس بنیاد های کلاهبرداری ای بنام خیریه ایران اید بسته شد.

وضعیت مالی بعد از عقد ازدواج با عراق و عربستان

Masod

یک نکته ضروری است که گفته شود. و آن اینکه اگر از سالهای 1360 و حتی 1361 سازمان از عراق و لیبی کمک مالی میگرفت پس چرا در بین سالهای 1361 الا 1365 دچار مشکل مالی بود؟

دلیل آن این بود که در اوایل عراق و لیبی وعربستان کمک محدودی میکردند، رجوی در فرانسه بود و تعداد کمی از اعضای سازمان در عراق بودند که عراق تامین مالی میکرد. بعد از اینکه رجوی به عراق رفت و همه تشکیلات بطور عمده به عراق رفتند و قبول کرد که ارتش عراق عملیات نظامی خودش را تحت نام ارتش آزادیبخش رجوی با نیروی زمینی اعضای سازمان انجام دهد، حقوقش بالاتر رفت که هیچ، عربستان هم دیگر علنی وارد گود شده طوریکه در سال 1365 رجوی را برد به عربستان و آنجا عقد سیاسی با عربستانی ها نیز بسته شد. حتی یک تکه از پارچه ای که روی کعبه می اندازند هم به رجوی داده بودند که بیاورد که بعنوان افتخار آورد و نشان جمع اعضای سازمان داد. و همین امر پولهای کلان را بعد از رفتن رجوی به عراق به صندوق سازمان سرازیر کردند.

بنابراین پرداخت کمکهایشان قبل از رفتن رجوی به عراق بجز توسط عراق توسط بقیه مقطعی و محدود بود اما بعد از رفتن به عراق منوط به اجرای عملیات و میزان گرفتن تلفاتی که رجوی چه  در مرزها و شهرها وارد میکرد شده بود.

توجه دارید که صدام حسین هیچگاه بیش از حد یک عده نیروی پیاده کلاش بدست در ارتش خودش از اعضای فرقه رجوی استفاده نکرد. در فروغ هم ما زرهی نداشتیم.

تا آتش بس کاربرد سازمان برای عراق نیروی پیاده او بود که با پشتیبانی توپخانه اش زمینی به مرزها حمله میکرد. همه تانک و زرهی ها بعد ازاینکه با رژیم آتش بس اعلام کردند بود که صدام برای به اصطلاح ترساندن رژیم و آوردن او پای قرارداد صلح تانک و زرهی داد که بگوید اگر اینبار سازمان پیاده بود و براحتی قتلعام شد اینبار زرهی دادم پس بیائید و صلح کنید. وصدام هیچگاه اجازه استفاده از تانک و زرهی را جز برای نمایش دادن و رژه رفتن نداد.

رجوی برای رد گم کنی مزدوریش برای عراق و عربستان دست به اقداماتی زده

در یک فقره دجالگری زمانیکه مسعود رجوی برای لاپوشانی و فریب افکار عمومی از خودفروشی و وطن فروشیش به عربستان و عراق، لیبی و به زعم خودش ترساندن غرب که اگر غرب بطور کامل از رجوی حمایت نکند (ایران آینده) “مسعودرجوی” ممکن است بسمت شوروی سابق میل میکند!!! نامه ای به میخائیل سرگئیویچ گورباچُف صدر هئیت رئیسه  اتحاد جماهیر شوروی سابق نوشت و در آن 300 میلیون دلار درخواست کمک مالی کرد. در صورتیکه بخوبی میدانست که  سیاست آنروز شوروی در ایران خط حزب توده و حمایت از آنها بود که درتمامیت مخالف تروریسم مسعود رجوی بودند.  اینکارش فقط برای دجالگری بود.

ضمن اینکه حتی تمایل ادامه کمک مالی کلنل قزافی لیبی را بعد از بست عقد سیاسی با عراق بدلیل اینکه صاحب منصبان مالی جدیدش “عربستان و عراق قطب مخالف لیبی بودند، کمک لیبی را رد کرد.

رد گم کنی دیگرش هم انتشار سه گزارش سراسر کذب بخش مالی سازمان در سال 1271بود که  در ادامه بحث به آن اشاره خواهم کرد را جهت فریب افکار عمومی منتشر کرد.

رد گم کنی دیگر مسعود رجوی ادامه کار جمع آوری پول در خیابانها بود تا اینگونه منابع مالی خود را همین پولهای جمع آوری خیابانی معرفی کند.

ادعای کاذب استقلال مالی مسعود رجوی

سازمان مجاهدین خلق دریافت هرگونه کمک مالی از صدام را طی حضور خود در این کشور رد می‌کند و صدها صفحه از اسناد خرید ماشین، تجهیزات نظامی، پوشاک و… از دولت عراق را منتشر و به مراجع بین‌المللی ارائه کرده است. همچنین بنا به گزارش خبرنگاران بخش زیادی از سلاح‌های این سازمان غنائمی است که در عملیات مختلف از نیروهای مسلح جمهوری اسلامی گرفته شده است. از جمله در عملیات چلچراغ حجم این غنائم به ۲ میلیارد دلار بالغ می‌شد.

همچنین آنها در عراق برای تامین مالی خود از طریق پروژه‌های تولیدی در قرارگاه اشرف به کسب درآمد می‌ پرداختند. یک نمونه آن تولید کانکس در کارگاه‌های بزرگ قرارگاه اشرف بود که بخش زیادی از درخواست‌های خریداران عراق را تأمین کرده و درآمد هنگفتی برای این سازمان به همراه داشت.

رد گم کنی رجوی این بود که عربستان که پول میداد باید آنها را هزینه جنگ با با ایران میکرد، و حساب پس میداد. در یک زد و بند بین صدام و مسعود رجوی قرار بر این بود که رجوی وانمود کند که آنچه عراق (که در حال جنگ بود و یا تحت تحریم آمریکا بود) میدهد را بعضا باید از او خریده شود تا اینگونه بتوانند هزینه آنرا از عربستان بگیرند. بهانه هم این بود که عراق خودش در حال جنگ است و به سلاحهایش نیاز دارد اگر بدهد باید خودش جایگزین کند و بخرد بنابراین اسناد جعلی خرید تهیه میشد. تا پول از عربستان گرفته شود.  بخشی از اسناد جعلی که رجوی مدعی است به سازمانهای بین المللی ارائه کرده از اینها هستند.

عراق هزینه های مالی و لجستیکی و تسلیحاتی تمامی  پایگاه را در سرتاسر کردستان ایران در روستاهای جانداران، دولتو، مام داوه و مام کاوه، و در کردستان عراق دره احزاب، روستای پایگاه منصوری که محل زندان و شکنجه 1000عضو سازمان بود در شهرهای عراق، مانند قلعه دزه، سلیمانیه، کرکوک، بغداد را تامین میکرد. عراق تا قبل از بردن شخص مسعودرجوی به عراق به اعضای سازمان اجازه تردد به شهرهای و بین شهرهای خودش را از کردستان و روستاهای آن نمیداد. معدود افراد سازمان با کارت عدم تعرض عکسدار به انها میداد میتوانستند به سلیمانیه، کرکوک و بغداد تردد کنند.

بعد ازبردن رجوی به عراق، صدام و عربستان میلیاردها دلار خرج ساخت اشرف یک قرارگاه با وسعت 36کیلومتر مربع، پایگاه بدیع زادگان با استخر و تمامی امکانات در ابعاد 550000مترمربع برای مسعودرجوی، باقرزاده چهار کیلومتر مربع، قرارگاه در شهر بدره یک کیلومتر مربع، قرارگاه العماره یک کیلومتر مربع، بصره یک کیلومتر مربع، جلولا چهار کیلومتر مربع.

خودروهای لوکس برای مسعود و مریم رجوی، برای اعضای دفتر سیاسی (من خودم که رئیس دفتر ستاد مرکزی بغداد بودم سالیانه تا سال 1365 یک تویاتای آخرین مدل کران و بعد از آمدن مسعودرجوی سالیانه یک لندکروز فول آپشن دریافت میکردیم. تمامی اعضای دفتر سیاسی هم یک لندکروز نو سالیانه دریافت میکردند. در این دوره اعضای سازمان در منطقه کردستان عمل به ایران حمله میکردند واز لباس کردی استفاده میکردند.

بعد از فروغ و بسته شدن حتی راه عملیات عراق علیه کشور با نیروی فرقه رجوی صدها وانت، آمبولانس، که عراق در اثر حمله نیروهای متحد قادر به تامین نبود  با فروش نفت برای عراق و طلاهای عربستان از خارج خریده و رسیدش بعنوان اینکه سازمان مجاهدین خودش اینها را خریده به مجامع بین المللی ارائه میشد.

سازمان برای رسیدی 2000یورویی که به اعضای شورا داده یا 100دلار که به جدا شده ای داده،هزار بار منتشر کرده صدها کتاب از آن ساخته. اما اسناد بسیار بسیار “درست استقلال مالی اش” از خرید تجهیزات و … از عراق را چرا منتشر نمیکنی؟ فقط به مجامع بین المللی که خبر ندارند میدهی؟ منتشر کن تا جهان و ما ببینیم و افشات کنیم.

من یک گام فراتر میگذارم از دروغ مسعودرجوی دفاع میکنم که همه سلاحها و تجهیزات و… را خلق قهرمان ایران همانها که امروز هم صبح تا شام نام مسعودرجوی را صدا میکنند و شبها شعار ایران رجوی رجوی ایران میدهند پول از نان شبشون میزنند و میدهند به تو.

سوال اینجاست؟ مگر توکه به عقد صدام در آمده بودی میتوانستی یک قدم بدون اجازه صدام کاری بکنی و از آن پولهای خلق قهرمان استفاده کنی؟ مگر تو جزنیروی پیاده ارتش صدام بودی؟ مگر او نبود که دستور میداد در کرمانشاه و دزفول با همان تجهیزاتی که خلق قهرمان پولش را داده بود مجاهدین را بفرستی تا عراقیان مخالف صدام را ترورکنند. مزدوری یعنی همین. بقیه اش طلبت.

حالا سوال اساسی این بود که اگر اینها خرید واقعی بوده است چرا همه تانکهای و نفر برهای خراب و پوسیده و بدون موتور و … میداد. و مهمتر اینکه خوب چرا وقتی جنگ بود صدام از 400 تانک و زرهی که به یگان فارسی زبان ارتشش تحت نام ارتش آزادیبخش ملی ایران به رجوی داده بود 250 تانک و زرهی سالم را پس گرفت و پس نداد. 250تانک و زرهی که  که طی سالها توسط اعضای سازمان در یک کار برده وار زیر آفتاب 50 درجه عراق برای ارتش عراق و با تلاش شبانه روزی رو براه کرده بودند؟ یعنی وقتی جنگ با ایران بود بعنوان سرباز پیاده ارتش عراق برایش میجنگید، وقتی آتش بس شد، بعنوان برده در قسمت لجستیک ارتش عراق تانکها و نفربرهایش را برایش آب و جارو و آمده میکردند تا ارتش عراق استفاده کند.

«عین نوار پیاده شده مذاکرات ملاقات مسعود رجوی با سپهبد صابر الدوری رئیس اطلاعات ارتش عراق 1370»https://www.youtube.com/embed/skRmceCaZ5A?autoplay=0&loop=0&rel=0

فعالیتهای اقتصادی

سازمان مجاهدین طلاهای عربستان، دلارها و نفت عراق را که به پاس خدماتش میگرفت ضمن مصرف جاری در فعالیتهای اقتصادی نیز سرمایه گذاری کرد. نهاد و فعالیت های مالی با مسئولیت اجرایی محمد طریقت (یاسر) از اعضای مرکزیت سابق است که به رجوی پاسخگو است. که بعد از غیبت مصلحتی مسعود رجوی به مریم رجوی پاسخگوست.

نهاد مالی، پولهایی که از عربستان و عراق میگرفت را در کره جنوبی، اعمارات متحده عربی، کشورهای اروپایی، آمریکا، بکار می انداخت. در اواخر سال 1365 قرار بود که برای کار اقتصادی و پیوستن به سیستم مالی-انتفاعی با مسئولیت یاسر(محمد طریقت) به کره جنوبی بروم.

در ضمن از کره جنوبی جهت تامین بعضی تجهیزات نظامی که عراق نمی توانست از ارتش خودش تامین کند مانند بعضی دوربین های شب، بیسیم های اف ام، یونیفورم نظامی، پوتین، گرمکن، لباس زیر، جوراب… و برای  خرید بعضی تجهیزات لازم برای اعزام تیمهای ترور به داخل کشور، وسایل بیسیم و مخابراتی، کامپیوتری …بود.

خرید لباس فرم با هدف تغییر ظاهر مجاهدین با سربازان عراقی صورت میگرفت چون عراق لباسهای ارتش خودش را میداد و از آنجا که سربازان عراق و مجاهدین مستمرا دوشا دوش هم در جبهه های جنگ علیه سربازان ایرانی حضور داشتند رجوی میخواست نیروی خودش را از نیروهای عراقی تشخیص دهد، بنابراین باید لباس و بعضی تجهیزات مستقل تهیه میشد. مدتها نیز مسئول خرید لباسهای نمونه ارتش هم من بودم. از همین رو نیز قرار بود که قرار شد در ادامه کارم بین بغداد و اروپا، به کره جنوبی بروم.

پولهای سازمان در بانکهایی در فرانسه، آلمان، اردن، امارات متحده عربی، نروژ، سوئد و ترکیه متمرکز بوده است.   

من همواره در موضع مسئول شاخه های ترکیه و بعدها پاکستان همواره هزینه های شاخه را از طریق کشور اعمارات متحده عربی دریافت میکردم. مواردی هم بود که پول ارسالی از اعمارات از طریق صرافی ای در کراچی بدستم میرسید. زمانیکه مسئول ایران اید در لندن بودم پولهای جمع آوری شده به حسابی در پاریس واریز میشد.

سازمان در همه نوع امور و فعالیتهای اقتصادی که در آمد زا بود شرکت میکرد. در شهر فلورانس ایتالیا کارگاه تولید لوازم چرمی تحت نام و مارک فونیکس داشت. درآمریکا تولیدی لباس کودکان داشت. علت هم این بود که نمیتوانست نیروهای بیکار را مشغول نگهدار و بعضا هواداران خوش خیال این تولیدی ها را ایجاد میکردند که کمک سازمان باشد نمیدانستند که آب در هاون کوبیدن است و سازما نیازی ندارد ولی سازمان آنها را منع نمیکرد که عوامفریبیش لو نرود.

در زمان حضور در فرانسه –آلمان در نهاد مالی-انتفاعی در یک ملاقات با مدیرتهیه مجموعه فروشگاههای کاراشتات آلمان مذاکراتی را از موضع یک تولیدی آمریکایی جهت فروش لباس کودکان برای فروشگاههای زنجیره ای آنها داشتم.

همچنین اقداماتی از قبیل خرید و واردات خودرو از آمریکا به اروپا، خرید و فروش آنلاین آهن آلات و هر مقوله ای که درشبکه اینترنت در معرض خرید و فروش بود از جمله سنگ معدن و بورسهای فعال جهان…، و بعدها فروش نفت در بازار سیاه برای صدام بخشی از فعالیتهای مالی انتفاعی این تشکیلات بوده است.

یعنی یک سرمایه گذاری وسیع و همه جانبه در تمامی حیطه های اقتصادی جهت تضمین تداوم سود آوری و تامین هزینه های سرسام آور فرقه اش. رجوی هیچگاه به طلاهای عربستان و نفت عراق علیرغم کلان بودن آنها بسنده نکرد.  چون میدانست ماهیت این کمکها زد و بند سیاسی است و فردا ممکن است تاریخ مصرف سیاسی اش  را برای صاحب منصبانش از دست بدهد و این پولها قطع شود.

بنابراین ضمن اینکه پولهای دریافتی را به گردش انداخته است، از هیچ منبع دیگر درآمد چشم نپوشیده است. یکی از شیوه های در آمد زایی تاسیس بنیاد خیریه تحت پوش کمک به کودکان تحت نام “ایران اید” بوده است.

تاریخچه نهاد مالی اجتماعی ایران اید Iran Aid

 بدنبال متوقف شدن جمع آوریِ بدون مجوزِ پول از مردم اروپا در خیابانها هنگام فروش نشریه انجمن های دانشجویی تحت نام Iran Libaration یا “ایران لیبراسیون”، بنیاد خیریه ایران ایدIran Aid   در انگلستان برای اولین بار در 20 سپتامبر1982  مصادف با 29شهریور 1362 به ثبت رسید.

در اساسنامه ایکه به کمیسیون کنترل کننده بنیادهای خیریه انگلستان بنام «کمیسیون خیریه ها -Charity Commission(C.C)» که نهاد صاحب اختیار و کنترل کننده بنیادهای خیریه انگلستان وابسطه به پارلمان انگستان و مستقل از دولت میباشد، تحویل شد

 دراساسنامه ایران اید نوشته بود.

 “کمک برای تأمین در شرایط نیاز، سختی یا پریشانی پناهندگان ایرانی و ایرانیانی که در ایران در شرایط ضروری قرار دارند. ذینفعان پیشنهادی کودکان یتیمی در ایران خواهند بود که در نتیجه مخالفت خانواده هایشان با دولت ایران به این کمکها نیازمند شده اند.

با کپی برداری از تشکیل ایران اید در انگلستان بتدریج در آلمان و کشورهای دیگر مانند فرانسه، ایتالیا، سوئیس، سوئد، دانمارک، نروژ، هلند، … و آمریکا بنیاد خیریه ایران اید با همان نام و یا نامهایی کمی متفاوت  براه افتاد و با همین تکنیکهای فریب تقریبا یکسان و با همان روشها شروع بکار نمود.

اهداف سازمان از نهاد مالی اجتماعی  

  1. هدف اصلی لاپوشانی دریافت کمک مالی از دشمنان ایران و ایرانی همچون عراق و عربستان… در افکار عمومی بود.
  2. مهمتر اینکه تامین کنندگان مالی خارجی سازمان مانند عراق و عربستان و بعضا لیبی مدام برای وادار کردن رجوی به اجرای دستورات آنها، مقرری ماهیانه را قطع و یا کم میکردند. بنابراین رجوی تلاش میکرد تا مبادا در توافق با رژیم اینکشورها کمک ها را بکلی قطع کنند.
  3. مهمتر اینکه میدانست رجوی مادام العمر در خارجه خواهد بود بنابراین نه برای یک و دو ساله و ده سال بلکه برای ابد باید بلحاظ مالی خوش را تامین میکرد.
  4. هواداران را در این نهاد بکار میگرفت و فعال و به اصطلاح وفادار به سازمان و آماده به کار نگهمیداشت. تا بتواند از میان آنها برای رفتن به عراق سرباز گیری کند، در فعالیتهای اعتراضی و آکسیونها و … استفاده میکرد.
  5. با استفاده از این نیروها در خیابانهای اروپا و آمریکا روی افکار عمومی شهروندان غربی تاثیر میگذاشت. دست به افشاگری علیه عملکردهای ناقض حقوق بشر حکومت اسلامی میزد.
  6. بستری برای طرح سازمان و معرفی رهبری آن بعنوان بدیل و جانشین نظام حاکم به شهروندان و ناظرات دیپلماتیک غربی بود.
  7. با جمع آوری اعانه و کمکهای مالی میتوانست به خزانه دلارهای نفتی عراق و طلاهای عربستانش اضافه کند. تا بتواند هزینه های سرسام آور زندگی رهبری سازمان همه اعضای شورای پوشالی ملی مقاومت، خرید سیاستمداران برای سخنرانی و فعالیت بنفع خودش، پرداخت هزینه مسافرت، اسکان، غذا و پول توجیبی هزارن نفراز کمپ های پناهندگی بعنوان ایرانیان حامی خودش در شوهای سالیانه مریم رجوی، راه اندازی شوهای بسیار پر هزینه،…تامین مالی تاسیس گروهها و احزاب فاشیستی در اروپا همچون وکس اسپانیا…تامین کند.

تحولات ایران اید 

بین سالهای 1362 تاسیس بنیاد ایران اید در انگلیس و سپس گسترش آن به کشورهای دیگر جهان، برای تقریبا دهسال تا 1372و آمدن مریم رجوی به اروپا، سازمان این بنیادها را با نیروی هواداران  اداره میکرد. چون قبل از رفتن به عراق اعضا در کار جمع آوری کمک مالی در خایابانها شرکت نمیکردند. بعلاوه با رفتن رجوی به عراق همگی اعضا بجز محدودی برای اداره تشکیلات خارج کشور به عراق رفتند.

در این ده سال اصل بر رفتن هواداران به عراق بود بویژه بعد از سال 1365 که مسعودرجوی نیز به عراق رفت .

اما بعد از بسته شدن دریچه عملیات مرزی با پایان جنگ  ایران و عراق و بیکار شدن ارتش  بویژه با نابود نشدن همه ارتش در ماجراجویی فروغ جاویدان و باقی ماندن عده ای بیخ ریش رجوی، که  بیکار هم شده بودند، نفرت هواداران خارج کشور از کشتار خودشان در فروغ و جدا شدن آنها درخارج از عراق، تعداد بسیاری از کادرها نیز با اعلام انزجار از تشکیلات خارج شدند. که بعضا سرنوشتهای بدی پیداکردند و تحویل صدام و اردوگاههای عراق گردیدند از جمله اعضای بالای سازمان مانند مهدی تقوایی همرزم رضا رضایی که به ارودگاهی در غرب بغداد تحویل شدند.

سازمان بفکر سرگرم کردن  بخشی از این نیروی بشدت مسئله دارافتاد. تعدادی  را بهمراه مریم رجوی به خارج فرستاد عده ای را هم  1000نفر در سال  1374 مجبور شد که بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه در قرارگاه اشرف دستگیر، زندان و زیر شکنجه کند و  اعتراف بگیرد که همگی مزدور رژیم هستند تا ساکت شوند.

رجوی بخشی از نیروهایی که از هزاران فیلتر رد شده بودند و فکر میکرد مسئله دار نیستند را به خارج آورد و  در آنجا مشغول کرد و به همین اعتبار مریم رجوی به خارج آمد و همراه خود حدود 1200نفر را به اروپا آورد که بسیاری هم در اروپا توانستند فرار کنند. رجوی که دید اولا اینها که تابحال اروپا نبوده اند بلافاصله فرار میکنند و یا اگر فرار نمیکنند کارآیی ندارند، همه را با دانشجویان خارج کشوری جایگزین کرد که من هم در همین دور دوم به اروپا آورده شدم.

قاچاق انسان بین کشورها

نقل و انتقال این 1200 نفر تماما با پاسپورتهای جعلی و یا پاسپورتهای واقعی اما متعلق به افراد مختلف صورت گرفت. یعنی یک پاسپورت آمریکایی، یا انگلیسی و… مربوط به یک هوادار یا عضورا برای قاچاق نیرو ازعراق به اردن و سپس به اروپا (ایتالیا، آلمان، هلند، …) و سپس پخش و سازماناندهی آنها در کشورهای مختلف با گرفتن پناهندگی برای آنها استفاده میکرد.

این قلم که هم پاس معتبر ایرانی با ویزای موتیپل تجاری آمریکا داشتم، هم پاس پناهندگی فرانسوی ولی مرا با یک پاسپورت سیتیزن آمریکا به آلمان آرودند. افراد وارد شده به اروپا از عراق  بعضا دوسال در پایگاههای سازمان در اروپا در قرنطینه بدون هیچ مدرکی و بدون معرفی خود برای پناهندگی نگهداری میشدند. چون اجازه نمیداند هیچ مدارک قانونی نزد عضوی باشد، مبادا کسی فرار کند.  تمامی کشورهای اروپایی نیز بخوبی میدانستند که سازمان در حال انتقال نیرو به اروپاست ولی چشم خود را آگاهانه میبستند.

حتی توسط رابطین سازمان از طرف سیستمهای امنیتی اروپایی مانند  ایتالیا تذکر هم شنیدیم که “کمی ملاحظه کنید در این میزان از قاچاق انسان”.

در نتیجه این نیروی 1200 نفره جدید از سال 1372 موتور اصلی کار بنیادهای ایران اید شد. تا روزانه 18 ساعت کار در خیابانهای اروپا در سراسر سال با یک روز تعطیلی در روزهای یکشنبه به کار جمع آوری کمک مالی بپردازند.

از آنجا که کار بسیار شاقی بود، بسیاری برای همیشه به دردهای پا و کمر مبتلا شدند.  از افراد همچون برده کار کشیده میشد. زیر فشار کار و تبعض، صدای بسیار در آمد که چرا باید اعضای ساده به بردگی در خیابانها کشیده شوند از همین رو مریم رجوی برای خاموش کردن مخالفتها همه اعضا، بجز ستاد خود مریم رجوی در اورسورواز را مجبور کرد که  حداقل یک روز شنبه ها در کار مالی اجتماعی شرکت کنند.

اعضای ساده شش روز از 5 صبح میزدند بیرون و حدود 10 الا 11 شب برمیگشتند. این قلم با محمد حیاتی عضو دفتر سیاسی در شهرهای فرانسه و با بیژن رحیمی عضو دفتر سیاسی در شهرهای سوئیس به مالی اجتماعی میرفتیم. یا با رضا(فرهاد) منانی عضو مرکزیت و احمد حنیف نژادعضو دفتر سیاسی در دوسلدورف آلمان به مالی اجتماعی میرفتیم. در دانمارک، سوئیس، فرانسه، آلمان، انگلیس، ایرلند، اسکاتلند نیز مالی اجتماعی میکردم.

در آمد روزانه یک مالی اجتماعی کار بین سالهای 1362-1372

بین سالهای 1362 الی 1372 بنیاد ایران اید توسط سازمان و با کمک هواداران در اروپا اداره و پیش برده میشد. بعد از انقلاب ایدئولژیک و فرار هواداران و ریزش گسترده ای که در طیف هواداران اتفاق افتاد در آمدهای این بنیاد بشدت کاهش یافت. آنها هم که بعد از 1364 باقی ماندند هرچه پول درمیاوردند دیگر به سازمان نمیدادند و به جیب میزدند. و سازمان اطلاع داشت ولی برای حفظ نیم بند هواداری آنها حرفی نمیزد.

در دوره 72-1362 حداکثر درآمد هر فرد در جمع آوری کمک مالی بین 200تا250 دلار در روز بود.

بویژه بعد از سال 1364 (انقلاب ایدئولژیک) و رفتن رجوی به عراق (سال 1365) بسیاری از هواداران جدا شدند. بسیاری نیز که سمپاتی آنها به نفرت تبدیل شده بود، و فکر میکردند عمرشان و بعضا همه دارائیشان را پای تشکلی که به همه آرمانهای مجاهدین و ایرانیان پشت کرده تلف شده است ندادن پولهای جمع آوری شده در بسترایران اید به سازمان بعنوان وسیله ای جهت کمک به جدا شدنشان از سازمان تبدیل شده بود. بقیه نیز باز به همین دلیل دچار یاس و پاسیویزم و بی انگیزگی شده بودند، که عامل اصلی این میزان از در آمد بود. بسیاری از این هواداران و اعضای سازمان در اروپا با پولهای کلانی که نزدشان بود فرار و یا جدا شده و رستوران و… تاسیس کردند.

درآمد روزانه بعد از آمدن مریم رجوی به فرانسه زیر فشارهای طاقت فرسا

مریم رجوی بعد از شکست فروغ جاویدان و متوقف شدن بکاربرده شدن در مرزها علیه سربازان ایرانی و تعطیلی ارتش به اصطلاح آزادیبخش به همراه 1200 تن از مجاهدین از عراق به اروپا-فرانسه آمدند.

مریم رجوی بقصد نمایش اینکه انقلاب ایدئولژیک انسانها را رها کرده و از فرش به عرش!! برده آنها را تحت فشارهای روحی-روانی وحشتناک تشکیلاتی مجبور کرد که در آمدها را بالاتر ببرند. تا او به هوادارانیکه تماما انقلاب پوشالیش را رد کرده بودند، نشان دهند که اثرات انقلاب ایدئولژیک چه بوده است. از همین رو مریم رجوی در بدو ورود طی جلسه ای اعلام کرد که باید در آمد هر مالیکار ازحداکثر 200-250 دلار(مربوطه به هواداران ضد انقلاب مریم)  به 1000-1250 دلار (اعضای طرفدار انقلاب مریم!!) افزایش یابد.

 مسئولین نیز جهت رسیدن به شاخص مریم رجوی از هر وسیله ای جهت فشار آوردن به مالیکاران استفاده میکردند. این فشار طاقت فرسا هدف دیگری نیز داشت و آن دور نگهداشتن مجاهدین از سوراخ شدن انقلابشان با چشم چرانی در خیابانهای اروپا هنگام کار مالی، بعلاوه مشغول نگهداشتن نیروهایی که عملا کارایی دیگری نداشتند. و از جنبه روانی، هدف مهمتر، بدهکار رهبری و زیر ضرب خرد کننده روحی روانی نگهداشتن مستمر آنها بود. بسیاری از مالیکاران در این دوره به بیماریهای متعدد ناشی از18ساعت سرپا ایستادن در سرما و یخبندان دچار شدند.

رجوی به  مجاهدین میگفت هرکس در آمدش کم است یعنی دنبال چشم چرانی در خیابان است. توجه داشته باشید که کار مالی اجتماعی نیاز مبرم به علم زبان و به همان اندازه علم به فرهنگ آن جامعه دارد. بسیاری از افراد سازمان که به اصطلاح از دوران میلیشیایی به سازمان پیوسته بودند و حالا از اروپا سر در آورده بودند نه زبان کشور مربوطه را نمیدانستند، نه ظاهر مناسبی داشتند، نه به فرهنگ مردم آشنا بودند، خود زنان با لباس مانتو آنهم از نوع اسلامی که هر رهگذری به چشم تحقیر و ترحم به آنها مینگریست، باید مواظب میبودند که در این حین زیر باران و برف و سرمای اروپا هنگام مالیکاری روسریشان نیز عقب نرود مبادا شب مورد بازخواست مسئولین قرار گیرد.

بعلاوه آن روحیه نجیب شرقیشان به آنها اجازه نمیداد که مانند گداهای کنار خیابان (دقیقا کاری که باید میکردند) جلو افراد اروپایی را گرفته و با بافتن انبوه دروغ آنهم به زبانی که بلد نبودند درخواست کمک کنند و تازه به انبوه سوالات شهروندان در مورد کمکی که درخواست میکردند جواب دهند و دست آخر بتوانند شهروندان را با فریب متقائد و سرکیسه کنند.

مریم رجوی کوشش بدهکار نبود. میگفت رهبر عقیدتی گفته شب باید جنازه مالیکار به پایگاه برسد. شرایط کارآنها فی الواقع همراه با فشار خردکننده بود.

افرادی که درآمدی نداشتند میترسیدند که شب برگردند به پایگاه و مجبور بودند تا پاسی از شب در خیابانهای خلوت شده شهر جلو شهروندانی که معمولا برای قدم زدن شبانه بیرون میآمدند و یا مست از رستورانها و کلوپها بیرون آمده بودند بگیرند و برخورد و درخواست کمک کنند،  شاید در بازگشت کمتر مورد بازخواست قرار بگیرند.

انتهای شب نیز باید به سرپل (پایگاهی که کنترل مالیکاران را در دست داشت) زنگ میزدند و اجازه میگرفتند که میتوانند با این در آمد مثلا 100 یا 200 پوند برگردند یا خیر؟

چون خیلی دیر شده است و تشنه و گرسنه، و بعد از 18 ساعت کار و ایستادن سرپا و صدها بار تکرار دروغهایی که باید میبافنتد دیگر از پا افتاده اند.

فاجعه بدتر زمانی بود که به پایگاه برمیگشتند و تازه باید در برنامه انسان خردکنی عملیات جاری شرکت میکردند و تمامی چشم چرانیهایی که کرده بودند، همه تنبلی هایی که کرده بودند، همه ذهنیتهای ضد انقلابی که داشته اند، و اینکه چرا به انقلاب مریم خیانت کرده اند به مسئولین پاسخ میدادند.  و مورد حمله و هجوم و تحقیر و توهین همقطاران و مسئولین سازمان قرار میگرفتند.

هرچه سازمان به نیروهای مالیکار فشار میآورد آنها نیز همین فشار را به شهروندان اروپایی میآوردند چون سیستم ارتقاء علمی در آمد وجود نداشت. بلکه با ابتدایی ترین و قرون وسطایی ترین اشکال با در منگنه قرار دادن عضو، یعنی گدایی در خیابان باید درآمدهای بالا حاصل میشد. در هر پایگاه تابلویی نصب شده بود و اسامی افراد و درآمدشان در آن درج میشد تا با تحقیر مالیکاران کم در آمد را وادار به در آمد زایی کنند.

زیرِ این فشارهای فوق طاقت غیر انسانی تشکیلات که مستقیم به شهروندان منتقل شد  و کسب تجربه، درآمدها بالا رفت، ولی همزمان خیلی ها از همین بچه ها از تشکیلات گریختند و خود را نجات دادند. از طرفی نیز منجر به شکایت شهروندان به پلیس و شهرداریها از گداهای جدیدی میشد که جان شهروندان را برای گرفتن کمک مالی به لبشان میرساندند. آنها برخلاف قانون،  در روز و محلی که نباید، کمک جمع میکردند….

گزارش بیلان نهاد مالی سازمان

از بیلان واقعی نهاد مالی سازمان هیچ اطلاعی در دست نیست. چرا که همانطور که در فوق آمد اطلاعات مربوط به درآمدها همطراز اطلاعات حفاظت شخص مسعود رجوی است. و بدون دستگیری و به قانون سپردن محمد طریقت (یاسر) بعنوان یکی از بزرگترین مجرمان در حیطه پولشویی جهان نمیتوان به اطلاعات موثقی دست یافت. سازمان مجاهدین در طول عمر خود تنها سه بار بیلان مالی منتشر کرده است. و هر سه آنها بعد از 1366 بوده است.

گزارش  بیلان  اول:

12اسفند 1367(نشریه شماره 165 ص21) 550.547.000 تومان در آمد از نهادهای انتفاعی مربوطه  در بازه زمانی سال 1366 و نه ماه اول 1367  که به ادعای سازمان خرج “نیازهای گوناگون ارتش آزادیبخش شامل خرید اقلامی از قبیل تجهزات نظامی، وسایل مخابراتی و تدارکاتی شده است” اعلام شد.

گزارش بیلان  دوم:

19اسفند 1367(نشریه شماره 166 ص24،25) 2.781.439.000 تومان در آمد از نهادهای انتفاعی، مالی اجتماعی، کاریدی مربوط به درآمدهای بازه زمانی دیماه 1364 الی دیماه 1367، که برای “رفع نیازهای ارتش آزادیخبش هزینه شده است” اعلام شد.

گزارش بیلان  سوم:

20اردیبهشت1372(نشره مجاهد شماره 298 ص اول) بیش از 6.008.676.360 تومان در آمد 170 انجمن هوادار در خارج کشور، کار یدی، فروش طلا و جواهرات، بازه زمانی 11دیماه 1367 الی 11 دیماله 1371 که برای “تامین دارویی و تدارکاتی ارتش آزادیبخش ملی  ایران هزینه شده است”. اعلام شد.

 هدف از گزارش بیلان مالی 

اول:هدف داخلی  بود که با آمدن مریم رجوی به خارج تشکیلات میخواست یک صفر صفر مالی از همه درآمدها و هزینه های تشکیلات خارج کشور جدای از حسابها و هزینه های بعد از حضور مریم رجوی در خارج کشور داشته باشد.  از همین رو وقتی آن گزارش واقعی تهیه شد و برای مسعودرجوی ارسال شد. تشخیص داده شد که گزارش دیگری

دو: با هدف  بیرونی و  تبلیغات سیاسی و سفید کاری و از  روی آن گزارش داخلی یک گزارش ساختگی و نمادین تهیه و جهت فریب افکار عمومی و قدرتنمایی و نشان دادن توان مالی مبتنی بر حمایتهای دروغین مردمی به رخ شورایی ها و فضای سیاسی خارج کشور در میان ایرانیان و البته کشورهای غربی و البته لاپوشانی شکست فروغ جاویدان منتشر نمود.

هر وقت هم اعتراض میکردیم که بابا چرا باید دروغ بگوئیم جواب سرکوب گرانه ای میشنیدیم که :شما چرا حرفهای رژیم را میزنید؟ در هر زمینه ای بود. تعداد شرکت کنندگان در تظاهرات را که صد نفر نبودند 2500 نفر اعلام میکردند. درصورتیکه گزارش را ما با شمارش داده بودیم بعد میدیدیم صد نفر شده 2500 نفر.

شیوه های جمع آوری پول در ایران اید

  • در خیابان تحت نام مالی اجتماعی
  • مالی ویژه مراجعه به افراد خاص از میان کسانیکه در خیابان کمک کرده اند در منزل و …
  • آبونه کردن افراد برای پرداخت مستمری
  • اخاذی از افراد اروپایی و ایرانی در غرب تحت نام قرض گرفتن که هیچگاه پس نمیدادد.

مالی اجتماعی

“مالی اجتماعی” در اساس به شیوه جمع آوری کمک و اعانه با مراجعه به شهروندان در محلهای عمومی (خیابان، مراکز خرید وتجمع …) و یا مراجعه

در به در محله های شهرها که باید با برگه مهر دار مجوز شهرداری برای بنیاد خریه ثبت شده صادر میگردد که در آن روز و زمان جمع آوری نیز درج شده و باید همراه هر مالیکار باشد درج میشود، اتلاق میگردد. جمع آوری در این شکل بصورت نقدی و یا چک صورت میگرفت. و کسانیکه اینکار را میکنند را مالیکار مینامیدند.

جهت جمع آوری کمک، مالیکار باید شهروند مربوطه را متقاعد کند که کمکی که میکند برای چه منظوری است و برای کدام کشور است. پروژه  کمک چیست؟ آیا سوژه پروژه انسان یا حیوان است؟ کودکان هستند یا زنان و مردان و بیماران و جنگ زدگان و …جدای از آن کمکی که داده میشود به کدام جزء از نیازهای پروژه یا سوژه اختصاص مییابد، اگرسوژه کودک است برای تغذیه است یا برای درمان، لباس، سرپناه، مدرسه، کتاب و…و کمک داده شده برای چه مدت چنین نیازی را میتواند تامین کند. در فرایند کار بنیاد بدلیل محتوای صددرصد فریبکارانه آن، واژه “مالی-اجتماعی” در میان مجاهدین برای فریب استفاده میشد و به همدیگر میگفتند بابا تو دیگه منو “مالی-اجتماعی نکن یعنی فریبم نده، سرم کلاه نگذار، دروغ نگو.

عطف به فرهنگ بسیار جاافتاده کمک و اعانه با 280هزار بنیاد خیریه در سال 1996 و 166هزار در سال 2020 در انگلستان، فرهنگی بسیار بسیار متداول است و همه شهروندان با جزئیات کار آشنا هستند و میتوانند سوال کنند. بنابراین مالیکار باید برای همه سوالات اعانه دهنده آماده باشد. از همین رو مسئولین بنیاد ایران اید نیز طی کار و تجربه های قبلی جواب به همه این سوالات را طی یک داستان صد درصد ساختگی تحت نام سناریو نوشته و مالیکاران را توجیه میکردند. متناسب با سناریو عکسهایی نیز از مجلات مختلف تهیه و بعنوان عکس کودکانی که قرار است کمکها به آنها برسد در یک آلبوم درج میشد و به شهروند مربوطه هنگام توضیح سناریو(یا همان پروژه کمک) نشان داده میشد.

دلایل شکایتها از ایران اید

سناریو بر اساس دروغ مطلق با وسیله قراردادن عمیقترین احساسات و باورهای  انسانی و با جریحه دار کردن شهروندان جهت سرکیسه کردن آنها تنظیم میشد. مواردی همچون”این کودک که می بینید پدر مادرش را دستگیر کرده اند و حالا بدنبال این کودک هستند که ببرند و جلوی پدرمادرش شکنجه کنند تا از آنها اعتراف بگیرند. کودکان قبلی را که نتوانستیم خارج کنیم زیر شکنجه مردند. بنابراین کمک بسیاری فوری نیاز است تا او را از کشور خارج کنند یا به خانواده ای بسپارند که بتواند هزینه های او را تقبل کند و…” و یا این کودک که پدر و مادرش را جلوی او شکنجه کرده اند دچار تروموتایز(از ترس و شوک تکلم را از دست داده) شده است. باید او را مورد حمایت قرار دهیم و یا از شهرها خارج کنیم و در مناطق مرزی اسکان دهیم. در مرحله بعدی میخواستند که خواهر کوچکتر همان پسر را از شهرشان خارج کنند و یا در مناطق مرزی آنها را اسکان دهند، چون احساس تنهایی میکند و خواهرش را میخواهد… و یا اردوگاه کودکان مورد توپ باران قرار گرفته و همه ساخته ها (درمانگاه، مدرسه، خانه ها…که  ایران اید ساخته بود!!) خراب شده و باید بچه هایی که شما (حامی مالی) حمایت میکنید را جابجا کنیم!!!!

صدها نمونه از این داستانهای ساختگی وجود داشت که در مواردی شهروندان از شنیدن آن قش میکردند و مجبور میشدند که آمبولانس خبر کنند. این رفتار تجسم عینی رویکرد مسعود رجوی در “مالی-اجتماعی” کردن جامعه خارج کشوریهاست که با دروغهای ساختگی 120هزار شهید، 30هزار اعدامی سال 1367، و هزاران دروغ و بزرگنمایی های نجومی این فرقه با گروگان گرفتن احساسات انسانی مخاطب دست به فریب افکار عمومی میزند، میباشد. بنیاد ایران اید مدعی بود 14000کودک را در ایران مورد حمایت خود دارد. همچون هزاران کانونهای شورشی!!!

علاوه بر این گونه فشارهای وارده به شهروندان از ناحیه سناریوی مطرح شده، که از دلایل عمده شکایات علیه بنیاد ایران اید بود. علت دیگر نیز چسبیدن مانند کنه به شهروندان برای گرفتن کمک مالی توسط مالیکار بود چون اگر اینکار را نمیکرد باید خودش شب هنگام در ماهیتابه عملیات جاری انقلاب مریم سرخ میشد به همین دلیل مجبور بودند فشار زیادی به شهروندان وارد کنند و به رقم تعهد تعین شده برایش برسد.

انواع فریب شهروندان

فریب فقط سناریوهای دروغین نبود، چند پشته این فریب ها اجرا میشد. همانگونه که مسعودرجوی در ترور سیاسی مخالفین و سوژه های سیاسی اش دروغ تولید و سند برایش جعل میکند در بنیاد ایران اید نیز عینا اجرا میشد.

در مورد این قلم، عکس همراه خانواده در مقابل ابن بابویه قبرستانی که تختی، دکتر فاطمی، علی اکبر دهخدا، محمد علی فروغی، میرزاده عشقی و دیگر بزرگان ایران در آن دفن هستند را از فیس بوک برداشته و در سایت ایران افشاگرشان بعنوان «سندی که از داخل بدستشان رسیده»  و این قلم را در هنگام همکاری بارژیم در یک مسجد معرفی و به خورد مخاطب دادند.

تشکیلات فرقه رجوی از هیچ اقدام ننگینی برای سند سازی وفریب پرهیز نمیکند. همین شیوه را در ایران اید هم بکار میبرد. بخش سیاسی را بکار میگرفت و از فریب سیاستمداران، لردها و بعضی مقامات پارلمان و افراد سرشناس برگه حمایت از ایران اید را میگرفت، که در آن شهروندان را به کمک به ایران اید برای نجات جان کودکان از شکنجه و اعدام تشویق میکرد. و در آلبوم مالیکاران برای فریب بیشتر شهروندان قرار میداد.

مثلا از سر کلیف ریچارد 50 سال خوانند معروف انگلیس با 250میلیون فروش آلبوم با جایگاه سوم بعد از بیتل ها و الویس پرزلی برگه حمایت داشت، از برایان کلاف سرمربی فوتبال ناتینگام فارست برگه حمایت داشت که از شهروندان میخواستند به ایران اید کمک کنند. که خود همگی به همین شیوه مالی اجتماعی شده بودند و خبر نداشتند از چه حمایت میکنند.

سازمان کار بنیاد ایران اید

عطف به اهمیت کار که عمده نیروی سازمان در این قسمت سازماندهی شده بود، در هر کشور یک بخش سیاسی وجود داشت که همه امور فعالیت سازمان مربوط به آن کشور را دنبال میکرد. و یک تشکیلات مستقل مالی اجتماعی وجود داشت که هر دو ایندو نهاد مستقیم به پاریس وصل بودند.

در انگلستان بخش فعالیتهای سیاسی با مسئولیت بهشته شادرو (از مسئولین اول سازمان) با معاونت من بود. و بخش مالی اجتماعی با مسئولیت مریم تدینی از اعضای شورای رهبری با معاونت مریم حسن زاده از دانشجویان سابق انگلیس و عضو شورای رهبری بود.

مریم تدینی مسئول نیرویی و تشکیلاتی بود و مریم حسن زاده مسئول مالی ویژه، حمید رضا عسگری بیاضی (امروزه بنیاد خیریه ای بنام Talorance International را در انگلستان اداره میکند) متخصص مالی ویژه و دارنده حق امضاء و مالی ویژه کار، بعلاوه این من مسئول روابط عمومی و حقوقی ایران اید و دارنده حق امضای دوم،  بعلاوه  صدها عضو سازمان در تمامی رده ها بعنوان مالیکار.

فردی بنام مسعود احمدی از اعضای سابق که حاضر نشده بود تن به انقلاب ایدئولژیک بدهد و در عراق بماند و به انگلستان برگشته بود، امور اداری و پشتیبانی را انجام میداد و بعنوان سخنگوی ایران اید ظاهر میشد.

مبالغ جمع آوری شده در مالی اجتماعی

مبالغ جمع آوری شده معمولا از 5 تا ده پوند به بالا بود.

اگر فرد میتوانست 40 پوند کمک بگیرد شهروند را دعوت میکردند که فرم مخصوص مالیات را پر کند چون اولا آن 40 پوند جزء مالیات پرداختی شهروند محسوب میشد و بنفع خودش بود، بعلاوه دولت به ازاء آن، 40 پوند اضافی نیز به بنیاد کمک میکرد، یعنی هم شهروند نفع میبرد و از مالیاتش کم میشد و هم بنیاد در نهایت 80 پوند دریافت میکرد.

در همین فرم قسمتهایی داشت که اگر شهروند میخواست میتوانست یک مستمری بطور مستقیم از حقوقش به حساب ایران اید ریخته شود.

اما اگر شهروند را میتوانستند متقاعدکنند که  75 پوند یا بیشتر کمک کند، از او میخواستند فرم مالیاتی متفاوتی بنام GitAid را پر کند که مثلااگرشهروند 100پوند کمک کرده باشد 125پوند از مالیتش کم میشد. در این مرحله فشار بالاتر برده میشد و خواسته میشد که اگر 250پوند کمک کند دولت 500 پوند دیگر به خیریه کمک میکند.

این فرم ها بسیار مفصل و شامل تمامی جزئیات حساب و شماره های مالیاتی، اسم و آدرس و افراد… بود. از همین رو یکی از عوامل فشار، رساندن کمک انجام شده ابتدا به 40 و سپس به 75 پوند و سپس به 250 پوند با چانه زدن با شهروندان بود. یعنی با کمک کردن شهروند کارفشار مالیکار به او تمام نمیشد بلکه تازه شروع میشد.

شرایط غیر انسانی مالیکاران

دریک ماه ایام اوج مالیکاری در کریسمس در اسکاتلند در شهر گلاسگو، در بازرسی که من از کار مالیکاران انجام میدادم، آنها مجبور بودند که یک اتاق درهتل بگیرند و نه نفر قاچاقی وارد آن شده شب را به صبح برسانند. برای اینکار مجبور بودند که برای دور ماندن از چشم صاحبان هتل، هشت نفر تا ساعت 11شب در خیابان در شبهای سرد کریسمس پرسه بزنند تا بتوانند با کمک نفر اصلی وارد هتل شوند. و صبح نیز باید قبل از شش صبح از هتل بیرون میزدند، اینها هتلهایی بودند که بعد از ساعتی کارمندی نداشتند و دربها با رمز کنترل میشد.

در سوئیس شهر زویخ، یک آپارتمان دو خوابه 70 متری 35 مالیکار ماهها مستقر و در کیسه خواب میخوابیدند. تنها محلی که کسی نمیخوابید توالت بود. یک نفر سرما میخورد همگی مریض میشدند. این علیرغم این بود که هرکدام از این مالیکاران روازنه بین 500 تا 1000 فرانک سوئیس، بطور متوسط  روزی 27000فرانک  درآمد تولید میکردند. شرایط مالیکاران بسیار بدتر از کودکان کار بود. غذای روزشان در خیابانها یک ساندویچ یخ زده در سرمای کوههای سوئیس بود.

اگر مالیکاری توان دروغ گویی و رول بازی کردن برای اخاذی نداشت اتهام او انقلاب نکرده بودن، فرزند مریم و مسعود رجوی نبود، مبارز و مجاهد نبودن،  دلسوزی برای شهدا نداشتن ، دنبال چشم چرانی و جنسیت خود بودن… بود.

اگر این فشارهای کارگر نمیشد میگفتند با رژیم ایران خط داری. این فشارها را باید بعد از 18 ساعت سرپا ایستادن و صدها بار شهروندان را متوقف کردن و تکرار سناریو کمکها را مطرح کردن در سرما و باران و …با زبان الکن همراه بود تازه  شب در جلسات سرخ شدن در عملیات جاری را نیز تحمل میکردند.

مریم رجوی عمیقترین، انسانیترین، حساس ترین، عاطفی ترین، خصوصی ترین باورها وانگیزه ها، آرمانهای اعضایش را به گروگان میگرفت وهرشب با شنیع ترین ابزار و خشتن ترین شیوه ها بجان آنها افتاده و فرد را شکنجه به اصطلاح سفید میکرد که وادارش کند روباتی که مسعود و مریم میخواهند شوند.  شعار این بود،

اگر عاشق رهبری هستی باید بتوانی چنان دروغ بگویی که خدا هم فریب بخورد.

مــالــی ویــژه

بخش مالی ویژه در انگلستان شامل دو تیم دو نفره بودند که یک تیم شامل حمیدرضا عگسری بیاض از دارندگان امضا و اصلی ترین عنصر بنیاد ایران اید، که بعدها یک عضو ساده نیز جهت کنترل ایدئولژیک همواره همراهش کرده بودند و یک فرد دیگر از اعضای سازمان که نامش فراموش کرده ام که او نیز یک همراه برای کنترل همراهش بود تشکیل میشد.

ایندو تیم از میان کسانیکه مبالغ بالای 40 و یا 75 پوند کمک مالی میکردند، وهمه اطلاعات تماسی آنها نیز در دسترس بود، با تجربه ای که کسب کرده بودند افرادی را انتخاب میکردند و طی تماسی و یا حتی با مراجعه به محل سکونت و یا کار آنها پروژه های بزرگتری را برای گرفتن کمک مالی در ابعاد بزرگتر را مطرح میکردند.

تمامی مغزشویی هایی که روی سوژه ها اجرا میشد بخش بسیار عمده آن در زمینه دروغ های نجومی کشتار و جنایاتی بود که در ایران روی زنان و کودکان و… انجام میشد و از این فضای خشم ونفرت و برانگیختن دروغین عواطف فرد،  پل زده میشد به کار ایران اید که میخواهند این انسانهای در زیر شکنجه و کشتار را نجات دهند و نیاز به کمک دارند. این تاکتیک معروف به پل زدن بود.

البته فضای روزنامه ها و اخبار تلویزیونها و… که روی رژیم متمرکز بودند بسیار بسیار به قبولاند سناریوهای تیم مالی ویژه و مالیکاران در خیابان کمک اساسی میکرد.

هیچ بنیاد خیریه ای در جهان نیست که ابعاد پروژه هایی که در زمینه کمک به مستندان اجرا میکند به گستردگی و تنوع ایران اید باشد. چون پروژه های واقعی تماما کارهای بسیار تخصصی و نیازمند تخصصهای بسیار متنوع و پیچیده است، اما چون ایران اید پروژه هایش یک داستان سرایی بیش نبود بنابراین هیچ محدودیتی در دروغ پردازی و تولید پروژه های خیالی در هیچ زمینه فعالیت آن دیده نمیشد!!!

مثلا ساختن مدرسه برای کودکان، ساختن درمانگاه، انتقال کودکان بخارج از کشور، تامین مستمری در داخل شهرهای ایران، تامین هزینه رشوه به دولتیان برای خارج کردن والدین یا کودکان از زندان، تامین درمان سرطان کودکان، تامین هزینه زندگی عمری یک یا دو کودک، یا دادن مستمری برای یک خانواده 5نفره برای ده سال یا یک سال یا،… تلاش میکردند که تا میشود کمک دریافتی بالاتر باشد.

اگر فرد قبول نمیکرد که هزینه ساختن یک مدرسه را بدهد تلاش میشد هزینه نصف آنرا بدهد و خلاصه چانه زنی میشد تا فرد را مجاب کنند که حداکثر توانش را کمک کند. عمده کمکهای از این طریق بدست میآمد. در موردی بوده که حمید رضا عسگر بیاضی یک میلیون دلاراز یک فرد دریافت کرده بود (آنزمان حدود 650هزارپوند).

افراد را مجبور میکردند که حتی ماشینشان را بفروشند و خانه هایشان را نزد بانکها به گرو بگذارند و بعنوان کمک و یا وام به سازمان بدهند.

مورد خانم بلیندا مکنزی که بعدها همسر یکی از اعضای سازمان که جدا شده بود گردید از مواردی است که تصویر خوبی از کار مالی ویژه بدست میدهد.

آنها افراد را مجبور میکردند برای ایران اید به دیگران نامه نگاری کنند و کمک بخواهند، میخواستند نامه بنویسند و به شهروندانیکه در خیابان با آنها برخورد میشد توصیه کنند کمک کنند. در محلکارشان پول جمع آوری کنند، کسانیکه میشناختند و قادر بودند کمک کنند را معرفی کنند. جلسات و گردهمآیی هایی از کسانیکه سابقه کمک به بنیادهای خیریه داشتند ترتیب داده میشد و در آن جمع پروژه های ساختگی مطرح میشد و یا واسطه شوند که چنین گردهمآیی های تشکیل گرددFoundraising Gathering .

حتی بتدریج آنها را به حمایت از سازمان مجاهدین میکشاندند مانند خانم بلیندا مکنزی که به همراه شوهر ایرانی اش که حالا دیگر در نه موضع مرکزیت سازمان بلکه عضو شورا بود به حامی فعال سازمان تبدیل شده بود. وقتی شوهر خانم بلیندا مکنزی از شورا نیز جدا شد دست و حقایق فرقه رجوی را به همسرش گفت خانم بلیندا مکنزی فهمید که طی بیش از یک دهه مورد سوء استفاده و کلاهبرداری بوده است و دست به افشاگری زدند.

بلیندا مکنزی یک شهروند انگلیس با 1.7میلیون پوند کمک به ایران اید

بلیندا مکنزی

بلیندا مکنزی یکی از قربانیان کلاشی و فریب ایران اید بود. او که انسان بسیار نوع دوستی بود و مورد هدف مالی ویژه قرار گرفته بود در یک فرایند 1.7 میلیون پوند توسط ایران اید مورد اخاذی قرار گرفته بود.

در یک مورد مجبورش کردند خانه اش را به گرو گذاشته و وام آنرا 300هزار پوند را به سازمان بدهد که سازمان بعد از پیروزی انقلاب (وقت گل نی) به او باز گرداند.

کاری که سازمان مجاهدین این شیوه کلاهبرداری را در سراسر دنیا به پیش میبرد و از هواداران پولهای کلان تحت نام قرض و پس دادن بعد از پیروزی انقلاب از آنها میگرفت. بی خود نیست که مسعودرجوی هر سال را سال پیروزی انقلاب میخواند، که یکی از اهدافش فریب اینگونه هواداران است که هر سال فکر میکنند سال آینده قرضشان را پس خواهند گرفت!!!

کشاندن بلیندا مکنزی به فعالیت برای مجاهدین

بلیندا و شوهر ایرانی اش که بعد از فرایند کمکهای ملی به کودکان دروغین به تدریج در یک زمان به  حمایت مستقتیم از مجاهدین خلق کشیده شده بودند. در سال 2009 ، می توان آنها را در میدان ترافالگار و خارج از سفارت ایران ایستاده پیدا کرد که از رهگذران میخواهند تا با حمایت از مجاهدین خلق “از جهانی آزاد حمایت کنند!!!!”:

کشف کلاهبرداری مجاهدین در پوش ایران اید از بلیندا مکنزی

شوهر بلیندا مکنزی (عضو جدا شده و منتقد فرقه رجوی) برای افشای فریب و کلاهبرداری آنها از یک فعال انگلیسی نوشت:

 مجاهدین خلق پس از ترغیب بلیندا  برای رهن مجدد خانه و تحویل حدود 300،000 پوندی که قول دادند “پس از سرنگونی رژیم ایران” بازپرداخت شود ، از طریق تأثیر غیراخلاقی [دروغگویی] از او پول گرفت. او اضافه کرد، اگر مجاهدین اکنون پولش را پس ندهند از آنها شکایت خواهد کرد. مجاهدین خلق از طریق شورای ملی مقاومت پاسخ دادند و گفتند “این اقدامات وزارت اطلاعات ایران است” ، و این زوج را به عنوان بخشی از توطئه و برای شروع یک پرونده قضایی جدید علیه مجاهدین خلق متهم کردند.

مجاهدین خلق بجای پس دادن پول خانم مکنزی ده ها رسید و چک از شوهر مکنزی و دو عضو سابق دیگر شورای ملی مقاومت، منتشر کردند و گفتند که آنها هزاران پوند ازسازمان دریافت کرده اند. که هیچ ربطی به خانم بلیندا مکنزی نداشت. هرچند مریم رجوی اعتراف کرد که پول مک کنزی را گرفته اما گفتند که توافق کرده اند پس از “سرنگونی رژیم ایران” بدست مجاهدین خلق پول را پس دهند!!!!  وقتی خانم مکنزی را در پس گرفتن 300هزار پوند (بخش بسیار کوچکی از پولهایی که از او  گرفته شده) جدی دیدند، ابتدا او را تهدید کردند که:

[1]

.تهدید بلیندا مکنزی توسط سازمان

تا شاید این شهروند انگلیس را با ترساندن عقب برانند. ولی مکنزی مرعوب این باج گیری مافیایی مجاهدین نشد، بلکه مجاهدین را تهدید به شکایت کرد. مسعود و مریم رجوی هم سلاح همیشگی خودشون، یعنی متهم كردن مك كنزی به همکاری با رژیم جمهوری اسلامی را براه انداختند.

خانم بلیندا مکنزی در یک پست حذف شده در وبلاگ نایت خود ، سعی کرد به این اتهام ننگین و زشت پاسخ دهد. او گفت ،هدف من همیشه این بود که وقتی فرزندانم بزرگ شدند و خانه را ترک کردند ، تمام وقت به نفع بشریت کار کنم. این لحظه برای من مصادف بود با دریافت ارثی قابل توجه ، 4 میلیون پوند از پدرم بعد از درگذشت وی در سال 1996. یک میلیون پوند از این پول برای خرید اولین آپارتمان پسران و دخترانم استفاده کردم ، 2 میلیون پوند برای آینده فرزندانم سرمایه گذاری کردم، و میلیون پوند باقی مانده را تصمیم گرفتم که به اهداف خوب بشردوستانه [به امور خیریه] اختصاص دهم

او سپس اضافه میکند که “در حدود 1.7 میلیون پوند به این منظور ، از جمله گرفتن وام خانه به مبلغ 300هزار پوند که به مجاهدین داده شد.

مجاهدین که بشدت تحت افکارعمومی انگلیس و دزدیهای آشکار که دیگر بنیادهای خیریه نیز بدنبال اثبات آن بودند و اینکه میلیونها پوند جمع آوری شده با کلاهبرداری همه به حساب عضو دفترسیاسی سازمان در پاریس و حسابهایشان در امارات و… منتقل شده است،  تحمل گشوده شدن یک دعوای حقوقی و باز شدن مسئله در روزنامه ها و لو رفتن شیوهای کلاهبرداریشان در نزد میلیونها انگلیسی و چه بسا دست به شکایت زدن دیگر فریب خوردگان رانداشت بلافاصله پذیرفت که 300هزار پوند پول خانم مکنزی را بصورت اقساط پس بدهد. که بعضا ماهی 20 هزار پوند پس داده میشد.

کیس خانم مکنزی شاخص پوشالی بودن خانه عنکبوتی است که فرقه رجوی آنرا “مقاومت مردم ایران” و “تنها آلترناتیو سازمان یافته و مردمی” میخواند. که بسادگی و با یک تلنگر تمامی بنیادش بباد میرفت. چون تمامی این ادعاها بر دروغ و تبلیغات کاذب سوار است. از هزاران کانون شورشی، از هزاران عملیات، از هزاران هسته های مقاومت، هزاران کودکی که در ایران تحت حمایت مالیش قرار دارند(14000کودکی!!!) … کذب محض و تماما بر روی کاغذ بود.

حساب سازی در ایران اید

حسابسازی  یکی از مخفیانه ترین امور بود که با هدایت یک حسابرس خبره ایرانی هوادار سازمان بنام رضا حسینی که اخیرا در لندن در گذشت و دو دارنده حق امضا خیریه  بصورت سری انجام میشد.

از آنجا که قبل از حساس شدن نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس روی ایران اید گزارش سالیانه مالی بدون تحویل مدارک مربوطه و رسیدها بود مشکلی ایجاد نمیشد و رضا حسینی همه اسناد لازم را لیست میکرد که ما باید آنرا تهیه میکردیم.  لیستی از میزان تخصیص ها و یک گزارش مکتوب شرح فعالیتهای ایران اید در سال مالی که تحویل میشد.

اما وقتی نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  سندهای هزینه کردن را نیز خواست مشکل صد چندان شد که باید سند سازی هم میشد. هرچه توصیه میشد که در اروپا سند سازی جرم بزرگی است با مارک “ورق رژیم را بازی نکنید” سرکوب میشدیم.

  • تهیه جداول اکسل از لیست اسامی کودکان فرضی و تخصیص پولهای جمع آوری شده برای هر پروژه توسط امضاء داراندگان ایران اید.
  • تهیه اسنادی بصورت رسیدهای امضاء شده توسط خود مالیکاران با قلمهای مختلف مبنی بر دریافت این پولها از جانب کودکان و …
  • استفاده از هواداران قابل اعتماد در شهرهای مختلف اروپا برای تولید رسیدهای کاذب دریافت پول.
  • استفاده از اعضای سازمان در اشرف برای تولید رسیدهای دروغین.
  • استفاده از نامه های دست ساز در اشرف که مثلا با جوهر نامرئی بین خطوط نوشته شده بود.

عوامل تخریب ایران اید و شکست آن

فشارهای سازمان به مالیکاران که مستقیم به شهروندان منتقل میشد، بتدریج تبدیل به معضل اجتماعی و شکایات از به اصطلاح خیریه ونحوه برخورد داوطلبان با شهروندان هنگام جمع آوری کمک مالی شد. و شهروندان شکایاتشان را از برخوردهای غیر انسانی به پلیس و مقامات شهرداریهای محل میرسید. هرچه به تشکیلات تذکر و گزارش داده میشد که نباید خلاف قوانین رفتار کرد ، جواب این بود که طبق انقلاب مریم ما تسلیم محدودیتهای بورژوازی ضد انقلابی نمیشویم. شکایت های شهروندان با تحریک وزرات اطلاعات است. تا اینگونه ما را خفه کنند.

این قلم مسئولیت روابط عمومی ایران اید را نیز داشت و مستقیم مورد خطاب پلیس و مقامات شهرداریها قرار داشت. و روزانه مجبور میشد از طرفی پلیس و… را نسبت به اقدامات  غیر انسانی و خشونت آمیز کلامی و عدم درک شرایط شهروندان و اصرارهای انجام شده که تا چندین روز ناراحتی و استرس شاکیان را بدنبال داشته، نقض ضوابط، کار غیر قانونی و بدون اجاز در روز و محل، توجیه کند و از طرفی نیز به جنگ تشکیلات برود که این میزان از فشارها و این گونه رفتار در خیابان توسط اعضایی که نه زبان میفهمند و نه با فرهنگ مردم آشنا بودند منجر به تعطیلی بنیاد خواهد شد. تنها حُسن مالیکاران از نظر تشکیلات انقلاب کرده های مریم بودن بود. که مانند روبات هرفرمانی را فقط اجرا میکردند.

ولی هر بار جواب تشکیلات به اعتراض ما به نقض قوانین این بود که انقلاب مریم باید در خیابانها به پیش برود و آمار درآمد باید هر روز بالاتر برود و گوش بدهکاری نبود. و مارک ضد انقلاب مریم نیز نصار این قلم میشد.

و به انقلاب کرده ها میگفتند به کارتان ادامه دهید. هرچه جلوتر میرفتیم کار به ورود پلیس در صحنه و فشار روی مالیکاران نیز میکشید و عملا مالیکار زیر سنگ آسیاب تشکیلات و پلیس و شهرداری و کار 18 ساعته در خیابان در زیر باران و سرمای زمستان و سرماهای 18-20درجه زیر صفر و تحقیر و توهین بعضی اروپائیان و نشستهای عملیات جاری که باید در آن بخاطر کمی در آمد سرخ و  له و لورده میشدند کشیده بود.

هیچ کس حق نداشت که کار را تعطیل کند، وقت نهار نیم ساعت بود. در خیلی از موارد با متکدیان معتاد اروپایی خیابانها بر سر تنها سرپناه هنگام بارندگی در جنگ و جدال قرار میگرفتند که چه کسی از آن استفاده کند.

همه این فشارها در مقابل عذاب روبرو شدن با عملیات جاری وقتی که شب به پایگاه برمیگشتند که باید همه تناقضات خود را در طی روز خوانده و منتظر سرکوبهای روحی و روانی و تف و لعنت، تحقیر و توهین های انقلابی!!! شورای رهبری در جلسات مغزشویی روزانه تحت نام عملیات جاری و صفر صفر روزانه قرار میگرفتند، هیچ بود.

بسیاری از همین زنان و مردان مجاهد از تشکیلات فرار کرده و جدا شدند. این قلم بسیاری را شخصا به هایم های پناهندگی برده و تحویل میدادم.

اولین بازخواست ایران اید توسط کمیسیون نظارتی خیریه های انگلستان

همه این تضادها و تناقضات و نقض قوانین، بتدریج علیرغم تحمل بسیار بالا و غیر متعارفی که دولت انگلستان-پلیس نشان میداد دیگر بنیادهای خیره را روی ایران اید حساس کرد و شکایات از طرف آنها نیز به مقامات «نهاد کمیسیون خیریه -Charity Commission(C.C)» رسید.

.

از همین رو مقامات نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  مسئولین ایران اید را در سال 1996 برای باز خواست طی نامه ای کتبی احضار کردند. دراین جلسه مریم حسن زاده(از دانشجویان سابق در انگلستان-عضو شورای رهبری)و مسئول مالی ویژه و حمیدرضا عسگری بیاضی(از دانش آموزان سابق درانگلستان) مالی ویژه کار و دارنده حق امضاء و این قلم(از دانشجویان سابق درانگلستان) از معتمدین و مسئول روابط عمومی ایران اید شرکت داشتیم.

برای این بازخواست که از قبل آماده شده بودیم، داستان و سناریو دروغ ما این بود، کسانیکه در خیابانها به جمع کمک مالی مشغول هستند داوطلبانی هستند که فقط بخاطر اهداف انسانی به بنیاد کمک میکنند، و بسیاری خود از قربانیان رژیم هستند و بسیاری کودکانشان را ازدست داده اند، پولی نیز برای کارشان دریافت نمیکنند(البته این قسمت که برده وار کار میکردند تنها قسمت حقیقت سناریوبود). بنابراین بسیار نگران هستند که به این بچه ها کمک شود برای همین اینقدر اصرار و التماس میکنند که حتما کمکی برای کودکان جمع شود. اینها هیچکدام ربطی به ما بنیاد خیریه ندارند!!!! (کار داوطلبی برای خیریه ها یک روال است و ما از این پدیده برای دروغ پردازیهای بنیاد استفاده میکردیم)

روضه یک ساعته ما سه نفر هرچند در نهایت اشک نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را نیز در آورد!!! ولی در نهایت گفتند همه داوطلبان باید قبل از شروع به کار توسط بنیاد بطور کامل نسبت به نحوه رفتار و قوانین و …انگلیس توجیه شوند. که ما نیز با چشم گریان!!!!!! قبول کردیم.

خاطر جمعی مریم رجوی از دولت انگلیس

اما همه اینها بدلیل پولها و طلاهای هنگفتی که از عربستان میگرفتند بگوش سازمان نمیرفت که بنیاد در خطر است. و مرتب میگفتند شکایت کنندگان عناصر وزارت اطلاعات هستند و مزدوران رژیم. از همین رو به اعتراضات ما وقعی نمیگذاشت.

چون مریم رجوی خیالش از دولت انگلیس و پشتیبانی آنها راحت بود. حق هم داشت. چون پلیس و دولت و سیستم اطلاعاتی انگلیس بخوبی همه میدانستند که ایران اید حتی یک نفر داوطلب ندارد. بلکه همه اعضای به اصطلاح انقلاب کرده!!! فرقه مجاهدین هستند.

مریم رجوی نیز وقتی رویکرد عاجزانه  نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  را میدید که پلیس همه درخواستهایش را بدون پاسخ میگذارد و هیچ اقدامی علیه ایران اید و یا جلوگیری از کار مالیکاران نمیکند، بیشتر اطمینان حاصل میکردند که اتفاقا دولت انگلیس در حال حمایت از ایران اید در مقابل شکایت های دیگر بنیادهای خیریه و مردم آسی انگلیسی از فشارها هستند.

(نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  نهادی غیردولتی است وابسته به پارلمان انگلیس است)

حمایت دولت از ایران اید و تغییر رویکرد دیگر خیریه ها(شاکیان)

وقتی که دیگر بنیادهای خیریه فعال در انگلیس که معترض و شاکی ایران اید بودند به جایی نرسید. و دیدند که دولت رسما از ایران اید حمایت میکند، تحقیقات را خود راسا بدست گرفتند و رابطه ایران اید و سازمان مجاهدین را در آورده و فهمیدند که همه پولها برای کارهای تروریستی بکار برده میشود.

در این مرحله و با این میزان از اطلاعاتی که خیریه های رقیب بدست آورده بودند در نهایت در ماه مارس 1998 شکایتهای قویتری روی میز نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  برده شد.

طبعا نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  نیز آنها را به پلیس و سیستم اطلاعاتی کشور ارجاع میداد که طبق گزارش خود نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  هر دو سیستم از اقدام بر روی آن اکراه داشتند و پشت گوش میانداختند.

جهت اطلاع اینکه نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  ارگانی غیر دولتی است. جهت نظارت و کنترل بر بنیادهای خیریه ایجاد شده تا مردم بتوانند با اطمینان کمک های خود را به مستمندان بکنند. نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  نه به دولت که به مجلس انگلستان پاسخگوست و بازوی مجلس است. نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  دارای قدرت تصمیم گیری مستقل است اما قدرت اجرایی و قضایی ندارد و باید از طریق پلیس و سیستم اطلاعات دولت این امور را پیش ببرد.

با مواجهه با بی عملی پلیس و دولت انگلیس با افزایش فشارهای بنیادهای خیریه در نهایت در ماه می 1998 نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  مجبور شد که تحقیقات را اینبار خودش شروع کند. آنهم نه بر اساس این حقیقت که پولهای جمع آوری شده برای امور تروریستی هزینه  شده بود.  بلکه صرفا در مورد اینکه پولها چگونه هزینه میشود و بدست کودکان میرسد یا خیر. یعنی یک تحقیق اداری و نه سیاسی.

وقتی از خیریه های رقیب صحبت میکنیم و حساسیت آنها، لازم است اطلاعات زیر را از بنیادهای خیریه به شما بدهیم تا مسئله روشن گردد.

مقایسه ایران اید با دیگر خیریه های انگلیس

این نحوه دروغ پردازی مافوق تصور، و بازی با عواطف و احساسات مردم و صحنه سازیهای وحشتناک از کشتار و شکنجه کودکان و مادران و… جهت شکستن مخاطب و خالی کردن جیب آنها هرچند بسیار موثر افتاد طوریکه در سالهای مورد بحث در میان 280 هزار بنیاد خیریه ای که در انگلستان وجود داشت  ایران اید رتبه چهلم  را با در آمدی معادل 5 میلیون پوند در سال را کسب کرده بود. (امروزه 166000 بنیاد خیریه است)

166000بنیاد خیریه  در سال 48میلیارد پوند گردش مالی دارند. سود حاصل، معادل در آمد سالانه انگلستان از بخش کشاورزی است، که 12میلیارد پوند میباشد.  از این تعداد بنیاد، 132000بنیاد در انگلیس، 7000بنیاد در ولز، 19000در اسکاتلند و 4000 در ایرلند قرار دارند. و در مجموع 83000 شغل ایجاد میکنند و بقیه افراد فعال، داوطلب هستند. ایران اید در تمامی مناطق فوق الذکر فعال بود. یعنی انگلیس، اسکاتلند، ولز و حتی ایرلند شمالی و جنوبی.

  • از 48میلیارد پوند در آمد سالانه، به شرح زیر در بین بنیادها تقسیم میشود.
  •             30% آنها کمتر از 10.000 پوند در سال در آمد دارند.
  •  80% آنها کمتر از 100.000هزار پوند در سال در آمد دارند.
  •             ایران اید در سال5.000.000 پوند (پنج میلیون پوند) در آمد داشت.

البته هزینه های سرسام آور فرقه رجوی سر به آسمان میزد. این قلم فقط یک مورد جهت هزینه بیمه شوی الزکورت لندن 100هزار پوند به بیمه پرداخت کردم. یعنی معادل در آمد یک سال هر کدام از 133000 بنگاههای خیریه در انگلستان زیر صدهزار پوند را ما بعنوان خرده خرجی هزینه بیمه یکی از شوهای مریم کردیم. هزینه شو چندین میلیون پوند بود.  

بی خود نبود که دلارهای نفتی عراق و طلاهای عربستان کفاف نمیکرد. دوشب کرایه یک طبقه هتل هیلتون هنگام ورود مریم رجوی به لندن همین میزان هزینه داشت.

کرایه رولز رویز مریم رجوی در لندن نزدیک روزانه 12هزار پوند هزینه داشت.

بنز اس مریم رجوی روزانه عوض میشد. ویلایی که کرایه شده بود روزانه هزار پوند هزینه داشت.

کرایه سالن آلبرت هال لندن میلیونها پوند هزینه داشت،

انتقال هواداران از سراسر اروپا و آمریکا به لندن و اسکان آنها برای شو آلبرت هال مرضیه  برای پر کردن صندلی های آلبرت هال صدها هزار دلار هزینه داشت….

از طرفی دیگر خیریه های انگلیس میدیند که این چه بنیادی است که در آمد 20ساله آنها را در سه روز هزینه شوهای خود در لندن میکند. پس پروژه ای و هزینه ای برای کمک به کودکان در کار نیست.

جمع آورییها خرج فعالیت های یک سازمان تروریستی است. چون فهمیده بودند که سلاحها را صدام تامین میکند.

بنابراین براحتی میتوان حساسیت هزاران بنیادخیریه را به فشارها و قانون شکنیها و ماهیت دروغ و سناریوهای مطلقا ساختگی و این میزان در آمد با خراب کردن ذهن و زمینه اعانه دادن در میان شهروندان نسبت به جمع آوری کمک مالی برای خیریه ها  را درک کرد.

خانواده های انگلیسی سالیانه مقدارمشخصی پول کنار میگذارند که خرج خیریه ها بکنند. آنها بزودی با یک محاسبه ساده متوجه شدند که غیر ممکن است یک بنیاد خیریه با این عرض و طول و غیر حرفه ای بتواند پروژه هایی که همه بنیادهای خیریه سر جمع با هم میتوانند اجرا کنند به تنهایی اجرا کند، دروغی بیش نیست. وقتی شکایاتشان را پلیس بلا جواب گذاشت دست به تحقیق مستقل زدند.

بنیادهای خیریه انگلیس اخبار تحقیقات مستقل شان در مورد ایران اید از سه کانال دریافت میکردند.

الف: کانال حامیان سیاسی مثل لردها و نمایندگان پارلمان و…چون شاکیان مسئله را به نمایندگان حوضیه های انتخابی خودشان در مجلس مطرح میکردند.

ب: از کانال حامیان مالی ایران اید. آنها به حامیان(کمک کنندگان) و بویژه کسانیکه مکتوب از ایران اید حمایت کرده بودند مراجعه میکردند و شکایاتشان را از بنیاد خیریه ای که آنها پشتیبانی میکنند مطرح میکردند.

ج: از کانال تماس مستقیم با مالیکاران در خیابانها

ادعای کمک به 14000کودک و خانواده در ایران

تحقیق کنندگان بعنوان کمک کننده به مالیکاران مراجعه کرده و از آنها سوال و جواب میکردند، اینها متخصصینی بودند که بخوبی از پروژه های واقعی و همه جزئیات و نحوه کمک و و ابعاد آن در یک خیریه خبر داشتند.

در مراحلی حتی با مراجه به مالیکاران در خیابان مطرح میکردند که چرا شما در مقابل این رژیم که مرتب بچه ها را شکنجه و اعدام میکند… !!! بجای کمک به کودکان سلاح نمیخرید تا این رژیم را سرنگون کنید که این کودکان هم از دست چنین رژیمی راحت شوند. (ایران اید مدعی بود 14000کودک را در ایران کمک رسانی میکند!!!).

و مالیکاران نیز در بسیاری موارد در ابتدای کار ندانسته اطلاعات لازم را به آنها داده بودند. یکبار به این قلم در فرانکفورت همین مراجعه صورت گرفت که بلافاصله باعث جمعبندی و توجیه همه اعضای سازمان در ایران اید در این رابطه گردید.

اقدامات نهاد نظارتی بنیادهای خیریه انگلیس

تمامی این اقدامات و اطلاعات غیر قابل تکذیب در نهایت نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  را مجبور کرد که  در جولای 1998 فرمان بستن حسابهای بانکی ایران اید و با گماردن یک مدیر از طرف خودش کنترل بنیاد خیریه را بدست بگیرد.

از تحقیقاتی که روی حساب بانکی ایران اید انجام داد، مشخص شد که سالانه 5 میلیون پوند مستقیم به حساب بانکی فردی بنام هادی روشن روان(هوشنگ) مسئول ضد اطلاعات فرقه رجوی در پاریس و بخشی نیز در امارات متحده عربی واریز میشود.

و حتی یک سنت هم به ایران منتقل نمیشود. آقای سایمون گلیسبی Simon Gillespie  مسئول تحقیقات از طرف نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  گفت که: “همه پولهای جمع آوری شده نه خرج کمک که به سیاه چاله [فرقه رجوی] ریخته شده است”.

بعد از بستن حسابها اقدامات زیر را نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  انجام داد.

آقای گلیسبی اقدامات نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس را چنین عنوان کرد.

            الف: نصب یک مدیر و اداره کننده قابل اعتماد نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  در ایران اید.

            ب: کنترل و مدیریت بنیاد ایران اید  در دوره زمانیکه تحقیقات در مورد آن درجریان است.

            ج: درک و بدست آوردن ارزیابی از نحوه توزیع پولهای جمع آوری شده بین مستمندان!!

            د: ارائه راه حل برای ادامه دراز مدت و معتبر خیریه.

بعد از نصب مدیر و بدست گرفتن کنترل ایران اید حسابها از بلوکه خارج شد. از معتمدین (مسئولین ایران اید) خواسته شد که مدارک نحوه ثبت و ربط های پرداخت به کودکان و خانواده های مستمند ادعایی را ارائه کنند.

تهدید به عمل انتهاری بعد از اشغال ایران اید توسط اعضای سازمان 

کمیسیون خیریه ها در جریان تحقیق خود ، تشخیص داد که متولیان ایران اید به تعهد خود برای نگهداری مناسب اسناد سوابق  کار عمل نکرده اند.

هنگامی که کمیسیون بنیاد را جهت تحویل اسناد ثبت و ربط تحت فشار قرار داد ، سازمان دستور داد که اعضای سازمان دفتر Iran Aid را اشغال کردند و دست به تحصن زدند. تا از دستیابی مقامات به سوابق و حسابها جلوگیری کنند. بهانه ای که ارائه میشد این بود که اینبار دست وزارت اطلاعات رژیم پشت بنیاد خیریه های انگلیس است.

وزارت اطلاعات رژیم برای مسعود و مریم رجوی مرغ عزا و عروسی است هرکجا به بن بست میخورند به کمکشان میآید. حالا در درون تشکیلات باشد، در بیرون تشکیلات باشد، اعضای پارلمان انگلیس باشند، یا آلمان یا بنیاد خیره ها و یا هر فرد خیر فرقی نمیکند. رجوی برای پاسخگو نبودن مرغ عزا و عروسی اش را دراز میکند.

و  سازمان طی یک ننه من غریبم بازی اعلام کرد که:

اگر بنیاد خیریه های انگلیس CC به اسناد جعلی دست ساز کمک های ایران اید به کودکان و خانواده های آنها در ایران برسد همگی اعدام میشوند.

این تحصن 20 ماه به طول انجامید.

در یک مرحله ، وقتی کار بالا گرفت سازمان خط داد که بگویند اگر بخواهند بزور وارد دفتر شوند و مدارک را بردارند دست به عمل انتحار خواهند زد و پلیس و دولت حامی رجوی هم همین را بهانه کرد و به کمیسیون توصیه کرد برای جلوگیری از کار تروریستی و خودکشی و مسئله سازی عقب نشینی کند.

سرانجام ، به دنبال تصمیم دادگاه عالی که به کمیسیون کنترل خیریه اجازه دسترسی و بررسی سوابق کمک ایران را می داد، سازمان اعلام کرد که متحصنین همه مدارک را از بین برده اند.

نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  نیز در گزارشش نوشت که نابودی اسناد و سوابق به طور غیرقانونی از بین رفت. کمیسیون گزارش کرد که این موضوع را به پلیس گزارش داده است ، اما هیچ اداره پلیس روی آن نه تحقیق و نه عمل کرده است.  که خود سینگال بسیار قویی بود به مسعود و مریم رجوی از حمایت بی دریغ انگلیس از فرقه رجوی.

گزارش نهایی کمیسیون کنترل خیریه ها:

نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  گزارش کرد که تحققات آنها نشان داد  که:

  1. یک سنت هم به هیچ کودکی کمک نشده است.
  2. پولهای به عراق و عمارات متحده عربی منتقل شده است.
  3. تحقیقات را با دفتر مشترک المنافع اروپا در تهران نیزچک کرده اند گزارش دفتر مشترک المنافع در تهران نشان داد که سر سوزنی پول به ایران منتقل نشده است. و اعلام کردند که اساسا غیر ممکن بوده است که 14000کودک و خانواده تحت حمایت مالی آنگونه که مجاهدین ادعا میکنند بدون اینکه هیچ نشانه ای از آن باشد را در ایران پیش برد.

در نهایت نهاد کمیسیون خیریه های انگلیس  ایران اید را منحل کرد  و 600000 پوند از موجودی بانکی باقیمانده آن در سال 2001 به یک موسسه خیریه مستقل جدید، بنام “بنیاد کمک ایرانIran Aid Fundation” ، تحویل داده شد.

سوء استفاده مالی ازکودکان مجاهدین در قالب ایران اید

با جداکردن کودکان از پدر و مادرشان و آوردن 233 تن از این کودکان به اروپا، آنها را به صورت پرورشگاه در آوردند.

دخترها و پسرها جدا از هم. یکی در پایگاه “حاتمی” واقع در منطقه یونکرزدورف Junkersdorf  شهر کلن به ادرس Amselstr 17  و یکی در پایگاه “موسوی” واقع در منطقه مشه نیش Mechenisch  شهر کلن.

در این محلهای 150 کودک دوماهه تا 14-15 ساله نگهداری میشد.  سازمان از این کودکان با پدر و مادر مجاهد را بعنوان کودکان یتیم که تحت ایران اید هستند جا زده از دولت آلمان برای هرکدام روزانه 70-120 یورو دریافت میکردند.

طبق گزارش پلیس آلمان یکی از هوارداران سازمان در تشکیلات ساکن کلن چهار فرزند خودش را جزء این کودکان جا زده و ماهانه 12000یورو دریافت کرده بود.  پلیس همچنین نتیجه گیری کرد که تا زمان دستگیری این هوادار 500هزار یورو بصورت کلاهبرداری از سیستم تامین اجتماعی آلمان گرفته شده است.

در همین رابطه در سال 2001 پلیس آلمان به 25 پایگاه فرقه رجوی حمله کرد و 5 نفر را دستگیر کرد. رئیس پلیس کلن آقای “نوربرت واگنر” گفت:

توانستیم یک سیستم گسترده و مخفی کلاهبرداری در ایالت نورد راین وست فالن را کشف کنیم و خنثی کنیم

اظهار نظر پلیس شهر کلن آلمان

اتهامات دادستانی کلن به فرقه رجوی:

از جمله اتهامات به فرقه رجوی  “سوء استفاده چندین میلیونی، تاسیس انجمن های جنایی و  خلاف قانون خارجیان” بود.

براساس گزارشات پلیس و دادستانی مجله فوکس آلمان در شماره 29 سال 2000خود نوشت:

“اطلاعات موثق حاکی از این است که فرزندان مجاهدین خلق با قصد قبلی از خانواده شان جدا کرده، پنهانی وارد خاک آلمان کرده و به عنوان ظاهرا بچه های یتیم و آواره در ساختمانهای مهد کودک مجاهدین آورده شده اند  تا به حساب سازمان کمک های مالی دولتی در مقیاسی بالا دریافت کنند.

مجاهدین در سال 1993 با کمک وکلای حقوقی بیخبر خود بنامهای ، لوتکس و مرتنس، و یک وکیل دیگر، بعنوان وکلای خود،  انجمن خیریه ایران اید را تاسیس کردند.

از مرامنامه انجمن قابل تشخیص بود که کودکان باید در مساکن متعلق به مجاهدین و تحت نظارت شدید سرپرستان ایران اید[اعضای مجاهدین] رشد کنند. تا از این طریق مغزشویی کامل انجام گیرد. اطلاعات بدست آمده این موضوع را تائید میکند.”  این سه  وکیل عنوان کردند که آنها از ماهیت فرقه رجوی و ماهیت مافیایی پشت پرده این اقدامات خبر نداشتند و صرفا براساس و دلایل انسانی استخدام و کار کرده بودند که بلافاصله استعفا کردند.

سازمانها و انجمن های پوششی سازمان

سازمان حدود 125 انجمن پوششی تحت نامهای:

اساتید ایرانی دانشگاههای شمال بریتانیا/ انجمن زنان/ انجمن آفتاب/ انجمن احیای موسیقی/ انجمن اندیشه آزاد ایرانی/ انجمن ایرانیان کالیفرنیا و…در اروپا و آمریکا ایجاد کرده است. این انجمنها در کشورهای مختلف به شکل زیر توذیع شده بودند: 51 انجمن در آمریکا، 19 انجمن نا مشخص بدون اینکه معلوم باشد کجاست، 13 انجمن در آلمان، 7 انجمن در سوئد، هلند و فرانسه هرکدام 6 انجمن، ایتالیا 4، دانمارک 4، نروژ 3 و کانادا 1 انجمن. این انجمن ها تماما توسط سازمان اداره میشد و حداکثر یک عضو هوادار داشت.

البته امروزه این آمار حتما تغییر کرده چون بسیاری از همان هواداران نیز به ماهیت تروریستی فرقه رجوی پی برده و کنار کشیده اند. سازمان از این انجمنهای پوششی برای تولید حمایت و اطلاعیه دادن در حمایت از سازمان بنام این انجمن ها، گرفتن اجازه تظاهرات، و جلسات نمایشی و تبلیغی سازمان، حمله فیزیکی و قلمی به جدا شدگان و منتقدین سازمان استفاده کرده و میکند.

داود باقروند ارشد

آذر 1400

دسامبر 2021

چرا مسعود رجوی در آخرین پیام 4 فروردین خود سرپنجه جنایات آمریکا را لیس زده است؟

آوریل 3, 2020

بقلم داود باقروند ارشد

 آقای رجوی موضع وزارت خارجه چین و موضع تکاندهند بی سابقه و هشدار دهنده پوتین به رهبران جهان را که در زیر آمده است را باور کنیم یا موضع طرافداری شما از آمریکا را که تلاش میکنی از جنایاتش بری کنی؟

مسعودرجوی موجود خفیف و خائن به مردم ایران و مجاهدین را همگان میشناسند. او که در سالهای گذشته حتی با بمبارانهای لیبرتی، قتلعام مجاهدین در اشرف، شورشهای سراسری  1396 و 1398 مردم ایران حاضر نشد از مرگ و زندگی خفیف خائنانه خارج شود، و تنها بعد از ترور سردار قاسم سلیمانی توسط  آمریکا جنایتکار بود که بوی کباب شنیده و باز هم با یک اشتباه محاسبه و خیال اینکه آمریکا قصد حمله به ایران را دارد تا در عوالم خود بعد از تسخیر ایران، اربابش گوشه چشمی به او نشان دهند و او را به حکومت برسانند از غیبت 17 ساله خارج شد. ولی از طرفی واکنش مردم ایران ، و بعد هم پاسخ موشکی مستقیم رژیم و هضم آن توسط سوپر قدرت جهانی ( یا بقول رجوی، “امپریالیسم جهانی بسرکردگی آمریکا”) چنان ضربه محکمی بر بناگوش رجوی و همه کسانیکه چنین تصوراتی داشتند و به امام زاده ترامپ و لابی اسرائیلی او دخیل بسته اند که به ایران حمله کند نواخته شد که  برای هزارمین بار تجربه کرد که شتر در خواب بیند پنبه دانه. و از این امپریالیسمی که به او دخیل بسته است آبی برایش گرم نمیشود. اما چون ظاهر شده مجبور است اراجیف پشت اراجیف تحت نام اطلاعیه صادر کند.

رجوی که بنظر همه شعور خود را نیز از دست داده است طی اطلاعیه 4 فرودین خود در اوج وقاحتی که حتی از دژخیمترین نظامیان آمریکا لاتین در سرسپردگی به آمریکا نیز اینگونه آشکارا نمیتوان سراغ گرفت به لیس زدن سر انگشتان آمریکا پرداخت  و نوشت:خرافه تولید ویروس توسط آمریکا بهانه برای سرکوب و مهار وضعیت است.طلاعیه 4 فروردین 1399 مسعود رجوی

چرا این روزها مسعود رجوی که خودش اینگونه که در زیرآمده،  آمریکا را توصیف کرده و به اتکاء آن صدها هزارجوان ایرانی و خانواده های آنها را به نابودی کشانده است، با لیس زدن سرانگشت همان آمریکا به امداد و نجات آمریکایی شتافته است؟  

آمریکای مسعود رجوی دیروز

آمریکایی که رجوی مینوشت و معرفی میکرد:براستی عمدتا این کدام نیروی انقلابی بود که با تمام قوا کوشید تا از جریان جاسوسخانه موجی خروشان از ضدیت واقعی با امپریالیسم و تمامی عملکردها و ریشه هایش در ایران به میان وسیع ترین اقشار توده ها ببرد؟(نشریه مجاهد آذر 58 ش 12)سازمان مجاهدین خلق ایران طی نامه ای به حضور امام خمینی پیشنهاد کردند لانه جاسوسی آمریکا به موزه جنایات آمریکا و شهدای انقلاب تبدیل شود. تا مقدمه ای بر قطع کلیه وابستگی های ما به استعمار باشد. (اطلاعیه مجاهدین 17/8/1358)بعد از شاه نوبت آمریکاست طاغوت بزرگ جهان  و اوج گیری شور ضد آمریکایی نباید به مسامحه و سهل انگاری و باری به هر جهت کردن  برگزار شود.(نشریه مجاهد آذر 1358)فرزندان مجاهد شما که اکیدا خواستار ادامه رسالت ضد استعماری شما هستند جانهای ناچیز خود را که کمترین فدیه رهایی این میهن و خلق و مکتب است … آماده نثار کردن آنرا …اعلام می دارند. به انتظار فرمان قاطع امام در ریشه کنی همه بنیادهای امپریالیستی و صهیونستی(تلگرام خطاب به خمینی 14/8/1358)در شرایط خفقان و دیکتاتوری رگبار مسلسل چه کسانی سینه مزدوران و مستشاران آمریکا را میشکافت؟(مقاله سخنی با برادران پاسدار(2) نشریه مجاهد ص 7 ش 18)سلام بر خلق- سلام بر خمینی، تشکر مجاهدین خلق بمناسبت فرمان بسیج سیاسی-نظامی امام خمینی علیه آمریکا(تیترصفحه اول نشریه مجاهد ش2 آذر 58)از آنجا که در مقطع کنونی تاریخ، تضاد اصلی حاکم بر جامعه بشری، تضاد بین خلقها و امپریالیسم است، نیروها، احزاب و رژیمها بایستی در اردوی خلقها و همراه آنان با امپریالیسم جهانی(به سرکردگی آمریکا) در نبرد و ستیز باشند، وگر نه اجبارا جرو اقمار امپریالیسم و به موضع ضدیت با خلقها سقوط میکنند.  (نشریه مجاهد ش4 ص2)بطور تاکتیکی دشمن را هرچقدر هم کوچک باشد نباید حقیر و بیچاره شمرد چه برسد به بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ یعنی امپریالیسم آمریکا(نشریه مجاهد ش 12 ص 18)در جنگ خلقی یک پسر بچه ده ساله هم میتواند با بکار گرفتن رهنموهای سازمان انقلابی (مسعودرجوی) ضربات نظامی به دشمن امپریالیسم وارد کند.  (نشریه مجاهد ش 20 ص 12)حل مسائل صنفی دانش آموزان فقط درچهار چوب مبارزه ضد امپریالیستی امکان پذیر است.( تیتر نشریه مجاهد ش 10 آبان58)

آقای رجوی آمریکا از کی نیاز به حمایت شما پیداکرده؟

سوال از آقای رجوی این است که این آمریکای جنایتکار از چه زمانی آنقدر خوب شده؟ چرا این تغییر ماهیت را اطلاع رسانی نمیکنید؟ حالا هزاران نفری که به کشتن دادی هیچ، هزاران نفری که آواره کردی هیچ، حداقل مردم ایران فریب نخورند. که آمریکا آنچه در فوق تشریح شد نیست.

یا اینکه شما همانگونه که خود موعظه کرده اید اجبارا بعد از “خود و وطن فروشی” جزو اقمار امپریالیسم و به موضع ضدیت با خلقها سقوط” کرده اید؟

نگارنده که مانند شما نیست که از همه پستوهای جهان خبر داشته باشد که آمریکا این ویروس را تولید کرده یانه، ولی حتما شما خبر دارید که دارید سر انگشتان آمریکا را لیس میزنید که مبادا بیخودی متهم شود. چرا این اطلاعات را در اختیار جهان قرار نمیدهید؟ چرا چین و شوروی را بی آبرو نمیکنید که آمریکا را متهم کرده اند.

سخنان تکاندهند پوتین و مواضع وزارت خارج چین

 به آقای رجوی باید گفت چین و شوروی و بخصوص پوتین حرفهای بسیار محکمی زده اند که خودت که هیچ مریم رجوی و همه 2000نفری که در آلبانی گرفتار کرده ای هم اگر لیس بزنند نمیتوانند کاری از پاک کردن سر انگستان آمریکا پیش ببرند. در زیر بخوانید.

مقامات وزارت خارجه چین، ارتش آمریکا را مسئول گسترش ویروس میدانند. که ان بی سی نیوز آمریکا نیز آنرا منعکس نمود.

NBC-News

صحبتهای افشاگرانه پوتین در میدان سرخ مسکو، در حضور خیل عظیمی از نیروهای مسلح، خطاب به رهبران جهان است! این صحبتهای چند وقت قبل پوتین شاید کمی پشت پرده شیوع ویروس کرونا را هم برملا و آشکار سازد!Video Playerمن امروز خسته ام! از همه چیز خسته ام! مایلم رهبران جهان را مخاطب قرار دهم! چه اتفاقی  برای شما افتاده است!؟ در حال طراحی کدام نقشه شیطانی هستید!؟ شما عمدا در تلاش برای کاهش جمعیت هستید! آنها در حال انجام این کار به قیمت جان انسانهای بی گناه هستند! ای زورمداران جهان، من نقشه شیطانی شما جهت کاهش جمعیت این سیاره را می دانم! اما امروز  تاریخ به شما نشان خواهد داد که خرد جمعی قویتر است! ما از شما می خواهیم‌ که به ابتدای نقشه خود برگردید! من امروز اینجا در صلح و آرامش ایستاده ام و می خواهیم که ذهنهای جوانان و ستمدیدگان در صلح باقی بماند! اما یک قدم ‌محکم بردارید و ببینید که من از نقشه شما آگاه هستم! سیاستهای شما باید تغییر کند! رسانه شما باید حقیقت گویی را آغاز کند! آمریکا و اروپا اگر به نقشه خود خاتمه ندهید، علاوه بر مواجهه با غضب الهی، باید با من هم رو در رو شوید!سخنان اخطار دهند پوتین در میدان سرخ مسکو قبل از تولید و گسترش کرونا

آقای رجوی اگر یکی از جدا شدگان یا سیاسیون یا حتی شورایی ها اگر گفته بود که فلان کار را رژیم انجام نداده است. چه بلایی بر سر او میآوردی؟

آقای رجوی شما و تمامی دم و دستگاهت در حال حاضر در آلبانی و … بعنوان اقمار ضد ایران و ایرانی بسیار پست تر از سلطنت طلبهای ساواکی که به تو و همه فرقه ات شرف دارند سقوط کرده اید.

دلیل این میزان تلاش برای نشان دادن چاکر منشی به آمریکا برای چیست؟ مگر شما تنها آلترناتیو نیستی؟!!! نکند سالهاست کشتی رجوی به گل نشسته؟ که به این فلاکت افتاده ای که باید سلاحهای خونین آمریکا را لیس بزنی شاید بقدرت برسی؟ جواب خلق قهرمان را به آمریکا را دیدی؟  ننگت باد.

داود باقروند ارشد

عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

15 فروردین 1399

18982

SHARES

Share on FacebookTweetFollow usEdit← تلاش اساتید، آکادمیسین های سرشناس دانشگاهها و ان جی او ها جهان برای پایان تحریمهای ظالمانه ایرانیانمراکز و عناصر خواهان ادامه تحریم همچون نئوکانها و مسعود رجوی دشمن و نه دوست مردم ایران! →

چرا انقلاب 22 بهمن و چرا خمینی؟

ژانویه 25, 2021

2

بقلم داود باقروند ارشد

پیشگفتار

این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه همچون سید عبدالله بهبهانی[1] وچه سکولارهای تراز اول همچون سید حسن تقی زاده ها[2] در مشروطه  ضمن خدمات گرانی که برای کسب مشروطه نموده اند، بر اساس تمامی اسناد و کتب تاریخی و حتی اعترافات داوطلبانه خودشان در سالخوردگی، همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند.  بنابراین بحث نگارنده نه سیاه نمایی و نه سفید کاری بلکه روبرو شدن با واقعیات تاریخی خودمان-ایران و ایرانیان بویژه نخبگان آن یعنی آنچه بودیم و هستیم میباشد. تا بتوانیم مبتنی بر واقعیات و نه توهمات به چنان درکی ازچه بودیم و هستیم و آنچه میخواهیم، برسیم. تا قادر شویم آرمانهایمان را اولیت بندی کنیم، زیرساختهای لازم برای رسیدن به آرمانهایمان را با نقطه ضعف هایی که داریم درک و مرحله بندی کنیم، و به آنها جامه عمل بپوشانیم و مهمترین اینکه با شناخت درست از خودمان، و جهان پیرامونمان، تهدیدات درونی و بیرونی را تشخیص داده آن دستآوردها را گزند تهدیدات حفظ کنیم. تا همچون گذشته بعد از نصار هزاران هزار جان ورسیدن به قله، در آنجا گم نشده و به قعر دره های تاریک سقوط نکنیم. همچنانکه از مشروطه به رضا خان از رضاخان به محمدرضا شاه و سپس به جمهوری اسلامی و حتی به “جمهوری دمکراتیک اسلامی”!!! و سلطنت و انواع دیگر نامهای فریبنده ولی با محتوایی یکسان که در تاریخ ایران سابقه 2500ساله داشته و دائما در حال تکرار بوده است، سقوط نکنیم.

با این یادآوری تلخ که: امیر کبیرها، قائم مقام ها و مصدق ها قدیسانی که در جمع دیگر نخست وزیران–دریوزگانِ استعمار، که میهن را به ننگ و رنگ خود آلودند، یکه و تنها بجنگ استبداد و استعمار رفتند توسط همین ایرانیان رگ زده شدند. هیچ ادعای پر طمطراق مبارزه با استبداد، قتل، فساد و اعدام نباید کسی را نسبت به اینکه مدعی خود نیز پاک از این ایرادات است فریب دهد. چشم های خرد را کور و گوشهای شنوا را کر و مدعی را نسبت به خودش متوهم کند. ما به اینگونه استبداد آفرینی پایان دهیم. به گوسفند وار همچون اعضای فرقه مجاهدین و از جمله این قلم، بدنبال کسی رفتن که نتیجه بلافصل کمبود مطالعه و دانش تاریخی و … است، پایان دهیم. به دلالان دمکراسی دیجیتالی با لایکهای بی محتوا و گوش کردنها و پذیرفتنهای کورکورانه بدون نقد پایان دهیم. به استبداد درونمان نباید مجال عمل دوباره و صد باره بدهیم.

با تجربه 40سال خونین در کانون مبارزه سیاسی، و کسی که ازنزدیک شاهد نابودی هزاران تن از فداکارترین جوانان و ایرانیان و خانواده های آنها طی این سالها بوده، شاهد فریبکاریهای تاریخی قدرت پرستان و به مسلخ بردن نسلهایی از ما ایرانیان را در پس انواع شعارهای چپ روانه با پوست و گوشت خود لمس کرده، وظیفه خود میداند که از گذشته درس گرفته و بگوید،  ایران و ایرانی باید یکبار برای همیشه دست از فریب خود بردارد و با خودش روبرو شده آنرا تغییر دهد، ایرانی گریزی از روبرو شدن با واقعیت خودش ندارد. نادیده گرفتن، حذف ذهنی، حتی سیاسی و فیزیکی همدیگر تجربه تلخ هزارساله ماست که در دور باطلی ما را نگهداشته است. استعمار در گذشته و قدرتهای بزرگ و همپیمانان امروزشان از این خبط ایرانیان برای نابودی، عقب نگهداشتن و پیشبرد امیال خودشان حداکثر استفاده را کرده اند.

باید به این درک برسیم که آنچه بعنوان آمالمان و آرزوهایمان میخواهیم باشیم “نیستیم” باید “بشویم”، همگی هم باید بشویم نه یک گروه با حذف دیگران. باید از ایدئولژی نفرت، خشونت و نابودی و حذف همدیگر به ایدئولژی انسانی ارتقاء و بالندگی، تأمل، همزیستی، احترام به قانون، پلورالیسم، با آزادی (همه ایرانیان) و استقلال و یک پارچگی ایران تغییر کنیم.

مقدمه

امروزه باگسترش اینترنت و شبکه های اجتماعی و امکان اظهار نظر طیف وسیعی از مردم ایران بویژه در خارج کشور و انعکاس و دسترسی گسترده به نظرات، بخوبی گسستگی افکار و عقاید ایرانیان در زمینه های مختلف و بطور خاص در مورد دلایل و چرایی واقع شدن انقلاب 22 بهمن 1357 و آنهم به رهبری خمینی را آشکار کرده است. علیرغم اینکه دراین زمینه کتب بسیاری چه توسط دولتمردان پهلوی و چه محققین مستقل و حتی انتشار حقایق  از طبقه بندی محرمانه خارج شده دولتهایی که پهلوی را برسرکار آورده و اداره میکردند مانند کتاب آبی و…، اما  بندرت شاهد اظهار نظرهای بدور از هب و بغضهای فردی و گروهی و متکی به حقایق تاریخی هستیم. تا از پی آمد یک رویکرد تاریخی و غیر جانب دارانه بتوان به درکی درست از جامعه ایران و سمت و سوی حرکت گذشته اش برسیم که راهنمای جامعه سیاسی برای درک حال و آینده اش گردد. کاری که در زمان حکومت پهلوی دوم نیز صورت نگرفت.

پایه های سنتی و تاریخی حکومت در ایران

حداقل از 520سال قبل و بطور خاص با ظهور صفویه در ایران،که از مهم‌ترین دوران تاریخی ایران به ‌شمار می‌آید، چرا که با گذشت 900سال از حکومت خلفای اسلامی بر ایران پس از نابودی شاهنشاهی ساسانی یک دولت متمرکز ایرانی توانست بر سراسر ایران آن روزگار فرمانروایی نماید. بعد از سقوط حکومت ساسانی، چندین پادشاهی ایرانی روی کار آمدند، اما هیچ‌کدام نتوانستند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و میان تمام نواحی و مناطق جغرافیایی ایران در آن دوران یکپارچگی پدیدآورند.

پادشاهان صفویه بعضا خود از میان مراجع تقلید شیعه بودند و هر دو نهاد شریعت و حکومت را در خود خلاصه میکردند. در غیر از این موارد خاص، دو نهاد “شریعت” و “دولت” دوپایه قدرت و حکومت در ایران بوده است. در ایران کلیه امور حکومتی مانند اقتصاد، سیاست خارجی، مالیات،، … در دست شاه و دربارش (دولت-حکومت) و تمام اموردینی، قضایی و اجتماعی در دست روحانیت (شریعت) بوده است. یعنی مسائل بین آهاد ایرانیان ساکن در سرزمینهای تحت حاکمیت دولت وقت یعنی تک افرادی که هیچگونه حق و رای و امکان دخالت در امور کشورنداشته (جز حق به بردگی کشیده شدن) که (رعیت) نامیده میشدند در دست روحانیون بوده است.

همواره بین دو نهاد حکومت و روحانیت، پادشاه بعنوان نماینده حکومت موضع برتر داشت. و تا 22 بهمن 1357 هیچگاه روحانیت در قدرت برتر نسبت به حکومت آنگونه که در اروپای قرون وسطا، کلیسا حاکم بود شاهد نبوده ایم. از این رو روحانیت خود نیز (نه در قالب رعیت) تحت امر پادشاه بوده است. یعنی قدرت سیاسی همواره نزد حکومت بوده. دلیل اینکه حکومت علیرغم میل باطنی نمیتوانسته است روحانیت را بویژه عناصر بالاتر آنها را به عنصر رعیت تقلیل دهد، قدرت مذهبی، متکی به اعتقادات مردم و حتی اعتقادات خود پادشاهان و درباریان و…، که روحانیت آنرا نمایندگی میکردند، بوده است.  به همین دلیل نیز شاهان برای کنترل رعیت، روحانیانی را حتی در دربار و یا در اطراف خود میپذیرفتند. تا برای خود مشروعیت بخرند. لامذهب ترین حکام تا پایان دوره پهلوی هرگز نمیتوانستند خود را به دین و مذهب بی اعتنا نشان دهند حتی مجبور بودند وانمود به دینداری کنند.

تا قبل از پیروزی مشروطه، سخنی از نهاد قدرتی بنام «ملت» که پایه دمکراسی است نبوده. در نتیجه  تنها نهاد آپوزیسیون نیز «روحانیت» بود و ملت یا مردم بعنوان «رعیت» یا بردگان شاه حق اما و اگر در هیچ امر کشوری و حتی خصوصی ترین امور خودشان (جان و مال و ناموسشان) را هم نداشتند. در واقع تنها مانع و سد در مقابل اعمال جنایتکارانه، حاکمان فاسد، متجاوز، و خونریز، غارتگر، میهن برباد ده،  روحانیت بوده است.

نقطه عطفِ نهضت تنباکود

در نهضت تنباکو 1891م، /29اسفند 1286 در زمان ناصرالدین شاه [3]  نخستین مقابله و چالش سیاسی با حکومت مطلق ناصرالدین شاه به رهبری روحانیت، توسط سید علی‌اکبر فال اسیری داماد میرزای شیرازی و از علمای برجسته شیراز آغاز شد. علی‌رغم برخورد بسیار خشونت‌ بار و کشتار مردم توسط حکومت، مقاومت مردمی ادامه یافت و قیام مردم شیراز به تبریز، مشهد، اصفهان، تهران و دیگر نقاط ایران گسترش یافت و به تهران نیز سرایت کرد. میرزا حسن آشتیانی از علمای بزرگ تهران بارها با شاه و امین‌السلطان ملاقات و مضار سپردن امتیاز تنباکو به انگلیسها را گوشزد کرد، ولی لابی انگلیس قوی بود و توجهی نمیشد. طوریکه زمزمه‌های جهاد علیه حکومت با نقش برجسته زنان نیز بالا گرفت و اعلامیه‌هایی بدین مضمون که:

«بر حسب حکم جناب حجت‌الاسلام، آقای شیرازی، اگر تا ۴۸ ساعت دیگر امتیاز دخانیات لغو نشود، یوم دوشنبه آتیه، جهاد است، مردم مهیا شوید.»

بر در و دیوارهای شهر نصب شده بود.  سرانجام شاه در پنجم جمادی‌الثانی ۱۳۰۹ برای اطمینان بیشتر در دستخطی به امین‌السلطان لغو کامل امتیاز را اعلام کرد. بدینگونه روحانیت توانست قدرت و نیروی سیاسی خود را بعلاوه قدرت مذهبی و اجتماعی شان را  به ناصرالدین شاه مقتدرترین پادشاهان قاجارتحمیل کند.

این موفقیت و پیروزی سیاسی-اقتصادی-اجتماعی نهاد روحانیت در مقابل نهاد حکومت، روحانیت را بعنوان خط دفاعی ایران و ایرانی در برابر “استعمار و متحدش دربار” در چشمان ایرانیان و استعمار تثبیت کرد. و اینگونه قدرت روحانیت در تعادل قوای با “نهاد حکومت” بنفع روحانیت بسیار تقویت شد. طوریکه از آن پس شاهان، چه جهت اهداف توسعه طلبانه خود و چه هنگام دفاع از کشور و بسیج مردم برای جنگ، بشدت نیازمند و دست به دامن علماء و روحانیون جهت گرفتن فتواهای لازم برای شرکت مردم در جهاد و جنگ گردیدند. البته متناسب با میزان اقتدار پادشاهان قدرت و نفوذ روحانیت نیز دستخوش تحول میشد. ولی نقش یگانه خودش را هیچگاه از دست نداد.

روحانیت و انقلاب مشروطه 

پیروزی انقلاب مشروطه ایران عطف به فاصله بسیار زیاد بین مردم (رعیت) و رهبران (چه سکولارها و چه روحانیون) جنبش از طرفی، و پیچیدگی سیاسی عناصر دربار با حمایت و مشورت نمایندگان رسیه تزاری و انگلیس و البته دست پرودگان و مزد بگیرانشان در دربار بعنوان دشمنان مشروطه از طرف دیگر، مدیون حمایت و رهبری دو روحانی “سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی” و البته حمایت مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف [4] بود که توانستند در ادامه قدرت گیری روحانیت در مواجهه با نهاد سلطنت (حکومت-دربار) نه تنها از این نهاد بطور قانونی خلع ید کند، بلکه “برای اولین بار در تاریخ ایران” نهاد مردم و نه “رعیت” (شاید بعنوان بالاترین دستآورد ماندگار مشروطه) را بعنوان منشاء مشروعیت و قدرت سیاسی دولتی در قانون اساسی مشروطه وارد کنند.

هرچند که مخالفتهای جدی  نیز در میان روحانیون (امثال فضل الله نوری) با تحریک و تامین مالی وحمایت … دربار، با مشروطه وجود داشت، اما در اساس باز هم همین روحانیون رهبر کننده مشروطه بودند که مخالفین درونی خود را نیز پس زدند. در ادامه هم وقتی نهاد حکومت با کمک ودسیسه روسیه تزاری مجلس مشروطه را به توپ بست و بعضی سران مشروطه را دستگیر و اعدام نمود، و عملا مشروطه از ایران بجز در تبریز آنهم محله امیر خیز آن با رهبری ستارخان، رخت بر بست، بازهم با حمایت وفتوای سه روحانی ارشد نجف (محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی) بود که با مقدس خواندن مبارزه ستارخان برای مشروطه علیه محمد علی شاه و نیروز قزاق از یکطرف و تکفیر کردن هرگونه حمایت و همکاری با دشمنان مشروطه، سردار ملی را قادر ساختند ازمحله امیر خیز تبریز تنها سنگر باقی مانده مشروطه در تمام ایران بعنوان سنگر دمکراسی درحد مشروطه،  جانانه دفاع و آنرا به پیروزی برساند.

نقش روحانیون و مذهب چنان بود که، ستارخان هرگاه با مخالفتِ تسلیم طلبان مواجهه میشد، میگفت: “من حکم علما نجف را اجرا میکنم”. و تن به کوتاه آمدن و سازش نمیداد.[5]

تحول تاریخی: پاکسازی درونی روحانیت

با اعدام شیخ فضل الله نوری از سران مخالفین اصلی روحانی با مشروطه و همدست دربار با فتوای مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف و تائید دو روحانی از رهبران مشروطه “سید محمد طباطبایی وسید عبدالله بهبهانی”، در میدان سپه تهران، کاریکه از توان هیچ نهاد حکومتی بجز خود روحانیت با توجه به ذهنیت مردم ایران از مذهب و روحانی بر نیمآمد، روحانیت توانست خط فاصل روشنی بین روحانیت مبارز و ضد سلطنت-حکومت با روحانیانی که بخدمت سلطنت در میآمدند بکشد و نگذارد عملکرد بعضی روحانیون چهره نهاد روحانیت در ایران را خدشه دار کند بلکه به اعتبار خود در میان مردم بیفزاید.

نقش رهبراین سکولار در مشروطه

تمامی سطور فوق تاریخ مستند ایران هستند، میتوان در تمامی استنادات تاریخی مشروطه به آنها از جمله “تاریخ مشروطه اثر احمد کسروی” و یا “حیات یحیی اثر یحیی دولت آبادی” و”تاریخ بیداری ایرانیان”… بدانها دست یافت. البته سطور فوق به هیچ عنوان بعنوان نفی نقش بلا جایگزین دیگر گروههای فکری جامعه ایران همچون، میرزا یوسف خان مستشارالدوله (و رساله “رمز یوسفی” و ” یک کلمه” اش-بعنوان اصلی ترین مواد اعلامیه حقوق بشر و… در آن زمان)، آخوند زاده، آقاخان کرمانی، طالبوف تبریزی و سید جمال‌ الدین اسدآبادی، مجمع آدمیت، انجمن تبریز، مرکز غیبی، و تقی زاده، … در شروع و به پیروزی رساندن مشروطه، نیست. بلکه نشان دادن نقش واقعی روحانیت در تاریخ ایران است. آنهم در یک بررسی تاریخی و نه بررسی ارزش گذارانه آنهم از موضع و دیدگاه امروز بلکه آنچه بوده و گذشته است و اثرماندگار آن (با هر میزان از عمقی که ما بدان اشراف داشته و یا نداشته باشیم).

نکته مهم در مورد نقش روحانیت در مشروطه این است که اولا آنها خود مبدا و منشاء نبوده اند. بلکه تحت تاثیر و تلقین و نفوذ اجتماعی عقاید روشنفکران آزادیخواه قرار گرفتند و بر اثر آن بود که به تأویل شرعی و توجیه اصولی مفهوم مشروطیت بر آمدند. سخن سید محمد طباطبایی مجتهد در مجلس شورای ملی مؤید این نظر و نتیجه گیری تاریخی است. که گفت:“ما مملکت مشروطه را خود ندیده بودیم. ولی آنچه شنیده بودیم و آنهایی که ممالک مشروطه را دیده بودند به ما گفتند مشروطیت موجب امنیت و آبادی مملکت است. ما هم تشویق و عشقی حاصل نموده تا ترتیب مشروطیت را در این مملکت برقرار نمودیم”سخنان سید محمد طباطبایی نقل از مذاکرات مجلس 14 شوال 1325

علیرغم این اگر عزم و اراده این چنین روحانیت نبود، به قطع و یقین روشنفکران ایران حتی به چند فرسنگی آنچه در مشروطه کسب شد هم نمیرسیدند. چرا که فقط روحانیت بود که میتوانست و توانست در مقابل نهاد حکومت و شاه مطلق العنان و دربار بایستد از مظفرالدین شاه امضاء مشروطیت را بگیرد، و سپس با هزاران توطئه های پسرش محمدعلی شاه، دربار و سفارت روسیه تزاری و انگلیس چه در تهران و چه با حمایتی که از سردار ملی ستار خان در نجات مشروطه نمودند مقابله کند و پیروز شود. از قدرت خارجی نهراسیدند، و به سرداراسعد با چندین هزار نیرو که عازم فتح تهران بود و به  قم رسیده بود اما توسط گنسولهای روس و انگلیس متوقف شده بود، و اجازه رفتن بسمت تهران را ندادند، بعد از مشورت سردار اسعد با مراجع تقلید شیعه در نجف از طریق انجمن سعادت مستقر در استانبول، فرمان قاطع کنار زدن گنسولهای بیگانه و اقدام به فتح تهران دادند را گرفت و بسمت تهران جهت فتح کشور و سرنگونی محمدعلی شاه قاجار راونه شد و اینگونه مشروطه پیروز شد.[6]

و با اینکه روحانیت در مشروطه علاوه بر آبادانی و امنیت بدنبال پی ریزی ریاست فائقه خود بود، نقش محوری و اساسی آنها در همراه کردن مردم عامی در پس زدن مخالفین قدر قدرت در میان روحانیون و مهمتر از آن در شکست تاریخی دربار پایه دیگر حکومت چند هزار ساله ایران بود. شکافی که در آن ایرانیان ازحد رعیت و مایملک شاه به “شهروند” تبدیل شد و برای اولین بار “مردم ایران” نام گرفتند و در قانون اساسی منشاء قدرت و مشروعیت حکومت شمرده شدند. اینها نه تنها قابل چشم پوشی نیست، بلکه نماینگر نقش عمیق و ریشه های دین و مذهب در ایران که روحانیت آنرا نمایندگی میکرد از دلایل اصلی پاسخ به این سوال اساسی است که چرا در 22 بهمن خمینی و نه کس دیگر.

روحانیت بعد از مشروطه

در زمان رضا شاه روحانیت به میزان بسیاری به حاشیه رانده شدند. اما در زمان محمد رضا شاه با توجه به عقاید خرافی خودش و ضعف شخصیتی و اطرافیانش روحانیت دوباره تقویت شدند.

مدرس از سرآمدان مخالف استبداد 

مدرس سال ۱۲۴۹ در روستای سرابه اردستان به‌دنیا آمد. تحصیلات مذهبی خود را در اصفهان و نجف طی کرد و به اجتهاد رسید. پس از بازگشت به ایران وارد سیاست شد. اقدامات مدرس در مشروطه و در زمان رضا خان میرپنج: 

  1. مخالفت با تنظیم شدن قوانین مجلس شورای ملی مطابق شریعت
  2. از اعضای تشکیل دهند دولت ملی برای مقابله با اشغال کشور در جنگ جهانی بهمراه دیگر ملیون
  3. مخالفت با قرارداد استعماری 1919  سید ضیاء طباطبایی
  4. سازمان دادن استیضاح رضا شاه بدنبال کودتاهای مشترک رضا خان با انگلیس
  5. مخالفت به همراه مصدق با شاه شدن رضا خان
  6. دستگیری و زندان و تبعید و سپس ترور مدرس بدست رضا خان در مخالفت با استبداد او

رضا خان ابتدا می‌خواست مدرس را با خود همراه سازد و برای تطمیع او به او پیغام داد که:«چون شما از تهران انتخاب نشده‌اید، (دوره هفتم مجلس را می‌گوید) اجازه بدهید که کاندیدای یکی از شهرستانها شوید و دستور دهم انتخاب گردید!»پیام تطمیع رضا خان به مدرس

مدرس در جواب گفت:«به سردار سپه بگو اگر مردی، مردم را آزاد بگذار تا ببینی من از چند شهر انتخاب می‌شوم. والا مجلسی که به دستور تو من نماینده‌اش گردم باید درش را لجن گرفت».جواب مدرس به پیام تطمیع رضا خان به مدرس

مدرس در نهایت در تبعید بدست عوامل رضا شاه کشته شد.Iran Politik Farah Pahlavi

سفر فرح پهلوی به نجف در عراق برای دیدار با آیت الله خویی جهت نجات شاه

بنابراین آیا ایران و ایرانی بطور تاریخی، بویژه با فضایی که پهلوی دوم چه بلحاظ تمایلات مذهبی حتی ظاهری خودش به مذهب و توهم “خود را منتصب به امامان و ماوراء الطبیعه” دانستن محمدرضا شاه، و چه آزادی عملی که ساواک در یک اشتباه محاسبه به فعالیت روحانیت در مقایسه با گروههایی که به عمل تروریستی دست میزدند داد، بعلاوه شبکه چندین صد ساله مساجد و روحانیون در شهرها و تمامی روستاها کشور، بعلاوه سابقه تاریخی روحانیت در اذهان کاملا آماده و مورد قبول مردم، میتوانست مسیر دیگری را طی کند؟ ضمنا فراموش نکنیم حتی فرح پهلوی برای نجات شاه از سقوط در آستانه بهمن 1357 به نجف رفت تا از مراجع شیعه نجف خواستار جلوگیری از سرنگونی همسرش محمدرضا شاه شود. که جایگاه روحانیت در ایران را بهتر برای خواننده روشن میکند.شاه در عاشورادشمنی اسرائیل با ایران1ولیعهد و فرح در حرم

نکته مهمتر اینکه در تعادل قوای بین روحانیت و شاه، دومی همواره در نقش ظالم و اولی در نقش مرجع شکایتِ رعیت از ظلم و ستم ظالم شاه و درباریان برای صدها سال در اذهان “رعیت” و بعد از مشروطه “مردم” ایران نهادینه شده بود.

ازطرفی عطف به بی نقشی مردم “رعیت” در ایران، هر گونه آپوزیسیون با هر مسئله ای  طبعا یا باید در میان “حکومتیان و درباریان” می بود و یا درمیان “روحانیون“، یعنی دوقطب اصلی جامعه، چون کس دیگری نبوده، (مردم-رعیت) که حقی نداشته، تا بتوانند با مشروطه یا هر امری دیگر بطور مستقل مخالفت کند. حتی قطب پنهان در ایران یعنی استعمار هم وقتی میخواستند مخالفتشان را با مشروطه ابراز کنند مجبور بودند دست به دامن این دو قطب داخلی شوند. مخالفت درباریان با مشروطه نیز بر همین فضای مذهبی متکی میشده طوریکه برای مقبول نشان دادن مخالفتشان با پایان استبداد سلطنتی، مشروطه و خواسته هایش را غیر دینی و یا خلاف مذهب و… معرفی میکردند، طبعا روحانیون مخالف مشروطه نیز همین استدلال را میکردند. در مقابل نیز همه موافقین مشروطه چه سکولار و چه مذهبی حتی مراجع تقلید موافق مشروطه تلاش میکردند آنرا موافق مذهب و دین نشان دهند. یعنی ملاک و معیار و اهرم اثبات و به کرسی نشاند محتوای مشروطه – دمکراسی که تماما محتوای سکولار داشتند درنزد ایرانیان، دین و مذهب بود. مراجعه کنید به همه کتب تاریخ نویسان مشروطه.

شاهد تاریخی اینکه، تلاش تقلیل گرایانه بسیاری ازمحتوای کلمات فرهنگ مشروطه، از جمله “آزادی قلم و بیان” را به “امر به معروف و نهی از منکر” و یا خود “مشروطه” را به “امرهم شوری بینهم” توسط روحانیون و مراجع تقلید طرفدار مشروطه، تلاشهایی بود تا محتوا و درک از مشروطه را و کلماتیکه در فرهنگ ایرانی نبوده را برای مردم ایران قابل هضم کنند، ضمنا از مخالفت کسانیکه منافعشان با مشروطه بخطر میافتاد بکاهند یا مخالفتشان را خنثی کنند. (همه اینها بطور دقیق تر در اینجا طی مقاله این قلم تشریح شده است).

معیارهای دوگانه 

بسیاری که امروزه از تحریم های غیرقانونی منجر به صدمه جدی به مردم ایران و اقتصاد شکننده آنها، حمایت کردند و میکنند (بجز عناصر خودفروخته به گروه کشورهای اعمال کننده و حامی تحریمها مانند فرقه رجوی و یا شورای مدیریت گذار و بعضی سلطنت طلبها و…) دلیل اصلی خود رانقش رژیم کنونی در بحرانهای اقتصادی را برجسته میکنند، تا محاصره اقتصادی غیر قانونی و زورگویانه که نئوکانها اعمال کرده اند. یعنی آشکارا با نادیده گرفتن بی سابقه ترین محاصره اقتصادی-بین المللی کشور، در بحث علت و معلولی و اینکه علت هر پدیده بحران زده را باید مقدمتا در درون آن جستجو کرد. و تحریم ها را عامل فرعی و بیرونی میشمارند.

اما همین افراد وگروهها، وقتی نوبت قضاوت در مورد سرنگونی سلطنت پهلوی با پنجاه سال سابقه حکومت در ایران میرسد، عامل خارجی مثلا خواست غرب و کارتر و… را مطرح و عامل اصلی و عامل درونی یعنی حکومت فاسد و جبار و سرکوبگر وابسته به اجنبی پهلوی را نفی و نادیده و یا کم رنگ جلوه میدهند. حتی مهمتر از آن نقش مردم ایران در این میان و بحرانها و مسائل آنها و خواست و تمایلشان را با رویکردی متعلق به قبل از مشروطه (رعیت شمردن ایرانیان)، به هیچ میگیرند.

از آنجا که هدف از این نوشته پرداختن به نقش جامعه و مردم ایران در تحولات تاریخی آن و انقلاب 22 بهمن و علت ظهور خمینی است. اما نقش کشورهای خارجی نیز نفی نمیکند. هرچند که بسیاری نیز انقلاب 57 را واکنشی به تلاشهای غرب گرایانه و سکولاریزاسیون شاه مورد حمایت غرب و واکنشی نه چندان محافظه کارانه به بی عدالتی اجتماعی و ناتوانی های شاه میدانند، طوریکه بسیاری از ایرانیان شاه را عروسک خیمه شب بازی و مدیون یک قدرت خارجی میپنداشتند. که حکومتش در حال آلوده کردن فرهنگ ایران با حکومتی سرکوبگر، بی رحم، فاسد، اهل بریز و بپاش دیده میشد. و در زمینه اداره کشور نیز دچار نا توانی کارکردی بایک برنامه اقتصادی بیش از حد جاه طلبانه که محصولش تورم اقتصادی، در ضمن غیر قابل انعطاف و تمامیت خواه که زمینه ساز تحول بود، در کارنامه تحلیلِ سلطنت پهلوی دوم دیده شده است.

اما چرا خمینی؟

در دوره پهلوی دوم نیز بنا بر سیاست محمدرضا شاه، نهاد روحانیت  بعنوان یکی از دوپایه حکومت سنتی ایران بعد از افت ناشی از سیاستهای به حاشیه راندن روحانیون رضا خان، بسیار تقویت شد. بعلاوه اینکه حضور و فعالیت تمامی نیروهای ملی، مذهبی،  سکولار و چپ توسط شاه تا نابودی فیزیکی تقلیل یافتند.(بحث نیروهای ملی و سکولار نیازمند بررسی جداگانه است، شاه با واردات کالا از آمریکا و غرب عملا کمر اقتصاد و تولید ملی، و طبعا نیروهای ملی که آن اقتصاد را نمایندگی میکردند را شکست و آنها رااز کارکرد سیاسی-اجتماعی انداخت. آنگونه که کارکردی بسیار ناهنجار و ضعیف چه توسط بختیار و چه دولت بازرگان را شاهد بودیم)

درخشش خمینی در تحولات سیاسی

اما گفتمان خمینی تنها در دوره ای توانست بدرخشد که بحرانهایی مهم بخشهای گسترده ای از جامعه و همین طور نظام سیاسی حاکم را در برگرفته بودند. تنها در این دوره های بحرانی، یعنی در اوایل دهه 1340 [7] و در سالهای  منتهی به 1357 منجر شد، سخنان سیاسی خمینی توانایی خود را به نمایش بگذارد. و نام او را از حلقه محدود طرافدارانش فراتر برده به گوش تمامی لایه های اجتماعی و گوناگون جامعه برساند.

از مختصات مهم گفتمان خمینی از همان ابتدا انعکاس دادن التهاب، خشم و نفرت مردم ایران از رژیم پهلوی بود. امری که موجبات شهرت وی در تمام عالم شد. بطور خلاصه میتوان از گفتمان خمینی، پرتره ایرانیان عاصی را بخوبی مشاهده کرد. ایرانیانی که از روال معمول وقایع خشمگین و از زمانه و زمان حال بیش از هر چیزی دیگر نفرت داشتند. چرا که حال را سیاه ترین دوره های تاریخی خود می دانستند. گویی در 100 سال گذشته هیچ تحول مثبتی رخ نداده است!! و گسست فاجعه آمیز اجتماعی و گسست از حاکمیت که در نقطه انفجار قرار داشت را نمایندگی میکرد. مردمی که بیش از منطق و استدلال، همچون امروز از عواطف و احساسهای خشم و نفرت استفاده میکردند.

میدانیم که در روانشناسی فردی و گروهی، موثرترین ابزار برای از میان برداشتن امکان گفت و گو و همزیستی و درنتیجه قطع پیوند میان انسانها استفاده از عواطف و احساسات درونی ناخود آگاه مردم است. آنچه امروزه بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی بویژه توسط سلطنت طلبها، فرقه رجوی و … و بسیاری از مراکز مشکوک در شبکه هایی اجتماعی و تلویزیونهای دیجیتال و غیر دیجیتال خارج کشور بدان بشدت تمام دامن زده میشود.پیش زمینه های گسست اجتماعی

گسست اجتماعی زمانی میتواند موثر افتد که پیش زمینه های سُست شدن پیوندهای فردی و اجتماعی فراهم باشد. یکی از دلایل بسیار مهم شکنندگی پیوندهای اجتماعی در دوره پهلوی دوم روند شتابزده و نا موزون شهر نشینی بود که با جا کن کردن روستانیان در جریان اصلاحات ارضی که زمین های نامرغوب بعلاوه فقر اقتصادی روستائیان امکان بهره برداری از زمینهای دریافتی را نداشتند، علاوه بر فقر قبلی، بی کاری آنها را تهیدست تر از قبل، مجبور به کوچ به حاشیه شهرها برای کارگری و سیر کردن شکم خود و  خانواده شان نمود.

روستائیانی که محل سنتی زندگیشان را ترک کرده بودند، تعداد بسیاری انسان بینا بینی بوجود آورده بودند. که نه توسط بافت و فرهنگ سنتی جامعه در بر گرفته میشدند و نه از مزایای نهادهای شهری که جدیدا در آن حضور داشتند برخوردار بودند. اصلاحات شاه ایران را که 20% شهرنشین داشت به 50% شهر نشین تبدیل کرده بود. بدون اینکه جمعت جدید در شهرها بدرستی ادغام شوند و ساختارهای لازم را برایش فراهم کرده باشند. در یک کلام این جمعیت تمامی نرمهای فرهنگی، سنتی، عرفیشان با شدت و حدت هرچه تمام در شهرها زیر پا گذاشته میشد. بدون اینکه توان و ظرفیت زندگی مدرن و الزمات فرهنگی آن را کسب و برایشان فراهم شده باشد.سونامی بحران اجتماعی در میان جامعه سنتی-بحران اتوریته

حاصل اینکه، فروپاشی جامعه سنتی با نا کار آمدی ساختارهای شهری که قرار بود آنها را در بر بگیرند همراه شده بود. بحران رابطه میان افراد و انواع گوناگون اتوریته های موجود در اجتماع پدید آورده بود. در تمامی سیستم های انسانی پیوند میان انسانها بر اساس دو محور افقی و عمودی استوار میشود. محور افقی رابطه برابر انسانها، مانند خواهر و برادر، شهروندان نسبت بهم، و محور عمودی مانند پدر و مادر نسبت به فرزندان، رئیس نسبت به مرئوس، حاکم نسبت به مردم… در رابطه میان انسانها تفاوت است بین دو مفهوم قدرت و توریته. افزایش قدرت وقتی با افزایش اتوریته همراه است که نا برابری در قدرت توسط افراد فرودست پذیرفته شده باشد. یعنی آنکه قدرت بیشتری دارد اگر نتوانسته باشد به برتریش در نگاه دیگری مشروعیت و مقبولیت ببخشد، از اتوریته بیشتری برخوردارنخواهد بود.

همانگونه که پیشتر گفته شد، یکی از پیامدهای مهم گسست اجتماعی (نهادهای سنتی درایران)، بحران اتوریته بود که برهمه نظامهای انسانی جامعه از خانواده و نظام خویشاوندی گرفته تا حکومت سیاسی تاثیر خود را برجای میگذارد. بدین معنا که دارنگان سنتی اتوریته در جامعه(پدر در خانواده، مرد نسبت به زن، و پادشاه در اجتماع) هرچند هممچنان از قدرت بسیاری برخوردار بودند اما دیگر از مشروعیت سابق خود برخوردار نبودند. بنابراین پیوند عمودی در تنظیم رابطه در تمامی این سیستم ها به میزان مختلف دچار ضعف شد و بحران اتوریته پدید آورده بود. این بحران بی سابقه تاریخی در روابطه سنتی، اتوریته پدر خانواده راتضعیف کرد و توانای او رادر اداره خانواده و تصمیم گیریهای مهم (مانند آینده، ازدواج، تحصیل، کار، فرزندان او را از بسیار از امور اساسی خانواده به پرسش و چالش گرفت.

حکومت سیاسی پهلوی نیز در درون از بحران اتوریته عمیقی رنج میبرد. چرا که نتوانسته بود بدلیل سد کردن روندهای دمکراتیک در عرصه سیاسی، اتوریته خود را بر مبنای متعارفِ متناسب ومدرن استوار سازد. در نظامهای غربی با فروپاشی ساختارهای سنتی و زوال اتوریته های سنتی، نوع های جدیدی از اتوریته شکل گرفته که مشروعیت شان را بیش از آن که از دین و سایر نهادهای سنتی بگیرند از قرادادهای اجتماعی که بر اساس توافق متقابل میان افراد جامعه (دمکراسی و آزادیهای اجتماعی و سیاسی و…) حاصل میشود استخراج میکنند. در ایران آن دوران، از پدر در راس خانواده تا شاه در راس کشور،  بتدریج در حال از دست دادن بینادهای مشروعیت اتوریته بودند بدون اینکه توانسته باشند آن را با نوع دیگری از مشروعیت مثلا مناسبات دمکراتیک تعویض و جانشین کنند.

خمینی در واقع با گفتمان و حتی مهمتر از آن با شخصیت خود با تکیه به ذهنیت مذهبی ایرانیان توانست در برابر دو انتخاب اتوریته سنتی ولی نا کارآمد پدر و اتوریته کم و بیش مدرن ولی دیکتاتورانه ی-نا مشروع محمدرضا شاه، راه سومی را که کم و بیش بازگشت ضمنی به همان مناسبات سنتی گذشته با کمی تغییر و تضمینهایی زبانی نشان دهد. که هم برای اتوریته پدران سنتی وحشت زده و نا کارآمد شهری جذاب مینمود و هم برای جوانان فقیر و طبقه متوسط شهری. جوانانی که با نفی همزمان اتوریته پدر و پادشاه در آرزوی برابری مطلق یا حذف تمامی محورهای عمودی اتوریته جامعه می سوختند. در حالی که همزمان از امتیاز “آزادی نسبی” دوران پهلوی که آن را بشکل نوعی وانهادگی و از دست دادن هرگونه معیار و میزان زندگی میفهمیدند، بشدت می هراسیدند و میگریختند. به همین دلیل گفتمان خمینی برای بسیاری بهترین راه محل بنظر میرسید.

گفتار و منش خمینی معرف شخصی بود که از یک سو قرار بود نوعی برابری مطلق به ارمغان بیاورد، و در نتیجه تمامی اتوریته های ناکارآمد و دست و پاگیر را حذف کند و ازسوی دیگر به تنهایی خود بر جای همه این اتوریته های جور و واجور دست و پاگیر بنشیند و همزمان تمامی آنها رانمایندگی کند. از پدر گرفته تا رهبر دینی، سیاسی و اجتماعی و…. واینکه جلوی جلوه های هراسناک آزادی را برای “انسانهای بینابینی” و گریخته از پیوندهای سنتی و نا پیوسته به پیوندهای شهری را بگیرد.

در این دوران احساس ترس و وحشت از این نوع آزادی را در گفتمان همه روشنفکران و گروههای اجتماعی که از “غرب زدگی” می گفتند وخود را برای مبارزه با تهاجم فرهنگی غرب آماده میکردند و یا همه به اصطلاح ضد امپریالیستهای آن دوران میتوان نتیجه گرفت. خمینی خواسته و ناخواسته تنها کسی بود که قادر شد تا یک تنه به جنگ تمامی نمایندگان “نا کارآمد” اتوریته (پدربه شهر آمده) و یا اتوریته نا مشروع (حاکم مستبد) برود. و همچو ابراهیم پیامبر نابودشان سازد و هم آن که به تنهایی همه آن اتوریته ها را نمایندگی کند.

از همین رو بود که در عالمِ خیالیِ جمعیِ ایرانیان قرار بود که با آمدن خمینی جامعه ای داشته باشیم که درآن همه افراد برابر باشند و تنها یکنفر به نمایندگی از همه اتوریته ها، بر بالای سر دیگران قرار بگیرد. چیزی که بطور یک دست توسط همه از صدر تا ذیل پذیرفته شده بود.نتیجه گیریها:

  1. اگر در ایران روحانیت وجود نداشت یا از موقعیت تاریخی که داشت برخوردار نبود، انقلابی که حتی مورد تائید جهانی نیز باشد رخ نمیداد. چرا که هر انقلابی را افتادن ایران بدامن کمونیسم (شوروی سابق) ارزیابی کرده و حتی اگر شده با کودتای نظامی جلو گیری میکردند. چرا که روحانیت را غرب، بعنوان سدی در مقابل شرقِ کمونیست میپنداشت. چون عوامل بین المللی نیز مستقل از ارزیابی  ما  ازجایگاه تاریخی روحانیت در ایران، نقش روحانیت را بدقت دنبال کرده و میشناختند و پذیرفته بوده.
  2. امروزه جامعه ایران بویژه در خارج کشور بسا بسا بحرانی تر و در هم ریخته تر از دوران منتهی به انقلاب 22 بهمن است. و کینه و نفرت و احساسات ضد نقیض، دشمنی های کور و کنار گذشته شدن خرد و تفکر و تحلیل و برنامه و شناخت و تبادل نظر و نقد و انتقاد و گسترش فکر و نظر و گفتمان، جامعه را در لبه پرتگاه مهلکتری در فقدان خرد جمعی و فرهنگ لازم، و فقدان شخصیتی متحد کنند و کاریزماتیک سال 57 همچون خمینی، و یا جمع و گروه و حزب و جبهه ای واقعا موجود و … ، قرار داده و تهدید میکند.
  3. امروزه نیز باز به اشتباه در میان خارجه نشینها در اثر درماندگی اجتماعی،سیاسی میل به بازگشت به گذشته سنتی (بازگشت به سلطنت) تبلیغ و پدیدار شده است. عارضه همه جوامع دچار بحران اندیشه ورزی و ندام کاری و روحیه باری به هر جهت. که با تحولات این چهل ساله و تغییر جامعه و نیروهای در صحنه خیالی پوچ و بیهوده و غیرممکن است.
  4. بخوبی از حقایق تاریخی اجتماعی منتهی به انقلاب 22 بهمن، میتوان درک کرد که همه گفتمانهای دروغین اینکه رهبری انقلاب 22 بهمن، از بعضی ها (مسعودرجوی) یا دیگر فعالین مارکسیست دزدیده شده است، تا چه حد بی پایه و اساس است.
  5. رجوی با تکیه به همان توهم دزدیده شدن انقلاب از او و ادعای رهبری انقلاب!!! دست به تروریسم زد و جامعه سنتی ایران چنان پتک محکمی بر سرش کوبید که امروزه  حتی وقتی 150 شهر بپا میخیزند از ترس ضربه مهلکی که خورده و چنان درسی به او آموخته که حاضر نیست از اختفای هم تراز با مرگ سیاسی خارج شده و آنچه روزگاری نقش “رهبری انقلاب نوین مردم ایران” برای خودش میخواند را در دست بگیرد!! فاجعه آنجاست،  این خود رهبر کبیر!! خوانده، تنها زمانی علنی میشود و اطلاعیه میدهد و اعلان سال سرنگونی در 2020 را میدهد!!! که تروریسم دولتی آمریکا بر سر مردم ایران آوار میشود و طی یک عمل تروریستی یک سردار ایرانی را ترور کند. مسعودرجوی نشان داده که امیدش  نه به خودش و رهبری ای که مدعی است هم زمینی و هم آسمانی!!!! است،  بلکه فقط وفقط به آمریکاست و نه حتی به مردم ایران حتی اگر در 150 شهر قیام کرده باشند.
  6. طیف چپ ایران از طرفی دچار همان عارضه چپ جهانی متاثر از سقوط قطب مارکسیستی است ولی متاسفانه باید گفت در ایران بطور خاص، عدم درک درستی از جامعه ایران و تحلیل های کلیشه ای وارداتی (واقعه سیاهکل) در زمان پهلوی دوم و در ادامه در حکومت حاضر با همان نقیصه  شاید در ابعاد کمتر بعلاو اینکه  با بلایی که تروریسم یا به اصطلاح مبارزه تروریستی رجوی بر سرشان آورد و با تکیه به حقایق تاریخی-فرهنگی مردم ایران که در فوق آمد، و ضعفهای عمیق درونی این جنبش، چنان دوبله ضربه خورد و زخمهای مهلکی برداشته که چهل سال است نتوانسته بر این ضربات غلبه کرده و زخمهایش را ترمیم کرده از بستر بیماری بلند شود و حرفی برای گفتن در میان جوانان ایران داشته باشد. اما اگر اصالتی در گروههای چپ وجود میداشت و عطف به اینکه هستند کسانی در میان آنها که بسیار پاکتر از مجاهدین مانده اند. چون دستشان مانند مجاهدین به خون مردم ایران و همدستی با دشمنان ایران آلوده نشده، میتوانستند حرفی جذاب برای گفتن  برای نسل جدید جوانان ایران داشته باشند. که متاسفانه آنهم هنوز ظهور نکرده است.
  7. متاسفانه آپوزیسیون خارج کشور بدلیل خیانتهای مکرر و تاریخی مسعود رجوی چه به مردم ایران وچه مبارزه، چهره آپوزیسیون را در نظر مردم ایران تخریب و بی حیثیت کرده است. و تاسفبارتر اینکه این آپوزیسیون کار جدی ای برای مبارزه با خیانتهای مسعودرجوی در مجاهدین نمیکنند. تا با اینکار در نظر مردم ایران فاصله محتوایی خود را با چنین جرثومه سیاسی به مردم ایران نشان دهند. و حیثیت خود را بازیابند.
  8. معنی همه این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه و… وچه سکولارهای تراز اول همچون تقی زاده ها در مشروطه و بعد از آن همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند. [8]  بحث روبرو شدن با واقعیات تاریخی ایران و آنچه هستیم و بودیم است. با بتوانیم بفمیم چه بودیم چه میخواهیم و با آنچه بودیم و هستیم چگونه بخواهیم و چگونه به خواسته ها برسیم و مهمترین اینکه با شناخت درست آن دستآوردها را چگونه حفظ کنیم. و از مشروطه به رضا خان سقوط نکنیم. هرچند امثال امیرکبیر، سید محمد طباطبایی، دکتر مصدق و دکتر فاطمی و جزنی هم داشته ایم که فساد ناپذیر بودند. فراموش نکنیم با یک گل بهار نمیشود. همانطور که دیدیم نشده. همانطور که مسعود رجوی فراموش نمیکنیم که چه میگفت و چه بود  چه کرد؟!!!

چاره ایران در تولید آزادی در داخل کشور بدست مردمی متکی به نهادهای مدنی لازم، که مقدم بر جانفشانی در راه آزادی، اهدافش را تا بن و استخوان  بخوبی درک کرده و شناخته، بهایش را پرداخته و سپس بر اساس این شناخت و درکِ ضرورتِ آن، تا پای جان از آن حراست میکند. والا تاریخ 2500 ساله ما و دیگر ملل جهان نشان داده، تغییرات صرفا متکی به واکنش به ظلم و ستم هیچگاه پایدار نبوده است. بنابراین آزادی باید توسط ایرانی تولید و برقرار شود نه از خارج واردا شود، چه از آمریکا (هدف مجاهدین) و بسیاری سلطنت طلبها و سکولار دمکراتها و مدیران گذارهای فرضی و چه از شرق و ته مانده مارکسیسم. اینگونه تحولات وارداتی مانند گذشته، خاک پاشیدن به چشم مردم ایران جهت پنهان کردن ماهیت امثال مسعود رجوی و… در دنیای سیاست ایران است که امروزه با طولانی شدن حضور در خارج کشور، با و بدون دستان دشمنان ایران و ایرانی، نئوکانها، عربستان  واسرائیل در پشت آنها با شعارهای فریبنده گسترش یافته و خطرناک تر هم شده اند. آزادی را از درون ایران و ایرانی باید جستجو کرد و ساخت.

داود باقروند ارشد

20 بهمن 1299

مطالب مرتبط

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم

تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر

علی جوانمردی کارمند وزات خارجه آمریکا در جلد افشاگر آپوزیسیون ایران! اتهام زنی-ترور سیاسی را پایان دهید

دسامبر 31, 2020

بقلم داود باقروند ارشد 

 آمریکا و وزارت خارجه آن بخوبی میداند که اهرم ترور-خشونت چه سیاسی و چه فیزیکی در میان ایرانیان خارج کشور در اوج خود مورد استفاده و استقبال قرارمیگیرد. از همین رو براحتی  چه در مورد آپوزیسیون چه در مورد رژیم بدان دست میزند. تا وقتی ترور-خشونتِ  سیاسی-فیزیکی در میان ما خردیدار دارد علیه مان استفاده خواهد شد. واکنش ایرانیان داخل کشور نسبت به ترور قاسم سلیمانی توسط آمریکا متفاوت با رویکرد ما در خارج کشور بود. فکر نمیکنم که میلیونها نفری که در سراسر کشور در نفی ترور قاسم سلیمانی به خیابانها ریختند همه عاشقان سینه چاک قاسم سلیمانی بودند. آنها قبل ازهمه تروریسم را نفی میکردند در مورد هر کس که باشد. ولی ایرانیان خارج کشور متاسفانه از آن استقبال کردند. و امروز نیز خودشان قربانی آن هستند. 

اتهام زنی و ترور سیاسی و شخصیتی رایج  در میان ایرانیان،  شاخص اصلی  خشونت سیاسی و اجتماعی جامعه خارج کشور است که در داخل کشور، خودش را امروزه در اعدامهای یک شبه نشان میدهد . ایران و ایرانی بزرگترین خادمینش مانند قائم مقامها، امیرکبیرها، مصدقها(اتهامات حزب توده را فراموش نکنید)، مدرسها، و صدها مورد از این بزرگان به شیوه همین اتهام زنی ها و کلیشه ها  بدست دژخیمان دنباله رو و دهان بینِ خریدار این اتهامات رگ زده شدند. این شیوه در میان ایرانیان با قوت تمام در حال جاری و ساری شدن است.

ترور سیاسی وشخصیتی (اتهام زنی) یکی از جنایات و تبهکاری سیاسی و فرهنگی  است که از ویژه گیهای جوامع عقب افتاده، خرده پا و بی پرنسیپ ضد دمکراتیک است که تجربه جامعه مدنی و فعالیت در قالب جامعه مدنی را ودر نتیجه کسب فرهنگ آن را نداشته است. سرآمد این اتهام زنان مسعود رجوی است. گذشته از وزات خارجه آمریکا که معلوم است مشخصا توطئه میچیند، وقتی جامعه و جمعی و گروهی به مرگ سیاسی اجتماعی و تاریخی دچار میشود، توان دفاع مبتنی و متکی به استدلال و منطق آرمانی و ارزشهای انسانی و شناخته شده را از دست داده، مجبور میشود برای نجات خود از سقوط آزاد در مقابل هر نقد و سوالی دست به ترور سوال و نقد کننده بپردازد. از طرفی نیز بالاترین شاخص استبداد رای اینگونه افراد و گروههاست.

فراموش نشود هرکس هم که این مسعودرجوی را بحق نقد کرد مانند این قلم نیز باز نشان نمیدهد که خودش بدتر و یا همسان او نیست. تنها محک و معیار زمانی بدست میآید که فرد خودش، اعمالش و افکارش توسط یک دگر اندیش مورد نقد و نفی قرار بگیرد حتی اگر به اشتباه نقد شده باشد. اگر بجای پاسخ منطقی و دفاع از مواضعش و رد انتقاد (و شاید قبول بعضی انتقادات) با تکیه به جهانبنی خودش و ارزشهایی که بدان اعتقاد دارد، به اتهام زنی پرداخت یعنی که اولا همه ادعاهایش پوشالی است و شعار است و اگر این فرد یک تشکل باشد یعنی تاریخا نیز مرده است.

اما در میان کسانیکه بدنبال قدرت نیستند، این ترور سیاسی جهت تعامل با مخالف علف هرزه یا به زبان روز “کرونای” فعالیت سیاسی است. جون اگر کسی برای خودش و فعالیت خودش، برای حثیت خودش و افکار و عقایدش و بیانش سر سوزنی ارزش قائل باشد، نمیتواند دهان بازکند و اتهام به دیگری بزند. بدون اینکه هیچ دلیل و مدرکی داشته باشد. کسی که برای حرف خودش و البته به مخاطبش احترام قائل است نمیتواند براساس یک کلیشه (هرکس ایران رفت مزدوراست) اتهام بزند  که شاخص دوران افکار انسان-رعیت (انسان مادون شهروند) است تا یک شهروند دنیای متمدن که انسان و انسانیت برایش ارزشمند است اگر حتی دشمن و مخالفش باشد. ترور چه فیزیکی و چه سیاسی و شخصیتی، فرهنگ و سنت جامعه وحشی است که برای انسان وانسانیت هیچ ارزشی قائل نیست.

“نه” به اتهام زنی-خشونت سیاسی، “آری” به انسان است. آری به انسانیت و احترام به آن. “نه” به اتهام زنی-خشونت، دفاع از “من” است، دفاع از آن “دیگر” است. نفی اتهام زنی یک شیوه مبارزه نیست، شیوه زندگی متمدنانه است. نهادینه کردن ارزشهای حقوق شهروندیست. و اینکه “من نخواهم کشت”، “من کینه ندارم”، “من خشونت اعمال نخواهم کرد”. برای نفی شدن خشونت ابتدا باید در سر و در فکر و اندیشه  نفی شود.

رژیم ایران از صدقه سر آپوزیسیون قدرتمند!!!! اتهام زن خارج کشور آنقدر قرص و محکم سرجایش نشسته که هیچ نیازی به دستگیری خانم جوانی (ژاله توکلی) که فعالیت او در رده بندی فعالین داخل کشور هیچ است ندارد. قدرت رژیم و استحکام او را از زبان مسعودرجوی بشنوید.  که بدلیل امام زمان شدن از نظر پیروانش هر حرفی بزند عین آیه قرآن است!!!!، رجوی میگوید:

“رژیم اسماعیل وفا یغمایی را در خارج کشور اجیر کرده که زیرآب اسلام را بزند تا در اثر تخریب اسلام!! در اذهان مردم، “مجاهدین بده شوند” . مسعودرجوی

به این میگویندهوش فوق العاده!!!! یا اوج استیصال؟  یا میگوید:

 ” مصداقی را در خارج اجیر کرده که حمید نوری را که گفته میشود در زندان اوین فعال بوده را بدام بیندازد تا مصداقی که مزدور خارجه نشینش است را سفیدکاری کند!!!!!” مسعودرجوی

لیست اسامی در رهیاتفگان

وقتی رژیم به گفته رهبر کبیر انقلاب اسلامی دمکراتیک و توحیدی اینقدر قدرت دارد که آپوزیسیون صادر میکند. تازه با افتخار و قدرت اسامیشان را نیز در روزنامه هایش مینویسد و علیرغم آن این مزدوران هزاران فالوور هم دارند، یک خانم جوان چه میتواند بکند که بخواهد وقتش را صرف آن بکند. چون خودش از سر کمبود آپوزیسیون در خارج در حال صدور آپوزیسیون به خارج است تا علیه خودش فعال شوند. تازه لیست اسامی همه مزدورانش را نیز در سایت رهیافتگان هم اعلام میکند.

قدر قدرتی رژیم را میبینید؟!!!  این مسعود رجوی رهبر کبیر همه انقلابها است که اینگونه از رژیم قدر قدرت میسازد. به این میگویند ذلت و فلاکت آپوزیسیون و استدلالهایش که در اوج وارفتگی و پوچی و مبارز نمایی است. ذلت و خاری که حیات خود را در اتهام زنی به همدیگر یافته است.

فکر نکنید مصداقی و یغمایی از این کرونای جامعه سیاسی ایران بری هستند. متاسفانه متاسفانه اینها نیز اینکاره هستند. اگر شما نیز مانند بنده فکر نمیکنید که ایندو فعال سیاسی جزء عالم غیب و پاکان و معصومان هستند میتوانید استدلال این قلم را در اینجا بخوانید.

مرگ تاریخی نسلی زمانی فرا میرسد که بجای کسب ظرفیت استدلال و قضاوت روی عملکرد ها و مواضع و جواب دادن با منطق و رد و تائید مواضع، از سر فقر استدلال و متاسفانه کثرت خریداران اتهام زنی در فضای مجازی خارج کشور، با یک اتهام مسئله را برای خودش و مخاطبش فیصله میدهد. آنوقت آن میشود که با همین میزان از خرد، رژیم پهلوی را سرنگون میکنند بعد به شکر خوردن میافتند که چرا؟

ثابت قدم در کیفیت! اپوزیسیون خارج کشور از 122 سال به اینطرف 

در دوران مشروطه 112سال قبل یحیی دولت آبادی از مبارزین صدر مشروطه که بعد از به توپ بستن مجلس مشروطه به استانبول تبعید میشود. در آنجا در مورد آپوزیسیون خارجه نشین آن زمان اینگونه توضیح میدهد که نگارنده آنرا ازکتاب (تاریخ معاصر-حیات یحیی، یحیی دولت آبادی جلد سوم، شرکت کتاب، 2006 صفحه36 و 37) برایتان نقل میکنم.

بعد از به توپ بستن مجلس مشروطه توسط محمدعلی شاه، یحیی دولت آبادی به استانبول تبعید میشود. در آنجا انجمن سعادت[1] را میبابد که در حمایت از مشروطه بسیار فعال است. ولی بسیاری از ایرانیان بویژه فرهیختگان ساکن استانبول در آن فعال نیستند.  بعد از پیروزیهای ستارخان در تبریز، قشون روسیه تزاری وارد مرزهای ایران شده، تا ستارخان و حامیانش را ترسانده به شکست بکشاند. دولت آبادی  تلاش میکند از برانگیخته شدن ایرانیان در اثر این تجاوز جهتدار تزار استفاده کند و جمع ایرانیان غایب را به انجمن سعادت بکشاند و یک اتحادی بزرگتر شکل بدهد. وقتی جمع میشوند معلوم میشود هرکسی ساز خود را میزند طوریکه کار در انجمن سعادت به معارضه میکشد!!! و حتی زدو خورد میکشد. وی سپس میگوید:

من تصور میکردم در این شهر[استانبول] با این اشخاص میشود کارکرد، تغییر حاصل شود، میفهمم ایرانیان خارج هم از جنس ایرانیان داخل هستند، بلکه در غربت لاف زنی و خود پسندی آنها زیادتراست. (دولت آبادی یحیی، حیات یحیی، چاپ نشرکتاب، جلد سوم از دوره چهار جلدی ص38)  این سطور را مبارزین مشروطه امثال یحیی دولت آبادی در سال 1287 شمسی یعنی 112سال قبل نوشته است. درد آور نیست که هنوز پاشنه خارجه کشوریها و ما ایرانیان به همان پاشنه میچرخد؟

مشکل ما نه در سمت رژیم هایی است که بر ما حاکم بوده اند،. چه از کورش تا امروز همه بر ما ملت ایران استبداد اعمال کرده اند، مشکل در استبداد پذیری، استبداد پروری و استبداد درون خودمان که خودش را در اتهام زنی-خشونت سیاسی به همدیگر نشان میدهد است.  

در مسیر نفی  اتهام زنی-خشونت سیاسی باید از تاریخ خویش و تاریخ بشریت، میراث عدم خشونت را استخراج کرده بستر مناسب برای ادامه و جاری گردانیدن آن در جامعه بیابیم. باید همه درهای ناپیدا و بسته تاریخ و فرهنگ  خویش را در این عرصه نیز کشف کنیم، شهامت در نقد آن داشته باشیم.

عدم خشونت سیاسی- اتهام زنی تنها یک پرسش سیاسی نیست، کوششی است فلسفی که باید اخلاق آن را در تمامی هستی جست وجو کرد وپایدار نمود. ما مردمی هستیم که عدالتش توام با خشونت است، تربیت کردن (فرزندان) ش توام با خشونت است. خشونت برای ما هنوز نماد قانون جنگل یا نماد قدرت است .  

اما ریشه اتهام “داخل کشور رفتن” را این قلم در پاسخ به همین اتهام زنی آقای ایرح مصداقی به این قلم اینگونه در اینجا مفصل آورده ام که در زیر قسمتی را میخوانید:

اما در مورد داخل کشور رفتن تا به خارج کشور آمدن

آقای مصداقی بشنو از زبان کسی که بقول خودت “حساسترین مسئولیتها” را در فرقه رجوی داشته، (نه بعنوان تحلیل بلکه حقایق درونی فرقه ننگین رجوی است گفته میشود) رجوی داخل رفتن را شیطان سازی کرد و میکند، چون:

الف : حضور ابدیش در خارج کشور ناشی از شکست کامل نظامی، سیاسی، ایدئولژیک و تشکیلاتی خودش در خارج را توجیه کند، یادت هست که وقتی میرفت عراق حضور در خارجه را حرام کرد؟ فکرنمیکرد کار خودش هم به قبرستان خارجه کشیده میشود.

ب : داخل رفتن را حرام کرد تا با نفی مبارزه مردم در داخل کشور، مبارزه را تنها در کادر تشکیلات خودش درقبرستان خارجه جلوه بدهد و توجیه کند.

ج : نفی و خاک پاشیدن به چشم ایرانیان، نسبت به واقعیت حمایت آشکار بخشی از مردم ایران از رژیم در مقابله با آمریکا و مزورانش همچون رجوی است،  که در حمایت گسترده در ترور سردارد سلیمانی توسط آمریکا بخشی از آن را شاهدش بودی.

د : تلاشی در راستای نفی مشروعیت توده ای از رژیم وتامین منافع و خواسته های مراکز میلیتاریستی (که میدانی 40سال است تنها محور کار سیاسی فرقه رجویست و تنها کانال امید او برای رفتن به ایران و بقدرت رسیدن) تا از این طریق همراهی با دشمن خارجی یعنی عراق و کشتار ایرانیان با تروریسم شهری و مرزی توجیه کند. 

ح : برای موجهه جلوه دادن هراقدام نظامی خارجی اعم ازاقدام آمریکا یا اسرائیل علیه کشور. (تنها و تنها مسیر و امید بقدرت رسیدن امثال رجوی)

و : به همان دلیلی که مسعودرجوی هم شاملو و هم شجریان و بسیاری دیگر را مزدور رژیم خواند و ضد انقلابی ودشمن، چون با پناهنده شدن و به خارج آمدن و تائید سیاست رجوی مخالفت کردند.

ظ : نفی مبارزه متکی به خود مردم، و رهبری فرد و تشکلی دیگر جز فرقه رجوی و القاء کردن این امر که راه نجات از پس مانده غذای آمریکایی خوردن است. و حفاظت از استراتژی صدبار شکست خورده اش که تنها ره رهایی با ارتش آزادیبخش است. رجوی چهار دهه است میگوید انقلابی توده ای دیگر اتفاق افتادنی نیست. مگر با ارتش آزادیبخش. بنابراین رفتن داخل و هر مبارزه ای در داخل باید نفی شود. و شما بدان دامن میزنید.

بنظر نگارنده هر عنصری دم از حمایت خارجی بزند، بزرگترین خیانت را در حق مردم ایران میکنند. چون به مردم ایران این را القاء کنند که نمیتوانند روی پای خود بایستند. و باید برای آزادی و دمکراسی و … پس مانده خوار آمریکایی باشند. (آنگونه که بهبهانی میگفت و شما ضمنی تائید میکردید). جواب این فرومایگان را ستارخان ها و مصداق ها و دکترفاطمی ها و… سالها قبل داده اند.

داود باقروند ارشد

دیماه 1399

31 دسامبر 2020

نقد ایرج مصداقی و هم کاسه گی او با مسعودرجوی در ترور سیاسی منتقد، پاسخی به یاوه گویی او

واکـاوی مـزدوری! سلطانی، خـدابنده، عـزتی، حسینی، یغـمایی، کـریمدادی، مصــداقی و پورحسین، منتقدین فرقه 

13آبان، اشغال سفارت آمریکا، “مجاهدین”، جامعه “چپ” و “روشنفکران” ایران ، زخم ماندگار بر تن و جان ایران

نوامبر 5, 2020

بقلم داود باقروند ارشد

شاملو

هدف از این نوشتار و باز بینی برگزاری سالگرد 13 آبان 1358 منجر به اشغال سفارت آمریکا، نقش جامعه به اصطلاح “چپ” ایران و “روشنفکرانش”!، طرح این مطلب یا نمایناندن پدیده ای است در جامعه ایران تحت نام “سیاست زدگی”. که همواره از زمان عباس میرزا (زمان اولین قدمهای تلاشهای سیاست زده جهت پیشرفت ایران) بوضوح نه تنها عامل شکستهای متعدد بلکه مانع پیشرفت اقتصادی-اجتماعی و امر دستیابی به دمکراسی و آزادی ایران و قدم گذاشتن و سوار شدن بر قطار ترقی و تعالی کشور متناسب با بقیه کشورهای پیشرفته جهان بوده است، بلکه سیاست زدگی توانسته  با صدمات جبران ناپذیر و حدر دادن کلان منابع کشور، آنرا به قعر جدول مدار پیشرفت کشورها سقوط دهد.

“چپ” های ایران در سایه انقلاب و سرنگونی سیستم ستم شاهی و آزادی از زندان، دکانهای دو نبش بسیار پر  سود انقلابی گری با شعارهای مطلقا توخالی مبارزه با امپریالیسم، صدور انقلاب، وهابیگیر براه انداخته با جذب جوانان و فروش گسترده نشریات کاخهای کاغذی مبارزه ضد امپریالیستی خود را هرچه بلندتر می انگاشتند. و خود را بزرگترین بانکداران مبارزه ضد امپریالیستی تلقی کرده، بعنوان پیشتازان مبارزه ضد امپریالیستی از گروههای آپوزیسیون عمان، نیکاراگوئه، اریتره، فلسطین، … در تهران سان میدیدند و به آنها پیشنهاد خرید سهام بسیار پرسود و رو به رشد خود در بازار بورس ضد امپریالیستی را پیشنهاد کرده نقشه ها برای ایران و جهان را برای آنها و با همکاری آنها البته به رهبری خودشان ترسیم میکردند

امروزه “چپ”   ایران و حتی “روشنفکران”  ایران و همچنین کسانیکه با باز نشر الکترونیک اخبار ایران و در عمده موارد همراه با فحاشی و نفرت پراکنی، خود را مدعی و دلسوز جا میزنند بیاد باید بیاورند یا به یادشان باید آورد که:

غالب اندیشمندان! و “روشنفکرانِ چپ” کشور بعد از پیروزی انقلاب 22بهمن و البته همه گروههای مدعی “چپ”   و مبارزه، چگونه توانستند یکی از بزرگترین صدمات سیاسی اجتماعی را به ایران وایرانی در زمینه سیاست داخلی و خارجی بزنند. چنانکه بعد از 40 سال هم مردم ایران گرفتار آن هستند و هم معلوم نیست که تا چه زمان در آینده این گرفتاری ادامه یابد و مردم کشور باید تا چه زمانی بهای آن را بپردازند.

چپ و روشنفکران چپ و تابلو مبارزه ضد امپریالیستی 

سوق دادن جامعه ملتهب و جوانان پرشور اما نا مطلع و بی تجربه بعد از سرنگونی شاه، بسمت امر پوشالی مبارزه با امپریالیزم به سرکردگی امپریالیزم آمریکا، توسط گروههای “چپ”   ایران دریک رقابت افسار گسیخته باهمدیگر، آنچنان فشاری به جامعه و سیاستمداران و البته موتور محرک تحولات 22 بهمن یعنی جوانان آورد که توانستند بدست همان جوانان و با طراحی دستهای پشت پرده،  مبارزه به اصطلاح ضد امپریالیستی را به آواری بر سرمردم و خودشان  تبدیل کنند.  

غیر قابل قبول است که بپذیریم صرفا عده ای تظاهر کننده از دیوار سفارت آمریکا بالا رفتند و بصورت خودجوش در آنجا باقی ماندند. چون هرکودک مدرسه روابط سیاسی و بین المللی میتواند و میتوانست درک کند که کشوری که تا بن و استخوان وابسته به آمریکا (یک قدرت جهانی) بوده، قدرتی که نقش کلیدی اگر نتوان گفت نقش مهم در پیروزی بدون خونریزی عمده و طولانی انقلاب داشته، آنهم با خنثی کردن تلاشهای کودتای ارتش شاهنشاهی توسط سرهنگ هویزر، تا از آن طریق انتقال قدرت با کمترین خونریزی صورت پذیرد و حاکمان و پیش برندگان انقلاب که خود در حال مذاکره و سازماندهی چنین نقل و انتقال کم هزینه قدرت بوده اند، دست به این کار بزنند و ندانند که چنین عملی چه بهایی خواهد داشت و تنها ضرر کننده آن نیز نه آمریکا بلکه ایران و تنها سود برنده آن اتحاد جماهیر شوروی خواهد بود. آنهم در اوج جنگ سرد در جهان.

نقش شوروی سابق “سود برنده اصلی” در اشغال سفارت آمریکا 

چرا که، اشغال سفارت آمریکا، بعلاوه دلایل دیگر(که به آن خواهیم پرداخت)،  اقدامی تلافی جویانه و مقابله گرایانه با آمریکا بود که تلاش داشت با پذیرش سرنگونی شاه و تن دادن به انقلاب مردم ایران به رهبری مذهبیون، خط کمربندی اسلامی در مقابل شوروی کمونیست برقرار کند. ضمنا رویکرد مثبت به انقلاب و عدم مخالفت و اقدام علیه آن توسط آمریکا، همراهی با آن در سرنگونی شاه براین سیاست آمریکا استوار بود که بتواند روابط خود را با دولت جدید حفظ و یا در حداقل در ضدیت با آن نباشد و کشور و دولت جدید را بسمت شوروی سوق ندهد. در یک کلام شرط ذهنی آمریکا در بیطرف ماندن ارتش ایران، بسمت شوروی نرفتن ایران بود.

این سناریو قطعا اگر در دسترس گروههای ایران نبود از طریق شوروی باید بدان دسترسی پیداکرده باشند. و میتوان اقدام اشغال سفارت آمریکا را در ابتدا به خنثی کردن طرح ماندگاری روابط ایران و آمریکا بعد از انقلاب توسط قطب شوروی تلقی کرد. که توسط گروههای ایرانی همچون مجاهدین و… که هنوز به مدار قطب کمونیست گردش میکردند استارت زده شد.

به گمان و تلقی این قلم آمریکا با پذیرش سرنگونی شاه، و اقدامات خنثی کردن کودتای ارتش، که اگر صورت میگرفت انقلاب با شکست روبرو میشد. آمریکا آن اقدام خائنانه کودتای 28 مرداد که ایران را از مردم ایران و رهبری آن دکتر محمد مصدق گرفته بود. تلافی کرده و ایران را به مردم آن پس داد. و میتوانست  بعنوان یک نشان حسن نیت در روابط بین دو کشور تلقی شود. درنتیجه دو طرف میتوانستند با تکیه برآن از یک سطح مناسبات معقول و نه وابسته گرایانه برخوردار گردند، که در اینصورت ایران قطعا میتوانست از کمکهای آمریکا و غرب نیز در یک رابطه مستقل برخوردار شود. که مطلقا خوشآیند شوروی سابق نبود.

گذشته از نیروهای سیاسی اصلی آنروز جامعه مانند فدائیان و مجاهدین (که در مقاله دیگری اینجا کاملا بحث شده) و حزب دمکرات و…حتی جامعه روشنفکری ایران مانند کانون نویسندگان که مرکب بود از افرادی مانند آقایان احمد شاملو، غلامحسین ساعدی، پرهام، خویی، سلفانی در پیامی به دانشجویان اشغال کننده سفارت آمریکا دو روز بعد از آن  در پانزده آبان 1358 چنین نوشتند:“دانشجویان عزیز جای بسی شادمانی است که جوهر اصلی انقلاب ایران یعنی مبارزه بی امان با امپریالیسم جهانی بویژه امپریالیسم آمریکا یکبار دیگر به همت شما فرزندان رشید ملت در دستور روز قرار گرفت. اقدام شما در لحظه ای که امپریالیسم آمریکا شاه فراری را در دامان خود پناه داده است نشان داده که دانشگاه همچنان سنگر مبارزه در راه آزادی و استقلال میهن عزیز است. و پرچم جهاد ضد امپریالیستی را قهرمانانه به دوش میکشد. ما به نمایندگی از جانب کلیه اعضای کانون نویسندگان وظیفه خود میدانیم که در این لحظات حساس به روح ضد امپریالیستی شما دور بفرستیم و آرزو کنیم که میهن ما در پرتو همبستگی و یگپارچگی همه نیروهای مترقی و ضد امپریالیست ازسلطه جهانخواران بین المللی رهایی یابد و آزادی و دمکراسی مبتنی بر حاکمیت توده ها که سنگ بنای شکوفایی اندیشه و تفکر و اعتلای فرهنگ جامعه است در پرتوی رهایی کامل ملت از سلطه امپریالیسم خونخوار هرچه زودتر در سرزمین ما تحقق یابد. ما از صمیم قلب امیدواریم همچنان که مبارزه علیه دستگاه دیکتاتوری شاه مخلوع به قیام یکپارچه خلق و سرنگونی رژیم پلید شاهنشاهی منجر شد، این بار نیز قاطعیت موضع ضد امپریالیستی شما به یک مبارزه بی وقفه و آگاهانه در همه سطوح علیه امپریالیسم بینجامد.”اطلاعیه کانون نویسندگان ایران 2 روز بعد از اشغال سفارت آمریکا

در این پیام10 بار کلمه امپریالیسم و 1 بار دمکراسی تکرار شده است. نه فکر کنید دیگران غیر از این بودند. حزب توده نیز در پیامی مشابه حتی یکبارهم به دمکراسی اشاره نکرد.

نکته بسیار تلخ در بطن اینگونه اطلاعیه ها که شاید برای شاهد و ناظر بیرونی پنهان بوده و آشکار نباشد، کنایه ای بود که صادر کنندگان چنین اطلاعیه هایی مد نظر داشتند و آن اینکه خود را عالم دهر و عالم مبارزه ضد امپریالیستی و…و حاکمیت را ارتجاع مطلق و انسانهایی عقب افتاده و غیر مبارزه و حتی وابسته گرا و… می انگاشتند و تبلیغ میکردند!!  

آنارشی گری یا رادیکالیزم انقلابی

سرمقاله نشریه مجاهد ش 12

آنها بطور خطدار با اینگونه آنارشی گری به خیال خودشان حاکمیت و جامعه را بسوی رادیکالیزم سوق میدادند. همه کسانیکه در آن زمان در تشکلی عضو بودند مانند فرقه رجوی میدانند که تمام تحلیلهای داخلی آنها که در بولتنهای داخلی منعکس میشد، مبتنی بود بر این که، “حاکمیت که شاه را سرنگون کرده دیگر نمیخواهد مبارزه ضد امپریالیستی را ادامه دهد و در مسیر سازش با امپریالیسم است”!!!! و از همین رو همه توانشان را بکارگرفتند که ایران را به آشوبی که چهل سال است همه هستی کشور را به باده فنا داده است یعنی مبارزه ضد آمریکایی بکشانند.

خوب حالا خود قضاوت کنید که اگر جای خمینی و حاکمیت جدید بودید، که می دانستید در آن فضای ملتهب در میان جوانان و تشکلهای سیاسی مدعی مبارزه و جامعه ای با تابلو مبارزه و “چپ”  روبرو هستید و چنین درخواستی در اذهان دامن زده شده  برای جبران آن عقب افتادگی و زدن کنار مارکهای مرتجع و غیر مبارز و سازشکار، نباید بزنید و پدرجد به اصطلاح امپریالیسم آمریکا را “با تائید اشغال سفارت توسط جوانان تحریک شده و نفوذی همین “چپ”  نماها در بیاورید؟ 

یادتان باشد  همان زمان خمینی حتی به فشارهای وارده این چپ نما ها پاسخ داد و گفت:“به ما میگویند مرتجع”. 

فتیله انفجاری جهل و “چپ”  روی و بی خردی ایکه آن روز توسط همین “چپ”   نماها آتش زده شده تقریبا امروزه هرروز در میهن در حال انفجار است. اما بعد از گذشت زمان، همین ها طلبکار رژیم هم شده اند که چرا؟ چرا جنگ و ستیز با آمریکا؟ چرا با اسرائیل؟ چرا در لبنان و چرا در یمن؟  البته بسیاری بعد از به نوکری همان امپریالیزم در آمدن مانند مسعودرجوی بیشتر مدعی رژیم هستند!!!

 بنابراین نباید گفت خود کرده را تدبیر نیست و چه جای شکایتی؟

آیا جز این است که آنچه فـتــوای همه “چپ”  نماها و به اصطلاح “روشنفکران”  ایران بود،  یعنی “ستیز با آمریکا” را حاکمیت 40 سال است در حال اجرایش است؟!!! که امروز بسیاری از چپ ها، متاسفانه در یک چرخش خیانتبار با حمایت از تحریمها آمریکا و ترویج حمله به کشور توسط همان امپریالیسم آمریکا به دامن همان امپریالیسم افتاده اند.

آیا کسی مطلع است که این “روشنفکران” و گروههای به اصطلاح “چپ” با دادن آن اطلاعیه ها و افروختن آن آتش و سوزاندن خانمان مردم ایران بعدها ابراز پشیمانی از کار و بلایی که بر سر ایران و ایرانی آورده اند کرده باشند؟نکند آنها هم مثل مسعود رجوی (خدای خوداخوانده) هیچگاه اشتباه نمیکنند؟!! و اگر در وسط ظهر و در اوج درخشش آفتاب تموز گفتند که شب است، این بر فلک است که باید اطاعت کند و برخورشید است که باید خاموش شود تا حرف این خدایان “چپ”  خود خوانده به اثبات برسد؟

بررسی بعضی حوادث و انگیزه های منجر به اشغال سفارت آمریکا

سوال اساسی دیگر اینکه آیا میتوان قبول کرد و آیا منطقی است که اتحاد جماهیر شوروی آن زمان با آن ید و بیضاء که نصف جهان را زیر بیرق خود داشت و احزاب ایرانی مانند مسعودرجوی که بدون عقد و جاری شدن صیغه به ازدواجش در میآمدند، چه بدلیل بخدمت گرفتن شاه توسط آمریکا علیه ش در مرزهای جنوبیش با مستقر کردن بزرگترین ایستگاههای شنود در ایران و هزارن منافع پنهان و آشکاری که با حضور سی آی ا (سیا) در ایران  در حاکمیت پهلوی از دست داده بود، حال که انقلاب شده و عامل آمریکا سقوط کرده، نخواهد از شرایط استفاده کند و ضربه ای کاری به برهم زدن تلاش استمرار رابطه آمریکا با دولت انقلاب بزند؟!!

تهران همواره در زمان پهلوی یکی از میدانهای اصلی جنگ بین  سیا و کی جی بی (جنگ سرد) بوده است. پس چرا نباید حداقل تلاش کند بفهمد که چگونه شد که یکی از شبکه های حیاتی جاسوسی شوروی در سطح رهبران ارتش شاه (تیمسارمحمد مقربی) یکسال قبل از انقلاب با کمک سیا لو رفت و سران آن توسط شاه اعدام شدند؟ و بتواند با تجربه آن به راه اندازی دوباره آن شبکه اقدام کند؟ اقدامیکه با بخدمت گرفتن مسعود رجوی بدان پرداخت و منجر به دستگیری محمد رضا سعادتی از کادرهای رهبری سازمان شد. آنهم درست هنگام رد و بدل کردن اسناد مربوط به پرونده کشف و دستگیری  تیمسار مقربی که توسط نفوذیهای مجاهدین از دادستانی ارتش (توسط مسعود کشمیری ربوده شده بود) با مامور کی جی بی ولادیمیر فیسنکو [1] انجامید.

ریز جزئیات جاسوسی مجاهدین برای شوروی درکتاب  ولادیمیر کوزیچکین [2] در بخشی از کتاب بنام “سعادتی” آمده است. مسکو وقتی مطلع میشود مسعودرجوی اسناد را توانسته بدزد، به مامور کی جی بی مقیمش در تهران ولادیمیر فیسنکو و رابط سعادتی اصرار میکند که از داخل سفارت خارج از نوبت و روش معمول دیدارهای مخفی، به سعادتی زنگ بزند و قرار دریافت اسناد را بگذارند.و در مقابل مخالفت مامور کی جی بی که سیا همه تلفنها را شنود میکند به جواب و دستور مسکو “دیگر خبری از سیا نیست و کشور بهم ریخته” تسلیم میشود و تماس را مستقیم از سفارت میگیرد که اداره هشتم ساواک که توسط سیا اداره میشد آنرا شنود میکند که منجر به دستگیری ولادیمیر فیسنکو و محمدرضا سعادتی هنگام رد وبدل کردن اسناد توسط تیم ماشاالله قصاب (از عوامل سیا) گردید.

آیا نباید شوروی در مقابل گستاخی سیا در دستگیری جاسوسان (سعادتی و …..) و شکست دادن مسکو در تلاش برای درک دلایل کشف بزرگترین شبکه جاسوسی 30 ساله اش در بالاترین سطوح ارتش ایران (تیمسار مقربی فرمانده تمامی طرحهای استراتژیک ارتش ایران بود و سی سال برای مسکو با مقرری ماهیانه 500 روبل جاسوسی میکرد!!)، دست به اقدامی قاطع و تلافی جویانه میزد؟ آنهم در شرایطی که همه الزامات چنین کاری در ایران بعد از سرنگونی شاه، شاهی که ظالم بود، و سیا آنرا با سرنگونی مصدق نصب کرده بود و 30 میلیون ایرانی شعارعلیه اش میدادند، آماده بود استفاده نکند و به آمریکا نگوید که اگر تو در میان ایرانیان ماشاالله قصاب ها را داری من هم مسعودرجویها را دارم و ریشه تو را از ایران میکنم؟

یادمان باشد سعادتی 12تیرماه 58 دستگیر شد و سفارت آمرکیا در 13آبان 58 یعنی چهار ماه بعد تسخیر گردید. میدانیم که نه جناح لیبرال حاکمیت (مهندس بازرگان) و نه جناح مذهبی تر حاکمیت بعد از انقلاب مطلقا چنین قصدی نداشتند و نمی توانستند داشته باشتند. چون با آمریکا مدتها بود از پاریس در ارتباط بودند.  طبق اسناد جدیدا خارج شده از طبقه بندی محرمانه آمریکا، سه روز قبل از خروج شاه از ایران، آمریکا موافقت ارتش شاه را با نخست وزیری مهندس بازرگان آنهم زمانیکه شاهپور بختیار هنوز نخست وزیر بود جلب کرده بودند.

اگر فضای روزنامه ها، سخنرانیها، تجمعات آن زمان به اصطلاح “چپ” ها و به اصطلاح “روشنفکران”  تحت نفوذ فکری شوروی را بنگریم تمام آماده سازی برای یک اقدام تلافی جویانه علیه آمریکاست.

میدانیم که مجاهدین چه در تجمعات بنی صدر و چه در تجمعات دیگر بدون تابلو، اما خط دار همین خط را پیش میبردند. میدانیم که در جلو سفارت آمرکیا در روز 13 آبان انبوه هواداران و اعضای سازمان باخط مشخص حضور داشتند. میدانیم کسانیکه (صدها) دانشجویی که ریختند و سفارت را اشغال کردند بنام خط امام نبودند. بعدها این نام را انتخاب کردند.

میدانیم در این دوران خط جدی نفوذ عناصر مجاهد در هرکجای رژیم که امکانپذیر بود، وجود داشت.

خط پیشبرد سوزاندن سیاسی و ترور بهشتی بعنوان جاسوس آمریکا!!  با شعار “بهشتی طالقانی را تو کشتی” توسط مجاهدین پیش برده میشد. و در بولتن های داخلی که بدست نگارنده هم میرسید، بهشتی را یکی از توانمندترین مدیرانی میدانستیم که میتوانست رژیم را در پیشبرد امور کمک کند و بنابرانی باید از بین میرفت. چرا مسعودرجوی قبل از 30 خرداد این خط را باید پیش میبرد؟ مگر نمیگوید که مبارزه مسلحانه به او تحمیل شده است؟!!!

سازمان مجاهدین میدانست که اشغال سفارت توسط کابینه مهندس بازرگان و مسئولین شورای انقلاب بدلیل آشکار ضربه بسیار بزرگی که به مناسبات دیپلماتیک بین المللی آن میزد مورد مخالفت قرار خواهد گرفت. از آنجا که در ایران خمینی بود که حرف آخر را میزد.  از همین رو، تلاش کردند که گروه اشغال کننده سفارت برای ادامه کار و خاتمه ندادن اشغال سفارت نام خط امام  بخود بگیرند تا با انتصاب خود به خمینی. هم دست خمینی و هم البته مخالفین اشغال سفارت را در دولت و … را ببندند. و با این گونه اطلاعیه هایی که در فوق خواندید مسئولیت عقب نشینی در قبال امپریالیزم آمریکا!! را به عهده خمینی بیندازند. که اگر پایان اشغال سفارت را پذیرفت به تهاجمات ضد امپریالیست نمایی خود و سازشکار خواندن خمینی بیفزایند و اگر هم نپذیرفت به مقصد خود رسیده اند!!!

گزارش-کامل-از-تسخیر-سفارت-آمریکا-در-اصفهان-و-تبریز-توسط-سازمان

چنان که روز بعد مجاهدین مستقلا در اصفهان و تبریز نیز دست به اشغال کنسولگری آمریکا زدند که رژیم با شدت با آنها مقابله کرد. و از کنسولگری بیرون کرد. گزارش مفصل آن در نشریه مجاهدی بچاپ رسید.

هرچند حاکمیت بلافاصله دست به اقدام زد و تا توانست دانشجویان و افراد حاضر در سفارت آمریکا در تهران را تصفیه کرد و تنها کسانیکه به اصطلاح میشناخت ماندند، اما چندنفرشان نفوذی مجاهدین بودند.غرامت ۴/۴ میلیون دلاری به گروگان‌های سفارت آمریکا در تهران | جهان ...

(نفر اول از چپ برادر ابراهیم ذاکری از رهبران مجاهدین. (غرامت ۴/۴ میلیون دلاری به گروگان‌های سفارت آمریکا در تهران …

اگر یادمان باشد در زمان افشاگریهای دانشجویان از مدارک بدست آمده در سفارت آمریکا مجاهدین مستقلا با تکیه به اسنادی مستقلا دست به افشاگریهایی میزند که چرا دانشجویان همه مدارک کشف شده را افشا نمیکنند. و آشکار بود که نفوذیهایشان در میان دانشجویان به اسناد دیگر مورد ادعا دسترسی داشتند.  برادر ابراهیم ذاکری از رهبران مخفی و شناخته نشده سازمان مجاهدین یکی از دانشجویانی بود که در سفارت ماند. بعد ها این دانشجو با علنی شدن ابراهیم ذاکری در مناسبات مجاهدین، در جبهه ها کشته شد!

بنابراین اینگونه بود که شوروی سابق به کمک ایادی خودش مانند مسعود رجوی، ضربه کاری و نهایی خود را به اداره هشتم ساواک که در واقع سیا بود و از داخل سفارت آمریکا کنترل میشد زد. ولی بهایش را مردم ایران 40 سال است که با جنگ هشت ساله با عراق که با چراغ سبز آمریکا انجام شد، با تحریمهای خانمان برانداز، با زدن هواپیمای مسافر بری ایران، با نابودی زیرساختهای نفت در آبادان و … با عقب افتادن حرکت ایران بسمت جلو… پرداخته و میپردازد.

و هنوز هم جوانان قهرمانی که شاملو و یارانش از آنها نام بردند و حمایت کردند درحال ادامه مبارزه ضد امپریالستی با اشغال سفارت انگلیس و عربستان و … هستند.!!!

و اینگونه گروهها و “روشنفکران چپ”  ایران”توانستند” و “موفق” شدند نگذارند که حاکمیت جدید با امپریالیسم به سازش برسد!!!!!!!!!!!!

هرچند اشغال مرکز فرماندهی دشمن امپریالیستی!!! در تهران بدست دانشجویان بعنوان پیشتازان مبارزه ضد امپریالیستی!! باعث  بی کلاه ماندن سر خدایان خود خوانده مبارزه ضد امپریالیستی شد. و تلاشهای گروههای “چپ” و مجاهدین فریادهای وامصیب تایی در از دست دادن بزرگترین سنگر و کاخ پوشالی ضد امپریالیستی که مدتها بر بالای آن فخر فروشی میکردند و دیگران را تحقیر میکردند بیش نبود.

مریم رجوی در میان جمعی از بولشویکهای رادیکال!!!

download
images - Copy

تقدیم لیست شهدا به خلبان کشتار ویتنام جان مک کین

چرا که با تسخیر سفارت آمریکا، کاخ بانکهای پوشالی ضد امپریالیستی مجاهدین و بقیه “چپ” ها در چشم بهم زدنی توسط تعدادی دانشجوی بعدا خط امامی شده به تمام و کمال تسخیرشد. و بزرگ سهامداران بانکهای ضد امپریالیستی (چپ ها و روشنفکران چپ) را به چنان ورشکستگی و افلاس سیاسی گرفتار کرد که از روز بعد پای برهنه و با التماس بدنبال همین دانشجویان خط امام مجبور به سرفرود آوردن و …تعظیم و تکریم در مقابل آنها کرد.  وتا میتوانستند جهت بازگرداندن آب رفته به جوی از افتخارات تروریستی گذشته خود علیه آمریکا کد میآوردند که دیگر گوش شنوایی نبود. امروزه نیز خود به اقمار همان امپریالیزیم در آمده اند.

.

داود باقروند ارشد 

یازده مرداد 1399

اول اوت 2020

شعارهای مبارزه با امپریالیسیم گروههای چپ و از جمله فرقه مجاهدین آماده از فریب دیروز تا واقعیت امروز:

  • حل مسائل صنفی دانش آموزان فقط در چهارجوب مبارزه ضد امپریالیستی امکان پذیر است” (نشریه مجاهد شماره 10 آبان 58)
  • “بازهم در نهایت خلوص اعلام میکنیم که: در خطوط انقلابی ضد امپریالیستی تا پای جان در کنار امام خمینی باقی خواهیم بود. بنحوی که هیچ شبهه و نیرویی را توان آن نخواهد بود که در این مسیر مارا از سرگذاشتن به قدوم امام بازبدارد”. (نشریه مجاهد ش 14  سال 1358 سرمقاله نمود و ماهیت)
  • “عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور غیر از مجاهدین] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [یعنی مجاهدین] (نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه)
  • همانطور که میدانیم آمریکا بعنوان سردمدار امپریالیسم جهانی دشمن و غارتگر همه خلفها و نتیجتا مسئول درجه اول تمام بدبختی های ملل زیر سلطه است. از اینرو حرکتهای آزادیخواهانه و رهایی بخش هم در هر گوشه ای از جهان بدون شک برعلیه آمریکا خواهد بود. (نشره مجاهد، مقاله “ماهیت روابط فعلی ایران و آمریکا”)
  • سرمقاله چه باید کرد؟ علاج همه دردهای بی درمان امروز، در ادامه دادن و هرچه عمیق تر مبارزه ضد امپریالیستی آمریکایی نهفته است. (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
  • پیام مجاهدین خلق به تمام مردم و نیروهای انقلابی و مردمی: پیش بسوی ریشه کن کردن نفوذ آمریکا (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
  • آیا رابطه با آمریکا میتواند بر اساس مودت و دوستی و عدم مداخله باشد؟ (تیتر مقاله مجاهد ش 12 ص 4)

18982

SHARES

Share on FacebookTweetFollow us

References

1.پس از پیروزی انقلاب اسلامی به دستور مستقیم کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی،‌ ایستگاه کا.گ.ب در تهران موفق شد در روز ۱۴ فوریه ۱۹۷۹، مقارن ۲۵ بهمن ۱۳۵۷ مستقیماً‌ با مرکزیت دو سازمان مجاهدین خلق و فداییان خلق تماس بگیرد. مسئولیت این ارتباط به عهده‌ی ولادیمیر فیسنکو، افسر شاخه‌ی اطلاعات سیاسی ایستگاه مستقر در سفارت شوروی در تهران گذارده شد.ولادیمیر کیتوویچ فیسنکو، دبیر اول سفارت شوروی و عضو کا.گ.ب در رستف روسیه به دنیا آمد. او دانشجوی انستیتوی زبان‌های شرقی دانشگاه ایالتی مسکو بود و در آنجا به فراگیری زبان فارسی و انگلیسی پرداخت. سپس بورسیه‌ی دانشگاه تهران را اخذ کرد. فیسنکو به تاریخ نیز علاقه‌مند بود و مقاله‌ای درباره‌ی نفت ایران نوشته بود. وی در سال ۱۹۶۴ با نینا نیکولا پونا پکلاتیک، دانشجوی گروه عربی در همان انستیتو ازدواج کرد. همسرش که دختر یک مقام نظامی عضو هیئت مدیریه‌ی کا.گ.ب بود، همراه فیسنکو به ایران آمد و منشی سفارت شوروی در تهران شد. فیسنکو به زبان فارسی کاملاً‌ مسلط بود و با موهای مشکی و چشمان قهوه‌ای، شباهت فراوانی به ایرانی‌ها داشت.سرانجام در پی تماس فیسنکو با سران سازمان مجاهدین خلق، آنها از شوروی تقاضای دریافت اسلحه و اطلاعات کردند و برای تماس‌های فوری، شماره تماس یکی از خانه‌های امن‌شان را در اختیار فیسنکو قرار دادند. در کتاب «کا.گ.ب در ایران» که به قلم « ولادیمیر کوزیچکین»‌ یکی از مأموران این سازمان در ایران نوشته شده است، درباره‌ی ارتباطات مأموران اطلاعاتی شوروی و سران سازمان مجاهدین خلق آمده است:« برقراری روابط ما با سازمان مجاهدین خلق به رغم توهماتی که آنها داشتند، خوب پیش می‌ٰ‌رفت و گسترش می‌یافت. مجاهدین در جریان حمله به سازمان‌های رژیم شاه و سفارتخانه‌های ایالات متحده و بریتانیا توانسته بودند آرشیو اسناد ساواک را به دست آورند. وقتی این خبر را به مسکو منتقل کردیم، بلادرنگ خطاب به ما چنین نوشتند: بلافاصله با مجاهدین تماس بگیرید و از آنها اسناد مربوط به دخالت و هدایت مزدوران اطلاعاتی شوروی در ارتش و سایر دستگاه‌ها و به خصوص پرونده‌ی سرلشکر مقربی را در ساواک بخواهید….او ۳۰ سال عامل کا.گ.ب بود و از زمانی که افسری جوان بود، از سال ۱۹۴۵ به خدمت این سازمان درآمد. او بهترین عامل رزیدنسی به حساب می‌آمد و اطلاعات محرمانه‌ای را که واقعاً‌ برای اتحاد شوروی حائز اهمیت بود، در اختیار ما می‌گذاشت. در طی سال‌ها بسیار ترقی کرد و مسئول خرید اسلحه از آمریکا و دیگر کشورهای غربی شد؛ به طوری که دیگر جانشینی برای او یافت نمی‌شد. به این علت بدیهی است که با از دست رفتن مقربی در رزیدنسی یک خلأ اطلاعاتی پیدا شد. علاوه بر این که او عملاً همه‌ی افسران [Political Intelligence] PI را که در زمان‌های مختلف و در آن دوران طولانی با او کار کرده بودند، می‌شناخت.»این کتاب در ادامه به احضار فیسنکو از سوی «گنادی کازنکین» رئیس شعبه‌ی جاسوسی سیاسی در ایران اشاره می‌کند که با ابلاغ تلگرام مسکو، از او خواست فوراً با رابط خود در سازمان تماس بگیرد و با ذکر این که نیازی به رعایت مسائل امنیتی نیست، گفت: هیچ خطری ندارد. ساواک از بین رفته است و هیچ کس به تلفن‌های ما گوش نخواهد داد. همین الان از سفارتخانه به رابطت تلفن کن.
2.ولادیمیر کوزیچکین، افسر کا گ ب که در تابستان 1982 از سفارت شوروی گریخت و از طریق مرز ایران و ترکیه به غرب پناهنده شد، از اعضای اداره مقیمین غیرقانونی وابسته به اداره کل یکم کا گ ب بود.وی در این کتاب زندگی حرفه ای خود را از کارآموزی در مدرسه 101 کا گ ب در حومۀ مسکو تا ماموریت در ایران و عملیات علیه ماموران خشن ساواک و سپس علیه هواداران پر جوش و خروش رژیم جمهوری اسلامی به kحوی جالب و خواندنی شرح می دهد و ما را با ترفندها و شیوه های کا گ ب در اعزام مقیمین غیرقانونی و عملیات تعقیب و مراقبت و ضد تعقیب و جعل اسناد هویت آشنا می سازد.علاوه بر اینها اسرار فاش نشده ای از نقشه کا گ ب برای ترور شاه و طرح و اجرای نقشه حمله به کاخ ریاست جمهوری افغانستان در کابل و همچنین فعالیتهای حزب توده در ایران را به روی کاغذ می آورد.کوزیچکین در همان حال که شرحی زنده از هراسها و تنش های کار جاسوسی در محیطی خصم آلود به دست می دهد، تصویری تکان دهنده از یک دستگاه اداری فاسد در سالهای آخر عصر برژنف و صحنه هایی از انحطاط و سقوط امپراتوری شوروی را نیز ارائه می کند.ولادیمیر کوزیچکین که بطور ناشناس در انگلستان به سر می برد، تاکنون از چند سوء قصد جان سالم به در برده است

Edit← 13 آبان، جاسوسی مسعود رجوی برای شوروی، دستگیری محمدرضا سعادتی، اشغال سفارت امریکابا بالاگرفتن احتمال انتخاب جو بایدن کک به … چه کسانی افتاده است؟ →

شکنجه سفید، مرگهای خاموش درفرقه رجوی و تجربه نیروی هوایی ارتش آمریکا

اکتبر 20, 2020

(یک گزارش رسمی در سایت نیروی هوایی ارتش امریکا) 

بقلم داود باقروند ارشد

آنچه میخوانید گزارشی از یک تراژدی انسانی با اتکاء به تجربه عملی و علمی نیروی هوایی ارتش آمریکا  که توسط متخصصین روانشناسی آنها با هدایت ژنرال ویلیام اچ مایر، معاون وزیر دفاع در امور درمانی  انجام شده است، که شاید تکان بزرگی به بینش انسان در مورد فشارهای طاقت فرسا به انسانهای در بند باشد. چنین پدیده هایی گاهی فرای آن چیزی است که پیش از این می پنداشتیم.

تجربه شخصی: 

 شخص این قلم سالها در تشکیلات مجاهدین هرهفته یک یا دوبار مجبور میشدم برای غلبه بر سردردهای فرای طاقت و کشنده ام  ابتدا یک مسکن 500میلی گرمی و بعدها دو قرص 500میلی گرمی که کفاف آرام کردن سردرد را نمیداد به تجویز پزشک تشکیلات، آمپول آسپژیک که خودش تزریق میکرد، کمی این سردرد کشنده  را کاهش داده و قابل تحمل کنم. ازروزی که توانستم از آن جهنم فرار کنم حتی یکبار هم این سردرد  تکرار نشده است. 

سالهاست که اطلاعیه مرگ و میر مجاهدین اسیر در تشکیلات رجوی همراه با عکس آنها زینت بخش! سایت این فرقه و تابلو تبلیغاتی تلفات در نمایشهای افتخارات!!! بیرونی مریم رجوی است. عمدتا نیز با یک تعریف و تمجید تکراری، مشمئز کننده، ملال آور  (مجاهد خلق قهرمان بی بدیل و خستگی ناپذیر!! ، گوهر تابناک …)  همراه است. بعد از اخراج فرقه رجوی از عراق و توقف “امدادهای غیبی” (کشتار توسط موشکباران در لیبرتی)، این مرگهای خاموش سریالی که برای رهبری فرقه بعنوان چماقی بر سر دیگر اعضای در صف انتظار مرگ بنوعی(که چرا شما هنوز زنده هستید) و ایرانیان خارجه کشور به نوعی دیگر(بعنوان شاهدی بر اینکه فرقه رجوی تنها فعال همراه با تلفات است و دیگران فاقد آن هستند)،  برای رجویها (مسعود و مریم)، ضرورت مبرم وحیاتی داشته و دارد

از طرفی نیز این مرگهای مشکوک و زود رس موضوع شک و شبهه بوده است و بسیاری از ناظران خارجی و جداشدگان بدان اشاره کرده اند. این شک و تردید وقتی بیشتر شد که مرگ و میرها در آلبانی با شدت بیشتری ادامه یافته است.  چون در عراق مرگهای خاموش، با قتلها و “خودکشی شدن ها”  بعلاوه کشته های ناشی از موشک باران که در اثر اصرار رجوی به نگهداشتن آنها در عراق وجود داشت، تحت الشعاع قرار میگرفت و رجویها لابلای کشته های دیگر، این مرگهای خاموش را تحت نام محدودیتهای پزشکی و درمانی دولت عراق و… جا میزدند. اما  بعد از تحمیل شدن خروج مجاهدین از عراق به رهبری این فرقه و پایان تلفات موشکبارانها و  رفع به اصطلاح محدودیتهای دولت عراق!!!…ابعاد مرگ و میرهای خاموش برجسته تر شده است.  و این سوال امروزه در اذهان مطرح شده است که:

این میزان از مرگ و میر، در آلبانی چــــــــرا؟

چون  امکانات پزشکی در عراق که رجویها بدروغ مدعی بودند از آنها دریغ میشود درآلبانی در اوج خود است.  رفاه ناشی از کمکهای بعثی-سعودی  در فرقه رجوی، مانند تغذیه بسیار خوب و امکانات رفاهی، پزشکی، … همه فراهم است. مهمتر اینکه امکان فرار از اشرف3 نیز در آلبانی بسیار ساده تر از عراق است چون نیروهای صدام و بعدها نیروهای مالکی و دهها حصار و سد و مانع دیگر (در اینجا بدانها اشاره شده) در خارج قرارگاه اشرف3 در آلبانی  وجود ندارند و یا با آن شدت نیستند، تا مانع فرار و آزادی آنها شوند!! و کافی است که فرد جرات کند و از اشرف 3 خارج شود و به دنیای آزاد قدم بگذارد. با این وجود شاهد گزارش مرگ های خاموش دسته دسته مجاهدین توسط این فرقه هستیم.imagesابوالفضل قنادیاحمد زارچیاسماعیل رضاییاکبر چاووشی فخری اصفهانیان علی خلخالیآذر اکرمیآرش پور غلامیبابک خلیلیبتول رجاییبهزاد مسعودبهناز مجللتقی عباسیانحبیب آزادهحسام حسین شهیدزادهحسن علویحمید شاکریذبیح الله مداحسهیلا ضیاءشاهپور علیزادهصمد سجادیان

خط قرمز رجوی در تشکیلات  

مسعود رجوی چند دهه است که فرآیندی را درفرقه اش در عراق براه انداخته بود که در  آلبانی  نیزادامه یافته، که خط قرمز حیاتی فرقه اوست. آنها باید با همقطارانشان نه “دوستی” که رجوی آنرا” شعبه وزارت اطلاعات” نام نهاده بود، بلکه “دشمنی” کنند و هرکدام بعنوان جاسوس رجوی از دیگری جاسوسی کنند، حتی باید بعنوان یک “مجاهد قهرمان انقلاب کرده“!!! علیه خودش هم برای رجوی جاسوسی نماید. همه اینها را تحت نام انقلاب مریم و عملیات جاری که روزانه هر فرد در پایان کار طاقت فرسای روزانه زیر آفتاب کشنده 50-60 درجه عراق و یا هرکجای دیگر جهان که بودند، با تهیه لیستی از خیانتها، خطاها و کم کاریهایی که نسبت به رهبر عقیدتی (مسعود و مریم رجوی) مرتکب شده را در جمع همقطاران بخواند. او مجبور است که در این جلسه، همچنین خیانتهای دیگر یارانش که طی روز رصد کرده را گزارش و مجاهد مربوطه را مورد لعن و نفرین قرار دهد. همچنانکه خودش نیز بخاطر دزدی از کار(کم کاری)، بخاطر داشتن افکار ضد رهبرعقیدتی، ضد انقلاب ایدئولژیک مریم رجوی، بیاد آوردن مادرش، فرزندش، دوستانش، میهنش، همسرش، … ویا از ذهن گذراندن شکستهای سیاسی روزانه چندین ده ساله، فشارهای طاقت فرسای کار بی حاصل، مشکلات، تبعیض ها و سرکوبها، ضرب و شتمها، زندانی کردنها، شکنجه های درون تشکیلاتی و… تسلیم جمع مینمود و مورد لعن و نفرین و اتهام خیانت به رهبری که منجر عقب افتادن پیروزی انقلاب ایران شده است!!! توسط یارانش قرار گیرد.


قانون این جلسات این است که هرکس بهتر،  قویتر و خشنتر به شخص خودش و  شخص خطا کار (تیغ بکشد) حمله میکرد و در واقع از مریم و مسعود در قبال خیانتی که به آنها شده است دفاع میکرد آفرین، و لقب مجاهد انقلاب کرده دریافت کرده مورد تشویق تشکیلات قرار میگیرد و روز بعد سر تیم بقیه میشود.  ولی فرد خطا کار نه  جریمه و یا زندانی نمیشد. تنها تحقیر و توهین خیانت به رهبری را در میان جمع مجاهدین تحمل میکند. این فرایند در پیشرفت به گزارش نگاهها، خطا های ذهنی ،خوابهای جنسی و غیر جنسی نیز کشیده شد که غسل نام گرفته بود

22
davood130520151

فراموش نکنیم رجوی به این میزان از خرد کردن و تخریب عزت نفس و  کرامت و انسانیت مجاهدین و پست، خار و خفیف شمردن روزانه آنها، بدلیل آنچه رجوی آنرا خیانت افراد مجاهدین به آرمانهای خودش(رهبری) میخواند  نیز راضی نبود. از تمامی مجاهدین هزاران سند و مدرک با اثر انگشت و امضاء میگرفت که نه تنها مایلند در اشرف بمانند که هرچه رجوی اصرار میکند بروید اینها به رجوی التماس میکنند و خواستار ماندن در فرقه او هستند!!!!

خائنین به رجوی فقط خود مجاهدین نیستند

نام اکرم حبیب خانی به سازمان
یاسر و حسن عزتی

رجوی حتی فراتر رفته به مجاهدین گفت این تنها خودشان نیستند که به رجوی خیانت میکنند، بلکه پدر و مادرشان و برادر و خواهرشان نیز که در خارج تشکیلات هستند همه خائن و مزدور وزارت اطلاعات شده اند. از این رو آنها را مجبور میکند که بیایند و در جمع دیگر مجاهدین و حتی در جلو دوربین عزیزترین کسانشان (پدر، مادر، برادر، همسر، فرزند،….) را خائن بخوانند و با اعلام انزجار و نفرت نسبت به خانواده و… عزیزانشان، کانونهای عاطفی خود را نفی و نابود کنند تا در این بازی شوم ضمن پست و حقیر شدن هرچه بیشتر فرد همه امیدهایش تا آخرین مولکولش نابود شود. در مورد زنان حتی رحم آنها را نیز از شکمشان خارج کرد تا انقلابی تر باشند و حتی به فرزند نتوانند فکر کنند!! این فشارهای روحی روانی چندین دهه روزانه بدون وقفه با “پیگیری انقلابی”!! صورت گرفته و هنوز هم در آلبانی ادامه دارد. طوریکه باعث شد حسن عزتی(از شکنجه گران شناخته شده رجوی) پسرش یاسر عزتی را در درون تشکیلات بخاطر درخواست خروج از فرقه  مورد شکنجه قرار دهد.

حکم خدا و پیامبران و امامان در کشتن خانواده های مخالف رجوی

رجوی از رسیدن نامه های خانواده مجاهدین آنها رابی  اطلاع نگهمیداشت. حتی وقتی از ایران و یا کشورهای دیگر به عراق جهت دیدار فرزندان و یا همسران و یا برادر و خواهران خود در عراق و حالا آلبانی به درب اشرف1، 2 و یا 3 میروند، آنها را مطلع نمیکند. تا جائیکه مسعودرجوی در کتاب خانواده ها حتی بطور ایدئولژیک حکم از اسلام قرون و سطالی خودش آورد که باید پدر و مادر و اقوام مخالف رهبریتان را بکشید که همین کشتار بر ایمان شما به رهبریتان اضافه میکند و شاید جای خالی خیانتهایتان را پر کند. 

از کتاب خانواده ها نوشته مسعود رجوی ص20

اینهمه گوشه ای از شرایط ذهنی و شکنجه های روحی روانی مجاهدین اسیر در فرقه رجوی است که بدان تحقیرها و توهین های مستمر فرماندهان، و شکستها، اعدامها، کشته شدنهای دوستان و همقطاران، فرارهای رهبری، فشارهای ناشی از محرومیت های عاطفی-جنسی، … و اثراتی که این فشارها بر روح و روان آنها میگذارد باید اضافه شود. که نیازمند تحقیق و بررسی کارشناسان و روانشناسان تحت نظارت سازمانهای حقوق بشری مستقل بدون محدودیت های فرقه رجوی است.  چرا که عطف به تجربه مشابهی که توسط ارتش آمریکا توسط متخصصین روانشناسی تحت نظر ژنرال ویلیام اچ مایر، معاون وزیر دفاع در امور درمانی  انجام شده است حاکی از فجایع انسانی است. که در زیر میخوانید. 

در زیر تجربه علمی و روانشاسانه نیروی هوایی ارتش آمریکا از علت مرگ و میرهای این چنینی که در سایت رسمی نیروی هوایی آمریکا منعکس شده است میآید. تا درک بهتری از مرگ و میرهای فرقه رجوی به ما بدهد.مهدی فتحیمحمد بابائیفریده وناییفاطمه رضاییعلی اکبر کلاتهمحد علی جابرزاده2و میرهای رجویمرگ و میرهای رجوی

تجربه ژنرال ویلیام مایر روانشناس ارشد نیروی هوایی آمریکا

(یک گزارش رسمی در سایت نیروی هوایی ارتش امریکا)

بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار میداد.

حدود 1000 تن از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از استانداردهای بین المللی برخوردار بود. زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود. آب و غذا و امکانات به وفور یافت می شد. از هیچیک از تکنیک های متداول شکنجه استفاده نمی شد. اما… بیشترین آمار مرگ زندانیان در این اردوگاه گزارش شده بود. زندانیان به مرگ طبیعی می مردند. امکانات فرار وجود داشت اما فرار نمی کردند. بسیاری از آنها شب می خوابیدند و صبح دیگر بیدار نمی شدند. آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خود رعایت نمی کردند‏، [دشمنی در میان خودشان] و عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی می ریختند. دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد:

1. ‏در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بودند به دست زندانیان رسیده میشد، نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمی شدند.
2. هرروز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خود خیانت کرده اند یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکرده اند را تعریف کنند.
3. هرکس که جاسوسی سایر زندانیان را می کرد، سیگار جایزه می گرفت. اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود هیچ نوع تنبیهی نمی شد. همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند.

تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است.

  • با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین میرفت.
  • با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند.
  • با تعریف خیانتها، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین میرفت.

و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود.

اینگونه ارتش کره فشار جدید موذیانه ای را به اسرای جنگ کره وارد کرد. میزان مرگ و میر در اردوگاه های اسیر در کره شمالی 38 درصد باورنکردنی بود – بالاترین در تاریخ ارتش ایالات متحده. آنچه درک این آمار مرگ و میر را بسیار دشوار می کند، این است که در کل اسیران از نظر غذا ، آب و سرپناه کافی تأمین می شدند و در بیشتر موارد تحت شکنجه جسمی که در جنگهای گذشته شیوع داشته است نبودند.

وسعت این مشکل وقتی کشف شد که اردوگاه های اسیر شدگان غالباً با سیم خاردار یا محافظان مسلح محاصره نشده اند اما کسی سعی در فرار نکرده است. صلیب سرخ پس از آزادی به زندانیان تازه آزاد شده این فرصت را داد تا با خانه تماس بگیرند. خیلی کم اذیت شدند.

در میان آزاد شدگان ، کمبود رفاقت مشهود بود.

به نظر می رسید تعداد کمی از آنها دوستی برقرار کرده اند.

اما آنچه بیشتر ارتش را شوکه کرد ، گزارش هایی بود که غیرمعمول نبود سربازی در کلبه خود سرگردان شود ، به تنهایی به گوشه ای برود ، بنشیند ، پتو را روی سرش بکشد و چند روز دیگر او می میرد.آنچه برای سربازان بسیار آموزش دیده و سخت کوش، بسیار ویرانگر بود. 

مطالعه ای بر روی 1000 اسیر انجام شد. دکتر ویلیام ای مایر ، روانپزشک اصلی ، بیماری جدیدی را در قلب اسرای جنگی کره کشف کرد – سندرم ناامیدی فراگیر و شدید بود. مایر آن را به عنوان “میراسموس” یا “عدم مقاومت و انفعال حاد” تعریف کرد. سربازان آن را دشت قدیمی “بریدگی مطلق” نامیدند. چگونه می توان امید را کاملاً از روح سربازان ریشه کن کرد؟

برای رساندن فرد به نقطه ای که از زندگی ناامید شده و بمیرد از چهار تکنیک استفاده شده است.

اول، خبرچینی و گزارش از تخلفات در مورد دیگران مورد تشویق زندانبانان قرار گرفت. زندانبانان کره شمالی هنگامی که زندانیان در مورد همقطارانشان خبرچینی می کردند پاداش های کمی مانند سیگار یا شیرینی می دادند. نکته شگفت انگیز این بود که نه مجرم و نه سرباز گزارشگر مجازات نمی شدند – هدف اصلی این بود که اعتماد بین رفقا را از بین ببرند.

 دوم ، انتقاد شدید از خود ترویج شد. زندانبانان گروههای کوچکی تشکیل دادند که در آنها سربازان نه تنها به همه کارهای بدی که انجام داده بودند “اعتراف” کردند بلکه به همه کارهای خوبی که می توانستند انجام دهند اما نتوانستند انجام دهند اعتراف کرده از خود انتقاد میکردند. این “اعتراف” به خاطر کره شمالی نبوده بلکه برای از بین بردن عزت نفس و ارزش شخصی در میان سربازان آمریکایی بوده است.

سومین تاکتیک مهم شکستن وفاداری به دیگران ، به ویژه به رهبری و کشورمان بود. هدف از این کار از بین بردن روحیه کار تیمی و همکاری و جایگزینی آن با انزوا و علاقه بیش از حد به خود بود. در یک مورد ، گزارش شد که 40 مرد در حالی ایستاده بودند که سه نفر از سربازان بسیار بیمارشان توسط یک زندانی ناراضی از کلبه به بیرون پرتاب شدند و در این حالت رها شدند تا از بین بروند. وقتی از آنها سوال شد که چرا هیچ کاری نکردند ، آنها پاسخ دادند ، “زیرا این کار آنها نبود”.

آخرین طرح ویرانگر این بود که از همه حمایت های عاطفی مثبت در حالی که سربازان را با احساسات منفی درگیر می کرد ، صرف نظر کند. اگر سربازی نامه حمایتی از خانه دریافت می کرد ، زندانبانان آن را دریغ می کردند ، اما هر خبر بدی – مرگ یکی از اقوام یا در یک مورد نامه مرگ همسر بلافاصله تحویل می شد. این بی روح شدن مداوم باعث ایجاد احساس ناامیدی شدید نسبت به عزیزان ، کشور و حتی ایمان آنها شد.

این همان فاجعه ای است که جدا شدگان و خانواده ها تلاش دارند همبندان و یا عزیزانشان  را از آن نجات دهند. 

داود باقروند ارشد

اکتبر 2020

مهرماه 1399

چرا مسعودرجوی “گور کن فرقه رجوی” مسئولیتی در قبال قتلعام 10 شهریور 1392 برعهده نمیگیرد.

سپتامبر 1, 2020

قتل عام ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ اشرف

  رها کردن 100نفر از بالاترین اعضای سازمان در اشرف بدون کمترین دفاعی مسئولیت کیست؟ مسعودرجوی که طی چهل سال گذشته همواره نقش گورکن مجاهدین را بازی کرده است چرا مسئولیت خود را در قبال این قتلعام ماننده بقیه قتلعامیهایی که به مجاهدین تحمیل کرده است نمپذیرد؟  

قتل‌ عام ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ اشرف  (۱ سپتامبر۲۰۱۳) واقعه‌ای است که منجر به کشته شدن ۵۲ نفر و ربوده شدن ۷ تن از اعضاء سازمان مجاهدین خلق ایران شد. قتل عام ۱۰ شهریور اشرف نتیجه‌ی یک حمله تروریستی به قرارگاه اشرف، پایگاه سازمان مجاهدین خلق ایران در عراق بود.

پس از نقل مکان اعضاء سازمان مجاهدین خلق از قرارگاه اشرف به کمپ لیبرتی در نزدیکی بغداد تعداد ۱۰۰ نفر از آنها بر اساس توافق چهارجانبه بین دولت آمریکا، دولت عراق، ملل‌متحد و سازمان مجاهدین خلق بدون محدودیت زمانی در کمپ اشرف باقی ماندند تا حفاظت از اموال مجاهدین و فروش آن را بر عهده بگیرند.[۱]

با وجود این قرارداد در روز ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ افرادی مسلح با چهره‌های پوشیده و سلاح‌های مجهز به صداخفه کن در حالی که لباس رسمی وزارت کشور عراق را بر تن داشتند، بصورت مخفیانه وارد قرارگاه اشرف شدند و ساکنین را هدف گلوله قرار دادند. آنها سپس اقدام به تخریب و منفجرکردن اماکن و اموال ساکنین اشرف کردند. آنها همچنین به بیمارستان قرارگاه اشرف رفتند و بیماران و زخمی‌ها را بر روی تخت بیمارستان با تیر خلاص به قتل رساندند. در تمامی ساعات وقوع حادثه نیروی پلیس عراق که در کنار قرارگاه اشرف مستقر بود واکنشی نشان نداد. براساس شواهدی که سازمان مجاهدین خلق ایران ارائه داد این حمله توسط نیروی قدس سپاه پاسداران با همکاری نوری المالکی نخست وزیر وقت عراق انجام شد، اما دولت عراق مسئولیت این حادثه را نپذیرفت. [۲]قرارگاه اشرف

قرارگاه اشرف در عراق

قرارگاه اشرف در ۸۰ کیلومتری مرز ایران قرار داشت. این قرارگاه پایگاه ۳۰ ساله‌ی سازمان مجاهدین خلق ایران بود. پس از اشغال عراق مجاهدین خلق در احترام به دولت وقت عراق گردآوری سلاح‌های خود را پذیرفتند و دولت آمریکا حفاظت آنها را بر عهده گرفت. پس از خروج نیروهای آمریکایی در سال ۲۰۰۸ از عراق حفاظت قرارگاه اشرف پایگاه مجاهدین خلق ایران به نیروهای عراقی تحویل داده شد. دولت عراق که دولتی وابسته به رژیم ایران بود قرارگاه اشرف را در یک محاصره غذایی، پزشکی و لجستیکی قرار داد و سپس حملات خود را به پایگاه مجاهدین خلق آغاز نمود.

از جمله بزرگترین حملات انجام شده به پایگاه اشرف از طرف نیروهای عراقی وابسته حمله ۶ و ۷ مرداد ۱۳۸۸ بود که ۱۱ کشته و چند صد مجروح بر جای گذاشت.[۳] همچنین حمله نیروهای عراقی به همراه عناصری از سپاه قدس سپاه پاسداران در ۱۹ فروردین ۱۳۹۰ به پایگاه اشرف منجر به کشته شدن ۳۶ تن و مجروح شدن ۳۶۰ نفر شد.[۴] پس از این حمله بود که دولت عراق ضرب الاجلی را برای خروج مجاهدین از عراق معین نموده و خود را برای حمله ای دیگر آماده کرد.[۵]

با فعالیت‌های بین المللی مجاهدین و هواداران آنها در سراسر دنیا دولت عراق ناچار به پذیرفتن الغای این ضرب الاجل شد. سازمان مجاهدین در یک توافق چند جانبه با سازمان ملل و دولت آمریکا و دولت وقت عراق با مهاجرت از قرارگاه اشرف به پایگاهی در نزدیکی بغداد به نام کمپ لیبرتی موافقت نمود. همچنین دولت آمریکا متعهد شد در صورتی که سازمان مجاهدین خلق این انتقال را بپذیرد، به حکم دادگاه آمریکایی مبنی بر خروج نام این سازمان از لیست تروریستی تن دهد.[۶]

تنها ۱۰۰ نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران طبق توافق چهارجانبه بین دولت امریکا و دولت عراق و نماینده سازمان ملل متحد و سازمان مجاهدین خلق در آن باقی مانده بودند تا از اموال ساکنان قرارگاه اشرف که بیش از ۳۰ سال در آن سکونت داشتند حفاظت کرده و آنرا به فروش برسانند[۷].

جریان حوادث قتل عام اشرف

بدلیل توافق چند جانبه میان سازمان مجاهدین خلق ایران، دولت عراق، سازمان ملل و دولت آمریکا، دولت عراق نمی‌توانست مجاهدین خلق را مورد حمله قرار دهد. نیروهای مهاجم به اشرف در قتل عام ۱۰ شهریور اشرف نیز در قالب یک گروه تروریستی وارد اشرف شدند. دولت عراق پس از پایان قتل عام از ماهیت این گروه اظهار بی‌اطلاعی کرد. با این همه شواهد ارائه شده توسط ساکنین اشرف بر مشارکت دولت عراق در این حمله دلالت داشت. طاهر بومدرا نماینده سازمان ملل در عراق در این رابطه گفت:

«واقعیت کمپ اشرف  مکتوم مانده است. چرا که هیچ کس نمی‌تواند بدون مشارکت فعال نیروهای امنیتی به داخل کمپ اشرف نفوذ کند.»[۸]

قطع آب و برق قرارگاه اشرف

دولت عراق از سه هفته قبل از حمله، آب و برق اشرف را قطع كرد. سازمان مجاهدین خلق در این رابطه اعلام کرد که چنین کاری به این منظور صورت گرفته تا ساکنین مجبور شوند در یک نقطه از قرارگاه که بسیار بزرگ بود متمرکز شوند و دسترسی نیروهای مهاجم به آنها ساده تر گردد.

طرح حمله به اشرف

طبق اسناد ارائه شده توسط سازمان مجاهدین خلق ایران در مستند منتشر شده ارتش آزادی، طرح حمله به قرارگاه اشرف از مدتی پيش از سوی خامنه ای به نيروی قدس سپاه پاسداران محول شده بود تا از طريق دولت عراق آن را به اجرا دربياورد. طبق طرح همه‌ی اعضای مجاهدین در اشرف بايد كشته يا به گروگان گرفته می شدند. به دنبال تحولات در سوریه و بمباران شيميايی حومه دمشق و بالا گرفتن احتمال حمله نظامی آمريكا به سوريه، خامنه ای خواستار تسريع پروژه قتل عام اشرف شد.شناسایی قرارگاه توسط مهاجمان قبل از قتل عام ۱۰ شهریور

شناسایی قرارگاه توسط مهاجمان قبل از قتل عام ۱۰ شهریور

قاسم سليمانی، فرمانده نیروی قدس وابسته به سپاه پاسداران، در روز سه شنبه ۵ شهريور به عراق رفت و (ساعت۱۰۳۰ شب) با نوری المالکی نخست وزیر عراق دیدار کرد. در اين ديدار مسأله حمله احتمالی آمريكا به سوريه و موضوع حمله به اشرف بحث شد. سليمانی در اين ديدار كه فالح فياض، مشاور امنيت ملی مالكی، نيز حضور داشت در مورد زمانبندی حمله به اشرف با مالكی به توافق رسيد. به اين ترتيب هماهنگی‌های لازم و مقدمات حمله پس از سفر قاسم سلیمانی آغاز شد.

مهاجمان درحال شناسایی برای حمله

به منظور آماده سازيهای بیشتر برای حمله، عده ای از مأموران استخبارات از نخست وزيری عراق با فرماندهی شخصی به نام حيدر عذاب در اشرف مستقر شدند. لازم به یادآوری است که حیدر عذاب و احمد خضیر که او نیز برای تقویت این تیم به اشرف منتقل شده بود در دو حمله در سالهای ۱۳۸۸ و ۱۱۳۹۰ در اشرف شرکت داشتند و به همین دلیل نیز از سوی دادگاه اسپانیا احضار شده بودند.

موقعیت جغرافیایی اشرف

در حملات گذشته به قرارگاه اشرف قسمت شمالی اشرف به دست نیروهای عراقی تسخیر شده و مرز میان نیروهای عراقی مستقر در اشرف با ساکنین، خیابانی به نام خیابان ۱۰۰ بود. به موازات این خیابان یک خاکریز توسط نیروهای عراقی ایجاد شده و بطور کامل در کنترل این نیروها بود. تیپ 19 ارتش عراق و گردان پلیس واکنش سریع پشت این خاکریز مستقر بودند. همچنین روی این خاکریز سه رشته سیم خاردار قرارداشت که از ورود و خروج هر فردی به قرارگاه اشرف جلوگیری می‌کرد.تنها خروجی ضلع شمال قرارگاه اشرف میدانی به نام لاله بود که توسط نیروهای عراقی کنترل می‌شد.[۹]

عملیات شناسایی

ساعت ۱۲ شنبه شب ۹ شهريور، ۶ ساعت پیش از شروع حمله، سرلشكر جميل الشمری، فرمانده پليس استان ديالی وارد اشرف شد و در مقر پليس واكنش سريع مستقر شد. جمیل الشمری با فرمانده گردان مستقر در اشرف هماهنگی‌های پیش از حمله را صورت داد. از چند روز پيش يك اكيپ چهار نفره از اطلاعات ارتش عراق تحت نظر حيدر عذاب به شناسايی اطراف محلی كه روزهای بعد حمله از همان محل آغاز شده بود مشغول شدند. آنها بویژه در ضلع شمالی اشرف، از میدان لاله تا مسجد فاطمه زهرا از روی خاکریز مشرف به خیابان ۱۰۰ به شناسایی و طراحی چگونگی نفوذ مشغول بودند. این افراد برای اینکه توسط ساکنان اشرف و یا حتی توسط سایر نیروهای عراقی شناسایی نشوند از ماسک استفاده می‌کردند[۱۰]. به گفته ی شاهدین این افرد با یک ماشین کیابار آبی رنگ در مکان‌های مختلفی از خاکریز خیابان ۱۰۰ توقف می‌کردند و به ساختمانی به نام ۴۹ که محل سکونت صد نفر باقی مانده ساکنین اشرف بود اشاره می‌کردند. حسن نظام الملکی از مسئولان سازمان مجاهدین خلق که در موقعیت حضور داشته است در این رابطه در مصاحبه ای می‌گوید:

«رفتیم از این سربازای عراقی که مال همین گردان واکنش سریع بود این که آقا اینا کین، این جا چیکار میکنن، گفت: اینا جماعت نقیب حیدرن، مربوط به اونن، به هیچکس حساب پس نمیدن»[۱۱]

ورود نیروهای مهاجم به قرارگاه اشرف

مهاجمان هنگام ورود برای قتل عام ۱۰ شهریور۱۳۹۲ در اشرف

مهاجمان هنگام ورود برای قتل عام ۱۰ شهریور۱۳۹۲ در اشرف

از ساعت ۱ بعد از نيمه شب ۱۰ شهریور نيروهای مهاجم عراقی كه از بغداد به اشرف منتقل شده بودند، تحت نظارت سرلشكر جميل الشمری به پشت خاكريز شمالی خيابان ۱۰۰ منتقل شدند. حسن نظام الملکی از مسئولان سازمان مجاهدین خلق در گزارش از در موقعیت که در آن حضور داشته است گزارش می‌دهد که ساعت یک و نیم بعد از نیمه شب ماشین‌هایی به پشت خاکریز خیابان ۱۰۰ تردد کرده و در تاریکی باز می‌گشتند. این ماشین ها افراد مسلح را از مقر نیروهای عراقی به این مکان منتقل می‌کردند.

تیم‌های عمل كننده از نيروی ويژه عملياتی موسوم به سوآت بودند و به سلاحهای ويژه قبضه كوتاه و به كلت ۹ ميليمتری صدا خفه كن مسلح بودند. آنها با خود دستبندهای فلزی و تسمه‌يی همراه داشتند و به خوبی آموزش ديده بودند. نیروهای مهاجم در حمله ۱۰ شهریور اشرف همچنین در انفجار و ترور از نزديك تخصص داشتند. این موضوع از نحوه‌ی عملکرد آنها در انفجار تاسیسات اشرف تأیید شد. همچنین روبرو شدن آنها با ساکنین پس از آغاز حمله نشان می‌داد از مسلح نبودن ساکنین اشرف اطمینان کامل داشتند.

حمله و آغاز قتل عام ۱۰ شهریور اشرف

 نیروهای مهاجم بشکلی سازماندهی شده در تیم‌های مختلف با لباس یونیفرم و پیراهن سبز، جلیقه و شلوار مشکی و کلاه سفید و ماسک سیاه، همراه با تفنگ ای کی ۴۷، حامل صدا خفه‌کن و مواد منفجرهٴ پلاستیکی و نارنجکهای دستی جهت انهدام خودروها، کانتینرها، تانکرهای آب و… از خاکریز شمالی وارد اشرف شدند. ساعت ۵ و ۱۵دقیقة بامداد ۱۰شهریور مهاجمان مسلح وارد قرارگاه اشرف شدند.[۱۲]

بیژن میرزایی نخستین فرد از ساکنین اشرف بود که در قتل عام ۱۰ شهریور اشرف توسط مهاجمین در ساعت ساعت ۵:۲۵  به قتل رسید. او در میدان لاله در مکانی در نزدیکی ورودی اشرف در مقابل نیروهای عراقی مستقر بود. وی در حالی توسط نیروهای مهاجم به قتل رسید که نیروهای عراقی دولت عراق در چند متری مستقر و شاهد صحنه‌ی قتل بودند.[۱۳]

بنا به شواهد دومین فردی که در حادثه قتل عام ۱۰ شهریور اشرف به قتل رسید ناصر کرمانیان بود که در مکانی به نام میدان گل‌ها در اشرف در مواجهه با مزدوران مورد اصابت گلوله و سپس تیر خلاص قرار گرفت.تیر خلاص به دستگیر شدگان ۱۰ شهریور۱۳۹۲

تیر خلاص به دستگیر شدگان ۱۰ شهریور۱۳۹۲

تیر خلاص زدن به دستگیر شدگان

نیروهای مهاجم در قتل عام ۱۰ شهریور اشرف به مدت چندین ساعت در قرارگاه اشرف به اماکن مختلف رفته و به روی هر کسی که دیده میشد آتش گشوده و سپس تیر خلاص زدند.آنها همچنین تعدادی از ساکنین را دستگیر کرده و دستبند زدند اما بدلیل مقاومت دستگیر شدگان آنها را در محلی جمع کردند و بصورت جمعی به رگبار بستند و سپس تیر خلاص زدند.

نیروهای تروریستی در قتل عام ۱۰ شهریور اشرف همچنین وارد بیمارستان یا اورژانس اشرف شدند. در این بیمارستان تعدادی بیمار و همچنین افرادی که در جریان حوادث زخمی شده بودند در حال مداوا قرار داشتند. سعید نورسی یک امدادگر در بیمارستان اشرف در حالی که مشغول رسیدگی به بیماران بود با یک پنس در میان دستانش توسط قتل‌عام کنندگان کشته شد. آنها همچنین به دیگر بیماران و مجروحان تیر خلاص زدند و همه را در محل به قتل رساندند. در این مکان ۷ نفر از ساکنین توسط نیروهای مهاجم کشته شدند.

گواهی شهرام عالیوندی

شهرام عالیوندی از بازماندگان قتل عام ۱۰ شهریور اشرف یکی از صحنه‌های این حادثه را چنین توصیف می‌کند:

«بهروز فتح الله نژاد توسط دوتا مزدور عراقی دستگیر شده بود. از پشت بهش دستبند زده بودن و از این سمت اون رو کشون کشون با همون دست بسته باین سمت میبردنش .خود من تو این صحنه پشت اون پنجره بودم و از لای پرده کنار پنجره، به این صحنه نگاه میکردم و این صحنه را بخوبی دیدم و شاهد این صحنه بودم همین که یک قدمی دو قدمی این نقطه رسیدن او دوتا سرباز برادر بهروز را داشتن میاوردن ، فرمانده مزدور ها هم از این سمت نزدیک شد. فرمانده مزدورها تفاوت اش با بقیه این بود که اولا ماسک نداشت به صورتش و من چهره اش را بخوبی دیدم .مثل بقیه شون جلیقه ضد گلوله نداشت، فقط یک تی شرت خاکی ارتشی تن اش بود .دست راستش یک سلاح کمری با صدا خفه کن داشت و دست چپش هم یک بی سیم بود که مستمر حالا یا خودش تماس میگرفت ویااز طرف مقابل  باهاش تماس میگرفتن .فرمانده مزدور ها اصلا بدون هیچ احساس وبدون اینکه فکر بکنه همون همزمان که فقط از کنار برادر بهروز توی این نقطه رد میشد دستش را آورد بالا و با همون کلت صدا خفه کن یک گلوله توی سر برادر بهروز شلیک کرد.»[۱۲]

گواهی محسن امینی

همچنین محسن امینی از بازماندگان این قتل عام در مورد قتل عام ۱۰ شهریور اشرف می‌گوید:

«بچه ها را نمیشد حریف بشی ،بچه ها همه میخواستن حمله کنن بدون سلاح برن سراغ اینها، که اجبارا من به این ها گفتم برید توی ساختمون چون توی ساختمون خواهرزهره وخواهرگیتی همین دم درب ایستاده بودن .هرکاری من میکردم کسی حرف مرا گوش نمیداد. همه میخواستن برن بادست خالی به سمت مزدورایی که داشتن شلیک میکردن ،دیگه اینجاییکه رسیده بودن کاملامشخص بود سلاح ،بدست تفنگ آماده هدف گیری تک تک شلیک میکردن سلاحها مشخص بود که صدا خفه کن داره ،رگبار نمیزدن ،تکی تکی همه باهم، سه نفره چهارتایی ،تیمی بودن، میومدن جلو ،شروع میکردن به زدن»[۱۲]

زهره قائمی و ژیلا طلوع در قتل عام ۱۰ شهریور۱۳۹۲

زهره قائمی و ژیلا طلوع در قتل عام ۱۰ شهریور۱۳۹۲

در قتل عام ۱۰ شهریور اشرف همچنین ۷ نفر دیگر از دستگیر شدگان توسط نیروهای عراقی با ماشین به مکان نامعلومی منتقل شدند.

علاوه بر آن نیروهای مهاجم اماکن و تأسیات مختلفی را که با آن مواجه می‌شدند منفجر کردند [۱۴].نيروهای مهاجم که مجهز به خرجهای انفجاری فابريك پلاستيك همراه با تايمر و نارنجكهای مختلف بودند، بسياری از خودروها، كانتينرها و تانكرهاي آب و درهای اتاقها را منفجر كردند. آنها به هنگام خروج از منطقه بسیاری از اتاقها و تعدادی بنگال و چند خودروی بالابر، چند تانكر سوخت و خودروی يخچالدار و ۸ خودروی لندكروز را منفجر كردند و به آتش كشيدند. مواد انفجاری در نقاطی عمل نکرده باقی مانده بود[۱۵]. سازمان مجاهدین خلق پس از این حمله اعلام نمود بیش از چند میلیون دلار از دارایی‌های ساکنین در بیش از ۲۰۰ انفجار توسط نیروهای مهاجم در قتل عام ۱۰ شهریور اشرف از میان رفته است.[۱۶]

تهاجم به مقر فرماندهی اشرف

یکی از نقاطی که مهاجمین در قتل عام ۱۰ شهریور اشرف مورد حمله قرار دادند مقر زهره قائمی فرمانده قرارگاه اشرف در زمان وقوع این قتل عام بود. افرادی که تلاش کردند از ورود نیروهای مهاجم به ساختمان زهره قائمی جلوگیری کنند همگی توسط حمله کنندگان به قتل رسیدند. نیروهای مهاجم پس از ورد به ساختمان زهره قائمی فرمانده اشرف در حالی وی را به قتل رساندند که ژیلا طلوع یکی دیگر از اعضاء سازمان مجاهدین خلق تلاش میکرد خود را سپر حفاظتی او کند. جسد زهره قائمی در حالی پیدا شد که ژیلا طلوع او را در آخرین لحظه در آغوش گرفته بود.

وجود یک راهنما در قتل عام ۱۰ شهریور اشرف

مسعود دلیلی داخل راهنمای تروریستها در قتل عام ۱۰ شهریور

مسعود دلیلی داخل راهنمای تروریستها در قتل عام ۱۰ شهریور

طبق برآورد کارشناسان سازمان مجاهدین خلق در یک شبیخون معمول نیروهای تروریست مهاجم نباید قادر می‌شدند به این سرعت در قرارگاه گسترده اشرف ۵۲ نفر از ساکنین را به قتل برسانند. اعضاء سازمان مجاهدین در صورت داشتن فرصت کافی و اطلاع از ماهیت مهاجمین قادر بودند همچون حملات پیشین که با نیروهایی بسیار بزرگتر صورت گرفته بود دست به اقدامات متقابل زده و از خود دفاع کرده و در نتیجه مهاجمین را در رسیدن به هدف خود ناکام بگذارند. سرعت مهاجمین در انجام این حمله از نقاط ابهام قتل عام ۱۰ شهریور اشرف به شمار می‌رفت.

مسعود دلیلی داخل _ (بهمن افرازه)

سازمان مجاهدین خلق در اطلاعیه دبیرخانه شورای ملی مقاومت و در مستند ارتش آزادی بخش پرده از این موضوع برداشت.

پس از آن که مهاجمین قرارگاه اشرف را ترک کردند، یک جسد از میان نیروهای مهاجم در اشرف بر جای ماند. صورت این فرد که لباس نیروهای مهاجم را بر تن داشت سوخته بود. در ابتدا ساکنین بازمانده از قتل عام ۱۰ شهریور اشرف تصور می‌کردند این فرد در تداخل آتش به اشتباه توسط نیروهای مهاجم کشته شده است اما در بررسی کارشناسانه‌ی تصاویر این فرد، سازمان مجاهدین اعلام کرد او فردی به نام مسعود دلیلی داخل است که دو سال قبل از مجاهدین خلق جدا شده و خود را به نیروهای عراقی و رژیم ایران تسلیم کرده بود.از جمله، این جسد همان سمعک آلمانی را که قبلا امداد پزشکی کمپ اشرف برای مسعود دلیلی خریداری کرده بود در گوش چپ داشت. مسعود دلیل داخل کارت هویتی با نام بهمن افرازه داشت. این جسد همچنین در جیب خود مقداری پول ایرانی بهمراه داشت.

در واقع علت آن که مهاجمین توانسته بودند بدون فوت وقت و بدون اینکه ساکنین اشرف فرصت برآورد وضعیت داشته باشند وارد امکان اصلی حضور ساکنین شوند و با سلاح‌های صداخفه کن آنها را به قتل برسانند وجود همین فرد به عنوان راهنما بوده است. نیروهای مهاجم پس از انجام مأموریت خود راهنمای خود را نیز به قتل رسانده و چهره‌ی او را نیز می‌سوزانند تا قابل شناسایی نباشد.[۱۷]

موضع حکومت عراق در مورد قتل عام ۱۰ شهریور

حکومت عراق و فالح فیاض منکر وقوع هرحادثه ای در اشرف بودند. و سرانجام پس از مراجعات و درخواست های متعدد، سازمان ملل ظهر روز یکشنبه نماینده خود در استان دیالی را به اشرف فرستاد و او که در ساعت ۱۲۳۰ وارد اشرف شد اما با یک ساعت و نیم تأخیر بعلت ممانعت هایی که مأموران عراقی ایجاد کردند، ساعت ۲ بعدازظهر به نزد ساکنین اشرف آمد و به مدت ۲ ساعت آنچه را که گذشته بود، از نزدیک دید و از پیکر جان باختگان و همچنین آثار تخریب و انفجار عکس و فیلم گرفت. روز بعد دوشنبه ۱۱ شهریور (۲ سپتامبر) فرانچسکو موتا رئیس حقوق بشر یونامی در عراق به اشرف آمد و پیکرهای جانباختگان را از نزدیک دید و عکس و فیلم گرفت .

همزمان، در ساعت ۱ بعدازظهر دوشنبه ۱۱ شهریور جورجی بازتین جانشین نماینده دبیرکل همراه با هیأت ملل متحد به اشرف آمدند و همه چیز را از نزدیک دیدند و عکس و فیلم گرفتند. در خاتمه این بازدیدهای رسمی ، در مورد انتقال پیکر ۵۲ تن از جانباختگان، ۲ سند مورد توافق به امضا رسید. همچنین بر اساس توافق بین نمایندگان ساکنان اشرف و هیأت مساعدت ملل متحد در عراق ، در ۲ سپتامبر ۲۰۱۳، ۵۲ جسد کشته شده گان، در حضور آقای فرانچسکو موتا رئیس دفتر حقوق بشر یونامی تحویل داده شد تا در بیمارستان بعقوبه تا زمانی که یک ناظر بی طرف بین لمللی برای کالبد شکافی حاضر شود،  نگهداری شوند.

شواهد حاکی از این بود که دست كم ۵۰ خودروی سواری از جمله لندكروز و نيسان و شمار زيادی خودروهای خدماتی، مانند ماشينهای يخچال دار و تانكرهای آب و سوخت، خرج گذاری و منفجر شد كه تخمین زده شد، قيمت آنها به بيش از ۱.۵ ميليون دلار میرسد[۱۸].

جانباختگان قتل عام ۱۰ شهریور اشرف

در این قتل عام ۵۲ تن جان باختند. اسامی آنها و نحوه شهادت آنها در مصاحبه‌ی دکتر جواد علوی از بازماندگان قتل عام ۱۰ شهریور چنین اعلام شد:

  • زهره قائمی در اثر اصابت چند گلوله به سر و صورت در اتاق کار
  • گیتی گیوه چیان در اثر شلیک گلوله به سر و با تیر خلاص
  • ژیلا طلوع برای حفاظت از زهرة قائمی , تلاش کرد که او در معرض اصابت گلوله قرار نگیرد که خودش تیر خلاص خورد
  • فاطمه کامیاب، میترا باقر زاده ازنزدیک با تیر خلاص
  • مریم حسینی ،ابتدا در اثر شلیک گلوله مجروح شد ه بود، بعد او را در محوطه، در بیرون از اتاق دست بند زدند باتیر خلاص از نزدیک ، او را  اعدام  کردند
  • مهدی فتح الله نژاد ،دستگیر و سپس شلکیک گلوله به سر
  • احمد بوستانی، ابراهیم اسدی، رحمان منانی، سعید اخوان، حسین رسولی  با تیرخلاص، با شلیک گلوله  به سر، ازنزدیک
  • عبدالحلیم ناروئی ، علی محمودی  ،علی اصغر مکانیک ، ابتدا در اثر شلیک گلوله مجروح شده بودند، اما آنها را تعقیب کردند و در نقاط دیگری  با شلیک گلوله به سر از نزدیک اعدام کردند
  • ناصر حبشی ، حسن جباری باشلیک به  سر و گردن و تیر خلاص
  • سعید نورسی،  پرسنل درمانی اشرف ، در اورژانس پزشکی درحال رسیدگی به مجروحین، به او شلیک کردند

قتل عام ده شهریور در بیمارستان اشرف

قتل عام ده شهریور در بیمارستان اشرف

  •  قتل عام ده شهریور در بیمارستان اشرفآنها همچنین ۶ مجروح دیگر از جمله شهید شهرام یاسری، سیروس فتحی، علی فیضی، سید علی سیداحمدی و کورش سعیدی و غلامعباس گرمابی را که برای درمان به اورژانس منتقل شده بودند روی تخت بستری و با خواباندن روی زمین تیر خلاص زدند
  • شاهرخ اوحدی،دراثر شلیک  گلوله ابتدامجروح شده بود، اما او را تعقیب کردند و در یک نقطه دیگر به او شلیک کرده و تیر خلاص زدند
  • نبی سیف به اتاق ژنراتور رفته بود. بعد از تعقیب او در اتاق ژنراتور به او تیر خلاص زدند
  • امیر نظری ،امیر حسین افضل نیا . آنها را دستبند زدند ، سپس روی زمین کشیدند. درکنار یکدیگر به آنها تیر خلاص زدند
  • امیر افضل نیا را قبل از  اینکه تیر خلاص بزنند، با کشیدن او از ناحیه گردن خفه کردند.
  • یاسر حاجیان ،علیرضا پور محمد با شلیک گلوله به سر و  صورت و تیر خلاص
  • حسین مدنی درحالی که مجروح بود ، چندگلوله به سر ،صورت و گردن تیر خلاص زدند
  • قباد سعید پور، به او دستبند زدند و بعد تیر خلاص زدند
  • ابوالقاسم رضوانی ، محمدرضا(احمد)وشاق ،محمد جعفر زاده و شجاع الدین متولی ابتدا مجروح شده بودند . اما آنها را تعقیب و درنقاط دیگر با تیر خلاص اعدام کردند
  • حمید باطبی، فریبرز شیخ الاسلام ، علی اصغر قدیری، مجید شیویاری،  علیرضا خوشنویس، اردشیر شریفیان و  هادی نخجیری را با گلوله به سرو صورت مجروح کرده و تیر خلاص زدند
  • ناصر سرابی، ناصر کرمانیان. حمید صابری ،به آنها در محوطه شلیک و سپس تیر خلاص زدند
  • سیدعلی اصغر عمادی را درکنار در ورودی ازنزدیک به رگبار بسته و تیر خلاص زدند
  • حسن غلامپور، محمودرضا صفوی با شلیک گلوله  به سرو صورت تیر خلاص زدند
  • محمد گرجی که ابتدا به او دستبند زدند و بعد تیر خلاص زدند  حسین سلطانی را در سنگر درحالیکه قبلش گلوله خورده بود تیر خلاص زدند.
  • بیژن میرزایی، در کیوسک نگهبانی بود که ابتدا در اثر شلیک گلوله مجروح شده بود ، بعد با شلیک به سرش تیر خلاص زدند[۱۹].

مهاجرت بازماندگان قتل عام اشرف به کمپ لیبرتی

۴۲ نفر از ساکنان که از قتل عام جان سالم به در برده بودند از باقی نقاط مختلف قرارگاه به ساختمان مقر فرماندهی آمده و در آنجا سنگر گرفتند و حاضر به ترک اشرف نبودند. در شب و روزهای بعدی، گردان عراقی به محاصره فیزیکی و تهدید آنها به کشتار دیگر، مبادرت کردند.

۴ روز بعد از حمله ۱۰ شهریور، در روز ۱۴ شهریور (۵ سپتامبر ۲۰۱۳) جانشین نماینده ویژه دبیرکل طرح سازمان ملل، طرح مشترک سازمان ملل و دولت آمریکا و حکومت عراق را به زبان‌های انگلیسی و عربی برای تخلیه اشرف و انتقال ۴۲ نفر باقیمانده، به لیبرتی ارائه داد.

سرانجام ۴۲ نفر از ساکنین باقیمانده در اشرف به درخواست مریم رجوی در شبانگاه ۲۰ شهریور، پس از ۲۷ سال، کمپ اشرف را ترک کرده و به لیبرتی رفتند. این درحالی بود که حین انتقال به کمپ لیبرتی، کاروان اتوبوس حامل ساکنان اشرف مورد حمله انفجاری قرار گرفت اما کاروان به راه خود ادامه داده و به لیبرتی رسید.

موضع گیری‌ها درباره قتل عام قرارگاه اشرف

بیانیه کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد(UNHCR)

کمیساریای عالی پناهندگی ملل متحد صبح امروز (اول سپتامبر) گزارشهایی در مورد یک حمله به کمپ اشرف دریافت کرده است.

در حالیکه ما همچنان بدنبال جزییات واقعه ای هستیم که رخ داده است ،ولی به نظر میرسد که از نیروی مهلک استفاده شده است و تعدادی کشته یا مجروح شده اند.

 کمیساریای عالی پناهندگی بشدت این حمله را محکوم می‌کند. استفاده از خشونت علیه غیرنظامیان در هر شرایطی غیرقابل قبول است.

ما از مقامات عراقی میخواهیم امنیت ساکنان را بلادرنگ تضمین کنند. مهم است که خشونت متوقف شده و امداد پزشکی سریعا به مجروحین رسانده شود.

اطلاعیه سفارت آمریکا در بغداد

سفارت ایالات متحده آمریکا قویا وقایع دهشتناکی را که امروز در کمپ اشرف روی داد و بر اساس گزارشهای مختلف باعث کشته و مجروح شدن تعداد بسیاری از ساکنان کمپ شده است، محکوم می کند. مراتب تسلیت خود را به خانواده های قربانیان و آنهاییکه در اثر خشونتهای امروز مجروح شدند ابراز می کنیم.

ما عمیقا نسبت به این گزارشها نگران هستیم و در تماس دائم با هیئت مساعدت سازمان ملل در عراق و همچنین مقامات دولت عراق میباشیم. ما از تلاشهای یونامی برای بعمل آوردن ارزیابی خود از اوضاع حمایت میکنیم و از دولت عراق میخواهیم که از آن تلاشها حمایت کامل کند.

علاوه بر این ما از مقامات عراقی میخواهیم، سریعا عمل کنند تا امداد پزشکی فوری برای مجروحین تضمین شود و امنیت کمپ در برابر خشونت بیشتر و آسیب به ساکنان تأمین شود.

ما بر فراخوان یونامی برای یک تحقیقات کامل و مستقل در این واقعه دهشتناک و تراژیک تأکید می‌کنیم. آنهایی‌که مسئول شناخته شوند باید مورد مؤاخذه کامل قرار بگیرند.

بیانیه مطبوعاتی ایالات متحده آمریکا:

بیانیه مطبوعاتی

اول سپتامبر 2013

ایالات متحده قویا تحولات بسیار دهشتناکی را که امروز در کمپ اشرف اتفاق افتاد و طبق گزارشات مختلف به درگذشت و مجروح شدن چندین تن از ساکنان کمپ انجامیده است، محکوم میکند. ما به اقوام قربانیان و آنهایی که در خشونت های امروز زخمی شده اند، تسلیت میگوییم.

ما عمیقا در مورد این گزارشات نگران هستیم و در تماس مستمر با یونامی در عراق  و همچنین مقامات دولت عراق هستیم.  ما از تلاش های یونامی برای انجام وظایفش از وضعیت حمایت میکنیم و از دولت عراق میخواهیم تا بطور کامل این تلاش ها را حمایت کند…

محکوم کردن قتل عام توسط دولتها و مراجع بین المللی

در روزهای بعد دولتهای کانادا، فرانسه، آلمان، انگلستان، ایتالیا، اسپانیا، هلند، بلژیک، ایرلند، استرالیا،  اروگوئه و همچنین اتحادیه اروپا ، پارلمان اروپا، شورای اروپا،  ناوی پیلای کمیسر عالی حقوق بشر ملل متحد ، عفو بین الملل، فدراسیون بین المللی حقوق بشر، اتحادیه جهانی علمای مسلمین، اتحادیه وکلای انگلستان، سازمان جهانی علیه شکنجه، فرانس لیبرته، سازمان دوستی با خلقهای جهان، حقوق بشر نوین فرانسه، اسقف اعظم کانتربری و کلیسای انگلستان و نمایندگان مجالس قانونگذاری در ۵ قاره جهان و همراه با نمایندگان و مردم و عشایر عراق و ارتش آزاد سوریه و هزاران شهردار در سراسر اروپا قتل عام در اشرف را محکوم کردند و با تأکید بر مسئولیت عراق خواهان تحقیقات مستقل و شفاف در این باره شدند[۲۰].

 گزارش رسانه های بین المللی

مقاله لس آنجلس تایمز در مورد قتل عام ده شهریور اشرف

لس آنجلس تایمز در مورد قتل عام ده شهریور اشرف چنین نوشت:

«در تصاویر منتشر شده از قتل عام اشرف، در میان جانباختگان تبعیدی ایرانی در حمله اول سپتامبر به قرارگاه اشرف، در شرق عراق، تعدادی همزمان که دستهایشان از پشت با دستبند بسته شده، اثر شلیک به سرشان نیز دیده می شود. (شورای ملی مقاومت ایران)

وزیر خارجه پیشین فرانسه برنارد کوشنر و سید احمد غزالی نخست وزیر پیشین الجزایر روز پنجشنبه به نمایندگان جهانی گفتند كه قتل عام ماه جاری در قرارگاه ایرانیان در عراق كه منجر به كشته شدن ۵۲ نفر که همزمان تحت حمایت بین الملل بودند شد، یك كشتار از پیش تعیین شده بود و باید توسط سازمان ملل مورد بررسی دقیق قرار گیرد. آنها همچنین در پنل سازمان ملل در ژنو تأکید کردند که حمله اول سپتامبر به پناهجویان تبعیدی معروف به قرارگاه اشرف نشان دهنده “جنایتی علیه بشریت” است.

یک گروه از دگراندیشان ایرانی مستقر در پاریس، نیروهای امنیتی نخست وزیر نوری مالکی را به انجام این حمله به آخرین تبعیدان باقیمانده در اردوگاه متهم کرده است، که بغداد از سالها پیش تلاش کرده بود آن را ببندد.

مقامات عراقی منکر دخالت در قتل عام تبعید شدگان هستند.

قرارگاه اشرف تا قبل از اشغال عراق توسط ایالات متحده بیش از ۳۰۰۰ ایرانی مخالف نظام ایران را در خود جای داده بود و در توافقی بین دولت عراق و ایالات متحده حفاظت قرارگاه از آمریکاییها به عراقیها محول گشته بود

از زمان برکناری و اعدام صدام حسین و نفوذ دوباره شیعیان تحت حمایت دولت ایران در دولت عراق، عراق هر چه بیشتر به تهران نزدیکتر شده و نسبت به تبعیدیانی که به دنبال سرنگونی دولت ایران هستند برخورد خصمانه ای در پیش گرفت. هنگام وقوع حمله اول سپتامبر ، حدود ۱۰۰ نفر در اردوگاه اشرف باقی مانده بودند. پنجاه و دو ایرانی به سبکی که دستهایشان از پشت با دستبند بسته و به سرشان شلیک شده بود به قتل رسیده بودند.

سایت خبری ایران فوکوس گزارش داد که کمیته آزادی ایران، یکی دیگر از گروه های تبعیدی مخالف ایرانی، دولت مالکی را به “عمل کردن به عنوان یک دست نشانده” دولت تهران متهم کرد.علیرضا جعفرزاده ، نویسنده و تحلیلگر شورای ملی مقاومت ایران گفت: “خوب بود که آمریکایی ها از پناهندگان محافظت می کردند ، اما آنها در سال 2009 به نیروهای دولت عراق منتقل شدند.” مریم رجوی رئیس جمهور شورای ملی مقاومت ایران گفت: “من از ناوی پیلا ، كمیسر عالی حقوق بشر ، می خواهم كه اقدامات لازم را برای نجات این گروگان ها انجام دهد.” ” این اولین قدم فراخوانی برای آزادی آنها است. یک مقام مسئول سازمان ملل در عراق هفته گذشته اعلام كرد كه “جابجایی موفقیت آمیز آخرین گروه از ساكنان اردوگاه اشرف” به اتمام رسیده است [۲۱]

رویتر:

«دو منبع امنیتی عراقی گفتند که ارتش و نیروهای ویژه به روی ساکنان آتش گشودند…»

سی.ان.ان:

«دو مقام عراقی همراه با وزیر کشور عراق به سی.ان.ان گفتند که حمله به کمپ اشرف توسط نیروهای امنیتی صورت گرفته است»

نیویورک تایمز:

«نیروهای امنیتی عراق که با صرف میلیاردها دلار توسط دولت آمریکا آموزش گرفتند، به خاطر تهاجم مرگبار سه شنبه به کمپ اشرف مورد انتقاد شدید سازمان ملل قرار گرفتند»[۲۲].

اظهارات مقامات رژیم ایران

سپاه پاسداران بعد از قتل عام در اشرف طی اطلاعیه‌ای در دهم شهریور ۱۳۹۲نوشت:

«سرانجام تقدیر الهی بر آن قرار گرفت که فرزندان رشید مجاهدان شهیدِ عراقی با اقدامی انقلابی، انتقام تاریخی خود را از جنایت مشترک صدام و منافقین در انتفاضه شعبانیه که در آن هزاران زن و کودک بی‌گناه عراقی به شهادت رسیدند را در لانه عنکبوتی منافقین رقم زده و عبرتی جاودانه و رشادتی ماندگار را به اثبات رسانند. این اقدام که منجر به هلاکت رسیدن قریب به ۷۰ تن از کادرهای فاسد منافقین از جمله هفت تن از شورای رهبری و مسئولان اطلاعات و عملیات سازمان منافقین با بیش از ۳۰ سال سابقه جنایت گردید، یقیناً مایه تشفی خاطر امت اسلامی و خانواده‌های معظم شهدا خصوصاً خانواده‌های معزز شهدای ترور خواهد شد. بدون تردید دو ملت مسلمان ایران و عراق خاطرات تلخ خیانت‌ها و جنایت‌های منافقین پلید را هرگز فراموش نکرده و سرنوشت اجتناب‌ناپذیر و محتوم منافقین جز ذلت، آوارگی، درماندگی و نابودی کامل نخواهد بود. سپاه این انتقام الهی را از وعده‌های خداوند تبارک و تعالی می‌داند که در سالروز شهادت صالحان این امت، شهیدان رجایی و باهنر عنایت فرمود[۲۳]

در ۱۲ شهریور ۱۳۹۲، قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه در یک سخنرانی در مجلس خبرگان رهبری درباره قتل عام مجاهدین خلق ایران در قرارگاه اشرف گفت: «این قضیه، مهم‌تر از حمله مرصاد بود و در واقع وعده خداوند محقق شد».

در ۱۴ شهریور ۱۳۹۲، پاسدار محمد رضا نقدی فرمانده بسیج مستضعفین در یک سخنرانی گفت: «حمله‌ای که توسط مجاهدین عراقی به پادگان اشرف روی داد، مهم‌تر از عملیات مرصاد بود»

برایان هوک: در بریفینگ وزارت خارجه آمریکا: فرقه رجوی هیچ نقشی در ایران ندارد

جولای 6, 2020

Brian Hook and Mek
برایان خوک خودش

برایان هوک در جریان تظاهرات 1399 در اکثرشهرهای ایران بمیدان آمد تا از آن تظاهرات مردم ایران نمدی برای تحریمهای غیر قانونی زورگویانه استعماری خود علیه نه فقط ایران که بقیه کشورهایی که میخواهند باجی به نئوکانهای آمریکا ندهند بسازد. یک خبرنگار!! که اصرار دارد تظاهرات را به فرقه رجوی ربط دهد،  از او در مورد سازماندهندگان این تظاهرات واینکه کار فرقه رجوی است یا نه سوال میکند. عین جواب برایان هوک در زیر آمده است.

همانطور که در سوال وجواب زیر مشاهده خواهید کرد، علیرغم اینکه مسعود و مریم  رجوی تمامی استراتژی سرنگونی رژیم را بر حمایت آمریکا و نئوکانها از خودشان بنا کرده اند و اینگونه اسرایشان در البانی و دیگر هواداران را تحمیق میکنند تا هر چه دیر تر اگر در اثر فشارهای درون فرقه ای دچار مرگهای زودرس نشدند،  کمی دیرتر دست به فرار و پناه بردن به رژیم و افشاگری بزنند.  دست مسعودرجوی و مریم رجوی و ادعای هزاران کانون شورشیان  برای برایان هوک روست. علیرغم اینکه همین برایان هوکها بسیار به اینگونه دروغها و بزرگ نمایی ها اگر یک درصد پا در حقیقت داشته باشند، محتاج هستند تا پشتیبان ضدیت استعماریشان با مردم ایران و منطقه قرار دهند،  بطور مطلق نقش فرقه رجوی را در تحولات داخل کشور را دروغی بیش نمیدانند.

سوال: برایان، با تشکر از این بریفینگ،  میتوانید یک ارزیابی از اینکه مسئول و سازمانده تظاهرات در صد شهر مختلف ایران کیست بدهید؟ و همچنین ارزیابی شما از سازمان مجاهدین/شورای ملی مقاومت عطف به تاثیر آنها روی تظاهر کنندگان و ارتباطتشان با  آنها در شهرهای مختلف چیست؟

برایان هوک: رژیم، بنظرم از زمان جنبش سیز تصمیم گرفت که بهترین تاکتیک برای جلوگیری از سازمان دادن تظاهرات دستگیری شجاعترین تظاهر کنندگان و کشتن آنها میباشد. همین کار را هم کرده اند. ببینید، آنها حتی فعالین محیط زیست راوقتی که متشکل میشوند را زندانی و یا میکشند، مانند بنیاد میراث حیات وحش ایران و یک ایرانی کانادایی که دستگیر شد. ایرانیان مدعی شدند که او در زندان خودکشی کرده است ولی بیشتر بنظر میآید او را کشته باشند. این کسی است که میخواسته حفاظت از حیات وحش را در ایران بهبود بخشد. و بنابراین اینکه موضوع محیط زیست باشد، یا حرکت کارگری، یا اعتراض به فساد مالی و یا برباد دادن ثروت آنها را برای ماجراجویی های خارجی، رژیم یک تاکیتک مقابله کردن را برای جلوگیری از سازمان یافتن آنها اتخاذ میکند.

ولی آنچه ما شاهدیم،  بدترین تظاهرات تاریخ 40 ساله رژیم است. و همانطور که من و مشاهدات من نشان میدهد بعنوان نکته پایانی این است که این رژیم در هر دهه ای که در قدرت بوده در حال از دست دادن [حمایت] بخشهای مهمی از جامعه خودش است.

سوال: ببابراین هیچ سازماندهندگی (بسیجی) وجود نداشته است. این آن چیزی است که شما میگوئید؟ یک شورش ای است نوعی هرج و مرج در سراسر جامعه است؟

برایان هوک: خوب، من هیچ اظهار نظری در مورد اینکه آیا گروه خاصی درحال انجام آن است ندارم. ولی این حقیقت که شما شاهد تظاهرات در اکثر شهرهای مختلف هستید و من میتوانم این را بگویم که هیچکدام علیه ایالات متحده نیست. و دروغهایی که میگویند “این تحریمها در حال متحد کردن مردم ایران حول رژیم ایران است”.  چنین چیزی اتفاق نیفتاده است. هیچ تظاهراتی علیه ایالات متحده وجود نداشته است. همه تظاهرات متوجه مافیای فاسد مذهبی است که مردم خودش را طی چهل سال گذشته ترور میکند.

سوال: علت اینکه من موضوع شورای ملی مقاومت را مطرح میکنم

برایان هوک: اجازه بدهید به سوال بعدی بپرزایم.

سوال: شواری ملی مقاومت/سازمان مجاهدین

برایان هوک: من هیچ نظری در مورد هیچ گروه خاصی ندارم.

 پایان سوال خبرنگار.

نه به تروریسم و فرقه ها

06/07/2020متن سوال و جواب بزبان اصلی از سایت وزارت خارجه آمریکا در زیر آمده است. 

QUESTION:  Brian, thank you so much for doing this.  Could you give us your assessment of who really is responsible for organizing the protests in a hundred different cities?  How organized is the uprising regionally?  And also, what is your assessment of the exiled NCRI/MEK organization with regard to their influence over the protests or their connectivity to demonstrators in various cities?

MR HOOK:  The regime, I think, since in the Green Revolution of ’09, decided that its best tactic it can use to prevent people from organizing is to sheer off the bravest of the protesters, arrest them, and kill them.  And so it is – look, they even jail and murder environmentalists when they organize, like the Persian Wildlife Heritage Foundation and the Canadian Iranian who was arrested.  The Iranians claim he committed suicide; it’s much more likely that they killed him in jail.  This is somebody who is trying to promote wildlife protection.  And so whether it’s the environment or whether it’s labor unrest or unrest about corruption and squandering their wealth on foreign adventures, the regime follows the same tactic of preventing any organized opposition.

But what we’ve seen with these recent protests, this is the worst political crisis the regime has faced in its 40 years.  And as I – my observation at the end pointed out that in every decade this regime has been in power, it keeps losing larger segments of its society.

QUESTION:  So there isn’t a monolithic organization.  Is that what you’re saying?  It’s an uprising that’s sort of wider and chaotic and across society?

MR HOOK:  Well, I don’t have any comment on whether there’s a specific group that is doing this, but the fact that you saw protests across so many different cities – and I would also just point out none of these protests are against the United States.  This is sort of a regular canard that I hear, that these sanctions are going to unify the Iranian people and it’s – and they’re going to rally around the regime.  That hasn’t happened.  There are no protests against the United States.  All of these protests are directed at a corrupt religious mafia that has been terrorizing its own people for 40 years.

QUESTION:  So the reason I bring up NCRI —

MR HOOK:  Let’s go to the next question.

QUESTION:  NCRI/MEK —

MR HOOK:  I don’t have any comments on specific groups.

======================================

مطالب مرتبط

18982

ابهام آقای مصطفی رجوی فرزند مسعودرجوی، اگر پدرم راست میگوید چرا علیه منتقدین شکایت نمیکند

ژوئن 19, 2020

نقل از فیس بوک آقای محمد رجوی فرزند آقای مسعودرجوی و اشرف ربیعی

ابهام!

محمد رجوی

اتهام مزدوری وزارت اطلاعات اتهام بزرگی است و باید حتما با سند و مدرک همراه باشد. بر اساس اصل برائت در قوانین بین المللی،هر انسانی بی گناه است مگر
اینکه خلاف آن ثابت شود. در رابطه با اتهام

مزدوری و پول گرفتن از وزارت اطلاعات در رابطه با یک نفر اگر اسناد و مدارک کافی وجود دارد، باید قبل از هر چیزی از آن فرد شکایت به عمل آید. چون رژیم جمهوری اسلامی یک رژیم تروریستی از دیدگاه بین المللی است و رابطه با آن بویژه از طرف یک پناهنده سیاسی جرم محسوب می شود. بر این اساس سئوالی که ذهن مرا مشغول کرده است، این است که، چرا مجاهدین تا بحال از کسانی که آنها را متهم به مزدوری برای وزارت اطلاعات می کنند، شکایت نکرده اند؟ چون این ساده ترین راه محکوم کردن چنین افرادی است. مثلا یادم هست، در سال 2016 فردی بنام میثم پناهی در آلمان به دلیل همکاری با سرویس های اطلاعاتی جمهوری اسلامی محکوم شد. این نشان میدهد که در صورت داشتن سند بجای تهمت زدن بهترین کار همان اقدام قانونی است.
اخیرا اتهامات زیادی از طرف مجاهدین به آقای اسماعیل یغمایی و پسرش امیر یغمایی، خانم عاطفه اقبال و تعدادی دیگر از کسانی که سابقا با مجاهدین همکاری میکردند، مطرح شده است. اگر بواقع این اتهامات درست است، چرا مجاهدین از اینها بصورت قانونی شکایت نمیکنند؟ابهام محمد رجوی

چون در صورت عدم شکایت، این سئوال مطرح می شود که آیا تمام این اتهامات صرفا به دلیل مخالفت این نفرات با خطوط سیاسی مجاهدین نیست؟

من اصلا قصد ندارم، در دعوای سازمان مجاهدین و نفراتی که به آن انتقاد دارند، طرف بگیرم. برای اینکه ممکن است خيلي از انتقادات مطرح شده نسبت به مجاهدین درست نباشد. اما این مسئله برایم مهم است که چرا مجاهدین در برابر این سئوالات و انتقادات با استدلال و منطق وارد نمی شوند؟ چون می توان بجای مزدور نامیدن طرف مقابل به مسائل مطرح شده از جانب او پاسخ داد. فضایی که در حال حاضر بخصوص توسط هواداران مجاهدین در اینترنت ایجاد شده بسیار منفی است و فحاشی و تهمت زدن کسی را قانع نمیکند. برنامه های طولانی تلویزیونی گذاشتن برای باصطلاح افشای یک نفر به نظر مسخره می رسد. در حالیکه از این امکانات میتوان در جهت مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی استفاده کرد. و تمام انرژی را در جهت سرنگونی بکار گرفت.

محمد رجوی

ترور سیاسی و شخصیتی محمدرجوی توسط مسعود رجوی در اشرف در حضور 4000نفر

 رویکرد مسعود رجوی با مصطفی رجوی و طعمه وزارت اطلاعات خواندن و ترور سیاسی و اخلاقی مصطفی فرزندش در جمع هزاران نفر در اشرف.. مصطفی به مسعود گفته بود که به عراق و ارتش آزادیبخش او تعلق ندارد. مصطفی گفته بود که عراق صدام حسین آنگونه که مسعود رجوی با تزویر مرز سرخش میخواند نیست. او میگفت که اینجا سرزمین و خاک ما نیست.مسعود که بسیار عصبانی بود و دهانش کف کرده بود و از کلمات رکیگ استفاده میکرد، قرآنی را که دستش بود بر روی میز کوبید و گفت “این خرچه – خوکچه هرکه میخواهد باشد از قرآن لباس هم بپوشد این حرام زاده طئمه وزارت اطلاعات است که نمیخواهد در سازمان باشد میخواهد مانند عمو کاظمش با کسب تحصیلات عالیه به مردمش خدمت کند و  با خشونت مخالف است کار ما را خشونت میداند و رد میکند… نمیداند که باید به هرقیمت همینجا بماند و بمیرد”. رجوی ضمنا در همین نشست پیامش را به بقیه نیز میداد که از خروج خبری نیست.البته آن زمان که مسعود این سخنان را در مورد مصطفی میزد همگی ما خیال میکردیم که او از مصطفی خواسته در کنارش در عراق بماند و مصطفی بزدلانه میخواهد از عراق فرار کند و اینکه مصطفی را در مقابل مادرش و همه مجاهدین قرار داده ترور سیاسی و اخلاقی کرد. چون اینگونه بدورغ بما گفته بود که مریم میرود و خودش در عراق میمانند. درصورتیکه که هردو قصد فرار داشتند. و مصطفی چه خوب پدرش را میشناخت.

نقل از مقاله آنچه از مصطفی (محمد) رجوی انتظار میرود قابل توجه خوانندگان، سازمان مجاهدین در جهان خارج وجود حقوقی ندارد. هیچکجا ثبت نشده است. مسئولینی که دست به شکنجه و قتل زده اند همه با اسامی جعلی در اروپا مستقر شده اند. همه کسانیکه جدا شدگان هم اسم اصلی آنها را میدانند هم اسم جعلی آنها را ولی دادگاههای در اروپا این تجربه را دارند و در آلبانی اساسا از آن جلوگیری میشود. به قطع و یقین اگر آقای محمد رجوی به این شیوه بیطرفانه ادامه دهند بزودی به مزدوری برای رژیم و سرویسهای خارجی متهم خواهند شد.  

نه به تروریسم و فرقه ها

بیشتر بخوانید

آنچه از محمد(مصطفی) رجوی فرزند مسعود رجوی انتظار میرودژوئن 8, 2018

 باعث خوشحالی بسیار من و جنبش نه به تروریسم در سراسر اروپاست که مصطفی (محمد) رجوی تصمیم گرفته است که مشاهدات و حقایق درون تشکیلات سازمان مجاهدین را بیان کند. البته مصطفی یکی از پیشگامان مبارزه با فرقه رجوی بوده است حتی همان زمان که در درون تشکلات در اشرف و … بود شجاعتش از این نظر از بسیاری از ما بسا بیشتر بود و با دسترسی بیشترش به مسعود رجوی نظراتش را با شجاعتی بی نظیر ابراز کرده بود. طوریکه مسعود رجوی را علیه خودش به علاء درجه به خشم آورده بود. 

Mohammad Rajavi

مصطفی را در حوالی رمضان سال 61 بهمراه یکی از زنان مجاهد از مسیر ترکیه از ایران خارج کردم. طبعا عشق ما به آزادی و دمکراسی و پیشرفت و به مبارزه و تشکیلاتی که فکر میکردیم ظرف کسب آن برای ایران با تاریخی چند هزار ساله مملو از دیکتاتوری است خودش را در عشق به محمد کوچلو که هنوز پوشک میپوشید نشان میداد. محمدی که  از میان آتش و خون همان مبارزه بدست ما رسیده بود، اشکهایمان برای موسی و  اشرف و … در عشق و علاقه به او تبلور میافت.

بعدها در سال 1365-1366نیز بدلیل اینکه محل کار و استقرارم در دفتر رهبری سازمان و در مقر سیفی در بغداد بود و مصطفی که قبلا نزد علی زرکش و مهین رضایی (همسرش) نگهداری میشد، بعد از محاکمه علی زرکش از او و همسرش مهین رضایی گرفته و  به ما سپردند من بسیار در کنار مصطفی بودم. و البته “مادر” مادرِ مریم رجوی نیز همواره بود و “اشرف” دختر مریم رجوی نیز به این جمع پیوسته بود.

بزودی که جریان کودتا علیه علی زرکش با محاکمه او و محکوم کردنش به اعدام پایان یافت مسئولیت های من تغییر کرد من کمتر مصطفی را میدیدم. ولی پاک سازی تمام تشکیلات جهت پوشاندن لباس انقلابی به این کودتا و این عمل ضد انقلابی تحت عنوان مبارزه با تمامی عناصر و نمودها و فرهنگ بورژوازی که چیزی نبود الا تحکیم مواضع رهبران کودتا (زوج خوشبخت جدید مسعود و مریم رجوی) با پاکسازی تمامی علائم علی زرکش از تشکیلات بعنوان کسی که مبارزه مسلحانه را تروریستی و مسعود رجوی را عامل شکست سازمان قلمداد کرده بود شروع شد. این اقدام در اساس برای به موضع دفاعی کشاندن تمامی تشکیلات و بستن دهان آنها در قبال این حرکت ننگین بویژه دهان دفتر سیاسی و مرکزیت بود که در جریان محاکمه قرار داشتیم. والا پائین اساسا خبر نداشتند.

————

مطالب مرتبط

گزارشی درونی از آنچه مسعود رجوی مبارزه اش میخواند

خروج مجاهدین از اشرف و لیبرتی و عراق شکست مطلق یا پیروزی نسبی 

محاهد خلق علی زرکش به کدام توصیف مسعود رجوی 

خانواده مجاهدین اسیر در لیبرتی نماینده خلق یا ضد خلق 

خانواده های مجاهدین درگذر از مائده آسمانی به سنگهای ابابیل

——————

 شرح مبارزه ضد بورژوازی بیشتر یک کمدی درام درد آور خواهد بود که افراد باید جهت مبارزه با بورژوازی خود اگر یک خودکار در پاریس خریده بودند آنرا بعنوان دور کردن بورژوازی از خود پس میدادند!!! یادم هست من نیز چیزی نیافتم الا جهت کاری که داشتم و هرماه دوبار بین عراق و پاریس برای نشستهای دفتر سیاسی تردد میکردم و از بودجه ای که اختصاص داده شده بود لباسی از پاریس خریده بودم که سالها میپوشیدم. و آن بود سمبل!!!!!! بورژاوزی من که با اقرار!!! به آن بورژوازی را از خودم دور کردم!!! و انقلابی دو آتیشه جدیدی شدم!!!  این روش جاری سرکوب ایدئولژیک مسعود رجوی بود برای بستن دهان دفترسیاسی و  سازمان که هر اقدام توتالیتریستی و ضد انقلابیش را با تابلوهای بزرگ مانند انقلاب ایدئولژیک، انقلاب ضد بورژوازی … سفر تاریخساز، … تابلو میکرد. 

البته وقتی من با علی زرکش مدتها زندگی کردم بسیاری مسائل برایم روشن شد و شروع کردم به انتقاد بویژه به مهدی ابریشمچی، بعنوان یک عنصر ضد تشکیلات برای دوسال به بیگاری اعزام شدم. که دیگر مصطفی را نمیدیدمتا اینکه بعدها  شب قبل از آمدنم به اردن جهت آمدن به پاریس همراه مریم رجوی در سال 1372 عذرا علوی طالقانی مصطفی را آورد که مرا ببیند. دیدار ما در سالن عمومی لشکر بود، من که جرات نمیکردم علت را بپرسم میدانستم که محمد مطلقا نمیخواهد در تشکیلات باشد و در حضور عذار علوی طالقانی نیز بغیر از یاد آوری گذشته و حال و احوال کردن از کسی که واقعا کانون عشق و علاقه همه ما بود چیز دیگری نمیتوانستم سوال کنم. بعد ها مصطفی مدتی به لشکری که من عضو ستادش بودم منتقل شد. یک روز که مرا تنها گیر آورده بود با اعتمادی که بمن داشت  سوال کرد، فلانی پشت سیاج های اشرف نگهبان هست؟ و این زمانی بود که فرارها از سیاج قرارگاه اشرف بسیار بسیار زیاد شده بود.که نتوانستم ناراحتی ام را از فشار و  تنهایی و اسارت تنها بازمانده اشرف ربیعی را پنهان کنم و مدتها گریستم.    

مسعود رجوی در سیمای فرزند اشرف ربیعی شکست استراتژی تروریستی خود را تجربه میکرد. در واقع مصطفی حقانیت مواضع علی زرکش را در تمامی وجود خودش در مقابل مسعود رجوی بصورت دیدن مبارزه مسلحانه بعنوان یک عمل خشنوت آمیز و در قالب سیاسی (تروریستی) متبلور میکرد از همین رو کینه  عجیبی نسبت به مصطفی پیدا کرده بود.

مصطفی در واقع در نزدیک ترین نقطه به مسعود رجوی در ژرفنایی غیر قابل تصور با محتوای حرکت رجوی در تضاد و مخالف سرسخت آن بود. مصطفی رجوی علیرغم اینکه مادرش اشرف رجوی و پدرش مسعود رجوی بود و سرگذشتی که همگی از آن با خبریم و علیرغم اینکه در ایران حضوری چندانی نداشته نسلی نو و پیشرفته با دریافتهای مدرن و معاصر از جهان از مردم ایران را نمایندگی میکند که بطور مطلق با تروریسم رجوی مخالف و در نقطه مقابل آن هستند است.

  طوریکه در روزهایی که قرار بود مسعود رجوی از عراق فرار کند و ما خبر نداشتیم در جلسه ای در نشستهای بالای سازمان بطور کاملا غیر منتظره و در اوج شگفتی همه ما مصطفی را به قول ما  “دراز” کرد یعنی علیه فرزندش مصطفی سمپاشی کرده و زیرآب او را زد و شاید بیش از دوساعت جلسه علیه مصطفی هرچه خواست گفت و مریم رجوی او را پشتیبانی میکرد. معلوم بود که مصطفی درگیریهای سیاسی بسیار با پدرش (مسعود رجوی) داشته است. ظاهرا مسعود رجوی از او خواسته بود باردیگر همانگونه که او و مادرش را یکبار در تهران گذشته و رفته بود تا با قربانی شدن او و مادرش برای فرار و خیانت خودش به بقیه مجاهدین و جنبش توجیه بتراشد!!! اینبار هم با جا گذشتن او در عراق اینبار نیز از خون او استفاده دوجانبه کند هم فرار خودش را توجیه کند و هم از شر چنین مخالف محتوایی آنهم  از نسل و خون خودش رها شود.آنچه بطور دقیق بین او و مسعود گذشته را باید از زبان مصطفی شنید.   

مصطفی به مسعود گفته بود که به عراق و ارتش آزادیبخش او تعلق ندارد. مصطفی گفته بود که عراق صدام حسین آنگونه که مسعود رجوی با تزویر مرز سرخش میخواند نیست. او میگفت که اینجا سرزمین و خاک ما نیست.مسعود که بسیار عصبانی بود و دهانش کف کرده بود و از کلمات رکیگ استفاده میکرد، قرآنی را که دستش بود بر روی میز کوبید و گفت “این خرچه – خوکچه هرکه میخواهد باشد از قرآن لباس هم بپوشد این حرام زاده طئمه وزارت اطلاعات است که نمیخواهد در سازمان باشد میخواهد مانند عمو کاظمش با کسب تحصیلات عالیه به مردمش خدمت کند و  با خشونت مخالف است کار ما را خشونت میداند و رد میکند… نمیداند که باید به هرقیمت همینجا بماند و بمیرد”. رجوی ضمنا در همین نشست پیامش را به بقیه نیز میداد که از خروج خبری نیست.

البته آن زمان که مسعود این سخنان را در مورد مصطفی میزد همگی ما خیال میکردیم که او از مصطفی خواسته در کنارش در عراق بماند و مصطفی بزدلانه میخواهد از عراق فرار کند و اینکه مصطفی را در مقابل مادرش و همه مجاهدین قرار داده ترور سیاسی و اخلاقی کرد. چون اینگونه بدورغ بما گفته بود که مریم میرود و خودش در عراق میمانند. درصورتیکه که هردو قصد فرار داشتند. و مصطفی چه خوب پدرش را میشناخت.

بنابراین مصطفی که از نظر پدرش یک خائن محسوب میشد، بشدت تحت کنترل بود و اجازه نداشت با کسی صحبت کند و بسیاری محدویتهای غیر انسانی که خودش باید ریز به ریز آنرا بیان کند. 

مصطفی رجوی که ما در تشکیلات رجوی میشناختیم آینه تمام قد پاسخ تاریخی نسل نوین مردم ایران به مسعودرجوی و تمامی اندیشه های دوران جنگ سرد و جهان دو قطبی با تمامی تفکرات و ایدئولژیهای ویرانگرش بود. از همین زاویه وظیفه دارد که:

  1. هرآنچه از عمو علی زرکش اش و خاله مهین رضایی اش بیاد دارد در رفتار با خودش را بازگو کند. چون مریم رجوی علی زرکش را متهم به بدرفتاری با مصطفی کرد تا مخالفتش با تروریسم مسعود رجوی را تحت الشعاع قرار دهند.
  2. بجد نقد خودش را از خشونتی که نه فقط علیه مردم ایران در قالب مبارزه با رژیم ددمنش بلکه خشونتی که حتی علیه خود مجاهدین نیز به اعلا درجه اعمال میشد را به نقد بکشد.
  3. نقد خودش را به توتالیتریزم مسعود رجوی نه فقط در قالب پدرش بلکه در قالب رهبر یک جنبشی و مبارزین و مجاهدینی که مانند خدا به او اعتماد کرده بودند بنویسد.
  4. رابطه مصطفی با پدرش امری خصوصی است ما قصدمان اطلاع از آن نیست. و این بستگی به مصطفی دارد که رد پای توتالیتریزم تشکیلاتی -سیاسی- ایدئولژیک را در بستر روابط پدر و پسری نقد کند.
  5. مصطفی بعنوان فردی نزدیک به مسعود رجوی ضرورتا بسیاری از تفکرات پنهان مسعود رجوی در مورد شورایی ها و اینکه جایگاه شورایی ها در دستگاه تفکری او کجا بود را بخوبی دیده است. و چه بسا مستقیم کینه هایش علیه آنها به مصطفی نیزبیان کرده باشد. چون همواره زیرآب تمامی شورایی ها را بعنوان خدمه و عمله بورژوازی نزد مجاهدین میزد که هیچ سمپاتی بین شورایی ها و مجاهدین ایجاد نگردد.
  6. روابط مسعود رجوی با دولت عراق و صدام حسین را هر آنچه میداند با بازگو کند.
  7. روابط مسعود رجوی با زنان و نقش مریم رجوی در رابطه مسعود رجوی با زنان را به هر میزان که مطلع است بازگو کند.
  8. تاثیر انقلاب ایدئولژیک در ارتقاء یا نابودی تشکیلات مجاهدین از اهم مسائل است.
  9. فساد مناسبات مجاهدین (بین زنان و بین مردان و بین زنان و مردان) بویژه در طی سالهای بعد از فرار مسعود رجوی از عراق و حتی قبل تر را به آشکارترین شکل ممکن حقایقش را باگو کند آنهم نه بعنوان افشاگری که محصول یک استراتژی فاسد و شکست خورده. 
  10. رابطه مسعود رجوی با جنبش مستقل مردم ایران در داخل کشور و دلیل این میزان از ضدیت او با این جنبش را به نقد بکشد.
  11. فشارهای وارده به فرزندان مجاهدین مانند خودش که بزور و بعضا با فریب به عراق کشانده شده بودند چه دختر و چه پسر حقایقی را که میداند بازگو کند.
  12. حقایقت خانواده های مجاهدین و آنچه تحت عنوان الدنگ مسعود رجوی از آنها اسم میبرد چه بود.
  13. تشکیلات چگونه شورایی ها را فریب میداد.
  14. تشکیلات چگونه سازمان های بین اللملی مانند کمیساریا، و … را فریب میداد.
  15. چرا مجاهدین را در اشرف و بعد در لیبرتی نگهداشته بود. آیا آنگونه که رجوی القاء میکرد خواست رجوی خروج از عراق بود ولی عراق اجازه نمیداد؟
  16. برای مریم رجوی و تشکیلات خروج از عراق پیروزی بود  یا شکست مطلق
  17. نظرش را در مورد اعلام امام زمان بودن پدرش و پیامدهای آن برای سازمان مجاهدین را بنقد بکشد.
  18. چرا باید ترکی الفیصل مرگ پدرش را اعلام کند. جواب مریم رجوی به او بعنوان فرزند مسعود و تنها بازمانده اشرف رجوی که حقش است که بداند پدرش چه سرنوشتی یافته است چه بوده است؟
  19. رابطه مریم رجوی و تشکیلات با نئوکانها بعنوان شرورترین و خشنترین و راست ترین جناحهای جنگ طلب آمریکا چه حقایقی را در مورد تشکیلات بیان میکند.
  20. حقیقت رابطه با عراق، عربستان، اسرائیل و آمریکا را بنقد بکشد. …
  21. نظرش را در مورد اعتراضات بهمن 1396 علیرغم اینکه مریم رجوی مدعی است هزاران هزار کانونهای شورشی در داخل فعالند و اینکه هیچ اسمی از مجاهدین برده نشد را بیان کند.

داود باقروند ارشد

18 خرداد 1397

8ژوئن 2018

Davoud Ashraf Picture

تحلیل طوفانِ سراسریِ جورج فلوید در آمریکا -داود باقروند ارشد

ژوئن 12, 2020

گفتاری از داود باقروند ارشد

0_OBIT-GEORGE-FLOYD

آمریکا با گردباها و طوفانهای متعددی روبرو بوده که عمدتا یکی دو ایالت را تحت تاثیر قرار میداد.

طوفان جورج فلوید به عقیده بسیاری از کارشناسان آمریکا طوفانی کاملی است که نه تنها سراسر امریکا را در نوردیده بلکه  دموکراسی آن را هم  بشدت به لرزه در آورده.

نگاهی داریم به ابعاد این طوفان از نظر نشریاتی همچون نیویورک تایمز، اشپیگل و دیگر نشریات معتبر جهان.

پاندمی ویروس کرونا ، فروپاشی اقتصادی و اکنون تظاهرات گسترده برای برابری نژادی: ایالات متحده را با یک بحران عمیق روبرو کرده.

دونالد ترامپ به جای ارائه رهبری ، اختلافات را تشدید می کند و گرایش های استبدادی از خود نشان می دهد.

بسیاری از ناظران سیاسی چند ماه مانده به انتخابات ریاست جمهوری ، سلامت آمریکا در معرض خطر میبینند.

سه روز بعد از تظاهرات روز دوشنبه به محض تاریکی هوا ، ژنرال پنج ستاره آمریکا مارك ميلي رئیس ستاد ارتش آمریکا برای دیدن اوضاع به چشم خودش. در لباس نظامی جنگی و چكمه هاي سنگين ميدان نبرد نه براي بازرسي از يك خيابان مسكوني در فلوجه يا كوه هاي افغانستان ، بلكه به خيابان هاي واشنگتن به همراه ترامپ  پا میگذاشت.

Mark Milley with Trump

یک خبرنگار از ژنرال میلی ، پرسید که آیا پیام برای مردم آمریکا دارد؟ پاسخ وی:

“فقط اجازه دهید آزادی اجتماعات ، آزادی بیان ، کاملاً عالی باشد ، ما از آن پشتیبانی می کنیم”.

وی ادامه داد:“ما برای انجام این کار به قانون اساسی ایالات متحده سوگند یاد کرده ایم ، و از حقوق همه دفاع خواهیم کرد و این کاری است که ما انجام می دهیم.”

بسیار شگفت آور بود که مدت کوتاهی ازاین اظهارات نگذشته بود که  پرسنل امنیتی ، از جمله اعضای پلیس نظامی ، باتومها و نارنجک اندازها گاز اشک آور برای پس زدن به زور معترضین مسالمت آمیز از خیابان های اطراف کاخ سفید بکار گرفته شدند.

همه منابع خبری و خبرنگاران در صحنه تاکیدکردهاند که:هیج روایتی ازاینکه  در مورد این اقدام سرکوبگرانه به معترضینی که بطور مسالمت تظاهرات میکردند  قبل از استقرار نیروهای سرکوبگر هشدار داده شده باشد  وجود ندارد.   بزودی  واضح شد که چرا معترضین با ضرب و شتم متفرق شدند: دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریكا میخواست جهت مظلوم نمایی با انجیلی در دست که هیچگاه آنرا نخوانده در  مقابل کلیسا عکس بگیرد.teargas whitehouseTrump BibilMark Milley with Trump

جالب اینجا بود که، پس از چند روز که کاخ سفید مانند یک قلعه دفاعی تحت  محاصره تظاهر کنندگان خشمگین احاطه شده بود. ترامپ که تا آن لحظه نسبت  به قتل هولناک جورج فلوید ، مرد سیاهپوست که توسط پلیس سفید که تقریباً نه دقیقه روی گردن او زانو زد کشته شد از کاخ سفید خارج شد موضعی نگرفته بود.

 و نتوانسته بود نه تنها هیچ حرف و کلام و یا تمایل به سخنرانی تسلی بخش از خود نشان دهد بلکه  با عمل عکس گرفتن آنهم با انجیلی در دست و مقدس نمایی اقدام به تخریب چهره معترضین نمود.

ترامپ اینگونه شکاف بزرگ تبعیض نژادی در امریکا را عمیقتر نمود.

Ashampoo_Snap_2020.06.09_16h01m18s_012_

نکته جالب دیگه  این بود که وی به طور انحصاری توسط مردان و زنان سفید پوست احاطه شده بود ، از جمله وزیر دفاع مارک اسپر و ژنرال چهار ستاره میلی ، که ساعتی قبل جهت هماهنگیِ رودر رویی ارتش با ناآرامی های کشور ، توسط ترامپ به کاخ سفید فراخواند  شده بود.

نظر اشپیگل این بود که:این صحنه به اندازه ای مضحک و احمقانه بود که بیشتر  یادآور قدرت نمایی ژنرالهای کشورهای  آمریکای جنوبی بود تا حکومت دمکراسی آمریکا.مجله اشپیگل

ترامپ ، که علاقه مند به همراه کردن “ژنرال هایش” با ادعای “حمایت از ارتش” است ، برای اسکورت خودش در این نمایش از ارتش برای حضور در خیابان ها استفاده کرد. وی همچنین اظهار داشت که می خواهد برای مقابله با معترضین که او آنها را “تروریست” توصیف کرد، واحدهای نظامی را به شهرهای آمریکا بفرستد ،.

نفی اقدامات سرکوبگرانه ترامپ توسط بالاترین مقامات نظامی آمریکا

Sper

اما  نتایج معکوس عمل ترامپ با سرعت بروز کرد.

 وزیر دفاع ، مارک اسپر مانند چندین مقام ارشد دیگر ، مخالفت خود را با  طرح ترامپ جهت بکارگیری ارتش برای سرکوب تظاهرات ابراز کردند .

ژنرال بازنشسته جان آلن كه زمانی فرماندهی نیروهای ناتو در افغانستان را بر عهده داشت و بخشی از مبارزه با دولت اسلامی بود ، به تندی به ترامپ حمله کرد و گفت: “ممكن است لیبرال زدایی  ایالات متحده به سمت دیکتاتوری ظاهرا از اول ژوئن سال 2020 آغاز شده باشد.ژنرال بازنشسته جان آلن فرمانده نیروهای ناتو در افغانستان

” جیمز ماتیس ، ژنرال بازنشسته و زمانی وزیر دفاع ترامپ ،  در نشریه  آتلانتیک نوشت:که ترامپ اولین رئیس جمهوری بود که به جای متحد کردن کشور به دنبال تقسیم کشور بود.  جیمز ماتیس ، ژنرال بازنشسته و زمانی وزیر دفاع ترامپ

رئیس ستاد ارتش آمریما  ژنرال مارک میلی  بلافاصله از اینکه بهمراه ترامپ به بیرون کاخ سفید رفته است رسما اظهار پشیمانی کرد.

https://twitter.com/i/status/1271187953109405699https://platform.twitter.com/embed/Tweet.html?dnt=false&embedId=twitter-widget-0&features=eyJ0ZndfZXhwZXJpbWVudHNfY29va2llX2V4cGlyYXRpb24iOnsiYnVja2V0IjoxMjA5NjAwLCJ2ZXJzaW9uIjpudWxsfSwidGZ3X2hvcml6b25fdHdlZXRfZW1iZWRfOTU1NSI6eyJidWNrZXQiOiJodGUiLCJ2ZXJzaW9uIjpudWxsfSwidGZ3X3NwYWNlX2NhcmQiOnsiYnVja2V0Ijoib2ZmIiwidmVyc2lvbiI6bnVsbH19&frame=false&hideCard=false&hideThread=false&id=1271187953109405699&lang=fa&origin=https%3A%2F%2Fwww.nototerrorism-cults.com%2F2020%2F06%2F12%2F%25d8%25aa%25d8%25ad%25d9%2584%25db%258c%25d9%2584-%25d8%25b7%25d9%2588%25d9%2581%25d8%25a7%25d9%2586%25d9%2590-%25d8%25b3%25d8%25b1%25d8%25a7%25d8%25b3%25d8%25b1%25db%258c%25d9%2590-%25d8%25ac%25d9%2588%25d8%25b1%25d8%25ac-%25d9%2581%25d9%2584%25d9%2588%25db%258c%25d8%25af-%25d8%25af%25d8%25b1-%25d8%25a2%25d9%2585%25d8%25b1%2F&sessionId=7cdfad33a70ae8f878821de48092bb232c6a04ef&theme=light&widgetsVersion=9fd78d5%3A1638479056965&width=550px

با این وجود اما متحدان جمهوریخواه  ترامپ هنوز از او حمایت میکنند. روزنامه نیویورک تایمز نسخه ای از موضع گیری سناتور جمهوریخواه تام کانون با عنوان “ارتش را بفرستید”.را منتشر کرد ترامپ و همدستان سیاسی او از لفاظی های اقتدارگرایی استفاده می کنند. جهان شاهد بود که نیروهای پلیس نظامی از خشونت فقط برای فرو نشاندن غارت و شورش استفاده نکرده اند  بلکه به تظاهرکنندگان مسالمت آمیز نیز حمله کرده اند. روزنامه نگاران را مورد ضرب و شتم قرار داده و نیز دستگیر شده اند.

اشپیگل مینویسد:امروزه در جهان و بویژه در اتحادیه اروپا این مسئله مطرح شده است که آیا باید نگران ایالات متحده باشیم؟ آیا یک تغییر اساسی در کشوری در حال رخ دادن است که مترادف با دمکراسی عمیق و ریشه دار است؟ آنها معتقدند هرج و مرج فعلی در خیابان های آمریکا فقط محصول تنش های اقتصادی و اجتماعی این کشور نیست.رئیس جمهورآمریکا خود،  بارها و بارها این درگیری ها را با سخنان خود شدت بخشیده است. . به نظر می رسد ترامپ به هرج و مرج نیاز دارد. او از آن تغذیه می کند. مجله اشپیگل

واقعیت اینکه: معدود رهبران منتخب دموکراتیکی هستند که به اندازه رئیس جمهور ایالات متحده قدرت دارند، قدرتی که می تواند منجر به سوءاستفاده شود. همانطور که: ترامپ وفاداری شخصی به خودش را مهمترین صلاحیت برای کسانی که برای کارهایش استخدام کند میشناسد.

هنرپیشه معروف آمریکایی رابرت دنیرو  در سی ان ان گفتاین مردیکه مانند یک گانگستر عمل میکنه.رابرت دنیرو

Ashampoo_Snap_2020.06.11_16h37m40s_002_


مجله اشپیگل از تحسین عمیق ترامپ درمورد ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه ابراز تأسف کرده و اضافه میکنه: ترامپ یکبار حمایت خود از خرد کردن خشونت اعتراضات طرفدار دموکراسی در میدان تیانمنمن پکن ، بیان  داشت و آنرا  نشانه قدرت دانسته.

 موضوع نگران کننده در میان صاحبنظران، این است که تحقیقات تبانی با روسیه و استیضاح وی محدودیتهای قدرت را به ترامپ  نشان نداد.و در عوض این احساس خردکردن مخالفین  و عقب زدن آنها جهت راحت شدن از شرآنها و هر کسی که درون دولت عین خواسته ها و گفته هایش را عمل نمیکند را در ترامپ تحریک  و تقویت کرده است 

.

و همگان در ماههای پایانی دوره نخستین دوره ریاست جمهوری او شاهدند که ، ترامپ  به طور فزاینده ای تمایلات استبدادی خود را به طور کامل بنمایش گذاشته  است.  هیچگاه  کسی فکر نمیکرد، بتوان قدرت سیستم چک و بالانس ناشی از تفکیک قوای سه گانه آمریکا را زیر سؤال برد. دموکراسی ایالات متحده ، بیش از 200 سال قدمت دارد ،از بحران های بی شماری جان سالم به در برده و  در برابر تمرکز قدرت در یکی از قوای سه گانه مقاومت کرده است. اما بعد از گذشت بیش از سه سال ازحضور ترامپ در کاخ سفید و علی رغم اینکه وی رئیس جمهور منتخب دموکراتیک است، پایه های دمکراسی آمریکا بطور فزاینده ای  شکننده شده است. ترامپ به طور مستمر مرزهایی که توسط روئسای جمهور قبلی برسمیت شناخته شده بود را در نوردیده.

به گفته خانم روزا  بروکس استاد دانشگاه جورج تاون،  او آگاهانه و بر خلاف سنت های همیشگی ، وزارت قدرتمند کشور و سازمانهای اطلاعاتی را به دست کسانیکه بشدت به خود شخص ترامپ وفادار هستند سپرده است. و این بسیار ترسناک است. امیدوارم من دچار خیالات شده باشم. ولی بسیار سخت است که وقایعی همچون به اتش کشیدن مجلس آلمان در 1933 را که با رویکرد ترامپ  در این روزها به ذهن خطورمیکند را نادیده گرفت. Reichstag1Reichstag2

چون  در فوریه سال 1933 ، سوسیالیست های ملی گرا از آتش سوزی در ساختمان (مجلس فدرال) برلین به عنوان بهانه ای برای صدور فرمان تعلیق قانون اساسی دوره ویمار و آغاز دیکتاتوری نازی ها استفاده کردند.  هرچند ایالات متحده از این حالت فاصله بسیار دارد. چرا که، مخالفت سرزنده ای را  در خیابانها آمریکا  شاهد هستیم مردم اینرا به آشکارترین شکل در خیابانها در روزهای اخیر به نمایش گذاشته اند.  سیستم چک و بالانس  آمریکا فاصله زیادی با انقراض ، دارد. در مجلس نمایندگان ، دموکرات ها اکثریت محکمی دارند ودر شهرهای واشنگتن و نیویورک هم روزنامه هایی دارند که قدرت فوق العاده ای در یاری رساندن به این سیستم چک و بالانس دارند.

اشپیگل توصیف جالبی از  رئیس جمهور ترامپ داره، مینویسد.ترامپ با اقتدارگرایی در حال معاشقه است.  و حزب جمهوریخواه از او حمایت میکند.اشپیگل

روز دوشنبه اول ژوئن، ترامپ ، پستی را متقلق به تام كانون سناتور جمهوریخواه ، بازنشر كرد و نوشت:“اگر اجرای قانون توسط نیروهای محلی ممکن نیست و به حمایت احتیاج داشته باشند ، بیایید ببینیم كه این اوباش و این  تروریست های آنتیفا هنگام روبرو شدن  با لشكر 101 هوا برو  چقدر سخت و مقاوم هستند.”بازنشر توئیت تام کانون سناتور جمهوریخواه توسط ترامپ

ezeflapxgamvwcn-1591194841

دوشنبه شب هلیکوپترهای نظامی در ارتفاع کم بالای خیابان های پایتخت برای ترساندن تظاهرکنندگان درحال پرواز بودند.در جنگ نظامی ، این تاکتیک به عنوان “نمایش قدرت” شناخته می شود که در جبهه های جنگ خارجی در مکانهایی مانند عراق یا افغانستان استفاده میشود. در همین حال ، سربازان گارد ملی با تجهیزات جنگی جلوی نماد یادبود لینکلن ، با چهره های پوشیده شده بود حاضر شدند. و سپس ، به طور ناگهانی ، یک حصار بلند در مقابل  کاخ سفید برای محافظت از رئیس جمهور از مردم آمریکا بنا کردند.

democracy die

دانیل زیبلات ، استاد علوم دولتی در دانشگاه هاروارد ، دو سال پیش کتاب “چگونه دموکراسی ها می میرند” را منتشر کرد. این کتاب به سرعت بعنوان یک کار با ارزش در مورد  “ظهور خودكامه ها و راهكارهایی كه آنها استفاده می كنند” به یك کتاب بسیار قابل احترام و با ارزش  تبدیل شد.  زيبلات اضافه میکند: 

“وقتي كتاب را نوشتيم ، تلاش کردیم کتاب خیلی هشدار دهنده جلوه نکنه.  اکنون ، من فکر می کنم بیش از حد خوش بین بودیم. فکر می کردیم که حزب جمهوریخواه با شروع حمله ترامپ  به سیستم دموکراتیک از  او  فاصله بگیرند. اما این اتفاق نیفتاده است.”

امروزه ایالات متحده آمریکا با طوفانی کامل روبرو شده است.

تا آنجا که به عدد و رقم برمیگرده ، هیچ کشور صنعتی دیگری به سختی ایالات متحده آنهم با  بیش از 112000 کشته در معرض بیماری همه گیر کرونا قرار نگرفته است. پیامدهای اقتصادی ویروس نیز ویران کننده بوده است:  بیش از 40 میلیون آمریکایی شغل خود را از دست داده اند ، فاجعه دوم رکود بزرگی است که بدنبال خواهد آمد.

واکنون ، قتل جورج فلوید کهنه ترین دمل چرکی این کشور را پاره کرده و خون آبه و چرک  نژادپرستی عمیقی که بر اثر برده داری در تن و جان آمریکاست در سراسر آن جاری شده است.

در هفته های اولیه بحران کروناویروس ، بسیاری از مردم از این تصور که “همه با هم در این  بلا گرفتار هستیم” احساس راحتی کردند. اما افراد سیاه پوست در ایالات متحده از آنجا که احتمال مرگ یک آمریکایی سیاه از COVID-19 سه برابر بیشتر از سفید پوستان است.  آن را بعنوان یک حمله، توهین و تحقیر به سیاهان تلقی کردند. 

مجله تایم آمریکا هم نوشت: بر اساس اطلاعات منتشره موسسه پیو ویروس کرونا به آشکارترین شکل تبعض نژادی در آمریکا را برجسته کرد. 44درصد سیاهان کارشون رو از دست دادند. 73درصدشون اندوخته کافی برای تامین هزینه ها اولیه رو هم ندارند.  از همین رو از قول یک کارمند امور اجتماعی که در تظاهرات شرکت کرده بود نوشت:یا ویروس کرونا داره مارو میکشته یا پلیسها و یا فقر اقتصادی ناشی از تبعیض نژادی .یک تظاهر کننده سیاه به مجله تایم

فراموش نکنیم که  “ترامپ در سخنرانی افتتاحیه خود در ژانویه سال 2017 گفت.

کشور ما دوباره شکوفا خواهد شد و پیشرفت خواهد کرد. 

تایم اضافه میکنه:اگر ویدئو کلیپ کشتن جورج فلوید کبریت بود، کرونا چوب کبریت و برخورد دونالد ترامپ هم بنزین را برای این شورشها تامین کرده .  مجله تایم آمریکا

کاخ سفید با حضور ترامپ،  ابزار نژاد پرستی

انتخاب ترامپ، کاخ سفید را تبدیل به ابزار شکاف قومی و فرهنگی نژادپرستان در آمریکا کرده. رئیس جمهوری که آشکارا با برتری سفید پوستان همراهی میکنه، به جنگ بازیکان فوتبال معترض به کشتار پلیس نژآدپرستانه   با زانو زدن هنگام پخش سرود ملی اعتراض کرده بودند رفت. سیاهان را سوراخ مستراح خواند. و حتی به اعضای غیر سفید پوست کنگره آمریکا گفت برید گم شید به کشورهایتان.  

با گسترش شورشها در اثر قتل جورج فلیود ترامپ معترضین رو اوباش خواند. و تهدید کرد که با سلاحهای مخوف و سگهای درنده با آنها مقابله خواهد شد.  شورش های همراه با تخریب و غارت آنهم بدست فقط دهها تن از مردم ایالات متحده آمریکا منجر به اعمال حکومت نظامی برای بیش از 60 میلیون آمریکایی در شهرهای آن کشور انجامیده.

خشونت نژادپرستانه پلیس یک سنت طولانی و زشت در ایالات متحده است. ترور سفید مدتها قبل از رسیدن ترامپ به قدرت وجود داشته است ، اما تقریباً تمام روسای جمهور در تاریخ اخیر سعی در متحد کردن کشور داشتند.

Obama

یک کارمند امور اجتماعی معترض  میگوید: 

عطف به رویکرد نژاد پرستانه دستگاه قدرت در امریکا و خشم توده ها، جنبش عدالت خواهانه ضد نژآد پرستانه در سالهای گذشته  پیشرفت زیادی کرده بود. توانسته بودیم فرهنگ برابری را در دانشگاهها، و جوامع فرهنگی و قومی پیش ببریم، بعضی قوانین فدرال را بهبود ببخشیم، در نهادهای اساسی چون کنگره با ورود غیر سفید پوستان و حتی ورود به سمت ریاست جمهوری گسترشش بدهیم. هرچند کافی نبوده ولی پیشرفت بود.

بسیاری  از سیاهان در آمریکا انتخاب ترامپ را بعنوان واکنش آمریکای نژاد پرست، به این پیشرفتها میدانند. آنها میگویند انتخاب ترامپ تنبیه سیاه پوستان توسط آمریکای سفید به دلیل پیشرفت شعار “زندگی سیاهان هم مهم است” بود.

هنگامی که یک تروریست سفید پوست در طی دعا خوانی   در تاریخ 17 ژوئن 2015 در چارلستون ، کارولینای جنوبی ، نه فرد سیاه پوست را با شلیک و به قتل رساند ، باراک اوباما با خواندن آواز “عجب دعا خوانی ملکوتی” در مراسم  یادبود کشته ها. مرحمی بر دلها گذاشت و مردم آمریکا را آرامش بخشید.

اینکار اوباما در تضاد آشکار با رویکردهای  ترامپ است. طوریکه سال گذشته ترامپ یکی از دو افتخار غیرنظامی کشور را به راش لمباگ ، مجری رادیویی نژادپرست اهدا کرد  مردیکه این گفته اش در آمریکا سر زبانهاست:“هیچ سفید پوستی نباید بخاطر برده داری احساس گناه کند”راش لمباگ گوینده نژآدپرست آمریکایی که مدال افتخار از ترامپ دریافت کرد

هنگامی که نخستین اغتشاشات به دنبال قتل جورج فلوید آغاز شد ، ترامپ هشداری را صادر کرد که اوج این جمله راش لمباگ  نژآد پرست بود.

“با شروع غارت ، تیراندازی شروع می شود.”

این جمله در دهه 1960 توسط سیاستمداران نژادپرست و روسای پلیس استفاده میشد. به نظر می رسید ترامپ عمداً کبریت  را به بشکه باروت زده باشد. و اکنون ، کشور در حال سوختن است.

ترانشا اسمیت ،دختر 25 ساله می گوید: “من اینجا هستم تا برای پوست سیاه خود بجنگم.” او اضافه میکند “شما برادر سیاه من را کشتید.” او می گوید که برای فرزندانش ، برای همه سیاه پوستان می جنگد. و برای عدالت. “بدون عدالت ، صلحی نخواهد بود” ، یکی از شعارهای متداول در این تظاهرات ها است. که غالباً با یک جمله دوم دنبال می شود: “نه به پلیس نژادپرست!”

کشیش ال شارپتون:طی سخنرانی تکاندهنده ای گفت، 401سال است زانوی سفید پوستان روی گردن ماست.

https://www.youtube.com/embed/wjNJMPgTwTk?autoplay=0&loop=0&rel=0

ظهور علائم مقاومت جدیتر سیاهان در مقابل نژادپرستی تحت حمایت ترامپ

هزاران نفر در روزهای اخیر به خیابان های اوکلند رفتند ، جائیکه خیلی خوب میتوان خشم مردم را دید. دقیقاً مانند 150  شهر دیگر در سراسر آمریکا  تظاهر کنندگان با حروف BLM روی صورتشان ، که مخفف عبارت زندگی سیاهان مهم است خیابانها را پر کرده اند. اوکلند مکان خوبی برای درک خشم مردم سیاه پوست در آمریکا است. بسیاری از افراد سیاه  از جنوب آمریکا در اواسط قرن بیستم به “هارلم ” نقل مکان کردند.

 اوکلند در دهه 1960 ، زادگاه مبارزه گروه  پلنگ سیاه بود که با کشتارنژاد پرستانه سیاهان توسط سفید پوستان با  خشونت مقابله میکرد. امروزه نماد آنها در بسیاری از تی شرت های پوشیده شده توسط تظاهرکنندگان قابل مشاهده است.

یکی دیگر از نقوش محبوب تصویری از کالین کاپرنیک ، بازیکن خط حمله پیشین تیم بسکتبال است که به عنوان نشانه اعتراض ، عمل زانو زدن در سرود ملی را انجام داد و مورد استقبال قرار گرفت و محبوب شد. اوکلند از دیرباز کانون مقاومت سیاه بوده است. جغرافیای اوکلند خود نشانگر نژادپرستی ساختاری است: محله هایی که جمعیت سیاهپوست شهر تمایل به زندگی دارند در مناطق دشتی واقع شده و توسط بزرگراه های بلند شده بر روی ستون های سیمانی تکه تکه  شده است. ساکنان سفید پوست با داشتن منظره ای از خلیج در دامنه های مرتفع زندگی می کنند.  

وقتی تظاهرکنندگان هنگام عبور از مقابل تالار شهر ، نام قربانیان کشتار پلیس را فریادمیکنند: “اسمامی مانند ! جورج فلوید!! برونا تیلور!” احمد آربری! ”  برونا تیلور در ماه مارس توسط پلیس در کنتاکی کشته شد. احمد آربری مرد جوان سیاه پوست بود که ظاهراً در حالی که در حال قدم زدن در جورجیا بود توسط یک غیرنظامی سفید پوست ، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد.

بسیاری از شهرهای آمریکایی جورج فلوید خود را دارند.

جکی بایرز ، 48 ساله ، از یک سازمان حقوق بشر محلی به نام پروژه سازماندهی سیاه ، هنگام راهپیمایی، می گوید: “اما این بار ، فرق می کند.  اینبار در مقایسه با ناآرامی های فرگوسن در سال 2014 ، هنگامی که مایکل براون مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد ، متفاوت است. و تفاوت آن با قیام 1991 در لس آنجلس بعد از اینکه پلیس رودنی کینگ را نیم کش کرد   تفاوت دارد.

“خنجری  به قلب ما”

بائرز می گوید ، نکته جالب این است که میلیون ها آمریکایی توانستند فقدان هرگونه احساس جلاد گونه را در چهره پلیس Derek Chauvin ، وقتی او به مدت9 دقیقه زانو را به گردن جورج فلوید فشار داد مشاهده کنند.او میگوید  فقدان احساسات ، بی مهری ،و شنائت جلادوار در چهره پلیس نژادپرست هنگام کشتن جورج فلوید ” همچون خنجری در قلب ما است”.، این نشان می دهد که با چه میزان وحشیگری نژآد پرستی روبرو هستیم که مأموران سفیدپوست اجرای قانون هیچ وقت نترسند که مجبور خواهند شد برای انجام جنایات خود با عدالت روبرو شوند. 

براساس اطلاعاتِ  بانک اطلاعاتی خشونت پلیس ، 99 درصد از کل مرگ های ناشی از خشونت پلیس در سال 2013 تا 2019 منجر به هیچ گونه اتهامی نشده است. هر ساله حدود 1200 نفر در ایالات متحده جان خود را به دست پلیس از دست می دهند.  جنبه جدید دیگر این است که اکنون دو ویروس خطرناک برای زندگی سیاهان وجود دارد که باعث عصبانیت آمریکایی های سیاهپوست شده است:

  1. نژادپرستی ، که ریشه در فرهنگ و تاریخ آمریکا دارد
  2. SARS-CoV-2 که بسیار سخت تر از سیاه پوستان تلفات میگیرد

این واقعیت که بخش بیشتری از سیاهپوستان آمریکایی در اثر COVID-19 جان خود را از دست می دهند نیز به دلیل شرایطی است که در آن زندگی می کنند. به طور متوسط ​​، آمریکایی های سیاه پوست بسیار فقیرتر از آمریکایی های سفیدپوست هستند که اغلب به بدتر شدن سلامت و دسترسی نامناسب به مراقبت های پزشکی با کیفیت بدل می شود.  متوسط ​​درآمد یک خانوار سیاه در ایالات متحده حدود 40 هزار دلار در سال است. برای خانوارهای سفیدپوست ، این تعداد 70،000 دلار است.

با قدم زدن در آستین شیکاگو  می توان درک کرد که چگونه تبعیض در آمریکا با ساکنان سیاه رفتار کرده است. آستین ، یکی از فقیرترین و خطرناک ترین مناطق شهر است. حدود 81 درصد از جمعیت آن آفریقایی-آمریکایی و 13 درصد لاتین هستند.

تا اواخر دهه 1980 ، آستین محله ای پایدار و محکم بود. اما پس از آن ، با تحریک جهانی شدن ، بسیاری از شرکت ها تولید را به خارج از کشور منتقل کردند و بسیاری از افراد را به بیکاری سوق دادند و ساکنین را  به نبردی مداوم علیه فقر ، مواد مخدر و جرم و جنایت سوق داد. در بعضی از خیابان ها ، خانه های خوب با حیاط هایی که ، نشان می دهد که همه نبرد زئدگی را نباخته اند. اما فقط یک بلوک دورتر ، کل ردیف خانه ها خالی مانده اند ، و پنجره ها هم شکسته شده اند یا تخته بندی شده اند.

کودکانی که در آستین بزرگ می شوند شروع دشواری در زندگی دارند. آقای ردموند می گوید:  “مردم فکر می کردند اگر سخت کار کنند و تسلیم نشوند ، شانسی برای نجاتشان وجود دارد.”  اما این ایمان رو به زوال است. “رویای آمریکایی به دلیل وجود دیواربلند  نژادپرستی نهادینه شده دیگر وجود ندارد. “.

برای نشان دادن منظور او ، رددم به ساختمان بزرگی که پنجره های آن آجر شده است ، اشاره می کند. قبلاً مدرسه ابتدایی بود ، اما مانند بسیاری از مدارس در محلات فقیرنشین شیکاگو ، این مدرسه در سال 2014 تعطیل شد. “تنها راه پیشرفت پیشرفت آموزش است.” “در اینجا معلمان اختصاصی زیادی وجود دارد ، اما فقدان امکانات مالی و عدم تمایل به تغییر امور واقعیت تخلی است برای سیاهان و فرزندانشان. .”

نظام آموزش آمریكا به سرعت  به سمت ثروتمندان نزدیک و باهمان سرعت از فقرا فاصله میگیرد. مدارس محلات ثروتمند بودجه عمومی بیشتری نسبت به محلات فقیر دریافت می کنند زیرا بودجه به درآمد مالیاتی محلی بستگی دارد.  “کودکانی که به کمک نیاز دارند شانسی  ندارند.”  تراکم جمعیت در آپارتمانها موجب گسترش بیشتر کرونا و مرگ ومیر در میان آنها میشود .  بیمارستان محلی سالها قبل تعطیل شد

هدف اصلی تظاهرات نژاد پرست نشسته  در کاخ سفید است

Trump_Tower_nyc_Mark_Clennon_george-floyd-protests

امروزه ، آمریکا خود را در چهارراهی پر مخاطره می یابد. اگرچه غارت و خشم وجود داشته است ، اما صدها هزار آمریکایی سفید پوست به اعتراضات ضد نژادپرستی پیوسته اند. در حقیقت، به نظر می رسد که این اعتراضات  مردیکه در دفتر ریاست جمهوری  آمریکا نشسته است را هدف قرار داده است.

ترامپی  که دولت  او حتی  شامل  یک فرد سیاه پوست در موضع برجسته کابینه نیست.  و رویدادها و تجمعات انتخاباتی وی تقریباً به طور انحصاری توسط هواداران سفید پوست برگزار می شود. و هیچ سیاه پوستی در آن شرکت نمیکند.

خارج از کاخ سفید ، جامعه ایالات متحده به طور فزاینده ای شامل  مردم با فرهنگهای مختلف و رنگهای پوست مختلف را شامل میشود. این مسئله  پیروزی در انتخابات را بدون حمایت رای دهندگان سیاه و لاتین تبار بطور فزاینده ای دشوار می کند.

بنابراین ناآرامی ها فقط مربوط به افسران پلیس نژادپرست یا یا نبود مشاغل نیست ، بلکه درمورد اینکه چه کسی در ایالات متحده حرفی و قدرتی برای اعمال کردن دارد است. 

ادی گلاده استاد  تاریخ در دانشگاه پرینستو آمریکا میگوید.

در سال 2016 ، ترامپ 3 میلیون رای کمتر از هیلاری کلینتون ، که 89 درصد آراء سیاهان را به دست آورد ، دریافت کرد. ترامپ تنها به دلیل الکتورال کالج بود که  پیروز شد.سیستمی که به ایالتهای که اکثریت سفیدپوست دارند امتیاز بیشترانتخاباتی میدهد.  با وجود نسبت جمعیت آنها نسبت به دیگر ایالات که اکثریت سفید ندارند بسیار کمتر است.

یعنی ارزش انتخاباتی برنده شدن در ایالتهایی که اکثریت سفید دارند بالاتراست.

یعنی بر اساس جمعتی و رای نیست که رئیس جمهور انتخاب میشود بلکه به نسبت این است که چه تعداد سفید پوست به تو رای داده اند است که پیروز میشوی. بنابرای این اگر در تگزاس که همواره جمهوریخواه بود است. بدلیل افزایش جمعیت غیر سفید پوستها این امتیاز را در حال از دست دادن هستند. نگرانی ازبین رفتن رویای امریکای سفید پوست را دامن زده است.  یکی از دلایل بالا گرفتن استقبال از مرگ سیاهان که پاندمی کوید 19 نیز  به کمک آن آمده است همین نگرانی است. تگزاس ، که دهه ها  دژ جمهوریخواه  بوده ،امروزه  جمعیت غیر سفید پوست بر جمعیت سفید پوست غلبه میکنه. 

صدای مرگ آمریکای ترامپ

ادی گلاود ، مورخ دانشگاه پرینستون ، معتقد است: “ما در حال تجربه و شنیدن صدای مرگ آمریكایی هستیم كه دونالد ترامپ آنرا نمایندگی میکنه.” “از نظر سیاسی ، این اقدام منجر به تلاش های وحشتناک برای نگهداشتن آمریکای در حال مرگ است. که  توسط COVID-19 تسریع شده است.”

معامله کثیف جمهوریخواهان با ترامپ

الیس ردموند ، سازمان دهنده اجتماعات در شیکاگومعتقد است. جمهوریخواهان با دونالد ترامپ وارد معامله شیطانی شده اند.

ترامپ  آنچه را جمهوریخواهان  سالها بدنبالش بودند را  به اونها داد: یعنی کاهش مالیات ، قضات محافظه کار و لفاظی های شدید ضد سقط جنین. در عوض ، حزب کاملاً خود را زیر نظر ترامپ قرار داده است.

امروزه  استراتژی انتخاب مجدد ترامپ  وابسته به حمایت رای دهندگان سفید پوست بدون تحصیلات دانشگاهی است.  این استراتژی تنها در صورتی موفقیت آمیز خواهد بود که بخش بزرگی از جمعیت  در انتخابات شرکت نکنند. طرح  جمهوریخواهان از انتخابات آزاد و عادلانه در اوایل آوریل در ویسکانسین به نمایش گذاشته شد ، فرماندار تونی اِوورس ، یک دموکرات ، می خواست به دلیل همه گیر شدن کرونور ویروس رای را به تأخیر بیندازد تا به شهروندان فرصتی بدهند که از طریق نامه رأی دهند. 

اما جمهوریخواهان نه تنها این تلاش را نپذیرفتند ، بلکه کاری کردند که تعداد غرفه های رأی گیری به شدت کاهش یافت – به ویژه در مناطقی که بسیاری از سیاه پوستان در آن زندگی می کردند. در میلواکی 175 از 180 محل رای گیری بسته شد. آنهایی که مایل به رأی دادن بودند باید در صف های بی پایان طولانی بایستند.

چیزی بنام اکثریت جمهوریخواه وجود ندارد

نیویورک تایمز در سرمقاله اخیر خود نوشت:

“چیزی بنام اکثر جمهوری خواهان در آمریکا وجود ندارد به جز روزهای انتخابات.”

جمهوریخواهان به جای تلاش برای جذب گروه های جدید رأی دهندگان ، استراتژی متفاوتی اتخاذ کرده اند: آنها در تلاش هستند هرطور شده مانع رای دادن سیاهان و اقلیت ها شوند. از آنجا که افراد آمریکایی کارت شناسایی فدرال ندارند ، شهروندان باید برای رأی دادن ثبت نام کنند. و هر ایالتی  به تنهایی تصمیم می گیرد که کدام سند برای انجام این کار لازم است. از سال 2014 ، ایالت آلاباما خواستار گواهینامه رانندگی است. و اسنادی که به دارندگان مسکن اجتماعی اجازه می دهند با آن ثبت نام کنند را فاقد اعتبار خواند.  چرا که  بسیاری از آمریکایی های سیاهان، این  تنها سند رسمی است که در اختیار دارند.

حذف سیستماتیک غیر سفید پوستان از رای دادن

محرومیت رأی دهندگان سیاه پوست ، اختراعی دموکرات ها بود ، آنزمان که  حزب صاحبان برده های جنوبی بودند. پس از پایان جنگ داخلی در سال 1865 ، دمکراتها می خواستند از ظهور بردگان سابق به سمت مواضع قدرت جلوگیری کنند. جمهوریخواهان که امروزه تقریباً هیچ پشتیبانی سیاهان را ندارند ، این تلاشها را در قرن بیستم گسترش داده و نوسازی کردند.

کارول اندرسون مورخ ، با اشاره به لینچینگ هایی که قبلاً در جنوب آمریکا انجام می شد،  میگوید “این قبلاً بود: اگر رای دهید ، می میرید.” “امروز ، ارعاب متفاوت عمل می کند.”lynchingStacy LynchinglynchingLynching_of_Redmond,_Roberson_and_Addisonlynchingtree

 پدیده لینچینگ که عملا کشتار آزادانه سیاهان بود بسیار در آمریکا تا همین اواخر رواج داشت که کشتار جورج فلوید توسط پلیس نژاد پرست عملا ادامه همان جنایات است   

لینچینگ بدین معنی بود که کافی بود عده ای  همنظر شده سیاهی را تکفیر کنند آنوقت بدون محاکمه و دادگاه او را بدال می آ ویختتند. که فقط در مورد سیاهان اعمال میشد. 

شش سال زندان برای رای دادنِ یک مادرسیاه پوست با  سه فرزند

خانم کریستال میسون  با ارعاب سیاهان برای بازداشت آنها از رای دادن آشنا است. در انتخابات ریاست جمهوری سال 2016 ، او می خواست رای خود را برای هیلاری کلینتون انتخاب کند. از آنجا که نام ثبت نام نشده نکرده بود ، با این حال ، او یک برگ رای گیری موقت را به صندوق انداخت. این یک روش استاندارد است و آراء بدست آمده پس از انتخابات مورد بررسی قرار می گیردکه اگر صاحب رای مدارکش معتبر بود رای محاسبه والا باطل اعلام میشود.

این مادر سه نفر قبلا به دلیل جرم مالیاتی به مجازات 5 سال زندان محکوم شده بود ، اما به دلیل اینکه حکم به حالت تعلیق در آمده  بود، وی واجد شرایط رأی دادن نبوده. اما او از این قاعده اطلاعی نداشته و چند ماه بعد: وی به تقلب در رای گیری متهم شد. در نهایت این مادر سه فرزند به دلیل نقض حکم مشروط به ده ماه زندان اضافه محکوم شد و به جرم کلاهبرداری در رای گیری به پنج سال زندان اضافی محکوم شد. درخواست تجدید نظر نیز رد شد. سه قاضی که در پرونده او حكم داشتند ، همه توسط جمهوریخواهان منصوب شده بودند. اندرسون ، مورخ ، اظهار داشت: “زندان برای رأیی که حتی محاسبه نشده است. این یک شیوه برای ارعاب رأی دهندگان سیاه پوست است.”  

روش دیگر حذف سیاهان از رای دادن

یکی دیگر از روشهای رایج حذف سیاهان از رای گیری پاک کردن لیست های ثبت نام رای دهنده است. جمهوریخواهی که ایالت جورجیا اداره میکنه، ، اندکی قبل از انتخابات دولت ایالتی در سال 2018 ، 53،000 ثبت نام  رأی دهندگان را باطل اعلام کرد. و برای ثبت نام مجدد خواستار مدارک عجیب و غریب شدند. 70٪ از این 53000 نفر سیاه پوست بودند – تقریباً تصادفی نبود. در نهایت ، برایان کمپ ، جمهوریخواه ، با حمایت  ترامپ ، تقریباً 55 هزار رای کسب کرد.

هنوز مشخص نیست که آیا این نوع تاکتیک ها به ترامپ در پیروزی در انتخابات در ماه نوامبر کمک خواهد کرد. ویروس کرونا اقتصاد قدرتمندی را که وی امیدوار بود با آن کمپین انتخاباتی خود را پیش ببرد ، خرد کرده است. میلیون ها آمریکایی نه تنها شغل خود بلکه بیمه درمانی خود را نیز در هفته های اخیر از دست داده اند. اکنون مشکلات اقتصادی در ایالات متحده به حدی شدید است که بسیاری از خانواده ها دیگر نمی دانند که چگونه فرزندان خود را تغذیه کنند. صف های چند مایلی  در مقابل بانک های مواد غذایی شکل گرفته است ، و شهر های آمریکا در آتش خشم از نژاد پرستی است.

ترامپ در تلاش است تا از عصبانیت بسیاری از آمریکایی ها درباره غارت، و تخریب به ویژه در نیویورک ، واشنگتن دی سی و مینیاپولیس ، جدی گرفته شده است ، سود ببرد، که همه آنها توسط شهرداران دموکرات اداره می شوند. ترامپ روز دوشنبه در یک سخنرانی در کاخ سفید گفت: “من رئیس جمهور قانون و نظم شما هستم.” اما مشخص نیست که آیا این نوع درخواستها در واقع به او کمک می کنند.

کشور در حال تماشای فیلم هایی است که در صفحه های خود از ماشین های سوخته پلیس و فروشگاه های خرد شده از یک آمریکای در هرج و مرج حکایت میکند. در یک نظرسنجی اخیر CBS News ، 49 درصد از پاسخ دهندگان گفتند که از نحوه مدیریت بحران ترامپ ناراضی هستند ، در مقایسه با 32 درصد که فکر می کردند او یک “کار خوب” انجام می دهد.

در نتیجه ، به نظر می رسد که به طور خاص ، رأی دهندگان مسن به طور فزاینده ای از ترامپ و به سمت بایدن و دموکرات ها دور می شوند. در نظرسنجی انجام شده توسط موسسه رای گیری Morning Consult ، 45 درصد از سؤال كنندگان گفتند كه به دلیل اعتراض ها به رقیب ترامپ ، رای میدهند.

آنچه برای ترامپ خصوصاً نگران کننده است این است که در حال حاضر رقیب وی در نظرسنجی ها در ویسکانسین ، میشیگان و پنسیلوانیا پیشی گرفته. بایدن اکنون حتی در دژهای مستحکم  جمهوری خواهان مانند آریزونا ، جورجیا و تگزاس پیروزی دارد. نظرسنجی ها پیش بینی می کنند مسابقه ای بسیار نزدیک در این ایالت ها وجود داشته باشد ، چیزی که چند ماه پیش غیرقابل تصور بود. اکنون یک سؤال شوکه کننده   به طور فزاینده ای مطرح می شود: آیا ترامپ شکست را خواهد  پذیرفت؟

بیل کریستول ، که مدتها یکی از رهبران کشور بود ، می گوید: “پنج ماه آینده قبل از انتخابات می تواند بسیار جدی شود. ترامپ این توانایی را دارد که به طور قابل توجهی بر انتخابات آزاد و عادلانه تأثیر بگذارد. او می تواند کل روند انتخابات را تضعیف و ایجاد هرج و مرج کند.”

کریستول در اوایل از ترامپ جدا شد ، تا حدودی به این دلیل که او معتقد است ترامپ حزب جمهوری خواه را به سمت فاجعه سوق می دهد. او معتقد است که ترامپ در جنگ و بقای سیاسی قادر به هر کاری است. وی میگوید:

“او می تواند بحرانی را ایجاد کند ، مثلاً با یک ادعای یک هفته قبل از انتخابات مبنی بر کشف توطئه ، اطلاعات دروغین را پخش کند.”

داود باقروند ارشد

11 ژوئیه 2020

بیشتر بخوانید

افشای نقش ترامپ در گسترش اخبار جعلی علیه تظاهر کنندگان بنفع جورج فلوید در تلویزیون آلمانژوئن 3, 2020

نقش مخرب چپ‌گرایان افراطی در اعتراضات، تبانی جورج سوروس، میلیارد آمریکایی با چپ‌های افراطی؛ این‌ها تنها دو نمونه از اخبار جعلی است که راست‌گرایان افراطی منتشر می‌کنند.

USA New York Proteste nach Mord an George Floyd (picture-alliance/AP Photo/Y. Iwamura)

روز سه‌شنبه، ۱۳ خرداد (دوم ژوئن) وبسایت تاگس‌شاو آلمان گزارشی پیرامون اخبار جعلی (Fake News) در باره علت‌های اعتراضات اخیر در ایالات متحده منتشر کرد.

این گزارش با توضیح در باره جزوه‌ای که گفته می‌شود «راهنمای مبارزه با خشونت نژادپرستانه پلیس آمریکا» است آغاز شده و به گونه‌های دیگر اخبار جعلی پرداخته است.

این اعتراضات یک هفته پیش در پی کشته‌شدن جورج فلوید، یک شهروند سیاه‌پوست آمریکایی به دست یک مامور پلیس سفیدپوست آغاز شد اما اکنون به خیزشی علیه نژادپرستی و تبعیض‌های اجتماعی و اقتصادی در دست‌‌کم ۷۵ شهر آمریکا تبدیل شده است.

تاکنون مهم‌ترین و بحث‌برانگیزترین اخبار نامستند در باره حرکت‌های اعتراضی روزهای اخیر را دونالد ترامپ، رییس جمهور آمریکا پخش کرده است.

او بارها مدعی شده است که «چپ‌گرایان تندرو» به همراه گروه‌های «آنتی‌فا» (گروه‌های ضدفاشیسم) و هرج و مرج طلبان، آتش‌بیار معرکه هستند و تهدید کرده است که «آنتی‌فا» را در فهرست گروه‌های تروریستی قرار خواهد داد.

البته رییس جمهور باید بداند که چنین امری محال است، زیرا «آنتی‌فا» یک گروه واحد نیست بلکه واژه‌ای برای گروه‌های معمولا نامنسجمی است که در کشورهای گوناگون به شیوه‌های مختلفی عمل می‌کند.

تلاش گروه‌های راست‌ افراطی

در گزارش تاگس‌شاو آمده است که جزوه تخیلی «راهنمای مبارزه با خشونت نژادپرستانه پلیس آمریکا» بخش زیادی از اسطوره‌های گوناگون طرفداران تئوری توطئه راست‌گرایان افراطی در باره گروه‌های ضدفاشیستی را در خود جا داده است: ادعا این است که یک سازمان مرکزی وجود دارد که برای مبارزه با نطام سیاسی ایالات متحده سرمایه‌گذاری کلان می‌کند و در تلاش برای ایجاد یک حکومت جهانی است.

البته این «جزوه» نخستین بار در سال ۲۰۱۹ ظهور کرد و به موضوعی برای بحث در اینترنت تبدیل شد.

تاگس‌شاو می‌نویسد که «جزوه»های حاوی فراخوان برای اعمال خشونت و «اسناد محرمانه» اختراعات تازه‌ای نیستند و در این راستا به “پروتکل‌های خردمندان صهیون” و «برنامه جایگزنی یک ملت با ملتی دیگر» (Umvolkung) اشاره می‌کند.

Symbolbild Verifizierung (Imago Images/Panthermedia/O. Le Moal)

ملاقات با القاعده”

شایعات مربوط به گروه‌های ضدفاشیستی هم از سال‌ها پیش هر از گاهی پخش می‌شود.

تاگس شاو در این راستا به خبر جعلی «ملاقات آنتی‌فا»ها با اعضای شبکه تروریستی القاعده اشاره کرده است که در سال ۲۰۱۷ توسط یک روزنامه‌نگار آمریکایی مطرح شد.

نشست گروه ۷ در این سال در هامبورگ برگزار شد.

سرویس خدمات علمی پارلمان آلمان به این نتیجه رسیده است که تاکنون از گروه‌های آنتی‌فا در هیج کشوری به عنوان «گروه تروریستی» یا باند تبه‌کار نام برده نشده است.

البته گروه‌های راست افراطی با ایجاد حساب‌های جعلی در شبکه‌های اجتماعی به نام آنتی‌فا، اقدام به تبلیغ خشونت می‌کنند، اما تاکنون موفقیت چندانی کسب نکرده‌اند.

اخیرا توییتر حسابی را که با نام “Antifa_US”  فعال بود مسدود کرد.

استخدام تظاهرکنندگان حرفه‌ای

در آلمان تنها سیاستمداران وابسته به حزب راست‌گرای «آلترناتیو برای آلمان» به این گروه تهمت‌های سنگین می‌زنند، از جمله این که آنتی‌فاها برای فعالیت‌هایشان مزد دریافت می‌کنند. آنها از بردن نام این منابع مالی خودداری کردند.

این افسانه اکنون در ایالات متحده هم در چارچوب اعتراضات فعلی بازگویی می‌شود: ظاهرا از طریق یک آژانس می‌توان تظاهرکنندگان حرفه‌ای استخدام کرد .

کارشناسان در این روزها همواره تاکید کرده‌اند که نابرابری اجتماعی در ایالات متحده در سال‌های اخیر شدت یافته است و مهم‌ترین دلایل اعتراض‌های اخیر ‌ ناامیدی بخشی از جامعه از تغییر اوضاع، خشم از نژادپرستی عریان، اوضاع بد اقتصادی، سیاست داخلی دولت ترامپ و مزید بر این علت‌ها، بحران کرونا است.

کریستیان هکه، کارشناس سیاست ایالات متحده و استاد علوم سیاسی آلمانی ضمن بیان این که، مرگ خشونت‌بار فلوید تنها جرقه‌ای برای آتش‌افروزی بوده می‌گوید، «آمریکا در حال حاضر با شدیدترین بحران خود در دوران پس از جنگ جهانی دوم روبرو است، بحرانی که می‌تواند رؤیای آمریکایی را به کابوس آمریکایی تبدیل کند.»Edit← حکومت نظامی در واشنگتن و انتقاد شدید فرماندار واشنگتن از دانلود ترامپآمریکای مرکز نژادپرستی و نقض حقوق بشر . باراک اوباما و دو وزیر دفاع( حاضر و پیشین) ترامپ را بشدت محکوم کردند →

در رسانه‌های آمریکا؛ چرا اسرائیل در سال ۲۰۰۸ قاسم سلیمانی را نکشت؟

 

نیویورکرحق نشر عکسTHE NEW YORKER
Image captionنیویورکر در گزارشی مفصل به ترور قاسم سلیمانی و تبعات آن پرداخته است

بیش از یک دهه پیش در دمشق، پایتخت سوریه، موساد با کشتن قاسم سلیمانی فقط یک قدم فاصله داشت. دستگاه اطلاعاتی-امنیتی اسرائیل که برای ترور عماد مغنیه، فرمانده حزب‌الله لبنان به دمشق رفته بود در کمال تعجب قاسم سلیمانی را در حال ورود به آپارتمان مغنیه یافت.

دو روزنامه‌نگار مجله نیویورکر آمریکا در گزارشی تحقیقی به جزئیات این واقعه، چگونگی جان به در بردن قاسم سلیمانی از آن ترور و همچنین تاثیرات کشتن قاسم سلیمانی بر بازتعریف مرزهای ترور دولتی پرداخته‌اند.

ترامپ و مرزهای جدید ترور مقام‌های دولتی

آدام اتنوس، گزارشگر حوزه امنیتی و اطلاعاتی مجله نیویورکر به همراه ایوان آسنوس، روزنامه‌نگار قدیمی نیویورکر در حوزه سیاست خارجی در یک گزارش تحقیقی و بسیار مفصل به ابعاد جدیدی از کشتن قاسم سلیمانی به دستور دونالد ترامپ پرداخته‌اند.

آدام اتنوس این گزارش را با این موضوع شروع کرده که چه طور کشتن آشکارای قاسم سلیمانی برخلاف رویه ترورهای دولتی قبلی سازمان سیا یا موساد اسرائیل صورت گرفت و چرا دونالد ترامپ بر خلاف اسلاف خود تصمیم گرفت به جای سپردن کار به سازمان سیا که به طور سربسته عمل می‌کند، از پنتاگون خواسته در عملیاتی آشکار و شبیه به میدان جنگ این ارشدترین فرمانده نظامی ایران را از میان بردارد.

“از زمان معاهده لاهه در سال ۱۹۰۷ که مربوط به قوانین جنگی است، کشتن یک مقام دولت خارجی آن هم بیرون از زمان جنگ تقریبا ممنوع و غیرقانونی تلقی شده است. (برای همین هم شاید) وقتی در سوم ژانویه دولت آمریکا از عملیات کشتن قاسم سلیمانی خبر داد ابتدا علت آن را “تهدید فوری” از جانب او علیه جان آمریکایی‌ها عنوان کرد. بعد که انتقادها و کنکاش‌ها بر سر مبنای قانونی این تصمیم بالا گرفت، دولت استدلال خود را عوض کرد و گفت سلیمانی را به علت نقش او در “یک سری حملات قبلی و جاری” کشته است. عاقبت هم پرزیدنت ترامپ (آب پاکی را روی دست همه ریخت) و با گفتن این که جستجو برای مبنای قانونی این عملیات “اصلا اهمیتی ندارد” چون سلیمانی “تاریخچه هولناکی” داشته، عملا کاخ‌سفید را از التزام به پاسخ‌گویی در این باره مبرا کرد.”

نویسندگان این گزارش نیویورکر “بی‌اعتنایی” رئیس‌جمهور آمریکا در پاسخ به مبناهای قانونی قتل هدفمند قاسم سلیمانی را در حقیقت “پشت کردن به این واقعیت هولناک” ارزیابی کرده‌اند که وقتی “چفت و بست قانونی تصمیم دولت برای کشتن کسی سست می‌شود” این تبعات بسیار مهمی بر ابعاد سیاسی، اخلاقی و منطق اقدامات مشابه آتی خواهد گذاشت.

“در قضیه قاسم سلیمانی، دستور ترامپ اوج یک قمار بزرگ استراتژیک با هدف تغییر وضعیت در خاورمیانه بود که عملا خط مقدم استفاده از ترور دولتی را جابجا کرد.”

در ادامه این گزارش مفصل آدام اتنوس برای حلاجی موضوع به سابقه ترورهای دولتی در چند دهه اخیر پرداخته و این که مثلا اسرائیل به عنوان یکی از دولت‌هایی که صدها نقشه ترور مقام‌های رسمی را به اجرا گذاشته یاد کرده و این که چه طور این کشور تصمیم گرفته همه این عملیات‌ها را در خفا انجام دهد؛ آن هم با هدف کاهش احتمال واکنش شدید دولت‌های مورد هدف. به همین علت هم اسرائیل هیچ‌گاه رسما مسئولیت این ترورها را برعهده نگرفته حتی با توجه به این که این کشور رسما در جنگ با چند دولت در منطقه است و ترور فرماندهان و مقام‌های آنها به علت موقعیت جنگی ممکن است “موجه دانسته” شود.

عماد مغنیهحق نشر عکسHEZBOLAH
Image captionعماد مغنیه نفر دوم حزب‌الله و فرمانده نظامی آن بود

گزارشگر نیویورکر برای نمونه به عملیات ترور عماد مغنیه، از فرماندهان ارشد حزب الله لبنان در فوریه سال ۲۰۰۸ اشاره می‌کند که چه طور و چرا طی آن موساد، سازمان امنیتی و اطلاعاتی اسرائیل، از کشتن قاسم سلمیانی و یک مقام ارشد دولت سوریه که همراه عماد مغنیه بوده‌اند پرهیز می‌کند.

“مسیری که به کشتن قاسم سلیمانی ختم شد در حقیقت بیش از یک دهه پیش در زمستان ۲۰۰۸ در یکی از محله‌های اعیان‌نشین دمشق آغاز شده بود… هدف عماد مغنیه بود؛ مهندس و مغز متفکر استراتژی نظامی حزب‌الله… یکی از ماموران موساد که در حزب‌الله رخنه کرده بود توانسته بود با به دست آوردن شماره موبایل مغنیه امکان ردگیری او را در دمشق فراهم کند؛ دو آپارتمان، یکی جایی که مغنیه معشوقه‌اش را ملاقات می‌کرد و دیگری آپارتمانی در محله اعیان‌نشین کفر سوسه دمشق که جایی برای ملاقات‌های مهم بود… موساد برای ورود تجهیزات مربوط به این عملیات به داخل خاک سوریه مشکل داشت و برای همین هم با کمک سازمان سیا موفق شد از مراسلات سفارت آمریکا در دمشق استفاده کند… مجوز کشتن عماد مغنیه را ایهود اولمرت، نخست‌وزیر وقت اسرائیل به مئیر داگان، رئیس وقت موساد، داده بود و جورج دبلیو بوش، رئیس جمهور وقت آمریکا هم مجوز همکاری سیا با موساد برای این عملیات را صادر کرده بود اما فقط برای کشتن عماد مغنیه.”

آدام اتنوس در ادامه علت تمایل آمریکا برای کشتن مغنیه را به نقش او در حمله خونین ۱۹۸۳ به پایگاه دریایی آمریکا در لبنان که به مرگ بیش از ۲۰۰ نظامی آمریکایی انجامید و همچنین مغنیه را به دو حمله در آرژانتین به سفارت اسرائیل و یک مرکز یهودیان در بوینس‌آیرس مرتبط دانسته و این حملات خونین را مبنایی برای تمایل سازمان سیا به پشتیبانی از ترور عماد مغنیه ارزیابی کرده بود.

بیشتر بخوانید

واشنگتن‌پست: ترور عماد مغنیه عملیات مشترک موساد و سیا بود

قاسم سلیمانی و جهاد مغنیهحق نشر عکسFARSNEWS
Image captionجهاد مغنیه (راست) پسر عماد مغنیه در سال ۲۰۱۵ در جریان حمله هوایی اسرائیل در بلندی‌های جولان به همراه چند فرمانده سپاه پاسداران کشته شد

“عصر روز ۱۲ فوریه ۲۰۰۸ (دقیقا ۱۲ سال پیش) موساد سیگنال‌های موبایل مغنیه را در دمشق ردگیری کرد که به سوی آپارتمان کفر سوسه حرکت می‌کرد… در دمشق ماموران موساد یک خودرو شاسی بلند حامل موادمنفجره را در “محدوده قتل” پارک کردند… تصاویر خیابان منتهی به آپارتمان مغنیه بروی تلویزیونی بزرگ در تل‌آویو و در اتاق فوق سری عملیات به طور زنده پخش می‌شد… اما مغنیه که به محل رسید تنها نبود. قاسم سلیمانی و محمود سلیمان، از فرماندهان ارشد ارتش سوریه و نزدیک به بشار اسد همراه او بودند… جلسه‌ای غیرمعمول و رده بالا میان سه فرمانده از لبنان، ایران و سوریه بود… محمود سلیمان همان کسی بود که برنامه هسته‌ای و شیمیایی سوریه را هدایت می‌کرد. تاسیسات هسته‌ای که او در نزدیکی دمشق ساخته بود، یک سال قبل‌تر توسط اسرائیل مورد حمله هوایی قرار گرفته و تخریب شده بود…”.

یک مقام سابق اسرائیلی درباره آن لحظات به نیویورکر گفته: “ما فقط باید یک دکمه را فشار می‌دادیم و بعد هر سه فرمانده از صحنه روزگار محو می‌شدند… این یک فرصت استثنایی بود که گویی در یک بشقاب نقره جلوی ما گذاشته بودند… ایهود اولمرت در هواپیما برای سفر به برلین بود اما تلفن ماهواره‌ای همراهش بود. کافی بود موساد با او تماس بگیرد و درباره کشتن هر سه نفر درخواست مجوز کند… اما فرصت بسیار کوتاه بود… دستور ترور هم فقط برای مغنیه صادر شده بود… همه فقط دعا می‌کردند که بعد از جلسه مغنیه تنها از ساختمان خارج شود… یک ساعتی گذشت… در تصاویر زنده ویدیویی دیده شد که قاسم سلیمانی و محمود سلیمان از آپارتمان بیرون آمدند و چند دقیقه بعد مغنیه بیرون آمد و… دکمه انفجار در تل آویو زده شد و مغنیه در صفحه تلویزیون تکه‌تکه شد. او در دم کشته شد.”

هیچ‌کس دیگری در جریان این عملیات آسیب ندید. ایهود اولمرت بعدها گفته بود اگر با او تماس می‌گرفتند دستور قتل هر سه نفر را بدون مکث می‌داد با این اطمینان که بعدا جورج دبلیو بوش، خلف وعده اسرائیل را نادیده بگیرد و از آن بگذرد.

برایان هوکحق نشر عکسTHE DAILY BEAST
Image captionبرایان هوک، مسئول ویژه امور ایران در وزارت خارجه آمریکاست

برایان هوک چرا با نماینده سازمان مجاهدین دیدار کرد؟

نشریه دیلی‌بیست روز سه‌شنبه ۱۱ فوریه، در گزارشی اختصاصی خبر داده که برایان هوک، مسئول ویژه امور ایران در وزارت خارجه آمریکا، دو هفته پیش، یعنی روز ۳۱ ژانویه، با رابرت جی. جوزف، لابی‌گر رسمی شواری ملی مقاومت که شاخه سیاسی سازمان مجاهدین خلق است دیدار کرده است.

لچلان مارکی، گزارشگر دیلی‌بیست نوشته: “بنابر گزارش کاری که رابرت جی. جوزف به عنوان کارگزار یک عنصر خارجی هفته گذشته به وزارت دادگستری فرستاده او در شش ماه گذشته برای شواری ملی مقاومت تحت عنوان مشاور کار کرده است.”

در گزارشی که دیلی‌بیست به آن اشاره کرده آقای جوزف نوشته در شش ماه گذشته به شورای ملی مقاومت در رابطه با چگونگی تقویت امنیت اعضای این گروه که سابقا در کمپ پیشین نیروهای آمریکایی در عراق (کمپ آزادی) مستقر بودند و اکنون در آلبانی استقرار یافته‌اند کمک کرده است.

او همچنین در این گزارش به وزارت دادگستری اعلام کرده به مقام‌های شورای ملی مقاومت در زمینه مشکلات مختلف مشاوره داده است. ازجمله: “چگونه مقابله کردن با روایت‌های نادرست رایج درباره شورای ملی مقاومت؛ بهبود کارآیی و اثربخشی این گروه دربرابر حمایت ایران از تروریسم، خشونت‌های ایران در منطقه و برنامه هسته‌ای این کشور؛ و همچنین این که چه طور به هدف خود برای ایجاد ایرانی دموکراتیک و آزاد برسند.”

در گزارشی که دیلی‌بیست به آن اشاره کرده همچنین آمده که رابرت جی. جوزف طی شش ماه گذشته (از اوت ۲۰۱۹ تا ژانویه ۲۰۲۰) در مجموع ۸۵ هزار دلار بابت حق مشاوره خود از سازمان مجاهدین خلق دستمزد دریافت کرده است.

رابرت جی. جوزف دیپلمات ارشد سابق وزارت خارجه آمریکاست. او سفیر این کشور در پیمان منع گسترش جنگ‌افزارهای هسته‌ای، ان‌پی‌تی، هم بوده است.

دیلی بیست نوشته: “دیدار آقای جوزف با برایان هوک دقیقا چند هفته بعد از کشتن قاسم سلیمانی روی داده است. فرمانده ارشد سپاه پاسداران که سازمان مجاهدین خلق او را از مدت‌ها پیش یکی از نیروهای اهریمنی ایران می‌خواند… رودی جولیانی، از متحدان قدیمی این سازمان هم قاسم سلیمانی را مسئول مرگ چندین نفر از مجاهدین خلق خوانده بود.”

به نوشته لچلان مارکی، با وجود این پس از کشتن قاسم سلیمانی در روز سوم ژانویه در عراق، مایک پومپئو، وزیر خارجه آمریکا به مقام‌های این وزراتخانه تذکر داده بود که با اعضای سازمان مجاهدین دیدار نکنند “هم به دلیل سابقه مناقشه برانگیز این گروه – که حتی متهم به کشتن سه سرباز و سه پیمانکار آمریکایی است – و هم به علت سوءشهرت آنها در میان مردم ایران.”

دیلی بیست نوشته برایان هوک و وزارت خارجه آمریکا به درخواست این نشریه برای ارایه جزییات از دیدار ۳۱ ژانویه آقای جوزف با مسئول ویژه امور ایران پاسخ نداده و تلاش این نشریه برای گرفتن توضیحات از رابرت جی. جوزف هم ناکام مانده است.

حمله راکتی به پایگاه کی-۱ کرکوک زمینه ساز تحولاتی شد که در نهایت با کشتن قاسم سلیمانی به اوج خود رسبد و ایران و آمریکا را تا مرز درگیری نظامی همه جانبه پیش بردحق نشر عکسTHE NEW YORK TIMES
Image captionحمله راکتی به پایگاه کی-۱ کرکوک زمینه ساز تحولاتی شد که در نهایت با کشتن قاسم سلیمانی به اوج خود رسبد و ایران و آمریکا را تا مرز درگیری نظامی همه جانبه پیش برد

آیا آمریکا درباره عامل حمله‌ای که نزدیک بود جنگ با ایران را شعله‌ور کند اشتباه کرده؟

آلیسا جی. رابین هفته گذشته در نیویورک‌تایمز به بررسی حمله مرگ‌باری که اواخر ماه دسامبر سال گذشته در عراق روی داد و طی آن یک پیمانکار آمریکایی کشته شد پرداخته و بنابر اظهاراتی منابع عراقی این پرسش را طرح کرده که آیا واقعا شبه‌نظامیان کتائب پشت این حمله بوده‌اند یا به علت حضور داعش در نزدیکی مکان وقوع حمله، این گروه مسئول کشتن پیمانکار آمریکایی بوده است؟

حمله مورد اشاره نیویورک تایمز همانی است که در پی آن آمریکا با مسئول دانستن ایران و کتائب حزب الله، از گروه‌های شبه‌نظامی شیعه مورد حمایت تهران، طی یک حمله هوایی به پایگاه کتائب حزب‌الله ۲۵ شبه نظامی این گروه مسلح شیعی را کشت و همین تعداد را هم زخمی کرد.

این حمله به تجمع خشن هواداران کتائب حزب‌الله و حشد شعبی برابر سفارت آمریکا در بغداد و حمله به این سفارت ختم شد و پس از آن هم در روز سوم ژانویه پنتاگون طی یک حمله هوایی قاسم سلیمانی و ابومهدی مهندس، فرمانده ارشد حشد شعبی را به همراه ۸ همراه دیگر آنها در هنگام خروج از فرودگاه بغداد کشت.

نیویورک تایمز در گزارش روز ششم فوریه خود آورده اکنون مقام‌های ارتشی و اطلاعاتی عراق درباره این که کتائب حزب‌الله عامل اصلی حملات خمپاره‌ای به پایگاهی باشند که پیمانکار آمریکایی در آن کشته شد ابراز تردید کرده‌اند.

“مقام‌های دولت عراق تصریح کرده‌اند که هیچ مدرک مستقیمی که بتوان به موجب آن حملات راکتی ۲۷ دسامبر را به یک گروه خاص نسبت دارد در دست ندارند. عناصر اطلاعاتی عراق هم که با ایران رابطه نزدیکی دارند ممکن است برای مقصر دانستن شبه‌نظامیان مورد حمایت تهران اکراه داشته باشند.”

با این حال، گزارشگر نیویورک‌تایمز به عناصر دیگری در گزارش خود اشاره کرده که مبنای بروز تردیدها درباره نقش کتائب حزب‌الله است.

“راکت‌ها از منطقه سنی‌نشین کرکوک شلیک شده‌اند که مدت‌ها تحت نفوذ عملیاتی داعش بوده و به همین علت از مناطقی نیست که گروه‌های شیعی بتوانند در آن تحرک نظامی داشته باشند… ضمنا کتائب حزب الله از سال ۲۰۱۴ در کرکوک حضور نداشته است… در مقابل، شبه‌نظامیان داعش طی ۱۰ روز قبل از حمله راکتی به پایگاه کی-۱ سه مورد عملیات در نزدیکی همان محدوده انجام داده بودند… همزمان نیروهای اطلاعاتی عراق در ماه‌های نوامبر و دسامبر به نیروهای آمریکایی هشدار داده بودند که داعش در پی حمله به پایگاه کی-۱ در کرکوک است که نیروهای آمریکایی هم در آن حضور دارند… دلیل دیگر پیدا شدن یک وانت شاسی بلند کیا است که در چند صدمتری محلی رها شده بود که ماه سپتامبر داعش در آنجا ۵ چوپان شیعه را اعدام کرده بود… این وانت همان خودرویی است که از پشت آن حمله راکتی به پایگاه کی-۱ صورت گرفته است.”

وانت شاسی بلند کیاحق نشر عکسIRAQI FEDERAL POLICE / THE NEW YORK TIMES
Image captionاین وانت شاسی بلند کیا است که مقام‌های عراقی می‌گویند حمله راکتی به پایگاه کی-۱ کرکوک از پشت آن صورت گرفته. در این عکس که نیویورک تایمز از پلیس امنیتی عراق گرفته نوک چهار راکت عمل نکرده هنوز در لوله‌های عقب وانت دیده می‌شود

نیویورک تایمز اینها را دلایل مقام‌های عراقی برای تردید درباره عامل اصلی حمله ۲۷ دسامبر به پایگاه کی-۱ در کرکوک عنوان کرده و به نقل از احمد عدنان، فرمانده حفاظت اطلاعات پلیس عراق در منطقه پایگاه کی-۱ کرکوک نوشته: “همه این شواهد انگشت اتهام را به سوی داعش روانه می‌کنند. من به شما درباره سه حمله داعش که تنها چند روز پیش از این حمله روی داده بود گفتم. ما تحرکات داعش را زیر نظر داریم. خود ما جرات آمدن به این نقطه که راکت‌ها از آن حمله شده نداریم مگر با یگان مسلح و آماده. چرا که این جا امن نیست. آن وقت چه طور می‌شود افرادی که به منطقه آشنایی ندارند آزادانه اینجا رفت و آمد کرده باشند و نقطه شلیک را محاسبه کرده باشند و عملیات انجام داده باشند؟”

کتائب حزب‌الله هر گونه نقش داشتن در حمله راکتی ۲۷ دسامبر را تکذیب کرده و هنوز هیچ گروهی مسئولیت این حمله را که به واکنش نظامی ارتش آمریکا علیه کتائب حزب‌الله انجامید برعهده نگرفته است.

با این حال، به گزارش نیویورک‌تایمز، دو مقام دولت آمریکا که نخواسته‌اند نامشان فاش شود به این روزنامه گفته‌اند که آنها شواهد متقنی از ارتباط کتائب حزب‌الله با آن حمله راکتی در دست دارند از جمله وارسی وانت شاسی بلند کیا که به گفته مقام‌های آمریکایی حکایت از دخالت کتائب حزب‌الله در این حمله را دارد.

هر چند نیویورک‌تایمز می‌گوید این مقام‌ها جزئیاتی از چگونگی ارتباط این خودرو با کتائب حزب‌الله ارایه نکرده‌اند اما تاکید کرده‌اند که همزمان مکالمات شنود شده کتائب حزب‌الله هم بر نقش این گروه شیعه مورد حمایت ایران در حمله ۲۷ دسامبر تاکید دارد.

در ادامه این گزارش خبرنگار نیویورک‌تایمز به اظهارات مقام‌های عراقی اشاره کرده که مدعی‌اند بر خلاف روال معمول، نیروهای آمریکایی هیچ کدام از شواهد و مدارک مورد اشاره درباره این حمله راکتی را با طرف عراقی به اشتراک نگذاشته‌اند و این که از نظر آنها وانت شاسی بلند مورد استفاده در این حمله راکتی “مشخصه ویژه” نداشته و “تمامی طرف‌های درگیر مخاصمه” می‌توانسته‌اند به چنین خودرویی دسترسی داشته باشند.

جواب “داریوش همایون” به جوجه سلطنت طلبهای نوپائیکه توسط مسعود رجوی به لودگی سیاسی کشیده شده اند

همواره این نگرانی وجود دارد که، آیا امکان دارد بتوانیم روزی ابعاد گسترده و دهشتناک صدمات جبران ناپذیری که عنصری بنام مسعود رجوی و فرقه اش، به ایران و ایرانی و فراینده مدرنیته-پیشرفت، بمعنی؛ “گذار از فقر و تحقیر و عقب ماندگی، جهل و خرافه” در میان توده ها و “فرومایگی و بی مایگی، بی وطنی، پس ماندگی و کوته نظری، لودگی-خیانت پیشگی سیاسی و وطن فروشی، دیکتاتور زدگی و دیکتاتور پرستی” در میان سیاسیون ایران” در مسیر رسیدن به ایرانی آزاد و مستقل وآباد و پیشرفته، زده است، برای مردم ایران روشن کنیم؟ از جمله مشتی از خروار آن:

  1. فشارهای چپ نمایانه ولی شوروی پرستانه وارده توسط رجوی به رژیم جدید برای اعدام بی چون چرای سران رژیم پهلوی.
  2. جاسوسی برای شوروی بدستور مسعودرجوی آنهم در مورد محرمانه ترین اسرار نظامی-امنیتی کشور توسط محمد رضا سعادتی.
  3. فشارهای فوق چپ روانه و خائنانه اما بازهم شوروی پرستانه فوق طاقت به رژیم نو پا جهت کشاندن جوانان به اشغال سفارت آمریکا با شعارهای به اصطلاح مبارزه با امپریالیزیم جهانی به رهبری امپریالیزم آمریکا. در نتیجه؛
  4. تحمیل جنگ خارجی و اشغال غرب کشور توسط عراق با چراغ سبز و پشتیبانی کامل آمریکا، نابودی بسیاری از زیر ساختهای حیاتی کشور از جمله صنعت نفت کشور.
  5. تحمیل جنگ مسلحانه و تروریسم گسترده با چراغ سبزعراق با تصمیم یکشبه مسعود رجوی حتی بدون اطلاع مرکزیت، زمانیکه کشور درگیر جنگی با اشغالگران خارجی بود، وگشودن جبهه جنگ داخلی علیه کشور و تکمیل جنگ تحمیلی خارجی آمریکا و صدام حسین با جنگ داخلی. که به یمن هوشیاری مردم ایران طی یکسال بطور کامل با شکست تروریسم داخلی، پایان یافت.
  6. اما خیانتهای مسعودرجوی با پیوستن او به دشمن اشغالگر “صدام حسین” درعراق، و شرکت مستقیم در کشتن جوانان درحال دفاع از میهن مردم ایران در مرزها همچنان ادامه یافت.
  7. خیانتهای درون تشکیلاتی (ضرب و شتم، دستگیری، زندانی، شکنجه و کشتن مجاهدین معترض).
  8. اقدامات غیر اخلاقی “زن بارگی” مسعود رجوی، فرارهایش از صحنه های نبرد و جا گذاشتن پیروانش در ابعادی دیگر به اعتماد ایرانیان و جنبش مردمی و اعتبار آزادیخواهان ایران لطماتی جبران ناپذیری زده است. طوریکه مردم ایران نسبت به هر رهبری سیاسی- مبارزاتی در آینه رجوی با نفرتی عجیب و پایان نا پذیر مینگرند.
  9. حمله به مرزهای غرب کشور در فروغ جاویدان زمانیکه دجالگرانه منادی و امضاء کننده طرح صلح بین ایران و عراق بود. و به کشتن دادن 1400نفردر میان مجاهدین و 50هزار نفر در میان مدافعان کشور.
  10. نابود شدن نیروهای چپ تحت برق خیانت مسعودرجوی با دست زدن به تروریسم.
  11. …..

هرچند نگارش خیانیهای رجوی از حوصله این مطلب خارج و نیازمند چندین جلد کتاب و تجمیع افکار و نظرات جداشدگان صادق و وطن پرست و کارشناسان و صاحب نظران امور اجتماعی و سیاسی میباشد، ولی نمیتوان به بزرگترین صدمه و تخریب او که نابودیِ هویتیِ دو نسل از بهترین فرزندانِ ایران زمین است اشاره نکرد.

رجوی در طی چهل سال گذشته در غیبت رهبران اصیل به یمن کشتاری که شاه از مبارزین کرده بود، توانست طی یک کودتای ناجوانمردانه [1]بر اریکه رهبری مجاهدین تکیه کند. او تحت شعارهای شهید پرورانه، مبارزه مسلحانه، جنگ روانی امنیتی، و البته تحت حمایت مطلق دیکتاتوری عراق صدام حسین خفقان مطلقی در تشکیلات ایجاد نمود که تحت آن نسلهای قدیمی را از هرگونه تفکر و اندیشه مستقل و راهگشا و مطالعه و  بازنگری منع کرد. نسلهای جدید را بطور مطلق و طی یک برنامه ریزی سیستماتیک بی سواد نگهداشت و با مغزشویی نگذاشت تا از میان آنها کسی بتواند خزئبلات او تحت نام تحلیل ها و استراتژیهای مشمئز کننده، وطن فروشی به دشمنان و… جهت ماندن در قدرت را به چالش بکشد.

چنانکه توانست قدیمها، که خود همه زندان کشیده و شکنجه شده بودند و علَمِ مبارزه با زندان و شکنجه را بر دوش میکشیدند را به زندانبان و شکنجه گران و قاتل [2]مردم و حتی هموندان خود تبدیل کند. زنان آزاده ای که در پرتو انقلاب 22 بهمن در ابعادی گسترده و باور نکردنی پا بمیدان مبارزه برای رهایی گذاشته بوند را به بردگان جنسی تبدیل کند، عده ای از جوانان و نوجوانان ایرانی را علیرغم بی تجربگی، نشان داده بودند، جنگاورانی هستند که حاضرند جانشان را برای آزادی بدهند چنان ذلیل و خار نمود که توان خروج از حصار دیوارهای ذهنی تشکل رجوی را از دست دادند. و همه اینها در یک دگر گشت بغایت واپس گرایانه، زندگی خفیف خائنانه را در اشرف 1و 2 و 3 را تحمل میکنند.

در میان جداشدگان اما

اما در میان جدا شدگان نیز باید گفت، این نابودی هویتی نسل مجاهد و مبارز، خود را از طرفی در خاموشی و اتخاذ بی طرفی در ظاهر و حمایت ضمنی از رجوی در باطن، و یا آنها که با یک دگر گشت، دست در زباله دان تاریخ ایران کرده و به سمت سلطنت و تبلیغ سلطنت طلبی و استبداد 2500ساله روی آورده اند از سوی دیگر، به عیان و در کمال تاسف آشکار نموده است. نسلی که همه انگیزه مبارزاتی خود را از اعتبار مبارزاتی ضد سلطنتی و ضد استبدادی و ضد دیکتاتوری مبارزین تاریخ معاصر ایران از صدر مشروطه تا مصدق تا حنیف نژادها و بیژن جزنی ها گرفته بودند، تحت برق خیانتهای رجوی، طی یک دگرگشت 180 درجه ای،  راه را برای توجیه و رسمیت بخشیدن به تمایلات خود با پیوستن به پروژه های مشکوک و وابسته گرایانه استعماریِ بازگشت سلطنت به ایران و یا با بارز کردن ماهیت ضد ملی و ضد ایرانی و تجزیه طلبانه متمایل به پروژه های “اقوام ایرانی” و “کنگره های ملیتها” (آشکار و پنهان) و فدرالیسمی که آقای رضا پهلوی نیز مروج و مبلغ آن است، هموار دیده اند.  که توسط بسیاری از بوقهای ایرانی زبان (با دو ب) اما نه لزوما ایرانی! بسیار حلوا حلوا میشوند. و تلاش میکنند تا فرومایگی به ارث برده شده از رجوی را با تبلیغ بازگشت و ارجاع به محتوای زباله دان تاریخ ایران، “سلطنت” را دوباره به خورد مردم ایران بدهند. نگارنده و میهن پرستان و ایرانیان استواری همچون آقای محمدرضا روحانی [3]عضو مستعفی شورای ملی مقاومت که رجوی نتوانست آنها را به هرزه گی سیاسی بکشد در چندین نوبت نسبت به عقوبت چنین دشمنی آشکاری با ایران و ایرانی هشدار داده اند. و از آنجا که شاهد زیگزاگهایی کودکانه در مواضع این سلطنت طلبان نوکیسه میباشیم، بهتر دیده شد که به زبان خودشان با آنها گفتگو گردد شاید موثرتر افتد.

بنابراین از آنجائیکه آقای داریوش همایون[4] طی مقاله ای به سهم خود به همه پیش کسوتان!! سلطنت طلب وابسته -استعماری جوابی داده اند، برای کسانیکه تحت تاثیر خیانتهای مسعود رجوی به هرزگی سیاسی کشیده شده اند، بعنوان جوجه سلطنت طلبهای خجول[5] و تازه از راه رسیده گانی همچون آقایان ایرج مصداقی و اسماعیل وفا یغمایی نیز از آنجائیکه به زبان خود آنها(سلطنت طلبها) ست مناسب تشخیص داده شد و در اینجا آورده میشود شاید علاج بیماری اعتیاد به استبداد 2500 ساله و شاید هم فرصت طلبی مصلحتی ضد ایرانی، عوارض ناشی از آلوده شدن به ویروس مسعودرجوی آنها گردد.

در خاتمه قبل از آوردن جوابیه آقای دارویش همایون به این سلطنت طلبان نوکیسه یادآوری میشود: “نباید جنایات، خیانتها، خودفروشی ها و وطن فروشیها به اجنبی و کثافت کاریها و هرزگیهای اخلاقی مسعودرجوی” که هیچ حد و مرزی نمیشناسد، توجیه گر ضدیت افراد و گروهها، با ایران وایرانی با بازگشت به زباله دان تاریخ ایران  “استبداد” و یا با ترویج سیستم استبدادی و فدارالیسم و تجزیه ایران در آینده باشد. اینگونه افراد هرچند معدود باید رجوی و رجویسیم را بعنوان سرطان اجتماعی سیاسی ایدئولژیک از تن و جان خود پاک کنند.

داود باقروند ارشد

عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

22ژانویه 2020

———————–

تعهد به نیاخاک کهن                     از پشت کدام منشور؟

بقلم: داریوش همایون[6]

یکی از هموندان حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) در اظهار نظری به مصاحبه من با آقای حسین مهری در رادیو صدای ایران چنین نوشته اند:

“”لطفا تکلیف من را روشن بفرمائید. از قراری حزب در کنار ج.ا می ایستد، یار و غار موسوی و دیگران میشود، نقاط مشترک پیدا میکند، بعد از پانزده سال می فهمد که لیبرال دمکرات بوده و حال با آقای پهلوی در می افتد لطفن به من سر در گم و از دست برقضا عضو حزب بفرمائید.””

این پرسش ها اکنون بر سر بسیاری زبانهاست و میباید هرکدام نظر خود را بگوئیم. ولی نخست می باید زمینه اصلی بحث را روشن کرد زیرا سردگمی از همان جا آغاز میشود. نگاه انسان به موضاعات   بستگی به نظرگاهش دارد، اگر نه این می بود آدمیان به این سختی در برابر سخن و استدلال محکم ایستادگی نمی کردند. برای روشتنر شدن موضوع مثالی بیاورم. در گذشته زیج (رصدخانه)هایی برای دنبال کردن حرکت ا ختران و محاسبات اخترشناسی بود. دانشمندان در اطاقی با سقف بلند قیف مانند می نشستند و از سوراخ بالا آسمان را رصد میکردند. دامنه نگاه آنان همان سوارخ سقف بود و قضاوت های شان در همان تنگنا. امروز اختر شناسان با تلسکوپهای کوه پیکری که به آسانی این سو و آن سو میشوند از این افق تا آن افق بی نهایت را می پیمایند و به تازگی در یک منظومه شمسی دیگر در آن دوردستهای نوری، اختر همانند زمین یافته اند که با شرایط زندگی دمساز است. یک مثال دیگر، منشور است. انسان از پشت مدام منشور به امور و اشیاء نگاه میکند؟ همان شیشه کبود پیش چشم که مولوی می گفت.

همه پرسشهای دوست گرامی را از این زاویه بررسی میتوان کرد. ما هنگامی که حزب مشروطه ایران را ساختیم با منظره ای بسیار سر  راست روبرو می بودیم. در ایران جمهوری اسلامی بود و تک و توک صداهای مخالف؛ رژیم با همه اختلافات درونی که همه جا هست یکپارچه، شاهزاده تکرار کننده همان سخنان خوبی که ما همه می گفتیم. امید ما به آینده بیشتر بر کارهایی بود که از بیرون می شد کرد زیرا در درون چندان خبری نبود و بیشترین نیروهایی که در برابر تندروترین عناصر رژیم بر می خاستند ملی مذهبی ها و بساز و بفروشان می بودند. در آن زمان میشد کما بیش به همان زیج خرسند بود.

امروز همه چیز دگرگون شده است. در ایران ج.ا است در بستر مرگ، و سپاه پاسداران از یک سو و جنبش سبز از سوی دیگر در گیر پیکاری برای جانشینی نسل اول و پاک بی اعتبار روحانیان فرمانروا. بجای ملی مذهبی ها و بساز بفروشان یک نسل جوان آگاه و نوگرا به صحنه آمده است که ما به عنوان لیبرال دمکرات با آن هم سخنیم. نیروهای بیرون اگر به این جنبش تازه نپیوسته اند یا خود را در بیهودگی مبارزات سردرگم شان فرسوده اند یا نومیدوار در پی جانشین کردن خود با جنبش سبز هستند. از خود رژیم عناصر بسیار موثری جدا شده اند و روز به روز بیشتر جرات میکنند و سخن مردم را میگویند.

شاهزاده با دفاع از فدرالیسم تا بالاترین مرحله آن در یک موضوع کلیدی که بقیه اش را به دنبال خواهد آورد به جبهه کنگره ملیتهای ایران پیوسته و تا آنجا رفته است که در مصاحبه با تلویزیون ایرانی در تورونتو نقش حکومت مرکزی را به سیاست خارجی و دفاع و برنامه ریزی کلی اقتصادی کاهش می دهد، از سوی دیگر سکولارهای آرزومند شکست جنبش سبز و جانشین شدن آن، با روی خوش نشان دادن به فدرالیسم در پی راه انداختن جبهه گسترده ای با شرکت کنگره ملیت ها هستند که طبعا با سکولاریسم آسوده است، هر دو لابد خیال میکنند که مردم را پشت سر چنین برنامه و شخصیت هایی گرد خواهند آورد.

اکنون ما به نظر دوست سردرگم می باید در کجا قرار بگیریم؟ اینجاست که مثال رصد خانه و منشور به یاری میِآید. آیا این حزب برای مبارزه با جمهوری اسلامی، یا برای بازگرداندن پادشاهی به ایران پایه گرفت؟ تکیه منشور حزب و ادبیاتی که پشت سر این حزب است برچیست؟ جز این است که سهم هر دو این ها جز اندکی در منشور و قطعنامه های پیوست آن نیست و آن نیز نه به استقلال بلکه در رابطه با ساختن جامعه ای با نظام دمکراسی لیبرال؟ اگر هم پس از شانزده (در واقع هژده) سال فهمیده که لیبرال دمکرات است از این روست که منشور حزبی را دوباره با آگاهی بیشتری که در این مدت بدست آورده به دقت خوانده است و همین با خواندن بند سوم مربوط به پادشاهی به حزب نپیوسته است.

ایشان نگاه کردن از پشت کدام منشور را توصیه میکنند؟  

  • مبارزه با جمهوری اسلامی با هر پیامدی برای ایران؟
  • روی برگرداندن از دمکراسی لیبرال و سر دادن شعار ایران بی شاه هرگز؟
  • دفاع از فدرالیسم بجای لیبرالیسم سیاسی در ایران یک ملت یک کشور؟
  • همنوا شدن با سکولارها و کنگره ملیت ها در کوبیدن سران جنبش سبز تا برای فدرالیسم امتیاز بگیریم یا راه برای رهبری موهوم خودمان باز شود؟
  • چشم پوشیدن از تنها راهی که برای مبارزه موثر از درون، و نه سر و صدا کردن در بیرون، برای رهایی از این سیاست و فرهنگ و یرانگر داریم به بهانه هایی که می آروند؟

 موسوی یار غار من نیست ولی به نقش او در مقایسه با مدعیان رهبری در بیرون نگاه میکنم. او زیر فشاس نشسته است و هر روز سخنان تندتر میگوید و در دستگاه حکومتی یاران تازه ای برای جبش سبز می جوید. من با هیچکدام از اینهامخالفتی نمی توانم داشته باشم. چنانکه در مصاحبه ای گفتم اگر من در ایرن می بودن چه میکردم؟ مسلما سخنگوی ملیت ها در موضوع فدرالیسم نمی شدم یا به جوانی که مسئولیت اداره اقتصاد جنگی را داشت و خب هم اداره کرد بابت اموری می دانیم در بالاترین سطح های رهبری تصمیم گیری میشد نمی تاختم. اینکه سران جنبش سبز بخشی از همین حکومت هستند برای من، هم نشانه ای از قدرت و بابندگی جنبش است و هم مایه اطمینان بیشتر به آینده. آنها دست کم از یگانگی ملت ایران دفاع میکنند. در نگاه من کسی که از فرزند محبوب خمینی بودن به سخنگویی جبش سبز دگر گشت یافته به مراتب با ارزش تر است تا دگر گشت ها و موضع گیریهایی که قلم بیش از این در وصف شان نمی چرخد.  

من هرگز به کوششهایی که سه سال پیش از سوی محافل گوناگون برای کشاندن آمریکا به جنگ با جمهوری اسلامی می شد نپیوستم. امروز هم جنگ برای ایران خطرناکتر از جمهوری اسلامی میدانم. بند اول منشور یا برنامه سیاسی حزب هم برایم از بند سوم (پادشاهی) مهمتر است:

“استقلال و تمامیت ارضی و یگانگی ملی ایران برای ما از همه بالاتر است و به هر قیمت و در هر وضعی از آن دفاع میکنیم.”

من این جملات را هژده سال پیش برای سازمانی نوشتم که امروز حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) است. در آن زمان این صحبت ها هم نبود؛ امروز که جای خود دارد چنانکه زمانی گفتم ما از جمهوری اسلامی برخواهیم آمد ولی ایران بر نخواهد گشت. به همین دلیل هم هست که در صورت حمله نظامی و به خطر افتادن یکپارچگی ایران موقتا در کنار رژیم که قدیمی ترین مخالف آن هستم و با آن ضدیت وجودی دارم قرار خواهم گرفت بدین معنی که هر فعالیت ضد رژیم را تا برطرف شدن خطر محکوم خواهم شمرد و به سهم خود همه ایرانیان را به دفاع از میهن در زیر هر حکومتی باشد فرا خواهم خواند.

 درجنگ کسی به بدترین نیات و پیشینه ها نیز کاری ندارد. نقش ها مهم است؛ چرچیل و روزولت چندگاهی هم پیمان استالین میشوند. مائو کشتار کمونیستها را به دست چیان کای شک فراموش میکند و در برابر هجوم ژاپن در کنار او قرار میگیرد. در جنگ حتا چرچیل دستور نابود کردن ناوگان فرانسه متحد خود را میدهد تا بدست آلمانها نیفتد.  

به مراتب بهتر است که ما از زیج بیرو بیائیم و نگه را به منظره فراخی بیندازیم که هر روز پیچیده تر میشود. در چنین اوضاع و احوال تعیین کننده ای سهم عواطف و عادتهای ذهنی را در قضاوت می یابد پائین تر و پائین تر آورد.

 تعهد ما به هیچ کس نیست. ما به ملتی تعهد داریم، به رشته ای که صد نسل ایرانیان را به هم پیوسته است، به این نیاخاک کهن پوشیده از زخمهای فرزندان و دشمنان خود اما همچنان سرافراز و برسرپا. درخت سایه گستری که هنوز، و نه تنها برای ایرانیان، میوه های نغز دارد. تکلیف ما در آن جاست. ایران یک ملت نیست؟ نشان خواهیم داد. 

داریوش همایون

اکتبر 2010

References

1. انقلاب ایدئولژیک یا کودتای درون تشکیلاتی. امام زمان یا دجالگری یک خودشیفته بیمار
2. اعتراف مریم رجوی به تبهکاری و جاسوسی بر علیه منتقدان و گزارش قتلها درون مجاهدین
3. درمقابل هردخالت خارجی درایران درکنار مردم ایران با مداخله گر میجنگیم: محمدرضا روحانی عضو سابق شورا
4. داریوش همایون )۵ مهر ۱۳۰۷، تهران – ۸ بهمن ۱۳۸۹، ژنو (روزنامه‌نگار و سیاست‌مدار ایرانی بود. وی در آغاز حکومت محمدرضا پهلوی و در زمان نخست وزیری محمد مصدق از فعالان سیاسی و از اعضای حزب سوسیالیست ملی کارگران ایران(سومکا) بود. در زمان نخست وزیری جمشید آموزگار وزیر اطلاعات و جهانگردی و سخنگوی دولت بود. او همچنین قائم مقام دبیر کل حزب رستاخیز بود. داریوش همایون در سال ۱۳۲۵ ضمن خدمت در وزارت دارایی با چند تن از جوانانی که فعالیت ناسیونالیستی داشتند به محفل (انجمن) راه یافت. داریوش همایون بنیانگذار اصلی روزنامه آیندگان در ۲۵ آذر ۱۳۴۶ است. روزنامه آیندگان به عنوان اولین روزنامه سراسری صبح ایران، به لطف نوآوری‌های همایون و به همّت روزنامه‌نگاران حرفه‌ای توانست تا جای خود را به عنوان یک رسانه مهم و رقیب جدی برای کیهان و اطلاعات باز کند. وی در سال ۱۳۵۷ دستگیر و به زندان دژبان منتقل شد. با حمله انقلابیون به زندان وی توانست که همراه با زندانیان دیگر بگریزد. اندکی بعد به فرانسه رفت و به اپوزیسیون پیوست. وی از بنیان‌گذاران حزب مشروطه ایران بود.
5. من گروه خونم به سلطنت نمیخورد اما بخدا سلطنت بهتر است!! رضا پهلوی بخدا هنوز مرتکب استبداد نشده!!! اگر آمریکا به ایران حمله کند من بیطرف میمانم!!!
6. همایون داریوش، بیرون از سه جهان، گفتمان نسل چهارم، نشر بنیاد داریوش همایون برای مطالعه مشروطه خواهی، بخش 1، تعهد به نیاخاک کهن، از پشت کدام منشور؟ صص 55-58
Edit

ظهور فرصت طلبانه مسعود رجوی بعد از یک دوره غیبت، چرا؟

حنیف حیدرنژاد- یک پیام صوتی به تاریخ 13 دی 1398 بطور گسترده در سایت ها و رسانه های جمعی وابسته به سازمان مجاهدین با صدای مسعود رجوی منتشر شده است.

مسعود رجوی “رهبر عقیدتی سازمان مجاهدین خلق ایران” که همزمان “مسئول شورای ملی مقاومت” و “فرمانده ارتش آزادیبخش ملی ایران” هم هست به بهانه کشته شدن قاسم سلیمانی این پیام صوتی را انتشار داده است. در 16 سال گذشته و پس از سرنگونی رژیم صدام حسین درعراق، نه تنها خودِ رجوی در انظارعمومی دیده نشده، بلکه تصویری نیز از او منتشر نشده است. آخرین پیام صوتی مسعود رجوی نیز در آبان ماه 1393 منتشر شده بود. سوال این است که چرا مسعود رجوی بعد از این همه سال سکوت و غیبت، دیگر بار با صدای خودش ظاهر شده است؟ در 16 سال گذشته کجا بوده؟ الان کجاست؟
محتوای پیام مسعود رجوی
رجوی در پیام خود از جمله می گوید:”این سال را سال سرنگونی ولایت فقیه اعلام می کنیم. […] اما باید قیمت آنرا، به تمام و کمال بپردازیم.”
معلوم نیست رجوی که از مردم در داخل ایران می خواهد تا “بهای سرنگونی را کمال و تمام” بپردازند، چرا خود حاضر نیست کمترین بها، یعنی ظاهر شدن در انظارِ عمومی را بپردازد؟ گیریم که او در معرض تهید امنیتی از سوی رژیم ایران باشد، اما بی تردید هرجا که باشد، تحت پوشش بالاترین اقدامات حفاظتی- امنیتی قرار دارد. رجوی چگونه به خود حق می دهد جوانان را در داخل ایران و در مقابل پاسدارانِ تا دندان مسلح به پذیرش ریسک و خطرِ مرگ فرا بخواند، اما خود حاضر به پرداخت کمترین “بها”، یعنی نشان دادن خودش نیست؟
رجوی در جای دیگرِ پیامِ خود، خطاب به نیروهای رژیم می گوید: “به خلق و ارتش آزادی و کانون های شورشی تسلیم شوید.”
کدام “ارتش آزادیبخش و کدام نیروهای شورشی”؟ از دی ماه  1396 و پس از اعتراضات وسیع مردم در شهرهای مختلف کشور، رجوی مدعی شد که “کانون های شورشی” سازمان مجاهدین این اعتراضات را سازماندهی کرده اند. اما با وجود  اینترنت و شبکه های اجتماعی و ویدئوهای بسیار زیادی که در سال های اخیر از اعتراضات مردم در ایران منتشر شده، از جمله  اعتراضات دی 1396 و آبان 1398، هیچ  نشانه ای از طرفداران سازمان مجاهدین یا شعاری در حمایت از این سازمان و در حمایت از رجوی دیده نشده است.
تا آنجا که به “ارتش از آزدیبخش ملی ایران” بر می گردد، این ارتش که نیروهای آن حدود 4000 نفر تخمین زده می شد، شانزده سال پیش و پس از سرنگونی رژیم صدام، بطورکامل توسط ارتش ایالات متحده آمریکا در عراق خلع سلاح شده و تمام تسلیحات آن جمع آوری و نابود شد. از آن پس، نیروهای این سازمان حتی اجازه حضور با لباس فرم نظامی را نیز نداشتند. کدام ارتش؟
پس از خلع سلاح ارتش رجوی، حدود 1100 نفر از نیروهای این سازمان به مرور از این  تشکیلات جدا و به کمپ ارتش ایالات متحده آمریکا به نام “تیف”، در جوار قرارگاه اشرف، پناه پردند. حدود  800 نفر از این نیروها بعدا به ایران منتقل شده و خود را به نیروهای وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران تسلیم کرده و برخی نیز با نیروهای اطلاعاتی رژیم همکاری کردند. رجوی بعد از سرنگونی صدام، همچنان اصرار کرد که نیروهای این سازمان کماکان درعراق باقی بمانند. بالاخره در شهریور 1395/ سپتامبر 2016 همه نیروهای سازمان مجاهدین از عراق به کشور آلبانی منتقل شدند. در طی 14 سالی که رجوی اصرار بر ماندن در عراق داشت، تا خروج کامل از این کشور و انتقال به آلبانی، 141 نفر از نیروهای این سازمان توسط حمله های موشکی و خمپاره ای نیروهای وابسته به پاسداران در عراق کشته شدند. 27 نفر نیز به دلیل “شرایط سخت محاصره” درگذشتند. مسعود رجوی در سخنرانی ۱۱ آبان ۱۳۹۳ از ۸۰۰  نفر نیروهای این سازمان که مدتهاست در نوبت رسیدگی های پزشکی قرار داشته ولی از آن محروم هستند و از ۵۰ نفر که که در معرض نابینائی قرار دارند سخن گفت. همه آن افرادی که خود را به سپاه پاسدران و وزارت اطلاعات تسلیم کردند و آن همه کشته و زخمی ها، حاصل سیاست های غلط و لجبازی های مسعود رجوی بود. نهایتا از حدود 4000 نفر نیروی مجاهدین در عراق، حدود 2300 نفر به آلبانی رسیدند. از آن تعداد نیز تا کنون چند صد نفر (برخی گزارش ها تا 600 نفر) از این تشکیلات در آلبانی جدا شده اند. اگر این تشکیلات و رهبری آن مشکلی نداشت، این همه خروج از این تشکیلات هم موضوعیتی پیدا نمی کرد. مشکل کجاست؟ چرا رجوی به سوالات در این زمینه ها پاسخی نمی دهد. او که ناتوان از رهبری یک تشکیلات در یک مناسبات کاملا بستۀ نظامی- تشکیلاتی می باشد، چگونه ادعای رهبری یک کشور را می کند؟

به این سوال بر می گردیم: کدام ارتش آزادیبخش؟ این ارتش کجا مستقر است؟ فرمانده آن کیست و کجاست؟ نیروهای مجاهدین در آلبانی اکثرا بالای 60 سال سن دارند، اکثرا بیمار و سالخورده بوده و سالهاست تمرینات نظامی نداشته اند. آنها اینک در سنین بازنشستگی و از کارافتادگی بوده و خود نیاز به پرستاری و مراقبت های پزشکی دارند. علاوه بر این، این نیروها در کشورآلبانی در جنوب شرقی اروپا، یعنی چندین هزار کیلومتر دورتر از خاک ایران مستقر هستند. آنها حتی پاسپورت پناهندگی نداشته و اجازه خروج از آلبانی را ندارند. کنوانسیون های بین المللی نیز اجازه نمی دهد که نیروهای سازمان مجاهدین در کشور آلبانی مسلح شوند. بنابر این صحبت از “ارتش آزادیبخش” و کانون های شورشی، یک توّهم، یک توّهم پراکنی و یک کار تبلیغاتیِ پوشالی و عوامفریبانه است.

این نهایت بی مسئولیتی مسعود رجوی است که با دروغ و حرف های بی پایه و اساس تلاش می کند تا در شرایط هیجان زده کشور، احساسات جوانان را تحریک و اینگونه وانمود کند که گویا یک نیروی رزمنده و آماده جنگ، یک “ارتش آزادیبخش” وجود دارد و مردم در داخل می توانند روی آن حساب کنند. برای رجوی ریخته شدن خون جوانان ایران هیچ اهمیتی ندارد. همانطور که برای خامنه ای اصلا مهم نیست که چقدر از جوانان ایران به گلوله بسته شوند.
 دلیل ظهور مجدد رجوی چیست؟
بعد از اعتراضات آبان ماه، مردم ایران بیش از هر زمان دیگری خواهان نابودی و پایان جمهوری اسلامی هستند. با کشته شدن قاسم سلیمانی و احتمال اقدامات نظامی رژیم برعلیه ایالات متحده آمریکا، احتمال وقوع  درگیری های نظامی بین ایالات متحده و  رژیم نیز بیش از هر زمان دیگری بالا رفته است. همه اینها، تحولات سیاسی – اجتماعی در ایران را غیرقابل پیش بینی می کند. هر زمان امکان یک انفجار اجتماعی دیگر وجود دارد. همه اینها رژیم را ضربه پذیرکرده و امکان فروپاشی آن را بالا می برد. در چنین وضعیتی، مسعود رجوی با فرصت طلبی کامل وارد صحنه شده تا اگر نمی تواند عملا  در ایران کاری بکند، اما اگر روند اتفاقات به پایان جمهوری اسلامی راه  بُرد، با حضورِ رسانه ای و تبلیغی، آنرا  به اسمِ خودش مُهر کند. بویژه اینکه رژیم حضور تبلیغی رجوی با صدای خودش را برای سرکوب مردم استفاده کرده و معترضین را به سازمان مجاهدین نسبت می دهد تا سرکوب و کشتار آنان را راحت تر توجیه کند. رجوی هم همین را می خواهد! گفته های رژیم مبنی بر ارتباط معترضین با مجاهدین برای رجوی کافی است تا رجوی ادعا کند در ایران نیرو داشته و حضور دارد. خامنه ای و رجوی برای بقا، به هم نیاز دارند.
مسعود رجوی در 40 سال گذشته بارها از سرنگونی رژیم حرف زده، اما هیچگاه مسئولیت سیاست ها و حرفهایش را به عهده نگرفته است. او اول باید پاسخ دهد که وعده های قبلی اش چرا عملی نشده؟ همانطور که خامنه ای سه دهه است با هیچ خبرنگار آزادی گفتگو نکرده است، رجوی نیز حاضر به گفتگو با هیچ خبرنگاری نبوده است. رجوی نیز خود را همچون خامنه ای “رهبر” مادام العمر عقیدتی می داند. او از دو دهه قبل، همسرش، مریم رجوی را هم به عنوان رئیس جمهور تعیین کرده است.
مسعود رجوی پیوسته از پاسخگوئی و مسئولیت پذیری فرار کرده است. او “خدای گونه” تشکیلات خودش را رهبری می کند و با اصول و ارزش های دمکراتیک دشمنی دارد. همانقدر که علی خامنه ای و رهبران  جمهوری اسلامی به دلیل جنایت برعلیه بشریت و کشتار مردم ایران و نابودی منابع انسانی، نابودی منابع مالی و نابودی منابع  طبیعی کشور مسئولند، مسعود رجوی به عنوان رهبر بزرگترین و قویترین تشکیلات سیاسی سراسری در ایران بعد از انقلاب 1357، به دلیل اتخاذِ سیاست هائی که عملا بر عُمر نظام ج. ا  اضافه کرد، مسئول بوده و باید در مورد آن پاسخ دهد.
جنگ مسعود رجوی و سازمان مجاهدین با علی خامنه ای و جمهری اسلامی یک جنگ ایدئولوژیک بر سر دو نوع قرائت متفاوت از اسلام شیعی است و هیج ربطی به منافع ملی ایران ندارد. تعداد کشته شده های سازمان مجاهدین و ضدیت جمهوری اسلامی با این سازمان هم هیچ دلیلی بر درستی راه و مبارزه آنها نیست. اهداف و ارزش هائی که سازمان مجاهدین آن را دنبال می کند به انحصار طلبی، دخالت دین در حکومت، ضدیت با ارزش های حقوق بشری، ضدیت با آزادی فکر و اندیشه، ضدیت با آزادی زنان و …. راه می بَرد. روابط و مناسباتِ بستۀ درونیِ سازمان مجاهدین و رفتار رجوی با مخالفین فکری اش هم در درون این سازمان و هم در مورد آنان که از او جدا شده اند، نمونه واضحی از این واقعیت است که رجوی و سازمان مجاهدین، ضدِ ارزش های دمکراتیک بوده و نمی توانند جزئی از یک راه حل برای ایرانِ دمکراتیک بعد از جمهوری اسلامی باشند.

چرا مسعودرجوی مرگ خفیف و خائنانه را بر زنده بودن طی چهار سال گذشته ترجیح داد؟

بقلم داود باقروند ارشد

عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

بدنبال سالها غیبت حضوری و ترس از ظاهر شدن در انظار عمومی در نهایت در گرد همآیی سال 1396 مجاهدین در پاریس ترکی الفیصل حامی اصلی و مالی  آنها به تاکید و دوبار از مرگ مسعودرجوی آنهم رو در روی مریم رجوی و دوربینهای تبلیغاتی آنها که با هزینه های نجومی عربستان تامین شده بود را اعلام عمومی کرده و به بیوه اش تسلیت گفت. جهان تقریبا چهار سال از مرگ مسعودرجوی سخن میگفت. ولی نه تشکیلات تحت اسارت مسعود رجوی و نه خودش حاضر نشدند که مسئله را برای افکار عمومی جهان روشن کنند. و قبول کردند که جهان از مرگ خفت بار رجوی سخن بگوید و او را نیست و سقط شده بخواند.

چرا کسی همچون آقای مسعودرجوی که هیج مرزی را از جمله حفظ اصول درون تشکیلاتی، عهدهای بسته شده، اصول دمکراتیک، اصول مبارزه با امپریالیسم و سرمایه داری، اصول آزادی، اصول استقلال، اصول وحدت نیروهای درون خلقی، اصول مرز داشتن با دشمن متجاوز به میهن، … که خود را خدای آن میشمرد را برای از دور خارج کردن حریفان،  بقدرت رسیدن و در اساس برای امیال شخصی،  برسمیت نشناخت ودست به کشتار ایرانیان در مرزها و همرزمان مجاهد و …زد و  در بزنگاه تاریخ مبارزه، نا پدید شد و حتی با همه ادعاهایی که در رهبری جنبش با هزاران کانون شورشی مجاهدین وقتی بقول سایت مجاهدین 140 شهر در 1396 و صدها شهر در 1398 به صحنه آمدند حاضر نشد با صدای خودش پیام بدهد و مهر مرگ خفیف خائنانه را برای خودش طی نزدیک به چهار سال گذشته را پذیرفته بود. مگر رجوی چه میخواست که حتی قیام جوانان زحمت کش، و ایستادن آنها رو در روی نیروی مسلح رژیم با دست خالی نیز راضیش نکرد؟  و چرا امروز بعد از ترور قاسم سلیمانی صدایش باز شده، آیا همه تهدیدهای امنیتی نسبت به جانش برطرف شده!!! نکنده قاسم سلیمانی تنها بازمانده و آخرین نفر رژیم بوده که آنهم بدست آمریکا یار غار آقا و خانم رجوی ترور شد و حالا وقت آن است که “رهبر کبیر انقلاب نوین مردم ایران” باید سال 2020 را سال سرنگونی بنامد؟

آموزه های این عنصر خود شیفته را که میلیونها ایرانی را بخاطر شرایط خاص تاریخی که در اختیارش بودرا  به نابودی کشاند وشرایطی که امروز در آن قرار دارد را در زیر بخوانید.

تضاد اصلی خلق و امپریالیسم

چرا مرگ خفت بار

M Mas1

همه دیکتاتورهای جهان بویژه خونریزهایشان که از بیماری خود شیفتگی حاد، سادیسم، بد بینی و نفرت در میان دیگر بیماریهای روانی رنج میبرند. آنها همواره بدنبال ساختن چهره ای فرا زمینی و فوق انسانی، شکوهمند و استوره ای از چهره خود هستند. در مورد هیتلر، هنرمند بزرگ چارلی چاپلین این رویکرد او را بخوبی در فیلم “دیکتاتور بزرگ” بنمایش گذاشت. اینگونه دیکتاتورها عمدتا وانمود میکنند که سرنوشت این گونه مقرر داشته و یا در مورد رجوی خدا اینگونه مقرر کرده و او را فرستاده که بر جهان حکومت کنند.

 

نمونه هایش ردیف کردن القابی همچون:

  • “امام زمان”،

  • “رهبر تاریخساز”،

  • “ایران رجوی رجوی ایران”،  

  • “رهبر کبیر انقلاب نوین مردم ایران”،

  • “ناجی نوع بشر”،

  • “رها کننده زنان فراتر از محمد پیامبر اسلام” و

  • “تسخیر جهان با نابودی امپریالیسم جهانی به رهبری آمریکا با این زنان”

  • ، تحقیر  بن لادن ضمن حمایت از حمله و جنایت تروریستی 11 سپتامبر و خود را صد بار ضد آمریکایی تر جازدن در جلسه نمایش مستقیم این جنایت در اشرف در حضور 4000تن از مجاهدین و…

  • وادار کردن اعضا به نوشتن کتاب و شعر گفتن در مورد اوست

که از طرح های جاه طلبانه هیتلرالگو برداری میکرد از این نمونه هاست.((هیتلر رسما اعلام کرد که:” فراکلین روزولیت طی تلگرامی رسمی از او خواسته که در ده سال آینده از حمله به کشورهای: فنلاند، لیتوانی، لتونی، استونی، نروژ، سوئد، دانمارک، هلند، بلژیک، بریتانیا، ایرلند، فرانسه، اسپانیا، پرتقال، سوئیس، لیختن اشتاین، لوگزامبورگ، مجارستان، لهستان، رومانی، یوگسلاوی، روسیه، بلغارستان، ترکیه، عراق، عربستان، سوریه، مصر فلسطین و ایران خود داری کند یعنی بخوبی از طرحهای هیتلر خبر داشتند ولی هیتلر همین تلگرام روزولت را در جمع گنگره حزب با صدایی بلند و زمانیکه همه حاضرین به آن به تمسخر میخندیدند و به ضعف و نا توانی روزولت تعبیر کرد))

هیتلرنیز برای خودش در میان هوادارانشان در آلمان نازی اینگونه القاب را ترویج و یا با تلاش برای ساختن بناهای یاد بود فرای تصور و سوپر سازه ها و … در نورنبرگ و برلین آلمان سعی در ابدی جلوه دادن خود حتی بعد از مرگش داشت. مسعود رجوی که بعد از حمله عراق به کویت دستش را از ایران کوتاه میدید در اشرف دست به همینکار میزد، ابتدا اشرف را پایتخت دوم خواند و رسما و علنا اعلام کرد اینجا را به موزه تاریخی ایران تبدیل خواهد کرد که نسلهای بعدی ایرانیان بیایند و زیارت کنند. از نامگذاری خود اشرف و میدانها و مجسمه سازیها و… و تَبَرّک نامیدن باقی مانده غذا و چای خودش و مریم رجوی و نحوه نام بردن از خودش و مریم همه حکایت از این امر دارد.

بنابراین پذیرش مرگی اینچنین خفت بار در غربت و انزوای مطلق، آنهم بدون اعلان رسمی، بدون راه انداختن دادار دودور و شعارهای بزرگ و … در حقیقت انداختن نارنجک در مرکز تصورات و طرحهای دیوانه وار چنین خودکامگانی است که بقیمت جان صدها هزار و بلکه میلیونها انسان تمام شده و میشود بر چه اساسی بوده است.  از همین روست که نمیتوان بسادگی پذیرفت که رجوی در قبال چنین سرنوشتی که ترکی الفیصل برای مسعودرجوی رقم زد و عملا طی تقریبا چهار سالی که از آن میگذرد در افکار عمومی اینچنین خار خفیف شد بی واکنش باشد.

 واقعیت این است که اینگونه دیکتاتورها همانگونه که در مورد محمد رضا شاه، صدام حسین، معمر قذافی و یا نیکولای چائوشسکو رومانی و حتی موسولینی ایتالیا و یا خود هیتلر شاهد بودیم تا وقتی در قدرت هستند حسابی الدورم قلدورم دارند ولی همین که این هیولاها از قدرت ساقط میشوند و در مورد مسعود رجوی با سقوط صدام حسین دیکتاتور خونریز عراق و از بین رفتن حمایتش از رجوی، چگونه در ترس از سپرده شدن بدست عدالت و مواجهه شدن با همه جنایاتی که مرتکب شده اند به ضعف و زبونی میافتند.

لاپوشانی فرار از سرنوشت محتوم 

 

رجوی این ترس و فرارش از ظاهر شدن را در تشکیلات با بهانه امنیتی لاپوشانی میکرد و هر کس سوال میکرد که “رجوی کجاست” را چه در دورن تشکیلات و چه در بیرون تشکیلات با شدت و حدت تمام مورد مجازات قرار میداد و با مارک اینکه “بعنوان عوامل رژیم دنبال ترور مسعودرجوی هستید” ترور سیاسی میکرد. طوریکه حتی نه در شورش سراسری 1396 و نه در شورش آبان امسال حاضر نشد که با صدای خودش پیامی بدهد. چیزی که از فرد فرصت طلبی مانند مسعود رجوی که چهار دهه است جز در رسانه های مجازی حضور دیگری در واقعیت سیاسی ایران ندارد کسی که برای حفظ قدرت حاضرشد با دشمن ایرانیان همدست و سربازان ایرانی را بکشد، دست به کشتن کردهای عراقی زد، علی زرکش جانشین خودش را به مرگ محکوم کرد، بسیاری از مجاهدین را دستگیر، زندانی، شکنجه، و به قتل رساند، به زنان مجاهدین تجاوز کرد، رحم آنها را با انواع حیله های مافیایی در آورد، خودش را به عربستان و آمریکا فروخت، کماکان به قبول مرگ خفیفِ خائنانه خودش در غربت بسنده کرد.

 

اینجاست که اگر در میان شورایی ها و هواداران مجاهدین کمترین صداقتی هست باید از رجوی سوال کنند که پس اینهمه سال بهانه امنیتی و تهدید جانی برای مخفی ماندن چه شد؟

آیا تمام این تهدیدات امروز که به صحنه آمده ای برطرف شده است؟  یا بوی کباب است که تو را مست و از خود بیخود کرده و همه “تهدیدات پوشالی و  توجیهات ترور سیاسی دیگران را بجان خریده و وارد گود شده و حتی پا را فراتر گذاشته و سال را سال سرنگونی خوانده ای؟

بنابراین تنها دلیلی که میتوان آورد تا این سکوت رجوی را که در سالهای اخیر حتی با قیامهای سراسری نیز شکسته نمیشود را توجیه کند همان ایمان و درک راسخ او به پایان کارخودش و سازمان مجاهدین است و اینکه هیچ امیدی به وصول به آزروهای قدرت طلبانه اش نداشته است، بلکه ترس از سپرده شدن بدست عدالت و پاسخگو قرار گرفتن در قبال همه جنایاتی که مرتکب شده به او اجازه حضور علنی یا حتی با صوت را نمیداد. و تنها با ورود آمریکا به درگیری نظامی، در قالب ترور قاسم سلیمانی فرمانده سپاس قدس سپاه امیدی در دل او جوانه زده و به یکباره با حال زار و صدای لرزان و هرچند با پریشان گویی برای چهلمین بار سال 2020 را “سال سرنگونی” رژیم اعلام میکند.شاید در چنین شرایطی با تکیه به تئوری همیشگی او که میگفت از پیروز!!! هیچگاه در مورد جنایاتش سوال نمیکنند از سرنوشت محتوم خود فرار کند.

 

 [su_heading size=”30″] بله رجوی که خودش را رهبر کبیر انقلاب نوین مردم ایران معرفی کرده بود و قول داده بود و قرار بود با رها کردن زنان مجاهد (از طریق همخوابگی با آنها) امپریالیسم جهانی را سرنگون کند و از محمد پیامبر اسلام و بن لادن و…هم بالاتر قرار بگیرد، اینگونه عاجزانه دست به دامن همان امپریالیسم آمریکا شده است تا رژیم را برای او سرنگون کنند. صحت این ادعا در این است که، تنها حرکت آمریکا بود که در او این جرآت و انرژی لازم رابرای برخاستن از گور خود خواسته و خود کنده داد تا  با صدای خودش پیام نوید پیروزی بدنبال ورود از ما بهتران به صحنه سیاست ایران با توان نظامی، بدهد. تا شاید با بقدرت رسیدن توسط آمریکا از سرنوشت محتوم خود و قرار گرفتن در مقابل عدالت و پاسخگو شدن در قبال همه جنایاتی که مرتکب شده با تکیه به تئوری همیشگیش که میگفت:”از فرد پیروز هیچگاه در مورد جنایاتش سوال نمیکنند”  بگریزد.

 

سوال از آقای مسعودرجوی در مورد آموزشهایش برای خلق قهرمان ایران

 

آموزه های مسعودرجوی: نشریه مجاهد ش 4 ص 2

از آنجا که در مقطع کنونی تاریخ، تضاد اصلی حاکم بر جامعه بشری، تضاد بین خلقها و امپریالیسم است، نیروها، احزاب و رژیمها بایستی در اردوی خلقها و همراه آنان با امپریالیسم جهانی (به سرکردگی آمریکا) در نبرد و ستیز باشند، وگرنه اجبارا جزو اقمار امپریالیسم و به موضع ضدیت با خلقها سقوط میکنند!!!

سوال از آقای مسعود رجوی رهبر کبیر انقلاب نوین مردم ایران

آقای رجوی طبق آموزشهای خودتان، چرا الان شما جزء اقمار امپریالیسم و در موضع ضدیت با خلقها ولی رژیم در موضع انقلابی مبارزه با آمریکا قرار دارد؟      آیا از همین موضع است که سال 2020 را از جانب امپریالیسم سال سرنگونی رژیم اعلام کرده اید؟  تکلیف 82 ملیون ایرانی را روشن کنید.

[spacer height=”15px”]

داود باقروند ارشد

22دیماه 1398

12 ژانویه 2020

صدمات جبران ناپذیر مسعود رجوی به مبارزه برای آزادی مردم در ایران

 

دستور قتلعام سران رژیم

بعد از سرنگونی رژیم شاه، تمامی احزاب سیاسی در فضای جدیدِ بوجود آمده هرکدام متناسب با توان خود با شروع فعالیت رشد و گسترش یافتند. طی دو سال 1358-1360 نبرد عظیم سیاسی ای در کشور در جریان بود، چه بین احزاب و گروههای در حاکمیت با احزاب و گروههای خارج آن  و چه بین خود احزاب. و پازل سیاسی کشور متناسب با هر تحولی مانند واقعه گنبد، یا کردستان و یا درگیریهای امجدیه مجاهدین و یا دستگیری محمدرضا سعادتی هنگام جاسوسی برای شوروی …تغییراتی میکرد.

عطف به نوپا بودن حاکمیت بعد از انقلاب، تمامی قطبهای موثر در جهانِ سیاست (داخلی و خارجی) از جمله احزاب قدیمی یا جدیداَ ایجاد شده با حداکثر توان وارد گود شدند و تلاش کردند که با به کنترل گرفتن و اثر گذاری بر سمت و سوی تحولات سیاسی-اجتماعی کشور آنرا در جهت منافع خود و یا قطبهای جهانی که خود را وابسته بدان میدانستند تغیر بدهند.

با توجه به ویژگی انقلاب و ورود گسترده و خارق العاده جوانان و حتی نو جوانان (زن و مرد) با کمترین دانش و تجربه سیاسی اجتماعی و بطور خاص اشراف به قوانین بین المللی ناشی از اختناق مطلق 53 ساله دوران پهلوی بر کشور در کار سیاسی، احزاب سیاسی عمده و نو پا، تمامی تلاش خود را میکردند با اثر گذاری کاذب با برانگیختن شور و هیجان جوانان نه تنها اجازه ندهند که شرایط جامعه به تعادل لازم جهت ادامه کار دولت موقت که حاکمیت آنرا به جناح تکنوکرات امثال مهندس بازرگان در نهضت آزادی و یا جبهه ملی سپرده بود، برسد. بلکه شرایط را طوری تغییر دهند که منافع خود و قطبهای جهانی ای که خود را متعلق بدان میدانستند را تامین کند. اینکار را با فشار حداکثری که به حاکمیت وجامعه سیاسی با شعارهایی همچون، اعدام سران سابق رژیم، اعدام سران ارتش، منحل کردن ارتش،  ادامه انقلاب و مبارزه تا محو کامل آمریکا و امپریالیسم، از یک طرف و همچنین با تحقیر مخاطبتن خود با بکارگیری القابی همچون مرتجع، بورژوازی، سازشکار، عقب افتاده، ضد انقلابی و خرده بورژوازی و…جامعه را بجای تلاش در مسیر تعالی شعور اجتماعی-سیاسی  به برانگیختن شور کور جوانان در کشور دامن میزدند. به بعضی نمونه ها از فشارهای حداکثری که تیتر نشریات آن زمان را پر میکرد توجه کنید:

تظاهرات-علیه-حجاباعتراض-به-حجاب-3Maryam Juliani

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شعارهای مبارزه با امپریالیسیم از فریب دیروز تا واقعیت امروز:

 1_002

  • “حل مسائل صنفی دانش آموزان فقط در چهارجوب مبارزه ضد امپریالیستی امکان پذیر است” (نشریه مجاهد شماره 10 آبان 58)
  • “بازهم در نهایت خلوص اعلام میکنیم که: در خطوط انقلابی ضد امپریالیستی تا پای جان در کنار امام خمینی باقی خواهیم بود. بنحوی که هیچ شبهه و نیرویی را توان آن نخواهد بود که در این مسیر مارا از سرگذاشتن به قدوم امام بازبدارد”. (نشریه مجاهد ش 14  سال 1358 سرمقاله نمود و ماهیت)
  • “عظمت و پیچیدگی مبارزه ضد امپریالیستی تا آنجاست که از یکطرف درکنارهُ میدان آن خیل مدعیانی دیده میشوند که در پایان تلاشهایی خفت بار دست از مقاومت شسته و خوان گسترده غارت و استثمار خلق را وجه المصالحه پذیرش نوکری و چاکری خود برای امپریالیسم آمریکا قرار داده اند [منظور غیر از مجاهدین] و رهبرانی را میبینیم که طی مقاومتی جانانه پشت آمریکا، این بزرگترین قدرت ضد مردمی تاریخ را بخاک رسانده اند”. [یعنی مجاهدین] (نشریه مجاهد ش 12 سرمقاله جلد نشریه)
  • همانطور که میدانیم آمریکا بعنوان سردمدار امپریالیسم جهانی دشمن و غارتگر همه خلفها و نتیجتا مسئول درجه اول تمام بدبختی های ملل زیر سلطه است. از اینرو حرکتهای آزادیخواهانه و رهایی بخش هم در هر گوشه ای از جهان بدون شک برعلیه آمریکا خواهد بود. (نشره مجاهد، مقاله “ماهیت روابط فعلی ایران و آمریکا”)
  • سرمقاله چه باید کرد؟ علاج همه دردهای بی درمان امروز، در ادامه دادن و هرچه عمیق تر مبارزه ضد امپریالیستی آمریکایی نهفته است. (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
  • پیام مجاهدین خلق به تمام مردم و نیروهای انقلابی و مردمی: پیش بسوی ریشه کن کردن نفوذ آمریکا (نشریه مجاهد ش13 آذر 1358)
  • آیا رابطه با آمریکا میتواند بر اساس مودت و دوستی و عدم مداخله باشد؟ (تیتر مقاله مجاهد ش 12 ص 4)

شعارهای صدور انقلاب مسعود رجوی

  • گزارشی از دیدار با نمایندگان جبهه آزادیبخش خلق عمان: جبهه (جبهه آزادیبخش خلق عمان) با تجربه آموزی از شکستهای گذشته خود را برای یورش به دژ امپریالیسم آماده میکند. (نشریه مجاهد ش 5 روی جلد)
  • چرا با سرمایه داران خارجی سازشکارانه برخورد میشود؟ (نشریه مجاهد ش 5 روی جلد)
  • رهایی قدس سمبل آزدای فلسطین از اسارت صهیونیزم و امپریالیسم، انقلاب فلسطین پیشگام جنبش منطقه. (نشریه مجاهد ش 5 مقاله روی جلد)

شعارهای نوع وهابی-داعشی مسعودرجوی

Ashampoo_Snap_2018.01.18_19h14m44s_005_-411x400

  • درجنگ خلقی یک پسر بچه ده ساله نیز میتواند با بکارگیری رهنمودهای سازمان انقلابی ضربات جبران ناپذیری به دشمن وارد کند. (نشریه مجاهد ش20 ص12)

بعضی شعارهای دیگر

  • سرمقاله “مار در آستین انقلاب” اشاره به تصدی پست دولتی توسط مهندس امیر انتظام. (نشریه مجاهد ش 16 سرمقاله)
  • مجاهدین خلق شخص رهبری انقلاب امام خمینی را برای تصدی ریاست جمهوری نامزد میکنند.(م ش 16 دیماه 1358)

توجه باید کرد که در مقطع 1358 گروههایی همچون مجاهدین در صحنه سیاسی کشور عطف به سابقه مبارزه با شاه و اعدامهایی که شاه از مبارزین کرده بود جایگاه ویژه ای داشتند و هر موضع گیری آنها تمام جوانان پرشور ولی بسیار بسیار بی تجریه و تشنه پر کردن فاصله خود با آنچه در تصور خود “قهرمانان مبارز” میدانستند بودند را تحت تاثیر جدی قرار میداد. آماده هرگونه افراطگرایی (از جمله امثال این قلم) جهت خود انقلابی نمایی بودند. در همین رابطه بد نیست به بعضی آمار اشاره شود.

مجاهدین نزدیک به 500 هزار نسخه نشریه چاپ و منتشر میکردند، فدائیان همینطور، احزاب مارکسیستی دیگر همینطور. گردهمآیی های آنها بسیار پر جمعیت بود… نشریه بنی صدر بسیار بسیار خواننده در کشور داشت. حزب دمکرات کردستان بسیار قدرتمند بود…


اگر هر نشریه را در خانواده چهار نفر میخواندند حدود دو میلیون مخاطب مستقیم هر گروه میتوانست باشد. اما به قطع و یقین بنابه تجربه چند دهه بعدی این قلم در فرماندهی همین جوانان در درون تشکیلات که آن نشریات را میخواندند و به اعتراف خود آنها و حتی اعضای مرکزیت … باید گفت که تنها تاثیر پذیری از محتوای نشریات، افزوده شدن به شور ضد آمریکایی بود تا فهم آنچه نوشته و منتشر میشد و توان نقد آن و درک عواقب خانمان برانداز بکارگیری هرکدام از آنها. متاسفانه اگر هم نقدی توسط گروههای رقیب صورت میگرفت طبق دستور مسعودرجوی هیچ هواداری حق نداشت به نقد هیچ گروهی که عمدتا بر سر بساطهای فروش کتاب و نشریه رخ میداد نه گوش کند و نه جواب بدهد. دستور العملی که هنوز بعد از چهل سال با شیوه های مافیایی جاری است. خدایان خود خوانده مبارزه از پیروان جوان و پر شور و بسیار بسیار بی سواد خود چیزی جز پیروی کور کورانه نمیخواستند و بر نمیتابیدند. و هر گونه تخطی از آن را با مارک لیبرال و مرتجع به معنی ضد انقلابی که در آن روزگار کشنده بود همانند مارک “حمایت از رژیم” در امروز به شدیدترین شکل مجازات میکردند.

_109537491_gettyimages-1151976063البته این آمار به هیچ عنوان اعتباری برای تشکیلات رجوی نیست. (چرا که در سال 1324، شورای مرکزی اتحادیه های کارگری به رهبری حزب توده 33 گروه وابسته با 275000عضو داشت.این شورا 73 درصد از کارگران بیش از 346 کارخانه مدرن کشور را در بر میگرفت. در اردیبهشت 1325 با سازماندهی یک اعتصاب سراسری در صنعت کشور قدرت نمایی کرد و توانست به استعمارگران انگلیسی هشت ساعت کار را برای کارگران، پرداخت مزد برای روزهای جمعه، اضافه کاری، افزایش دستمزد و بهبود وضعیت مسکن را تحمیل کند. ا این وجود بعد از خیانت به مصدق و کودتایی که منجر به سقوط دولت او شد تبدیل شد به جزب توده ای که امروز از آن جز یادی از یک حزب وابسته به شوروی که در سر بزنگاهها منافع اجانب را به منافع مردم ایران میفرشد شناخته میشود. چیزی که سازمان مجاهدین مطلقا هیچکدام از عملکردهای حزب توده را در جهت مثبت ندارد بلکه در جنبه منقی در کشت و کشتار مردم ایران و خود فروشی به دشمنان، ایران حزب توده به گرد پای آقای رجوی و تشکیلات او نمیرسد.)**

اینگونه بود که آپوزیسیون ایران در سایه انقلاب و سرنگونی سیستم ستم شاهی و آزادی از زندان، دکانهای دو نبش بسیار پر  سود انقلابی گری با شعارهای مطلقا توخالی مبارزه با امپریالیسم، صدور انقلاب، وهابی گری براه انداخته با جذب جوانان و فروش گسترده نشریات کاخهای کاغذی مبارزه ضد امپریالیستی خود را هرچه بلندتر می انگاشتند.

به موازات این افراطی گریها، تمامی تلاش ها صورت میگرفت تا فضای باز سیاسی که تحت الشعاع سپردن دولت بدست مهندس بازرگان یک عنصر معتدل سیاسی از بین برود. طوریکه دولت بازرگان را لیبرال بمعنی ضد انقلابی میخوانند و مارک لیبرال را نیز بعنوان یک ضد ارزش “ضد انقلابی” جا انداختند”. آنچه به جوانان القاء شده بود، را میتوان در واژه های “مرتجع و غیر انقلابی بودن در جناح مذهبیون و وابسته گرا و بورژوازی و سازشکار بودن در جناح لیبرالِ حاکمیت” خلاصه نمود.  اگر توجه کرده باشید تمامی فضای چپ ایران پیشبرد سیاستهایی بود که تنها نفع برنده آن شوروی سابق بود. که به نیابت از شوروی مجاهدین و چپ در مسابقه نزدیکی به شوروی بدان دامن میزندند. طوریکه مجاهدین دست به جاسوسی جهت تامین منافع امنیتی-جاسوسی شوروی[iv] در روشن کردن نحوه لو رفتن بزرگترین و مهمترین شبکه جاسوس شوروی در ارتش شاه زدند. که در جریان آن محمدرضا سعادتی هنگام رد و بدل کردن اسناد با طرف روسی دستگیر شد. در مجموع تمامی تلاشهای چپ و بویژه مسعودرجوی سیقل دادن اراده ضد امپریالیستی جوانان ایران بود، طوریکه تا سرنگونی امپریالیسیم آمریکا دمی آرام نگیرند!!!

انبار کردن سلاح و صدور انقلاب

و بدین طریق بود که چپهای ایران در سابه انقلاب و سرنگونی سیستم ستم شاهی و آزادی از زندان، دکانهای دو نبش بسیار پر  سود انقلابی گری با شعارهای مطلقا توخالی مبارزه با امپریالیسم، صدور انقلاب، وهابیگیر براه انداخته با جذب جوانان و فروش گسترده نشریات کاخهای کاغذی مبارزه ضد امپریالیستی خود را هرچه بلندتر می انگاشتند. و خود را بزرگترین بانکداران مبارزه ضد امپریالیستی تلقی کرده، بعنوان پیشتازان مبارزه ضد امپریالیستی از گروههای آپوزیسیون عمان، نیکاراگوئه، اریتره، فلسطین، … در تهران سان میدیدند و به آنها پیشنهاد خرید سهام بسیار پرسود و رو به رشد خود در بازار بورس ضد امپریالیستی را پیشنهاد کرده نقشه ها برای ایران و جهان را برای آنها و با همکاری آنها البته به رهبری خودشان ترسیم میکردند.

“اراده بدون شناخت مصیبت بار است”

گزارش-کامل-از-تسخیر-سفارت-آمریکا-در-اصفهان-و-تبریز-توسط-سازمان

حمایت مجاهدین از گرگانگیری

اولین مصیبت ناشی از چنین تراکم اراده پوشالی در فضای مسموم و تحریک آمیز و زهرآگینی که در میان جوانان کشور ساخته شده بود، اقدام به اصطلاح ضد امپریالیستی اشغال سفارت آمریکا توسط تعدادی دانشجو با همدستی و حمایت صد در صد مجاهدین و دیگر گروههای آپوزیسیون بود. تمامی گروههای چپ و به طبع آن حاکمیت نیز در چنین فضای آلوده و کاذب و پوشالی در حمایت از چنین حرکتی از هم پیشی میگرفتند.

طوریکه بلافاصله بعد از اینکه دانشجویان خود را منتصب به خط امام کردند، رژیم ضمن حمایت از آنها دست به تصفیه 500 تن از مجاهدین از بین دانشجویان زد. مجاهدین برای غرق نشدن در سونامی اشغال سفارت که خود یک سال برای چنین عملی برنامه ریزی و تلاش کرده بودند بلافاصله طبق نوشته (نشریه مجاهد شماره18 ص7) اقداماتی از قبیل اعزام تمامی نیروها و بویژه استقرار واحدهای نظامی خود را در سفارت آمریکا صورت دادند و سپس حتی مستقلا در اصفهان و تبریز کنسولگری آمریکا را اشغال نمودند که شرح مفصل آن در (نشریه مجاهد ش 11 ص 3) آمده است.

ولی با اشغال مرکز فرماندهی دشمن امپریالیستی!!! در تهران بدست دانشجویان و بی کلاه ماندن سر خدایان خود خوانده مبارزه ضد امپریالیستی تلاشهای مجاهدین فریادهای وامصیبتایی در از دست دادن بزرگترین سنگر و کاخ پوشالی ضد امپریالیستی بیش نبود.

و اینگونه کاخ بانکهای پوشالی ضد امپریالیستی مجاهدین و بقیه چپها در چشم بهم زدنی توسط تعدادی دانشجوی بعدا خط امامی شده به تمام و کمال ربوده شد. و بزرگ سهامداران آن را به چنان ورشکستگی و افلاس سیاسی گرفتار کرد که از روز بعد پای برهنه و با التماس بدنبال همین دانشجویان خط امام مجبور به سرفرود آوردن و …تعظیم و تکریم در مقابل آنها شدند.  وتا میتوانستند جهت بازگرداندن آب رفته به جوی از افتخارات تروریستی گذشته خود کد میآوردند  که دیگر گوش شنوایی نبود.

در شرایط خفقان گلوله چه کسانی سینه آمریکایی را میشکافت

سرتیترهای نشریه مجاهد در جریان اشغال سفارت آمریکا در تهران:

  • گزارشی درباره مجروح شدن دوتن از برادران ما بدست عناصر راستگرا در اصفهان حین تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در اصفهان. (نشریه مجاهد)
  • تیتر بزرگ سرمقاله “برای آمریکا ویتنامی دیگر بسازیم” (مجاهد ش 36 فروردین 59)

نتیجه گیری:

وقتی نیرویی های آپوزیسیون فرصت طلبانه و عاری از هرگونه مسئولیت پذیری، دکان دو نبشی بنام مبارزه با امپریالیسم آمریکا را در مقابل حاکمیت و دولت مهندس بارزگان علم کرده و مشتریان جوان و خام و گرسنه بکارگیری انرژیها و اراده های تحریک شده با شعارهای توخالی اما عاری از سر سوزنی شناخت را بدون اینکه به عواقب آن فکر کنند  جلب کرده بودند، با اشغال سفارت توسط تعدادی دانشجو دکان دو نبش فرصت طلبی مبارزه با امپریالیسم آمریکا را در یک چشم بهم زدن از کف اپوزیسیون خوش خیال ربوده و خود پرچمدار مبارزه ضد امپریالیستی شدند. این اقدام نسنجیده نه تنها همه خوابهای پنبه دانه ای چپ ها را نقش بر آب کرد.  بلکه تبدیل شد به یکی از اهرمهای اصلی سرکوب خودشان طوریکه امروزه مجبور شده اند مانند فرقه رجوی سر از میانه همان امپریالیستها جهت ادامه حیات خفیف و خائنانه خود در غرب در آورند و با التماس به آنها جهت دست زدن به کشتار “خلق قهرمان ایران” شاید یک از هزارِ جایگاهی که قبل از اشغال سفارت داشتند را با گدایی  از امپریالستیها کسب کنند.

1حل مسائل دانش آموزان در چهارچوب مبارزه ضد امپریالیستی

طنز تاریخ اینکه، امروزه مجاهدین با خود را یاور امپریالیسم خواندن در خیابانهای اروپا رژه رفته، ادامه همان راههایی که خود را پرچمدار آن در ایران میدانستند و شعارهایش را میدادند ولی بدلیل محروم شدن از این پرچمداری به جنگ مسلحانه با رژیم رفتند را” تروریسم”،  ا ما  امپریالیسیم جهانخوار را که مبارزه و نابودی آن و همه وابستگان و کسانیکه در کنف حمایت آن بودند را دوای همه دردها میشمردند را امروزه دوست خود میخوانند.

نزدیک به یکسال دمیدن به شیپور دکان دو نبش ضد امپریالیستی بی محتوا محصولش،  مصداق بارز “اراده بدون شناخت مصیبت ببار میآورد” شد. مصیبت بار به معنی اخص کلمه، توجه کنید.

  • با اشغال سفارت کل سرمایه چپ ایران و دکان دونبش توخالی انقلابی نمایی در چشم بهم زدنی نیست و نابود شد. و نشان داد که تا چه حد اینگونه شعارها و سیاستها با جامعه ایران بیگانه بود و آپوزیسیون نیز بیگانه تر از آن با مردم ایران.
  • سرمایه گذاری مسعودرجوی روی اسب مرده ای بنام “مبارزه با امپریالیسم آمریکا بعنوان درمان همه دردها!” و سازشکار خواندن دیگران، طنابی شد برگردن خود مسعودرجوی و دیگر آپوزیسیون.
  • گروگانگیری، چماق چپ نمایی و انقلابی نمایی بر سر حاکمیت و … را به سنگهای ابابیل بر سر مجاهدین و آپوزیسیون تبدیل کرد.
  • بعد از ورشکستگی سیاسی به تقصیر، از آن پس مجاهدین شبانه روز به درگاه همین دانشجویانی که ارتجاعی، واپسگرا، غیر انقلابی و… میخواندند ،دخیل میبستند و تلاش میکردند خود را از این طریق انقلابی جا بزنند.
  • حمایتِ از سر ورشکستگی آپوزیسیون ایران و بطور خاص مسعودرجوی از گروگانگیری منجر به استعفاء دولت مهندس بارزگان و یکدست شدن حکمیت و در نتیجه بسته تر شدن فضای باز سیاسی کشور گردید.حمایت از اقدام انقلابی خط امام
  • دولت موقت به ریاست مهندس بازرگان، که سعی داشت از راه های دیپلماتیک و تساهل در مقابل آمریکا، مسائل را حل کند. آمریکایی که امروزه مسعود رجوی خود را تا بن و استخوان به همانها فروخته و دخیل آزادی طلبی بدانها بسته را از صحنه سیاسی کشور حذف نمود.
  • دانشجویان که در اطلاعیه خود اعلام کردند:”ما دانشجويان مسلمان پيرو خط امام از موضع قاطعانه امام در مقابل آمريكاي جنايتكار به منظور اعتراض به دسيسه‏ هاي امپرياليستي و صهيونيستي، سفارت جاسوسي آمريكا در تهران را به تصرف درآورديم تا اعتراض خود را به گوش جهانيان برسانيم.” میتوانست همان روز به اتمام برسد ولی تحت تاثیر فشارها و جوسازیهای ضد آمریکایی یکساله منتهی به گروگانگریری، وشعارهای افراطی حداقل 500 تن از اعضا و هواداران مجاهدین و.. در مقابل سفارت آمریکا و تائید خمینی تبدیل به گروگانگیری 444روزه شد.
  • اشغال سفارت و ادامه آن ایرانیان و انقلاب ایران را در چشم جهانیان به ملتی و پدیده ای غیرمتمدن که اصول اساسی حقوق بین المللی را رعایت نمیکنند تبدیل کرد. و با شاخص استعفای بازرگان چهره ای افراطی به ایران و ایرانی و انقلاب ایران بخشید.
  • اینکار باعث دشمنی بیشتر آمریکا و غرب و طبعا حامیان آن در جهان با ایران و ایزوله شدن انقلاب و مردم ایران در جهان گردید.
  • آمریکا و دشمنانِ (عراق) مترسد چنین شرایط ایزوله گی ایران، با چراغ سبز آمریکا دست به حمله به ایران زد و جنگ خانماسوزی بنام جنگ هشت ساله با میلیونها کشته و نابودی بسیاری از زیرساختهای کشور، حدر رفتن سرمایه ملی در ارتش، و میلیاردها دلار هزینه و خسارات جنگی پاسخ دادند.
  • کل کشوری که جهت دستیابی به آزادی و دمکراسی و پیشرفت و استقلال بپاخواسته بود در محاصره ای جهانی که حداقل نیم قرن به عقب برده شد قرار گرفت که هنوز هم ادامه دارد.
  • جنگی که تشکیلات مسعودرجوی را به مزدوران دشمن خارجی ایران تبدیل نمود و در نظر مردم ایران نیست و نابود کرد.
  • جنگی که جناح تند رو را به تمامی کشور به یمن چپ نماییی های مسعودرجوی وبا قهر تروریستی او از سال 1360 مسلط نمود.

اشغال مقر سیا

اشغال سفارت آمریکا بعنوان ضربه به منافع آمریکا در ایران، هدیه بزرگی بود به شوروی بعنوان تنها برنده آن واقعه. و ایران و مردم ایران و حتی خود آپوزیسیون بزرگترین و تنها بازنده و دریافت کننده بالاترین صدمات ناشی از اشغال سفارت بودند. این صدمه آنقدر وسیع و سنگین بوده است که کماکان مردم ایران تا همین امروز بهای آنرا میپردازند و تا سالیان خواهند پرداخت.حمایت کانون نویسندگان از اشغال سفارت

یه عقیده این قلم هرچند خمینی این اقدام را تائید کرد ولی آنچه در گذشته عملکرد خمینی تا قبل از گروگانگیری دیده ایم به هیچ عنوان آنچه آپوزیسیون ایران مبارزه ضدامپریالیستی مینامیدند نبود، خمینی شاه را بدرستی وابسته به آمریکا میدانست و نکوهش آمریکا توسط خمینی نیز بدلیل حمایتش از شاه بود که سرنگونش کرده بود. ضمن اینکه در جریان انقلاب نیز از طریق اطرافیانش با آمریکا در ارتباط بودند و در بدو انقلاب نیز دولت را به بازرگان سپرد. اگر خمینی نیز گروگانگیری را تائید کرد باز تحت تاثیر فضای مسموم و زهرآگینی بود که امثال مجاهدین ساخته بودند که خمینی نیز عملا در آن گرفتار شد.

 

این قلم طبق تجربه در لحظه به لحظه کار با مجاهدین و مسعودرجوی از بدو شروع انقلاب این است که، کل جنبش آپوزیسیون ایران کماکان از عملکردهای مسعودرجوی   بشدت رنج میبرد و تحت تاثیر آن جوسازیهای پوشالی مبارزه مسلحانه و ارتش آزادیبخش و…چنان فضایی ایجاد نمود که دیگر آپوزیسیون را برای سالها مقهور و مبهوت پوشالبافی ها و عملیاتهای دورغین ضد ملی داخل کشور و در مرزها نموده به پاسیویزیم کشاند واجازه نداد که آپوزیسیون واقعی رشد و نمو نموده و به مردم ایران و در جهان شناسانده شود. امروزه نیز تنها دلیل عدم رشد و شکل گیری آپوزیسیون وجود و حضور مجاهدین است. بدون مبارزه تمام عیار با مجاهدین غیر ممکن است بتوان آپوزیسیونی واقعی را شکل داد و متحد کرد.

 

به بیان بسیار مختصر اینکه: تشکیلات رجوی از سویی همه منابع رشد آپوزیسیون را طی سالهای پاسیویته دیگر آپوریسیون بلعید و نابود کرده و از طرفی نیز با عملکرد خود نفرتی در میان مردم ایران نسبت به آپوزیسیون ایجاد کرده که مردم ایران با شاخص تشکیلات رجوی نسبت به هرچه آپوریسیون با بی اعتماد و معادل دشمن خود مینگرند.

مشکل آپوزیسیون ایران این نیست که نمیدانند چه شعاری بدهند. مشکل اینجاست که خود میگویند و خود میشنوند. به همین اعتبار است که حتی راه خروج از اعوجاجات آپوزیسیون، راه وصل شدن آن به مردم ایران، کسب اعتماد آنها، هموار شدن مسیر اتحاد آپوزیسیون، مورد شناسایی قرار گرفتن در سطح بین المللی و… تنها و تنها با مبارزه تمام عیار با نیرویی است که در غیبت ناشی ازپاسیویسته آپوزیسون ِسالم، طی چهل سال گذشته با کمک عراق و عربستان و اسرائیل توانسته جایگاه آپوزیسیون سالم را هرچند بطور پوشالی (عطف به پیگیری منافع عراق، عربستان، اسرائیل و آمریکا علیه مردم ایران، رابطه بسیار منفی اش با مردم ایران و ضعف ناشی از فروپاشی درونی امروزش) غصب کند.

تمامی تلاشهای دیگر آپوزیسیون در آینه مجاهدین در نظر مردم ایران نیست و نابود میشود. و تا زمانیکه چنین عنصر سرطانی در میان آپوزیسیون عمل میکند آپوزیسیون قادر به رشد نیست. چرا که مردم ایران بوضوح میبینند که آپوزیسیون سالم همان ادعاهایی را دارند که سالهاست مجاهدینی بعنوان منفور ترین نیرویی که فرزندانشان را چه در کوچه و بازار چه در مرزها هنگام دفاع از میهن میکشته اند، با دشمنانشان همدست بوده اند، …. میدهند. ضمن اینکه توسط دشمنان خارجی مردم ایران نیز سالهاست حلوا حلوا میشوند. افتضاحات شخصی مسعود رجوی بجای خود!!!

داود باقروند ارشد

سی خرداد 1398

پانوشت ها: 

** British Labour Attache “The Tudeh Party and the Iranian Trade Unions” PO 371/Persia 1942/34-61993

[i] دکتر حسینعلی نوذری – فلسفه تاریخ، روش‌شناسی و تاریخ‌نگاری،

[ii] امرائی، حسن،(۱۳۸۸) مهندسی سیاست، تهران، شوکا. ص۱۵

[iii] فروند، ژولین،(۱۳۸۴) سیاست چیست، عبدالوهاب احمدی، تهران، نشر آگه ، ص۲۱۳

[iv] چرا باید به نقش مشترک شوروی و فرقه رجوی در اشغال سفارت اندیشید؟

از این رو که با رفتن شاه شوروی خودش و سفارتش را در تهران بلا منازع میدید طوریکه وقتی رجوی خبر دستیابی به اسناد نحوه دستگیری شبکه جاسوسی سی ساله شوروی برهبری (سرلشگراحمد مقربی و علی نقی ربانی) را به دبیر اول سفارت شوروی ولادیمیر فنزینکو میدهد و او به مسکو اطلاع میدهد بدلیل اهمیت قضیه دستور میرسد بلافاصله با سعادتی از سفارت تماس گرفته شود. علیرغم مخالفت فنزینکو مقام بالاترش به او میگوید انقلاب شده و ساواک و سیا کنترلی روی ما ندارند (کتاب “درون کا گ ب” نوشته ولادیمیر کوزیچکین افسر سابق کا گ ب در تهران فصل: محمدرضا سعادتی ص 372)  در صورتیکه اداره هشتم ساواک (سیستم سیا در ایران) کماکان فعال بود و سفارت را شنود میکرده که به دستگیری  محمد رضا سعادتی هنگام تحویل اسناد به فنزینکو میگردد.این حادثه  حساسیت رژیم را روی شوروی و البته مسعود رجوی نه بعنوان نیروهای انقلاب بلکه جاسوسان شوروی حساس میکند و در نتیجه عملیاتی که قرار بود پیروزی بزرگی برای شوروی باشد تبدیل به ضربه جدی ای به منافع آن در ایران میگردد.

[su_box title=”مطالب مرتب

مایک پمپئو هرگونه تماس دیپلماتهای آمریکایی را با فرقه رجوی و مخالفین ایرانی ممنوع اعلام کرد

مایک پمپئو هرگونه تماس دیپلماتهای آمریکایی را با فرقه رجوی و مخالفین ایرانی ممنوع اعلام کرد
 مانند رودی جولیانی و جان بولتن که با کرایه آنها و پرداخت صدها هزار دلار در شوهای سالیانه آنها شرکت کرده و از آنها حمایت
حمایت کرایه ای.pngمیکردند.

آقای رجوی در این مقاله زیر آقای داود باقروند ارشد به شما گفت که با ترور قاسم سلیمانی بوی کباب نیست که شنیدی بلکه بوی داغ کردن امثال توست.

پیام مسعود رجوی با صدای خودش و دلیل بوجد آمدن او

بقلم داود باقروند ارشد

نگارنده بعد از اعلام مرحوم شدن مسعودرجوی توسط ولی نعمت مجاهدین آقای ترکی الفیصل در مراسم سالیانه آنها در 2016 پاریس نوشت که آینده روشن خواهد کرد که رجوی بطور فیزیکی مرده است یا هنوز نفس میکشد(اینجا).[1]

 

سوال اینجاست که آقای مسعود رجوی که طبق آنچه همه طی چهل سال گذشته شاهد بوده ایم که هست و نیستش از جمله تمامی سیاست[3]، استراتژی[4]، ارتش آزادیبخش [5]، نیروی تشکیلاتی [6]، موقعیت جغرافیایی[2]، موقعیت اجتماعی[7] بباد رفته، و فقط و فقط در عالم اطلاعیه و تبلیغات و شوهای سالیانه و یا دیدارهای سیاستمداران کرایه ای آنهم با کمک امدادهای غیبی رژیم حضور و وجود داشت. حتی تا آنجا که همه ابراز وجود مسعود رجوی و مریم رجوی محدود شده بود به یک خمپاره ای که  به لیبرتی یا اشرف میخورد، یا رژیم از او برای توجیه سرکوبهای داخلی نام میبرد، تا مسعود رجوی با براه انداختن شیپور و دار و تنبک بمیدان پریده و اطلاعیه بدهد و بگوید دیدید من هستم.  اما آنهم قطع شد و دیگر حاضر نبود که با صدای خودش پیام بدهد،  چه شده که اینبار با صدای خودش بمیدان آمده  و روان پریشانه با صدایی لرزان و لب گور پیام داده است؟

سوال این است آقای مسعودرجوی، “رهبر کبیر انقلاب نوین مردم ایران” و “فرمانده کل ارتش آزایبخش ملی ایران” و “مسئول شورای ملی مقاومت ایران”، “رهبر تاریخساز”، “ناجی عالم”، “جانشین خدا در تمامی کون ومکان و صاحب زمین و زمان”، شما که قیام دانشجویان در 1378 را تکفیر کردی و گفتی آنها را باید گذاشت پای دیوار چون نام ترا صدا نکردند، قیام 1388 را تکفیر کردی و خواستاراعدام هرآنکس که آنرا حمایت کرد شدی، در قیام 1396 بیش از 140 شهر وسپس در قیام بیش از صد شهر 1398 خبری از تو نبود؟ چه شده که بعد از ترور قاسم سلیمانی بمیدان آمده ای؟ چرا علیرغم نیاز حیاتی ات به آن، حتی برای موج سواری هم شده که حرفه توست، با صدای خودت بمیدان نیامدی؟

جواب را باید در این حقیقت جستجو کرد که مسعود رجوی که  از یکطرف خود سالیان در صحنه سیاسی حضور داشته است، بخوبی و عاری از همه پوشال بافی ها و دروغهایی که در زمینه بزرگنمایی مجاهدین و فعالیتهای آن در بوق و کرنا کرده است و بخورد جامعه خارج کشور و اعضای شورا و هواداران خود داده، میدانست که بعد از سقوط صدام حسین چه خودش و چه مجاهدین اسیر شده در عراق، حتی بلحاظ فیزیکی موجودیتشان در معرض نابودی است، چه برسد به اینکه حرکتی نیز سازمان دهد.

 بویژه که تکلیف خود را در داخل ایران را از سال 1361 بعد از کشته شدن موسی خیابانی و فرار به خارج و افتضاحات شخصی و سازمانی با رفتن به عراق که خود رجوی ببار آورد بخوبی میدانست. از طرفی دیگراما،  مسعود رجوی طی چهل سال گذشته استراتژی تمامیت خواهانه خود را بر این امر استوار کرده است که بعد از 22 بهمن 1357 انقلابی توده ای بوقوع نخواهد پیوست و انقلاب سازمان یافته آنهم تنها بدست خود او عملی است.!!  

از همین رو چهار دهه است که در ضدیت با تمامی حرکتهای مدنی و مردمی در داخل کشور به مبارزه برخواسته است. و هر مروج و مبلغ آنرا چه در طیف چپ، و یا ملی و سکولار و… مزدور رژیم خوانده، حتی نشریه درآوردن را نیز حرام نامیده… بنابرهمین امراست که نه در 1396 ونه در بهمن همین امسال بطور مطلق حرکت مردمی برایش ارزشی نداشت. و از نظر رجوی آنرا فاقد هر گونه ارزش مبارزاتی میدانست. هرچند به دادن اطلاعیه نوشتاری جهت خالی نبودن عریضه اکتفا میکرد ولی خود با صدای خود با وجود اینکه مرده و زنده بودنش نیز مطرح بود در او انگیزه لازم را بوجود نیاورد تا به میدان آمده و موضع با صدای خودش بگیرد و اعلام سال سرنگونی کند.

بقیه را در لینک اصلی بخوانید

https://www.nototerrorism-cults.com/?p=19708

 

نظر ژنرال استنلی آلن مک کریستال فرمانده ستاد عملیات مشترک آمریکا در منطقه (عراق) در مورد قاسم سلیمانی با صدای خودش

https://youtu.be/hO1yVFLFuno

Image may contain: 1 person

نظر ژنرال استنلی آلن مک کریستال فرمانده ستاد عملیات مشترک آمریکا در منطقه (عراق) در مورد قاسم سلیمانی با صدای خودش

از نظر من نباید به قاسم سلیمانی بعنوان یک فرد شرور نگاه کرد.

 باید او را درست همانگونه که من به کشورم ایمان دارم نگاه کنید.

قاسم سلیمانی نیز همانگونه به کشورش ایمان داشت.

 دقیقا همانگونه که من اهدافم را دنبال و ترویج میکردم

قاسم سلیمانی  نیز اهدافش را دنبال میکرد.

اسناد تأیید و تشویق خمینی برای اعدام عناصر رژیم پهلوی توسط مسعود رجوی

جا دارد از آقای مسعودرجوی و مریم رجوی سوال شود اگر سران رژیم شاه بدلیل زندان و شکنجه کردن و به قتل رساندن مبارزین و مخالفین مستوجب اعدام دانسته و اصرار و تاکید به اعدام کرده اید، آیا این حکم در مورد همه کسانیکه مخالفنیشان را زندان و شکنجه و به قتل رسانده اند  صادق است؟ از جمله خود شما و مریم رجوی و همه شکنجه گران دستگاه شما در سازمان مجاهدین ؟

نه به تروریسم و فرقه ها

============================================

اسناد تأیید و تشویق خمینی برای اعدام عناصر رژیم پهلوی توسط رجوی

رجوی نه تنها از محاکمات و اعدام های عناصر رژیم پیشین، از خمینی حمایت کرده و به آن افتخار می نمود، بلکه خواهان ادامه و قاطعیت بیشتر این دادگاه های انقلاب در برابر عناصر رژیم پییشین بود.

چند نمونه از دروغگویی ها و تحریف تاریخ توسط مسعود رجوی  در گفتگوی شنیده نشده با آقای ضیا صدقی در تاریخ ۸ خرداد ۱۳۶۳، در مورد اعدام بدون موازین حقوقی. … چهار تن «از عناصر رژیم پیشین» و هویدا و …، با استناد به  اطلاعیه‌های سازمان مجاهدین خلق که بنا بر اظهارات رجوی تمامی اطلاعیه ها به امضا او می رسیده، ذیلاً در اختیار عموم قرار می گیرد. این اطلاعیه ها بدون هیچ نیازی به شرح و تفسیر و طبعاً مطوّل ساختن آن، خود گویای مواضع و دیدگاه های اسلام سیاسی، ریشه ها، مشترکات، فرهنگ و حتی عبارات بکاربرده شده «ولایت فقیه» و «رهبری عقیدتی» است. به همین دلیل تأکید براین است که متن اطلاعیه ها بصورت دقیق خوانده شود زیرا تصویر تمام عیاری از یک فرهنگ و خون و خوی بهیمی قتل و کشتار و قاطعیت در این امر(دادگاه های انقلاب خمینی) توسط رجوی را می دهد.

رجوی دراین مصاحبه ترور مستشاران امریکایی را به اپورتونیست ها و سازمان پیکار و تقی شهرام ربط میدهد و سازمان مجاهدین را از این ترور ها مبرا می داند؟.

مستقل از دروغها و ایزگم کنی ها… بدلیل حضور و اقامت وی  درکشور فرانسه و تبعات حقوقی و سیاسی موضعگیری و سخنان او که در این مصاحبه درپی دارد؛ تحلیل و برداشت غلط رجوی، از اینکه دیکتاتوری خمینی، بعد مرگ او فرو می پاشد، همچنانکه وقتی شاه رفت، ارتش و رژیم فرو پاشید؛ زیرا ارتش منوط به رژیم شاهنشاهی بود، گویای برداشتهای سطحی و غلط او در باره رژیم جمهوری اسلامی است.

مسعود رجوی در یک قسمت از سوال در باره موضع سازمان مجاهدین در باره اعدامهای عناصر رژیم پیشین، به نقل خاطره ای می پردازد که احمد خمینی اورا با خبرساخته که به مدرسه رفاه بیاید و رجوی پس ازمراجعه با خبرشده که می خواهند چهار تن از عناصر رژیم پیشین (رحیمی – خسروداد – ناجی – نصیری) را درپشت بام مدرسه رفاه اعدام کنند و از او هم خواسته شد دراین صحنه حضور داشته باشد… رجوی میگوید من آنجا نماندم و رفتم…و توضیح میدهد که من خودم درس حقوق خوانده ام و این اعدام بدون موازین حقوق بشری و دادرسی را میدانم.

لینک گفتگوی منتشرنشده ضمیمه است:

ازدقیقه: ۱:۱۵:۴۶

گفتگویی شنیده نشده از آقای ضیا صدقی با مسعود رجوی در پاریس در تاریخ ۸ خرداد

[spacer height=”2px”]

[spacer height=”2px”]

سند شماره ۱:

 کتاب: مجموعه اعلامیه ها و موضعگیری های مجاهدین خلق ایران (۱)

[spacer height=”2px”]

اطلاعیه سازمان مجاهدین خلق به تاریخ ۲۶ بهمن ۵۷:

[spacer height=”2px”]

بر اساس عکس و سند فوق، متن اطلاعیه را بازنویسی کرده ام:

پیام و تهنیت « مجاهدین خلق ایران» به

« حضرت  آیت الله خمینی»

بنام خدا

و

بنام خلق قهرمان ایران

مجاهد اعضم« حضرت آیت الله خمینی»!

« مجاهدین خلق ایران» و عموم فرزندان انقلابی شما در این میهن ، با قلبی سرشار از احترام، فرمان قاطع شما را  مبنی بر محاکمه و مجازات چهارتن از اعضای جنایتکار و خیانت پیشه رژیم پیشین ، دریافت داشتند.

این اقدام متهورانه و انقلابی را که روشنایی بخش چشمان و تسلای قلوب تمام مردم محروم این سرزمین، بویژه خانواده های داغدار شهد و شکنجه شدگان است، به شما و تمام مردم قهرمان کشورمان تبریک و تهنیت می گوییم، باشد که در این کشور کسی به کشتار و شکنجه و آزار مردم بی پناه و فرزندان پیشتاز آن دست نیابد.

حضرت آیت الله- شما، با این فرمان انقلابی، پرتو دیگری از چهره ی راستین مکتب توحید و ایدئولوژی ما ( اسلام) به جهانیان عرضه کردید.

لذا بازهم مشتاقانه امیدواریم که، بدون کمترین توجه با برخی پادرمیانی های شرک آمیز و سازشکارانه، وبه گونه هرچه سریعتر، داد این خلق مظلوم و شکنجه دیده ما، تا آخرین نفر ازبقیه عناصر ضد انقلابی نیز باز ستانده شود. همانهایی که بگفته قرآن کریم در این سرزمین« فسادی بزرگ به پا کرده، و تولید و نسل ما را ضایع می داشتند»، و اکنون اینسان در برابر مکافات اعمالشان، ریاکارانه، به توبه و زاری نشسته اند. همانهایی که هزاران هزار را در شهرها و روستاهای ما داغدار و عزادارکردند و به خاک سیاه نشاندند، همانها که درکنف حمایت اربابان امپریالیست و دار و دسته ارتجاعی شان، هر روز هرشب، در کمین انقلاب و انقلابیون مانشسته و به انواع توطئه گری و مفسده جوئی مشغولند.

اینجاست که بازهم با الهام از قرآن کریم، ادامه حیات آزاد سیاسی و اجتماعی خلق مان را درگرو قصاص هرچه سریعتر تمامی آنها می دانیم.

« ولکم فی القصاص حیوه یا اولی الالباب»، باشد که تهدید و وحشت و اضطراب تا به ابد ازاین میهن رخت بر بندد، و آرامش و لبخند و سازندگی جانشین آن گردد.

سند شماره ۲:

اطلاعیه سازمان مجاهدین خلق به تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۵۸:[spacer height=”2px”]

[spacer height=”2px”]

بر اساس عکس و سند فوق، قسمتی از متن اطلاعیه را بازنویسی کرده ام:

پیام تهنیت« مجاهدین خلق» به مردم ایران

و

«امام خمینی»

بنام خدا

و

بنام خلق قهرمان ایران

«سازمان مجاهدین خلق ایران»، روز گذشته با نهایت خوشوقتی و افتخار از رأی محکومیت ایران درسنای امریکا اطلاع حاصل نمود. محکومیتی که به پیشنهاد یک سناتور معلوم الحال صهیونیست در قبال اعدام های اخیر ایران مورد تأیید سایرین قرار گرفت.

آنگاه لحظاتی پیش، کلمات بسیار ارزشمند و  واقعگرایانه «امام خمینی » را که برای چندمین بار امپریالیسم امریکا را بعنوان دشمن اصلی خلقمان معرفی کردند، دریافت نمودیم،…چنین است که رأی محکومیت مجازاتهای انقلابی را که در حقیقت رأی محکومیت مردم و انقلاب ایران است بایستی به تمام این خلق قهرمان و رهبر انقلاب تبریک گفت و آنرا گرامی شمرد.

…«مجاهدین خلق ایران» که در آینده نیزمانند گذشته، برای هرگونه جانبازی در مبارزه ضد امپریالیستی در کنف تأیید« امام» آماده اند.

سند شماره ۳:

اطلاعیه سازمان مجاهدین خلق به تاریخ ۲ تیر ۵۸:[spacer height=”2px”]

[spacer height=”2px”]

بر اساس عکس و سند فوق، قسمتی از متن اطلاعیه را بازنویسی کرده ام:

اخطار « مجاهدین خلق ایران» در باره

احتمال صرفنظرکردن دادگاه انقلاب از

اعدام دوتن از جلادان ساواک

بنام خدا

و

 بنام خلق قهرمان ایران

طولانی شدن غیرمنتظره ی مدت شور دادگاهی که مسئول رسیدگی به جنایات ضد انقلابی دو تن از جلادان ساواک ب نامهای«تهرانی »  و «آرش» می باشد، شایعاتی را در افواه عموم موجب شده است، شایعاتی مبی بر احتمال بخشش جنایتکاران مزبور…وهمچنین رفتار بسیارناپسند اختناق آمیزی که درمحوطه دادگاه با برخی از خانواده شهدا اعمال گردید[ خانواده شهدای مجاهدین خلق- کروشه از من است]…

صرفنظرکردن از مجازات عناصری اینچنین جنایتکار برخلاف خروش یکپارچه و رعد آسای خلق قهرمان در روز چهارم خرداد چیزی نیست جز میدان دادن به ضد انقلاب و نادیده گرفتن دهها شهید جان برکفی که بوسیله همین مزدوران به قتل رسیدند؛ بنا براین « سازمان مجاهدین خلق ایران» با یاد آوری میثاق خونین خود با خدا و خلق! اعلام می کند که درصورت فرار دادن این جنایتکاران از قصاص عادلانه شان در دادگاه، بی تردید نمی توان آنها را  ازشعله غضب خلق و فرزندان راستین آن پس ازبخشودگی احتمالی نیز در امان دانست. همچنین نباید فراموش کرد که ازنظرحقوقی صرف نیز بخشودگی آنها مستلزم رضایت هزاران شاکی خصوصی دردمند و شکنجه شده است…

درخاتمه امیدواریم هرآنچه ما شنیده ایم، ازچارچوب شایعات خارج نشده ودادگاه همچون گذشته با قاطعیت کامل انقلابی، به احقاق حقوق این خلق مستضعف ادامه دهد. هم چنان که درمورد عناصری نظیر«هویدا» و «نصیری» که ارزش اطلاعاتی بسیار زیادی نیز از جلادان فوق الذکر داشتند، عمل نمود.

مجاهدین خلق ایران

۲/تیر/۵۸

[spacer height=”2px”]

سند شماره ۴:

اطلاعیه سازمان مجاهدین بتاریخ ۲۶ دی ماه ۵۸، در حمایت از مرتجعین «فدائیان اسلام» و قاتلین زنده یاد «احمد کسروی»  ترور ناموفق حسین فاطمی[spacer height=”2px”]

[spacer height=”2px”]

اجساد احمد کسروی و منشی‌اش که فدائیان اسلام در داخل کاخ دادگستری به قتل رساندند.[spacer height=”2px”]

[spacer height=”2px”]

حسین فاطمی، روی تخت بیمارستان پس از ترور نافرجام (۵ بهمن ۱۳۳۰)[spacer height=”2px”]

سند شماره ۵:

دروغ رجوی در باره ترور امریکای ها و نسبت دادن آن به اپورتونیست های سال ۵۴، که مشخصاْ ترور سرهنگ هاوکنیز و ژنرال پرایس در دوره رهبری رضا رضایی در سازمان مجاهدین خلق صورت گرفت، یکی از این نمونه هاست. در نشریه مجاهد شماره ۱۸ صفحه ۷ چنین نوشته است:[spacer height=”2px”]

در شرایط خفقان گلوله چه کسانی سینه آمریکایی را میشکافت

[spacer height=”2px”]

«مواضع ضد امپریالیستی سازمان، حداقل برای خود جنایتکاران آمریکایی جای هیچ شک و شبهه‌ای ندارد زیرا آن‌ها از اولین سال‌های عملیات مسلحانه سازمان (سال ۵۱ ببعد) با آتش مسلسل‌های مجاهدین خلق که سینه مستشاران و مزدورانشان را می‌شکافت روبرو بوده‌اند.»

در این مصاحبه دروغها و حقایق دیگری و جود دارد که در این گزارش فرصت پرداختن به آن وجود نداشت.

حقیقت آن است که رجوی تمام کتابهای سازمان را جمع آوری کرده ست و ازجمله کتاب «‌مجموعه اعلامیه ها و موضعگیری های مجاهدین خلق ایران (۱)»، سانسور در سازمان مجاهدین خلق، ناشی از حقایقی است که در این کتب و نشریات بچاپ رسیده است.

سال ۱۳۶۱ یکی از مسئولین سازمان، به یکی از هواداران سازمان در آلمان با تأکید میگوید:« این کتاب نباید پیش هوادارها باشد!(مجموعه اعلامیه ها و موضعگیری های مجاهدین خلق ایران )» زیرا پیش از این همین کتاب نیز درمیز کتابهای سازمان در اروپا بفروش می رسید اما بعد این کتاب را جمع آوری کرده و دیگر هیچ نسخه ای از آن موجود نبود.

تظاهرات مردم ایران و آنچه آنرا تهدید میکند

تظاهرات مردم ایران و آنچه آنرا تهدید میکند

 

کشورمان ایران در چند روز گذشته بار دیگر شاهد تظاهرات مختلفی در اکثر شهرهای کشور بوده است. تظاهرات اخیر که در

روز پنجشنبه 7 دیماه از مشهد با شعارهایی علیه حسن روحانی آغاز شده در ادامه اما جلوه همیشگی اش را بخود گرفت و در شهرهای دیگر شاهد تکرار شعار علیه روحانی  نبودیم.

 

 

ویژگی های منحصربفرد تظاهرات اخیر:

درگذشته نیز شاهد تحرکاتی علیه حسن روحانی بوده ایم. از جمله در روز جهانی قدس تعدادی از شرکت‌کنندگان در راهپیمایی روز قدس تهران علیه حسن روحانی،  شعار دادند.شعاردهندگان با مقایسه آقای روحانی و ابوالحسن بنی‌صدر، اولین رئیس ایران شعار دادند: “روحانی بنی‌صدر پیوندتان مبارک”. خبرگزاری ایلنا معترضان را “برخی نیروهای تندرو” خوانده که با حضور در اطراف آقای روحانی شعار “مرگ بر آخوند آمریکایی، مرگ بر فتنه‌گر، مرگ بر منافق و مرگ بر بنی‌صدر” هم داده‌اند.

 

 

حمایت بعضی عناصر داخلی از تظاهرات مشهد:

در کمال تعجب اما و برخلاف انتظار شاهد حمایت کسانیکه اساسا دل خوشی از حضور مردم در خیابانها ندارند از تظاهرات مردم مشهد بودیم.

احمد علم الهدی،

««مردم همواره می توانند به طور قانونی مشکلات خود را مطرح و از طریق تجمع، مطالبات به حق خود را بیان و به نتیجه برسانند همچنان که کارگران و دیگر گروههای صنفی بارها با این روش مشکلات خود را بیان و بر طرف کرده اند.  در اتفاقات پنجشنبه مشهد، اشکال بر مردمی وارد است که برای بیان مطالبات به حق خود، دعوت مرجعی ناشناس را پذیرفته و به خیابان آمدند.»»

حسین نوری همدانی،

««این اعتقاد وجود دارد که مردم خواسته حقی دارند و پشتیبان آنها هستیم، زیرا از گرانی، سختی معیشت و بیکاری رنج می‌برند که با جلسه، سخنرانی، الفاظ و آمار و ارقام درست نمی‌شود، رفع این گرانی، فقر و بیکاری خواسته به حق مردم است و ما پشتیبانی می‌کنیم. در مملکت مالباختگانی هستند که برای ما نامه می‌نویسند که ما به مراکزی پول دادیم و دولت اقدام نمی‌کند پول را پس بگیریم این در حالی است که دولت به واسطه بانک‌ها دیرکرد دریافت می‌کند و بارها بیان شده دیرکرد حرام و رباست ولی دریافت می‌کند.»»

حمید رسایی،

««آقای روحانی و رسانه‌های اقماریش که تمام هم و غم‌شون برگزاری کنسرت خصوصا در مشهد بود حالا که تعدادی از مردم مشهد در اعتراض به وضع موجود به خیابان ریختن و دسته جمعی کنسرت مرگ بر روحانی رو اجرا کردن چرا عصبانین و این مردم رو سانسور می‌کنن؟»»

در همین رابطه اخباری نیز منتشر شده در بعضی رسانه‌های صبح امروز یکشنبه ۱۰ دی (۳۱ دسامبر) به نقل از کانال تلگرام غلامحسین کرباسچی، دبیرکل حزب کارگزاران سازندگی، نوشتند که آقای علم‌الهدی به دلیل “اقدام پشت‌پرده او در تجمعات خیابانی مشهد” که جرقه اعتراضات روزهای اخیر را زد، به شورای عالی امنیت ملی احضار شده و علی شمخانی، دبیر این شورا، به تندی به او تذکر داده است. که البته توسط دفتر علم الهدای تکذیب شد.

محتوای تظاهرات

همانگونه که دیدیم هرچند شعارهای تظاهرات بر علیه حسن روحانی از مشهد شروع ولی بلافاصله ابعاد سیاسی بخود گرفت و مردم بجان آمده مسائل معیشتی را به مسائل سیاسی و بین اللملی همچون سوریه و … و یا به مسائل اجتماعی و آزادیها با این

پرچم (روسری) سفید ضد حجاب اجباری یک زن جوان

 

عکس سمبلیک یک زن جوان که روسری سفید خود را بعنوان پرچم سفید در ملا عام در اعتراض به حجاب اجباری برافراشته است گره زدند. که بوضوح حاکی از پتانسیل انفجاری جامعه ناشی از بی پاسخ ماندن تمامی مطالبات خود از گرانی، دزدیهای نجومی اصحاب حکومت، بی عدالتی، بیکاری، نبود آزادی، …است. طوریکه فرد معلوم الحالی چون احمدی نژاد که مردم را “خس و خاشاک” مینامید و با تظاهرات 1388 آن کرد که همه شاهد بودیم، نیز دوره افتاده و فریاد وای عدالتش برهواست. ولی

شعارهای مرگ بر و شاهنشاه روحت شاد در حضور نیروی انتظامی

هیچکدام از این مطالبات برحق مردم تاکنون پاسخی جز سرپوش گذاشتن، جز سرکوب کردن، جز دعوت به وحدت و آرامش که طبق تجربه مردم تنها ادامه وضعیت موجود را دنبال میکند دریافت نمیکند. باید خاطر نشان ساخت که در روزهای ابتدایی شعارهای بسیار مشکوک و بی محتوایی از جمله در مورد “رضا شاه” و یا غلط بودن انقلاب 22 بهمن و یا در حضور نیروی انتظامی شعار شاهنشاه روحت شاد نیز داده میشد. که در ادامه شعارهای ضد حسن روحانی و قابل بهره برداری بمنظور تهیج و توجیه به صحنه آوردن عناصری جهت سرکوب تظاهرات و چه بسا اهداف بزرگتر ارزیابی شدند  که به هیچ وجه توسط مردم جدی گرفته نشد و بسرعت محو گردید.

 

رویکرد لباس شخصیها و گارد ضد شورش

طبق تجربه سال 1388 که چندین روز تظاهرات را از نزدیک و به چشم دیده ایم و در مقایسه با آن، در تمامی ویدئوهای منتشر شده از تظاهرات اخیر نه تنها شاهد سرکوب تظاهرات نبوده ایم بلکه عمدتا نیروهای انتظامی در حاشیه و یا بطور نسبی سمبولیک به اینطرف و آنطرف رفته و در مواردی از تظاهرات حمایت کرده، در مواردی هم با بلندگو بر حق مشروع ولی طبق قانون مردم به تظاهرات را برسمیت شناخته اند !! و در ابعاد کمی و کیفی با رویکرد سال 1388 با تظاهرات تفاوت وجود دارد. البته این امر به معنی این نیست که هیچ درگیری و یا ضرب و شتم  توسط نیروهای ضد شورش صورت نگرفته و نمیگیرد همانگونه که اخبار کشته شدن دو تن از هموطنان در شهردرود اصفهان و حداقل دو تن در ایذه مورد تائید قرارگرفته است. طبعا وقتی تظاهرات در این ابعاد کشوری وجود دارد نه میتوان آنرا چه در ابعاد درگیری فیزیکی و چه در ابعاد شعارهایی که داده میشود کنترل نمود.

 

 

هدایت و سازماندهی تظاهرات

آنچه در سال 1388 شاهد بودیم تظاهرات یک تم و محتوای واحدی داشت و از طریق شبکه های اجتماعی و شبکه دفاترانتخاباتی و اشخاص فعال در انتخابات جاری سازماندهی و تا حدودی زیادی رهبری میشد. از جمله اینکه شعارها محتوای انتخاباتی و ضد تقلب مانند رای من کجاست… داشت و یا تظاهرات میلیونی سکوت… که با سرکوب تظاهرات در روزهای بعد و عاشورا از کنترل خارج شد. ولی تظاهرات در این دوره هرچند در مشهد با تم  ضد روحانی و هدایت شدگی واضحی استارت خورد ولی تظاهرات مردمی در اثر این جرقه بصورتی هدایت نشده ولی سازماندهی شده توسط شبکه های اجتماعی ادامه یافته است. ویژگی شبکه های اجتماعی به خودی خود این است که تنها میتواند نقش ارتباطی و اطلاع رسانی را بازی کند ولی در نبود سیستم هدایت و رهبری  نقش هدایت کنندگی ندارد.

 

گستردگی و بزرگی

تظاهرات اخیر همانگونه که دیده میشود دارای ابعاد کوچک و پراکنده است که حکایت از خود جوش بودن آن و نبود یک شبکه هدایت مشترک میباشد.

 

تهدیداتی که تظاهرات مردمی با آن مواجهه است

بزرگترین تهدید تظاهرات همانگونه که شواهدی نیز از آن در شروع مشاهده شد از جانب راهزنان “دشمنان همین مردم و میهن” است تا با میلیتریزه کردن فضای کشور راه را برای پیش بردن اهدافشان باز کنند. تا حرکتهای برحق اقتصادی و معیشتی و …مردم را بهانه ای و وسیله ای برای تبدیل و چرخاندن آن علیه خودشان قرار دهند. توجه داریم که نفس سرکوب محدود لزوما تهدید اصلی نیست چون ممکن است شعله های تظاهرات را کوتاه یا حتی موقتا خاموش کند ولی هر کشته و هر زخمی و … را در خاطرهای سیاسی مردم بجان آمده ثبت میکند که بانک پتانسیل اجتماعی مردم را پر تر میکند.

اما عطف به ورود عنصر شبکه های اجتماعی در سازماندهی تظاهرات میتواند دست سیستمها و قدرتهای بزرگ مانند بعضی جناحهای هار رژیم تا اسرائیل و عربستان و آمریکا و مزدوران آنها همچون فرقه مافیایی رجوی را نیز در دخالت در امور جهت اثر گذاری بر تظاهرات در جهت منافع خودشان باز کند. مانند آنچه در سیستم انتخابات آمریکا شاهد بودیم.

طبق اسناد غیر قابل انکار و تجربه و اطلاعات بنده در سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت، چه در سال 1388 که تلاش میکرد با بکارگیری عناصری شعارها را بنفع خود بچرخاند که با شکست کامل مواجهه شد و چه در زمان جنگ تشکیلات ما در فرقه رجوی شعار صلح میدادیم و تحلیل میکردیم که جنگ ریسمان حیات رژیم است و به محض توقف جنگ در یک لحظه Ashampoo_Snap_2018.01.01_12h15m20s_006_فروپاشی رژیم را خواهیم داشت. که همه مردم دیدند که رژیم چگونه بعد از جام زهر فروپاشید!!!!

بعد از آتش بس سال 1367 حباب توخالی صلح طلبی مسعود رجوی ترکید طوری که تمامی تلاش ما در سازمان و شورا شروع مجدد جنگ بود. و  تلاش میکردیم که عراق را متقاعد کنیم که جنگ را دوباره آغاز کند. هرچند عراق با عملیات فروغ جاویدان موافقت کرد و لی بعد از شکست کامل آن دیگر به خواستهای رجوی وقعی نگذاشت طوریکه هفت سال رجوی توسط صدام بایکوت شد.

 

در دوره خاتمی نیز با قدمهایی که خاتمی برای نزدیکی به جهان و غرب برداشت سیاست جنگ طلبانه رجوی بویژه کم شدن فشارهای سرکوب داخلی ناشی از افشای قتلهای زنجیره ای… مسعود رجوی را با مرگ سیاسی و روحی روانی مواجهه نمود.

دروغهای نجومی مسعود رجوی جهت بستن فضای سیاسی جامعه برای مردم

 

 

 

 

 

 

 

 

طوریکه در قبال تحلیلی که بنده در همان زمان از شرایط ایران و ذهنیت مردم ایران و خواست و تمایل آنها و اینکه چقدر ما در سازمان بدور از واقعیات سیاسی اجتماعی بسر میبریم نوشته و به رجوی دادم، برای هفت سال مرا با مارک خاتمی چی به بصره تبعید نمود. از طرفی نیز تمامی تلاشهایش را نمود که آشوب و سرکوب مطلق و بسته شدن تمامی فضای سیاسی را به ایران بازگرداند.

در همین رابطه نیز تمامی نشریات سازمان را پر میکردیم از دروغهای نجومی جهت کشاندن سپاه به میدان تا سرکوب و اختناق را در اثر حضور خاتمی شل شده بود بازگرداند. در همین ایام نیز عملیات خمپاره زنی به شهرها نیز آغاز شد تا فضای باز سیاسی را که برای رجوی حکم زهر داشت را ببندیم

دوره دوم خاتمی تعین تکلیف رژیم

 

 

پیام از قول یک مومیایی به مردم 

در همین دوره جدید تظاهرات مردم ایران سیستم دروغ و دجالگری این تشکیلات مافیایی و خود فروخته به عربستان و اسرائیل دوباره براه افتاده است. طوری که جسد متعفن و پوسیده مسعود رجوی از قبری که سنگش را ترکی الفیصل برآن نهاده بود بیرون آورده و بنام او اطلاعیه صادر کرده اند:

وی از قهرمانانی یاد کرده که فرمانداریها، مراکز سپاه، قضائیه، دفاتر امام جمعه ها در شهرهای مختلف را تسخیر و منهدم کردند تشکر نموده است. و از مردم و جوانان خواسته که در همکاری با ارتش آزادیبخش ملی!!! البته در تیرانا آنهم درون حصار بتونی همه مراکز دولتی را اشغال کنند!!!!

پیامی از یک جسد متعفن نبش قبر شده

آقای رجوی ای که خواستش از ترامپ بمباران همین مردم است. همین مردمی که سالیان است آنها را خائن مینامند چون به امام زمانی او لبیک نگفته اند.  و تمامی اینها را در درون فرقه بی خبر از جهان بعنوان بازوان ارتش آزادیبخش خود یاد میکند. در صورتیکه همه جهان شاهد کم و کیف تظاهرات در ایران است. که همان سیاست در راستای خواست عربستان، اسرائیل و آمریکای ترامپ و البته منطبق با خواست جناحهای حار رژیم که با وسیله قرار دادن چنین اکاذیبی بمیدان آمده و تظاهرات صلح آمیز مردم را که خواستهای برحق خود را مطالبه میکنند را به خاک خون کشیده کنترل کل کشور را بدست بگیرند.

خواست تمامی دشمنان ایران و ایرانی نه رسیدن مردم ایران به خواسته هایشان بلکه رسیدن خودشان به حکومت و تامین منافع خودشان از عربستان و اسرائیل و آمریکای ترامپ گرفته تا مزدور آنها مانند رجوی تا جناحهای حار رژیم میباشد. نشانه هایی نیز دیده شد در همکاری و همدستی دشمنان ایران و ایرانی که تظاهرات را به سلطنت طلبان و یا فرقه رجوی نسبت دادند. تا مقدمه چینی باشد جهت سرکوب تظاهرات و رسیدن به اهدافشان.

 

البته همه اینها از تنفر مردم ایران از خودشان آگاه هستند. طوریکه نتانیاهو به همه وزیران خود دستور داده است که علنا از تظاهرات مردم حمایت نکنند.

مردم ایران هوشیارانه باید بر خواست برحق خود و تا رسیدن به اهدافشان بدون اینکه بازی دشمنان ایران و ایرانی را بخورند ادامه دهند.

کامل بیانیه ملی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

داود باقروند ارشد

عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

مسعودرجوی: اجازه نخواهیم داد دیگران پیروز شوند


 

با قطعی شدن مطلق بی ربط و رابطه بودن مجاهدین به ایران و مردم ایران، با سابقه خیانت، وطن فروشی، جنایت و  بحران مرگ و میرهای مستمر ناشی از فشارهای طاقت فرسای تشکیلاتی از یکطرف و فرارهای گسترده از تشکیلات، چاره ای برای رجوی نمانده الا افتادن به جان نیروهای خارج کشور با منطق اینکه “اگر دیگی برای من نمی جوشد، سرسگ توش بجوشه”.  

 

  مسعودرجوی تنها مبارز یا مبارزه ای را برسمیت میشناسد که مجیز او را بگوید والا بقیمت همدستی با رژیم باید نابودش کرد.    

داود باقروند ارشد

1398شب یلدای 

21 دسامبر2019

 

 ==============================

 

داود باقروند ارشد کیست : عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

ما خواستار تغییر رژیم ایران بدست مردم ایران هستیم، با تجارب پنجاه ساله در صحنه عملی مبارزه درتمامی ابعادش، جهت تحقق آزادی و دمکراسی، برآنیم که نگذاریم مردم ایران باردیگر در دام استبداد دیگری، چه از نوع اسلام استالینی فرقه رجوی دیکتاتوری تحت نقاب سکولاریسیم چه از نوع سلطنت با نبش قبر استبداد دفن شده و انواع جدید بیفتد. با تمامی تلاشهای فرصت طلبانه-قدرت پرستانه و وابسته گرایانه، با آویختن به کشورهای استعماری و دیکتاتوریهای منطقه با تاریخچه آشکار و متعدد علیه تلاشهای استقلال طلبانه ودمکراسی خواهانه مردم ایران مرز داریم. مردم بپا خاسته و فرهیختگان ملی و مستقل ایران با بیشمار استوره های تاریخیِ  آزادیخواهی، استقلال و یکپارچگی همچون فرغی ها، ستارخانها، باقرخانها، پطروس ملیک آندریاسیانها، ملکالمتکلمینها، صور اسرافیلها، ، سردار اسعدها، مصدقها، فاطمیها و … میتوانند از تکرار فاجعه سیکل معیوب بازگشت به استبداد رها شده با پشت سرگذاشتن استبداد تاریخی گریبانگیرش، و به خواستهای در شأن ایران و ایرانیانِ قرن حاضر به جمهوری سکولار، حاکمیت قانون، آزادی و دمکراسی مبتنی بر حقوق بشر خود برسند. 

طی چهاردهه گذشته آپوزیسیون استبدادی و فرقه ای در همکاری با دشمنان ایران حیثیت آپوزیسون سیاسی ایران را در بین  مردم ایران بشدت لکه دار کرده اعتمادشان را نسبت به آن از بین برده است. نفی وجودی تمامی دیگر تشکلهای موجود، نفی ورود به دیالوگ متقابل با آنها، اتخاذ منولوگ یکطرفه چهل ساله، بعلاوه بجای پاسخگو بودن در قبال منتقدین خود در میان شخصیتها، خبرنگاران، رسانه ها، گروههای سیاسی، اعضای پارلمان ها، سازمان ملل، کمیساریای عالی پناهندگی، یونامی… آنها را مورد ترور سیاسی قرارداده، عضو وزارت اطلاعات معرفی میکند. که نمود آشکاری از توتالیتریزم خطرناک موجود در چنین تشکلهایی است که باید نسبت بدان هوشیار بود و هشدار داد.

Mr. Davood Baghervand Arshad

آقای داود باقروند ارشد منتقد آقای رجوی کیست؟

عضوعالیرتبه سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران برای 30 سال، فعال سیاسی و حقوق بشر و رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها

:تحصیلات:

  • دوره ابتدای و متوسطه و دیپلم در تهران ایران
  • دیپلم سطع آ در انستیتو تکنولوژی بولتن انگستان 1974 الی 1976
  • مهندسی راه و ساختمان در دانشگاه متروپولیتن لیدز انگلستان 1396-1380

جوانی:

آقای  داود باقروند ارشد بعد از اخذ دییلم در ایران جهت ادامه تحصیلات در سال 1353 به انگلستان اعزام میشود.
فعالیت سیاسی:

آقای داود باقروند ارشد قبل از انقلاب بعنوان یک دانشجو در اتحادیه دانشجویان انگلستان با عشق به آزادی و دمکراسی و حقوق بشر برای مردم و کشورش بعنوان مسئول انجمن ایرانیان شهر محل تحصیل خود با افشای دیکتاتوری، اختناق و سرکوب آزادیها و نبود دمکراسی در ایران تحت سلطه سلسله پهلوی- حکومت محمدرضا شاه فعالیت سیاسی مینمود. آقای ارشد در سال 1977 توسط یکی از اعضای سازمان مجاهدین در دانشگاه محل تحصیل با معرفی سازمان بعنوان تشکیلاتی مدافع آرمانهای آزادیخواهانه و بشر دوستانه به عضویت گرفته میشود.

 

بعضی مسئولیت های سازمانی

  • از بنیانگذاران انجمن دانشجویان مسلمان خارج کشور-هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران و مسئول تشکیلات دانشجویی خارج کشور سازمان مجاهدین  مستقر در لندن 1977-1982
  • مسئول شاخه ترکیه سازمان مجاهدین خلق 1983-1982
  • مسئول شاخه پاکستان سازمان مجاهدین خلق 1985-1983
  • مسئول دفتر بخش نظامی سازمان مجاهدین درعراق 1986-1985
  • حاضر در ملاقات با یاسر عرفات در بغداد بهمراه عباس داوری و ارتباط با مقامات وزارت اطلاعات عراق
  • عضو حفاظت شخصی رهبری سازمان مجاهدین در بغداد 1987-1986
  • مسئول بخش پرسنلی ستاد مرکزی سازمان مجاهدین در بغداد 1988-1987
  • در موضع معاون مرکزیت عطف به مجموعه انتقاد به سازمان که تحول آقای مسعود رجوی میشود، ایشان علیرغم پذیرش انتقادات با مارک عنصر ضد تشکیلات و با لغو عضویت آقای داود ب ارشد را به کار اجباری محکوم شدم. 1991-1988
  • معاون فرماندهی ستاد سازمان مجاهدین در لندن 1996-1992
  • عضو ستاد و مسئول روابط خارجی بنیاد ایران اید (خیریه جمع آوری پول برای سازمان تحت نام کودکان بی سرپرست) و یکی از دو تن دارندگان امضا در خیریه و رابط با دولت انگستان در لندن
  • رابط با مقامات امنیتی انگلستان و حفاظت شخصی مریم رجوی در هنگام حضور وی در لندن جهت شو الزکورت لندن
  • حاضر در ملاقات مریم رجوی با یاسر عرفات در لندن
  • حاضر در ملاقات مریم رجوی با مقامات وزارت اطلاعات-خارجه انگلستان در مقر مریم رجوی در لندن.
  • عضو ستاد برگزار کننده کمپین دورت موند آلمان که در آخرین لحظه دولت آلمان آنرا کنسل نمود
  • مسئول دیجیتالیزه کردن ستاد بصره سازمان مجاهدین در عراق
  • عضو ستاد برگزاری کمپین بازیهای جام جهانی 1998 لیون فرانسه
  • رئیس دانشکده راه و ساختمان ارتش آزادیبخش در عراق-قرارگاه اشرف

حمایت سازمان از جنایت 11 سپتامبر و محکومیت به ده سال زندان

  • بعد از حمایت علنی مسعود و مریم رجوی از عملیات تروریستی 11 سپتامبر و جشن گرفتن آن در حضور 4000رزمنده، با اعتراض به این سیاست تروریستی درخواست خروج از سازمان را دادم که به ده سال زندان (دوسال در اشرف و هشت سال زندان معروف ابوغریب) محکوم شدم.
  • بعد از اشغال عراق توسط آمریکا و تحت کنترل در آمدن اشرف فرار کرده و نزد نیروهای چند مللیتی پناه گرفتم نزدیک به یکسال نزد آنها بسر برده.
  • توسط سازمان ملل و نیروهای چند ملیتی در ابتدای 2005 بهمراه 150 مجاهد جدا شده دیگر تحویل مقامات جمهوری اسلامی شدم.
  • در ایران فعالیت جاری و اقتصادی و زندگی شخصی داشتم، در سال 2013 بعد از خروج سازمان مجاهدین از لیست تروریستی مجبور به ترک ایران شدم.

 

فعالیت کنونی

  • رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا،  دفتر مرکزی آلمان-کلن.

 

www.nototerrorism-cults.com   info@nototerrorism-cults.com

 

Who is Davood Baghervand Arshad Critic of the

Who is

Mr. Davood Baghervand Arshad

Davood (3)

An Ex-high ranking member of Mujahedin-e Khalq (Mek) and National Council of Resistance of Iran (NCRI) for 30years, and present Human Rights activist and president of No to Terrorism and Cults Movement Association (NTCM).

Date of Birth: December 12, 1956
Place of Birth: Tehran, Iran

Education:

Primary and High school Tehran Iran.(1972-1974)

A-Levels, Bolton Institute of Technology, Bolton-England (1974-1976)

Civil Engineer, Leeds Metropolitan University, Leeds-England (1976-1980)

Youth:

Mr. Arshad finished his high school in Tehran and was sent to UK by his family in Sept. 1974 for further education.

 

Political Activities at the Shah’s Era:

Mek (Mujahedin-e Khalq, MEK) or the People’s Mujahidin Organization of Iran (PMOI) posing as a freedom fighter recruited Mr. Arshad in 1977 while he was a young student with love and passion for freedom and democracy for his country at the Shah’s time.

 

Positions in Mek

Mr. Arshad was:

• Co-founder and head of “the Iranian Students abroad” (A student organization supporting Mek outside Iran) based in London. (1977-1982)
•  Head of Mek’s Turkish branch (1982 to 1983)
•  Head of Mek’s Pakistan branch (1983-1985)
•  Head of Operations Headquarters office of MEK in Iraq (1985 to 1986)

Present at the Mek’s meeting with Yasser Arafat in Baghdad.
•  Personal bodyguard of Masoud and Maryam Rajavi (1986-1987)

  • Head of Staff of the Mujahedeen Central Command in Baghdad (1987-1988)
  • In this year while Mr. Arshad holding deputy central Committee rank, criticize the Leadership for their behavior towards the members and neglecting their basic Human Rights in a letter to Masoud Rajavi hoping to improve the Human Rights behavior of Mek. Masoud Rajavi responds with branding Mr. Arshad “an anti-organizational bourgeois element and sends him to labor camp for criticizing the organization in East of Baghdad. (1988-1991)
  • Deputy Head of Mek’s UK branch when Maryam Rajavi was in France. (1992-1996)

Head and Trustee of Mek’s “Iran Aid Charity” in London a fund raising organization in Europe under the guise of helping children without parents in Iran.

  • Taking part at Maryam Rajavi’s meeting with Yasser Arafat in Mandarin Oriental Hyde Park Hotel in London.
  • Taking part at Maryam Rajavi’s meeting with English foreign office officials at Maryam Rajavi’s place in London.
  • Mek’s connection person with British security officials in London while Maryam Rajavi was in UK.
  • Responsible for organizing the Maryam Rajavi’s Dortmund gathering.
  • Head of digitalization of Basra branch of Mek in southern Iraq.
  • Responsible for organizing Mek’s Lyon world cup campaign in France. 1998
  • Head of Civil Engineering division of Mek in Ashraf Camp. (1998-2001)

Sept 11 and defecting MEK

  • After Mr. and Mrs. Rajavi’s open support for the terrorist September 11 barbaric act Mr. Arshad asked to leave Mek denouncing Mek’s support, where he was sentenced to 10 years of imprisonment. Mr. Arshad could only escape after US led coalition took over Iraq and Camp Ashraf where he took refuge in US Army in 2003.
  • Arshad is now a human rights activist and the president of No to Terrorism and Cults Movement Association (NTCM) based in Cologne Germany.

 

 

 

 

References

1. معنای ولایت مطلقه فقیه: ولایت فقیه امتداد ولایت امامان معصوم و نبی خاتم صلی الله علیه و آله می باشد. یعنی همان ولایت تشریعی که به نبی خاتم ص  و امامان معصوم  از سوی خداوند اعطا شده است، در دوران غیبت برای فقیه عادل با کفایت ثابت است. در فقه؛ ولایت بر عده ای ثابت شده است مانند ولایت پدر و جد پدری بر فرزند کوچک (غیر رشید) یا دیوانه و یا کم عقل، در این موارد امور فرزند (دختر یا پسر) بر عهده پدرش یا جد پدری او است، که پدر و جد پدری با توجه به مصلحت فرزند امور او را اداره می کنند.همچنین ولایت وکیل بر موکل تا زمانی که موکل زنده باشد. موارد دیگری نیز ثابت است که در کتاب های فقهی ذکر شده است. پس اصل ولایت بر دیگران از ضروریات فقه اسلام است یکی از این ولایت ها، ولایت فقیه است.ولی بحث در این است که ولایت فقیه از باب ولایت پدر و جد پدری است یا از نوع ولایت به معنای سرپرستی و اداره شئون جامعه است؟آن چه مسلم است این است که همه فقیهان در اصل ثبوت ولایت فقیه اتفاق نظر دارند و اختلاف آنها در سعه و ضیق اختیارات ولی فقیه است که اگر اختیارات او را از نوع ولایت به معنای اداره امور جامعه بگیریم به همان معنای ولایت مطلقه می رسیم.ولایت مطلقه فقیه یک اصطلاح فقهی است که به حوزه اعمال ولایت و کسانی که تحت ولایت قرار دارند نظر دارد و محدودیت در این زمینه را انکار می کند. به عبارت دیگر این اصطلاح بیان می کند که، دامنه ولایت فقیه، محدود به عده خاصی مانند دیوانگان، سفیهان و … نیست بلکه نسبت به همه افراد و همه احکام و مطلق است.
2. به افراد ابن الوقت و کسانی که نان را به نرخ روز بخورند و همواره جهت منافع خود را در هر زمان و مکانی منظور داشته باشند ، گربه مرتضی علی گفته می شود و یا به اصطلاح دیگر می گویند :” فلانی گربه مرتضی علی است از هرجا بندازید با دست به زمین می آید و پشتش به زمین نمی رسد.
Edit

چرا مسعود رجوی شهادت دادن مجاهدین در دادگاه سوئد علیه حمید نوری را ممنوع کرده است؟

بقلم داود باقروند ارشد

 

 

براستی چرا مسعود و مریم رجوی اینگونه با آنچه خودشان چهار دهه  جنایتکاران قتلعام 1367 در زندانهای اوین مینامیدندهم داستان وهمدست شده اند؟

از قرار اطلاع بعد از دستگیری فردی در سوئد که بنابر شهادت بعضی نجات یافتگان از اعدامهای 1367 مانند آقای ایرج مصداقی و کاوه موسوی… جزء کسانی بوده استکه دست در قتل زندانیان داشته است، فرقه  مجاهدین بعد از بیش از یک هفته سکوت معنی دار، با منتشر کردن اطلاعاتی  با محتوای تماس تلفنی با یکی از ارگانهای قضایی رژیم تلاش کردند که گفته های رژیم را در مقابل ادعاهای نجات یافتگان قرار داده و مهمتر از آن در لابلای مقاله منتشره بطرز بیشرمانه ای که  عادت همیشگی آنهاست تلاش کردند که ایرج مصداقی را همکار رژیم نشاندهند !!

اما علیرغم همه جانماز آبکشیدنهای چهل ساله  رهبری مجاهدین نتوانستند رویکرد جنایتکارانه خود را نسبت به مجاهدین و جداشدگان پنهان کنند و دم خروس که خیر دم داناسوری آن با ممنوع کردن شهادت دادن  تمامی اعضا و هوادارانشان که از اعدامهای 1367 نجات یافته اند در دادگاه علیه فرد دستگیر شده بنام حمید نوری در سوئد،  برملا کردند.

براستی ما در رهبری  این تشکل مافیایی با چه موجوداتی روبرو هستیم؟ چهل سال است مسعود و مریم رجوی و همه  بندگان فکری و تسلیم طلبهای ایدئولژیک  در این تشکل، خون همه را در شیشه کرده اند. با این ادعا که چون ما مجاهدین شهید داده ایم ( و همواره تعداد را در 1000 نیز ضرب کرده و به خورد جهان داده اند)،  حق حیات و کار سیاسی برای هیچ کس از جمله،  چه ما که چهار دهه در همین تشکیلات بودیم و چه کسانیکه جدا شده بودند چه شواریی چه مجاهد، و یا نیروهای سیاسی دیگر ، قائل نبودنده اند.

با این هوچیگرییکه بجد باید گفت اوج استبداد قرون وسطایی وتمامیت خواهی استالینی را بنمایش میگذاشتند، با تکیه به این خونخواهی، به خود اجازه داده اند، مجاهدینی که از کشتارهای رژیم نجات یافته به به عراق رفته بودند که به مبارزه ادامه دهند اینبار با فتوای ولی فقیه مجاهدین آقای مسعودرجوی دستگیر، زندانی، شکنجه، و یا بکشند. اگر هم نتوانستند بکشند تحویل زندانهای عراق، و شکنجه گاههای  صدام دادند، آنها را به عملیات نظامی با هدف نابودشدن فرستادند. ویا با بردن به مرز و رها کردن آنها زیر دید پاسگاههای رژیم، یا با نگهداشتن  در اشرف و یا لیبرتی زیر خمپاره باران نیروهای عراقی طرافدار رژیم قطعه قطعه و حذف کردند. اعترافات مسعودرجوی به شکار مجاهدین فراری از جهنم اشرف در ویدئوهایی که در یوتویب از ملاقاتش با سران اطلاعاتی عراق منتشر شده تماما موجود  است.

مسعود و مریم رجوی  بیشرمانه هر مخالف چه در درون تشکیلات و چه جدا شده، چه اعضای شورای ملی مقاومت درون شورا یا جداشده از شورا، چه حتی تمامی گروههای سیاسی دیگر یا هر منتقد غربی وپارلمانتر … را با گیوتین اینکه هر انتقادِ منتقدین به مجاهدین (که دجالگرانه مدعی بودند تنها مبارزین در صحنه جهان هستند) عملا در جبهه رژیم قرار دارد و حکم پاسدار رژیم را به او میدادند، ترور سیاسی و حتی در اشرف زندانی، شکنجه و اعدام میکردند. در این مسیر نیز از هیچ رذالتی فروگذار نکردند. مخالفین را با مارکهایی همپون، شاگرد جلاد، تشنه بخون، تیر خلاص زن، شکنجه گر در اوین، مزدور بی جیره و مواجب، … متهم کردند تا از ا ین طریق با مخفی کردن خود پشت جنازه های مجاهدین و مبارز نمایی، با ترور سیاسی منتقدین، خود را از پاسخگویی به جنایاتشان چه در درون کشور و چه در دورن تشکیلات مصون بدارند. فراموش نشود که در این روش رذیلانه به دادن شعار و زدن برچسب هم بسنده نکردند و همچون استالین، به دستخطهای جعلی و  یا جعل هزاران سند جهت اثبات ترورهای سیاسیشان دست زدند. رجوی وصیت کرد همه مجاهدین جدا شده حتی در اروپا باید تک تک اعدام انقلابی شوند.

 

 

خوب سوال این است که چرا حالا که فردی درست و غلط به شهادت بعضی از جان بدربردگان اعدامها میتواند فردی بنام حمید نوری باشد احتمالات در اعدامهای زندانیان مجاهد که خونشان در انحصار مسعود و مریم بوده است، و حالا دستگیر و زندانی شده است و قاضی ای نیز محاکمه آنرا دنبال میکند، چرا مسعود و مریم رجوی دستور داده اند که هیچ مجاهدی حق ندارد در دادگاه حاضر شده و علیه این عنصر رژیم شهادت دهد؟ مسعود و مریمی که برای یک منتقد خودش حکم اعدام حتی در اروپا هم شده را صادر کرده است چرا تلاش میکند از محکومیت یک چنین عنصری جلوگیری کند؟

 

 

 

آیا هیچ منطقی میتواند توجیه گر این همدستی و این دست در دست داشتن با همان کسانیکه جلادان رژیم در سال 1367 میخواند باشد؟

 

ولی از نظر نگارنده که سه دهه است میگوید و مینویسد که مسعود رجوی از روزی که مطمئن شد کارش بعد از ترورهای سالهای 1360-1363 در ایران، همکاری با صدام حسین در کشتار ایرانیان در مرز، ازدواجهای سریالی اش، همخوابگی با زنان مجاهد مطلقه از همسران مجاهدین…  تمام شده است واز نظر مردم ایران به زباله دان تاریخ فرستاده شده است.  صدها بار اعلام کرد که مجاهدینی که جان بکف درخدمت او برای مبارزه با رژیم بوده اند، ضد انقلاب هستند و باید نابود شوند. چون دیگر بدردش نمیخورند مگر با مرگشان که بتواند از خون آنها خونخواهی بیشتری از دیگران بکند. شوهای تبلیغی براه بیندازد. لیست تهیه کند و خود را در بازار مکاره سیاسی بین اللملی با قیمت بالاتری به عربستان ونئوکانهای آمریکایی بفروش برساند. بسیار روشن است چرا رجوی شهادت دادن اعضایش علیه حمید نوری را ممنوع کرده است.

امـــــــا چـــــــــــــرا؟

سالیان به همه منتقدین در داخل تشکیلات گفته است مثلا نگارنده و یا امثال ایرج مصداقیها، حتی شورایی هایی همچون آقای هدایت الله متین دفتری، خانم مریم متین دفتری، محمد رضا روحانی، دکتر کریم قصیم، محمد علی اصفهانی، اسماعیل وفا یغمایی ها، علی حسین نژادها، سعید جمالیها و صدها پدران و مادرانی که بدنبال فرزندانشان سالیان مورد ضرب و شتم اوباش رجوی در جلو درب اشرف، لیبرتی، و حالا در آلبانی قرار میگرفتند  و یا با گرفتن اعترافات اجباری از فرزندان آنها در اشرف به لجن پراکنی علیه آنها پرداخت و  جدا شده های دیگر، بعد از انتقاد به رجوی و خروج از تشکیلات و یا شورای ملی مقاومت به مزدوری وزرات اطلاعات در آمده و حتی در زندان اوین به تیر خلاص زدن مشغول بوده اند!!! برای اثبات این اتهام شنیع  و برای تحمیق اعضای فریب خورده خود، هزاران سند نیزجعل کرده و منتشر کرده است.

 

 حالا او در تله ای گیر کرده است که تنها با کمک رفتن سراغ ماهیت جنایتکارانه اش میتوانست از آن خارج شود. تله دستگیری یکی از مهرهای احتمالی رژیم آنهم با نقش ظاهرا محوری یک جدا شده از مجاهدین و منتقد او بنام ایرج مصداقی که مسعود و مریم رجوی مطالب زیر را به او نسبت داده و به خورد هواداران و جامعه سیاسی میدهد و داده است. 

 

 

اتهامات به ایراج مصداقی

همچنین او را به تیر خلاص زدن در زندان اوین متهم کرده است. خوب حالا چگونه باید به دنباله روهای مغزشویی شده خود توضیح دهد که یکی از همان کسانیکه امام مسعودرجوی گفته و فریاد زده است که زندانهای رژیم تیر خلاص میزده یا در اعدامها همکاری داشته است باید بیایند و در دادگاه شاهدت بدهد که مصداقی و دیگر جداشدگان که عوامل دستگیری بوده اند درست میگویند؟  که با این شهادت مستقل از اینکه ثابت شود اتهامات فرد دستگیر شده درست یا غلط است ، محکوم شود یا تبرئه گردد، برنده اصلی و نهایی آن جداشدگان امثال ایرج مصداقی هستند که برای اعضای سازمان ثابت میشود که این مسعود رجوی بوده است که باید بجرم اتهامات جنایی باید دستگیر و محاکمه شود، و تمامی اتهامات وارده به مخالفین در چشم بهم زدنی دود شده و بهوا میرود. و این گیوتین ترور سیاسی مسعود رجوی را از دستش درآورد و از کار میافتد. نه تنها علیه جداشدگان که علیه همان اسیرانی که هنوز نتوانسته اند خود را رها کنند.

 

 اینجاست که میبنیم این گویتین برای ترور سیاسی  چقدر برای مسعود رجوی و تشکیلات او حیاتی است. که میرود و با کسانیکه کار مجاهدین را برای مسعود رجوی تمام میکرده اند و عملا به او در زندانها، در لیبرتی و اشرف با کشتن مجاهدین خدمت میکرده اند، همسو شده و از شهادت دادن مجاهدینی که درون سازمان یا هوادار هستند در دادگاه جلوگیری میکند. تا هیچگونه تائیدی بر اقدامات ضد رژیمی جداشدگان نباشد. حتی به قیمت جلوگیری از به عدالت سپردن عنصر احتمالی رژیم!!!  

 

تا مبادا امام زمان بودن مسعود رجوی که چهل سال است دروغ گفته و سند جعل کرده است دود شده بهوا برود. و زمینه شکایت و محاکمه خودش و تشکیلاتش و مریم رجوی و کتابهایی که علیه این جدا شدگان و آن منتقدین نوشته که تماما مدارک محکومیت اوست خنثی شود.

بله رجوی هیچ مشکلی با اعدامهای 1367 ندارد که هیچ صدها بار خدا را شکر میکند که رژیم اینکار را برایش کرده است. هزاران بار به زندانیان نجات یافته میگفت چرا شما زنده از زندان بیرون آمده اید. شما خائن هستید.

آیا اثبات نمیشود که برای مسعود رجوی همه مجاهدین و آنچه شهدایش میخواند سر سوزنی ارزش ندارند مگر ارزش تبلیغاتی. 

آیا به اثبات نمیرسد که مسعودرجوی چهل سال است مشغول ترور سیاسی مخالفین خود بوده است؟

آیا به اثبات نیمرسد که برای مسعود رجوی نه مردم نه مجاهدین که فقط و فقط خودش و قدرت گرفتن برایش مهم است؟

آیا با همین منطق نبوده که خود را به صدام، بعد به آمریکا و به عربستان فروخت و خواستار بمباران و اشغال کشور توسط آمریکاست؟ 

و هزاران آیای دیگر؟

 

داود باقروند ارشد

22 آذر ماه 1398

13 دسامبر 2019

اعتراضات آبان 98، “دیگی که برای من نمی جوشد، سرسگ توش بجوشد” مسعودرجوی: اجازه نخواهیم داد دیگران پیروز شوند


 

با قطعی شدن مطلق بی ربط و رابطه بودن مجاهدین به ایران و مردم ایران، با سابقه خیانت، وطن فروشی، جنایت و  بحران مرگ و میرهای مستمر ناشی از فشارهای طاقت فرسای تشکیلاتی از یکطرف و فرارهای گسترده از تشکیلات، چاره ای برای رجوی نمانده الا افتادن به جان نیروهای خارج کشور با منطق اینکه “اگر دیگی برای من نمی جوشد، سرسگ توش بجوشه”.  

 

  مسعودرجوی تنها مبارز یا مبارزه ای را برسمیت میشناسد که مجیز او را بگوید والا بقیمت همدستی با رژیم باید نابودش کرد.    

داود باقروند ارشد

1398شب یلدای 

21 دسامبر2019

 

 ==============================

 

داود باقروند ارشد کیست : عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

ما خواستار تغییر رژیم ایران بدست مردم ایران هستیم، با تجارب پنجاه ساله در صحنه عملی مبارزه درتمامی ابعادش، جهت تحقق آزادی و دمکراسی، برآنیم که نگذاریم مردم ایران باردیگر در دام استبداد دیگری، چه از نوع اسلام استالینی فرقه رجوی دیکتاتوری تحت نقاب سکولاریسیم چه از نوع سلطنت با نبش قبر استبداد دفن شده و انواع جدید بیفتد. با تمامی تلاشهای فرصت طلبانه-قدرت پرستانه و وابسته گرایانه، با آویختن به کشورهای استعماری و دیکتاتوریهای منطقه با تاریخچه آشکار و متعدد علیه تلاشهای استقلال طلبانه ودمکراسی خواهانه مردم ایران مرز داریم. مردم بپا خاسته و فرهیختگان ملی و مستقل ایران با بیشمار استوره های تاریخیِ  آزادیخواهی، استقلال و یکپارچگی همچون فرغی ها، ستارخانها، باقرخانها، پطروس ملیک آندریاسیانها، ملکالمتکلمینها، صور اسرافیلها، ، سردار اسعدها، مصدقها، فاطمیها و … میتوانند از تکرار فاجعه سیکل معیوب بازگشت به استبداد رها شده با پشت سرگذاشتن استبداد تاریخی گریبانگیرش، و به خواستهای در شأن ایران و ایرانیانِ قرن حاضر به جمهوری سکولار، حاکمیت قانون، آزادی و دمکراسی مبتنی بر حقوق بشر خود برسند. 

طی چهاردهه گذشته آپوزیسیون استبدادی و فرقه ای در همکاری با دشمنان ایران حیثیت آپوزیسون سیاسی ایران را در بین  مردم ایران بشدت لکه دار کرده اعتمادشان را نسبت به آن از بین برده است. نفی وجودی تمامی دیگر تشکلهای موجود، نفی ورود به دیالوگ متقابل با آنها، اتخاذ منولوگ یکطرفه چهل ساله، بعلاوه بجای پاسخگو بودن در قبال منتقدین خود در میان شخصیتها، خبرنگاران، رسانه ها، گروههای سیاسی، اعضای پارلمان ها، سازمان ملل، کمیساریای عالی پناهندگی، یونامی… آنها را مورد ترور سیاسی قرارداده، عضو وزارت اطلاعات معرفی میکند. که نمود آشکاری از توتالیتریزم خطرناک موجود در چنین تشکلهایی است که باید نسبت بدان هوشیار بود و هشدار داد.

Mr. Davood Baghervand Arshad

آقای داود باقروند ارشد منتقد آقای رجوی کیست؟

عضوعالیرتبه سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران برای 30 سال، فعال سیاسی و حقوق بشر و رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها

:تحصیلات:

  • دوره ابتدای و متوسطه و دیپلم در تهران ایران
  • دیپلم سطع آ در انستیتو تکنولوژی بولتن انگستان 1974 الی 1976
  • مهندسی راه و ساختمان در دانشگاه متروپولیتن لیدز انگلستان 1396-1380

جوانی:

آقای  داود باقروند ارشد بعد از اخذ دییلم در ایران جهت ادامه تحصیلات در سال 1353 به انگلستان اعزام میشود.
فعالیت سیاسی:

آقای داود باقروند ارشد قبل از انقلاب بعنوان یک دانشجو در اتحادیه دانشجویان انگلستان با عشق به آزادی و دمکراسی و حقوق بشر برای مردم و کشورش بعنوان مسئول انجمن ایرانیان شهر محل تحصیل خود با افشای دیکتاتوری، اختناق و سرکوب آزادیها و نبود دمکراسی در ایران تحت سلطه سلسله پهلوی- حکومت محمدرضا شاه فعالیت سیاسی مینمود. آقای ارشد در سال 1977 توسط یکی از اعضای سازمان مجاهدین در دانشگاه محل تحصیل با معرفی سازمان بعنوان تشکیلاتی مدافع آرمانهای آزادیخواهانه و بشر دوستانه به عضویت گرفته میشود.

 

بعضی مسئولیت های سازمانی

  • از بنیانگذاران انجمن دانشجویان مسلمان خارج کشور-هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران و مسئول تشکیلات دانشجویی خارج کشور سازمان مجاهدین  مستقر در لندن 1977-1982
  • مسئول شاخه ترکیه سازمان مجاهدین خلق 1983-1982
  • مسئول شاخه پاکستان سازمان مجاهدین خلق 1985-1983
  • مسئول دفتر بخش نظامی سازمان مجاهدین درعراق 1986-1985
  • حاضر در ملاقات با یاسر عرفات در بغداد بهمراه عباس داوری و ارتباط با مقامات وزارت اطلاعات عراق
  • عضو حفاظت شخصی رهبری سازمان مجاهدین در بغداد 1987-1986
  • مسئول بخش پرسنلی ستاد مرکزی سازمان مجاهدین در بغداد 1988-1987
  • در موضع معاون مرکزیت عطف به مجموعه انتقاد به سازمان که تحول آقای مسعود رجوی میشود، ایشان علیرغم پذیرش انتقادات با مارک عنصر ضد تشکیلات و با لغو عضویت آقای داود ب ارشد را به کار اجباری محکوم شدم. 1991-1988
  • معاون فرماندهی ستاد سازمان مجاهدین در لندن 1996-1992
  • عضو ستاد و مسئول روابط خارجی بنیاد ایران اید (خیریه جمع آوری پول برای سازمان تحت نام کودکان بی سرپرست) و یکی از دو تن دارندگان امضا در خیریه و رابط با دولت انگستان در لندن
  • رابط با مقامات امنیتی انگلستان و حفاظت شخصی مریم رجوی در هنگام حضور وی در لندن جهت شو الزکورت لندن
  • حاضر در ملاقات مریم رجوی با یاسر عرفات در لندن
  • حاضر در ملاقات مریم رجوی با مقامات وزارت اطلاعات-خارجه انگلستان در مقر مریم رجوی در لندن.
  • عضو ستاد برگزار کننده کمپین دورت موند آلمان که در آخرین لحظه دولت آلمان آنرا کنسل نمود
  • مسئول دیجیتالیزه کردن ستاد بصره سازمان مجاهدین در عراق
  • عضو ستاد برگزاری کمپین بازیهای جام جهانی 1998 لیون فرانسه
  • رئیس دانشکده راه و ساختمان ارتش آزادیبخش در عراق-قرارگاه اشرف

حمایت سازمان از جنایت 11 سپتامبر و محکومیت به ده سال زندان

  • بعد از حمایت علنی مسعود و مریم رجوی از عملیات تروریستی 11 سپتامبر و جشن گرفتن آن در حضور 4000رزمنده، با اعتراض به این سیاست تروریستی درخواست خروج از سازمان را دادم که به ده سال زندان (دوسال در اشرف و هشت سال زندان معروف ابوغریب) محکوم شدم.
  • بعد از اشغال عراق توسط آمریکا و تحت کنترل در آمدن اشرف فرار کرده و نزد نیروهای چند مللیتی پناه گرفتم نزدیک به یکسال نزد آنها بسر برده.
  • توسط سازمان ملل و نیروهای چند ملیتی در ابتدای 2005 بهمراه 150 مجاهد جدا شده دیگر تحویل مقامات جمهوری اسلامی شدم.
  • در ایران فعالیت جاری و اقتصادی و زندگی شخصی داشتم، در سال 2013 بعد از خروج سازمان مجاهدین از لیست تروریستی مجبور به ترک ایران شدم.

 

فعالیت کنونی

  • رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا،  دفتر مرکزی آلمان-کلن.

 

www.nototerrorism-cults.com   info@nototerrorism-cults.com

 

Who is Davood Baghervand Arshad Critic of the

Who is

Mr. Davood Baghervand Arshad

Davood (3)

An Ex-high ranking member of Mujahedin-e Khalq (Mek) and National Council of Resistance of Iran (NCRI) for 30years, and present Human Rights activist and president of No to Terrorism and Cults Movement Association (NTCM).

Date of Birth: December 12, 1956
Place of Birth: Tehran, Iran

Education:

Primary and High school Tehran Iran.(1972-1974)

A-Levels, Bolton Institute of Technology, Bolton-England (1974-1976)

Civil Engineer, Leeds Metropolitan University, Leeds-England (1976-1980)

Youth:

Mr. Arshad finished his high school in Tehran and was sent to UK by his family in Sept. 1974 for further education.

 

Political Activities at the Shah’s Era:

Mek (Mujahedin-e Khalq, MEK) or the People’s Mujahidin Organization of Iran (PMOI) posing as a freedom fighter recruited Mr. Arshad in 1977 while he was a young student with love and passion for freedom and democracy for his country at the Shah’s time.

 

Positions in Mek

Mr. Arshad was:

• Co-founder and head of “the Iranian Students abroad” (A student organization supporting Mek outside Iran) based in London. (1977-1982)
•  Head of Mek’s Turkish branch (1982 to 1983)
•  Head of Mek’s Pakistan branch (1983-1985)
•  Head of Operations Headquarters office of MEK in Iraq (1985 to 1986)

Present at the Mek’s meeting with Yasser Arafat in Baghdad.
•  Personal bodyguard of Masoud and Maryam Rajavi (1986-1987)

  • Head of Staff of the Mujahedeen Central Command in Baghdad (1987-1988)
  • In this year while Mr. Arshad holding deputy central Committee rank, criticize the Leadership for their behavior towards the members and neglecting their basic Human Rights in a letter to Masoud Rajavi hoping to improve the Human Rights behavior of Mek. Masoud Rajavi responds with branding Mr. Arshad “an anti-organizational bourgeois element and sends him to labor camp for criticizing the organization in East of Baghdad. (1988-1991)
  • Deputy Head of Mek’s UK branch when Maryam Rajavi was in France. (1992-1996)

Head and Trustee of Mek’s “Iran Aid Charity” in London a fund raising organization in Europe under the guise of helping children without parents in Iran.

  • Taking part at Maryam Rajavi’s meeting with Yasser Arafat in Mandarin Oriental Hyde Park Hotel in London.
  • Taking part at Maryam Rajavi’s meeting with English foreign office officials at Maryam Rajavi’s place in London.
  • Mek’s connection person with British security officials in London while Maryam Rajavi was in UK.
  • Responsible for organizing the Maryam Rajavi’s Dortmund gathering.
  • Head of digitalization of Basra branch of Mek in southern Iraq.
  • Responsible for organizing Mek’s Lyon world cup campaign in France. 1998
  • Head of Civil Engineering division of Mek in Ashraf Camp. (1998-2001)

Sept 11 and defecting MEK

  • After Mr. and Mrs. Rajavi’s open support for the terrorist September 11 barbaric act Mr. Arshad asked to leave Mek denouncing Mek’s support, where he was sentenced to 10 years of imprisonment. Mr. Arshad could only escape after US led coalition took over Iraq and Camp Ashraf where he took refuge in US Army in 2003.
  • Arshad is now a human rights activist and the president of No to Terrorism and Cults Movement Association (NTCM) based in Cologne Germany.

 

 

 

 

References

1. معنای ولایت مطلقه فقیه: ولایت فقیه امتداد ولایت امامان معصوم و نبی خاتم صلی الله علیه و آله می باشد. یعنی همان ولایت تشریعی که به نبی خاتم ص  و امامان معصوم  از سوی خداوند اعطا شده است، در دوران غیبت برای فقیه عادل با کفایت ثابت است. در فقه؛ ولایت بر عده ای ثابت شده است مانند ولایت پدر و جد پدری بر فرزند کوچک (غیر رشید) یا دیوانه و یا کم عقل، در این موارد امور فرزند (دختر یا پسر) بر عهده پدرش یا جد پدری او است، که پدر و جد پدری با توجه به مصلحت فرزند امور او را اداره می کنند.همچنین ولایت وکیل بر موکل تا زمانی که موکل زنده باشد. موارد دیگری نیز ثابت است که در کتاب های فقهی ذکر شده است. پس اصل ولایت بر دیگران از ضروریات فقه اسلام است یکی از این ولایت ها، ولایت فقیه است.ولی بحث در این است که ولایت فقیه از باب ولایت پدر و جد پدری است یا از نوع ولایت به معنای سرپرستی و اداره شئون جامعه است؟آن چه مسلم است این است که همه فقیهان در اصل ثبوت ولایت فقیه اتفاق نظر دارند و اختلاف آنها در سعه و ضیق اختیارات ولی فقیه است که اگر اختیارات او را از نوع ولایت به معنای اداره امور جامعه بگیریم به همان معنای ولایت مطلقه می رسیم.ولایت مطلقه فقیه یک اصطلاح فقهی است که به حوزه اعمال ولایت و کسانی که تحت ولایت قرار دارند نظر دارد و محدودیت در این زمینه را انکار می کند. به عبارت دیگر این اصطلاح بیان می کند که، دامنه ولایت فقیه، محدود به عده خاصی مانند دیوانگان، سفیهان و … نیست بلکه نسبت به همه افراد و همه احکام و مطلق است.
2. به افراد ابن الوقت و کسانی که نان را به نرخ روز بخورند و همواره جهت منافع خود را در هر زمان و مکانی منظور داشته باشند ، گربه مرتضی علی گفته می شود و یا به اصطلاح دیگر می گویند :” فلانی گربه مرتضی علی است از هرجا بندازید با دست به زمین می آید و پشتش به زمین نمی رسد.
Edit

ترورسیاسی شاملو توسط مسعودرجوی ، ترور جامعه مدنی ایران

 

شاملو

بعد از پایان جنگ ایران و عراق  و فعال شدن جامعه مدنی ایران بویژه در میان خبرنگاران و نویسندگان و دانشجویان و دانشگاهیان …بخشیهایی از اعضای شورای ملی مقاومت بدرستی و با درک بسیار آینده نگر خواستار حمایت شورای ملی مقاومت از این فعالیتهای مدنی درون کشور بودند. از جمله  کریم قصیم ومحمد رضا روحانی و آقای شکری،  و در راس همه آقای محمد علی اصفهانی بودند که به سیاست ترور نهادها و  فعالین مدنی اتخاذ شده توسط مسعودرجوی در شورای ملی مقاومت بجد به مخالفت پرداختند. آقای اصفهانی در گوشه ای از این مبارزه برای نجات جامعه و فعالین مدنی از ترور مجاهدین، توضیحاتی تحت نام “شاملو شاعر انسانگر، نه شاعر سياسی” چنین نوشته اند.

در روز اعلام خبر مرگ شاملو، در تابستان ۱۳۷۹ «دکتر هزارخانی» از من خواست تا در جلسه يى که سه ـ چهار روز بعد در پاريس تشکيل می شد، در باره ی شاملو و شعر او صحبت کنم. اين جلسه را «شوراى ملّى مقاومت» تشکيل مى داد که من، گرچه هنوز عضو آن بودم (و مثل هميشه، معترض) امّا ديگر عملاً تصميم خودم را بر جدايى از آن جريان که سرانجامش را امروز همه مى بينند گرفته بودم: در پى نشست رسمی يى که اتّفاقاًمدّت کمى قبل از آن تشکيل شده بود و در آن، ماجرا هايى گذشت که اگر به صلاح بدانم، همراه با نا گفته هاى فراوان ديگر، براى همگان خواهم گفت… (من از همان جلسه به بعد، شرکت در تمامی جلسات رسمی و غير رسمی شورا را تحريم کردم… و از چند هفته ی بعد از آن نيز ديگر تمام پيشغام و پسغام ها و تلفن ها و نامه ها  و واسطه تراشی های بی شمار آقای رجوی و افراد ايشان را بی پاسخ گذاشتم.) در همان زمانِ دعوت به ايراد سخنرانی هم، به دعوت کننده گفتم که اگرچند جريان سياسى حق نداشته باشند که در بزرگداشت شاملو کلامى بر زبان برانند، چه برسد که برای او مراسمی هم بگذارند، اوّلين آنان همين شوراى کاملاً تحت انقياد مجاهدين است: کسانى که در زمان حيات شاملو او را به دليل آن که در ايران مانده بود، و به دليل آن که به درخواست آن ها در بيان کلامى ـ به نشانه ی اعتنايى ـ قاطعانه و بی چون و چرا، پاسخ منفى داده بود، و به خاطر آمد و رفتش ميان ايران و خارج و به اصطلاح آن ها بزک کردن چهره ی رژيم، و به خاطر همراهيش با کسانى همچون محمّد مختارى و محمّد جعفر پوينده و سيمين بهبهانى که کانون نويسندگان ايران را در عصر خاتمى، با استفاده ی هوشيارانه از موقعيّتى که به حاکميّت، تحميل شده بود تشکيل دادند، به ناشايسته ترين کلمات، حتّى در جلسات رسمى شورا مورد انواع اتّهامات و ناسزاهاى زشت قرار مى دادند. و اصلاً مطابق سند رسمى و خيلى هم مورد افتخارشان به نام «بيانيّه ملّى ايرانيان»، او نبز همچون تقريباً تمامى تشکل ها و شخصيّت هاى فرهنگى و سياسی و دانشجويى، به صراحت، جزء دشمنان مردم قرار مى گرفت (و مى گيرد؛ زيرا آن بيانيّه، گرچه اين روز ها غيبش زده است، به صورت سند رسمى شورا تصويب شده است و همچنان پابرجاست.) همينجا توضيح بدهم که من در ايّام عضويّتم در شورا نه تنها به اين سند ننگين، رأى ندادم، بلکه با تمام قوا با اين سند، و آنچه اين سند در توجيه آن نوشته شده بود (برهم زدن اجتماعات گروه هاى سياسى اپوزيسيون، و آب دهان خود را جمع کردن و به روی صحنه رفتن و تف ـ دقيقاً تف ـ بر سر وروى سخنرانانشان افکندن، و بعد: هم چگونگی برهم زدن، و هم چگونگی تف کردن را با افتخار در ارگان هاى رسمى تشکيلات، همچون نشريّه ی «مجاهد» اعلام کردن، و شکوه و شکايت سردادن از اين که چرا آن ها ميزان آلوده شدن خود را به آب دهان يا نمی نويسند و يا کمتر از آنچه هست جلوه می دهند) در جلسات رسمى و غير رسمى شورا که در عراق و فرانسه تشکيل مى شدند، مقابله کردم.گزارش محمدعلی اصفهانی عضو شورا از ترور فعالین مدنی و جامعه مدنی توسط مسعودرجوی

مریم رجوی هیچگاه از فعالین مدنی زنان در ایران حمایت نمیکند. هرچند بعد از فعالیت جداشدگان از این تشکیلات استبدادی  و افتادن تشت رسوایی دمکرات نمایی اش علیه آنها نمیتواند موضع بگیرد.

 

ترور جامعه مدنی توسط رجوی به  داخل کشور محدود نیست

 

 ترورسیاسی و حتی فیزیکی فعالین سیاسی و مدنی در خارج کشور سالهاست توسط مسعودرجوی چه در مورد شاملو، یا هر خبرنگار و نویسنده و روزنامه و بنیادهای حقوق بشری… دنبال میشود. بویژه ترور فعالین مدنی تحت نام جداشدگان ازمجاهدین که به افشای جنایات رجوی  و دفاع از حقوق انسانی اعضای کماکان اسیر  وجدا شده مجاهدین میپردازند. 

این ترور در ابعاد سیاسی بعضا توسط بعضی جدا شدگان که آنها را عطف به بکارگیری شیوه های رجوی، “پس مانده های فکری رجوی” مینامیم که یا بطور ثابت جیره و مواجب بگیر او همچون حسین توتونچیان و… هستند و یا اسیر فکری او همچون آنها که قبلا توسط نگارنده افشا شده اند هستند، کماکان ادامه یافته است.

 طنز تاریخ در این استکه پس مانده های رجوی، خود، توسط مسعودرجوی مورد ترور واقع میگیرند. ولی تنها وسیله دفاع از خودشان در قبال ترور سیاسی را خزیدن به زیر قبای فکری و شیوه تروریستی مسعود رجوی از طریق ترور دیگر فعالین مدنی جدا شده از رجوی یافته اند و عملا آب به آسیاب تروریسم رجوی میریزند.

آرم جدید سازمانتفاوت بین جامعه مدنی جداشدگان و پس مانده های رجوی در مدنی ماندن فعالیت جداشدگان و سیاسیکاری پسمانده های رجوی است. یعنی اولی به جامعه مدنی تعلق دارد و بدنبال سیاست و قدرت نیست ولی آخری کار سیاسی میکند و خواسته یا ناخواسته در پی قدرت سیاسی است.


مسعودرجوی جهت ترور جداشدگان فعال حقوق بشری از مجاهدین، همچون شاملو بعنوان یک شاعرو فعال فرهنگی متعلق به جامعه مدنی، مجبور بود جهت توجیه ترور او ابتداد شاملو را سیاسی جلوه دهد.  رجوی از این طریق اهداف جنایتکارانه زیر را دنبال کرده و بعضا موفق هم بوده است.

 

  1. تمامی مخالفین حقوق بشری خود را با ترور سیاسی از دور خارج کرده است
  2. از پیدایش جامعه مدنی دمکراسی ساز مستقل از جامعه سیاسی قدرت طلب جلوگیری نموده است
  3. با ایجاد ا ختناق ناشی از ترور سیاسی بسیاری از جدا شدگان را که بالقوه اعضای جامعه مدنی حقوق بشری بوده اند را به سکوت وادار کرده است
  4.  معدود افرادی ااز جداشدگان راکه نتوانسته به سکوت بکشاند را با همراه کردن خود در ترور دیگر فعالین مدنی  جدا شده  ازجامعه مدنی خارج و وارد جامعه سیاسی نموده است.
  5. ورود این افراد جداشده به جامعه سیاسی، ترور آنها را توسط رجوی سهلتر نموده است

جامعه مدنی است که دمکراسی میسازد

 

دمکراسی غربی که توسط  بسیاری از ایرانیان خارج از کشور  در هر جمله 20 کلمه ای آنها ، 21بار تکرار میشود، تنها با تلاش جامعه مدنی ساخته شده، ادامه یافته و مییابد. نه توسط احزاب و گروههایی که فقط بدنبال کسب قدرت هستند. وچهل سال استکه ورشکستگانِ به تقصیر را نمایندگی میکنند.

نگارنده در فعالیتهای پارلمان اروپا هر روز شاهد است که تمامی قوانینی که نهایتا به پارلمان اروپا و یا پارلمانهای کشورهای عضو اتحادیه برای تصویب آورده میشود،  فقط و فقط از طریق فعالیتهای نهادهای مدنی است که فعالین آن به صحن پارلمان در قالب کنفرانسهای مختلف آورده و مطرح و در نهایت بعد از طی فرایندهای قانونی به عنوان قانون به ثبت میرسد. بجد باید شهادت داد(و البته بعنوان یک شاگرد دمکراسی که هنگام شرکت در فعالیتهای روزانه پارلمانی اتحادیه اروپا و یا در آلمان در حال یادگیری مناسبات دمکراتیک است) نباید خیال کرد که جامعه سیاسی حتی اتحادیه اروپا دل خوشی از جامعه مدنی دارد. اصلا اینطور نیست.

اگر چه بدلیل گستردگی، قدمت و قدرت نهادهای مدنی اروپایی، که قدرتش ناشی از میزان شرکت فعالین داوطب در آنهاست.  در بطن خود در میان فعالین خود انسانهایی را پرورش میدهند و داده اند که وقتی فعالیت داوطلبی را ترک میکنند به سیاستمدارانی کار کشته با افکار و عقاید انسانی و دمکراتیک تبدیل میشوند که در هئیت جامعه سیاسی بعضا به اهداف جامعه مدنی بهتر تن میدهند و یا کمک میکنند. چرا که فعالین سیاسی و سیاستمداران از طرفی مجبورند که سیاستهای احزابی که در کادر آن فعالیت میکنند را نمایندگی کنند. و ممکن است و شاهد بوده ام که بعضا اهدافی که جامعه مدنی دنبال میکنند خلاف منافع احزاب بوده است. طی تمامی سالهایی که در اروپا شاهد، ناظر و فعال بوده ام نبوده دولتی (بنابرتعریف جامعه سیاسی) بدون مقدمه  از سر خیرخواهی قانونی را به مجلس آورده تصویب و تغییر داده باشد مگر با فعالیتهای گسترده نهادهای مدنی. مگر در غرب زنان حق رای داشتند؟ قانون ارث صدها سال بنفع مردان بود و…

 

برای مثال آقای جریمی کوربین رهبر حاضر حزب کارگر انگلستان که هیچ تحصیلات دانشگاهی ندارد  در زمانیکه نگارنده در آنجا تحصیل و فعالیت میکرد، جزء فعالین مدنی با تاسیس نهاد مدنی بنام “روکین” درمخالفت با جنگ ویتنام و سلاحهای اتمی برآمد. او مدتها بعنوان مددکار اجتماعی در افریقا کار و فعالیت میکرد. فراموش نکنیم که در آمریکا نیز این فعالین نهادهای مدنی بودند که با جنگ ویتنام مخالفت میکردند.

 

علیرغم اینکه جامعه و دمکراسی ایالات متحده از پرقدرتترین جوامع مدنی برخوردار است، ولی شاهدیم که جامعه سیاسی آن و سیاستمدارانش با معذرت با جانوارانی مانند ترامپ و جان بولتن و جان مکین، نیکسون و … پر شده است. دمکراسی ایالات متحده مدیون جامعه مدنی آن است نه سیاستمدارنش. جامعه مدنی ایالات متحده است که دولتش را مجبور میکند مثلا از حقوق بشر چه در خود آمریکا چه در چین، شوروی، آنگولا و یا ایران… دفاع کند.  در اروپا این جامعه مدنی است که از حقوق پناهجویان دفاع میکنند، درصورتیکه دولتها ترجیح میدهند که قایقهای پناهندگان در دریا غرق شود و به سواحل اروپا نرسد.

وقتی هم که رسما چنین سیاستی را اتخاذ میکنند جامعه مدنی قوی (بمعنی داشتن انسانهایی با ایمانی باورنکردنی به نهادهای مدنی) اروپایی است که با کرایه کشتی مستقلا به نجات آنها میروند و حتی توسط دولتهای اروپائیِ بسیار متمدن! دستگیر و محاکمه میشوند. امسال دولت ایتالیا قانونی علیه نجات پناهجویان از دریا تصویب کرده، که بازاء هرقایقی که نجات داده شده 50هزار یورو جریمه دارد. نهاد مدنی پزشکان بدون مرز اعتراض کرد، یک زن آلمانی بنام «پیا کلمپ» که کاپیتانی یک کشتی را برعهده داشت به نجات پناهجویان شتافت. وی را دستگیر و به محاکمه کشیده شدند. یعنی این تنها جامعه مدنی اروپا بود که به دفاع از پناهجویان  برخواست.

 

بنابراین این نسرین ستوده ها، جعفر پناهی ها، سپیده قلیانها، اسماعیل بخشی ها هستند که دمکراسی را ایجاد و به پیش میبرند. هیچ ربطی هم لزوما به مدارج علمی آنها ندارد بلکه عمیقا به محتوای فعالیتشان که پیشبرد جامعه مدنی که دمکراسی ساز است ربط پیدا میکند. اینهایند که در محتوا مکرات هستند. برای یک فعال مدنی نیز جایزه ای جز محرومیت، زندان و شکنجه در انتظارش نیست. اگر شعار حقوق کارگران را میدهد نه برای جلب حمایت آرای مردم جهت بقدرت رسیدن بلکه صرفا از منافع کارگران دفاع میکند و اجازه نمیدهد ظلم و ستم واقع شود. رهبران آینده که دمکرات واقعی هستند نیز همینانند.

در تظاهراتهای ایستاده در حمایت هر چند صوری از اعتراضات بهمن ماه،  تظاهرات کنندگان در مقابل سفارتها و … حتی حاضر نبودند بدون علم و منافع سیاسی شعار بدهند و حمایت خود را اعلام کنند. طوریکه یا به جنگ همدیگررفتند یا صحنه را ترک کردند. این است فاجعه دمکراسی خواهی و جامعه سیاسی خارج کشور ایرانی.

 

معنی دمکراسی

براساس تعریفهای موجود در جهان، دمکراسی دارای شاخصه هایی است که با وجود این شاخصه ها میتوان گفت که در کشوری دمکراسی حاکم است. و در صورتیکه یکی از شاخصه های دمکراسی در کشوری وجود نداشته باشد آن دمکراسی ناقص بوده و بتدریج اگر هم بطور کامل غیر دمکراتیک نباشد بسمت آن میرود و به دیکتاتوری منجر میگردد.

شاخصه های دمکراسی

  1. برابری تمامی شهروندان در برابر قانون

همه انسانهای ساکن یک کشور (شهروند یا ساکن) در برابر قانون برابرند.

  1. تفکیک قوای سه گانه (قوه مجریه، قوه قضائیه، قوه مقننه) کشور

هیچکدام از قوه ای سه گانه کشور نباید بر دیگری توفق داشته باشند. نه تنها نباید هیچ نهادی موازی با این سه قوای کشور وجود داشته باشند. بلکه نباید بتوانند بر این سه قوه تفوق یا اعمال نفوذ کنند.

  1. وجود سیستم بازسنجی و همسنجی (چکس و بالانس) بین سه قوه

در یک دمکراسی باید سیستم بازسنجی و هم سنجی و نظارت بین قوای سه گانه کشور وجود داشته باشد. یعنی هرکدام از فوای سه گانه باید بتواند جلوی دیگر قوای کشور را از نظر عدول از قوانین، زیادت طلبی ها، خارج از حیطه قانونی خود عمل کردنها را گرفته و در کادر قانون اساسی و قوانین جاری کشور کنترل نمایند.

  1. شفافیت و انتخابات آزاد.

باید در کشور سیستم کاملا شفاف رای گیری وجود داشته باشد. این امر ناظر بر تمامی مراحل انتخابات است یعنی از نحوه انتخاب کاندیداها تا نحوه نظارت، رای گیری، شمارش آرا، …نحوه رسیدگی به تخلفات و…

  1. احترام به حقوق دیگران

یعنی تمامی شهروندان باید به حقوقشان احترام گذاشته شود.

  1. فرایندهای قانونی یکسان برای همگان

در یک دمکراسی باید فرایندها و پروسه های قانونمند انجام امور وجود داشته باشد. یعنی نباید مثلا برای یک پیگیری قانونی هر کس هرطور خواست طبق میل وسلیقه، منافع خود یا جمعی خاص، عمل کند. باید برای هر فرایندی دستورالعملهای مکتوب خاص خودش وجود داشته باشد. مثلا یک شکایت چه مراحل دارد، وام گرفتن چه فرایندهای دارد. …جهت حذف پارتی بازی و …

  1. اعمال و اجرای قانون

نه اینطور که قانون و بهترین قوانین وجود داشته باشد ولی بدان عمل نشود.

  1. وجود سیستم های مقابله با فرایندهای غیرقانونی

فرایندهای غیر قانونی یعنی سیستم های موازی. نباید

  1. رسانه های آزاد و مستقل

این شاخصه ازطرف جامعه سیاسی و جامعه اقتصادی شدیدا مورد تهدید است، یعنی یکی از طریق دولتی شدن مانند بی بی سی، دویچه وله، صدای آمریکا، رادیو فرانسه و.. یکی از طریق خصوصی سازی که بدترین نوع آنرا در آمریکا مشاهده میشود. که منافع اولیگارشی های مالی و تجاری را نمایندگی میکنند و از این طریق آزادی و استقلال رسانه های آزاد بشدت در خطر قرار گرفته اند.

 

معنی آزادی

آزادی علیرغم اینکه یک مفهوم شناخته شده است ولی امری نسبی است. باوجود اینکه در اعلامیه جهانی حقوق بشر[7]

 

نیز در حد ممکن و قابل ستایشی به آزادی انسان پرداخته است ولی دارای ابعادی است که نیاز مند شناخت و گسترش میباشد. در اینجا بطور خلاصه تلاش میشود آزادی را در مقایسه با دمکراسی تعریفش را یاد آوری کنیم.

در دنیای مدرن آزادی به معنی رهایی از موانع و بندهایی است که با شان و منزلت و کرامت انسانی در مغایرت قرار دارند. یعنی رهایی از فقر، گرسنگی، بیماری، جهالت. انسانی که برای لقمه ای نان جان میکند، انسانی که توان درمان بیماریهایش را ندارد ممکن است که در قبال قانون با بقیه برابر باشد ولی اسیر لقمه نان است، اسیر بیماری خودش و فرزندانش که توان معالجه ندارد است و اسیر فقری ناشی از بیکاری، ناشی از حقوق بخور و نمیر که نمیتواند ابتدایترین امکانات را برای خود و خانواده اش فراهم کند است.  و اسیر جهل و بیسوادی ناشی از عدم امکان آموزش علمی روز است، این افراد آزاد نیستند. آنها بنده و اسیر فقر و بیماری و جهالت ناشی از بی عدالتی اجتماعی  هستند هرچند در برابر قانون برابر باشند.

اگر فردی از احاد جامعه نتواند دست دوست خودرا گرفته در خیابان و پارک قدم بزند، در خودرویی در شهر تردد کند، به تفریح مورد نیازش بپردازد. آزاد نیست. مردمی که اسیر ترس از جزم اندیشان جامعه خود هستند، حتی لباس مناسب و دلخواه خود را نمیتوانند بپوشند، آزاد نیستند.

داود باقروند ارشد

عضو جداشده از شورای ملی مقاومت و مجاهدین

20 آذر 1398

ایرانیت یا اسلامیت نه لزوما هویت، که شاخص خصومت ایرانیان با استبداد حاکم

در دهه 1350  اسلامیت ایرانیان چنان در تبلیغات رسمی جا افتاده بود که هماهنگ با خصومت طبیعی جامعه با حکومت نه تنها ایرانیان سنتی بلکه حتی روشن فکران متعدد انکار میکردند که در تاریخ باستان ایران چیز درخشان یا حتی قابل احترامی وجود داشته است. حتی اگر هم سن و سالهای نگارنده بیاد داشته باشند خسرو گلسرخی در دفاعیات خود در بیدادگاه شاه در دهه 1350 گفت:

«من که یک مارکسیست- لنینیست هستم برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آن‌گاه به سوسیالیسم رسیدم.»بخشی از دفاعیات خسرو گلسرخی در بیدادگاه شاه

 

آن‌گاه به مقایسه خود با امام حسین پرداخت که نشانگر جایگاه آن امام در نزد یک روشنفکر مارکسیست بود و گفت:

 «زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنونی ماست که جان بر کف، برای خلق‌های محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه می‌شویم. او در اقلیت بود؛ و یزید، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هر چند یزید گوشه‌ای از تاریخ را اشغال کرد، ولی آنچه که در تداوم تاریخ تکرار شد، راه مولا حسین و پایداری او بود، نه حکومت یزید. آنچه را که خلق‌ها تکرار کردند و می‌کنند راه مولا حسین است. بدین گونه است که در یک جامعه مارکسیستی، اسلام حقیقی به عنوان یک روبنا قابل توجیه است؛ و ما نیز چنین اسلامی را اسلام حسینی، و اسلام علی را تأیید می‌کنیم.»بخشی از دفاعیات خسرو گلسرخی در بیدادگاه شاه

بزبان دیگر، دقیقا به این دلیل که ملی گرایی رسمی رژیم پهلوی، حکومت را با افتخارهای (بازتولید شده) باستانی یکی میگرفت، مردم و مخالفین حکومت نیز آن افتخارات را بکلی رد میکردند. در مقابله با این رویکرد پهلوی بود که برای مدتی تقریبا همه ملت معیارهای فرهنگی اسلام را بعنوان عناصر عمده هویت خود پذیرفت. 

همانگونه که، میتوان گفت از زمان انقلاب مشروطه در سال 1285 هرگاه حکومت خود را مترادف اسلام و سنت نشان میداد،  جامعه از تصوری بازسازی شده از ایران پیش از اسلام جانبداری میکرد. و هرگاه حکومت هویت ایرانی به خود میداد، جامعه به اسلام و سنت های شیعه چشم میدوخت. بنابراین هویتی که ایرانیان در هر مقطع از زمان به خود میگرفتند عمدتا محصول درگیری آنان با حکومت موجود در آن مقطع بود و نباید آن را هویتی فرهنگی دانست.

 

همانگونه که در مقطع انقلاب 22بهمن میل و سمت گیری اسلامی جامعه انکار ناپذیر بود، امروزه نیز شاهدیم که چگونه در تظاهرات بهمن سال 1396در چند نوبت شعارهایی همچون “رضاشاه روحت شاد”  و یا “ایران که شاه نداره حساب کتاب ندارد”… داده میشود،   نباید آنها را به هویت فرهنگی و یا سیاسی ایرانیان تعبیر نمود. هرچند هردو صرف نظر از ملاحظات کوتاه مدت سیاسی، در آن سهیم بوده اند. از دید جامعه شناسی و تاریخ و حتی روان شناسی یک ایرانی، حتی اگر بی دین باشد، محصول قرنها تجربه اجتماعی و فرهنگی اسلامی است، به همین ترتیب یک ایرانی نمیتواند خود را از ایران باستان جدا کند. چرا که ایران باستان زمینه ی تاریخی ایران اسلامی بوده و بر آن تاثیر فرهنگی بزرگی داشته است.

 

توصیف دو قطبی بودن نیز واقع گرایانه نیست. چرا که تلویحا بدین معناست که چیزی بنام ایرانِ اسلامی، جدا از ریشه تاریخی آن، وجود داشته است، ایرانی اسلامی و مستقل از گذشته باستانی خود تنها در صورتی میتوانست وجود داشته باشد که ایرانیان هویت پیش از اسلام خود را از دست داده و عملا عرب شده باشند. چنانکه در مصر پیش آمد.

 

سرگردانی و تشتت سیاسی در میان ایرانیان

متاسفانه این واکنش خودبخودی یادشده (در جامعه ای که نه تنها با فقرشدید متفکر و نو اندیش و نو پرداز چه بصورت فردی آن چه بصورت حزبی آن دست بگریبان است) نسبت به حکومت، امروزه حتی در میان روشنفکران و بویژه کسانیکه جدیدا تابلو تاریخ شناسی و محقق تاریخ نصب کرده اند و در بعضی تلویزیونهای دیجیتال ظاهر میشود رواج دارد. طوریکه یک شبه با یک دور در جا، از سکولار دمکراتها، یا جهموریخواهان لیبرال سفت و سخت به سلطنت طلب دو آتیشه تبدیل میشوند. علیرغم اینکه نیم قرن از تعین تکلیف سلطنت توسط مردم ایران میگذرد و همین قهرمانان دور درجا طی این سالها خود را از سرداران مبارزه برای ساقط کردن سلطنت با سابقه زندان در دوران سلطنت و یا کسانیکه خود را از مریدان تشکلهایی همچون فرقه رجوی برمیشمردند طوریکه سالیان زندان و شکنجه در کسوت چنین تشکلهایی را برای خود به جواز کسب مبارزات حقوق بشری تبدیل نموده اند مدعی شده اند که نه تنها این سرداران! اشتباه کرده اند بلکه تمام مردم ایران، تمامی متفکران، مبارزان، حتی تاریخ نویسان چه مستقل چه حتی کسانیکه خود جزء مهمی از همان سیستم سطلنت بوده اند و حتی گزارشات سفارتخانه هایی که همین سلطنت را کنترل و اداره میکرده اند …اشتباه میکرده اند و باید برگردیم به همان سلطنت.

 

استدلال دندان شکن جدید الکشف آنها که همه جهان و بزرگ اندیشمندان علوم سیاسی-اجتماعی را به شگفتی وادار کرده است چیزی نیست الااینکه :

ا“ چند نفردر ایران شعار رضا شاه روحت شاد داده اند!!”

در صورتیکه سرنگونی سلسله های سلطنتی در اساس در انقلاب مشروطه کلید خورده  و پیروز شده بود.  رژیم پهلوی اما در اساس استقرارش توسط یک کودتای انگلیسی  بعنوان یک ضد انقلاب علیه مشروطه با اهداف استعماریِ جلوگیری از نظام پارلمانی به بهانه و تحت نا م برقراری نظم و قانون بود.

 

براستی کسی نیست به این متفکرین!! که مردم ایران، تاریخ و تمامی خونهای ریخته شده در آن را به هیچ گرفته اند بگوید:

 

اگر شما برای خلاص شدن از شر سلطنت با 2500سال فرصت با صدها نمونه از انواع آن را کافی نمیدانید طوریکه به مردم ایران توصیه میکنید فرصت دیگری بدان بدهند! آیا در همین کادر نباید به حکومت مذهبی نیز فرصتی داد؟ مثلا به ملی مذهبیهایشان؟ یا اصلاح طلبهایشان؟ یا مثلا به نوع بی طبقه توحیدی آن، بویژه با ادعاها و شعارهای چپ نمایانه ولی در آغوش نئوکانها (فصل مشترکشان با سلطنت طلبها)داده شود؟

 

ویا سوال کند  اگردوباره سلطنتی که 2500سال جز بدبختی و عقب ماندگی برای ایران چیزی نداشته است،  بد از آب در آمد چه چیز سرجایش میخواهی بگذاری؟ (چون خیلی  از فریبکاران اینگونه وانمود میکنند  که سرنگونی سطلنت بعدی ساده تر است از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی خواهد بود!!!)  اگر جواب شما جمهوری و و حکومت سکولار و… است؟ چرا همان را همین الان جایگزین نمیکنی؟ چون برای اجرایی کردن پیشنهاد تاریخی بسیار سهل و ساده  شما، ابتدا باید این حکومت را سرنگون کنی تا سلطنت بتواند حاکم شود. خوب چه مرضی است که وقتی بهترش را در آستین داری از مردم ایران دریغ میکنی و میخواهی علیرغم تجربه نکبت بار  2500  ساله  یک شانس دیگر  به آنها بدهی بعد دست به آستین شوی؟ این ظلم را در حق مردم ایران نباید کرد!!   

 

 

تا زمانیکه استراتژیست های از آب گل در آمده خارج کشور اینها باشند در به همان پاشنه که چهل سال است میچرخد خواهد چرخید. 

 

داود باقروند ارشد

چرا شعارهای رضاشاه روحت شاد شنیده میشود

قلم داود باقروند ارشد

 

 

تاریخ واقعی ایران  نزد ایرانیان از هر طبقه، قوم، فکر، تمایل سیاسی و مذهبی و… بقدری متضاد و متشتت است که نظر دادن در مورد آن از جانب یکی مصداق شعر:

 

خلاف رای سلطان رای جستن            به خون  خویش باید دست شستن

خواهد بود در مورد دیگری:

دلایل این تشتت نظری گذشته از آنچه مربوط به ایران سرزمینی باستانی، با طبیعت، تاریخ، هنر، ادبیات و معماری، زبان، فرهنگی با نهایت تنوعی که داراست و منابع، نوع تحقیق، تحقیق کننده، مبانی علمی و…، شاید در این امرکه همه عوامل یادشده و از قلم افتاد دیگر را نیز پوشش دهد، در این حقیقت نهفهته است که در هر دوره حکام ایرانی نتوانسته اند نگاهی بیطرف به تاریخ و گذشته ما داشته باشند. پیرو همین مسئله تاریخ نویسان که عمدتا تحت سلطه حاکم جدید اجبارا گذشته را با دیدی نه تنها خلاف واقع بلکه ستیزه جویانه به نگارش در آورند. و از آنجائیکه حکومتهای استبدادی تضعیف شده در پایان عمرشان همواره بدست مردم بجان آمده ایران با خشونت بسیار و همراه با خونریزیهای گسترده سرنگون شده اند، از این رو در حکومت استبدادی بعدی نگاهی همراه با دشمنی به گذشته و تاریخ داشته اند.

طوریکه جلال الدین سیوطی در این مورد گفته است:

“اصحاب جرح و تعدیل – مورخین و زندگینامه نوسیان از روشن ساختن وضع و چگونگی حال و زندگینامه گروهی از مردم و رجال ، خودداری ورزیده اند، واین بخاطر ترس از کتک و شمیر بوده است .این شیوه در زمان همه حکومتها همچنان برقراراست ، که مورخین صرفا به بازگوئی محاسن حکومت و حکومتگران پرداخته واز نگارش زشتی ها و زشت کاریهای آن خودداری می کنند. تازه این شیوه در صورتی است که مورخ و شرح حال نویس از دین وایمان و نیکی ، بهره ای داشته باشد اما اگر مورخ آدمی ستایشگر و چاپلوس باشد، مسلما ملاکهای تقوی را رعایت نخواهد کرد، و بلکه بالاترازاین ،او زشتی و ناروائیهای بزرگ جامعه خود و حکام آن را با تبدیل و تحریف ، بصورت محسنات و مکارم اخلاق و بزرگواری در آورده و در نوشته خود نقل خواهد کرد.”

 

همچنانکه اگر از حامیان حکومت سرنگون شده و حکومت جدید سوال واحدی در مورد وقایع گذشته پرسیده میشد جوابی بغایت متضاد ارائه میکردند. این تشتت البته محدود به درون ایران نبوده بلکه در بیرون ایران نیز کم و بیش مشاهده میشود.

هرچند جای تعجب دارد که باوجود تمامی تاریخ نویسی درباری به شهادت آنچه  از تاریخ ما باقی مانده  است چیزی جز کشتار، چشم کورکردن، اخته کردن، سر بریدن حتی فرزندان و برادران و نخبگان و …در دربار حاکمان مستبد نبوده است.

 

امروزه نیز در فضای مجازی شاهدیم که طرفداران و حتی کسانیکه خود را نماینده حکومت سرنگون شده گذشته (سلسله پهلوی) میدانند، علیرغم اینکه حداقل 80% کسانیکه حکومت گذشته را تجربه و در سرنگونی آن مشارکت کرده اند هنوز حضور دارند چنان تفسیر و بیانی از گذشته خود ارائه میدهند که ایرانیان را که آن حکومت را سرنگون کرده اند را مجرمان و جنایتکارانی معرفی میکنند که به ایران خیانت کرده و باید مجازات شوند! همانگونه که طرفداران حکومت جدید نیز هیچ نقطه مثبتی در حکومت گذشته نمیبینند و آنرا یکسر تباهی تفسیر میکنند.

یکی انقلاب سفید شاه را توطئه استکباری، دیگری دروازه به تمدن بزرگ تفسیر میکند. یکی گزیشن نام ایران بجای “پرشیا” را توطعه و اختراع انگلیسها جهت اختلاف افکنی بین ما و تجزیه ایران تصویف میکند. درصورتیکه قوم گرایان تجزیه طلب برداشتشان از نام ایران بعنوان یک پهنه واحد فرهنگی، مستقل از تنوع قومی، چیزی کمتر از توطئه برای سرکوب اقوام نمیدانند.

 

شاید از جنبه تاریخ نگاری و کشف واقعی تاریخ بسیارغنی ایرانیان و نغلطیدن در دور باطل گذشته، دست یازیدن به یک حکومت دمکراتیک و آزاد کلید و راهگشای تاریخ نویسان فارغ از هر محدودیت و یا تمایلی گردد تا بصورت علمی و مستند بسراغ گذشته ما بروند تا این تاریخ نه تنها وسیله توجیه استبداد مستبدین جدید نگردد که با برجسته کردن ضعفها و قوتهای حکومتگران و حتی حکومت شوندگان، تجاربی را به ما منتقل کنند که ضمن درس گیری از آنها و بکار بستن تجارب دیگر ملل، نه تنها غرور ملی و استقلال طلبی و همبستگی ایرانیان را طوری برانگیزد که اجازه ندهد هویت انسانی- ایرانی ما باردیگر تحت نام فریبنده دیگری با بازگشت به عقب به یغما برده شود، بلکه ما را آنگونه که شایسته تاریخ کهن ماست بجلو پرتاب کند.

 

هدیه ایرانیان به تمدن بشری

 

البته نباید فراموش نمود که علیرغم تمامی تنوع موجود در پهنه های مختلف تمدن ما، ادبیات فارسی نگین پرفروغ تاریخ و فرهنگ ایران، بزرگترین هدیه ی ایران به تمدن بشری است که حاصل کار جمعی شاعران و نویسندگانی است که لزوما فارسی زبان مادری همه آنان نبوده است. در این میان شعر فارسی بیشتر از بقیه تلالو افشانی میکند، که به لطف مولوی، حافظ، خیام، فردوسی، سعدی، و… آوازه ی جهان شده. چهره های ادبی ایران چنان باشکوه اند که در هیچ سنت ادبی دیگری نمیتوان یافت. همانگونه که معماری و ریزنگاری (مینیاتور) و طرحهای کاشی کاری و قالی بافی ایرانیان هویت منحصر بفردی دارند.

 

اثر اقلیم ایران  بر نظام حکومتی آن

 

کشور ایران بخشی از فلات پهناور ایران است. باستثناء منطقه شمال سلسله البرز مجاور دریای خزر و خوزستان در جنوب غرب، سرزمینی است سخت و خشک. این ویژگی طبیعی ایران نه تنها تاثیر بسزایی در نظام کشاورزی ایران داشته است، بلکه علل شکل  گیری و ماهیت حکومت های ایرانی و تعین رابطه بین حکومت و مردم ایران بوده است.  کمبود آب باعث فاصله افتادن بین روستاها و در نتیجه منزوی و خود کفا شدن آنها گردیده و چون مازاد تولید نداشت و یا کمتر از آن بود که فئودال و خان و وابستگان آنها بتوانند برآن تکیه کنند، نمیتوانست پایگاه فئودالی باشد. فاصله بین روستاها نیز طوری نبود که بتوانند دسته جمعی چنین پایگاهی را بوجود آورند.

 

بنابراین شرایط اقلیمی ایران، از بر آمدن جامعه و نظام فئودالی مانند آنچه در اروپا حاکم بود جلوگیری کردند. در یک جامعه فئودالی، زمینداران طبقه حاکم را تشکیل میدادند، و حکومت در درجه اول نماینده آنان بود. از طرفی نیز حکومت بر طبقات حاکم متکی بود و هم نمایندگی آنان را برعهده داشت.

 

در ایران برعکس، زمین داران و دیگر طبقات اجتماعی بر حکومت تکیه داشتند. در اروپای فئودالی، طبقات اجتماعی هرمی را تشکیل میدادندکه حکومت بعنوان نماینده آن در راس هرم قرار میگرفت. در ایران حکومت بر فراز هرم اجتماعی قرار داشت، ولی از بالا به تمام جامعه مینگریست، و همه طبقات، چه بالا و چه پائین را خادم یا رعیت خود میدانست. به همین اعتبار حکومت میتوانست زمینی را به کسی بدهد او را به زمیندار تبدیل کند و یا از یکی بگیرد و به دیگری بدهد. بطور کلی حکومتهای ایرانی برجان و مال اتباع خود صرف نظر از طبقه اجتماعی آنان مسلط بودند. قدرتی که حتی حکومتهای مطلقه اروپایی که چهارصد سال در سراسر قاره اروپا حکومت کردند هرگز در اختیار نداشتند.
همین سیستم غیر فئودالی در ایران مانع از انباشت سرمایه و پیشرفت میگردید، چون هیچ فرد تاجر یا مالک زمین نمیتوانست مطمئن باشد که دارائیهایش به فرزندانش و  بازماندگانش خواهد رسید چون یا توسط حکومت در دوران حضورخودش از او بزور گرفته میشد و یا در نسل بعد با تغییر حکومت، حاکم جدید اینکار را میکرد. مقوله ای که در اروپا وجود نداشته، همین امروز در اروپا مالکین و یا تجار و یا حتی تجارتهای کوچکی را میبینید که صدها سال قدمت دارند که از هرگونه تعرض حکومت و … در امان مانده و از نسلی به نسل دیگر منتقل شده و انباشت سرمایه ای ایجاد کرده است که عامل پیشرفتهای شگرفی (مستقل از ماهیت عادلانه و نا عادلانه بودن آن) گردیده است. هرچند که در تمامی دوران تاریخ ایران حکومتها یکسان نبوده اند. برعکس از این رو که استبداد بی حساب و کتاب حکام ایرانی به جامعه ایران ماهیتی کوتاه مدت می بخشید، تغییر در تاریخ ایران نیز بسیار فراوان تر از تاریخ اروپاست. آنچه در تاریخ ایران ما بسیار ثابت مانده است “خودکامگی قدرت” بوده است.

 

استقلال حکومت از جامعه، که به حکومت قدرتی فوق العاده میداد عامل اصلی ناتوانی و ضربه پذیری آن بود. چرا که از یک سو حکومت خودکامه زندگی را برای مردم نا امن و غیر قابل پیش بینی میکرد و از طرفی نیز جامعه تلاش میکرد در هر زمان و به هر شکل که بتواند حاکم مستبد را زمین بزند، بنابراین حکومت را نا ایمن میکرد و حاکم همواره میترسید که مبادا قدرت را از دست بدهد.

 

سریال تکراری کورکردن و کشتن فرزندان، اعضای خانواده، نزدیکان و وزیران وافراد با نفوذ توسط شاهان و سلاطین ازهمین سوء ظن نشات میگرفته است. نه شاه و نه هیچ کس دیگری هیچ پناهگاه قانونی و اجتماعی جز اعمال قدرت نداشته اند. که تا امروز ادامه دارد.

 

صاحب منصبان مطلع بودند که ممکن است ناگهان، بدون هیچ هشداری نیست و نابود شوند. بنابراین تا برسر کارند باید آنچه میتوانند از مزایای سمت خود استفاده کنند. و با هرآنچه تحت مسئولیت آنها بود با حرص و طمع وصف ناپذیری و با شقاوت تمام برخورد میکردند. سرمایه گذاری نیز اجبارا کوتاه مدت بود. و انباشت بلند مدت سرمایه به دلایلی که گفته شد ممکن نبود. به همین دلیل اشرافیت بلند مدت در ایران وجود نداشت. نهادهای آموزشی نیز اگر چه در کوتاه مدت بوجود میآمدند و دستاوردهای خیره کننده ای داشتند در بلند مدت ادامه نمیتوانست بیابد. و در دور بعدی مجبور بودند از صفر شروع کنند. بطور کلی طبقات و نهادهای بلند مدت در تاریخ ایران بجز نهاد “حاکم مستبد” بکلی غایب است.

 

دامن زدن به دیدگاههای شبه فاشیستی 

 

ما ایرانیان اعضای بیش از یک نژاد هستیم. پارسیان یکی از آنان است. بجز کشورما ایران، افغانستان و تاجیکستان نیز از دید تاریخی و فرهنگی به سرزمین گسترده تر ایران تعلق دارند. پهنه فرهنگی ایران حتی از مجموع این سه کشور نیز فرا تر رفته و به شمال هند، ترکمنستان، ازبکستان، قفقاز و آناتولی میرسد.

 

فارسی تنها یکی از اعضای خانواده ی زبانهای متعدد ایرانی است. دیگر اعضای آن، از جمله کردی، پشتو، اوستی و گویشهای محلی داخل ایران را که هنوز بکار میروند شامل میشود. ایرانیان ترکی و عربی از زبانهای غیر ایرانی را نیز بکار میگیرند.

 

کشور ما در سراسر تاریخ بر سر راه آسیا و اروپا قرار داشته است. مردمان گوناگون کالا و همچنین افکار و عقاید و محصولات فرهنگی خود را عمدتا و نه همیشه از شرق کشور وارد و از غرب خارج کرده اند. این ویژگی جغرافیایی خاصیتی را در ما بوجود آورده است که آنرا اثر چهار راه مینامند. از طرفی از ثبات کشور کاسته از طرفی نیز به غنای آن افزوده است. در میان ما احساس میهمان نوازی و مهربانی به افراد خارجی و از سویی دیگر حساسیت نسبت به خارجیان بوجود آورده است. ضمن اینکه ایرانیان را به آموختن روشها، عادات، فنون، راه و رسم خارجیان ترغیب نموده، ترس از مقاصد خارجیان را نیز در دل ما افکنده است. با این تاکید که بیگانه ستیزی و ترس از توطئه بیگانگان دستِ کم تا حدی محصول حکومتهای استبدادی متکی به بیگانگان جهت مقابله با تهدید مردم و بیگانگی سنتی جامعه از حکومت بوده است.

 

ادعاهایی بعضا رسمی در بخش بزرگی از قرن بیستم که ایرانیان از نژاد خالص آریایی اند تنها و تنها به یک زبان، فارسی، سخن میگویند افسانه ای بود حتی خیالی تر و توخالیتر و باورنکردنی تر از ایدئولژیهایِ ملی گرایانه یِ افراطیِ اروپایی (آلمانی) که سرچشمه آن بودند. ادعایی که به رنجش بخشهایی از جامعه ایرانی انجامیده و هنوز نیز احساس میشود. این ایدئولژی آریاگرایی و پارسی مداری در قرن بیستم به ایدئولژی ایران درعصر پهلوی تبدیل شد. ایران ما مانند کشورهای دیگر شاهد درگیریهای مهمی بر سر قدرت، دین و مذهب بوده، اما تا قبل از قرن بیستم نفرت قومی یا نژآدی یا احساس برتری یا حقارت معمولا در ترکیب آن نقش مهمی نداشته است.

 

ایرانیت یا اسلامیت نه لزوما هویت، که شاخص خصومت ایرانیان با استبداد حاکم

در دهه 1350 این ایدئولژی چنان در تبلیغات رسمی جا افتاده بود که هماهنگ با خصومت طبیعی جامعه با حکومت نه تنها ایرانیان سنتی بلکه حتی روشن فکران متعدد انکار میکردند که در تاریخ باستان ایران چیز درخشان یا حتی قابل احترامی وجود داشته است. بزبان دیگر، دقیقا به این دلیل که ملی گرایی رسمی رژیم پهلوی، حکومت را با افتخارهای (بازتولید شده) باستانی یکی میگرفت، مردم و مخالفین حکومت نیز آن افتخارات را بکلی رد میکردند. در مقابله با این رویکرد پهلوی بود که برای مدتی تقریبا همه ملت معیارهای فرهنگی اسلام را بعنوان عناصر عمده هویت خود پذیرفت.

 

همانگونه که، میتوان گفت از زمان انقلاب مشروطه در سال 1285 هرگاه حکومت خود را مترادف اسلام و سنت نشان میداد،  جامعه از تصوری بازسازی شده از ایران پیش از اسلام جانبداری میکرد. و هرگاه حکومت هویت ایرانی به خود میداد، جامعه به اسلام و سنت های شیعه چشم میدوخت. بنابراین هویتی که ایرانیان در هر مقطع از زمان به خود میگرفتند عمدتا محصول درگیری آنان با حکومت موجود در آن مقطع بود و نباید آن را هویتی فرهنگی دانست.

 

همانگونه که در مقطع انقلاب 22بهمن میل و سمت گیری اسلامی جامعه انکار ناپذیر بود، امروزه نیز شاهدیم که چگونه در تظاهرات بهمن سال 1396در چند نوبت شعارهایی همچون “رضاشاه روحت شاد”  و یا “ایران که شاه نداره حساب کتاب ندارد”… داده میشود،   نباید آنها را به هویت فرهنگی و یا سیاسی ایرانیان تعبیر نمود. هرچند هردو صرف نظر از ملاحظات کوتاه مدت سیاسی، در آن سهیم بوده اند. از دید جامعه شناسی و تاریخ و حتی روان شناسی یک ایرانی، حتی اگر بی دین باشد، محصول قرنها تجربه اجتماعی و فرهنگی اسلامی است، به همین ترتیب یک ایرانی نمیتواند خود را از ایران باستان جدا کند. چرا که ایران باستان زمینه ی تاریخی ایران اسلامی بوده و بر آن تاثیر فرهنگی بزرگی داشته است.

 

توصیف دو قطبی بودن نیز واقع گرایانه نیست. چرا که تلویحا بدین معناست که چیزی بنام ایرانِ اسلامی، جدا از ریشه تاریخی آن، وجود داشته است، ایرانی اسلامی و مستقل از گذشته باستانی خود تنها در صورتی میتوانست وجود داشته باشد که ایرانیان هویت پیش از اسلام خود را از دست داده و عملا عرب شده باشند. چنانکه در مصر پیش آمد.

 

سرگردانی و تشتت سیاسی در میان ایرانیان

متاسفانه این واکنش خودبخودی یادشده (در جامعه ای که نه تنها با فقرشدید متفکر و نو اندیش و نو پرداز چه بصورت فردی آن چه بصورت حزبی آن دست بگریبان است) نسبت به حکومت، امروزه حتی در میان روشنفکران و بویژه کسانیکه جدیدا تابلو تاریخ شناسی و محقق تاریخ نصب کرده اند و در بعضی تلویزیونهای دیجیتال ظاهر میشود رواج دارد. طوریکه یک شبه با یک دور در جا، از سکولار دمکراتها، یا جهموریخواهان لیبرال سفت و سخت به سلطنت طلب دو آتیشه تبدیل میشوند. علیرغم اینکه نیم قرن از تعین تکلیف سلطنت توسط مردم ایران میگذرد و همین قهرمانان دور درجا طی این سالها خود را از سرداران مبارزه برای ساقط کردن سلطنت با سابقه زندان در دوران سلطنت و یا کسانیکه خود را از مریدان تشکلهایی همچون فرقه رجوی برمیشمردند طوریکه سالیان زندان و شکنجه در کسوت چنین تشکلهایی را برای خود به جواز کسب مبارزات حقوق بشری تبدیل نموده اند مدعی شده اند که نه تنها این سرداران! اشتباه کرده اند بلکه تمام مردم ایران، تمامی متفکران، مبارزان، حتی تاریخ نویسان چه مستقل چه حتی کسانیکه خود جزء مهمی از همان سیستم سطلنت بوده اند و حتی گزارشات سفارتخانه هایی که همین سلطنت را کنترل و اداره میکرده اند …اشتباه میکرده اند و باید برگردیم به همان سلطنت.

 

استدلال دندان شکن جدید الکشف آنها که همه جهان و بزرگ اندیشمندان علوم سیاسی-اجتماعی را به شگفتی وادار کرده است چیزی نیست الا: کشف تاریخی همراه با قسم و آیۀ “مبارزه با سلطنت ساده تر از مبارزه با حکومت مذهبی است!!”

 

این دانشمندان!! علوم سیاسی-اجتماعی و البته متفکرین انقلاب! و معماران جامعه آینده ایران!! متاسفانه از گذشته مشعشع خود با تشکل فرقه رجوی تنها پدیده ای که به ارث برده و با خود حفظ نموده همان خودمحوری و خود شفتگی بی حساب و کتاب است که از احمدی نژاد تا  پیامبر آن مسعودرجوی و در پیروانش امتداد یافته است. مسعودرجوی که عده ای از اصحاب کعبه!!! مانند ترکی الفیصل قصم میخورند “فوت شده” و عده ای از غلامان اصحاب کعبه مانند مریم رجوی قصم میخورند “زنده است ولی نه صدا دارد و نه تصویر وفقط قلم این  مرد نامرئی مرتب اطلاعیه صادر میکند!!!”. و قسم و آیه که قبول کنید طرف زنده است. که عینا همانند قسم و آیه کسانی است که میگویند بهتراست برگردیم به سلطنت اگر باز دیدیم!!!!! بد است میتوانیم با بلیط بازگشتی که داریم سوار شده و در تاریخ برگردیم و به حکومت آخوندی بگوئیم غلط کردیم شما برگردید تا شما را سر موقع سرنگون کنیم. چون راستش هنوز نمیدانیم چه میخواهیم سرجای شما بگذاریم.

 

براستی کسی نیست به این متفکرین!! که مردم ایران، تاریخ و تمامی خونهای ریخته شده در آن را به هیچ گرفته اند بگوید:

اگر شما برای خلاص شدن از شر سلطنت با 2500سال فرصت با صدها نمونه از انواع آن را کافی نمیدانید طوریکه به مردم ایران توصیه میکنید فرصت دیگری بدان بدهند! آیا در همین کادر نباید به حکومت مذهبی نیز فرصتی داد؟ مثلا به ملی مذهبیهایشان؟ یا اصلاح طلبهایشان؟ یا مثلا به نوع بی طبقه توحیدی آن، بویژه با ادعاها و شعارهای چپ نمایانه ولی در آغوش نئوکانها (فصل مشترکشان با سلطنت طلبها)داده شود؟

ویا سوال کند اگر ازشما قبول کنیم که شما واقعا سلطنت طلب نیستی، اگردوباره سلطنت بد از آب در آمد چه چیز سرجایش میخواهی بگذاری؟ (چون قول داده اید که سرنگونی سطلنت بعدی ساده تر است از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی خواهد بود!!!)  چرا همان را همین الان جایگزین نمیکنی؟ چون برای اجرایی کردن پیشنهاد تاریخی بسیار سهل و ساده  شما، ابتدا باید این حکومت را سرنگون کنی تا سلطنت بتواند حاکم شود. خوب چه مرضی است که وقتی بهترش را در آستین داری از مردم ایران دریغ میکنی و میخواهی علیرغم تجربه نکبت بار  2500  ساله  یک شانس دیگر  به آنها بدهی بعد دست به آستین شوی؟ این ظلم را در حق مردم ایران نباید کرد!!   

 

در درک و فهم این پیشنهاد و تشت فکری صاحبان آن درتضاد با تمامی ادعاهای چهل سال گذشته آنها تنها به این تحلیل میتوان رسید که:

 

دور از عقل نیست که، پیشنهاد دهندگان همچون سردار محسن رضایی در عملیات کربلای 4 قصد اجرای فریب داشته باشند، یعنی با اعلام اینکه سلطنت میخواهد برقرار شود مردم ایران (آنگونه که پیشنهاد دهندگان از جمله در تلویزیون مانی، تصور میکنند که “مردم ایران یکپارچه شبانه روز از کودک و بزرگ نه روز دارند و نه شب ، نه خواب دارند نه خوراک و تنها فریاد میزنند ما سلطنت میخواهیم”!!) را به سرنگون کردن رژیم تشویق کنند، اما به محض اینکه مردم اینکار ساده و پیش پا افتاده را انجام دادند،  پرده فریب را کنار زده و عملیات بسیار چپ و انقلابی!! اصلی که برقراری جمهوری  سکولار باشد را از آستین بیرون آورده و به اجرا در آورند.

 

بعد بعضی مانند من فکر میکنند اینها دچار تشتت فکری و…هستند. در صورتیکه باید به آنها آفرین گفت. !!

تا زمانیکه استراتژیست های از آب گل در آمده خارج کشور اینها باشند در به همان پاشنه که چهل سال است میچرخد خواهد چرخید. 

آنچه از سرکوب خونین اعتراضات نتیجه گیری میشود

 

  1. اثبات اینکه کسی نمیتواند و حق ندارد اعتراض کند!! فاصله بیشتر و بیشتر مردم از حاکمیت!!
  2. گسترده تر شدن این تلقی که اعتراض با سرکوب و کشتن جواب میگیرد. وچاره اندیشی برای مقابله با آن در هنگام اعتراض!!
  3. سرکوب – سرکوب خونین اعتراضات حتی به بهانه تخریب و خشونت معترضین محکوم است.  چون مردم حق دارند به بی عدالتی اعتراض کنند.
  4. وقتی دولتیان و آقا زاده ها خساراتِ هزاران میلیاردی با دزدیها و اختلاسهای نجومی ببار میاورند چرا کسی نگران تخریب اموال عمومی نیست؟؟
  5. مگر یک از هزار، بابک زنجانی 32.400.000.000.000  تومان (2.7میلیارد دلار) خسارت نزده چرا  کسی نگران نشده؟
  6. اگر بنزین گران نشده بود و مردم هزینه هایشان سه برابر نشده بود که معترض نبودند.
  7. بنابراین زمینه ساز دخالت دستهای خارجی!! در خشونت و تخریب ادعایی نیز حاکمیت است و نه معترضین.
  8. سرکوبها بویژه سرکوبهای خونین زمینه ساز اعتراض خشونت آمیز (مسلحانه) را به مردم تحمیل میکند.
  9. سرکوب زمینه ساز تمایل مردمی که بین سلاح حاکمیت (سرکوب خونین) و دیوار بتنی پشت سرشان (گرسنگی، نداری، محرومیت، بیکاری، تحقیر، توهین، بیماری، فحشا، اعتیاد، مشکلات روانی، مشکلات ناموسی، …) قرار میگیرند متمایل به دستان خارجی برای نجات میشوند.  اجنبی پرستی رشد  داده میشود.
  10. مردم سرکوب شده بوضوح متمایل به مرده هایی که قبلا بگور سپرده اند یعنی رضا خانها میشوند. که از گور برخاسته و آنها را نجات دهد. افتخار حاکمیت!!
  11. سرکوب خونین مردم معترض، وطن پرستی را نابود میکند و زمینه را برای تجزیه ایران فراهم میکند.
  12. کدام فرد و جامعه و ملتی است که نخواهد زندان همراه با شکنجه (گرسنگی، نداری….) و کشتار(سرکوب در صورت اعتراض…) را نابود کند تا از آن رها شود؟
  13. آنها که بتوانند هجرت میکنند و به بیان دیگر فرار مغزها را باعث میشوند که باز خسارتی  جبران ناپذیر است  به اموال عمومی.
  14. مسئول اول تا به آخر همه اینها حاکمیت است و بس. راه حل نیز بر عهده حاکمیت است و بس.

 

 

 

 

آنچه از سرکوب خونین اعتراضات نتیجه گیری میشود

 

  1. اثبات اینکه کسی نمیتواند و حق ندارد اعتراض کند!! فاصله بیشتر و بیشتر مردم از حاکمیت!!
  2. گسترده تر شدن این تلقی که اعتراض با سرکوب و کشتن جواب میگیرد. وچاره اندیشی برای مقابله با آن در هنگام اعتراض!!
  3. سرکوب – سرکوب خونین اعتراضات حتی به بهانه تخریب و خشونت معترضین محکوم است.  چون مردم حق دارند به بی عدالتی اعتراض کنند.
  4. وقتی دولتیان و آقا زاده ها خساراتِ هزاران میلیاردی با دزدیها و اختلاسهای نجومی ببار میاورند چرا کسی نگران تخریب اموال عمومی نیست؟؟
  5. مگر یک از هزار، بابک زنجانی 32.400.000.000.000  تومان (2.7میلیارد دلار) خسارت نزده چرا  کسی نگران نشده؟
  6. اگر بنزین گران نشده بود و مردم هزینه هایشان سه برابر نشده بود که معترض نبودند.
  7. بنابراین زمینه ساز دخالت دستهای خارجی!! در خشونت و تخریب ادعایی نیز حاکمیت است و نه معترضین.
  8. سرکوبها بویژه سرکوبهای خونین زمینه ساز اعتراض خشونت آمیز (مسلحانه) را به مردم تحمیل میکند.
  9. سرکوب زمینه ساز تمایل مردمی که بین سلاح حاکمیت (سرکوب خونین) و دیوار بتنی پشت سرشان (گرسنگی، نداری، محرومیت، بیکاری، تحقیر، توهین، بیماری، فحشا، اعتیاد، مشکلات روانی، مشکلات ناموسی، …) قرار میگیرند متمایل به دستان خارجی برای نجات میشوند.  اجنبی پرستی رشد  داده میشود.
  10. مردم سرکوب شده بوضوح متمایل به مرده هایی که قبلا بگور سپرده اند یعنی رضا خانها میشوند. که از گور برخاسته و آنها را نجات دهد. افتخار حاکمیت!!
  11. سرکوب خونین مردم معترض، وطن پرستی را نابود میکند و زمینه را برای تجزیه ایران فراهم میکند.
  12. کدام فرد و جامعه و ملتی است که نخواهد زندان همراه با شکنجه (گرسنگی، نداری….) و کشتار(سرکوب در صورت اعتراض…) را نابود کند تا از آن رها شود؟
  13. آنها که بتوانند هجرت میکنند و به بیان دیگر فرار مغزها را باعث میشوند که باز خسارتی  جبران ناپذیر است  به اموال عمومی.
  14. مسئول اول تا به آخر همه اینها حاکمیت است و بس. راه حل نیز بر عهده حاکمیت است و بس.

 

 

 

 

خشونت و تخریب در اعتراضات بنفع و ضرر چه کسانی است؟

اقتصاد نابود شده ای که عامل اول تا به آخر آن حکومت است. فساد فوق کلان دولتی، آقا زاده ها و… که حکومت بیش از همه بدان معترف ودر آن دخیل هستند. روندی که عامل بخاک نشاندن اقتصاد کشور و اقتصاد حداقلی بخور و نمیر خانواده های ایرانی است دست ساز حکومت است. شاهد یک نمایش چاره اندیشی با نگاه رعیتی و نه شهروندی به مردم ایران است. چاره و ترمیم اقتصادی که برگرده فقیرترین اقشار جامعه ایران با گران کردن 200درصدی نرخ بنزین میخواهد استوار شود. اقدامیکه بصورت توهین آمیز ترین شکل آن به کرامت مردم، با زیرپا گذاشتن حق قانونی و مشروع اطلاع رسانی صورت گرفته است. همچون دزدی که نیمه شب دست در جیب و سفره مردم بقصد ربودن سهم عمده از آن نان بخور و نمیر باقی مانده برای جمعیت اصلی ایران کرده است. مردمیکه بقول خودشان 60میلیون ایرانی قشر فقیراند که شایسته دریافت یارانه هستند. مردمیکه با مسافر کشی گذران زندگی غیر انسانی زیر فقر خود را اداره میکنند. ایرانیانی که تا همین اینجا نیز در زیر فشارهای ناشی افزایش چند برابری قیمتها، بیکاریها، پائین بودن حقوقها، به زانو در آمده اند. این گونه تصمیمیات اقتصادی نه چاره اندیشی!!!! اقتصادی که خود ظلم بزرگی دیگری است. مردم بخاک نشانده شده حق دارند که به چنین تجاوزاتی به حق و حقوق و کرامتشان توسط کسانیکه مدعی هستند منتخب مردم هستند تا به آنها خدمت کنند!! اعتراض و فریاد بکشند.
سخنی با هموطنان معترض:
اگر میخواهید اعتراضات کارساز، موثرو نیتجه بخش باشد. اگر میخواهید قدرتش با همگانی شدن افزایش یابد. اگر میخواهید این قدرت بصورت نامرعی همواره ادامه یابد. حتی بعد از پایان اعتراضات اثراتش در سیستم حکومتی تداوم یابد و هر روز حس شود و دو روز بعد به فراموشی سپرده نشود. مهمتر اینکه خودتان نیز چه بدلایل روانشناسانه و مشغله های فراوان زندگی که در فوق تشریح شد، دینامیزم اعتراض را از دست ندهید. تنها راه حل پرهیز از خشونت است. اما چرا؟
دلایل پرهیز از خشونت:
1. خشونت، ابزار متمدنانه در شان انسان با کرامت نیست. همانکه شما نیز اگر برشما اعمال شود محکوم میکنید.
2. خشونت، رویکردی از سر استیصال همراه با عصبیت است که معمولا به موفقیت نمی انجامد.
3. به خواسته های صددرصد مشروع و بحق شما وجهه عکس میدهد.
4. اعمال خشونت، “متجاوزِ به حق شما” را در دفاع! از تخریب اموال عمومی (اموال خودتان-کشور) عادل جلوه میدهد.
5. خشونت و تخریب بطور روانشناسانه خشم مدنی و برحق شما را تخلیه و شما را به رضایت کشانده و یا حتی بدهکار میکند. که با ورود مولفه های دیگر سرد وپتانسیل شما را از بین میبرد.
6. خشونت و تخریب در نظر ناظران خاموش جامعه خواسته های برحق شما را تحت الشعاع و کمرنگ میکند.
7. خشونت و تخریب از میزان همدردی، کمک و همپایی حاشیه نشینانی که عین شماهستند جلوگیری میکند.
8. خشونت و تخریب بخش بسیار بزرگی از جامعه و همشهریان شما را که توان کمتری دارند را به حاشیه میراند.
9. خشونت و تخریب بخش دیگری از جامعه را حتی بر علیه شما و خواسته های برحقتان تحریک میکند.
10. خشونت و تخریب، دستِ نیروی انتظامی و منطقِ بکارگیری خشونت علیه شما ارتقویت و محیط و افکار عمومی لازم برای بکارگیری آنرا را بیشترمحیا میکند.
11. توجه کنید توجه کنید، منطق تخریب نکنید شما، با منطق تخریب نکنید طرف مقابل یکی نیستند. منطق تخریب نکنید او برای تخریب و ناحق جلوه دادن اعتراضات شماست (اتفاقا او میخواهد شما تخریبگر باشید تا قدرت سرکوبش افزایش یابد). منطق تخریب نکنیم شما اما، جلوگیری از تخریب حقانیت، عادلانه و مشروع بودن خواسته ها و اعتراضاتتان و بی اثر یا کم اثر کردن قدرت برتر او است.
12. در تعادل قوای کنونی، و با محتوای کنونی اعتراضات، علیرغم شعارهای سیاسی برحقی که داده میشود، که نباید با مبارزه سیاسی اشتباه گردد، بلکه بیشتر تخلیه خشم و متاسفانه فحاشی به حکومت است تا مبارزه سیاسی.
تخریب و خشونت بر علیه معترضین و خواسته های آنها بوده و به امداد سرکوبگر میآید که براحتی معترض تخلیه شده از خشم و بعد از فحاشی ها و تخریب های انجام شده را با حق بجانبی، و قدرت بیشتری سرجایش بنشاند.
13. اعتراضات علیرغم شعارهای سیاسی شنیده شده شما آشکارا مولفه های مبارزه سیاسی را ندارد. (بیشتر قابل توجه ناظران خوش خیال و خوش نشینهای خارجه که در راستای خشم، منافع گروهی و یا دولتهای خارجی مروج آن هستند)
14. خشونت و تخریب، دست دشمنان خارجی مشترک مردم ایران را برای دخالت در یک امر داخلی را میگشاید. هرچند برای شما و خواسته های شما اشک تمساح میریزند ولی طرفدار شما نیستند. آنها به بهانه اعتراضات شما سهم بیشتری از چپاولی که از شما میشود را میخواهند.
15. هرچه خشونت و تخریب بیشتر دشمنان خارجی فوق الذکر منافعشان بیشتر و بیشتر تامین میشود.
16. مثال ساده، فرقه مجاهدین که امروزه تحت امر عربستان و اسرائیل است و تا دیروز در مرزهای کشور شمایان و یا پدران شما را هنگام دفاع از کشور بسود صدام حسین میکشتند. و یا در شهرها پدران و اقوام شما را ترور میکردند. و امروز نیز به آمریکا جهت بمباران ایران التماس میکنند، خواستار خشونت شما و تخریبهای بیشتر هستند.
17. خشونت زمینه ساز جنگ داخلی و تجزیه کشور که مسلما همواره بازنده اصلی آن مردم ایران خواهند بود.
18. با پرهیز از خشونتی که چه از بیرون کشور و چه حتی توسط نیروی سرکوب داخلی تلاش میشود به شما تحمیل شود از مبارزه برحق و مشروع خود حفاظت و دفاع کنید.

طنین آشنا

 

ایران یکی از بازرسان زن آژانس اتمی را به ظن همراه داشتن ‘مواد مشکوک’ اخراج کرده

 

مقر آژانس بین المللی انرژی اتمی در وین پاتیخت اتریش است
مقر آژانس بین المللی انرژی اتمی در وین پاتیخت اتریش است

سازمان انرژی اتمی ایران تایید کرده است که یکی از بازرسان آژانس بین المللی انرژی اتمی را به ظن همراه داشتن آنچه مواد مشکوک خوانده، اخراج کرده است.

سازمان انرژی اتمی ایران با انتشار بیانیه‌ای درباره یکی زنان بازرس آژانس که هفته گذشته قصد ورود به محل ماموریت خود در مرکز غنی سازی نطنز را داشته گفته است که “در بدو ورود این فرد تجهیزات کنترلی علامت هشدار را نشان داده و به همین خاطر از ورودش جلوگیری و موضوع به آژانس اطلاع داده شده است”.

بر اساس این گزارش، پذیرش قبلی این بازرس لغو شده و او با ناتمام گذاشتن ماموریت خود، ایران را به مقصد وین، مقر آژانس بین المللی انرژی اتمی ترک کرده است.

بر اساس توافق ایران و آژانس تعداد بازرسان این نهاد در ایران برای نظارت بر توافق اتمی موسوم به برجام از زمان اجرایی شدن آن افزایش یافته و به بین ۱۳۰ تا ۱۵۰ بازرس رسیده است.

نطنز از مشهورترین مراکز اتمی ایران است
نطنز از مشهورترین مراکز اتمی ایران است

سازمان انرژی اتمی ایران گفته است که “همه بازرسان و وسائل همراه آنان در بدو ورود به هر یک از سایت‌های هسته‌ای مورد تفتیش و کنترل قرار می‌گیرند”. به گفته سازمان انرژی اتمی ایران “جمهوری اسلامی ایران خواستار همکاری آژانس برای ادامه تحقیقات در این خصوص شده و آژانس هم در پاسخی کتبی این موضوع را پذیرفته است”.

بر اساس گزارش های رسمی، سفیر و نماینده دائم جمهوری اسلامی ایران در آژانس قرار است روز پنجشنبه شانزدهم آبان (هفتم نوامبر) “گزارش کامل” این اتفاق را به اعضای شورای حکام آژانس ارائه کند.

خبرگزاری رویترز پیش از این به نقل از دیپلمات ها گزارش داده بود که ایران این بازرس آژانس را حین ماموریت برای مدت کوتاهی بازداشت و مدارک هویتی و مسافرتی او را توقیف کرده بود.

انتشار خبر اخراج یکی از بازرسان آژانس از ایران به ظن داشتن موارد مشکوک، با آغاز غنی سازی مجدد در مرکز اتمی فردو همزمان شده است.

امانوئل مکرون، رئیس جمهور فرانسه از این اقدام ابراز نگرانی کرده و گفته این برای اولین‌بار است که ایران به صراحت اقدامی انجام می‌دهد که نشانه‌ای از قصد این کشور برای خروج از برجام است.

نقل از بی بی سی

بزرگترین دستآورد شورای مدیریت گذار (شمر)آقای حسن شریعتمداری

مطلبی خواندم که دوست دارم با شما در میان بگذارم. بیش از ده سال از این ماجرا می گذرد.

9 سازمان سیاسی ایرانی فعال در خارج از کشور در آلمان دور هم جمع شده بودیم تا ببینیم آیا امکان همکاری هست یا نه. نوار آن جلسه دو روزه موجود است هر چند بسیار طولانی است شاید بیش از 8ساعت باشد.

آنزمان مانند هر زمان برای ما همکاری باید حول یک سری اصول و پایبندی به آن اصول صورت می گرفت و اصول استقلال و آزادی را برای همکاری به جمع پیشنهاد دادیم.

یکی از احزاب حاضر در جلسه، چندی قبل از جلسه موضوعی صریحاً خلاف اصل استقلال گرفته بود و از آمریکا دعوت به دخالت در منطقه نموده بود و نیروهای خود را در اختیار امریکا خوانده بود.

برای ما امکان همکاری وجود نداشت و با صراحت کامل نظرات خود را در باره چرایی این مسئله توضیح دادیم.

بحث بالا گرفت و بسیار سعی شد که وحدتی صورت پذیرد اما از دید ما اگر خشت اول کج گذاشته شود نتیجه ای به غیر از فروپاشی ندارد.

بالاخره در پایان جلسه پرسیدم فرض کنیم که وحدت صورت گرفته است هدف چیست؟ و چه می خواهیم بکنیم.

یکی از شرکت کنندگان که بشدت بدنیال وحدت بود گفت ما می خواهیم برویم و خارجی ها را ببینیم و حرفهایمان را به آنها بزنیم و آنها نیز ما را به رسمیت بشناسند اگر با دست پر برویم آنها ما را بهتر می پذیرند.

تا این موضوع را گفت بخودم گفت هوا واقعا پس است من فکر می کردم که هدف این است که راه حل را حرکت مردم ایران بدانیم و با مردم ایران تماس داشته باشیم تا مردم ببینند عده ای از مبارزان بر سر اصولی مشخص با هم همکاری می کنند تا افقی روشن در برابر مردم قرار گیرد. بهرحال آن وحدت صورت نگرفت.

دیروز دیدم که مسئول شورای مدیریت گذار اعلام کرده است که دستاورد بزرگ کارشان این بوده است که خارجی ها فهمیده اند با چه کسی تماس بگیرند.

ایشان گفته: “در عرض ٤٠ سال گذشته هم حکومت های دنیا و هم مردم جهان یک “آدرس مشخص” می خواستند این آدرس ایجاد شد. باید این آدرس را برسمیت شناخت, بزرگش کرد, تقویتش کرد, آنوقت در داخل ایران مردم نمی گویند اگر این حکومت برود ایران سوریه ای می شود در خارج هم نمی گویند که کسی نیست با او صحبت کنیم, و ما با کی صحبت کنیم اگر بخواهیم صحبت کنیم؟ حالا این آدرس وجود داره؛ اکنون اپوزسیون دارای یک آدرس مشخص است و این آدرس, آدرس شورای گذار است.”
از اتفاق همان فردی که آنزمان می گفت ما با هم وحدت کنیم تا بتوانیم با خارجی ها تماس بگیریم جزو همین شورای مدیریت گذار است. در اولین جلسه هم قرار گذاشته اند به کشورهای همجوار ایران پیام ببرند!
از دید من کسانی که فکر و ذکرشان این است که مشروعیت خود را از غربی ها و یا دیگر کشورها بگیرند قابلیت ندارند. آنها نه بخود باور دارند نه به مردم خود. ایران با مشکلات عدیده ای که دارد نیاز به همراهی زنان و مردانی دارد که هم بخود باور داشته باشند و هم به ملت خود. به کسانی نیاز دارد که بتوانند راه حلهای جدی و توانایی به اجرا گذاشتن آنها را ارائه کنند تا شاید مردم به آنها رجوع کنند. نقل از فیس بوک مهران مصطفوی 

وجهه مشترک شورای مدیریت گذار(شمر) و برناردلوئیس- بی حسی مردم !

 

 

 بقلم: داود باقروند ارشد

“شورای مدیریت گذار” که جهت اختصارآنرا “شمر” مینامیم باوجود اینکه بسیار با تاخیر رسیده است ولی سرعت پیشرفتش حتی از   تشکلهایی با چهل سال سابقه در مدیریت گذار بیشتر بوده است.

عملیات مجازی

یادم هست وقتی که تمامی تیمهای عملیاتی مجاهدین در داخل   کشور  نابود شدند واعضای باقی مانده آن به کشورهای همسایه گریخته  بودند، آقای مسعودرجوی مجبور شد بمنظور حفظ آبرو و موقعیت خود  در مقابل حامیان مالی و سیاسی بین المللی به استراتژی مبارزه مجازی روی بیاورد. از همین روی بود که ستاد عملیات به  بفرماندهی علی زرکش و معاونت محمودعطایی مستقر در پاریس بطور مجازی در داخل کشور جا زده میشدند. و عملیاتهای بزرگ نیز بر روی کاغذ در سراسر کشور بطور مجازی طراحی و اجرا میشد. تا جای خالی عملیات واقعی پر شود و جهان بداند که این سازمان مجاهدین است که در حال مدیریت گذار از جمهوری اسلامی است و هرچه چک و نقد دارند باید به کدام حساب واریز کنند. از طرفی نیز در نشریه مجاهد وانمود میشد که به کمک مالی نیاز داریم که نکند کسی شک .کند که آقای رجوی کمکهای مالی از عراق و عربستان  میگیرد.

اخیرا آقای حسن شریعتمداری احتمالا بعد از ضربات وارده به مدیریت گذار چهل سال گذشته مجاهدین بعد از جریان “آرامکو”، اخراج جان بولتن و شکست نتانیاهو و احتمال استیضاح ترامپ بویژه سرنگون نشدن رژیم بدست مردم معترض در محاصره اقتصادی عطف به  نیاز به یاری شورای گذار از پای افتاده و تقویت شورای مدیریت گذار جدیدی را هر طور شده تاسیس و با عجله تمام معرفی کرده اند. و همه تلاشهای خود را نیز کرده اند تا در چشم خریدار بزرگ و با ارزش جلوه کنند.

 

عضویت اجباری در “شمر”.

1_002آقای هوشنگ کردستان یکی از اعضای اعلام شده “شمر” طی اعتراضی (اینجا) به گنجانده شدن نام و عکسشان در لیست شمر و اعلان آن بدون اطلاع و اجازه خودشان نوشته اند: “مفاد ومحتوای اسنادِ «شورای گذار»هدف های پنهانِ این جریان مشکوک را آشکار می نماید ولذا، هوشیاری بیشترِ ایرانیان آزادیخواه را لازم وضروری می سازد. در خارج از کشور مهم نیست با دیگران کار نداشته باشی بلکه باید مواظب بود که دیگران با تو کاری نداشته باشند!” … تجربه نشان داده که غالبِ این گونه گردهم آیی ها پس از رسیدن «کمک های مالی» تشکیل شده است و پس از هزینه کردن این کمک ها و بزرگنمائی های رسانه ای و گزینش مدیران و دبیرکل های «خودخوانده» پایان می یابد وپس از آن  دیگر حرکت و حتی صدایی دیده و شنیده نمی شود!  چگونه می توان ضمن حذف شیروخورشید از متن پرچم ملّی ایران، درسودای استقرار”استان عربستان”به جای خوزستان بود؟

شورای مدیریت گذار

 

ژن خوب در “شمر”

آقای عبدالستار دوشکی نیز در بخشی از نقد طولانی شمر (اینجا) ضمن برشمردن چگونگی به انحلال کشاندن اتحادهای گذشته توسط آقای حسن شریعتمداری نوشتند:

“بر اساس دانشنامه آزاد ویکی پدیا سید حسن شریعتمداری فرزند ارشد آیت الله العظمی شریعتمداری می باشد که تحصیلات حوزوی (در قم) نیز دارد. و اینکه اپوزیسیون سکولار بعد از ٤٠ سال حکومت آیت الله ها در ایران تصمیم گرفته است تا فرزند یک آیت الله (اگرچه سکولار و غیر مذهبی, و بجای خود محترم) را بعنوان “رهبر” و دبیر کل خود انتخاب کنند, سندی است غیرقابل انکار بر توانایی های قابل ستایش جناب حسن شریعتمداری در مجاب نمودن دیگران! زیرا همین رفقا اگر بحث رضا پهلویِ دمکرات و سکولار که ٩٥ درصد آرزوهای خود را در یک جمهوری دمکراتیک می بیند مطرح بشود, از “ژن” او گذشت نخواهند کرد. اگرچه از نظر نگارنده “آقازاده گی” و “ژن” در دنیای مدرن و مناسبات سیاسی موضوعات بی ربطی هستند, و هر کس باید بدون در نظر گرفتن “ژن خوب و بد” بر اساس شایستگی های شخصی مورد قضاوت قرار بگیرد.” وی نسبت به عدم “علنیت وشفافیت حداقلی” “شمر” هشدار داده اند.نقد شمر بقلم عبدالستار دوشوکی

عناصر “مخفی”  شمر تاکتیکی مندرس و مخرب!!!

آقای فریدون احمدی از اعضای “شمر” اصرار دارد که ادعای رهبری جنبش داخل کشور را ندارند و فقط اعضای خارج کشوری “شمر” را اعلام میکنند(اینجا).  تااینگونه القاء کنند که بقیه داخل هستند.

این ادعا و عدم شفافیت در مورد بخش مخفی “شمر” ضمن توهین به شعور مخاطبان حتی اگر پایی در حقیقت داشت بلحاظ تاکتیک مبارزاتی نیز قدمی بزرگ رو به عقب و به نفع رژیم است. چرا که خونهای بسیاری توسط مردم ایران داده شده تا توان و اراده مبارزه علنی مدنی برای همه اقشار بدست آمده، طوریکه صحنه مبارزه مدنی کشور مملو است از افرادی  از تمامی طیفهای اجتماعی و سنی، که جان برکف رادیکالترین خواستهای سیاسی، صنفی، اجتماعی، … خود را بعضا با پوشیدن کفن همچون در چهاردونگه همراه با اعتراض مطرح میکنند. و یا همچون دو گروه 14تن، دختران و زنان، کارگران و کارمندان، معلمان و بازنشستگان  مبارز ایرانی با نام و نشان و با خواسته های مشخص سینه سپر کرده و همه بهایش را بجان خریده اند و مواضع و رادیکاترین خواسته هایشان را بر اساس قانون اساسی حاضر کشور با صلح جویانه ترین شکل بیان میکنند. و شاهدیم که بهایش را با دستگیری و زندان نیز میپردازند.

مخفی جا زدن اعضای داخل کشور زیر سوال بردن مبارزات علنی داخل کشور است. البته قابل درک است که اگر گروهی مبارزه تروریستی اتخاذ میکرد نمیشد انتظار داشت که اعضای داخلیش را علنی کند ولی برای مبارزه مسالمت آمیز به استناد تمامی مبارزات علنی جاری در کشور، خیر. مهمتر اینکه هیچ یک از خواسته های مطرح شده توسط این شورا رادیکالتر از خواست مبارزین مدنی داخل کشور نیست. بعلاوه اینکه این تاکتیک وانمود کردن به حضور عناصر مخفی در داخل کشور آنقدر کهنه و مندرس شده که ایرانیان و ناظرین خارجی را نیز به مزحکه وامیدارد.
چهل سال است که مجاهدین بعد از اواخر سال 1361 مجبور شدند این تاکتیک را بکاربگیرند و طولی نکشید که جهان پی به توخالی بودن آن برد. بعدها آقای رضا پهلوی و بعضی شوراهای گذرای  آنها  نیز چندین بار همین تاکتیک سوخته را بکار گرفتند ودر مصاحبه هایشان اجبارا  به کارر میگیرند.  ولی دهه ها گذشته و خبری از آن نیروی داخلی نشده. تقریبا همه کسانیکه در خارج چه آنها که مستقل بودند و چه آنها که با کمک سایر دولتها برای اینکار استخدام شدند مجبور شده اند از این تاکتیک مندرس استفاده کنند آنهم وقتی چه خود و چه دیگران به توخالی بودنش یقین داشتند و دارند.

 

اثرات مخرب وانمود کردن به داشتن عناصر مخفی در ایران

اما اینکار اثرات بسیار مخربی در روحیه فعالین سیاسی خارج کشور دارد و هر بار که فرصت طلبانه بدون توجه به عواقب آن بکار گرفته میشود مایه یاس و نا امیدی در میان خارجه نشین ها و غالب شدن “منطقِ نمیشود و نمیتوان” و در نتیجه نا امیدی، کشیده شدن بسمت آویختن به دامن آمریکا و عربستان و اسرائیل جهت چاره اندیشی میگردد. آنچه بسیار تحت تاثیر همین عمل خیانتکارانه مجاهدین در طی دهه های گذشته رواج یافته است.

محمدرضا روحانیدر صورتیکه اگر نیروهای سالم با صداقت به نبود رابطه با مردم ایران اذعان کنند، اولا وصل شدن به مردمی که همچون آتشفشان روزانه در اقصی نقاط کشور در حال غلیان هستند را در راس برنامه و تلاش خود قرار میدهند. از طرفی نیز وقتی وانمود میشود به هسته ها یا مراکز و یا افرادی در داخل کشور وصل هستند هرچند ممکن است خریدارسیاسی این ادعای کاذب را در ظاهر قبول کند و دستمزد را بالاتر ببرد ولی فعالین خارج کشور را با راندن به حاشیه منتظر نتیجه عمل آنها میکند. خیانتی که مجاهدین در حق جنبش مبارزاتی کشور طی چهل سال گذشته در داخل و خارج مرتکب شده اند. که در نتیجه آن نه تنها خودشان را  به بی آبروترین و ضد ملی ترین اشکال ممکن به دشمنان ایرانیان فروختند، بلکه دستشان به خون مردم ایران در مرزهای کشور که در حال دفاع از تجاوز بیگانه بودند نیز آلوده کرد. بعضی سلطنت طلب ها نیز در دنباله روی از مجاهدین بطور علنی خواستار حمله نظامی به ایران توسط آمریکا و اسرائیل و عربستان شدند و یا همچون آقای ایرج مصداقی رندانه علنا و با افتخار اعلام میکنند “در صورت حمله آمریکا به ایران بی طرف باقی میمانند“. درصورتیکه عناصر ملی همچون آقای محمد رضا روحانی حقوق دان وکیل پایه یک دادگستری از اعضای سابق شورای مجاهدین که با خیانت مجاهدین آشناترند شجاعانه اعلام میکنند علیرغم مبارزه شان با رژیم برای آزادی و دمکراسی… در مقابل هر مداخله خارجی همراه با مردم ایران خواهند جنگید.

 

“بی حسی مردم ایران” یا اوج دنانت و بی شرمی بعضی عناصر وابسته و وامانده خارج کشور

اثرات منفی دیگر این رویکرد غیر صادقانه بروز وقاحت بی حد و مرز در تحلیلهای برخی ازخارج کشوریها از شرایط سیاسی-اجتماعی داخل کشور مبنی بر”بی حسی” عمومی داخل کشور است!!! که اخیرا رواج یافته است.

مدتهاست این قلم نسبت به این رویکرد فرصت طلبانه و سقوط اخلاقی-سیاسی برخی از ایرانیان خارج کشور در صدور دستور العملهای مبارزاتی طلبکارانه برای مردم ایران (مانند: شرکت کردن یا نکردن در انتخابات، نپیوستن به مبارزات آنها، ادامه ندادن شورشهایشان تا سرنگونی رژیم، عدم حمایت از این حرکت و یا آن حرکت داخلی، برنخواستن و قیام نکردن در جریان سیل عید 1398 یا زلزله غرب کشور…) زمانیکه خود صحنه را خالی کرده اند و غرق در زندگی و راحتی و آزادی در خارج کشور هستند هشدار میدهم.

سرمشق این وقاحت آقای رجوی است. وی بعد از اعلام ارتش آزادیبخش دستور داد همه ایرانیان از مرز گذشته در عراقِ به او بپیوندند. هرچند مردم به مرز آمدنداما برای جنگ با او و متحدش صدام حسین.  آقای رجوی از سر کینه، همان “خلق” را که در شعار”بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران” در کنار خدایش در مطلع تمامی نوشته ها و گفتارش قرار میداد ضمن متوقف کردن اینکار، مردم ایران را بخاطر “بی حسی” نسبت به دستورهایش مورد نفرین قرار داد و خواستار پای دیوار گذاشتن آنها شد.

 

متاسفانه امروزه همین رویکرد در اوج  فرصت طلبی رواج گسترده تری یافته است. و عجیب اینکه دقیقا همان مسیر پیموده شده آقای رجوی است که مقصدش میهن فروشی به همان کسانیکه امپریالیست میخواند و برای  نابودی آنها  صدها هزار جوان فاقد دانش و تجربه سیاسی ازعوارض اختناق 50 ساله پهلوی را به کام مرگ کشاند میباشد.

 

دفاع یا وقاحت و بیشرمی

از همین جاست که بسیاری با الهام گرفتن از رهبران عقیدتیِِ خیانت و وطن فروشی (آقای و خانم رجوی) شاهد دفاع جانانه!!! و وقیحانه آقای کیانوش توکلی (با سابقه به اصطلاح مارکسیستی ) مجری تلویزیون دیجیتال ایران گلوبال، از اینکه احتمالا عربستان و اسرائیل هزینه های “شمر” را تامین کرده باشند نه تنها باکی بدل راه نمیدهند که چرا هزینه رفت و آمد و هتل همه شرکت کنندگان در کنفراس “شمر” توسط سازماندهنگان پرداخت شده؟ و توکلی خود نیز علیرغم عدم دعوت به درخواست خودش در آن شرکت کرده ولی هزینه هایش را داده اند،  از اینکه هزینه های تلویزیون ایران انترنشنال توسط عربستان پرداخت میشود و مجری کانال یک به همین دلیل از همکاری با آن امتناع ورزیده است دفاع نموده و به مجری تلویزیون کانال یک اینگونه مطرح میکنند:

“چه ایرادی دارد که عربستان هزینه ایران اینترنشال را پرداخت میکند؟ هزینه بی بی سی را چه کسانی میدهند؟ شما برو استفاده ات را بکن”!!! (اینجا)

و بطور علنی در اوج وقاحت و بی شرمی سیاست تبدیل شدن به ابزار دست دشمنان ایران، کشورهایی که توسط سازمان ملل متهم به جنایت جنگی و تروریسم دولتی با قطعه قطعه کردن  مخالفان روبروست و هدفش نه سرنگونی رژیم برای امثال توکلی ها بلکه نابودی ایران یکپارچه است را تبلیغ میکنند.

 

سند ویکیلیکسباید به این فرومایگان یاد آوری نمود که عربستان و اسرائیل و آمریکا هیچگاه از مبارزات مردم ایران  حمایت نکرده و نمیکنند. کدام عقل غیر بیماری و غیر  وابسته فکر میکند که عربستان از بوجود آمدن یک کشور دمکراتیک و آزاد و مستقل آنهم به بزرگی ایران در شمال خودش استقبال میکند. دلیل این میزان از ذلت سیاسی و فرومایگی چیست؟

ضمنا این کشورها با اتکاء به سیستم اطلاعاتی خود و متحدینشان وضعیت نه فقط شما که از جمله تشکیلات منفور رجوی که هزار بار دروغها و طبلهای تبلیغاتیشان بزرگتر از شماست را با دقت تمام در دست دارند و میدانند. که نه ارتباطی به ایران دارید و نه اثری در تحولات آن.

یک سند مربوط به سازمان اطلاعات عربستان را که ویکیلیکس افشا نمود در مورد وضعیت آپوزیسیون گزارش میدهد. این نوع جمع آوری اطلاعات محدود به مجاهدین نمیشود، بلکه در مورد تمامی نیروهای تحت نام آپوزیسیون چه داخلی و چه خارج کشور صورت میگیرد. بنابراین میدانند که وسعت ارتباطات “شمر” و دیگر شوراها و… با داخل کشور حداکثر به اقوام خودشان محدود است و بس.

 

 

 چرا شرط بندی روی اسب مرده

حالا سوال این است که پس چرا وقتی مثلث شوم میدانند اینها هیچ عددی نیستند دست در جیب کرده و چنین هزینه هایی را میکنند؟ شاید بخشی از جواب در گزارش یک روزنامه انگیسی باشد.  روزنامه ایندیپندنت ‏ براساس گزارش کوتاه و یک و نیم صفحه ای که     سازمان ضد جاسوسی آلمان “بی ان دی”  در ژانویه 2016 برخلاف ‏عرف دستگاههای اطلاعاتی جهان با ارسال برای تمامی رسانه ها منتشر نمود، نوشت:‏

‏««عربستان یک سیاست مداخله جویانه بی حساب و کتاب و خطرناک را بکارگرفته است. این گزارش که با عکس وزیر سعودی و معاونش ولیعهد ‏محمد بن سلمان که از بیماری دیمنشیا (بیماری زوال عقل) رنج میبرد، بعنوان یک قمارباز سیاسی که با بکارگیری جنگ های نیابتی (با بکارگیری ‏گروههای شبهه نظامی) که در یمن و سوریه براه انداخته دنیای عرب را بی ثبات میکند. معمولا آژانسهای جاسوسی هیچگاه چنین گزارشاتی ‏انفجاری را آنهم در مورد یکی از قویترین و نزدیکترین متحدین خودشان همچون عربستان سعودی از طریق رسانه های عمومی منتشر نمیکنند. این ‏باید نشانه و شاخص میزان نگرانی “بی ان دی” آلمان بوده باشد که چنین یادداشتی را بطور عمومی و گسترده منتشر کرده است که علامت ترس فزاینده ‏آلمان نسبت به از ضامن خارج شدن و غیر قابل پیشبینی بودن عربستان سعودی میباشد.»» ‏سازمان ضد جاسوسی آلمان

یک سال بعد از این گزارش با روی کار آمدن ترامپ و تشکیل مثلث عربستان و اسرائیل و ترامپ  دو راه حل اصلی و مقدماتی آنها یعنی قیام مردم ایران در اثر تحریمهای حداکثری و دومی حملات محدود نظامی برای ایران کلید خورد که تا امروز هر دو با بن بست روبروشده است.

 

چرا که طی یک و نیم سال گذشته مردم ایران برای صدمین بار ثابت کردند در اثر تحریمهای خارجی متحدتر شده اند. اما تجار سیاسی خارج کشور وقیحانه مردم را با مارک  “بی حسی”  بی شرمانه چوب میزنند. در صورتیکه این ویژگی مردم میهن پرست بوده و هست که در مقابله با دشمن خارجی، تضاد داخلی را در اولویت های ثانویه قرار میدهند. کاری که مائو رهبر حزب کمونیست درجریان مبارزه اش با حکومت چین وقتی چین مورد حمله خارجی قرار گرفت مبارزه داخلی را تعطیل و به دفاع از کشور پرداخت. کاری که مردم ایران نیز وقتی کشور مورد حمله صدام و متحدش رجوی قرار گرفت کردند.

ازطرفی نیز راه حلهای نظامی نیز با حوادث چند ماه اخیر باطل بودنش به اثبات رسیده. بهای راه حل نظامی  برای مجریانش آنقدر سنگین است که قادر به اجرایش نیستند. تاجائیکه وقتی پهباد آمریکایی وارد حریم هوایی ایران میشود و هدف قرار میگیرد و جهان را شوکه میکند آمریکا ترجیح میدهد پاسخ ندهد. چرایی اش را باید در اثرات خانمان براندازش بر زیرساختهای اقتصادی کشورهای حوضه خلیج فارس و بر قیمت انرژی-نفت و گاز و اقتصاد اروپا و جهان، و بخطر افتادن هزاران هزار میلیارد سرمایه گذاری انجام شده در منطقه و در رخدادهای بعدی در حمله حوثی ها به آرامکو و پیروزی نظامی زمینی آنها در مرز عربستان و اینکه  محمد بن سلمان دیگر حتی قادر نیست سقف بالای سرش را نیز حفظ کند یافت. که راه حل نظامی در منطقه علیه رژیم را به بن بست کشانده و غیر عملی کرده است.

 

بی دلیل نیست که پمپئو از تمامی پیش شرط 12 ماده ای کوتاه میآید، ترامپ هر روز خواستار مذاکره میشود، بن سلمان که قرار بود جنگ را بداخل ایران بکشاند پیام ارسال میکند و راه حلهای دیپلماتیک را ارجح میشمارد. بله جواب اینکه چرا دست در جیب میکنند و به این واماندگان در خارج متوسل میشوند هم اینها است

طرح نتانیاهو و بن سلمان-تجزیه ایران  و برنارد لوئیس

به موازات بن بست راه حلهای فوق دیگرراه حلهای موازی در حال اجرا فعال تر میشوند. همان که آقای حسن شریعتمداری در قالب “طرح سامانیابی اقوام ایران” یکی از مجریان و تئوریسین های آن یعنی تجزیه ایران است.

 

این نظریه سالهاست که توسط اسرائیل از طریق برنارد لوئیس که یکی از برجسته‌ترین خاورمیانه‌شناسان غربی که  نظرات کارشناسی او، درباره خاورمیانه کانون گسترده‌ترین توجهات است ارائه شده است. رایزنی‌های وی مکرراً توسط استراتژیستهای جمهوری‌خواهان آمریکا از جمله دولت جرج دابلیو بوش برای نمونه درباره جنگ عراق خواسته و بکار بسته می‌شد.

یکی از شناخته‌شده‌ترین نظریات لوئیس که به «دکترین لوئیس» معروفه، موضوع برخورد تمدن‌ها و تجزیه ایران و کشورهای دیگر خاورمیانه است. از این طریق، تجزیه ایران، عراق و سوریه، ترکیه است،  تا منطقه خاورمیانه بزرگ متشکل از کشورهایی شود که دیگر توان تبدیل شدن به تهدید برای امنیت ملی و منافع منطقه‌ای ایالات متحده آمریکا را نداشته و  به موازنه یکدیگر مشغول باشند.

Bernard Lewis plan for Middle East

وی در سخنرانی( Iran in Historyایران در تاریخ) که در مرکز موشه دایان، دانشگاه تل‌آویو در ۱۸ ژانویه ۱۹7۹ میلادی ایراد شده، نقش ایران در تاریخ و تأثیر آن را بر تمدن جهان به اختصار مورد بحث قرار داده ‌است.

 

Pic130-Bilderberg-new

 

(متن انگلیسی و ترجمه فارسی “ایران در تاریخ” برنارد لوئیس در انتهای این مقاله آمده است)

ادوارد لوئیس این پرسش را مطرح میکند که چرا بقیه تمدنها نابود شدند ولی ایرانیان نه نابود که بر دیگران توفق یافتند؟ او جواب رادر زبان فارسی میبابد.

«در دوهزار سال گذشته هیچ کشورگشا یا نیروی خارجی ای نتوانسته‌است بر زبان و فرهنگ ایرانی اثرات بنیادی بگذارد که این یکی از نشانه‌های فرهنگ برتر است و فرهنگ برتر همیشه بر فروتر چیرگی یافته‌است.  وی در کنفرانس گروه بیلدربرگ نتیجه می‌گیرد که تنها راه رویارویی با چنین فرهنگی نابود ساختن آن است و پیشنهاد می‌کند که ایران را به قطعات قومی گوناگون بشکنند و میان کشورهای نوپا تقسیم کنند (پروژه‌های کردستان بزرگ، پشتونستان بزرگ و آذربایجان بزرگ و استان عربستان و… از همینجاست که کلید میخورند.

 

بر همین مبنا، کاوه فرخ (1) در مقاله‌ای در وبسایت «حلقه‌ی مطالعات ایران باستان» مینویسد:

ادوارد لوئیس حین کنفرانس بیلدربرگ در بادن اتریش که در آوریل ۱۹۷۹ برگزار شده بود، پرده از «طرح» خود برای تقسیم خاورمیانه برداشت. بر اساس این طرح، خاورمیانه قرار است به چند کشور جدید و کوچک تبدیل شود؛ ایران هم تجزیه بشود بین چند قوم مختلف، که طی آن قرار است اعراب خوزستان و ترکمن‌ها و بلوچ‌ها و کردها و آذری‌ها هرکدام منطقه‌ی مورد سکونت تاریخی خود را از ایران جدا کنند. مامور اجرای تجزیه هم صدالبته انگلیس‌ها هستند که باید بر آتش تجزیه‌طلبی اقوام ایرانی بدمند. پس از حمله‌ی آمریکا به عراق در جریان جنگ کویت (۱۹۹۰-۱۹۹۱) لوئیس مقاله‌ای در شماره‌ی پاییز ۱۹۹۲ مسائل بین‌المللی» «Foreign Affairs» تحت عنوان «بازاندیشی خاورمیانه» منتشر کرد و با توجه به ساختار قومی- زبانی- مذهبی خاورمیانه گمانه زد که منطقه در اثر بنیادگرایی اسلامی «لُبنانیزه» بشود؛ یعنی نیروهای مختلف این منطقه، خودشان در درگیری با یکدیگر منطقه را تکه تکه کنند. امروز که نزدیک به سه دهه از آن روزگار می‌گذرد و وضعیت فعلی خاورمیانه جلوی چشم‌ ماست می‌توانیم به خوبی ببینیم که طرحهای لوئیس چقدر به حقیقت نزدیک بوده. لوئیس در آن مقاله به دولت آمریکا راهکار داده بود تا در صورت تجزیه منطقه چگونه منافع آمریکا در خاورمیانه را حفظ کند.کاوه فرخ در مقاله‌ای در وبسایت «حلقه‌ی مطالعات ایران باستان

                                                                                         REFILE - CORRECTING EMBASSY TO CONSULATE Israelis from Kurdish origin take part in a rally in support of the Kurdish referendum outside the American consulate in Jerusalem September 24, 2017. REUTERS/Ronen Zvulun NO RESALES. NO ARCHIVES

بی جهت نبود که وقتی کردهای عراق در سپتامبر 2017 حوضه های نفتی کرکوک را اشغال کردند و خواستند با رفراندم درونی آنرا نگهدارند تنها اسرائیل بود که از آنها حمایت کرد و هواپیماهای جنگی اسرائیلی بر آسمان کردستان عراق در حمایت از آنها به پرواز در آمد و پرچم اسرائیل همزمان با پرچم کردستان عراق در بین مردم توزیع گردید.. چرا که کردستان بزرگ یکی از محورهای اصلی تجزیه ایران و کشورهای منطقه است.

 

 طرحهای جایگزین تحریم و حمله نظامی

از همینجاست که بدنبال شکستهای طرحهای مثلث عربستان را در اوج استیصال مجبور میکند با راه انداختن سرو صدای ساختن آپوزیسیون به رژیم فشار آوردند تا کمی این برهم خوردن تعادل قوا در منطقه را بسود خودش تغییر بدهد.  تا مجبور نباشد آنگونه که حوثی ها و رژیم خواسته با قبول شکست طرحهایش قتلعام یمنی ها را پایان بدهد.

تا در مذاکرات آتی با رژیم و حوثی ها با تکیه این آپوزیسیون دست سازش دست بالاتری پیدا کند.

اینجاست که راه حلهای دیگر باید فعال شود. یعنی تجزیه ایران با فعالتر کردن تضادهای قومی در داخل کشور. که منادی آن در “شمر” آقایانی همچون شریعتمداری است. که با  دست بجیب شدن یک تاجر و پرداخت صد هزار دلار به آقای شریعتمداری در جریان برگزاری کنفرانس آنها ظاهر میشوند.

 

آیا نباید سوال کرد که چند ده نفری که حتی حاضر نیستند پول رفت و آمدشان را به کنفرانس بدهند، و همانطور که جلوتر از قول مقامات اطلاعاتی عربستان خواندم، افرادی در دهه شش و هفت زندگیشان را با چه هدفی میتوان رویش سرمایه گذاری نمود، آیا مدیریت مبارزه مردم ایران یا ایجاد سرو صدا به کمک ایران انترنشالها و … که قابل سرمایه گذاری است….

تاسف بار سقوط اخلاقی و سیاسی آپوزیسیون بی عمل خارج کشور است که با سقف “خود و وطن فروشی” که مسعود و مریم رجوی زده اند در راستای “بی حسی انسانی، ملی و حقوق بشری” بر عکس آنچه نا جوانمردانه مردم ایران را بدان نسبت میدهند. بتدریج مسیر خیانت تمام عیار مجاهدین را با دفاع آشکار از بخدمت بلندگوی عربستان در آمدن را طی میکنند.

 

البته ای کاش اعضای مخفی داخل کشور بسیار بسیار بیشتر هم بود و بشود. ولی نه ما بدخواه این شورا هستیم و نه قصد نا امید کردن 80 میلیون ایرانی که چشم امید به “شمر” دوخته اند را داریم. مشکل این است که مردم ایران و اگر کسی شرف مبارزاتی در خارج کشور دارد، بجای اینکه فضا را برای اینگونه فرصت طلبی ها و وطن فروشی ها که رهبری آن امثال آقا و خانم رجوی هستند که سر از درون قصر سعودیها و میانه نئوکانهای آمریکایی و بقول خودشان امپریالیستها در آورده اند، محیا  کنند. و در همین رابطه دست جهانخواران را برای تولید آلترناتیو های دروغین باز بگذاریم. به افشای اینگونه توطئه های وطن فروشانه واستعماری همت کنند.

داود باقروند ارشد

دهم اکتبر2019

پانوشت:

(1). کاوه فرخ در یونان به دنیا آمده ولی خود را یک ایرانی با پیشینه قفقازی (با ریشه‌های آذربایجانی و گرجیاوستی) می‌داند. پدر بزرگ او سناتور مهدی فرخ و پدرش فریدون فرخ سفیر پیشین ایران در آلمان شرقی بودند. [نیازمند منبع]او فوق لیسانس و پی اچ دی خود را با موضوع «روابط بین فرایندهای شناختی، اشتباهات و تجربه زبانی در بزرگسالان فارسی‌زبان یادگیرنده انگلیسی به عنوان زبان دوم» از دانشکده آموزش، دپارتمان روانشناسی آموزشی و مشاوره‌ای دانشگاه بریتیش کلمبیا دریافت کرده‌است.[۵][۶][۷]فرخ به سبب این که یک ایرانی تبارست و در یونان زاده شده و کودکی‌اش را در آن جا گذرانده، به تاریخ ایران کهن و یونان باستان علاقه‌مند بوده. وی هم‌اکنون از جمله مدرسین بخش مطالعات استمراری دانشگاه بریتیش کلمبیا و کالج لانگارا[۸] در زمینه تاریخ، عضو انجمن جهانی مطالعات بین‌المللی وابسته به دانشگاه استنفورد، مشاور در مطالعات ایرانی در انجمن مطالعات یونانی-ایرانی، عضو انجمن حفظ خلیج فارس، عضو هیئت امنای بنیاد میراث پاسارگاد و مسئول بخش باستان‌شناسی آن است

===========================================

شورای دوران گــُـذار یا مدیریت بی‍گــُـدار برای «اقوام و ملیت های ساکن ایران» !

علی شاکری زند

گیرم  که مارچوبه   کند  تن  به شکل  مـار
کو زهر بهرِ دشمن و کو مهره بهر دوست
حکیم خاقانی شروانی
در کار کسانی که برای «مدیریت دوران گذار» یک «شورا» تأسیس کرده اند چندین عیب و اشکال عمده وجود دارد؛ اشکالاتی که از آن ترکیبی معیوب برای مصرف و توهمی خطرناک برای کشور می سازد.
ـ  نخستین آنها را «سُرنا زدن از سر گشاد» می نامند.
در طول « سه سند» بارها نظیر جمله زیر در ضرورت تشکیل «شورای …»  گفته شده:
ـ  «چنین شورایی به منظور« شکل گیری یک اتحاد بزرگ ملی برای آزادی و دموکراسی « امری حیاتی و عاجل است»

به عبارت دیگر با « شکل گیری یک اتحاد بزرگ ملی برای آزادی و دموکراسی» نیست که از دل آن یک «شورای…» برون می آید؛ موضوع فرآیندی وارونه ی این است: نخست شورای … تشکیل می شود (که شده!) سپس «شکل گیری اتحاد بزرگ…» تحت هدایت آن صورت می پذیرد؛ و این همان است که ما «سُرنا زدن از سر گشاد» می نامیم، و به قول غربی ها: «بستن گاوآهن در جلوی گاو» است.
ـ دوران گذار، بر طبق تعریف معمول در جهان،  دورانی است که از سقوط نظام حاکم تا پایان کار مجلس مؤسسان برای تصویب قانون اساسی نظام جدید و انتخابات پارلمان جدید و دولت جدید ناشی از این نهادها قراردارد.
اما باز، در آنچه درباره ی مشخصات و وظائف به اصطلاح «شورای مدیریت دوران گذار» می خوانیم به درستی روشن نیست که آیا، منظور از این «دوران»

ـ مدتی است از امروز تا سقوط جمهوری اسلامی
یا
ـ مدتی است پس از سقوط جمهوری اسلامی تا تشکیل نظام جدید و حکومت آن براساس قانون اساسی جدید.

خلط این دو دوران کاملاً غیرممکن و غیر منطقی است و تعریف و تفکیک دقیق آنها از یکدیگر دارای ضرورت حیاتی.

زیرا دوران نخست دورانی است با طول مدت و مراحلی، حتی در بهترین استراتژی ها، غیرقابل پیش بینی. در حالی که در صورت موفقیت ملت در از سرگذراندن آن، دوران دوم دارای وظائف و مراحل پیش بینی شده و قابل پیش بینی است، که در صورت عدم وقوع حوادث کاملاً غیرقابل پیش بینی می تواند تا پایان بخوبی انجام پذیرد.

برخی از آنچه درباره ی وظائف این «شورا» گفته شده به معنی نخستین بالاست؛ برخی دیگر، مانند برنامه هایی که برای حکومت موقت آن طرح شده به معنای دوم است.
به عبارت دیگر، روشن نیست این به اصطلاح شورا برای آن تأسیس می شود که

ـ جنبش آزادیخواهی را تا سقوط جمهوری اسلامی هدایت کند؛
یا
ـ پس از آن که ملت ایران جمهوری اسلامی را برکنارکرد کشور را به آن تحویل دهد که، تا تشکیل حکومت دائمی و نخستین دولت جدید، آن را اداره کند!

حال، اگر منظور شق دوم است، منزل اول چگونه باید طی شود و چه کسانی، چگونه، باید آن را طی کنند موضوعی است که بر طبق این شق به این شورا مربوط نمی شود. دیگران بکارند؛ آنان محصول را برخواهند داشت.
تا جایی که تاریخ نشان می دهد معمول این است که شوراهای رهبری پس از موفقیت در کوشش هایی که برای «اتحاد بزرگ ـ یا کوچک ـ ملی میان نیروهای حاضر در صحنه» صورت می گیرد، ممکن است از داخل چنین اتحادهایی بیرون آیند، نه به عکس.

مگر آنکه شخصیتی استثنائی ـ مانند دکتر مصدق که از گروهی از أحزاب و شخصیت های ملی  فعال و مؤثر کشور جبهه ملی ایران را تشکیل داد، یا آیت الله حاج سید رضا زنجانی که اقدام به تشکل نیروهای ملی در نهضت مقاومت ملی کرد، شخصیت یا گروهی برخوردار از اعتبار سیاسی و حسن شهرت ملی داوطلبانه و بدون چشمداشت به هیچ امتیازی در مدیریت، به پایمردی میان آن « نیروهای حاضر در صحنه» برخیزند و کار اتحاد آنان را تسهیل کنند. این که آن اتحاد، در صورت وقوع، چه موقعیتی به آن شخصیت معتبر یا هر یک از افراد آن گروه یا به کلیت آن بدهد امر دیگری است که آنها تعیین نمی کنند.

اما در مورد آنچه اینجا از آن سخن می رود ما شاهد وقوع چنین فرآیندی نیستیم. شاهد شورایی هستیم که قصد ایجاد آن «اتحاد….» و هدایت آن را دارد. سرنا زدن از سر گشاد دقیقاً یعنی همین.

ـ افزون بر اینها، برنامه های دورودراز و پرچمّ وخمّ این شورا برای دوران «گذار»، که بر طبق تعریف دولت های دوران گذار،  نمی تواند دارای برنامه ای جز برقراری آزادی ها و انتخابات مجلس مؤسسان باشد، نه به معنی گذرکردن از وضعی موقت، بلکه به معنی قصد سالیان دراز حکومت و باقی ماندن در «دولت گذار»، به منظور اجرای آن برنامه هاست.

جزئیات پارگراف زیر حاوی پیش بینی برنامه ی یک دولت است، و نه دولتی موقت؛ دولتی دائمی با برنامه های دولتی عادی:
« ج- توسعه اقتصادی، حفظ منابع سرزمینی و زیست بوم ایران

« توسعه اقتصادی و برقراری عدالت اجتماعی با توجه به “اهداف توسعه پایدار” مصوب سازمان ملل متحد. گسترش رفاه و تامین اجتماعی، تضمین آموزش با کیفیت و تحصیلات پایه‌ای رایگان. اشتغال شرافتمندانه و حمایت از اقشار محروم. اولویت دادن به عمران و پیشرفت هر چه بیشتر مناطق کمتر توسعه یافته کشور.

• تامین امکان برخورداری همه افراد جامعه از رفاه مطلوب (خوراک، پوشاک، مسکن)، سلامت جسمی و روانی و نظام بهداشت و درمان مناسب و خدمات و بیمه‌های اجتماعی.

• تضمین قانونی حفاظت و حراست از محیط زیست با تاکید بر اولویت حفظ و احیای منابع آبی کشور، تضمین حق حیات همه‌ی گونه‌های زیستی و حیات وحش، جلوگیری از تخریب زیست بوم ایران و دست اندازی‌های غیرمسئولانه در این عرصه.

• تعهد کامل به توافقهای جهانی جهت حفاظت محیط زیست، کوشش مؤثر در جلوگیری از انباشت گازهای گلخانه‌ای، پیگیری سیاست‌های اضطراری با سمت گیری رهایی از مصرف انرژی‌های فُسیلی، تلاش برای رساندن کشور به مقطع عدم تولید گازهای کربنی، برنامه ریزی اقتصاد ملی در راستای نظام تولیدی نشر منفی گازهای مخرب محیط زیست و قرار دادن کشور در رده پیشروان کوشش جهانی نجات کره خاک از فاجعه نابودی محیط زیست.»
هر کس به سادگی درمی یابد که اکثر برنامه های بالا ، که اینجا بخش های  به اصطلاحِ حضرات «اتنیکی» آن را هم موقتاً کنار گذاشتیم، از نوع برنامه های دولت های عادی منتخب مردم در وضع عادی است و جز نکاتی معدود از آنها هیچیک ارتباطی به یک قدرت دوران گذار ندارد. سخن بر سر خوب و بد آن نیست؛ در این است که اینگونه انتخاب ها برنامه هایی حزبی اند که نمی توان الزاماً توافق بر سر آنها میان همه ی أحزاب و سازمان های سیاسی یک اتحاد بزرگ را انتظارداشت.

و به طریق اولی، برنامه ی یک ایران فدرال هم، که در زیر به آن خواهیم رسید، گذشته از جنبه ی تجزیه طلبانه ی و ضدملی آن، یا به عکس، درست به دلیل همین جنبه ی آن، یک برنامه ی صددرصد حزبی است که نه تنها مانع هرگونه اتحاد ملی است بلکه، تفرقه افکنانه نیز هست؛ و بیش از هر برنامه ی حزبی دیگر!

تناقض از این آشکار تر نمی شود. پس این را مدیریت بی گُدار هم می توان نامید.

جای خالی ملت ایران
ـ سوم، و مهمتر از همه، این که این برنامه ها برای هر که هست برای ملت ایران نمی تواند باشد زیرا در تمام اسنادی که به عنوان اصول کار و برنامه های این «شورا» منتشر شده حتی یک بار هم مفهوم ملت ایران با ذکر نام تاریخی و حقوق آن : ملت ایران، به چشم نمی خورد.
ممکن است افراد مبتدی بدین نکته، که در ادبیات احزاب تجزیه طلب هم سابقه ای دراز دارد، توجه نکنند؛ و چه بسا که افراد ساده لوحی هم این موضوع را نتیجه ی سهو و فراموشی بدانند. اما اهل فن می دانند که دلیل امر تنها این است که حضرات نویسنده و تصویب کننده ی این اسناد در اصل به واقعیتی به نام ملت ایران اعتقادندارند؛ و به عبارت دیگر، برای آنها خودِ صاحب عِلّه، یعنی همان ملت ایران، وجود خارجی ندارد و معلوم نیست آنان، اگر در خدمت رؤیاهای خود نیستند، آن واقعیت والاتری که در راه آن کوشش می کنند چیست. هر کس به آن «اسناد» رجوع کند خود شاهد این حقیقت: جای خالی ملت ایران در آنها خواهد بود.

در عوض تا بخواهید در برنامه ی خود سنگ مفاهیمی ساختگی و وارداتی به نام «اتنی ها» و «اقوام» را به سینه می زنند و در باب «تبعیض های اتنیکی» و «حقوق قومی» داد سخن می دهند. به پارگراف های زیر توجه کنید:
« برای نیل به چنین اتحادی که دربرگیرنده فعالان همه گروه‌های اجتماعی و احزاب و گرایش‌های سیاسی و فرهنگی و اتنیکی دموکرات و آزادیخواه کشور خواهد بود، تعهد به چند اصل بنیادی» [ت. ا.]
یعنی اتحادی دربرگیرنده ی احزاب و گرایش‌های اتنیکی.
یا
«حقوق برابر همه شهروندان در مقابل قانون و برخورداری از فرصت‌های برابر در زندگی اجتماعی و سیاسی صرف نظر از تعلق‌های اتنیکی و قومی»
یا
« رفع هرگونه تبعیض و به رسمیت شناختن حقوق سیاسی، اجتماعی و فرهنگی گروه‌های اتنیکی ایران. به رسمیت شناختن حق آموزش به زبان مادری در کنار زبان فارسی.»
حال اگر در کنار اینها از «حفظ یکپارچگی ملی و تمامیت ارضی ایران،…» نیز سخنی می رود پیداست که تنها برای وزن شعر است وگرنه با کشیدن مرزها میان« ایالات قومی و اتنیکی» (ن. ک. پایین تر) و در صورت لزوم از راه رفراندم، این یکپارچگی چه معنایی می تواند داشت.

عاقبت شوم خیانت فرقه ی دموکرات آذربایجان و سرنوشت تاریک حزب توده هم برایشان درس نشده و نمی شود. در قاموس أحزاب تجریه طلب و متحدان آنها واژه ی ملت ایران وجود ندارد زیرا واژگان مورد قبول آنان «اقوام» و «ملیت های ساکن ایران» است؛ یعنی مردمانی که حتی ایرانی هم نیستند، تنها ساکن ایران اند! و اگر در این باره با آنان وارد بحث شوید، با استفاده از نظریات استالین و برنارد لویس صهیونیست، آسمان و ریسمان را در نفی وجود ملتی به نام ملت ایران به هم می بافند.

طرح آنان، طبق مقاله ی آقای شریعتمداری: « سامانیابی اقوام در ایران، گامی بسوی تمرکززدائی دموکراتیک ایران»، مرزکشی بر گرد به اصطلاح «ایالات قومی»، یا سرزمین های به اصطلاح اقوام است؛ بدین ترتیب:
« با تعریف، توافق و نهایتا تصویب قانونی نام و مرزهای ایالتهای محل سکونت اقوام ایرانی  حوزه اعتبار و تحقق حقوق اقوام و اقلیتهای ایرانی تعریف میشود و زمینه برای گسترش اختیارات ایالتهای قومی درساختارهای حکومتی و تثبیت حقوق فرهنگی٬ اقتصادی٬ اجتماعی و مذهبی اقوام فراهم میگردد۱.» [ت. ا.]

حال، آیا مرزکشی قومی، آنگونه که فرقه ی دموکرات و حزب دموکرات کردستان در صدد انجام آن برآمدند و بر سر آن با یکدیگر درگیر هم شده بودند، (و البته نه تعیین حدود اداری استان ها که همیشه لازم بوده و هست)، راه نزدیکی است یا راه بیگانگی با یکدیگر و برادرکشی۲؟

ژان مونه، یکی از بنیانگذاران اروپا، درباره ی اتحادیه ی اروپا که از ۲۸ملت و با دربرگرفتن بیش از پانصد میلیون جمعیت تشکیل شد، و  مرزها را از میان کشورهای خود برچید ـ پیش از تشکیل این اتحادیه گفته بود «مرزها جای زخم های گذشته بر چهره ی اروپاست.»

حال در میان ایرانیان کسانی هم پیدا می شوند که می گویند میان ایرانیانی که طی هزاران سال یگانگی فرهنگی و سیاسی هیچ مرزی با هم نداشته اند باید مرزکشید. آیا ما باید آینده را ابتدا از گذاشتن این زخم ها  میان خود آغاز کنیم؟

دوران گذار چیست؟
در حالی که همواره دولت های دوران گذار، چنان که تعریف این مفهوم اقتضا می کند، به حداقل برنامه محدوداند و برنامه های آبادانی، بازسازی و شکوفایی همگی به دورانی واگذار می شوند که ملت با برقراری نهاد های دموکراسی می تواند در کمال آزادی و آگاهی و برخورداری از زمان کافی به مطالعه ی مسائل جاری یا درازمدت پرداخته در میدان برخورد عقاید و آراء برای هرکدام برنامه ریزی جداگانه و سنجیده ای ترتیب دهد، چنان که دیدیم، این گروه، از هم اکنون که هنوز هم دستش بجایی بند نشده،  به برنامه ی گذرایِ «دوران گذار» قانع نیست، چه، با برنامه های دورودرازی که برای «دوران گذار» طولانی خود خواب دیده، گویی هدفش تنها این است که ایران را از جمهوری اسلامی تحویل بگیرد تا آن را قطعه قطعه کند و خیال همه ی دشمنان ایران را آسوده سازد، و بعد اگر دستش رسید این قطعات را آباد هم بکند!

نویسندگان این اسناد، و آقای شریعتمداری نظریه پرداز فدرالیسم و خودمختاری گویی هیچکدام نمی دانند که کار فدرالیسم در همه جا ایجاد اتحادی داوطلبانه میان حکومت های محلی یا کلیت های قومی مستقلی بوده که پیش از آن جدا از هم می زیسته اند و در زمانی معین عللی گوناگون تشکل آنان در چارچوب یک حکومت ـ کشور ـ واحد را به یک ضرورت تبدیل کرده است، و به عبارت دیگر تشکیل فدراسیون حرکت از پراکندگی به سوی یگانگی سیاسی بوده است؛ نه اینکه مردمان مناطق گوناگون از یک ملت و کشور واحد که خود این وحدت را در طول تاریخی بسیار دراز و چندین هزارساله، مانند ملت ایران، یا حتی کوتاه و چندصدساله مانند برخی از ملت های اروپا، با زندگی مشترک آفریده اند، بطور مصنوعی و به تقلیدی جاهلانه، یا به اشاره ی دشمنان ایران، به شکلی که در بالا گفته شد، از هم جداگردند و اگر توانستند بار دیگر و این بار به شکل یک فدراسیون چیزی را بوجودآورند که قبلاً نبوده اند و، با این ترتیب، دیگر هم هرگز نتوانند آنچه بوده اند بشوند!

افزون بر این، چنان که در بالا دیدیم و ناظران بسیار دیگری نیز یادآورشده اند، این «شورا» از خلاء بیرون آمده و کسی آن را تعیین نکرده جز خود آن یا «هیأت مؤسس» آن؛ عیناً مانند ذات الهی در الهیاتی که می شناسیم. ذات الهی که از قدرت آفرینش برخوردار است از آفریدگار نیز بی نیاز است.

شورایی که نه مبارزه ای در پشت سر دارد، نه خیال روشن مبارزه ای در پیش؛ پیدایش چنین شورایی نه نیازمند آن است که مؤسسان آن سابقه ای در مبارزه ای داشته باشند، نه به این که ملت ایران آنها را برگزیده یا حتی تأیید کرده باشد؛ ملتی که، در بالا دیدیم ـ برای آنان نه وجود خارجی دارد و البته نه واقعیتی، مگر در افسانه ی «گروه های اتنیکی» عزیز.

حال اگر از جای دیگری، مثلاً از عالم بالا، یا همانجاهایی که می خواهند سر به تن کشوری به نام ایران نباشد، تأییداتی وجودداشته باشد، چه اشکالی دارد؛ دست کم عالم بالا واقعیتی دارد که در گفتار روشن و صریح حضرات ملت ایران فاقد آن است. برای عربستان سعودی و صهیونیست های اسرائیل چه بهتر از این که ملت ایرانی نباشد .

بیگانگی با تاریخ ایران
چنان که از اسناد این شورا و سخنان سخنگویان آن برمی آید آنان تاریخ معاصر ایران را از سال ۵۷ آغازمی کنند و با پیدایش جنبش های آزادیخواهی و استقلال طلبی در کشور کاری ندارند. در این نگاه پیش از این سال امری رخ نداده؛ نه نهضت مشروطه ای بوده، نه نهضت ملی وجودداشته و نه دیکتاتوری پس از ۲۸ مرداد که برای کوبیدن نهضت ملی انجام شد. در این طرز فکر نام دکتر مصدق عیناً مانند دوره ی دیکتاتوری یک تابو است و اگر خمینی دست کم اینقدر صراحت داشت که گفت «او مسلم نبوده» و اضافه کرد «او سیلی خورد»، یعنی ۲۸ مرداد سیلی تاریخ به او بوده، اعضاء این شورا اینقدر هم روشن و صریح نظر نمی دهند؛ و همانگونه که خمینی هم پیش از گرفتن قدرت در این باره عمل می کرد، سکوت را به صلاح نزدیک تر می دانند. اما نام مصدق و نهضت ملی در راه دموکراسی و استقلال به رهبری او سکوت بردار نیست و بیطرفی برنمی دارد: با آن یا موافق اند یا مخالف. جمهوری اسلامی که هجوم انبوه مردم در زادروز مصدق به احمدآباد را دیده بود از ان پس بطور غیررسمی درباره ی این نام سکوت پیشه کرد و چهل سال است درهای احمدآباد، و حتی راه های منتهی به آن را شدیدتر از زمان ﻣﺣﻣﺩرضا شاه به روی مردم بسته است. ترس از محبوبیت مردی که با درایت و شجاعت و درستکاری خود در دل مردم جایی بی همتا و در تاریخ کشور مقامی بی نظیر یافت سبب سکوت درباره ی مصدق در این رژیم و این ممنوعیت مستبدانه و حقارت آمیز است. سکوت هر مدعی آزادیخواهی دیگر در این باره نیز حاکی از چیز دیگری جز همین ترس و حقارت نیست.

برای این حضرات دموکراسی در ایران دارای تاریخ نیست؛ پیش از آنان چیزی نبوده؛ همه چیز از خود آنان آغاز می شود. تجلیات ذات الهی را نیز در طرز پیدایش یا تأسیس آن «شورا» دیده بودیم، در رسالت آنان نیز که از «هیچ کجا» سرچشمه می گیردـ یا از سال ۵۷ـ یک بار دیگر می بینیم؛ در حالی که اصالت یا عدم اصالت هر چیز از مراجعه به اصل آن به دست می آید، برای این «حرکت» اصلی دیده نمی شود؛ اصل آن در خود آن است و بس! اصل آنان در خود آنان است؛ در مبارزات خستگی ناپذیر و جانفرسای یکایک آنان !

حسن شریعتمداری و
« استفاده ابزاری از دین»
موضوع دیگری که در جای خود خالی از اهمیت نیست هویت سیاسی دبیرکل این شوراست. در سند شماره ی ۱ این شورا می خوانیم که در جمهوری اسلامی « … تمام مسئولیت‌های کلیدی و ارکان اداره کشور در انحصار یک جمع ثابت چند صد نفره قرار گرفته و استفاده ابزاری از دین و نقض استقلال قوای سه گانه با انحصار قدرت در دست نهاد غیر پاسخگوی ولایت فقیه، اصل حاکمیت ملی را پایمال کرده است.» [ت. ا.]»
حال ببینیم آیا بنیانگذاران این شورا به نوبه ی خود دست به «استفاده ی ابزاری از دین» نزده اند.

آقای حسن شریعتمداری که به دنبال انقلاب اسلامی و تأسیس جمهوری اسلامی، هنگامی که با افزوده شدن صفت اسلامی به نام نظام جدید باد در بادبان اسلام سیاسی افتاده بود، به دنبال این باد به نوبه ی خود «حزب خلق مسلمان» را تأسیس کرد، با این عمل خود دست به یک عمل سیاسی زد که تنها برای  اکثریت مسلمان ملت ایران، آن هم نه با عنوان ملت مسلمان بلکه، بنا به مد روز که مد «خلق ها» بود، به نام «خلق مسلمان» تشکیل شده بود، اقدامی که در آن نیز مفهومی به نام ملت ایران وجودنداشت، و، بنا به نام آن حزب، جای  اقلیت های دینی در آن خالی بود و این اقلیت های ملت ایران در آن محلی از اعراب نداشتند!
حال خوب است به ما بگویند اگر این عنوان حزبی درست همان «استفاده ی ابزاری از دین» نبوده، پس استفاده ی ابزاری از دین چیست.

ازسوی دیگر در وجود اقلیت های دینی و حتی مذهبی، و تعلق آنها به ملت ایران، کمترین شکی نمی توان داشت. اما همین آقای شریتعمداری که در آن زمان حقوق مسلم اقلیت های دینی را با تشکیل آن حزب نادیده می گرفت، حال چندین سال است که غمخوار حقوق «اقوام» و حتی «ملیت های» ساختگی این کشور، که تاریخ اختراع آنها را نیز می دانیم، شده است. آیا هم ایشان نبوده اند که در مقاله ی یادشده در بالا نوشته بودند « سامانیابی رسمی اقوام و ملیتها یکی از مهمترین گامها درراه تمرکززدائی دموکراتیک در ایران وتثبیت حوزه احقاق و مطالبه واعمال حقوق اقلیتها میباشد» و به هنگام نوشتن آن نمی دانستند که «ملیت های ساکن ایران» همان اصطلاحات و مفاهیم لنینی ـ استالینی است که از زبان روسی ترجمه شد و حزب توده و دیگر عمال شوروی در ایران رواج داده اند؛ اصطلاحات و مفاهیمی که سوسیال دموکرات های روس با اقتباس از سوسیال دموکرات های اروپای مرکزی برای اقوام و ملت های اسیر در امپراتوری جدیدالتأسیس و روبه گسترش تزاری ساخته بودند و در دوران استالین به منظور تجزیه ی آذربایجان و کردستان برای ایران نیز تجویز شد؟ ایشان که روزی، بنا به نرخ روز، حقوق اقلیت های دینی، این اقلیت های واقعی را نادیده می گرفتند، چه شده که حال به فکر اقلیت های مصنوعی و اختراع بیگانگان افتاده اند.

اگر وجود اقلیت های دینی در برابر اکثریت دینی کشور، یعنی مسلمانان ایران، انکارناپذیر است، در مقابل، هرکس می فهمد که وجود «اقلیت قومی» نیز منوط و مشروط به وجود یک اکثریت قومی است و بدون وجود اکثریت قومی سخن از اقلیت قومی بی معناست. از سوی دیگر در ایران «اکثریت قومی» وجود ندارد؛ و  فارسی زبانان هم یک قوم نیستند که بتوان آنها را  اکثریت قومی نامید، و دادن این عنوان به آنها نیرنگی بیش نخواهد بود؛ و اگر چنین اکثریتی وجوددارد مدعیان باید بگویند آن اکثریت کدام است. و از آنجا که وجود اقلیت به اعتبار وجود یک اکثریت است، در جایی که چنین اکثریتی وجود ندارد، معنی اقلیت که عنوانی اعتباری است، چیست؟

غلط و واغلط میان یک موضع افراطی دینی و یک موضع تفریطی «قوم مدارانه» در رفتار سیاسی آقای شریعتمداری، از ایشان نه یک منش سیاسی روشن و استوار و بی غلّ و غش، بل یک شخصیت نااستوار، فرصت طلب و غیرقابل اعتماد به نمایش می گذارد. ایشان در دهه های گذشته نیز در برگذاری اتحادها و کنفرانس هایی، از جمله کنفرانس های پاریس، استکهلم،…، به ابتکار پشت پرده ی کنت تیمرمن، اسرائیلی ـ آمریکایی معروف، دست داشته اند؛ و اینگونه از شاخه به شاخه پریدن ها از ایشان، در بهترین تعبیر، یک ماجراجوی سیاسی یا حداکثر یک آماتور در رشته ی تأسیس سازمان های سیاسی بی اصل و نسب می سازد؛ آماتوری که از پختگی کارشناسانه در این مهم چندین سال نوری فاصله دارد. حد اقل آنچه از این حقایق می توان نتیجه گرفت این است که در امور سیاسی کشور آقای شریعتمداری دارای ثبات عقیده نیست. در مورد افراد نه چندان خوشنام دیگر وابسته به عربستان و … یا پان ترکیستی هم که در رأس این شورا نام برده شده اند فعلاً چیزی نمی گوییم.

مدعی دیگری نیز، همان نگارنده ی خطابه ی خمینیه، که در ماههای پیش از انقلاب شکوهمند اسلامی طی خطابه ی خود در مناقب خمینی او را به عرش رسانده بود و چند سال است که مدعی کشف سکولاریسم شده است، درباره این شورا گفته است که پس از قتل دکتر بختیار که قصد برانداختن جمهوری اسلامی را داشت این شورا نیز تشکلی است که پیگیری کار شاپور بختیار را در نظر دارد.
هر کس به سادگی ملاحظه می کند که مزاح بیمزه ای است.
این روزنامه نگار دوران دیکتاتوری قریحه ی حیرت انگیزی در کشف منجیان آینده دارد.  به دنبال کشف خمینی و صدور آن خطابه ی تاریخی، پس از پیروزی حزب الله نیز خلخالی را کشف کرده بود و همه ی اعلامیه های حزب توده برای کاندیدایی خلخالی را امضاء می کرد. اما این بار کشف او در شرایط نامساعدی صورت می گیرد.
مگر می شود هر کس  به میل و اراده ی خود بختیار دیگری شود: بختیاری که یک عمر تمام، از نبرد علیه نازیسم در دوران دانشجویی در فرانسه تا دوران پرتعب دیکتاتوری پس از کودتا در زندگی خود یک روز بدون سخت ترین مبارزه نگذراند، از همه ی نعم و مواهب زندگی و امتیازاتی که سوابق خانوادگی می توانست در اختیار او بگذارد چشم پوشید، چشم در چشم خمینی و روی در روی اسلام سیاسی و آدمخوران حزب الله او با این نیروی مخوف نبرد کرد و تا آخرین لحظه ی حیات همه ی همّ وغمّ خود را در راه نجات استقلال و آزادی ایران و تمامیت ارضی آن بکار برد. آیا هر کس از راه رسید بختیار دیگری تواند شد:

نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد
افزون بر این مگر بختیار در سراسر زندگی سیاسی خود، چه در ایران و چه در تبعید، بر پیروی خود از راه مصدق تأکید و پافشاری نکرده بود؛ کسانی که، گفتیم، با مصدق هم بیگانه اند، چه نوع قرابتی می توانند با شاپور بختیار داشته باشند. اینان حتی با مشروطیت هم که، پس از کودتای سوم اسفند، مصدق و سپس بختیار پرچمداران نامدار آن بوده اند، بیگانه اند؛ چنین کسانی چگونه می توانند کمترین خویشاوندی سیاسی با بختیار داشته باشند.
و گذشته از اینها، پرسش این است که اگر چنین است، پس تا زمانی که بختیار خود زنده بود و جان برکف آن برنامه را دنبال می کرد حضرات چه می کردند؛ زمانی که او از مخفیگاه خود در تهران، در آستانه ی همه پرسی برای جمهوری اسلامی، آن اعلامیه ی تاریخی را علیه چنین رأیی منتشرمی کرد، آنان، اگر در فکر حزب اسلامی خود نبودند یا برای تأسیس پاسداران انقلاب عرق نمی ریختند، چه می کردند؛ و چرا پس از آن نیز نه تنها از کمترین یاری با او دریغ ورزیدند و از بردن نام او نیز پرهیزکردند، بلکه حتی پس از قتل بختیار هم هرگز نامی از او نبرده اند و نمی برند.

در عصرحافظ چه کسانی از اینگونه ادعا های سخیف کرده بودند که خواجه درباره ی آنان سروده بود:

نه هر که سر بتراشد قلندری داند  // نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کُلَه کج نهاد و تند نشست // کلاهداری و آیین سروری داند
بطور خلاصه و در یک کلام آنچه اثری از آن در ترکیب و کار این «شورا» دیده نمی شود ذره ای اصالت است؛ اصالت، این گوهر کمیاب در جامعه های اسبتدادزده و استعمارزده.
و، واقعیت این است که باز به قول خواجه ی شیراز:
ز بیخودی طلب یار می کند حافظ
چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ برای اطلاعات بیشتر در این باره، نک. حسن شریعتمداری،  سامانیابی اقوام در ایران، گامی بسوی تمرکززدائی دموکراتیک ایران، ۱۸ آوریل ۲۰۰۹.
۲  درباره ی وحدت تاریخی و فرهنگی ملت ایران نک. علی شاکری زند، نکاتی پیرامون مفاهیم ملیت، اقلیت، خودمختاری، دوماهنامه ی میهن، دوشنبه | ۱۳ آذر ۱۳۹۶ | ۴ دسامبر ۲۰۱۷ | دوره جدید | شماره ۸.
درباره ی اتحاد عمل و موضوع آن نک. علی شاکری زند، اتحادِ عمل، برای کدام منظور و از چه راه؟
، دوماهنامه ی میهن، دوشنبه | ۱۹ فروردین ۱۳۹۸ | ۸ آوریل ۲۰۱۹ | دوره جدید | شماره  شماره ی ۲۶.
علی شاکری زند، بساط تحمیق انتخابات را یکصدا تحریم کنیم، ۲: ضرورت اتحادعمل محدود برای تحریم انتخابات و چون تمرینی برای اتحادعمل وسیع ملی، سایت نهضت مقاومت ملی ایران، نامیر.
درباره ی افکار تجزیه طلبانه ی آقای حسن شریعتمداری نک.
ﻣﺣﻣﺩ امینی، آقای شریعتمداری و پروژه‌ی قومی سازی ایران، سایت احترام آزادی.

 

منبع:پژواک ایران

کنفرانس مطبوعاتی مجاهدین نمایش آشکار مزدوری برای آل سعود و آمریکا

نقل از سایت نه به تروریسم و فرقه ها

davood (3)

بقلم: داود باقروند ارشد

 

منطقه خلیج فارس از اوایل سال 2015 تا به امروز تحولات بسیار شگرفی را که در تاریخ چند دهه گذشته اش سابقه نداشته است را تجربه میکند. ‏با مرگ ملک عبدالله پادشان عربستان، ملک سلمان به جانشینی او به پادشاهی رسید. مقام ولیعهدی که معمولا دست فرزند دیگر ملک عبدالله یعنی ‏امیر مقرن بود به فرزند برادر پادشاه سابق محمد بن نایف مقام ارشد امنیتی عربستان سپرده شد که معاون نخست وزیر و وزیر کشور نیز شد، وی که ‏خودش از سه بار سوء قصد بدست مخالفان جان سالم بدر برده است نقش جدی ای نیز در سرکوبهای مخالفین داخلی داشته است. مقام نایب ‏ولیعهد اینبار باز بر خلاف سابق به محمد بن سلمان فرزند ملک سلمان، یعنی محمد بن سلمان سپرده شد که وزیر دفاع نیز هست و جنگ یمن را ‏مستقیما هدایت میکند. بنابراین برای اولین بار بود که این پست ها که تماما در دست فرزندان پادشاه(ملک عبدالله) بوده به نوه های او بجای پسرانش منتقل میشد.

‏اما عجیبترین تغییرات، انتصاب عادل الجبیر یک سیاست مدار عربستانی تحصیل کرده آلمان و سفیر عربستان در ایالات متحده که هیچ رابطه ای نیز ‏با خاندان سلطنتی ندارد به مقام وزارت خارجه بود. که معمولا به یکی از فرزندان ملک عبدالله (پادشاه) سپرده میشد. عادل الجبیر بخاطر اظهارات ‏افراطیش علیه ایران شناخته شده است. ویکیلیکس افشاء نمود که وی از طرف پادشاه وقت عربستان چندین بار از آمریکا خواسته است که تمامی ‏سایت های هسته ای ایران را بمباران کند. ‏
این تغییرات در شرایط بسیار حساسی که عربستان با رشد فزاینده مبارزات مخالفین درونی، رکود اقتصادی، کاهش بیسابقه قیمت نفت، بیکاری ‏فزاینده در بین جوانان و افزایش فقر روبروست رخ میدهد. طوریکه عربستان بسیار ثروتمند را مجبور کرده است که جهت جبران کسری بودجه ‏کلانش دست به سرمایه های خارجی اش بزند. و همزمان صدها تن از اعضای خاندان سلطنتی را بگروگان گرفت و تنها بعد از اخاذی از آنها ‏آزادشان نمود. ‏

 

 

ملک سلمان از بدو روی کار آمدن موضع گستاخانه تری نسبت به ایران در مقایسه با ملک عبدالهه داشته است. و حتی اطرافیان خود را از کسانیکه ‏موضع متعادلی در رابطه با ایران داشته اند خالی کرد. فراموش نکنیم که فرزندش محمد بن سلمان، اعلام نمود جنگ را با رژیم به داخل ایران ‏خواهند کشاند و با اعزام تروریستهای وهابی یکبار در تهران با حمله به مجلس و یکباردر اهواز جنایت آفرید در همین راستا بود.

رهبران جدید ‏سعودی بطور مشکوکی با تغییر جهت، بحرانهای داخلی خود را به مشکلاتشان در مرزهای جنوبی با یمن و حمایت ایران از حوثی ها، سرکوب شدن ‏داعش یکی از دست آموزهایشان بدست رژیم در عراق و سوریه و جلوگیری از تصرف سوریه توسط داعش را به دخالتهای ایران در منطقه مصادره ‏میکنند. ‏
Rajavi_Faisal_1در همین رابطه بود که ویکیلیکس از رابطه فعال بین عربستان و سازمان مجاهدین پرده برداری کرد، که نمایانگر تلاشهای مسعود و مریم رجوی از ‏سال 2012 جهت رفتن زیر چتر عربستان و نزدیکی بیشتر و علنی آنها از مجاهدین بودند. این تلاشها در شرایط جدید سعودی پاسخ مناسب را ‏دریافت کرده، ترکی الفیصل یکی از شاهزادهای عربستان که 25 سال در موضع وزیر اطلاعات کنترل مجاهدین را بطور طولانی در اختیار داشته و ‏مسعودرجوی را در سال 1365 به عربستان برده بود،از سال 2016در شوهای سالیانه مجاهدین در پاریس ظاهر شده حتی خبر مرگ مسعودرجوی را برای اولین بارعلنی نمود و از آنها علیه ایران ‏حمایت کرد. ‏

 

روزنامه ایندیپندنت(1) ‏ انگلیس براساس گزارش کوتاه و یک و نیم صفحه ای که “بی ان دی” سازمان ضد جاسوسی آلمان در ژانویه 2016 برخلاف ‏عرف دستگاههای اطلاعاتی جهان با ارسال برای تمامی رسانه ها منتشر نمود، نوشت:‏

 

‏««عربستان یک سیاست مداخله جویانه بی حساب و کتاب و خطرناک را بکارگرفته است. این گزارش که با عکس وزیر سعودی و معاونش ولیعهد ‏محمد بن سلمان که از بیماری دیمنشیا (بیماری زوال عقل) رنج میبرد، بعنوان یک قمارباز سیاسی که با بکارگیری جنگ های نیابتی (با بکارگیری ‏گروههای شبهه نظامی) که در یمن و سوریه براه انداخته دنیای عرب را بی ثبات میکند. معمولا آژانسهای جاسوسی هیچگاه چنین گزارشاتی ‏انفجاری را آنهم در مورد یکی از قویترین و نزدیکترین متحدین خودشان همچون عربستان سعودی از طریق رسانه های عمومی منتشر نمیکنند. این ‏باید نشانه و شاخص میزان نگرانی “بی ان دی” آلمان بوده باشد که چنین یادداشتی را بطور عمومی و گسترده منتشر کرده است. هرچند سازمان ‏مربوطه بدنبال اعتراضات رسمی عربستان سعودی توسط وزارت خارجه آلمان مورد نفی قرارگرفت ولی اخطار بی ان دی آلمان علامت ترس فزاینده ‏آلمان نسبت به از ضامن خارج شدن و غیر قابل پیشبینی بودن عربستان سعودی میباشد.»» ‏

 

 

با روی کار آمدن ترامپ این تحولات دامنه بسیار وسیعتری بخود گرفت و اسرائیل نیز اینبار علنا به اتحاد عربستان و آمریکا پیوست و مثلت آنها ‏تکمیل شد. اولین میوه این مثلث خروج ترامپ از برجام و نابودی اهرمهای دیپلماتیک جهت حل و فصل مناقشات بین المللی از طریق گفتگو بود، ‏که تحریمهای بی سابقه در تاریخ توسط آمریکا علیه رژیم را نیز بدنبال داشت. تحت الشعاع این اتحاد اسرائیل تا میتوانست به یاری ترامپ و سکوت ‏معنی دار عربستان اقدامات یکطرفه ای را علیه مردم فلسطین بکار بست. و تمامی فرایندهای دیپلماتیک صلح را بین اسرائیل و فلسطینان را نابود ‏نمود که هنوز هم ادامه دارد. عربستان نیز تا توانست به یُمن کمکهای تسلیحاتی متحدینش بر سر مردم بی پناه یمن بمب ریخت و با محاصره آن ‏کشور دست به گرسنگی دادن و به قحطی کشاندن آنها پرداخت. از جمله شاهد ماجرا دستگیری و گروگان گرفتن سعد حریری نخست وزیر لبنان ‏در عربستان بودیم(2) ‏. و یا به قطعه قطعه کردن یکی از مخالفان حکومت عربستان در استانبول ترکیه اشاره نمود.‏

 

 

_184083تمامی امید عربستان و اسرائیل و دست آموز آنها مریم و مسعود رجوی در درجه اول بر فرو ریختن رژیم از درون تحت تحریم اقتصادی دوخته شده ‏بود و یا اقدام نظامی آمریکا علیه ایران یا همان خط عربستان و اسرائیل که توسط عادل الجبیر، جان بولتن و جان مک کین مرتب در شوهای مریم ‏رجوی تکرار و تبلیغ میشد طوریکه ریتم “بامب بامب بامب ایران” مرحوم! جان مک کین از متحدین بسیار نزدیک مریم رجوی معروف شده بود بسته بود. ‏جولیانی و جان بولتن در شوهای مریم رجوی حتی تاریخ بردن مریم رجوی به تهران را قبل از چهل سالگی انقلاب ایران خواند.

هرچند اخباری که ‏از آلبانی میرسد بیانگر آن است که بعد از اخراج بولتن جهت تامین مخارجش سفرهایی به نزد مریم رجوی در آلبانی و پاریس داشته باشد تا ضمن دلداری دادن به ‏همدیگر از اخبار و تاریخ های جدید!! برای تحولات ایران خبر بدهند!!! ‏

بدنبال تلاشهای به صفر رساندن صادرات نفت ایران، اما تحولات 16 ماه گذشته بعد از خروج ترامپ از برجام، چنان معادلات را تغییر داد که ‏شگفتی جهان را بر انگیخته است. ‏
از جمله این تحولات هدف قرار گرفتن کشتیهای نفتی در منطقه تنگه هرمز و بنادر امارات متحده در دریای عمان از یکطرف و تصرف نظامی! یک ‏نفتکش غول پیکر ایران در آبهای آزاد توسط نیروی دریایی انگلیس از طرف دیگر، اعزام ناوگان نظامی آمریکا به منطقه خلیج فارس بود. ولی ‏تحول کلیدی و مهمترین آن هدف قرارگرفتن پیشرفته ترین پهباد جهان متعلق به آمریکا که مدعی است حتی توسط روسیه و چین نیز قابل رد یابی ‏نیست، بر فراز خاک ایران (به ادعای رژیم) و بر فراز آبهای بین المللی (به ادعای آمریکا) بود. این تحولات عربستان و اسرائیل و دنبالچه آنها ‏مجاهدین در توهمات و برنامه ریزیهایشان براساس تمامی امیدها و محاسباتشان از تعادل قوای منطقه ای و بین المللی و سرمایه گذاریهای چند ‏صد میلیاردیشان جهت راضی کردن ترامپ به هدفشان (نابودی ایران بدست آمریکا) اگر نگوئیم رساند، بسیار نزدیک کرد. ‏
اما دیدیم که آنها با محاسبات دقیقتر برادر قلدرشان آمریکا بسیار تفاوت داشت و واکنشی که انتظار داشتند را نشان نداد!! این تحول جدید ضربه ‏کمرشکنی به سیاست “بم بم بم ایران زد” و بحران گریبان گیر عربستان شد، و از این نقطه به بعد تحولات سمت و سوی جدیدی گرفت. ترامپ که ‏تا چند روز قبل ناوگان هواپیما بر به خلیج فارس اعزام میکرد خواستار ملاقات با سران رژیم شد. پمپئو از همه 12 شرط خود برای شروع مذاکرات ‏کوتاه آمد، طوریکه نارضایتی شدید عربستان و بخصوص اسرائیل را با دعوت شدن ظریف به محل اجلاس سران هفت کشور صنعتی در بیاریتز ‏سوئیس از آمریکا در پی داشت. طوریکه ترامپ حتی جواب تلفن بنیامین نتانیاهو را نیز برای تلاش برای جلو گیری از دیدار احتمالی ترامپ و ‏ظریف صورت گرفته بود را نیز نداد.‏
‏ ‏
اما ضربه تمام کننده هنوز در راه بود، و آن حمله پهبادی حوثی ها به آرامگو (بزرگترین پالایشگاه نفتی جهان) درعربستان بود. که تمامی جهان از ‏چنین ضربه نظامی بسیار مهلک، دقیق و حساب شده در شگفتی فرو رفت. و عربستانی که پنج سال بود بدون کمترین بهایی تحت حمایت نظامی ‏غرب علیرغم اینکه سازمان ملل عربستان را به جنایات جنگی در یمن متهم کرده است، تا میتوانست به نابودی مردم یمن و کودکان آن ادامه میداد، ‏خود را چنان بی پناه و بی دفاع یافت که تا چند روزی به لکنت زبان دچار شد تا بتواند موضعی در قبال آن بگیرد. ‏
تمام کننده بودن این ضربه از آنجا پیداست که، پمپئو بلافصله بدون کمترین تحقیق و یا ارائه دلیل و مدرک آنرا به حساب رژیم گذاشت و مدعی شد ‏حوثی ها نه میتوانند و نه سیستمهای لازم جهت انجام چنین عملیات بزرگ و حساب شده و دقیقی را بدون اینکه هیچ سیستم ردیابی بتواند آنرا ‏مشاهده و یا کشف کند را به اجرا بگذارند!!! تا شاید بدین صورت بتواند از تبعات کشنده نظامی-سیاسی آنرا بکاهد. از طرفی نیز حتی طرفهای ‏اروپایی نیز در شوک چنین توانمندی نظامی مبجور شدند علیرغم میل باطنی موضع بی پایه و اساس متکی به حدس و گمان پمپئو را تکرار کنند. ‏
این تحول حتی تمامی حامیان نابودی یمن بدست عربستان را که با بی عملی نظاره گر آن بودند متقاعد کرد که معادلات منطقه تا چه میزان متفاوت ‏با ارزیابی آنها جهت حمایت مخفی از اقدامات عربستان در جهت منافع خودشان است. ‏
عربستان نیز بعد از مدتی که توانست سرانجام موضع گیری کند، چیزی جز ادعای اینکه این حمله توسط حوثی ها نبوده است اکتفا نمود. اثر این ‏حمله بویژه بر محمد بن سلمان (ولیعهد و وزیر دفاع) که بطور مستقیم شخصا جنگ یمن را پیش میبرد و طی پنج سال گذشته نتوانسته است حوثی ‏ها را بزانو در آورد، خود بزانو در آورد. البته چه آمریکا و چه عربستان و چه متحدین غربیشان حق دارند که این حمله را زمانیکه سراسر منطقه ‏خلیج فارس تحت کنترل و پایش 24 ساعته ماهواره ها، پهبادها،…آمریکا، اسرائیل، فرانسه و انگلیس قرار دارد و ناوهای آنها در سراسر خلیج در ‏رفت و آمد هستند به رژیم نسبت دهند تا اینکه قبول کنند توسط حوثی ها صورت گرفته است. این قلم در مطلبی تحت عنوان “یکبار مصرفها و چرا ‏انگشت اتهام بسوی ایران” نوشتم. ‏

چرا‎ ‎که در صورت قبول اینکه حوثی ها چنین ضربه کاری ای را به عربستان زده اند، به معنی شکست کامل نه تنها نظامی که سیاسی عربستان و ‏ائتلاف علنی و مخفی آنها در جنگ یمن آنهم بعد از پنج سال بمباران بی وقفه مردم غیر نظامی است. و شاهدی بر اینکه با وجود نبود هیچ دلیل و ‏مدرک مستند جز ادعا برهدف قرارگرفتن تاسیسات آرامکو عربستان از سوی رژیم، مجبورند نپذیرند که حوثی ها اینکار را کرده اند‎.‎ مهمتر اینکه آنچه حمله حوثی ها نمایان نمود و بعنوان حقیقت در معرض قضاوت و دید جهانیان قرار داد، عدم کارآیی تمامی سلاحهای فروخته شده ‏توسط آمریکا و اروپا به قیمت های صدها میلیارد دلار به عربستان و دیگر کشورها (عربستان در سال ۲۰۱۸ با صرف ۶۷.۶ میلیارد دلار، پس از ‏آمریکا و چین‎ ‎سومین کشور‎ ‎به لحاظ هزینه های نظامی “بالاتر از روسیه و فرانسه و بریتانیا”قرار دارد) بود. بعلاوه اینکه علیرغم این هزینه عظیم ‏تا چه حد آن کشورها در برابر تجهیزات نه چندان پیشرفته نظامی بعلاوه اراده مردمی برای مقاومت در قبال تجاوز آشکار آسیب‌پذیر است. که برای ‏بازار اسلحه مقوله مثبتی نخواهد بود‎.‎‎ ‎بنابراین آمریکا و عربستان و حالا اروپا هیچ چاره ای ندارند الا اینکه:‏
اولا: حملات پهبادی را به گردن ایران بیندازند که شکست نظامی از حوثی ها را نپذیرند. ‏
ثانیا: با اینکار ضمن شیطان سازی ایران که بنفع منافع آمریکا و عربستان و اسرائیل است، عملا با اینکار به رژیم ایران التماس کنند که جلوی حوثی ‏را بگیرد. ‏التماس، چون خود نمیتوانند حملات حوثی ها را متوقف کنند، و در واقع با مقصر جلوه دادن رژیم ایران بعنوان اهرم فشار بر ایران جهت جلوگیری ‏از حملات حوثی ها استفاده میکنند‎.‎‏ تمامی حوادث اخیر نشان میدهد که معادلات منطقه در حال تغییر جدی است. از جمله اینکه، دیگر آمریکا و ‏متحدینش نمیتوانند به دیگران براحتی خواسته های تجاوزکارانه و استعماری خود را دیکته کنند‎.‎

اما امروزه بعد از عملیات بزرگ و شگفت انگیز حوثی ها که توانستند در روی زمین و نه حتی با تکنولوژی پهبادی مناقشه برانگیز، سه تیپ ویک ‏هنگ عربستان را در نزدیکی شهر مرزی نجران نابود کنند و صدها اسیر و سلاح و زرهی آنها را به غنیمت بگیرند و فیلمهایش را به نمایش بگذارند. ‏خود گواه بسیار بسیار آشکاری است که میتوان گفت و ادعا کرد که معادلات منطقه بجد نه در حال تغییر بکله “تغییر کرده است”. تاجائیکه محمد ‏بن سلمان را که مدعی کشیدن نبرد بداخل ایران بود، در حفظ سقف بالای سرش عاجز کرده، طوریکه دیروز “در مصاحبه ای با شبکه سی بی اس ‏آمریکا تاکید کرد که راه حل دیپلماتیک را به گزینه نظامی در برابر ایران ترجیح می دهد”. و به ورشکستگی سیاست “بمب بمب ایران” اذعان نمود.‏

 

زوج رجویاما در این میان اقدامات بسیار چاکر منشانه و مستاصل مریم رجوی که بعد از مرگ جان مکین، برکناری جان بولتن، وضعیت سیاسی نتانیاهو، ضربه ‏های حوثی ها به عربستان، و البته وضعیت برادر قلدر آقای ترامپ در روزهای اخیر چنان روزگار این تشکل ورشکسته که بطور روزانه با فروپاشی ‏از درون، با مرگ اعضا (والدین) و فرار فرزندان اعضا روبروست، سیاه شده است که بعد از ازکار افتادن دروغهای مسعود رجوی به دروغهای جان بولتن و جولیانی و سناتور های کرایه ای جهت نگهداری نیروهایش متوصل میشود. و اساسا  طی چهار دهه گذشته تنها با مزدوری برای جانی ترین حکام منطقه (صدام ‏حسین، محمد بن سلمان و اسرائیل) به حیات ننگین و خفیف و خائنانه خود ادامه میدهند با این تحولات دچار ضربه مغزی نموده طوریکه بطور مزحکی بمیدان آمده و بعد از اینکه تمامی سیستم ‏های اطلاعاتی جهان نتوانسته اند کوچکترین مدرکی قابل ارائه الا ادعا و حدث و گمان در زمینه اینکه حوثی ها حمله آرمکو را انجام داده اند ارائه ‏کنند مدعی شده است که با اتکاء حتما به هزاران کانون شورشی!!! خود با ریز و جزئیات از تمامی مراحل انجام عملیات توسط رژیم ایران خبر ‏دارند!!!

این اقدام مریم رجوی را تنهامیتوان به تلاشی مذبوهانه برای مرحم گذاشتن  بر جگر پاره پاره محمد بن سلمان که اخیرا بعد از حمله به آرامکو کمی نیز ادب شده دانست وارزیابی کرد که حتی مجبور شد قبول کند خون قاشقچی به گردنش ‏است، و از طریق عمران خان نخست وزیر پاکستان برای رئیس جمهور رژیم نیز پیام ارسال کرده. تا مبادا در چاگر منشی و ‏مزدوری مریم رجوی کوچکترین شکی بخود راه بدهد و عایداتش را قطع کند. ‏

این شو مریم رجوی آنقدر مسخره بود که صدای آمریکا یکی از طرف خریدهای چنین اطلاعاتی نوشت ” در این نشست مطبوعاتی، … جزئیات مختلفی از این ‏حمله پهپادی به تأسیسات نفتی عربستان بیان کرد اما شواهدی برای اثبات گفته‌های خود ارائه نداد”. البته این روش جاری مسعود و مریم رجوی ‏است که برای سرپا نگاه داشتن خود مجبور است انواع دروغها اطلاعاتی را به خورد صاحب منصبانش بدهد.

البته سیستم های اطلاعاتی مهم جهان نیز خوب میدانند که مطلقا ‏دروغ میگویند. این قلم مدتها منتقل کننده اخبار جعلی رجوی به مقامات امنیتی عراق بودم. مسعودرجوی میگفت ما باید عراق با دادن اطلاعات لازم!!  به جنگ با ایران ‏بکشانیم و تا میتوانیم در فضای سیاسی خودمان را بزرگ جلوه دهیم. این حقیقت که مریم رجوی آشکارا میداند که تمام جهان از طرفی با همه ابزار اطلاعاتی ‏و ماهواره ای و نظامی و … خود میدانند که چه کسانی حملات را انجام داده اند و یا نداده اند.و از طرف دیگر عطف  به کنترل تمامی سیستمهای ‏تشکل رجوی توسط کشورهای غربی و با اتکاء به تمامی نفوذیهایشان در آن تشکل میدانند که مریم رجوی با این شو فقط خود را به سخره گرفته است و تنها نگاه عاقل ‏اندر سفیه خبرنگاران و سیاستمداران را برای خود در این کنفرانس میخرد، چاره ای ندارد الا اینکه برای فریب آن تعداد باقی مانده در اسارتش این ‏مانور حقیر و تف سربالا را اجرا کند. ‏

داود باقروند ارشد

نهم مهرماه 1395

اول اکتبر 2019

پانوشتها:

 

[1] روزنامه ایندیپدندت 9 ژانویه 2016:[2] https://www.independent.co.uk/news/world/middle-east/saad-hariri-latest-update-lebanon-hezbollah-saudi-arabia-kidnapping-prime-minister-return-war-a8048571.html

سیاست زدگی اندیشه آفت تحول خواهی

بقلم داود باقروند ارشد

نقل از سایت: نه به تروریسم و فرقه ها

 

تلاشی در کادر یک مقاله، جهت بررسی دلایل شکست دستیابی ایرانیان به دمکراسی تا به امروز.

مقدمه: زیربنای دمکراسی غربی

در جوامع دمکراتیک، انسان “آزاد” و “خود بنیاد” است. به عبارتی در چهارچوب نظام حقوقی ای زندگی و فعالیت میکند که خود از طریق انتخابات، سازنده و خالق آن است. بنابراین بسیار طبیعی است که در چنین سیستمی قانون برفراز خالق آن نیست و نمیتواند باشد. چرا که انسان قانونگذارقائم به ذات و در نتیجه منطقا مجبور و موظف به قانونمداری میباشد. در چنین دیدگاهی است که مردمیکه خود را انسانهای آزاده ای میپدارند بمعنی آن است که توانسته اند خود را از جبریتهای بیرونی و درونی رها کنند.

عباس میرزا

اگر ما خرد و آزادی را مبنای پندار و گفتار و کردار خود ساخته باشیم، درنتیجه سرنوشتمان را محصول شرایط طبیعی (نژاد، جنیست “مرد یا زن”، رنگ و…) یا شرایط اجتماعی(کدام خانواده، کدام محل تولد) یا موقعیت و مقام(فقیر، غنی، شغل، روحانی، وزیر و وکیل، مردم عادی، نظامی…) و یا مرام و مسلک و عقیده و مذهب نمیدانیم. بلکه تمامی مبانی ارزش گذاری همان انسان بودن است ولا غیر و هیچ عامل دیگری در آن دخیل نبوده و مبنایی برای تقسیم انسانها به خوب و بد، خودی و غیرخودی… نیست. این آن اصلی است که عدالت و انصاف و برابری بر آن استوار است. از این جهت هیچگاه نباید به شرایط و قوانینی گردن گذاشت که ناقص اصل اساسی قائم به ذات بودن انسان است. چون هرکس که “انسان” است از حقوق یکسان برخوردار است.

در این میان نقش قانون اساسی تنها هماهنگ کننده آزادیها و حقوق همه انسانهای حاضر در یک حوضه قانونی یا کشور میباشد. یعنی هیچ بخشی از این انسانها نمیتوانند قوانینی و یا وظایفی برای بخشی دیگر از انسانهای حوضه قانونی یا کشور وضع کنند. هرچه هست برای همه انسانها است و لاغیر.

دموکراسی چيست
دموکراسی برگرفته از واژه يونانی دِموس، به معنای مردم است. در حکومت های دموکراتيک، اين مردم اند که بر قانون گزار و دولت حکومت می کنند. اگر چه تفاوت های جزئی ميان حکومت های دموکراتيک مختلف جهان به چشم می خورد، برخی اصول و شيوه های خاص دولت های دموکراتيک را از ساير اشکال دولت ها متمايز می سازند.
– دموکراسی دولتی است که کليه شهروندان آن، چه مستقيم و چه غير مستقيم و از طريق نمايندگان منتخب خود، از قدرت استفاده و وظائف مدنی خود را انجام می دهند.
– دموکراسی مجموعه ای از اصول و روش ها است که از آزادی انسان دفاع می کند؛دموکراسی نهادينه شدن آزادی است.


– 
دموکراسی بر پايه حکومت اکثريت و حفظ حقوق فردی و اقليت ها استوار است. تمامی دموکراسی ها، ضمن احترام به خواست اکثريت، مدافع سرسخت حقوق اساسی افراد و همچنين گروه های اقليت هستند.
– دموکراسی ها مراقب تشکيل دولت های مرکزی هستند،و با هدف تمرکز زدايی، آنها را به سطوح ايالتی و محلی خرد می کنند با درک اين که دولت های محلی بايد در حد امکان در دسترس و پاسخگو مردم باشند.
– دموکراسی ها می دانند که يکی از عملکرد های اصلی شان دفاع از حقوق اوليه ای همچون آزادی بيان، آزادی دين، حق برخورداری برابر از حمايت قانون، و فرصت سازماندهی و مشارکت کامل در امور سياسی، اقتصادی، و فرهنگی يک جامعه است.
– دموکراسی ها به طور منظم انتخابات آزاد و عادلانه برگزار می کنند که همه شهروندان حق شرکت در آن را دارند. در يک دموکراسی، انتخابات نمی تواند نمايی ظاهری باشد که ديکتاتورها و يا يک حزب خاص پشت آن مخفی شوند، بلکه، انتخابات رقابت های واقعی هستند بر سر حمايت مردم.
– دموکراسی دولت ها را قانون مدار می سازد و متضمن اين است که تمامی شهروندان از حمايت برابر قانون برخوردار باشند و دستگاه حقوقی از حقوق شان دفاع کند.
– دموکراسی ها متفاوت از يکديگر اند و هر يک از آنها حيات سياسی، اجتماعی، و فرهنگی خاص ملت خود را منعکس می کند. دموکراسی ها همگی بر پايه يک سری اصول اساسی استوار اند، نه بر پايه شيوه های يکسان.
– در يک حکومت دموکراتيک، شهروندان نه تنها حق و حقوق دارند، بلکه موظف به مشارکت در سيستم سياسی ای هستند که از حقوق و آزادی ها يشان دفاع می کند.
– جوامع دموکراتيک به ارزش هايی همچون تحمل ، همکاری، و مدارا پايبند هستند. دموکراسی ها دريافته اند که برای دستيابی به وفاق، مدارا لازم است و همچنين اينکه شايد وفاق هميشه قابل حصول نباشد. به قول ماهاتما گاندی ، “عدم تحمل خود يک نوع خشونت است و يک مانع برای به وجود آمدن يک روحيه دموکراتيک راستين.”

آشنایی ایرانیان با مدرنیته

ایران ما با تاریخی از حکومتهای جبار پادشاهی چه سکولار چه مذهبی با مقوله دمکراسی و آزادی و حقوق بشر بیگانه بوده است. دمکراسی و آزادی و حقوق بشر و اساسا نظم و قانون مقولاتی هستند که در کشورهایی که غرب نامیده میشوند بعنوان دستاوردهای نوین بشری ایجاد، رشد و گسترش یافته است. تاریخ صد ساله ما شاهد تلاشهای ایرانیان جهت دستیابی به این دستاوردهای بشری بوده است که عمدتا ناکام مانده است. جهت یافتن پاسخ به دلیل این شکستها اجبارا و اینکه چرا به سوی غرب رفتیم و چگونه رفتیم و نقصانهای کارمان کجا بوده است ما را به گذشته کشور هدایت میکند. آنجا که نخستین دوره برخورد ایرانیان با غرب به سالهای اوایل قرن ۱۹ میلادی میرسد. ضمنا نباید فراموش کرد که  شکل‌گیری و رشد و تکامل مدرنیته در غرب بر پایه بنیادی عقلانیت (عقل ابزاری) و سه محور صنعتی‌شدن، شهری‌شدن و دموکراسی سیاسی بوده است.

 

نخستین رابطه ما با اروپا از زمان شاه اسماعیل اول اتفاق افتاد. سلسله صفوی به واسطه ستیزههای پی در پی عثمانیان درهای ایران را به سوی فرانسه و انگلستان گشود.

برناردلوئیز در اثری به نام چگونه مسلمانان غرب را کشف کردند اشاره به نکته جالبی دارد.  میگوید: در آن زمان جامعه مسلمانان تنها عبارت بود از معتقدین به اسلام از یک سو و دیگران، یعنی غیر  مسلمانان یا خارجیان. و چون نامعتقدین خارجی قلمداد شده و اساساً به حساب نمیآمدند مسلمانان نیز نسبت به حال و روز آنها کنجکاو بودند 1.

در دوره صفوی هنوز توهم خودکفایی فرهنگی بر حال و روز ما حاکم بود. نه تنها نگاهی به آنچه در غرب و عصر  رنسانس میگذشت نداشتیم. بلکه، طبق نوشته عبدالهادی حائری معتقد بدویم که: : “مسلمانان دانش و کارشناسی را به جهان غرب عرضه کردند و با آن که نویسندگان باخترزمین در پنهان ساختن این حقیقت و واژگون سازی تاریخ میکوشند، همه جهان اعتراف کرده است که دانش و کارشناسی مسلمانان، رنسانس اروپا را پیریخت”2.  این ادعاهای بزرگ که برای ثبات آنها هیچگونه دلیلی در کتاب وی دیده نمیشود، محدود به دیدگاه او نمیشود.

بخشی از تاریخ دانان و نویسندگان در ایران بر این باور بوده اند که شرقیان اساس تمدن مدرن غرب را پایه ریخته اند. لیکن این توهم یا از سر عدم شناخت تمدن غرب و مکانیسم رشد درونی آن است  و یا به واسطه عدم درک سنجیده از کارکرد تحولات تاریخی یک تمدن به طور کلی است، یا هردو.  حائری ادامه میدهد : اروپای مسیحی در این دوره “مورد نفرت سخت مسلمانان بود”.

شاید از همین روست که هیچ دانشمند را(در این دوره)  نمیشناسیم که به شیوه جدی به آموختن زبان لاتین یا دیگر زبانهای جانشین آن پرداخته باشد و از هیچ اثر مهمی آگاهی نداریم که از سوی دانشمندان از آن زبانها )اروپایی( به عربی برگردانده شده باشد”  آنکه آن “عدم کنجکاوی” یک پدیده تاریخی است که نمونه ها و شگردهایش را تا به امروز دیده‏ایم  البته این دیدگاه و توهم محدود به حائری نیست.

نجفی قوچانی از طرفداران مشروطه مینویسد که میرزا آقاخان نوری، به جهت آنکه فرق میان اوضاع اروپا با اوضاع ایران برای مردم مشخص نشود به کتاب عباسقلیخان سیف الملک سفیر ایران در روسیه اجازه انتشار نداد4. و حتی قصد داشت دارلفنون نو بنباد رانیز تعطیل و استادانش را به کشورشان بازگرداند.

در اوایل حکومت مظفرالدینشاه، نجفی قوچانی در خراسان روزنامه های ثریا و پرورش )چاپ مصر( را میخواند، و این کار را در خفا میکرد، چرا که، به قول خود، اگر همردیف هایش میفهمیدند وی را تکفیر میکردند.5

دیگری محمدرضابیک است که سفیر ایران در دربار لوئی چهاردهم بود )در ۱۷۱۴ (درباره سفر وی به فرانسه نوشته‏اند: “این نکته شگفت است که سفیر ایران … به هیچ روی نسبت به اخلاق و آداب و رسوم این سرزمین )فرانسه( کنجکاوی نشان نداد … و حتی در باب زندگانی فرانسویان و مختصات اخلاقی و اجتماعی و سیاست کشورداری آنان با کسی سخن نرانده و کسب اطلاعی در این زمینه نمیکرده”. 6

در همین راستا فخرالدین شادمان در “تسخیر تمدن فرنگی” مینویسد: “در عهد سلطنت فتحعلیشاه سفرایی از هندوستان و انگلستان و فرانسه و روسیه تزاری به ایران آمدند و مجموعه مولفات ایشان و همراهانشان درباب ایران خود کتابخانه کوچکی را پرمیکند. و در صدوپنجاه سال اخیر فرستادگان ایران و زیر دستان ایشان که یک درصد همکاران فرنگی خویش مشغولیت کار ی نداشته اند ده کتاب ننوشته و به قدر بیست مقاله مختصر هم از آثار دیگران ترجمه نکرده اند” 7

اولین تلاشها دستیابی به مدرنیته

رابطه ایران و غرب در دوره عباس میرزا ولیعهد فتحعلیشاه گسترش جدیتری یافت. بسیاری از تاریخ دانان این دوره را آغاز رابطه ایران با غرب دانسته اند. لیکن انگیزه این گشایش به سوی غرب، نه کنجکاوی بود و نه احساس نیاز برای پیشرفت فرهنگی، کسب دانش و یا کسب پیشرفت علمی و فنی.

تلاش عباس میرزا شناخت رمز پیشرفت غرب بود. لیکن تا چه میزان به این هدف دست یافت؟ آیا تمایل به شناخت رمز پیشرفت غرب لزوما به معنای توانایی در کسب واقعی آن است؟ تلاش عباس میرزا شناخت رمز پیشرفت کشورهای اروپایی و نیز اسباب ترقی و اعتلای دولت روسیه آن زمان  بود. لیکن نه درک رمز آن پیشرفت بسادگی متحقق میشد و نه تهیه اسباب ترقی بسادگی فراهم میگردید شاید برای درک بهتر این تلاش نقل سخنی تاریخی از خود وی پسندیده باشد تا دریابیم مشکل اساسی ما پس از یک قرن و اندی هنوز پابرجاست:

مسیو پ ام ژوبر فرستاده ناپلئون در ۱۸۰۶ از عباس میرزا در اردوگاه جنگ روسها دیدن کرد. ولیعهد قاجار سخت در جستجوی علل بنیادین پیشرفت اروپا بود”: بخشی از نوشته مسیو ژوبر9 به قرار زیر است:

عباس میرزا به ژوبر میگوید: مردم به کارهای من افتخار میکنند، ولی از ضعف من بیخبرند. چه کنم که قدرت و قیمت جنگجویان مغرب زمین را داشته باشم؟ …نمیدانم این قدرتی که شما )اروپائیها( را بر ما مسلط کرده و موجب ضعف ما و ترقی شماست چیست؟ شما در قشون جنگیدن و فتح کردن و به کار بردن تمام قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شعب غوطهور و به ندرت آتیه را در نظر میگیریم. مگر جمعیت، حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتراست؟ یا خداییکه مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است خواسته شما را برتری دهد؟ گمان نمیکنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هشیار نمایم” 10

بر همین اساس نخستین حوزه جامعه ایرانیکه  تحت تاثیر تحولات غرب مورد تحول و رفرم جدی قرار گرفت ارتش ایران بود. عباس میرزا و قائم مقام_ وزیرش در جنگ با عثمانیان_ به ضعف توپخانه، سواره نظام، سلاح های ارتش ایران آگاه شدند و به فکر نوسازی ارتش ایران افتادند و به این ترتیب رو به کشورهای فرانسه و انگلستان کردند.

این رفرم دو وظیفه داشت

اول: ایجاد یک ارتش مجهز به سلاحهای اروپایی

دوم: برقراری نظم در این ارتش از روی مدل ارتشهای اروپایی

لیکن هم عباس میرزا و هم قائم مقام کار تحول ایران را به بازسازی ارتش خلاصه نکردند و هوشمندانه پای به پای این نوسازی دو اقدام جدی دیگر برپا نمودند

اول: ارسال نخستین گروه دانشجویان ایرانی به اروپا

دوم: استخدام مترجمین رسمی برای ترجمه کتاب های اروپایی و روسی

اگر به نخستین سالهای تاسیس دارالفنون نگاه کنیم: سنگ بنای دارالفنون در ۱۲۶۷هجری توسط امیرکبیر زده شد. از بزرگترین اقدامات ایرانیان و گام مهمی برای ورود ایران به دوران نوگرایی و تحول.  در سال اول ) ۱۸۹۰ _ ۱۸۸۹ ( دارالفنون ۱۱۴ شاگرد داشت. اغلب آنها در رشته توپخانه ورشته پیاده نظام فارغ التحصیل شدند. به همین ترتیب دروس تدریس شده عبارت بودند از: پیاده نظام، فرماندهی، توپخانه، سواره نظام، مهندسی، فیزیک و شیمی، طب، تاریخ و جغرافیا و زبانهای خارج. 11  شاید بتوان نتیجه گرفت که امیرکبیر، بنا به ضرورت زمانه و الزامات دولتی و نیاز ایران به مهندسی و نظام ارتشی، که همگی امور موجهه و قابل فهمی هستند همان روندی که عباس میرزا آغاز کرده بود را، دهه ها بعد ادامه داد.  ماهیت آموزش در دارالفنون خود جلوه ای از جهت و معنای تحول در ایران این دوره بود. دارالفنون انعکاس غلیان تحول در ایران بود. امایک سوال اساسی در این میان مطرح است و آن اینکه، تحولات عطف به کدام ضرورت بوده است؟

آیا ما در این دوران در پی پایه گذاری یک تحول بنیادین، ریشه دار و یک طرح درازمدت بودیم؟ یا تنها در اندیشه براه انداختن اقداماتی تاکتیکی، مقطعی و بیشتر به خاطر پاسخ دادن به نیازهای بلاواسطه و کوتاه مدت بودیم؟

سیاست زدگی آفت تحول خواهی

شواهد نشان میدهد که اقدامهای اصلاح طلبانه ایرانیان دراین دوره از تاریخ ایران ریشه ای و بنیادی نبودند و جنبش روشنگرایی نه در پی درک پایه ای ضرورتهای تاریخی ایران بود، نه به منظور شناخت تمدن غرب گام نهاد و نه توان این اقدام را داشت. ما در این دوره نیازمند یک انقلاب واقعی در ارزشها، در افکار و اقدام هایمان بودیم، نیازمند شکل دهی به یک فکر بنیادی و ریشه ای بودیم، اما کار را با سیاست زدگی، با اقدامهای عجولانه و تاکتیکی، و با رفرمهای نیمه کاره و ناتمام فیصله دادیم.

سیاست‌زدگی بنا بر ماهیت، در سطح می‌ماند و به کنش سیاسی آگاهانه و هدفمند تبدیل نمی‌شود همانگونه همه ما از دمکراسی و آزادی حرف میزنیم ولی هیچگاه به حقوق همدیگر احترام نمیگذاریم سیاست زدگی یعنی فرمالیزم در سیاست و نپرداختن به پی ریزی بنیادی برای اهداف سیاسی، توجه نداشتن به مبنانی دستیابی به دمکراسی، نپرداختن بهای اهدافی که شعار طلب آنرا میدهیم،که دوری باطل را شکل می‌دهد. در دوران مشروطه نیز با تشکیل مجلس دوم در نوامبر1910/آذر1289 علیرغم اینکه مشروطه سرانجام به نتیجه رسید، اما این وضعیت کاملا گمراه کننده و فرمالیستی بود، دولت تشکیل شده وزیر داشت ولی فاقد وزارتخانه بود. مجلس تشکیل شده بالاترین هدفش مبارزه با دولت بازوی دیگر قانون اساسی بود.

تلاش عباس میرزا به منظور”تشکیل یک ارتش منظم طبق نمونه اروپایی عملاً ناکام ماند”. علت اصلی این امر آن  است که “اصلاحات نظامی عباس میرزا پایگاه اجتماعی-اقتصادی استواری نداشت و فقط از سیستم نظامی اروپائی تلقید میکرد.” 12

عینا همان کاریکه امروزه چپهای ما و حتی بسیاری از روشنفکران ما بویژه آنها که در خارج کشور حضور دارند کماکان انجام میدهند که در موردش بیشتر خواهیم گفت.

به نطر میآید آنچه عباس میرزا را پس از این دوره به جلو کشاند، نه درک سنجیده ضرورتهای زمانه و یک برنامه ریزی آگاهانه و دراز مدت، که فشار از بیرون، و به کارگیری عوامل بلاواسطه و برنامه های تاکنیکی و کوتاه مدت بوده است، بی ربط نیست که فردریک انگلس در مورد ایران این دورهنوشت: درایران بربریت آسیایی با سیستم سازمان نظامی اروپائیان پیوند خورد.” 13

 

 

این همه نیز جلوه دیگری از واقعیت آنروز ایران و وجهی از نگاه ما به غرب و مدرنیته است. واقعیت آن نگاه هر چه بود و ضرورت زمانه هرآنچه قلمداد شود، اینها با هم ما را از نگرشی عمیق نسبت به غرب و مدرنیته و درک ضرورت یک تحول ریشه دار در ایران برحذر داشتند و مانع شکل گیری یک تفکر بنیادین گردیدند. نتایج فاجعه بار نپرداختن به امور بنیادی و استوارکردن ترقی به بنیادهای خانگی (وطنی) همواره گریبانگیر ما بوده است که خودش را در نقض قرارداد فینکن اشتاین تحتِ تاثیرِ قراردادِ تیل ست نشان داد.14

 

 

جنبش تجدد خواهی در عصر مشروطه

ملکم‌ خان نخستین کسی است که کلمه “قانون” را در ایران رواج داد، نخستین کسی که پیشنهاد ایجاد مجلس شورا نمود و نیز اول کسی که فکر تاسیس بانک ملی را در ایران عنوان کرد، دانسته اند15 . وی دولت‏گراست و هر اقدامی جدی را مشروط به تحول در دولت میداند. پس از ستایش از اقدامات عباس‌ میرزا که به اصلاح ارتش همت کرد، می‌گوید که “موفقیت در اصلاح ارتش بستگی به سازماندهی دستگاه دولت دارد.” او بر این باور بود که در ایران ما دستگاه اجرایی نداریم و تا زمانی که این دستگاه اصلی را نداشته باشیم، گفته‌ ها و نوشته‌ های ما تماما بیهوده و مایه شرم است16 . ملکم ‌خان‌ مینویسد: “اگر شما بخواهید راه ترقی را به عقل خود پیدا کنید باید سه هزار سال دیگر منتظر بمانیم. راه ترقی و اصول نظم را فرنگی ‌ها در این دوسه هزار سال مثل اصول تلقرافیا (تلگراف) پیدا کرده‌ اند و بر روی یک قانون معین ترتیب داده ‌اند”17 

وی بنابراین “تاسیس” فوری و بدون وقت “اصول نظم” در ایران را توصیه می‌کرد، درست به همان راحتی که می‌توان تلگراف‌خانه را در تهران نصب کرد. وسواس و دغدغه ملکم خان برپایی نظم قانونی و سازماندهی حکومتی بود. اما گرایش ملکم ‌خان در استفاده ابزاری از مدرنیته آنجا بیشتر روشن می‌شود که وی ایجاد نظم قانونی را مشروط به کسب علم می‌داند ولی به 
گونه ای متضاد برای کسب علم تمایلی به تربیت و آموزش ذهن از خود نشان نمی‌دهد. وی معتقد بود علت بد اقبالی فرمانروایان پیشین ایران در بی ‌خبری آنان از علوم و فناوری جدید بوده است… منشاء موفقیت ژاپن نحوه نگرش دولت‌ مردان آن به علم و فن آوری جدید است. حتی اگر خود آنان آموزشی در زمینه این علوم نداشته‌ اند.” او تاکید می‌کند که اگر در عصر پادشاهان قدیم ایران “نظم امور مبتنی بر خرد طبیعی … بود، نظم جدید حکومت‌های اروپایی تماما مبتنی بر علم است.”18

با وجود تاکید وافر ملکم‌ خان به علم، وی نمی‌خواهد منتظر شود تا ایرانیان “راه ‌ترقی به عقل را خود پیدا کنند” چرا که اگر چنین کنند، به قول وی “باید سه هزار سال دیگر منتظر بمانیم”. نگرش پراگماتیستی و عمل‌ گرایانه ملکم‌ خان که از سیاست‌ زدگی فکر او ناشی می‌شود، هم مدرنیته غربی و هم وسایل ترقی و مدنیتی که از آن ناشی می‌شوند را بدل به ابزارهای پیشرفت سریع میهن خود می‌نماید. این نگاه بی ‌شک درک از خود مدرنیته را نیز ابزاری می‌کند.

فراموش نباید کرد که ملکم خان بانی “مجمع آدمیت” اولین مکتب روشنفکران در ایران است که در آغاز قرن 14هجری تاسیس شد و به فلسفه آزادی و حقوق مدنی غرب معتقد بود.   با این‌ حال اگر به مرام، فلسفه و روش آن خوب بنگریم می‌بینیم که در آنها کمتر فکر ارشاد فرهنگی، آموزش، تربیت و برپایی یک اندیشه نوین مطرح است تا اصلاح سریع حکومتی.

در مرامنامه مجمع آدمیت آزادی فکر ، احترام به اندیشه نقدی، احترام به فرد و آزادی فردی اساسا مطرح نیست، بلکه آنچه مطرح است همانا (صرفا) برپایی یک دولت قانونیست. البته بی شک این یک امر اساسی است، آنهم در آن روزگاران که تسلط بلامنازعه استبداد جبار بر همه کشور و همه کس مشهود بود. لیکن کمیود کار را شاید درست در همینجا، یعنی “تمرکز همه امور در تحول و تغییر در دولت” باید دید.
بی شک خرابی اوضاع کشور و عدم وجود نظم سیاسی وهرج و مرج و ستم‌گری حکومتی ترقی خواهان را واداشته بود که هرچه سریع‌تر در اندیشه تغییر فوری و روش حکومتی و دولتی باشند، لیکن همین وضعیت گرایش ابزاری به مدرنیته و غرب را از یک سو، و از سوی دیگر نوعی بی اهمیتی نسبت به برپایی تفکر بنیادین و شناخت ضرورت‌های تاریخی و فکری جامعه را در آنها رواج داد. به عبارت دیگر یک نقصان اساسی این دوران تسلط سیاست بر فکر است.

با وجود آنکه در ایران تخم افکار آزادی‌خواهی به دست کسانی افشانده شد که خود سِمت نمایندگان سیاسی سلطنت مطلقه را به عهده داشتند، چون سپهسالار، ملکم خان و مستشارالدوله19، لیکن بار تفکر آزادی و اندیشه انتقادی بی ‌شک در نزد روشنفکران فرهیخته‌ ای چون آقاخان کرمانی، طالبوف تبریزی و سید جمال‌ الدین اسدآبادی و دیگران سنگین‌تر است.

باوجودیکه طالبوف از الگو برداری کلیشه ای از غرب گریز داشت، با این حال همواره وفادار به عقلانیت، اندیشه انتقادی و علم تجربی بود: او میگوید “باز نتیجه همان فکر علمی است که فن انتقاد را از اصول تربیت عقلانی آدمی و مایه ترقی اجتماع میداند”20. همین گرایش به فن انتقاد وی را وامیدارد که بیشتر از اندیشمندان عصر خود به تربیت جوانان بیاندیشد. فن انتقاد در نزد وی همان “کرتیکه” است. می‌نویسد:”اگر در اعمال و اقوال دایره منافع ملی کرتیکه یعنی تشریح معایب و محسنات نباشد در آن ملت ترقی نمی‌ نمیکند. “21. بنابراین او خوب مفهوم اندیشه 
انتقادی را درک کرده بود. اندیشه انتقادی نه رد ساده ایده‌ ها که : “تشریح معایب و محسنات” آنهاست. دغدغه طالبوف رهایی ایران بود. وی بر این باور بود که اگر ایرانیان به راز مدنیت پی ‌نبرند، و قدرت محرکی که آنان را به ترقی رهنمون گردد در خود ایران تولید نگردد، وطن ما راه انقراض در پیش خواهد داشت –22

در قبال طرح این سوال که، چرا تمایل به رجوع به ریشه ها آنقدرها در نزد روشن اندیشان این دوره گسترش نیافت، ‏عطف به وقایع آن مقطع از تاریخ ایران و تحولات بین المللی بنظرمیرسد به واسطه سیاست زدگی آن دوران بوده است. زیرا ‏تمایل به تغییر فوری قدرت سیاسی و ساده نگری ما در باب مفهوم فکر آزادی، محلی برای شکل گیری اندیشه بنیان ‏گذار نگذاشت. “سیاست زدگیِ” اندیشه، بیماری تاریخی آن عصر بود. که امروز نیز متاسفانه با شدت و حدت بیشتری در میان ایرانیان خارجه نشین ادامه ‏دارد. ‏

در ایران، از آن رو که فرصت برای هضم اندیشه‌ های مدرن هنوز مهیا نیامده بود، چرخ حوادث به گونه ای گردش نمود که اندیشه راستین فدای سیاست شد. یعنی هر آنچه اندیشه بود مغلوب ضرورتها و جهت یابی های سیاست گردید. از زمان صفویه که نخستین کتاب‌های اروپایی به فارسی برگردانده شدند، از هنگامی ‌که کتاب ریشه ای رنه دکارت، که خود پایه ‌گذار فلسفه مدرن در غرب بود23، در ایران در عصر عباس ‌میرزا ترجمه شد، تا به امروز، دکارت و اندیشه ‌اش نه به درستی فهمیده شد و نه به درستی هرگز در ایران به کار گرفته شد. چرا؟ درس نخست کتاب دکارت چیست؟

درس نخست کتاب “گفتار در روش” آن بود که چگونه باید اندیشید و چگونه اندیشه‌ های پیشین را مورد سنجش قرار داد، و برای رسیدن به این مقصود چه روشی را باید به کار برد.

در ایران سیاست زدگی در تفکر بی ‌شک هم از وضعیت خاص تاریخی ما ناشی می‌شود، هم از کم اهمیتی مان به بنیادهای فکری و شاید عدم کنجکاوی نسبت به آنها و هم از برخورد ابزاری ما نسبت به غرب و مدرنیته سرچشمه می‌گیرد.

بنابراین بسیار واضح است که ایران با فرهنگی سنتی و عقب نگهداشته شده به یکباره با تماسهای فزاینده در دوره پایانی قاجار با فرهنگ دمکراسی غربی برخورد میکند. متاسفانه باید گفت که این دمکراسی و فرهنگ دمکراتیک برما و برمردم ما نازل و حادث شده است. به زبان دیگر با آن تصادم نموده آنهم ناخواسته.  مهمتر اینکه این تصادم و تماس نه با تمام بدنه جامعه ایران و با مردم و افکار ایرانیان بلکه بصورت قطره چکانی از کانال بعضی روشنفکران و نخبگانی که بنابر شرایط بسیار بسیار خاص و متفاوتشان از عامه مردم ایران به غرب رفته و یا دارای کانالهایی برای تماس با آن فرهنگ بوده اند حادث شده است.  همین نخبگان نیز برای فهم و قبول و درک ابعاد و عمق و دینامیزم و قانونمندیهای دمکراسی، مشکلاتشان کمتر از عامه مردم نبوده است.  به یک دلیل بسیار ساده و آن اینکه این فرهنگ جدید ریشه در فرهنگ و سنن ما ایرانیان نداشته است و بطور اجتماعی نیز به ضرورتهای آن نرسیده بودیم.

در صورتیکه در غرب این دمکراسی و آزادیهای مبتنی برآن، ریشه در فرهنگ و سنتی دارد که چندین صدسال برای آن تلاش و کوشش شده است. که با معیارها و قرنها گفتمانهای مدنی و ملاکهای مبتنی بر ارزشهای خودشان بناشده است.

بلحاظ تاریخی نیز وقوع چنین فرهنگ دمکراتیک بر مردم ما نه در یک شرایط شکوفایی و رشد و گسترش علمی فرهنگی اجتماعی ایران رخ داده، بلکه در شرایطی بر ما و مردم ما واقع شده است که در سراشیب و انحطاط اقتصادی اجتماعی فرهنگی دوره پایانی قاجار صورت گرفته است. دورانی که توانمندیهای بالای فرهنگی خودمان را نیز از دست داده بودیم.

حاصل اوج تاثیر پذیری از این وقوع فرهنگ دمکراتیک (مدرنیته) بر ایرانیان، جنبش و انقلاب مشروطه بود که سه خواسته اساسی داشت.

  1. ایجاد حکومت مقتدر مرکزی
  2. ایجاد تجدد و مدرناسیون، مانند دادگستری، آموزش و پرورش، ارتش مدرن، جاده، راه آهن، مجلس، قانون ..
  3. آزادی و آزادی فعالیت سیاسی

رویکرد غیر محتوایی نتیجه اش این شد که بعد از مجلس چهارم و آمدن رضا خان عملا آزادی بکناری گذاشته میشود و دو محور اصلی حکومت مقتدر و مرکزی و مدرناسیون بعنوان شاخص های رویکرد فرمالیستی-پراگماتیستی اصل قرار میگیرد.

چرا آزادی را در مشروطه به فراموشی سپردیم

 

بیگانگی ما با آزادی بسیار آشکار است. ما ایرانیان بجای آزادی، در فرهنگمان آزاده، آزادگی، شجاعت، سخاوت و مردانگی …داریم. که همگی ویژه گیهایی فردی هستند و نه اجتماعی.  چگوارای ایرانیانِ شیعه امام حسین است. ماندگارترین شعار و پیام (که به وی نسبت میدهند) در صحنه نبرد علیه ظلم و ستم  بیان “اگر دین ندارید حداقل آزاده باشید”  است که فراخواندن انسانها به آزاده بودن است. و هیچگاه حرفی از آزادی با محتوای  اجتماعی امروزه آن در میان نبوده است.

تفاوتهای بنیادی آزادی و آزادگی 

آزادی با محتوای حقوقی-اجتماعی یک مقوله کاملا مدرن است. آزادگی با سابقه دیرینه در فرهنگ ما،هیچ پایه و مبنای حقوقی-اجتماعی ندارد. بلکه بعنوان خصلت و ویژگی فردی و شخصی مطرح است. آزادگی نوعی رهایی انسان از قید و بندهای ذلّت آور است و نیز به معنای رهایی عقل و جان آدمی از زندان نفس و شهوت و گام برداشتن در وادی عشق و حیرت است. رهایی است از تعلّقات و پای‌بندی‌های انسان به دنیا، ثروت، اقوام، مقام، و اسارت در برابر تمنّیات نفسانی، که نشانه ضعف اراده بشری است. در مسیر کسب آزادگی هیچ محدودیتی نیست فرد میتواند تا هرکجا که میخواهد در مسیر آزادگی جلو برود. اما آزادی در مفهوم حقوقی -اجتماعی مطلقا نا محدود نیست که توسط قانون و در مرز مخدوش کردن آزادی دیگران محدود میگردد. آزادی در این مفهوم اجتماعی با محتوای تعین تکلیف و تعین سرنوشت بشر بدست خودش است. شما میتوانید حتی در زندان و یا در حاکمیت جبارترین حکام هم فرد آزاده ای باشید. ولی همین فرد آزاد نیست.

چنانکه میتوان در صحنه سیاسی فرد مستبد بسیار خشنی همچون مسعودرجوی مدعی آزادی باشد، اما فریاد آزادیخواهی اش در کربلا تحت حمایت و نفوذ و حاکمیت یکی از خشن ترین دیکتاتوریهای معاصر دنیای عرب صدام حسین باشد و رو به امام حسین  فریاد  “حل من ناصر ینصرنی”  سردهد. همزمان در درون تشکیلات اعضای مجاهدین بطور مطلق حقوق انسانیشان نفی و مردود شمرده شود. تا جائیکه نه تنها نتوانند هیچگونه حق تصمیم گیری چه سیاسی (تغییر موضع سیاسی و یا خط سیاسی همچون انتقاد سیاسی ایدئولژیک به رهبر و تشکیلات) ، چه فردی(کار، شغل، زن و فرزند، پدر و مادر..)، چه عاطفی چه اجتماعی و چه حتی مبارزاتی (ترک تشکیلات ..) و…مستقلی داشته باشند، بلکه وادار شوند با تائید و مهر کردن جایگاه رهبر عقیدتی، وجود انسانی خود را به تمام و کمال نفی و اصالت را به رهبری عقیدتی بدهند.

مسعود رجوی با یک شعبده بازی همراه با زور و اجبار، تهدید و زندان و شکنجه و…طی سه دهه مجاهدین را تا توانسته در ورطه کاذب بی محتوا و حتی اسارت آور، آزادگی های مجاهدی که میدانیم به چه فساد درونی نیز منجر شده است غرق کرده و با دجالگری این تزکیه نفس و آزادگی را در قالب و زرورق مقاومت و تسلیم ناپذیریهای فردی را بعنوان فرایندهایی که زاینده آزادی خواهند بود به خورد مجاهدین و البته در کمال تاسف به بیرون مجاهدین داده است.

نباید فراموش کرد که رجوی در مبارزه ادعایی اش برای آزادی!!!، مدعی امام زمان بودن میشود که نافی حق تمامی افراد بعنوان یک انسان مستقل و دارای حق و حقوق غیر قابل تجاوز است. محتوائی صد در صد در تضاد با دمکراسی و آزادی. رجوی آشکارا میگفت و تدریس میکرد که: “اصالت نه با فرد که با رهبری عقیدتی است”. او نیز میگفت و مینوشت و مریم رجوی تکرار میکرد که در دنیای دیگر(بعد از مرگ)!! نیز از فرد در مورد اعمال خودش سوال نمیکنند!! بلکه از او میپرسند که رهبرت کیست؟!!!! بنابراین هر دستوری دادم اجرا کنید نگران عواقب آن نباشید. رجوی آشکارا همانطور که خودش را تحت حمایت صدام به هیچ مرجع ای پاسخگو نمیدانست، میگفت فرد میتواند دست به هر جنایتی بزند چون دستورش را رهبر عقیدتی (مسعودرجوی) داده، در آن دنیا به هیچ وجه مورد سوال واقع نخواهد شد بلکه عطف به انتخاب مسعودرجوی و مریم رجوی بعنوان رهبری عقیدتی آنها پاسخگو خواهند بود!! بنیادهای ایدئولژی نوع داعش که با برداشتن تمامی موانع انسانی بر سر راه انسان متفکر و خود بنیاد، او را تبدیل به حیوانات درنده ای میکند که  بتوانند اعمالی غیر قابل تصور را مرتکب شود.

rajavi&saddam

این برداشت مسعودرجوی ازحقوق انسان بسیار عقبتر از دوران بردگی است چرا که بردگان حق داشتند که عشق و عاطفه داشته باشند، حق داشتند کسی را دوست بدارند، حق داشتند خانواده داشته باشند، حق داشتن دین و آئین خود را داشته باشند،  بی ربط نیست که جهت درک عمق فاصله ما با دمکراسی و حقوق بشر، اشاره شود که مسعودرجوی بعنوان رهبر به اصطلاح متشکل ترین تشکل ضد رژیم هیچ ارزشی و اعتباری و حقوقی برای انسان قائل نبود. چه در زمینه فکری، سیاسی، احساسی، و حتی فیزیکی و البته جنسی همه چیز از رهبری عقیدتی نشات گرفته میپنداشت و ترویج میکرد. بنابراین بود که آزادی انسان که جای خود، حتی حق حیات و عشق و عاطقه، مال و جان و ناموسش نیز بطور مستقل برسمیت شناخته نمیشود. البته بردگان حق داشتند که در درون خود خلوت کنند ولی در این تشکیلاتِ آزادی خواه!!!!!! فرد حتی در درون خودش نیز نمیتوانست خلوت کند!!!!

بدهکار طلبار

نمونه مسعود رجوی از این نظر دارای اهمیت است که در آن میتوان انعکاس لایه بسیار گسترده ای از جامعه سیاسی ایران را نیز دید و محک زد، آنجا که بخش بزرگی از فعالین سیاسی از تمامی اقشار و طبقات و اندیشه های مختلف در جامعه ایران را برای مدتی بخود جلب کرد و متاسفانه هنوز هم عده محدودی را با انواع ارتباطات مالی و …بدنبال خود میکشد. سیاست زدگی آشکار در تفکر و رویکرد تمامی کسانیکه کمترین اغماضی در مورد مسعود رجوی و تشکل او از خود نشان میدهند و محتوای آزادی و انسان را در پیشگاه سیاست او سر میبرند بسیار بسیار آشکار است.

با این تفاصیل در فرهنگ ما این محتوا و درک که فردی فکر کند که چون انسان است دارای حق وحقوقی غیر قابل انکار است وجود نداشته است و میبینیم که ندارد. و فرد انسان را جزئی و زائده ای از حکام مستبد میپنداشتند و میپندارند. این مسئله آنقدر ریشه دار بوده که علیرغم ظلم و ستم طاقت فرسای یک حاکم و سرنگون کردنش توسط مردم، بلافاصله بدنبال دیکتاتور دیگری بوده اند که با گرفتن جای او به خود هویت ببخشند.

هرج و مرج های ناشی از ضعف حکومتهای مرکزی در ایران خود گواه روشنی است که چگونه در بین ایرانیان حقوق انسانی و انسانها برسمیت شناخته نمیشده است و براحتی با ضعف قدرت مرکزی، به حقوق همدیگر تجاوز میکردند.

تمایل به یک قدرت سرکوبگر مرکزی در تمامی دوران هرج و مرج های ناشی از ضعف حکومتهای مرکزی، را میتوان اینگونه بیان کرد که، مردم ترجیح میدادند حق انسانیشان بطور سیستماتیک و معین از طرف یک کانون ظلم و ستم تحت نام حکومت مرکزی مورد تعرض قرارگیرد تا توسط هر رهگذری که زورش از آنها بیشتر باشد.

بی دلیل شاید نیست تمایل بعضی خارج نشینها به سلطنت با همین ذهنیت باشد. در یک سیاست زدگی ترجیح میدهند به عقب بروند و همان دیکتاتوری به حساب خودشان منظم تر را به رژیم بی قانون حاضر ترجیح میدهند. ولی نباید فراموش کرد که اینها را نمیتوان آزادیخواه خواند.

مهمتر اینکه کسانیکه برای مشکلات اجتماعی ایران بدنبال دمکراسی وارداتی از کانال مثلث ترامپ، عربستان، اسرائیل هستند در راس آنها رهبری تشکل مسعود رجوی که آشکارا سالهاست که منافع قدرتهای بزرگ را نمایندگی میکند، در بهترین شق سرنوشتی جز پایمال شدن قرارداد  “فین کن اشتاین” در سایه منافع ناجی!!! غیر ایرانی در قرار داد “تیل ست” نمیتواند داشته باشد.

Mosad

داود باقروند ارشد

سوم خرداد 1398

24می 2019

 

پانوشت ها

[1] Bernard Lewis: “comment l’Islam a découvert l’Occident”. Gallimard, Paris. 1992

[2] عبدالهادی حائری: “نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب” امیرکبیر. ۱۳۶۷

تهران ص ۱۳

[3] بنیادهای مدرنیته”، در: عطا هودشتیان: “مدرنیته، جهانی شدن و ایران”، انتشارات چاپخش. تهران 1382

[4] فریدون آدمیت: اندیشه ترقی و حکومت قانون، انتشارات خوارزمی، 1351 ، ص 16 .: میرزا آقا خان نوری حتی خواست مدرسه نوبنیاد داروالفنون را ببندد و استادانش را به فرنگستان باز گرداند.

[5] ماشااله آجودانی: “مشروطه ایرانی وپیش زمینه های نظریه ولایت فقیه” ، لندن_ انتشارات فصل کتاب، ۱۹۹۷ ص ۲۰۷ _ ۲۰۸

[6] هربت: “محمدرضابیک”_ در: حائری، همان ص ۱۷۷

[7] فخرالدین شادمان: “تسخیر تمدن فرنگی”. انتشارات گام نو. تهران. 1382 . ص 57 سیزده: حائری: همان ص ۳۰۸

[8] عباس میرزا ولیعهد فتحعلی شاه و فرمانده سپاه ایران در جنگ ایران و روس بود، وی را دارای عقاید و افکار بلند و مشتاق یادگرفتن دانسته اند.

[9] فرستاده و نخستین نماینده ناپلئون بناپارت به دربار فتحعلی شاه قاجاز و مترجم ناپلئون در لشکرکشی وی به مصر بود

[10] حائری: همان ص ۳۰۸

[11] دکتر غلامرضا ورهرام: نظام سیاسی و سازمانهای اجتماعی ایران در عصرقاجار_معین_تهران ۱۳۶۷ –

ص ۱۸۰

[12] :تاریخ ایران_ نوشته: دانشمندان شوروی، ترجمه کیخسرو کشاورزی_ انتشارات پویش، ۱۳۵۹

[13] تاریخ ایران_ همان. ص ۳۲۵

[14] ژوبر در 14 شوال 1220 قمری برابر با 5 ژوییه 1806 میلادی به حضور فتحعلی شاه رسید. در ملاقات آن دو توافق شد، که میرزا محمد رضا خان حکمران قزوین همراه ژوبر به سفارت ایران در فرانسه عزیمت نماید. وی با ژوبر به اروپا رفت ،در اردوگاه نظامی فین کن اشتاین (Finkenstine) در خاک لهستان به تاریخ چهارم ماه مه 1807  میلادی برابر 25 صفر 1222 قمری ، عهد نامه معروف به فین کن اشتاین را بین ایران و فرانسه امضاء کرد/ قرار داد فین، ص86 .

بعد از بازگشت ژوبر به فرانسه، ناپلئون ژنرال کلودماتیو دو گاردان (Claude Maltieu Conte de Gardane) از افسران عالی رتبه سپاه خود را برای اجرای عهدنامه یادشده راهی تهران کرد . گاردان به سال 1807 میلادی برابر با 1222قمری به ایران مأمور شد .
اعضای هئیت او در تهران و اصفهان کارخانه توپ ریزی دایر نمودند . جنگ با سر نیزه و اقداماتی دیگر در قشون ایران معمول داشتند . آن زمان اریکی خان(هراکلیوس) حاکم گرجستان با دخالت تفرقه افکنانه روسیه سر از اطاعت دولت ایران تابیده بود، و روسیه که قصد تجزیه ایران را داشت ،در هر نقطه ای از کشور که می توانست ،فتنه انگیزی می کرد .

حرص روسیه در رسیدن به آبهای خلیج فارس و دخالت های این کشور در ایجاد خلل در یک پارچگی ایران ،سر انجام گرجستان و حواشی خطه شمالی ایران به اشغال روسیه در آمد. فتحعلی شاه از این هجوم بسیار ناراحت و متوحش بود. از این روی او یاری جستن از ناپلئون و قوای فرانسه را در انتقام خواهی از روسیه در اندیشه اش می پروراند به ویژه آنکه در پیمان فین کن اشتاین هم این امر پیش بینی شده بود . هدف ناپلئون از اعزام گاردان و هئیت همراه به ایران اول ، مهیا کردن ایران برای حمله به هندوستان و بیرون کردن انگلیسی ها از این کشور بود، و دیگر آشنایی با توان و استعداد قشون ایران و کسب اطلاعات از دربار و سیاست و اندیشه شاه ایران بود .

در حالی که فتحعلی شاه همه امید خود را به دریافت کمک از ناپلئون در باز پس گیری اراضی اشغالی توسط روسیه معطوف کرده، کمک هایی از قبیل تحویل بیست هزار تفنگ از فرانسه به قشون ایران و یا تعلیم سربازان و آشنا ساختن قشون ایران با شیوه های جدید اروپائی در نظامی گری و جنگ توسط هیئت گاردان امیدواری شاه قجر را افزایش داده بود.اما ناپلئون ناگهان تغییر سیاست داد ،و بی آنکه فتحعلی شاه غافل از سیاست روز جهان و اروپا را در جریان بگذارد ،و یا او خود بتواند به نحوی با خبر شود، با وجود معاهده فین کن اشتاین که با ایران منعقد کرده بود، با دولت روسیه وارد مذاکرات تازه شد، و سرانجام بی آنکه به حقوق ایران توجهی کند ،با روسیه پیمان «تیل ست »را بست.

[15] شیرین میرزایی: ملکم خان و تاثیر پذیری از غرب، مطالعات ایرانی، زمستان 1382، پاریس، ص 139

[16] میرزا ملکم‌ خان: فرزین وحدت: رویارویی اولیه روشنفکران ایران با مدرنیته: یک رویکرد دوگانه ــ فصلنامه گفتگو. شماره30_ زمستان 79. ‏تهران ص130‏‎

[17] فرزین وحدت: همان ص 130

[18] فرزین وحدت: همان ص132‏

[19] فریدون آدمیت: فکر آزادی و نهضت مشروطه، انتشارات سخن، مهرماه 1340_ ص 199

[20] آدمیت: اندیشه ‌های طالبوف تبریزی ص 7‏‎ ‎

[21] طالبوف: “ایضاحات در خصوص آزادی”، ص2، در: آدمیت، همان ص19

[22] مسالک المحسنین، در: آدمیت همان ص 25
‏‎

[23] Hegel: History of Philosophy, (Chapter: Modern Times, René Descartes), Vrin, Paris.

========================================================

در همین رابطه

زندگی عبدالرحيم طالبوف تبريزی

‏‎ ‎‏ ‏طالبوف

برخی روحانيون طالبوف را تکفير و خواندن ‏کتابش، ‘مسالک المحسنين’ را تحريم کرده بودند
عبدالرحيم طالبوف از نويسندگان و متفکرين برجسته عصر مشروطه بود. او که در سال ۱۲۵۰هجری قمری در کوی سرخاب تبريز به دنيا آمد، در ‏شانزده سالگی به تفليس رفت و به کسب و کار مشغول شد و همزمان به فراگيری زبان روسی پرداخت.‏
در آن هنگام تفليس محل فعاليت آزاديخواهان و احزاب انقلابی روسيه بود و عده زيادی از ايرانيان مهاجر نيز در آن می زيستند. طالبوف نزد يکی ‏از همين مهاجران به نام محمدعلی خان که در آن شهر به مقاطعه کاریِ جاده های قفقاز اشتغال داشت، مشغول به کار شد و بعد از گذشت سال ها ‏ثروت قابل ملاحظه ای اندوخت و توانست مستقلا کار مقاطعه کاری را دنبال کند.‏
وی بعدها به حاج ملاعبدالرحيم طالبوف مشهور شد، از تفليس به داغستان رفت و تا آخر عمر در ‘تمرخان شوره’ که مرکز حکومت داغستان بود، ‏سکونت گزيد.‏
در سال های ميانی پادشاهی ناصرالدين شاه که جمعی از آزاديخواهان ايران در داخل و خارج کشور برای به دست آوردن آزادی و قانون در تکاپو ‏بودند، طالبوف نيز از راه تاليف آثار خود به بيداری مردم همت گماشت.‏
خودداری از وکالت مجلس
از اين رو مردم آذربايجان به پاس قدردانی از خدماتش، وی را در دوره اول مجلس شورای ملی به نمايندگی خود انتخاب کردند ولی او با اين که ‏قبل از برگزاری انتخابات آمادگی خود را برای قبول نمايندگی مجلس اعلام کرده بود و پس از انجام انتخابات نيز در پاسخ تلگرافی که برايش ‏مخابره کردند نمايندگی را پذيرفت، از رفتن به تهران و حضور در مجلس خودداری ورزيد.‏
‏ کتاب ‘مسالک المحسنين’ ‏سفرنامه ای خيالی به قله ‏دماوند است که بصورت ‏داستان، و در سال ۱۳۲۳ق در ‏قاهره به چاپ رسيد. طالبوف ‏سعی کرده در قالب اين ‏سفرنامه خيالی، مصائب و ‏معضلات سياسی- اجتماعی ‏دامنگير مردم ايران را به ‏تصوير بکشد

‏ ‏
درباره اين که چرا وکالت را نپذيرفت، نظرات مختلفی عنوان شده است. عده ای با اشاره به سابقه دوستی وی با ميرزاعلی اصغرخان اتابک برآنند ‏که به تهران نيامد تا مجبور نباشد به همراه ديگر مشروطه خواهان در مخالفت با اتابک سهيم باشد.‏
جمعی ديگر علت را ضعف، پيری و ناتوانی بينايی طالبوف می دانند. عده ای نيز معتقدند که چون بعضی از روحانيون خود طالبوف را تکفير و ‏خواندن کتابش، مسالک المحسنين را تحريم کرده بودند، وی برای جلوگيری از عواقب احتمالی به مجلس نيامد.‏
بيشتر تاليفات طالبوف برای اولين بار در استانبول، مصر و قفقاز منتشر شده است که به برخی از آنها در اينجا اشاره می شود.‏
نوشته های طالبوف
سفينه طالبی يا کتاب احمد که در سال ۱۳۱۱ق در استانبول به چاپ رسيده است. موضوع کتاب اختراعات و اکتشافات دوران نويسنده است که به ‏شکل گفتگو و مباحثه مولف با فرزند خيالی هفت ساله اش (احمد) نوشته شده است. در اين کتاب مسائل علمی به زبانی قابل فهم عامه مطرح شده و ‏از عقب ماندگی ايرانيان و پيشرفت اروپاييان سخن به ميان ميآيد.‏
مسالک المحسنين که سفرنامه ای خيالی به قله دماوند است بصورت داستان، و در سال ۱۳۲۳ق در قاهره به چاپ رسيده است. طالبوف سعی کرده ‏در قالب اين سفرنامه خيالی، مصائب و معضلات سياسی- اجتماعی دامنگير مردم ايران را به تصوير بکشد. اين کتاب نقش مهمی در نشر افکار ‏آزاديخواهانه و شکل گيری تفکر مشروطه در ايران داشته است.‏
مسائل الحيات يا (جلد سوم کتاب احمد) که در سال ۱۳۲۴ق در تفليس به چاپ رسيد. اين اثر نيز نويسنده با پسر خيالی خود (احمد) درباره علوم ‏گفتگو می کند ولی در ادامه آن از مسائل سياسی، حقوقی و اجتماعی صحبت به ميان می آورد. فلسفه مشروطيت، لزوم توجه به حقوق اساسی و ‏قانون مباحث اصلی اين کتاب را تشکيل می دهد و طالبوف برای اين که نمونه ای از قوانين اساسی را معرفی کند، با ترجمه ای از قانون اساسی ‏ژاپن آن را به پايان می رساند.‏
ترجمه پندنامه مارکوس قيصر روم که آن را از نسخه روسی به فارسی برگردانده است و در چاپخانه اختر واقع در استانبول منتشرشده است.‏
رساله فيزيک حاوی اطلاعات مختصری ازعلم فيزيک است و به سال ۱۳۱۱ق در استانبول طبع شد.‏
نخبه سپهری که در واقع خلاصه ای است از کتاب ناسخ التواريخدر شرح زندگی پيامبر اسلام (ص) و در سال ۱۳۱۰ق در استانبول به چاپ ‏رسيد.‏
ترجمه رساله هيئت جديده که اثر معروف کاميل فلاماريون فرانسوی است در باره علم نجوم. طالبوف اين اثر را از روی نسخه روسی به فارسی ‏برگردانده و در سال ۱۳۱۲ق در استانبول انتشار يافته است.‏
ايضاحات در خصوص آزادی در اين کتاب مفاهيم آزادی، مجلس شورای ملی و وظايف نمايندگان مجلس، قوانين آتيه ايران، ماليات و قانون اساسی ‏مورد بحث قرار گرفته و به همت مجدالاسلام کرمانی، مدير روزنامه ندای وطن، در سال ۱۳۲۵ق در تهران منتشر شده است.‏
سياست طالبی اين کتاب که مشتمل بر دو مقاله در باره علم سياست است چند ماه پس از مرگ طالبوف در سال ۱۳۲۹ق به اهتمام حاجی سيد ‏ابراهيم، نماينده فارس، در تهران منتشر شد.‏
طالبوف در سال ۱۳۲۹ق در(تمرخان شوره) مرکز داغستان درگذشت.‏

Edit

اعتراض به برده داری نوین فرقه رجوی در آلبانی در پارلمان اروپا

DSC00003امروز 24 ماه می درمقرپارلمان اروپا در بلژیک کنفرانس پناهندگان و زیست محیط برگزار شد. در این کنفرانس مقامات عالیرتبه از جهان شرکت داشتند، از جمله:

  • آقای مرک جیاکومینی معاون مدیرکل حقوق بشر،
  • خانم آنابل رویگ گرانیون رئیس اجرایی امور بین اللملی کمیساریای عالی پناهندگی
  • خانم سوریا پست عضو پارلمان اروپا
  • آقای پانزاری پیر آنتونیو عضو پارلمان اروپا
  • آقای آلن تیم عضو پارلمان اروپا
  • خانم دینز ایونسکو مدیر کل دفتر مرکزی مهاجرت سازمان ملل بخش مهاجرت، محیط زیست و تغییر آب و هوای
  • خانم کارولین زیک گراف معاون مدیر کل موسسه دیده بان هوگو از دانشگاه لیژ بلژیک
  • خانم کوکو وارنر از آمریکا، مدیر سازمان اثرات، خطرات و ریسکهای زیست محیط سازمان ملل
  • آقای کیشان خودی از مدیر بخش تغییرات آب و هوا بخش عربی سازمان ملل
  • پرفسور هالوارد بوهاگ از مرکز تحقیقات زیست محیطی نروژ
  • ….

 

در این کنفرانس آقای ارشد بعنوان نماینده ان جی او اروپایی در زمینه کمک به پناهندگان شرکت داشتند و خطاب به نماینده کمیسریای عالی پناهندگی و مقامات پارلمان اروپا گفتند:

 

خانم ها و آقایان بعنوان رئیس یک “ان جی او اروپایی” در امور پناهندگان مایلم یک مشکل بسیار جدی پناهندگی در سطح اروپا را مطرح کنم و آن اینکه امروزه شاهدیم چگونه پناهندگان توسط فرقه های مافیایی از مناطق مختلف جهان به اروپا قاچاق و یا جابجا میشوند. آنچه مایه نگرانی بسیار است این که تشکل های مافیایی بعد از انتقال این پناهندگان به اروپا کماکان آنها را در بردگی خود نگهمیدارند.

 

خانمها و آقایان ما امروزه عملا با یک برده داری نوین در اروپا مواجه هستیم. بخت برگشته گانی که توانسته اند از چنگال این باندهای مافیایی فرار کنند و برای ما نامه بنویسند و کمک بخواهند ما را از شرایط خود مطلع کرده اند.

 

یک نمونه عملی از این تشکلهای مافیایی تشکیلات سازمان مجاهدین معروف به “ام ای ک” به رهبری مریم رجوی میباشد. آنها طی سالهای گذشته بیش از دو هزار نفر را به آلبانی منتقل و از آنجا به  دیگر کشورهای اروپایی قاچاق کرده اند. اما همگی آنها را کماکان تحت کنترل و اسارت کامل خود دارند. حقوق پناهندگیشان توسط این فرقه کنترل و پرداخت میشود.از تماس مستقیم آنها با کمیسریای عالی پناهندگی جلوگیری میشود. و از این طریق با کنترل و ایزوله نگهداشتن آنها به بردگی کشیده میشوند.

 

ما بدنبال دریافت نامه درخواست کمک پناهندگانی که توانسته بودند از چنگال آنها فرار کنند از وضعیت آنها مطلع شدیم. با بازرسی کل کمیسریای عالی پناهندگی در ژنو تماس ایمیلی گرفتیم که ایمیلهایش همه در همینجا موجود است. و مشکلات پناهندگان را با آنها ازجمله اینکه:

چرا باید حقوق و عایدی ما از طریق کسانیکه ما را به اینجا منتقل کرده اند پرداخت شود و ما نتوانیم طبق قانون پناهندگی سازمان ملل بعنوان یک فرد حقیقی و انسان مستقل به امورمان رسیدگی شود، چرا وقتی که کمیسریای عالی پناهندگی ماهی 500دلار برای هر پناهنده در آلبانی در نظر گرفته است این تشکیلات 220دلار به ما میدهد؟ چرا هیچ قانونی برای حمایت و حفاظت از پناهندگان در مقابل باندهای مافیایی همچون تشکیلات رجوی به رهبری خانم رجوی وجود ندارد. چرا کمیسریای عالی پناهندگی پذیرفته است که از طریق یک رابط با ما در ارتباط باشد و عملا زمینه ساز و کمک به بردگی کشیده شدن ما باشد.

 

در جواب به نامه درخواست رسیدگی ما به بارزس کل کمیسریای عالی پندهندگی در ژنو ایشان ضمن تاکید بر اینکه حقوق پناهندگان همواره مستقیم توسط کمیسریای عالی پناهندگی در آلبانی پرداخت میشود، ما را به نماینده کمیسریای عالی پناهندگی در آلبانی آقای هریس خان معرفی نمود و خواست که با مراجعه به وی مشکلات را ضمن اینکه خودشان هم دنبال خواهند کرد مستقیم پیگیر شویم.

IMG_20180524_103528

در مراجعه به آقای هریس خان در تیرانا و قرار ملاقات در نهایت در زمان ملاقات خودشان حضور نیافتند و نماینده خود را فرستادند و از روبرو شدن با ما و پناهندگان امتناع کردند، نمایندگان ایشان نیز فقط به شکایات پناهندگان گوش کردند و ثبت نمودند.

 

جناب رئیس و پنل محترم سوالهای اساسی این است که:

چرا کمیسریای عالی پناهندگی که باید تمامی افراد را بعنوان شخص حقیقی مورد بررسی و حمایت قرار دهد پذیرفته است که از طریق یک واسطه به این 2500 پناهنده رسیدگی کند و اینگونه حقوق آنها نقض و ضایع شده زمینه به بردگی برده شدن آنها توسط “ام ای ک” یا همان سازمان مجاهدین را فراهم کند.

 

 چرا ما در اتحادیه اروپا هیچ ابزار قانونی و لوایح قانونی برای حفاظت از حقوق و آزادیهای فردی پناهندگان نداریم تا تشکلهای مافیایی-فرقه ای مانند سازمان مجاهدین نتواند در قلب اروپا به برده داری دست بزند.

 

آقای آلین تیم در پاسخ به سوالات و شکایات گفتند ما در زمینه مسائلی که به سازمان مجاهدین در آلبانی و پناهندگان مربوط میشود با شما کاملا همدرد هستیم و مسائلی را که مطرح کردید از بحث های جاری ما شده است و البته آنرا به مراکز خود گزارش خواهیم کرد.

 

Edit

قسمت دوم – مردم ایران و فرقه رجوی “غول عزیز و اجابت مزاجش” هذیانهای رجوی از قول قلم حمید اسدیان

لینک به قسمت اول

مردم ایران و فرقه رجوی- قسمت اول:  برناردو برتولوچی- ماریا اشنایدر و مسعود رجوی – حمید اسدیان

http://nototerrorism-cults.com/?p=13858

قسمت دوم:

غول عزیز و اجابت مزاجش

 

در قسمت اول به این اصل در تشکیلات رجوی اشاره کردیم که باید عضو را بطور مطلق از واقعیات بیخبر نگهداشت تا دورغها و فانتزیهای ساخته شده توسط رهبری بدون کمترین مانع در اعماق افکار اعضای مورد شتشوی مغزی جای بگیرد.

همینجا شاید بی جا نباشد به یک تکیه کلام مسعود رجوی در بحثهای “انقلاب ایدئولژیک” اشاره شود که او همواره میگفت، “چـــــــــرا خواهران؟ (منظورش چرا خواهران باید برراس امورباشند؟) برای اینکه آنها خالی از ذهن هستند و ذهنشان پاک پاک است بنابراین هر حرفی من بزنم میپزیرند ولی برادرها صاحب فکرند و مقاومت میکنند”!!!

منظورش این است که اگر فردا گفتیم خودسوزی در پاریس با سر شیرجه بروند و ان قلت نکنند. اگر چهل سال هر سال 52 با گفتیم رژیم فردا سرنگون میشود و نشد ذهنی دچار تناقض نشود که دروغ تاکی؟ اگر گفتیم کانونهای شورشی ایران را فرا گرفته کسی سوال نکند که “پس کو یک ندایی، یک اثری، یک حرکتی از این همه کانون شورشی. یا وقتی سالن شوهای سالیانه را با مردم فقیر اروپای شرقی و کمپهای پناهندگی پرکردیم و بعنوان مردم ایران و حامیان مریم رجوی جا زدیم کسی انقلت نکند. یا مانند فرقه “پی پلز تمپلPeople’s Temple” که با فرمان رهبرفرقه دست به خودکشی دسته جمعی ۹۱۸ نفره در جونز تاون گویانا زدند.   

Image result for ‫عکس خودکشی دسته جمعی فرقه پیپلز تمپل‬‎

محصول مغزشویی در یک فرقه خودکشی دسته جمعی فرقه پیپلزتمپل بدستور رهبری عقیدتی همانند خوسوزیهای پاریس و … فرقه رجوی

 

حالا به فانتزیهای یک “مغزشویی شده” یا به بیان حمید اسدیان “کرگدن و پوست کلفت شده” از نوعی که براحتی میتواند تراژدی “پیپلز تمپل” را اجرا کند، در فحش نامه حمید اسدیان به جدا شدگان توجه کنید.

 

فانتزیهای یک مغزشویی شده:

 

«««نبرد همیشه لذت‌بخش است. همیشه احیا کننده و امیدساز است. (چرا در چهل سال گذشته دچار انجماد و پوسیدگی شده اید) و هرچه به ظهر العطش آن نزدیک‌تر شویم چشم‌انداز روشن‌تر و انسان مبارز قد برافراشته‌تر می‌شود. در این کشاکش است که روابط و مناسبات انسانی از «نو» و «آگاهانه» تعریف و تفسیر می‌شوند. پیوندهای جدید انسانی به وجود می‌آید و انسان جدید خلق می‌شود… انسان بدون شرکت فعال در نبرد جنازه‌ای متعفن، ولو متفکر، است. انسانی که مبارزه نمی‌کند و یا از مبارزه در می‌رود، یا بدتر از آن، به آنان که مبارزه می‌کنند جفا می‌کند و تهمت می‌زند و سد راه شان می‌شود به صورتی اتودینامیک محکوم به فنا و گم شدن در زوال است»»»

 

اینها تماما همان توهماتی است که روزانه در این فرقه بعنوان محتوای سیاسی-استراتژیک مغزشویی با خشنترین شیوهای روانشناسی توهین، تحقیر، فحاشی، کاراجباری، بیگاری،طرد کردن، … در مغز و روح و روان اعضای فرقه تزریق میشود.

 

یک نگاه گذرایی به همین توهمات بیفکنیم تا ببینیم که مغزشویی چه بلایی است و کارآیی آن چیست.

 

نبرد یا تروریسم

“نبرد همیشه لذت بخش”ی که حمید در تخیلات خود بصورت فانتزی پرو بال میدهد و سپس جهت فریب خودش و ارضای مافوقش به قلم میآورد و با تکیه به آن دشمن “جداشدگان و غیر مجاهدین” را مادون انسان تراز مکتب رجوی و مستحق هرحکمی میداند  نبردی است که به درک مردم ایران تروریسم افسارگسیخته سکتاریستی نوع داعشی بیش نبوده است، و آن چیزی نیست جز:

 

 

  1. اعلام یکطرف مبارزه مسلحانه مسعود رجوی در 28خرداد 1360 تا اردیبهشت 1361 (پاکسازی 60پایگاه مجاهدین و جارو شدن بخش اجتماعی بعد از جاروشدن بخش نظامی در19بهمن 1360).
  2. یعنی طی کمتر از یکسال رژیمی که قراربود سه ماهه سرنگون شود تمامی مجاهدین دست اندکار را قلع و قمع کرد. حاصلش نابودی کل سازمان در داخل، نابودی کل تشکلهای سیاسی دیگر، زندان، شکنجه، اعدام و …. هزاران نفر. در بهار1361بنده بعنوان مسئول شاخه ترکیه تمامی فرماندهان و مسئولین از علی زرکش تا محمودعطایی، …را از ایران خارج کردم. که قبلا گزارش مفصل آن آمده است.
  1. تلاش “جنایتکارانه” دوم طی چند ماه در سال 1365 جهت اعزام تیمهای ترور از عراق به ایران که تماما در مرز و یا ورودی شهرها دستگیر و یا در درگیری ها کشته شدند.

جنایتکارانه” چرا؟ به این دلیل که بعد از ماجرای عاشقانه مسعود رجوی با مریم رجوی که سر مجاهدین و جهان را با تابلو انقلاب مریم شیره مالید و گفت “مجاهدین صدها بار قویترشده اند جهت قبولاندن این دروغ جنایتکارانه با دستور اعزام تیمهای ترور از عراق (تحت پوش تیمهای داخل کشور) به ایران بعنوان شاخص فوران مبارزه و انقلاب ناشی از این طلاق و ازدواج با به خاک و خون کشیده شدن بهترین فرزندان ایران، سند سازی کند.

درصورتیکه صددرصد میدانست تماما قتلعام خواهند شد. ولی چه باک صفحات نشریه مجاهد را از حماسه های دروغین قیامهای مسلحانه در شهرهای ایران تحت تاثیر دروغین “انقلاب ایدئولژیک و ظهور رهبری جدید سازمان” بقلم حمید اسدیانها را پر میکرد. همانگونه که امروز نیز دم از «««نبرد همیشه لذت‌بخش است. همیشه احیا کننده و امیدساز است»»» میزند. حمیداسدیان باید سهم خود دراین جنایات وبا ادامه قلم زدنهایش مد نظر قرار دهد.

 

  1. تلاش جنایتکارانه سوم تلاشی یکساله از خرداد سال 1366الی مرداد1367 یعنی از تاریخ تشکیل “ارتش آزادیبخش ملی ایران” الی تاریخ آخرین عملیات بنام فروغ جاویدان، که نیروهای رجوی همانند سال 1360 با بجا گذاشتن 1400 کشته قتلعام شدند.

1_016

عملیاتی که فقط و فقط سودش را ارتش صدام با تقویت روحیه سربازانش بدلیل سربازانی که توسط فرقه رجوی در مرز کشته و یا اسیر میشدند و خونش را مردم ایران و مجاهدین میپرداختند. و همه میدانستند که هیچکدام از این عملیات مرزی هیچ سودی ندارد.

 

مهدی افتخاری از جمله مخالفین آن بود و تاکید میکرد که کشتن چند سرباز در مرزتحت حمایت ارتش دشمن (و نه منطقه آزاد نیروی آزادیبخش) غیرممکن است که به سرنگونی رژیم منجر شود.

ارتشی که نه اهدافی که میتوانست بزند و نه زمانیکه میزد  و نه مجوز تاسیس و پایانش دست خودش نبود. و به محض پذیرش آتش بس توسط رژیم تاریخ مصرفِ نه تنها این ارتش که کلِ مجاهدین در عراق برای صدام به پایان رسید.

 

(م ک: مذاکرات فرقه رجوی با وزیراطلاعات عراق https://www.youtube.com/watch?v=QddYZt1Bnkw دقیقه 3:10 “ما خودمان را جزعی از سیستم جنگی شما میدانیم”… “هرکاری ما باید بکنیم بفرمائید ما انجام میدهیم”)

 

از آن تاریخ تا به امروز (یعنی مرداد 1367الی 1397) سه دهه میگذرد. طی اینمدت فرقه رجوی در دام تصمیم خودفروشی رجوی به عراق و عربستان، در بیابانهای عراق ضمن خوردن خاک، گرمای 50-60درجه، و هروقت رژیم فیلش یاد هندوستان میکرد خمپاره و یا قتلعام (همانند قتلعام اشرف) را تجربه میکردند. بذتر از آن سرکوب و زندان و شکنجه و قتل توسط فرقه رجوی تنها و تنها راندامان مبارزاتی رجوی بود است.

 

بگذریم که مریم رجوی در پاریس “فقط آنجا که مجاهدین رابدست رژیم بقتل میرساند” و نه “آنجا که خودش به شیوه های مختلف می کشت” را درشوهای گران قیمت پاریس با نئوکانهای آمریکا، تحت عنوان شعله ور بودن و شدن مبارزه مردم ایران جهت بالا بردن قیمت خود در نزد آنها را جشن میگرفت.

 

 

 

یعنی از 1360 الی 1397 فقط جمعا کمتر از سه سال درگیر مبارزه (تروریسم) بوده اند. تروریسمی که سال اول بعد از دوماه که شروع شد بقیه از مهر ماه 1360 صد درصد تدافعی بود و بگیر و بکش های رژیم. چند ماه اعزام تیمهای ترور سال 1365 نیز فقط و فقط خودزنی رجوی با مایه گذاشتن از جان بهترین فرزندان بود و نه مبارزه و پیشبرد یک استراتژی، سال آخر نیز تماما در خدمت جنگ عراق با ایران بود و تنها سود برنده آن صدام بود و بس. شاهد آنکه به محض پذیرش آتش بس به این فرقه دهنه زد و دیگر کارش تمام شد.

 

مدافعین مبارزات مدنی مزدوران سپاه قدس

توجه داریم که رجوی جهت ازدور خارج کردن تمامی غیر مجاهدین از صحنه و یا گرفتن آنها تحت هژمونی خودش میگفت:

“حتی نشریه درآوردن در خارج حرام است” و جهت سرکوب اعتراضات مجاهدین مبنی بر بی حاصل بودن کار و سیاست رجوی بویژه “نفی مبارزات مدنی مردم ایران” تاکید میکرد که قیام توده ای درکار نخواهد بود و صددرصد باید توسط ارتش آزدایبخش سرنگونی تحقق یابد هرکس از مبارازات مدنی دفاع میکند بریده مزدور سپاه قدس است.

 

هوشی مینه یا حمید اسدیان

حال آنکه اگر کسی کارنامه فرقه رجوی را طی چهل سال گذشته نداند فکر میکند که نویسنده نه حمید اسدیان بلکه “هوشی مینه” است که در حال تشریح حال و هوای چریکهای ویت کنگ در نبرد دین بینفو است. جنگ ویتنامی که 10هزار روز طول کشید. در مقایسه با توهومات حمید ازنبردهای سازمان که هرگز خودش و امثال خودش در هیچکدام آنها شرکت نداشته و اساسا نیز هیچگاه سازمان در نبردی رو در رو بغیر از 2 روز درگیری فروغ که با بجاگذاشتن 1400کشته و دستگیری و اعدام بسیاری هنگام عقب نشینی درگیرنشده است. بقیه هرچه بوده ترورهای از نوع داعش در پاریس و … بوده است، این “شیون نبرد شیرین” یک چشمه از کاربرد عنصر مغزشویی شده است.

 

و یا وقتی حمید از “ روابط و مناسبات انسانی از «نو» و «آگاهانه» تعریف و تفسیر می‌شوند” حرف میزند:

 

فراموش میکند که سازمان در فاز سیاسی طیف وسیعی از هواداران داشت، از زمان دست زدن به مبارزه مسلحانه (تروریسم) سیر انفجاری سقوط آزاد ریزش نیرو شروع شده است.

بزرگترین ضربه کمرشکن به نیروهای موجود نیز با عشق و عاشقی های مسعود رجوی تحت عنوان انقلاب ایدئولژیک و ضربه تمام کننده همدستی با صدام با رفتن به عراق و شرکت در جنگ علیه آنچه مردم ایران کشتن فرزندانشان تلقی میکردند بود.

روابط و مناسبات نوین در سازمان

از آن روز به بعد روابط و مناسبات نویی در سازمان شکل گرفت، گزارش و شهادت جدا شدگان و افشای زندان، شکنجه، سر به نیست کردن، تجاوز به زنان، مناسبات فاسد اخلاقی …در تمامی طیف های نیرویی در تماس با سازمان یعنی چه مجاهد، چه شورایی، چه هنرمند، چه سیاستمدار… با شاخص رویکرد تنفرِ مردم ایران در قالب پدران و مادران همان مجاهدین نسبت به فرقه رجوی صد در صد عکس این ادعا را نشان میدهد و گزارش رند و  گزارش هیومن رایتس واچ نیز بعنوان ارگانهای مستقل حاکی از همین است.

No-exitrand report

تاجایی که رجوی این تحول عظیم انسانی و نو شدن!!! را با شاه بیت “دستور کشتن خانواده ها توسط فرزندانشان” در کتابش بنام خانواده ها آورد و سمبولیزه کرده است. البته جواب تاریخی مردم ایران به رجوی با صلوات به بلندی صد شهر بر جسد سیاسی این فرقه در تظاهرات صدشهر در بهمن 1396 نه یکبار که بیشمارفرستاده شد.

 

آنوقت این مغزشویی شده واکنشش به همین توسری محکم مردم ایران به چهل سال تروریسمشان (به ضعم حمید “نبرد”) در بهمن 1396 اینگونه بطور مزحکی “آب افتادن” که نه بلکه سیل بنیان کن بهمن ماه 1396 برهمه ناوهای کاغذی “مراکز- کانونها-گردانها-لشکرهای شورشی- هزاران اشرف، و اشرف نشینان و اشرف نشانان، واشرف دوشان ” که به شهادت و تائید جهان و تمامی خبرگزاریها نیز نائل شد با مقصر جلوه دادن منتقدین و جداشدگان بعنوان مقصر این سیل زدگی آنها را خطاب قرارداده و تهدید میکند تا سوزش  آب افتادن بر خوابگاه اورسورواز و انقلاب مریم رهایی و چهل سال تروریسم و انیمیشن مبارزه را کمی التیام بخشد و مینویسد:

 

«««به طور خاص بعد از روزهای داغ دی ماه گذشته و شعارهای «مرگ بر خامنه‌ای» و مورد خطاب قرار دادن «اصول گرا و اصلاح طلب» و اعلام تمام شدن «ماجرا» مدار اوضاع چگونه می‌چرخد که به خوابگه مورچگان آب افتاده است؟»»»

آسمان و ریسمان بافتن هنرِ یکِ فرقه ها

فی الواقع نوشته های حمید اسدیان شاخص هزیانگویی بیمار تبداری است که بطور مطلق از جهان واقع قطع شده و هزیان میبافد. آنجا که برای خنک کردن سوزش فوق، دست بدامن فرانسیسکو گویا نقاش قرن نوزدهم اسپانیایی شده و در توصیف غول نقاشی شده او نوشته:

 

««« «غول پرهیبت و هیمنه» خلق ایران است که از میان تلاطم امواج شورانگیز انقلاب قد برمی‌افرازد و موجب «اضطراب و بی آرامی‌و بی قراری و اندوه» دشمن خونریز می‌گردد. به ویژه بعد از قیام شورآفرین دی ماه سال گذشته {1396} رفتم و دقایقی به «غول» در حال ظهور که مو برتن دشمنان سیخ کرده است خیره شدم.»»»

 

و اعتراف آشکار به تبدیل شدن فرقه رجوی به ابزار سرکوب رژیم از طریف سوء استفاده رژیم با زدن مارک منافق به مبارزه مردم ایران جهت گرفتن مجوز سرکوبشان مینویسد:

 

«««حتی و حتی از حرفهای مقام عظما هم که مجاهدین را عامل اصلی قیام معرفی کرد بگذریم… اما با هر نگاهی که به این حوادث نگاه کنیم به این قطعیت می‌رسیم که غولی در حال ظهور است. غولی زیبا که در استوای شب ایستاده و چشم انداز شیطنتش خاستگاه ستارگان است. یعنی باید به جای تردید و ناباوری، باور و یقین و استواری بیشتر را صیقل داد.»»»

اجابت مزاج

آنچه حمیداسدیانها، در فرقه رجوی بی تردید، باید باور و یقین کنند این است که: همان «««غول پرهیبت و هیمنه» خلق ایران … که از میان تلاطم امواج شورانگیز انقلاب قد برمی‌افرازد»»» همانها که شعار مرگ بر خامنه ای میدادند، یک قلم اجابت مزاج تاریخی هم داشتند و از آن طریق تشکلی بنام فرقه رجوی را به سپتیک تاریخ سپردند.

 

شهادتی تاریخی، در تائید تمامی مواضع جداشدگان علیه فرقه رجوی از مجاهد تا شورایی تا سیاستمداران تا لابی های اروپایی و عرب و … طی سالیان با هزاران  فاکت، و سند قتل و زندان و شکنجه و سرکوب و سوء استفاده جنسی و نقل قول ،عکس از ایرانیان سیاهپوست تبار! عرب لبنانی و سوری و مصری! اروپای شرقی تبار! سوریه ای تبار کمپهای پناهندگی! در تظاهرات و شوهای مریم رجوی بعلاوه نقل قول از تمامی خانواده های خود مجاهدین به نمایندگی از همان این غول عزیز که سالیان است میخواهد این درد روده و مسمومیت تاریخی بنام فرقه رجوی را طوری درمان کند و از خود دفع کند.

 

سر انجام با اجابت مزاج غول عزیز در بیش از صد شهر درجریان قیام شکوهمند سراسری بهمن ماه 1396 کشور این درد و ویروس مبارزاتی و مسمومیت تاریخی را با تخلیه روده بزرگش به سپتیک تاریخ فرستاد. و به جهانیان اعلام کرد که “این بادهای بسیار بد بو و این صداهای نا هنجار تحت نام شوهای پاریس فرقه رجوی حتی با هزاران تن عطر پاریسی نیز نمیشود جلوی آزرده کردن مشام جهانیان را بگیرد ناشی از همان ویروسهای روده بزرگ غول بوده که فقط باعث خجالت و آبرو ریزی بوده که خوشبختانه با اجابت مزاج در بهمن 96 این نجاست دفع شد.

 

و ما مجاهدین جدا شده بهمراه کلیه کسانیکه به ماهیت این طاعون مبارزاتی مشرف شده اند عزم کرده اند که با افشای پیگیر و بی امان و روز افزون فرقه رجوی بعنوانِ حفظ بهداشت محیط مبارزه نگذاریم که این ویروس و  بوی بد و متعفن و این صداهای نا هنجار که به  غول عزیز منتصب میشود  کسی را آزار بدهد.

 

 

اما پیام بسیار مهم و خیره کننده و تاسف انگیز دیگر قیام بهمن ماه 1396 جدای از به سپتیک فرستادن فرقه رجوی،  به یمن! خیانتهای رجوی طی چهل سال گذشته، با شعار “رضا شاه روحت شاد” مردم ایران حتی مبارزات مجاهدین و مبارزین را در زمان شاه را نیز رد کردند و سنگ قبر دیگری بر قبربنیانگذاران آن نهادند.  اما باید دید که غول شناس فرقه معنی این فاجعه ملی را درک میکند که محصول فرقه رجوی و شخص مسعود رجوی و بسیاری دنباله روهای “زندانیان زمان شاه” او که مادون … بدنبال رجوی رفتند و میروند است را درک میکند؟

داود ارشد

اول خرداد 1397

افشای سیستم موشکی رژیم و محاکمه علیرضا جعفرزاده

و مانده بودیم که چرا اسرائیل-نتانیاهو اینبار افشاگری اتمی بعنوان بهانه خروج ترامپ  از برجام را از مجاهدین دریغ کرده است. و اینگونه کشوری بسیار خوشنام دست به یک فقره بی وفایی در سطح بین اللملی زده است.

نتانیاهو1

بعضی تحلیل کردند که رابطه مجاهدین از وقتی که مریم رجوی نامه نوشت به مقامات سعودی و درخواست “ملاقات خصوصی”!!! کرد که توسط ویکی لیکس هم افشا شد.  عربستان اداره این دستگاه را بعد از “ملاقات خصوصی” برعهده گرفته است و ترکی الفیصل بعنوان قیم آنها حتی مرگ مسعود رجوی را نیز اعلام کرد،  اسرائیل به این رویکرد مریم رجوی با خدماتی که اسرائیل در گذشته با دادن اخبار و اطلاعات اتمی رژیم به مجاهدین  اعتراض کرده و قهر کرده و رابطه شان بهم خورده است.

نظر عربستان در مورد مجاهدین

ترکی الفیصل سهامدار اصلی تشکل فرقه رجوی

عده ای نیز تحلیل کردند که در بهمن 1396 که در بیش از صد شهر تظاهرات شد و مردم هیچ اسمی از مجاهدین نیاوردند.

«««مجاهدینی که مدعی هستند 40 سال است مردم هر روز برای رسیدن مسعود رجوی به تهران لحظه شماری میکنند و هر شب “ایران رجوی رجوی ایران” گویان بخواب میروند و نیمه شبها در آسمان بدنبال مریم “مهرتابان” میگردند و “کانونهای شورشی” مجاهدین  از بس زیاد شده اتاق خالی هم در ایران برای جای دادن آنها گیر نمی آید، بهمین دلیل برای شورش از نوک کوهها و بیابانهایی که هیچ بنی بشری در آن یافت نمشود استفاده میکنند (البته با نقاب) و فیلمهایش را برای مریم رجوی میفرستند. رژیم نیز مجبور شده  مرزها را ببندد که سیل مردم جهت پیوستن به ارتش آزادیبخش نتواند عراق را ببرد. (ظاهرا مردم نمیدانند که ارتش آزادیبخش،  عراق را طی یک پیروزی بزرگ!!! ترک کرده و بدلیل داشتن سلاحهای قاره پیما “انقلاب مریم” دیگر دلیلی برای حضور در جوار خاک میهن ندارند و در5000کیلومتری در تیرانا در اروپا مستقر شده اند و هر وقت رژیمی که میگوید پا به گور! است دعوتنامه فرستاد که بیائید و ما را سرنگون کنید از همانجا اعضایی که زنده مانده اند از بیمارستان با فشردن دگمه ای با سلاحهای قاره پیما رژیم را هدف قرار میدهند، مهر تابان هم خودش بلیط میخرد و میرود تهران)»»» در نزد مثلث جنگ افروزان (اسرائیل – امریکا – عربستان) از قدر و ارزش افتاده اند.

Image result for ‫عکس ارتش آزادیبخش ملی ایران‬‎

عده ای نیز گفتند و نوشتند که  شاید بدلیل برده شدن نام رضا شاه این مثلث با نیم نگاهی به نیم پهلوی سلطنت طلبها را برای بخدمت گرفتن و تامین منافعشان در ایران آینده بهتر ارزیابی میکنند. بویژه که یک مشاور ایرانی سوپر راست تر از ترامپ هم در کنار گوش ترامپ هست که ترامپ و سیاستهای نژاد پرستانه و فاشیستی اورا اصلاح طلبانه میداند. و تا ترامپ راست روی میکند و از بمباران ایران با سلاحهای هسته ای کوتاه میآید یک سیخ به او میزند که نه کوتاه نیا و رایکالیزم او را تصحیح میکند، حتما دیگر ترامپ و جان بولتنها و جولیانی ها و…عشق قدیمی (مجاهدین) را فراموش کرده و نو (رضا شاه فقید) که آمد به بازار کنهه (مسعود رجوی فقید)  شده دل آزار.

بعضی ها نیز تحلیل کردند که، خیر، تمامی اطلاعات بدست آمده در مورد فعالیتهای اتمی رژیم سرکوبگر از داخل ایران توسط سربازان گمنام مسعود رجوی بدست آمده و افشاگری نیویورک تایمز نیز دروغ است که اسرائیل آنها را به مسعود رجوی داده بود. و یا اظهارات مطلعین و خبرنگاران اسرائیلی در رسانه های بین اللملی مانند سی ان ان در طی ده روز گذشته مبنی بر اینکه  قبلا افشاگریها را اسرائیل از طریق بعضی گروهها (فرقه رجوی) انجام میداد ولی اینبار خودش افشاگری را بدست گرفته همه شایعه است.

نشان به این نشان که سازمان مجاهدین با نفوذ به تمامی ارگانهای رژیم و حضور میلیونی در ادارات! و مراکز حساس از جیک و پیک رژیم خبر دارند و تمامی انتخابات را یک ما قبل نتیجه اش را میدانند، همانگونه که آتش بس را نیز قبل از شروع جنگ خبر داشتند، و در هنگام آتش بس غافلگیر نشدند، یا انتخاب خاتمی را قبل از تولدش چه بار اول و هم بار دومش را میدانستند. و مسعود رجوی نگفت که “خاتمی را خواهند گشت و اجازه نمیدهند به بار دوم انتخابات برسد چون اگر برسد مرگ ما حتمی است”، همانگونه که سرنگونی ای که قرار بوود سه ماهه و نه چهل ساله انجام شود را از قبل میدانستند. و فقط بعنوان دروغ سیزده بود که مسعود رجوی گفت سه ماه رژیم را سرنگون میکنیم تا مردم کمی خوشحال شوند. حتی آمدن به تیرانا را نیز از قبل میدانستند. و خیلی تحلیلها و اطلاعات ریز و درشت و البته صحیح دیگر در مورد رژیم را.  و بسیاری تحلیلهای آبکی دیگر از همین نوع.

شناخت هر پدیده

ولی اخیرا در 11 ماه می 2018 یعنی همین چند روز قبل سازمان مجاهدین با بستهُ آماده تحویل گرفته شده با دی اچ ال بهمراه کتاب و مشاوران و تحلیل گران حاضرو آماده در واشنگتن با ندایی که آقای نتانیاهو در تل آلویو سر داده بود مانند سینه زنانی که به نوحه خوان جواب میدهند همنوا شدند و پاسخ دادند. و افشاگری در مورد پروژه های موشکی رژیم مفلوک را افشا کردند. و کتابی که آنهم با دی اچ ال رسیده بود را همان روز رونمایی کردند.

علیرضا جعفر زاده

بنابراین بود که مشخص شد اسرائیل مانند رژیم آنقدرها هم بی برنامه نیست و خیلی حساب شده کار میکند و اگر افشاگریهای اتمی را خودش انجام داد، ولی دوستان قدیمی خودش را فراموش نکرده و طبق قانون دوستِ دوستِ من دوستِ من است از تحت قیومیت عربستان در آمدن سازمان مجاهدین ناراحت نیست بلکه اینبار نیز مانند گذشته که موساد کشف و رجوی اعلام کرد یک تقسیم کار بود که افشاگریهای مربوط به اسناد بدست آمده توسط سربازان گمنام رجوی در مورد پروژه اتمی را نتانیاهو و افشاگریهای مربوط به اسناد پروژه های موشکی رژیم بدست آمده!! باز توسط سربازان گمنام مسعود رجوی توسط سازمان مجاهدین (شعبه واشنگتن موساد) صورت بگیرد تا این ارکستر صدایش منو و کسالت آور نباشد بلکه بصورت استریو دابلی به گوش شنوندگان واقعی بیاید. بعد میگویند که اسرائیل چون مردم فلسطین را قتل عام میکند بد است. و اینهمه خوبی را چشمشان کور است و نمیبینند.

Image result for ‫افشاگری موشکهای رژیم‬‎

چون واکنش همه جهان به صدای منوی نتانیاهو یک “بفرما” بود که سران تمامی کشورهای جهان گفتند اینها ربطی به موضوع نداشته است و اطلاعات همان است که به مجاهدین داده بودید دوباره مصرفش میکنید.  شومن افشاگری اینبار نیز علیرضای عزیز بود که قول داده است بخاطر مریم رجوی عزیز دست به عمل انتحاری بزند درست وسط واشنگتن و یا لوس آنجلس بزند.

البته همه ما دانش آموزان میدانیم که چرا علیرضا این نامه تعهد و درخواست به عمل انتخاری را نوشته، چون مسعود و مریم رجوی  مستمرا به او مارک میزنند که تو یک بورژوای بریده و طمعه وزارت اطلاعات رژیم هستی و این بدبخت نگون روزگار نیز برای اثبات خودش به خودش و بعد به دوستانش و البته به ولی فقیه استالینی باید این نامه را مینوشت و میداد که علنی هم بشود. تا اگر فردا جرات یافت که فرار کند و جدا شود رجوی بگذارد جلویش که تو آنقدر مرید ما بودی که میخواستی برای ما خود سوزی کنی. بنابراین اجباری در کار نبوده. مانند آنچه در هزاران رها شده طی این سالها اجرا کرده است چه شورایی چه مجاهد چه عضو پارلمان اروپا. اخیرا نیز شنیده شده که مریم رجوی به علت رحلت امام زمان ولی فقیه استالینی آقای مسعود رجوی بدون اطلاع او و تنها گذاشتن مریم گفته او (مسعود رجوی) مزدور وزارت اطلاعات شده بود. و خیانت کرد و خدا حافظی نکرده به دیار عدم شتافت و تازه خبرش را این جونم مرگ شده ترکی الفیصل یکباره وسط شو آنهم دوبار اعلام کرد که نزدیک بود ناراحت شوم ولی کور خوانده بود.

محاکمه علیرضا جعفرزاده توسط  مریم رجوی

یک خاطره از جعفرزاده یادم آمد حیف است که شما نشنوید. یکروز در مقر اورسورواز مریم رجوی داشت ماها را نقره داغ میکرد که همه باید طبق انقلاب مریمی به اندازه یک سپتیک مواد بر سر و روی خود و همقطاران میمالیدند و به همان اندازه و بیشتر به خودشان مزدور، بریده، نرینه وحشی، چشم چران، رژیمی، خاتمی چی، تن پرور، لش، مادینه …….(خیلی هایش را نمیشود نوشت چون طبق قانون مطبوعات باید در نشریات  XXX   چاپ شود  که ما مجوزش را نداریم) که دیدیم علیرضا جعفرزاده را با دو محافظ به داخل سالن آوردند.

تمامی جلسه با ورود او برگشتند به سمت درب سالن اور (همان که مریم مٌهر تابان در آن دیپلماتهای کرایه ای را ملاقات میکند و یا جلسات شورا را برگزار میکند) از آنجا که آنتنی کردن یکی برای ریختن سرب داغ در گلویش یک روش جاری بود همه سالن آنتنش گرفت که اینبار این نگون بخت که قرعه بنامش خورده علیرضا جعفرزاده است. از آنجا که کارش طوری بود که نمیشد جلوی همقطارانش خواهر و مادرش را یکی کنند آورده بودند در جلسه ما که بالاتر بودیم و کارهای علیرضا در بین ما مانند آب خوردن بود و بنابراین پوستمان گلفتر بود و شنیدن فاکتهای او ما را خراب نمیکرد. چون این جمع خیلی وقت بود آن فاکتها را انجام داده و عبور کرده بودند.

علیرضا بیچاره همانند زندانیان اوین که چندین جلسه توسط بازجوی آماده ساز حسابی چند شب بخدمتش رسیده بودند برای اطمینان از اینکه چیزی نگفته ندارد آورده بودند که در نزد خود مریم حسابی حالش را جا بیاورند تا او تائید کند که هرچه داشته گفته. جعفرزاده با گردنی شکسته و به یک سمت و حالتی که بابا یک سپتیک موادخوردم ولم کنید به وسط معرکه هدایت شد. و همراهان فاصله گرفتند که آتشباری آنها را نگیرد.

مریم رجوی رو کرد به علیرضا و گفت چشم ما روشن بعد از 120هزارشهید بعد از یک دریا خون که بین ما و رژیم جاری است شازده  یاد پدر و مادرش افتاده و درخواست داده برود و آنها را ببیند. هنوز مریم رجوی جمله اش تمام نشده بود بدون نیاز به اشاره مریم رجوی، و طبق روش جاری خواهران شورای رهبری که از قبل در جریان بودند شروع کردند به دادن شعارهای کثافت، مزدور، بریده، خائن، رهبری رو فروختی، برادر مسعود رو کشتی، و سالن غرق در فضای انقلاب مریمی شد و دویست نفر با هم فریاد میزدند. و دیگر نمیشد فهمید چه میگویند و مانند این بود که سرت را کرده باشی داخل موتور لوکوموتیو. بعد از یک ربع یا شاید 45 دقیقه که همه خسته شدند مریم مانند رهبران اکستر که چوب رهبری را به یکطرف میبرند ارکستر را متوقف کرد ولی یکی از سینه چاکها که پشتش به مریم بود و داشت حساب جعفرزاده را میرسید را دیگران گرفتند و نشاندند و همه سکوت کردند، و مریم ادامه دادد بگذار ببینیم خودش چی میگه؟

Jafarzadeh1

علیرضای بیچاره که فکر میکرد باید همان درخواست را تکرار کند گفت، خواهر مریم من فقط درخواست دادم که بعد از 15 سال آنها را ببینم، هنوز جمله اش تمام نشده بود خواهر نسرین وسیله ای از روی میزش را بسمت او روانه کرد و دوباره صدای دویست نفر در هم پیچید و لوکوموتیو روشن شد و تا دقایقی ادامه داشت.

یکی میگفت میخواهی بروی ایران پدر و مادرت رو ببینی؟ خوب یکباره میگفتی میخواهی بروی سفارت رژیم در پاریس؟ بهتر نبود؟ حتما با وزارت اطلاعات قرار هم گذاشتی. یکی میگفت از اول معلوم که این علیرضا جعفرزاده نفوذی رژیم است، کاک صالح (ابراهیم ذاکری) با اینکه مدتها بود مرده بود ولی هنوز جواز دفنش صادر نشده بود حساس شد و گفت چی؟ فکر کردی کمیسیون امنیت و ضد تروریسم مرده که رفتی مزدور رژیم شدی؟ و خلاصه هر کس از ذن خود فحشی و تهمتی به او میداد و میرفت زیر گوشش فریاد میکرد و بر سرش میزد.

با کشیده شدن ساسات موتور لوکوموتیو توسط راننده (مریم مهر تابان) دوباره نوبت علیرضا شد که گفت ایران نمیخواستم بروم پدر و مادرم بعد از ده سال از آمریکا آمده اند آلمان میخواستم برم آنجا ببینمشون. اینبار لوکوموتیو با صدای دلخراشتر اما علیه خانواده علیرضا شروع شد و فحش و ناسزا بود که نصار خانواده اش میشد. که حتما مزدور وزارت اطلاعات هستند که آمده اند میخواهند تو را ببیند… خلاصه مجبورش کردند که یک سپتیک مواد را خودش با هدایت مریم رجوی و خواهران شورای رهبری حاضر بعلاوه 200تن از برادران مسئول روی سر و رویش بریزد و تمامی سمتهای موجود در وزرات اطلاعات، و سپاه قدس و اوین را به خودش و خانواده اش نسبت دهد و غلط کردم بگوید تا بگویند خوب حالا برو و یک گزارش مفصل بنویس ببینیم از این انقلاب مریم چه فهمیدی؟ علیرضا فهم خودش را از انقلاب مریم بخوبی در جلساتی که در 11 ماه می در واشنگتن برگزار میشود بنمایش میگذرد.

جنبش نه به تروریسیم و فرقه ها

مطالب مرتبط

 

Edit

کتاب فرقه ها در میانه ما: بخش دوم: فرقه ها چگونه عمل میکنند؟ فصل پنج: جذب اعضای جدید

هیچ جداشده ای، منتقدی و تحلیلگر مستقلی بدون خواندن این 2018-02-09_13-36-31کتاب قادر به درک عمق و چرایی اعمال فرقه  رجوی  نخواهند بود.

مارگارت تالر سینگر نویسنده کتاب فرقه ها در میان ما

حتی ماخودمان نیز هیچ پاسخ قانع کننده ای به خودمان برای این میزان از تحمل اسارت، بندگی، تسلیم، ذلت، خاری، سرکوب، تحقیر، توهین به کرامت انسان، زندان، شکنجه، قتل و واگذاری خود و خانواده و هستی به یک دیوانه خودشیفته  بنام مسعود رجوی به بهانه ساختن انسان طراز نوین!! نداشتیم. این کتاب به پاسخ به این سوال میپردازد.

 

 

W020061122237804693455اشراف فوق العاده مارگارت تالر سینگر Margaret Thaler Singer بر روانشناسی فرقه ها منحصر به فرد است. او طی ده ها سال جهت رسیدن به چنین اشرافی، ترکیب نادری از مهارت فلسفی و شجاعت فردی را بکار گرفته است. سینگر بخوبی متوجه پیچیدگی های پدیده فرقه میباشد. او نسبت به طیف گسترده این پدیده – از نسبتا بی ضرر، اگر مجاب سازی یک جانبه باشد، گرفته تا پروسه های بازسازی فکری سیستماتیک – آگاه است. او همچنین میداند که اعمال سلطه روانی، چه همراه و چه بدون استفاده از خشونت فیزیکی، قلب قضیه میباشد. در عین حال او بخوبی واقف است که بحث عمومی در خصوص گروه های خودکامه، فراتر از اعمال انضباط حرفه ای معمولی بوده و در خصوص نیروهای اجتماعی و حتی تاریخی ابعاد گسترده تری پیدا میکند.

 

Margaret Thaler Singer      CULTS IN OUR MIDST

کتاب فرقه شناسی تقدیم به آنانکه معبودشان هیولا از آب در آمد

لینک به قسمت های پیشین کتاب

————————————————————

بخش دوم: فرقه ها چگونه عمل میکنند؟

فصل پنج: جذب اعضای جدید

همه ما در برابر عضو گیری فرقه ها آسیب پذیر هستیم. فرقه های بسیاری، با استفاده از برخورد ها و ترفند های فراوان، فعالانه در هر لحظه بدنبال عضوگیری هستند، بطوریکه این احتمال وجود دارد که همین الان یک فرقه به دنبال شما باشد. در هر سنی که باشید، علائق شما هرچه که باشد، به هر سبکی که زندگی کنید، گرفتار شدن در چنگال یک رابط عضو گیری فرقه، به سادگی گرفتن یک کارت کتابخانه است. راه های مختلف درگیر شدن در یک فرقه، به تعداد فرقه های موجود میباشد.

هر گروه متد های عضو گیری خودش را بوجود آورده است؛ که از تماس های فردی گرفته تا تبلیغ در کیوسک ها، روزنامه ها و مجلات، و در تلوزیون و رادیو راشامل میشود. نقطه شروع عضو گیری ممکن است متفاوت باشد، اما یک فاکتور در آن ثابت است و آن اینست که انبوهی فریبکاری مورد استفاده قرار میگیرد. این فریبکاری ها در نقطه عضو گیری از مخفی کاری در خصوص آنچه واقعا ماهیت گروه را تشکیل میدهد گرفته تا مخفی کاری در مورد منظور نهایی از عضویت را شامل میگردد.

یک نفر ممکن است طی یک تماس از طریق کامپیوترتان شما را به یک فرقه بکشاند. شما ممکن است برای یک کلاس کالج ثبت نام کرده و دریابید که استاد راهنمای شما یک فرقه ای سرسپرده است، که بطور پنهانی در صدد عضو گیری دانشجویان میباشد. شما ممکن است با دامپزشک، کایروپراکتور (مترجم: کایروپراتیک در آمیکا روش درمان اختلال عمل اعصاب به وسیله ماساژ و جا اندازی مفاصل و استخوان هاست)، دندانپزشک، اوپتومتریست (= بینایی شناسی- عینکساز)، یا همسایه خانه کناری برخورد داشته باشید و آنها تلاش نمایند شما را عضو گیری نمایند. در یک کار تحقیقی اخیر در خصوص 381 عضو سابق 101 گروه فرقه ای مختلف، 66 درصد خاطر نشان کردند که برخورد اولیه آنها با گروه مربوطه توسط یک دوست یا خویشاوند صورت گرفته است؛ و البته بقیه توسط غریبه ها عضو گیری شده بودند.

عضوگیری یک فرقه در سه گام اصلی صورت میگیرد: مراجعه اولیه توسط رابط عضوگیری فرقه و دعوت به یک محل مجلل یا مناسبت مخصوص یا جلسه ای مهم و جذاب؛ برقراری ارتباط نخست با فرقه یعنی جایی که احساس خواهید کرد که دوستتان دارند و پذیرفته شده اید؛ و متعاقب این مراحل، با استفاده از روش های مجاب سازی روانشناختی، حصول اطمینان از اینکه شما مجددا به فرقه برگشته و تعهدات بالاتری را به گردن میگیرید.

 

1. مراجعه اولیه

اعضای فرقه در خصوص استفاده از روش های مجاب سازانه برای مراجعه به اعضای بالقوه تعلیم میگیرند. زیرا ما همه موجودات اجتماعی هستیم، بسیاری از ما مستعد گوش دادن به افراد خوش ظاهری هستیم که با برخوردی دوستانه یا در جهت کمک به ما مراجعه میکنند و با اشتیاق تمام در خصوص اعتقاداتشان صحبت مینمایند.

من افراد متعددی را دیده ام که به من گفته اند که وقتی از خانه بیرون رفته و در خیابان های لس آنجلس یا سان فرانسیسکو قدم میزدند، افرادی با ظاهری صمیمی که در خیابان کار توضیحی مینمودند به آنها مراجعه کرده و با استفاده از روش های القای شدید گناه و ترس – مثلا صحبت در خصوص رفتن افراد بی خانمان به سراغ مواد مخدر و الکل – آنها را عضو گیری کرده اند. ولی آنچه واقعا آنها را وادار به تصدیق گروه کرده است یک دعوت شخصی به محلی برای اقامت یا غذا یا دوستانی که خودشان در خیابان ها نبودند بوده است. هم چشاندن شیرینی زندگی و هم نشان دادن دنیای تباهی، هر دو در عضو گیری جذاب هستند، زیرا که مراجعه کننده چیزی را ارائه مینماید که شخص تصور میکند نیاز  دارد.

بطور عام، اعضای فرقه ها خودشان به دنبال گروه به جستجو نپرداخته اند بلکه به نوعی به آنها مراجعه شده است. تعداد کمی از افراد در پاسخ به تبلیغات انجام شده به درون فرقه ها جذب گردیده اند، ولی حتی در این حالت هم آنچه گره آنها را محکم نموده جاذبه شخصی رابط عضوگیری– فرد سرسپرده ای که با جانفشانی تمام تمرکزش بر گرفتن اعضای هرچه بیشتر به داخل گروه میباشد – بوده است.

 

الف. فرقه ها چه کسانی را عضوگیری منیمایند؟

در فصل یک، من فاکتورهای آسب پذیری را خاطر نشان کردم: اول، معلق بودن در وسط وابستگی های مهم نظیر تعهدات در کار و مدرسه یا مشکلات زندگی بطور عام؛ و دوم، درگیر بودن با مقداری افسردگی یا کمی تنهایی. فرقه ها عضو گیری خود را متوجه افراد آسیب پذیر میکنند چرا که بعید است چنین افرادی از پشت پرده فریب واقعیت را ببینند. فرقه ها افراد با محبت، مطیع، بشر دوست، و منعطف را هدف قرار میدهند زیرا چنین افرادی بسادگی قابل مجاب شدن و اداره میباشند. فرقه ها ترجیح میدهند با اشخاصی از تیپ متمرد، غیر مطیع، یا خود محور بین برخورد نکنند چرا که آنها به سختی قابل تغییر و کنترل میباشند.

یک فاکتور مهم دیگر آن است که فردی که توسط یک رابط عضو گیری فرقه مورد مراجعه قرار میگیرد باید تصور کند که زمان برای چک کردن پیشنهاد وجود دارد. همچنین، او لازم است بلافاصله نسبت به پیشنهاد واکنش نشان دهد. یعنی فردی که اقدام به عضو گیری میکند باید در برخورد اول فورا اقدام به جمع آوری اطلاعات کافی در خصوص شخص مورد نظر برای شکل دادن به بحث نموده و گروه را در نظر فرد به صورتی که مایل است بداند یا آنرا تجربه نماید نشان دهد.

 

ب. فرقه ها کجا به عضو گیری میپردازند؟

فرقه ها همه جا عضو گیری میکنند. آنها کلاس درس، سمینار، خلوتگاه، گردهمایی مذهبی، و تمامی انواع جلسات را برای این کار برقرار نموده و به خانه گردی هم میپردازند. آنها مدرسه، دانشگاه، درمانگاه، و مؤسسات تجاری بوجود می آورند. آنها در مجلات عصر جدید New Age، روزنامه های آلترناتیو، و ژورنال های تجاری تبلیغ میکنند. آنها در جلسات حرفه ای و تجاری، نمایشگاه های کامپیوتر، نمایشگاه های انتشاراتی، و نمایشگاه های خیابانی میز جهت مراجعه میگذارند. یک فرقه بزرگ یک گروه موسیقی راک دارد که در کشور میگردد و به عنوان یک وسیله جذب افراد در پاساژها و مراکز تجمع بزرگ خدمت میکند. البته، اعضای فرقه ها در دایره خانواده، شبکه دوستان، همکاران، و انجمن های حرفه ای، مذهبی، یا اوقات فراغت نیز به عضو گیری میپردازند.

اگر چه فرقه ها در همه جا فعال هستند، ولی محیط های مدرسه و دانشگاه میدان مستعدی برای عضو گیری تمامی انواع فرقه ها از دهه شصت میلادی بوده است. برخی فرقه ها اعضای خود را مأمور میکنند تا در محیط های مدارس ابتدایی و متوسطه، در خوابگاههای دانشجویی و در روزهای فعالیت تازه واردین، و تمامی انواع مناسبت ها و موقعیت ها به عضو گیری بپردازند.

در تحقیقاتی که قبلا اشاره شد، از 381 عضو سابق، 43 در صد وقتی جذب شدند دانشجو (10 درصد در دبیرستان، 27 درصد در کالج، 6 درصد در مدارس عالی) بودند که 38 درصد از این دانشجویان وقتی به گروه مربوطه پیوستند ترک تحصیل نمودند.

در زیر برای نمونه تجربه یک دانشجوی کالج آورده میشود:

“چارلز Charles” یک دانشجوی سال آخر که در تعدادی فعالیتهای اجتماعی و سیاسی درگیر بود، احساس میکرد که میتواند در برابر هر چالش لفظی که بر سر راهش قرار گیرد موفق بیرون بیاید. او روشنفکر، تحصیل کرده، و خوش صحبت بود، و قبل از این تجربه، هرگز خوابش را هم نمیدید که گرفتار یک فرقه بشود.

“بارناباس  Barnabas”، رهبر یک فرقه کوچک، به یک مقام دانشگاهی نوشته بود که او یک بنیاد بین المللی را اداره میکند و به دنبال یک دانشجوی داوطلب میگردد که به تیم او بپیوندد. بدون هیچگونه تحقیقی در خصوص اعتبار این ادعا، مدیر مربوطه نامه را برای رؤسای یکی از دانشکده ها فرستاد که او نیز نام چارلز را به آن رهبر فرقه داد. بارناباس به جستجوی چارلز پرداخت و خودش را به عنوان رئیس یک بنیاد صلح که میخواهد دانشجویانی را مسؤول بخش های “نظم نوین جهانی” نماید معرفی کرد.

بارناباس قد بلند، مصمم، خوش سخن، و پر انرژی مینمود و توانست بر چارلز و تعداد دیگری از دانشجویانی که موافقت کرده بودند با او کار کنند تأثیر بگذارد. بارناباس بزودی آنها را وادار کرد تا در جلسات طولانی، که با نطق های آتشین و محرومیت از خواب همراه بود و در خوابگاه آنها برگزار میشد شرکت نمایند. او در کلاس های چارلز شرکت کرد، کنار او نشست، و هیچوقت او را دور از چشم خود نگاه نداشت. بزودی، چارلز تحصیل را رها کرد تا در طول وست کوست West Coast (ساحل غربی آمریکا) همراه با بارناباس بالا و پائین برود و در برابر دستگاه های خودپرداز بایستند تا برای بلیط یا غذا پول نقد کند. بارناباس همچنین سایر دانشجویان را نیز وادار به ترک تحصیل نمود.

 

فرقه ها از استراتژی های مختلفی استفاده میکنند و آنها را هر زمان لازم باشد به منظور افزایش احتمال موفقیت خود تغییر میدهند. اعضای سابق فرقه ها به من گفته اند که چگونه گهگاه رهبرانشان تاکتیک عوض میکردند و اعلام میداشتند که برخی ترفندهای بخصوص جدید بهتر عمل میکنند.

برای مثال، یک تغییر متد جالب در خصوص زنی بود که به وسیله رهبر فرقه انجیل تعلیم دیده بود تا به خوابگاه ها و غذا خوری های کالج ها برود و به دانشجویان زن که تنها بودند مراجعه کرده و سر صحبت را با آنها باز نماید تا توجه آنها را به “گروه مطالعاتی” جلب کند. یک روز، رهبر فرقه ای که وی در آن بود دفعتا روش کار را عوض کرد. تا آن زمان، اعضا به صورت فردی به دنبال افراد جنس موافق میرفتند. اما رهبر اعلام کرد که: “حالا ما به صورت تیمی به جذب و عضو گیری میپردازیم. از این پس، دو نفر از خواهران یا دو نفر از برادران به صورت یک تیم دو نفره برای جذب و عضو گیری خواهند رفت و آنها میتوانند هم به مردان و هم زنان مراجعه نمایند.” رهبر گفت که مراجعه و برخورد دوستانه یک زن تنها به یک مرد، یا مراجعه یک مرد تنها به یک زن صحیح نیست و درست جواب نمیدهد، ولی دو زن یا دو مرد میتوانند برخورد دوستانه داشته باشند و تیم قادر خواهد بود دانشجویان از هر دو جنس مرد و زن را سریعتر جذب نمایند. آن زن گفت که متد جدید بهتر جواب داد.

هر فرقه ای متدهای خاص خودش را بوجود می آورد. برخی دفترچه دستورالعمل راهنما جهت عضو گیری دارند و تعلیم خاصی برای اعضایی که جهت عضو گیری مشخص شده اند را در نظر میگیرند. یک گروه رابطین عضو گیری را جهت یافتن صرفا افراد خام میفرستد؛ برخی سهمیه ای برای هر عضو مشخص میکنند تا جذب نماید. بعضی فرقه ها به اعضا میگویند اسامی هر کس را که میشناسند لیست کنند و سپس به همه آنها جهت پیوستنشان مراجعه نمایند. رهبری فرقه به اعضا کمک میکند تا لیست برخورد خود را تصفیه کرده و نقاط ضعف اعضای آینده را، بر پایه توضیحاتی که در گزارشات کتبی داده شده است، معین نمایند. هیچ حد و مرزی برای استفاده از فریب و خدعه وجود ندارد. اعضای سابق فرقه ها اغلب به من میگویند که آنها بدلیل میزان فریبی که در جذب آنها بکار گرفته شده بود حتی برداشتن اولین گام حیاتی به سمت پیوستن به فرقه را هم حس نکرده بودند.

همچنین برخی افراد هستند که به من میگویند: “هیچ کس نمیتواند با بحث کردن مرا به یکی از این گروه های اسرارآمیز بکشاند!” که من همیشه به آنها پاسخ میدهم: “درست است. بحث کردن همیشه فریبنده نیست. ولی لوندی و تملق گویی هست.” سپس من سؤال میکنم: “آیا تابحال کسی شما را به رفتن به جایی، انجام کاری، و اعتقاد به موضوعی که بعدا فهمیدید که واقعی نبوده است نفریفته است؟” بسیاری از افراد چنین تجربه ای را داشته اند و وقتی به پروسه عضوگیری فکر میکنند، به این شکل آنرا بهتر میفهمند.

 

 

2. دعوت

زمانی که اولین تماس با یک عضو آینده صورت میگیرد، پروسه مجاب سازی ممکن است چیزی شبیه به این باشد:

اول، فرد رابط عضوگیری، که به هیچ وجه تهدید آمیز به نظر نمیرسد، اطلاعاتی در خصوص عضو بالقوه جمع میکند تا اینطور وانمود کند که مراجعه کننده و مراجعه شونده شبیه به هم بوده و وجوه مشترک فراوانی دارند و همچنین در هماهنگی کامل به سر میبرند.

دوم، در این روند، رابط عضوگیری به عضو بالقوه این احساس را میدهد که او در تطابق کامل با مراجعه کننده که فردی خوب و صالح بوده و توجه و علاقه خاصی به وی دارد میباشد.

سوم، رابط عضوگیری نقش آینه را برای علائق و ویژگی های خاص عضو بالقوه ایفا مینماید. این علائق میتواند معنوی، پرورشی، سیاسی، موسیقی، یا هر چیز دیگری باشد. رابط عضو گیری سپس به عضو بالقوه نشان میدهد که چیزی برای ارائه دارد، که میتواند برای شروع بصورت دعوتی جذاب به یک جلسه، کلاس، یا شام طرح گردد.

“گروه مقدم” ارگانی است که به عنوان یک جبهه کاذب برای عملی غیر از هدف واقعی که پشت پرده باقی میماند خدمت میکند. اغلب فرقه ها دارای گروه مقدم هستند، که برخی اوقات انواع متعدد دارند که بطور خاص به منظور جذب افراد با علائق متنوع بوجود آمده اند. در میان این گروه های مقدم، کلاس های آموزشی، گروه های مطالعاتی، گروه های انجیل، باشگاه های اجتماعی، سازمان های اوقات فراغت، سمینارهای مدیریت یا تعلیمات مشاغل، فعالیتهای مردمی، انجمن های محلی، کمیته های سیاسی، برنامه های حراج، کلاس های مدیتاسیون یا یوگا، باشگاه های مسافرتی، گروه های کارگری، برنامه های کاهش وزن، دفاتر پزشکی، درمانگاه های روانپزشکی، و مجموعه های چاپ و انتشارات به چشم میخورند.

عموما، وقتی فردی به اولین مناسبت دعوت شده میرود، او هیچ نشانه ای از ارتباط با یک فرقه یا زمینه ای از وجود یک سازمان مشاهده نمیکند. اغلب حتی نام رهبر هم تا زمانی که فرد به شبکه عضوگیری تا مراحلی وارد نشده باشد مطرح نمیشود.

 

الف. عضوگیری خیابانی

در موارد متعدد من به خیابان های برکلی Berkeley نزدیک محوطه دانشگاه کالیفرنیا University of California همراه با یک عضو سابق فرقه که فرد بسیار موفقی در جذب خیابانی بوده است رفته ام. من در حالیکه او کار سابقش را، درست مثل زمانی که در فرقه بود، انجام میداد تا یک غریبه را در خیابان مجاب کند تا آن شب یا بزودی در یک کلاس، شام، جلسه سیاسی مربوط به موضوع خاصی، یا مناسبتی متمرکز بر موضوعات محیط زیست، خود ارتقایی، یا پدیده بشقاب پرنده شرکت نماید به مشاهده میپرداختم. ما افراد غیر دانشجو را مد نظر قرار دادیم و همینطور افراد بالای سی سال، شاغل و استادان، هم مرد و هم زن، را تست کردیم تا دریابیم افراد پیچیده و تحصیل کرده چگونه واکنش نشان میدهند. من همراه با شگفتی ناظر کار دوستم بودم که روش هایی را که در فرقه یاد گرفته بود بکار میگرفت. او با یک نفر در خیابان برای مدت کوتاهی صحبت میکرد؛ سپس وقتی فرد موافقت میکرد تا به یک مناسبت معینی بیاید، دوست من مرا معرفی مینمود، و میگفت که من یک پروفسور هستم که در خصوص فرقه ها مطالعه میکنم، و از آنجاییکه خود او در فرقه مشخصی بوده و زمان زیادی را صرف جذب اعضای جدید کرده است، دارد به من نشان میدهد که این کار چگونه انجام میشود. کسانی که به آنها مراجعه شده بود شگفت زده میشدند. آنها اظهار میداشتند: “ولی من اول حرف ترا باور کردم. تو فرد خیلی خوبی به نظر میرسیدی. اصلا تصور نمیکردم که از طرف یک فرقه باشی.”

اغلب کسی که مورد مراجعه قرار میگرفت میپرسید: “ولی تو چطور فهمیدی که من به گروه صلح علاقمند هستم؟” یا هر علاقه دیگری که در کار بود. دوست من سپس سؤال و جوابهایی که با آن فرد داشت را با او مرور میکرد و نشان میداد که چگونه خود او نشانه هایی حاوی اطلاعات مربوطه را داده، و لذا وی پیشنهاد خود را منطبق با علائقی که فرد ناخودآگاه ابراز کرده، نموده است. او توضیح داد که وی این روند کار را عینا همانطور که در فرقه به عضوگیری مشغول بود انجام داد و اینکه این روش استانداردی بود که در گروه آموزش داده شده بود. ما سپس از فرد مربوطه تشکر کرده و اظهار امیدواری میکردیم که از این تجربه که چقدر هر کسی بسادگی میتواند با بیانات نرم، جذبه، و عناوین جالب، که همه آنها ساختگی است گول بخورد یا قدم به پیوستن در یک فرقه بگذارد، سود برده باشد. تقریبا بدون استثناء هر فرد اظهار نظر کرد که: “آیا این روش همان کاری است که واقعا انجام میشود؟ خیلی ساده بود. صادقانه به نظر میرسید. من فکرکردم فرقه ها با موعظه های طولانی در خصوص گناه، یا رستگاری، یا چیزی از این نوع و با بحث های مفصل افراد را جذب مینمایند.”

 

ب. آن قدم حیاتی اولیه

بسیاری اعضای سابق فرقه ها به مقوله ای تحت عنوان “آن قدم حیاتی اولیه” اشاره کرده اند. در حالیکه آنان به گذشته نگاه میکنند، متوجه میشوند که به دلایل متعددی اولین گام آنان در پذیرش یک دعوت یا یک درخواست، آغاز درگیر شدن هفته ها، ماه ها، یا سالها در یک فرقه بوده است. در بسیاری از موارد، اعضای بالقوه برای شرکت در مناسبتی در همان لحظه تحت فشار قرار گرفته اند. رابط عضوگیری به آنان میگوید که مناسبت مربوطه کمال مطلوبشان برآورده خواهد کرد، و به آنها هیچ فرصتی بابت فکر کردن به این که آیا واقعا میخواهند شرکت کنند یا نه داده نمیشود. این یک مثال مشخص از این گام اولیه کذایی است که چگونه عمل میکند.

 

مایک Mike وقتی به برکلی جهت تحصیل در دانشگاه کالیفرنیا آمد سی و چند سال داشت. یک روز، دو زن جذاب که میگفتند در “گروه زندگی اشتراکی بین المللی” زندگی میکردند و محلی در استان مجاور داشتند به او مراجعه کردند. زنان خیلی ” با شخصیت، دوستانه، جذاب، با ظاهری مرتب، و صمیمی” به نظر میرسیدند و موضوع مورد برخورد آنها خیلی فریبنده، عاجل، و ملتمسانه بود. او فقط پس از سه ساعت صحبت با خانم ها آنها را به آپارتمان خودش برد و دوربین، وسایل اسکی، برخی از کتابها، و سند اتوموبیلش را به آنها داد. او بعدا گفت که، در آن زمان، وی حتی از آنها سؤال نکرد که سند ماشینش را برای چه کاری میخواهند.

آنها وی را متقاعد کرده بودند که در مدرسه مذهبی آنان تحصیل کند. آنها به وی قول دادند که او اتاق خودش و غذای خوب خواهد داشت و سایر دانشجویان حقوق نیز آنجا خواهند بود. آنها به او گفتند که کارهایی در خصوص گروهشان باید انجام دهد ولی به او اطمینان دادند که به تحصیلش هم خواهد رسید.

مایک حدود 10 روز را در محل آنها سپری کرد. اقامت او زمانی پایان یافت که او تهدید کرد که اگر ماشینش بازپس داده نشود و به او اجازه ندهند آنجا را ترک کند برعلیه گروه شکایت قانونی خواهد کرد. تمامی تلفن های مشهود در محل خراب بودند و ملاقات کنندگان اجازه ورود به قسمت ساختمان رهبر برای استفاده از تلفن هایی که کار میکردند را نداشتند. او در تمام مدت حتی یک لحظه هم تنها گذاشته نشد. وقتی بعد از سه روز واقعا متوجه شد که گروه یک فرقه مذهبی است گفت که میخواهد برود. ولی با کمال تعجب، آنها خودرو یا وسایل اسکی و دوربین او را پیدا نمیکردند. وقتی او نهایتا ماشینش را، که آنها ادعا میکردند فقط چند مایل آنطرفتر به یک جای امن برده شده است، بدست آورد، با بجا گذاشتن بقیه متعلقاتش از آنجا دور شد. او از اینکه از آنجا دور شود فوق العاده احساس راحتی میکرد.

 

اعضای سابق فرقه ها به من گفته اند که جدا از آنچه به آنها گفته شده، آنچه آنها خوانده اند، و آنچه در اولین دیدار تجربه کرده اند، فرد مراجعه کننده در آن نقطه اولیه آنقدر ملتمسانه برخورد کرده است که آنها را در بسیاری جهات قلاب نموده است. این قلاب شدن ترکیبی از نیازهای خود آنان در زمان برخورد بعلاوه شخصیت و نحوه برخورد فرد رابط عضوگیری، و همچنین این واقعیت که آنچه که رابط عضو گیری مطرح نمود روی آنها کلیک کرده، بوده است. رابط عضو گیری همچنین آنها را متقاعد نموده است که آنها زمان برای چک موضوع ندارند و متقاعد شده بودند که به آنچه پیشنهاد میشود نیازمند هستند.

 

3. اولین تماس فرقه

فرقه ها مانند بسیاری از گروه هایی که در جامعه میشناسیم نیستند. فرقه ها در سطح، ممکن است شبیه به گروه های معمولی باشند، ولی در بسیاری جهات متفاوت از آنها هستند. پیوستن به فرقه مانند پیوستن به یک باشگاه محلی، کلیسای باپتیست Baptist Church (مترجم: کلیسای تعمید دهندگان پروتستان)، یا باشگاه روتاری Rotary Club (مترجم: انجمن بین المللی سوداگران و حرفه مندان) نیست، و یا مانند استخدام در یک شرکت تجاری یا یک سازمان مجاز غیر انتفاعی نمیباشد. گروه هایی که در بالا به آنها اشاره شد میخواهند شما بدانید که دقیقا چه کسانی هستند و برنامه شان چیست؛ آنها از شما قبل از اینکه بپیوندید یا شغلی را بپذیرید اشراف آگاهانه و کامل العیار میخواهند.

فرقه ها یادآور جعبه علی ورجه jack-in-the-box (مترجم: اسباب بازی به شکل جعبه ای که تا در آن را بردارند آدمکی از آن بیرون می پرد) نیز هستند که ظاهر کاملا عادی دارند ولی وقتی باز میشوند شما را با بیرون پریدن یک عروسک غالبا ترسناک متعجب میکنند. درست به همین صورت، در جریان عضویت در یک فرقه چیزهای تعجب بر انگیز و ترسناکی در برابرتان بیرون میپرند. آنچه شما در نگاه اول میبنید همان چیزی نیست که در داخل آن نهفته است.

برخی گروه ها شما را به غذا دعوت میکنند، و ادعا مینمایند که سازمان های صلح طلب هستند در حالیکه واقعا جبهه مقدم برای یک فرقه بین المللی میباشند. آنها شما را به حاشیه شهر برای یک سمینار سه روزه دعوت مینمایند. سپس وقتی به آنجا رفتید، از شما میخواهند که برای یک برنامه یک هفته ای بمانید، آنگاه شما را برای یک سمینار دیگر سه هفته ای دعوت میکنند. بعد از طی این پروسه شما آنقدر به عقاید آنها وابسته میشوید که آنها قادر میشوند شما را به خیابان ها برای جمع آوری پول و جذب اعضای جدید بفرستند. حدود یک ماه بعد از اولین برخوردتان، به یمن تکنیک هایی که در فصل سه تشریح شد، اغلب کسانی که عضوگیری شده اند کاملا گرفتار گشته اند.

کسانی که جذب شده اند به اردوهای خارج از شهر، کلاس های آخر هفته، تأسیسات مخفی فرقه، محل های کار در بیابان، و بسیاری محل های دیگر برده میشوند تا آنها را از دسترسی به زندگی معمول اجتماعی شان دور نگاه دارند. رهبران فرقه ها و رؤسای گروه هایی که از پروسه های بازسازی فکری استفاده میکنند میدانند که این تغییر مکان یک وسیله عملی و مؤثر جهت تغییر سریع رفتار و کردار فرد است. وقتی فرد از حمایت اطرافیان، زمینه اجتماعی، و همینطور طبقه اش جدا گردید و به محیط جدید با ویژگی های تازه آورده شد، به سختی میتواند در برابر حل شدن در آن مقاومت نماید.

اغلب فرقه ها طرح های معینی برای جذب اعضای جدید دارند. به محضی که هرگونه توجه از طرف فرد مراجعه شده نشان داده شود، وی از طرف رابط عضوگیری یا سایر اعضای فرقه بمباران محبت میشوند. این روند دوستی ساختگی و توجه مصنوعی به عضو جدید ابتدا از جانب یکی از فرقه های نخستین جوانان بکار گرفته شد، ولی خیلی زود توسط تعدادی از گروه های دیگر که برنامه شان جذب مردم به درون فرقه ها بود نیز به عنوان شیوه کار انتخاب گردید. بمباران محبت یک اقدام هماهنگ و معمولا تحت هدایت مستقیم رهبری است که اعضای قدیمی را درگیر جاری ساختن سیل تملق گویی، لفاظی های فریبکارانه، ابراز عشق و علاقه، و نشان دادن توجه بسیار به سوی اعضا و جذب شدگان جدید مینماید. بمباران محبت، یک ترفند فریبکارانه برای بسیاری از فرقه ها جهت عضوگیری است.

علاوه بر این، تازه واردین توسط اعضای قدیمی دوره میشوند، و این اعضای با تجربه نه تنها آموزش گرفته اند تا عضو جدید را بمباران محبت نمایند، بلکه با بهترین رفتار و برخورد ممکن سعی میکنند با افتخار تمام اشتیاقشان را نسبت به عضویت، برتری سیستم اعتقادی جدید، و منحصر به فرد بودن رهبرشان ابراز دارند. آگاهانه یا ناآگاهانه، اعضا همیشه به زبان خاص فرقه صحبت کرده و احساساتشان را ابراز میدارند، که البته به نظر میرسد همه حرف یکدیگر را میفهمند، ولی هدف از این کار دادن این احساس به تازه وارد است که خود را خارج از فرم، قدری غریبه، و بی سواد در مقایسه با استانداردهای فرقه بیابد. دیدار کننده یا شرکت کننده در سمینار به تدریج شروع به تمایل به برقراری نوعی ارتباط با بقیه گروه مینماید. در حالیکه تمامی محیط اطراف القا کننده افکار فرقه است، تازه وارد خیلی زود در میابد که برای پذیرفته شدن به عنوان بخشی از گروه، لازم است رفتار سایر اعضا را آینه وار تقلید نماید و ادای نوع حرف زدن آنها را درآورد.

از آنجا که بسیاری از گروه ها از این تکنیک که اعضای قدیمی تر را آموزش بدهند تا مأمور مراقبت از اعضای جدیدتر و تازه واردین باشند استفاده میکنند، این افراد تحت هیچ شرایطی تنها نبوده و نمیتوانند به آزادی بین خودشان صحبت کنند. بنابراین، برنامه تعلیماتی فرقه و فضای بازسازی فکری (همانطور که در فصل سه توضیح داده شد)، که بوسیله مدل قرار دادن رفتار اعضای قدیمی تر اعمال میگردد، مانع از آن میشود که اعضای جدید و تازه واردین سیستم را به چالش بطلبند. هیچ فرصتی جهت ابراز حمایت، همدردی، و ارزشمند شمردن هرگونه تردید یا احساس منفی داده نمیشود. در هر فرقه ای به طریقی، به اعضای جدید گفته میشود که هرگز فضای منفی نباید بروز داده شود. هر کس اگر هر گونه سؤال، دودلی، یا احساس منفی دارد، باید با مسؤول بالای مستقیم، یا مربی، مساعد، یا راهنما مشورت نماید. به دلیل اینکه کسانی که تردید یا سؤال دارند از بقیه افراد جدا و ایزوله میشوند، افراد جدید چنین برداشت میکنند که همه افراد نسبت به هرآنچه که در جریان است موافق هستند.

توجه کامل تازه واردین به برنامه سنگینی از فعالیتهای مختلف از جمله بازی، شرکت در کلاس درس، آواز خوانی جمعی، انجام کارهای اشتراکی، مطالعه متون پایه، شرکت در تجمعات، رفتن برای جمع آوری پول، یا به انجام رساندن مأموریت های متعددی از قبیل نوشتن پروسه زندگی برای چک توسط گروه جلب میشود. به این ترتیب، تازه واردین به حدی مشغول میشوند که آنها فرصت فکر کردن در خصوص آنچه انجام میدهند یا آنچه با آنها انجام میشود نمی یابند.

 

 

4. ادامه کار: کسب تعهدات بالاتر

برخی مردم وقتی در خصوص عضو گیری فرقه ها فکر میکنند، یک فرد رجزخوان، دریده، و متعصب را در نظر تصویر مینمایند. این تصویر بسیار از روند عضو گیری واقعی که فوق العاده پیچیده عمل میکند فاصله دارد. رهبران فرقه ای افرادی مؤثر هستند و رابطین عضوگیری با لفاظی فریبکارانه، جذبه، سوء استفاده روانی، و حقه بازی افراد را به سمت آن گام حیاتی اولیه کشانده و سپس تعهدات فزاینده ای نسبت به گروه بر دوش آنان قرار میدهند. فروش برنامه های فرقه بوسیله پروسه های مجاب سازی و حساب شده به اجرا در می آیند؛ و این عمل عضو گیری و ایجاد تغییر بر خلاف ادعای فرقه ها که میگویند مردم آزادانه به آنها میپیوندند صورت میگیرد. بسیاری از کسانی که در فرقه ها عضو شده اند واقعا علم کمی نسبت به آنچه نهایتا بر سرشان خواهد آمد دارند، و برای یک عضو جدید به ندرت پیش می آید که چیزی مانند کسب آگاهی کامل نسبت به محتوای فرقه قبل از تصمیم گیری به پیوستن کسب نماید. احتمال غالب همیشه اینست که فرد بطور احساسی در قبال تاکتیک های مجاب سازی پیچیده، قدرتمند، و سازمانیافته تسلیم شود.

همانطور که اعضای جدید با مجموعه ای از کلاسها، مناسبتها، و/یا تجارب کسب شده بصورت یک گام در هر نوبت آشنا میگردند، رابطه آنها با گذشته شان و دنیایی که میشناختند قطع شده و آنچنان تدریجا تغییر داده میشوند که خودشان هم متوجه نمیشوند، آنها همچنین اغلب، جهت انجام وظایف محوله، مطالعه، توجه به سخنرانیها، مدیتاسیون، مناجات، و غیره برای مدت های طولانی بیدار نگاه داشته میشوند. بزودی آنها به کمبود خواب دچار میگردند، که علائم حیاتی آنها را بیشتر مختل مینماید. کمبود تغذیه یا تغییرات ناگهانی در رژیم غذایی باعث مشکلات و مسائل بیشتری میشود. طولی نکشیده، تازه واردین که در محیط تازه غوطه ور شده اند، بدون اینکه متوجه شوند، به روش جدید فکر میکنند.

بعلاوه، فرقه ها جریان اطلاع رسانی به تمامی اعضا را کنترل مینمایند. آنها ممکن است نامه های ارسالی و دریافتی، تماس های تلفنی، استفاده از رادیو و تلویزیون، مطالب غیر مجاز جهت مطالعه، دیدار با بیرونی ها، و رفتن به بیرون از محل را کنترل نمایند. در بعضی فرقه ها، تلفن ها ظاهرا کار نمیکنند؛ در برخی دیگر، خصوصا در فرقه های سیاسی، استفاده از تلفن تحت عنوان مسئله “امنیتی” محدود میشود. نهایتا، ارتباطات اعضا با علائق قبلی شان یا بطور کامل قطع شده یا، هم توسط رهبر و هم توسط سایر اعضا قویا تقبیح میگردد. اعضای جدید به منظور اجتناب از ایجاد هرگونه مشکل و نارضایتی خود را با این برنامه ها منطبق میکنند.

 

الف. اعمال نفوذ و فریب

اعمال نفوذ بر فکر و احساس افراد، در موفقیت روند عضوگیری در یک فرقه نقش محوری دارد. فرقه ها با احساس دوگانه ای که در افراد بصورت نرمال وجود دارد بازی میکنند، و این کار بطور خاص در مورد افراد جوان که تجربه زندگی کمتری دارند موفق عمل مینماید. برای مثال، تقریبا غیر ممکن است که نوجوانان و بزرگسالان جوان احساس دوگانه ای در مورد والدین خود نداشته باشند. حتی دوست داشتنی ترین مادران و پدران برخوردهایی با بچه های خود داشته اند که خاطراتی از عصبانیت یا دلخوری باقی گذاشته است، و اغلب والدین حداقل چند عادت عصبی یا نقطه ضعف دارند. بسیاری از فرقه ها بر روی همین احساس و مسائل حل نشده سوار شده و آنها را اغفال مینمایند تا به عضویت گروه در آیند.

برخی فرقه ها همچنین از لباس مخصوص یا هر نمود خارجی دیگر به عنوان نشانه های قابل رؤیت در تغییر دادن تازه واردین در جهت روش زندگی فرقه استفاده میکنند. اگر شما واقعا بخواهید افراد را تغییر دهید، باید ابتدا ظاهر آنها را تغییر دهید. بنابراین از اعضای فرقه خواسته میشود یا به آنها دستور داده میشود که موهای خود را کوتاه کنند یا به مدل خاصی درآورند، لباس های متفاوتی بپوشند، اسامی جدیدی برای خود انتخاب کنند، و ژست ها یا رفتارهای خاصی را به اجرا در آورند. برای مثال یک فرقه بزرگ، اعضای خود را به پذیرش گیاه خواری، پوشیدن لباس های روشن، و اجرای مناجات مخصوص وادار کرده بود. به اعضای جدید آموزش داده شده بود تا مادر و پدر خود را به عنوان “والدین گوشت خواری که لباس های غیر خدایی میپوشند، روشنفکر بوده، و روشن ضمیر نیستند” بشناسند. اعضای فرقه بزودی نخ وصل خود را با گوشت خواران قطع میکنند؛ لباس های روشن میپوشند؛ از تفکر عکس العملی و انتقادی در خصوص هر چیزی خصوصا گروه اجتناب میکنند؛ و وقت خود را تقریبا تماما با مناجات داخلی مستمر سپری مینمایند.

برخی گروه ها همچنین از برخی اتفاقات به عنوان نشانه های الهی، در جهت تحکیم ایمان اعضای جدید به ایدئولوژی گروه و متقاعد کردن آنان به اینکه یک دیدار یا یک اتفاق ساده واقعه ای از پیش تعیین شده در سرنوشتشان بوده است، استفاده میکنند. برای مثال، برخی اعضای فرقه که رژیم سخت غذایی میگیرند گونه هایشان صورتی رنگ شده و ظاهر جوان تری پیدا میکنند، تا اینکه پوست صورتشان خشک شده و ترک میخورد و زخم هایی با سر سوزنی شکل صورتشان را میپوشاند، که برخی متخصصین پوست به من گفتند علت آن کمبود ویتامین A میباشد. اما فرقه این مشکل پوستی را نشانه ای از اینکه عضو مربوطه “فرزند خدا” شده است تعبیر میکنند و میگویند حالا او “بچه مسیحی” شده است. در یک مثال دیگر، برادر یک زن، که در خارج از شهر زندگی میکرد، به خانه فرقه آمد تا با خواهرش دیدار کند که در همان حال وی شیفت کارش در کارخانه متعلق به فرقه بود. به همین دلیل آنها نتوانستند یکدیگر را ببینند، ولی مسؤولین فرقه به آن زن گفتند، “ببین، مشیت الهی بر این تعلق گرفته است که تو نباید برادرت را ببینی.”

در برخی موقعیت ها، اعضای جدید حتی در وضعیت خلسه خفیف قرار داده میشوند. اغلب افراد متوجه نمیشوند که یک شخص میتواند به طرق ساده و ابتدایی هیپنوتیزم شود بدون اینکه دستورات ویژه ای توسط هیپنوتیزم کننده مورد استفاده قرار گرفته باشد. یک نفر میتواند شما را وادار به تمرکز کامل بر چیزی مانند یک صحنه فرضی نماید در حالیکه او پیشنهادات ساده ای را به نرمی برایتان تکرار میکند. بزودی شما اغلب تفکرات انتقادی خود را حذف کرده و به خلسه ای نیمه دائمی فرو میروید. (این تکنیک در فصل هفت بیشتر مورد بحث قرار گرفته است.) از طریق یک برنامه خاص و عمدی، تازه واردین و اعضای فرقه در برخی اوقات  میتوانند در وضعیت تغییر یافته ادراکی قرار داده شوند، که آنها را به تدریج در افکارشان محدودتر میکند.

افکار واکنشی، انتقادی، ارزش گذارانه خصوصا به شکل منفی در مورد فرقه، نفرت انگیز تلقی شده و باید اجتناب شود. عضو فرقه در ظاهر درست مانند شما و من بوده و در امور معمولی خیلی خوب عمل میکند، ولی آموزش ها و پروسه های فرقه به تدریج به اعضا القا کرده است که هر زمان با ارزیابی انتقاد آمیز در خصوص فرقه روبرو شدند واکنشی تند و هیجانی نشان بدهند. بزودی آنها در وضعیتی قرار میگیرند که خودشان از هرگونه تفکرات انتقادی، خصوصا در مورد فرقه اجتناب میکنند، چرا که انجام چنین کاری همراه با هیجان و احساس گناه در آنها خواهد بود.

 

ب. القای احساس گناه

به عنوان بخشی از پروسه القای احساس گناه، تمامی روابط شخصی قبلی عضو جدید توسط فرقه به عنوان شیطانی و پر از شرارت محکوم شده و اینطور نشان داده میشود که “مغایر با راه انتخاب شده هستند”. از آنجا که غیر معتقدین به مرام فرقه، بد تلقی میشوند، انتظار میرود که هرگونه رابطه با والدین، دوستان، و کلیه افراد غیر عضو متوقف شود. هر ضعفی در این حوزه فوق العاده بد و منفی ارزیابی میگردد. تأثیر نهایی آن است که عضو جدید احساس عمیق گناه در خصوص گذشته اش مینماید. بعلاوه در حالیکه خانواده و روابط شخصی فرد محکوم گردیده است، عضو جدید به این باور رسانده میشود که خودشان هم قبل از پیوستن به گروه افراد جاهلی بوده اند. احساس گناه در فرقه ها بطور یکپارچه تولید میشود.

اعضای جدید همچنین به این باور رسانده میشوند که اگر آنها زمانی گروه را ترک نمایند تمامی اسلاف و اخلاف آنان نیز ملعون خواهند شد یا آنها خودشان در بدبختی خواهند مرد، یا مغبون شده و روحشان سرگردان خواهد گردید. به این ترتیب، احساس شرمساری از خروج هم بر روی گناهان قبلی سوار شده و اثر آنرا مضاعف مینماید. درست همانطور که بمباران محبت اولیه احساس گرمی، پذیرش، و ارزشمند بودن را بیدار میکند، در این وضعیت محکوم شدن از طرف گروه، عضو جدید را مملو از حس تردید نسبت به خود، گناه، و شرمساری مینماید. از طریق اینگونه سوء استفاده روانی، افراد متقاعد میشوند که آنها تنها در صورتی نجات خواهند یافت که در داخل گروه باقی بمانند.

عاقبت، آنها دیگر با خانواده و دوستان شان تماس نگرفته یا برایشان نامه نمینویسد. آنها ممکن است ترک تحصیل کرده تا تماما فعالیتهای فرقه را انجام دهند و یا نهایتا بدلیل اینکه فعالیتهای فرقه تمام وقت آنها را میگیرد قادر نخواهند بود در کلاس های مدرسه شرکت کنند. آنها ممکن است از شغلشان استعفا بدهند یا بصورت بی تفاوت، با حواس پرتی، و بدون کمترین علاقه به هدفی که در زندگی داشتند به سر کار بروند. اگر مسن باشند، رابطه با خانواده، دوستان، و همسایگان را قطع کرده و ناگهان علائقشان عوض میشود. بهرحال باید توجه شود که برخی از جدیدترین انواع فرقه ها، خصوصا آنهایی که خود ارتقایی یا فلسفه های رفاهی را تبلیغ میکنند، تمایل دارند که اعضایشان را در شغل معمولشان حفظ نمایند و حتی از آنها بخواهند که بیش از یک شغل داشته باشند، تا بتوانند پول بیشتری کسب کرده و قادر شوند انواع گوناگون دوره ها را از فرقه بخرند.

 

 

5. جوان و پیر مثل هم آسیب پذیر هستند

در سالهای اخیر، ما شاهد نفوذ عضوگیری فرقه ها به تمامی عرصه های زندگی بوده ایم. علاوه بر شهروندان معمولی، آنها به دنبال ستارگان سینما و سایر شخصیت های هنری و معروف، و همینطور حرفه ای های صاحب نام پزشکی و رهبران اقتصادی میروند. همینطور رهبران فرقه ها ظاهرا بر این اعتقاد هستند که “کهنه طلاست” (= دود از کنده بلند میشود)، لذا اخیرا، افراد مسن بخصوص زنان بیوه، اهداف تعدادی از فرقه ها شده اند و آنان امیدوارند از این پیروان که به آنها اعتماد کرده اند ارثیه و دارایی به چنگ بیاورند. شخصی که دیگران را در خصوص فرقه ها آموزش میداد مینویسد: ” درست مثل عقربه قطب نما که به طرف قطب مغناطیسی جابجا میشود، هر کجا پول باشد فرقه ها هم هستند.” زنان بیوه میانسال و مسن ممکن است دارایی هایی از قبیل خانه، خودرو، و سایر متعلقات داشته و دسترسی به حسابهای پس انداز، حقوق بازنشستگی، و کمک های تأمین اجتماعی داشته باشند.

علاوه بر داشتن پول، این زنان اغلب تنها و آسیب پذیر هم هستند، یک ویژگی دیگر که آنها را هدف اول قرار میدهد این است که بچه ها و نوه های آنان اغلب به زندگی خودشان مشغول هستند، و بسیاری افراد بیوه از اداره امور خود به تنهایی ترس داشته و احساس نیاز به امنیت و همدم میکنند. اقوال رهبران فرقه ها میتواند بسادگی اینگونه زنان را جذب نموده، و آنان را تشویق به امتحان گروه نماید. برخی از آژانس ها و سازمان هایی که مردم را نسبت به فرقه ها آموزش داده و به صورت شبکه منابع اطلاعاتی عمل مینمایند گزارش میدهند که نزدیک به نیمی از مشتریانشان بزرگسالان جوانی هستند که تلاش میکنند مادرانشان را از شر فرقه ها خلاص کنند.

رهبران معنوی guru  زن بطور خاص در عضو گیری زنان مسن موفق هستند. تعداد بسیاری از پیروان شانلرز نایت Channelers J.Z. Knight در ایالت واشنگتن و پنی تورس روبین Penny Torres-Rubin در ایالت اورگان، و رهبر کلیسای جهانی و پیروزی Church Universal & Triumphant الیزابت کلیر پیامبر Elizabeth Clare Prophet، زنان مسن بوده اند. فرقه ها و گروه های انجیلی که عمر ابدی را نوید میدهند نیز به سراغ افراد مسن میروند. تعدادی از فرقه ها مستقیما به خانه سالمندان و بازنشستگان رفته و برنامه های تفریحی و دوستانه توسط بازدیدکنندگان جوان برایشان ترتیب میدهند تا به پیروان بالقوه دسترسی پیدا کنند. برخی فرقه ها برنامه عضوگیری خود را در ایالتهایی مثل آریزونا و فلوریدا متمرکز میکنند که افراد مسن و بازنشسته زیاد دارند. برخی دیگر از فرقه ها به اعضا رهنمود میدهند که برای افراد مسن به خرید بروند، چمن های خانه شان را کوتاه کنند، و مرتب به دیدارشان بروند تا آنها را به گروه جذب نمایند.

وقتی یک فرد مسن عضو گیری شد، از وی خواسته میشود که دارایی اش را بفروشد و پول آنرا به فرقه بدهد و همچنین درآمد و پس اندازش را، همانطور که در چند مثال در فصل چهار نشان داده شد، نیز واگذار نماید. برخی اوقات بچه ها و نوه های بزرگسال این افراد مسن نمیتوانند آنها را پیدا کنند چون فرقه آنها را از محل خودشان خارج کرده، و درست مثل عضوگیری شدگان جوان، از مسن ها هم خواسته میشود که رابطه شان را با خانواده، دوستان، و همسایگان قطع نمایند.

 

الف. هدف قرار دادن سالمندان

در گذشته نه چندان دور، فردی به دیدن من آمد زیرا مادر او که به تازگی بیوه شده بود به شدت درگیر با یک گروه جدید گردیده بود. بعد از اینکه وی به آریزونا نقل مکان کرده بود، او با زنی در محل زندگی اش که خود را وقف گروه CBJ (چارلز، برنادین، و جیمز Charles, BernaDeane, & James که همچنین به عنوان چاک، برنی، و جیم Chuck, Bernie, & Jim هم شناخته میشدند) کرده بود آشنا شد، که این گروه با نامهای بنیاد شعله Flame Foundation، شعله جاویدان Eternal Flame، و در حال حاضر شرکت ثبت شده بین المللی همیشه مردم People Forever International Inc هم شناخته میشود.

زمانی چاک Chuck در یک باشگاه شبانه برنامه اجرا میکرد، برنی Bernie مدل لباس بود، و جیم Jim تمرین یوگا میداد و در کار فروش مستغلات هم بود. امروزه این رهبران که با هم زندگی میکنند ادعا مینمایند که اولین انسان هایی هستند که از یک تبدیل بیولوژیکی سلولی عبور کرده اند (به بیان خودشان، “بیداری سلولی”) و بقای جاوید کسب نموده اند.

گروه به نظر میرسد که حداقل به سه طریق عضو گیری میکند: اعضا دوستان خود را به محل می آورند؛ رهبران در محل های مختلفی که CBJ به طور گسترده عضوگیری میکند سمینار ترتیب میدهند؛ و وابستگان گروه در مراکزی در سراسر کشور افرادی را که ملاقات میکنند عضوگیری مینمایند و آنها را با خود برای شرکت در مناسبت های بزرگ به مقر فرماندهی در اسکاتسدیل Scottsdale در ایالت آریزونا Arizona میبرند. در طول مدت مراسم در این مناسبت ها، هر شرکت کننده تحت فشار عظیمی، در میان فضای طراحی شده هیجانی، وادار میشود تا در خصوص چیزهای خوبی که بر او و زندگی اش بواسطه شرکت در آن مناسبت رفته است شهادت دهد. نمایش ویدئویی مناسبت ها، افرادی در سنین مختلف را نشان میدهد که میرقصند، کف میزنند، و فریاد میکشند، و در حالیکه اشک میریزند مراتب سپاسگزاری خود را ابراز میدارند و همزمان رهبران CBJ در میان جمعیت چرخ میزنند و با غرور به ابراز عشق آنان پاسخ میدهند. گروه CBJ همچنین شرکت کنندگان را به خریدن محصولات گروه، دادن کمک مالی، و شرکت در برنامه جمع آوری پول برای سازمان تشویق میکنند.

خانواده ها و دوستان گزارش میکنند که بعد از اینکه یک شخص جهت جمع آوری متعلقاتش به منظور رفتن به CBJ برای زندگی جاویدان به خانه برمیگردد، یک نفر همراه، فرد جدیدا به عضویت گروه درآمده را اسکورت میکند. خانواده ها، حتی همسران، قادر نیستند با عزیزشان صحبت کرده یا لحظاتی با آنها تنها باشند.

در یک کتاب که توسط CBJ بیرون داده شده اعلام گردیده است که به عنوان بقای جاویدان “ما قدرت این را داریم که فیزیک بدنی خود را نوسازی و بازسازی کرده و ساختار و ترکیبی نو خلق نماییم بطوریکه بتوانیم تا ابد اینجا بمانیم. به عنوان بقای جاوید یافتگان، ما قدرت این را داریم تا خود را با هر وضعیتی وفق دهیم، از پیر شدن و مرگ خود جلوگیری نماییم . . . ما در خصوص فیزیک بدنی خود صحبت میکنیم که میتواند مستمرا خود را جوان و بازسازی نموده و هرگز نمیرد.” نویسندگان در ادامه به خوانندگان کتاب میگویند که وصل شدن به یکدیگر انرژی تولید میکند که میتواند آنها را از هر نوع مرگی، از جمله مرگ بر اثر تصادف، دور سازد.

گروه CBJ یک نمونه از گستردگی سنی افرادی که در فرقه ها عضو گیری میشوند را نشان میدهد. همچنین در این گروه ها مراجعات زیادی که بکار گرفته میشود، و یک وجه جالب دیگر، اسامی متعددی که چنین گروه هایی در طول زمان مورد استفاده قرار میدهند در موفقیت آنان مؤثر است.

 

 

ب. هدف قرار دادن جوانان

گروه دیگری که نام های متعددی را مورد استفاده قرار میدهد و در سالهای اخیر توجهات زیادی را به خود جلب نموده است توسط یک رهبر معنوی guru اداره میشود که جوانان را هدف قرار میدهد. این گروه، در حالیکه با اسامی مختلفی در ارتباط با “بهشت” شناخته میشود، کلاس هایی را که توسط طیفی از سازمان های پیشگام به شکل مؤسسات، انجمن ها، جمعیت ها، سمینارها، برنامه های شام و ناهار، مجموعه ها، و جلسات مباحثه تشکیل میشوند تبلیغ مینماید. این گروه، که نام رهبر معنوی مربوطه هرگز در تبلیغات مطرح نشده است، بیشتر متوجه افراد بیست تا سی سال و زنان میباشد.

پیروان، پوسترهایی را در محوطه کالج ها و محیط های اطراف آن نصب کرده و تبلیغاتی در انتشارات عصر جدید درج میکنند که سمینارهای مجانی در خصوص موضوعاتی از قبیل مدیتاسیون، متافیزیک metaphysics، برتری در کار، موفقیت اقتصادی، و کسب قدرت را عرضه مینماید. وقتی فردی به یک تبلیغ یا یک دعوت شخصی پاسخ میدهد، پروسه عضوگیری به شکلی مثل آنچه در زیر می آید، همانطور که توسط اعضای سابق و خانواده های اعضا گزارش شده است، شروع میشود: اول، طی یک سمینار مجانی، شرکت کنندگان معینی به عنوان افرادی با چشم انداز عضویت انتخاب میشوند. به آنها جداگانه بطور فردی توسط رهبر سمینار یا یک پیروی تعیین شده مراجعه شده و رابطه دوستی شخصی برقرار میشود. عضو مشخص شده از جانب فرقه با هر یک از افراد جدید در خصوص قدرت رهبر معنوی صحبت کرده، و در برخی موارد هویت رهبر را رو میکند. دوم، فرد جدید به یک سفر که تمامی هزینه های آن پرداخت شده است جهت شرکت در سخنرانی رهبر که در شهر دیگری برگزار میشود دعوت میگردد. و سوم، بعد از شنیدن یکی دو سخنرانی، از افراد جدید فعال دعوت میشود تا در یک شام رسمی با حضور رهبر شرکت کنند. همزمان، فردی که برای عضو گیری مشخص گردیده است، که حالا هم دوست شخصی و هم معلم فرد جدید شده است، از وی میخواهد تا یکی از شاگردان رهبر شود. فشار بسیاری بر افراد جدید گذاشته میشود تا تسلیم شوند؛ همزمان، آنها سوژه بمباران محبت نیز قرار گرفته و این احساس به آنها القا میشود که خیلی خاص بوده و دوست داشته میشوند.

گزارش شده است که رهبر از تکنیک های متعددی استفاده میکند تا افراد جدید را جذب نماید. او از صوت و حرکات دست خود و همچنین کنترل گرما، نور، و صدای سالن جهت تولید هیپنوتیزم گروهی استفاده مینماید. او تصویری مجازی با استفاده از تغییر فرم ها، ایجاد احساس پرواز روانی، و ساطع کردن حالات روحی خلق میکند. به افراد جدید گفته میشود که آنها افراد خاصی هستند که در زندگی های قبلی دارای عقل و قدرت شده اند و اینکه آن رهبر میتواند به آنها کمک کند تا آن قدرت را بازپس گرفته و بازسازی کنند.

به نظر میرسد که موعظه او ترکیبی از بودائیسم و کاپیتالیسم است که قرار است نفوذ آن هم بصورت معنوی و هم بصورت دنیوی نتیجه بدهد. پیروان سابق ابراز میدارند که آنها و دیگران چیزی حدود 3 تا 6 هزار دلار در ماه برای شرکت در سمینارهای وی میپرداختند، و میگفتند که او آنها را متقاعد میکرد که باعث و بانی موفقیت آنان است و لذا باید برای آن به وی بهاء بپردازند. شهریه های مخصوصی که به وی پرداخت میشد گفته میشد که تا 10 هزار دلار نیز میرسید.

پیروان سابق میگویند که به آنها رهنمودهایی در کارهای تکنیکی و شکار مشاغل داده شده بود، و آنها ابراز میکردند که برخی اوقات به آنها گفته میشد که در کارنامه و سوابق کاری خود دست ببرند تا بتوانند شغل های پردرآمد را به عنوان مثلا متخصصین امر کسب نمایند. برخی حتی با کمتر از شش ماه تعلیمات دستور میگرفتند که به دنبال مواضع مشاوره ای سطح بالا باشند. آنها اظهار داشتند که هرچه حقوقشان بالاتر بود، سهم رهبر هم بیشتر بود. طبق گزارشات رسیده، این رهبر معنوی حدود 200 نفر را وادار به پرداخت میلیون ها دلار در سال کرده بود.

 

 

6. برنامه کار دوگانه

تمامی فرقه ها بصورت گروهی زندگی نمیکنند، و تمامی آنها پروسه های بازسازی فکری شدید و سریع که برخی فرقه ها اعمال مینمایند را بکار نمیگیرند. اما به هر صورت وقتی بخش بزرگی از اعضا جدا از فرقه زندگی میکنند، به سادگی حرکت فرقه به سمت تغییر دادن رفتار اعضا کندتر میشود. برنامه کار دوگانه البته هنوز وجود دارد، و از طریق کوشش ها و برنامه های هماهنگ اعمال نفوذ ذهنی است که فرقه های برون گرا نیز با موفقیت اهدافشان در خصوص جذب اعضای جدید به درون گروه را به اجرا در می آورند.

اگر چه فرقه ها در محتوا بسیار متفاوت هستند، اما اغلب آنها در بسیاری جهات عین هم میباشند. آنها مخصوصا در استفاده شان از فشار های قوی اجتماعی و روانی که شامل جدا کردن افراد از گذشته شان، تحت الشعاع قرار دادن حس طبیعی خویشتن فرد، و وادار کردن آنان به ترک و فراموش کردن زندگی قبلی شان به منظور ماندنشان با گروه مشابه یکدیگر هستند. در پروسه، رفتار و کردار آنان تغییر داده میشود. اغلب این تغییرات، اگر نه همه آنها، بدون آگاهی عضو جدید صورت میگیرد. مردی که در خصوص دو سال با فرقه ساتیا سای بابا  Sathya Sai Baba نوشته بود میگوید، “ما در یک مسیر سریع رشد، فرهنگ زدایی میشدیم . . . در اردوی تعلیماتی کیهانی خودمان . . . جایی که ابتدا بصورت دروازه بهشت به نظر میرسید، و من برای اولین بار به پادشاهی بابا قدم گذاشتم، ولی ناگهان روزی همان جا دروازه جهنم شد.”

اینکه آیا در نقطه عضو گیری فریب آشکاری بکار گرفته شود و یا اینکه در جریان کار بسیاری خرده فریبکاری اعمال گردد فرقی نمیکند، بهرحال آنچه بروشنی فرقه ها را از سایر گروه هایی که عضو گیری میکنند، مانند مدارس مشروع و مؤسسات مذهبی، ارتش، و انواع سازمان های داوطلبانه، استفاده از برنامه کار دوگانه است. فرقه ها میدانند که اگر شما از ابتدای شروع کار بدانید که چرا و چگونه جذب شده اید، هرگز نخواهید پیوست. موضوع به همین سادگی است.

 

 

فصل شش: تکنیک های مجاب سازی فیزیولوژیکی

طرح مخفیانه دولت آمریکا برای ایران: “تغییر رژیم” و تجزیه ایران از طریق حمایت از گروه های قومی تجزیه طلب .

آدام کری دو
واشنگتن فری بیکن

 

کاخ سفید مشغول بررسی طرح تغییر رژیم ایران از طریق حمایت از جنبش‌های مردمی است. در این طرح که از سه‌صفحه‌ ای تاکید شده که ایالات متحده از گزینه جنگ در وحله اول استفاده نخواهد کرد. این طرح توسط گروه «اس.اس.جی.» که یک اندیشکده‌ امنیتی است به کاخ سفید ارائه داده شده است. این گروه که متخصص در امور اطلاعات امنیتی هستند با مقامات امنیتی کاخ سفید مانند جان بولتون روابط بسیار نزدیکی دارند. این طرح سیاست خارجی بلندمدت آمریکا درباره ایران را از طریق تاکید بر یک راهبرد آشکار برای تغییر رژیم تعیین می‌کند. یعنی درست برخلاف عملکرد گذشته دولت اوباما که در سال ۲۰۰۹ وقتی مردم ایران در تظاهراتی گسترده علیه رژیم به خیابان‌ها آمده بودند، از حمایت آنها خودداری کرد. طرح «اس.اس.جی» برای سرنگونی جمهوری اسلامی، از سوی کاخ سفید مورد استقبال قرار گرفت، چرا که دولت ترامپ از زمان ورود جان بولتون به کاخ سفید خودش در همین مسیر حرکت کرده است.

 

در طرح «اس.اس.جی» دخالت نظامی علیه رژیم ایران از سوی آمریکا اولین گزینه نیست . اما به جای آن بر روی حمایت از مردم ایران و روحیه دادن به آنها تاکید شده است. طرح با اشاره به تظاهرات ژانویه سال ۲۰۱۸ آورده است: «در حالی که رژیم ثروت‌های ایران را به خارج از کشور می‌فرستد تا از یک طرف حساب بانکی آخوندها و سرداران سپاه را پر کند و از طرف دیگر هزینه‌ی جنگ‌های توسعه‌طلبانه رژیم در منطقه را تامین کند، مردم عادی در ایران از بحران شدید اقتصادی رنج می‌برند. ه

 

مین باعث شده مردم در چند ماه اخیر تظاهرات گسترده‌ای در سرتاسر کشور برگزار کنند.» جیم هنسن، مدیر اس.اس.جی، گفته است : «دولت ترامپ قصد ندارد تانک‌های آمریکایی را به ایران روانه کند تا طی یک مداخله مستقیم رژیم را سرنگون کنند. با این وجود این دولت دارد روی ساختن حکومت بعد از جمهوری اسلامی برنامه‌ریزی می‌کند. این مطمئن‌ترین روش برای جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح اتمی و کاهش تهدید امنیتی ایران است.» یک مقام کمیته امنیت ملی که نخواسته نامش فاش شود گفت:«دولت آمریکا به شدت تلاش می‌کند رفتار رژیم ایران را عوض کند. سیاست رسمی ما تغییر رفتار رژیم ایران است که مدام منطقه را ناامن کرده و از تروریسم حمایت می‌کند.» با این وجود، این مقام اضافه کرده کاخ سفید طرح‌های دیگری را هم در دست بررسی دارد: «کمیته امنیت ملی دریافت‌کننده گزارش‌ها و طرح‌های بسیاری است. بعضی از آنها مورد توجه قرار می‌گیرند و برخی دیگر نمی‌گیرند.

 

بررسی یک طرح لزوما به این معنی نیست که دولت قرار است آن طرح را اجرا کند.» یک مقام دیگر کاخ سفید که طرح «اس.اس.جی» را مطالعه کرده گفت: «برجام به عمد همگرایی جهانی را که طی سالیان دراز در برابر رژیم اهریمنی در ایران شکل گرفته بود نابود کرد. پیش از برجام همه از خطرات لاس زدن با بزرگترین حامی تروریسم در سرتاسر جهان آگاه بودند. حالا نوبت ترامپ، بولتون و پمپئو است تا آن همگرایی را به سر جای اولش بازگردانند.» او افزود: «جان با تمام وجود خطرات رژیم ایران را می‌شناسد. او کاملا می‌داند که هیچ وقت نمی‌شود رفتار این رژیم به ویژه تهدیدهایش علیه اسرائیل و عربستان را از بنیاد تغییر داد؛ مگر اینکه رژیم به کلی ساقط شود.» این مقام در پایان اظهار کرد «اگر رژیم ایران اسرائیل را مورد حمله همه‌جانبه قرار دهد تمام گزینه‌ها برای برخورد با این رژیم روی میز است.» یک منبع دیگر نزدیک به کاخ سفید گفت: «مسئله برجام نیست، خود رژیم ایران است.

 

تیم بولتون سال‌ها روی طرح‌های متعددی برای برخورد با مسئله کار کرده. وقتی ترامپ بولتون را انتخاب کرد کاملا از نظریات و مواضع وی آگاه بود. دولت حالا با چشمان کاملا باز مسیر مقابله قاطعانه با ریشه تمام بحران‌ها و خشونت‌ها در منطقه را پیش خواهد گرفت.» طرح اس.اس.جی. حساب ویژه‌ای نیز روی نیروهای ‌تحزیه طلب برای تضعیف رژیم باز می‌ کند. چنانکه در طرح آمده: «بازیگران منطقه‌ای که با سازمان ما صحبت کرده‌اند به ما گفته‌اند که یک سوم جمعیت ایران را اقوامی تشکیل می‌دهند که بسیاری در میان آنها به دنبال تجزیه هستند. حمایت آمریکا از حرکات تجزیه ‌طلبانه این نیروها، چه به صورت علنی و چه مخفیانه، می‌تواند رژیم ایران را مجبور کند تا نیرویش را صرف مقابله با این حرکات تجزیه طلبانه کند و بدین ترتیب توانش برای دخالت در منطقه را از دست بدهد.»
آمریکا تا به حال نتوانسته حمایت قابل توجهی از مخالفان رژیم که خواهان تغییر در ایران هستند به عمل آورد: «سیاست حال حاضر آمریکا در قبال ایران در دو محور عمده نقص دارد: یکی آزادی ایرانیان بر مبنای حق حاکمیت مردم ایران– که این باید سیاست رسمی آمریکا در قبال ایران باشد؛ دیگری برنامه‌ریزی دقیق و جدی برای دخالت نظامی در صورت به بن‌بست رسیدن تمام راه‌های دیگر.» طرح یادآوری می‌کند که علاوه بر تلاش برای جلوگیری از دستیابی رژیم ایران به بمب اتم، دولت ترامپ باید برای برخورد با رژیم در صورت حمله تمام‌عیارش به اسرائیل و نیروهای آمریکایی در منطقه یک استراتژی نظامی مشخص داشته باشد. با این وجود اس.اس.جی تاکید می‌کند که برای برخورد با ایران «یک گزینه سخت واقعگرایانه وجود دارد؛ و آن گزینه جنگ تمام‌عیار با جمهوری اسلامی یا اشغال خرج‌بردار و بلندمدت نیست».

 

از نظر اس.اس.جی. آن گزینه تغییر رژیم در ایران است، که آمریکا بدون آن مدام با تهدیدهای نیروهای رژیم ایران در خاورمیانه در جاهایی همچون عراق، یمن، سوریه و لبنان روبرو خواهد شد. «احتمال اینکه رژیم ایران فعالیت‌های اتمی‌اش را با میل و رغبت یا حتی تحت فشارهای شدید بین‌المللی متوقف کند بسیار کم است. بنابراین، اگر آمریکا نخواهد رژیم ایران را تغییر دهد، باید یا یک ایران اتمی را بپذیرد یا برای جلوگیری از دستیابی رژیم ایران به بمب اتم به تاسیسات اتمی‌اش حمله کند.» در پایان، اس.اس.جی. تاکید می‌کند دولتمردان آمریکا باید تلاش کنند بین طبقه حاکم و مردم ایران تفاوت قائل شوند. این نکته‌ای است که ترامپ در پیام‌های مختلف و همچنین در بیانیه خروج آمریکا از برجام به آن توجه نشان داد. چنانکه طرح می‌گوید: «هرگونه موضعگیری عمومی در مورد ایران و هرگونه پیام به رژیم ایران باید کاملا خط کشی میان حکومت دینی و مردم رنج‌دیده ایران را مشخص کند. ما باید به مردم ایران کمک کنیم تا یوغی را که رژیم بر گردنشان انداخته فرو افکنند و به آزادی که شایسته‌ی آن هستند دست یابند.»

مانده بودم چرا اسرائیل اینقدر بی وفاست؟ و یک خاطره

و مانده بودیم که چرا اسرائیل-نتانیاهو اینبار افشاگری اتمی بعنوان بهانه خروج ترامپ  از برجام را از مجاهدین دریغ کرده است. و اینگونه کشوری بسیار خوشنام دست به یک فقره بی وفایی در سطح بین اللملی زده است.

نتانیاهو1

بعضی تحلیل کردند که رابطه مجاهدین از وقتی که مریم رجوی نامه نوشت به مقامات سعودی و درخواست “ملاقات خصوصی”!!! کرد که توسط ویکی لیکس هم افشا شد.  عربستان اداره این دستگاه را بعد از “ملاقات خصوصی” برعهده گرفته است و ترکی الفیصل بعنوان قیم آنها حتی مرگ مسعود رجوی را نیز اعلام کرد،  اسرائیل به این رویکرد مریم رجوی با خدماتی که اسرائیل در گذشته با دادن اخبار و اطلاعات اتمی رژیم به مجاهدین  اعتراض کرده و قهر کرده و رابطه شان بهم خورده است.

نظر عربستان در مورد مجاهدین

ترکی الفیصل سهامدار اصلی تشکل فرقه رجوی

 

عده ای نیز تحلیل کردند که در بهمن 1396 که در بیش از صد شهر تظاهرات شد و مردم هیچ اسمی از مجاهدین نیاوردند.

«««مجاهدینی که مدعی هستند 40 سال است مردم هر روز برای رسیدن مسعود رجوی به تهران لحظه شماری میکنند و هر شب “ایران رجوی رجوی ایران” گویان بخواب میروند و نیمه شبها در آسمان بدنبال مریم “مهرتابان” میگردند و “کانونهای شورشی” مجاهدین  از بس زیاد شده اتاق خالی هم در ایران برای جای دادن آنها گیر نمی آید، بهمین دلیل برای شورش از نوک کوهها و بیابانهایی که هیچ بنی بشری در آن یافت نمشود استفاده میکنند (البته با نقاب) و فیلمهایش را برای مریم رجوی میفرستند. رژیم نیز مجبور شده  مرزها را ببندد که سیل مردم جهت پیوستن به ارتش آزادیبخش نتواند عراق را ببرد. (ظاهرا مردم نمیدانند که ارتش آزادیبخش،  عراق را طی یک پیروزی بزرگ!!! ترک کرده و بدلیل داشتن سلاحهای قاره پیما “انقلاب مریم” دیگر دلیلی برای حضور در جوار خاک میهن ندارند و در5000کیلومتری در تیرانا در اروپا مستقر شده اند و هر وقت رژیمی که میگوید پا به گور! است دعوتنامه فرستاد که بیائید و ما را سرنگون کنید از همانجا اعضایی که زنده مانده اند از بیمارستان با فشردن دگمه ای با سلاحهای قاره پیما رژیم را هدف قرار میدهند، مهر تابان هم خودش بلیط میخرد و میرود تهران)»»» در نزد مثلث جنگ افروزان (اسرائیل – امریکا – عربستان) از قدر و ارزش افتاده اند.

Image result for ‫عکس ارتش آزادیبخش ملی ایران‬‎

 

عده ای نیز گفتند و نوشتند که  شاید بدلیل برده شدن نام رضا شاه این مثلث با نیم نگاهی به نیم پهلوی سلطنت طلبها را برای بخدمت گرفتن و تامین منافعشان در ایران آینده بهتر ارزیابی میکنند. بویژه که یک مشاور ایرانی سوپر راست تر از ترامپ هم در کنار گوش ترامپ هست که ترامپ و سیاستهای نژاد پرستانه و فاشیستی اورا اصلاح طلبانه میداند. و تا ترامپ راست روی میکند و از بمباران ایران با سلاحهای هسته ای کوتاه میآید یک سیخ به او میزند که نه کوتاه نیا و رایکالیزم او را تصحیح میکند، حتما دیگر ترامپ و جان بولتنها و جولیانی ها و…عشق قدیمی (مجاهدین) را فراموش کرده و نو (رضا شاه فقید) که آمد به بازار کنهه (مسعود رجوی فقید)  شده دل آزار.

بعضی ها نیز تحلیل کردند که، خیر، تمامی اطلاعات بدست آمده در مورد فعالیتهای اتمی رژیم سرکوبگر از داخل ایران توسط سربازان گمنام مسعود رجوی بدست آمده و افشاگری نیویورک تایمز نیز دروغ است که اسرائیل آنها را به مسعود رجوی داده بود. و یا اظهارات مطلعین و خبرنگاران اسرائیلی در رسانه های بین اللملی مانند سی ان ان در طی ده روز گذشته مبنی بر اینکه  قبلا افشاگریها را اسرائیل از طریق بعضی گروهها (فرقه رجوی) انجام میداد ولی اینبار خودش افشاگری را بدست گرفته همه شایعه است.

نشان به این نشان که سازمان مجاهدین با نفوذ به تمامی ارگانهای رژیم و حضور میلیونی در ادارات! و مراکز حساس از جیک و پیک رژیم خبر دارند و تمامی انتخابات را یک ما قبل نتیجه اش را میدانند، همانگونه که آتش بس را نیز قبل از شروع جنگ خبر داشتند، و در هنگام آتش بس غافلگیر نشدند، یا انتخاب خاتمی را قبل از تولدش چه بار اول و هم بار دومش را میدانستند. و مسعود رجوی نگفت که “خاتمی را خواهند گشت و اجازه نمیدهند به بار دوم انتخابات برسد چون اگر برسد مرگ ما حتمی است”، همانگونه که سرنگونی ای که قرار بوود سه ماهه و نه چهل ساله انجام شود را از قبل میدانستند. و فقط بعنوان دروغ سیزده بود که مسعود رجوی گفت سه ماه رژیم را سرنگون میکنیم تا مردم کمی خوشحال شوند. حتی آمدن به تیرانا را نیز از قبل میدانستند. و خیلی تحلیلها و اطلاعات ریز و درشت و البته صحیح دیگر در مورد رژیم را.  و بسیاری تحلیلهای آبکی دیگر از همین نوع.

شناخت هر پدیده

ولی اخیرا در 11 ماه می 2018 یعنی همین چند روز قبل سازمان مجاهدین با بستهُ آماده تحویل گرفته شده با دی اچ ال بهمراه کتاب و مشاوران و تحلیل گران حاضرو آماده در واشنگتن با ندایی که آقای نتانیاهو در تل آلویو سر داده بود مانند سینه زنانی که به نوحه خوان جواب میدهند همنوا شدند و پاسخ دادند. و افشاگری در مورد پروژه های موشکی رژیم مفلوک را افشا کردند. و کتابی که آنهم با دی اچ ال رسیده بود را همان روز رونمایی کردند.

علیرضا جعفر زاده

 

 

بنابراین بود که مشخص شد اسرائیل مانند رژیم آنقدرها هم بی برنامه نیست و خیلی حساب شده کار میکند و اگر افشاگریهای اتمی را خودش انجام داد، ولی دوستان قدیمی خودش را فراموش نکرده و طبق قانون دوستِ دوستِ من دوستِ من است از تحت قیومیت عربستان در آمدن سازمان مجاهدین ناراحت نیست بلکه اینبار نیز مانند گذشته که موساد کشف و رجوی اعلام کرد یک تقسیم کار بود که افشاگریهای مربوط به اسناد بدست آمده توسط سربازان گمنام رجوی در مورد پروژه اتمی را نتانیاهو و افشاگریهای مربوط به اسناد پروژه های موشکی رژیم بدست آمده!! باز توسط سربازان گمنام مسعود رجوی توسط سازمان مجاهدین (شعبه واشنگتن موساد) صورت بگیرد تا این ارکستر صدایش منو و کسالت آور نباشد بلکه بصورت استریو دابلی به گوش شنوندگان واقعی بیاید. بعد میگویند که اسرائیل چون مردم فلسطین را قتل عام میکند بد است. و اینهمه خوبی را چشمشان کور است و نمیبینند.

Image result for ‫افشاگری موشکهای رژیم‬‎

چون واکنش همه جهان به صدای منوی نتانیاهو یک “بفرما” بود که سران تمامی کشورهای جهان گفتند اینها ربطی به موضوع نداشته است و اطلاعات همان است که به مجاهدین داده بودید دوباره مصرفش میکنید.  شومن افشاگری اینبار نیز علیرضای عزیز بود که قول داده است بخاطر مریم رجوی عزیز دست به عمل انتحاری بزند درست وسط واشنگتن و یا لوس آنجلس بزند.

البته همه ما دانش آموزان میدانیم که چرا علیرضا این نامه تعهد و درخواست به عمل انتخاری را نوشته، چون مسعود و مریم رجوی  مستمرا به او مارک میزنند که تو یک بورژوای بریده و طمعه وزارت اطلاعات رژیم هستی و این بدبخت نگون روزگار نیز برای اثبات خودش به خودش و بعد به دوستانش و البته به ولی فقیه استالینی باید این نامه را مینوشت و میداد که علنی هم بشود. تا اگر فردا جرات یافت که فرار کند و جدا شود رجوی بگذارد جلویش که تو آنقدر مرید ما بودی که میخواستی برای ما خود سوزی کنی. بنابراین اجباری در کار نبوده. مانند آنچه در هزاران رها شده طی این سالها اجرا کرده است چه شورایی چه مجاهد چه عضو پارلمان اروپا. اخیرا نیز شنیده شده که مریم رجوی به علت رحلت امام زمان ولی فقیه استالینی آقای مسعود رجوی بدون اطلاع او و تنها گذاشتن مریم گفته او (مسعود رجوی) مزدور وزارت اطلاعات شده بود. و خیانت کرد و خدا حافظی نکرده به دیار عدم شتافت و تازه خبرش را این جونم مرگ شده ترکی الفیصل یکباره وسط شو آنهم دوبار اعلام کرد که نزدیک بود ناراحت شوم ولی کور خوانده بود.

خاطره ای از علیرضا جعفرزاده در حضور مریم رجوی

یک خاطره از جعفرزاده یادم آمد حیف است که شما نشنوید. یکروز در مقر اورسورواز مریم رجوی داشت ماها را نقره داغ میکرد که همه باید طبق انقلاب مریمی به اندازه یک سپتیک مواد بر سر و روی خود و همقطاران میمالیدند و به همان اندازه و بیشتر به خودشان مزدور، بریده، نرینه وحشی، چشم چران، رژیمی، خاتمی چی، تن پرور، لش، مادینه …….(خیلی هایش را نمیشود نوشت چون طبق قانون مطبوعات باید در نشریات  XXX   چاپ شود  که ما مجوزش را نداریم) که دیدیم علیرضا جعفرزاده را با دو محافظ به داخل سالن آوردند.

تمامی جلسه با ورود او برگشتند به سمت درب سالن اور (همان که مریم مٌهر تابان در آن دیپلماتهای کرایه ای را ملاقات میکند و یا جلسات شورا را برگزار میکند) از آنجا که آنتنی کردن یکی برای ریختن سرب داغ در گلویش یک روش جاری بود همه سالن آنتنش گرفت که اینبار این نگون بخت که قرعه بنامش خورده علیرضا جعفرزاده است. از آنجا که کارش طوری بود که نمیشد جلوی همقطارانش خواهر و مادرش را یکی کنند آورده بودند در جلسه ما که بالاتر بودیم و کارهای علیرضا در بین ما مانند آب خوردن بود و بنابراین پوستمان گلفتر بود و شنیدن فاکتهای او ما را خراب نمیکرد. چون این جمع خیلی وقت بود آن فاکتها را انجام داده و عبور کرده بودند.

علیرضا بیچاره همانند زندانیان اوین که چندین جلسه توسط بازجوی آماده ساز حسابی چند شب بخدمتش رسیده بودند برای اطمینان از اینکه چیزی نگفته ندارد آورده بودند که در نزد خود مریم حسابی حالش را جا بیاورند تا او تائید کند که هرچه داشته گفته. جعفرزاده با گردنی شکسته و به یک سمت و حالتی که بابا یک سپتیک موادخوردم ولم کنید به وسط معرکه هدایت شد. و همراهان فاصله گرفتند که آتشباری آنها را نگیرد.

مریم رجوی رو کرد به علیرضا و گفت چشم ما روشن بعد از 120هزارشهید بعد از یک دریا خون که بین ما و رژیم جاری است شازده  یاد پدر و مادرش افتاده و درخواست داده برود و آنها را ببیند. هنوز مریم رجوی جمله اش تمام نشده بود بدون نیاز به اشاره مریم رجوی، و طبق روش جاری خواهران شورای رهبری که از قبل در جریان بودند شروع کردند به دادن شعارهای کثافت، مزدور، بریده، خائن، رهبری رو فروختی، برادر مسعود رو کشتی، و سالن غرق در فضای انقلاب مریمی شد و دویست نفر با هم فریاد میزدند. و دیگر نمیشد فهمید چه میگویند و مانند این بود که سرت را کرده باشی داخل موتور لوکوموتیو. بعد از یک ربع یا شاید 45 دقیقه که همه خسته شدند مریم مانند رهبران اکستر که چوب رهبری را به یکطرف میبرند ارکستر را متوقف کرد ولی یکی از سینه چاکها که پشتش به مریم بود و داشت حساب جعفرزاده را میرسید را دیگران گرفتند و نشاندند و همه سکوت کردند، و مریم ادامه دادد بگذار ببینیم خودش چی میگه؟

Jafarzadeh1

علیرضای بیچاره که فکر میکرد باید همان درخواست را تکرار کند گفت، خواهر مریم من فقط درخواست دادم که بعد از 15 سال آنها را ببینم، هنوز جمله اش تمام نشده بود خواهر نسرین وسیله ای از روی میزش را بسمت او روانه کرد و دوباره صدای دویست نفر در هم پیچید و لوکوموتیو روشن شد و تا دقایقی ادامه داشت.

یکی میگفت میخواهی بروی ایران پدر و مادرت رو ببینی؟ خوب یکباره میگفتی میخواهی بروی سفارت رژیم در پاریس؟ بهتر نبود؟ حتما با وزارت اطلاعات قرار هم گذاشتی. یکی میگفت از اول معلوم که این علیرضا جعفرزاده نفوذی رژیم است، کاک صالح (ابراهیم ذاکری) با اینکه مدتها بود مرده بود ولی هنوز جواز دفنش صادر نشده بود حساس شد و گفت چی؟ فکر کردی کمیسیون امنیت و ضد تروریسم مرده که رفتی مزدور رژیم شدی؟ و خلاصه هر کس از ذن خود فحشی و تهمتی به او میداد و میرفت زیر گوشش فریاد میکرد و بر سرش میزد.

با کشیده شدن ساسات موتور لوکوموتیو توسط راننده (مریم مهر تابان) دوباره نوبت علیرضا شد که گفت ایران نمیخواستم بروم پدر و مادرم بعد از ده سال از آمریکا آمده اند آلمان میخواستم برم آنجا ببینمشون. اینبار لوکوموتیو با صدای دلخراشتر اما علیه خانواده علیرضا شروع شد و فحش و ناسزا بود که نصار خانواده اش میشد. که حتما مزدور وزارت اطلاعات هستند که آمده اند میخواهند تو را ببیند… خلاصه مجبورش کردند که یک سپتیک مواد را خودش با هدایت مریم رجوی و خواهران شورای رهبری حاضر بعلاوه 200تن از برادران مسئول روی سر و رویش بریزد و تمامی سمتهای موجود در وزرات اطلاعات، و سپاه قدس و اوین را به خودش و خانواده اش نسبت دهد و غلط کردم بگوید تا بگویند خوب حالا برو و یک گزارش مفصل بنویس ببینیم از این انقلاب مریم چه فهمیدی؟ علیرضا فهم خودش را از انقلاب مریم بخوبی در جلساتی که در 11 ماه می در واشنگتن برگزار میشود بنمایش میگذرد.

جنبش نه به تروریسیم و فرقه ها

مطالب مرتبط

 

Edit

تشریح ماهیت فرقه رجوی ابزار مثلث جنگ طلب آمریکا-اسرائیل-عربستان در کنگره سالانه حزب اف د پ آلمان

 

 

new profile1

 

آقای داود ارشد طی هفته گذشته در کنگره حزب لیبرالهای آزاد آلمان که در شهر برلین آلمان برگزار شد شرکت کردند. در این کنگره اعضا و رهبران فدرال و ایالتی حزب، وزرای مختلف در دولتهای ایالتی آلمان، نمایندگان پارلمان آلمان و اروپا،  دیپلماتهای ناظر و میهمان از کشورهای مختلف جهان، رسانه های مختلف اروپایی حضور داشتند، جنبش نه به تروریسم و فرقه ها نیز به این کنگره دعوت شده بود که آقای داود ارشد از اعضای سابق شورای ملی مقاومت و جدا شده از فرقه رجوی فعال سیاسی و حقوق بشر به نمایندگی شرکت داشتند.

شرکت آقای ارشد در این کنگره در تلویزیون کانال یک آلمان منعکس شد. 

DSC00056

 

در طی چند روز کنگره با استناد به مدارک و اسناد منتشر شده توسط فرقه رجوی طی چهل سال تروریسم آن با طیف وسیعی ای از سیاستمداران آلمان در مورد شرایط کنونی ایران و سر برآوردن نئوکانهای آمریکا جهت دیکته کردن سیاست و نحوه اداره اقتصاد و کشور به جهان و بخصوص به آلمان که امروزه در قالب و به بهانه موضوع قرار داد اتمی ایران و جهان بروز و نمود پیدا کرده است گفتگو کردند. یک نسخه از مدارک در بین اعضا و مسئولین حزب توزیع شد از جمله:

DSC00034DSC00083

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • آقای کریستین لیندنر رهبر حزب اف د پی آلمان،
  • آقای ولفگنگ کوبیکی معاون حزب و عضو پارلمان آلمان،
  • خانم دکتر زیمیرمن از رهبری حزب و عضو پارلمان آلمان و شهردار سابق دوسلدورف،
  • دکتر یوآشیم ایشتمپ معاون نخست وزیر و وزیرخانواده-کودکان پناهندگان ایالت نورت وست فالن و عضو رهبری حزب در این ایالت و عضو پارلمان آلمان.
  • آقای گود کنستانتین از رهبران جوانان حزب و عضو پارلمان آلمان،
  • خانم یوانه گی باور وزیر آموزش و پرورش ایالت نورت وست فالن،
  • آقای پروفسور آندریاس پینگوارد وزیر اقتصاد ایالت نورت وست فالن،
  • خانم بریتا کریس کاترینا عضو پارلمان
  • خانم دکتر آنته ویتموتز هوبلن عضو پارلمان
  • آقای کریستین دویچ عضو پارلمان

 

آقای داود ارشد و رهبر حزب اف د پ آلمان آقای کریستین لیندنر

 

در تمامی گفتگوها تکیه بر نقش گروه تروریستی فرقه رجوی در همکاری با این موج بسیار خطرناک مثلث جنگ طلب بود. که اخیرا نیزخطر حضور آن موضوع نگرانی پارلمان اروپا بود که طی کنفرانسی نسبت بدان واکنش نشان دادند.

1_015

که چگونه گروهی که آمریکائیان را ترور کرده است و بدان افتخار میکند، رهبرش مسعود رجوی مفتخر به عضویت در گروههای فلسطینی که خواستار نابودی اسرائیل است میباشد،

cover Pagesecond

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گروهی که در اشغال سفارت آمریکا در تهران شرکت فعال داشته و رهبر آن خواستار محاکمه گروگانهای دیپلمات بوده است.

1_012

 

گروهی که با بدنامترین دیکتاتور منطقه که ایرانیان و عراقیان را با سلاح شیمیایی قتلعام کرده، در قتل سربازان ایرانی و البته سرکوب کردهای عراق هنگام قیام همدست بوده است.

4

آقای ولفگنگ کوبیکی معاون حزب و عضو پارلمان آلمان

11

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گروهی که به نقض شدید حقوق بشر در میان اعضای خود مشغول است

No exit

 

گروهی که در مقابل اقدام قضایی فرانسه دست به خشونت از ضد انسانی ترین روشهای خود سوزی اجباری اعضایش در شهرهای اروپا و آمریکا استفاده کرده است.

•خانم یوانه گی باور وزیر آموزش و پرورش ایالت نورت وست فالن‏

•آقای پروفسور آندریاس پینگوارد وزیر اقتصاد ایالت نورت وست فالن، ‏

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گروهی که جامعه اروپا و غرب را بعنوان ضد ارزش و فاسد تلقی میکند طوریکه اعضایش را در آلبانی-تیرانا برای زندانی کردن از آلوده شدن به این فرهنگ که آنرا فرهنگ بورژوازی مینامد بری میدارد.

در حال حاضر نزدیک به دو هزار نفر اسیر این فرقه در تیرانا هستند. و این سند زیر نیز قرارداد اجباری است که هر فرد اسیر در فرقه باید امضا کند.که ترجمه اش آمده است.

Tirana

 

گروهی که تروریسم او در ایران صدها هزار نفر کشته بجا گذاشته است.

توسط جولیانی ها و مک کین ها و  اعضای کابینه همین دولت آمریکا همچون جان بولتن که در گذشته با گرفتن پولهای کلان از این گروه تروریستی حمایت حمایت میکردند مورد حمایت قرار میگیرند.

تناقض اساسی مطرح شده مورد توافق همه طرفهای گفتگو این بود که این مثلث بدورغ شعار مبارزه با تروریسم و حامیان تروریسم بین اللملی در جهان را میدهد در صورتی که خودش آشکارا از تروریسم دفاع میکند و از آنها حقوق دریافت میکنند، که در اساس بهانه ای است برای زورگویی به جهان و آنگونه که آقای ماکرون نیز پنج شنبه گذشته در شهر آخن گفتند “سیاستهای ترامپ و خروجش از برجام سیاست و اقتصاد ما را به ما دیکته میکند یعنی دیگر در کشورمان حاکم نیستیم.” نقض حاکمیت ملی کشورهای دیگر جهان است.

جان بولتن و مریم رجویمریم و جولیانی

 

 

رهبر حزب آقای کریستین لیندنر نیز در سخنرانی خود که خطوط اصلی واستراتژی حزبی را ترسیم میکرد خانم مرکل را به ضعف در مقابل ترامپ متهم کرد و خواستار اتخاذ موضع محکمتری در قبال آن شد. در گفتگو با مسئولین حزبی همگی از برجام و موضع اتحادیه اروپا در مورد برجام تاکید کردند.

 

2

5

IMG_20180512_135623_01

IMG_20180512_135945

IMG_20180513_110112

 

Edit

ملاقات آقای داود ارشد با سفیر ونزئولا در بلژیک، لوکسامبورگ و اتحادیه اروپا خانم کلودیا سارنو کالدرا

5

ملاقات آقای داود ارشد با سفیر ونزئولا در بلژیک، لوکسامبورگ و اتحادیه اروپا  خانم کلودیا سارنو کالدرا

 

روز پنج شنبه سوم ماه می آقای داود ارشد با خانم کلودیا سارنو کالدر سفیر کشور ونزئولا در اتحادیه اروپا و بلژیک و لوکسامبورگ در بروکسل ملاقات نمود. در این ملاقات سفیر ونزوئلا در یونسکو و دبیر سابق مرکوسور آقای هکتور کونستانت و نماینده مجلس آرژانتین آقای گولرمو کارمونا حضور داشتند.

 

Related image

در این دیدار تحولات ونزوئلا در کادر آمریکای لاتین و ایران در کادر خاورمیانه مورد بررسی قرار گرفت. ابتدا خانم سفیر از آقای ارشد در مورد تحولات اخیر ایران و فشارهای آمریکا و برجام سوال کردند که آقای ارشد طی یک گزارش مفصل همراه با مطالب مکتوب که یک نسخه نیز به ایشان تحویل گردید توضیح دادند که جناب سفیر استحضار دارند که مدتهاست که جناحهای جنگ طلب – نئوکان های آمریکا برنامه ها و طرحهای خود را چه در منطقه خاور میانه و چه در آمریکای لاتین بمنظور بازگرداندن شرایط حاضر بین اللملی با سازمان ملل بعنوان مرجع رسیدگی به مسائل و مشکلات بین کشورها به شرایط قبل از جنگ جهانی دوم یعنی شرایط “هرکس زورش بیشتر حرفش پیشتر” و از دور خارج کردن تمامی نهادهای دمکراتیک از جمله سازمان ملل همانگونه که آقای ترامپ نیز آشکارا آنرا نهادی بی خاصیت خوانده است میباشد. و شعار اول آمریکا عملا جوهره همین سیاست آقای ترامپ است.

آقای ارشد و آقای هکتور کونستانت سفیر ونزوئلا در یونسکو

در همین رابطه طرح نئوکان ها تغییر جغرافیای سیاسی جهان است و در قدمهای اول کشورها، مناطق و قراردادها و نهادهای دمکراتیک و قانون مدار را هدف قرار داده اند و جهت بهره گیری از شرایط مطلوبشان در صدد بخدمت گرفتن نیروها و دولتهای دست نشانده مانند شاه ایران و پینوشنه ها … میباشند. در ایران نیز همین شرایط حاکم است و از تاکتیکهای مشابهی استفاده میشود.

 

Image result for hector Constant rosalesسالهاست که نئوکانها یکی از گروههای تروریستی بنام سازمان مجاهدین که منفور عام و خاص در داخل ایران و خارج ایران و حتی در میان سیاستمداران مترقی هستند با سابقه حتی کشتن آمریکایی ها و ترورهای بسیاری همچون القائده و داعش با بکارگیری عملیات انتحاری و بمب گذاری در مکانهای عمومی … توسط چهره های شاخص نئوکانها مانند جان بولتن و رودی جولیانی و جان مک کین مورد حمایت مالی (از طریق همکاران منطقه ایشان مانند عربستان) و سیاسی قرارگرفته و تلاش میکنند آنرا در کنار دیگر انتخابهایشان در طیف های مختلف سیاسی بکاربگیرند. و تلاش میکنند با برگزاری گرد همآیی هایی که سالیانه یکبار با هزینه های بسیار گزاف در پاریس برگزار میکنند بعنوان مبارزه دمکراتیک مردم ایران جا بزنند. که البته این نمایش رسوا آنقدر مضحک است که هیچ ایرانی در آن شرکت نمیکند و مجبورند با هزینه کردن های کلان پناهندگان را از کمپهای پناهندگی به این شوها بکشانند. و با استفاده از سرو صدا و تبلیغات در رسانه ها به آن ابعاد بزرگتری بدهند.

آقای داود ارشد و آقای گولرمو کارمونا عضو پارلمان آرژانتین

من و دوستان من که  از اعضای عالیرتبه این تشکیلات تروریستی بودیم تروریسم و بکارگیر آن تشکیلات تروریستی توسط نئوکانها و کشورهایی مانند عربستان و اسرائیل را افشا کرده ایم بنابراین هیچ ایرانی در ایران و در خارج از ایران خوشبختانه تحت تاثیر این اقدامات قرار نمگیرند ولی در حال حاضر دولت ترامپ دست روی توافق هسته ای ایران و جهان گذاشته و قصد نابودی آنرا دارد همانگونه که قصد نابودی قرارداد مرکوسور بین کشورهای آمریکای لاتین و اتحادیه اروپا را دارد. همانطور که قصد دارند دولت ونزوئلا را سرنگون کند، همانطور که لولا دِ سیلویا را توانستند با محاکمه های نمایشی از انتخابات حذف و زندانی کنند و همانطور که رئیس جمهوری آرژانتین را میخواهند به محاکمه بکشند…

Related image

 

خانم سفیر نیز اضافه کردند که در کشور ما همه شاهد هستند که اینکار را با راه اندازی گروههای وابسته بخودشان و با تامین کامل مالی و ترتیب دادن تظاهراتهای نمایشی و با پروپاگاندای وسیع رسانه ای از کشورهای دمکراتیک و مردم گرا شیطان سازی کنند. البته تلاش نئوکانها برای از دور خارج کردن لولا دِ سیلویا بدین منظور انجام میشود که بتوانند با سرکار آوردن عناصر وابسته به خودشان ونزوئلا و دیگر کشورهای چپ تر مانند اروگوئه و نیکاراگوِ … را از این قرارداد منطقه ای که همه ما را متحد کرده است خارج و عملا این قرارداد را از بین ببرند.

مریم و جولیانی

مریم رجوی با پرچم حسینی

111

 

در این ملاقات همچنین آقای گویلیرمو کارمونا عضو پارلمان آرژانتین و آقای هکتور کونستانت سفریر ونزوئلا در یونسکو و دبیر پیشین مرکوسور حضور داشتند.

 

 

خانم سفیر از اسناد ارائه شده در مورد نیروهای وابسته به نئوکانها مورد استفاده درپروژه های ایران آنها بویژه تشکیلات تروریستی ام او ک تشکر نمود و گفت که مطالب آنرا به اطلاع دولت ونزئولا خواهد رساند.  و برای آقای ارشد و فعالیتهایشان آرزوی موفقیت کردند.

 

 

آقای ارشد نیز از اینکه به حضور پذیرفته شده بودند تشکر کرده و برای کشور و مردم ونزوئلا آرزوی موفقیت نمودند.

 

ملاقات آقای داود ارشد با وزیر خارجه و وزیر دفاع سابق برزیل آقای سلسوآمورین

 

تشریح طرحهای کودتایی نئوکلن ها در کشورهای توسعه یافته همچونه ایران و برزیل و اروگوئه …جهت بقدرت رساندن نیروهای دست نشانده خود همچون فرقه رجوی در این ملاقات.

 

 

6

روز دوم ماه می در محل پارلمان اروپا ملاقاتی بین آقای سلسو آمورین دو دوره وزیر خارجه – وزیر دفاع و سفیر برزیل در انگلستان و آقای ارشد برگزار شد.

 

 

آقای آمورین بعنوان رئیس گروه مبارزه برای دمکراسیِ برزیل و آزادی رئیس جمهور سابق برزیل لولا دِ سیلوا تحت نام “گروه مبارزه با کودتای نئوکلن ها در برزیل” در پارلمان اروپا حضور دارند. قابل ذکر است که آقای سلسو آمورین از سیاستمداران کهنه کار چپ آمریکای لاتین از طرفمجله فارن پالسی در اکتبر 2009 بعنوان بهترین وزیر خارجه جهان معرفی شده است.

 

 

این ملاقات با رئیس گروه “مبارزه با کودتای نئوکان ها در برزیل” که در پارلمان اروپا برگزار شد از حمایت فراکسیونهای چپ اتحادیه اروپا برخوردار است که خواستار آزادی رئیس جمهور سابق برزیل آقای لولا دِ سیلوا و جلوگیری و افشای کودتای بقدرت رساندن نماینده دست نشانده شرکتهای چند ملیتی نئوکانها در غیاب و محروم شدن نماینده واقعی و دمکراتیک مردم برزیل  با برگزاری دادگاه نمایشی هستند.

Image result for celso amorim

آقای سلسو آمورین و اوباما رئیس جمهور آمریکا

آقای سلسو آمورین توضیح دادند که در حال حاضر لشکرکشی بی سابقه جهانی توسط نئو کان ها جهت نابودی دمکراسی و بازگرداندن شرکتهای چندملیتی همانند دوران دهه های 1960 که با بکارگیری کودتای نظامی به اجرا در میآمد درحال وقوع است. اما اینبار از طریق نابودی و از دور خارج کردن دولتهای دمکراتیک، قراردادهای اقتصادی بین کشورها و قراردادهای تنش ضدایی مانند آنچه در برزیل، نیکاراگوئه، آرژانتین، پاراگوئه و اوروگونه در آمریکای لاتین و آنچه در مورد قرارداد اتمی ایران در جریان است پیش برده میشود.

Related image

آقای آمورین وزیر خارجه برزیل در دیدار با خانم کلینتون وزیر خارجه آمریکا

نئوکان های آمریکا نمیتوانند اتحاد کشورهای آمریکای لاتین و قراردادهای منصفانه مانند قرارداد مرکوسور EU-Mercosur FTA  با اتحادیه اروپا را تحمل کنند آنها خواهان از بین بردن این اتحادها و قراردادها بوده و ترجیح میدهند با کشورها درضعیف ترین وضعیت و پراکندگی با آنها مواجهه شوند. دراجرای همین سیاستهای توطئه آمیز است که در برزیل شاهد استیضاح آقای لوئیس لولا دِ سیلوا هستیم که یک کودتاست تا استیضاح.

 

آقای لولا دِ سیلوا محبوبترین و مردمی ترین کاندید ریاست جمهوری برزیل است و دوبرابر کاندیدای فاشیستهای برزیل شانس دارد. آقای لولا دِ سیلوا را بخاطر نو سازی خانه ای که نه به وی و نه به اعضای خانواده او تعلق داشته است مورد محاکمه فرمایشی قرار دادند و از دور انتخابات خارجش کردند تا نگذارند کاندیدای چپ که صد در صد در دور بعدی انتخاب میشد بتواند در انتخابات شرکت کرده و بقدرت برسد.

جان بولتن و مریم رجوی

 

آقای ارشد به عنوان عضو عالیرتبه سابق تشکیلات سازمان مجاهدین بعنوان یکی از گروههایی که نئوکان ها بخدمت گرفته و قصد استفاده از آن را داردند ضمن اعلام همبستگی با مبارزه مردم آمریکای لاتین و بطور خاص برزیل بعنوان جبهه اصلی مبارزه با نئوکلنها و شرکتهای چند ملیتی اضافه کردند که همین تهاجم نئوکلنها که شما بدرستی آنرا کودتا مینامید، همزمان جهت بقدرت نشاندن نیروهای دست نشانده در منطقه خاور میانه و بطور خاص در ایران در جریان است.

 

 

آقای ارشد شرح کاملی از نیروهای کاندید نئوکانها از تمامی طیفهای سیاسی از جمله تشکیلاتی بنام سازمان مجاهدین را با ارائه تاریخچه پنجاه ساله تروریستی این گروه را به ایشان  ارائه کردند و افزودند این تهاجم در گذشته با حمایت آقای جان بولتن از چهره های سرشناس نئوکان ها در امریکا از این تشکیلات ادامه داشته و بطور خاص بعد از بقدرت رسیدن آقای ترامپ در آمریکا و ورود جان بولتن به کابینه ترامپ اوج جدیدی گرفته. آنچه تعجب برانگیز است اینکه نیروهای که همانند فرقه تروریستی سازمان مجاهدین خلق ایران به رهبری آقا و خانم رجوی تا دیروز بدلیل کشتن آمریکایی ها و مردم بیگناه در لیست تروریستی آمریکا قرار داشت از جمله نیروهایی است که بخدمت گرفته شده اند تا با حمایت از آنها شانس خود را برای دست یابی به نفت و منابع اقتصادی منطقه خاور میانه امتحان کنند.

 

 

آقای آمورین اظهار کردند که بله کاملا در جریان هستم همانگونه که نئوکلن ها در آمریکای لاتین نوک حمله آنها علیه نیروهای پیشرو و علیه قراردادهای آنها با جهان مانند قراردادهای اقصادی مرکوسور EU-Mercosur FTA  که بین کشورهای دمکراتیک آمریکای لاتین و اتحادیه اروپا بسته شده است، در منطقه شما نیز در حال نابودی قرارداد اتمی بین ایران و بقیه قدرتهای اروپایی و جهان هستند. این دو برنامه دقیقا موازی هم و از یک سیاست غلبه برجهان همانند دهه های 1960 که آمریکا برجهان تسلطی بدون منازع داشتند نشآت میگیرد. همین برنامه در ونزوئلا و در آرژانتین نیز به پیش میرود.

 

مریم و جولیانی

آقا سلسو آمورین نیز برای مردم ایران و آقای ارشد در مبارزه خود علیه تروریسم و گروههای دست نشانده نئوکلن ها آرزوی موفقیت کردند. و اضافه نمودند که ما فقط با همبستگی است که میتوانیم جلوی استقرار دوباره دیکتاتوری را گرفته و به دمکراسی مردمی برسیم. در این ملاقات آقای زیو پیمنتا لوپز عضو پارلمان اتحادیه اروپا از حزب کمونیست پرتقال نیز حضور داشتند.

پانوشت ها:

مرکوسور

(Mercado Común del Sur) یک بلوک منطقه‌ای متشکل از آرژانتین،  برزیل،  پاراگوئه،  اروگوئه و ونزوئلااست.

کشورهای شیلی، بولیوی، کلمبیا، اکوادور و پرو نیز با آن در ارتباط هستند. مکزیک و زلاند نو نیز عضو ناظر این بلوک هستند. هدف مرکوسور آسان سازی بازرگانی و همچنین تسهیل جریان کالا، پول و افراد میاد کشورهای عضو است. مرکوسور و «جامعه کشورهای حاشیه آن» دو اتحادیه گمرکی هستند که در واقع بخشی از فرایند تداوم یکپارچه سازی کشورهای آمریکای جنوبی به شمار می‌روند.

 

1217066_915

 

نئوکان

یا نومحافظه‌کاری “که به‌طور مخفف به آن نئوکان (به انگلیسی: Neocon) گفته می‌شود” جنبشی سیاسیست که در آمریکا در دههٔ ۱۹۶۰متولد شد که از سیاست داخلی و خصوصاً خارجی این حزب سرخورده شده بودند. بسیاری از پیروان آن در جریان دولت‌های جمهوریخواه دهه‌های ۷۰، ۸۰، ۹۰ و ۲۰۰۰ مشهور شدند. اوج اثرگذاری نومحافظه‌کاری در دولت‌های جرج دبلیو بوش، جرج هربرت واکر بوش و تونی بلر بود، که آن‌ها نقش عمده‌ای در پیشبرد و برنامه‌ریزی برای اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ ایفا کردند. نومحافظه کاران برجستهٔ دولت بوش عبارت بودند از پال ولفوویتز، جان بولتون، الیت ابرمز، ریچارد پرل، و پل برمر. مقامات ارشدی چون معاون رئیس جمهور دیک چینی و وزیر دفاع دونالد رامسفلد، با این که خود را نومحافظه کار نمی‌دانستند به دقت به مشاوران نومحافظه کار در زمینهٔ سیاست خارجی، مخصوصاً در زمینهٔ اسرائیل، ترویج دمکراسی در خاورمیانه، و استفاده از قوای نظامی آمریکا به منظور دستیابی به این اهداف، گوش فرا می‌دادند. نومحافظه کاران در کاخ سفید باراک اوباما دارای نفوذ بودند و نومحافظه کاری هنوز تیری در ترکش هر دو حزب باقی‌مانده ‌است.

Edit

کتاب فرقه ها در میانه ما: فصل چهارم- فرقه ها چه عیبی دارند؟

هیچ جداشده ای، منتقدی و تحلیلگر مستقلی بدون خواندن این 2018-02-09_13-36-31کتاب قادر به درک عمق و چرایی اعمال فرقه  رجوی  نخواهند بود.

مارگارت تالر سینگر نویسنده کتاب فرقه ها در میان ما

حتی ماخودمان نیز هیچ پاسخ قانع کننده ای به خودمان برای این میزان از تحمل اسارت، بندگی، تسلیم، ذلت، خاری، سرکوب، تحقیر، توهین به کرامت انسان، زندان، شکنجه، قتل و واگذاری خود و خانواده و هستی به یک دیوانه خودشیفته  بنام مسعود رجوی به بهانه ساختن انسان طراز نوین!! نداشتیم. این کتاب به پاسخ به این سوال میپردازد.

 

 

W020061122237804693455اشراف فوق العاده مارگارت تالر سینگر Margaret Thaler Singer بر روانشناسی فرقه ها منحصر به فرد است. او طی ده ها سال جهت رسیدن به چنین اشرافی، ترکیب نادری از مهارت فلسفی و شجاعت فردی را بکار گرفته است. سینگر بخوبی متوجه پیچیدگی های پدیده فرقه میباشد. او نسبت به طیف گسترده این پدیده – از نسبتا بی ضرر، اگر مجاب سازی یک جانبه باشد، گرفته تا پروسه های بازسازی فکری سیستماتیک – آگاه است. او همچنین میداند که اعمال سلطه روانی، چه همراه و چه بدون استفاده از خشونت فیزیکی، قلب قضیه میباشد. در عین حال او بخوبی واقف است که بحث عمومی در خصوص گروه های خودکامه، فراتر از اعمال انضباط حرفه ای معمولی بوده و در خصوص نیروهای اجتماعی و حتی تاریخی ابعاد گسترده تری پیدا میکند.

 

Margaret Thaler Singer      CULTS IN OUR MIDST

کتاب فرقه شناسی تقدیم به آنانکه معبودشان هیولا از آب در آمد

لینک به قسمت های پیشین کتاب

 

==========================

فصل چهار: فرقه ها چه عیبی دارند؟

رشد فرقه ها و تأثیرات آنها بر روی زندگی افراد و خانواده ها در دهه اخیر معنا و مفهوم جدیدی به خود گرفته است. فرقه ها حالا یک پدیده بین المللی هستند. میلیون ها خانواده در آمریکا، کانادا، اروپا، استرالیا، ژاپن، و سایر نقاط جهان وجود دارند که دنیایشان شدیدا بواسطه درگیریشان با فرقه ها تغییر کرده است. نفوذ فرقه ها در میان ما همچنین وارد قلمرو سیاسی و اقتصادی، با عواقبی برای همه ما، شده است.

نگرانی هایی که من و دیگران در آنها شریک هستیم به صورت زیر است:

  • فرقه ها موجب خسران قابل توجهی بر افراد بی شمار و خانواده های آنان در جامعه ما میشوند.
  • فرقه ها از روش های مجاب سازی روانی و اجتماعی پیچیده برای عضو گیری و حفظ نفراتشان استفاده مینمایند. این روش ها میبایست مورد مطالعه و افشاگری قرار گیرند، به گونه ای که شهروندان بتوانند بدل های آنها را، به منظور اجتناب از قرار گرفتن در معرض استثمار توسط این گروه ها، آموزش بگیرند.
  • فرقه ها از منابع مالی خود برای مهار انتقادات بحق در مورد خودشان و برخورد با این انتقادات بوسیله تهدید به اقدام قانونی و سایر اعمال ارعابی استفاده میکنند.
  • فرقه ها شاخص های تعدی خودکامه به اجتماع ما تحت عناوین مختلف هستند، و این مقوله نه تنها توسط دانشمندان علوم رفتاری بلکه همچنین توسط شهروندان معمولی که به آزادی خود بها میدهند باید مورد مطالعه قرار گیرد.

قانع کننده ترین تحلیل های مربوط به مشکلات و عواقب فرقه ها در جامعه ما، فارغ از مشاهده تأثیرات آنان بر افراد و خانواده ها، به عنوان یک موضوع امنیت عمومی مطرح گردیده است؛ یعنی نگرانی در رابطه با تأثیرات اعمال خاص آنان بر سلامت جامعه بطور کل، مد نظر است. اعمالی نظیر سیگار کشیدن، نوشیدن مشروبات الکلی، استفاده از مواد مخدر، پر خوری، تنفس هوای آلوده، نزدن واکسن های ضروری، و غذا خوردن در رستوران های غیر بهداشتی هم میتوانند اثرات بسیار نامطلوبی داشته باشند؛ ولی آنهایی که تأثیرات فرقه ها را بر زندگی مردم مطالعه میکنند دریافته اند که اثرات آنها علاوه بر افراد و خانواده ها در بسیاری جهات یک موضوع سلامت و ایمنی کل جامعه نیز هست.

فرقه ها بر زندگی ما به صور متعدد مؤثرند، که من در این فصل مورد مطالعه قرار خواهم داد.

 

1. فرقه ها مؤسسات مشروع را مورد تهدید قرار میدهند.

برخی فرقه ها در ایالات متحده آنقدر بزرگ و ثروتمند شده اند که جوامع پیرامون خود را به زیر سلطه کشیده اند. یک نمونه شناخته شده اتفاقی است که در آنتلوپ Antelope در ایالت اورگان Oregon ، در اوایل دهه 1980 میلادی افتاد. تحت هدایت یک کاهن هندو به نام باگوان شری راجنیش  Bhagwan Shree Rajneesh و دستیار ارشدش به نام  ما آناند شیلا  Ma Anand Sheela، یک جماعت از پیروان آنان 125 مایل مربع زمین بایر را خریده و اقدام به ساختن یک شهر کردند. آنها سه هزار و پانصد نفر از افراد بی خانمان را از اطراف کشور برای رأی دادن در انتخابات محلی آنتلوپ وارد کرده، و در واقع کنترل دستگاه اداری محلی را بدست گرفتند. آنها حتی نام شهر را از آنتلوپ به راجنیشپورام  Rajneeshpuram تغییر دادند. آنها همچنین تعداد زیادی از افراد بیکار خیابانی را به منطقه آوردند تا به عنوان نگهبان برای کمون مربوطه خدمت نمایند. وقتی این جذب شدگان نهایتا طاقت از کف داده و کمون را ترک کردند، به مراجعین مستمند سازمانهای خیریه ای اورگان تبدیل شدند. آنها بعد از جدا شدن هیچ کمکی از جانب فرقه دریافت نکردند و صرفا به امید جلب ترحم شهروندان محلی رها شدند.

بسیاری مشکلات دیگر در سایر محل ها در خصوص سایر گروه های فرقه ای بروز کردند. زمین و دارایی های بدست آمده توسط آنان بر درآمد مالیات محلی در برخی شهرها و استانها تأثیر گذاشتند؛ چرا که فرقه های ثبت شده به عنوان سازمان های مذهبی، موارد زیادی دارائی بدست آوردند که نتیجتا از چرخه مالیاتی خارج شدند. حفظ دلارهای مالیاتی اتهام عام علیه گروه های فرقه ای است. طی سالیان تعدادی برخوردهای حقوقی بین گروه های فرقه ای و ادارات محلی، ایالتی، و کشوری اتفاق افتاده اند؛ بهرحال، سوابق این موارد بسیار بوده و دعاویشان، دفاعیاتشان، فرجام خواهی هایشان، و بیانیه هایشان فراتر از ظرفیت این کتاب است.

در سالهای اخیر، برخی گروه ها راههای جدیدی برای جذب افراد از طریق دستیابی به فعالیت های تجاری و نفوذ در مؤسسات دولتی یافته اند. یک مجموعه از گروههای فرقه ای اقدام به فروختن برنامه های مدیریت تجاری میکنند که بطور عمده متکی بر روش های نفوذ شدید روانی است تا اینکه به آموزش مهارت ها بپردازد و در بسیاری از موارد به عنوان راهی جهت افزایش عضویت سازمانهای مادر به خدمت گرفته میشود. ادارات حرفه ای – خصوصا دندانپزشکی، کایروپراکتیک chiropractic (مترجم: در آمریکا به روش درمانی گفته میشود که طبق دستورات آن، برای مداوای بیماری ناشی از اختلال عمل اعصاب، باید به ماساژ و جا اندازی مفاصل و استخوان پرداخت)، و دامپزشکی – و صنایع گوناگون به منظور گرفتن محل کار و سمینار برای اعضا در نظر گرفته میشود. برخی از این گروههای فرقه ای از تکنیک های تعلیمات آگاهی بخش گروهی بزرگ (LGAT) استفاده مینمایند. (به فصل هشت رجوع کنید)

بسیاری از مدیران از ماهیت واقعی این دوره های تعلیمی آگاه نیستند زیرا اغلب دوره ها توسط وابستگان فرقه ها، با نامهای متعدد، فروخته میشوند. بهرحال در برخی موارد مدیران یا رؤسا، خودشان پیروان یا هواداران فرقه ها هستند، که طبق دستورات فرقه عمل میکنند. رهبران LGAT فرم های درخواست کسانی که به کارگاههای آموزشی آنها مراجعه مینمایند را با دقت مورد توجه قرار میدهند، و به افراد بخصوص در این موارد مراجعه کرده و آنان را تشویق میکنند تا شرکای خود را متقاعد به خرید برنامه های تعلیماتی بکنند.

همانطور که اشاره شد، این برنامه ها، که قرار است کارکنان را متحول کند، معمولا دوره های تعلیم مهارت ها نیستند بلکه راههایی برای فرقه جهت بدست آوردن پول و اعضای جدید است. در برخی موارد، مطالب مورد استفاده در برنامه های تعلیماتی عملا مثل مطالب استفاده شده توسط گروه مادر در دوره های خانگی است و یا مستقیما از روی آموزش های گروه اقتباس شده است. در فوریه 1988، کمیسیون فرصت شغلی برابر Equal Employment Opportunity Commission بیانیه ای در مورد برنامه تجاری “عصر جدید” صادر کرد، که به کارفرمایان در خصوص خطرات فرستادن کارکنان به چنین دوره هایی هشدار داده است.

بسیاری اعضای فرقه های مختلف برای مزد خیلی کم یا بدون مزد در مراکز اقتصادی که تحت تملک فرقه بوده و توسط فرقه شان اداره میشود کار میکنند. درآمد خود آنان نیز همراه با منافع شرکت بصورت مستقیم یا غیر مستقیم به مرکز فرماندهی فرقه برده میشود. این کار فرقه ها را در موقعیت استراتژیک قرار میدهد تا بتوانند بهای خیلی کمی برای مشاغل بپردازند و لذا صنایع خصوصی نمیتوانند با آنان رقابت کنند. به این طریق، این شرکت های فرقه ای میتوانند خیلی از قراردادها را ببرند. برای مثال، با بکار گیری از کارگر مجانی یا با حقوق خیلی کم، این گروهها میتوانند قایق ها را ارزان تر بکار گیرند یا کارهای مزرعه را با نرخ پائین تری از سایر کارفرمایان قبول کنند و لذا آنها میتوانند در بازار بصورت غیر منصفانه ای به رقابت بپردازند. برای مثال، یک گروه بزرگ یک مؤسسه نظافت را اداره میکرد. بر طبق اظهارات اعضای سابق گروه، کارکنان شرکت نظافت چک های حقوق خود را به سازمان باز میگرداندند. به دلیل همین کارگران ارزان، شرکت توانست رقبایش را از میدان خارج کند و یک قرارداد با دولت برای نظافت تمامی فرش های دفاتر فدرال در یک استان از ایالت کالیفرنیا را ببرد. به همین صورت، یک فرقه کوچک سیاسی در وست کوست West Coast (ساحل غربی آمریکا) دارای یک چاپخانه کامل بود که میتوانست خدمات ارزان، با کیفیت بالا و سریع برای مشتریانی مانند بانک ها، مجلات و ناشران محلی، شرکت های کاتالوگ، و آژانس های تبلیغی ارائه نماید، که با تکیه بر منبع بی پایان کار اعضای فرقه، که اغلب شبانه روز و دو شیفته کار میکردند، به تعهداتش عمل مینمود.

بعضا، ولی متأسفانه نه همیشه، خسارات جبران پذیر است. در سال 1992، یک اوانگلیست evangelist به نام تونی آلامو Tony Alamo که یک کیس حقوقی توسط دولت بر علیه او به انجام رسید متعهد شد که 5 میلیون دلار به عنوان جبران کار پیروانی که ساعت های زیاد با مزد کم برایش کار کرده بودند بپردازد. زمانی بنیاد تونی و سوزان آلامو Tony & Susan Alamo Foundation در ایالت های آرکانزاس Arkansas، تنسی Tennessee، و کالیفرنیا California فعالیت میکرد و تعدادی مؤسسات پر درآمد را اداره مینمود که شامل یک رستوران، یک پمپ بنزین، یک کارخانه سیمان، یک مزرعه، و یک طراحی لباس زنانه ناشویل Nashville (مترجم: شهری در ایالت تنسی) برای هنرمندان محلی و وسترن میشد. در بوتیک های مد در سراسر کشور، شرکت طرح های آلامو Alamo Designs به کار فروش کت هایی با تزییناتی جلف، با قیمت هایی از 600 تا 1000 دلار می پرداخت.

بوسیله استثمار کارگران بی مزد یا با مزد کم، اجتناب از پرداخت مالیات، و استفاده از حس کنجکاوی عمومی و دنیای تجارت باز که مشتاق کار آزاد است، فرقه ها قادرند ثروت خود را افزایش داده، منابع جذب اعضای بالقوه را فراهم نموده، و کار و کاسبی را از دست تجارت های خصوصی خارج نمایند.

 

2. فرقه ها به بچه های ما آسیب رسانده و خانواده های ما را از هم میدرند.

از بسیاری جهات، بچه ها ناتوان ترین قربانیان حاکمیت خشن و خودکامه ای هستند که بر زندگی بسیاری از اعضای فرقه ها تسلط دارد. نمونه های زیر زشتی های فراوانی را روشن میسازند:

  • در سال 1986، ولیام لوئیز William A. Lewis، رهبر 63 ساله خانه عبری سیاه یهودا Black Hebrew House of Judah  در ایالت میشیگان Michigan، محکوم به توطئه جهت بهره کشی از کودکان و مسبب مرگ جان یاربو John Yarbough، 12 ساله، بر اثر کتک زدن در یک اقدام تنبیهی شد.
  • در سال 1988، بواسطه یک اقدام قانونی مقامات دولتی، پنجاه و سه بچه از یک گروه به نام انجمن ورزشی اکلسیا Ecclesia Athletic Association گرفته شدند. این کار متعاقب مرگ داینا لورا بروسارد  Dayna Lorae Broussard  هشت ساله بر اثر ضرب و جرح شدید انجام شد. بچه هایی که در گروه پرورش یافته بودند نمیتوانستند بخوانند و بنویسند ولی کتاب رومی ها Book of Romans را از حفظ بودند. بچه های سنین سه تا هشت سال مجبور میشدند تا یک مسیر طولانی را بدوند و تمرینات و فعالیت هایی را جهت کسب پول انجام دهند. پدر دختری که کشته شده بود، که رهبر گروه نیز بود، و تعدادی از پیروانش متهم به بهره کشی و نقض حقوق شهروندی بیش از 25 کودک شدند. پدر قبل از انجام محاکمه اش مرد، ولی هفت نفر دیگر در برابر دادگاه فدرال محکوم به توطئه جهت نقض حقوق شهروندی شدند. قبل از آن چهار نفر از پیروان اکلسیا در خصوص مرگ دختر نوجوان متهم به قتل گردیده بودند.
  • در سال 1991، تونی آلامو Tony Alamo رهبر موقوفات کلیسای مسیحی آلاموی مقدس Holy Alamo Christian Church Consecrated ، توسط اف بی آی FBI بعد از دو سال تحت تعقیب بودن دستگیر شد. او متهم بود به چهار مرد دستور داده است تا یک پسر ده ساله را با باتوم چوبی به میزان 140 بار بزنند. کیس جنایی او هنوز در انتظار محاکمه است.

نگرانی دیگر در جامعه ما آن است که فرقه ها برخی از بهترین اذهان جامعه ما را از آموزش و افکار مثبت منحرف میکنند. بسیاری از افراد از اینکه در خدمت بشریت از طریق علم، پزشکی، تدریس، محیط زیست شناسی، و سایر مشاغل قرار گیرند بازداشته شدند. در عوض، آنها به فرقه ها کشانده شدند، جایی که آنها نهایتا سالهای عمرشان را فقط برای قدرت و منافع رهبر فرقه صرف نمودند. آنها بهترین سالهای زندگیشان را از دست داده، و وقتی جدا میشوند ممکن است نتوانند توانائی ها و استعدادهای قبلی شان را بکار گیرند چرا که در بسیاری از زمینه ها عقب افتاده اند.

فرقه ها همچنین اعضای خود را علیه خانواده هایشان، با استفاده از تفکرات افراطی منطبق بر ایدئولوژیشان، بر می انگیزند. یک فرقه سیاسی، برای مثال، از عضوشدگان جوان با وادار کردن آنان به گفتن عمدی دروغ به والدینشان، در حالیکه یک نفر از مسؤولین موقع تماس کنار آنها مینشست آزمایش بعمل می آورد. این کار هم برای جدا کردن اعضا از خانواده شان و هم تعلیم آنان به اطاعت از دستورات غیر منطقی فرقه صورت میپذیرفت. فرقه های روانشناسی و خود ارتقایی به طور خاص به این شناخته میشوند که اعضای خود را وادار به بازخوانی گذشته خود با دیدی دیگر میکنند و خصوصا به آنان تصویر شیطانی از والدینشان میدهند که اصلا به آنان اعتماد نکنند. به همین ترتیب همان طور که اشاره کردم، فرقه های مذهبی اعضای خود را تعلیم میدهند تا بیرونی ها، حتی اقوام درجه یک، را مانند شیطان تلقی کرده و لذا از آنان به هر قیمت گریزان باشند.

برخی فرقه ها شروع به جذب سالمندان یا بیماران کرده اند. من درخواست های بیشتر و بیشتری جهت کمک به والدین یا پدربزرگ و مادربزرگ هایی که توسط فرقه ها برده شده اند دریافت میکنم. همانطور که مشاهده میکنید فرقه ها حقیقتا بر تمامی انواع مردم تأثیر گذاشته و در همه صور زندگی نفوذ می نمایند.

 

3. فرقه ها خشن هستند.

فرقه ها به درجات زیادی ضایع کننده و مخرب هستند. بعضی صرفا با اعضای خود بد رفتاری مینمایند؛ در حالیکه برخی دیگر خشونت خود را متوجه بیرونی ها میکنند. البته برخی هم در هر دو جهت عمل مینمایند. اعضای فرقه ها، تحت هدایت رهبرانشان، به افسران مجری قانون شلیک کرده اند، در معاملات مواد مخدر و فحشا درگیر شده اند، به حمل و نگهداری سلاح غیر مجاز مبادرت ورزیده اند، مدام به هتک حرمت میپردازند، اعضای نوجوان را تا حد مرگ کتک میزنند، تنبیهات مختلفی بر اعضای خود اعمال مینمایند، و حتی اعضای بریده خود را به قتل میرسانند. مثال های زیر تنها نمونه هایی از آنچیزهایی است که طی بیست و پنج سال گذشته شاهد آن بوده ایم.

  • در سال 1969، خانواده چارلز مانسون Charles Manson  با قتل های فجیعی که در هالیوود Hollywood مرتکب شد کل کشور را به وحشت انداخت.
  • در سال 1977، یک سلک معتقد به تعدد زوجات، تعدادی از مخالفان خود و سپس پنج نفر که از گروه جدا شده بودند را به قتل رساند. مقامات مسؤول معتقدند که فرقه عامل بیش از بیست قتل از سال 1972 میباشد. رهبر گروه، ارویل لوبارون Ervil LeBaron ، که پدر پنجاه و چهار بچه بود، در سال 1981 در زندان مرد. او برای دستور به قتل رهبر یک گروه معتقد به تعدد زوجات دیگر محکوم شده بود. بسیاری از اعضای فرقه محکوم به ارتکاب جرایم مختلفی در دادگاه فدرال شدند.
  • در سال 1982، اعضای یک فرقه “ایمان درمانی” در میراکل ولی Miracle Valley در ایالت آریزونا Arizona، اقدام به بمب گذاری در دفتر کلانتر نمودند. بعدها، وقتی پلیس سعی کرد احکام بازداشت آنان برای نقض قوانین رانندگی را به اجرا در آورد، گروه ناقافل آتش باز کرد و دو افسر پلیس را به شدت مجروح نمود. دو عضو فرقه نیز بر اثر تیراندازی کشته شدند.
  • در سال 1986، کیت هام Keith Ham ، که به عنوان سوامی کیرناتاناناندا باکتیپادا Bhaktipada Swami Kirtanananda شناخته شده و رهبر یک گروه منشعب از هاره کریشنا Hare Krishna بود بعلاوه تعدادی از پیروانش موضوع تحقیقات پلیس فدرال برای چندین فقره قتل، معاملات مواد مخدر، و سوء رفتار جنسی با کودکان قرار گرفتند. توماس درشر Thomas Drescher، دستیار هام Ham، در سال 1987 به یک قتل محکوم شد و در مظان اتهام یکی دیگر قرار گرفت. اتهامات علیه هام شامل کلاهبرداری، قاچاق، و توطئه قتل برای حفظ تجارت چندین میلیون دلاری بود. در سال 1993 او در یک محاکمه مجدد پیروز شد.
  • در سال 1992، یاوه بن یاوه Yahweh Ben Yahweh، رهبر یک گروه مستقر در میامی Miami، محکوم به توطئه برای قتل چهارده نفر شد. او به 18 سال حبس در زندان فدرال محکوم گردید.

 

4. فرقه ها در توطئه و کلاهبرداری دست دارند.

گروه های فرقه ای نه فقط در رفتارهای بارز خشونت آمیز درگیر هستند، بلکه در فعالیتهایی که منجر به ورود اعضا در جرائم مختلفی، از دسیسه برای فرار مالیاتی گرفته تا جاسوسی علیه دولت و کلاهبرداری، میگردد نیز وارد میشوند.

  • در سال 1981، یک دادگاه فرجام خواهی فدرال محکومیت نه نفر ساینتولوژیست Scientologist (مترجم: ساینتولوژی Scientology یک سیستم مذهبی است که بر پایه کسب دانش ذاتی و کامیابی روحی از طریق دوره های آموزشی و تمرینات خاص استوار میباشد) را که در توطئه برای سرقت مدارک دولتی مربوط به گروه خودشان شرکت داشتند بررسی کرد.
  • در سال 1984، رهبر کلیسای اتحاد Unification Church سان مایونگ مون Sun Myung Moon، محکوم به توطئه جهت ممانعت از اجرای عدالت و توطئه جهت استفاده از مدارک جعلی مالیاتی شده و به زندان فدرال افتاد.
  • در سال 1985، باگوان شری رانجنیش Bhagwan Shree Rajneesh بعد از محکوم شدن به سوء استفاده در امور مهاجرت و ترتیب دادن ازدواج های ساختگی بطوری که پیروان خارجی اش بتوانند در ایالات متحده اقامت بگیردند اخراج شد. بعدا، یک طرح به اجرا در نیامده برای قتل یک افسر دولت که منتقد گروه بود نیز برملا گردید.
  • در سال 1988، لیندون لاروش Lyndon LaRouche Jr. و شش نفر از اعضای سازمان سیاسی اش محکوم به حسابسازی مالیاتی، کلاهبرداری پستی، و توطئه برای سرکیسه کردن هواداران سیاسی به میزان 25 میلیون دلار شدند. او به پانزده سال حبس در زندان فدرال محکوم گشت که در اوایل سال 1994 بطور مشروط آزاد شد.
  • در 1989، اد فرانسیس Ed Francis شوهر الیزابت کلیر پیامبر Elizabeth Clare Prophet کلیسای جهانی و پیروزمند Church Universal and Triumphant مستقر در مونتانا Montana محکوم به همکاری با یک عضو دیگر گروه در تهیه اسلحه به ارزش 130 هزار دلار شد. محموله پنهان شده شامل گلوله های ضد زره، هفت مسلسل، تفنگهای تهاجمی نظامی، و 120 هزار قطعه انواع مهمات میشد.
  • در سال 1992، برای اولین بار در تاریخ کانادا، یک کلیسا برای جرائم جنایی به محاکمه کشیده شد. کلیسای ساینتولوژی (در بالا توضیح داده شد) و سه نفر از اعضایش به خاطر خیانت در امانت گناهکار شناخته شدند، و جریمه ای برابر با 250 هزار دلار برایشان مشخص گردید. در این کیس اتهام به نفوذ به فرمانداری اونتاریو Ontario و سه مرکز نیروی پلیس در دهه 1970 میلادی رد شد. کلیسای ساینتولوژی تورنتو Toronto یک ضد دادرسی 19 میلیون دلاری را بر علیه پلیس منطقه ای اونتاریو و اداره دادستانی به خاطر تفتیش غیر قانونی و غیر متعارف محل و ضبط اموال در طی تهاجم به مرکز فرماندهی کلیسا در تورنتو به اجرا گذاشت.

 

5. فرقه های کوچک میتوانند درست به اندازه فرقه های بزرگ آسیب رسان باشند

یک فرقه لازم نیست حتما بزرگ باشد تا اوضاع فرد یا جامعه را زیر و رو کند. فقط به موارد زیر توجه کنید:

  • رهبر فرقه دایره دوستان Circle of Friends به نام جرج جورکسک George Jurcsek 73 ساله به اتهام طراحی کلاهبرداری در وام دانشجویی محکوم شد. پیش از زندانی شدنش او زندگی پر ریخت و پاشی داشت که بر کمک های پیروانش برای خانه ها و خودروهای مجللش متکی بود. بر طبق اظهارات اعضای سابق، جورکسک به آنها گفته بود که اگر آنها گروه را ترک کنند به ایدز یا سرطان مبتلا خواهند شد.
  • مقامات رسمی ماریلند Maryland جواز طبابت یک دکتر را که متهم به تجاوز جنسی به بیماران، دادن مواد مخدر به آنان، و معرفی خود به عنوان “خدا در جلد انسان” بود باطل کردند. برخی بیماران قبلی این دکتر گزارش کرده بودند که او به آنها گفته بود که او در حال به انجام رساندن یک مأموریت مخفی روحی است که بخشی از آن اینست که پدر فرزندان بیماران خود شود. یک زوج به این دکتر اجازه دادند تا با آنها در منزلشان پنج بار در هفته به مدت هفت سال ملاقات کند، که هر بار او اگر میخواست با زن رابطه برقرار میکرد در حالیکه شوهر در طبقه اول میماند. این دکتر شوهر را متقاعد کرده بود که این بخشی از درمان زنش است، که به این ترتیب قرار بود شوهرش را به لحاظ روحی از خود جدا کند.

مثال آخر در بالا، که ممکن است بیشتر یک مورد استثنایی به نظر برسد تا موضوع یک فرقه، در واقع نمونه بارزی از انواع نفوذ شدیدی است که هم در فرقه ها و هم در زندگی عادی، در همه جای کشور وجود دارد. هر روزه در اطراف ما، مردم صدمات روانی، روحی، فیزیکی، و/یا اقتصادی بوجود آمده توسط فرقه های بزرگ و کوچک و تلاش های مجاب سازی هماهنگ شده شدید را تجربه میکنند. در برخی موارد این یک گروه نبوده که از مجاب سازی تحمیلی استفاده کرده، بلکه در عوض، یک نفر در برابر یک نفر دیگر دست به چنین کاری زده است. به عنوان مثال یک پرستار، یک سرپرست، یک وکیل حقوقی، یک دکتر، یا یک مستخدم از نفوذ بیجا (ترم حقوقی که برای موارد مجاب سازی تحمیلی استفاده میشود) نوعا جهت کسب برتری اقتصادی – مثلا در وصیتنامه یک نفر – استفاده نموده است. سایر موارد سوء استفاده از قدرت شامل کلاهبرداری یا زورگیری، که بازهم میتواند به صورت یک نفر در برابر یک نفر یا به صورت گروه در برابر یک نفر عمل شود، میگردد.

سایر وضعیت های آسیب رسان ممکن است از شیادی های رایج یا برنامه های “به سرعت ثروتمند شوید” ناشی شوند، که برخی متد های تبلیغ شده ای که مردم توسط مشاهده موفقیت LGAT ها یاد گرفته اند را پذیرفته است. به عنوان مثال اخیرا طرح یک دعوای حقوقی علیه مردی که یک سمینار پنج روزه به ازای 15 هزار دلار جهت سرمایه گذاری آتی روی مستغلات میداد اقامه شد.  شاکی ها میگفتند که دوره مربوطه “اردوی نظامی جهنمی” بود. در میان سایر ادعاها، آنها گفتند که مجبور بودند ساعت ها در کلاس های درس ایجاد انگیزه در یک اتاق سرد بدون آنتراکت یا خوردنی، بعضی اوقات از طلوع تا غروب بنشینند.

 

6. فرقه ها آزادی ما را می گیرند.

به علت تعهد کاملی که از اعضا خواسته میشود و به دلیل سختی درخواست هایی که بر آنان اعمال میگردد، فرقه ها آسیب بسیار جدی به روش دموکراتیک زندگی ما میزنند. آنها عمدا جلوی اهداف تحصیلی و شغلی را میگیرند، خانواده ها را از هم میگسلند، روابط شخصی را به درگیری میکشانند، و پیروان را مجبور به تحویل دادن پس انداز، متعلقات، و سایر دارائیهایشان مینمایند. در بسیاری از موارد، عواقب عضویت خورد کننده، دراز مدت، و برخی اوقات غیر قابل جبران است. موارد زیر که مربوط به چند عضو سابق فرقه ها که من با آنها طی سالیان دیدار داشته ام میباشد، مدارکی از آسیب های دراز مدت که بوسیله فرقه ها ایجاد شده اند را بدست میدهند که تازه بخش ناچیزی از مشکل عظیم و جدی موجود است.

جولیا  Julia به یک فرقه کوچک مبتنی بر انجیل در سن بیست و هفت سالگی، بعد از گرفتن دکترایش پیوست. رهبر از ازدواج، بچه دار شدن، و خدمت به بشریت صحبت میکرد. او میگفت که اولین گام برای رسیدن به دنیای صلح و پایان دادن به گرسنگی گیاه خوار شدن و زندگی با گروه است. اگر چه به جولیا قول یک ازدواج متبرک داده شده بود، اما رهبر هر مردی که نسبت به او علاقه نشان میداد و یا دختر به او علاقمند بود را ترد میکرد. طی هفده سال بعد، جولیا میدید که ازدواج سایرین جور میشود اما رهبر مدام فقط او را نسبت به ازدواج مطمئن میکرد. وقتی بیش از چهل سال داشت عاقبت چهره واقعی رهبر را شناخت که از وی و دیگران استفاده میکند، و در حالیکه کاملا سرخورده و ناامید بود اقدام به خودکشی کرد. بعد از مرخص شدن از بیمارستان وی فرقه را ترک نمود. او هرگز قادر نبود که واقعا به کسی مجددا اعتماد کند و از نظر روحی خورد شده بود. او یک زندگی منزوی به عنوان یک کارمند شیفت شب در یک متل کوچک را میگذراند.

کتی Cathy در دبیرستان و کالج در گروه تشویق تیم ورزشی، و سرزنده و پر از نشاط بود، و برنامه ریزی کرده بود که به مدرسه پرستاری برود. در طول دو سال عضویتش در یک فرقه “روانشناسی زندگی”، همه چیز در خصوص او توسط رهبر زیر علامت سؤال رفته بود، آن رهبر زن ادعا میکرد تنها درمان موجود برای رشد انسان را در اختیار دارد.

کتی میگفت: “من خودم را گم کردم. آنها به من گفتند که من باید خویشتن دروغین خود را تسلیم کنم، و آنها مرا بازسازی کنند. من تلاش کردم هرکاری که میگفتند انجام دهم، ولی احساس میکردم بیشتر و بیشتر تهی شده و بیشتر و بیشتر افسرده میشوم. دیگر من خودم نبودم. من حتی نمیتوانستم کمکی در آشپزخانه انجام دهم، آنها والدینم را صدا کردند تا بیایند و مرا ببرند.”

حالا کتی که سی و چند سال دارد هشت سال است که از فرقه بیرون آمده است، با کسی رفت و آمد ندارد، با والدینش زندگی میکند، و یک شغل نیمه وقت دارد. نه درمان های پزشکی و نه روان درمانی کمکی به بازسازی او که زمانی سرزنده و با روحیه فردی بود نکرده است.

 

برخی اعضای فرقه ها کارشان به بیمارستان روانی میکشد؛ برخی دیگر بعضا سالها بعد از یک تجربه فرقه ای منزوی میشوند، و هرگز جمع و جور نمیگردند. افرادی که چنین تجارب حادی را داشته اند، خصوصا اگر با یک خورد شدن عنصر خویشتن ترکیب شود، بعضا نیاز به مراقبت ویژه دارند (به فصل دوازده مراجعه شود). حتی آنهایی که ممکن است مشکلات حاد روانی را تجربه نکرده باشند اغلب دارای مشکلات قابل توجهی جهت تطابق با زندگی نرمال بعد از ترک فرقه میباشند.

 

7. فرقه ها دارایی های ما را میبرند.

رهبران فرقه ها قادر بوده اند پیروان ثروتمند را وادار به تسلیم مبالغ هنگفت و شگفت انگیزی از پول خود کنند، همانطور که توانسته اند سایرین را مجبور به دادن هرآنچه داشته اند بنمایند، مانند مثال های زیر:

ژوزف  Joseph یک دانشجوی سال آخر در یک دانشگاه معتبر در ایست کوست East Coast (ساحل شرقی آمریکا) بود و برنامه ریزی کرده بود تا وارد خدمات دیپلماتیک شود. در حالیکه در شهر واشنگتن Washington D.C. در تعطیلات تابستانی تنها بود، او توسط یک آشنای دور جهت دیدار با افرادی که بعدا مشخص شد یک فرقه بودند برده شد. به او گفته شد که گروه شامل دانشجویان، خانواده ها، و بزرگسالان مجرد است که با هم زندگی میکنند تا زندگی مشترک هماهنگ را نشان دهند، و از او دعوت شد تا با گروه در روستایی در ماریلند Maryland اقامت کند. او وقتی فهمید آنها در واقع اعتقاداتی در خصوص فرود ستارگان را تبلیغ میکنند تعجب کرد. ژوزف گفت که او ابتدا حس کرد آنها ایده های عجیبی دارند؛ ولی از آنجا که او همچنین احساس کرد که همه با او برخورد خیلی ویژه ای دارند تحت تأثیر قرار گرفت و با آنها اقامت کرد تا بیشتر در مورد آنها اطلاعات بدست آورد. به تدریج، گروه بر زندگی او مسلط شد. او در حالیکه قانع شده بود تا از خانواده و دوستان سابقش جدا شود، تحصیلش را رها کرد و طولی نکشیده، ارثیه اش را به گروه بخشید. بعد از هفت سال او دچار بحران روانی شد و از فرقه اخراج گردید. وقتی من با ژوزف ملاقات کردم، او افسرده، پریشان، و غیر قابل اتکا بود که در یک پناهگاه مردان بی خانمان زندگی میکرد و خواهان کمک حقوقی بود تا ببیند آیا میتواند بخشی از ارثیه اش را از گروه پس بگیرد.

اد Ed در سی و چند سالگی اش بود که 13 میلیون دلار به یک رهبر خود انتصابی در یک فرقه “سبک زندگی” در ایست کوست East Coast (ساحل شرقی آمریکا) داد که بر پایه ترکیبی از تغذیه سالم و مدیتاسیون استوار بوده و کنترل کامل زندگی مرد را در دست گرفته بود. رهبر فرقه دارای سوابق نظامی بود و ادعا میکرد که دانش مغزشویی و بازسازی دارد که در مأموریتش در خاور دور یاد گرفته است. کمک های حقوقی در یک مدت زمانی به اد Ed کمک کرد تا بخش مهمی از ارثیه اش را بازپس بگیرد.

برخی دانشجویان ادعا کردند که یک پروفسور بازنشسته علوم سیاسی در دانشگاه از دانش و کاریسمای خود جهت تبدیل یک گروه مطالعاتی در یک دانشگاه بزرگ به یک فرقه استفاده کرده است. دانشجویان ادعا کردند که خانه و پول برای تأسیس مکانی که قرار بود برای حکمت الهی و بنیاد بازنشستگی پروفسور وقف شود داده شده است. دانشجویان همچنین پروفسور را متهم کردند که کار برای خانه او و برنامه پرورش روحی کوهستانی وی توسط دانشجویان و در وقت دانشگاه انجام میشده است. این پیروان میبایست پروفسور را معلم خطاب میکردند چرا که او ادعا میکرد عالی ترین مغز از زمان انیشتین را دارد و لذا اطاعت مطلق را طلب میکرد.

هلن اوورینگتون  Helen Overington، هشتاد و دو ساله و شوهرش در بالتیمور Baltimore زندگی مقتصدانه ای داشته و پنج فرزند را بخوبی تربیت کرده بودند. وقتی شوهرش مرد برایش یک میلیون دلار ارث گذاشت. مریدان لیندون لاروش   Lyndon LaRouche Jr. که سه بار کاندید ریاست جمهوری در آمریکا شده بود، متهم شدند که خانم اورینگتون پیر را اغفال کردند تا بیش از 741 هزار دلار به آنها در طی یکسال بپردازد. زمانی که بچه هایش فهمیدند که چه اتفاقی افتاده است، او حتی قادر به پرداخت حق بیمه درمانی اش یا کرایه آپارتمانش در بالتیمور هم نبود و مجبور شد به نزد یکی از دخترانش نقل مکان کند. خانم اورینگتون که حالا از شر مراجعات مصرانه به منزلش و تلفن های بی وقفه خلاص شده است به سختی میتوانست باور کند که او آنقدر پول را به جماعت لاروش داده است. در آن زمان که او پول را داد، لاروش خودش در حال گزراندن محکومیت زندان پانزده ساله اش برای کلاهبرداری پستی و تقلب مالیاتی بود. حد اقل شانزده نفر از همدستان وی برای جمع آوری شیادانه کمک مالی که اغلب از افراد مسن صورت میگرفت تحت محاکمه قرار گرفتند.

لوتر دولانی Luther Dulaney ، در سن بیست و شش سالگی و با ارثیه ای کلان که از پدر بزرگش رسیده بود، توسط یک فرقه کالیفرنیایی که دارای سی عضو بود یعنی کلیسای سرسپاری نامحدود Church of Unlimited Devotion اغفال شد تا به گروه 108 هزار دلار وام بدون بهره برای سرمایه گذاری روی مستغلات بدهد.  رهبر در چندین نوبت به لوتر تحت عنوان “بچه خوش اعتماد” اشاره کرده بود و انتظار داشت لوتر قانع شود تا وامش را پس نگیرد. ایدئولوژی گروه، ترکیبی از وجدان کریشنا Krishna-Consciousness (ISKCON) ، کاتولیسیسم Catholicism، و صوفی گری Sufism (یک محفل شرقی شناخته شده در غرب یعنی درویشان سماع whirling dervishes) بود. کلیسا تورهای جاده اموات شاکر Grateful Dead را به اجرا در می آورد، در کنسرت ها شرکت مینمود، و لباس های دست دوز در پارکینگ های اماکن میفروخت. طبق گفته اعضای سابق، این گروه گیتار جری گارسیا Jerry Garcia را به عنوان کانالی به صدای خدا معرفی میکرد. آنها همراه با حرکاتی به مدیتاسیون به شکل رقص با موسیقی عالم اموات میپرداختند و به چرخ زنندگان (سماع کنندگان) معروف بودند. لوتر اقدام به بازپس گیری وام خود از اموال گروه که الان از بین رفته است را شروع کرده است.

بتسی دویدناس  Betsy Dovydenas توانست 6/6 میلیون دلاری که او به فرقه “انجیل سخن میگوید” The Bible Speaks پرداخت کرده بود را پس بگیرد. یک قاضی دادگاه منطقه ای فدرال اسپرینگفیلد  Springfield  در ماساچوست  Massachusetts حکم داد که جرائم مربوط به کلاهبرداری و اغفال بسیاری توسط فرقه انجیل سخن میگوید صورت گرفته است. قاضی اعلام کرد که به خانم دویدناس دروغ گفته شده و از او سوء استفاده گردیده تا آن پول را به عنوان کمک مالی بپردازد.

 

اگر چه برخی دادخواهی ها به نفع شاکی ها جهت پس گرفتن برخی ضرر و زیان ها صورت گرفته است، اما در اغلب موارد قربانیان فرقه ها اقدام قانونی به عمل نمی آورند.

 

8. فرقه ها از بازرسی فرار میکنند.

علیرغم سابقه نسبتا سبعانه ای از رفتارهای سرکوبگرانه که فرقه ها دارند، آنان همچنان از زیر بازرسی و کنترلی که بر سایر سازمانها و فعالیتهایشان اعمال میشود میگریزند.

من از خودم میپرسم. چرا به این صورت است؟ آیا به این علت است که بسیاری از آنها با اعلام موقعیت مذهبی در پشت قانون اساسی (آمریکا) مخفی میشوند، که نه تنها آنها را از پرداخت مالیات معاف میکند بلکه تسهیلاتی را نیز برایشان فراهم مینماید که در غیر این صورت هرگز بدست نمی آوردند؟ آیا به این دلیل است که ما عادت داریم چشمان خود را به روی یک انجمن ببندیم، و در تردید باقی بمانیم؟

فرقه ها، به غیر از رفتار غیر قابل قبولشان، چه عیبی دارند؟ آیا مشکل اینست که ماهیت آنها خیلی کم درک شده و لذا به ندرت زیر نظر بوده اند؟ اگر زیر نظر بودند، مطمئنا خیلی بیشتر به آنها اعتراض میکردیم. در حال حاضر، بسیاری از مردم از وجود فرقه ها نسبتا بی اطلاع هستند مگر اینکه از طریق رسانه ها با رفتار شگفت انگیز یا غیر قانونی آنان یکه خورده باشند. وقتی موضوعی رو میشود، مردم ممکن است در توجه به مسئله فرقه ها مشکل داشته باشند. آنها حتی ممکن است بگویند که آنچه در فرقه ها اتفاق می افتد متفاوت با رفتار رئیسی که مدام دستور میدهد، یا پدری که خود رأی است، یا خانواده ای که دچار اخلال میباشد، یا ارزش های اعمال شده توسط شریعت یهودی- مسیحی Judo-Christian نیست.

ولی یک فرقه صرفا بدلیل اینکه ممکن است یکی دو ویژگی مشترک با سایر انواع گروه های اجتماعی داشته باشد بی آزار به حساب نمی آید. این حقیقت که فرقه ها خودکامه هستند و پدر شما هم خودکامه است آنها را مثل هم نمیکند. من مایلم این روش فکری را قیاس مع الفارق (قیاس نادرست صرفا با یک وجه تشابه) fallacy of one similarity  بنامم. برای مثال، فیل، شیر، و گوسفند همگی اکسیژن تنفس میکنند. در حالیکه، فیل گیاه خوار است و شکارگر ندارد (هیچ حیوانی فیل را شکار نمیکند)، شیر گوشت خوار است که او نیز شکارگر ندارد، و گوسفند گیاه خوار است که مدام شکار میشود. به دلیل اختلافاتشان است که میتوان این حیوانات را از هم تمیز داد. همین اختلافات است که در رأس توضیحات مربوط به خصوصیات این حیوانات قرار میگیرد نه اینکه گفته شود آنها همه اکسیژن تنفس میکنند.

گهگاه ما همچنین میشنویم که یک نفر فرقه ها را با سازمان هایی مانند الکلی های ناشناس  Alcoholics Anonymous (AA) یا برخی گروه های دیگر با رهبر کاریسماتیک مقایسه میکنند. مجددا، یک وجه – مشخصا یک رهبر کاریسماتیک یا تعلق به یک سیستم اعتقادی خاص – که فرقه ها ممکن است با یک گروه دیگر مشترک باشند مهم نیست؛ بلکه اختلافات آنهاست که مهم است. سازمان AA افراد را با اغفال عضو گیری نمیکند، آنچه اعضا نهایتا به آن خواهند رسید را پنهان نمینماید، و اعضا هر وقت خواستند میتوانند سازمان را ترک کنند. سازمان AA بر روی کمک به رشد افراد متمرکز است، در حالیکه فرقه ها از اعضایشان برای ارتقای رشد فرقه و افزودن به قدرت و ثروت رهبر استفاده میکنند. فرقه ها دارای ساختار پیچیده ای هستند، و با بیرون آوردن یک جزء از محتوای آن، خواهیم دید که تمام آن فرو میریزد.

به یک عضو سابق فرقه توسط یک عضو فعلی گروهی که در آن بود گفته شد، ” همه چیز یک فرقه است. بزرگترین آنها فرقه تنفس کنندگان است، زیرا همه ما هوا تنفس میکنیم. فرقه جری گارسیا Jerry Garcia، فرقه بستنی بن و جری Ben & Jerry Ice Cream، فرقه فیلم های ترسناک راکی Rocky Horror Movie هم هستند” او سپس آن عضو سابق را بخاطر نوشتن یک مقاله انتقادی در خصوص گروه مورد سرزنش قرار داد و گفت: “تو فقط خیلی ضعیف بودی. تو سابقه بدی داشتی، توان بریدن خردل را هم نداشتی (ناتوان بودی). تو احتمالا سابقه بدی در پیشاهنگی داشتی. تو فقط یک پست فطرت احمق هستی.” برابر دانستن یک فرقه با هرچیز دیگر و ندیدن خطرات بلافصل و ماهیت استثمارگر فرقه ها، نهایتا مصونیت برای رهبران فرقه ها که جداشدگان را تحت عنوان کسانی که غربت بازی در می آورند، مظلوم نمایی میکنند، و ضعیف النفس هستند سرکوب و گوشمالی میکنند بوجود می آورد.

بیشترین سؤالی که از من در صحبت های خودمانی، سر کلاس درس، و در حین شهادت در دادگاه پرسیده شده است این است که: ” خوب، آیا راهبان یسوعی Jesuits (مترجم: یسوعیان راهبانی هستند که رسته ی آنان در 1534 توسط Ignatius Loyola بنیان گذاری شد) یا سپاه تفنگداران دریایی ایالات متحده United States Marine Corps هم فرقه هستند؟ آیا آنها هم همان کارها را انجام نمیدهند؟” نه، این گروه ها فرقه نیستند، آنها افراد را مغزشویی نمیکنند. آنها اگرچه گروههای سازمانیافته و منضبط ولی با برنامه های تعلیماتی و مأموریت های کاری کاملا شفاف هستند. آنها در بسیاری جهات از فرقه ها متفاوت میباشند.

خصوصا، هیچ یک از این گروه ها با کلک عضو گیری نمیکند. کسانی که تفنگداران دریایی را عضو گیری میکنند تظاهر نمیکنند که پرورش گل میدهند یا برای باشگاه کودکان کار میکنند. یسوعی ها هم نمیروند ادعا کنند که آنها “فقط یک گروه زندگی بین المللی هستند که نحوه نفس کشیدن برای آزاد سازی ذهن از استرس را آموزش میدهند”. بعلاوه، هیچ یک از این گروه ها در خصوص واقعیت شرایط عضویت، حد تعهدات، و اعمالی که انتظار میرود اعضا انجام دهند آنان را گول نمیزنند.

من آنقدر مجبور شده ام مشخص کنم که سپاه تفنگداران دریایی ایالات متحده یک فرقه نیست که یک لیست جهت توضیح این موضوع جهت تدریس یا ارائه در دادگاه همیشه با خودم دارم (به شکل 1/4 مراجعه کنید). این لیست نوزده مورد تفاوت عملکرد سپاه تفنگداران با آنچه در اغلب فرقه های جدید مشاهده میشود را نشان میدهد. به وضوح، سپاه تفنگداران یک برنامه تعالیم نظامی رسمی در جامعه ماست. این سپاه بر مبنای یک زنجیره فرماندهی شناخته شده در یک سیستم انضباطی هرمی بنا شده است. ولی یک فرقه نیست، حاصل کار شستشوی مغزی نیست، و توسط قوانین کشور ما (آمریکا) کنترل میشود.

 

            شکل 1/4. چگونه سپاه تفنگداران دریایی ایالات متحده متفاوت از فرقه هاست:

  1. کسی که در تفنگداران به عضویت در می آید بروشنی میداند سازمانی که به آن می پیوندد چیست. از او چه انتظاراتی میرود و چه تمایلاتی میبایست قبل از پیوستن کنار گذاشته شوند. هیچ مرحله سری مانند آنچه افراد در فرقه ها با آنها روبرو میشوند وجود ندارد. کسی که در یک فرقه عضو میشود، اغلب ابتدا در یک فعالیت فرقه شرکت میکند، سپس جلب میشود تا برای مدتی بماند، و بزودی پی میبرد که برای بقیه عمرش به فرقه پیوسته است، یا همانطور که برای مثال یک گروه خواستار شده بود، اعضا یک قرارداد یک میلیارد ساله امضا کنند. برنامه سپاه تفنگداران دریایی ایالات متحده The United States Marine Corps (USMC) از ابتدا تنظیم و اعلام شده است.
  2. یک عضو در تفنگداران، آزادی معاشرت های مذهبی، سیاسی، با دوستان، خانواده، انتخاب همسر، و دسترسی به اطلاعات تلویزیون، رادیو، مطالب خواندنی، تلفن، و پست دارد.
  3. تفنگداران یک دوره خدمت مشخص دارند و آزادانه میتوانند پس از آن ترک خدمت کنند. یک تفنگدار میتواند اگر بخواهد دوره خدمت خود را تمدید کند ولی مجبور به ماندن نیست.
  4. مراقبت های پزشکی و دندانپزشکی در دسترس بوده و تفنگداران در استفاده از آنها مجاز هستند و تشویق میشوند. این قضیه در خیلی از فرقه ها حقیقت ندارد چرا که آنها عمدتا مراقبت های پزشکی را نادرست دانسته و بعضا منع میکنند.
  5. تعلیمات و آموزش های دریافت شده در تفنگداران بعدا هم در زندگی عادی قابل استفاده است. فرقه ها الزاما یک فرد را در چیزی که ارزشی در جامعه بزرگتر داشته باشد تعلیم نمیدهند.
  6. در USMC، سوابق عمومی نگهداری شده و در دسترس میباشند. سوابق در فرقه ها، اگر وجود داشته باشند، محرمانه، پنهان از دید اعضا بوده و به کسی داده نمیشوند.
  7. اقدامات سازمان بازرسی کل USMC از هر تفنگدار حمایت میکند. هیچ چیز از اعضای فرقه حمایت نمیکند.
  8. یک سیستم نظامی قانونی در درون USMC در نظر گرفته شده است؛ یک تفنگدار میتواند به مؤسسات اعمال قانون خارج از پایگاه و سایر نمایندگان نیز در صورت لزوم مراجعه نماید. در فرقه ها، تنها یک سیستم قضایی بسته و داخلی وجود دارد، و حق فرجام خواهی، و دریافت حمایت از خارج وجود ندارد.
  9. خانواده های پرسنل نظامی مستقیما با مدارس صحبت و کار میکنند. بچه ها میتوانند به مدارس دولتی یا خصوصی بروند. در فرقه ها، بچه ها در درون فرقه نگهداری میشوند و تعلیم آنها اغلب بر اساس تمایلات یا خصوصیات فردی رهبر فرقه کنترل میشود.
  10. USMC یک مؤسسه محصور بالاتر از قوانین مملکت نیست. فرقه ها خودشان را فراتر از قانون میدانند، که اخلاقیات و عدالت خاص خودشان را دارند، که بر هیچ کس حتی اعضایشان آشکار نیست.
  11. یک تفنگدار، حقوق، دارایی و مایملک، در آمد، هدیه بستگان، ارثیه، و غیره را برای خودش حفظ مینماید. در بسیاری از فرقه ها، از اعضا  انتظار میرود تا تمامی پول و دارایی خود را به فرقه تحویل دهند.
  12. رفتار منطقی در USMC ارزشمند تلقی میشود. فرقه ها قدرت تفکر انتقادی و ظرفیت تفکر منطقی و مستقل اعضا را احمقانه جلوه میدهند؛ پروسه های تفکر نرمال خفه و شکسته میشوند.
  13. در USMC پیشنهادات و انتقادات میتواند به رهبری و افراد بالاتر از طریق نمایندگان و کانال های مربوطه طرح شود. هیچ صندوق پیشنهاداتی در فرقه ها یافت نمیشود. همیشه حق با فرقه است، و اعضا (و بیرونی ها) همیشه اشتباه میکنند.
  14. تفنگداران نمیتوانند برای آزمایشات پزشکی و روانشناسی بدون رضایت آگاهانه خودشان مورد استفاده قرار گیرند. فرقه ها لزوما آزمایشات روانشناسی را بر روی اعضایشان از طریق اعمال پروسه های بازسازی فکری بدون آگاهی یا رضایت اعضا به اجرا در می آورند.
  15. خواندن، آموزش، و دانستن مورد تشویق قرار گرفته و از طریق مؤسساتی نظیر خدمات رادیویی نیروهای مسلح  و کتاب های کتابخانه ها و غیره در دسترس تفنگداران قرار میگیرند. اگر فرقه ها هرگونه آموزشی داشته باشند، تنها آموزش های خاص خودشان است. اعضا با گذشت زمان کمتر و کمتر نسبت به دنیای خارج آگاهی کسب میکنند؛ ارتباط با، یا اطلاع از، زندگی خارج از فرقه بعضا بصورت آشکار مورد سرزنش قرار میگیرد، البته اگر ممنوع نباشد.
  16. در USMC، تمرینات ورزشی برای همگان تشویق میشود. فرقه ها به ندرت قدرت بدنی و سلامتی را مورد تشویق قرار میدهند مگر اینکه شاید برای اعضایی که به عنوان مأمورین امنیتی یا چماقداران استفاده میشوند.
  17. تغذیه کافی و مناسب و متعادل در USMC تهیه و تأمین میشود. بسیاری از فرقه ها رژیم های شگفت انگیز غیر بهداشتی را تشویق یا اجرا میکنند. نوعا، به خاطر برنامه کاری شدید، فقدان منابع مالی، و سایر خواسته های فرقه، اعضا قادر نیستند عادات تغذیه بهداشتی را به اجرا در آورند.
  18. بازرسی مجاز توسط بیرونی ها، از جمله کنگره ایالات متحده، جزو برنامه هایی است که در USMC به اجرا در می آیند. فرقه ها قابل بازرسی توسط هیچ کس نیستند و به ندرت مورد تحقیق قرار میگیرند، مگر اینکه برخی اعمال مجرمانه بزرگ توجه مقامات یا عموم را به آنها جلب نماید.
  19. در USMC روش های رهنمودی بر اساس تعلیمات نظامی و آموزش، حتی ارشاد نسبت به سنت های USMC وجود دارند، ولی مغزشویی، یا بازسازی فکری، مورد استفاده قرار نمیگیرد. فرقه ها اعضا را بوسیله برنامه های هماهنگ شده روانی و متدهای اعمال نفوذ اجتماعی، یا مغزشویی تحت نفوذ قرار میدهند.

 

فرقه ها بروشنی متفاوت از چنین گروه های کاملا انضباطی مانند ارتش، برخی انواع سلک ها و کمون ها، و محفل های مذهبی کاتولیک رومی Roman Catholic و ارتدکس یونانی Greek Orthodox و ارتدکس روسی Russian Ortodox با قدمت چندین قرنی هستند. این گروه ها اگرچه سلب و کنترل شده میباشند، فاقد برنامه کار دوگانه بوده و سوء استفاده گر یا دارای رهبری متمرکز نیستند. تفاوت ها وقتی ظاهر میشوند که ما بررسی نمائیم که آیا روش های سوء استفاده ذهنی و فریبکاری با شدت و حدتی که در فرقه ها معمول است اعمال میشوند یا خیر.

سمینار یسوعی ممکن است شرکت کنندگان را از بقیه جهان برای مدت زمان محدودی ایزوله نماید، ولی شرکت کننده عمدا در خصوص تعهدات و وظایف کشیش شدن فریب داده نمیشود. در حقیقت، پیشاپیش در خصوص آنچه انتظار میرود، و آنچه او میتواند یا نمیتواند انجام دهد به او اخطار داده میشود. به او همچنین همه گونه فرصت داده میشود تا اگر خواست جدا شود. برخی گروه های مذهبی حتی یک دوره انتظار یا سرد شدن را قبل از پذیرش اعمال میکنند.

سازمان های مذهبی اصیل جستجوی خود را متمرکز بر افراد تنها و آسیب پذیر نمیکنند؛ در واقع، بسیاری محافل از آزمایشات روانشناسانه برای حذف کسانی که انگیزه شان برای پیوستن بروز هیجانی عدم تعادل روحی است استفاده مینمایند. همچنین سازمان های مذهبی اصیل عضو گیری را بر روی معتقدان پولدار که به عنوان کوزه طلا برای کلیسا به آنها نگاه میشود، آنطور که در مورد آن دسته از فرقه ها که افراد ثروتمند را هدف قرار میدهند صدق میکند، متمرکز نمیکنند.

تعلیمات نظامی و برنامه های تمرینی اجرایی مشروع ممکن است از فرامین و همچنین بطور هم عرض از فشار برای کسب انطباق با یک روش جدید فکری یا رفتاری استفاده نمایند. ولی آنها در پی شتاب دادن به این پروسه با استفاده از تهی سازی روانی شدید یا ایجاد احساس ناتوانی، گناه، و پوچی در افراد نیستند؛ تمرینات نظامی پرتکاپو به منظور قدرت بخشیدن به عملکرد افراد استفاده میشود، و مانند فرقه ها سعی نمیکنند فرد را ضعیف نمایند. تعداد کمی (اگر باشد) مؤسسات اجتماعی متعهد به قوانین، از روشهای حاد ایجاد تغییر در افراد، فریبکاری، یا گمراه کردن نفرات، مشابه آنچه که توسط بسیاری از فرقه های معاصر بکار گرفته میشود استفاده میکنند.

و آنچه که عیب فرقه هاست تنها این نیست که فرقه ها انجمن های سری هستند. در فرهنگ ما، انجمن های سری اجتماعی، بوضوح به رسمیت شناخته شده اند، مانند ماسون ها Masons، که در آنها اعضای جدید از قبل میدانند که آنها به تدریج با رسوم مشترک گروه حتی اگر آنها همه چیز را در خصوص گروه از ابتدا نمیدانند آشنا میشوند. این متفاوت از گروه های فرقه ای و سایر گروههایی است که از روش های بازسازی فکری استفاده میکنند. در این گروه ها، عمدا از فریب در خصوص آنچه که گروه برایش پدید آمده و آنچه رسوم داخلی ممکن است باشند استفاده میشود، و از ابتدا فریبکاری در خصوص آنچه هدف نهایی برای اعضا خواهد بود، آنچه نهایتا خواسته خواهد شد و انتظار میرود، و آسیبی که از برخی اعمال ممکن است منتج شود وجود دارد. یک ارتباط سری برابر با کنترل ذهنی نیست.

امروزه، امور عضوگیری و فعالیتهای برنامه ریزی شده بسیاری از فرقه ها موجب نگرانی های روشن و ملموس اجتماعی شده است. چگونه یک اجتماع میتواند از افرادش به بهترین شکل در برابر آسیب های فرقه ای، بیهوده نمایی در خصوص توانایی هایشان در عمل مختارانه، از دست دادن مهمترین سالهای زندگی، و استثمار تحقیر آمیز حفاظت کند که همه اینها بدون سلب آزادی و حق انتخاب در خصوص اعمال مذهبی و مناسبات گروهی صورت بگیرد؟ و در حالیکه از آزادی مذهبی حمایت میشود، چگونه یک اجتماع میتواند از خانواده به عنوان یک نهاد اجتماعی در برابر تهدید فرقه که به عنوان خانواده برتر به رقابت میپردازد حمایت نماید؟

 

9. چه باید کرد؟

حتی یک مرور مختصر از ریخت و پاش ها و عواقب فرقه ها نشان میدهد که چرا ما لازم است در خصوص فرقه ها نگران باشیم. ولی نگرانی ما باید متمرکز بر مدیریت و نه اعتقادات آنان باشد. مردم آزاد هستند به هر آنچه که برمیگزینند معتقد باشند. در هر صورت، حتی در یک دموکراسی، بعد از بازرسی و ارزش گذاری روابط درونی گروه های بخصوص، شهروندان میتوانند دلایلی برای نگرانی داشته باشند، چرا که آنان تأثیرات آنرا بر افرادی که تحت استیلا و اراده رهبران فرقه ها قرار گرفته اند مشاهده میکنند. فرقه ها، همانطور که دیده ایم، نخبه سالار هستند یعنی احساس میکنند که حق دارند تعیین نمایند که چه کسی رشد کند یا حتی زنده بماند. بعنوان شهروندان یک جامعه انسانی و آزاد اندیش، ما باید نگران سلامت، رفاه، و امنیت همشهری هایمان باشیم، خصوصا بچه هایی که در فرقه ها هستند.

رقم بالایی از افراد فرقه ها را لحظه ای و گذرا فرض میگیرند که بزودی محو خواهند شد. این اصل مطلب نیست. ما باید بر انکار گسترده کسانی که زحمت مطلع شدن در مورد فرقه ها را به خود راه نمیدهند یا کسانی که در پشت افسانه ها مخفی میشوند فائق بیاییم. برخی مردم مایلند تصور کنند که اگر مشکلی را نادیده بگیرند، خود بخود از بین خواهد رفت. توجیه گران فرقه ها که به فرقه ها تنها بصورت سطحی نگاه میکنند در دفاعشان از فرقه ها افسانه ها را تقویت کرده و جلوی آگاهی عمومی را در خصوص موضوعی که لازم است جهت جلب توجه عمومی فریاد شود میگیرند.

توجیه گران و سخنگویان فرقه ها میخواهند ما باور کنیم که فن روانشناسانه بازسازی فکری از بین نخواهد رفت، و از بین رفتن آن نیز خالی از ضرر نخواهد بود. ما در واقع دیده ایم که تکنیک های فرقه ها در مجاب سازی و کنترل در دو دهه اخیر هر چه ماهرانه تر، زیرکانه تر، و مخرب تر شده اند. آموزش، اطلاع رسانی، و مراقبت بصورت مستمر برای آزاد نگاه داشتن خودمان و ذهنمان ضروری است.

 

بخش دوم: فرقه ها چگونه عمل میکنند؟

فصل پنج: جذب اعضای جدید

نظریه پردازان قرون وسطی، توماس هابس یا مسعود رجوی

 

ادعاهای سوپر چپ نفی افکار قرون وسطائی یا افکار قرون وسطائی رجوی

 

در تاریخ فلسفه دمکراسی اروپا برخی نظریه پردازان طبیعت گرا پس از یک دوره رجوع به حقوق طبیعی، به منظور توجیه این خواسته که شرایط سیاسی و انسانی جامعه باید تغییر کند، دچار تزلزل شدند. این زمانی بود که قدرت سیاسی حاکم بر حاکمیت کلیسا با افکار قرون وسطایی چیرگی یافت، دست از درخواست تغییر اوضاع (محو کامل افکار قرون وسطایی کلیسا) برداشتند و از در تائید حکومت مطلقه برآمدند و به شرح این امر پرداختند که “نمیتوان همه حقوق طبیعی بشر را در یک جامعه ی سیاسی تامین کرد و به ناچار برخی از این حقوق هزینه ی برقرار ساختن جامعه مدنی و سیاسی و تامین صلح و امنیت مردمان میگردد”. آنها این امر را به زبان وانهادن و از خود جدا کردن حقوق بیان کردند. بدین معنا که برخی از مردم، برخی از حقوق طبیعی و از جمله آزادی خود را به نیروی فرادست جامعه یعنی سرکرده (رهبری) واگذار میکنند تا در عوض آن، ازامنیت و آرامش و صلح  برخوردار شوند.

توماس هابس در ادامه رویکرد ژان بُدِن و گروسیوس، نامدارترین نظریه پرداز این توجیه یا چرخش سیاسی است که علیرغم ادعای برابری انسانها در حالت طبیعی معتقد بود که این برابری بیش از آنکه باید بهروزی و خوشبختی آنها گردد موجب بروزفساد، گناه، خطاهای جنسی، هوا و هوس، جنگ و خشونت بین آنها بوده است.

مسعود رجوی بعد از جدا شدن

این دسته از نظریه پردازان قرون وسطایی، معتقد بودند که هرچند “طبیعت انسانها را بلحاظ توانایی های جسمی و روحی برابر ساخته است … و این برابری در توانایی ها موجب پدید آمدن برابری امید به رسیدن به هدفهایمان میگردد، ولی چون نمیتوانند به همان نسبت از چیزهایی که میل دارند بهره مند شوند تلاش میکنند تا یکدیگر را نابود ساخته و یا بنده ی خود کنند.(ص 220فصل 13 کتاب Thomas Hobbes Leviathan Edition Gallimard 2000)

از این مقدمه توماس هابس نتیجه گیری میکرد که جنگ و فساد و خشونت و تمایل به سکس و خوشگذرانی و… حالت طبیعی بشراست، به همین ترتیب انسانها هیچ گونه احساس خوشی از بودن در کنار هم ندارند و خوشبختی و رهایی و فارغ شدن از قل و زنجیرهای تمایلات شخصی و فساد و خشونت و … بدست نمی آید مگر در اثر وجود قدرتی مرکزی-رهبری عقیدتی، با قدرتی تام که بتواند همه آنها را به احترام به بشر وا دارد و در غیراینصورت زندگی انسانی منزوی و بدبختانه، خطرناک، حیوانی، و… است. (ص 225 همانجا)

مسعود رجوی در طی چهل سالی که در راس تشکیلات مجاهدین قرار داشت در سراسر فلسفه سیاسی هابس گونه اش، تصویری چنین شوم و منفی از گوهر بشری بدست میداد. اینکه انسانها حتی مبارزترین و خود باخته ترین، فداکارترین آنها با وجود اینکه دست از تمامی علائق و تمایلات و خواسته های طبیعی دنیوی و جان خود شسته تا بتوانند در نتیجه آن شرایط بهتری برای همنوعان خود رقم بزنند، در حالت طبیعی دشمن یکدیگرند. باید آنها را در جلسات “روزمره غسل”  و امروزه در تیرانا “لحظه مره غسل” در کوچه و خیابان و اتوبوس و… سلاخی کرده و پاک و منزه کرد، باید این خود نرینه وحشی و یا مادینه را مهار کرد، باید او را از همسر و شوهر و فرزند و هرچه هست جدا کرد و در اوج رهایی در لیبرتی و اشرف تکه تکه نمود و فدای رهبری تا رها شوند و یا اگر در زندانهای رژیم بر بالای دارها رقص رهایی نصیبشان نشده در جلسات حوض رهایی شبانه مسعود رجوی که مریم رجوی برای خدایگان مسعود رجوی ترتیب میداد رقص رهایی حداق نصیب زنان مجاهد گردد و برادران نیز در اوج پرداختی که از رهبری به آنها میشود این خواهد بود که هرروز گزارش خود ارضائشان را نوشته و به مسعود رجوی بدهند. تا با خرد و نابود کردن کرامت انسانی، مبارزانی، شهوت قدرت پرستی بی منتهای شکست خوردهرجوی را ارضاء کنند.

اخلاص عمل

اعتقاد هابس ها و رجوی براین استوار است که رهبری و قدرت مرکزی مطلقه برای آن بوجود میآید و ضرورت تاریخی و فلسفی و سیاسی مییابد که انسانها را از گرفتاریهای همیشگی، فساد و جنگ، حسد، خود خواهی، هوا و هوس رهایی بخشد و سر به فرمانی مردم به شهریار، رهبری عقیدتی، و ابرقدرتی وی برای آن است که خلوص نیت، پاک دامنی، رهایی و انقلابیگری… برای آنها به ارمغان بیاورد.

یعنی انسانها آزادی خود را که در حالت طبیعی داشتند، از دست میدهند و تن به حکمرانی رهبری فرقه و سرکرده و شهریار مطلق و خودکامه میدهند تا از امنیت و صلح و خوشبختی و رهایی برخوردار شوند. و انسانها برابری خود را در آنجا که به تصمیم گیری پیرامون زندگی خود میشود قربانی ابرقدرتی رهبرعقیدتی، صلاحیت انحصاری وی در تعین قانون میکنند و تنها و تنها در حد اینکه همگی بنده ی او هستند از برابری برخوردار میباشند. و این بالاترین موهبتی شمرده میشود که در واقع خدا-جهان-هستی … از طریق این فداکاری بزرگ رهبری به بندگان خلافکار، هوسباز، خشونت طلب، جنگ طلب،د غرق درجنسیت …ارزانی میکند. و همه باید شکر گذار این فدای حداکثر و این پرداخت رهبری عقیدتی باشند.

بر این سیاق است که رهبری مسعودرجوی در درون تشکیلات بر پایه استبداد و خود رائی مطلق او پیش رفته و جائی برای “آزادی و اختیار و حتی کرامت” انسان باقی نمی گذارد. “رهبری عقیدتی” مسعود رجوی،  فراتر از ولایت فقیه حاکم در ایران در خصوصی ترین مسائل افراد دخالت می کند. زنان و مردان را به طلاق اجباری و “طلاق ایدئولوژیک” وادار کرده و  فرزندان را از والدینشان جدا کرده است. ذهن و فکر افراد را می کاود و آنها را مجبور به گزارش نوشتن از خواب و رویاهایشان می کند. این “رهبری عقیدتی” فراتر از جمهوری اسلامی، تفکیک جنسیتی را در درون تشکیلات خود حاکم کرده و “ذوب شدن” افراد در رهبری و “اطاعت تام و تمام و بی چون و چرا” از او را بر همه اعضاء تشکیلات واجب می داند. مسعود رجوی با آموزه های ایدولوژیک مبتنی بر روانشناسی تخریبِ شخصیت، اعتماد به نفس را در افراد کشته و آنها را به چاپلوسی و مجیز گوئی از خود و همسرش مریم کشانده و با ایجاد فضای ترس و وحشت در درون تشکیلات، هرکس را به طور بالفعل به خبرچین، گزارش نویس و شکنجه گرِ روحی دیگران تبدیل کرده است. در چنین فضائی هر فرد در ترس از اینکه خودش “زیر تیغ” نرفته و هدفِ شکنجه ی روحی در نشست های موسوم به “غسل هفتگی، حوض، طعمه و …. ” قرار نگیرد، به دیگران حمله می کند تا خود را در امان نگاه دارد.

1444

فراموش نکرده ایم که:

مسعود فریاد می زد که بزرگترین خیانت خمینی، خیانت به “اعتماد مردم” بود. او می گفت “مردم فرش سرخ بر مَقدم خمینی پهن کردند، اما او بدتر از شاه، مردم را به خاک و خون کشید.” او می گفت، “ما آمده ایم تا اعتمادهای پر پر شده و لگدمال شده توسط خمینی را زنده کنیم” و … ما به مسعود و آنچه می گفت باور کرده و او را همانگونه که خودش ادعا می کرد می دیدیم. رهبران سازمان، بویژه افراد باقی مانده از دفتر سیاسی و کمیته مرکزی سازمان و زندانیان سیاسی زمان شاه که هم دوره با بناینگذاران سازمان بودند نیز به تقدس “مسعود” دامن  زده  یا آن را تائید می کردند. ما، نسل ما نیز “می خواستم” که او را “آنگونه” ببینم زیرا از آن همه خیانت و نامردمی آنچنان سرخورده و دلشکسته شده بودیم، که “می خواستیم” مسعود را، آنگونه که خودش می گوید و ما در تصوراتمان آرزو می کردیم ببینیم. ما نیاز داشتیم تا به کسی اعتماد کنیم. اما در عمل، “مسعود”، همانی که فریاد می زدیم “خلق جهان بداند مسعود معلم ماست” از ما سوء استفاده کرد. او هم به اعتماد ما خیانت کرد. اگر خمینی خنجرش را در پشت ما، آن نسل عاشق و فداکار، فروبرده بود، مسعود این خنجر را در قلب و روان ما فرو برد. ما مات و مبهوت شده و دیگر نمیتوانستیم باور کنیم. نمی خواستیم و نمی توانستیم باور کنیم که “مسعود” هم به ما خیانت کرده است. به خود شک می کردیم و “اشکال” را در خود می دیدم. برای آنکه از آن خواب خوش، خوابی که در آن کسی را پیدا کرده بودیم که به او اعتماد کنیم، بیدار نشده و در کابوسِ واقعیت چشمانمان را باز کنیم، به خود نهیب می زدیم که “اشتباه از خودت،” است. مسعود، “مسعود” است و خطائی در کارش نیست.

داود ارشد

23 جولای 2018

خانم رجوی گروه جدايی‌طلب «اتا» از قربانیان خود طلب بخشش کرد، شما کی؟

آیا در تفکر خلیفه گری داعش و فرقه رجوی چنین بازگشتی به انسانیت قابل تصور است؟

گروه جدايی‌طلب «اتا» از قربانیان خود طلب بخشش کرد 

بیش از ۸۰۰ نفر قربانی چندین دهه مبارزه مسلحانه سازمان زیرزمینی اتا بودند. اکنون پس از ۵۰ سال این گروه مسلح باسکی می‌خواهد انحلال خود را اعلام کند و از قربانیان طلب بخشش کرده است.

ETA Waffen Abgabe (Getty Images/AFP/I. Gaizka)

گروه تروریستی و جدايي‌طلب اتا در بیانیه‌ای که روز جمعه (۳۱ فروردین / ۲۰ آوریل) منتشر کرد، به خاطر اقدامات خود طلب بخشش کرده است. در این بیانیه آمده که اتا مسئولیت مستقیم درد و رنجی را که به جامعه باسک وارد کرده بر عهده می‌گیرد و صادقانه از قربانیان طلب بخشش می‌کند.

این بیانیه روز جمعه در دو روزنامه محلی منطقه باسک منتشر شد و روزنامه‌های دیگر اسپاینا از آن نقل قول کردند. طلب بخشش گروه اتا بخصوص از قربانیانی است که با منازعه بر سر منطقه باسک ارتباطی نداشتند.

در این بیانیه از جمله آمده است: «ما از همه این افراد و خانواده‌های‌شان پوزش می‌طلبیم. البته این کلمات آنچه روی داده را از بین نمی‌برد و نمی‌تواند از درد و رنج مردم بکاهد.»

دولت اسپانیا به این اقدام گروه اتا واکنش سردی نشان داد. این دولت اگر چه از پوزش‌خواهی اتا از قربانیان استقبال کرد، اما آن را نتیجه اقتدار حکومت قانون خواند که با “سلاح دموکراسی” به مقابله با این سازمان تروریستی رفت.

مریم رجوی با پرچم حسینیRajavi

 

 

 

 

یکی از اتحادیه‌های قربانیان جنگ داخلی جدایی‌طلبانه از گروه اتا انتقاد کرد و نوشت که این سازمان اقدامات تروریستی خود را در این بیانیه توجیه کرده است.

اتا چندروز پیش اعلام کرد که این سازمان در روزهای آغازین ماه مه منحل خواهد شد. گفته می‌شود این سازمان در حال حاضر حدود چند ده نفر عضو دارد.

 

گروه تروریستی اتا سال‌ها مبارزه مسلحانه می‌کرد. هدف این گروه جداسازی منطقه باسک از اسپانیا و فرانسه و تاسیس کشوری مستقل در تمام مناطق باسک از جمله استان نابارا در اسپانیا بود. در جریان مبارزات این گروه برای استقلال طی ۵۰ سال بیش از ۸۰۰ نفر کشته شدند.

جدایی‌طلبان باسک سلاح‌های خود را زمین گذاشتند

پس از ۵ دهه مبارزه مسلحانه، گروه زیرزمینی «اتا» از پایان کامل فعالیت‌های ‌مسلحانه خود خبر داد. این گروه برای استقلال منطقه باسک در بخشی از خاک اسپانیا و فرانسه مبارزه می‌کرد. دولت اسپانیا از تصمیم اتا استقبال کرده است.

default

گروه «اتا» که از سوی اسپانیا، اتحادیه اروپا و آمریکا گروهی تروریستی شناخته می‌شود به تمامی فعالیت‌های مسلحانه خود پایان داد. جدایی‌طلبان گروه اتا در بیانیه‌‌ای که در روزنامه باسکی “گارا” منتشر شده است، اعلام کردند: «اتا تصمیم گرفته به فعالیت‌های مسلحانه خود برای همیشه پایان دهد.»

جدایی‌طلبان اتا از ۵۰ سال پیش برای استقلال منطقه باسک که در خاک اسپانیا و بخشی از مناطق مرزی این کشور با فرانسه قرار دارد، مبارزه می‌کردند. این گروه اکنون از اعضای خود در اسپانیا و فرانسه خواسته است «گفتگوی مستقیم را با هدف یافتن چار‌ه‌ای برای مشکلات، آغاز کنند.»

“پیروزی دمکراسی و منطق”

نخست‌وزیر اسپانیا خوزه لوئیز رودریگرز زاپاترو از تصمیم جدایی‌طلبان باسک برای توقف کامل فعالیت‌های مسلحانه گروه اتا استقبال کرده و این تصمیم را «پیروزی دمکراسی، حق و منطق» دانست که با زحمات سیستم قضایی، دستگاه اطلاعات و شمار کثیری از کارمندان دولت اسپانیا به دست آمده است.

همزمان ماریو روجی رهبر اپوزیسیون اسپانیا نیز بیانیه جدایی‌طلبان گروه اتا را «گامی بسیار مهم» توصیف کرد و خواستار انحلال بدون بازگشت گروه اتا شد.

نمایندگان اتا و دولت اسپانیا در کنفرانس سن ‌سباستین با حضور چهره‌های بین‌المللی به توافق رسیده بودندنمایندگان اتا و دولت اسپانیا در کنفرانس سن ‌سباستین با حضور چهره‌های بین‌المللی به توافق رسیده بودند

اعضای گروه اتا ۴ روز پیش از انتشار بیانیه خود، در کنفرانسی با حضور سیاستمداران اسپانیایی شرکت کرده بودند.

در کنفرانس سن سباستین که دوشنبه (۲۵ مهر/ ۱۷ اکتبر) برگزار شد، دو طرف با حضور کوفی عنان، دبیرکل پیشین سازمان ملل متحد، برتی آهرن، نخست‌وزیر پشیین ایرلند و جری آدامز، رئیس “شین فین” (شاخه سیاسی ارتش سابق جمهوریخواه ایرلند) در مورد مشکلات موجود گفتگو کردند.

جری آدامز پس از این کنفرانس ابراز امیدواری کرده بود که جدایی طالبان باسک نیز مانند ایرلند شمالی موفق شوند با دولت مرکزی کشورشان به توافق رسند.

تضعیف اتا پس از دستگیری رهبر شاخه نظامی این گروه

به نقل از دولت اسپانیا در نبرد‌های مسلحانه جدایی طلبان باسک، تا کنون ۸۲۹ نفر کشته شدند. حتی پادشاه اسپانیا نیز یک بار در سال ۱۹۹۷ هدف یک ترور نافرجام از سوی گروه اتا قرار گرفت.

گروه اتا ژوئن ۲۰۱۰ (چهارده ماه پیش) پس از دستگیری شماری از رهبران خود، برای دومین بار اعلام آتش‌بس کرده بود. این آتش‌بس اما از سوی دولت اسپانیا ناکافی دانسته و رد شد.

دولت اسپانیا که آغاز سال ۲۰۱۰ میلادی موفق شده بود “ایبون گوگیس‌کوچئا”، رهبر شاخه نظامی گروه اتا را دستگیر کند اعلام کرد که به تعقیب اعضای این گروه ادامه می‌دهد. رهبر شاخه نظامی گروه اتا به همراه دو تن دیگر از اعضای این گروه در شمال غربی فرانسه دستگیر شد.

وی یکی از بلندپایه‌ترین اعضای گروه اتا، از طراحان ترور ناکام پادشاه اسپانیا و فرمانده مسئول بمب‌گذاریهای تابستان سال ۲۰۰۹ در جزیره توریستی مایورکار اسپانیا به شمار می‌رفت. در جریان این بمب‌گذاریها دو پلیس اسپانیایی کشته شدند.

تصمیم قطعی اتا پس از رد اعلام آتش‌بس‌های مکرر

وزیر کشور اسپانیا چهارده ماه پیش اعلام کرده بود: «به اتا نمی‌توان اطمینان کرد و این گروه باید مبارزات خشونت‌آمیز را برای همیشه و بدون هیچ قید و شرطی کنار بگذارد.»

گروه اتا تا آن زمان دو بار آتش بس اعلام کرده ولی هر بار پس از مدتی حملات خشونت‌آمیز را از سر گرفته بود. جدایی طلبان اتا اکنون اعلام کردند برای همیشه اسلحه‌های خود را زمین گذاشته و خواستار گفت‌وگو با دولتمردان اسپانیا و فرانسه هستند.

در همین زمینه:

 

گزارش مفصل نگرانیهای مردم آلبانی و مقامات اتحادیه اروپا از حضور تروریسم فرقه رجوی در آلبانی به سفارت آن کشور در برلین

DSC01164

 

گزارش مفصل ابراز نگرانی مقامات آلبانیایی و اتحادیه اروپا در مورد خطر تروریست در آلبانی در دیدار با سفارت آلبانی در آلمان

روز گذشته طی دیداری مقامات سفارت آلبانی در آلمان در جریان نگرانیهای مقامات اتحادیه اروپا و شخصیتها، وکلا، خبرنگاران و مردم آلبانی نسبت به حضور فرقه خطرناک رجوی با سابقه جدی تروریستی در کشور آلبانی قرار گرفتند.

در این گزارش شرح تفصیلی با تکیه به انعکاسات و ویدئو کلیپهای موجود، اسناد ارائه شده و سخنرانیهای انجام شده در طی دو جلسه مهم در پارلمان اتحادیه اروپا در بروکسل-بلژیک و استراسبورگ-فرانسه ارائه گردید.

Experts and political representatives from Albania were in the European Parliament on Tuesday 10thApril, asking Europe for help in preventing the Mojahedin-e Khalq (MEK) from toxifying their country’s internal and foreign relations. MEPs Ana Gomes and Patricia Lalonde hosted a round-table meeting titled ‘Mojahedin-e Khalq (MEK) threat in Albania’ to discuss the problem.

1

Participants included a UNHCR representative, Albanian opposition politicians, representatives from the Albanian embassy, the Albanian Delegation in parliament, from EU security, and reporters from various media.

Ms Gomes told delegates that she organised the debate because EU relations with Iran are very important, especially with the JCPOA agreement, and for human rights. This is a very different approach from the MEK which advocates regime change from outside the country.

Gomes explained that she first got to know the MEK from its recent time in Iraq where the group had interfered detrimentally in Iraq’s internal affairs. Based on her experience as a former diplomat in the UN Security Council and the UN Commission on Human Rights she was asked to write a report on Iraq in 2007-8. She found the MEK held hostage Iraq’s political relations. Even a visiting Deputy Assistant Secretary of State for George W Bush agreed that MEK was a dangerous organisation.

Gomes mentioned that as head of UNAMI, Martin Kobler tried to work out a solution in Iraq, but was “miserably” attacked by MEK. He found he could not get access to the members to find out what they wanted as individuals. MEK would not allow the normal interviews that the UNHCR conduct.

MEK has new sources of funding after Saddam Hussein and is active in the EUP. Several colleagues tried to prevent today’s meeting. The MEK seem to have free rein in parliament to lobby every day. I am trying to find out by asking the EUP president, which MEPs are providing them access.

Before introducing the speakers, MS Gomes told delegates that when she hosted Nobel Peace Prize winner Shirin Ebadi, she asked her if the MEK are a genuine opposition group. Ebadi was very clear that this group has no credibility among Iranians.

Speakers:

2

Nicola Pedde, Rome based Institute for Global Studies, provided background context to Albania’s dilemma by describing how he had successfully intervened in Italy to put a stop to the MEK’s deceptive campaigns to corrupt politicians and toxify Italy’s political debate on Iran with their fake information and unwanted regime change agenda.

When the MEK and Maryam Rajavi had free access to the Italian parliament, invited by various government agencies, they gathered signatures from around 70% of MPs. But after interviewing these members it was found that most MPs did not remember signing or what they signed for. Only five members deliberately supported the MEK. There was misuse of members’ ignorance on Iran issues. Such letters were used to increase the MEK’s infiltration inside institutions where they could toxify the bilateral relations and debate between the Italian Republic and the Islamic Republic of Iran. Now Italy has strong relations with Iran, not only economic but political level too.

This toxification was to make businesses and politicians believe that any dealings with Iran will be risky or even bring up conflict. This affected parliament and the media. Since the MEK arrived in Albania it is clear they are trying to exactly replicate the methods there. They are approaching MPs, media and opinion makers, everyone who has a role in influencing the political and social debate in Albania. It is a very small country with economic and security problems. Risking involvement in something against the national interest. Two years ago, few Albanians even knew the name of the group. Now there is the capacity of influencing parliament with information which is produced in a way to derail the interests of the country toward the Iranian government.

We have a camp and a huge amount of people who can be active in the country. They can affect the capacity of the government to stand by its own decisions.

In our experience. One of the questions about this group is ‘What is its final aim’? There is no future for them in Iran, they have no capacity to reach the Iranian population. No capacity to play a role bigger than the one they play today. It is merely about maintaining the status quo. In order to keep power, money and relevance but without escalating it to the point of it actually changing the debate on Iran. That would be too risky for them and expose the fact there is no place for them in the future of Iran. Their influence is unprecedented in Europe, with their cultish approach. Their ability to toxify the debate is increasing in the current atmosphere. The Albanian experience is another aspect of the ability of Europe in dealing with the group.

3

Olsi Jazexhi, Director of the Free Media Institute in Tirana

MEK arrived in Albania under a secret agreement with US and Albanian government. They began to recruit politicians, musicians, students, members of civil society, activists, even Leftists and Communists and paid them come to their events. The MEK rented accommodation from one of the mafia gangs.

When some MEK began to desert the group because they do not believe in the MEK’s jihad any more, I and my wife, who is a lawyer, tried to help them. Albanian people are afraid of jihadi violence and they don’t want them in their country. The irony is that the Albanian government prosecutes those who want to join the jihad in Syria but does nothing to curtail the MEK, which is something the media have queried. Another issue is that refugees from other countries have shown that they want to integrate into Albanian society. The MEK do not want to integrate. They have come as a terrorist organisation and will commit acts of terrorism in the future. They live in a paramilitary camp and their leader Maryam Rajavi every day breaks the law of Albania by calling for jihad against a foreign country. This has resulted in Sunni leaders asking, if MEK can pursue jihad, why can’t we?

Another problem is the blackmailing of Albanian media. When Anne Khodabandeh had media interviews about who the MEK are, the MEK approached the media and told them, we are the MEK and you must not broadcast these interviews. This is outrageous because we have full freedom of speech in Albania. When Top Channel broadcast interviews with former MEK who said they wanted help from the UNHCR and Albanian government to deradicalize, the MEK accused Albania’s biggest TV station of being bought by Iran. But the MEK never accept to debate with anyone.

The MEK create fake news and information and distribute it to Albanian media. They created a campaign to say that because we are talking in the EUP today this has created the risk of a terrorist attack against the MEK in Albania.

The MEK are also attacking intellectuals. Albania is a country of religious tolerance. The MEK sent anti-terrorist police to break up a New Year celebration and arrest two veteran Iranian journalists and accuse them of terrorism. This shameful incident ended only after intervention by the president.

EU parliament, which has a lot of influence in Albania, should ask the Albanian government to demand the MEK abandon their violent jihad, to integrate into our society and to accept the values of democracy. The MEK must end the intimidation, calls for terrorism, lies and misinformation and fake news in Albania. They must dismantle their paramilitary organisation. And if Maryam Rajavi and those like Struan Stevenson disagree with us, they should deal with us in a democratic way. They must come and debate with us. I ask you as Europeans to put the utmost pressure on the Albanian government to save us from this very strange terrorist organisation.

 4

Migena Balla, Lawyer B&B Stutio Legale in Tirana

Describes how she has tried to help those MEK who have left the organisation to establish a new life for themselves. We contacted the UNHCR and other agencies who could help but it was very difficult. We asked Geneva for help for these people who have no legal status or economic support in Albania. We finally got an interview with the director of the UNHCR in Albania. He first said we cannot do anything, only offer them food and shelter for six months. He could not say what should happen to them after six months. He confirmed that the Albanian government does not give legal status to these people. The UNHCR is still reluctant to deal with these people.

Instead, the former members’ families are helping them. Those who have families with money are supported, but those without this support are even sleeping in the streets. The MEK are paying some of them but they have no bank accounts, so they get this in cash. It is not clear how this money is arriving in Albania for the MEK.

The MEK have full control over their own members. If they try to contact their families, they will be ejected from the group. Anyone who speaks about them is accused of being agents of the Iranians. Why is nobody objecting? You are not Albanian, but you come to my country and accuse me of being an agent of Iran. I don’t care about Iran, but I do care what happens in my country of Albania. This MEK activity of threatening jihad against Iran, including Americans like Rudi Giuliani who come and clearly threaten Iran. The MEK is performing illegal activity in Albania which wants to be an EU member.

How can the MEK bring democracy to Iran when they do not have any democracy inside themselves? The MEK are not free to move around, get a job or have a family. My government cannot provide them with a civil life because they have no legal status or work permit. They were brought to Albania only with a piece of paper. They are being forced to stay with the group against their will. Their movements and activities are strictly controlled by the MEK. This is like a prison happening right in front of our eyes. Every day they are training, they go running. How can I believe this is not a military group in training?

One of the relatives who came to Albania to make contact with one of his family in MEK was arrested by the police. This is helping the MEK because it makes people afraid.

Ex Mek members also disclosed horrific facts about Mek.

A police report which quoted this figure also tried to account for the membership. But the numbers do not add up. These discrepancies demonstrate that we don’t know how many there are. By this account there are certainly fewer than 2500 loyal MEK members. Most of these have now been taken to the closed camp Ashraf Three to which we have no access. These numbers matter because we don’t actually know who they are. So, Senator Robert Torricelli, a MEK supporter, claims there are 4,000 MEK in Camp Ashraf Three. Where did they come from?

The police evaluated the MEK as deeply indoctrinated and having taken part in war and trained for terrorism. They know the group is dangerous but cannot keep track of them. Due to the work of investigative journalist Gjergji Thanasi we know the MEK’s activities in Albania are illegal. They do not have permits or pay taxes. He also discovered that America plans to bring more jihadis to Albania, this time the widows and orphans of killed Daesh members.

جداشدگان با آنا گومز2

Journalists who filmed the new camp were not allowed near. Even Albanian authorities, including the police and security services are not allowed inside the camp without MEK permission and escorts. The UNHCR cannot go in and check on the state of the people there. Thanasi also discovered through planning permission permits issued by the Land Registry that Camp Ashraf Three is to have three-and-a-half-meter perimeter walls with guard turrets, a small-arms shooting range and reinforced concrete armoury, as well as a helipad. Things consistent with a military training camp.

It is also not possible for MEK members to leave the camp without permission or escort. They are essentially trapped in there. The people in the camp are living in conditions of modern slavery, like MEK everywhere. This means that the people who come to the European Parliament are actual slaves. We are familiar with the idea of sex slaves or cannabis farm slaves, but these are a genre of political slaves. They don’t get paid, they don’t have rights, like holidays, pensions, healthcare. No family relations are allowed. In fact, you can say that every single right in the UN Declaration of Human Rights is denied to them.

We know that most MEK members would like to leave and would do so if they had somewhere to go. The Albanian government doesn’t support them. UNHCR support is very limited. The UN International Organization for Migration says it is not responsible for them, even though they are foreign nationals brought from a second country to a third country.

The MEK leaders keep them in the camp through imprisonment, coercion and psychological manipulation. Why keep these people if they are so much trouble? The reason must be that two thousand people provide cover for around fifty highly radicalized members who are trained and willing to die and kill to order. The trouble is that, as has been shown, we don’t know exactly who they are because none of the residents have any recorded identity or legal status in the country.

The MEK’s raison d’être is terrorism, violent regime change. That’s what they are there for.

Maryam Rajavi can do as she likes, have people killed, and send them here there and everywhere. But in the bigger world, in Albania and in Europe, who is responsible for them? Whatever they do, who must answer for them?

asdf

MEP Patricia Lalonde made the closing remarks.

The MEK presence in the EU parliament is very disturbing because of its history of interference in the internal affairs of Iraq. This is also happening in Europe. In France the failure to curtail the MEK in politics has resulted in problems in French and Iranian relations. The MEK must not be allowed to interfere in politics or economic relations.

She told delegates that in 1998 as an MP in the French parliament she had found some sympathy for the MEK cause as a feminist. When she attended an MEK rally she was told how to walk and where to stand and it felt like being in a cult, like in ‘1984’. She cut all contact with the MEK. However, when she was elected as an MEP a year ago, Lalonde was shocked that the first thing to greet her, stuffed under her door, was paper to sign for the MEK. ‘I said, “Oh my God! Are they still alive”.’ It is not acceptable that they are interfering in parliament.

————————-

در گزارش دیگر از پارلمان اتحادیه اروپا مرکز استراسبورگ فرانسه مطالب مطرح شده در این استماع به اطلاع سفارت رسید. 

خانم پاتریشیا لالونده و آقای ارشدIn another hearing in Strasbourg center of EU Parliament MEPs were briefed with documents based on the publications of the Mek (Terrorist) group with regards to their 50 years history of terrorism spanning from 1970s up the present.

The document backed briefing included assassination of Iranian officials and US citizens in Iran at the Shah’s time, to mass killings in the public places by use of school children as suicide bombers. Assassination of ordinary people by hit and run teams as ISIS used in Paris. Spying for the Russians. Occupying  US Consulate in Tabriz and Isfahan and full support and participation of seizure of US Embassy in Tehran. Demanding the trial of US diplomats taken hostage by Masoud Rajavi the Leader of Mek.

Mek’s cooperation with Saddam Hossein of Iraq to attack Iranian solders at the border with Iraq, suppressing and killing Iraqi Kurdish up rise against Saddam Hossein, force separation of Mek families and even separating their children in order to destroy all the affection centers of the families, arrests and imprisonment of Mek dissident members and those opposed the mek’s actions and policies.

Furthering the barbaric act of family destruction, Maryam Rajavi under the order of Masoud Rajavi persuaded the divorced Women to marry Masoud Rajavi under the goose of reaching the total truth and freedom of women. Women were ordered to operate their sexual organ in order not to think of have a child as a center of affection which would as Rajavi puts it diverting their love from Rajavi to their child.

Organizing to topple the Iraqi Government by hiring 2000 pro Saddam families’ youngsters and giving them military, political and Ideological training in order to be used as Mek’s agents in overthrowing the Maliki Government. Having failed due to disclosure of their atrocities Mek supported ISIS’s take over Iraq and celebrated City of Mosul being conquered by ISIS as Mek called it “the advance of the revolutionary tribes to overthrow Maliki Government” since they knew that some of the Saddam’s high ranking officials are in command of the ISIS and ISIS being in control of Iraq, Mek could once again enjoy their support. ….

خانم پاتریشیا لالونده و آقای ارشدDSC00002

مقامات سفارت که از ابعاد نگرانی مقامات اتحادیه  اروپا و همچنین شهروندان و شخصیتهای آلبانیایی و اسناد ارائه شده شوکه شده بودند پیشنهاد کردند که این اسناد باید به اطلاع همه برسد. و از آقای ارشد بخاطر کارشان تشکر کردند.

 

تشریح ماهیت مریم رجوی توسط آقای داود ارشد در پارلمان اروپا در استراسبورگ فرانسه

خانم پاتریشیا لالونده و آقای ارشد

 

 

روز گذشته سه شنبه 17 آوریل آقای داود ارشد از جنبش نه به تروریسم و فرقه ها- اروپا جلسه بسیار موثر در پارلمان اتحادیه اروپا در استراسبورگ فرانسه داشتند. این جلسه به دعوت خانم پاتریشیا لالونده عضو پارلمان اتحادیه اروپا ترتیب داده شده بود.

خانم لالونده عضو کمیته های خارجه، تجارت بین اللملی، کشورهای مغرب و کمیته های پارلمانی کشورهای آسیای میانه و آمریکای لاتین …اتحادیه اروپا میباشند. خانم پاریشیا لالونده در گذشته از لابی های بسیار فعال فرقه رجوی بوده اند.

 

این دیدار که بمنظور شنیدن واقعیت های مستند پشت پرده فرقه رجوی اجرا گردید، از این نظر حائز اهمیت بود که خانم لالونده تاکید داشتند که دیگر همکارانشان که متاسفانه بخاطر مواضعشان در قبال ایران چشم را بر واقعیت فرقه رجوی میبندند در جریان این روشنگری از زبان یکی از مسئولین و گردانندگان تشکیلات رجوی قرار بگیرند.

 

در این جلسه شرح مفصلی از ماهیت قرون وسطایی- تروریستی تشکیلات رجوی ارائه گردید. این گزارش تماما با اتکا به اسناد منتشر شده توسط تشکیلات فرقه ای رجوی و مواضع و پیامها، کتابها، گزارشات منتشر شده در سایت و روزنامه های رسمی در یک پهنه چهل ساله از 1358 تا 1397 ارائه گردید. بعلاوه اینکه با اسنادی از رسانه های بین اللملی و داخلی، دولتها از انعکاس اعمال رجوی که حاکی از همان مواضع اعلام شده این فرقه بوده است تکمیل نمودند. یک نسخه از این اسناد به هر کدام از شرکت کنندگان ارائه گردید.

 

خانم پاتریشیا لالونده که از ابعاد اسناد و واقعیت مواضع و تفکرات و اعمال فرقه رجوی ارائه شده در اسناد شوکه بودند به جمع گفتند که خانم مریم رجوی یکی از شیادان بنام میباشند که از اعتماد جامعه بین اللملی سوء استفاده کرده و با جعل خبر و مواضعی که مطلقا ربطی به خودش ندارد و نقطه مقابل همه آنهاست دست به فریب میزند، و البته نباید فراموش کرد که در بسیاری از موارد در بعضی کشورها فقط با پرداخت پول سیاستمداران را میخرد.

 

آقای ارشد نیز تاکید  کردند که علت اینکه تمامی مطالب تشریح این تشکیلات بطور مطلق متکی به اسناد خود آنها است و نه حتی متکی بر شهادت و حرف بنده که از رهبران و مسئولین و پیش برندگان سیاستهای رجوی بوده ام نیز همین امر است که شنونده باید جهت قبول واقعیت تشکیلات رجوی از موانع دروغهای مریم رجوی عبور کند. بنابراین با کنار هم گذاشتن مواضع واقعی و عملی آنها در مقابل آنچه خانم لالونده عنوان کردند فریبکاریهای شیادانه مریم رجوی در جلسات خصوصی و شوهای سیاسی میتواند بسیار روشنگر باشد.

 

خانم لالونده همچنین خشم و عصبانیت خود را از رویکر بسیار وقیحانه مریم رجوی به اعضای منتقد پارلمان اروپا که سالیان به آنها کمک کرده اند ولی بعد از پی بردن به ماهیت تروریستی آنها انتقاداتشان را مطرح کرده اند،  را مزدور رژیم میخواند اعلام نموده و گفتند که اینکار آقای ارشد (مستند کردن مطالب) در این رابطه بسیار مفید و موثر است.

 

آقای ارشد نیز اضافه کردند که خانم رجوی تنها یک پاسخ به همه انتقادات و ایرادات و اعتراضات وارده از سراسر جهان دارد و آن اینکه انتقادات تماما منشاء رژیمی دارند. حتی در درون تشکیلات نیز به اعضاء که چهل سال است شبانه روز در اسارت خودش قرار دارند نیز همین مارک را میزند. و البته بنظر میرسد که در مواردی هم مفید عمل کرده است و بسیاری را متقاعد کرده است؟ که با تائید تاسف انگیز حاضرین همراه بود.

 

آقای ارشد عنوان کردند، جالب اینجاست که این شیوه یکی از نقطه مشترکهای مهم رژیم و تشکیلات رجوی است. اینها منتقدین و معترضینشان را به همدیگر نسبت میدهند و حذف میکنند. رژیم ایران مبارزه مردم ایران را بدلیل نفرت مردم از رجوی، به این تشکیلات نسبت داده و مجوز سرکوبشان را از مردم میگیرد، و تشکیلات رجوی نیز همانطور که خانم لالونده فرمودند عینا همین کار را میکند. و اینگونه ایندو بهم کمک میکنند. و در حال حاضر حضور تشکیلاتی و یکجای فرقه رجوی یکی از دلایل و بهانه های سرکوب مردم ایران شده است.

 

 

از سوالات مطرح شده، رابطه فرقه رجوی با آیسس، مواضعش در قبال آن، رابطه اش با تشکیلات و سران حزب بعث که در آیسس فعال هستند، با دیگر گروههای تروریستی بود که آقای ارشد باز بطور مستند پاسخ دادند. دیگری وضعیت اسرا در آلبانی، و اینکه رجوی آنها را با دعوت به مبارزه با بورژوازی است که میخواهد در درون حصارهایش نگهدارد که همان فرهنگ و رویکرد داعش با جامعه متمدن امروزی است.

 

این جلسه که با حضور آقای ماکرون رئیس جمهور فرانسه در پارلمان همزمان شده بود با امید به ادامه چنین جلساتی با دیگر جمعهای پارلمانی و … به پایان رسید.

DSC00002DSC00010

 

Edit

کتاب فرقه ها در میانه ما: فصل سوم- روند مغزشویی، تحمیل روانی، و باز سازی فکری

هیچ جداشده ای، منتقدی و تحلیلگر مستقلی بدون خواندن این 2018-02-09_13-36-31کتاب قادر به درک عمق و چرایی اعمال فرقه  رجوی  نخواهند بود.

مارگارت تالر سینگر کتاب فرقه ها در میان ما

اشراف فوق العاده مارگارت تالر سینگر Margaret Thaler Singer بر روانشناسی فرقه ها منحصر به فرد است. او طی ده ها سال جهت رسیدن به چنین اشرافی، ترکیب نادری از مهارت فلسفی و شجاعت فردی را بکار گرفته است.

سینگر بخوبی متوجه پیچیدگی های پدیده فرقه میباشد. او نسبت به طیف گسترده این پدیده – از نسبتا بی ضرر، اگر مجاب سازی یک جانبه باشد، گرفته تا پروسه های بازسازی فکری سیستماتیک – آگاه است. او همچنین میداند که اعمال سلطه روانی، چه همراه و چه بدون استفاده از خشونت فیزیکی، قلب قضیه میباشد. در عین حال او بخوبی واقف است که بحث عمومی در خصوص گروه های خودکامه، فراتر از اعمال انضباط حرفه ای معمولی بوده و در خصوص نیروهای اجتماعی و حتی تاریخی ابعاد گسترده تری پیدا میکند.

Margaret Thaler Singer

CULTS IN OUR MIDST

کتاب فرقه شناسی تقدیم به آنانکه معبودشان هیولا از آب در آمد

لینک به قسمت های پیشین کتاب

 پیشگفتار /   پیشگفتار  1 مقدمه /  مقدمه چاپ اول  /  بخش اول: فرقه چیست؟ ،  فصل یک: تعریف فرقه /فصل دوم :تاریخ مختصر فرقه ها/

===============================

فصل سوم : روند مغزشویی، تحمیل روانی، و باز سازی فکری

رهبران فرقه ها و گروه هایی که از روند بازسازی فکری استفاده مینمایند با جذب و کنترل میلیون نفر موجب آسیب رساندن به آنان و اموالشان شده اند. برخی اوقات چنین اعمال نفوذی، مجاب سازی تحمیلی یا نفوذ فوق العاده خوانده میشود، تا از مجاب سازی های روزمره توسط دوستان، خانواده، و سایر نفوذ های معمولی در زندگی ما، که شامل رسانه ها و تبلیغات هم میشود، تفکیک گردد،.

کلید موفقیت بازسازی فکری در ناآگاه نگاه داشتن سوژه است تا بشود وی را مورد سوء استفاده و تحت کنترل قرار داد؛ خصوصا این که وی همواره نسبت به سیر تغییراتی که در خدمت تأمین منافع دیگری و به ضرر خود اوست غافل نگاه داشته می شود. نتیجه معمولی روند بازسازی فکری آن است که یک شخص یا گروه صاحب کنترلی تقریبا نامحدود بر روی سوژه برای دوره های متفاوت زمانی میگردد.

وقتی گروه های فرقه ای از این سطح از نفوذ بی جا در روز روشن استفاده می نمایند، ناظران بی اطلاع اغلب نمیتوانند نحوه کارکرد گروه را دریابند. آنها متعجب میمانند که چگونه یک فرد منطقی اساسا میتواند در چنین موضوعی درگیر شود.  اخیرا، به دلیل معطوف شدن توجه رسانه ها به اعمال گروههای خاصی، جهان به نوعی نسبت به پدیده بازسازی فکری آگاه تر شده است، ولی اغلب مردم هنوز نمیدانند که چگونه با چنین وضعیتی از نفوذ فوق العاده مقابله نمایند.

واژه های متعددی برای توضیح این روند، شامل مغزشویی، بازسازی فکری، مجاب سازی تحمیلی، کنترل ذهنی، برنامه های هماهنگ نفوذ تحمیلی و کنترل رفتاری، و مجاب سازی استثماری بکار گرفته شده است. (به جدول 1/3 مراجعه کنید). شاید واژه های اول و آخر مقداری از اصل مطلبی که میخواهم در این فصل توضیح دهم را بیان نمایند.

جدول 1/3 : واژه ها یا عبارات استفاده شده برای توصیف بازسازی فکری

ترم Term (واژه یا عبارت) ابداع کننده تاریخ ابداع
مبارزه فکری(مبارزه ایدئولوژیک) مائو تسه تونگMao Tse-tung 1929
مغز شویی(شستشوی مغزی) ادوارد هانترEdward Hunter 1951
بازسازی فکری(اصلاح فکری) رابرت لیفتونRobert Lifton 1956
سستی debility، وابستگی dependency، و هراس dread (سندروم DDD) فاربر، هارلو، و وستFarber, Harlow, and West 1957
مجاب سازی تحمیلی ادگار شاینEdgar Schein 1961
کنترل ذهنی نامشخص حدود 1980
سوء استفاده سیستماتیکاز نفوذ روانی و اجتماعی مارگارت تالر سینگرMargaret Thaler Singer 1982
برنامه های هماهنگ شدهنفوذ تحمیلی و کنترل رفتاری اوفشه و سینگرOfshe and Singer 1986
مجاب سازی استثماری سینگر و آدیسSinger and Addis 1992

 

وقتی از مردم عادی میپرسم که مغزشوی به نظر آنها چیست، آنها به درستی میگیرند که مقوله مربوط به سوء استفاده استثماری از یک نفر توسط دیگری است. آنها معمولا وضعیتی را توضیح میدهند که در آن یک فرد یا گروه دیگران را فریب داده تا در طرحی که یک اغواگر ریخته است وارد شوند. واژه فریب خورده معنی گسترده ای در مکالمات غیر رسمی و خیابانی ما دارد، به همین خاطر معمولا مشکل است از یک بچه زبل خیابانی سوء استفاده نمود. آنها خودشان در برخورد متوجه میشوند که با یک رفتار دو گانه طرف هستند که آنرا بازی دادن، شیره به سر مالیدن، گوش بری، حقه بازی، گول زدن، و بسیاری از این نوع واژه ها مینامند.

نوع بخصوصی از بازی فریب روانی دقیقا همان چیزی است که در محیط بازسازی فکری نیز جریان دارد. ابتدا یک مجموعه پیچیده از مؤلفه های به هم وابسته بنا نهاده میشوند، سپس این مؤلفه ها، یا با سرعت یا به کندی بسته به وضعیت و موضوع، تغییرات عمیقی در طرز فکر و رفتار فرد مورد نظر بوجود می آورند. از طریق سوء استفاده از مؤلفه های روانی و اجتماعی، برخورد افراد میتواند در واقع تغییر یابد، و فکر و رفتار آنها بطور ریشه ای عوض شود.

1. نمونه های تاریخی مغزشویی

 

افسانه آسیب ناپذیر بودن ذهن که در فصل یک مورد بررسی قرار گرفت لازم است بارها و بارها، چنانچه بخواهیم از تحقق تصور اورول Orwell مربوط به سال 1984 کلا اجتناب نماییم، مرور شود. تنها در شصت سال اخیر، جهان نمونه های بسیاری را دیده است که چگونه احساسات انسان میتواند تحت شرایط خاصی بسادگی مورد سوء استفاده قرار گیرد.

در دوران “محاکمات پاکسازی” purge trial  در اتحاد جماهیر شوروی سابق در دهه 1930 میلادی، مردان و زنانی که متهم به اقدام مجرمانه علیه حکومت شده بودند وادار به هم اعتراف دروغ نسبت به خود و هم شهادت دروغ نسبت به دیگران در خصوص ارتکاب این جرایم میشدند. مطبوعات جهان در برابر این پدیده مبهوت و شگفت زده مانده بودند ولی، به غیر از چند استثناء، همگی خیلی زود به سکوت گراییدند.

سپس در اواخر دهه 1940 و اوایل دهه 1950 میلادی، جهان شاهد بود که چگونه پرسنل دانشگاه های انقلاب چین یک برنامه بازسازی فکری را، که اعتقادات و رفتار شهروندان بزرگترین ملت جهان را هدف قرار داده بود، به اجرا در آوردند. این برنامه، که مائو تسه تونگ Mao Tse-tung  در دهه 1920 در مورد آن نوشته بود، زمانی به مرحله اجرا گذاشته شد که رژیم کمونیستی در چین در اول اکتبر 1949 قدرت را بدست گرفت. صدر مائو برای مدت مدیدی طراحی کرده بود که چگونه خویشتن سیاسی مردم– یا “بازسازی ایدئولوژیک” آنطور که وی مینامید – را عوض کند. برای رسیدن به این مقصود از یک برنامه هماهنگ شده تحمیلی روانی، اجتماعی، و سیاسی که به اجرا در آمد استفاده شد. در نتیجه، میلیون ها شهروند چینی وادار به قبول فلسفه جدید و نشان دادن رفتاری جدید شدند.

واژه مغزشویی اولین بار در جهان غرب در سال 1951 بکار گرفته شد؛ خبرنگار آمریکایی اخبار خارجی ادوارد هانتر Edward Hunter، کتابی با عنوان “مغزشویی در چین سرخ” به چاپ رساند. هانتر اولین کسی بود که در خصوص این پدیده مینوشت، که بر پایه مصاحبه اش با هم چینی ها و هم غیر چینی هایی بود که از چین آمده و از مرز هنگ کنگ میگذشتند. مترجم او برایش توضیح داد که روند کمونیست شدن، خلاص شدن مردم از بقایای سیستم اعتقادی کهنه شان است که بطور عامیانه هسه نائو hse nao نامیده میشد که به لحاظ لغوی به معنی شستن مغز یا پاک کردن ذهن میباشد.

در دهه 1950 میلادی جنگ کره نیز پیش آمد. تأثیر گذاری قوی کره شمالی بر زندانیان جنگی نیروهای سازمان ملل متحد به جهانیان نشان داد که تا چه میزان میشود در جهت اهداف سیاسی، تغییر افراد را بدست آورد. برنامه کره ای ها بر پایه متد های استفاده شده توسط چینی ها در ترکیب با سایر تکنیک های نفوذ اجتماعی و روانی استوار شده بود.

بعدها در همان دهه، کاردینال میندسزنتی Cardinal Mindszenty، رئیس کلیسای کاتولیک مجارستان و مردی با نفوذ شخصیتی فوق العاده، قدرت تغییر دادن، و ایمان به خدا، نهایتا آنقدر مورد سوء استفاده و تحت تأثیر زندان بانان روسی اش قرار گرفت که او – مانند قربانیان محاکمات پاکسازی قبلی – هم به دروغ اعتراف کرد و هم به دروغ همکارانش را متهم نمود.

این سوء استفاده های اجتماعی و روانی از فکر و ذهن افراد چه در گذشته و چه حتی هنوز در زمان حال از نظر آمریکایی ها مهم تلقی نمیشود زیرا که اتفاقات در مکان های دور دست بوقوع پیوسته اند و میتوانند صرفا تبلیغات خارجی و فعالیتهای سیاسی تلقی شده و رد شوند. چنین استدلال هایی از انواع همان افسانه “نه در مورد من” است که میگوید: “در سرزمین ما چنین اتفاقی نمیتواند بیفتد”. ولی بعدا، اتفاقات مشخصی در کالیفرنیا افتاد که بسیاری را وادار نمود تا دریابند که نفوذ فوق العاده و سوء استفاده از آن، در ایالات متحده آمریکا هم ممکن است اتفاق بیفتند.

در سال 1969، چارلز مانسون  Charles Manson یک دسته جوانان طبقه متوسط را به پذیرفتن عقاید دیوانه وار خود تحت عنوان قاراشمیش helter-skelter وادار کرد. تحت تأثیر و کنترل او، پیروانش قتل های متعدد شرورانه ای را به اجرا در آوردند. مدت زمانی طول نکشید که ارتش آزادی بخش سیمبایونیز Symbionese Liberation Army (SLA)، یک گروه به اصطلاح انقلابی متشکل از اراذل و اوباش، اقدام به آدم ربایی پاترشیا هرست Patricia Hearst که وارث ثروت زیادی بود کردند و به لحاظ روانی و سایر موارد وی را مورد سوء رفتار قرار دادند.  ارتش SLA از روش های سوء استفاده ذهنی علاوه بر متد قرار دادن سلاح بر روی سر، برای وادار کردن پاتی Patty   به تمکین استفاده نمود. آنها رفتار او را به حدی تغییر داده و او را چنان تحت کنترل گرفتند که وی با آنها در یک سرقت از بانک شرکت کرده و متعاقبا از بازگشت به جامعه ترس داشت. او توسط SLA متقاعد شده بود که پلیس و اف بی آی FBI با دیدن او بلافاصله به طرفش تیراندازی خواهند کرد.

این مجموعه از اتفاقات از دهه 1930 میلادی تا زمان حال نشان میدهد که خودمختاری فردی و هویت شخصی خیلی شکننده تر از آنچیزی است که زمانی باور میشد؛ و اینکه برخی افراد پول دوست بر تکنیک های مجاب سازی دست یافته و آنها را تکمیل کرده اند بطوریکه جامعه ما را زیر و رو نموده اند. اگر جرج اورول George Orwell امروز زنده میشد، ممکن بود بواسطه کثرت وضعیت های متعددی که در آن تکنیک های خام کردن ذهن و سوء استفاده فکری امروزه اعمال میشوند، جدا متعجب میگشت.

جالب اینست که اورول شاید اولین کسی بود که توجه کرد که زبان، و نه نیروی فیزیکی، کلید سوء استفاده ذهنی است. در واقع، شواهد فزاینده ای در دانش رفتاری روشن ساخت که یک برادر بزرگ Big Brother (در فصل اول توضیح داده شد) لبخند به لب، قدرت بیشتری برای اعمال نفوذ بر فکر و تصمیم گیری یک فرد، تا تهدید آشکار او دارد. همانطور که اورول در خصوص قهرمان مغزشویی خود، در پایان کتاب پیشگویانه اش : “او عاشق برادر بزرگ بود.” مطرح کرده است.

2. مجاب سازی کادر بندی شده

 

سال ها قبل، من و یکی از همکارانم با یک زوج جوان به درخواست وکلای حقوقی شان مصاحبه کردیم. زوج، که زمانی شهروندانی خوب و پدر و مادری دوست داشتنی بودند، متهم شده بودند که با کتک زدن پسرشان موجب مرگ او گردیده اند. زمانی که آنها عضو یک فرقه در ویرجینیای غربی West Virginia که یک زن رهبر آن بود بودند، پسر بیست و سه ماهه شان ظاهرا حین بازی با نوه رهبر، او را زده یا هول داده بود. به پدر و مادر دستور داده شد که فرزند را وادار به عذر خواهی نمایند؛ در غیر اینصورت، بر طبق گفته رهبر خشمگین هیچ کس به بهشت نخواهد رفت. پسر توسط پدرش با یک چوب، در حالیکه مادرش هم در اتاق حاضر بود به مدت بیش از دو و نیم ساعت کتک زده شده بود. نشیمنگاه و پاهای پسر کبود و غرق در خون بود و نهایتا بچه جان داد. در دادگاه، من تشریح کردم که چگونه رهبر به تدریج کنترل اعضای گروه را بدست گرفته و چگونه کتک زدن پسر نتیجه تعالیم آن زن و اعمال کنترلش بر والدین بوده است.

در یک مورد دیگر، رون لوف  Ron Luff ، یک افسر نامه بر جزء در نیروی دریایی، با شنیدن یک سری تعاریف نسبت به روابط و عملکرد عالی اش توسط یک رهبر فرقه متقاعد شده بود تا دستورات آن رهبر را اطاعت کند. این دستورات شامل کمک به آن رهبر برای کشتن یک خانواده پنج نفره در اوهایو Ohio ، شامل سه دختر جوان، و سپس قرار دادن اجساد در لای آهک ها در یک انبار، و آنگاه عزیمت همراه با رهبر و ده ها نفر از پیروانش در یک پیاده روی طولانی در صحرا  میشد. رون لوف در دادگاه به اتهام قتل عمد و آدم ربایی به 170 سال زندان محکوم شد. رهبر فرقه، جفری لوندگرن Jeffrey Lundgren به اعدام با صندلی الکتریکی در ایالت اوهایو محکوم گردید. هر دو کیس در زمان نوشتن این کتاب در مرحله فرجام خواهی قرار داشتند.

مردم مکررا از من میپرسند که چگونه یک رهبر فرقه قادر است پیروان خود را مجبور به انجام کارهایی نظیر دادن زن خود به یک رهبر کودک آزار، ترک دانشکده پزشکی برای پیروی از یک کاهن فنون رزمی، دادن چندین میلیون دلار به یک منجی خود انتصابی که کلاه گیس به سر گذاشته و زنان مورد علاقه خود را به لباس ایزابل Jezebel (مترجم: در انجیل زن بی شرم و بدجنسی که با اخاب پادشاه اسرائیل ازدواج کرد) در می آورد، یا عمل به قانون ممنوعیت رفتار جنسی در حالیکه از یک کاهن وقیح و بی بند و بار پیروی میکند مینماید. به دلیل تناقض عظیم بین رفتار های فردی قبل از به عضویت در آمدن در فرقه و عملکردی که در درون فرقه از فرد بروز میکند، خانواده، دوستان، و مردم متعجب میمانند که چگونه چنین تغییری در برخورد و رفتار یک فرد ممکن است بوجود آورده شود.

اینکه چگونه رهبران فرقه ها و سایر کنترل کنندگان زرنگ میتوانند مردم را به انجام خواسته هایشان وادار نمایند به نظر خیلی از مردم پوشیده و مرموز به نظر میرسد، ولی من ابدا هیچ چیز غامضی در آن نمی یابم. اینها تنها کلمات و فشارهای گروهی است، که در فرمهای مختلف کادر بندی شده اند. سوء استفاده چی های مدرن از روش هایی برای مجاب کردن استفاده میکنند که از زمان غار نشینان هم معمول بوده است؛ ولی هنرمندان ماهر شیادی امروزه به روش هایی دست یافته اند که این تکنیک ها را در یک کادر معین با هم طوری ترکیب میکنند که بشکل ویژه ای موفق عمل مینمایند. در نتیجه، بازسازی فکری، به عنوان یک فرم از نفوذ و مجاب سازی، در منتها الیه طیفی قرار میگیرد که شامل تعلیم و تربیت، بصورتی که در تبلیغات و آگهی ها و آموزش ها نوعا می بینیم، نیز میشود. (به جدول 2/3 مراجعه کنید)

جدول 2/3 : طیف نفوذ و مجاب کردن

موضوع
آموزش
Education
آگهی
Advertising
تبلیغ
Propaganda
ارشاد
Indoctrination
بازسازی فکری
تکیه و تمرکز بدنه معلومات
عمده بدنه معلومات، مبتنی بر یافته های علمی در عرصه های مختلف است
بدنه معلومات ناظر بر تولید، رقابت، نحوه فروش، و نفوذ از راه مجاب سازی قانونی است
بدنه معلومات متمرکز بر مجاب سازی سیاسی توده های مردم است
بدنه معلومات بطور خاص برای جا انداختن ارزش های سازمانی طراحی شده است
بدنه معلومات متمرکز بر تغییر افراد بدون تغییر دادن معلومات آنها است
درجه و جهت تبادلات
ارتباط دوطرفه “شاگرد-استاد” ترغیب میشود
تبادل میتواند صورت بگیرد، ولی ارتباط عموما یک طرفه است
بعضا تبادل صورت می گیرد، ولی ارتباط عموما یک طرفه است
تبادل محدودی صورت می گیرد، ارتباط نیز صرفا یک طرفه است
هیچ تبادلی صورت نمیگیرد، ارتباط یک طرفه است
قابلیت تغییر (تغییر پذیری)
تغییر همانطور که علم پیش میرود صورت میپذیرد؛ شاگردان و سایر دانشگاهیان نظرات خود را مطرح میکنند؛ و دانشجویان و شهروندان برنامه ها را ارزش گذاری مینمایند
تغییر توسط کسانی که بها میپردازند صورت میگیرد، که مبتنی بر موفقیت برنامه های تبلیغی؛ بر مبنای قانون مصرف؛ و بر اساس واکنش به خواست مصرف کننده است
تغییرات مبتنی بر جزر و مد دنیای سیاست و نیازهای سیاسی برای ارتقای گروه، ملت، یا سازمان بین المللی است
تغییرات از طریق کانالهای رسمی و از راه دادن  پیشنهادات کتبی به مقامات بلاتر صورت میگیرد
تغییرات به ندرت اتفاق می افتند؛ سازمان تقریبا سلب باقی می ماند، تغییرات اساسا در جهت ارتقای راندمان بازسازی فکری صورت میگیرد
ساختار مجاب سازی
از ساختار “شاگرد-استاد” استفاده میشود؛ تفکر منطقی ترغیب میشود
از لحن رهنمودی برای مجاب کردن مصرف کننده/خریدار استفاده میگردد
از موضع اوتوریته سعی در مجاب کردن توده ها مینماید
موضع اوتوریته اتخاذ کرده و از ساختار هرمی استفاده میکند
موضع اوتوریته و ساختار هرمی است؛ دادن آگاهی کامل در برنامه کار نیست
نوع روابط
تعلیمات در محدوده زمان معین است؛ و توافقی است
مصرف کننده/خریدار میتواند ارتباط را پذیرفته یا رد نماید
حمایت طرف مقابل و جذب وی انتظار میرود
رهنمود ها توافقی و الزام آور است
هدف گروه عضو گیری افراد برای همیشه است
فریب کاری
فریبکارانه نیست
میتواند با گزینش نظرات مثبت فریبکارانه باشد
میتواند فریبکارانه و اغلب غلو آمیز باشد
فریبکارانه نیست
فریبکارانه است
پهنای یادگیری
تمرکز بر یادگیری برای یادگیری و برای درک واقعیت است، هدف اصلی بذل معلومات برای ارتقای فرد میباشد
هدف عوض کردن نظرات برای ارتقای فروش یک ایده، شیء، یا برنامه است؛ هدف دیگر رشد فروشنده و امکانا خریدار است
توده های عظیم مردم هدف هستند تا آنها را وادار به قبول درست بودن یک نظر خاص یا یک وضعیت بخصوص بنمایند
پهنه یادگیری باریک و صرفا برای منظور خاصی است: یعنی هدفی که به چیزی تبدیل شدن یا تعلیم گرفتن برای انجام وظایف محوله میباشد
هدف فرد است؛ برنامه کار مخفی است (شما هر بار یک گام تغییر میکنید تا برای خدمت به رهبران قابل اتکاء گردید)
قابلیت انعطاف
تفاوت ها را میپذیرد و به آن احترام میگذارد
رقابت را قبول میکند
میخواهد به اپوزیسیون آموزش بدهد
نسبت به اختلافات آگاهی دارد
هیچ پذیرشی نسبت به اختلافات ندارد
روش ها
روش های رهنمودی بکار گرفته میشود
مجاب سازی خفیف تا قدری سنگین بکار گرفته میشود
بیش از اندازه مجاب سازی بکار گرفته میشود؛ برخی اوقات روش های غیر متعارف استفاده میشود
از روش های انضباطی استفاده میشود
از روش های غیر عادی و غیر متعارف استفاده میشود

 

یک نظریه اشتباه وجود دارد که گویا بازسازی فکری صرفا در محل های محصور و زندان و تحت فشار و تهدید به شکنجه فیزیکی یا مرگ صورت میگیرد. ولی مهم است بخاطر داشته باشیم که برنامه مغز شویی مربوط به سالهای دهه چهل و پنجاه میلادی نه تنها بر زندانیان جنگی نظامی یا شخصی، بلکه همچنین بر عموم مردم عادی اعمال میشد. در تمامی تحقیقات ما، من و سایرینی که این برنامه ها را مطالعه کردیم بارها و بارها تأکید کردیم که زندانی کردن و خشونت نه تنها ضروری نیست بلکه متقابلا، وقتی اعمال نفوذ برای تغییر رفتار و برخورد افراد بکار گرفته میشود، به عکس خودش تبدیل میگردد. اگر یک نفر واقعا میخواهد دیگری را تحت تأثیر قرار دهد، برنامه های متعدد هماهنگ شده با زبان خوش خیلی کم هزینه تر، بدون نمود بالا، و بسیار مؤثر تر خواهد بود. این ضرب المثل قدیمی که “عسل بیشتر از سرکه مگس جمع میکند” واقعیت امروزه را در این خصوص بیان میکند.

3. تهاجم به خویشتن

 

بهرحال، باید یک تفاوت مهم بین صور بازسازی فکری اعمال شده در دهه های چهل و پنجاه میلادی با صوری که در تعدادی از گروه های معاصر عمل میشود قائل شد، که شامل فرقه ها، گروه های بزرگ، برنامه های تعلیم و اطلاع رسانی، و سایر گروه های مربوطه میشود. این کوشش های دوران اخیر بر روی تکنیک های اعمال نفوذ قدیمی بنا شده تا برنامه های شگفت انگیز و موفق مجاب سازی و تغییر دادن را کامل نماید. آنچه جدید و ظالمانه است آن است که این برنامه ها بوسیله تهاجم به وجوه ضروری حس خویشتن هر فرد، بر خلاف برنامه های مغزشویی اولیه که ابتدا اعتقادات سیاسی فرد را به چالش میکشید، تغییر رفتاری را بوجود می آورند.

برنامه های امروزه جهت برهم زدن تعادل حس خویشتن یک فرد بوسیله تخطئه کردن وجدان مبنایی، آگاهی از حقایق، اعتقادات و جهان بینی، کنترل هیجانات، و مکانیزم دفاعی خود آن فرد طراحی شده اند. تکنیک اصلی که باعث میشود برنامه های جدید تر عمل نمایند تهاجم به مرکز تعادل فرد، یا وجه خویشتن وی، و تهاجم بر ظرفیت یک فرد برای ارزیابی از خودش است. فراتر از این، تهاجم مربوطه تحت رفتارها و شرایط متعددی اعمال میشود؛ و به ندرت شامل توسل به زور یا تحمیل مستقیم فیزیکی میگردد. در عوض، این یک روند روانی قدرتمند و ظریف برای نامتعادل کردن فرد و ایجاد وابستگی در وی است.

خوشبختانه، این برنامه ها افراد را بطور دائم تغییر نمیدهند. همینطور صد در صد هم مؤثر نیستند. فرقه ها تماما شبیه به هم نمیباشند، برنامه های بازسازی فکری نیز تماما شبیه به هم نیستند، و همه کسانی که تحت پروسه های نفوذ شدید مخصوص قرار بگیرند الزاما به آن گردن ننهاده و سمپات گروه نمیشوند. برخی فرقه ها سعی میکنند با بحث به این صورت که: “ببینید در عمل، نه هر کسی که به او رجوع شده جذب شده و نه هر کسی که جذب شده مانده است، بنابراین ما نمیتوانسته ایم از تکنیک های شستشوی مغزی استفاده کرده باشیم” از خود دفاع نمایند. بهرحال برخی جذب شده و برخی نیز گردن مینهند، بعلاوه اینکه هرچه پروسه های نفوذ استفاده شده بهتر برنامه ریزی شده باشد افراد بیشتری تسلیم میگردند.

بنابراین آنچه که نگران کننده است، گروه های مشخص و برنامه های تعلیماتی است که در نیم قرن گذشته سر بر آورده اند و ارائه کننده کوشش های اعمال نفوذی که بخوبی برنامه ریزی شده و بطور دقیق هماهنگ گردیده اند هستند، که بطور گسترده در عضو گیری و تغییر افراد تحت شرایط مشخص برای اهداف مشخص فعال می باشند. علاقه من به این معطوف بوده است که چگونه این پروسه ها در تکنیک های روانشناختی و اجتماعی عمل میکنند که چنین تغییراتی در رفتار و برخورد افراد بوجود می آورند. من نسبت به اینکه محتوای یک گروه حول مذهب، روانشناسی، خود ارتقایی، سیاست، سبک زندگی، یا بشقاب پرنده یا هرچیز دیگر باشد کمتر علاقه دارم. من بیشتر به موضوع استفاده گسترده از روش های مغزشویی توسط کلاهبرداران، شیادان، مجرمان روانی، و افراد دارای جنون خود پرستی در اشکال مختلف آن علاقمند میباشم.

4. نحوه عملکرد بازسازی فکری

 

تجربه مغزشویی مثل تجربه تب یا درد نیست؛ این پدیده یک انطباق اجتماعی غیر قابل رؤیت است. وقتی شما سوژه این موضوع میشوید، شما از حدت و شدت پروسه های نفوذ که در جریان است آگاه نیستید، و خصوصا شما از تغییراتی که در درون شما شکل میگیرند مطلع نخواهید بود.

کاردینال میندسزنتی Cardinal Mindszenty در خاطراتش مینویسد، “بدون آگاهی از اتفاقاتی که روی من افتادند، من یک فرد متفاوتی شده بودم.” و زمانی که از پاتی هرست Patty Hearst در خصوص مغزشویی شدن سؤال شده بود او گفت: ” بهرحال، عجیب ترین بخش تمامی این ها، همانطور که ارتش SLA بعدا مرا مطلع نمود، این بود که آنها خودشان از اینکه من چقدر سربراه و قابل اعتماد شده بودم متعجب شده بودند . . . همچنین بسادگی واقعیت دارد و باید اعتراف کنم که بعدا فکر فرار از دست آنها هرگز به ذهنم خطور نکرد. من متقاعد شده بودم که هیچ امکانی برای فرار وجود ندارد . . . تصور میکنم میتوانستم از آپارتمان بیرون رفته و از همه آن قضایا خارج شوم، ولی من این کار را نکردم. خیلی ساده چنین چیزی به ذهنم خطور نکرد.”

یک برنامه بازسازی فکری یک مقوله یک مرتبه ای نیست بلکه یک روند تدریجی شکستن فرد و تغییر اوست. درست میتواند مثل وزن اضافه کردن باشد، چند اونس، نیم پوند، یک پوند در هر نوبت وزن اضافه میشود. بعد از مدت کمی، بدون حتی احساس تغییرات اولیه، ما با فیزیک بدنی جدیدی روبرو هستیم. بنابراین، در مورد مغزشویی هم چنین روندی صادق است. یک پیچاندن در اینجا، یک تاباندن در آنجا، و بعد موضوع اتفاق افتاده است: یک رفتار روانی جدید، یک دیدگاه روحی نو. این سوء استفاده های سیستماتیک از اعمال نفوذ اجتماعی و روانشناختی تحت شرایط خاص، “ برنامه ها” خوانده میشوند زیرا وسایلی که توسط آنها تغییرات صورت میپذیرند برنامه ریزی و هماهنگ شده و تغییرات باعث یادگیری و انطباق با یک مجموعه مشخص از برخوردها، معمولا همراه با یک مجموعه مشخص از رفتارها، که نتیجه و تأثیر آن بازسازی فکری است میشوند.

بنابراین، بازسازی فکری یک کوشش نگران کننده برای تغییر نحوه نگرش فرد به جهان است، که رفتار او را عوض میکند. این پدیده از سایر اشکال آموزش های اجتماعی تفکیک شده است. نقطه افتراق در شرایطی است که تحت آن، این روند به پیش برده میشود و همچنین روش های سوء استفاده محیطی و درون شخصیتی است که رفتارهای مشخصی را سرکوب مینماید و رفتارهای دیگری را بیدار کرده و تعلیم میدهد؛ و این البته صرفا شامل یک برنامه نمیشود، راه ها و متد های بسیاری برای رسیدن به این مقصود وجود دارند.

تاکتیک های روند بازسازی فکری به صور زیر برنامه ریزی میشوند:

 

  • نامتعادل کردن حس خویشتن فرد
  • وادار کردن شدید فرد به بازخوانی تاریخ زندگی اش و بطور ریشه ای عوض کردن جهان بینی اش و قبول صور جدید واقعیت و انگیزه هایش
  • بوجود آوردن وابستگی به سازمان در فرد، و متعاقبا تبدیل فرد به مأمور صفوف اول جبهه پیشروی سازمان

 

بازسازی فکری میتواند بر اساس منافعی که تأمین میکند به سه طریق نگریسته شود (در جدول 3/3 خلاصه شده است). رابرت لیفتون Robert Lifton هشت تم بازسازی فکری را شناسایی کرده است، من شش شرط را تعریف کرده ام، و ادگار شاین Edgar Schein  از سه مرحله نام برده است. تم ها و مراحلی که توسط لیفتون و شاین ترسیم شده اند بر روی ” تناوت پروسه” متمرکز هستند، در حالیکه وضعیتی که من ترسیم کرده ام حاوی ” شرایط لازم” در محیط پیرامون است تا روند مربوطه عمل نماید.

            جدول 3/3 : معیارهای بازسازی فکری

شرایط سینگر Singer تم های لیفتون Lifton مراحل شاین Schein
1. فرد را از اتفاقاتی که می افتند و تغییراتی که صورت می پذیرند ناآگاه نگاه میدارد 1. خارج کردن از انجماد
2. وقت فرد و، اگر ممکن باشد، محیط فیزیکی او را تحت کنترل در می آورد3. یک حس ناتوانی، ترس پنهان، و وابستگی در فرد ایجاد میکند

4. اغلب رفتارها و برخورد های کهنه را سرکوب مینماید

1. کنترل محیطی2. بار دادن به کلمات

3. طلب خلوص

4.  اعتراف

5. رفتارها و برخوردهای جدید در فرد ایجاد میکند 5. عملکرد مرموز6. اعمال تعالیم بر فرد 2. ایجاد تغییرات
6. یک سیستم منطق بسته ایجاد کرده؛ و اجازه ورود به واقعیات یا طرح انتقادات را نمیدهد 7. علوم مقدس8. تبیین وجود 3. منجمد کردن مجدد

الف. شش شرط سینگر  Singer

 

شرایط زیر فضای لازم برای به اجرا در آوردن پروسه های بازسازی فکری را بوجود می آورند. به میزانی که این شرایط وجود داشته باشند سطح محدودیتهای تحمیل شده بوسیله فرقه و تأثیرات کلی برنامه مربوطه افزایش می یابد.

 

  1. فرد را نسبت به اینکه یک برنامه کار برای کنترل و ایجاد تغییرات در وی وجود دارد در ناآگاهی کامل نگاه میدارد.
  2. محیط زمانی و فیزیکی را کنترل مینماید. (ارتباطات، اطلاعات)
  3. یک حس ناتوانی، ترس، و وابستگی بوجود می آورد.
  4. رفتارها و برخوردهای سابق را سرکوب میکند.
  5. رفتارها و برخوردهای جدید ایجاد مینماید.
  6. یک سیستم منطق بسته را بوجود می آورد.

 

حقه بکار گرفته شده اینست  که برنامه بازسازی فکری بصورت یک گام در هر نوبت به پیش برده می شود بطوریکه فرد متوجه نشود که او در حال تغییر کردن است. من نحوه کارکرد هر گام در هر نوبت را بیشتر توضیح خواهم داد.

  1. ناآگاه نگاه داشتن فرد نسبت به آنچه در جریان است و نسبت به نحوه تغییر یافتن خودش که بصورت یک گام در هر نوبت به پیش میرود. فرض بگیرید شما همان فردی هستید که تحت نفوذ قرار گرفته است. شما خود را در محیطی می یابید که در آن مجبور به قبول یک سری مراحل شده اید، که هر کدام آنقدر جزئی هستند که متوجه تغییرات خودتان نشده و در پروسه کار نسبت به اهداف برنامه تا زمانی که دیگر دیر شده است مطلع نخواهید شد (اگر اساسا مطلع شوید). شما نسبت به کار هماهنگ نیروهای روانی و اجتماعی که به منظور تغییر شما بکار گرفته شده اند چنان ناآگاه نگاه داشته میشوید که به نظر برسد گویی همه چیز نرمال است و همه چیز همانطور که باید باشد پیش میرود. این فضا با استفاده از فشار همزمان و رفتار الگو گرفتن اعمال میشود، بطوری که شما با محیط بدون اینکه متوجه شوید منطبق میگردید.

برای مثال، یک مرد جوان به یک جلسه سخنرانی دعوت شده بود. وقتی به آنجا رسید، او متوجه شد که کفش های زیادی در کنار دیوار جفت شده اند و افراد با جورابهایشان (بدون کفش) نشسته اند. یک زن سرش را به علامت اشاره به کفش های او تکان داد، بنابراین او نیز کفش هایش را درآورد و مثل بقیه در کنار دیوار جفت کرد. همه با صدای آرام صحبت میکردند، بنابراین او نیز صدایش را پائین آورد. برنامه آنروز عصر با انجام مراسم تشریفات عبادی، مدیتاسیون (تعمق روحی)، و یک سخنرانی توسط یک رهبر عبا پوش ادامه یافت. همه چیز به آرامی پیش رفت و نهایتا به سخنرانی آن مرد ختم شد. در حالیکه بقیه در سکوت نگاه کرده و گوش میدادند، مرد جوان نیز مطیعانه نشست و در سکوت گوش داد، اگر چه مایل بود سؤالاتی بپرسد. او در قبال آنچه که گروه انجام میداد همرنگ جماعت شد. بهرحال در این مورد در پایان برنامه آنروز عصر وقتی از او خواسته شد که به یک سخنرانی دیگر بیاید، او گفت: ” متشکرم، ولی نمیتوانم” که بلافاصله دو مرد به سرعت او را از درب عقب به بیرون راهنمایی کردند بطوریکه دیگران عدم رضایت او را نشنوند.

روند ناآگاه نگاه داشتن افراد کلید برنامه کار دوگانه فرقه هاست: رهبر به آرامی شما را از مجموعه ای از وقایع که در سطح بصورت صرفا یک برنامه واحد به نظر میرسد عبور میدهد، در حالیکه در مدار دیگری، برنامه کار واقعی گرفتار کردن شما، جهت جذب یا عضو شدن، اطاعت کردن و واگذار کردن اختیار خود، تمامی وابستگی های گذشته تان، و نظام اعتقادی تان میباشد. وجود برنامه کار دوگانه این روند را بصورت یک رضایت ناآگانه در می آورد.

  1. کنترل محیط اجتماعی و/یا فیزیکی فرد؛ خصوصا کنترل وقت فرد. فرقه ها نیازی به منتقل کردن شما به کمون، مزرعه، مقر فرماندهی، یا آشرام (معبد) Ashram و زندگی در محیط فرقه بصورت بیست و چهار ساعته به منظور داشتن کنترل بر روی شما ندارند. آنها میتوانند شما را به همان اندازه کنترل کنند. مثلا شما را بصورت نرمال روزانه بر سر کار میفرستند ولی رهنمود میدهند که در زمانهایی که کار نمیکنید، مثلا وقت ناهار، باید بطوری که ذهنتان مشغول باشد مفاهیمی را مدام تکرار کنید و یا برخی دیگر از فعالیت های فرقه را انجام دهید. سپس بعد از کار البته، شما باید تمام وقت خود را با سازمان صرف نمایید.
  2. ایجاد حس ناتوانی بطور سیستماتیک در فرد. فرقه ها این حس ناتوانی را بوسیله خلع سلاح کردن شما از سیستم دفاعی تان و گرفتن قدرت عمل مستقلتان بوجود می آورند. دوستان و شبکه رفاقت و محبت قبلی شما گرفته میشود. شما، یک عضو یا یک هوادار، از محیط عادی خود ایزوله میشوید و بعضا به نقاط دورافتاده ای منتقل میگردید. راه دیگری که فرقه ها حس ناتوانی را ایجاد میکنند از طریق خارج کردن فرد از شغل اصلی و جدا کردن او از منابع درآمدش است. برای رسیدن به این منظور است که بسیاری سازمان های فرقه ای اعضایشان از مدرسه فرار کرده، از شغلشان استعفا داده یا کسبشان را رها کرده، و تمامی دارایی، ارثیه، و سایر منابع مادی خود را به سازمان تحویل میدهند. این یکی از گام هایی است که حس وابستگی به سازمان و حس مستمر ناتوانی فردی را بوجود می آورد.

وقتی از شبکه حمایتی معمول خود و در برخی موارد منابع درآمدتان جدا شدید، اعتماد به نفستان در ادراکات خودتان نیز خورده میشود. در حالیکه حس ناتوانی در شما افزایش می یابد، قدرت قضاوت و درک و تلقی درستتان از جهان تخریب میگردد. در همان زمان در حالیکه نسبت به واقع گرایی و جهان بینی معمول خود نامتعادل شده اید، فرقه با یک جهان بینی ناشناخته یا تأیید شده توسط گروه با شما برخورد میکند. در همان حال گروه به جهان بینی قبلی شما حمله میکند، و در درون شما اضطراب و سردرگمی ایجاد میکند، البته شما اجازه ندارید در خصوص این سردرگمی صحبت کنید، و طبعا نسبت به آن اعتراض هم نمیتوانید داشته باشید، زیرا رهبری مستمرا سؤالات را سرکوب کرده با هرگونه مقاومتی مقابله میکند. در طول این روند، اعتماد به نفس درونی شما خورده و سائیده میشود. علاوه بر این، تأثیر چنین رویکردی میتواند در صورتیکه شما به لحاظ بدنی هم خسته باشید سریعتر صورت گیرد، به همین دلیل است که رهبران فرقه ها مطمئن میشوند که پیروان بیش از حد مشغول به کار باشند.

  1. بکار گیری سیستم پاداش، تنبیه، و تجربه به ترتیبی که جلوی رفتار منعکس کننده هویت اجتماعی قبلی فرد گرفته شود. ابراز عقاید، ارزش ها، فعالیتها، و خصوصیات فردی شما که مربوط به قبل از ارتباطتان با گروه میشود سرکوب میگردد، و شما وادار به اتخاذ یک هویت اجتماعی مورد دلخواه رهبر میشوید. اعتقادات کهنه و ترکیب رفتاری گذشته نیز غیر مناسب تلقی میگردد، البته اگر شیطانی نامیده نشود. شما به سرعت یاد میگیرید که رهبر از شما میخواهد تا ایده ها و ترکیب بندی های قدیمی از میان برداشته شوند، بنابراین شما خودتان آنها را سرکوب میکنید. برای مثال، در گروه های بخصوصی، نمود بیرونی تمایلات جنسی با مخالفت و برخورد شدید مسؤولین و افراد هم عرض (= در یک رده تشکیلاتی) روبرو میشود، که بر فرض با توصیه به گرفتن یک دوش آب سرد همراه است. یک فرد میتواند برای اجتناب از سرزنش و توبیخ عمومی دیگر در این خصوص به موضوع تمایلات جنسی یا علاقه و توجه به فرد دیگر تحت هیچ شرایطی اشاره ای نکند. آنوقت خلأ باقیمانده در این رابطه با نحوه فکر و عمل گروه پر میشود.
  2. بکارگیری سیستم پاداش، تنبیه، و تجربه به منظور ارتقای یادگیری ایدئولوژیک یا جذب نظام اعتقادی و کسب رفتارهای مورد تأیید گروه. زمانی که در محیطی غوطه ور شدید و کاملا به پاداش داده شده توسط کسانی که آن را کنترل میکنند وابسته گردیدید، با انبوهی از خواسته ها شامل یادگیری موارد متعددی از اطلاعات و عادات جدید برخورد میکنید. شما برای بروز برخورد مناسب با اجبارات اجتماعی و بعضا مادی اعمال شده تشویق میشوید؛ اگر در این خصوص کند عمل کنید یا انطباق نشان ندهید با بی مهری، تحریم، یا تنبیه که شامل از دست دادن احترامات دیگران، امتیازات، موقعیت، و ایجاد نگرانی و گناه درونی است مواجه میشوید. در گروه های معینی، تنبیه فیزیکی و بدنی هم مقرر میگردد.

هر چه سیستم جدید پیچیده تر و مملو از تناقضات و یادگیری آن مشکل تر باشد، برای روند تغییر فرد مؤثر تر خواهد بود. برای مثال، یک فرد عضو گیری شده ممکن است مستمرا در یادگیری تئوری های مذهبی مشکل داشته باشد ولی بتواند برای بیرون رفتن و پول جمع کردن موفق بوده و لذا تشویق شود. در یک مورد در خصوص یک سازمان فرقه ای، رهبر اعضای جدید را با یک بازی پیچیده داج بال آشنا کرد. تنها اعضای قدیمی قواعد پیچیده و دائم التغییر بازی را میدانستند، و آنها عملا بازی را هدایت کرده و تازه واردها را در طول بازی شکست میدادند. این بازی سپس با یک تمرین ساده همراه بود که در آن اعضا نحوه شراکت با هم را می آموختند. اعضای قدیمی تر بلند شده و برخی اعمال زشت گذشته خود را با دیگران شریک میشدند (یعنی در برابر آنها اعتراف میکردند). اعضای جدید، که در بازی سردرگم داج بال خیلی بد شکست خورده بودند، حالا میتوانستند احساس توانایی در این موضوع با صرفا بلند شدن و اعتراف به چیزی مربوط به گذشته خود، که با استاندارهای گروه ضد ارزش تلقی میشد، بنمایند.

از آنجا که تقدیر و توجه از طرف سایر اعضا برای اعضای جدید مهم است، هر واکنش منفی خیلی پر معنی نگریسته میشود. در صورتی که رفتار و خطوط فکریتان با مدل های ارائه شده توسط گروه منطبق باشد مورد تأیید قرار میگیرید. روابط شما با سایر اعضا هر زمان که از یادگیری یا اجرای رفتارهای جدید باز بمانید مورد تهدید قرار میگیرد. در طول زمان خواهید آموخت که یک راه حل ساده در برابر مشکلات یاد گیری سیستم جدید، عدم بروز هرگونه علائم تردید است. همچنین یاد میگیرید که حتی اگر محتوای مطلبی را نمیفهمید، به سادگی تن داده، تأیید کرده، و طوری عمل نمایید که گویی فلسفه یا محتوای جدید را بخوبی فهمیده و قبول کرده اید.

  1. بنا نهادن یک سیستم منطق بسته و یک ساختار خودکامه که هیچ واکنشی را برنمیتابد و هرگونه تغییرات را مگر با تأیید رهبری یا یک دستور اجرایی رد مینماید. اگر شما انتقاد کرده یا شکایت نمایید، رهبر یا سایرین شما را متهم میکنند که بریده اید و هرگز سازمان را مسؤول نمیدانند. در این سیستم منطق بسته، شما مجاز نیستید که یک اصل یا قاعده را مورد سؤال یا تردید قرار دهید یا به فاکتهایی در خصوص برخی تناقضات موجود در سیستم اعتقادی، یا تناقضاتی در آنچه به شما گفته شده است اشاره نمایید. اگر شما چنین مشاهداتی را پیش بکشید، آنها ممکن است گفته های شما را چرخانده و درست بر خلاف آنچه مقصود شما بوده است مورد بحث قرار دهند. شما وادار میشوید احساس کنید که حرفتان غلط بوده است. در گروه های فرقه ای، یک عضو همیشه اشتباه میکند، و سیستم همیشه درست میگوید.

برای مثال، یک عضو فرقه به مافوق بلافصلش بطور خصوصی شکایت کرد که او تردید دارد که بتواند در صورتی که از طرف فرقه دستور داده شود تا پدرش را بکشد، حتی اگر این عمل تنها نشانه سرسپردگی کامل نسبت به فرقه باشد، این کار را انجام دهد. در جواب به او گفته شد که او به تعالیم بیشتری برای فائق آمدن بر این ضعف آشکارش نیاز دارد چرا که تابحال میبایست خیلی متعهدتر از این نسبت به گروه شده باشد.

در نمونه دیگر، یک زن به سرتیم جمع آوری کمک مالی خود اعتراض کرد که چرا به دروغ به مردم گفته میشود که اعضای فرقه پول ها را برای کمک به یک خانه مخصوص نگهداری کودکان جمع میکنند در حالیکه آنها میدانند پول به مرکز فرماندهی رهبر میرود. در مقابل به او گفته شد، “این دلیلی بر گمراهی ذهنی توست. تو فقط آنچه را که حقا به رهبر ما تعلق دارد جمع میکنی، همین!”

یک زن دیگر که میخواست برای دیدن مادر بزرگش به خانه برود، درخواستش رد شد. به او گفته شد: ” ما ترا در اینجا قوی میکنیم. این درخواست نشانه ای از خودخواهی تست. ما خانواده جدید تو هستیم، و حق همین است که به تو اجازه ندهیم بروی”

هدف از تمامی این ها تغییر دادن یا بازسازی شماست. در همان حال که یاد میگیرید رفتارهای گذشته خود را اصلاح نمایید تا در این محیط بسته و کنترل شده پذیرفته شوید، تغییر هم میپذیرید. با شروع به صحبت کردن با استفاده از واژه ها و عبارات خاص گروه شما اذعان میکنید که ایدئولوژی را فهمیده و قبول کرده اید؛ و وقتی شروع به ابراز آشکار قبول ایدئولوژی گروه کردید، سپس آن ایدئولوژی کتاب قانون برای هدایت کامل شما و ارزش گذاری بر رفتار شما خواهد شد.

همچنین استفاده از زبان جدید، جدا شدن شما از سیستم احساسی و اعتقادی قدیمی را گواهی میدهد. زبان جدید به شما اجازه میدهد عملکرهایی که آشکارا به نفع شما نیست، یا شاید اصلا به نفع بشریت نباشد، را توجیه نمایید. دقیقا آن رفتارهایی که موجب انتقادات جهان خارج میشوند زیرا که نرم ها و قواعد اجتماع را بطور کلی نقض مینمایند، همانهایی که در درون جامعه فرقه با استفاده از ترمینولوژی جدید و این زبان جدید، منطقی جلوه داده شده اند.

برای مثال، ” فریب بهشتی” و “حقه متعالی” (دو ترمی که توسط دو گروه فرقه ای بزرگ استفاده شد) آنچیزی که واقعا بودند – دروغ گفتن و فریب برای جمع آوری پول – نامیده نمیشدند. همچنین با دادن رهنمود “با افراد تحت نظام صحبت نکنید” آن چیزی که منظور است – راهی برای ایزوله کردن اعضا از بقیه جهان – بیان نمیشد.

ب. هشت تم لیفتون  Lifton

 

به موازات شش شرط سینگر، هشت تم روانشناختی که روانشناس رابرت لیفتون Robert Lifton به عنوان مرکز محیط های خودکامگی (توتالیستیک totalistic)، شامل برنامه های چین کمونیست و کره در دهه 1950 میلادی و فرقه های امروزی شناسایی کرده است وجود دارند. فرقه ها به این تم ها برای مقاصد ارتقای روش های تغییر رفتارها و برخوردهای پیروان متوسل میشوند.

  1. کنترل محیطی. این مقوله عبارت از کنترل کامل ارتباطات در درون گروه است. در بسیاری از گروه ها، قانون هر گونه “شایعه پراکنی” یا “عیبجویی” ممنوع که افراد را از بیان تردیدهایشان یا ایراداتشان نسبت به آنچه اتفاق می افتد باز میدارد اعمال میگردد. این قانون معمولا به این صورت توجیه میشود که گفته میشود شایعه پراکنی بافت گروه را از هم میدرد یا اتحاد را تخریب میکند، که در واقع این قانون مکانیزمی برای باز داشتن اعضا از ارتباط با یکدیگر نسبت به هرچیزی غیر از اظهار تأییدات مثبت است. به اعضا آموخته میشود که کسانی را که این قانون را میشکنند لو بدهند، روشی که همچنین باعث میشود اعضا نسبت به یکدیگر نیز ایزوله شوند و لذا وابستگی به رهبر را افزایش میدهد.

کنترل محیطی همچنین اغلب شامل منع کردن اعضا از ارتباط با خویشان و آشنایان خارج از گروه و مطالعه هرچیزی که به تأیید سازمان نرسیده باشد میشود. به آنها بعضا گفته میشود که به هرچه در رسانه ها گزارش میشود یا میبینند یا میشنوند اعتماد نکنند. برای مثال، یک فرقه سیاسی دست چپی مطرح میکند که دیوار برلین برپاست و رسانه های “بورژوا و کاپیتالیست” میخواهند مردم طور دیگری فکر کنند تا کمونیسم را بی اعتبار نمایند.

  1. بار دادن به کلمات. همچنان که اعضا به فرمولبندی ایده هایشان با واژه های خاص گروه ادامه میدهند، این زبان در خدمت هدف محدود کردن افکار اعضا و بستن قدرت انتقادی آنان در می آید. ابتدا، ترجمه کردن زبان مادری به نحوه صحبت کردن گروه، اعضا را وادار میکند تا فوران ناگهانی انتقادات و ایده های مخالف را سانسور، ویراستاری، و کند کنند.  این کار به آنان کمک میکند تا محتوای منفی یا احساسات مقاوم را کوتاه نمایند. عاقبت صحبت کردن به زبان خاص گروهی بصورت طبیعت دوم در می آید، و صحبت با بیرونی ها انرژی گیر و پر دردسر میشود. آنگاه اعضا صرفا صحبت در میان خودشان در واژه های جدید را راحت تر می یابند. برای اعمال چنین هدفی، تمامی القاب تحقیر کننده به بیرونی ها داده میشود: بیرونی، تحت نظام، مرتجع، ناپاک، و شیطانی.

برای مثال یک گروه بزرگ بین المللی، فرهنگ لغتی برای استفاده اعضا درست کرده است. در این فرهنگ لغت، “انتقاد” به صورت “توجیه برای انجام یک کار آشکار” تعریف شده است. سپس فرد در مورد “کار آشکار” به فرهنگ مربوطه مراجعه میکند که نوشته شده است: “یک کار آشکار تنها صدمه زدن به یک فرد یا شیء نیست؛ یک کار آشکار عبارت از قصور یا ارتکاب به جرمی است که کمترین فایده را برای حداقل پویایی و حداکثر زیان را برای بالاترین حد پویایی دارد”. سپس وقتی به واژه “پویایی” مراجعه میشود میگوید: “میتوان گفت که هشت خواسته در زندگی وجود دارد . . . ” و به همین ترتیب فرد میتواند از یک ترم به ترم دیگر به جستجو بپردازد و سعی نماید این زبان جدید را یاد بگیرد. یک محقق اشاره کرده است که بنیانگذار گروه اعلام کرده است که “زبان و جهان بینی گروه نباید برای پیروان جدید یا کسانی که پتانسیل تغییر دارند در مراحل اولیه آشکار شود. بیان تمامی روند کار برای افراد خام ناپسند است.”

وقتی فرقه ها از چنین معانی داخلی استفاده میکنند، چگونه یک بیرونی میتواند بداند که ترم های “شیطان مبدل”، “صرفا یک رابطه خونی”، و “فاسد کننده” تعاریفی هستند که به والدین اطلاق میشود؟ و اینکه یک edu عبارت از تدریس توسط رهبر فرقه است و یا واژه “جابجایی” برای “اشتباه” استفاده میشود؟ یک عضو سابق فرقه چنین اظهار نظر میکند که: “همیشه به من گفته میشد که من خیلی افقی هستم. ترجمه این جمله اینست که من به حرف اعضای هم عرض گوش داده و از آنان طرفداری میکنم، و از این بابت سرزنش میشدم”.

یک گروه در حال افول در سیاتل Seattle  به نام خانواده عشق Love Family ، دارای “رسم تنفس” بود. این ممکن است معمولی به نظر برسد، ولی در واقع برای برخی از اعضا تبدیل به یک واژه دیگر برای مرگ شد. رهبر، یک بازاریاب سابق کالیفرنیایی، این رسم را پایه گذاری کرد که در آن اعضا بصورت دایره نشسته و یک کیسه پلاستیکی حاوی کهنه های خیس خورده در تولوئن toluene (یک محلول شیمیایی) را بین خود رد کرده و آنرا بو میکردند. گروه این ماده شیمیایی را “همه چیز را به تو میگوید” نامگذاری کرده بودند.

  1. طلب خلوص. اصل گروهی ” ما در برابر آنها” از سیستم اعتقادی ” همه چیز یا هیچ چیز” استخراج میشود: حق با ماست، آنها (بیرونی ها، غیر عضو ها) اشتباه میکنند، آنها شیطانی، ارشاد نشده، و غیره هستند. هر ایده یا عملی خوب است یا بد است، خالص است یا شیطانی است. کسانی که عضو میشوند به تدریج در جوهره محیطی نقادانه و غیر واقعی فرقه، که تولید کننده احساس گناه و شرمساری است، حل شده و ذاتی شان میشود. بسیاری از گروه ها مطرح میکنند که تنها یک شیوه فکر کردن، واکنش نشان دادن، یا عمل کردن در هر وضعیت بخصوصی وجود دارد، و جایی در وسط یافت نمیشود، و از اعضا انتظار میرود که در مورد خودشان و سایرین توسط همین استاندارد ” همه چیز یا هیچ چیز” قضاوت کنند. هرکاری میتوان تحت نام خالص شدن انجام داد؛ که توجیه کننده رمز مرام و اخلاق درونی گروه است. در خیلی از گروه ها، عملا آموزش داده میشود که هدف وسیله را توجیه میکند؛ و از آنجا که هدف (یعنی منافع گروه) خالص است، وسیله صرفا هر ابزاری برای رسیدن به خلوص میتواند باشد.

اگر شما عضو جدید هستید، این احساس گناه و شرمساری که همه جا در برابرتان ظاهر میشود، وابستگی شما به گروه را خلق کرده و سپس آنرا ارتقا میدهد، ” ما عاشق شما هستیم چون شما دارید خودتان را تغییر میدهید” که معنی اش اینست که هر زمان که تغییر نکنید ترد خواهید شد. بنابراین بسادگی احساس ناقصی میکنید، گویی هر لحظه لازم است کامل شوید، درست به همان صورتی که دنیای بیرونی مدام محکوم میشود همیشه محکوم هستید.

  1. اعتراف. از اعتراف برای هدایت اعضا جهت برملا کردن رفتارها، ارتباط با دیگران، احساس های نا مطلوب گذشته و حال، ظاهرا به منظور کاهش رنج خودشان و کسب رهایی استفاده میشود. بهرحال، هرچه برملا کنید بلافاصله جهت ذوب کردن شما و وادار کردن شما به احساس نزدیکی به گروه و غریبانه شدن با غیر اعضا استفاده میشود. (من بعضا این تکنیک را پالایش و پیوست purge and merge مینامم.) اطلاعات جمع شده در خصوص شما میتواند علیه شما استفاده شود تا شما را وادار کند بیشتر احساس گناه، ناتوانی، ترس، و نهایتا نیازمندی به فرقه و نیکی های رهبرش نمایید؛ و میتواند جهت وادار کردن شما به بازنویسی تاریخ شخصی تان مورد استفاده قرار گیرد بطوری که زندگی گذشته شما را تماما مملو از روسیاهی نشان داده، آنرا در برابر شما که احیانا بخواهید مجددا به آن زندگی، خانواده، و دوستان برگردید غیر منطقی جلوه دهد. هر گروه، تشریفات اعتراف گیری خاص خودش را دارد که ممکن است بصورت اعتراف تک به تک در برابر یک فرد مسؤول یا بصورت جلسه گروهی انجام شود. اعضا نیز بعضا گزارشاتی از خودشان یا دیگران مینویسند.

در طول پروسه اعتراف گیری و بر اساس دستورالعمل های تعالیم گروه، اعضا یاد میگیرند که هر آنچه در خصوص زندگی قبلی شان، شامل دوستان، خانواده، و غیر عضو ها، بوده نادرست بوده و باید از آنها اجتناب شود. “بیرونی ها تهدیدی برای شما هستند چرا که اهداف ادعایی شما را دنبال نمیکنند: آنها هوشیاری روانی شما را تحت تأثیر قرار میدهند، پیشرفت سیاسی گروه را کند میکنند، راه شما را به دانش نهایی سد می نمایند، یا باعث میشوند شما در زندگی گذشته و افکار نادرست باقی بمانید”.

  1. عملکرد مرموز. عملکرد سوء استفاده گرانه گروه بر روی اعضا به صورتی است که آنها تصور میکنند احساسات و رفتارهای جدید بطور ناگهانی در فضای جدید بوجود آمده است. رهبر اینطور القا میکند که این یک گروه برگزیده و منتخب با اهداف عالی است. اعضا در مراقب بودن برای دیدن رفتارهای خاصی که از آنها خواسته میشود مهارت کسب میکنند، یاد میگیرند نسبت به تمامی انواع اشاراتی که بواسطه آنها مورد قضاوت قرار گرفته و رفتارشان را تغییر میدهند حساس باشند. رهبران فرقه ها به پیروانشان میگویند، “شما خود انتخاب کردید تا اینجا باشید. هیچکس به شما نگفته است که به اینجا بیایید. هیچ کس بر شما تأثیر گذاری نداشته است.” در حالیکه در واقع پیروان در شرایطی هستند که آنان نمیتوانند به دلیل فشار اجتماعی و ترسشان فرقه را ترک کنند. بنابراین آنها به این باور میرسند که آنها واقعا این طرز از زندگی را انتخاب کرده اند. اگر بیرونی ها اشاره کنند که فداییان درون فرقه مغزشویی شده یا بازی خورده اند، اعضا میگویند: ” اوه، نه، من داوطلبانه انتخاب کرده ام.” فرقه ها برای جا انداختن این افسانه داوطلب بودن تلاش کرده، اصرار مکرر دارند که هیچ عضوی بر خلاف میل خود در فرقه نگاه داشته نشده است.
  2. اعمال تعالیم بر فرد. در حالیکه اعضا بصورت بازنگرانه وجوه تاریخ شخصی خود را تغییر میدهند، بطوری که بر اساس رهنمود های گرفته شده یا آن تاریخ را بازنویسی میکنند یا بسادگی فراموشش میکنند، بطور همزمان نیز یاد میگیرند تا واقعیت را از دید گروه تعبیر کرده و تجارب و احساسات خود را بصورتی که بر آنها اتفاق افتاده است نادیده بگیرند. در خیلی از گروه ها از ابتدای عضو شدن به شما گفته میشود که به یافته های خود توجهی نکنید، زیرا که شما تعلیم یافته نیستید و براحتی باید نظرات قوام یافته و خطوط حزبی را قبول کرده و خود را منطبق نمایید.

بازنویسی تاریخ شخصی اغلب بصورت بازتولید در می آید، بطوریکه یاد میگیرید خود را با تفسیر گروه از زندگی منطبق نمایید. برای مثال، یک مرد جوان که اخیرا از یک فرقه خارج شده بود به من گزارش داد که او “معتاد به مواد مخدر، دارای خوی وحشی، و غیر مسؤول بود.” بزودی در خلال بحث های ما روشن شد که هیچ یک از اینها درست نبوده اند. اعتیاد به مواد مخدر در مورد او محدود به زدن سه پک به سیگار ماریوآنا marijuana چند سال قبل؛ خوی وحشی او مربوط به شرکت او در تیم کشتی مدرسه؛ و غیر مسؤول بودن او بر پایه پس انداز نکردن هیچ پولی از درآمد ناچیزش در نوجوانی بوده است. بهرحال، گروهی که او در آن بود وی را متقاعد کرده بود که این چیزها نشانگر نقایص وحشتناکی است.

  1. علوم مقدس. عقل رهبر به عنوان درخشش علوم او تلقی میشود، که بر نظرات مرکزی فلسفی، روانشناختی، یا سیاسی او لایه هایی از اعتبار می افزاید. لذا او میتواند اعلام نماید که فلسفه گروه باید بر تمامی نوع بشر اعمال گردد و اینکه هر کس که مخالف بوده یا نظرات دیگری دارد نه تنها بی مرامی و حرمت شکنی کرده بلکه غیر علمی هم بوده است. برای مثال بسیاری از رهبران، در سوابق خود دست میبرند تا چنین وانمود کنند که گویا آنها با قدرت های بالاتر، رهبران مورد احترام تاریخی، و غیره ارتباط دارند. در بسیاری موارد رهبر یک فرقه گفته است که سنت های بزرگان– زیگموند فروید Sigmund Freud، کارل مارکس Karl Marx، بودا Buddha، مارتین لوتر Martin Luther، یا عیسی مسیح – را دنبال مینماید.
  2. تبیین وجود. محیط خودکامگی فرقه بروشنی نشان میدهد که اعضا اجزای یک جنبش برگزیده بوده و منتخب جهان هستند. غیر اعضا به این ترتیب بی ارزش و موجوداتی پائین تر میباشند. بسیاری از فرقه ها به اعضایشان می آموزند که “ما بهترین و تنهاترین هستیم” و یا به صورتی میگویند که “ما حاکمان روشنی بخش بوده و تمامی بیرونی ها موجودات پست تر هستند”. این طرز تفکر، مبنای خام کردن اعضا است که با وجدان های خوب خود پیوسته اند، و به اعضا به عنوان مأمورین یا نمایندگان گروه های برتر اجازه میدهد تا از غیر عضو ها در جهت منافع گروه سوء استفاده نمایند. بعلاوه اعمال نظریه “ما در برابر دیگران” ، به این معنی خواهد بود که اساس وجود شما بر بودن در گروه متمرکز بوده است. اگر شما گروه را ترک کنید، به پوچی پیوسته اید. این آخرین گام برای خلق وابستگی کامل اعضا به گروه است.

بسیاری از اعضای سابق فرقه ها گزارش کرده اند که، وقتی آنها برگشته و به آنچه تحت فرمان گروه کرده یا ممکن بود انجام دهند نگاه میکنند، بیمناک و شوکه میشوند. بسیاری گفته اند که اگر دستور داده میشد والدین خود را نیز میکشتند. صدها نفر به من در خصوص فریب ها و دروغ های بیشمار گفته اند؛ نظیر مغبون کردن یک اهدا کننده در خیابان، ترفند های بکار گرفته شده برای ممانعت از ترک یک عضو، و تحت فشار قرار دادن یک فرد ساده لوح برای استفاده از آخرین حد کارت اعتباریش در جهت امضای خرید دوره های آموزشی بیشتر.

ج. سه مرحله شاین  Schein

 

در این قسمت، ما مراحلی را که افراد از آنها عبور میکنند تا برخوردهایشان در فضای گروه تغییر کند و پروسه های بازسازی فکری را مورد بحث قرار میدهیم. این موارد توسط روانشناس ادگار شاین Edgar Schein تحت مراحل “خارج کردن از انجماد، ایجاد تغییرات، و منجمد کردن مجدد” نامگذاری شده اند.

  1. خارج کردن از انجماد. در این نخستین مرحله، برخوردها و انتخاب های گذشته شما – تمامی حس خویشتن و دیدگاه نسبت به نحوه گردش جهان – توسط تعالیم، مشاوره های شخصی، پاداش، تنبیه، و سایر تبادلات درون گروهی نامتعادل میشوند. این عدم تعادل جهت تولید آنچه روانشناسان بحران هویت می نامند طراحی شده است. در حالیکه شما به گذشته و دنیا و رفتار و ارزشهای خود نگاه میکنید (به این معنی که آنها از انجماد خارج میشوند)، همزمان آنها را با سیستم جدید بمباران مینمایید، که چنین برایتان جا می اندازد که در گذشته اشتباه میکرده اید. این روند شما را وادار میکند که نسبت به اینکه چه چیزی درست است، چکار باید کرد، و چه انتخابی باید انجام داد دچار تردید گردید.

همانطور که قبلا تشریح شد، برنامه های تغییر رفتاری موفق جهت نگران کردن شما تا حدی که اعتماد به نفستان خدشه دار شود طراحی شده اند. این کار شما را در برابر پیشنهادات بازتر، و همچنین نسبت به محیطی دارای اشاراتی همچون “درست فکر کردن” و “درست ارتباط برقرار کردن” وابسته تر می نماید. مقاومت شما در برابر ایده های جدید، زمانی که احساس میکنید از یکطرف توسط هیجان خارق العاده در خصوص تصمیم درست گرفتن در زندگی و از طرف دیگر بواسطه ایده های گروه که راه برون رفت از این اضطرابات را نشان میدهند در حال از هم گسستن هستید، کاهش می یابند.

خیلی از گروه ها از تکنیک “صندلی داغ hot seat” (مترجم: واژه ای که برای صندلی برقی جهت اعدام استفاده میشد و همچنین نام یک برنامه تلویزیونی در آمریکا و اروپا بود که با یک شخصیت سیاسی یا اجتماعی سرشناس تحت شدیدترین انتقادات بطوری که سعی در برهم زدن تعادل وی میشد مصاحبه انجام میگرفت) یا فرم مشابهی از انتقاد کردن جهت رسیدن به هدف فروریختن، نامتعادل کردن، و خورد کردن استفاده میکنند. برای مثال، هاری Harry در ارتش بود، نزدیک سی سال داشت، و همیشه خیلی از خودش مطمئن بود. اما وقتی او به فرقه انجیل پیوست، رهبران به او گفتند که یادگیریش جهت صحبت به زبان آنها سرعت لازم را ندارد. به او گفته شد که او مقاومت میکند، که نشانه ای از گذشته شیطانی اش است. این موضوع بارها و بارها، فارغ از اینکه وی با چه سختی تلاش میکرد، به او گفته شد. طولی نکشید که هاری به نظر میرسید که اعتماد نسبت به خودش، حتی در خاطراتش نسبت به موفقیتهای دوران ارتش، را از دست داده بود. به این ترتیب برخورد او نسبت به خودش و همچنین رفتار واقعی او از انجماد خارج شده بود.

  1. ایجاد تغییرات. در طی این دومین مرحله ، احساس شما در برابر راه حل های ارائه شده از طرف گروه مسیری برای طی کردن پیدا میکند. شما حس میکنید که هیجان، عدم اطمینان، و تردید نسبت به خود میتواند با قبول مفاد ارائه شده توسط رهبر گروه تخفیف یابد. علاوه بر این، شما ناظر بر رفتار اعضای قدیمی تر هستید، و شروع میکنید از کارهای آنان تقلید کنید. بر اساس آنچه آزمایشات روانشناسی و ده ها سال مشاهدات نشان میدهند، زمانی که فرد ابراز تعهد نسبت به یک ایده در برابر جمع می نماید، رفتارهای او نیز متعاقبا بطور معمول در جهت حمایت از تعهدات اعلام شده شکل میگیرد. یعنی اینکه، اگر شما در برابر دیگران گفتید که شما متعهد میشوید که دارای خلوص باشید، بنابراین شما احساس میکنید که تحت فشار هستید که همان راهی را که دیگران تحت نام رسیدن به خلوص تعریف میکنند را تعقیب نمایید.

اگر شما زمان کافی در هر محیطی صرف نمایید، یک پیشینه شخصی از تجارب و فعل و انفعالات در آن بدست خواهید آورد. اگر آن محیط در جهت اهداف معینی ساخته و پرداخته شده باشد، تجارب، فعل و انفعالات، و روابط عرضی شما هم مشتمل بر هر آنچه هویت عمومی پرورش یافته در محیط باشد خواهند شد و با ارزش ها و نظرات اعلام شده در آن محیط در هم خواهند آمیخت.

حالا، وقتی شما در فعالیتهای مشترک با افراد هم عرض در یک محیط وارد میشوید که متوجه نیستید بصورت مصنوعی ساخته شده است، شما درک نمیکنید که واکنش های شما تحمیلی است؛ و وقتی شما تشویق میشوید که به زبان بیاورید که “حقا ایدئولوژی را فهمیده اید و تغییر کرده اید” و البته ظاهرا به این کار مجبور نشده اید، این فعل و انفعالات با هم عرض های خودتان شما را به این نتیجه گیری هدایت میکند که شما دارای اعتقاداتی متکی بر اعمال خودتان هستید. به عبارت دیگر، شما تصور خواهید کرد که شما خودتان به انتخاب آن ایده ها و رفتارها رسیده اید.

فشار اعضای هم عرض در این روند بسیار مهم است:

 

  • اگر در برابر جمع بگویید که کاری را انجام میدهید، لاجرم آنرا انجام خواهید داد.
  • وقتی کاری را انجام دادید، ناچار به آن فکر خواهید کرد.
  • وقتی به آن فکر کردید (در محیطی که درک نمیکنید مجبور بوده اید)، نهایتا باور میکنید که خودتان به آن فکر کرده اید.

 

آیا هاری Harry  را بخاطر می آورید؟ او متقاعد شده بود که قادر نیست به زبان فرقه بدرستی صحبت کند چون او فردی شیطانی بوده است، هاری بنابراین شروع به اعتراف به گذشته بدش کرد، او میگفت که والدینش الکلی و خواهرش هرزه بوده اند که هیچ کدام واقعیت نداشت. او شغلش را ترک کرد و شغلی را انتخاب کرد که گروه برایش در نظر گرفته بود. او شروع به انجام هر آنچه به او گفته میشد نمود تا خود را در برابر رهبری ثابت کند. او حتی در برخی فعالیتهای غیر قانونی وارد شد که قبل از درگیر شدنش با فرقه برایش فوق العاده ناپسند بود.

  1. منجمد کردن مجدد. در این آخرین فاز، گروه در برابر رفتار مطلوب به شما پاداش اجتماعی و روانی داده، و در قبال برخورد ها و رفتار غیر مطلوب بوسیله انتقادات تند، عدم تأیید توسط گروه، طرد اجتماعی، و از دست دادن موقعیت شما را تنبیه میکند. بسیاری از گروه های مدرن بازسازی فکری، جویای تولید افرادی بشاش، غیر مقاوم، و پرکار هستند که از کارهای گروه شکایت نمیکنند و در خصوص کاهن، رهبر، یا مرشد از مسؤولین سؤالی نمیپرسند. به میزانی که شما رفتارهای مطلوب گروه را از خودتان بروز دهید، انطباق شما از جانب رهبری مضافا به این صورت تعبیر خواهد شد که: “این نشانگر اینست که شما حالا دریافته اید که زندگی قبل از تعلقتان به گروه غلط بوده و زندگی فعلی شما همان راه درستی است که باید باشد”.

همچنان که در مورد هاری، وقتی او در اطاعت کردن عملکرد مثبتی داشت، به بخش های دیگر فرقه فرستاده شد و به عنوان یک فرد خیلی خاص و مؤثر معرفی گردید. به او پاداش بزرگی داده شد. او بیش از پنج سال دیگر با گروه باقی ماند.

 

*  *  *  *  *

 

به میزانی که یک گروه یا محیط بر اساس این شرایط، تم ها، و مراحل بنا شده باشد، مشخصا به همان میزان سوء استفاده در آن صورت میگیرد. همه فرقه ها و گروههایی که روند بازسازی فکری را اعمال مینمایند از تکنیک های عوض کردن ذهن به یک روش یا یک میزان استفاده نمیکنند. اعمال این مقولات در داخل یک گروه و همچنین در میان گروه های مختلف متفاوت است. اغلب، اعضای یک لایه هیچ آگاهی نسبت به نوع عملکرد و سوء استفاده ای که در سطوح بالاتر یا پائین تر در یک گروه یا تعالیم خاص صورت میگیرد ندارند. بازسازی فکری بسیط، روان، و مزورانه بوده و بعضی اوقات شناخت آن سخت است، خصوصا برای تازه کارها و کسانی که بیش از حد ایده آلیست هستند. ولی وقتی حضور دارد، دارای پیامدهای قدرتمندی است.

5. تولید یک هویت جدید

 

به عنوان بخشی از روند نفوذ شدید و عمل تغییر دادن در بسیاری از فرقه ها، افراد دارای هویت اجتماعی جدیدی میشوند، که ممکن است یا شاید ممکن نباشد توسط یک بیرونی تشخیص داده شود. وقتی گروه ها به این هویت جدید اشاره میکنند، آنها از اعضایی صحبت میکنند که تغییر کرده، از نو متولد شده، ارشاد گردیده، قدرتمند شده، باز تولد یافته، یا پالایش شده است. رفتار مورد تأیید گروه به عنوان نشانه عبور فرد به مرحله تبدیل شدن به فرد جدید تعبیر میشود. از همه اعضا خواسته میشود که این هویت اجتماعی جدید را از خود بروز دهند.

بهرحال، اکثریت بالای افرادی که این گروه ها را ترک میکنند از محتوای فرقه، و از رفتارها و برخوردهای فرقه ای تهی میشوند، و بدون عوارض به نقطه ای باز میگردند که قبل از پیوستن به فرقه بودند. به عنوان مثال، کسانی که در خاور دور سوژه بازسازی فکری بودند، به تدریج برخوردها و رفتارهای کسب کرده را کنار گذاشته و به محض خارج شدن از آن محیط به خویشتن قبلی خود بازگشتند. ما از سالها تحقیق با زندانیان جنگی، گروگان ها، زنان سرکوب شده، اعضای سابق فرقه ها، و سایر دریافت کنندگان اعمال نفوذ شدید دریافته ایم که تغییرات تحت اینگونه اعمال نفوذ ها پایدار و دائمی نبوده اند. اعتقاداتی که فرد ممکن است در مورد جهان، یک فلسفه خاص، و حتی در مورد خودش کسب کند زمانی که فرد از محیطی که آن اعتقادات به او القا شده است خارج میشود قابل برگشت است.

ما ممکن است از خودمان بپرسیم – و قطعا بسیاری اعضای سابق فرقه ها پرسیده اند – که چگونه فردی میتواند تحت آن شرایط رفتار شنیع نشان داده و سپس تحت شرایط دیگری به عملکرد نرمال بازگردد. این پدیده بطور گسترده به عنوان دوبله کردن یا به عنوان تشکیل شبه شخصیتی (یا شبه هویتی)، یک هویت تحمیل شده، یک خویشتن فرقه ای، یا یک شخصیت فرقه ای توصیف شده است. آنچه در خصوص این توصیف مهم است آن است که آنان فراخوان به توجه به یک پدیده مهم روانی و اجتماعی میدهند که نیازمند مطالعه دقیق است. یعنی اینکه افراد معمولی با اعتقادات و رفتارهای خودشان، میتوانند در هویت اجتماعی شان چرخانده شوند ولی نهایتا میتوانند خویشتن قدیمی خود را بازیافته و به پیش حرکت کنند.

با گفتن این مطلب منظور من این نیست که افراد در فرقه ها یا گروه هایی که پروسه های بازسازی فکری را مورد استفاده قرار میدهند با رل بازی کردن، تظاهر کردن، یا وانمود کردن فقط دروغ میگویند. هر کس که با یک دوست قدیمی که با عضو شدن در یک فرقه متعصب، مثلا برای برنامه تغییرات عصر جدید، تغییر کرده دیدار کرده باشد، میداند که چیزی عمیق تر از صرفا رل بازی کردن در آن دوست قدیمی عمل میکند که به خویشتن جدید وی یا گروه جدید او بستگی دارد، یعنی کوته فکرانه صحبت میکند، به شدت قلیان میکند، و بر اظهاراتش دگم است. این قطعا نقش بازی کردن نیست. این پدیده بیشتر غریزی و یک تجربه واقعی است.

دوبله شدن، یا تشکیل شبه شخصیت، کلید مطلب است. این فاکتوری است که نهایتا به اعضای فرقه امکان میدهد تا گروه هایشان را ترک کنند و به ما اجازه میدهد تا بفهمیم چرا کارهای مشاورین خروج از فرقه به عنوان وسیله ای برای هوشیاری مجدد شخصی که در معرض پروسه های بازسازی فکری بوده است مفید است. حقیقت مرکزی اینست که: هویت اجتماعی کسب شده در سیستم بازسازی فکری محو میشود، همانطور که برونزه شدن فرد در زیر آفتاب وقتی که مدتی دیگر زیر آفتاب نباشد از بین خواهد رفت. روند مربوطه البته خیلی پیچیده تر از این آنالوژی است، ولی من میخواهم تأکید نمایم که تفکرات و رفتارهای فرقه ای اکتسابی و نه ذاتی است.

یک محیط فرقه ای است که هویت فرقه ای را تولید و حفظ مینماید. برخی افراد برای همیشه در گروه باقی می مانند، ولی اکثریت بالایی در یک نقطه ای بالاخره جدا میشوند، که یا خودشان قدم به بیرون میگذارند و یا توسط خانواده و دوستان بیرون کشیده میشوند. فهم پدیده بازسازی فکری برای دانستن بیشتر در خصوص نقشی که گروه های پشتیبانی اجتماعی یا فشار برای همه ما ایفا میکنند حیاتی است. این موضوع نه تنها برای خانواده هایی که بستگانشان در گروه های فرقه ای هستند، بلکه همچنین برای اعضای سابق که میخواهند بدانند چه تئوری های روانشناسی یا اجتماعی برای توضیح آنچه بر آنها اتفاق افتاد وجود دارد، و برای هر کسی که میخواهد چیزی در خصوص اینکه چگونه این ها همه عمل میکنند بداند مهم است.

6. آزمایشات غیر مجاز

 

فرقه ها آزمایشات غیر مجازی را به اجرا میگذراند. آزمایش غیر مجاز چیست؟ افراد حرفه ای در گیر در تحقیقات مشروع هدایت شده پزشکی و روانشناسی محدود به استانداردهای معینی هستند که از زمان پایان جنگ جهانی دوم و ابداع قواعد اخلاقی نورنبرگ Nuremberg به اجرا در آمده اند، که مشخص میکنند که در هر مجموعه ای که هرگونه آزمایشات بر روی انسان انجام میشود، آن آزمایش نمیتواند بدون رضایت آگاهانه کامل کسانی که در آن شرکت میکنند صورت بگیرد. برای کسب چنین رضایتی، آزمایش کنندگان میبایست هر آنچه که قرار است به عنوان عواقب وارد شدن فرد به برنامه آزمایش اتفاق بیفتد یا احتمال دارد اتفاق بیفتد را با جزئیات برایش شرح دهند. در جهان متمدن مدرن، کسانی که بر آنها آزمایشاتی انجام میشود، چه آزمایش پزشکی و چه روانشناسی باشد، باید رضایت کامل داشته باشند. اگر هر دانشمند یا محققی که پول از کشور یا ایالت میگیرد بخواهد آزمایشات اجتماعی در خصوص عملکرد کنترل رفتاری انجام دهد – که توسط بسیاری از فرقه ها و گروه های امروزی که از روند بازسازی فکری استفاده میکنند اجرا میشود –  مطمئنا با مشکلات عمیقی روبرو میشود. بنابراین، زمانی که از من سؤال میشود که چرا مطالعات منتشر شده بیشتری در خصوص بازسازی فکری وجود ندارد، جواب اینست که این موضوع جزو آزمایشات غیر مجاز میباشد.

بسیاری اعضای سابق فرقه ها به من گفته اند که، “اگر از قبل در خصوص هریک از آنچیزهایی که عاقبت به صورت یک گام در هر نوبت برای انجامش هدایت شدم میدانستم، هرگز به آن فرقه نمیپیوستم”. البته، دلیل اینکه به آنها گفته نشده است این است که بازسازی فکری خوب عمل نماید؛ گروه فرقه ای نیازمند به فاکتور کلیدی برنامه کار پنهان است. اگر این گروه ها برای مردم توضیح بدهند که چکار دارند میکنند، آنان هرگز نخواهند توانست یک محیط مناسب برای بازسازی فکری ایجاد نمایند.

فرض بگیرید که عضو یک فرقه به یک فرد در خیابان مراجعه کرده و بگوید: “اگر شما برای یک شام و سخنرانی در خصوص استرس و افسردگی در مکانی که من زندگی میکنم بیایید، شما نهایتا کارتان به خرید هرچه بیشتر و بیشتر دوره های گران قیمت، مدیتاسیون و تنفس عمیق هشت ساعت در روز برای سی روز در یک دوره خیلی گران قیمت دیگر، و نهایتا کار کردن برای سازمان جهت پرداخت بهای دوره های مربوطه خواهد کشید. شما سپس خانواده و دوستان تان را ترک کرده و وقت خود را بطور تقریبا تمام و کمال در اختیار ما خواهید گذاشت.” چگونه این فرد خواهد توانست عضو گیری جدید بنماید؟

یا چقدر احتمال دارد که یک نفر در قبال این پیشنهاد اظهار رضایت نماید: “اگر شما به گروه مطالعه انجیل من بپیوندید، شما خانواده تان را ترک کرده، به نقاط دور افتاده جهان فرستاده شده، اغلب از بدن شما برای جذب مردان استفاده خواهد گردید، و تمامی پولی که حین گدایی جمع میکنید برای رهبر فرقه در ایالات متحده جایی که در مکان خیلی لوکسی زندگی میکند فرستاده خواهد شد. اوه، داشت یادم میرفت، و ما شما را برای انجام تمام این کارها در جهت منافع رهبر مغزشویی خواهیم کرد”؟

چگونه یک عضو شده میتواند توضیح  داده و رضایت طرف را جلب نماید اگر بگوید: “من الان این تست شخصیتی را از شما بعمل می آورم که ما همیشه اینطور تعبیر میکنیم که شخصیت شما درهم شکسته است. بعد شما به خرید دوره های خیلی گران قیمت هدایت خواهید شد و هزاران دلار برای کشف زندگی های گذشته خود و سپس برای کشف زندگی های گذشته مردان کوچک بیشماری که نمیتوانید ببینید که ما ادعا میکنیم در جلد شما در آمده اند خواهید پرداخت”؟ چقدر فکر میکنید که این ترفند موفق خواهد بود؟

بسیاری گروههای فرقه ای مدرن اعضایشان را با استثمار روانی، استرس، و فشارهای اجتماعی به منظور کسب تغییرات رفتاری مطلوب روبرو میکنند. در نقطه پیوستن، یا حتی مدتها بعد از آن، اعضا اطلاعات خیلی کمی از آنچه نهایتا به آن هدایت خواهند شد دارند. نه همه، ولی بسیاری از این گروه ها در فاز عضو گیری فریبنده هستند. و همه آنها نسبت به نقطه آخر خود فریبکاری میکنند. اگر آنهایی که از پروسه  های بازسازی فکری استفاده مینمایند حقیقت را در خصوص تکنیک های خود بیان میکردند، آنها میبایست مردم را نسبت به راههایی نظیر آنچه من الان ترسیم کردم مطلع مینمودند. ولی به این دلیل است که گروه های فرقه ای به اخلاقیات و قوانین حاکم بر شرکت انسان در آزمایشاتی که آنها کاسبی شان را بر آن پایه پیش میبرند گردن نمیگذارند. یک رهبر فرقه حتی ممکن است در خصوص گروه خود یا دایره مرکزی پیروان خود به عنوان “انسان آزمایشگاهی” صحبت کند!

مردمی در همه جوامع هستند که در قرائت دیگران به منظور کشف بهترین راه بکارگیری جذبه شخصی و نفوذ خویش و روش های مجاب سازی جهت جذب آنان تبحر دارند. آنها با مهارت نحوه مراجعه خود را تصحیح میکنند. برخی از آنها ممکن است برنامه خود را جلوتر از زمان طراحی کنند، در حالیکه بعضی دیگر به نظر میرسد همچنان که راههای مختلف مجاب سازی را امتحان میکنند سر بر می آورند. گروه های معینی حتی با روانشاسان اجتماعی مشورت کرده اند تا به آنها در جهت منظم و کامل کردن برنامه هایشان برای مؤثر تر کردن آنها کمک نمایند. ولی بیشتر، رهبران فرقه ها و گروه هایی که از پروسه های بازسازی فکری استفاده میکنند به روش های سنتی اعمال نفوذ توجه نشان میدهند، بنابراین از مشاهدات خودشان جهت تکمیل عضو گیریشان و همچنین نگه داشتن آنها وقتی که پیوستند استفاده مینمایند. آنچه حیاتی است این است که این برنامه ها هماهنگ و کادربندی شده و، در اغلب موارد، بوجود آورنده یک سطح دوم از کادرهای کمک کننده است که نقش های معینی در عضو گیری، الگو شدن در خصوص رفتارهای تأیید شده، متقاعد کردن افراد برای ماندن، و در خاطرات ثبت کردن رفتارهایی که رهبر میخواهد ایفا مینمایند.

وقتی می بینیم که مردم چگونه در فرقه های امروزی و گروههای بازسازی فکری گرفتار شده اند و وقتی مشاهده میکنیم که چگونه رهبران فرقه ها و سایر سوء استفاده کنندگان برنامه های مغزشویی خود را حول تقریبا هر موضوعی فرمولبندی میکنند، پی میبریم که چقدر هویت اجتماعی انسان شکننده است. آنچه برنامه های اخیر را در جهت بوجود آوردن تغییر برخوردها و رفتارها تا این اندازه مؤثر مینماید این است که روش های مجاب سازی به سطح نویی از پیچیدگی رسیده اند. و از طریق متد های جدید تهاجم به خویشتن افراد، فرقه ها و سایر گروههایی که از پروسه های بازسازی فکری استفاده میکنند مردم را تا لبه دیوانگی پیش برده، و در برخی موارد حتی از روی لبه هم هول میدهند. هیچ کنترلی بر کار این دزدان ذهن و روح بچه های ما، دوستان ما، بستگان ما، و عزیزان ما وجود ندارد. در حال حاضر، فرقه ها بدون مانع و بدور از هر نوع وجدانی به کارشان ادامه میدهند.

فصل چهار: فرقه ها چه عیبی دارند؟

چـــــرا مجاهد هراسی؟ مبارزه! در آینه مردم

بقلم داود ارشد

هرگز نمیتوان منکر نقاط مثبت هیچ فرد و سیستمی بود، چون طبق قانمندی حاکم بر تمامی پدیده ها در هستی، پدیده ای نیست که فقط و فقط  نقاط منفی داشته باشد و قطعا نقاط مثبتی نیز دارد. بنابراین وقتی به نقد و بررسی یک سیستم مینشینیم منظور نفی بعضی نقاط مثبت آنها نیست و در نتیجه قصد تحریک احساسات حامیان چشم و گوش بسته آن افراد و سیستم های مورد نقد را که فقط نقاط مثبت را دیده و چشم به نقاط منفی آن می بندند را نداریم.

ایرانیان و ایران زمین طی صد سال گذشته به کرات در مسیرهایی قرار گرفته است که بهای بسیار سنگین حیاتِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و فرهنگی  برایش داشته است. در عمده آنها خود نقش اصلی را بازی نمیکرده هرچند در مواردی نیز از عناصر خود فروش و عقب مانده و قدرت طلب چه درمیان عوام و چه در میان سیاستمداران-احراب و حتی مراجع تقلید توسط بیگانگان در تحمیل این خسارات به میهن بخدمت گرفته شده اند.

یکبار رضا خان توسط (و یا با دخالتهای) استعمار انگلیس به ما ایرانیان تحمیل شد، سپس وقتی نزدیکی رضا خان به آلمان نازی در تضاد با منافع استعمار انگلیس قرار گرفت، سرنگونی رضا خان را بهمراه آورد، در فاز بعدی فرزندش که همه جهان به بی کفایتی او اذعان داشتند (کتاب هوشنگ نهاوندی وزیر آبادانی و مسکن، وزیر علوم و رئیس دانشگاه تهران در دوران محمدرضا پهلوی بود.)  به مردم ما تحمیل گردید. وقتی سیاستمدارانی از میان قلب و رگ و ریشه ایران و ایرانی بنام مصدق ها و فاطمی ها بپا خواستند اینبار همین استعمار انگلیس کمر به نابودی آن بست و با کمک آمریکا و عناصر خودی به اینکار نائل شدند و بار دیگر دیکتاتوری سیاه پهلوی را 25سال دیگرحاکم کردند.

وقتی ابر قدرت آمریکا در جنگ ضد انسانی ویتنام توسط ویتکنگها با شکستی فضاحت بار روبرو و دماغشان به خاک مالیده شد، با روی کار آمدن دولت دمکرات کارتر آن شکست را با این بهانه که علت این شکست و بی آبرویی و فضاحت بار سوپر قدرت جهان ناشی از  “حمایت جمهوریخواهان از دیکتاتوریهای ضد مردمی جهان عطف به حمایت از دیکتاتور ویتنام جنوبی و محمد رضا شاه… بوده است”، از ما ایرانیان با تصمیم در گوادلوپ {{ رییس‌جمهور کارتر خیلی ناگهانی به ما اعلام کرد که کشورش قصد حمایت از شاه ایران را ندارد. رییس‌جمهور فرانسه در بخشی از کتابش می‌نویسد: عدم حمایت ایالات متحده از ایران به منزله سقوط شاه بود.}} جهت سرنگونی محمدرضا شاه “گماشته دیکتاتور و ژاندارم منطقه خود” انتقام گرفتند.

یکسال بعد با فضا سازیهای تشکیلات رجوی ( اگر دست خارجی همچون روسیه در کار نباشد که آینده آنرا مشخص خواهد کرد) با مقدمه چینی و فشارهای سیاسی–اجتماعی ناشی از شرایط به اصطلاح انقلابی آنروزها به جو ضد آمریکایی و ضد غربی با شعار سرنگونی امپریالیسم آمریکا بعنوان شاه اصلی دامن زدند و زمینه تسخیر سفارت آمریکا را فراهم کردند که با جرات میگویم که فرقه رجوی در اشغال سفارت آمریکا در تهران نیز نقش و مسئولیت جدی داشتند. چنانکه بلافاصله طبق نوشته (نشریه مجاهد شماره18 ص7) تمامی نیروها و بویژه واحدهای نظامی خود را در سفارت مستقر نمودند و سپس در روزهای بعد مستقلا در اصفهان و تبریز کنسولگری آمریکا را اشغال نمودند که شرح مفصل آن در (نشریه مجاهد ش 11 ص 3) آمده است.

2KHhVedI3-tcuMdSZfl5Q

چرا باید به نقش مشترک شوروی و فرقه رجوی در اشغال سفارت اندیشید؟

از این رو که با رفتن شاه شوروی خودش و سفارتش را در تهران بلا منازع میدید طوریکه وقتی رجوی خبر دستیابی به اسناد نحوه دستگیری شبکه جاسوسی سی ساله شوروی برهبری (سرلشگراحمد مقربی و علی نقی ربانی) را به دبیر اول سفارت شوروی ولادیمیر فنزینکو میدهد و او به مسکو اطلاع میدهد بدلیل اهمیت قضیه دستور میرسد بلافاصله با سعادتی از سفارت تماس گرفته شود. علیرغم مخالفت فنزینکو مقام بالاترش به او میگوید انقلاب شده و ساواک و سیا کنترلی روی ما ندارند (کتاب “درون کا گ ب” نوشته ولادیمیر کوزیچکین افسر سابق کا گ ب در تهران فصل: محمدرضا سعادتی ص 372)  در صورتیکه اداره هشتم ساواک (سیستم سیا در ایران) کماکان فعال بود و سفارت را شنود میکرده که به دستگیری  محمد رضا سعادتی هنگام تحویل اسناد به فنزینکو میگردد.

این حادثه  حساسیت رژیم را روی شوروی و البته مسعود رجوی نه بعنوان نیروهای انقلاب بلکه جاسوسان شوروی حساس میکند و در نتیجه عملیاتی که قرار بود پیروزی بزرگی برای شوروی باشد تبدیل به ضربه جدی ای به منافع آن در ایران میگردد.

گزارش کامل از تسخیر سفارت آمریکا در اصفهان و تبریز توسط سازمان

 

اگر نوشته های ولادیمیر کوزیچکین جاسوس با سابقه شوروی  و افسر سابق کا گ ب در ایران را ملاک بگیریم فرقه رجوی از مدتها با ولادیمیر فنزینکو از طریق سعادتی در ارتباط بوده است بویژه که در زمان شاه نیز وقتی دو مستشار آمریکایی توسط سازمان ترور میشود و کیف دستی آنها بهمراه اسناد بسیار مهمی که در کیف بوده بدست سازمان میافتد  ولی برای سازمان قابل استفاده نبود بدلیل خطرات تماس در داخل ایران در هماهنگی با شورویها اسناد را به خارج ایران منتقل و در آنجا به شوروی تحویل میدهند. یعنی رابطه سازمان با سیستم جاسوسی شوروی مسبوق به سابقه است. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که شوروی بسیار از تعطیلی سفارت آمریکا درایران استقبال میکرد و قطعا بهترین نیرویی که بتواند این طرح را برایش عملی کند بدون اینکه حساسیتی روی شوروی ایجاد شود آقای رجوی است تا حزب توده. و میبنیم که چگونه سازمان در سراسر نشریه اش بر طبل سرنگونی امپریالیسم بعنوان شاه اصلی میکوبد و تمامی نیروها و احزاب و حتی حاکمیت را زیر فشار میگذارد. بنابراین سفارت آمریکا در تهران در ادامه این کمپین سراسری سازمان به اشغال در میآید و روز بعد نیز سازمان مستقلا و اینبار بنام خودش کنسولگریهای آمریکا در اصفهان و تبریز را تسخیر میکند.

اشغال سفارت آمریکا بعنوان ضربه به منافع آمریکا در ایران، هدیه بزرگی بود به شوروی بعنوان تنها برنده آن واقعه. و ایران و مردم ایران بلاترین صدمات ناشی از اشغال سفارت (بلوکه شدن دارائیهای ایران و …) را خوردند. این صدمه آنقدر وسیع و سنگین بوده است که کماکان مردم ایران بهای آنرا میپردازند و تا سالیان خواهند پرداخت.

جعفر ذاکری

سونامی ناشی از زلزله اشغال سفارت (با پشتیبانی، حمایت، و دخالت مستقیم مسعود رجوی) تحریک و چراغ سبز دادن آمریکا به صدام حسین جهت حمله به ایران و جنگ خانمان سوز هشت ساله ای بود که به میهن ما تحمیل گردید که منجر به کشته شدن یک میلیون ایرانی، صدها میلیارد دلار خسارت  به زیرساختهای نفتی و غیر نفتی، نابودی اقتصاد تولید محور، شخم خوردن جامعه ایرانی بدلیل کشته های جنگ و در نتیجه آن شروع فحشا و اعتیاد و بیکاری و… البته حاکمیت مطلق سپاه بر کشور شد.

ایندو صدمه بسیار جدی و خانمان برانداز تاریخی به مردم ایران کافی نبود آقای مسعود رجوی که در عوالم خودشیفتگی لجام گسیخته قدرت پرستی اش در اوج فرصت طلبی ضد ملی و سوپر ایدآلیستی و ماجرا جویانه، مبارزه مسلحانه را با این تحلیل که رژیم دستش زیر تیغ جنگ خارجی است و جهان نیز بدلیل اشغال سفارت علیه رژیم است، شروع کرد تا سه ماهه آنرا سرنگون کند را به سازمان مجاهدین، به مردم ایران و به همه سازمانهای سیاسی دیگر تحمیل کرد که نتیجه اش صدها هزار اعدامی و زندانی و شکنجه شده و آواره در سراسر جهان، نابودی تمامی آزادیها و نهاد های مدنی و … برای همیشه، و استقرار کامل و بلا منازع دیکتاتوری با توجیه جنگ خارجی و تروریسم داخلی بوده.

امروزه همه جهان با شناختی که از مسعود رجوی پیدا کرده اند میدانند که نه آنگونه که طی سالیان همه را به صلابه کشیده است:

  • ضد امپریالیست و ضد آمریکا بود، ———–خودش با جلادترین جناحهای آن به وحدت رسیده.
  • نه آزادیخواه و ضد اختناق و شکنجه و زندان بود ———–خودش زندان و شکنجه و اعدام راه انداخت آنهم علیه خودیها.
  • نه مسلمان دمکرات و ضد ولایت فقیه بود ———–خودش را امام زمان و ولی فقیه و صاحب جان و مال و ناموس عالمیان خواند.
  • نه معتقد به مبارزه مسلحانه، ———–او در مواجهه با آمریکا به تعداد اعضا در اشرف در مورد مبارزه مسلحانه غلط کردم گفت.
  • نه معتقد به آزادی زنان، ———–از زنان برای به اسارت و بندگی تشکیلاتی و بردگی جنسی اسفتاده کرد.
  • نه مبارز ———– رجوی از تمامی صحنه ها اولین کسی که فرار کرده خودش بوده.
  • نه آزادیخواه ———–فکر کردن، نظردادن، داشتن عقیده مستقل در تشکیلات مرز سرخ است.

و دیده ایم که کوچکترین انتقاد ساده را نه تنها نمی پذیرد بلکه منتقد را به اعدام و یا زندانهای طویل المدت محکوم میکند، از جمله آقای حسین نژاد، علی زرکش مهدی افتخاری و صدها نفر دیگر، بنده را یکبار در انتقاد به تحلیل غلطش در مورد خاتمی به هفت سال تبعید در بصره، و یکبار بدلیل انتقاد به بگیر و ببندها و زندانی که راه انداخته بود به دهسال زندان، و صدها نمونه دیگر از این دست.

درصورتیکه فریاد وا اسلامایش به فلک میرسد اگر رجوی خودش با همین اقداماتی که در مقابل رژیم انجام داد در تشکیلاتش و یا بیرون تشکیلاتش و یا در ایران آینده مواجهه میشد کمتر از پل پوت با ساختن کوهها از سرهای ما ایرانیان برای مردم ایران مایه نمیگذاشت.

کما اینکه در اروپا نیز مسعود رجوی حکم و وصیت کرده است که منتقدین و جدا شدگان را باید گیر آورد و کشت. نمونه های بسیار هم از ضرب و شتم منتقدین هست که آخرین آن در مقابل پارلمان اروپا بود که محافظین مریم رجوی زمانیکه خودش در کنفرانسی در آنجا حضور داشت دو تن از منتقدین را بقصد کشت زدند. که اعتراض نمایندگان مجلس را برانگیخت و آنرا عملی تروریستی و خطرناک حتی برای شهروندان اروپا دانستند.

ادامه روزشمارمبارزات پربار مسعود رجوی برای ایرانیان

وقتی مختصر محاسبه مسعود رجوی در سرنگون کردن شاه اصلی (امپریالیسم آمریکا) فاجعه بار شد و سرنگونی سه ماهه رژیم با تحمیل تروریسم سراسری و صدها هزار اعدامی و…اشتباه از آب در آمد با صدام همدست شد تا مبارزه (جنایتش) را با کشتارهای مرزی مردمی که تا دیروز در خیابانها شهرهای کشور صورت میداد تکمیل کند.

صدام حسینی که ما در سازمان سالیان جزء جلادان منطقه و یکی از خشنترین دیکتاتوریهای منطقه تحلیل و نفی میکردیم. و حتی زمانیکه در بغداد حضور داشتیم مدام از ترس اینکه حتی ما مجاهدین متحدین خودش را بگیرد و سر به نیست کند در ترس و دلهره بسر میبردیم. طوریکه به بنده بعنوان مسئول امنیتی بغداد مسئولیت ریختن طرح فرار و پناهنده شدن به سفارت فرانسه را برای سازمان داده بودند. با این وجود مسعودرجوی براحتی خودش و همه مجاهدین را صد در صد در اختیار او قرار میدهد و خشنترین دیکتاتور منطقه تبدیل به صاحب خانه و سید الرئیس میشود که باید قربان صدقه او رفت (م ک: ویدئو جلسات با وزیر اطلاعات عراق) و نیروهای سازمان بعنوان پیاده نظام جهت کشتن سربازان (فرزندام مردم ایران) مورد بهره برداری قرار میگیرد.

 

در ادامه نا کامی های رجوی (با آتش بس و گل گرفته شدن باب مزدوری در ارتش عراق) او را تبدیل به همدست و نوکر سعودیها و حتی فراتر از آن در سرکوب مردم عراق جهت جلو گیری از سرنگون شدن همان خشنترین دیکتاتوریهای منطقه نمود و دست سازمان به خون مردم عراق آلوده شد.

امروزه نیز که در آلبانی دست خودش از انجام مستقیم جنایت کوتاه شده است دست بدامن جان بولتنها که آشکارا هم تراز صدام و اسرائیل خواستار نابودی ایران و بمباران ایران و ایرانی است شده است.

 

توجه میدهم به اینکه در تمامی این اقدامات خیانتبار آشکار (از نظر مردم ایران) سر سوزنی نشانه ای که قصدش از تمامی این سیاستها مقولاتی مانند صلح حدیبیه…باشد وجود ندارد و نمیتواند داشته باشد. چرا که رجوی قبل از همه و بیش از همه و دقیقتر از همه نظر مردم ایران را نسبت به تمامی سیاستهایش بویژه در زمینه استراتژی مبارزه مسلحانه، استراتژیی ارتش آزادیبخش (تبدیل شدن به پیاده نظام ارتش صدام)، انقلاب ایدئولژیک، رهبری عقیدتی، طلاق و ازدواجها، عملیات فروغ جاویدان، و همدستی با صدام و دادن اطلاعات نیروگاههای اتمی رژیم در همکاری با اسرائیل (با وجود اینکه سطلنت طلبها اینکار را برای اسرائیل نکردند) به آمریکا، آستان بوسی ولی فقیه و رفسنجانی با نامه نگاری به آنها، آستان بوسی جنایتکاران سعودی، و البته نئوکلونهای آمریکا کسانیکه خودش آنها را اینگونه توصیف میکرد

 

{{ ««به بیان دیگر از آنجا که در مقطع کنونی تاریخ، تضاد اصلی حاکم بر جامعه بشری، تضاد بین خلقها و امپریالیسم است، نیروها، احزاب و رژیم ها بایستی در ارودی خلقها و همراه آنان با امپریالیسم جهانی (بسرکردگی امریکا) در نبرد و ستیز باشند، وگرنه اجبارا جزو اقمار امپریالیسم و  به موضع ضدیت با خلقها سقوط میکنند!!»» مسعود رجوی(نشریه مجاهد ش4 ص2) }}.

رجوی طبق بیان و منطق خودش که در فوق آمد  “اجبارا جزو اقمار امپریالیسم و به موضع ضدیت با خلقها (مردم ایران) سقوط کرده است.

 

 ————

Ashampoo_Snap_2018.01.18_19h14m44s_005_اینهم یک نمونه از افکار داعشی بکارگیری کودکان توسط آقای رجوی ولی فقیه استالینی است که به بسیجیان  آموخت که بچه 10 ساله را نیز بسیج میکرد که برود و بجنگد. و اینگونه انقلابیگری داعشی را ترویج میکرد ولی وقتی پای جنگ پیش آمد قبل ازهمه فرار کرد. 

Related image

—————-

اطلاع رجوی از رویکرد مردم ایران به خودش زمانیکه بعد از آتش بس و در بن بست قرار گرفتنش، خانواده ها را به اشرف فراخواند تا به خیال خودش با آموزش ایدئولژیک-سیاسی-امنیتی دادن بداخل بفرستد وقتی خانواده ها به اشرف آمدند با اعلام انزجار و نفرتشان از رجوی دست رد بر سینه اش زدند برای رجوی تبدیل به یقین شد و سر منشاء و علت اوجگیری ضدیت او با خانواده ها و صدور دستور قتل آنها در کتابی که بنام کتاب خانواده   به قلم خودش گردید.

اگر درخانه کس است یک حرف بس است.

 

 

اگر اینها کافی نیست و گزارشات مجاهدین را نمیپذیرید، گزارش مستقیم مردم ایران شاید ذهن سالم را متقاعد کند.

در تظاهرات دانشجویی (قشر موتور انقلاب) سال 1378و سپس در تظاهرات میلیونی (قشر میانه و تحصیل کرده و البته توده مردم) تحت نام جنبش سبز در سال 1388 و سپس در اعتراضات سراسری (اقشار فقیر و کارگری در صد شهر) دیماه سال 1396 هم رجوی وهم جهان بوضح شاهد بودند که هیچ نشانی از اینکه مردم ایران در تمامی لایه های آن از دانشجویان، کارمندان، کارگران و زحمت کشان … هیچ ربطی به تشکیلات رجوی که خودش و حامیانش مدعی اند تنها آلترناتیو با هزاران یکانهای شورشی و اشرفی و واحدها و جوخه ها و… در داخل هستند ندارند.

فراموش نکنید که رجوی دانشجویان انقلابی سال 1378 را چون در تظاهرات خود شعار ایران رجوی ندادند، اوباشی که باید گذاشت پای دیوار خواند. 

توجه بسیار مهم:

 

  1. این شهادت تاریخی مردم ایران در مورد فرقه رجوی نه مربوط به و نتیجه گیری شده از یک مقطع و یک تظاهرات بلکه مربوط به حداقل یک پهنه بیست ساله از سال 1377 الی 1396 از تاریخ جنبش مردم ایران با هزاران ستار بهشتی و نرگس محمدی و… بوده است.
  2. این شهادت مردم ایران نه در مورد یک نیروی گمنام بلکه مربوط به سازمان مجاهدینی است که در فاز سیاسی نشریه اش بالاترین تیراژ را داشت، هزاران ترور در داخل کشور انجام داده، از سال 1361 تا سال گذشته در عراق در مرز ایران مستقر بوده. سالیان رادیو آن برای داخل پخش میشده، سالیان تلویزیون ماهواره ای دارد. اخبارش در رسانه های بین اللملی و حتی توسط رژیم به اطلاع مردم میرسد. رژیم در سرکوب جنبش همه را به آنها نسبت میدهد. ارتش و تانک و نفر بر داشته، در عملیات مشهور فروغ جاویدان تا کرمانشاه پیش رفته…و خود رژیم چندین فیلم در موردش تولید و اکران کرده.
  3. این شهادت تاریخی توسط رژیم و عناصر طرفدار رژیم نیست که داده شده. چون چندین دهه است که مردم ایران مطلقا گوش به تبلیغات رژیم در مورد نفی این فرد و آن جریان نمیدهند اگر عکس آن برداشت نکنند. بلکه توسط مردمی بغایت بجان آمده ناشی از ستم وصف ناپذیر رژیمی که آنها را سرکوب میکند و هیچ فریاد رسی ندارند و زمانیکه جانشان را بکف گرفته و در خیابانهای سراسر کشور با شعارها و رویکردشان که در آخرین تظاهر آن در دیماه 1396 شاهد بودیم داده شده است.

 

 

 

حالا سوال اساسی این است که این مبارزه و آلترناتیوی که مسعود رجوی و مریم رجوی و سیاستمداران کرایه ای او و به  بتازگی ترکی الفیصل مدعی آن هستند چرا مردم ایران پشیزی برایش ارزش قائل نبوده، حاضر نیستند حتی وقتی تیغ رژیم برگلویشان است، مال و جان و ناموسشان زیر تیغ است، نه تنها از آن استمداد نمی طلبند بلکه حاضر نیستند نامی از او ببرند؟

در صورتیکه نام بنیانگذار سرنگون شده نظام دیکتاتوری پهلوی را به زبان میآورند. چــــــــــــــــرا؟

آیا عدم توجه به این شهادت بیست ساله مردم ایران و علیرغم آن کماکان فرقه رجوی را جزء مبارزین دانستن را نباید به نادیده گرفتن مردم مبارز و سلحشور ایران در دستگاه فکری چنین افرادی ترجمه کرد؟ (درد بی درمان همه خارجه نشینها و بویژه فرقه رجوی)

 

سوال پایانی اینکه آنها که مدعی اند (در پیروی از دستور و فتوای مسعود رجوی!) هرکس به رجوی و فرقه اش انتقاد کرد به نفع رژیم است. یا باید مرزش را با رژیم حفظ کند که میبینیم تمامی امام زاده ها و بحرالعلومهای مبارزه در خارج از کشور که شبانه روز وقت تلویزیونهای تجاری-سیاسی خارج کشور را پر کرده اند، بصورت شداد و غلاظ هر وقت به فرقه رجوی انتقاد میکنند سه بار با رژیم هم به اصطلاح مرز بندی میکنند به چه معنی است؟ 

 

بنده معنی آنرا از زبان معلم و نادی این دستگاه فکری،مسعود رجوی بصورت ترسیمی همانگونه که خودش در جلسات ما بیان میکرد بازگو میکنم تا شاید فتوایش روشن ترشود.

ایران رژیم مجاهدین

 

رجوی معادله ایران و جنبش مردم ایران را اینگونه ترسیم و توجیه میکند که در ایران مردمی پاسیو، قربانی، تحت ستم هستند که رژیم آنها را سرکوب میکند و مجاهدینی که با رژیمی که مردم را سرکوب میکند مبارزه میکند ولا غیر. از همین روست که فتوای زیر را صادر کرده است.

فتوا رجوی:

الف: غیر از فرقه رجوی هیچ کس مبارز نیست و مبارزه نمیکند.

 

 

ب: بنابراین هر کس به مجاهدین انتقاد کند طبعا کفه مبارزه بین ما و رژیم را به ضرر مردم ایران سنگین میکند.

 

 

 

به کلمات رجوی هنگام خداحافظی و ترک فرانسه توجه کنید. تمامی خارجه نشین ها (بدون هیچ استنثنایی) را بی غیرت، فرصت طلب، میوه چینان از خون مجاهدین نامیده حتی نشریه در آوردن (آنزمان سایت و تلویزیون اینترنتی وجود نداشت) را حرام دانسته و نا مشروع.

5544

به همین دلیل و طبق همین فتوا و معادله است که شاگردان عقیدتی مکتب رجوی هرگاه جرات میکنند به رجوی انتقاد کنند سه بار هم مرگ بر رژیم میگویند که مبادا این معادله رجوی کمی کج شود و بعد از مرگ بجای بهشت به جهنم بروند.

خشم خدا و جهنم

 

و با اینکارشان در عمل خلاف شهادت تاریخی مردم ایران و در راستای سیاست فرصت طلبانه و ضد ایرانی که مبارزه مردم ایران را اینگونه به سرقت میخواهد ببرد بنفع فرقه رجوی موضع میگیرند.

 

اسد الله مثنی شکنجه گرعلیرضا طاهرلو نفروسط بین مریم رجوی وجان مک کین درسال ۹۶ درآلبانی

پیروان مکتب رجوی (حتی تحت نام مخالف و منتقد) مبارزه رجوی را چگونه و در کجا و به چه شکلی و در چه کیفیتی به مردم ایران ربط و وصل میکنند؟ لطفا ادعاها و سایتها را بگذاریم کنار. صحنه مبارزه در داخل کشور و مردمی که این مبارزه را در حال پیش بردن هستند در کجایش چنین مبارزه ادعایی وجود دارد؟ این مبارزه و مبارزین ادعایی و دروغین نه تنها هیچ ربطی به مردم ایران و ایرانی ندارد بلکه مردم ایران آنرا دشمن خود میدانند، که فرزندانشان را در سالهای 1360 در کوچه و بازار ترور میکرد و چه بعد در مرزها همانگونه که صدام قتلعام میکرد و یا جان بولتن و عربستان و اسرائیل که قصد و برنامه بمباران کردنش را به درخواست همین فرقه رجوی دارند.

نظر مردم ایران نسبت به فرقه رجوی:

  • فرزندانشان را که برای مبارزه با رژیم نزد فرقه رجوی فرستاده بودند را رجوی خودش زندان و شکنجه میکند،
  • خانواده هایشان را از هم میپاشاند،
  • فرزندان همین خانواده ها را از انها گرفته و در بدر میکند،
  • رهبری فاسد دارد که روزی یک زن میگیرد. آنهم زن همرزمش را…
  • با همسران فرزندانشان همبستری میکند،
  • وقتی همین خانواده ها میخواهند با فرزندانشان در فرقه رجوی دیدار کنند مزدور رژیم خوانده میشوند،
  • رجوی خودش در( کتاب خانواده ها  ص 20) مینویسد و به فرزندانشان میگوید که پدر و مادر و خانواده ای که تو را برای مبارزه فرستاده اند اگر مخالف من هستند را بکش.
  • با جنایتکارترین جناحهای آمریکا همبستری سیاسی میکند و قول همه گونه امتیاز و نوکری میدهد که شاید اگر حمله کردند و رژیم را سرنگون نمود بعنوان سگ زنجیری (آنچه رجوی محمد رضا شاه را میخواند) ازرجوی استفاده کند.
  • اینها تازه محدود اطلاعات مردم ایران از فرقه رجوی است که یک در میلیون آنرا نیز خبر ندارد.
  • در مورد شاخص ها و علائم درونی این فرقه نیز جدا شدگان و مجامع بین اللملی (گزارش رند، گزارش دیدبان حقوق بشر، خانم آنا گومز نماینده پارلمان اروپا …) اطلاع رسانی کرده اند که فرقه ای خطر ناک است و نه مبارز.
  • مناسباتی مطلقا توتالیتریستی، با عقایدی ضد آزادی ضد دمکراسی از نوع ولایت فقیه استالینی دارد.از علی بیاموزیم2

1_003

 

در صورتیکه جهان طی بیست سال گذشته شاهد است که مبارزه مردم ایران فقط و فقط در داخل ایران جریان دارد. در خیابانهای تهران، شهرستانها، زندانهای اوین وگوهردشت و… توسط ستار بهشتی ها، نرگس محمدی ها، نسرین ستوده ها،  آتنا دائمی ها، بهاره هدایت ها… و نه در شوهای سالیانه صد میلیون دلاری که عربستان واسرائیل و آمریکا فاینسر و نفع برنده آن با شو منی خانم رجوی هستند.

 

شهادت تاریخی مردم ایران عملکردهای چهل ساله فرقه رجوی، عربستان و اسرائیل و نئوکلن ها بروشنی معادله مبارزاتی ایران را اینگونه ترسیم میکند.

 

 

 

موضوع و موضع کسانیکه فرقه رجوی را افشاء میکنند

تا این تاریخ سه دهه است که ریزش از این تشکیلات شروع و ادامه داشته است. از اولین ها با رضا رنیسی ها و پرویز یعقوبی ها تا علی زرکش و مهدی افتخاری و شورایی ها و شورای رهبری و اعضا و کادرها و… کدام فاکت  و گزارش در مورد فرقه رجوی هست که جدا شدگان طی سی و پنج سال گذشته نه یکبار که هزاران بار افشا کرده اند و یکی از آنها دروغ از آب در آمده است؟ کدام جدا شده است که جدا شده باشد و گفته باشد رژیم خوب است و کسی مبارزه نکند؟ ما آنچه در زندانها گذشته است را طبق کنوانسیونهای ژنو مورد قضاوت قرار نمیدهیم چون شرایط زندان شرایط قابل قضاوت و دلایل صحت و سقم مواضع افراد زندانی نمیتواند باشد.

مدعیان مبارزه فرقه رجوی

بله دو منبع مدعی وجود این مبارزه هستند. یکی تشکیلات رجوی و حامیانی که مایلند از این امر بهره خود را ببرند و از فرقه رجوی بعنوان نیروی فشار علیه رژیم استفاده کنند و با وادار کردن رژیم به امتیاز دادن و سر مردم ایران را بدست رژیم ببرند و جیب خود را پر کنند. رجوی نیز ادعای مبارزه را جهت بالا بردن ارزش خودش در بازار سیاست مطرح میکند و در این مسیر مانند تولیدات چینی که اتیکت ساخت آلمان میزند با وارد کردن سیاهی لشکر کمپهای پناهندگی و سیاستمداران کرایه ای وانمود میکند که جنس اصل است و در توضیحات محتوا و کیفیت جنسش دروغهای چینی ها آیات قرآن و انجیل است و باید از فرقه رجوی آنجا که هزاران اشرف و گردانهای رزمنده و … در داخل تولید کرده و به خورد مخاطب میدهد و وقاحت را به عرش میرسانند برای مرحوم گوبلز نیز درس گرفتنی است.

منبع دوم مدعی مبارزه فرقه رجوی، رژیم است که با بیان آن بهره برداری خودش را میکند تا جنبش مردمی ایران را که میداند مردم چقدر از تشکل رجوی متنفرند و میتواند با زدن انگ منافق به مردم مبارز ایران که در داخل ایران دست به مبارزه میزنند مجوز قلع و قمع آنها را صادر کند. وسلام.

منبع سومی نیز وجود دارد که مخاطب این مقاله است.

 

و بنابراین میتوان به جرات نتیجه گرفت که:

 

  1. عطف به آنچه در فوق آمد، تمامی سیاستهای رجوی علیه مردم ایران بوده و هست.
  2. تشکیلات فرقه رجوی تنها بهانه و عامل اصلی سرکوب مبارزات مردم ایران توسط رژیم است.
  3. همگان نیز میبینند که مبارزه مردم ایران فقط و فقط در داخل ایران جریان دارد. در خیابانهای تهران، شهرستانها، زندانهای اوین وگوهردشت و… بدست ستار بهشتی ها، نرگس محمدی ها، نسرین ستوده ها، آتنا دائمی ها، بهاره هدایت ها… و نه در شوهای سالیانه صدمیلیون دلاری که عربستان واسرائیل و آمریکا فاینسر و نفع برنده آن با شو منی خانم رجوی هستند.

راه حل مشکل “قطع بودن از مردم ایرانِ” خارجه نشینان دلسوز، آویختن به تبلیغات دروغین فرقه رجوی نیست. بلکه تلاش برای وصل شدن به مبارزات مردم ایران در داخل با حمایت از آنها و مبارزه افشاگرانه علیه دزدیده شدن مبارزه همان مردم (بدلیل اختناق حاکم در ایران) توسط جهان خواران با ماسک فرقه رجوی است. تا دوباره خلقی اینبار دچار ولایت فقیهی نوع استالینی و … نشود.

 

مجاهد هراسی نه ولی افشای فرقه رجوی توسط مجاهدین و مبارزین واقعی مردم ایران بله

 

به مردم سلحشور ایران که برخلاف گذشته بپا خواسته پای در میدان دارند و  بدون اتکاء به هیچ کس دیگر الا درد و رنج و خون خودشان روزانه خیابانها را سرخ میکنند با مبارزه افشاگرانه علیه دزدان مبارزه مردم بدانها کمک کنیم، و با حمایت از آلترناتیوهای مورد حمایت جهانخواران و یا آلترناتیوهای فرصت طلبانه به آنها از پشت خنجر نزنیم.

داود باقروند ارشد

16فروردین 1397

 

اتحاد عمل آپوزیسیون، مجاهد هراسی! یادآوری

دلسوزی! در کیهان لندن بعد از چهل سال دلتنگ اتحاد عمل آپوزیسیون شده (بسیار عالی) ولی از بد روزگار به کاه دان زده. 

یاد آوری: همه شما در موضوع انقلاب و اتحاد و ضرورت اتحاد و… به گرد پای مسعود رجوی نمیرسید. آنچه شما همه دلسوزان ‏مردم ایران بعد از چهل سال تازه یادتان افتاده که اتحاد خوب است.

رجوی زمانیکه از تهران میخواست به فرانسه فرار کند قبل از ‏خرید بلیط هواپیما شورایش را با بنی صدر ساخت و به فرانسه فرار کرد

بنابراین خودتان را خسته نکنید و به وی یاد آوری تذکار ‏نصیحت، نکنید.

مشکل رجوی ندانستن آنچه شما تازه با آن روبرو شدید و شوق و ذوق برتان داشته که اتحاد هم بد ‏نیست و چقدر خوب است نیست.

این امام زمان جدید و ولی فقیه (مسعود رجوی) هیچ کس جز خودش را قبول ندارد هیچ بلکه آدم هم ‏حساب نمیکند. به همه مقدسات انسانی قسم نا سزا نمیگویم (با چهل سال زیر دستش بودن میگویم)،

آنچه شما تلاش میکنید از ‏اتحاد عمل (شراکت در مبارزه) به او یاد آوری کنید مسعود رجوی چهل سال است در اساس و در بنیاد با اولویت 1 تا 100 کارش به خارج آمده با تنها و تنها ماموریت نابود کردن هر جنبنده ای ‏که ادعای مبارزه بکند.

بله نابودی هر چه ‏آپوزیسیون غیر از خودش حتی همین اعضای باسمه ای شورای خودش را نیز بعنوان ضد انقلاب و ‏عمله بورژوازی باخود یدک میکشد که قلع و قمع متحدینش را بپوشاند.

 

مجاهد هراسی وجود ندارد افشای رجوی چرا. آنهم توسط مجاهدین.

—————————————–

مقالات مرتبط

—————————————–

چرا باید از کنگره سکولارها استقبال و دفاع کرد؟

 

درحال حاضر بخشی (اگر حرف کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری سال 1396 رژیم را ملاک بگیریم) 96% از جامعه ایران که خود را در جنبش سبز در سال 1388 نشان داد بعلاوه بسیاری از خارجه نشینان مانند امثال بنده،  خواستار تغییر رژیم ایران هستند.

چه ما خوشمان بیاید چه نیاید مردم ایران نشان داده اند که برای تحقق خواسته هایشان مسیر معینی را در حال طی کردن هستند. میماند ما که خارجه نشین لقب داریم. متاسفانه متاسفانه علیرغم اینکه همگی درحرف جهت تحقق خواسته مردم ایران تلاش میکنیم ولی در عمل هرکداممان یک ساز را میزنیم و درعمده موارد نیز انرژی همدیگر را خنثی میکنیم. و تنها محصول تلاشهایمان درنزدیک به چهار دهه که از حاکمیت رژیم درایران میگذرد برآیندی معادل صفر داشته است. که البته معنی سیاسی مشخصی نیز دارد. و در حقیقت آب به آسیاب رژیم ریخته ‏ایم.

ضمنا جهت اینکه مبادا انصاف را رعایت نکرده باشیم و همه را با یک چوب زده باشیم و سهم همه را در به صفر رساندن برآیند صفر بصورت چوب کبریتی محاسبه و به حسابشان نوشته باشیم باید بگویم که سهم همه در این به صفر رساندن بردار برآیند نیرویی خارجه نیشنان مطلقا برابر نیست.

معنی برایند صفر خارجه نشینها

اول معنی سیاسی این برایند صفر را بیان کنم که فراموش نشود. معنی برآیند صفر یعنی: نبود هیچ آلترناتیوی برای رژیم از خارج کشور. که آقای حسن اعتمادی نیز بدرستی در مصاحبه خود با تلویزیون میهن بیان نمودند. البته نباید از حق گذشت که بسیاری از ما خود را نماینده تمامی مردم ایران و همه مردم ایران را عاشقان سینه چاک خودمان میدانیم. ولی اینکه این ادعای ما چه میزان پا در واقعیت دارد را میتوان از میران اثر گذاری هرکدام از مدعیان در تحولات داخل ایران سنجید.

سهمِ هرکس در برایند صفرنیروهای خارج کشور

طبق تجربه شخصی بنده چه در مسیر استقرار این رژیم و چه سپس در مسیر تغییر همین رژیم که از سالهای 1354 شروع شده است و سی سالش را در خدمت آقای مسعود رجوی و خانم رجوی و “شو”رای ملی مقاومتش و البته در عالی ترین سطوح آن طی نموده ام و بخشی نیز در داخل ایران بعد از فرار موفقیت آمیز از اسارت تشکیلات رجوی بوده است، باید اذعان نمود(علیرغم اینکه بنده تشکیلات رجوی را جهنمی ترین تشکیلات میدانم) و نباید از حق گذشت که 99% سهم به صفر رساندن برایند نیروهای خارجه نشین به این تشکل جهنمی تعلق دارد.

سخنرانی داودسیاست فرقه رجوی از روز اول (بعد از سی خرداد سال 1360) که در خارجه مو به مو توسط مسعود رجوی ابلاغ میشد و ((متاسفانه توسط و با مسئولیت افرادی مانند بنده چه زمانیکه مسئول انجمن های دانشجوی خارج کشور همین فرقه بوده ام و چه بعدها که مسئول ستادی انگلستان بودم …. )) پیش برده شده است، که دو هدف بیش نداشته است.

اولی: “مقابله، خنثی و نابودی هر جنبده سیاسی مخالف رژیم چه در داخل و چه در خارج کشور.

دومی: جا زدن فرقه رجوی با (ایران رجوی رجوی ا یران- مریم رئیس جمهورایران- خلق جهان بداند مسعود معلم ماست- تنها آلترناتیو دمکراتیک و….) بعنوان تنها آلترناتیو رژیم.

تمامی سیاستها از بهمراه آوردن بنی صدر به خارجه تا تشکیل “شو”رای ملی مقاومت تا تشکیل جنبش همبستگی و فرار مسعود رجوی به خارج، اعزام مریم رجوی به اروپا از عراق، و فرار آخر مریم رجوی به اروپا تماما با نسبت 99% “مقابله، خنثی و نابودی” هر جنبده سیاسی مخالف رژیم و 1% نیز سهم معرفی خود بعنوان آلترناتیو بوده است. تعجب نکنید توضیح میدهم.

از زمان شروع تروریسم رجوی در سی خرداد سال 1360 تا زمانیکه تمامی دستگاه جهنمی رجوی در ایران جمع شد یعنی اواسط سال 1362  نسبت 99% روی معرفی خود بعنوان آلترناتیو و 1% روی خنثی کردن دیگر مخالفین رژیم قرار داشت (ما دستگاه پیشبرد آن بوده ایم) چون رجوی با برنامه ریزیهای دو ساله منتهی به سی خرداد و نفوذهایی که درارگانهای رژیم صورت داده بود (بمب گذاری حزب، دفتر ریاست جمهوری، ترور خمینی …) خود را بطور 100%  حداکثر در پایان سال 1363 در قدرت میدید. (اینها تحلیل نیست تمام بحثهای داخلی و برنامه ریزیهای درون تشکیلات است) عمده مخالفین را نیز در جیبِ (شورای ملی مقاومت) خود داشت بنابراین همان 1% برای بقیه خارج از جیبش کافی بود. چون کسی نبود. یادتان نرود که حتی مکاتباتی هم آن زمان با رضا پهلوی داشت که وانمود کند او نیز در جبیش است. که تماما حساب شده بود و قصد اتحاد نداشت.

ولی چون حسابهایش مانند بقیه حسابهایش طی این چهار دهه غلط از آب درآمد و بطور کامل در داخل جارو شد و شورا نیز پاشید. در نیتجه مسعود رجوی قبل از همه از اواخر سال 1363 پی برد که این درصدها (99% و 1%) باید جابجا شود.

یعنی چون بقدرت رسیدنی در کار نیست، چون نیرویی در داخل نیست در ثانی تشکیلات گریخته به خارج نیز در حال تلاشی است. شورا نیز متلاشی است. هر روز که میگذشت حتی اگر هم رژیم دعوت میکرد امکان اثر گذاری در داخل وجود نداشت. بنابراین رویکرد رجوی از رویارویی واقعی با رژیم به رویارویی با آنگونه که خود تلقی میکرد با آپوزیسیونی بود که در شکست کامل خودش رو به رشد میدید تبدیل شد.

چرا رو به رشد؟ بدلیل اینکه رژیم که بود ستم که بود پس حالا که تشکیلات رجوی از بین رفته آنهم نه تنها بدلیل قدرت رژیم بلکه بدلیل مهمتر پس زده شدن توسط کل مردم ایران و نفرت آنها از خطی و مشی و تشکیلات و خود رجوی. ولی چون سرکوب و ستم ادامه می یافت و در داخل نیز نمیشد در آن زمان آپوزیسیونی شکل بگیرد بطور طبیعی آپوزیسیون سالم و مردمی غیر از فرقه رجوی مورد تنفر مردم، تنها در خارج کشور امکان رشد داشت.

 

اگر تشکیل “شو”رای ملی مقاومت محتوایی بود و قصد و هدف آن اتحاد نیروها، حرکت و مبارزه مشترک و قائل بودن به حق دگراندیشان و … بود رجوی اولا جبهه متحد علیه رژیم را بدست خود و با تک روی و اعمال هژمونی و رفتن مسیر عراق و خیانت، نابود نمیکرد. بلکه بجای فروپاشاندن شورا باید دست بکار میشد و با تقسیم هژمونی که دیگر (با نابودی سازمان در داخل) هیچ موضوعیتی نداشت این ضربه مهلک به جنبش را با اتحاد گسترده تر جبران میکرد.

 

ولی او همانگونه که همه شاهد بوده اند بطور مطلق حاضر به چیزی کمتر از امام زمان، صاحب جان و مال و ناموس همه مردم جهان (خلافت اسلامی) قائل نبود و کرد آنچه طی این سالها شاهد بوده اید که البته بروز ماهیت قرون وسطایی رجوی بود. از این رو بود که خنثی کردن و مقابله و نابودی هر جنبده سیاسی غیر از خودش به مقام اول از سهم انرژی تشکیلاتش برای آن به 99% رسید. این امر چه در خارج تشکیلات در میان آپوزیسیون و چه در درون تشکیلات با شدت و حدت تمام و با مشت آهنین ادامه داشته است.

سهم بقیه از به صفر رساندن میزان برآیند بردار آپوزیسیون غیر از فرقه رجوی متعلق به بقیه است که  به تاثیر پذیری از فرقه رجوی و در غلطیدن به بی اعتمادی و ترس از ریسک پذیری و پیش قدم نشدن و بعضا نا امیدی و پاسیویزم و بی عملی خلاصه میشود که البته فقط به مردم ایران باید پاسخگو باشند و باشیم.

مشکلات فرا روی ساختن آلترناتیو

مشکلات فرا روی آلترناتیو یکی همین تشکیلات بسیار با سابقه مافیایی خود فروخته با پولهای کلان دریافتی از عراق و عربستان و … در خارج کشور و آن رژیم که روی نفت نشسته از یکطرف و از طرف دیگر پراکندگی بین ماست که طی نزدیک به چهار دهه وجودمان از زهر پاشیده شده توسط دو دشمن فوق الذکر بصورت بی اعتمادی و همدیگر را طبق خواست مشترک رجویها و رژیم،  لیبرال و وابسته و مزدور و شاهی و… خواندن، دیدن و ترس از نزدیک شدن به همدیگر و کار مشترک از طرف دیگر است.

کار آپوزیسیون مستقل (خود نفروخته)  کاری است که باید با کفش و کلاه آهنی و خون جگر از این سدهای بسیار بزرگ عبور نموده و آنها را از سر راه برداشته و توطئه ها  را خنثی کرده و آلترناتیو خود را بسازد.

احساس بنده این است که این کنگره چنین قدمهایی را در حال برداشتن است. که باید این کار را بفال نیک گرفت و از آن حداکثر استفاده را نمود و از سازماندهندگان آن تشکر کرد. اهمیت کارشان را نیز از میزان لرزه ای که بر اندام دشمنان مردم ایران از فرقه رجوی گرفته که تمامی سایت های رنگارنگ خود را علیه این تلاش بسیج کرده و رژیم حاکم میتوان فهمید.

داود باقروند ارشد

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها- اروپا

نامه ای به جهنم نشین مرید جان بولتون

بقلم داود ارشد:

 

مصدق یکی از رهبران و پیشگامان نهضت ضد استعماری معاصر بود که نه تنها در ایران بلکه در بین کشورهای جهان سوم هم از او به عنوان رهبری که شجاعانه و با سرسختی تحسین‌برانگیزی مقابل استعمار انگلیس ایستاد، نام می‌برند. وی به قطع و یقین نه تنها برای ایرانیان بعنوان شاخص و فرازی البرز گونه در جغرافیای سیاسی ایران تا به ابد پا برجا و الهام بخش خواهد ماند بلکه نخستین دولتمرد خاورمیانه بود که با اجرایی کردن اندیشه ملی شدن صنعت نفت پرچم مبارزه سیاسی-اقتصادی با قدرت‌های استعماری را نه با مایه گذاشتن از جان و منافع مردم کشورش بلکه با مایه گذاشتن از جان و قدرت سیاسی خودش برافراشت. از این رو در کشورهای خاورمیانه از او به عنوان «زعیم الشرق» ]پیشوای شرق[ یاد می‌شود و حتی جمال عبدالناصر خیابانی را در قاهره به نام محمد مصدق نام نهاد که اکنون نیز به این نام خوانده می‌شود.

مصدق به طرق مختلف سرمشقی برای ملی گرایان خاورمیانه همچون جمال عبدالناصر بود. این حقیقت درخشان در مورد مصدق به معنی این نیست که او توانست در شکست استعمار انگلیس در ایران بمعنی قطع دستهای استعماری از کشورش، مردمش و منطقه به طور قطعی پیروز شود. که بررسی دلایل آن جدای از هر تحلیل تاریخی متناسب با شرایط آن روزگار مردم ایران، سطح دولتمردان آن روز، شرایط جهانی و تعادل قوای بین اللملی و حتی نقاط قوت و ضعف خود مصدق هرچه باشد، آنچه مصدق را برای ایران، منطقه و جهان همواره در اوج قله افتخار و سر منشاء انگیزه مبارزاتی والگوی درستگاری سیاسی تبدیل کرد صداقتِ سیاستمداریِ کسب قدرت نه برای قدرت بلکه برای خدمت به مردم و کشورش بود که او را برای ما و جهان و منطقه بویژه در میان اعراب به رهبری قابل ستایش و جهانی تبدیل کرد. مصدق نقطه مقابل سیاستمداران قدرت پرست و بی پرنسیپی بود که وجهه ممیزه عمده سیاستمداران هم دوره او همچون مکی ها، فصل الله ها… بودند که آنها را از یار غار مردم و مصدق و کشور به یار و غار جهانخواران و استعمارگران تبدیل نمود.

روش رهبری دکتر محمد مصدق را میتوان نوعی رهبری مبتنی بر اصول و برخوردار از هماهنگی پی در پی حرف و عمل وی دانست.مصدق از اوان جوانی که نخستین مقام خود را بعنوان مستوفی خراسان بدست آورد تا آخرین روز حیاتش در تبعید گاه احمد آباد، از اصول و گفته های خود عدول نکرد، او فرزند مشروطیت بود و به قانون اساسی زاده آن انقلاب با هدف استقلال، آزادی و دمکراسی در ایران اعتقاد اصولی وخدشته ناپزیر داشت. و همین ثبات قدم توانست اعتماد بخش های عظیمی از مردم ایران و جهان را در زمان خودش و نزدیک به یک قرن بعد بخود جلب کند. از این روست که  اگر البرز کوه بعنوان لنگر جغرافیایی ایران محصوب میشود، مصدق و امثال او را به البرز جغرافیای سیاسی ایران و بلکه منطقه تبدیل نمود. تا نسلهای بعد از خودش بتوانند با اتکاء بدان راه را از چاه تشخیص داده و گمراه نشوند. و بدین گونه هرچند قدرت و جانش را از دست داد ولی برای ایران و منطقه در تاریخ ماندگار شد.

در سالهایی که گرفتار در فرقه رجوی بودم و مدتها بود که کفگیر حمایت مردمی ایرانیان حتی در خارجه نیز به ته دیگ خورده بود و جامعه ایرانی نه تنها حمایت که از ما منزجر شده بودند، بعنوان مسئول ستادی تشکیلات انگلستان فرقه رجوی (عطف به سابقه آشنایی ام به انگلستان بعنوان محل زندگی و تحصیل و فعالیت سیاسی دوران دانشجویی…) زمانیکه مریم رجوی برای اولین بار به فرانسه آمده بود مسئول گرد آوری سیاهی لشکر برای شو سخنرانی الزکورت او در لندن تلاش میکردیم. که مجبور شده بودیم دست به دامن عربها شویم (چون هنوز به ماهیت فرقه ما پی نبرده بودند و ما نیز منابع انسانی همچون هایم های پناهندگی را کشف نکرده بودیم).

نوال السعداویطوریکه سالن الزکورت را تا 90 درصد، با خود را مصدقی جا زدن  در میان عربهای کشورهای مختلف خاور میانه و عمدتا آفریقا مانند مصر و مراکش و.. که برای اولین بار با آنها برخورد داشتیم پرکردیم. آنچه برای ما و سپس در جمعبندی آن برای فرقه بسیار جالب و تعجب برانگیز بود مقام شامخ و والای مصدق بعد از گذشت نزدیک به نیم قرن از کودتای 28 مرداد در نزد اعراب بود. طوریکه این مسئله نه تنها توسط ما بلکه توسط بقیه اعضای ستادهای فرقه در دیگر کشورهای اروپایی که مشغول همین کار و در تماس با اعراب ملی و جامعه روشنفکران آنها بودند نیزعینا گزارش شد و بصورت یک جمعبندی در تشکیلات مطرح گردید. از چهرهای شاخص این تماسها نویسنده و فعال حقوق زنان شیر زنی از زنان مصری بنام دکتر نوالالسعداوی بود. دکتر نوال السعداوی نویسنده، فعال اجتماعی، فمینیست و پزشک مصری است. به گمان برخی، سعداوی بزرگ‌ترین نماینده زنان  رمان نویس عرب است. سعداوی درسال ۱۹۵۵ لیسانس پزشکی و جراحی را از دانشگاه قاهره و کارشناسی ارشد پزشکی را در سال ۱۹۶۵ از دانشگاه کلمبیای  نیویورک  گرفت و در دانشگاه «عین شمس» قاهره به بررسی علمی – موضوعی دربارهٔ  روان‌شناسی  پرداخت. او علاوه بر زبان عربی با دو زبان انگلیسی و فرانسه  آشناست. وی جزء کسانی بود که فریب شعارهای سوپر چپی که مریم رجوی میداد و ما در تماس با وی و امثال وی تکرار میکردیم خورده بود ولی تنها دلیل جذب وی و بقیه اعراب به فرقه رجوی توهم قرابت ما با مصدق که بدروغ ساخته بودیم بود.

حضور دکتر سعداوی در شوهای نمایشی مریم رجوی را در تشکیلات همانند فتح تهران در بوق و کرنا کردند که مریم رجوی و انقلاب مریمی چه ماهی بزرگی را به تور انداخته که شیفته ی سینه چاک مریم مهرتابان شده است. و در همین رابطه تا میتوانستند او را بزرگ جلوه دادند و برایش فرش قرمز پهن کردند و کلی تحویل گرفتند  و سرآمد زنان عرب خواندند که بگویند او سر بر انقلاب مریم فرود آورده و ایمان آورده پس همه باید اطاعت پذیر و جهان از سعدوای پیروی کند….

دکتر سعداوی بعد از یکی دو تماس و شرکت در جلسات نمایشی و متکبرانه مریم رجوی که از موضع رهبری عقیدتی زنانی که در جلسات زنان در هشت مارس و … او شرکت میکردند برخورد میکرد و مطالب و ترشحات ذهنی مسعود رجوی را با خواندن از رو، تکرار میکرد روبرو شد، به تمامی مزخرفات مریم و سرتاپایش ایراد گرفت بویژه اینکه ظاهرمریم رجوی در تضاد با همه شعارهای آزادی زنان از اسارت مردسالاری … است و مهمتر اینکه مریم رجوی در کلوپ مردانه مسعود رجوی است و کسی است که به قول سعداوی “سخنران نه مریم رجوی که مسعود رجوی است که روسری پوشیده و آرایش کرده و زن آزاده ای در کار نیست”. از آن گذشته اطاعت مطلق او از رهبری عقیدتی (مسعود رجوی) در تضاد مطلق با شعار آزادی زن است بویژه وقتی این رهبری عقیدتی از نوع نرینه است همچون مسعود رجوی. بعلاوه اینکه اینهمه تناقض در شعار و رفتار و ظاهر مریم رجوی طوریکه هر ناظر مطلع ای را به ریشخند وامیدارد ریشه در اسلامی دارد که مریم رجوی تلاش میکند خود و شعارهایش را به آن نسبت دهد. و گفته بود من بعنوان یک مصری و عرب زبان و کسی که قرآن را خوانده و میدانم اینها که شما میگویی کذب محض است. سعداوی همچنین در مورد طلاقهای اجباری شوکه ناراحت و نگران شده و گفته بود که این یک فرقه آزادی کش است تا یک نیروی آزادیبخش. سعداوی دیگر در هیچ مراسم مریم رجوی شرکت نکرد.

مرداویمرداوی و ارشدهمین رویگرد را دیگر اعرابی که جذب دروغهای فرقه شده بودند داشتند. طوریکه طی سالهای اخیر همه عناصر مطلع و فرهیخته عرب زبان از مناسبات تحقیر و تبعیض آمیز و استفاده ابزاری از اعراب و بویژه از موضع بالای مریم رجوی در رویکردشان به اعراب دست به شکایت و اعتراض زده و همکاریشان را با فرقه رجوی قطع کردند. از جمله  آقای علی نافذ المرعبی ناشر و پژوهشگر و روزنامه نگار ناسیونالیست عربی لبنان که درگذشته لابی اصلی عرب فرقۀ رجوی در فرانسه برای بسیج عربها جهت شرکت در شوهای فرقه رجوی در فرانسه بود ولی با مشاهده  دعوت این فرقه برای شرکت در شوی سالانۀ مریم قجر در نمایشگاه هوایی شهرک بورژه در حومۀ پاریس را از جمله به علت همکاری فرقه با جنایتکاران آمریکایی و اسرائیلی و دعوت آنها به سخنرانی در مجامع خودش، رد کرد و ملاقاتهای متعددی با  ما که از فرقۀ رجوی جدا شده بودیم داشتند، و دست به افشاگری در مورد مریم رجوی زدند.

یکی دیگر از همین موارد روحانی ای بنام دکتر علامه سید محمد علی حسینی است. و ی اهل لبنان است و سالهاست که با تلاش qwerqerفراوان برای اصلاح دنیای اسلام و عرب فعالیت می کند و تجربیات و آگاهی های وسیعی در مسائل دینی، سیاسی و اجتماعی دارد و بیش از هفتاد کتاب در موضوعات اسلامی، سیاسی، تاریخی، اخلاق، فقه و معارف دینی نوشته اند. برخی از این کتاب ها به زبان انگلیسی ترجمه شده اند. علامه ضمن دفاع از سیاست های آزادیخواهانه، همواره مخالف خشونت گرایی و تروریسم بوده است و اعتدال دینی را ترویج و تبلیغ می کنند. ایشان معتقد به گفتگو و تفاهم برای رعایت مصالح تمام گروه های مختلف از جمله بین یهودیان، مسیحیان و مسلمانان هستند و در این زمینه اقدامات ارزنده ای انجام داده اند. به همین دلیل نزد علمای دینی و شخصیت های سیاسی از جایگاه و احترام ویژه ای برخوردارند. آقای علام مدت ده سال با فرقه رجوی همکاری نزدیک داشت و در جلسات شورای ملی مقاومت آن نیز شرکت میکرد وی بطورخاص مشاور عالی مریم رجوی در امور عربی و بین اللملی بود.

مریم رجوی در اور سور واز در شمال پاریس با فرش قرمزی زیر پایش و با به صف کردن تمامی زنان شورای رهبری و ریختن گل به پایش در مورد این صید جدید به انقلاب مریم پاک رهایی از او استقبال کرده و در مورد او گفته بود:

««استاد علامه محمد علی حسین پرچم تشیع علوی را در فلسطین برافراشت و علیرغم همه خطرات و همه اذیت و آزارها در مقابل حزب الشیطان که چیزی جز سپاه قدس که بخشی از سپاه پاسداران نیست با تمام قوا ایستاد. جناب علامه در دوران اسارت هم مقاومت کرد.»»

 

 

مسعود رجوی در اشرف بعد از فریب این روحانی لبنانی و جذبش بعنوان لابی سازمان به جمع 4000 نفره مجاهدین در اشرف گفت:

 

«« حمایت علامه محمد علی الحسینی برای ما معادل یک میلیون هوادار است!!!»»

تا بتواند مرحمی بر قلب های پاره پاره مجاهدین از پشت کردن مردم ایران به فرقه رجوی بگذارد!!! همین علامه در فرایند کار و تماس و آشنایی با فرقه مذهبی قرون وسطایی رجوی علیرغم همه فصل مشترکها وقتی به بی پرنسیپی آنها و تروریسم و نقض حقوق بشر مبتنی به قدرت پرستی پی برد از آنها جدا شد. وی دلایل جدایی اش را “سرکوب درون تشکیلاتی رجوی، حتی در مورد پسرش مصطفی رجوی که زندانی است وجلال گنجه ای عضو کمیسیون مذاهب شورای ملی مقاومت، تروریسم و خشونت طلبی، آگاهانه نگهداشتن مجاهدین در لیبرتی و قربانی کردن آنها جهت استفاده سیاسی از مرگ آنها، دروغگویی در مورد اعتقاداتشان، …  ” در فرقه رجوی اعلام نمود.

 سرنوشت مصدق و جهنم نشین

در همین رابطه سرنوشت مصدق بزرگ هرچند بدست شاه دست نشانده آمریکا و با خیانت قدرت پرستان اطرافش به تبعید در احمدآباد انجامید و در نهایت در تنهایی افتخار آمیزی که ایران و ایرانی و جهان و حتی اعراب بدان مفتخر هستند انجامید را مقایسه کنید با سرنوشت مسعود رجوی که مصدق را دجالگرانه مراد خود میخواند دست بدامن و سر در میانه همان کسانی دارد که مرادش مصدق را از مردم ایران و جهان گرفتند.

رجوی که در تمامی عمر بعد از زندانش همواره برای نجات جان خودش فرار و تنها گذاشتن یارانش را با هزاران شیوه سازمانی، سیاسی، و در عمق بی سابقه ای از وقاحت ایدئولژیک توجیه میکرد. ولی با تمام این تلاشهای مذبوحانه نتوانست خودش را از سرنوشتی که حقیقتا لیاقتش را داشت رهایی بخشد.

مسعود رجوی که در تخیلات خود برای خودش چیزی کمتر از محمد پیامبر مسلمانان، لنین رهبر انقلاب روسیه، مائو چین و … پرورش نمیداد چنان به دریوزکی افتاد که سرنوشتش صدبار بدتر و خفت انگیزتر ازصاحب خانه اش صدام حسین (انگونه که خودش میگفت) شد که در کشورش ماند و دستگیر و اعدام گردید ولی با وجود جنایاتی که در حق مردم ایران و عراق بویژه کردها و شیعه ها کرد حداقل برای عده ای از مردم عراق و حتی بسیاری اعراب در کشورهای مختلف عربی که ما از نزدیک شاهد بوده ایم یک قهرمان ماند.

عملکردهای دیکتاتور مآبانه و ضد دمکراتیک و ضد انسانی رجوی که تماما ریشه در تمایلات بیمارگونه کسب قدرت به هر قیمت دارد، او را به خیانتهایی کشاند که کمتر رهبر فاسد و دیکتاتوری بدان دست میزند. و از او آنگونه رهبری ساخت که در دوران حضورش حتی توسط نزدیکترین نزدیکانش و کسانیکه سالیان برای یک فرمان او جانشان کف دستشان بود به  مخالفت صد درصد با او برخاستند. طوری که خودش به زبان بسیار ساده در نشست عمومی قرارگاه اشرف در عراق با حضور چهار هزار نفر گفت

 

««روزگاری همه شما آمده بودید که به من کمک کنید ولی حالا همه شما علیه من هستید»»!!!

 

این چه در میان مردان و چه در میان زنان صدق میکرد .

وقتی جمعی حرف یکسانی را میزنند درست است

آقای رجوی خودش بدرستی صدها بار گفته بود که: «اگر هرزمان جمعی یک حرف را زدند آن حرف درست است.» آقای رجوی و شورایی های اسیر ماهیانه 3000یور رجوی، مگر همین مجاهدینی که رجوی میگفت همگی علیه من شده اند، همانها نبودند که وقتی به خیانتبار نبودن سیاست ها و فرامینش ایمان داشتند دست افشان و پای کوبان در اجرای اوامرش سر و دست می شکستند؟

آقای رجوی، پس چگونه است که بقول خودت همگی یکباره بطور یکسان 180درجه علیه تو چرخیده باشند آنها از تو چه دیده اند؟ اگر میگفتی 10، 20 و حتی 30% علیه تو شده اند خوب میشد شک کرد ولی وقتی طبق بیان خودت همگی (از خواهر و برادر و حتی فرزندت مصطفی) تماما علیه شما هستند علت را باید هرچند خلاف اصول دیکتاتورهایی مانند توست در خودت بجویی. و این تو بودی که در بیراهه بودی.

سرنوشتت نیز عینا همین را نشان میدهد. مرگت را در مخفیگاهی که برای خود زندگی خفیف و خائنانه ای درست کرده بودی که از پاسخگویی به عملکردهایت در امان باشی را باید یکی از جلادان مردم یمن،  بنام ترکی الفیصل اعلام کند و برای تو چنین حیوان درنده خویی فاتحه بخواند.

آیا سرنوشتی نفرت انگیز تر از این میتوانستی برای خودت تصور کنی؟ براستی مسئول همین سرنوشت رقت بار که برای همه مجاهدین رقم زدی کیست؟  چرا علیرغم همه امام حسین بازیها، همه ژستهای پیامبر گونه ای که میگرفتی سرنوشتت و مرگت مانند یزید رقم خورد؟Rajav 1i

چرا تو که برای صدها هزار هوادار و کسانیکه مخالف ما بودند سرنوشت  هرچند مرگبار  رقم زدی نتوانستی برای خودت یک سرنوشت بسیار ساده عاری از نکبت سعودیها، بعثی ها و جنایتکارترین جناحهای آمریکا رقم بزنی؟ آیا در اشرف و یا لیبرتی ماندن و کشته شدن و تا تاریخ تاریخ بود قهرمان ماندن مشکل بود؟

شما که روزانه برای صدها نفر پایان زندگی قهرمانانه !!!رقم میزدی،  میلیشیاها یادت رفته ؟!!! یادت هست اشرف ربیعی در نامه اش به خودت نوشته بود هر روز آرزو میکرد با تک تک آنها کشته میشد؟

چرا تکه تکه شدن و مرگ در ابعاد صد ها تن از کسانی همچون مرا  که برایت آب خوردن بود را در لیبرتی تحمل میکردی ولی نتوانستی یکی از این صفحات پرافتخار شهادت قهرمانانه!!!! را برای خودت رقم بزنی؟؟؟؟

نکند آن “شهادتهای  قهرمانانه” گفتن فقط برای شیره مالیدن سر ما و خانواده ما و زنده های باقی بوده که بدون دم زدن در کوره های آدم کشی تو وارد شوند و تو سودش را ببری؟ و اساسا شهادت قهرمانانه ای وجود ندارد؟ اگر وجود داشت آیا نباید یکی از این هزاران مرگ قهرمانانه را به این پایان کار لجنمال و نکتبار و خیانت کارانه خودت ترجیح میدادی؟

 

جهان قانونمند

مگر خودت در بحث های تبین جهان در دانشگاه شریف استدلال نکردی که جهان خود بخودی نیست! جهان قانونمند است هرکسی که باشی گریزی از مواجهه شدن با نتیجه عملکردهایش نیست؟ مگر ندیدی که شاه سرنگون و دچار چه خفت و خاری گردید و چگونه مرد و به زباله دان تاریخ رفت و مصدق بر قله البرز نشست؟

بله واقعیت شما این است که بقول جدا شدگان عرب از شما مانند هیتلرعلاقه حیوانی به ایستادن بالای سکو و سن و شنیدن شعار “های مسعود رجوی” صدها هزار نفر ویا تکرار همان “ایران رجوی رجوی ایران”  را داشتی.

برای همین جهت رسیدن به این خواست که بطور مطلق با همه حرفها و همه آمال و آرزوهای کذایی که تنها برای فریب ما و مردم ایران بود تا بستری شوند برای رسیدن تو به بالای سکو و سن  و شنیدن “های مسعود” به هرکاری و هر خیانتی دست زدی. و به هیچ پرنسیپی جز کسب قدرت که با دروغگویی و دجالگری شگفت انگیز اسمش را مقاومت میگذاری  پایبند نماندی.

نتیجه اعمال اما:

دیدی که از آن شهوت قدرت پرستی حیوانی سیری ناپذیر دیگر پایان قهرمانانه بیرون نمیآید؟ بلکه علیرغم اینکه به زبان آشکار گفتی که همه یارانت برعلیه خودت بر گشته اند عبرت نگرفتی و باردیگر فرار را بر  قرار ترجیح میدهی تا شاید دری به تخته بخورد و تو به قدرت برسی و از این شاخه به آن شاخه فرجی است و کماکان در جان بولتن راه را میجویی؟ و خود را مصدقی میدانی؟

با این استراتژی است که هر مخالفی را باید نابود کرد. اگر شد فیزیکی نشد سیاسی نشد با زندان با شکنجه با دروغ با تزویر و انواع شیوه های مافیایی…

با این استراتژی است که مردم ا یران مهم نیستند. اگر تعدادی آدم کرایه ای هم بیایند و همان شعارهای “های مسعود”  مورد نیاز یک معلول فکری را بدهند برایش خوشآیند است.

برای رسیدن به این استراتژی است که زبان وسیله بسیار زائد و خطر ناکی است بویژه اگر اما و اگر کند و ولایت سفیانی ترا به چالش بکشد. با این استراتژی است که تو فقط تعدادی کور و کر میخواهی که هرچه از بلندگو پخش شد را تکرار کنند.

 

برادر مرحوم جهنم نشین و خواهر مریم و همه دنباله روهای این معلولین فکری،  این سوال را همانند بسیاری از ما جواب دهید و خود را خلاص کنید.

 

آیا آنها که در سال 1388 شعار مرگ بر… را دادند نمیتوانستند در ادامه اش بگویند زنده باد …؟  چرا حتی یکنفر از تقریبا شش میلیون نفری که فقط در تهران تظاهرات کردند و همه کسانیکه در شهرستانها به خیابانها آمدند چنین شعاری را ندادند؟ آیا میلیونها نفری که در دیماه 1396 درنزدیک به صد شهر به خیابانها آمدند رژیم را به تو و آلترناتیو باب دل سیاستمداران کرایه ای تو ترجیح دادند. چه پیامی برای تو داشت؟

بنایراین بیخود به خود زحمت نده و کتاب و مقاله و … نشر نکن و با به میدان آوردن مردگان فکری که از شریفترین انسانها در فرقه ات ساخته ای مانند بابا گناه را به گردن این و آن جدا شده نینداز. همانگونه که خودت در تبین جهان به عالم تدریس میکردی! جهان قانونمند است و سرنوشت تو نیز طبق قانون آن اینگونه فلاکتبار رقم خورد. جهنم خوش بگذره!

داود ارشد

یازده فروردین 1397

 

بابای عزیز هم بمیدان آمد. کتاب سمفونی مقاومت نوشته محمد سیدی کاشانی –اسماعیل وفا یغمایی

چند نکته بسیار ساده در مورد کتاب (سمفونی مقاومت) منتشرشده توسط فرقه رجوی تحت نام بابا علیه اسماعیل وفا یغمایی. قبل از خواندن مطلب یغمایی:

شاید بتوان گفت در پروسه سازمانی بابا (محمد سید کاشانی) اولین مسئول سازمانی من قبل از انتقال فیزیکی به سازمان بود. زمانیکه هنوز بعنوان مسئول انجمن های دانشجویی سازمان در خارج کشور در لندن مستقر بودم که وصل شدم به او تا برایش استدیو ضبط صدا و ترانه سرود و ارکستر و … در لندن دست و پا کنم. تا سازمان بتواند ترانه سرودهایی که اسماعیل سروده بود و بابا و دیگران رویش موسیقی گذاشته بودند را تکمیل نماید.

با وجود سابقه کارش در سازمان و زندان و فلسطین و … هیچگاه بابا را جز با صفا و صداقت، افتادگی،مهربانی، عطوفت و رقت قلب و انسانیت تجربه نکردم. به واقع میتوانم بگویم از چهره اش نور میبارید. این همان مقوله ای بود که رجوی باید به یک کرگدن تبدیلش میکرد.

1. این کتاب بویژه اسناد انتهایی آن همانند سریالی است از فیلمبرداریها از سلولهای انفرادی استالینی شکنجه های ایدئولژیکی (مغز شویی مسعود رجوی) در جهنم فرقه اش جهت وادار کردن عضو تحت شکنجه به اقرارهای ایدئولژیک با لجن مال کردن خودش و خدا نامیدن مسعود رجوی.

2. محتوای آنچه اسماعیل نوشته (نه آنجا که جعل کرده و بنام او نوشته اند) و چه آنچه دیگران از جمله بنده و دیگران  حتی مریم رجوی نوشته اند، تماما مطالبی است که در نشستهای مغز شویی توسط مسعود رجوی و سپس مریم رجوی عینا به مخاطبین بطور شبانه روز  نسبت داده میشد وفرد تحت شکنجه! را وادار میکردند که برود و اتهامات خودش را به اثبات برساند. بنابراین:

3. تک تک مجاهدین اسنادی بدون کمترین ارفاق و تبعض! (کاملا توحیدی و بی طبقه)   وعینا با همین محتوا و مضامین که در سلولهای انفرادی شکنجه های صدبار بدتر از شکنجه های فیزیکی مجبور به تولید و نوشتن شده اند  در دست فرقه رجوی دارند.

 

4.  این  اسناد مطلقا در دسترس بابا (محمد سید کاشانی) نبوده و نه میتوانست باشد تا توانسته باشد متکی به آنها مطلب تهیه کند. مگر فرقه رجوی  کتاب را نوشته و بنام بابا زده اند و بعد از کتاب بابا در قسمتهای قبلی در هنگام چاپ مطالب مربوط به اسماعیل را ضمیمه کرده اند که حتی بابا خبر ندارد.

 

5. این کتاب همانند کتابهای پیشین که سازمان تحت نام فرزندان ما و یا همسران ما نوشته شده بدون اینکه حتی روحشان نیز از این نوشته و کتابها خبر داشته باشد است که یک روش جاری در فرقه مافیایی رجوی است.

6. همانگونه که اسماعیل وفا بخوبی نیز اشاره کرده است اگر وضعیت و حال و  روز و اتهاماتِ تحت شکنجه (اسماعیل وفا یغمایی) آن است که در این دست نوشته ها آمده است و توانسته همواره رده مرکزیت را به خود اختصاص دهد شما خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل در مورد  بابا (محمد سید کاشانی) که چه اسناد و دست نوشته های در همین سلولهای شکنجه ایدئولژیک از او در دست مسعود رجوی است که حداکثر رده اجرایی مرکزیت (زیر دست اسماعیل وفا) به بابا داده بود (توجه داریم که رده اجرایی مرکزیت نیز برای جلوگیری از آبرو ریزی از اینکه مشخص نشود بابا از نزدیکان محمد حنیف نژاد و با آن سابقه در سازمان که همراه جرصومه “مرحوم” در فلسطین هم بوده و… تا چه میزان در ضدیت با مسعود رجوی و رهبری ولایت فقیهی اوست داده شده است. والا حکم بابا به قطع و یقین همانند علی زرکش اعدام بوده است)  بعد حساب کنید آقا (مجید محسنی) که حتی رده معاونت و …هم نداشته است. بعد رده محمود عطایی که خلع رده شده بود. محمد حیاتی ایضاََ ….

بنده بجد شک دارم که یا بابا نیز مرده و یا در حال مرگ است که این فرقه مافیایی به اسمش چنین مطلبی را منتشر کرده اند. همانگونه که از هزارخانی در حال احتضار سوء استفاده میکنند. 

به قطع و یقین این اسناد، بزرگترین شواهد جنایت علیه بشریت و بطور خاص طی چهل سال گذشته علیه نسلی از بهترین فرزندان ایران زمین است که در جستجوی ایرانی بهتر و انسانی آزادتر از هرگونه اجبار و زنجیر فیزیکی و فکری با دست شستن از جان و هستی خود قدم در راه گذاشتند ولی در اولین پیچ راه در دام یک شیاد تمام عیارِ خود شیفته ضد بشر با افکار قرون وسطایی و روحیات استالینی گرفتار آمده بودند.

امید است که بقیه جداشدگان نیز به جایگاه اسماعیل وفا یغمایی برسند تا بتوانیم تصویری کامل از مسعود رجوی، افکار فرون وسطالی تحت زرورق چپ را ترسیم کرده و نگذاریم با خود فروشی به جهانخواران و نابودی نسلی که در اسارت دارند را دوباره به ایران زمین تحمیل کنند.

داود ارشد

مقاله اسماعیل وفا را در زیر بخوانید:

بابای عزیز هم بمیدان آمد. کتاب سمفونی مقاومت نوشته محمد سیدی کاشانی –اسماعیل وفا یغمایی

 

 

توضیح موضوع: یکی دو روز قبل کتابی بر روی برخی سابتها، سایت مجاهدین و سایت ایران افشاگر معرفی و منتشر شد که نمونه بسیار جالبی از جعل و تحریف و توهین و تهمت است. این کتاب  به بهانه سرودها و ترانه های مجاهدین ولی برای به صلیب کشیدن من نوشته شده است.
نه از توهین و نه از تهمتهاحیرت نکردم ولی از بازخوانی نامه هائی که نود در صد آنها جعل و تحریف شده است بر شناخت من از دم و دستگاه رهبر عقیدتی و پیروان این جماعت افزوده شد. در باره من پیش از این آنچه که خواسته اند گفته و نوشته اند.باید هم بگویند و بنویسند. حکایت جدال میان رهبری به نظر من بیمار از نظر روانی که خود را قطب عالم امکان و انقلاب میداند ودر سالهای شصت و پنج تا حال بارها در برابر پیروان از جمله خود من اعلام شده که فاصله او تا ما میلیونها سال نوری است،با یک شاعر مرتد و گریخته از هفت حصار او ،که درمیان رهبر و آزادی، آزادی را انتخاب کرده چیزی جز این نمی تواند باشد.بارها نوشته ام تفسیر کارها،و نمودهای روشن یا تاریک  سیاسی، تشکیلاتی،فردی،اخلاقی،ایدئولوژیک، تشکیلاتی و استراتژیک رهبر عقیدتی جز با کالبد شکافی شخصیت درونی او همیشه ناقص است. باید بتوان او را از ایام کودکی تا هم اکنون به تماشا نشست تا بدانیم با چه کسی روبروئیم.بدون این شناخت ما یا گیج و سر در گم می مانیم و یا با مهار و افسار صفات سلبی حکومت خونین و غارتگرملایان فریب جماعتی را خواهیم خورد که صفات ثبوتیه آنها صفات سلبیه ملایان است و بدون این فرمول کارنامه آنهااز هرآنچه که مثبت و ثبوتی است خالی است. بگذرم که  اشاره کردم که تهمت و توهین ها چیز تازه ای نبود و نیست و نخواهد بود.در نگاه این سازمان کیست که خائن و مزدور نیست؟اما با دیدن نامه ها ئی که با رسم الخط و امضای من درج شده است بازهم بیشتر  ماهیت این دستگاه برای من روشن شد.اگر تصمیم به نوشتن گرفتم برای توضیح این نوبر تازه در رابطه با خودم است و گرنه حکایت همان حکایت سعدی و سگ و صحرا نشین است. بگذار گاز بگیرندهرچند که باید تاکید کنم حتی سگان از گاز گرفتن کسی که به آنان خدمتی کرده خود داری میکنند ولی اینان…

سگی پای صحرا نشینی گزی
به خشمی که زهرش ز دندان چکید
شب از درد بیچاره خوابش نبرد
به خیل اندرش دختری بود خرد
پدر را جفا کرد و تندی نمود
که آخر تو را نیز دندان نبود؟
پس از گریه مرد پراگنده روز
بخندید کای مامک دلفروز
مرا گر چه هم سلطنت بود و بیش
دریغ آمدم کام و دندان خویش
محال است اگر تیغ بر سر خورم
که دندان به پای سگ اندر برم
توان کرد با ناکسان بدرگی
ولیکن نیاید ز مردم سگی

کتابی دیگر از انتشارات راهبر
پس از کتاب مستطاب شرافت به یغما رفته لینک(شرافت به”يغما“ رفته -اكرم حبيب خاني (همسر سابق) بنده در مورد بیشرافتیهای من، در سال هزاروسیصدونود ودو، و پس از پنجسال تاخیر، کتاب ارزشمند لینک( حمید اسدیان: شمه ای از خروار- درباره خوکچه ای که به جهنم سلام گفت)نوشته رفیق چهلساله سابق، هنرمندومجاهدکنونی سرانجام «بابا» هم بمیدان آورده شد وکتاب ارزشمند دیگری در مورد کسی که قبلا شرافتش به گفته «همسر و محبوب سابقش» به یغما رفته و پنجسال بعد هم به گفته «یارغار و رفیق سابقش» خوکچه شده و به جهنم سلام گفته نوشته شد که حسابی این بیشرف و خوکچه را به چوب انقلاب!! بسته اند.(کتاب «سمفونی مقاومت، ترانه سرودهای مجاهدین»، به‌قلم محمد سیدی کاشانی)
عیال سابق،حمیدجان و گل بابا خسته نباشید و خدا قوت
 گفته اند تا سه نشود بازی نشود. دارم فکر میکنم آیا کس دیگری از نزدیکترین افراد هست که کتاب بنویسد و بنظرم میرسد کسی نیست مگر اینکه دوسه تا عیال دیگر برای من دست و پا کنند و تعدادی رفیق و مسئول بتراشند تا کتاب بنویسد که دیگر لازم نیست زیرا آن موجود بیشرف و خوکچه ی شیخ وشاه زده، کارش تمام است و مانده است که یکی از شیوخ شریف عرب بیاید واعلام کند «مرحوم خوکچه».. وخیال همه را راحت کند ولی من ازین شانسها ندارم زیرا شاعری هستم در گوشه جهان و نه رهبری بر فراز هفت آسمان.
اما گذشته ازین دق الباب
نخست در باره بابا میگویم:
سلام بابا
اگر خودت باشی ! که گمان نکنم خودت باشی !!صفا آوردی
چطوری مرد خوب؟
خوشحالم که میفهمم هستی
خوش آمدی که خوش آمد مرا زآمدنت
هزار جان گرامی فدای هرقدمت … یعنی کلمت
گل بابا
من اگربقایای سازمانی را که تو در آن نفس میکشی و به دست «مشتی بریده و فراری از مبارزه» از سال شصت ویک اداره میشودو فرهنگ و منش و ایدئولوژی و اخلاق متعفن ناشی تراویده از مکتب مشتی خرده بورژوای مذهبی واداده، و در ریشه همان تخم وترکه های متوهم و عظمت طلب انجمنهای حجتیه و ضد بهائیت و عقب ماندگی و پوسیدگی فرهنگی و فکری آنها را نمی شناختم طور دیگری مینوشتم ولی هم پاکذاتی ترا میشناسم و هم سیهذاتی   آنها را.
خوشبختانه من با اخلاق آنان پرورده نشدم نازنین بابا
 با اخلاق مردمانی پرورده شدم که یک موی گندیده شان به هزار رهبر و هزار خاتون هفت قلعه میارزد. نمونه ای میاورم. که بدانی حتی ده کتاب دیگر هم بنویسی من به تو نخواهم تاخت.
من اینگونه اخلاق آموختم
ده دوازده ساله بودم و تابستان بود و مثل همیشه سه ماه تابستان را در روستای گرمه در دشت کویر باخانواده میگذراندم و دمساز با مردمی ساده و مهربان و فقیر و سختکوش که غوغائی برپا شد که«طمس » چشمه در روستای نیشابور شکسته شده و تمام روستا به هم ریخت.
جمعیت گرمه حدود پانصد نفر وجمعیت نیشابور حدود صدنفر بود. سفره و منبع آب این دو روستا در دوسوی کوهسار مشترک بود. طمس یعنی ناموس دهکده. از قرنها قبل شاید دوران هخامنشیان  نیش کلنگ حفارانی که چشمه ها را به آب رسانده بودند تعیین کرده بود که تا کجا هر روستا بر اساس جمعیت حق ته زنی دارد.
قرنها این حق پاسداری شده بود اما یکروز صبح میراب روستا شاهد پائین آمدن آب روستا از خط طمس شد و بزودی تمام ده با بیل و کلنگ روانه نیشابور شدند. اهالی هردو روستا قرنها پشت اندر پشت با هم زیسته بودند با این همه بر سر آب بیم جنگ و خونریزی میرفت .
من نیز با چوبی برپشت از زمره ارتش گرمه بودم. خوشبختانه معلوم شد کار با تحریک سپاهی دانش آنجا صورت گرفته که گوشمالی داده شد و طمس به حال اول برگشت و بقیه کارها به قانون ودادگاه وشکایت واگذارشد.
تمام اهالی بالغ از مرد و زن شکایت را امضا کردند یا انگشت زدند ولی چند تن     از اهل روستا و منجمله پدر من حاضر به امضای شکایت نبودند.هرچه پدر بزرگم اصرار کرد که بدون امضای شما که راه و چاه را میدانید این شکایت نامه کامل نیست پدرم امضا نمی کرد.نهایتا پدر بزرگم شروع به داد و فریاد کرد. او عموی پدرم و پدر مادر و پرورنده پدرم بود زیرا پدر بزرگ پدری من در مقاومت در برابر حمله نیروهای نایب حسین کاشی به دست پسر نایب حسین کاشی  وهنگام دفاع از روستا در سن بیست سالگی کشته شده بود. کار که به تشدد کشید پدرم گفت:
عموجان من بارها در خانه آقای موسوی نان و نمک خورده ام و نمیتوانم امضا کنم . مرا معذور بدارید
و پدر بزرگم  خاموش ماند ودیگر امضای پدر را نطلبید. از ان ماجرا خاطره ای در ذهن من ماند که گوشه ای از اخلاق مرا ساخت. به همین دلیل اعتقادم این است نباید در باره دوستان سابق دروغ گفت! نباید انها را در زیر تهمت به لجن کشید و نباید در سن پیری و سالخوردگی اخلاق را به زیر تیغ اراده کسانی داد که در پی قدرت به هرچه منش و اخلاق انسانی است تغوط کرده اند.
کمی بابای گل را بشناسیم
محمد سیدی کاشانی از، همرزمان محمد حنیف نژاد،مهندس،چریک فلسطین رفته دوران شاه،مربی کاراته،زندانی سیاسی با محکومیت ابد در دوران شاه،و از خانواده ای شریف و مرفه .
بعد از سرنگونی شاه و سال پنجاه و هفت از مسئولین بخش سرود و ترانه مجاهدین و از کسانی که من به او ارادت فراوانی داشتم.او نه شعر میگفت و نه سازی مینواخت ولی اذعان میکنم نقش او در تهیه سرودها غیر قابل انکار بود و پشتکار و علاقه او به موزیک و موسیقیدانان ستایش انگیز.
 باباالان باید حدود هشتاد سالی داشته باشد. در جریان ربودن شهرام پهلوی فرزند اشرف پهلوی فرمانده عملیات بود تیر خورد ودستگیر شد و به ابد محکوم شد و من در زندان مشهد دوسال هم بند او بودم. در جریان فروغ جاویدان بار دوم تیر خورد. در فاصله سالهای پنجاه و هشت تا حوالی شصت در یک خانه در  خیابان ستارخان کوچه میر آفتابی ساکن بودیم .
من و همسرم و او و همسرش، در دو اتاق زندگی میکردیم. مردی شریف و متواضع، تمیز و مرتب، ساده زیست، مرمگرا،دوستدار شعر و موسیقی و عرفان ،از خود گذشته و شجاع ومذهبی  و مومن، و برآمده از خانواده ای مرفه بود. بخاطر مجاهدت به همه چیز پشت کرده بود.
من صمیمانه دوستش داشتم و تا همین ایام گاه احوالش را جسته و گریخته میجستم… بگذرم…. خدایش همچنان به سلامت بدارد .
نمادی از استالینیزم عوامانه و کینه ورز خرده بورژوائی
بابا انسان شریفی بود و تا جائیکه به خود او برمیگردد به نظر من هنوز هم هست ولی متاسفانه   مابا دو تن روبروئیم، با دو بابا، یک بابائی که فرهنگ جامعه وخانواده و عرفان و موسیقی و فرهنگدوستی او را پرورد و بر اساس همین گرایشات یعنی مثبتاتی که از فرهنگ پیرامونش گرفته بود به سازمان مجاهدین پیوست، ولی از این بابا دیگر خبری نیست، فردیت و اخلاق و فرهنگ فردی درسیستمی استالینستی – عوامانه و ولایت زده، که بر همه چیز افراد از مغز و عاطفه تا سکس و آلت تناسلی  و حتی رویاهای شبانه دست انداخته  و خواهر را مقابل برادر و فرزند را در برابر پدر و برادر را بر ضد خواهرو.. میانگیزاند تا تشکیلات بماند و رهبران به قدرت سیاسی برسند هیچ معنائی ندارد.
در این جهان!فرد را میجوئی و نمی یابی!.فرد در درون رائد و رهبر و پیشوا ذوب شده است.
نامها و عنوانهای ذوبشدگان در کشوی میز کار رهبران و بر دیوارهای اتاقشان آویخته، است تا هر وقت لازم باشد در درون این پوستهای آکنده از کاه تهی از فردیت و پر شده از رهبریت آویخته بر دیوارهای موزه انسانی، با کتابی یا دفتری یاپیامی علیه این و آن پر شود و بمعرض تماشا گذاشته شود در حالیکه در همان لحظه فرد ذوب شده شاید در حال رنجکشیدن است. این چنین است رسالات و کتابهای همسر سابق من ودو تن از نزدیکترین دوستان من که سالهاست تهی شده از فردیت با چشمان دیگری میبینند و با دستان دیگری مینویسند و با مغز دیگری فکر میکنند و این چنین است که من به بابای نازنین اسائه ادب نمی کنم زیرا باور ندارم که از آن فردی که من میشناختم این مایه مزخرفات و چرندیات و بخصوص جعلیات صادر شود، انگار که فاضلاب حوزه علمیه ملایان پلید و کثافات دفع شده ازمغز خمینی و خامنه ای و جلادان وزارت اطلاعات را به تماشا گذاشته اندتا پرونده تکمیل شود و زمینه قتل محکوم راآماده کنند.
نویسنده این سطور در وجود بابا، هرچند که من بسیار از او دور باشم برای من ناشناس است،هرچه میکوشم نمیتوانم او را با فردی که میشناختم تطبیق دهم ولی در وجودهای دیگر و با نامهای دیگراین فردرا میشناسم.
 با قد و قامت و با نام و نشان. عاری از شرفی  که از نیمه راه جامعه بی طبقه توحیدی و در وادی «بریده – مزدوری» سی و چند ساله ازمجیز گوئی خمینی پست و پلید و مجاهد اعظم خواندن او،مانند «ابوفرفره» از چپ به راست و از راست به میانه، از نامه نگاری به گورباچف و طلب پول،به آستان شیوخ شریف و زمامداران آهنین پنجه و درنده منطقه   ، از شکاف میان دولتهای اروپا و آمریکا به   شکاف  میان جهانداران  و ملایان،و سرانجام به جائی راه برده   و به درگاهی سر میساید و آزادی ملتی رامیجویند که در سالهای چهل و چهار تا شصت بنا بر قول خود   و برخی سرودهایشان ! که دو سه تا را خود من سروده ام سد راه تکامل و نابود کننده حرث و نسل بودند و اشکهای مصدق و خون نسلی برباد رفته در قندیلهای سرایشان میسوزد.
در اوج رزم جاودان
با سد اصلی زمان
دریای خلق قهرمان
اینک نشسته در طغیان
اوست آن سایه منحط بیمارشکست خورده که مینویسد و نه بابا
حرجی نیست هرکس در انتخاب سیاهی یا سپیدی آزاد است و قضاوت با تاریخ امروز و آینده اما کاش بجای تهمت و دروغ توضیحی در کار بود،اگر نه برای ذوبشدگان در ولایت عقیدتی که توضیحی نمی خواهند ،بل برای کسانی که نگران امروز و فردای میهن خود پس از حکومت چهلساله ننگین و ایران بر باد ده ملایانند و میخواهند بدانند چه کسانی و با چه مرامی سودای در دست گرفتن سکان قدرت و سرنوشت ملتی را دارند.
***
محمد سیدی کاشانی سومین نفر و از کسان نزدیک به من بود  که به میدان آورده شده است.اوحبیب ابن مظاهر رهبر عقیدتی وخاتون هفت قلعه است(برای شناخت «خاتون هفت قلعه» هم کتاب ارزشمند «خاتون هفت قلعه»اثر استاد فقید باستانی پاریزی را بخوانید وهم «هفت حصار» نوشته مرا در این لینک ببینید.«هفت حصار .اسماعیل وفا یغمائی -»
 انتخاب سوم برای لجن مال کردن من  هوشیاری آن «سایه بیمار» و جماعت نخبگان پیرامونش را برای لجن مال کردن نشان میدهد.
مثلث تکمیل شد.
در راس «همسر و عشق سابق »و در پایه ها «دوتن از بهترین دوستانی که سابقه ای چهلساله داشتیم و هردو اهل هنر و عاطفه»و این در گام اول  نه نشان فلاکت این سه شخصیت و فرمانبری آنان از دستگاه جهنمی فکری و عقیدتی رهبر عقیدتی ست که نخست:
 نشان اوج کینه ورزی استالینیزم عوامانه و ابلهی است که چون در حاکمیت نیست و نمیتواند بدرد و به جوخه اعدام ببندد یا به گولاگ بفرستد و بسیجیها و پاسداران جنایتکارش را برای بیرون کشاندن از خانه و تیرباران به سرای مغضوبین و مطرودین بفرستد، با بمیدان کشیدن زن سابق شده بمدد «انقلاب لجن برانگیز و خرد سوز و ضد فرهنگ و ضد عشق و عاطفه موسوم به ایدئولوژیک»، و دوستان نزدیک سعی در سلاخی روانی و به صلابه کشیدن افراد دارد .
حجت بر من تمام شد!
در خرداد سال شصت پس از نخستین کشتارهای خمینی پلید، در نشریه مجاهد مقاله ای نوشته شد با نام:
گامی فراتر از شاه
و امروز باید نوشت:
 پیش از حاکمیت براستی گامی فراتر از خمینی
زیرا
آن «ملای مرتجع خونخوار» ، 
آن «کرم درشت روده های بیمار تاریخ مذهب زده ایران»، 
آن «پدر عقیدتی منشها واخلاقیات بریده- مزدوران در انتظار قدرت کنونی»،
 آن «مقتدای کسانی که به ناموس اخلاقی و صداقت تف کرده وشاشیده اند»
آن سرور و سالار کسانی که در آرزوی ولایت بر ملتی و نیز ضعفها و ناتوانیهای فکری، دستگاه متعفن ولایت فقیه او را جامه نوین رهبری عقیدتی پوشاندند.
پیش از حاکمیت همراه با مجانی کردن آب و برق و عدم حجاب اجباری از این «شکر خوریها » نکرد
و این سایه بیمار زرده حاکمیت به بالا نکشیده تمام «شکرهای» عالم را به کام کشیده و همچنان هل من مزید میزند. بقول خودش باید گفت:
فیاعجبا عجبا
انگار که چاکری آستان جهاندارن  آنچه را هست و نیست از یادش برده است و انگار مساحت ایران نه از ملتی که ولی فقیه راستین را  با وزن خمینی و قدرت خامنه ای به چاه مستراح افکنده خالیست، و سراسر این سرزمین از مشتی چغندر و شلغم بی صاحب و بی هویت پر است که در انتظار قدوم مبارک کسانی هستند که قبل از حاکمیت و قدرت هر چه خواسته اند علیه منتقد و مخالف گفته، هرشکری خواسته اند خورده اند و در مقابل ذره ای نقد و چالش را با تهمت و تهدید پاسخ گفته اند.مقدمه دراز شد و در پایان مقدمه،نخست کتاب بابای عزیز را در این لینک بخوانید(کتاب «سمفونی مقاومت، ترانه سرودهای مجاهدین»، به‌قلم محمد سیدی کاشانی)
پس از مقدمات   و در این یاداشت
من به دلیل مشکلات جسمی که اینروزها دارم(تازه همین امروز پس از چند روزاز بیمارستان و زیرعمل بازگشته ام که کتاب میمنت اثر سیدی کاشانی را بر روی سایتهای مجاهدین و ایران افشاگر مشاهده کردم.) عجالتا از جوابهای هنری و فنی و امثالهم میگذرم تا بعد اما در این یاداشت:
یکم- مینویسم که   من هم برای همسر سابق و هم برای حمید اسدیان و هم برای محمد سیدی کاشانی متاسفم. طرف حساب من شما نیستید عزیزان دل بابا! شما «سه تن موجود ایماژینه  بی فردیت و جنسیت مفلوک وبی توان فکری وسیاسی هستید» که بازیچه قرار گرفته ایدو نه آنانی که با تمام عیب و حسنشان میشناختم و دوستشان داشتم. امیدوارم روزی خود را باز یابید و بدانید هرچند دیر شده است.
دوم- این شک آزارم میدهد که نهایتا هدف اصلی «من» هستم یا «این سه تن»؟.من آرد خود را بیخته و الک خود را آویخته و به اندازه کافی افشا شده ام.   بیشرافتی، خوکچه و خائن و چیزهائی هستم که سیدی کاشانی و حمید اسدیان و همسر سابق نویسانده اند.
میپرسم!چه لزومی به افشای یک افشا شده؟ آیا مسئله اصلی خود این سه تن نیستند که باید بنویسند و یاران سابق را بکوبند تا بازگشت ناپذیریشان مهر بخورد؟ .
 سوم :کتاب محمد سیدی کاشانی را  حتمادقیق بخوانید.
چهارم-هیچ کامنت دشنام و توهینی در زیر این مقاله در رابطه با سیدی کاشانی منتشر نخواهد شد.کامنتهائی که مرا به چالشی درست بکشد منتشر خواهد شد.
هدف اصلی از انتشار این کتاب اشاراتی در مورد چند نکته

نکته اول- بحث اساسا بر سر سرود و ترانه و اینکه نقش من چه بوده یا نبوده نیست. تمام کتاب به سودای کوبیدن و به لجن کشیدن من و استفاده در درون تشکیلات نوشته شده است . زیرا در بیرون تشکیلات نه کسی اینها را میخواند و نه

دریغا که شعر آزادست
ولی دریغا که «آن لنگر آفرینش» و «آن حافظ قانون ولایت» نمی تواند بفهمدشعر چون صاعقه ایست که چون از قلم شاعر رها شد اگرچه نام شاعر را با خود دارد دیگر متعلق به او نیست و متعلق به محتوائی است که هویت او را تعیین میکند و دریغا که او نمی داند سالهاست این سرودها در محتوا دیگر با او نیستند هرچند آنها را داشته باشد.
پینوشه نرودا را کشت!
باتیستا ویکتور خارا را!
فرانکو نرودا را،
رضاشاه فرخی یزدی را
محمد رضاشاه گلسرخی را
خمینی سلطانپور را
من بیش از تمام سرودهای انقلابی آنها برای مجاهدین سرودم و دریغا که اگر خود نمی توانید خون مرا بریزید، دهان متعفن و درنده ایدئولوژی و فرهنگ پلید و کثیف شما و آنچه بر علیه من نشر میدهید،درست مثل جلادان سلاخ خانه خمینی و خامنه ای ولایت فقیه تشنه خون منند است.و چون نمی توانید خون مرا بریزید میکوشید مرا به لجن بکشید ولی اشتباه میکنید.و چه انتظاریست جز این از اندیشه و نگاهی  که در جلسه شورا در حضور خود من شاملوی بزرگ را «بدتر از پاسدار» خواندید، و مرضیه را در سال 2006با دهان عاریه ای مردکی پست و پلید اشغال خطاب کردید .
از این همه پستی و دنائت مرا حیرتی نیست حیرت ،  میفهمم اما  به «مرشداعلی»میگویم:
بر خلاف  «آن لنگر عالم امکان و نادره زمان»من از عهد جوانی که غرق برو بار و شکوفه بودم از چیزی نهراسیده ام دریغا که در آستانه پیری و زوال بیمی به دل راه دهم. زنده یا مرده یا کشته من تا ابد در مقابل بیشرافتی   سیاسی و اخلاقی ایستاده است و مطمئن باشید شاعران کشته و مرده نیرومند تر از قبل میرزمند بر خلاف شمایان که چون بمیرید چون هم اکنونتان مردگانی بیش نیستید که رمق حیاتتان را از کسانی میکیرید که در پایه و مایه بزرگترین دشمنان هستی عمومی و حیاتند

.

چه کسی ریزه خوارولایت فقیه و شریعت تواب است
درباره فصل سوم این کتاب نوشته شده و توضیح داده شده:
«فصل سوم، «شریعت توابان»، روشنگری ویژه‌یی است درباره دعاوی یکی توابان و ریزه‌خواران ولایت فقیه علیه ترانه‌ها و سرودهای مجاهدین. این دعاوی از جانب کسی(اسماعیل یغمایی) عنوان شده که تا ربع قرن پیش در ساختن بخشی از شعرهای ترانه‌ها و سرودهای مجاهدین مشارکت داشته پس از آن مسیر بریدگی و خیانت را تا آستان بوسی توأمان شیخ و شاه طی کرده است. در سال‌های اخیر، نامبرده به‌رسم حاکمان شرع خمینی، حکم ممنوعیت ترانه‌ سرودهای مجاهدین را صادر کرده بود.»
نخست اشتباه نویسنده را تصحیح میکنم که تا ربع قرن پیش من سراینده بیش از نود و پنج درصد سرودها بوده ام و اخرین سرودها و ترانه های خود را برای مرضیه و منوچهر سخائی( یادشان گرامی) نه یکربع قرن پیش بلکه در فاصله سالهای هزار و سیصد و هفتاد و هفت تا هشتاد و چهار سروده ام و از زمره این سرودها ، سرودهای «کاوه میهن»« بارون می باره» وشماری دیگرست
در باره کلمات شریعت توابان، ریزه خواران ولایت فقیه،بدون توهین به بابای عزیز به نویسنده این سطور عرض میکنم:
شکر زیادی خورده اند و این شکر خوردن نه از جانب بابا بل نویسندگان این رساله است و بنده به «بیشرافتان سیاسیی» که این سطور را نوشته اند بخاطر دفاع از پرنسیبهای انسانی، (تنها دارائی بجای مانده امثال من در این غربت دلگیر و در زمستان زندگی) عرض میکنم  که من:
به ولایت فقیه هیچگاه   علاقه ای چون رهبر سابق که پارچه چند متری عکس جلاد جماران را بر سردرستادش آویخت و او را مجاهد اعظم خواند
و به  به جماران رفت و به زانوی ادب در برابرش نشست
و ذلیلانه برای رفسنجانی از تبعید نامه رهنمود نوشت
ودر «نوسازی ولایت فقیه» با دستگاه «رهبری عقیدتی» تلاشی قابل ستایش بخرج داد و میدهد نداشته ام بلکه:
مدتهاست از الله و پیامبر و کتاب مشترک میان خمینی و خامنه ای و رهبر عقیدتی و تمام مرتجعان داعیه دار تاریخ  در طول چهارده قرن نکبت و جنایت آئین پلید آن جناب،روی برتافته ام بنابراین نصیحت من به نویسندگان سطور بالا که مرا آستانبوس ولایت خمینی پست و پلید و خامنه ای جنایتکار دانسته انداینست که:

 هشدار!چنین لقمه ای را قورت ندهید که اگر نه هنگام ورود ممکن است بضرب روغن زیتون پائین برود ولی هنگام خروج اسافل اعضایتان را ناقص خواهد کرد و باعث مشکلات عدیده از جمله ضعف و ناتوانی قوه ماسکه و آبرو ریزی خواهد شد و بر صداهای ناهنجار موجود درجهان خواهد افزود..حقا که بی اخلاقی سیاسی و   را بخوبی از منش امثال خمینی و خامنه ای و جلادانی چون سعید امامی و خبره جلادان اوین و قزلحصار آموخته اید و انرا بخوبی ارتقا داده اید .درود بر شما باد!!

نکته دیگر
 فصل سوم کتاب را در فرصتی دیگر و در صورت لزوم و حوصله توضیح خواهم داد فقط عرض کنم که درتلاش برای بی ارزش جلوه دادن کارهای من به  معرفی چند شاعر دیگر روی اورده اند که مجموعه کارهاشان به تعداد خودشان است وقرار دادن انها در برابر کارهای من  و نیز شاعران شهیدی از ویکتور خارا و سعید سلطانپور وعباس رستگار و شماری دیگر را بمصاف من آوردن و از خون انها برای لجن مال کردن من، مرا بیشتر از بی بضاعتی نویسندگان به رقت آورد تا خشم.
روان شاعران جانباخته از عباس رستگار که تنها یکسرود از او باقی است و مسعود عدل که یک شعر بلند از او اجرا شده و بهداد و عزیزالله صناعی و برخی دیگر شاد. اما میخواهم بی هیچ غروری به نویسنده عرض کنم:
عزیز  من هیچ حق شخصی برای خود قائل نیستم بل دارم از یک حقیقت دفاع میکنم. من خاکپای تمام شاعران مبارز زنده و مرده اما کل سرودهای آنها  ، شاعران مجاهد درون سازمان را در میان سرودهای منسوب به من!! اگر بگذارید گم خواهد شد.چرا زور زیادی میزنید. چیزی که بخصوص در میان نیروهای خودتان هم مشتری نخواهد داشت و به ریشتان خواهند خندید !
واگذاری تمام سرودها و ترانه هار من به شما!
اما برای اینکه خیالتان راحت شود و در این زمینه زور زیادی نزنید و قوانین بین المللی را در نشر آثار به رخ من نکشید خیالتان را راحت میکنم!
 اعلامیه ممنوع شدن آثارم را همین جا پس میگیرم!.فرض میکنم که در مقابل تریبونی هستم که «بریا» رئیس سازمان امنیت استالین آن را اداره میکند. و پس از درود بر رهبران اعلام میکنم:
اعتراف میکنم تمام آثارمن در زمینه سرود و ترانه مال شما باد!.
اعتراف میکنم اساسا اینها را من نسروده ام!.
اعتراف میکنم تمام اینها را دیگران سروده اند و نه من. میتوانید حتی اسامی شاعران این سرودها را که میدانید بالای هر سرود بنویسید حتی بنویسید خود رهبر آنها را سروده است!.
ولی مطمئن باشید که خود سرودها فارغ از من خواهند گفت:
دیریست محتوای این سرودها با شما همسان و هماواز نیستند. این سرودها با تمام ضعف و قوتها برای کسانی بود که بخیال من برای استقلال و آزادی میجنگیدند و نه برای گدائی آزادی یک ملت از غارتگران جهانداری که اهرمهای سرمایه داری جهانیشان در خون ملتها به گردش است.
هر واژه  و هر خط این سرودها چه مرده و چه زنده مرا بیاد خوانندگانش خواهد آورد ومهمتر از این، بیاد خواهند آورد سراینده این سرودها پستی وپلشتی و بیشرفی و سکوت را در برابر تهمت و زور را نپذیرفت ودر کنار سرودهایش با تمام ضعف و قوتها ایستاد که شایسته این سرودها مدافعان شرف و آزادی بودند و نه تهمت زنندگان واداده تهمت زن عاری ازیشرف.
بخوانید و بیندیشید که تا چه اندازه به محتوای این سرودها که از عاطفه و گرمای خون جوشیده نزدیکید یا دورید.من مالک چیزی نیستم و بزودی جسم خود را نیز واخواهم نهاد اما امیدوارم این سرودها از شما نگریزند ومجبور نشوید علیه مزدور بودن تک تک این سرودها نیز اطلاعیه بدهید!!.
لیست سرودهائی که به شما وا میگذارم اینهاست. مال شما !بخوانید و از آن خود بدانید. تک تک این سرودها و تاریخ سرودن آنها و محتوای آنها میگوید که مزدور و بریده و خائن واستانبوس شیخ کیست؟
بگردید و بیابیدش .
شاید در آینه روبرویتان.
خلع ید از خویشتن .لیست سرودهائی که از آن شما باد
سرودها ، ترانه‌ها ، ترانه‌ ـ سرودها•
 *چهار خرداد(سرود)اآهنگ‌وتنظيم‌ازاستادعلي‌تجويدي‌، گروه‌كر راديووتلويزيون‌ اجرا‌ درتهران‌ با مديريت‌ محمد‌ سيدي‌كاشاني 1358
• جهاد(سرود)آهنگ‌ وتنظيم‌ از‌فريدون‌ ناصري‌ ،اجراتوسط‌گروه‌كر راديووتلويزيون اجرا درتهران‌ با مديريت‌ محمد‌ سيدي‌كاشاني 1358
• ايران‌ زمين(سرود)آهنگ‌ ازمحمد‌ سيدي‌كاشاني‌تنظيم‌ ازف‌ ـ شهبازيان‌، گروه‌كرراديو‌وتلويزيون‌، اجرادر تهران بامديريت محمد سيدي كاشاني 1358
تنظيم مجدد از شاپور باستان‌سير، با‌اجراي خانم‌ مرضيه
• شهادت‌(سرود)آهنگ و تنظيم‌ازمحمد‌ شمس‌ ،اجرا با تك خواني شوريده و همكاري گروه كر،تهران‌ ،با‌ مديريت‌محمد‌ سيدي كاشاني 1358
• ميليشيا(سرود)آهنگ‌وتنظيم‌ ازمحمد شمس‌،اجرابا‌ تك‌خواني‌رشيد‌وطن‌پرست‌
• وهمكاري گروه كر،تهران‌ با‌ مديريت محمدسيدي كاشاني 1358
• كوه (سرود)آهنگ وتنظيم‌ از ح ـ يوسف زماني‌ با تك خواني رشيد‌ وطن پرست‌ وهمكاري گروه كر ،تهران‌ ،بامديريت‌محمد سيدي‌كاشاني 1358
• بخوان‌ اي‌همسفر با من‌(ترانه)آهنگ‌وتنظيم از محمد شمس‌، با تك خواني شوريده وهمكاري گروه كر،تهران‌ بامديريت‌محمد سيدي‌كاشاني 1358
• فردا روشن است (ترانه‌)آهنگ و تنظيم از ك‌ ـ روشن روان، با تك خواني شوريده و همكاري گروه‌كرتالار رودكي‌‌،تهران‌ با مديريت محمد سيدي‌كاشاني1358
• مستضعفين‌(سرود)آهنگ محمد سيدي‌كاشاني ،با تك خواني قره باغي وهمكاري‌گروه كُر تالار رودكي، تهران‌،با‌مديريت‌محمد‌ سيدي‌كاشاني 1358
• كارگر(سرود)آهنگ‌ محمدسيدي‌كاشاني‌، تنظيم‌ فرهاد فخرالديني اجرا توسط‌گروه‌كُرتالار رودكي‌،تهران ، با مديريت‌ محمدسيدي كاشاني 1358
• خروش بهمن‌(سرود)آهنگ‌ و تنظيم‌ ازك ـ‌ روشن‌روان ، اجرا توسط‌گروه‌كرتالار رودكي‌ تهران ، بامديريت‌ محمد‌ سيدي كاشاني1358
• مجاهد پير(سروددرسوگ‌ روحاني مبارز وآزاديخواه سيد
محمودطالقاني)اجراتوسط‌گروه‌كُرتالاررودكي ،تهران ، با مديريت‌محمدسيدي‌كاشاني 1358
• عاشورا(ترانه‌ـ سرود)اجراتوسط‌گروه‌كُرتالاررودكي ،تهران‌ با ‌مديريت‌ محمد‌ سيدي‌كاشاني 1358
• آزادي(سرود)آهنگ ازكارل‌اُرف‌ آهنگ ساز بزرگ آلماني بر اساس‌قطعه‌ آغازين‌«كارمينا بورانا» بانظارت‌ ف‌ ـ ناصري ، اجرا‌توسط گروه‌كُربزرگ‌ تالار‌رودكي‌، تهران‌ ، بامديريت‌محمد سيدي‌كاشاني 1359
• نبرد (سرود) آهنگ وتنظيم از محمد شمس ،با تك خواني رشيد وطن پرست و همكاري گروه كر ، تهران، با مديريت محمد سيدي كاشاني ، تهران، 1359
• ستاره خونين‌(ترانه)آهنگ‌وتنظيم‌ محمدكياني‌نژاد‌ با تك‌خواني‌ رحيميان‌ ، تهران‌ ، با مديريت محمد سيدي كاشاني 1359 ،تنظيم واجراي دوم‌
توسط‌كاميارايزدپناه ، آمريكا ،1362
• زحمتكشان‌(سرود)آهنگ‌وتنظيم‌ ازك‌ـ‌ روشن‌ روان‌ باهمكاري‌ گروه بزرگ‌كرتالاررودكي‌، تهران‌، با‌ مديريت‌محمدسيدي‌كاشاني 1360
• اين‌است‌ ره‌ رزمم(سرود)براساس آهنگ‌«هذاهودربي»از‌ سرودهاي‌ فلسطيني‌ ،تنظيم‌وآهنگ‌ازن‌ـ مشايخي‌ ، اجرا باهمكاري‌ گروه‌كُروين‌«اتريش» ، با‌ مديريت‌
محمدسيدي‌كاشاني 1360
• توفان(سرود) براساس‌آهنگ‌ يكي‌از‌سرودهاي‌فلسطيني‌ ،تنظيم‌ آهنگ‌ ن‌ ـ مشايخي ، با همكاري گروه‌كُر‌ وين‌«اتريش» با مديريت محمد‌ سيدي‌كاشاني1360
• اتحاد‌ خلقها(سرود) با الهام از‌ يكي‌ازشعرهاي‌ شاعرو روزنامه‌نگار‌ شهيد،كريمپور شيرازي‌، آهنك‌ از ن‌ ـ‌ مشايخي‌ ،اجرا با همكاري گروه كر وين اتريش»1360 ، تنظيم واجراي دوم‌از محمد شمس با مديريت محمد سيدي كاشاني پاريس 1368
• فرمان موسي‌ (سرود)آهنگ‌ و تنظيم‌ از ش‌ ـ روحاني، با همكاري گروه كروين‌« اتريش» با مديريت محمد سيدي كاشاني 1361
• اميد ما (ترانه) با الهام از يكي از شعرهاي منوچهر شيباني ،آهنگ‌ از‌محمد شمس‌ ،اجرا از گروه كاميار به سرپرستي‌ كاميار ايزد پناه آمريكا 1363
• رسيده سحر(ترانه)آهنگ‌ وتنظيم وتكخواني‌ازكاميارايزدپناه‌ آمريكا1363
• گل توفان(سرود)آهنگ و تنظيم از محمد شمس‌،با تك خواني خانم افسانه‌ خدا بنده لو و گروه كروين‌ «اتريش» ،با مديريت محمد سيدي كاشاني 1363
• قهرما نان‌ در‌زنجير(سرود)آهنگ‌و‌ تنظيم‌ از‌ ش‌ ـ روحاني‌‌اجراتوسط گروه‌كروين‌« اتريش»با مديريت‌محمدسيدي كاشاني1363
• ســي خــرداد(سرود)آهنگ و تنظيم‌ محمدشمس‌ با همكاري گروه كروين‌ «اتريش» با مديريت محمد سيدي كاشاني 1363
• بــهار مــجاهــدين(ترانه)آهنگ‌وتنظيم‌وتــك‌خواني‌ازدكترحميدرضا طاهرزاده 1364 لــندن
• وقت قيام شد(ترانه)آهنگ‌واجراتوسط‌گروه‌كاميار‌به‌ سرپرستي كاميار ايزدپناه‌ پاريس 1364
• مــــرگ بــركــف (ســرود) آهنگ‌ ازسعيداطلس اجراتوسط‌گروه‌ هنري عارف‌ ، پــاريس1364
• زچه‌شادي؟(ترانه)آهنگ‌ وتنظيم‌وتكخواني‌ ازدكترحميدرضاطاهرزاده‌ پاريس1365
• آزادي‌اي‌خجسته‌ آزادي(ترانه) با الهام از يكي از شعرهاي ملك الشعراي بهار ،آهنگ و اجرا‌ ازگروه‌كامياربه‌ سرپرستي‌كاميار ايزدپناه آمريكا 1365
• روزي برسد(ترانه)آهنگ و اجرا‌توسط گروه‌كاميار به سرپرستي كاميار ايزدپناه‌آمريكا 1365
• گل مياريد مرا(ترانه)آهنگ و تنظيم و اجرا از دكترحميدرضا طاهرزاده
،آمريكا ، 1365
• تاآخرين‌ گلوله‌(سرود) آهنگ‌ وتنظيم از محمد شمس اجرا توسط گروه كر، با مديريت محمد سيدي كاشاني پاريس 1365
• صلح‌(ترانه ـ سرود)آهنگ‌ وتنظيم‌ از محمد شمس با تك خواني سعادت صادقي و همكاري گروه كر ، با مديريت محمد سيدي كاشاني . پاريس 1365
• فرمان مسعود(سرود)آهنگ و تنظيم از محمد شمس ،اجرا توسط گروه كر، بامديريت محمد سيدي كاشاني ، پاريس 1365
• كاروان نوبهار(ترانه ـ سرود)آهنگ و تنظيم از محمد شمس‌ ،با تك خواني دكتر حميد رضا طاهرزاده ، با مديريت محمد سيدي كاشاني ، پاريس 1365
• بهار بزرگ(ترانه ـ سرود)آهنگ‌ وتنظيم از محمد شمس‌اجرا توسط اركستر سمفونيك وين‌ باتكخواني‌دكتر حميدرضا طاهرزاده با مديريت محمد سيدي كاشاني ، وين و پاريس 1366
• نامي برپرچم‌ ايران‌(قطعة سرودي‌براي‌نمايشنامه‌«چه‌با يد كرد؟»آهنگ‌وتنظيم‌ ازمحمد شمس اجرا‌ توسط‌گروه‌كُردرتأترپاريس،‌ با‌ مديريت‌محمد‌ سيدي‌كاشاني1366
• تفنگ(سرود)آهنگ‌ازسعيداطلس، تنظيم‌ ازمحمدشمس‌،باتك خواني‌محمدتقدسي‌اجرا توسط اركستر سمفونيك‌پاريس‌با مديريت محمدسيدي‌كاشاني 1366
• نوروزي(ترانه)آهنگ وتنظيم از محمد شمس با تك خواني دكتر حميدرضا طاهرزاده پاريس ، با مديريت محمدسيدي‌كاشاني 1366
• ارتش دلاوران(ترانه)آهنگ و تنظيم‌و تك خواني ازدكتر حميدرضا طاهرزاده 1367 ، استوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديخش ملي ايران
• زمـــزمــه‌ بـــهاري(تــرانه)آهنگ‌وتنظيم وتك‌خــواني‌ازدكترحـميدرضــا طــاهــرزاده1367 استوديو صــداي مــجاهد قــرارگاه ارتش آزاريبخش ملي ايران
سال نوآمد زره (ترانه)آهنگ وتنظيم وتك خواني ازدكتر حميدرضا طاهرزاده 1367 استوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش ملي ايران
• ارتش توده ها(سرود)آهنگ‌وتنظيم ازمحمد شمس بااجراي گروه كُروين با‌مديريت‌ محمد سيدي كاشاني . اتريش1367
• خشم خرداد(ترانه)آهنگ‌و تنظيم وتك‌خواني از دكتر حميدرضا طاهرزاده .
پاريس 1367
• اي وطن ‌آزاد مي خواهم ترا (ترانه)آهنگ وتنظيم ازمحمد شمس با تك‌خواني سعادت صادقي آلمان 1367
• ارتش آزادي مياد(ترانه)آهنگ محمد شمس و همايون تجلي با تك خواني خانم مريم‌صنوبري‌، اجرا دراستوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش‌آزاديبخش‌ملي‌ايران 1367
• بچه ها بهار(ترانه)آهنگ‌ وتنظيم‌ ازهمايون‌تجلي‌،باتك‌خواني‌خانم مريم‌ صنوبري‌ ، اجرا در استوديوصداي‌ مجاهد قرارگاه‌ ارتش آزاديبخش‌ملي‌ايران1367
• آتش‌جاويدان(ترانه ـ سرود)آهنگ وتنظيم‌وتك‌خواني ازدكتر حميدرضاطاهرزاده، اجرادر استوديو صداي مجاهد قرارگاه‌ارتش آزاديبخش‌ملي‌ايران1368
• آمد بهار(ترانه)آهنگ‌وتنظيم‌ دكترحميدرضاطاهرزاده باتك‌خواني سعادت صادقي، آلمان 1369
• آمد بهار جانها(ترانه)آهنگ‌و‌تنظيم‌وتك خواني‌ازدكترحميدرضا طاهرزاده، پاريس 1369
• اي‌هموطنان‌(ترانه) براي زلزله زدگان شمال ،آهنگ وتنظيم وتك‌خواني ازدكترحميدرضا طاهرزاده، اجرادراستوديوصداي‌مجاهد قرارگاه ارتش‌آزاديبخش ملي ايران 1369
• پاي مــردي‌به‌ره‌ نه(ترانه) بــراي زلــزله زدگان شمال ،آهنگ و تنظيم و‌تك خواني‌دكترحميد رضا طاهرزاده ،اجرادراستوديو صداي مجاهد‌ قرارگاه ارتش‌آزاديبخش ملي ايران 1369
• شعله‌جاويدان(ترانه ـ‌ سرود)آهنگ‌ و تنظيم‌ازمحمد شمس‌با تك‌خواني‌محمد
تقدسي ،پاريس1369
• خنده نشست‌روي لبا(ترانه)آهنگ‌و تنظيم ازهمايون‌تجلي‌ باتك خواني‌خانم مريم صنوبري،اجرا در استوديو صداي‌مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش‌ملي ايران 1369
• آمثل‌آزادي(ترانه)آهنگ‌و تنظيم از همايون تجلي با تك خواني خانم مريم صنوبري‌اجرا در استوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش ملي ايران 1370
• گل افشان(ترانه)آهنگ و‌ تنظيم از همايون تجلي با تك خواني خانم مريم صنوبري ،اجرا در استوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش‌ملي ايران1370
• بشكف اي صبح روشن(ترانه‌ـ سرود)، سرودي براي زنان ،آهنگ‌و تنظيم‌ازهمايون تجلي با اجراي گروه‌كُر،اجرادراستوديوصداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش‌ملي ايران1370
• صبح رهاي‌(سرود مسعود) ،آهنگ‌و تنظيم ازمحمد شمس‌، اجرا توسط اركسترسمفونيك وين، با تك خواني محمد تقدسي وهمكاري گروه كر، با مديريت محمد سيدي كاشاني ، وين 1370
• هجراني(ترانه)آهنگ‌وتنظيم ازدكترحميدرضاطاهرزاده بااجراي خانم مرضيه ،پاريس 1373
• صبح روشناييها(ترانه)آهنگ ازدكترحميدرضاطاهرزاده‌،تنظيم محمد شمس ، با اجراي خانم مرضيه‌ در كنسرت قرارگاه ارتش آزاديبخش‌ملي ايران1373 ، اجرا در استوديو پاريس1374
• بارون مي باره‌(ترانه)آهنگ و تنظيم از محمد شمس بااجراي خانم مرضيه ،لندن 1374
• سرودارتش آزادي(آخرين نبرد)آهنگ‌و‌تنظيم از محمد شمس ، با اجراي‌خانم مرضيه‌پاريس1374
• شمع‌(ترانه)آهنگ وتنظيم ازدكترحميدرضاطاهرزاده‌ .بااجراي خانم مرضيه‌،پاريس 1374
• كاوه ميهن «سرود زن» ( سرود)آهنگ و تنظيم ازمحمد شمس با اجراي‌خانم مرضيه ، لندن1374
• باغ‌گل‌(ترانه) آهنگ‌وتنظيم ازدكترحميدرضاطاهرزاده ،با اجراي خانم مرضيه ، پاريس1377
• عاشقانه‌ميهني(ترانه) آهنگ وتنظيم ازمحمد شمس ،بااجراي خانم مرضيه
استوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش ملي ايران 1378
• عاشقان عيدتان مبارك باد ( ترانه)با آهنگ واجراي دكترحميد رضا طاهرزاده 1379
• كبوتر(ترانه)آهنگ واجرا ازمنوچهر سخائي 1379
• سرود ملت ( سرود) براساس يكي از آهنگهاي استاد علي تجويدي ، تنظيم محمد شمس ، اجرا توسط گروه كر ارتش ازاديبخش ملي ايران به سر پرستي كاميار ايزد پناه 1380•
ترانه ماندانا.آهنگ و اجرا توسط دکتر حمید رضا طاهر زاده 1386
 انسانی جدی و غیر انقلابی
در همین کتاب اشاره شده که من انسانی غیر جدی و انقلابی و..بودم!
به ذهنم میزند و از نویسنده نخست میپرسم معنای جدی بودن و انقلابی بودن چیست؟ اگر جدی بودن، جدی بودن در پذیرش ارتجاع فکری و و به صلیب کشیدن خرد و اندیشه، و عشق و عاطفه فردی و جمعی ست،و تن دادن به جلسات پایان ناپذیر طلاق، حل جنسیت، حل فردیت، دیگ، حوض،و….. و اگر انقلابی بودن تن دادن به مطلق ولایت نوین، و پذیرش بی چون و چرای «رهبری عقیدتی »است من کاملا غیر جدی و غیر انقلابی هستم.
اما اگر جدی بودن نگران سرنوشت ملتی بودن و نگران سرنوشت عدالت و آزادی بودن در میهنی است که بازهم توسط رهبری فردی وولایت فقیه نوین میخواهد اداره شود و اگر انقلابی بودن اندیشیدن به سکولاریزم ولائیسیته و رهبری جمعی و.. است من به سهم اندک خود کاملا جدی و انقلابی هستم.
مشکل نویسنده این است که همه مفاهیم را با متراژ دستگاه نوین ولایت میسنجد، با تختخواب پروکرست جناب رهبر که باید درست مثل نمونه ای که در اساطیر یونان وجود دارد  منطبق شد یا نفی.
پولیمون پروکرست Polypemonpeocreete غول راهزنی بود که سنجه ی او برای براورد دیگران وزنده نگاهداشتن یا نابودی آنهاتخت وی بود.ا و با خوابانیدن قربانی بر تخت خویش، اگر قربانی بلند تر از تخت بود پای قربانی را می‌برید و او را اندازه تخت می‌کرد و اگر کوتاه بود چندان او را می‌کشید تا اعضاء او از هم بگسلد. و این چنین افراد مورد نظر خود را انتخاب میکرد.«تزه» که هم اندازه تخت بود با برگردانیدن تخت بر روی غول او را نابود کرد.من هم اندازه تخت عقیدتی نبودم و گریختم ولی خطر اصلی من نیستم و دقیقا تزه هائی هستند که هم اندازه تخت بودند وشدند ولی سرانجام بر ضد پروکرست  درست مثل تخت ولایت فقیه خمینی خواهند خواهند شورید.
در همین رابطه یعنی غیر جدی بودن وغیر انقلابی بودن ازنازنین بابا میپرسم که چرا،ومعلوم نیست کدام جانوری و کدام بیخردی و به چه دلیل در سال 1364 مرا در مرکزیت کامل سازمان مجاهدین و محمد سیدی کاشانی، بابا، را درموضع مرکزیت اجرائی یعنی یک مدار پائین تر از من قرار داد    !!(کتابچه اش موجودست) و من در مورد این مساله مشکل داشتم و همیشه سیدی کاشانی را در مداری بالاتر از خود میدیدم.
بجاست بابای عزیزاز نویسندگان علت را بپرسدهرچند علت برای من روشن است، انتقاد و مساله دار بودن بابا از آوانتوریسم رهبر ، بر باد رفتن جان هزاران هوادار و فرار مقام عظما به خارجه و وعده پیروزی ششماهه به شش ساله و سی شش ساله تبدیل شدن و…
در باره استانبوسی شاه و شیخ
 نوشته اند من استانبوس شاه و شیخم. در باره شیخ توضیح دادم که نویسنده به «بلع شکر» یعنی شکر خوردن زیادی معتاد است درست مثل ولی فقیه در قدرت یعنی خامنه ای ، اما در باره شاه من عادت ندارم نه عشق و نه اعتقاد خود را پنهان کنم و تاکید میکنم
الف: آری درست میگوئی عزیز!من از مبارزه با شاه درکادر سازمانی از بنیاد ارتجاعی و اسلامی و قدرت طلب یعنی سازمان مجاهدین خلق هزار باره پشیمانم. متاسفانه دیر شده است. اگر درک الان را داشتم حتما راه دیگری را انتخاب میکردم
ب-  شاهی وجود ندارد اما در مقام انتخاب و اگرفقط انتخاب بین حکومت رهبری عقیدتی و شاه باشد و اگر انتخاب فقط و فقط بین این دو باشد تاکید میکنم سگ درگاه محمد رضاشاه  را بر سیستم شما که هنوز بر سرکار نیآمده این چنین در گنداب ارتجاع وتهمت و سرکوب به دیگران فرو رفته اید ترجیح میدهم.
مکتب و منش و کارکردهای شما هزار بار گندیده تر، خشنتر، عقب مانده تر و پست و پلیدتر از کارکردهای محمد رضا شاه است.شما بسیار عقب مانده تر از شاهید
شما در تهمت زدن وسرکوب سالهاست گوی سبقت از ساواک شاه را ربوده اید و خطرناکتر از همه اینست که آنچنان ازخود راضی و متشکرید که خمی بر ابرو نمی آورید و بقول یزدیها پس از چسیدن بر لب باغچه نعنا میخواهید که باغچه نعنا از شما تشکر کند(اقده خوشچسه که دم کرت نعنا مچسه) بروید و شرم کنید.
برای شیر فهم شدن تاکید میکنم
من بی اعتقاد به خدایان ، پیامبران، امامان،کتابهای اسمانی و تمام مقدسات  بی ارزش و پوسیده و متعفن مذاهب  مختلف از جمله اسلام هستم..
به عنوان اعتقاد شخصی فلسفی، جهان را دارای هارمونی و جانی در همه چیز اشکار میدانم،این زیر بنای بنیاد اخلاقی من و پناهگاه تنهائی فلسفی من است. در این زمینه وقتی همه چیز از یک سیب تا یک سگ تا یک لبخند را دارای معنائی میدانم نمی توانم بپذیرم که این همه معنا در یک جهان بی معنی شکل گرفته است. این تمام اعتقاد ساده من است.
من هیچ مذهبی را جز بعنوان مقوله ای شخصی باور ندارم.معتقدم که انسان و فقط انسان سرنوشت خود را بر این کره خاکی رقم میزند و با لی پو شاعر کهن چینی همنوایم که میگوید
فرزند جهانم
پاهایم زمین را میچرخاند
و دستها و اندیشه ام آسمان را
و از زاویه سیاسی و اجتماعی بارها گفته ام من یک سوسیالیست معتدل و طرفدار جامعه ای با نظام جمهوری و مردمی هستم.
با این اعتقادات تاکید میکنم با پیروزی فرضی شما من هرگزبه ایران برنخواهم گشت ودر همین غربت خواهم مرد زیرا شما را طی چهلسال گذشت تجربه کردم اما با پیروزی فرضی رضا پهلوی به ایران باز خواهم گشت زیرا او را بسیاردموکرات تر ازشما اسیران قفسها و اندیشه های قرون وسطائی دست ساخت اخوند کرکی و سیلاب گند و عفن ملایان در طول تاریخ ایران میدانم. فکر میکنم همه چیز روشن است و بهترست دیگر نگران نباشید.
 اوج بی اخلاقی و نامه های ای جعلی .شاهکار مهارت در جعل
نوترین مقوله در رابطه با لجن مال کردن من انتشار چند سند مخدوش و جعلی است که با مهارت بسیار تهیه شده تا مراخوار و شکسته و علیل و ذلیل رهبری بنمایانند.
مشکلی نیست . این نامه ها جعلی است که توضیح میدهم ولی همین جا اعتراف میکنم از سال هزار و سیصد وشصت و چهار تا هزاروسیصد و هفتاد نامه های فدایت شوم چندی به رهبران نوشته ام. آنها را سروده ام. در محتوا بسا فراتر از این نامه های جعلی انها را ستوده ام و ایکاش انها را منتشر میکردندولی از آنجا که تمام نامه ها باید با فرهنگ ذلت و خواری همراه باشد،یا نامه هائی بوده که انتشار آنها به نفع نبوده به جعل دست زده اند.
تاکیید میکنم تقدیم کتاب «در امتداد نام مریم» و تقدیم کتاب «چهار فصل در طبیعت سوم» به رهبران و شعرها و سرودها و غزلهائی که برای آنها سروده ام بیشتر خاکساری مرا درآن سالها در برابررهبران نشان میدهد تا این نامه ها. اما فرهنگ مورد پسند قائد اعظم چیز دیگریست. بایدفرد در نامه اش خود را به لجن بکشد منجمله تاکمپلکس ناشناس و مبهم وسئوال برانگیز ضد مرد بودن مقام اعظم ارضا شود.
برای اینکه بدانید مرا هراسی از افشای گذشته نیست تقاضا میکنم نامه ای کتبی و امضا شده از من و دیگران را که در زمستان سال شصت و چهار در پایان شبهای اعلام انقلاب درونی از من وشماری دیگردر مورد وفاداری تام و تمام ما به رهبر حتی با داشتن خطای جنسی مکرر او گرفتند منتشر کنند.ما وفاداری تام و تمام خود را با امضای این نامه شرم آور و با اعتماد و عشق مطلق به پاکیزگی رهبر امضا کردیم. من فقط فرازی از نامه را اشاره میکنم . امیدوارم این نامه منتشر شود تامعلوم شود که من در کجا بودم ودر چه حضیضی سر براستان عشق مراد نهاده بودم.
و اما بپردازم به نامه های مخدوش و جعلی
در صفحه چهل و هفت نامه ای درج شده است که براستی مرا گیج کرد.
نامه صفحه چهل و هفت جعلی است.خط چنان عالی جعل شده است که گیجم کرده بود ولی تناقضات یعنی تاریخ نامه در سال 1367وترمهای بکار برده شده مرا وادار کرد چندین بار بخوانم.این رسم الخط فکری من نبود بل بیشتر رسم الخط و ترمهای کسانی چون مرحوم برادر قاسم بود که خدایش بیامرزد . پارسال یا دوسال قبل فوت کرد و رفت..بعد بیشتر توضیح میدهو خواهش میکنم دقت کنید.
 نامه اول  از صفحه 44تا 48در چهار صفحه و بتاریخ17/12/1367 است و تمام شده و امضا شده
ولی نامه دوم از صفحه 50 تا 52تحت عنوان یک میلیون بار از خود متنفرم! بتاریخ18/12/1367است و از صفحه پنج شروع شده است گویانویسنده نامه متوجه شده کم گذاشته استو چهار صفحه کم است پس بدون عنوان سه صفحه دیگر نوشته است.
نامه دوم مطلقا کمبودهای نامه اول را نشان میدهد و بس. در فرصتی به آن خواهم پرداخت ولی عجالتا این دو سئوال محتوائی را پیش رو میگذارم
*چطور با این مایه تناقض برای شما میسرودم! و جانم را در سرودها میریختم
*و چطور با این مایه تناقض به مرکزیت آمدم وشما مرا پذیرفتید
*وچطور با این همه تناقض با چرندیاتم!! رزمندگان را به شما پیوند میدادم
نه!من این را ننوشته ام شرم کنید فقط جعل خط شما براستی تحسین انگیزست .
من در سال شصت و هفت پس از دو سال و اندی در پایان جلسات عبور از تنگه دو باره به عضویت مجاهدین در آمدم. حتما نامه ای هم نوشته ام و مسعود رجوی خود شخصا عضویت مرا ابلاغ کرد.ولی نامه من این نامه جعلی نیست.
من ده بار این را خواندم وهر بار به حیرت فرو رفتم که بی شرفی اخلاقی تا کجا؟ آخر بیشرفها چرا نامه های واقعی را منتشر نمی کنید و با جعل خط و امضا کثافاتی را رقم میزنید که ادم را با تمام شناخت قبلی به حیرت فرو میبرید و به این باور قوت میبخشید که مرز انحطاط اخلاقی بی انتهاست.
در باره ابلاغ عضویت من در صفحه پنجاه وچهار نامه مسعود رجوی در باره ابلاغ عضویت من واقعی ولی جمله ای که نویسنده در بالای آن نوشته که علت بریدگی پس از موشک اسکاد زدن رژیم در بغداد بوده فقط نشانگر اوج وقاحت و شکر خوردن زیادی و انحطاط اخلاقی نویسندگان است و نه هیچ چیز دیگر.
علت لغو عضویت من درگیری با مرحوم جابر زاده مسئول ستاد تبلیغات و بخاطر دفاع از عضوی تحت برخورد بود که مشغول بردن یک یخچال به داخل اتاقی بود. من میخواستم به او کمک کنم ولی او گفت نباید کمک کنی چون من تحت برخوردم. من حیرت کردم و قضیه را با جابر زاده مطرح کردم ولی او گفت نباید کمک میکردی.اعتراض من ادامه یافت و من یک گزارش پنجاه صفحه ای علیه جابر زاده نوشتم و به او دادم . یک هفته بعد من و جابر زاده به زیرزمین مخفیگاه مسعود و مریم رجوی رفتیم.اوایل مرداد شصت و پنج. مسعود رجوی پس از شنیدن انتقادات من در موردفرد مزبور، گرفتن رده ها، وضع خانواده ها و… گفت :
یا دویست صفحه مینویسی و این انتقاد خودت را نقد میکنی یا نه تنها مرکزیت بلکه عضو هم نیستی و هوادار خواهی بود.من گفتم پس نمیگیرم و بعنوان قنبر غلام علی بی رده می مانم.علت خلع رده من این بود و نه ترس از اسکاد. از اسکاد و گلوله کسی میترسد که پس از اعلام مبارزه مسلحانه و موج اعدامها فرار میکند و به خارج می آید وسیلاب خون هزاران مجاهد و هوادار را به پشیزی نمی گیرد و همین تفکر کثیف است که با قیاس به نفس فکر میکند هر اعتراضی دلیلش ترس است. زهی وقاحت   و ایکاش کسانی که ماجرا را میدانند منجمله همسر سابق  که میدانند علت خلع رده من چه بوده است این گزارش را میخواندند تا شاید بفهمند اسیر چه گنداب دروغ و فریبی هستند.مفصل علت خلع رده شدن مرا در این گزارش که در سال نود ودو نوشته ام بخوانید
آیا اکرم حبیب خانی زنده است؟ تداعی هاو گوشه هائی از یک واقعیت قسمت اول…
ادامه جعلهای بیشرمانه.یک جعل بیشرمانه و وقیحانه دیگر
دفتر غزلها

نامه من به خواهر سهیلا  سراپا جعلی است. بر اساس دفتر غزلهایم که من در زیر برخی غزلها علت سرودن را مینوشتم.من و همسرم در تاریخ پنجشنبه بیستم مرداد سال شصت و هشت ساعت ده شب پش از آنکه رهبر عقیدتی او را «عفریته» و مرا «ملعون» خواند و خواست که ما نسبت به هم این را تکرار

کنیم در مقابل جمعی صد نفره حلقه هایمان را تقدیم کرده و طلاق دادیم.

حدود یکسال بعد در مرداد شصت و نه من طی نامه ای به مسعود رجوی نوشتم که این جدائی نه تنها نیروی مرا افزون نکرده بل باعث تحلیل رفتن نیروی من شده است.
یاداشت من در دفتر غزلها در شب طلاق جمعی17دی68

صادقانه نوشتم زنی که قبلا ده درصد زندگی مرا اشغال کرده بود. یکسال از او در سال شصت وشصت و یک دور بودم و نیز ماهها بودن او در پاریس و بودن خود در عراق رابراحتی تحمل کرده بودم(خرداد شصت وشش تا بهار شصت و هفت) اکنون سودای شب و روز من است.یکی دو هفته بعد من و همسرم را خواست و ما را تا حل مساله و رسیدن به نقطه طلاق کامل و جای دادن عشق مریم و او یعنی عشق به انقلاب،بجای عشق به همسر،به ازدواج هم در آورد.بنابراین بجز جعل این نامه و بی منطق بودن  محتوای درونی آن تاریخ نامه با واقعیت زندگی من نمی خواند.

چرا باید من در شرایطی که طلاقها را درست نمی دانستم و بر سر خانه و زندگی برگشته بودم چنین نامه ای بنویسم. مفصل ماجرا را قبلا در پاسخ به جزوه شرافت به یعما رفته نوشته ام که میتوانید در این لینک هردو گزارش را  بخوانید
آیا اکرم حبیب خانی زنده است؟ تداعی هاو گوشه هائی از یک واقعیت قسمت اول…
آیا اکرم حبیب خانی زنده است؟ تداعی هاو گوشه هائی از یک واقعیت قسمت دوم 
اوج وقاحت و بیشرافتی و نامه های جعلی و دستکاری شده
نامه من به زهرا مریخی واقعی بود. ولی نامه منتشر شده مخدوش و دستکاری شده است.من پس از اولین نشست پس از عملیات مروارید و تهاجم اول آمریکا به عراق  و در جریان اولین نشست سه روزه مسعود رجوی  و وقتی سئوال کرد که چه کسانی نیرویشان صد برابر شده دست بلند کردم این سئوال و جواب سه بار تکرار شد و من در سومین بار احساس کردم دارم دروغ میگویم و نه تنها نیروی من صد برابر نشده بل از این انقلاب لجن فرو کشیده به همین دلیل همانجا نامه ای به زهرا مریخی نوشتم که مضمونش این بود
من بریده ام و نمی خواهم بمانم
می خواهید مرا تیر باران کنید بکنید دستتان را میبوسم
اگر نه میخواهم بروم
مضمون نامه این بود ویک هفته پس از آن من روانه شدم و به فرانسه آمدم. تاریخ این نامه عوض شده است تا علت بریدن مرا به ترس از عملیات مروارید وصل کنند.
علت بریدن من سیاسی و ایدئولوژیک بود و نه ترس از عملیات و ماهها بعد از عملیات مروارید بود و نه هنگام عملیات.بعد از عملیات مروارید من وهمسرم در خرداد سال 71 از هم جدا شدیم و بعد یک دوره من به عضویت شورای مرکزی مجاهدین در آمدم و در جریان اولین روز نشست سه روزه بریدم و یک هفته بعد روانه خارج شدم. این نامه مخدوش شده مال آذر سال هفتاد ویک است ونه12 فروردین سال هفتاد و یک. جعل کننده نامه درست همان روز عملیات مروارید را روز بریدن من اعلام کرده تا همه چیز چفت و جور باشد.

لینک.عملیات دفاعی مروارید ارتش آزادیبخش ملی ایران

.اگر دقت کنید میبینید این نامه چون اصل آن دستکاری شده نشان میدهد که در دو جا روی خطوط را سفید کرده و زیر آن آنچه را خواسته اند نوشته اند. دیدگاهها نیز دیدگاههای رهبر عقیدتی و پیروانست که هرکه بر میشورد جز پهن نیست!من هرگز چنین چیزی را ننوشته ام.من از گذشته خود چیزی را پنهان نمی کنم و در نقد گذشته شرمگین نیستم و بارها منجمله آخرین بار در شعر مانیفست گفته ام که از گذشته خود بیزارم اما این نامه های عفونت بار جعلی از آن من نیست. اگر بود مینوشتم که از ان من است و به نقد آن میپداختم.

من از آنچه بوده ام بیزارم
آری من از آنچه بوده ام
و از شمایانی که چون من اید بیزارم
ما قربانیان منفور مذموم مظلوم مضحک،
با دستهای خود
در تمام طول تاریخ علیه جباران بر شوریده ایم
و  دریغا با اندیشه خود
چون گاوان به خراس بسته شده
در تمام طول شب تاریخ
گرداگرد مدار جهل و خرافه و خفت
چرخیده ایم و چرخیده ایم و چرخیده ایم
و خرمن جلادان خود را
کوبیده ایم و کوبیده ایم و کوبیده ایم

تا نان جلادان آماده شود
ادامه شعرمانیفست را در این لینک ببینید

برای فهمیدن مساله به دفتر کوچک و قطوری مراجعه کردم که در آن سالها همیشه با من بود.دفتر غزلهای من و تاریخ زیر غزلها بمن میگوید من در کجا بوده ام. آخرین غزل من در پایگاه بدیع زادگان در تاریخ 9 اذر 71 سروده شده است.
آخرین شعر من در پایگاه بدیع زادگان در عراق9/اذر/71

غزل بعدی در پاریس در بیست اسفند هفتاد و یک بنابر این چرا باید من در تاریخ 12/1/هفتاد چنین نامه ای را به زهرا مریخی بنویسم.

 از تاریخ دوازده یک هفتاد تا یازده آذر هفتاد و یک هجده ماه فاصله است.
من  از اعلام بریدگی تا سفرم به پاریس یک هفته طول کشید. چرا باید چنین نامه ای را بنویسم و چرا پس از این اعلام بریدگی بکنم.
قبلا در تداعیها و گوشه ای از واقعیت ماجرا شرح داده ام  که میتوانید بخوانید.
***
نامه های صفحات پنجاه و نه تا شصت و سه، به برادر فرید تماما جعلی است و نویسندگان آنچنان که مرا میخواسته اند و نتوانسته اند بمدد نامه های جعلی تصویر کرده و باز افریده اند.
من میتوانستم فرضا  خود را این چنین و سخت تر از این بکوبم ولی نه با این فرهنگ نوشتاری که هیچ شباهتی به فرهنگ نوشتاری من ندارد وکاملا منطبق بر فرهنگ نوشتاری رهبر عقیدتی ئ چند قلمزن پیرامون اوست.
توجه کنید!
الف-من در12 فروردین هفتاد به زهرا مریخی نوشته ام که بریده ام و یک مشت پهن هستم
ب- در نهم و دهم مهر سال هفتاد، دو نامه به برادر فرید نوشته ام (صفحه پنجاه و نه وشصت و یک)که من فاسد و بریده و بدبختم و…
ج-در ده مهرمهر هفتاد ،(صفحه شصت وسه وشصت و چهار)همه رای به اخراج من داده و من نامه ای به مریم نوشته ام و خود را برایش لوس کرده ام
دال- در سی مهر هفتاد( صفحه شصت و پنج)من دوباره در رده مسئول نهاد عضو مجاهدین شده ام.
تعییرات عجیب و غریب مرا در یکماه از اوج بریدگی تا رده مسئول نهاد تماشا بفرمائید. بقول مرحوم ناصرالدینشاه خودمان هم از خودمان خوشمان آمد!
. نامه های قبل از سی مهر تمام به روال و سنت سازمان رهبر عقیدتی که همه باید حتما لجن مال شوند و بعد پوزه بر استان رده بسایند جعل شده است.
واقعیت امر را من قبلا نوشته ام پس ازتلاطمات متعدد سرانجامجمعی که من و ابراهیم آل اسحاق هم شاملش بودیم در سی مهر   در حضور رهبر عقیدتی و بانو به قران سوگند خوردیم که تا ابد مطیع و منقاد و فرمانبردار باشیمو دوباره عضو شدیم و این عضویت تا چند روز قبل از سفر من به پاریس و جدائی کامل برجا بود.
ج- نامه صفحه شصت و شش جعلی است و توضیح .
من از سی مهرسال هفتاد تا چند روز قبل از سفر به فرانسه و جدائی کامل از مجاهدین عضو سازمان بودم و خنده دارست که درفروردین هفتاد و یک  و ابان هفتاد و یک (صفحات شصت و شش وشصت و هفت) این نامه ها را بنویسم!!
دال-نامه صفحه شصت و نه، در نه آذر هفتاد و یک جعلی است و آن بیت عبید ذاکانی هم نثار کسانی که به شکر خوردن معتادند  باد.
توجه به این نکته ضروریست که تاریخ نامه بریدگی به زهرا مریخی، چون بخشی از نامه دستکاری شده است این نامه در سال هفتاد و یک چند روز قبل ازسفر من به پاریس نوشته شده و فقط برای اینکه نامه های جعلی را توجیه کند تاریخش به سال هفتاد برگردانده شده است.
دال-نامه صفحه شصت و نه و اذعان به نقش بابا واقعی است و من الان هم این راتائید میکنم
اولین شعر سروده شده در پاریس

توجه داشته باشید من در مهر و آبان هفتاد و یک اعلام بریدگی کرده ام و درماه نهم آذر سال هفتاد و یک به   فهمیه اروانی شکر  خوردن نامه نوشته ام و شگفتا که فقط هجده روز قبل از آن به مسعود رجوی نامه نوشته ام که مسئولیت اخروی ودنیوی اجرای سرود مسعود را برعهده میگیرم.

حقیقت اینکه بنده نیز مانند نویسنده و جاعل این جعلیات که دچار گه گیجه شده است دچار سرگیجه عجیبی شده ام که نمی دانم چه باید کرد با این همه تناقض در تاریخ و تنظیم این جعلیات و نویسندگان براستی چه جهاد عظیم و سرگیجه آوری برای جعل و تنظیم این نامه ها کرده اندولی گویا نهایتا خودشان هم قاطی کرده اند.

نامه صفحه هفتاد و پنج جعل و دروغ است. این نه در فرهنگ نوشتاری من جای دارد و نه تاریخ نامه که در آن هنگام من در اوج کشاکشهای روحی بر اثر تاثیرات انقلاب ایدئولوژیک بودم میتواند مرا در این نقطه بدارد که تخت کفشهای رهبر و بانو را ببوسم زهی وقاحت و بیشرمی. انچه من برای انها نوشته ام همان شعرها و سرودهائی است که درپایان جزوه سیدی کاشانی آمده و نیز نامه صفحه آخرصفحه هفتاد و هشت تنها نامه غیر جعلی این مجموعه است

سخن پایان و بدرود با بابا
حرف زیادست و فرصت کم عجالتا به همین اندک اکتفا میکنم و بیشتر را به تامل خوانندگان وا میگذارم.اگر حرفی هست نه در تبرئه خود بل در شناخت کسانی است که به بهانه آزادی و عدالت پیش از حاکمیت خیالی هر رذالتی را جایز میشمارند. من نظر خود را پنجسال پیش در شعر با راهبر نوشته ام امروز نیز بر همانم.تاکید میکنم در فرصتی اندرونه تک تک این نامه ها و مقصد و مقصود جاعلان راکالبد شکافی خواهم کرد و عجالتا با باز خوانی شعر ناخدا با ناخدا بدرود میگویم و برای بابا طول عمر آرزو میکنم. و به او میگویم
بابای گرامی. آری فارغ از این جعلیات من اقرار میکنم از سازمان مجاهدین بریده ام .اگر میخواهید همین الان با نامه ای دیگر بریدگی خود را مهر میزنم
این یکی از افتخارات زندگی من است. تاسف من از این است که چرا دیر بریده ام. بریدن از جهل و ارتجاع و سرکوب و اجبار، بریدن از رهبرانی مرتجع ،بریدن از کسانی که در برابر پیر شدن بیهوده فرزندان ما در بیابانها خمی به ابرو نمی آورند و خود هر روز نگران افتادن چینی بر صورت شان هستند،بریدن از بیرحمی توجیه شده،بریدن از دشمنان شعر و عشق و فرهنگ، بریدن از علم کشان دین و ائین بیابانگردان وشترچرانان اعصار دور،بریدن از تئوریهای شیعی استفراغ شده توسط ملایان و باز افرینی شده توسط فرصت طلبان، بریدن ازسازمانی که انسان و عشق و اراده انسانی در آن ذره ای بها ندارد، بریدن از سازمانی که راه جامعه خیالی بی طبقه را به سوی نئوکانها کج کرده است، بریدن از سازمانی که با شمارش جنازه ها و جسدهای ما بر ذخیره های خود میافزاید باعث افتخارست.
معنای این بریدن پیوستن به آزادی و عدالت و خرد و عشق است و نه پیوستن به ملایانی که حتی پیروانشان ، کسانی امثال احمدی نژاد خبر سقوط و مرگشان را میدهند و ملتی بزرگ درمقابلشان قد کشیده است.بادا که روزگاری حکایت تمامیت این فاجعه متشکل در داوری همگان قرار گیرد و معلوم شود چه کسی خائن است و چه کس خادم. چه کسی رنج کسید و چه کسی بر تخت جسدهای پاکترین فرزندان ایران بساط زفاف و زد و بند با دیکتاتورها و جلسات مغزخواری بی پایان شبانه را کار سازی کرد.آن روز شروع شده است و اطمینان داشته باش من با تمام ضعفهایم در کنار ملت و میهن خود از ایندم تا ابد ایستاده ام و زخمهای سینه من توسط جلادان حاکم و زخمهای پشت من به تیغ کین این تشکیلات رو به زوال جز مدالهای افتخار من نیست.سالها قبل پذیرفتم و نوشتم روزی یا شبی تنها ، بی نام در گوشه خیابانی در غربت خواهم مرد ولی پستی و پلشتی را نخواهم پذیرفت.
بابای گرامی
همچنین میفهمم تو با همه خصوصیات مثبتت چرا هرگز توان برشوریدن نداشته ای و تسلیم مانده ای.
بنیادهای سازمان مجاهدین از آغاز فقر زده و بیمار بود و تو نیز بیمار همین فقر زدگی هستی ونمی توانی جز از همین بنیاد به همین بنیاد بگریزی.
بابای گرامی من نه به فلسطین رفته و نه ضد مردم اسرائیل و یهودیان بوده ام ولی تو روزگاری در فلسطین و پایگاههای الفتح همپیمان چریکهای فلسطینی بودی وعلیه سیاستهای دولت اشغالگر. اما امروز تو در کجائی؟ فلسطینیان درکجا و «ابوفرفره»و دم و دستگاهش   هم پیمان چه کسانی است. شاید میدانی ولی توان جنبیدن و نای فکری لازم را نداری. دلت خوشست که عمر بپایان میرسد و بر سر پل صراط مولا میاید ودست تو مجاهد پیرمرد را میگیرد ومیبرد تا در بهشت جوان شوی و زندگی آغاز کنی. این ته ته ذهن توست و نه هیچ چیز دیگر.
در این سازمان همه مشکل دارند ولی همه به دلیل ناتوانی در اندیشه و فقر شعور فلسفی و ایدئولوژیک که نهایتا در سال 1364ولایت فقیه را در هیئت رهبری عقیدتی به ارمغان آورد:
یا تن داده اند
یابریده و خاموشند و با شرافت فردی عمردر گوشه ای میگذرانند
یابسوی دشمن ایران یعنی حکومت ملایان شتافته اند
و دریغ از مردی یا زنی که از میان برخیزد و کاری بکند
بنیادهای اقتدار رهبر ابد مدت منجمله بر همین فقر و فلاکت و نکبت و ادبار فکری و ضعفهای بنیادی این سازمان استوارست که تو نیز از قربانیان مظلوم آنی.
این سازمان هیچ اینده ای ندارد.
زیرا هیچ بنیاد زنده و پویائی در او موجود نیست.
در جهانی که کل اسلام سیاسی در حال لرزیدن است و بخصوص در ایران
این شاخه فرعی بیمار را سرنوشتی نیست و تنها با قبضه قدرت سیاسی است که میتواند بعنوان پوش دستگاه قدرت درست مثل دولت صفویان چندی بپاید و دیکتاتوری دیگری را ارمغان آورد.
رهبر این را خوب میداند
و بر لبه جدال ومرگ و زندگی بجان میکوشد
و تو و امثال توبازیچه اید عزیز
خدایت حفظ کناد و بدرود رفیق قدیمی من
بدرود
***
خطاهای احتمالی  نوشتاری و دستوری و.. را برمن میبخشید و در صورت لزوم تذکر دهید تا اصلاح و تکمیل شودکه این نوشته در شرایط جسمی نه چندان مناسبی قلمی شد
چهارشنبه هشت فروردین 1397
اسماعیل وفا یغمائی

با ناخدا اسماعیل وفا یغمائی

با ناخدا
اسماعیل وفا یغمائی
این زبان دل افسردگانست
نه زبان پی نام خیزان
گو نگیرد کسش در زبان هیچ
ما ره خود بگیریم دنبال
«نیمایوشیج منظومه افسانه»
**
اگر دروغ بر راستی چیره میشود
و اگر فریب بر حقیقت،
خوشا شکست من
و خوشا، صلیب و دار و دشنام و تف
هنگام که شادیانه
به سوی دار میروم،
اما بدینسان که تو رفته ای و میروی
و اگر بروی
چنان، سکه ای، پشیزی خواهی شد
که جذامیان نیز از پذیرفتنش ابا خواهند کرد.
**
نه می دانی
و نه می فهمی
که نه زبان نام خیزان
بل زبان دل افسردگانست این
با سرودی تنها
و غریب تر وبی شکست تر از رعدی خرد شده
برراهی که باید دنبال کرد وازآتش حقیقت گذشت
و تو
همچنان بر برج  ترس و فریب
سر فرو برده در ابرها وآسمانهای تاریک توهم
آنجا که حتی خدا
حتی خدا!بر خاک با تو آغاز میشود
فراشو و فراتر
و بنگر در اعماق و بشنو
زمزمه های زرین وزنبور آسای کرنش را
تا نیروی اعتماد را در خود باز یابی
**
فرا برو و فراتردر فراشدن بی پایانت
بربرجی که از خشت تن وجان ما قد کشیده است
و هنوز قد میکشد.
در میان هفت رود خون
و هفت کوه جسد
و هفتاد دریای خاموش اشک
که سفینه های ارواح مغموم
در بادهای متوقف مرگ بر آن ایستاده اند.
**
بشنو کلام مرا
کلام مرا بشنو
کلام شاعری که در برابر توبر دل خود زانوفشرد
تا زیبائی ترا در برابر زشتی شیخجلاد پیر بسراید
و شجاعت ترا در مقابل هراسندگان از او
بی هیچ صلتی،
و ندانست
و نه دانست که تو نه شجاعی و نه زیبا
وتاختن یال افشان تاریخساز تو،نه در توفان است  و رو به توفان
بل در گریز ازتوفان ناهنگام،
 توفانی که دهانبند از پوزه  درنده متعفنش بر گرفته بودی
تا قلبهای هزاران آهوی رها شده درخیابانها را بدرد و بجود
تا نامشان زیب دفتر فخر تو و دهانبند فریاد ما شود
واگر چه دیر،
دانستم و برخاستم
تا تمام نفرینها را صلت خویش سازم
آینه در برابر سیمای تو بدارم
وتا زشتیها و هراس ترا بر تو آشکار کنم
**
هراسانی! هراسانتر از هراس
هراسان و گم کرده راه
و چنان درگریز از حقیقت، در اعماق خود نهان شده ای
چنان در اعماق خود نهان شده ای
چنان در اعماق خود نهان شده ای
[در حفاظت هفت خندق خون و جسد]
که از هفت دروازه باید گذشت
و هفتاد در و هفتصد نگاهبانخاتونان گرز آتشینه به کف
تا ذات خرد و خسته و خراب
و حقیر و هراسان ترا به تماشا ایستاد،
ذاتی که با حقارت دیگران عظمت خود را
با نفرت دیگران به دیگران عشق خود را
و با دروغ، حقیقت خود را
تضمین میکند
بر فرشی سرخ در زیر گامهایش
 که بر گرهگاه هر تارش قلبهای ما
ودر گرهبند هر پودش چشمهای ما
در زیر گامهای تو وخاتونشاهت
 سالهاست که می تپد و میگرید
در افقی که سالهاست
تن های ما در زندانهای جزیره جنون و خون جلاد پیر
و چشمان مادران پیر ما در چشمخانه ها
بربلند قناره هاو عمق گورها خشکیده است.
**
بگذار من تنها باشم
اما در کنارحقیقت
بگذار من لعنت شده باشم و دمساز بالعنت شدگان
امابه دور از دروغ
بگذار هیچ باشم و پوچ
د رسنگباران تمام پاروکشان تو بر دریای خون و اشک
اماناموس شاعری را پاس دارم
بی هراس از خدا و شیطان
**
همه باید ترا دوست بدارند
و تو هیچکس را
همه باید ترا بستایند
و تو هیچکس را
همه باید بمیرند تا تو زنده بمانی
همه باید دشنام پذیرند
تا سرود ستایش تو خاموش نشود و سر بر فلک هفتم کشد،
همه باید خائن باشند و تو خادم
باید زن سر تافته از آستان تو
بر پیشانی خود به دست خود
شادمانه مهربی عصمتی بکوبد
تا عصمت تو محافظت شود
و هر لحظه باید جسدی بر خاک افتد
و جانی بر باد رود
تا حقیقت تو   بتواند نه تنها ازما
 بل ازخود تو نیز پنهان باشد
واعتماد وجدان سفالینه ی شکسته ی «تو» به «خویش»
در عمق هفت صندوق پولادین
درستی خطا های ترا توجیه کند
لحظه به لحظه،
و فراموش کنی
و فراموش کنی
[در تاریکی توجیه از پس توجیه و در پاسداری از عظمت خود]
 که بهای یکدست جامه خاتونشاهت
ازهزینه یکسال خانه ی فاطمه و زینب افزونست،
و فراموش کنی
در راه سه ماهه
که به سالیان و سالیان انجامید
و قرنی به پایان رسید و قرنی اغاز شد
از کجا به کجا آمده ایم ؟،
و از کجا تا به کجا
از خاکستان مردم تا کاخستان ملوک
و ازسجده گاه جهاندار
تا جلوه گاه جهانخوار
بر فرش لگد کوب شده غرور ما
**
بگذار شاعران تو
بی هیچ اعتقادی تیغ تیز ترانه هایشان را برکشند
بگذار پیرریزه خواران خوان بیدریغت سر به خاموشی تکان دهند
بگذار مریدان تو مرا به نفرت یاد آرند،
[به محبت و رقت در آنان مینگرم]
دوزخ اما دوباره اینروزها
و در این چند روزه ی در دوزخ زیستن به وام من است
تا در قلم من زبانه کشد
و چنانکه به سهم اندک خویش
 بر ریش امام پیر زبانه کشید
بر بهشت دروغین تو شعله افکند و خاکسترش کند
و شاید راهی از پس این آوارخونبار بیدار،
من پاکم ای پلید
و پاکترین بارانهای جهان
زنده و مرده مرا هزار باره خواهند شست
اگر تو هزار باره
تمام مردابهای درونت را بر من فرو ریزی
و دیریست میدانم و پذیرفته ام
پادافراه پاکزیستن
دریده شدن در زیر دندانهای دریده ترین دیوان جهانست
که در درون تو تنوره میکشند
ومن میروم  تا مرگ مرا بی شکست کند
و این سرود
بر هر موج خواهد رقصید
من میروم و این سرود
در هر آذرخش خواهد درخشید
بر نیمرخ پنهان پلید تو
من میروم این سرود
ترانه تمام شکستگانی خواهد شد
که برمیخیزند تا به پاسداشت ناموس آزادی
به خاطره تو تف کنند
 و تونه می دانی
و نه می فهمی
که نه زبان نام خیزان
بل زبان دل افسردگانست این
زاده شده در نخستین بامداد جهان
و در انتظارنخستین شاعر گمنام
که بر می آید تا ناموس راستی و حقیقت را
در مقابل شکوه دروغ وعظمت  فریب
باروشنای ساده خویش نگاهبانی کند.
**
میمیریم
وخلقی به روشنی آفتاب
و لبخند بر باد رفته زیباترین زن سر زمین من
،نه ماکه ذات من را و تو را داوری خواهد کرد
خوش باش و تصور کن:
بر گور تو شاید!طبالان و شیپورچیان
در غرش توپهای شربنل
و ولوله دریای«مردم!»
سمفونی بتهوون را بنوازند
و بر سنگ گور من در زیر غبارها
 کلمات به آرامی نفس خواهند کشید:
و نسیم صدای آنها را با خود خواهد برد
اگر دروغ بر راستی چیره میشود
و اگر فریب بر حقیقت
خوشا شکست من…..
دوم ژوئن 2013

 

منبع:پژواک ایران

————————————————————————————————

بیشتر بخوانید:

—————————

چرا آقای اسماعیل وفا یغمایی دل در گرو اصلاح فرقه رجوی دارد

http://nototerrorism-cults.com/?p=12578

—————————–

کرگدنهای مسعود رجوی

http://nototerrorism-cults.com/?p=12987

——————————-

نامه سرگشاده داود ارشد از اعضای سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت به آقای اسماعیل وفا یغمایی از اعضای مرکزیت جدا شده از فرقه رجوی شاعر، محقق، فعال حقوق بشر و دمکراسی

http://nototerrorism-cults.com/?p=8158

——————————————

ولایت فقیه رجوی را به قلم خودش در نشریه مجاهد بخوان.

صفحه اول نظرش سازمان در مورد ولایت فقیه2اول نظرش سازمان در مورد ولایت فقیه

 

Edit

دیدار جنبش نه به تروریسم و فرقه ها با مسئولین سفارت آلبانی

سفارت آلبانی در برلین

آقای داود باقروند ارشد در روز دوشنبه   19 مارس 2018 در برلین با مقامات سفارت آلبانیا دیدار و گفتگو کردند‎.

در این دیدار آقای ارشد بعنوان یکی از اعضای عالیرتبه سابق فرقه رجوی و ‏عضو شورای ملی مقاومت این تشکیلات عطف به دیدار قبلی در زمینه افشای تروریسم فرقه های مخرب و حمایت از قربانیان فرقه ها، ضمن بروز کردن مقامات سفارت نسبت به تحولات اخیر وضعیت جدا شدگان و خروج آنها از زیر تیغ ضد انسانی فرقه رجوی و دریافت کمک هزینه های پناهندگی بطور مستقیم از کمیساریای عالی پناهندگی گزارشی نیز از ملاقات خود به نمایندگی از طرف جداشدگان در آلبانی با مقامات کمیساریای عالی پناهندگی در ژنو-سوئیس در ماه گذشته جهت تشکر و قدر دانی از اقدام بشر دوستانه کمیساریای عالی پناهندپی را به اطلاع آنها رساند بود را ارائه کرده.

آقای ارشد از فرصت این ملاقات استفاده کرده از همکاریهای دولت آلبانی نیز در زمینه کمک به جلوگیری از نقض حقوق بشر توسط فرقه رجوی علیه جداشدگان ابراز تشکر و قدردانی نمودند.

چرا که فرقه رجوی از تزیقات مالی و حقوقی و نبود حمایت بویژه برای زنان که آنها را با اخبار کذب مربوط به حضور مافیا و باندهای بسیار خطرناک و مواد مخدر در تیرانا و… ترسانده و در بند خود نگهمیدارند. و همین حمایت مالی و کمکهای دولت آلبانی که چه بسا مشوق و عامل دل گرم کننده ای برای افرادیکه که آنها را به اجبار در اشرف 3 بعنوان زندان ابد اسیر کرده اند بوده است که مننجر به فرار دو تن از آنها طی چند روز پیش شد.

آقای ارشد شرحی نیز از کنترلهای فرقه ای  و تکنیکهایئکه جهت تحقیر و توهین اعضا خود نسبت به آنها اعمال میکنند داد که آنها مجبورند هنگام تردد در شهر هر دقیقه تناقضات جنسی خود را  بیان کنند که موجب خنده و نگرانی مقامات شد. 

Asnad

آقای ارشد همچنین مدارکی از اعمال تروریستی فرقه رجوی مبتنی بر نشریات و سایتهای رسمی فرقه رجوی در بزرگداشت عاملین این ترورها حتی علیه شهروندان آمریکایی که امروزه مدعی هستند با آنها در کمال دوستی و مودت قرار دارند صورت گرفته بود را با جزئیات آن به مقامات سفارت ارائه کردند.

آقای ارشد عنوان کردند که در ملاقات قبلی نیز اسنادی از اعمال تروریستی علیه مردم عراق را ارائه شده بود. که همگی این اسناد گواه آن است که ماهیت این فرقه تروریستی هرگز تغییر نکرده و پاسخگو نبودن در مقابل اعمال خود از جمله نقض شدید حقوق بشر، ترور شخصیت مخالفین و حتی کسانیکه بعنوان عضو این فرقه هستند نشان میدهد که اولا نفرت مردم ایران از این فرقه کاملا بجا و این تشکیلات جز به دست یابی به قدرت و پیاده کردن خلافت اسلامی خود در ایران قصد دیگری ندارد.

آقای ارشد مقامات سفارت را در جریان فعالیتهای جدا شدگان در سراسر اروپا به نشانه اینکه جدا شدگان دوستان خود را  که کماکان اسیر این فرقه هستند فراموش نکرده اند قرار دادند که مورد تشویق گرفتند.

Edit

روزنامه های آلبانی: ایران هیچ شوهری را برای مریم رجوی بیوه شده نفرستاده بود !

تیتر روی عکس : ادی راما (نام نخست وزیر البانی) ضد تروریست ، روزنامه نگاران ایرانی را آزاد کرد.مریم رجوی انگشت به دهان باقی ماند .

پراگراف زیر عکس : اما ظاهرا اخرین توطئه برای روزنامه نگاران ایرانی بی نتیجه بوده است . روزنامه نگاران ایرانی روزنامه نگار بودند قاتل و تروریست نیستند . مریم رجوی ناموفق و انکشت به دهان باقی ماند . ایران برای مریم رجوی بیوه شوهر نفرستاده است .
ایدی روزنامه فاکس ویب:

Maryam Rajavi

ایران هیچ شوهری را برای مریم رجوی نفرستاده بود !
این تیتر روزهای البانی در رابطه با فیلی که فرقه رجوی به سردمداری مریم قجر عضدانلو و جولیانی هوا کردند ، اما اوار شد بر سر خود مریم قجر .از دو روز قبل فرقه رجوی یک توطئه را که با هم دستی جولیانی شروع کرده بودند . پس از اقدام دولت البانی بلافاصله امروز فرقه رجوی با تیتر دستگیری دو عامل اعزامی رزیم اخوندی در پایتخت البانی به جرم تروریسم …درج کرد .

در ادامه این اطلاعیه بدون اسم بردن از اعضا رها شده از فرقه رجوی به نوعی می خواست مسله را به رها شده از فرقه در البانی ربط بدهد .
واقعیت موضوع این بود که انجمن جهانی بکتاش برای برامه جشن نوروزی خود از کشورهای عراق – المان – ایران – و بعضی از کشور های دیگر مهمان دعوت کرده بودند . از ایران دو روزنامه نگار باز نشسته دعوت شده بودند . فرقه رجوی از طریق مواجب بگیرانش در جریان این دعوت قرار گرفته بود . رهبر امریکائی فرقه رجوی ( جولیانی ) به مناسبت برنامه عید در جمع این فرقه بود . از این سو مقداری هم فرقه اب و سس این خبر را زیاد کرد ، به خورد جولیانی داد . این خبر به سیستم های اطلاعاتی امریکا رسانده شده . سازمان اطلاعات امریکا موضوع را به سرویس اطلاعات و مبارزه با تروریسم البانی می دهد . این سریس ضد تروریسم حتی اسم این دو فرد را نمی دانست فقط از روی عکسی که در دست داشت به مراسم جشن نوروزی بکتاش می روند و در توی مهمان خارجی از روی عکس این دو فرد را می گیرند . به همراه این دو نفر ریئس تشکیلات بکتاش که مهمان دعوت کرده بود به اداره پلیس می رود . در صحبت های که پلیس با این دو فرد می کند متوجه می شوند که اطلاعتی که سرویس اطلاعتی امریکا در اختیار انها قرار داده بود تماما غلط بود . بعد از پوزش خواهی این دوفرد را ازاد می کنند . این موضوع باعث عصبانی شده نخست وزیر البانی اقای ادی راما می شود .
تیتر روزنامه های البانی در این رابطه خیلی جالب بوده است :
تیتر روی عکس : ادی راما ضد تروریست ، روزنامه نگاران ایرانی را ازاد کرد.مریم رجوی انگشت به دهان باقی ماند .
پراگراف زیر عکس : اما ظاهرا اخرین توطئه برای روزنامه نگاران ایرانی بی نتیجه بوده است . روزنامه نگاران ایرانی روزنامه نگار بودند قاتل و تروریسم نیستند . مریم رجوی ناموفق و انکشت به دهان باقی ماند . ایران برای مریم رجوی بیوه شوهر نفرستاده است .
ایدی روزنامه فاکس ویب:

علت این اقدام مریم قجر با سرکرده امریکائی انها چه بود ؟
از انجائی که اعضا رها شده از فرقه رجوی دامنه روشنگری های خود را تلویزون های سراسری البانی کشانده اند و ماهیت واقعی این فرقه الان در تلویزون های سراسری و روزنامه های سراسری باز گو می شود . مردم البانی پی به ماهیت واقعی این فرقه تروریستی برده اند . سران این فرقه در تلاش هستند تا بتوانند مقداری این روشنگری ها را کم رنگ کنند . اما این سیه بختان نمی دانند واقعیت را نمی شود انکار کرد ممکن است چند سیاست باز را با پول خرید اما واقعیت خودش بال در می اورد و در رسانه های ازاد پرواز میکند و به خانه مردم البانی نفوذ می کند . در این بین پولی به سیاست بازان خود فروخته رسیده و روسیاهی برای سران فرقه رجوی باقی می ماند همانطور که تا الان این طور پیش رفته است .

سال 1396 سال پیروزی بزرگ بر تروریسم وفرقه ها

بقلم داود ارشد:

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها سه سال پیش در فوریه 2015 پا به عرصه وجود گذاشت. این جنبش با رسالت افشا و مبارزه با تروریسم و فرقه های تروریستی  پا بمیدان گذاشت. مبارزه‏ای که با دشورایها و حملات بسیاری نه تنها از جانب فرقه تروریستی رجوی بلکه حتی از جانب  بسیاری که هنوز ته مانده اندیشه های تروریستی و فرقه ای بنیادهای فکریشان را ترک نکرده بود و یا در مدار فرقه رجوی گرفتار مانده بودند ما را بدلیل پرداختن به این موضوع  مورد  تهمت قرار دادند  مواجهه بود. هرچند ما همه را بجان خریدیم.

اتهام اصلی ما این بود که با دست زدن به افشاگری علیه فرقه تروریستی رجوی با افشای خیانتها و وطن فروشی ها، با افشای اینکه این فرقه تروریستی نه تنها هیچ ربطی به مردم ایران ندارد و حامی آنها نیست بلکه بر ضد مردم ایران بوده و عامل اصلی کمکی رژیم در فشار بر مبارزان و مبارزات مردم نیز میباشد، یا  مزدور رژیم هستیم و یا از طریق تضعیف جبهه خلق به رژیم کمک میکنیم.

 

البته زدن این برچسبها توسط فرقه رجوی قابل درک است چون نه انتقاد بلکه مکالمه دو نفره مجاهدین در همان اشرف و لیبرتی و حالا تیرانا (اشرف 3)  با برچسبهایی همچون مزدور رژیم، شعبه سپاه پاسداران… و در نتیجه صدور احکامی همچون اعدام و زندان و شکنجه و تحویل به صدام و… مواجه میشد. داستان تکراری چهل سال گذشته رویکرد فرقه رجوی به منتقدین داخلی و خارجیش. اما زدن همان برچسبهای وارداتی از فرقه رجوی توسط دیگرانی که حتی مدعی بودند با فرقه رجوی مخالف نیز میباشند ولی عینا همان عمل و موضع رجوی را داشتند بدون درک منشاء آن ما را و کار را مشکل میکرد. این عده چه کسانی بودند و هستند؟

 

  1. کسانی که طی چهار دهه گذشته تحت تاثیر دروغ هاییکه رجوی در بوق کرنا کرده است که یک مبارزه وجود دارد و آن مبارزه بین رجوی و رژیم است و لاغیر، با نفی مبارزه مردم ایران.
  2. بیخبران از واقعیت درونی تشکل فرقه ای رجوی بدلیل کشیده شدن دیوارهای قطور بدور آن و اعضایش، و تاثیر پذیری آنها از شهید فروشیهای فرقه رجوی در بازار مکاره سیاسی با دجالانه ترین شیوه های ممکن. ((منطقِ چون من شهید (بسیاری را به کشتن) داده ام پس برحق و مبارزم))
  3. کسانیکه طی چهار دهه گذشته خود هیچ دستی در عمل مبارزه جز خواندن و باز نشر اخبار نداشته، جهت وانمود کردن به حضور در مبارزه و یا مبارز بودن، مجبورند با ادعای اینکه منتقدین فرقه رجوی به مبارزه مردم ایران ضربه میزنند!! خود را مدعی و مدافع مبارزه مردم ایران معرفی کنند.
  4. کسانیکه در طی چهار دهه گذشته بطور کامل از تغییرو تحولات داخل ایران قطع بوده و هیچ درکی ازنسلهای جدید ایران و خواسته ها، دیدگاهها و تمایلات و…آنها ندارند.
  5. و آنهائیکه متاسفانه درد و رنج مردم ایران مایه کسب و کار سیاسی، مصاحبه کردن، وب لاگ نوشتن، لایک گرفتن، تلویزیون اینترنتی راه انداختن و اخیرا نیز برای دیر آمده هایش آلترناتیو ساختن است.

ما که بعد از جان بدر بردن از بمبارانهای نزدیک به سه دهه ای رژیم و نیروهای ائتلاف، و رهایی از یکی از سهمگین ترین سرکوبهای تاریخ تشکلهای سیاسی بشری و خلاص شدن از زندانهای فکری، خبری، فیزیکی-تشکیلاتی رجوی با تکیه به شناخت میدانی از واقعیت جامعه و نسلهای جدید ایران و با شناخت عمیق از فرقه ای که چهار دهه تمامی مراحل فراز و فرودش از یک تشکل سیاسی به فرقه مافیایی را با پوست و گوشت و استخوان درک و تحمل کرده بودیم  به صحت راه خود مبتنی بر شناخت از تروریسم و فرقه ها اطمینان داشتیم، نه تنها از تهمت های وارده مایوس و نا امید نشدیم بلکه با درک ضرورت صد چندان براهمان (پاک کردن لکه ننگ قدرت پرستی، عوام فریبی، تفکرات قرون وسطایی مذهبی اما اینبار درقالب سوپرچپ، وطن فروشی، زیرپا گذشتن تمام اصول و پرنسیپها، شهید فروشی، سابقه مبارزاتی فروشی، فداکاری فروشی، صداقت فروشی، آپورتونیسم و البته تروریسم حتی علیه خودیهای درون تشکیلات از دامن ایران و ایرانی) عطف به وظیفه و دین خود به مردم خود بدلیل حضور در فرقه رجوی و مبتی بر درک ریشه دار بودن مسئله بطور خاص در میان ایرانیان خارج کشور ما را در راهمان بیشتر مصمم نمود.

 

طوریکه در مقایسه بخدمت گیری تشکلهای خودفروخته و دست نشانده درگذشته وحال توسط قدرتهای جهانی و منطقه ای در ژانویه دوسال قبل نوشتیم:

 

««الف: وقتی از سازمان مجاهدین سابق یا فرقه رجوی حاضر حرف میزنیم منظورمان صرفا افراد نیست که مرده یا زنده باشند بلکه خط و مشی و سیاست و تفکری است که نمایندگی میکنندب: هر تشکلی به سران و بخصوص به رهبری آن شناخته میشود. رجوی علیرغم اینکه خودش گم و گور شده است ولی … سیده النساء العالمین!! را گذاشته و گم و گور شدهج:درگذشته با قرارداشتن در لیست تروریستی هنوز به شیطان بزرگ وصل نبودند(دست آنها برای سوء استفاده از فرقه رجوی بسته بود). حالا میبینید که انبوهی روی آنها حساب مزدوری بازکرده اند.  د: قبلا این میزان پول و امکانات نداشتند که حالابا خود فروشی به  صدام و عربستان و اسرائیل… دارند.  هـ: تجربه 35 سال دریوزگی به درگاههای عراق، عربستان، اردن، آمریکا، اسرائیل، … را و در نتیجه حمایت آنها را نداشتند.  و: رهبری شناخته شده ای نداشتند. بعلاوه رئیس جمهور مادام العمر لچک برسر.  ز: هزاران منابع شناخته شده و نشده مالی دیگر با اتکاء به دلارهای نفتی نداشتندح: بدلیل ضدیت غرب و بخصوص اسرائیل و عربستان با رژیم ابزار کارآمدی بعنوان نیروی فشار نبودند که هستندط: تجارب 35 ساله کار دیپلماتیک، دروغپردازی، جعل، فریب، را نداشتند که دارندی: تعدادی مزد بگیر مفت خور، موج سوار اروپا نشین تحت نام شورایی نداشتند که دارندک: 2000 نفر اسیر در لیبرتی  که مرتب با همکاری رژیم هر چند وقت یکبار تعدادی را جهت علم کردن و مطرح کردن رجوی و دستگاه او  در رسانه های جهان تکه تکه میکند نداشتند که دارندل: آیت الله های خارجه نشینی همچون …. که با تکیه به سابقه زندان زمان شاه و ادعای دروغین منتقد و مخالف که بعد از بریدن شرمگینانه از رجوی کارشان صدور فتوای شناسایی مزدور رژیم برای رجوی است  نداشتند که دارند.  م: در گذشته انگشت شماری در زندان بودند، در حال حاضر نزدیک به 3000 نفر از جمله فرزندان خودمان در اسارتش هستند که قبلا نداشتند که دارند و باید نجات یابند.»»

 

امروزه با تغییر حاکمیت در عربستان، با روی کار آمدن ترامپ در آمریکا با هار شدن اسرائیل هرچند نتوانسته است با نگهداشتن فرقه رجوی در مرزهای ایران معادل حزب الله در مرزهای خودش از فرقه رجوی بهره برداری کند، قصد دارد که این شکست اخراج رجوی از عراق را جبران کند، همان تحولات و تغییر معادلاتی است که بدان اشاره داشتیم که بوقع پیوسته و در حال وقع است و میبنیم که چگونه تشکلهای مرده و هفت کفن پوسیده به یکباره مطرح میشوند.

 

از آن روز تا بحال سند همکاری فرقه رجوی با عربستان را نه ما که مدعی بودیم، بلکه ویکیلیکس از قول نامه های فدایت شوم مریم رجوی به حاکمان عربستان، منتشر نموده است، بعلاوه مک کین جانشین امام زمان برای فرقه رجوی شده طوریکه لیست شهدا (شهید فروشی) را از او(امام زمان در سامرا) پس گرفته به مک کین دادند!!!!

 

اینها تماما علائم و شاخصهایی بودند که ضرورت مبارزه ما با چنین سرطان سیاسی در میان سیاسیون ایرانی را ایجاب میکردند. و شاهدیم که چگونه جدا شدگان امروز در تیرانا مانند یک بمب اتمی منفجر شده و دنیا را از گزارشات شگفت انگیز و جگر سوز جنایات فرقه رجوی پر میکنند.

 

اما مهمترین شاخص اثر بخش بودن این مبارزه افشاگرانه سیاسی و تاکید بر حقایقی چون تروریستی بودن استراتژی فرقه رجوی، وابسته و خود فروش بودن آن، مورد تنفر بودنشان در نزد مردم ایران و پس زده شدنشان از جمله به همین دلایل، علیرغم تمامی تبلیغات و عکس و فیلم های دروغین بکمک پولهای کلانش جهت القاء مطرح بودن در داخل کشور چاپ و منتشر میکند تا سکه مردم فروشی اش در بازار مکاره سیاست از ارزش نیفتد، مردم ایران در قیام بهمن ماه سال 1396 در بیش از صد شهرمیهن که در طی آن دو “نـه”  بزرگ را به گوش جهانیان با صدای بلند طنین افکن نمودند، یکی “نـه” به شرایط موجود و خواست تغییر شرایط و دیگری “نـه” بزرگ به تروریسم  و فرقه رجوی بعنوان یک فرقه قرون وسطایی متکی به ایدئولوژی بود که  سندش برای همیشه مهر و موم شد.  و مبنایی مردمی و خلقی و میهنی و ملی گردید بر اینکه هر فرد و تشکلی که بخواهد از فرقه رجوی بعنوان مبارز مردم ایران نام ببرد علیرغم ادعاهای فرقه رجوی و حامیان منطقه ای و کرایه ایش، چه اتهامی از جانب مردم ایران متوجه خود کرده است. و طبعا تکلیف کسانیکه در راستای خواست مردم ایران این تشکل ضد ملی و ضد ایرانی را افشا میکنند را متهم کند نیز از نظر مردم ایران روشن است.

 

با این گواهی از طرف مردم، خستگی سه سال زحمت تمامی کسانیکه درد میهن  داشتند و نه درد قدرت و در این جنبش فعالیت و یا درهمین راستا حرکت میکردند بویژه در میان جدا شدگان از جانشان بدر رفت و آنها را بر ادامه راه با انرژی بیشتر تشویق نمود. راهی که تا محو شدن هرگونه تروریسم و فرقه گرایی و نجات اسرا در بند فرقه رجوی ادامه خواهد داشت.

 

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها – اروپا

28اسفند 1396

نگاهی به تیتر بعضی فعالیتهای بین اللملی جنبش نه به تروریسم و فرقه ها

 

دیدارآقای داود ارشد با نماینده سوسیال دمکرات پارلمان اروپا خانم آناگومزDSC01397

قای ارشد ضمن تائید و تاکید بر یافته های میدانی هئیت پارلمانی اتحادیه اروپا در سفرش به ایران اضافه کردند که واقعیت مردم و رژیم جمهوری اسلامی بعد از نزدیک به چهاردهه که از استقرار آن میگذرد، تنها باید از زبان خود مردم ایران شنیده شود. صدایی که در عمل با اوج پختگی عمدتا با مسالمت و بصورت صلح آمیز تظاهر کرده تا با خشنونت. در بعد سیاسی اما این کنش و واکنش حتی پخته تر نیز بوده است، بطور خاص آنجا که در نفی هرگونه آپوزیسون وابسته گرا بارز و عنوان شده است، مردمی که بدون داشتن تشکل حزبی قادرند خط و مرز خود را با جریانات پوشالی و دروغین بویژه عوامل بیگانه از جمله تشکیلات فرقه خطرناک رجوی بخوبی تعین و حفظ کنند.

فرار دو تن از محکومین ابد از اشرف 3 در تیرانا

اخیرا بعد از محکومیت ابد با اعمال شاقه برای اسرای فکری-عقیدتی فرقه رجوی علیرغم اینکه این محکومیت ابد با اعمال شاقه را به امضای محکومین نیز رساندند، دو تن از محکومین بنامهای آقایان موسی دامرودی و غلامرضا میرزایی بعنوان پیش قراولان فرار شجاعانه و منادیان آزادی از این اسارتکده قرون وسطایی خانواده، مردم ایران و دوستان و همرزمان خود را خوشحال کردند. 

افشای سوء استفاده های جنسی از زنان مبارز در فرقه رجوی در پارلمان اروپا

در این کنفرانس آقای داود ارشد طی سخنانی ضمن تشکر از دعوت جنبش نه به تروریسم و فرقه ها یاد آور شدند:

S&D Mep

که جامعه اروپا در حالی بر علیه سوء استفاده جنسی از زنان دست به فعالیت در پارلمان اروپا و البته با نقش محوری نهادهای مدنی فعال آن در زمینه حقوق زنان میزند که در همین اروپا تشکلهایی مانند تشکل فرقه رجوی زنان تحت اسارت خود را با بکارگیری شیوه های فرقه ای همانگونه که در تمامی فرقه های شناخته شده مخرب متداول است مورد سوء استفاده جنسی قرار میدهد و حتی متاسفانه میتواند در همین پارلمان نیز در کمال وقاحت خود را مدافع حقوق زنان نیز جا بزند. بی تفاوتی بعضی اعضا پارلمان اتحادیه اروپا این گستاخی را در این تشکل فرقه ای با سابقه بسیار روشن تروریستی به جایی رسانده است که مخالفین خود را در جلو همین پارلمان مورد ضرب و شتم قرار میدهد و حتی نماینده سابق پارلمان انگلستان آقای دنیس مک شین که تلاش میکند از ضرب و جرح مخالف توسط محافظین مریم رجوی باز بدارد خودش نیز توسط همان محافظین مورد ضرب وشتم قرار میگیرد.

کرگدنهای مسعود رجوی

این حق مردم ایران زمین است که از گذشته درس گرفته تا در دام راهزنان جنبش مردمی با شعارهای تو خالی بسیاری از کسانیکه با بهانه قراردادن درد و رنج مردم با معرفی خود بعنون ناجی آنرا دستمایه راهزنی سیاسی خود نموده تا خود برگرده همین ملت، خلق، مردم، امت و… بنشینند نیفتند. من بعنوان یکی از مسئولین سابق دستگاه ننگین فرقه رجوی وظیفه ملی و مردمی خود میدانم که آنچه در طی چهل سال گذشته در صحنه سیاست و در خلال عبور از روی خونهای بسیاری از همرزمان و دوستان و … و آنچه شاهد و مجری آن بوده ام نسبت به خطراتی که در کمین مردم است بعنوان دینی که بدانها دارم و نقشی که در همراهی با جریان بغایت واپسگرای انحرافی و آپورتونیستی، وابسته گرای فرقه مافیایی رجوی با گوشت و پوست خود لمس کرده ام هشدار دهم.

داعای فرصت طلبانه مسعود رجوی به ترور آمریکایی ها و غلط کردم های امروزش

برعکس این روزها که خانم مریم رجوی و آقای رجوی و البته به زعم خودش و مریم رجوی “امام زمان، پدر جد لنین و استالین و … شیر همیشه بیدارخدا و رهبری خاص الخاص و تاریخ ساز، سوپر ولی فقیه، رهبر مسلمین جهان، رها کننده زنان از طریق مراسم تکی و جمعی رقص رهایی و ساختن حرمسرا”، روزانه صد بار در مقابل همان امپریالیستهایی که تا دیروز باید “بعد از شاه فرعی بعنوان شاه اصلی بطور مسلحانه سرنگون میشدند” در مورد ترور مستشاران آمریکایی در مقابل سناتورها و نمایندگان سابق البته کرایه ای غلط کردم گفته و مرتب به قسم و آیه در میآویزد که این ما نبودیم که چنین شکرهایی را در زمان شاه خورده ایم، بلکه این آپورتونیستهای چپ نمای خائن و “مزدور” رژیم! تقی شهرام و بهرام آرام بودند که آمریکائیان عزیز تر از جان! که اگر زنده بودند حتما با قیمتهای پائین تری از ما حمایت میکردند را ناجوانمردانه! کشتند و انداختند گردن بیچاره ما، طوریکه باید بعد از اینهمه مشکلات فروپاشی که در کنج غرب گریبانمان را گرفته، ضمن پاسخ دادن به دروغهای مزدوران کنونی پاسخگوی جنایات آپورتونیستها که از همان موقع  به مزدوری  وزارت اطلاعات در آمده بودند، هم باشیم. این خود را به … زدن تف سربالای بیش نیست.

ملاقات آقایان حسین نژاد و باقروند ارشد با مقامات کمیساریای عالی پناهندگی در ژنو

آقایان قربانعلی حسین نژاد وداود باقروند ارشد از مسئولین سابق فرقه رجوی و شورای ملی مقاومت در مقر اروپایی asdfafکمیساریای پناهندگی سازمان ملل در ژنو حضور یافتند و با مقامات کمیساریا در مورد وضعیت پناهندگان جدا شده از فرقه رجوی ملاقات و مذاکره نمودند. در این ملاقات ضمن تشریح تمامی محدودیتها و فشارهای وارد به جدا شدگان توسط تشکل خطرناک فرقه رجوی از جنبه های مالی و حقوقی و تهدیدات و کارکشنی ها علیه استقرار  انسانی آنها در آلبانی …

طرح سرکوب و شکنجه و تجاوز جنسی در فرقه رجوی در کنفرانس حقوق بشر در مقر سازمان ملل-ژنو

این کنفرانس که سالانه برگزار میشود بستری است جهت رساندن صدای قربانیان حقوق بشر در جهان به گوش جهانیان. امسال IMG_20180220_105750نیز جنایات فرقه رجوی در ایران و درمیان اعضای خود در عراق و در ادامه در آلبانی و حتی نوع افسار گسیخته آن درشهرهای اروپا در مقابل پارلمان اروپا که حتی یک نماینده سابق مجلس انگلستان بخاطر دفاع از یک جدا شده از فرقه رجوی که توسط چماقداران محافظ مریم رجوی مورد ضرب و شتم قرار میگرفت نیز مورد ضرب و شتم قرار میگیرد.

 

فرقه رجوی بدنبال حذف کتاب ضد انسانی مسعود رجوی بنام خانوادها از سایت رسمی خود است.

هموطنان عزیز فرقه رجوی بدنبال افشاگریهای آقای داود ارشد در مجامع بین اللملی و در بین سیاستمداران و احزاب  با توزیع اسناد رسمی منتشر شده توسط فرقه رجوی در زمینه محتوانی مادون انسانی آن و بخصوص در مورد ببریت حاکم بر افکار رهبری این فرقه از جمله افکار مسعود  و مریم رجوی در مواجهه با اولیه ترین حقوق انسانها که اوج آن در کتابی بقلم مسعود رجوی تحت عنوان “خانواده های مجاهدین یا مزدوران ارتجاع” که دیدگاههای نوع بدتر از داعش را در دستور

ملاقات آقای داود ارشد با مسئولین سفارت آلبانی در برلین

DSC01158آقای داود باقروند ارشد در روز جمعه   9 فوریه 2018 در برلین با مقامات سفارت آلبانیا دیدار و گفتگو کردند‎.‎ در این دیدار آقای ارشد ضمن معرفی جنبش نه به تروریسم و فرقه ها و بعنوان یکی از اعضای عالیرتبه سابق فرقه رجوی و ‏عضو شورای ملی مقاومت این تشکیلات برای بیش از سه دهه و فعال سیاسی در سطح اروپا با اشاره به دیدارهای سیاسی انجام ‏شده در سالهای اخیر در زمینه افشای تروریسم فرقه های مخرب و حمایت

درخواست مهار تروریسم فرقه رجوی درکنفرانس گرامیداشت افشاگران ترور شده ‏

آقای داود ارشد طی سخنانشا در پارلمان اروپا

روز گذشته سی ژانویه 2018 پارلمان اروپا شاهد کنفرانس حمایت از افشاگران تروریسیم و مافیا  در گرامیداشت و یاد بود خانم دافنه کاروانا گالیزیا  زن خبرنگار شجاع افشاگرمافیای اروپایی اهل مالتا ترور شده بدست مافیای مالتا با بمبگذاری زیر

خودرو وی و خبرنگار افشاگر اسپانیایی خوزه کوزو افشاگر جنایات آمریکا در عراق،  ترور شده در بغداد توسط ارتش آمریکا بود. کنفرانس توسط گروه  اتحاد چپ اروپا – چپ سبز شمال اروپا سازماندهی شده بود و جنبش نه به تروریسم و

نامه آقای داود ارشد از اعضای عالیرتبه ‏سابق فرقه مجاهدین و شورای ملی مقاومت ‏به دبیرکل حزب مردم اتحادیه اروپا در مورد ایجاد تنفر در میان مردم ایران بدلیل ‏دعوت از مریم رجوی به استراستبورگ ‏

اما جهت اینکه یک حمایت در نزد مردمی که اتفاقا بدان نیاز نیز دارند، معتبر، قابل قبول و موثر باشد نباید از طریقی ابراز و اعلام گردد که باعث ایجاد نفرت و بی اعتمادی در میان همان مردم نسبت به ابراز کننده حمایت گردد.

عطف به این امر، دعوت از خانم مریم رجوی رهبر فرقه رجوی یک تشکیلات فرقه ای تروریستی در تاریخ 25 ژانویه 2018 در استراسبورگ جهت ابراز حمایت شما از مبارزه مردم ایران نه تنها به ضد خودش تبدیل میشود که باعث بی اعتمادی نسبت به حزب مردم اروپا در میان همان مردمی که اتفاقا به حمایت شما نیاز دارند میگردد

افشای اعمال جنایی فرقه رجوی در دیدار آقای ارشد با رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا

دیدار با بیسر پتکوف

روز گذشته سه شنبه 23ژانویه 2018 مراسم اعتای جوایز “رز نقره ای” به منتخبی از شخصیتها و ان جی اوهای فعال در سطح اروپا در محل پارلمان اروپا برگزار شد. جنبش نه به تروریسم و فرقه ها نیز بعنوان یک ان جی او فعال در سطح اروپا  به این مراسم دعوت شده بود که آقای داود ارشد به نمایندگی از جنبش در این مراسم شرکت کردند.   درمراسم اعتای جوایز آقای داود ارشد با آقای دکتر بیسرپتکوف رئیس دوره ای

 

 

ترور مستشاران آمریکایی، گردانهای شورشی و ولایت فقیه

هرچه زمان میگذرد و فرقه رجوی بیشتر در مسیر اضمحلال درون تشکیلاتی و بی پایگی اجتماعی و ایزولاسیون در میان آپوزیسیون غرق میشوند، آنچه تمامی اعضای جدا شده مجاهدین و تمامی متحدین شورایی آنها و تمامی کارشناسان امور سالیان است در مورد آن طی گزارشات مفصل اطلاع رسانی کرده اند، عملکردها و ماهیت عقب افتاده نوع طالبان و داعشی آنها رو میشود طوریکه در موارد بسیاری توانسته است گوی سبقت را از رژیم نیز برباید. اوج این رسوایی در تظاهرات

مهستان یا تئاتر مبارزه و آلترناتیو به کارگردانی آقای نوری علا

دوستان عزیز و گرامی در مهستان و … برای ساختن دیکتاتوری دو مولفه نیاز است. اولی مبناست که خود دیکتاتور است دومی شرط است که اطرافیان دیکتاتورپذیر هستند. چه در جامعه چه در یک تشکیلات، چه در یک مهستان و چه در یک مناسبات سیاسی، عده ای که در سکوت فقط شنونده اند شرایط را برای مبنا جهت تبدیل شدن به دیکتاتور تمام عیار فراهم میکنند. که محصولی جز به هدر دادن جانها ندارد. اگر کسی در مقابل دیکتاتور سر خم نکند، اگر زبان به اعتراض بگشاید اگر سکوت نکند، دیکتاتور نمیتواند برآنها دیکتاتوری کند و دیکتاتور تولید نمیشود.

چگونه است که مردم ایران را به اعتراض تشویق میکنیم زمانیکه همین امر در مهستان منکوب میشود و شما سکوت میکنید؟
میدانیم که مشکل جدی دیگر نداشتن علم و تجربه مناسبات دمکراتیک است. برعکس اما، آنچه دیده و تجربه کرده ایم مناسبات دیکتاتوری است. به همین دلیل رجویها میتوانند در میان ما سر برآورند. شاید همه دیکتاتورها لزوما از روز اول با طرح و برنامه از پیش تعین شده اقدام به اینکار نکنند. ولی تن دادن اطرافیان به تمایلات و خود شیفتگی کسانیکه بالقوه ظرفیت دیکتاتور شدن را دارند، اشراف نداشتن به حقوق دمکراتیک خودمان، دفاع نکردن از مناسبات دمکراتیک و حقوق دیگران،… از نوری علاها میتواند در فرایند کار یک دیکتاتور غیر قابل کنترل و مخرب بسازد.

 

سخنرانی آقای داود باقروند ارشد در کنگره پنجم سکولار دمکراتها

سخنرانی داودمایلم جسارتا توجه بدهم به یک تفاوت کیفی جامعه امروز با جامعه سال 57 ایران. و ضرورت بازنگری در رویکردهای خودمان. در آن روزگاران با تعدادی تشکلها و مبارزینِ قهرمانِ زندان رفته و شکنجه شده و اعدام را تجربه کرده و مردمی کم و بیش در حاشیه و بی خبر از تحولات جهان مواجهه بودیم. امروز با مردمی قهرمان و مبارز، در صحنه، زندان و شکنجه و اعدام را تجربه کرده و با اتکاء به تکنولوژی انفورماتیک کاملا بروز و عده ای حاشیه نشین خارج کشور مواجهیم. که متاسفانه بعضی از آنها علیرغم ادعای خودشان از نظر مردم ایران القاب بسیار بدی را دارند.

 

تظاهرات مردم ایران و آنچه آنرا تهدید میکند

پرچم (روسری) سفید ضد حجاب اجباری یک زن جوان

کشورمان ایران در چند روز گذشته بار دیگر شاهد تظاهرات مختلفی در اکثر شهرهای کشور بوده است. تظاهرات اخیر که در روز پنجشنبه 7 دیماه از مشهد با شعارهایی علیه حسن روحانی آغاز شده در ادامه اما جلوه همیشگی اش را بخود گرفت و در شهرهای دیگر شاهد تکرار شعار علیه روحانی  نبودیم.     ویژگی های منحصربفرد تظاهرات اخیر: درگذشته نیز شاهد تحرکاتی علیه حسن روحانی بوده ایم. از جمله در روز جهانی قدس تعدادی از شرکت‌کنندگان در راهپیمایی

 

هذیانهای مریم رجوی از زبان حسن حبیبی در مورد داود باقروند در تلویزیون رنگارنگ

خانم رجوی فعلا دوران ماه عسل شماست اجازه دهید آنها هم که در لیبرتی بودند زبان بگشایند تا روشن شود شما چه هیولایی هستید.     دلایل پاره کردن زنجیرتوسط مریم رجوی و دست زدن  به ترور مخالفین در پارلمان اروپا   خانم مریم رجوی که از افشای حقایق ضد دمکراتیک، ضد آزادی، سرکوبهای درون تشکیلاتی همچون زندان و شکنجه فرقه اش توسط جدا شدگان بویژه آقای داود باقروند ارشد که بطور خاص اخیرا در کنگره سالانه احزاب اتحادیه اروپا …

خانم مریم رجوی و جمهوری بسیار بسیار دمکراتیک!! اسلامیش و مخالفینش

خانم مریم رجوی از اینکه آقای داود ارشد گفته است :   بنده به جرات میتوانم بگویم از اینکه تشکلهایی مانند فرقه رجوی بحکومت نرسیدند یکی از شانسهای بزرگ مردم ایران بوده است. چون چه کسی باور میکرد که رجوی چنین هیولایی باشد؟ ما دید سیاسی نداشتیم و فریب کلمات را میخوردیم. رهبرانمان را در جریان و صحنه آزمایش نبود که انتخاب کرده بودیم. رهبران را کورکورانه و مبتنی بر شعار و احساسات انتخاب کردیم. رجوی در اوج رشد خودش …

سرکوب یا شستشوی مغزی درسازمان مجاهدین

بسیار ضروری دیدم که پیشینه بحثی که دوست عزیز و همسنگر چندین دهه ایم آقای دکتر مسعود بنی صدر (عضو سابق مجاهدین، “شو”رای ملی مقاومت و نماینده سازمان در آمریکا) در زمینه مغزشویی در سازمان که بخوبی با اتکاء به فاکتهای دقیق و مشخصی که خود نیز تجربه کرده آورده است را که آن زمان بدلایل مختلف  تشکیلاتی درجریانش قرار نگرفتند را در اینجا بیاورم تا هم عمق مباحث بسیار با ارزش و روشنگر ایشان بهتر فهم گردد و هم از درک و …

کنفرانس یمن و افشای جنایات عربستان در یمن و همکاری با فرقه رجوی

 

DSC00683آقای ارشد در جریان این کنفرانس عنوان کردند.

تا آنجا که به جنگ فراموش شده یمن برمیگردد:

از زمان شروع آن در 2015 بیش از 8000تن کتشه و نزدیک به 50000نفر زخمی که ناشی از 92000بمباران عربستان میباشد بجا مانده است.

بلوکه کردن یمن که توسط عربستان اعمال میگردد یکی از بزرگترین فجایع انسانی قحطی را برای بیش از 70% مردم این کشور فقیر به ارمغان آورده است

اما جهت اینکه یک حمایت در نزد مردمی که اتفاقا بدان نیاز نیز دارند، معتبر، قابل قبول و موثر باشد نباید از طریقی ابراز و اعلام گردد که باعث ایجاد نفرت و بی اعتمادی در میان همان مردم نسبت به ابراز کننده حمایت گردد.

عطف به این امر، دعوت از خانم مریم رجوی رهبر فرقه رجوی یک تشکیلات فرقه ای تروریستی در تاریخ 25 ژانویه 2018 در استراسبورگ جهت ابراز حمایت شما از مبارزه مردم ایران نه تنها به ضد خودش تبدیل میشود که باعث بی اعتمادی نسبت به حزب مردم اروپا در میان همان مردمی که اتفاقا به حمایت شما نیاز دارند میگردد.

قربانعلی حسین نژاد———– البته این عادت و فرهنگ دیرینۀ فرقۀ رجوی در تمام طول سی و اند سال گذشته اش می باشد که هر کسی از تشکیلات آن و یا هر فردی و جریانی از شورای دست ساز رجوی بیرون رفته و اعلام جدایی کرده از آقای دکتر بنی صدر گرفته تا حزب دموکرات کردستان و افراد و جریانات دیگر، این فرقه اعلام کرده که ما او را به علت ارتباطش با رژیم از شورا یا سازمانمان اخراج کردیم!!!

من بهمن اعظمي  متولد 1348 در كرمانشاه  هستم. بخاطر فقر و بدبختيهايي كه ميديدم و اين در من سنگيني ميكرد و نميتوانستم بي تفاوت باشم برای درآمد و زندگی بهتر به ترکیه رفتم. من يك ارتباطي با فردی از سازمان مجاهدین خلق در تركيه پیدا کردم و با او آشنا شدم و او مرا با وعده و وعید به عراق برد و سپس ناخواسته گرفتار سازمان شدم. در آنجا ديدم که تمامی وعده ها فریب بود و آن چيزهايي كه

 

دادخواهی علیه برده داری پناهجویان در تیرانا همچو لیبی توسط فرقه رجوی در دیدار آقای ارشد با نخست وزیران هلند و اسلووانیا

Holand PM1دادخواهی در قبال سوء استفاده  از پناهندگان بعنوان برده در تیرانا در نزد نخست وزیران هلند و اسلووانیا و..                 آقای داود ارشد از جانب اسرا و جدا شدگان فرقه رجوی در کنگره سالانه حزب آلده (حزب اتحاد احزاب لیبرال دمکرات اروپا) که طی سه روز از ساعت 8صبح الی 22شب طی روزهای اول تا سوم دسامبر در شهر آمستردام هلند برگزار شد شرکت جست. در این کنگره آقای داود ارشد  طی دهها ملاقات  بویژه ملاقات با نخست

ادعای فرصت طلبانه مسعود رجوی به ترور آمریکایی ها و غلط کردم های امروزش

بقلم داود ارشد

قسمت اول

فرقه رجوی – ادعای سردمداری مبارزه ضد امپریالیستی و سازشکارخواندن بقیه!!!

 

قسمت دوم

داعای فرصت طلبانه مسعود رجوی به ترور آمریکایی ها و غلط کردم های امروزش

برعکس این روزها که خانم مریم رجوی و آقای رجوی و البته به زعم خودش و مریم رجوی “امام زمان، پدر جد لنین و استالین و … شیر همیشه بیدارخدا و رهبری خاص الخاص و تاریخ ساز، سوپر ولی فقیه، رهبر مسلمین جهان، رها کننده زنان از طریق مراسم تکی و جمعی رقص رهایی و ساختن حرمسرا”، روزانه صد بار در مقابل همان امپریالیستهایی که تا دیروز باید “بعد از شاه فرعی بعنوان شاه اصلی بطور مسلحانه سرنگون میشدند” در مورد ترور مستشاران آمریکایی در مقابل سناتورها و نمایندگان سابق البته کرایه ای غلط کردم گفته و مرتب به قسم و آیه در میآویزد که این ما نبودیم که چنین شکرهایی را در زمان شاه خورده ایم، بلکه این آپورتونیستهای چپ نمای خائن و “مزدور” رژیم! تقی شهرام و بهرام آرام بودند که آمریکائیان عزیز تر از جان! که اگر زنده بودند حتما با قیمتهای پائین تری از ما حمایت میکردند را ناجوانمردانه! کشتند و انداختند گردن بیچاره ما، طوریکه باید بعد از اینهمه مشکلات فروپاشی که در کنج غرب گریبانمان را گرفته، ضمن پاسخ دادن به دروغهای مزدوران کنونی پاسخگوی جنایات آپورتونیستها که از همان موقع  به مزدوری  وزارت اطلاعات در آمده بودند، هم باشیم. این خود را به … زدن تف سربالای بیش نیست.

چرا که آقا و خانم رجوی فراموش کرده اند که در نشریه شماره 18 صفحه 7 چگونه شکر هایی را که امروز ادعا میکند شهرام و بهرام بودند که آنرا خوردند را با کمال افتخار و با فخر فروشی به پاسداران و حاکمیت و بقیه انقلابیون حلوا حلوا کرده و مرتب بصورت دو لوپی نشخوار کرده به حساب خودش میگذاشت.

تدریس مبارزه به دیگران

آپورتونیسم راست با آرایش غلیظ سوپر چپ و نان به نرخ روز خوردن رجوی فقط در شعارهای مبارزه با امپریالیسم بصورت قالبی و پوپولیستی به همینجا ختم نمیشود. وقتی رجوی در خیالاتش غیر از خودش در جهان بقیه را خس و خاشاک مبارزه میشمرد، و کمتراز جای لنین و استالین و …برای خودش قائل نبود، حتی پیش تر رفته و مرتب از افتخارات گذشته یاد میکند تا بتواند دیگران را متقاعد کند که چپ تر از حتی لنین و … است. توجه کنید؟

افتخار به کشتن آمریکایی ها

و چنین با انداختن باد به غبغب خود برای برادران پاسدارای که چون بعد از انقلاب پاسدار شده اند و آقای مسعود رجوی آدم حسابشان نمیکند سخن پراکنی ضد امپریالیستی میکرد:

(بازنویسی مطلب کیشه نشریه مجاهد)

“1. سخنی با برادران پاسدار، “در شرایط خفقان و دیکتاتوری رگبار مسلسل چه کسانی سینه مزدوران و مستشاران امریکا را میشکافت؟

  1. مواضع ضد امپریالیستی سازمان حداقل برای خود جنایتکاران آمریکایی!!!!!!!!!! (همان آمریکایی های عزیزتر از جان امروز) جای هیچ شک و شبهه ای ندارد زیرا آنها از اولین سالهای عملیات مسلحانه سازمان «سال 51ببعد» با آتش مسلسلهای مجاهدین خلق که سینه مستشاران و مزدورانشان را می شکافت روبرو بوده اند.”
  • “ضرورت مبارزه ضد امپریالیستی بعنوان تنها راه رهایی” است.
  • “تمامی جنگهای تجاوزکارانه و امپریالستی، همه کودتاهای ضد انقلاب، فتنه گریها، آشوبها و جنایاتی که هر روز در گوشه و کنار شاهدیم، مستقیم و غیر مستقیم بوسیله آمریکا طرح ریزی و پیاده میشود“.

 

قدرت پرستی افسارگسیخته

آیا میتوان باور کرد مسعود رجوی قدرت پرست در طی دوسال بعد از انقلاب خون جامعه و نیروهای سیاسی و مردم (بطور خاص جوانان) را با چنان شعارهای سوپرچپ در شیشه کرده بود و اینگونه احکام لایتغیر چپ نمایی و ضدامپریالیستی صادر و مرتب نشخوار میکرد تا خود را سوپر انقلابی و بقیه را مفت خور معرفی کند که:

(بازنویسی کلیسه فوق با زیر خط آبی )

 

چرا انقلابیون پاکباخته مکتبی که صداقت و پایداری خود را طی آزمایشات سهمگینی! اثبات کرده اند، بایستی از صحنه دور باشند و در عوض فرصت طلبان و بعبارتی “انقلابیون!” بعد از انقلاب بناحق میراث خوار و سردمدار باشند. همان فرصت طلبانی که در دوران شکنجه و حبس و اعدام و همزمان با نبرد مسلحانه (منظورش ترور مستشاران آمریکای عزیر است) و جانبازی و شهادت انقلابیون اصیل از جمله مجاهدین خلق، در کنج عافیت جویی و تسلیم طلبی عزلت گزیده و به تجارت سود و تحصیل مدرک مشغول بودند و بعضا بدلیل دشمنی با مجاهدین کنار آمدن و سازش با رژیم شاه خائن را جایز می شمردند!”

(کلیشه نشریه مجاهد فوق با زیر خطهای آبی رنگ)

 

رویکر تهوع آور کاسبکارانه با مبارزه و رنج و خونهایی که مجاهدین و مبارزین در زمان شاه ریخته اند توسط مسعود رجوی ردپایش در سرتاسر چهل سال گذشته آنچنان پررنگ است که منجرشد تا یک نیروی مبارز محبوب مردم به یک نیروی خودفروش زائده قدرتهای بزرگ و منطقه مورد تنفر مردم تبدیل شود.

 دجالگری مریم رجوی

 

این رویکرد طلبکارانه،  قدرت پرستانه و کاسبکارانه با مبارزه و در نتیجه  نفی دیگران و انحصار مبارزه و انقلاب را در ید خود و تنها خود دیدن در تمامی طول بعد از فرار به خارج نیز تا به امروز ادامه داشته است و مسعود رجوی وقتی خودش به عراق میرفت فتوا داد که:

 

“حتی نشریه در آوردن در خارجه نا مشروع استـ”.

(در کلیشه زیر بخوانید)

(بازنویسی کلیشه نشریه مجاهد)

نفی بازاری دیگران

 برویم که بشود خواسته ی خلق را لبیک گفت. بگذار خارجه نشینان کذایی که از دیرباز عادت داشته اند نمک مقاومت را بخورند نمکدانش را برسرخودش بشکنند، در اینجا بنشینند. من در 19بهمن گذشته گفتم که حتی نشریه درآوردن آنها در اینجا مشروع نیست…”

رجوی حتی شورایی های حاضر در خارج از عراق را مفتخور میخواند چه برسد به بقیه فعالین سیاسی.

نشریه در آوردن حرام است

رجوی مرکز و محور عالم

آقای مسعود رجوی در ادامه ملاک حقانیت جریانهای سیاسی را چنین برمیشمرد:

(بازنویسی کلیشه نشریه مجاهد)

  • “با توجه به توضیحات فوق اهمیت نوع برخورد با آمریکا (این پرچمدار جهانخواران) را در می یابیم. و به حق باید گفت که چگونگی این رابطه به بهترین وجه بیانگر درجه اصالت یک انقلاب و بطور کلی هر سیستم و جریان سیاسی است. بعبارت دیگر هر جریان و سیستم سیاسی که بهتر بتواند با امپریالیزم مبارزه کند و به منافع و موجودیت آن شدیدتر ضربه وارد نماید، از حقانیت، ترقیحواهی و دینامیزم بیشتری برخوردار است.”

آیا آن معیار و ملاکها و آیه های قرآن مانند احکام مبارزه با امپریالیسم و محک و معیارگذاشتن های لنین طبسی خود را باور کنیم یا عکس زیر را؟

دجالگری مریم رجوی

 

((احتمالا فرقه رجوی با سرازیرکردن دلارهای آمریکایی به سردمداران امپریالیسم به بهانه کرایه آنها، قصد ایجاد تورم در آمریکا و ضربه زدن به آنها را دارد!!!؟؟؟ و با هزینه های بسیار گران هتلها و رفت و آمدها و پذیراییهای آنچنانی قصد بحران زایی در اقتصاد امپریالیستی فرانسه!!!!))

همگان بیاد دارند که سوپرلنین طبسی ما بعد از پایان مصرف شعارهای “مبارزه با امپریالیسم تنها راه رهایی است” اینبار فتوای “ضرورت رهایی سرنگونی مسلحانه رژیم” است با شعارهای جنایتکارانه (رود خروشان خون شهدا ضامن پیروزی خلق ماست) را صادر کرد..

تردید نکردن رجوی به لجن مال کردن “رود خروشان خون شهدا”

البته بعد از به کشتن دادن هزاران مبارز در یک سمت و هزاران نفر از مردم در سمت دیگر  در قرارگاه اشرف بقول مسعود رجوی “پایتخت رجوی”، با زیرپا گذاشتن رود خروشان خون شهدا!! ضمن غلط کردم گفتن خودش و مریم رجوی پا به فرار گذاشتند و بقیه را نیز مجبور کردند نزدیک به چهار هزار بار “ضرورت مبارزه ازترک مبارزه مسلحانه میگذرد” را نوشته و به آمریکایی که متاسفانه در پی فتوای قبلی اش سرنگون نشده بودند!!! بدهند.

قبل از آن نیز طی سی سال خون تمامی مجاهدین، مبارزین، شورایی ها، خارجه نشینها، … را در شیشه کرده بود که شما همه ضد انقلاب بوده و با بورژوازی ضد انقلاب همدست و هم پیمان هستید و حتی نشریه در آوردن شما در خارجه حرام است… و ما که شعار مبارزه مسلحانه را میدهیم انقلابی هستیم. حتی اگر اهدافی که عراق و عربستان در داخل ایران برای ما تعین میکنند را میزنیم.

سرنوشت یکسان تمامی فتواهای رجوی

همین سرنوشت دچار فتواهای:

“ما اشرف به دشمن نمیدهیم،

چو اشرف نباشد تن من مباد،

تا آخرین نفر باید اشرف را حفظ کرد،

هر هزار نفری که در نگهداری اشرف کشته شود رجوی یکبار تهران را فتح کرده است،…شد.

که وقتی بعداز به کشتن دادن بیچاره مجاهدینی که در دنباله روی از این امام زمانِ بالاتر از پیامبر و …جانشان را جلو سلاح و لودر و چماق و… سربازان عراقی داده و کشته شدند، و رود خروشان دیگری راه انداختند، وقتی وزارت خارجه امپریالیسم دیروز و برادر آمریکای امروز که (همه کودتاهای ضد انقلاب، فتنه گریها، آشوبها و جنایاتی که هر روز در گوشه و کنار شاهدیم، مستقیم و غیر مستقیم طرح ریزی و پیاده میشود ) زیر سر اوست فرمان داد که اشرف را ترک کن و  برو لیبرتی، با زیر پا گذاشتن رود خروشان خون شهدا دست افشان و پای کوبان اشرف را بقصد لیبرتی ترک کردند.

امروز بخوبی میتوان فهمید که آقای رجوی تمامی این شکرها را نه به دلیل اینکه به اندازه سر سوزنی بدانها اعتقادی اصولی داشت که میخورد بلکه ایشان نان را به نرخ روزباید بخورد و قیمتش و پرداخت بهای آن با خون هزاران تن از مردم ایران و جوانان مجاهد پرداخت شود، در ثانی با این هدف میگفت که در ادامه فرصت طلبانه طلبکاری صاحب انقلاب بودن و نشستن بر تخت حکومت را بکند، بدینگونه:

چرا انقلابیون پاکباخته مکتبی که صداقت و پایداری خود را طی آزمایشات سهمگینی! اثبات کرده اند، بایستی از صحنه دور باشند و در عوض فرصت طلبان و بعبارتی “انقلابیون!” بعد از انقلاب بناحق میراث خوار و سردمدار باشند. همان فرصت طلبانی که در دوران شکنجه و حبس و اعدام و همزمان با نبرد مسلحانه (منظورش ترور مستشاران آمریکای عزیر است) و جانبازی و شهادت انقلابیون اصیل از جمله مجاهدین خلق، در کنج عافیت جویی و تسلیم طلبی عزلت گزیده و به تجارت سود و تحصیل مدرک مشغول بودند و بعضا بدلیل دشمنی با مجاهدین کنار آمدن و سازش با رژیم شاه خائن را جایز می شمردند!”(کلیشه نشریه مجاهد فوق با زیر خطهای آبی رنگ)

«« برای سازمانهای انقلابی که از چندین سال پیش تر دست به نبردی قهرآمیز و مسلحانه علیه رژیم و حامیان امپریالیستیش زده بودند، نوع رابطه با آمریکا بطور عینی و علمی روشن بود. حتی بسیاری از عملیات انقلابی مستقیما بر علیه آمریکایی های جنایتکار بود. من باب مثال:ترور ژنران پرایس، سرهنگ هاوکینز و بطور کلی سنت انقلابی اعدام جلادان آمریکایی و انفجار تاسیسات آمریکایی که مبتکر و مجری آن هم عمده مجاهدین خلق بودند، از افتخارات جنبش انقلابی ایران در سالهای سکوت و خفقان محسوب می شود. خلق ایران دشمن اصلی خود را باز میشناسد. (نشریه مجاهد ش4 ص2)

این است ماهیت قدرت پرست رجوی که نسبت بدان هشدار داده و میدهیم که امروز از منتهی الیه چپ به منتهی الیه راست خزیده است. آنهم به قیمت به خاک وخون کشیدن صدها هزار نفر از بهترین جوانان و مردم ایران …

نامبردن از امریکایی ها

و چه کسی باور میکرد که این سوپرلنین زمانه بعد از اینهمه چپ زدن ها وقتی دستش به تخت قدرت نرسید مانند یک خود شیفته بشدت بیمار، قهر کرده و با خشم و کین ضد انقلابی علیه مردم ایران و بهترین فرزندانش که در دام فریب فرقه او گرفتار شده بودند، ضمن سرکوبشان، به نزد همان امپریالیزم پناه برده باشد. و خواستار راه اندازی همان “جنگهای تجاوزکارانه و امپریالیستی، کودتاهای ضدانقلابی، فتنه گریها، آشوبها وجنایتهای که هر روز در گوشه و کنار شاهدیم” در ایران و علیه مردم ایران به نمایندگی ترامپ بشود.

البته بعید نیست طبق سیاست ابن الوقتی رجوی فردا مدعی شود که با پرداخت دهها میلیون دلار برای کرایه دو دقیقه سخنان امثال جان بولتنها، مک کینها، جولیانی ها طرح به فساد کشاندن آنها و از آنطریق نابودی امپریالیزم را داشته!!!

رجویسم یا آفتابپرست ایسم

البته واقعیت فرصت طلب نان به نرخ روز خوری مسعود رجوی و فرقه او این است که:

  • یکروز، بستر کسب قدرت از کانال چپ نمایی های آپورتونیستیِ  افتخار به “ترور آمریکائیان، افتخارات جنبش انقلابی بود” میگذشت
  • یکروز با وانمود کردن به شرکت در جنگ علیه صدام حسین متجاوز میگذشت
  • یکروز با همبستری سیاسی با صدام حسین متجاوز و عربستان و کشتار سربازان در مرزها و خمپاره باران شهرها
  • یکروز طرح و شعار جنگ با آمریکا (بعد از اشغال عراق توسط آمریکا) در صورتیکه هنگام پیشروی ستون نظامی بدون فرمانده و پشتیبانی مجاهدین به سمت مرز به آنها حمله کنند،
  • یکروز از کانال درخواست از آمریکایی هایی که عراق را اشغال کرده بودند جهت حمله به ایران،

امروز نیز از همخوابگی سیاسی با آنها میگذرد که اوج سیاستهای ابن الوقتی رجوی را بنمایش میگذارد. در صورتیکه رجوی بخوبی میداند که مردم ایران از همدستی وابسته گرایانه و خود فروشانه رجوی به اجانب بویژه عراق صدام حسین در شراکت در کشتار سربازان ایرانی منزجر هستند که جرم بزرگ دوم رجوی بعد از تروریسم او توسط مردم ایران محسوب میشود و مبنای نفی، تنفر و ترد فرقه رجوی در میان مردم داخل و خارج ایران میباشد.

طوریکه در قیامهای سراسری بهمن امسال مردم ایران ایادی امپریالیستی که آقای رجوی افتخار کشتن آنها را دارد را به رجوی ترجیح دادند که اوج انزوا، سکتاریسم و پرت افتادگی رجوی را در میان مردم ایران بنمایش گذاشتند. هرچند آل سعود قبلا رسما موقعیت فرقه رجوی را در میان مردم مشخص کرده بود. که ویکیلیکس آنرا افشا نمود.

رجوی خودش را چگونه تعریف میکند

نباید فکر کرد که رجوی آپورتونیسم و خیانت و سیاست های جدای از توده ها و سکتاریستی و ابن الوقتی را نمیشناسد،  رجوی خود این مقولات را در (کتاب آمورش تشریح اطلاعیه تعین مواضع، صفحه 23 بقلم مسعود رجوی) اینگونه تعریف میکند:

ص23کتاب تشریح بیانیه آپورتونیستهای

آنچه بسیار ناجوانمردانه، خیانتکارانه و ضد بشری است فراز بالابلندی است که رجوی قدرت پرستی، ناجوانمردی، خیانت، سکتاریسم و پرت افتادن از توده ها را در واکنشش به رویکرد مردم به سیاستها و اعمال خودش را با لعن و نفرین کردن همان “خلق قهرمان”، یا جوانان و دانشجویان مبارزمیهن را در جریان اعتراضات دانشجویی با خشم و کین ضد بشریش “مستحق گذاشتن پای دیوار” خواند بنمایش میگذارد. چون در تظاهرات خود شعار “ایران رجوی رجوی ایران” نداده بودند.

سرنوشت اسرای فرقه همانند مردم ایران

عین همین رویکرد را رجوی با مردم ایران در قالب مخالف سیاسی را با مزدور خواندن شان میخواهد بگذارد پای دیوار و آنها که در قالب اعضای سازمان در درون تشکیلاتش از همین جوانان و مردم که فریب شعارهای سوپر چپ رجوی را خورده و اسیر او شده اند را وقتی نتوانست در اشرف و لیبرتی به نابودی بکشاند وقتی و پایشان به دنیای آزاد رسید، در زندان ابد تیرانا محبوس کرده و اینگونه بساط فریب پهن کرده که “تنها ره رهایی رفتن به اشرف3 بعنوان مبارزه با بورژوازی ضد انقلابی است!!!!” تا نگذارد صدای همسو و هم محتوای آنها با صدای مردم ایران شنیده شود. و بدروغ مدعی است که،  اگر مریم رجوی از بستر این سناتور به سناتور (با توجه به سلسه مراتب بورژوازی ضد انقلابی ادعایی رجوی که سناتورها را نماینده آن میداند: بورژوا، کمپرادور، امپریالیزم) دیگر نقل مکان میکند شما اشرفیان 3 در عوض با رفتن به اشرف 3  با بورژوازی (اسم مستعار امپریالیسم-آمریکای عزیز)  همبستری نکنید بلکه با آن مبارزه کنید!!! و هر کس اینکار را نکند از قرآن سند میآورد که به جهنم خواهد رفت!!! سوال این است که در این میان با این مستندات قرآنی مریم رجوی کجا خواهد رفت؟

تعهد نامه اشرف 3

همان سندهایی که درمورد به جهنم رفتن در صورت عدم مبارزه با امپریالیسم در فاز سیاسی میآورد، همان سندهایی که درمورد به جهنم رفتن در صورت ترک مبارزه مسلحانه میآورد ….

آیا رجوی در حال فریب امپریالیسم است؟

آیا میتوان چنین فریبکاری دجالگرانه ای را که رجوی در درون تشکیلات القا میکند باور کرد که رجوی در حال فریب امپریالیزم است؟

وب سایت دفتر دولتی تاریخ نگاری آمریکا چنین آورده است:

https://history.state.gov/historicaldocuments/frus1969-76v27/d18

“سرهنگ لوئیس ال هاکینز هنگامیکه برای سوار شدن به خودرویی که جهت بردن او از خانه به محل کارش در مرکز مدیریت مالی میرفت کشته شد. طبق تلگرام شماره 4249 رسیده از تهران در 16ژوئن یک مبارز بنام رضارضایی مغز متفکر این عملیات بوده است“.

اینها بخشی از سند وزارت خارجه کشوری است که میدانیم در زمان شاه، ایران را و مبارزه با همین کسانیکه دست به ترور میزدند را اداره میکرده است.

در ضمن این تلگرام و محتوای آن نشان میدهد که این عملیات در زمانی انجام شده است که رضا رضایی زنده بوده است. و شهرام و بهرام مزدور رژیم!! هنوز کنترل سازمان را بدست نگرفته بودند. ضمنا سایت رجوی نیز رضا رضایی را اینگونه که در زیر آمده است معرفی میکند. و سرود “سرکوچه کمینه مجاهد پرکینه  آمریکایی بیرون شو خونت روی زمینه” سالیان است که بدستور آقای رجوی تولید و پخش شد و میشود. البته در راستای طلبکاریش از مردم و حکومت.

https://www.mojahedin.org/s?

 

رضا رضایی

خود آقای رجوی نیز همانطور که در فوق دیدید، ترور را با آوردن اسم و رسم قربانیان افتخار خودش دانسته و آنرا نه یکبار که هر روز به سر “برادران سپاه میزد”.

قسمت سوم

 

ادامه چپ نمایی های مسعود رجوی در جاسوسی برای شوروی

ادامه دارد

تصویری سه بعدی از اوستا و عنترش – از اسماعیل وفایغمایی

هرگاه فرقه رجوی و بطور خاص رهبری آن و عنترهایش همچون ممد اقبالها(محمد اقبال و حمید اسدیانها)  به تصویر کشیده میشوند باید ماسک ضد گاز پوشید و با گرفتن دماغ  از تعفن آن گریزی نیست. با معذرت از بوی تعفن، ایراد از شعر نیست بلکه از محتوای تصویر است. اسماعیل بطور سه بعدی تصویری از تمامیت فکر و اندیشه و محصولات مسعود رجوی ارائه کرده است اما بدون رنگ و لعاب و پوسته زرق و برق داری که جهت پوشاندن این لاشه متعفن با شعارهای مافوق صوت سوپر چپ نمایانه  رویش کشیده شده است.  بهتر از این نمیشد این تعفن مجسم و محصولاتش را به تصویر کشید . در این تصویر هنری سه بعدی هرچند جاکش محمد اقبال به تصویر در آمده ولی رهبری عقیدتی او که محمد اقبالها پا جای پای او گذاشته اند مریم رجوی یا همان جاکش عقیدتی است.
 نه به تروریسم و فرقه ها
———————
اسماعیل وفا یغمایی
ای سرور و سالار فضولات جهان
  بی تالی و بی نظیر ممد سلطان
اعجاز تو اینست که مردم ریدند
از منفذ مقعد و تو از راه دهان
با مدد از روح پر فتوح جد اعلا ابوالحسن یغما جندقی که در خواب بر من ظاهر شد مرا فرمود: ای فرزند در برابر دریدگان و جاکشان و قرمساقان علی الخصوص جاکشان عقیدتی وقوادان سیاسی خموشی  نه فرهنگ بل ننگ است و بر گردن و پشت آزادگان پالان و پالهنگ  پس قلم برکش وتنبان ازپای این   جاکش و یاران پفیوزش در کش و روان مرا در جنت الماوا در کنار عبید و ایرچ میرزا  و پدرت یعنی فرزندم همایون مغرورو شاد دار که سکوت تر ای فرزندم بیش از این نپسندم که این قرمساق اگر در حلقه اینان در سودای سود نبود  و از گه گه خواران ارتزاق نمی نمودپیشانی بر دروازه جاکشخانه جهان میسود و به دلالی بر سر چهار راهها مشغول می بود پس برخاستم ویا جدا و یا یغمائئ   گفتم به نیمه شب این چند رباعی را انشا نمودم ومژده بر علاقمندان به جاکش کوبی و قرمساق روبی که این رباعیات تا روح یغما در من به نوسان است ادامه خواهد یافت و تمامی این رباعیات هم در سینه

تاریخ ثبت شده و هم به ممدوح جاکش آن محمد مودب الادبای توحیدی و انقلابی، و مولای اعظم او تقدیم میشود.

۲۵
دیدم که ملائک در میخانه زدند
خاک و گل ادمی به پیمانه زدند
رفتند به مستراح و آنگاه ترا
ریدند وبه اسبیل تو شاشانه زدند
۲۴
کور و کچل و پخمه و پیر و پفتال
پر گشته ز خویشتن چنان چاه مبال
گه خواره و گه فکر و نجاست کردار
چون اشکم پر زگوزدر قرقر و قال 

۲۳
بعد از تو تمام گه خوران عالم
بر سر بزنند دستها را ازغم
کاین «ممد »نازنین گهخواره کجاست
کز رفتن او چاه خلا در ماتم 

۲۲
 ای نور به گور پدرت ممد جان
آن مرد که بد تاج سرت ممد جان
اما به سبیل جاکشی  چون تو رواست
هر لحظه و دم گوز خرت ممد جان
 ۲۱
ای کرکس و کفتار و کلاغ از تو بجان
از نای کشیده نعره کای: «ممد جان»
از بسکه تو خورده ای فضولات رفیق
یک ذره ،نه گه بجاست،  بهر ایشان 

۲۰
ممد چو یکی شمع برافروخته است
در محفل جاکشان بسی سوخته است 
شبهای درازدر کنار مرشد
راه و رسم جاکشی آموخته است
 
 ۱۹
لکاته ی پیری که به تومیدان داد 
پس هزل مراهمو به من فرمان داد
میتاز که تازیم و ببینیم چه کس
با خشتک پاره جان درین میدان داد
  ۱۷
سالوس و ریا، فریب و بی ناموسی
  تهمت زدن و جاکشی وسالوسی
آموختی از مرشد والا ، احسنت 
 اینک تو و دکترای تو:دیوثی
 ۱۶
کور و کچل و پخمه و پیر و پفتال
پر گشته ز خویشتن چنان چاه مبال
 گه خواره و گه فکر و نجاست کردار
چون اشکم پر زگوزدر قرقر و قال 
 ۱۵
تو لعبتکی و «سروران» لعبت باز
«از روی حقیقتی نه از روی مجاز»
بانگ تو برآید چه زمان؟آن هنگام
کز معده «سرورت» جهد بیرون گاز 

  ۱۴
یک جمع در این دایره خربازانند!
یک عده به ناموس کسان تازانند!
با همت این چنین کسان مرشدکان
من را تو بگو سوی کجا میرانند! 
۱۳
در «چاه خلای مرشد»ت یکتائی
در«جمع جمیع جاکشان» بی تائی
باید که به شورای تو ریدن فرمود
جاکش!تو اگر ُیکی از این شورائی

۱۲
معمار جهان چو ذات «ممد» بسرشت
از چاه خلای دوزخ و چاه بهشت
آمیخت به هم هر آنچه گه بود و سپس
اندر دهن و زبان «ممد جان»هشت
  ۱۱
ای چاه خلای پیر تقطیر شده 
با اذن جناب مرشدت شیر شده
بر اسب «جناب مقتدی» گشته سوار
گویند ولی :سوار بر…. یر شده

۱۰
زاغی دیدم نشسته بر باره توس
میگفت به «ممدا» بده شش تا بوس
تا من بخورم ترا که چونان تو گهی
مرغوب ندیده ام به دهر ای دیوس!

۹
این «ممد» و «آقا حسن» و «مشتی حسین»
باشند به نزد «سروران» تخم دو عین
«جمشید» عزیز چارمین شخص شخیص
بی شک باشدُ یکی ز جفت بیضین 
۸
دٌم را هر دم ُتکان تکان باید داد
جانبازی خویش را نشان باید داد
عرض و شرف  خودراُ در آخر ماه
از بهر دو تکه استخوان باید داد

 ۷
مولای تو میخورد گه شیخ عرب
تو نیز گه سرور خود را ز عقب
گر تو بخوری گه پلو خواره بخور
نه از گه گهخواره به شادی و طرب

۶
ای سرور و سالار فضولات جهان
بی تالی و بی نظیر «ممد سلطان»
اعجاز تو اینست که مردم رینند
از منفذ مقعد و تو از راه دهان
۵
انکس که به خواهرش بگوید جنده
باید که گذاشت روی فرقش سنده
آن به که «تو» خود به فرق خود بنشینی
زیرا که چو «تو» گهی ندیدم بنده
۴
گفتند که نیست چون تو در روی زمین
گفتند ولی گمان من نیست چنین
یک تن چو تو در طریقت دیوثی
بی شک باشد،:خویش در آئینه ببین

۳
«پیریست قرمساق» که در آخر عمر
لنگان لنگان، هی بنماید خر عمر
گوید باخود که بهر مال دنیا
باید که برینیم براین گوهر عمر
۲
گفتند: به شهر گه شده سخت گران
باری نگرانند همه گه خواران
ناگاه گذشت لاشخواری بگفت
ای وای که خورد جمله را «ممد جان»
۱
این شعر که بود و هست روشن چون آب
مداح رخ نگار وجام می ناب
اینک زبرای پیش و پشت «ممد»
چندی شودا شاخ برآهخته ی گاب

1_002

مریم رجوی جاکشی متعفن برای رجوی را با زروق ایدئولژیک میپوشاند

مقالات مرتبط

کرگدنهای مسعود رجوی

http://nototerrorism-cults.com/?p=12987

——–

حمید اسدیان و عبور از هضم رابع رجوی و اسماعیل وفا

http://nototerrorism-cults.com/?p=12974

 

دیدارآقای داود ارشد با نماینده سوسیال دمکرات پارلمان اروپا خانم آناگومز

بنا به دعوت نماینده پارلمان اروپا از حزب سوسیال دمکرات اتحادیه اروپا خانم آناگومز جهت رایزنی در مورد ایران و آپوزیسیون  ملاقاتی در دفتر ایشان در محل پارلمان اتحادیه اروپا در بروکسل برگزار شد. خانم آنا گومز از اعضای برجسته حزب سوسیالیست پرتقال و عضو کمیته های مهمی همچون:

  • امور خارجه
  • امنیت و دفاع
  • ضد تروریسم
  • حقوق بشر آزادیهای مدنی، عدالت
  • روابط با ایالات متحد آمریکا
  • روابط کشورهای منطقه مدیترانه ای پارلمان اروپا
  • روابط با عراق

در پارلمان اتحادیه اروپاست.

DSC01397

در این ملاقات که سه ساعت بطول انجامید تحولات اخیر در ایران و جایگاه نیروهای ایرانی آپوزیسیون مورد بررسی گرفت. خانم آنا گومز ابتدا شرحی از تجارب سفر هئیت پارلمانی اتحادیه اروپا به ایران و بررسی مسائل ایران از نزدیک را ارائه کردند.

آقای ارشد ضمن تائید و تاکید بر یافته های میدانی هئیت پارلمانی اتحادیه اروپا در سفرش به ایران اضافه کردند که واقعیت مردم و رژیم جمهوری اسلامی بعد از نزدیک به چهاردهه که از استقرار آن میگذرد، تنها باید از زبان خود مردم ایران شنیده شود. صدایی که در عمل با اوج پختگی عمدتا با مسالمت و بصورت صلح آمیز تظاهر کرده تا با خشنونت. در بعد سیاسی اما این کنش و واکنش حتی پخته تر نیز بوده است، بطور خاص آنجا که در نفی هرگونه آپوزیسون وابسته گرا بارز و عنوان شده است، مردمی که بدون داشتن تشکل حزبی قادرند خط و مرز خود را با جریانات پوشالی و دروغین بویژه عوامل بیگانه از جمله تشکیلات فرقه خطرناک رجوی بخوبی تعین و حفظ کنند.

در مورد بعضی شعارهای داده شده اینگونه تشریح کردند که، طبق تجربه میدانی من در ایران، اگر بصورت کاملا تک نمود نامی هم از سیستم گذشته برده شده عطف به سابقه تاریخی چندین صد ساله کشور ما در تجربه نوع حکومت و نبود هیچ معیار مقایسه دیگری است، و بیشتر بیان اعتراض به وضع موجود است تا بمعنی یک انتخاب رو به عقب و یا انتخاب یک آلترناتیو برای آینده.

همه سیاسیون ایرانی از منتهی الیه راست تا چپ متفق القول هستند که متاسفانه هیچ آلترناتیو متشکل و مستقل که اعتماد مردم ایران را جلب کرده باشد وجود ندارد. مردم ایران نیز طی ده سال گذشته آنرا بروشنی بنمایش گذاشته اند.

درمقابل این سوال که آیا واقعا هیچ فرد تشکل مورد اعتمادی نیست؟ آقای ارشد گفتند، متاسفانه از افراد- شخصیت های سیاسی مستقل، قابل اعتماد و غیر وابسته در آپوزیسیون شاید بتوان نام بسیار معدود شخصیت سیاسی واقعی که فعالیتشان محدود به مصاحبه است را برد.

خانم گومز سوال کردند با تجربه شما بعنوان یکی از بالاترین مسئولین تشکیلات رجوی و شورای به اصطلاح ملی مقاومت با سابقه طولانی و نزدیک به رهبری که از آن جدا شده اید آیا آنگونه که خودشان طی سالیان عنوان میکنند یک آلترناتیو نیستند؟ و ارزیابی شما از آنها چیست؟ و چرا بعد از اینهمه سال  از آنها جدا شدید؟

آقای ارشد ضمن تشریح تاریخچه جذب و فعالیت خود به مجاهدین زمانیکه در انگلستان دانشجوی دانشگاه بوده اند و مسئولیتهایی که در این تشکیلات داشته اند. شرحی فشرده مستند از فراز و فرود تشکیلات رجوی و دلایل نفرت مردم ایران از این تشکیلات با اشاره به تروریسم (چه در زمان شاه و چه بخصوص بعد از شاه)، جاسوسی برای شوروی، اشغال کنسولگری آمریکا در اصفهان و تبریز، و دخالت و حمایت صددرصد از اشغال سفارت امریکا در تهران، زندان و شکنجه نیروهای خودش، در آمدن بخدمت بیگانگان و انجام عملیات تروریستی برروی اهداف داخل ایران با درخواست عراق و عربستان، همکاری با اسرائیل، حمایت از تروریسم القائده در یازده سپتامبر، حمایت از داعش در عراق از یکطرف و ادعای فرستادگی از جانب خدا توسط مسعود رجوی، طلاقهای اجباری، مدیریت همبستری زنان مجاهد با مسعود رجوی توسط مریم رجوی، فتوای کشتن اقوام و خانواده توسط اعضا خودش در کتابی بنام مسعودرجوی، مغزشویی و نفی و نابودی تمامی احساسات انسانی در میان آنها…ارائه نمودند.

حمایت از داعش

آقای ارشد در مورد ادعای فرقه رجوی و حامیانش گفتند چند شاخص آشکار وجود دارد.

چرا متحدین آنها بویژه آقای دکتر بنی صدر با پیش بینی سرنوشت آنها در عراق از آنها جدا شدند؟

چرا هیچ ایرانی چه مردمی چه سیاسیون در مراسم آنها شرکت نمیکنند؟

چرا این تشکیلات مجبور است جهت گردهمآیی هایش سیاهی لشکر کرایه کند؟

چرا این تشکیلات در ترس از مردم ایران اجازه نمیدهد با اعضایش درارتباط قراربگیرند؟

چرا ارتباط اعضایش را با جهان قطع میکند؟

چرا تمامی تحلیلگران برحقیقت نفرت مردم از این تشکیلات بدلیل همکاری با صدام را تاکید میکنند؟

چرا باید رجوی در داخل تشکیلاتش زندان و شکنجه برای اعضای خودش راه بیندازد؟

چرا مجبور است برای دریافت حمایت سیاسی هرچند بی ارزش منافع مردم ایران را به کسانیکه خود به کشتن آنها افتخار میکرده است بفروشد و حتی برای چند دقیقه سخنرانی آنها دهها هزار دلار بپردازد؟

چرا حتی عربستان حامی سیاسی و مالی آنها ارزیابیشان از آنها این استکه “هیچ جایگاهی در میان مردم ایران ندارند”؟

چرا در همین پارلمان اعضای سابق منتقدش را بقصد کشت میزند؟

چرا هر منتقدی ایرانی و حتی غیره ایرانی را جاسوس و مزدور رژیم!! میخواند؟

آیا بخاطر همین چرا ها نیست که:

وقتی مردم ایران در سراسر کشور جهت خواسته هایشان دست به تظاهرات و اعتراض میزنند هیچ اسمی از آنها نمیآورند؟

آیا این مسئله پیامش غیر از این است که: مردم ایران رژیم حاضر را صد بار به فرقه رجوی ترجیح میدهند.

و “تنها آلترناتیو دمکراتیک” جوکی بیش نیست.

DSC01396

خانم گومز همچنین در مورد موضوع فرار مسعود و مریم از عراق، و همزمان دادن فرمان حرکت ستون نظامی بسمت ایران و ابلاغ دستور درگیری با آمریکا در صورت مواجهه با آنها ریزشده و سوال کردند.

آقای ارشد شرح مفصلی از ماجرا ضمن برشمردن فرار رجویها بعنوان جزئی از فرارهای سریالی آنها از صحنه ارائه نمودند. و بطور خاص فرستادن چهار هزار نیرویی که حتی خبرنداشتند که فرماندهانشان فرار کرده اند، و هیچ پشتیبانی ندارند به دهان رژیمی که قدرت یک منطقه است  تلاشی بود برای قتلعام نیروهایی که بعد از سقوط صدام تنها موی دماغ رجویها بودند تشریح کردند. که اگر بمباران هوایی بازدارنده (ونه نابودکننده) ستون نظامی مجاهدین توسط آمریکایها جهت وادار کردن آنها به بازگشت به اشرف نبود تمامی چهار هزار نفر در مرز ایران قتلعام میشدند.

آقای ارشد که شخصا نیز محکومیت دهسال زندان فقط بدلیل درخواست خروج خود از آن تشکیلات دریافت کرده است … روی تفاوت صد و هشتاد درجه ای ادعاهای این تشکیلات در مقابل محتوای واقعی آن بعنوان دلیل اصلی جدایی خود از تشکیلاتی که تمامی هستی خودش را بپای آن ریخته است تاکید کرد، که مثال بسیار بسیار بارزش که جهان نیز شاهدش بود دستور ضرب و شتم بقصد کشت دو تن از جدا شدگان آنهم در انظار عمومی آنهم در مقابل همین پارلمان اروپا توسط مریم رجوی است.  درست زمانیکه ادعای آزادی خواهی، دمکراتیک معابی خانم مریم رجوی در حرف گوش جهان را کر کرده است. البته شما بخوبی در کمیته خارجه پارلمان اروپا در حضور خانم موقرینی بدان اشاره کردید. که میزان گستاخی و سرریز کردن فاشیزم نوع هیتلری در سرکوب لخت و عریان آنهم در غرب و زمانیکه قدرتی ندارند را میرساند. و این تنها یک مورد از صدها مورد ضرب و شتمی بوده است که طی سالیان صورت گرفته که  منعکس کننده ماهیت خشن و تروریستی آنها است و مردم ایران از همان سالهای اول بعد از انقلاب به همین خاطر بود که تکلیفشان را با این تشکیلات روشن کرده اند.

آقای ارشد همچنین تاسف خود را در مورد عملکرد ضعیف آپوزیسیون ایرانی در فقدان محکوم کردن این عمل ابراز نمود. که متاسفانه نشانه بی پرنسیپی و فاصله گرفتن از ارزشهای انسانی در نداشتن واکنش در مقابل عمل جنایتکارانه تشکیلات رجوی در ضرب و جرح فعالین سیاسی و جدا شدگان از تشکیلات رجوی در میان آنهاست. که نشان از بازاری شدن محتوای موضعگیریهای سیاسیون خارج از ایران در مقابل موضعگیریهای ارزشی و اصولی میباشد. آنگونه که شما خود بخوبی در موضعگیری علیه این اقدام که جنایتکارانه نامیدیدش بارز شد که باید الگویی باشد برای همه ما.

همچنین عطف به تاکیداتی که مسعود رجوی در مورد سلاح هسته ای و کسب آن جهت بقدرت رسیدن و افزایش قدرت خود داشته، و با شناختی که از این فرقه دارند، شرح دادند که، اگر یک نیرو در جهان وجود داشته باشد که هیچ شک و تردیدی در بکارگیری سلاح اتمی علیه بشریت به خود راه نخواهد داد آن همین تشکیلات فرقه رجوی است. همین  نیزانگیزه ما مسئولین سابق این تشکیلات در افشای این فرقه خطرناک در درجه اول بعنوان یک دین و وظیفه ملی نسبت به مردم خودمان و جهان ناشی از همکاری سالیان متمادی با این تشکل ضد ملی و ضد بشر است.

بعلاوه اینکه با افشای سوء استفاده از این تشکیلات قدرت پرست بعنوان “ابزار فشار” در دست کشورهایی با منافع استعماری در منطقه ویا عربستان و بویژه اسرائیل یکی از قطبهای مشتاق حفظ فرقه رجوی در مرز ایران وعراق علیه رژیم بعنوان ابزاری در دستشان به بهانه حضور حزب الله در لبنان در مرز اسرائیل و تحمیل احتمالی آن به مردم ایران بعنوان یک آلترناتیو وابستهِ توتالیتر از نوع قرون وسطایی-داعشی در زد و بندهای بین اللملی در آینده، جلوی نابودی ایران و منطقه گرفته شود.

از طرف نیز تلاش جهت آزادی  دوستان و خانواده ها و همرزمان خود که کماکان اسیر در این تشکیلات هستند وظیفه ما در قبال آنها میباشد. چون این ما هستیم که بخوبی و به عینه میدانیم که چرا و چگونه آنها به بند و زنجیر فرقه ای کشیده شده اند، چرا این فرقه تلاش میکند خود را مترقی، لیبرال، حامی حقوق بشر، و بطور خاص با سوپر چپ زدن های تهوع آور  مدافع حقوق زنان معرفی کرده تا جهان را بفریبد.

آقای ارشد مدارکی از انتشارات و مستندات رسمی سازمان مجاهدین در زمینه مواضع، عملکردهای قرون وسطایی، تروریسمِ تفکرات نوع داعش، نقض شدید حقوق بشر که امروزه خانم مریم رجوی در حرف و در مقام فریب افکار عمومی و سیاستمداران غرب با لاپوشانی ماهیت تروریستی و قرون وسطایی خود منکر آن هستند جهت ثبت در اسناد پارلمان اروپا به خانم گومز ارائه کرد،  که بسیار مورد توجه قرارگرفت.

آقای ارشد ضمن تشکر از خانم گومز بخاطر دعوت به پارلمان اروپا تاکید کردند که بعد از خروج از فرقه رجوی ازعراق و خنثی شدن استفاده ابزاری از آنها در مرزهای ایران و توطئه قتلعام همسنگران اسیرمان، امروزه یکی از  اهداف و خواسته های باقی مانده ما درخواست کمک و یاری از سیاستمداران و نمایندگان مجلس پارلمان اروپا به نجات آن عده ای است که هنوز اسیر این تشکیلات هستند میباشد. بویژه که طبق سندی که ضمیمه اسناد نیز میباشد فرقه رجوی  اسرایش را مجبور به پذیرش دفن شدن در زندان ابدی در تیرانا نموده است. البته تلاش ما بعنوان بخشی از بشریت متمدن در مبارزه افکار قرون وسطایی این فرقه و این نوع اندیشه ادامه خواهد داشت.

خانم گومزنیز اظهار داشتند که جهت تصمیم و اقدام نیاز به اطلاعات جامعتری بود و از آقای ارشد بخاطر ارائه اطلاعات بسیار با ارزشی که در اختیار پارلمان گذاشتند تشکر کردند.

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا

Edit

روز زن چگونه در تقویم جهانی جای گرفت؟

روز جهانی زن که هر ساله در هشتم مارس جشن گرفته می‌شود، فرصتی برای یادآوری سختی‌ها و همچنین موفقیتها و دستاوردهای زنان در عرصه‌های مختلف در سراسر جهان و تاکید بر ضرورت دستیابی آنها به حقوقی برابر با مردان است.

در برخی از کشورها روز زن تعطیل است و به این مناسبت علاوه بر دادن هدیه‌هایی به زنان، خواهران، مادران و مادر بزرگها، این امکان برای آنها فراهم می‌شود تا در ویژه برنامه‌های این روز شرکت کنند.

333333333333قدمت «روز جهانی زن» به سالهای ۱۹۰۰ میلادی برمی‌گردد یعنی زمانی که انسان شاهد گستردگی و همزمان آشفتگی دنیای صنعت، افزایش ناگهانی جمعیت و رشد قابل توجه ایدئولوژی‌های رادیکال بود.

مبتکر نامگذاری این روز نیز سوسیالیست‌ها بودند و هدف آنها از این کار، نشان دادن سهم عظیم زنان در پیشرفت بشریت بود تا به این ترتیب زنان بتوانند به حقوق اولیه خود از جمله حق رای دست یابند.

اولین حرکت در این باره در سال ۱۹۰۹ میلادی در شهر نیویورک دیده شد. در ۲۸ فوریۀ آن سال به ابتکار حزب سوسیالیست آمریکا و در یادبود اعتصاب «اتحادیه جهانی زنان کارگر صنایع پوشاک» مراسم ویژه‌ای با نام «روز ملی زنان» برگزار شد. پس از آن زنان آمریکا تا سال ۱۹۱۳ میلادی هر ساله در آخرین یکشنبه ماه فوریه، مراسم مشابهی را برگزار کردند.

پس از سوسیالیست‌های آمریکا، زنان سوسیالیست اروپا نیز وارد عمل شدند. به این ترتیب در سال ۱۹۱۰ میلادی در جریان دومین کنفرانس بین‌المللی زنان کارگر که در دانمارک برگزار می‌شد، پیشنهاد نامگذاری روزی جهانی برای زنان ارائه شد. کلارا زتکین، سوسیالیست مشهور آلمانی و رهبر دفتر زنان حزب سوسیال دموکرات آلمان از مدافعان این نامگذاری بود. بیش از ۱۰۰ نماینده زن از ۱۷ کشور مختلف که در این کنفرانس حضور داشتند، با ایدۀ نامگذاری چنین روزی موافقت کردند.

یک سال بعد از آن در تاریخ ۱۹ مارس ۱۹۱۱ میلادی، پیرو تصمیمی که در دومین کنفرانس بین‌المللی زنان کارگر گرفته شده بود، بیش از یک میلیون زن و مرد در کشورهایی همچون اتریش، دانمارک، آلمان و سوئیس به خیابان‌ها آمدند. آنها خواستار حقوقی همچون حق رای دادن، حق آموزش، حق کار در نهادهای عمومی و دولتی برای زنان و رفع تبعیض‌ها علیه آنها شدند.

تنها یک هفته پس از برگزاری این راهپیمایی میلیونی در اروپا، حادثه تلخ آتش سوزی «کارخانه تری‌انگل» (Triangle Fire) در شهر نیویورک روی داد که در جریان آن ۱۴۰ زن کارگر جان باختند. وقوع این فاجعه یک بار دیگر توجه‌ها را به سوی آمریکا و شرایط و قوانین کار در آنجا و وضعیت زنان کارگر جلب کرد و این مساله در کانون توجه برگزار کنندگان مراسم روز جهانی زن نیز قرار گرفت.

در سال ۱۹۱۳ میلادی در آستانه وقوع جنگ جهانی اول و در بهبوحۀ مبارزه تشکل‌های مختلف برای حفظ صلح، زنان روسیه نیز این فرصت را یافتند تا اولین مراسم روز جهانی زن را در آخرین یکشنبۀ ماه فوریه برگزار کنند.

از سال ۱۹۱۴ میلادی برگزاری مراسم روز جهانی زن از آخر فوریه به ۸ مارس منتقل شد و در این روز زنان در بخش عمده‌ای از کشورهای اروپا برای اعلام مخالفت خود با جنگ و اعلام همبستگی زنان به خیابانها آمدند.

در آخرین یکشنبه ماه فوریه سال ۱۹۱۷ میلادی زنان روسیه در مخالف با خط مشی سیاستمداران این کشور و اعتراض به کشته شدن بیش از ۲ میلیون سرباز روس در جریان جنگ جهانی اول، دست به اعتصاب «نان و صلح» زدند. با وجود مخالفت سیاستمداران، اعتصاب زنان برای چهار روز ادامه یافت تا اینکه درنهایت سزار مجبور به کناره گیری شد و دولت موقت نیز به زنان حق رای اعطا کرد.

در سال ۱۹۷۵ میلادی برای اولین بار روز جهانی زن توسط سازمان ملل متحد نیز جشن گرفته شد. این سازمان درنهایت در دسامبر ۱۹۷۷ میلادی با تصویب قطعنامه‌ای در مجمع عمومی این روز را به رسمیت شناخت.

بیش از یک قرن از آغاز این حرکت می‌گذرد. در این مدت با وجود مبارزات بی‌وقفۀ زنان در سراسر جهان برای احقاق حقوق خود، پیشروی برای کسب این حقوق چندان سریع نبوده و دستاوردها از کشوری به کشوری دیگر متفاوت بوده است.

در موضوع حق رای، زنان بریتانیا در سال ۱۹۱۸ میلادی به این حق دست یافتند و زنان عربستان سعودی در سال ۲۰۱۷ میلادی.

فعالیت در امور دولتی و حق داشتن دستمزد برابر با مردان، از دیگر خواسته‌های زنان بود که همچنان در بسیاری از کشورهای جهان تحقق نیافته است.

با وجود تلاش‌های زنان در صد سال اخیر، امروز تنها یک پنجم کرسی‌های پارلمان‌ها متعلق به آنهاست و از ۱۹۶ رئیس دولت در سراسر جهان نیز تنها ۱۹ نفر زن هستند.

شمار وزرای زن در دولتها نیز اگرچه بین سال‌های ۱۹۹۴ تا ۲۰۱۴ میلادی سه برابر شده اما همچنان تعداد آنها در مقایسه با وزرای مرد بسیار کم و تنها ۱۷ درصد است. تنها ۵۵ نفر از ۵۰۰ فرد ثروتمند در جهان نیز زن هستند.

بر این اساس برخی پیش‌بینی می‌کنند که احتمالا زنان باید یک قرن دیگر نیز در انتظار باشند تا اختلاف دستمزدی که میان آنها و مردان وجود دارد، رفع شود.

در کنار انگیزه‌های قدیمی زنان مانند حق فعالیت سیاسی و داشتن دستمزد برابر با مردان، آنچه امروز بیشتر در اولویت فعالیتهای آنها قرار گرفته، توانمندسازی زنان و دختران به عنوان اصلی‌ترین ابزار برای مقابله با عملکرد ضعیف اقتصادی دولتمردان، فقر جهانی و مبارزه با انواع سوء استفاده‌ها از جمله سوء استفاده‌های جنسی است.

بر اساس مطالعات هم اکنون ۱۲۰ میلیون زن و دختر زیر سن ۲۰ سال در سراسر جهان از انواع سوء استفاده‌های جنسی که به اجبار به آنها تحمیل شده است، رنج می‌برند و بیش از یک سوم از زنان در سراسر جهان نیز دست‌کم در دوره‌ای از زندگی خود، تحت خشونتهای فیزیکی یا جنسی بوده‌اند.

افشای سوء استفاده های جنسی از زنان مبارز در فرقه رجوی در پارلمان اروپا

کتاب فرقه ها در میانه ما: فصل دوم- تاریخ مختصر فرقه ها

هیچ جداشده ای – هیچ منتقدی و هیچ تحلیلگر مستقلی بدون خواندن این 2018-02-09_13-36-31کتاب قادر به درک عمق و چرایی جنایات فرقه رجوی نخواهند بود.

مارگارت تالر سینگر کتاب فرقه ها در میان ما

اشراف فوق العاده مارگارت تالر سینگر Margaret Thaler Singer بر روانشناسی فرقه ها منحصر به فرد است. او طی ده ها سال جهت رسیدن به چنین اشرافی، ترکیب نادری از مهارت فلسفی و شجاعت فردی را بکار گرفته است.

سینگر بخوبی متوجه پیچیدگی های پدیده فرقه میباشد. او نسبت به طیف گسترده این پدیده – از نسبتا بی ضرر، اگر مجاب سازی یک جانبه باشد، گرفته تا پروسه های بازسازی فکری سیستماتیک – آگاه است. او همچنین میداند که اعمال سلطه روانی، چه همراه و چه بدون استفاده از خشونت فیزیکی، قلب قضیه میباشد. در عین حال او بخوبی واقف است که بحث عمومی در خصوص گروه های خودکامه، فراتر از اعمال انضباط حرفه ای معمولی بوده و در خصوص نیروهای اجتماعی و حتی تاریخی ابعاد گسترده تری پیدا میکند.

 

Margaret Thaler Singer

CULTS IN OUR MIDST

کتاب فرقه شناسی تقدیم به آنانکه معبودشان هیولا از آب در آمد

لینک به قسمت های پیشین کتاب

 پیشگفتار /   پیشگفتار  1 مقدمه /  مقدمه چاپ اول  /  بخش اول: فرقه چیست؟ ،  فصل یک: تعریف فرقه

فصل دو: تاریخ مختصر فرقه ها

تاریخ دوره ای را مشخص میکند که در آن فرقه ها هرچه بارورتر شدند. به نظر میرسد که لژیون های خود انتصابی شامل منجی ها، کاهن ها، یا فلوت نوازها (در فصل قبل در مورد این واژه توضیح داده شد. یعنی کسی که دیگران را به دنبال خود میکشاند) در طول زمان همچنان ظهور کرده اند. ولی این فرقه های متنوع، که همیشه در میان ما حاضر بوده اند، صرفا در دوره های خاصی پیروان قابل ملاحظه ای کسب میکنند. معمولا این دوره ها به عنوان دوره هایی که در آنها بهم ریختگی های سیاسی یا اجتماعی و یا فرو ریختن ساختار و حاکمیت یک جامعه بروز میکند تعریف می گردند. این در واقع همان دوره هایی است که ظهور فرقه ها به اوج میرسند.

فلوت نوازان، در عصری که جامعه به صورتی عمل میکند که ساختار منسجم و حس همبستگی اجتماعی وجود دارد، تنها معدودی از پیروان را میتوانند جذب کنند. شهروندان در این اعصار راههای مورد انتظارشان را درک میکنند، و اغلب اعضای جامعه رفتار قابل قبول را، چه دوست داشته باشند و چه دوست نداشته باشند، می شناسند و میپذیرند. اما در مقابل وقتی بخشی از جامعه نمیتواند ببیند که در کجا قرار گرفته است، قوانین کدامند، یا اینکه جامعه نمیداند در خصوص پاسخ به سؤالات بزرگ زندگی روی چه موضوعاتی توافق شده است، رهبران همیشه حاضر بالقوه فرقه ها، مانند یک بیماری خفته، اوضاع را بدست گرفته و پیروان را به دنبال اهداف خود میکشانند.

آیا نباید از این چشمان و اسلامش ترسید؟

این کاهنان خود جوش و مصمم به نظر میرسد که همیشه در کناری کمین کرده و آماده اند تا وارد شده و پاسخ هایی به مشکلات زندگی عرضه نمایند. آنها ادعا میکنند که تنها و مطمئن ترین راه زندگی را در اختیار دارند. آنها مردم را با توسل به تبلیغ پیرامون یک مأموریت خاص و یا علوم ویژه که قرار است داشته باشند در پیروی از خودشان گول میزنند. مأموریت خاص عبارت از موعظه حول یک دانش ظاهرا “سری” است که رهبران تصریح میکنند که تنها بر کسانی که به آنها بپیوندند فاش خواهد شد.

رهبران فرقه ها معمولا ادعا میکنند که یا دسترسی به علوم باستانی دارند که فقط آنها به تنهایی به آن دست یافته اند یا علوم جدیدی دارند که تنها آنها کشف نموده اند، یا ترکیبی از این دو؛ و اینکه این وضعیت آنان را برای پیش بردن مأموریتشان برای بشریت آماده کرده  است. اینکه آیا این اغواء ها بر اساس دانش باستانی انجام شود یا بر پایه اسرار آوانگارد (پیشتاز) هستی فرقی نمیکند، صرفا قرار است پیروان به درون حوزه یا اجتماع یا دایره نورچشمان رهبر قدم بگذارند. انجام این کار معمولا به معنی پشت سر گذاشتن خانواده و دوستان و ترک تقریبا همه چیز زندگی معمولی است. در ازای شرکت در این گروه نورچشمی ها، به پیروان گفته میشود که آنها به دانش مخصوصی دسترسی خواهند داشت.

تاریخا، ما دیده ایم که درست در زمانی که رشته های جامعه از هم گسسته میشوند، رهبران خود انتصابی به سادگی پیروان را عضوگیری میکنند. افراد عاجز از درک خسران موجود در پیرامون خود به دنبال هدایت میگردند و لذا در دسترس ترین و آسیب پذیر ترین افراد جهت سوء استفاده و استثمار این هنرمندان حرفه شیادی هستند. آنان راه حل های قاطع و ساده برای مشکلات پیچیده جهت تصمیم گیری، و پیشنهادات جذابی را در جهانی که ظاهرا بی ثبات و دائما در تغییر و تحول است ارائه مینماید.

برای مثال، فرقه ها بعد از سقوط امپراطوری روم سر بر آوردند. در زمان انقلاب کبیر فرانسه، فرقه ها نه تنها در فرانسه بلکه در تمامی اروپا گسترش یافتند. وقتی انقلاب صنعتی به انگلستان رسید، فرقه ها بار دیگر همچنان که هزاران نفر به مراکز بزرگتر صنعتی نقل مکان میکردند گسترده شدند. استعمارگری اروپا نیز موجب بروز فرقه های متعددی در سایر نقاط جهان شد.

فرقه ها در ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم سر بر آوردند، وقتی که ساختار اجتماعی در داخل کشور مغلوب در جنگ فرو ریخت، بسیاری از مردم در وضعیتی قرار گرفتند که نمیدانستند در کجا ایستاده اند و یا چگونه در دنیای جدید پر معمای پیرامون خودشان تصمیم بگیرند. برخی از این فرقه های با اصلیت ژاپنی در حال حاضر در سایر کشورها هم گسترش یافته اند؛ و اخیرا، ما شاهد سر بر آوردن و ازدحام فرقه ها در اروپای شرقی، جایی که سقوط رژیم های کمونیستی خلأ اجتماعی و ایدئولوژیکی بوجود آورده، و یک بار دیگر توده مردم در برابر فریب فرقه ها آسیب پذیر و مستعد شدند، بوده ایم.

(مترجم: در تاریخ ایران نیز بعد از حمله مغول شاهد سربرآوردن انواع متعدد و بسیار مختلف فرقه ها و مسالک بوده ایم. همچنین بعد از انقلاب 22 بهمن 1357 و تحولات اجتماعی و سیاسی مربوطه، در جامعه ایران زمینه برای عضوگیری فرقه ها از هر زمان دیگری فراهم تر شد.)

 

 

1. فرقه ها در سده 1800

غالبا مقایسه ای بین ظهور فرقه های معاصر (از دهه 1960 میلادی به بعد) و” بیداری بزرگ دوم“، یک فراز مذهبی که در ایالات متحده آمریکا بین سالهای 1820 و 1860 میلادی اتفاق افتاد، به عمل می آید. در آن زمان تحولات سریع اجتماعی و اقتصادی در جامعه آمریکا، شبیه به زمان حال، بوجود آمد که دوره ای از عدم تعین، دودستگی، و تغییرات را باعث گشت.

در نگاهی به آنچه در دوران “بیداری بزرگ دوم” اتفاق افتاد، میتوانیم تصویری از علت افت و خیز فرقه ها در سه دهه اخیر را بدست آوریم؛ و اگر چه بیداری بزرگ دوم ابتدا باعث رشد گروه های مذهبی شد، ولی من مجددا تأکید میکنم که تمامی فرقه ها، خصوصا امروزه، مذهبی نیستند و بنابراین نیاز است از یک منظر تاریخی- مذهبی یا روانشناسی- مذهبی مورد تجزیه و تحلیل قرار بگیرند. منظور من از تشریح این عصر قدیمی تر نشان دادن ارتباط بین فرقه ها و تغییرات اجتماعی- اقتصادی است و اینکه چگونه فرقه های مذهبی و سکولار هر دو در دوره های تغییرات و بی ثباتی، یعنی شرایطی که در جهان امروز ما هم قطعا وجه غالب را دارد، سر بر می آورند. همانطور که در بحث های آینده توضیح خواهم داد، اینکه گروه مورد نظر بطور عام فرقه، مسلک، جنبش مذهبی جدید، گروه عصر جدید، یا گروه بازسازی فکری خوانده شود موضوع نگرانی من نیست. تمرکز من بر روی گروه هایی است که سه مؤلفه ای که در فصل یک توضیح داده شد، یعنی نقش رهبر، ساختار گروه، و استفاده از برنامه هماهنگ شده جهت مجاب کردن افراد به منظور ایجاد تغییر رفتاری، در آنها وجود داشته باشند.

مسلک های مذهبی زمانی ظهور میکنند که بخش هایی از جامعه احساس کنند نیازهای مذهبی شان توسط مذاهب اصلی شناخته شده معمول برآورده نشده است. به درجاتی، گروه های حاشیه ای اجتماع در زمان بیداری بزرگ دوم – یعنی سیاهان، زنان، و جوانان – کسانی بودند که به مسلک های متعدد پیوستند و در مواردی هم نقش رهبری داشتند. مدارک دیگر بیانگر آن است که افرادی که به دلیل مسائل شهرنشینی، تغییر موقعیت جغرافیایی، و مکانیزه شدن شغلشان آسیب دیده بودند مستعدتر از دیگران برای پیوستن به گروههای جدید مذهبی بودند. نهایتا، بخش گسترده ای از جامعه به هواداری از جنبش احیاگران مذهبی بلند شدند. این با تجارب ما منطبق است: در ابتدا، فرقه های امروزی جمعیت حاشیه ای را جذب میکردند، ولی حالا آنها با موفقیت تمام در میان همه بخش های جامعه به عضو گیری می پردازند.

در نتیجه ی تغییرات اجتماعی- اقتصادی در سده 1800 میلادی، جنبش اوانگلیک Evangelic (مترجم: تبشیر گرایی- کلیسای بشارتی- ایمان ژرف را از کار نیک و انجام مراسم و تکالیف مذهبی مهمتر میدانند) در آمریکا از یک گرایش مذهبی کوچک به یک جریان عمده مذهبی تبدیل شد. تغییر مذهب شخصی، یا درگیری واقعی یک فرد در رستگاری خویش، به مهمترین عمل مذهبی تبدیل گردید. ایمان، دیگر موضوع انتظار نبود بلکه به اقدام تبدیل شد. احیاگری مذهبی به امری عادی تبدیل گردیده و در تمامی کشور به آن عمل میشد. بنابراین احیاگران مذهبی مرحله بعدی رشد را برقرار کردند. جلسات احیاگری مذهبی و متولیانی که آنها را هدایت میکردند جنجالی بوده و بحث های ایدئولوژیکی را دامن میزدند، که موجب بروز دو دستگی در درون گروه های مذهبی در همه جا میشدند. قطب بندی شدن مراکز مذهبی، تهمت های جناح گرایی، و وارد شدن به درگیری های درونی گروه ها، کوچکترین تا بزرگترین مراکز مذهبی را به انشعاب کشاند.

در نتیجه، بسیاری مسلک های مذهبی جدید در این دوران سر بر آوردند. تا زمانی که محیط اقتصادی و اجتماعی غیر ثابت باشد، نیاز و توجه به ایده های نو و جنبش های نو وجود دارد. اعتقادات، عملکرد، و برخورد مسلک ها فوق العاده متفاوت بود. برخی رادیکال بودند، و برخی دیگر محافظه کار؛ برخی سخت گیر و برخی دیگر سهل گیر؛ برخی رابطه نزدیک با سازمانهای مادر داشتند و برخی دیگر خودشان را بطور کامل دور نگاه می داشتند؛ برخی عمر کوتاه داشته و برخی آنقدر عمر کردند که هنوز در میان ما هستند. این مسلک های سده 1800 میلادی را میتوان بر اساس اهداف و اعتقاداتشان دسته بندی کرد.

مسلک های احیا کننده مشخصا میخواستند تغییراتی در درون یک گروه مذهبی بدهند. به آنها بصورت فرقه هایی که کمترین تفرقه افکنی را داشتند نگاه میشد و ظاهرا آنها برای جنگ بین مکاتب فکری جدید و قدیم بوجود آمده بودند. مثال های این دسته مکتب جدید پرزبیتاریان Presbyterian ، مکتب جدید کانگرگیشنال Congregational (مترجم: سازمان های کلیسایی بر پایه خودمختاری هر کلیسا و اعضای آن)، کلیسای متودیست اپیسکوپال Methodist Episcopal ، و سینود (جلسه کشیشان) عمومی لوتران Lutheran General Synod هستند.

مسلک های تفرقه افکن مدافع رادیکال ترین تغییرات در اعتقادات و جدایی دائم از گروه مذهبی مادر خود بودند و آنرا به عنوان یک جایگزین و بدیل واقعی در برابر پیروانشان ارائه نمودند. اغلب اوانگلیک بودند که برداشت های تنگ نظرانه ای از انجیل داشته و رفتار بسیار سخت گیرانه ای را نشان میدادند. این گروه شامل فرقه های سینود (جلسه کشیشان) میسوری Missouri Synod و میلریت Millerite ، منونیت Mennonite ، شیکر Shaker ، اونیتاریان Unitarian ، اونیورسالیست Universalist ، و آدونتیست روز هفتم Seventh Day Adventist میباشند.

مسلک های فرقه ای عقایدشان را در خصوص مسیحیت عوض کرده و از ابتدا مستقل از مذهب شناخته شده برحق بودند. این گروه ها نظرات جدید و منحصر به فردی در خصوص جهان، و بعضا همراه با تبیین های علمی یا شبه علمی ارائه نمودند. آنها همچنین راه های جدیدی برای طبقه بندی پدیده های فیزیکی و روانشناختی را فرمول بندی کردند. این دسته بندی شامل روح گرایی، بورژیانیسم سوئدی Swedenborgianism ، مسمریسم Mesmerism (خواب مغناطیسی یا شیدایی)، فرنولوژی Phrenology (مترجم: جمجمه خوانی- شناخت شخصیت از روی شکل و برجستگی های کاسه ی سر)، هموپاتی Homeopathy (مترجم: درمان به مثل- این باور در پزشکی که برای درمان برخی بیماریها باید داروهایی تجویز کرد که در شخص سالم نشانه های مشابه علائم بیماری مورد درمان تولید میکنند) و آسترولوژی Astrology (طالع بینی) بودند.

مسلک های مذهبی نما عقاید خاص سیاسی یا اجتماعی را همراه با یک ساختار مذهبی تبلیغ نمودند، و سنن مذهبی را به حداقل رساندند. این گروه به جنبش های اجتماعی و سوسیالیست دسته بندی میشوند مانند اونیسم Owenism، فوریریسم Fourierism، و جامعه اونیدا Oneida Community و همچنین طرفداری از الغای بردگی Abolitionism و جنبش اصلاحات آگرایان Agrarian. در این جنبش ها، اعتقادات سکولاری وجه غالب را داشته، و این گروه ها به عنوان رادیکال ترین شناخته میشدند.

رجوی به هیچ چیز جز نابودی صد در صد مجاهدین جهت بقاء خود قائل نبود

جنبش جهت گیری به سمت غرب در ایالات متحده مسالک و فرقه های مذهبی بیشماری را در سطح کشور جارو کرد. صد سال بعد از تب جویندگان طلا در آمریکا، حداقل پنجاه فرقه آرمانگرای بخوبی تئوریزه شده و بخوبی کار شده تنها در کالیفرنیا تأسیس شد. اغلب آنها مذهبی بوده و بطور متوسط بیست سال دوام آوردند، در حالیکه سکولارهای مختلف نصف این مدت عمرشان بود. آنان اغلب به نوعی ارائه کننده بازیافتن عافیت بودند. بسیاری فرقه های مشابه در مکان های دیگری در ایالات متحده تأسیس گشتند، و برخی در روند حرکت خودشان تغییر کردند. برای مثال، جامعه اونیدا Oneida Community و انجمن آمانا Amana Society دو فرقه عمده بودند که در اقداماتی کاملا متفاوت با آنچه بینانگذارانشان در نظر داشتند راهشان را ادامه دادند.

الف. جامعه اونیدا   Oneida Community

این جامعه در سال 1848 میلادی در اونیدا Oneida در نیویورک New York پایه گذاری شد. جامعه اونیدا یک مؤسسه آرمانگرا بود که تئوری های مذهبی و اجتماعی را تجربه میکرد. بنیانگذار جان هامفری نویز John Humphrey Noyes  در سن 20 سالگی، چندین تحول و الهام را تجربه نمود. او یک وکیل حقوقی بود که در دارتموث Darmouth تعلیم دیده بود، او از دایره حقوقی خارج شده و به مدرسه الهیات ییل Yale Divinity School رفت. زمانی که آنجا بود، به او الهام شد که هر کس خود را بطور کامل وقف خداوند کند میتواند بدون گناه زندگی نماید، یا به عبارت دیگر، به کمال برسد. بنابراین او خود را وقف خداوند کرد و از آن پس خود را در حد کمال فرض نمود.

اولین اعضای جامعه او خانواده خود او بودند. به تدریج بقیه هم پیوستند. تا سال 1849 تعداد 140 نفر و تا سال 1880 تعداد 288 نفر عضو شدند. اعضا برخی اوقات کمال گرایان نامیده میشدند، زیرا معتقد بودند امکان رسیدن به کمال وجود دارد. آنها ساده زندگی میکردند، هر روز صبح، قبل از شروع به کار در مزرعه، دعا میکردند و عصر ها خواندن انجیل  و جلسات انتقادی متقابل (انتقاد از خود و از دیگران) در برنامه شان بود. جامعه بر مبنای اصول کمونیسم (جامعه اشتراکی) مستخرج از انجیل تأسیس شده بود: تملک بر تمامی دارایی ها اشتراکی بود. اعضا همچنین یک نوع کمپلکس complex  (پیچیده) از ازدواج را تجربه میکردند که عشق آزاد نامیده میشد، و تک همسری را رد میکرد. ازدواج کمپلکس به معنی این بود که تمامی اعضای بزرگسال جامعه مزدوج با یکدیگر تصور میشدند، و بچه ها نیز بصورت اشتراکی بزرگ میشدند.

ایده ازدواج کمپلکس ظاهرا برای دلایل دنیوی و نه اخروی به ذهن نویز Noyes زده بود. نیویز در حالیکه با یک زن ثروتمند ازدواج کرده بود که به نویز ایمان داشته و از او به لحاظ مالی پشتیبانی مینمود، چشم طمع به همسر یک اونیدایی دیگر شد. نویز، با توسل به صحبت های دلچسب، توانست همسر خودش و همچنین زوج مربوطه را نسبت به قداست ازدواج کمپلکس (پیچیده) متقاعد نماید. این موضوع شاید بیشتر از هر مبحث ایدئولوژیک دیگری به نماد جامعه اونیدا برای سی سال بعد تبدیل شد و موجب درجات مختلفی از مجادلات جنجالی در محیط پیرامون آن گشت.

طولی نکشید که جامعه اونیدا به یک سیستم منسجم و منضبط  بدل شد، و این در حالی بود که نویز سکان هدایت و تصمیم گیری، خصوصا نسبت به اینکه چه کسی با چه کسی جفت شود و چه زمانی بچه دار شوند و غیره، را بدست داشت. طبق گزارشات واصله، نویز طوری برنامه ریزی میکرد که حتما خودش حداقل یکبار با هر یک از زنان جفت شود. در سطح، اونیدایی ها آسوده خاطر و سازنده به نظر میرسیدند. جامعه اونیدا به تدریج به لحاظ مالی، به دلیل ورود در فعالیتهای صنعتی مختلف ارتقاء یافت، که شامل تولید بست های فولادی و نقره آلات میشد. نویز، در حالیکه مخالفت با سیستم ازدواج اونیدایی از جانب همسایگان و نیز فشارهای اجتماعی اوج میگرفت، از ترس جانش به کانادا فرار کرد.

در ساله 1881، ازدواج کمپلکس و چندین عمل اشتراکی دیگر جامعه ملغی شد. جامعه اونیدا همچنین به صورت یک شرکت تجاری در آن زمان بازسازی گردید و بطور رسمی به فعالیت اجتماعی اش خاتمه داد. اما شرکت مربوطه به کارش ادامه داد و به صورت یک مؤسسه تجاری موفق درآمد که امروزه برای تولید ظروف نقره ای بطور گسترده شناخته شده است.

ب. انجمن آمانا   Amana Society

انجمن آمانا، یا انجمن الهام واقعی، آخرین بازمانده شاخه مسلک جدایی طلب پای تیست (پارسا) Pieties ، Pietistic  (مترجم: مربوط به کلیسای آلمان در سده های 17 و 18 – هوادار پیروی هرچه بیشتر از کلیسا و عقاید لوتر Luther) بود که از یک فرم اولیه از مسیحیت طرفداری نموده و یک سازمان اوتوپیایی utopian (آرمانی) را تشکیل داد. مسلک مربوطه در آلمان در سال 1714بنیان گذاشته شد. در سال 1842، یکی از رهبران به نام کریستین متس Christian Metz هشت صد عضو را از آلمان خارج کرده و در منطقه ابنزر Ebenzer در نیویورک New York مستقر نمود. د رسال 1855، آنها به آیوا Iowa نقل مکان کرده و نام انجمن کلیسیای آمانا Amana Church Society را بر خود گذاشتند. این جامعه یک سیستم خاص کمونیستی با مدیریت پیران و بزرگان کلیسا را برگزید و برای نود سال 7 دهکده کمون را برقرار نمود.

اعتقادات این گروه این بود که خدا از طریق وسیله ای الهام بخش با آنها صحبت میکند، که در ابتدا همان کریستین متس بود. گفته میشد که او بعضا برای یکساعت تمام میلرزید تا پیام خداوند گرفته شود، که اغلب به نوعی درخواست فوری از پیروان برای زندگی هر چه مقدس تر بود. فردی که به نظر میرسید به او الهام میشود به عنوان رهبر معنوی شناخته میشد، یعنی تنها کسی که شایسته دریافت هدایت الهی بود. این ایدئولوژی گروه را با هم متحد نگاه میداشت و توجیهی بر خواسته های معین و اعمال کنترل رفتاری پیروان از جانب رهبری بود.

آمانایی ها هر چیزی که دنیوی تلقی میشد از قبیل ورزش، رقص مدرن، بازی با ورق، و علائق فردی را رد میکردند. اعضا بدون اجازه مخصوص نمیتوانستند جامعه را ترک کنند، و معاشرت با مراجعین و غیر اعضا محدود و کنترل شده بود. تجرد ترجیح داده میشد، و کسانی که مجرد باقی میماندند در موقعیت بهتری قرار میگرفتند. اگر زوجی نامزد میشدند میبایست تا دو سال قبل از ازدواج منتظر میماندند. مانند اونیدایی ها، آمانایی ها هم برنامه های انتقادی متقابل داشتند، که اغلب بصورت جلسات عمومی برگزار میشد.مسعود رجوی بعد از جدا شدن

با پیشرفت تکنولوژی، حمل و نقل، و صنعت، دنیای خارج بیشتر و بیشتر بر این جامعه ایزوله و آب بندی شده دست اندازی کرد. در حالیکه روابط آنها با دنیای بیرون عوض می شد، آمانایی ها نیز مجبور به تغییر شدند. در سال 1932، جامعه به عنوان انجمن آمانای جدید شناخته شد که شامل یک گروه کلیسایی و یک گروه صنعتی بود. بسیاری از آداب جامعه ملغی گشت، و همه اعضا سهامداران و شریک در سود انجمن شدند، که بیش از 33 میلیون دلار ارزش سرمایه ای آن بود که بین اعضا تقسیم میشد. انجمن آمانا در حال حاضر یک بنگاه تولیدی و بازاریابی است که حدود هزار و پانصد عضو دارد.

 

*  *  *  *  *

 

عصر جدید مسلک ها و فرقه ها در ایالات متحده، راه را بر جنبش ها و رهبران غیر متعارف برای تسلط بر جامعه ما (آمریکا) باز کرد. زمانی که درب این دیگ شلغم شوربای اعتقادات جدید و بعضا شگفت انگیز برداشته شد، کاهنان رنگارنگ میتوانستند هر دم با بهم زدن آن معجون جدیدی بیرون بیاورند. زمینه ای برای انتقاد از مذاهب شناخته شده، انجمن های مسلط، و روشهای سنتی انجام کارها ایجاد گردید. در هر گوشه ای واعظان دوره گرد، شفابخشان اعتقادی، غیب گوها، احضار کنندگان روح، داروگران سیار، جادوگرانی که اکسیر جادویی عرضه میکردند سر برآورده بودند، و روشهای ایدآلیستی رادیکال برای سیستم های سیاسی و اجتماعی عرضه میشدند.

برخی اعمال فرقه ای، همراه با آغاز یک دوره ضد فرهنگی، مجددا در دهه های 1940 و 1950 میلادی بعد از جنگ جهانی دوم و جنگ کره ظهور پیدا کرد. سپس یک دور جدید اغتشاشات در فرهنگ آمریکا در دهه 1960 میلادی همراه با گسترش جنگ منفور در جنوب شرقی آسیا، قیام های توده ای در خصوص حقوق مدنی، و بحران های عمیق در خصوص ارزش های تعریف شده بواسطه وفور بی سابقه امکانات از یک طرف و فاجعه انرژی هسته ای از طرف دیگر جوشیدن گرفت. این تناقضات خیره کننده یک جامعه از هم پاشیده را وارد وضعیت حتی مغشوشتری کرد.

 

 

2. دهه 1960 میلادی: زمینه باروری فرقه ها

در اواخر دهه 1960 میلادی ایالات متحده وضعیتی را تجربه میکرد که معمولا فرقه های جدید بیشتر در آن سربرمی آورند. در حالیکه ملت در گذار از تغییرات عظیم اجتماعی و سیاسی بود – فرهنگ مواد مخدر، راه پیمایی های اعتراضی، تظاهرات علیه جنگ ویتنام، نافرمانی های مدنی، شورش های دانشجویی، انقلاب جنسی، و سقوط ارزش های خانوادگی – فضای اجتماعی برای ظهور رهبران فرقه ای آماده میگردید. (مترجم: در این رابطه اوضاع سیاسی- اجتماعی در ایران بعد از انقلاب اسلامی و آمادگی فضا و شرایط برای رشد فرقه ها قابل توجه است)

همانطور که مطلع شدیم، فرقه های گذشته اغلب به سراغ گروه های حاشیه ای در جامعه در دوره های خاصی میرفتند. در سالهای 1960 میلادی جوانان دلسرد، محرومینی که از خانواده های حاشیه ای به لحاظ اقتصادی می آمدند نبودند بلکه، منتقدین جریان اصلی فرهنگی بودند. بسیاری از جوانان آمریکایی در حداقل یکی از سه جریان مردمی شورشی درگیر شده بودند: علیه انحصارات سیاسی و اجتماعی (چپ نو)؛ علیه بی عدالتی نژادی (جنبش حقوق مدنی)؛ و علیه ماتریالیسم materialism (مادیگرایی) در تمامی مانیفست های ضد فرهنگش.

علیرغم اینکه ما جنبش ضد فرهنگ غالب را مذهبی به حساب نمی آوریم، کشش عظیمی در آن به سمت معنویت و اشراق وجود داشت، کششی که میتواند به مؤلفه های متعددی وابسته باشد. برای مثال، عنصر قابل توجه معنویت در جنبش رجعت به زمین وجود داشت: مردم با طبیعت، ریتم زندگی، و جهانی شدن رابطه برقرار میکردند. در عین حال، این معنوی گرایی، توسط روشی که برخی رهبران رادیکال شناخته شده با پذیرش ترم های جدید و شخصیت های جدید بکار گرفتند، اعمال میشد.

ریچارد آلپرتRichard Alpert   به بابا رام داس Baba Ram Dass تبدیل شد، که جوانان را به ” حالا اینجا باشید” ترغیب میکرد، در حالیکه تیموتی لیری Timothy Leary، پدر بزرگ LSD، فریاد میزد که “میزان کنید، کوک کنید، و ترک کنید”. “میزان کردن” به معنی رفتن به درون سر شما، و “حالا اینجا بودن” به معنی رسیدن به درک همه چیز است. در کنار بیتل ها Beatles و احیای شفافیت اعتقادات Creedence Clearwater Revival، بسیاری از بزرگسالان جوان به آهنگ های موسیقی دانان هندی راوی شانکار Ravi Shankar و علی اکبر خان Ali Akbar Khan گوش میدادند. طیف گسترده ای از این به اصطلاح جنبش جوانان به موسیقی سیتار گوش داده و مواد توهم زا مصرف میکردند.

سبک زندگی جایگزین در دهه شصت میلادی، شامل تعالی خویشتن، روشن ضمیری شخصی، اعتقاد به صلح جهانی، عشق آزاد، تمایل شدید به تغییرات اجتماعی، و رد کردن سنت ها بود. کدام هیپی hippie ، رؤیای عزیمت به نپال را در سر نمیپروراند؟ چه کسی یک نسخه رنگ و رو رفته  کتاب تبتی مردگان   The Tibetan Book of the Deadرا در ساک دستی اش نداشت؟ چه کسی از نظر نمیگذراند که حرکتی انجام ندهد مگر اینکه ابتدا سه سکه قهوه ای چینی با سوراخ مربع شکل در وسط آن بیندازد و با آی چینگ I Ching مشاوره انجام دهد؟ چه کسی مسحور و شیدای کارلوس کاستاندا Carlos Castaneda و تعالیم دون ژوئن Don Juan یا کارت های فال گیری یا نمودارهای طالع بینی نبوده است؟ یا چه کسی هوس درگیر شدن در جادوگری و رفتن به محفل ساحر ها را نداشته است؟ جهان تبدیل به مقوله ای گسترده، مرموز، غیر قابل پیش بینی، در عین حال قابل فهم – ولی تنها با کمک ابزار مرموز و معلمین دانا – شده بود.

این شیدایی نسبت به هم معنویت و هم خارجی گرایی قطعا واکنشی نسبت به جنگ زشت و منفور ویتنام و به یک دولت بی اعتبار، و ابراز کسالت نسبت به ارزش های سنتی و خانواده های هسته ای (مترجم: مرکب از پدر و مادر و فرزندان- در برابر خانواده گسترده یعنی همه خویشان) بود که قرار بود شبیه به ساطورها در قضیه همه چیز را به خرس بسپار باشند.  افراد جوان با پیچیدگی ها و امتیازات جهانی روبرو بودند که با سرعت به پیش میرفت و همه چیز در آن ممکن بود و در عین حال همزمان همه چیز خارج از کنترل به نظر میرسید. شهروندان و پلیس در خیابان ها به جنگ میپرداختند. کسانی که برای تغییرات اجتماعی تلاش میکردند – از کندی Kennedy گرفته تا مارتین لوتر کینگ Martin Luther King و تا سازمان های تندتر قدرتمند سیاهان– برای قربانی شدن آماده میگشتند. آنچه که مجموعه صنعت نظامی نامیده میشد تهدید یک جنگ اتمی را یک احتمال واقعی میساخت. پس جای تعجبی نداشت که مردی با سخنانی نرم، لبخندی بر لب، آرام و با دستاری به اهتزاز درآمده به نظر برسد که جواب معما را دارد.

و به این ترتیب، لاجرم برخی جوانان ما در برابر عضو گیری به درون هزاران هزار فرقه های نو مسیحی و شرقی مآب فعال که در این دوره از خیزش های اجتماعی و نابسامانی ها سربرآورده بودند آسیب پذیر بودند. فرقه هایی نظیر هاره کریشنا Hare Krishnas، فرزندان خدا Children of God، مدیتاسیون متعالی Transcendental Meditation، راه بین الملل The Way International، بنیاد تونی و سوزان آلامو Tony and Susan Alamo Foundation، خانواده عشق The Love Family، رسالت نور الهی Divine Light Mission، و کلیسای اتحاد Unification Church، به صورت فرقه های مخصوص جوانان، ابتدائا جوانانی که احساس غربت در میان خانواده و محیطشان میکردند را هدف قرار دادند.

هر منجی خود انتصابی ادعا کرد که به حقیقتی، پاسخی، و راه حلی دست یافته و لذا خواستار تعهد، فدا، و سرسپاری شد. واژه هایی نظیر مدیتاسیون meditation، یوگا yoga، متعالی، و منور شدن عملا تبدیل به لغات معمول در اواخر دهه 1960 و اوایل دهه 1970 شد.

عاقبت، سودا گران مواد مخدر و درندگان وحشی در میان نسل ضد فرهنگ هیپی ها hippies صدمات بدی زدند. برخی از محیط خود فرار کردند تا دسته هایی که برخی اوقات کمون commune خوانده میشد، و با خصوصیت بی خیالی تعریف میگردید را تشکیل دهند. این کمون ها که در طول دهه 1960 میلادی بارز شد و یا در دوره دهه 1970 میلادی ظاهر گشت – شاید دو یا سه هزار از آنها تنها در آمریکای شمالی – میتوانند از فرقه ها در سه موضوع تفکیک شوند:

 

  1. فرقه ها توسط رهبران قوی یا کاریسماتیک charismatic که هرم قدرت و منابع مادی را کنترل می نمایند تأسیس شده اند. کمون ها، در مقابل، تمایل دارند ساختار تشکیلاتی را به حداقل رسانده و قدرت طلبان را خنثی یا اخراج نمایند.
  2. فرقه ها دارای نوعی کلام و بیان آشکار به شکل یک کتاب، مانیفست manifesto، یا دکترین doctrine هستند در حالیکه کمون ها تشویق به تعهد عمومی نسبت به صلح و آزادی کرده و از مؤسسات فرهنگی مادر رویگردان هستند.
  3. فرقه ها مرزهای غیر قابل عبور ترسیم کرده، اعضایشان را به طرق مختلف کنترل نموده، و به کسانی که میخواهند فرقه را ترک کنند تحت عناوین بریده، مزدور و خائن حمله میکنند؛ آنها اعضای جدید را با انرژی فوق العاده ای جذب نموده، پول فراوانی جمع میکنند؛ و نظرات خصمانه ای توأم با عدم اعتماد نسبت به جهان خارج را در تشکیلات متحجرشان جا می اندازند. در عوض، کمون ها مانند گره هایی در شبکه گسترده از ضد فرهنگ ها هستند. مرزهای آنها پرده های قابل عبوری هستند که مردم نسبتا بدون اشکال از آنها رفت و آمد دارند، که یا در صورت تمایل به زیارتشان ادامه بدهند و یا در صورت عدم تمایل به جامعه ای که از نظر کمونی ها متفاوت، جالب یا ضایع شده تعریف میشود برگردند. اغلب کمون ها، بر اساس این تعریف به نظر میرسد تهدید نسبتا کمی را متوجه جامعه مینمایند. در مقابل بسیاری از فرقه ها بطور فزاینده ای خطرناک هم برای اعضایشان و هم برای دیگران به حساب می آیند.

 

بسیاری از کمون ها به سرعت تحلیل رفتند، زیرا آنها ارائه کننده امنیت، امید، و ساختاری که جوانان جویای آن بودند نبودند. جوانانی که به کمون ها جذب نشدند، یا زندگی کمونی را تجربه کرده و ناامیدانه آنرا ترک کردند، اغلب جویای راه حل های دیگر بودند. بسیاری در درون فرقه های ظاهرا امن پاترنالیستیک (پدرسالارانه) Paternalistic مذهبی یا سکولار secular ماهرانه عضو گیری شدند، که این فرقه ها از آن زمان به طرز حیرت آوری مضافاً افزایش می یابند.

 

 

3. دهه 1970 میلادی: فرقه ها گسترش دهنده آگاهی

در حالیکه وارد دهه هفتاد میلادی میشویم، شاهد عصری هستیم که در آن آگاهی روانشناختی، گسترش هوشیاری، و جنبش بالقوه انسانی نفوذ قدرتمندی می یابند. به بزرگسالان جوان گفته شده بود که تجارب گسترش ذهنی، یا سفر ذهن، دوره جدید فنا و رستگاری و سعادت کامل نیروانا nirvana (مترجم: آیین هندو و بودا- پایان دوره های وجود و بازگشت به بودا- رستگاری در اثر از بین بردن خواسته ها و شهوات و ادغام روح در روح کل) را به دنبال خواهد آورد. بنابراین، اولین موج فرقه ها، که بطور عمده متکی بر فلسفه های شرقی که در آن مدیتاسیون، یوگا، و اعمال شگفت انگیز پذیرفته شده بود، بزودی جای خود را به گروه های نو مسیحی، سیاسی، و مبتنی بر موضوعات روانی، گاه با مجموعه ای از ایدئولوژی های تعجب آور دادند.

به منظور بررسی طبیعت متنوع بسیاری از گروه ها که در چند دهه گذشته سربرآورده اند، من انواع بسیاری از گروه ها را در چند دسته گسترده نام گذاری کرده ام که در توضیحات زیر در خصوص این گروهها که ابتدا در دهه های1970 و 1980 میلادی ظهور کردند آورده ام. بهرحال، هیچ دسته بندی و هیچ گروهی در درون آن نباید قطعی تصور شود. همچنین، همه گروه های یاد شده در یک دسته لزوما در تعریف یک فرقه نمیگنجند؛ برخی شامل میشوند همانطور که خواننده مشاهده خواهد کرد. به منظور اجتناب از ارائه بحث مفصل تاریخ اجتماعی و به علت اینکه محتوای آنها، تحت شرایط مساعد، میتواند توسط یک رهبر خود انتصابی به عنوان محتوای فرقه پذیرفته شود در این دسته بندی ها آورده شده اند.

الف. تبدیلی   Transformational

تصویر ذهنی که ما میتوانیم زندگی در آمریکا را به لحاظ روانشناختی ترسیم کنیم در دهه 1970 گسترده شده بود. ترسیم روانشناختی جامعه ما (آمریکا) بر پایه این امید بود که هر یک از ما نسبت به تفاوت های فرهنگی، نژادی، و قومی حساس بوده و به تشکیل یک جامعه جمعی تر، اصیل تر و ذوب شده در یک واحد کمک نماییم. بعد از جنگ جهانی دوم، برنامه های ترویج این حساسیت بطور معمول در کالج ها، سمینارهای آموزشی تجاری، و مؤسسات خصوصی یافت میشدند، ولی اینها بزودی توسط گروههای مقابله جو از دور خارج شدند، که تکنیک هایشان بر تغییر دادن انسان ها با سرعت بیشتر از طریق مقابله با کنجکاوی های آنان در گروه های کوچک متمرکز بود. ایده کلی آنان این بود که به درون هر کس و به درون شما دسترسی پیدا کنند.

این یک پیشرفت طبیعی برای گروه های فرقه ای و سایرینی که از تکنیک های بازسازی فکری استفاده میکردند بود تا به تکنیک های روانشناختی از حرکت های احساسی، برخوردی، و گروه درمانی به برنامه های تغییر رفتاری که برای اعضای جدید استفاده میشد افزوده گردد. حالا گروههایی که توجهات را جلب میکردند آنانی بودند که نظیر برنامه برگشت از اعتیاد چارلز ددریچ Charles Dederich ، سینانون Synanon، و گروه های مشابه، ترکیب درستی از دگرگونی شخصیتی و لحنی عجیب برای جذب پیروان ارائه مینمودند.

ب. سیاسی   Political

گروه های سیاسی نمود کمتری از بقیه داشتند، بطوری که آنها با تکیه بر قوانین دشوار انقلابی بصورت زیر زمینی بقا می یافتند. سربرآورده در این دوره جرگه ملی کمیته های کار National Caucus of Labour Committees  (NCLC)، ونسرمونس Vanceremos، ارتش آزادیبخش سینبیونیز Symbionese Liberation Army (که خیلی زود تیتر روزنامه ها را بخاطر آدم ربایی پاتریشیا هرست Patricia Hearst به خود اختصاص داد) حزب دموکراتیک کارگران (و همه سازمان های جبهه ایش مانند سازمان کارگران شورشی، اتحاد توده ای، و ایالات متحده از آمریکای مرکزی خارج شود)، حزب اتحاد نو و وابستگان جبهه ایش، و فدراسیون ملی کار National Labour Federation (NATLFD) و صور بسیار دیگرش، نظیر انجمن خانه سازان کالیفرنیا، کارگران مزرعه شرقی، و کارگران خدمات غربی بودند. این گروههای سیاسی دست چپی از میان بقایای جنبش های ضد جنگ و با جذب ایده آلیست های سخت کوش که نمیخواستند به مبارزه شان برای تغییرات اجتماعی خاتمه دهند رشد کردند.

برخی تعالیم که محققین بر آن برچسب گروههای شاخص دست راستی نهاده اند نیز – برای مثال: گروه مسلح Posse Comitatus (مترجم: افرادی که در صورت احضار شدن از سوی کلانتر ملزم بودند به یاری کلانتر شهر بروند- گروه مسلح دارای مجوز قانونی) کلیسای مسیحی لاپورته LaPorte Church of Christ، مقاومت آریان سفید White Aryan Resistance (WAR)، اخوان سکوت، جبهه آمریکای متحد، کلیسای خالق Church of the Creator (COTC)، ملت آریان Aryan Nation، منشور The Covenant (مترجم: منشور پیروان کلیسای پرزبیتارین در اسکاتلند در سال 1638 مبنی بر مخالفت با کلیسای اسقفی انگلیس)، شمشیر و سلاح لرد (CSA)، و کله تراشیده های راسیست (نژاد پرست) racist skinheads (مترجم: گروه رذل نژاد پرست چاقو کش که سرهای خود را میتراشیدند) – با برخی فرقه های افراطی کوچک در سراسر کشور ترکیب شدند.

ج. تعلیمات آگاهی بخشی گروه بزرگ

نوع جدیدی از گروههایی که در اوایل دهه هفتاد میلادی معروف شدند گرد “تعلیمات آگاهی بخشی گروه بزرگ”، یا LGAT) Large Group Awareness Training) پدید آمدند. گروههای LGAT به لحاظ تجاری فروشنده تفکرات عصر جدید و بازاریابی گسترده استراتژی درمانی که در گروه های بزرگ توسط غیر حرفه ای ها عمل میشد بودند. کشش این گروه ها بر مبنای این ایده بود که هر شخص میتواند واقعیت خودش را بسازد. آنها از گروه های برخورد و روش های هیپنوتیزم برای برهم زدن تعادل جهان بینی شرکت کنندگان استفاده میکردند. یک فشار متمرکز قوی برای تمام کردن کار و ایجاد انطباق و همنوایی مورد استفاده قرار میگرفت.

بین 1971 و 1985 میلادی، بطور خاص، تعدادی از گروه های LGAT پیروان بسیار بدست آوردند و البته متعاقبا رسوایی کسب کردند و برخی هنوز تا دهه 1990 میلادی فعال بودند. در طول سالها گروه های LGAT پیشنهادات خود را با استفاده از تعدادی نام های مختلف عرضه نموده اند. عموما این گروه ها نامهایی به این شکل دارند: چشمه حیات (جان هانلیJohn Hanley )، کنترل ذهن سیلوا (خوزه سیلوا José Silva)، تمرکز مستقیم (گاوین بارنز Gavin Barnes که با نام بایارد هورا Bayard Hora شناخته میشد)، تحقق گرایی (استوارت امری Stewart Emery)، یکتا (اوری انگولز Oury Engolz)، تعالیم حیات (ویتن و براون W R.Whitten and K.B.Brown)، جنبش آگاهی درونی معنوی (MSIA) و سیمنارهای دیدگاهی (جان راجر هینکینز John-Roger Hinkins)، جهان PSI (توماس ویلهایت Thomas D.Wilhite)، و مؤسسه اریکا Arica (اوسکار ایچازو Oscar Ichazo). این نوع خاص از گروه عصر جدید دسترسی قابل ملاحظه ای  به جهان تجارت یافت، واقعه ای که با جزئیات بیشتر در فصل بعدی به آن پرداخته خواهد شد.

د. معنوی  Spiritual

یک گروه موفق دیگر، عناصر مذهبی شرقی و غربی را با یک دوز قوی روانشناسی تغییر شخصیت و عرفان ترکیب کرد. تجارب معنوی شخصی توسط طلسم گران Talisman و غیب گویان ارتقا یافتند. معجون ها، روغن ها، گوی های کریستال، چوب های جادو، کارت های طالع بینی، خاکستر مقدس، حس بصیرت و خلسه، مدیتاسیون (تعمق روحی)، یوگا، ماساژ، و هرگونه کار بدنی – در برخی موارد شامل تماس جنسی و حرکات جنسی – ابزاری برای استفاده فلوت نواز جهت هدایت این گروه ها شدند. همانطور که در سایر دسته بندی ها به این صورت نیست، بسیاری رهبران زن در این دوره سربرآوردند. اعتقادات کارما karma (مترجم: در مذهب بودا و مذهب هندوها مجموع افعال هر شخص در عمرهای مختلف او که سرنوشت او را در عمر بعدی تعیین میکند) یا نسخه شرقی قضا و قدر و در پدیده روانشناختی، نظیر تجلی، سرنوشت خوانی، زندگی های قبلی، و تولد دوباره، اساس ایدئولوژی های این گروه ها بودند.

گروه های معنوی شامل جامعه باگوان شری راجنیش Bhagwan Shree Rajneesh، فداییان ساتیا سای بابا Sathya Sai Baba، کلیسای جهانی و پیروزمندان به رهبری پیامبر الیزابت کلیر Elizabeth Clare Prophet، پیروان دوستی مستقر در کالیفرنیا و سایر گروه های مشخص راه چهارم که تعلیماتشان بر پایه کارهای گوردجیف  G.I.Gurdjieff و اوسپنسکی P.D.Ouspensky استوار است بودند، و برخی و نه همه گروه ها پیرامون مطالعات دوره ای در معجزات A Course in Miracles ، یک سه جلدی که ظاهرا مکالمات عیسی مسیح طی یک دوره هفت یا هشت ساله با هلن شوکمان Helen Schucman روانشناسی که در آن زمان در بخش روانشناسی در دانشگاه کلمبیا Columbia استخدام شده بود شکل گرفتند.

 

 

4. دهه 1980 میلادی: فرقه های روانشناختی، سری و رفاهی

همان طور که فضای اجتماعی و اقتصادی تغییر میکند، طبیعت برخی سازمان های فرقه ای نیز عوض میشود. از اوایل تا اواسط دهه 1980 میلادی، انفجار فرقه های جدید بوجود آمد، که شامل فرقه های روانشناختی، یا روان درمانی، گروه های سری، و گروه های رفاهی (که برخی اوقات فرقه های تجاری نامیده میشوند) میشد.

الف. روانشناختی   Psychological

مردم بیشتر و بیشتر شروع به گیر افتادن در فرقه های روانشناختی (= مربوط به روانشناسی) کردند، که در آنها یا حرفه ای ها گمراه شده و روابط چند گانه با مشتریان یا بیماران برقرار میکنند و یا غیر حرفه ای ها گروه های درمانی تشکیل میدهند. در هر دو حالت، روابط فرقه ای برقرار شده و درمانگران یا شبه درمانگران بصورت صاحب خانه ها، کارفرمایان، مشاوران اقتصادی، و معشوق، ظاهر میگردند. بعضی اوقات بیماران تحت درمان به محل درمانگران وارد شده و با آنها زندگی میکنند، کارهای روزمره خانه آنها را انجام میدهند، و به رهبری که زندگی آنها را هدایت میکند پول مستمری هم پرداخت میکنند. (به فصل هفت برای جزئیات بیشتر در خصوص فرقه های درمانی مراجعه شود.)

ب. سرّی   Occult

گروه های سری در دهه 1980 میلادی نیز افزایش داشتند. اساس این گروه ها مبتنی بر گسترش میل باطنی شدید در سری و مخفی بودن که در دهه 1960 میلادی آغاز شد و فمینیسم feminism معنوی که در جنبش های زنان در همان زمان و بعد از آن رشد کرد بود. گروه های سری طرفدار عناوینی که در نظر آنها پنهان، مخفی، و رمزگونه مینمود بودند، که شامل جستجو برای روش های مخفی برای تغییر حس هوشیاری و بوجود آوردن دکترین های مخفی برای تبیین وجود و تجارب مربوط به آن میشد.

سری گرایی occultism شامل گروههایی بسا بیشتر و فراتر از آنهایی میشود که به عنوان شیطانی، جادوی سیاه، غیب گویی، و طالع بینی شناخته میشوند. جدیدترین گروه های سری حول و حوش جذابیت اصالت های مرموز، کتابهای جادو، و فرمول های مخصوص شکل گرفته اند. عقاید آنها اغلب، ولی نه همیشه، شامل حقیر شمردن مذهب رایج، خصوصا مسیحیت است.

گروه های سری در طیفی از فرقه معروف کلیسای شیطان آنتون لاوی Anton LaVay Church of Satan و معبد ست (مترجم: ست Set در مصر باستان به معنی مظهر بدی بوده است) مایکل آکوینو Michael Aquino’s Temple of Set گرفته تا هوسرانان منفرد شیطان گرا و سری گرایان دیگر قرار میگیرند. جوانانی با آداب مذهبی سری و با اعمالی مثل تکان دادن دست ها نیز در این دوره سربرآوردند و برخی هم معلوم شد که اعمال حیرت آور و جنایی مرتکب شده اند.

کانالیزه کردن هم کاملا در اوایل تا اواسط دهه 1980 میلادی پرطرفدار شدند. شخصی که خودش را کانالیزه کننده می نامد قاعدتا یک ماشین صداست، که از جانب یک عنوان یا فردی که قرن ها قبل میزیسته است ولی رهنمودهای تازه در خصوص امور اقتصادی، سبک زندگی، و غیره می دهد صحبت میکند. برداشت من اینست که کانالیزه کردن بازسازی و نام گذاری جدید بر روی همان فعالیت قدیمی احضار ارواح است. احضار کنندگان روح البته با مردگان ارتباط برقرار میکنند. آنها جلسات خود را در اتاق های تاریک یا نیمه تاریک برگذار کرده و با عزیزی که در زمان حیات کسانی که در جلسه شرکت کرده اند مرده است ارتباط برقرار مینماید. اما نسخه عصر جدید این قضیه از اشاره به مرده بودن سوژه اجتناب میکند و کانالیزه کننده مانند یک آنتن تلویزیونی است که پیام ها را از شخصیت های برجسته و نه از مردگان معمولی میگیرد. پدیده کانالیزه کردن، گوش دادن به صدای فردی از قرنها قبل را خیلی خوشایند و جالب مینماید. کسانی که از کانالیزه کردن استفاده میکنند قرار نیست صدای یک روح را از پشت قبر بشنوند، بلکه رهنمود یک فرد قدرتمند که دارای قدرت جادویی برای برقراری ارتباط، معمولا از هزاران سال قبل، است به گوش میرسد. کانالیزه گر جنجالی برای مثال نایت J.Z.Knight ادعا کرد که از جانب رامتا Ramtha شخصیتی 35000 ساله صحبت میکند.

ج. رفاهی   Prosperity

با سخت تر شدن شرایط اقتصادی در اواخر دهه 1980میلادی، تعدادی فلوت نواز ظاهر شدند که برنامه های رفاه و آسودگی ذهنی را ارائه میکردند، که اکثرا به عنوان بخشی از ایده خود اینطور عنوان مینمودند که تفکر مثبت همراه با آگاهی روانشناختی، رفاه و آسایش شخصی را به همراه خواهد داشت. گروه های رفاهی در دهه 1990 میلادی شروع به رشد کردند، و در حال حاضر  اغلب به شکل مؤسسات تجاری فعال هستند. برای مثال، برنامه ریزان کاریسماتیک charismatic با استفاده از این موضوع به شکلی برخی بزرگسالان جوان کارگر را برای وارد شدن در وضعیت زندگی گروهی که توسط یک رهبر اداره میشد اغفال میکنند که معمولا در خصوص اعتماد، جمع گرایی و سایر موضوعات، با استفاده از ادبیات و اعمال تجربی حرکت بالقوه انسانی و گروه های برخورد کننده،  کار روانشناسانه میکند. این روش ها اعضا را وابسته به عنصر مرکزی برای هم روابط و هم مایحتاج زندگی مینماید.

عاقبت شرایط بر آنهایی که در فرقه های شناخته شده هستند غالب میشود. اعضا ارتباطشان با خانواده شان و دوستان قدیمی شان قطع شده و تمام وقت آزاد و پول خود را در خدمت گروه قرار داده، سوابق کاری خود را ترک کرده و در مشاغل سطح پائین مشغول به کار میشوند که نتیجتا وقت بیشتری برای رهبر و گروه، و وقت کمتری برای دنیای خارج دارند. بحث تغییر شخصیت که قبلا در اعضای گروه های شگفت انگیز مشاهده شد حالا در آنهایی که در این گروههای فرقه ای کوچکتر زندگی میکنند هم کاملا رایج شده است.

 

 

5. مثال های فرقه های جدید

تجارب زیر در مورد دو زن، بیانگر نفوذ بیجای فرقه های جدیدی میباشد، که هم مشابه و هم متفاوت از درگیری شناخته شده  گسترده تری است که افراد با فرقه های جاافتاده و شناخته شده دارند. ما نگاهی به فرقه رفاهی و فرقه خود ارتقایی (رشد خویشتن) می اندازیم.

 

تریشیا Tricia چهل و دو ساله، اخیرا طلاق گرفته و تنها شده بود و با آینده ای مواجه گردیده بود که برایش برنامه ریزی نکرده بود. ترتیبات طلاق او خوب پیش نرفت، و او پس انداز شخصی قابل توجهی هم نداشت. او که یک فروشنده در یک بوتیک لوازم آرایش کوچک بود که احساس میکرد لازم است شغل بهتری پیدا کند و لذا تعالیم و آموزش بیشتری نیاز داشت. او در یک کافی شاپ  coffee shop  یک آگهی دید که مربوط به یک سمینار بر پایه کشفیات راه های جدیدی برای انسان جهت تفکر بود که هر فردی را قادر میساخت تا جدا از هر اتفاق سیاسی یا اقتصادی، موفقیت خود را بدست آورد. در آگهی قول داده شده بود که هر فرد می آموخت چگونه پول، قدرت و عشق کسب کند. اشاره شده بود که ” فکر کردن را از موضع دارایی و نه بر پایه نیاز بیاموزید.”

برای تریشیا موضوع آگهی یک معما شده بود ولی در عین حال کنجکاو هم بود. وقتی تلفن زد، به او گفته شد که میتواند همان شب شروع کند. ملاقات در یک خانه با مبلمان شیک بود که حدود بیست زن و پنج مرد حاضر بودند. گلندا Glenda رهبر گروه، حدودا پنجاه و پنج ساله بود که لباس های گرانقیمتی به تن داشت؛ شریکش جاناتان Jonathan حدود چهل ساله بود که جذاب، خوش برخورد، فریبنده مینمود و به تریشیا و سایر شرکت کنندگان توجه و رسیدگی میکرد. گلندا با جذابیت خاصی تدریس کرد که چگونه همه ما جمع کنندگان پول، قدرت، و عشق هستیم. به کسانی که حاضر بودند گفته شد که دلیل اینکه آنها به خواسته هایشان نرسیده اند این بوده است که آنان تصمیمات خود را از موضع فقر و نه از موضع غنا و دارایی گرفته اند.

تریشیا بزودی در دام این کلمات تخصصی و پیچیده افتاد و نسبت به شانس های جدید در زندگی اش احساس هیجان میکرد. گلندا تمامی آنچه را که حاضرین نسبت به انجام آنها در هفته های آینده متعهد بودند را مطرح نمود و بدون معطلی تریشیا را هم منظور کرد. هر سمینار پانزده دلار خرج بر میداشت، در حالیکه قیمت سایر ملاقات ها متفاوت بود. گلندا چنین موعظه کرد که رفاه یک مقوله مربوط به ذهن است، که یک نفر میتواند راهی برای ماده کردن پول زمانی که نیاز دارد پیدا کند. اعضا متذکر شدند که با دوستان سابق که به فقر می اندیشند قطع رابطه کرده و وقت آزاد خود را فقط با گروه بگذرانند تا فکرشان درست شود.

تریشیا کاملا در این قضیه درگیر و البته فقیرتر از هر زمان دیگری شد. از او خواسته میشد که در تمامی جلسات متعدد شرکت نماید که از شام توشی (مترجم: مهمانی که هر کس خوراک می آورد و همه از خوراک همدیگر میخورند) گرفته تا شب مخصوص فیلم سینمایی را شامل میشد. در این فیلمها گلندا خانه های بزرگ با استخرهای شنا که توسط سایر اعضا بدست آمده بودند را به شرکت کنندگان نشان میداد. بزودی تریشیا شروع به گرفتن تدریس خصوصی از گلندا کرد که طی آن گلندا او را هیپنوتیزم کرده و تمرینات آرام گرفتن و نفس کشیدن را برای تولید آسودگی ذهنی به او آموزش میداد. هنوز چیزی نشده تریشیا تا دویست دلار در هفته به گلندا میپرداخت و حسابی زیر بار قرض رفته بود که از مادرش و سایر بستگانش پول قرض کرده و از تمامی ظرفیت کارت اعتباریش نیز استفاده نموده بود. در این نقطه، گلندا به تریشیا گفت که به خانه بزرگ آنها نقل مکان کرده و با گروه زندگی کند.

تریشیا تمامی اثاث خانه و سایر اشیاء قیمتی و همچنین خودرویش را به گلندا داد. گلندا تمامی این ترتیبات را دلیلی بر اثبات این موضوع که اعضا درست فکر میکنند، بهتر از هر زمان دیگر زندگی میکنند، و در آسودگی ذهنی کامل بسر میبرند بر می شمرد. بعد از حدود دو سال وقتی تریشیا مادرش را برای گرفتن آنچه که ادعا میکرد ارثیه اش خواهد بود تحت فشار گذاشت، مادرش تریشیا را برای دیدار با برخی از اعضای سابق فرقه ها برد که به تریشیا کمک کردند تا بفهمد آن گروه یک فرقه به اصطلاح رفاهی است که در واقع بر فقر و نداری او افزوده است. تریشیا تصمیم گرفت که دیگر به سراغ گروه نرود.

 

در یک مورد دیگر، ماری جو Mary Jo که در یک کلینیک روانی تحت درمان قرار داشت به من ارجاع داده شد. او از یک تجربه چندین ماهه با یک فرقه “ارتقاء سبک زندگی” که بر روی رژیم غذایی متمرکز بود عبور کرده و باز گشته بود.

 

از ماری جو توسط یک آشنای معمولی خواسته شده بود تا در یک پروژه کنترل وزن مجانی، علمی، و آزمایشی شرکت نماید. این موضوع اگر چه مبهم بود ولی بهرحال توضیحات اینطور القا میکرد که دانشمندان روش های آموزشی جدیدی ابداع کرده اند. ماری جو بزودی تحت تأثیر مرد و زن رهبری گروه قرار گرفت و پذیرفت که طرف مربوطه ماهیتا یک “درمانگر روشن ضمیر ” است و لذا دعوت آنها را برای وارد شدن به برنامه هایشان قبول کرد. آنها وی را متقاعد کردند که شغلش را ترک کند و وارد برنامه کوچک کنترل وزن آنها بشود. با توجه به اینکه او دیگر درآمدی نداشت، نهایتا خودرو، پس انداز، و تمامی متعلقاتش را، در برابر این برنامه برای درمانگری طبیعی که از وی خواسته بودند دنبال نماید، واگذار کرد.

در حالیکه هر روز چاق تر میشد، کما اینکه تعداد دیگری از کسانی که عضو گیری شده بودند، ماری جو همراه با گروه به یک شهر کوچک دور افتاده نقل مکان کرد که در آنجا با دو رهبر گروه زندگی میکردند و متقاعد شدند که هرگز با خانواده و دوستان که از نظر آنها سعی داشتند سطح ادراکات آنان را کاهش دهند رابطه یا نامه نگاری نداشته باشند زیرا بیرونی ها از راز این دوره آموزشی آگاهی ندارند. برنامه تمرینی شامل بیست ساعت برنامه روزانه ثابت بود که چهار تا پنج ساعت تمرینات هیپنوتیزم و خود هیپنوتیزم بعلاوه بسیاری دوره های تنفس عمیق بود. ماری جو ساعتهای اضافی را هم در گروه صرف میکرد و آموزش گرفته بود که ” درون صوت” صحبت کند و ” درون صوت” بشنود.

عضوگیری شده ها تعلیم دیدند تا سیلاب های بی معنی نامنظم را در شکل آوازهای ریتمیک به هم ربط داده و اینها را با صدای بلند جهت تعبیر توسط رهبر زن گروه که ظاهرا یک تعبیرگر دانای ماهوی بود فریاد کنند. زمانی که ماری جو تعبیرات روزش را دریافت میکرد، به او دستور داده میشد که هر آنچه را که شنیده است را با تصور اینکه از بیرون سرش وارد میشود در وهم بیاورد. به عبارت دیگر، آنچه از تعبیرات به یادش مانده بود حالا ” درون صوت” میشنوید.

ماری جو در حالیکه در خلال تکمیل این قضیه بود، مدام سرزنش، تحقیر، و گهگاه تهدید به اخراج از گروه میشد و یا به او گفته میشد که باید مجددا از مراحل پایه شروع کند. در خلال این پروسه، او روانی شد. رابطه او با گروه به این ترتیب پایان پذیرفت و نهایتا با یک بلیط در یک اتوبوس گذاشته شد و سراغ پدر و مادرش فرستاده شد.

 

متأسفانه ، داستانهایی نظیر ماری جو و تریشیا تماما خیلی معمول هستند و توسط هزاران نفر از کسانی که در کار درمان های روانی هستند و سایر حرفه ای ها مدام شنیده میشوند. این چنین افرادی که از یک تجربه فرقه ای صدمه دیده اند و خانواده آنها توسط این گروه شناسایی و راهنمایی میگردند.

 

 

6. دلیلی برای نگرانی

اینطور نیست که همه سازمان های مذهبی، رشد شخصیتی، خود یاری، یا روانکاوی رادیکال مبادرت به استفاده از کنترل ذهنی یا سایر تکنیک های فرقه ای برای فریب و مجاب کردن افراد بنمایند. اما بهرحال برخی سازمان ها مراکز بحث و جدل برای نزدیک به دو دهه بوده اند که واکنش های مردم عادی و ملاحظه رسانه ها را به میزان قابل توجهی در اواسط دهه 1970 برانگیخته اند. نگرانی عمومی بر روی نحوه عضو گیری، تغییر شخصیت، و ایجاد نابسامانی های هیجانی که بر روی اعضا توسط برخی گروهها اعمال میشد متمرکز شده بود. مشخصا سبک زندگی با فرهنگ متفاوتی در بعضی از گروه ها بروز کرده بود.

طی سالیان، جدا از تغییرات درونی فرقه هایی که حدود ربع قرن یا بیشتر در میان ما بودند و بوجود آمدن انواع بسیاری از فرقه ها، تفاوتهایی هم در نوع افرادی که از فرقه ها بیرون آمدند پدید آمد. در گذشته، بزرگسالان جوان از فرقه هایی که در دوران دانشگاه و یا بلافاصله بعد از فارغ التحصیل شدن در آنها عضو گیری شده بودند خارج میشدند. حالا، بچه ها، نوجوانان، و بزرگسالان جوانی که به درون گروههای فرقه ای جذب شده بودند به جامعه عادی باز میگشتند که محتاج به دریافت کمک ویژه بودند چرا که آنان با هیچ شکلی از زندگی به غیر از روش زندگی داخل فرقه که در آن پرورش یافته بودند آشنایی نداشتند. بعلاوه بنا بر تجربه محدود آنان با جوامع بزرگتر، برخی از آنان تجارب کاملا غیر معمول و بدی را تحمل میکردند که آنان را برای زندگی در خارج از گروه غیر آماده میکرد. موضوع دیگری که به همان اندازه مشکل آفرین است اینست که خیلی از اعضای فرقه ای مسن تر هم از این گروه ها خارج میشوند، کسانی که بعضا پانزده تا بیست و پنج سال از عمرشان را در فرقه ها هدر داده بودند. این افراد به احتمال زیاد هیچ پشتوانه اجتماعی ندارند، خانواده آنان اغلب مرده و یا کاملا با آنها غریبه اند، و آنها ایده کمی نسبت به اینکه چگونه خود را منطبق نمایند دارند. (من این موضوع مربوط به فرار از محیط فرقه و بازسازی پس از تجربه آنرا در بخش سه مورد بررسی قرار خواهم داد.)

آنچه امروز مشاهده میکنیم ادامه حضور گروه های سازمانیافته و یا اشخاص منفرد در جامعه است که از نفوذ بی اندازه بر روی دیگران برای کسب کنترل و قدرت پول و دارایی و فرد خودشان استفاده مینمایند. همچنین در حالیکه این گروه ها به عنوان فرقه یا گروه هایی که از پروسه های بازسازی فکری استفاده مینمایند شناخته میشوند، مصداق های بارز آنها نیز نظیر شیادی، بازی های اعتماد به نفس، کلاشی، نفوذ بی جا، نفوذ غیر معمول، فریب، کلاهبرداری، و غیره از عناوینی هستند که در خصوص آنها بکار گرفته میشوند. این عناوین، واقعیت پشت پرده راه و روشی را نشان میدهد که یک گروه یا فرد با استفاده از آن سایرین را مجبور به وارد شدن در برنامه ای میکند که به نفع سوء استفاده گر و در جهت استثمار فریب خورد است، اگر چه استثمار شده ممکن است ابتدا، یا حتی برای مدت طولانی، فکر کند که قضیه غیر از آن چیزی که واقعا هست میباشد.

رهبران فرقه ها و هنرمندان شیادی، فرصت طلبانی هستند که زمان و فرهنگ دائما در تغییر را در میابند و خیمه خود را متناسب با شرایط روز برپا میکنند. این سوء استفاده گران، بقا می یابند چون خود را منطبق مینمایند و چون مثل آفتاب پرست chameleon (مترجم: مارمولک دم دراز و درخت پیما که می تواند رنگ بدن خود را تغییر داده و با محیط جور شود) مدام رنگ عوض میکنند. بنابراین، برخی اوقات ما فرقه ها را بر پایه مد های روز در خصوص سلامتی، برنامه تعلیمات تجاری، طرح های زود ثروتمند شوید، و سمینار های ارتقاء روابط میابیم؛ یا در خصوص برخی دیگر بصورت فرقه های بنیادگرای مذهبی، گروه های مدیتاسیون شرقی، گروههای هویت یا نفرت، گروه های طول عمر و غیره ظاهر میشوند.

ایده ها می آیند و میروند. ولی تاجران ماهر کلمات میدانند چگونه دگمه افراد را فشار داده و آنها را روشن کنند و به چه نحو سیگنال های خود را بفرستند تا واکنش دلخواه را در شنونده بوجود بیاورند. بنابراین کلمات رمز نیز در طول زمان تغییر میکنند. ده سال قبل، کلمات کلیدی که واکنش مثبتی در افراد بوجود می آورد عبارت از جامعه، ارتباطات، خلاقیت، آگاهی، گسترش بیداری، متعالی، متحول، تاریخی، صلح، رشد، استرس Stress (افسردگی)، اعتراف، و آلترناتیو Alternative (بدیل) بودند. امروزه، کلمات کلیدی که توسط فرقه ها و سوء استفاده گران انتخاب میشوند عبارت از برش، اعمال قدرت، بیداری معنوی، الگو، فرشتگان، خویشتن، هویت، قربانی، راهنما، رهبر، جشن، و سرچشمه است.

طی سالیان، فرقه ها نشان داده اند که خودشان تم های متفاوتی دارند، و تغییر زبان آنها راهی است که مدرن میشوند. ولی همانطور که برخی دریانوردان در افسانه های یونانی بوسیله آواز سیرن ها Siren  (حوری دریایی) به طرف کشتی شکسته کشیده میشدند، به همان طریق هم برخی نظیر اودیسه Odysseus  (قهرمان اسطوره ای یونان) گوش های آنها را از شنیدن باز داشته و نجاتشان می دادند. ما باید مستمرا مراقب کلمات رمز جدید که ممکن است برای فریب افراد زود باور استفاده شوند باشیم. ما باید بدانیم که چه زمانی کلماتی که ما را نرم میکنند تا دنباله روی کسی شویم آواز یک سیرن (پری دریایی) است.

 

فصل سه: روند مغزشویی، تحمیل روانی، و باز سازی فکری

 

کرگدنهای مسعود رجوی

بقلم داود ارشد:

این حق مردم ایران زمین است که از گذشته درس گرفته تا در دام راهزنان جنبش مردمی با شعارهای تو خالی بسیاری از کسانیکه با بهانه قراردادن درد و رنج مردم با معرفی خود بعنون ناجی آنرا دستمایه راهزنی سیاسی خود نموده تا خود برگرده همین ملت، خلق، مردم، امت و… بنشینند نیفتند. من بعنوان یکی از مسئولین سابق دستگاه ننگین فرقه رجوی وظیفه ملی و مردمی خود میدانم که آنچه در طی چهل سال گذشته در صحنه سیاست و در خلال عبور از روی خونهای بسیاری از همرزمان و دوستان و … و آنچه شاهد و مجری آن بوده ام نسبت به خطراتی که در کمین مردم است بعنوان دینی که بدانها دارم و نقشی که در همراهی با جریان بغایت واپسگرای انحرافی و آپورتونیستی، وابسته گرای فرقه مافیایی رجوی با گوشت و پوست خود لمس کرده ام هشدار دهم.

 

 

جهت ممانعت از تکرار اشتباهات تکراری و شکستهای یکی پس ازدیگری و پرهیز از کجروی، تکرار مکررات، نباید متعصبانه – ایدئولژیک  و بلکه علمی و تجربی اندیشید و بررسی نمود. ایمان راسخ و شهادت نه ربطی به علم دارد و نه درستی و صحت اندیشه و راه و سیاست ما را تعین میکند.

 

فداکاری دلیل بر چیست؟

فداکاری و از جان گذشتگی، دست شستن از خانه و خانواده، تحمل شکنجه،… حداکثر نشان از صداقت افراد در راهی که در مسیر آن به چنین فداکاریهایی دست زده اند و نه درستی موضوع یا راه آنها دارد. بزرگترین نمونه چنین استدلالی افرادی در همین فرقه رجوی و یا داعش مثال زدنی هستند. مگر کسانیکه تحت اندیشه و راه داعش و فرقه رجوی در خیابانهای پاریس و لندن و تهران و کابل و … جانشان را کف دستشان گرفته و با انفجار و به آتش کشیدن خود دست به قتل، کشتار و ترور میزنند از زاوایه فردی فدای خود و خانواده و خواسته هایشان نیست؟ مگر غیر از این است که متولیان این نوع تفکر در داعش و فرقه رجوی همچون حمید اسدیانها، محمد اقبالها، مسعود رجویها، هر آنکس که منتقدین راه و روش آنها هستند را به خیانت متهم نمیکنند؟ مگر حرف آنها غیر از این است که چون ما دست به فداکاری میزنیم پس برحقیم؟ چون ما در لیبرتی خمپاره خوردیم پس حقیم.

 

 

اگر نوشته حمید اسدیان یکی از قلم بدستان حرفه ای فرقه رجوی علیه اسماعیل وفا یغمایی را بخوانید سوزنامه ای است که بیشتر به روضه های سر قبر یک جوان ناکام از(قدرت) دنیا در بهشت زهرا میماند که مداح- حمید اسدیان برای رضایت صاحب مرده-مسعود رجوی  جهت گرفتن انعام و تائید مجاهد بودن تلاش میکنند تا میتوانند آنرا جانگذازتر و جگر سوزتر بخوانند که همگان را به سوز جگر و گریه و شیون برای مرده-فرقه رجوی بیندازد.

 

سکتاریزم فرقه ای

در سراسر این نوشته حمید اسدیان با تیغی بر کشیده شده از نیام، آغشته به نفرت و زهر و کینه حیوانی و همراه با اتهام زنی ناجوانمردانه و دشنام علیه مخاطبان خود، و مظلوم نمایی چیزی نمییابید، و متاسفانه حتی یک کلام، حتی یک نقطه نیز در بررسی صحت و سقم راه و مسیری که اینان با سوز و گداز و طلبکاری از تمامی بشریت، همه آنچه نشانی از انسانیت داشته را در آن مسیر از جمله خود و خانواده و اطرافیان و مردم و دوستان و هر آنکس که متاثر از اقدامات آنها بوده اند را به مسلخ نابودی کشانده اند، یافت نمیشود.

 

 

حمید اسدیان در تمام نوشته اش یک کلام در مورد جایگاه  و نقش مردم، جایگاه پذیرش اجتماعی- مردمی سیاستها، اقدامات و فداکاریهای ادعایی اش وجود ندارد. و این یعنی یک فرقه جدا و قطع از مردم و یک تعصب و خشک مغزی و سکتاریسم مطلق که بسهولت تروریسم افساگسیخته از آن استخراج میشود است.

 

 

از حمید اسدیانها باید سوال کرد: اگر مردم ایران فداکاریهای انسان برباد ده شما برای بقدرت رساندن یک خود شیفته بیمار را نخواهد چه باید بکند؟ همان مردم و خلقی که شما نفرینش میکنید حاضرند رژیم حاضر را تحمل کنند ولی از امام زاده شما طلب کمک نکنند.

 

جواب مردم به فرقه رجوی

از جان این مردم چه میخواهید؟ چگونه بگویند که شما هیچ ربطی به ایران و ایرانی ندارید. در نزدیک به صد شهر کشور تظاهرات شد که پیام روشنی هم برای رژیم بود و هم برای فرقه رجوی، و آن اینکه ما شما را نمیخواهیم. با نفی رژیم و با سکوت در قبال رئیس جمهور برگزیده و رهبر عقیدتی بمعنی برو گمشو به فرقه رجوی. خود به چشم دیده و به گوش شنیدید، اینرا دیگر نه توده ایها ونه بریده مزدوران و نه خائینن زمان شاه و … به مردم در صحنه دیکته نکرده اند. اگر گوش شنوایی در شما هست به همان خدایی که مسعود رجوی مدعی است از جانب او نازل شده!! عربستان عزیز نیز چند سال قبل که مریم مهرتابان برای ملاقات و دست بوسی آستان شریفه عربستان در خواست کرده بود از قول مردم ایران با تکیه به سیستم اطلاعاتی خودش که در ویکی لیکس نیز اسنادش منتشر شد گفت که فرقه رجوی هیچ ربطی به مردم ایران ندارند.

 

سوزو گداز حمید اسدیان از چیست؟

از طرفی نیز میزان سور و گداز حمید اسدیان ها شاخصی است برای سنجش عمق باطل بودن راه آنها که در اساس سوز و گداز نه ناشی از جدا شده گان و منتقدین و به زعم او ضعف، خیانت و جدا شدن این فرد و آن فرد در این راه، بلکه ناشی انعکاس عمق و ابعاد شکست راه و روش فرقه رجوی در میان مردم و خوردن دست رد بر سینه رجوی و باطل شمرده شدن توسط مردم است که آتش این سوز و گداز را اینگونه شعله ور کرده است.

 

 

ولی حمید اسدیانهای مغزشویی-مسخ و کرگدان شده در دستگاه و توسط  مسعود رجوی بجای اینکه این شکست مطلق را ناشی از غلط بودن راه و روش و تفکر خود بدانند به جدا شدن، به ضعف و خیانت این و آن مصادره میکنند تا مجبور نشوند که بگویند، غلط کردیم، اشتباه کردیم و مسئولیت اشتباهاتشان را بپذیرند.

 

در نتیجه آنچه اتفاقا باید از آن ترسید و واقعا بسیار نیز ترسید،  این است که هرچه میزان سوز و گداز حمید اسدیانها و یا گاو چاله دهانی محمد اقبالها بیشتر، عمق کینه ورزی و نفرت آنها نسبت به دیگران و حتی آنگونه که ما در درون فرقه رجوی شاهد بوده ایم نسبت به حتی خلق همانند رفتار حیوانی داعش در سر بریدن نیز شاهد بودیم بیشتر میشود.

 

 

حرف جداشدگان چیست؟

ما جدا شدگان یک حرف بیشتر نداریم و آن این است که بعنوان آینه ای در مقابل تاریخ سراسر ننگ فرقه رجوی غلط بودن این تفکر، این روش، این نوع از جهان بینی، این میزان از نفی واقعیت انسان، نقض و نفی آزادی و حقوق انسان، تخریب کرامت انسانی، شخصیت پرستی، دیکتاتور سازی، مقدس معابی، تحقیر و توهین به انسان، سوء استفاده از زنان و همبستری با آنها، برای رسیدن به قدرت را در حیطه به اصطلاح آپوزیسیونِ راهزنی همچون فرقه رجوی افشاء و به مردمیکه در عمل آنها را شناخته فاکتهای درونی این شناخت را معرفی و منعکس کنیم.

 

ما برعکس آنچه که مسعود رجوی و روباتهای مغزشویی شده به دروغ و دجالگرانه و با آوردن نمونه سیروس نهاوندی زمان شاه که مجیز شاه حاکم را میگفته سفسطه گرانه وانمود میکنند، مخالف و نافی مبارزه برای کسب آزادی و حقوق اجتماعی، تلاش برای تغییر رژیم، نفی کننده فداکاری، از خود گذشتگی، عدالتخواهی، استقلال و…((که امروز نه در فرقه رجوی و بخصوص نه در رهبریش که مستمرا در حال فرار از صحنه مبارزه، سرکوب و نفی آزادی و اتحاد با دشمنان ایران و ایرانی، همبستری سیاسی با کسانیکه بقول خود مسعود رجوی “تمامی جنگهای تجاوزکارانه و امپریالستی، همه کودتاهای ضد انقلابی، فتنه گریها، آشوبها و جنایاتی که هر روز در گوشه و کنار شاهدیم، مستقیم و غیر مستقیم بوسیله آمریکا طرح ریزی و پیاده میشود(نشریه مجاهد شماره 4)” هستند، مطلقا وجود ندارد، بلکه اتفاقا در سراسر میهن در اقدامات دختران انقلاب، نرگس محمدیها، نسرین ستوده ها و هزاران زن و مردی که برای خواسته های خود در خیابانها و زندانها حضور دارند جاری و ساری است،)) نیستیم.

 

بلکه میخواهیم دوباره این فداکاریها و این از خودگذشتگیها توسط یک خود شیفته قدرت پرست متعصب و متحجر قرون وسطایی که خود را امام زمان خوانده و از یک غیبت به غیبت دیگری سفر میکند  به یغما برده نشود.

 

 

کرگدن تنها تولیدی فرقه رجوی

حمید اسدیان شاخص و نمونه یک مبارز در هم شکسته ای است که دقیقا آنجا که از سیروس نهاوندی و بقیه درهم شکسته‏گانی که در نوشته اش از زمان شاه عاریه گرفته است و آنها را به اسماعیل وفا یغمایی منتصب میکند، مصداق عینی اش خود حمید اسدیان است. که در مسلخ فرقه رجوی مسخ و از یک شاعر و نویسنده به کرگدنی وحشی، کینه توز تبدیل شده است. ما حمید اسدیان را خوب میشناسیم. او آنقدر انسانیت و طبع بلند داشت که نمیتوانست به کسی توهین و یا بد بگوید ولی طی سالیان جلو چشم همگان، زیر فشارهای طاقت فرسای تحقیر و توهین های ایدئولژیک مسعودرجوی با ملقب کردن او به نرینه وحشی، وا رفته، خیانت به همسر اسیرش در ایران، بدون موضع علیه منتقدین به سازمان (مسئله دارها با فرهنگ رجوی)، و یا متقاضیان جدایی از سازمان طی سالیان با تخریب انسان درون حمید از او و محمد اقبالها و هر آنکس که توانست درنده‏ای که گلوی مخالف را برای مسعود رجوی بدرد ساخته است.

1_002

 

 

تاکتیک تخریب در فرقه رجوی

یکی از تاکتیکهای کثیف رجوی تخریب مخالفینش است. از جمله همین فاکتهای سراسر دروغی که در مورد اسماعیل وفا یغمایی به حمید اسدیان در مورد کتک زدن همسرش و … جهت تخریب اسماعیل بخوردش داده اند.

 

 

مطمئن هستم حمید اسدیان همه اتهاماتِ تخریبی ای که شخص مسعود رجوی علیه اسماعیل ساخته و در تشکیلات تزریق میکرد را بازگو نکرده است. اسماعیل اولین نمونه اینگونه اقدامات مافیایی نیست، اتهام کتک زدن همسر مهدی افتخاری توسط او نیز وجود دارد. من و مهدی افتخاری و محمود عطایی و محمد حیاتی و همسرانمان در پاریس در سال 1363 هم خانه بودیم. دوران جمعبندی سالانه بود و مهدی افتخاری بهمراه علی زرکش جزء مخالفین رجوی بودند که در بین ما خبر اینکه مهدی افتخاری زنش را میزند را پخش کردند. جالب اینکه گفته شد که علی زرکش که مسئول مهدی افتخاری بود دستور اینکار را داده است. و مشخص بود که ایندو سوژه تخریب بودند.

 

 

افتخار اسماعیل وفا

اما در مورد اسماعیل، مسعود رجوی و همه ما بخوبی از همفکری و هم فاز بودن اسماعیل و حمید خبر داشتیم و از آنجا که ایندو محتوای کارشان یکسان بود رجوی نمیتوانست از هم جدایشان کند و به همین دلیل به هر قیمت نمیگذاشت که اسماعیل روی حمید اثر بگذارد. وقتی حمید اسدیان با کپی چسبان سوز و گدازهای مسعود رجوی رو به اسماعیل میگوید که تو مجاهد نشدی یا بین مجاهدی و شاعری دومی را انتخاب کردی یعنی اینکه مسعود رجوی هرکاری کرده است اسماعیل را از انسانیت تهی و تبدیل به کرگدن بکند نتوانسته است. بخدا قسم مجاهد از نظر مسعود رجوی و ارزشهای مجاهدی یعنی تبدیل شدن به حمید اسدیان و محمد اقبالهایی که گلوی مخالف را برای مسعودرجوی بدرند. یکی از همین کرگدنها در جلسه ای با حضور مریم رجوی جهت نشان دادن میزان کرگدن شدنش گفت “خواهر مریم اگر  اجازه بدهید این بریده مزدوران را با ناخن گیر تکه تکه میکنم. بنابراین اگر از نظر مسعود رجوی اسماعیل وفا یغمایی مجاهد-کرگدن نشد از افتخارات اوست.

 

 

 

متاسفانه اسماعیل از محفلهایش با حمید حرفی نزده ولی رجوی هشیاری ضد انقلابی داشت و خوب میدانست در محفل ایندو روشنفکر و شاعر و نویسنده در مورد ترویج تاریکی قرون وسطایی مسعود رجوی با چپ زدنهای مافوق صوت چه میتواند بگذرد. و اینگونه بود که از فضای خفقان تشکیلات که کسی جرات نداشت سوال کند استفاده میکرد و اتهاماتی به سوژه مورد تخریبش میزد و بخورد دیگران میداد.  از جمله نمونه های مثال زدنی علیه خانم بتول سلطانی است  که خود مسعود رجوی بعد از شنیدن وقایع حوض های شبانه اش با زنان مجاهد توسط مجاهدین در اشرف، خودش فردا به صحنه آمده و بزبان خودش زمانیکه دهانش از عصبانیت کف کرده بود انواع اتهامات اخلاقی را بدون اینکه خود موضوع همخوابگیش را رد کند در جمع همه مجاهدین در عراق به خانم بتول سلطانی زد تا ایشان را تخریب کند تا نگذارد پرده های دروغ و تزویرش توسط افشاگریهای خانم سلطانی بیش از این فرو بریزد.

 

 

دجالگری و دورویی

بزرگترین تولید مسعود رجوی و دستگاه ضد انسانی اش تولید انسانهایی با تناقضات عظیم با فاصله بین صفر و بینهایت بوده است. زمانیکه انسان را وحدت درون و بیرون فرا میخواند آنها را به زور وادار به اقرار رهایی میکرد! رجوی به بهترین نحو این انسانهای مسخ شده را خود تعریف میکند، یعنی مجاهدینی که شب قبل مجاهد نستوه و روز بعد مزدور اطلاعات هستند. همانگونه که خودش هست. همانگونه که زمانیکه گوش فلک را از شعارهای آزادی  کر میکند  شیوه های استالینی برای آزادی کشی مسعود رجوی کم میآورند. زمانیکه از مبارزه و شجاعت حرف میزند خودش همواره از صحنه فراری است، انقلاب ضد جنسیت راه می اندازد ولی خودش حرمسرا و همبستری جمعی راه میاندازد. زمانیکه از مناسبات پاک و رها در تشکیلاتش حرف میزند، فساد و انحراف  در آن بیداد میکند.

 

 

حمید اسدیان کیست؟

من حمید اسدیان را اولین بار در سال 1361 زمانیکه در مسئولیت شاخه ترکیه از داخل ایران خارج کردم دیدم و شناختم. به جرات میتوانم بگویم که حمید اسدیان در میان تمامی مجاهدین له شده توسط مسعود رجوی و دستگاه قرون وسطایی انسان خرد کنش یک نمونه تمام عیار از نوع مظلوم فروپاشیده بسمت درون خودش و محمد اقبال نوع فروپاشیده وحشی مهاجم رو به بیرونش میباشند.

 

 

حمید اسدیان که همسرش در ایران زندانی بود آنچنان له و لورده بود که در تمامی سالیانی که در سازمان حضور داشتم و او را مرتب در جلسات و نشستها و …میدیدم نمیشد حتی با خاک انداز نیز از زمین جمع و جورش کرد.

حمید اسدیان همواره همانگونه که اسماعیل نیز بدرستی بدان اشاره کرده است از نظر رجوی یکی از شاخص های ضد ارزش بود. حمید همواره در چهره اش غم و اندوهی به سنگینی البرز را که بر اثر بلایی که رجوی بر سر خودش و دیگران آورده بود در چهره اش ظاهر میکرد. حمید اسدیان به همین اعتبار همواره با سری خمیده به یک سمت به قول گفتنی مانند مادر مرده ها ظاهر میشد. رجوی همواره در چهره و ظاهر حمید اسدیان کینه و نفرتی که ناشی از بلایی بود که بر سر ایندو (حمید و همسرش) و هزاران حمید دیگر آورده بود میدید و از او متنفر بود.

 

 

یکبار که مانند همیشه حمید زیر تیغ بود از شریف در مورد حمید پرسیدم که چرا او همواره له لورده است و حتی توان حرف زدن ندارد گفت از برادر (مسعود رجوی) طلب زنش را دارد.

 

 

در تمامی نشستها مسعودرجوی او را بلند میکرد و وادارش میکرد که بگوید که باید داغ زنش را تحمل کند. درست زمانیکه مسعود رجوی خودش از مرگ اشرف چندماه نگذاشته با دختر بنی صدر ازدواج کرد هنوز از دختر بنی صدر جدا نشده بود با مریم رجوی عشق و عاشقی ایدئولژیک را شروع کرده بود همواره به حمید توصیه میکرد که تا آخر انقلاب باید منتظر زنش باشد.

 

 

حمید اسدیان و همه از هضم رابع گذشتگان از جمله محمد اقبال که هر روز گزارش خود ارضائیش روی میز عباس داوری بود طوریکه دیگر گزارشاتش تهوع آور شده بود شاخص و نمونه کسانی همچون سیروس نهاوندی بودند که جلاد خود مسعود رجوی را میستایند و از او طلب عفو و بخشش میکردند و میکنند. تا اینگونه مانند معتادی که نمیتواند بدون مصرف و رساندن آن دارویِ تائید توسط جلاد خود (مسعود رجوی) لحظه ای را طی کنند بتوانند سرپا باشند.

 

حرف حساب

راستش من شاید هزاران انتقاد به اسماعیل داشته باشم ولی وقتی نوشته حمید اسدیان را علیه اسماعیل را خواندم و بعد جواب اسماعیل را نتوانستم آنرا منتشر نکنم.

 

 

 

آنجا که میگوید: “من جنده بازی و به بستر رفتن با فواحش را به این ترجیح میدهم که یک رابطه معمول عاشقانه ونادرست را با حقه بازی و با دستمال توالت کردن هزاران انسان مبارز و رنجکشیده تبدیل به انقلاب بکنم و به این بهانه و به مدد اعتماد دیگران دستگاهی فکری و نجاست بار بسازم “

 

 

چون نامه حمید اسدیان بوضوح یک برش مقطعی از کثافات ذهنی جلاد خود مسعود رجوی را بنمایش گذاشته است، چیزی که دهه ها ما در جلسات مسعودرجوی میشنیدیم. و حمید اسدیان با تکیه به توان قلم خود توانسته آنرا بنمایش بگذارد. از طرفی نیز بسیاری از جوابهای اسماعیل هرچند بسیار تیتروار جواب نسلی از مردم مبارز ایران در کسوت مجاهد خلق است که به قربانگاه رفته است. ما سالها میگفتیم ولی کمتر باور میشد. باشد تا همه کسانیکه در تیرانا اسیرند و یا آنها که در حوضهای رهایی تکی و جمعی مسعود رجوی توسط مریم رجوی شرکت داده میشدند همچون خانم سلطانی جرات و شجاعت و آن رهایی از بندهای اسارت زنانگی را داشته و با پرداخت بهای آن با خوردن انواع مارکهای ناجوانمردانه و البته مردسالارانه  سکوت را شکسته و شبهای حرمسرای رجوی را بازگو کنند. بسیاری را بنده میشناسم ولی چون خود لب نگشوده اند نمیتوان نام برد.  امیدوارم که حمید در آن روزها زنده باشد و بادرک واقعیت مسعود رجوی شاید به جایگاهی که اسماعیل رسیده برسد و قدش و گردن خمیده اش راست شود.

 

 

داود باقروند ارشد

 

 

سوم مارس 2018

————–

مطالب مرتبط:

http://nototerrorism-cults.com/?p=3166

استقبال از توضیحات شاعر و انقلابی روشنفکر اسماعیل وفا یغمایی

http://nototerrorism-cults.com/?p=11751

هذیانهای مریم رجوی از زبان حسن حبیبی در مورد داود باقروند در تلویزیون رنگارنگ

هذیانهای فرقه ای

(مجاهد شماره 311 هجدهم مرداد 1372 )

فهیه اروانی اولین مسئول اول مجاهدین پس از مریم رجوی  درباره مریم  چنین میگوید: «… نه تنها نباید خواهر مریم را منحصر به مجاهدین تلقی کرد بلکه باید پیامش را به همه زنها رساند. او، پیامها و دستاوردهایش برای زن ایرانی زنده  کننده و احیأ کننده است. یک درمان واقعا” شفابخش است. … داستان خواهر مریم  فقط داستان رهائی مجاهدین نیست، پیام رهائی مردم ایران و به خصوص پیام نجات همه  زنهای اسیر ایران است. پیام نجات همه زنهای له شده و عروسکی و خالی از محتوی است. پیام پایان از خود بیگانگی و مسخ شدن و مچاله شدن انسانهاست.» (مجاهد زیر شماره 294 بتاریخ آذر ماه 1371 همچنین مصاحبه رادیو مجاهد با وی بتاریخ 25، 26و 27 مهر ماه 1371)

فاصله نجومی (مسعود رجوی) با بقیه و نیاز به یکنفر واسط ، جهت درک و شناخت “گرو”: در دستگاه و  دنیای مجاهدین و به  اعتقاد آنان، یک فاصله کیفی و نجومی بین رهبریشان مسعود و مریم و بقیه اعضأ وجود دارد. همین فاصله کیفی باعث میشود که هیچ مجاهدی حتی در خواب نیز نتواند خود را هم تراز و در جایگاه آنان، و در نتیجه در موضع انتقادی در مقابل آنان ببیند.

در نتیجه انقلاب ایدئولوژیک، و یا بهتر این فاصله نجومی ضامن آن شد که مجاهدین کالتی یک دست و بدور از هر گونه جناح بندی و تنوع فکری و در نتیجه انشعاب درونی شوند.

مریم رجوی در مراسم انتصاب شورای رهبری مجاهدین چنین میگوید: «در قیاس با سال 64 حقیقتا” دستگاه ما  در آستانه یک بلوغ ایدئولوژیک قرار گرفته. چون بعد از پذیرش مسعود، با آنفاصله کیفی و تفاوت عظیمی که با همه  ما دارد، به نقطه ای رسیده ایم که …. من بموازات فهم مرتبه کیفی مسعود یک نوع نگرانی نیز در درونم شکل میگرفت. تفاوت کیفی با او را  خیلی خوب میفهمیدم و روشن بود. اما  در همین رابطه نیز نگرانیم از این بود که خدای نکرده، بعد از او تکلیف خلق و انقلاب و نسلهای بعدی ما چه میشود….. این روزها احساس درونیم این است که زمان میگذرد و مجاهدین با  حضور مسعود دارند لحظات را از دست میدهند. یعنی لحظاتی که مسعود را دارند و از او چنانکه باید استفاده نمیکنند، چون که (این فرصت) دیگر تکرار نخواهد شد.»

 

حمید اسدیان و عبور از هضم رابع رجوی و اسماعیل وفا

حمید اسدیان شاخص و نمونه یک مبارز در هم شکسته ای است که دقیقا آنجا که حرف از سیروس نهاوندی و بقیه درهم شکستگانی که در نوشته اش از زمان شاه میزند و نام میبرد و آنها را به اسماعیل وفا یغمایی منتصب میکند، عین خود حمید اسدیان است. یکی از تاکتیکهای کثیف رجوی تخریب مخالفینش بود. از جمله همین فاکتی که در مورد اسماعیل وفا یغمایی به حمید اسدیان در مورد کتک زدن همسرش و … جهت تخریب اسماعیل در ذهن حمید اسدیان  گفته اند. مطمئن هستم حمید اسدیان همه اتهامات تخریبی که شخص مسعود رجوی علیه اسماعیل ساخته و در تشکیلات تزریق میکرد را بازگو نکرده است. از جمله اتهام کتک زدن همسر مهدی افتخاری توسط او. من در این زمان در پاریس در سال 1363 هم خانه بودیم. دوران جمعبندی بود و مهدی افتخاری بهمراه علی زرکش جزء مخالفین رجوی بودند که در بین ما خبر اینکه مهدی افتخاری زنش را میزند را پخش کردند.

چرا که مسعود رجوی و همه ما بخوبی از همفکری و هم فاز بودن اسماعیل و حمید خبر داشتیم و به همین دلیل به هر قیمت نمیگذاشت که اسماعیل روی حمید اثر بگذارد. اسماعیل از (به قول رجوی) محفلهایش با حمید حرفی نزده ولی رجوی هشیاری ضد انقلابی داشت و خوب میدانست. و اینگونه بود که از فضای خفقان تشکیلات که کسی جرات نداشت سوال کند استفاده میکرد و اتهاماتی به سوژه تخریب میزد و بخورد دیگران میداد.  از جمله علیه خانم بتول سلطانی که خود مسعود رجوی بزبان خودش این نوع اتهامات اخلاقی را بعد از افشاگریهای ایشان در جمع همه مجاهدین در عراق زد تا خانم سلطانی را تخریب کند تا نگذارد بر دیگران اثر بگذارد.

بزرگترین تولید مسعود رجوی و دستگاه ضد انسانی اش تولید انسانهایی با تناقضات عظیم با فاصله بین صفر و بینهایت بوده است. همانگونه که خودش هست. همانگونه که زمانیکه گوش فلک را از شعارهای آزادی  کر میکند  شیوه های استالین برای آزادی کشی مسعود رجوی کم میآورد. زمانیکه از مبارزه و شجاعت حرف میزند خودش همواره از صحنه فراری است، انقلاب ضد جنسیت راه می اندازد ولی خودش حرمسرا و همبستری جمعی راه میاندازد. زمانیکه از مناسبات پاک و رها در تشکیلاتش حرف میزند، فساد و انحراف و … در آن بیداد میکند.

من حمید اسدیان را اولین بار در سال 1361 زمانیکه در مسئولیت شاخه ترکیه از داخل ایران خارج کردم دیدم و شناختم. به جرات میتوانم بگویم که حمید اسدیان در میان تمامی مجاهدین له شده توسط مسعود رجوی و دستگاه قرون وسطایی انسان خرد کنش یک نمونه تمام عیار از نوع مظلوم فروپاشیده بسمت درون خودش و محمد اقبال نوع فروپاشیده وحشی مهاجم رو به بیرونش میباشند.

حمید اسدیان که همسرش در ایران زندانی بود آنچنان له و لورده بود که در تمامی سالیانی که در سازمان حضور داشتم و او را مرتب در جلسات و نشستها و …میدیدم نمیشد حتی با خاک انداز نیز از زمین جمع و جورش کرد.

حمید اسدیان همواره همانگونه که اسماعیل نیز بدرستی بدان اشاره کرده است از نظر رجوی یکی از شاخص های ضد ارزش بود. حمید همواره در چهره اش غم و اندوهی به سنگینی البرز را که بر اثر بلایی که رجوی بر سر خودش و دیگران آورده بود در چهره اش ظاهر میکرد. حمید اسدیان به همین اعتبار همواره با سری خمیده به یک سمت به قول گفتنی مانند مادر مرده ها ظاهر میشد. رجوی همواره در چهره و ظاهر حمید اسدیان کینه و نفرتی که ناشی از بلایی بود که بر سر ایندو (حمید و همسرش) و هزاران حمید دیگر آورده بود میدید و از او متنفر بود.

یکبار که مانند همیشه حمید زیر تیغ بود از شریف در مورد حمید پرسیدم که چرا او همواره له لورده است و حتی توان حرف زدن ندارد گفت از برادر (مسعود رجوی) طلب زنش را دارد.

در تمامی نشستها مسعودرجوی او را بلند میکرد و وادارش میکرد که بگوید که باید داغ زنش را تحمل کند. درست زمانیکه مسعود رجوی خودش از مرگ اشرف چندماه نگذاشته با دختر بنی صدر ازدواج کرد هنوز از دختر بنی صدر جدا نشده بود با مریم رجوی عشق و عاشقی ایدئولژیک را شروع کرده بود همواره به حمید توصیه میکرد که تا آخر انقلاب باید منتظر زنش باشد.

حمید اسدیان و همه از هضم رابع گذشتگان از جمله محمد اقبال که هر روز گزارش خود ارضائیش روی میز عباس داوری بود طوریکه دیگر گزارشاتش تهوع آور شده بود شاخص و نمونه کسانی همچون سیروس نهاوندی بودند که جلاد خود مسعود رجوی را میستایند و از او طلب عفو و بخشش میکردند و میکنند. تا اینگونه مانند معتادی که نمیتواند بدون مصرف و رساندن آن دارویِ تائید توسط جلاد خود (مسعود رجوی) لحظه ای را طی کنند بتوانند سرپا باشند.

راستش من شاید هزاران انتقاد به اسماعیل داشته باشم ولی وقتی نوشته حمید اسدیان را علیه اسماعیل را خواندم و بعد جواب اسماعیل را نتوانستم آنرا منتشر نکنم.

آنجا که میگوید:

“من جنده بازی و به بستر رفتن با فواحش را به این ترجیح میدهم که یک رابطه معمول عاشقانه ونادرست را با حقه بازی و با دستمال توالت کردن هزاران انسان مبارز و رنجکشیده تبدیل به انقلاب بکنم و به این بهانه و به مدد اعتماد دیگران دستگاهی فکری و نجاست بار بسازم “

چون نامه حمید بوضوح یک برش مقطعی از کثافات ذهنی جلاد خود مسعود رجوی را بنمایش گذاشته است، چیزی که دهه ها ما در جلسات مسعودرجوی میشنیدیم. و حمید اسدیان با تکیه به توان قلم خود توانسته آنرا بنمایش بگذارد. از طرفی نیز بسیاری از جوابهای اسماعیل هرچند بسیار تیتروار جواب نسلی از مردم مبارز ایران در کسوت مجاهد خلق است که به قربانگاه رفته است. ما سالها میگفتیم ولی کمتر باور میشد. باشد تا همه کسانیکه در تیرانا اسیرند و یا آنها که در حوضهای رهایی تکی و جمعی مسعود رجوی توسط مریم رجوی شرکت داده میشدند همچون خانم سلطانی جرات و شجاعت و آن رهایی از بندهای اسارت زنانگی را داشته و با پرداخت بهای آن با خوردن انواع مارکهای ناجوانمردانه و البته مردسالارانه  سکوت را شکسته و شبهای حرمسرای رجوی را بازگو کنند. بسیاری را بنده میشناسم ولی چون خود لب نگشوده اند نمیتوان نام برد.  امیدوارم که حمید در آن روزها زنده باشد و بادرک واقعیت مسعود رجوی شاید به جایگاهی که اسماعیل رسیده برسد و قدش و گردن خمیده اش راست شود.

داود باقروند ارشد

اول مارس 2018

در زیر جوابیه اسماعیل وفا یغمایی را به حمید اسدیان آمده است

مسعود رجوی بعد از جدا شدن

خدا قوت حمید جان. ممنونم!کتابی از حمید اسدیان در مورد رذائل بنده. اسماعیل وفا یغمائی

حمید اسدیان  نویسنده و شاعر و ژورنالیست ،از دوستان سابق بنده مجاهد خلق و عضو شورای ملی مقاومت و از یاران و نزدیکان آقای رجوی کتابی مفصل در نقد و اثبات خیانت من نوشته است که خواندنی است. (حمید اسدیان: شمه ای از خروار- درباره خوکچه ای که به جهنم سلام گفت!). این کتاب جلد دوم کتاب( شرافت به”يغما“ رفته) است حتما بخوانید.من سر پاسخ دادن ندارم. چون نه فرصت دارم و نه لازم است چون تمام نوشته ها و مصاحبه های من بخصوص از سال 2012جواب حمید 
است.هیچ اشکالی ندارد. زمان در راهست و داوری خواهد رسید و رسیده است. بقیه حرفها باد هواست. ولی میخواهم بگویم ممنونم حمید جان.تصویری که ساخته ای بیشتر مرابه یقین رساند که چه خبرست! و این بمن آرامش میدهد، زیرا همیشه من این ترمز را دارم که نکند جائی اشتباه کرده باشم. ولی این نوشته بمن فهماند اولا رهبر عقیدتی و برادر قاسم زنده اند و دیگر اینکه تو از زیر فشار بودن راحت شدی و با این نوشته خیال من راحت شد که رفیق قدیمی من حالا گردنفراز راهش را میرود و نانش را میخورد با وجدانی آسوده و نیز کاملا انقلاب کرده و کاملا وصل به رهبری است و نیز بعنوان یک مجاهد صدیق تابوتش را بردوش خواهند برد. واقعیت این است که تو چند سال دیر کرد داشته ای باید خیلی زودتر مینوشتی و حق نان و نمک رهبر را بجا میآوردی و خیال خودت را راحت میکردی ولی دیر آمدی وخوش آمدی. و نیز خیال من راحت شد و پس از این رسم و راه من با رهبر سابق چون سابق نخواهد بود. سپاس که مرا از زنجیرها آسوده کردی.
حمیدجان!
من سر جواب ندارم چون یکی از تکنیکهای این دستگاه جهنمی در لجن فرو رفته  که این است که یکی را علم کنند و تا مدتی از رد و بدل کردن نوشته فضا را در دست بگیرند که:
 ببینید دشمنان چه میکنند!
 و باز هم به استحمار دیگران ادامه دهند. چندی قبل یک نفر «قرمساق تقطیر شده» تازه از راه رسیده را  روانه کردند که چیزی نوشت که من اردنگی به پوزه منحوسش آویختم وجوابش رابا چند رباعی دادم الان تو را فرستاده اند عزیز! ولی تو با شرح و بیان بمیدان امده ای و این حق توست و نیز حق رفاقت قدیم در رویاها برجاست . من نمی خواهم  بد بگویم یادر مقابل کتاب تو کتابی بنویسم! فقط:
تعدادی دروغ هم در میان این تحلیل بود که مرا به شک انداخت شاید تو ننوشته باشی،برادر قاسم هم که در پناه رحمت حق است پی ماجرای این ها چیست:
 مثل ماجرای مجسمه روی میز!ماجرای کلکته! ماجرای فواحش درون قصه جام(قصةجام اسماعيل وفا يغمائي.)که تو که قصه نویسی انها را از خیال به عالم واقعیت آورده ای وزنده کرده ای و به رختخواب بنده فرستاده ای که دستت درد نکند در این غربت خودش نعمتی ست برادر! !کتک زدن همسر و برخی دیگر که مرا به رقت آورد تا خشم! براستی چه شده اید؟!. 
حمید جان! من اگر خانم باز بودم دست در دست او از گذرگاهها میگذشتم و به بسترش میشتافتم و پنهان نمیکردم و اگر مزدور بودم  یواشکی از سرویسهای جاسوسی جهانی پول نمیگرفتم تا بسوی جامعه بی طبقه بروم واعلام میکردم مزدورم و دلایلش را مینوشتم و اگر ….بگذرم. 
 من اگر ترسو بودم  ترسو بودن  را به این ترجیح می دادم که اعلام مبارزه مسلحانه بکنم و دهها هزار میلیشیای آواره را به دم گلوله خمینی پلید و تختهای خونین شکنجه بدهم و خود شجاعانه به فرنگ و بعد به دامن کثیفترین دیکتاتورهای منطقه بگریزم و پناه ببرم ونهایتا ازخون دهها هزار نفر بالشت و لحاف درست بکنم و بر تختی بیارامم که استخوانهای تیرباران شدگان در زیر بدنم به من آرامش دهند و ابزار سوداگریم باشند و در سودای کسب قدرت و جامعه بی طبقه به جهانخورانی درود گویم که سالها قبل امیر انتظام مظلوم را با مقالهمار در آستین انقلاب خائن دانستند زیرا گویا با همین جهانداران ارتباط داشت که نداشت.
من اگر ترسو بودم پنهان نمیکردم و مثل رهبر هفتاد ساله ای که حدود چهلسال از عمرش را یا از ترس فراری بوده و یا مخفی   اسم خود را نمی گذاشتم شیر و پلنگ و ببر بل اعلام میکردم میترسم و جای خود را به یکنفر که میفهمید و نمی ترسید میدادم واین همه جنایت و خیانت نمیکردم!
 آخر عزیز کدام شیری را دیده ای که در سوراخ مخفی شود و به دیگران بگوید غرش کنند و به بقیه فحش خواهر و مادر بدهند! و بجای اینکه خودش را نشان بدهد با سمفونی نهم بتهوون به همه سیخ بزند که بنده شیرم و بقیه مزدور!!
با این چنین شیری آناتومی پیروان شیر  منجمله خود توروشن است.
از یک شاخه موی شیر زنان و شیر مردانی چون ملکی و نسرین ستوده و صدها تن دیگر غرش صد شیر برمیخیزد و از تمام هیکل کسانی که کارشان فرار و تهمت و توهین است و دروغ و پدر سوختگی سیاسی و عقیدتی ست و به گدائی آزادی یک ملت درب خانه جهانداران را میزنند حتی یک موش سر بر نمی آورد. در این مورد یقین داشته باش.
 در مورد قصه جام!! حمید جان!
 جنده بازی یا جنده نبازی آدمها به خودشان مربوط است و زن مربوطه و نیز پلیس اگر ممنوع باشد! جنده باز را میگیرند جریمه میکنند و اگر نباشد به بقیه مربوط نیست ما در قرن بیست و یکم هستیم و تو نیز مرا میشناسی  ولی :

من جنده بازی و به بستر رفتن با فواحش را به این ترجیح میدهم که یک رابطه معمول عاشقانه ونادرست را با حقه بازی و با دستمال توالت کردن هزاران انسان مبارز و رنجکشیده تبدیل به انقلاب بکنم و به این بهانه و به مدد اعتماد دیگران دستگاهی فکری و نجاست بار بسازم  که همان ولایت فقیه تقطیر شده خمینی پلید ست و سه دهه و نیم هزاران نفر را با سلاخی روح و عاطفه در درون این دستگاه ذوب کنم و کسانی را که برای مبارزه آمده اند هرشب و روز وادار کنم تا ریزترین رویاهای جنسی خود را در برابر جمع افشا کنند یا بگویند در کودکی مورد تجاوز قرار گرفته اند و در بن بست استراتژیک روزها را بگذرانم. 

خود بهتر از من ماجرا را میدانی و در ضمن اگر دنبال جنده باز و خانم باز میگردی گاهی به اطراف نگاهی بینداز جنده باز و خانم باز کم نیست و نیازی نیست از درون قصه جام جنده پیدا کنی و بمن بچسبانی که من بینوا اگر با زنهای خیالی درون قصه خوشم جنده بازان واقعی  دورو بر،حقیقی اش را دارند وزن و بچه ملت را تور میزنند و از احترامات توحیدی و انقلابی هم سخت برخوردار که بکامشان باد!
نوشته وزین تویقین مرا به ماهیت تشکیلات بیشتر کرد.
در باره جنده بازی و سایر مفاسد شخصی بجای توضیح بیشتر تکه ای از سنگ آفتاب اثر اکتاویو پاز شاعر بزرگ مکزیکی را برایت مینویسم شاعری که تو نیز میستائی ولی فقط می ستائی و جرئت نداری او را به درون خود آوری و به او تبدیل شوی و از او یاری بجوئی زیرا میتوان خواند ولی برای بهره بردن باید جرئت داشت چنانکه چندی قبل وقتی من اثری از اونا مونو فیلسوف اسپانیائی را میخواندم که:
من به خدائی که مرا ببخشد نیاز ندارم
جهان یک لفظ است 
و خدا معنای آن
به دنبال معنا می جویم 
….وتا شب مست این کلام بودم که تمامی وحدت وجود و .. را در این کلام باز یافتم . و این دو عبارت به تمام کتابهای موسوم به اسمانی میارزد.بروم سر شعر پاز
…………..
چه بهتر جرم
و خودکشی عشاق ، برادر و خواهر
که همچون دو آینه ی مفتون شباهت خود بودند
با هم زنا می کنند ،
چه بهتر نان جاکشی را خوردن ،
چه بهتر زنا کردن در بسترهایی از نمک وخاکستر
چه بهتر عشق و تازیانه ای از چرم خام ،
و هذیان پیچک به زهرآلود ،
و لواط گری که به روی یقه اش به جای میخک تف می زند ،
چه بهتر سنگ مستراحهای عمومی شدن
که تسلیم شدن به این ماشین
که شیره ی حیات را تلمبه می زند و خمیرآسا بیرون می کشد ،
و ابدیت را با ساعات بی حوصلگی تاخت می زند ،
از لحظه ها زندان می سازد ،
وزمان را به پشیزهای مسین و گه مجرد مبدل می کند ،
……
لینک به مجموعه . سنگ آفتاب. اکتاویو پاز

از تو میخواهم کلمه ماشین را به کلمه سازمان تبدیل کنی تا بفهمی پاز چه میگوید و زمان و مکانی که به گه مجرد تبدیل شده کجاست و براستی جنده بازی و زنا کردن از زیستن در سامان و سازمانی که جان انسانها را سوخت حرکت بیحاصلش کرده  و یک جنبش را به زوال کشانده کمتر گناه دارد عزیز

در مورد فاکتهائی که ازآثار من نقل قول کرده ای من همه را تائید میکنم مثلا اینکه: شماها بسیار عقب تر از شاه هستید.زیراامامت عقب تر از سلطنت است 
حمید جان!
صریحا به تو میگویم  من سلطنت طلب نیستم چون شاهی درکار نیست. من یک سوسیالیست معتدل  بی ادعاهستم و سرنوشت آینده ایران را مردم ایران و نمایندگان واقعی اش رقم میزنند ونه سیده النسا العالمین!! ولی با مدد تجربه و شناخت میگویم :

سگ درگاه محمد رضاشاه را به افکار و اعتقادات و کارکردهای رهبر سابق خود ترجیح میدهم. محمد رضا شاه صد بار از او آدمتر بود نور به قبرشاه ببارد و درود بر او باد که بسیار آدمتر و سالمتر و صالحتراز :

یک خرده بورژوای  عقده ای مذهبی شهرستانی بزدل پشت هم اندازی بود که در سودای قدرت هیچ مرزی را نمی شناسد و انحطاط اخلاقی را به انحطاط سیاسی پیوند زده است و هیچ شرم و حیائی هم ندارد. جواهری کمیاب !!و بی نظیر که در بنیادهای تفکرش، دستاورد انجمنهای حجتیه و ضد بهائیت یعنی همان خمینی پلید و دستگاه فکری اش است  که در پوست لنین و چگوارا خود را نشان میدهد و کررر و فررر می فرماید . ولی شناخت این واقعیت کار هر بزی نیست که بزها بیشتر به کاه ویونجه شان در آخر ماه یا لبخند حاجیه خاتون در گذرگاهشان میاندیشند تا درک حقیقت، و درک حقیقت خوکچه میطلبد وگاو نر  که تن به جلسات انقلاب درونی ندهد و حتی جنده بازی را به این بساط ترجیح دهد.
 من هیچکدام از اعتقاداتم را پنهان نمی کنم منجمله اینکه: نه تنها رهبر تو بل خدا و پیامبرو کتابش را به زباله دان انداخته ام چه برسد به امام رضا و معصومه دو علوی وعلویه ای که ربطی به تاریخ ما ندارند،  ونیز بزرگترین موفقیت من ترک سازمانی است که تو هم اکنون مجاهد جان بر کف آنی. ایکاش ماهیتش را در سال پنجاه و سه میشناختم و پا بدین خانه ارتجاع نمی نهادم( اینحمید جان! فاکت را هم در جلد دوم کتابت استفاده کن!) و نیز اگر باز هم اعتقاد نوی بیابم خواهم گفت.
من این منجلاب  و نجاست عقیدتی را سی سال بررسی کردم و شناختم.

شناخت ردیف کردن اسامی نویسندگان منجمله کافکا نیست بل فهم و ادراک و جرئت برای شناخت و از مفعولیت فکری و شخصیتی در آمدن و پذیرش لعنت و نفرین اوباش است و ابلهان.
 حمید جان!
میدانی چرا شماها این چنین اید و یا دشنام میدهید و افراد را جاسوس و مزدور و اطلاعاتی میدانید و یا در بهترین شکل مثل خود تو این ترهات را به هم میبافید زیرا توان پاسخ ندارید.

 

مذاهب و آخوندها چرا به فتوای پناه میبرند و با حکم مرتد و محارب و مفسد و… میکشند زیرا مذاهب نمی توانند از پس قبول نقد یا رد نقد برایند پس میکشند.
شما نیز این چنین اید! فعلا نمی توانید مثل ملاها فتوا دهید  و اگر میتوانستید مطمئنا میکردید چون ذات و ماهیت اندیشه عقیدتی شما همان ذات و ماهیت اندیشه خمینی و خامنه ای است و چون نمی توانید حکم صادر میکنید این مزدورست و ان خوکچه این کرگدنست و ان اطلاعاتی در حالیکه اگر توان پاسخگوئی بود و تشکیلات توان نقد و بررسی را داشت نیازی به اینها نبود
شما درمانده اید حمید سخت در مانده و بدشانستر از ملایان زیرا زمان انها دوران و عصر پر شکوه خریت و جهل بود و عصر شما عصر آگاهی است ودر عصر آگاهی با فتوای و توهین و دروغ نمی توان جلو رفت.

ایران غرق در آگاهی است و خر لنگ رهبری عقیدتی مدتهاست از کاروان عقب مانده است.حال شما به چاووشی خود هرچه میتوانید ادامه دهید. سقوط خامنه ای و خمینی گپلید سقوط دستگاه فکری و عقیدتی رهبر غایب هم هست و ایران بزرگ و ملت شریفش پس از چهلسال و مقابله با تمامت سیستم مهیب و ریشه دار آخوندی، دستگاه رمالی و مارگیری رهبر عقیدتی را هم که نزدیکترین حامیان اولیه اش را به استفراغ دچار کرده به زباله دان خواهد سپرد خیالت تخت باشد
  .بگذرم  حمید جان!
امیدوارم خوش و خرم وسرحال باشی و هیچ عذاب وجدانی نداشته باشی و امیدوارم این حرفها حرفهای خودت باشد و به آنها معتقد باشی.باز هم بنویس و مرا بیشتر به یقین برسان زیرا میدانی به یقین رسیدن کار بسیار سختی است و کمک رفقائی مثل تو و تشکیلاتت بسیار کمک کننده است. پنهان نمیکنم که نوشته های تو بسیار ارزشمندتر از دیگران است زیرا ترا میشناسم و تو نورافکنی هستی که آنچه را تاریک مانده روشن میکنی.
پنهان نمیکنم که مقداری هم کیف کردم که دیدم تمام پته را بقول خودتان روی آب ریخته ولی نهایتا از ناراستی ها برای چاق و چله شدن موضوع استفاده کرده اید بازهم ممنون و برای اطلاع بیشتر نوشته وزین ات را باز تکثیر میکنم.  
در ضمن تیتر مقاله ات اشتباه است در هیچ جای کتب آسمانی ننوشته اند خوکچه ها را به جهنم میبرند! چرا به خوک بیچاره توهین کرده ای و او را با اهریمنی مثل من مقایسه کرده ای.
از تو تقاضا میکنم به دلیل این توهین از خوکها عذر خواهی کن و برای من تالی تلو دیگری بیاب . در ضمن واقعا من خود را از هیچ حیوانی برتر نمیدانم وبا همه احساس برادری دارم امیدوارم باور کنی.وبه جهنم مورد نظر تو آدمهائی مثل مرا میبرند نه خوکچه ها را خدای تو و خدای رهبرت خدای انسانسوز است و نه خوکچه سوزو در کتاب مهوع و شرم آورش به عیان بر آدمسوزی انسانها صحه نهاده است 

 

و نیز اضافه کنم در تشکیلاتی که در جلسه رسمی شورا که خود من حضور داشتم به چشم و چراغ شعر ایران احمد شاملو پاسدار بگویند و در سال 2006در حضور اعضای شورا و منجمله آقای روحانی به مرضیه نازنین چشم وچراغ هنر ایران در سن هشتاد و چند سالگی، توسط جانوری انسان شکل بتوپند« نوبرش را آوردی زنک آشغال» تکلیف بنده روشن است

و خوکچه نشان لژیون دونور، وشما به محتوای عطر اگین خود بیندیشید نه خوکچه بودن من که در این دستگاه هیچ کس مگر بفرمان بت اعظم بیمار سراسر عقده و نفرت و دشمن بزرگ عشق و انسانیت،جرثومه ای که همتای خمینی است و اگر خمینی در داخل ایران نسلی را به قتلگاه برد او کار ناتمام او را تمام کرد و نسلی بازمانده را به تعفن و پوسیدگی کشاند، نه ارزش دارد و نه اعتبار منجمله خود تو در این دستگاه پشیزی ارزش نداری… ولی برگردیم به جهنم و با همه اینها:
 مطمئن باش  من بر لبه جهنم پس از آنکه سه تف به ریش خمینی ورهبر تو و خدای آن دو و مکتب و مرام آن دو انداختم با فریاد «درود بر آزادی و زنده باد حقیقت و مرگ بر ارتجاع» شادمانه وسرخوشانه باسر در جهنم مورد نظر تو شیرجه خواهم رفت وشکست خدای قرمساق آن دو را از یک موجود عاصی خاکی و ناتوان که خودم باشم اعلام خواهم کرد و حاشا و دورا که من بهشت چنین جانوری را که چبهه راستش خمینی و جبهه چپش رهبر عقیدتی است بپذیرم.

 راستی در جدال یک انسان با آن جانور بی نهایتی که خدای توست و دم و دستگاه وابسته به او، جهنم نشان چیست مگر شکست او ،و شکوه تراژدی و پیروزی انسان در همین نقطه خود را نشان میدهد که تومتاسفانه  مطلقا ،مطلقا نمی فهمی زیرا فعل پذیری  سیاسی و فکری علیرغم تمام کافکاها و کاموها و هدایت گوئیهای تو  که هیچ شباهتی به تو ندارند برترین مشخصه توست،سالها قبل کمال رفعت صفائی را کرگدن خواندی و حال مرا خوکچه میخوانی و فراموش نکن در حیاط میرزائی در سال 63 آنگاه که رفیقانه قدم میزدیم با سیگاری بر لب میگفتی من در چهلسالگی به دنبال نویسندگی خواهم رفت و تشکیلات را وا مینهم و سپاس خدا را که نرفتی و انقلابی و مجاهد باقی ماندی تا خوکچه بودن مرا اعلام فرمائی  .

از باقی نکات بگذرم که من اهل افشاگری شخصی نیستم  ونیزبگذرم که خدای من خدای دیگریست که مرا شهامت شناخت داد و در کنار منست و تمام جهان وحتی در کنار تن فروشان مظلومی که بازیچه روزگارند ولی نه در کنار سالوسان  و فرصت طلبان و بزدلانی که اگر شرف داشتند و شجاع بودند، تهمت نمیزدند و دروغ نمی گفتند وبرای دستیابی به قدرت به هر ننگ و فضیحتی دامن نمی آلودند ……………و  سخن پایان اینکه پس از ورود به جهنم شما را به بهشتتان وا خواهم نهاد تا هم شیر و عسل بخورید و هم با حوران خوش باشید و نیز جلسات انقلاب درونی را تا ابد با مشتی گاو وگوساله ادامه دهید. باقی بقایت  و جانم فدایت .خوش باشی حمید و طول عمر و سلامت و شادی ات را شخصا آرزو میکنم.
رفیق سابقت و خوکچه فعلی
اسماعیل وفا یغمائی

تذکر.

کامنتهای توهین آمیز بر علیه حمید اسدیان منتشر نخواهد شد. میتوانید علیه خود من نقد کنید و بنویسید

اسماعیل وفا یغمائی

Edit

فرقه رجوی – ادعای سردمداری مبارزه ضد امپریالیستی و سازشکارخواندن بقیه!!!

مبارزه ضد امپریالیستی

 

سازمان مجاهدین از همان روزهای اول انقلاب 22بهمن 1357 بر ادامه مبارزه تاکید و اصرار فراوان داشت و تمامی نشریاتش مملو بود از شعارهایی بمعنی “مبارزه نباید در سرنگونی محمدرضا شاه  (شاه فرعی) ختم شود، بلکه باید تا سرنگونی امپریالیسم به سرکردگی امپریالیسم آمریکا (شاه اصلی)  ادامه یابد.

فرقه رجوی با توجه به وابسته بودن شاه به آمریکا و غرب به جو ضد آمریکایی آن زمان دامن زده و با سوء استفاده از این فضای احساسی بالا بر طبل مبارزه با امپریالیسم میکوبید و حاکمیت جدید را نیز به کوتاهی و سازش متهم میکرد. در نشریه شماره 4 مجاهد از صفحه اول و در ادامه صفحه دو آن میتوان این فضا را بخوبی مشاهده کرد. تیتر مطلب اینگونه است:

««تیتر اصلی: ماهیت روابط فعلی ایران و آمریکا و زیر تیتر آن: ضرورت مبارزه ضد امپریالیستی بعنوان تنها راه رهایی»» ودیگری بر جنایتکارانه خواندن رابطه با آمریکا را در پنجاه سال گذشته نشان میدهد تا نتیجه گیریهای خود را برای آینده بکند

شماره یک

در زیر نیز میتوان جزئیاتی از آنچه برطبل چپ نمایی های ننگین خود میکوبد را مشاهده نمود. 

1 همانطور که««(1) همانطور که میدانیم آمریکا بعنوان سردمدار امپریالیسم جهانی دشمن و غارتگر همه خلقها و نتیجتا مسئول درجه اول تمام بدبختی های ملل زیر سلطه است. از اینرو حرکتهای آزادیخواهانه و رهایی بخش هم در هر گوشه ای از جهان بدون شک بر علیه آمریکا خواهد بود.»» (نشریه مجاهد ش4 ص2 )

سازمان های انقلابی که از چندین سال پیشتر«« برای سازمانهای انقلابی که از چندین سال پیش تر دست به نبردی قهرآمیز و مسلحانه علیه رژیم و حامیان امپریالیستیش زده بودند، نوع رابطه با آمریکا بطور عینی و علمی روشن بود. حتی بسیاری از عملیات انقلابی مستقیما بر علیه آمریکایی های جنایتکار بود. من باب مثال: ترور ژنران پرایس، سرهنگ هاوکینز و بطور کلی سنت انقلابی اعدام جلادان آمریکایی و انفجار تاسیسات آمریکایی که مبتکر و مجری آن هم عمده مجاهدین خلق بودند، از افتخارات جنبش انقلابی ایران در سالهای سکوت و خفقان محسوب می شود. خلق ایران دشمن اصلی خود را باز میشناسد. (نشریه مجاهد ش4 ص2)

به بیان دیگر از آنجاکه««به بیان دیگر از آنجا که در مقطع کنونی تاریخ، تضاد اصلی حاکم بر جامعه بشری، تضاد بین خلقها و امپریالیسم است، نیروها، احزاب و رژیم ها بایستی در ارودی خلقها و همراه آنان با امپریالیسم جهانی (بسرکردگی امریکا) در نبرد و ستیز باشند، وگرنه اجبارا جزو اقمار امپریالیسم و  به موضع ضدیت با خلقها سقوط میکنند!!»» (نشریه مجاهد ش4 ص2)

 

اینکه ما چه نیازی داریم««اینکه “ما چه نیازی به رابطه با آمریکا داریم”، “آمریکا محتاج رابطه با مااست” ،”امریکا از رابطه با ما سود میبرد”، و از این قبیل تمایل  جهت خود را ابراز کرده اند. اما از سوی دیگر مقامات و دیگر جناحهای حاکم هرگر با صراحت و قاطعیت به ضرورت مبارزه ضد امپریالیستی (که طبعا قبل از همه دامن آمریکا را خواهد گرفت)، انگست نگذاشته اند. زمانی با دلجویی از در تفاهم و دوستی در آمده اند، در مواردی صبحت از لغو یک قرارداد و تثبیت قراردادهای مفید کرده اند. ..»» (نشریه مجاهد ش4 ص2)

 

ما در اینجا از نشریه مجاهد منتهی به آبان سال 1358 و گروگانگیری در سفارت آمریکا نمونه آورده ایم تا ببنیم آنچه بر طبل های سیاه بازار سیاست و شعارهای داده شده در آن کوبیده میشد تا چه میزان در اوج آپورتونیسم، عاری از هرگونه درک و فهم و دانش در امور سیاست بین اللملی و ضد منافع ملی و تا چه میزان دروغ، پوشالی، عوامفریبانه-پوپولیستی، خودخواهانه و تنها جهت منافع مقطعی شعار دهندگان بدون سر سوزنی ایمان و اعتقاد به آن شعارهاست که  چگونه بر ضد مردم ایران با خسارتهای تاریخی و عقب ماندگیهای جبران ناپذید ناشی از آن به بهای جان صدها هزاران ایرانی و فرار مغزها،  نابودی و به یغما رفتن سرمایه های کلان مادی و معنوی همان خلقی که فرقه رجوی او را در اوج دجالگری در جایگاهی معادل خدای (نداشته) خود بر سر در همه شعارهایش تحت عنوان “بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران” قرار داده بود، نتیجه داده است. گویی پیگیری کنندگان آن سیاست ها هیچگونه قرابتی با مردم ایران و ایران زمین و منافع آنها نه تنها نداشته اند که دشمن آن بوده اند.  و امروز چگونه با همان امپریالستهایی که روز و شب در بوق و کرنا میکرد که تنها رابطه با آن رابطه ستم دیده و ستمگر است، همبستری سیاسی آنهم علیه همان خلقی که معادل خدایش قرار داده بود متحد و یکپارچه شده طوریکه میلیونها دلار هزینه چند دقیقه همبستری سیاسی با آنها میکند!!!!

متحد انقلابی دیگر مریم رجوی برای مبارره ضد بورژوازی برای مجاهدین

 

 

ادامه دارد

داود ارشد

کتاب فرقه ها در میانه ما: بخش اول: فرقه چیست؟

مارگارت تالر سینگر کتاب فرقه ها در میان ما

اشراف فوق العاده مارگارت تالر سینگر Margaret Thaler Singer بر روانشناسی فرقه ها منحصر به فرد است. او طی ده ها سال جهت رسیدن به چنین اشرافی، ترکیب نادری از مهارت فلسفی و شجاعت فردی را بکار گرفته است.

سینگر بخوبی متوجه پیچیدگی های پدیده فرقه میباشد. او نسبت به طیف گسترده این پدیده – از نسبتا بی ضرر، اگر مجاب سازی یک جانبه باشد، گرفته تا پروسه های بازسازی فکری سیستماتیک – آگاه است. او همچنین میداند که اعمال سلطه روانی، چه همراه و چه بدون استفاده از خشونت فیزیکی، قلب قضیه میباشد. در عین حال او بخوبی واقف است که بحث عمومی در خصوص گروه های خودکامه، فراتر از اعمال انضباط حرفه ای معمولی بوده و در خصوص نیروهای اجتماعی و حتی تاریخی ابعاد گسترده تری پیدا میکند.

 

Margaret Thaler Singer

CULTS IN OUR MIDST

کتاب فرقه شناسی تقدیم به آنانکه معبودشان هیولا از آب در آمد

لینک به قسمت های پیشین کتاب

 پیشگفتار

 پیشگفتار 1

لینک به مقدمه

مقدمه چاپ اول

—————————————————————

بخش اول: فرقه چیست؟

فصل یک: تعریف فرقه

 

در کمتر از پانزده سال، دو بار شاهد پایان مرگبار آنچه پیروان یک فرقه میتوانند به آن هدایت شوند بوده ایم. در سال 1978، یک عکس هوایی از 912 تن پیروان جیم جونز Jim Jones ملبس به لباس های براق، که با نوشیدنی های حاوی سیانور و همچنین شلیک گلوله در یک جنگل مه آلود در گویانا Guyana کشته شده بودند، در مجلات و تلویزیون عرضه شد، که این عکس هر بار برابر با سالگرد پایان جونزتاون  Jonestown مجددا ظاهر میگردد؛ و در اوایل سال 1993، برنامه های خبری تلویزیونی شلیک و کشتار فرقه کورش Koresh را نشان دادند، و سپس چند هفته بعد آتش این موضوع به دشت های تگزاس Texas کشیده شد. چند واقعه نظیر جونزتاون و واکو Waco باید اتفاق بیفتد تا ما متوجه شویم چقدر تمامی انسان ها در برابر اعمال نفوذ روانی آسیب پذیر هستند؟ در مدت زمان مابین این دو واقعه، تقریبا یکصد کودک و مادر فرقه ای از فقدان توجه در ایندیانا Indiana مردند و گزارشاتی از سوء رفتار علیه بسیاری کودکان و بزرگسالان دیگر در فرقه ها بدست آمده است. یک فرقه مستقر در کالیفرنیا California تلاش کرد یک وکیل حقوقی را با استفاده از یک مار زنگی در صندوق پستی اش به قتل برساند، زیرا او سه کیس حقوقی را بر علیه این گروه به پیروزی رسانده بود. فرقه راجنیش Rajneesh در اورگان Oregon اقدام به مسموم کردن منابع آب در شهر دالز The Dalles نمود تا با صدمه زدن به مقامات محلی در استان های واسکو Wasco و جفرسون Jefferson جلوی وضع قوانینی که در ایالت به ضرر گروه تمام میشد را بگیرد. اعضای فرقه ها که زمانی شهروندان معمولی بوده اند توسط هریک از این گروه ها و یا گروه های دیگر مجاب شده بودند تا هوس های گروه را – شامل قتل، خودکشی، و سایر اقدامات خشونت آمیز – بر اساس تمایلات رهبر فرقه به انجام برسانند.

فرقه هایی که اسامی آنها را احتمالا تشخیص میدهید آنهایی هستند که بدلیل اندازه شان، رفتار شرم آورشان، و در مورد برخی، تمایلات خود امحایی شان مشهود تر هستند. ولی بسیاری گروه های دیگر هم هستند که زیرک و پیچیده اند، اما به همان اندازه مسلط و خطرناک میباشند. انبوهی از گروه های فرقه ای بطور فعال اقدام به عضو گیری، گسترش، و کسب پول و قدرت در ایالات متحده و سراسر کشورهای جهان مینمایند. این گروه ها اعضا یا هواداران خود را توسط کارهای برنامه ریزی شده ذهنی، یا روند بازسازی فکری، استثمار کرده و تحت ستم قرار میدهند. سوء استفاده ذهنی میتواند به طرق یا روش های متعددی انجام شود.

در این کتاب، ما به دو دسته اصلی از این گروه ها نظر می افکنیم. اولی شامل گروه های فرقه ای یا شبه فرقه ای است که اعضا و کسانی را که جذب کرده اند در برابر پروسه های تحمیلی روانی و اجتماعی سازمانیافته قرار میدهند تا در آنها تغییرات رفتاری بوجود آورده و کنترل گروه را به میزان قابل توجهی بر زندگی اعضا و کسانی که جذب شده اند برقرار نمایند. این فرقه ها اعضای خود را گول میزنند، زیر سلطه میگیرند، استثمار میکنند، و تلاش میکنند تا آنها را تا حد امکان حفظ نمایند.

دومین دسته شامل برنامه های آموزشی و اطلاع رسانی گروهی که بطور گسترده در بازار بفروش میرسند و همچنین سازمانهای خود ساخته مبتنی بر مقولات روانی گوناگون میباشند که روند تحمیل هماهنگ شده شدید مشابهی را بکار میگیرند ولی بطور معمول قصد ندارند مشتریانشان را برای دوره های طولانی در عضویت نگاه دارند. آنها ترجیح میدهند که پیروانشان، آموزش ها و تولیدات بیشتری را بخرند و مشتری های بیشتری را بیاورند، در حالیکه تنها یک یا دو سال به همکاری ادامه میدهند.

1_005

بهرحال، گروه ها در هر دو دسته روند بازسازی فکری را مورد استفاده قرار میدهند. بنیانگذاران فرقه ها و گروه های بازسازی فکری تمایل دارند برنامه های هماهنگ شده نفوذ سرکوبگرانه و کنترل رفتاری را با استفاده از روش های قدیمی تحمیل، به منظور تغییر دادن خصوصیات افراد بر محور القای گسترده ای از فلسفه، دیدگاه ها، و آموزش ها در ذهن افراد بنشانند. این سوء استفاده گران ماهر ظاهرا آگاه هستند که لازم است مجموعه ای از تکنیک ها، تاکتیک ها، و استراتژی های اعمال نفوذ را به منظور متقاعد کردن دیگران برای پیروی از آنان و عمل کردن به خواسته هایشان بکار گیرند. همه این گروه ها البته در تعریف فرقه نمیگنجد، ولی در راستای کار فرقه ها، تمامی آنها از تکنیک های بازسازی فکری برای عضو گیری، تغییر دادن افراد، و استثمار پیروان خود استفاده میکنند. (به فصل سه برای بحث مفصل تر در خصوص روند بازسازی فکری مراجعه نمایید)

 

آیا هیچ ایده ای دارید که چه تعداد گروه فرقه ای تحت پوشش مؤسسات مشروع – به صورت رستوران، گروه های خود یاری، کارگاه های تعلیمات تجاری، باشگاه های رفاهی، کلینک های روانی، مراکز ورزش های رزمی، طرح های رژیم غذایی، فعالیت های اردویی، و سازمان های سیاسی – ظاهر خود را پنهان کرده اند؟ بر خلاف آنچه خیلی از مردم تصور میکنند، فرقه ها و گروه هایی که از روند بازسازی فکری استفاده مینمایند، به جای از بین رفتن، مانند رویش قارچ بعد از بارش شدید باران رشد کرده اند.

در حال حاضر، بسته به اینکه فرقه چگونه تعریف شود، چیزی بین سه تا پنج هزار فرقه تنها در ایالات متحده وجود دارد. طی دو دهه گذشته به اندازه بیست میلیون نفر برای مدت های متفاوتی با این گروه ها به نوعی درگیر بوده اند. و نه تنها اعضای فرقه ها آسیب دیده اند، بلکه میلیون ها اعضای خانواده ها و دوستداران آنها، که برخی طی سالیان برای آنچه ممکن است بر اقوام یا دوستانشان رفته باشد نگران و منتظر بوده اند، صدمه دیده اند.

نه هر کسی که مورد مراجعه یک عضو گیر فرقه قرار میگیرد به گروه جذب میشود، و نه هر کسی که جذب میشود برای همیشه میماند. ولی به اندازه کافی جذب میشوند و به مدت کافی میمانند تا فرقه ها را به مشکل اجتماعی خرد کننده ای که سزاوار بررسی جدی است تبدیل نمایند. و من در خصوص مشکلی صحبت نمیکنم که میتوان به آن طی یک مباحثه فلسفی یا یک برنامه گفتگوی داغ افشاگرانه تلویزیونی پرداخت. تهدیدی که از جانب فرقه ها متوجه جامعه است خیلی عمیق تر از این حرفهاست. من در باره تهدیدات بسیار واقعی نسبت به سلامت جامعه، سلامت روانی، قدرت سیاسی، و آزادی های دموکراتیک – همچنین نگرانی های افزاینده در خصوص تباه شدن زندگی ها – صحبت میکنم که همانطور که میدانیم این سوء استفاده ها و عملکرد این گروه ها و برنامه های اغلب غیر اخلاقی آنها نه تنها در حواشی بلکه در بخش های اصلی و ارگان های حیاتی جامعه ما نیز ظاهر میگردد.

فرقه ها دیگر صرفا موضوع نگرانی والدینی که ناظر بر عضو گیری فرزندان ایدآلیست، و در برخی موارد سرخورده، و جوان خود هستند، همانطور که موضوع سالهای دهه های 1960 و 1970 میلادی بود، نیستند. در دهه های 1980 و 1990 ما شاهد بوده ایم که فرقه ها افرادی در هر سن و سال و در هر محدوده درآمدی را گمراه کرده اند. در گذشته، فرقه ها با جذب افراد به اصطلاح حاشیه ای – افراد غیر وابسته به سازمانها، افراد سرخورده، افراد ناراضی از هر نسل – جای پای خود را محکم میکردند. ولی گروه های فرقه ای امروز آنچنان نحوه برخورد و روش های مجاب کردن افراد را حرفه ای کرده اند که فراتر از چهارچوب معمولی و در متن جریان اصلی حرکت میکنند. آنها شما را میخواهند.

من با بیش از سه هزار فرد که در یک –  یا در برخی موارد چند – فرقه از انبوه فرقه های موجود در ایالات متحده بوده اند و همچنین صدها نفر از بستگان اعضای فرقه ها مصاحبه کرده ام. من همچنین بر روی ده ها نفر که درگیر با گروه های با کنترل درونی بالا و بر روی بسیاری افراد، معمولا زنان، که زندگی شان توسط یک نفر که آنها را کنترل میکرد بطوری که انگار در فرقه بوده اند مطالعه کرده ام. از این تجارب و از یک عمر یعنی بیش از پنجاه سال مطالعه، تحقیق، و کار کلینیکی، فقط میتوانم بگویم که هر زمان که تصور کردم همه چیز را شنیده ام، مدارک جدیدی ظاهر گردیدند که حتی عجیب تر از موارد قبلی بودند.

در این کتاب، من اقدام به تشریح چگونگی ترک شهروندان معمولی از زندگی روزمره و تبدیل شدن به بخشی از یک گروه که دست به اعمالی از کارهای شنیع و غیر اخلاقی گرفته تا خودکشی و قتل میزنند کرده ام. فرقه ها به نظر میرسد پایانی برای فعالیتهای غیر متعارف خود ندارند. رهبران فرقه ها به نظر میرسد که نهایتی برای بی وجدانی و حد و ظرفیتی در ستم به پیروانشنان نمیشناسند. از طرفی اعضای فرقه ها به نظر میرسد طاقتی فراتر از ظرفیت انسانی داشته باشند. و وقتی آنها فرقه را ترک میکنند، این اعضای سابق بروشنی روحیه ای نامحدود و اراده ای شکست ناپذیر برای مداوای خود، بازیافت استقلال خویش، و بیرون آمدن به شکل مثبت از تجارب وحشتناکی که داشتند دارند. روحیه و اراده ای که من فقط میتوانم در خصوص هر فردی که ملاقات میکردم بیشتر و بیشتر ستایش کرده و ارج بگذارم.

از علی بیاموزیم2

1. تعاریف و خصوصیات

واژه فرقه  cult  بیانگر یک سازمان استاتیک و ایستا است. اعضای فرقه، مانند افراد سایر گروهها، به راه مخصوصی میروند، و این راهها در طول زمان تغییر میکند. فرقه ها به علت کار درونی است که وضعیت غیر معمول پیدا میکنند، بنابراین همیشه تشخیص تفاوت های میان یک انجمن یا سازمان صادق با یک فرقه کار ساده ای نیست. بعضی اوقات مردم از توجه به اینکه فرقه ها چگونه عمل میکنند باز میمانند زیرا آنها به اشتباه، یا فرقه ها را ارگان هایی مملو از مشتی دیوانه می انگارند و یا فکر میکنند که فرقه ها درست مانند گروههای معمولی مثل باشگاه روتاری Rotary Club، یا محفل وفاداری موس Loyal Order of Moose که با آنها برخورد داشته اند میباشند.

تعاریف فرهنگ لغات معمولی در خصوص فرقه دارای وجوه توصیفی معینی است. اما من نیز میخواهم آنچه که زندگی در فرقه های مختلف را شامل میشود بیان نمایم و تصویر دینامیک و پویا تری از پروسه هایی که در جریان هستند ارائه کنم.

من ترجیح میدهم از عبارت ” روابط فرقه ای ” برای بیان دقیق تر پروسه ها و عملکردهایی که در یک فرقه در جریان است استفاده کنم. روابط فرقه ای عبارت از روابطی است که در آن یک فرد آگاهانه افراد دیگر را وادار میکند تا بطور کامل (یا نزدیک به آن) در خصوص تقریبا همه تصمیمات مهم زندگی اش وابسته به او باشد، و به این پیروان اعتقادی اینطور القا مینماید که او دارای استعداد، نبوغ یا دانش ویژه ای است.

برای هدف و منظور ما، فرقه حول فاکتورهای زیر تعریف میشود:

  1. سر منشأ گروه و نقش رهبر
  2. ساختار قدرت، یا روابط بین رهبر (یا رهبران) و پیروان
  3. استفاده از برنامه های هماهنگ شده مجاب کردن (که بازسازی فکری یا به صورت عام تر مغزشویی خوانده میشوند)

آنچه به عنوان فرقه توسط یک محقق شناخته میشود ممکن است توسط محقق دیگر تصویر نگردد. برای مثال، برخی محققین صرفا گروه های مبتنی بر مذهب را حساب کرده، فرقه های بیشماری که تحت تفکرات، تئوریها، و عملکردهای مختلف شکل میگیرند را از قلم می اندازند. بکار گیری سه فاکتور رهبر، ساختار، و بازسازی فکری به ما اجازه میدهد تا طبیعت فرقه ای یک گروه یا وضعیت معین آن را فارغ از سیستم اعتقادیش ارزیابی کنیم. بنابراین بیائید این سه فاکتور را باز کنیم تا درکمان را گسترش دهیم.

الف. سر منشأ گروه و نقش رهبر

در بسیاری از موارد یک فرد، عموما بنیانگذار، در بالای ساختار قرار گرفته و تصمیم گیری در وی متمرکز میشود. (برخی زنان رهبر فرقه هم وجود دارند، ولی اغلب مرد هستند) این رهبران عموما دارای خصوصیات زیر میباشند:

رهبران فرقه ها افرادی خود انتصابی و مجابگر هستند که ادعا میکنند دارای مأموریت خاصی در زندگی بوده و یا دانش ویژه ای دارند. برای مثال، رهبران فرقه های بشقاب پرنده اغلب ادعا میکنند که موجودات فضایی آنها را برای هدایت مردم به رفتن به مکان های خاصی جهت انتظار برای رسیدن یک سفینه فضایی مأمور کرده اند. برخی دیگر از رهبران ادعا میکنند که راههای باستانی رسیدن به نور رستگاری یا درمان بیماریها را مجددا کشف کرده اند، همینطور تعدادی مدعی میشوند که به طرح های اختراعات علمی، انسانی، یا اجتماعی که میتواند پیروان را به سطوح جدیدی از آگاهی، موفقیت، یا قدرت شخصی یا سیاسی برساند دست یافته اند.

رهبران فرقه ها تمایل به اعمال اراده و تسلط داشته و اغلب به عنوان کاریسماتیک توصیف میشوند. این رهبران نیاز به داشتن میزان کافی از برش، جذبه، یا سایر قدرت های کاریسماتیک برای جذب کردن، کنترل، و اداره افرادشان دارند. آنها مریدان خود را وادار میکنند تا خانواده، شغل، سابقه کاری، و دوستان خود را برای پیروی از آنها رها کنند. در بسیاری از موارد، آشکار یا پنهان، آنها نهایتا دارایی، پول و زندگی پیروان خود را تحت کنترل میگیرند.

رهبران فرقه ها تکریم و ستایش را بر روی خود متمرکز مینمایند. کشیشان، خاخام ها، متولیان مذاهب، رهبران دموکراتیک، و رهبران جنبش های اصیل بشردوستانه، تکریم و ستایش پیروان را به خدا، اصول انتزاعی، یا اهداف گروه معطوف میکنند. در مقابل رهبران فرقه ها، تمرکز را بر عشق، فداکاری، و وفاداری به خود بنا میگذارند. برای مثال در بسیاری از فرقه ها، همسران وادار به جدا شدن از یکدیگر و والدین وادار به رها کردن فرزندان به عنوان آزمایش سرسپاریشان به رهبر میشوند.

ب. ساختار: روابط بین رهبر و پیروان

برای ترسیم یک منظر ساده از یک فرقه، یک حرف  T  وارونه را تصور کنید. رهبر به تنهایی در بالا، و پیروان تماما در پایین قرار میگیرند.

فرقه ها در ساختار خودکامه هستند. رهبر به عنوان مقام عالی شناخته میشود، اگر چه او ممکن است قدرت معینی را به چند زیر دست به منظور نظارت بر وفاداری پیروان نسبت به تمایلات و حکم او تفویض کند. هیچ دادخواستی خارج از سیستم رهبر به سیستم بالاتر قضایی وجود ندارد. برای مثال، اگر یک معلم مدرسه احساس کند که با او توسط مدیر غیر عادلانه رفتار شده است، او میتواند به مقام دیگری شکایت نماید. در فرقه، رهبر تنها و آخرین حاکم بر تمامی مسائل است.

فرقه ها ظاهرا نوآور و منحصر به فرد هستند. رهبران فرقه ها ادعا میکنند که سنت شکنی کرده، چیزی بدیع ارائه نموده، و تنها سیستم موفقیت آمیز را برای تغییراتی که مشکلات زندگی یا ضعفها و نارسایی های جهان را حل میکند بوجود آورده اند. برای مثال، یک گروه مستقر در آریزونا  Arizona مدعی شد که به جاودانگی دست یافته است و به پیروانش گفت که آنها نیز میتوانند برای همیشه – البته فقط با باقی ماندن در کنار رهبران این فرقه که نام آن از جمع حرف اول اسامی رهبران تشکیل میشد، (چارلز، برنادین، و جیمز CBJ (Charles, BernaDeane, and James – زنده بمانند. گروه CBJ بنابر گزارشات دارای سی هزار پیرو در سراسر جهان است. در عین حال، یک گروه دیگر اعلام کرد که با زندگی کردن با این گروه و با یادگیری یک روش سری نفس کشیدن، نهایتا خواهند توانست در جو به تنهایی زندگی کنند. تقریبا تمامی فرقه ها ادعا میکنند که اعضای آنها ” برگزیده ” ، ” انتخاب شده ” ، یا ” خاص ” هستند در حالیکه غیر عضو ها موجودات پائین تری به حساب آورده میشوند.

فرقه ها تمایل دارند که سیستم اخلاقی دوگانه ای داشته باشند. از اعضا خواسته میشود که در درون گروه باز و راستگو باشند و همه چیز را در برابر رهبر اعتراف نمایند. در همان حال، اعضا تشویق میشوند غیر عضو ها را گول زده و از آنها سوء استفاده کنند. در مقابل، مذاهب شناخته شده و گروههای پایبند اخلاق به اعضا آموزش میدهند تا در برابر همه راستگو و درستکار باشند و نسبت به یک مجموعه واحد از اخلاقیات پایبند بمانند. بهرحال فلسفه مسلط بر فرقه ها این است که وسیله هدف را توجیه میکند، نظریه ای که به فرقه ها اجازه میدهد تا اخلاقیات خاص خودشان را خارج از مرزهای اخلاقی نرمال جامعه بوجود بیاورند.

برای مثال، یک گروه بزرگ مفهوم ” فریب بهشتی ” ، و دیگری ” خدعه متعالی ” و برخی گروههای نو مسیحی ترمهایی نظیر ” گفتگو با بابلیان ” را مطرح کردند یا خارج از خود را ” تحت نظام ” نامیدند. چنین زبانی به منظور توجیه کردن نظام های دوگانه اخلاقی بکار گرفته شده تا آنرا برای اعضا جهت اغفای غیر عضو ها قابل قبول سازد.

ج. برنامه هماهنگ شده مجاب کردن

بعدا، من فنون خاص مجاب کردن استثماری ، یعنی پروسه های متعدد بازسازی فکری که مورد استفاده رهبران فرقه ها و سازمانهای شبه فرقه ای برای وادار کردن افراد به پیوستن، ماندن و اطاعت کردن قرار میگیرد را شرح خواهم داد. اینجا، من خصوصیات عمومی این فاکتور فوق العاده مهم را در تعریف فرقه ها توضیح میدهم.

فرقه ها تمایل به خودکامه بودن، یا تمام خواهی، در کنترل رفتار اعضایشان و همچنین خودکامگی ایدئولوژیک، ابراز تعصب و افراطی گری در جهان بینی دارند. نهایتا – و معمولا هر چه زودتر به جای دیرتر – اغلب فرقه ها از اعضایشان انتظار فدای فزاینده وقت، انرژی، و پول یا سایر منابع برای اهداف معین شده گروه را داشته، اینچنین عنوان یا اعمال میکنند که آنان به تعهد کامل برای رسیدن به درجه ای چون رستگاری نیاز دارند. شکل این تعهد از گروه تا گروه تفاوت دارد – آموزش های بیشتر، مدیتاسیون یا تعمیق روحی بیشتر، دادن سهم بیشتر، فعالیتهای مربوط به فرقه بیشتر، پرداخت بیشتر – فرقه ها به این شناخته میشوند که به اعضای خود دیکته میکنند که چه بپوشند و چه بخورند و کجا و کی کار کنند، بخوابند، و حمام کنند و همینطور به چه اعتقاد داشته باشند و چگونه فکر کنند و چه بگویند. در بسیاری از موضوعات، فرقه ها تفکری را که به آن سیاه یا سفید و نظریه ای را که به آن همه چیز یا هیچ چیز میگوییم برقرار میکنند.

فرقه ها تمایل به درخواست از اعضا برای پذیرش دگرگونی اساسی یا تغییر روش زندگی دارند. بسیاری از فرقه ها فشار زیادی بر روی اعضای جدید برای ترک خانواده، دوستان، و مشاغل خود برای حل شدن در اهداف اساسی گروه می آورند. این تاکتیک ایزوله کردن فرد، یکی از مکانیزمهای عام اغلب فرقه ها برای کنترل و ایجاد وابستگی اجباری است.

فرقه ها همه شبیه به هم نیستند.

فرقه ها نه متحدالشکل و نه ایستا هستند. موجودیت فرقه ها بر اساس درجاتی از اعمال نفوذ مستمر، بیش و کم نسبت به حد افراط، شکل گرفته است. فرقه های درون گرا و برون گرا وجود دارند. گروهها در سطوح عضویت و درجات درگیر بودن آنها متفاوت هستند. برای مثال، اعضا در حواشی یک گروه معمولا از الزامات، محتوا، و تعهدات مدارج بعدی عضویت آگاه نیستند و اطلاعات کمی از اهداف واقعی گروه یا میزان قدرت مورد استفاده رهبر دارند. حتی در درون یک فرقه، قواعد، محدودیتها، و درخواست ها ممکن است سال به سال، یا مکان تا مکان، بسته به فشارهای خارجی، رهبری محلی، و هوس های رهبر متفاوت باشد.

برخوردهایی که بر اساس آن کنترل اعمال میشود، میزان کنترل بر جزئیات رفتار اعضا، و آشکار بودن این کنترلها نیز از فرقه تا فرقه فرق میکند. در بسیاری از فرقه های درون گرا، تمامی جزئیات زندگی اعضا تحت نظارت گروه قرار میگیرد. برای مثال، اجباراتی در مدل لباس، محدودیت غذایی، ازدواج، یا کلا هرگونه روابط وجود دارد. در چنین فرقه هایی، اعضا معمولا با هم در مراکز یا  در محل های مشخص شده در اطراف کشور یا خارج از کشور زندگی کرده و برای مؤسسات متعلق به فرقه کار میکنند. بهرحال، فرقه هایی هم وجود دارند که مریدانشان ظاهرا در تنها تعدادی از وجوه اصلی جهان خارج، برای کسب درآمد در بیرون از فرقه فعال هستند. ولی تمامی عملکرد این افراد نیز تحت قواعد حاکم بر وجوه حیاتی زندگی شخصی شان درست مثل افرادی که با آنها محشور هستند –  اینکه بر سر پولی که در می آورند چه می آید، اینکه آیا بچه هایشان را خودشان بزرگ میکنند، و اینکه کجا زندگی میکنند – میباشد.

فرقه ها اساسا تنها دو هدف دارند: جذب اعضای جدید و جمع آوری پول. مذاهب برحق و جنبش های بشردوستانه نیز ممکن است جذب نیرو و جمع آوری پول داشته باشند. در هر صورت تنها هدف آنها به سادگی بزرگتر و ثروتمندتر شدن نیست؛ چنین گروه هایی اهدافی نظیر بهتر کردن زندگی اعضایشان یا بشریت بطور عام، چه در این جهان و چه در جهان آینده را دارند. یک فرقه ممکن است ادعا کند که بهبود جامعه را مد نظر دارد، ولی در واقع این تنها به صورت ادعا یا ژست محض باقی میماند. در نهایت، تمامی کار انجام شده و درآمد کسب شده، حتی ژست های بشردوستانه، در خدمت فرقه بکار گرفته میشوند. (در فصل چهار، من این اختلافات روشن بین فرقه ها و گروههای اجتماعی، تجاری، یا مذهبی مشروع را بیشتر مورد مناقشه قرار خواهم داد.)

در مجموع، واژه فرقه صرفا توصیفی و نه به معنی ناسزا تعبیر میشود. این واژه اشاره به اصلیت، ساختار اجتماعی، و ساختار قدرتی گروه دارد. مدیریت فرقه های مختلف، در هر صورت – خصوصا گروههایی که تمایل به استثمار آشکار و ستم بر مردم و اشتغال به اعمال فریبکارانه، غیر اخلاقی، و غیر قانونی دارند – جامعه پیرامون را به مواضع انتقادی ترغیب میکنند.

 

*  *  *  *  *

 

اگر چه فرقه ها در زمانهای مختلف در ایالات متحده وجود داشته اند، تهاجم به عضوگیری توسط فرقه های معین در اواخر دهه شصت میلادی توجهات عمومی را به فرقه ها معطوف کرد. سپس تراژدی خودکشی جمعی جونزتاون در سال 1978 توجه جهانی شدیدی را بر پدیده فرقه متمرکز نمود. مردم متعجب بودند که چگونه فردی میتواند چنین کنترل مطلقی بر مردم برقرار کند که آنها نوشیدنی حاوی سیانور را بفرمان او سربکشند. آنها دیدند که چگونه دیگر رهبران با هزاران غریبه در عروسی جمعی ازدواج کردند. آنها در خصوص فلان رهبر در جراید خواندند که از پیروانش خواست شریک زندگی خود را عوض کرده و سپس به وازکتومی (عقیم سازی) تن بدهند. آنها در مورد رهبر دیگری مطلع شدند که سیاست ” قلاب عشوه گری ” را بکار میگرفت که زنان مرید خود را به صورت زنان خیابانی به بیرون میفرستاد تا مردان را اغوا و شکار کرده و درون اجتماعات گروه بکشانند تا به سمت فرقه جذب شوند.

بسیاری از گزارشات محققین نشان میدهد که بر اساس یک برآورد منصفانه بین دو تا پنج میلیون آمریکایی زمانی درگیر فرقه ها بوده اند. طبیعتا، شرایط عضویت دشوار است. برخی فرقه ها وظایف عضو را خیلی مهم نشان میدهند تا بزرگتر و فعالتر از آنچه واقعا هستند جلوه کنند؛ برخی هر کسی که زمانی رابطه ای با گروه داشته است را – شاید بصورت امضاء کردن یک فرم حمایت از گروه، خریدن یک بلیط قرعه کشی در خیابان، وارد شدن در یک تست شخصیتی، یا تهیه یک کتاب – عضو به حساب می آورند. یک گروه کسانی را که یک کارت سه در پنج را بازای یک شام مجانی امضا کنند به عنوان اعضای وابسته طبقه بندی میکند. دیگری تمامی کسانی را که در یک جلسه آموزشی شرکت کرده اند را عضو به حساب می آورد. در حالیکه برخی گروه ها صرفا کسانی را که از یک دوره مقدماتی عبور کرده اند را عضو حساب میکنند. بهرحال گروه ها در خصوص عضویتشان خیلی مخفی کاری میکنند و اطلاعات قابل اتکای فوق العاده ناچیزی را درز میدهند. و گروه های بیشماری هستند، از گروه های با دو یا سه پیرو گرفته تا دهها یا بیشتر، که در مورد آنها بصورت غیر مستقیم یا از طریق اعضایی که جدا شده اند مطلع میگردیم. بطور عام، فرقه ها هرگز آشکارا نمی ایستند تا تعداد نفراتشان شمرده شود.

 

2. انواع فرقه

با توجه به اینکه بسیاری از فرقه های شناخته شده در اواخر دهه 1960 و اوایل دهه 1970 میلادی فرقه های مذهبی بودند، برخی مردم امروزه به اشتباه فکر میکنند که تمامی فرقه ها مذهبی هستند. فاکتور دیگری که ممکن است این ایده که همه فرقه ها مذهبی هستند را تقویت کند اینست که بسیاری از این گروه ها تحت عنوان کلیسا، به خاطر نپرداختن مالیات و برخورداری از کمکهای دولتی که به مؤسسات مذهبی داده میشود، تشکیل میشوند. بهر صورت، اینطور نیست که همه فرقه ها مذهبی باشند. یک فرقه میتواند حول هر محتوایی شکل گرفته باشد: سیاست، مذهب، بازرگانی، فنون خود اشتغالی، روش های حفظ سلامتی، مطالب رمان های علمی، روانشناسی، پدیده های فضایی، مدیتاسیون (تعمق روحی)، ورزش های رزمی، روشهای زندگی مربوط به محیط زیست، و غیره. البته عدم درک این موضوع که تمامی فرقه ها مذهبی نیستند بسیاری را در ناآگاهی نسبت به نه تنها کثرت محتوایی فرقه ها بلکه همچنین نسبت به افراطی گری در فرقه ها چه بزرگ و چه کوچک، که در جامعه ما گسترده شده اند، نگاه داشته است.

در حقیقت امروزه سریع الرشد ترین گروه های فرقه ای، که با فرقه های مذهبی برای عضو گیری رقابت میکنند، آنهایی هستند که حول تفکرات عصر جدید و تعالیم ارتقای شخصی مشخص، روش های زندگی، یا برنامه های رفاهی متمرکز شده اند. فرقه های اخیر الذکر به احتمال زیاد از همان انواعی هستند که شما یا دوستانتان برای مدت زمانی با آنها برخورد داشته، توسط آنها تحت نفوذ قرار گرفته، یا شاید حتی از راه بدر شده باشید.

یک نفر همچون فلوت نواز همیلتون of Hamilton)) Pied Piper  (مربوط به یک افسانه آلمانی که بچه های دهکده را با خود میبرد- مترجم) با برش کافی و مقداری جذبه، کاریسما، عوامفریبی، یا به سادگی یک بازاریاب خوب، با وقت و انرژی کافی، میتواند پیروانی حول تقریبا هر موضوعی گرد آورد. جدا از نوعشان فرقه ها دارای رهبران فرقه ای مجربی هستند که افراد محزون، تنها، و سرخورده و همچنین کسانی که صرفا در دسترسشان هستند و کسانی که به دعوتی در یک نقطه آسیب پذیر در زندگی شان پاسخ داده اند را مجبور به پیوستن میکنند.

در ایالات متحده، حداقل ده نوع اصلی از فرقه ها، هر کدام با اعتقادات، عملکردها، و آداب اجتماعی خودشان وجود دارند. لیست زیر دقیق و کامل نیست، ولی اغلب فرقه ها میتوانند زیر یکی از این عناوین طبقه بندی شوند:

  1. مذهبی نو مسیحی
  2. مذهبی هندو و شرقی
  3. سحری، جادویی، و شیطانی
  4. روح گرا Spiritualist (معتقد به احضار ارواح)
  5. زن Zen (شاخه ای از مذهب بودا که در ژاپن و ویتنام و کره رواج دارد) و سایر جهت گیریهای عرفان فلسفی چین و ژاپنی Sino-Japanese (واژه ژاپنی از ریشه چینی)
  6. نژاد پرستی
  7. بشقاب پرنده و سایر پدیده های فضایی
  8. روانشناسی یا روان درمانی
  9. سیاسی
  10. خود یاری، خود اشتغالی، و نظام های روش زندگی

نامه حسن حبیبی به رجوی، ازدواج و رهبانیت خلاف اسلام

اسامی فرقه ها گروه بندی های بیشتر و دقیق تر را بیان میکنند. برخی فرقه ها اسامی خود را با حرف تعریف  The  شروع میکنند تا اینطور القا کنند که راه آنها تنها راه بودن، فکر کردن، یا زندگی کردن است. مثال ها شامل مؤمنین حقیقی The True Believers، راه بین المللی The Way International، گام نهادن The Walk، روند The Process، بنیاد The Foundation، بدنه The Body، مزرعه The Farm، مجلس Assembly The میباشند.

سایر گروه ها مقولات خانوادگی را مد نظر قرار میدهند: خانواده The Family، خانواده عشق The Love Family، The Family of Love، خانواده رنگین کمان The Rainbow Family، خانواده جاویدان The Forever Family، خانواده مسیح The Christ Family، خانواده لیمان The Lyman Family، خانواده مانسون The Manson Family.

عناوین خواهر یا برادر سایر مدل های خانواده را ارائه میدهد، مانند برادر جولیوس Brother Julius، برادر اوانگلیست Brother Evangelist، برادر دیوید Brother David، اخوان سفید کبیر Great White Brothehood، و بیشمار دیگر اخوان ها (یا بعضا اخوتان ها).

بسیاری از گروه ها بسادگی به عنوان کلیسا یا معبد معرفی شده اند: مثلا معبد خلق The Peoples Temple، یا کلیسای آرماگدون Church of Armageddon – با تنوع فراوان با استفاده از واژه های جهان یا خلق یا استفاده از کلمه انجیل در نامشان و غیره.

عصر جدید و گروه های روان درمانی نام هایی نظیر مرکز احساس درمانی The Centre for Feeling Therapy، سالیوانیان Sullivanians، پیروان قطبیت زنده Alive Polarity Fellowship، مرکزیت مستقیم Direct Centring، هنرهای خورشید Sun Arts، آفریقا Africa، و کنترل ذهنی سیلوا Silva Mind Control.

گروههای برمبنای تفکرات شرقی فراوانی وجود دارند، که نامشان اغلب حول و حوش یک مرشد یا رسالت شکل گرفته است. هم اسامی شخصی و هم سایر اسامی متنوع بصورت فراوان در گروه های نمایانگر انواع فلسفه ها دیده میشوند: بنیاد مسیحی آلامو Alamo Christian Foundation، (بنیاد تونی و سوزان آلامو Tony and Susan Alamo Foundation )، انجمن ورزشی اکلسیا Ecclesia Athletic Association، جامعه بوبا آزاد جان و اسب طلوع Bubba Free John and the Dawn Horse Communion، فرستاده نور الهی Emissaries of Divine Light، کاشی رانچ Kashi Ranch، بنیاد کبوتر آبی و سفید Blue and White Dove Foundation، و گروه بی نام No Name Group.

این نوع از لیست بندی میتواند همچنان ادامه یابد، که نشان دهنده تعداد بیشمار و وسعت فرقه های اطراف ما است. به شکلی البته تمامی فرقه ها تکثر در متن واحد هستند. و در نهایت، آن متن ربطی به اعتقادات ندارد. در گروه های فرقه ای سیستم اعتقادی (مذهبی، روان درمانی، سیاسی، عصر جدید، یا بازرگانی) به تبدیل شدن به ابزاری برای خدمت به تمایلات، هوس ها، و برنامه های پنهان رهبر ختم میشوند. ایدئولوژی یک شمشیر دو لبه است: چسبی است که اعضای گروه را به هم متصل میکند، و ابزاری است که توسط رهبر برای رسیدن به اهدافش از آن سوء استفاده میگردد.

برای فهم فرقه ها باید ساختار و عملکرد آنها و نه اعتقاداتشان را مورد مطالعه قرار بدهیم. همانطور که در فصول بعدی شرح داده خواهد شد، این روش بازسازی فکری است که توسط سوء استفاده چی های ماهر برای اطمینان از تمکین و اطاعت میان پیروانشان بکار گرفته میشود. یعنی در تحلیل نهایی، این همان چیزی است که فرقه ها را نگران کننده و آسیب رسان میسازد.

 

3. چه کسانی به فرقه ها میپیوندند؟

وقتی راجع به فرقه ها، شیادی ها، و افرادی که به وسیله دیگران کنترل و تحت نفوذ گرفته شده اند میشنویم، بلافاصله تلاش میکنیم خودمان را از چنین افرادی جدا کنیم. به نظر میرسد وقتی در خصوص موارد اعمال نفوذ روانی بی حد و حصر میشنویم به عنوان ابراز رشادت و تعریف از خود اصرار داریم که ” هیچ کس نمیتواند مرا وادار به انجام چنان کار هایی بکند “. همانطور که اغلب سربازان اعتقاد دارند که گلوله تنها به دیگران اصابت میکند، اغلب مردم نیز تمایل به باور این موضوع دارند که وضعیت اذهان و افکار خودشان آسیب ناپذیر است. آنها بیان میکنند که: ” در مورد سایر افراد ممکن است مورد سوء استفاده قرار بگیرند، ولی نه در مورد من “.

افسانه ” نه در مورد من “

مردم علاقه دارند تا فکر کنند عقاید، ارزش ها، و ایده هایشان نقض نشدنی بوده و خود به خود تنظیم گردیده است. آنها ممکن است با اکراه بپذیرند که مختصری تحت نفوذ تبلیغات تجاری بوده اند، اما نه فراتر از این. آنها میخواهند این افسانه را برای خود محفوظ دارند که دیگران ضعیف النفس و به سادگی تحت نفوذ هستند در حالیکه خودشان قوی الاراده میباشند. اگر چه همه ما میدانیم که ذهن بشر نفوذ پذیر است ولی اغلب ما مدافعانه و مغرورانه مدعی میشویم که: ” تنها افراد دیوانه، احمق، و نیازمند، به فرقه ها میپیوندند. هیچ کس نمیتواند هیچ وقت مرا وادار کند تا خودکشی کنم یا بچه هایم را کتک بزنم یا همسرم را به رهبر فرقه تقدیم نمایم. هیچ کس نمیتواند هیچ وقت با حرف مرا به چنین چیزهایی بکشاند. ”

وقتی میشنوم مردم چنین چیزی میگویند، به آرامی سؤال میکنم، ” میخواهی شرط ببندی؟ ”

مردم همچنین این موضوع را به شوخی میگیرند که واقعا برخی سوء استفاده چی ها با بکار گیری از برخورد، عتاب، و بحث مردم را وادار به انجام خواسته هایشان نمایند. آنها برادر بزرگ Big Brother (در اصطلاح فرد یا سازمانی که در امور خصوصی افراد دخالت و جاسوسی کرده و آنان را به شدت مهار نماید – برگرفته از رمان جرج اورول George Orwell در سال 1984 که در آن رهبر دولت، Big Brother کنترل کامل بر مردم داشت. شعار ” برادر بزرگ مراقب شماست ” به مردم یادآوری میکرد که او همه چیز را در خصوص آنچه انجام میدهند میداند- مترجم) را تصور میکردند که چکمه های گروه ضربت (گارد طوفان آلمان هیتلری- مترجم) را پوشیده، تفنگی به سمت سر مردم نشانه رفته، و آنان را مجبور میکند تا عقایدشان را عوض کنند، شخصیتشان را تغییر دهند، و ایدئولوژی جدید را بپذیرند.

فرد معمولی به کسانی که در فرقه ها در گیر شده اند، در دام افرادی که مردم را گول میزنند اغفال گشته اند، یا در یک گروه یا روابط ستمکار برای دوران طولانی باقی مانده اند از موضع بالا نگاه میکند. فرد مربوطه اینطور لاف میزند که این وضعیت فقط برای افراد ضعیف و ساده پیش می آید، و سپس برای خودش جایگاهی تحت عنوان ” نه در مورد من ” خلق مینماید تا به این وسیله خود را از قربانیان فرقه ها، کلاهبرداری ها، و نفوذ فوق العاده متمایز نماید. من این جملات را از خبرنگاران، استادان دانشگاه، همسایگان، مسافرینی که در هواپیما کنار من نشستند، مردمی که در خیابان با آنها صحبت کردم، فارغ التحصیلان، باغبان، فروشنده، و . . . شنیده ام. تحصیلات، سن، طبقه اجتماعی، و . . . نمیتواند فرد را در برابر احساس کاذب مصون ماندن حفظ نماید.

چندین سال پیش زمانی که در سوئیس تدریس میکردم، یک روانشناس سوئیسی با بیان این مطلب که ” ما چنان جامعه تحصیل کرده، مرتب و طبقه متوسطی داریم که هیچ فرقه ای در اینجا نداریم. فرقه ها هرگز به این کشور راه نمی یابند ” برنامه خود را آغاز کرد. من سپس مطالبی حاوی آدرس های دقیق بسیاری فرقه های شناخته شده بین المللی متعدد بزرگ و کوچکی که در زوریخ و سایر شهرهای سوئیس فعالیت داشتند را در مقابلش گذاشتم. تعداد کشورهایی که در آن فرقه نباشد، اگر چنین موردی یافت شود، خیلی کم است.

بله، شما

علی رغم داستانی که گفته میشود مردم معمولی به فرقه ها جذب نمیشوند، طی سالیان روشن شده است که هر کسی مستعد گول خوردن توسط این اربابان سوء استفاده گری میباشد. در حقیقت، اکثریت نوجوانان و بزرگسالان در فرقه ها، برآمده از طبقه متوسط، نسبتا تحصیلکرده، و بدون مشکل جدی تا قبل از جذب شدن بوده اند.

تحقیقات نشان میدهد که تقریبا دو سوم کسانی که به فرقه ها پیوسته اند از خانواده هایی با روابط معمولی آمده اند و در زمانی که وارد فرقه شدند رفتار متناسب با سنشان داشته اند. در خصوص یک سوم باقیمانده، تنها 5 تا 6 درصد دارای مشکلات روحی جدی تا قبل از پیوستن به فرقه بوده اند. مابقی از آن بخش یک سوم باقیمانده دارای افسردگی (stress) قابل تشخیص مربوط به فقدان هویت (برای مثال، مرگ ناگهانی در فامیل، بازماندن از ورود به دانشگاه یا برنامه آموزشی دلخواه، یا شکست در عشق) یا بحران های جنسی و شغلی مربوط به سن و سال خود بوده اند.

زمینه های خانوادگی معینی ممکن است برخی افراد جوان را بیشتر از دیگران در برابر اغوای فرقه ها آسیب پذیر نماید. فرقه ها راه حل های فوری، ساده و متمرکز در برابر مشکلات زندگی ارائه میکنند. برخی خانواده ها به طور غیر عمد فرزندان خود را ترکیبی از مهمل و شورشی بار می آورند به طوری که فرقه در نظر آنها راه حلی کامل برای جوانی که به دنبال فرار از تشنجات وضعیت خانوادگی است جلوه میکند. در چنین خانواده هایی، بچه ها اغلب بطور مستمر تشویق میشوند که ماجراجو، پرجوش و خروش، مستقل، ضد روال نرمال و طبیعی جریانات، یا نظم شکن باشند. البته از آن طرف هر زمان که اولاد خانواده فعال میشود یا راه خودش را رفته یا به ترتیبی شورش میکند، توسط همین والدین برای عملکردش یا انتخاب دوستان غلط گوشمالی میشود. برخی والدین که بر فرزندان خود فشار زیادی می آورند تا بسرعت رشد کرده و بزرگ شوند، به هیچ وجه کمکی به این افراد جوان که با تصمیم گیریهای متعددی روبرو هستند نمیکنند. بچه ها احساس میکنند که از یک طرف به حال خود رها شده اند، و از طرف دیگر فاقد اعتماد به نفس و قدرت لازم برای تصمیم گیری میباشند. تعدادی از اعضای فرقه ها مشخص شده است که از چنین پس زمینه خانوادگی آمده باشند.

نوع دیگر آسیب پذیری با فاکتور تنش (tension) بارز میگردد، و این زمانی است که فرد، خصوصا یک نوجوان یا بزرگسال جوان، احساس میکند که در برابر تعدد تصمیماتی که باید بگیرد خورد شده است. تناقض زندگی، پیچیدگی جهان، و تعداد تضادهایی که در رابطه با وجوه بسیار زندگی روزمره با آن روبروست در آن سن رخ مینمایند. علاوه بر مواجه شدن با تصمیمات شخصی فشار دهنده، بسیاری نوجوانان اقدام به چسبیدن به ارزش ها، اعتقادات، و اهداف خاص خودشان میکنند.

بسیاری اعضای سابق فرقه ها گزارش کرده اند که کلاس های معینی که آنها بعدا در دبیرستان و اوایل دانشگاه داشتند سهم بزرگی در طلسم شدنشان داشته است. آنها بطور عموم کلاس، معلم، و تجاربی که داشتند را برهم زننده نظراتشان نسبت به جهان توصیف میکنند که آنها را در وحشت از پیچیدگی های تصمیمگیری های ظاهرا بی پایان فرو برده است. در عین حالیکه احساس گمگشتگی و تنهایی میکردند، نیازمند یافتن چاره ای و راه ساده ای برای اینکه زندگی شان به سامان برسد بودند. بدون اینکه اقدامی برای یافتن راه حل نمایند، آنها خودشان را درون گروهی یافتند که به آنها راه های ساده و تضمین شده برای پیمودن پیشنهاد میکرد همانطور که در خصوص دانشجوی زیر اتفاق افتاد.

 

“ماری،” یک دانشجوی معمولی در یک دانشگاه بزرگ ایالتی بود، که احساس خود کم بینی میکرد؛ او نمیدانست زمانی که دانشگاه را تمام کند چکار میخواهد بکند. ولی مانند اغلب ما، او در سه ماده – روانشناسی، جامعه شناسی، و علوم سیاسی – ثبت نام کرده بود که استادان این مواد جوان، رادیکال، و در خصوص نگاه ماری به زندگی تنگ نظر بودند. او کلاس ها را با این انتظار شروع کرد که حقایق تاریخی را بیاموزد، در خصوص اشخاص مشهور بداند، و بحث های خوب کلاسی داشته باشد. ولی امسال، همه چیز فرق میکرد.

دیدگاه های شخصی و جهان بینی استادان به نظر میرسید که بطرز درهم شکننده ای برای او بدبینانه (pessimistic)، پوچ گرایانه (nihilistic)، و روحیه ضعیف کن بودند. هر کس به روش خود به او فهماند که واقعیتی وجود ندارد: هر کس هر آنچه را که خودش فکر میکند میبیند، همه چیز نسبی است، درست و غلطی وجود ندارد، و غیره. استاد روانشناسی با یک گروه عصر جدید درگیر بود و کلاس را به عنوان بخشی از دوره آموزشی در تعمق روحی (meditation) فرو میبرد. ماری برایش معما شده بود؛ چرا که استاد واقعا داشت یک فلسفه مذهبی را بجای فلسفه به طور عام تدریس میکرد. ولی حداقل، او احساس کرد، این یکی به اندازه بقیه روحیه تضعیف کن نبود که به او گفته بودند زندگی بی ثمر و بی معنی است.

روزی مردی در غذاخوری دانشگاه مری را به محل زندگی اش دعوت کرد که یک آشرام ashram (محل زندگی و عبادت هندو ها) مربوط به یک کاهن هندو از آب درآمد. در آنجا به ماری گفته شد که تنها یک راه حقیقی و ساده برای پیمودن وجود دارد که کاهن هندو وی را نسبت به آن ارشاد خواهد کرد. بعد از چندین دیدار، ماری دست از تحصیل کشید و به آشرام نقل مکان کرد. ده سال بعد، والدین وی بالاخره او را از گروه بیرون کشیدند. در مشاوره های بعدی، ماری به من گفت که استادان دانشگاه آنچنان دنیای او را بهم ریخته بودند که گروه هندو ها به نظر او رؤیایی می آمد که به حقیقت پیوسته باشد: به نظر میرسید که یک هدفمندی، معنی گرایی، و راهی برای پیمودن، و در خصوص همه چیز توافق بر سر خوب یا بد بودن وجود دارد. او بعدا متوجه شد که زمانی که آن گروه هندو را ملاقات کرد او سوژه ساده ای برای جذب شدن در راه آنها بود.

 

ماری نمونه ای از بسیاری دانشجویان دانشگاه ها بود که فاقد ثبات اجتماعی یا خانوادگی برای دفاع از خود در برابر کشش اغواگرانه پاسخ های ساده بوده و استعدادشان در برابر عضوگیری فرقه ها به میزانی که دید آنان نسبت به جهان پیرامون دستخوش عدم ثبات میشود افزایش یافته بود.

وضعیت مشابهی برای بزرگسالانی که میپیوندند بوجود می آید. بسیاری از بزرگسالان امروزه از سردرگمی و ظاهر سرد جامعه ما به ستوه آمده اند: خشونت بی منطق، بی خانمانی بی حد و حصر، فقدان معنویت، وضعیت همه گیر عدم احترام به بزرگتر، تعداد بسیار بالای بیکار و زیر خط فقر، نا امنی و غیر ثابت بودن بازار کار، عدم وجود ارتباطات خانوادگی، نقش تحکم آمیز متولیان مذاهب برحق، فقدان منطق حاکم بر برخورد با اجتماع یا حتی همسایه. بسیاری از بزرگسالان جاافتاده، حیران تر از یک نوجوان،  چیزی در فرهنگ صنعتی امروزه نمی یابند تا به آن وصل شوند. این مسئله چیزی به غیر از زمینه مستعد برای عضوگیری های جدید برای بسیاری از سوء استفاده چی ها و شیادان را خلق نخواهد کرد.

در هر صورت، واقعیت اینست که حتی جدا از شرایط ناپایدار اجتماعی- اقتصادی و فاکتورهای خانوادگی مربوطه معین، هر فردی که در شرایط آسیب پذیری قرار میگیرد و خواهان همدم و احساس معنویت در یک دوره انتقال یا زمان کمبود میگردد سوژه خوبی برای عضوگیری فرقه است. اگر چه اغلب فرقه های معاصر بزرگسالان جوان و ترجیحا مجرد را شکار میکنند. اما برخی – خصوصا فرقه های نو مسیحی – خواهان عضوگیری تمامی اعضای خانواده هستند، و حتی بعضا مسن ترها هدفهای خوبی برای برخی گروه ها جهت جذب می باشند.

فرقه ها چه چیزی به افراد تنها، دارای افسردگی، یا نامطمئن ارائه میدهند؟ به هر شکل، هر فرقه ای مدعی است که تبیین ارتقاء یافته ذهنی، تبیین توسعه یافته وجود، و تبیین تثبیت شده حقانیت معنوی، روحی، یا سیاسی را ارائه مینماید. این وضعیت ظاهرا سودمند، تنها از طریق پیروی راههای باریک تجویز شده توسط یک ارباب، کاهن، یا مربی یک گروه خاص قابل دسترسی است. برای رسیدن به چنین رویکردی در زندگی، عضو جدید – که با عناوین بچه، تازه وارد، عضو آزمایشی، بچه طلایی معنوی، فرد با معرفت پائین، همانطور که گروه های مشخص بر تازه واردها اسم میگذارند – باید ذهن منتقد خود را تسلیم کرده، در برابر فشار نرم شده، و مانند یک بچه اعتماد و ایمان داشته باشد. (روش های مخصوصی برای سوء استفاده از جذب شدگان برای چنین وضعیت پذیرش ذهنی بکار گرفته میشود که با جزئیات در فصل های بعدی مورد مکاشفه قرار خواهد گرفت.)

 

4. چرا آنها میپیوندند؟

آن دسته از ما که فرقه های زمان جدید را مطالعه کرده ایم دریافته ایم که تنها یک نوع از افراد نیستند که گرفتار فرقه ها میشوند، بلکه فردی که ترکیبی از فاکتورهایی که تقریبا با هم عمل میکنند را دارد در فرقه گیر می افتد. من دریافته ام که دو شرط یک فرد را بطور خاص در برابر عضو گیری فرقه آسیب پذیر مینماید: بودن در افسردگی و قرار داشتن در میان درگیری های مهم. ما بطور خاص میتوانیم در برابر پیشنهادات و مجاب کردن ها، بخاطر از دست دادن چیزی یا سرخوردگی که باعث افسردگی شده است یا حتی افسردگی خفیف یا ملایم کلینیکی، آسیب پذیر باشیم. و بطور خاص زمانی که در یک روابط شخصی معنی دار، شغل، تحصیل یا برنامه آموزشی، یا سایر مشغولیت های عادی زندگی قرار نداریم مستعد نفوذ از نوع فرقه هستیم.

افراد آسیب پذیر کسانی هستند که تنها، در گذار بین دبیرستان و دانشگاه، بین دانشگاه و یافتن کار یا تحصیلات بالاتر، دور از خانواده، مستقر در محل جدید، به تازگی متارکه کرده یا طلاق گرفته، به تازگی بیکار شده، درهم شکسته از وقایع جدیدی که پیش آمده، یا نامطمئن از آنچه که در زندگی پیش خواهد آمد باشند. وقایع شخصی برهم زننده وضعیت زندگی امری معمولی است: یک دبیر از پذیرفته شدن در دبیرستان مورد علاقه اش باز مانده است. مادر یک مرد مرده است. زنی تصمیم میگیرد بعد از پایان غمناک یک روابط عاطفی طولانی آپارتمانش را فروخته و به مسافرت برود. در چنین مواقعی، ما همگی در برابر مجاب شدن گشاده تر، قابل پذیرش تر، و آماده تر برای قبول هر پیشنهادی بدون فکر کردن نسبت به اینکه ممکن است موضوعی پشت پرده باشد هستیم.

یک فرد افسرده و موقتا غیر وابسته محتمل تر است در برابر پیشنهاد یک عضوگیر فرقه، خصوصا اگر پیشنهاد بر تمایلات فردی یا احساس کنجکاوی فرد منطبق  باشد، خام شود. بعضی افراد در برابر اعلامیه های چاپی در کیوسک ها یا تابلوهای اعلانات و برخی به تبلیغات رسانه ای در خصوص آموزش یا دیدارهای گروهی واکنش نشان میدهند. علاوه بر جلب واکنش ها به تبلیغات جذاب و گول زننده، فرقه ها از روش عضو گیری فرد به فرد نیز استفاده میکنند. در بسیاری از موارد، عضو گیری واقعی در همان ارتباط فرد به فرد بین عضو گیر فرقه و فردی که بطور موقت یا بر اساس وضعیت خود آسیب پذیر شده است بوجود می آید.

برخی فرقه های بزرگتر دستورالعمل های تعلیمی برای عضو گیر ها، همانطور که مربیان فروشندگی به فروشندگان جدید تعلیم میدهند، دارند و روش هایی را آموزش میدهند که کجا و چطور به سوژه ها مراجعه نمایند. برای مثال، اعضای سابق برخی فرقه ها که در عضوی گیری در درون فرقه هایشان درگیر بودند به من چنین گفتند:

  • به یک عضو فرقه رهنمود داده شد که شغلی در دفتر ثبت نام یک دانشگاه در همان حوالی بگیرد و هر کسی برای ترک تحصیل مراجعه نمود را نشان کند. چنین افرادی افسرده و نیازمند بوده و احتمال بیشتری برای قبول دعوت به رفتن به خانه فرقه که در نزدیکی دانشگاه بود داشتند تا کسی که در تحصیلش موفقیت بیشتری داشت.
  • یک زن عضو گیر این چنین رهنمود گرفت که در بیرون مرکز خدمات مشاوره دانشجویی ایستاده و افراد تنها را برای یک سخنرانی همراه با شام و یک مراسم بعد از ظهر به فرقه دعوت کند.
  • تعدادی از عضو گیر ها به محل های جاذبه توریستی در سان فرانسیسکو San Francisco، مانند اسکله ماهی گیران، بخش فرانسوی نشین نیواورلئانز New Orleans، و ایستگاه های اتوبوسهای بین شهری در شهرهای اصلی فرستاده شدند تا بدنبال توریست هایی با پرچم بریتانیا بر روی کوله پشتی هایشان باشند که تنها هستند. (موضوع پرچم بریتانیا بخاطر این بود که توریست مربوطه انگلیسی زبان باشد؛ چون برای اعضای فرقه که تنها انگلیسی صحبت میکردند خیلی مشکل بود که کسی را که انگلیسی نمیدانست راضی کرده و از وی سوء استفاده نمایند)
  • عضو گیرها به مناسبت های اجتماعی در کلیساهای مختلف فرستاده میشدند تا به افرادی که تنها ایستاده اند مراجعه نمایند. عضوگیر میبایست فرد را برای صرف پیراشکی و بستنی یا چیزی شبیه به این یا مثلا رساندن فرد به خانه اش – هرچیزی که باب آشنایی را با او باز میکرد – دعوت میکرد.

هر فرقه ای جاذبه ها و تاکتیک های خودش را برای کشاندن افراد جدید و عضو گیری فرد دلخواهش دارد. روش هایی که اشاره شد توسط فرقه هایی استفاده میشوند که بیشتر افراد زیر سی سال را مد نظر  دارند. آنها اغلب بزرگسالان جوان را برای جمع آوری اعانه در خیابانهای شهرهای اکناف جهان و جذب اعضای بیشتر بکار میگیرند. این فرقه ها از افراد ساده دل درخواست کمک مستقیم میکنند، در حالیکه برخی دیگر به اعضای خودشان جهت منبع درآمد تکیه دارند و به دنبال عضو گیری مثلا افراد مسن با حقوق بازنشستگی و دارایی یا افراد با حقوق های مکفی و ارتباط خوب میروند. بعضی گروه ها مایلند اعضا را در برنامه های پرداخت مستمر وارد نمایند و بنابراین افراد شاغل با درآمد خوب را هدف قرار داده و آنان را با فروش دوره های آموزشی به خود قلاب میکنند و به تدریج تعهدات بالاتر و بالاتری در قبال گروه برایشان در نظر میگیرند و در عین حال دوره های آموزشی بازهم بیشتر و گران تری به آنها میفروشند. برخی از این عضو شدگان کارشان به ترک شغل و کار کردن برای فرقه جهت پرداختن پول دوره هایشان می انجامد.

دوره هایی که جهت کشاندن مردم به داخل فرقه ها استفاده میشوند طیف گسترده ای را شامل میشوند: چگونه ارتباط برقرار کنید، چگونه بطور علمی تنش را در زندگی تان کاهش دهید، چگونه دفترتان را اداره کنید و یک میلیونر شوید، چگونه زندگی تان را کنترل نمایید، چگونه یک مربی ورزش های رزمی شوید، چگونه برای همیشه زنده بمانید، چگونه در برابر ربوده شدن توسط موجودات فضایی عمل نمایید و به جمع کسانی که تجربه آنرا داشته اند بپیوندید، چگونه به رستگاری کامل برسید و جهان را اداره نمایید، چگونه در زندگی های گذشته زندگی کنید، و غیره و غیره. دوره ها به همان اندازه متنوع هستند که حقه هایی که فرقه ها حول آنها شکل گرفته اند گوناگون میباشند. کلمات طوری بکار گرفته میشوند که انگار گروه مربوطه صرفا برای نفع شما بوجود آمده است. شما معمولا از کل داستان (و هدف واقعی) در مورد فرقه تا مدت طولانی بعد از جا افتادن در گروه مطلع نمیشوید. یکی از اصلی ترین انتقادات نسبت به فرقه های موجود فعلی که مطرح میشود در خصوص روش های اغواگرانه عضو گیری آنهاست.

اخیرا، من در خصوص دو وضعیت جداگانه که معتقدم نشانگر تنیده شدن گسترده جهانی این مشکل است مورد مشاوره قرار گرفتم. اول، من با دو دانشجوی روسی مصاحبه کردم که توسط یک گروه فرقه ای با مدارک جعلی به ایالات متحده آورده شده بودند. به آنها قول یک بورسیه کامل در یک دانشگاه آمریکایی داده شده بود. در عوض، زمانی که به اینجا رسیدند، به مناطق توریستی فرستاده شدند تا اعضای جدیدی جذب نمایند.

بعد از آن من با برخی افرادی که برای کمک به یک خانواده آلمانی که به برکلی Berkley آمده بودند و تلاش میکردند تا با پسرشان که برای کار در یک اردوی تابستانی به آمریکا آمده بود ارتباط برقرار کنند صحبت کردم. مرد جوان، در حالیکه در تعطیلات در سان فرانسیسکو بود، در یک گروه فرقه ای بزرگ عضو گیری شده بود. برای هجده ماه خانواده برای تماس با او تلاش میکردند تا اینکه عاقبت به آمریکا آمدند. ولی حتی وقتی اینجا بودند، هرگز موفق نشدند به تنهایی با او صحبت کنند. در جریان دیدار خانواده از برکلی، گروه پسر را به جای دیگر، حدود 100 مایل دورتر، فرستاد. خانواده در حالیکه مستأصل مانده بودند شروع به اقدام به تظاهرات ایستاده در برابر خانه محلی گروه کرده و ایستگاه تلویزیونی محلی را دعوت کردند، ولی عاقبت، خانواده بدون به نتیجه رسیدن جهت دیدن مستقل فرزندشان به آلمان بازگشتند.

افسانه جویندگان

افسانه دیگری که کسانی را که به فرقه ها میپیوندند احاطه میکند اینست که این افراد خود در جستجوی فرقه ها هستند. توجیه گران فرقه بر روی این پندار سرمایه گذاری کرده و ادعا میکنند که مردم خودشان به دنبال گروه معینی که نهایتا به آن میپیوندند میگردند. برخی از این توجیه گران استادان دانشگاه هستند که اعضای فرقه ها را به عنوان جویندگان معرفی میکنند زیرا این محققین صرفا در خصوص اعضایی که در حال حاضر در فرقه عضو هستند مطالعه مینمایند. در ادعای آنان اینطور بیان میشود که عضو فرقه خود به دنبال یک کاهن یا یک مسیح خود انتصابی میگردد، توجیه گران از نسبت دادن هر گونه اقدام به عضو گیری از جانب فرقه اجتناب میورزند. در عوض، آنها رهبر فرقه را به صورتی که گویا مجسمه جرج واشنگتن George Washington است که ثابت نشسته و منتظر است تا گردشگران برای بازدید وی مراجعه نمایند تصویر میکنند. در حقیقت، رهبر فرقه، بعد از محکم کردن جای پای چند عضو، آنها را برای بیرون رفتن و جذب اعضای جدید تعلیم میدهد. آثار منتشر شده متعدد معروف و دانشگاهی حاوی تئوری جویندگان است، که توجه را به تبلیغات مذهبی فعال، دقیق، و پیگیر که اغلب فرقه های امروزی درگیر آن هستند جلب مینمایند.

همانطور که دیده ایم، یک فرقه میتواند به صور مختلف تعریف شود، ولی برای منظورهای ما و برای تشریح مدرن ترین فرقه ها، لازم است به روند، و نه واقعه، فکر کرده و به زندگی در یک فرقه به صورت یک پروسه نگاه کنیم. پروسه ها بالا و پائین دارند، و چیزی است که در بین مردم در جریان است. فعل و انفعال، تبادل، و رابطه شکل میگیرد.

عمل پیوستن به یک فرقه در نتیجه یک روند اتفاق می افتد که توسط یک عضو گیر فرقه به جریان در می آید. عملکرد فرقه ها روشن میسازد که عضو گیری با تبلیغ و معاشرت برای پذیرش زندگی تحت شرایط گروه صورت میپذیرد. این شرایط البته به کندی آشکار میشوند، و افراد عضو گیری شده در بدو ورود نمیدانند که به کجا میروند. چگونه اینها میتوانند جوینده عاقبت معینی باشند وقتی که در خصوص طرح نهایی و محتوای گروهی که به آن میپیوندند بی اطلاع هستند.

کسانی که تئوری جویندگان را پیش میکشند تمایل دارند که تنها به وجوه سطحی و گزیده فرقه ها نظر بیفکنند و ادعا نمایند که اعضا خودشان بدنبال گروه خاصی که در گیر آن میشوند به جستجو پرداخته اند. تئوریسین های نظریه جویندگان از مطالعه اعمال، قدرت مجاب کردن و روش های نفوذ بکار گرفته شده توسط فرقه ها غافل مانده اند. در کار و برخورد با چندین هزار نفری که در فرقه ها بوده اند، من از هیچ یک نشنیدم که او خودش برای یافتن یک کاهن جهت فرستادن وی برای تن فروشی، گل فروشی، معامله کوکائین، قاچاق اسلحه، سوء رفتار نسبت به کودکان، یا زندگی در آشغال ها به جستجو پرداخته است، راهی که افراد بسیاری در فرقه ها نهایتا به آن ختم شدند. آنها قطعا جوینده این چیزها نبودند.

اعضای سابق فرقه ها عموما برملا میکنند که آنها بدنبال شریک و هم دم یا شانسی برای انجام دادن کاری مفید برای خودشان و بشریت بوده اند. آنها میگویند که به دنبال فرقه معینی که به آن پیوستند نبودند و علاقه ای نداشتند که تمام عمر متعلق به آنان باشند. بلکه، بطور فعال و گول زننده برای پیوستن تحت فشار قرار گرفته بودند و بزودی خود را در تور گروه گرفتار یافتند، به آرامی از گذشته خود و خانواده شان بریدند، و تماما وابسته به گروه گردیدند.

سر زنش کردن قربانی

در جلسه اخیر انجمن روانشناسان آمریکا، یک روانشناس جوان به تعدادی از سخنرانان در پلاتفورمی که قرار بود سمیناری در خصوص فرقه ها را هدایت کند مراجعه نمود. او با اطمینان از آنان خواست تا توضیح دهند که ” چرا فرقه ها افرادی را جذب میکنند که در مرز نارسائی های شخصیتی قرار گرفته اند.” او گفت که با هیچ یک از اعضای سابق فرقه ها کار نکرده است، ولی میداند که تنها افراد لب مرز یا روانی – “افراد مشخصا آسیب دیده به لحاظ پزشکی ” – به فرقه ها میپیوندند. سخنرانان از او دعوت کردند که با اطمینان نشسته و به برنامه گوش فرا دهد.

دو پدیده شناخته شده اجتماعی – “ مفهوم دنیای عدالت” و “ سرزنش کردن قربانی” – میتوانند به ما در فهم آنچه که در کنه واکنش یک روانشناس مثل نمونه بالا وجود دارد کمک کنند. روانشناسان متخصص در امور  اجتماعی هر دو واکنش انسانی مذکور را به طور گسترده مورد مطالعه قرار داده و ریشه های آنها را در اعصار اولیه دنبال نموده اند.

پایه مفهوم دنیای عدالت به طور کلی بر روی این اعتقاد سوار شده است که اگر فرد قوانین اجتماع را اطاعت نماید، هرگز اتفاق بدی برایش نخواهد افتاد. قانون شکنان، متقابلاً مجازات خواهند شد. مجازات به صورت بد شانسی، بلای طبیعی، بیماری، و از دست دادن هر چیز مورد علاقه ای اتفاق می افتد. بنابراین قربانیان هر فاجعه، جنایت، بیماری، یا بخت بد بطور خودکار جزو افرادی که باید خودشان سرزنش شوند گروه بندی میگردند. این استدلال اولیه بعضا به این صورت مطرح میگردد: ” از آنجا که من در صورتی که قوانین را اطاعت کنم در برابر شیطان و بخت بد مصون خواهم بود – چرا که ما در دنیای عدالت زندگی میکنیم – بنابراین من میتوانم خودم را از کسانی که قصد دارند به من صدمه بزنند دور نمایم. آنهایی که بلایی بر سرشان می آیند باید کسانی باشند که عمل بدی انجام داده اند. ”

سرزنش کردن قربانی تقریبا یک واکنش جهانی در برابر اتفاق ناگوار در خصوص دیگران است. زنانی که مورد هتک حرمت قرار میگیرند اغلب خودشان ملامت میگردند. مردم میگویند که دامن قربانی کوتاه بود، بعد از ساعت 10 شب بیرون بود، یا در نزدیکی محلی بود که نمیبایست باشد. بنابراین گناه تجاوز به گردن خود اوست. برخورد مشابهی با قربانیان زورگیری میشود. ” خوب، او کت و شلوار بسیار شیکی در محل خیلی بدی پوشیده بود.” هر پدرو مادری که اینرا میخواند متوجه میشود که چقدر در خصوص بچه هایش ایراد گیر بوده و جوانان را بخاطر بدبختی شان مسؤول دانسته است. در طول زمان، همان پدر یا مادر تردید ندارد که خودش هم به خاطر بخت بدش ملامت شده است. کدام شوهری است که نگفته باشد : “اگر ماشینت را به آن بخش از شهر نبرده بودی، یک میخ در تایر ماشینت فرو نکرده بودند.” یا کدام زنی نگفته است که : “اگر کت خود را پوشیده بودی، سرما نمیخوردی.”؟

به همین ترتیب، وقتی فردی وارد یک فرقه میشود، تمایل جامعه اینست که بگویند قطعا خودش یک ایرادی داشته است. می بایست نوعی شکاف شخصیتی در وجود او بوده باشد وگرنه  به چنین گروهی نمی پیوست. از آنجا که عامه مردم همچنان اعضای فرقه ها را افرادی احمق، دیوانه، و ناقص العقل به حساب می آورند، واکنش اکثریت قریب به اتفاق عمومی اینست که : ” تقصیر خودش بود. خودش دنبال همان چیزی بود که به سرش آمد. ” در جامعه ما، یک تابوی قوی در قبال قربانیان کلاه برداری، سوء استفاده، و حقه بازی وجود دارد و شکستن این تابو قربانی فرقه را باز هم خوارتر میکند.

ما تمایلی هم برای سرزنش خانواده ها و بستگان داریم و میگوییم یا اینطور القا میکنیم که آنها میبایست به نوعی مقصر بوده باشند، وگرنه اولاد آنها به هیچ وجه به یک فرقه نمی پیوست. یک زن در سخنرانی که در لندن داشتم سراغ من آمد و بطور رقت انگیزی گفت : ” به ما والدین به صورت اعمال کنندگان سوء رفتار و ارعاب نسبت به فرزندان نگاه میکنند.”

تمایل به ملامت قربانی هم افراد غیر حرفه ای و هم افراد حرفه ای را از دیدن این حقیقت که اکثر افرادی که در روابط فرقه ای گرفتار میشوند یک نوع قربانی هستند که به اندازه کافی شناخته و فهم نشده اند باز میدارد. اگر مردی در جنگل در کنار رودخانه ای قدم بزند و یک تمساح پایش را گاز بگیرد، قربانی بد شانس به خاطر نزدیک شدن بیش از حد به محلی که یک تمساح میتواند به او صدمه بزند سرزنش خواهد شد. افراد کمی به این واقعیت نظر می افکنند که تمساح در انتظار دراز کشیده، خود را مخفی کرده، و مرد هیچ اطلاعی از خطری که تهدیدش میکرد نداشت. بنابراین، به همین ترتیب، وقتی یک پیرزن توسط یک شیاد پولش از دستش با حقه بازی درآورده میشود، دوستانش آماده اند تا بگویند که تقصیر خودش بود که ساده لوح بود. همچنین وقتی یک نفر در یک فرقه درگیر میشود به همین ترتیب است. فرد مربوطه برای اینکه خودش کنجکاو، ساده لوح، یا به لحاظ روحی غیر معمول بوده است ملامت میشود. اعمال فرقه ها به این صورت همراه با توجیه نگریسته میشود.

مردم عامه در حال حاضر چهار طبقه از قربانیان را می شناسند. من مردم را به اینکه خودشان را تا ابد قربانی به حساب بیاورند تشویق نمیکنم، همانطور که در برخی بخش های جنبش های خود یاری در ایالات متحده مرسوم شده است. بهرحال، من فکر میکنم تجزیه و تحلیل قربانی برای نشان دادن اینکه فریب خوردن توسط یک فرقه به همان اندازه خریدن یک کفش تنگ محتمل و معمول است مفید خواهد بود.

اولین طبقه قربانیان شامل قربانیان جنایات خشونت آمیز هستند؛ طبقه دوم، قربانیان بلایای طبیعی و بیماریهای حاد میباشند؛ طبقه سوم، قربانیان تروریسم و آدم ربایی هستند؛ و طبقه چهارم، قربانیان صدمات مدنی میباشند، مانند مجروح شدن، مورد بدرفتاری قرار گرفتن، و سایر اعمال نادرستی که در خصوص یک نفر ممکن است اتفاق بیفتد که میشود در دادگاه ها جهت گرفتن غرامت پیگیری کرد. ولی من یک طبقه پنجم از قربانیان هم میبینم: کسانی که در وضعیتی قرار گرفته اند که به عقیده من، به خاطر سوژه روند بازسازی فکری قرار گرفتن، وابستگی به آنها تحمیل شده است. در محتوا، یک برنامه بازسازی فکری، سوء استفاده سیستماتیک با استفاده از روش های روانشناختی و اجتماعی (به فصل سوم رجوع کنید) است. این پدیده به طور عام به عنوان مغزشویی شناخته میشود، و قطعا، این پدیده وجود خارجی دارد. عضو فرقه در این طبقه پنجم از قربانیان قرار میگیرد.

 

*  *  *  *  *

 

ما همگی در زمانی در زندگی مان تحت نفوذ قرار گرفته ایم. و ما همگی پتانسیل آسیب پذیری در برابر سر خوردن به درون یک فرقه را داریم، خصوصا به نحوی که جامعه ما هر چه بیشتر مادی، خشن و بیگانه، دروغگو و فاسد، قطب بندی شده و فاقد ساختار میشود. برای مقابله با ذهنیت سرزنش کردن، ما باید به عنوان یک جامعه، برنامه های آگاهی دهنده و پیش گیرانه را برای آموزش دادن در خصوص وجوه آشکار عضو گیری فریبنده را جویا شده و روش های سوء استفاده گرانه و غیر اخلاقی که توسط فرقه های گوناگون برای حفظ کردن اعضا با احساس گناه القا میشود را در گروه افشا نماییم. اگر شما یک جفت کفش بخرید که اندازه نیستند، شما معمولا میتوانید آنها را پس بدهید. ولی وقتی شما به یک فرقه پیوستید، سالها طول خواهد کشید تا از آن بیرون بیایید.

برای من، واقعه واکو Waco پاسخی به واقعه جونزتاون Jonestown بود، که در آن 912 نفر طبق رهنمود رهبر، جیم جونز Jim Jones  ، در یک جنگل دورافتاده در آمریکای جنوبی مردند. جونز همچنین فرمان قتل نماینده کنگره آمریکا لئو جی رایان  Leo J. Ryan  و چهار روزنامه نگار را صادر کرده بود که به درخواست اقوامشان به گویانا Guyana رفته بودند تا پس از سالها سعی نمایند توجه جهان را به شرایط بردگی که تحت آن عزیزانشان نگاه داشته میشدند جلب نمایند. از کسانی که توسط جونز مجبور به نوشیدن نوشابه با طعم سیانور شده بودند، 276 نفر بچه بودند که بسیاری از آنها برای زندگی با این گروه به کالیفرنیا فرستاده شده بودند ولی توسط جونز به جنگل یعنی جایی که مردند منتقل گردیده بودند.

من، کمتر از شش هفته بعد از تراژدی جونزتاون، وقتی صحبت یک مرد در یک مهمانی که پروفسورهای دانشگاه و خانواده هایشان در آن شرکت کرده بودند را شنیدم شوکه شدم. او اظهار داشت: ” آن افراد در جونزتاون واقعا به همان چیزی که به دنبالش بودند رسیدند. چه نوع جنونی مردم را به پیوستن به فرقه ای نظیر آن میکشاند؟ من حدس میزنم که فرقه ها افراد مجنون و احمق را از خیابان ها جمع میکنند. هیچ کس هرگز نمیتواند با بحث مرا به درون یکی از این گروه ها بکشاند.” من با او در خصوص نحوه سربرآوردن فرقه ها و عملکرد آنها صحبت کردم. ولی او به وضوح همان حرفی را میزد که اغلب مردم میزنند: که ” فقط افراد مجنون و دیوانه وارد فرقه ها میشوند.”

زمانی در سال 1993، فرقه دیوید کورش David Koresh  در واکو ، مثل جونزتاون در سال 1978، در مرکز توجهات قرار گرفت. یک انفجار بزرگ خبری که موجب توجه مردم نسبت به فرقه ها و نحوه مجاب کردن های استثماری که همه ما را احاطه کرده است شد. بعد از اینکه فاجعه وحشتناک جونزتاون به گذشته پیوست، خبرنگاران پرسیدند، ” آیا فرقه ها هنوز یک مشکل بزرگ هستند یا بعد از واقعه جونزتاون تمام شدند. ” سپس بعد از واقعه واکو، آنها سؤال کردند، ” چند فرقه دیگر مثل این یکی وجود دارد؟ “ولی حتی وقتی به آنها گفته شد که بسیاری از این دست وجود دارند، خبرنگاران مثل افراد معمولی متوجه نشدند – همانطور که در فصل آینده مشاهده خواهد شد –آنها یا عضوی از خانواده خودشان ممکن است همین حالا در یک فرقه گرفتار شده باشد.

 

فصل دو: تاریخ مختصر فرقه ها

 

ملاقات آقایان حسین نژاد و باقروند ارشد با مقامات کمیساریای عالی پناهندگی در ژنو

 

آقایان قربانعلی حسین نژاد وداود باقروند ارشد از مسئولین سابق فرقه رجوی و شورای ملی مقاومت در مقر اروپایی کمیساریای پناهندگی سازمان ملل در ژنو حضور یافتند و با مقامات کمیساریا در مورد وضعیت پناهندگان جدا شده از فرقه رجوی ملاقات و مذاکره نمودند. در این ملاقات ضمن تشریح تمامی محدودیتها و فشارهای وارد به جدا شدگان توسط تشکل خطرناک فرقه رجوی از جنبه های مالی و حقوقی و تهدیدات و کارکشنی ها علیه استقرار  انسانی آنها در آلبانی و … از بازگرداند پرداخت حقوق جدا شدگان توسط فرقه رجوی به  کمیساریا تشکر کردند.

asdfaf

در این دیدار مدارک تخریب جداشدگان از جمله اطلاعیه به ا صطلاح شورای ملی مقاومت که نام مستعار فرقه رجوی است در انتشار اطلاعیه در مورد جداشدگانی که تازه از این فرقه جدا شده اند و با رسانه های آلبانیایی مصاحبه کرده اند را تروریستهای سپاه قدس و … نامیده است ارائه گردید که موجب خنده مقامات کمیساریا شد.

در این دیدار آقایان حسین نژاد و باقروند ارشد ضمن معرف خود و سابقه آشنایی و همکاریشان با فرقه رجوی شرح مفصلی از وضعیت نقض حقوق بشر در این فرقه را تشریح کردند و در مورد وضعیت کسانیکه هنوز موفق نشده اند از این فرقه نجات یابند و به محل متمرکز جهت کنترل آنها منتقل گردیده اند هشدار دادند.

آقای حسین نژاد تاکید کردند که زمانی اقدامات سازمانهای حقوق بشر موثر خواهد بود که اسرای تحت زندان فکری و فیزیکی فرقه رجوی ابتدا از حقوق و آزادیهای خود برخوردار باشند و بتوانند آزادانه تصمیم بگیرند و این جز با ملاقاتهای مستمر مقامات کمیساریا و تاکید به حفاظت و حمایت مادی کمیسریا از جدا شدگان متصور نیست. چون آنها روزانه تحت بمبارانهای غیر قابل تصور علیه کمیساریا، علیه دنیای آزاد، بعنوان دنیای امپریالیستی و بورژوازی نیروهایشان را شتشوی مغزی میکنند که تنها مکان امن در جهان علیرغم همه شکنجه ها و سختی ها درون فرقه رجوی است. و باید ممنون هم باشند که در اسارت فرقه هستند.

در پایان مدارک مستند از تاریخ تروریستی فرقه رجوی با استناد به انتشارات فرقه رجوی با ترجمه آنها تقدیم کمیساریا عال پناهندگان در ژنو شد.

مقامات کمیساریای عالی پناهندگی نیز قول رسیدگی و توجه به وضعیت نیروهای تحت اسارت فرقه رجوی و همچنین جدا شدگان را دادند.

 

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها

طرح سرکوب و شکنجه و تجاوز جنسی در فرقه رجوی در کنفرانس حقوق بشر در مقر سازمان ملل-ژنو

طی روزهای 19 و 20 فوریه کنفرانس حقوق بشر در مقر اروپایی سازمان ملل در شهر ژنو برگزار شد.

 

 

1_009

1_005

این کنفرانس که سالانه برگزار میشود بستری است جهت رساندن صدای قربانیان حقوق بشر در جهان به گوش جهانیان. امسال نیز جنایات فرقه رجوی در ایران و درمیان اعضای خود در عراق و در ادامه در آلبانی و حتی نوع افسار گسیخته آن درشهرهای اروپا در مقابل پارلمان اروپا که حتی یک نماینده سابق مجلس انگلستان بخاطر دفاع از یک جدا شده از فرقه رجوی که توسط چماقداران محافظ مریم رجوی مورد ضرب و شتم قرار میگرفت نیز مورد ضرب و شتم قرار میگیرد.

 

در این کنفرانس نقض شدید حقوق بشر در فرقه رجوی بطور گسترده طی سخنرانی و اطلاع رسانی درمیان سیاستمداران و فعالین حقوق بشر از سراسر جهان و از جمله قربانیان وفعالین حقوق بشر از ایران از جمله خانم ها مریم نایب یزدی و مریم ملک پور و آقای مازیار بهاری تشریح گردید.

ضرب و شتم افشاگر مهدی خوشحال توسط فرقه رجوی

1_005

 

 

مازیار بهاری، خبرنگار مجله نیوزویک که به دنبال حوادث پس از انتخابات ایران بازداشت و تحت فشار مجبور به  «اعتراف تلویزیونی» شده بود، پس از آزادی و بازگشت به بریتانیا از شبکه پرس‌تی‌وی به دلیل فرستادن خبرنگار به زندان اوین برای «مصاحبه» با او شکایت کرد. پس از محکوم شدن شبکه پرس‌تی‌وی در دادگاه بریتانیا، «آفکام»، نهاد مسئول نظارت بر فعالیت تمام رسانه‌های الکترونیکی در بریتانیا، رأی به لغو پروانه فعالیت تولیدی و قطع فرکانس پخش شبکه خبری پرس‌تی‌وی از طریق ماهواره شبکه اسکای را داد.

آقای مازیار بهاری  طی سخنان خود شرح مفصلی از تجربه زندان و شکنجه هایش در ایران را در کنفرانس دادند.

 

Maziar Bahari

 

 

آقای ارشد افزودند: جالب اینکه فرقه رجوی بطور سیستماتیک نه فقط  مخالفین و منتقدین خود را با شکنجه و زندان و ضرب و شتم سرکوب میکند، بلکه  تمامی اعضای خود را بعنوان قصاص قبل از جنایت مجبور به اعترافات بسیار نا جوانمردانه ای در ابعاد هزاران برگ کتبی و … میکند که باید این اعترافات را روزانه در مقابل جمع بخوانند.  و هروقت لازم شد علیه آنها مورد استفاده قرار میگیرد.

آقای مازیار بهاری  خبرنگار نیوزویک، فیلمساز و فعال حقوق بشر بعد از شنیدن شرح مختصری از وضعیت نقض حقوق بشر و سرکوبها و قتلها و سر به نیست کردنها، تجاوزات جنسی و …در فرقه رجوی،  و با تجارب خودشان از این فرقه به آقای ارشد گفتند که

IMG_20180220_133700

 

من تجربه نقض حقوق بشر روی خودم را در ایران دارم و طی سالهای گذشته با پیگیری وضعیت حقوق بشر در فرقه رجوی باید گفت که

آنچه در سازمان مجاهدین میگذرد به جرآت میگویم که فرقه رجوی بدتر از رژیم ایران است.””

آقای بهاری در گذشته یک فیلم مستند نیز در مورد فرقه رجوی برای شبکه الجزیر ساخته است که در زیر میتوان مشاهده کرد:

 

 

 

در طی کنفرانس  برای شرکت کنندگان وضعیت نقض حقوق بشر در فرقه رجوی بویژه در دوره اخیر در آلبانی از جمله بصورت برده داری نوین با تخلیه انسانها از شعور انسانی و تبدیل آنها به ابزار و آدمکهای کوکی فاقد هرگونه اراده و تصمیم و فکر و کشیدن حصارهای فیزیکی با حبس آنها در پادگانهایی که حتی شیشه های پنجره هایش نیز باید پوشیده باشد بدورشان، پایه ای ترین حقوق انسانها را نقض و به سخره گفته اند افشا شد.

فرقه رجوی با هزینه کردن پولهای کلان خود آنقدر گستاخ شده اند که جرآت یافته اند در مرکز دمکراسی در مقابل پارلمان اروپا مخالفین و حتی سیاستمدارانی که به دفاع از کتک خوردن جدا شدگان بدست محافظین مریم رجوی برخاسته بودند را نیز مورد ضرب و شتم قرار دهند. طوریکه نمایندگان شجاع پارلمان اروپا از جمله خانم آنا گومز خواستار اخراج عناصر فرقه رجوی از پارلمان اروپا شدند.

 

در طی کنفرانس آقای ارشد همچنین با مسئولین و سیاست مداران و فعالین حقوق بشر حاضر در کنفرانس گفتگو و قربانیان فرقه رجوی را به آنها معرفی و خواستار بلند کردن صدای قربانیان گروههای تروریستی همچون داعش و فرقه رجوی و بوکو حرام و … در مجامع حقوق بشری و سازمان ملل شدند و تاکید کردند که نباید تمرکز بر حق بر نقض حقوق بشر توسط دولتها منطقه امنی برای فرار جنایتکاران و نقض کنندگان حقوق بشر در میان گروههای تروریستی همچونه داعش و فرقه رجوی و … شود.  که در این رابطه از رئیس برگزار کننده کنفرانس قول مساعدت نیز دریافت کردند.

1_008

بعضی سخنرانان کنفرانس حقوق بشر امسال سازمان ملل:

خانم رات یرایفوس اولین رئیس جمهور زن سوئیس،

آقای لوئیس آلماگرو دبیرکل سازمان کشورهای آمریکایی،

آقای اروین کاتلر نماینده پارلمان کانادا، وزیر سابق دادگستری و دادستان کل کانادا و مدیرکل مرکز رآول والنبرگ برای حقوق بشر.

آنتونیو لدزما شهردار کاراکاس که اخیر از ونزوئلا فرار کرده اند.

خانم مریم نایب یزدی فعال حقوق بشر و بنیانگذار پرشین فو انگلیش دات کام. از ایران

خانم مریم ملکپور خواهر سعید ملکپور که در ایران زندانی است

آقای مازیار بهاری خبرنگار، فیلم ساز و نویسنده کتاب پرفروش (Then they came for me ) از ایران

آلفرد موزس مدیر کل هیومن واچ و سفیر سابق رومانی در سازمان ملل.

ولادیمیر کارا مورزا مخالف مشهور دولت پوتین

خانم اصلی اردوگان نویسنده مشهور ترکیه،

آقای فاریناس هرناندز در رابطه با نقض حقوق بشر در کوبا،

کشیش ایون ماواریر در زمینه نقض حقوق بشر در زیمبابو

DSC01385

IMG_20180220_123820IMG_20180220_105750IMG_20180220_123924

 

جنبش نه به تروریسم و فرقه

Edit

فرقه رجوی بدنبال حذف کتاب ضد انسانی مسعود رجوی بنام خانوادها از سایت رسمی خود است.

 

 

هموطنان عزیز فرقه رجوی بدنبال افشاگریهای آقای داود ارشد در مجامع بین اللملی و در بین سیاستمداران و احزاب  با توزیع اسناد رسمی منتشر شده توسط فرقه رجوی در زمینه محتوانی مادون انسانی آن و بخصوص در مورد ببریت حاکم بر افکار رهبری این فرقه از جمله افکار مسعود  و مریم رجوی در مواجهه با اولیه ترین حقوق انسانها که اوج آن در کتابی بقلم مسعود رجوی تحت عنوان “خانواده های مجاهدین یا مزدوران ارتجاع” که دیدگاههای نوع بدتر از داعش را در دستور ایدئولژیک به اعضایش در کشتن خانواده هایشان بنمایش گذاشته است تلاش میکند تا با قطع لینک این کتاب ضد بشری در سایت رسمی خود به محتوای آن و امکان دانلود کتاب، پرده دیگری بر افکار قرون وسطی ای خود بکشد تا کسی نتواند این کتاب رجس و منحوس را دانلود و بدان استناد کند.

خانم مریم رجوی فکر میکند اگر نتوانست مردم ایران را فریب دهد شاید بتواند جامعه جهانی را فریب دهد و فرقه شیطانی اش را بعنوان فرشته های آسمانی جا بزند. اما فعالین سیاسی جداشده از این تشکل مادون انسانی چنین اجازه ای را به این فرقه مرگ نخواهند داد.

آقای رجوی فراموش کرده است که بعداز آتش بس و در بن بست قرارگرفتن کشف جدید خود آوردن خانواده ها به اشرف و دادن آموزش سیاسی- نظامی-ایدئولژیک و فرستادن آنها داخل کشور جهت تبدیل آنها به ارتش آزادیبخش را رونمایی کرد ولی بعد از شروع آمدن خانواده ها و اعلام انزجار آنها از مسعود و مریم و تشکیلات آن  تمامی تماسها را با تمامی خانواده ها قطع و آنها را رجس و مزدور خواند.

144453

محتوای کتاب منحوس مسعود رجوی علیه بشریت را در لینک زیر بخوانید.

کتاب خانواده مسعود رجوی جهت دانلود

جلد کتاب خانواده های مسعود رجوی

 

از علی بیاموزیم2

 

 

 

http://nototerrorism-cults.com/wp-content/uploads/2018/02/مجازات-نوح-توسط-خدا-بدلیل-علاقه-اش-به-خانواده-اش.png

سراسر کتاب حاکی از داستانهایی است که مسعود رجوی خود را جای خدا، حضرت علی، نوح و … مصدق و …گذاشته و در همین رابطه حکمی که خدا نسبت به پیروانش صادر کرده است را به اعضای سازمان صادر کرده است.

تا جلوی فروپاشی این فرقه منحوس و ضد انسانی را بگیرد.

حکم خدا خانواده

خواندن این کتاب ضد بشری را به همه کسانیکه سرسوزنی در ماهیت مادون انسانی این فرقه شک دارند توصیه میکنیم.

داود باقروند ارشد

======================

مطالب مرتبط:

در زیر گفتگوی آقای ارشد در تلویزیون ایران فردا در مورد خانواده ها در تشکیلات رجوی

Edit

ملاقات آقای داود ارشد با مسئولین سفارت آلبانی در برلین

آقای داود باقروند ارشد در روز جمعه   9 فوریه 2018 در برلین با مقامات سفارت آلبانیا دیدار و گفتگو کردند‎.‎DSC01158
در این دیدار آقای ارشد ضمن معرفی جنبش نه به تروریسم و فرقه ها و بعنوان یکی از اعضای عالیرتبه سابق فرقه رجوی و ‏عضو شورای ملی مقاومت این تشکیلات برای بیش از سه دهه و فعال سیاسی در سطح اروپا با اشاره به دیدارهای سیاسی انجام ‏شده در سالهای اخیر در زمینه افشای تروریسم فرقه های مخرب و حمایت از قربانیان فرقه ها، برای مقامات سفارت آلبانی در ‏برلین سابقه تروریستی فرقه رجوی را بطور مفصل بویژه در زمینه تروریسم و قتل اتباع خارجی در ایران با نشان دادن کلیشه ‏های روزنامه های رسمی این فرقه که در آن به اینکارخود افتخار نیز میکنند، همچنین تروریسم مبتنی بر عملیات انتحاری با ‏اسنادی از نشریه مجاهد ارگان رسمی این فرقه، شرکت آنها در جریان گروگانگیری دیپلماتهای خارجی با استناد به اخبار منتشره ‏در نشریات خود فرقه رجوی  بعلاوه ترور هزاران شهروند ایرانی از طریق بمگذاری، ترورهای کور با بستن به رگبار … بجرم هواداری از ‏رژیم ایران، اعزام تیم های ترور از عراق جهت زدن خمپاره در داخل شهرها … تشریح گردید. ‏

1_001



همچنین از اینکه فرقه رجوی متعهد به نابودی غرب تحت عنوان مبارزه با امپریالیسم است. بنابراین علیرغم اینکه در ظاهر بدلیل ‏ترس از دستگیری رهبران آن که در حوضه قضایی دولتهای اروپایی اقامت دارند، خود را مقید نشان میدهد ولی به هیچکدام از ‏قوانین بین اللملی و اروپا پایبند نیست. آنها بطور گسترده به قاچاق انسان در اروپا دست میزنند و کماکان از همین شیوه ها برای ‏جابجایی نیروهایشان و پولشویی استفاده میکنند که در همین رابطه توسط دولت فرانسه رهبر این فرقه خانم مریم رجوی بهمراه ‏تعدادی از رهبران و اعضای آن در پاریس دستگیر و زندانی شدند. که با واکنش تروریستی این فرقه با فرمان خودسوزی ‏اعضایش در مکانهای عمومی در پاریس و لندن و کانادا و… جهت ترور سیستم قضائیه فرانسه مواجه شد که دو تن از دوازده ‏نفری که خودسوزی کردند کشته شدند. ‏

Mek members setting themselves on fire, Mek's arrested members in Paris, Two how died due to self immolation

همچنان که در عراق نیز زمانیکه دولت عراق از مجاهدین خواست از کشورشان خارج شوند بطور مخفیانه تحت پوش استخدام ‏کارگر به تعداد 2000 جوان از خانواده های محروم عراقی را با حقوق های غیر متعارف در داخل قرارگاه خود بنام “اشرف” که ‏اینک معادلش را در تیرانا نیز راه اندازی کرده است استخدام و بطور شبانه روز پانسیون نمود. سپس به آنها آموزشهای سیاسی- ‏مذهبی و نظامی داده و آنها را برای پیشبرد اهداف تروریستی خود در عراق جهت نفوذ در دستگاههای اداری و جامعۀ آن کشور ‏جهت جمع آوری اطلاعات و اعمال تروریستی بکارگرفت. ‏

بنابراین نسبت به این نوع اقدامات این فرقه و تهدید آن که در تیرانا نیز وجود دارد هشدار داده شد که این تشکیلات مافیایی با بنیه ‏مالی فراوانی که بکمک دولتهای خارجی از آن بهره مند است، پروژه های مشابهی را در تیرانا نیز پیاده کند. که در این رابطه ‏مقامات سفارت ابراز شگفتی نموده و خواستار ا طلاعات بیشتری در مورد این فرقه و فعالیتهای گذشته آن شدند.‏
که در این رابطه دستگاه پروپاگاندای سراسر دروغین این فرقه به اطلاع آنها رسید که در عراق انواع انجمن ها و احزاب و ‏تشکلهای دروغین که در مطلقا وجود خارجی نداشتند را روی کاغذ تولید و بنام آنها تحت عنوان مردم عراق، عشایر عراقی، ‏دانشجویان، معلمین، اساتید، حقوقدانها و… در حمایت از این فرقه اطلاعیه صادر کرده و به جهان مخابره مینمود که توسط دولت ‏عراق در رسانه های عمومی افشاء شد. که همین نوع فعالیتها را در آلبانی نیز پیش خواهند برد. ‏آنها در سراسر اروپا با فریب پناهندگان آفریقایی و سوریه ای که هنوز اجازه اقامت ندارند و مدارک قانونی آنها تکمیل نیست آنها ‏را با پرداخت پول و هزینه های سفر بطورغیرقانونی بصورت قاچاق انسان از کشورهایشان بعنوان مردم ایران جهت شرکت در ‏شوهای سالیانه خود در پاریس جابجا میکنند که شهره عام و خاص شده است. ‏از طرفی نیز مناسبات فرقه رجوی که افراد در داخل این تشکیلات نه تنها از آزادی بیان و قلم و بلکه حتی از آزادی اندیشیدن هم ‏محرومند و در تماسها و صحبتهایشان با همدیگر شدیدا تحت کنترل عوامل رهبری قرار داشته و حق هیچ گونه تماس وارتباط با ‏بیرون از جمله افراد خانواده هایشان را ندارند. رجوی رهبر عقیدتی آنها در کتابی که نوشته و همه اعضای این فرقه باید آنرا ‏حفظ باشند گفته است که اگر هر عضو این فرقه با خانواده اش روبروشد که مخالف فرقه اوست باید او را بکشد تا به ایمانش به ‏رهبری فرقه رجوی افزایش یابد. افراد این فرقه حتی در داخل تشکیلات از تمام دنیا قطع کامل هستند. بویژه اکنون که رهبران این ‏فرقه اسیران خود را به نقطه ای دور افتاده و محصور در آلبانی همچون پادگان اصلی شان یعنی اشرف در عراق منتقل کرده تا از ‏این طریق اعضایشان تحت تاثیر غرب که قرار است آنرا نابود کنند قرار نگیرند‎.‎‏ ‏همچنین گزارشی از موج ریزش و فرار از جهنم فرقه به اطلاع مقامات سفارت رسید که مقام سفارت خواهان بروز شدنشان در ‏زمینه جداشدگان گردیدند و آنچه آنها از درون این فرقه از فعالیتهای جاری فرقه گزارش میکنند شد که قول مساعد داده شد. تا ‏آخرین فعالیت فرقه در آلبانی از طریق گزارشات جداشدگان به اطلاع مقامات برسد. ‏نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا

نامه محمد حسین حبیبی به مسعودرجوی

نامه ای که آقای محمد حسین حبیبی باید دوباره خودش آنرا بخواند تا میزان هجویات آنرا و اینکه چگونه اعمال ننگین و فرصت طلبانه یک خود شیفته دیکتاتور بنام مسعودرجوی را به شنیع ترین شکل و الفاظ و با آلوده کردن هرآنچه از انقلابیگری در تاریخ گذشته است را توجیه نموده تا از این طریق با خدا سازیهای نوع نازیها و استالینی و دوران قاجار و ما قبل تاریخ خودِ دیکتاتور زده اش را ارضاء نموده و خلقی و نسلی از زنان مبارز کشور را به قربانگاه حرمسرای مسعود رجوی بفرستد.  جهت بهتر خوانده شدن عکس نامه روی آن کلیک کنید.

نامه محمد حسین حبیبی به مسعود رجوی
نامه محمد حسین حبیبی به مسعود رجوی2
نامه محمد حسین حبیبی به مسعود رجوی3
1_007

نه به تروریسم و فرقه ها

چماقداری: گزارش روزنامه ایوینینگ استاندارد انگلستان از زبان یک عضو سابق پارلمان انگلستان از کتک خوردن خودش و یک جدا شده از فرقه رجوی توسط محافظین مریم رجوی

روزنامه ایونینگ استاندارد انگلستان:Ashampoo_Snap_2018.02.02_13h14m34s_012_

سر به سر دنیس مک شین نگذارید. نماینده سابق مجلس عوام انگلستان از حزب کارگر، نویسنده کتاب نیکوکاران خوب درعبدالکریم

ضرب و شتم افشاگر مهدی خوشحال توسط فرقه رجوی

بروکسل، می گوید که او دیروز برای کمک به مردی سالخورده ای در مقابل پارلمان اروپا   مورد حمله قرار گرفت وارد شد که منجر به کتک خورد خودش نیز گردید.

او دیروز در توئیتر خود مطرح کرد: “در مقابل پارلمان اروپا ارازل و اوباش مجاهدین خلق ایران با خشونت تمام به یک مردم مسن حمله ور شدند و او را با چماق کتک زده و زیر لگد گرفتند. من به آنها گفتم که این کار را تمام کنند، اما آنان با همان چماق ها به من حمله کردند و با مشت و غیره مرا کتک زدند”.

مک شین یک وزیر سابق اروپاست که مدت زیادی را در بروکسل سپری کرده و در خصوص مذاکرات مربوط به خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا فعالیت و اظهار نظر می نماید. او دو کتاب در خصوص این موضوع نوشته است.

پیگیر شدیم که آیا حالش خوب است؟ مک شین پاسخ داد: “خوبم، فقط یک حمله توسط تعدادی دیوانه بود. هیچ پلیسی در نزدیکی نبود. من سعی کردم آنها را متوقف کنم. آنان حمله ور می شدند و فریاد می کشیدند. ولی نهایتا آنان به خود من حمله کردند.”

پارلمان اروپا، در لئوپولد چهارم در بروکسل، قاعدتا باید تحت حفاظت کامل پلیس باشد، یا حداقل تعدادی نگهبان امنیتی مراقب اوضاع باشند. مجاهدین خلق ایران یک سازمان سیاسی است که خواهان سرنگونی رژیم ایران است.

مک شین مشغول کارهای روزمره خودش بود، اگرچه قدری غافلگیر شده بود اما ظاهرا تأثیر بسیار کمی در ماجرا داشته است. او می گوید: “حداقل من این امکان را فراهم کردم که یکی از قربانیان بتواند فرار کند. تصور نمی کنم من قبل از آن زمان مورد حمله مجاهدین قرار گرفته بودم.”

Londoner’s Diary: Denis MacShane takes a beating while being a hero

In today’s Diary: Ex-Labour MP Denis MacShane saves the day while taking a beating | Stella and Stormzy hang out | Politicos turn out for Tim Shipman | Mayer breaks silence over Time law suit

“Outside European Parliament thugs from People’s Mujahedin of Iran violently attacking elderly man, hitting with sticks, kicks etc,” he tweeted yesterday. “I told them to stop it, so they started attacking me with sticks, fists etc. And we weren’t even discussing Brexit!”

MacShane, pictured, a former minister for Europe, has been spending a fair amount of time in Brussels, observing and commenting on the Brexit negotiations — he claims to be the man who coined the B-word in the first place, and has written two books on the subject.

So is he OK? The Londoner inquired. “Fine,” MacShane replied. “Just [a] weird flash attack by nutters. No cops in sight.  I tried to stop it — wading in pompously, shouting out loud — but all that happened was they attacked me.”

The European Parliament, in the Leopold Quarter in Brussels,  should in theory be well policed, or at least have some security guards keeping an eye on things. The People’s Mujahedin of Iran is a political organisation which is calling for the overthrow of the Iranian regime. 

MacShane is carrying on with his daily business, even if he was a little surprised that his pompous wading had little effect on the outcome.“At least I gave the first victim a chance to run away,” he said. “Don’t think I  have been attacked by Mujahedin before!”

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها

درخواست مهار تروریسم فرقه رجوی درکنفرانس گرامیداشت افشاگران ترور شده ‏

روز گذشته سی ژانویه 2018 پارلمان اروپا شاهد کنفرانس حمایت از افشاگران تروریسیم و مافیا  در گرامیداشت و یاد بود خانم دافنه کاروانا گالیزیا  زن خبرنگار شجاع افشاگرمافیای اروپایی اهل مالتا ترور شده بدست مافیای مالتا با بمبگذاری زیر خودرو وی و خبرنگار افشاگر اسپانیایی خوزه کوزو افشاگر جنایات آمریکا در عراق،  ترور شده در بغداد توسط ارتش آمریکا بود.

خانم دافنه کارونا گالیزیا خبرنگار افشاگر ترور شده توسط مافیا

کنفرانس توسط گروه  اتحاد چپ اروپا – چپ سبز شمال اروپا سازماندهی شده بود و جنبش نه به تروریسم و فرقه ها بعنوان یک تشکل افشاگر به این کنفرانس دعوت شده بود که آقای داود ارشد از اعضای عالیرتبه سابق مجاهدین و عضو سابق شورای ملی مقاومت  به نمایندگی از این جنبش در آن شرکت نمود.

آقای داود ارشد طی سخنانشا در پارلمان اروپا

در این کنفرانس آقای جولین آسانژ بنیانگذار  ویکی‌لیکس و سردبیر آن از طریق فیس بوک و خانم جولی ماژرسکا رئیس گروه خبرنگاران بدون مرز در پارلمان اروپا شرکت و هر کدام از مشکلات و خطرات و تهدیداتی که افشاگران با آن مواجه هستند سخن گفتند.

 خبرنگاری که در بغداد بخاطر افشای جنایات آمریکا ترور شدJose Couso

آقای ارشد نیز ضمن معرفی جنبش نه به تروریسم و فرقه ها بعنوان یک جنبش افشاگر از برگزاری جلسه حمایت از افشاگران تشکر نموده اضافه کردند که آنچه امروز از گزارش شهادت دو خبرنگار افشاگر شاهد بودیم نشان میداهد که در رابطه با حمایت از افشاگران  جنایات و فساد، نقض حقوق بشر، اتحادیه اروپا باید اقدامات جدیتری را اتخاذ کند.

آقای ارشد با اشاره به خودشان گفتند: در نمونه خود بنده زمانیکه تصمیم گرفتم جنایات و سیاستهای تروریستی تشکلی که در آن فعال بودم را افشا کنم به ده سال زندان جهت جلوگیری از افشای جنایاتشان به جهان مواجهه شدم. و تنها زمانیکه آمریکایی ها عراق را تسخیر کردند بود که توانستم فرار کرده و  نجات یابم.

ضرب و شتم افشاگر مهدی خوشحال توسط فرقه رجوی

این گروه سازمان مجاهدین که از آن صحبت میکنم و مدعی است که علیه رژیم ایران فعالیت میکند، به این نوع اقداماتش در عراق بسنده نمیکند. دو ماه قبل درست در وسط همین پارلمان توسط یکی از اعضایش به خالی کردن یک گلوله در مغز من درصورتیکه دست از افشاگری جنایاتشان برندارم تهدید شدم.

وقتی که فعالیتهایمان را در افشای سوء استفاده آنها از پارلمان اروپا و رسانه ها و سیاستهای تروریستیشان را متوقف نکردیم همین چند هفته پیش درست در مقابل پارلمان اروپا دو تن از فعالین ما مورد ضرب و شتم قرار گرفت که توسط حفاظت پارلمان از دست آنها نجات یافتند و در بیمارستان بستری شدند همه اینها نشان میدهد که اینها چقدر علیه کسانیکه دست به افشاگری در زمیمه تروریسم آنها، سیاستهای نقض حقوق بشر، فساد و … آنها میزنند، خشن و مهاجم هستند تا حدی که حتی در داخل همین پارلمان در بیرون همین پارلمان افشاگران را مورد تهدید و ضرب و شتم قرار میدهند و کسی نیست که آنها را متوقف کند!!

حمید رضا طاهر زاده - Copy

جلسه امروز بوضوح این امر را اثبات میکند که اتحادیه اروپا باید اقدامات جدی تری در حمایت از کسانیکه افشاگری میکنند و حقایق را بیان میکنند اتخاذ نماید.

آقای استه لیوس کولوگلو عضو پارلمان اروپا از حزب چپ و اداره کننده جلسه در جواب به اعتراض و درخواست آقای ارشد توضیح دادند که گروه اتحاد چپ اروپا – چپ سبز شمال اروپا اخیرا یک لایحه ای را در حمایت از افشاگرها، حتی حمایت از خانواده آنها و … را به پارلمان اروپا ارائه کرد که متاسفانه با مخالفت حزب راستگرای مردم اتحادیه اروپا از نهایی شدن آن جلوگیری شد.

لازم به یاد آوری است که حزب راستگرای مردم  اروپا همان حزبی است که اخیرا بعد از اخراج فرقه رجوی از پارلمان اروپا

مریم رجوی قجر عضدانلو ابریشمچی مرد شد

خانم مستر رجوی مریم در جلسه حزب مردم

بدلیل اعمال تروریستی اش مریم رجوی را به دفتر خود در پارلمان لوکزامبورگ دعوت نمود تا در یک جلسه نمایشی در راستای سیاستهای مافیای موجود در اروپا و جهان در حذف و سرکوب افشاگرها از این فرقه تروریستی دلجویی و حمایت نمایند. و توسط آقای ارشد طی نامه ای به رهبر آن محکوم و اعتراض شد.

اعضای پارلمان اروپا خانم گابی چیمر و استلیوکولوگلو

شرکت جولین آسانژ بنیانگذار‎ ‎‏ ویکی‌لیکس‎ ‎در جلسه از طریق فیسبوک

نمایش فیلم خبرنگار ترور شده توسط ارتش آمریکا در کنفرانس

77

نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا

چرا آقای اسماعیل وفا یغمایی دل در گرو اصلاح فرقه رجوی دارد

 

چرا اسماعیل یغمایی علیرغم صدها مصاحبه و مقاله و … در بازار سیاسی علیه فرقه رجوی، هنوز دل در گرو اصلاح رجوی دارد و تلاش میکند هرطور شده وی را براه راست هدایت کند؟ و در این مسیر اولا اصرار دارد که وی نمرده است، و در ثانی اصرار میکند که اصلاحش کند و با کنارگذاشتن اسلام و جمهوری دمکراتیک اسلامیش بدامن مردم بازگردد…؟

 

یک نکته مهم را که همه مخاطلین در مورد آقای اسماعیل وفا یغمایی باید بدانند این است که، آقای یغمایی علیرغم اینکه سمت مرکزیت سازمان را یدک میکشد (میدانم که ایشان هیچ علاقه ای به مرکزیت رجوی بودن ندارد) همانند بقیه مرکزیتها و دفتر سیاسی ها و شورای رهبری ها… در هیچ تصمیم گیری در سازمان نه دخالت داده شده و نداشته که هیچ، همواره او را از تمامی مشکلات درون سازمان جدا نگهمیداشتند.

رجوی به هیچ کس چنین  اجازه ای نمیداد. و در واقع هیچ یک از خیانتهای رجوی از نوع توتالیتریسم استالینی اش را تجربه نکرده است. تا اینکه در خارج کشور جدا شد. به همین دلیل آقای یغمایی کماکان آن حاله نور را بر بالای سر رجوی مشاهده میکرده است. و با این دستگاه فکری بوده است که از آن جدا شده و بعنوان یک بدهکار ایدئولژیک و مبارزاتی به رجوی از کسوت مجاهدی خارج و به کسوت شورایی (از نظر رجوی یک بریده مزدور خائن) نقل مکان کرده است. حالا چرا به مخالفت پرداخت و … را میگذاریم خودشان اگر خواستند بگویند ما قصد باز کردن آنرا نداریم. هرچند جنبه تئوریک و مبارزاتی آن در نوشته “بریده کیست” بیان شده است.

 

حال سوال اولیه  این است که، درجایئکه مسعود رجوی مارک قطعی “عبور از هضم رابع رژیم”  بر پیشانی آ قای یغمایی زده. و خود خوب میداند معنی آن چیست؟  آقای رجوی چگونه باید بشما بگوید که در حکمی که برای امثال شما و ما صادر کرده است جدی است؟

 

زمانیکه مسعود رجوی صد آب شسته تر از اسماعیل را (البته از نظر رجوی) با حکم “سلاحهای آتشین ما بسمت سینه هایتان است” حکم تیرشان را از زبان وقلم محمد اقبال یکی از سردژخیمان کثیفش آنهم همین چند روز قبل و آنهم زمانیکه قدرتی ندارند و تمامی پشم و پیله آنها در 5000 کیلومتری کشور ریخته و روزانه بر اثر فشارهای طاقت فرسای کار اجباری تشکیلاتی  و کهولت سن روزانه مرده (بزبان رجوی شهید) تحویل پزشکی قانونی آلبانی میدهد.

آیا پیام عاشورای 2013 که  وصیت کرد باید همه ما جدا شدگان (از نظر رجوی بریده خائن) از دم تیغ بگذرند  کافی نبوده؟ فراموش نکنید که حکم مزدوری نه به مخالف رجوی که به هر جدا شده ای زده میشد. و لازم نبود جدا شده مخالف باشد.

حسین نژاد فقط گفته بود در جلسات سرکوب روزانه فحاشی نکنید. به اعدام محکوم شد.

زمانیکه میداند همین مارک مزدور و … در اشرف به تمامی مجاهدین که انتقادی را مطرح میکردند زده میشد و با تکیه بر همان  مارک در خود اشرف بود که فرد منتقد دستگیر و زندانی میشد.

 

زمانیکه میداند که رجوی با شیوه های استالینی تمامی مخالفین را آگاهانه تبدیل به تفاله میکرد و با ناجوانمردانه ترین، ضد انسانی ترین شیوه ها و با همکاری صدام زمانیکه مجاهد مخالف زندانها را تحمل میکرد و کوتاه نمی آمد آنها را به رژیم تحویل میداد، یعنی خود بدست خود آنچه در بوق و کرنا میکند که جدا شدگان مزدور هستند را خودش تولید میکرد.

و شما آقای یغمایی در بوق  مسعود رجوی “مزدور بد است” میدمید و برایش بازار گرمی میکنی !!!! چرا غیر مستقیم کار ننگین رجوی را تائید میکنی؟ چرا برای خیانتی که با تحویل مجاهدین به رژیم بطور سیستماتیک به کل جنبش کرده است تائید  میتراشی؟ چرا چرا؟ مگر رجوی منادی ارتجاع ولایت فقیه نوع استالینی نیست؟ مگر منادی سرکوب و نیستی نیست؟ در زیر از صفحه 20 کتاب مسعود رجوی بخوان:

آیا این کتاب که به اصرار سازمان نام نویسنده آن مسعود رجوی در جلد آن چاپ شده غیر از داعش است

 

زمانیکه میدانی رجوی در اوج وقاحت و بیشرمی مافیایی این داستان مزدوری و… را تولید کرده که مخالفین را نابود کند. یعنی میدانی که رجوی اگر خیلی نگران مزدوری و در خدمت رژیم در آمدن اعضایش و شورایی هایش بود خوب میگذاشت جدا شوند و مخالف او باشند ولی بدامن رژیم نیفتند. آیا مشکل رجوی مزدور بودن و شدن کسی بوده است؟

 

چرا خود بدست خود اولا تنها در خروجی تشکیلات را  بدرون رژیم باز میگذاشت. طوریکه همه همقطاران آقای یغمایی “یعنی  مراجع تقلیدِ تائید و رد مبارز و غیر مبارز در خارجه با ارزشها و معیارهای مسعود رجوی با همان شیوه های مافیایی” جهت خروج از تشکیلات و اثبات بی خطر بودنشان برای رجوی،  التماس میکردند که بگذار از تشکیلات خارج شوم، ولی میروم ایران و تو (رجوی) کمک کن که بروم ایران و اینگونه با مزدور خواندن من توسط تو (رجوی) نابود شده و در لیست مزدوران رجوی وارد گردم. یا میروم و از کسوت مجاهدی خارج و در کسوت شورایی میمانم. که در فوق نوشتم رجوی برای  مجاهدین جا انداخته بود که این بریده مزدوری است.

 

در ثانی مگر نمیدانی که مجاهدینی که نمیپذیرفتند بداخل بروند رجوی آنها را تحویل صدام میداد که اجبارا با اسرای جنگ باز با رژیم معاوضه شوند؟  آیا آقای یغمایی این میزان چشمان را بسته است که نمیتواند این منطق ساده را ببیند؟

 

آیا آقای یغمایی شکی دارد که رجوی برای حفظ قدرتش، تابحال هزاران نفر را نابود کرده است؟ مگر همین خانواده یغمایی را نابود نکرده؟ و صدها خانواده دیگر را؟

 

مگر سر سوزنی شک وجود دارد که رجوی چندین بار برای نابودی همین تشکیلات بجهت اینکه مخالفش بودند تا مرگ آخرین نفرآنها تلاش کرده است.

یکبار در فروغ جاویدان.  یکبار در داستان حفظ اشرف به قیمت کشته شدن همه سه هزار نفرساکن آن. یکبار نیز در لیبرتی به بهای قطعه قطعه شدن آنها زیر موشکبارانهای رژیم با جلوگیری از خروجشان از لیبرتی؟

 

آقای یغمایی مشکل کجاست که دل از این امام زاده نمیکنید؟ اسلام را مسعود رجوی بگذارد کنار؟ درک و … شما کجارفته است؟ رجوی به قول خودش 120هزار را به کشتن داده، هزاران خانواده را از بین برده، هزاران نفر را بقول تو مزدور کرده، هزاران نفر را به تیرک اعدام خواهد سپرد تا آنچه بقول خودش از امامت و یا خلافت اسلامی از او توسط خمینی دزدیده شده بود را بچنگ بیاورد.

 

چگونه انتظار دارید به توصیه یک از هضم رابع رژیم گذشته (از نظر رجوی) از این دریای خون برعکس شنا کرده و به ساحل نور و روشنایی و بدامن مردم باز گردد؟ آنوقت به کسانیکه به اصلاح رژیم چشم دوخته اند ما میتوانیم ایراد بگیریم؟

 

رجوی که بعد از اینکه اینهمه خون روی دستش دارد، بعد از اعتراضات 1388 و بعد از قیام یکپارچه مردم ایران و شعارهای پایان اسلام کماکان بر همان طبل میکوبد، آیا شما پیام را دریافت نمیکنید؟

 

آیا رجوی هیچ اصلی بوده است که در این چهل سال گذشته بدان پایبند مانده باشد؟ از مبارزه ضد امپریالیستی به رفتن با نه تنها امپریالیستها که با جنایکاراترین جناحهای آن. با عربستان و….از مبارره برای آزادی تا کشتن آزادی، از مبارزه علیه زندان و شکنجه تا زندان و شکنجه و اعدام و سوزاندن … (خودت گفتی که شما را برای تهیه خبر از سرکوبهای 1363 به منصوری فرستاد)

 

خوب اگر همه اینها برای رسیدن به قدرت است آیا بعد از چهل سال نمیتوانست همین اسلام را که به گفته خودت رژیم برای ابد در ایران دفن کرده است دست از این اسلام نوع رجوی راکه به بهانه “خواست مردم مسلمان ایران به شورا و مجاهدین تحمیل کرده بود”  برمیداشت؟ و میگفت مردم ایران  اثبات کردند که حکومت مورد دلخواهشان ربطی به اسلام ندارد. بنابراین مانیز واژه اسلام را از “جمهوری دمکراتیک اسلامی” حذف میکنیم؟ آیا اگر اینرا میگفت در نظر جهانیان و ایرانیان بالاتر میرفت یا خیر؟ پس چرا نمیتواند بکند؟

 

اسماعیل به جمله ای که در زیر مینویسم توجه کن:

 

رجوی قبل از هرچیز اسیر “تفکر فرستاده خدا بودن خودش است” که چتر بالایی قدرت پرستی اوست.

 

رجوی بدون اسلام نوع داعشی خود نابودی خودش را میبیند. و برای همین برای حفظ آن حاضر بود و هست که همه ایران و ایرانیان را نابود کند. که فقط خوشبختانه توانسته به بخش کوچکی از هدفش برسد. رجوی در حاکمیت از بمب اتم نیز برای مردم ایران خطرناکتر است. یعنی یک قتلعام برای تمامی ایرانیانی که اسیر او شوند.

 

ولایت فقیه رجوی را به قلم خودش در نشریه مجاهد بخوان.

 

صفحه اول نظرش سازمان در مورد ولایت فقیه2اول نظرش سازمان در مورد ولایت فقیه

این رویکرد رجوی است در مورد ولایت فقیه. مطلقا آنرا رد که نمیکند هیچ بلکه میگوید نوع درست و حسابیِ آن نزد رجوی است.

البته ما نمیدانستیم که او امام و امام زمان و خلیفه مسلمین جهان بودن خود را از زندان با خود داشته است که همانطور که خودت هم خوب میدانی درست چند ماه بعد از فروج جاویدان در اشرف در آن سوله سبز رنگ، همین امامت و امام زمان بودن خودش را علنی کرد که هیچ مجاهدی پشیزی برایش قائل نشد که رجوی از انجا کمر به قتل همه بست. و داستان جدا کردن خانواده را راه اندازی کرد.

 

چرا رجوی را با دیگر سیاسیون مانند بنی صدر و … مقایسه میکنی؟ چرا از اصلاح این دیو دست برنمیدرید؟ اگر رجوی اسلامش را زمین بگذارد چه چیزی را به مردم ارائه کند؟

 

آیا چهل سال کافی نبوده که مانند رژیم به شما اثبات شود که اگر چیزی بود باید طی این چهل سال شکست روزانه بیرون میزد؟ آیا وقتی شما که بیش از یک دهه است جدا شده ای؟ این میزان به او امید بسته اید، میتوانید وضعیت مهدی ابریشمچی ها و احمد واقف ها و عباس داوریها و محمود عطایی ها را بفهمید که هنوز گرفتار او هستند را درک کنید؟ فصل مشترک را میبینی؟

 

اگر سر سوزنی در تمامی دستگاه رجوی جز همان اسلام نوع ولایت استالینی و بغایت خشن چیز دیگری بود باید بیرون میزد. رجوی همه مبارزه و مبارزین را چه در داخل تشکیلات، چه جدا شده را نیست و نابود کرده است. و این تنها و تنها دستآورد و محصولی است که رجوی میتواند تولید کند. نابودی همه به قیمت بودن رجوی. ایران رجوی را حالا شاید بهتر بتوان فهمید.

 

چرا آقای یغمایی نمیتواند قبول کند که رجوی مرده است؟ آیا این دل نکندن از او به چه دلیل است. رجوی که گفتیم اینهمه کشت و کشتار راه انداخته که بقدرت برسد. چهل سال است که هر روز میگوید فردا قیام میشود-فردا قیام میشود-فردا قیام میشود. بعد درست روزی که تمامی کشور بپا خاسته حاضر نیست با صدای خودش پیام دهد؟

 

آیا این با منطق چهل سال آشنایی ما حتی بعنوان یک ناظر بیرونی نه کسی که همه چیز رجوی را میداند سازگاری دارد؟ کسی که خمپاره باران لیبرتی و کشته و تکه تکه شدن مجاهدین را بهانه پیامهای صوتی چندین ساعته خود میکرد و آنرا  فدیه ای برای رساندن پیام اشرف نشانها به مردم ایران جهت قیام قلمداد میکرد. چرا وقتی بعد از چهل سال گفتن اینکه بدنبال قیام هستیم و گفتن:

گفتند یافت می نشود جسته ایم ما – گفت آنک یافت می نشود آنم آرزوست

توسط رجوی درست زمانیکه “آنم آرزوست” در دیماه 1396به وقوع پیوسته است برایش ارزش یک پیام صوتی دو دقیقه ای ندارد؟ آنوقت این به چه معناست؟

 

و اگر یک ذهن در رابطه با مرگ او با مقاله این قلم بنام ” مسعود رجوی اگر نمرده چرا پیامش صدا ندارد.، گردانهای ارتش آزادیبخش پس کجایند؟ “متقاعد نشده است و با حوادث اخیر و رویکرد رجوی نیز نمیشود آیا نمیتوان نتیجه گرفت که مشکل در زنده و مرده بودن رجوی نیست بلکه جای دیگری است؟ و اساسا ربطی به واقعیت مرده و زنده بودن رجوی ندارد. بلکه این تمایل ماست که نمیتوانیم او را مرده بپنداریم چون کماکان دل در گرو اصلاح او و بازگشت این جرثومه داریم. و کراهت این رویکرد را در مشروعیت بخشیدن به رجوی و البته جنایات  (از بریدن سر بنی صدر، قاسملو، متین دفتری، علی زرکش، تا حاج سید جوادی، خودت، روحانی، قصیم، و هزاران مجاهد و مبارز و خانواده های آنها… )او را درک نمیکنیم.

 

آقای یغمایی که در آخرین پیام خود به دفعات و با تاکید فراوان با مزدوران تولید رجوی زمانیکه خود رجوی را خطاب قرار داده است مرز بندی میکند آیا بیانگر این نیست که میخواهد نشان دهد که در این نقاط با رجوی همسوست و با لی لی به لالای رجوی گذاشتن از این طریق متقاعدش کند که حرفش را گوش کند و اصلاح شود؟؟؟؟

 

پایان سخن اینکه آقای رجوی مطلقا مشکلی با پیوستن همه کسانیکه از فرقه اش جدا میشوند به رژیم ندارد که هیچ بلکه این بالاترین هدیه به رجوی است. و رجوی با بالاترین انرژیها همه را سوق داده است که اینگونه باشد. بنابراین وانمود کردن به مرز داشتن با مزدوران این را تداعی میکند که رجوی مشکلش این است.

 

داود ارشد

27 ژانویه 2018

مطالب مرتبط

نامه سرگشاده به اسماعیل وفا یغمایی 

خطاب به همه کسانیکه از فرقه رجوی جدا شده اند

 

نامه آقای داود ارشد از اعضای عالیرتبه ‏سابق فرقه مجاهدین و شورای ملی مقاومت ‏به دبیرکل حزب مردم اتحادیه اروپا در مورد ایجاد تنفر در میان مردم ایران بدلیل ‏دعوت از مریم رجوی به استراستبورگ ‏

آقای ژوزف پاول دبیرکل محترم حزب مردم اروپا، باعث بسی افتخار است که اجازه دادید تا نظرم را در مورد فرقه رجوی

بعرض شما برسانم.

ابتدا مایلم تشکر خودم را بخاطر حمایت حزب مردم اتحادیه اروپا از مبارزات مردم ایران برای آزادی و دمکراسی بیان کنم.

Ashampoo_Snap_2018.01.26_20h55m08s_004_پر واضح است که همه مردم آزادیخواه جهان حمایت صمیمانه بین اللملی از اهدافشان را قدر میشناسند.

اما جهت اینکه یک حمایت در نزد مردمی که اتفاقا بدان نیاز نیز دارند، معتبر، قابل قبول و موثر باشد نباید از طریقی ابراز و اعلام گردد که باعث ایجاد نفرت و بی اعتمادی در میان همان مردم  نسبت به ابراز کننده حمایت گردد.

عطف به این امر، دعوت از خانم مریم رجوی رهبر فرقه رجوی یک تشکیلات فرقه ای تروریستی در تاریخ 25 ژانویه 2018 در استراسبورگ جهت ابراز حمایت شما از مبارزه مردم ایران نه تنها به ضد خودش تبدیل میشود که باعث بی اعتمادی نسبت به حزب مردم اروپا در میان همان مردمی که اتفاقا به حمایت شما نیاز دارند میگردد.

من برای بیش از سه دهه یکی از اعضای سابق عالیرتبه فرقه رجوی و همچنین نزدیک به دو دهه بعنوان به اصطلاح عضو شورای ملی مقاومت آن بوده ام. من مسئول شاخه دانشجویی خارج کشور فرقه رجوی، مسئول شاخته ترکیه، مسئول شاخه پاکستان آن بوده ام.

زمانیکه با حمایت فرقه رجوی از عمل تروریستی 11 سپتامبر مخالفت کردم خانم مریم رجوی مرا به ده سال زندان محکوم کرد. بنده فقط وقتی که آمریکا عراق را تسخیز نمود،  توانستم فرار کنم.

فرقه رجوی به ترور آمریکایی ها در ایران افتخار میکند، آنها زمانیکه در عراق بودند از داعش حمایت تام و تمام کردند. حکومتی که مریم رجوی و شوهرش مسعود رجوی به مردم ایران ارائه کنند نوع بسیار خشنتر همان است که امروز در ایران در جریان است. مسعود رجوی خود را خلیفه مسلمین جهان نامیده است.

فرقه رجوی از شیوه های زندان، شکنجه و حذف فیزیکی و سیاسی با مارک زدن برای سرکوب مخالفین درونی خود استفاده میکند.

بنده مطمئن هستم که حزب مردم اروپا ماهیت واقعی فرقه رجوی را نمیشناسد. که هدفی جز نابودی دستآوردهای بشر معاصر ندارد.

جناب دبیرکل

فرقه رجوی بخاطر تروریسم و همکاری با صدام حسین عراق و …. بیشترین نفرت را در نظر مردم ایران بخود اختصاص داده  است. طوریکه حتی ایرانیان خارج از ایران در هیچکدام از جلسات آنها شرکت نمیکنند و آنها مجبورند از کمپهای پناهندگی افراد را بعنوان ایرانی به مراسم خود با فریب و نیرنگ بکشانند.

Maryam_Rajavi_MEK_Most_Hated_Iranian_Mercenary_5-768x755 (1)

همین هفته در 24 ژانویه بنده با آقای دکتر بیسر پتکو رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا در پارلمان اروپا ملاقات کردم و هر آنچه لازم بود را در مورد فرقه رجوی و ماهیت آن به ایشان گفتم، از جمله موضع خانم آنا گومز عضو پارلمان اروپا نسبت به ماهیت فرقه رجوی . https://youtu.be/iM_DBm7nozI

دیدار آقای داود ارشد با دکتر بیسر پتکوف رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا

بنده بسیار سرفراز خواهم بود که شواهد و اسناد قطعی که توسط فرقه رجوی منتشر شده است در مورد هر آنچه در فوق آمد و هزاران موردی که بدان اشاره نشد را حضوری نیز تقدیم کنم.

ارادتمند

داود باقروند ارشد

26 ژانویه 2018

Friday 26 Jan 2018

Honorable Secretary General of EPP

Mr. Josef Paul

It is an honor for me to be able to write to your honor and express my opinions about Mek.

I would like to thank EPP Party’s efforts to support Iranians’ struggle for Freedom and Democracy. It is obvious that all the freedom loving people of the world appreciate international support for their cause.

For the support to be credible, accepted and effective among the people in need, it should not be expressed through means that triggers hatred and mistrust towards those who offer their support.

Having said that, inviting Mrs. Maryam Rajavi leader of Mek an extremist cultic organization to convey your support for the Iranians’ struggle would not only backfire but will discredit EPP’s  sincere support among The Iranians who need to be supported.

I have served as a high ranking member of Mek for nearly 3 decades I have also been member of its so called NCRI (National Council of Resistance of Iran) for 2 decades. I have been the head of its international student’s organization outside Iran, head of Mek’s Pakistan branch and head of its Turkish branch.

I was sentenced to 10 years of imprisonment by Maryam Rajavi because of my rejection of her support for September 11 terrorist act. I could only escape when Americans took over Iraq which I defected to Americans.

Mek is proud of killing Americans in Iran. Mek fully supported ISIS while they were in Iraq.

Mek’s promised system of Government to Iranians is exactly the same as what is now current in Iran. Masoud Rajavi (Maryam Rajavi’s Husband) declared himself as the Califia.

Mek uses imprisonment, torture, physical and political elimination (by branding them,…) to suppress and silence dissident members.

I am sure EPP Party is not fully aware of the real goals and long term policies of Mek, which is to destroy the Western Civilization.

Mek is the most hatred Organization among Iranians because of its terrorism and collaboration with Saddam Hossein of Iraq during Iran and Iraq war.

To the extent that no Iranian even outside Iran takes part in Mek’s annual gatherings forcing Mek to bring in people from refugees camp paying all their expenses for three day stay in Paris and pocket money without explaining to them the content of the meeting.

This week on Jan 24 I met Dr. Biser Petkov in EU Parliament and explained everything, including the position of honorable Ana Gomes about the real nature of Mek.  https://youtu.be/iM_DBm7nozI

I will be most honored to be able to also offer hard evidence in person of all said above and thousand not even mentioned from the printed materials of Mek itself.

Sincerely yours

Davood Baghervand Arshad

Ex high ranking member of Mek and NCRI

Edit

افشای اعمال جنایی فرقه رجوی در دیدار آقای ارشد با رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا

روز گذشته سه شنبه 23ژانویه 2018 مراسم اعتای جوایز “رز نقره ای” به منتخبی از شخصیتها و ان جی اوهای فعال در سطح اروپا در محل پارلمان اروپا برگزار شد. جنبش نه به تروریسم و فرقه ها نیز بعنوان یک ان جی او فعال در سطح اروپا  به این مراسم دعوت شده بود که آقای داود ارشد به نمایندگی از جنبش در این مراسم شرکت کردند.

 

درمراسم اعتای جوایز آقای داود ارشد با آقای دکتر بیسرپتکوف رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا و وزیر کار و امور اجتماعی بلغارستان درمحل پارلمان اروپا دیدار و گفتگو کردند.

دیدار آقای داود ارشد با دکتر بیسر پتکوف رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا

آقای ارشد در این دیدار طی گزارشی ضمن تشریح نوع و حوضه فعالیت جنبش نه به تروریسم و فرقه ها و شرح فشرده ای از سابقه آن و آنچه بر خودش در تشکیلات تروریستی فرقه رجوی گذشته و آنچه در حال حاضر در آلبانی میگذرد، چالشهای روبروی ان جی او ها بویژه آنها که با فرقه های مخرب همچون فرقه رجوی مواجه هستند اشاره نمود و چند نمونه از آنها از جمله ضرب و شتم فعالین مدنی و حقوق بشری در مقابل همین محل پارلمان توسط محافظان مریم رجوی رهبر فرقه و بدستور او اشاره نمود و ویدئو اعتراض خانم آناگومز عضو پارلمان اتحادیه اروپا در مقابل خانم موقرینی درخواست ایشان به اخراج عوامل فرقه رجوی از تمامی ساختمانهای پارلمان اروپا اشاره میکند را برای ایشان نمایش دادند.  در نمونه دیگر از تهدید به خالی کردن یک گلوله در مغز خودشان توسط یکی از اعضای به اصطلاح شورای ملی مقاومت همین فرقه رجوی بنام حمید رضا طاهر زاده در صحن اصلی در داخل پارلمان اروپا اشاره کرد.

 

رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا آقای دکتر پتکوف که بشدت تحت تاثیر این اخبار قرار گرفته بود ضمن ابزاز تعجب از دستیارشان سوال کرد که چرا این حادثه که خانم آنا گومز نیز بدرستی یک عمل جنایی به آن اشاره کرد در بولتن شورای اتحادیه اروپا منعکس نشده است؟ و از دستیارشان خواستند که آنرا پیگیری کنند.

مهدی خوشحال، عبدالکریم ابراهیمی

آقای ارشد همچنین اضافه کردند که آقای رئیس استحضار دارید که زمانیکه این فرقه مخرب با این میزان از دروغ و فریب  در داخل پارلمان از دمکراسی و آزادی و حق عقیده و بیان دفاع میکنند درست در مقابل ساختمان و نه حتی در خفا اعضای فعال ان جی او ها را اینگونه بدلیل افشای همین رفتارهای این فرقه در خفاء بقصد کشت مورد ضرب و شتم قرار میدهند اگر قدرت داشته باشند و در نبود نظارت و کنترل همانند پادگانهایشان در اشرف و لیبرتی و حالا در تیرانا با مخالفین چه میکنند.

کار و تمرکز جنبش ما بر افشای چنین فرقه های مخرب و کمک به قربانیان آن است که با استفاده از دمکراسی موجود در غرب کماکان اقدامات تروریستی خود را علیرغم اینکه به اروپا آمده اند ادامه میدهند.

 

آقای رئیس سوال کردند که آیا این عده دستگیر شدند که گفته شد بله با کمک حفاظت پارلمان و پلیس و طی یک تعقیب و گریز سه تن از ده تن محافظ دستگیر شدند.

طی این مراسم با تمامی ان جی  او های اروپایی و فعالین مدنی دعوت شده و از جمله برندگان جوایز “رزنقره ای” دیدار و ضمن تشریح فعالیتهای جنبش نه به تروریسم و فرقه ها ، فعالیت های فرقه تروریستی رجوی را افشا گردید..

آقای ارشد همچنین با آقای آنتونیو دلتور از برندگان جایزه رزنقره ای، بخاطر افشاگری اسناد معروف به لوکس لیک  LuxLeak که فرار مالیاتی بسیاری از سران کشورها، ملکه الیزابت، ثروتمندان و شرکتهای بزرگ و حتی ورزشکاران و … را برملا نمود و به همین خاطر در لوکزامبورگ تحت تعقیب و محاکمه قرار دارند دیدار و در مورد تهدیداتی که ان جی او ها  در فعالیتهای افشاگرانه خود با آن مواجه هستند مفصلا گفتگو کردند.

 

دیدار آقای ارشد و آقای آنتونیو دلتور افشاگر اسناد LuxLeaks

دریافت کنندگان جوایز رزنقره ای

افتتاح مراسم توسط رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا

 

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها

24 ژانویه  2018

 

سیاستهای تجاوزکارانه ترامپ، بازگشت به شرایط قبل از تاسیس سازمان ملل

بعد از جنگ جهانی دوم با تاسیس سازمان ملل با شرکت 51 کشور مستقل آنزمان در تاریخ 24اکتبر 1945 مصادف با دوم آبان 1324 پایانی بود بر دوران قانون جنگل در سطح بین اللملی که هر کشوری زورش میرسید میتوانست به کشور دیگر تجاوز کرده و آنرا به غارت ببرد. با این تحول جدید سازمان ملل بعنوان مرجعی برای حل و فصل مشکلات و تضادهای بین کشورها برسمیت شناخته شد و زور گویی ازآن شدت و حدت وحشیانه خارج شد. طوریکه امروزه کشورهای مستقل عضو سازمان ملل به چهار برابر افزایش یافته است. که در مجموع بردار تمدن را در سمت وسوی مثبتی هدایت کرده است.هرچند کماکان تحت نفوذ قدرتهای بزرگ قرار دارد ولی توانسته از بسیاری جنگها و خونریزیها و غارت کشورهای ضعیف توسط قلدرهای شناخته شده جلوگیری کند. از جمله آن کمک به پیروزی مصدق در مبارزه اش با استعمار انگلیس.

با روی کار آمدن ترامپ و سیاستهایی که اتخاذ میکند از جمله برسمیت شناختن بیت المقدس بعنوان پایتخت اسرائیل، خروج از قرارداد پاریس، قطع کمک به فلسطینهان، … لیست کردن نام کشورهایی که بر خلاف نظر آمریکا رای میدهند در ستون بدها و خط و نشان کشیدن برای آنها…جهان را بسمت  دوران قبل از تشکیل سازمان ملل سوق میدهد.

ترامپ با تمایلات نژاد پرستانه و بشدت ضد زن در تاریخ آمریکا یکی از وحشی ترین و بی پرنسیپترین سیاستهای ضد بشری را اتخاذ کرده و به پیش میبرد.  طوریکه همین امروز در سراسر جهان زنان مبارز با شعار به زیر کشیدن ترامپ بخیابانها آمدند تا این لکه ننگ را از دامن بشریت پاک کنند.

Ashampoo_Snap_2018.01.22_16h15m31s_001_2Ashampoo_Snap_2018.01.22_16h19m05s_003_

دراین میان عناصر قدرت پرست و وابسته با سوء استفاده از شرایطی که رژیم عقب افتاده و ضد بشری در ایران برای مردم شرافتمند آن ایجاد کرده است زمینه را برای جغدهای سیاسی که چهار دهه است عالم از سپردن آنها توسط ایرانیان به زباله دان  تاریخش خبر میدهد،  دست بدامن این هیولای قرن شده اند تا ضمن غارت مردم ایران سهمی نیزبه اینها برسد. در میان اینگونه خیر!!!!خواهان مردم ایران فرقه رجوی و خانم مریم رجوی گوی سبقت را از همه ربوده است. البته بعضی سلطنت طلبان نیز  تلاش میکنند در این مسابقه از مریم رجوی عقب نیفتند.  از جمله فردی بنام دکتر محمدرضا حمزه پور که چیزی کمتر از ترامپ ندارد.

تنز تاریخ اینکه  مسعود رجوی بعد از نابودی جنبش مردم ایران با همدستی و بدست رژیم، رسالت نجات نوع بشر را با نجات زنان  برای مریم رجوی درنظر گرفته!!!! بعد از به گور رفتن  رهبر عقیدتی،  رهرو عقیدتی مریم رجوی دست بدامن  ترامپ  همان که زنان جهان قصد سرنگونی او را بعنوان یک فاشیست دارند شده تا خودش را نجات دهد.

شعار زنان: ترامپ رئیس جمهور آمریکا یک فاشیست است

سقوط انسان به حیوان درتیره ترامپ

سایت جنبش نه به تروریسم و فرقه ها

—————————

اخبار مرتبط

اخراج نماینده‌های عرب پارلمان اسرائیل به دلیل اعتراض به سخنرانی مایک پنس

  • تعدادی از نمایندگان عرب پارلمان اسرائیل (کنست) به دلیل اعتراض در جریان سخنرانی مایک پنس، معاون دونالد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا از جلسه اخراج شدند.

آقای پنس که در جریان سفر خود به خاورمیانه امروز دوشنبه ۲۲ ژانویه وارد اسرائیل شد، بعد از دیدار با بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل برای سخنرانی به کنست رفت.

آقای پنس در ابتدای سخنرانی خود در پارلمان اسرائیل با اعتراض گروهی از نمایندگان عرب کنست روبرو شد.

نمایندگان ائتلاف فهرست مشترک احزاب عرب در پارلمان اسرائیل پیش از این گفته بودند که به دلیل تصمیم رئیس جمهور آمریکا درباره شناسایی بیت‌المقدس به عنوان پایتخت اسرائیل سخنرانی آقای پنس را بایکوت می‌کنند.

گروهی از این نمایندگان با شروع سخنرانی آقای پنس شروع به فریاد و نمایش پلاکارهایی در اعتراض به این تصمیم کردند. در پی این اعتراض‌ها گروهی دیگر از نمایندگان با اعضای عرب پارلمان درگیر شدند و اندکی بعد نمایندگان عرب از جلسه اخراج شدند.

آقای پنس در سخنرانی خود به نمایندگان کنست گفت که سفارت آمریکا در اسرائیل تا پایان سال ۲۰۱۹ میلادی از تل‌آویو به بیت‌المقدس منتقل خواهد شد. او گفت بعد از شناسایی بیت‌المقدس به عنوان پایتخت، دیپلمات‌های آمریکایی در حال آماده شدن برای انتقال به این شهر هستند.

تصمیم آقای ترامپ در شناسایی بیت‌المقدس به عنوان پایتخت اسرائیل با موجی از واکنش منفی جهانی روبرو شد.

انتقال سفارت آمریکا یکی از وعده‌های دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا بود. کنگره آمریکا در سال ۱۹۹۵ میلادی انتقال سفارت را تصویب کرده بود اما هیچ یک از روسای جمهور آمریکا تا کنون آن را اجرا نکرده‌اند.

هم‌زمان با سفر آقای پنس به اسرائیل، فدریکا موگرینی، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا گفت که این اتحادیه همچنان بیت‌المقدس شرقی را پایتخت کشور مستقل فلسطین در آینده و بعد از اجرای راه حل دو کشور می‌داند.

سازمان ملل متحد بخش شرقی بیت‌المقدس را از اراضی اشغالی فلسطینیان و ساخت و سازهای اسرائیل در این مناطق را غیرقانونی می‌داند.

محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطینی هم‌زمان با سفر آقای پنس به خاور میانه به بروکسل سفر کرد تا از رهبران اروپایی بخواهد که کشور مستقل فلسطینی را به رسمیت بشناسند.

آقای پنس در بخشی از سخنان امروز خود در کنست به ایران هم اشاره کرد و گفت که آمریکا هرگز اجازه نخواهد داد که ایران به سلاح هسته‌ای دست پیدا کند. این بخش از سخنان آقای پنس با تشویق و استقبال شدید نمایندگان اسرائیلی همراه شد.

 

ترور مستشاران آمریکایی، گردانهای شورشی و ولایت فقیه

هرچه زمان میگذرد و فرقه رجوی بیشتر در مسیر اضمحلال درون تشکیلاتی و بی پایگی اجتماعی و ایزولاسیون در میان آپوزیسیون غرق میشوند، آنچه تمامی اعضای جدا شده مجاهدین و تمامی متحدین شورایی آنها و تمامی کارشناسان امور سالیان است در مورد آن طی گزارشات مفصل اطلاع رسانی کرده اند، عملکردها و ماهیت عقب افتاده نوع طالبان و داعشی آنها رو میشود طوریکه در موارد بسیاری توانسته است گوی سبقت را از رژیم نیز برباید.

اوج این رسوایی در تظاهرات و قیام دیماه 1396 بود که جهان به تمام و کمال گواه این امر بود که فرقه رجوی مطلقا هیچ ربطی به مردم ایران نداشت. و اگر قرار است ربطی داشته باشند همان محاکمه سران آن در قبال اعمال تروریستی، خیانت و وطن فروشی و همچنین جنایات علیه اعضای خود و مردم کردستان عراق و…خواهد بود.

تائید ترور آمریکایی ها در نشریه مجاهد

در فوق نشریه مجاهد شماره  18 ص 7 آقای مسعود رجوی از افتخاراتش در ترور مستشاران آمریکا با تیتر کردن آن چماق ساخته بود این روزها شاهد تکذیب آن در اوج وقاحت و غلط کردم های پشت سرهم در لاس زدن با همان کسانی است که طبق مقاله آقای رجوی در فوق هستیم. رجوی مینویسد:

متحد انقلابی دیگر مریم رجوی برای مبارره ضد بورژوازی برای مجاهدین

“مواضع ضد امپریالیستی سازمان حداقل برای خود جنایتکاران آمریکایی جای هیچ شک و شبهه ای ندارد، زیرا آنها از اولین سالهای عملیات مسلحانه سازمان (سال51 ببعد) با آتش مسلسلهای مجاهدین خلق که سینه مستشاران و مزدورانشان را می شکافت روبرو بوده اند.” مسعود رجوی

 

 

 

اخیرا نیز با وجود اینکه در جریان تظاهرات دیماه با نبش قبر مسعود رجوی با جعل اطلاعیه بنام او و خواندنش توسط گوینده رادیو که تنها شباهت آن به اطلاعیه های رجوی لحن گوینده بود، بسیار بور شدند از رو نرفته و با رو کردن چند عکس و یک کلیپ ادعا کردند  که اگر مردم قهرمان و مبارز ایران بویژه زنان پیشتاز ایرانی در بیش از 120 شهر و در مقابل نیروی انتظامی و چشم در چشم آنها درنفی رژیم هرچه دلشان خواست شعار دادند طوریکه گوش جهان را کر کردند، اما مشخص نیست چرا طبق ادعای کذایی فرقه رجوی، خواستشان را از تنها آلترناتیو دمکراتیک مورد علاقه عربستان و اسرائیل و جان بولتن و…، دوباره یک  “جمهوری  اسلامی دیگر از نوع فرقه رجوی است”  عنوان کرده اند. که آنرا نیز اولا در کمال کم رویی و خجالت در ثانی در نوک قله کوهها و دشتهایی که حتی پرنده نیز پر نمیزند فریاد کردند!!!!

از طرفی نیز جهان از عملکرد فرقه رجوی انگشت بدهان مانده است، و آن این است که در یک فرقه تا چه میزان پرنسیپها، اصول، ارزشهای انسانی، تعهدات و پایبندی به دستآوردهای انسان معاصر میتواند به تمسخر گرفته شود. طوریکه باوجود اینکه مسعود رجوی ازسال2003تا آخرین پیام عاشورای سال 2013فقط حضور صوتی داشت. که در آخرین  پیام عاشورایش  وصیت به کشتن مخالفان جدا شده و خط و نشان کشیدن برای غرب بعنوان مقصر شکست وی در نشستن بر تخت قدرت در ایران کرد، نزدیک پنچ سال میگذرد.  در این فاصله نیز حتی حضور صوتی نداشته، و از طرفی درسال 2016 توسط یکی از قدیمترین و قویترین متحدین خودش آقای ترکی الفیصل که از سال 1365/1986 در ارتباط مستقیم (در عربستان) با اوقرار گرفته مرگش در مهمترین جلسه سالانه فرقه رجوی در حضور مریم رجوی و با تاکید دوباره اعلام گردید و سازمان نیز هیچگاه بعد از آن زنده بودن مسعود رجوی را تائید نکرده کماکان جهان را با اقدام خیره سرانه صدور یکباره اطلاعیه های خطاب به مردم ایران بنام مسعود رجوی که جنبش مردم ایران را بخاطر مطامع قدرت پرستانه نابود کرد ولی در روز روزش این قیام با گستردگی 120 شهر حتی ارزش حضور صوتی (که هیچ تهدیدی هم ندارد) نیز برایش نداشت!!  ولی در اوج وقاهت و احمق فرض کردن هواداران و مجاهدین در اسارت آلبانی مدعی است زنده است، جهان را به یک نیش خند بسیار تلخ و تمسخر آمیز وادار کرده ااست.

ترجمه نیش خند تلخ جهان به این فرقه در عمق خود به این معناست و این حقیقت را بیان میکند که: 

 

 

جازدن مرده ای که 15سال است جهت فرار از پاسخگویی به اعمالش به جهان طی یک خود کشی سیاسی به “غیبت” پناه برده، با پیام دادن از قول او بعنوان رهبر مردمی که  قهرمانانه در صحنه حضور دارند، روی دیگر سکه قالب کردن تشکیلات فرسوده، از کار افتاده، پیر و بیمار و بدون لباس و سلاح در 5000 کیلومتری کشور بعنوان ارتش آزادیبخش و یکانهای شورشی به همان مردم قهرمان ایران است. این در و تخته بخوبی به هم چفت میشوند.  

 

 یگانهای شورشی در 30تیر

سازمان از سال 1365 بدنبال جارو شدن همه تیمهای عملیاتی اعزامی از عراق متکی به هسته های تحت نام مقاومت  داخل کشور که در تور وزارت اطلاعات و احاطه کامل آن بودند را بعنوان بن بست کامل هر گونه تحرک در داخل میدانست. بحث ارتش آزادیبخش نیز ازهمینجا شروع شد که رجوی نیز به شکست جنگ چریک شهری در جمعبندی بیانیه تاسیس ارتش آزادیبخش اشاره کرد.

جمعبندی مسعود رجوی از شکست تروریسم شهری و ...

 

 

وزارت اطلاعات درکنترل هسته ها

 

همانگونه که رجوی نیز تاکید کرد، رژیم که بطور کامل بر شبکه تلفنی و ارتباطی سازمان سوار شده بود پا را فراتر گذاشت و عملا خود را تبدیل کرد به هسته های مقاومت که در داخل فعال هستند. با اینکار ضمن فعال نگهداشتن پوشالی سازمان در رابطه با خودش و سازماندهی هسته های وزارت اطلاعات که تماما عناصر اطلاعاتی رژیم بودند که تظاهر به هسته بودن میکردند تمامی خط و خطوط سازمان را نیز کنترل و خنثی میکردند. ضمنا براحتی اطلاعات کاذب به سازمان میداد و تمامی اقدامات از خارج سازمان را هدایت میکرد. که البته بتدریج سازمان بدان پی برد و روی به استفاده از عشایر مرزی تحت نام قاچاق چی که میتوانستند براحتی بداخل ایران تردد کنند آورد. بعدها مشخص شد که قاچاقچی ها نیز آلوده اند (یعنی این وزارت اطلاعات است که ضمن آمدن بداخل اشرف و تماس با سازمان تمامی تراکتها را برایش بداخل میبرد).

سازمان در اوج اطلاع از اینکه تمامی تماسهای سازمان و تلفنها و سرنخهای ارتباطی … تحت کنترل و هدایت رژیم است با پایان جنگ ایران وعراق از مجاهدین خواست که با تماس از خانواده هایشان بخواهند که به اشرف بیایند تا با به اصطلاح آموزش آنها (با بی خبر گذاشتن آنها از تسلط وزرات اطلاعات به تمامی ارتباطات…)بداخل بفرستد. این اقدامات با دستگیری واعدام اولین خانواده های اعزامی مختومه شد. که خون آنها به پای فرقه رجوی است که آگاهانه و صرفا جهت استفاده تبلیغی از شهادت این خانواده ها آنها را بکام مرگ فرستاد.

چند ماه بعد با اوج گیری ورود خانواده ها به اشرف و اشراف رجوی به نفرت خانواده های مجاهدین از خودش خانواده ها را که بعد از بن بست صلح معائده آسمانی نقطه وصل سازمان به مردم ایران میخواند، با مارک مزدور رژیم و نجس و … نفی کرد و دیگر اجازه نداد که هیچ خانواده ای با هیچ مجاهدی تماس برقرارکند و ادامه قطع کامل از مردم را بجان خرید.

استفاده فرقه رجوی از هسته های وزارت اطلاعات

با این بن بست از آنجا که سازمان دیگر هیچ راهی جهت تبلیغ اینکه  در داخل فعال دارد نداشت بفکر استفاده دوباره از هسته های وزارت اطلاعات افتاد. منطق هم این بود که از عکسهای ارسالی هسته های وزارت اطلاعات علیه خود رژیم استفاده میکنیم!!!!  بدین ترتیب هسته های سلحشور!!! وزارت اطلاعات عکسهای مورد نیاز فرقه رجوی را برایش ارسال میکردند. و در نشریه نیز چاپ و تبلیغ میشد!!

توجه شود که عکسها تماما چاپ خارج است و امکان چاپ آن در داخل با ریسک صد در صد روبروست و یا وجود ندارد. شاهد این مدعا نیز محلهای اعلام حمایت از رجوی است که یا در دشتی بی آب و علف و یا در نوک کوه و جایی که هیچ کس حضور نداشته باشد است.

 

 

تجربه شخصی هسته های وزارتی

 

خود بنده دو بار زمانیکه ایران بودم هسته های وزارت اطلاعات را تجربه کردم. یکبار که بتازگی وارد ایران شده بودم به محل زندگی من زنگ میزدهند. از آنجا که اولا بنده دقیق میدانستم که سازمان مطلقا چنین امکانی ندارد و اینکه سازمان از هسته های وزارت اطلاعات استفاده میکند و هسته ای در کار نیست. در ثانی سازمان شماره تلفن محل زندگی مرا نداشت چون تا رسیدن خودم به ایران بعد از 30 سال قطع کامل از خانواده نه آدرس و نه تلفن داشتم. و بعد از رسیدن به ایران بود که مشخص شد در کجا مستقر میشوم. بنابراین موضوع تماس (هسته های وزارت اطلاعات) را در نوبت هاییکه باید برای معرفی نوبه ای خود مراجعه میکردیم عنوان کردم که از این تلفنها نزنند و گفتم که میدانم که سازمان چنین غلطی نمیتواند بکند بویژه که چون مزاحم خانواده است. که تلفنها قطع شد.

یکبار هم تعداد حدود 30-50 برگ آرم قرمز رنگ سازمان در قطع 20*20سانت را درست در مسیر پیاده رویی که من اجبارا از آنجا جهت رفتن به محل کارم استفاده میکردم در یک فاصله بیست متری ریخته بودند بود. که محل بسیار شلوغی بود در عباس اباد. و هیچ آرم دیگری در آن حوالی چه قبلش که بنده پیاده آمده بودم وچه بقیه مسیر که پیاده رفتم نبود. مهم اینکه هیچ کس از شاید تقریبا دویست نفری که در لحظه از روی آنها رد میشدند اساسا حتی متوجه تراکتها نمیشند چه برسد به اینکه بدانند مال کیست و آرم چیست و تنها من بودم که برایم آشنا بود. وزارت اطلاعات با اینکار میخواست عکس العمل مرا در قبال سازمان وفعالیتهای به اصطلاح هسته های سازمان چک کند.

2018120115833818692715520181201158338186927158شعار مرگ بر در ناکجا آباد قله کوهها2018120115833818692716020181201158338186927154

اگر توجه کرده باشید یکی از کلیپهایی که سی دیماه را جشن گرفته است و درمترو شیرینی پخش میکند، مردمی که شیرنی را میخورند و چهره شان نیز نشان داده میشود! اساسا نمیدانند که (نوشته سی دیماه سال 1396 “روز خروج رجوی از زندان” مبارک باد برای چیست) آنها شیرینی را میخورند و شاید به روح مرده رجوی صلواتی فرستاده باشند، این حداقل فایده اینکار میتوانست باشد البته اگر استثنا توسط وزارت اطلاعات انجام نشده باشد. اما تاکتیک رسوای دیگر فرقه رجوی که عالم از آن با خبر است استفاده از عکس گرفتن در خارج و جازدن بعنوان فعالیت داخل است و یا از کلیپهای ویدئویی با صدا گذاری بعنوان فعالیت کانونهای شورشی یاد میکند.

 

اساسا اگر هم فرض کنیم که همه آنها نه وزارت اطلاعات و یا صحنه سازیهای فرقه رجوی در خارج باشد. کم و کیف همه آنها و نحوه ابراز آنها زمانیکه میلیونها زن و مرد ایرانی در 120 شهر بمدت نزدیک به دو هفته بالا تا پائین نظام را بهم دوختند این چند چریک زبده کانون شورش برای شعار دادن به  نوک کوه و بیابان پناه برده و در آنجا نیز با رعایت احتیاط  شعار میدهند. که خود گستردگی و صحت و سقم آن کانونهای پوشالی شورشی را نشان میدهد.

در اینجا هر خواننده ای میتواند این سوال را مطرح کند که: چرا این قلم مانند تمامی تحلیلگران و آگاهان سیاسی تلاش دارند که حضور کانونهای شورشی حتی کاذب را نفی کنند؟ آیا همین حضور چند نفر در کوهها و بیابانها هم به تقویت روحیه سلحشوری مردم نمی افزاید؟

20181201158338186927161

 دو جواب برای این سوال وجود دارد:

یکی از جانب مردم ایران است که از این فرقه متنفرند و تنها حقی که برایش قائل هستند محاکه شدن بخاطر اعمال چهل سال گذشته اش است. و اوج بی اعتنایی آنها را به چهل سال گذشته و همه فعالین آن در دو هفته تظاهرات اخیر و سال 1388 دیده ایم.

جواب دوم را از نظرات مسعود رجوی در مورد ولایت فقیه میتوان گرفت:

صفحه اول نظرش سازمان در مورد ولایت فقیه2اول نظرش سازمان در مورد ولایت فقیه

مسعود رجوی در مقاله: روحانیت شیعه برسر دوراهی تاریخی در نشریه مجاهد شماره 7 چنین آورده است:

«««اولا: این روزها بازار بحث در مورد ولایت فقیه از هرطرف داغ است. اینکه ولایت فقیه در اسلام واقعی و نه اسلام طبقاتی رایج چیست وچه موارد و چه تاریخچه ای دارد، موضوع مقاله جداگانه ای است. … اما آنچه مسلم است اینکه در اسلام واقعی طبقه روحانی وجود ندارد (نقل به مضمون). و در تائید آن تمام حرف را میزند آنجا که کد میآورد: “هرمذهبی رهبانیت دارد و رهبانیتِ امت اسلام جهاد و پیکار است.”

تا اینجا اصل را تائید کرده ولی میگوید ولی فقیه منم که مبارزه کرده ام. باور نمیکنید؟  به ادامه بیانات ایشان در همین مقاله توجه کنید.

ثانیا: فقیه بمعنای واقعی و قرانی آن زمین تا آسمان با آنچه امروز در نظر عوام است تفاوت دارد در فرهنگ عامیانه معمولا بکسی فقیه گفته میشود که مسائل شرعیه و آنهم فروعات و جزئیاتی از قبیل طهارت و نجاست را برای مردم بازگو میکند، و یا آنها را در رساله ای گردآوری کرده و عموما از روی لباسش شناخته میشود.

حال آنکه بمعنی دقیق کلمه فقیه بفرد صاحب فهم و استنباط و دریافت از هرچیزی گفته میشود آنگاه وقتی این توانایی فهم واستنباط در چهارچوب دین باشد، فرد فقیه، فقیه در دین نامیده میشود. یعنی کسی که در دین و اصول و احکام آن صاحب فهم و دریافت بوده و بتواند مسائل مختلف را پاسخگو باشد.

ملاحظه میشود که فقیه چیزی است بالاتراز عالم.             بعبارت دیگر هرکس که چیزی را میداند نسبت به آن چیز عالم است. ولی معلوم نیست که در آن فقطه هم باشد.  چرا که لازمه فقیه بودن رسوخ در اعماق آن چیز و توانایی پیگیری و پیاده کردن آن در شرایط مختلف است. در مثل کسی که شناکردن بلداست، ولی معلوم نیست که بتواند خودرا از میان امواج طوفانزا بساحل برساند. …..»»»

 

و دو مثال دیگر….

ادامه مقاله رجوی:

«««همچنین میدانیم اگر کسی واقعا دراسلام فقیه نباشد، و جوهر اصول و احکام این ایدئولژی را عمیقا درک نکرده و به هدف احکام واقف نباشد، حتی همین امروز نیز از بردگی و مالکیت خصوصی ابزار جمعی تولید دفاع خواهد کرد. …

از این مثالها میخواهیم نتیجه بگیریم که فقیه واقعی کسی است که با اشراف به جهان بینی توحید و مکتب اسلام بتواند لااقل در اصول و کلیات، اسلام را در زمان خود پیاده کند و اینهم مستلزم برخورداری از دیدگاههای واقع بینانه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی روانشاسی… است که بسیاری از مدعیان امروزی آن از جمله  بیخبرانند…»»»»

حالا باور کردید؟ ایشان نه تنها اصل ولایت وفقیه را رد نمیکنند که معتقدند ولی فقیه بسیار بیشتر از آن است که عامه میدانند. و اصل آن نزد کسی نیست الا خود ایشان. همان چیزی که در عراق در شهر اشرف در بیکاری ناشی از قفل شدن در عراق بر سر مجاهدین با اعلام امام زمان و ولی امر (خلیفه) مسلمین و خود را صاحب مال و جان و ناموس همه مسلمین جهان بودن پیاده کرد.

بله مردم ایران این شیاد را بخوبی چه بدلیل تروریسم آن در شهرها، کشتار فرزندانشان در مرزها، همدستی با قاتلان ایرانیان و اشغالگران کشورشان، با سرکوب فرزندان مجاهدشان در تشکلات رجوی، با اقدامات خلاف عرف و اخلاق  از یکطرف و آنچه میخواهد بعد از اینهمه جنایات برای مردم ایران از ولایت فقیه رادیکال به ارمغان ببرد، چه از طریق افشاگریهای فرزندان مجاهد جدا شده شان و چه از طریق آنچه خود شاهد بوده اند میشناسند.

بنابراین وظیفه هر ایرانی و هر انسانی است که این شیاد را که اصل اجرا شده ولایت فقیه کنونی را کم میداند و قول بیشترش و غلیظترش را میدهد افشا کنند بخصوص که جهت فریب مردم ایران و جهان با نعل وارونه زدن در ظاهر شعار ” مرگ بر اصل ولایت فقیه” هم میدهند. و یا در ظاهر بالاترین افتخارات خودش که تروریسم و کشتن آمریکایی ها ست را ، بطور شیادانه تکذیب میکنند تا بقدرت برسند تا ….

ما گفته ایم (با علم یقنی و نه تحلیلی …)، بزرگترین شانس مردم ایران بقدرت نرسیدن این تشکل خطرناک در ایران بوده است. ما گفته ایم از زبان مسعود رجوی و مریم رجوی و آن اینکه، اگر جهان میگوید رژیم بدنبال قدرت هسته ای جهت دفاع از خودش بود. رجوی بدنبال استفاده آن جهت جهانی کردن خلافت خودش بود.  که بنده نظرم این است که گور به گور شد و نتوانست ولی رسالت را به مریم رجوی سپرده که همین کار را بکند.

اگر در مریم رجوی و باقی مانده فرقه رجوی، اعتقاد به ولی فقیه رادیکا (نوع استالینی- پول پوتی) تغییرکرده بود، مرده و هفت کفن پوسیده مسعود رجوی را همچون توهین بعنوان زنده به مردم ایران و جهان قالب نمیکرد و با اعلام مرگ رجوی از اصول داعشی آن فاصله میگرفت.

 

تمام این نمایشهای مسخره یعنی اعتقاد عمیق به ولایت فقیه آنهم از نوع (استالینی-داعشی)، بعلاوه  تروریسم افسار گسیخته از افتخارات فرقه رجوی و میراث مسعود رجوی است که مریم رجوی دنبال میکند. اما مصلحت و شیادی ایجاب میکند فعلا تکذیب شود.

در خاتمه در مقابل ادعای هواداران ولی فقیه نوع استالینی که با زدن خود به … میگویند خود رژیم گفت کار کار مجاهدین است، باید گفت که رژیم با استفاده از تنفر مردم از مجاهدین جهت از دم تیغ گذراندن دستگیرشدگان اخیر نیاز به مجوز عمومی دارد. به همین دلیل اول به آنها انگ میزند تا بتواند کارش را با تائید مردم کرده باشد.   

داود باقروند ارشد

عضو سابق تشکیلات رجوی و شورای ملی مقاومت آن

 21 ژانویه 2018

 

 

امام خمینی پدیده‌ای تازه و دلگرم کننده در تاریخ تشیع است.

مقاله امروز اسماعیل نوری علا در حمایت از رضا پهلوی وفلسفه ی شاهنشاهی

دهم آذر ماه ۱۳۵۷، چهار تن از روشنفکران آقایان امیر پیشداد، مولود خانلری، حسین ملک و حسین مهدوی نامه سرگشاده ای خطاب به همه مبارزان جنبش مردم ایران در هفته نامه ایرانشهر به چاپ رساندند که به شدت به انقلابیون درباره خطر برپایی حکومت مذهبی و رهبری مذهبی خمینی اعتراض کردند.
اسماعیل نوری علا، ۱۳ روز بعد در ۲۳ آذرماه ۱۳۵۷ مقاله ای خطاب به این روشنفکرهای سکولار نوشت و برای احمد شاملو، سردبیر مجله ایرانشهر فرستاد و شاملو
این جوابیه را عینا به چاپ رساند تا مردم خودشان قضاوت کنند.
متن کامل مقاله نوری علا در دفاع از رهبری آیت الله خمینی
اسماعیل نوری علا، هفته نامه ایرانشهر، ۲۳ آذرماه ۱۳۵۷
اسلام واقعی که بت می شکند، نه آنکه بت می آفریند!

شاملوی گرامی!

چندی پیش جناب حسین ملک لطف کرده و یک نسخه از نامه سرگشاده ای را که هفته قبل در ایرانشهر چاپ شد برای من فرستاده بود. همان زمان مطالبی به فکرم رسید که چون دیدم آن نامه را کمتر کسی خوانده و من هم وسیله ای برای انتشار حرفهایم ندارم آنها را نانوشته و ناگفته رها کردم اما اکنون که تو آن را به دست چاپ سپرده ای و از دیگران هم خواسته ای در این مقوله شراکتی داشته باشند، من نیز دیگرباره به صرافت طرح آن مطالب افتاده ام و انشاء الله این مطالب آنقدرها هم ” بی منطق” نباشد که نتوانی چاپشان کنی. به نظرم می رسد که نویسندگان نامه سرگشاده، با توجه به خطر ” دامنه گرفتن آتش اختلاف بین روشنفکران مذهبی و غیرمذهبی” خواسته اند به خصوص مساله ای بنام ” روحانیت در ایران” را مورد بررسی قرار داده و نشان دهند که در پی جنبش مردم ایران “مشکلات از زمانی شروع می شود که روحانیت بخواهد، با توجه به ضعف موقتی سازمان های سیاسی موجود، خود بطور دائمی جانشین همه احزاب گردد…(و) احتمال دارد که در طی مدت کوتاهی دین اسلام هم مانند فلسفه شاهنشاهی بهانه ای برای زورگوئی و حق کشی و برقراری استبداد جدیدی گردد…(اما) مراجع عالیقدر خود بهتر از هرکسی می دانند که جامعه روحانیت نباید و نمی تواند در سازمانهای سیاسی و حکومتی مداخله و شرکت کند.”

به عبارتی دیگر نویسندگان نامه سرگشاده می گویند که، اگرچه اکنون در ایران براساس شرایطی خاص روحانیت جانشین رهبری سیاسی شده است، اما همین شرایط ایجاب می کند که اکنون، و نیز پس از پیروزی جنبش مردم ایران، این روحانیت موقع و حدود طبیعی خود را بازشناسد.

این استدلال در محدوده خویش منطقی بنظر می رسد. اما به گمان من اساس آن بر دو پیش فرض نهاده شده که هر دو از بنیاد غلط و ناشی از غفلت نسبت به ماهیت جنبش کنونی مردم ایرانند. این دو پیش فرض عبارتند از اینکه، نخست، چون خواسته های مردم ایران به “زبان” و “رنگ” و “پوشش” مذهبی بیان می شود، پس بواقع روحانیت ایران رهبری جنبش را در اختیار دارد و نتیجه اینکه روحانیت و مذهب در ایران یکی هستند، و دو دیگر اینکه چون سیاست و مذهب دو مقوله جدا از همند از هم اکنون باید بفکر اختلافات احتمالی بود.
من از این “تز” دوم آغاز می کنم که طرفداران بسیار دارد و در بین آنها همه گونه آدمی یافت می شود. “دولت ها” و “آخوند دولتی” همین را می گویند و “روشنفکران غیر مذهبی” هم بر همین عقیده اند. و این همه از سر چیست؟ چرا همه می کوشند مذهب را بعنوان رابطه ای “شخصی” بین انسان و خدا تعریف کنند و آن را از حوزه سیاست و عمل سیاسی خارج نمایند؟
پاسخ روشن است: مذهب جذابیت دارد و توده ها را بسوی خود جلب می کند، پس می تواند بنیاد دولت و نیز همه اقشار منتفع از وضع موجود را بلرزاند و از سوی دیگر در برابر تبلیغ دائم روشنفکر غیرمذهبی سد شود.
مذهب می تواند خصم هر دوی این طرفین تخاصم باشد، پس هر دو توافق می کنند که مذهب را با امور سیاسی نباید کاری باشد و در عین حال هر دو می کوشند از آن بعنوان نیروئی بر علیه دیگری استفاده کنند.
اما در این میان مذهب (پیش از آنکه به دست دولتیان قلب شود، به دست آخوندهای وابسته ارتجاعی شود، و از یکسو از روشنفکران غیرمذهبی دشنام بخورد که تریاک توده هاست، و از سوئی دیگر بعنوان چیزی مفید اما کهنه و ناهماهنگ با زمان، بدست آنها بایگانی شود) چه بوده است و چه می تواند باشد؟ به آغاز مذهب بنگریم تا دریابیم که مذهب ندای توده مظلومی است که در آمد و شد و تغییر و تبدیل قدرتها همیشه له شده. مذهب در چهره واقعی خویش گریز انسان است از پرستش خدایان سیاسی، نفی دستگاه ظلم و مغزشوئی، و پرواز اوست به سوی آزادی واقعی. و همین مذهب است که همه “اراده های معطوف به قدرت” را می ترساند. مذهب در شکل ناب خویش نه دستگاهی دارد، نه سلسله مراتبی، نه لباسی، و نه هیچ کاخی. هیچ قشری نماینده او نیست- نه به این معنی که آنچه می ماند انسان منفرد است و خدا، بلکه به این معنی که آنچه می ماند جامعه است و خدایش، یعنی همان مفهومی که در خلاء بتخانه ها و بت ها می روید.
یکی گرفتن مذهب با قشری که خود را سخنگوی مذهب می داند و مذهب را در پوشش کتب مرموز ناخواندنی، کلمات ناشناس، علوم غریبه و دانشی دست نیافتنی مخفی می کند یک اشتباه تاریخی است. و درست به همین دلیل است که هر از چند گاه یکبار روشندلی از راه می رسد، جرات می کند، از چماق تکفیر و حبس و شکنجه نمی هراسد، بت ها را می شکند، و مذهب را در افق طبیعت واقعی آن پیش روی توده مظلوم قرار می دهد. اما در این کار هیچ اراده معطوف به قدرتی در کار نیست. هدف این پالایش شکستن قدرتهاست که صرفا برای دوشیدن و بهره کشی در کارند. پس اگر سیاست را به معنی کوششی برای دستیابی به ماشین دولت و حکومت و استفاده از “مزایای” آن معنی کنیم مذهب واقعی به راستی سیاسی نیست، اما اگر مذهب را کوشش جاودان بشر برای شکستن این ماشین و بت خانه های حاکم بر آن بدانیم آن گاه مذهب چیزی جز سیاست نیست. آنچه طالبان قدرت را به خطر می اندازد نه نماز است و نه روزه و نه حتی خرافاتی که در طول زمان با مذهب درمی آمیزد. آنان از این می ترسند که انسان آشنا با مفهوم توحید، انسان بت شکن، انسان مخالف زور، انسان مبارز بر علیه تجمع ثروت و وسائل تولید در دست مشتی مفتخور زالو، از دل مذهب برخیزد. آنگاه چه اتفاقی خواهد بود بین قصر فرعون با بت خانه مکه و کاخ کرملین و قصر نیاوران؟
این مقدمه را گفتم تا بتوانم بیافزایم که مقوله کنونی ایران از آن مقوله های باصطلاح “کلاسیک” نیست. این را باید بیشتر توضیح داد، می دانم نویسندگان نامه سرگشاده می نویسند: “علیرغم ظواهر امر، ماهیت واقعی مبارزات کنونی مردم ایران بیشتر اجتماعی و سیاسی است تا مذهبی… بیش از هر چیز این شرایط اجتماعی و اقتصادی خاص نواستعمار در ایران بود که موجبات خشم و نارضائی توده مردم را فراهم آورد و بخشی از جامعه روحانیت را به بلندگویان این خشم و نارضائی مبدل ساخت.” و خلاصه اینکه رنگ مذهبی گرفتن مبارزه در ایران ناشی از بسته شدن کلیه مجاری طبیعی اعتراض سیاسی است.
اینها همه درست است، اما این فقط یک روی سکه را نشان می دهد. در آن روی دیگر باید بر جنبشی وقوف یافت که سالهاست در خاک امت های اسلامی رشد کرده و در ایران ما، در همین پانزده ساله اخیر، به بار نشسته است. و این دیگر تنها در حوزه های مدارس علیمه و در میان قشر روحانیت رخ نکرده است. اتفاقا روحانیت رسمی در ایران- شاید از ترس از بین رفتن مبانی معنوی دین- چند سالی با این پدیده مبارزه کرده و ماهیت ان را به درستی تشخیص نمی داده است. و این پدیده همان پالایشی است که از پس قرن ها سکوت و جمود در دل مذهب تشیع رخ داده و معنای تشیع دیگرباره سرخی خون حسینی و غرور بت شکن توحیدی را در خود پرورانده است. تشیع امروز ایران در واقع خویشتن را از تسلط بی چون و چرای قشر روحانیت آزاد می سازد و رهبری این نهضت آنگونه نیست که بیش از این تعریف می شده. اکنون اگر مردم از امام تشیع نام می برند این امامت به معنی آن تعریف قدیمی ” فقیه مسلط بر عربی آب نکشیده، و آداب وضو و استنجاء” نیست. اکنون کسی صرفا به خاطر ” اعلمیت” و ” زهد دنیاگریز” کسی پای علم او سینه نمی زند. امام تشیع اکنون مقامی دیگر دارد، نه عمامه نشانه اوست، نه عبا، نه ریش بلند، و نه تسبیح. امام اکنون کسی است که با تکیه بر مواریث خون زده تشیع قیام کند، بت بشکند، امر به معروف حقیقی و نهی از منکر واقعی کند. اکنون شرط امامت اعلمیت تنها نیست، بلکه امام باید “ارشدیت” داشته باشد. و این ارشدیت از همان جنس “رشادت” است و نه “مرشدیت” نه کبر سن و ریش سفید! پس روحانیت را نیز اکنون باید در افق جدیدی دید و تصفیه کرد.
اما اگر از این مفهوم اثباتی امامت سخن گفتم لازم است از جنبه سلبی آن هم حرف بزنم. اکنون امام انتخاب می شود- نه بوسیله شورای روحانیت، بلکه بوسیله مردمی که از ستم به جان آمده اند- و خلع می شود، اگر که در این راه نتواند ارشدیت خویش را حفظ کند. اکنون در واقع عصر اعلمیت گذشته است، منابع فقه هزاران بار ورق خورده اند، اصول و فروع بیرون کشیده شده اند. رساله ها نوشته شده اند، و “باب اجتهاد هم که همچنان باز است و جای جولان در فروع فراوان. ما اکنون پای در عصر ارشدیت امام نهاده ایم. هرکسی از علوم دینی خواست بهره ای بگیرد قدمش روی چشم همه، اما بهره گیری از آن علوم و “عالم” شدن در آن حوزه به معنی کشیدن مردم به زنجیر ” تقلید” بی چون و چرا و اطاعت کورکورانه نباید باشد. ارشدیت کمال بخشنده اعلمیت است، و تقلید مذهبی اکنون جای خود را به پیروی آگاهانه و انتخابی مردم از امام سیاسی می دهد.
ترس نویسندگان نامه سرگشاده ترس بجایی بود، اگر ملت ایران به امام خمینی صرفا بعنوان یکی از اعضای روحانیت سنتی می نگریست و می خواست از او تقلید کورکورانه کند، و یا امام خمینی خود ماهیتا تفاوتی با آن مراجع تقلید سنتی نداشت. اما امام خمینی پدیده ای تازه و دلگرم کننده در تاریخ تشیع است. او رهبر سیاسی جنبش است، جنبشی که تعریفی جز برانداختن ظلم و تقلید کورکورانه و شکستن بت های دیکتاتوری سیاسی و مذهبی ندارد. چه کس او را امتحان کرده تا بداند آیا از همه علماء به علم دین واقف تر است یا نه؟ و چگونه این اعلمیت، و در نتیجه، رهبری غیرانتخابی و تحمیلی، مردم را به تقلید از او کشانده است؟ نه! امام خمینی را مردم ” انتخاب” کرده اند، به جهت اینکه در عین علم به احکام شرع به مقام ارشدیت نیز رسیده است. او در پی آن نیست تا قشر روحانیت را حاکم بر سرنوشت ما کند، بلکه در پی آنست تا ما را از دیکتاتوری همه اقشار حاکم و خواستار اطاعت کورکورانه برهاند. و هر آنکس از روحانیت سنتی که در این راه قدم گذارد مقدمش گرامی است، اما اگر تردیدی در این راه از خود نشان دهد دیگر کسی برای رساله و اعلمیت و زهدش فاتحه هم نمی خواند. اکنون علم را با عمل می سنجند. اکنون نقاب عبا و عمامه کنار زده شده است و رهبری مردم شیعه باید از آن کسی باشد که امام کفن پوش کربلا را در پیش روی دارد. جز این، هر رهبری، حتی در اوج محبوبیت، یکشبه در بایگانی تاریخ مطول ما مدفون خواهد شد.
پس باکی نیست اگر جنبش مردم ایران ماهیتی “سیاسی- مذهبی” دارد. این در واقع ذات طبیعی هر جنبش توده ای در مشرق زمین است. ملت ایران خواستار حکومت علماء نیست، بلکه خواستار حکومت اسلامی است. مگر ما فراموش کرده ایم که شاه سلطان حسین هم عالم به علم مذهبی بود؟ مگر او را ” ملا حسین” نمی خواندند؟ نه! ما خواستار حکومت هیچ شاه سلطان حسینی نیستیم. و از همین روی از طرح مساله ” حکومت اسلامی” در ایران نباید باکی داشته باشیم، چرا که اکنون ایرانیان خواستار آن اسلام واقعی اند که بت می شکند، نه آنکه بت می آفریند. آن اسلام که زیر پایه های تخت باصطلاح ” الهی” اموی و عباسی و در زیر عبای کعب الاخبارها و غزالی ها فرومرده است. آن اسلام که زاینده زینب هاست، نه آن اسلام که حرمسراهای شاهان صفوی را پر کرده. طلاب دینی دانشجویان حقوق دینی اند و فقها و مجتهدین حقوقدانانند و نه بیش. و امام خمینی چه برنامه ای ارائه داده جز بازگشت به ایران، انجام انتخابات آزاد، و برقراری حکومت مردم بر مردم؟ این تفاوت اوست با آن روحانیتی که خواستار اجرای قانون اساسی است، صرفا برای بدست آوردن حق “وتو” با فرستادن پنج نماینده به مجلس- گوئی که همه مشکلات ما از همین عدم حضور آقایان ناشی می شود و بس! باری، به همین علت ها است که امام خمینی در راس جنبش امروز مردم ایران قرار دارد، اما آنان که جز این فکر کنند به ناچار کنار گذاشته می شوند.
خلاصه اینکه خلط “دینی بودن” جنبش مردم ایران با “رهبری سیاسی قشر روحانیت” نباید موجب پیدایش سوء تفاهم شود. اگر اراده مردم ایران مطرح است، این مردم چنین می خواهند: حکومتی اسلامی، یعنی حکومت مردم بر مردم با تکیه بر مبانی مترقی حقوق اسلامی و تشیع سرخ علوی. این از روز روشن تر است که آن قشری از اجتماع ما به دیکتاتوری، زور و سانسور دست می زند که بر مردم تکیه ندارد- خواه آن قشر روحانی باشد خواه روشنفکر غیرمذهبی. نهضت امروز مردم ایران، درست براساس همان قولی که از مرحوم آیت الله نائینی نقل شده بود، “نه استبداد دینی می خواهد نه استبداد ضددینی” نه دیکتاتوری روحانیت و نه دیکتاتوری پرولتاریا.
اما نویسندگان نامه سرگشاده در پایان پیشنهادهائی هم طرح کرده بودند که نشانه آینده نگری و دوربینی آنهاست، لکن من این پیشنهادها را نه جامع یافتم و نه مانع. آنچه گفتم برای روشن کردن این بود که ملت ایران اکنون دنباله رو رهبران از پیش ساخته نیست، بلکه مجهز به ایدئولوژی و معیاری است که به مدد آن سره را از ناسره می تواند جدا کند و رهبران واقعی خویش را بازشناسد و انتخاب کند. اما این مانع آن نیست که اذعان کنیم هنوز، بقول نویسندگان نامه سرگشاده دچار مشکل فقدان یک نیروی جانشینی هستیم. اما به نظر من شتاب جریان و تنگی زمان هیچکدام مهلت آن را نمی دهد که وقت را به کنفرانس ترتیب دادن و نشست و برخاست کردن بگذرانیم. به نظر من اکنون وقت آنست که این نیروی جانشین هرچه زودتر آفریده شود و در جریان عمل و از طریق آزمایش های عملی بخود شکل نهائی بگیرد.
آیت الله خمینی اکنون از پشتیبانی کامل ملت ایران برخوردار است، پس می تواند به کمک افراد مورد اعتماد خود – که خود بخود مورد اعتماد مردم ایران هم خواهندبود- به آفریدن سازمان های رهبری سیاسی دست زند. به نظر من نخستین قدم در این راه تشکیل یک دولت در تبعید است. این دولت با پشتیبانی مردم ایران از هم اکنون می تواند تمرین اداره مملکت را شروع کند. ایران اکنون جامعه ای وسیع است، با تشکیلاتی پیچیده و سازمانی بغرنج. اعضای این دولت باید مطالعات خود را درباره برنامه های فردای ایران از هم امروز آغاز کنند و در همه زمینه ها – و از جمله نفت و سیاست خارجی که از مهمترین عوامل تعیین کننده آینده اند، به پیش بینی بپردازند، کمیته مطالعه و برنامه ریزی تشکیل دهند، و مواضع خود را در قبال مسائل مملکتی روشن سازند. آنگاه این ماشین آماده بصورت همان نیروی جانشینی درخواهد آمد که فقدان آن کار را به بن بست فعلی کشانده است. و در این حال خون گرانبهائی که اکنون بی دریغ شهرهای ما را رنگین می کند موجب انتقال این دولت به ایران و ضامن اجرای صحیح و بدور از فساد و ندانم کاری برنامه های آن خواهد بود.

اسماعیل نوری علا، هفته نامه ایرانشهر، ۲۳ آذرماه ۱۳۵۷

https://staticxx.facebook.com/connect/xd_arbiter/r/thCXMxBkCiu.js?version=43#channel=f208f6609ab25ec&origin=http%3A%2F%2Fnototerrorism-cults.com
Edit

رابطه اعضای شورای ملی مقاومت و فرقه مجاهدین با این مقوله

Bundesarchiv Bild 146-1987-074-16, Dietrich Bonhoeffer.jpg

ترجمه از علی منجزی سوئد

دیتریش بون هافر کیست؟

دیتریش بونهافر یک منتقد ضد نازیسم، کشیش پروتستان، تئولوگ، آلمانی بود که در سال 1906 بدنیا آمد و در 1945 پس از مدتها که در زندان نگهداشته شده بود(درواقع در آستانه تسلیم قوای آلمان) به اتهام شرکت در توطئه ترور هیتلر در اردوگاههای هیتلر بدال آویخته شد. نامه ها و یادداشت های زندان، ژرفای فلسفی تفکر او را بخوبی نشان میدهد. در واقع او خیلی پیش تر از هاناآرنت به مسئله حماقتِ شرورانه انسان، پرداخت و تقریبن ده سال پیش تر از آرنت این موضوع را مورد بررسی قرار داده بود. 

 

حـمـاقـت چـیست؟

حماقت دشمنی خطرناک تر از شرارت است. انسان، می تواند عليه شرارت اعتراض کند، آنرا افشاء سازد و در بدترین حالت در مقابل آن بایستد. زیرا شر، فنای خود را با خود حمل میکند. زیرا بدی برای انسان ناخوشایند است. اما ما در مقابل حماقت بی دفاع هستیم. نه با زور و نه با اعتراض، نمی توان جانب درست را انتخاب کرد. تفاوت احمق و شرور در اینست که،  اولی مطلقا خودخواه و خطرناک است، چراکه خشمگینانه هجوم میاورد.

بهمين جهت آدم در مقابل احمق باید محتاط تر باشد. هرگز تلاش نکنید احمقی را متقاعد سازيد! زيرا متقاعد كردن احمق بی معنا و خطرناک است.  برای آنکه بدانیم حماقت زاده چیست باید تلاش کنیم آنرا درک کنیم. من مطمئن هستم که، حماقت ناشی از ناتوانی در فکر کردن نیست (میخواهم بگویم که) این یک پدیده ی انسانی است و احمق ها تحرکت فکری فوق العاده ای دارند.

اما ُکندذهنان را نمی توان احمق دانست. این کشف ها، ما رابسوی یک شرایط معین هدایت میکند و نشان میدهد که، حماقت مادرزادی نیست. انسان تحت شرایط معینی می تواند احمق بشود و همچنان احمق تربشود.

 

این نقیصه، کمتر میان افراد مستقل معمول است و بیشتر در انسانهایی که بصورت گروهی زندگی میکنند دیده میشود.

آنها تحت اجبار و یا به میل و رغبت خود، در گله ي انسانی می زییند. بهمین جهت حماقت در درجه نخست یک مشکل اجتماعی است، تا یک پدیده روانی. شکل خاصی از تاثیر شرایط تاریخی بر انسانهاست. و عواقب روانی آن ناشی از روابط بیرونی است. به بیان نزدیکتر، روندهای نیرومند تکوینی قدرت، که می تواند بصورت سیاسی و یا مذهبی باشد، توده های وسیعی از مردم را احمق میکند. به جرئت می توان از یک ناتوانی اجتماعی_روانی سخن بمیان آورد.

در واقع آن قدرت(سیاسی) به اين احمق ها نیازمند است. پروسه اش باین صورت نیست که، آدمها، قدرت تفکر خود را از دست بدهند، بلکه استقلال درونی خود را در جریان تکوین قدرت، زیر سلطه بلامنازع آن، از کف میدهند بنحویکه، نادانسته کم یا بیش از موضعگیری مستقل فاصله می گیرند.

ايستادگي احمق روي نظراتش، بمعنای مستقل اندیشی او نیست. آدم می تواند در جریان گفتگو با آنها بسادگی بفهمد که، آنها صاحب نظر خود نیستند. بلکه نيروي محركه ي آنها ، یک کلیشه و یا چیزی شبیه آن است. او طلسم شده اي با چشمان كور است، كه مغزش موردسوء استفاده قرار گرفته و باين سوء استفاده ، معتاد شده و بدين ترتيب به وسيله اي ناآرام و در ادامه اش بیک شر مجسم مبدل گرديده، با این همه خود را بد نمی داند. اینجاست که براحتی خواهان نابودی دیگران ميشود.

 

مسعود رجوی و دجالگریهایش: مجازات نوح توسط خدا بدلیل علاقه اش به خانواده اش ص 15 کتاب رجوی

 

آیا این کتاب که به اصرار سازمان نام نویسنده آن مسعود رجوی در جلد آن چاپ شده غیر از داعش است

Della stupidità

Chi è l’uomo responsabile? Che  ricaduta pratica dovrebbe avere la responsabilità nella propria esistenza?

Se la sensibilità relativamente alla responsabilità dovrebbe essere alta in chi è impegnato come genitore, educatore o terapeuta,  e aggiungerei, in chi è impegnato nel gestire la cosa pubblica come politici e funzionari statali, il fatto  di osservare la convivenza civile attraverso questo parametro dovrebbe riguardare ogni persona, in particolare nella sua qualità di cittadino. Si assiste recentemente ad una pubblica e indebita appropriazione del senso di fin troppe parole, forzate a volte fino alla loro completa perversione semantica. “Responsabilità” è una di esse. Il fatto che ad operare tale riduzione siano attualmente alcuni politici o organi di informazione di massa, è solo uno dei fronti più visibili di tale “abuso della parola”, cosa che però non giustifica il generale addormentamento e l’inabissarsi di una più importante autonomia di pensiero, base per ogni agire edificante nella convivenza. Il risultato non è rassicurante.

L’espressione più evidente di tale modalità sul piano sociale sta nella mortificazione del pensiero, dell’istruzione  e della cultura, ad esaltazione di un “fare” proclamato volutamente in modo ambiguo come sinonimo di “onestà e concretezza”, che ovviamente rimane una chiacchiera politica mai comprovata da risultati; sta nell’avvilimento di ogni forma di arte in quanto non produttiva, nella riduzione mutilante della complessità propria di ogni convivenza attraverso semplificazioni ideologiche e territoriali; sta nella giustificazione ottusa di comportamenti predatori, violenti, razzisti e d’emarginazione solo per sostenere i privilegi di pochi a svantaggio di molti, comportamenti altrimenti inammissibili alla luce di un agire realmente responsabile.

Pensiero complesso, quindi condiviso, disponibile al confronto e sottoposto a critica altrettanto complessa, assieme ad un’azione conseguente e coerente con i principi che la sostengono, anch’essa a sua volta sottoposta a verifica, è l’unica  forma di responsabilità che conosco e base per una democrazia sana. Quando non si accettano né confronti né  verifiche, si tenta di agire al di fuori della propria responsabilità, e questo è sempre pericoloso, in particolare quando ne nasce una questione di potere e dominio.

Le parole che seguono furono scritte nel 1943 dal pastore luterano Dietrich Bonhoeffer, impiccato dai nazisti nel 1945 per aver preso parte al fallito complotto dei generali tedeschi contro Hitler. Colpiscono le sue parole per la loro attualità e forza: di fronte all’idea di responsabilità che ci propone è difficile rimanere indifferenti, vista anche la sproporzione che emerge tra il contesto storico in cui tali parole furono pronunciate e la nostra attuale situazione di benessere e comodità.

«Per il bene la stupidità è un nemico più pericoloso della malvagità. Contro il male è possibile protestare, ci si può compromettere, e in caso di necessità è possibile opporsi con la forza; il male porta sempre con sé il germe dell’auto dissoluzione, perché dietro di sé nell’uomo lascia almeno un senso di malessere. Ma contro la stupidità non abbiamo difese. Qui non si può ottenere nulla, né con proteste, né con la forza; le motivazioni non servono a niente. Ai fatti che sono in contraddizione con i pregiudizi personali sempli­cemente non si deve credere — in questi casi lo stupido diventa ad­dirittura scettico — e quando sia impossibile sfuggire ad essi, possono essere messi semplicemente da parte come casi irrilevanti. Nel far questo lo stupido, a differenza del malvagio, si sente com­pletamente soddisfatto di sé; anzi, diventa addirittura pericoloso, perché con facilità passa rabbiosamente all’attacco. Perciò è necessario essere più guardinghi nei confronti dello stupido che del malvagio.

Non tenteremo mai più di persuadere con argomentazioni lo stupido: è una cosa senza senso e pericolosa.

Se vogliamo trovare il modo di spuntarla con la stupidità, dobbiamo cercare di conoscerne l’ essenza. Una cosa è certa, che si tratta essenzialmente di un difetto che interessa non l’intelletto ma l’umanità di una persona. Ci sono uomini straordinariamente elastici dal punto di vista intellettuale che sono stupidi e uomini molto goffi intellettualmente che non lo sono affatto. Ci accorgiamo con stupore di questo in certe situazioni, nelle quali si ha l’impressione che la stupidità non sia un difetto congenito, ma piuttosto che in determinate circostanze gli uomini vengano resi stupidi, ovvero si lascino rendere tali. Ci è dato osservare, inoltre, che uomini indi­pendenti, ché conducono vita solitaria, denunciano questo difetto più raramente di uomini o gruppi che inclinano o sono costretti a vivere in compagnia. Perciò la stupidità sembra essere un problema sociologico piuttosto che un problema psicologico. E una forma particolare degli effetti che le circostanze storiche producono negli uo­mini; un fenomeno psicologico che si accompagna a determinati rapporti esterni. Osservando meglio, si nota che qualsiasi ostentazione esteriore di potenza, politica o religiosa che sia, provoca l’istupidimento di una gran parte degli uomini. Sembra anzi che si tratti dì una legge socio-psicologica. La potenza dell’uno richiede la stupidità degli altri. Il processo secondo cui ciò avviene, non è tanto quello dell’atrofia o della perdita improvvisa di determinate facoltà umane — ad esempio quelle intellettuali — ma piuttosto quello per cui, sotto la schiacciante impressione prodotta dall’ostentazione di potenza, l’uomo viene derubato della sua indipendenza interiore e rinuncia così, più o meno consapevolmente, ad assumere un atteggiamento personale davanti alle situazioni che gli si presentano. Il fatto che lo stupido sia spesso testardo non deve ingannare sulla sua mancanza d’indipendenza. Parlandogli ci si accorge addirittura che non si ha che fare direttamente con lui, con lui personalmente, ma con slogan, motti ecc. da cui egli è dominato. È ammaliato, accecato, vittima di un abuso e di un trattamento pervertito che coinvolge la sua stessa persona. Trasformatosi in uno strumento senza volon­tà, lo stupido sarà capace di qualsiasi malvagità, essendo contemporaneamente incapace di riconoscerla come tale. Questo è il pericolo che una profanazione diabolica porta con sé. Ci sono uomini che potranno esserne rovinati per sempre. Ma a questo punto è anche chiaro che la stupidità non potrà essere vinta impartendo degli insegnamenti, ma solo da un atto di liberazione. Ci si dovrà rassegnare al fatto che nella maggioranza dei casi un’autentica liberazione interiore è possibile solo dopo esser stata preceduta dalla liberazione esteriore; fino a quel mo­mento, dovremo rinunciare ad ogni tentativo di convincere lo stupido. In questo stato di cose sta anche la ragione per cui in simili cir­costanze inutilmente ci sforziamo di capire che cosa effettivamen­te pensi il “popolo”, e per cui questo interrogativo risulta contemporaneamente superfluo — sempre però solo in queste cir­costanze — per chi pensa e agisce in modo responsabile. La Bib­bia, affermando che il timore di Dio è l’inizio della sapienza (Sal 111,10), dice che la liberazione interiore dell’uomo alla vita responsabile davanti a Dio è l’unica reale vittoria sulla stupidità. Del resto, siffatte riflessioni sulla stupidità comportano questo di consolante, che con esse viene assolutamente esclusa la possibi­lità di considerare la maggioranza degli uomini come stupida in ogni caso. Tutto dipenderà in realtà dall’atteggiamento di coloro che detengono il potere: se essi ripongono le loro aspettative più nella stupidità o più nell’autonomia interiore e nella indipendenza degli uomini».[1]

Il dubbio d’appartenere alla schiera degli stupidi dei quali Bonhoeffer parla credo possa attraversarci e sicuramente può toccare ancor più chi quel rischio lo ha corso davvero o ne ha pagato il prezzo sulla propria pelle per causa altrui. Perciò resta vigile, veglia su di sé e al contempo non si accontenta di vivere in superficie, non prendendo quindi in prestito pensieri, significati, opinioni. Avere un atteggiamento personale di fronte alle situazioni che ad ognuno si presentano, segno d’indipendenza interiore, comporta responsabilità oltre che forza di solitudine. Ecco infine cosa scrive Bonhoeffer a proposito della responsabilità: «L’uomo responsabile agisce nella libertà del proprio essere senza cercar riparo dietro a persone, situazioni o principi, ma tenendo conto di tutte le circostanze di carattere umano e ambientale e delle considerazioni di principio. Il fatto che nulla possa rispondere per lui o scusarlo, se non le sue azioni e la sua persona stessa, è la prova della sua libertà. Deve osservare, giudicare, valutare, decidere e agire da sé; deve vagliare personalmente i motivi, le prospettive, il valore e il senso delle proprie azioni. L’azione responsabile è un rischio liberamente assunto, che nessuna legge giustifica, che si compie rinunciando a qualsiasi valida auto giustificazione, e rinunciando pertanto a qualsiasi pretesa di avere la suprema conoscenza del bene e del male». Fin qui sia il laico, il non credente che il religioso possono trovare una loro linea d’incontro ma è anche giusto aggiungere quale fosse per lui la prospettiva massima alla quale mirava, in quanto uomo di fede: «L’uomo che opera nella libertà della sua personalissima responsabilità vede le proprie azioni aprirsi alla guida di Dio. Quando l’uomo abbandona liberamente la conoscenza del suo bene si compie il bene di Dio».[2]

Antonio Ricci
Presidente Centro Studi Educativi e Pedagogici Periagogè

[1] D. BONHOEFFER, Resistenza e Resa, Cinisello Balsamo, Ed. San Paolo, 1988, pg. 64-66.

[2] D. BONHOEFFER, Fedeltà al mondo, Brescia, Ed. Queriniana, 2004, pg. 94-95.

مهستان یا تئاتر مبارزه و آلترناتیو به کارگردانی آقای نوری علا

nori allahواقعیت نبود هیچ آلترناتیو دمکراتیک و مستقل واقعی درمقابل رژیم کنونی بزرگترین معظل جنبش مردم ایران برای رهایی از آن است. مقوله ای که ذهن مبارزین واقعی این مردم را بخود مشغول کرده است. این کمبود واقعی همه ایرانیان خسته و کارد به استخوان رسیده را مترسد و گوش بزنگ نگه داشته تا هر ندایی که کورسویی از تشکیل یک آلترناتیو در آن دیده شود بطرف آن جلب شوند. متاسفانه همانگونه که در فضای سیاسی خارج کشور در سالهای اخیر شاهد بوده ایم هستند عناصر و تشکلهایی که فرصت طلبانه (هرکدام با اهداف مختلف) تلاش میکنند از این کمبود جدی سوء استفاده کرده و اجناس تقلبی خود را به مردم ایران قالب کنند. این تلاشها از جانب تمامی طیف های سیاسی ایرانی از به اصطلاح اصلاح طلبان داخل رژیم گرفته تا  نوع استالینیستی همین رژیم (فرقه مجاهدین خلق) در خارج کشور با هوشیاری مردم ایران نتوانسته است بجایی برسد.

 

متاسفانه درآخرین نمونه این تلاشها مربوط به حرکتی است که تحت نام سکولاردمکراتها شکل گرفته است. بنده نیز مانند بسیاری از کنشگران دیگر سیاسی خارج کشور با خوشحالی و اشتیقاق و به توصیه یکی از همرزمان سابق به این تلاش جذب شدم. تا ضمن انتقال تجربیات خود در شکست تمامی تجارب پوشالی دیگر اگر بتوان کمکی کوچک به رفع این کمبود جدی جنبش مردم ایران کرده باشم. در طی دو روز کنگره پنجم 28 و 29 اکتبر که احزاب و گروهها و شخصیتهای مبارز و فرهیخته بسیاری در آن رنگین کمانی از دیدگاهها و راه حلهای مختلف را بنمایش گذاشتند آقای نوری اعلا که بعدها خودشان را “طراح و پیشنهاد دهنده-همه کاره” کنگره و … (تحت نام وحدت در کثرت) معرفی کردند تا لحظه آخر سکوت اختیار کرده بودند تا بعد از اینکه 150نفر از 200 شرکت کنندگان کنگره را ترک کرده بودند به صحنه آمده و با نادیده گرفتن دو روز کنگره بطور بسیار غیرمعقول و غیر دمکراتیک پیشنهاد مهستان را به محدود افراد باقی مانده و صندلیهای خالی شده بعنوان حاصل این کنگره ابلاغ کرد!!!

 

«««آقای دکتر عبدالستار دوشوکی از شرکت کنندگان در کنگره دراین باره نوشتند:

به ناگاه آقای دکتر نوری علا (بعنوان سخنران آخر) با رد همه پیشنهادات دو روزه (۲) به بازماندگان آن نشست می گوید: “خانم ها و آقایان ! به منازل خود تشریف ببرید. ما آدرس ایمیل های شما را داریم. برای تشکیل “مهستان اپوزیسیون” شما را دعوت خواهیم کرد”. به همین سادگی! جمعبندی و نتیجه گیری و تعیین تکلیف برای بیش از صد شرکت کننده فرهیخته و “بزرگسال” به همین سادگی و بی رودرواسی بود. و شوربختانه هیچ کسی هم اعتراض نکرد که این تردستی غیرمترقبه و شاهکارگونه “مهستانی” در لحظات واپسین از کجا آمد.

جناب آقای دکتر نوری علا در مصاحبه با کیهان لندن (۳) می گوید “من جرئت پیدا کردم ایده و فکری را که مدت‌ها در سر داشتم در پایان کنگره مطرح کنم. بالاخره کسی که کار سیاسی می‌کند و می‌خواهد بگوید که من برای مملکتم کاری می کنم باید به یک نوعی از جایی نمایندگی داشته باشد، بدون نمایندگی حقانیتی وجود ندارد و طرف گفتگو هم خواهد گفت تو کی هستی که می‌خواهی حرف بزنی! در نتیجه همیشه در پی این بودم که چگونه می‌شود جمعی را با همدیگر متحد کرد، حالا از صد نفر تا هزار نفر؛ تا وقتی یک نفر از جانب آنها سخن می‌گوید بتواند بگوید که من نماینده این تعداد هستم”. بعقیده نگارنده باید گفت: عجب؟ این چه شیوه و ترفند دمکراتیکی است که ایده و فکر خود را باید در طی دو روز بحث و گفتگو و مباحثه پنهان داشت، و عکس جمعیبجای مطرح کردن آن در ابتدای کنگره و به بحث گذاشتن آن، در پایان کنگره مطرح کرد؟ …. گویی نتیجه محتوم این بازی دو روز قبل از آغاز آن حتمی الوقوع و گریزناپذیر بود.  …در جواب این سوال خبرنگار کیهان لندن (۳) که می پرسد: “آیا فکر می‌کنید این «مهستان» می‌تواند موفق باشد؟ دکتر نوری علا جواب می دهد: ” یک نفر از دویست نفری که در سالن بودند نگفت که من نیستم، بلکه همه پرسیدند ما چطور می‌توانیم عضو شویم”. باز هم باید گفت حیرتا و شگفتا به این درجه از “خودشکوفایی” و اعتماد به نفس. زیرا به گواهی شهود از جمله خود بنده و عکس یادگاری پایانی در غروب یکشنبه (۴) فقط ۵۷ نفر (شامل عکاس) باقی مانده بودند؛ بعلاوه چند نفری که حاضر نشدند در عکس حضور داشته باشند و سالن را قبل از عکسبرداری ترک کردند. این ادعا و شیوه اعمال دمکراسی یعنی توهین به خرد جمعی. »»» پایان نقل قول

 

 

با این رفتار آقای نوری اعلا و بدون اینکه کنگره به نتیجه ای رسیده باشد و ابلاغِ “به خانه های خود بروید برای مهستان دعوت خواهید شد” در اوج تعجب از اینکه  این مهستان از کجا ناشی شد چه ربطی به این کنگره داشت، پس کنگره برای چه بود؟ اینهمه هزینه، وقت و انرژی نزدیک به 200تن از سازمان ها و شخصیتها و فرهیختگان تحمیل کردن و آنها را از سراسر جهان به کلن کشاندن برای چه بود؟ آیا استفاده فرصت طلبانه از دعوت و حضور شخصیتهای سیاسی و احزاب برای جازدن آن بعنوان تائید مهستان نوری علا بود؟ یا خیر ادامه همین کنگره خواهد بود یا … با ذهنیتی کاملا در ابهام و کاملا نا باورانه در اولین جلسه مهستان شرکت کردم.

 

 

قبل ازمهستان توسط مسئول فنی و عضو حزب سکولار دمکرات آقای …. نسبت به نرم افزارکال کنفرانس Zoom  که میتواند تا 500نفر را بهم وصل کند توجیه شدیم. آنچه بسیار قابل تامل است اینکه اعضای این مهستان گذشته از اینکه سابقه هرکدام برای دیگر روشن نبود، نه تنها هیچ شناختی از همدیگر نداشتند حتی اسامی همدیگر را نیز نمیدانستند.

 

 

اینبار نیز آقای نوری علا تصمیم گرفته بودند که مهستان را در دو نوبت 50 نفره برگزار کنند. که افراد ثابت هر دو نوبت همان اعضای حزب چند نفره خودشان بودند. متاسفانه در همان جلسه اول مهستان که فقط 40نفر شرکت کردند، هشت نفر عضو حزب سکولار دمکراتها بودند که بعنوان هسته اصلی تیم اجرایی مهستان و سه نفر را نیز باز به پیشنهاد نوری علا از میان بقیه گزینش کردند.

 

 

نوری اعلا: “آقای … به این دلیل که مدیریت خوانده اند، آقای … را چون مطالعاتی تئوریک میکنند، و ….” در صورتیکه نوری علا با نادیده گرفتن کامل حقوق  50 نفر دوم وارد انتخاب کمیته اجرایی میشدند. در واقع حزب سکولار دمکرات (آقای نوری علا) همانگونه که از کنگره پنجم  برای جازدن مهستان خود بعنوان محصول کنگره پنجم و حاصل کار انبوه افراد و  احزاب و … دست به یک دزدی سیاسی میزدند اینبار با مهستان بعنوان مصاحبه برای گزینش استفاده میکرد و خبری از مناسبات دمکراتیک نبود. و متاسفانه در جواب سوال خبرنگار کیهان لندن که پرسیدند: “آیا فکر می‌کنید این «مهستان» می‌تواند موفق باشد؟ دکتر نوری علا جواب می دهد: ” یک نفر از دویست نفری که در سالن بودند نگفت که من نیستم، بلکه همه پرسیدند ما چطور می‌توانیم عضو شویم”.

 

 

در این میان یکی از زنان سلحشور و جوان شرکت کننده که به تازگی نیز از ایران آمده اند در اعتراض به این شیوه کار، پیشنهاد حضور یک نماینده از میان مهستان جهت نظارت بر کار کمیته مربوطه دادند که ایشان را مجبور کردند که از پیشنهادش عذرخواهی کند. و با او کاری کردند که در مهستان شرکت نمیکنند. متن مباحث در فیس بوک قابل دسترسی است.

 

پیشنهاد بنده نیزجهت شرکت 32 نفرمهستان اول  در جلسه مهستان دوم جهت رعایت حقوق ما و آنها از اطلاع و اشراف از تصمیمات و نظرات همدیگر نیز به محض مطرح شدن با صحبت خارج از نوبت آقای نوری علا با مخالفت ایشان با این ادعا که امکان فنی اجازه نمیدهد ایندو مهستان اول و دوم را ادغام کنیم از طرح آن و به رای گذاشته شدن و یا … جلوگیری شد.

 

 

در پایان جلسه طبق پیشنهاد یکی از اعضای جدید کمیته اجرایی نیم ساعت کال کنفرانس بین خودشان ادامه می یابد که در آن مسئله شفافیت و پخش زنده جلسات مهستان مطرح میشود که  تعدای مخالفت میکنند که آنرا از طریق ایمیل به رای 32نفری که کال کنفرانس راترک کرده بودند گذاشته شد که از جانب جمع با ایرادات و سوالات متعددی از جمله عدم شناخت ما از همدیگر، مسائل امنیتی، محتوای غیر قابل ارائه به عموم، اثرات منفی شکست مهستان در جامعه،… مطرح شد. بنده نیز مانند بقیه در تشریح بخشی از نظراتم طی ایمیل در مورد موضوع شفافیت (در زیر آمده است) برای جمع نوشته و ارسال کردم. (کل مکاتبات در انتها آمده است)

 

««« دوستان عزیز و گرامی مهستان

موضوع علنی شدن و نشدن جلسه اول مهستان واکنشهای بسیار متفاوتی را در بین عزیزان مهستان پدید آورد. واکنشها از یکطرف نشان دهنده شادی و خوشحالی ناشی از تشکیل این مهستان میباشد که امری خجسته و مبارک است. از سوی دیگر نیز ناشی از صداقت اعضای آن که میخواهند با مردمشان شفاف باشند بوده است.  ولی آنچه بنظر بنده کمتر بدان توجه شده است این است که: قبل از هر چیز ما در مهستان در قبال مردم خود مسئولیت داریم. و صرفا از سر وقت گذرانی و پر کردن وقت ویا خوشحالی و یا اینکه یک آلترناتیو هم ما معرفی کرده باشیم نیست که بدین کار مبادرت ورزیده ایم.  

ما در قبال موفقیت این مهستان مستولیت داریم  تا در نتیجه شکست آن ضربه دیگری به راه حلهای دمکراتیک و مستقل مردم ایران از طریق ایجاد نا امیدی و یاس زده نشود. که خسارت جبران ناپذیر دیگری خواهد بود. که عواقب آن بنفع دشمنان مردم ایران و به ضرر کشور و مردم خواهد بود.

ما هنوز همدیگر را نمیشناسیم. تا حدی که بعضی ها نیز حرف نفوذ هم زدند. در این مرحله ما هنوز نه آلترناتیوی تشکیل داده ایم و نه دولت موقتی و نه هیچ تصمیمی گرفته شده و یا میتوانیم بگیریم که منافع مردم در اثر شفاف بودن و یا نبودن آن بخطر بیفتد.

و مهمتر اینکه از طریق این شفافیت مردم بتوانند در تصمیمات ما اثر گذار باشند. شفافیتی که منافعی از منافع مردم را (از طریق اثر گذاری آنها و یا نمایندگان آنها) تامین نکند فقط ما را از خودمان متشکر میکند. و خالی از محتواست.

جسارتا، اگر در ایران بوده باشید جلسات مجلس در روزهای خاصی از رادیو سراسری مستقیم پخش میشود. ولی آیا سر سوزنی ارزش محتوایی دمکراتیک  بمعنی شفافیت دارد؟ نه چون مردم اثری در آن نمیتوانند داشته باشند. رژیم فقط برای بستن دهانهاست که از آن استفاده میکند. و از خودش متشکر و از مردم طلبکار میشود.  

بنابراین شفافیت یک محتواست بمعنی تقسیم قدرت با مردم بمعنی شراکت دادن آنها در فرایند بحثهای منجر به تصمیمات و دادن فرصت به اثر گذاری بر تصمیمات از طریق نظارت بر آنها. شفافیت یک فرم خالی نمایشی نیست. و یا خدایی نکرده جهت خودنمایی و ابراز بهتری ما نسبت به  دیگران نیست.  

اگر در کارمان کمی جلوتر برویم آنوقت میتوان دید که:

شفافیت زمانی دارای ارزش است که ما بخواهیم تصمیماتی بگیریم ناظر بر منافع عمومی کشور- مردم ایران که قدرت این تصمیم گیریها توسط مردم بما سپرده شده باشد. در غیر اینصورت چه شفافیتی؟ بنظر بنده بحث شفافیت در تئوری و اصول (چه بسا بدون توجه به محتوای واقعی-سیاسی آن) با پیاده شدن آن در واقعیت متناسب با شرایط و موقعیت خودمان، دشمنان و البته مردم ایران،  در میان دوستان مهستان مخلوط شده است که شاید جسارتا نشان از کم تجربه بودن ما در امر مبارزه و کار سیاسی دارد.

نکته تاکتیکی بسیار مهمی که بنظر بنده میرسد و در فوق بدان اشاره کردم این است که نباید خوشحالی و تمایل حتی صحیح خودمان به شفاف بودن را بر منافع مبارزاتی مردم ایران ترجیح دهیم. چگونه؟ ما باید همگی قبل از هرچیز از موفق بودن این اقدام در حداقلها مطمئن شویم که خدایی نکرده شکست آن مایه یاس مردم ایران و خوشحالی و حار تر شدن آلترناتیوهای وابسته به دشمنان مردم ایران و از جمله رژیم نشود. بسیاری تلاشهای قویتر از ما در گذشته شروع شده است، بسیار همفکران متحدتر از ما که در افکار یکدست تر بوده اند و بسیار جلوتر از ما نیز رفته اند ولی متاسفانه بجایی نرسیده است. دور اندیشی و مسئولیتی که در فوق بدان اشاره شد ایجاب میکند که شتابزده تصمیم نگیریم و کاری که در پیش گرفته شده را جدی تر تلقی کنیم.

توجه کنید:

در جلسه اول مهستان پیشنهاد بنده منبی براینکه لازم است شرکت کنندگان جلسه اول حداقل در جلسه دوم بصورت ناظر حضور داشته باشند بدون به رای گذاشتن توسط دوست عزیمان آقای نوری علا رد میشود!! که فاصله گرفتن جدی است از شفافیت واقعی و درونی است. ولی یک پیشنهاد شفافیت به یکباره از جلسه تیم اجرا بعد از پایان مهستان در سطح مهستان از طریق ایمیل به رای گذاشته میشود. شاید با این انتظار که همه جواب بله  یا خیر بدهند!!! و در پایان نیز موکول به تصمیم گیری در جلسه مهستان دوم میگردد آنهم بدون مشخص شدن نظر مهستان اول!! و مشخص نیست با کدام برنامه و با کدام استراتژی؟ شفافیت نیاز به کمیته ای خاص دارد. نیاز به بررسی دارد نیاز به برنامه های آتی کلی مهستان دارد، نیاز به مشخص شدن بسیاری فاکتورهای مهم دارد که هیچ کدام در درسترس نیست. از جمله موارد زیر. »»» پایان کداز ایمیل به مهستان

 

 

 

که با واکنش شگفت انگیز ولی نه دور از انتظار آقای نوری علا مواجه شدم که در آن از تمامی سابقه ادبی خود استفاده کرد تا با بکارگیری القاب زیر تنها به یک ایراد پاسخ دهند و در پایان حکم اخراج ضمنی صادر کند!!!  به ایمیل آقای نوری علا به بنده توجه کنید:

 

 

««« From: Mehestan of ISDM [mailto:mehestan.isdm@gmail.comSent: Thursday, December 14, 2017 4:42 PM
To: NTCM
Subject: [SPAM] نامهء اسماعيل نوری علا در پاسخ به مطالب ارسالی آقای داود باقروند

آقای باقروند

نامهء بلند و تعحب برانگيز شما، آن هم فقط خطاب به آقای ذاکری (و احتمالاً خطاب به همه، اما در  بخش ای ميل های نامرئی) بسيار غافلگير کننده بود و نشان از ادامهء روش های مجاهدی در بين مخالفان خود اين سازمان داشت و اين نگرانی را پيش آورد که شما بخواهيد با اين نوع نوشته ها اين جمع تازه تأسيس را از هم بپاشيد.هانتقال تجربه ها امر خوبی است اما اگر به دروغگوئی و تحريف واقعيت ها بيانجامد مسئلهء خطرناکی خواهد شد. ه

به اين جملهء نامردانه تان توجه کنيد:هه

در جلسه اول مهستان پیشنهاد بنده منبی براینکه لازم است شرکت کنندگان جلسه اول حداقل در جلسه دوم بصورت ناظر حضور داشته باشند بدون به رای گذاشتن توسط دوست عزیمان آقای نوری علا رد میشود!! که فاصله گرفتن جدی است از شفافیت واقعی و درونی استولی یک پیشنهاد شفافیت به یکباره از جلسه تیم اجرا بعد از پایان مهستان در سطح مهستان از طریق ایمیل به رای گذاشته میشود. شاید با این انتظار که همه جواب بله  یا خیر بدهند!!! و در پایان نیز موکول به تصمیم گیری در جلسه مهستان دوم میگردد آنهم بدون مشخص شدن نظر مهستان اول!! و مشخص نیست با کدام برنامه و با کدام استراتژی؟ “

 

دخالت من در آن ماجرا صرفاً جنبهء تکنيکی داشت والا اصلاً دعوت 50 نفر اول هم مطابق اظهار لحيهء شما «فاصله گرفتن جدی از شفافيت واقعی و درونی» محسوب می شد. شما بدون توجه به همهء مقدمات گفته شده در جلسه پيرامون محدوديت های تکنيکی که موجب شده بود فقط 50 نفر اول برای شرکت در جلسهء نخست دعوت شوند، پيشنهاد نامعقولی را مطرح کرديد و من هم بعنوان سخنران و توضيح دهنده گفتم که فعلاً اين کار مقدور نيست.ه

اگر مسئلهء انتشار ويدئو هم به رأی اينترنتی گذاشته شد از آن رو بود که در ابتدای جلسه اين تصميم مطرح نشده بود و هنگام مطرح شدن آن هم بخشی بزرگی از حضار جلسه را ترک کرده بودند و ناچار بوديم از همهء شرکت کنندگان در آن جلسه بپرسيم که آيا با انتشار ويدئو موافقند يا نه؛ که با پنج نظر مخالف مجبور شديم ويدئو را منتشر نکنيم. شما اين «پرونده سازی»ها را از کجا ياد گرفته ايد؟ آيا مبارزات ضد ديکتاتوری شما هم از همين نوع کارها است؟

يک بار، بنا بر اعتراضات متعددی که به دست من (بعنوان دعوت کنندهء حضار) رسيده بود، از شما تقاضا کردم که از ليست ای ميلی اعضاء مهستان سوء استفاده نکنيد. اکنون می بينم اين شيوهء مرضيه را برای کشتن گربه در دم حجله ادامه داده ايد.ه
من به اين نوع اتهام زنی خيره سرانه معترضم و قضيه را در هيئت اجرائی موقت مهستان مطرح کرده و خواهان رسيدگی خواهم شد. از نظر من جای اينگونه اعمال در اين مهستان نيست.ه

 

اسماعيل نوری علا

طراح و پيشنهاد کننده پروژهء تشکيل مهستان

 

http://www.puyeshgaraan.com/Esmail.htm

On Wednesday, December 13, 2017, 5:20:35 PM MST, NTCM <info@nototerrorism-cults.com> wrote:

»»» پایان ایمیل آقای نوری علا

 

عصبانیت و رویکرد تحقیر و توهین آمیز این ادیب فرصت طلب را در ایمیل آن به یک انتقاد به خودشان در فوق شاهد بودید. بنده طی سخنانی در روز اول کنگره پنجم  28اکتبر 2017 با تجارب چهار دهه ای در کار سیاسی اظهار داشتم:

««« تلاشها در میان اپوزیسیون مخرب  نه بدلیل منافع جامعه و مردمی که خود بطور کامل از آن قطع هستند بلکه بدلیل همان ویژگی خود ‏محوری و خود حقیقت پنداری است. خود را نه تک قطعه ای از کل پازل سیاسی جامعه که کل تابلو سیاسی میپندارند و میخواهند.  قطعا در ‏این دستگاه فکری تمامیت خواه اولین اشتباه آخرین اشتباه تلقی شده و همه چیز تحت الشعاع حفظ خود قرارمیگیرد.  (با شنیدن اولین انتقاد عنان از دست داده و با نصار انواع ناسزاها و مارکها  انتقاد کننده را نیست و نابود میکنند) ولی از آنجا که ‏درصحنه عمل واقعی خطا اجتناب ناپذیر است تمامیت خواهی و عدم صداقت آنها را به لاپوشانی، دروغپردازی، وارونه گویی و سرکوب و ‏حذف منتقد کشانده و از مردم و فعالین سیاسی جدا و ایزوله میکند. همین ایزولاسیون و یکه تازی در صحنه سیاسی و در تشکیلات و جامعه و نبود هیچ ندای سوال ‏کننده(سلحشور) و منتقد و با کور کردن تمامی چشمان نظاره گر در پس دیوارهای آهنین، راه را برای هر انحرافی و سر بیرون آوردن ازبند و بست های ‏وطن فروشانه با بیگانگان از یکطرف و نامه پراکنی با امام زمانهای موهوم وفساد سیاسی تشکیلاتی و اخلاقی باز میکند.»»»

 

 

نامه سراسر ناسزای آقای نوری علا که خود را در کار ادبی صاحب سابقه میداند نمونه بارز گفتار فوق است. عصبانیت و عنان از کف دادن بخاطر یک انتقاد در تمامی نامه موج میزند. و هرچه در دنیای ادب! آموخته اند را جهت منکوب منتقد بکار بسته، به انواع اتهام زنی ناروا پناه برده، انتقاد به خود را همانگونه که در فوق آمد (قطعا در ‏این دستگاه فکری تمامیت خواه اولین اشتباه آخرین اشتباه تلقی شده و همه چیز تحت الشعاع حفظ خود قرارمیگیرد) سقوط خود پنداشته ولی آنرا تلاش برای نابودی مهستان وانمود میکند! که اتهامات “تلاش برای براندازی نظام” رژیم را تداعی میکند، ضمن دروغگو خواندن منتقد آژیر خطر را نیز میکشد!!  ضمنا ضمن اذعان به این که جدا کردن مهستان به دو دسته 50 نفره نیز فاصله گرفتن از شفافیت است نه تنها متناقض نمیشوند که طلبکار هم هستند. و بجای پاسخگویی و یا قبول اشتباه محدودیت تکنیکی را پیش میکشد و پیشنهاد را “ناممکن و نامعقول” میخواند. درصورییکه در زیر شرکت تولید کننده نرم افزار بلحاظ تکنیکی آنرا قادر به ارتباط تا 500 نفر در یک کال کنفرانس معرفی میکند. همان توضیحی که هم حزبی آقای نوری علا، آقای میلاد آقایی به بنده دادند. استدلال سخیف آقای نوری علا در تراشیدن عذر تکنیکی را برملا میکند.

تشریح توان نرم افزار در ارتباط تا 500 نفر توسط تولید کننده آن

مهمتر اینکه از آنجاکه مهستان را خود سرانه و بدون مشورت کنگره پنجم به اجرا گذاشته و یا چون تشکیل کنگره ها را با مهستان مشورت نکرده به خود بالیده!!! و به خود حق میدهد و آنرا توجیه درستیِ بقیه تصمیمات غیر دمکراتیک خود شمرده تا به خورد مهستان بدهد و انتظار دارد که مورد انتقاد قرار نگیرد. و طلبکار است که چرا باید در مهستان پیشنهاد شما به رای گذاشته شود؟ عجبا!!!  اوج خود شیفتگی و عدم درک مناسبات دمکراتیک این دانشمند فرهیخته را درمیزان حق بجانبی در رفتار ضد دمکراتیک فرصت طلبانه میتوان دید. آنجا که مینویسد:

«««اصلاً بفرمائيد که کدام يک از تمهيدات اجرائی کميتهء برگزاری کنگره ها (که ميزبان اين جلسه بود) به رأی گذاشته شده بود که پيشنهاد ناممکن و نامعقول شما به رأی گذاشته شود؟»»»

 

عجبا باید بخاطر رفتار توتالیتریستی ایشان جایزه نیز به ایشان داد. یک بام و دو هوای آقای نوری علا آنجا که میفرمایند:

 

«««اگر مسئلهء انتشار ويدئو هم به رأی اينترنتی گذاشته شد از آن رو بود که در ابتدای جلسه اين تصميم مطرح نشده بود و هنگام مطرح شدن آن هم بخشی بزرگی از حضار جلسه را ترک کرده بودند و ناچار بوديم از همهء شرکت کنندگان در آن جلسه بپرسيم که آيا با انتشار ويدئو موافقند يا نه؛»»»

 

کسی نیست که به ایشان یادآوری کند که مگر همین شما نبودید که چندروز قبلش در کنگره پنجم بعد از اینکه 150نفر از 200نفر رفته بودند طی یک راهزنی سیاسی مهستان را بدون طرح در کنگره بدون مشورت با آن  بصورت وحی و محصول آن جا زدید. بنابراین مشکل شما مراجعه به آرا نیست،  در مورد علنی کردن جلسات نیز میتوان نتیجه گرفت که چون آشکارا مسئله مورد علاقه!! شما بود ولی با آن مخالفت شده بود خواستید که با رای گیری از طریق ایمیل بدون بحث و بدون بررسی موضوع مهمی چون پخش مستقیم  و علنی جلسات مهستان آنرا به اجرا بگذارید. همانکار که در نهایت کردید. والا شما ید طولایی در زمینه کار ضد دمکراتیک تک روی از خود نشان داده اید.

 

آقای نوری علا ایراد به کار ضد دمکراتیک خود را پرونده سازی میخواند و آنرا خلاف مبارزه با دیکتاتوری میخواند. سوال ما از آقای نوری علا این است که بفرمائید مبارزه با دیکتاتوری چیست؟ مبارزه با اقدامات ضد دمکراتیک (دیکتاتورمآبانه) اگر مبارزه با دیکتاتوری نیست پس چیست؟

 

در کنگره گفتم که: ” فشار ناشی از مخالفت با مناسبات غیردمکراتیک اینگونه افراد آنها را به جعل و دروغ و… میکشاند.”  وبعد از متهم کردن بنده به پرونده سازی، در یک جعل خبر مینویسند:

 

«««يک بار، بنا بر اعتراضات متعددی که به دست من (بعنوان دعوت کنندهء حضار)  رسيده بود، از شما تقاضا کردم که از ليست ای ميلی اعضاء مهستان سوء استفاده نکنيد. اکنون می بينم اين شيوهء مرضيه را برای کشتن گربه در دم حجله ادامه داده ايد»»».

 

واقعیت “اعتراضات متعدی که بدست ایشان رسیده” کدام است؟

در جریان کنگره پنجم 28اکتبر از آنجا که افراد برای اولین بار بود که همدیگر را میدیدند، و فرصت هم نبود که با همه بتوان تبادل نظر کرد عمدتا ایمیل و آدرس سایت …رد و بدل شد تا بتوان بسرعت به افکار و نظرات و حوضه های فکری همدیگر آشنا شویم و از آن زمان تا 18 دسامبر اطلاع رسانی به همه دوستان با ارسال مقالات و نظرات از همه طرف ادامه داشته است.

 

ظاهرا در جریان یکی از اطلاع رسانی ها در مورد نظرات سایت ما تنها دو تن از دوستان مهستان نامNTCM که مخفف نه به تروریسم و فرقه ها هستند را بجا نیاورده و سوال کردند مال چه کسی است. و آقای نوری علا نیز درتاریخ 10دسامبر که هنوز مورد انتقاد واقع نشده اند جواب دادند که متعلق به آقای باقروند است. و هیچ حرفی از سوء استفاده در میان نیست.

Ashampoo_Snap_2018.01.15_14h55m43s_001_Ashampoo_Snap_2018.01.15_14h57m39s_002_

بلافاصله روز بعد (11دسامبر) از طرف سایت NTCM عذرخواهی برای همه دوستان دریافت کننده از بابت بجا نیاوردن نام NTCM جنبش ارسال شد. و عطف به تذکر آقای نوری علا (بدون اجازه بقیه یاران …ایمیل نفرستند) خواسته شد اگر مایل به دریافت نیستند اطلاع دهند تا اطلاع رسانی قطع شود. که کلیشه ایمیل در زیر آمده است. ولی هیچ کدام از ایندو دوست عزیز و دیگر دوستان درخواست قطع ننمود. و مسئله در 11 دسامبر 2017 حل و فصل شد.Ashampoo_Snap_2018.01.15_15h00m28s_003_

ولی آقای نوری علا بعد از اینکه با اولین انتقاد در تاریخ 13 دسامبر در مورد رفتار ضد دمکراتیک خود مواجه میشود، همچون تمامی افراد مستبد و خود شیفته خود را تمام شده میپندارد و چون هیچ جوابی ندارد مجبور میشود جهت فرار از انتقاد و منکوب نمودن منتقد با دروغ مسئله حل و فصل شده سه روز قبل را در تاریخ 14 دسامبر “اعتراضات متعددی که بدست من رسیده” جلو داده و مطرح کند. جهت اتهام زنی ناشی از عصبانیت از انتقادشدن     دست بدامن مسئله حل و فصل شده ای میشود تا شاید از زیر بار عمل ضد دمکراتیک خود بگریزد. آنهم امر مهم و با اهمیتِ تبادل دیدگاهها و نظرات بین افراد مهستانی که حتی اسامی همدیگر را نیز نمیدانند و قرار است به قول این نو رسیده، آلترناتیوی هم ارائه کنند را جرم و سوء استفاده میشمارند.  آنهم بدلیل انتقاد به رای نگذاشتن پیشنهادات افراد مهستان و رد مستبدانه آن توسط نوری علا و ممانعت از حتی طرح یک پیشنهاد بدلایل کاذب فنی را ایشان اینگونه ادیبانه پاسخ میدهند: 

««« من به اين نوع اتهام زنی خيره سرانه معترضم و قضيه را در هيئت اجرائی موقت مهستان مطرح کرده و خواهان رسيدگی خواهم شد.

از نظر من جای اينگونه اعمال در اين مهستان نيست.ه

اسماعيل نوری علا

طراح و پيشنهاد کننده پروژهء تشکيل مهستان»»»

ایشان ضمن فحاشی “خیره سر خواندن منتقد” با همان شیوه ابلاغ مهستان در پایان کنگره پنجم، مستبدانه یک تنه با نوشتن “از نظر من جای اينگونه اعمال در اين مهستان نيست.ه” حکم  اخراج نیز صادر میکند و در انتها مهر همه کاره بودن خودشان و هیچ کاره بودن دیگران را با امضاء “طراح و پیشنهاد کننده پروزه تشکیل مهستان” را همچون یک خود شیفته توتالیتر تمام عیار میکوبند؟؟؟؟ و اوج دمکراتیسم خود را به نمایش میگذارد.

 

آقای نوری علا که چهل سال دیر آمده است متاسفانه بسیار عجله دارد که با گذاشتن پا بر سر و شانه دیگران و سوء استفاده از کنگره و جمع مهستان زودتر از همه برود؟!!!!

 

آقای نوری علا طی سخنرانی 44دقیقه ای خود در مهستان اول از بی حاصل ماندن تلاشها طی چهل سال گذشته آپوزیسیون یاد کرد ولی آگاهانه فراموش میکنند که علت را که نبود فرهنگ دمکراتیک و نمایش آشکار خود محوری و منم منم های هژمونی طلبانه از نوع “طراح و پیشنهاد کننده ….” و یا “ایران رجوی رجوی ایران” و… بوده است با نمایش آشکار آن در سرقت سیاسی در کنگره پنجم عنوان کنند.  و برعکس شعری که خواندند “یاری اندر کس نمیبینم سواران را چه شد”، چگونه با اینگونه رفتار ضد دمکراتیک پای همه یاران و سواران در صحنه را قطع کرده اند تا برای خود نامی بجا بگذارند.

 

آقای نوری علا با فردی با سابقه شما در مبارزه سیاسی انتظار نمیرود که کراهت کارتان را درک کنید. آنچه شما با کلمات بسیار خوب تلاش کردید نتیجه تلاش مبارزان چهار دهه گذشته را در چاه ویل نشان دهید را دیگران ثانیه به ثانیه اش را در مواجهه با مرگ و نیستی طی کرده اند و بن بست ها را دیده و تجربه کرده اند که محصول همین مناسبات ضد دمکراتیک که از خود به نمایش میگذارید است. آنها که دستی در آتش داشته اند میدانند که اینگونه رفتار ضد دمکراتیک محصولش جانها و خونهاست که پایمال میشود و میلیونها ایرانی بهایش را میپردازند. اگر سرسوزنی این احساس در کسی باشد وقتی مورد انتقاد عمل غیر دمکراتیک قرار میگیرد شرمگین میشود تا عنان از دست داده و دهان بگشاید. که هیچ با وقاحت تمام بعد از کنگره پنجم صرفا بدلیل دعوتی که به کنگره کرده است به خود اجازه میدهد با نادیده گرفتن همه چیز، تراوش ذهنی خود (مهستان) را بعنوان محصول کار کنگره جا بزند؟ آقای نوری علا مشکل در نبود مبارز و مبارزه نیست. خوشبختانه که در این روزهای اخیر در میهن بپا خاسته دیدیم که مشکل در نبود مبارز نیست. مشکل در 2500سال فرهنگ دیکتاتوری در میان سیاسیون است. همانگونه که در کنگره پنجم 28اکتبر 2017 قبل از اینکه حتی افرادی مانند شما را در عمل تجربه کرده باشم و قبل از اعتراضات اخیر، گفتم:

 

««« مایلم جسارتا توجه بدهم به یک تفاوت کیفی جامعه امروز با جامعه سال 57 ایران. و ضرورت بازنگری در رویکردهای خودمان.  در آن روزگاران (سالهای 1357) با تعدادی تشکلها و مبارزینِ قهرمانِ زندان رفته و شکنجه شده و اعدام را تجربه کرده و مردمی کم و بیش در حاشیه و بی خبر از تحولات جهان مواجهه بودیم. امروز با مردمی قهرمان و مبارز، در صحنه، زندان و شکنجه و اعدام را تجربه کرده و با اتکاء به تکنولوژی انفورماتیک کاملا بروز و عده ای حاشیه نشین خارج کشور مواجهیم. که متاسفانه بعضی از آنها علیرغم ادعای خودشان از نظر مردم ایران القاب بسیار بدی را دارند. »»»

 

مناسبات ضد دمکراتیک و دیکتاتور معابانه و ناشی از خود شیفتگی لجام گسیخته با سوس عجله در رسیدن و ناشی از تاخیر چهل ساله در جلسه دوم و سوم مهستان ادامه داشته است.

 

از جمله برخورد با آقای دکتر حسین بر بود که ایشان ایرادات بسیار پخته ای را به کاری که بطور پوشالی پیش برده میشود که خالی از هر گونه ارزش مبارزاتی است و تاکید میکنند که از طرف مردم و سیاسیون جدی گرفته نخواهیم شد، ولی از آنجاکه مشخص است هدفی جز ثبت نام و نشان برای نوری علا نیست و رسیدن سریع به آنچه همه چهل ساله نتوانسته اند بدان برسند، همقطاران نوری علا به صحنه آمده و آقای دکتر حسین بر را بصورت تحقیر آمیزی با بی سر و ته بودن حرفهای آقای دکتر حسین بر منکوب میکنند.

 

همین رویکرد با منتقد جوانی که چارت پوشالی از مهستان آقای نوری علا را نقد کردند وجود داشت، و او را نیز بدلیل پیشنهاد چارت جدید و انتقادش به بی توجهی به پیشنهادات و پیشبردن هرآنچه خود میخواهند، در ضدیت و در مقابل مهستان معرفی میکنند، آنهم باز به دلیل سرعت!!! دادن به کار!!!! و در منطق سکولار دمکراسی ایشان، سرعت بر حقوق دمکراتیک  پیشی میگیرد. که ما وقت نداریم حقوق دمکراتیک شما را رعایت کنیم!!!! که منجر به تذکر بعضی دیگر از دوستان به پرهیز از مارک زدن به همدیگر گردید. (مراجعه شود به مهستان سوم سخنان آقای حسن اعتمادی در جواب عضو مهستان پیشنهاد دهنده چارتی در مقابل چارت نوری علا)

 

یا زمانیکه یک جوانی آقای حسین نژاد را بدلیل سابقه مبارزاتی 50ساله از زندان زمان شاه تا همین امروز در عالیترین سطوح آن بعنوان هئیت اجرایی پیشنهاد کرد باز این نوری علا ست که بلافاصله بدون نوبت وارد شده و حسین نژاد را بخاطر مبارزه اش در کار سیاسی خودش با توتالیتریسم رجوی لایق اینکار ندانسته و گستاخانه استدلال میکند که با اینکار وجهه ضد مجاهدی به آلترناتیو خودمان میدهیم و ما (نوری علا از جانب مهستان همانگونه که نوری علا از جانب کنگره پنجم) اینرا نمیخواهیم!!!  و اصرار آن جوان بجایی نمیرسد. هرچند فکر نمیکنم که آقای حسین نژاد بدلیل مشغله های مبارزاتی و فرهنگی که دارند فرصت برایشان باقی مانده باشد و بپذیرند. ولی تفاوت شما با یک دیکتاتور در راس مهستان چیست؟

 

آقای نوری علا با احترام به همه سوابق ادبی شما که بنده هیچ صلاحیت نظر دادن در آن را ندارم، باید به عرض برسانم که آنچه طی اینمدت از شما دیده شده است به قطع یقین شما شاید سکولار (معلوم نیست با چه درکی از آن) ولی مطلقا دمکرات نیستید. بلکه بشدت تحت تاثیر قوی خودکامگی قرار دارید و متاسفانه صفات ادبی شما به این مشکل بشدت دامن زده است و متاسفانه در آن مسیر بخدمت گرفته میشود.

 

شما هنوز سرسوزنی بها در مبارزه نپرداخته اید. که اینگونه منم منم میکنید و حقوق دیگران را زیر پا میگذارید. اگر دونفر به  فرض محال سکولار دمکرات وابسته به مهستان در ایران زندانی شود و یا دو عدد چک بخورد و یا کشته شوند، هیچ خدایی را بنده نخواهید بود. اگر مانند آقای حسین نژاد با پنجاه سال سابقه مبارزاتی و زندان زمان شاه، با سه قربانی (همسر و دو برادرش) و پنج عضو خانواده اش بطور تمام عیار در مبارزه شرکت داشتید چه میکردید؟  اتفاقا برای همین است که ایشان زندگیشان را صرف مبارزه با افرادی مانند رجوی کرده اند. رجوی رهبر تاریخی به بن کشاندن جنبش مردم ایران است. قبلا نیز مفصل در این مورد طی مقاله ای با فاکتهای مشخص برایتان نوشتم و شما با کل محتوای کارکرد رجوی در نابودی جنبش و به بن بست کشاندن جنبش بظاهر موافقت کردید.

نامه نوری علا

از جمله همان بن بستی که شما از آن یاد کردید. ولی در رد کاندیداتوری آقای حسین نژآد فرصت طلبانه خود را موافق مجاهدین و مخالف مبارزه ما با دیکتاتوری در اپوزیسیون میخوانید.  اگرسر سوزنی آنگونه که در ظاهر از شکست چهل ساله آپوزیسیون آه و ناله کردید و شعر حافظ خواندید ناراحت بودید همین جمع مهستان و کنگره پنجم را قدر میداشتید و از آن سوء استفاده ننموده و اینگونه عنان را رها نکرده و به تخریب و طی طریق رجوی نمپرداختید. حالا دلایل اینکه آنگونه که خود گفتید طی هشت سال گذشته هیچ کدام از احزاب و گروهها و شخصیتهای سیاسی حاضر نشده با شما کار کند را درک میکنید؟ آقای نوری علا مبارزه سیاسی، و سرنوشت مردم ایران، تئاتر نیست که عده ای را جمع کرده و ادای مبارزه و آلترناتیو و مهستان در آن در آورد تا شاید نام و برای خود آنهم با این شیوه ها و در مقابل انبوهی از شخصیتهای سیاسی و احزاب با راهزنی دست و پا کرد. 

دوستان عزیز و گرامی در مهستان و … برای ساختن دیکتاتوری دو مولفه نیاز است. اولی مبناست که خود دیکتاتور است دومی شرط است که اطرافیان دیکتاتورپذیر هستند. چه در جامعه چه در یک تشکیلات، چه در یک مهستان و چه در یک مناسبات سیاسی، عده ای که در سکوت فقط شنونده اند شرایط را برای مبنا جهت تبدیل شدن به دیکتاتور تمام عیار فراهم میکنند. که محصولی جز به هدر دادن جانها ندارد. اگر کسی در مقابل دیکتاتور سر خم نکند، اگر زبان به اعتراض بگشاید اگر سکوت نکند، دیکتاتور نمیتواند برآنها دیکتاتوری کند و دیکتاتور تولید نمیشود.

 

چگونه است که مردم ایران را به اعتراض تشویق میکنیم زمانیکه همین امر  در مهستان منکوب میشود و شما سکوت میکنید؟

میدانیم که مشکل جدی دیگر نداشتن علم و تجربه مناسبات دمکراتیک است. برعکس اما، آنچه دیده و تجربه کرده ایم مناسبات دیکتاتوری است. به همین دلیل رجویها   میتوانند در میان ما سر برآورند. شاید همه دیکتاتورها لزوما از روز اول با طرح و برنامه از پیش تعین شده اقدام به اینکار نکنند. ولی تن دادن اطرافیان به تمایلات و خود شیفتگی کسانیکه بالقوه ظرفیت دیکتاتور شدن را دارند، اشراف نداشتن به حقوق دمکراتیک خودمان، دفاع نکردن از مناسبات دمکراتیک و حقوق دیگران،…  از نوری علاها میتواند در فرایند کار یک دیکتاتور غیر قابل کنترل و مخرب بسازد.

با آرزوی موفقیت برای جنبش دمکراتیک مردم ایران

داود باقروند ارشد

عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

==============================================

متن کامل ایمیلهای اظهار نظر بنده به جمع مهستان و جوابیه های آقای نوری علا در زیر آمده است.

دوستان عزیز و گرامی مهستان       13دسامبر 2017

موضوع علنی شدن و نشدن جلسه اول مهستان واکنشهای بسیار متفاوتی را در بین عزیزان مهستان پدید آورد. واکنشها از یکطرف نشان دهنده شادی و خوشحالی ناشی از تشکیل این مهستان میباشد که امری خجسته و مبارک است. از سوی دیگر نیز ناشی از صداقت اعضای آن که میخواهند با مردمشان شفاف باشند بوده است.  ولی آنچه بنظر بنده کمتر بدان توجه شده است این است که: قبل از هر چیز ما در مهستان در قبال مردم خود مسئولیت داریم. و صرفا از سر وقت گذرانی و پر کردن وقت ویا خوشحالی و یا اینکه یک آلترناتیو هم ما معرفی کرده باشیم نیست که بدین کار مبادرت ورزیده ایم.  

ما در قبال موفقیت این مهستان مستولیت داریم  تا در نتیجه شکست آن ضربه دیگری به راه حلهای دمکراتیک و مستقل مردم ایران از طریق ایجاد نا امیدی و یاس زده نشود. که خسارت جبران ناپذیر دیگری خواهد بود. که عواقب آن بنفع دشمنان مردم ایران و به ضرر کشور و مردم خواهد بود.

ما هنوز همدیگر را نمیشناسیم. تا حدی که بعضی ها نیز حرف نفوذ هم زدند. در این مرحله ما هنوز نه آلترناتیوی تشکیل داده ایم و نه دولت موقتی و نه هیچ تصمیمی گرفته شده و یا میتوانیم بگیریم که منافع مردم در اثر شفاف بودن و یا نبودن آن بخطر بیفتد. و مهمتر اینکه از طریق این شفافیت مردم بتوانند در تصمیمات ما اثر گذار باشند. شفافیتی که منافعی از منافع مردم را (از طریق اثر گذاری آنها و یا نمایندگان آنها) تامین نکند فقط ما را از خودمان متشکر میکند. و خالی از محتواست. جسارتا، اگر در ایران بوده باشید جلسات مجلس در روزهای خاصی از رادیو سراسری مستقیم پخش میشود. ولی آیا سر سوزنی ارزش محتوایی دمکراتیک  بمعنی شفافیت دارد؟ نه چون مردم اثری در آن نمیتوانند داشته باشند. رژیم فقط برای بستن دهانهاست که از آن استفاده میکند. و از خودش متشکر و از مردم طلبکار میشود.  

بنابراین شفافیت یک محتواست بمعنی تقسیم قدرت با مردم بمعنی شراکت دادن آنها در فرایند بحثهای منجر به تصمیمات و دادن فرصت به اثر گذاری آنها بر تصمیمات از طریق نظارت بر آنها. شفافیت یک فرم خالی نمایشی نیست. و یا خدایی نکرده جهت خودنمایی و ابراز بهتری ما نسبت به  دیگران نیست.  

اگر در کارمان کمی جلوتر برویم آنوقت میتوان دید که:

شفافیت زمانی دارای ارزش است که ما بخواهیم تصمیماتی بگیریم ناظر بر منافع عمومی کشور- مردم ایران که قدرت این تصمیم گیریها توسط مردم بما سپرده شده باشد. در غیر اینصورت چه شفافیتی؟

بنظر بنده بحث شفافیت در تئوری و اصول (چه بسا بدون توجه به محتوای واقعی-سیاسی آن) با پیاده شدن آن در واقعیت متناسب با شرایط و موقعیت خودمان، دشمنان و البته مردم ایران،  در میان دوستان مهستان مخلوط شده است که شاید جسارتا نشان از کم تجربه بودن ما در امر مبارزه و کار سیاسی دارد.

نکته تاکتیکی بسیار مهمی که بنظر بنده میرسد و در فوق بدان اشاره کردم این است که نباید خوشحالی و تمایل حتی صحیح خودمان به شفاف بودن را بر منافع مبارزاتی مردم ایران ترجیح دهیم. چگونه؟

ما باید همگی قبل از هرچیز از موفق بودن این اقدام در حداقلها مطمئن شویم که خدایی نکرده شکست آن مایه یاس مردم ایران و خوشحالی و حار تر شدن آلترناتیوهای وابسته به دشمنان مردم ایران و از جمله رژیم نشود. بسیاری تلاشهای قویتر از ما در گذشته شروع شده است، بسیار همفکران متحدتر از ما که در افکار یکدست تر بوده اند و بسیار جلوتر از ما نیز رفته اند ولی متاسفانه بجایی نرسیده است. دور اندیشی و مسئولیتی که در فوق بدان اشاره شد ایجاب میکند که شتابزده تصمیم نگیریم و کاری که در پیش گرفته شده را جدی تر تلقی کنیم.

توجه کنید:

در جلسه اول مهستان پیشنهاد بنده منبی براینکه لازم است شرکت کنندگان جلسه اول مهستان حداقل در جلسه دوم بصورت ناظر حضور داشته باشند بدون به رای گذاشتن توسط دوست عزیمان آقای نوری علا رد میشود!! که فاصله گرفتن جدی است از شفافیت واقعی و درونی است. ولی یک پیشنهاد شفافیت به یکباره از جلسه تیم اجرا بعد از پایان مهستان در سطح مهستان از طریق ایمیل به رای گذاشته میشود. شاید با این انتظار که همه جواب بله  یا خیر بدهند!!! و در پایان نیز موکول به تصمیم گیری در جلسه مهستان دوم میگردد آنهم بدون مشخص شدن نظر مهستان اول!! و مشخص نیست با کدام برنامه و با کدام استراتژی؟   

شفافیت نیاز به کمیته ای خاص دارد. نیاز به بررسی دارد نیاز به برنامه های آتی کلی مهستان دارد، نیاز به مشخص شدن بسیاری فاکتورهای مهم دارد که هیچ کدام در درسترس نیست. از جمله موارد زیر.

جنبه های امنیتی شفافیت اما:

گفته شد ما هنوز همدیگر را نمیشناسیم.

گفته شد که احتمال نفوذ هست. حتی دوستانی گفتند که حتما هست!

چه تعداد از دوستان حاضر در مهستان به ایران تردد میکنند و یا میتوانند بکنند؟

چه تعداد از دوستان در داخل ایران افراد و فامیل نزدیک درجه یک دارند؟

آیا این مهستان فقط اهداف امروز و فردا را دنبال میکند؟ یا برای آینده نیز هست؟

آیا نیاز هست که اخباری از شرایط داخل ایران را داشته باشیم؟

اهرمهایی که رژیم جهت فشار گذاشتن به طرف حسابهای خارجی اش استفاده میکند را میشناسیم؟

نیازهای آتی خود در آلترناتیو را میدانیم؟ پیش بنی شده است؟ شفافیت در آینده چه راههایی را برایمان باز و چه راههایی را خواهد بست؟

آیا این تشکل اگر شکل بگیرد نیاز به امنیت دارد؟

و بسیار نکاتی که حتی در اینجا نیز نمیتوان نوشت!!!

متاسفانه نکات امنیتی مطرح شده نیز هیچ عمقی ندارند که باز نشان از کم تجربگی در مبارزه است. درست است نام  آنرا جهت ساده سازی و تشریح ساز و کار آن  شرکت سهامی و … میگذاریم ولی مبارزه با دشمن طرف است. ضمنا امروزه امنیت شرکتهانیز بسیار امری مهم و استراتژیک است. آنچه در حال وارد شدن در آن هستیم فاصله نوری دارد با تئوری های آزادی و دمکراسی و ….و بطور خاص کار سیاسی در غرب تفاوتش را مشت زنی باحریف واقعی و سایه زنی است. بنده تمام این موارد را در شق خوشبینانه ناشی از کم تجربگی خودمان دراینگونه امور میدانم.

در خاتمه از همه عزیزان و سروران مهستان باید از صراحت قلم خودم (که ناشی از جدیدت مسئله در ذهنم بنده است) عذر خواهی میکنم.

با تشکر

داود باقروند ارشد

Info@nototerrorism-cults.com

www.nototerrorism-cults.com

جواب آقای نوری علا به بنده: در زیر آمده است:

From: Mehestan of ISDM [mailto:mehestan.isdm@gmail.comSent: Thursday, December 14, 2017 4:42 PM
To: NTCM
Subject: [SPAM] نامهء اسماعيل نوری علا در پاسخ به مطالب ارسالی آقای داود باقروند

 

آقای باقروند

نامهء بلند و تعحب برانگيز شما، آن هم فقط خطاب به آقای ذاکری (و احتمالاً خطاب به همه، اما در  بخش ای ميل های نامرئی) بسيار غافلگير کننده بود و نشان از ادامهء روش های مجاهدی در بين مخالفان خود اين سازمان داشت و اين نگرانی را پيش آورد که شما بخواهيد با اين نوع نوشته ها اين جمع تازه تأسيس را از هم بپاشيد.ه

انتقال تجربه ها امر خوبی است اما اگر به دروغگوئی و تحريف واقعيت ها بيانجامد مسئلهء خطرناکی خواهد شد. هبه اين جملهء نامردانه تان توجه کنيد:هه

 

“در جلسه اول مهستان پیشنهاد بنده منبی براینکه لازم است شرکت کنندگان جلسه اول حداقل در جلسه دوم بصورت ناظر حضور داشته باشند بدون به رای گذاشتن توسط دوست عزیمان آقای نوری علا رد میشود!! که فاصله گرفتن جدی است از شفافیت واقعی و درونی استولی یک پیشنهاد شفافیت به یکباره از جلسه تیم اجرا بعد از پایان مهستان در سطح مهستان از طریق ایمیل به رای گذاشته میشود. شاید با این انتظار که همه جواب بله  یا خیر بدهند!!! و در پایان نیز موکول به تصمیم گیری در جلسه مهستان دوم میگردد آنهم بدون مشخص شدن نظر مهستان اول!! و مشخص نیست با کدام برنامه و با کدام استراتژی؟”

 

دخالت من در آن ماجرا صرفاً جنبهء تکنيکی داشت والا اصلاً دعوت 50 نفر اول هم مطابق اظهار لحيهء شما «فاصله گرفتن جدی از شفافيت واقعی و درونی» محسوب می شد. شما بدون توجه به همهء مقدمات گفته شده در جلسه پيرامون محدوديت های تکنيکی که موجب شده بود فقط 50 نفر اول برای شرکت در جلسهء نخست دعوت شوند، پيشنهاد نامعقولی را مطرح کرديد و من هم بعنوان سخنران و توضيح دهنده گفتم که فعلاً اين کار مقدور نيست.ه

اصلاً بفرمائيد که کدام يک از تمهيدات اجرائی کميتهء برگزاری کنگره ها (که ميزبان اين جلسه بود) به رأی گذاشته شده بود که پيشنهاد ناممکن و نامعقول شما به رأی گذاشته شود؟ اگر مسئلهء انتشار ويدئو هم به رأی اينترنتی گذاشته شد از آن رو بود که در ابتدای جلسه اين تصميم مطرح نشده بود و هنگام مطرح شدن آن هم بخشی بزرگی از حضار جلسه را ترک کرده بودند و ناچار بوديم از همهء شرکت کنندگان در آن جلسه بپرسيم که آيا با انتشار ويدئو موافقند يا نه؛ که با پنج نظر مخالف مجبور شديم ويدئو را منتشر نکنيم. شما اين «پرونده سازی»ها را از کجا ياد گرفته ايد؟ آيا مبارزات ضد ديکتاتوری شما هم از همين نوع کارها است؟

يک بار، بنا بر اعتراضات متعددی که به دست من (بعنوان دعوت کنندهء حضار) رسيده بود، از شما تقاضا کردم که از ليست ای ميلی اعضاء مهستان سوء استفاده نکنيد. اکنون می بينم اين شيوهء مرضيه را برای کشتن گربه در دم حجله ادامه داده ايد.ه
من به اين نوع اتهام زنی خيره سرانه معترضم و قضيه را در هيئت اجرائی موقت مهستان مطرح کرده و خواهان رسيدگی خواهم شد.

از نظر من جای اينگونه اعمال در اين مهستان نيست.ه

اسماعيل نوری علا

طراح و پيشنهاد کننده پروژهء تشکيل مهستان

http://www.puyeshgaraan.com/Esmail.htm

On Wednesday, December 13, 2017, 5:20:35 PM MST, NTCM <info@nototerrorism-cults.com> wrote:

——————————————————————————–

دوستان گرامی و عزیز در مهستان و آقای نوری علا

بسیار متاسف و متاثر شدم که آقای نوری علا برداشتی بسیار نا درست و دون شان هم مهستانی، همراه با انبوهی توهین و تحقیر و اتهام زنی با فرهنگ بسیار آشنایی که ایران زمین سالیان است از آن رنج میبرد و جمع دوستان مهستان بقصد تغییر آن گرده آمده اند، آنهم فقط در قبال  نظر بنده در زمینه بحث مطرح شده “شفافیت” صورت گرفته است. مهمتر از آن فرهنگ دشمنانه ای که نشان از عصبانیت و نخوت ناشی از سوء برداشت از نامه اینجانب که مخاطب آن همه دوستان مهستان است میباشد. البته هرچند متاسف و متاثر شدم ولی متعجب نشدم. چون موضوع اصلی و دلیل همه مبارزات مردم ایران نیز ریشه در همین رفتار و مناسبات دارد.

جسارتا اگر خیره سری! دیگری نباشد بعضی توضیحات را جهت روشن شدن بعضی برداشتها میآورم:

خطاب نامه قبلی بنده در زمینه شفافیت همانگونه که در ابتدای  نامه آمده همه دوستان مهستان هستند اگر ایمیل  آقای ذاکری (که بنده متاسفانه ایشان را هنوز هم نمیشناسم) در قسمت تک ایملها(گیرنده) آمده است ناشی از این است که نامه های بسیاری از نظرات دوستان رسیده بود من یکی را انتخاب و برای دادن نظر خودم (به همه دوستان) استفاده کردم. در ضمن نیازی ندیدم که آدرس ایمیلهای همه دریافت کنندگان در قسمت cc قید و ظاهر شود چون میتواند در قسمت BCC  بیاید (که ضمن ارسال ظاهر هم نمیشود)، ظاهر نامه نیز مناسب تراست و البته همه نیز دریافت میکنند. این یک روش ساده از بکارگیری ایمیل میباشد. و هیچ قصد و غرض مخفی کاری و … در کار نبوده است. ضمن اینکه چه تیتر و چه محتوا تماما خطاب به همه دوستان است. برداشت خصمانه از هر مسئله ای (تعریف نشده و هماهنگ نشده) بین انسانهایی که هر کدام پیشینه کاملا متفاوتی از هم دارند ولی در یک مهستان برای اولین بار دور هم جمع شده است آیا اشتباه نیست؟

بابت ارسال مطالب مربوط به سایت نه به تروریسم و فرقه ها بنده از سایت خواستم که از جانب من از همه دوستان و البته از دو تن از دوستان که اظهار نا آشنایی با آدرس فرستنده کرده بودند عذر “خواهی و پوزش بطلبند” و در ضمن خواهش کردیم که اگر دوستان مایل نیستند مطالب اطلاع رسانی دریافت کنند لطف کنند اطلاع دهند تا قطع شود چون در جریان کنگره پنجم با بسیاری از دوستان ایمیل رد و بدل کرده و اطلاع رسانی از قبل ادامه داشته است. در ضمن دلایل و توضیحاتی نیز جسارتا در زمینه فلسه اطلاع رسانی داده شد. تا این لحظه نیز نه آن دو دوست و یا هیچکدام از دوستان دیگر ایمیلی مبنی بر عدم تمایل به اطلاع رسانی به خودشان ارسال نکرده اند. ولی موجب تعجب است که “اطلاع رسانی” نیز بعنوان اتهام سوء استفاده بنده نام برده شده است!

 

در مورد “دروغگویی و تحریف خطرناک” که با کمال لطف به بنده نسبت داده شده:

مسئله به توضیحات فنی آقای میلاد آقایی برمیگردد که در روزهای قبل از مهستان طی توضیحات فنی (احتمالا به همه دوستان باید داده باشند) گفتند تا چند صد نفر (200 یا 300و.. نفر) را میتوان با این نرم افزار همزمان بهم وصل نمود.

 

عطف به این مسئله فنی بود که در جریان پیشنهاد دوست عزیز سلحشور(اگر اشتباه نکرده باشم خانم اتوسا نجف لو) که با شجاعت و بدرستی پیشنهاد نظارت بر کار تیم اجرایی 11 نفره دادند، بنظر بنده رسید شاید نظارت در این مرحله ضرورت نداشته باشد (که پیشنهاد ایشان نوعی درخواست  اجرای شفافیت بود است) ولی با توجه به کارآیی نرم افزار”زوم” در وصل تا 200نفر بهم بطور همزمان، بنظرم رسید و مطرح کردم که، حالا که در مرحله اول تنها در حد  50نفر اول وارد شده اند ما از بحث 50 نفر دوم قطع و یا بی خبر نمانیم. مهمتر اینکه کار  تیم اجرایی را جهت برگزاری یک نشست مستقل جهت توضیح به ما (50 نفر اول) در مورد مباحث 50 نفر دوم کمتر کند بعلاوه با شنیدن نظرات و حرفهای آن دوستان نزدیکی، شناخت و همفکری بیشتری ایجاد شده و سرعت کار بالاتر میرود.

آیا عصبانیت نشان دادن در این موضوع کار درستی است؟ که البته از نظر اقای نوری علا “پیشنهاد ناممکن و نامعقول” ارزش گذاری شده است.

اتفاقا بر خلاف ادعای آقای نوری علا “دلیل فنی” ایشان، بر خلاف توضیحات شفاهی مسئول فنی مهستان آقای میلاد آقایی و البته برخلاف مشخصات فنی نرم افزار Zoom است که در فوق از وب سایت شرکت ارائه دهنده نرم افزار جهت اطلاع بیشتر دوستان آمده است. یعنی میتوان بیش از 50 نفر در یک جلسه بهم وصل باشند. با این وجود بنده در جلسه سکوت کردم. و آنرابه عدم اطلاع دوستمان نوری علا از جزئیات فنی نرم افزار و امکانات فنی گذاشتم. بنابراین با توجه به این زمینه فنی پیشنهاد بنده نه “نا ممکن” بنظر میرسد و نه “نا معقول”.

اما بفرض هم نظر نا معقول،  ولی آیا درست است که نظرات دیگران را ارزش گذاری کرده از این طریق مخاطب را تحقیر کنیم؟ آقای نوری علا در جلسه عنوان کردند تشکیل حزب که در خارجه نمیشود اینکار در ایران است. بنده برایشان در جریان مهستان نوشتم که طبق قوانین بین اللملی تشکیل حزب در خارجه نیز در نظر گرفته شده است.

توضیحاتم در مورد جمله ای که از نوشته بنده که آقای نوری علا  آنرا “جمله نا جوانمردانه ” نام گذاری کرده اید.

آنچه بنده در توضیح شفافیت بعنوان مثالی از خامی جمع خودمان آورده و نوشتم این بود که:

پیشنهاد بنده به رای گذاشته نشد. و توسط ایشان که با تاکید خودشان که فقط یک رای دارند هرچند امروز در امضاء زیر نامه خود مرا متوجه کردند (اگر اشتباه میکنم بفرمایند) که بیش از این برای خود قائل هستند یعنی “طراح و پیشنهاد دهند” بعلاوه “یک رای”،  پیشنهاد من رد شد، آنهم بدلیل فنی (که طبق آنچه در فوق آمد) که غیر صحیح از یکطرف و بدون مشورت حداقل با آقای میلاد آقایی که شاید بیش از بقیه در امور فنی صاحب صلاحیت باشند از طرف دیگر، و مهمتر از همه، بدون مشورت با بقیه در مورد سنجش صحت و کار آیی پیشنهاد برای مهستان و همانند بقیه پیشنهادات به بحث گذاشتن آن. و در صورت مفید بودن پیشنهاد به تشخیص جمع با کمک مسئول فنی و… راه حلی برای مانع فنی احتمالی، پیدا شود.

اما در مورد جنبه نقض شفافیت باید به عرض برسانم که،

طبق  درک سیاسی بنده از شفافیت اینکار مصداق عینی یک عدم شفافیت بود. شفافیت غیر نمایشی عطف به این امر است که، اگر من به هر دلیل مسئولیت نمایندگی شما را در جمعی پذیرفتم و یا مسئولیت ریاست جلسه به من سپرده شد، این بمن این حق را نمیدهد که:

اولا نظرات دیگران را ارزش گذاری کنم. این یعنی نظراتِ موافقِ درک و دریافت و نظرِ من نظر با ارزش و بقیه فاقد ارزشند. و این نوع رویکرد، مقوله بسیار آشکاری است.

در ثانی، این حق را بمن نمیدهد که  بروم و هر تصمیمی را از جانب شما بگیرم بدون اینکه شما در جریان آن تصمیمات و حتی فرایند مذاکرات و تبادل نظرهای رسیدن به آن تصمیم قرار بگیرید. اگر اینکار را کردم یعنی گرفتن حق دیگران از آنها.

اما از آنجا که ما خودمان را بدلیل شرایط اختناق بعلاوه مبتنی بر تحلیل خودمان از خواست مردم ایران نماینده خواسته های آنها میدانیم، بحث شفافیت را بدرستی مطرح میکنیم. و خود را در قبال مردمی که حتی میدانیم نه ما را انتخاب کرده اند و نه حتی ما را میشناسند… این حق را به مردمان  میدهیم که بر تمامی فرایندهای کار ما نظارت داشته باشند چون حق آنهاست و وظیفه مسلم ما در قبال آنهاست. تا اگر نخواستند ما را انتخاب و حمایت نکنند. که البته “ناشی از صداقت و پاکی ما وعاری بودن انگیزه های ما از قدرت پرستی است”.  نکته مهم دیگر اینکه، شفافیت یعنی احترام به خواست و نظر دیگران و این خواست را ما برای دیگران تعریف نمیکنیم بلکه خود فرد است که خواسته و نظرش را مطرح میکند. اگر نظر مربوطه بسیار مورد مناقشه قرار گرفت آنوقت آنرا یا به رای میگذارند و یا با قانون و ضابطه حل و فصل میکنند.

بقیه مسئله که ارجاع موضوع شفافیت به نظر خواهی از جمع توسط ایمیل به رای گذاشته شده است غلط نبوده است تنها در کنتراست با پیشنهاد اول بوده است که عنوان شده است. بعلاوه نکته ای که توضیح داده شد مبنی بر اینکه شفافیت را نمیشود با رای گیری حل کرد باید طرح و برنامه داشت و جوانب بسیاری که دارد را در نظر گرفت.

اگر کسی فکر کند که دمکراسی و آزاد منشی و کار جمعی دمکراتیک را از بدو تولد با خود داشته و یا بدون گذار از مسیر کار سخت جمعی و گروهی و بدون طی طریق تضاد و حدت با خواندن کتاب بدست آورده است و یا میتوان بدست آورد، به قطع و یقین به پیچیدگیهای انسان کم توجه، و در امر سیاست کم تجربه است.

شفافیت (جوهره دمکراسی یعنی حق مردمیک فرهنگ است که باید ذره ذره در جریان عمل دمکراتیک همه ما و قبل از همه البته بنده با خرد کردن استخوانهای غیر دمکراتیک بیآموزیم. دمکراسی ناظر بر مناسبات انسانها با یکدیگر و حکام با مردم …است و ربطی به خوبی و بدی، به دانش و یا هر ویژه گی دیگر فردی افراد ندارد. مگر دمکراسی ناظر بر تحمل همدیگر نیست.

کمبود فرهنگ دمکراتیک بدین معناست که، لزوما نقض شدن مناسبات دمکراتیک با قصد و غرض انجام نمیشود. بلکه اقتضای طبیعت انسان این است (آنکه در قدرت است رها شود دیکتاتوری میکند بقیه هم دنباله روی و تنها عده معدودی سلحشور یافت میشود). شیب خودبخودی و طبیعی انسان اگر مراقب نباشیم تا چند نسل آینده کماکان بر خلاف دمکراسی است. به همین دلیل باید هوشیار بود. ما تهدید چپ روی در دمکراسی نداریم. تهدید عکس آن است.

اگر ما خود در مسیر تشکیل و تکامل آلترناتیو و… نتوانیم اجرای دمکراسی را تحمل و یا در مناسبات خود جاری کنیم به قطع و یقین صلاحیت در دست گرفتن سرنوشت مردممان را نداریم.

آیا جوهره وجودی و جمع شدن ما دوستان بدور هم غیر از دمکراسی است؟ آیا بالاترین ارزشی که این جمع و قبل از آن تک تک ما از آن مانند گرانبهاترین ارزشمان لازم است پاس بداریم مگر مناسبات دمکراتیک نیست؟

مگر نباید همه مان صد در صد هوشیار و گوش بزنگ بخطر نیفتادن این محتوا باشیم؟ اگر جواب مثبت است آنوقت چرا باید کسی که انگشتش به نشانه حتی غلط از نقض دمکراسی بهوا رفت را سرکوب کرد؟ مگر در اینگونه موارد رویکرد صحیح، اتفاقا هوشیار بودن و شدنِ همه و توجه کردن بدان نیست که اگر اشتباه بود خوب خدا را شکر میکنیم که نقضی نبوده است.

این روحیه سلحشوری دمکراتیک را نباید در بین خودمان کشت و سرکوب کرد. در غیر اینصورت اگر با انواع واژه ها که در نامه دوستمان آقای نوری علا نسبت به مخاطب موج میزند روبرو شدیم و اگر تن بدهیم کشتن این روحیه سلحشوری است و دنباله روی را رواج میدهد که فکر میکنم قصدمان در مهستان مبارزه با آن است.

نباید ابراز نظر و حساسیت نسبت به نقض دمکراسی، به فرد کسی و دوست عزیز آقای نوری علا بر بخورد و با چماق ” انتقال تجربه ها امر خوبی است اما اگر به دروغگوئی و تحريف واقعيت ها بيانجامد مسئلهء خطرناکی خواهد شد ” و یا بکارگیری واژه  “ناجوانمردانه” بودن مواجهه و منکوب و تحقیر نمود.

دوستان گرامی و آقای نوری علا گرامی تر از همه، بعقیده بنده کار سیاسی ما (سرنوشت مردمان) دو بعد و اصل بسیار متفاوت دارد.

اصل اول: ما همگی باید بدلیل احترامی که به انسان قائلیم و مهمتر از آن بار مسئولیتی که بردوشمان نسبت به مردمان احساس میکنیم به ما حکم میکند که  نسبت بهمدیگر در اوج احترام، دوستی، مهربانی و نزاکت و به قول دوست عزیمان جمشید آریا داد مودب باشیم و همدیگر و تفاوتها و اختلاف نظرهایمان را مدارا و تــــحـــمل رفتار کنیم. سوء تفاهمات را نه با زخم زبان و تحقیر و توهین و مارک زدن و بکارگیری واژه هایی مانند:  “اظهار لحيهء” یا “پرونده سازی” یا “شيوهء مرضيه را برای کشتن گربه در دم حجله ادامه داده ايد” و یا “اتهام زنی خيره سرانه” پاسخ دهیم، که هیچ حتی نباید لحن مان نیز عامرانه و تحکم آمیز باشد. بکارگیری این واژگان بیانگر عدم تحمل و مدار نسبت به نظرات همدیگر و برداشتهای همدیگر است. که مشکل یک تا صد همه ماست و مردم ایران نیز سده هاست از همین رنج میبرند. بجای عصبانیت توضیح بخواهیم توضیح بدهیم. تلاش کنیم که همدگیر را درک کنیم عمق حرفهای همدیگر را فهم کنیم و به بیان ساده تر زبان همدیگر را بفهمیم. حتی اگر نتوانستیم با هم کار کنیم باز هم دوستی و ادب و انسانیت و … نباید از میان برداشته شود. قطعا هیچ کس این مهستان را ملک طلق خود تلقی نمیکند و نباید بکند.

اصل دوم: در امر سیاست و تلاش برای حفظ و حراست از دمکراسی (حق 80 میلیون مردم)، نباید اصل اول سر سوزنی بر آن سایه افکند و منجر به کوتاه آمدن بدلیل دوستی و رفاقت و مهربانی باشد. کوتاه آمدن از حق فردی یک بحث است ولی در سیاست کوتاه آمدن از حق مردم است و به این میگویند خیانت، خیانت سیاسی و ضایع کردن حق مردم، یعنی در مباحث سیاسی و حقوق دمکراتیک همه باید شمشیرهایشان بیرون باشد. اما رفتار انسانی است رفتار در شان انسان متمدن است، رفتار نشان از عمق درک و احترام ما بهمدیگر و نظرات همدیگر(بعضا هم شاید خیلی غلط و بی مورد مانند نظرات بنده)  و در یک کلام دمکراتیک است. شمشیر اما شمشیر استدلال و بحث است و کوتاه نیامدن تا اطمینان حاصل کردن از جاری شدن دمکراسی. در این قسمت مرید و مرادی عین خیانت است. و البته در مواردی با رای گیری ساده و اکثریت و اقلیت کردن موانع برداشته میشود تا نسلهای آینده دارای افکاری یکدست تر باشند همه را با استدلال حل کنند و به حقیقت نزدیکتر تصمیم بگیرند. فراموش نکنیم که مردم ایران مشکل کمبود آلتراناتیوی که بر تخت قدرت بنشیند ندارند مشکل نبود آلترناتیو دمکراتیک است.

بله دوستان گرامی مهستان، در پاسخ به سوال آقای نوری علا گرامی که به تعنه پرسیدند ” آيا مبارزات ضد ديکتاتوری شما هم از همين نوع کارها است؟ ” باید در اوج احترام وادب و مهربانی جواب داد،  بله از همین کارهاست.  بدون اینکه عطف به فرد خاصی باشد.

برای از زمین کندن و به پرواز در آوردن سیمرغ آلترناتیو سکولار دمکرات قبل از هر چیز باید خودمان را برای مبارزه بین خودمان بمعنی مبارزه سیاسی و تمرین دمکراسی آماده کنیم و از ورود در آن نهراسیم و پس نخوریم. تنها و تنها در رابطه ولی فقیه و رهروان کربلا است که یکطرف عالم و طرف دیگر مجری است. اگر بین ما “اصل اول” بر اجرای کامل و دقیق “اصل دوم” سایه افکند یعنی شروع انحراف و به شکست کشاندن کارمان.  باید رو بجلو جنگید و تلاش کرد. روحیه سلحشوری دمکراتیک را پاس بداریم. اگر شما نتوانید از بنده که نه قدرتی دارم و نه سلاحی و … حق را بگیرید قطعا از کسانیکه هم در قدرتند و هم سلاح و … دارند نمیتوانید بگیرید.

شروع کار سیاسی را به همه تبریک میگویم

با آرزوی دست یابی مردم ایران به دمکراسی متکی به سکولاریسم

داود باقروند ارشد

14دسامبر 2017

 

اگر ترامپ آفریقایی ها و هائیتی ها و آلسالوادوریها را چاه مستراح میخواند فرقه رجوی برایش چیست؟

Edit

چرا مسعود رجوی برسر مهمترین بزنگاه تاریخی به دادن سه اطلاعیه بسنده کرد

 

بقلم داود ارشد

Davood2 (2)

بخش ناچیزی از القابی که رجوی به خودش داده بود. عبارتند از:

امام زمان

در رابطه با خدا

رهبر عقیدتی-ولی فقیه

رهبری خاص الخاص

رهبر کبیر انقلاب نوین مردم ایران

فرمانده کل ارتش آزادیبخش ملی ایران

شیر همیشه بیدار

رئیس شورای ملی مقاومت ایران

رهبری عاری از استثمار

رهبری تاریخساز

رهبری طراز نوین جهت انداختن طرحی نو در عالم!!

……

مسعود رجوی با ردیف کردن القابی که مشتی از خروارش در فوق آمد یک خودشیفته تمام عیار بود که حاضر بود برای رسیدن به اهدافش دست به هر کاری بزند.  وی کسی است که در اوج شیفتگی خودش را تنها به خدا پاسخگو میدانست و با امام حسین مستقیم حرف میزد (حرم امام حسین بدو ورود به عراق)، و در سامرا آرم سازمان و لیست شهدایش را به امام دوازدهم شیعیان هدیه میکرد. که البته مریم رجوی بعد از اعلام مرحومیتش توسط ترکی الفیصل آنرا را از امام زمان پس گرفته و به جان مک کین سپرد. تا اگر از آن امام فرجی حاصل نشد از این یکی شاید بشود!!!

مسعود رجوی چنان فاصله ای با واقعیات داشت که به جرات میتوان او را یک سایکوز یا روان پریش جدی نامید. در تعریف سایکوز یا روان پریش در سایتهای علمی و دانشگاهی چنین آمده است:

 

 

««سایکوز یا روان پریشی چیست؟

روان پریشی یا سایکوز به معنای وضعیت روانی غیرطبیعی است واصطلاحی است که در روانپزشکی برای حالتی روانی بکار می رود که اغلب   بصورت << از دست دادن تماس با واقعیت>> توصیف می شود. …جنون یا سایکوز نوعی قطع ارتباط با واقعیت است که به طور مشخص شامل هذیان (عقایدنادرست درباره وقایع یا اشخاص)وتوهم (دیدن یا شنیدن چیزهای که وجود خارجی ندارند)می شود.»»

 

روانپریشی و از دست دادن تماس با واقعیت مسعودرجوی آنقدر عمیق بود که بسیار جلوتر از احمدی نژاد که تا مرحله دیدن هاله نور بالای سرش در بیماریش پیش رفت وی ضمن امام زمان نامیدن رسمی خودش عملا نیز آنرا در مراحلی مانند تصاحب جان و مال و ناموس دیگران (از ویژهگیهای امام زمان و ولی فقیه عطف به اعتقادات شیعه) با استفاده از شرایط خاص عراق و حمایت صدام پیاده کرد. از جمله اقدامات عملی میتوان به کشتن دادن 1400تن در فروغ که از خدا خواست این قربانی (به کشتن دادن همه مجاهدین) را از او بپذیرد، به کشتن دادن 52تن در اشرف، تکه تکه شدن قربانیانش در لیبرتی و…در زمینه صاحب جان بودن.

 

و در زمینه در تصاحب داشتن ناموس نوع بشر نیز جدا کردن خانواده ها و تصاحب زنان و همخوابگی با آنها با مدیریت مریم رجوی را میتوان نام برد.

مهمتر اینکه فرار از عراق و جان بدر بردن از سرنوشت همه کسانیکه دهه ها بدنبال خود کشانده بود، عمل غیبت صغرا (فراراز عراق 2003تا 2013) و غیبت کبرا (بعد از آخرین پیامش بعنوان وصیت در عاشورا 2013 و دستور به قتل همه مخالفینش الی 2016) که نهایتا کوس رسواییش توسط رئیس جدید این تشکیلات یعنی ترکی الفیصل در “شو” سالیانه 2016 در پاریس با اعلام مرحوم بودن و شدنش عالمگیر شد، را نیز به اجرا گذاشت.

 

سوال اساسی اما اینجاست که:

 

خوب با دستگاهی که مسعود رجوی با کمک مریم رجوی بقمیت جان هزاران نفر در میان مجاهدین و البته مردم ایران و نابودی متشکل ترین آپوزیسیون تاریخ ایران، برای خود دست و پا کرده بود تا از این طریق با تکیه زدن به بعضی اعتقادات مذهب شیعه در تاریخ مردم ایران و البته مهمتر از آن تاریخ اسلام شیعه باقی بماند. چرا بعد از چهل سال امروز و فردا کردن و گستردن هزاران اشرف و گردانها در داخل ایران انگونه که مسعود و مریم رجوی هزاران بار در پیامشان گفته و تکرار کرده اند:

 

««هموطنان عزیز، … از یک طرف پیشروی مقاومت ایران با دستاوردهایی هم‌چون برپایی یکانهای ارتش آزادی در داخل میهن، و همچنین تشکیل مؤسسان چهارم ارتش آزادیبخش ملی ایران تا روی آوردن زنان و جوانان بسوی جنبش مقاومت ایران.»»

 

و یا بیان اینکه:

««مجاهدانی که در اشرف و لیبرتی محصورند، می‌دانید چرا؟ زیرا آنها هسته اصلی جنبش مقاومتی هستند که بدنه آن در سراسر جامعه ایران گسترده است و نبرد سرنوشت برای آزادی ایران را تدارک می‌بینند»».

 

چرا زمانیکه جهان بویژه ترامپ، و همه سناتورهای کرایه ای، عربستان، اسرائیل و … نظاره گر ورود این امام زمان، این رهبر کبیر انقلاب نوین مردم ایران……و شق القمر کردن او توسط موسسان چهارم و پنجم و… و گردانهای گسترده در خاک میهن هستند بعد از سه اطلاعیه دوباره سکوت پیشه میکند و مانند سال 2003 که قرار بود در نبود حاکمیت دولت عراق برویم و ایران را اگر در فروغ اول نتوانستیم تسخیر کنیم در فروغ دو زمانیکه تمامی تانکها و نفربرها و توپخانه بستون بسمت ایران جهت تسخیر آن بودند  جاخالی داده و فرار میکند؟

 

رسالتی که صدها هزار نفر خونشان بپای آن رفته، هزاران نفر چهل سال به نابودی کشانده شده اند. در اثر ترورها و اعدامها و … صدها هزار خانواده از هم پاشیده اند. هزاران نفر زیر شکنجه تکه تکه شده اند…چرا مسعود رجوی این رسالت عظیم جهانی را در بزنگاه مهم تاریخی دوباره رها میکند؟

 

و میبینیم که یکباره مریم رجوی بمیدان آمده و پیامهای آبکی خودش را میدهد. مریم رجوی که حتی بقول خودش ریاست جمهوری را نیز به اعتبار مسعود رجوی پذیرفته چه برسد به مسئولیتهای مسعود رجوی که تنها القابش ناو هواپیمابر برای حمل آنها نیاز است.

 

علت اما بسیار ساده و حقیقت بسیار بسیط است:

بعداز آتش بس و بعد از عملیات فروغ رجوی زودتر از همه در عالم، فهمیده بود که کارش تمام است و در عراق در دام افتاده است. بنابراین سناریو امام زمان را بلافاصله به از فروغ به اجرا گذاشت و خود را امام زمان نامید (هرچند هیچ کس از مجاهدین تحویل نگرفت) تا در صورت سختر شدن شرایط مانند تحویل شدن به رژیم، دستگیری توسط انترپل و… بتواند فرار کرده و مخفی شود و از پاسخگویی به مردم ایران و جهان بگریزد.

یادم هست زمانیکه در ۱۵ فوریه سال ۱۹۹۹ میلادی اوجالان رهبر پ کا کا دستگیر شده بود، ولوله ای در تشکیلات از سوی زنان شورای رهبری براه افتاد و همه میگریستند که معلوم بود حال و فضای خود مسعود و مریم بوده است طوریکه در جلسات روزانه برای سلسله مراتب تشکلاتی همین سناریو را برای مسعودرجوی برشمردند و از مجاهدین میخواستند که برای دفاع از مسعود رجوی بشکل عملیات انتحاری آماده شوند.

 

با اینکار مسعود رجوی یک تیر دو نشان میزد اولا امام غایب میشد، و طبق درک سایکوزی (روانپریشانه)اش ابدی میشد و از طرفی نیز مجبور نبود مانند اوجالان محاکمه و پاسخگو باشد.

 

 

یک نتیجه گیری بسیار ساده نیز میتوان کرد چه بدلیل متوقف شدن پیامهای رجوی بعد از سه پیام (اگر زنده است) و چه از طرح امام زمان و غیبت و… و آن اینکه مسعودرجوی از زمان شروع طرح امام زمان بازیش هیچ آینده ای برای خودش و تشکلش در افق ایران نمیدید. فلسفه امام زمان در شیعه یعنی امید به آینده ای در قیامت و نه هیچ آینده نزدیک.

 

سوال آخرو کلیدی نیز این است:

فرقه رجوی اگر همه جنایاتش را نیز نادیده بگیریم، و آن باشد که خودش در تبلیغاتش گفته و میگوید، با امام زمان بازی مسعود رجوی و ظاهر رئیس جمهورش که بگفته یک سایت (مانند زن اول حاجی بازاری که به جشن عروسی زن دوم حاجی میرود لباس میپوشد)  برای مردم ایران برای زنان ایران برای جوانان ایران که جهان این روزها شاهد حضور آنها در خیابانهای میهن هستند چه چیزی برای ارائه دارد. مردم ایران هرآنچه سازمان مجاهدین میخواهد در خشنترین شکل آن ارائه کند را در حال حاضر در اختیار دارند.

 

نارسیزم (فاصله از واقعیت) تنها گریبان مسعودرجوی را نگرفته بود مریم رجوی و شورایی که نانش را میخورد نیز طبق منطق “کمال همنشین” از آن بی بهره نبوده اند.

 

داود ارشد

عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت آن

16 دیماه 1396

سخنرانی آقای داود باقروند ارشد در کنگره سکولار دمکراتها

قسمتهایی که داخل پرانتز آمده بعد از سخنرانی جهت روشن تر نمودن مفهوم جمله و یا اندیشه سخنران آمده است.

عطف به تحولات اخیر لازم دیدیم که دوباره آنرا بازنشر کنیم. و به همه دوستان خواندن آنرا توصیه میکینم:

435827150_174791

متن سخنرانی داود باقروند ارشد در کنگره پنجم سکولار دمکراتهای در شهر کلن آلمان 2017

تاریخ اندیشه سیاسی را میتوان با اندکی اغماض و در کلی ترین تقسیم بندی به دو نوع مکتب تقسیم نمود. ‏

برخی سودای نا کجا آباد در سر دارند، کاستی های انسانرا برنمی تابند، طالب باز سازی روح و روان انسان اند، حقیقت را یکی میپندارند و ‏رستگاری سیاسی را در گرو آن میدانند که آن خود و یا اقلیتِ عالم به این حقیقت باید قدرت مطلق را در کف گیرد. در این مکتب حکام قیم و چوپان مردم ‏اند. ‏نزدشان فرد نه غایت سیاسی که ابزار آن است. شهروند مطلوب نیز کسی است که سوداها و خواستهای فردی را یکسره فدای مصالح جمعی ‏کند. تجلی صیقل یافته این مکتب نه تنها حکومت مطلق مذهبی بلکه شجره همه تفکرات توتالیتر از جمله در تشکیلات سابق ما (مجاهدین و شورای ملی مقاومت) ست. ‏

 

 

دسته دیگر اما، نه جامعه‏ای کامل بلکه حکومتی مطلوب و میسر میخواهند. “انسان کامل” را تخلیلی بیش نمیدانند و بازسازی روح انسان را گره بر باد زدن میشمرند. نزد آنها حقیقت یکی نیست و انسانها نه ابزار که هدف سیاست اند. دولت (و آلترناتیو) مطلوب هم نه قیم که خادم شهروندان است. در این مکتب معظلِ اساسیِ اندیشهِ سیاسی، یافتن توازنی میان تمایلات فردی و مصالح جمعی است. عدالت سیاسی و اجتماعی نیز تنها از طریق حکومت قانون یافتنی است. حکومت قانون مبتنی بر اصول مندرج در اعلامیه جهانی حقوق بشر که دمکراسی بدون آن مانند بسیاری تجارب گذشته و تجربه آلمان هیتلری و ترکیه، میتواند با دمکراسی شروع و اما  بسمت دیکتاتوری برود.

 

 

 

درنزد دسته اول سیاست با اخلاق معنی ندارد، همه چیز تحت الشعاع کسب قدرت بمنظور به کرسی نشاندن آن منِ یگانه حقیقت است. جامعه وشهروند (دیگران) وسیله ای هستند جهت دستیابی به اهداف شان. در نزد اینان همه چیز سیاه و سفید است. همه دیگرانِ سیاه، مارک دارند، چپ، راست، مذهبی، شاهی، بورژوا، وابسته، مرتجع، لیبرال، و… با  اینها نباید نشست و حرف زد. کانونی ترین تاکتیکشان در حفظ خود و ادامه حیات سیاسی، نفی دیگران با ایجاد و ترویج بی اعتمادی و تفرقه در میان سیاسیون میباشد. هرچند با حذف و تضعیف فعالین سیاسی آب به آسیاب رژیم میرزند.  ‏

 

 

این تلاشها در میان اپوزیسیون مخرب نه بدلیل منافع جامعه و مردمی که خود بطور کامل از آن قطع هستند بلکه بدلیل همان ویژگی خود ‏محوری و خود حقیقت پنداری است. خود را نه تک قطعه ای از کل پازل سیاسی جامعه که کل تابلو سیاسی میپندارند و میخواهند.  قطعا در ‏این دستگاه فکری تمامیت خواه اولین اشتباه آخرین اشتباه تلقی شده و همه چیز تحت الشعاع حفظ خود قرارمیگیرد.  (با شنیدن اولین انتقاد عنان از دست داده و با نصار انواع ناسزاها و مارکها  انتقاد کننده را نیست و نابود میکنند) ولی از آنجا که ‏درصحنه عمل واقعی خطا اجتناب ناپذیر است تمامیت خواهی و عدم صداقت آنها را به لاپوشانی، دروغپردازی، وارونه گویی و سرکوب و ‏حذف منتقد کشانده و از مردم و فعالین سیاسی جدا و ایزوله میکند. همین ایزولاسیون و یکه تازی در صحنه سیاسی و در تشکیلات و جامعه و نبود هیچ ندای سوال ‏کننده(سلحشور) و منتقد و با کور کردن تمامی چشمان نظاره گر در پس دیوارهای آهنین، راه را برای هر انحرافی و سر بیرون آوردن ازبند و بست های ‏وطن فروشانه با داود ارشدبیگانگان از یکطرف و نامه پراکنی با امام زمانهای موهوم وفساد سیاسی تشکیلاتی و اخلاقی باز میکند. ‏

 

 

طبعا تحول فکری و نو اندیشی و درس گیری از گذشته ی جامعه و دیگران، دور ریختن قالبهای خشک، تجربه شده و پوسیده گذشته که نیازمند داشتن درد مردم، شجاعت سیاسی و ریسک پذیری و فاصله داشتن از قدرت پرستی، است، مطلقا محلی از ارعاب ندارد. چون  مخاطب اصلی نه مردم که بقیه رقبا است. که مبادا از دیگر رقبای بازار سیاست مارک خورده و عقب بیفتند. خواست و تمایل توده ها و منافع ملی جایگاهی در دستگاه فکری ودرطبقه بندی نگرانیهایشان ندارد. در این دستگاه فداکاری بیشتر تبدیل به شهید پرستی که تنها محصولش تولید طلبکار از دیگران و شقاوت و بیرحمی بیشتر در نفی حقوق دیگران خلاصه میگردد.  درصورتیکه اگر خود را تک جزئی از کل پازل سیاسی جامعه بدانیم و مخاطب نیز مردم باشند مطلقا نگران (یک ایراد و انتقاد هرچند کاملا درست) یا یک شکست یک ریسک پذیری و ‏تحول فکری نبوده و  کل جنبش و حقیقت را از دست رفته نمیپنداریم چون بقیه هستند. ‏(آنچه در جوامع دمکراتیک با استعفای مقامات با کوچکترین اشتباه شاهد هستیم).

 

 

دوستان عزیز ما خودمان را جزء کدام دسته بندی فوق میپنداریم.

 آیا صرفا بدلیل اینکه خود را سکولار میدانیم مستقل از اینکه اساسا هرکدام ‏چه تلقی از سکولار و سکولاریسم داریم و یا به هر مکتب و مرامی که معتقدیم امتیازی برای ماست؟ آیا این ما را از رفتن به مسیرهاییکه به چاه منتهی نشود ‏تضمین میکند؟ آیا ارتباط دینامیک و فعالی بین ما با جامعه بحران زده ایران را تامین کرده است؟ ‏آیا این مائیم که باید این تلاش را بکنیم به جامعه خود وصل شویم؟ چگونه ؟ فراموش نکنیم که راه و روشهای چهار دهه گذشته همه ما محصولش این است که امروز در ابتدای راهیم.

 

 

تجربه شکست کامل ما با آن ، پایگاه اجتماعی و محبوبیت اولیه، قدرت تشکیلاتی- مالی ، با بزرگترین ائتلاف سیاسی آن روزگار، که  با کمک مالی و لجستیکی و سیاسی قدرتهای منطقه ای و جهانی بازوی پر اقدار خلق نیز براه اندختیم ولی نتوانست حتی نیم نگاهی هم از طرف مردم بخود جلب کند، چه آموزه ای برای ما دارد. چه عواملی باعث شکست کامل این تجربه بوده است. (مشکل نه در تشکیلات داشتن، نه در ارتش ساختن، نه در آلترناتیو ساختن جهت ثبت در تاریخ و … بلکه در محتوای آن یعنی فرهنگ دمکراسی، فرهنگ آزادیخواهی، فرهنگ تعامل و تحمل همدیگر و دگر اندیش و پلورالیسم و فاصله داشتن از قدرت پرستی است).

 

 

 

دوستان عزیز بنابر ‏تجربه شخصی چهار دهه در کانون امور سیاسی-تشکیلاتی – بین المللی بعلاوه  تجربه بشریت نباید فکر کرد که ما نمیتوانیم به بیراهه ‏برویم؟ صداقت و فداکاری لازم است ولی کافی نیست. جنبش مردم ایران از نبود آلترناتیو دمکراتیک رنج میبرد. ‏اگر ما بخشی از فعالین سیاسی ایران هستیم باید به این معظل بپردازیم؟  ‏

 

 

آیا جمعی که خود حاضر نباشد در افکار و مواضع و کردار سیاسی حال و گذشته اش با نگاهی دینامیک و انتقادی بیش از دشمنانش بازنگری و ‏تحول اینجا کند، و نتواند امروزه که هنوز قدرتی نیز ندارد دگراندیشان را تحمل کند، به حقوق یکدیگر احترام بگذارد آیا شایسته است که از ‏مردم بخواهد که بپا خواسته و با زیرپا گذاشتن گذشته و حال خود همه بنیاد زندگی خود را بدست خود و با خون خود متحول کنند؟  ‏ اگر مانند گذشته حرکت کنیم دهسال دیگر آیا باید درجایی غیر از امروز باشیم. آیا همین نیست که در صادقانه ترین شوقق ما را خسته کرده به چشم دوختن به از ما بهتران جهت تغییر سرنوشت ما میکشاند.

 

 

 

مایلم جسارتا توجه بدهم به یک تفاوت کیفی جامعه امروز با جامعه سال 57 ایران. و ضرورت بازنگری در رویکردهای خودمان.

 

 

در آن روزگاران با تعدادی تشکلها و مبارزینِ قهرمانِ زندان رفته و شکنجه شده و اعدام را تجربه کرده و مردمی کم و بیش در حاشیه و بی خبر از تحولات جهان مواجهه بودیم.

 

 

 

امروز با مردمی قهرمان و مبارز، در صحنه، زندان و شکنجه و اعدام را تجربه کرده و با اتکاء به تکنولوژی انفورماتیک کاملا بروز و عده ای حاشیه نشین خارج کشور مواجهیم. که متاسفانه بعضی از آنها علیرغم ادعای خودشان از نظر مردم ایران القاب بسیار بدی را دارند.

 

 

 

چون وقتی از رژیم صحبت میکنیم حرف از تعداد محدودی افراد است ولی وقتی از تغییر حاکمیت صحبت میکنیم دیگر مخاطبمان کل جامعه است. چون هر جامعه ای با هزاران رشته مرعی و نا مرعی مانند مذهب، اقتصاد، فرهنگ، منافع شخصی، منافع قومی، زبانی،… ترسها، دافعه ها و جاذبه ها، تجارب سیاسی تلخ و شیرین گذشته وتجارب دیگر کشورها و… بهم متصل هستند. در تغییر حاکمیت، جامعه باید به تمامی این رشته ها فائق آمده آنها را از هم دریده، نه تنها تن به تغییر خونین آن بدهد که بدنبال حقیقت نا معلومِ، مبهم و تجربه نشده دیگری بیاید. اما:

 

 

‏ اما دوستان براستی چگونه باید اولا به چنین جامعه ای وصل شد؟ ارتباط برقرار نموده در تحولات آن شراکت کرد، و اگر مورد پذیرش واقع ‏شدیم اثر گذار باشیم. ‏

 

 

بین سالهای 63 تا 88 درغیبت تمامی تشکلهای سیاسی، جامعه توانست بطوراتو دینامیک تمامی ضربات مهلک ناشی ‏از اختناق و سرکوب از یکطرف و خطی مشی های مرگبار بعضی تشکلهای سیاسی آن زمان را بازسازی کرده، خود را ‏بازیافته و حرکتی نو با نسلی نو از جوانان و توده مردم براه اندازد. ‏

 

 

در سال   88 با دستگاه فکری گذشته بشکل سازمان یافته در بطن جامعه و تظاهرات تمامی تلاشها شد تا بخواست ‏آمران، آب رفته سالهای 60 به جوی بازگردد و در ادامه شعار “مرگ بر” داده شده توده ها، بعضی شعارهای زنده باد را راه اندازی شود و مسیر مسالمت تغییر داده شود. ولی همانگونه که قطعا همه شما نیز شاهد بودید جامعه ایران ‏را بطور مطلق بیگانه و با فاصله نوری از این مسیر یافتیم و بطور شگفت انگیزی پس زده شدیم. که البته اثبات کننده تمامی تجارب سالهای منتهی به 88 بود. ‏

 

 

چنین مردم و حرکت پرخروشی که “شعار مرگ بر” دارد ولی شعار “زنده باد” ندارد، چند پیام آشکار و واضح دارد،

 

 

اول اینکه جامعه ای است ‏که به قدرت و توان خود و آنچه از درون خودش میجوشد مشرف شده و متکی است و قهرمانان ‏پوشالی و یا گروههای خود محور توتالیتری چون مجاهدین برایش سوخته اند.

 

 

 دوم وقتی حتی با اعمال خشونت در مقابل خشونت علیه خودش مخالفت میکند جامعه ای است که واکنشی و عصبی عمل نمیکند بلکه کاملا پخته و آگاهان به ابزار مدنی و مسالمت آمیز برای تغییراتش تکیه دارد. و بدنبال متحول کردن تدریجی شرایط خود بدست خود است.

 

 

سوم: از طرفی نیز جامعه ای است که هنوز ‏حزب و تشکل رهبری کننده متناسب با شعور سیاسی اجتماعی فرهنگی خود را دردسترس ندارد و در بطن خود در سرآغاز ساختن عناصر آن متناسب با خواستهایش است. 

 

 

آرمانخواهی به یکی از ضد ارزشترین پدیده ها در جامعه امروز ایران تبدیل شده. جنبش سال 88 آخرین میخ برتابوت باور به هر ایدئولوژی بعنوان یک متحول کننده ‏سیاسی- اجتماعی برای حتی مذهبی ترین افراد بود.

 

 

یکی از بزرگترین چالشها در مقابل بسیاری از ما سیاسیون و همان نسل گذشته، گرفتار ماندن در شعارهای ارزشی گذشته است. رجوی خود بعد ‏از شکست در مقابل واقعیت های عینی جامعه مورد جراحیش بمنظور لاپوشانی و فرار از پذیرش مسئولیت مرگ بیمار و تصحیح ‏اشتباهات در یک چرخش بغایت فرصت طلبانه  “بمنظور حفظِ خود در قدرت” به موضعگیریهای ارزشی که هر کس و ناکسی در هر شرایطی میتواند ‏اتخاذ کند رو آورد. و سر از عاشورا و شهید پروری و خون امام حسین، تعضیه و سینه زنی و امام زمان بازی و نامه نگاری با او جهت لاپوشانی حذف و تصویه همقطاران در ‏آورد. ‏

 

 

ما نیز نباید جهت توجیه خودمان در پشت کامپیوترهایمان و عدم حضور در صحنه  به  شعارهای کهنه شده ارزشی و قالبی و کلیشه ای سه دهه قبل پناه ببریم. جامعه ای که قصد همیاریش را داریم تا  سرنوشتش را خود بدست بگیرد  بسیار تغییر کرده است.

 

 

((ما ايرانيان از زماني که تشخيص داده ايم از غافله ی به سرعت در حال گذار تمدن بشري عقب مانده ايم، راههاي متعددي را جهت نجات ‏جامعه خويش از پسروي و عقب ماندگي آزموده ايم. اما هر بار به دلايل متفاوتي ناکامي هايي را تجربه کرده، با پشيماني و سرخوردگي ‏به گذشته نگريسته ايم. ابتدا سعي کرديم قدرت سلطنت را مشروط کنيم، مجلسي از خوانين و روحانيون تشکيل داده کارمان به ‏استبداد صغير و سپس دخالت قدرت هاي بزرگ انجاميد. تلاش کرديم از هرج و مرج پس از اشغال کشور و تضعيف نهاد سلطنت قاجار با ‏اتکا به دولت مدرن مقتدر رضا خاني بيرون آييم به استبداد کبير و در نهايت اشغال نظامي ميهن دچار گشتيم. با ملي کردن نفت، بدنبال ‏استقلال کشور بودیم کارمان به بازگشت سرکوب و وابستگي انجاميد. جهاد کرديم تا استقلال و آزادي را احياء کنيم اما به استبداد ‏ديني مبتلا گشتيم. ))

 

 

با اين حال، بسيار اندک بوده اند کساني که خواسته اند تا با کنار هم گذاشتن تجربه ها به راه حل بديلی بر پایه ‏ی نقد همه جانبه ی گذشته ولی متناسب با بافت و ساخت جامعه ایران دست يابند.‏ و بدون متوسل شدن به قالبها و کلیشه ها و کپی برداری هایی که گریبان عمده نسلهای سیاسی گذشته ما را گرفته است با شجاعت ‏تمام و عزمی استوار و نگاهی انتقادی به گذشته کاری نو را شروع کند.

 

 

گذشته نشان داده هیچ کس تحت هر نام و اندیشه ای همه پاسخها و راه حلها را بتنهایی در اختیار ندارد. مشکل اصلی و مقدم بر هر نوع ‏اندیشه ای افراد و انسانها هستند که ظرفیت به شکست کشاندن و یا موفق نمودن هر راه حلی را دارا میباشند. بر اساس تجارب تاریخی بسیار، و در ‏فقدان نهادها و فرهنگ دمکراتیک لزوما زدن تابلو هیچ مکتب و آئین تضمین کننده آینده ‏روشنی نیست و نمیتواند باشد. تضمین تمامی راه حل ها در جامعه مدنی در برابری و برادری، تعامل و همزیستی در رسانه های آزاد، آزادی ‏بیان و عقیده و انتقاد. قوای مستقل و منفک از هم، سیستم های شفاف بازسنجی و همسنگی و نظارت بر سه قوه و کوتاه سخن تضمین در ‏تربیت نسلهای با فرهنگ سیاسی متشکل در احزاب و نهادهای مدنی با  احترام متقابل و رعایت حقوق یکدیگر در کادر تمامیت ارضی ایران واحترام به انتخاب مردم است. تا به بنیادگرایی چه نوع مذهبی-‏توحیدی-تروریستی، سوسیالیستی و یا سکولار آن درنه غلطیم. ‏

 

 

مشکل جامعه ایران با صدها سال تجربه دیکتاتوری فقدان فرهنگ دمکراتیک و اعتقاد عمیق به حقوق همدیگر، جامعه پلورالیستی،  بویژه در میان ما سیاسیون آن است.

 

 

ما بشدت نیاز داریم که مورد مخالف قرار بگیریم بشدت نیاز داریم که در صحنه شکست بخوریم و بتوانیم با هضم آن کنار برویم به همین دلیل نیاز حیاتی به کار مشترک و تمرین دمکراسی داریم. اگر امروز که دستی در قدرت نداریم و کسی در پست سرمان سینه نمیزند نتوانیم همدیگر را تحمل کنیم حرفی نوتر از آنچه مردم در حال تجربه کردنش هستند نداریم. 

بنده بسیار امیدوارم که این جمع میتواند همان جمع نو باشد.

28 اکتبر 2017

داود باقروند ارشد

توئیت انتقادی پائولو کوئیلو نویسنده مشهور برزیلی از رضا پهلوی جنجالی شد

کوئیلو در واکنش به سخنان رضا پهلوی در توییتر خود با 14.5میلیون دنبال کننده خطاب به او نوشت:

“خفه شو! ساواک مرده است، و اگر تو به دنبال یک کودتای دیگر باشی، مانند کودتایی که سازمان سیا در سال ۱۹۵۳ سازماندهی کرد، مردم ایران برای حمایت از کشورشان بر می‌خیزند.”

 

حساب توییتر پائولو کوئیلو

پائولو کوئیلو، نویسنده برزیلی که در ایران بسیار شناخته شده است، توییتی علیه رضا پهلوی، آخرین ولیعهد ایران منتشر کرد.

کوئیلو در واکنش به سخنان رضا پهلوی در توییتر خود خطاب به او نوشت: “خفه شو! ساواک مرده است، و اگر تو به دنبال یک کودتای دیگر باشی، مانند کودتایی که سازمان سیا در سال ۱۹۵۳ سازماندهی کرد، مردم ایران برای حمایت از کشورشان بر می‌خیزند.”

در پی تظاهرات اعتراضی اخیر و فیلتر شدن بعضی شبکه‌های اجتماعی در ایران، رضا پهلوی در گفتگو با رویترز گفته بود که دولت امریکا باید شرکت‌های ارتباطاتی و اینترنتی را تشویق کند به ایرانیانی که علیه رهبر روحانی کشورشان دست به اعتراض زده‌اند، خدمات ارائه بدهند.

پائولو کوئیلو
پائولو کوئیلو

پائولو کوئیلو بعد از ذکر این سخنان رضا پهلوی و انتشار توییتی شدیداللحن، در پاسخ به یک کاربر توییتر که از او حمایت کرده و توییتش را تایید کرده بود، نوشت: “من از مردم ایران حمایت می‌کنم نه از افراد سبک‌مغزی مانند این وارث تاج و تخت که مثل بسیاری دیگر در همین توییتر خواستار دخالت خارجی هستند.”

این توییت پائولو کوئیلو که در توییتر حدود ۱۴/۵ میلیون دنبال کننده دارد، تا این لحظه ۸۷۴ بار بازنشر شده، حدود ۵۰۰ پاسخ گرفته و حدود سه هزار بار لایک شده است.

افرادی که به آقای کوئیلو پاسخ داده‌اند را به می‌توان به چند دسته تقسیم کرد؛ کسانی که او را تشویق کرده‌اند و گفته‌اند از موضع‌گیری و عدم انفعال او راضی هستند و کسانی که او را متهم به دخالت در امور ایران کرده‌اند و سلطنت‌طلبانی که علیه او توییت کرده‌اند.

از جمله توییت‌هایی که در پاسخ به آقای کوئیلو منتشر شده توییتی است با هشتگ ShutUpPaulocoelho و عکسی که کتابهای آقای کوئیلو را درحال سوختن در آتش نشان می‌دهد.

نویسنده کیمیاگر، این توییت را بازنشر کرده و نوشته: “من در سالهای اخیر به این صحنه‌های سوزاندن کتابهایم در بسیاری از کشورهایی که می‌خواهند رسم نازی‌ها را در سوزاندن کتاب زنده نگه‌دارند، عادت کرده‌ام و معتقدم ایرانی‌ها بدون دخالت خارجی، خودشان حرف آخر را درباره سرنوشتشان می‌زنند، آنها به اندازه کافی قوی و باهوش هستند.”

آقای کوئیلو در توییترش نوشته توییت‌هایش را پاک می‌کند.

کتاب‌های زیادی از آقای کوئیلو همچون کیمیاگر، ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد و کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریستم بارها در ایران ترجمه و تجدید چاپ شده‌اند. او در سال ۷۹ شمسی، زمانی که بین اهالی کتاب در ایران محبوبیت فراوان پیدا کرده بود به ایران سفر کرد.

آثار کوئیلو را مترجمان متعددی ترجمه و چندین ناشر منتشر کرده‌اند اما آقای کوئیلو آرش حجازی را مترجم رسمی آثار خود و انتشارات کاروان را ناشر رسمی خود در ایران می‌داند.

آقای حجازی، که پزشک است، در حوادث سال ۸۸ در آخرین دقایق زندگی ندا آقا سلطان قصد نجات او را داشت و از سوی عده‌ای به قتل ندا آقاسلطان متهم شده بود. او همواره این ادعا را رد کرده است.

آقای حجازی پس از حوادث انتخابات ریاست جمهوری، از مدیریت انتشارات کاروان استعفا کرد. در بهمن سال ۸۹ محمد حسینی، وزیر فرهنگ و ارشاد وقت گفت که آثار پائولو کوئیلو در کتابفروشی های ایران در دسترس عموم است و فقط مجوز ناشر آثار او در ایران که “یک فراری ضد انقلاب” است، لغو شده است.

آقای کوئیلو در آن زمان از تعطیلی موسسه “ناشر رسمی آثارش” ابراز تاسف کرد و گفت که درباره موضع وزیر فرهنگ ایران نسبت به انتشارات کاروان قضاوت نمی کند، ولی واقعا خوشنود است که کتاب هایش همچنان می توانند در ایران چاپ و توزیع شوند.

کتاب های آقای کوئیلو همچون کیمیاگر بارها در ایران ترجمه و تجدید چاپ شده است. این کتاب به ۷۰ زبان ترجمه شده و تاکنون بیش از ۶۵ میلیون نسخه از آن به فروش رفته است. آخرین اثر آقای کوئیلو که به فارسی ترجمه شده “جاسوس” نام دارد.

 

Edit

2 Responses to توئیت انتقادی پائولو کوئیلو نویسنده مشهور برزیلی از رضا پهلوی جنجالی شد

  1. admin says:

    در زیر واکنش یک شاه اللهی را فقط نسبت به انعکاس یک خبر از بی بی سی در مورد رضا پهلوی را نظاره کنید. وای اگر گوینده ما بودیم و یا گویندگان در دسترس اینها باشند.جهت خواندن کامنت چون ایمیل است از پائین به بالا بخوانید تا ترتیب رعایت شود.

  2. admin says:

    شما از ابتدا بدون اجازه از کسی و با گستاخی تمام از لیست مهستان سوء‌استفاده کردید برای تبلیغ هذیان‌ها و گروهک خودتان. تمام عمر مزاحم خلق بودید، دستتان به خون ۵۰۰۰۰ سرباز ایرانی آلوده است ‌و حالا ادعا هم دارید. خجالت بکشید.

    Cyrus

    On Jan 6, 2018, at 9:53 AM, NTCM wrote:
    جناب آقای سیروس یغمایی

    عطف به درخواست جنابعالی از لیست ایمیلها حذف میشوید.
    ولی آیا حداقل ادب و نزاکت حکم نمیکند که از مخاطب فحاشی خود غذرخواهی کنید؟
    و از این طریق حداقل فاصله ای با سرطان دیکتاتوری محصول2500 سال دیکتاتوری جاری در کشور که محصول آن میلیونها انسان بغارت رفته و نابود شده است فاصله موقتی بگیرید؟
    قائدتا شما در غرب زندگی میکنید. روزانه هزاران حرف به سران کشورهای بسیار قدرتمند زده میشود آنوقت باید با منطق شما در تمامی خیابانهای غرب تیرک اعدام برپا باشد.

    برایتان آرزوی سلامت میکنیم

    From: CY1335 [mailto:cyrus811335@gmail.com]
    Sent: Saturday, January 06, 2018 3:41 PM
    To: NTCM
    Subject: Re: یک خبر در رسانه های بین اللملی

    لطفا آدرس من رو از لیست خود حذف کنید. سپاسگزارم
    سیروس یغمایی

    Cyrus

    On Jan 6, 2018, at 9:38 AM, NTCM wrote:
    هموطنان عزیز

    به رویکرد یک شاه اللهی بنام سیروس یغمایی با یک خبر در رسانه ها توجه کنید
    تفاوت این رویکرد با رویکرر رژیم آخوندی با انتقاد چیست؟
    فردا اگر کسی آمد و به رضا پهلوی حرفی زد و حتی ایرادی گرفت توسط شاه اللهی ها حکم خفه شدن برایش صادر میشود؟
    این که همان روش رضا خان و محمدرضا بوده است که در رژیم حاضر نیز جاری است؟
    آیا این همان دلیل سرنگون کردن رژیم دیکتاتوری سابق توسط مردم ایران نبوده است؟ و این دلیل برخاستن مردم در حال حاضر نیست؟ مردم ایران دنبال دیکتاتوری دیگری نیستند.
    http://www.bbc.com/persian/arts-42580594
    هرچند ما این رویکرد یک شاه اللهی را به کس دیگری از جمله خود رضا پهلوی مستقیم ربط نمیدهیم. ولی هنوز کسی را نیز ندیده ایم که طرفدار این سیستم باشد و از دیکتاتوری و سرکوب پادشاهی فاصله داشته باشد.

    From: CY1335 [mailto:cyrus811335@gmail.com]
    Sent: Saturday, January 06, 2018 1:15 AM
    To: NTCM
    Subject: Re: توئیت انتقادی پائولو کوئیلو نویسنده مشهور برزیلی از رضا پهلوی جنجالی شد

    مردک احمق، تو که هنوز مثل مزاحمین خلق چرت و پرت میگی . تو هم خفه شو

    Cyrus

    On Jan 5, 2018, at 5:31 PM, NTCM wrote:
    http://nototerrorism-cults.com/?p=12145
    پائولو کوئیلو، نویسنده برزیلی که در ایران بسیار شناخته شده است، توییتی علیه رضا پهلوی، آخرین ولیعهد ایران منتشر کرد.
    کوئیلو در واکنش به سخنان رضا پهلوی در توییتر خود خطاب به او نوشت: “خفه شو! ساواک مرده است، و اگر تو به دنبال یک
    کودتای دیگر باشی، مانند کودتایی که سازمان سیا در سال ۱۹۵۳ سازماندهی کرد، مردم ایران برای حمایت از کشورشان بر می‌خیزند.”
    در پی تظاهرات اعتراضی اخیر و فیلتر شدن بعضی شبکه‌های اجتماعی در ایران، رضا پهلوی در گفتگو با رویترز گفته بود که دولت امریکا
    باید شرکت‌های ارتباطاتی و اینترنتی را تشویق کند به ایرانیانی که علیه رهبر روحانی کشورشان دست به اعتراض زده‌اند، خدمات ارائه بدهند.

وقتی پیام جعلی یک مرده (مسعودرجوی) لورفت بیوه مرده بمیدان آمد

قابل توجه تمامی کسانیکه خود را به ………..میزنند.  بویژه در “شو”رای ضد ملی مقاومت برای قدرت.

خانم رجوی تا رهبر عقیدتی شما حی و حاضر مانند شیر همیشه بیدار هست شما چه غلطی میکنی؟ بگذار همان که مرتب از گورش پیام میداد بدهد تلاش کند برای تو از آب گل آلود ماهی بگیرد. اگر مردم ایران هم وقعی بدان نمیگذارند شاید بتواند مرده ها را در آن دنیا به  قیام وادار کنند و اگر در این دنیا جوانمرگ شد نتوانست رهبری جهان را بدست بگیرد بتواند در جهنم رهبری را دو لوپی قورت دهد.

خانم مریم رجوی مگر این مردمی که قیام کرده اند همانها نیستند که تا چند وقت پیش شما بفرماندهی ارتش صدام حسین (رئیس و صاحب خانه شما) در مرزها بدست شما گشته میشدند؟ و شما جنازه های آنها را بعنوان افتخار خودتان در تلویزیون خودتان نمایش میدادید. و یا اگر کشته نمیشدند به اسارت در آمدن آنها را در بازار شام عراق نمایش نمیگذاشتید و بعد با افتخار تحویل صدام میشدند؟

گردانهای ارتش فرقه رجوی قبل از فروغ

 

خانم رجوی اینها که امروز برایشان اشک تمساح میریزید همانها هستند که در شهرها پدرانشان را ترور کرده اید. همانها هستند که بر سر خودشان بدستور عراق و عربستان خمپاره میزدید و با بوق و کرنا در روزنامه هایتان مفتخرانه جهت آنتنی شدن خودتان بنمایش میگذاشتید.

خانم رجوی اینها که الان قیام کرده اند اقوام و خانواده همان کسانی هستند که الان در اسارت شما هستند. که مجبور شده اید بدورشان دیوار بتنی بکشید. همان ارتشی که قرار بوده است گردانها و تیپهای سلحشور داخلی اش از تیرانا بپا خواسته و انقلاب کند. همانها که بمحض آزاد شدن از زندانی بنامِ دروغینِ  ارتش آزادیبخش در تیرانا مستقیم میروند ایران. خوب چرا بقیه را آزاد نمیکنید که بروند ایران و اگر نه مردم را حداقل خودشان را آزاد کنند.

اسرای ایرانی جنگهای صدام بدست فرقه رجوی

احمد تاجگردون یک نمونه از فرماندهان همین ارتش است که چهل سال اسیر شما بوده است. به محض اینکه توانست خودش را از این زندان آزاد کرد. چرا با هزاران حیله و نیرنگ فرقه گرایانه و جادو و جنبل های ترساندن از جهنم و …تعهد گرفتن فرماندهان این ارتش را در بند نگهداشته ای؟

پیام مریم رجوی »»

هموطنان عزیز، … از یک طرف پیشروی مقاومت ایران با دستاوردهایی هم‌چون برپایی یکانهای ارتش آزادی در داخل میهن، و همچنین تشکیل مؤسسان چهارم ارتش آزادیبخش ملی ایران تا روی آوردن زنان و جوانان بسوی جنبش مقاومت ایران …مجاهدانی که در اشرف و لیبرتی محصورند، می‌دانید چرا؟ زیرا آنها هسته اصلی جنبش مقاومتی هستند که بدنه آن در سراسر جامعه ایران گسترده است و نبرد سرنوشت برای آزادی ایران را تدارک می‌بینند.

خانم رجوی این فرماندهان و نیروهای  یکانهای ارتش آزادی غبار مرگ گرفته شما و این هزاران اشرف شما پس کجاست؟ آیا درست است که چنین ارتشی را در روزهاییکه مردم نا راضی ایران به گفته پیام کذایی خودتان جهان را دلشاد کرده است و افتخار میآفرینند در اسارت نگهدارید و بکمک همین مردم نفرستید؟

الان که مجاهدان در لیبرتی و اشرف محصور نیستند در اسارت خودتان هستند. این بدنه ای که در سراسر ایران گسترده است کجاست؟ چرا یک شعار بنفع این ارتش و مریم کذایی و … اش نمیدهد؟ آیا درست است که ارتش شما در داخل شعار انحرافی بدهد؟ فکر نمیکنید پیامهای شما به بدنه ارتش شما در داخل توسط بیوه آن دیکتاتور سرنگون شده قبلی  حک شده است؟ 

گزدانهای ارتش فرقه رجوی بعد از فروغ

آیا اینکار شما خیانت به همین مردمی که برایشان اشک تمساح میریزید نیست؟ آنوقت چه زمانی میخواهید از آن استفاده کنید؟ برای سرکوب همین مردم؟ به ارتش یک عمر جیره و مواجب میدهند که روزِ روزش بکار آید!!!!! پس چه شد؟  

خانم مریم رجوی رئیس جمهور خود خوانده و جانشین فرمانده کل قوای ارتش آزادیبخش ملی ایران مرحوم مسعود رجوی شما با معطل نگهداشتن ارتشی که مدعی هستید بعد از اخراج از اشرف و بعد لیبرتی و عراق هزاران برابر شده و هزاران اشرف ساخته اید بزرگترین خیانت به ایران و ایرانی است.

خانم رجوی اگر بفکر آخرت خود نیستید حداقل بفکر دنیای خود باشید. الان جواب عربستان و اسرائیل و ترامپ عزیز را چه میدهید؟  جواب این پولهایی که برای ارتش تا دندان مسلح به دروغ و مغزشویی گرفته اید را چگونه خواهید داد؟ آیا از شما نمیپرسند خانم رجوی پس این ارتش های مریم رجوی چه شد؟ تمامی آپوزیسیون بعلاوه شورایی های عقب  افتاده فکری و نوکر ماهیانه های شما  که در جوال شما هستند و فکر میکردند که ارتشی خارج از روی وب سایت و کاغذ هست چه جوابی دریافت خواهند کرد. هزارخانی هزار خائن از شما نمیپرسد که پس جهل سال است سرما شیره مالیدی فقط برای این بود که ارتش کذایی در مرزها جوانان مردم و همان ارتشی هایی که به قیام فرامیخوانی را بکشد؟ 

مجمع تشخیص مصلحت فرقه رجوی

مردم بپاخواسته کوس رسوایی شما و دروغ و دجالگریهای چهل ساله شما را  درتمامی جهان بصدا در آورده اند. 

خانم رجوی  حیا کن دروغگویی و دجالگری را رها کن

داود ارشد 

مسعود رجوی اگر نمرده چرا پیامش صدا ندارد.، گردانهای ارتش آزادیبخش پس کجایند؟

این مقاله در دو قسمت در اوت سال 2016 منتشر شده است. عطف به اینکه فرقه رجوی مردم ایران، خارجه نشینها، و جهان را طبق منطق خود که همه گوسفند و اینها بحرالعلوم هستند نا دان تلقی میکند، از جانب این جسد متعفن اطلاعیه صادر میکند و انتظار دارد که مردم جهان نیز مانند اسرایش در تیرانا که چهل سال است در سلول انفرادی فرقه در تاریکی نگهداشته شده اند فریب خورده و برای این جسد متعفن هورا بکشند.

ما گفته ایم که این فرقه منهوس از پوسیدگی معمول هم گذر کرده طوریکه اگر رژیم هم برایش دعوت نامه ارسال کند که بیا و ما را سرنگون کن قادر نیست.  که اسرای خود در تیرانا را رها کند چون به محض رها کردن آنها بطور انفجاری فروپاشی و فرارها و افشاگریها فوران خواهد کرد. و برای فرقه رجوی اسب سواری طلبش باید قاچ زین را بچسبد که کسی فرار و افشاگری نکند.

فعلا سیامک نادریها را پاسخ بدهد تا بعدیها

خانم و آقای رجوی دروغهای ارتش آزادیبخش و جنگ چه شد؟ در تودیع به عراق رفتن گفتی همه بی غیرت هستند و شما با غیرت. خوب چرا در خارجه ای برو داخل؟ 

 

55

——————————————————————

بررسی مرگ مسعود رجوی 

قابل توجه شورا ملی مقاومت ایران: ننگ ابدی مزدوری عربستان را از پیشانی خود بزدائید

بررسی موضوع اعلام مرحوم بودن مسعود رجوی توسط آل سعود مرتجعترین حاکمیت عصر حاضر

و سرنوشت شورای مرحوم تر از مسعود رجوی که قرار بوده طرحی نو در اندازد!!

رجوی در مکه

بقلم: داود ارشد

عضو سابق عالیرتبه مجاهدین و شورای ملی مقاومت

جهان طی بیش از سه دهه شاهد بوده است و ما که دهها سال با پوست و گوشت و استخوان بعنوان فرماندهان و متاسفانه کارگذاران فرقه رجوی چه بعنوان عضو تشکیلات و چه بعنوان شورای به اصطلاح ملی مقاومت آنرا لمس میکرده ایم و گفته ایم، دستگاه سازمان مجاهدین بعد از شکست کامل استراتژی تروریستیش درهمان دو سال اول بعد از شروع عملیات تروریستی در ایران و فرار کامل کلیه نیروها و فرماندهان باقی مانده به خارج استراتژی جدیدش را خام خیالانه درادامه زندگی در شکاف لیبرال ارتجاع در داخل به زندگی در شکاف در مناسبات بین اللملی استوار نمود.

سرمایه ای که سازمان با تکیه برآن تلاش میکرد خودش را نیروی قابل استفاده و مطرح در مناسبات بین اللملی از جمله فرانسه و آمریکا و … معرفی کند، عملیات و پایه اجتماعی داخلی و شورای همه گیر ملی مقاومت بود.

اما چیزی طول نکشید که جهان و بطورخاص فرانسه پی به ماهیت ضد مردمی و نا مربوط بودن این تشکل به حیات سیاسی مردم ایران بردند و از اینجا بود که عملا وابستگی به اجناب ، با چاشنی تبلیغاتی و هیاهو و دروغ برای خارج از تشکیلات و شورا استوار شد. چه با بزرگ نمایی عملیاتهای مرزی و چه در راه انداختن رژه های پوشالی در منطقه با بکارگیری همان شیوه های امروزی بدست امثال بنده که افراد محدود رژه نظامی را برای دهها بار به خط شروع رژه بازگرداندن و از جلو دوربینها و خبرنگاران دوباره وچندباره جهت بزرگ نمایی و البته لاپوشانی مرگ استراتژی عبور دادنشان ادامه داشته است. آخرین میخ های تابوت این جسد متعفن با آتش بس بین ایران و عراق بدان زده شد. از آن پس دیگر این وجود نه تنها با تضاد بیرونی که با تضاد فزاینده درونی روبرو شد که تلاشی آنرا صد چندان سرعت داد. رجوی همزمان با هیاهوی همانند رژه سالهای بعد در 1386و..برای خوراک خارجی سرکوب مطلق درونی را برای جلوگیری از انفجار درونی بنام انقلاب ایدئولژیک آغاز نمود.

بعد از خلع سلاح توسط آمریکا و بعد از هیاهوهای اشرف و هزاران اشرف و سپس عقب نشینی به جهنم لیبرتی و هیاهوی بیا بیا گفتن به موشکها بسمت لیبرتی، بطور خاص بعد از توافق هسته ای و آشتی نسبی رژیم با غرب و در راس آن آمریکا، امروزه همه کسانیکه مایل باشند حقیقت فرقه وابسته به اجنبی سازمان مجاهدین را ببینند واضح است که تنها طبل تو خالی که برای آن و بطور اخص مریم رجوی باقی مانده همان جلسات سالیانه هیاهوی ««من جلسات چند میلیون یورویی با سخنرانان کرایه ای و بعضا با شرکت اربابان میگذارم پس هستم»» میباشد. یعنی بزبان ساده سیاسی در حال حاضر برای مریم رجوی و شوهر مرحوم ایشان ««شوهای میلیون یورویی هم استراتژی است هم تاکتیک»».

اگر اینطور است و شوهای سالی یکبار و بسیار گران گذشته از فوائدی که برای جوانان لهستانی و پناهندگان سوری حاضر در اروپا دارد و سفرو غذای مجانی با حتی پول تو جیبی بهمراه میآورد برای جسد سازمان مجاهدین مانند کافور است که بوی تعفن آن عالم را نگیرد. اما پس چرا باید در چنین مراسمی با این هزینه سنگین خیمه عمود نظام آنرا شکست آنهم بدست رئیس بدنام ترین ارگان بدنام ترین کشورعربی منطقه و جهان. عربستانی که رکوردهای جدیدی را بنابر گزارشات رسمی و خبری جهان در تروریسم و جنایت جنگی بجا گذاشته است.

چرا باید در همان جلسه که مریم رجوی تلاش بسیار میکند که مسعود رجوی را زنده، حاضر، خالق، موتور، قلب، دینامیزم و همه چیز فرقه اش جا بزند، بالاترین به اصطلاح میهمان «البته ما میدانیم که حضور ترکی الفیصل برای مریم رجوی در مقایسه با بقیه مهمانان کرایه ایش فاصله نوری دارد» درست خلاف خواست مریم رجوی، مسعود رجوی را از عرش علاء به زیر خاک برده  و مرحوم و مرده میخواند و دفن میکند؟ آیا این تناقض بزرگ را نباید همه شورایی ها اگر نه در اول ماه که حقوق و مزایا را میگیرند حداقل در انتهای ماه ابتدا از خودشان و سپس از مریم رجوی سوال کنند و برایش نه جواب رهبری عقیدتی ای (یعنی خفه شو و پولت و بگیر و بتمرگ سرجات) که مسعود رجوی و مریم رجوی و دفتر شوار آنگونه که سالیان شاهد بوده ایم به تمامی سوالات و ابهامات و اعتراضات شورایی ها بدانها داده است و آقایان محمدرضا روحانی و دکتر کریم قصیم بعد از جدایشان به مشتی از خروارش اشاره کرده اند، بلکه حداقل جوابی که مرغ پخته را نیز به خنده وادار نکند بیابند؟  

بررسی اینکه مشکل چیست و کجاست و این رسوایی چه عمق و ریشه ای دارد که دستگاه مافیایی رجوی که بسیار کمتر طی این سالیان از این گافهای رسوا را اینگونه داده است اتفاق میآفتد، تلاش میکنیم که شورائیان را کمک کنیم که برای یکبار هم که شده مغز کوچک شده شان یا به رهبری سپرده شان را موقت هم شده از حالت تعطیلی و انجماد خارج کنیم و پا را از جاپای مریم رجوی خارج نموده به خودمان اجازه بدهیم فکر کنیم و مسئله را بررسی نمائیم شاید دست از ادامه خیانت بردارند.

ترکی الفیصل کیست؟

2

“ترکی فیصل” یکی از شاهزادگان پادشاهی عربستان بوده که در فوریه سال ۱۹۴۵ در شهر مکه به دنیا آمده و اکنون ۷۱ سال سن دارد و در این مدت در حوزه های مختلف در سیاست و امنیت عربستان به ایفای نقش پرداخته است.
او پسر هشتم  “ملک فیصل” از همسری بنام “التنیان” بوده و به عنوان یک  “شاهزاده”  شناخته می شود که بخش بزرگی از زندگی خود را در خارج از کشور و در مدرسه ها و آکادمی های غربی گذرانده است.  او دوره اول تحصیل خود را در مدرسه “طائف” عربستان  گذراند و پس از آن در خارج از کشور ادامه تحصیل داد. او در حالی که 14 سال داشت در مدرسه های “پرینستون” و “لورنسویل” گذراند و دوره تکمیلی آکادمیک را در دانشگاه های “کمبریج” و “لندن” به پایان رساند و در رشته “قانون”  اسلامی فارغ التحصیل شد.  در دوران کاری خود شاهزاده “ترکی فیصل” پست های مختلفی را تجربه کرده که از جمله آن می توان به حضور در راس  دستگاه اطلاعاتی رژیم سعودی حد فاصل سال های 1977 تا 2001  یعنی 24 سال اشاره کرد.
البته”شاهزاده ترکی فیصل”  از سال 2005 تا دسامبر سال 2006  به عنوان سفیر عربستان سعودی در ایالات متحده آمریکا خدمت کرد و به عنوان دیپلمات در کشور انگلستان و ایرلند هم انجام وظیفه داشته است.
البته شاهزاده “ترکی فیصل ” پس از شاهزاده “بندر بن سلطان بن عبدالعزیز” (رئیس سابق دستگاه اطلاعاتی عربستان) به عنوان سفیر در ایالات متحده آمریکا خدمت کرد و پس از آن “عادل الجبیر”  دراین مسند قرار گرفت.

3

 اشتیاق “ترکی فیصل” در گسترش روابط دیپلماتیک بین “ریاض-تل آویو” 
البته  تحلیلگران شاهزاده “ترکی فیصل” را یکی از بنیانگذاران سناریو دوستی با اسرائیل می دانند که البته این شاهزاده سعودی معتقد است هیچ مانعی برای ایجاد رابطه گسترده با “تل آویو” وجود ندارد.  البته یکبار دیدار و دست دادن رئیس اسبق دستگاه اطلاعاتی رژیم سعودی با یکی از مقامات اسرائیل واکنش های “پان عربیسم” را در جهان عرب برانگیخت و  “شاهزاده ترکی فیصل” شدیدا  از سوی مخاطبانش سرزنش شد.
بسیاری از کاربران و مخاطبان سایت های خبری جهان عرب، در اعتراض به دست دادن “ذلیلانه” ترکی فیصل  با “یعلون”جملاتی  خشم آلود نوشتند.   فعالان رسانه ای و مشاهیر عرب هم در این باره اظهار نظر کردند، از جمله “عبدالباری عطوان” تحلیلگر سیاسی مشهور جهان عرب و سردبیر روزنامه  “رأی الیوم”، با اقتباس از آیه مشهور قرآن کریم، در “توییتر” نوشت: رحماء علی الصهاینه و اشداء مع العرب والمسلمین.. (مهربان با صهیونیست ها، سختگیر با عرب ها و مسلمانان)؛ این است معنای دست دادن “ترکی فیصل” با “یعلون”.

البته قلم زدن “ترکی فیصل”  در یک روزنامه اسرائیلی نشان می دهد که روابطی صمیمی بین “ریاض-تل آویو” در حال شکل گیری و گسترش است که دست دادن با مقامات “تل آویو” از اولویت هایش به شمار می رود. حمزه حسن”  فعال سیاسی عربستانی هم نوشت:” یعلون” وزیر جنگ اسرائیل قبلا گفته بود که “سران عرب در ملأ عام به ما دست نمی دهند و فقط در پشت درهای بسته با ما دیدار می کنند”؛ اما این دست دادن علنی و سخن گفتن با “یعلون”، مرحله جدیدی است.
“عبدالله الشمری”  پژوهشگر و تاریخدان عربستانی هم در توییتر نوشت: “ترکی فیصل” در کمال خوشحالی با “یعلون”  وزیر دفاع اسرائیل دست می دهد… بریده باد این دست‌های ناپاک و نفرین بر این چهره های ناخجسته!

شرح مختصری به شناخت ترکی الفیصل و رابطه اش با مسعود رجوی:

وی شاهزاده سعودی است، 24 سال (نزدیک ربع قرن- دو سال قبل از انقلاب تا 22 سال بعد از انقلاب ایران) رئیس سیستم اطلاعات و سپس مدتی سفیر عربستان در امریکا بوده و در حال حاضر مرکز مطالعاتی را اداره میکند که نباید بی رابطه با همان کاری باشد که نزدیک به ربع قرن مشغول آن بوده است. ترکی الفیصل همان کسی است که مسعود رجوی را در سال 1366 بعد از حوادث سال 1365 خرید و به عربستان برد و مذاکرات طولانی با وی داشت و بخوبی با سازمان آشناست.

بنده که در طی آن سالها ضمنا جزء حفاظت چسبیده رجویها و اندرونی بودم، تحقیقا میدانم از آنجا که رجوی بسیار بسیار بسیار ترسو است و حفظ جانش از همه چیز مهمتر بود و به ما ابلاغ کرده بود که حفاظتش مطلق است، یعنی حتی اگر کاری و حرکتی، ترددی در حد یک هزارم درصد برای مسعود رجوی احتمال خطر داشت نباید بدان دست میزدیم و تردد نمیکردیم. (البته در حد توان بررسی و امکاناتی که داشتیم).

برای مثال در همان اوایل بروز مشکل با فرانسه که خواستار خروج ما از فرانسه بودند معمر قزافی دیکتاتور مخلوع لیبی حاضر شد که کمک مالی و لجستیکی به مجاهدین بکند. و از مسعود خواست که در سفری به لیبی ضمن دریافت کمکهای مالی و … از آن بعنوان سفری که حمایت لیبی را بهمراه دارد ارزیابی کند. زمانیکه سازمان بلحاظ بین اللملی در اوج ایزولاسیون بود و بدان احتیاج داشت ولی ترسید و نرفت.

در همان ایام یعنی درست بعد از انتقال به عراق کشور نیکاراگوء از مسعود رجوی دعوت کرد که جهت دیداری رسمی بمناسبت سالگرد انقلابشان بدانجا سفر کند ولی باز ترسید و نرفت و حتی بدلیل اهمیت آن در جهان و محبوبیت نیکاراگو در بین کشورهای مترقی قرار شد که مریم رجوی بنمایندگی از سازمان برود که بدین منظور من شخصا پاسپورت او را از بغداد به فرانسه آوردم که از سفارت نیکاراگوا ویزا تهیه شود که مریم رجوی ترسید و نرفت.

با این وجود میبنیم که وقتی سفر به عربستان کشوری که همواره در بررسیهای مسعود رجوی حتی پست تر از آمریکا طبقه بندی میشد و همطراز اسرائیل و مزدور جناحهای نفتی آمریکا قلمداد میگردید را میپذیرد و با هیئت همراه بدانجا میرود. میدانیم که وقتی که عربستان که در حال درگیریهای خونین سال 1365با رژیم است و مسعود رجوی که فرد شناخته نشده ای نبود و تازه به عراق رفته بود را به عربستان میبرد، این مسئله امری نیست که مثلا عده ای از مجاهدین بلیط بخرند و به حج بروند!!!!!! اولا از طرف خود مجاهدین که من اطلاع دقیق دارم به همان اندازه فرارمسعود  از ایران به فرانسه و از فرانسه به عراق اهمیت داشت. صدها ساعت ملاقات با مقامات عربستانی و البته عراقی و صدها ساعت نشست در تشکیلات و کار برای آماده سازی نیاز داشت. و علیرغم اینکه مسعود رجوی بسیار مایل بود ترس اجازه نمیداد که این سفر انجام شود و در نهایت با پا در میانی صدام و قولها و تضمینهایی که داد مسعود متقاعد شد و حرف رابطین عربستان را پذیرفت و مسافرت انجام شد.

متاسفانه بنده در بعضی رسانه ها که از بعضی افراد نا مطلع دعوت و سوال میکنند اظهار نظرهایی را میشنوم که سر سوزنی ارزش کارشناسی که نشان از شناخت آنها از این فرقه رجوی در آن باشد نمیبینم.

توجه باید نمود که رجوی فقط و فقط در عمر ننگین بعد از آزادی از زندانش دفعات محدودی جابجا شده است.

  1. سال 1359وقتی احتمال دستگیریش در داخل بدنبال اعلام دستگیری رهبران مجاهدین مطرح شد با هویت مخفی و مخفیانه به اروپا فرار کرد و وقتی آبها از آسیاب خوابید برگشت.
  2. سال 1360 بعد از اعلام جنگ مسلحانه برای نجات جانش با بنی صدر به فرانسه فرار کرد.
  3. سال 1366 وقتی از فرانسه اخراج شد و احتمال استردادش بود به عراق رفت.
  4. سال 1382 وقتی آمریکاییها عراق را گرفتند از عراق فرار کرد و غایب شد.

همانگونه که دیده میشود تنها وقتی جابجا شده و کمی اجبارا خطر کرده که جانش در خطر بوده است. والا از آنجا که امنیت خودش مطلق است هیچ خطری نمیکند بزبان ساده رجوی هیچگاه بسمت خطر حرکت نمیکند همواره از سمت خطر بزرگتر و گاهی بلاجبار بسمت خطر کمتر فرار میکند. و این فرارها نیز باز بنده به تحقیق میدانم هزاران بار تضمینداریش تائید نشده اجرا نشده.  مانند فرار از تهران یا …

خوب با این اوضاع و احوال آیا امکان داشت که رجوی بعد از رفتن به عراق و اینکه مطرح میکرد توطئه استرداد او وجود داشت. (البته این توطئه بیشتر جهت متقاعد کردن شورایی ها بزرگ نمایی شد تا جلو مخالفت شورایی ها با وطن فروشیش به عراق را بگیرد.) بلند شود برود به زیارت مکه؟!! خیر غیر ممکن بود.

این فرد ترسو وقتی به عربستان رفت که صد در صد متقاعد شد که هیچ مسئله ای نیست و همه قول و قرار ها گذاشته شده بود و عربستان خودی بود نه غیر خودی، نه قطبی که سر سوزنی به آن شک داشته باشد. تنها و تنها دلیلی که رفت بند وبست با عربستان بود و گرفتن پول و دادن قول که در ایران فردا خواسته های عربستان را تامین میکند. همان قولی که به آمریکا داده و به اسرائیل و اردن و صدام نیز داده بود

اجازه بدهید بگویم که اساسا هیج نیازی هم به رفتن فیزیکی نبود و ارتباط با عربستان و دریافت پول و لجستیکی ادامه داشت ولی مسعود برای نشان دادن میزان اعتماد و نزدیکی خودش به عربستان و اینکه بگوید به اندازه صدام به عربستان نیز سر سپرده است درخواست این سفر را کرد و سعودیها با اما  اگر و… پذیرفتند. مسعود رجوی این سفر را علیرغم اینکه مشکلات بسیاری در عراق داشیم انجام داد. زمانی که علی زرکش بخاطر اعتراضش به او زیر اعدام بود و سازمان با بحرانهای عدیده ای مواجهه بود. البته آن زمان این مسافرت را از تشکیلات سازمان که غیر خودی بودند مخفی نگهداشت.

 

قرض از پرداختن به امر فوق این بود که گفته شود، ترکی الفیصل کسی نیست که بیاید در شو سالیانه مریم رجوی شرکت کند و نداند با کی طرف است. او از سال 1357 بعنوان رئیس یک تشکیلات اطلاعاتی قوی و عضوی از رهبری عربستان با سازمان آشنا بود و در بسیاری از خط و خطوطی که مربوط به عملیات تروریستی سازمان در داخل کشور انجام میشد دخالت مستقیم داشته است. مسعود رجوی را در سال1366 از عراق به عربستان برده بود و از نزدیک حداقل در عربستان ملاقات کرده بود، و همواره کمکهای مالی و لجستکی آن بدست سازمان رسیده است. بطور مستمر توسط سیستم اطلاعات عراق در ریز جزئیات وضعیت سازمان قرار میگرفت. اینها را در همه ملاقاتهایی که با سیستم اطلاعاتی عراق داشتیم، به ما میگفتند که “همکاران سعودی همواره جویای احوال شما هستند و از نزدیک دنبال میکنند” مسائل ایران و سازمان را که در عراق بود دنبال میکرد.

یعنی هرگاه چه عربستان وچه عراق در تضاد با رژیم قرار میگرفتند دستور عملیات تروریستی و خمپاره زدن و … در شهرهای ایران را مسعود اجرا میکرد. بعد ها نیز که مسعود رجوی غیبت را اختیار نمود و مریم رجوی میداندار فروش سازمان به عربستان بود و سایت ویکیلیکس اسنادش را منتشر نمود، همواره خواسته سازمان مجاهدین رفتن بیشتر زیر چتر عربستان با حمایت حتی علنی آنها بوده است. و بر اساس اسناد ویکی لیکس سیستم اطلاعاتی عربستان نیز بخوبی و دقیق به مقام وزیر خود اطلاع داده اند که این تشکیلات هیچ جایی در ایران ندارد.

11212121

جمعبندی اینکه: عربستان و ترکی الفیصل نه تنها کمترین ابهامی در مورد تشکیلات رجوی ندارند بلکه مانند گربه ای که تا بحال هزاران موش- طمعه مانند مسعود رجوی و تشکیلاتش را بلعید در حال بازی قبل از بلعیدن آن هستند.

اما چرا ترکی الفیصل؟ برای اینکه سازمان مجاهدینی که میدانند در پهنه سیاسی سکه بی ارزشی است و هیچ وزن سیاسی موثر در ایران ندارد و نیرویی نیست و اجبارا در تضاد با رژیم باید او را مطرح کنند:

الف: پررو نشود و به مریم رجوی بفهمانند که از بد روزگار است که از او استفاده میکنند نه به این دلیل که ارزشی دارد، این مقوله رابطه موش و گربه یعنی کشور حامی و نیروی وابسته همواره همینطور بود ه است.

ب: این ترکی الفیصل نیست که سکان شو مریم رجوی را بدست میگیرد بلکه عربستان است و در عرف بین اللملی هیچگاه مقامات رسمی کشوری اینکار را نمیکنند (بجز کسانی مانند صدام). تا آتو دست رژیم ایران ندهند که مخالفین جدی عربستان را مورد حمایت موجهه خود قرار دهد. و اگر کاردار عربستان به وزارت خارجه فراخوانده شد و یا از کانالهای دیپلماتیک مورد اعتراض واقع شدند بگویند ما نبودیم و ترکی الفیصل در ظرفیت فردیش اینکار را کرده و از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنند.

داود ارشد

عضو سابق شورای ملی مقاومت و مجاهدین

سیزده مرداد 1395

==============================

قسمت آخر: قابل توجه “شو”رای ملی مقاومت : ننگ ابدی مزدوری عربستان را از پیشانی خود بزدائید

rr

لینک به قسمت اول 

قسمت آخر: 

قابل توجه “شو”رای ملی مقاومت: ننگ ابدی مزدوری عربستان را از پیشانی خود بزدائید

 

با مقدمه ای که در قسمت اول و معرفی مختصر ترکی الفیصل و رابطه اش با سازمان و مسعود رجوی بطور اخص و اینکه از

روز اول انقلاب بعنوان وزیر اطلاعات عربستان که خود را رقیب عمده ایران در منقطه  تلقی میکند و شروع جنگ ایران و عراق و همدستی کامل آن با عراق در تامین مالی و تسلیحاتی عراق و سپس سازمان  و اینکه بسیاری از اهداف در داخل ایران بدستور عربستان بدست تیمهای عملیاتی مسعود رجوی مورد تهاجم قرار میگرفت بنوعی دست در کنترل و رهبری این تشکیلات بهمراه عراق داشته است. توجه داریم که عراق نیز که اساسا کنترل مجاهدین و برنامه ریزی عملیات تروریستی در درون ایران را در دست داشت خود نیز در تامین انجام عملیات تروریستی روی اهدافی که عربستان دستورش را میداد و  یا علاقه مند بود در زمانهاییکه نیاز داشت به اجرا درآید نفع داشت چون خود عراق نیز در زمان جنگ از عربستان کمکهای بسیاری دریافت مینمود که با بخدمت گرفتن تشکیلات رجوی برای سعودیها عملا از سعودیها تشکر میکرد و پاسخ کمکهایشان را میداد.

مزدور پرویز خزایی مجاهدین خلق ارتش خصوصی صدام حسین

صحت این اطلاعات را نیز همه کسانیکه سیاست آن سالهای عربستان محافظه کار را میشناختند میتوانند درک کنند که تا چه میزان تشکیلات مسعود رجوی در خدمت و مزدوری آنها پیش رفته بود که عربستان در سال 1366 حاضر میشوند کار خطرناک سیاسی حضور مسعود رجوی را در عربستان آنهم نه عربستان امروز بلکه عربستان محافظه کار نزدیک به سی سال قبل بپذیرند. مسعود رجوی که از سال 1360 تا 1366 هنوز دم از ترور و کشت و کشتار در داخل میزد، همه میدانستند که کشتار دفتر ریاست جمهوری، دفتر حزب جمهوری، و ترورهای مردم کوچه و بازار و… را انجام میداد. تفاوت عراق نیز با عربستان بسیار بسیار آشکار است که عراق کشوری بود در حال جنگ با ایران و بالاتر از سیاهی برایش رنگی نبود. ضمن اینکه بعد از انقلاب ایران بنده به چشم دیده و شنیده و دیده ام که حتی همین صدام بعد از انقلاب ایران از ترس اثرات جنبش مردم ایران دستور تشکیلاتی داده بود که همه حزب بعث عراق قرآن را حفظ کنند. و شروع به ساختن انبوه مسجد در عراق نمود.

پولهای عربستان و جلسه “شو”رای ملی مقاومت

اما موضوع مرحوم بودن یا شدن مسعود رجوی از قول ترکی الفیصل

ما از طرف شورایی ها و یا در نشست جمع شوراییها البته بدون حضور نمایندگان رجوی، میخواهیم شقوق مختلف را بررسی کنیم و ببینیم که عقل و منطق با توجه به ارائه نشدن اطلاعات دقیق و رسمی و روشن از طرف فرقه رجوی چه چیزهایی را حکم میکند؟

  1. فرض اینکه ترکی الفیصل اشتباه لپی کرده است که گفته “شوهر مرحوم شما مسعود رجوی” آنهم دوبار.

 

الف: با توجه به حقایقی که تا اینجا بدان دست یافتیم و از اشراف او نسبت به این تشکیلات سخن گفتیم آیا امکان دارد که چنین فردی که سابقه ربع قرن کار اطلاعاتی دارد، یک دیپلمات عالیرتبه (سفیر عربستان در آمریکا و انگلیس) است یعنی بسیار فرد دقیقی است و معنی یک واو بالا و پائین در حرف و گزارش را میفهمد که میتواند زمین تا آسمان موضوع حرف و گزارش را عوض کند، آنوقت اشتباه لپی اینچنینی بکند؟ آنهم نه در مورد مثلا روز دقیق سی خرداد به تاریخ مسیحی یا روز به اصطلاح آزادی مریم رجوی … بلکه در مورد مسعود رجوی!!!! آنهم موضوع مرگ و زندگیش!!!!!!!!!؟

اصلا مرگ و زندگی مسعود رجوی چه ربطی به ترکی الفیصل داشت؟ مگر جلسه ختم مسعود رجوی بوده که بدان اشاره نمود آنهم بتاکید و دوباره. که بنوعی تسلیت گفتن به مریم رجوی بود.  مگر ترکی الفیصل نیامده در شو سالانه در حمایت از آنها حرف بزند، مگر در دعوت جز کلماتی مانند مقاومت مردمی و ستادهای مبارزاتی و گردانهای شورشی و … چیز دیگری به دعوت شونده میگویند مینوسیند؟ مگر سخنران دیگری چنین موضوعی را مطرح کرده بود؟  مگر قبلا خبر داشته که مسعود رجوی مرده است و حالا در اولین فرصت علنی که در شو مریم رجوی پیدا میکند بدان اشاره کند و از مریم رجوی دلجویی نماید؟ جواب در شق اشتباه لپی خیر است. خیر، نه تنها نبوده بلکه شو مریم رجوی تماما در تائید حضور مسعودرجوی و نمایش بزرگ عکسهایش در سالن بر روی پرده های بزرگ و کف زدن حضار و فریادهای مریم رجوی و فراخوان های او و خدا نگهدار گفتنهایش …. بوده است. یعنی حرف ترکی الفیصل صد و هشتاد درجه با سمت و جهت و سوی شو مریم در تضاد بوده است. چـــــــــــرا؟

ب: آیا ترکی الفیصل خنگ و خرفت شده؟ ویا دچار آلزایمراست و نمیداند چه میگوید؟ اشتباه لپی را البته میتوان در چنین شقی پذیرفت که کسی دچار مشکلات پیری شدید باشد و کلا قاطی کرده باشد و بیاید خوب چنین مطلب بی ربطی را بیان کند. اما دیدیم که عربستان ببخشید ترکی الفیصل آمده دارد از فردوسی که کارش نجات ایران و ایرانی و زبان و فرهنگ و تمدن آن از دست تهاجم همین عربهای بی فرهنگ و تمدن آنزمان بوده سخن میگوید و یا عجبا عجبا!!! همانند اینکه نتانیاهو بیاید در جلسه محمود عباس شرکت کند و از قهرمانان فلسطین و یاسرعرفات و … بعنوان ناجیان فلسطین از دست اسرائیل صحبت کند. خیر منطق و عقل سلیم نمیتواند قبول کند که اشتباه لپی کرده باشد.

  1. بررسی فرض، “ترکی الفیصل آگاهانه” گفته است.

اگر بگوئیم که ترکی الفیصل آگاهانه اینکار را کرده باید دلیل آنرا جستجو کنیم.

الف: شق آگاهانه بدین معنا که فرقه رجوی با دادن اطلاعات غلط به وی از او خواسته اند که از مرگ مسعود رجوی صحبت کند تا آنگونه که بعضی مفسرین از همه جا بی خبر بگویند که با اینکار موجب مطرح شدن مجاهدین شود.

این بدان معناست که:

رجوی در مکه

1). آیا ترکی الفیصل بازیچه دست فرقه رجوی است که بنوعی فریب داده شود، یا به او القاء کنند تا بمنظور تبلیغاتی فرقه و اینکه مطرح شود و انعکاس رسانه ای بگیرد این موضوع را مطرح کند؟. یا اینکه سخنرانی او را نیز مانند همه کسانیکه با پولهای کلان جهت سخنرانی میخرند و محورهای سخنرانی آنها را مینوسیند و میدهند که بخوانند برای او نیز اینکار را کرده اند؟ آنهم بمنظور تبلیغی و طرح شدن در مطبوعات! چون نمیشد که فقط موضوع فوت رجوی را بگویند و امیدوار باشند که شاید او طرح بکند یا نکند. در هرحال آیا این شق و فرض منطقی است؟ میدانیم که همه سخنرانان جلسه پول میگیرند و حرفهایی میزنند ولی آیا شاهزاده سعودی هم نیاز به پول دارد؟ یا همه دار و ندار فرقه رجوی متعلق به اوست و پول بقیه همان شو و سخنرانان را هم ایشان پرداخت کرده است؟ بنابراین ترکی الفیصل مانند بقیه نیست که بشود به او امر و نهی کرد و سخنرانیش را تعین کرد. از طرفی نیز با توجه به اهمیت کاملا متفاوت او با دیگر سخنرانان و جایگاه او و قدرت سیاسی او آیا بعد از این فریب توسط مریم رجوی واکنش نشان میدهد یا خیر؟ ضمنا آیا مریم رجوی و مغزهای متفکر این فرقه، مغز … خورده که آبرویشا را با شیطان معامله کنند و مسعود رجوی و مریم رجوی سالیان بدنبال سعودیها باشند و خود فروشی کنند بعد اینگونه این دشمن شماره یک رژیم و حامی خود را برای خودشان خراب کنند؟ بنابراین شق اینکه فریب خورده و اطلاعات غلط را به او خورانده اند و… اساسا امکانپذیر نیست و اینکار بطور استراتژیک عربستان و حاملی و بانک سازمان مجاهدین را به آتش میکشد. آنهم برای یک یا چند انعکاس آنهم با سوزاندن مسعود رجویشان؟!!!

 

2). فرض اینکه ترکی الفیصل فریب نخورده بلکه آگاهانه با همدستی مریم رجوی خودش هم دست اندر کار بوده و خواسته است که با توجه وضعیت اسفبار این تشکیلات آنرا دوباره نبش قبر کند و بعنوان نیرویی مطرح که میخواهد علیه رژیم استفاده کند انعکاسات مطبوعاتی و رسانه ای برایش بگیرد.

3

آنها که در خارجه بوده اند سازمان مجاهدین را اگر دنبال کرده باشند میشناسند. شورایی ها که البته شوربایش را مرتب میخورند نیز میدانند که:

  • مسعود رجوی برای این تشکل مافیایی حکم همه چیز را دارد. یا خیمه عمود نظام آن است.
  • هنوز بعد از 13 سال غیبت مسئولیت شورا را ول نکرده. مسئول مقاومت ایران است و همیشه بیدار؟!!!!
  • خلق جهان بداند مسعود معلم ماست، شیر همیشه بیدار، رهبر تاریخساز، عاری از استثمار،
  • داشت فراموشم میشد که امام زمان هم هست. یعنی فقط برای تنها مقطع حاضر نیست که مسعود رجوی خودش را برای این تشکل مطرح کرده، بلکه دستگاه فکری ایکه راه انداخته اگر نمیدانید باید بدانید که غیبت را ابدی میخواهد بکند یعنی بعنوان موتور تاریخی و همیشگی مانند امام حسین در میان شیعه ها خودش را برای این تشکل مطرح و جاری میکند. خواهشم این استکه به حرفهای مریم رجوی در مورد مسعود رجوی دوباره حداقل در همین آخرین شو توجه بیشتری بکنید. به بحث های انقلاب ایدئولژیک و اطلاعیه هایی که بدستور خودش و با خط خودش ولی از زبان دیگران نوشته توجه کنید.

اولا: با این حساب کدام عقل سلیم میآید و برای گرفتن انعکاس مطرح میکند که طرف مرده است. و تمامی دم و دستگاه فکری که مسعود رجوی به بهای ننگ و نفرین ابدی مردم ایران، به بهای به کشتن دادن هزاران مجاهد، کشتار هزاران هزار ایرانی، خود و وطن فروشی بنا کرده را جهت انعکاس گرفتن خراب کنند و بگویند طرف مرد و رفت.

ثانیا: آیا قابل پذیرش است که عربستان و ترکی و الفیصل بیایند و برای منظور اهداف خاص فرقه رجوی خود را مضحکه خاص و عام کنند و مثلا فریب کار کنند و از تاکتیکهای ضد اطلاعاتی استفاده کنند آنهم اینگونه، آنهم در مورد مسعود رجویش؟  قانون رابطه بین مزدور و ارباب اینرا دیکته نمیکند. ضمنا اگر میخواست برای  تشکل مورد استفاده اش کمی انعکاس خبری بیابد میتوانست بگوید که به آنها یک دفتر در عربستان دادیم، مریم رجوی را به مکه دعوت کنند و هزاران شیوه غیر مستقیم ولی صدها بار موثرتر تبلیغاتی وجود دارد. نه اینکه طرف را بکشند که طرف معروف شود؟!!!!!!

3).  فرض اینکه، ترکی الفیصل آگاهانه گفته که مسعود رجوی مرده تا او را از پیگردهای بین اللملی و داخلی و مردم ایران و همه کسانیکه خانواده و اقوام و پدر و مادر و فرزندانشان توسط تشکل او کشته شده اند خلاص شود. یعنی هدف و طرح اساسا امنیتی است.

باز سوال اول این خواهد بود که آیا سعودیها منافعشان از اینکار چه خواهد بود؟ مگر مسعود رجوی در حال حاضر تحت پیگرد جدی ای قرار دارد؟ مگر برای کسی مهم است که او کجاست؟ هرچند برای رژیم مهم است که دستگیرش کند و به محاکمه اش بکشد. ولی طی این چند سال مگر حساسیتی بین اللملی در مورد او دیده شده؟ ضمن اینکه قطعا طی این سالها بسیاری سیستم های اطلاعاتی میدانند که او کجاست.  ضمن اینکه باز چرا با مرده خواندن او و تخریب همه ساختمان و بنایی که مسعود رجوی برای حضور ابدی خودش ساخته است و در محور قبلی مطرح کردیم اینکار بشود. یعنی هرچند درست استکه مسعود رجوی رفته که در گوشه ای بطور فیزیکی بمیرد ولی نمیخواهد اساسا فکر و اندیشه امام زمانیش بمیرد. مریم رجوی آمده که مسعود رجوی بتواند غیبت کبری کند.

4). فرض اینکه آگاهانه گفته است ولی بدون هماهنگی با فرقه رجوی

هدفش نیز با اینکار این بوده که مریم رجوی را به موضع گیری در مورد مرده و زنده بودن رجوی وادار کند تا از این طریق بدانند زنده است یا مرده.

الف: معمولا سیستم های اطلاعاتی و دولتها که تشکلی را بخدمت میگیرند مایلند از همه چیز آن سر در آورند. چیزی که در تمامی سالهایی که سازمان مجاهدین در عراق حضور داشت سیستم اطلاعات عراق و حتی اطلاعات ارتش آن و یا همه کشورهائیکه سازمان مجاهدین در آن حضور داشته با انواع ترفند ها تلاش میکرند و میکنند همه چیز رجوی را در بیآورد. از تلاش برای عضوگیری سران و فرماندهان و کسانیکه در تماس با آنها بودند، نفوذ دادن نفرات، شنود تلفنی و بیسیمی، … مانند زمانیکه ما در وزارت اطلاعات عراق با حبوش جلسه داشتیم وقتی برای آوردن یک برگه سند به خودرو خودمان که در داخل وزارت خانه بیرون ساختمان مرکزی مراجعه کردم نیروهای عراقی را دیدم که دل و روده داشبرد خودرو ما را کشیده بودند بیرون. یا تلاش برای همبستر کردن زنان با اعضای دفتر سیاسی آنزمان مانند محمد حیاتی و … عربستان نیز از این قائده استثناء نیست. قطعا میخواسته بدان که این موجود کجاست؟

ب: این اطلاعات را عربستان میتوانست از خود مریم رجوی در تمامی مدتی که چکهایش را تحویل میداد سوال کند و یا کسانیکه برای دعوت از ترکی الفیصل با وی تماس گرفته بودند و در تماس هستند بکند. قطعا مریم رجوی و یا تشکیلات باید جواب منطقی ای به وی میدادند. حداقل میتوانستند بگویند که هست ولی ما نمیدانیم کجاست. این مسئله بسیار عادی است و هیچ مشکلی هم ایجاد نمیکرد که توسط عربستان در مورد سرنوشت مسعود رجوی بعنوان رهبر تشکلی که در خدمتش است سوال نماید.

ج: برای تعین اینکه مسعود رجوی مرده است یا زنده یا محل او کجاست، آیا عربستان کم ارتباط با سیستم های اطلاعاتی جهان دارد؟ که نتواند از آن طریق به این سوالش پاسخی پیدا کند؟ چه تعداد از سیستمهای ماهواره ای جهان تعلق به عربستان و سرمایه های آنها دارد؟ چه میزان ارتباطات در دستگاه آمریکا و اروپا و انگلیس و … دارد؟ عطف به اینکه مسعود رجوی مرتب توسط ماهواره و … با تشکیلات خود در تماس بوده آیا قابل فهم و پذیرش است که سیستمهای اطلاعاتی جهان ندانند کجاست؟ همآنها که پرونده 11 سپتامبر را بیش از ده سال عقب انداختند و وقتی منتشر شد آنگونه که میخواستند  برایش ادیت کردند همانها که 28 صفحه آنرا محرمانه نگهداشتند دست آخر هم بسیاری اسامی را با قلم سیاه رنگ کردند و …کجایند که برایش این سوال ساده را پاسخ دهند؟

د: اینکار ترکی الفیصل کوچک کردن خودش در مقابل فرقه ای که بخدمت گرفته است میباشد. چون در صورت تکذیب آن و یا مورد سوال قرارگرفتن توسط فرقه رجوی که چرا چنین نکته ای را مطرح کرده اید که بشدت به ضرر ماست پاسخی در خور یک ارباب نداشت که بدهد.

5) شق آخر

مقدمه:

الف: میدانیم که بعد از عراق و بموازات با آن عربستان بزرگترین حامی مالی و کنترل کننده مجاهدین بوده است. طوری که مسعود رجوی بعد از فرانسه و عراق بدون هیچ مشکلی و ترسی فقط به عربستان سفر کرده است.

ب: میدانیم که بعد از عراق که در جنگ علنی با رژیم بود، عربستان یکی از بزرگترین دشمنان رژیم در منطقه تلقی میشود. که اخیرا نیز در جریان و از بعد توافق هسته ای این دشمنی و رویارویی را بسیار علنی تر و  خشنتر بویژه در یمن بطور بی سابقه ای با کشتار مردم آنکشور طوری که سازمان های بین اللملی آنرا جنایت علیه بشریت نامیدند بارز کرده است.

ج: میدانیم که حاکمیت عربستان وهابیت را که مذهب رسمی آن است ترویج و تشویق میکند و عمده تمرکز آن ضدیت با شیعه و موضوع اعتقادات شیعه بویژه مقوله امام زمان است. طوریکه دیگر مذاهب را بدست داعش سر میبرد.

در زیر گزارش ویدئویی سنای آمریکا از نقش عربستان و وهابیت در ایجاد و گسترش داعش و اینکه وهابیت مذهب رسمی عربستان و آنچه از آن مشروعیت خود را بیرون میکشند و رویکرد وهابیت با دیگر انشعابات اسلامی آمده است.

https://www.youtube.com/watch?v=tmIQho6EMQY

 

هرچند این امر برای بسیاری آشکار است به تعدادی نمونه ساده ضدیت عربستان با شیعه که در سایتهای ایرانی میتوان یافت در زیر اشاره میکنیم. تا اینکه نقطه کانونی ضدیت وهابیون با شیعه که فلسفه انتظار و امام زمان است روشنتر شود. 
وهابیون با انکار یکی از اساسی ترین اعتقادات و ضروریات اسلام یعنی مهدویت درصدد مضمحل کردن اساس اعتقاد به امامت و در نتیجه نابودی بنیادی اسلام محمدی(ص) هستند. آن ها با شبهاتی چون تشکیک در طول عمر حضرت مهدی(ع) ایجاد شبهه در ولادت ایشان و تردید در اصل وجود حضرت مهدی(ع) به خاطر اختلاف نقل هایی که بعضا درباره اسامی و القاب آن حضرت شده است، درصددند که رکن رکین حیات اسلام و تشیع را که همان اعتقاد به امامت امام حی و زنده است، تخریب کرده و یک اسلام التقاطی را به مردم معرفی نمایند.

 

این وهابیان شبهاتی را در خصوص مسئله مهدویت دارند که به چند مورد آن به طور خلاصه اشاره می کنیم.

شبهه اول :مهدی (عج) شخصی خیالی و امام حسن عسکری فرزندی ندارد. قفاری معتقد است چون نوبختی و اشعری نوشته اند، شیعیان پس از امام حسن عسکری(ع) متفرق شده اند پس نتیجه می گیریم که ایشان فرزندی ندارد.

شبهه دوم : شیعه می گوید امام غایب است به خاطر ترس از مرگ پس حالا که این همه شیعیان زیاد شده اند ترس از مرگ نیست چرا ظهور نمی کند.

شبهه سوم : چگونه ادعا می کنید که تاکنون 1100 سال از عمر منجی می گذرد در حالی که پیامبر(ص) فرمود:«هر کس در شب ارتحال من بر روی زمین باشد بیش از صد سال عمر نمی کند.»

شبهه چهارم: با ظهور مهدی(ع) شریعت جدیدی وارد دین اسلام می شود مثل معدوم کردن بعضی مساجد و کشتن قاتلین امام حسین(ع) و …

شبهه پنجم: شیعه معتقد است امام مهدی در 5 سالگی به امامت رسیده در حالیکه طفل در تصرف اموال خود محجورات و اختیار نگهداری ندارد چه رسد به اینکه امام باشد

شبهه ششم: امام غایب هیچ نفعی ندارد.

 

توهین مفتی وهابی سعودی به امام زمان

به گزارش رجانيوز به نقل از شبکه خبري العالم، “شيخ عبدالعزيز آل الشيخ” مفتي و رئيس کميته علماي ارشد عربستان سعودي، در خطبه هاي نماز جمعه شهر رياض، وجود امام زمان(عج) را دروغي بزرگ توصيف کرد و گفت: کساني که اعتقاد دارند امام غايبي وجود دارد که با ظهور خود اوضاع را تصحيح و احکام شرعي جديدي را برپا مي کند دروغگو و مغالطه گر هستند، اينان بايد بدانند دين ما دين کاملي است و پيامبر اکرم(ص) ، همه رسالت را به طور کامل تبيلغ کرد و اسلام ديگر نيازي به اضافه چيزي ندارد.
به نوشته پايگاه اينترنتي التوافق مفتي عربستان افزود: کساني که ادعا مي کنند دين داراي نقص است و شخصيت هاي خيالي غايب به تصحيح آن خواهند پرداخت دروغگو هستند و راه آنان سراسر کذب، افترا و گمراهي و به دور از صراط مستقيم است.
شيخ آل الشيخ به هجمه شدید عليه شيعيان پرداخت و تصريح کرد: همه مسلمانان، دوست دار پيامبر(ص) و خاندانش هستند و کساني که خود را عاشق اهل بيت(ع) جلوه داده و عقايدشان را مرتبط با آنان مي دانند دروغگوياني هستند که در پي باطلند و سعي مي کنند تا فساد را در ميان امت ترويج داده و خون مسلمانان را جاري سازند. اهل بيت(ع) هيچ رابطه اي با اينان ندارند و مسلمانان بايد نسبت به اين فتنه گران هوشيار باشند.
مفتي عربستان بدون ارائه هيچ شاهدي بر سخنان کذبش، مدعي شد: پيروان اين مذهب گمراه، شريعت اسلامي را منحصر به گذشته مي دانند و اعتقاد دارند که احکام شرعي در زمان کنوني کاربردي ندارند و امت نيازمند نظم جديدي در شريعت است.
وي که به شدت تلاش مي کرد شيعيان را معتقد به وجود نقص در دين جلوه دهد، تاکيد کرد: اين افراد اعتقاد دارند که آموزه هاي مرتبط با اسلام و عقايدي که امت اسلامي دنبال مي کند از منابع تروريسم هستند، در حالي که امتي که بر پايه اخلاق و آموزه هاي ديني پرورش مي يابد از تروريسم و فتنه کاملا به دور است، زيرا دين اسلام، مردم را بر اساس وحدت کلمه، اخلاص، صداقت و همکاري متقابل پرورش مي دهد و کسي که ادعا مي کند شيوه هاي اسلامي، منبع فساد و تروريسم است سخت در اشتباه بوده و از بصيرت به دور است.

 

لینک سایت توهین های وهابیون عربستان به شیعه بخاطر اندیشه امام زمان شیعیان.

عبدالله حیدری گفته است: “شیعه ها حتی از آلت پرستان و خرافه پرستان، خرافه پرست ترن…”

یک سایت ایرانی در مورد توهین های مدیر مرکز مطالعات اندیشه و گفتگو وهابیت در عربستان  اینگونه نوشته است: “یکی از افرادی که بسیار نسبت به شیعیان با بی احترامی برخورد می کند و دائما توهین های زننده و به دور از رفتار اجتماعی و اخلاق اسلامی روا می دارد. عبدالله حیدری ، مدیرمرکز مطالعات اندیشه و گفتگو وهابیت در عربستان می باشد. وی توهین بزرگی به همه شیعیان روا داشته که از بیان آن شرم دارم ، لذا تقاضا دارم با عرض پوزش ملاحظه بفرمایید…”

توهین به شیعیان توسط کارشناس طنز پرداز وهابی،عبدالله حیدری

با این تفاصیل عربستان بشدت در تضاد بنیادین سیاسی و بطور خاص دیدگاهی یا ایدئولژیک با شیعه و شیعه گریست.

شق: فرض اینکه ترکی الفیصل بدون هماهنگی با فرقه رجوی آگاهانه از مرگ او یاد کرده است.

‎ آما چرا و به چه هدفی؟ با توجه به مقدمه فوق عربستان در دشمنی با مردم ایران، مذهب آنها و رژیم ایران منافع و فصل مشترک بسیار قویی با فرقه رجوی دارند. اما تضاد عربستان با مسعود رجوی و فرقه ای که باقی گذاشته است همان امام زمان بازیهای رجوی است. و بطور خاص عملی کردن آن با غیبت های کوچک و بزرگ میباشد. هرچند فرقه رجوی تلاش میکند در سطح علنی مطرح نشود ولی تمامی منتقدین جدا شده بطور جد دجال بازی مسعود رجوی را افشاء و مطرح و آنتنی کرده اند. این مقوله چه توسط عراقیها در همان زمانها که مطرح شد مورد سوال دستگاه اطلاعاتی عراق بود و ابراز نگرانی و عدم خشنودی خود را از این مسئله بویژه مسئله طلاقها در سازمان از طلاق مریم رجوی از مهدی ابریشمچی تا طلاقهای سالهای بعد بقیه مجاهدین ابراز میکردند و مورد تمسخر نیز قرار میدادند و هنگام توضیحات ما از ضرورت آن با پوز خند واکنش نشان میدادند و میگفتند که دیگر “برادران در منطقه” نیز نگاهی تعجب انگیز به این امر دارند که نظرهمگی ما در آن زمان در تشکیلات از “برادران در منطقه” همان عربستان بود. در آن زمان رجوی مطرح میکرد چاره ای ندارد. که مدتی نیز همزمان با سرکار آمدن خاتمی رابطه سازمان با عربستان به تعطیلی کشیده شد.

امروزه که عربستان تلاش به یافتن نقش بسیار فعالتر و کنترل کننده در منطقه را دنبال میکند ولی چه در صحنه نظامی حملات ضد انسانی به یمن و چه در سطح بین اللملی با توافق هسته ای رژیم با آمریکا و اروپا و برداشته شدن تحریمها و رو شدن نقش عربستان در رابطه با داعش و جنایت 11 سپتامبر چه توسط جهان و حتی خود آمریکا، زیر سوال رفت و شکست خورد، عربستان را دوباره بسمت اسب مرده ای بنام مسعود رجوی و تشکل او رانده است. اخبار بعد از شرکت ترکی الفیصل در شو مریم رجوی مربوط به ملاقات محمود عباس با او که توسط تمامی فلسطینان مورد لعن و نفرین قرار گرفت و آنرا دستور مستقیم سعودیها خواندند نشان داد که عربستان قصد دارد جهت کسب اهدافش از ابزاری که کهنه شده و دور انداخته بود دوباره بهره برداری بکند.

تضاد سعودیها با فرقه رجوی

اما در این میان در سلسله مراتب رهبری عربستان، مسعود رجوی و فرقه رجوی شیعه تضاد خاص خودش را برای سعودیها دارد و آن هم شیعه بودن آن و مهمتر اینکه مسعود رجوی خودش را در کانون تضاد ایدئولژیک وهابیت با مردم ایران و مذهب آنها نشانده است، که همانا امام زمان خواندن خودش است. چیزی که با حمایت عربستان از فرقه رجوی عملا باید به نیرویی که متضاد خودش است میدان و مشروعیت ببخشد. بنابرا این چاره چیست؟

عربستان: اگر میخواهیم از برگ رجویها استفاده کنیم باید امام زمانی او را بسوزانیم. بنابراین در جلسه مرحوم بودن او را خارج از اراده و بدون هماهنگی با مریم رجوی مطرح میکنیم تا تمامی استراتژی غیبت رجوی که برای امام زمان بازی خودش بنا کرده بود بسوزد. تا از این طریق:

اولا مخالفت فقهای عربستانی خنثی و خیال راحتتری داشته باشند،

در ثانی فرقه رجوی ضعیفتری داشته باشیم که بهتر و بیشتر تحت امر عربستان قرار بگیرد. چون قصد آنها حمایت از مردم ایران و آزادی و دمکراسی و… نیست. حتی به کرسی نشاندن رجویها هم نیست. بلکه مقابله با رژیم ایران است در تضاد با خود عربستان. همچنین میبینیم که وقتی برای فرقه رجوی، خیمه عمود نظامش را خرد و خمیر و دفن میکند شعارهای توخالی کاری که فردوسی کرده است را برایشان سر میدهد که زیاد هم احساس نا راحتی نکنند. میماند یک سوال و آن اینکه خوب چرا بازی با برگ مسعود رجوی؟

جواب احتمالی میتواند این باشد که،

مسعود رجوی در عربستان بوده و آنجا مرده است  ویا عربستان دقیقا از محل و وضعیت او مطلع است و خودش هم آنرا ترتیب داده است و کننرل میکرده است (توجه به این مسئله که مسعود رجوی همواره ارتباطاتش حفظ شده است باید تحت حمایت یک کشوری میبود که سیستم های اطلاعاتی دیگر اقدامی نکرده یا نمیتوانستند بکنند چون حامی آن کشور پولدار و گردن کلفتی است، به زبان دیگر اگر بصورت مخفی در کشوری بود قطعا دچار مشکل میشد ولی اینکه دچار مشکلی نیست یعنی تحت حمایت یک کشوری است که توانسته مخفی بماند آن کشور نیز هر کشوری نیست بلکه همان کشوری است که وقتی دستش در تروریسم 11 سپتامبررو میشود حتی آمریکا را تهدید میکند که پولهایش را بیرون میکشد و میبینیم که نتیجه گزارش چگونه تغییر میکند و جاهایی اسامی سیاه میشود) . و عربستان نیز با علم بدان آمده موضوع مرگ رجوی را علنی کرده است. تا ضمن استفاده از برگ رجویها علیه رژیم عملا تفکر شیعه و امام زمان بازی آنرا و این تفکر را برای همیشه بسوزاند. یا به زبان سیاسی عربستان با پول و حمایت سیاسی اضداد برای خودش نتراشد.

استفاده از برگ رجویها بله ولی تقویت آنها خیر.شاهد بسیار قوی نیز همین که رجوی که برا ی هر خمپاره به اشرف و لیبرتی یک پیام میداد و سوز وگداز میکرد و با اشک تمساح بهره برداری مینمود، بعد از خبر مرگش هنوز پیامی نداده است. جواب احتمالی این است؟! تا آینده روشن کند که مرده یا هنوز حداقل نفس میکشد.

هجدهم مرداد 95

داود ارشد

عضو سابق شواری ملی مقاومت و مجاهدین

نه به تروریسم و فرقه ها

پایان

تظاهرات مردم ایران و آنچه آنرا تهدید میکند

 

کشورمان ایران در چند روز گذشته بار دیگر شاهد تظاهرات مختلفی در اکثر شهرهای کشور بوده است. تظاهرات اخیر که در

روز پنجشنبه 7 دیماه از مشهد با شعارهایی علیه حسن روحانی آغاز شده در ادامه اما جلوه همیشگی اش را بخود گرفت و در شهرهای دیگر شاهد تکرار شعار علیه روحانی  نبودیم.

 

 

ویژگی های منحصربفرد تظاهرات اخیر:

درگذشته نیز شاهد تحرکاتی علیه حسن روحانی بوده ایم. از جمله در روز جهانی قدس تعدادی از شرکت‌کنندگان در راهپیمایی روز قدس تهران علیه حسن روحانی،  شعار دادند.شعاردهندگان با مقایسه آقای روحانی و ابوالحسن بنی‌صدر، اولین رئیس ایران شعار دادند: “روحانی بنی‌صدر پیوندتان مبارک”. خبرگزاری ایلنا معترضان را “برخی نیروهای تندرو” خوانده که با حضور در اطراف آقای روحانی شعار “مرگ بر آخوند آمریکایی، مرگ بر فتنه‌گر، مرگ بر منافق و مرگ بر بنی‌صدر” هم داده‌اند.

 

 

حمایت بعضی عناصر داخلی از تظاهرات مشهد:

در کمال تعجب اما و برخلاف انتظار شاهد حمایت کسانیکه اساسا دل خوشی از حضور مردم در خیابانها ندارند از تظاهرات مردم مشهد بودیم.

احمد علم الهدی،

««مردم همواره می توانند به طور قانونی مشکلات خود را مطرح و از طریق تجمع، مطالبات به حق خود را بیان و به نتیجه برسانند همچنان که کارگران و دیگر گروههای صنفی بارها با این روش مشکلات خود را بیان و بر طرف کرده اند.  در اتفاقات پنجشنبه مشهد، اشکال بر مردمی وارد است که برای بیان مطالبات به حق خود، دعوت مرجعی ناشناس را پذیرفته و به خیابان آمدند.»»

حسین نوری همدانی،

««این اعتقاد وجود دارد که مردم خواسته حقی دارند و پشتیبان آنها هستیم، زیرا از گرانی، سختی معیشت و بیکاری رنج می‌برند که با جلسه، سخنرانی، الفاظ و آمار و ارقام درست نمی‌شود، رفع این گرانی، فقر و بیکاری خواسته به حق مردم است و ما پشتیبانی می‌کنیم. در مملکت مالباختگانی هستند که برای ما نامه می‌نویسند که ما به مراکزی پول دادیم و دولت اقدام نمی‌کند پول را پس بگیریم این در حالی است که دولت به واسطه بانک‌ها دیرکرد دریافت می‌کند و بارها بیان شده دیرکرد حرام و رباست ولی دریافت می‌کند.»»

حمید رسایی،

««آقای روحانی و رسانه‌های اقماریش که تمام هم و غم‌شون برگزاری کنسرت خصوصا در مشهد بود حالا که تعدادی از مردم مشهد در اعتراض به وضع موجود به خیابان ریختن و دسته جمعی کنسرت مرگ بر روحانی رو اجرا کردن چرا عصبانین و این مردم رو سانسور می‌کنن؟»»

در همین رابطه اخباری نیز منتشر شده در بعضی رسانه‌های صبح امروز یکشنبه ۱۰ دی (۳۱ دسامبر) به نقل از کانال تلگرام غلامحسین کرباسچی، دبیرکل حزب کارگزاران سازندگی، نوشتند که آقای علم‌الهدی به دلیل “اقدام پشت‌پرده او در تجمعات خیابانی مشهد” که جرقه اعتراضات روزهای اخیر را زد، به شورای عالی امنیت ملی احضار شده و علی شمخانی، دبیر این شورا، به تندی به او تذکر داده است. که البته توسط دفتر علم الهدای تکذیب شد.

محتوای تظاهرات

همانگونه که دیدیم هرچند شعارهای تظاهرات بر علیه حسن روحانی از مشهد شروع ولی بلافاصله ابعاد سیاسی بخود گرفت و مردم بجان آمده مسائل معیشتی را به مسائل سیاسی و بین اللملی همچون سوریه و … و یا به مسائل اجتماعی و آزادیها با این

پرچم (روسری) سفید ضد حجاب اجباری یک زن جوان

 

عکس سمبلیک یک زن جوان که روسری سفید خود را بعنوان پرچم سفید در ملا عام در اعتراض به حجاب اجباری برافراشته است گره زدند. که بوضوح حاکی از پتانسیل انفجاری جامعه ناشی از بی پاسخ ماندن تمامی مطالبات خود از گرانی، دزدیهای نجومی اصحاب حکومت، بی عدالتی، بیکاری، نبود آزادی، …است. طوریکه فرد معلوم الحالی چون احمدی نژاد که مردم را “خس و خاشاک” مینامید و با تظاهرات 1388 آن کرد که همه شاهد بودیم، نیز دوره افتاده و فریاد وای عدالتش برهواست. ولی

شعارهای مرگ بر و شاهنشاه روحت شاد در حضور نیروی انتظامی

هیچکدام از این مطالبات برحق مردم تاکنون پاسخی جز سرپوش گذاشتن، جز سرکوب کردن، جز دعوت به وحدت و آرامش که طبق تجربه مردم تنها ادامه وضعیت موجود را دنبال میکند دریافت نمیکند. باید خاطر نشان ساخت که در روزهای ابتدایی شعارهای بسیار مشکوک و بی محتوایی از جمله در مورد “رضا شاه” و یا غلط بودن انقلاب 22 بهمن و یا در حضور نیروی انتظامی شعار شاهنشاه روحت شاد نیز داده میشد. که در ادامه شعارهای ضد حسن روحانی و قابل بهره برداری بمنظور تهیج و توجیه به صحنه آوردن عناصری جهت سرکوب تظاهرات و چه بسا اهداف بزرگتر ارزیابی شدند  که به هیچ وجه توسط مردم جدی گرفته نشد و بسرعت محو گردید.

 

رویکرد لباس شخصیها و گارد ضد شورش

طبق تجربه سال 1388 که چندین روز تظاهرات را از نزدیک و به چشم دیده ایم و در مقایسه با آن، در تمامی ویدئوهای منتشر شده از تظاهرات اخیر نه تنها شاهد سرکوب تظاهرات نبوده ایم بلکه عمدتا نیروهای انتظامی در حاشیه و یا بطور نسبی سمبولیک به اینطرف و آنطرف رفته و در مواردی از تظاهرات حمایت کرده، در مواردی هم با بلندگو بر حق مشروع ولی طبق قانون مردم به تظاهرات را برسمیت شناخته اند !! و در ابعاد کمی و کیفی با رویکرد سال 1388 با تظاهرات تفاوت وجود دارد. البته این امر به معنی این نیست که هیچ درگیری و یا ضرب و شتم  توسط نیروهای ضد شورش صورت نگرفته و نمیگیرد همانگونه که اخبار کشته شدن دو تن از هموطنان در شهردرود اصفهان و حداقل دو تن در ایذه مورد تائید قرارگرفته است. طبعا وقتی تظاهرات در این ابعاد کشوری وجود دارد نه میتوان آنرا چه در ابعاد درگیری فیزیکی و چه در ابعاد شعارهایی که داده میشود کنترل نمود.

 

 

هدایت و سازماندهی تظاهرات

آنچه در سال 1388 شاهد بودیم تظاهرات یک تم و محتوای واحدی داشت و از طریق شبکه های اجتماعی و شبکه دفاترانتخاباتی و اشخاص فعال در انتخابات جاری سازماندهی و تا حدودی زیادی رهبری میشد. از جمله اینکه شعارها محتوای انتخاباتی و ضد تقلب مانند رای من کجاست… داشت و یا تظاهرات میلیونی سکوت… که با سرکوب تظاهرات در روزهای بعد و عاشورا از کنترل خارج شد. ولی تظاهرات در این دوره هرچند در مشهد با تم  ضد روحانی و هدایت شدگی واضحی استارت خورد ولی تظاهرات مردمی در اثر این جرقه بصورتی هدایت نشده ولی سازماندهی شده توسط شبکه های اجتماعی ادامه یافته است. ویژگی شبکه های اجتماعی به خودی خود این است که تنها میتواند نقش ارتباطی و اطلاع رسانی را بازی کند ولی در نبود سیستم هدایت و رهبری  نقش هدایت کنندگی ندارد.

 

گستردگی و بزرگی

تظاهرات اخیر همانگونه که دیده میشود دارای ابعاد کوچک و پراکنده است که حکایت از خود جوش بودن آن و نبود یک شبکه هدایت مشترک میباشد.

 

تهدیداتی که تظاهرات مردمی با آن مواجهه است

بزرگترین تهدید تظاهرات همانگونه که شواهدی نیز از آن در شروع مشاهده شد از جانب راهزنان “دشمنان همین مردم و میهن” است تا با میلیتریزه کردن فضای کشور راه را برای پیش بردن اهدافشان باز کنند. تا حرکتهای برحق اقتصادی و معیشتی و …مردم را بهانه ای و وسیله ای برای تبدیل و چرخاندن آن علیه خودشان قرار دهند. توجه داریم که نفس سرکوب محدود لزوما تهدید اصلی نیست چون ممکن است شعله های تظاهرات را کوتاه یا حتی موقتا خاموش کند ولی هر کشته و هر زخمی و … را در خاطرهای سیاسی مردم بجان آمده ثبت میکند که بانک پتانسیل اجتماعی مردم را پر تر میکند.

اما عطف به ورود عنصر شبکه های اجتماعی در سازماندهی تظاهرات میتواند دست سیستمها و قدرتهای بزرگ مانند بعضی جناحهای هار رژیم تا اسرائیل و عربستان و آمریکا و مزدوران آنها همچون فرقه مافیایی رجوی را نیز در دخالت در امور جهت اثر گذاری بر تظاهرات در جهت منافع خودشان باز کند. مانند آنچه در سیستم انتخابات آمریکا شاهد بودیم.

طبق اسناد غیر قابل انکار و تجربه و اطلاعات بنده در سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت، چه در سال 1388 که تلاش میکرد با بکارگیری عناصری شعارها را بنفع خود بچرخاند که با شکست کامل مواجهه شد و چه در زمان جنگ تشکیلات ما در فرقه رجوی شعار صلح میدادیم و تحلیل میکردیم که جنگ ریسمان حیات رژیم است و به محض توقف جنگ در یک لحظه Ashampoo_Snap_2018.01.01_12h15m20s_006_فروپاشی رژیم را خواهیم داشت. که همه مردم دیدند که رژیم چگونه بعد از جام زهر فروپاشید!!!!

بعد از آتش بس سال 1367 حباب توخالی صلح طلبی مسعود رجوی ترکید طوری که تمامی تلاش ما در سازمان و شورا شروع مجدد جنگ بود. و  تلاش میکردیم که عراق را متقاعد کنیم که جنگ را دوباره آغاز کند. هرچند عراق با عملیات فروغ جاویدان موافقت کرد و لی بعد از شکست کامل آن دیگر به خواستهای رجوی وقعی نگذاشت طوریکه هفت سال رجوی توسط صدام بایکوت شد.

 

در دوره خاتمی نیز با قدمهایی که خاتمی برای نزدیکی به جهان و غرب برداشت سیاست جنگ طلبانه رجوی بویژه کم شدن فشارهای سرکوب داخلی ناشی از افشای قتلهای زنجیره ای… مسعود رجوی را با مرگ سیاسی و روحی روانی مواجهه نمود.

دروغهای نجومی مسعود رجوی جهت بستن فضای سیاسی جامعه برای مردم

 

 

 

 

 

 

 

 

طوریکه در قبال تحلیلی که بنده در همان زمان از شرایط ایران و ذهنیت مردم ایران و خواست و تمایل آنها و اینکه چقدر ما در سازمان بدور از واقعیات سیاسی اجتماعی بسر میبریم نوشته و به رجوی دادم، برای هفت سال مرا با مارک خاتمی چی به بصره تبعید نمود. از طرفی نیز تمامی تلاشهایش را نمود که آشوب و سرکوب مطلق و بسته شدن تمامی فضای سیاسی را به ایران بازگرداند.

در همین رابطه نیز تمامی نشریات سازمان را پر میکردیم از دروغهای نجومی جهت کشاندن سپاه به میدان تا سرکوب و اختناق را در اثر حضور خاتمی شل شده بود بازگرداند. در همین ایام نیز عملیات خمپاره زنی به شهرها نیز آغاز شد تا فضای باز سیاسی را که برای رجوی حکم زهر داشت را ببندیم

دوره دوم خاتمی تعین تکلیف رژیم

 

 

پیام از قول یک مومیایی به مردم 

در همین دوره جدید تظاهرات مردم ایران سیستم دروغ و دجالگری این تشکیلات مافیایی و خود فروخته به عربستان و اسرائیل دوباره براه افتاده است. طوری که جسد متعفن و پوسیده مسعود رجوی از قبری که سنگش را ترکی الفیصل برآن نهاده بود بیرون آورده و بنام او اطلاعیه صادر کرده اند:

وی از قهرمانانی یاد کرده که فرمانداریها، مراکز سپاه، قضائیه، دفاتر امام جمعه ها در شهرهای مختلف را تسخیر و منهدم کردند تشکر نموده است. و از مردم و جوانان خواسته که در همکاری با ارتش آزادیبخش ملی!!! البته در تیرانا آنهم درون حصار بتونی همه مراکز دولتی را اشغال کنند!!!!

پیامی از یک جسد متعفن نبش قبر شده

آقای رجوی ای که خواستش از ترامپ بمباران همین مردم است. همین مردمی که سالیان است آنها را خائن مینامند چون به امام زمانی او لبیک نگفته اند.  و تمامی اینها را در درون فرقه بی خبر از جهان بعنوان بازوان ارتش آزادیبخش خود یاد میکند. در صورتیکه همه جهان شاهد کم و کیف تظاهرات در ایران است. که همان سیاست در راستای خواست عربستان، اسرائیل و آمریکای ترامپ و البته منطبق با خواست جناحهای حار رژیم که با وسیله قرار دادن چنین اکاذیبی بمیدان آمده و تظاهرات صلح آمیز مردم را که خواستهای برحق خود را مطالبه میکنند را به خاک خون کشیده کنترل کل کشور را بدست بگیرند.

خواست تمامی دشمنان ایران و ایرانی نه رسیدن مردم ایران به خواسته هایشان بلکه رسیدن خودشان به حکومت و تامین منافع خودشان از عربستان و اسرائیل و آمریکای ترامپ گرفته تا مزدور آنها مانند رجوی تا جناحهای حار رژیم میباشد. نشانه هایی نیز دیده شد در همکاری و همدستی دشمنان ایران و ایرانی که تظاهرات را به سلطنت طلبان و یا فرقه رجوی نسبت دادند. تا مقدمه چینی باشد جهت سرکوب تظاهرات و رسیدن به اهدافشان.

 

البته همه اینها از تنفر مردم ایران از خودشان آگاه هستند. طوریکه نتانیاهو به همه وزیران خود دستور داده است که علنا از تظاهرات مردم حمایت نکنند.

مردم ایران هوشیارانه باید بر خواست برحق خود و تا رسیدن به اهدافشان بدون اینکه بازی دشمنان ایران و ایرانی را بخورند ادامه دهند.

کامل بیانیه ملی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

داود باقروند ارشد

عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

 

کتاب فرقه شناسی تقدیم به آنانکه معبودشان هیولا از آب در آمد: پیشگفتار

«هیچ چیزی ویرانگرترازاین نیست که دریابیم، فریب همان کسانی را خورده ایم که باورشان داشته ایم …» لئوبوسکالیا

چگونه یک تشکل سیاسی را از یک فرقه مافیایی تمیز دهیم.

——————————————–

مارگارت تالر سینگر کتاب فرقه ها در میان ما- پیشگفتار

Margaret Thaler Singer

مارگارت تالر سینگر

Revised & Updated Edition

CULTS IN OUR MIDST

فرقه ها در میان ما

The Continuing Fight against Their Hidden Menace

نبرد مستمر علیه تهدیدات پنهان آنان

Foreword by Robert Jay Lifton

پیشگفتار توسط روبرت جی لیفتون

————————–

پیش گفتار

اشراف فوق العاده مارگارت تالر سینگر Margaret Thaler Singer بر روانشناسی فرقه ها منحصر به فرد است. او طی ده ها سال جهت رسیدن به چنین اشرافی، ترکیب نادری از مهارت فلسفی و شجاعت فردی را بکار گرفته است.

سینگر بخوبی متوجه پیچیدگی های پدیده فرقه میباشد. او نسبت به طیف گسترده این پدیده – از نسبتا بی ضرر، اگر مجاب سازی یک جانبه باشد، گرفته تا پروسه های بازسازی فکری سیستماتیک – آگاه است. او همچنین میداند که اعمال سلطه روانی، چه همراه و چه بدون استفاده از خشونت فیزیکی، قلب قضیه میباشد. در عین حال او بخوبی واقف است که بحث عمومی در خصوص گروه های خودکامه، فراتر از اعمال انضباط حرفه ای معمولی بوده و در خصوص نیروهای اجتماعی و حتی تاریخی ابعاد گسترده تری پیدا میکند.

من از زمانی که در نیمه دهه 1950 میلادی در خصوص بازسازی فکری چین مطالعه میکردم، درگیر سؤالات مربوط به مبحث خودکامگی بوده ام؛ و سپس در مطالعاتی که نسبت به آموزگاران مکتب نازی در اواخر دهه 1970 و اوایل دهه 1980 بعمل آوردم به همان موضوعات بازگشتم. خودکامگی بیشتر در دوره هایی که تحولات تاریخی یا روانی بوقوع میپیوندند سر بر میآورد، یعنی دوره هایی که نمود ها و ساختارهایی که چرخه زندگی انسان را هدایت مینماید غایب هستند. معاضدت نسبت به این تحولات، انقلاب رسانه های ارتباط جمعی را بوجود آورد؛ که در هر لحظه امکان قابل توجهی برای هر یک از ما، با دسترسی به تصاویر یا ایده های نشات گرفته در هر جای جهان معاصر یا در هر دوران فرهنگی در طول تاریخ گذشته بشریت، فراهم میسازد. البته یک نفوذ قدرتمند وجود دارد که تحولات زندگی ما را بیشتر میکند: که این همان آگاهی از قابلیت فناوری اواخر قرن بیستمی ما برای نابود کردن خودمان بعنوان یک گونه جانوری است، و انجام این کار بدون قصد و غرض و بدون هدفمندی صورت میگیرد. آنچه از این نیروهای تاریخی منتج میشود این احساس فراگیر است که ما داریم لنگرگاه های روانی خود را از دست میدهیم. ما احساس میکنیم که توسط جریانات غیر قابل کنترل و متغیرهای اجتماعی رادیکال خودمان سرکوب میشویم.

یک واکنش عمده به این سردرگمی، اپیدمی گسترده جهانی بنیاد گرایی معاصر است. این حرکت، همانطور که بطور عموم فهم میشود، از ترس از فقدان اصول ناشی میگردد، که بعلاوه ارتقاء خواست دگم مطلق و خویشتن یکپارچه، تماما تحت نام گذشته مقدس همراه با یک هارمونی کامل که البته هرگز وجود نداشته است ارائه میگردد.

آنچه را که ما فرقه می نامیم بیانگر یک وجه مهم از بنیادگرایی است. البته فرقه برای یک نفر، مذهب یا یک سازمان سیاسی یا اقتصادی برای فرد دیگری است. همانطور که سینگر ما را متوجه میسازد، فرد باید در این رابطه تمایزات دقیقی برقرار سازد، تا در خصوص هر گروه با معیارهای معینی قضاوت نماید. اولا، تمامی فرقه ها دارای یک رهبر کاریسماتیک هستند، که خودش بطور فزاینده ای سوژه پرستش میشود، و در بسیاری از موارد، اشاعه دهنده اعمال خلاف عرف و اخلاق است. اعتقادات مذهبی به طور عمومی راه را برای خداگونه کردن رهبری به این شکل باز مینماید. ثانیا، در فرقه ها از یک سری روش ها و پروسه های روانی که میتواند ار ارتباط با آنچه ” مجاب سازی تحمیلی ” یا ” بازسازی فکری ” نامیده میشود، همانطور که با جزئیات در این کتاب تشریح شده است، مورد استفاده قرار گیرند. و ثالثا، یک رابطه متقابل اقدام به سوء استفاده روانی و استثمار ذهنی از بالا (اهرم رهبر و جمع حاکم) و ایده آلیسم از پائین (بستر جذب و عضو گیری) وجود دارد.

ولی نه بنیادگرایی و نه تشکیل فرقه نباید به عنوان حتم کلام انگاشته شوند. یک جایگزین وجود دارد، که عبارت از طرح های بسیار امیدوار کننده ای است که از همان بستر تاریخی سر بر می آورند. آنچه من در ذهن دارم یک خویشتن گشوده تر و منعطف تر است که میتواند منطبق با متغیر های بزرگتری در اطراف ما عمل نماید. من آن را خویشتن پروتئانProtean  بعد از پروتئوس  Proteus (مترجم: خادم خدای اسطوره ای دریای یونانیان باستان که قادر بود به شکلهای مختلف در آید) نامیده ام.

خویشتن پروتئان، در مقابل خویشتن بینادگرا یا خویشتن فرقه، بسته نبوده و وجوه بسیار دارد. این پدیده در برابر آنچه با تنگ نظری تجویز شده باشد، واکنشی ترکیبی و غیر معمولی بوجود آورده، و عناصر مهمی از مزاح و تمسخر را هم شامل میگردد. خویشتن پروتئان فاقد دشواریهای معمول در جستجوی دائم برای یک محور مرکزی منطبق بر اصول اخلاقی است، اما فضیلت اجتناب از مطلق ها و بن بست ها و امکان دائمی تغییر و تحول را دارد.

در حقیقت، من معتقدم پروتئانیسم به این شکل، باید واکنش اولیه در برابر وضعیت تاریخی فعلی ما باشد. تمایلات موجود به بنیادگرایی و تشکلات فرقه ای به صورت واکنش هایی در برابر پروتئانیسم بهتر فهم میشوند. همانطور که خوب میدانیم این واکنش ها میتوانند شدید باشند. اما این مطلب هم صحیح است که حتی بنیادگراها، همانطور که در کار جدید مرکز خشونت و نجات انسانی the Centre on Violence and Human Survival مشخص گردیده، مستعد تمایلات پروتئانی هستند. یعنی این امر دلیل آنست که چرا افراد میتوانند فرقه ها را ترک کرده و یا از بینادگرایی دست بکشند.

ما اینکه زندگی فردی، حرکتی همیشه رو به جلو میباشد، بازگشت کامل مسیر طی شده میسر نیست. اغلب مشکلات دنیای معاصر ما مربوط به تقابل بین جهت گیریهای پروتئانیسم از یک طرف و بنیادگرایی از طرف دیگر است، همان طور که در حکم شگفت انگیز قتل نویسنده انگلیسی سلمان رشدی از جانب بنیادگرای مسلمان آیت الله خمینی متجلی گشت.

بیشتر آنچه که مارگارت سینگر در کتاب ” فرقه ها در میان ما ” نوشته است بازتاب همین مبارزه است. کار خوبی که باید انجام دهیم این است که تا جایی که میتوانیم از تمامی تجارب او که به سختی به دست آمده اند برای حفظ آزادی ذهن انسان ها استفاده نماییم.

نیویورک، ژانویه 1995

روبرت جی لیفتون   Robert Jay Lifton

کالج جان جی   John Jay College

دانشگاه سیتی در نیویورک   City University of New York

 

ادامه دارد:

شعبه چین فرقه رجوی به روایت بی بی سی و مقاله ع ریحانی

فرقه ها خطرناکند
ع .ریحانی

در سایت بی بی سی فارسی گزارشی خواندم دربارهء یک “فرقه” در چین که ادعا می کند ارواح خبیث را می کشد !

http://www.bbc.co.uk/persian/world/2014/08/140000_an_china_cult_demons.shtml

این گزارش را شخصی به نام “کری گریسی” تهیه کرده است . فرقه ها پدیده های اجتماعی عجیبی هستند  که در شرایط بحرانی و خاص پا به عرصهء ظهور می گذارند . همهء آنها مشخصات و ویژگیهای یکسانی دارند . ارعاب ، تبلیغات پوشالی و دروغ گویی سیستماتیک ، ریاکاری ، رهبر پرستی ، تئوریزه کردن خشونت ، ضدیت هیستریک با نظام خانواده ، منجی باوری و شهادت طلبی از ویژگیهای مشترک همهء آنهاست . نوع چینی اش اما جالب است :

مسعود رجوی و دجالگریهایش: مجازات نوح توسط خدا بدلیل علاقه اش به خانواده اش ص 15 کتاب رجوی

Click to access 890901_Khanevadeh.pdf

لینک فوق کتاب مسعود رجوی که از سایت سازمان مجاهدین قابل دانلود است.

“یک بعد از ظهر عادی در شهر کوچکی در شرق چین بود که خانواده‌ای شش نفره جهت عضوگیری برای این فرقه مسیحی وارد رستوران مک دونالد شدند. آن‌ها بین میزها راه می‌رفتند و شماره تلفن مردم را می‌گرفتند، تا اینکه هنگامی که یکی از مشتری‌ها شماره خود را به آن‌ها نداد و آن‌ها او را تا حد مرگ کتک زدند. آن‌ها با فریاد به مشتریان دیگر می‌گفتند که به آن‌ها نزدیک نشوند، وگرنه سرنوشتی مشابه پیدا خواهند کرد . ژانگ لیدونگ، یکی از قاتلین، در مصاحبه‌ای که بعداً در زندان کرد نشانه ای  از ترس یا پشیمانی ابراز  نکرد ..

 

 

او گفت: “او را با تمام قدرتم کتک زدم و زیر پایم له کردم. او یک روح خبیث بود. باید او را نابود می‌کردیم . ”

 

 

می بینید که او با وجدانی آسوده ماجرا را شرح می دهد و هیج نشانه ای از ابراز پشیمانی در او دیده نمی شود . کسی که برای رسیدن به رستگاری آدم می کشد ، چرا باید پشیمان شود ؟ آن داعشی هایی که با سر قربانیانشان فوتبال بازی می کنند ، شب با وجدانی آسوده به خواب می روند . آنها قربانیانشان را مرتد و واجب القتل می دانند .

 

 

آیا این “روح خبیث” همان چیزی نیست که وقتی وارد فرهنگ فرقه ای ایران می شود به “بریده مزدور” و “مرتد” و ” خوک های سرافکنده ” بدل می گردد ؟

 

آیا این کتاب که به اصرار سازمان نام نویسنده آن مسعود رجوی در جلد آن چاپ شده غیر از داعش است

 

خدای این فرقه هم حاضر نیست خودش در کشتن ارواح خبیث شرکت کند و اعضای ساده و هواداران را به میدان فرستاده است !

ژائو ، خدای این فرقه ادعا می کند که با خدا ارتباط مستقیم دارد :

 

“تنها کسی که ادعای ارتباط مستقیم با این خدا را دارد یک معلم سابق فیزیک به نام ژائو ویشان است، که این فرقه را ۲۵ سال پیش تاسیس کرد و از آن زمان تا کنون به ایالات متحده پناه برده است . هیچ‌کس نمی‌داند او دقیقاً کجا است، ولی بسیاری از پیام‌های خصمانه خطاب به دولت چین در این وب سایت، علاوه بر زبان چینی، به انگلیسی هم منتشر شده‌اند .”

 

ملاحظه می کنید که خدای این فرقه هم ” غایب” است و هیچ کس نمی داند او کجاست ! آمار دروغ هم که حناق نیست :

 

در عوض این وب سایت ادعا می‌کند که این فرقه میلیون‌ها پیرو دارد که حدود ۴۰۰ هزار نفر از آن‌ها تنها در سه سال گذشته بازداشت شده‌اند !

 

نوع چینی اش هم  پاچهء خانواده را می گیرد . یکی از اعضای سابق این فرقه می گوید : “این فرقه ضد خانواده، ضد انسان و ضد دولت است. آن‌ها مدام به اعضای خود یاد می‌دهند که چگونه به همسران خود دروغ بگویند. آن‌ها روابط خانوادگی خود را دور می ریزند و یکدیگر را نیز تشویق می‌کنند که چنین کنند .هر کس در نفی خانواده خود مصمم تر باشد جایگاه بالاتری در این فرقه پیدا می‌کند .”

جلد کتاب خانواده های مسعود رجوی

ملاحظه می فرمایید !؟  “هر کس در نفی خانوادهء خود مصمم تر باشد جایگاه والاتری در این فرقه پیدا می کند !” آیا اکنون دلیل فحاشیها و بی حرمتی های محمد اقبال نسبت به خواهرش را می فهمید ؟

به نوع جینی اش توجه کنید : “آن‌ها افراد مهربان را جذب خود می‌کنند و افراد دیوانه و افراطی تحویل می‌دهند . “

آیا محمد صادق سادات دربندی ، نادر رفیعی نژاد ، حسن محصل و … انسانهای مهربان و مبارزی نبودند که تبدیل به زندانبان و بازجو شدند ؟

خدایان فرقه ها علاقهء عجیبی به “سکس” دارند . آنها بیش از هر موضوع دیگری به این موضوع می پردازند .در نهایت تمام ذهنشان درگیر این می شود که چه کسی با چه کسی بخوابد و چی کسی با چه کسی نخوابد . چه کسی با چه کسی ازدواج کند و چه کسی از چه کسی طلاق بگیرد . “آقای ورنن وین هوول” ملقب به “دیوید کورش ” خدای فرقهء داوودیه بود . آقای دیوید کورش در سال 1983 بعد از مدتی مقدمه چینی ادعا کرد که آخرین پیامبر خداست و از طرف خداوند اجازه ی تبلیغ عقاید خود را دارد ایشان در مکتب خود تعدد زوجه را برای مردها حرام کرد و زمانی که رسوا شد خود دچار انحراف جنسی ست و علاقه زیادی به همخوابی با دختران کم سن و سال دارد از آستینش آیات آسمانی برای مردم آورد که خداوند این عمل را برای من حلال کرده !”

می بینید که ایشان هم از جانب خدا مستثنی شده که طلاق نگیرد ! همخوابگی برای او حتی با کم سن و سالهایش حلال است و برای دیگران حرام .

رهبران فرقه ها دارای یک روان نا متعادل هستند .ریشهء روانشناسی رفتار آنها اغلب به دوران کودکی برمی گردد .

 

دیوید کورش در حالی به دنیا آمد که پدر و مادر او با هم ازدواج نکرده بودند و پدر دیوید دو ماه قبل از تولد فرزندش مادر 14 ساله دیوید را به دلیل آشنایی با یک دختر دیگر ترک کرده بود. مادر کورش بعد از مدتی فرزند 4 ساله خود را به مدت 3 سال ترک کرد و او را نزد مادربزرگ خود گذاشت . دیوید کورش خود اظهار می دارد در سن 8 سالگی مورد تجاوز گروهی قرار گفته بود .

 

اما مهمترین نکته دربارهء فرقه ها این است که علی رغم تبلیغات پوشالی و هارت و پورت دروغینشان برای حکومت ها خطری ندارند . آنها تمام آسیبشان را به خانواده ها می زنند و در برابر حکومت ها بی خطرند . جالب است که نوع چینی اش هم از این قاعده مستثنی نیست :

“ولی تا اینجای کار این فرقه تنها به افراد و خانواده‌ها ضربه زده است. با وجود ادعای مخالفت با حزب کمونیست، این فرقه تا کنون تهدید سیاسی معناداری بوجود نیاورده است !”

 

ع ریحانی

 

 

========================

BBC

فرقه چینی که ‘ارواح خبیث’ را می‌کشد

جلسه دادگاه یکی از بدنام ترین جنایات سال‌های اخیر در چین اخیرا برگزار شد.

، اعضای یک فرقه غیرقانونی، زنی را در یک رستوران تا حد مرگ کتک زدند. تنها جرم او این بود که شماره تلفن خود را به آن‌ها نداده بود.

این فرقه ‘کلیسای خداوند قادر’ نام داشته و ادعا می‌کند که میلیون‌ها پیرو دارد.

یک بعد از ظهر عادی در شهر کوچکی در شرق چین بود که خانواده‌ای شش نفره جهت عضوگیری برای این فرقه مسیحی وارد رستوران مک دونالد شدند.

 

آن‌ها بین میزها راه می‌رفتند و شماره تلفن مردم را می‌گرفتند، تا اینکه هنگامی که یکی از مشتری‌ها شماره خود را به آن‌ها نداد و آن‌ها او را تا حد مرگ کتک زدند. آن‌ها با فریاد به مشتریان دیگر می‌گفتند که به آن‌ها نزدیک نشوند، وگرنه سرنوشتی مشابه پیدا خواهند کرد.

 

قتل در یک رستوران مک دونالد در شهری به نام ژائو یوآن در استان شاندونگ اتفاق افتاد

 

این قتل وحشیانه توسط دوربین های مداربسته و تلفن‌های همراه ضبط شد.

چین از این جنایت شوکه شد. این افراد که حاضر بودند بخاطر یک شماره تلفن آدم بکشند چه کسانی بودند؟

ژانگ لیدونگ، یکی از قاتلین، در مصاحبه‌ای که بعداً در زندان کرد نشانی از ترس یا پشیمانی نشان نداد.

او گفت: “او را با تمام قدرتم کتک زدم و زیر پایم له کردم. او یک روح خبیث بود. باید او را نابود می‌کردیم.”

مبارزه با ‘اژدهای بزرگ قرمز’

ضرب و شتم قربانی، توسط تلفن‌های همراه مشتریان وحشت زده رستوران ثبت شد

نمود عمومی ‘کلیسای خداوند قادر’ وب سایتی است که پر از اشعار شاد و خطابه های مذهبی است. اعتقاد اصلی این فرقه این است که خدا به صورت زنی چینی به زمین بازگشته تا آخرالزمان را برپا کند.

تنها کسی که ادعای ارتباط مستقیم با این خدا را دارد یک معلم سابق فیزیک به نام ژائو ویشان است، که این فرقه را ۲۵ سال پیش تاسیس کرد و از آن زمان تا کنون به ایالات متحده پناه برده است.

هیچ‌کس نمی‌داند او دقیقاً کجا است، ولی بسیاری از پیام‌های خصمانه خطاب به دولت چین در این وب سایت، علاوه بر زبان چینی، به انگلیسی هم منتشر شده‌اند.

در این وب سایت گفته شده: “از زمان روی کار آمدن حزب کمونیست در سال ۱۹۴۹، اعتقادات دینی در چین توسط حزب کمونیست – اژدهای قرمز – تحت سرکوب و پیگرد شدید بوده است.”

البته این درست است که تا اواخر دهه ۱۹۷۰، همه ادیان در چین کمونیست تحت پیگرد قرار داشتند. حتی همین حالا نیز عقاید مذهبی باید از چارچوب خاصی پیروی کنند.

میلیون‌ها چینی مسیحی ارتدوکس وجود دارند که مناسک دینی خود را مخفیانه و در کلیساهای “خانگی” برگزار می‌کنند تا از مداخله دولت در امان باشند.

ژانگ لیدونگ، از اعضای فرقه، در مصاحبه خود ابراز پشیمانی نکرد

ولی در وب سایت ‘کلیسای خداوند قادر’ در کنار اعتراض به سرکوب کمونیستی، به قتل ها، چاقوکشی ها و شورش هایی که اعضای این فرقه به آن متهم شده‌اند اشاره‌ای نشده است.

در عوض این وب سایت ادعا می‌کند که این فرقه میلیون‌ها پیرو دارد که حدود ۴۰۰ هزار نفر از آن‌ها تنها در سه سال گذشته بازداشت شده‌اند.

بر اساس گفته‌های اعضای این حزب در وب سایت آن، مقاومت در برابر حزب کمونیست، “اژدهای بزرگ قرمز”، یکی از امتحان های اصلی الهی برای دستیابی به رستگاری است.

یکی از این افراد گفته: “حتی اگر مرا تا حد مرگ کتک بزنند، روحم همچنان در دستان خداوند است. کلام خداوند اعتقاد مرا محکم ساخته… هرگز تسلیم شیطان نخواهم شد.”

با این حال کسانی که نزدیکانشان قربانی این فرقه شده‌اند تصویر دیگری از آن ترسیم می‌کنند.

بیشتر آن‌ها، بخاطر ترس از خشم این فرقه، نمی‌خواهند هویت خود را افشا کنند. ما با مردی صحبت کردیم که مخفیانه به این فرقه نفوذ کرد تا همسر و پدر همسرش را از دست آن‌ها نجات دهد.

اظهارات اعضای فرقه در وب سایت آن – از جمله اعلام بیعت با فرقه و مخالفت با حزب کمونیست

او می‌گفت: “این فرقه ضد خانواده، ضد انسان و ضد دولت است. آن‌ها مدام به اعضای خود یاد می‌دهند که چگونه به همسران خود دروغ بگویند. آن‌ها روابط خانوادگی خود را دور می ریزند و یکدیگر را نیز تشویق می‌کنند که چنین کنند.”

 

 

“هر کس در نفی خانواده خود مصمم تر باشد جایگاه بالاتری در این فرقه پیدا می‌کند. آن‌ها افراد مهربان را جذب خود می‌کنند و افراد دیوانه و افراطی تحویل می‌دهند.”

ما از طریق وب سایت‌های حمایتی خانواده‌ها، با قربانیان زیادی آشنا شدیم و از وجود ساختار شبکه ای تیره و تاری مطلع شدیم که اسامی مستعار و هویت‌های جعلی اعضا در آن، امکان ردیابی اعضای خانواده‌ها را ناممکن می‌کند.

ما به تصویری از مبلغان این فرقه دست یافتیم که نشان می‌داد آن‌ها کار خود را با حمایت شروع می‌کنند و به تهدید و ارعاب می‌رسند، اعضای جدید را متقاعد می‌کنند که برای رسیدن به رستگاری باید پول پرداخت کنند و گاهی نیز به آدم ربایی روی می‌آورند.

‘فرقه‌ها و الحاد’

این فرقه فیلمی تهیه کرده که در آن به اعضای خود نشان می‌دهد که در صورت دستگیر شدن چه اتفاقی برایشان می‌افتد

 

بیرون یک کلیسای دولتی در محله دانشگاهی پکن، تابلوهای سیاه بزرگی قرار دارند که به اعضای کلیسا درباره مبلغان فرقه ها هشدار می‌دهند.

در زمانه ای که به عقیده بسیاری، حزب کمونیست دیگر قادر به ارائه حس همبستگی و اشتراک ارزشی در چین نیست، مسیحیت این وظیفه را بر عهده گرفته است.

 

ولی این فرقه جامعه‌ای با همبستگی حتی بیشتر و مسیری مستقیم به سوی رستگاری را وعده می‌دهد. مبلغان آن در شناسایی افراد در شرایط آسیب‌پذیر تخصص دارند: زمانی که یکی از اعضای خانواده شدیداً بیمار است، یک ازدواج شکست‌خورده است یا کسی شغل خود را از دست داده است.

 

در حال حاضر کلیسای مورد حمایت دولت، روز به روز مسیحیان بیشتری را به کلیساهای زیرزمینی واگذار می‌کند.

 

فرقه ها به شکلی فعال تر عضوگیری می‌کنند و به گفته کشیش وو وِی کینگ، حفظ پیروان کلیسا برای او کار مشکلی شده است.

 

او می‌گوید: “من شدیداً معتقدم که در ۱۰ سال آینده، بزرگترین چالش در برابر رشد کلیسا از سوی همین فرقه ها و عقاید

کفرآمیز خواهد بود.”

“این فرقه های ملحد همیشه این فرصت را خواهند داشت که افرادی را جذب کنند، قلب آن‌ها را تسخیر کنند و از ما جدایشان کنند.”

در قبرستانی در بالای یک تپه در شرق چین، وانگ جیان نان مسیر خود را به دقت در میان سنگ قبرها پیدا می‌کند.

مادر و خواهر او تقریباً ۲۰ سال پیش قربانی این فرقه شدند، ولی او حالا پدر خود را نیز از دست داده است.

در اول اکتبر سال گذشته، اندکی پیش از حادثه قتل در رستوران مک دونالد، خواهر او پدرش را تا حد مرگ کتک زد. او نیز،

مانند قاتلان مک دونالد، قربانی خود را روح خبیثی می‌دانست که باید نابود می‌شد.

او سپس خود با به پلیس معرفی کرد و حالا در کنار قاتلان مک دونالد در بازداشت به سر می‌برد.

آقای وانگ می‌خواهد مادرش این فرقه را ترک کند و دوباره ‘یک آدم عادی بشود’

 

آقای وانگ می‌گوید: “خواهر من مرتکب جنایت شده و باید مجازات شود. ولی من فقط می‌خواهم مادرم ببیند که این فرقه چه بلایی بر سر خانواده اش آورده است.”

“می خواهم او این فرقه را ترک کند و دوباره یک آدم عادی بشود. این بزرگترین آرزوی من است.”

از زمان جنایت مک دونالد، خشم عمومی مقامات را وادار کرده که فشارها بر ‘کلیسای خداوند قادر’ را افزایش دهند.

در هفته‌های اخیر تقریباً هر روز شاهد موجی از دستگیری ها بوده است.

 

ولی تا اینجای کار این فرقه تنها به افراد و خانواده‌ها ضربه زده است. با وجود ادعای مخالفت با حزب کمونیست، این فرقه تا کنون تهدید سیاسی معناداری بوجود نیاورده است.

در چین، تهدیدآمیز بودن برای حزب – و نه مردم – است که باعث سرکوب می‌شود.

نباید در دام سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن مریم رجوی افتاد

داود ارشد

 

استراتژی تفرقه بینداز و حکومت کن مریم رجوی در میان جدا شدگان

 

بعد از انتقال اولین سری ساکنین لیبرتی و بویژه آخرین سری آنها به آلبانی همانگونه که پیش بینی کرده بودیم و در مقاله بررسی ادعای پیروزی خروج از عراق (صفحه 7 زیر تیتر نتایج رفتن به عراق) با برداشته شدن حصارهای چندین  لایه ای حضور در عراق با شدت و حدت غیر قابل تصوری شروع شد.

 

 

پدیده ای که فرقه رجوی نیز دقیقا به همین دلیل بود که به قیمت رسوایی عالمگیر آن تمامی توان خود را بخدمت گرفت تا در اوج شقاوت و جنایت همه ساکنین لیبرتی در عراق بمانند تا توسط کمکها و امدادهای غیبی زیر خمپاره باران تکه تکه شوند مک کین و مریم رجویrudi julianiتا مریم رجوی در فرانسه و… برایشان شب هفت گرفته و با شهید خواندن آنها اشک تمساح بریزد و خون این مجاهدان راه آزادی را در بازار مکاره سیاسی بپای هارترین جناحهای آمریکا و جانیان عربستان و… بریزد که به وضعیت این فرقه اشراف کامل دارند و بی اعتباری آنرا در جهان و بین ایرانیان بهتر از همه میدانند  تا با پیش کش کردن خون مجاهدین وجهه ای برای خودش دست و پا کند.

 

 

 

اما همه مسئله و مشکل در انتقال از عراق با کمکهای غییبی آن به کشوری امن مانند آلبانی و برداشته شدن حصارهای مختلف و شل شدن زنجیرهای اختناق و سرکوب فرقه رجوی بر گردن و مغز مجاهدین در بند و حتی آزاد شده تمام نمیشود.

 

 

دوستان جدا شده و آنها که هنوز جدا نشده اند و آنها که فرقه منهوس رجوی را دنبال و تحلیل میکنند و یا بنوعی با آن در گذشته در ارتباط بوده اند، همه ما فرقه رجوی را میشناسیم. مسعود رجوی با تجربه ضد انقلابی اش در امر سرکوب تشکیلات متکی به تجارب استالین از سه دهه قبل بعنوان یکی از تاکتیکهایش در حال جمع آوری سند و مدرک و گرفتن اقرار نامه و تعهد نامه و هزاران هزار برگ بطور روزانه از همین مجاهدین در قالب اینکه من مجاهد بریده بودم، من ضد انقلاب بودم، من بریده مزدور بودم،  من جاسوس رژیم بودم . و حتی وادار کردن مجاهدین در زیر شکنجه های سالهای 1363 تا زیر شکنجه های سالهای 1373 که حتی منجر به قتل مجاهدین در زیر شکنجه نیز شد نه تنها در مورد اعضای مرد که از علی زرکش گرفته تا تک تک افراد جزء بلکه درمورد زنان هم بعنوان سرکوب سیستماتیک بمنظور بریدن زبان آزادیخواهی، انتقاد، اعتراض و طغیان بکار گرفته است.

 

 

 سند ویکیلیکس

 تاکتیک دیگر مکمل سند سازی، مغزشویی معرفی کردن هر منتقدی حتی در درون تشکیلات به وابستگی به رژیم بویژه وزارت اطلاعات و سپاه قدس (آنگونه که فکر میکند باب میل آمریکا و اتحادیه اروپاست). طوریکه درد دل کردن دو مجاهد در اشرف و لیبرتی را شعبه سپاه پاسداران و هر فرد منتقد را طعمه وزارت اطلاعات آنهم در لیبرتی و اشرف نامید.

 

 

 

ایندو اهرم که طی سه دهه در روح و روان و همه اسرای این فرقه منهوس ذره ذره و سلول به سلول جایگزین منطق و استدلال  کرده است متاسفانه با تبدیل شدن عناصر مبارزه، مقاوم و مجاهد به عناصری درمانده و دنباله رو بلحاظ روحیه و با حصارهائیکه در عراق وجود داشت و چه در غیاب اطلاعات کافی از شرایط آلبانی و تیرانا و چه در واقعیت شرایط تیرانا که سازمان با بند و بست کنترل کمک مالی به مجاهدین را بدست گرفته است تا وانمود کند برای جدا شدگان از فرقه رجوی و خارج از حوضه و دایره سازمان تنها و تنها باید  نیست و نابود شدن را انتظار بکشند، کمک کرده است که مجاهدین خود را در قبال تشکیلات مافیایی رجوی باخته و در مواردی به خواسته های آن تن در دهند. تا از این طریق مریم رجوی با تکیه به آن سیاست تفرقه انداز و حکومت کن و تائید سیاست استالینی سه دهه گذشته اش مبنی بر مزدور بودن هر منتقد را حتی بعد از جدایی نیز به پیش ببرد.

 

 

 

دوستان عزیز، بویژه آنها که مدتی است از فرقه جدا شده اند نباید در دام فرقه رجوی افتاده و به سیاست تفرقه بیافکن و حکومت کن مریم رجوی و فرقه صاحب مرده اش کمک کنند.

 

 

 

نمونه بارز این سیاست مریم رجوی تحت فشار قرار دادن همرزم سابق ما احمد تاجگردون است. میدانیم که جهت مجوز خروج دادن به وی و تامین مالی و مسکن (با در نظرگرفتن فضای ذهنی احمد که در فوق آمد) محورهای اطلاعیه را به وی داده اند روشی ثابت در فرقه رجوی تا نه عینا که بلکه براساس محورها یک اطلاعیه علیه دیگران بنویسد. که در نوشته قبلی ام به هوشیاری احمد و گفتن حرف اصلی که هر آلترناتیوی را بجز سازمان مجاهدین را برسمیت میشناسد حرف اصلی را زده است. و بزرگترین شاهکارش نیز جدایی است اشاره کردم.

 

سیامک نادری عزیز و خواهرش بدلیل تلاشهایش در کانادا و وضعیت خاص سیامک که در موردش اقدام به کشتن او با خوراندن قرص کردند و حساسیت کمیساریای عالی پناهندگی با هم در تماس بوده اند. بنابراین هم اطلاعات میتوانست در مورد وضعیت خارج تشکیلات بدست آورد و هم از کمک احتمالی خواهرش برخوردار باشد (البته سیامک خود بهترین فرد است که در این زمینه باید نظر بدهد) و توانست خوشبختانه وقتی از فرقه رجوی نجات می یافت از تشکیلات کمک نگیرد و به همین دلیل فرقه منهوس نتوانست سیاست ضد انقلابیش را روی سیامک پیاده کند. هرچند اگر هم میخواست با آشنایی سیامک به مکر و جنایات فرقه بنظرم نمیتوانست از او استفاده اینچنینی بکند.

 

دوستان میدانند که احمد تاجگردونها 39 سال است که از جهان قطع هستند. و سر سوزنی اطلاعات و خبر جز انچه که فرقه رجوی در مغزشویی ارائه میکند را خبر ندارند و نمیتوانند خبر داشته باشند.

 

نظر وزارت خارجه فرانسه در مورد فرقه رجوی که آنها را توریست میخواند

ترجمه بخشی از نامه وزارت خارجه فرانسه  بسیاری از سازمانهای مدافع حقوق بشر اعلام کرده اند که این سازمان به دلیل ساختار خشونت آمیز خود و نبود مناسبات دموکراتیک در درون آن دارای ویژگیها و عملکردهای فرقه ای می باشد. همچنیناین سازمانها از نبود همکاری در راستای بازاسکان ساکنان کمپ لیبرتی اظهار تأسف کرده اند.

 آنوقت ممکن است از خودمان سوال کنیم که اطلاعات مربوط به مزدوری جداشدگان و از جمله سیامک نادری قهرمان را احمد از کجا بدست آورده است؟ همین منطق ساده شما را به واقعیت قضیه رهنمون نمیشود؟ همین اطلاعیه مزور خواندن سیامک توسط احمد خود سند بزرگی است بر اختناق و فشارهائیکه همه ما مدتهاست به جهان اعلام میکنیم که فرقه ننگین با کنترل مالی و … اعمال میکند. ما باید این شقاوت پیشگی، این کارکرد مافیایی فرقه رجوی را افشاء کنیم بجان قربانی افتاده ایم.

 

 

 

 

احمد این ادعا را یا باید بر اساس اطلاعات مشخص بکند و یا مثلا از روی مواضع سیامک و بقیه نتیجه گیری کند که این مواضع بنفع رژیم است.

 

 

 

 

ولی احمدی که خود بعد از نزدیک به 40 سال از این فرقه منهوس جدا شده یعنی ضد تمامی مواضع آن است. پی میماند اطلاعات مزدوری دیگر دوستانش که خوب غیر ممکن است که او به چنین اطلاعاتی اگر وجود داشته باشد در تیرانا آنهم جائیکه محتاج آب و نان خود است بدست آورده باشد. مگر همانگونه که میدانیم در محورهاییکه به او اجبار کرده اند آمده است و او نیز بدان اشاره کرده است تا خود را خلاص کند.  تاکتیکی که رژیم نیز در زندانهایش در سالهای 1360 بکار میبرد.

 

 

بنابراین عنان از کف دادن در قبال اینگونه مواضع جداشدگان دقیقات همان چیزیست که مریم رجوی میخواهد و او را خوشحال میکند و آب به آسیاب مریم رجوی رجس و فرقه مافیایی ریختن است. و دوستان آینده خودمان را از خودمان دور کردن. اصل طلائی در این دوره جدا شدن از فرقه رجوی است. مواضع اصولی تنها و تنها در قبال اطلاعات درست و واقعی است. دوستان بدون دسترسی به دنیای آزاد از کسانیکه 40سال در تاریکی بسر برده اند نباید انتظار معجره داشت.

 

 

مریم رجوی و مسعود رجوی با اینکار تلاش میکنند اگر نتوانستند مجاهدین را به مردار-شهید مورد استفاده خود تبدیل کنند آخرین تلاششان تبدیل کردن مجاهدین به مردار سیاسی است. به او کمک نکنیم.

 

 

قطعا موضع گیری علیه جداشدگان غلط است ولی تنها اگر توسط کسانیکه به اطلاعات و دنیای آزاد دسترسی دارند گرفته شد است که باید محکوم کرد و جواب دندانشکن داد. نه علیه کسانیکه هنوز حتی چشمشان به روشنایی بعد از 40 سال تاریکی عادت نکرده است.

 

 

 

خانم مریم رجوی همه منتقدین شما دروغ میگویند …

 

خانم رجوی و همه شورایی های خارجه نشین :

اساسا ما همه مجاهدین جدا شده دروغ میگوئیم و همه منتقدین شما عضو سپاه قدس و وزارت اطلاعات، کی جی بی ، موساد و … هستند. 

برای خاتمه دادن به نگرانی مریم رجوی و شما آقای حسن حبیبی که عضو کمیسیوین امنیت و ضد تروریسم شورا هستید  که مکررا در مصاحبه با تلویزیون محلی رنگارنگ تاکید میکردید که :

{{{اینکه میگوید 10 سال 20درسازمان بوده است ابهام ایجاد میکند. من معتقدم تعداد بسیار کمی از ایرانیان به حرفهای اینها باور دارند. هیچ کس آنقدر اینها را جدی نمیگیرد. ولی نفس اینکه اینها میآیند این حرفها را می زنند ابهام ایجاد میکند. یعنی مردم دچار نگرانی میشوند. میگویند نکند اینها راست میگویند، نکنه اینها در سازمان آدمهایشان را شکنجه میکنند. نکنه آدمها به زور ایستاده اند. همین ابهامات باعث میشود که اگر کسی هم بخواهد یک کمکی بکند و قدمی بردارد کمک مالی بکند به »»این تشکیلات و تو تظاهرات شرکت کند، خوب نمیآید.

مجری تلویزیون رنگارنگ:

شما یک دل نگرانی دارید من در مورد دل نگرانی شما دارم صحبت میکنم که سوال میکنم مگر چند نفر به حرفهای اینها گوش میکنند.

حبیبی:

خیلی سخت است که آمار بدهم، ولی حاصل کارشان را میشود دید. حاصل کارشون اینکه که ما وقتی در جوامع ایرانی میرویم میبینیم که ابهام و نگرانی را که اینها ایجاد کرده اند.

مجری:

خب شما در یک جامعه سیاسی زندگی میکنید طبعا تفاوت میکند با جامعه ایرانیان.

حبیبی:

توجه کنید در خود جوامع ایرانی هم در بین مردم ایرانی هم تاثیرات خودشان را میگذارند. آقای داود ارشد هفت سلسله مصاحبه با تلویزیون نوری زاده داشته. سلسله مقاماتی در مورد سازمان نوشته…{{{

 

حالا سوال از آقای حبیبی و مریم رجوی که او را به صحنه فرستاده این است والبته برای خاتمه دادن به اینهمه سوز و گداز :

چرا دربهای تشکیلات را باز نمیکنید که همه بیایند و ببینند که آزادی و دمکراسی و حقوق بشر از درو دیوار این تشکیلات میریزد؟

شما که پاک و پاکیزه هستید و مسعود رجوی امام معصوم است.  از چه میترسی که دیوار آهنین کشیده ای دور اعضای خود؟ 

 چرا اجازه نمیدهی حتی خانواده خود را ملاقات کنند؟ چرا باید مسعود رجوی به صحنه بیاید و یک کتاب در مورد نجس بودن خانواده بنویسد و از مجاهدین بخواهد اگر با خانواده خود روبرو شدند و آنها مخالف سازمان بودند آنها را بکشند و این گونه به ایمان آنها نسبت به مسعود رجوی اضافه شود؟ (صفحه 20 کتاب خانواده ها نوشته مسعود رجوی)

چرا اجازه تحقیق در مورد دو دوره مشخص سرکوب و زندان و شکنجه و قتل در

سالهای 1363 و 1373 در درون سازمان را نمیدهید؟

چرا امکان هرگونه تماسی را چهل سال است از مجاهدین گرفته ای؟

چرا در اشرف برای کسانیکه حتی به سیاج های آن نزدیک میشدند حکم تیر گذاشته بودی که مبادا فرار کنند؟

چرا اجازه نمیدهی این اعضای محکمتراز کوه بیایند و همه را ارشاد کنند و به فرقه

شما جذب کنند؟

چرا اجازه ورود هئیت تحقیق در مورد جنایاتی که موساد، کی جی بی و وزارت اطلاعات و سپاه قدس و … البته بدروغ به شما نسبت میدهند تا با اثبات پاکی و بی گناهی شما مشت محکمی بر دهان استکبار و منتقدین از جمله آقای داود باقروند بخورد.

چرا اجازه نمیدهید از زنان در مورد همخوابگی مسعود رجوی با آنها تحقیق شود که خود شما این جلسات شبانه را مدیریت میکردی؟

چرا طی یک اطلاعیه رسمی بجای زدن و دریدن منتقدین در مقابل پارلمان اروپا جایی که تلاش میکنی خود را دمکرات و آزادی خواه و ضد سرکوب و اختناق و شکنجه و … نشان دهی ، یک اطلاعیه بده بنام خودت و بگو که اگر مسعود رجوی با مدیریت بنده مهرتابان جلسات همخوابگی را ترتیب داده ایم یک جنایت است. و ما اینکار را نکرده ایم. 

چرا هر روز باید تعهد بدهند که فرار نمیکنند؟

چرا اجازه تحقیق در مورد زندانها و شکنجه هایی که به شما بدروغ البته!!! نسبت میدهند نمیدهید؟ 

چرا اجازه تحقیق در مورد فساد درونی که سرتا پای تشکیلات شما را فرا گرفته است نمیدهید؟ مگر شما پاک و پاکیزه نیستید. آنکس که حساب پاک است چه ترسی از حسابرسی دارد؟ 

نظرتان در مورد کتاب خروج ممنوع از تشکیلات فرقه رجوی نوشته حقوق بشر سازمان ملل چیست؟

No Exit Human Rights Abuse Inside MKO

no exit

تحویل ابوغریب داده شدن

ط. ح. الف تیرانا

سیامک نادری ها از قهرمانان در زنجیر تا بریده مزدورروان پریش

گزارشی هولناک از جنایات فرقه منهوس رجوی از زبان یک قهرمان شکنجه در زندانهای رژیم

درمقاله ای تحت عنوان علی زرکش از زبان مسعودرجوی که در مورد علی زرکش گفته بود نوشتم:  

یکی از ارزنده ترین رهبران مجاهدین خلق از خلال تمام آزمایشات موفق و سرافرازبیرون آمده است. جانشین موسی خیابانی، خالق انقلاب Ashampoo_Snap_2017.12.18_11h52m45s_007_ایدئولژیک، ..و بعداز انتقاد به مسعود رجوی:  ضد انقلاب ایدئولژیک، رجس زمانه، خائن و محکوم به اعدام کرد. 

یا  در مورد فرمانده فتح الله (مهدی افتخاری) که فرماندهی عملیات فرار مسعود رجوی از مبارزه به خارج جهت اعلام امام زمان بودنش و خود فروشی به عراق و عربستان را رهبری کند از فرمانده فتح الله بعد از انتقاد به مسعود رجوی تبدیل شده به محکوم به اعدام و در زندان اشرف پوسید و از بین رفت. آقا و خانم رجوی از این سقوط دادنها صدها نمونه دارند. 

از جمله آخرین آنها، یکی از قهرمانان شکنجه تاریخ معاصر ایران سیامک نادری است با 7 سال سابقه زندان در ایران که همین زوج منهوس بسیار از درد و شکنج او سوء استفاده کرده و وقتی دهان این مبارز قهرمان به انتقاد گشوده شد با 17 سال زندان!! تلاش کردند دهانش را با انواع شکنجه وطی  17 سال اسارت  ببندند و وقتی نتوانستند او را سر به نیست کنند او را بریده مزدور و روانپریش مینامند. در زیر گزارش ماوقع را به خود سیامک قهرمان میسپریم تا از قلم او بخوانید و بدانید.  جهان و بطور خاص ایرانیان در قبال جنایات این فرقه منحوس نباید سکوت  اختیار کنند.

داود ارشد

عکس سیامک نادری در روزنامه ها اروپا...

بقلم:  سیامک نادری

آقا وخانم رجوی!

 

 

شما بگین، اینک من چه بنویسم؟

 

آقای وخانم رجوی! شما بگین! من چی بگم؟ شما بگین، من چه بنویسم؟!

seyamaknaderi دسامبر 12, 2017 0

آقای وخانم رجوی! شما بگین! من چی بگم؟ شما بگین، من چه بنویسم؟!

آقای وخانم رجوی!

شما بگین! من چی بگم؟

شما بگین، من چه بنویسم؟!

 

درجریان سفرگالیندوپل به ایران ، من وتنی چند ازاعضای مجاهدین بعنوان زندانیان سیاسی به اروپا رفتیم. بدلیل اینکه ازشاهدین قتل عام ۶۷ بودم. حسین مدنی گفت:« توسوژه اصل ما هستی، به این دلیل تو را به چند کشورمی فرستیم». به همین دلیل همراه با خانم زهرا مازوچیان ومن دریک ترکیب قرارگرفتیم. ودردانمارک ، بلژیک، سوئد، نروژوسویس( مقرژنو) رفته وبا خبرنگاران مصاحبه داشتیم.

خانمی ازعفوبین الملل هم برای مصاحبه جداگانه، خارج از مسائل سیاسی و موضوع گالیندوپل آمده بود.

 

همچنانکه تلویزیون سوئد هم دریک سلسله برنامه ویژه ای که داشت، از کسانی که «زندانهای سختی را گذرانده وشدیداً شکنجه شده اند» مصاحبه اختصاصی خارج ازموضوع گالیندوپل ومسائل سیاسی تهیه کرد، دراین برنامه من بصورت جداگانه ویک زندانی آرژانتینی که بمدّت۸ سال درزندانها شرایط سختی را گذرانده، مصاحبه تهیه شد.

 

اما نه تنها درمصاحبه های ویژه کیس گالیندوپل، بلکه درهردومورد عفوبین الملل وتلویزیون سوئد،  که قراربود ازتجارب خودم وشکنجه واعدام، و۳سال سلولها ی انفرادی وتاریکخانه های گوهردشت سخن بگویم، امّا همیشه عکس شما وآرم سازمان را دردست، ونام شما را برزبان داشتیم. زندان کف دستم بود، امّا دنبال قوی ترین وزیباترین بیان بران نام شما بعنوان رهبری عقیدتی بودم.

شکنجه هایی که سیامک قهرمان مانند دیگر قهرمانان تحمل کرده

درشکنجه های وحشیانه پس ازدستگیری در۵مهرسال ۶۰، درآخرین روزبازجویی وشکنجه، برخلاف دوره های قبل که کابل تک رشته ایی به قطر۲سانتیمتربود، اینبارسه رشته را مثل گیس مادرانمان بهم بافته وقطرکابل به اندازه مچ دست می شد، وسرکابل ها را برای گره زده بودند، شکل گرزپیدا کرده بود، وبرنوک سیم لخت کابل ها برای اینکه آثارشکنجه وزخم باقی نماند با چسب نواری بسته بودند( اینها تجارب بازجوها ازشکنجه های ماههای پیش بود)، برخلاف کابل های تک رشته ایی! دربازجویی های قبلی …، وقتی اوّلین کابل سه رشته ایی برکف پایم فرود آمد،‌ آهی برآمد که نتوانستم نفسم را فرودهم. با خودم گفتم:« خدایا! این دیگه چی بود؟!» با اینکه با دستبند بسته بودند، براثرشوک وارده، هرچهارپایه تخت را درحالت خوابیده برآن، ازجا کندم!. بازجوی دیگربرپشتم پرید، ونشست، با فرودآمدن ضربه دوّم، ازشوکی که به من واردشد، تخت ازجا کنده شد، پاسدارشکنجه گرازپشت من پرتاب شد پایین، فحشی به من داد واینبار۲نفرنشستند روی من ویک نفرهم تخت را نگه داشته بود. من ازعصبانیت گفتم:« استغفرالله » شکنجه گربا کینه ونفرت داد زد:«‌ کثافت…! استغفرالله می گویی!» من ازبچّگی نمی دانستم معناش چیست؟! همینطوربرزبانم افتاده بود. بعد ها فهمیدم چرا بازجو اینقدرخشمگین شد!، اززیرچشم بند می دیدم. مجدّداً پارچه کلفت خونین کتان را بردهانم چپاندند وچشم بند را محکم ترگره زدند وسرم درجا سرشده بود. دیگرجایی را نمی دیدم. ضربه سوّم آمد و دیگرقدرت آن را نداشتم که ۲پاسدارویکی که تخت را گرفته بود ازجا بکنم، امّا شوک وارده کارپاسدارهای راسخت کرده بود. این را میدانستم وچنین نیزبودم که همیشه باید درزیرسخت ترین شرایط، شاد وشوخ باشم. باضربه سوّم،‌ تصویرچهره شما را به ذهن آوردم، عشق می کردم وبا شادی وشوخی به این شکنجه وکابل های سه رشته ایی شکنجه گرها گفتم:« تا حالا که زکی!» وخندیدم. این زیبا ترین لحظه زندگی من بود وهست وخواهدبود.

 

براثرهمین کابلها، همانجا میله های تخت فنری را ازشدت درد وشوک با دندان هایم می فشردم وبراثرهمین شوک ها دندان جلو من ترک خورده بود.

 

عکس درسال۸۴- دندان ترک خورده شکستگی لبه های دندان

 

تفاوت کابل های تک رشته ایی با سه دشته ایی، این است که با ضربات کابل سه رشته ایی تودیگرنمی توانی نفس بکشی، دم وبازدم صورت نمی گیرد. با اصابت کابل به کف پا یکباره نفس درسینه ات کُپ می کند، نه می توانی نفس بکشی، نه می توانی نفس را بیرون بدهی هریک کابل سه رشته ایی، خود برزخ نفس گیری است.( پس از۳۶ سال، همین حالا فهمیدم چرا چنین کابل هایی اختراع کردند!.

 

اگرچه ازآغازقرارنبود چنین چیزی رابنویسم!. بازجوها پس ازدستکیرهای ۵مهربدلیل کثرتشان، می خواستند حداکثرفشار،درحدّاقل زمان، به زندانی زیرشکنجه بیاورند. برای کسب سریع اطلاعات!، وکابل برکف پا( مرکزسلسله اعصاب) مادرشکنجه ها بود. درنوبت قبلی بازجویی… نوعی کابل زدن است که سه بازجو وشکنجه گرتوأمان کابل می زنند. دوبازجو درطرفین پاها ویک بازجووشکنجه گر، درمقابل پاها، یک مثلث را تشکیل می دهند.

 

وبترتیب کابل می زدند تا فرصتی به زندانی ندهند وهمیشه ضربات کابل برخلاف کابل تکی، با سرعت بسیار واردمی شد. اینک با کابل سه رشته ایی، حدّاقل! همان راندمان کابل ۳نفره را می گیرند، منهای هولناکی شدت ضربه!).

 

من فقط توانستم تا ۳ضربه رابشمارم وبعد شدّت ضربه حدّی بودشمارش ازکلّه ام پرید!.  تنها می توانم بگویم۱۱ تایی را می توانم تصورکنم.  اگرمی خواستند با همین کابل مرابزنند، چیزی ازپاهایم باقی نمی ماند.

 

پس ازکابل… نیمه های شب، من را خواستند برای اوّلین بار ازاتاقهای بازجویی وراهردادسرا، به بندهای زندان ببرند. نمی توانستم راه بروم یا بأیستم. یک پدروپسری زندانی بودند، پسرش من را کول کرد وتا بند ۲ بُرد. حمید ترکه پاسداربند من را به اتاق مسجد انداخت. اتاق مسجد جایی بود که شکنجه شدگان شدید را آنجا می آوردند وبیشترین اعدامی ها ازهمین اتاق بود.

 

بگذارید بدون اغراق ودرکمال آگاهی وفهم درقبال شکنجه هایی که من شده ام. اعتراف کنم:«بچّه های( زبان زندانیان چنین است) کم سن سالترازمن،. دختران وخواهران بسیارکوچکتر ازمن را، تکه پاره کردند، من دربازجویی ها ودادسرا زنی را دیدم که خود را دورچادرپی پیچیده و جسم نحیف استخوان بجا مانده اش را برروی زمین می کشد تا به توالت برود. ۵ دقیقه طول کشید تا۳-۲مترخودررا روی زمین بکشد. تا جاییکه بازجو به زن پاسدارکه شاهد بود گفت:« ببریدش توالت» وآن زن پاسدارپس ازآن اورا روی زمین کشید وبه سمت توالت برد. من دربرابرتمامی این بچّه هایی که شکنجه هایشان غیرقابل مقایسه با من بود، شرمنده ام. همیشه میگویم ازدیدن پاهای شما هم غرورمی کردم به شما وهم خجالت می کشیدم.

 

زیرامیدانستم که چه کشیده اید. بویژه زنانی که سمبل های وفاداری وعشق بودند، ودربرابرشکنجه، بازجوها وشکنجه گران را درهم شکستند. اینها سخنان من نیست!؛ اعترافات بازجوهاست ودرآینده ازچنین زنانی خواهم نوشت. زنان ومردانی ازآن دست که شکنجه وصد رجاله وشکنجه گررابزانودرآوردند. دربرابرچنین زنانی، من چه بگویم؟!. مگرآنکه بخواهم حقیقتی را بنمایانم!، که ما عاشق ترین انسانهابه رجوی بودیم. امّا حقیقت فوق ایمان است!.

 

Ashampoo_Snap_2017.12.18_11h45m52s_006_

خبرنگارنروژی مجله نو سال۶۸ دراسلو(نروژ) به من گفت:

 

«درسرتیترمجله می نویسم: این دوتن تمام جهان رازیرپا می گذارند تا خمینی راافشا کنند»

 

آقای وخانم رجوی!

خبرنگارنروژی مجله نو سال۶۸ دراسلو به من گفت:«درسرتیترمجله می نویسم: این دوتن تمام جهان رازیرپا می گذارند تا خمینی راافشا کنند»

 

شما بگین! من چی بگم؟

شما بگین، اینک من چه بنویسم؟

 

من از شرم وحیرت واشک، درمانده ام ازفساد وجنایت شمایان، که بوده، هست وخواهد بود.

 

به خبرنگارنروژی، به مردم به سه نسل پس ازسال۶۰، به پدرها ومادرها، نه فرزندان وبه نوادگان چه بگویم؟. سالهاست زجرمیکشم، سالهاست. سالهای اولیه (۷۷)ابتدا می گفتم:« سکوت می کنم. این ننگ را بگویم، مثل تف سربالااست. تمام حرمت وشرافتمان ازبین می رود.

 

چطوربه حسین آهنگر( پدرم ) که یکماه درسرخانه ها دنبال جسد من می گشت، وقتی چشمش به جسد پسر گلزاده غفوری درسرخانه افتاد، درجا دگرگون شد وگفت:« چطورمی توانم دنبال جسد پسرم باشم، درحالیکه چنین جوانی! پسر گلزاده غفوری، اینجا چنین سوراخ سوراخ شده افتاده، سیامک هم یکی ازاینها، همانجا چشمم را بستم وبرگشتم ودیگردنبال جسد تونرفتم!؛ حسین آهنگرمن، نازنین سیامک، دسته گل روسای بالسین، پزشک محلّه، شهردارخودجوش خیابان شبیری،… آفرین برشرافتت!. همین راازتومی خواستم. امّا کاش زنده بودی وشعرهایم رامی خواندی، می دانم که بیشترین چیزی که تورا خوشحال می کرد همین شعرها بود، فکرمی کردم زنده ایی!. حتّی تا آمدنم به کمپ آلبانی..

 

نازنین سیامک! فقط بدان که بسیاری ازهمین بچّه ها، بدون اینکه یک کلمه نوشته یا سخنی بیادگارداشته باشند به جوخه ها سپرده شدند.

 

اکنون که دارم تحریرمیکنم. تاکنون این حرف رابه کسی نگفته ام. حتّی به خواهرم سعیده!.

 

امّا همیشه دربرابرحسین آهنگر، شرمنده بودم…، اگرحسین آهنگرپدرم نبود بیشترتحسین اش می کردم…، اومایه افتخارمن وخانواده ام بود، آنقدردوستش داشتم که بچّه ها تمام خاطراتش را میدانستند وبه من می گفتند ازخاطراتش تعریف کن. ودرحال واحوالپرسی به من می گفتند:«‌چطوری پس حسین آهنگر…». همه ما ضعف هایی داریم، امّا آدمها رانباید با ضعف هایشان سنجید. حسین آهنگرمن نیزچنین. خوبی کامپیوتراین است که اشک ها را بخودنمی گیرد. ( دوّمین باراست که برای حسن آهنگراشک می ریزم. اگرزخمهای رجوی دراین نوشتارنبود، اشکی هم نبود…

 

 

آقا وخانم رجوی!

گاهِ خشمگینی

آنقدر خشمگینم

که احساس می کنم

از تیغه شمشیری که در دستانم به پرواز در آمده

” بٌرنده ترم “!

و تیغۀ شمشیر

پا پس می کشد

از خشم سترگ من

 

نام شعر:” گاه آنقدر خشمگینم که …”        ۲۶/۳/۱۳۹۲ ازکتاب:« قرارمان عشق بود، نه کین!»

 

آقا وخانم رجوی!

شما بگین، اینک من چه بنویسم؟

 

بنویسم که ما هم درسازمان مجاهدین، درکسوت اپوزیسیون، درحالیکه هنوزقدرت رادر چنگ نگرفته ایم!. ماهم زندان داریم وبقول نسرین ( مهوش سپهری) خوبش راهم داریم، هرکسی حرف بزند می اندازیمش هلفدونی. وبقول خودتان:« بله زندان داریم، این حق ما است!»( خاک برسراین حق مسلم تو) ما همه سلول انفرادی داریم! ما هم شکنجه داریم! ما هم زیرشکنجه می کشیم ماهم مثل سال ۶۸ به بعد آنچنان که رژیم خمینی می کرد زندانیان راسربه نیست می کنیم!. بگویم وقتی شما می گفتید:«‌ کسی که می خواهد ازمجاهدین جدا شود ابتدا دوسال می رود زندان وسپس تحویل صدام می دهیم و۸ سال هم بدلیل ورود غیرقانونی به عراق( که البته ترفند وحیله شما هم بود) می روید زندان ابوغریب، واگرزنده ماندید، دولت عراق شما رابا اسیران یا زندانیان عراقی معاوضه می کند». ویا تکه بیندازید که:« با استخوان(اجساد جنگ ایران وعراق) تعویض تان کنند».

 

شما اوّلین نیروی هستید که اعضای خودش را به دشمنانش تحویل می دهد!.

امام حسین! کی چنین کاری کرد؟. دهانت را آب بکش!. او امام حسین بود، خودش مردانه ایستاد وجنگید. حتّی امام حسین درمذاکره عصرهمان روزقبل از عاشورا درکربلا (تاسوعا) ، یکی ازموضوعات مذاکره اش با عمرسعد، برسرافرادی بود که چراغ خاموش داده واردوی اورا ترک می کردند!. اوازعمرسعد تعهد وضمانت می گیرد که مانعی برای خروج سالم وامن جدا شدگان ازصفوفش! ازمیان سپاهیان یزید، که آنها را به محاصره درآورده اند، ایجاد نکنند وبه سلامت به هرکجا که می خواهند بروند!. چطورکتاب امام حسین را نوشته ایی که این ها را نمی دانی؟. چطور«پرتوی اززیارت عاشورا» تقریرمی کردی وعلی زرکش( محکوم به اعدام سال۶۴ و آرپی جی خورده سال۶۷ ( اصطلاحی که دراشرف شنیدم  برای علی زرکش بکارمی بردند ورده تشکیلاتی اوراگرفته بودند) تحریرمی کرد. نانش رامی خوریم رسمش را لگدمال می کنی؟!.

 

کتاب حقیقت مانا – گزارشی به سه نسل- خطاب به رجوی. محشون ازچنین حقایقی است که ازنص صریح آیات قرآن ونهج البلاغه وتاریخ اسلام …، درتضاد وتناقض با سخنان وعملکردها ی تو است!

 

«آن که حقیقت را نمی داند نادان است ولی آن که حقیقت را می داند و آن را پنهان می کند جنایتکار(تبهکار) است». برتولت برشت

 

بگویم که محمد اقبال پشت میکرفون می رفت وازالطاف این رهبری پاکبازسخن می گفت وبا خشم وغضب وطلبکاری می گفت :« کسانی که {در اشرف} به زندان می روند باید آنجا کارکنند، نمی شود که بروند ومفت بخورند، بایدخرج خودشان را دربیاورند.»

محمد اقبال یکی از کثیفترین فالانژهای رجوی که گزارشات روازنه اش را نمیشد خواند

خانم رجوی!

معرف اسلام دمکراتیک وبردبار!.

 

مگراردوکاه کاراجباری شاخ ودمی غیراین دارد که محمد اقبال چنین سنگ اش رابه سینه می زند وتهدید وارعاب می کند ورجوی می شنود

وبازهم خانم«رئیس جمهور» «برگزیده»«دمکراتیک»«    مقاومت»« مردم» «ایران». رجوی را درهمین نشست وبا همین سخنان گفته شده، باد می زند. ما باید اصول وارزشهای انسانی وحقوق بشری را باد بزنیم یا جنایتکاری را؟.

آیا یادتان هست رجوی سکوت می کرد؟، ومی گفت:‌«‌البته شما درست می گویید!. حق خائن اعدام است، امّا ما اعدام نمی کنیم!. دستمان بلحاظ سیاسی بسته است!. به ضررمان تمام می شود!.(  خائن صفت کسی است که ازسازمان جدا می شود؟!. به عبارتی، معادل برگشت ازاسلام است که مُرتد می شود. رجوی خود را خدا میداند. همان قوانینی که برخدا حاکم است، مشمول رجوی نیز می شود!. فرعون نیزچنین می پنداشت!. اتفاقاً می توان به نوارنشست های رجوی دراین زمینه(فرعون) مراجعه کرد!. محتوای عضویت بازگشت ناپذیرابلاغیه فعلی اشرف۳ را هم می توان فهمید.

 

پس ازرهبری عقیدتی! بویژه درسالهای بعد، واژه بریده دراصطلاحات بیرونی وکیس سیاسی وبیرونی استفاده می شد. به عبارتی هرکس ازرهبری عقیدتی جدا شود، خائن است. این درباره زنان شورای رهبری( که بقول رجوی:« هرزنی که درمجاهدین است شورای رهبری سازمان است». ضریب می خورد!. بعنوان نوامیس ایدئولوژیک رهبری – بخوانید: ملک طلق رهبری!. دراین زمینه درکتاب چاپ نشده: «حقیقت مانا – گزارشی به سه نسل- خطاب به رجوی» به شکل مبسوط آمده است).

 

خانم رجوی

اسلام دمکراتیک وبردبار!

بنویسم ما بعنوان عناصرآگاه وپیشتازجامعه، اینترنت نداریم؟. حرام است! انقلاب ایدئولوژیک را سوراخ می کند! و… بسیجی های ساندیس خور رژیم اینترنت دارند؟.

 

بنویسم: درزندانهای انفرادی گوهردشت واوین و…درسال۶۰ به بعد، درزمان لاجوردی دژخیم، ماملاقات ونامه داشتیم.( واقعاًخجالت نمی کشی نامه های زندانیان فعلی درحاکمیت قرون وسطایی خامنه ایی را، درسایت مجاهدین چاپ می کنی، وخود نامه، تلفن وروزنامه واخبار و… ممنوع وسانسورمی کنی؟).

 

خانم رجوی!

سرچشمه فزایندگی وفزونی!

اینها که مایه سرافکندگی وزبونی است!

من وما شرم می کنیم بگوییم کجا بودیم!

هرچه بنویسم مضحکه است، من فرد غیرجدّی نیستم. امّا هرچه بنویسم همین است. مشکل همین جاست! ؟:

 

 

« رابطه رهبرعقیدتی وتلفن همراه!

                                          مثل رابطه جن  و  بسم الله! »  

 

رضا کیوانلو درسال ۷۸ به تمسخرمی گفت:« ترقّی های مردم، روبه بالاست   –    من ازبالابه پایین می ترقّم».

 

آقای رجوی!

درهمان لیبرتی سال۹۲وقتی پخش مستقیم نوشتاری شما بود. اسماعیل… به کنایه گفت:« خوب است!، ما هم به اینترنت وصل هستیم!».‌(اینترنت یعنی تماس رهبری؟)

 

آقا وخانم رجوی!

لیست افتخاراتتان رادراشرف را چگونه بنویسم؟

 

حتّی درهمین آلبانی!.

سه سال درآلبانی ودرمنطقه کاشاربودم ویکسال ونیم در۱۰۰ متری پایگاه سازمان( مفید) خانه داشتم. همه مردم به ما جداشدگان وایرانی ها احترام می گذاشتند. ازفردای روزیکه اوّلین سری اعضای تشکیلات سازمان درساختمان ها مستقرشدند. من درخیابان با واکنش عجیب مردم نسبت به خودم مواجه شدم. درجا فهمیدم که بدلیل این است که من را هم، ایرانی وجزء شما می دانند، وهنوزتشخیص نمی دهند که ما جدا شده ایم!، وتکی می توانیم تردّد کنیم ولباسهایمان هم مثل شما نیست، همرنگ جماعت هستیم. امّا هرگزنگاهها به روزقبل برنگشت!. یکماه بعد همین فضا به شهر هم سرایت کرد. مردم خبرها را بهمدیگر می گویند. به مردم که نمی توان گفت:‌«‌محفل شعبه سپاه پاسدان است!». پس ازاین، آلبانی دیگرآن آلبانی قبل نبود.

 

چ-ی که جدیداً جدا شده و خود درپایگاه مفید شاهد بود در مرداد۹۶ می گفت:«مردم درپایگاه مفید خیلی ازما تنفر داشتند. برروی دیوار شعار نوشته بودند:« ما ازشما متنفریم» «داعشی ها ازاینجا گم شوید بروید».

 

چوپان محلّه ( گوسفند داشت) ازمن(نگارنده) با حالت اشاره پرسید:« مجاهدین!؟»( ازمجاهدین هستی؟). گفتم:« نه!».

 

خانمی که باتانکرآب می فروشد. وباهم بدلیل خرید آب آشنایی پیدا کرده ایم. با تحقیرمی پرسد:« مجاهدین!» ( ازمجاهدین هستی؟). گفتم:« نه!». امّا همگان می دانند که ما درگذشته با سازمان بودیم. من وما صرفا برای اعلام اینکه ازشما نیستیم وبیزاریم می گفتیم نه ما ازاینها نیستیم.

 

به هرآلبانیایی می گوییم ( من ودیگران) ما درعراق واشرف( سازمان مجاهدین) تلفن نداشتیم، اینترنت و…نداشتیم. حق ازدواج، تماس با خانواده ، نامه وحق صحبت بازنان و…نداشتیم. فروشگاه وپمپ بنزین و پارک وخیابان برای ورزش و… جدا است. ما حق انگلیسی خواندن نداشتیم( اکثراً انگلیس بلدنبودند) ومدّت ۲۶ وبعضاً ۳۰ سال تماس با خانواده نداشتیم. بلااستثنا همه آنها حرف راقطع کرده اند وبا حیرت وناباوری گفته اند:« مگرشما کجا بودید؟» واکثراً گفتند:« ادامه ندهید سرم دردگرفت…»

 

خانم اسلام دمکراتیک وبردبار!

 

منجی شرق! جوهربهار، سرچشمه فزایندگی وبالندگی، کوثرمجاهدین، مهرتابان ودهها القاب بی بدیل دیگر… بالاترازالقاب زینب وفاطمه و…

 

پس ازسی سال! هیچ چیزنمی دانیم؟ حتّی اسامی ماشین ها را؟. هیچ چیزندیده ایم جزرهبری عقیدتی وسفرهای چشم بسته با خودرو نیمه سنگین آیفای چادرکشیده را؟. ما خیابان ندیده ایم؟. نمی دانیم برای عبوربه آن طرف خیابان باید ابتدا سمت راست را نگاه کنیم یا سمت چپ را؟( جهت اینکه اشتباه نشود، هردوطرف رانگاه می کنیم. پس از۳۰ سال درغاربودن، چیزعجیبی نیست!. دردوران اصحاب کهف!. فقط به فقط!، پول(سکّه) تغییرکرده بود. دراین ۳۰ سال وتغییرات شتابان عصردیجیتال، اصحاب کهف رادرمقایسه با ما می توان آنها را «پیشتازان فضا»(سریال تلویزیونی زمان درزمان شاه) بحساب آورد.

 

ما به کجا رسیده ایم؟.

به خبرنگارنروژی، به مردم به سه نسل پس ازسال۶۰، به پدرها ومادرها، نه فرزندان وبه نوادگانمان چه بگویم؟.

 

شما باما وعاشقانتان و بامقاومت و با این مردمی که هنوزاززیرسم ستوران حاکمیّت قرون وسطایی ولایت فقیه بیرون نیامده اند، مجبورکردید ومی کنید تا بجای پرداختن به دشمن اصلی مردم ایران، به تهدید درون جنبش ومقاومت مردم واپورتونیسم ونقض اصول رهبری عقیدتی وکیش شخصیت بی بدیلش بپردازیم. خودشیفته ایی که برای بام ونام وجاه خودش، همه چیزرابه تنورمنوّیات کثیف شخصی اش… ریخت.

 

آقای رجوی! امین مردم باشیم وامین عشق

یا چون گذشته: امین صدام و

و اینک امین «ملک»ها ! و کاسبان حرم

آقای رجوی! به سخنان خودتان خودتان توجه کنید، بریده وتواب ودگردیس… کیست وچرا؟

 

رجوی: اسلام ما اسلام ضیاءالحق و ملک فیصل نیست…

 

امام خمینی را تنها نخواهیم گذاشت…

مهر ماه سال ۵۸ سازمان مجاهدین خلق (شعبه قم) نامه سرگشاده ای خطاب به «حجت الاسلام احمد خمینی» انتشار داد.

 

در قسمتهایی ازاین نامه (کیهان ۱۷ مهر ۵۸ در صفحه ۳) ضمن اشاره به بیانات وی که گفته بود: … اسلام ما اسلام ضیاءالحق و ملک فیصل نیست…و اصالت مکتب در میدان «آزادی» سنجیده می‌شود.

 

… ما نمی‌خواهیم که انقلاب نیمه تمام امروز ما در تاریخ آینده نیز همچنان انقلابی ناتمام و ناقص معرفی شود که خدای ناکرده در نیمه راه شکست خورده باشد. انقلابی که در نخستین گامها فرزندان راستینش را بلعیده و هم به رهبری اش خیانت شده باشد.

 

در نامه مزبور مجاهدین نوشته بودند: ما هرگز روحانیت مبارز و در صدر همه نیروها، حضرت آیت‌الله العظمی امام خمینی را تنها نخواهیم گذاشت و تا آخرین قطره خون نیز در کنارشان خواهیم بود.

 

درطی این سالیان، تنها یک چیز را راست گفتی:

« سیاست بازار خرمردرندیه، بازار حروم زادگیه، بازار دوزو کلکه، بازار حقه است.»

 

من به مردم چه بگم؟

مابین شکست خودم

وشکست حقیقت

برشکست حقیقت گریستم

 

آقا وخانم رجوی

 

ما عاشقان توبودیم وبقول مریم جزئی ازتنت

 

امّا

هیچکس گوشتخوارتنش نبود، آنچنانکه توبودی! وتو کردی!

 

زوج رهبری عقیدتی!

 

همشأن و همردیف ولایت فقیه، همتایان عقیدتی وفقاهتی با خمینی وخامنه ایی!

 

هان !

 

بیهوده زخم مدار

 

بر تیغۀ الماس خشم من – صیقل.

 

خون من

فوارۀ عصیان پشته میکند

اندیششی برنگ نور آگاهی

با رخشه الماس و قلم

 

اکنون بیرون شو از کمینگاه شغال و گراز

زخم آجین ام کن !

صیقل بزن چنین

تیغۀ پر خشمم را

 

ای سفله های هرزه درا

دیده ام تو را

جبون و

زبون !

تو اینسانی

بیهوده کین – رنجه مدار.

 

ادامه شعر ” گاه آنقدر خشمگینم که …..”  ازکتاب:«‌قرارمان عشق بود، نه کین!»

 

دوستان عزیز

این یک وظیفه ملی، اجتماعی و انسانی است تا صدای «حقیقت» مانا باشیم.  بدلیل سالیان توتالیتاریسم رجوی!. هنوز به کامپیوتر وایمیل وفیسبوک وسایت و…آشنایی ندارم. هرطور که می توانید نوشته های سایت حقیقت مانا را به دیگر سایت ها ارسال کنید. من ۳سال مشغول تحقیق و نوشتن … درباره سازمان مجاهدین بودم. بهیچوجه نتوانسیم به کارها وآموزش وفراگیری نیازهای اینک وامروز برسم. علاوه برآن بدلیل لیست بیماریها ومشکلات اجرایی روزانه پناهندگی …  بخشی اززمانم را می برد. متأسفانه درنقطه ایی افتاده ام که دسترسی به  هیچ یک ازدوستان ندارم. وتنها هستم. به همین دلیل درشروع کار دستم را برای کمک به سوی شما دراز می کنم.

 

هرطور که می توانید نوشته های سایت حقیقت مانا را به دیگر سایت ها و…ارسال کنید. تا من در چند روزه آینده بتوانم شخصاً ایمیل و…بفرستم.

 

پیشاپیش ازکمک های شما سپاسگذرام

سایت حقیقت مانا- سیا مک نادری ۲۱/آذر/۱۳۹۶

درخواست اخراج عوامل مریم رجوی از کلیه اماکن پارلمان اروپا بدلیل تهدید امنیتی علیه اروپائیان توسط آنا گومز نماینده پارلمان

بدنبال ضرب و شتم آقایان مهدی خوشحال، عبدالکریم ابراهیمی که بنا به دعوت پارلمان اروپا عصر روز ششم ماه دسامبر در کنفرانس پناهندگان و حقوق بشر شرکت کرده بودند توسط ده تن از محافظان مریم رجوی که منجر به بستری شدن آنها در بیمارستان و دستگیری سه تن از محافظان مریم رجوی طی یک تعقیب و گریز توسط پلیس بلژیک گردید.

 

خانم آنا گومز که در جلسه بررسی قرارداد اتمی با ایران سخنرانی میکردند عنوان کردند:

»»ما نباید نسبت به حقوق بشر در ایران ساکت باشیم ولی لازم است برای اینکه حرفهایمان اعتبار داشته باشد و موثر قرار بگیرد نباید چشمانمان را به روی فعالیتهای گستاخانه و تحریک آمیز فرقه ها از جمله فرقه مجاهدین خلق معروف به ام ای ک که در درون همین پارلمان دست به اقدام زده و هفته گذشته بطور فیزیکی یک تن از مخالفین خود را در بیرون این پارلمان مورد ضرب و شتم قرار دادند ببندیم. من مصرانه از رئیس تاجانی خواستار  اخراج تمامی عوامل مجاهدین خلق که در تمامی اماکن اتحادیه اروپا فعالیت دارند هستم. این مسئله همچنین موضوع امنیت همه ماست.««

 

 

 

Ana Gomes 1

‎متن سخنرانی عضو پارلمان اروپا خانم آنا گومز به انگلیسی

Ana Gomes (S&D ). – Mr President, I give full support for High Representative Mogherini’s efforts ‎in implementing the nuclear agreement with Iran, which is strategic for the EU and global security.‎

The EU should encourage Iran to play a responsible role in its region and beyond, in contrast with ‎the Wahhabism fuelling terrorism and escalation by Saudi Arabian proxies. But the EU should also ‎demand that Iran stops supporting the military butcher Assad in Syria.‎

The EU cannot also be silent about human rights concerns in Iran,

but to be credible and effective it ‎must not turn a blind eye to the provocative activities of sects such as the MEK (Mojahedin-e ‎Khalq), which act within this Parliament, and last week even physically assaulted an opponent just ‎outside the Parliament. This criminal act happened when the MEK leader Maryam Rajavi was in ‎the Parliament. I demand from President Tajani the expulsion of MEK agents who work on EP ‎premises. This is also a security matter for all of us.‎

لینک ویدئو سخنرانی خانم آنا گومز 53 دقیقه و 45 ثانیه 

http://www.europarl.europa.eu/plenary/EN/vod.html?mode=chapter&vodLanguage=EN&startTime=20171212-18:58:10-433#

Edit

مریم رجوی، فروپاشی انفجاری فرقه اش و موضع گیری احمد تاجگردون

آقای احمد تاجگردون از فرماندهان جدا شده از فرقه رجوی

 

این روزها انتشار لیستی از فرماندهان فرقه رجوی که با رسیدن به دنیای آزاد و طبعا ترک برداشتن دیوارهای آهنین اختناق و سرکوب فرقه ای سابق در لیبرتی و اشرف از آن جدا میشوند به مقوله روزمره ای تبدیل شده است. آقای داود ارشد  نیز در تشریح و تبیین خروج از عراق آنرا آخرین میخ بر تابوت فرقه رجوی خواند همین را پیش بینی کرده بود.

 

 

اما در چند روز اخیرا لیست جدیدی از جداشدگان از فرقه رجوی منتشر شد که بعضا  سوابق عضویتی 39 ساله دارند. از جمله آنها احمد تاجگردون که از زمان دانش آموزی در ایران جزء فرماندهان میلیشیا ها بوده است و بعد ها نیز یکی از بهترین و محبوبترین فرماندهان این تشکیلات بود است.

 

 

و در همین سالها نیز جز کسانی بوده است که در اشرف جلو داری میکرده است  … و دیوارهای دفاعی این فرقه محسوب میشده است. که در ویدئو کلیپ زیر قابل مشاهده است.

 

 

احمد تاجگردون عطف به اینکه از دوران نوجوانی (اول نظری) در فاز سیاسی فعالیت سیاسی خود را در تشکیلات سازمان مجاهدین آغاز کرده و ادامه داده اند. و هیچ آموخته سیاسی جز آنچه مسعود رجوی طی دهه ها در جلسات مغزشویی هایش به آنها القاء کرده ندارند. همواره از او طبق فرهنگ و سنت تشکیلاتی بعنوان فرزند سازمان یاد شده ا ست. این فرهنگ را در فرقه رجوی در مورد کسانی بکار میبردیم که استخوانبندی فکری و فرهنگی و مبارزاتی آنها اساسا در درون سازمان شکل گرفته بود. و یا گفته میشد که در رگهایشان خون سازمان جاری است. از جمله این افراد سیامک نادری است که از سال 57  فعالیت، دستگیری و زندان داشته و طبق فرم فرقه رجوی که منتشر کرده است در زمان دستگیریهای سال 60 اول نظری بوده است.

سیامک نادری

 

البته مسعود و مریم رجوی بعنوان راهزن خون و دارو و ندار مجاهدین و مبارزین آنرا به جاری بودن خون مسعود رجوی و مریم رجوی در رگ اینگونه اعضا ترجمه میکردند. باید همینجا اضافه نمود که، اینگونه واژه بندیها و تلاشها جهت  آلوده کردن ها توسط فرقه رجوی، هیچ اثری بر سوابق و پاکی انگیزه های اینگونه مبارزین که طی چهار دهه توسط این زوج منحوس با اعتمادی که بدانها میشده است در راستای بقدرت رسیدن به هر قیمت  در خدمت منافع رژیم های دیکتاتور  همچون رژیم صدام حسین و رژیم قرون وسطایی عربستان و هارترین جناحهای آمریکا و اخیرا نیز در خدمت یک انسان نمای ماقبل تاریخ بنام “تر”ررامپ علیه مردم ایران و عالی ترین منافع آن به بردگی برده شده و استثمار شده اند ، ندارد.

 

 

بنده بدلیل مسئولیتهای خودم همواره از سال 1361 در جریان وضعیت فرماندهان سازمان قرار میگرفتم و باید اذعان  کنم که همواره احمد تاجگردون ضمن اینکه در جریان پاکسازیهای رژیم به کردستان و سپس به عراق آمد به گواهی همه ما اعضای ستادها و مسئولین سازمان بعنوانی یک عنصر انقلابی و مستحکم در مبارزه بوده است. رشادتهای او در تمامی ماموریتها از انواع آن از همان سالهای 1360 چنان بوده است که در بررسی ماموریتهای سخت احمد تاجگردون بعنوان یکی از کاندیدهای اصلی مطرح میشده است و همواره در سالهای اخیر نیز در تیمهای حفاظت خود مسعود و مریم رجوی و … جزء نفرات اول انتخاب بود و بعضا تحت فرماندهی این قلم کسانیکه باید در جلسه ای که مسعود و مریم حضور داشتند، شرکت میکردند را کنترل و بازرسی بدنی میکرده است و مجوز ورود میداده ( بدلیل موج گسترده مخالفت با سرکوبهای درون تشکیلاتی این زوج منفور و  آگاهیشان از نفرتی که ایجاد کرده بودند جرات حضور در میان مجاهدین را نداشتند)، هیچگاه سستی و تزلزلی در او دیده نشده، بلکه همواره تیم و نیروی تحت فرماندهی خود را به بهترین شکل نیز هدایت میکرده است. از اینگونه فرماندهان بسیار از سازمان جدا شده اند و سکوت اختیار کرده اند.

آنچه همگان باید بدان توجه خاص و ویژه کنند:

عطف به اینکه اینگونه عناصر چهار دهه استقامت، پایداری، رشادت در مبارزه  در راهی که فکر میکرده اند درست است و رهبران صادقی همچون خودشان، عاری از قدرت پرستی، دروغگویی، با صداقت انقلابی، استقلال طلب، آزادی خواه آنها را هدایت میکنند. سخترین، پیچیده ترین و خطرناکترین شرایط مثال زدنی مبارزاتی دوران معاصر جهان را در زیر سرکوب شدید و اعدامهای سالهای 60، جهنم (با دماهای 60درجه سانتیگراد) عراق، زیر بمبارانهای هوایی بی سابقه در تاریخ توسط ائتلاف، حملات هوایی رژیم، موشک و خمپاره بارانهای پایگاههای مرزی، اشرف و لیبرتی، عملیاتهای مرزی و شهری حتی علیه مردم خود که در هر ثانیه فرد با مرگ دست و پنجه نرم میکند را تحمل کرده  و به پیش برده اند و از خود رشادتهایی بخرج میدهند که تحسین کردنی است.

 

وقتی از ظرف خود جدا میشوند بر خلاف آنچه که مسعود رجوی با هوشیاری ضد انقلابیش از تجارب سالهای 1354 و اقتباس از استالین و…. آنها را بریده مزدور مینامد نیستند، بلکه این پدیده خونریزی از شریانهای حیاتی از پیکره فاسد و سرطانی یک تشکیلات بغایت مافیایی است که دیگر حتی گلوبولهای سفیدش نیز علیه خودش بحرکت درآمده است.  

 

 

 

بعد از انعکاس جدا شدن تعداد جدیدی از فرماندهان و انعکاس آن در سایتهای متفاوت این تشکیلات که طبق تجارب خودمان و گزارشات دیگر جداشدگان تلاش میکند کنترل جدا شده را در دست داشته باشد تا حقایق درون فرقه را بیرون نریزد به احمد تاجگردون مراجعه کرده و روی زمینه ای که بیش از 39سال است کار میکند که هر کس علیه سازمان حرفی بزند رژیم سوء استفاده میکند پس نباید هیچ کس حرفی علیه سازمان بزند به وی فشار آورده و او را وادار کرده است که موضعگیری کند والا همه عایدی و آپارتمانی که برایش تامین کرده اند را خواهند گرفت. در این موضع گیری به او دیکته کرده اند که جدا شدگان  دیگر را ترور سیاسی کند، موضعش را نسبت به رژیم روشن کند، و سازمان را بعنوان تنها مبارز و آلترناتیو و… معرفی کند. و سپس تلاش کرده اند موضعگیری احمد تاجگردون را بعنوان اثبات مزدوری دیگر جدا شدگان و منتقدین خود قلمداد کنند.

 

اما حقیقت چیست؟

 

 

توجه کنید:

 

احمد تاجگردون در همین اطلاعیه کوتاهش با هوشیاری بسیار همه شعارهایی که باید جهت قطع نشدن عایدی خودش میداده را داده ولی مادر همه حرفها را به آشکار ترین شکل زده است.

 

««تصمیم شخصی من طبعاً ربطی به کسی ندارد، اما کماکان و در هر شرایطی بیشترین احترام و تقدیرم را برای سازمان مجاهدین‌خلق ایران و مبارزه‌اش قائل هستم. مبارزه‌ای که طی سالیان طولانی، بی‌وقفه و در سخت‌ترین شرایط، برای سرنگونی جنایتکاران فاسد حاکم بر میهنم ادامه داشته است.

این نقطه مشترک و مرز جدایی بین قربانی و جلاد و مردم‌ایران با رژیم حاکم و همه مزدبگیران داخلی و خارجی آن است.

به همه لاشخورهای سیاسی که رؤیای انهدام سازمان مجاهدین‌خلق ایران را دارند میگویم که روزگار رژیم آخوندی به سر آمده و درنهایت ودر هر وضعیت محتملی این مردم‌ ایران هستند که در یک انتخابات آزاد، انتخاب مطلوب خود را خواهند کرد و این انتخاب هر چه که باشد، مبارک است. چرا که بعد از تجربه شاه و خمینی طبعاً انتخابی درست و دقیق است.

مردم‌ ایران پس از ۴۰ سال تحمل رنج و درد و سرکوب و داغ و فراق و فقر و گرسنگی شایسته آزادی هستند. به امید آن‌روز.»»

 

 

همین چند خط که احمد مجبور شده بنویسد خود بزرگترین گواه بر باطل بودن این فرقه ننگین است و تائید سند ویکیلیکس مبنی بر جایگاه فرقه رجوی در میان مردم ایران است.

 

 

 

چکیده اطلاعیه احمد تاجگردون:

من از سازمانی که از نوجوانی هستی ام را در آن گذاشته ام جدا شده ام.

فعلا در مورد سازمان دست به افشاگری نمیزنم.                      

مبارزه ام طی سالیان طولانی، بی‌وقفه و در سخت‌ترین شرایط ادامه داشته است. (قطعا در آلبانی هیچ سختی ای نیست چون مبارزه ای نیست)

روزگار رژیم بسر آمده.

 

هر انتخابی مردم ایران برای آینده ایران بکنند همان دقیق و درست است و بنده نیز آنرا تائید میکنم و نه چیز دیگر را.

 

 

این جمله آخر احمد تاجگردون تنها موضع واقعی خود اوست و آن این است که ای جهانیان بدانید

«« مردم‌ ایران پس از ۴۰ سال تحمل رنج و درد و سرکوب و داغ و فراق و فقر و گرسنگی شایسته آزادی هستند»»

 

من همه انتخابهای مردم ایران را برسمیت میشناسم ولی مبادا سازمان مجاهدین را انتخاب کنید. 

 

چـــرا؟ـ

چون:

 

الف: بعد از سپری کردن تمام عمرم در سازمان،  آنهم در سخترین شرایط بعد از هزاران بار در دهان مرگ رفتن و برگشتن به محض اینکه توانستم حرف آزادنه بزنم و انتخاب آزادانه ای بکنم بقیمت نابودی تمام سرمایه زندگی شخصی-مبارزاتی و سیاسی و … از آن جدا شدم.

 

 

ب: مهمتر اینکه توصیه نکردم که مردم ایران باید همین مجاهدینی که مجبورم فعلا بنویسم  برایش احترام قائل هستم رای بدهند و یا انتخاب کنند. آنهم به مردمی که چهل سال است برای زندگی بهتر و آزاد آنها جانم و هستیم  را فدای آنها کرده ام.

 

 

ج: اگر آنطور که مریم رجوی به جهان القاء میکند این من هستم که از مبارزه بریده ام آیا دلیلی دارد که بعد از چهل سال فدا کردن همه چیزم برای مردم ایران بهترین انتخاب را برای آنها توصیه نکنم؟

 این یعنی صفر تا صد حرف همه کسانیکه ماهیت مسعود و مریم رجوی و فرقه مرگ و تروریستی او را شناخته اند و جدا شدگان است.

چون در حال حاضر در جهان فقط و فقط سعودیها، اسرائیل از طریق لابیهایشان در آمریکا، و هارترین جناحهای آمریکا و بعضی سیاستمداران کرایه ای عطف به حق الزحمه خود مجاهدین را توصیه میکنند و بس. 

مجمع تشخیص مصلحت فرقه رجوی

بحثهای حاشیه ای! بسیار مهم!! دیگر که باید بدان توجه نمود اینکه:

ما به عقاید آقای احمد تاجگردون احترام میگذاریم و ایشان میتوانند هر عقیده ای و هر مسیری که میخواهند برای آینده خود انتخاب کنند. 

 

نباید از احمد تاجگردون که چهل سال است در بی خبری از جهان بسر برده است بتواند شناختی خارج از آنچه خود از فرقه رجوی تجربه کرده که منجر به خروجش شده است شناخت و تحلیل دیگری انتظار داشته باشیم. (مانند همه جدا شدگان دیگر در روزهای اول جدا شدن از جمله خود این قلم) 

نباید انتظار داشت که همه جدا شدگان مانند هم باشند و یک تفکر را دنبال کنند. مهمترین و کلیدی ترین و شاهکار همان بکارگیری جرات پریدن از آبشار جدایی است که بزرگترین افتخار هر عنصر مبارزی است. چون بعد از شناخت رجس زمانه (تشکیلات ننگین فرقه رجوی) هستی مبارزاتی خود را فدای مصلحت تشکیلاتی نمیکند و مردمش را به “مصلحتهای دورغین به نفع رژیم تمام شدن” نمیفروشد و از این تشکیلات وابسته به دشمنان مردم نه تنها ایران بلکه همه مردم تحت ستم جدا شده و فاصله میگیرد.

احمد تاجگردون تنها و تنها جزء بسیار ناچیزی از جنایات فرقه رجوی را که در دنیای بسته این فرقه توانسته شاهد باشد که همان را بدرستی بکارگرفته و  جدا شده است. فرصت میخواهد تا در دنیای آزاد از بقیه همرزمان سابقش بقیه پازل این رجس زمانه را در ذهنش تکمیل کند.

 

 

 

احمد تاجگردون ها و سیامک نادریها که دو روز است از فرقه در تیرانا جدا شده اند بزرگترین بینه ها و شواهد و تائید گفتار جدا شدگانی هستند که سالیان در حال افشای ابعاد  این رجس زمانه جهت تکمیل پازل آن برای مردم ایران و جهان هستند.

همگی میدانیم که از نظر فرقه رجوی احمد تاجگردون یک بریده مزدور خائن است و حکمش اعدام است. حکمی که تنها با یک انتقاد ساده آنهم نه مستقیم بلکه در مکالمه با دوست و همرزمش اگر مطرح میشد شامل حال همه ما میشد. چه برسد به جدا شدن.

قطعا از احمد تاجگردون همانند همه ما هزاران صفحه امضاء شده مبنی بر مزدور بودن و بریده بودن و چه و چه!! مریم رجوی در جیب دارد. بویژه هنگام خروج نهایی اش از او گفته شده است. ولی چون هنوز در مورد  سازمان دست به افشاگری نزده است سازمان علیه او بکار نگرفته است.

میدانیم که بسیاری از این فرزندان سازمان که خون سازمان در رگهایشان جاری بوده است از سازمان جدا شده اند ولی سکوت کرده اند که ناشی از این درک غلط مغز شویی شده در تشکیلات است که هر کس علیه سازمان حرف بزند بنفع رژیم تمام میشود نشات میگیرد.

ولی این دوستان توجه نمیکنند که مبارزه درون خلقی علیه انحرافات و آپورتونیسم و خیانت رهبران،  جزیی تفکیک ناپذیر از مبارزه برای مردم است. و کوتاهی در آن اتفاقا خیانت است آنهم نه به این فرد و آن فرد بلکه در حق مردم ایران و عالی ترین منافع آنها.

ز ح ر تیرانا آلبانی 

Edit

خبر فوری:تلاش مریم رجوی برای جلوگیری از تمرکز اعضای بلند پایه ای که حاضر نشده اند به اشرف 3 بروند

خبر فوری و مهم

خبر فوري : تبادل آتش ميان ايران و پاکستان

موج جدایی با امتناع از امضای تعهدنامۀ انتقال به زندان جدید فرقۀ رجوی در آلبانی

به دنبال تحمیل و دیکتۀ فرم تعهد و درخواست انتقال به زندان جدید فرقۀ رجوی در آلبانی موسوم به «اشرف 3» برای امضا توسط اعضا، اخبار رسیده از دوستان جداشده مان در آلبانی حاکی از موج خروج و جدایی قبل از انتقال کامل به اشرف سه می باشد یعنی عده ای زیاد درخواست نامه را امضا نکرده اند و اکنون در دفتری که قبلا عبدالله تهرانچی مستقر بود حدود پانزده نفر را جا داده و یکی یکی دارند توسط جواد خراسان مصاحبه میشوند و بیرون می آیند که تعدادی اف جی (فرمانده یکان) و مسئول قدیمی هم در بین آنان دیده می شود.

طبق این اخبار رسیده سران فرقه به آنها که در برابر انتقال به زندان جدید فرقه مقاومت کرده و از امضای تعهد نامۀ «عضویت بازگشت ناپذیر» و درخواست انتقال به اشرف 3 خودداری کرده اند گفته اند آنها نباید به هتل کمیساریا بروند و آنها را با انواع ترفندها و فریب و نیرنگ از رفتن به هتل کمیساریا ترسانده اند تا در یک نقطه متمرکز نشده و دست به افشاگری علیه فرقه نزنند و از جداشدگان قبلی راهنمایی و کمک نگیرند و با آوارگی در کوچه و خیابانهای تیرانا بتوانند به افراد باقی مانده در زندان تشکیلات بگویند که اگر بیرون بروید آسایشی نخواهید داشت.

همچنین تعدادی خیلی زیاد در مقر مفید باقی مانده و از رفتن به زندان جدید خودداری کرده اند که به نوبت برای انجام کارهای مربوط به خروجشان از تشکیلات به دفتر سابق عبد الله تهرانی نزد جواد خراسان از سران قدیمی و معروف فرقه می روند.

اکنون اوضاع در مقرهای فرقه در داخل پایتخت آلبانی تیرانا و نیز مقر یا زندان جدید بهم ریخته است و سران و فرماندهان فرقه سراسیمه و آشفته در مقرهای تیرانا برای متقاعد کردن افراد مخالف انتقال به ماندن در تشکیلات و رفتن به اشرف 3 تلاش می کنند ولی موفق نمی شوند و مقاومت این افراد موج جدیدی از مسأله داری و تردید و «محفل زنی» را در میان افرادی که به زندان جدید منتقل شده  یا می شوند ایجاد کرده که سران فرقه را مجبور به تشدید اختناق و کنترل و مراقبت در میان آنها کرده است.

Edit

دستگیری محافظان مریم رجوی طی یک تعقیب و گریز توسط پلیس پارلمان اروپا بدنبال حمله و ضرب و شتم جدا شدگان

تراکتآخرین اخبار رسیده به جنبش نه به تروریسم و فرقه ها:

بنا به دعوت پارلمان اروپا از جداشدگان فرقه رجوی در ارتباط با ماهیت تروریستی فرقه رجوی و رفتار ضد انسانی آن با پناهندگان و جدا شدگان در تیرانا،  عصر روز ششم ماه دسامبر، تنی چند از جدا شدگان از جمله آقایان مهدی خوشحال، عبدالکریم ابراهیمی در پارلمان اروپا شرکت کرده و تجارب خود را از یک فرقه تروریستی به اطلاع پارلمان  اروپا در سمینار برسانند.

همزمان با این کنفرانس، ظاهرا مریم قجرعضدانلو نیز در جلسۀ دیگری با لابی های خود دراین پارلمان قصد شرکت داشته است. تیم محافظان مریم قجر هنگام خروج این دو جدا شده که کمی زودتر از موعود پایان جلسه از پارلمان اروپا خارج شده بودند در مقابل پارلمان مورد حمله و ضرب وشتم قرار میگیرند. که قبلا به اطلاع عموم رسید. 

 

آخرین اخبار رسیده از جداشدگان حاکی است که:

بخشی از تیم حفاظت تروریستی فرقه رجوی که بهمراه مریم رجوی در پارلمان اروپا این جنایت را به اجرا گذاشتند عبارتند از:

 

سیاوش رجبی(https://www.facebook.com/siavosh.rajabi1) مقیم لندن، جلال شریفی که از البانی بطور قاچاق به بلژیک آمده است، وحید بابا خانی، موسی فیض، محمد اطمینان، محسن شریفی، محمود ائمی ، احسان اقبال درپوش خبرنگار، حمید طاهرزاده 

تراکت

سیاوش رجبی

بعد از اینکه حدود ده تن از محافظان مریم رجوی به آقایان مهدی خوشحال و عبدالکریم ابراهیمی که منجر به شکستن بینی آقای مهدی خوشحال و شکستگی فک، شکستن بینی و پاره شدن لب آقای عبدالکریم ابراهیمی شده است. آقا ابراهیمی میتواند خود را به سالن ورودی پارلمان اروپا رسانده و با فریاد تروریستهای مریم رجوی دارند ما را میکشند از پلیس پارلمان درخواست کمک بنماید. 

حفاظت پارلمان با فوریت درخواست آمبولانس کرده و  با اصرار پلیس قبل از رسیدن آمبولانس بهمراه آقای ابراهیمی بسرعت بدنبال تروریستهای ضارب از محافظین مریم رجوی میروند که موفق میشوند آنها را که در یک خودرو در حال فرار بودند طی یک تعقیب و گریز متوقف سه تن از آنها را دستگیر کنند. 

بدنبال دستگیری تروریستهای فرقه رجوی و بدنبال انجام معالجات جهت بند آوردن خون پلیس از آقای ابراهیمی درخواست میکند که شکایتش را کتبا انجام دهد و گزارش مفصلی نیز پلیس از آقای ابراهیمی و شاهدین در صحنه تهیه میشود که برای شهادت توسط مامورین پارلمان اروپا به اداره پلیس معرفی شده بودند. بعد از پایان مراحل قانونی شکایت و بازجویی آقای ابراهیمی به بیمارستان و تروریستهای مریم رجوی در بازداشتگاه پلیس زندانی میشوند. 

که طبق اطلاع این سه تن کماکان در بازداشت پلیس هستند. و آقای ابراهیمی امروز از بیمارستان مرخص شده است. و با کمک پلیس به مقامات پارلمان اروپا به کشور محل سکونت خود بازگشته است.  پلیس از آقای ابراهیمی خواسته است که منتظر نامه آنها جهت مراجعه به دادگاه هنگام محاکمه ضاربین تروریست محافظ مریم رجوی باشد. 

آقای مهدی خوشحال نیز که در این حادثه دماغش شکسته است و از ناحیه کمر آسیب دیده است در جریان حمله به سمت خلاف درب ورودی پارلمان فرار میکند و متاسفانه ارتباطش با آقای ابراهیمی قطع میشود و با کمک مردم به محل سکونت خود باز میگردد. 

photo 2017-12-07 00-48-09

یک اکیپ از محافظین تروریست فرقه رجوی نفر اول سمت راست موسی فیض، نفر دوم از چپ سیاوش رجبی ساکن لندن

منبع جنبش نه به تروریسم و فرقه ها

 

بیشتر بخوانید

 —————————————————————————

 —————————————————————————

حمله و ضرب و شتم جدا شدگان از فرقه رجوی توسط تیم حفاظت مریم رجوی درمقابل پارلمان اروپا

 

خانم رجوی شما که در اروپا منتقدین خود را مورد حمله و ضرب و شتم قرار داده به بیمارستان میفرستی در مدینه فاضله خود وقتی قدرت هم داری با منتقدین چه خواهی کرد؟

محصولات جمهوری دمکراتیک اسلامی فرقه رجوی این است؟

 

متوجه میشوید که چرا میگوئیم خوشبختانه فرقه مرگ رجوی در ایران به حاکمیت نرسید؟

بنا به دعوت پارلمان اروپا از جداشدگان فرقه رجوی در اروپا در ارتباط با گزارشی در مورد پناهندگان، عصر روز ششم ماه دسامبر، آقایان قربانعلی حسین نژاد، غفورفتاحیان، مهدی خوشحال، عبدالکریم ابراهیمی و رضا صادقی جبلی از کشورهای مختلف خود را به بلژیک و مقر پارلمان اروپا رساندند تا در این کنفرانس با موضوع پناهندگان و حقوق بشر شرکت کرده و تجارب خود را از یک فرقه تروریستی به اطلاع پارلمان  اروپا در سمینار برسانند.

همزمان با این کنفرانس، ظاهرا مریم قجرعضدانلو نیز در جلسۀ دیگری با لابی های خود دراین پارلمان قصد شرکت داشته است. تیم محافظان مریم قجر با مشاهده جداشدگان در مقابل درب ورودی پارلمان اروپا ناگهان دستپاچه شده و شروع به عکسبرداری و فیلمبرداری مخفیانه از جداشدگان نمودند که موضوع به اطلاع مسئولان پارلمان رسید و آنان نیز با چماقداران مریم قجر برخورد کرده و مانع جاسوسی آنها شدند.

مهدی خوشحال، عبدالکریم ابراهیمی

این حضورهمزمان هیأت بزرگ جداشدگان و مریم قجر در پارلمان اروپا مریم رجوی را بسیار خشمگین نمود طوریکه لابی خود را برای جلوگیری از ورود هیأت جداشدگان روانه میدان کرد تا فقط عاجزانه از هیأت جداشدگان درخواست کند که تنهایی تردد نکنند!

خانم مریم رجوی فکر میکند بعنوان جانشین خلیفه مسلمین جهان (مسعود رجوی) و رئیس جمهور منتخب پناهندگان سوری و آفریقایی و کیسه خوابهای اروپای شرقی، پارلمان اروپا نیز  همچون قرارگاه اشرف و لیبرتی است که در تیول خود بگیرد و تردد تک نفره را ممنوع کند!!

از ابتدای ورود اعضای جداشده از فرقه رجوی وطن فروش که به محوطۀ جلوی پارلمان تعدادی از اراذل و اوباش رجوی در اطراف پارلمان در حین گرفتن عکس و فیلم بودند تا عکسها را به پاریس و مقر مریم قجر، فرستاده و از آنجا تعیین تکلیف شوند.

ساوش ربیعی ساکن لندن

در پایان کنفرانس موفیت آمیز جدا شدگان در افشای وضعیت پناهندگان در تیرانا، دو تن از اعضای جداشده و پناهنده آقایان مهدی خوشحال، عبدالکریم ابراهیمی که عازم کشور آلمان بودند از دربهای پارلمان خارج شدند که در این حین و با استفاده از فرصت تاریکی هوا اوباشان تروریست که ترسویی و ددمنشی را از رهبرمسعود رجوی خود آموخته اند، و در ادامه همان سیاستی که در مورد منتقدین در اشرف و لیبرتی بکار میبستند به دو تن از جداشدگان حمله کرده و با سلاح سردی که به همراه داشتند آنان را مورد ضرب و شتم  وحشیانه در مقابل چشمان مردم و پارلمان اروپا قرار دادند، که در نتیجه آن به بیمارستان منتقل شدند

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها این عمل تروریستی که جهت بستن دهان منتقدین فرقه رجوی از سی سال قبل در درون و بیرون تشکیلات رجوی توسط مسعود رجوی با شدت و حدت بسیار ادامه دارد و متاسفانه هنوز قادر است در اروپا نیز اعمال کند را بشدت محکوم میکند. و در تمامی محافل سیاسی اروپا و جهان و برای مردم ایران آنرا افشا خواهد کرد.

photo 2017-12-07 00-48-09

تیم حفاظت بیرونی مریم رجوی در محوطه جلوی پارلمان اروپا

 —————————————————————-

——————————————————————

خانم مریم رجوی و جمهوری بسیار بسیار دمکراتیک!! اسلامیش و مخالفینش

خانم مریم رجوی از اینکه آقای داود ارشد گفته است :

 

بنده به جرات میتوانم بگویم از اینکه تشکلهایی مانند فرقه رجوی بحکومت نرسیدند یکی از شانسهای بزرگ مردم ایران بوده است. چون چه کسی باور میکرد که رجوی چنین هیولایی باشد؟ ما دید سیاسی نداشتیم و فریب کلمات را میخوردیم. رهبرانمان را در جریان و صحنه آزمایش نبود که انتخاب کرده بودیم. رهبران را کورکورانه و مبتنی بر شعار و احساسات انتخاب کردیم. رجوی در اوج رشد خودش تازه مبنای امام زمانی و صاحب جان و مال و ناموس امت مسلمان و جهان را به اجرا گذاشته و ارائه میکند. و بجز به خدای واهی به کسی پاسخگو نبودن را بزور مشت آهنین بخورد ما میخواست بدهد و به عده ای داده. با مخالف هم که دیده ای چه کار میکند. اسماعیل بنده و شما و همه مجاهدیندر تشکل رجوی چه میخواستند و  چه بدست آوردند؟ این چه بلایی بود که رجوی بر سر ما و آرمانهایمان و جنبش مردم ایران آورد.

 

تراکت

 

 

بسیار برآشفته است. و در افشاگری علیه آقای داود ارشد ضمن بافتن بسیاری به این نظر ایشان مبنی بر مزدوری وی اشاره کرده. دلیلش در را با کلیک در تراکت فوق ببنید آیا اشتباه گفته شده؟

 

ضرب المثل ««سالی که نکوست از بهارش پیداست»» آیا اینجا حکم نمیکند؟؟

به همه مقدسات قسم جدا شدگان هیچ حرفی جز همین افشاگری که ماهیت استالینستی و ضد بشری این تشکیلات است که صد بار بدتر از رژیم جمهوری اسلامی است و به هیتلرو استالین و … باید در قبال آن رحمت فرستاد ندارند.

جدا شدگان که خود را مسئول در قبال تولید هیولایی بنام مسعود رجوی میدانند از جان خود مایه میگذارند تا مردم ایران از افتادن دردام یک تشکل جانی و مافیایی که دست اجانب و جانی ترین حکام و جناحهای آمریکا و… آنرا کنترل میکنند نیفتند. اینکار وظیفه ای است ملی و انقلابی که باید همه ایران دوستان فارغ از هر گونه سطحی نگری بصورت فعال بدان بپردازند.

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها

 

Edit

خانم مریم رجوی و جمهوری بسیار بسیار دمکراتیک!! اسلامیش و مخالفینش

 

خانم مریم رجوی از اینکه آقای داود ارشد گفته است :

 

بنده به جرات میتوانم بگویم از اینکه تشکلهایی مانند فرقه رجوی بحکومت نرسیدند یکی از شانسهای بزرگ مردم ایران بوده است. چون چه کسی باور میکرد که رجوی چنین هیولایی باشد؟ ما دید سیاسی نداشتیم و فریب کلمات را میخوردیم. رهبرانمان را در جریان و صحنه آزمایش نبود که انتخاب کرده بودیم. رهبران را کورکورانه و مبتنی بر شعار و احساسات انتخاب کردیم. رجوی در اوج رشد خودش تازه مبنای امام زمانی و صاحب جان و مال و ناموس امت مسلمان و جهان را به اجرا گذاشته و ارائه میکند. و بجز به خدای واهی به کسی پاسخگو نبودن را بزور مشت آهنین بخورد ما میخواست بدهد و به عده ای داده. با مخالف هم که دیده ای چه کار میکند. اسماعیل بنده و شما و همه مجاهدیندر تشکل رجوی چه میخواستند و  چه بدست آوردند؟ این چه بلایی بود که رجوی بر سر ما و آرمانهایمان و جنبش مردم ایران آورد.

 

تراکت

 

بسیار برآشفته است. و در افشاگری علیه آقای داود ارشد ضمن بافتن بسیاری به این نظر ایشان مبنی بر مزدوری وی اشاره کرده. دلیلش در را با کلیک در تراکت فوق ببنید آیا اشتباه گفته شده؟

 

ضرب المثل ««سالی که نکوست از بهارش پیداست»» آیا اینجا حکم نمیکند؟؟

به همه مقدسات قسم جدا شدگان هیچ حرفی جز همین افشاگری که ماهیت استالینستی و ضد بشری این تشکیلات است که صد بار بدتر از رژیم جمهوری اسلامی است و به هیتلرو استالین و … باید در قبال آن رحمت فرستاد ندارند.

جدا شدگان که خود را مسئول در قبال تولید هیولایی بنام مسعود رجوی میدانند از جان خود مایه میگذارند تا مردم ایران از افتادن دردام یک تشکل جانی و مافیایی که دست اجانب و جانی ترین حکام و جناحهای آمریکا و… آنرا کنترل میکنند نیفتند. اینکار وظیفه ای است ملی و انقلابی که باید همه ایران دوستان فارغ از هر گونه سطحی نگری بصورت فعال بدان بپردازند.

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها

حمله و ضرب و شتم جدا شدگان از فرقه رجوی توسط تیم حفاظت مریم رجوی درمقابل پارلمان اروپا

 

خانم رجوی شما که در اروپا منتقدین خود را مورد حمله و ضرب و شتم قرار داده به بیمارستان میفرستی در مدینه فاضله خود وقتی قدرت هم داری با منتقدین چه خواهی کرد؟

محصولات جمهوری دمکراتیک اسلامی فرقه رجوی این است؟

 

متوجه میشوید که چرا میگوئیم خوشبختانه فرقه مرگ رجوی در ایران به حاکمیت نرسید؟

بنا به دعوت پارلمان اروپا از جداشدگان فرقه رجوی در اروپا در ارتباط با گزارشی در مورد پناهندگان، عصر روز ششم ماه دسامبر، آقایان قربانعلی حسین نژاد، غفورفتاحیان، مهدی خوشحال، عبدالکریم ابراهیمی و رضا صادقی جبلی از کشورهای مختلف خود را به بلژیک و مقر پارلمان اروپا رساندند تا در این کنفرانس با موضوع پناهندگان و حقوق بشر شرکت کرده و تجارب خود را از یک فرقه تروریستی به اطلاع پارلمان  اروپا در سمینار برسانند.

همزمان با این کنفرانس، ظاهرا مریم قجرعضدانلو نیز در جلسۀ دیگری با لابی های خود دراین پارلمان قصد شرکت داشته است. تیم محافظان مریم قجر با مشاهده جداشدگان در مقابل درب ورودی پارلمان اروپا ناگهان دستپاچه شده و شروع به عکسبرداری و فیلمبرداری مخفیانه از جداشدگان نمودند که موضوع به اطلاع مسئولان پارلمان رسید و آنان نیز با چماقداران مریم قجر برخورد کرده و مانع جاسوسی آنها شدند.

مهدی خوشحال، عبدالکریم ابراهیمی

این حضورهمزمان هیأت بزرگ جداشدگان و مریم قجر در پارلمان اروپا مریم رجوی را بسیار خشمگین نمود طوریکه لابی خود را برای جلوگیری از ورود هیأت جداشدگان روانه میدان کرد تا فقط عاجزانه از هیأت جداشدگان درخواست کند که تنهایی تردد نکنند!

خانم مریم رجوی فکر میکند بعنوان جانشین خلیفه مسلمین جهان (مسعود رجوی) و رئیس جمهور منتخب پناهندگان سوری و آفریقایی و کیسه خوابهای اروپای شرقی، پارلمان اروپا نیز  همچون قرارگاه اشرف و لیبرتی است که در تیول خود بگیرد و تردد تک نفره را ممنوع کند!!

از ابتدای ورود اعضای جداشده از فرقه رجوی وطن فروش که به محوطۀ جلوی پارلمان تعدادی از اراذل و اوباش رجوی در اطراف پارلمان در حین گرفتن عکس و فیلم بودند تا عکسها را به پاریس و مقر مریم قجر، فرستاده و از آنجا تعیین تکلیف شوند.

photo 2017-12-07 00-48-43

یکی از اعضای تیم حفاظت مریم رجوی با گوشی و بیسیم …

در پایان کنفرانس موفیت آمیز جدا شدگان در افشای وضعیت پناهندگان در تیرانا، دو تن از اعضای جداشده و پناهنده آقایان مهدی خوشحال، عبدالکریم ابراهیمی که عازم کشور آلمان بودند از دربهای پارلمان خارج شدند که در این حین و با استفاده از فرصت تاریکی هوا اوباشان تروریست که ترسویی و ددمنشی را از رهبرمسعود رجوی خود آموخته اند، و در ادامه همان سیاستی که در مورد منتقدین در اشرف و لیبرتی بکار میبستند به دو تن از جداشدگان حمله کرده و با سلاح سردی که به همراه داشتند آنان را مورد ضرب و شتم  وحشیانه در مقابل چشمان مردم و پارلمان اروپا قرار دادند، که در نتیجه آن به بیمارستان منتقل شدند

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها این عمل تروریستی که جهت بستن دهان منتقدین فرقه رجوی از سی سال قبل در درون و بیرون تشکیلات رجوی توسط مسعود رجوی با شدت و حدت بسیار ادامه دارد و متاسفانه هنوز قادر است در اروپا نیز اعمال کند را بشدت محکوم میکند. و در تمامی محافل سیاسی اروپا و جهان و برای مردم ایران آنرا افشا خواهد کرد.

photo 2017-12-07 00-48-09

تیم حفاظت بیرونی مریم رجوی در محوطه جلوی پارلمان اروپا

 

اسارت برای مجاهدین و نقض آشکار حقوق بشر توسط مریم رجوی

 

 

 

سند آشکار نقض حقوق بشر توسط فرقه رجوی با گرفتن تعهد نامه از کسانیکه چهار دهه است از جهان قطع هستند جهت نگهداشتن آنها در اسارتگاه ابدی تحت نام کاذب اشرف 3

http://nototerrorism-cults.com/?p=11386

خشم خدا و جهنم

 

خانم رجوی آیا همین سند بزرگترین بینه برای در اسارت اجباری بودن مجاهدین بی خبر از جهان نیست؟

 

مردم جهان باید به این میزان از توهین به شعور انسانی و نقض حقوق بشر صدای اعتراض بلند کنند. چگونه است مریم رجوی دجالگرانه و مانند داعش برای کسانیکه چهل سال است که دست از همه چیز خود شسته و در جهنم عراق زیر شدیدترین بمبارانهای تاریخ جنگ خلیج و موشکبارانهای رژیم و مزدوران عراقی را از سرگذرانده اند را به ترفند دورغین اگر از تشکیلات جهنمی فرقه رجوی خارج شوید به جهنم میروید و خشم خدا را بر می انگیزید و سوگند جلاله و … فرا میخواند زمانیکه سران این تشکیلات فرقه ای مجاهدین همواره خود در بزنگاهها تنها فرار را از صحنه نبرد به زندگی در پاریس ترجیح داده است و تا فیهاخالدون بورژوازی نیز فرو رفته اند برای اسرایش مبارزه با بورژوازی را خواستار میشود.

همپیمانان

متحد انقلابی دیگر مریم رجوی برای مبارره ضد بورژوازی برای مجاهدین

یک متحد سوپر انقلابی مریم رجوی برای مبارزه با بورژوازی

سرور و قیم مریم رجوی در همبستگی با وزیر خارجه ا سرائیل

cdbg8UbzezmlJAKmcOoDQ

adsfa

 

هاشمی- تیرانا

فرم کارزار شماره 10 عهدنامه اجباری اسارت ابدی دراشرف 3

مبارزه اجباری؟!! برای مجاهدی که چهل سال است در میدان است!!! 

 

سند آشکار ضد حقوق بشری در به اسارت نگهداشتن اجباری انسانها تحت مغزشوییهای قرون وسطالی با قول فرستادن آنها به بهشت با به گروگان گرفتن اندیشه، احساسات، هویت، و آمال و آروزهایشان. سند زیر کارکرد یک فرقه مخرب خطرناک است که  با ظرفیت کاملش در حال فعالیت ضد انسانی است.

tv taghaza

خانم و آقای رجوی مرحوم باید این جواب را نیز بدهند که در جریان بمباران اشرف چرا خود فرار کردند و ما را در اشرف و زیر بمباران آمریکا تنها گذاشتند و سپس زیر دست جنایتکاران مالکی که 52 نفر از ما را قتلعام کردند و سپس در لیبرتی روزانه بمب و موشک و خمپاره بر سرمان میریخت تنها به استفاده از خونهایی که از تن ما میریخت بسنده میکردند و قرار بود که لیبرتی نیز جایگاه ابدی باشد همانگونه که ا شرف قرار بود که جایگاه ابدی باشد و شعار اشرف نباشد تن من مباد را میدادیم.

ارسالی از تیرانا: ر د

زلزله زدگان و دوستداران زلزله

Image result for ‫زلزله عکس‬‎

بزرگترین صدمه دیدگان زلزله کودکان و زنانی هستند که سرپرست خود را از دست میدهند

 

زلزله یکی از پدیده های طبیعی محیط زیست بشراست. واقعیتی که باید بشریت با علم به وقوع آن با آن کنار بیاید. ولی آنچه که طبیعی نیست و نباید با آن کنار آمد صدمه پذیر بودن بشر در مقابل زلزله و دست روی دست گذاشتن تا اینکه زلزله بتواند قربانیان خود را بگیرد اینها دیگر طبیعی نیست و نامش فاجعه ملی است. امروزه بشر به چنان علم و دانش و ابزاری دست یافته که میتواند صدمات زلزله و یا سوانح طبیعی از این دست را به حداقل برساند. امروزه متاسفانه مردم ایران بطور مستمر در یک ترس و حشت دائمی از زلزله بسر میبرند و این در تهران بسیار بیشتر از بقیه مناطق کشور وجود دارد. ساخت و سازهای تهران در مقابل یک زلزله قوی تهران را میتواند به قبرستانی بزرگ تبدیل کند. چه بدلیل ساخت و سازهای جدیدی که بدون هیچ کنترلی و با امضا های جعلی مهندسین مشاوری که امضا های خود را بطور سالیانه به بساز بفروشان متعدد میفروشند. بساز و فروشانیکه تا میتوانند از مصالح میزنند تا سود خود را افزایش دهند و چه بدلیل بافتهای قدیمی و فرسوده شهر تهران بویژه در مناطق فقیر نشین و جنوبی آن با کوچه های یک متری که اساسا نیازی نیز به زلزله قوی ندارند و در حال فروریختن هستند. و اینرا مردم ایران بخوبی دریافته اند و علت کمکهای گسترده مردمی که بسمت زلزله زدگان غرب کشور سرازیر شد نیز حاکی از همین حس همدردی است که مردم ایران در تمامی مناطق با آن شبها سر بر بستر خواب میگذارند. اما هیچ همتی نیز در رژیم حاضر برای جلوگیری از یک فاجعه ملی در تهران و البته در هرکجای کشور که زلزله رخ بدهد وجود ندارد، و به قطع و یقین مسئول اول و آخر تمامی صدماتی که از طریق این سوانح طبیعی بر مردم ایران وارد میشود نه طبیعت که رژیم ایران است.

هادی روشن روان (هوشنگ)

در این میان گذشته  از سوانح طبیعی و فجایعی که از صدقه سر رژیم فاسد و بی عمل نصیب مردم ایران میشود، کسانی هستند که بدتر از رژیم از هزاران خونی که ریخته شده، هزاران خانواده ای که از بین رفته و یا از باز مانده به خاک سیاه نشسته، هست و نیست مردمی که در یک عمر بردگی بدست آمده و در چند دقیقه دوده شده و از بین رفته  کیسه دوخته و میخواهند از آن بهره برداری سیاسی کنند که یکی از کثیف ترین و ضد انسانی ترین رویکردها به اینگونه فجایع انسانی است.

 

در میان اینگونه برخوردها میتوان به پیشنهاد رئیس جمهور اسرائیل به کمک پزشکی به مردم زلزله زده اشاره کرد. و یا به پیشنهاد کمک بعضی سناتورهای آمریکایی که لحظه ای درنگ در بمباران و نابودی همین مردم به خود راه نمیدهند اشاره نمود.

هرچند که از کشورهایی که نام بردیم هیچ نباید انتظار داشت که با سرنوشت انسانها بازی نکنند.

 

اما در این میان فاجعه بارترین و شیادانه ترین رویکرد مربوطه به تشکل سیاسی مجاهدین که نام ایرانی را نیز یدک میکشد میباشد.

مریم رجوی  که عادت دارد بر موج خون مجاهدین سوار شده و با اشک تمساح ریختن برای آنها تبلیغات سیاسی را برای خود دست و پا کند در یک دروغ گویی آشکار و مشمئز کننده در تلویزیون خود “سیمای آزادی” اعلام نمود:

«کمک اهدایی سیمای آزادی به هموطنان مصیبت دیده در مناطق زلزله زده: تلويزيون ملی ايران سيمای آزادی، از روز ۲۲ آبان همه كمك های مالی و تعهدات باقيمانده همياران در داخل ايران را كه هفته گذشته در بيست و دومين برنامه همياری به سيمای آزادی، اختصاص داده اند به هموطنان داغدار و زلزله زده اهدا ميكند و از همياران عزيز درخواست ميكند اين كمكها و تعهدات را كه به يك ميليارد تومان بالغ ميشود، مستقيماً به هموطنان دردمند در مناطق زلزله زده برسانند

در مورد این شیادی لازم است توضیحات زیر داده شود.

اولا موضوع همیاری که این تشکل براه انداخته است حتی مرغ های پخته را نیز نمیتواند فریب دهد. چون همه مجاهدین اسیر این تشکیلات و آنها که آزاد شده اند میدانند که همیاری تنها و تنها جهت پولشویی درآمدهای آنچنانی حاصل از هم پیمانانی چون صدام حسین عراق و محمد بن سلمان عربستان است و بس. این قلم سالیان از نزدیک با مسئول بنیاد مالی سازمان بنام “ایران اید” در لندن آشنا و همکار بوده است.

سالیانه تا 6 میلیون پوند در آمد حاصل فریب مردم انگلستان به بهانه کمک به کودکان بی سرپرست ایرانی جمع آوری میشد. “ایران اید” در میان 280هزار بنیاد خیریه انگلستان رتبه 250 داشت. از این درآمد 6میلیون پوندی یک سنت هم به هیچ کودکی اختصاص نمی یافت. بلکه تماما از لندن به پاریس و به حساب هادی روشن روان (هوشنگ) واریز میشد. کار دستگاه تشکیلات “ایران اید” که تماما اعضای سازمان بودند حساب سازی بود تا سنت آخر پولها را مبادا مجبور شود به کودکی اختصاص دهد. از طرفی چون باید سالیانه به سیستم کمیسیون بنیادهای خیریه حساب پس میداد. که اینکار با کمک یک حسابدار خبره هوادار همپیمانانسازمان در لندن کنترل میشد. این امر در تمامی کشورهای اروپایی و آمریکایی وجود داشت.

اما مهمتر از آن اینکه مریم رجوی در اطلاعیه سراسر کذب فوق خواسته با یک تیر مانند همسر مرحومش رجوی که معمولا تلاش میکرد با یک تیر چندین نشان را بزند هم خواسته بگوید که ما کمک میکنیم و خواسته خبر از یک شبکه وسیع هواداری در داخل کشور اطلاع رسانی کند!!!! و اینگونه درد و رنج مردم ایران را بازیچه ای برای قدرت پرستی خود قرار داده است. در این رابطه به واقعی از خانم مریم رجوی باید سوال کرد که:

  1. آیا این شبکه ای که یک میلیارد تومان کمک به شما میکنند که آنرا به زلزله زدگان هدیه!!!! کردید آیا هیچ قوم و خویشی در خارج ندارند؟ که در شوهای سالیانه شما شرکت کنند؟ تا شما مجبور نباشید از آفریقا، لهستان، کمپهای پناهندگی سوری، و… مردم کرایه کنید؟
  2. براستی چرا فقط کمکهای داخل ایران را به زلزله زدگان اختصاص دادید؟ چرا در خارجه که هوادارانی دارید و میتوانند کمک جمع کنند هرچند که شاید به صد دلار هم نرسد ولی شما میتوانستید به بهانه کمکهای خارج کشوری شبکه وسیع جهانی!!!!! هواران مقداری از داراییهایی که عربستان و عراق در اختیار گذاشته اند که برای 5 دقیقه سخنرانی 100هزار دلار به سناتورها میدهید را به همان خلق قهرمان ایران که شما روزانه به پایش خون!!!! میریزید و شبانه روز تلاش میکنید بدهید.
  3. خانم رجوی در میان همان زلزله زده گان خانواده بسیاری از کسانیکه در حال حاضر اسیر شما هستند و بسیار مشتاق هستند که فرزندانشان را ببینند وجود دارند که سالیان از ما دور بوده اند که شما آنها را مزدور رژیم میخوانید. چرا اجازه نمیدهید حتی یک تماس با خانواده های خود بگیرند و حداقل از سلامت آنها با خبر شوند؟
  4. در چند دهه گذشته چندین زلزله در ایران رخ داده در کدام یک شما اجازه دادید ما بتوانیم با عزیزانمان یک تماس بگیریم و از سلامت آنها با خبر شویم؟
  5. خانم رجوی مگر شما از آقای ترامپها و محمد بن سلمان ها و نتانیوها تقاضای بمباران همین مردم را نمیخواهید؟ خوب زلزله همین کار را برای شما کرده است. مشکل کجاست؟
  6. البته شما زلزله ای میخواهید که از میان آوارهای آن و از میان اجساد هزاران هزار زن و مرد و کودک آن از میان درد و رنج کودکان و زنان بی سرپرست آن برای شما حاکمیت و قدرت در ایران بدست بیاید. برای همین به زلزله های طبیعی قانع نیستید برای همین دست بدامن امدادهای غیبی شده اید تا آن فاجعه طبیعی را بصورت مصنوعی ایجاد کنند که شاید شما بقدرت برسید. و بر بالای اجساد مردم ایران اشک تمساح بریزید؟
  7. براستی خانم رجوی شما از اینکه در میان درد و رنج مردم ایران بدون کمترین شرمی آنرا وسیله بازی سیاسی خود قرار میدهید، میشود شما را جز همدست هارترین جناحهای آمریکا و جانی ترین کشورهای منطقه طبقه بندی کرد؟

 

ر- د   تیرانا آلبانی

چرا مـــریـــم رجـــوی به تــررامـپ و عربستان دخیل بسته است؟

خانم مریم رجوی که مسعود رجوی او را “سید النساء العالمین” مریم پاک رهایی، رئیس جمهور منتخب، سرور زنان عالم، همردیف مادر مسیح و ناجی همه زنان عالم مینامیده  دو سهامدار عمده تشکیلاتش آمریکاست و دیگری عربستان که در زیر وضعیت ایندو کشور از زاویه حمایتشان و رویکردشان به کسی مانند مریم رجوی که زن است و شاید علت حمایت از او نیز همین امر باشد، آمده است.

♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠

اما وضعیت امام زاده “تررامپ” که مریم رجوی به او دخیل بسته با اعلام علنی خودش که نوار صوتی آن منتشر شد نسب به اینکه چون پولدار است دستش در همه جای این قضیه حضور دارد و شکایت زنانی که به این ادعای او مهر تائید زدند در پیشانی آمریکا در درخشش است

 

زنانی که علیه تررامپ و عملکرد ضد زن او شهادت دادند.

♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠

ِشبح “آزار جنسی” بر فراز بقیه امام زاده ناجیِ مریم رجوی ناجی زنان عالم

شاید هنگامی که بیش از 40 زن از هاروی واینستین شکایت کردند کسی تصورش را نمی کرد کار او که یکی از تهیه کنندگان بزرگ هالیوود است بیخ پیدا کند، اما نه تنها اتهام آزار جنسی واینستین را در آستانه نابودی قرار داده است، بلکه انگشت اتهام به سمت چهره های مهم عالم سینما، ورزش، سیاست و رسانه همچون بوش پدر و چارلی رز گرفته شده است
فرارو- اصل ماجرا از شکایت های زنجیره ای از هاروی واینستین، تهیه کننده مشهور هالیوود  آغاز شد. حالا کار بیخ پیدا کرده است، نه تنها واینستین بلکه چندین ستاره بزرگ هالیوود متهم به آزار جنسی شده اند. باز هم ماجرا در همین جا متوقف نشد، افشاگری علیه سیاستمداران آغاز شد، حالا امروز چارلی رز مجری مشهور تلویزیونی و یک خبرنگار باسابقه نیویورک تایمز متهم شده اند. شبح  “آزار جنسی” آسمان ایالات متحده آمریکا را فراگرفته است.
شبح
به گزارش فرارو، شاید هنگامی که بیش از 40 زن از هاروی واینستین  شکایت کردند کسی تصورش را نمی کرد کار او که یکی از تهیه کنندگان بزرگ هالیوود است بیخ پیدا کند، اما نه تنها اتهام آزار جنسی واینستین را در آستانه نابودی قرار داده است، بلکه انگشت اتهام به سمت چهره های مهم عالم سینما، ورزش، سیاست  و رسانه همچون بوش پدر و چارلی رز گرفته شده است.

افشای اتهامات واینستین باعث شد جنبشی بزرگ در آمریکا راه بیافتد، جنبشی که بی محابا بزرگان این کشور را رسوا می کند.

 

ماجرای واینستین

 

هاروی واینستین غول هالیوود که تهیه کننده بسیاری از شاهکارهای سینمای آمریکاست چندی پیش از سوی تعداد زیادی از بازیگران زن متهم به آزار جنسی و حتی تجاوز شد. این اتهام ها باعث اخراج واینستین از آکادمی اسکار شد.
اسکار در بیانیه خود تاکید کرد: “این اخراج تنها به این علت نیست که ما می‌خواهیم بین خودمان و کسی که لیاقت عضویت در آکادمی را ندارد فاصله‌گذاری کنیم، بلکه پیغام این اخراج این است که دوران اغماض درباره آزارجنسی و دام گستردن شرم‌آور برای چنین رفتارهایی به سر آمده است.”
پیش از آکادمی اسکار در آمریکا، آکادمی جوایز سینمایی بفتای بریتانیا هم عضویت واینستین را لغو کرده بود. رئیس جشنواره فیلم کن هم که واینستین یکی از میهمانان دائم آن بود نسبت به این موضوع اظهار نگرانی و تاسف کرده است.
حتی هیئت مدیره شرکت فیلم‌سازی واینستین، رئیس و بنیانگذار این شرکت را برکنار کرد و بسیاری از شرکت‌های طرف قرارداد کمپانی فیلم‌سازی واینستین قراردادهای خود را لغو کرده‌اند و در هالیوود زمزمه از ورشکستگی یا واگذاری این کمپانی مطرح فیلم‌سازی بالا گرفته است.
همزمان با گسترش پیدا کردن دامنه رسوایی‌های جنسی هاروی واینستین، زنان بیشتری قدم پیش گذاشته و از تجربه “تجاوز” و آزار جنسی توسط این غول سینمای آمریکا سخن گفته‌اند.
در بین افشاگران نام آنجلینا جولی و  گوئینت پالترو به چشم می‌خورد و همچنین رز مک‌گوآن که مدعی است هاوری واینستاین در اتاق هتل به او “تجاوز” کرده است.
این تهیه‌کننده بزرگ هالیوود اصرار دارد که همه این روابط جنسی با رضایت طرف مقابل بوده و هرگونه فعل مجرمانه مبنی بر تجاوز، آزارجنسی و دست‌درازی را تکذیب می‌کند.
بیمار انگلیسی، شکسپیر عاشق و داستان عامه‌پسند، تنها چند نمونه از آثار سینمایی است که هاوری واینستین پشت ساخت آنها بوده است.

رسوایی واینستین باعث جدایی همسرش از او شد. هم چنین  باب واینستین، در گفتگو با خبرنگاران بردارش را “مریض و فاسد” خوانده و گفت هرگز از ماهیت او به عنوان یک “یغماگر جنسی” آگاه نبوده است. 

حالا علیه واینستین تحقیقات پلیسی در جریان است، باید دید که نتیجه تحقیقات چه می شود.

شبح

کوین اسپیسی، ستاره خانه پوشالی متهم شد

زلزله در هالیوود
افشاگری درباره واینستین باعث به وجود آمدن موجی از افشاگری ها علیه دیگر بازیگران هالیوود شد.
ابتدا کوین اسپیسی با چالش بزرگی روبه رو شد. این بازیگر برجسته هالیوود  در سالهای اخیر با بازی در سریال “خانه پوشالی” محبوبیت دو چندان پیدا کرده است.
 رسوایی کوین اسپیسی با اتهامات آنتونی رپ، بازیگر آمریکایی، آغاز شد که گفته است در سال ۱۹۸۶ میلادی هنگامی که ۱۴ سال داشته، کوین اسپیسی در یک میهمانی به او تعرض جنسی کرده است.
کوین اسپیسی در صفحه توییتر خود ضمن گفتن اینکه این حادثه را به خاطر ندارد، عذرخواهی کرد و سپس اعلام کرد همجنسگراست.
در اتهامی دیگر هیدر اونرو، گوینده سابق تلویزیون بوستون، اسپیسی را متهم کرده است که در ژوئیه ۲۰۱۶ در میهمانی ای در جزیره ننتاکت ماساچوست پسرش را که آن موقع ۱۸سال داشت، مورد آزار جنسی قرار داده است. پس از شنیدن اتهامات دیگران، خانواده اونرو تصمیم گرفت که ماجرا را فاش کنند و مانع شوند کسی دیگری قربانی تعرض کوین اسپیسی شود.
پس از این، افراد دیگری کوین اسپیسی را متهم به تعرض جنسی کردند و به دنبال آن شرکت «نتفلیکس» تصمیم گرفت فصل ششم «خانه پوشالی» را بدون کوین اسپیسی و شخصیت اصلی داستان روی صحنه ببرد.
ماجرا برای کوین اسپیسی به همینجا ختم نشد چرا که ریدلی اسکات، کارگردان فیلم «تمام پول های جهان» تصمیم گرفت کوین اسپیسی، را از جدیدترین فیلمش حذف و تمام این صحنه ها را دوباره با کریستوفر پلامر فیلمبرداری کند.
شبح

داستین هافمن

داستین هافمین بازیگر دیگری است که در این باره مورد اتهام قرار گرفته است. او متهم به آزار جنسی یک کارآموز در جریان فیلمبرداری فیلم‌هایش در سال ۱۹۸۵ شده است.  آنا گراهام هانتر، نویسنده گفته در آن زمان که ۱۷ ساله بوده، داستین هافمن او را آزار داده و کلمات نامناسبی درباره داشتن رابطه جنسی با او برزبان آورده است.
هافمن باصدور بیانیه ای از هانتر عذرخواهی کرد و گفت: “من به زن‌ها نهایت احترام را می‌گذارم و احساس خیلی بدی دارم که احتمالا کاری کرده باشم که او را در شرایط بدی قرار داده باشد. متاسفم.”
پس از این افشاگری ها در فضای خبری و هنری آمریکا همه منتظر بودند ببینند متهم بعدی کیست؟
بله، استیون ساگال متهم بعدی بود. پورشا دی راسی، هنرپیشه استرالیایی-آمریکایی، استیون سیگال هنرپیشه و کارگردان هالیوود را به آزار و اذیت جنسی متهم کرد.
استیون سیگال ۶۵ ساله به خاطر بازی در فیلم‌های اکشن معروف است. چندین زن دیگر از جمله جولیانا مارگولیس هنرپیشه سرال  “همسر خوب” و جنی مک‌کارتی، مدل، سیگال را به رفتار نامناسب متهم کرده‌اند.
شبح

ساگال با ولادیمیر پوتین رییس جمهور روسیه رابطه بسیار گرمی دارد.

در همین حال ۶ زن برت راتنر، کارگردان مجموعه فیلم‌های “ساعت شلوغی” و فیلم “ایکس من” ، اورا به آزار جنسی متهم کرده‌اند. وکیل راتنر” بطور قطعی” همه اتهامات را از سوی او رد کرده است.
اندرو کریسبرگ متهم دیگری بود که علیه او افشاگری شد. این تهیه‌کننده و فیلمنامه‌نویس آمریکایی به 19 مورد مزاحمت جنسی و لمس نامناسب بدن زنان متهم شده است. شوهایی تلویزیونی که او در آنها ایفای نقش کرده، متوقف شده‌اند و شرکت «وارنر برادرز» همکاری خود را موقتاً با وی قطع کرده است.
شبح

دروازه بان تیم ملی فوتبال زنان امریکا سپ بلاتر را متهم کرد

آزار در ورزش
با گسترش افشاگری ها پای ورزش هم به ماجرا باز شد. ابتدا صدها ژیمناست‌ آمریکایی از آزار جنسی خود از سوی بزرگسالان در این ورزش پرده برداشتند.
نتایج یک تحقیق ۹ ماهه که از سوی روزنامه ایندیاناپولیس استار انجام شده نشان می‌دهد که ۳۶۸ ژیمناست درباره سابقه آزار جنسی طی یک دوره ۲۰ ساله به دست ده‌ها مربی و صاحب باشگاه ورزشی خبر داده اند.
این گزارش مدعی است که فدراسیون ژیمناستیک آمریکا برای پیشگیری از این آزارها به اندازه کافی تلاش نکرده است.
روزنامه ایندیاناپولیس استار نوشته است صاحبان باشگاه‌های ورزشی و ورزشکاران از ترس توجه منفی و از دست دادن حامیان مالی پرمنفعت‌شان تمایلی نداشته‌اند در این باره دست به اقدامی بزنند.
همچنین اوایل سال جاری پرونده‌ای علیه لری ناسار یک پزشک سابق فدراسیون ژیمناستیک به اتهام آزار جنسی یکی از زنان ورزشکار تشکیل شد اما ناسار این اتهام را رد کرد.
راشل دن‌هولیندر ورزشکاری که از ناسار شکایت کرده بود به بی‌بی‌سی گفت که در پانزده سالگی وقتی برای معاینه به دکتر ناسار در دانشگاه ایالتی میشیگان مراجعه کرده آزار جنسی دیده است.
دن‌هولیندر گفت که آزار جنسی زمانی رخ داده که او به همراه مادرش در اتاق بوده است. البته ناسار از این اتهام تبرئه شد.
اما دومین مسئله پر سرو صدا در این باره آزار جنسی دروازه بان تیم ملی فوبتال زنان آمریکاست.
هوپ سولو، دروازه‌بان تیم فوتبال زنان آمریکا، سپ بلاتر، رئیس سابق فدراسیون بین‌المللی فوتبال را به آزار و اذیت جنسی متهم کرده است.
هوپ سولو در مصاحبه با روزنامه پرتغالی اکسپرسو گفته است بلاتر پیش از مراسم برترین‌های فیفا در سال ۲۰۱۳ او را با لمس کردن آزار داده است.
سولو که به همراه تیم آمریکا در جام جهانی قهرمان شده گفته است از این اتفاق به شدت شوکه شده بود اما برای اعطای جایزه خودش را “جمع و جور” کرده بود.
سخنگوی بلاتر، اتهامات هوپ سولو را رد کرده و آن را “مضحک” خوانده است.
شبح

رازلین کاریگن (چپ) جرج بوش پدر را متهم به آزار جنسی کرد

سیاستمداران بزرگ متهم شدند
اما در ادامه جنبش افشای آزار جنسی پای سیاستمداران هم به ماجرا باز شد. این جا نیز اتهامات عجیب و گسترده است.
تاکنون هشت زن پرده از رفتارهای ناشایست جرج بوش پدر رییس جمهور اسبق آمریکا با آنها برداشته اند. این زنان از عادات ناشایست او گفته اند.
سخنگوی رئیس‌جمهور اسبق آمریکا، جیم مک‌گرتث، رسما پذیرفت که جورج بوش پدر  عادات زشتی داشته است و البته “نیت” او از این کار “آزار دادن افراد” نبوده است!
این اظهار نظر با واکنش قربانیان روبه رو شد و آنها تاکید کردند که رفتار رییس جمهور پیشین آمریکا آگاهانه بوده است. نهایتا دفتر جرج بوش در اطلاعیه ای اعلام کرد: “رئیس‌جمهور هرگز آگاهانه و با قصد آزار و اذیت کسی اقدامی نکرده، هر چند، یک بار دیگر مراتب عذرخواهی خود را از همه کسانی که در هنگام عکس یادگاری گرفتن با او آزرده خاطر شده‌اند، اعلام می‌دارد.”
شبح

قاضی القضات آلاباما اتهام آزار جنسی را رد کرد 

در کنار جرج بوش اخیرا یک نامزد جمهوری خواه سنای آمریکا از ایالت آلاباما متهم به آزار جنسی یک دختر نوجوان ۱۴ ساله  شده است. اما روی مور که از شخصیت های شناخته شده محافظه کار است، می گوید گزارش هایی که درباره ۳۲ سالگی او منتشر شده دروغ است.
لی کورفمن و سه زن دیگر مور را متهم کرده اند که هنگامی که ۱۴ تا ۱۸ ساله بوده اند به آنها تعرض کرده است.
کورفمن می گوید هنگامی که ۱۴ سال سن داشته با مادرش به خاطر پرونده حضانت به دادگاه مراجعه کرده بود و مور که در آن زمان کارمند دادگاه بوده توانسته با او ارتباط برقرار کند و در روزها بعد به خانه اش ببرد.
جمهوری خواهان مجلس سنا می گویند اگر این اتهامات حقیقت داشته باشد، مور باید از رقابت ها کناره گیری کند.
مور که قاضی ارشد سابق ایالت آلاباماست، برای کسب کرسی نمایندگی جف سشنز، وزیر دادگستری کنونی دولت ترامپ رقابت می کرد.پیش از این گفته می شد مور از بخت بالایی نسبت به رقیب دموکراتش برخوردار است.
پیش تر نیز دونالد ترامپ رییس جمهور آمریکا در رقابت های انتخاباتی بارها متهم به آزار جنسی زنان  و رابطه نامشروع شده بود. اتهاماتی که با وجود گستردگی هیچ یک مانع از آن نشد که ترامپ رییس جمهور آمریکا نشود.
بیش از 10 نماینده مجالس ایالتی نیز متهم به آزار و اذیت جنسی هستند. مهمترین آنها جف هوور رییس مجلس نمایندگان ایالت کنتاکی است. او اتهام جنسی را از جانب یکی از کارمندانش رد کرده اما از سمتش به عنوان رییس این نهاد قانونگذار در ایالت کنتاکی استعفا داده است.

بیل کلینتون رییس جمهور سابق نیز که مسعود رجوی به وی دخیل بسته بود متهم به آزار جنسی چند زن پس از دوران ریاست جمهوری اش شده است.  

شبح

چارلی رز، مجری مشهور از کار تعلیق شد

بحران به رسانه ها رسید 

اما آخرین  حوزه ای که اتهام آزار و اذیت جنسی در ان جنجال به پا کرده است، حوزه رسانه هاست. دیروز چارلی رز، مجری برنامه‌های گفتگو و خبرنگار تلویزیون آمریکا پس از اتهام به آزار جنسی از کار در چندین شبکه، معلق شد.
واشنگتن پست در گزارشی از شکایت هشت زن نسبت به آزار جنسی و رفتار نامناسب این مجری مشهور خبر داد.
شبکه سی بی اس این اتهامات را «بسیار ناراحت کننده» خواند و اعلام کرد که آنها را «جدی» خواهد گرفت. شبکه های بلومبرگ و پی بی اس نیز رز را از کار تعلیق کردند.
چارلی رز با انتشار بیانیه‌ای با وجود عذرخواهی از رفتارش اعلام کرد همه اتهامات «دقیق» نیستند.
اتهامات آزار جنسی رز از سالهای ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۱ شامل مکالمات تلفنی ناشایست، دست زدن به بدن و بی پروایی در رفتار می‌شود. دو تن از کارکنان زن این مجری گفته اند که وی در مقابل آنها برهنه شده و یک نفر دیگر ادعا کرده که رز در یک مهمانی بدون اجازه به بدن او دست زده است.

چارلی رز خبرنگار و مجری ۷۵ ساله در دوران فعالیت حرفه‌ای در میان رسانه‌ها از احترام خاصی برخوردار بود. وی به عنوان یکی از حرفه‌ای ترین مجریان برنامه‌های گفتگوی رسانه‌های آمریکا شناخته می‌شود. از جمله مصاحبه‌های مشهور او می‌توان به گفتگو با باراک اوباما و هیلاری کلینتون اشاره کرد. او با برخی مقامات ایرانی نیز گفت و گو کرده است.

پیش از چارلی رز مایکل آوریسکز مدیر بخش خبر در شبکه ان پی آر پس از ادعای سه زن مبنی بر تعرض جنسی از سوی او از سمت خود استعفا کرد.
همچنین مارک هالپرین تحلیلگر ارشد ان بی سی متهم به آزار جنسی  زن شد و شغلش را از دست داد.

اخیرا گلن ثراش هم به دلیل رفتار نامناسب جنسی با دست کم زن از کار در روزنامه نیویورک تایمز تعلیق شده است.

با این اوصاف افکار عمومی در آمریکا هنوز پیگیر بحث آزار و اذیت جنسی است کمپین هایی در این رابطه به راه افتاده و افراد مختلف تجربیات خود را در این زمینه به صورت عمومی مطرح می کنند.
حالا این پرسش بیش از همه مطرح است، متهم بعدی کیست؟
♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠

اما عربـــــــــــــستان امام زاده دیگر مـــــــــریم بسیار پـــــــــــاک رهــــــــــــایی 

زنان در عربستان نه حق رانندگی دارند، نه می‌توانند به قبرستان بروند، نه حق پرو لباس دارند، نه می‌توانند بدون یک مرد از خانه خارج شوند، اما این کشور عضو جدید کمیسیون مقام زن شده‌ است!
 زنان در عربستان نه حق رانندگی دارند، نه می‌توانند به قبرستان بروند، نه حق پرو لباس دارند، نه می‌توانند بدون یک مرد از خانه خارج شوند، اما این کشور عضو جدید کمیسیون مقام زن شده‌ است!

“آیا واقعا کسی نیاز دارد از عربستان سعودی چیزی درباره حقوق زنان بشنود؟” این تیتر گاردین چند روز پیش در واکنش به خبر عضویت عربستان سعودی در کمیسیون مقام زن از سال 2018 تا 2022 در سازمان ملل متحد بود. البته واکنش‌های اینچنینی نسبت به کشوری که مقام و حقوق زنان شاید بی‌اهمیت‌ترین موضوع ممکن در آن تلقی شود طی روزهای گذشته کم نبوده‌است.به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین خبر آنقدر عجیب بود که کاریکاتوریست‌ها دست به کار شوند و ژورنالیست‌ها دست به قلم. عربستان سعودی با رای کشورهایی چون امریکا، انگلیس و آلمان به عضویت کمیسیون مقام زن درآمد. دقیقا موضوع درباره همان زنانی است که در این کشور حق رانندگی ندارند. زنان سعودی شاید در کشوری ثروتمند زندگی کنند ، کشوری آنقدر ثروتمند که با اتکا به همین دارایی مادی بتواند تغییراتی علنی برای انکار واقعیت ایجاد کند اما بهره‌ای که آنها از این دارایی می‌برند همان چیزی است که برای زندگی این زنان بدون حضور یک مرد به عنوان ولی یا قیم کنارشان هیچ تعریفی نکرده است.

دانشمندان عربستان: زنان پستاندارانی چون بز و شتر هستند!

سال گذشته بود که در آستانه روز جهانی زن یعنی هشتم ماه مارچ، خبر عجیبی سر تیتر اخبار خبرگزاری‌های دنیا شد. هیئتی از دانشمندان عربستان سعودی اعلام کردند زنان همچنان نه به عنوان انسان که در جمع پستانداران طبقه بندی می‌شوند. بر همین اساس مفتی‌ها و دانشمندان عربستان سعودی زنان را هم‌تراز پستاندارانی همچون بز و شتر قرار دادند و بر همین اساس برای آنها حقوقی را قائل شدند که این حیوانات از آنها برخوردار هستند.

البته از قرار معلوم این موضوع برای فعالان حقوق بشر نقطه امیدی در چشم‌انداز آینده زنان سعودی محسوب می‌شد چه اینکه پیشتر همین افراد اصلا طبقه‌ای برای زنان قائل نبودند و آنها را صرفا اشیائی بی‌روح در منزل می‌دانستند و جایگاه زنان برایشان از این مرتبه فراتر نمی‌رفت.

در همین راستا جیلیان برچ سخنگوی سازمان عفو بین‌الملل در واکنش به این اظهارنظر مفتی‌ها و دانشمندان سعودی گفت: “درباره آینده خوشبین هستم چون زنان دیگر به عنوان اشیائی بی‌روح محسوب نمی‌شوند و در سیر تکاملی در طبقه پستانداران قرار گرفته‌اند!”

البته اظهارنظرهای کنایه آمیز درباره این ادعای عجیب به ظاهر دانشمندان سعودی فراتر از اینها بود.

کولت تورکوت به عنوان سخنگوی جمعیت زن ، آزادی و اقدام هم در اظهار نظری مشابه از این پیشرفت مفتی‌ها و علمای سعودی ابراز خرسندی کرد:”امروز زیباترین روز زندگی من است. زنانی که پیشتر در عربستان به عنوان اشیائی بی‌روح شناخته می‌شدند امروز در مسیر پیشرفت به درجه بز و شتر رسیده‌اند. البته آنها باید زمان زیادی را انتظار بکشند تا بالاخره به مقام انسان برسند”

همه این اتفاقات در سال 2016 واقع شد. و حالا این‌روزها در میانه‌های سال 2017 کشوری که حق زنانش،‌ نداشتن حق است به عضویت کمیسیون مقام زن در سازمان ملل متحد درآمده است.

انتخاب عربستان سعودی به عنوان یکی از اعضای این کمیسیون در حالی داد اعتراض سازمان‌های حمایت از حقوق زنان را بلند کرده است که سعودی‌ها سال 2016 در بین 144 کشور در دنیا که از نظر شاخص جهانی شکاف جنسیتی رتبه بندی شده بودند، در رده 141 قرار گرفت.

همه منع‌های زنان در عربستان، کشوری که عضو جدید کمیسیون مقام زن شده‌است!

اگرچه قانون رسمی در این باره وجود ندارد اما فرهنگ حاکم بر جامعه سعودی حق رانندگی را از زنان این کشور سلب کرده است. فرهنگی که در جامعه سعودی به آن بهای زیادی داده شد تا رانندگی نکردن خانم‌ها در آن به یک ارزش تبدیل شود. هر چند در این رابطه و به طور کل به دلیل شکاف عمیق جنسیتی در عربستان کمپین‌های بسیاری جهت حمایت از زنان تشکیل شده است اما تا به امروز دست کم برای هموار کردن مسیر رانندگی زنان اتفاق قابل توجهی نیفتاده است.

این در حالی‌ست که زنان سعودی همچنان امیدوارند روزی برسد که بتوانند خودشان پشت فرمان خودرو بنشینند و فرزندانشان را به مدرسه ببرند.

زنان سعودی نمی‌توانند به قبرستان بروند!
حتی اگر عزیزترین آدم زندگی‌شان را از دست داده باشند، بر خلاف عرف همه جوامع دیگر زنان سعودی اجازه ندارند در مراسم تشییع جنازه او شرکت کنند. این نمونه یکی از عجیب‌ترین قوانین درباره کشوری است که حتی در ساده‌ترین موارد حقوق زنان را نادیده می‌گیرد. مواردی که حتی شاید از ابعاد حقوق زن و مرد فراتر رود و به عنوان حقوق انسانی شناخته شود.

از قرار این مورد یعنی حضور زنان در قبرستان و مراسم تشییع جنازه در بسیاری از شهرهای عربستان سعودی ممنوع است.

ممنوعیت پرو لباس!
اگر احیانا روزی گذرتان به عربستان سعودی افتاد و از یک فروشگاه لباس زنانه خرید کردید خواهید دید که تقریبا قریب به اتفاق این دست از فروشگاه‌ها از اتاق پرو لباس بی‌بهره‌اند. اگر خانمی درخواست پرو لباس را بکند قطعا با تعجب همگان مواجه خواهد شد. زنان در عربستان سعودی نمی‌توانند لباسی را که انتخاب می‌کنند پرو کرده و بعد بخرند. البته این میان تنها شانسی که به آنها داده شده است امکان تعویض لباس تا سه روز بعد از خرید است.

برای زنان سعودی که حتی بدون اجازه مردان در قامت ولی و قیم نمی‌توانند هیچ فعالیتی داشته باشند خرید از فروشگاه‌ها تا قبل از سال 2012 سخت‌تر هم بود چه اینکه صرفا مردان به عنوان فروشنده استخدام می‌شدند و این موضوع کار را برای خرید خانم‌ها مشکل می‌کرد.

با این حال سال 2012 بنا به حکم ملک عبدالله پادشاه سابق عربستان کار کردن مردان در مکان‌هایی که لباس زنانه به فروش می‌رسید ممنوع شد تا خانم‌ها با خیال آسوده‌تری لباس‌های خود را انتخاب و خرید کنند.

باز کردن حساب بانکی بدون قیم (مرد) ممنوع

اگرچه زنان سعودی در یکی دو سال اخیر بابت اجازه راه‌اندازی شغل و حضور در انتخابات محلی خوشحال بودند اما آنها همچنان در طرف دیگر قضیه بابت محرومیت از برخی حقوق اولیه خود در عذاب هستند.

اگر قرار باشد یک زن سعودی برای باز کردن حساب به بانک مراجعه کند باید حتما قیم مرد وی همراهش باشد چه در غیر اینصورت حساب بانکی برای او افتتاح نمی‌شود. به نظر می‌رسد سعودی‌ها بیشتر حقوقی را به زنان می‌دهند که بازتاب جهانی داشته باشد بلکه وجهه تخریب شده آنها را بابت شکاف عمیق جنسیتی تا حدودی تعدیل کند. به عنوان مثال حق شرکت در انتخابات محلی و رای دادن در حالی به زنان سعودی داده شد که آنها همچنان نمی‌توانند بدون حضور یک مرد در قامت قیم یک حساب بانکی ساده باز کنند.

خروج از خانه با یک همراه مرد
زنان سعودی باید حین خروج از خانه همراه یکی از محارم مرد خود باشند. فرد محرم باید هر کجایی که زن قصد رفتن دارد او را همراهی کند. این فرد باید همسر یا یکی از اقوام محرم وی باشد. تفاوتی نمی‌کند که یک زن به فروشگاه برود یا مطب دکتر چون به هر حال یکی از محارم او باید در این بیرون رفتن کنارش باشد. به هر حال سعودی‌ها حضور یک فرد محرم را کنار زن عاملی بر امنیت او می‌دادند.

در همین راستا اتفاق عجیبی که در یک پرونده قضایی تجاوز در عربستان واقع شد نگاه غیر قابل درک جامعه سعودی را عیان می‌کند.
وقتی زنی تنها در عربستان مورد تجاوز عده‌ای از اراذل و اوباش قرار گرفت و ماجرای او به یک پرونده قضایی تبدیل شد ؛ دادگاه شریعت مقدار شلاق بیشتری برای زن نسبت به متجاوزان در نظر گرفت چه اینکه وی پذیرفته بود تنها و بدون همراهی یک محرم از خانه بیرون رفته است.

همه منع‌های زنان در عربستان، کشوری که عضو جدید کمیسیون مقام زن شده‌است!

محدودیت حق رایسال 2015 اولین سالی بود که زنان مجاز به رای دادن در انتخابات شوراهای عربستان سعودی شدند. البته این حق رای هم با محدودیت‌های بسیاری همراه بود ضمن اینکه مخالفت‌های بسیاری هم در این زمینه انجام شد.زنان سعودی همچنان نمی‌توانند در جایگاهی بالاتر از انتخابات شوراها پای صندوق رای بیایند یا اینکه در سمت‌هایی فراتر از حضور در همین شوراها فعالیت کنند.اگرچه پادشاه سابق عربستان 30 زن را با عنوان مشاور برتر مجلس شوراها منصوب کرد.

در عین حال زمانی که زنی کاندید انتخابات محلی یا همان شوراها در کشور عربستان می‌شود باید از پشت یک پارتیشن سخنرانی کرده ضمن اینکه مدیریت کمپین و اداره آن باید بر عهده یک مرد باشد. اگرچه برنامه‌های انتخاباتی بسیار محدودی در این کشور وجود دارد اما آنطور که به نظر می‌رسد تغییرات در خصوص حضور پر رنگ‌تر زنان در امور اینچنینی هر چند بسیار ْآهسته اما پیش می‌رود.

در همان روزهای ابتدایی سال 2015 یعنی زمانی که زنان مجاز به شرکت در انتخابات شوراها و کاندید شدن در همین انتخابات شدند شاهزاده محمد بن سلمان که یکسال از دوران پادشاهی پدرش ملک سلمان بن عبدالعزیز می‌گذشت در مصاحبه با اکونومیست گفت حقوق و آزادی زنان در عربستان سعودی پیشرفت کرده است. وی برای اثبات این ادعا سراغ همین انتخابات شوراها رفت و با تمرکز بر روی این مسئله که زنان مجاز به شرکت در این انتخابات چه در قالب رای دادن و چه انتخاب شدن هستند مدعی شد زنان سعودی مسئول سرنوشت خودشان هستند!

زنان بدون همراه مرد ویزیت نمی‌شوند!
زنان سعودی برای ویزیت شدن توسط یک دکتر ، معاینه در بیمارستان و خلاصه کلام هر مشکلی که نیاز به حضور آنها در یک مکان پزشکی داشته باشد به همراهی مردان یا همان محارم خود قطعا نیاز خواهند داشت چه اینکه اگر آنها تنها باشند حتی توسط پزشک ویزیت هم نمی‌شوند چه رسد به درمان‌های جدی‌تر.

حق ورود به فروشگاه‌های موسیقی ممنوع است!
زنان در عربستان سعودی اجازه ورود به فروشگاه‌هایی که تجهیزات موسیقی می‌فروشند ندارند. این موضوع زمانی به یک موضوع جدی تبدیل شد که در سال 2014 مقامات دولتی از فروشگاه‌های موسیقی خواستند با نصب تابلویی ورود خانم‌ها به فروشگاه را ممنوع اعلام کنند.

عربستان سعودی: عضو جدید کمیسیون مقام زن…

عربستان در حالی روی یکی از صندلی‌های عضویت کمیسیون مقام زن می‌نشیند که بانوان این سرزمین برخلاف تلاش ظاهری دولتمردان سعودی همچنان از ابتدایی‌ترین حقوق خود محروم هستند. آنها برای کار و تحصیل به اجازه قیم نیاز دارند و عرف به ایشان اجازه رانندگی نمی‌دهد. اینها بخشی از ابتدایی‌ترین حقوقی است که زنان عربستان از آن برخوردار نیستند و چه بسا بارها و بارها خبرگزاری‌ها ، روزنامه‌ها و مجموعه‌های خبری در دنیا به این مقوله پرداخته‌اند با این حال دولتمردان سعودی ژست موفقیت آمیزی به خود می‌گیرند و با افتخار کرسی را تصاحب می‌کنند تا یکی دیگر از اتفاقات عجیب دنیا با انکار علنی واقعیت‌های تلخ رقم بخورد!

ایا بهتر نیست تا مریم رجوی نیز کارش به شکایت نکشیده از این دو امام زاده قطع رابطه کند؟ البته اگر تا بحال هم دیر نشده باشد.!!!
ط ح الف  تیرانا

تشریح آخرین وضعیت اسرای فرقه رجوی قبل از زندان ابدی اشرف3 در ملاقات آقای ارشد با معاون وزیر خارجه سابق آلمان

رئیس بانک سرمایه گذاری اتحادیه اروپا دکتر ورنر هویر و آقای ارشد

 

 

 

ملاقات آقای ارشد با آقای دکتر ورنرهویر سیاستمداران عالیرتبه آلمان و اتحادیه اروپا – رئیس بانک سرمایه گذاری اتحادیه اروپا .  

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

آقای ورنرهویر از سال 1987 عضو پارلمان آلمان ، دو دوره معاون وزیرخارجه آلمان و هم اکنون رئیس بانک سرمایه گذاری اروپا میباشند.

 ♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

 

 

 

این ملاقات که بمنظور بروز رسانی وضعیت پناهندگان ایرانی در آلبانی و بطور خاص اسرای در بند و زیر فشار فرقه سازمان مجاهدین صورت گرفته بود. آقای دکتر ورنز هویر و دستیارشان خانم دکتر پروفسور ایزابل شنابل عضو شورای اقتصادی آلمان بطور مفصل درجریان وضعیت و تحولات جدید پناهندگان جدا شده و آنها که هنوز موفق به جدا شدن و یا فرار نشده اند قرار گرفتند.

تشریح وضعیت اسرای فرقه رجوی

در جریان تشریح وضعیت اسرای ام ای ک (سازمان مجاهدین) گفته شد که سازمان مجاهدین طبق اطلاعیه رسمی و مهر و امضا شده  خود ادعا میکند که  افراد جدا شده هنگامیکه در داخل تشکیلات بوده اند نیز با وزارت اطلاعات در ارتباط بوده اند!!! و علیرغم اینکه به این افراد تذکر داده شده است باز هم به ارتباطاتشان ادامه داده اند و سر انجام اخراج شده اند!!! نکته مهم اینکه سابقا سازمان مجاهدین هیچگاه در مورد اعضای منتفد خود با نام و امضای سازمان مجاهدین اطلاعیه نمیداد ولی در آلبانی با هزینه های کلانی که میکنند و با حمایت خارجی مانند عربستان که مورد نفرت اعضا و یکی از دلایل جدایی آنها نیز هست اینروزها با نام و امضای تشکیلات خود اطلاعیه میدهند.

در ضمن از آنجا که موج فرارها و مخالفتها با سیاستها و سرکوبهای درون تشکیلاتی بقدری بالا گرفته که از حالت محفلی و مخفی بصورت علنی در آمده سازمان چه در لیبرتی و چه در آلبانی از همه افراد آنگونه که در اطلاعیه اش آمده است از اعضای خود امضاء میگیرد که درصورت رفتن به آلبانی و یا به اروپا … با وزارت اطلاعات همکاری نکنند!!!! تا بدین طریق زمانیکه فرار کردند و یا جدا شدند بتوانند این برگه ها را علیه آنها استفاده کنند.

این اقدامات سازمان مجاهدین که بسیار نا پخته و ناشی از دستپاچگی آن در قبال فروپاشی است حتی برای هوارادان فعال آنها نیز باورکردنی نیست و علیرغم اینکه سند رسمی سازمان مجاهدین است آنرا تکذیب و دروغ و جعلی میپندارند. که این میزان از تشتت در این تشکیلات تنها اقدامات مقامات عربستان سعودی در روزها اخیر را تداعی میکند. که همه اقداماتش بر علیه خودش تمام میشود.

اسارتگاه ابدی جدیدی تحت نام اشرف 3   

همچنین به اطلاع ایشان رسید که جدای از ترورسیاسی جدا شدگان، فشارهای بسیار مالی و صنفی و حتی حقوقی بر جداشدگان اعمال میشود. یکی از فرزندان خانواده مجاهدی که  هنوز اسیر تشکیلات هستند و تنها فرزندشان را تشویق به فرار کرده اند اخیرا در جنگلهای و کوههای سرد کرواسی جهت رساندن خودش به کشور امنی گرفتار است. تعداد خانواده هایی که فرزندانشان را تشویق به فرار کرده اند بسیارند که بعضا به کشورهای همجوار آلبانی میروند و  تلاش میکنند  به کشورهای امن بروند.

در جواب سوال مربوط به آخرین وضعیت استقرار این افراد، تشریح شد که:  سازمان مجاهدین برای در اسارت نگهداشتن مجاهدین باید آنها را به بهانه های مختلف از جمله تهدیدات امنیتی و نظامی و …  از جهان چه بطور فیزیکی و چه بطور ارتباطی قطع نگهدارد و اضافه شد که طبق اطلاعات کسب شده از جدا شدگان جدید در تیرانا حاکی است که علت اصلی متوقف شدن جابجایی اعضای به مقر موسوم به اشرف 3 در محلی دورافتاده، مخالفت شدید اعضا در به بند کشیده شدن دوباره در یک زندان ابدی بزرگتر و دور از دسترسی به همه امکانات اولیه ارتباطی با جهان و بی خبر ماندن جهان از اقدامات سرکوبگرانه سازمان مجاهدین علیه اعضا خود میباشد.

و در این رابطه است که از تمامی اعضاء با پیش کشیدن خون کسانیکه خود موجب برزمین ریختن آنها شده اند و انواع و اقسام احساسات مذهبی، … تعهد میگیرد که باید تا به ابد در این زندان بمانند.

ایشان از اینکه تشکیلات فرقه رجوی در حال تدارک زندان ابدی برای مجاهدین در اطراف تیراناست و در این رابطه

همه باید تعهد کتبی بدهند و خود را از جهان قطع کنند ابراز نگرانی کردند.

محلی که سازمان تلاش دارد دوباره بعنوان مقر متمرکز و ایزوله از آن استفاده کند یک پایگاه نظامی متروکه آمریکایی می باشد دارای یک فرودگاه و یک سکوی هلی برد کوچک است و بخشی از سیستم های داخلی آن مستقیما از آمریکا آورده شده و نصب گردیده اند.

در حال حاضر تعدادی از مسئولین سازمان در این محل حضور دارند تا بر آماده سازی ها نظارت داشته باشند. این محل از شرایط امنیتی فوق العاده بالایی برخوردار است بطوری که نزدیک شدن به آن تقریبا غیر ممکن است. طرح و برنامه سازمان مجاهدین این است که همه اعضا را تماما به آنجا منتقل نمایند و بعد دروازه ها را ببندند و دیگر هیچ فرد غیرخودی را راه ندهند و هیچگونه ترددی صورت نگیرد. محل دارای دیوارهای بتونی قطور با سیم های خاردار و دوربین و تی وال های بلند و درب های فولادی با قفل های رمزدار است تا از این طریق فرار را  غیر ممکن سازند.

علیرغم نامه نگاریهای مقامات بلند پایه اروپایی به کمیساریای عالی پناهندگی و درخواست دخالت جهت متوفق کردن سرکوب و کنترل و نقض حقوق انسانی افراد این تشکیلات بر اساس توافقاتی که در تیرانا صورت گرفته کمیساریای عالی ملل متحد برای پناهندگان و همچنین پلیس و نیروهای انتظامی آلبانی حق ورود به این مکان را ندارند و صرفا نفرات آمریکایی به آنجا رفت و آمد می کنند که آنها نیز فقط از هلیکوپتر استفاده می نمایند. ظاهرا این مقر بخشی از پایگاه های آمریکایی در آلبانی محسوب می شود. طبق گزارش جدا شدگان جدید و طبق تجارب گذشته احتمال دارد که بخواهند از این مقر و از افراد سازمان بعنوان مزدور بهره برداری کنند.

تزییقات مالی، حقوقی، صنفی 

وضعیت آنان که توانسته اند خود را نجات دهند نیز اینگونه است که، همچنان حقوق ماهانه در دست سازمان مجاهدین است که در سازش با دولت آلبانی و کمیساریا دست خودش گرفته تا افراد جدا شده را هم وابسته به خودش نگه دارد که با کوچکترین بهانه و ارتباط با این شخص جدا شده و… قطع می کند. الآن اغلب جدا شدگان بدلیل اینکه حاضر نیستند با ام کا او مواجه شوند برای گرفتن پول مراجعه نمیکنند و از خانواده هایشان کمک می گیرند.

تا الآن از 3200 نفر منتقل شده از عراق فقط 1800 نفر داخل تشکیلات مانده اند بقیه اکثرا خود را نجات داده اند و از آلبانی به آمریکا و کشورهای دیگر رفته اند یا … و 240 نفر جدا شده الآن در خانه و هتل کمیساریا در تیرانا هستند و 250 نفر جداشده غیر مشخص که از تشکیلات بیرون آمده و رده شان را پس داده اند ولی در قرنطینۀ سازمان به عنوان افراد هوادار نگهداری می شوند و متقاعدشان کرده اند که با بیرون و مخصوصا با خانواده هایشان ارتباط نداشته باشند که در حقیقت زندانی هستند البته کل افراد زندانی اند و آنها زندان در زندانند.

تاریخچه رابطه با عربستان فرقه رجوی 

در این ملاقات که خانم دکتر پروفسور ایزابل شنابل عضو شورای اقتصادی آلمان نیز حضور داشتند سابقه رابطه سازمان مجاهدین و عربستان مورد توجه قرار گرفت که مفصلا از سال 1365 که رجوی از طریق صدام با عربستان رابطه مستقیم و سپس با رفتن به عربستان بعنوان پشتیبان مالی و لجستیکی این تشکیلات قرار گرفت تا برهم خوردن مناسباتشان در جنگ خلیج و و دوباره برقرار شدن و سند ویکیلیکس و نظر عربستان در مورد ماهیت این تشکل و میزان اثر گذاری آن در ایران و نظر مردم نسبت بدان و … و حضور شاهزاده ترکی الفیصل در مراسم سالیانه ام ای ک و  علنی کردن حمایتش و در اختیار گرفتن این تشکیلات مفصلا بحث و به اطلاع رسید.

در خاتمه درخواست شد که با توجه به تحولات اخیر و زندان بزرگی تحت نام اشرف 3  تمامی اقدامات دیپلماتیک و … برای نجات این اسرا باید تا قبل از قفل و زنجیر شدنشان  در این ارودوگاه انجام شود.

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها- اروپا

در زیر بیشتر بخوانید

♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣

 

ملاقات آقای داود ارشد با آقای ورنرهویر دو دوره معاون وزیر خارجه آلمان و رئیس کنونی بانک سرمایه گذاری اتحادیه اروپا

آقای ورنرهویر عضومجلس فدرال آلمان، رئیس فراکسیون دمکراتهای آزاد، معاون وزیر خارجه ورئیس بانک سرمایه گذاری اروپا

IMG_20170908_193811

روز گذشته آقای داود ارشد با آقای ورنرهویر از سیاستمداران عالیرتبه آلمانی اتحادیه اروپا و رئیس کنونی بانک سرمایه گذاری اتحادیه اروپا ملاقات نمود.  آقای ورنرهویر از سال 1987 عضو پارلمان آلمان ، معاون وزیرخارجه در دوره آقای کلاس کینکل و  همچنین در دوره آقای گویدو وستروله بوده است. وی هم اکنون رئیس بانک سرمایه گذاری اروپا نیز میباشند.

 

در این ملاقات که آقای ورنر هویر رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها را بگرمی بحضور پذیرفت  آقای ارشد بطور  مفصل نحوه به اسارت درآمدن خودش توسط فرقه رجوی در دوران تحصیل و ریز جزئیات فشارهای روحی ، روانی و جسمی اعمال شده توسط فرقه رجوی و جدا کردن خانواده اش از او  حکم دهسال  زندان و تحویل به زندان ابوغریب بغداد بدلیل درخواست خروج در اعتراض به زندان و شکنجه اعضای معترض برای ایشان تشریح نمودند.

در قسمت پایگاه داخلی این فرقه آقای ارشد به سند مستقل از تمامی طرفهای ایرانی مانند وزارت اطلاعات عربستان اشاره کرد و گفت برای اینکه هیچ شبهه ای نباشد این نظر کشوری است که در حال حاضر گاردین (قیم) تمام عیار مالی و سیاسی و … این فرقه میباشد که نوشته اند نه تنها هیچ پایگاهی در بین مردم ایران ندارند بلکه رژیم ایران در تمامی ارگانهای آن نفوذ کرده است

شاهد دیگر نیز اینکه یک ایرانی در گردهمآیی های بسیار گران آنها شرکت نمیکند. چه مردم عادی چه از میان ایرانیان فرهیخته و سیاسی و یا هنری و … و برای همین مجبورند که با هزینه کردن میلیونها دلار از سراسر اروپا سیاهی لشکر کرایه کنند.

آقای ارشد در تشریح وضعیت کنونی اعضا و فرقه رجوی، شرح مفصلی از وضعیت فرقه رجوی در آلبانی و وضعیت جداشدگان و تلاشهای ضد انسانی فرقه رجوی به در اسارت نگهداشتن اعضای جدا شده  با انواع ترفندهای کثیف فشار مالی وحقوقی و جلوگیری از تماس خانواده ها،  ممانعت از پرداخت مستمری توسط کمیساریای عالی پناهندگی در آلبانی با تکیه به منابع مالی بدست آمده از مزدوری برای صدام و سپس عربستان تلاش میکند که از فروپاشی خود جلوگیری کند را ارائه نمود. و در این رابطه  گفت همانگونه که شاهد هستید از خرید سیاستمداران آمریکایی برای تزئین ویترین سیاسی اش جهت خام کردم نیروهای از همه جا بیخبر استفاده میکند.

آقای ارشد همچنین به جابجایی غیرقانونی پناهندگان در اروپا از کمپهای پناهندگی به پاریس با فریب آنها و پرداخت هزینه سفر و هتل و غذا و پول توجیبی اشاره نمود.

 

در خاتمه آقای هویر ضمن تائید اینکه آلمان نیز در دهه های گذشته با پدیده های تروریستی مواجه بوده است تلاشهای جنبش نه به تروریسم و فرقه ها را در افشاء و خنثی کردن فعالیتهای تروریستی و کمک به قربانیان فرقه ها را ستود. و عنوان کرد که همینکه از میان ایرانیان چنین جنبشی علیه تروریسم با آگاهی دادن علیه ارزشهای ضد انسانی و حقوق اولیه انسانها تا این حد فعال است مایه امید میباشد و برای جنبش آرزوی موفقیت نمودند.

آقای ارشد نیز از جانب جنبش نه به تروریسم و فرقه ها – اروپا از اینکه به حضور پذیرفته شدند و پیام اسرای فرقه رجوی در آلبانی را شنیدند تشکر نمود.

 

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها – اروپا

8سپتامبر 2017

?????????????????????????????????????????????????????????

سند ویکیلیکس افشای نظر عربستان نسبت به فرقه رجوی

بسم الله الرحمن الرحیم

ریاست کل سازمان اطلاعات

شمارۀ ۳۵/۱۲/۱۸ – ۵۱۰/۲۱۱۳

تاریخ ۱۵/۲/۱۴۳۳ هجری قمری (۹ ژانویه ۲۰۱۲ میلادی – مترجم)

پادشاهی عربستان سعودی ریاست کل سازمان اطلاعات(101)

نامۀ محرمانه

موضوع: در مورد مریم رجوی

والاحضرت شاهزاده وزیر خارجه

سلام بر شما و رحمت خدا و برکات او باد

عطف به نامۀ آن والاحضرت به شمارۀ ۷/۲/۵۰۱۷۳ به تاریخ۱۳/۲/۱۴۳۳ هجری قمری (برابر با ۷ ژانویه ۲۰۱۲ میلادی – مترجم)

 در مورد اینکه جنابعالی پیامی از دکتر عامر التمیمی دریافت کرده اید که وی در آن پیشنهاد ترتیب دادن دیداری خصوصی

 با خانم مریم رجوی رئیس جمهور برگزیدۀ ایران آزاد و رئیس سازمان ایرانی مجاهدین خلق در پاریس را ارائه داده است و

 اینکه جنابعالی نظر ریاست کل اطلاعات در این مورد را خواسته اید، موارد زیر را به اطلاع آن والاحضرت می رسانم:

۱– در رابطه با اینکه در آن نامۀ جنابعالی از درخواست دکتر عامر التمیمی مبنی بر آمادگی او برای ترتیب دادن دیداری

 با خانم مریم رجوی جدا از دکتر صالح المطلق و بدون اطلاع او ابراز پرسش و تعجب شده است، ریاست کل اطلاعات معتقد است

که منظور دکتر التمیمی از درخواستش این است که وی آمادۀ انجام این مأموریت جدا از دکتر المطلق می باشد  زیرا او می خواهد

این موضوع محرمانه (پنهانی) بماند و مسئولیت آن فقط با شخص او باشد و در نامه اش تأکید کرده که المطلق اطلاعی  از این موضوع ندارد.

۲– اطلاعات موجود حاکی از این است که سرویسهای امنیتی ایران در سازمان ایرانی مجاهدین خلق نفوذ کرده اند، همچنین این سازمان دیگر نقش و تأثیری در امور مربوط به ایران ندارد و فاقد پذیرش (پایگاه مردمی) در داخل ایران می باشد.

 

 توجه میشود که این دیگر نظر کسانی است که مایلند از آنجا که این تشکل را برای اهداف سیاسی خود در منطقه کرایه کنند و همه هزینه های آنرا میپردازند تا از آن بعنوان چماق سیاسی در تعادل قوا با رژیم ایران استفاده کنند و قطعا مایلند که چماقشان نسبت به هزینه ای که میکنند قوی باشد ولی هیهات که ….  مجبورند اعتراف کنند که چماق پوسیده است . 

 

UL2wHaKfcXCt2FLOOIh8g

ِحامیان ِسیاسی کرایه ای فرقه رجوی

images (5)

پایگاه مردمی کرایه ای در حمایت از فرقه رجوی

Maryam_Rajavi_MEK_Mojahedin_Khalq_mercenaries_Not_IraniansMaryam_Rajavi_MEK_Most_Hated_Iranian_Mercenary_5-768x755 (1)

Maryam_Rajavi_MEK_Most_Hated_Iranian_Mercenary_6-768x913

نشست فوق‌العاده اتحادیه عرب و بزرگترین ذخیره سیاسی رژیم درچهل سال گذشته

بعد از گذشت چهار سال از فتح موصل در 1393و اعلام خلافت اسلامی داعش تا  به امروز که تقریبا تمامی مناطق تحت تسلط این تشکل فوق تروریستی وهابی از آن پس گرفته شده و نیروهایش کشته، دستگیر و یا پراکنده شده اند، همه قرائن و شواهد حاکی از آن است که بزرگترین برنده این فراز و فرودِ خونریزترین، تاریک اندیش ترین و ننگین ترین تشکل تحت حمایت عربستان، رژیم جمهوری اسلامی ایران و بزرگترین بازنده اصلی آن عربستان و وابستگان آن مانند سازمان مجاهدین و حتی ترکیه (با افشای کمکهای مالی تسلیحاتی به داعش توسط جان دوندر روزنامه نگار برجسته و سر دبیر روزنامه جمهوریت ترکیه افشا گردید) و قطر و حتی اسرائیل بوده اند.

حمایت از تصرفات داعش

 

 

 سوابق امر:

1389:

بدنبال تظاهرات مردمی در سوریه در ادامه تظاهراتهای مشابه در جهان عرب تحت نام بهارعربی (از 2010) و سرکوب آن توسط دولت سوریه، سوریه در ژانویه 2011 (بهمن 1389) با تشکیل ارتش آزاد سوریه برهبری هفت یا هشت افسر جداشده از ارتش سوریه وارد جنگ داخلی شد. عربستان نیز فرصت را غنیمت شمرده و داعش را وارد جنگ سوریه نمود و برخلاف ارتش آزاد سوریه که با کمبود تسلیحات و مهمات روبرو بود، موفق شد با حمایت مالی و تسلیحاتی و… عربستان و ترکیه و… عمده بخشهای سوریه را به اشغال خود در آورده دست به جنایاتی بی سابقه بزند.

۱۳۹۳؛ تسخیر موصل توسط داعش و اعلام خلافت اسلامی

نام داعش، اولین بار در ۱۹ فروردین ۱۳۹۲ به رسانه‌ها آمد، وقتی گروه موسوم به دولت اسلامی عراق جای پایش را در خاک سوریه محکم کرد و نام خود را به دولت اسلامی عراق و شام تغییر داد.

 

با قدرت گرفتن داعش در سوریه و تشدید جنگ داخلی در این کشور، شهر رقه، در شرق سوریه که دست مخالفان دولت افتاده بود، زمستان همان سال به دست داعش افتاد و این گروه رقه را پایتخت خود خواند. از آن زمان تحولات بسرعت پیش رفت و داعش که همان زمان هم در بخش‌هایی از فلوجه و رمادی حضور داشت، در خاک عراق “کشورگشایی” کرد.

 

اردیبهشت و خردادنیروهای داعش در سلسله عملیاتی گسترده، بخش‌هایی از خاک سوریه و عراق را تحت کنترل گرفتند.

با سقوط موصل و انتشار تصویرهایی از فرار نیروهای ارتش و پلیس از صحنه جنگ، عراق دچار بحران سیاسی شد. تصرف تکریت، زادگاه صدام حسین، پیروزی بزرگ دیگر داعش در این مدت بود.

 

 

کمتر از یک ماه بعد از سقوط موصل و تکریت، داعش با انتشار ویدیویی رهبر خود ابوبکر بغدادی را “خلیفه یا رهبر همه مسلمانان جهان” خواند. این گروه همچنین نام خود را از “دولت اسلامی عراق و شام” به “دولت اسلامی” تغییر داد تا نشان دهد گستره‌اش از عراق و شام فراتر است و در رویای تسلط بر قاره‌ها است.

سقوط دولت نوری المالکی

همزمان بحران سیاسی عراق به اوج خود رسیده بود. نوری مالکی، نخست وزیر وقت عراق، به ایجاد تفرقه در کشور با “فساد گسترده” و “تبعیض علیه اقلیت‌ها” متهم بود. او در نهایت در ۲۳ مرداد، به نفع حیدر عبادی کنار رفت.

مصادف پیروزیهای داعش در تسخیر مناطق گسترده تری از عراق و سوریه جهان شاهد جنایات این تشکل سلفی بصورت نسل کشی در منطقه و تروریسم گسترده در جهان بود.

 

اما علیرغم اینکه جنایات داعش نه تنها در منطقه بلکه در اروپا و آمریکا و …موج گسترده ای از ترس و نگرانی را در تمام جهان بویژه آمریکا و اروپا دامن میزد، بی عملی جهان در مقابل پیشرفتهای داعش و خوشحالی مزد بگیران عربستان از پیشرفتهای داعش همه را به تعجب وا داشته بود.

 

 

اما با بالا گرفتن جنایات داعش در منطقه و جهان بتدریج اعتراضات و صداهایی را در میان سیاستمداران و نمایندگان کنگره آمریکا برانگیخت که  انگشت اتهام را بسوی عربستان در این جنایات نشانه میرفتند.

 

ویکیلیکس افشا کرده که:

منابع عربستانی بالاترین و موثرترین منابع تامین مالی تروریسم روبه رشد جهانی است. براساس گزارش محرمانه دسامبر 2009 که توسط وزیر خارجه آمریکا مهر و امضاء شده است، “عربستان سعودی تنها تامین کننده مالی برای القاعده، و طالبان و لشگر طب و دیگر گروههای تروریستی است.

 

 

 

دولت آمریکا که در مقابل افکار عمومی جهان نسبت به بی عملی خود در قبال داعش قرار گرفته بود وادار شده که  با گردهم آوردن 60 کشور پیرامون هدف مبارزه با تروریسم، رهبری عملیات نظامی در خاورمیانه را بر عهده بگیرد، اما به تدریج روند عملیات های ائتلاف نشان داد که شرکت 60 کشور در این ائتلاف تنها پوششی برای قدرت نمایی آمریکا است. زیرا عملا جز چند کشور معدود عربی و اروپایی، دیگر کشورها نقشی در این تشکل نظامی نداشتند و هدایت اصلی مداخله بدون مجوز قاطع شورای امنیت برای ورود به عراق و سوریه، در اختیار پنتاگون بود.

 

بعد از دو سال که از عملکرد این ائتلاف در منطقه می گذشت. و اعلام میشد در این بازه زمانی بیش از 16 هزار حمله هوایی علیه تروریست ها انجام شده. در این حملات آمار دقیقی از تعداد تلفات غیر نظامیان و عناصر تروریستی وجود نداشت. در حالی که مقام های آمریکایی بر کشته شدن 173 غیرنظامی تاکید دارند، گروه انگلیسی «ایروارز» این رقم را دست کم یک هزار و پانصد نفر می داند. و علیرغم هزینه های سرسام آور اعلام شده آمریکا در جنگ با داعش هیچ منطقه ای از دست تروریست ها پس گرفته نشد و هیچ ضربه کاری به پیکره آنها وارد نیامد. بلکه موجب تخریب گسترده شهرهای تحت بمباران اعتلاف آمریکا در عراق و سوریه شده بود. و بنظر میرسید که غرب از اقدامات داعش علیرغم جنایاتش نا خشنود نیست.

alalam_635685708161785787_25f_4x3

با افزایش تضاد میان آمریکا و ترکیه، و سخنان جوبایدن در مورد دست داشتن ترکیه در حمایت از داعش، اردوغان دست به افشاگری زده و گفت: «کاخ سفید ترویست های منطقه را مسلح می کند.»

شاهد مثال این موضوع هم دسترسی تررویست ها در خان طولمان به تجهیزات زرهی بود که باعث شد این منطقه چند ماه قبل سقوط کند. از طرفی ائتلاف بین المللی بیش از آنکه به ساختار اصلی ترویست ها ضربه بزند، منابع و تاسیسات حیاتی و زیربنایی را در عراق و سوریه هدف قرار داده است. سال گذشته جنگنده های انگلیسی به بهانه قطع منابع درامد نفتی داعش در سوریه، میادین نفتی و پالایشگاه هی این کشور را بمباران کرد.

معادلات نظامی منطقه تنها و تنها زمانی دگرگون شد که در زمین ایران و در هوا نیز روسیه در سال 2015 وارد کارزار مبارزه با داعش شدند. که با مخالفت شدید ترکیه در حدی که یک هواپیمای نظامی روسیه را نیز بر فراز سوریه سرنگون نمود روبرو شد.

 

درست زمانیکه جهان از ادامه جنایات داعش بستوه آمده بود و همه قانونگذاران آمریکا و سیاستمداران جهان انگشت اتهام را علیه عربستان نه تنها در مورد داعش بلکه جنایت 11 سپتامبر دراز میکردند منابع مطلع جهان از مبارزه واقعی رژیم ایران علیه داعش در یک اتحاد “واقعی اما اعلام نشده (De-Facto )” سخن میراندند:

 

 

  • روزنامه هافینگتون پست : ایران تنها متحد واقعی اما اعلام نشده آمریکا در جنگ علیه داعش
  • مجله نیوزویک: آمریکا و ایران به اتفاق علیه داعش
  • ارگان گروه بحران بین اللملی نیویورک: ایران همچنین از تاکتیک اتحاد عملی “هرچند غیررسمی و اعلام نشده اش” با آمریکا در مبارزه با داعش و کشورهای همسایه سود میبرد.
  • مجله تایم: ایران کردها را علیه مبارزه با داعش مسلح میکند.
  • روزنامه گاردین: ایران جهت کمک به مبارزه با داعش نیروهایش را به عراق میفرستد.
  • روزنامه گاردین: کشورهای عربی زیر فشار جهت انجام کاری در مبارزه با داعش
  • ناتو ریویو: ظهور ایران بعنوان قدرت منطقه ای، دولت عراق بطور فزایندهای به کمکهای ایران جهت مقابله با تهدیدهای تروریستی داعش و دیگر گروهای سنی تکیه میکند.
  • فراموش نباید کرد زمانیکه داعش با تسخیر رمادی تا چند ده کیلومتری غرب بغداد پیشروی نمود و ارتش عراق نیز با بجا گذاشتن تمامی جنگ افزارشان پا بفرار گذاشتند. این ایران بود که چه مستقیم و چه با کمک نیروهای حاشد و الشعبی (میلیشیاهای شیعه) توانست با پس راندن داعش و آزادی رمادی بغداد را از سقوط نجات دهد.

 

بعضی درستآوردهای مبارزه با تروریسم بین اللملی برای رژیم

 

تقریبا هیچ روزنامه و مجله و رسانه معتبری و حتی محلی یافت نمیشود که به نقش مثبت ایران در جنگ با داعش و شکست تروریسم در منطقه (چه درعراق و چه در سوریه) بطور آشکار اشاره و اذان نکرده باشند.

 

که البته بهای سنگینی نیز از ایران بصورت کشته شدن فرماندهان و نیروهای زبده اش طلب کرده، هرچند نام و فرماندهی این عملیات را نیز در جهان بر سر زبانها انداخته و در داخل کشور نیز از او بعنوان قهرمان یاد میشود.

 

اما مهمترین دستآورد رژیم از فرایند شرکت در مبارزه با تروریسم بین اللملی در کنار پیروزیهای سیاسی قرارداد اتمی ایران  با اروپا و آمریکا بعد از سالیان ایزولاسیون نسبی در سطح جهان،  پر کردن ذخایر خالی مانده سیاسی – بین اللملی اش از نوع تنش ضدایی و ایجاد آرامش و بطور خاص ضد تروریسم بین اللملی که سالیان از آن سمت مورد تهاجم قرارداشت بود. اما محصولات این سیاست همکاری با جهان در یک امر منطقه ای که منافع آن تمام جهان را متنبه کرده است به اینجا ختم نشده بلکه برای رژیم  حضور نظامی و قوی و مشروع  در عراق و سوریه نیز ببار آورده است. بازهم باید یاد آور شد که در لبنان نیز متحد بسیار قویی بنام حزب الله دارد که ضمن شرکت در مبارزه ضد تروریستی در سوریه علیه داعش محبوب همه مردم لبنان است و نیروی نظامیش از نیروی ارتش لبنان قویتراست. و سالیان است که در تامل با مسیحیان و سنی های لبنان و حزب سعد حریری کشور را بدون ایجاد هیچگونه تنش در آرامش اداره میکنند.

 

شکستهای عربستان و اسرائیل در منطقه و واکنشهای آنها

 

وقتی دستاوردهای فوق الذکر را کنار شکستهای عربستان (در زمینه رو شدن دستش در حمایت از تروریسم بین اللملی و جنایات جنگیش در یمن) و اسرائیل (برهم خوردن روابطش با آمریکا، رای ممتنع آمریکا در سازمان ملل در محکومیت بی سابقه اش) در همین دوره  کنار هم قرار میگیرند است که  میتوان به اقدامات ایندو در مقابله با رژیم جهت دست زدن به هر اقدام جنون آمیزی بمنظور از بین بردن دستاوردهای ایران در جنگ با تروریسم بین اللملی مشرف شد. از جمله آنها:

  • نسل کشی عربستان در یمن.
  • دعوت از ترامپ به عربستان و دادن باج 340 میلیاردی جهت شیطان سازی دوباره از رژیم
  • اجرای طرح تروریست خواندن رژیم توسط کشورهای عربی با تهدید و تطمیع آنها که در رابطه با قطر و ایستادن قطر در مقابل آن علنی شد.
  • اجرای طرحی مشابه طرح ترور رفیق حریری پدر سعد حریری که به خروج سوریه از لبنان منجر شد در مورد سعد حریری که با شکست روبرو شد. و باعث محبوبیت بیشتر حزب الله گردید.
  • ·بی بی سی: وزیر امور خارجه قطر گفته است چیزی که دقیقا شش ماه پیش در قطر اتفاق افتاد اکنون در لبنان در حال وقوع است.
  • رئیس‌جمهور لبنان: عربستان حریری را به گروگان گرفته است
  • اداره اطلاعات آلمان (بی ان دی) از دوسال قبل در اقدامی کاملا بیسابقه و انفجاری در میان آژانسهای اطلاعاتی جهان، علیه  طرحهای عربستان کهیک سیاست مداخله جویانه بی حساب و کتاب و خطرناک را جهت بی ثبات کردن منطقه خاور میانه  به رهبری شاهزاده محمد بن سلمان که از بیماری دیمانسیا (زوال عقل) رنج میبرد به پیش میبرد هشدار میدهد،  که ناشی از اوج نگرانی مقامات امنیتی آلمان است.
  • زیگمار گابریل، وزیر امور خارجه آلمان، روز جمعه (دهم نوامبر/ ۱۹ آبان) در تماسی تلفنی با همتای سعودی خود عادل جبیر، نگرانی آلمان را نسبت به تشدید بی‌ثباتی در لبنان ابراز کرد.
  • بی بی سی. عربستان سعودی در اعتراض به اظهارات وزیر امور خارجه آلمان در مورد بحران لبنان، سفیر خود را از برلین فراخوانده است.
  • رئیس ستاد کل ارتش اسرائیل در گفت‌وگو با یک رسانه‌ی عربستان!!!!!، ایران را “بزرگترین تهدید در منطقه” خواند. گادی آیزنکوت می‌گوید اسرائیل و عربستان سعودی منافع مشترک زیادی دارند و می‌توانند در زمینه‌های گوناگون همکاری کنند.
  • وزیران امور خارجه اتحادیه عرب در پایان نشست فوق‌العاده خود “مداخله‌های ایران” در منطقه را محکوم کردند. این نشست اضطراری روز یکشنبه به خواست عربستان سعودی در قاهره برگزار شده بود.

 

پس از استعفای سعد حریری تنش میان عربستان و ایران، دو قدرت بزرگ منطقه، افزایش یافته است. عربستان خواستار برگزاری نشست فوق‌العاده وزرای خارجه اتحادیه عرب شد. این نشست روز یکشنبه در قاهره برگزار شد و ایران را محکوم کرد.

هدف عربستان از فراخوان برگزاری نشست فوق‌العاده وزرای خارجه اتحادیه عرب، که با حمایت امارات عربی متحده، بحرین و کویت انجام شد، برخورد متحد اتحادیه با “مداخله‌های ایران” در منطقه اعلام شده است.

بیانیه اتحادیه عرب با محکوم کردن سخنان و اعمال تنش‌آفرین مقامات ایران اعلام کرده که این کشور تمامی فرصت‌ها را برای اعتماد‌سازی در جهان عرب از دست داده و موشکی که از یمن خاک ریاض را هدف قرار داد، ساخت ایران بوده است.

شورای امنیت:  نقش ایران در حمله موشکی به فرودگاه ریاض را رد کرد

احمد ابولغیظ، دبیرکل اتحادیه عرب نیز گفت که ایران تمامی خطوط قرمز را رد کرده و مقامات این کشور از شبه‌نظامیان مسلح در چندین کشور عربی حمایت می‌کنند. او افزود اتحادیه عرب اعتراض خود را در این باره با سازمان‌های جهانی چون مجمع عمومی سازمان ملل متحد در میان خواهد گذاشت.

اتحادیه عرب در پایان همبستگی کامل خود را با عربستان در کلیه اقداماتی که برای حفظ امنیت ملی خود در نظر گرفته، اعلام کرد و به ایران هشدار داد از حمایت شبه‌نظامیان شیعی‌مذهب حوثی در یمن‌ و همچنین حزب‌الله لبنان دست بردارد.

موضع رژیم در قبال بیانیه :

در بخشیهایی از بیانیه وزارت خارجه ایران آمده است:  کشورهایی که مداخله‌جویی‌های غیرمسوولانه آن‌ها در سایر کشورها موجب گسترش ناامنی، جنگ و تروریسم شده و حاکمیت ملی همسایگان خود را نقض کرده‌اند، در مقامی نیستند که دیگران را به مداخله نکردن در امور منطقه نصیحت کنند. وضعیت اسفبار و ناامن سوریه، یمن، بحرین، عراق و لیبی نتیجه مداخله‌جویی غالب کشورهایی است که در ریاض جمع شده و اینک چاره سیاست‌های شکست خورده خود را در متهم کردن دیگران یافته‌اند.

جمهوری اسلامی ایران از پیشگامان طرح ایده خاورمیانه عاری از سلاح‌های کشتار جمعی بوده و در صورت صداقت و رفتار دوستانه کشورهای مذکور، حاضر به همکاری با آن‌ها در جهت تحقق این ایده است.

یک سوال بسیار اساسی

با توجه به اینکه:

یووال اشتاینیتز وزیر انرژی اسرائیل افزوده که اسرائیل در تلاش برای ممانعت از تثبیت حضور نظامی ایران در سوریه، از کمک کشورهای عربی سود برده است. به گفته او بسیاری کشورها با تل آویو رابطه پشت پرده دارند که مکتوم ماندن این رابطه خواست آنهاست: «اسرائیل از این تماس‌ها خجل نیست.»

سه روز پیش‌تر، رئیس ستاد ارتش اسرائیل از آمادگی تل آویو برای همکاری اطلاعاتی با عربستان در مورد ایران خبر داده بود. ژنرال گادی آیزنکوت پنجشنبه ۱۶ نوامبر در گفت‌وگو با وبسایت سعودی “ایلاف”، ایران را “بزرگ‌ترین تهدید برای منطقه” خوانده و گفته بود: «اسرائیل و عربستان در باره منویات ایران در منطقه اتفاق نظر دارند.»

همپیمانان

آیا میتوان درک کرد که سازمان مجاهدین که خودش را بطور علنی به دم عربستان و آمریکا و اسرائیل در پشت پرده وصل کرده است چه کسی و چه منافعی و چه کشوری و چه آرمانی را نمایندگی میکند.؟

 

نه به تروریسم و فرقه ها

—دلایل توسل مریم رجوی و سازمان مجاهدین به عاشورا و امام حسین—

ط ح الف: تیرانا آلبانی

پنجمین کنگره موفق سالانه سکولار دمکراتهای ایران با گرد هم آوری عمده ترین دیدگاههای سیاسی، فرهنگی موجود در جامعه آپوزیسیون خارج کشور در نوع خود منحصر بفرد بود، اعضای قدیمی جدا شده سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت و مجاهدین جدا شده در اینجا (آلبانی) نیز با همبستگی و اعلان حمایت حضور فعالی در آن داشتند.

آنگونه که ما از پخش مستقیم این کنگره در آلبانی شاهد بودیم، در روز اول این کنگره در تشریح شکست سیاست سکتاریستی سازمان مجاهدین عدم حضور حتی یک ایرانی در شوهای سالیانه بسیار پرهزینه آن، از مریم رجوی سوال شد که چرا در طی سی سال گذشته در جمع ایرانیان حضور ندارد و ترجیح میدهد که صندلیهای شوهایش را با جمعیت کرایه ای از کمپهای پناهندگی سوریها و آفریقایی ها و…پر کند. در واکنش به این مسئله، خانم رجوی در روز بعد یکی از مهره هایش را با دستور پیوستن کنگره سکولار دمکراتهای ایران  به شورای ملی مقاومت جهت برقراری جمهوری دمکراتیک اسلامی به کنگره فرستاد. که البته جدای از اینکه خنده همه سیاسیون را برانگیخت پاسخ روشنی بود به این سوال که چرا مریم رجوی و سازمان مجاهدین حمایت مردم ایران را به جمعیت کرایه ای ترجیح میدهند.

Mojahedin_Khalq_Paris_Carnaval_Terrorists_2

 

چون مردم ایران نزدیک به چهار دهه است که هرآنچه بوی جمهوری اسلامی چه نوع جاریش و چه با برچسب دمکراتیک ولایت مطلقا توتالیتریستی مسعود رجویش باشد تعین تکلیف کرده اند.  مشکل سازمان مجاهدین این است که آن اسلام بغایت ارتجاعی که خواستار برقراری آن هستند  دجالگرانه تلاش میکنند با چسباندن نام دمکراتیک وحشت مردم را از حکومت آرمانی خودشان کاهش دهند که سالیان است مردم ایران آنرا پشت سر گذاشته اند. اما متاسفانه  به بیان مسعود رجوی انقلاب 22 بهمن 1357 اسلامی بوده و در ثانی رهبریش مال او بوده است که توسط خمینی از او ربوده شده است!!!! و چهل سال بدنبال باز پس گیری و استقرار آن بود، هرچند این خواسته را با خود به گور برد ولی مریم رجوی چرا کماکان آنرا ادامه میدهد؟

آیا نباید از این چشمان و اسلامش ترسید؟

در همین رابطه نیز بود که در قالب جمهوری دمکراتیک اسلامی خود، مسعود رجوی خود را امام زمان نامید و اعلام کرد که  به خدا وصل است (بخش اسلامی اش) و جز به خدا به کس دیگری پاسخگو نیست(بخش دمکراتیکش)!!! ، بالاتر از حنیف نژاد است و دست کمی از محمد پیامبر اسلام ندارد و در بعضی زمینه های مشکوک مانند تصاحب همسران دیگران خود را به سنت پیغمبر و الگو برداری از او متصل نمود و تمامی احکام نوع داعش را (مانند کشتن خانواده اگر خواستار جدایی فرزندان خود از رجوی شوند : “ر ک کتاب خانواده ها نوشته مسعود روی  ص 22) نیز زمانیکه در عراق تحت حمایت دیکتاتور عراق صدام حسین قرار داشت در اشرف و بعد در لیبرتی آرمان شهر خودش به تمام و کمال از نماز اجباری البته برای توده سازمانی و فریب و دجالگری و مسلمان نمایی، روزه اجباری، سینه زنی اجباری، قرآن بسر گذاشن و احیاء و مسجد سازی و حتی دجالگرانه بعد از سی سال لباس آخوندی پوشاندن به مجید معینی (با نام مستعار آقا از زندانیان زمان شاه) ….به اجرا گذاشت. که هنوز هم در تیرانا-آلبانی نیز تلاش میکند آنرا ادامه دهد.

شرکت اجباری سران مجاهدین در عزاداریعزاداری در آلبانی

 

براستی چرا سازمان مجاهدین و مریم رجوی و مرحوم مسعود رجوی که از سی خرداد 60 هر روز خودش را به رنگی در آورده است، طوریکه دست مایکیاول را در پراگماتیسم و بی پرنسیپی جهت به قدرت رسیدن از پشت بسته است طوری که از منتها علیه طیف بظاهر چپِ  شعار”تنها راه رهایی جنگ مسلحانه” با امپریالیسم است و “جمهور اسلامی باید بدلیل اینکه جاده صاف کن امپریالیسم بودن سرنگون شود” تا منتها الیه راستِ در آمیختن به جنگ افروزترین جناحهای آمریکا و عربستان و البته صدام طوریکه امروزه ترررررامپ شده قبله آمال و آرزوهایشان، چرا نمیتواند انعطاف دجالگرانه دیگری را نشان دهد و آنچه مردم ایران بویژه جوانان کشور به گواهی همه جهان بشدت از آن متنفر و منزجرند  واز آن فاصله گرفته اند تا جائیکه حتی سران نظام جمهوری اسلامی هم از اجبار رژیم به اسلام و مناسبات اسلامی فریادشان در انتخابات 96 برهوا بود، و یا خوانندگانی که به رژیم منتصب هستند از اینکه “دین که اجبار نمیشود”… ترانه سر میدهند، ولی مریم رجوی حتی در آلبانی نیز نمیتواند دست از دجالگری بردارد؟

از کلیپ ترانه ای با خوانندگی محمد اصفهانی

 

 

جواب اما در این است که رجویها سالیان است که بدنبال فروپاشی سیاسی-نظامی در داخل، و سپس در خارج و فرار سران آن به اروپا، تنها گذاشتن نیروها در عراق و نهایتا تبعید شدن به آلبانی، عملا فقط روی کاغذ ودرشوهای بسیارگران به مدد امدادهای غیبی عربستان و عراق سابق بعلاوه کرایه حمایت بین المللی وکرایه حمایت توده ای وجود دارد.

شیوهایی که سازمان مجاهدین جهت در اسارت نگهداشتن نیروهایش و یا تهیج آنها بکار میبرد تفاوت چندانی با نوحه خوانی های آهنگران ندارد. ، تا جائیکه  تمامی  آبروی خود را نزد مردم ایران و البته ایرانیان خارجه  نشین نیز هزینه میکند که آنها را از جهان قطع نگهدارد تنها و تنها به این شیوه دجالگرانه است که تلاش میکند با نگهداشتن آنها در فضای سال 1360 والقا کردن اینکه ایران همان ایران است … در چنگال خود نگهدارد.

 

تشکلی که خود را شیر معرفی میکرد حالا که این شیر نه دندان دارد و نه چنگال و تمامی یال و کوپالش نیز ریخته است و بلکه در قفسی در 5000کیلومتری کشور، مانند خود مسعود رجوی که کف سرش را رنگ میکرد که کچلی او مخفی شود خود را رنگ میکند.    ببنیددر کلیپ  ز یر همین شیر بی یال و دم، بدون هیچ جنگ افزاری چگونه با مردم فریبی مانند یک روزه خوان دو ریالی از نام حسین و از عواطف باز مانده در مجاهدین قطع از جهان سوء استفاده میکند. و در دقیقه 14:25 به بعد چگونه خود را درجای حسین (امام سوم شیعیان) جازده  و مجاهدین را خطاب قرار میدهد. که:

آیا مریم رجوی کشوری بنام ایران و مردمی بنام ایرانیان را میشناسد؟

مجاهدانی که میخروشند، ای حسین چگونه ممکن است که ما ترا که در محاصر اینهمه دشمن تنها رها کنیم، نه هرگز، بخدا سوگند حتی اگر هیچ جنگ افزاری نداشته باشیم همراه با تو میجنگیم و همراه با تو میمیریم” فریاد هیهات من الذله جمعیت!!!! ..و سپس به داستانی تحت نام زُهَیر بن قَین بَجَلی که زنش را برای پیوستن به حسین (مسعود و مریم رجوی) طلاق میدهد اشاره میکند تا دردهای مردان مجاهدین را در این زمینه نیز کمی التیام بخشد. و خطاب به زنان نیز از نمونه زینب کبری است که قبل از جنگ از همسرش طلاق میگیرد…تا از این طریق فرار مجاهدین را از اسارتگاههای رجوی بتاخیر اندازد.

23519265_1924081974579573_1352469619278638488_n

 

Rajavi_Faisal_1rajavi&saddamUL2wHaKfcXCt2FLOOIh8g

عزاداری اجباری زندانیان سیاسی زمان شاه

عزاداری اجباری

ط ح الف تیرانا آلبانی

هذیانهای مریم رجوی از زبان حسن حبیبی در مورد داود باقروند در تلویزیون رنگارنگ

خانم مریم رجوی و جمهوری بسیار بسیار دمکراتیک!! اسلامیش و مخالفینش

 

خانم مریم رجوی از اینکه آقای داود ارشد گفته است :

 

بنده به جرات میتوانم بگویم از اینکه تشکلهایی مانند فرقه رجوی بحکومت نرسیدند یکی از شانسهای بزرگ مردم ایران بوده است. چون چه کسی باور میکرد که رجوی چنین هیولایی باشد؟ ما دید سیاسی نداشتیم و فریب کلمات را میخوردیم. رهبرانمان را در جریان و صحنه آزمایش نبود که انتخاب کرده بودیم. رهبران را کورکورانه و مبتنی بر شعار و احساسات انتخاب کردیم. رجوی در اوج رشد خودش تازه مبنای امام زمانی و صاحب جان و مال و ناموس امت مسلمان و جهان را به اجرا گذاشته و ارائه میکند. و بجز به خدای واهی به کسی پاسخگو نبودن را بزور مشت آهنین بخورد ما میخواست بدهد و به عده ای داده. با مخالف هم که دیده ای چه کار میکند. اسماعیل بنده و شما و همه مجاهدیندر تشکل رجوی چه میخواستند و  چه بدست آوردند؟ این چه بلایی بود که رجوی بر سر ما و آرمانهایمان و جنبش مردم ایران آورد.

 

تراکت

 

بسیار برآشفته است. و در افشاگری علیه آقای داود ارشد ضمن بافتن بسیاری به این نظر ایشان مبنی بر مزدوری وی اشاره کرده. دلیلش در را با کلیک در تراکت فوق ببنید آیا اشتباه گفته شده؟

 

ضرب المثل ««سالی که نکوست از بهارش پیداست»» آیا اینجا حکم نمیکند؟؟

به همه مقدسات قسم جدا شدگان هیچ حرفی جز همین افشاگری که ماهیت استالینستی و ضد بشری این تشکیلات است که صد بار بدتر از رژیم جمهوری اسلامی است و به هیتلرو استالین و … باید در قبال آن رحمت فرستاد ندارند.

جدا شدگان که خود را مسئول در قبال تولید هیولایی بنام مسعود رجوی میدانند از جان خود مایه میگذارند تا مردم ایران از افتادن دردام یک تشکل جانی و مافیایی که دست اجانب و جانی ترین حکام و جناحهای آمریکا و… آنرا کنترل میکنند نیفتند. اینکار وظیفه ای است ملی و انقلابی که باید همه ایران دوستان فارغ از هر گونه سطحی نگری بصورت فعال بدان بپردازند.

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها

 

 

Edit

شرکت در کنگره سالیانه احزاب لیبرال اتحادیه اروپا و دادخواهی علیه برده داری پناهجویان در تیرانا در دیدار آقای ارشد با نخست وزیران هلند و اسلووانیا

دادخواهی در قبال سوء استفاده  از پناهندگان بعنوان برده در تیرانا در نزد نخست وزیران هلند و اسلووانیا و..

تعهد نامه و لیبرتی

 

 

 

 

 

 

 

 

آقای داود ارشد از جانب اسرا و جدا شدگان فرقه رجوی در کنگره سالانه حزب آلده (حزب اتحاد احزاب لیبرال دمکرات اروپا) که طی سه روز از ساعت 8صبح الی 22شب طی روزهای اول تا سوم دسامبر در شهر آمستردام هلند برگزار شد شرکت جست.

در این کنگره آقای داود ارشد  طی دهها ملاقات  بویژه ملاقات با نخست وزیر هلند و نخست وزیر اسلووانیا، ملاقات با رهبران احزاب و مقامات عالیرتبه اتحادیه اروپا و سخنرانی طی سه روز بعنوان صدای در گلو خفه شده پناهجویان ایرانی در فرقه رجوی و صدای دادخواهی آنها علیه فرقه رجوی و ستمها و نقض حقوق بشر در قالب برده داری نوین پناهندگان در این کنگره و در میان احزاب متعدد از تمامی کشورهای اتحادیه اروپا عضو این حزب، مقامات عالی و سیاستمداران و فعالین سیاسی آنها را در جریان وضعیت اسفبار آنها قرار داد. 

 نخست وزیر هلندنخست وزیر اسلووانیا

سخنرانی نخست وزیر استونی
سخنرانی نخست وزیر استونی

آقای ارشد درکنگره آلده پارتی

بعضی از شخصیت های برجسته شرکت کننده در کنگره:

نخست وزیران حاضر در کنگره:

نخست وزیر هلندآقای مارک روته،

نخست وزیر اسلونیا آقای میرو سرار،

نخست وزیر لوکزامبورگ آقای خاویر بتل،

نخست وزیر استونیا آقای یوری راتاس

نخست وزیر بلژیک آقای چارلز میشل

DSC00581

بعضی وزیران حاضر در کنگره:

وزیر کشاورزی فلاند آقای یاری له په

آقای ورنر هویر معاون سابق وزیر خارجه آلمان و رئیس کنونی بانک سرمایه گذاری اتحادیه اروپا

رهبران احزاب حاضر در کنگره:

آقای هانز ون بالین رهبر حزب آلده پارتی 

آقای گای فرهوفسشتات رهبر فراکسیون لیبرال دمکراتهای پارلمان اتحادیه اروپا 

آقای کریستین لندنر   رهبر حزب لیبرال دمکراتهای آلمان

آقای الکساندر پچتولد  رهبر حزب لیبرال دمکراتهای هلند

آقای آلبرت ریویرا  رهبر  حزب لیبرال دمکراتهای  اسپانیا

خانم گویندولین روتن رهبر حزب لیبرال دمکراتهای بلژیک

آقای بارت زومرز  رهبر اتحاد لیبرال دمکراتها در کمیته مناطق اروپایی و نخست وزیر سابق منطقه فلمیش بلژیک

آقای ریستزارد پترو رهبر حزب لیبران مدرن لهستان

D1 MF1

اعضای کمیسیون های مختلف اتحادیه اروپا:

خانم مارگارت ورستاگر

خانم ویولتا بولک

خانم ورا یورووا

در این کنگره نزدیک به دو هزار تن از سیاستمدران عالیرتبه اروپا، اعضای مجلس اتحادیه اروپا، اعضای مجلس کشورهای مختلف اروپا و اعضای احزاب مختلف و آقای جورجیوس ماروس رئیس سیاستگذاری فیس بوک و یک هئیت  پارلمانی متشکل از اعضای مجلس ارمنستان شرکت داشتند. 

 

رهبر فراکسیون لیبرال دمکراتهادر طی روزهای بلند کنگره وضعیت نقض حقوق بشر و سرکوب و تزئیقات اعمال شده بر جدا شدگان و اعضای کماکان اسیر و توطئه انتقال اجباری به اسارتگاه ابدی تحت نام دروغین اشرف 3با افشاء سند گرفتن تعهد به بازگشت پذیر نبودن مسیر اشرف 3 تا پوسیدن و مرگ اعضا در آنجا با شیوه های نوع داعش افشا گردید.  

همچنین شرح مفصلی از شقاوتهای اعمال شده علیه اعضا در اشرف و لیبرتی و حتی قبل از آن از دستگیری، شکنجه های منجر به مرگ و زندانهای طویل المدت، تحویل به زندان ابوغریب، … جهت سرکوب صداهای آزادیخوهانه و مخالفت با شیوه های تروریستی-استالینستی فرقه رجوی به اطلاع کنگره رسید.
در تمامی ملاقاتهای انجام شده به تمامی طرفهای مذاکره خواست جنبش دادخواهی (نه به تروریسم و فرقه ها) مؤاخذه فرقه رجوی و سپس محاکمه بر سر تمامی اسرای در بند و فشارهای اعمال شده علیه نجات یافتگان است و آمادگی جدا شدگان جهت شهادت در هر دادگاهی اطلاع داده شد.

کمیته های مختلف

تا از این طریق سران این فرقه و بخصوص خانم مریم رجوی  به نفی انسانیت اعضای خود چه اسرا و چه جداشدگانش بعنوان قیم و صاحب آنها خاتمه داده، هویت و استاتو انسانی تک تک مجاهدین را بر اساس اصول اولیه حقوق بشر برسمیت بشناسد؟ ضمنا در مقابل اعمال خود پاسخگوی عدالت باشند.

تا مریم رجوی با خاتمه دادن به توتالیتریسم استالینی-کره شمالی تشکیلاتش،  اجازه دهند آزادانه و بدور از حصارهای بلند چندین ده سالهِ فیزیکی – تشکیلاتی مانند زندان و شکنجه و تهدید ،ترور سیاسی، مغزشویی، شکنجه عاطفی، شکنجه مذهبی، توهین، گروگانگیری انگیزه ها، تتمیع، فریب، قطع و بی خبری از جهان… و اجازه دادن به دسترسی به همه امکانات اولیه انسانی همانند دیگر انسانهای امروز جهان از جمله تماس با جهان خارج، دسترسی به اخبار و اطلاعات، رادیو، تلویزیون، ارتباطات تلفنی و  اینترنتی، تماس با دوستان و خانواده، ارگانهای حقوق بشری ….بتوانند راه و سرنوشت خود را خود بدست بگیرند  تا از برده گی فرقه رجوی خارج شوند.

کریستین لیندنر
همچنین آقای ارشد عنوان کردند که  باید روشن شود که چرا فرقه رجوی بیش از صد مجاهد بدون سلاح و دفاع در اشرف نگهداشته شدند تا بدست عوامل جنایتکار مالکی قتلعام شوند. چرا زمانیکه فرقه رجوی برای یک “شو” خود صدها میلیون یورو خرج میکند نزدیک سه هزار تن از اعضای خود را در لیبرتی در اسارت نگهداشتند و با تمامی تلاشهای انسانی جهان برای خروج آنها مقابله کردند تا زیر موشک و بمباران تکه تکه شوند.

از طرفی نیزتشریح گردید که باید ریز همکاری این فرقه با صدام حسین در عراق و جنایاتی که مرتکب شده و همچنین همکاریهایش با عربستان که بسیار مورد توجه شرکت کنندگان بود روشن گردد.

 

Bart Somers elected as new ALDE-CoR President

شرح مفصلی نیز از فعالیتهای دیگر جداشدگان در سراسر اروپا چه مستقلا و چه بطور گروهی بعد از رهایی در هرکجای جهان که باشند مانند فرانسه، آلبانی، بلژیک، آلمان، نروژ، هلند، انگلستان، دانمارک، ایتالیا، سوئیس، … دست به افشاگری علیه تروریسم و نقض آزادیهای دمکراتیک، نقض حقوق بشر و سرکوبهای فرقه رجوی میپردازند و اقدامات فرقه رجوی جهت ترور سیاسی این فعالین به سمع و نظر گسترده ای از عالیترین مقامات اروپا رسید.

https://youtu.be/hB6Crsj-q90

پیام ویدئویی روز اول از کنگره

FACE BOOK HOLAND PM

https://youtu.be/Iv51grlK0Vc

 

پیام ویدئویی روز دوم از کنگره

 

ملاقات با اعضای پارلمان ارمنستان خانم مانه تاندلیان و آقای ادموند ماروکیان

مارگارته وستاگر

ورا یورووا

رهبر حزب لیبرال بلژیک خانم گیوندولین بوتن و خانم نیکولا بیر عضو پارلمان آلمان

دیدار با آقای مورتن موکه گارد عضو پارلمان اروپا

خانم بتینا اشتارک وات تزینگر عضو پارلمان آلمان

 

 

 

عضو پارلمان نروژآقای اولاالوستوِن

 

 

 

 

 

 

26987499779_c8f0946e56_o
نخست وزیران شرکت کننده در کنگره

نماینده مجلس دانمارک

نماینده پارلمان اروپا خانم صوفی اینت فلد

آقای فردریک فدرلی عضو پارلمان اروپا و یکی از معاونین حزب آلده

D1 DB1
D1 K3
D1 K4DSC00581

DSC00629

Edit

ارزیابی محرمانه آلمان: احتمال فروپاشی “غرب” در دهه‌های آینده

طراحان راهبردهای نظامی در وزارت دفاع آلمان، فروپاشی “غرب” در شکل کنونی آن را در دهه‌های آینده محتمل می‌دانند. این سند تحلیلی با عنوان “چشم‌انداز راهبردی۲۰۴۰” روندهای محتمل اروپا و جهان را بررسی کرده است.

Deutschland Von der Leyen trifft Führungskräfte der Bundeswehr (picture-alliance/dpa/M. Kappeler)

وزارت دفاع آلمان برای نخستین‌بار در سندی تحلیلی روندهای محتمل سیاسی و اجتماعی در اروپا و جهان را تا سال ۲۰۴۰ بررسی کرده ‌است. براساس اطلاعاتی که هفته‌نامه “اشپیگل” به‌دست آورده، طراحان راهبردهای نظامی آلمان در این سند گفته‌اند احتمال از بین رفتن جبهه “غرب” در شکل کنونی آن در دهه‌های آینده وجود دارد.

این سند “چشم‌انداز راهبردی ۲۰۴۰” (Strategischen Vorausschau 2040) نام دارد و اواخر ماه فوریه ۲۰۱۷ از سوی مقام‌های ارشد وزارت دفاع آلمان به‌تصویب رسیده، اما از آن زمان تاکنون محرمانه مانده است.

این سند ۱۰۲ صحفه‌ای که برای نخستین‌بار در تاریخ ارتش آلمان تهیه شده، به این موضوع می‌پردازد که روندهای اجتماعی و مناقشه‌های بین‌المللی، چگونه می‌توانند بر امنیت جمهوری فدرال آلمان در دهه‌های آینده اثر بگذارند.

 

این بررسی چارچوبی را تنظیم کرده که ارتش آلمان احتمالا در آینده در آن راستاها گام برخواهد داشت. با این‌حال این سند هنوز فاقد نتیجه‌گیری‌ها و پیشنهادهای مشخص درباره تجهیز و توان نظامی ارتش آلمان است.

یکی از شش سناریوی مطرح شده در این سند درباره احتمال “فروپاشی اتحادیه اروپا” و واکنش آلمان در برابر آن است. نویسندگان سند بر این عقیده‌اند که در این صورت آلمان با چالش‌های چندجانیه مواجه خواهد شد.

نویسندگان سند “چشم‌انداز راهبردی ۲۰۴۰” جهانی را ترسیم می‌کنند که در آن “نظم بین‌المللی در پی دهه‌ها بی‌ثباتی از بین می‌رود، نظام ارزش‌ها در سراسر جهان به‌هم می‌ریزد و فرایند جهانی‌شدن متوقف می‌شود”.

طراحان راهبردی در وزارت دفاع آلمان می‌گویند «توسعه اتحادیه اروپا دیگر رها شده است و  کشورهای دیگری خواستار ترک اتحادیه اروپا هستند. اروپا قابلیت رقابت جهانی خود را از دست داده است. بی‌نظمی فزاینده جهانی و بخشا درهم‌ریختگی و تنش‌آلود بودن جهان، محیط امنیتی آلمان و اروپا را به‌طرز چشم‌گیری تغییر داده است.»

تهیه‌کنندگان سند در سناریویی دیگری در ارتاط با آینده اتحادیه اروپا با عنوان “غرب بر علیه شرق” می‌نویسند، برخی کشورهای شرق اتحادیه اروپا روند ادغام در اتحادیه اروپا را به حال تعلیق درآورده و هم‌‌زمان به بلوک‌های شرقی دیگر می‌پیوندند.

در سناریویی دیگری با عنوان “رقابت چند قطبی” گفته می‌شود، افراط‌گرایی در حال پیشروی است و برخی شرکای اتحادیه اروپا وجود دارند که به‌نظر می‌رسد به دنبال رویکردی خاص مانند مدل “سرمایه‌داری دولتی روسیه” هستند.

نویسندگان سند تحلیلی و راهبردی وزارت دفاع آلمان می‌گویند به‌هیچ‌وجه قصد پیش‌گویی ندارند، اما همه سناریوهای مورد اشاره در این سند، در افق زمانی ۲۰۴۰ قابل‌تصور و محتمل هستند.

سرکوب یا شستشوی مغزی درسازمان مجاهدین

بسیار ضروری دیدم که پیشینه بحثی که دوست عزیز و همسنگر چندین دهه ایم آقای دکتر مسعود بنی صدر (عضو سابق مجاهدین، “شو”رای ملی مقاومت و نماینده سازمان در آمریکا) در زمینه مغزشویی در سازمان که بخوبی با اتکاء به فاکتهای دقیق و مشخصی که خود نیز تجربه کرده آورده است را که آن زمان بدلایل مختلف  تشکیلاتی درجریانش قرار نگرفتند را در اینجا بیاورم تا هم عمق مباحث بسیار با ارزش و روشنگر ایشان بهتر فهم گردد و هم از درک و دریافتهای غلط آنگونه که مسعود رجوی تلاش میکرد القاء کند پرهیز شود.

زمینه و دلایل انقلاب به اصطلاح ضد بورژوازی مسعود رجوی در تشکیلات و شروع تبدیل آن به فرقه: :

بدنبال جمعبندی مبارزه در پایان سال 1363 و نتیجه گیریهای متعدد از جمله :

  • نابودی تمامی بدنه تشکیلاتی بخش نظامی و اجتماعی سازمان (که در داخل قرارداشت)
  • علیرغم مبارزه اصولی و برحق و عادلانه!!! که قاعدتا طبق قانون هر مبارزه سازمان یافته سیاسی-اجتماعی و یا هر حرکت و فعالیت جمعی و سازمان یافته اجتماعی، اقتصادی، خیریه ای و حتی جنگی باید منجر به شکوفایی آن تشکل گردد، سازمان با فروپاشی و پاسیفیزم شگفت انگیزی  مواجهه است.
  • ارتقاء نیافتن هیچکدام ازکادرهای تشکیلاتی سازمان جهت ورود به دفتر سیاسی (آنزمان) و یا مرکزیت و حتی خروج اعضای بلند پایه سازمان از تشکیلات
  • عدم ارتقاء زنان در تشکیلاتی که درصد قابل توجهی  کادرها و هواداران زنان بودند و حتی ریزش شدید نیرویی در خارجه و داخل کشور.

تیجه دلایل و عامل اصلی را نیز غلط بودن استراتژی چپ روانه مبارزه مسلحانه  مسعود رجوی دانست. که حتی بحث خلع ید از مسعود رجوی نیز پیش کشیده شد. که در بحثهای قبلی مربوط به علی زرکش (جلد اول صفحه 22 و جلد دوم صفه 17 به بعد) بدان پرداخته شده است.

ولی از آنجا که:

  1.  دفتر سیاسی آن زمان دست ساز خود رجوی بود که لقب تنها بازمانده از مرکزیت اولیه را یدک میکشید و هیچ عنصر متکی به خودی مانند مجید شریف واقفی ها و حسن صادقها … که ضمنا کیفیت سیاسی-تشکیلاتی-ایدئولژیک لازم را نیز داشته باشند در  میانشان نبود، بعلاوه بعضی نقل قولهای منتصب به محمد حنیف نژاد که رجوی وارث تشکیلات است، او هژمونی بلا منازعه ای  بر دفترسیاسی داشت.
  2.   باد جهانی ایکه کماکان با قدرت تمام عطف به اشغال سفارت آمریکا علیه رژیم میوزید و جنگ عراق که آمریکا جهت پرداخت بهایش به ایران تحمیل کرد.
  3. هزاران زندانی، شکنجه ها و کشتارهای جاری
  4. شوک هولناک  در سطح تمامی تشکیلات بوِیژه دفترسیاسی و مرکزیت ناشی از جاروشدن تشکیلاتی که تاچند وقت قبل قدرتش را بالاتر از حکومت تحلیل میکرد طوریکه  میتواند هروقت اراده کند در سه ماه قدرت را از آن بگیرد. (توجه به تکیه کلام رجوی که میگفت سه ماه دیگر تهران هستیم)

نه تنها به یک تفکر انحرافی – پراگماتیستی و البته آپورتونیستی دامن زد که، هرگونه شوک به تشکیلات به نفع رژیم تمام میشود؛ که اجازه نداد که سازمان و تشکیلات از مسیر مرگباری که در مقابلش بود ،  با تصفیه رجوی از رهبری و تصحیح مسیر مبارزه با غلط شمردن مبارزه مسلحانه نه تنها جنبش را نجات دهد، بلکه جان هزاران هزار زندانی اسیر و آنها که بعدها اسیر و کشته شدند چه در داخل (از جمله کشتار سال 1367) و چه در مرزهای ایران وعراق ذخیره شود.

بلکه رجوی این مار زخم خورده را که خود صد بار بهتر از بقیه به نتایج و عواقب کارخود واقف بود و افراد تشکیلات را با ایرادتی بسیار بسیار جزئی تصفیه و کنار میگذاشت را بیدار نمود.

تا طرح حذف علی زرکش و آوردن یک دیوار حائل بین خودش و بقیه تشکیلات تحت نام انقلاب ایدئولژیک را به اجرا بگذارد. انقلاب ضد بورژوازی نیز بعنوان اولین مرحله انقلاب ایدئولژیک در فاز(سال 64-67) برای صاف کردن اذهان ما در مورد حذف و تصفیه علی زرکش بود که او را بدلیل مخالفتش با مبارزه مسلحانه نماینده بورژوازی در تشکیلات معرفی کرده بود و به اعدام محکوم کرد. بنابراین باید برای عوامگرایی در بین بقیه کادرها علیرغم اینکه سر مار را زده بود بدنه تشکیلات بورژوا ضدایی (سرکوب)  میشد.  هرچند عناصر بسیار بسیار محدودی از جریان علی زرکش خبر داشتند. بنابراین بسیار بیشتر بدام چپ نمایی مسعود رجوی افتادند. تا از این طریق تک تک افراد با خوردن مارک بورژوا به موضع تدافعی در مقابل رهبری جدید (مسعود رجوی و مریم رجوی) بیفتند و قادر نباشند که زبان به شکوه بگشایند.

اما از آنجا که عملی عاری از محتوا بود هرچند در خارجه و عناصری که در اروپا و آمریکا فعال بودند چه بسا شلاق سرکوب رجوی بسیار با بهانه های بیشتری بر سر و گرده آنها فرود میآمد  در عراق تبدیل به جوک شده بود که مادران و یا رزمندگانی که از دار دنیا فقط لباس آنهم لباس رزم بتن داشتند و یا اساسا نمیدانستند بورژوا را با کدام (ب) مینویسند باید از بورژوازی خود انتقاد میکردند.

ضمنا رجوی با تجربه ضد انقلابی که داشت در این فرایند با عناصری که میشناخت و پرونده ای از او داشت و یا احساس میکرد پتانسیل مخالفت و ابراز نظر کردن (مانند دوست عزیزم آقای مسعود بنی صدر) دارند تصفیه حساب میکرد.

درصورتیکه  تمامی وسایل رجویها از پاریس خریده و برایش بعضا توسط خود بنده برده میشد. و یا از گرانترین کفاشی ها برای محمد محدثین کفش و یا برای جابرزاده لباس از گراتنرین بوتیکهای شانزه لیزه لباس تهیه میشد  و یا هزینه جراحی صورت مریم رجوی در سوئیس در همان سالها قبل از ازدواجش با مسعود رجوی معادل یکسال هزینه غذایی بقیه تشکیلات بود. امروزه نیز به هزینه کردن در بوتیکهای بورژوازی راضی نیستند بوتیکداران را با هزینه های صد هزار دلاری برای فقط پنج دقیقه کرایه میکنند.  و به چنان بیچارگی گرفتار شده اند که نه تنها از مبارزه با بورژوازی خبری نیست که به قبله آنها تبدیل شده است و مریم رجوی در غیاب شوهر مرحومش روزانه سر از میانه بورژوازی درمیآورد.

داود ارشد

——————————————————–

شستشوی مغزی در تشکیلات رجوی 

 

بقلم: آقای دکتر مسعود بنی صدر (عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت و نماینده سازمان در آمریکا)

 

دانش مقدس؛ «انقلاب ضد بورژوائي»!

 

رابرت ليفتن در کتاب «رفرم فکری» در مورد «دانش مقدس» چنين توضيح ميدهد:

داود و مسعود بنی صدر“دانش مقدس (Sacred Science ): يک ملأ یا محیط مطلق گرا و منزوی از دنيای بيرون بر پايه يک سری اصول خشک پي ريزی ميشود، به اين وسيله ميتوان آن محيط را از دنيای بيرون از خودش بر پايه يکسری ديدگاههای اخلاقي «نظم دهنده به موجوديت انساني»  جدا ساخت. { بعبارت ديگر يک گروه کوچک مثل يک فرقه مخرب را  ميتوان با طرح يکسری اصول غير قابل انعطاف (تحت عنوان علمي و يا الهي بودن آن اصول) بطور مطلق از دنيای خارج جدا کرد.} اين تقدس را ميتوان در ممنوعيت بزير سئوال بردن اصول پايه ای {گروه} (چه بطور خاص و چه بطور عام)  ديد. در حاليکه چنين دگمهائي خود را برتر از منطق ميدانند { خود را فراتر از چارچوبهای عقلاني و منطقي ميدانند} اما با اينحال در آن ملأ و يا محيط {منزوی از دنيای بيرون}، بطور همزمان، بشکل اغراق آميزی {رهبران و يا اداره کنندگان آن ملأ} مدعي منطقي بودن و بطور مطلق و صد درصد «علمي» بودن نظرات خود ميشوند.

 

به اين ترتيب يک ديدگاه اخلاقي {و يا يک جهانبيني فرقه ای} را تبديل به يک مطلق علمي میکنند. تا کسي نتواند بخود جرات دهد که از آن انتقاد کند، و يا برای آن آلترناتيوی مطرح نمايد، در غیراینصورت نه تنها انگ فساد ميخورد و حرفهايش بي ربط خوانده ميشود، بلکه گفته ميشود که او «غير علمي» حرف ميزند.

 

به اين ترتيب، فيلسوف شاهان ايدئولوژيهای مطلق گرای مدرن، به اقتدار خود مشروعيتي بر پايه منطبق بودن {تئوريها و ايدئولوژيهايشان} با علم غني طبيعي و وارث آن بودن، ميدهند.” {در اينجا وی اشاره با ديکتاتورهائي مثل استالين و يا مائو و يا رهبران فرقه های مارکسيستي دارد که مدعي هستند ايدئولوژی آنها (مارکسيسم، مارکسيست-لنينيسم و يا مائويسم و يا تروتسکيسم} علمي هستند و شک بردار نميباشند و بهمين دليل آنها حق دارند که ديکتاتوری خود  را بر جامعه اعمال نمايند. مجاهدين هم با طرح اينکه آنها از بخشهای علمي ماريکسيسم استفاده کرده اند، دقيقا” از همين استدلال «علمي بودن» نظراتشان برای خاموش کردن مخالفان و منتقدان استفاده ميکردند.}

سوزاندن گذشته در تشکیلات فرقه رجوی

يکي از ادعا های مجاهدين از بدو تاسيس سازمان اين بوده و هست که آنها «بخش علمي» مارکسيسم را قبول داشته و آنرا به ايدئولوژی «اسلامي» خود افزوده و يا در فهم «اسلام» از آن بهره گرفته اند. بخشي از اين بسته بندی باصطلاح علمي مارکسيستي که مجاهدين نيز به آن معتقدند، عبارتند از «ديالکتيک تاريخي» و «نبرد طبقاتي».

 

در نتيجه وقتي که آنها مبارزه طبقاتی «ضد بورژوائي» خود بر عليه شخصيت و هويت گذشته ما را آغاز کردند ادعايشان اين بود که انجام چنين حرکتي برطبق دانش و علم و طبيعت و در نتيجه امر پروردگار است. اجازه دهيد دوباره من به خاطراتم بازگشته و اين مرحله از انقلاب ايدئولوژيک را که «مرحله ضد بورژوائي انقلاب ايدئولوژيک» خوانده شد را از آنجا دنبال نمائيم:

 

” بعد از رفتن رجوی به عراق، ما از خواهر طاهره {مسئول و نماينده مجاهدين در انگلستان} شنيديم که مرحله جديدی از انقلاب ايدئولوژيک تحت عنوان «مرحله ضد بورژوائي» شروع شده است. بعد از شنيدن سخنراني مفصل او و يکي ديگر از مسئولان که روی نوار پر شده بود، ما فهميديم که بسياری از ما (اعضأ قديمي و جديد سازمان) در مدت اقامت مجاهدين در اروپا و غرب، از هويت مجاهديني خود فاصله گرفته ايم.

 

در نتيجه همه ما، البته بغير از رهبری در سطوح مختلف در «باطلاق بورژوائي» غرق شده ايم. منظور اين بود که گرچه بخاطر ملاحظات سياسي ما ميبايست تظاهر به بورژوا ليبرال بودن ميکرديم، اما همزمان ميبايست هويتمان بر پايه طبقاتي بنيانگذاران سازمان دست نخورده باقي ميماند و تمايلات ضد بورژوائي خود را کماکان زنده و قوی نگه ميداشتيم.

در حاليکه ما عکس اينکار را کرده بوديم. {در واقع اين بهانه ديگری بود برای زير ضرب بردن شخصيت و هويت فردی ما، سرکوب آن و هويت زدائي از ما} بنابراين همچون گذشته ما ميبايست خود را زير ذره بين برده، تمايلات بورژوائي خود را يافته و آنها را گزارش ميکرديم. در نتيجه مجددا” کار همگان اين شد که فکر کرده و هر چه که بنظرشان علامت بورژوا بودنشان بود را پيدا کرده و به مسئولين گزارش دهند. ديری نگذشت که داشتن هر چيزی علامت بورژوا بودن شد و حمله به همه چيز از لباس و خوراک گرفته تا وسائل کار شروع شد. بما گفته شد که به اطراف خود نگاه کرده و هر چيزی را که بوئي از بورژوا بودن و يا لوکس بودن ميدهد را جمع آوری نموده و برای مسئول سازمان بفرستيم. بزودی کيسه های آشغال پر شدند از لباسها و کفشهای استفاده شده، قلم و خود نويس و ديگر وسائل شخصي و کار و همه روانه دفتر کار خواهر طاهره شدند.

 

در پايگاه ها هيچ چيز در امان نبود، خوراک روزانه کم و بنوعي جيره بندی شد، وسائل نظافتي مثل صابون و شامپو از حمامها جمع آوری شده و دريافت مجدد آنها مشروط به اجازه گرفتن از مسئول پايگاه شد. فضای عجيبي بر پايگاهها حاکم شده بود. بسياری برای نشان دادن انگيزه های ضد بورژوائي خود به هر چيزی که ميديدند، از اجناس عادی گرفته تا رفتار افراد حمله ميکردند و خواهر طاهره هم همه را در حمله به اشيأ و ديگران تحت عنوان بورژوائي بودن، تشويق ميکرد. در يکي از نشستهای ضد بورژوائي، آنا {همسر سابق من} بشدت بخاطر استفاده از يک صابون مخصوص پوست، زير ضرب حمله خواهر طاهره رفت. گوئي وی آنرا در حمام خانه ای که ما مشترکا” با او در آن زندگي ميکرديم پيدا کرده بود.

وی آن صابون را بهمگان نشان داده و گفت: «بنظر ميرسد که هنوز بعضي از شما دلباخته اجناس لوکس خود هستيد و حاضر به دل کندن از آنها نيستيد.» آنای بيچاره از خجالت رنگش مثل کچ سفيد شد. در همان نشست من هم بخاطر چشم بستن بروی تمايلات بورژوائي آنا مورد حمله قرار گرفتم. البته بعدا” طاهره دليل اصلي خشم آنروز خود را بمن گفت. ماجرا از اين قرار بود که آنا گزارشي نوشته بود و در آن از عشق خود نسبت به من صحبت کرده بود و ترسش از اينکه پير شود و صورتش چروکيده شود و علاقه مرا از دست بدهد. بنابراين گناه هر جفت ما اين بود که هنوز «عشق بورژوائي» نسبت به يکديگر داشتيم {و يا بعبارتي عشق دوطرفه نسبت به هم داشتيم که از رهبری عبور نميکرد}. در آن نشست طاهره نميخواست در اين خصوص صحبت کند، اما بدنبال بهانه ای بود که مرا بطور جدی بخاطر تمايلات «بورژوائي ام» مثل گذشت «بورژوائي»  و يا علاقه و محبت نشان دادن «بورژوائي» نسبت به افراد ديگر، منجمله نسبت به همسرم زير ضرب ببرد.

ديری نگذشت که وی فرصتي را که دنبالش بود را پيدا کرد و زهر آگين ترين حملات خود را بسوی من روانه نمود. در يکي از نشستها نوار سخنراني مسئولي بدست ما رسيد که در آن وی درباره دکتر شريعتي صحبت کرده بود،  انتقاد شديد او نسبت به دکتر درباره نظرات وی درباره مالکيت خصوصي بود. او دکتر را متهم به بورژوا بودن ميکرد و اينکه او واقعا” ضد استثمار نبوده است.

در همان نشست طاهره از من درباره نظر من در خصوص پايگاه طبقاتي دکتر سئوال کرد. من در جواب به ياد يکي از صحبتهای گذشته رجوی درباره پايگاه طبقاتي مهندس بازرگان افتادم؛ در آن بحث رجوی گفته بود از آنجا که انسان موجودی پيچيده است و دائم در حال تغيير ميباشد، ما نميتوانيم قاطعانه درباره پايگاه طبقاتي افراد صحبت کنيم. من هم با توجه به اين گفته و با اين تصور باطل که مجاهدين ممکن است فرد ديگری غير از رهبری خود را لايق احترام و عشق ورزيدن بدانند، قيافه ای فيلسوفانه بخود گرفته و در پاسخ گفتم: «راستش من فکر نميکنم در حد من باشد که درباره پايگاه طبقاتي فردی بخصوص دکتر شريعتي که من و بسياری از هواداران سازمان بدليل ياد گرفتن خيلي مطالب از اسلام مديونش هستيم، صحبت کنم.».

در آن موقع من متوجه نشدم، اما اين گفته من درست مثل اين بود که من گلوله ای را در مغز خود شليک کرده باشم. طاهره با شنيدن اين جملات حمله خود بسمت مرا شروع کرد و از نوک سر تا نوک انگشتان پايم را بزير سئوال کشيده و با تحکم گفت

« ما را مسخره نکن و بگو پايگاه طبقاتي او چي بوده؟»

اينبار من که بشدت شوک زده شده بودم، آب دهانم را قورت داده و گفتم:

« خوب من فکر ميکنم خرده بورژوازی بوده است.»

بدنبال اين سئوال از من او از ديگران هم همين سئوال را کرد. از بدشانسي من خيلي ها به پيروی از من و شايد به دليل احترام و علاقه نسبت به من با اشاره به نظر من، جواب مرا تکرار کردند. وقتي طاهره جواب بقيه افراد را شنيد، دوباره رو بمن کرد و گفت «نگاه کن همه اينها بچه گربه های ملوس تو شده اند.» و بعد با صدای بلند فرياد زد: «او بورژوا بوده، ميتوني اينو بفهمي، ما چيزی بعنوان خرده بورژوا نداريم، يا آدمها طرفدار استثمار هستند و يا مخالف آن، چيزی اين وسط وجود نداره.» در اينجا او از من خواست که با صدای بلند حرف او را مثل بچه مدرسه ايها تکرار کنم و بگويم که شريعتي بورژوا بوده و بعد از من پرسيد که چرا نتوانسته ام پايگاه طبقاتي او را درست تشخيص دهم؟ پاسخ به اين سئوال زياد مشگل نبود و من با تجربه ای که داشتم براحتي توانستم آنرا حدس بزنم و در جواب گفتم:

«بخاطر اينکه من هم يک بورژوا هستم.»

اين آغاز بدبختي من بود، چرا که بدنبال اين اقرار وی از من خواست که همه کارهايم را بزمين گذاشته و نمونه ها و دلايلي دال بر بورژوا بودن خود پيدا کرده و گزارش کنم. در آن نشست هر وقت او ميخواست مرا صدا کند بر خلاف گذشته و برخلاف معمول صدا کردن افراد، بجای ناميدن من با اسم کوچکم (مسعود) مرا با اسم فاميلم (بني صدر) صدا ميکرد که بهمه ياد آور شود که من فاميل بني صدر رئيس جمهور اسبق هستم که منفور ترين نفر در سازمان بود. بعد از اين جلسه معمول وی شد که هر گاه از من عصباني بود مرا با نام فاميلم، و هر گاه که ميخواست منتي گذاشته باشد با اسم کوچک و فاميل سر هم مرا صدا ميکرد. بدنبال وی بقيه، حتي افراد تحت مسئولم، چه برای خود شيريني و چه برای نشان دادن فاصله خود با من، از وی تقليد کرده و مرا با اسم کوچک و فاميلم سرهم صدا ميکردند.

به اين ترتيب داشتن اسم فاميل بني صدر در سازمان برای من تبديل به نوعي شکنجه شد که هيچگاه پس از آن نتوانستم از دستش خلاص شوم. بعد از آن نشست من ميبايست خود را يک بورژوا ديده و تمام رفتار و افکار و کردار خود را با توجه به اين ديدگاه ديده، تفسير کرده و گزارش کنم. بنابراين از آن پس اگر من نسبت به کسي از خود «محبت»، «همدردی»، «همفکری»، «توجه»، «کمک» و حتي «ادب» نشان ميدادم، ميبايست آنرا ذکر کرده و توضيح دهم که آنها يک نوع «حقه بورژوائي» برای «تحميق» فرد مقابل و کسب منفعتي و يا «نگاه داشتن وی در زنجير بورژوائي» خودم بوده است. در نتيجه من از ترسم سعي بسياری ميکردم که نسبت به ديگران هيچ انعطافي نشان نداده و بعکس کاری کنم که آنها از من منزجر شوند. در يکي از آن نشستها من خود را يک «مدير بورژوا» خواندم که سعي ميکرده است با نشان دادن خوش رفتاری، افراد را گول زده و برای کسب منافع بيشتر آنها را بطور مضاعف استثمار نمايد.

در همان نشست يکي از تحت مسئولين من در نيوکاسل، از جا برخواسته و گفت: «من هميشه فکر ميکردم که او چقدر مهربان و فهميده است، اما حالا ميفهمم که من چقدر احمق بودم که مقصود او را نميفهميدم که او با آن رفتار ميخواهد از ما بيشتر کار بکشد.» … روزی من مشغول کار بودم که آنا بمن تلفن زد. تلفن او قدری عجيب بود، چرا که بجای تلفن زدن از پايگاه محل کارش از خوابگاه مان (که با چند نفر ديگر منجمله خود طاهره شريک بوديم) زنگ ميزد.

او در حاليکه بشدت گريه ميکرد گفت که از اين صحبتهای ضد بورژوائي خسته شده و بيشتر از اين نميتواند ادامه دهد و ميخواهد سازمان را ترک کند. من در جواب گفتم: «خوب فکر ميکني من چکار ميتوانم بکنم؟ فکر کنم بهتر است مشگلت را با خواهر طاهره مطرح کني و ببيني او چه ميگويد.» وی در جواب گفت: «نه من ميخواهم نظر تو را بدانم.» من گفتم: «منو اينبار ببخش، اينبار خودت مستقلا” بايد تصميم بگيری، من نميتونم تو را وادار به موندن و يا ترک سازمان کنم.» روز بعد از مسئولم شنيدم که آنا نامه ای نوشته و سازمان را ترک کرده است،

 Robert J. Lifton M.D.; ‘Thought Reform; A Psychiatric Study of “Brainwashing” in China’; published by Gollancz; London 1962; PP: 427, 428

بعدها من فهميدم که مجاهدين و بخصوص شخص مسعود رجوی تا چه حد از شريعتي شکار و شايد حتي متنفر هستند.  در حاليکه بيشتر اعضأ جديد سازمان ساخته شريعتي بوده و از کانال وی جذب سازمان شده بودند، بنوعي سازمان و رجوی، شريعتي را رقيب خود ديده و مدعي بودند که وی عقايد و نيروهای سازمان را از آنها دزديده است. در حاليکه در ملأ عام مجاهدين خود را مخالف شريعتي نشان نداده و حتي از او تعريف ميکردند و ميکنند، اما يکبار در جمع اعضأ رجوی گفت: ” در حاليکه در دوران شاه ما زير شکنجه بوديم، شريعتي آزادانه سخنراني ميکرد و نيروهای روشنفکر و هواداران بالقوه ما را از ما ميدزديد. بعد از انقلاب بود که ما توانستيم نيروهای دزديده شده را پس بگيريم.”

 

کنفرانس یمن و افشای جنایات عربستان در یمن و همکاری با فرقه رجوی

عربستان یمن و منطقه خاورمیانه

S&amp;D Conference: Rethinking Yemen: Partnership for a Better Future, Elena Valenciano and Victor Boştinaru, Socialists & Democrats

روز سه شنبه نهم ماه می گروه اتحاد مترقی سوسیالیتها و دمکراهای پارلمان اروپا  کنفرانس یمن را برگزار نمود.

پنل کنفرانس یمن 2017

پنل کنفرانس عبارت بودند از

خانم النا والنسیانو: معاون گروه S&D پارلمان اروپا و عضو پارلمان اروپا

آقای ویکتور بوشتینارو: معاون گروه S&D پارلمان اروپا و عضو پارلمان اروپا

آقای آنتونیو خال وئو پورتا: سرپرست هیئت اعزمامی اتحادیه اروپا برای یمن

آقای نیکولا پدد: مدیر موسسه مطالعات جهانی از ایتالیا

آقای رافال ال اخالی: وزیر سابق امور جوانان یمن

خانم فارِا الموصیلی: رئیس مرکز مطالعات استراتژیک صنعا و فعال حقوق بشر از یمن

Mr Arshad Chairman of NTCM

آقای ارشد در جریان این کنفرانس عنوان کردند.تا آنجا که به جنگ فراموش شده یمن برمیگردد:

از زمان شروع آن در 2015 بیش از 8000تن کتشه و نزدیک به 50000نفر زخمی که ناشی از 92000بمباران عربستان میباشد بجا مانده است.

بلوکه کردن یمن که توسط عربستان اعمال میگردد یکی از بزرگترین فجایع انسانی قحطی را برای بیش از 70% مردم این کشور فقیر به ارمغان آورده است.

روزنامه ایندیپدندت 9 ژانویه 2016 گزارش کرده است که:

بی ان دی  (سازمان ضد جاسوسی آلمان) یک گزارش یک ونیم صفحه ای منتشر کرده است که در آن آمده است که:

»»عربستان یک سیاست مداخله جویانه بی حساب و کتاب و خطرناک را بکارگرفته است. این گزارش که با عکس وزیر سعودی و معاونش ولیعهد محمد بن سلمان که از بیماری دیمنشیا (بیماری زوال عقل) رنج میبرد، بعنوان یک قمارباز سیاسی که با بکارگیری جنگ های نیابتی (با بکارگیری گروههای شبهه نظامی) که در یمن و سوریه براه انداخته  دنیای عرب را بی ثبات میکند. معمولا آژانسهای جاسوسی هیچگاه چنین گزارشاتی انفجاری را آنهم در مورد یکی از قویترین و نزدیکترین متحدین خودشان همچون عربستان سعودی از طریق رسانه های عمومی منتشر نمیکنند. این باید نشانه و شاخص میزان نگرانی بی ان دی آلمان بوده باشد که چنین یادداشتی را بطور عمومی و گسترده منتشر کرده است. هرچند سازمان مربوطه بدنبال اعتراضات رسمی عربستان سعودی توسط وزارت خارجه آلمان مورد نفی قرارگرفت ولی اخطار بی ان دی آلمان علامت ترس فزاینده آلمان نسبت به از ضامن خارج شدن و غیر قابل پیشبینی بودن عربستان سعودی میباشد.««

بنابر گزارش بی بی سی   18آوریل 2017 :

جنگ یمن از زمان شروع در 2015 تابحال بیش از 7600تن کشته و بیش از 42000تن مجروح بجاگذاشته است که عمدتا ناشی از بمبارانهای عربستان سعودی بوده است.

محاصره یمن توسط عربستان یک فاجعه انسانی آفریده که 70درصد مردم یمن را دچار قحطی نموده است. سازمان ملل گزارش کرده است که 60درصد کشته های غیر نظامی حاصل بمبارانهای عربستان بوده است.

عربستان سعودی یکی از بزرگترین منابع تامین مالی و مروج سلفیگری و جهادیستها در جهان است، که مبانی و ایدئولژی گروههای تروریستی همچون القاعده، طالبان، داعش و دیگر گروههای تروریستی که بتدریج ظاهر میشود میباشد.

ویکیلیکس افشا کرده است که:

منابع عربستانی بالاترین و موثرترین منابع تامین مالی تروریسم روبه رشد جهانی است. براساس گزارش محرمانه دسامبر 2009 که توسط وزیر خارجه آمریکا مهر و امضاء شده است، “عربستان سعودی تنها تامین کننده مالی برای القاعده، و طالبان و لشگر طب و دیگر گروههای تروریستی است.

خرید فرقه رجوی توسط عربستان سعودی سال 1986

رجوی در مکه

براساس تجارب و اطلاع دقیق بنده، بعنوان یکی از اعضای عالیرتبه سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت با 30سال سابقه، عربستان نه تنها بطور فعالی در نابودی یمن شرکت دارد بلکه بطور مخفیانه گروه تروریستی سازمان مجاهدین به رهبری مسعود و مریم رجوی را تامین مالی میکرده است.

مسعود رجوی رهبر مذهبی فرقه رجوی در سال 1986 به عربستان برده شد و در آنجا با پرنس ترکی الفیصل رئیس سیستم اطلاعات وقت عربستان ملاقات نمود. این سفر و عقد قرارداد با عربستان تنها 15 سال بعد در سال 2001برای اعضای فرقه رجوی علنی شد. آنهم بعد و در حمایت از واقعه تروریستی فاجعه 11 سپتامبر. جائیکه آقای رجوی در حضور نزدیک به 4000 نفر به اعضای فرقه اش اعلام کرد:

“خواهران و برادران تازه اینها مسلمانان غیر انقلابی هستند نگاه کنید که چه بلایی بر سر امپریالیزم آمریکا دارند میآورند، آنوقت ببینید ما مسلمانهای انقلاب کرده چه بلایی برسر امپریالیزم خواهیم آورد.”

از آن زمان (1986) فرقه رجوی جهت انجام دستورهای تروریستی سعودیها که در ایران اجرا میکرده است تامین مالی شده است. عملیات تروریستی داخل ایران توسط سیستم اطلاعاتی عراق و عربستان هماهنگ میشد و تیمهای عملیاتی از پایگاههای فرقه رجوی در عراق مستقر در نزدیکی بصره پایگاه حبیب و العماره به داخل ایران اعزام شده و با خمپاره باران شهرها باعث گشته و زخمی شدن مردم عادی میشدند.

اعلام علنی تحت تکفل عربستان سعودی بودن فرقه رجوی در ژوئن 2016

مریم رجوی ترکی فیصل

پرنس ترکی الفیصل در ژوئن 2016 در یک اقدام بی سابقه در گردهمایی مریم رجوی در پاریس شرکت نمود. آنچه بسیار مشکوک و عجیبتر مینمود اعلام مرگ مسعود رجوی رهبر مذهبی فرقه رجوی توسط ترکی الفیصل آنهم بدون اینکه هیچ یک از اعضای فرقه رجوی بعد از 13 سال از غیبت فیزیکی مسعود رجوی میگذشت از آن خبر داشته باشند بود.

این اعلان عمومی مرگ مسعود رجوی توسط ترکی الفیصل یک شاهزاده سعودی بطور آشکاری نشان از قرارداشتن فرقه رجوی تحت تکفل عربستان سعودی بود که با هدف اعلان آن به رژیم ایران که عربستان سعودی با در اختیار داشتن فرقه رجوی قدرت آنرا دارد که با اقدامات تروریستی فرقه رجوی روی ایران فشار بگذارد. در همین راستا نیز بود که شاهزاده سعودی در همین جلسه خواستار سرنگونی رژیم ایران شد.

این اولین بار بود که عربستان بدنبال گزارشات سیستمهای جاسوسی غربی مبنی بر از ضامن خارج شدن  بدنبال نا امن کردن جهان و منطقه توسط عربستان، این کشور بطور علنی حمایتش را از فرقه رجوی اعلام نمود. این اولین بار بود که عربستان حمایت مالی، لجستیکی، و سیاسی خود را از یک گروه تروریستی ایرانی علنی کرد.

جهان به کدام سو میرود؟ برسر دنیای متمدن ما، برسر جامعه مدنی و دمکراسی و حقوق بشر چه آمده است؟

زنان عربستان

همین هفته گذشته در اقدام شرم آور و فاجعه بار عربستان سعودی بعنوان اعضای کمیته حقوق زنان سازمان ملل انتخاب میشود. اقدامی مضحک، کشوری که زنان از کوچکترین حقوقی برخوردارنیستند و تنها حقشان مطیع شوهرانشان بودن است بعنوان کمیته جدید حقوق برابری زن و مرد سازمان ملل انتخاب میشود. بنظر میرسد که حقوق بشر در معرض فروش قرارداده شده است. تاسفبارتر اینکه کشورهای رای دهنده همگی اروپایی بودند.

هفته گذشته صدراعظم آلمان خانم آنگلامرکل در هنگام بازدید از عربستان از آنها خواست که بمباران یمن را متوقف کنند.

ما باید هم صدا با صدر اعظم آلمان اضافه کنیم، حمایت از گروههای تروریستی مانند فرقه رجوی و داعش و القاعده و لشگر طیب را متوقف کنید! کشتار مردم یمن از کودک و زن و مرد را متوقف کنید، کشتار مردم را در پاریس و لندن و برلین و بروکسل و و در جهان متوقف کنید.

نقشه یمن و جدا شدن کشور به دو بخش

اتحادیه اروپا امروزه تنها سنگر دفاع از دمکراسی و حقوق بشر است که از همه جوانب، چه توسط تروریسم، چه وههابیسم، چه حکومتهای دیکتاتوری و چه راستهای افراطی همانند ترامپ و لوپن و … مورد تهاجم است. بنابراین باید دوش بدوش هم از این سنگر دفاع کرد. و در این راستا باید از اتحادیه اروپا بخواهیم که از سیاست پاسیو خود در قبال نسل کشی که عربستان در یمن براه انداخته فاصله بگیرد وخواستار قطع بمباران یمن توسط عربستان شود. باید سیاست مماشات و دلجوی از عربستان را بکناری گذاشته و جلو حضور و فعالیت فرقه رجوی بعنوان یکی از ابزارهای تروریستی عربستان سعودی در منطقه در پارلمان اروپا گرفته شود.

نه به تروریسم و فرقه ها

اعلام همبستگی مجاهدین سابق مقيم آلباني با پنجمین کنگرۀ سالانۀ ‏سکولار ‏دموکراتهای ایران در کلن

عکس جمعی
‎ما اعضا و مسئولان سابق سازمان مجاهدین خلق ایران در آلبانی با پنجمین کنگرۀ سالانۀ سکولار ‏دموکراتهای ایران ‏که روزهای شنبه و یکشنبه 28 و 29 اکتبر 2017 به دعوت حزب سکولار ‏دموکرات ایرانیان در شهر کلن آلمان ‏برگزار شد ضمن حمایت از شعارها و مواضع این کنگره مبنی ‏بر اینکه وحدت حول محور ‏ایران یکپارچه و منافع ملی تنها در سایۀ پذیرش کثرت و تعدد و تحمل ‏همدیگر امکان پذیر می باشد اعلام همبستگی می کنیم.‏

ما همچنین تنها ضامن برپایی و تداوم ‏آزادی و دموکراسی و برابری در میهن خویش را که ما ‏سالیان طولانی از عمرمان را صادقانه به نیت تحقق آنها برای ‏مردم و میهن خودمان گذاشتیم، ‏سکولاریسم و پایبندی به روابط و مناسبات دموکراتیک انسانی در صفوف ‏مبارزه و مبارزین نیز ‏می دانیم، زیرا انسانهایی که خود موضوع بندگی و اسارت فکری و حزبی و تشکیلاتی ‏باشند نمی‌توانند منادی آزادی برای ‏مردمشان بشوند.‏ما مجاهدین سابق جداشده از تشکیلات سازمان مجاهدین (فرقۀ رجوی) در آلبانی که سالیان دراز با ‏دست شستن از ‏خانه و خانمان و تمامی زندگی عادی مان و آمادگی برای فدای حتی جانمان و با کار ‏شبانه روزی به نیت محقق ساختن ‏هدف والای آزادی و دموکراسی و برابری به سازمان مجاهدین ‏پیوسته بودیم با درس گرفتن از تجارب تلخ گذشته ناشی ‏از اشتباهات و انحرافات حاصل تکروی ‏رهبری ایدئولوژیک و مذهبی از ارتجاعی ترین نوع آن در این سازمان، اینک هم آوا با نسل جوان ‏ایران راه ‏سکولار دموکراسی را در مبارزۀ پیگیر سیاسی و فرهنگی و اجتماعی غیر ایدئولوژیک ‏با پیوند خودمان به جنبش ‏آزادیخواهانۀ مردم و جوانان داخل ایران و به عنوان آلترناتیو برای ‏رهائی میهن و مردممان از ستم رژیم مذهبی حاکم ‏و تحقق آزادی و دموکراسی و برابری برگزیده ‏ایم چرا که با تجربه کردن هر دو سیستم مذهبی دگماتیست غالب و مغلوب ‏دریافته ایم که امروز ‏تنها نیروی جانشین مستقل باید یک نیروی سکولار دمکرات باشد.‏ما ضمن ارج گذاشتن بر موارد انتقاد بجا بر رهبری کنونی سازمان مجاهدین که در این کنگره ‏توسط مسئولین و ‏سخنرانان به عمل آمد و قدردانی از مسئولین و برگزار کنندگان این کنگره، از ‏دوستان همرزممان اعضا و مسئولان ‏سابق سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت مقیم ‏کشورهای مختلف اروپا که ضمن شرکت و دیدارها و سخنرانی ‏هایشان چه در دیداربا سیاستمداران ‏اروپا و پارلمانهای اروپایی و چه در این کنگره سکولار دمکراتهای ایران به اظهارات نمایندۀ ‏سازمان مجاهدین با منطق و استدلال پاسخ داده و مشکلات و خواسته های ‏جداشدگان از سازمان ‏و حتی افراد داخل تشکیلات آن مشخصا در آلبانی بویژه ضرورت تماس و ارتباط افراد با دنیای ‏‏بیرون و در درجۀ اول با خانواده هایشان را مطرح ساخته و خواستار همکاری ایرانیان در این ‏زمینه شدند، نهایت ‏سپاسگزاری را داریم.ضمنا برای تمامی فعالین سیاسی شرکت کننده در این ‏کنگره و سازماندهندگان آن ضمن تشکر آرزوی موفقیت داریم.‏

اعضا و مسئولان سابق سازمان مجاهدین در تیرانا-آلبانی
‎ 31‎‏ اکتبر 2017 – 9 آبان 1396‏
‎(‎امضاها محفوظ)‏‎
‎ (‎توضیح: به علت اختناق و کنترل شدید و تضبیقات شدیدی که سران سازمان مجاهدین – فرقۀ ‏رجوی – در آلبانی علیه ما جداشدگان از آن ‏نیز در این کشور اعمال میکند و هر گونه ابراز مخالفت ‏با آن را با قطع حقوق پناهندگی که متأسفانه کمیساریای آلبانی به ‏دست آنان داده است و با انواع ‏کارشکنی های اداری و ترور شخصیت پاسخ می دهد از امضا با اسامی مان تا رفع این تضییقات ‏خودداری می ‏کنیم).‏

طرفداران استراتژی ترامپ علیه ایران

 

یورو نیوز عکس بسیار پر معنایی را منتشر کرده که البته دیگرانی که جا مانده بودند نیز خود را بدان پیوند زدند که در عکس زیر تکمیل شده است.

اشتراک منافع مریم رجوی  و حسین شریعتمداری (هردو ایرانی) و البته شناخته شده توسط مردم ایران با منفورترین حکام معاصر جهان در چیست؟

همپیمانان

طرفداران استراتژی ترامپ علیه ایران

 

Euronews

  • درحالی که رهبران اتحادیه اروپا و دیگر امضا کنندگان توافق هسته‌ای با ایران در واکنش به سخنان دونالد ترامپ، یک بار دیگر حمایت خود را از این توافق اعلام کردند، برخی از کشورها و سازمانها به دلیل تضاد منافع عمیق با ایران از این فرصت استفاده کرده و به تصمیم جدید رئیس جمهوری آمریکا به منزلۀ راهی برای حل و فصل اختلافات خود نگریستند.

 

اسرائیل، مدافع دیدگاه ضدایرانی دونالد ترامپ

بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل عصر جمعه «تصمیم شجاعانه» ترامپ را در تایید نکردن پایبندی ایران به این توافق ستود.

او در ویدئویی که در صفحه خود در یوتیوب منتشر کرد گفت: «اگر توافق هسته‌ای با ایران بدون تغییر باقی بماند، یک چیز قطعا روشن خواهد بود، اینکه در کمتر از چند سال، مهم‌ترین رژیم تروریستی جهان صاحب زرادخانه سلاح‌های هسته‌ای خواهد شد و این خطر بزرگی برای آیندۀ جمعی ماست.»

او در ادامه گفت: «رئیس جمهور ترامپ فرصتی را برای اصلاح این معاملۀ بد فراهم کرده است تا از تجاوزات ایران جلوگیری و با حمایتهای این کشور از تروریسم مقابله شود. به همین دلیل اسرائیل از این فرصت استقبال می کند و به همین دلیل است که هر مسئول دولتی و هر فردی که نگران صلح و امنیت جهان است باید رفتار مشابهی انجام دهد.»

بنیامین نتانیاهو بارها از سال ۲۰۱۵ میلادی تا کنون اقدام قدرتهای بزرگ جهان در امضای توافق هسته‌ای را محکوم کرده و بطور ویژه به انتقاد از باراک اوباما، رئیس جمهوری پیشین ایالات متحده آمریکا پرداخته بود.

تیتر جنجالی گیهان در روز دوشنبه ۱۵ آبان که تذکر هییت نظارت بر مطبوعات را به همراه داشت

حسین شریعتمداری بهتراز این نمیتوانست به خط عربستان-اسرائیل-سازمان مجاهدین-ترامپ  پشتیبانی لجستیکی برساند

یسرائیل کاتس، وزیر اطلاعات اسرائیل نیز روز جمعه در جریان یک مصاحبه در پاسخ به این سوال که آیا تصمیم اخیر دونالد ترامپ درباره ایران، خطر وقوع جنگ را در پی دارد گفت: «قطعا بله، فکر می کنم این یک سخنرانی بسیار مهم بود.» با این وجود روز شنبه سخنگوی این وزارتخانه اعلام کرد که وزیر در این پاسخ قصد نداشته است بگوید که که یک درگیری مسلحانه روی خواهد داد.

 

Israel Foreign Min. 

✔@IsraelMFA

PM Netanyahu on @POTUS‘ decision on the #IranDeal: “I congratulate President Trump for his courageous decision today.”

۱۹:۰۶ – ۲۱ مهر ۱۳۹۶ ه‍.ش. · Israel

 

استقبال عربستان سعودی

ریاض نیز «استراتژی محکم» دونالد ترامپ در قبال «ایران و رویکرد تهاجمی این کشور» را ستایش کرد.

بنا بر اعلامیه‌ای که در خبرگزاری دولتی عربستان سعودی منتشر شد پادشاهی سعودی پیش از این با این اعتقاد که توافق هسته‌ای با ایران برای پیشگیری از گسترش سلاح‌های هسته‌ای ضروری است، از این توافق حمایت کرده بود اما اکنون «ایران از مزایای اقتصادی لغو تحریم ها بهره برده و از آن برای بی‌ثبات کردن منطقه استفاده کرده است، بویژه با برنامه توسعه موشکهای بالستیک و حمایت از تروریسم در منطقه، از جمله حزب الله و شبه نظامیان حوثی در یمن.»

حمایت دولت بحرین

بنا بر اعلام وبسایت العربیه، منامه اعلام کرده است که پشتیبان این استراتژی خواهد بود.

وزارت خارجه بحرین در بیانیه‌ای ضمن استقبال از اقدام دونالد ترامپ مبنی بر عدم تایید پایبندی ایران به توافق هسته‌ای و تحریم سپاه پاسداران، اعلام کرد که از تمام تلاش‌هایی که مانع از آن شود که ایران به حمایت مالی از تروریسم بپردازد، از جمله استراتژی جدید دونالد ترامپ حمایت خواهد کرد.

در این بیانیه اعلام شده است که بحرین یکی از کشورهایی بوده که بیش از هر کشوری از سیاستهای توسعه طلبانۀ سپاه پاسداران متاثر شده است. به گفته دولت بحرین، ایران به دنبال هدف ضعیف کردن کشورهای همسایه از طریق انتشار و حمایت از ایده‌های افراطی و اقدامات تروریستی بوده است.

منامه می گوید سخنرانی روز جمعه دونالد ترامپ تاییدی بوده است بر این موضوع که مبارزه با تروریسم تا چه اندازه برای آمریکا اهمیت دارد تا به این ترتیب منطقه و جهانی امن‌تر بوجود آید. بر این اساس در این بیانیه آمده است: «ما سیاست رئیس جمهور دونالد ترامپ و اشتیاق او برای جلوگیری از هرج و مرج از طریق مقابله با اقدامات ایران در زمینه صادر کردن تروریسم را می ستاییم.»

پادشاهی بحرین تاکید کرده است که این کشور از تمام تلاش هایی که با هدف جلوگیری از دستیابی ایران به تسلیحات هسته‌ای انجام شود و تمام تلاش‌هایی که مانع از حمایت مالی ایران از تروریستها و تامین سلاح‌های آنها شود، حمایت می کند.

 

Asharq Al-Awsat Eng 

✔@aawsat_eng

#Saudi Arabia, #UAE#Bahrain Welcome #Trump’s ‘Firm’ #IranStrategyhttps://wp.me/p7oSP7-3Koej 

۶:۵۵ – ۲۲ مهر ۱۳۹۶ ه‍.ش.

 

استقبال امارات متحده عربی

وزارت خارجه امارات متحده عربی نیز سیاست مشابهی را در پیش گرفت و از تمام اقدامات در راستای «مبارزه با فعالیتهای مخرب ایران» حمایت کرد.

در بیانیه‌ای که روز جمعه منتشر شد این وزارتخانه اعلام کرد: «برای مدتی طولانی، رژیم ایران ویرانی و هرج و مرج را در سراسر منطقه گسترش داده است. توافق هسته‌ای فرصتی به ایران داد تا در قبال جامعه بین‌الملل مسئولیت‌پذیر باشد. اما در عوض، این کشور به تشدید رفتار تحریک آمیز خود و ایجاد بی‌ثباتی‌های بیشتر در منطقه پرداخت.»

در ادامه گفته شده است که استراتژی جدید آمریکا اقدامات لازم را برای مقابله با رفتارهای بدخواهانۀ ایران، از جمله برنامه موشکهای بالستیک، حمایت از سازمان‌های تروریستی همچون حزب الله و حوثی ها، حملات اینترنتی، دخالت در امور داخلی کشورهای همسایه و تهدیدات این کشور برای آزادی کشتیرانی به اجرا خواهد گذاشت.

بنا بر اعلام «العربیه» انور محمد قرقاش، وزیر مشاور در امور خارجه امارات متحده عربی نیز بار دیگر تاکید کرده است که «ایران منبع اصلی بی‌ثباتی در منطقه است».

استقبال سازمان مجاهدین خلق

سازمان مجاهدین خلق نیز از جمله طرفداران استراتژی جدید دونالد ترامپ علیه ایران است.

مریم رجوی در پیامی توییتری از سیاست جدید آمریکا علیه ایران استقبال کرد و خواستار تشدید اقدامات علیه ایران، از جمله اخراج سپاه و شبه نظامیان آنها از منطقه شد.

او همچنین حمایت ایران از تروریسم را «اعترافی به عدم مشروعیت رژیم ایران» دانست.

جنگ طلبان

 

به گور بردن آرمانها یا طرحش در آینده با مردم؟

 

عکس جمعی

 م-هاشمی تیرانا آلبانی 

«واشنگتن بيش از هر چيز از انسان‌های واقعی که خودفروش نيستند، متنفر است.»

پل گریک، معاون وزیر مالیه  ریگن

 

 

 

دو روز آخر ماه اکتبر امسال واقعه مهمی در شهر کلن آلمان بوقع پیوست، و آن تشکیل پنجمین کنگره سالانه سکولار دمکراتهای ایران با محتوای وحدت در کثرت بود. در طی دو روزی که سخنرانان بسیاری از تمامی طیفهای سیاسی جامعه ایرانی ساکن اروپا و آمریکا و کانادا در آن شرکت کردند بعلاوه شرکت و استقبال زنان و جوانان چه آندسته که فعالانه به سخنرانی و ابراز نظر پرداختند و چه آندسته که شرکت نمودند و در مباحث کناری با بقیه جهت آشنایی با افکار و ایده های حاضر در کنگره به تبادل نظر پرداختند و چه آندسته از شرکت کنندگانی که بتازگی از ایران آمده بودند تجمعی منحصر بفرد بود که تابحال طی نزدیک به چهار دهه که از حاکمیت رژیم میگذرد سابقه نداشته است.

 

 

ما چه آنگونه که بطور مستقیم کنگره را از طریق اینترنت دنبال کردیم و چه آنگونه که در گزارشات گروههای شرکت کننده از این کنگره خواندیم تماما بیانگر این واقعیت بود که همه شرکت کنندگان نه تنها با نبود هیچ آلترناتیوی برای رژیم در خارج کشور بعد از چهل سال موافق بودند بلکه به ضرورت تشکیل یک آلترناتیو ملی و غیر وابسته به کشورهای منطقه و قدرتهای بزرگ و البته سکولار دمکرات پی برده و مسئولانه بدنبال آن بودند.

 

 

در گذشته ما شاهد تلاشهای بسیاری بوده ایم که آلترناتیوی ساخته شود. از جمله آخرین تلاشها مربوط به “شورای ملی ایران” که توسط افراد و شخصیتهایی سلطنت طلب تحت عنوان جمهوریخواه که چهار سال پیش تشکیل شد بود. اهداف این شورا عبارت بود از:

“شورای ملی ایران” برای انتخابات آزاد یک نهاد سیاسی است که با ائتلاف سازمان‌ها، گروه‌ها و شخصیت‌ها و فعالین مدنی، سیاسی و… ایرانی، در ابتدا برای سرنگونی جمهوری اسلامی و برگذاری انتخاباتی آزاد برای رسیدن به دموکراسی در ایران تلاش می‌کنند و برای ایجاد یک آلترناتیو سکولار دموکراتیک و آینده‌ای مبتنی بر موازین اعلامیه جهانی حقوق بشر تأکید دارند.(نقل از ویکیپدیا)

این تلاش  علیرغم اینکه انعکاسات بسیاری در رسانه های بین اللملی مانند بی بی سی و صدای آمریکا … به خود اختصاص داد و در سایت و فیس بوک خود به انعکاس اخبار مبارزات مردم ایران پرداخت، طبق گزارش رادیو صدای آمریکا مبنی بر اینکه: “شاهزاده رضا پهلوی رئیس شورای ملی ایران برای انتخابات آزاد در ایران در جریان برگزاری مجمع ملی شورای ملی ایران که روز شنبه ۲۵ شهریور1396 برگزار شد، اعلام کرد که از ریاست این شورا کنار می رود.” هرچند که انحلال آن اعلام نشد ولی با توجه به اینکه در طی چهار سالی که ازتاسیس آن میگذرد فعالیتی نداشت و نتوانست هیچ گروهی را به خود جلب کند عملا به کارش پایان داد. که استعفای رضا پهلوی را نیز نباید با همین بی ثمر بودن آن بی ارتباط دانست.

تلاش عمده دیگر مربوط است به “شورای ملی مقاومت ایران” که در ۳۰ تیر ۱۳۶۰ تشکیل شد. این شورا که امیدهای بسیار را نیز در ابتدا برانگیخت و شخصیتها و سازمانهایی را نیز به خود جلب نمود که در اوج فعالیتها عبارت بودند از:

  1. سازمان مجاهدین
  2. حزب دمکرات کردستان ایران جدا شده
  3. حزب کار ایرن به نمایندگی حمید رضا چیتگر جدا شده
  4. سازمان اتحاد برای آزادی کار به نمایندگی دکتر مرتضی محیط جدا شده
  5. جبهه دمکراتیک ملی ایران به نمایندگی دکتر هدایت الله متین دفتری جدا شده
  6. جمعیت دفاع از دمکراسی و استقلال ایران، به نمایندگی جلال گنجه ای جدا شده
  7. استادان متعهد دانشگاهها و مدارس عالی کشور به نمایندگی محمد علی شیخی
  8. کانون توحیدی اصناف به نمایندگی آقای مازندرانی عضو قدیمی سازمان مجاهدین
  9. شورای متحد چپ به نمایندگی مهدی خانبابا تهرانی جدا شده
  10. سازمان چریکهای فدایی خلق اقلیت به نمایندگی مهدی صامع تحت حمایت مالی سازمان
  11. آقای ناصر پاکدامن جدا شده
  12. حسین باقر زاده             جدا شده
  13. منوچهر هزارخانی تحت حمایت مالی سازمان
  14. اصغر ادیبی- فوتبالیست تحت حمایت مالی سازمان
  15. مهدی ممکن جدا شده
  16. احمد سلامتیان جدا شده
  17. محمدرضا روحانی جدا شده
  18. کریم قصیم جدا شده
  19. داود باقروند ارشد جدا شده
  20. اسماعیل وفا یغمایی جدا شده

 

اما با رهبری هژمونی طلبانه و مناسبات دیکتاتوری درونی آن، بعلاوه اختلاف نظرهای شدید بر سر همدستی با صدام حسین بعنوان رئیس کشوری که در حال جنگ با ایران بود و مردم ایران او را اشغالگر بخشی از میهن خود میدانستند و فرزندانشان را برای دفاع از آن به جنگ میفرستاند و در نتیجه صدام را  قاتل فرزندانشان میپنداشتند از همان سالهای اول فروپاشید و عملا پوسته ای و نامی بیش باقی نمانده است. هرچند که طبق گزارش مسئولین بالای مجاهدین و عضو شورای ملی مقاومت  که در کنگره پنجم سکولار دمکراتهای ایران در کلن آلمان نیز شرکت داشتند، آقای رجوی از روز اول اساسا قصد و هدفش از تشکیل این شورا نه همکاری و تقسیم قدرت سیاسی بلکه استفاده از این شورا با نامهای برجسته ای چون رئیس جمهور اول آقای بنی صدر و حزب دمکرات کردستان ایران، جبهه دمکراتیک ملی، و…بود. و چهار دهه گذشته نیز تماما گواه همین رویکرد سازمان مجاهدین به این شورا بوده است.

چون ائتلاف سیاسی یعنی تقسیم رهبری و پذیرش این تقسیم از جانب نیروهای سیاسی شرکت کننده در آن . شرط اول و اساسی هر ائتلاف سیاسی پذیرش واقعیت وجودی نیروهای شرکت کننده در آن ائتلاف و پذیرش حق حیات مساوی برای برنامه ها و پروژهای اجتماعی این نیروها در سازندگی نهادهای اجتماعی می باشد . وجه تعیین کننده در یک ائتلاف رهبری جمعی و مشارکت عمومی نیروهای شرکت کننده در اتخاذ تاکتیک ها و تصمیم گیریهای ضروری برای دستیابی به هدف می باشد و از سوی دیگر بیانگر ذهنیت دموکرات و پلورالیستی نیروهای شرکت کننده در آن ائتلاف در برگیرنده روحیه تحمل ، رواداری ، مسامحه ، بردباری و پذیرش دگراندیشی در عرصه سیاسی اجتماعی می باشد.

انتخاب خود خوانده مادام العمر به ریاست جمهوری

 

برخی دلایل تلاشی این شورا از زبان اعضای این شورا در زیر آمده است.

دكتر ابوالحسن بني‌صدر(عضو و بنیانگذار):

ايجاد شوراي ملي مقاومت, براساس اصول راهنمايي كه در ميثاق آمده‌اند, به‌معناي آن بود كه گروه‌هاي شركت‌كننده در آن, طرز فكر مغاير با آن اصول را امضا كرده‌اند. بنابراين متعهد شده‌اند كه تجربه انقلاب ايران را ادامه دهند و همان اصول را پذيرفته‌اند كه انقلاب ايران به خاطر متحقق‌ گرداندنشان رخ داد.

با درس گرفتن از تجربة 28 مرداد, اين‌بار, تنها يك جبهه در برابر كودتاي ]حاكميت[ تشكيل مي‌شد كه با رژيم … از طريق مردم رويارو مي‌شد.

بنابراين هر گروه و هركس كه ميثاق را نقض مي‌كرد, دست خود را رو كرده و از مردم و مبارزة عمومي, جدايي جسته بود.

آقاي رجوي و گروه او شوراي ملي مقاومت را از سازمان‌هايي كه قرار بود, تشكيل ندادند. در پاريس او گفت به آنها مراجعه كرده و آنها حاضر به شركت در آن نشده‌اند. بعدها كه امكان تماس به‌دست ‌آمد, معلوم شد راست نگفته است.

هر سه اصل ميثاق را نقض كرد؛  با آن‌كه در ميثاق تصريح شده است كه هركس و هر سازمان و با هر روش حق دارد مبارزه كند و اگر هم عضو شورا نباشد, شورا به او به ديدة همراه مي‌‌نگرد, روش خود را تنها راه مبارزه گرداند و همة آنها را هم كه تن به هژموني مطلق اين گروه ندادند , “اخراج” كرد.

هدف را كه آزادي بود با تحصيل قدرت به هر قيمت جانشين كرد؛ هر مبارزة موفقي, با ارزش‌ها و حقوق انسان انطباق پيدا مي‌كند, يعني گروه راهي وارونه در پيش گرفت. امروز ديگر هيچ ارزش و حق جهان‌شمولي نمانده است كه زير پا نگذاشته و نقض نكرده باشد.

نقض اصل استقلال با رفتن به عراق و به خدمت جنايتكارترين و فاسدترين رژيم‌ها درآمدن, در جامعة ايران, اين گروه را ضد ايرانيت, ضدانسانيت, ضد عاطفة ملّي گردانده و محكوم به انزوا كرده است.

 

حزب دموكرات كردستان ايران

منبع: چند سند پيرامون روابط حزب دموكرات كردستان ايران با شوراي ملي مقاومت

از همان آغاز پيوستن به شورا, نمايندگان حزب دموكرات متوجه شدند كه مجاهدين مخالف گسترش شورا هستند و تنها هنگامي با ورود شخصيت و يا سازماني روي موافق نشان مي‌دهند كه اطمينان داشته باشند عضو جديد در داخل شورا از سياست‌هاي مجاهدين پيروي خواهد كرد. به همين جهت شورا به‌جاي اين‌كه سياست جذب داشته باشد, سياست دفع پيش گرفت و سرانجام كار به‌جايي كشيد كه امروز جز نامي از شورا باقي نمانده است.

يك مسئله‌ روشن بود و آن اين‌كه مجاهدين حاضر بودند تنها با حزب دموكراتي در  شوراي ملي مقاومت به ائتلاف خود ادامه دهند كه مطيع سياست آنها باشند. البته حزب دموكرات بنابر مسئوليت تاريخي و اهميتي كه براي استقلال خود در تصميم‌گيري‌ها قائل است, نمي‌توانست چنين برخوردي را تحمل نمايد و در شورايي كه ديگر شورا نبود به هم‌پيماني خود با سازمان مجاهدين ادامه دهد.

بدين‌ترتيب در نتيجة تحميل سياست و ايدئولوژي سازمان مجاهدين, شوراي ملي مقاومت بيش از پيش نقش اصلي خود را به‌عنوان آلترناتيو دموكراتيك از دست داده و به ‌آلت‌دست مجاهدين تبديل گرديده و آنها از نام شورا تنها به منظور پيشبرد مقاصد سازمان خود بهره‌گيري مي‌كنند.

بگذاريد اين حقيقت را نيز يادآوري كنيم كه ا گر سازماني بيش از همه از شورا بهره‌برداري كرده و طوري رفتار نموده كه شورا در ذهن بسياري مترادف با اسم سازمان آنها باشد, همانا سازمان مجاهدين خلق بوده است.

 

دكتر منصور فرهنگ:

اگر شوراي ملي مقاومت را به‌عنوان يك جبهة مؤتلفه از نيروهاي طرفدار دموكراسي فرض كنيم, تشكيل آن در هيجده‌سال قبل يك نياز اضطراري بود. نياز براي كساني‌كه استقرار حاكميت دموكراتيك و نهادينه‌كردن آزادي‌هاي مدني را تنها راه حركت به‌سوي نجات ميهن از استبداد سياسي و تحجّر فرهنگي مي‌دانند.

شوراي ملي مقاومت در صورتي مي‌توانست اين نياز تاريخي را برآورده كند كه در درون خود و در عملكردش از روش تصميم‌گيري دموكراتيك پيروي مي‌نمود و براي تنوع عقيده و نظر و سليقة اعضايش احترام قائل مي‌شد.

به جز سازمان مجاهدين خلق و حزب دموكرات كردستان, بقية اعضاي شورا نمايندة گروهي و يا پايگاه اجتماعي سازمان‌يافته نبودند و فقط برمبناي سوابق مبارزات مردمي و منعكس‌كنندة تمايلات چپ و سوسيال دموكرات و ليبرالي متداول در بخش‌هاي مياني جامعة ايران به‌ شورا دعوت شده بودند. غالب اين عناصر نه‌تنها هيچ‌گونه سابقة همكاري با يكديگر نداشتند, بلكه برخي از آنان اهميت و احترامي هم براي يكديگر قائل نبودند. نيروي محوري شورا, خصوصاً از قسمت تشكيلاتي و اجرايي, سازمان مجاهدين خلق بود. بنابراين دموكراتيك بودن شورا مستلزم آزاديخواهي رهبري مجاهدين و پذيرفتن  اين واقعيت كه تنوع سليقه و عقيده و نظريه در شورا داده‌اي ثابت و آيينه‌اي از مواضع و خواسته‌هاي پراكندة جامعة ايران است.

چنين توقعي از مجاهدين, بيشتر به يك آرزوي رمانتيك شباهت داشت تا به واقع‌بيني سياسي. اينجانب با اين آرزوي خام نمايندگي شوراي ملي مقاومت در امريكا را پذيرفتم و از آنجا كه به‌جز سازمان مجاهدين خلق هيچ‌يك از اعضاي شورا در ايالات‌متحده امريكا هواداران متشكلي نداشتند, لذا بعد از چند ماه همكاري با مجاهدين و توجه به كار شورا در فرانسه برايم روشن شد كه رهبري مجاهدين, اعضاي شوراي ملي مقاومت را به‌عنوان حاميان و مجريان برنامة گروهي و انحصاري خود مي‌دانند و هيچ  ارزش و اعتباري براي نظريات آنان قائل نيستند.

با عيان‌شدن اين واقعيت سرِ مبتلا به دموكراسي مخلص, يك‌بار ديگر به سنگ خود و همكاري چند ماهه‌ام با مجاهدين و شورا به پايان رسيد.

Rajavi-ferghe

دكتر علي‌اصغر حاج‌سيدجوادي:

مروري بر احوالات شوراي‌ملي مقاومت و تحولات دروني آن از روزهاي آغازين تشكيل آن در پاريس تا امروز خود بهترين دليل و سند شكست و تلاشي شورا را نشان مي‌دهد. يعني شكست و تلاشي شوراي ملي مقاومت دليلي جز اين نداشت كه آقاي رجوي و همفكران او به‌جاي اين‌كه سازمان مجاهدين خلق را وسيله تأسيس و توسعه و استحكام و دوام و پيروزي شوراي‌ملي مقاومت درآورد, اين شورا را در مسكنت‌بارترين شكلي كه مي‌توان براي يك زايده بي‌هويت و توخالي ترسيم كرد, به‌وسيله و پوششي براي مخفي‌كردن خودخواهي‌ها و… تبديل كرد.

در اينجا از ذكر اين واقعيت دردناك هم خودداري نكنيم كه آنچه را كه درمجموع به‌نام سازمان مجاهدين خلق ناميده مي‌شود (گذشته از سابقة تاريخي آن در دوران قبل از انقلاب) نيز وسيله و  ابزاري در خدمت خودخواهي و انحصارطلبي مطلق رجوي و حلقة محرميت او نيست.

بنابراين در آغاز تشكيل شوراي ملي مقاومت برخي از افراد و سازمان‌هايي كه در فشار روزافزون… رژيم … به خارج از كشور گريخته بودند, در روبه‌روشدن با تنگناهاي غربت و همچنين اميدواربودن به تحولات آينده و شكست احتمالي رژيم… در ادارة امور كشور و گسترش نارضايتي مردم, به ضرورت همكاري و عضويت در شوراي‌ملي مقاومت تن دادند, و پذيرش اين عضويت و همكاري نيز از نظر آنها, صرفاً براساس ساختار واقعي شورايي, يعني استقلال كامل شورا از هرگونه سازمان و ايدئولوژي و وابستگي بود. كساني امثال بهمن نيرومند, مهدي خانباباتهراني, ناصر پاكدامن, ابوالحسن بني‌صدر و عبدالرحمن قاسملو رهبر حزب دموكرات كردستان با همة‌ سوابق خود در مبارزات سياسي دوران شاه در داخل ايران و با سال‌ها فعاليت در كنفدراسيون دانشجويان ايراني در خارج كشور و با عضويت در سازمان‌هاي سياسي, طبعاً به اين علت عضويت شوراي‌ملي مقاومت را نپذيرفته بودند كه شخصيت و حيثيت و اعتقاد و ايمان خود را وسيلة مشروعيت رهبري رجوي و توجيه شيوه‌هاي خودكامانة رهبري او قرار دهند ]بلكه[ به اين دليل بود كه اين آقايان يكي پس از ديگري و با دلايل و عللي كه همه آنها سرانجام و به علت اصلي كه شيوة انحصارطلبانة رجوي در مقام مسئول شوراي‌ملي مقاومت بود, از اين شورا خارج شدند و هريك به‌صورتي زير رگبار توپخانة تهمت و ناسزاي ماشين دروغ‌بافي و جعلي رهبري سازمان مجاهدين قرار گرفتند.

مسئلة ديگري كه نبايد در زمينة تلاشي شوراي ملي مقاومت فراموش كرد, اين است كه شوراي ملي مقاومت ]علاوه‌بر[ اين‌كه از اساس عاري از خصوصيات و شرايط شورايي بود, حتي در زمان عضويت آقايان نامبرده نيز موفق به جلب افراد و گروه‌هاي سياسي ديگر در حلقة شورا نشد و به عبارت ديگر شوراي ملي مقاومت به شكلي كه تشكيل شد و به صورتي كه به مسئوليت رجوي اداره شد, نه “شورا” بود و نه “ملي”. با ادعاي رجوي بر مبارزه براي تبديل نظام جمهوري‌اسلامي… به نظام جمهوري دموكراتيك اسلامي, جنبة “ملي” بودن از شورا نيز از قبل, يعني بدون رجوع به “مردم” مخدوش شده بود.

اين‌كه روزگاري استالين در برآورد نفوذ پاپ در مبارزه با يورش نازيسم و سربازان هيتلر, به طعن و طنز گفته بود كه پاپ چند لشكر دارد,‌ درواقع حاكي از اين بود كه اگر او براي قدرت و نفوذ معنوي پاپ اعتباري قائل نبود, اما به لشكرهاي خود و اعتبار نفوذ معنوي خود در ميان قوم و ملت و ارتش خود اطمينان داشت. اما رهبري مجاهدين ـ عموماً ـ و رجوي ـ خصوصاً ـ نه داراي قوايي بودند كه بتواند به‌صورت جنگ‌هاي چريكي, به‌طور مداوم نيروهاي مسلح رژيم… را در صحنه مبارزه داخلي به زانو درآورد, نه داراي آنچنان نفوذي معنوي كه بتوانند به‌عنوان نهاد معتبر مقاومت سياسي, مورد اميد ميليون‌ها مردم زير ستم … و محافل سياسي خارجي قرار گيرند…

قبل از همه بايد به اين واقعيت اشاره كرد كه به‌طور مسلّم به‌جز حزب دموكرات كردستان و سازمان مجاهدين خلق, يك يا دو يا سه سازمان ديگري كه در اعلاميه‌هاي خود شوراي ملي مقاومت از آنها نام برده مي‌شد, سازمان‌هايي ساختگي بودند كه نه داراي تشكيلات بودند و نه داراي نفرات و اعضا. اين‌گونه سازمان‌ها در واقع وجود خارجي نداشتند و فقط به قصد شورايي جلوه‌دادن هرچه بيشتر … سازمان مجاهدين ايجاد شده بود.

آقای کریم قصم و محمد رضا روحانی:

اما در مورد ایجاد رابطه و رایزنی , دعوت و همنشینی با سازمانها , گروهها و نیروهای ایدئولوژیك و نظامی- سیاسی فعال در منطقه, یعنی انواع « اپوزیسیون» دیكتاتوریهای منطقه, ما بارها به دقت و احتیاط توصیه كرده ایم. لزوم شناخت و انتخاب شریك مناسب درسی است كه طی دهسال اخیر به دفعات در عراق و انبوه گروهها و اشخاصی كه به اشرف آمدند و رفتند تجربه شده است. ما بارها و به موقع هشدار داده ایم. تجربه «خمینی در پاریس» یادمان نرود. مصر كنونی كه جلوی چشم همه است. بارها به مجاهدین گفته‌ایم كه در صحنه سوریه نیز «اپوزیسیونهایی» به غایت ارتجاعی و … كنار دیگران علیه دیكتاتور خونریز دمشق فعالند. باید احتیاط كرد و متمایز موضع گرفت. آنهایی كه به صراحت خواهان دموكراسی و جدایی دین از دولت نباشند به یقین صرفاً مصرف كننده دوستی آزادیخواهان خواهند بود!

باری, ما در چهارسال گذشته نه تنها در هیچیك از محورهای فوق گشایش و اصلاحی ندیدیم بلكه دردمندانه شاهد انقباض و تكرار اشتباهات نیز بوده ایم. نقل از خاطرات محمدرضا روحانی

 

عکس جمعی از سخنرانان

آقاي بابك اميرخسروي:

در بررسي عوامل شكست شوراي ملي مقاومت معمولاً بلافاصله انگشت اتهام به‌سوي مسعود رجوي و سازمان مجاهدين خلق دراز مي‌شود. هژمونيسم سازمان مجاهدين و روحية ماجراجويي, اراده‌گرايي و قدرت‌طلبي او را عامل شكست شورا مي‌دانند. ايراداتي كه كاملاً بجاست و بي‌‌ترديد شكست شورا را شتاب بخشيد. وخيم‌تر از آن اين‌كه خود سازمان مجاهدين را به نابودي سوق داد و از اعتبار انداخت و به يك جريان بيگانه به منافع ملي مبدل ساخت. اما تمركز بيش از حد روي اين عامل ما را از تعمّق دربارة عوامل ديگر كه شايد از لحاظ تجربه‌اندوزي اساسي‌تر باشد, باز خواهد داشت.

آقاي بهمن نيرومند:

من و رفقاي من همانند برخي ديگر از اعضاي تشكيل‌دهندة شورا به اين واقعيت آگاه بوديم كه سازمان مجاهدين عاري از گرايش‌هاي استبدادگرايانه نبود, ولي اميد ما اين بود كه در اين ائتلاف و همكاري مداوم در شورا موفق شويم تغييراتي در اين گرايش‌ها به‌وجود آوريم و مجاهدين را به‌سوي پذيرش هرچه بيشتر اصول دموكراسي سوق دهيم. با كمال تأسف بايد بگويم كه بعد از مدت كوتاهي متوجه شديم كه اين كوشش ما بي‌نتيجه و كاملاً عبث بود و سازمان مجاهدين نه‌تنها تغييري نكرد, بلكه به دلايلي كه توضيح آنها از حوصلة اين بحث كوتاه خارج است, بيش از گذشته گرايش‌هاي سركوب گرايانه و انحصارطلبانه را در خود تقويت مي‌كرد و عملاً بدون در نظر گرفتن اصول ائتلاف و رعايت حقوق دموكراتيك شركت‌كنندگان در شورا, راه خود را مي‌رفت, به‌طوري‌كه براي ما پس از چندماه ديگر كاملاً روشن شد كه سازمان مجاهدين هرگز قصد ائتلاف نداشته است

دکتر مهدی ممکن:

شوراي ملي مقاومت نيز برپاية پاسداري از حريم آزادي و تلاش براي استقرار دموكراسي شكل گرفت تا جاي خالي آلترناتيو شايسته‌اي را درمقابله با (نظام) حاكم, پر نمايد. اما ديري نپاييد كه ميراث كهنة بيماري و استبداد و انحصار آثار خود را بارز (ساخت) و به سير رو به رشد ادامه داد.

آنجا كه بر استقرار شعار “رجوي ايران, ايران رجوي” تأكيد مي‌شود, آيا بازتوليد شعار خدا, شاه, ميهن … نيست؟ آنجا كه ميدان مبارزه به دو قطب مطلق تقسيم مي‌شود, بدين‌معني كه داشتن مرز با شوراي ملي مقاومت مبين بي‌مرزي با  (نظام) حاكم است, آيا بيان روشن انحصار نيست؟ آنجا كه سكوت و چشم‌پوشي نسبت به رشد فرهنگ سفله‌پرور ثناگويي كه رمز تقرّب درباريان استبداد است, معني‌دار مي‌شود. فرهنگي كه اشكال كتبي آن, در انبوه نامه‌هاي لبيك به انقلاب ايدئولوژي, و كتاب حجيم پرواز تاريخ‌ساز, چشم را خيره مي‌سازد. آيا تداوم همان فرهنگ غلام خانه‌زاد (اسدالله علم) و نوكر جان‌نثار (منوچهر اقبال) و چاكر منشي… نيست؟

 

 

آقاي داود باقروند ارشد

مجاهدين از همان ابتداي تشكيل شورا و با ميثاقي كه با آقاي بني‌صدر نوشتند, قصد تسلط و هژموني‌طلبي خود را از اين اتحاد و شورا در سر مي‌پروراندند و نه همكاري و اعتقاد به حقوق برابر همه سازمان‌هاي تشكيل‌دهندة شورا.

مجاهدين برحسب ماهيت انحصارطلبانه خود از هر اتحاد و ائتلافي, قصد بهره‌برداري از پايگاه اجتماعي و محبوبيت آن فرد يا گروه سياسي را دنبال مي‌كردند و نه همكاري, به همين دليل وقتي به خيال خود از آبروي ديگران براي خود آبرو و اعتبار كسب مي‌كنند, به‌راحتي آن فرد يا گروه را كنار مي‌گذارند و حاضر نيستند قدرت را با آنها تقسيم كنند. تشكيل شورا از نظر مجاهدين از اين ديد انجام شد و نه واقعاً اتحاد و همكاري عليه رژيم جمهوري اسلامي.

آقای مهدی خانبابا تهرانی

واقعيت اين بود كه با خروج بني‌صدر از شورا و در پي آن شوراي متحد چپ و حزب‌دموكرات كردستان ايران و برخي شخصيت‌هاي عضو و ماجراي انقلاب ايدئولوژيك در سازمان مجاهدين به مناسبت ازدواج رجوي با مريم عضدانلو, چراغ حيات واقعي شورا با تولد شعار:  ايران ـ رجوي, رجوي ـ ايران خاموش شد. در پي اين ماجرا تركيب شورا كاملاً يك‌دست شد و به چرخ پنجم مجاهدين بدل شد.

حقيقت اين است كه سازمان مجاهدين و در رأسش مسعود رجوي تحمل اين را نداشتند كه در يك همكاري با ساير نيروها و برابر با آنها حركت كنند. تمام مدت رجوي تلاش مي‌كرد شوراي ملي مقاومت را به رونوشت برابر اصل تبديل كند. يعني اصل سازمان مجاهدين است و استراتژي هم استراتژي سازمان مجاهدين است. يكي از دعواها و جدال‌هايي كه ما در شوراي ملي مقاومت داشتيم اصولاً بر سر چگونگي كار سياسي بود. ما معتقد بوديم كه اصلي‌ترين صحنة پيكار, صحنة پيكار سياسي است. مي‌گفتيم بايد نيروهاي اجتماعي ايران را بسيج كنيم. كارگران,‌ زنان, روشنفكران و… را در عرصة سياست فعال كنيم. اما مسعود رجوي باعنوان استراتژي مسلحانه‌اش در زدن سرپنجه‌ها, يك نوع جنگ ناقص‌الخلقة چريكي را به سازمان مجاهدين (و مردم ايران) تحميل كرد, بدون هيچ‌گونه بررسي لازم و نهايتاً شكست خورد. در همان سال 1361 استراتژي مسلحانة سازمان مجاهدين شكست خورده بود, ولي آقاي رجوي معرفت و جسارت آن را نداشت كه اين شكست را بپذيرد و اين شكست را جمع‌بندي كند و بگويد حالا ما مي‌رويم روي گفت‌وگو, تا بتوانيم يك استراتژي جديدي را براي شورا تدارك ببينيم. اين بود كه شورا را درواقع به دنبالچة سازمان مجاهدين تبديل كرد.

و بدین شکل بود که آقای رجوی عملا بجای اینکه با قبول اصول دمکراتیک و کار شورایی و واقعیت دیگراندیشان امکان مطرح شدن افکار و ایده آلهایش را در ایران فردا فراهم کند با اعمال دیکتاتوری و هژمونی طلبی و نفی کامل دیگر اندیشان و سوء استفاده ساده لوحانه از آنها بعنوان ویترین یک تشکل خشونت طلب جهت فریب افکار عمومی غرب و سیاستمدارانش که هیچگاه نیز فریب وی را نخوردند، عملا ایده آلهایش را با مرگش در خارج کشور و اعلام شدن آن توسط حامیان عرب منطقه ای رجوی، بگور برد.

آما چرا واقعه مهم

اهمیت کنگره پنجم سالانه سکولار دمکراتهای ایران درکلن نیز دقیقا از تجربه شکست کامل تمامی شوراهای پوشالی قبلی است که نشآت میگیرد. ما در آلبانی و همه مجاهدین واقعی جدا شده که نزدیک به چهار دهه است از تمامی هستی خود دست شسته ایم و سخترین شرایط را تحت یکی از دیکتاتوریهای قرون وسطالی استالینی که قرار بود آزادی را برای میهن به ارمغان بیآورد و در زیر موشک باران و خمپاره بارانهای رژیم در لیبرتی و اشرف را تجربه کرده ایم معنی و نیاز به کنگره هایی مردمی و عاری از قدرت پرستی که تمامی افکار و تمایلات و آهاد مردم ایران بتوانند بدور هم جمع شده و مشترکا دست به کار مشترک بزنند را شاید بیش از همه درک میکنیم.

چرا منحصر بفرد:

تا بحال نمونه های قبلی یا عمدتا کسانی برای ایجاد آلترناتیو تلاش کرده اند که یا همگی همفکر بوده اند و یا مانند مجاهدین با فریبکاری افکار متعدد را دور هم جمع کرده اند ولی از آنها بعنوان سپری جهت مخفی کردن افکار واقعی خود شورایی جلوه دادن جمعشان استفاده کرده اند.

در صورتیکه همگان چه در آلبانی چه در ایران و جهان که بطور مستقیم جریان کنگره را نظاره کردند میتوانستند بخوبی اولا شوغ و شور جوانان و ثانیا تنوع افکار و عقاید از تمامی اقشار مردم ایران، نمایندگان اقلیتهای قومی و مذهبی و … علیرغم تضاد های ماهوی در ایده آلهایشان را مشاهده کنند، که تلاش میکردند جامه وحدت عملی بتن کرده و منافع مردم ایران و منافع ملی را تا مرحله رسیدن به ایران آزاد بر منافع گروهی و قومی خود مقدم بدارند و نه دست بردارند و فراموش کنند. و همانگونه که آقای داود باقروند ارشد نیز اشاره کرد با اصل گرفتن منافع مردم ایران اتفاقا امکان مطرح شدن ایده آلهایشان برای مردم ایران را فراهم میکنند تا به سرنوشت مسعود رجوی گرفتار نشده آنرا با خود به گور نبرند.

هرچند این کنگره موفق سکولار دمکراتهای ایران بمعنی موفقیت نهایی نیست و دست اندرکاران باید راه طولانی در پیش دارند. تجربه چهار دهه همه ما در مبارزه نشان داده است که فقط با تلاش و تلاش بیشتر و رعایت حقوق دیگران و با فاصله گرفتن از دیکتاتوری  و درک جامعه کنونی ایران و نیازهای آرمانی و اجتماعی امروز نسل جوان آن است که میتوان تجربه سکولاردمکراتهای ایران را به موفقیت نزدیک کرد.

با آرزوی موفقیت هرچه بیشتر برای این تلاش

م  هاشمی تیرانا آلبانی

جوانان سخنرانDSC00447

 

Edit

240 عضو جدا شده از سازمان مجاهدین در آلبانی

هم اکنون حدود ۲۴۰ نفر از اعضای مجاهدین خلق جدا از این سازمان در تیرانا ساکن هستند که پلیس و وزارت کشور با آنان در ارتباط می باشند و حرفهای آنان را شنیده اند، و از آنجایی که تعداد آنان رو به افزایش است نگرانی هایی در دولت آلبانی بوجود آمده است.

هم اکنون حدود ۲۴۰ نفر از اعضای مجاهدین خلق جدا از این سازمان در تیرانا ساکن هستند که پلیس و وزارت کشور با آنان در ارتباط می باشند و حرفهای آنان را شنیده اند، و از آنجایی که تعداد آنان رو به افزایش است نگرانی هایی در دولت آلبانی بوجود آمده است.
یک مقام دولتی گفت که آلبانی از ابتدا قویا مخالف انتقال آنان از عراق بود و دولت مطلع است که هیچ کشوری حاضر به پذیرش آنان نشد، اما دولت وقت آمریکا به دولت وقت آلبانی تضمین داد که حضور آنان در کشور به هیچ عنوان مشکلی برای آلبانی بوجود نخواهد آورد، اما به نظر می رسد که مشکلات بیشتر همچنان در راه است.
این مقام عنوان نمود که مجاهدین خلق مکانی را برای انتقال تمامی افراد در خارج از تیرانا با دیوارهای بلند و دروازه های آهنین مهیا نموده و ۷ الی ۸ بار درخواست جابجایی تمامی نفرات به آنجا را کرده اند که هر بار با مخالفت روبرو شده اند، زیرا این سازمان باید بداند که شرایط عراق در آلبانی قابل تکرار نیست و ناظران بین المللی اکنون نسبت به مناسبات درونی این سازمان حساس شده و خواهان کسب اطلاع از وضعیت افراد هستند.
وی اظهار داشت که تاکنون رسما ۱۵ نامه از جانب خانواده هایی که به آلبانی سفر کرده اند برای عزیزانشان در مقر آنان برده شده که در هر ۱۵ مورد نامه ها را تحویل نگرفته و گفته اند که فرد مربوطه مایل به خواندن نامه از جانب خانواده خود نیست که همین موضوع نگرانی هایی را بر می انگیزد که در درون آنها چه می گذرد.
او گفت که ما مطلع هستیم که با خانواده هایی که برای دیدار با عزیزانشان به مقر آنان مراجعه کرده اند رفتار ناشایستی داشته اند و من گزارشات پلیس را در این زمینه مطالعه کرده ام. آنان تلاش دارند تا یک شبه دولت در درون این کشور مانند وضعیتی که در عراق داشتند بوجود آورند که این امر قابل قبول نیست.
وی ابراز امیدواری کرد که سازمان ترتیباتی برای دیدار خانواده ها با عزیزانشان بدهد. او همچنین گفت که این احتمال وجود دارد که ظرف دو یا سه ماه دیگر آنان به محل جدید، البته با شرایطی که دولت تعیین می کند، منتقل شوند چرا که حضور آنان در شهر حساسیت هایی را در میان شهروندان برانگیخته است.
او همچنین در خصوص نجات یافتگانی که به صورت غیرقانونی اقدام به خروج از آلبانی کرده و در کشورهای مجاور همچون بوسنی هرزه گویین گرفتار شده اند ابراز تأسف کرد و گفت که متأسفانه یاری رساندن به آنان بسیار دشوار است چون مرتکب خلاف شده اند.
عمده این افراد که جریان برگزاری کنگره پنجم سالانه سکولار دمکراتهای ایران در شهر کل آلمان را از طریق اینترنت بطور مستقیم پیگیری و مشاهده کرده اند بویژه با حضور مسئولین سابق سازمان و شورای ملی مقاومت که در این کنگره حضور فعال داشتند ابراز خوشحالی نموده و آنرا به فال نیک گرفته اند که تلاشهای چندین دهه ای آنها در سازمان مجاهدین با شکست کامل این تشکیلات در همه عرصه های سیاسی و نظامی و ایدئولژیک هدر نرفته و در تشکلهای صادقانه و غیر وابسته گرایانه به قدرتهای منطقه ای و جهانی دیگر ادامه خواهد یافت.
ط. ح. الف تیرانا آلبانی

خانم رجوی دعوت شما از سکولاردمکراتها به این “شو”را است؟

بقلم: ایرج شکری 

بخشی از مقاله ایرج شکری در زیر آمده است

لینک به منبع

بعد از ماجرای آن مقاله من (ایرج شکری) که در آن پیشنهاد تشکیل جبهه همبستگی برای آزادی و دموکراسی را داده بودم و لحن و نحوه برخورد مسعود رجوی با من در آن مکالمه تلفنی از بغداد* و بعد چگونگی تصویب و اعلام آن طرح، دیگر قویا به

این نتیجه رسیده بودم که رهبر خودپرست و خود شیفته* و خودبزرگ بین مجاهدین، هیچ احترامی برای هیجکس قائل نیست و اگر هم وانمود می کند که ارج و منزلتی برای کسی قائل است، مزوّرانه و ناصادقانه و فرصت طلبانه است و این نگرش و رفتار آنها در مورد دکتر هزارخانی هم صادق بود.

 

رد کردن بحث با دکتر به عنوان فرستاده مجاهدین، به خاطر تجربه و مشاهدات من از دو سه مورد رفتار ناپسند و خودخواهانه و قلدرمنشانه نسبت به دکتر از سوی رهبری مجاهدین هم بود. به نظر من دکتر هزارخانی در دستگاه بشدت آلوده و گندیده از خودخواهی مسعود رجوی، بشدت مورد استثمار معنوی و ارزشی قرار گرفت و «هدر» رفت و بیهوده فرسوده شد.

 

دو سه مورد در زمینه قدر نشناسی و عدم ارج گذاری به کسی مثل دکتر در رفتار رهبری خود شیفته و تازه به دوران رسیده مجاهدین در خاطرم «حک شد»است، یکی مربوط به گفتگویی است که با مسعود رجوی بر سر مساله حذف اسم شاملو از مصاحبه من با دکتر هزارخانی که در نشریه شورا (دوره دوم شماره ۱۱ فرودین ۱۳۷۳) داشتم. قبلا به این مساله اشاره کرده بودم که به خاطر مخالفت دوتن از مجاهدین (محسن”ابولقاسم” رضایی و حسین مهدوی) که به عنوان نمایندگان مسئول شورا در تحریریه نشریه شرکت داشتند، با بودناسم شاملو در یکی از سوالهای من در مصاحبه با دکتر هزارخانی و استفاده از «حق وتو» یی که داشتند برای حذف آن، من ضمن انتقاد از آقای دکتر هزارخانی که اصلا چرا گفتگوی من با خودش در مورد فرهنگ و هنر و روشنفکران را برای بحث و اظهار نظر به تحریریه آورده است، جلسه تحریریه را تحریم کردم و نامه ای هم به ایشان به عنوان مسئول نشریه نوشتم که در آن از عملکرد مجاهدین انتقاد کرده و یاد آور شدم که من از این ببعد در آنچه به مسائل فرهنگی و اجتماعی مربوط است به آن«وتو» که «نامشروع» نامیدمش، تن نخواهم داد**.

سال بعد از این ماجرا، در تابستان۷۴، اجلاسی از مسئولان کمیسیون ها در بغداد برگزار شد که من و چند نفر دیگر را هم به عنوان میهمان و ناظر به آن دعوت کرده بودند. جلسات این این گردهمایی اگر درست به یادم باشد هفت روز طول کشید. من از طریق گردانندگان جلسه پیغام داده بودم که می خواهم چند دقیقه ای با مسعود رجوی در مورد کار نشریه شورا صحبت کنم. در حاشیه یکی از نشست ها، این فرصت فراهم شد و در حالی که محسن(ابوالقاسم) رضایی هم کنار من بود من ماجرای حذف اسم شاملو از مصاحبه ام با دکتر را با مسعود رجوی مطرح کردم و گفتم اعمال حق وتو از طرف دوستانش در این مورد کار نادرستی بود.

انتظار من از «مسعود رجوی»، کسی که در نیمه خرداد سال۶۰ در پاسخ به پیامی که گروهی از نویسندگان و شاعران(از جمله شاملو) به مناسبت سالگرد شهادت بنیانگذاران سازمان مجاهدین فرستاده بودند، پاسخ را خطاب به شاملو فرستاده بود و از او با عنوان« شاعر شاعران، خورشید درخشان آسمان ادب ایران» نامبرده بود(مجاهد شماره ۱۲۳ – ۱۴ خرداد ۱۳۶۰)، این بود که این عمل دوستان خود را تقبیح کند، اما من با برخوردی رو به رو شدم که واقعا برایم عجیب و دور از انتظار بود. او از محسن رضایی سوال کرد که مساله مصاحبه من با دکتر هزارخانی، مربوط به قبل از رفتن «شریف» و دکتر هزارخانی به دیدار شاملو(وقتی به سفر خارج کشور آمده بود) بوده است، یا بعد و اضافه کرد که اگر بعد از آن بوده که این که دیگر اهمیتی نداشته است و همانجا اضافه کرد که «من مریم را به خاطر فرستادن شریف به طور جدی مورد انتقاد قرار دادم، دکتر هزارخانی رفته بود کافی بود حالا[شاملو] این را می تواند همه جا خرج کند»).

من واقعا از این حرف او به قول معروف «خشکم زد» که این بابا چه می گوید، این مسعود رجوی است که چنین دچار خود بزرگ بینی بیمارگونه شده است؟ چطور این آدم نمی فهمد که شاملو بزرگتر از آن است که نیازی به «خرج کردن» اعزام فرستاده از سوی مجاهدین و درخواست از او برای ماندن در کنار حضرت ایشان را داشته باشد. از طرف دیگر متوجه شدم که یک نوع «اشرافیت» و تافته جدا بافتگی، برای خود ودم دستگاهش قائل است و در آن بینش منحط و ارزشگذاری ناشی از تازه به دوران رسیدگی، حتی دکتر هزارخانی فرو دست شمرده می شود. 

 

{{{{توضیح جنبش نه به تروریسم و فرقه ها:

آقای شکری این تازه آقای مسعود رجوی در مود(حالت) علنی است و جلوی شما بوده است. واقعیت آقای رجوی را اگر میخواستی ببینی سرت روی بدنت باقی نمیماند. که قول داده بود در حاکمیت آنرا رو کند. }}}

در صفحه 6 بیانیه تفصیلی «شورای ملی مقاومت»، در «سندی» که دستنوشته ای از دکتر قصیم است و مربوط به زمانی است که مریم رجوی و دستیارانش می خواستند به اخراج خودسرانه و خلاف اساسنامه و غیابی من از شورا، مهر شورایی بکوبند، به«فرصت عالی آمدن آقای دکتر هزارخانی » به خانه من برای «دلجویی» اشاره و یاد آوری شده است که من در آن زمان  فراموش کردم «که چه کسی با چه وزنی و به چه منطور نیکی قدم رنجه کرده است». در مورد آمدن دکتر به خانه من مساله این بود که مریم رجوی و مسئولان سازمان مجاهدین کاری مستبدانه و خودسرانه و خلاف اساسنامه و آیینامه شورا(نفرستادن بیاینه شورا به من برای اظهار نظر) کرده بودند و آن را با تاکید بر «تصویب به اتفاق آراء» انتشار داده بودند و بعد از این که آن خلاف را یاد آوری کردم، دست به خلاف بزرگتری زدند و با قلدرمنشی آمیخته به بلاهت، یک نامه 5 صفحه ای پر از دروغ پردازی و تحریف و مهملات به عنوان پاسخ به من فرستادند. آنها حاضر به پذیرش اشتباه و عذرخواهی نبودند، و الا مسالهه از اول با یک عذر خواهی و این که اشتباه شده است،حل شده بود. آقای دکتر هزارخانی تلفنی قراری بامن گذاشت و به خانه من آمد و این زمانی بود من در حال نوشتن پاسخ به آن نامه 5 صفحه ای دبیر ارشد شورا  بودم. وقتی دکتر آمد گمانم ده روز یا بیشتر از ارسال نامه دبیر ارشد شورا به من گذشته بود. ایشان به عنوان فرستاده دستگاه رهبری مجاهدین آمد. دکتر هزارخانی به من گفت که آنها می پرسند که چکار می خواهید بکنید(یعنی من چه تصمیمی دارم). من به آقای دکتر گفتم «آقای دکتر چرا اینها از شما مایه می گذارند، چرا کسی از خودشان نیامد»، دکتر گفت می گویند شما با آنها ضد شده اید، به خاطر این است از من خواستند بیایم. من گفتم آنها هستند که خلاف اساسنامه و آئین نامه شورا عمل کرده اند و جواب نامه مسالمت جویانه مرا(نامه ای که به مریم رجوی نوشته بودم)* با قلدرمنشی جواب داده اند.

کنگره پنجم سکولار دمکراتهای ایران در شهر کلن و اطلاعیه مریم رجوی در این کنگره

 

 

اعلام پیوستگی و حمایت جداشدگان سازمان مجاهدین در آلبانی با کنگره پنجم سکولار دمکراتهای ایران در شهر کلن آلمان

عکس جمعی

 

روزهای شنبه و یکشنبه 28 و 29 اکتبر 2017 برابر با 6 و 7 آبان ماه سال 1396 پنجمین کنگرۀ ‏سکولار دموکراتهای ایران با شرکت شخصیتها و افراد جریانات مختلف اپوزیسیون ایران که معتقد به ‏سکولار دموکراسی هستند در شهر کلن آلمان برگزار شد.

این کنگره بسیار موفق که در نوع خود در گرد هم آوری عمده دیدگاههای منعکس کننده افکار و اندیشته های اقشار مختلف مردم ایران بی نظیر بود طی دو روز توانست شخصیتهای سیاسی، فرهنگی، هنری،  و تشکلهای فرهنگی، سیاسی و قومی  با دیدگاههای صد در صد متضاد را در محیطی بسیار دمکراتیک و دوستانه که بطور نمادین مجلس موسسان آینده ایران را به نمایش میگذاشت گرد هم آورد.  

این کنگره که پنجمین کنگره از نوع خود بود توسط حزب سکولار دمکراتهای ایران به همت آقایان حسن اعتمادی و اسماعیل نوری علا و تیم بسیار فداکار و فعالشان طی دو روز سازماندهی شد بود.  که باید به آنها بخاطر برگزاری این کنگره موفق که مورد استقبال بسیار زنان و جوانان قرارگرفته بود تبریک گفت. 

DSC00417

 

در این کنگره هیأتی نیز از جنبش «نه به تروریسم و فرقه ها» شامل آقایان داود باقروند ارشد و ‏قربانعلی حسین نژاد از اعضا و مسئولین سابق سازمان مجاهدین (فرقۀ رجوی)  و شورای ملی ‏مقاومت به علاوۀ برخی دیگر از اعضای و مسئولین سابق جداشدگان از این فرقه به دعوت کمیتۀ ‏برگزاری این کنگره شرکت کردند. 

آقایان باقروند ارشد و حسین نژاد در مورد تجربۀ بزرگ شکست ‏استراتژی و شعارهای سازمان مجاهدین (فرقۀ رجوی) و ضربه ای که رجوی بر جنبش مردم ایران ‏وارد ساخت و وضعیت اپوزیسیون ایران و چشم انداز آینده و نیز وضعیت کنونی این تشکل بعنوان عبرتِ تاریخی یک شکست کامل در عرصه سیاسی که ناشی از سکتاریسم و جدا بودن از مردم و خواستهای آنان و چشم داشتن و اتحاد با بیگانگان جهت بقدرت رسیدن است اشاره کردند.

آنان همچنین با اشاره به اعضای این سازمان ‏در آلبانی و موج روز افزون ریزش نیرویی و جدا شدن افراد آن و راه نجات آنان از اسارت و بند این ‏فرقه از جمله و به طور خاص وادار کردن مریم رجوی به آزاد کردن ارتباطات افراد با دنیای ‏بیرون بویژه با خانواده هایشان سخنرانی کردند که با استقبال و حمایت شایان شرکت کنندگان در ‏کنگره روبرو گردید.‏

 

 جوانان سخنران

فرقۀ رجوی در اوج انزوا و انزجار در میان ایرانیان و حتی نیروها و جریانات اپوزیسیون از آنجا که ‏با برگزاری این کنگره و برپایی یک آلترناتیو دموکراتیک واقعی و هماهنگ و مورد استقبال نسل ‏جوان ایران خود را به طور کامل در بوتۀ فراموشی دید بدنبال سخنان آقای داود باقروند ارشد که خانم رجوی چرا شما هیچگاه در میان ایرانیان نیستید و چرا شما اینجا نیستید بیائید و ماننده همیشه به کسانیکه غیر از شما می اندیشند فحاشی کنید، تنها روز دوم کنگره برای ساعتی نماینده ‏خود را به این کنگره فرستاد تا با خواندن اطلاعیه پر از تناقض مریم رجوی از سکولار دموکراتها بخواهد که به “شو”رای موهوم ‏رجوی به نام «شورای ملی مقاومت» بپیوندند!!!! و در عین چشم دوختن این فرقه به ترامپ و ‏قدرتهای خارجی همچون عراق در گذشته و عربستان در زمان حال شعار استقلال و عدم وابستگی بدهد!!!…  ‏

 

نماینده مریم رجوی وقتی کلاهش را پس معرکه دید و فضای کنگره را که بسیاری از سخنرانان و ‏مسئولان آن و حزب سکولار دموکرات ایرانیان به افشای ماهیت و گذشتۀ این فرقه و شکست ‏استراتژی آن پرداختند کاملا به زیان این فرقه یافت جلسه را ترک کرد و مانند عادت همیشۀ سران این ‏فرقه حاضر به شنیدن جواب و حرفهای دیگران نشد.‏

IMG_20171029_142912

وقتی نوبت به آقای حسین نژاد رسید ایشان در سخنرانی خودشان به عنوان یکی از اعضا و مسئولان ‏بخشهای سیاسی و روابط خارجی سازمان مجاهدین و مترجم ارشد رهبری آن ابتدا با موهوم خواندن ‏چیزی به نام “شورای ملی مقاومت” جوابی متناسب با واقعیت “شو”رای ملی مقاومت  به اطلاعیه مریم رجوی دادند که با کف زدن ‏حاضران و استقبال شایان آنان و مسئولان کنگره روبرو شد و مجری برنامه های کنگره که به طور ‏کامل و مستقیم به شکل صوتی و تصویری از طریق شبکۀ جهانی انترنت پخش می شد از نماینده ‏مریم رجوی که جلسه را ترک کرده بود خواست که حتما جواب حرفهایش را در سخنان آقای حسین ‏نژاد گوش کند زیرا نوار همۀ این سخنرانیها بعدا نیز در انترنت گذاشته می شود.‏

یک نمونه از وطن پرستی تشکل رجوی: بدون شرح

 نماینده مریم رجوی: (دقیقه 25 به بعد) 

 

در شرایط کنونی شایسته نیست که تشکلهای سیاسی با پافشاری بر ایده آلهاو ایرادگیری به نام خلیج عربی یا فارسی و انگ به این و آن گروه بپردازند. !!!!

سخنان آقای حسین نژاد در مورد وضعیت کنونی فرقۀ رجوی و مشاهدات خود و جداشدگان از ‏تشکیلات این فرقه و وضعیت جداشدگان از آن در کشور آلبانی و راه حل آن بویژه کمک به بازکردن ‏راه دیدار افراد با خانواده هایشان نیز بسیار مورد استقبال و حمایت حاضران قرار گرفت.

بطوریکه بعد ‏از پایان سخنان ایشان برخی شرکت کنندگان از جریانات مختلف سیاسی ایرانی نیز با آنکه قبلا ‏سخنرانی کرده بودند بار دیگر به پشت میکرفن رفته و ضمن ابراز حمایت از سخنان آقای حسین‏ نژاد با مریم رجوی را خطاب قرارداد و به وی گوشزد کرد که:‏

 

” ایرانیان پناهنده در آلبانی اسرای جنگی شما نیستند و باید آنان را در ارتباط با دنیای بیرون بویژه با ‏خانواده هایشان آزاد بگذارید.”‏

 

از طرفی نیز تمامی جداشدگان تشکل رجوی که در آلبانی بسر میبرند و از طریق یوتیوب جریان کنگره را دنبال میکردند اطلاع دادند که از این کنگره حمایت میکنند. که آقای حسین نژاد حمایشان را در جلسه کنگره اعلام نمود.

در محل جلسه نیز تعدادی از جداشدگان فرقۀ رجوی و نیز خانواده های اسرای این فرقه در آلبانی از ‏جمله افرادی از خانواده های مسئولان و فرماندهان بالای فرقه  که از کشورهای مختلف به این کنگره ‏آمده بودند دور آقای حسین نژاد حلقه زده و از سخنان ایشان بسیار سپاسگزاری و قدردانی کرده و ‏از اوضاع دوستان و فرزندانشان و چشم انداز آینده از او جویا شدند.‏

 

سخنان آقای داود باقروند ارشد نیز به عنوان یکی از اعضا و مسئولان قدیمی سازمان مجاهدین (فرقۀ ‏رجوی) و عضو «شورای ملی مقاومت» این فرقه که علاوه بر سخنرانی رسمی شان چندین بار در ‏میان برنامه ها به اظهار نظر پرداختند مورد استقبال گرم حاضران قرار گرفت.‏

 داود ارشد

در طی برنامه های کنگره و ساعتهای آنتراکت نیز طی دو روز نشستهای پیاپی کنگرۀ سکولار ‏دموکراتها در کلن آقایان حسین نژاد و باقروند ارشد ضمن دیدارها و گفتگوهای خصوصی شان با ‏شخصیتها و چهره های معروف سیاسی، حقوقی، فرهنگی؛ هنری و رسانه ای اپوزیسیون ایران که از ‏آمریکا و کانادا و کشورهای مختلف اروپا به کنگره آمده بودند به افشای ماهیت فرقۀ رجوی و نقض ‏حقوق بشر در این فرقه و مشاهدات خودشان از تشکیلات بسته و سکتاریستی و فرقه ای ارتجاعی آن ‏و وضعیت جداشدگان در آلبانی و خواسته های آنان و نیز اعضای اسیر داخل تشکیلات و راههای ‏کمک به آنان پرداختند.‏

 

سخنرانی آقای داود باقروند ارشد در روز اول کنگرۀ سکولار ‏دموکراتها در کلن یعنی روز شنبه 28 اکتبر گوش کنید.‏

 سخنرانی آقای حسین نژاد در کنگرۀ سکولاردموکراتها در کلن در دومین روز کنگره یعنی ‏یکشنبۀ 29 اکتبر می باشد.‏

 

 

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا

خانم مریم رجوی، سکولاردمکراسی!! و جمهوری دمکراتیک اسلامی؟؟؟ و خنده حضار

 

 

DSC00447

تشکیلات سازمان مجاهدین  که طی چهل سال گذشته با انواع اختراعات جدید و قدیم، کنترل از راه دور، پرش شیر، فروغ، انبوه اقدامات تاریخساز و… همچون طلاقهای اجباری و …. پرش به 5000کیلومتری کشور و مهمتر از همه خلق امام زمان و خلیفه مسلمین جهان بنام مسعود رجوی با نامه نگاری با امام دوازدهم شیعیان در سامرا و سپردن لیست شهدایش!!! به وی و پس گرفتنش و دادنش به مک کین  نتوانسته حاجتش را  گرفته  و  جمهوری دمکراتیک اسلامی  و جامعه بی طبقه و خالی از انسان  ایران را برقرار کند خانم مریم رجوی بیوه آقا (امام زمان) مسعود رجوی را وا داشته تا دست به دامن سکولار دمکراتهای حاضر در کنگره پنجم سکولاردمکراتهای ایران شده تا شاید حاجت او را برآورده کنند شاید اگر ترامپ نتوانست او را  بر تخت ریاست جمهوری ایران بنشاند. شاید   سکولارها !!! بتوانند جمهوری اسلامی!!!!!!! را برایش به ارمغان آورند. به گزارش این واقعه در زیر توجه کنید

داود ارشد در اولین روز برگزاری پنجمین کنگره سالانه سکولاردمکراتهای ایران در شهر کلن  درجواب به یکی از سخنرانان نا مطلع از سازمان مجاهدین که گفت: “اینها (مجاهدین) فقط بدنبال به قدرت نشانده شدن توسط ترامپ هستند که نیروی نظامی آنها را ببرد در ایران”، آقای داود ارشد  اظهار کردند که ما تعجب میکنیم که این میزان بی اطلاعی از تشکلهای سیاسی در بین ما هست. و لازم است که بعنوان یکی از فرماندهان سابق سازمان و عضو شورای ملی مقاومت اطلاع رسانی کنم و بگویم که  ارتش آزادیبخش در بهترین شرایط خود بیش از 210 نیروی رزمنده بیشتر نداشت و بقیه همه پدر و مادر و فرزندان و نیروهای پشتیبانی و کشت و زرع و لجستیک و … بودند.   حال که همانها نیز به پیرمردان سالخورده و مریض و از پای افتاده تبدیل شده اند. و ای کاش بیشتر بودند هزاران هزار بودند ولی متاسفانه نیست. هرچه هست نیز آقای رجوی بدنبال نابودی آن است. تا با فرار از این تشکیلات مشاهدات خود را از این تشکل در بیرون بیان نکنند.

همچنین خطاب به مریم رجوی گفتند که: چرا شما خانم رجوی در این کنگره نیستید اگر موافق ما نیستید بیائید و حتی علیه ما صحبت کنید و ما را رد کنید.  شما طی اینمدت چهل سال گذشته چرا در هیچ ارتباطی با تشکلها ی ایرانی  نتوانسته اید قرار بگیرید.

نماینده خانم مریم رجوی که باخواندن پشنهاد خانم رجوی باعث خنده کنگره شد

خانم مریم رجوی در واکنش به سخنان آقای ارشد در روز دوم یکی از عناصر خود را به کنگره فرستاد که بیانیه خانم مریم رجوی را در دعوت از سکولار دمکراتهای ایران به پیوستن به شورای ملی مقاومت که میخواهد جمهوری دمکراتیک اسلامی در ایران مستقر کند بپیوندد.

این خواسته مریم رجوی از سکولار دمکراتهای ایران  که بیایند و در استقرار “جمهوری دمکرداتیکاسلامی” به شورای ملی مقاومت بپیوندند باعث خنده در حد روده بر شدن حضار در کنگره گردید.

همچنین عنوان شد که آیا خانم رجوی این میزان نیز فهم و درک سیاسی ندارد که با داشتن امام زمان (مسعود رجوی) وسینه زنی های اجباری، و نوحه خوانی اجباری و جمهور اسلامی خود خوانده چگونه از کسانی که اساسا میخواهند با سکولاریزیم از شر دین و جهموری اسلامی خلاص شوند به شورای ملی مقاومت پیوندند؟ آیا این فقط قله های دیگری از بی دانشی سیاسی و رکورهای جدیدی در توهم است؟!!!!

هرچند بعد از دو روز کار بسیار فشرده کنگره بسیار موفق سکولار دمکراتهای ایران این بخش از کنگره به کمک تشکیلات رجوی با به خنده وادار کردن کنگره موجب تلطیف فضا شد.

سخنان آقای حسین نژاد در تشریح پیشنهاد مضحک خانم رجوی به کنگره سکولار دمکراتهای ایران

 

IMG_20171029_141215

IMG_20171029_154926

IMG_20171029_170828

IMG_20171029_162444

 

Edit

شرکت و سخنرانی آقای داود ارشد در کنگره پنجم سکولارهای ایران در کلن آلمان

https://youtu.be/8tBd38Ed3Jo
آقای داود ارشد و آقای دکتر حسن اعتمادی دبیرکل حزب سکولاردمکراتهای ایران

داود باقروند ارشد هستم از فعالین سابق سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت و رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها

تاریخ اندیشه سیاسی را میتوان با اندکی اغماض و در کلی ترین تقسیم بندی به دو نوع مکتب تقسیم نمود. ‏

برخی سودای نا کجا آباد در سر دارند، کاستی های انسانرا برنمی تابند، طالب باز سازی روح و روان انسان اند، حقیقت را یکی میپندارند و ‏رستگاری سیاسی را در گرو آن میدانند که آن خود و یا اقلیتِ عالم به این حقیقت باید قدرت مطلق را در کف گیرد. در این مکتب حکام قیم و چوپان مردم ‏اند. ‏

نزدشان فرد نه غایت سیاسی که ابزار آن است. شهروند مطلوب نیز کسی است که سوداها و خواستهای فردی را یکسره فدای مصالح جمعی ‏کند. تجلی صیقل یافته این مکتب نه تنها حکومت مطلق مذهبی بلکه شجره همه تفکرات توتالیتر از جمله در تشکیلات سابق ماست. ‏

دسته دیگر اما، نه جامعه‏ای کامل که حکومتی مطلوب و میسر میخواهند. “انسان کامل” را تخلیلی بیش نمیدانند و بازسازی روح انسان را گره بر باد زدن میشمرند. نزد آنها حقیقت یکی نیست و انسانها نه ابزار که هدف سیاست اند. دولت مطلوب هم نه قیم که خادم شهروندان است. در این مکتب معظلِ اساسیِ اندیشهِ سیاسی، یافتن توازنی میان تمایلات فردی و مصالح جمعی است. عدالت سیاسی و اجتماعی نیز تنها از طریق حکومت قانون مبتنی بر اصول مندرج در اعلامیه جهانی حقوق بشر یافتنی است. ‏که دمکراسی بدون آن مانند بسیاری تجارب گذشته و تجربه آلمان هیتلری و ترکیه، میتواند با دمکراسی شروع و اما  بسمت دیکتاتوری برود.

درنزد دسته اول سیاست با اخلاق معنی ندارد، همه چیز تحت الشعاع کسب قدرت بمنظور به کرسی نشاندن آن منِ  (یگانه حقیقت) است. جامعه وشهروند وسیله دستیابی به اهدافشان است.

در نزد اینان همه چیز سیاه و سفید است. همه دیگرانِ سیاه، مارک دارند، چپ، راست، مذهبی، شاهی، بورژوا، وابسته، مرتجع، لیبرال، مزدور، میانه رو، اصلاح طلب وسکولار، لائیک با  اینها نباید نشست و حرف زد.

کانونی ترین تاکتیکشان نه جلب حمایت مردم بلکه بند و بست از بالا از یکسو و نفی رقبا با ایجاد و ترویج بی اعتمادی و تفرقه در میان سیاسیون از سوی دیگر میباشد. و بدینوسیله آب به آسیاب رژیم میرزند.

آقای داود ارشد و آقای دکتر اسماعیل نوری علا

‏خود را نه تک قطعه ای از کل پازل سیاسی جامعه که کل تابلو سیاسی میپندارند و میخواهند. طبعا با تحول فکری و نو اندیشی و درس گیری از گذشته ی جامعه و دیگران، دور ریختن قالبهای خشک، تجربه شده و پوسیده گذشته که نیازمند داشتن درد مردم، شجاعت سیاسی و ریسک پذیری و فاصله داشتن از قدرت پرستی است بیگانه اند. در این دستگاه فداکاری بیشتر نیز تبدیل به شهید پروری که تنها محصولش تولید طلبکار از دیگران و شقاوت و بیرحمی بیشتر در نفی حقوق دیگران خلاصه میگردد است.

 

هرچند ما جز دسته اول نیستیم، آیا صرفا بدلیل اینکه خود را سکولار و … میدانیم مستقل از اینکه اساسا هرکدام ‏چه تلقی از سکولاریسم داریم و یا به هر مکتب و مرامی که معتقدیم امتیازی برای ماست؟ آیا این ما را از رفتن به راهی که به چاه منتهی نشود ‏تضمین میکند؟ آیا ارتباط دینامیک و فعالی بین ما با جامعه بحران زده ایران را تامین  و تضمین میکند و کرده است؟ ‏ اگر نه؟ چگونه باید به جامعه وصل شد؟ آیا این مائیم که باید این تلاش را بکنیم؟ چگونه؟ فراموش نکنیم که راه و روشهای چهار دهه گذشته همه ما محصولش این است که امروز در ابتدای راهیم.

آقای داود ارشد و آقای اسماعیل منفرد زاده

تجربه شکست کامل ما با آن  پایگاه اجتماعی و محبوبیت اولیه، ناشی از شرایط اجتماعی تاریخی منحصر بفرد آن زمان، قدرت تشکیلاتی ، با بزرگترین ائتلاف سیاسی آن روزگار، با کمک مالی و لجستیکی و سیاسی قدرتهای منطقه ای و جهانی که بازوی پر اقدار خلق نیز براه اندختیم ولی نتوانست حتی نیم نگاهی هم از طرف مردم بخود جلب کند، چه آموزه ای برای ما دارد. چه عواملی باعث شکست کامل این تجربه بوده است.

 

صداقت و فداکاری لازم است ولی کافی نیست. جنبش مردم ایران از نبود آلترناتیو مورد نظرش رنج میبرد. ‏اگر ما بخشی از فعالین سیاسیِ مسئول هستیم باید به این معظل بپردازیم؟  ‏

آیا جمعی که خود حاضر نباشد در افکار و مواضع و کردار سیاسی گذشته اش با نگاهی دینامیک و انتقادی بازنگری و ‏تحول ایجاد کند، و نتواند امروزه که هنوز قدرتی نیز ندارد دگراندیشان را تحمل کند، به حقوق دیگران احترام بگذارد، در قدرت چه خواهد کرد؟  آیا شایسته است که از ‏مردم بخواهیم که بپا خواسته و با زیرپا گذاشتن گذشته و حال خود همه بنیاد زندگی خود را بدست خود و با خون خود متحول کنند و سپس سرنوشتشان را بما سپارند؟ ‏

آنان که هنوز فکر میکنند باید مانند گذشته حرکت کنیم آیا دهسال دیگر باید درجایی غیر از امروز باشیم. آیا همین درجا زدن  نیست که در صادقانه ترین شق ما را خسته کرده به چشم دوختن به از ما بهتران جهت تغییر سرنوشت کشورمان میکشاند.

DSC00422

مایلم جسارتا به یک تفاوت کیفی و عمده جامعه امروز با جامعه سال 57 ایران و ضرورت بازنگری در رویکردهای گذشته خودمان توجه بدهم.

در آن روزگاران آنچه درتابلو سیاسی کشوربرجسته بود تعدادی تشکلها و مبارزینِ قهرمانِ زندان رفته و شکنجه شده با شهدای درکیسه از یکطرف و مردمی کم و بیش در حاشیه و بی خبر از تحولات ایران و جهان از طرف دیگر مواجهه بودیم.

امروز اما برعکس از یکطرف با مردمی قهرمان و مبارز، در صحنه، زندان و شکنجه و شهید داده  و با اتکاء به تکنولوژی انفورماتیک کاملا بروز

و از طرف دیگر سیاسونی خارج نشین با نزدیک به چهار دهه فاصله و شناخت از جامعه اش مواجهیم. که متاسفانه بعضی از آنها علیرغم ادعای خودشان از نظر مردم ایران القاب بسیار بدی را بخود اختصاص داده اند.

DSC00417

چون وقتی از رژیم صحبت میکنیم حرف از تعداد محدودی جنایتکار است ولی وقتی از تغییر حاکمیت صحبت میکنیم دیگر مخاطبمان کل جامعه است. از آنجا که هر جامعه ای با هزاران رشته مرعی و نا مرعی مانند مذهب، اقتصاد، فرهنگ، منافع شخصی، منافع قومی، زبانی،… ترسها، دافعه ها و جاذبه ها، تجارب سیاسی تلخ و شیرین گذشته وتجارب دیگر کشورها و… بهم متصل هستند. در تغییر حاکمیت، جامعه باید به تمامی این رشته ها فائق آمده آنها را از هم دریده، نه تنها تن به تغییر خونین آن بدهد که بدنبال حقیقت نا معلومِ، مبهم و تجربه نشده دیگری بیاید.

 

چند درصد از سیاسیون و سایتهای ما تحلیلگر حاکمیت و چند در صد تحلیلگر جامعه اند؟ نگرش غیر علمی و غیر جامعه شناسانه و ایستا به جامعه چیست؟ آیا این نشانگر در حاشیه بودن جامعه ای که میخواهیم بپا خواسته و انقلاب کند در ذهن ما نیست؟ یا نشانگر اعتقاد به تغییر از بالا نیست؟

 

‏ اما دوستان براستی چگونه باید اولا به چنین جامعه ای وصل شد؟ ارتباط برقرار نموده در تحولات آن شراکت کرد، و اگر مورد پذیرش واقع ‏شدیم اثر گذار باشیم. ‏

بین سالهای 63 تا 88 درغیبت تمامی تشکلهای سیاسی، جامعه توانست بطوراتو دینامیک تمامی ضربات مهلک ناشی ‏از اختناق و سرکوب از یکطرف و خطی مشی های مرگبار بعضی تشکلهای سیاسی آن زمان را بازسازی کرده، خود را ‏بازیافته و حرکتی نو با نسلی نو از جوانان و توده مردم را با اتکاء به تکنولوژی های نو سازماندهی و  راه اندازد. ‏

هرچند در سال  1388 با دستگاه فکری گذشته و دستوری در اوج جوش و خروش جامعه زمانیکه آن لحظه تاریخی نادر نیز حادث شده بود بشکل سازمان یافته در بطن جامعه تمامی تلاشها شد تا  آب رفته سالهای 60 به جوی بازگردد و در ادامه شعار “مرگ بر” داده شده توسط توده ها، بعضی شعارهای زنده باد راه اندازی شود. ولی جامعه ایران را بیگانه و با فاصله نوری از این مسیر یافته و بطور شگفت انگیزی پس زده شدیم.

آقای داود ارشد و آقای سعید بهبهانی مجری تلویزیون میهن

چنین مردم و حرکت پرخروشی که “شعار مرگ بر” دارد ولی شعار “زنده باد” ندارد، حداقل این چند پیام آشکار و واضح را دارد،

اول اینکه جامعه ای است ‏که به قدرت و توان خود و آنچه از درون خودش میجوشد مشرف شده و متکی است و به قهرمانان ‏پوشالی ماه نشین و زندان رفته و هیچ شهید داده ای متکی نیست.

دوم زمانیکه با اعمال خشونت حتی در مقابل خشونت اعمال شده علیه خودش مخالفت میکند از شعارهایش منحرف نمیشود جامعه ای است که واکنشی و عصبی عمل نمیکند بلکه کاملا پخته و آگاهان و هدفمند به ابزار مدنی و مسالمت آمیز برای تغییرات مد نظرش تکیه دارد. و بدنبال متحول کردن تدریجی شرایط خود بدست خود است.

سوم: از طرفی نیز جامعه ای است که هنوز ‏حزب و تشکل رهبری کننده متناسب با شعور سیاسی اجتماعی فرهنگی خود را دردسترس ندارد و طبعا در بطن خود در سرآغاز ساختن عناصر آن متناسب با خواستها و اهدافش است.

تفکرات ایدئولژیک و آرمانخواهی به یکی از ضد ارزشترین پدیده ها در جامعه امروز ایران تبدیل شده. جامعه ایران براه خود میرود، بسیار پخته و واقعگرایانه عمل میکند.  بدنبال متحول کردن تدریجی شرایط خود بدست خود است. جوانانی که موتور محرک تحولات اخیر کشور هستند هیچ چشمی به مذهب ندارند. جنبش سال 1388 آخرین میخ برتابوت باور به هر ایدئولوژی بعنوان یک متحول کننده سیاسی- اجتماعی برای حتی مذهبی ترین افراد بود. قویترین پیام جوانان و نسل جدید در تحولات سالهای اخیر اعتقاد به جامعه مدنیِ سکولار و تحولات مسالمت آمیز و همزیستی و تعامل است جوانانی که تفکرات جنگ مسلحانه تنها ره رهایی است همچون مرا نیز که میخواست تفکرات آنها را تغییر دهد بنیادا تغییر دادند.

 

یکی از بزرگترین چالشها در مقابل بسیاری از سیاسیون ما و همان نسل گذشته، گرفتار ماندن و رو در وایسی با شعارهای ارزشی و آرمانی که در گذشته داده ایم و عدم درک و شناخت جامعه و نسل جوان امروز ایران است. که تنها دستاوردش فاصله گرفتن از واقع گرایی اجتماعی سیاسی و یا سکتاریسم است.  فراموش نکنیم که باید هرچه زودتر جایمان را به جوانان بدهیم.

یکی از دو کلید قفل درب زندان و قل و زنجیر چهل ساله بر دست و پای آلترناتیو واقعی احتمالی رژیم،  دوستان باور عمیق به وحدت در کثرت است. یعنی ما مطلقا نباید بدنبال وحدت عقیده باشیم بلکه باید یاد بگیریم با دیگرانیکه دارای اندیشه های صد در صد متضاد با اندیشه خودمان  هستند متحد شده و  کار کنیم. تا اولا ظرفیت دمکراتیک ادعایی خود را در بوته سنجش بگذاریم و در ثانی چرخ دنده های موتور دمکراسی حرکت آینده جامعه را بحرکت درآورده و آببندی کنیم.

و منافع مردمان و کشورمان را مقدم بر منافع فردی و گروهی خود قرار دهیم. در ایران آزاد و دمکراتیک و سکولار زمان برای تبلیغ آزادانه و پرورش همفکران بسیار خواهد بود. تنها راه حل موقتا همه پوسیتن ها را کندن و زمین گذاشتن و پوشیدن لباس اتحاد عمل است. این بمعنی ترک عقایدمان نیست بلکه با اینکار تضمینی برای امکان مطرح شدنش برای مردم ایران در آینده بوجود میآوریم.

کلید دوم قل و زنجیر چهل ساله بر دست و پایمان است که حرکت کنیم و به جامعه ایران و نسل نو  وصل شویم. با مد نظر قرار دادن تفاوت جامعه سال 57 و 97.

عکس جمعی از سخنرانان

آیا نباید بدون متوسل شدن به قالبها و کلیشه ها و کپی برداری هایی که گریبان عمده نسلهای سیاسی گذشته ما را گرفته است با شجاعت ‏تمام و عزمی استوار و نگاهی انتقادی به گذشته کاری نو آغاز کرد.

گذشته نشان داده هیچ کس تحت هر نام و اندیشه ای همه پاسخها و راه حل را بتنهایی در اختیار ندارد. مشکل اصلی و مقدم بر هر نوع اندیشه ای (بدون قصد نفی آنها) افراد و انسانها هستند که ظرفیت به شکست کشاندن و یا موفق نمودن هر راه حلی را دارا میباشند. بر اساس تجارب تاریخی بسیار، و در فقدان نهادهای دمکراتیک و فرهنگ دمکراتیک لزوما نه سوسیالیزم، نه سکولاریسم، نه هر دین و آئین دیگری تضمین کننده هیچ آینده روشنی نیست و نمیتواند باشد. بلکه تضمین، در حکومت قانون و سکولار، در جامعه مدنی در برابری و برادری، تعامل و همزیستی و همفکری در رسانه های آزاد، آزادی بیان و عقیده و انتقاد. قوای مستقل و منفک از هم، سیستم های شفاف بازسنجی و همسنگی و نظارت بر سه قوه و کوتاه سخن تضمین در تربیت نسلهایی با فرهنگِ احترام متقابل، رعایت حقوق یکدیگر در کادر تمامیت ارضی ایران است. نسلی که به هیچ نوع تفکر و بنیادگرایی و دیکتاتوری چه از نوع مذهبی ، سوسیالیستی توحیدی و یا سکولار آن اجازه درغلطتیدن ندهد.

 

بنده بسیار امیدوارم که این جمع میتواند همان جمع نو و شجاع باشد.

 

 جنبش نه به تروریسیم و فرقه ها

چهل سال تلاش برای سفیدکاری تروریسم یا جستجوی عدالت

سازمان مجاهدین که بعنوان منفورترین تشکل ایرانی همدست جنایتکارترین حکام ضد ایران و ایرانی مانند صدام حسین و حکام خوشنامتر!! از صدام، عربستان سعودی و جنایتکارترین جناحهای آمریکا که در چهل سال گذشته بزرگترین همیار و همدست رژیم در نابودی آپوزیسیون واقعی رژیم ایران بوده است.

طبق گزارش تمامی جدا شدگان چه مجاهد و چه شورایی دست در قتل و شکنجه و زندان مجاهدین و البته مردم کرد و اعمال تروریستی در ایران و عراق دارد، با تکیه به پولهای کلانی که از صدام بدست آورده و از عربستان میگیرد.

آیا با انتشار کتابی تحت عنوان ” گزارشی از کتاب منتشر شده توسط کمیته بین‌المللی در جستجوی عدالت‌”  با چسباندن عکس بعضی سیاست مداران سابق اما کرایه ای خود بر جلد آن در جستجوی عدالت میباشد؟

اما واقعیت این استکه تلاشهای جداشدگان (مسئولین سابق این تشکیلات) و مطلعین از تمامی برنامه ها و اقدامات این تشکل بظاهر سیاسی اما مافیایی – تروریستی جهت افشا و شناساندن چهره واقعی رهبران این تشکیلات به مردم جهان و افکار عمومی ایرانیان داخل و خارج در سطوح مختلف سیاسی اروپا از یکطرف و فروپاشی این تشکل در آلبانی بویژه بعد از تلاشهای جداشدگان جهت خنثی کردن  توطئه های رجوی در بازسازی یک زندان بزرگ دیگر همچون اشرف و لیبرتی در تیرانا.  که  با ورود ارگانهای سیاسی و حقوق بشری و نامه نگاری و تشریح اهداف این تشکل جهت متقاعد کردن کمیسریای عالی پناهندگی در آلبانی موفق به جلوگیری از این فاجعه انسانی که رجوی تلاش میکند بوجود آورد شده و همه خوابهای پنبه دانه ای آنرا سوزانده است،  مریم رجوی و سران این تشکل را بشدت آشفته نموده و تلاش میکنند که با این گونه ترفند ها که چهل سال است سوخته است فریاد های مجاهدین آزاد شده از اسارت این فرقه را در گلو خفه کند.

3اما طبق شهادت تمامی عناصر سیاسی خارجه کشور و تمامی کسانیکه کمترین آشنایی با تشکل رجویها دارند در طی چهل سال گذشته این تشکل تنها و تنها یک جواب بیشتر برای همه سوالات و ابهامات و انتقادات و ایرادات و اتهامات از جمله تروریسم، قتل، زندان، شکنجه، نقض شدید حقوق بشر، … بیشتر نداشته و آن اینکه تمامی سوال کنندگان مزدور وزارت اطلاعات هستند.

این البته به خارج از تشکیلات این فرقه تروریستی محدود نمیشود. تمامی منتقدین داخلی نیز با همین روش و همین مارک سرکوب و سپس جواز زندان و شکنجه و قتل آنها صادر میشود.

خانم رجوی مگر آنگونه که مدعی هستید این مخالفین شما (مزدوران وزارت اطلاعات)  در محافل سیاسی چه میگویند؟ چرا یکبار هم شده به هزاران درخواست جوابگویی به همین ادعاهایی که از نظر شما کذب است پاسخ رو در رو نمیدهید؟

چرا اجازه نمیدهد کسی با قربانیان آن در درون تشکل روبرو شود؟ چرا اجازه بازدید خانواده ها از فرزندانشان را نمیدهد؟

چرا در هیچ مباحثه رو در رو با جداشدگان نمیتواند قرار بگیرد؟ حالا چه مجاهد باشند یا شورایی یا هوادار ساده و…؟

خانم رجوی چرا تجاوز به زنان مجاهد را که شما خود شخصا برای مسعود رجوی سازماندهی میکردید را رسما تکذیب نمیکنید؟ مگر دروغ نیست؟ مگر کذب نیست؟ یک اطلاعیه رسمی بدهید و بنویسید که اگر کسی اینکار را بکند و کرده باشد  مجرم است و جنایت کار است و آنرا رد کنید؟

مگر به تجاوزات انجام شده  در زندان اوین که بر زنان مجاهد و… روا داشته میشد معترض نبودیم؟ مگر اینکار را جنایت علیه بشریت نخواندید؟ اینکار شما چیست؟

Zay250 250

چرا طی یک اطلاعیه مغزشویی و اعتراف گیری تحت شکنجه از تک تک مجاهدین مبنی بر  نفوذی و مزدور وزارت اطلاعات بودنشان  آنهم در درون تشکیلات را رد نمیکنید؟ چرا قتل و زندان و شکنجه تکی و در ابعاد صدها نمونه ای مجاهدین در سالهای 1363 و 1374 را رسما رد نمیکنید؟ چرا در مقابل کسانیکه خود در همین سالها چه جزء شکنجه کنندگان بوده اند و چه آنها که شکنجه شده اند قرار نمیگیرید و آنها را رد نمیکنید؟ چرا هرکس از دست شما خلاص میشود فقط و فقط زبان به افشای جنایات شما دارد؟ چرا؟ چرا نه فقط مجاهدین حتی متحدین سیاسی شما از شورایی ایرانی تا شواری غیر ایرانی بلافاصله که از شما انتقاد میکنند مزدور معرفی میکنید؟ چرا جواب نمیدهید؟

شما که در جستجوی عدالت هستید مگر یکی از شاخصهای اجرای عدالت تحقیق و تفحص در اتهامات وارده به کسی و سوژه ای نیست؟ چرا شما جلو عدالت را چهل سال است به قیمت خون مجاهدین، به قیمت ضرب و جرح خانواده ها به قیمت نگهداشتن آنها در لیبرتی تا توسط همزاد شما (رژیم و مزدوران آن با خمپاره و موشک و …) از بین بروند را گرفته اید؟

آیا نامه و کتابهای دروغین نوشتن از زبان مجاهدینِ در اسارت خود بدون اینکه روح ما خبر داشته باشد و انتشار آنها علیه خانواده هایمان اجرای عدالت است. آیا از زبان ما علیه خانواده هایمان فحاشی کردن و آنها مزدور خواندن اجرای عدالت است؟ آیا حاضرید در مقابل ما که اخیرا از جهنم شما آزاد شده ایم در یک دادگاه جنایی- حقوق بشری پاسخگو باشید؟

آقای جلال گنجه ای مسئول کمیسیون مذاهب شورا مفقود از تمامی جلسات شورا

Alameh Maryam

خانم رجوی این چه فرقه و دستگاه پاک و پاکیزه ای!!!!!! است که طبق ادعای شما هر کس از آن جدا میشود مستقیم به دشمن شما پناه میبرد؟ آیا طی چهل سال گذشته کسی بوده که به شما انتقاد کرده باشد و شما او را به استخدام وزارت اطلاعات و سپاه قدس و … در نیآورده باشید؟ چه مجاهد چه مبارز چه متحد سیاسی … چه داخل تشکیلات چه خارج تشکیلات؟ بهتر نیست برای اجرای عدالت هم شده کمی نیز به اینکه “آنگونه خود مدعی هستید” به تولید مستخدم برای وزارت اطلاعات و سپاه قدس مشغول بوده اید پاسخ دهید؟

آیا هیچ حزب و تشکلی جز شما مزدور وزارت اطلاعات تولید کرده است؟ چرا؟ براستی آقای گنجه ای که در گزارش دکتر علامه حسینی آمده است توسط تشکیلات  سرکوب و تهدید به مرگ شده است تا سکوت پیشه کند کجاست؟ چرا سرکوبش میکردید و میکنید؟

هشترودی

چرا خانم هشترودی صراحتا گفته است ” با اعتقاد راسخ میگویم که مجاهدین شکنجه میکنند” ؟

 

نه به تروریسم و فرقه ها- تیرانا

 

به نمونه ای از این تلاشهایی که طی چهل سال گذشته ادامه داشته است در زیر آمده توجه کنید.

گزارشی از کتاب منتشر شده توسط کمیته بین‌المللی در جستجوی عدالت‌: «وزارت اطلاعات رژیم ایران فعال در اروپا»

ویدال-min

 

کمیته بین‌المللی در جستجوی عدالت

بروکسل-اکتبر ۲۰۱۷

بسیج دروغ‌پردازی برای لکه‌دار کردن چهره اپوزیسیون دموکراتیک

 

Edit

پنجاه و دومین سالگرد تأسیس سازمان مجاهدین خلق

بقلم داود ارشد

سازمان مجاهدین 52 سال بعد از تاسیس

مسعود رجوی منادی کبیر آزادی و رهایی یا راهزنِ کبیر انقلاب …

ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش

 

مسعود رجوی بعد از جدا شدن

رهبران جهان

دنیا رهبران بسیاری در سطوح مختلف به خود دیده است. رهبرانی چون گاندی، لنین، چگوارا، هوشی مینه، مائو، ماندلا… که کمتر کسی میتواند ایرادهای عمده ای در دوره  فعالیتهای سیاسی آنها به آنها بگیرد. اما در مقابل رهبرانی هستند همچون استالین که در دهه ۱۹۳۰ تصفیه گسترده اش را آغاز کرد که به کمپینی از سرکوب سیاسی، دستگیری و قتل مخالفان معروف است که در ۱۹۳۷ به اوج رسید. مصادره گندم و غذاهای دیگران توسط مقامات شوروی به دستور استالین از عوامل قحطی بین سال‌های ۱۹۳۲ تا ۹۳۴ بود. دهقانانی که با مصادره و کلکتیویزاسیون مخالفت می‌کردند با برچسب «کولاک» سرکوب و دستگیر می‌شدند. استالینِ لائیک عملا جبارانه ترین “خدایی” را میکرد.

استالین

حکومت استالین را بسیاری به «کیش شخصیت پرستی» و شیوه‌های مخفی حذف مخالفین محکوم می‌کنند.  نیکیتا خروشچف، جانشین استالین، حکومت و کیش شخصیت استالین را در کنگره معروف حزب کمونیست شوروی در ۱۹۵۶ محکوم کرد و پروسه استالین زدایی را آغاز نمود. بسیاری استالین را مسئول مرگ مخالفان حکومت او می‌دانند ازجمله قتل لئون تروتسکی از رهبران انقلاب شوروی و دوست انقلابی لنین. (نقل از دانشنامه ویکیپدیا)

 

ورود فرصت طلبانه استالین به قرارداد با هیتلر (معروف به قرارداد: مولوتوف) جهت حفظ خود و نه جهان بویژه با بندهای مخفی و اعلام نشدهِ  مربوطه به تقسیم اروپا با هیتلر در آن قرارداد. تضعیف شدید نظامی روسیه در جنگِ استالین جهت اشغال سهم اروپایی اش در فنلاند در سال 1939، کشتارمردم ناسیونالیست لهستان بنام کشتار کاتین در ۵ مارس ۱۹۴۰ با بیش از ۲۵٬۷۰۰ اعدام (همانجا). بزرگترین لکه های ننگ بر پیشانی این رهبر اتحاد جماهیر شوری است.

 

با مشاهده تضعیف استالین در تجاوز و تسخیر فنلاند و سرکوبهایش در بخشهای دیگر اروپا توسط هیتلر وی را مجاب و تشویق به حمله به شوری با نقضِ قراردادش با استالین نمود. این فرصت طلبی استالین در نزدیکی به هیتلر و… به قیمت زندگی ۲۷ میلیون از مردم شوروی تمام شد. که لکه ننگ را هرچه سیاهتر و بسا بزرگتر میکند.

 

نهایتا نیز متحدش “هیتلر” بود که سرنگون شد. البته اگر سرنگونیِ  هیتلر خونریزتر از استالین (بکمک متحدین غربی) نبود این استالین بود که محکوم به سرنگونی بدست هیتلر بود.

 

مسعود رجوی و نمایندگی خدا!

رجوی نیز که استالین را بعنوان معلم کبیر خودش ستایش میکند. و همه هرکجا که در شقاوت کم میآورد از او ممد میجوید.  کیش شخصیت استالین را کافی ندیده خود را در ارتباط مستقیم با خدا و امام زمان خواند!!! بعد از حمله عراق به ایران و با فرض کورِ اینکه “رژیم تازه به حکومت رسیده خمینی بطور خاص بعد از اعدامهای سران ارتش سابق (بسیاری بدست و با همکاری مجاهدین و حتی با برنامه ریزی رجوی جهت تضعیف نیروی نظامی رژیم) ضعیف شده است”، فرصت طلبانه با صدام عهدو پیمان (نوشته شده و نشده ای) بست که رژیم را سرنگون کنند. که منجر به کشتار بسیاری از مردم ایران و درمیان مجاهدین شد. استفاده فرصت طلبانه از شرایط توسط صدام جهت تسخیر کویت تحت فریب آمریکا سرنوشت متحد رجوی و همه برنامه ریزیهای او را جهت اعلام خدایی اش در عراق تحت حمایت صدام که با نجات او توسط ارتش آزادیبخش با سرکوب مردم عراق بنظر ابد مدت میآمد را به یکباره درگرون نمود.

رجوی در عراقی که توسط بوش پدر سرنگون نشد، با رویکرد عراق به رژیم و نزدیکی به آن بویژه تحت فشارهای متحدین، برنامه ریزی بلندمدتی نمود، و با اطمینانهایی که از صدام گرفته بود سرکوبها و نشان دادن مشت آهنین و حتی جلسات رقص رهایی و هبستری با آنها را با خیال راحت راه اندازی کرد. رجوی ای که همواره کور خوانده است. اینبار نیز با تصمیم بوش پسر به سرنگونی صدام تمامی پافته هایش پنبه شد.

در نهایتا نیز متحدش “صدام حسین” بود که سرنگون شد. رجوی نه تنها در امر جنگ های منطقه ای سایه به سایه استالین حرکت کرده در سرکوب درونی نیز عینا از تمامی تاکتیکهای استالین با افتخار کپی برداری میکرد و همواره نیز در نشستهایمان بدان اشاره داشت.

رجوی که با پیاده کردن برنامه‏ های گسترده نفوذ در ارگانهای رژیم طی دوسال از 1358 تا 30خرداد 1360، جمع آوری و مخفی کردن سلاح، طرحهای ترور و بمب گذاری و کشتار سران رژیم ازطرح ترور خمینی (توسط شبکه تحت کنترل جواد قدیری یکی از اعضای سازمان) گرفته تا کشتار حزب جمهوری توسط محمد رضا کلاهی (که اخیرا در هلند ترور شد) و دفتر ریاست جمهوری توسط کشمیری و ترور احمد خمینی، حسن آیت و … را تماما در برنامه داشت خودش را صد در صد و بطور قطع و یقین در کوتاه مدت در قدرت میدید.

 

از همین رو طرح خروج از کشور برای خودش و جشن گرفتن و تثبیت حاکمیتش در سطح بین اللملی بعلاوه بازگشت پیروزمندانه از پاریس به ایران به سبک خمینی را با آمدن به اروپا به اجرا گذاشت و مدت این سفر را نیز حداکثر سه ماه اعلام نمود. که بعد به حداکثر شش ماه ارتقاء داد. هرچند که این زمانبندی مضحک به ترتیب تصاعد هندسی امروزه به سی و هفت سال رسیده است و سر از 5000 کیلومتری کشور در آلبانی درآورده اند.

طوریکه حتی اگر رژیم خودش نیز بخواهد و از فرقه رجوی دعوت به سرنگونی بکند دیگر این فرقه فرطوت و فاسد شده از درون، گرفتار در بحرانهای عمیق تشکیلاتی، سیاسی و ایدئولژیک و نیرویی که حتی قادر به حفظ خود نیز نیست، نمیتوانند هیچ کاری از پیش ببرد. الا همانند برگزاری شوهای سالیانه پاریس که تمامی خدمات و راه اندازی و سخنرانان و تماشاگران و… را با پول میخرد بخواهد که یک شرکت سرنگونی با تامین مالی رجوی برایش اینکار را انجام دهد!!!!!!!!!!!. همانگونه که الان دست بدامن جان بولتن و جولیانی و مک کین و… با پرداخت میلیونها دلار شده است تا برای این فرقه محتضر در بستر مرگ کاری بکنند.

 

بدلایل بسیار ساده زیر:

 

  1. فروپاشی سیاسی-ایدئولژیک ناشی ازشکست کامل تمامی سیاستهای رجوی و سوختن مطلق شعار مندرس و پوچ و بی معنی “اسلام انقلابی” و “جامعه بی طبقه توحیدی” خود ساخته رجوی.

 

  1. فروپاشی مطلق درون تشکیلاتی ناشی از سرکوب و اختناقِ توتالیتریستی رجوی در بستن دهانهای مجاهدین و نابود شدن کردنبخش دمکراتیکِ “سانترالیزمِ دمکراتیک” و بکارگیری مشت آهنین در بخش سانترالیزم.

 

  1. فروپاشی اخلاقی رهبری و اعضا، در پوچ گرایی ناشی از تجربه فاجعه بار انقلاب ایدئولژیک به بهانه ارتقاء رهبری جمعی دمکراتیک به رهبریِ فردی و امام زمان گونهِ وصل به خدا و البته ضد دمکراتیک در تضاد با تمامی نرمهای مبارزاتی که تمامی اعضا با آن پای بمیدان مبارزه گذاشته بودند.

 

  1. کسب رکورد میزان نفرت از یک تشکل سیاسی در میان مردم ایران ناشی از همدستی با صدام دشمن فرزندان مردم ایران، اقدامات ضد اخلاقی و برخلاف نرمهای جامعه ایران در فرارهای مکرر از صحنه مبارزه و ازدواج های سریالی مشابه هنرپیشه های هالیود. شرکت فعال در کشتار سربازان ایرانی (فرزندان مردم ایران) با همکاری صدام تحت لوای مبارزه با رژیم.

 

  1. شکستن رکوردهای جهانی بی اعتنایی و توهین به نرمها، باورها و عقاید توده ها، یا همان (خلق قهرمان ایران!!!) که همواره در معاونت خدای رجوی در “بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران” در مطلع تمامی پیامها، سخنرانیها، مقالات و کتب سازمان بجای “بسم الله …” و یا “بسمه تعالی” رایج مسلمانان ظاهر میشد، و ظاهرا شاخص وجه تمایز و تفاوت و برتری مجاهدین بر بقیه مسلمانان نیز معرفی میشد، در دست یازیدن به اعمال ضد اخلاق مسعود رجوی بعنوان یک رهبر سیاسی با ادعاهای سکتاریستیِ سوپر چپ – روشنفکرانه. طوریکه با عدم استقبال مردم از تشکیل ارتش آزادیبخش و عدم هجوم آنها از مرزها جهت پیوستن به مسعود رجوی، بطور رسمی و علنی “خلق قهرمان ایران” مانند بقیه عناصر از عرش اعلای معاونت خدای رجوی به قعر چاه  با لعن و نفرین آنها در جلسات علنی سقوط داده شد.

 

  1. دوری فیزیکی و اضمحلال نیرویِ بیمار، فرسوده، از نفس افتاده، پیر بویژه به قول خود مسعود رجوی “ضدِ خودش در فاصله 5000 کیلومتری از میهن.

 

  1. بی آیندگی مطلق ایدئولژیک ناشی از

الف: ضدیت تمامی مردان مجاهد با همین انقلاب ایدئولژیک

ضدیت تمامی مردان مجاهد با همین انقلاب، ناشی از خلع ید شدن از تمامی مسئولیتهای سالیان و قرار گرفتن تحت خردکننده ترین سرکوبها، تنبهات توهین آمیز، بی هویت کننده، جهت خرد کردن اراده و مقاومت آنها در مقابل انقلاب ایدئولژیک با محتوای، فکر نکردن و نظر ندادن، از خود تهی شدن، چون و چرا نکردن، فراموش کردن همسر و فرزند و پدر و مادر و خانواده و دوستان و هرگونه عشق و علائق و تمایلات هنری و فرهنگی، تربیتی، مبارزاتی، جنسی، و جایگزین کردن آن با خدای جدید تمامیت خواه مطلقی که در تاریخ بشریت حتی در دوران فرعون و فاشیسم هیتلری به خود ندیده بنام مسعود رجوی با فرایندهای شبانه روزی بی آبرو و حیثت کردن خود با طرح پنهان ترین مسائل از شروع تولد و بطور لحظه مرّه، و حتی خطا های مرتکب شده در خواب و رویا، و ابراز ندامت از هر آنچه به خود فرد تعلق دارد جهت تبدیل مردان و البته زنان مجاهد و مبارز میهن به انسانهای مطلقا بی اراده و تهی مغز بقول رجوی “عاری از خود” در دست خدای جدیدی بنام مسعود رجوی فرایندی که حتی در ندامتگاههای فاشیستی هیتلری و اوین و استالین نیز یافت نشده. رجوی خود به تاکید گفته بود که:

“هر انقلابی یک ضد انقلاب دارد، و ضد انقلاب ایدئولژیک من برادران مجاهد هستند”،

فرایندی که بمدت سه دهه ادامه داشته و از مجاهدان راه آزادی عناصر مفلوک و له شده بی هویتی و تهی از هر عنصر مقاوم و بی اراده که در اوج ارزشهایشان قبول صفت ضدانقلاب، نرینه وحشی، دروغگو، پاسدار، خمینی، بی انگیزه، سراپا آلوده به گناهان اخلاقی، و جنسی که در طی گزارشات اجباری هر کدام به میزان دهها هزار صفحه فاکت روزانه از انحرافات اخلاقی، مشکلات جنسی، خیانت به رهبری، به مبارزه، جهت نیست و نابود کردن خود در مقابل خدای تشکیلات (مسعود رجوی) تولید کرده اند و در جمع بقیه مجاهدان خوانده میشد، بوده است.

ب: ضدیت تمام عیار زنان مجاهد  با انقلاب ایدئولژیک

شگفت انگیزتر، ضدیت آشکار زنان مجاهد بر خلاف تصور مسعود رجوی با انقلاب ایدئولژیک مسعود رجوی بعنوان نیروی تاریخی جدید متحول کننده جهان!!! “معجزه پوشالی و سوپر ایدآلیستی مسعود رجوی” که با هدف لاپوشانی محورهای 1-6 فوق به اجرا گذاشته شده بود. طوریکه انقلابِ معجزه گری که قرار بوده نه تنها به تعبیر رجوی نیروی زنان مجاهد را مانند یک انفجار اتمی متناسب با فرمول (E=mc2)انشتن افزایش دهد بلکه تمامی زنان عالم تمامی کم و کسریهای حمایت های نیرویی، سیاسی، نظامی، را برای جنبش حل کند منجر به ایزولاسیون مطلق نیرویی آن در میان نیروهای باقی مانده و نفرت تمامی کسانی که کمترین سمپاتی به رجوی داشتند و در جریان انقلاب مسعود رجوی قرار میگرفتند شده و فروپاشی سیاسی شورای ملی مقاومت را نیز بدنبال داشت.

فرمول ام س دو

هرچند تمامی زنان مجاهد نیز عینا همان فرایند نابودی شخصیت خود مشابه فرایند مردان مجاهد طی کردند با این تفاوت که مردان به بهانه اینکه مقاومت ضد انقلابیشان خرد نابود شود، زنان آنگونه که رجوی واژه بندی میکرد جهت اینکه “یابو ورش ندارد” و فکر کنند که کسی هستند و در پیچیدن به پای رجوی پا در جای پای  مردان بگذارند، ضمنا هر لحظه بدانند که این خدا(مسعود) است که همه کارها را انجام میدهد و نه آنها. وجاری شدن فرهنگ “راه رفتن مجاهدین (زن و مرد) روی پای مریم رجوی” محتوای همین سرکوب بود.

ج: سرنوشت ننگین خود مسعود رجوی ناشی از فرارهایش از صحنه نبرد بطور خاص فرار از جنگ در عراق و تنها گذاشتن نیروهایش زیر شدیدترین بمبارانهای ائتلاف و قتل عامهای جنایتکارانه رژیم و ایادی عراقی اش، غیبت نا موجه 13 ساله و مرگش و اعلام و علنی شدن آن توسط کثیفترین، منفورترین حکامِ جنایتکارِ جنگیِ منطقه یعنی عربستان سعودی.

  1. موانع سیاسی – بین اللملی جابجا شدن از آلبانی بعنوان کشوری که با قراردادهای بین اللملی و پروتوکلهای سیاسی با دولتهای دیگر رابطه برقرار میکند و هر اقدامش در یاری رساندن به تشکلی مانند مجاهدین معنی خاصی خودش را داراست.
  1. قطع کامل از فضای سیاسی ایران و مردم ایران و نبود کوچکترین ارتباطی با آنها جهت تاثیر گذاری بر تحولات احتمالی فرضی.

 

انقلاب ایدئولژیک چرا؟

رجوی که خوابها و رویاهای  بر تخت قدرت نشستنِ برق آسایش پنبه دانه ای از آب در آمده بود. در یک راهزنی بی سابقه تاریخی سنگی را برداشت که مصداق عینی ضرب المثل “طرف را در ده راه نمیدادند سراغ کد خدا را میگرفت” و یا آن “شیادی که در روستایی ادعای خدایی کرده بود و کدخدا به او نصیحت میکند که آقای عزیز چند وقت پیش یکی آمده بود و در همین روستا ادعای پیامبری کرد مردم قطعه قطعه اش کردند تو دیگر کوتاه بیا، مرد شیاد کم نیاورده جواب داده بود کار خوبی کردند من او را نفرستاده بودم!” رجوی نیز فاجعه ای که در مسیر پیاده کردن موفقیت آمیز!! “جامعه بی طبقه توحیدیش” در ایران آفریده بود راضی نبود ، با اعلام رهایی زنان عالم بدنبال کدخدایی دهکده بود.

تلاش مسعود رجوی جهت همطراز کردن خودش و مریم رجوی با نبیانگذاران

اما واقعیت انقلاب ایدئولژیک یکی بیش نبوده است. رجوی خود با سابقه ای که از تحولات اجتماعی سیاسی و تشکیلاتی داشت بخوبی میدانست که در پی تحولات سیاسی نظامی اجتماعی سالهای 1358 الی 1363 سازمان مجاهدین به رهبری خودش را بعنوان تشکلی اثر گذار در ایران نیست و نابود کرده است و آینده ای جز حضور در تبعید برایش متصور نیست. و از آنجائیکه این حضور در تبعید شروع فروپاشی آن است که در مطلع آن و مقدم بر هرچیز با سرنگونی خودش در راس رهبری بعنوان مقصر کلید میخورد، و چه بسا حتی کار به محاکمه و مجازات او چه از زاویه تشکیلاتی و چه حتی بین اللملی بیانجامد.

چرا که نداهایی نیز در همین راستا در سطح رهبری ابتدا از محمدرضا سعادتی (سیکو) طی نامه ای در 6 مرداد 1360 که برای سازمان در رد اقدامات تروریستی تحت نام شروع مبارزه مسلحانه نوشته بود، و یا درخواست آقای پرویز یعقوبی برای برگزاری گنگره جهت محاکمه مسعود رجوی  در سال 1363 و نتیجه جمعبندی یکساله فعالیتهای سازمان که علی زرکش و مهدی افتخاری و بقیه که مسعود رجوی را مقصر فجایع سالهای 1360 الی 1363 و نابودی سازمان قلمداد کرده بود ظاهر شده بود، گواه بسیار آشکار و روشنی بود که مسعود رجوی را بفکر چاره بیندازد تا جهت حفظ خود ضمن نابودی مدعیان قدرت، خود را در سازمان حفظ ، از بروز تمامی فرایندهای اینچنینی در آینده جلوگیری کند. مسعود رجوی که تجربه سال 1354 را نیز داشت سر سوزنی شک نداشت که باید به قلع و قمع تمام عیار مخالفین خود بپردازد. فرایند سرکوب آقای یعقوبی و علی زرکش را در مقالات مستقلی بدانها اشاره کرده ام. محمد رضا سعادتی نیز با همیاری دست خداوند!! که از آستین رژیم جبار حاکم بیرون آمده بود از سر راه رجوی برداشته شده بود. اما اینها فقط نوک کوه یخی بود که در تشکیلات و بدنه سازمان جریان داشت. بنابراین باید فکر چاره بود. و رفت سراغ کدخدا.

 

 

شرایط موجود و دلایل وجودی بنی صدر و شورا

دادگاهی است که متهم اصلی و اول و آخر آن مسعود رجوی و اتهامات او قتل و کشتارهاییکه طی چند سال گذشته  مرتکب شده است، تشکلی که ریشه کن شده، جنبش مردم ایران که مضمحل گردیده،  خانواده هایی که به نیستی کشیده شده و موج آوراگانی که در کشورهای جهان از ترکیه و پاکستان گرفته تا اروپا گسترده شده ومهمتر از همه زندانیان زیر اعدام و شکنجه از نوجوانان و جوانان و زنان و مردانی که در یک صبح  چشم باز کرده بفرمان و خواست فقط مسعود رجوی خود را در زیر تیرک اعدام و روی میزهای شکنجه یافتند.

و شاکیان اما ، در درجه اول خود مجاهدین و خانواده ها و هواداران و… آن وسپس مردم ایران میباشند و در صورت چرخش اوضاع ((چرخش حمایت غرب از سازمان در مقابل رژیم)) دادگاههای بین اللملی میباشند. (توجه میدهم به قرارگرفتن سازمان در لیست تروریستی بدلیل ترور مستشاران آمریکا توسط سازمان).

???????????????????????????

مقوله ای که مسعود رجوی در فاز سیاسی نیز بخوبی بدان مشرف بود و بودیم. مشکلی که آوردن و نگهداشتن و حضور بنی صدر در کنار مسعود رجوی با توجیه دروغین نجات بنی صدر در واقع تضمینی بود برای حل مشکلِ حفاظت از مسعود رجوی در مقابل دادگاههای بین اللملی بدلیل جنایات تروریستی سازمان در زمان شاه. و صد البته حتی فکر و ایده تشکیل شورای ملی مقاومت به قطع و یقین تنها و تنها با این مضمون بود و مطلقا هیچگاه به گواهی تجربه نزدیک به چهار دهه این “شو”را و رویکرد سازمان به دیگر گروههای سیاسی فعال در خارج، مضمون اتحاد با دیگر گروهها و تشکلهای سیاسی و تقسیم قدرت با آنها نداشته و ندارد. هم بنی صدر و هم شورا فقط و فقط برای کمرنگ کردن و خنثی کردن مقابله احتمالی غرب با بقدرت (بعد از سه ماه از شروع مسلحانه) رسیدن مسعود رجوی بعنوان گروهی با سابقه تروریستی و با آرمانهای بظاهر ضد امپریالیستی و ضد سهیونیستی و جهت نابودی آنها که تمامی صفحات روزنامه های مجاهد را پر میکرد بوده است و بس.

در فاز سیاسی که بنده مسئولیت انجمن های دانشجویی خارج کشور سازمان را برعهده داشتم، زمانیکه در تیر ماه سال 1359 خمینی علیه سازمان موضعگیری کرد، مسعود رجوی، بهمراه عباس داوری، محمود احمدی، احمد افشار، علیرضا باباخانی (محافظ مسعود) … به خارج کشور فرار کردند. انجمن دانشجویی جهت جابجایی آنها به اروپا ویزای لازم و دعوتنامه های مورد نیاز را تهیه میکرد. تمامی این فرایند با مخفی کاری مطلق انجام میشد که هویت واقعی نفراتی که همگی با پاسپورتهای جعلی تردد میکردند مشخص نشود تا از از دستگیری توسط انترپل و  کشورهای اروپایی جلوگیری شود. علت نیز اقدامات تروریستی سازمان در زمان شاه عنوان میشد و البته به آن اقدامات در نزد ما افتخار هم میکردند و آشکارا تذکر میدادند که حواستان باشد که از نظر اینها ما تروریست هستیم.

 

چه باید کرد؟

دستورکار: از سرراه برداشتن پرویزیعقوبی و علی زرکش، اولی با کمک بقیه و به بهانه جلوگیری از به نفع رژیم تمام شدن کنگره و … از سازمان اخراج شد و تقاضای تشکیل گنگره سازمان برای بررسی اینکه مبارزه مسلحانه مشروع بوده است یا خیر و چرا مسعود بتنهای و بدون اطلاع سازمان دست به این کار زده رد و مسکوت گذاشته میشود.

 

دومی اما مشکلاتی در بردارد. علی زرکش زمانیکه مخفیانه در پاریس و بغداد مستقر است بعنوان فرمانده کل مجاهدین در داخل کشور (بعنوان جانشین موسی خیابانی) و همچنین جانشین خود مسعود رجوی در کل سازمان معرف شده است. حساسیتهای خاص خودش را دارد. و قابل اخراج از سازمان مانند یعقوبی نبود. بنابراین باید پیچیده تر عمل کرد. متحدینی را از میان مجاهدین انتخاب و جایگزین او و امثال او همچون محمود عطایی در دفترسیاسی نمود. به همین اعتبار مریم رجوی سکرتر خصوصی مسعود رجوی بعنوان اولین متحد انتخاب و با حربه ورود به رهبری از همسرش جدا میکند. از اهداف نهایی این حرکت که دارای برچسب های سوپر میباشد بنام علی زرکش به خورد خود علی زرکش و دفتر سیاسی و بقیه مجاهدین و مردم داده میشود کسی جز خود رجوی و مریم از آن خبر ندارد.

 

بلافاصله بعد از تثبیت موضع مریم رجوی بعنوان جانشین مسعود رجوی، و گذشتن خرش از پلِ تعین جانشین آنهم با تائید خود علی زرکش (با وجود اینکه در اعلامیه رسمی تاکید میشود که امور در دست علی زرکش خواهد بود و اینکه به لایه صدم ذهن زرکش هم خطور نمیکرد که این عضو ساده فردا بدون کمترین علم و تجربه در صدر سازمان قرار بگیرد) تهاجم به علی زرکش در جلسات دفتر سیاسی شروع میشود و به اصطلاح یقه اش را سر خروج از ایران میگیرند. به او اتهام خیانت زده میشود بصورت فرمایشی محاکمه و محکوم به اعدام و عزل از همه مناسب و مسئولیتهای سازمانی. درصورتیکه اگر خروج از کشور خیانت محسوب میشد نبایداو را بعنوان جانشین معرفی میکرد. بنده علی زرکش را قبل از ماه رمضان 1361 از ایران خارج کردم. و ادامه ماجرا که همه بدان کم و بیش آگاهی دارند.

 

رجوی با اینکار بزرگترین دزد و راهزنی مبارزاتی تاریخ را انجام داد. زمانیکه رهبریش از سال 1357 و آزادی از زندان تا 1363 فاجعه بار بود و باید نتنها کنار میرفت بلکه محاکمه نیز میشد با هوا کردن یک فیل سوپر چپ رهایی زنان عالم تابلو به قول خودش تاریخی رهایی زن را بر سردرب حجره ورشکسته اش نصب نموده و بطور مکانینی خواستار عبور همه مجاهدین و مردیم  ایران از این فرایند شد. به بیان دیگر رجوی با اینکار جای طلبکار و بدهکار را عوض میخواست بکند. چون همه مجاهدین و مردم ایران طلبکار او بودند. در این انقلاب 99% بحث بر سر بدهکار کردن مجاهدین به مسعود رجوی بود.

رجوی به هیچ چیز جز نابودی صد در صد مجاهدین جهت بقاء خود قائل نبود

 

در جریان بحث ها مسعود خود اذعان داشت که نزدیک شدن به این مقوله را حتی لنین نیز درست نداسته بود. و کد میآورد که لنین گفت در افتادن با این مسئله جنسیت بالاترین قدرت جهان را میخواهد. ولی برای مسعود رجوی که مبارزه تحقیقا در سال 1363 تمام شده بود یا باید پیه محاکمه و کنار رفتن و … را بجان میخرید و یا بهایش را با راهنمای چپ زدن و کل جنبش را ربوده با خود به نیستی بردن فرایندی که طی بیش از سه دهه گذشته در مورد مجاهدین درجریان بوده و 52 سال بعد از تاسیس اتفاق افتاد.

 

 

داود ارشد

31 شهریور 1396

مسعود رجوی بعد از جدا شدن

اتهام زنی بجای استفاده از راه کارهای قانونی؛ فرهنگ سرکوب مخالفین توسط سازمان مجاهدین خلق

در مورد همنشین بهار: حنیف حیدرنژاد

اطلاعیه

 

11 آذر 1393

 

 

حنیف حیدرنژاد

 

 

ترور شخصیت های زنجیره ای

 

سازمان مجاهدین خلق در جدیدترین نمونه از حمله های زنجیره ای برای ترور شخصیت مخالفین خود، این بار آقای محمد جعفری (همنشین بهار) را مورد هدف قرار داده است. سایت “ایران افشاگر” از سایت های وابسته به سازمان مجاهدین، مطلبی با عنوان “محمد جعفری «همنشین شاگرد جلاد اوین»” انتشار داده است. نویسنده این مطلب “خواهر مجاهد مهناز بزازی” اعلام شده است.[1]

 

این به عهده آقای محمد جعفری است که بخواهد در مورد اتهامات وارده یا آنچه در این نوشته به او نسبت داده شده است پاسخ بدهد یا ندهد. آنچه من مایلم در نوشته خود به آن بپردازم روح حاکم بر این سبک از “افشاگری” یا به عبارت دیگر ترور شخصیت مخالفین توسط سازمان مجاهدین خلق می باشد.

 

مهناز بزازی در نوشته اش با لحن تحقیر کننده ای در مورد محمد جعفری صحبت کرده و او را به دفعات با عناوینی از این قبیل مورد توهین و تهمت قرار می دهد:«همنشین شاگرد جلاد، مزدور وزارت اطلاعات، پاسدار سیاسی رژیم در خارج کشور، فرو رفته در لجن وزارت اطلاعات، دستان آلوده به خون مجاهدین، فردی خود فروخته و خائن».

 

سوال: آیا سازمان مجاهدین خلق (یا هر سازمان سیاسی اپوزیسیون) در خارج کشور می تواند بر علیه افراد حقیقی یا حقوقی اتهام پراکنی کند؟

 

اتهام پراکنی خیر، نقد و پاسخ دهی مستدل همراه با ادب و متانت آری!

نفرت پراکنی و صدور فتوای مرگ و به مجازات رساندن مخالفین خیر، نقد و تحلیل منطقی آری!

اتهام پراکنی خیر، اقدام قانونی آری!

 

 

در حالی که رهبری سازمان مجاهدین خلق در خارج کشور مستقر است و در حالی که منتقدین و مخالفین این سازمان که این سازمان بر علیه آنها اتهام پراکنی می کند نیز در کشورهای مختلف در خارج از کشور زندگی می کنند راه و روش درست، نه اتهام پراکنی بی پایه و اساس، بلکه مراجعه به مراجع قضائی در کشور محل سکونت فرد مورد اتهام می باشد. زیرا:

– اگر سازمان مجاهدین خلق در ادعای خود مبنی بر همکاری یا مزدوری فرد یا افراد مورد اتهام با وزارت اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی صادق و جدی است،

– اگر این سازمان آنگونه که ادعا می کند دلایل و اسناد و مدارک و شاهدین مختلفی در اثبات ادعای خود در اختیار دارد،

– در حالی که این سازمان از منابع مالی لازم برای به جریان انداختن یک شکایت و دعوای حقوقی برخوردار است،

– نظر به اینکه سازمان مجاهدین خلق وکلای بین المللی متعددی را در استخدام خود دارد،

– با توجه به اینکه سازمان مجاهدین خلق تا کنون دعاوی مختلف حقوقی را در اروپا و ایالات متحده آمریکا تجربه کرده و به امور اداری و چم و خم های چنین کارزارهائی واقف است،

 

نظر به همه این موارد، سوال این است که پس چرا این سازمان برعلیه افراد مورد اتهام به “همکاری با وزارت اطلاعات” در کشور محل سکونت آن افراد اقدام قانونی به عمل نمی آورد؟ وقتی سازمان مجاهدین می تواند افراد را در همان کشور محل سکونتشان به دادگاه بکشاند و می تواند از این طریق بزرگترین کارزار تبلیغی برای رسوا کردن این افراد و رژیم جمهوری اسلامی را به پیش ببرد، پس چرا این کار را نمی کند؟ چرا به یک “افشاگری” ساده قناعت می کند؟

 

اگر سازمان مجاهدین خلق می تواند از طریق به جریان انداختن یک کارزار حقوقی برعلیه “مزدوران” وزارت اطلاعات در خارج کشور، به دستگاه اطلاعاتی رژیم ضربه بزند و از این طریق کلیت نظام را نیز با انزوا و و رسوائی بیشتر مواجه سازد، پس چرا کوتاهی می کند؟ اگر این کار را نمی کند دیگر چطور می توان ادعای مبارزه این سازمان با جمهوری اسلامی را جدی گرفت؟

 

وقتی سازمان مجاهدین خلق با وجود برخوردای از امکانات مالی و برخورداری از وکلای برجسته بین المللی به جای به جریان انداختن یک کارزار حقوقی، از “افشاگر” های به سبک دستگاه استالین و رژیم جمهوری اسلامی بهره می گیرد، علت آن را باید در چه جستجو کرد؟

 

به باور من علت این شیوه ی کار رهبری مجاهدین را باید قبل از هر چیز در بی پایه و اساس بودن ادعاهای آنها دانست؟ آنها به خوبی ابزارهای قانونی و حقوقی و روش های متمدنانه را می شناسند و مشکل کم بود آگاهی ندارند. اما، و اتفاقا به خوبی می دانند به جریان افتادن یک کارزار حقوقی می تواند باعث رسوائی خود آنها بشود. از همین رو به “افشاگری” یا همان ترور شخصیت روی می آورند. روشی که برای آنها در کشورهای خارجی مسئولیتی نداشته و می توانند به راحتی از زیر بار مسئولیت آن شانه خالی کنند.

 

 

تناقضات مستتر در اتهامات ادعائی

 

اما با نگاهی سریع به نوشته اخیر، می توان به لحاظ منطقی در مورد اتهامات یا ادعاهای مرتبط با محمد جعفری تناقضاتی را مشاهده کرد، که قائدتا هر عقل سلیمی نیز به آن می رسد، از جمله:

 

نمونه اول:

نوشته شده: “از همان فردای ورود به ارتش آزاديبخش، ما با يك دافعة نسبتاً شديد در مورد او در ميان رزم‌آوران ارتش مواجه بوديم كه كار سازماندهی او را به‌ طورجدی مشكل می كرد.[…]  در نشست ستاد روابط خارجی “نتيجه گيری جمع  به اتفاق آرا، اين بود كه وضعيت او به خاطر «تلاش مستمر برای كسب اطلاعات» فراتر از بريدگی و اخراج، يك وضعيت مشكوك و نفوذی است. […] در نشست هفتگی از افراد ستاد خواسته شد كه اگر نكاتی دارند برای روشن شدن وضعيت محمد جعفری بيان كنند كه تمامی افراد ضمن ارائه فاكت‌هائی بدون استثناء نه تنها او را شايسته مناسبات مجاهدين و ارتش آزاديبخش ندانستند، بلكه به دلايلی وضعيت او را در حدی كه در يك دادگاه ذيصلاح محاكمه شود، قلمداد كردند.” در ادامه و پس از این توضیحات آورده شده: “به فاصله چند روز بعداز اين نشست، در منتهای تعجب همه حاضران و كسانی كه اين فرد را مشكوك می دانستند، مطلع شديم كه به دستور رهبر مقاومت [مسعود رجوی]، به رغم همه خيانت‌ها و جفاکاری‌هايش، با هزينه و امكانات مجاهدين و در كمال لطف و محبت به اروپا فرستاده شده است تا به دنبال زندگی مطلوب خود برود.

 

سوال: اگر توضیحات فوق را بپذیریم، چرا مسعود رجوی فردی را که یک جمع 18 نفره از اعضاء قدیمی سازمان مجاهدین او را “نفوذی” رژیم و شایسته “محاکمه” تشخیص داده بودند “در کمال لطف و محبت به اروپا” فرستاده است؟

 

نمونه دوم:

مهناز بزازی در مقدمه اش در باره محمد جعفری می نویسد: “چندين بار كه با او از اخراج صحبت شد، ملتمسانه درخواست ميكرد كه هنوز بماند.”

در جای دیگر و در نوشته منتسب به “سيامك سعيد پور – همدم امامی 12 آبان ماه 1393”  در مورد محمد جعفری آورده شده: “همزمان با جنگ كويت اعلام می كند كه نميخواهد در اشرف بماند به اين جهت به اروپا اعزام می شود.”

در نوشته ستاد روابط خارجی با 18 امضا نیز آورده شده که همگی بر “اخراج” او رای داده بودند.

 

سوال: چرا در حالی که “از همان اول” ورود محمد جعفری به ارتش آزادیبخش، او را فردی “مشکوک” می دانستند و بعدا این شک به اطمینان از “نفوذی” بودن این فرد منتهی می گردد، چهار سال طول می کشد تا در مورد او تصمیم گیری کنند؟ چرا در یک جا از “اخراج” او صحبت می شود و در جای دیگر از “اعزام به اروپا” سخن گفته می شود؟

 

نمونه سوم:

در نوشته منتسب به “سيامك سعيد پور – همدم امامی 12 آبان ماه 1393” آورده شده: “تلاش ها وتوطئه های اخير رژيم و عواملش در خارج كشور ما را بر آن داشت كه دينی را كه برای افشای يكی از مزدوران وزارت اطلاعات به گردن داشتيم هرچند با تإخير قابل انتقاد ادا كنيم.[…] محمد جعفري همشهری ما محسوب ميشود و بيست وهفت سال قبل با خانواده ما وصلت كرد و به اين جهت خوب و ازنزديك او را ميشناسيم. […] رفتار مشكوك اوهميشه موضوع بحث بين ما بود. […] دلائل كسانی كه ميگفتند محمد جعفری با وزارت كار ميكند بسيار جدی بود و از اين بابت تأخير ما در افشای صريح او قابل انتقاد است، چراكه شواهدش را قبلاهم به وضوح ديده بوديم. [… در زمان خروج از ایران] در مهر 67 دستگير و به نحو مشكوكی آزاد و حتی به پاكستان عبور داده ميشود. شك و شبهه نسبت به او از همين جا شروع شد. بعضی معتقد بودند كه فرار او از زندان كاملا ساختگی است. انتقال او از زندان سپاه به زندان بی در و دروازه گلپايگان كاملا حساب شده و برای فراری دادن و نفوذ دادن او بوده است به اين جهت هم وقتی در مرز او را ميگيرند ولش می كنند چون به آنها ميفهماند مأموريت دارد و آنها هم بعد از اطمينان ازاين مسأله ميگذارند او برود. […] تلاش او طی اين مدت [بودن در قرارگاه اشرف] بطور غير مستقيم منصرف كردن خواهر من از مبارزه و بردن او به خارجه بود که موفق نميشود، سپس همزمان با جنگ كويت اعلام ميكند كه نميخواهد در اشرف بماند به اين جهت به اروپا اعزام ميشود.”

 

اگر اظهارات فوق را بپذیریم، آقای سيامك سعيد پور و خانم همدم امامی از سال 1367 به بعد نسبت به محمد جعفری (که او را از نزدیک می شناختند) دچار شک بوده و بعد از “اعزام او به خارج” به یقین می رسند که او “نفوذی” وزارت اطلاعات بوده است. اگر این اظهارات را بپذیریم، سوال این است پس چرا آقای سيامك سعيد پور و خانم همدم امامی  در سال 1371 / 1994، یعنی چهار سال بعد از خروج  محمد جعفری از عراق و سکونتش در هلند به دیدار او در خانه اش رفته بودند؟ آنها  در همان نوشته آورده اند: “در سال 1994رژيم، برادر او بنام ابراهيم جعفری كه در جهاد ضد مردمی رژيم آخوندی كار ميكرد را، سراغ محمد به هلند فرستاد. بطور اتفاقی ما درخانه محمد جعفری، برادرش ابراهيم را ديديم.” اگر آنها ازسال ها قبل بر این باور بودند که محمد جعفری آدمی مشکوک یا نفوذی وزارت اطلاعات بوده است، چرا به دیدن او، آنهم در خانه اش رفته بودند؟ آیا این تنها دیدار آنها با محمد جعفری بوده یا دیدارهای دیگری هم قبل و بعد از این تاریخ با او داشته اند؟

 

 

در مورد مهناز بزازی

 

اینکه این بار این نوشته ی مجاهدین همچون نوشته های بسیارِ دیگر نه با یک نام مستعار، بلکه با نام یک شخص حقیقی، یعنی خانم مهناز بزازی منتشر می شود، به خودی خود یک  پیشرفت در کار مجاهدین است. اینکه انگیزه ی این کار چه بوده، موضوعی است که فراتر از حدس و گمان، پاسخ قطعی به آن را باید به آینده موکول کرد. اما باید تاکید کرد این رهبری سازمان مجاهدین یا یک نماینده رسمی از  سوی این سازمان است که باید پاسخگو باشند. با این حال در همین مورد چند نکته نیاز به توضیح دارد:

اتهامنامه نوشته شده با نام “خواهر مجاهد” مهناز بزازی منتشر شده، اما در هیچ کجای نوشته اشاره ای به سمت و مسئولیت او نشده است. چرا؟ آیا در سازمان مجاهدین هر کسی به آرشیو اطلاعات مربوط به افراد دیگر، دسترسی دارد و می تواند به راحتی اسناد مختلف را بردارد و کپی کند و عکس بگیرد و در یک مقاله از آنها استفاده کند؟

 

اگر مهناز بزازی سمت و مسئولیتی دارد، چرا با سمت و مسئولیتش مشخص نمی شود و پیشوند “خواهر مجاهد” در جلوی اسمش گذاشته شده است؟ او در جائی می نویسد: “اطلاعيه مادر همدم  برای دست اندركاران ضداطلاعات در ارتش آزاديبخش اهميت ويژه ای دارد زيرا پرده از رازهايی بر ميدارد كه برای ما مدتها مبهم و ناشناخته بود.” آیا منظور از “ما” این است که خود ایشان یکی از همان “دست اندرکاران ضد اطلاعات ارتش آزادیبخش” می باشد؟ اگر چنین است، پس چرا نوشته با عنوان و مسئولیت وی مشخص نشده است؟

 

اهیمت این موضوع در آن است که احزاب و سازمانها و دولت ها (و آلترناتیوهای مدعی دولت در تبعید) موظف به رعایت حفظ اسرار افراد خود می باشند. اگر هم فردی در آن  سیستم تخلفی کرده باشد، هر فرد دیگری اجازه ندارد و نمی تواند به اسرار و اطلاعات آن فرد متخلف دست یافته و از آن استفاده شخصی کند. اگر هم این کار را بکند، آن حزب و تشکیلات و سازمان مسئول نهائی بوده و باید پاسخگو باشد. بر همین اساس سازمان مجاهدین باید پاسخ دهد که مهناز بزازی در تشکیلات این سازمان چه کاره است؟ چه مسئولیتی دارد؟ به چه دلیل اسناد و مدارک (حتی اگر جعلی و ساختگی باشد) در اختیار او گذاشته شده است؟ به چه دلیل دستگاه تبلیغاتی این سازمان امکانات نشر و تکثیر این نوشته را در اختیار او گذاشته است؟ و اگر او مسئولیتی دارد و از طرف و با مسئولیت سازمان مجاهدین این نوشته را تنظیم کرده است، پس چرا عنوان و مسئولیت خود را رسما اعلام نمی کند؟

 

اینها تنها چند سوال ساده است که در جریان یک  دادگاه فرضی، رهبری سازمان مجاهدین ( و نه خانم مهناز بزازی) باید پاسخگوی آن ها باشد. به همین دلیل است که  رهبری مجاهدین از طرح ادعاهای خود از طریق مجاری قانونی فرار می کند، زیرا در مقابل هر ادعا، تاکید می شود در مقابل هر اتهام و ادعائی باید پاسخگو باشد. رهبری مجاهدین می تواند بازی را هر طور دوست دارد شروع کند، اما وقتی کار به مجاری قانونی بکشد، دیگر نمی تواند ادامه بازی و پایان ماجرا را خودش تعیین کند.

 

نوشته مورد بحث نشان می دهد که رهبری مجاهدین مردم را فاقد شعور تلقی کرده و فکر می کند هر ادعای بی پایه و اساسی را می تواند فریبکارانه به مردم القاء کند.

 

 

ضدیت رهبری سازمان مجاهدین با چیست؟

 

اگر بر اساس آنچه که تاکنون گفته شد بپذیریم که اتهامات و ادعاهای سازمان مجاهدین بی پایه و اساس است، در این حالت سوال این است که چرا حالا و بعد از این همه سال آنها عذر تقصیر به “پیشگاه” مردم آورده و به یاد محمد جعفری افتاده اند؟ اصلا مشکل آنها با محمد جعفری و دیگر منتقدین و مخالفینشان بر سر چیست؟

 

مهناز بزازی در نوشته خود مسئله اصلی را گفتگوهای اخیر محمد جعفری با سعید شاهسوندی، دکتر کریم قصیم، محمد رضا روحانی و ایرج مصداقی اعلام می کند.

 

به باور من مشکل و مخالفت رهبری سازمان مجاهدین با اصل آزادی عقیده و آزادی بیان و آزادی اطلاع رسانی است. رهبری مجاهدین با آگاه شدن مردم مشکل دارد و می خواهد قیم و ولی مردم باشد و بجای مردم تصمیم بگیرد که چه درست است و چه غلط است. چه چیزی را بشنوند و بخوانند یا نشنوند و نخوانند. درست مانند ولی فقیه در تهران. اگر کسی این “خطوط قرمز” را شکست و اگر خواست آزاداندیش باشد و افکار و نظرات خودش را با مردم بطور علنی در میان بگذارد، در چنین حالتی، بویژه اگر موضوع مورد بحث استراتژی و سیاست های شکست خورده رهبری سازمان مجاهدین و مسعود رجوی باشد، در این حال آن شخص همانگونه که مسعود رجوی اعلام کرد، “مورد لعن قرار گرفته و باید به حسابش رسید.” این بار نوبت محمد جعفری بود.[2]

 

رهبری مجاهدین در عمل و به کرات نشان داده است که بر خلاف اعلامیه ده ماده ای مریم رجوی و اسناد شورای ملی مقاومت به هیچ وجه به حقوق بشر، اصل برائت متهم، احترام به دادرسی عادلانه، مسئولیت پذیری، شفاف سازی و پاسخگوئی رهبران سیاسی باور نداشته، بلکه به نحوی به غایت غیرمسئولانه و بزدلانه، بدون استدلال در پاسخ دهی به مخالفین – اما با کینه و تنفر نسبت به آنها- با آزادی بیان و اندیشه ضدیت کرده و تمام امکانات خودش را برای تخریب و ترور شخصیت منتقدین و مخالفین آزاد اندیش بکار می گیرد.

 

 

جنبه های “خنده دار”

 

از موارد خنده دار در نوشته مهناز بزازی ادعای آزادی اعضا سازمان مجاهدین و ارتش آزادیبخش در موافقت یا عدم موافقت آنان در اضافه شدن فرد جدیدی به یکان آنان و آزادی آنها در سازماندهی او می باشد. وی می نویسد: “محمد جعفری در آبان سال 67 (چند ماه بعد از عمليات فروغ جاويدان) به ارتش آزاديبخش پيوست و در آبان سال 71 اخراج گرديد. از همان فردای ورود به ارتش آزاديبخش، ما با يك دافعة نسبتاً شديد در مورد او در ميان رزم‌آوران ارتش مواجه بوديم كه كار سازماندهی او را به‌ طور جدی مشكل می كرد چون اغلب يكانها حاضر به پذيرفتن او در سازمان رزم خود نبودند.”

 

کسانی که در درون سازمان مجاهدین  و در ارتش آزادیبخش بوده اند بخوبی می دانند چنین ادعائی کاملا مسخره است. تا زمانی که من در آنجا بودم، یعنی تا آذر 1373 ، کسی در مورد خودش هم نمی توانست تصمیم بگیرد چه برسد به اینکه رای و نظر او در ملحق شدن یا ملحق نشدن فرد دیگری اهمیت داشته باشد. در سلسله مراتب ارتشی حاکم بر آن مناسبات همه ی تصمیمات از “بالا” می آمد. این سازمان و تشکیلات بود که تصمیم می گرفت و خط را تعیین و ابلاغ می کرد. “پائین”، تنها می توانست اجرا کند و در پایان هر روز هم باید حساب پس می داد که چرا کم کاری کرده است. “آزادی و انتخاب” دو واژه کاملا ممنوعه در مناسبات سازمان مجاهدین می باشند.

 

نیروهای اپوزسیون، در اینجا سازمان مجاهدین خلق و رهبری آن، باید به انتخاب آزاد اعضاء و هوادارانشان در پیوستن یا جدا شدن از تشکیلاتشان احترام بگذارند. باید به حقوق آنها احترام بگذارند. باید به آزادی اندیشه و بیان آنها پس از جدائی از تشکیلات احترام بگذارند. باید از توهین و اتهام زنی بی پایه و اساس به آنها خودداری کرده و یاد بگیرند نقد را با نقد و منطق پاسخ دهند و از زور و سرکوب و ترور شخصیت دست بردارند. باید مسئولیت اعمال خود را بپذیرند و شجاعانه با نام و نشان حرف بزنند. باید به حفظ اسرار شخصی و خصوصی اعضا و وابستگان خود، حتی پس از جدائی آنها وفادار و متعهد باقی بمانند. باید به قوانین کشورهائی که در آنجا زندگی می کنند احترام گذاشته و اگر بر علیه مخالفین خود مدرک و سندی دارند از مجاری قانونی کشورهای محل سکونت افراد مورد اتهام اقدام کنند. باید به دستاوردهای تمدن بشری بویژه به “قانون” و التزام به آن در درون و بیرون از تشکیلات خود احترام بگذارند. آیا این ها خواسته های عجیبی است؟ اگر نه، پس چه چیزی رعایت این مواد توسط رهبری سازمان مجاهدین را سخت می کند؟

 

حرف آخر این است: نباید در مقابل ظلم و ستم و زور و تحقیر و بی حقوقی و نقض حقوق بشر و بی عدالتی و حقیت را قلب کردن و دروغ و اتهام زنی و … چه بر علیه شخص خود یا دیگران، از سوی هر کسی که باشد، چه در قدرت و حاکمیت یا در اپوزسیون و در خارج کشور، ساکت بود یا نظاره گر باقی ماند.

 

 

پیشینه: شیوه های سازمان مجاهدین خلق در ترور شخصیت مخالفین و منتقدین

 

شیوه های اصلی سازمان مجاهدین خلق در حمله به مخالفین و منتقدین خود اتهام زنی، توهین، تهدید و ترور شخصیت آنان می باشد. این کار برای فرار از پاسخگوئی به پرسش ها،  نقد ها و تحلیل هائی است که مخالفین این سازمان مطرح می کنند. سازمان مجاهدین خلق تلاش می کند تا با حمله به شخص منتقد یا مخالفی که دیدگاه هایش را انتشار عمومی داده است، و با اتهام زنی، توهین، تهدید و طرح مسائل غیر واقعی و بی پایه و اساس به او، موضوع اصلی (سوالاتی که باید به آن پاسخ دهد) را به حاشیه رانده و در ذهن مخاطبین به فراموشی بسپارد. بجز موارد نادری که سازمان مجاهدین در این زمینه با نام خود یا شورای ملی مقاومت اطلاعیه صادر کرده است و بجز موارد باز هم نادری که رهبران این سازمان در سخنرانی یا مصاحبه های خود در این مورد موضع گرفته اند، عمده این حمله و تهدید ها اساسا توسط افرادی با اسامی مستعار انجام شده و از طریق سایت های اینترنتی غیر رسمی، اما وابسته به سازمان مجاهدین بصورت گسترده منتشر و باز نشر پیدا می کند.

 

در دو سال گذشته سازمان مجاهدین خلق حمله خود را بر روی آن دسته ای از جداشدگان از سازمان مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت متمرکز کرده است که ضمن انتقاد یا مخالفت با این سازمان و رهبری آن، بر مواضع خود در ضدیت با جمهوری اسلامی محکم و استوار باقی مانده اند. استواری این افراد در ضدیت با جمهوری اسلامی باعث شده تا اعضاء سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت و حلقه های مختلف دور و نزدیک به سازمان مجاهدین دچار سوال شده و رهبری مجاهدین را مدام زیر فشار قرار دهند که به چه دلیل به انتقادات آنها توجه نشده و به آنها پاسخ داده نمی شود. طولانی شدن عدم پاسخگوئی رهبری مجاهدین، منجر به آن شده تا بسیاری از هواداران دور و نزدیک مجاهدین، خود نیز دچار سوال و “مسئله” شده و از این سازمان جدا شده یا دور شوند. از آنجا که اعضاء و هوادارن سازمان مجاهدین، شورای ملی مقاومت و هوادارانشان افراد جدا شده ای که بطور علنی نظرات مخالفشان را مطرح می کنند، کم و بیش می شناسند و به گذشته مبارزاتی آنها با احترام می نگرند، پرسش های مطرح شده از سوی آنان و استدلال هائی که در نوشته ها و مصاحبه هایشان مطرح می کنند را با دقت مورد نظر قرار داده و از آنجا که در ضدیت این افراد با رژیم جمهوری اسلامی نیز تردیدی ندارند، شک و تردیدشان به رهبری مجاهدین بیشتر می شود. ادامه این وضعیت، جدائی یا دور شدن طیف وسیع تری از اعضاء و هوادارن سازمان مجاهدین را در چشم انداز قرار داده است. علاوه بر آن رهبری مجاهدین بیم آن دارد که ادامه این وضعیت می تواند جداشدگان بیشتری را به شکستن سکوتشان تشویق کند. ترس رهبری مجاهدین از آن است که افراد جدا شده ی بیشتری به سخن درآیند و بسیاری از حقایقی که از آن با اطلاع هستند را بطور علنی منتشر کنند. در اساس ترس رهبری مجاهدین، ترس از حقیقت است و دشمنی آنها، دشمنی با آزادی اندیشه و آزادی بیان و دشمنی با شجاعتِ طرح نظر و دیدگاه های انتقادی- استدلالی و پرسش برانگیز از سوی منتقدین و مخالفینشان می باشد.

 

رهبری مجاهدین هرکسی که سیاست های او را تائید نکند، لعن و نفرین کرده و در کنار وزارت اطلاعات می نشاند.[2] در واقع این رهبری مجاهدین است که مبارزه بر علیه جمهوری اسلامی را به انحراف کشانده و با سیاست های غلطش عمر این رژیم را طولانی کرده است. رهبری مجاهدین در کنار جنایتکاران حاکم بر ایران، به سهم و در حد خود مسئول مرگ، کشته شدن، بی خانمانی، زندان و شکنجه هزاران هزار انسان و خانواده های آنها می باشد. این رهبری برای آنکه از پرسش هائی که در مقابل آن قرار گرفته فرار کند، منتقدین و مخالفین خودش را به همکاری با وزارت اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی متهم می کند، تا فریبکارانه خودش را پرچمدار مبارزه و مقاومت در برابر این رژیم جلوه دهد. این همان روشی است که رژیم جمهوری اسلامی در سرکوب مخالفینش از آن استفاده می کند. روشی که در آن هر صدای مخالف و معترض به آمریکا و اسرائیل و انگلیس نسبت داده می شود تا رهبری نظام از پاسخگوئی به اعتراضات طفره برود.

 

هم رهبری جمهوری اسلامی و هم رهبری سازمان مجاهدین خلق روشی را پیشه کرده اند که بیش از سه دهه است رنگ باخته و دیگر نمی توان کسی را با آن فریب داد. اگر این روش کاربرد داشت امروز هیچ کدام از این دو نیروی فریبکارِ غالب و مغلوب در وضعیتی که اکنون در آن گرفتار شده اند، قرار نداشتند.

 

 

در مورد همنشین بهار

 

همنشین بهار (محمد جعفری) از زندانیان سیاسی سابق زمان شاه می باشد. او تعلق تشکیلاتی به هیچ گروه و سازمان مشخص سیاسی نداشته است. وی پس از انقلاب نیز دستگیر و این بار در زندان های جمهوری اسلامی به بند کشیده می شود. همنشینی محمد جعفری با شخصیت ها و گروه های سیاسی در قبل و بعد از انقلاب به وی این امکان را می دهد تا بتواند ارزیابی نسبتا واقع گرایانه تری از تاثیرگذاری گروه بندی های سیاسی و ایدئولوژیک و نقش افراد و شخصیت ها بر تحولات سیاسی ارائه دهد. همنشین بهار بخشی از خاطرات خود از دوران زندان های قبل و بعد از انقلاب و مشاهدات و دریافت های خود از رقابت یا ضدیت بین افراد و سازمان های سیاسی با یکدیگر را در سلسله مقالاتی با عنوان “خاطرات خانه زندگان” به صورت متن و گفتار ویدئوئی با صدای خودش تهیه و تنظیم کرده است. رقابت و ضدیت هائی که اثرات و عواقب آن پس از انقلاب 1357، در دسته بندی های سیاسی مابین آنان که به قدرت رسیده با آنها که “سهمی” از قدرت نبرده بودند منعکس گشته و ادامه پیدا کرد.[3]

 

سلسله نوشته ها ی همنشین بهار کاری بسیار با ارزش است که در آن نام و مشخصات بسیاری از زندانیان سیاسی شناخته شده یا گمنام- در مواردی با اشاره به برخی خصوصیات و خلقیات اخلاقی و رفتاری آنها- نام و مشخصات بسیاری از زندانیان سیاسی یا مبارزان پیش و پس از انقلاب که اعدام شده یا در درگیری های خیابانی کشته شده اند، نام بسیاری از مسئولین سیاسی و امنیتی یا آمرین و عاملین شکنجه و کشتار زندانیان سیاسی و نیز نام و مشخصات برخی از اماکن علنی یا مخفی نگهداری و شکنجه زندانیان سیاسی توضیح داده شده و شرایط حاکم بر روابط درون زندان یا روابط حاکم بین زندانیان با هم، یا روابط بین زندانیان و زندانبانان با هم و …  تشریح شده است.

 

همنشین بهار علاوه بر این ها، در جای جای سلسله نوشته هایش به تحولات سیاسی و اجتماعی در داخل ایران، در سطح منطقه ای یا جهانی می پردازد و تا آنجا که ممکن بوده، اسناد و مدارک و عکس هائی در باره موضوعات مورد نظرش را ضمیمه کرده است. در بسیاری موارد اطلاعات و داده های وی دریچه ای متفاوت از آنچه رژیم های حاکم  یا سازمان های سیاسی بر روی مردم گشوده بودند، بر روی آن وقایع و تحولات می گشاید. داده ها و اطلاعات همنشین بهار به عنوان فردی که در چهار دهه گذشته در مرکز یا حاشیه تحولات سیاسی ایران قرار داشته، اما وابستگی تشکیلاتی به هپچ طرفی نداشته است، نوشته های او را بطور نسبی از “بی طرفی” بیشتری برخوردار کرده است. این ویژگی به خواننده یا شنونده ی مطالبِ او کمک می کند تا بتواند بهمپیوستگی و تاثیرگذاری تحولات سیاسی- قبل و بعد از انقلاب و بویژه نقش برخی افراد یا سازمان ها را به دور از مانیپولاتسیون (دستکاری و تاثیرگذاری) حاکمیت یا گروه های سیاسی، از زاویه ای متفاوت و غیرجانبدارانه تر ببیند.

 

اگرچه نوشته های همنشین بهار از وابستگی سیاسی و تشکیلاتی به دور است، و اگر چه او تلاش دارد تا امانت داری را در انتقال اطلاعات حفظ کند، اما وی تنها به نقل وقایع نپرداخته و در بسیاری موارد با بیان “روایت گونه” ای از وقایع “تحلیل و جهانبینی” خود را در نوشته هایش دخالت داده و حتی در مواردی نوعی جهت دادن به ذهن خواننده یا شنونده در کار او مستتر می باشد.

 

همنشین بهار در کنار سلسله نوشته های “خاطرات خانه زندان” در نوشته های پراکنده دیگری نیز به موضوع زندان، زندانیان  سیاسی و مبارزان راه آزادی مردم ایران پرداخته و با ضبط برخی گفتگوها تلاش دارد تا آنها را با صدای افراد مستند سازد. علاوه بر این او در نوشته های مختلف دیگری که در سایت شخصی اش منتشر می شوند، به موضوعات علمی، هنری، سیاسی، فلسفی و اندیشه ساز توجه نشان داده و آنها را در غالب کار پژوهشی و تالیف یا ترجمه تنظیم و ارائه می دهد. برخی از این کارها علاوه بر سایت شخصی همنشین بهار، در ویکیپدیای فارسی نیز منتشر شده اند.

 

همنشین بهار با کاری خستگی ناپذیر و در مواردی جسورانه، تلاش دارد تا از حرمت آزادی اندیشه و پرسشگری و نقادی دفاع کرده و مخاطب خود را به چالش و تفکر و تعمق فرا خواند.

 

گفت و شنودهای تلفنی و ضبط شده ای که همنشین بهار تهیه کرده است از نظر حرفه ای یا تکنیکی کمبودها و ضعف هائی دارد. طرح پرسش ها از طرف او نیز اگر چه آنچنان که خودش می گوید در مواردی بر اساس اسلوب سقراطی بوده و چالشگرانه است، اما به باور من لحن و نحوه ی طرح برخی از سوالات می تواند برای کسی که مورد پرسش قرار گرفته ناخوشایند یا حتی آزار دهنده باشد. با این وجود او برای ورود به چنین کاری خود را مشروط  به آموزش های حرفه ای نکرده و با جسارت و خلاقیت و البته با پشتکار و صرف وقت زیاد، وارد عرصه هائی می شود که بدون شک می توان به لحاظ محتوائی در آن چیزهای نوئی یافت.

 

از جمله موضوعات مورد توجه همنشین بهار، سازمان مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت می باشد. او با بسیاری از افراد در سطوح رهبری سازمان مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت آشنائی قدیمی یا ارتباط داشته و از آغاز شکل گیری این دو تشکل تحولات مربوط به آن ها را از نزدیک شاهد بوده و همچنان دنبال می کند. گستردگی سطح و عمق اطلاعات او از این تحولات، به او کمک می کند تا بتواند در مقام یک پرسشگر به زوایائی وارد شود و یا به نکات تاریکی نورافشانی کند، که ممکن است کمتر در حافظه عمومی باقی مانده باشد. حساسیت هائی که او بر می انگیزد و یا ربط و پیوند هائی که او در پرسش های خود دنبال می کند، قدمی است در جهت روش کردن حقیقت و روشن کردن بخشی از تاریخِ پنهانِ درون سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت.

 

 

حنیف حیدرنژاد

02.12.2014

http://www.hanifhidarnejad.com

چند سوال از مریم رجوی در مورد اطلاعیه کمیسیون امنیت و ضد تروریستی اش.

Edit

یک سوال بسیار مهم برای جلوگیری از رشد وزارت اطلاعات رژیم

شرکت جنبش نه به تروریسم و فرقه ها- اروپا در کنفرانس فرقه های مخرب در بوردو فرانسه

جهان با کمبود قانون برای حفاظت از قربانیان فرقه ها در مقابل فرقه های تروریستی مواجهه استimage-0-02-05-cdc839d7123378452f151b6f1d64376699e2c68ec41929739fb0bb7c01ddfd89-V

 

International Cultic Studies Associations (ICSA) USA 

SFRAEM France,

Info Secte Cult France

No To Terrorism and Cults Movement Germany

 

امروزه جهان با پدیده ای مواجهه است که آنرا یکی از فجایع بزرگ امروزه بشری و یا همان پدیده شوم تروریزم میخوانند.

نباید فراموش کرد که مردم ایران نزدیک به چهار دهه است که فریادش برای آگاهی دادن به جهان و همچنین فراخوان دادن به عدم حمایت از تروریزیم تحت پوش دروغین  “تروریزم خوب و بد” برآسمان بوده است.

فرقه رجوی برهبری مسعود رجوی در اوج وقاحت و با کمال افتخار و البته بدرستی خودش را پدرخوانده تروریسم در منطقه و “تروریست انقلاب کرده” میخواند با سوء استفاده از همین شکاف “تروریزم خوب و بد” در معیار سنجش تروریسم در غرب توانسته با حمایت های مالی و لجستیکی عربستان تروریسم خود را با برگزاری شوهای بسیار پر زرق و برق و پرداختهای 10-50هزار دلاری به سخنرانان جهت ابراز نمایشی حمایت خود از این فرقه جشن بگیرند.

جنبش نه به تروریسم و فرقه ها-اروپا که متشکل از اعضا و مسئولین سابق فرقه رجوی و اعضای شورای ملی مقاومت آن هستند بنابر وظیفه خود در قبال مردم ایران و جهان دست به فعالیتهای گسترده ای جهت افشای ترویج تروریسم با اجازه دادن به فرقه تروریستی رجوی در برگزاری شوهای تبلیغی در فرانسه زدند.

در همین راستا آقایان علی حسین نژاد و داود ارشد بعنوان نماینده قربانیان و همچنین بعنوان اعضا و مسئولین یک ارگان فعال در زمینه مبارزه با فرقه های تروریستی، در کنفرانس سالیان مرکز بین الملی مطالعات فرقه ها که در روزهای پنجشنبه و جمعه و 28 و 29 ژوئن در شهر بردو فرانسه بطور مشترک توسط ICSA آمریکا و SFRAEM  فرانسه، Info Secte Cult کانادا بطور مشترک برگزار میشد شرکت کردند.

DSC01000

 

جهان با کمبود قانون برای حفاظت از قربانیان فرقه ها در مقابل فرقه های تروریستی مواجهه است

 

کنفرانس امسال مرکز مطالعات بین اللملی فرقه ها  ICSA عطف به اوج گیری فعالیتهای جنایتکارانه فرقه های تروریستی در غرب بر جنبه های تروریستی فرقه ها تکیه بیشتری داشت. در این کنفرانس که جرمشناسان و متخصصین فرقه های تروریستی شرکت داشتند آقای داود ارشد ضمن دادن گزارشی از شرح حال خودش و اینکه چگونه در دوران تحصیل در انگلستان زمانیکه یک جوان دانشجو بوده است توسطه فرقه رجوی عضو گیری شده و در هنگام اعتراض به خشونتهای درون فرقه ای و درخواست خروج به ده سال زندان محکوم شده است بعنوان قربانیان فرقه تروریستی رجوی خواستار اقداماتی برای حمایت از قربانیان فرقه های در مقابل فرقه ها که اتفاقا بسیار ثروتمند بوده و با ثروت خود میتوانند حمایتهای بعضی سیاستمداران سابق را نیز خریده و به جنایات خود در فرقه خود مانند فرقه رجوی ادامه دهند فراخوان دادند.

6

 

هیئت شرکت کننده که تیتر سخنانشان را “ جهان با کمبود قانون برای حفاظت از قربانیان فرقه ها در مقابل فرقه های تروریستی مواجهه است ” انتخاب کرده بودند، اعلام کردند که جنبش نه به تروریسم و فرقه ها در سراسر اروپا و بویژه در میان احزاب و پارلمان اروپا فعال بوده و تلاش میکند که قوانینی وضع شود که قربانیان را در مقابل فرقه ها حمایت کند تا از این طریق نسل فرقه های مخرب تروریستی همچون فرقه رجوی برچیده شود.

 

برای نمونه در مورد فرزند آقای علی حسین نژاد و  فرزند آقای مصطفی محمدی یکی دیگر از قربانیان فرقه رجوی زمانیکه حتی به کمیساریای عالی پناهندگی نیز مراجعه میکنیم پاسخ آنها این است که این فرزندان و این اعضا به خواست خود در آنجا هستند. و این در حالی است که همه ما و شما متخصصین فرقه – جرم شناسی میدانیم که این افراد همچون بنده و آقای علی حسین نژاد و آقای مصطفی محمدی و بسیاری دیگر از نجات یافتگان در گذشته این بیانات را تحت تاثیر مغزشویی جنایتکارانه اعمال شده توسط فرقه مربوطه است که میزنند.

DSC01001

اینکه اعضای فرقه همانند فرزندان ما در آنجا بیان میکنند به خواست خود در زندان فرقه رجوی هستند، اینکه به خواست خود از تمامی جهان، از اخبار، روزنامه، اینترنت، تلفن، خانواده، پدر و مادر و فرزند و دستان … قطع هستند، از اینکه حتی باید از پدر و مادر وفرزند و بقیه جهان متنفر بود و تنها رهبر فرقه است که باید پرستید و باید خود و دیگران را به خواست رهبران نابود کرد، اینکه به خواست رهبران فرقه همچون مریم رجوی در خیابانهای لندن و برلین و پاریس و تهران دست به خود سوزی و ترور مردم بیگناه زند تحت فرایند مغزشویی فرقه میباشد و از اعتبار قانونی ساقط است.

 

خانمها و آقایان مشکل کمبود قانون برای مبارزه با این مناسبات رابطه برده داری نوین است که که اجازه میدهد فرقه هایی مانند فرقه رجوی انسانها را تبدیل به روباطهایی کند که بخواست مریم رجوی به هرجنایتی در خیابانهای شهرهایمان در کوچه و بازار دست بزنند.

 

آقای داود ارشد اضافه کردند متاسفانه فاجعه بارتر این است که قوانین موجود حامی فرقه هاست و از فرقه ها در مقابل قربانیانش حمایت میکند.  بنابراین بعنوان رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها اعلام  آمادگی میکنیم تا با تمامی ارگانهایی که مایل باشند این وضعیت را تغییر دهند جهت وضع قوانینی در پارلمان اروپا و پارلمان کشورهای اروپایی جهت متوقف کردن و حمایت قربانیان در مقابل فرقه ها فعالیت کند که با استقبال خبرنگاران و فعالین و متخصصین حاضر در کنفرانس مواجهه شد.

image-0-02-05-ac912ad5d6d1b7e1573f7de3a12520ff3ebb12409a6b08474e7ac2408a9b7bb8-V

همچنین آقای حسین نژاد بعنوان یک فعال حقوق بشر و یک قربانی شاخص فرقه تروریستی رجوی ساکن فرانسه شرح مبسوطی از جنایات انجام شده در حق خودش و خانواده اش در فرقه رجوی و محکومیتش به اعدام بدلیل مخالفت با شکنجه های روانی فرقه رجوی در جلسات مغزشوییهای روزانه و اینکه این فرقه با استفاده از همین شکافهای قانونی توانسته همسر و دو برادرش را به کشتن داده و دخترش را از او بگیرد شرح مفصلی دادند. در همین رابطه آقای حسین نژاد در حاشیه جلسه با جرمشناسان در مورد خانواده مصطفی محمدی و اینکه چگونه خودش را با به گروگان گرفتن عاطفی از طریق فرزندانش در فرقه مجبور به خودسوزی نموده اند و حالا نیز که توانسته خود را از زنجیرهای مغزشویی فرقه رهانیده و میخواهد فرزندش را آزاد کند به کشتن تهدید شده است تشریح کردند.  و عکسهایی از ضرب و شتم او و دختر کوچکش در نزدیکی مقر اصلی فرقه رجوی در اورسورواز به مخاطبین ارائه کردند.

همچنین روز گذشته شنبه اول ماه ژوئیه همزمان با برگزاری شو تبلیغاتی و خیمه شب بازی عناصر فرقه رجوی و بکار گیری دشمنان مردم ایران همچون ترکی الفیصل از طرف دولت خود کامه عربستان و صرف هزینه هنگفت برای آوردن خود فروختگانی همچون جولیانی به برنامه شان ، جنبش “نه به تروریسیم و فرقه ها-اروپا” بهمراه  دیگر انجمن ها و اعضای منتقدین جدا شده در یک آکسیون اعتراضی و افشاگرانه در مرکز شهر پاریس در میدان تروکادرو این تحرکات و شو تبلیغاتی سازمان داده شده توسط کشورهای منطقه خلیج مانند عربستان و متحدین او را محکوم کردند.

Edit

One Response to شرکت جنبش نه به تروریسم و فرقه ها- اروپا در کنفرانس فرقه های مخرب در بوردو فرانسه

  1. admin says:

    tedbundy ‫۲ روز پیش
    فجایع اصلی رو جمهوری اسلامی با کشتارها و اعدامها شروع کرد مجاهدین واکنش نشون دادن در برابر اون جنایات میتونیم واکنش مجاهدین رو جنایتکارانه بدونیم یا نه اما عامل اصلی جمهوری اسلامی بود که کار رو به درگیری کشوند
    ۲
    ۰
    nototerrorism ‫۲ روز پیش
    مشکل اصلی در این بود که مجاهدین (البته مسعود رجوی) به چیزی که هیچگاه قائل نبودند مردم و مشروعیت مردمی رژیم بود. هرچند از نظر من و شما و خیلی های دیگر بد و … بود. هرچند که آخوند بودند و هرچند که کمیته ها اوباش بودند…. و هرچه که بتوان گفت. ولی وقتی شما نظر اکثریت را نادیده میگیری اولا هر اقدامت در مقابل اکثریت غیر قانونی است. سلاح جمع کردن، نفوذی فرستادن در ارگانها، ارتش منظم بنام میلیشیا درست کردن و در خیابانها رژه دادن، برای روسها جاسوسی کردن، و البته آماده شدن برای سرنگون کردن همان رژیم خیلی خیلی خیلی بد ولی با پایگاه مردمی و تند روی کردن بجای اینکه هرکس در جهت ارتقاء جامعه مدنی که در ایران دیکتاتور زده در طی اعصار و قرون مانند باران بود در کویری 2500ساله تلاش کنی بجایش انتظار جنگل داشتن منجر به این میشود که سر از همکاری با صدام، بعد با عربستان، و جنایتکارترین جناحهای آمریکا و نابودی جنبش در میآوری. شما فقط از آنچه به چشمت دیده ای خبر داری ما از آنچه پشت پرده شعارهای رجوی بود خبر داریم و مجریش هم بوده ایم. رجوی یک ولی فقیه جنایتکار بدون سر سوزنی کم و کاست بود. خودش را امام زمان میدانست و اعلام کرد و در عراق همان دیکتاتوری مطلقه را اعمال میکرد. زبان مخالف را میبرید. خودش را صاحب مال و جان و ناموس دیگران میدانست. زنان مجاهدین را صاحب شد و با آنها تکی و جمعی (گردنم در گرو حرفهایم است) همبستری کرد. بطور مطلق بطور مطلق بطور مطلق به دمکراسی اعتقاد که نداشت هیچ کسی حرف از دمکراسی میزد زبانش را از حلقش در مِیآورد. و یک کتاب دو هزار صفحه ای از این صفات حسنه آقای رجوی . ……………
    ۱
    ۰
    tedbundy ‫۲ روز پیش
    خوب دوست عزیز اگر شما جمهوری اسلامی رو جنایتکار و فاسد میدونین پس بحثی نداریم چون فکر کردم مثل اکثر این جدا شده های از سازمان طرفدار رژیم هستین اگه نیستین من خودم هم گروه مجاهدین رو از نظر عقیدتی قبول ندارم اما عامل اصلی خشونتها رو رژیم کثیف اسلامی میدونم
    ۲
    ۰
    nototerrorism ‫۱ روز پیش
    جناب تدباندی مشکل ما ایرانیان این است که فقط میخواهیم با یک مارک زدن کل مسئله را تمام شده تلقی کنیم. مقایسه کن با ترامپ و جانوری که هست. ولی در دنیای مدرن راه حل تغییر نه صبح تا شام جنایتکار جنایتکار کردن است بلکه از راههای قانونی و با کمک گرفتن از نهادهای مدنی به تغییراتی که میخواهیم (تلاش کنیم) جامه عمل بپوشانیم. اینکه من رژیم را جنایتکار میدانم نباید باعث خوشحالی و راحتی خیال شما باشد. آنچه باید باعث راحتی خیال باشد این است که آیا اولا به آرای اکثریت احترام میگذارم، آیا به حقوق افراد حتی اگر در اقلیت باشند احترام میگذارم. آیا برای تغییر در کشورم خودم را به اجانب میفروشم آیا با دشمن مردم ایران همدست میشوم و ایرانیان را که رژیمی که بنطرمن درست نیست را میکشم. آیا هدفم از مخالفت با رژیم موجود تغییر در ایران و وطنم برای گسترش جامعه مدنی است یا کسب قدرت و انجام همان اعمالی است که منجر شد برای تغییر آن بپا شوم. رجوی فقط و فقط قدرت میخواهست که مرحوم شد و ناکام. دست به هر جنایتی چه در حق خودیها و چه مردم ایران زد. این نظربنده است با تجربه نزدیک به چهل سال در فرقه رجوی که خدا را باید شکر کرد که بقدرت نرسید. وی بدنبال تهیه و بکارگیری بمب اتم بود. او بدتر از کره شمالی بود و میتوانست باشد این استراتژی ما بود در فرقه رجوی. …….
    ۲
    ۰
    nototerrorism ‫۱ روز پیش
    توجه هم بکنید ما که این حرفها را میزنم کسی نیستیم که از او سوال شود رژیم را چه میدانی. ما سی سال با ترک بهترین زندگیها در اروپا به عراق رفته و زیرا بمب و خمپاره دهه ها گرمای 50درجه و جنایات رجوی را تحمل کردم و بنابراین از نباید کسی سوال کند که رژیم چیست و یا یاد آوری و تست کند. آنها که باید تست شوند آنها هستند که مبارزه برایشان خارج از متن نوشته شده آنهم در اینترنت معنی دیگری ندارد. مبتنی بر همین استدلال است که میگویم و یا پیشنهاد میکنم که راه حل تغییر همان است که مردم ایران در پیش گرفته اند. تغییرات با تکیه به جامعه مدنی.
    ۱
    ۰
    tedbundy ‫۱ روز پیش
    ولی در دنیای مدرن راه حل تغییر نه صبح تا شام جنایتکار جنایتکار کردن است
    گرامی اگه این راه حل جنایتکار گفتن اشتباهه پس باید به مجاهدین هم نگین فرقه رجوی بگین گروه مجاهدین خلق اگه مجاهدین خلق فرقه هست رژیمی به پلیدی جمهوری اسلامی صد درجه بدتره با تکیه به جامعه مدنی هم بالاخره باید با این رژیم جنایتکار مبارزه کرد جامعه مدنی این مسخره بازی که در حال حاضر مردم میکنن نیست که هر 4 سال یکبار یهو سیاسی میشن و میرن تو انتصابات رای میدن و بعدشم غیبشون میزنه تا 4 سال دیگه هدف من هم تغییر و براندازی رژیم برای ایجاد یک حکومت سکولار و البته مردمیه اگه مردم همراهی کنن چه بهتر اما اگه همکاری نکنن باید رو به روشنگری اورد و جامعه رو با مزایای یک حکومت سکولار آشنا کرد
    ۲
    ۰
    nototerrorism ‫حدود ۲۲ ساعت پیش
    آنکه در مورد رژیم چیزی نمیداند شاید خواجه حافظ باشد که او نیز میداند. و مردم ایران برخلاف نظر شما هر چهار سال یکبار نیست که به صحنه میآیند آنها هر وقت بتوانند آمده اند و میآیند که میتوانید اطلاعاتش را از اخبار خود رژیم و از زبان حتی سران سه قوه اش بشنوید. بقیه دنیا را نیز بدان اضافه کنید. بحث ما اولا با یک دستگاه جهنمی است که بسیار بسیار خطر ناک است و با سابقه سازی مبتنی بر خون جوانان تلاش میکند که خودش را بعد از فروختن به عراق و عربستان و … دوباره بر جان و مال و ناموس مردم تحمیل کند که البته بسیار بسیار مشکلتر از آخوندها میتوان آنها را وقتی به ثروت مردم ایران چنگ انداختند و حمایت عربستان و آمریکا و … را هم بعنوان دست نشانده آنها دارند دیگر وضعیت فرق میکند. در مورد مبارزه با رژیم نیز باید عرض کنم که مردم ایران (به تجربه عملی بنده) نشان داده اند که هیج نیازی به مبارزه کسانی مانند بنده و دیگر خارجه نشینها ندارند ما شر نرسانیم خیری از ما نمیرسد. تنها وظیفه ای که ما برای خودمان قائل هستیم افشای آنچه هست که میدانیم. و در پشت دیوارهای آهنین فرقه رجوی مخفی بوده است. بحث بر سر یک رابطه برابر نیست که اگر به رژیم میگوئیم رژیم جنایتکار به فرقه رجوی هم همین را بگوئیم. تکلیف رژیم با مردم ایران است. تکلیف فرقه رجوی را مردم ایران روشن کرده اند میماند وظیفه ما که باید در قبال همکاری و خیانتهایی که همراه رجوی مرتکب شده ایم را حداقل با آگاهی بخشیدن به مردم جهان از ماهیت خطرناک رجوی کمی جبران کنیم. سی و اندی سال همین رویکرد شما را داشتیم متوجه شدیم که مطلقا اشتباه رفته بودیم. راه حل همان است که مردم ایران میروند به شما نیز همان را توصیه میکنیم. تلاش کنید خلقی را که در جوش و خروش است را…
    ۱
    ۰
    tedbundy ‫حدود ۲۱ ساعت پیش
    آنچه در مورد رژیم چیزی نمیداند شاید خواجه حافظ باشد که او نیز میداند. و مردم ایران برخلاف نظر شما هر چهار سال یکبار نیست که به صحنه میآیند آنها هر وقت بتوانند آمده اند و میآیند که میتوانید اطلاعاتش را از اخبار خود رژیم و از زبان حتی سران سه قوه اش بشنوید.
    به هر حال من به عنوان کسی که در داخل زندگی میکنم دوست عزیز متاسفانه بی تفاوتی وحشتناکی بین مردم میبینم نه که خودم رو مجزا بدونم خودم هم بخشی از همین مردم بی تفاوت هستم وگرنه رژیمی که به 1400 سال پیش تعلق داره الان بر ما حکومت نمیکرد به هر حال ممنون که با متانت و صبر جواب دادین در مورد مجاهدین هم من اطلاع کافی از عملکرد این گروه ندارم کل خانوادم از مجاهدین متنفر هستن شاید من تنها کسی باشم که بدون دید منفی تا به حال به این گروه نگاه کردم تو خانوادم علتش رو نمیدونم چرا اما اونقدری از این رژیم متنفر هستم چون زندگیم رو سیاه کرده از هیچ گروه دیگه ای به اندازه این حکومت و دنبالچه هاش نفرت ندارم

افشای نقض حقوق بشرِ فرقه رجوی در نهمین نشست سالیانه برای حقوق بشرو دمکراسی در مرکز سازمان ملل ژنو

DSC00239UNW-Website-Image-for-GS

روز سه شنبه 21 فوریه 2017 نهمین نشست سالیانه حقوق بشر و دمکراسی در سازمان ملل مرکز ژنو که توسط “یو ان واچ” سازمان دهی شده بود برگزار شد.

بنابه دعوت یو ان واچ جنبش نه به تروریسم و فرقه ها در نشست سالیانه حقوق بشر و دمکراسی شرکت کرد.

خانم دکتر هشترودی نیز در این نشست شرکت داشتند که حضور ایشان باعث خوشحالی جنبش نه به تروریسم و فرقه ها گردید. ایشان ضمن حضورفعالشان در نشست با اعضای عالیرتبه شرکت کننده در جلسه به بحث و گفتگو پرداختند. ازجمله  با وزیر سابق دادگستری و عضو پارلمان کانادا آقای ایروین کولتر و از بنیانگذاران یوان هیومن راتس واچ  مفصلا به بحث پرداختند.

این کنفرانس سالیانه جهت شنیدن گزارشات قربانیان حقوق بشربرگزار میشود. در همین رابطه  آقای داود ارشد رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها سخنانی بشرح زیر ایراد کردند:

خانمها و آقایان و قربانیان نقض حقوق بشر که از سراسر جهان در اینجا حضور دارید، مایلم ابتدا تشکر خودم را از برگزارکنندگان این نشست ابراز کنم. این نشست این امکان را به بنده بعنوان یک قربانی تروریسم فرقه ای و دوست و همسنگرم  و دیگر شرکت کنندگان محترم بویژه قربانیان حقوق بشر اعطا کرده تا بتوانند در این نشست حضور یابند و نقض حقوق بشر انجام شده علیه خودشان و یا از جانب کسانیکه هرگز قادر نخواهند بود در این مورد سخنی بگویند را افشا کنند و صدای آنها را به گوش جهانیان برسانند.

IMG_20170221_091913

 

همۀ ما روزانه شاهد گزارشات نقض حقوق بشر از سراسر جهان از چین تا آمریکا هستیم. اما امروز بنده میخواهم توجه نشست را به یکی از بزرگترین بحرانهای حقوق بشری عصر حاضر که نه تنها کمتر مورد توجه است بلکه تبعات و خطرات جهانی نیز در بر دارد جلب کنم، و آن نقض وحشیانه حقوق بشر توسط گروههای تروریستی مانند داعش، فرقه رجوی، بوکو حرام، و دیگر گروهای جهادی میباشد.

 

 

بنده یکی از قربانیان نقض حقوق بشر توسط فرقه تروریستی رجوی هستم گروهی که به کمک عراق سه دهه در ایران دست به ترور زده و هزاران نفر را کشته است. بنده زمانیکه یک دانشجوی جوان بودم د

IMG_20170221_091913

ر انگلستان توسط این فرقه به عضویت گرفته شدم. اما بعدها توسط رهبری این فرقه  زمانی که به سیاستهای تروریستی و سرکوب و نقض شدید حقوق بشر اعتراض نموده و درخواست جدا شدن را کردم به ده سال زندان (دو سال در زندانهای داخلی فرقه و هشت سال در زندان هماهنگ شده با صدام معروف به زندان ابوغریب) محکوم شدم.

اعتراض بنده به فرقه رجوی به رهبری خانم مریم رجوی شامل موارد زیر بود.

  • حمایت از حملۀ تروریستی یازده سپتامبر
  • بکارگیری شیوه های مغز شویی اعضای فرقه جهت تبدیل آنها به گلادیاتورهای تروریست تحت کنترل رهبری فرقه تا بتوانند بدون هیچ تبعیضی  در شهرهای ایران  دست به ترور بزنند.  از جمله استفاده از کودکان جهت انجام عمل تروریستی انتحاری مانند گوهر ادب آواز دختر 13 ساله اهل شیراز در ایران.
  • دوازه مورد مجبور کردن اعضای مغز شویی شده به خودکشی با خودسوزی در خیابانهای لندن، پاریس و تورنتو توسط مریم رجوی بهنگام دستگیری اش توسط پلیس فرانسه. دوتن از این افراد مغز شویی شده،  یکی دختر 26ساله دانشجوی دانشگاههای کانادا بنام ندا حسنی که در لندن جان سپرد و دیگری مادر سه فرزند بنام صدیقه مجاوری که در پاریس در اثر خودسوزی درگذشت میباشند.  نمونه سوم آقای مصطفی محمدی پدر دو تن از اعضای نوجوان فرقه رجوی است که در کانادا خود سوزی کرد ولی به موقع نجات یافت و خوشبختانه امروز بعد از روشنگریهای انجام شده جزء همکاران بنده در افشای فرقه تروریستی رجوی هستند. بنده عکسهای کسانی را که دست بخود سوزی زده اند در اینجا دارم.

 

Amiryaghmaee_12

    • دستور به اعضای فرقه  برای کشتن والدین و اقوام در صورتیکه بخواهند از فرقه خارج شوند توسط رهبر فرقه در این کتابی که مسعود رجوی تنها کتابی است که بنام خود بعداز سی سال بچاپ رسانده است.
    • دستگیریهای گسترده و سیستماتیک، زندان، شکنجه و کشتن اعضای منتقد در درون فرقه.
    • طلاقهای اجباری زوجهای عضو فرقه رجوی.
    • سوء استفاده جنسی از زنان جدا شده توسط فرقه رجوی از جمله همسرسابق بنده.

Child-soldier-Mojahedin-Khalq-2

ما باید از جامعه جهانی بخواهیم که به نقض حقوق بشر توسط گروههای جهادی مانند سازمان مجاهدین و داعش توجه خاص نموده و سران آنها راهمچون خانم مریم رجوی و آقای ابوبکرالبغدادی که مسئول آن میباشند را مورد پیگرد قراد دهد. با تشکر.

عملیات انتحاری

در حاشیه جلسه با اعضای برجسته شرکت کننده در این نشست به بحث و گفتگو پرداخته شد و تجارب نقض حقوق بشر در مورد اعضای فرقه رجوی تشریح گردید..

 

DSC00242

 

از فرصت پیش آمده از حضور خانم دکتر هشترودی در نشست سالیانه حقوق بشر و دمکراسی استفاده کردیم و مصاحبه اختصاصی با خانم هشترودی انجام شد که به محض آماده شدن به اطلاع خواهد رسید.

 

در این نشست آقای تقی رحمانی همسر نرگس محمدی که خودشان نیز چندین نوبت زندان بوده اند بعنوان عضو پنل سخنرانی کردند و از نقض حقوق بشر در ایران گزارشی به کنفرانس ارائه کردند و از تناقضات موجود در سیستم قضایی ایران در جریان محاکمه نسرین محمدی بطور مفصل و جامع سخن گفتند.خانم دکتر هشترودی و آقای مهندس ارشد با ایشان ابراز همدردی کردند و آقای مهندس داود ارشد جزئیات بیشتری از موارد نقض حقوق بشر در حق خودش در فرقه تروریستی رجوی که در آن فعال بوده است  را برای آقای تقی رحمانی تشریح نمودند.

DSC00210

IMG_20170221_113021

از دیگر سخنرانان جلسه زن جوان ایزدی بود که نشان حقوق بشر را در این نشست دریافت کرد وی همچون زنان نگون بخت تشکل خانم رجوی اسیر گروه تروریستی داعش بوده است.  آقای ارشد ضمن همدردی با جنایات انجام شده علیه ایشان و دیگر ایزدیها شرح مفصلی از اعمال مشابه انجام شده در تشکل ایرانی بنام سازمان مجاهدین به وی دادند.

 

IMG_20170221_110708

در این نشست بین المللی سخنرانان و فعالان حقوق بشر و دمکراسی از سراسر جهان شرکت داشتند، از جمله از ترکیه آقای جان دوندر روزنامه نگار برجسته و سر دبیر روزنامه جمهوریت و مستند ساز از ترکیه که  بعد از افشای تامین سلاح برای داعش توسط دولت اردغان تلاش برای ترورش شد ولی به کمک و فداکاری همسرش جان سالم بدربرد. وی مفصلا در مورد دیکتاتوری جدید و نقض شدید حقوق بشر در ترکیه سخنرانی کردند.

DSC00207

 

بعضی از سخنرانان و فعالین دیگر عبارت بودند از:

آقای ایروین کاتلر وزیر سابق دادگستری و عضو پارلمان کانادا

آقای چیتو گاسکون رئیس کمیسیون حقوق بشر فیلیپین

آقای دانگ ژوان دیو مخالف ویتنامی که اخیر بعد از شش سال زندان آزاد شده است.

آقای دانیلو السکستو مالدونادو از هنرمندان کوبایی که بتازگی از زندان آزاد شده است.

خانم آناستازیا ژوتووا همسر ایلدار دادین مخالف زندانی اهل روسیه که گزارش مفصلی از زندانهای روسیه ارائه کردند.

 

 

فتوای مسعود رجوی: حتی نشریه در آوردن در خارجه حرام است

قسمتهایی از پیام مسعود رجوی هنگام ترک اخراج از فرانسه و رفتن به عراق
استخراج از نامه آقای داود ارشد (عضو سابق شورا) به جلال گنجه ای:
 “برویم که بشود خواسته ی خلق را لبیک گفت. بگذار خارجه نشینان کذایی که از دیرباز عادت داشته اند نمک مقاومت را بخورند نمکدانش را برسرخودش بشکنند، در اینجا بنشینند. من در 19بهمن گذشته گفتم که حتی نشریه درآوردن آنها در اینجا مشروع نیست…”
آقای گنجه ای، اگر رفتن به عراق اجابت خواسته خلق بود؟! فرار از عراق چه بود؟
خارجه ای که مسعود رجوی فتوایش را در 19 بهمن قبل از عزیمت تاریخسازش !!!! به عراق صادرکرده بود، تا مبارزه که هیچ! حتی نشریه در آوردن در خارجه حرام است! را باور کنیم یا بازگشت به خارجه را پیروزی بزرگ نامیدن توسط مریم رجوی را؟
چــرا به اینهمه دروغ و دجالگری تن میدهید؟ مطالب این بزرگ دروغگو را بخوانید.
55
آقای گنجه ای و بقیه حاضرین در شورا، نباید از آقای رجوی سوال کنید که
“کجاهستی و چه میکنی”؟  اینهمه ادعا موقوف! وچرا عراق را که صحنه جنگ بود و با به عراق رفتن و آنجا ماندن
“فقط و فقط اینطور میشد کلمات را از لوث شدن نجات داد”
را به قول مریم رجوی پیروزمندانه!!!  ترک کردید؟
چرا آنچه به فتوای رجوی (در عراق نبودن “بی غیرتی را برگزیدن” است) را برگزیده و آن را پیروزی بزرگ مینامید؟ از کی گزینش بی غیرتی پیروزی است؟
آیا
“آنکه مثل نقل و نبات، مترقی و مبارز، انقلابی، چپ، پرولتری، اسلامی، وطن پرست، ملی گرا مصرف میکند” رجوی نیست؟
اینکار چقدر بی صفتی ست و چقدر خیانت به خون شهدا (از جمله فرزند خودت) است چرا اجازه میدهید اینگونه فرصت طلبی ها همه چیز را مبتذل کند. بیشتر بخوانید:
%d9%be%db%8c%d8%a7%d9%85-%d8%aa%d9%88%d8%af%db%8c%d9%87-%d8%b1%d8%ac%d9%88%db%8c-%d8%ae%d8%b7-%da%a9%d8%b4%db%8c-%d8%b4%d8%af%d9%87
فتوای رجوی به حرام کردن مبارزه در خارجه:
44
گنده گویی ها را نظاره کنید:
 “برویم که بشود خواسته ی خلق را لبیک گفت. بگذار خارجه نشینان کذایی که از دیرباز عادت داشته اند نمک مقاومت را بخورند نمکدانش را برسرخودش بشکنند، در اینجا بنشینند. من در 19بهمن گذشته گفتم که حتی نشریه درآوردن آنها در اینجا مشروع نیست…”
آقای گنجه ای، اگر رفتن به عراق اجابت خواسته خلق بود؟! فرار از عراق چه بود؟
خارجه ای که مسعود رجوی فتوایش را در 19 بهمن قبل از عزیمت تاریخسازش به عراق صادرکرده بود، تا مبارزه که هیچ! حتی نشریه در آوردن در خارجه حرام است! را باور کنیم یا بازگشت به خارجه را پیروزی بزرگ نامیدن توسط مریم رجوی را؟
چــرا به اینهمه دروغ و دجالگری تن میدهید؟ مطالب این بزرگ دروغگو را بخوانید.
55
آقای گنجه ای و بقیه حاضرین در شورا، نباید از آقای رجوی سوال کنید که
“کجاهستی و چه میکنی”؟  اینهمه ادعا موقوف! وچرا عراق را که صحنه جنگ بود و با به عراق رفتن و آنجا ماندن“فقط و فقط اینطور میشد کلمات را از لوث شدن نجات داد”
را به قول مریم رجوی پیروزمندانه!!!  ترک کردید؟  چرا آنچه به فتوای رجوی (در عراق نبودن “بی غیرتی را برگزیدن” است) را برگزیده و آن را پیروزی بزرگ مینامید؟ از کی گزینش بی غیرتی پیروزی است؟
آیا  “آنکه مثل نقل و نبات، مترقی و مبارز، انقلابی، چپ، پرولتری، اسلامی، وطن پرست، ملی گرا مصرف میکند” رجوی نیست؟
اینکار چقدر بی صفتی ست و چقدر خیانت به خون شهدا (از جمله فرزند خودت) است چرا اجازه میدهید اینگونه فرصت طلبی ها همه چیز را مبتذل کند.
بیشتر بخوانید:
66
آقای گنجه ای شما که خدارا شکر مانند من مشکل ادبیات فارسی ندارید! معنی این قسمت از پیام رهبر کبیر انقلاب نوین مردم کل کهکشانها را که نوشته:
“چنانکه گفتم یا منهم این افتخار را پیدا خواهم کرد که دست آخر به سایر شهیدان بپیوندم و یا عبور موفقیت آمیزی (منظورش به میهن است) خواهیم داشت. بله یکی از دو نیکی. چـــــــرا که نـــــــه؟ … وحالا عزم ما برای این عبور جزم است…”
را متوجه میشوید؟  ای ننگ و نفرین به هرچه دجالگری و دروغ بافی است. عبور عاشورا گونه چه شد؟ چرا همه ما را زیر بمبارانهای آمریکا و متحدین بعلاوه فرمان “حق نداریدحتی یک تیر شلیک کنید،” تنها گذاشت و فرار را برقرار ترجیح داد؟
و راستی کدام یک از دو تنها نیکی را برگزید؟ عبور به کشور را یا به شهادت رسیدن را؟ اینهمه لوث کردن مذهب و اعتقادات مجاهدین و مردم ایران و دم از عاشورا و اما حسین … زدن و آرم سازمان را به حفره امام زمان با وقاحتی صد بار بدتر از احمدی نژاد اهدا کردن تاکی؟ اینهمه خیانت به اعتماد مجاهدین و شورایی ها و هواداران خارج از کشور را چگونه تحمل میکنید؟
آقای گنجه ای میدانید که در اعتراض بنده به همین دجالگریها و سیستم مافیایی رجوی باعث شد مرا به دهسال زندان محکوم کند. دو سال در اشرف و هشت سال در زندان ابوغریب؟
سرتاسر سابقه رجوی مملو است از این تناقضات و دروغ و دجالگریهای مذهبی، انقلابی-سوپر چپ نمایی، امام زمان بازی، و در نهایت همبستری با زنان مجاهد با مدیریت مریم رجوی.
آقای گنجه ای میدانم که این حرف برایتان بسیار مشکل است بپذیرید. ولی جهت اطمینان از مریم رجوی بخواهید همبستری مسعود رجوی با زنان مجاهد را که ترتیب دهنده اش شخص مریم بوده است را طی یک اطلاعیه رسمی تکذیب کند.
چون مریم به زنان میگفت از این طریق (همخوابی با مسعود رجوی) است که رستگار میشود، و پا جای مریم رهایی!!! میگذارید و انرژی معادل شکافتن هسته اتم را پیدا میکنید و رژیم سرنگون میشود…!!!!
آقای گنجه ای براستی چقدر از فساد همه جاگیر درون تشکیلاتی ناشی از طلاق و ازدواجها و فشارهای طاقت فرسای سرکوبها در میان مردان و البته زنان تشکیلات خبر دارید؟ اگر رجوی سرسوزنی انسانیت در شما باقی گذاشته است در این موارد تحقیق کنید.
دروغهای رجوی در مورد صلح طلبییش:
مسعود رجوی نوشته:
“آیا بس نیست؟ آیا اینهمه تلفات جانی و مالی و خسارت برای هردوکشور بس نیست؟ …این وظیفه مابوده و هست که بر اساس طرح “شو”را طومار جنگ را در هم پیچیم و صلح عادلانه را با همسایه مستقر بکنیم.”
%d8%a2%db%8c%d8%a7-%d8%a8%d8%b3-%d9%86%db%8c%d8%b3%d8%aa
آقای گنجه ای! اینحرفها یادتان هست؟ در فاز سیاسی خودش را عاشق سینه چاک دفاع از “جنگ ضد میهنی” جا میزد و خواستار شرکت مستقل در جبهه ها بود!! در عراق نیز مگر کار رجوی جز افزودن بر کشتار مردم ایران در مرزها و بعد از پذیرش آتش بس در داخل ایران با خمپاره زدن چیز دیگری بود.
مــــهمـــتر امــــــــا، زمانیکه خمینی در سال 1367آتش بس را پذیرفت، چرا رجوی تا سقوط صدام حسین تنها خواسته اش  از صدام شروع دوباره جنگ بود؟ و در تمامی نشستهایش با وزارت اطلاعات عراق میخواست که جنگ را شروع کنید و بعد از تسخیرعراق و آمدن آمریکایی ها تمامی تلاشش این بود که دوباره جنگ آغاز شود؟ با تمام توان از حمله اسرائیل به ایران حمایت میکرد و تنها ضد ایرانی بود که همراه با اسرائیل بود. این میزان از دجالگری و دروغ پردازی “آیا کافی نیست….” و خیانت به عالیترین منافع مردم ایران را چگونه تحمل کرده و میکنید؟
استقلال طلبی  مسعود رجوی:
لطفا سطور زیر در کلمات رجوی را بمخوانید:
%d9%87%d9%85%da%86%d9%86%d8%a7%d9%86%da%a9%d9%87-%da%af%d9%81%d8%aa%d9%85
“همچنانکه گفتم، بی جهت نیست که در رابطه با استقلال، راست ترین محافل امپریالیستی و نژادپرست، همان حرفهایی را علیه مقاومت انقلابی خلق در زنجیر ما می زنند که رژیم خمینی و مرتجعین چپ نما علیه ما می زنند.”
خوب حال  چه شده است؟ ویا آیا بی جهت نیست که فرقه رجوی و “شو”رایش در دامن راست‏ترین محافل امپریالیستی و نژادپرست همان حرفهایی را علیه مخالفین خود میزنند که رجوی مدعی بود مخالفینش به او میزنند؟ آیا طی این سالها هرروز به شما ثابت نشد که اتفاقا حرفهایی که در مورد رجوی زده میشد درست بود؟ و آیا این رجوی بود که در دامن امپریالیستها افتادو …؟! یا مرتجعین چپ نما آنگونه که رجوی با وقاحت بی حد ومرزش دیگران را خطاب میکند؟  آیا مردم ایران قضاوت نخواهند کرد و یا نکرده اند؟
33
عطف به حقایق بسیار روشنگرانه موجود در این پیام و درخواست خوانندگان سایت قسمتهایی از نامه آقای داود ارشد که در ارتباط با ادعای پیروزی انتقال به عراق بوده است دوباره استخراج و منتشر میشود.
 داود ارشد

قسمت آخر: قابل توجه “شو”رای ملی مقاومت : ننگ ابدی مزدوری عربستان را از پیشانی خود بزدائید

rr

لینک به قسمت اول 

http://nototerrorism-cults.com/?p=6663

 

قسمت آخر: 

قابل توجه “شو”رای ملی مقاومت: ننگ ابدی مزدوری عربستان را از پیشانی خود بزدائید

 

با مقدمه ای که در قسمت اول و معرفی مختصر ترکی الفیصل و رابطه اش با سازمان و مسعود رجوی بطور اخص و اینکه از

روز اول انقلاب بعنوان وزیر اطلاعات عربستان که خود را رقیب عمده ایران در منقطه  تلقی میکند و شروع جنگ ایران و عراق و همدستی کامل آن با عراق در تامین مالی و تسلیحاتی عراق و سپس سازمان  و اینکه بسیاری از اهداف در داخل ایران بدستور عربستان بدست تیمهای عملیاتی مسعود رجوی مورد تهاجم قرار میگرفت بنوعی دست در کنترل و رهبری این تشکیلات بهمراه عراق داشته است. توجه داریم که عراق نیز که اساسا کنترل مجاهدین و برنامه ریزی عملیات تروریستی در درون ایران را در دست داشت خود نیز در تامین انجام عملیات تروریستی روی اهدافی که عربستان دستورش را میداد و  یا علاقه مند بود در زمانهاییکه نیاز داشت به اجرا درآید نفع داشت چون خود عراق نیز در زمان جنگ از عربستان کمکهای بسیاری دریافت مینمود که با بخدمت گرفتن تشکیلات رجوی برای سعودیها عملا از سعودیها تشکر میکرد و پاسخ کمکهایشان را میداد.

مزدور پرویز خزایی مجاهدین خلق ارتش خصوصی صدام حسین

صحت این اطلاعات را نیز همه کسانیکه سیاست آن سالهای عربستان محافظه کار را میشناختند میتوانند درک کنند که تا چه میزان تشکیلات مسعود رجوی در خدمت و مزدوری آنها پیش رفته بود که عربستان در سال 1366 حاضر میشوند کار خطرناک سیاسی حضور مسعود رجوی را در عربستان آنهم نه عربستان امروز بلکه عربستان محافظه کار نزدیک به سی سال قبل بپذیرند. مسعود رجوی که از سال 1360 تا 1366 هنوز دم از ترور و کشت و کشتار در داخل میزد، همه میدانستند که کشتار دفتر ریاست جمهوری، دفتر حزب جمهوری، و ترورهای مردم کوچه و بازار و… را انجام میداد. تفاوت عراق نیز با عربستان بسیار بسیار آشکار است که عراق کشوری بود در حال جنگ با ایران و بالاتر از سیاهی برایش رنگی نبود. ضمن اینکه بعد از انقلاب ایران بنده به چشم دیده و شنیده و دیده ام که حتی همین صدام بعد از انقلاب ایران از ترس اثرات جنبش مردم ایران دستور تشکیلاتی داده بود که همه حزب بعث عراق قرآن را حفظ کنند. و شروع به ساختن انبوه مسجد در عراق نمود.

پولهای عربستان و جلسه “شو”رای ملی مقاومت

اما موضوع مرحوم بودن یا شدن مسعود رجوی از قول ترکی الفیصل

ما از طرف شورایی ها و یا در نشست جمع شوراییها البته بدون حضور نمایندگان رجوی، میخواهیم شقوق مختلف را بررسی کنیم و ببینیم که عقل و منطق با توجه به ارائه نشدن اطلاعات دقیق و رسمی و روشن از طرف فرقه رجوی چه چیزهایی را حکم میکند؟

  1. فرض اینکه ترکی الفیصل اشتباه لپی کرده است که گفته “شوهر مرحوم شما مسعود رجوی” آنهم دوبار.

 

الف: با توجه به حقایقی که تا اینجا بدان دست یافتیم و از اشراف او نسبت به این تشکیلات سخن گفتیم آیا امکان دارد که چنین فردی که سابقه ربع قرن کار اطلاعاتی دارد، یک دیپلمات عالیرتبه (سفیر عربستان در آمریکا و انگلیس) است یعنی بسیار فرد دقیقی است و معنی یک واو بالا و پائین در حرف و گزارش را میفهمد که میتواند زمین تا آسمان موضوع حرف و گزارش را عوض کند، آنوقت اشتباه لپی اینچنینی بکند؟ آنهم نه در مورد مثلا روز دقیق سی خرداد به تاریخ مسیحی یا روز به اصطلاح آزادی مریم رجوی … بلکه در مورد مسعود رجوی!!!! آنهم موضوع مرگ و زندگیش!!!!!!!!!؟

اصلا مرگ و زندگی مسعود رجوی چه ربطی به ترکی الفیصل داشت؟ مگر جلسه ختم مسعود رجوی بوده که بدان اشاره نمود آنهم بتاکید و دوباره. که بنوعی تسلیت گفتن به مریم رجوی بود.  مگر ترکی الفیصل نیامده در شو سالانه در حمایت از آنها حرف بزند، مگر در دعوت جز کلماتی مانند مقاومت مردمی و ستادهای مبارزاتی و گردانهای شورشی و … چیز دیگری به دعوت شونده میگویند مینوسیند؟ مگر سخنران دیگری چنین موضوعی را مطرح کرده بود؟  مگر قبلا خبر داشته که مسعود رجوی مرده است و حالا در اولین فرصت علنی که در شو مریم رجوی پیدا میکند بدان اشاره کند و از مریم رجوی دلجویی نماید؟ جواب در شق اشتباه لپی خیر است. خیر، نه تنها نبوده بلکه شو مریم رجوی تماما در تائید حضور مسعودرجوی و نمایش بزرگ عکسهایش در سالن بر روی پرده های بزرگ و کف زدن حضار و فریادهای مریم رجوی و فراخوان های او و خدا نگهدار گفتنهایش …. بوده است. یعنی حرف ترکی الفیصل صد و هشتاد درجه با سمت و جهت و سوی شو مریم در تضاد بوده است. چـــــــــــرا؟

ب: آیا ترکی الفیصل خنگ و خرفت شده؟ ویا دچار آلزایمراست و نمیداند چه میگوید؟ اشتباه لپی را البته میتوان در چنین شقی پذیرفت که کسی دچار مشکلات پیری شدید باشد و کلا قاطی کرده باشد و بیاید خوب چنین مطلب بی ربطی را بیان کند. اما دیدیم که عربستان ببخشید ترکی الفیصل آمده دارد از فردوسی که کارش نجات ایران و ایرانی و زبان و فرهنگ و تمدن آن از دست تهاجم همین عربهای بی فرهنگ و تمدن آنزمان بوده سخن میگوید و یا عجبا عجبا!!! همانند اینکه نتانیاهو بیاید در جلسه محمود عباس شرکت کند و از قهرمانان فلسطین و یاسرعرفات و … بعنوان ناجیان فلسطین از دست اسرائیل صحبت کند. خیر منطق و عقل سلیم نمیتواند قبول کند که اشتباه لپی کرده باشد.

  1. بررسی فرض، “ترکی الفیصل آگاهانه” گفته است.

اگر بگوئیم که ترکی الفیصل آگاهانه اینکار را کرده باید دلیل آنرا جستجو کنیم.

الف: شق آگاهانه بدین معنا که فرقه رجوی با دادن اطلاعات غلط به وی از او خواسته اند که از مرگ مسعود رجوی صحبت کند تا آنگونه که بعضی مفسرین از همه جا بی خبر بگویند که با اینکار موجب مطرح شدن مجاهدین شود.

این بدان معناست که:

رجوی در مکه

1). آیا ترکی الفیصل بازیچه دست فرقه رجوی است که بنوعی فریب داده شود، یا به او القاء کنند تا بمنظور تبلیغاتی فرقه و اینکه مطرح شود و انعکاس رسانه ای بگیرد این موضوع را مطرح کند؟. یا اینکه سخنرانی او را نیز مانند همه کسانیکه با پولهای کلان جهت سخنرانی میخرند و محورهای سخنرانی آنها را مینوسیند و میدهند که بخوانند برای او نیز اینکار را کرده اند؟ آنهم بمنظور تبلیغی و طرح شدن در مطبوعات! چون نمیشد که فقط موضوع فوت رجوی را بگویند و امیدوار باشند که شاید او طرح بکند یا نکند. در هرحال آیا این شق و فرض منطقی است؟ میدانیم که همه سخنرانان جلسه پول میگیرند و حرفهایی میزنند ولی آیا شاهزاده سعودی هم نیاز به پول دارد؟ یا همه دار و ندار فرقه رجوی متعلق به اوست و پول بقیه همان شو و سخنرانان را هم ایشان پرداخت کرده است؟ بنابراین ترکی الفیصل مانند بقیه نیست که بشود به او امر و نهی کرد و سخنرانیش را تعین کرد. از طرفی نیز با توجه به اهمیت کاملا متفاوت او با دیگر سخنرانان و جایگاه او و قدرت سیاسی او آیا بعد از این فریب توسط مریم رجوی واکنش نشان میدهد یا خیر؟ ضمنا آیا مریم رجوی و مغزهای متفکر این فرقه، مغز … خورده که آبرویشا را با شیطان معامله کنند و مسعود رجوی و مریم رجوی سالیان بدنبال سعودیها باشند و خود فروشی کنند بعد اینگونه این دشمن شماره یک رژیم و حامی خود را برای خودشان خراب کنند؟ بنابراین شق اینکه فریب خورده و اطلاعات غلط را به او خورانده اند و… اساسا امکانپذیر نیست و اینکار بطور استراتژیک عربستان و حاملی و بانک سازمان مجاهدین را به آتش میکشد. آنهم برای یک یا چند انعکاس آنهم با سوزاندن مسعود رجویشان؟!!!

 

2). فرض اینکه ترکی الفیصل فریب نخورده بلکه آگاهانه با همدستی مریم رجوی خودش هم دست اندر کار بوده و خواسته است که با توجه وضعیت اسفبار این تشکیلات آنرا دوباره نبش قبر کند و بعنوان نیرویی مطرح که میخواهد علیه رژیم استفاده کند انعکاسات مطبوعاتی و رسانه ای برایش بگیرد.

3

آنها که در خارجه بوده اند سازمان مجاهدین را اگر دنبال کرده باشند میشناسند. شورایی ها که البته شوربایش را مرتب میخورند نیز میدانند که:

  • مسعود رجوی برای این تشکل مافیایی حکم همه چیز را دارد. یا خیمه عمود نظام آن است.
  • هنوز بعد از 13 سال غیبت مسئولیت شورا را ول نکرده. مسئول مقاومت ایران است و همیشه بیدار؟!!!!
  • خلق جهان بداند مسعود معلم ماست، شیر همیشه بیدار، رهبر تاریخساز، عاری از استثمار،
  • داشت فراموشم میشد که امام زمان هم هست. یعنی فقط برای تنها مقطع حاضر نیست که مسعود رجوی خودش را برای این تشکل مطرح کرده، بلکه دستگاه فکری ایکه راه انداخته اگر نمیدانید باید بدانید که غیبت را ابدی میخواهد بکند یعنی بعنوان موتور تاریخی و همیشگی مانند امام حسین در میان شیعه ها خودش را برای این تشکل مطرح و جاری میکند. خواهشم این استکه به حرفهای مریم رجوی در مورد مسعود رجوی دوباره حداقل در همین آخرین شو توجه بیشتری بکنید. به بحث های انقلاب ایدئولژیک و اطلاعیه هایی که بدستور خودش و با خط خودش ولی از زبان دیگران نوشته توجه کنید.

اولا: با این حساب کدام عقل سلیم میآید و برای گرفتن انعکاس مطرح میکند که طرف مرده است. و تمامی دم و دستگاه فکری که مسعود رجوی به بهای ننگ و نفرین ابدی مردم ایران، به بهای به کشتن دادن هزاران مجاهد، کشتار هزاران هزار ایرانی، خود و وطن فروشی بنا کرده را جهت انعکاس گرفتن خراب کنند و بگویند طرف مرد و رفت.

ثانیا: آیا قابل پذیرش است که عربستان و ترکی و الفیصل بیایند و برای منظور اهداف خاص فرقه رجوی خود را مضحکه خاص و عام کنند و مثلا فریب کار کنند و از تاکتیکهای ضد اطلاعاتی استفاده کنند آنهم اینگونه، آنهم در مورد مسعود رجویش؟  قانون رابطه بین مزدور و ارباب اینرا دیکته نمیکند. ضمنا اگر میخواست برای  تشکل مورد استفاده اش کمی انعکاس خبری بیابد میتوانست بگوید که به آنها یک دفتر در عربستان دادیم، مریم رجوی را به مکه دعوت کنند و هزاران شیوه غیر مستقیم ولی صدها بار موثرتر تبلیغاتی وجود دارد. نه اینکه طرف را بکشند که طرف معروف شود؟!!!!!!

3).  فرض اینکه، ترکی الفیصل آگاهانه گفته که مسعود رجوی مرده تا او را از پیگردهای بین اللملی و داخلی و مردم ایران و همه کسانیکه خانواده و اقوام و پدر و مادر و فرزندانشان توسط تشکل او کشته شده اند خلاص شود. یعنی هدف و طرح اساسا امنیتی است.

باز سوال اول این خواهد بود که آیا سعودیها منافعشان از اینکار چه خواهد بود؟ مگر مسعود رجوی در حال حاضر تحت پیگرد جدی ای قرار دارد؟ مگر برای کسی مهم است که او کجاست؟ هرچند برای رژیم مهم است که دستگیرش کند و به محاکمه اش بکشد. ولی طی این چند سال مگر حساسیتی بین اللملی در مورد او دیده شده؟ ضمن اینکه قطعا طی این سالها بسیاری سیستم های اطلاعاتی میدانند که او کجاست.  ضمن اینکه باز چرا با مرده خواندن او و تخریب همه ساختمان و بنایی که مسعود رجوی برای حضور ابدی خودش ساخته است و در محور قبلی مطرح کردیم اینکار بشود. یعنی هرچند درست استکه مسعود رجوی رفته که در گوشه ای بطور فیزیکی بمیرد ولی نمیخواهد اساسا فکر و اندیشه امام زمانیش بمیرد. مریم رجوی آمده که مسعود رجوی بتواند غیبت کبری کند.

4). فرض اینکه آگاهانه گفته است ولی بدون هماهنگی با فرقه رجوی

هدفش نیز با اینکار این بوده که مریم رجوی را به موضع گیری در مورد مرده و زنده بودن رجوی وادار کند تا از این طریق بدانند زنده است یا مرده.

الف: معمولا سیستم های اطلاعاتی و دولتها که تشکلی را بخدمت میگیرند مایلند از همه چیز آن سر در آورند. چیزی که در تمامی سالهایی که سازمان مجاهدین در عراق حضور داشت سیستم اطلاعات عراق و حتی اطلاعات ارتش آن و یا همه کشورهائیکه سازمان مجاهدین در آن حضور داشته با انواع ترفند ها تلاش میکرند و میکنند همه چیز رجوی را در بیآورد. از تلاش برای عضوگیری سران و فرماندهان و کسانیکه در تماس با آنها بودند، نفوذ دادن نفرات، شنود تلفنی و بیسیمی، … مانند زمانیکه ما در وزارت اطلاعات عراق با حبوش جلسه داشتیم وقتی برای آوردن یک برگه سند به خودرو خودمان که در داخل وزارت خانه بیرون ساختمان مرکزی مراجعه کردم نیروهای عراقی را دیدم که دل و روده داشبرد خودرو ما را کشیده بودند بیرون. یا تلاش برای همبستر کردن زنان با اعضای دفتر سیاسی آنزمان مانند محمد حیاتی و … عربستان نیز از این قائده استثناء نیست. قطعا میخواسته بدان که این موجود کجاست؟

ب: این اطلاعات را عربستان میتوانست از خود مریم رجوی در تمامی مدتی که چکهایش را تحویل میداد سوال کند و یا کسانیکه برای دعوت از ترکی الفیصل با وی تماس گرفته بودند و در تماس هستند بکند. قطعا مریم رجوی و یا تشکیلات باید جواب منطقی ای به وی میدادند. حداقل میتوانستند بگویند که هست ولی ما نمیدانیم کجاست. این مسئله بسیار عادی است و هیچ مشکلی هم ایجاد نمیکرد که توسط عربستان در مورد سرنوشت مسعود رجوی بعنوان رهبر تشکلی که در خدمتش است سوال نماید.

ج: برای تعین اینکه مسعود رجوی مرده است یا زنده یا محل او کجاست، آیا عربستان کم ارتباط با سیستم های اطلاعاتی جهان دارد؟ که نتواند از آن طریق به این سوالش پاسخی پیدا کند؟ چه تعداد از سیستمهای ماهواره ای جهان تعلق به عربستان و سرمایه های آنها دارد؟ چه میزان ارتباطات در دستگاه آمریکا و اروپا و انگلیس و … دارد؟ عطف به اینکه مسعود رجوی مرتب توسط ماهواره و … با تشکیلات خود در تماس بوده آیا قابل فهم و پذیرش است که سیستمهای اطلاعاتی جهان ندانند کجاست؟ همآنها که پرونده 11 سپتامبر را بیش از ده سال عقب انداختند و وقتی منتشر شد آنگونه که میخواستند  برایش ادیت کردند همانها که 28 صفحه آنرا محرمانه نگهداشتند دست آخر هم بسیاری اسامی را با قلم سیاه رنگ کردند و …کجایند که برایش این سوال ساده را پاسخ دهند؟

د: اینکار ترکی الفیصل کوچک کردن خودش در مقابل فرقه ای که بخدمت گرفته است میباشد. چون در صورت تکذیب آن و یا مورد سوال قرارگرفتن توسط فرقه رجوی که چرا چنین نکته ای را مطرح کرده اید که بشدت به ضرر ماست پاسخی در خور یک ارباب نداشت که بدهد.

5) شق آخر

مقدمه:

الف: میدانیم که بعد از عراق و بموازات با آن عربستان بزرگترین حامی مالی و کنترل کننده مجاهدین بوده است. طوری که مسعود رجوی بعد از فرانسه و عراق بدون هیچ مشکلی و ترسی فقط به عربستان سفر کرده است.

ب: میدانیم که بعد از عراق که در جنگ علنی با رژیم بود، عربستان یکی از بزرگترین دشمنان رژیم در منطقه تلقی میشود. که اخیرا نیز در جریان و از بعد توافق هسته ای این دشمنی و رویارویی را بسیار علنی تر و  خشنتر بویژه در یمن بطور بی سابقه ای با کشتار مردم آنکشور طوری که سازمان های بین اللملی آنرا جنایت علیه بشریت نامیدند بارز کرده است.

ج: میدانیم که حاکمیت عربستان وهابیت را که مذهب رسمی آن است ترویج و تشویق میکند و عمده تمرکز آن ضدیت با شیعه و موضوع اعتقادات شیعه بویژه مقوله امام زمان است. طوریکه دیگر مذاهب را بدست داعش سر میبرد.

در زیر گزارش ویدئویی سنای آمریکا از نقش عربستان و وهابیت در ایجاد و گسترش داعش و اینکه وهابیت مذهب رسمی عربستان و آنچه از آن مشروعیت خود را بیرون میکشند و رویکرد وهابیت با دیگر انشعابات اسلامی آمده است.

https://www.youtube.com/watch?v=tmIQho6EMQY

 

هرچند این امر برای بسیاری آشکار است به تعدادی نمونه ساده ضدیت عربستان با شیعه که در سایتهای ایرانی میتوان یافت در زیر اشاره میکنیم. تا اینکه نقطه کانونی ضدیت وهابیون با شیعه که فلسفه انتظار و امام زمان است روشنتر شود. 
وهابیون با انکار یکی از اساسی ترین اعتقادات و ضروریات اسلام یعنی مهدویت درصدد مضمحل کردن اساس اعتقاد به امامت و در نتیجه نابودی بنیادی اسلام محمدی(ص) هستند. آن ها با شبهاتی چون تشکیک در طول عمر حضرت مهدی(ع) ایجاد شبهه در ولادت ایشان و تردید در اصل وجود حضرت مهدی(ع) به خاطر اختلاف نقل هایی که بعضا درباره اسامی و القاب آن حضرت شده است، درصددند که رکن رکین حیات اسلام و تشیع را که همان اعتقاد به امامت امام حی و زنده است، تخریب کرده و یک اسلام التقاطی را به مردم معرفی نمایند.

 

این وهابیان شبهاتی را در خصوص مسئله مهدویت دارند که به چند مورد آن به طور خلاصه اشاره می کنیم.

شبهه اول :مهدی (عج) شخصی خیالی و امام حسن عسکری فرزندی ندارد. قفاری معتقد است چون نوبختی و اشعری نوشته اند، شیعیان پس از امام حسن عسکری(ع) متفرق شده اند پس نتیجه می گیریم که ایشان فرزندی ندارد.

شبهه دوم : شیعه می گوید امام غایب است به خاطر ترس از مرگ پس حالا که این همه شیعیان زیاد شده اند ترس از مرگ نیست چرا ظهور نمی کند.

شبهه سوم : چگونه ادعا می کنید که تاکنون 1100 سال از عمر منجی می گذرد در حالی که پیامبر(ص) فرمود:«هر کس در شب ارتحال من بر روی زمین باشد بیش از صد سال عمر نمی کند.»

شبهه چهارم: با ظهور مهدی(ع) شریعت جدیدی وارد دین اسلام می شود مثل معدوم کردن بعضی مساجد و کشتن قاتلین امام حسین(ع) و …

شبهه پنجم: شیعه معتقد است امام مهدی در 5 سالگی به امامت رسیده در حالیکه طفل در تصرف اموال خود محجورات و اختیار نگهداری ندارد چه رسد به اینکه امام باشد

شبهه ششم: امام غایب هیچ نفعی ندارد.

 

توهین مفتی وهابی سعودی به امام زمان

به گزارش رجانيوز به نقل از شبکه خبري العالم، “شيخ عبدالعزيز آل الشيخ” مفتي و رئيس کميته علماي ارشد عربستان سعودي، در خطبه هاي نماز جمعه شهر رياض، وجود امام زمان(عج) را دروغي بزرگ توصيف کرد و گفت: کساني که اعتقاد دارند امام غايبي وجود دارد که با ظهور خود اوضاع را تصحيح و احکام شرعي جديدي را برپا مي کند دروغگو و مغالطه گر هستند، اينان بايد بدانند دين ما دين کاملي است و پيامبر اکرم(ص) ، همه رسالت را به طور کامل تبيلغ کرد و اسلام ديگر نيازي به اضافه چيزي ندارد.
به نوشته پايگاه اينترنتي التوافق مفتي عربستان افزود: کساني که ادعا مي کنند دين داراي نقص است و شخصيت هاي خيالي غايب به تصحيح آن خواهند پرداخت دروغگو هستند و راه آنان سراسر کذب، افترا و گمراهي و به دور از صراط مستقيم است.
شيخ آل الشيخ به هجمه شدید عليه شيعيان پرداخت و تصريح کرد: همه مسلمانان، دوست دار پيامبر(ص) و خاندانش هستند و کساني که خود را عاشق اهل بيت(ع) جلوه داده و عقايدشان را مرتبط با آنان مي دانند دروغگوياني هستند که در پي باطلند و سعي مي کنند تا فساد را در ميان امت ترويج داده و خون مسلمانان را جاري سازند. اهل بيت(ع) هيچ رابطه اي با اينان ندارند و مسلمانان بايد نسبت به اين فتنه گران هوشيار باشند.
مفتي عربستان بدون ارائه هيچ شاهدي بر سخنان کذبش، مدعي شد: پيروان اين مذهب گمراه، شريعت اسلامي را منحصر به گذشته مي دانند و اعتقاد دارند که احکام شرعي در زمان کنوني کاربردي ندارند و امت نيازمند نظم جديدي در شريعت است.
وي که به شدت تلاش مي کرد شيعيان را معتقد به وجود نقص در دين جلوه دهد، تاکيد کرد: اين افراد اعتقاد دارند که آموزه هاي مرتبط با اسلام و عقايدي که امت اسلامي دنبال مي کند از منابع تروريسم هستند، در حالي که امتي که بر پايه اخلاق و آموزه هاي ديني پرورش مي يابد از تروريسم و فتنه کاملا به دور است، زيرا دين اسلام، مردم را بر اساس وحدت کلمه، اخلاص، صداقت و همکاري متقابل پرورش مي دهد و کسي که ادعا مي کند شيوه هاي اسلامي، منبع فساد و تروريسم است سخت در اشتباه بوده و از بصيرت به دور است.

 

لینک سایت توهین های وهابیون عربستان به شیعه بخاطر اندیشه امام زمان شیعیان.

عبدالله حیدری گفته است: “شیعه ها حتی از آلت پرستان و خرافه پرستان، خرافه پرست ترن…”

یک سایت ایرانی در مورد توهین های مدیر مرکز مطالعات اندیشه و گفتگو وهابیت در عربستان  اینگونه نوشته است: “یکی از افرادی که بسیار نسبت به شیعیان با بی احترامی برخورد می کند و دائما توهین های زننده و به دور از رفتار اجتماعی و اخلاق اسلامی روا می دارد. عبدالله حیدری ، مدیرمرکز مطالعات اندیشه و گفتگو وهابیت در عربستان می باشد. وی توهین بزرگی به همه شیعیان روا داشته که از بیان آن شرم دارم ، لذا تقاضا دارم با عرض پوزش ملاحظه بفرمایید…”

توهین به شیعیان توسط کارشناس طنز پرداز وهابی،عبدالله حیدری

با این تفاصیل عربستان بشدت در تضاد بنیادین سیاسی و بطور خاص دیدگاهی یا ایدئولژیک با شیعه و شیعه گریست.

شق: فرض اینکه ترکی الفیصل بدون هماهنگی با فرقه رجوی آگاهانه از مرگ او یاد کرده است.

‎ آما چرا و به چه هدفی؟ با توجه به مقدمه فوق عربستان در دشمنی با مردم ایران، مذهب آنها و رژیم ایران منافع و فصل مشترک بسیار قویی با فرقه رجوی دارند. اما تضاد عربستان با مسعود رجوی و فرقه ای که باقی گذاشته است همان امام زمان بازیهای رجوی است. و بطور خاص عملی کردن آن با غیبت های کوچک و بزرگ میباشد. هرچند فرقه رجوی تلاش میکند در سطح علنی مطرح نشود ولی تمامی منتقدین جدا شده بطور جد دجال بازی مسعود رجوی را افشاء و مطرح و آنتنی کرده اند. این مقوله چه توسط عراقیها در همان زمانها که مطرح شد مورد سوال دستگاه اطلاعاتی عراق بود و ابراز نگرانی و عدم خشنودی خود را از این مسئله بویژه مسئله طلاقها در سازمان از طلاق مریم رجوی از مهدی ابریشمچی تا طلاقهای سالهای بعد بقیه مجاهدین ابراز میکردند و مورد تمسخر نیز قرار میدادند و هنگام توضیحات ما از ضرورت آن با پوز خند واکنش نشان میدادند و میگفتند که دیگر “برادران در منطقه” نیز نگاهی تعجب انگیز به این امر دارند که نظرهمگی ما در آن زمان در تشکیلات از “برادران در منطقه” همان عربستان بود. در آن زمان رجوی مطرح میکرد چاره ای ندارد. که مدتی نیز همزمان با سرکار آمدن خاتمی رابطه سازمان با عربستان به تعطیلی کشیده شد.

امروزه که عربستان تلاش به یافتن نقش بسیار فعالتر و کنترل کننده در منطقه را دنبال میکند ولی چه در صحنه نظامی حملات ضد انسانی به یمن و چه در سطح بین اللملی با توافق هسته ای رژیم با آمریکا و اروپا و برداشته شدن تحریمها و رو شدن نقش عربستان در رابطه با داعش و جنایت 11 سپتامبر چه توسط جهان و حتی خود آمریکا، زیر سوال رفت و شکست خورد، عربستان را دوباره بسمت اسب مرده ای بنام مسعود رجوی و تشکل او رانده است. اخبار بعد از شرکت ترکی الفیصل در شو مریم رجوی مربوط به ملاقات محمود عباس با او که توسط تمامی فلسطینان مورد لعن و نفرین قرار گرفت و آنرا دستور مستقیم سعودیها خواندند نشان داد که عربستان قصد دارد جهت کسب اهدافش از ابزاری که کهنه شده و دور انداخته بود دوباره بهره برداری بکند.

تضاد سعودیها با فرقه رجوی

اما در این میان در سلسله مراتب رهبری عربستان، مسعود رجوی و فرقه رجوی شیعه تضاد خاص خودش را برای سعودیها دارد و آن هم شیعه بودن آن و مهمتر اینکه مسعود رجوی خودش را در کانون تضاد ایدئولژیک وهابیت با مردم ایران و مذهب آنها نشانده است، که همانا امام زمان خواندن خودش است. چیزی که با حمایت عربستان از فرقه رجوی عملا باید به نیرویی که متضاد خودش است میدان و مشروعیت ببخشد. بنابرا این چاره چیست؟

عربستان: اگر میخواهیم از برگ رجویها استفاده کنیم باید امام زمانی او را بسوزانیم. بنابراین در جلسه مرحوم بودن او را خارج از اراده و بدون هماهنگی با مریم رجوی مطرح میکنیم تا تمامی استراتژی غیبت رجوی که برای امام زمان بازی خودش بنا کرده بود بسوزد. تا از این طریق:

اولا مخالفت فقهای عربستانی خنثی و خیال راحتتری داشته باشند،

در ثانی فرقه رجوی ضعیفتری داشته باشیم که بهتر و بیشتر تحت امر عربستان قرار بگیرد. چون قصد آنها حمایت از مردم ایران و آزادی و دمکراسی و… نیست. حتی به کرسی نشاندن رجویها هم نیست. بلکه مقابله با رژیم ایران است در تضاد با خود عربستان. همچنین میبینیم که وقتی برای فرقه رجوی، خیمه عمود نظامش را خرد و خمیر و دفن میکند شعارهای توخالی کاری که فردوسی کرده است را برایشان سر میدهد که زیاد هم احساس نا راحتی نکنند. میماند یک سوال و آن اینکه خوب چرا بازی با برگ مسعود رجوی؟

جواب احتمالی میتواند این باشد که،

مسعود رجوی در عربستان بوده و آنجا مرده است  ویا عربستان دقیقا از محل و وضعیت او مطلع است و خودش هم آنرا ترتیب داده است و کننرل میکرده است (توجه به این مسئله که مسعود رجوی همواره ارتباطاتش حفظ شده است باید تحت حمایت یک کشوری میبود که سیستم های اطلاعاتی دیگر اقدامی نکرده یا نمیتوانستند بکنند چون حامی آن کشور پولدار و گردن کلفتی است، به زبان دیگر اگر بصورت مخفی در کشوری بود قطعا دچار مشکل میشد ولی اینکه دچار مشکلی نیست یعنی تحت حمایت یک کشوری است که توانسته مخفی بماند آن کشور نیز هر کشوری نیست بلکه همان کشوری است که وقتی دستش در تروریسم 11 سپتامبررو میشود حتی آمریکا را تهدید میکند که پولهایش را بیرون میکشد و میبینیم که نتیجه گزارش چگونه تغییر میکند و جاهایی اسامی سیاه میشود) . و عربستان نیز با علم بدان آمده موضوع مرگ رجوی را علنی کرده است. تا ضمن استفاده از برگ رجویها علیه رژیم عملا تفکر شیعه و امام زمان بازی آنرا و این تفکر را برای همیشه بسوزاند. یا به زبان سیاسی عربستان با پول و حمایت سیاسی اضداد برای خودش نتراشد.

استفاده از برگ رجویها بله ولی تقویت آنها خیر.شاهد بسیار قوی نیز همین که رجوی که برا ی هر خمپاره به اشرف و لیبرتی یک پیام میداد و سوز وگداز میکرد و با اشک تمساح بهره برداری مینمود، بعد از خبر مرگش هنوز پیامی نداده است. جواب احتمالی این است؟! تا آینده روشن کند که مرده یا هنوز حداقل نفس میکشد.

هجدهم مرداد 95

داود ارشد

عضو سابق شواری ملی مقاومت و مجاهدین

نه به تروریسم و فرقه ها

پایان

قسمت چهارم: بررسی آنچه مسعود رجوی مبارزه اش میخواند

نگاهی خالی از ترس به تروریسم

لینک به قسمت اول تا سوم

قسمت اول    قسمت دوم    قسمت سوم

تروریسم تشکیلات مسعود رجوی

 

آمار

عملیات انتحاری فرقه رجوی

تاریخ مجری هدف کشته زخمی
8تیرماه 1360 کاظم افجه ای کچویی 1 0
20 شهریور 1360 مجید نیکو اسدالله مدنی 17 نا مشخص
7 مهرماه 1360 هادی علویان عبدالکریم هاشمی نژاد 1 مجاهد 207 تعدادی کشته شدند
20 آذر 1360 گوهر ادب آواز عبدالحسین دستغیب 13 نا مشخص
26 فروردین 1361 علیپور ابراهیمی احسان بخش نا موفق
11 تیرماه 1361 محمدرضا ابراهیم زاده محمد صدوقی 4 تعدادی
23مهرماه 1361 محمد حسین خداکرمی اشرفی اصفهانی 1 تعدادی
29 بهمن ماه 1361 حسین بابایی واعظ طبسی ناموفق
4 بهمن ماه 1379 آرام گفتاری عملیات شهری، اعزامی از عراق 6 13
23 فروردین 1380  زهره فخر، لادن بادیانی، فهیمه صادقی، حمید دولتیاری، قباد خدری، نامشخص عملیات در شهر، اعزامی از عراق دهها نفر (از نشریه مجاهد) دهها نفر (نقل از نشریه مجاهد)
نا مشخص ویتانا (میترا) جوینی نا مشخص در بندر انزلی نا مشخص (نشریه مجاهد261) نا مشخص (نقل از مجاهد261)

 عملیات انتحاری

عملیات تروریستی عام

به گزارش خبرگزاری مهر، رژیم دومین کنگره بین‌المللی ۱۷۰۰۰ شهید ترور، که در شهریور 1394 برگزار نمود مدعی شد که در مجموع 17000 نفر در ترورهای انجام شده در کشور کشته شده اند. بنابر گزارشات ادعایی رجوی: نتیجه تروریسم فر قه او در ایران سر به بیش از 120 هزار نفر در سمت فرقه رجوی و دو برابر هم در نزد رژیم و مردم ایران میزند.

از  اواخر سال ۱۳۶۴ تا اوایل سال ۱۳۶۶ در تمامی عملیات های موسوم به عملیات مرزی سازمان مجاهدین ۱۰۴ مورد اقدام نظامی علیه مواضع نیروهای ایرانی انجام داده است که کشته های بسیاری به هر دو طرف وارد میشد.

در سی خرداد ۱۳۶۶، رجوی تشکیل “ارتش آزادیبخش ملی” را اعلام کرد. از این زمان عملیات های نظامی گسترش بیشتری یافت.  بر اساس آمار رسمی، طی چهار ماه پس از تشکیل ارتش آزادیبخش ملی، ۸۴ عملیات کوچک توسط این ارتش انجام شده است.

 

 

 

عملیات آفتاب رجوی

هجدهم فروردین ۱۳۶۷ اولین اقدام نظامی بزرگ هرچند بنام ارتش آزادیبخش ولی اساسا توسط ارتش عراق به نام عملیات “آفتاب” انجام شد. این عملیات فقط نیروهای پیاده آن از مجاهدین بودند و بقیه توسط ارتش عراق اجرا شد. درجریان این عملیات، نیروهای ایرانی در گردان ۳۰۷ ژاندارمری و لشکر ۷۷ خراسان مورد حمله واقع شدند و خسارات وارده  بالغ بر3500 كشته و مجروح گزارش شد.
مجاهدین هم چنین تعداد 508 نفر را به اسارت می گیرند. از اين تعداد 91 نفر که جراحات شديد داشته ‌در محل رها شده و 417 نفر بقيه به پشت جبهه (خاک عراق) منتقل مي‌ شوند.

 

عملیات جلچراغ

عملیات چلچراغ رجوی

دو ماه بعد از عملیات آفتاب، در تاریخ ۲۸ خرداد ۱۳۶۷ عملیات دیگری با نام “چلچراغ” باز با همان سیاق همیشه توسط نیروهای پیاده فرقه رجوی و ارتش عراق مشترکا انجام شد که تا عمق دو کیلومتری ایران پیش رفت و در ادامه، شهر متروکه مهران خالی از سکنه تسخیر میشود. در این عملیات، که یک ماه پیش از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ توسط ایران انجام شد،  8000 تن را کشته و زخمی کرده و 1۵۰۰ نفر را هم اسیر کردند و چندین دستگاه تانک و نفربر به دست مجاهدین افتاد.

در همین زمان بود که علاوه بر تحرک محسوس مجاهدین، تحولات چشمگیر دیگری هم در وضعیت جنگ به وجود آمد. با حمله گسترده عراق که با تسلیحات پیشرفته وارداتی ار فرانسه و … انجام می گرفت، تمامی مناطق اشغال شده خاک عراق توسط ایران، از جمله جزیره مجنون از دست ایران خارج شد.

وقتی صدام موفقیت عملیاتی که نیروهای میدانی آن مجاهدین هستند را میبیند در یک سخنرانی در تیرماه 1367 چنین گفت:

“”عراق به سطحي از آگاهي رسيده است كه اگر روزي حس كند نابودي دشمن در سرزمينش خدمت به صلح است به آن دست خواهد زد. (صدام متجاوز از صدقه سر رجوی منادی صلح شده بود)  اگر ايران به هيچ يك از اين مسائلي كه من اشاره كردم توجه نكند مردم خودشان آنها را مجبور خواهند كرد كه به صلح تن در دهند و اين چيزي است كه به آن ايمان راسخ دارم و قهرماني هاي مجاهدين خلق در مهران مؤيد اين سخن ميباشد. بالاخره روزي خواهد رسيد كه براي جنگيدن كسي به كمك آنها نخواهد آمد و بعد از مدتي خواهيد ديد كه چگونه مجاهدين خلق به اعماق خاك خودشان نفوذ خواهند كرد و همينطور پيوستن مردم ايران را به صفوف آنها خواهند ديد. “”

عملیات فروغ جاویدان رجوی

دو هفته بعد، در ساعت ۲ بعد از ظهر بیست و هفتم تیرماه ۱۳۶۷ رادیو تهران در خبری غیرمنتظره اعلام کرد که آیت الله خمینی قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفته است. از این روز تا ۲۹ مرداد ۱۳۶۷ که آتش بس رسمی میان ایران و عراق آغاز شد، حدود یک ماه طول کشید و جنگ در این ماه گسترش غیرمنتظره ای یافت.

عراقی ها برای اینکه بتوانند در مذاکرات صلح دست بالا داشته باشد، بار دیگر حمله گسترده ای را به ایران آغاز کرد و تا نزدیکی آبادان پیش رفتند.

نشریه فروغ جاویدان

در چنین شرایطی، سازمان مجاهدین خلق، آخرین عملیات گسترده خود با نام فروغ جاویدان را آغاز کرد. نيروهاي ارتش آزاديبخش، متشكل از 10 لشگر رزمي شامل 35 تيپ رزمي و پشتيباني در اين عمليات كه سازمان آنرا عمليات «فروغ جاويدان» و رژيم آنرا عمليات «مرصاد» مي‌ناميد، شركت كردند. رجوي خودش شخصاً طبق معمول در اين عمليات نيز شركت نداشت و از داخل خاك عراق از مقر فرماندهی سپاه دوم عراق در نزدیکی خانفین، عمليات را هدايت مي‌كرد.« فرمانآتش را نيزمريم رجوي از همان مقر سپاه دوم عراق داد.

نيروهاي ارتش آزاديبخش حدود 5000 نفر بودند تعداد خودروهاي زرهي نيز به 600 عدد مي‌رسيد. در این عملیات ۱۴۰۰ اسیر ایرانی در عراق که به مجاهدین پیوسته بودند، برای شرکت در عملیات سازماندهی شده بودند. عملیات از صبح روز دوشنبه سوم مرداد ۱۳۶۷ آغاز شد و سه روز طول کشید. نیروهای مجاهدین از مرز خسروی وارد خاک ایران شدند و تا شب، اسلام آباد را تسخیر کردند.

فردای آن روز حرکت به سمت کرمانشاه آغاز شد. نهایتاً در سی و چهار کیلومتری کرمانشاه و در گردنه “چهارزبر”، نیروهای سازمان مجاهدین در کمین نیروهای ارتش و سپاه پاسداران افتادند.

شکست عملیات فروغ جاویدان، پایان بخش عملیات نظامی “ارتش آزادیبخش” بود. در واقع با اجرای آتش بس از ۲۹ مرداد ۱۳۶۷، امکان استفاده مسعود رجوی از خاک عراق برای حمله به ایران به طور کلی منتفی شد.

از نیمه های روز چهارم مرداد ضدحمله ایران، که با نام عملیات “مرصاد” صورت گرفت، توازن قوا را در صحنه نبرد عوض کرد. تهاجم هوایی ارتش ایران به مواضع مجاهدین، منجر به از هم گسیختگی و عقب نشینی آنان شد و نهایتاً نیروهایی که در حال عقب نشینی بودند قتل عام شدند.

تعقیب و کشتار نیروهای بازمانده تا چند روز بعد نیز ادامه داشت.  در جریان عملیات رزیم اعلام نمود بیش از ۲۵۰۰ نفر از مجاهدین کشته شدند. سازمان مجاهدین این تعداد را ۱۳۰4 نفر اعلام کرده است.

 

ترورهای افراد سرشناس

انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی؛ ۷ تیر ۱۳۶۰، که در آن سید محمد بهشتی و بیش از ۷۰ تن از اعضای حزب جمهوری  کشته شدند. این عملیات توسط یکی از اعضای مجاهدین بنام کلاهی انجام شد که در سال 1365 وقتی به ماهیت تروریستی سازمان پی برد از سازمان جدا شده. هنگام جدایی محمدرضا کلاهیسازمان از بنده بعنوان شاهد رسمی جدا کردن همسرش از او با مسئولیت محمدحیاتی از اعضای دفتر سیاسی آن زمان استفاده کرد.

کلاهیهفت تیر

 

 

 

 

در این بمب گذاری ۷۳ تن در بردارنده ۲۷ نماینده مجلس، ۴ وزیر و ۱۲ معاون وزیر کشته شدند.

 

  1. سید محمد حسینی بهشتی– رئیس دیوان عالی کشور
  2. رحمان استکی– نماینده شهرکرد در مجلس
  3. سید محمد باقر حسینی لواسانی– نماینده تهران در مجلس
  4. سید رضا پاک نژاد– نماینده یزد در مجلس
  5. علیرضا چراغ‌زاده دزفولی– نماینده رامهرمز در مجلس
  6. غلامحسین حقانی– نماینده بندرعباس در مجلس
  7. محمد علی حیدری– نماینده نهاوند در مجلس
  8. سید محمد تقی حسینی طباطبایی– نماینده زابل در مجلس
  9. عباس حیدری– نماینده بوشهر در مجلس
  10. سید شمش الدین حسینی نائینی– نماینده نائین در مجلس
  11. سید محمد کاظم دانش– نماینده شوش و اندیمشک در مجلس
  12. علی اکبر دهقان– نماینده تربت جام در مجلس
  13. عبدالحمید دیالمه– نماینده مشهد در مجلس
  14. غلامرضا دانش آشتیانی– نماینده تفرش و آشتیان در مجلس
  15. سید فخر الدین رحیمی– نماینده ملاوی لرستان در مجلس
  16. جواد شرافت– نماینده شوشتر در مجلس
  17. میر بهزاد شهریاری– نماینده رودباران در مجلس
  18. محمد حسین صادقی– نماینده دورود و ازنا در مجلس
  19. قاسم صادقی– نماینده مشهد در مجلس
  20. سید نورالله طباطبایی نژاد– نماینده اردستان در مجلس
  21. حسن طیبی– نماینده اسفراین در مجلس
  22. سیف‌الله عبدالکریمی– نماینده لنگرود در مجلس
  23. عبدالوهاب قاسمی– نماینده ساری در مجلس
  24. عمادالدین کریمی– نماینده نوشهر در مجلس
  25. محمد منتظری– نماینده نجف آباد در مجلس
  26. عباسعلی ناطق نوری– نماینده نور در مجلس
  27. مهدی نصیری لاری– نماینده لارستان در مجلس
  28. علی هاشمی سنجانی– نماینده اراک در مجلس
  29. حسن عباسپور– وزیر نیرو
  30. محمدعلی فیاض‌بخش– وزیر مشاور و سرپرست سازمان بهزیستی کشور
  31. محمود قندی– وزیر پست و تلگراف و تلفن
  32. موسی کلانتری– وزیر راه و ترابری
  33. جواد اسدالله زاده– معاون بازرگانی خارجی وزارت بازرگانی
  34. عباس ارشاد– معاون دفتر آموزش سازمان بهزیستی
  35. مهدی امین زاده– بازرگانی داخلی وزارت بازرگانی
  36. محمد صادق اسلامی– معاون پارلمانی و هماهنگی وزارت بازرگانی
  37. محمود تفویضی زواره– معاون وزارت راه و ترابری
  38. هاشم جعفری معبری– معاون امور مالی وزارت بهداری
  39. ایرج شهواری– معاون وزارت آموزش و پرورش
  40. عباس شاهوی– معاون وزارت بازرگانی
  41. حسن عضدی– معاون وزارت فرهنگ و آموزش عالی
  42. علی اکبر فلاح شورشانی– معاون اداری و مالی وزارت آموزش و پرورش
  43. حبیب الله مهمانچی– معاون امور پارلمانی و هماهنگ وزارت کار
  44. غلامعلی معتمدی– معاون رفاه تعاون وزارت کار
  45. سید کاظم موسوی– معاون وزارت آموزش و پرورش
  46. حسن اجاره‌دار– سردبیر نشریه عروة الوثقی
  47. عباس ابراهیمیان– عضو حزب جمهوری اسلامی
  48. علی اکبر اژه‌ای– عضو دفتر سیاسی حزب جمهوری اسلامی
  49. علی اصغر آقازمانی– عضو حزب جمهوری اسلامی
  50. محمود بالاگر– عضو حزب جمهوری اسلامی
  51. حسن بخشایش– عضو حزب جمهوری اسلامی
  52. محمد پور ولی– عضو حزب جمهوری اسلامی
  53. رضا ترابی– عضو حزب جمهوری اسلامی
  54. مهدی حاجیان مقدم– مسئول آموزش واحد مهندسی حزب جمهوری اسلامی
  55. محمد خوش زبان– عضو حزب جمهوری اسلامی
  56. علی درخشان– عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی
  57. جواد سرافراز– عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی
  58. حسین سعادتی– مسئول آموزش شهرستان‌های حزب جمهوری اسلامی
  59. حبیب الله مهدی زاده طالعی– عضو حزب جمهوری اسلامی
  60. سید محمد موسوی فر– عضو حزب جمهوری اسلامی
  61. محسن مولائی– عضو حزب جمهوری اسلامی
  62. جواد مالکی – عضو شورای مرکزیحزب جمهوری اسلامی
  63. عبدالحسین اکبری مازندرانی ساوی– عضو هیأت پنج نفره کشاورزی منطقه مازندران
  64. حسین اکبری – مدیر عاملبانک کشاورزی
  65. هادی امینی– عضو واحد مهندسین حزب جمهوری اسلامی
  66. سید محمد پاک نژاد– عضو هیئت مدیره شرکت چوب و کاغذ
  67. محمد رواقی– مدیرعامل شرکت فرش ایران
  68. توحید رزمجومین– عضو هیئت مدیره گروه صنعتی ملی
  69. علی اکبر سلیمی جهرمی– دبیر کل سازمان امور اداری و استخدامی
  70. جواد سرحدی– مدیر عامل سازمان تعاون مصرف شهر و روستا
  71. محمد حسن محمد عینی– عضو حزب جمهوری اسلامی
  72. حبیب مالکی– فرماندار ایرانشهر
  73. محمد علی مجیدی– مشاور عمرانی وزارت کشور

ترور محمد کچویی؛ ۸ تیر ۱۳۶۰

ترور حسن آیت؛ ۱۴ مرداد ۱۳۶۰

بمبگذاری ۸ شهریور ۱۳۶۰در دفتر نخست وزیری که در آن محمد علی رجایی و  محمد جواد باهنر و یک نفر دیگر کشته شدند.

ترور اسدالله مدنی؛ ۲۰ شهریور ۱۳۶۰

ترور عبدالکریم هاشمی‌نژاد؛ ۷ مهر ۱۳۶۰

ترور سید عبدالحسین دستغیب و  ۱۲ نفر دیگر از همراهان وی در نماز جمعه؛ ۲۰ آذر ۱۳۶۰

ترور محمد صدوقی؛ ۱۱ تیر ۱۳۶۱

ترور عطاالله اشرفی‌اصفهانی؛ ۲۳ مهر ۱۳۶۱

ترور اسدالله لاجوردی؛ ۱ شهریور ۱۳۷۷

ترور علی صیاد شیرازی؛ اردیبهشت ۱۳۷۸

ترورهای افراد غیر سرشناس

محمود گل‌نبی؛ ۱۳۶۰ در خیابان پالیزی تهران.

محمد سالم هوسی؛ ۲۳ اسفند ۱۳۶۰

فاطمه عشریه، علی‌اکبر خدادادی، عشرت اسکندری؛ ۴ شهریور ۱۳۶۱

محمد علی اکبری؛ ۲۵ شهریور ۱۳۶۱

محمود افتخاری؛ ۲۵ مهر ۱۳۶۱

موسی الرضا مقیسه؛ ۲۷ فروردین ۱۳۶۳

۱۴ نمازگزار در انفجار نمازجمعه تهران ۱۳۶۳؛ ۲۴ اسفند

 

حمله‌های خمپاره‌ای سال‌های ۱۳۷۸ و ۱۳۷۹

 

حمله با خمپاره به قصد ساختمان ریاست جمهوری در دوره محمد خاتمی در بهمن ۱۳۷۸،

حمله خمپاره‌ای خیابان ولیعصر تهران در سال ۱۳۷۹ که موجب مرگ ۲ نفر و مجروح شدن ۷ نفر شد،

حمله خمپاره‌ای به دانشگاه شهید چمران اهواز،

حمله خمپاره‌ای به ساختمان مسکونی در ایلام

حمله خمپاره‌ای به مجموعه مسکونی در تهران

ترورهای ناموفق

سید علی خامنه‌ای؛ ۶ تیر ۱۳۶۰ در مسجد ابوذر تهران که منجر به صدمه دیدن دست راست وی شد

عباس واعظ طبسی؛ در سال ۱۳۶۱

صادق احسان‌بخش؛ امام جمعه رشت در سال ۱۳۶۱

سید احمد خمینی؛ ۲۸ خرداد ۱۳۶۱

بررسی تروریسم مسعود رجوی در ایران و تبعات آن

در زمینه اثرات حضور و عملکرد تشکیلاتی بنام سازمان مجاهدین با رهبری مسعود رجوی بعد از انقلاب 22 بهمن 1357 در ایران و کل جنبش ضد استبدادی مردم ایران جهت دستیابی به آزادی و دمکراسی و استقلال و… بطور عمده در خارج از کشور که اگرصدایی باشد را میتوان شنید و بالطبع آن خاموشی خاموشان را نیز شنیده، فهمید و شناخت. این صداهای قابل شنیدن و خاموش به چند دسته تقسیم شده اند.

  • عده ای همانند ما جداشدگان بدلیل اینکه عمیقا برای دهه ها با پوست و گوشت و استخوان درد ورنج سالیان را حس کرده و زخمها بر قلب و جان و ضمیر داریم هرکدام بنوعی به واکنش و بیان بخشهایی از این درد و رنج و حرمان میپردازیم تا نسلی دوباره و چندباره به قربانگاه نرود.
  • در میان ما جداشدگان دسته دیگری هستند که هرچند خاموش نیستند ولی پدیده رجویسم را مقوله ای مربوط به گذشته میدانند و مایل نیستند که این مسئله بعنوان یک معظل سیاسی-اجتماعی و حتی فرهنگی-ایدئولژیک بطور صحیح و علمی باز شده و درسی از آن گرفته شود. چه بسا که درسی در آن نمیبینند که چنین رویکردی دارند!؟
  • عده ای نیز اساسا فکر میکنند که هیچ ربطی به سازمان مجاهدین و از این زاویه به ایران ندارند. و سی و پنج سال گذشته را گذشته ای میدانند که که نیاز چندانی به واکاوی آن نمیبینند و یا در یک رویکرد بسیار سریع و گذرا همه تقصیر ها را همانگونه که در زمان شاه متداول بود برگردن حاکمیت انداخته و مسئله را در ذهن خود پاسخ داده شده تلقی میکنند.

مستقل از اینکه هرکدام از گروهای فوق چه قصد و قرضی از رویکردشان به مقوله سازمان مجاهدین و اثرات آن بر جامعه ایران داشته باشند. از منظر نویسنده این نوشتار یک اشکال بسیار عمده به رویکرد پاسیو و غیر فعال یا همان خموش وجود دارد، مسئله این است:

در جریان انقلاب 22 بهمن بطور قطع و یقین همه مردم ایران بجز عده ای محدود از وابستگاه به رژیم گذشته که حتی در میان آنها نیز بسیاری بودند و هستند که با سقوط شاه موافق بودند، ولی بقیه همگی چشم را بسته و خواستار سقوط شاه بودیم. شاهی که نمود صدها سال حکومت دیکتاتوری در میهن بود. و براستی که مردم ایران خواهان خروج از آن بودند. بنده اگر بخواهم مقایسه ای ساده کرده باشم مانند این بود که مردم ایران که سالیان در بیابانهای خشک و سوزان دیکتاتوری و وابستگی به اجنبی و بی فرهنگی سیاسی و خرافه پرستی و … زیسته بودند، با سقوط شاه خواهان زیستن در اقیانوس عمیق آزادی و دمکراسی و استقلال با فرهنگی عاری از تعصبات از همه انواع آن چه مذهبی چه غیر مذهبی، چه سوپر راست و چه سوپر چپ بودند.

از این روی از روز بعد از انقلاب با جامعه و همدیگر و طبعا با حاکمیت چنان برخورد کردیم که انگار شناگرانی ماهر بوده ایم. و از همدیگر با الگو برداری از اخبار و اطلاعات مجلات خواستار نه تنها شنا بلکه رکوردهای بالایی در امر شنا و غواصی را داشتیم. مثال ساده سازانه دیگر اینکه: این حیوان وحشی ههزار ساله دیکتاتوری و وابستگی و تعصب و جهل و خرافه را با مثلا الگو برداری خام خیالانه از بعضی اعراب و اخیرا همشهریان غارتگر که در خانه ببر و پلنگ و تمساح و افعی نگهداری میکنند به این حیوانات نزدیک شده بدون اینکه فکر کنیم که آن حیوان درنده خویی که نزد آن غارتگران اموال مردم با آرامش لمیده سالیان سال توسط مربیان رام کردن حیوانات و چه بسا از زمان بدو تولد در فضای غیر وحشی رام شده است که میتوان  مثلا با ملاحظاتی در منزل نگهداشت. این مثال هرچند نارسا جهت این بیان میشود که بگوئیم که هیچکدام از ما تجربه عملی در دمکراسی نداشتیم. حتی اگر هم صد نفر داشتند چون قرار نبود که این صد نفر بتنهایی در ایران زندگی کنند و باید با بقیه همزیستی داشته باشند غیر ممکن بود که بتوان همزیستی بدون گذار از فرایند آموزش شنا، یا رام کردن فرهنگ دیکتاتوری و خرافه و تعصب و خودخواهی و … که محصول هزاران سال فرهنگ سرکوب و استبداد و تاریک اندیشی و …بود و در درون تک تک ما وجودی بسیار فعال داشت، بتوان به همزیستی و دمکراسی و … رسید و اگر نه در آن اقیانوس، حداقل در آن استخر آزادی و دمکراسی و استقلال شنا نمود.

بنابراین ایراد ما به خاموشان و کسانیکه فکر میکنند ربطی به سازمان مجاهدین و پروسه ای که منجر شد تا دو نسل از مردم ایران قربانی رویکرد ایده آلیستی و همان مقوله چپ روی در جامعه شوند. دجالگرانی که با جلوه دادن خودشان بعنوان حیوانات رام مردم را فریفته و آنها را به درون قفس های خود کشیده و به دریدن آنها طی حداقل سی و پنچ سال گذشته پرداختند است.

ایراد دیگر ما این است که خاموشان فکر میکنند سرنوشتی که الان دارند و در خارجه بدور از جامعه و اثر گذاری مثبت در ابعاد میلیونی سرگردان هستند و در واقع مردم ایران را تنها گذاشته ایم علتش (دوباره مانند زمان شاه) فقط و فقط یک بعد مسئله آنهم حاکمیت است و بس. غافل از اینکه آیا دوباره تکرار همان انتظارات شنا در اقیانوس از کسی که جز شنزار ندیده و یا انتظار از اسبی وحشی که سالیان در چراگاههای دیکتاتوری بطور خاص وحشی تر از وحشی بار آمده، بتواند در پیچیده ترین مسابقات اسب دوانی پرش با مانع آنهم در صدر جدول آن بدرخشد نیست؟

اگر یادتان باشد از روز بعد از انقلاب تعداد کتابها و نشریات از صفر به صدها هزار رسیده بود و هر کس از آزادی زن، آزادی بیان،  دمکراسی و لغو شکنجه و زندان را از روی کتابها و همان الگو و بهتر بگویم کپی برداری از اطلاعات بدست آمده از خطوط چاپ شده و نه تجربه شده با حداکثر فشارهای ممکن در جامعه جاری و ساری بود. یکی از این مراکز بسیار پرطمطراق سازمان مجاهدین و بطو ر خاص آقای رجوی بود که همچون ناخدای کشتیهای اقیانوس پیما در نوشته ها و جلسات دانشگاه شریف دم از اخبار و اطلاعات اعماق اقیانوسهای آزادی و دمکراسی میزد. ولی چند سال بعد خودش در آزمایشی بسیار ساده دیدیم که چگونه با زنان همچون سلاطین عثمانی در حرمسراها تنظیم کرد، با همرزمانش با شکنجه و زندان و اعدام و خفقان رفتار کرد تا به سکوت و تسلیم وادارشان کند. چگونه با فریب مردم همه را بجان هم انداخت و با زدن راهنمای چپ براست پیچید و همه را بیشتر و بیشتر در بیابان خشک و بی آب گرفتار نمود و میدانیم که تمامی کسانیکه الان در خارجه از کسانیکه فکر میکنند ربطی به مجاهدین دارند یا آنها که ربطی ندارند محصول همین اقدامات آقای رجوی هستند.

اینکه در این نوشته به سهم حاکمیت نمیپردازیم بدین دلیل نیست که سهمی برایش قائل نیستیم. بلکه به این دلیل است که اولا آنچه سهم حاکمیت است در ابعاد بسیار بسیار گسترده بیان شده و کسی نیست که از آن در ابعاد اغراق شده خبر نداشته باشد.

 

الف: سالهای 60 الی 63

 

در بدنه هواداران سازمان:

در این دوره تروریسم رجوی موجی از دستگیریها و اعدامها و شکنجه های وسیعی را در کل کشور بدنبال داشت. روزانه شاهد دستگیری گسترده در قسمت های نرم سازمان تحت نام هواداران (دانش آموزی، دانشگاهی، کارمندی، محلات، …)که آقای رجوی آنها را بدون کوچکترین پناهی در چنگال دشمنی که روزانه کشتار نیروها و مقاماتش را همانگونه که بعضی از آنها تیتروار در فوق آمد شاهد بود رها شده بودند به جوخه های اعدام سپرده میشدند. صدها دختر و پسر جوان دانش آموز بدون اینکه گناهی جز فریبخوردگی از رجوی داشته باشند حتی بدون گفتن نام خود به جوخه های اعدام سپرده میشدند.

 

در میان هواداران دیگر گروهها:

موج خشونت و خونریزی که تروریسم رجوی براه انداخت دامن تمامی گروههای سیاسی را و هواداران آنها را گرفت. یعنی رجوی با شروع کشتارش مجوز قتلعام تمامی دیگر اندیشان را بدست حاکمیت داد. حاکمیتی که در حال جنگ خارجی بود در اوج مشروعیت و حمایت مردمی بدون کوچکترین مشکلی همه گروههای دیگر را بسرنوشت مجاهدین دچار نمود و آنها نیز روانه زندان و شکنجه و میدانهای اعدام شدند.

 

در میان کادرهای سازمان:

باز بدلیل اینکه مسعود رجوی خود این کشت و کشتار را براه انداخته بود و حتی بدنه اصلی سازمان و اعضای حتی مرکزیت نیز از آن مطلع نبودند بنابراین ضمن برانگیختن خشم و مخالفت آنها از جمله اعتراض یعقوبی و سعادتی، منجر به دستگیری و شهادت تقریبا تمامی بخش رهبری- نظامی سازمان در داخل کشور با فرماندهی موسی خیابانی و صددر صد بخش اجتماعی سازمان با مسئولیت محمد ضابطی، کاظم باقرزاده شد. و تنها بخشی که جان سالم بدر برد،  نشریه و تبلیغات با مسئولیت علی زرکش بود. که در اوایل سال 1361 از ایران تمامی توسط بنده از خاک ترکیه خارج شدند.

 

در میان کادرهای دیگر تشکلهای سیاسی:

وضع به همین روال بود. بسیاری از چهره های سیاسی و فعال غیر مذهبی همانند شکرالله پاکنژاد که ژان پل سارتر نویسنده ترقیخواه فرانسوی نیز متن کامل دفاعیات شکری در بیدادگاههای شاه را به‌طور کامل در مجله خود به نام عصر جدید چاپ کرد. و یا سعید سلطانپور از رهبراین سازمان چریکهای فدای خلق ایران و بقیه گروهها همگی یا دستگیر و اعدام و یا مجبور به فرار از کشور شدند. تشکل چریکهای فدایی اقلیت تقریبان بطور کامل از بین رفت و بقول رجوی بزور سازمان مجاهدین و با پولهای رجوی توانستند انگشت شماری در فرانسه به زندگی ادامه دهند و بخش اکثریت نیز عملا عمدتا دستگیرشدند. و آقای فرخ نگهدار بعنوان یک فعال سیاسی در اروپا حضور دارد.

 

ب: سالهای بین 1363-1365

در این دوره که فعالیتی در داخل نداشتیم عمده تیمهای عملیاتی از عراق اعزام شده و از پاریس هدایت میشدند. تمامی تیمهابدون استثناء همگی در تور رژیم بودند و حتی زمان رسیدن و مسیر حرکت را میدانست، به همین اعتبار بکلی یا در همان بازرسی ورودی شهرها دستگیر میشدند ویا در داخل شهرها…

 

ج: اعدام های سال 1367

به نظر می رسد فروغ جاویدان به جز قتل عام مجاهدین در میدان جنگ، زمینه ساز اعدام های گسترده در داخل زندان‌ها نیز شده است.بنا به بسیاری از مستندات موجود، اعدام های گسترده سال ۱۳۶۷ از پنجم مرداد ماه آغاز شده است. در صورت دقت این مستندات، اعدام‌ها بلافاصله پس از شکست فروغ جاویدان آغاز شده است”

در روایت رسمی جمهوری اسلامی، از این اعدام‌ها به دلیل حمایت زندانیان از حمله مجاهدین دفاع شده است. برخی شاهدان و زندانیان آن سال‌ها، برنامه ریزی این اعدام‌ها را به قبل از فروغ جاویدان مربوط می‌دانند. دلیل این مدعا را نیز دورغی بود که مسعود رجوی در هنگام توجیه مجاهدین قبل از شروع عملیات فروغ جاویدان مبنی بر اینکه بزودی تهران را خواهیم گرفت و در آنجا با زندانیان نیز هماهنگ شده است و همه آنها بما خواهند پیوست، تا بدین وسیله مجاهدین را فریب داده و تشویق به رفتن کند میدانند. در صورتیکه به استناد صدها نفری که امروزه در آن روزها زندان بودند، و به ماهیت رجوی پی برده بودند و یا وقتی پی بردند بر علیه دجالگریها و خیانت های او دست به افشاگری زدند، و یا وقتی دوباره به اشرف آمده و مجددا به سازمان پیوستند، خود قربانی زندان، شکنجه، کشتن، و تحویل به صدام … شدند.

به طور کلی، هرچند قطعی نیست که عملیات فروغ جاویدان زمینه ساز اصلی اعدام‌ها باشد، تقریبا تردیدی وجود ندارد که مجموعه عملیات‌های نظامی مجاهدین در ماه های پایانی جنگ بویژه با توجه به توجیه عمومی این عملیات توسط رجوی که در آن اعلام کرد در فتح تهران زندانیان اسیر نیز به ارتش آزادی خواهند پیوست ، بهانه اتخاذ چنین تصمیم فاجعه باری بوده است.

 

به همین روال است که ما خودمان در ایران در فرقه رجوی در سالهای 60 تا 68 اگر خاطره ها یاری کند بعد از اینکه عملیاتهای نظامی و مسلحانه سازمان با شکست کامل در زمینه سرنگونی و یا به میدان آوردن مردم جهت سرنگونی بیانجامد روبرو شد. و مهمتر اینکه مردم نه تنها حمایتی نکردند بلکه در دافعه ترورهای و خونریزیهای انجام شده مجاهدین و تیم ها و پایگاههای آنها را لو میداند. که فرمانی صادر شد مبنی بر این که تمامی کسانیکه مجاهدین را لو میدهند هدف نظامی خواهند بود.

از این نقطه بود که تروریسم کور رجوی اوج گرفت و شعله های آتش این تروریسم گسترده تر گشته و تبدیل به سونامی خانمان برانداز جنبش شد. براین اساس تمامی کسبه و مردمی که فکر میشد از حاکمیتی که فاسد و ظالم و مستبد و … است حمایت میکنند را ترور میشدند. این جدای از این بود که مثلا به نیروهای مسلحی که از آن دولت حمایت میکردند نیز حمله میشد. خمپاره باران شهرها، و کشتاریی که چه بنده و چه جداشدگان دیگر درنوشته هایمان آورده ایم و چه به استناد اطلاعیه های رجوی، بسیاری از کسبه و حتیکارمندان بانکها و ادارات در همان فاز موسوم به نظامی همزمان با کشتاری که در زندانها و … میشد دسته دسته توسط تیمهای شکار رجوی بعضا با فرماندهی کسانی همچون حسین ابریشمچی که اخیرا در موشکباران لیبرتی کشته شد اجرا میشدند قتلعام میشدند. همانگونه که در فوق گفته شد،  رجوی  اطلاعیه داد که هر کس از این حاکمیت دفاع کند یا مجاهدین را لو بدهد با جوخه های مرگ روبروست.

توجیه ترور شهروندان توسط رجوی با چه الگویی بود؟

گذشته از مبنایی که همه تروریستها جهت قتل و کشتار مردم بیگناه به جرم حمایت از دولت و یا حکومت در نظر دارند، سازمان در توجیهات درونی از الگوی انقلاب الجزایر استفاده میکرد تا این اقدام را که دافعه بسیاری نیز در تیمهای عملیاتی داشت را توجیه کند، در الگوی الجزایر کسانیکه از فرانسویان حمایت و یا با آنها همکاری  … میکردند را هدف ترور قرار میداند. در صورتیکه در الجزایر مبارزین با فرانسه و فرانسوی اشغالگر مواجهه بودند و رجوی در ایران  با دولتی که با دست خود مردم و خونی که خود داده بودند به حاکمیت رسیده بود. و چند ماه قبلش در 16 بهمن 1359نیز رجوی رهبری آن را امام و پیشوای توده های انقلابی نامیده بود.

««به هرحال مجموعه اوضاع و احوال تاریخی و اجتماعی چنین  اقتضاء نمود که آیت الله خمینی، به قول یکی از دوستان یکشبه، مسئولیت و نقش جبهه ی واحدی را به عهده گرفته و اکنون در مقام پیشوا و امام توده های انقلابی، سررشته تمام کارها و تمام مسئولیت هایی که از این پس در پیش بود برعهده بگیرند»»

توجه داریم که آقای رجوی در نوشته اش از رهبری و نقش خمینی بعنوان مقوله ای که ریشه در تاریخ و جامعه ایران دارد حرف میزند.  

اولین انفجار بزرگ خشم خلقموضع رجوی به خمینی

 

 

 

 

 

 

کسبه محل از این زاویه اهداف ثابتی شده بودند که نقاط ثابتی در محله بودند و بسیاری مشاهدات داشتند و همه اهل محل را میشناختند. ضمنا عمدتا شاهدین ترورها بودند. و صدای الله و اکبر و تیر اندازی و یا نارنجک اندازیهای تیمهای ترور را مشاهده میکردند. در بسیاری از موارد نیز تیمها به اشتباه کسبه را میزدند چون فکر میکردند علت دستگیری بلافاصله تیمها بعد از عملیات ترور، خبر دادن کسبه ای است که شاهد ترور بوده اند. در صورتیکه اساسا در تورهای گسترده دستگیر میشدند. ولی از آنجاکه ترورهای کور شروع شده بود و رجوی نیز در نشئه شمارش عملیات توجهی به فاجعه ای که این ترورها برای جنبش ببار میآوردند نداشت، ضمنا باید برای رضایت سیاستمداران وقت فرانسه و غرب جهت گرفتن حمایت از آنها آمار عملیاتی تولید میکرد تا انعکاس مطبوعاتی بگیرد. که به بهای هزاران نفر از میلیشیاهایی که بدون کمترین تجربه و شناختی نسبت به جامعه، اثرات تروریسم و سلاح برداشتن، کنش و واکنش جامعه نسبت بدان دستگیر و به جوخه های اعدام سپرده شدند تمام شد.

ادامه دارد

گسترش کالبدی تهران از عهد صفویه تا امروز / دکتر علی همدانی

دکتر علی همدانی

 آنچه که امروز تهران بزرگ خوانده می‌شود، نتیجۀ گسترش باغ روستایی است که شاه طهماسب صفوی (سلطنت 930-984ق/1524-1576م)، در سال 961ق/1554م بر گرد آن برج و بارویی برپا کرد. نزدیکی تهران به قزوین، پایتخت آن روزگار صفویان و وجود باغها و شکارگاههای پرشکار در پیرامون تهران و به ویژه نزدیکی تهران به بقعۀ حضرت حمزه (ع) در کنار بقعۀ حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) در ری که شاهان صفوی او را نیای خود می دانستند و شاه طهماسب گاهی به زیارت آن بقعه می رفت و در حوالی تهران به شکار می پرداخت، از جمله عواملی است که منابع تاریخی دورۀ قاجاریه در جلب توجه شاه طهماسب به تهران مؤثر دانسته اند.

ابتدای خیابان لاله زار قدیم تهران

اما افزون بر اینها باید موقعیت جغرافیایی این شهر به عنوان گذرگاهی بر سر راههای خراسان، مازندران و آذربایجان دانست؛ زیرا یکی از نگرانیهای اصلی شاه طهماسب مسئلۀ ازبکها بود که مرتباً خراسان را آشفته و گاه سراسر ایران را تهدید می‌کردند. سرکشیهای حکام مرعشی مازندران نیز موجب دیگری برای نگرانی شاه طهماسب بود. دشت ورامین و جلگۀ تهران به سبب گستردگی و برخورداری از آب، سبزه، درخت و کشتزار، هدف مهاجمانی بود که به دنبال تأمین آذوقه و علوفه بودند و می‌توانستند از تهران به عنوان پایگاه حمله به قزوین ــ پایتخت آن روزگار صفویان ــ استفاده کنند. از این‌رو وجود شهری محصور با برج و باروی استوار در این ناحیه به دیدۀ شاه طهماسب ضروری می‌نمود. در این صورت تهران به شکل دژی درمی‌آمد که هم سپر دفاع از قزوین بود و هم انبار تدارکات برای لشکرکشی به مازندران و خراسان و شاه طهماسب در لشکرکشیهایش برای مقابله در برابر تهاجمات ازبکان، گاه از تهران به عنوان اردوگاه استفاده می‌کرد و بی‌تردید به اهمیت نظامی این شهر واقف بود. از این رو به دستور او در تهران بازاری ساختند و برج و بارویی به دور آن کشیدند. درازای این بارو حدود یک فرسنگ یعنی حدود 6 هزار گام بود و 114 برج به شمار سوره‌های قرآن کریم و 4 دروازه داشت. در زیر هر برجی یک سوره از قرآن مجید را دفن کرده و بر گرد بارو خندقی نیز کندند. تهران بر پایۀ برج و باروی شاه طهماسبی و برحسب نام خیابانهای کنونی آن از شمال به خیابان چراغ برق، میدان توپخانه و خیابان امام خمینی، از شرق به خیابان ری، از جنوب به خیابان مولوی و از غرب با اندک انحرافی به خیابان وحدت اسلامی (شاهپور) محدود بوده است.

دروازه‌های چهارگانۀ تهران عبارت بودند از: 1. دروازۀ حضرت عبدالعظیم در جنوب تهران؛ 2. دروازۀ دولاب در شرق تهران آن زمان؛ 3. دروازۀ شرق تهران قدیم؛ 4. دروازۀ قزوین در جنوب غرب تهران. بیشتر زمینهای درون حصار تهران آن زمان را زمینهای بایر و باغهای گسترده و کشتزار در بر می‌گرفته و مناطق مسکونی بخش کوچکی از زمینهای درون حصار را شامل می‌شده است. پیترو دلاواله جهانگرد ایتالیایی که در 1028ق / 1619م در عهد سلطنت شاه عباس اول صفوی از تهران دیدار کرده ، تهران را شهری بزرگتر از قزوین اما به مراتب کم جمعیت تر از آن توصیف کرده است که سراسر آن پوشیده از باغهای بزرگ بوده است. نوشته های دلاواله را قدیمیترین نقشه های به جا مانده از عهد قاجاریه که توسط ناسکوف در دورۀ فتحعلیشاه و برزین در دورۀ محمد شاه قاجار ترسیم شده اند تأیید میکنند. برپایۀ این نقشه ها که حدود 300 سال پس از برپایی حصار تهران کشیده شده اند و در این مدت قطعاً تهران گسترش بیشتری داشته است، هنوز مناطق مسکونی در محور بازار که از سبزه میدان در پایین دست ارگ سلطنتی تا دروازۀ  حضرت عبدالعظیم در جنوب شهر امتداد داشت، متمرکز بوده اند و دیگر نواحی تهران به ویژه در شرق و غرب آن را کشتزارها و باغهای گسترده و بزرگ در بر می گرفته و خالی از سکنه بوده است.

خیابان سپه سردرب باغ ملی سال 1340

 توماس هربرت نیز که حدود 10 سال پس از دلاواله دیدار کرده در سفر نامۀ خود به نکات جالبی اشاره داشته است. به نوشتۀ او تهران در آن زمان شهری با حدود 3000 خانۀ خشتی سفیدرنگ بوده است که در میان بناهای آن جز دو بنا، یکی خانۀ حاکم و دیگر بازار شهر که آن دو نیز فاقد معماری قابل توجه بوده اند، بنای قابل توجهی وجود نداشته است. بازار شهر دارای دو بخش مسقف و روباز بوده است و نهری که به دوشاخه تقسیم می شده کشتزارها و باغهای درون حصار شهر را آبیاری می کرده است.  مهمترین دلیل بر بزرگی باروی تهران نسبت به مناطق مسکونی آن، حفاظت از منابع آب شهر بود؛ زیرا منابع آب تهران آن روزگار عبارت بودند از دو چشمه به نامهای «سرچشمۀ بالا» و «سرچشمۀ پایین» که در شمال شرق تهران فوران می‌کردند و در مرکزِ حصار جایی که بعدها ارگ سلطنتی در آن ساخته شد، قنات مهران ظاهر می‌گردید و در شمال غربی در محلۀ سنگلج نیز قنات آب‌پخش‌کن واقع بود. این منابع حیاتی آب بایستی در درون حصار شهر قرار می‌گرفتند تا در هنگام جنگ و حملۀ احتمالی دشمن از ویرانی و آسیب در امان باشند.

نمای کلیسای ارامنه خیابان طالقانی تهران

بسته شدن این منابع یا تغییر مسیر آنها منجر به بی‌آبی و موجب سقوط شهر می‌گردید. از سوی دیگر سراسر نواحی غربی و شرقیِ زمینهای تهران متصل به بارو پوشیده از باغ و کشتزار بود و ضرورتهای اقتصادی و جنگی ایجاب می‌کرد که باروی شهر آنها را نیز در بر گیرد تا از آسیب دشمن در امان باشند. پس از سقوط اصفهان به دست محمود افغان، جانشینش ــ اشرف ــ تهران را به صورت پایگاه عملیات نظامی خود در نواحی شمالی ایران و دژی در مقابله با مخالفانش در مازندران، زنجان و آذربایجان درآورد. پس از برچیده شدن بساط افغانها به دست نادر، تهران به سبب موقعیت نظامی‌اش مورد توجه او بود و نادرشاه در لشکرکشیهایش بارها تهران را اردوگاه سپاهیانش قرار داد.

پس از قتل نادرشاه در 11 جمادی‌الآخر 1160، چون شاهرخ در خراسان و ابراهیم خان در تبریز هریک خود را شاه خواندند و محمدحسن خان قاجار نیز در استرآباد هوای پادشاهی در سر می‌پروراند، کریم خان زند برای از پیش رو برداشتن این رقیبان، در تهران اقامت گزید. تهران به سبب موقعیت خاص جغرافیایی و قابلیت دسترسی به چهار سوی کشور مورد توجه کریم خان بود و خان زند حتی قصد داشت دربار خود را از شیراز به تهران منتقل سازد. اما کریم خان پس از چیرگی بر اوضاع و تثبیت موقعیت سیاسی خود، در تهران نماند و به شیراز بازگشت.

 پس از مرگ کریم خان زند، بار دیگر آتش فتنه سراسر ایران را در بر گرفت. در این زمان آقامحمدخان قاجار برای دستیابی به تاج و تخت ایران بر ضد جانشینان کریم خان زند شورید و پس از چیرگی بر جعفرخان زند، تهران را تسخیر و یک سال پس از آن در روز یکشنبه 11 جمادی‌الاول 1200 برابر با اول نوروز همان سال در تهران بر تخت شاهی نشست و تهران را به عنوان پایتخت خود برگزید. در آن زمان تهران شهری کوچک با چند هزار تن جمعیت بیش نبود. دربارۀ سبب انتخاب تهران به پایتختی توسط آقامحمدخان، گفته‌اند جز نزدیکی آن به بلوکات نسبتاً حاصلخیز، همجواری با مسکن ایل افشار و ساوجبلاغ و عربهای باصری ساکن ورامین که هواخواه خان قاجار بودند و نزدیکی به استرآباد و مازندران که مرکز ستاد نیروی نظامی او به شمار می‌رفت، سببی دیگر برای این انتخاب نمی‌توان یافت.

چون تهران پایتخت شد، رشد آن با افزایش جمعیت ساکن آغاز گردید. بر پایۀ نقشۀ تهران که توسط کرشیش در سال 1275ق ترسیم شده است، نام برخی کویها و محلات تهران منسوب به طوایف غیربومی بوده است که بیشتر مربوط به خانواده‌های ایلهایی است که در زمان آقامحمدخان و فتح‌علیشاه در تهران اسکان داده شده بودند؛ مانند کوچۀ شیرازیها و کوچۀ افشارها در محلۀ چال میدان؛ کوچۀ دیگری منسوب به افشاریها در شمال محلۀ سنگلج؛ محلۀ عربها در شمال غربی محلۀ عودلاجان؛ کوچه و حمام قراقانیها در محلۀ چال میدان، کوچۀ شام بیاتیها در شمال عودلاجان؛ کوچۀ خدابنده‌لو در غرب محلۀ عودلاجان؛ محلۀ باجمانلوها در شمال غرب محلۀ سنگلج؛ تکیه و محلۀ قمیها در سنگلج؛ محلۀ ترکمنها در جنوب غربی سنگلج؛ محلۀ ارمنیها در غرب سنگلج؛ محلۀ یهودیها در عودلاجان. شمار جمعیت شهر تهران در آغاز پادشاهی فتحعلیشاه را حدود 20 تا 25 هزار تن و در پایان دورۀ 38 سالۀ پادشاهی او حدود 50 تا 70 هزار تن تخمین زده‌اند.

در دورۀ 14 سالۀ پادشاهی محمدشاه، جمعیت تهران همچنان رو به افزایش بود؛ چنان‌که در سال 1264ق، هنگامی که ناصرالدین شاه بر تخت نشست، جمعیت تهران به حدود 80 هزار تن رسیده بود و در سال 1269ق این جمعیت به 120 هزار تن افزایش یافت. این جمعیت در سطح 470 هکتاری محدودۀ تهران حصار شاه طهماسبی می‌زیسته‌اند. با این حساب تراکم جمعیت شهر تهران در آن زمان حدود 255 تن در هکتار بوده است که با توجه به یک طبقه بودن بیشتر خانه‌های تهرانیان، حاکی از فشردگی وضعیت اقامت در تهران دارد. به زودی بسیاری از باغهای شهر تهران قطعه، قطعه و خانه‌سازی شد و رفته، رفته تهران به شهری خشک و بی‌درخت و گیاه بدل شد و کار به جایی رسید که در درون حصار تهران زمین نامسکون باقی نماند و دامنۀ گسترش شهر در سال 1278ق به بیرون از حصار تهران کشیده شد. در دهۀ 1280ق در پی فزونی جمعیت و گسترش غیررسمی شهر در بیرون از حصار، موج تازه‌ای از شهرسازی چهرۀ تهران را دگرگون ساخت و سرانجام در سال 1284ق، حصارهای قدیمی تهران به جز حصار ارگ ویران و خندق پیشین پر شد. خندق جدید در بخش شمال 1872 متر دورتر از دیوارهای قدیمی احداث شد و از 3 طرف دیگر 1545 متر از شهر فاصله داشت. به این ترتیب مساحت شهر جدید از حدود 12 کیلومتر مربع به 31 کیلومتر مربع و درازای دیوارهای حصار از 5/6 کیلومتر به 18 کیلومتر افزایش یافت و به این ترتیب فشار جمعیت ساکن در محدودۀ تهران قدیم کاهش پیدا کرد و ساختمان‌سازی در زمینهای جدید شهر آغاز گردید. محدودۀ شهر تهران در 1284ق بر پایۀ مدلی فرنگی طرح‌ریزی شده بود. موقعیت محدودۀ جدید نسبت به شهر قدیم به شکلی در نظر گرفته شده بود که بیشترین گسترش را در بخش شمالی و غربی شهر داشته باشد. زیرا زمینهای این دو بخش نسبت به زمینهای مسکونی تهران در بلندی قرار داشت و نسبت به موقعیت ورود آب قناتها به شهر مقدم بر دیگر نواحی بود. از این‌رو بیشترین تقاضای مؤثر و بالفعل برای خرید زمین متوجه شمال و غرب بود.

 تهران بر پایۀ حصار ناصری و برحسب نام خیابانهای کنونی از شمال به خیابان انقلاب از شرق به خیابان 17 شهریور، از غرب به خیابان کارگر و از جنوب به خیابان شوش محدود بود. حصار ناصری تا سال 1311ش به روزگار رضاشاه پهلوی برپا بود. بر پایۀ سرشماری سال 1311ش، شمار 245902 تن در قالب 70500 خانوار در درون حصار تهران و شمار 60635 تن در زمینهای بیرون حصار تهران سکونت داشته‌اند. براساس همین آمار، میزان تراکم جمعیت در درون باروی تهران به 102 تن در هکتار می‌رسید، از این‌رو برای کاهش فشار جمعیت در محدودۀ تهران، در همان سال حصار ناصری تخریب و خندق تهران پر شد و در سالهای بعد، خیابانهای عریض کمربندی جانشین حصار شدند. در شمال خیابان شاهرضا (انقلاب کنونی)، در شرق، خیابان شهباز (17 شهریور کنونی)، در جنوب، خیابان شوش و در غرب خیابان سی متری نظامی (کارگر کنونی) ساخته شدند. در این زمان تهران بیش از پیش گسترش یافت و مساحت آن در 1312ش به 46 کیلومتر مربع یا به عبارتی 11 برابر دورۀ فتحعلیشاه و 5/2 برابر دورۀ ناصرالدین شاه رسید. با تخریب حصار ناصری، تهران وارد دورۀ نوینی از حیات تاریخی خود شد و شهر از هر سو به‌ویژه از جانب شمال و غرب رو به گسترش نهاد. با اصلاحات رضاشاهی، ادارات و سازمانهای دولتی به بیرون از ارک انتقال یافت. خانه‌های بزرگ متعلق به اعیان و اشراف نیز حتی در بیرون از محوطۀ تهران قدیم بنا گردید که این امر نیز به بزرگتر شدن تهران یاری رساند. در گذشته خانه‌های بزرگی در اطراف بازار تهران وجود داشت که متعلق به اشراف و بازرگانان بزرگ و متوسط بود؛ اما از دورۀ سلطنت رضاشاه، نخست اشراف از منطقه‌های سنتی دوری گزیدند و سپس بازرگانان درجۀ اول و به مرور بازاریان متوسط، محلۀ سکونت بازار و منطقه‌های سنتی را ترک کردند و در بخشهای نوبنیاد تهران سکونت گزیدند که این امر از یک سو بازار را به معنای پایگاه اقتصادی و مرکزی برای خرید و فروش گسترش داد و خانه‌های محلۀ بازار را از حالت مسکونی به تجارتی بدل ساخت و از سوی دیگر، گروههای جدیدتر اجتماعی که منزلت اقتصادی بالایی نداشتند ساکن خانه‌های محلۀ بازار شدند. در بیابانهای سابق دارالخلافه، خیابانها و کوچه‌ها احداث گردید؛ خانه‌های جدید بنیاد یافت و شمار جمعیت نیز روز به روز افزون‌تر گردید و سیمای شهر بر پایۀ منزلت‌های اجتماعی تغییر کرد و بدین‌گونه ساکنان شمال شهری و جنوب شهری پدید آمدند. زندگی شمال شهری نسبتاً مرفه و در فضای غیرآلوده، وسیع و ممتاز تداوم یافت و زندگی جنوب شهری از گذشته هم بدتر و شاق‌تر شد و تراکم جمعیت نیز در منطقۀ جنوب بیشتر از منطقۀ شمال گردید. خیابان‌بندی‌های جدید در شهر پدید آمد. بخشهایی از شمال شهر به مرکزهای اقتصادی و تجارتی بدل شدند که به مرور نوعی رویارویی با بازار تهران و اقتصاد سنتی بود. خانه‌های چندطبقه‌ای و بلند بدون در نظر گرفتن ظرفیت خیابان‌ها و مسائل حمل و نقل و پارکینگ و آب احداث شد و چهرۀ منطقه را با زندگی مردم جنوب شهر به کلی متفاوت ساخت. در سالهای پایانی دهۀ 1320ش محدودۀ تهران از شمال به امیرآباد، جلالیه، عباس‌آباد و حشمتیه؛ از شرق به فرح‌آباد، دوشان تپه و دولاب؛ از جنوب به نهر فیروزآباد، کشتارگاه، کوره‌های آجرپزی و گودالهای جنوبی شهر و از غرب به طرشت، جی، بریانک و امامزاده حسن رسید. این گسترش تهران که پس از جنگ جهانی دوم رشد چشمگیری یافته بود، در دهۀ 1330ش با گسترش غیرمنتظرۀ تهران شدت بیشتری یافت و در اواخر همین دهه وسعت تهران به حدود 130 کیلومتر مربع رسید. هرچند در این زمان هنوز بیشتر روستاها و اراضی پیرامونی تهران به جز وسعت محدودی از زمینهای بایر، مسیلها و قلمرو حاشیه‌ای، کاملاً در بافت فیزیکی تهران وارد نشده بودند؛ اما زمینه‌های گسترش فضایی و دگرگونیهای ناشی از توسعۀ تهران، مجموعۀ روستاهای اطراف آن را تحت تأثیر قرار داد. در ادامۀ این تحول و گسترش فضایی، در سال 1345ش جمعیت تهران به حدود 000‘720‘2 تن و وسعت آن به حدود 181 کیلومتر مربع رسید. در آن سالها توسعۀ شهر تهران به گونه‌ای بود که مرزهای اصلی خود را پشت سر گذاشت و در وهلۀ نخست نواحی کشاورزی حاشیه‌ای و در مرحلۀ دوم روستاهای نزدیک را یکی پس از دیگری در خود مستحیل ساخت و سپس به علت نیاز روزافزون به واحدهای مسکونی جدید و به علت افزایش جمعیت و نیازهای مراکز تولیدی، کویها، شهرکها و مناطق مسکونی جدیدی بدون برنامه یا برنامه‌ریزی در حواشی تهران به وجود آمده در سال 1345ش، محدودۀ شهر تهران از شرق به 45 متری نارمک و مسیل سرخه‌حصار و از شمال شرق به شهرکهای جدید تهران نو، نارمک و بخشی از تهرانپارس و سلطنت‌آباد و از جنوب شرق به محور خیابان خراسان، از جنوب مرکزی به خیابان نجف‌آباد، از جنوب غربی به شمال قلعه مرغی، آذری، محور راه‌آهن تهران ـ تبریز و از غرب به جادۀ مهرآباد، از شمال غرب به میدان شهیاد (آزادی کنونی)، چهارراه باغ فیض (میدان آریاشهر/ صادقیۀ کنونی) و در شمال مرکزی به تپه‌های عباس‌آباد و زمینهای امیرآباد شمالی و تپه‌های گیشا رسید. یکی از ویژگیهای گسترش تهران، بدان‌سان که یاد شد، منظم ساختن روستاها و آبادیها و کشتزارهای اطراف به تهرانِ رو به رشد بود. این امر به تناسب در منطقه‌هایی آغاز گردید که امکانات طبیعی و شرایط اقلیمی و جغرافیایی آن تسهیلات بیشتری را فراهم ساخته بود. روستاها و دهکده‌های پیرامونی پایتخت، یا به مرور جذب کلان‌شهر تهران شدند یا یک روستا به دلایل اجتماعی و اقتصادی به شهرک بدل شده و گاه مانند روستای تجریش نخست به صورت شهر درآمده و آنگاه در تهران ادغام شده است. توسعۀ تهران در ادغام روستاها به سوی شمال چشمگیرتر بود و پس از آن نواحی شمال شرقی و شرق تهران قرار دارد. توسعۀ یاد شده در شمال غرب و غرب به علت اهمیتی است که روستاهای امثال طرشت داشته‌اند و گسترش به سمت جنوب نیز در موقعیت مذهبی و ویژگیهای پاره‌ای از روستاها همچون وصف نار بوده است. با بررسی سرشماری سالهای 1335، 1345 و 1355ش درمی‌یابیم که در طول این دو دهه 108 روستا در کلانشهر تهران ادغام شده‌اند. این روستاها از لحاظ وابستگی به سه ناحیۀ شمیران، کن و ری وابسته بودند که تا پیش از دهۀ 1340ش واحدهایی جدا از تهران به‌شمار می‌رفتند و از لحاظ فرهنگی و اقتصادی ویژگیهای خاص خود را داشته‌اند. در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی تهران با شتاب بیشتری به رشدگسترش کالبدی خود ادامه داد و  از شمال تا  کوهپایه های جنوبی البرز از شرق تا گردنۀ قوچک و از غرب تا قلعه حسن خان (شهرک قدس) و از جنوب تا باقرآباد (باقر شهر) و گورستان بهشت زهرا گسترش یافت. با ادغام روستاهای پیرامون در کلان‌شهر تهران، این روستاها به محله‌های جدیدی از شهر بدل شدند و با ساخت و سازهای مدرن، بافت سنتی خود را که متناسب با شرایط اقلیمی و فرهنگی خود بوده است را از دست داده و رفته رفته با ساکن شدن مردم غیربومی در آن محله‌های جدید، دچار آسیبهای شدید فرهنگی شده و از هویت اصلی خود فاصله گرفتند. هستۀ اصلی تهران نیز از این دگرگونیهای فرهنگی مصون نماند. تحولات شتابناک تهران در چند دهۀ اخیر به‌ویژه تحولات این شهر پس از پیروزی انقلاب اسلامی و مهاجرت گسترده به این شهر چهرۀ تهران را به قدری دگرگون ساخت که با هویت چند دهۀ پیش خود، فاصلۀ بسیار گرفته است. این دگرگونیها چنان است که حال و هوای تهران چند دهه پیش از این، برای نسل امروزی تهرانیان بیگانه می‌نماید و وضعیت تهران چند دهۀ پیش را باید در گفته‌های کهنسالان جستجو کرد.

دکتر علی همدانی

شرکت نه به تروریسم و فرقه ها در کنفرانس حقوق بشر سازمان ملل ژنو

افشای  فرقه رجوی درعضوگیری کودکان و بکارگیری آنها در عملیات انتحاری در کنفرانس حقوق بشر ژنو

بدنبال دعوت «یوان واچ» ارگان حقوق بشری سازمان ملل در ژنو از آقای داود ارشد جهت شرکت در جلسه حقوق بشر این ارگان، آقای داود ارشد در جلسه دیروز 15 مارس 2016 این ارگان در سازمان ملل شرکت نمود.

 

sdafdsfa

 

 :برگردان قسمتهایی از سخنان آقای داود ارشد در جلسه حقوق بشر سازمان ملل

 وی در نوبت خودشان طی سخنانی به زبان انگلیسی در این جلسه با اشاره به نقض حقوق بشر در جهان به نقض حقوق بشر در درون فرقه های تروریستی همچون فرقه تروریستی رجوی به رهبری مسعود و مریم رجوی مستقر در اور سورواز  شمال پاریس پرداخت که مبنای تروریسم جهانی است و کمتر بدان توجه میشود.

 DSC00009

ایشان طی سخنانشان به اخبار هولناک و شوکه کننده جدید منتشره در روزنامه گاردین 5 مارس 2016 مبنی بر بکار گیری و مغزشویی کودکان توسط آی سیس جهت تبدیل آنها به تروریست های نسل آینده گفتند:

 

جهان امروزه اخباری هولناک مبنی بر نقض حقوق بشر و بویژه نقض حقوق کودکان توسط آی سیس میشنود.  ولی باید بگویم که پدر خوانده آی سیس سازمان مجاهدین خلق ایران به رهبری مسعود رجوی است. اگر آی سیس در سال 2016 به این جنایات دست میزند، سازمان مجاهدین از سال 1981 با عضوگیری و مغزشویی کودکان از جمله گوهر ادب آواز که کودکی 13ساله بود از او بعنوان یک بمگذار انتحاری جهت کشتار در یک مسجد استفاده میکرده است.

 

سازمان مجاهدین بعدها نیز کودکان را همانگونه که پدر و مادرانشان را بزور از هم جدایشان کرده بود  بزور میگرفت تا در یتیم خانه های فرقه در اروپا و آمریکا بعد از مغز شویی در عراق به جنگ ببرد. تعدادی از این کودکان که شرکت در جنگ را نپذیرفتند توسط این فرقه مرگ کشته شده و تحت نام خودکشی این کودکان آنها را ثبت کرده است. از جمله کودکانی که در لیست کشته شدگان هستند آلان محمدی،  یاسر اکبری، مرجان اکبری از جمله این کودکان میباشند. بسیاری از کودکان نیز همچون زینب حسین نژاد که کودکی در حال تحصیل در پاریس بود بدون اطلاع والدینش به عراق و سپس به آلبانی برده شد ه اند و سالیان است که اسیر این فرقه است.

عملی انتخاری کنندگان

عکس دسته جمعی

DSC00004

 

در ضمن آقای ارشد به نوع تهدید جهانی این گونه نقض حقوق بشر توسط فرقه های تروریستی اشاره نمود و گفتند که نقض حقوق بشر در کشورها عمدتا معطوف به افراد و یا حوضه های خاص بوده و دامنه تخریب و صدمه آن محدود است. ولی همگان میبینند که وقتی فرقه های تروریستی وارد عمل میشوند تاثیرات آن جهانی است. همه ما امروزه در هر کوی و برزن و در هر شهری از آمریکا گرفته تا اروپا تا خاور میانه تا آسیا و خاور دور و استرالیا با فرقه های تروریستی همچون آی سیس آشنا و روبرو هستیم. این تروریسم که ما نیز در کشورمان سالهاست با آن روبروهستیم تنها و تنها میتواند با نقض حقوق بشردر دورن خود با نقض حقوق اعضایش آنها را از یک انسان به هیولاهایی تبدیل کند که میتوانند حوادثی همچون حوادث پاریس و یا آنچه ما در کشورمان سالها با آن مواجهه بوده ایم بیآفرنند.  

DSC00006

 

آقای داود ارشد در ادامه سخنان خود گفتند: مهمتر اینکه نباید با این تروریسم که تهدید جهان است مماشات کرد. نباید سران این فرقه های تروریستی بتوانند آزادانه در اروپا حضور داشته و فعالیت کنند، باید نه تنها جلو آنها گرفته شود بلکه باید در برابر قانون قرار بگیرند و به نقض شدید حقوق اعضاء و تروریسیم که از طریق آنها در کشورهای مختلف و یا کشور خودشان همچون مریم و مسعود رجوی در ایران به اجرا گذاشته اند پاسخ دهند.

خانم ها و آقایان در حال حاضر تعداد بسیاری از دوستان من در دست این فرقه تروریستی در عراق و یا در آلبانی اسیر هستند که هیچ فریاد رسی ندارند.

سخنان آقای داود ارشد بویژه در مورد فرقه تروریستی رجوی و بکارگیری کودکان در عملیات انتحاری توسط آنها حضار را بسیار تحت تاثیر قرارداد. 

Edit

کتاب شستشوی مغزی توسط فرقه ها از دکتر مسعود بنی صدر

بقلم دکتر مسعود بنی صدر

شستشوی مغزی بخش اول

شستشوی مغزی بخش دوم

شستشوی مغزی بخش سوم

شستشوی مغزی بخش چهارم

شستشوی مغزی بخش پنجم

شستشوی مغزی بخش ششم

شستشوی مغزی بخش هفتم

شستشوی مغزی بخش هشتم

شستشوی مغزی بخش نهم

شستشوی مغزی بخش دهم

شستشوی مغزی بخش یازدهم

شستشوی مغزی بخش دوازدهم

شتشوی مغزی؛ بخش هشتم – کنترل رفتار

 

تغيير رفتار جهت خنثي سازی اثرات منفي شخصيت گذشته روی عقايد نوين فرقه ای:

 

اجازه دهيد قبل از شروع اين فصل بطور خلاصه مراحلي که تا کنون طي شده است را مرور کنيم: 1- در بخش گذشته ديديم که مخدوش کنندگان ذهن با بکار گيری شيوه های عقلاني، روشهای نفوذ و يا تاثير گذاری و با بکار گيری کاتاليزورهای متفاوت ميتوانند عقايد و نظرات افراد را نسبت به موضوعات مورد علاقه خود تغيير داده و عقايد خاص خود را در تفکر قرباني بوجود آورد. 2- اما همزمان ديديم که اين تغييرات دائمي نيستند و ميتوانند عقايد گذشته برگشت کنند. عواملي که ميتوانند در بازگشت عقايد گذشته نقش داشته باشند، سه عامل بودند. نخست احساسات گره خورده به آن عقايد (Fo )، که در حافظه ما محفوظ هستند. همانطور که در بخش گذشته ديديم، رهبران فرقه ها و يا مخدوش کنندگان ذهن قادر نيستند اين احساسات را از ذهن ما پاک و محو نمايند و در نتيجه بجای محو کردن آن سعي ميکنند زمان فعال بودن آنها در ذهن ما (و يا به عبارت ديگر فکر کردن به آنها و يا به ياد آوردنشان) را به صفر برسانند. مجددا” در بخش گذشته ديديم که رهبران فرقه ها با منزوی کردن رواني و فيزيکي افراد از ملأ گذشته شان سعي ميکنند مانع «به ياد آمدن» اين احساسات شده و در نتيجه (T ) صفر و يا نزديک به صفر شده و حاصلضرب آن در (Fo ) نيز صفر و يا نزديک به صفر خواهد شد. عامل ديگری که ميتواند باعث رجعت اعتقادات گذشته شوند، هيجاناتي است که ممکن است هم جهت با آن عقايد باشند، بحث در اين مورد را ما موکول به بخشهای آينده (شستشوی مغزی) کرده و در اين مرحله فرض را بر اين گذاشتيم که هيجانات گذشته را رهبران فرقه و يا مخدوش کنندگان ذهن با ايجاد هيجاناتي بنفع عقايد جديد خنثي ميسازند و در نتيجه پارامتر (E × T2 ) در اين  مرحله برابر با صفر و يا بي تاثير باقي ميماند. عامل سوم که ميتواند باعث احيأ عقايد گذشته شود، شخصيت گذشته فرد است که هنوز دستخوش تغيير جدی نشده و هم جهت با عقايد گذشته است. بحث پيرامون اينکه رهبران فرقه ها و يا مخدوش کنندگان ذهن برای خنثي کردن تاثيرات شخصيت گذشته چه ميکنند، موضوع بحث اين بخش است.

بر خلاف عقايد معمولي تغيير شخصيت افراد ((∑Bi ) و هم جهت شدن آن با عقايد جديد بوجود آمده در فرقه به دليل پيچيدگي روابط شبکه های نرونهای مغزی که اين بخش از ذهن را بوجود آورده اند و گره خوردن آنها در حافظه ناخود آگاه ( Implicit memory )  خيلي مشگل و شايد تغيير بخشهائي از آن غير ممکن باشد. بسياری از اين اعتقادات متعلق به بخش معنويت شخصيت ما هستند که اغلب در دوران نونهالي فرد (شايد حتي قبل از دوسالگي) شکل گرفته، واغلب غير قابل دسترس ميباشند. از طرف ديگر بعضي از اين اعتقادات مثل اعتقاد به وجود و يا عدم وجود خدا، اگر چه خيلي قوی بوده و روی بقيه اعتقادات بطور مستقيم و يا غير مستقيم تاثير ميگذارند، اما در عين حال خيلي ساده بوده و متشکل از اعتقادات ساده تر نيستند که بتوان با تغيير آنها، اين نوع از اعتقادات را هم تغيير داد. حتي اثبات اينکه زمين مرکز عالم و واتيکان و پاپ مرکز آن نيستند نتوانست اعتقاد معتقدين به تورات و انجيل را تغيير دهد. در نتيجه رهبران فرقه ها قادر نيستند که اين نوع از اعتقادات را با شيوه های ذکر شده تغيير دهند و بيشتر سعي مکنند که با شيوه های مختلف تاثير منفي آنها را به حداقل برسانند. برای مثال سعي ميکنند با وادار کردن قرباني  به رفتاری متفاوت و اغلب در تضاد با شخصيت گذشته خود، شخصيت او را در موضع دفاعي و يا خنثي قرار داده و مانع تهاجم آن به اعتقادات جديد کاشته شده در فرقه شوند (استفاده از اين شيوه ها موضوع بحث اين بخش است). و يا سعي ميکنند با ايجاد هيجانات قوی مخالف شخصيت گذشته فرد و مستمر کردن آن، عامل (E × T2 ) را آنقدر بزرگ نمايند که بتواند شخصيت گذشته را مرحله به مرحله تغيير دهد. اين موضوع بحث بخشهای آينده است.

برای روشن شدن اينکه چگونه رهبران فرقه سعي ميکنند با تغيير رفتار، تاثيرات شخصيت گذشته را خنثي سازند، اجازه دهيد يک مثال از خودم بزنم. يکي از ويژگيهای شخصيت من که مانع رشد من در سازمان بود و ميتوانست باعث رجعت عقايد گذشته (قبل از فرقه ای) من شود، اين بود که من معمولا” با همه برخوردی دوستانه داشتم و حداکثر سعي خود را ميکردم که کسي را از خود نرنجانم. هر کس با من کار ميکرد، چه همقطاران، مسئولين و يا تحت مسئولين، بندرت با من دچار تضاد ميشدند. من خيلي سريع ميتوانستم بخش مثبت شخصيت افراد را ديده و بهمين دليل به آنها علاقه مند شده و برايشان احترام قائل شوم و بديهايشان را کوچکتر از آنچيزی ببينم که ديگران ميديدند. از آنجا که ميگويند «دل به دل راه دارد» همين ويژگي من باعث ميشد که ديگران هم به من علاقه مند شده و برايم احترام قائل شوند. در مجاهدين برقراری چنين روابط فردی، نه مطلوب و مثبت بود و نه اجازه داده ميشد که بوجود آيند. بر طبق آموزشهای سازماني تمام روابط بين ما و بقيه عالم و هستي، منجمله ساير افراد چه در بيرون و يا درون سازمان ميبايست در يک مثلث رابطه ای شکل ميگرفت که در راس آن (در ابتدا گفته ميشد سازمان و بعدا” ) رهبری قرار داشت. به اين ترتيب ميبايست تمام رابطه ما با ديگران از رهبری عبور ميکرد، کسي را به آن اندازه دوست ميداشتيم که رهبری او را دوست داشت و به ميزاني از او متنفر بوديم که رهبری از او متنفر بود. ميتوانم بگويم تقريبا” تمام مسئولين من با من اين مشگل را داشتند، آنها سر موضوعات مختلف مثل کمک مالي گرفتن از هواداران و مجبور کردن آنها به دادن کمکي بيش از توان و خواستشان، و يا سختگيری نسبت به تحت مسئولين و گزارش دهي از امور شخصي آنها، ساعتها برای من کار آموزشي ميکردند. آنها برای من  کار توضيحي مفصلي ميکردند که در سازمان «خوب» و «بد» تنها يک معني دارد و آن به رابطه ايشان با سازمان و رهبری آن برميگردد، اينکه چقدر به رهبری سازمان وفادار هستند، حرف شنو بوده و برای رهبری سازمان فدا ميکنند. اگر چه اين کارتوضيحي ها در سازمان شکل منطقي ميگرفت و در بخش منطقي ذهن من مينشست، اما باز در عمل و در برخورد با ديگران آنچه که حرف آخر را ميزد شخصيت من بود و نه آموزه های سازمان. اينجا بود که آنها شيوه «تغيير شخصيت از طريق تغيير رفتار» را بکار گرفتند. برای نشان دادن اين شيوه اجازه دهيد بخشي از خاطرات خود را از اصل کتاب خاطراتم (قبل از خلاصه و اديت و چاپ شدن آن) در اينجا نقل کنم. خاطره مزبور به مرحله ای از «انقلاب ايدئولوژيک» سازمان موسوم به «مرحله ضد بورژوائي» مربوط ميشود.

“بعد از اينکه مسئولم يکي از مسئولين همقطار مرا بطور شفاهي بسختي مورد حمله قرار داد، رو به من کرده و از من نظرم درباره او را جويا شد؟ البته او انتظار داشت که من در تائيد گفته های وی به مسئول مربوطه انتقاد کرده و از ته دل به او ناسزا بگويم. اما  وقتي من سعي کردم صحبتم را با ذکر نقاط قوت و مثبت او شروع کنم، ناگهان وی صحبتهای مرا قطع کرده و گفت: « حالا ميفهمي که مشگل تو کجاست؟ وقتي ميخواهي در مورد ديگران قضاوت کني و حرف بزني، تنها چيزی را که در نظر ميگيری اينستکه چقدر آنها استعداد دارند، چقدر مسئله حل ميکنند، و چقدر لبخند ميزنند. چيزی که برای تو مهم نيست پايگاه طبقاتي آنهاست، و نوع رابطه ايست که آنها با سازمان و رهبری آن دارند. تو آنقدر دلت ميخواهد که همه تو را دوست داشته باشند که حاظر نيستي به کسي کوچکترين انتقادی بکني.» در اينجا هدف حمله وی عوض شد، از مسئول مربوطه خواست که اطاق را ترک کند و بعد از رفتن وی حملات تند خود بر عليه مرا شروع کرده و گفت: «من از تو نظر انتقاديت را ميخواهم. تو بجای اينکه او را زير طوفان انتقادات ببری، پاشي و چند تا کشيده نثارش کني، مثل چوب و ماست تو جات نشستي و اونو نگاه کردی و بجای انتقاد تند، بما گفتي که اون چقدر خوب کار ميکند و چقدر منظم است!» بعد از من خواست که در مورد همه سختگير شده وبطور مرتب اشکالات آنها را گزارش کنم، از آن به بعد من ميديدم که همواره از طرف مسئولم تحت نظر هستم که چگونه با ديگران برخورد ميکنم، چقدر سختگير و تندخو در قبال آنها هستم. يکروز در نشست روزانه با حضور مسئولم، يکي از تحت مسئولين من در گزارش روزانه خود گفت که متاسفانه نتوانسته راندمان خوبي داشته باشد چرا که بدليل خستگي در قطار خوابش برده و چند ساعت از وقتش به اين ترتيب تلف شده است. در اينجا من از تعريف واقعه توسط وی خنده ام گرفت، چرا که چنين چيزی ميتوانست برای هرکسي اتفاق افتد، بخصوص با توجه به کم خوابي که همه از آن رنج ميبرديم. بعد از آن جلسه مسئولم مرا به اطاق خود احضار کرد و بعد از اينکه خودم را زير بار حمله برد، گفت که غيرت و شرف ندارم و از اينکه تمام دارائي سازمان هم به باد رود ناراحت نميشوم از من خواست که فرد نامبرده را صدا کرده و به او بگويم که او بي شرف و بي غيرت است. {تکرار همانچيزهائي که خودش بمن  گفته بود} آن تحت مسئول من از من مسن تر بود، از اعضأ قديمي سازمان بود که در دوران شاه به عضويت سازمان در آمده بود و در نتيجه من برايش احترام فوق العاده ای قائل بوده و هيچگاه بعنوان تحت مسئول به او نگاه نکرده و بالعکس خيلي وقتها سعي ميکردم از او ياد گرفته و به او هم بفهمانم که دارم از او ياد ميگيرم. درنتيجه به دنبال بهانه ای بودم که از اين مسئوليت (دشنام دادن به او) فرار کنم، بهمين دليل چون اطاقي خالي پيدا نکردم که با او حرف خصوصي داشته باشم، انجام اينکار را به بعد موکول کردم. در اينجا مسئولم که مراقب بود ببيند که من اينکار را ميکنم و يا نه مرا صدا کرده و پرسيد که چه شد؟ من گفتم که اطاق خالي پيدا نکردم. اينبار او خيلي بيشتر از گذشته عصباني شده و سر من فرياد زد که من اين حرفها را نميفهمم و همين الان برو هر جا که او را پيدا کردی حرفي را که گفتم به او بزن. در اينجا از من پرسيد که آيا فحشي بلدم که به او بدهم و يا نه؟ او حق داشت من از بچگي به ياد نداشتم که به کسي فحش داده باشم، و شايد واقعا” اين اولين باری بود که مجبور ميشدم به کسي فحش بدهم. بهرصورت از پيش او رفته و فرد مربوطه را صدا کردم، تنها اطاقي که خالي بود، اطاق خواهران بود و خواستم که وی با من به آن اطاق بيآيد. او با تعجب از من پرسيد که «اينجا اطاق خواهران است مطمئني» من گفتم بلي و با هم به آن اطاق رفتيم. بعد مثل بچه هائي که برای خوردن داروئي تلخ چشم و دماغ خود را ميبندند و دارو را غورت ميدهند، منهم تقريبا” چشم و گوش و تمام احساسات خودم را از درون تعطيل کرده و حرفهائي را که قرار بود به او بزنم، طوطي وار به وی گفتم. در اينجا او نگاهي به من کرده و گفت: «من مطمعنم که اين حرفهای تو نيست، برو و به مسئولت بگو که اين سازماني نيست که من عضوش شدم و در نتيجه آنرا ترک ميکنم.» من پيش مسئولم رفته و حرفهای او را تکرار کردم، او هم در پاسخ گفت: «بسيار خوب ما هم افرادی مثل او را اينجا نميخواهيم.»”[1]

همانطور که مشاهده ميشود در اينجا مسئول من سعي کرد با مجبور کردن من به انجام عملي بر خلاف شخصيتم، رفتار مرا تغيير دهد. معمولا” نظر بر اينستکه اگر رفتار فرد بطور مرتب بر خلاف شخصيت وی باشد، نهايتا” وی بخاطر رهائي از تناقض بين شخصيت و رفتارش مجبور ميشود يکي را بنفع ديگری تغيير دهد و از آنجا که رفتار از بيرون کنترل ميشود و غير قابل تغيير است، در نتيجه وی مجبور ميشود که شخصيت خود را قدم به قدم تغيير دهد و يا حداقل آن را منجمد کرده و در نتيجه تاثيرات شخصيتي خويش روی ساير افکار و عقايد را به حداقل برساند.

 

رفتار و تغيير شخصيت:

لئون فستينگر (Leon Festinger ) که يک روانشناس است در تئوری ای که تحت عنوان تئوری ناسازگاری ادراکي (cognitive dissonance theory ) شناخته شده است؛ سه عنصر کنترل ذهن و يا فکر را «کنترل رفتار»، «کنترل افکار» و «کنترل هيجانات» ميداند. فستينگر اصول تئوری خود را چنين توضيح ميدهد: “اگر شما رفتار کسي را عوض کنيد، افکار و احساسات وی هم تغيير خواهند کرد تا ناسازگاری {و يا تناقض} ادراکي و رواني وی به حداقل برسد.” اين  بحث پايه ای تئوری فستينگر است و تحقيقات و آزمايشات بعدی هم نشان داده که در صورت تغيير هر يک از اين سه عنصر، دو عنصر ديگر هم جهت به حداقل رساندن تناقضات دروني فرد تغيير ميکنند.

فستينگر به دنبال شرايطي بود که بتواند تئوری خود را در دنيای واقع آزمايش کند. در سال 1335 (ه – ش)، وی کتابي نوشت در مورد فرقه ای که معتقد بودند افرادی از سياره ديگر برای نجات آنها بهنگام فرارسيدن آخر زمان خواهند آمد {عنوان  کتاب “وقتي پيش گوئي ها غلط از آب در ميآيند (When Prophecy Fails )[2] بود}. وی در توضيح اينکه چرا افراد علي رغم محقق نشدن پيش بيني های رهبر فرقه کماکان معتقد به آموزشهای وی باقي ماندند چنين ميگويد:  ” تئوری ناسازگاری ادراکي ميتواند اينرا توضيح دهد. بر طبق اين نظريه، همه انسانها محتاج اند که به زندگي خود معني و نظم بدهد. همه محتاج اين  هستند که فکر کنند  که عملهايشان منطبق با ارزشهايشان و تصويری است که آنها از خود در ذهن خويش دارند. اين  مهم است که بدانيم که فرقه ها مخصوصا” در دستگاه فکری افراد، تناقض بوجود ميآورند {وبا ادعای اينکه ميتوانند برطرف کننده آن تناقضات باشند} آنها را کنترل و استثمار ميکنند.”

حالا اجازه دهيد قدری اين تئوری را دقيقتر مورد بررسي قرار دهيم: تئوری فستينگر ميگويد: “شرايطي که  باعث نا آرامي در فرد بدليل تناقض رفتار او با عقايدش ميشود عبارتند از: 1- فرد بايد به آن عقيده سخت معتقد بوده و رابطه ای بين آن عقيده و آن رفتار بايد وجود داشته باشد. {مثلا” اعتقاد به اينکه دزدی عمل زشتي است و اهتراز از برداشتن مال ديگر و يا تجاوز به اموال ديگران} 2- فرد بايد خود را متعهد نسبت به آن عقيده ببيند؛ وی برای آن اعتقاد بايد عملي انجام داده باشد که برگشت ناپذير باشد. بطور عام، هر چه که انجام آن  عمل سختتر و هرچهبرگشت  ناپذير تر باشد، نشانگر تعهد بيشتر فرد به آن عقيده است. { مثلا” اعتقاد به اينکه سازمان به حق است و هر کاری که کرده درست بوده. فرد ممکن است در يک عمل تروريستي شرکت کرده و يا بخاطر سازمان به خانواده خود دروغ گفته است. در اينجا چون اين اعمال برگشت ناپذير هستند بسختي فرد ميتواند عقيده درست بودن حرکات سازمان را زير سئوال ببرد} 3- آن  اعتقاد بايد معني خاصي داشته باشد و مربوط به دنيای واقع باشد که اتفاقاتي را بتوان در ارتباط با آن عقيده دانست. {در اينجا بحث پيرامون اعتقادات مادی است که در حرکات روزمره ما تاثير ميگذارند و نه اعتقادات انتزاعي که در حرکات روزمره ما نقش بالفعل ندارند} 4- آن رفتارهای متناقض کننده بايد اتفاق افتاده باشند، غير قابل انکار باشند، و خود فرد هم انجام آنها را تشخيص داده باشد. دو شرط اوليه عقيده را در مقابل تغيير مقاوم ميکنند. شرط سوم و چهارم مرتبط باهم هستند و نشانگر شرايطي هستند که روی فرد فشار ميآورند که  اعتقاد خود را کنار بگذارد. در اينجا ما بايد يک شرط پنجم را هم مشخص کنيم و آن شرايطي است که منجر به اين ميشود که فرد اعتقاد خود را بکنار بگذارد. 5- فرد بايد در اطراف خود حامياني داشته باشد. خيلي دشوار است که يک فرد به تنهائي بتواند در مقابل شواهد متناقض با عقايدش پابرجا بماند. اما اگر فرد متعلق به گروهي باشد که همه معتقد به آن عقيده باشند، که بتوانند يکديگر را حمايت نمايند، انتظار ميرود که آن اعتقاد پابرجا مانده و فرد سعي کند ديگران (کساني که عضو آن  گروه نيستند) را قانع نمايد که اعتقادش درست است.”[3]

فستينگر سازگاری (Consonance ) و ناسازگاری (Dissonance ) را در روابط ادراکي فرد، يعني در عقايدش، نظراتش، دانشش، و فهمش از محيط پيرامونش و از اعمال و احساسات خودش را چنين تعريف ميکند. “دو عقيده يا نظريه و يا دانستني و يا عملکرد در ناسازگاری با يکديگر هستند اگر متناقض با يکديگر باشند. برای مثال يک فرد سيگاری که معتقد است سيگار کشيدن خطرناک است اما با اينحال سيگار ميکشد در اينمورد در ناسازگاری با خود بسر ميبرد. او ممکن است بسياری نظرات و عقايد و معلومات ديگر داشته باشد که در سازگاری با سيگار کشيدنش باشند، اما با اينحال هنوز ناسازگاری در ادراکات وی وجود خواهد داشت. ناسازگاری را نميتوان با انکار وجودش و يا توجيه کردنش بطور کامل محو نمود، اما راهي وجود دارد که ميتوان آنرا کاهش داد. اگر افراد بيشتر و بيشتری متقاعد شوند که آن عمل، عملي درست است، بنابراين آن عمل درست بنظر ميرسد و تناقض ادراکي فرد به حداقل ميرسد. {يک فرد سيگاری در جمع کساني که همه سيگار ميکشند خيلي کمتر احساس تناقض کرده و احتمال کمتری وجود دارد که سيگار را ترک نمايد}”. {درست به همين دليل است که رهبران فرقه برای اعلام نظرات سئوال برانگيز خود، سعي ميکنند آنرا در جمع هواداران وفادار خويش مطرح کنند که شور و شوق و تائيد آنها محو کننده سئوالات و شکهای بقيه باشد. مثل زماني که رجوی ها ميخواستند ازدواج خويش را مطرح کنند و ما را مجبور کردند که افراد را برای تماشای يک ويدئو از شهرهای مختلف انگليس به لندن بياوريم تا شور و شوق اعضأ در لندن پاسخگوی تناقضات دروني آنها باشد.} فستينگر چنين اضافه ميکند: “گاها” تعهد رفتاری نسبت به يک سيستم عقيدتي آنقدر قوی است که فرد ترجيح ميدهد هر کاری را بکند که تناقضات دروني اش به حداقل برسد. حتي ممکن است تحمل تناقض دروني توسط فرد کم درد تر از اين باشد که وی به اين اقرار کند که اعتقادی را که انتخاب کرده است غلط ميباشد.” {وقتي در فرقه ها اعتقادات جديد را با رفتار جديد و تائيد جمع پيرامون ترکيب ميکنند، حاصل اين ترکيب آنقدر قوی است که فرد نميتواند علي رغم تمام شواهد عقلاني و حتي وجود تناقض شخصيتي و احساسي خويش با اين عقيده جديد منکر آن شود و ترجيح ميدهد که اين تناقضات را تحمل کرده و عقيده و رفتار و تائيد جمعي را منکر نشود.} در مورد فرقه مورد تحقيق فستينگر ، وی ميگويد: “اگر اعضأ اين گروه بطور موثری بتوانند منکر محقق نشدن پيش بيني ها شوند، ناسازگاری اداراکي در آنها کاهش خواهد يافت. اما بيشتر مردم، منجمله اعضأ اين گروه، با واقعيت هم روبرو هستند و براحتي نميتوانند ادراکات خود را که نافي بدون شک و ترديد (محقق نشدن پيش بيني هاست) را راحت غورت بدهند. آنها سعي ميکنند به اين واقعيات محل نگذاشته و چشم خود را روی آنها ببندند، همانطور که اينکار را حتما” خواهند کرد. آنها ممکن است که خود را قانع کنند که تاريخ اشتباه بوده است و پيش بيني حتما” محقق خواهد شد، آنها حتي ممکن است چشم اميد به تاريخي ديگر ببندند کما اينکه فرقه ميلريتس {نام فرقه مورد نظر فستينگر} چندين بار اينکار را کردند. بعضي از آنها حتي به اين عقيده رسيدند که مسيح آمده و همه آن اتفاقات پيش بيني شده رخ داده است اما نه در زمين بلکه در بهشت. معتقدين ممکن است سعي بکنند که راهي برای توجيه تناقضات عقيده جديد با واقعيت پيدا کنند و معمولا” راههای که نشانگر نبوغ آنهاست هم جهت اين توجيه پيدا ميکنند. توجيه منطقي ميتواند از ميزان ناسازگاری بکاهد. و در صورت حمايت بقيه، توجيه ميتواند موثر واقع شود، چرا که ميتواند تائيدی در صحت توضيحات و يا تفسيرات جديد باشد. از شانس رهبر فرقه، معتقدين سرخورده ميتوانند به افراد ديگر در فرقه مراجعه کرده، کساني که همان تناقضات را دارند و به اين ترتيب ميتوانند فشار دروني خود را کاهش دهند. {بنظر ميرسد واقعا” درد فردی در جمع تخفيف مييابد، يعني اگر ما کسان ديگری را هم ببينيم که همدرد ما ميباشند، راحتتر ميتوانيم درد خود را تحمل نمائيم.} در گروه افراد ديگر هم از توجيهات مطرح شده حمايت خواهند کرد و در نتيجه ميتوان راحتتر آن توجيهات را پذيرفت و شوک محقق نشدن پيش بيني ها را تخفيف داد.”[4]

جهت ديدن اين تئوری در عمل، اجازه دهيد به مثالي که درباره خود زدم بازگشته و آنرا قدری دقيقتر نگاه کنيم. بر طبق اين تئوری، ناسازگاری دروني من ناشي از تضاد بين شخصيتم بود و رفتاری که تشکيلات ميخواست من داشته باشم. شخصيتم به من ديکته ميکرد که ملايم بوده، نسبت به ديگران مهربان باشم و نقاط مثبت آنها را ببينم و رفتار ديکته شده از طرف تشيکلات از من ميخواست که سختگير بوده، حتي خشن باشم و نقاط منفي افراد را متن نظر قرار داده و همواره انتقادی برخورد کنم. برای رفع اين ناسازگاری که طبعا” رنج آور بود من يا بايد شخصيت خود را عوض ميکردم که کار ساده ای نبود، حتي اگر انجام شدني باشد. بخصوص اگر فرد خودش آنرا منفي نبيند و از ديگران هم نسبت به آن شخصيت اشعه مثبت بگيرد. و يا بايد رفتاری را که بمن ديکته ميشد رد کرده و آنگونه رفتار کنم که شخصيتم بمن ديکته ميکرد. اينهم کار ساده ای نبود چرا که حضور من در آن تشکيلات عميق تر از آن بود که من بتوانم بخاطر اين دستورالعمل، همه پيوند های عاطفي، عقلاني و عقيدتي خود را قطع نمايم. مجددا” اگر بحثهای بخش گذشته را به ياد آوريم و استفاده ای که فرقه ها از شيوه های نفوذ و تاثير گذاری ميکنند را به ياد آوريم، ميتوانم بگويم که حتي تا آنزمان من آنقدر برای بودن با سازمان پرداخت کرده بودم که خداحاقطي با آن پرداختها کار ساده ای نبود. از طرف ديگر همانطور که در بخش گذشته ديديم نفي اقتدار، حتي اگر آن اقتدار مشروعيت درست و حسابي هم نداشته باشد و فرد پيوند خاصي با آن اقتدار نداشته باشد، کار چندان ساده ای نيست، چه برسد در فرقه که مسئولين در آنجا پشتوانه و مشروعيت قوی ای برای اعمال اقتدار خود بوجود آورده اند. در مجاهدين دستورات و رهنمودها، طبق آموزشهای سازمان، نوعي مشروعيت الهي داشت و نفي يک دستورالعمل گاها” بمعني نفي مشروعيت پشت آن بوده و ميتوانست حتي بمعني نفي انقلابي بودن، دين و خدا باشد. بنابراين در آنزمان تنها راه  من اين بود که منطقا” خود را قانع سازم که اين ويژگي شخصيتي من منبعث از شخصيت ليبرالي من است و بايد نفي شده و عوض شود (توجيه عقلاني  مشگل و حل تضاد به نفع رفتار تحميلي). بنابراين از آنزمان به بعد، يکي از اهداف من مادامي که در تشکيلات بودم، عوض کردن اين بخش از شخصيتم بود. البته از آنجا که سال بعد به بخش سياسي سازمان منتقل شدم و ديگر رابطه ای مستقيم با ايرانيان و هواداران نداشتم، تشکيلات هم مشگلي با اين ويژگي من نداشت، بخصوص که در اين کار تازه داشتن برخوردی مودبانه و ملايم و مهربان، نقطه مثبت محسوب ميشد و ميتوانست باعث جذب مخاطبان خارجي شود. نکته جالب اينستکه، علي رغم اينکه من ديگر مجبور به داشتن رفتاری متناقض با اين ويژگي شخصيت خود نداشتم، اما با اينحال هنوز در درون دچار ناسازگاری بوده و احساس ميکردم بايد  خود را تغيير داده و حتي جهت تسهيل اين تغيير همواره کوشش داشتم که تشکيلات را قانع کنم که مرا از کار ديپلماتيک کنار بگذارند، تا راحتتر و سريعتر تغييرات را در درون خود بوجود آورم. در همين جا بايد متذکر شوم که بسياری از افراد ديگر که شخصيتي مشابه من داشته و مجبور به داشتن رفتاری متناقض بودند، نهايتا” تغيير شخصيت داده و تبديل به فرد ديگری شدند.

نتيجه اينکه من فکر ميکنم، برای تغيير شخصيت يک فرد، تغيير رفتاری لازم است، اما شايد کافي نباشد، بخصوص اگر آن ويژگي شخصيتي در اعماق ذهن او حک شده باشد و في المثل به دوران طفوليت وی برگردد. درست بهمين دليل است که در کنار تغيير رفتار فرقه ها بايد حربه های ديگر را هم برای تغيير شخصيت افراد بکار گيرند، حربه هائي مانند استفاده از هيجانات که در بخش آينده درباره آن صحبت خواهيم کرد.

 

چگونه رهبران فرقه ها ميتوانند رفتار ما را عوض کنند، رفتاری را منجمد نموده و يا آنرا تشويق کنند؟

 

مايکل ماهوني (Michael J. Mahoney ) از دانشگاه پنسلوانيا، و کارل تورسن (Carl E. Thoresen ) از دانشگاه استنفورد در کتاب خود تحت عنوان “کنترل خود” توضيح ميدهند که چگونه ميتوان يک رفتار را تغيير داده و رفتاری طراحي شده را با آن جايگزين نمود. آنها توضيح ميدهند که : در تغيير رفتار” سه مرحله وجود دارد: 1- مقدمات، 2- رفتار، 3- نتايج: مقدمات، علائمي هستند که فرد را متوجه ميکنند که کدام رفتار وی در شرايط خاصي مناسب نبوده و لازم است که تغيير کنند. مقدمات معمولا”، نتايج ادامه آن رفتار را پيش بيني کرده و فرد را متوجه ميسازند که در صورت ادامه آن رفتار وی با چه عواقبي روبرو خواهد شد. برای مثال معمولا” رانندگي افراد کاملا” تحت کنترل اين مقدمات بازدارنده هستند، قوانين رانندگي، وجود علائم مختلف در راهها، چراغ خطرها، دوربينهای مخفي و علني، وجود ماشين پليس در خيابانها، همه جزو مقدمات هستند که به فرد يادآور ميشوند که اگر بد رانندگي بکند، چه عواقبي در انتظار وی خواهد بود. از طرف ديگر علائم مقدماتي ديگر که ميتوان آنها را محرکهای کنترل کننده ناميد در مکانيسمهای تغيير رفتاری برای مقابله با پرخوری و ترک سيگار مشاهده ميشوند. … نتايج يک رفتار، اتفاقاتي است که در اثر ادامه آن رفتار و بلافاصله بعد از آن اتفاق ميافتند. آنها را ميتوان به سه دسته تقسيم نمود: مثبت، منفي و خنثي. … اگر رفتاری جهت ايجاد يک نتيجه و يا بيشتر کردن آن باشد، مثبت خوانده ميشود، اگر بالعکس در جهت رفع يک نتيجه و  يا کاهش آن باشد منفي ناميده ميشود. و اگر نتيجه رفتاری نه خواستني باشد و نه ناخواستني، ميتوان آنرا خنثي ناميد. … نتايج همانند علائم مقدماتي ميتوانند روی استمرار و يا توقف يک رفتار تاثير بگذارند. بطور عام ميتوان گفت اگر ما نتيجه ای را تشويق نمائيم، باعث استمرار آن رفتار ميشود و بالعکس اگر نتيجه ای را با تنبيه پاسخ گوئيم باعث کم شدن آن رفتار و يا توقف آن ميشود. … البته بايد توجه داشت که در بسياری موارد تنبيه تاثير کمتری در توقف يک رفتار دارد تا تشويق در استمرار يک رفتار ديگر.”[5]

طراحان رفتار {کساني که ميخواهند رفتار خود و يا ديگران را تغيير داده و يا رفتار جديدی را بوجود آورند} با سه حالت مختلف روبرو هستند که هر يک جای بحث جداگانه دارد: 1- ميخواهند مانع بروز رفتاری شوند {مثلا” ميخواهند بکسي کمک کنند که سيگار کشيدن را ترک کند.} و يا رفتار جديدی را در فرد بوجود آورند {منظم و مرتب و وقت شناس شود}. 2- رفتاری را در فرد حفظ کرده و يا آنرا تشديد نمايند. 3- رفتاری را کم کرده و يا آنرا از بين  ببرند.”[6]

  • بوجود آوردن يک رفتار جديد: يکي از موفقترين شيوه ها برای بوجود آوردن رفتاری جديد در فرد «شکل دادن» نام دارد. در اين روش عکس العمل فرد مورد نظر گام به گام در جهت رسيدن به رفتار مورد نظر با تشويق تقويت ميشود. شيوه ديگر «دستورالعمل» نام دارد؛ در اين شيوه رفتار جديد به فرد يا بصورت شفاهي و يا کتبي توضيح داده ميشود. شيوه سوم «سرمشق قرار دادن» نام دارد اين شيوه همچنين ممکن است «نگاه کن و ياد بگير» ناميده شود. بطور خلاصه در اين شيوه بفرد نشان داده ميشود که رفتار ايده آل چگونه بايد باشد. {مثلا” نشان دادن فرد ديگری که وی بتواند از او سرمشق بگيرد و يا نشان دادن يک رفتار مناسب در خود فرد جهت تکرار و سرمشق گرفتن از آن.} تحقيقات نشان داده که شيوه «سرمشق قرار دادن» موثر ترين و موفق ترين و قوی ترين شيوه برای تغيير يک رفتار و يا ايجاد يک رفتار جديد در فرد است. {بعدا” شاهد اين خواهيم بود که فرقه ها با سرمشق قرار دادن اعضأ قديمي برای اعضأ جديد از اين شيوه استفاده ميکنند که به اعضأ جديد ياد دهند که چگونه بايد در فرقه رفتار کنند.} شيوه ديگر را ميتوان «رفتار جديد با کمک مربي» ناميد، در اين روش ابتدا از روش «سرمشق گيری» استفاده ميشود و به فرد نشان داده ميشود که چگونه بايد رفتار نمايد و پس از آن يک مربي عهده دار آموزش گام به گام فرد برای بکار گيری رفتار جديد ميشود.” (برگرفته از صفحات هفت و هشت کتاب) در فرقه ها تمام اين شيوه ها و يا ترکيبي از آنها بکار گرفته ميشود که رفتار فرد را از آنچه که بوده به آنچه که بايد باشد تغيير دهند.
  • تشديد و يا حفظ يک رفتار: تنبيه و تشويق: برای مثال پدر و مادر يک بچه از مجازات و تشويق استفاده ميکنند که فرضا” به کودک خود ياد دهند که چگونه سر سفره رفتار کند، چگونه دندانهای خود را مسواک بزند و … اگر کاری را که خواسته آنهاست انجام نداد تنبيه ميشود و اگر انجام داد تشويق ميگردد. {در فرقه ها تنبيه ميتواند شامل تنبيهات تشکيلاتي (مثل پائين آوردن رده) و يا تنبيهات رواني (مثل منزوی کردن فرد از جمع، بي محلي کردن به وی، شرکت ندادن او در نشستهای جمعي و سطح بالا، و يا حتي اطلاعات ندادن به وی ) و حتي تنبيهات فيزيکي (زنداني کردن، کتک زدن و حتي شکنجه کردن) باشد. و تشويقات هم ميتوانند معکوس اعمال فوق باشد.} تحقيقات نشان داده که تشويق در صورت انجام عملي موثر تر است تا تنبيه بخاطر انجام  ندادن عملي. قوانيني که در بکار گيری اين شيوه بايد متن نظر قرار گيرند عبارتند از: 1- تنبيهات و يا تشويقها بايد بتدريج زياد و يا کم شوند و نه به يکباره و بصورتي شديد. 2- رسيدن به تنيجه دلخواه بايد  از طرف فرد قابل انجام باشد، و يا بعبارت ديگر در توان فرد باشد که آنرا انجام دهد. يک نوع برخورد که از طرف مربيان کنترل رفتار ابداع شده، عبارت است از «کنترل مشوقها»، به اين معني که در صورت انجام يک رفتار فرد را با يک مشوق و در صورت انجام رفتاری ديگر او را با مشوقي ديگر روبرو ميسازند. (برگرفته از صفحات هشت و نه کتاب) در مجاهدين اگر مسئولين از رفتار ما راضي نبودند ميشد آنرا بشکلهای مختلف ديد، مثلا” به جلسه ای که بقيه اعضأ هم رده ما دعوت ميشدند ما فراخوانده نميشديم، و يا مثلا” آنها به جلسه ای با حضور رهبری برده ميشدند و ما را نميبردند، آنها را در انجام کاری شرکت ميدادند و ما را به انجام کاری نا مناسب تر وا ميداشتند. و اگر رفتار مورد دلخواه آنها در فرد شکل نميگرفت، رده فرد گرفته ميشد، در مراحل بعدی او را زنداني ميکردند و در مواردی شنيده ام که افراد مورد آزار فيزيکي و شکنجه هم قرار گرفته اند.
  • از بين بردن يک رفتار: يک رفتار را ميتوان با شيوه های مختلف تخفيف داده و يا بکل از بين برد. يکي از شيوه هائي که خيلي استفاده ميشود، شيوه «خاموش کردن» نام دارد، در اين شيوه مربي سعي ميکند بفهمد که چه عاملي باعث تشويق و يا تشديد رفتار مربوطه در فرد ميشود و با «خاموش کردن» و يا از بين بردن آن عامل سعي ميکند که رفتار فرد را عوض نمايد. {در مجاهدين گاها” با تغيير مسئوليت يک فرد ميتوانستند باعث کمرنگ شدن يک رفتار و پررنگ شدند رفتاری ديگر شوند. برای مثال هراز چند گاه مسئولين سياسي را به کمپ های نظامي ميفرستادند تا رفتار و افکار ليبرالي آنها تخفيف يافته و محو شود. در يکي از اين آموزشها، يکي از اعضأ بخش سياسي که ميخواست نشان دهد تا چه حد خود را با شرايط نظامي منطبق کرده و مقاوم است، آنقدر گرمای عراق را تحمل کرد که از گرما زدگي کشته شد.} … شيوه ديگر که جهت کاستن و يا از بين بردن يک رفتار بکار گرفته ميشود عبارت است از «کنترل مشوقها». در اين شيوه اگر مشخص شود که رفتاری واقع شده است، مشوق مربوطه تغيير ميکند که باعث شود آن رفتار کمرنگتر شود. {مجددا” در مجاهدين وقتي فرضا” تشخيص ميدادند که فردی به محيط کار و يا افردای که با آنها کار ميکند علاقه مند شده است و يا حتي در انجام کارش «خيلي موفق است» و توانسته علاقه و احترام افراد ديگر را نسبت به شخص خودش جلب نمايد، برای از بپين بردن به اصطلاح فرديت وی او را به شهر و کار ديگری منتقل ميکردند.} شيوه سوم که باعث کمرنگ شدن و يا از بين رفتن يک رفتار ميشود «تنبيه است». (بر گرفته از صفحات ده و يازده همان کتاب)

 

نظم و ترتيب (ديسپلين) بعنوان ابزاری برای تغيير رفتار:

 

در فرقه ها بعلت نظم و برنامه روزانه دقيقشان، از همان روز اول و شايد لحظه اول ورود، فرد تازه جذب شده مجبور است که رفتار خود را تغيير دهد؛ اين تغيير ممکن است از تغيير رفتاری ساده ای شروع شود. برای نمونه، استيون حسن در اين مورد مثالي ميزند، وی ميگويد: ” موني ها خيلي از آداب و رسوم شرقي را رعايت ميکنند، برای مثال درآوردن کفش بهنگام ورود به يک مرکز آنها، دوزانو نشستن، و يا تعظيم کردن در مقابل يک عضو قديمي تر. مرعات همين چيزهای کوچک فرد را وارد شرايط خاصي ميکند. و اگر او با اين رفتار برخوردی مثبت و پر انگيزه نداشته باشد، ممکن است رهبر با او برخورد کرده و او را متهم به اين بکند که «خودخواه» است و ناخالص ميباشد و يا به اندازه کافي کوشش نميکند (که خود را تغيير دهد). از او خواسته ميشود که مثل يک عضو قديمي تر برخورد کند تا جائيکه حتي نحوه صحبت کردن وی را هم تقليد نمايد.”[7] { شيوه سرمشق قرار دادن جهت تغيير رفتار. اگر دقت کنيد افراد فرقه ای حتي مثل هم صحبت ميکنند و گاها” لحن صحبتشان هم مثل هم است، اين مشابهت عمدتا” دستوری نيست بلکه تقليدی است.}

دسيپلين و برنامه روزانه درست مانند ورود افراد به خدمت نظام وظيفه، دو عامل مهم در تغيير رفتار و نهايتا” تغيير شخصيت افراد تازه وارد به يک فرقه هستند. ديسپلين چيزی نيست که کسي بتواند بسادگي آنرا رد کرده و يا در مقابل آن مقاومت کند، همه منطقا” ميدانند و قبول دارند که اين بخش مهم هر نوع از تشکيلات است که رسيدن به هدفي را دنبال ميکند. معمولا” همواره يک نوع رابطه مستقيم بين نوع تشکيلات و هدفي که دنبال ميکند با نوع نظم و ترتيب و برنامه کار موجود در آن تشکيلات وجود دارد. (طبعا” ارتش که هر لحظه با مسئله مرگ و زندگي روبروست، طبيعي است که بالاترين ديسپلين را داشته باشد، در حاليکه يک کلوب معمولي ممکن است محروم از داشتن يک ديسپلين قابل رويت و جدی باشد.} اما در فرقه های مخرب ديسپلين موجود هيچ نوع سازگاری با دعوت اوليه و اهداف فرقه نداشته و حتي خيلي شديد تر از ديسپلين ارتش است. اين نوع از نظم و ترتيب نه تنها شامل برنامه روزانه کار ميشود، بلکه چه بطور مادی و چه بلحاظ فکری تمام وقت آزاد فرد را در بر گرفته و اجازه انجام هيچ کار بدون برنامه و يا با خواست شخصي را به او نميدهد. هدف در فرقه کنترل کامل و مطلق وقت، رفتار، فکر و احساسات فرد است و او مجبور است تمام لحظات فعاليت خود، و هر نوع انحراف از مسير فرقه را به مسئولين خود گزارش دهد. وجود اين نوع از ديسپلين فوق العاده در فرقه ها، خود بخود بشکلي نامرعي به مسئولين کمک ميکند که رفتار اعضأ را تغيير دهند. در مجاهدين برای انجام هر کاری قانوني وجود داشت و يک مسئول ميبايست برای تمام لحظات تحت مسئول خود برنامه کار داشته باشد و او را کنترل کند که دقيقا” طبق برنامه حرکت نمايد. رفتار يک فرد تازه وارد از لحظه اول ورود که ميبايست کفشهايش را در آورده و وارد پايگاه شود تحت نظارت دقيق قرار ميگرفت، خوردن و خوابيدن، کجا ميتواند برود و کجا نميتواند، چه کاری ميتواند بکند و چه کاری را نميتواند، به چه موزيکي ميتواند گوش دهد و شنيدن کدام نوع از موسيقي ممنوع است، گوش دادن به راديو و مشاهده تلويزيون، برای همه اين کارها برنامه و قانون وجود داشت، و همه اينها  کمک ميکرد که رفتار فرد تحت کنترل دقيق قرار گرفته و گام به گام تغيير نمايد. سرمشق قرار دادن اعضأ قديمي هم يک قانون نا نوشته و شايد حتي نا گفته ولي کاملا” جا افتاده بود، برای مثال زمانيکه ما هنوز عضو  انجمن دانشجويان مسلمان (هوادار سازمان مجاهدين)  بوديم از مسئولي شنيديم که اعضأ سازمان در زندان همه مشترکا” از يک ظرف و يا سيني غذا ميخوردند، جهت تقليد از آنها ما تمام ظروف را جمع کرده و از روز بعد غذا خوردن بطور جمعي از يک سيني مشترک جزو دستور کار انجمن قرار گرفت. درهر پايگاهي مردان حول يک سيني و زنان حول سيني  ديگر نشسته و مشغول خوردن غذا ميشدند. همين تغيير رفتار مختصر بهنگام غذا خوردن ميتوانست بخودی خود باعث نوعي از تغيير شخصيت در ما شده و مثلا” تمايلات ليبرالي و فردی ما را دستخوش تغيير کند. در کنار اين سرمشق گيری از اعضأ سازمان بايد عامل ديگری را هم که نقش برجسته ای در تغيير رفتاری و بالطبع تغيير شخصيتي ما داشت هم اسم برد و آن «فشار همقطاران» و يا اعضأ ديگر انجمن بود. برای نمونه در مثال فوق کساني که در ناسازگاری بين شخصيت خود و اين روش خوردن و آشاميدن سعي ميکردند شخصيت خود را حفظ کرده و وارد اينگونه رفتار نشوند و يا بنوعي ميانه را بگيرند، بشوخي و يا بجدی مورد حمله و تعرض اعضأ  ديگر قرار ميگرفتند. برای مثال وقتي موقع خوردن سعي ميکردند از گوشه سيني خورده و مرزی بين بخش خود و ديگران بوجود آورند، بقيه با خط گيری از مسئولين، با تعرض به بخش آنها سعي ميکردند که اين مرز را از بين برده و يا او را مجبور به اطاعت از جمع کرده و يا گرسنه از سر سفره بکنار رود. حمله با خمير نان بشگل گلوله هم ازشيوه هائي بود که اعضأ برای تغيير رفتار و در نتيجه شخصيت افراد بر سر سفره نهار و شام بکار ميگرفتند. البته بعدها با انتقال بيماری سرما خوردگي از يک فرد به افراد ديگر و پائين آمدن راندمان کار گروه در اثر افزايش بيماريها اين شيوه خوردن منسوخ شد و راهي ميانه يعني استفاده دو نفر از يک ظرف قانون خوردن شد. اين شيوه از طرفي باز باعث از بين رفتن ويژگيهای فردی افراد ميشد و در عين حال چون افراد بيمار شريک نميگرفتند، مانع انتقال بيماری به ساير افراد ميشد.

اگر اين موضوع را قبول داشته باشيم که شخصيت و هويت يک فرد مجموعه ای از عقايد و نظرات و رفتار اوست، متوجه ميشويم که همين  تغيير رفتار در خوردن، خوابيدن و کارکردن، اينکه فرد چه چيزی را ميتواند بخواند، بشنود و ببيند و يا بعکس نخواند و نشنود و نبيند، چه طرح و رنگ لباسي را بپوشد و چه رنگ و مدل لباسي را نپوشد، … ميتواند قدم به قدم و مرحله به مرحله باعث تغيير شخصيت  فرد شده و يا حداقل شخصيت گذشته او را در حالت تدافعي قرار داده و مانع تاثير گذاری آن در احيأ عقايد گذشته ماقبل فرقه ای فرد شود.

 

شتاب دهندگان – کاتاليستها:

 

فرقه های برای تغيير شخصيت افراد تازه جذب شده، و يا حداقل جهت جلوگيری از تاثير منفي شخصيت آنها روی افکار و عقايد نوپای فرقه ایشان، از ترفندهای مختلفي استفاده ميکنند که بعضي از آنها خود مستقيما” روی تغيير شخصيت فرد تاثير ميگذارد و بعضي ديگر نقش کاتاليزور و يا شتابدهنده را برای شيوه های ديگر بازی ميکنند. بسياری از اين کاتاليستها در واقع کمک کننده ای هستند برای منزوی کردن هرچه بيشتر فرد از دنيای بيرون و تغيير رفتار او، که نهايتا” منجر به اين ميشود که احساسات و شخصيت گذشته وی نتوانند تاثير منفي ای روی عقايد فرقه ايش داشته باشند. بعضي از اين کاتاليستها عبارتند از:

  • کار سخت، کمبود خواب و خوراک و کنترل دقيق روی آن
  • معرفي و جاری کردن زبان و ادبيات جديد درون فرقه ای
  • فشار ساير اعضأ و همقطاران
  • کنترل اطلاعات

 

کار سخت، کنترل دقيق روی خورد و خواب:

 

کار سخت يکي از موثر ترين ابزار در کنترل فکری افراد است، چرا که کار سخت نه فرصت و نه حالي برای فرد باقي ميگذارد که وی بتواند گذشته خود را بخاطر آورده و احساسات اش بتوانند کمک به بازگشت عقايد گذشته اش بکنند. کار سخت باعث ميشود که حداکثر فکر فرد معطوف به ضروريات حيات شده و زماني برای فکر به موضوعات عميقتر مثل عقايد پيدا نکرده و نتواند عقايد و نظرات جديد خويش را بازبيني کرده و اشکالات آنها را دريابد. در بسياری مواقع کار سخت در فرقه ها، فقط برای مشغول کردن افراد است و حاصل واقعي آن چه برای خودشان و يا برای فرقه حداقل است، بعبارتي در فرقه ها بسياری مشغول چاله کندن و بقيه مشغول پر کردن همان چاله ها هستند و يا افراد کارهائي انجام ميدهند که روزها و يا ماههای بعد بايد با انرژی گذاری زياد آنها را به حالت اوليه بازگرداند. انجام  چنين کارهائي بخودی خود باعث ميشود که عقايد پايه ای افراد روی موضوعاتي مثل «مفيد بودن يک عمل»، «انجام عمل با فکر و مطالعه کافي»، «انجام کار با ديد انتقادی و اصلاح کننده» و يا «بررسي درست و غلط يک عمل» عوض شده و وی ياد گرفته و عادت بکند که کار را فقط بصرف انجام شدنش، انجام داده و بعبارتي مثل يک آدم مصنوعي بدون فکر و يا دادن نظری انتقادی فقط انجام وظيفه کند. انجام چنين کارهائي و عادت به اين نوع کارکردن، باعث ميشود که بتدريج بخش انتقادی و حتي منطقي مغز و فکر تعطيل شده و رفته رفته فرد کم و کمتر با ديد انتقادی به کارها و رفتار خود و ديگران نگاه کند. حتي اگر کار درون فرقه ای بظاهر مثبت باشد، مثلا” فرد در خيابانها کمک مالي جمع کند و يا از سياستمداران و افراد متفرقه برای اهداف فرقه امضأ جمع کند و در پايان روز از دستآورد خود راضي باشد، اين کار سخت باعث ميشود که تمام وقت آزاد وی گرفته شود و ديگر وی نتواند در مورد اعمال و رفتار و گذشته خود فکر کرده و عقايد جديد خود را به زير سئوال ببرد، به اين فکر کند که آيا اعمال و افکار جديدش منطبق با اصول و پرنسيبهای شخصي و ملي و عقيدتيش هستند و يا خير؟ آيا اعمال و کردارش او و فرقه را به اهداف از قبل اعلام شده نزديک ميکنند و  يا نه؟

برای نمونه هواداران واعضأ حرفه ای مجاهدين، ساکن شهرهای مختلف اروپا و آمريکا، در دهه  شصت (ه – ش) و هفتاد و شايد حتي در دهه اخير، روزانه از ساعت هفت صبح تا بعضا” ساعت نه شب، بايد در خيابانها، قطارها و اتوبوسها با مردم عادی در مورد مسائلي اغلب غير واقعي و دروغين صحبت کرده و فرضا” برای کودکاني که هرگز وجود خارجي نداشته اند کمک مالي جمع ميکردند. بدون اينکه وقتي داشته باشند که درباره عملکرد خود و بحثهائي که در طي روز با مردم عادی کرده اند فکر کرده و آنها را و درست و غلطشان را و يا حتي مفيد بودنشان را مورد بررسي قرار دهند. بزودی اين افراد نميتوانستند به چيز ديگری فکر کنند مگر درآمد روزانه و فراگيری شيوه های نوين برای افزايش آن درآمد و در نتيجه راضي کردن مسئولين خود. به اين ترتيب پس از مدت کوتاهي، بهترين، درستکارترين، معتقدترين افراد برای درآمد بيشتر دروغهای بزرگ و بزرگتر ميگفتند، بطوريکه همانطور که در گذشته گفته شد، شخصيتشان بهمراه رفتارشان عوض شده و دروغ و تزوير و ريا و نفاق در آنها نهادينه شده و باصطلاح بخشي از ايدئولوژيشان ميشد. من ميتوانم مدعي شوم که تقريبا” تمام افراد پس از حداقل يکسال کار اينچنيني بدون آنکه بدانند و متوجه باشند، «هدف وسيله را توجيه ميکند» بخشي از ايدئولوژی وساختار فکری و عملکردشان ميشد. آنها به تدريج ياد ميگيرند که حتي به اقوام و دوستان گذشته خود و هر کسي که در فرقه نيست دروغ گفته و برای پيش برد اهداف و خواستهای سازمان هر کاری را کرده و هر دروغي را به هرکسي بگويند. آنهائي که در عراق بودند هم وضع بهتری نداشتند، گرچه آنها با مردم عادی در تماس نبوده و مجبور نبودند بخاطر درآمد روزانه شخصيت خود را خرد کرده و هر نوع تزوير و ريائي را برای درآمد بيشتر بکار گيرند، اما انزوای فيزيکي موجود در عراق، کار سخت و طاقت فرسای روزانه، تمرينات و عمليات نافي منطق و عقل گرائي، خستگي مفرط فيزيکي، انجام کارهائي که لحظاتي بعد معکوس ميشدند، نشستهای طولاني انتقاد از خود، ساعتها نگاه کردن به سخنراني های متفاوت رجوی ها، باغباني و پاک  کردن خيابانها، … همه و همه باعث ميشدند که آنها وقت آزادی برای فکر کردن و بازبيني کردار، رفتار، و افکار خود نداشته و در نتيجه  بتدريج ياد بگيرند که کار را تنها بصرف انجام شدنش و رضايت مسئولين بالاتر انجام دهند و نه درست و مفيد بودنش. آنها آنقدر در لحظات درگير ميشوند که نميتوانستند و نميتوانند فکر کنند که فرضا” دارند با دشمن کشورشان بر عليه ملتشان همکاری ميکنند. همان ملتي که بخاطر وی به مجاهدين پيوسته اند.

بعنوان نمونه که چگونه کار روزانه آنها ميتواند بخش منطق و عقلگرائيشان را تعطيل کرده و چگونه رفتار جديد باعث ميشود که شخصيت آنها بتدريج عوض شده و آنها نتوانند به افکار و عقايد گذشته شان بازگردند، اجازه دهيد بخشي از خاطرات خود را از نسخه اصلي آن در مورد يکروز کار افراد در عراق ذکر کنم. اين بخش از خاطراتم درباره کار و آموزش «گروه های ويژه» است که برای بظاهر مبارزه با «رژيم» به داخل کشور فرستاده ميشدند، در حاليکه بواقع کار آنها عمليات تروريستي در داخل کشور بود عملياتي که جدا از تروريستي بودنشان حتي بدون هدف هم بودند به اين معني که اگر عمليات تروريستي گذشته آنها هدف و استراتژی خاصي را دنبال ميکرد، عمليات تروريستي بعدی سازمان حتي بدون داشتن هدف و استراتژی خاصي بوده و فقط نقش مشغول کردن افراد را داشت. چرا که ديگر صدام حسين بعد از آتش بس با ايران، به آنها اجازه باصطلاح لشگر کشي را نميداد و آنها برای توجيه اينکه هنوز کماکان مشغول مبارزه مسلحانه هستند، چنين عمليات تروريستي کوری را انجام ميدادند.

يک نمونه از کار سخت و تغيير رفتار اعضأ مجاهدين در عراق در دهه هفتاد (ه- ش)

” اعضأ اين گروه ها مجبور به فراگيری تمرينات سخت فيزيکي و رواني شده بودند. برای نمونه آنها ميبايست بتوانند برای چندين روز در بيابان و يا در باطلاقها بدون داشتن مواد غذائي و آب زندگي کنند، آنها ميبايست ميتوانستند در چنين شرايطي آب و مواد غذائي خود را در محيطي که در آن قرار داشتند بدست آورده و في المثل بجای خوراک معمولي از قورباغه و ساير جانورها و حشراتي که پيدا ميکردند تغذيه نمايند. آنها ميبايست برای ساعتها بدون کوچکترين حرکتي در يکجا بايستند، در حاليکه لامپي برای جذب پشه ها و ساير حشرات در کنار آنها روشن بود و به اين ترتيب آنها طعمه نيش اين حشرات ميشدند. بعضي از ما اعضأ بخش سياسي سازمان برای چند روزی به آنجا فرستاده شده بوديم که باصطلاح بتوانيم با ديدن آنها با تمايلات ليبرالي و روشنفکری خود برخورد نمائيم. شب اولي که ما آنجا بوديم، مسئول آنها به ما گفت که به زودی وی و چند فرمانده ديگر به اعضأ حمله خواهند کرد تا عکس العمل آنها را بازبيني نمايند. وی ادامه داد که ما به آنها گفته ايم که يک چريک همواره بايد با يک چشمش بخوابد و چشم ديگرش را برای مراقبت باز نگه دارد، آنها بايد برای همه چيز آماده باشند و امشب ما ميخواهيم آمادگي آنها را آزمايش نمائيم. در نيمه های شب حمله آنها به اعضأ شروع شد. آنها با سلاحهای خود آهسته به خوابگاه آنها رفته و ناگهان شروع به داد و فرياد و تيراندازی کردند. چند نفری بلافاصله حتي قبل از شروع داد و فريادها بيدار شده و خود را آماده نشان دادن عکس العمل کردند، اما چون بقيه به اندازه کافي از خود آمادگي برخورد با اين حمله را نشان ندادند همه منجمله آنهائي که برخورد مناسب را نشان داده بودند مجبور به تحمل مجازات شدند {شکستن بحث منطق و عقلگرائي و عدالت خواهي – مجازات بخاطر خطای ديگران}. بعد از دقايقي همه صف کشيده آماده عمل بودند. عملياتي که شامل راه رفتن با پای برهنه روی سنگها و خارها ، سينه خيز رفتن روی گل و شل بود، آنها لحظه ای ميبايست سينه خيز راه ميرفتند، لحظه ای ديگر بدو و بعد از چند دقيقه چهاردست و پا. با يک علامت ميبايست از نزديکترين درخت و يا تير چراغ برق بالا رفته و آنجا بدون حرکت باقي بمانند تا فرمان پائين آمدن به ايشان داده شود. آموزشهای آنها تنها فيزيکي نبود و شامل آموزشهای رواني هم ميشد، گرچه تنها بخش فيزيکي آن، ما را که تنها شاهد اين ماجرا بوديم و آنها را دنبال ميکرديم بکل از نفس انداخته و خسته کرده بود. برای نمونه فرمانده آنها در نقطه ای از آنها خواست که به اطراف آن محل رفته و هريک بزرگترين سنگ موجود را پيدا کرده و به آنجا بيآورند و تهديد کرد که فردی که کوچکترين سنگ را بيآورد و يا نفر آخر باشد  تنبيه خواهد شد. در پايان اين تمرين فرمانده برخلاف حرفي که گفته بود، وی نفر آخر و کسي که کوچکترين سنگ را آورده بود را بکناری کشيده و بقيه افراد را با شنا رفتن روی زمين مجازات نمود. وی به ما توضيح داد که اين افراد بايد ياد بگيرند که در عمليات منتظر برخورد منطقي و عقلاني نبوده و خود را برای روياروئي با هر چيزی آماده کنند. در آزمايشي ديگر از يکي از افراد خواست که برگي از درخت مقابل کنده و به پيش او بيآورد. وی همين کار را کرد، اما فرمانده به او گفت که اشتباه کرده چرا که برگ مورد نظر او را نيآورده و اولين برگي را که پيدا کرده کنده و آورده است. به همين دليل مجددا” مثل قبل بقيه را به استثنأ او مجازات کرد. وی بما گفت که آنها بايد ياد بگيرند که ما خيلي وقتها بخاطر اشتباهات خود مجازات نميشويم بلکه بخاطر عدم دقت و سهل انگاری ديگران دچار عقوبت ميشويم. … آنها در حين انجام اين کارها دائم در حال شعار دادن و خواندن شعرهای سازماني بودند که بعضي از آنها حتي برای ما جديد بودند. شعارهای آنها عبارت بودند از: «مريم مهر تابان ميبريمش به تهران». و يا «با مسعود، با مريم ميجنگيم تا آخر.» . … هر وقت فرمانده آنها از ايشان ميپرسيد که آيا خسته شده اند و يا نه، آنها در جواب ميبايست ميگفتند «آهن – آهن». آهن – آهن در آنزمان شعار سازمان شده بود، نه تنها آنها بلکه همه ما در مقابل هر سختي و دشواری ای ميبايست با خود و يا در کنار اعضأ ديگر بگوئيم «آهن – آهن». درست است سازمان ميخواست ما را همچون آهن در کوره انداخته، ذوب کرده و ما را به شکل نويني در آورد، ما را همچون آهن و يا فولاد، سخت، بدون انعطاف، سرد، بدور از گرمای منطق و ايده آلها، بکند. بنابراين بخصوص در ارتش، ديسپلين بيش از هر زمان ارزش پيدا کرده و خشک تر از گذشته شده بود. در ضمن سازمان سعي داشت که افراد اين گروه ها را تبديل به سرمشقي برای همه اعضأ بکند.”[8]

 

کنترل خواب و کمبود آن:

در نشستي تشکيلاتي در دوران انقلاب ايدئولوژيک، نسرين معاون مريم رجوی در رابطه با اهميت کار زياد و خواب کم، به حضار چنين رهنمود داد: «يک عضو بايد آنقدر از کار روزانه خسته باشد و آنقدر دچار کم خوابي باشد، که وقتي در رختخواب دراز ميکشد و چشمانش را روی هم ميگذارد، بلافاصله به خواب رود و وقتي که صبح چشمانش را باز ميکند هنوز احساس کند که محتاج خوابي بيشتر است، به اين ترتيب وی کمتر در رختخواب، وقتي که تنها است ميتواند فکر انحرافي کرده و کمتر همزاد شيطاني او ميتواند وی را از راه راست منحرف کرده و او را بسمت گذشته خودش بکشد.» (همزاد شيطاني اصطلاحي بود که مريم رجوی در يکي از فازهای انقلاب ايدئولوژيک سازمان بکار برد و منظور وی شخصيت گذشته افراد بود که هنوز در آنها زنده بوده و آنها را بسمت گذشته و عقايد گذشته ميکشاند.) حداقل من شخصا” سه عضو را ميشناسم که هر سه جان خود را بدليل رانندگي با وجود کم خوابي از دست دادند، يکي در آمريکا، ديگری در انگليس و سومي در عراق. کار زياد و کم خوابي آنقدر در مجاهدين مهم بود که بزودی تبديل به يکي از معيارهای شناخت يک عضو خوب شدند. جشمان قرمز و بي رمق شده از بي خوابي نشانگر کار زياد فرد و تعهد و عشق او به رهبری بودند.

 

عوارض کم خوابي:

سوزان گرين فيلد (Susan Greenfield ) در کتاب خود تحت عنوان « يک راهنمائي سير و سفر در مغز انسان» (The Human Brain A guided Tour ) در توضيح خواب چنين ميگويد: ” کار و وظيفه يک خواب معمولي چيست، وقتي که ما کاملا” بي هوش هستيم؟ اين سئوال مهمي است چرا که خوابيدن حداقل برای اجداد ما در دنيای کرو ماگنون[9] (Cro-Magnon ) زمانيکه سي هزار سال قبل ميزيستند يک کار پرخطری بود. کسي که ميخوابيد تهديد اينرا به جان ميخريد که مورد حمله جانواران وحشي قرار گرفته و تکه تکه شود. در نتيجه خواب بايد فوائد و اهميت فوق العاده ای داشته باشد که ما اينهمه خطر را بجان خريده و روزی هشت ساعت در دنيای نيمه بيهوشي فرو مي رويم. امروزه ما ميدانيم که وقتي ما در خواب هستيم مغز با سرعتي بمراتب بيشتر از زماني که بيدار هستيم پروتئين توليد ميکند. مولکولهای بزرگ پروتئيني که عضلات و بدن ما را ميسازند و برای ساختمان تمام سلولهای ما منجمله نرونهای مغز ضروری هستند. علاوه بر اين خواب بما اجازه ميدهد که مواد شيمائي که به مغز کمک ميکنند که کار خود را انجام دهد ذخيره نمائيم {و امروزه ثابت شده است که در طي خواب مغز ميتواند مواد فاسد در مغز را دفع نمايد و مغز را پاکيزه و آماده برای فعاليت روز بعد کند}.”[10]

در فرقه ها معمولا” افراد در خوابگاه های جمعي ميخوابند، جائيکه همه تنگاتنگ خوابيده و بيداری و يا خواب هر يک ميتواند روی خواب ديگری تاثير بگذارد، رفت و آمد افراد در زمانهای مختلف، سر و صدا کردن بهنگام ورود و خروج، در جمعي که حقوق فرد و احترام به آن کمترين ارزش را داراست از ديگر عواملي هستند که افراد را حتي بيش از آنچه که مقصود رهبران فرقه است، دچار کم خوابي ميکند. کمبود خواب اجازه نميدهد که مغز کار خود را بدرستي انجام داده، اطلاعات بدست آمده در طي روز را جابجا و مرتب کرده، اتصال بين نرونها را تنظيم نمايد. فردی که دچار کم خوابي است، سرعت کمتری در فهم و درک موقعيت رواني خود دارد، قدرت تصميم گيری و عکس العملش در روبرو شدن با وقايع و داده های جديد کم ميشود وبيش از هر زمان نقش يک ماشين کند زنده را ايفا مينمايد. ماشيني که در ان واحد تنها يک کار را ميتواند  انجام داده و قدرت تشخيص درست و غلط کار و تصميماتش را ندارد. برای درک اهميت يکي از کارهای خواب اجازه دهيد مثالي بزنم. اگر کامپيوتر شما کند شده باشد، يکي از دلايل آن ميتواند اين باشد که شما خيلي وقت است و شايد هرگز آنرا ديفراگ نکرده ايد. ديفراگ کردن کامپيوتر يعني تنظيم و مرتب کردن حافظه کامپيوتر، چرا که بهنگام کار کردن، کامپيوتر اطلاعات بدست آمده را در جاهای مختلف خود ذخيره ميکند و گاها” بين اين نقاط ذخيره فاصله زيادی وجود دارد و بهمين علت برای جمع زدن يکسری اطلاعات، کامپيوتر بايد کار زياد و رفت و برگشت زياد غير ضروری ای را انجام دهد. در حاليکه کامپيوتری که ديفراگ شده باشد تمام اطلاعات مشابه را در کنار يکديگر قرار داده و در نتيجه برای انجام هر عملي وقت تلف شده کمتری خواهد داشت درست مثل پيدا کردن شي ای در يک اطاق بهم ريخته و يا بالعکس در يک مکان منظم که هر چيز جای خود را دارد. يکي از کارهای مغز بهنگام خواب هم همين است، يعني جمع و جور کردن و منظم کردن اطلاعات موجود در حافظه، در نتيجه مغزی که دچار کم خوابي نباشد خيلي سريعتر ميتواند اطلاعات جديد را جذب و تجزيه و تحليل کند تا مغزی که دچار کم خوابي است. و اين درست همان چيزی است که رهبران فرقه  ها نميخواهند، حداقل برای افرادی که هنوز تغيير شخصيت نداده و باصطلاح شخصيت فرقه ای پيدا نکرده اند که خوابشان و سرعت مغزشان بنفع شخصيت گذشته شان عمل نمايد. مغز خسته، برای هر تصميم گيری و  تشخيص درست وغلط هر عمل خود به انرژی و کار بيشتری احتياج دارد و خيلي زودتر خسته و تسليم ميشود و بهمين دليل است که افراد خسته زود راضي شده و تن به انجام هر کاری ميدهند و خيلي خوشحال خواهند بود اگر از آنها کاری خواسته شود که فقط احتياج به انجام دادن ( و نه فکر کردن) داشته باشد.

در بعضي از فرقه ها اين تنها کم خوابي نيست که اعضأ از آن رنج ميبرند، بلکه در کنار کم خوابي بسياری از آنها از کمبود و مغذی نبودن مواد خوراکي هم رنج ميبرند. اگر بخاطر داشته باشيد در بخشهای گذشته اشاره کرديم که مغز يکي از پر مصرفترين اعضأ در استفاده از مواد غذائي است، بنابراين کمبود مواد غذائي بيش از هر جا روی کار کرد مغز اثر منفي ميگذارد و باعث ميشود مغز نتواند کار خود را آنطور که بايد و شايد است انجام دهد.  بعد از شروع باصطلاح فاز نظامي مجاهدين (يعني بعد از 1360) چه بدليل از بين رفتن منابع مالي (عدم امکان فرستاده شدن پول از داخل برای دانشجويان هوادار در خارج و يا در داخل بدليل عدم امکان جمع آوری کمک مالي از هواداران) و چه بلحاظ اينکه تقريبا” تمام اندوخته هواداران و هر چه که در ميآوردند ميبايست برای مرکزيت سازمان در پاريس فرستاده ميشد، تقريبا” تمام انجمنهای هوادار دچار کمبود مالي بوده و در نتيجه برای چندين سال بيشتر هواداران تشکيلاتي سازمان با سوء تغذيه روبرو بودند، و اين درست در زماني بود که بلحاظ کارهای مختلفي که آنها ميبايست انجام دهند با بيشترين کار و کمترين مدت زمان خواب هم روبرو بودند. بيشتر روزها خوراک ما سيب زميني و يا ماکاروني با سوس گوجه و يا حداکثر برنج با تخم مرغ بود. ميوه و سبزيجات و در نتيجه ويتامين های موجود در آنها تقريبا” بدليل گراني از برنامه غذائي ما حذف شده بودند. و مجددا” اين  درست زماني بود که ما در حال تغيير عقيده و شخصيت بوديم و داشتيم هويت قبلي خود را از دست داده و هويت سازماني پيدا ميکرديم، بنابراين  ميتوانم بگويم که اين کمبود خواب و مواد غذائي هم بنوبه خود کمک فوق العاده ای به سازمان در تغيير ما کردند. البته بعدا” وقتي که سازمان وارد مرحله ديگری از کنترل فکر شد، و احتياج به فعاليت کامل مغز ما پيدا کرد، برنامه غذائي و خواب اعضأ تقريبا” مرتب شد و ديگر نميشود گفت که کمبود مواد غذائي در سازمان از مسائل عام بود و شايد حتي بشود گفت که سازمان از خوراک و شيريني بعنوان نوعي پاداش استفاده کرده و شايد حتي در بسياری موارد ما بيش از حد هم از مواد غذائي برای جبران کمبود ساير لذائذ زندگي استفاده ميکرديم. با اينحال فکر کنم که در بسياری از فرقه های کوچکتر کمبود مواد غذائي يکي از مسائل موجود در آن فرقه هاست.

 

زبان و ادبيات فرقه ای:

” نميتواني بفهمي که تمام هدف «صحبت نو» اينست که وسعت فهم را اندکتر کند؟ نهايتا” ما با {محدود کردن لغات و فهم مفاهيم جديد} جرائم فکری را غير ممکن ميسازيم، چرا که ديگر لغتي وجود ندارد که فرد بتواند افکار خود را با آنها ابراز نمايد.” 1984 جورج اورول

درک بيکرتون (Derek Bickerton ) در کتاب خود تحت عنوان زبان و انواع موجودات (Language and Species ) در اهميت زبان و لغات چنين ميگويد: “خيلي سخت ميتوان تصور کرد که چگونه موجودی بدون داشتن زبان تکلم ميتواند فکر کند، ميتوان گفت که دنيای بدون زبان تکلم مثل دنيای بدون پول است، دنيائي که افراد برای انجام يک معامله ساده، و رد و بدل کردن يک جنس مجبورند بجای بکار گيری پول کاغذی و يا فلزی، اجناس را با يکديگر عوض نمايند، چقدر حرکت در چنين دنيائي کند و رنج آور خواهد بود و چقدر غير ممکن بنظر ميرسد اگر معامله قدری پيچيده تر باشد. … {فکر کنيد که اگر زبان و لغات وجود نداشتند ،ما ميبايست برای بيان هر مطلب ساده ای بجای رد و بدل کردن لغات (هم مانند پول که يک واسط برای بيان ارزش يک کالاست) شکل آنها را کشيده و يا با حرکات دست مطلب خود را بطرف مقابل برسانيم. حال تصور کنيد که برای بيان مطالب پيچيده تر مثل مطالب احساسي و عقيدتي ما چه ميتوانستيم بکنيم.} تمام موجودات ديگر تنها ميتوانند در مورد چيزهائي با يکديگر صحبت کنند که بلحاظ تکاملي و صيانت نفس، برای آنها ضروری بوده است، اما انسان ميتواند درباره  هر موضوعي صحبت کند. فريادها و علائمي که بين حيوانات رد و بدل ميشود کلي بوده و نميتوان آنرا به اجزأ ريزتر تقسيم کرد، اما زبان انسانها را ميشود {و بنابراين ميتوان از لغات ترکيبات جديد، با معاني جديد بوجود آورد} … اگر چه صدای زبان انساني به خودی خود بي معني است، اما ميتوان لغات آنرا بشکلهای مختلف ترکيب کرده و هزاران معني گوناگون را از آنها بدست آورد. … به اين ترتيب با يک تعداد لغات محدود ميتوان يک تعداد نا محدود معني بدست آورد. در ميان حيوانات نميتوان شيوه مکالمه ای که کوچکترين شباهتي به زبان انساني داشته باشد پيدا کرد. … ما تا زمانيکه نفهميم که زبان چيست و برای نوع ما چه کرده است، نميتوانيم خودمان و دنيای خودمان را بدرستي فهم نمائيم. چرا که اگرچه زبان، ما را و دنيائي که در آن زندگي ميکنيم را بوجود آورده و به ما قدرت اينرا داده که محيط پيرامون خود را فهم کرده و آنرا کنترل نمائيم، {اما ما را مجبور نکرده} که به سرچشمه اين دست آوردها { يعني خود زبان} فکر کرده و آنرا مورد بررسي قرار دهيم. ما تا کنون تنها مسير کنترل و تسلط بر همه چيز را طي کرده ايم، بطوريکه حتي با شهامت ترينهای ما هم از اينکه بکجا داريم ميرويم خوفناک شده اند. شايد زمان آن فرارسيده باشد که ما اينبار به کشف منبع و سرچشمه قدرت و دانش خود پرداخته وبدنبال آن برويم که خود آنرا فهم نمائيم.”[11]

همانقدر که زبان در شکل دادن تمدن، فرهنگ و اخلاقيات ما نقش داشته، به همان ميزان هم ميتواند مخرب باشد، اگر قدرت آن در دست کسي بيفتد که بتواند معاني لغاتي که از آنها استفاده ميکنيم را بنفع خود تغيير دهد. احساس ميکنم اين موضوع آنقدر مهم است که به جرات ميتوانم بگويم: «اگر ميخواهي دنياي کسي را تغيير دهي، لغات را در زباني که وی برای بيان خود و افکارش استفاده ميکند را تغيير بده»[12].

اگر کسي بتواند همانطور که جورج اورول در 1984 ذکر کرده معني لغات را عوض کرده و فرضا” افراد را وادارد کند که بجای مفهوم آزادی، اسارت را معني آزادی بدانند، براحتي ميتواند آنها را با شعار آزادی به بردگي بکشد[13]. رهبران فرقه ها بخوبي نسبت به معجزه بکار گيری لغات آگاه هستند، آنها ميدانند که گاها” حتي بطور ناخودآگاهانه و بطور غريزی، ما بعضي از لغات را ستايش ميکنيم و از بعضي از آنها متنفريم. در مجاهدين ما ظاهرا” عاشق استقلال، دموکراسي، آزادی و حقوق بشر بوديم و فکر ميکرديم که داريم برای حصول آنها ميجنگيم، در حاليکه در درون سازمان اصولا”اعتقادی نسبت به معني آنها آنچنان که در ميان مردم عادی مصطلح هستند وجود نداشت. معني آنها بکل عوض شده بودند، آزادی مجاهدين آزادی از بندهای دروني و نه بيروني بود. بما قبولانده شده بود که آزادی يعني آزادی از خواستها و غرائز، احساسات و هيجانات، آزادی از خود و هويت و شخصيت خود است. بنابراين فردی آزادتر بود که کمتر ميخواست و کمتر آرزو ميکرد و کمتر داشت، ويژگي فردی نداشت و وابستگي کمتری به دوستان و خانواده خود داشت و يا بعبارت ساده بيشتر از ديگران برده رهبری بود و يا به عبارت سازمان بيشتر در رهبری غرق شده بود، و يا تبديل به دست و پای رهبری گشته بود. دموکراسي هم معني ديگری داشت، معني آن حق برابر و رای برابر نبود، چرا که همه ما برابر بوديم در نداشتن حق و رای در تمام موارد منجمله در رقم زدن آينده خود.  بجز زماني که از ما خواسته ميشد که در مقابل دوربين دستهايمان را بالا ببريم که نشان دهيم در سازمان دموکراسي وجود دارد، معني اين لغت به صلاحيت گره خورده بود، کسي حق بيشتر در نظر دادن داشت که صلاحيت بيشتر داشته باشد و چه کسي تعيين کننده اين صلاحيت بود؟ همانکسي که قرار بود درباره او، کارهای او، و تصميمات او نظر داده شود. بنابراين دموکراسي نوع سازمان همواره يک جواب داشت، آنچه که رهبری و مسئولين ميخواستند و حکم ميکردند. بنابراين گرچه ما فکر ميکرديم تمام عمر خود را وقف دموکراسي و آزادی کرده ايم و داريم برای آنها ميجنگيم، در واقع داشتيم برای احيأ بردگي و ديکتاتوری مبارزه ميکرديم. استقلال سازمان هم يعني همکاری با دشمنان ايران چه عراق بهنگام جنگ ايران و عراق و چه در حال حاضر که اسرائيل و آمريکا کشور ما را در محاصره اقتصادی قرار داده و دائم برای آن خط و نشان حمله نظامي ميکشند.

من ميتوانم مثالهای زيادی از لغاتي بيآورم که در فرقه ها بکار گرفته ميشوند تا هدف و حرکت پيروان را عوض کنند ، چرا که در فرقه ها از لغات بعنوان يک لنگر (anchor ) استفاده ميشود، افراد نسبت به صدای لغات مشروط ميشوند بدون آنکه متوجه باشند که معني آن لغات عوض شده است. برای مثال لغت «عادی» که در ميان مردم بهيچ عنوان معني منفي ای ندارد در مجاهدين منفي ترين و تحقير کننده ترين لغت قبل از لغت بريده بود. مجددا” خود لغت بريده در زبان فارسي معني بدی ندارد اما در سازمان بريده بمعني بريدن و بريده شدن از بدنه سازمان بود و معني نابودی و نيستي دنيوی و  آخروی را داشت. مفاهيمي مثل جهاد و شهادت با تمام عظمت و اهميت مذهبي و ايدئولوژيک آنها در اسلام، در فرقه های مجاهدين والقاعده تبديل به قتل و خودکشي شده اند. هر جنايتي معني جهاد پيدا کرده و هر مرگي، منجمله خودکشي، سهل انگاری و به اشتباه به کشتن داده شدن «شهادت» خوانده ميشود. به اين ترتيب هر عمل تروريستي  مجاهدين و القاعده حتي بر عليه مردم  عادی «جهاد» خوانده ميشود و هر کشته شدني شهادت خوانده ميشود و به ناگهان اين فرقه ها دهها و بلکه صدها هزار «شهيد» پيدا ميکنند.

ما با لغات فکر ميکنيم، احساس ميکنيم، شخصيت و هويت و عقايد خود را بيان ميکنيم، حتي اگر آنها را با صدای بلند عنوان ننمائيم و تنها در ذهن و فکرمان آنها را تکرار کنيم. من ممکن است فکر و احساس کنم که يک پدر خوب برای فرزندانم بوده و هستم. اما چه اتفاقي ميافتد اگر کسي معني پدر خوب بودن را برای من عوض کرده باشد؟ مثلا” بمن آموزش داده باشد، تلقين کرده باشد، مجبورم کرده باشد که معني «خوب» و «عشق پدری» را در کتک زدن فرزندم ببينم. البته با اين «منطق» که ميخواهم او چيز ياد بگيرد و … و يا مجددا” محبت را در بي خوابي دادن، کم غذا دادن، البسه نا مناسب دادن به وی ببينم و برای نوع «محبت» خود اين «منطق» را بيآورم که ميخواهم سختي بکشد که بداند چگونه با سختي روبرو شود. بنظر ميرسد که ميتوان هر ناگواری را با کمک لغات و «منطق» موجود در لغات گوارا و «حق و يا درست» کرد. مغز چنين منطقي را پذيرا ميشود و ممکن است ما بدون آنکه بخواهيم و متوجه باشيم بعنوان خير خواهي و محبت در حق فرزندانمان، تبديل به شکنجه گر و زندان بان آنها شويم. آيا  چنين پدری فکر ميکند که فرزندش را دوست دارد، البته وگرنه او خود را با کتک زدن فرزندش ناراحت و متناقض و عصباني نميکرد. اين عوض شدن معني لغات و اينگونه منطق آوردن درست همانچيزی است که در فرقه ها اتفاق مي افتد، و ديری نميگذرد که افراد بدون آنکه متوجه باشند، رفتاری کاملا” متفاوت و حتي متضاد با گذشته خود اما ظاهرا” تحت عنوان «خوب بودن»، «مهربان بودن»، «درست بودن»، «حق بودن» از خود نشان ميدهند و کاملا” هم خود را محق ميدانند که آن رفتار را (مثل دروغگوئي به مردم و حتي نزديکان و نفاق ورزی را) از خود نشان دهند.

 

تغيير يا کنترل لغات، بمعني کنترل افکار، رفتار، اعتقادات و شخصيت افراد است:

استيون حسن ميگويد: “از آنجا که زبان سمبلهائي را بما داده که ما بوسيله آنها ميتوانيم افکار خود را بيان نمائيم، کنترل بعضي لغات باعث کنترل افکار ميشود. خيلي از گروهها، شرايط خيلي پيچيده را ساده و خلاصه ميکنند، به آن شرايط مارک خود را ميزنند، و به اين ترتيب آنرا تبديل به يک تکيه کلام (کليشه) فرقه ای ميکنند. اين برچسبها علائم زباني هستند که ما بوسيله آن افکار خود را در يک موقعيت خاص بيان ميکنيم. برای مثال در مونيز، هر وقت کسي مشگلي با يکنفر بالاتر و يا پائينتر خود داشت ميگفت «مسئله هابيل و قابيل است» {يعني جنگ بين درست و نادرست، خوب و بد، … است} کليشه های فرقه ای و يا زبان فرقه ای يک کار ديگر هم ميکند و آن اينست که يک ديوار نامرئي بين افراد درون فرقه و افراد بيرون ايجاد ميکند. {افراد درون فرقه با بکار گيری يک لغت يک معني را بهم ميرسانند که اصلا” برای يک فرد خارج از فرقه قابل فهم نيست. لغاتي مانند، بريده، عادی، کرسي، حوض، طلبکار و بدهکار، حل شده، … برای مجاهدين معاني ای دارند که ميتواند بکارگيری متفاوت آنها، ايشان را خوشحال، غمناک، مظطرب، شاداب، … کند، در حاليکه برای افراد خارج از مجاهدين هيچيک از اين لغات معني خاص و هيجان انگيزی ندارند.} در واقع با بکار گيری زبان فرقه ای آنها ياد ميگيرند که چگونه فکر نکنند. آنها همچنين ياد ميگيرند که فهميدن {توجيه شدن مفاهيم با منطق فرقه ای} يعني معتقد شدن.”[14]

در مجاهدين کافيست مسئولي به تحت مسئولي بگويد «تو عادی شده ای» و يا بدتر «بريده ای»، «کرسي ميخواهي»، «طلبکاری»، «هنوز تو  قبری»، «ميخواهي روی پای خودت راه بروی»، … و وی را نه برای روزها، بلکه هفته ها در خود فرو برده غمناک و افسرده کرده و حتي به خودکشي بکشاند (کما اينکه چندين نفر فقط بخاطر اينکه ملقب به صفاتي اينچنيني شده بودند تصميم گرفتند به زندگي خود خاتمه دهند). اما بکار گيری همين لغات در دنيای بيرون ميان فارسي زبانان ممکن است خنده و يا تعجب و يا سئوال بيآفريند، ولي مطمعنا” هيجاني ايجاد نميکند. بطور خاص لغت عادی به اعتقاد من در مجاهدين برای رهبری آن معجزه ميکند، چرا که اين لغت بخودی خود باطل کننده تمام ارزشهای دنيای بيرون و بنيان گذار ارزشهای فرقه ای در فکر و روح اعضأ و جداکننده آنان از بقيه مردم است. کافي است آنها بپذيرند که «عادی» بودن زشت و قبيه است و بدنبال آن دائم در روح و فکر خود به جستجوی عادی بودن گشته و اينکه چگونه ميتوانند خود را از آن عادات، احساسات، اعتقادات و افکار بدور کنند (تا ديگر عادی خوانده نشوند). اين درست مانند اينستکه به کسي در خيابان تهران بگوئيد «خوک» و يا «سگ»، اگر او برای نظرات و گفته های شما احترام قائل باشد و فکر نکند که شما داريد با او شوخي ميکنيد و يا فقط با بکار گيری اين لغت خشم خود را نشان داده ايد، حتما” در خود فرو خواهد رفت و به دنبال اين خواهد گشت که چه رفتار فوق العاده ناشايستي از او سر زده است، و بسته به اينکه چقدر برای شما احترام قائل شود ممکن است خيلي بيش از انتظار شما خود را و رفتار خويش را تغيير دهد که ديگر سگ و يا خوک از طرف شما خوانده نشود. در مجاهدين هم اگر مسئولي به تحت مسئولي بگويد «عادی» از روز بعد باعث ميشود که وی رفتاری متفاوت پيدا کند، وی بطور حتم سختگيرتر، اخموتر، پرشعارتر، … ميشود تا بلکه بتواند خود را از عادی بودن بدور کند. به اين ترتيب يک لغت به يک مفهوم قلاب شده که ميتواند در وی نوعي از انزجار نسبت به مردم عادی و عادی بودن ايجاد کند. ميتواند باعث شود او از خود و گذشته خود و اقوام و دوستان گذشته اش هر چه بيشتر فاصله گرفته و بخود اجازه ندهد که به آنها فکر کرده و اجازه دهد که احساسات و شخصيت گذشته اش باعث بازگشتن اعتقادات قبليش شوند. (نوعي از انزجار و چندش که ممکن است بما در صورت لمس مدفوع، سگ و خوک دست بدهد. اين بمعني آن نيست که از آنها متنفريم، ميخواهيم آنها را از بين ببريم، … بلکه فقط به اين معني است که نميخواهيم به آنها آلوده شويم.) به اين ترتيب يک لغت «عادی» در مجاهدين تبديل به لنگری شده که ما را در يک مفهوم منجمد و خشک زده باقي نگه ميدارد و قدرت حرکت و فکر را از ما ميگيرد. ما را به چيزی معتقد ميکند که هدف نخستين ما درست معکوس آن بوده است و رفتاری متضاد را از ما ميطلبيد. (ما با عشق به مردم عادی وارد مجاهدين شده و خواهان بميان مردم عادی رفتن و به آنها خدمت کردن و مثل آنها زندگي کردن بوديم.)

من ميتوانم مثالهای ديگر بزنم مثل اصطلاح «نرينه وحشي» که در مجاهدين مردها را از مرد بودن خود بيزار و خجالت زده ميکرد. لغت ديگر«قلوس» بود که اگر فردی خود را و يا کس ديگری را قلوس ميديد، اين احساس را ميکرد که يا خودش و يا او بدرد هيچ کاری نميخورد و بهترين خدمتي که ميتواند به ديگران بکند اينستکه خودکشي کرده و دنيا را از شر وجود خود راحت نمايد. من يکبار از مسئولي پرسيدم که معني اين لغت در زبان فارسي چيست و او گفت قلوس به انگشت ششم پا گفته ميشود که بعضي از افراد ممکن است داشته باشند، انگشتي که بهيچ درد نميخورد، غير طبيعي است و مزاحم.

 

لغات بعنوان سلاح:

“تخريب يک لغت چه زيباست. البته اتلاف بزرگي است اگر آن لغت صفت و يا فعل باشد، اما {در فرهنگ لغات} ما صدها «اسم» داريم که ميتوانيم از دست آنها خلاص شويم.” 1984 جورج اورول

دکتر لانگ در کتاب خود تحت عنوان «کنترل ذهن» استفاده های متفاوت از لغات بعنوان سلاح، توسط فرقه ها را اينچنين بيان ميکند: ”

  • لغت بعنوان لنگر و يا وصله (anchor ): {وصل کردن يک خاطره، يک احساس، يک عقيده و يا يک مفهوم مثبت و يا منفي به يک لغت} لغتي که ميتواند با خود يک احساس خوب و يا بد و يا يک خاطره خوش و يا دردناک را به ياد فرد بيآورد: وقتي يک لغت با يک صدا و يک حالت خاص با يک احساس رضايت در ذهن فرد حک شود، آنوقت فقط با گفتن فرضا” لغت توت فرنگي ميتوان يک خاطره خوش و يک حالت خوش را در ذهن فرد زنده کرد. {در فوق من اشاره کردم که چگونه فرضا” در مجاهدين ما به لغاتي مثل «عادی»، و يا «قلوس» و يا «آهن» مشروط شده بوديم بطوريکه گفتن دوتای اولي يک حالت منفي و اضطراب در ما بوجود ميآورد و سومي يعني آهن يک حالت استواری و استقامت و حتي شادابي با خود مياورد. شعارهائي مثل «ميتوان و بايد» که شعار مريم رجوی بود هم مشابه وصله ای بود به يک سری مفاهيم و خاطره ها و بيانش ما را از يک حالت به حالت ديگر ميبرد.}
  • لغات زشت و تاريک و قبيح (Ethiop words ): لغاتي که بيانش دشمن را بعقب ميراند، مثل استفاده از لغات مستحجن و دشنام گونه. در مجاهدين لغات اينچنيني فراوان بودند، لغاتي مثل عادی، بريده، که در داخل تشکيلات برای سرکوب يک فرد بکار گرفته ميشدند. فردی که مثلا” سئوالي و يا انتقادی نا خوش آيند را مطرح کرده بود و يا نسبت به خط و خطوط داده شده از خود شک و ابهام نشان ميداد، با گفتن يک کلمه مثل «مسئله داری» و يا «سئوال تو سئوال آدمهای بريده است» سئوال و يا مشگل خود را بکل فراموش ميکرد و غرق در فکر ميشد که اين سئوال از کدام ضعف وی بر خواسته است. همچنين لغاتي مثل خائن و مزدور در مقابل افرادی که تشکيلات را ميخواستند ترک کنند و يا ترک کرده بودند بکار گرفته ميشدند و به اين ترتيب بدترين نوع احساس را در اعضأ نسبت به اين افراد بوجود ميآوردند. لغاتي مثل کفتار، دجال، ضد بشر، ضد خلق، ….  در مقابل حکومت ايران بکار گرفته ميشدند و به اين ترتيب سازمان سعي ميکرد بدترين احساس را در افراد نسبت به حکومت ايران بوجود آورد که هيچگاه آنان بخود اجازه ندهند که به حاکمان موجود بصورت انسان و ايراني نگاه کرده و نقطه اشتراکي بين خود و آنها احساس نمايند. بعضي اوقات هم سازمان لغات جديدی برای مقصود خاصي، مثلا” سرکوب سخنان يک  فرد مخالف ابداع ميکرد، لغتي مثل گندگاو چاله دهان که در مقابل گفتار نا خوشآيند سياسيون ايراني خارج از کشور بکار گرفته ميشد.  استفاده از لغات دشنام گونه در مقابل «دشمن»، افراد جدا شده و يا اخراجي و حتي افرادی در داخل تشکيلات که سئوال و شک و ترديد از خود نشان ميدادند، توسط تشکيلات خيلي تشويق ميشد و علامت حل شدگي، انقلابي بودن، عنصر تشکيلاتي و مجاهد بودن، بحساب مي آمدند. رجوی در مصاحبه ای با نشريه مجاهد در اين خصوص چنين گفت: ” يک انقلابي مجاز است که با محکم ترين کلمات و گزنده ترين عبارات حرفش را بزند و شعارش را هم بدهد و مهر و کين عقيدتي و سياسي اش را نيز آشکار کند، اما همه ی اينها وقتي واقعا” ارزشمند است که بي محتوی نباشد.”[15]  جمله آخر وی برای ما به اين معني بود  که بدنبال بيان چنين کلماتي، فرد بايد عمل هم کرده و کينه خود را در عمل هم نشان دهد. در نتيجه اينچنين خط و خطوطي از جانب رجوی، نشريه مجاهد وبالطبع فرهنگ مجاهدين و زبان محاوره ای اعضأ پرشده است از لغات دشنام گونه در مقابل حکومت ايران، ايرانيان خارج از کشور که به نوعي همراه مجاهدين نيستند و يا مخالف آنها هستند و خلاصه هر کسي چه ايراني وچه خارجي که با آنها نبوده و بنوعي در مقطعي با آنها در موردی مخالفت نشان داده است.
  • لغات کليشه ای (Stereotypes ): کافي است شما فردی را شاخص يک نوع کاستي شخصيتي مثل تنبلي، پرخوری، پرخوابي، بي نظمي، … بکنيد و بعد براحتي ميتوانيد هر کس ديگری را با نسبت دادن وی به فرد کليشه شده سرکوب نمائيد. مثلا” در مجاهدين يکي از جداشدگان از سازمان بعنوان «شاگرد جلاد» معرفي شده بود، بزودی خود اين فرد و نسبتي که سازمان به وی داده بود کليشه ای شد برای مخاطب قرار دادن افرادی که شک وسئوالي نسبت به رهبری سازمان و خط و خطوط وی از خود نشان ميدادند.
  • لغات خاکستری: در جائيکه لغات سفيد ما را در خود غرق ميکنند، و لغات تاريک ما را به انزجار و نفرت ميکشانند، هدف لغات خاکستری مغشوس کردن ذهن ماست. رابرت فراست يک وقتي گفت: “در دنيا سه چيز بزرگ وجود دارد: و آنها عبارتند از مذهب، دانش، و شايعه.” [16]

لغات و يا جملات خاکستری، کلمات و يا مفاهيمي هستند مبهم، بدون جزئيات و سند و مدرک و دليل وبرهان که معمولا” در فرقه ها در مقابل «دشمن» بکار گرفته ميشوند، معمولا” آنها با قدری واقعيت دانسته شده ترکيب ميشوند که قدرت تاثيرشان چند برابر شود. برای نمونه فرقه ها يک يا چند اشتباه و يا عمل خلاف دشمنان خود را که مطرح ومستدل هستند مطرح کرده وبلافاصله بعد از آن يک نتيجه گيری بزرگ و در عين حال مبهم و مشروط ميکنند. مثلا” ميگويند «اگر رژيم مردم را سرکوب نکند، بزودی سرنگون خواهد شد.» پس اگر سرنگون نشود يعني مردم را شديدا” سرکوب کرده است.  و يا معکوس اين جمله، آنها ميتوانند به يک موفقيت کوچک خود اشاره کرده و مثلا” بگويند «بعد از اين پيروزی، اگر همه مجاهدين آنطور که بايد و شايد است برخورد کنند، ما بزودی پيروز خواهيم شد.» به اين ترتيب اگر پيروزی حاصل نشود به اين معني است که اعضأ آنگونه که بايد و شايد و يا آنطور که «يک مجاهد بايد برخورد کند» لابد برخورد نکرده اند و در نتيجه بايد زير چوب انتقاد رفته و اشکلات خود را پيدا نمايند (درست مثل اتفاقي که بعد از عمليات «فروغ» و يا «مرصاد» افتاد و همه مجبور شدند از خود انتقاد کنند که چه اشکال فردی ای داشته اند که ما شکست خورده و بجای تهران به بغداد بازگشتيم. و يا جملاتي که بدون آنکه نمونه و نمود مشخصي را بيان کنند، باعث ميشوند که شما به فکر افتاده و از خود عيب پيدا کرده و بدنبال آن يک انتقاد شديد از خود بکنيد، جملاتي مثل «واقعا” تو خودت را يک مجاهد ميداني؟!» اين مانند اينستکه شما در دنيای بيرون به کسي بگوئيد: «آيا واقعا” تو خودت را آدمي درستکار و راستگو ميداني؟ » اگر فرد برای صحبت شما ارزشي قائل باشد، به دنبال اين سئوال بفکر فرورفته و ممکن است از خود صدها عيب و ايراد پيدا کند، چرا که همه انسانها بالاخره در موقعيت و شرايطي دروغ گفته اند و احتمالا” آنگونه برخورد نکرده اند که وجدانشان راضي باشد.

متاسفانه تاثير لغات و فرهنگ فرقه ای خيلي بيشتر از آنست که تصور ميشود. بسياری اعضأ حتي سالها بعد از ترک فرقه هنوز در اسارت نا مرئي فرهنگ و لغات فرقه ای هستند. کما اينکه بسياری از جداشدگان مجاهدين سالها بعد از ترک اين گروه قادر نيستند خود را از بند لغاتي مثل “مزدور”، “بريده” و يا “خائن” رها کرده و مستقل بيانديشند و دائم در فکر اين هستند که چگونه حرف زده و عمل کنند که ملقب به اين لغات نشوند. قدری نوشته های جداشدگان را از اين زاويه مطالعه نمائيد متوجه اين ترس آنها از اين لغات و ملقب شدن به آنها خواهيد شد.

 

فشار همقطاران:

 

مارگرت سينگر در مورد تاثير همقطاران و يا هم رده ها روی تغيير رفتار و در نتيجه شخصيت يک فرد چنين ميگويد: ” فشار همقطاران و مدل شدن آنها: «در روم آنگونه رفتار کن که رومي ها رفتار ميکنند.» {ضرب المثلي غربي که معادل ضرب المثل خودمان «خواهي نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» است.} معمولا” فرقه ها اعضأ خود را بگونه ای تربيت ميکنند که لبخند بزنند، بنظر شاداب و خوشحال بيايند، همراه و  موافق با شما بوده و توجه زيادی به گفتار فرد تازه وارد از خود نشان دهند. فشار همقطاران در تربيت افراد و تغيير رفتار آنها و منطبق شدن ايشان با معيارهای فرقه خيلي موثر است. … آنها برای تازه واردها يک مدل رفتاری ميشوند. … مدلي که باعث ميشود آنها طرز لباس پوشيدن، خنديدن و حتي زبان مکالمه خود را تغيير دهند. … برای مثال زنان زيادی که بخصوص عضو فرقه های مذهبي و يا سياسي بودند بمن گفتند که بدون آنکه خودشان متوجه باشند، بتدريج رنگ لباسهای آنها تيره شده و آستين لباسهايشان بلند ترشده، کفششان پاشنه کوتاه گشته و ديگر خود را آرايش نکردند.”[17] وی ميافزايد: ” افراد تازه جذب شده خود را با ملأ و محيط جديد بدون آنکه متوجه باشند منطبق ميسازند. برای نمونه، مرد جواني به يک سخنراني فرقه ای دعوت شده بود. وقتي که به محل ميرود متوجه ميشود که در بيرون درب کفشهای مدعوين قرار دارند، زني به کفش او اشاره ميکند و او نيز کفشش را در آورده و کنار درب ميگذارد و پابرهنه وارد اطاق ميشود.”[18]گرچه قدمهای اوليه تقليد از رفتار فرقه ای ممکن است منفي نبوده و حتي مثبت به نظر آيند مثل «در آوردن کفش و يا لباس مناسب پوشيدن» و در نتيجه فرد تازه وارد نتواند در تقليد خود از ديگران ايرادی ببيند، اما رفته رفته اين يک عادت ميشود که او بدون فکر از جمع تبعيت کند و در نتيجه بدون آنکه خودش متوجه شود بعد از مدتي تمام رفتارش تغيير کرده و رفتاری (مثبت و يا منفي) همچون ساير اعضأ فرقه پيدا ميکند و اين قدمي تعيين کننده است در تغيير شخصيت وی از آن چيزی که بوده به شخصيت فرقه ای.

استيون حسن در کتاب خود تحت عنوان« مبارزه با کنترل فکری فرقه ها» توضيح ميدهد که چگونه رفتار ما در اثر تقليد آنچنان عوض ميشود که حتي بر خلاف اخلاقياتمان ميگردد. وی ميگويد: “تجربه سياسي جنگ جهاني دوم، که در آن هزاران نفر از افراد عادی درگير عملياتي مثل کشتار يهوديان در بازداشتگاهها شدند توجه روانشناسان را به خود جلب نمود.[19] چگونه ممکن است مردم عادی با زندگي معمولي که قبل از بقدرت رسيدن آدولف هيتلر در آلمان داشتند، درگير جرياني شوند که بخواهند يک گروه از مردم را بکل از بين ببرند؟ هزاران آزمايش روانشناسان اجتماعي از آن تاريخ تا کنون بدنبال يافتن راه هائيستکه بوسيله آن ميتوان يک گروه و يا يک فرد را تحت نفوذ خود قرار داد. نتيجه اين تحقيقات و آزمايشات منطبق با تجاربي است که نشانگر قدرت فوق العاده 1- تکنيکهای تغيير رفتاری 2 – انگيزه همرنگ گروه شدن 3 – اطاعت از اقتدار موجود در محيط است. اين سه عامل  در نزد روانشناسان عنوان «شيوه ها و مراحل نفوذ» را به خود اختصاص داده اند. يکي از کشفيات فوق العاده روانشناسي اجتماعي نشانگر کوششي است که ما ميکنيم تا بتوانيم خود را با يک محيط جديد منطبق سازيم، بعضي اوقات ما حتي سعي ميکنيم خود را با اطلاعات دريافتي نا خود آگاه منطبق سازيم. … برای نمونه، شاگردان يک کلاس روانشناسي توطئه ای بر عليه استاد خود کردند تا کاربرد «تکنيک تغيير رفتاری» را در عمل تجربه نمايند. آنها تصميم گرفتند که هر گاه استادشان بسمت چپ رفته و يا متمايل ميشود از خود توجه و رضايت بيشتری نشان دهند و بعکس هرگاه که بسمت راست رفته و يا متمايل ميشود نشان دهند که از کلاس خسته شده و خوابشان گرفته است. طولي نکشيد که استاد مربوطه شروع کرد به سمت چپ متمايل شدن و بعد از چند کلاس ديگر موقع درس دادن به ديوار چپ کلاس تکيه ميکرد و درس ميداد.”[20]

در بخش گذشته من در خصوص اهميت زندگي در خانه های تيمي برای تغيير رفتار فرد صحبت کردم، يکي از عوامل مهمي که زندگي در پايگاههای جمعي باعث ميشود که افراد تغيير رفتار دهند، کوششي است که فرد تازه وارد ميکند تا خود را با ساکنين ديگر آن پايگاه هم آهنگ و يا همگون سازد. در اين پايگاهها همه از يکديگر تقليد ميکنند، گاها” کارهائي را بطور خودبخودی انجام ميدهند که برای انجامشان نه دليلي منطقي وجود دارد و نه دستورالعمل نوشته شده ای. اجازه دهيد برای روشن شدن منظورم در اينجا مثالي را که نتيجه يک آزمايش است که چندی قبل در يک نشريه روانشناسي خواندم را ذکر کنم. در اين آزمايش پژوهشگران گروهي از ميمونها را در قفسي گذاشته و از سقف قفس شاخه ای از موز آويزان ميکنند. در درون قفس چند چارپايه هم ميگذارند. وقتي اولين ميمون سعي ميکند از چارپايه ای استفاده کرده و خود را به موزها برساند، آزمايش کنندگان، آب سرد را با شدت زياد بسمت ساير ميمونها (بقيه آنها بغير از ميموني که بدنبال موز رفته) سرازير ميکنند. بعد از چندين بار تکرار اين عمل، بتدريج ميمونها ياد ميگيرند که در مقابل ميموني که ميخواهد خود را به موزها برساند عکس العمل نشان داده و با حمله به وی و کتک زدنش مانع او شوند. در اينجا آزمايش کنندگان از ريختن آب سرد به روی ميمونها دست ميکشند، اما آنها کماکان مانع از رفتن ميموني بسمت موزها ميشوند. آزمايش کنندگان يکي از ميمونها را از آن قفس خارج کرده و ميمون جديدی را وارد قفس ميکنند. ميمون جديد هم ديری نميگذرد که در مييابد که نبايد بسمت موزها رفت، بدون آنکه دليل آنرا بداند {چرا که ديگر آب سردی روی سر ميمونها بخاطر آن عمل ريخته نميشد}. بدنبال وی ميمون ديگری را خارج کرده و ميمون جديدی را وارد قفس ميکنند و اين عمل را بتدريج تا عوض شدن تمام ميمونهای اوليه ادامه ميدهند. حالا در قفس تعدادی ميمون هستند که هيچيک تجربه آب سرد را ندارند اما در عين حال هيچيک هم جرات نميکنند بسمت موزها بروند بدون آنکه دليلي برای اين کار خود داشته باشند. در فرقه ها هم خيلي قوانين نا نوشته هستند و حتي کسي منطق پشت آنها را نميداند، اما بنوعي همه از آن تبعيت ميکنند و اگر فرد تازه واردی بخواهد آنها را نقض نمايد با نگاه و رفتار عکس العملي ديگران روبرو شده و بزودی ياد ميگيرد که از آن قوانين اطاعت نموده و مدافع آنها گردد.

يادم است در سالهای اولي که پايگاههای هوادارن سازمان در خارج از کشور بوجود آمدند (سالهای بين 1358 تا 1360)، برقراری هر قاعده و قانون جديدی خيلي سخت بود و با مقاومت همه ما روبرو ميشد، ما برای هر قاعده و قانوني دليل منطقي طلب ميکرديم و حتي با وجود چنين دلايلي افرادی بودند که تن به قوانين نميدادند، کار عمده ما در نشستهای جمعي در آن سالها برخورد با اين موارد بود و اينکه چگونه ميتوان متخلفين را تنبيه نمود. اما بعد از مدتي يعني پذيرفته شدن يک قاعده و قانون از طرف ساکنين يک پايگاه ديگر ما با مشگلي، شکي و يا سئوالي روبرو نبوديم حتي از طرف تازه واردها. دليل اطاعت تازه واردها از مقررات پايگاه های جمعي بدون شک و سئوال اين نبود که آنها از ما (نسل گذشته) مطيعتر و سربراه تر بوده و يا کمتر کنجاو و بهانه گير بودند. بلکه در اينجا قانون «همرنگ جماعت شدن» کار خود را ميکرد. فرد تازه وارد ميخواست هر چه زودتر «يکي از بقيه»، «يکي از بچه ها»، شود و در نتيجه بدون آنکه بداند چرا، جهت انطباق خود با بقيه تمام سعي اش را ميکرد که از قوانين تبعيت نمايد و گاها” حتي بقولي چپ هم ميزد و کاسه داغتر از آش ميشد.

پيروی از ساير همقطاران، رفتار فرد را عوض ميکند و عوض شدن رفتار باعث تغيير شخصيت ميشود،. حدود سال 1359 بود که برای نشستي من و چند نفر از اعضأ  انجمن نيوکاسل (هواداران مجاهدين در شهر نيوکاسل انگلستان) راهي منچستر شديم، بمحض ورود به پايگاه هواداران در آنشهر، آنها دست و پای ما را گرفته و چندی نگذشت که بدون هيچ دليلي، هر يک از ما چندين ضربه شلاق نوش جان کرديم. وقتي در بين شلاق خوردن ما دليل را از آنها پرسيديم، آنها شروع به خنديدن کرده و توضيح دادند که : «اين درسي برای شماست که ما اينجا ليبرال نيستيم، اگر قوانين اينجا را رعايت نکنيد شلاق در انتظار شما خواهد بود.” در آنزمان ما هواداران سازمان در شهر نيوکاسل متهم به اين بوديم که ليبرال هستيم و بعکس هواداران در منچستر معروف به «چپ» و «انقلابي» بودند. بر طبق قوانين آنها برای انجام هر کار خلافي مثل دير آمدن به پايگاه، دير از خواب بيدار شدن و انجام  ندادن هر عمل واجبي مثل نشستن ظرفها، فرد مربوطه ميبايست متحمل چند ضربه شلاق شود. اينچنين بود که هر هواداری هم که به هواداران در منچستر ميپيوست ديری نميگذشت که مانند آنها و باصطلاح «چپ» ميشد و به اين افتخار ميکرد که جنگنده تر، سختتر، و در مقابل دشمنان بيرحمتر است.[21]

فرقه ها اين قانون را که ميشود آنرا قانون «تبعيت از جمع و ساير همقطاران» ناميد بخوبي شناخته و ميدانند که در محيطي که همه يک نوع از رفتار مشخص و مشابه ای دارند نهايتا” فرد تازه وارد، انتخابي ندارد مگر اينکه از بقيه دنباله روی کند. بهمين دليل از همان سالهای اوليه تشکيل سازمان، سعي آنها در يکسان کردن رفتار افراد درون تشکيلات بود، رهنمود آنها به اعضأ و هواداران اين بود که : ” اگر فرد انقلابي از جمع بريده ، بطور منفرد انديشه و عمل کند، يا در جمع باشد، اما رعايت کامل اصول انقلابي را نکند و  نسبت به تصميمات رهبری حرکت کم اعتنأ باشد، به جمعي شدن ، منضبط بودن و سازمان يافتن انديشه و عمل جمع لطمه ميزند و از اين طريق به حرکت و انقلاب صدمات جبران ناپذيری وارد ميشود.”[22] در فرقه ها خيلي از قوانين نوشته شده نيستند و شايد هرگز بصورت نوشتار در نيآمده و حتي بصورت شفاهي و مشخص هم بکسي گفته نشده اند، اما نفر دوم از نفر اول تقليد کرده و نفر سوم از دو نفر قبلي و کم کم يک قانون خانه فرقه ای شکل گرفته است. برای مثال من هيچوقت به ياد  نميآورم که قانوني در مجاهدين (چه بصورت نوشته و يا شفاهي) بما گفته باشد که ما نميتوانيم کتابها و مطالب غير مجاهدين را بخوانيم، و يا تلويزيون را روشن کرده و يک برنامه عادی را تماشا کنيم (شايد در گذشته چنين قوانيني تدريس شده و حتي بصورت مکتوب هم به اعضأ گفته شده بود اما مثل داستان ميمونها ديگر کسي آن قوانين را نديده و مزه مجازات عدم رعايت آنر نچشيده بود). اما بندرت بياد ميآورم کسي در تشکيلات هيچيک از اينکارها را کرده باشد و همه با آن بشکل يکي از قوانين سخت و خدشته ناپذير برخورد ميکردند. چرا؟ بخاطر تبعيت از جمع و اينکه هيچکس نميخواست با انجام عملي خلاف عرف جمع خود را از آنها جدا کند و در درون خانه جمعي بشکل جذامي در بيايد. اگر فرضا” کسي به اشتباه (و نه دانسته و به قصد و عمد) بخصوص در مراحل اوليه عضويتش نشريه ای و يا کتابي  غير از انتشارات مجاهدين در دست ميگرفت و مشغول خواندن و يا نگاه کردن با آن ميشد، چند نگاه تعجب آور ديگران، و يا شايد يک نظر يک عضو ديگر مثل «بنظر ميرسد که خيلي وقت آزاد داری که ميتواني اين چرنديات را بخواني» باعث ميشد که فرد نامبرده ديگر هرگز در پايگاه مجاهدين حتي اگر اطرافش پر از کتابها و نشريات مختلف هم باشد، بخود جرات دهد که بسراغ يکي از آنها برود. اينگونه است که گروه ميتواند قوانين نا نوشته خود را حاکم کرده و رفتار فرد تازه وارد را تغيير داده و نهايتا” شخصيت گذشته او را عوض کرده و شخصيت جمعي را جايگزين آن نمايد.

قانون تبعيت از جمع و اينکه جمع درست است و فرد غلط ، تنها باعث تغيير رفتار فرد نميشود، بلکه بتدريج عقلگرائي و منطق وی را هم تغيير داده و خود تبديل به نوعي از منطق ميشود. چند بار برای خود شما اتفاق افتاده است که در پاسخ به چرائي خبری و يا نظری گفته ايد: «همه اينرا ميگويند» و يا «همه اينرا قبول دارند». به اين ترتيب قوانين و نظرات فرقه ای نه تنها باعث تغيير رفتار و شخصيت فرد ميشوند بلکه رفته رفته نوع منطق و عقلگرائي وی را هم عوض ميکنند، تغييری که حتي بعد از ترک فرقه کماکان با وی باقي خواهد ماند. چندی قبل من با چند هوادار سابق مجاهدين صحبتي داشتم، برای من خيلي جالب بود که آنها با اينکه سالهاست که ديگر هوادار سازمان نيستند و حتي مخالف جدی آن نيز ميباشند، با اينحال هنوز شيوه استدلالي و منطق آوردنشان نوع مجاهديني بود و در نگاه به گذشته و چرائي اتفاقاتي که افتاده بود همانگونه استدلال ميکردند که از جمع و از سازمان ياد گرفته بودند. به اين ترتيب افکار و رفتار فرقه ای (با مهر تائيد جمع خوردن) فرد را حتي بعد از ترک فرقه همراهي خواهند کرد و برای مدتها با وی خواهند بود تا اينکه در اثر تاثير جريانات ديگر کم کم عوض شوند. (وشايد هم هرگز تغيير نکرده و برای هميشه بعنوان بخشي از شخصيت خود فرد در وی باقي بمانند.)

 

يک نمونه از تغيير رفتار و تغيير شخصيت:

فکر کنم اوائل دهه شصت بود، در آندوران سازمان بلحاظ مالي در وضعيت بسيار بدی بود، اين قبل از رفتن مجاهدين به عراق و گرفتن کمک مالي از صدام حسين و شيخ نشينهای عرب بود، در نتيجه اعضأ سازمان بدنبال کسب درآمد بهر شيوه ای بودند، منجمله کلک و حقه زدن به اين و آن و حتي سرقت از سوپرمارکتها و مغازه ها برای رفع نيازهای فوری خود و سازمان. در آندوران من خيلي خجالت زده بوده و احساس شديد ناراحتي وجدان داشتم، نه بخاطر کارهای خلاف دوستانم، بلکه بخاطر اينکه هنوز من نتوانسته بودم خودم را راضي کنم که همانند آنها برای رفع نيازهای سازمان و خود از سوپر مارکتهای «ِبورژوا و امپرياليست» سرقت کنم. اين بمعني آن بود که «من هنوز تسليم اخلاق بورژوازی خود هستم و به قوانين و روابط طبقاتي خود متعهدم و حاضرم بخاطر حفظ اخلاقيات طبقاتي خود حتي مرگ همقطاران سازماني ام در ايران را بدليل کمبود امکانات مادی پذيرا شوم». خوشبختانه در آندوران من مسئوليتي برای خريدهای گروه نداشتم و در نتيجه هيچگاه بطور مستقيم مجبور به روبرو شدن جدی با اين «ضعف اخلاقي – گروهي» خود نشده بودم؛ تا اينکه زمان آن رسيد که با آن به شکل سختي روبرو گردم: در آن مقطع، جهت جذب کمک مالي، سازمان از ما خواست که با اوليأ خود تماس گرفته و بهانه ای آورده و از آنها خواستار کمک بزرگي شويم. به من گفته شد که به آنها بگويم که غده مغزی پيدا کرده ام و احتياج فوری به عمل دارم و برای اينکار نياز مبرمي به کمک آنها دارم. مسئول من خيلي سريع متوجه شد که من در دروغ گفتن به پدر و مادرم با مشگل جدی روبرو هستم و شايد برای حدود يکساعت برای من کارتوضيحي کرد، از مشگلاتي که افراد سازمان در داخل و خارج از کشور با آن روبرو هستند و چگونه با چه سختي هائي حداقلهای خود را تامين مينمايند. … وی بمن گفت در ايران «پول = خون» و ما گاها” مجبوريم بهای بي پولي خود را با خون بيشتر رزمنده ها بپردازيم. به اين ترتيب دروغ نگفتن من به خانواده ام به معني اين بود که من حاضرم بخاطر حفظ اخلاقيات خودم، پذيرای کشته شدن «برادران و خواهران مجاهدم» شوم. من بالاخره راضي شدم که اينکار را بکنم، در حاليکه هنوز در فکر و ذهنم با تناقض بزرگي روبرو بودم. در واقع من بين دو نوع از اخلاقيات، دو نوع شخصيت، دو نوع اعتقاد گير کرده بودم. من تا آنزمان هيچگاه به پدر و مادرم دروغ نگفته بودم و يا حداقل دروغي به آن بزرگي نگفته بودم، شايد حداکثر دروغم به آنها، از نوع دروغهای کودکانه برای خلاصي خود از مجازات بود. اين تناقضات و درگيری های دروني تا زماني بود که بمن گفته شد برای تماس با خانواده بايد به پايگاه ديگری بروم و يکي دوروز آنجا مستقر شوم. آن پايگاه، خاص اينکار بود و همه افراد ساکن آن بنوعي داشتند با خانواده خود تماس ميگرفتند و به بهانه های مختلف خواهان کمک مالي ميشدند. فکر کنم چند ساعتي بيشتر از حضور من در آن پايگاه نگذشته بود که با ديدن ديگران تمام تناقضات دروني من فروکش کرده و از بين رفت. اين معجزه «پذيرش صحت کار بدليل تائيد جمع» بود. چون آنجا همه مشغول اينکار بودند، ديگر دروغ من به خانواده ام بنظر غير اخلاقي نميآمد و در نتيجه بسرعت کفه ترازو بنفع اخلاقيات سازمان و بر عليه ويژگي های فردی من چرخيد. در آنجا من شاهد دروغ گفتن افراد به خانواده های خود بودم که ديگر نه تنها دردناک و غير اخلاقي بنظر نميرسيدند، بلکه خنده آور و مضحک هم بودند و بيش از هر چيز باعث خنده و تفريح بودند تا درد و ناراحتي. افرادی از خانواده خود پول برای ازدواج ميخواستند و حالا خانواده آنها ميخواستند به ملاقات فاميل عروس بروند و يا خواهان آمدن به خارج و شرکت در عروسي بودند و فرد مربوطه گير کرده بود که با اين مشگلات چگونه برخورد کند. اين نمونه بروشني نشان ميدهد که چگونه در جمع، فرد در اثر دنباله روی رفتاری از بقيه کم کم و گاها” بسرعت اخلاقيات و ويژگي فردی خود را از دست ميدهد و بدون تناقض دروني از جمع دنباله روی ميکند. در عين حال مجددا” اين نشان ميدهد که چگونه دنباله روی از جمع باعث ميشود که ما کار خود را درست دانسته و احساس مسئوليت در مقابل اعمال خطای خود نکنيم[23].

 

کنترل اطلاعات:

کنترل اطلاعات يکي ديگر از ترکيبات مهم کنترل فکر و ذهن و همچنين شستشوی مغزی است. چرا که آزادی دريافت اطلاعات ميتواند به فرد کمک کند که ببيند و بفهمد که چه اتفاقي دارد برای او ميافتد و چگونه او دارد تغيير ميکند. اما از آنجا که سانسور و کنترل اطلاعات يکي از علائم آشکار ديکتاتوری و استبداد است و بسهولت توسط هر کس قابل رويت ميباشد و خود ميتواند نقش دافعه بزرگي نسبت به فرقه را ايفا نمايد و در عين حال فرقه ها خود را اکثرا” قرباني استبداد و پرچمدار آزادی ميدانند، خيلي برای آنها مشگل و حتي شايد غير عملي باشد که بشکل عريان مانع کسب اطلاعات افراد از دنيای خارج شده و مثلا” خواندن و يا شنيدن و ديدن اخبار و اطلاعات غير فرقه ای را رسما” منع نمايند. در نتيجه بعوض چنين کاری يکي و يا ترکيبي از همه حقه های زير را بکار ميگيرند و بدون آنکه رسما” و علنا” کسب اطلاعات را کنترل نمايند، در عمل بيش از هر مستبدی کسب اطلاعات از دنيای خارج را برای اعضأ خود غير ممکن ميسازند.

  • ايجاد پارانويا نسبت به دنيای خارج، در نتيجه فرد در فرقه به اخبار و اطلاعات غير فرقه ای شک کرده و آنها را تبليغات و دروغهای «دشمن»، «رسانه های بورژوازی»، «بيان شيطان»، «رسانه های فاسد» ميداند. برای مثال در دوران شاه مجاهدين تمام رسانه ها را ابزار تبليغاتي شاه، و در دوران بعد از انقلاب «ابزار تبليغاتي آخوندها» و رسانه های فارسي زبان خارج از کشور را اکثرا” «فاسد و مزدور» دانسته و به اين ترتيب بطور رواني مانع کسب اطلاعات اعضأ از اين رسانه ها ميشوند[24].
  • کار سخت و نبود وقت آزاد: وقتي افراد مجبور به کار سخت روزانه هستند و حتي برای کارهای شخصي مثل شستشوی لباس و … وقت کافي ندارند بسختي ميتوانند وقت آزادی پيدا کرده و مطالب غير فرقه ای را حتي اگر آزادانه در اختيار آنها باشد را مطالعه نمايند.
  • خانه های جمعي و وابستگي مالي: زندگي در خانه های جمعي رفتار شخصي را کنترل و شايد بکل محو و نابود ميکند، نبود آزادی خصوصي و فردی باعث ميشود که شما حقي برای خود قائل نشويد که حتي تلويزيون و راديو را در صورت وجودشان در پايگاه جمعي به اختيار خود روشن کرده و به گرفتن اطلاعات از آنها مشغول گرديد. از طرف ديگر وابستگي مالي به فرقه مانع از اين ميشود که فرد حتي برای ضروريات فردی خود از درآمد گروه استفاده نمايد چه برسد به اينکه با آن پول روزنامه و يا کتابي را خريده و مطالعه نمايد.
  • اشباع شدن از مطالب خواندني، ديدني و شنيدني فرقه: در فرقه ها معمولا” آنقدر مطالب خواندني، ديدني و شنيدني خود فرقه وجود دارد که فرد مجالي برای مطالعه و ديدن و شنيدن مطالب ديگر پيدا نميکند. در ضمن در فرقه ها معمولا” بگونه ای برخورد ميشود که فرد همواره احساس ميکند خيلي مطالب و دانستنيها در فرقه وجود دارد که وی هنوز نتوانسته ذره ای از آنرا کسب نمايد. بنابراين وی همواره در تلاش است که خود را بلحاظ فهم مطالب فرقه ای به روز کند. در مجاهدين نيز همانند ساير فرقه ها بقدری دکترين و سياستها، استراتژی و تاکتيکهايشان در زرورقي از ابهام و پيچيدگي بسته بندی شده بود که ما همواره فکر ميکرديم اگر حداکثر سعي و کوشش خود را کرده و تمام وقت خود را به خواندن مطالب سازمان اختصاص دهيم باز قادر نخواهيم بود ذره ای از افکار و کارهای رهبری را درک نمائيم. بنابراين هم بلحاظ اجباری بودن خواندن و ديدن و شنيدن بعضي از مطالب سازماني و هم به دليل نياز دروني ای که در ما بوجود آورده بودند، تمام وقت اندک مطالعه و … ما صرف مطالب آموزشي خود سازمان ميشد و در نتيجه نه قدرت جذب فکری و نه وقتي باقي ميماند که ما آنرا صرف مطالب غير سازماني {حتي اگر موجود بودند} بکنيم[25]. مطالب خود سازمان به قدری بود که ما هيچوقت قادر به خواندن، شنيدن و ديدن همه آنها نميشديم و مسئولين معمولا” حداقلها را تعيين ميکردند که هر کسي حداقل آنها را خوانده و يا ببيند. خود اين باعث ميشد که ما کوچکترين علاقه ای به خواندن و يا شنيدن و ديدن مطلب ديگری نداشته باشيم. در نتيجه علي رغم اينکه فرضا” در مقر اصلي مجاهدين در عراق يک کتابخانه نمايشي وجود داشت و قانونا” کسي از رفتن به آن و مطالعه منع نشده بود، اما بندرت ميشد کسي را غير از کتابدار و شايد مطلب نويسان نشريه مجاهد را در آنجا پيدا کرد.
  • فشار همقطاران: همانطور که در فوق اشاره شد، همقطاران با نگاه و رفتار خود بما نشان ميدهند که انجام چه کاری در فرقه و يا در هر گروهي مجاز است و انجام چه کاری خلاف اخلاقيات گروه است. خواندن و تماشای مطالب غير فرقه ای يکي از نه های نا نوشته است که فرد بسرعت آنرا با دنبال کردن همقطاران متوجه ميشود.

 

همانطور که مشاهده ميشود، گرچه استفاده از منابع ديگر اطلاعاتي ممکن است رسما” و علنا” توسط فرقه ای مثل مجاهدين منع نشده باشد، اما فرقه ها بطور نامرئي و غير مستقيم با بکار گيری پنج شيوه فوق مانع استفاده آن منابع اطلاعاتي غير فرقه ای توسط افراد ميشوند. و در نتيجه افراد کوچکترين توجهي به آنها نشان نميدهند مگر آنکه توانسته باشند قدری بندهای فرقه ای را از فکر و ذهن خود باز نمايند. و اين در شرايطي است که فرد بخودی خود در حال جدا شدن و ترک فرقه است و به احتمال زياد در درون خود فرقه آنقدر تناقضات وجود دارد که ميتواند چشم فرد را  نسبت به واقعيات درون فرقه ای باز نمايد که وی ديگر نيازی به مطالب غير فرقه ای ندارد.

[1] Masoud; memories of and Iranian rebel; Chapter six; http://www.banisadr.info/chapter_Six.htm

[2] Leon Festinger; Henry W. Riecken, and Stanley Schachter called ‘When Prophecy fails’ Published by Pinter & Martin; 1956;

[3] Leon Festinger; Henry W. Riecken, and Stanley Schachter called ‘When Prophecy fails’ Published by Pinter & Martin; 1956; P: 4

[4] Leon Festinger; Henry W. Riecken, and Stanley Schachter called ‘When Prophecy fails’ Published by Pinter & Martin; 1956; PP: 28, 30

[5] Bandura, A. Principles of behaviour modification. New York: Holt, Rinehart & Winston, 1969; Cited from: Michael J. Mahoney from university of Pennsylvania, and Carl E. Thoresen from university of Stanford;  ‘Self-Control: Power to the person’; Colonial Press; 1974; PP: 4, 5

[6] Michael J. Mahoney from university of Pennsylvania, and Carl E. Thoresen from university of Stanford;  ‘Self-Control: Power to the person’; Colonial Press; 1974; PP: 6, 7

[7] Steven Hassan; ‘Combatting Cult Mind Control; Park Street Press; 1988; P: 61

[8] Unedited version of my memoirs: http://www.banisadr.info/chapter_Nine.htm

[9]  انسانهای ماقبل تاريخ که تازه ابزار سازی از استخوان و سنگ را فرا گرفته بودند

[10] Susan Greenfield; The Human Brain A guided Tour. 1997; PP: 59, 60

[11] Derek Bickerton, Language and Species, -University of Chicago Press,1990 Cited from: William H. Calvin; How brains Think; Evolving intelligence, Then and now. 1997; PP: 63 & 67 & 89

[12] دکتر لانگ در قدرت لغات وقتي که بوسيله رهبران فرقه ها استفاده ميشود چنين ميگويد: “قدرت نهفته در لغات که بوسيله ساحران لغت استفاده ميشود، تا کنون بخوبي مستند شده است، راسپوتين، چارلز مانسون، راش ليمباغ (Rush Limbaugh ) از آنها حداکثر استفاده را بنفغ خود کرده اند. از لغاتي که شورش بوجود مي آورند («بسوازان، فرزندم بسوزان») تا لغاتي که يک شورش را آرام ميکنند («چرا نميشود همه ما در صلح با يکديگر زندگي کنيم»). لغات نه تنها قدرت اينرا دارند که مردم را بحرکت درآورند، بلکه ميتوانند باعث بوجود آمدن شهرها شوند. وقتي که لغات مناسب از زبان يک سياستمدار با تجربه جاری ميشوند، خيلي وقتها ميتوانند ما را به جنگي نادرست وادارند. و وقتي توسط يک هيپنوتيزم کننده ماهر استفاده ميشوند، علي رغم اينکه آنها چه ميگويند، لغات ميتوانند ما را وادار به کارهائي کنند که در يک موقعيت عادی به هيچ عنوان به آن تن نميدهيم، کارهائي که ميتواند حتي شامل قتل شود. مانند موردی که در بهار 1330 (ه – ش) اتفاق افتاد. در اين تاريخ هاردراپ سي ساله دو نفر را بهنگام سرقت در شهر کپنهاک کشت. وقتي دستگير شد در دفاع از خود بارها تکرار کرد که او بوسيله مردی بنام نيلسن هيپنوتيزم شده بود که آن سرقت و قتلها را انجام دهد. بعد از يک محاکمه هيجان انگيز هاردراپ محکوم به سپری کردن حداقل دوسال در بيمارستان رواني شد. در حاليکه نيلسن که او را هيپنوتيزم کرده بود به قتل بوسيله هيپنوتيزم و زندان ابد محکوم شد. … بر طبق نظر دکتر ريتر، هر انساني قادر به انجام هر عملي و يا جنايتي تحت تاثير هيپنوتيزم است، ماداميکه هيپنوتيزم کننده بتواند فرد را قانع سازد که هدف آن عمل خير و درست است. در مورد فوق الذکر نيسلن هاردراپ را قانع کرده بود که پول سرقت شده در مبارزه بر عليه کمونيسم بکار گرفته ميشود.”

Dr. Haha Lung; Mind Control; The Ancient Art of Psychological Warfare’; Citadel Press Kensington; 2006; PP: 247, 248

[13]  رابرت هولزر لغات را سلاح بردگي ميداند، وی ميگويد: ” لغات مناسب ميتواند مردم را وادار به عمل کند. سنگ و چوب ميتوانند استخوان مرا بشکنند، اما لغت {چه ميتواند بکند را خدا ميداند}؟ لغت غلط  کارهای مختلفي ميتواند انجام دهد. برای مثال لغات تحسين کننده ميتوانند شما را وادار به کار بيشتر بکنند، سريعتر بدويد، و شادابتر رفتار نمائيد. لغت انتقادی ميتواند تاثير معکوس داشته باشد. چه ما به لغات اعتقاد داشته باشيم و يا نداشته باشيم، آنها کار خود را ميکنند. رومي ها ميگفتند «چيزی است که هميشه ميچسبد» لغاتي که مجرای خروج افکار ما باشند تبديل به کليد رفتار ما ميگردد.”

Holzer, Robert D. ESP and You. New York: Hawthorne Books, 1966’ Cited from: Dr. Haha Lung; Mind Control; The Ancient Art of Psychological Warfare’; Citadel Press Kensington; 2006; P:105

[14] Steven Hassan; ‘Combatting Cult Mind Control; Park Street Press; 1988; P: 62

[15]  مجاهد شماره 111 به تاريخ 1359/12/7

[16] Dr. Haha Lung; Mind Control; The Ancient Art of Psychological Warfare’; Citadel Press Kensington; 2006; PP: 105; 117

[17] Margaret Thaler Singer Cults in our Midst; Jossey-Bass; A Wiley Imprint; 2003; PP: 167, 168

[18] Margaret Thaler Singer Cults in our Midst; Jossey-Bass; A Wiley Imprint; 2003; P: 65

[19]  برای نمونه ميتوانيد به مرجع زير مراجعه نمائيد:

Adorno, Frenkel-Brunswik, Levinson, Sanford, The Authoritarian Personality (New York: Harper & Brothers, 1950) Or ‘Backing Hitler consent & coercion in Nazi Germany’ by Robert Gellately; Oxford University Press; 2002

[20] Steven Hassan; ‘Combatting Cult Mind Control; Park Street Press; 1988; P: 58

[21]  رابرت سيالديني نمونه ای از تغيير رفتار در اثر تقليد از ديگران ميدهد. در مثال او ما ميبينيم که چگونه نگاه کردن به خنده ديگران باعث ميشود که ما هم خنديده و حتي از يک جوک بيمزه و يا منظره عادی خنده مان بگيرد. وی ميگويد: ” تجربه نشان ميدهد که پخش صدای خنده در يک برنامه فکاهي تلويزيوني باعث ميشود که تماشاگران بيشتر بخندند و درجه خنده دار بودن برنامه (بدون ربطي به خود برنامه) به اين ترتيب بالاتر برود. حتي تجارب نشان داده که پخش خنده حتي در مورد برنامه های بي مزه موثر تر است. ”

The general evidence regarding the facilitative effect of canned laughter on responses to humour comes from such studies as Smyth and Fuller (1972), Fuller and Sheehy Skeffinton (1974), and Nosanchuk and Lightstone (1974), the last of which contains the indication that canned laughter is most effective for poor material. {Cited from: Robert B. Cialdini, Ph.D.; ‘The Psychology, Influence of Persuasion’; Collins; 2007;P: 115

[22]  درسهائي از قرآن، صفحات 15 و 16 از آموزشهای اوليه سازمان

[23]  اريک فروم (Erich Fromm’s (1900-1980)  ) روانشناس معروف با تحقيقات خود به اين نتيجه رسيد که اکثر ما هويت خود را از جمعي که با آنها هستيم ميگيريم. بيش از هر چيز ما احساس مسئوليت خود، حتي بر عليه خودمان را از ديگران ميگيريم و ديگر غير اخلاقيات جمع را زير سئوال نبرده و حاضريم از جمع دنباله روی کرده و بخاطر بودن با آنها حتي رفتار و شخصيت خود را تغيير دهيم.

[24]  در اينمورد گزارش رند چنين ميگويد: “رسانه های مجاهدين با کاشتن احساس پارانويا نسبت به دنيای بيرون، بخصوص ايران و جمهوری اسلامي توانسته اند اعضأ را از دنيای بيرون ايزوله کنند. رسانه های مجاهدين اغلب کساني که از سازمان حمايت نميکنند و يا گروه را ترک کرده اند  را دشمن، خائن، مزدور ايران ميخوانند. اعضائي که خواهان تماشای تلويزيون و يا خواندن کتابهائي ميشوند که بوسيله رهبران تجويز نشده است معمولا” برچسب «مشگل {قلوس}» را ميخورند. يک نظاره به کتابخانه موجود در کمپ اشرف آشکار نشان ميداد که هدف آن توسعه اگاهي و فهم افراد نيست. بهر حال با وجود عکس نويسندگان اروپائي و آمريکائي در راهي که به کتابخانه ختم ميشود مجاهدين سعي ميکنند ناظران {خبرنگاران و يا شخصيتهای خارجي ملاقات کننده پايگاه اشرف} را قانع کنند که در آنجا آزادی فکر وجود دارد.”

RAND; National Defense Research Institute; is a nonprofit research organisation providing objective analysis and effective solution that address the challenges facing the public and private sectors around the world. Its report; titled: ‘ The Mujahedin-e Khalq in Iraq; A Policy Conundrum  2009’ was sponsored by Office of the Secretary of Defense of the United States of America. The full report can be found in: http://www.rand.org/pubs/monographs/MG871/ PP: 70, 71

[25]  در گزارش رند در مورد سازمان آمده است: “رهبری مجاهدين از اعضأ ميخواهد که وقت خود را صرف مطالعه مطالب ايدئولوژی کرده و در جلسات آموزشي که ترکيبي از تبليغات و ايجاد ترس هستند و هدف تغيير شخصيتي آنها را دارند شرکت نمايند. برای اعضأ گروه ضروريست که فيلمهای سخنرانيهای رجوی ها را گوش کرده و فيلمهای شرکت هواداران در تظاهرات مختلف را که در اروپا شکل گرفته تماشا نمايند. مجاهدين تبليغات خود را از راديو و تلويزيون خود پخش ميکنند و رهبران گروه فقط به اعضأ اجازه ميدهند که به اخبار رسانه های خودشان گوش داده و انتشارات سازمان و بولتن داخلي گروه را بخوانند. کساني که اين قوانين را رعايت نکنند مجازات ميشوند. رهبران مجاهدين در توجيه اين محدوديتها و کمرنگ کردن تصوير شستشوی مغزيشان، ميگويند که اين به دليل مخالفت آنها با جمهوری اسلامي است و يا بدليل وقتي است که افراد بايد صرف آموزش نظامي کنند.”

RAND; National Defense Research Institute; is a nonprofit research organisation providing objective analysis and effective solution that address the challenges facing the public and private sectors around the world. Its report; titled: ‘ The Mujahedin-e Khalq in Iraq; A Policy Conundrum  2009’ was sponsored by Office of the Secretary of Defense of the United States of America. The full report can be found in: http://www.rand.org/pubs/monographs/MG871/ P: 70}

عجب صبری خدا دارد

جهت استفاده از فرمت پی دی اف روی لینک زیر کلیک کنید

عجب صبری خدا دارد

عجب صبری خدا دارد

 

 

Edit

قسمت اول: انقلاب ایدئولژیک یا کودتای درون تشکیلاتی. امام زمان یا دجالگری یک خودشیفته بیمار

به مناسبت سالگرد تاسیس سازمان مجاهدین خلق ایران به رهبری حنیف نژاد

بقلم : داود ب ارشد

قسمت اول

مقدمه:

انقلاب ایدئولژیک

در این نوشتارتلاش ما براین است بخشی از حقایق جنبش مردم ایران که ما درجریان روزانه آن بوده ایم و در بستر تشکلی که خود را سازمان مجاهدین خلق ایران میخواند مطرح کنیم.

اعتقاد داریم، بعد از سالیان و یا دهه ها درد و شکنج که کماکان در زندانها و لیبرتی ها و … جریان دارد، و درد و شکنج مردم ایران تحت حاکمیت آخوندی، باید حداقل دستاورد آن آگاهی و شناخت بیشتر نسلهای آینده جهت فاصله گرفتن از جهل و نادانی، خرافه و فریب و کج اندیشی است که مبانی تروریسم ، دیکتاتوری و ستم است، باشد.

این حق نسل بپاخاسته ای است که در دنباله روی از سردار خیابانی ها، مصدق ها، حنیف ها، جزنی ها، رضائی ها، گلسرخی ها و دیگر سرسلسله داران از کرانه های خلیج فارس تا رود ارس از کوههای سر بفلک کشیده کردستان تا دشتهای سیستان وبلوچستان و البته چه گواراها و لنین ها … نویسندگان، شعرا ی آزاده در ایران و سایر نقاط جهان بدنبال آزادی و دمکراسی است.

بزرگی میگوید “بزرگترین انقلابی که میتوان خود را در گیر آن نمود گفتن حقایق است”. ملکام ایکس میگوید، بزرگترین اشتباهی که جنبشها مرتکب میشوند سازمان دادن مردمی نادان به گرد اهداف خاصی است. باید مردم را بیدارکرد آنوقت همه به حرکت در میآیند.

این قدر تاكید و توجه به عقلانیت و خردورزی ایجاد فضای روشن برای اندیشیدن و تفكر است (زیرا روسای عوام تمام تلاش و كوشش خود را به كار می‌برند تا مردمان را به سوی جهل و نادانی سوق دهند و آنان را در حماقت و سفاهت نگه دارند، زیرا حیات آنان بسته به نادانی عوام است و این در طول تاریخ پیوسته و همواره در جهت بقای جباران كارساز بوده است. خردگرایان و فرزانگان  به عنوان روشنفكر در جوامع بشری می‌كوشیده‌اند تا تاریكی‌ها را بتارانند، روشنایی بیافرینند و سپاه ظلمت و جهل و لشكریان حماقت را به عقب برانند. مستبدان و دیكتاتورها مبلغان جهل و نادانی‌اند، جهل نیز با آزادگی و آزادی در تضاد است.

مریدان نادان خودباخته، پیوسته مورد توجه پیران گمراه بوده‌اند، زیرا مطلوب و محبوب خودخواهان متكبران و جهل پروران همین متعبدان و جان نثاران ابله بوده‌اند تا اهداف آنان را عملی كنند زیرا استبداد بر خر جهل سوار است و بهره می‌كشد.

مولوی انسان بزرگی است كه آدمیان را به خردورزی و تعقل فرا می‌خواند تا از اسارت جهل و تقلید كوركورانه برهاند.

هم به طبع آور به مردی خویش را                     پیشوا كن عقل دوراندیش را

شرایط آکادمیک عضویت:

همه کسانیکه سابقه طولانی در سازمان مجاهدین دارند میدانند که یکی از شرایط عضویت در آن سواد کافی بعلاوه دانش سیاسی بود که فرد باید دوره هایی را که شامل کتبی مربوط به انقلابات در کشورهای آمریکای لاتین، دانشی از علم اقتصاد، تاریخ سیاسی ایران و… را میداشت. و برای رساندن فرد به سطح عضو کمک میشد که این مبانی را طی کند. در اوایل بعد از انقلاب هنگام ابلاغ عضویتها چک لیستی از تمامی کتبی که فرد کاندید عضویت باید میخواند  را به او میدادند که بتواند قبل از عضویت بخواند. حتی درجریان ابلاغ آخرین رده های ابلاغ شده قبل از شروع انقلاب ایدئولژیک در سال 1363 باز این امور جریان داشت. اما بعد از  شروع تسلط آقای رجوی بر سازمان و بطور خاص بعد از بحث انقلاب ایدئولژیک مطالعه بطور مطلق در سازمان نا گفته متوقف و ممنوع شد.

هر نوع مطالعه ای با چنان بمبارانی از طرف تشکیلات مواجه میشد که فرد غیر ممکن بود حتی در خلوت خویش نیز جرات بدست گرفتن و خواندن مطلبی و کتابی را داشته باشد. بجرات میتوانم بگویم که همان برخوردی که بهرام و شهرام بعد از کودتا در سازمان در سال 1354با کتب و نوشته های سازمان قبل از کودتا کردند را شاهد بودم. توجه داشته باشید که بعضی از کتب سازمان منتصب به مسعود رجوی بود ولی با این وجود فرقی نمیکرد و عملا جمع شده بودند. جهت درک بمبارانی که گفتم تا فکر نشود اغراق میکنم نظر خوانندگان عزیز را به این نکته جلب میکنم که:

دارایی یک مجاهد:

مجاهدی که پا به مبارزه میگذارشت از “همه چیزش” میگذشت(از خانه، خانواده، همسر، فرزند، شغل و تحصیل، دارایی و … حتی از عاطفش به پدر و مادر و برادر و خواهر وهمسر و فرزند… چه پیش فرض بود که عمر او در مبارزه حداکثر شش ماه است). از آنطرف مبارزه و مبارز بودن جایگزین “همه چیزش” میشد. یعنی رگ و ریشه و تمامی هویت فرد در همان”مبارز بودن” و “در مبارزه بودن” خلاصه میشود.

بنابراین اگر این موضوع “مبارز بودن” مورد تهدید قرارگیرد یعنی همه چیز فرد مورد تهدید است. و هر حمله و تهاجمی به صحت وثغم “مبارز بودن” او “بود و نبود” فرد را تهدید میکند.

شیوه های شکنجه روانی رجوی:

در سازمان رجوی از شنیع ترین و خشنترین شیوها برای سرکوب افراد مجاهد استفاده میکرد که کمتر از شیوه های بکارگرفته شده در زندانهای رژیم نبود. وی رسم کرده بود که وقتی میخواست کاری را منع کند به او انگی میزد که از هزار بار شکنجه شدن بدتربود در اینجا بطور خلاصه به بعضی از شیوه های شکنجه روانی رجوی اشاره میشود.

الف: در مورد تماس و صحبت دو مجاهد با یکدیگر شخص رجوی در طی یک جلسه عمومی از انگ شعبه سپاه پاسداران استفاده کرد که بلافاصله در جلسات مغزشویی توسط زنانی که جلسات را اداره میکردند بکارگرفته شد تا فرد مجاهد را به بدترین شیوه تحقیر و خرد کنند.

ب: جهت جلوگیری از مطالعه و یا گوش کردن به رادیو و یا مطالعه زبان به او انگ بریده از مبارزه میزد.

از جمله در مورد مطالعه، اگر کتاب دستت میدیدند انگ بریده میزندند. بنابراین با این اوصاف هیچ کس را جرات چنین کاری نبود. بعد از سالهای 1363 بطور مطلق هیچ کتابی در سازمان خوانده نشده است. هیچ مطالعه ای صورت نگرفته است. تنها و تنها مطالعه، مباحثی بوده که رجوی بعنوان پیام های دوره ای که تماما یکسان تکرار میشد بوده است. تنها دانش انتقالی ویدئوهای رجوی بوده از تفاسیر قران و در واقع تنها و تنها حرفهای رجوی بطور یکطرفه و قطع از جهان پیرامون. در همین رابطه نیز مجاهدین چه در عراق چه در هرکجای دنیا که بودند بطور مطلق اجازه (چه با مکانیزم های درونی همانگونه که در فوق گفتم) و چه از بیرون نداشتند که مثلا تلویزیون نگاه کنند، کتابی بخوانند، حتی کتابهای سازمان نیز نه خوانده میشد و نه خواسته میشد. این بحث بطور خاص در مورد قرآن خواندن شدت و حدت بسیار می یافت. قرآن خواندن دیگر بریده ساده نبود، چون بریده میتوانست مسلمان باشد … ولی قرآن خواندن به معنی کفر و نا بخشودنی بود. چون قرآن را فقط مسعود میخواند و بس. بعد از مسعود ما دیدیم که مریم رجوی بعد از سالها با انبوه آموزش مجوز یافته آیاتی را در بیانیه هایش بخواند. همقطاران رجوی نیز مانند ابریشمچی و عباس داوری و … گذشته از چند آیه معروف که همه اعضاء قدیمی بلد هستند میدانستند که نباید به این حیطه حتی نزدیک شوند و درک خود را از قرآن و … بیان کنند. در یک کلام به جرات میتوان گفت که اعضاء سازمان از شروع کودتای رجوی تحت نام انقلاب ایدئولژیک مطلقا در زمینه دانش سیاسی، اجتماعی، تاریخی، و هر مطلب و موضوعی که میتوانست ذهن را باز کند و فرد بتواند مستقلا بیندیشد بطور مطلق در جا زده است. وتبدیل به بیسوادترین عناصر شده اند.

به منظور جلوگیری از دسترسی مجاهدین به کتاب و نوشته و اخبار و نظراتی غیر از آنچه رجوی میخواست  برنامه سیستماتیکی رواج داشت که بنیان و اساس تمامی برنامه های سازمان را تشکیل میداد و آن بنابه دستور شخص مسعود رجوی این بود که: “آنقدر کار بریزید سر نیرو که جنازه اش به خوابگاه برسد و فرصت هیچگونه اما و اگر و فکر و اندیشه را نداشته باشد”.

ج: جهت تن دادن فرد به مغزشویی های رجوی و اعتراف گرفتن از او رجوی از واژه خمینی درون خود را بیرون بریز استفاده میکرد. تا بدین وسیله فرد را از درون وادار به اقرار کند.

 

د: به مردان لقب نرینه (حیوان نر) وحشی و به زنان مادینه (حیوان ماده) داده بود.

 

هـ: زنان مجاهد مجبور میشدند هر آنچه از ذهنشان در مورد برادران میگذشته را بطور علنی و در مقابل جمع بیان کنند تا بدین وسیله در مقابل مریم پاک رهایی خرد نابود و خلع سلاح شوند. همین شیوه را در مورد برادران نیز به اجرا میگذاشت.

و: همه مجاهدین را وادار کرده بود تک تکشان دلیل ورودشان به مبارزه را در این دستگاه بنویسند: مردان، برای جلب نظر زنان و زن مشخصی و اگر زن بودند برای جلب نظر مردان و فرد مشخصی بوده است. همه باید آنرا در جلسات عمومی میخوانند و بدین صورت خود را از نظر انگیزه های مبارزانی نیست و نابود میکردند.

ز: مجاهدین در جلسات مغزشویی مجبور میشدند که بدترین تهمت ها و انگ ها را به خود بزنند. رجوی شخصا میگفت خود را بی آبرو کنید تا آبروی مریمی پیدا کنید. بنابراین مجاهدین در جلسات مغزشویی باید تا میتوانستند به خود بدترین تهمتها و انگ ها را میزدند. هرکس بیشتر میزد از نظر رجوی بالاتر بود. و هزاران شیوه رذیلانه دیگر که از حوصله نوشتن خارج است.

مجاهدین در بند رجوی دقیقا مانند اسرا و بردگان تحت نظام فرعون به بردگی کشیده میشدند و میشوند و فقط زمانی از آنها تعریف و تمجید میکند که بخواهد با نسبت دادن آنها به خودش، مخالفین، یا مخاطبین سیاسی را در داخل شورا و بیرون شورا مرعوب کند.

تنها برتری بردگان تحت حاکمیت فرعون به مجاهدین در بند رجوی این بود که آنها بعد از پایان بردگی روزانه دیگر میتوانستند تا شروع بردگی دیگراستراحتی بکنند و مجبور نبودند که سر جلسات شکنجه های روانی حاضر شده و با بیان آنچه از ذهن آنها ناشی از فشارهای روز گذشته است  برای آن نیز چوب بخورند. یعنی رجوی برخلاف فرعون که فقط جسم را به اسارت و بردگی میگرفته، روح و روان مجاهدین را نیز به بردگی و بندگی وا میدارد.

با وجود این میزان از شقاوت و فشار برای خاموش کردن مجاهدین باز هم در همان جلسات فشار روانی و مغز شویی مجاهدین طغیان میکردند و دست به فرار میزدند و آنها که زیر این فشارها میشکستند دست به خودکشی نیز میزدند. از جمله مجاهدینی که تحت فشارهای رجوی خودکشی کردند عبارتند از:  آلان محمدی و سهیل ختار، معصومه عیبی پور، مرجان اکبری، داوود احمدی، مینو فتحعلی، معصومه غیبی پور، سعید نوروزی، یاسر اکبری نسب، علی نقی حداد، حسن بلوجانی و م بارون( مجتبی میرمیران) و بسیاری که بنده اطلاع ندارم.

براستی رجوی از چه می ترسید؟

همین امر نشان میدهید که رجوی باید با تهدیدی جدی مواجهه بوده باشد که به این شیوه ها میخواسته آنرا خنثی کند. جهت درک ابعاد کنترل و نگرانی و ترس رجوی لازم است به نکاتی اشاره شود. از جمله برنامه روزانه. (چه زمان صدام چه زمان بعد از صدام):

بعد از خواب، هر فرد باید حداقل یک ساعت نگهبانی در داخل آسایشگاه میداد. نگهبانی در داخل اشرف با وسعت 36 کیلومتر مربع (اشرف ابعادی معادل 6کیلومتر در 6کلیومتر داشت) که دورتا دور آن نگهبانی 24ساعته داشت، برای مراقبت در مقابل تهدیدات خارجی نبود برای پائیدن خود مجاهدین بود، وهمدیگر را میپائیدند. (چون یک حلقه نگهبانی نیز خارج اشرف توسط ارتش عراق در زمان صدام و توسط آمریکایی ها در زمان حضور آنها و چه بعد ازرفتن آمریکایی ها توسط باز عراقیها وجود داشت).

عکس دسته جمعی

درمورد برنامه ریزی نگهبانیها، به ما ابلاغ شده بود که طوری ریخته شود که هیچ همقطاری با همقطار دیگر نگهبانی ندهد هر فرد باید با فرمانده اش و یا فرد بالاترش نگهبانی بدهد. نگهبانی هم نه تکنفره که دو نفره بود.  و یک پاسبخش نیز وجود داشت. آسایشگاهها معمولا 25نفره بودند. سوال اینجاست که رجوی  از چه تهدیدی میترسید که نگهبانی داخل آسایشگاه را برقرار کرده بود.

بعلاوه یک نگهبانی نیز در بیرون محوطه بود. یعنی هر یکان تقریبا 100-120 نفره را در اشرف سیاج و یا خاکریز به دورش زده بودند و فقط یک ورودی داشت که در ورودی آن یک نگهبان 24 ساعته داشت که فقط فرماندهان دسته به بالا نگهبانی میداند و یک نگهبان هم در انتهای یکان که فقط طی شبها مستقر میشد. هیچ کس حق نداشت که حتی در داخل اشرف از محوطه یکان خود که بستگی داشت به پراکندگی ساختمان های آن یکان که حداکثر 200در 200متر بود، خارج شود. خروج تنها با مجوز فرمانده آن یکان و صدور برگه ای بنام ویزا امکانپذیر بود. خروج باید مبدا و مقصد آن روشن میبود و در مقصد نیز با فرمانده آن یکان نیز هماهنگ میشد که این فرد از یکان ما به یکان شما برای کار مشخص میآید. فرد نیز حق نداشت در خیابانهای داخل اشرف حتی هنگام تردد با مجوز، بصورت پیاده تردد کند، بلکه یک پیک خودرو، او را میبرد و برمیگرداند که مبادا در حین تردد افراد پیاده همدیگر را در راه ببینند و صحبتی رد و بدل شود. البته افراد صد در صد مطمئن فقط مجوز تردد مییافتند و اموری که نیاز به تردد به یکانهای دیگر داشت را به آنها میسپردند. والا دیگران هیچگاه چنین ترددی را نمیتوانستند بکنند.

توجه باید کرد که سازمان قبل از راه افتاد طلاقهای اجباری و عمومی کردن انقلاب ایدئولژیک ویا کودتا از کارگران خارجی برای انجام امور استفاده میکرد. ضمن اینکه تمامی امور با ابتدایی ترین وسایل صورت میگرفت تا حداکثر انرژی و وقت را از نیرو بگیرد و تا سر حد امکان خستگی را تحمیل کند. نظافت خیابانهای اشرف با نزدیک به 50کیلومتر آسفالت با جاروهایی صورت میگرفت که مجاهدین مجبور بودند خودشان با دست خودشان با بریدن شاخه های درختان نخل تزئینی بسازند. که مرتب در حین کار از هم میپاشید و فرد مجبور بود در زیر آفتاب بالای 50 درجه اشرف آنرا تعمیر و بکار بگیرد. در صورتیکه تهیه یک خودرو نظافت خیابان برای سازمان بسادگی امکانپذیر بود و هزینه آن معادل دستمزد یک سیاست مدار کرایه ای برای یک بار سخنرانی  بود که البته همین را نیز در زمان صدام میتوانست مجانا از صدام بگیرد. ضمن اینکه برای تخلیه سپتیکها چون مشکل امنیتی پیدا شده بود و به خودروهای تخلیه سپتک که جهت ممانعت از بمبگذاری در این خودروها یک مجاهد نیز همراه خودرو میرفت حمله شده بود، سازمان چندین دستگاه خودرو تخلیه سپتیک خریده بود و نیروهای سازمان اینکار را انجام میدادند و از قرارگاه اشرف خارج نمیشدند.

کروکی یکان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

داود ارشد

داستان کمدی و خنده دار یا غم انگیز و رقت بار دن کیشوت ایرانی ما

چه کسی بالاترین خیانت و ضربه را به جنبش دمکراسی خواهی ایران زده است.

داود باقروند

قرن هفدهم میلادی هنوز به نیمه‌ی دهه‌ی نخست خود نرسیده بود که نجیب‌زاده‌ی سالخوری از دهکده‌ای در لامانچا پا بر رکاب یابوی نحیف خود نهاد و از زادگاه آبایی بیرون زد تا به جنگ بیداد و ستم و هرچه پلیدی و نامردمی برود. اهل زمانه با دیدن آن سر و سیمای نامالوف و آن کلاهخود و زره  زنگ خورده به خنده افتادند، اما آنگاه که این شهسوار خود خوانده پا به میدان نبرد نهاد و بر آسیاهای بادی و مشک‌های شراب و لعبتک‌های خیمه شب بازی حمله برد، کار از خنده گذشت و‌ گاه با دشنام و پرخاش و‌ گاه با سنگ‌پرانی به پیشباز پهلوان لامانچا رفتند.

اما تفسیرهایی که بر این رمان و بر شخصیت دن کیشوت نوشته شده بسیار متفاوت و و حتی متناقض است. ایوان تورگنف دن کیشوت را نماینده ایمان می‌داند، «ایمان به خود… او سراپا ایثار در راه آرمان خویش است». دابلیو اچ. اما هرولد بلوم در مقدمه‌ای که بر ترجمه‌ی ادیث گراسمن از دن کیشوت نوشته می‌گوید دن کیشوت اگرچه خود را شهسوار خداوند می‌خواند بیش از هرچیز در پی هواهای دل خویش است. بسیاری از ما دن کیشوت را همچون کتابی خنده آور و طنزآمیز خوانده‌ایم اما داستایوسکی آن را غمبار‌ترین رمان عالم می‌خواند.

دن کیشوت آنگاه که دنیای داستان‌های پهلوانی را ترک می‌گوید و پا به دنیای واقعی می‌نهد در می‌یابد که این دنیا به آنچه او درباره‌اش خوانده شباهتی ندارد و این آغاز تلاش اوست در پای فشردن بر آنچه برخی ایمان دن کیشوت می‌خوانند و برخی دیگر جنون دن کیشوت.

دن کیشوت ایرانی ما نیز که در اثر انقلاب مردم ایران در سال 1357از زندان آزاد شد کم و بیش همین مسیر را طی کرده است.

تا آنجا که به زمان شاه برمیگردد مبارزه ای وجود داشت که تمامی مسیر خود را با همه فرایند اجتماعی، سیاسی و تاریخی لازم جهت پخته شدن یک مبارزه طی کرده بود طوری که در وحله اول از دل آن مبارزه ای بیرون آمد که با همه عظمت و خونفشانی‏ها و استوره ‏هایش وعطف به همه عوامل موثر در امر تحولات اجتماعی و بین اللملی نتوانست ببار نهایی بنشیند و عناصر تعیین کننده آن توسط سیستم سرکوب آریامهری از بین رفتند. اما ارابه تحولات جامعه ایران متوقف نشد و در نهایت با همه کش و قوس‏ هایش و با توجه به بافت و ساخت آن و عوامل موثر بین اللملی در نهایت بصورتیکه در سال 1357 شاهدش بودیم به سرمنزل اگر نه مقصود که  شاید منزل اول رسید.

در این بین دن کیشوت ایرانی ما در اثر ضربه سال 50 و 54 به سازمان مجاهدین که طی آن همه اعضاء اصلی از بین رفتند به رهبری رسید. آقای رجوی تنها دغدغه اش در تمامی طول زندان که اجبارا محدود به سلول خودش ومحیط بسته زندان بود حفظ سازمان از دستبرد دیگران خلاصه میشد. بنابراین همه تاکتیکهای سازمانی، تشکیلاتی، سیاسی و ایدئولژیک تماما با تم بسیار قوی نفی و مبارزه با عناصر، پدیده ها و جریانات و هر مقوله‏ ای که میتوانست به این امر (حفظ سازمان از دستبرد دیگران) ربط پیداکند ختم میشد. باید اذان نمود که در شرایط اختناق مطلق زمان شاه، بعلاوه محیط بسته زندان و با نبود ارتباطات امروزی (که اخبار هر جنبده ای در دورترین روستاهای جهان بصورت بمب اتمی در همه افکار عمومی منعکس میشود،) و شرایطی که بندرت کسی میتوانست از وجود سازمانهای فعال سیاسی باخبرشود و فقط جمع محدودی که فعال و یا در حاشیه آن بودند باخبر میشدند این توجه خاص امری بسیار دور از منطق نبود. از طرفی نیز اگر به سازمانها و گروههای آن دوره نظری افکنده شود میتوان دید که به میزان بسیار زیادی نیز متاثر از فضای رهبری طلبی نیروهای مارکسیستی آن زمان بود که هر گروهی خودش را رهبر جنبش مارکسیستی و کارگری میدانست. در دوره زندان نیز همه افکار دن کیشوت ایرانی ما مملو بود از رهبری جنبش و اینکه اسلام و انقلاب تنها یک رهبری دارد و آنهم دن کیشوت ایرانی ماست را با خود یدک کشید. چون هیچ فرد و جریان دیگری را نه قبول داشت و نه آن سابقه مبارزاتی مد نظر خودش را داشتند. در زندان بطور مطلق از جامعه قطع بود و هیچ معیاری نیز برای سنجش و یا اساسا امکان به چالش کشیده شدن اینگونه ادعاها وجود نداشت. و هر فرد و جریانی در زندان میتوانست هر ادعایی بکند. بنابراین خود رهبر خواندگی از همان زمان آغاز شد.

v-mS3zPwHDb6ebgO9uuDQ

دن کیشوت ما با همین ذهنیت که درمحیط بسته زندان مشکل چندانی ایجاد نمیکرد، ناخواسته از زندان آزاد شد و پا در صحنه سیاست و اجتماع گذاشت. صحنه ای مطلقا متفاوت، متحول شده بلحاظ اجتماعی در اثر انقلاب با حضور مردم، احزاب، گروههای سیاسی، اجتماعی، قومی، مذهبی … بعلاوه تغییرات جهان وعوامل بین اللملی ناشی از آن و اما مهمترین عامل، حاکمیتی جدید که نقطه مقابل ادعاهای او بودند.

براساس ذهنیت دن کیشوت ایرانی ما که از زندان به ارث برده بود، خمینی دزد انقلاب بود. یعنی رهبری جنبش از دن کیشوت ایرانی ما دزدیده شده بود!؟ دن کیشوت ایرانی که در زندان محدود به انگشت شماری مجاهد باقی مانده از ضربات زمان شاه که بسیاری نیز عمدتا در حاشیه مبارزه یا عناصر رده چندم بودند به رهبری رسیده بود بلافاصله دست اندرکار باز پس گیری مقام رهبری از خمینی شد.

در تمامی مباحث داخلی سازمان بوضوح بلاترین تضاد و عمده ترین مسئله که همه سیاست ها و تاکتیکهای سازمان را تحت الشعاع قرار میداد این امر بود. برای نمونه رابطه با رفراندم قانون اساسی یا جمهوری اسلامی آری یا نه که بوضوح ایرادات عمده ‏ای نیزداشت، بجای اینکه شرایط و جامعه و تحولات و نیروهای حاضر در صحنه و میزان درک جامعه از مسائل و خود سازمان از شرایط استوار باشد بر تثبیت رهبری دن کیشوت ایرانی و نفی رفراندم و یا قانون اساسی بنا نهاده شد. یعنی به هر امری بجای اینکه رو به ارتقاء و تغییر مثبت بنگرد بصورت مطلق برخورد میکرد، و طبعا برای خودش نقش تاثیرگذاری در تحولات از طریق ارتقاء سطح آگاهی و فرهنگ سازی و به بیان دقیقتر رویکرد حزبی قائل نشد.

از آنجاکه دن کیشوت ایرانی ما حاضر به تقسیم رهبریی خود خوانده با کسی نبود  بر همین اساس نیزشعارهایی سازماندهی میکرد تا در تجمع ها داده شود که تماما معطوف پیشبرد همین سیاست رهبری طلبی بود. نمونه بارز آن گرد همآیی امجدیه بود که شعار “خلق جهان بداند مسعود معلم ماست” زمانیکه مشکل آزادی های اجتماعی بود داده میشد. یعنی در پس همه مشکلات جاری آقای رجوی دعوای خودش را با خمینی داشت. معلوم نبود این شعار برای کدام مخاطبین در جامعه داده میشود. این تضاد بین رهبری طلبی دن کیشوت ایرانی ما و خمینی بسیار سریع بارز و برجسته شد. طوریکه خمینی در یکی از خطابه‏ هایش به آن اشاره نمود که “پسرک خودش را رهبر میداند”.البته از طرف خمینی که رهبر انقلاب بود و جامعه بدرست یا غلط با هفت میلیون استقبال بدان مهر تائید زده بود امری چندان دور از واقعیت نبود که بدان اشاره کند ولی برای کسی که با انقلابی که خمینی رهبری آنرا بدست داشت از زندان آزاد شده بود طرح آن هیچ سنخیتی نداشت.

مشکل دیگر دن کیشوت ایرانی ما استقبالی بود که از نیروهای مبارز زمان شاه در جامعه وجود داشت. مردم ایران سمپاتی بالایی به مبارزین داشتند. ولی باید قبول کرد که بدلیل 50 سال اختناق سیاه پهلوی مردم ایران در تاریکی مطلقی بسر میبردند و دانش و تجربه سیاسی، خواسته های تدوین شده اجتماعی-سیاسی یا اقتصادی-اجتماعی، پخته شده، قطب بندی شده، راه و رسم درست مبارزات سیاسی، اجتماعی، صنفی، مذهبی، احزاب … در شکل گسترده اجتماعی در نقطه نزدیک به صفر قرار داشت. مردم ایران فقط میدانستند که شاه را نمیخواهند ولی چه میخواهند معلوم نبود. هر حرف و شعاری هم فقط به عمق شعار بود و هیچ درکی از آن وجود نداشت. این کمبود بسیار عمیق و وسیع ناشی از همان اختناق سیاه بود که در فوق ذکرش رفت. هر حمایت، سمپاتی وعشقی که نسبت به مبارزین وجود داشت عطف به و ناشی از همان خواسته مسجل “نه شاه” بود. چون فقط در همین حد میدانستند که مبارزین “نه شاه” هستند. ولی چه میخواهند را شاه اجازه نداده بود کسی بداند و انتخابی بکند. سیستم تک حزبی شاه نیز ناظر بر همین مسئله بود.

دن کیشوت ایرانی ما حتی بنا به تائید وتکرار چند صد باره همراه با حسرت خودش آنقدر در این امر رهبری طلبی انحصاری برای خودش غرق بود که پیشنهاد خمینی برای رئیس جمهور شدن را که توسط رفسنجانی به وی شده بود را رد کرد. چون خودش را رهبر میدانست و نه رئیس جمهور تحت رهبری دیگری.

دن کیشوت ایرانی ما با همین ذهنیت که هیچ کاری به جامعه نداشت و هنوز هم ندارد، رژه نظامی تحت عنوان رژه میلیشیا، در خیابانهای تهران و شهرستانها در مقابل حاکمیت جدیدی که در هر انقلابی طبق سنتی که دیده شده جهت هموار کردن راه خودش حمام خون براه میاندازد، سازماندهی میکرد. او در مقابل رهبری خمینی و حاکمیت تازه به قدرت رسیده در اثر انقلاب نه فقط در صحنه سیاسی-اجتماعی-ایدئولژیک بلکه صحنه نظامی نیز گردن کشی میکرد. او در عوالم خودش حاکمیت جدید را دولت الکساندر کرنسکی و خودش را لنین میپنداشت. و البته به عواقب این تقابل آشکار و بسیار تحریک کننده هیچ اعتنایی نمیکرد.

در صورتیکه اگر سازمان  طبق خواسته حاکمیت وارد دولت میشد، چه بسا با توجه به گستردگی حمایت و نیروهایش، با واسطه شدن بین رهبری مذهبی و نیروهای غیر مذهبی که زبان همدیگر را بسختی میفهمیدند، حوادثی مانند، کشتار کردستان، گنبد، واشغال سفارت آمریکا، در نتیجه آن جنگ ایران و عراق و تحت برق آن کشتار وسیع نیروهای سیاسی تازه جوانه زده، سرکوب مطلق آزادیها، و تثبیت حاکمیت صورت نمیگرفت. حوادثی که باعث شد کلیه نیروهای با ارزش سیاسی کشور به نابودی کشاند شده و یا به تبعد روی آورند. بعد از نزدیک به 40 سال هنوز هم جامعه ایران دست بگریبان آن است و نتوانسته از آنها قد راست کند.

اینرا چرا میگوئیم؟ چون واقعیت حضور خمینی در رهبری امری نبود که بتوان نفی کرد و یا نادیده گرفت. کسی که میخواست آنرا نادیده بگیرد همان میشود که شد. میماند انطباق خودمان با شرایطی که خارج از ذهن ما واقعیت مسلم است. بنابراین این برعهده سازمان مجاهدین به رهبری دن کیشوت ایرانی ما  و یا احزاب و گروههای فعال آن زمان بود که چگونه با واقعیت سرسخت موجود در جهت کمک به تحولات جامعه یا ایستادن در مقابل آن استراتژیی را اتخاذ کنند.

با این مقدمه سازمان مجاهدین وارد فاز نظامی شد. یعنی همه مقدمه چینی هایش و تقابل هایش با رهبری خمینی ببار نشست. و کسی را که تا چند هفته قبل امام و … مینامید شب هنگام دستهای خمینی را در خواب تا مرفق در خون دید و فرمان جنگ بدن التیماتوم و بدون آمادگی را اعلام نمود. کشتارها ازهر دو طرف شروع شد. تازه از این به بعد بود که دستها تا مرفق در خون رفت. اولین کسی هم که فرار را بر قرار ترجیح داد دن کیشوت ایرانی ما بود.

میگویند طرف را در ده راه نمیدهند سراغ کدخدا را میگیرد. دن کیشوت ایرانی ما اسم این فرار را گذاشت پرواز تاریخساز، (بخوانید لینین به مرز فنلاند فرارمیکند، … ولی سپس به پطروگراد بازمیگردد و با کمک تروتسکی انقلاب بلوشویکها را به پیروزی میرسانند) سازمان را نیز اینگونه توجیه کرد و فریب داد که تا چند روز دیگر که حاکمیت سرنگون میشود میروم کهاجازه ندهم که امپریالیسم و عمله ه‏ایش انقلابی که من به پیروزی میرسانم را اینبار دزد دیگری بدزد. یعنی کماکان دن کیشوت ایرانی تنها مشکل و مشغولیت ذهنیش رهبری جنبش است و لاغیر. ضمن اینکه معلوم نیست بفرض محال، انقلابی که اگر میماند و به پیروزی میرساند چگونه سرقت میشد و یا تابلو آنرا کس دیگری میزد.

البته دورغ میگفت ودر اساسا برنامه این بود که فکر میکرد سرنگونی برق آسا خواهد بود حداکثر شش ماهه و ایشان نیز همانند خمینی از فرانسه به تهران پرواز “البته از نوع تاریخسازش” خواهد کرد.

بدنبال شکست همه جانبه نظامی در داخل، سازمان با مقوله جدیدی روبرو شد و آن ریزش نیروهایش در سراسر جهان بود. اما مسئله و مشکل رجوی با ذهنینی که از زندان با خود آورده بود (رهبری و انگونه که بعدها به زبان اشد بیان کرد، امام زمان بودنش یا حکومت خلیفه مسلمین)در بیرون از سازمان باعث تقابل و درگیری با خمینی و نابودی کل جنبش و عقب انداختن تاریخسازش شد کماکان با او بود. حالا که بازی رهبری را بطور مطلق در داخل باخته بود بصورت هیستریک با شورائیها برخورد میکرد اما در ابعادی کوچکتر به درگیری با بنی صدر، حزب دمکرات، و دیگر شخصیتهای شورا خودش را نشان میداد. که خروج بنی صدر و حزب دمکرات و متین دفتری و … را بدنبال داشت.

در بعد درون تشکیلاتی همین مشکل دن کیشوت ایرانی ما بصورت  رویکرد او با خروج اعضاء از سازمان خودش را نشان داد و آقای رجوی که هنوز ذهنیت داخل زندان را داشت هر کس که از سازمان خارج میشد با این ذهنیت که او میخواهد مانند سالهای زندان سازمان مجاهدین را با خودش ببرد و رهبری او را خدشه دار کند برخورد کرده و میکند. به همین دلیل همه هم و غم خودش را معطوف به مبارزه در درون تشکیلات و نیروهای خودش کرده و میکند.

حرف این است که آقای رجوی خیال میکند هنوز هم سازمان مجاهدین همان سازمان مجاهدینی است که در زندان است و یا تازه از زندان خارج شده، پس باید همه را سوزاند، هرکس که از سازمان میخواهد خارج شود باید امضاء بدهد که بریده است، اگر هم امضاء نداد سازمان برایش میسازد، حتی طوری شد و این هیستری رهبری طلبی تا این حد حاد شد که افتاد به جان تک تک نفرات، درجریان انقلاب ایدئولژیک سال 1363 و شکستی که در مقابل خمینی در امر کسب رهبری خورده بود را خواست که در سازمان جبران کند. تمامی بحث انقلاب ایدئولژیک اگر بخواهیم در یک جمله بسیار کوتاه بیان کنیم بحث جا انداختن رهبری بلامنازع رجوی بر تشکیلات بود. حالا که نتوانسته خمینی را در جنگ رهبری شکست بدهد و در نبود و شهادت موسی خیابانی زمانیکه مابقی دفتر سیاسی همانگونه که در فوق آمد نفرات حاشیه ای یا رده چندم بودند و حرفی در مقابل رجوی نداشتند، وقت را مغتنم شمرد و با علم کردن مباحثی که همه با آن آشنا هستند دستگاه رهبری جمعی آن زمان که دفتر سیاسی نامیده میشد را خلع ید کرد و خودش را به رهبری مطلق نشاند. از نظر دن کیشوت ایرانی از انجا که افرادی مانند علی زرکش، محمود عطایی، عباس داوری، و مهدی ابریشمچی… را بدلیل ضرورتهای فاز سیاسی بعنوان دفتر سیاسی معرفی کرده بود. بعد از این شکست فضاحت بار استراتژی مبارزه مسلحانه او بسیار احتمال قد علم کردن افراد دیگر در دفتر سیاسی علیه او زمینه پیدا میکرد. بنابراین باید از آنها خلع ید بشود. ماجرای علی زرکش نیز گواه همین امر بود و رجوی با این کار در عمل کودتایی کرد علیه دفتر سیاسی و هر جمع دیگری که در آینده میخواست در این زمینه مطرح شود.

این حرف را نیز در سال 1367 در سالن بدیع زادگان در عراق هنگامیکه مسئول اولی مریم رجوی و عروج خودش به رهبری ایدئولژیک را اعلام نمود به زبان اشد بیان نمود. وی گفت “هیچ کدام از این افراد (اشاره به مهدی ابریشمچی و عباس داوری، محمود عطایی …) در مقابل من حرفی برای زدن ندارند، ولی در مقابل مریم چرا؟

محمود عطایی و عباس داوری

آنچه باید به دن کیشوت ایرانی ما گفت این است که، آنچه شما بعنوان رهبری تاریخساز سازمان مجاهدین بدان چسبیده ای فاصله نوری دارد با سازمان مجاهدینی که در شروع انقلاب 22 بهمن وجود داشت. به چه دلیل؟

  1. نزدیک چهار دهه است که مردم ایران هم سازمان مجاهدین وهم دیگر احزاب را تجربه کرده اند. و دیگر نه آن افراد با ذهنیتهای دوران شاه در صحنه هستند ونه اینکه کسانیکه در صحنه هستند آن ذهنیت را دارند.
  2. در سال 1359 با اعلام دستگیری شما توسط رژیم فرار را برقرار ترجیح داده و به اروپا آمدید.
  3. با اعلام مبارزه مسلحانه (تروریستی) و کشتن بسیاری از مردم کوچه و بازار مورد تنفر هستید.
  4. سازمان مجاهدین بدلیل فرار شما از ایران و جاگذاشتن بقیه از جمله موسی و اشرف و بقیه فرزندان مردم ایران که بکام نابودی رفت از شما منزجر  هستند. آیا کسی میتوانست بهتر از این به اعتماد مردم نسبت به سازمان ضربه بزند؟
  5. شما هنوز هشت ماه از شهادت اشرف نگذشته بود که تصمیم گرفتید با فیروزه بنی صدر ازدواج تاریخساز بکنید. این ازدواج برای جامعه ایرانی که حتی مردم عادی بعد از مرگ همسر حداقل یکسال صبر میکنند بسیار سنگین بود بخصوص که شهادت اشرف و موسی با حضور مصطفی طفل شیرخوار اشرف همراه بود…جگر همه بعد از کار قاتلان اشرف از کار تاریخساز شما بدرد آمد. آیا بهتر از این میشد به جنبشی ضربه خیانت بار زد؟

    مصطفی فرزند اشرف ربیعی و مسعود رجوی

  6. هنوز جوهر امضاء ازدواج شما با خانم فیروزه بنی صدر خشک نشده بود که دلتان هوای ازدواج تاریخساز دیگری کرد. و آنهم با زن یکی از همرزمان خودتان. اگر اولی را مردم ایران بعد از چند سال میتوانستند فراموش کنند این دیگر از درد دل به نفرت و انزجار تبدیل شد.
  7. مردم ایران مانده بودند که با این امام زمان جدید چه بکنند که پرواز تاریخساز شما از راه رسید آنهم به جوار خاک میهن و روبوسی و هله هله با صدام حسین عراق که روزانه شهرها و خانه های مردم کشورمان را بمباران میکرد و روزانه صدها و شاید هزاران جوان ایرانی در جنگی که راه انداخته بود بکام مرگ میرفتند. و شما او را به آغوش میکشیدید. آیا بهتر از این میشود جنبشی را و رهبریی را تخریب نمود؟
  8. وقتی مردم ایران خبر آتش بس را شنیدند تازه فیل شما یاد هندوستان کرد و در عملیات فروغ جاویدان 1400مجاهد از طرف سازمان (البته فرزندان مردم ایران که خانواده هایشان در ایران و خارجه بودند) و به گزارش خود شما 50000نفر هم در سمت مردم ایران به خاک و خون کشیده شدند. که بسیار تاریخساز شد. و تهران فتح شد؟!!
  9. همین اقدام تاریخساز شما دست بازی به دژخیمان رژیم داد و قتل عام زندانیان سیاسی را براه انداخت. از خونریزیهای دهه شصت سیر نشده بودید اینرا با آن تکمیل کردید. و بسیار مورد تشویق مردم ایران قرارگرفتید؟؟!!!
  10. مردم ایران شب و روز در کوچه و خیابان و بچه مدرسه ای ها در مدرسه به شما لعن و نفرین میکردند و شعار مرگ بر منافقین را در کنار صدام یزید کافر میخواستند (البته بکمک دستگاه تبلیغاتی رژیم) که خبر طلاقهای اجباری مجاهدین و جدا کردن فرزندان آنها و پا شاندن خانواده های مجاهدین را شنیدند.
  11. هنگامیکه عراق توسط ائتلاف تسخیر شد بازهمه را گذاشتید و فرار کردید.
  12. از خرداد سال 60 تا بحال همه حرفها، سیاستها، نظامت ها  و انقلاب ایدئولژیک شما جز فاجعه برای سازمان چیزی دیگر به ارمغان نیاورده.

هردم از این باغ بری میرسد تازه تر از تازه تری میرسد. آیا تا همینجا حرکتهای تاریخساز شما برای به زباله دان فرستادن تاریخی جنبشی کافی نبود؟ کسی را سراغ دارید که تا این میزان به سازمان مجاهدین و جنبش مردم ایران خیانت و به اعتماد مردم ایران به جنبش ضربه زده باشد.

آقای رجوی من به اختصار بسیار در بالا به حرکتهای تاریخساز شما پرداختم. مقایسه کنید نوشته ها و حرکتهای افرادی مانند بنده و دیگر جدا شدگان از جمله آقای دکتر کریم قصیم، آقای محمدرضا روحانی، آقای اسماعیل وفا یغمایی و افراد شریف دیگری که سوالات وانتقادات مشخصی نسبت به شما و سیاسیتهای شما در گذشته داشته و دارند بعنوان ضربه به جنبش و حربه ای در دست رژیم. با  ضربات ناشی از تک تک سیاستها و اقدامات خودتان به سازمان و جنبش. اگر هم حرف شما نسبت به  اینکه اقدامات دیگران ضربه بود،درست باشد مانند مقایسه مویی در مقابل کوه است

01

هنر در هرچه بلند فریاد زدن نیست

((نقل از نشریه مجاهد شماره 10: هنریک تشکل سیاسی انقلابی در رساندن هرچه بیشترپیام و تاثیرات فکری و عقیدتی وقلبی خود به وسیعترین اقشار مردم به زبان خود آنهاست.))

ولی آیا  سازمان مجاهدین و جنبش با داشتن رهبر تاریخسازی مانند شما اساسا نیازی به دشمن دارد؟ .

البته دن کیشوت ایرانی ما بهتر از همه اینرا میداند ولی مجبوراست که این گرد و خاک ها را بکند تا تنور مجازی رهبری تاریخسازش حداقل برای آن عده که جیره خوارش هستند و منابع مالیش هستند داغ بماند.

بسیاری از ما دن کیشوت را همچون کتابی خنده آور و طنزآمیز خوانده‌ایم اما داستایوسکی آن را غمبار‌ترین رمان عالم می‌خواند.

پاسخگویی هرچند مختصر به یاوه سرایی های فرقه رجوی در مورد داود باقروند ارشد

محصول جدید دستگاه تولید بریده مزدور آقای رجوی

پاسخگویی هرچند مختصر به یاوه سرایی های فرقه رجوی در مورد خودم

من به این روند بگیر و ببند و جاسوسی علیه نفرات، ضرب و شتم ها در جلسات مغز شویی علیه کسانیکه نمیخواستند در سازمان باشند شکایت و انتقاد میکردم ولی هیچ توجهی نمیشد.  حتی خودم را تهدید به زندان نمودند. جواب دادم که من از زندان شما نمیترسم اگر جواب ندهید خودم بلند میشوم میروم دم زندان درب را میزنم و وارد میشوم. ما چیزی نداریم که از دست بدهیم. ما که هر روز در حال خوردن خمپاره 120 روی آسایشگاههایمان هستیم، قرارگاهمان با موشکهای اسکاد مورد حمله رژیم قرار میگیرد،حتی رژیم خودرو انتحار در مقرمان منفجر میکند تهدید زندان کارگر نیست. تهدید زندان برای کسی است که سالیان سال قبل هزاران بار بدتر از این را بجان نخریده باشد. و درخواست خروج از تشکیلات را دادم و نامه درخواست را روی میز مسئولم گذاشتم. ولی هیچ ترتیب اثری داده نشد. دوباره نوشتم وقتی ترتیب اثر داده نشد درخواست خروج از سازمان را نوشتم و روی تابلو اعلانات عمومی نصب کردم. که مجبورشدند بلافاصله واکنش نشان دهند.

 

Davoud Ashraf Picture

باردیگر و طبق اجبار تاریخی و اتودینامیک دستگاه بغایت عقب افتاده فرقه تروریستی رجوی بجای پاسخگویی به همه انتقادات، ایرادات، خیانتها و عهد شکنی ها و عدم صداقتها، فرار از صحنه ها… بریده- مزدور دیگری تولید نمود.

فرض کنیم که حرف آقای رجوی و دستگاه بغایت شیاد و دورغپردازاو کاملا صحیح باشد.

در افشاگری مربوطه نوشته اید که در سال 81 در اوج مقاومتهای … اعلام بریده کرده است. تازه نمیدانم چرا فرار تا بغداد را که گزارشش را داده ام و در جمع همه همقطاران گزارش فرار و برگشت را خوانده ام را رو نکرده اید. تازه باز هم ننوشته اید که این بریده مزدور در سال 83 به تیف نزد آمریکاییها فرار کرد. و در اثر این فرار شما تمامی فرماندهی مربوطه را ضمن بردن زیر تیغ منحل نمودید.

22222

جازدن گزارشات جلسات انقلاب ایدئولژیک مریم رجوی در پاریس بعنوان بریده گی…

شیادی و جعل اسنادی که هیچ ربطی بهم ندارند.

اتفاقا همه اسنادی که با شیادی و فقط قسمتهایی را که بعضا در پاریس فرانسه نوشته شده و نه در اشرف و قسمتی که خواستار خروج بوده ام ودر اشرف نوشته شده را در کنار هم آورده اید. زهی بیشرمی و شیادی که اگر جز این بودید باید به اصالت خودم و خودمان شک میکردم. خدا را شکر که درست دیدم، درست فکرکردم، درست شناختم و اقدام کردم.

عضو اخراجی، حفاظت چسبیده مریم رجوی، مترجم ملاقات با وزارت خارجه انگلیس…!!!

من باید مانند بقیه مجاهدین حدود حداقل چند هزار صفحه گزارش داشته باشم. که خیلی بیشتر از اینها بدرد افشاگری میخورد آنها را نمیدانم چرا افشا نکرده اید.

چون مجاهدین عمده وقتشان را صرف افشاگری از خودشان و اثبات رهبری تاریخساز میکردند. در همین تاریخ که گزارش ایدئولژیک را بعنوان برگ برنده خودتان رو کرده اید، من حفاظت چسبیده مریم رجوی در الزکورت لندن بودم، مترجم مذاکراتش با وزارت خارجه انگلیس، در ملاقاتی که در لندن با یاسرعرفات داشت همراهش بودم، محل استقرارم در لندن هم مقر مریم رجوی بود که حتی مهوش سپهری نفر بعد از مریم رجوی نیز خبر نداشت و تردد نمیکرد.

ضمنا من عضو ستاد برگزار کننده گردهمایی درتموند بودم. که دولت آلمان آنرا لغو نمود و نگذاشت مریم رجوی حضور یابد.  سال 1998 یعنی دو سال بعد از گزارش فوق نیز با فرهاد منانی، احمد حنیف نژاد،  حسین مدنی و محمد علی جابرزاده از اشرف به آلمان اعزام شدیم که آکسیون مسابقات جام جهانی که در لیون فرانسه برگزار میشد را اجرا کنیم. بیچارگی و درماندگی این فرقه کثیف را میبینید.

اعتماد مطلق اعضا نسبت به رجوی و شارلاتانیزم بی انتهای رجوی نسبت به اعضا

من از روز اولی که وارد سازمان شدم همه تناقضاتم را از جمله تناقضات جنسی ام را از سال  61 قبل از راه افتادن دستگاه انسان خردکنی  شما (سال 69) بدلیل پاکی و صداقت و عمق جدیت خودم در امر انقلاب نوشته و به سازمان میدادم. زمانیکه این فرهنگ حتی در سطح مرکزیت و دفتر سیاسی نیز وجود نداشت.

کیفیت مایه گذاری و فداکاری و جدیت، مسئله حل کنی، توان سازماندهی، حل تضاد ناشی از وقف تمام عیار خودم و همه چیزم به مبارزه، زمان عضویت را بجای 5 سال (آنزمان نمیدانستم و بعدها که مسئول شدم فهمیدم) طی یک سال گذراندم. توان اجرایی و تشکیلاتی بکنار از زمان عضویت رسمی و ابلاغ شده در سازمان (سال61) بنده مسئولیتهای بسیار خطیری مانند مسئولیت کشوری داشتم و تماما به شکل احسن انجام میشد و روزی تا 22ساعت کار و تلاش میکردم.

حکم اخراج!!؟ بعد از درخواست خروج از فرقه رجوی بعنوان برگ برنده فرقه

برای من همچون بقیه مجاهدین واقعی عنصر مبارزه و صداقت مبارز بیش از خدا ارزش داشت. چون خودم فردی بودم از پائین جامعه ، فقر دیده و چشیده. به همین دلیل بیش از خدا برای مبارزه و سازمان مبارز ارزش قائل بودم. فکر میکردم که این صداقتی که در ما اعضاء هست در سازمان و رهبری آن صد چندان باید باشد. و از روی خودم قضاوت میکردم که ما تازه وارد مبارزه جدی تمام عیار شده ایم، کجا و آنها که پیشتر پا در این میدان گذاشته اند کجا و لابد لایق احترام. بنابراین به پیش کسوتان این امر احترامی بیکران قائل بودم و عاشق و دل باخته آنها.

به همین دلیل تمامی هستی، دارایی، تحصیلات، آینده، گذشته، را در اروپا زمانیکه تنها شش ماه از اتمام تحصیلم مانده بود رها کردم و در اسفند 1359 به تهران رفتم و خواستار ماندن در تهران شدم. سازمان قبول نکرد و تاکید کرد که برو و این شش ماه را که وقت نوشتن تز دانشگاهت است را بگذران و کاری جز این نکن. (جالب اینکه هرچه ارز دانشجویی داشتم و جهت پرداخت شهریه دانشگاه من بود را رابط سازمان (جلال منتظمی) درتهران از من گرفت و من دست خالی برگشتم لندن).

بعد فهمیدم که مسعود رجوی قرار بوده پرواز تاریخساز کند به اروپا.)  آن زمان مسئول انجمنهای مسلمان دانشجویان مسلمان خارج از کشور بودم مسئولیت را به ابراهیم خدابنده دوست و برادر عزیزم ، سپردم و تزم را نوشتم.

روز آخری که از دانشگاه بعد از تحویل تزم بیرون آمدم بچه ها دم دانشگاه منتظرم بودند سوار شدیم و آمدیم، حتی به محل زندگی انجمن هم نرفتم حتی مدرکم را نیز نماندم که بگیرم. (سی سال بعد نامه نوشتم به دانشگاه، مدرکم را برایم فرستادند)  در این زمان عضو هیئت رئیسه یک شرکت ساختمانی در لندن نیز بودم.

این درست زمانی بود که خانواده فقیر من چشم انتظار بازگشت فرزندشان از فرنگ و بهبود زندگیشان بودند. در اسفند 59 که به تهران رفتم به خانواده گفتم که منتظر فرزندتان نباشید که برگردد و با کاری که میکند زندگی شما را بهبود بخشد. میرود که صرف زندگی خانواده بزرگ ایران که مانند شما هستند شود. مادر فقیدم تنها حرفی که زد این بود که فقط مواظب خودت باش. خدا بهمراهت. این علیرغم این بود که هزینه تحصیل مرا با بریدن از نان شب پرداخت کرده بودند. آنهم بدلیل اصرار من به تحصیل در خارج و نه اینکه امکان تامین مالی آنرا داشته باشند. خودم نیز تحصیل را با ماهی 70پوند میگذراندم. در برف و باران شمال انگلستان روی جورابم کیسه نایلکس میپوشیدم که آب باران از سوراخ کف کفشم که نفوذ میکند جورابم را خیس نکند. تا هزینه ای بیشتر به خانواده تحمیل نشود.

بعد از مسئولیتهای انجمن دانشجویان مسلمان خارج از کشور، مسئولیت شاخه ترکیه سازمان، و مسئولیت شاخه پاکستان سازمان، من همواره بدلیل سطح ایدئولژیک و کاریم با اعضاء دفترسیاسی کارمیکردم. با محمود عطایی، سپس عباس داوری، محمد حیاتی، محمدعلی جابرزاده، و آخرین هم مهدی ابریشمچی بوده است.

مدتی نیز بعد از محاکمه علی زرکش مسئولیت کارهای او و رابط بین سازمان و علی زرکش بودم که در پایگاهی در بغداد زندانی بود. در دوره های قبل بدلیل کاریم انتقاداتی که به اعضاء دفتر سیاسی داشتم را مینوشتم و به مسعود داده میشد. ولی بعد از انقلاب ایدئولژیک که با مهدی ابریشمچی کار میکردم بیست انتقاد به او کردم و به مسعود دادم. مسعود شانزده انتقاد را با خط قرمز نوشت و تائید کرد و چهارانتقاد را رد کرد. اصل انتقاد من به ابریشمچی هم با ارائه فاکتهایی که همه تائید میشد این بود که:

من بدلیل کار سیاسی در انگستان با لردها و سرها زیاد سر و کار داشته ام ولی رویکرد مهدی ابریشمچی بدتر از آنهاست. نخوت و خودخواهی و بورژوا منشی او در لردها نیز سراغ ندارم.

انتقاد به مهدی ابریشمچی ملیجک دربار رجوی – فرستاده شدن برای دو سال بیگاری

Abrishamchi 1

از آجا که مهدی ابریشمچی مسئول من بود و مسئول مهدی نیز مسعود رجوی، ولی مسعود نخواست که خودش که طرف حساب مهدی و انقلاب و مریم بود این توضیحات را به من بدهد و بگوید که مهدی زنش را داده اجبارا مهدی ابریشمچی که موضوع انتقاد هم بود توضیح داد که درست است که انتقادت وارد است ولی یادت باشد که من توانستم زنم را بدهم به مسعود. ولی تو توان اینکار را نداری؟ سپس من که موضع اعلام شده ام معاون مرکزیت بود خلع عضویتم را اعلام نمود. و اضافه کرد، تو ضد تشکیلات هستی.  در این زمان هنوز بحث طلاقهای اجباری برای همه مطرح نشده بود. و چندین سال بعد مطرح شد.

برخورد خلیفه فرقه رجوی با انتقادات

برایم سوال بود که چرا مگر چه شده من چرا بدلیل انتقاداتی که کرده ام از آسمان  به درون چاه سقوط داده میشوم. همین را نیز مطرح کردم گفتم مگر میشود دیروز تا وقتی که انتقادی نکرده بودم در بالاترین سطوح کار میکردم ولی یکشبه خلع عضویت میشوم. انتقاد شما به من چیست؟ چرا یک انتقاد به من نمیشود؟ اصلا تابحال انتقادی به من بوده است؟ خوب برایم مشخص بود که مسعود رجوی نمیخواست که مهدی را علیه خودش بشوراند و مرا فدای او کرد. مشخص بود برایم که این مرحله که تازه از پاریس به عراق آمده بودیم و مهدی از عناصر اصلی انقلاب ایدئولژیک مسعود بود تابلو آن خراب شود. در عوض مرا جهت ادب شدن به بیگاری در قرارگاه بدیع زاده گان  برای ساختمان سازی فرستاند. که چهل واحد مسکونی ساختم.

البته این دوره را با سربلندی از سرگذراندم . چون شیوه ناجوانمردانه سازمان با انتقادات این بود که هر انتقادی را به خود فرد انتقاد کننده برمیگرداند و میگوید تو مشکل داری، ما مشکل نداریم. و یا بریده هستی با این انتقادات میخواهی بریدگی خودت از مبارزه را توجیه کنی. بنابراین باید بروی و از نو خودسازی کنی!!!

که دو سال طول کشید و با وجود اینکه دوباره از صفر شروع کردم اثبات شد که این من نیستم که مشکلی دارم چون بازگشتم و تا آنجا که به معیارهای خود سازمان برمیگشت به همان سطوح قبلی و بالاتر هم رفتم.

اولین فرارم از جهنم رجوی

اما چندین سال طول کشید تا متوجه شدم که در فرقه رجوی صداقت تنها یک امر جهت به اسارت در آوردن اعضاء است. و سازمان از یک تشکیلات انقلابی به یک فرقه مافیایی تبدیل شده است. به همین دلیل عطف به اینکه رجوی خط و نشان کشیده بود که فلان و فلان میکنیم، هر کس فرار کند زندان و …هست از اشرف فرار کردم و تا بغداد رفتم. ولی در بغداد با دیدن فقر دخترکی 15 ساله که بهمراه خواهر 7ساله اش گدایی میکرد همه انگیزه ام را به چالش کشید، به خودم گفتم سازمان به گند کشیده شده است ولی این مردم بیگناه چه کرده اند و نمیشود مبارزه را رها نمود و بازگشتم.

عین همین گزارش فرار و علت بازگشت را در اوج صداقت نوشتم و به سازمان دادم، در جمع انتقادی هم خواندم. چون ذره ای در کارم در صداقتم در عنصر انقلابی درونم، در تعهدم به مبارزه و… شکی نداشتم. تنها شک من به سازمان بود. و اینکه سازمانی که من بدان قدم گذاشته ام این نیست که الان هست. بعد از بازگشت دوباره عملکردهای مافیایی و سرکوبهایی که میشد را شاهد بودم. از جمله سرکوبهایی که بر نفرات پائین تر اعمال میشد. این نکته را نباید از نظر دور داشت که سازمان اجازه نمیداد ما بفهمیم که مثلا در سالهای قبل یا زمانیکه ما در فرانسه بودیم چه بلاهایی برسر اعضاء میآوردند. فهمیده بودم که زندان درست شده است ولی سازمان بدورغ میگفت که مال  نفوذیهای رژیم است.

هر سازمان انقلابی برعناصر زیر بنا میشود، استراتژی درست و عناصر انقلابی، چسب این تشکل اعتماد بین عناصر و سازمان است. اگر اعتماد اعضاء  به سازمان خدشه دار شود میتواند بدلیل سستی استراتژی، بی لیاقتی رهبری، شکستهای پی در پی سیاسی و….باشد. اما قابل جبران است. چون قابل تصحیح است. استراتژی، ایرادات رهبری قابل بازبینی و تصحیح است. شکستهای سیاسی نیز لزوما شکست مبارزه نیست. و سیاست همواره بالا و پائین دارد.

اما زمانیکه سازمانی به اعضاء خود بی اعتماد میشود دیگر همان نیست که در فوق آمد بلکه این پدیده نشان میدهد که سالیان است که  استراتژیی در کار نیست، مبارزه ای هم در کار نیست. وقتی سازمانی صددرصد هم و غم خود را صرف جلوگیری از تماس بین اعضاء میکند، وقتی آنها را علنا تهدید به زندان، فرستادن به ارودگاههای عراق، تحویل دادن به زندان ابوغریب عراق، مشت آهنین، حکم تیر… میکند بدین معنی است که استراتژی که هیچ برای آن سازمان دیگر مبارزه ای هم وجود ندارد.

چون مبارزه را در صحنه واقعی و نه روی کاغذ اعضاء با نثار خونشان به اجرا در میاورند، استراتژی را نوک الماس یک تشکیلات که اعضاء هستند به پیش میبرند. خوب وقتی شما با نوک الماس با سرکوب و تهدید و مشت آهنین مواجه میشوی آیا جای شک و شبهه ای باقی میماند که سازمان مربوطه ته خط است و از اعضاء نه انتظار دارد و نه میتوان داشت که چنین کارکردی برای سازمان داشته باشند. میشود از عناصری که تمام تلاش سازمان معطوف جلوگیری از فرار آنهاست انتظار داشت که برایش جان ببازند.

سند درخواست خروج از فرقه رجوی

درخواست رسمی خروج از فرقه رجوی وترس و وحشت فرقه از آن

من به این روند بگیر و ببند و جاسوسی علیه نفرات، ضرب و شتم ها در جلسات مغز شویی علیه کسانیکه نمیخواستند در سازمان باشند شکایت و انتقاد میکردم ولی هیچ توجهی نمیشد.  حتی خودم را تهدید به زندان نمودند. جواب دادم که من از زندان شما نمیترسم اگر جواب ندهید خودم بلند میشوم میروم دم زندان درب را میزنم و وارد میشوم. ما چیزی نداریم که از دست بدهیم. ما که هر روز در حال خوردن خمپاره 120 روی آسایشگاههایمان هستیم، قرارگاهمان با موشکهای اسکاد مورد حمله رژیم قرار میگیرد،حتی رژیم خودرو انتحار در مقرمان منفجر میکند تهدید زندان کارگر نیست. تهدید زندان برای کسی است که سالیان سال قبل هزاران بار بدتر از این را بجان نخریده باشد. و درخواست خروج از تشکیلات را دادم و نامه درخواست را روی میز مسئولم گذاشتم. ولی هیچ ترتیب اثری داده نشد. دوباره نوشتم وقتی ترتیب اثر داده نشد درخواست خروج از سازمان را نوشتم و روی تابلو اعلانات عمومی نصب کردم. که مجبورشدند بلافاصله واکنش نشان دهند.

 

مرا صدا کردند، نشستی در مقر 49 معروف به مقر رجوی جمعی با مسئولیت مهوش سپهری، و با شرکت فهیمه اروانی، محمود عطایی، عباس داوری، محمد علی جابرزاده، عادل (سرشکنجه گر سازمان) یک شب تا صبح به حرفهای من گوش کردند. حرف من این بود که سازمانی که من بدان پا نهادم دیگر وجود ندارد. شما بدلیل کارکردی که دارید نمیتوانید به مبارزه و سرنگونی ایمان و اعتقادی داشته باشید. سازمان تبدیل به یک تشکل مافیایی شده است. …با فاکتهایی که در فوق بدآنها اشاره شد. هیچ کس جز مهوش سپهری حرفی نمیزد.

مهوش سپهری (نسرین)

همه فاکتها را نیز دادم. هیچ پاسخی نشنیدم گفتم دلم نمیخواهد سازمانم به این میزان از ذلت افتاده باشد که به این سوالات پاسخی نداشته باشد. چرا سازمان به این میزان به اعضاء خود بی اعتماد شده است؟ با این بگیر و ببند مگر میشود گفت که شما روی این افراد برای سرنگونی حسابی باز کرده اید؟ زمانیکه شما خانم مهوش سپهری به قول سازمان مخیمه بودید من در سازمان مسئول بودم، حالا شما به ما بی اعتماد شده اید؟

محکوم شدن به ده سال زندان بخاطر درخواست خروج

بدلیل درخواست خروج: محکومیت دو سال زندان فرقه و 8 سال زندان ابوغریب

بدلیل درخواست خروج: محکومیت دو سال زندان فرقه و 8 سال زندان ابوغریب

تنها اصرار بر این بود که بمانم ولی قبول نکردم گفتند که پس بنویس بدلایل شخصی و نکشیدن خودت است گفتم باشد مشکل من اینها نیست و نوشتم و نزدیک به ده سند را امضاء کردم.

بدنبال حکم ده سال زندان درصورت خروج بنده مجبور شدم درخواست خروج را پس بگیرم

در پایان گفتند برادر گفته به او ارفاق کنید بجای 5 سال باید 2 سال زندان خودمان و 8 سال هم زندان ابوغریب را بکشد. من هم که دیدم کارکرد مافیایی حتی در اوج صداقت هم جاری است گفتم باشد حرفم را پس میگیرم.

دو ساعت بعد از حکم اخراج از فرقه شرکت در جلسه شورا!!!!

این درست در تاریخی است که سندش را سازمان به اصطلاح افشاء کرده است. نشست ساعت 6 صبح با نماز صبح به پایان رسید. از نشست خارج شدیم به مقر خودمان نرسیده بودیم که زنگ زدند و گفتند که برادر (مسعود رجوی) پیام داده است ساعت 9 صبح در بغداد نشست شوراست سریع بروم.

من هم کت و شلوار و کراوات کردم و رفتم. و برسر مسئولیتهایم برگشتم تا فرصتی دیگر بیابم. صورتجلسه نشستهای شورا هست، حضور و غیاب اعضاء حاضرنیزهست. تاریخ نشست شورا هم که در نوشته ام هست. همان 13/8/81 ضمن اینکه این چطور اخراجی است که بلافاصله اخراجی به سرمسئولیتهایش برمیگردد؟!! اگر سازمان توان اخراج داشت دچار این فلاکت نبود.

جنگ دوم عراق و سرنگونی صدام

جنگ دوم عراق شروع شد. در پراکندگی اطراف اشرف برای جلوگیری از بمباران بودیم که ابتدا بدلیل مرگ ابراهیم زاکری متوجه شدیم که عده ای از جمله مهدی ابریشمچی و محمد علی جابرزاده و… در پاریس هستند بعد هم بدلیل دستگیری مریم رجوی فهمیدیم علیرغم توجیهات دروغین مریم و مسعود هردو فرار کرده اند. و کل تشکیلات را به حال خود رها کرده اند.

 

چند روز بعد از سرنگونی صدام دستور حرکت بسمت ایران در تاریکی شب داده شد. خاطر نشان میکنم که زمانی این دستور حرکت داده شد که بطور مطلق هیچ برنامه و طرح حمله ای نظامی وجود نداشت.من فرمانده توپخانه بودم ولی سرسوزنی از توپخانه اطلاع نداشتم و به عمرم سلاحی در دست نگرفته بودم که بجنگم. همراهانم نفرات جدیدی بودند که چندروز بود  وارد شده بودند. یعنی سازمان فقط و فقط تشکیلات را میفرستاد بداخل که کاری که در جریان عملیات فروغ ناتمام مانده بود اینبار به اتمام برسد. یعنی کشتار تمام عیار مجاهدینی که دیگر بدرد مسعود رجوی بصورت زنده نه تنها نمیخوردند که موی دماغش بودند.

 

 ستونی که من در انتهای آن حرکت میکردم و عقبدار بودم در حرکت بود که یک لندکروز به رانندگی محمد گرجی رسید و گفت قرارگاهها همه مورد حمله واقع شده برگردید. و آمریکا پیام داده اگر ادامه دهید یکنفر در قرارگاهها زنده نمی ماند. ستون همانطور برگشت و من شدم سر ستون. وقتی ستون نزدیک اشرف رسید تمامی ستون مورد حمله تمام عیار هواپیماهای ائتلاف قرارگرفت. ستون تار و مار شد باقی مانده نیز توسط مردم عراق بتاراج رفت ، هرکدام از ما به نوعی خودمان را به اشرف رساندیم.

مصاحبه توسط اف بی آی و وزارت خارجه آمریکا

مصاحبه های اف بی آی گذشت و با هزاران ترفند از تماس و اعتراض مخالفین درونی جلوگیری میشد. ولی فرارها شروع شده بود و ما شده بودیم عامل جلوگیری و سرکوب فرارها، یعنی نگهبانیهایی در نقاطی که منتهی به کمپ آمریکایی ها میشد گذاشته بودند که با دوربین کنترل کنیم که کسی اگر به آن سمت رفت با خودرو به تعقیب اخرا جی پرداخته و او را دستگیر کنیم. ولی بچه ها بسیار زبده تر از این بودند که بشود توسط افرادی با سن بالا مانند ما جلویشان را بگیرد، البته بسیاری هم که بد شانسی میآوردند دستگیر میشدند و از اخراجشان جلوگیری میشد.

مصاحبه های وزارت خارجه نیز گذشت. دستگاه سازمان بیش از پیش تهوع آور شده بود. دروغ و فریب به اوج خود رسیده بود. زمانی که مصاحبه ای بود شروع میکردند به افراد قول دادن که شما را میفرستیم خارج … تا شاید از فرار (اخراج) جلوگیری کنند. و هر کس را با شیوه خاص خودش و شناختی که داشتند تلاش میکردند فریب دهند.

فرار نهایی و نجات از جهنم رجوی

بنده نیز از این فریب ها بی نصیب نبودم. ولی میدانستم که فریب است و رک گفتم که شما که به این مرحله رسیده اید ماندن حتی یک لحظه در اینجا حرام است. بنابراین هنگامیکه تغییر سازماندهی میشدم وسایل و خودرو جیپ خودم را برداشتم و از مقر خارج و به کمپ آمریکایی ها رفتم. البته باز برایم مشکل بود که اینکار را بکنم و هفت بار از سرخیابانی که باید می پیچیدم تا بسمت کمپ آمریکاییها بروم رد شدم تا نهایتا توانستم به همه دار و ندارم به همه اعتقاداتم، به همه گذشته و عواطفم، به آرزوهایی که برای خلقی که به او خیانت شده بود، به خانواده ام که بخشی از جامعه بودند به همه افتخاراتم، ثانیه به ثانیه عمرم پشت پازده و تشکلی که دیگر سرابی بیش نبود و تبدیل به جهنمی از انسانهای پوک، تهی، خودباخته، فریب خورده، خیانت شده، … را ترک کنم.

کمپ تیف در ابتدای تشکیل

دیدار و گفتگوی هیأت منشعبین سازمان مجاهدین خلق ایران “جنبش نه به تروریسم و فرقه ها” با آقای دکتر بنی صدر

…ولی آقای رجوی که بخوبی از این امر آگاه شده بود آنرا از همه مجاهدین مخفی نیز نمود تا به مزدوری خود و ادامه سیاست از روز اول شکست خورده تحت نام پرواز تاریخساز ادامه دهد. چنانکه صدام تا سالها بعد به درخواستهای مکرر آستان بوسی رجوی با توجه به اینکه صدام او را قبلا به رژیم فروخته بود جواب رد میداد. تا سالها بعد که رجوی توانست با اعزام تیمهای تروریستی و زدن خمپاره به شهرهای ایران مزدوریش را علیرغم فروخته شدن، دوباره به اثبات برساند، توانست مجوز ملاقات با صدام را بگیرد.  که شرح آنرا خوش با افتخار بسیار تعریف مینمود…

روز سه شنبه 8 اردیبهشت 93 برابر با 28 آوریل 2015 هیأتی از اعضا و مسئولین قدیمی منشعب از سازمان مجاهدین خلق ایران شامل آقایان قربانعلی حسین نژاد عضو و مترجم ارشد جدا شدۀ بخش روابط خارجی سازمان مجاهدین و داوود باقروند ارشد از اعضا و مسئولین قدیمی سازمان و عضو سابق شورای ملی مقاومت ایران و عیسی آزاده از اعضا و فرماندهان سابق سازمان مجاهدین با آقای دکتر ابو الحسن بنی صدر اولین رئیس جمهور منتخب مردم ایران و عضو مؤسس سابق شورای ملی مقاومت ایران در محل اقامت ایشان دیدار کرده و در مورد رویدادهای ایران و تحولات در رابطه با سازمان مجاهدین و تجارب و مشاهدات خودشان طی بیش از سه دهه در داخل تشکیلات این سازمان که بعد از خروج آقای دکتر بنی صدر تبدیل به یک فرقه مخرب شده است گفتگو کردند.

اعضای منشعب سازمان مجاهدین خلق به شرح سیاستهای به غایت خودخواهانه و فرقه گرایانۀ رجوی و سیر تحول و تبدیل سازمان توسط وی به یک فرقۀ ارتجاعی و تروریستی طی سه دهۀ گذشته و مناسبات بسته و سرکوبگرانۀ تشکیلات رجوی با قطع ارتباط افراد و اعضای سازمان با بیرون و بویژه با خانواده هایشان و بیان نمونه ها و فاکتهای مشخص از مشاهداتشان در این رابطه در بخشهای مختلف سازمان که طی این مدت در آنها کار می کردند پرداختند.

هیأت دیدار کننده ضمن تشریح وضعیت کمپ لیبرتی و ساکنان آن و رفتارهای غیر انسانی و تحقیر و توهین آمیز رهبران سازمان مجاهدین با افراد و ایجاد جو پلیسی و خفقان در داخل تشکیلات با وارد آوردن انواع فشارهای جسمی و روحی و اعمال زندان و شکنجه و حتی اعدام و قتل مخالفان درون تشکیلاتی به دستور مسقیم شخص رجوی و ترفندهای تبلیغاتی و شعر و شعارهای پوچ وی و تهدیداتش به قتل جدا شدگان و مخالفین و منتقدین و تلاشهای او برای هرچه بیشتر نگهداشتن این افراد در جهنم عراق و اهداف او از این تلاشها و جلوگیری از دیدار خانواده ها با افراد در کمپ لیبرتی، از آقای بنی صدر خواستار کمک و تلاش در نزد شخصیتهای اروپایی و ارگانهای بین المللی و حقوق بشری در راستای نجات آنان از بندهای این فرقه مخرب تروریستی، برداشته شدن حصارهای آهنین ممنوعیتها، سانسورهای خبری و ارتباطی افراد با بیرون سازمان و خانواده هایشان وانتقال این افراد به کشورهای ثالث شدند.

آقای دکتر بنی صدر نیز به نوبۀ خود ضمن تشکر و ابراز خوشوقتی از دیدار با اعضای منشعب سازمان مجاهدین خلق گفت: بسیاری از صحبتهای شما در رابطه با آنچه داخل تشکیلات سازمان مجاهدین خلق در این سالیان دیده و لمس کرده اید برای من تازگی داشت و تعجب مرا بر انگیخت. ایشان ضمن بیان خاطرات و تجاربی از زمان حضورش در شورای ملی مقاومت ایران و مشخصا از برخوردهای توهین آمیز رجوی با اعضای شورا و با نزدیکان و اطرافیان مجاهد خود و خصلتها و رفتارهای قدرت پرستانه و خودخواهانۀ وی و علل و دلایل خروجش از شورا و مشخصا نقض تعهد استقلال و آزادی از سوی رجوی بویژه با رفتنش به زیر پرچم صدام حسین در حال جنگ با مردم ایران با بی توجهی به هشدارهای آقای بنی صدر مبنی بر وجه المصالحه شدن توسط صدام و قدرتهای جهانی؛ در رابطه با علت نگهداری نزدیک به دو هزار نفر از فرزندان مردم ایران در عراق توسط رجوی گفت: بعد از بیش از سه دهه شکست های نظامی، سیاسی و ایدئولژیک آقای رجوی فکر میکند اینها آخرین سرمایۀ او برای سرپا ماندن تشکیلاتش هستند زیرا بدلیل مزدوری برای صدام قاتل فرزندان مردم ایران و ترور مردم کوچه و خیابان تحت نام مبارزه مسلحانه وقتی سازمانش پایگاه مردمیش را که بدلیل همراهی با آقای بنی صدر گسترش داده بود در داخل و خارج از دست داده و مورد تنفر آنهاست، وی به این افراد در بند چسبیده تا به خیال خودش سازمانش را از فروپاشی نجات دهد.

هیأت دیدار کننده نیز در تأیید سخنان آقای دکتر بنی صدر از اولین علائم وجه المصالحه قرارگرفتن سازمان مجاهدین توسط صدام به حمله شانزدهم فروردین 1371 اشاره کردند که درآن طی توافقی بین صدام و رژیم ایران بر سر مجاهدین، قرارگاه اشرف با 13 فانتوم به مدت50 دقیقه با بمب های ضد بتون و خوشه‏ای و … توسط رژیم بمباران هوایی شد. این تهاجم هوایی زمانی اتفاق افتاد که  قبل از آن بنا به توصیه صدام و تأیید رجوی همه سلاحهای ضد هوایی و حتی سلاحهای انفرادی که تا آن زمان نزد تک تک افراد بود جمع آوری و دپو شده بود و همه مجاهدین در داخل اشرف بطور مطلق خلع سلاح شده بودند. جنگنده های رژیم تا عمق 50 کیلومتری خاک عراق نفوذ کردند بدون اینکه سیستم راداری و آژیرهای حمله هوایی عراق در حال نه جنگ نه صلح با ایران که همواره بعد از عبور هر هواپیمایی از خطوط مرزی بطور اتوماتیک در سراسر عراق و از جمله اشرف بصدا در می آمد عکس العملی نشان دهند. در این حمله تنها یک جنگندۀ رژیم توسط یک قبضه دوشکا (که در پست نگهبانی ضلع جنوبی اشرف آنهم جهت جلوگیری از فرار مجاهدین باقی مانده بود) مورد اصابت قرارگرفت و سرنگون شد ولی آقای رجوی که بخوبی از این امر آگاه شده بود این امر را از همه مجاهدین مخفی کرد تا به مزدوری خود و ادامه سیاست از روز اول شکست خورده اش تحت نام پرواز تاریخساز ادامه دهد. چنانکه صدام تا سالها بعد به درخواستهای مکرر آستان بوسی رجوی با توجه به اینکه صدام او را قبلا به رژیم فروخته بود جواب رد میداد تا اینکه سالها بعد رجوی توانست با اعزام تیمهای تروریستی و زدن خمپاره به شهرهای ایران مزدوریش هر چه بیشتر به اثبات رسانده و مجوز ملاقات با صدام را بگیرد که شرح آنرا خودش با افتخار بسیار برای ما در نشستهایش در عراق تعریف می کرد.

در پایان دیدار، آقای دکتر بنی صدر و هیأت اعضای منشعب سازمان مجاهدین خلق خوشوقتی و بهره بری فراوان خودشان از این دیدار و گفتگو را ابراز داشتند.

ماورای وقاحت و دروغگویی گوبلزی رجوی علیه خانواده ها در حضیض درماندگی و رسوایی

اطلاعیه های سراپا دروغ و نیرنگ و تناقضات آشکار فرقۀ رجوی علیه خانواده های ساکنان لیبرتی و مشخصا علیه اینجانب و دخترم

 

 

 

 

 

فضاحت جاسوسی و شناسایی و عکس برداشتن سران فرقۀ رجوی از خانواده ها در بیرون لیبرتی با بریدن و سانسور عکسهای کارمندان وزارت حقوق بشر عراق و یونامی و کمیساریا در کنار آنان در عین ادعای محاصره و زندانی شدن خودشان  و متهم کردن خانواده ها به اینکه از ایران آمده اند تا لیبرتی را در عراق شناسایی کنند!! و با احتساب یاوه های این اطلاعیه ها همۀ 75 میلیون مردم ایران اعضای اطلاعات و نیروی قدس رژیم می باشند چیزی که خود رژیم هم فکرش را نمی کند!!

رهبری «سازمان مجاهدین خلق ایران»!! در اطلاعیۀ دوم بسیار مضحک خود با امضای دبیرخانۀ تنها آلترناتیو دموکراتیک کل ایران در حال و آینده!! مستقر در اتاق «پاریس»! واقع در لیبرتی بغداد!!  تمام افراد خانواده های دیگر را که برای دیدن فرزندانشان به لیبرتی رفته بودند بدون نام بردن از آنان به عنوان بستگان اینجانب معرفی کرده!! و از میان آنان تنها نام شخصی را با فامیل ما ذکر کرده که نه تنها به عراق نرفته بلکه چنان شخصی با فامیل ما اساسا وجود ندارد!! در حالیکه هیچ کسی از خانواده و بستگان ما به جز دخترم به همراه همسرش که هیچ نسبتی فامیلی با ما ندارد به لیبرتی نرفته است. دخترم از ایران به دعوت خود «سازمان مجاهدین» در نامه ای از زبان خواهرش که در لیبرتی است برای دیدن خواهرش که در عمرشان همدیگر را ندیده اند رفته بود زیرا در آن نامه که در سایتهای خود سازمان منتشر شد خواهرش نوشته بود که در سفر اول او سه سال پیش در جلوی در لیبرتی برای دیدن خواهرش از داخل کمپ به بیرون آمده ولی دیده بود که او رفته است.

بفرمایید دبیر خانۀ شورا! از پاریس! چگونه و به چه هدفی و با چه حقی از دختر و دامادم جلوی در لیبرتی در بغداد! عکس برداشته است؟ و با چه مدرکی خواهری را که برای دیدن خواهرش که هر گز در عمر خود او را ندیده است رفته مأمور وزارت اطلاعات می نامد؟ آیا انبوه خانواده هایی که طی سالهای گذشته با اجازۀ خود سازمان مجاهدین  از ایران به داخل اشرف آمده و با عزیزانشان دیدار می کردند عضو وزارت اطلاعات بودند؟

به قلم قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ بخش روابط خارجی سازمان مجاهدین

يكی گفت: خسن و خسين هر سه دختران مغاويه بودند كه در مدينه آنان را گرگ خورد. گفتند: خسن و خسين نبود، حسن و حسين بود. هر سه نبود، هر دو بود. دختر نبودند، پسر بودند. مغاويه نبود معاويه بود. پسران معاويه هم نبودند بلکه پسران علی بودند. در مدينه گرگ آنها را نخورد بلكه حسن را زنش زهر داد، حسين را هم شمر در كربلا کشت. آن كسی هم كه گفتند گرگ او را خورد يوسف بود آن هم در مدينه نبود در راه كنعان به مصر بود آن هم نخورد بلكه برادرهاش گفتند گرگ او را خورد كه از اصل دروغ بود. پس در این افاضۀ جنابعالی حتی یک کلمه هم راست نبود و کلمه به کلمه اش دروغ بود!.

حالا فرقۀ رجوی نیز در نهایت درماندگی و سردرگمی از افشاگریهای ما اعضای قدیمی و مسئولان سابق سازمان مجاهدین خلق بویژه اینجانب علیه سیاستها و عملکردهای فضاحت بار رجوی با صدور دو اطلاعیه در مورد تلاشهای اخیر چند خانوادۀ ساکنان لیبرتی از جمله دختر کوچکتر اینجانب به قدری افسار پاره کرده که حتی طرز دروغسازیها و زیرکی سالیان قبل خودش در بافتن دروغها و تهمتهای واهی را هم از یادش برده است بطوریکه اینجانب که دهها سال تمام اطلاعیه های این سازمان و شورای دستسازش را ترجمه می کردم و با انواع دروغها و مبالغه ها و یک کلاغ چهل کلاغهای رهبری آن آشنا هستم چنین اطلاعیه های ناشیانه با دروغهای تو در تو و متناقض و جملات و یاوه های ناهمگون و آشفته ندیده و نخوانده بودم بطوریکه من و بسیاری از دوستان جدا شده و از اعضا و مسئولین قدیمی دیگر سازمان که با سبک اطلاعیه های سالیان آن آشنا هستند و نظرشان را در این مورد به من گفتند فکر نمی کنیم این اطلاعیه ها مثل سابق توسط رحمان (عباس داوری) که دیگر ازکار افتاده شده و یا محمود عطایی مسئول اطلاعات و امنیت که به آلبانی منتقل شده و مشغول مسائل مربوط به فروپاشی تشکیلات در آنجا می باشد نوشته شده و یا حد اقل چک شده باشد بلکه نوشته و ساخته و پرداختۀ ویترینهای کم سواد و ناشی در سیاست و اطلاعیه نویسی به اصطلاح “شورای مرکزی” جدید امثال زهره اخیانی و فرشته یگانه و دیگرانی در بخشهای پرسنلی و جی اس (جنگ سیاسی) می باشد.

قبل از پرداختن به دروغها و یاوه ها و تناقضات این اطلاعیه ها خواهشمندم حتما هر دو اطلاعیه را به دقت در لینگهای زیر که در سایت اصلی و رسمی «سازمان مجاهدین» منتشر شده اند بخوانید:

لینگ اطلاعیۀ اول:

http://www.iran-efshagari.com/index.php/2015-01-20-00-13-15/2015-01-20-00-15-21/2015-04-15-09-33-14

لینگ اطلاعیۀ دوم:

http://www.mojahedin.org/news/154525/

 

حالا یک به یک دروغها و تناقضها و یاوه های این اطلاعیه ها را برملا می کنیم:

1-     در عنوان و متن اطلاعیه ها آمده که این افراد مزدوران اطلاعات و نیروی قدس رژیم هستند با عنوان خانوادۀ مجاهدین!! یعنی افراد خانواده های مجاهدین نیستند!! و در اطلاعیۀ اولی نوشته که آنها «به شناسایی اطراف کمپ پرداختند». و در هر دو اطلاعیه تأکید شده که دولت آمریکا و سازمان ملل تعهد مکتوب به ما داده اند که از ورود هر گونه نیروی «خارجی»!! به کمپ جلوگیری کنند یا در جمله ای دیگر «هیچ کسی» را نگذارند به کمپ لیبرتی دست یابند!! خوب حالا اگر این افراد مزدوران اطلاعات و نیروی قدس رژیم و «نیروی خارجی» هستند و هیچ ربطی به افراد و ساکنان لیبرتی ندارند (طبق اطلاعیۀ اول) حضرات اطلاعیه نویسان ناشی فرقه! دیگر پس چرا در بیش از نیمی از اطلاعیۀ دوم، زینب دختر بزرگتر اینجانب ساکن لیبرتی را و مطالبی را که به اسم او قبلا منتشر کرده اید آن هم با نام فامیل من یعنی «حسین نژاد» (با عقب نشینی و غلط کردم ناگهانی از تغییر فامیل او طی نامه نگاریهای قبلی از جمله همین نامه که به آن استناد می کنید به نام فامیل مادر شهیدش) و با اعتراف به اینکه من پدر او هستم مطرح و درج نموده اید و در حالیکه در اطلاعیۀ اول هیچ اشاره ای به نسبت این خانواده ها با افراد ساکن لیبرتی نکرده اید پس چگونه در اطلاعیۀ دوم با دروغگویی و شیادی بی سابقه همۀ خانواده ها را با فامیل من یعنی «حسین نژاد» نوشته یعنی در حقیقت گفته اید که همه شان افراد خانوادۀ یکی از افراد ساکن لیبرتی می باشند!!.

2-     اگر این افراد مزدوران وزارت اطلاعات رژیم و نیروی قدس هستند دیگر قید این شکوه و شکایت که آی «این مأموران سفرشان به عراق و اقامتشان توسط سفارت رژیم در بغداد سازمان داده شده است» چه معنی دارد؟ آیا این خود اعترافی نیست به اینکه آنها خانواده های افراد ساکن لیبرتی می باشند که نیاز به «سفر» و «اقامت» دارند؟!

3-     در اطلاعیۀ اولی آمده که «بر اساس گزارشهایی که از داخل کشور به مقاومت رسیده»!! «مزدوران قرار است در روزهای بعد نیز به لیبرتی برده شوند»!! خوب پس چرا این گزارشها قبل از آمدن این خانواده ها به دست شما نرسید که فریاد برآورید و افشاگری کنید که «آی یک عده مزدور دارند می آیند  به لیبرتی که ما را شناسایی بکنند به کشتن بدهند»!!. اطلاعیه دادن بعد از آمدن افراد به دم در لیبرتی و اینکه باز هم می آیند دیگر نیاز به «گزارشها از داخل کشور» به منظور ادعای پایگاه مردمی داشتن ندارد!!. جالب این است که در اطلاعیۀ دوم به جای «داخل کشور» این بار نوشته «گزارشها از داخل رژیم»!! خوب چشممان روشن!! از داخل رژیم جنایتکار آخوندی به شما گزارش می کنند که حضرات «منافقین» ما یک عده از مزدورانمان را فرستادیم که لیبرتی را شناسایی کنند و زمینۀ کشتار شما را فراهم بیاورند، پس به هوش باشید!!! اولا اگر شما اینقدر افراد نفوذی در اطلاعات و داخل سری ترین نهادهای رژیم دارید پس در همۀ نهادهای رژیم هستید خوب پس چرا در لیبرتی نشسته فاضلاب پر و خالی می کنید؟! بفرمایید به عنوان یکی از جناحهای رژیم کودتا کنید! وثانیا پس معلوم شد چرا اینقدر به مزدوران اطلاعات علاقه دارید که خانواده های افرادتان و حتی خانواده های شهدایتان (تمام خانواده هایی که در این هفته به لیبرتی رفتند از جمله دختر من از خانواده های شهدای مجاهدین هستند) به ادعای مزخرف و مضحک شما اطلاعاتی رژیم شده اند خوب اگر خانواده های «مجاهدین و گوهران بی بدیل و اشرفیان لیبرتی»! مزدور رژیم شده اند پس بقیه یعنی 75 میلیون ایرانی دیگر (خلق قهرمان ایران!) همه مزدور اطلاعات رژیم و عضو نیروی قدس هستند! و شما مجاهدین خلق یعنی مجاهدین اطلاعات رژیم هستید!!. ثالثا شما که می گویید سفیر رژیم و سایتهای وزارت اطلاعات ماهها قبل اعلام کرده بودند که تلاشها برای دیدار خانواده ها با افراد ساکن لیبرتی جریان دارد دیگر چرا مدعی دریافت گزارشهایی ویژۀ شما از داخل کشور و رژیم هستید؟!

4-     اطلاعیه نویس ناشی فرقۀ رجوی اعتراض دارد که پس چرا دولت عراق به خانواده های خارج اجازۀ سفر به عراق و لیبرتی نمی دهد؟! بدون اینکه یک نمونه یا به اصطلاح خودشان فاکت بگوید. گذشته از این وقتی بسیاری از خانواده ها حتی در زمان مالکی که فرقۀ رجوی با او بیشتر از نخست وزیر کنونی دشمنی می ورزید از خارج به دم در اشرف رفتند ولی به جای محبت و دستان و لبان فرزندانشان به دستور رهبری فرقه با دشنام و ناسزا و سنگ با شعار و پلاکارهای «ننگ ما ننگ ما فامیل الدنگ ما»!! (یعنی آی مردم ایران خانواده های ما الدنگ و اطلاعاتی شده اند!! از بقیه تان چه خبر؟!)  مواجه شدند دیگر کدام خانواده از خارج دل و دماغ سفر به عراق و برای دیدن اشرفیان لیبرتی! را دارد؟. معلوم است این بار نیز مثل زمان اشرف خانواده های داخل ایران پیشگام شده اند که علیرغم ممانعت رهبری فرقه از دیدار با فرزندانشان در اشرف بعد از سالها این بار در لیبرتی به دنبالشان آمده اند. گذشته از این اگر رهبران «سازمان مجاهدین خلق ایران» واقعا خواستار دیدار افراد با خانواده هایشان و در درجۀ اول خانواده های خارجه نشین! و نه از خلق قهرمان داخل ایران که همه اطلاعاتی شده اند!! هستند چرا برای یک بار هم که شده ولو از زبان لابیها و امت هواداران «همیشه در صحنه» ولایت عقیدتی رجوی خواستار فشار بر دولت عراق برای راه دادن خانواده های خارجه نشین جهت دیدار با فرزندان و بستگانشان نشدند؟ یا کی و کجا خانم مریم رجوی و لابیهای آمریکایی و اروپایی اش خواستار برچیده شدن کنترلها و ممانعتهای نیروهای عراقی (اگر واقعیت دارد) شده اند تا خانواده ها از ایران و خارجه به دیدار عزیزانشان و فرزندانشان آنگونه که اطلاعیه نویس فرقه مدعی آن است بشتابند؟ اگر به نوشتۀ اطلاعیه نویس به اصطلاح دبیرخانۀ شورا در اتاق پاریس در لیبرتی (چون اگر واقعا امضای این اطلاعیه ها درست است چگونه دبیرخانۀ شورا از پاریس اینهمه عکس قاچاقی از خانواده های جلوی لیبرتی در بغداد برداشته است؟!!). همچنین اگر به قول اطلاعیۀ اولی «هزاران عضو خانوادۀ ساکنان لیبرتی در اروپا و آمریکا زندگی می کنند» چرا رهبری فرقه اگر طبق دعاوی مریم رجوی واقعا خواستار انتقال ساکنان لیبرتی به کشورهای ثالث می باشد وکلایش و لابیهایش را در جهت انتقال فرزندان این خانواده ها به نزد آنها بسیج نمی کند؟!..

و اگر واقعا خواستار دیدار خانواده ها با فرزندانشان هستند وقتی هر خانواده ای را که دم در لیبرتی می آید مزدور وزارت اطلاعاتش می نامند و برای رسیدن به دم در لیبرتی نه رژیم و نه دولت عراق هیچگونه دستی نباید داشته باشند و الا «چگونه نیروهای عراقی گذاشته اند تا دم در بیایند؟»! پس بفرمایند بگویند راهش چیست یعنی پس خانواده ها از چه راهی و چگونه برای دیدار فرزندانشان بیایند اگر به گفتۀ اطلاعیه نویس ناشی فرقه «سازمان مجاهدین با یونامی قرارداد بسته که کسی را به لیبرتی راه ندهند»؟!! این تناقض گویی را چگونه می شود فهمید به جز با فرمول دم خروس و قسم حضرت عباس؟!.

حضرات ولایتمداران رهبری عقیدتی رجوی! دختر من مونا با همسرش که هر دو شغل آزاد دارند و برخلاف خانواده های خیلی از سران و اعضا و وابستگان خود فرقه که دولتی و رژیمی و حتی بعضا پاسدار و ارتشی هستند یک ریال هم از دولت و رژیم حقوق نمی گیرند و اساسا فکر و فرهنگ و اعتقاداتشان با رژیم آخوندی حاکم متفاوت است در همان حالیکه مثل همۀ مردم ایران از شما و دم و دستگاهتان و رهبری تان بیزار و متنفر هستند  (از همان عکسهایی که از آن دو در جلوی در لیبرتی گرفته اید شرم کنید تا ببینید چهره های زنان و مردان شما به اندیشۀ آخوندی نزدیک است یا آنها؟! و هیچ فردی از شما در داخل لیبرتی و هیچ ایرانی داخل و خارج کشور حتی هوادارانتان حرف شما را که اینها رژیمی هستند باور نخواهد کرد. مطمئن باشید). آنها خودشان با هزینۀ خودشان به عراق آمده بودند ولی بفرمایید در بغداد نا امن و تماما پر از نیروی امنیتی و پستهای کنترل که خودتان به آن اعتراف کرده اید بدون اجازۀ دولت عراق و بدون همراهی افراد وزارت حقوق بشر عراق و یونامی چگونه به دم در لیبرتی می آمدند که شما به خانواده ها نگویید مأموران وزارت اطلاعات و نیروی قدس رژیم هستند؟ مگر دخترم که بدون هیچگونه سرو صدا و بدون هیچگونه تبلیغ و پلاکاردی و فقط برای دیدن خواهرش که در عمرش او را ندیده است به دم در لیبرتی آمده بود چه کاری علیه شما می کرد که می گویید او و دیگر خانواده ها که آنها نیز هیچ حرکت و نمود تبلیغی و اعتراضی نداشتند مأموران وزارت اطلاعات و عضو نیروی قدس رژیم هستند؟!

5-     دخترم مونا (أذر) حسین نژاد از ایران به دعوت خود «سازمان مجاهدین» در نامه ای از زبان خواهرش که در لیبرتی است برای دیدن خواهرش زینب رفته بود (دو خواهری که هر گز همدیگر را ندیده اند) زیرا در آن نامه که در سایتهای خود سازمان منتشر شد و در همین اطلاعیۀ دوم شورا عینا به نقل از آن نامه آمده است به  خواهرش نوشته بود که در سفر اول او به عراق سه سال پیش در جلوی در لیبرتی برای دیدن خواهرش از داخل کمپ به  بیرون آمده ولی دیده بود که او رفته است حالا چگونه همان خواهرش امروز به تهمت واهی سازمان مزدور اطلاعات و نیروی قدس شده است؟ گذشته از  این از کی و چرا خط سازمان در اشرف مبنی بر انجام دیدار خانوادگی در صورتیکه خانواده به داخل کمپ بیاید تغییر کرده؟ مگر رجوی خودش در اشرف بارها در نشستهایش با ما نمی گفت: «هرخانواده ای بیاید، می تواند بیاید داخل و ما از آنها پذیرایی میکنیم، مهمان که دم در نمی ماند!»؟. علت این تغییر خط که به خوبی از اطلاعیه های اخیرشان آشکار است و معلوم می شود که خط نهایی در لیبرتی عدم دیدار مطلق با خانواده و قطع ارتباط مطلق افراد با دنیای خارج می باشد تنها و تنها وحشت از فروپاشی تشکیلات فرقه ای و جدا شدن افراد با پی بردنشان به واقعیتهای بیرون و افشاگریهای آنان می باشد و بس.

6-     رهبری «سازمان مجاهدین خلق ایران»!! در اطلاعیۀ دوم بسیار مضحک خود با امضای دبیرخانۀ تنها آلترناتیو دموکراتیک کل ایران در حال و آینده!! مستقر در اتاق «پاریس»! واقع در لیبرتی بغداد!!  تمام افراد خانواده های دیگر را که برای دیدن فرزندانشان به لیبرتی رفته بودند بدون نام بردن از آنان به عنوان بستگان اینجانب معرفی کرده!! و از میان آنان تنها نام شخصی را با فامیل ما (حسین نژاد) ذکر کرده که نه تنها به عراق نرفته بلکه چنین شخصی با فامیل ما اساسا وجود ندارد!! در حالیکه هیچ کسی از خانواده و بستگان ما به جز دخترم به همراه همسرش که هیچ نسبتی فامیلی با ما ندارد به لیبرتی نرفته است. از این گذشته اگر من به ادعای رژیم پسند حضرات، «مزدور وزارت اطلاعات» باشم آیا به همین تنها دلیل، تمام اهل خانواده ام و بستگانم که خانواده و بستگان دخترم زینب که از ساکنان لیبرتی است نیز می باشند «مزدوران وزارت اطلاعات» هستند؟! پس چرا چنانکه به ما در داخل اشرف و لیبرتی می گفتند «خانواده یعنی وزارت اطلاعات» رسما و علنا طی اطلاعیه ای نمی گویند که: آی خلق قهرمان ایران! تمام خانواده های ما مجاهدین همه شان مزدوران اطلاعات ایران هستند مواظب خودتان باشید و از آنان دوری کنید!!

7-     بفرمایید دبیر خانۀ شورا! از پاریس! چگونه و به چه هدفی و با چه حقی از دختر و دامادم جلوی در لیبرتی در بغداد! عکس برداشته است؟ و با چه مدرکی خواهری را که برای دیدن خواهرش که هر گز در عمر خود او را ندیده است رفته مأمور وزارت اطلاعات می نامد؟ آیا انبوه خانواده هایی که طی سالهای گذشته با اجازۀ خود سازمان مجاهدین از ایران به داخل اشرف آمده و با عزیزانشان دیدار می کردند عضو وزارت اطلاعات بودند؟

8-     فضاحت جاسوسی و شناسایی و عکس برداشتن سران فرقۀ رجوی از خانواده ها در بیرون لیبرتی با بریدن و سانسور عکسهای کارمندان وزارت حقوق بشر عراق و یونامی و کمیساریا در کنار آنان وقتی بسیار مضحک و نشان دیگری از درماندگی و عصبانیت سران فرقه می نماید که  ادعای محاصره و زندانی شدن خودشان را و متهم کردن خانواده ها را به اینکه از ایران آمده اند تا لیبرتی را در عراق! که تحت حفاظت و کنترل نیروهای عراقی و دوربینهایشان به گفتۀ خود سازمان مجاهدین می باشد شناسایی کنند!! مورد توجه قرار بدهیم.

 

Edit

برخی ویژه گیهای مشترک فرقه ها

همقطاران سابق و دوستان عزیز در زیر برخی ویژگیهای مشترک فرقه های تروریستی و مخرب آمده است. خواهشمندیم عطف به اینکه هرکدام ما به بخشی از این تابلو سراسر ننگ فرقه تروریستی اشراف داریم هر کدام که فاکتی مربوط به هر محور ویژه گیهای فرقه رجوی دارید را با شماره گذاری برای ما بفرستید تا ما آنرا بصورت یک مجموعه بنام همه نجات یافتگان از فرقه رجوی جمع آوری کنیم تا همگان بتوانند از آن استفاده کنند و ابعاد هولناک این فرقه را بهتر درک کنند. آدرس ایمیل ما به شرح زیر است. قبلا از حسن همکاری شما متشکریم.

info@nototerrorism-cults.com

از کتاب ویژه گیهای فرقه ها

نوشته دکتر جانجا لالیچ و دکتر میشل دی لنگونه

Characteristics Associated with Cultic Groups

Janja Lalich, Ph.D. & Michael D. Langone, Ph.D.

تاثیر گذاری و کنترل در کانون برنامه ها و مناسبات گروههای فرقه گرا قرار دارد. تعداد زیادی از اعضاء، اعضاء سابق و هواداران فرقه ها از عمق و وسعت میزان دست آویزقرارگرفتن، استثمار شدن و حتی سوء استفاده ای که شده اند، خبردار نیستند. لیست یا چک لیستی که در زیر خواهد آمد الگویی است از  ساختار اجتماعی و روانشناسی اجتماعی روابط درونی افراد فرقه که بطور معمول در محیط های گروههای فرقه ای وجود دارند که جهت ارزیابی یک گروه خاص یا یک مناسبات آنها میتواند مفید باشد.

  1. فرقه به میزان بسیار افراطی تعهد و ارادت بی چون و چرا نسبت به رهبری (مستقل از اینکه او زنده باشد یا خیر) به سیستم فکری و ایدئولژی و سنن او بعنوان تنها حقیقت و قانون از خود نشان میدهد.
  2. سوال، شک و تمارض در این رابطه ممنوع بوده و مستحق مجازات است.
  3. روشهای شستشوی مغزی (از قبیل، مدیتیشن، فریاد و شعار دادن، ادعای رابطه با خدا، جلسات نفی خود یا انتقاد از خود، و وادار کردن به انجام کارهای شاق) در حد بسیار شدید و زیاده روانه جهت سرکوب هر شک و تردیدی در مورد رهبر فرقه بکار گرفته میشود.
  4. رهبر فرقه در بسیاری موارد با جزئیات زیاد همه چیز را دیکته میکند. از جمله اینکه اعضاء چگونه فکر کنند، چگونه رفتار کنند، چه احساسی داشته باشند. برای مثال اعضاء باید برای قرار گذاشتن با خانمی، تعویض شغل، ازدواج و حتی نحوه لباس پوشیدن، محل زندگی، آیا بچه داشته باشند یا خیر، نحوه تربیت کودکان و … اجازه بگیرند.
  5. فرقه برای اعضاء و رهبرانش ویژه‏گیهای بسیار خاصی از جمله بالاترین نخبه گان، بسیار ویژه و خاص و عظیم الشان قائل است. برای مثال، رهبر بعنوان ناجی، مسیح، وجود خاص،  جانشین خدا، روح خدا خوانده شده  و همچنین فرقه برای خودش یا رهبریش ماموریت خاص برای نجات بشریت قائل است.
  6. فرقه در درون خودش ذهنیت قطب بندی شده ای از نوع “ما در مقابل دیگران” ایجاد میکند. که در تضاد است با بقیه جامعه.
  7. رهبری فرقه به هیچ مقامی پاسخگونیست.
  8. فرقه اینگونه القاء و آموزش میدهد که هدف وسیله را توجیه میکند و هرکاری جهت رسیدن به اهداف فرقه مجاز است. از جمله اقداماتی که اعضاء فرقه در گذشته ممکن بود بعنوان کار خلاف، غیر اخلاقی و مضر، شرم آور و فساد تلقی کنند. مانند دروغ گفتن به فامیل و خانواده، دوستان، جمع آوری پول با فریب دیگران و برای اهداف دروغین.
  9. رهبر فرقه احساس شرم و گناه را در بین اعضاء جهت نفوذ و کنترل آنها ترویج میکند. معمولا اینکار را از طریق همقطاران اعضاء و شیوه های غیر مستقیم به اجرا میگذارد.

10.  در خدمت رهبری یا فرقه بودن مستلزم قطع ارتباط با خانواده و دوستان با تغیرجهت های 180درجه ای  در رفتار و کردار و اهداف فرد نسبت به قبل از پیوستن به فرقه مقارن است.

11.  همه اعضاء موظف به عضوگیری برای فرقه میباشند.

12.  همه اعضاء موظف و مشغول جمع آوری کمک مالی برای فرقه میباشند.

13.  همه اعضاء فرقه باید همه وقت خود یا عمده وقت خود را به فرقه و فعالیتهای آن اختصاص دهند.

14.  اعضاء فرقه باید بصورت جمعی با دیگر اعضاء فرقه زندگی کنند.

15.  اعضاء وفادار گروه احساس میکنند که هیچ زندگی بیرون فرقه متصور نیست.

16.  فرقه اینگونه به اعضاء القا میکنند که خارج از فرقه امکان وجودی نمیتوانند داشته باشند و در صورت خروج از فرقه یا فکر به خروج از فرقه با ترس مقابله و تنبه دیگر همقطاران در فرقه مواجهه خواهند شد.

نامه سرگشاده به دکتر آلجئو ویدال کوادراس

نامه سرگشاده به دکتر آلجئو ویدال کوادراس

احسان روشن ضمیر

آقای دکتر کوادراس عزیز

اینجانب سخنرانیهای شما را در حمایت از مریم و همسرش مسعود رجوی و فرقه شان خوانده ام.

یک ضرب المثل در زبان اسپانیایی هست که میگوید “El hábito no hace al monje.” گول ظاهر افراد را نخورید. و یا “Obras son amores y no buenas razones.” افراد را به عملشان بسنجید نه به حرفشان.

مسعود و مریم رجوی مصداقهای واقعی این ضرب المثلها هستند.

خواهش میکنم اجازه دهید این مطلب را روشن کنم که این حقایق آنگونه که در گردهمایی های نمایشی مسعود و مریم رجوی مرسوم است، که افراد برای پول و یا خدمات که بطور رایگان دریافت میکنند سخنانشان را بدون اینکه هیچ علم واطلاع درستی در مورد آن داشته باشند بیان میکنند نیست. بلکه توسط کسی گفته میشود که بیش از 30 سال بخشی از افراد لیبرتی و اشرف را فرماندهی کرده، به آنها آموزش داده، با آنها زندگی کرده، خونش بهمراه آنها ریخته شده، همراه آنها بارها و بارها چه توسط ایران و چه توسط آمریکا بمباران شده، با مسعود و مریم رجوی از نزدیک کار کرده با آنها زندگی کرده، چه در فرقه رجوی و چه در شورای به اصطلاح ملی مقاومت بعنوان یک عضو فعالیت داشته است. و البته بهمراه سایرمجاهدین چه در زندان لیبرتی چه در سایر نقاط خیانت مسعود و مریم رجوی را به خود و به دمکراسی وآزادی و دنیای آزاد تجربه کرده و میکند.

آقای دکتر کوادراس

نمیتوان انگیزه های کسی را زیر سوال برد. ولی به هر دلیل که باشد، چه بخاطر منافع مالی  و شخصی و یا مقاصد سیاسی، صحیح نیست با زندگی افراد مجاهد بازی کرد. مجاهدینی که به امید رسیدن به دمکراسی بهترین زندگیها را رها کرده و قدم در این راه گذاشته بودند ولی بعدا دریافتند که خودشان قربانی یکی از بدترین دیکتوریهایکه توسط مریم و مسعود رجوی اعمال میشود، میباشند.

آقای عزیز

زمانیکه مجاهدین در اشرف تحت شدیدترین سرکوبهای فیزیکی و روانی شامل زندان و شکنجه و ضرب و شتم قرار داشتند که تماما توسط مریم و مسعود رجوی فرمان داده میشد، مریم رجوی در اروپا در سمینارها و کنفرانسهای مطبوعاتی برایشان اشک تمساح میریخت و آنها را مجاهدین قهرمان مینامید.

مجاهدین در زندان لیبرتی باروت توپخانه مریم و مسعود رجوی برای بازیها و نمایشهای سیاسیشان درغرب میباشند تا اینگونه وانمود کنند که لیبرال و دمکرات هستند. هرچه آتش این باروت بیشتر و صدایش بلندتر باشد ایندو از آن بیشتر بهرمند شده و استقبال میکنند.

چگونه میتوان در قرن بیست و یکم ادعا نمود که “من نماینده خدا بر روی زمین و کل کائنات هستم و خون و نفس و دار و ندار شما مجاهدین در حال حاضر و مردم ایران و جهان وقتی به قدرت برسم متعلق به این من (رهبری) است؟”

چگونه مجاهدینی که چه در ایران بصورت فراری و چه درزندانها و چه در عراق  تحت بدترین شرایط بوده اند و جانشان را برای دمکراسی بدست گرفته اند را تحت شدیدترین فشارهای فیزیکی و روانی و مغزشویی قرار میدهند که در مورد اینگونه سیاست ها و اعمال دیکتاتوریهای قرون وسطایی وادار به سکوت کنند. و در صورت عدم سکوت با ضرب و شتم، زندان، شکنجه و حتی حذف فیزیکی ربرو کنند.

چگونه با صدام حسین دیکتور سابق عراق قرارداد سرکوب مخالفان درونی یعنی همین مجاهدین را ببندند؟

چرا و چگونه میتوانند در جلسات مغز شوییهای روزانه مجاهدین را نرینه یا مادینه وحشی بنامند و آنها را وادار کنند که به یکدیگر به شدیدترین وجه حمله کنند تا وادار به اطاعت از رجوی ها شوند؟

آقای رجوی بارها و بارها چه در جلسات عمومی و چه در جلسات خصوصی به ما میگفت که “مخالفان درون تشکیلات با مشت آهنین مواجهه خواهند شد،  آمده‏ام به عراق که هرکاری دلم خواست بکنم.”

میدانستید که بهای خروج از مجاهدین 2-4 سال زندان در اشرف، و سپس تحویل به صدام حسین برای 8 سال زندان بیشتر قرار داده شده بود؟ کسانیکه این مسیرها را طی کرده‏اند را میشناسید؟ و در صورتیکه همین مجاهدین را که در سمینارها و کنفرانسها، آنها را از قهرمان و یا با هزاران القاب پوشالی میخوانند، مخالفتش را جدیدی‏تر مینمود با مرگ مواجهه میگردید!!!

میدانید یا میدانستید که بهای ترک فرقه توسط زنان در لیبرتی و اشرف مرگ است و بس. اینرا مریم رجوی که خود یک زن است مقرر کرده است.

آیا میدانید که زنان بطور سیتماییک توسط مسعود رجوی بعنوان رهبر ایدئولژیک مورد سوءاستفاده جنسی قرار میگرفتند تا از این طریق ضمن متقاعد کردن زنان به اینکه دیگر شوهری که به اجبار از آنها جدا کرده است وجود ندارند و شوهرشان مسعود رجوی است تا از فکر فرار باز دارند؟ و اینگونه آنها را میفریفتند که شما نیز از طریق همخوابگی با مسعود رجوی مانند مریم رجوی شده‏اید و ارتقاء یافته اید. و میدانستید که همه این جلسات شبانه سوء استفاده جنسی را مریم رجوی با کمک بالاترین افرادش انجام میداند!

برای اجتناب از گرفته شدن وقت حضرتعالی به مشتی از خرمن اکتفا کردم. و هزاران هزار واقعیت را در قلب و ضمیر خود نگهمیدارم.

آیا آنچه در فوق گفته شد یادآور اعمال استالین، پل پت در کامبوج، یا اروپای قرون وسطا و یا آی سیس یا القاعده نیست؟

آقای دکتر گوادراس

El hábito no hace al monje.” گول ظاهر افراد را نخورید. و یا “Obras son amores y no buenas razones.” افراد را بعملشان بسنج نه به حرفشان.

فکر نمیکنم چه بدلیل سیاسی، اقتصادی یا منافع شخصی درست باشد که از چنین فرقه‏ای حمایت کنید. آنهم با بستن چشم خود برروی هزاران گزارش و حقایق و شواهد زنده و حتی گزارش دیده بان حقوق بشر سازمان ملل در سال 2005 و تنها به مسعود و مریم رجوی گوش فرا دهید. بنده سیاستمداران اروپایی را بسیار با پرنسیپترو هوشیارتر از اینها یافته ام.

با تشکر

ارادتمند

————————————————————————————————

9/12/2014

Open Letter to Dr. Alejo Vidal-Quadras

By : Ehsan Roshanzamir

Dear Dr. Alejo Vidal-Quadras

I have read your speeches in support of the Mariyam Rajavi and the Cult  she and her husband Masoud Rajavi lead.

Dear Sir

There is a saying in your language that says: “El hábito no hace al monje.” (the cloths do not make the man) or  “Obras son amores y no buenas razones.” (Actions speak louder than words.)

Masoud and Maryam Rajavi, are the true evidences for the above sayings.

Please allow me to say that, this is not being said by someone just for the sake of money or free services received, who tries to set the words together without the basic knowledge which would please his or her client as in the case of some of the speakers in the Mojahedin gatherings. But is said by someone who has been in the Mojahedin for nearly 30 years, commanded many of the people in the Liberty Prison, thought them, lived with them, his blood has been shed in some events with them, has been bombed with them either by Iranian or US attacks, knows Maryam and Masoud Rajavi by living with them and working with them very closely as close as a personal body guard can be, in the Mojahedin and also in the so called National Council of Resistance as a member. Of course I also share the treachery done and is being done by Masoud and Maryam Rajavi to all the Mojahedin and to the democracy and free world.

Dear Dr. Quadras

One cannot question the intentions of anybody. But in either cases, weather it is financial and personal benefits or political interests, it does not seem to be befitting to play with the lives of the people that have left best lives that one could imagine and joined the Mojahedin with the outlook of democracy, but later found out that they themselves are the victims of dictatorship enforced by Masoud and Maryam Rajavi.

While Mojahedin were in Camp Ashraf under the most notorious physical and mental suppressions by her and Masoud Rajavi, Maryam Rajavi was shedding her tears about them and calling them the heroes of Ashraf in France.

The people in Liberty are the gun powder for Maryam and Masoud Rajavi’s political battles in the West to deceive the western democracy and pretend to be liberal and democratic. The more this gun powder burns, the more sound it makes and attracts media coverage for the couple.

How on earth in the 21th Century one could claim to be sent by the God and represents the God on the earth if not in the whole Universe, which owns the blood, breath and life and all belongings of his or her members to start with and when in power the whole nation under their grip!

We, who have been under harshest situations beyond imaginations either in hiding or in the prisons in Iran and later in Iraq, have been under unbelievable metal and psychological pressures to keep silence otherwise been jailed, beaten, tortured and even killed to obey such medieval dictatorial system that takes his or her orders as the word of God.

How could one make an agreement with one of the most notorious contemporary dictators (Saddam Hussein) to suppress his or her own members?

How could you call your members “wild animals” in daily mind manipulation sessions and ask other to attack each other on each other’s turn. Rajavi has repeatedly and openly said in general and private meetings that “the opposition to him will be met with Iron Fist; I have come to Iraq so I can do anything I want”.

How could you set the price of leaving such an Organization, 2-4 years jail inside the Organization, then being handed over to Saddam Hussain to be in his jails for at least 8 years? And even if you are more outspoken not satisfied with the above sentence, but death?

Did you know that the sentence for the women member to escape is death? This is the sentence set by Maryam Rajavi Sir.

Did you know that women were systematically sexually abused so they would think of Rajavi as their husband to stop them from leaving the organization? Maryam Rajavi used to arrange these sexual abuses.

Members who used to escape were hunted and if were not lucky enough, arrested, beaten, jailed, interrogated under torture and force obtained written confesses that they are anti-revolutionary and agents of Iran or Foreign Service depending from where they had joined the Organization?

How could you set raising members rank and file if only they were prepared to cut the dissident members to pieces? Masoud Rajavi has clearly and loudly and for thousand times said that we will hunt and kill any defector even in Europe.

To avoid wasting your valuable time, thousands more facts are kept in my heart and mind.

But does the one in thousand said above not recall the Stalin in Russia, Pol Pot in Cambodian, or the medieval systems in Europe and ISIS and Al Qaeda?

Dear Dr. Alejo Vidal-Quadras

El hábito no hace al monje.” or  “Obras son amores y no buenas razones.”

I don’t think for any political, economic, or personal reasons or interests it is appropriate to support such a Cult. By closing your eyes to the thousand facts and only listen to deceiving words of Masoud and Maryam Rajavi.

Yours Sincerely

 

بیانیه شماره 2 اعضاء ارشد و منشعب از سازمان مجاهدین خلق ایران

هموطنان عزیز!

همانطوری که در بیانیه شماره 1 مورخ 26 فوریه 2015 بعرضتان رسید، بدعوت پارلمان اروپا، روزچهارشنبه 6 اسفند 1393 هیئتی از جداشدگان ومنشعبین سازمان مجاهدین مرکب از آقایان داوود باقروند ارشد، عیسی آزاده و قربانعلی حسین نژاد در محل تالار این پارلمان در بروکسل در جلسه ای بمنظور آشنایی با مواضع جداشدگان و همچنین افشای ماهیت واقعی فرقه مجاهدین و خطرات گسترش ترور و خشونت در اروپا شرکت کردند که با استقبال گرم نمایندگان روبروشد. در زیر تصاویر جدیدی از این مراسم را مشاهده می کنید:

Edit

بیانیۀ شماره 4 سکوت معنی دار فرقه رجوی در مواجهه با اعلام انشعاب تنی چند از کادرها و فرماندهان ارشد ضمن افشاگریهایشان در پارلمان اروپا

بیانیۀ شماره 4 سکوت معنی دار فرقه رجوی در مواجهه با اعلام انشعاب تنی چند از کادرها و فرماندهان ارشد ضمن افشاگریهایشان در پارلمان اروپا

بدنبال اعلام مواضع و انشعاب چند تن از فرماندهان و کادرهای ارشد و قدیمی سازمان مجاهدین خلق و افشاگریهای آنان در سخنرانیها و مصاحبه هایشان در پارلمان اروپا علیه فرقۀ رجوی و رهبری آن و پیوستن بسیاری دیگر از فرماندهان و اعضای ارشد سازمان به آنها و اعلام حمایتشان از این اقدام، فرقۀ رجوی در سکوت معنی داری تا کنون جرأت هیچگونه عکس العملی رسمی و علنی جز بیرون آوردن چند لجن نامه علیه این اعضای قدیمی خود از صندوق خانۀ آرشیو سایتهای وابسته به خودش و زدن دوبارۀ آنها بعد از سالها در صفحۀ اول این سایتها، نداشته است.

یادآوری می شود که در کنفرانسی در پارلمان اروپا آقایان عیسی آزاده از فرماندهان ارشد این سازمان و قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ بخش روابط خارجی سازمان مجاهدین که هر دو اخیرا از زندان رجوی ساختۀ لیبرتی شجاعانه موفق به فرار شده اند و داود باقروند ارشد عضو قدیمی سازمان مجاهدین و عضو شورای ملی مقاومت که از قلعۀ هفت حصار اشرف موفق به فرار گردید به نمایندگی از دیگر جدا شدگان سازمان و ساکنان کمپ لیبرتی در عراق حضور یافته و به ایراد سخنرانی پرداختند. در این کنفرانس که در روز 25 فوریه 2015 برگزار شد اعضای پارلمان و مشاورین آنها و جمعی از خبرنگاران اروپایی حضور داشتند. این جلسه سخنرانی و پرسش و پاسخ به مدت سه ساعت بطول انجامید و در پایان آن اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق طی مصاحبه هایی جداگانه با خبرنگاران رسانه های حاضر در کنفرانس به سؤالات بسیاری در مورد ماهیت این فرقه و فصل مشترک پایه ای آن با فرقه های تروریستی مانند داعش پاسخ گفتند.

این کنفرانس که بدلیل روشنگریهای انجام شده نسبت به ماهیت تروریستی فرقه ها و کارکردهایشان و مشخصا فرقۀ رجوی بسیار مورد استقبال قرارگرفت حاضران را نسبت به انگیزۀ واقعی تبلیغاتی و فریبکارانۀ حضور گاه به گاه مریم رجوی در پارلمان اروپا که با هزبینه های سنگین صورت میگیرد آگاه نمود طوری که گروهی از مشاورین حاضر و رسانه ها نمایندگان پارلمان را زیر سوال برده و در این رابطه از آنان توضیح خواستند و نمایندگان نیز ضمن قبول بی اطلاعی خود از موضوع قول رسیدگی به آن را دادند.

اما سکوت معنی دار فرقه رجوی در این میان بسیار حائز اهمیت است. رجوی که بدنبال یک استعفای سادۀ اعضای شورای ملی مقاومت که در کمال صداقت و بدنبال سالیان تحمل بن بستهای گوناگون سیاسی در مناسبات مافیایی رجوی نهایتا در پاسخ به وجدان انسانی شان علنا اعلام جدایی و پاک کردن خودشان از آلودگیهای رجوی کردند تیغ فحاشی و ترور شخصیت را از نیام کشیده و با تمام توان بجان آنها افتاده بود در این مورد مهر سنگین سکوت برزبان ننگین خود زده است. بله آقای رجوی که همواره ویترین های بزک کرده فرقه اش را به  «اعضای محترم شورا» نشان داده بود کماکان تلاش میکند با توهم پراکنی و جا انداختن اینکه اگر جوال دوز را هم به پهلویت فرو کردم مبادا صدایت در بیاید تا تعزیه (بخوانید، شعبده بازی رجوی با کاشی «مبارزه») بهم نخورد اعضای جدا شده و نشده  و منتقدین درونی و بیرونی سازمان و شورا را وادار به سکوت کند. اما در مورد این فرماندهان که از اندرونی گریخته اند جز سکوت ننگین چیزی در چنته ندارد که البته به این علت است که تمامی دستگاه پرونده سازی، جاسوس و مزدور خوانی گشتاپوی آقای رجوی تولیدش به صفر رسیده است.

چرا؟ چون وقتی خط و استراتژی از ابتدا توسط آقای رجوی به انحراف برده شد، وقتی تروریسم خائنانه را بجای مبارزه مشروع به مردم ایران با بهای بسیار گزاف و نا جوانمردانه تحویل و معرفی کرد و تا کنون هم حاضر نشده این انحراف را صرفا بمنظور حفظ قدرت تصحیح کند از تأثیرات و عواقب اتودینامیک آن گریزی ندارد.

از طرف دیگر چون این سه تن از فرماندهان و اعضاء ارشد سازمان یا شورا در خارجه بوده اند پس از همه بند و بستهای خارجی، از ایران فروشی و مردم فروشیهای آقای رجوی به این یا آن سرویس اطلاعاتی خبردارند. اگر در کار نیرویی بوده اند از همه دروغگویی ها و سرکوبهای اعضا  یا دقیق خبر دارند یا بعضی با کمال تاسف مجری آن بوده اند. اگر عضو شورای ملی مقاومت بوده اند از همۀ نیرنگها و فریبکاری آقای رجوی و خانم رجوی در حق اعضا خبر دارند. از همه کلاهبرداریهای مالی خبر دارند. از آدم دزدیها و قاچاق انسانها با فریب آنها از کشورهای مختلف به عراق تحت نام تورهای مسافرتی و یا پیدا کردن کار و بعد هم فروش آنها به صدام دیکتاتور خبر دارند. از ریز فروش کشور و اطلاعات جنگ به دستگاه دیکتاتور سابق عراق خبر دارند. از همکاریهای کثیف و فروش اشرف نشینان به صدام خبر دارند. از پولهای دریافت شده و ازحمایت های دروغین گروههای «میلیونی»! مردم عراق از فرقه که توسط همین اعضای ارشد از جانب همۀ آن مردم میلیونی موهوم نوشته و یا ترجمه! می شده خبر دارند. از ریز به ریز انزجار و تنفر اشرفیان دیروز و لیبرتی نشینان امروز از رجویها خبر دارند و نمیشود به قول معروف قورباغه را رنگ کرده به جای فولکس واگن به این افراد فروخت.  بله مشکل در اینجاست.

خطاب به رجوی می گوییم: دوران یکه تازی و دروغ و فریبکاری به سر آمده است. دیگر حتی در پارلمان اروپا نیز دوران فریبکاری و خود بزک کردن و فولکس فروشی شما بسر آمده است. ما هستیم پس بساط نیرنگ و فریب و تروریسم فرقه ای شما را برمی چینیم تا مردم ایران و جهان را از شر فرقه های تروریسیتی امثال شما که آنرا تهدید میکند در حد توان خود نجات دهیم. بله آقای رجوی ما بعد از بیش از سه دهه از لیبرتی و اشرف آمده ایم. دیگر نمیتوانید همانگونه که با چماق مجاهد مجاهد کردن هواداران خارجه نشین را تحقیر و سرکوب و وادار به اجرای اوامر خود می کنید ما را وادار به سکوت کنید. آمده ایم که به همه بگوئیم که شما وقتی رو به مجاهدین لیبرتی دارید ضمن سرکوب آنها را حقیر و پست و ضد انقلاب و اپورتونیست و شعبۀ سپاه پاسدران می شمارید و کثیفترین و رذیلانه ترین اقدامات ومعامله ها را با خون آنها برای ادامه حیات ننگین تروریستی خود انجام میدهید ولی همزمان در خارجه آنها را بعنوان اینکه: «کوه ها بجنبند آنها نمیجنبند» به خارجه نشینان میفروشید تا با اینکار به گمان خود چند صباحی به آخر عمرتان به عنوان رهبر فراری در «سرداب غیبت»! بیفزایید.

داوود باقر وند ارشد – قربانعلی حسین نژاد – عیسی آزاده

بیست اسفند سال 93

بیانیۀ شماره 3 توضیح و معنای واقعی اعلام مواضع و انشعاب گروهی از اعضا و کادرهای قدیمی سازمان مجاهدین

بیانیۀ شماره 3

توضیح و معنای واقعی اعلام مواضع و انشعاب گروهی از اعضا

و کادرهای قدیمی سازمان مجاهدین

برخی از دوستان و هم میهنان پرسیده اند که آیا ما سازمان مجاهدین خلق ایران با یک رهبری جدید و با همان آرم و استراتژی و ایدئولوژی تشکیل می دهیم؟ و آیا انشعاب به این معنی می باشد؟، در پاسخ و توضیح لازم دیدیم موارد زیر را یادآور شویم:

ما هر گز نخواستیم اعلام یک سازمان مجاهدین دیگر بکنیم چون دیگر این سازمان قابل احیا نیست برای اینکه زمانش و شرایطش گذشته و دیگر به اسم اسلام و انقلاب و مبارزۀ مسلحانه و خشونت که پایه های اولیۀ سازمان بود و ربطی به رهبری رجوی ندارد نمی شود سخن گفت. از سازمان فقط جوهره و هدف اصلی آن و شهدایش را می شود گرفت که آزادی و آگاهی و برابری بود. ما فقط خواستیم مواضعمان را در قبال رهبری کنونی سازمان مجاهدین اعلام کنیم و بگوییم به عنوان هدف اصلی سازمان نه تاکتیک و استراتژی و ایدئولوژی آن مجاهد هستیم یعنی برای آگاهی، آزادی، دموکراسی و برابری مبارزه می کنیم. ما اسم و آرم و تشکیلات سازمان را دیگر نمی خواهیم بکار ببریم بلکه به عنوان اعضای سابق مجاهدین با حفظ آرمانها و اهداف اولیۀ سازمان از زمان بنیانگذاری آن یعنی آزادی و برابری به مبارزه مان با دو ارتجاع غالب و مغلوب یعنی رژیم و فرقۀ رجوی با حمایت از جنبش آزادیخواهانۀ مسالمت آمیز مردم ایران و تلاش برای آزادی ورهایی دوستانمان از زندان رجوی ساختۀ لیبرتی ادامه می دهیم. سازمان مجاهدین دیگر قابل انشعاب به معنی رایج حزبی و سیاسی نیست و دورۀ همۀ این سازمانها به عنوان تشکیلات و استراتژی و تاکتیک و ایدئولوژی گذشته است بلکه منظور ما از انشعاب و منشعبین جدایی به عنوان مجاهد و مبارز راه آزادی مردممان از قید هر گونه ارتجاع و فرقه و اندیشه های دگم و رهبریهای مادام العمر ولایتی به سوی آزادی و دموکراسی و حاکمیت مردمی و برابری است که آرمان و هدف اصلی و اولیۀ سازمان مجاهدین بود. و ما تنها به این عنوان یعنی از لحاظ آرمانی و نه تشکیلاتی و نه استراتژیک و ایدئولوژیک همانند شهدای راه تحقق این آرمان در سازمان خودمان را مجاهد می نامیم که نامی به یادگار مانده از مجاهدان مشروطه می باشد که هیچگونه بار مذهبی و ایدئولوژیکی نداشت. انشعاب کلمه ای عربی است یعنی راهی دیگر باز کردن و نه باز کردن شعبه ای دیگر از آن سازمان یا حزب. و ما جدا شدگان راهی دیگر با شیوه ای دیگر یعنی مجاهدت و مبارزه در راه تحقق همان آزمان اولیۀ بنیانگذاران سازمان مجاهدین که تحقق آگاهی و آزادی و برابری بود برگزیده ایم راه و شیوه ای متناسب با شرایظ سیاسی و فرهنگی کاملا تغییر یافتۀ امروز جامعه و مردممان و ما افشای انحرافات رهبری مجاهدین یعنی تبدیل سازمان مجاهدین به فرقۀ رجوی و خیانتها و جنایتهای این رهبری بویژه از بین بردن پایگاه مردمی سازمان و خدمت عملی به دشمنان آزادی ایران و ایرانی از جمله رژیم حاکم با تباه کردن سرمایه های انسانی سازمان را به عنوان بیشترین و اولین وظیفه مان قرار می دهیم و این وظیفه را دقیقا در راستای مبارزه مان با دشمن اصلی یعنی ارتجاع حاکم می دانیم.

ما اعلام می کنیم که دوران تشکلهای اینچنینی که تروریسم را تحت نام مبارزه مسلحانه تجویز و بکار میگیرند نه تنها گذشته بلکه تاریخ اینگونه تشکلها نشان داده که نمیتوان یک حاکمیت را با تکیه به تروریسم و خشونت بوجود آورد که منتهی به دمکراسی شود. تمامی تشکلهای اینچنینی آنهم نه تنها مانند سازمان مجاهدین  با رهبری رجوی که تبدیل به فرقه مافیایی-تروریسی شده و سر از فرقه های اعصار و قرون گذشته با امام زمان سازی و رهبری ولایت مدارانۀ مادام العمر درآورده بلکه در رابطه با بسیاری دیگر از گروههای با ادعای ترقی خواهانه  نیز به دیکتاتوری و سرکوب آزادیها و حاکمیت فردی منجر شده و میشود و همانگونه که شاهد هستیم نمونۀ هنوز بقدرت نرسیدۀ آن یعنی فرقۀ تروریستی رجوی جلوی چشمان همه جهان علیه اعضای مخالف خود سازمان حتی در درون آن چه جنایاتی که مرتکب نشده و نمی شود و می بینیم چگونه رهبر آن علنا و شخصا مخالفان و منتقدان و جدا شدگان فرقه اش را تهدید به قتل حتی در کشورهای آزاد جهان می کند؟! آنهم علیه کسانیکه جان برکف برایش از همه چیز خود گذشتند.

حال در نظر بگیرید که چنین گروهی اگر به حاکمیت برسد چه نوع دیکتاتوری برقرار کرده و چه رفتاری با مردم، گروهها و تشکلها واحزاب مخالف خود خواهد داشت؟

لذا از این به بعد ما موضعگیریهامان را تحت عنوان و با امضای “آرمان مجاهدین – گروهی از اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق ایران” منتشر خواهیم کرد. طبیعی است که در این تلاش که گامی دیگر برای وحدت و نزدیکی تلاشها و فعالیتهای هر چه بیشتر جدا شدگان سازمان مجاهدین در داخل و خارج کشور به یکدیگر می باشد همۀ دوستان یعنی اعضای جدا شدۀ سازمان می توانند در صورت موافقت با مواد بیانیۀ شماره 1 این تجمع انشعابی به آن اعلام پیوستگی و حمایت کرده و ما را در این راه و در این راستا با همۀ امکانات و توان فکری و قلمی و تجربی و رسانه ای یاری کنند.

داوود باقر وند ارشد– قربانعلی حسین نژاد – عیسی آزاده

Edit

بیانیه شماره 1 اسفند 1393 اعلام مواضع اعضای قدیمی و منشعب سازمان مجاهدین خلق ایران

اعلام مواضع اعضای قدیمی و منشعب سازمان مجاهدین خلق ایران

ما اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق ایران امضاء کنندۀ این بیانیه با بیش از سی سال سابقه مبارزاتی در تشکیلات سازمان در داخل و خارج کشور بدنبال مطالعه عینی و عملی شرایط میهن در زنجیر و سی سال شکست کلیۀ سیاستهای اتخاذ شده توسط رهبری آقای رجوی، وسرنوشت تشکلی که توسط او نابود شده است، دلایل جداییمان از تشکیلات سازمان مجاهدین خلق را

بشرح ذیل اعلام میکنیم

1.         سرقت رهبری دمکراتیک سازمان توسط آقای مسعود رجوی و جانشین خود خوانده وی خانم مریم عضدانلو (رجوی) در تشکیلات.

2.         عدم وجود سانترالیزم- دمکراتیک در مناسبات تشکیلاتی.

3.         نبود هیچگونه روشهای انقلابی- دمکراتیک انتقاد از خود در رهبری و اصرار بر کلیه سیاستهای بغایت شکسته خورده و صد بار شکستشان به اثبات رسیده طی بیش از سه دهه گذشته.

4.         انحراف و زیرپا گذاشتن اصول اولیه و بنیادین مردمی سازمان یعنی آگاهی، آزادی و برابری که تنها دلیل برای همه مجاهدین و نیروها و تشکلها جهت گذشتن از همه چیزشان و پیوستنشان به این سازمان با تلاش و مبارزه، فداکاری، تحمل درد و شکنج و زندان و شهادت در این راه بوده است.

5.         سقوط مناسبات از یک مناسبات مترقی انسانی به یک تشکل فرقه ای- مافیایی خطر ناک باهدف حفظ قدرت ومواضع تصمیم گیری به جای پذیرش اشتباهات و تصحیح آنها.

6.         اتخاذ سیاستهای ضد مردمی، ضد انقلابی، ضد دمکراتیک و تروریستی بمنظور رسیدن به هدف و یاخوش خدمتی به این یا آن قدرت خارجی از جمله صدام حسین دیکتاتور مخلوع عراق، جهت جلب حمایت مادی آنان  به بهای جان مجاهدین و مردم ایران از یک سو و سرکوب هرگونه انتقاد و مخالفت چه در درون تشکیلات و چه در مناسبات با متحدین سیاسی ازجمله شورای ملی مقاومت بعنوان سیاستی ضد ملی و ضد دمکراتیک و برخلاف مصالح عالیه مردم ایران.

7.         شکست مطلق سیاستهای استمالت و فریب دولتهای غربی توسط آقای رجوی طی بیش از سه دهه جهت پنهان کردن ماهیت تروریستی و دیکتاتوریش.

8.         اتخاذ سیاستهای فرقه ای- فاشیستی از قبیل گرفتن امضاء، تعهد، اعتراف، فیلم و مدرک سازی تحت شرایط مختلف ارعاب و سرکوب و فشارهای به غایت ضد انسانی علیه اعضای جان برکف جهت جلو گیری از ابراز هرگونه فکرو ایدۀ جدید یا مخالفت، دعوت به مسیر درست، انتقاد، اعتراض وحتی سؤال در مورد تناقضات آشکار و مسلم روزانه در تمامی عرصه های تشکیلاتی، سیاسی و ایدئولژیک.

9.         واگذار کردن آبرو و اعتبار سازمان مجاهدین و تمامی درد و رنج وخون شهدای مجاهد خلق بعلاوه تمامی تلاشها و اعتبار متحدین سیاسی به این یا آن سرویس اطلاعاتی بیگانه به منظور استمالت از آنها در مقابل پذیرش حضور رهبری سازمان در کشورهای مربوطه.

10.       غلتیدن آقا و خانم رجوی به ورطه های به غایت ارتجاعی و واپسگرایانه امام زمان سازی، معصوم نمایی، علم غیب و خاصیت و توان شفابخشی داشتن و عاری از اشتباه و خطا بودن آنهم در قرن بیست و یکم در تلاش برای فرار به جلو و به منظور لاپوشانی خیانتهایشان به آرمان مجاهدین.

11.       در ادامه همین خیانت، سوء استفاده از زنان و آرمان آزادی و برابری زنان تحت نام انقلاب ایدئولژیک بمنظور کودتا در تشکیلات و خلع ید یکشبه از مجاهدین با سابقه که به گفته شخص سارق رهبری، ظرفیت و جرأت مخالفت با سیاستهای ورشکسته وی را داشتند.

12.       اتخاذ سیاست رسمی دروغگویی، بزرگنمایی، و وارونه نمایی جهت لاپوشانی شکستهای روزمره در تمامی زمینه های سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولژیک در درون تشکیلات و بخصوص فریب متحدین بیرونی سازمان با هدف از دست ندادن هژمونی کاذب خود.

13.       اتخاذ سیاست رسمی و اعلام شده درونی سرکوب با مشت آهنین، دستگیری، زندان، شکنجه، و کشتن مخالفین درون تشکیلاتی توسط سارق رهبری.

14.       راه اندازی دادگاههای خود ساخته و خود خوانده به منظور ارعاب منتقدین و مخالفین درونی و توجیه اعمال ننگین خود با پیاده کردن سیاست سرکوب و تهدید علنی توسط شخص آقای رجوی به قتل و اعدام آنهم علیه فرزندان برومند و مجاهدی که سالیان سال بعد از دست شستن از جان و مال و خانواده و هستی خود (بعضا ترک بهترین زندگیها، مدارج تحصیلی در اروپا و آمریکا و ایران و…) در سختترین شرایط ممکن، با تحمل موشک و گلوله باران و بمباران هوایی توسط رژیم ضد بشری…، و دماهای 60 درجه فرا طاقت انسانی بیابانهای عراق جهت دفاع از آرمان خود و منافع مردمشان به تشکیلات پیوستند همان زمان که آقای رجوی و خانم مریم عضدانلو در لوکس ترین و راحت ترین امکانات که حتی بعضا در اروپا و آمریکا نیز همانند آن یافت نمی شود می زیستند.

15.       راه اندازی جلسات فشار روانی ماهانه، و سپس هفتگی و در نهایت جلسات روزانۀ تفتیش عقاید و بطور خاص گرفتن اعترافهای اخلاقی و جنسی به منظور سرکوب مخالفت با کودتا تحت نام انقلاب ایدئولژیک.

16.       سیاست مجبور کردن «مجاهدین خطا کار» به گمان رجوی به خودکشی با سیانور.

17.       محروم ساختن مجاهدین از دست یابی به هر گونه اطلاعات، کتب، نشریات آزاد و اخبار در خارج از تشیکلات و همچنین محرومیت از تمامی وسایل کسب اطلاع مانند تلفن و اینترنت، رادیو و تلویزیون، ماهواره …

18.       قطع ارتباط مجاهدین با اقوام، خانواده و حتی فرزندان به منظور ایزوله کردن مجاهدین و جلوگیری از رسیدن اطلاعات صحیح به آنها. محاکمه مجاهدین حتی در صورت فکر کردن به بر قراری ارتباط با خانواده و اقوام و فرزندان و یا فکر دست یابی به کتب و نشریات آزاد.

19.       اتخاذ سیاست ترساندن، تهدید، دستگیری، زندان‏های طویل المدت و سپس فروختن مجاهد مخالف به صدام بعد از سالیان زندان در درون تشکیلات و اعلام این سیاست به همه مجاهدین به منظور جلوگیری و عبرت بقیه مجاهدین از سرنوشت مجاهدینی که مخالف و یا منتقد بوده یا بدنبال کار ساز ندیدن انتقادات و خواسته ها، خواستار خروج از تشکیلات بوده اند جهت جلوگیری از رسیدن آنها به دنیای آزاد و افشای واقعیتهای درون فرقه رجوی.

20.       جراحی اجباری رحم زنان برای جلوگیری از هر گونه فکر کردن آنان به زندگی در آینده و بچه دار شدن و جلوگیری از فکرکردن زنان به دیگری به جز آقای رجوی تحت عنوان فریبندۀ مراحل رهایی زنان!.

21.       اجبار مجاهدین ابتدا به قبول ذهنی همخوابگی زنان با آقای رجوی و سپس به همخوابگی عملی با وی با همکاری و مدیریت خانم مریم عضدانلو (رجوی) بمنظور هرچه وابسته ترکردن زنان مجاهد وجلوگیری از خروج و فرار آنان از سازمان.

22.       فرار آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی از جبهه بعنوان فرماندهان  و رها کردن مجاهدین در اشرف تحت بیسابقه ترین فشارهای روانی، صنفی، پزشکی ، امنیتی و نظامی با وجود امکانات بینهایت گسترده سازمان در امکان خارج کردن مجاهدین از عراق و از این شرایط.

23.       نابودکردن همه امکانات موجود و یا فراهم آمده توسط مقامات یونامی در کمپ لیبرتی در بغداد از اینترنت ، لپ تاپ، تلویزیون، تلفن، ماهواره، یخچال و دیگر امکانات رفاهی و ارتباطی در هر مجموعه شش نفره بعد از ورود گروه اول انتقالی از اشرف به لیبرتی  به دستور آقای رجوی تا کسی نتواند به اخبار آزاد و اطلاعات غیر از دورغهای رجوی دسترسی پیدا کند.

24.       حمایت و همکاری با داعش، سیاه ترین تروریسمی که تاریخ بشریت بخود دیده با امید اینکه از میان عناصر طرافدار صدام دیکتاتور مخلوع عراق به رهبری عزت ابراهیم که در صفوف این گروه مادون انسانی حضور دارند برای خود همدست و همیار دست و پا کند.

25.       نفرت مردم ایران از آقای رجوی و دستگاه فرقه ای اش بدلیل سیاستها و اعمال تروریستی او درایران به علاوۀ سیاستهای او مبنی بر همکاری با صدام حسین و دادن اطلاعات جبهه های جنگ در زمان جنگ ایران و عراق به او و نیز ازدواجهای مکرر و برخلاف عرف اجتماعی مردم ایران که آقای رجوی برای خود در فرانسه در اوج اعدامها و شکنجه های مجاهدین در زندانهای ایران  به راه انداخت و بعد هم ازدواجها و طلاقهای اجباری داخل تشکیلات و جداسازی کودکان از پدران و مادران و فروپاشاندن خانواده ها تحت عنوان مراحل مختلف «انقلاب ایدئولژیک» و در نتیجۀ همۀ این کارها و سیاستها از بین بردن پایگاه اجتماعی و مردمی سازمان مجاهدین خلق در داخل و خارج ایران.

26.       سوء استفاده از هنرمندان مردم ایران در حالیکه همان موقع در دورن تشکیلات به شدت علیه این هنرمندان توسط شخص آقای مسعود رجوی بعنوان عناصر بورژوازی و مطرب سمپاشی میشد که مبادا هیچگونه رابطه انسانی بین مجاهدین و این هنرمندان که در قلب همه مردم ایران جای داشته و دارند ایجاد شود و جای رهبری تمامیت طلب را هرچند ناچیز تنگ کند.

27.       سمپاشی توسط شخص آقای مسعود رجوی علیه تمامی اعضای شورای ملی مقاومت قبل از هر جلسه شورا در درون تشکیلات به عنوان «عملۀ بوژوازی» و «افراد یک لا قبا و مفتخور» باز بمنظور جلوگیری از الگوبرداری مجاهدین عضو شورا از بعضی مخالفتهای محدود اعضای شورا با سیاستهای آقای رجوی و همچنین جلوگیری از برقراری رابطۀ سمپاتیک مجاهدین با اعضای شورا.

28.       ایجاد و نگهداری مجاهدین در سلول انفرادی از طریق زدن انگ و نامیدن هر تماس و دوستی و صحبت بین دو مجاهد خلق بعنوان «شعبه سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات رژیم»! در داخل سازمان! آنهم نه تنها بین مجاهدین منتقد و مخالف بلکه حتی بین مجاهدین جان برکفی که بدستور رجوی خود سوزی نیز میکنند!.

مواضع ما:

1.         مبارزه ما با رژیم ایران با رد هرگونه خشونت و تروریسم بر پایه حمایت از حرکتهای آزادیخواهانه و دموکراتیک مردمی استوار است.

2.         ما خود را همان مجاهدینی که مردم ایران و جهان چه در اشرف چه در لیبرتی و… شاهدش هستند و سرتا پا فدا و گذشت برای مردم و میهنمان می باشند می دانیم و ضمن مبارزه دمکراتیک و با حمایت از مبارزات مردم ایران که طی سالهای اخیر جهان شاهد آن بوده اجازه نخواهیم داد که کشورمان دوباره بدست دژخیم مرتجعی دیگر گرفتار شود.

3.         فرقۀ آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی را با آنچه بعنوان مشتی از خروار ذکرش رفت بعنوان خطرناکترین و وحشی ترین نیروهای ضد دمکراتیک که به قدرت نرسیده اش را در داعش روزانه شاهد هستیم بعنوان دشمن بالقوه مردم ایران و منظقه میدانیم.

4.         سیاست ما در قبال فرقۀ رجوی بر افشای تمامی سیاستهای تروریستی، ناجوانمردانه و خیانتکارانۀ او مبنی بر سوء استفاده از مجاهدین در بند در لیبرتی بمنظور بهره بردای سیاسی از کشتار و شکنجه روحی روانی و محاصره توسط عوامل خارجی و از جمله عوامل رجوی بمنظور خرابکاری در روند خروج مجاهدین از تله ای که آقای رجوی آنها را در آن گرفتار نموده است، متکی بوده و می باشد.

5.         ما سیاست سرکوب مخالفین چه مجاهد چه غیر مجاهد را که علیه مصالح مردم ایران است محکوم می کنیم و  آنرا بغایت در محتوا افشا و رسوا کرده و خواهیم کرد.

6.         ما سیاست مداخله در امور داخلی عراق توسط آقای رجوی که تنها نتیجه آن حمله و هجوم نیروهای عراقی و کشتار برادران و خواهران مجاهدمان در اشرف و لیبرتی است را بشدت محکوم میکنیم.

7.         ما هرگونه حمله و هجوم به لیبرتی و سابقا بر اشرف را محکوم می کنیم و آنرا همسویی عملی عوامل عراقی رژیم  و آقای رجوی در جهت هدف مشترکشان یعنی نابودی مجاهدین لیبرتی می دانیم. مردم ایران و جهان شاهد هستند که هر مجاهدی که از لیبرتی خارج میشود ناقوس مرگ فرقۀ رجوی را به صدا در می آورد و به همین علت است که رهبری سازمان مجاهدین اصرار بر نگهداری افراد سازمان در کشور جنگ زده و بحران زدۀ عراق تا مرگ آخرین نفر دارد اصراری که در پیام اخیر شخص آقای رجوی آشکارا و به صراحت اعلام گردید.

8.         لذا ما از دولت جدید عراق و همۀ کشورهای آزاد جهان و کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد و یونامی می خواهیم که برای انتقال ساکنان زندان لیبرتی از عراق به کشورهای ثالث و باز اسکان آنان به عنوان پناهنده با اولویت قرار دادن بیماران و زخمی ها و با توجه به اینکه بسیاری از آنان سالها قبل دارای حق پناهندگی و اقامت در اروپا و آمریکا بوده اند تلاش کرده و اقدامات مقتضی به عمل بیاورند.

9.         ما سیاست همکاری آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی با سیستمهای اطلاعاتی و امنیتی قدرتهای بزرگ بویژه خرید سیاستمدران از دور خارج شده با هزینه های گزاف و به منظور تداوم حاکمیت به سرقت رفته در رهبری مجاهدین را محکوم میکنیم.

10.       ما اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق ایران با این اعتقاد که مجاهدین حاضر در تله لیبرتی با بیش از سی سال تحمل شرایط عراق و انواع کشتارها و بمباران استواری و اصالت خود را به اثبات رسانده اند، خواهان برداشتن محاصرۀ ضد انسانی لیبرتی و توقف قطع ارتباط ساکنان آن با خانواده هایشان و با دنیای بیرون توسط آقای رجوی هستیم تا افراد مجاهدین بتوانند با خانواده هایشان و با دنیای بیرون ارتباط برقرار کنند و ما این اقدام را در جهت منافع عالیه مردم ایران و وصل شدن عنصر مجاهد به پایۀ مردمی خود میدانیم.

11.       ما سیاستهای آقای رجوی و خانم مریم رجوی مبنی بر وسیله و برگ قرار دادن مجاهدین در دست سیاستها و قدرتهای جهانی و منطقه ای را محکوم میکنیم. آقای رجوی بعد از شکست همه سیاستهایش و قطع کامل از مردم ایران، تلاش می کند تا با همسو نشان دادن خود با این سیاستها و قدرتها و وسیله شدن در دست آنان بقدرت برسد و سپس با تکیه بر منابع مردم ایران خطرناکترین و مخربترین حاکمیتها را بوجود بیاورد. این سیاست اعلام شدۀ آقای رجویست که در پیام سراسر تهدید و خشونت اخیرش به مجاهدین لیبرتی نیز آشکارا آن را تکرار کرده است.

12.       مریم رجوی دستور خودسوزی گروهی از افراد خودش را در سال 2003 در اعتراض به دستگیری او توسط پلیس فرانسه صادر کرد و آنها طی یک عملیات وحشیانه این کار را جلوی چشمان وحشت زدۀ مردم فرانسه انجام دادند و طی آن دو زن کشته و دهها تن دیگر زخمی و برای همیشه معلول شدند. وی در یک قرارگاه سازمان مجاهدین واقع در خاک فرانسه که یک پایگاه فرقه‏ای دگم و بسته و ضد دموکراتیک در قلب دموکراسی اروپا است ساکن شده و از آنجا اعمال و فعالیتهای فرقه ای را در کل اروپا و آمریکا سازماندهی و اداره می کند که این امر توهین به مردم فرانسه و آرمانهای آزادی و دموکراسی اروپا می باشد. وی در همین مقر از سوی رهبری سازمان دستور قتل جدا شدگان و مخالفان را دریافت می کند و احتمال انجام عملیات تروریستی علیه جدا شدگان و مخالفان سازمان توسط این فرقه در کل اروپا و آمریکا وجود دارد. مقر آنان در یک مقر سکت مثل اشرف و لیبرتی است و افراد اورسوراواز هم حق ازدواج وارتباط با خانواده و دنیای بیرون ندارند و همه کارهایشان فقط به دستور رهبری سازمان ومشخصا مریم رجوی است و هیچگونه انتخاباتی در داخل این سازمان حتی در فرانسه نیز وجود ندارد و رهبری آن مادام العمر و مقدس می باشد. لذا وجود این قرارگاه در فرانسه چهرۀ دموکراسی اروپا را خدشه دار می کند.

داود باقروند ارشد

عیسی آزاده

علی حسین نژاد

Edit

راه حل آمریکایی مسئله ُکرد در منطقه!

1
به نقل از نشریه به پیش، شماره 29 ،دوشنبه 2 مرداد، 13 ژوئیه 9132
محمد حسین مهرزاد
مدت ها بود که احزاب ناسیونالیست ُکرد در ایران غیر فعال بودند و با توجه به اینکه سیاست آمریکا
در ارتباط با ایران عمدتا فشار اقتصادی از طریق تحریم ها و … بود تا جمهوری اسالمی وادار به
عقب نشینی از سیاست اتمی بشود و تضعیف جمهوری اسالمی در منطقه نیز از طریق جنگ های
احزاب ُک در انفعال نیابتی پیگیری میشد، رد و دیگر نیروهای دست راستی تحت تاثیر آمریکا همچنان
به سر می بردند. اما با سرکار آمدن جمهوری خواهان به رهبری ترامپ معادالت سیاسی دستخوش
تغییر شد و سیاست تهاجمی تری از طرف آمریکا در دستور کار قرار گرفته است. در این رابطه
حمایت بیشتر نیروهای دست راستی برای به خط کردن آنها تحت استراتژی آمریکا آغاز شد.
در این گیرودار افزایش تنش بین عربستان و جمهوری اسالمی همزمان با بر سرکار آمدن ترامپ در
مقابل جمهوری اسالمی همسویی بیشتری بین احزاب ُکرد و قدرت های جهانی و منطقه ای ایجاد شد.
به دعوت موسسه تحقیقات خاورمیانه )میر( که بودجه ی آن را حکومت اقلیم کردستان عراق تامین
می کند چندین سمینار با شرکت بسیاری از احزاب کرد در منطقه برگزار شد و همچنین تلویزیون
روداو در اربیل نشست مشترکی را پخش کرد که چهار حزب ناسیونالیست یاد شده به همراه “خبات”
و کومله- سازمان کردستان حزب کمونیست ایران- از جمله شرکت کنندگان در این برنامه بودند. قابل
ذکر است که خبات جریانی مذهبی افراطی است که حتی در دوران جنگ های توده ای کردستان –
85 تا 31 -هرگز هیچ حزب و سازمان سیاسی در کردستان با آن همکاری نمی کرد. خبات بمثابه
جریانی ارتجاعی که نه تنها در حاشیه ی میدان سیاست کردستان قرار داشت بلکه بمثابه جریانی
مرده از متن اوضاع سیاسی کردستان محو شده بود. اما در چند سال گذشته با افزایش تضادهای
منطقه ای، بخصوص با افزایش اختالف جمهوری اسالمی و عربستان، جریانات ارتجاعی شبه
داعشی و از جمله خبات بال پر یافتند و اکنون با به صف شدن جریانات پرو آمریکایی ُکرد، در کنار
احزاب ناسیونالیست قرار گرفته است و آنها حاضرند نه تنها حضور آن را در کنار خود تحمل کنند
پیرو سیاست آمریکایی ُک بلکه فعالیت مشترک با این جریان را پذیرفته اند. رد که در کردستان عراق
عملی شد، رفع ستم ملی در چارچوب کاپیتالیستی با حفظ منافع آمریکا ممکن است و با توجه به تشدید
تضادهای منطقه ای آمریکا این استراتژی را می تواند آلترناتیو سیاسی برای اجماع جریانات دست
راستی ُکرد قرار دهد. عربستان و اسراییل که بیش از گذشته با جمهوری اسالمی در تضاد هستند می
توانند این خط را تقویت کنند.
ایی ُک اما چند نکته مهمتر در ارتباط با راه حل آمریک رد و اجماعی که در حال شکل گیری است،
وجود دارد. حضور کومله-سازمان کردستان حزب کمونیست ایران- در این جمع ظاهرا موضوع
عجیبی نیست و می توانست در مقابل احزاب دست راستی و راه حل آمریکایی ُکرد ایستادگی و مقابله
کند. اما موضوع این نیست. ابراهیم علیزاده در مقابل این سئوال که آیا می شود با آمریکا مذاکره
2
کرد، جواب می دهد “در شرایط خاص مانند رژآوا می توان چنین کاری کرد” و بدین وسیله نه تنها
مقابله ای با جریانات دست راستی ندارد بلکه موضع راست آنها را ضمنی تایید می کند. رژآوا اکنون
به شکل سیستماتیکی با آمریکا همکاری دارد و مثال رژآوا را به مثابه جریانی که مبارزه مردمی
داشته و آن را رهبری کرده است و وجهه ای دارد اما اکنون استراتژی مشترکی با آمریکا در نبرد
نظامی دارد که جلوتر به موضوع رژآوا خواهم پرداخت. اما باز هم موضوع به اینجا ختم نمی شود،
بیانیه ی مشترک پنج حزب دست راستی به همراه کومله در ارتباط با تحریم انتخابات در گیرودار
روی میز قرار گرفتن راه حل آمریکایی ُکرد جای شگفتی بسیاری دارد و همکاری با خبات و دیگر
احزاب دست راستی معنای خود را در سیاست کنونی منطقه دارد.
اینکه راه حل آمریکایی ُکرد بالفعل قابل تحقق نیست، امری ثانویه است. منظور این نیست که راه حل
آمریکایی مسئله کرد در عمل غیر ممکن است، بلکه با توجه به اینکه اکنون بحران سیاسی در
کردستان ایران وجود ندارد و استبداد جمهوری اسالمی حاکم است بالفعل شرایط تحقق راه حل
آمریکایی ُکرد همانند دوران جنگ در عراق و یا اکنون در سوریه فراهم نیست اما در شرایط بحران
سیاسی واضح است که امکان تحقق بالقوه به بالفعل تبدیل می شود. وانگهی موضوع بر سر این است
که با این راه حل می شود آلترناتیو کاپیتالیستی به رهبری آمریکا درست کرد که احزاب و گروه های
سیاسی نزدیکی و سمپاتیشان به آن بلوک سیاسی مشخصی را تشکیل دهند و منافع آمریکا را در این
رابطه مشخص نمایندگی کنند. آمریکا نیز می داند که بالفعل راه حل آمریکایی ُکرد در ایران قابل
سیون ُک تحقق نیست، چون جمهوری اسالمی هنوز قدر قدرتی می کند. اما جمع کردن اپوزی رد به زیر
چتر راه حل آمریکایی ُکرد قابل تحقق است و این خود جزئی از پروژه راه حل آمریکایی ُکرد است
که در دستور کار دولت آمریکا و متحدین منطقه ایش قرار دارد. آیا این واقعیتی قابل انکار است که
آمریکا تالش دارد احزاب ُکرد را زیر این استراتژی به خط کند؟ منافع و راه حل آمریکایی ُکرد در
دراز مدت قابل فهم است. آنچه آمریکا اکنون انجام می دهد سیاستی است که در شرایط بحرانی – مثل
کردستان عراق در جریان جنگ اول خلیج که دو حزب بزرگ کردستان عراق زیر چتر آمریکا رفتند
و یا اکنون که جنبش بزرگ مردم رژآوا گام به گام راه حل آمریکایی ُکرد را قبول کرده است- نتیجه
می دهد و قابل تحقق است. اگر اکنون راه حل امریکایی ُکرد قابل تحقق نیست آیا با به صف شدن
احزاب ُکرد برای رفع ستم ملی به شیوه ی ناسیونالیستی، راه حل آمریکایی ُکرد زمینه تحقق پیدا نمی
کند؟ آیا راه حل کارگری برای رفع ستم ملی نیز وجود دارد؟ و اگر جواب مثبت است با همکاری با
احزاب بورژوا ناسیونالیست ُکرد، راه حل کارگری قابل تحقق است؟ ابراهیم علیزاده چرا به جای
رجوع به کارگران به سراغ احزاب بورژوا ناسیونالیست رفته است؟ آیا واقعا کومله می خواهد جنبش
کارگری کردستان را که اکنون برای هر جنبش دمکراتیکی راه حل دارد نادیده بگیرد؟ جامعه
کردستان سال ها است که دو قطبی شده است و طبقه کارگر نقش و جایگاه مهمی در جامعه دارد، آیا
ممکن است با همکاری با احزاب ناسیونالیست منافع این جنبش را تامین کرد؟ چطور حزب کمونیست
تا کنون که دو گروه کومله ی عبدهللا مهتدی و ایلخانی زاده را به رسمیت نمی شناختند، چرا که آنها
را در بلوک راست و ناسیونالیست ارزیابی می کرد، اما اکنون نه تنها با اطالعیه مشترک مورد
همکاری قرار می گیرند بلکه ابراهیم علیزاده بر تداوم این همکاری و بلوک بندی سیاسی تاکید دارد؟
سانتریسمی که تا کنون در حزب کمونیست وجود داشته است همیشه سیاست این حزب را به چالش
کشیده است اما اکنون ابراهیم علیزاده با چرخش به راست، حزب را به طور کلی به بلوک راست
3
سوق می دهد. آیا پتانسیل انقالبی کومله واقعا می تواند در کنار احزاب ناسیونالیست ُکرد قرار
بگیرد؟ آیا بدنه ی کومله می خواهد بی تفاوت شاهد این باشد که در کنار احزاب ناسیونالیست قرار
بگیرد؟ اکنون از درون حکا واکنش های متفاوت به پراتیک راست را شاهدیم. صالح مازوجی و
خسروبوکانی از کمیته مرکزی مخالفت خودشان را علنا اعالم کردند هر چند با اما اگر های زیادی
که جای خود دارد اما به هر شکل می تواند نوید مقاومت و اصالح خط رو به رشد راست باشد. در
مقابل حسن رحمان پناه با موجی از فحاشی نه فقط به همه ی منتقدین بلکه به همه ی کسانی که تا هم
اکنون نیز همکاری مشترک زیادی با حکا داشته اند عکس العمل نشان داده است.)3 )اگر فحش های
او را از مطلبش بتکانی چیزی از نوشته او باقی نمی ماند. اما جالب توجه این است در شرایطی او
به چپ تاخت و تاز می کند و فحش می دهد که ادبیات آنها در مقابل احزاب ناسیونالیست ُکرد کامال
مودبانه و مهربانانه است. در شرایطی حسن رحمان پناه علیه نیروهای چپ هر چه توانسته به دهان
همکاری با احزاب ناسیونالیست ُک . همان آورده که رهبرشان بر سر میز مذاکره و رد نشسته اند
احزابی که به قول او حزب دمکراتش سال ها در جنگ با کومله بوده است. اما در دفاع از راست
هلمت احمدیان سعی کرده با استدالل و منطق حرف بزند که قابل تعمق است. وی ادعا می کند که
همکاری با احزاب و جریانت مختلف و ناسیونالیست چیز جدیدی نیست و در توجیه مسئله چنین می
گوید:
این سنت، سابقه تاریخی دارد و اولین بار در سال 3135 در قالب “هیات نمایندگی خلق کرد” با
شرکت کومه له و حزب دمکرات کردستان و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و شیخ عزالدین
حسینی پیش رفت .)9)
هلمت بدون توجه به دوره ی تاریخی و شرایط خاص آن زمان، همکاری با احزاب ناسیونالیست را
توجیه می کند. در آن دوران کردستان در شرایط جنگ توده ای وسیع بود و همه ی جریانات ذکر
شده که جمهوری اسالمی با آنها سر میز مذاکره نشست نیروهای نظامی قابل توجهی در کردستان
داشتند و رژیم هم نمی توانست آنها را نادیده بگیرد. مذاکره با موضوعیت صلح موقت و مطالبات
خلق ُکرد در آن شرایط جنگی کامال قابل فهم است اما در شرایط کنونی که راه حل آمریکایی ُکرد و
درگیری قدرت های منطقه ای و تالش برای فشار آوردن به جمهوری اسالمی در رابطه با جنگ
قدرت در منطقه چطور با آن شرایط قابل مقایسه است. قیاس هلمت قیاسی مع الفارغ است و هیچ وجه
تشابه ماهیتی، تاریخی و سیاسی ندارد. اکنون قدرت های منطقه ای به رهبری آمریکا تالش دارند
احزاب دست راستی را به زیر چتر خود و راه حل های خود ببرند و به طور مشخص احزاب
ناسیونالیست نیز شامل این قاعده هستند. در شرایطی که این احزاب از هر زمان بیشتر در بلوک
آمریکا و قدرت های منطقه ای درگیر با جمهوری اسالمی قرار گرفته اند، چرا باید حزب کمونیست
ایران به آنها روی بیاورد و در یک صفبندی تعریف شده ی راست قرار بگیرد. این چه وجه تشابهی
خلق ُک با هیئت نمایندگی رد در دوران جنگ دارد؟
دفاع مجدد ابراهیم علیزاده با رادیو پیام در اجماع و همکاری با احزاب ناسیونالیست ُکرد برای رفع
ستم ملی در مصاحبه، نشان داد که وی حاضر نیست با وجود انتقادات بیرون و درون حزب
کمونیست عقب نشینی کند و خطر چرخش به راست بسیار جدی است. اما این واقعیت را نیز نباید
نادیده گرفت که کومله سازمان کردستان حزب کمونیست، کومله ی زحمتکشان مهتدی نیست و به
4
راحتی نمی توان آن را به دامان راست، ناسیونالیسم و راه حل آمریکایی ُکرد انداخت و انتظار
مقاومت در مقابل این چرخش سیاسی وجود دارد. پتانسیل های موجود درون این حزب هنوز ممکن
است که از خطر سقوط این جریان جلوگیری کنند. اما آنچه در این میان می تواند به خط راست
کمک کند همانا سانتریسمی است که همیشه سعی در مماشات و مالحظات دارد تا خود را درگیر
مباحث و مرزبندی های طبقاتی نکند. اما این بار راه وسطی وجود ندارد یا همه با هم باید به دره ی
راه حل آمریکایی ُکرد و بورژوا ناسیونالیسم سقوط کنند و یا ترمز را بکشند و از سقوط این اتوبوس
به دره جلوگیری کنند. نمی توان مسافر خاموش باقی ماند و امیدوار بود که اتوبوس حزبی به روال
سابق در جاده حرکت کند. کومله با تمام فراز و نشیب هایش در کردستان قطب مخالف ناسیونالیسم
بوده است، حال با داغ شدن آلترناتیو آمریکایی آیا کومله بار دیگر همانند دوره ی جنگ خلیج که خط
عبدهللا مهتدی را پذیرفت و تحت تاثیر راه حل آمریکایی ُکرد قرار گرفت و در نهایت با هزینه زیاد
از آن گسست کرد، می خواهد بار دیگر این تجربه را تکرار کند؟
راه حل آمریکایی مسئله ُکرد در سوریه
در جریان اعتراضات مردمی در سوریه و سرکوب شدید آن توسط حکومت اسد، گام به گام جنبش
مردمی به قهقرا رفت و جریانات ارتجاعی به همراهی قدرت های منطقه ای و جهانی سر برآورند و
جنگ فرسایشی داخلی در سوریه ایجاد شد که تا کنون سیصد هزار کشته و میلیون ها آواره داشته و
اکنون نیز چشم اندازی برای پایان آن وجود ندارد.
سوریه مرکز ثقل تضادهای منطقه ای و حتی جهانی شد و به جرئت می توان گفت که تعدادی از
کشورهای امپریالیستی و قدرت های منطقه ای اکنون در جنگ سوریه ارتش نیابتی و یا حتی
نیروهای نظامی خود را دارند. به جز دهها گروه و دسته که هر یک ارتشی هستند و از سوی کشور
و یا کشورهایی حمایت می شوند، روسیه، جمهوری اسالمی ایران، ترکیه و آمریکا، نیروهای نظامی
در این کشور دارند. سوریه عمال به بخش های مختلفی تقسیم شده و همه ی قدرت ها تالش دارند تا
سهم بیشتری بدست آورند و در این میان مردم سوریه در البالی چرخ دنده های این جنگ له شده و
تاوان میدهند.
ظهور اسالم فاشیستی داعش از میان جدال های کاپیتالیستی در سوریه و عراق پدیده ای دیگر بود تا
گوی سبقت را در وحشی گری و آدم کشی از همه برباید و فجیع ترین جنایات و شکنجه های غیر
انسانی را در قرن بیست و یک و در مقابل چشم جهانیان انجام دهد. تاریخ این فجایع را از یاد نخواهد
برد. قدرت های جهانی و منطقه ای هر یک بر حسب منافع خود با برگ داعش به نوعی بازی کردند
و بدین شکل پس از دو سال هنوز این جریان فاشیستی اسالمی به حیات و مقاومت خود ادامه می
دهد.
اما در خالل این جنگ ارتجاعی چند وجهی جریانی سربرآورد و راه حلی ارائه داد که نه متکی به
قدرت های امپریالیستی و نه منطقه ای بود. در جریان جنگ ارتش سوریه با دیگر جریانات اسالمی
باالنس توازن قوا در وضعتی قرار گرفت که هیچکدام از طرفین درگیر نتوانستند بر یکدیگر فائق
بیایند و در مناطقی خالء قدرت ایجاد شد. ارتش سوریه که ناتوان از پایان دادن به جنگ بود و در
یک دوره بخصوص در موضع ضعف و عقب نشینی قرار داشت مناطق ُکرد نشین را تخلیه کردند و
در نتیجه ُکردهای سوریه استقالل نسبی بدست آوردند و رژاوا )کردستان غربی( عمدتا تحت رهبری
5
حزب اتحاد دموکراتیک )پ ی د( قرار گرفت. اما طولی نکشید که هیوالی داعش به آنها نیز هجوم
برد و بخش زیادی از مناطق تحت اختیار آنها را اشغال کرد و در حال پیشروی به سمت کوبانی
بودند. پ ی د )حزب اتحاد دموکراتیک( نیروهای مدافع خلق )ی پ گ( و نیروهای مدافع زن )ی پ
ژ( را سازمان داد و مردم را مسلح کرد و بدین وسیله هزاران نفر برای حفظ جان و زندگیشان به
جنگ پیوستند. یگان های مدافع خلق )ی پ گ( به سرعت توده ای شد و به همین شکل در جریان
حمله سنگین داعش به کوبانی آنها مقاومتی جانانه از خود نشان دادند. البته آمریکا نیز که ائتالف بین
المللی علیه داعش ایجاد کرده بود با حمله هوایی به نیروهای داعش در اطراف کوبانی آنها را
تضعیف می کرد. حمالت آمریکا و مقاومت یگان های مدافع خلق هر چند همسو بود اما آنها هیچ
جبهه مشترک و یا اتحاد عمل و توافقی نداشتند و سیاست مستقل یگان های مدافع خلق )ی پ گ( به
قوت خود پا برجا بود. با تضعیف داعش به مرور نیروهای مدافع خلق نیز پیشروی کردند و بسیاری
از مناطق تحت اشغال را باز پس گرفتند. بدین شکل محدوده تحت کنترل آنها گسترش یافت و چندین
شهر و صدها روستا را در بر گرفت. کوبانی، جزیره، قامشلی و… از جمله شهرهای مهم تحت
اختیار آنها هستند.
قدرت گیری حزب اتحاد دموکراتیک )پ ی د( که جریانی هم خط پ ک ک در ترکیه است و اساسا
آنها در چار چوب خط اوجالن قرار دارند، شدیدا دولت ترکیه را بر آشفته ساخت و سیاست تهاجمی
تری در مقابل حزب اتحاد دموکراتیک و یگان های مدافع خلق در پیش گرفت. دولت اردوغان در
هراس از اینکه منطقه آزاد شده ی ُکردهای سوریه پشت جبهه ای برای پ ک ک در جوار مرز
ترکیه و سوریه ایجاد کند و قدرت پ ک ک افزایش یابد بیش از پیش سیاست خصمانه ای نسبت به
آنها در پیش گرفت. اما برای ترکیه بازدارندگی هایی وجود داشت. رژیم اسد و در واقع روسیه که
رسما حضور نظامی و بخصوص هوایی در حمایت از رژیم اسد داشت و دارد، برای ترکیه خط و
نشان می کشید و پدافندهای ضد هوایی مستقر کرده بود و اختالف آنها تا آنجا پیش رفت که یک
جنگنده سوخوی روسیه در مجاورت مرز و در خاک سوریه توسط ترکیه سرنگون شد و اختالف آنها
شدیدا باال گرفت. در این رابطه تحریم های اقتصادی روسیه علیه ترکیه ضربه ای بر اقتصاد ترکیه
بود. صادرات مواد غذایی ترکیه به روسیه متوقف شد و از سوی دیگر محدودیت زیادی برای سفر
های توریستی به ترکیه ایجاد شد. بیش از چهار میلیون توریست روسی ساالنه به ترکیه می رفتند که
درآمدی قابل توجه برای ترکیه داشت. خط و نشان های روسیه عامل بازدارنده ای بود که ترکیه
نتواند پارا فراتر از آن بگذارد. اما پس از کودتای ترکیه که ظاهرا فتح اله گولن و آمریکا پشت آن
بودند دولت ترکیه به شدت نسبت به آمریکا بدبین شد و در سیاست خارجی و روابط بین المل خود
تجدید نظر کرد. به سرعت روابط حسنه ای با روسیه بر قرار کرد و با جمهوری اسالمی تا حدودی
از تنش خود کم کرد و از آمریکا و اروپا فاصله نسبی گرفت. البته ترکیه هنوز عضو ناتو است و
آمریکا در ترکیه پایگاه نظامی اینجرلیک را در اختیار دارد. روابط اقتصادی زیادی نیز بین ترکیه و
غرب وجود داشت که همه اینها ممکن نبود و نیست تا ترکیه آن را کامال تغییر دهد. با روی کار
آمدن دولت ترامپ ترکیه باالنس بیشتری در روابط خود بین روسیه و آمریکا ایجاد کرد و در نهایت
بخصوص با پیروزی در انتخابات تمرکز قدرت در دست اردوغان، ترکیه سیاست مستقل تری در
ارتباط با تالش برای تبدیل شدن به قدرت منطقه ای در پیش گرفت. دولت ترامپ تالش کرد بار
دیگر متحدین منطقه ای را به خود نزدیک کند و در این رابطه در تقابل بیشتر با جمهوری اسالمی
این کار تا حدودی متحقق شد.
6
در گیرو دار این رقابت ها و جنگ قدرت ها در سوریه، روسیه و آمریکا تالش داشتند تا ُکردهای
سوریه را به طرف خود بکشند، چرا که آنها اکنون نیرویی قدرتمندند که توازن قوا را می توانند به
نفع هر جناحی تغییر و با حداقل بهبود ببخشند. باالخره حزب اتحاد دمکراتیک کردستان سوریه با
آمریکا وارد اتحاد عمل شدند. روسیه و دولت اسد از سمت گیری حزب اتحاد دمکراتیک به نفع
آمریکا به خشم آمدند و با توجه به فاصله گرفتن ترکیه از آمریکا و غرب، عمال مجوز حضور
نظامی ترکیه در سوریه را برای بازدارندگی پیشروی یگان های مدافع خلق را دادند. ترکیه بالفاصله
نیروهای ی پ گ را که به غرب رود فرات آمده بودند و به سمت بخش جدا مانده کردستان سوریه
در حال پیشروی بودند مورد حمله شدید هوایی و توپخانه ای قرار داد. ترکیه به آمریکا نیز اولتیماتوم
داد تا یگان های مدافع خلق )ی پ گ( را وادار به عقب نشینی کند. آمریکا که نمی خواهد بیش از
این روابطش با ترکیه خدشه دار گردد و می داند که ترکیه کشور قدرتمندی در منطقه است و عضو
مهمی از ناتو به ی پ گ فشار آورد تا از غرب فرات عقب نشینی کند. یگان های مدافع خلق )ی پ
گ( نیز در نهایت تن به این عقب نشینی داد. اما از سوی دیگر آمریکا موقعیت و مناسبات نزدیکتری
با حزب اتحاد دمکراتیک بر قرار کرده است. نه تنها اکنون با هم همکاری نظامی دارند بلکه اعالم
کرد که نیروهای ُکرد می توانند در آزادی رقه که مرکز داعش در سوریه است شرکت کنند و این
عملیات مشترک اکنون آغاز شده و به رهبری آمریکا هدایت می شود. این به معنای این است که آنها
می توانند مناطقی دیگر و بیشتری را نیز تحت کنترل خود بگیرند اما با اشتراک و با متحدین آمریکا
و در واقع تامین منافع آمریکا. آمریکا در کردستان سوریه چندین پایگاه نظامی و هوایی دارد که
مانند تمام موارد تاریخی معلوم نیست کی بسته خواهند شد. و این اهرم فشاری قدرت مند برای شکل
دادن به تامین منافع امریکا در آینده سوریه است. اکنون سوریه در حال تجزیه شدن است و استقالل
نیروهای ُکرد زیر سئوال رفته است. بنا بر این آمریکا نیز می داند که امتیازاتی باید برای آنها قائل
شود که این چیزی نیست جز به رسمیت شناختن عملی حقوق ُکردهای سوریه. ترکیه مخالفتش را با
حضور ُکردها در عملیات آزاد سازی رقه اعالم کرد و با چراغ سبز روسیه و اسد نیروی زمینی و
دیگر نیروهای داخلی سوریه که وابسته به ترکیه هستند را به سوریه فرستاد و دو شهر مرزی تحت
کنترل یگان های مدافع خلق )ی پ گ( را اشغال کرد که یکی از آنها شهر جرابلس بود که توسط
جبهه دمکراتیک سوریه که عمدتا متشکل از یگانهای مدافع خلق )ی پ گ( و نیروهای مسلح عرب
زبان آزاد و اداره میشد. صف بندی های جدید در سوریه این واقعیت را در ارتباط با “ی پ گ”
نشان می دهد که آمریکا از طریق آنها می خواهد جای پای خود را در سوریه محکم کند و با راه حل
کاپیتالیستی رفع ستم ملی )فدرالیسم و یا خودمختاری نسبی( به آنها امتیاز داده تا در جریان تقسیم
سوریه بخشی از آن را با منافع خود گره بزند.
دولت ترامپ یک هیئت دویست نفره از کارشناسان و متخصصان خود را مامور ساخت تا بررسی
کنند کدام مناسبات و امتیاز دادن به ُکردهای سوریه می تواند منافع آمریکا را در سوریه بیشتر تامین
کند. آنها اعالم کردند که فدراتیو شدن کردهای سوریه و در واقع به رسمیت شناختن استقالل نسبی
خط دولت ترامپ تحقق راه حل آمریکایی ُک آنها منافع آمریکا را تامین خواهد کرد. رد در سوریه
همانند عراق است. در این رابطه سالح های پیشرفته که آمریکا در اختیار متحدان مطمئن خود قرار
می دهد را در اختیار ُکردهای سوریه یگان های مدافع خلق )ی پ گ( قرار داده و همکاری و
همکاری نظامی کامال مشترک و وسیع بین آنها وجود دارد. آمریکا عمال استقالل نسبی ُکردهای
7
سوریه را پذیرفته و با حمایت هایی که در جریان کوبانی و پس از آن از آنها انجام داد و موضع
متفاوت با نیروی قدرتمند ترکیه در واقع به “ی پ گ” نه تنها چراغ سبز نشان داد بلکه فراتر از آن
امتیاز داد و راه حل رفع ستم ملی و حتی استقالل نسبی و منطقه ای، در چارچوب کاپیتالیستی را به
همانطور که راه حل آمریکایی ُک – اجرا گذاشت. رد در عراق و در جریان جنگ اول خلیج نتیجه داد
در کردستان سوریه و در ارتباط با حزب اتحاد دمکراتیک نیز جواب گرفت. هر چند در عراق شکل
وقوع ماجرا متفاوت بود، و ارتش عراق منع شد تا در منطقه شمال و جنوب نیروی نظامی نداشته
باشد و منطقه پرواز ممنوع اعالم شد که عمال استقالل نسبی برای ُکردهای عراق ایجاد کرد و در
نهایت آنها توانستند اقلیم کردستان را با حفظ منافع غرب ایجاد کنند، اما در سوریه ماجرا به شکل
همکاری با نیروهای ُکرد برای زدن داعش است، اما محتوای مناسبات که همانا به رسمیت شناختن
عملی استقالل آنها در مقابل حفظ منافع و همکاری با آمریکا است، از یک مضمون برخوردار است.
مناسبات و روابطی که بین آمریکا و یگان های مدافع خلق )ی پ گ( برقرار شده است چیزی نیست
جز راه حل آمریکایی مسئله ُکرد. همکاری نظامی جبهه دمکراتیک با نیروهای نظامی آمریکا فصل
جدیدی در تاریخ پ ی د است. آنها در یک جبهه مشترک به نام جبهه دمکراتیک متشکل شدند و
مناطقی را از دست داعش خارج کردند که مهمترین و بزرگترین آن شهر منبیج است که حدود پانصد
هزار نفر جمعیت دارد.
اکنون مردم ُکردستان سوریه از یکسو توسط ترکیه شدیدا مورد یورش و تهدید قرار دارند و از سوی
دیگر در جنگ با داعش هستند. شاید در چنین شرایطی اتحاد با آمریکا و یا نیروی دیگر منطقه ای
برای تقویت بنیه نظامی برای آنها معنا داشته باشد و از منظر یک فرد بی طرف توجیه پذیر باشد.
اما اتحاد “ی پ گ” با آمریکا در هر موقعیت هر چقدر هم خطرناک معنا و مشی سیاسی خاصی
دارد. هیچ نیرویی ممکن نیست با آمریکا متحد شود و همچنان مدافع خلق باقی بماند. ما نمی دانیم
آمریکا در خفا به حزب اتحاد دمکراتیک )پ ی د( چه وعده هایی داده است و تا چه حد استقالل آنها
را به رسمیت شناخته اما تعیین کننده در عرصه ی سیاست و مبارزه، پراتیک جریانات است. هر چند
اخبار حکایت از مخالفت هایی درون رژآوا )کردستان غربی( از همکاری با آمریکا وجود دارد اما
اکنون حزب اتحاد دمکراتیک به یکی از متحدین آمریکا در سوریه تبدیل شده و عمال آمریکا حقوق
. در چنین شرایطی با وجود پایه های اجتماعی حزب ُکردهای سوریه را به رسمیت شناخته است
اتحاد دمکراتیک )پ ی د( آیا می شود آنها را همچنان نماینده منافع کارگران و مردم کردستان سوریه
دانست؟ هر چند دشمن اصلی نظامی ُکردهای سوریه اکنون نه تنها داعش بلکه ترکیه نیز هست، اما
آیا این تغییری در صورت مسئله از منظر طبقاتی می دهد؟
این روند قابل توجه جریانات و افرادی است که راه حل آمریکایی ُکرد را فاقد موضوعیت و واقعیت
می دانند. جنبشی با عظمت رژاوا که مبارزات وسیع توده های ُکردستان سوریه را در مقابل داعش
شکل داده بود و حمایت جهانی را به همراه داشت با استراتژی گام به گام آمریکا پروسه ی راه حل
آیا کردستان ایران و احزاب ُک آمریکایی ُکرد را عمال متحقق کرد. رد ناسیونالیست قابلیت این را
ل آمریکایی ُک ندارند تا در شرایط بحرانی راه ح رد را متحقق کنند؟ آیا هم اکنون و به طور مداوم نباید
با راه حل آمریکایی ُکرد مبارزه کرد تا در آینده زمینه تحقق آن وجود نداشته باشد؟ به انحراف رفتن
رژاوا )کردستان غربی( درس عبرت بزرگی برای فعالین سوسیالیست و کارگری در کردستان ایران
8
است. ظاهرا ابراهیم علیزاده الگوی کردستان سوریه برایش مطلوب است و اینرا در جلسات چند گانه
در اربیل اعالم کرد. آیا مانند کردستان سوریه وجود پایگاههای نظامی امریکا در کردستان ایران به
امر کارگران و کال مردم کردستان ایران کمک می کند؟
تجربه و مقایسه ی کردستان عراق با کردستان سوریه
واضح است که وضعیت هر کشور و منطقه و وقایع در دوره های مختلف تاریخی متفاوتند، اما
بسیاری از رویدادها می توانند از محتوای یکسانی برخوردار باشند و به همین دلیل بسیاری از
تجربیات تاریخی رهنمون عمل است. مورد دو جنگ خلیج فارس – آمریکا و عراق- ارتباط مستقیمی
به وضعیت کردستان عراق داشتند و راه حل آمریکایی ُکرد به پشتوانه ی جریانات ناسیونالیست
کردستان عراق رقم خورد. با وجود تمام ویژگی ها در عراق آن زمان، سوریه ی کنونی و ایران راه
حل آمریکایی ُکرد از محتوای یکسانی برای رفع ستم ملی برخوردار است و به همین دلیل بررسی آن
می تواند مفید باشد.
حدود بیست و شش سال پیش و در جریان جنگ اول خلیج، ایرج آذرین در کارگر امروز چنین
نوشت:
“ما نمی دانیم که ماموران دست سوم وزارت خارجه آمریکا چه وعده هایی برای پشتیبانی به احزاب
ناسیونالیست ُکرد داده بودند، اما واقعا نیازی به اطالع این جریانات برای ارزیابی عملکرد
ناسیونالیسم ُکرد نیست. مسئله این نیست که هر تحلیلگر سیاسی از پیش به روشنی می دید و می گفت
محال است آمریکا به پشتیبانی اپوزیسیون ُکرد و شیعی دوباره جنگ را از سر بگیرد. مسئله حتی این
نیست که جریانات ناسیونالیستی در زد و بند بین المللی، یعنی عرصه ای که قرار بود تمام تجربه و
هنرش در این باشد، به گفته ی خودش فریب خورد. انتقاد ما نه به شکست این استراتژی، بلکه اساسا
به نقش این استراتژی است. سوال به سادگی این است که حتی اگر به قول خودشان، آمریکا به قول
پشتیبانیش عمل می کرد، چه افق سیاسی و اجتماعی در برابر جامعه عراق، یا کردستان عراق قرار
می گرفت؟ چه به روز زحمتکش و کارگر ُکرد می آمد؟
قرار گرفتن در اردوی جنگی آمریکا در خاور میانه خود معنای روشنی دارد. در سراسر جهان تمام
جنبش های مترقی علیه جنگ آمریکا اعتراض کردند. …”)1)
در جریان جنگ اول خلیج موقعیت برای مردم کردستان عراق فراهم شد که استقالل و مطالبات خود
را کسب کنند اما ارتش عراق وحشیانه به کردستان هجوم آورد و از زمین و هوا به مردم یورش برد
و بیش از یک میلیون نفر آواره شدند. اما با وجود اینکه ارتش عراق در جریان جنگ با آمریکا
بود و احزاب ُک . جنگ ممکن بود به درازا تضعیف شده رد نیز از پایه اجتماعی قوی برخوردار بودند
بکشد و تلفات آن افزایش یابد اما به هر شکل رژیم بعثی هیچگونه پایه اجتماعی نداشت و احزاب ُکرد
می توانستند همه ی مردم را مسلح کنند تا مقاومت مردمی همانند کردستان سوریه ارتش صدام را
مهار کند. اما آمریکا با شناخت از موقعیت و ماهیت احزاب ُکرد وعده ی پشتیبانی به آنها داد و آنها
از این حمایت استقبال کردند. منطقه ی پرواز ممنوعه اعالم شد و عمال نیروهای ارتش از مناطق
هر چند آمریکا هرگز استقالل ُک ا را به مثابه یک اعالم شده کردستان عراق بیرون رانده شدند. رده
9
کشور به خاطر روابطش با ترکیه نپذیرفت، اما به هر شکل و عمال استقالل کردستان عراق به طور
در جریان جنگ دوم خلیج و سرنگونی صدام و حکومتش موقعیت احزاب ُک نسبی رقم خورد. رد
تثبیت گردید و حکومت اقلیم کردستان عراق استقالل بیشتری یافت. و در قانون اساسی عراق حق و
حقوقش در کل ساختار سیاسی عراق و نحوه حاکمیت در کردستان تصویب و تثبیت شد. از آنزمان تا
کنون رئیس جمهور عراق یک کرد است. اینکه تا کنون نیز آمریکا با تبدیل شدن کردستان عراق به
مثابه یک کشور مستقل و جدا شدنش از عراق موافقت نکرده در اصل مسله تغییری ایجاد نکرد. در
واقع ستم ملی بدین شکل و با راه حلی آمریکایی در چارچوب کاپیتالیسم حل شد و اقلیم کردستان
عراق منافع آمریکا و ترکیه را تضمین کرد. حتی جمهوری اسالمی نیز با روابط نزدیک با اتحادیه
میهنی کردستان عراق به رهبری طالبانی، نه تنها خطری از جانب آنها متوجهش نشد بلکه منافع
اگر احزاب ناسیونالیست ُک اقتصادی و سیاسی نیز کسب کرد. رد از همان اول راه حل آمریکایی را
پذیرفتند و به زیر چتر آمریکا خزیدند، در کردستان سوریه وضعیت بدین شکل پیش نرفت. با هجوم
داعشی ها به مناطق آزاد شده کردستان سوریه حزب اتحاد دمکراتیک )پ ی د( به تسلیح مردم اقدام
کرد و مقاومت مردمی راه حلی شد برای دفاع از زندگی و هستی مردم. این جنگ توده ای کمر
داعش در کوبانی را شکست و توازن قوا در کردستان سوریه تغییر کرد. داعش گام به گام با مبارزه
ای توده ای در کردستان سوریه عقب نشینی کرد این جنگ توده ای فقط به دلیل راه حل “پ ی د”
نبود که رقم خورد بلکه دفاع از هستی و زندگی در مقابل فاشیسم اسالمی داعش که راه حل مرگ و
بردگی را در مقابل جنگ قرار داد عمال مردم کردستان سوریه را به دفاع مردمی سوق داد.
بخصوص که جریانات ارتجاعی و قدرت های منطقه ای در کردستان سوریه نفوذی نداشتند و در
نتیجه راه حل دفاع مردمی بیش از همه عینیت داشت.
در کردستان عراق راه حل آمریکایی ُکرد به پشتوانه ماهیت ناسیونالیستی احزاب با نفوذ دچار فساد
کامل شد و جنبش و مبارزه کارگران و مردم کردستان عراق کامال به انحراف برد. اما در کردستان
سوریه استقالل جنبش توده ای در مقابل داعش دست آوردهای زیادی داشت، اما با چرخش سیاست
حزب اتحاد دمکراتیک در اتحاد استراتژیک نظامی با آمریکا برای شکست داعش، موقعیت پیچیده
اکنون دست آوردها و جنبش مستقل توده ای در مقابل راه حل آمریکایی ُک تری ایجاد شد. رد قرار
گرفته اند و در واقع سنخیتی با ایجاد جبهه ی مشترک آمریکا و یگانهای مدافع خلق )ی پ گ( وجود
ندارد. آمریکا همانطور که در عراق در مقابل حمایت از کردستان عراق و به رسمیت شناختن عملی
آنها راه حل کاپیتالیستی خود را به کرسی نشاند و منافعش را تامین کرد، اکنون نیز در کردستان
سوریه موفق به جلب حمایت و حتی فراتر از آن تبدیل ی پ گ به یک متحد خود در جنگ سوریه
شده است.
عصر امپریالیسم و حکومت انقالبی
بر همین مبنا دفاع توده ای مردم رژاوا حمایت و هواداری بسیاری را در جهان بر انگیخت و میتینگ
ها، بیانیه ها، کمک های مالی و … زیادی در حمایت از آنها انجام شد. محتوای مبارزات مردم
کردستان سوریه که به روی پای خود ایستاده بودند و جنبش و مقاومت مردمی ایجاد کردند، دست
آوردهای خاص خود را در همین دوره کوتاه داشت. اما هیچ جنبشی در عصر امپریالیسم نمی تواند
بدون گرایش طبقاتی کارگری تا به آخر انقالبی بماند. آیا ممکن است جامعه ای انقالبی و حکومتی
10
انقالبی غیر کارگری در دوران جهانی شدن سرمایه داری و گندیدگی آن وجود داشته باشد؟ دکترین
راه رشد غیر سرمایه داری بر این پایه قرار داشت که خرده بورژوازی و نیروهای انقالبی و مترقی
غیر کارگری در قدرت سیاسی می توانند راه غیر سرمایه داری را طی کنند و به سوی سوسیالیسم
برسند. بر همین مبنا شوروی سوسیال امپریالیسم از حکومت های کشورهای ملی و مستقل و “ضد
امپریالیست علیه غرب” دفاع می کرد. در دوران ماقبل سرمایه داری جریاناتی با مضمون سرمایه
داری می توانستند مترقی و پیشرو باشند. در مبارزه با ارتجاع حاکم و علیه مناسبات ماقبل سرمایه
داری، جریانات ملی، دهقانی و حتی گاه لیبرالی می توانستند مترقی و قابل حمایت باشند چرا که از
بُعد تاریخی حرکتی رو به جلو بود. اما در عصر امپریالیسم و جهانی شدن سرمایه داری هر چند
نیروها و جنبش های دمکراتیک وجود دارند و طبقه کارگر باید با آنها متحد شود، اما هیچ نیروی
طبقاتی غیر کارگری در قدرت نمی تواند راه غیر سرمایه داری را طی کند. هر چند اکنون هیچ
جریانی طرفدار راه رشد غیر سرمایه داری نیست، اما این تئوری همچنان در دستگاه فکری بسیاری
از جریانات چپ وجود دارد و عمل می کند. لنینیسم ماهیت سرمایه داری در عصر امپریالیسم را در
این رابطه به طور دقیقی توضیح می دهد و رسالت طبقه کارگر به مثابه تنها نیروی تا به آخر انقالبی
را نشان می دهد. به عبارتی دیگر بدون هژمونی کارگری و گرایش سوسیالیستی هیچ قدرت سیاسی
بینابینی بین سوسیالیسم و سرمایه داری نمی توانند انقالبی بمانند. عصاره ی بحث لنین در عصر
امپریالیسم گندیدگی سرمایه داری و تهی شدن از هر گونه محتوای انقالبی است. به لحاظ تاریخی
سرمایه داری سد راه تکامل تاریخ است و در نتیجه شیوه تولید سرمایه داری را خرده بورژوازی در
قدرت نه تنها نمی تواند به سوسیالیسم برساند چرا که خود ماهیت بورژوایی دارد، بلکه بالفاصله
استحاله طبقاتی پیدا می کند و به اردوگاه سرمایه داری می پیوندد. مناسبات و شیوه ی تولیدی بین
سرمایه داری و سوسیالیسم وجود ندارد. نظریات مائوئیستی که هنوز هم به دنبال اسطوره های
بورژوازی ملی و مترقی می گردند و از جمهوری های دمکراتیک حمایت می کنند، اکنون به تاریخ
پیوسته و هیچگونه پایه ی مادی ندارند. در عصر گندیگی کامل سرمایه داری و امپریالیسم جامعه ی
دمکراتیک انقالبی غیر سوسیالیستی سرابی بیش نیست. یا با هژمونی کارگری مناسبات و شیوه تولید
تغییر میابد و در غیر این صورت در همان مدار سرمایه داری گندیده باقی می ماند. راه حل سومی
وجود ندارد. اکنون به نظر می آید هر روز بیشتر بین جنبش توده ای و مقاومت مردم کردستان
سوریه با استراتژی حزب اتحاد دمکراتیک فاصله ی بیشتری ایجاد می شود. نمی توان هم انقالبی
بود و هم متحد آمریکا، نمی توان هم انقالبی بود و هم مناسبات و روابط سرمایه داری را حفظ کرد.
نمی توان با تئوری های اوجالن و فدرالیسم حکومت کارگری و مردمی برقرار کرد. در کردستان
سوریه حتی برنامه ای برای به مالکیت جمعی در آوردن زمین های کشاورزی وجود ندارد اساسا
اقتصاد سوسیالیستی مبنی بر لغو مالکیت خصوصی بر ابزار و وسایل تولیدی در دستور کار حزب
اتحاد دمکراتیک نیست. تنها کاری که آنها قادر به انجام آن هستند رفع ستم ملی است که متاسفانه این
مسله نیز در قالب سرمایه داری و راه حل آمریکایی در حال تحقق است.
خرداد 3123 برابر با ژوئن 9132
———————–
زیر نویس ها
11
3 – در گرامیداشت روز پیشمرگ کومهله و جوابی به اتهامات “چپ حاشیه ای” – حسین رحمان پناه
http://www.azadi-b.com/G/2017/06/post_263.html
9″ -تاکتیک مشترک بایکوت انتخابات در کردستان و دغدغه چپ ها” نوشته هلمت احمدیان. مندرج
در سایت حزب کمونیست ایران
1 -ایرج آذرین، تراژدی ُکرد، کارگر امروز شماره ی 31

درخواست مهار تروریسم فرقه رجوی درکنفرانس گرامیداشت افشاگران ترور شده ‏ — NoToTerrorism-Cults.com

روز گذشته سی ژانویه 2018 پارلمان اروپا شاهد کنفرانس حمایت از افشاگران تروریسیم و مافیا در گرامیداشت و یاد بود خانم دافنه کاروانا گالیزیا زن خبرنگار شجاع افشاگرمافیای اروپایی اهل مالتا ترور شده بدست مافیای مالتا با بمبگذاری زیر خودرو وی و خبرنگار افشاگر اسپانیایی خوزه کوزو افشاگر جنایات آمریکا در عراق، ترور شده در…

via درخواست مهار تروریسم فرقه رجوی درکنفرانس گرامیداشت افشاگران ترور شده ‏ — NoToTerrorism-Cults.com

کتاب فرقه ها در میانه ما: مقدمه بر…. — NoToTerrorism-Cults.com

بنابراین نبرد ادامه دارد. رهبران طماع و فاسد فرقه ها هنوز افراد آسیب پذیر ولی در عین حال نرمال را در یک نقطه بحرانی در زندگی شان گیر انداخته، ایمانشان را تخریب کرده، ذهنشان را استثمار نموده، از بدنشان سوء استفاده کرده، و اموالشان را به غارت میبرند. والدین، دوستان، مشاوران، و سایر افراد…

via کتاب فرقه ها در میانه ما: مقدمه بر…. — NoToTerrorism-Cults.com

حرکت اعتراضی، الزاما ایران را به راه سوریه و یمن نخواهد برد

تظاهرات تهران
حمایت جهانی از حق بیان و اجتماع وظیفه اخلاقی تمامی دولت‌ها و کشورهاست و نمی‌تواند نشانه انحراف یک حرکت اعتراضی مسالمت‌‌آمیز باشد

در روزهای اخیر، ایران یک حرکت اعتراضی را تجربه کرده است که در مواردی با واکنش تند و حتی غیرمنتظره شماری از مقامات یا تحلیلگران حکومتی مواجه شده است. آنان در توجیه لزوم برخورد و حتی سرکوب این حرکت با مقایسه “امنیت” موجود در ایران و کشورهای دیگر، تلویحا یا صراحتا در مورد تکرار وضعیت سوریه در ایران هشدار داده‌اند و حمایت برخی کشورها و نهادهای خارجی از حق اعتراض ایرانیان را دلیلی برای منحرف بودن این اعتراضات دانسته‌اند.

با این‌همه، نگاهی به تفاوت بین شرایط ایران با سوریه و کشورهای دیگر منطقه نشان می‌دهد که هشدار در مورد تبدیل حرکت اعتراضی کنونی به جنگ داخلی ویرانگر و سرکوب معترضان سیاسی به بهانه استقبال و حمایت خارجی از آن قابل قبول و عقلانی نیست.

برای کشیده شدن حرکت اعتراضی ایران به وضعیتی مانند سوریه تحقق دو شرط لازم است: یکی وجود ساختار اجتماعی و فرهنگی مشابه سوریه در ایران و دیگری تمایل و توانایی حکومتگران جمهوری اسلامی برای سرکوب نامحدود مردم به همان شیوه‌ای که حکومت سوریه در پیش گرفته است. هیچیک از این دو شرط در مورد ایران مصداق ندارد.

ایران به راه سوریه و یمن نمی‌رود

قبل از آغاز جنگ داخلی سوریه، قدرت و بخش عمده امکانات سیاسی و اقتصادی و نهادهای امنیتی و نظامی آن کشور در تسلط یک اقلیت قومی-مذهبی خاص قرار داشت و رهبری آن کشور هم با اتکای به این نهادها، با مشت آهنین بر اکثریت حکومت می‌کرد.

به جریان افتادن بهار عربی اکثریت محروم را برانگیخت تا مطالبات نسبتا محدود خود برای مقابله با فساد و توزیع عادلانه‌تر امکانات سیاسی و اقتصادی را مطرح کند با این امید که حکومت با اتکای به چنین حمایت گسترده‌ای، به وعده‌های قبلی خود برای انجام اصلاحات و ایجاد فضای باز سیاسی عمل کند. پاسخ حکومت شامل اعزام نظامیان مسلح و سرکوب خونین معترضان بود.

در ادامه حرکت اعتراضی، گروهی از نظامیان مخالف حکومت در حمایت از تظاهرکنندگان با نیروهای دولتی درگیر شدند که زمینه وقوع جنگ داخلی را فراهم آورد و به تدریج، مقدمه ورود اسلامگرایان تندرو به صحنه جنگ داخلی شد.

اینکه آیا دولت با هدف تبدیل جنگ داخلی به یک بحران منطقه‌ای در به صحنه آوردن گروه‌های “تروریستی” دخیل بود یا نه، مورد بحث است اما تردیدی نیست که دست‌کم بخشی از مردم که از بی اعتنایی و برخورد خشونت‌آمیز حکومت سرخورده شده بودند، به اسلام سیاسی به عنوان جایگزینی برای رژیم لائیک گرایش یافتند. با ادامه و تشدید خشونت دولتی، همین گرایش به افراط کشیده شد و راه نفوذ اسلامگرایان تندرو را هموار کرد.

تاثیر اسلامگرایان – چه میانه‌رو و چه افراطی – در ناکامی جنبش بهار عربی و حرکت به سوی دموکراسی منحصر به سوریه نبوده است. در مصر، سقوط دیکتاتوری حسنی مبارک به تسلط اسلامگرایان، به عنوان یک نیروی منسجم ، منجر شد اما ناکارآیی مجلس و دولت تحت تسلط آنان در اداره امور کشور و نگرانی قشرهای نوینگرا در مورد سوء استفاده آنان از موقعیت برای استقرار یک نظام دینی باعث شورشی دیگر، وقوع شبه کودتا و سرنگونی رژیم اسلامی شد. امروزه اگرچه شرایط مصر با وضعیت قبل از بهار عربی تفاوت‌هایی کرده، اما نمی‌توان گفت آرمان‌های دموکراتیک مردم مصر برآورده شده است.

در بحرین، حرکتی ملی برای اصلاح یک نظام سیاسی سنتی به واسطه قرار گرفتن روحانیون شیعه در راس اعتراضات نه تنها انسجام خود را از دست داد بلکه نگرانی در مورد استقرار استبداد دینی باعث تضعیف حمایت داخلی و جهانی از حرکت آزادی‌خواهانه مردم این کشور شد.

در یمن که با وجود ساختار قبیله‌ای، جنبش اعتراضی بهار عربی سرانجام نوعی مصالحه بر سر مرحله گذار به دموکراسی را در پی آورده بود، بازهم تحرک اسلامگرایان این روند را مختل کرد و با برافروختن آتش اختلافات قومی و قبیله‌ای همراه با مداخلات خارجی، زمینه‌ساز جنگ خسارت‌بار کنونی شد.

و سرانجام، در عراق نیز سقوط صدام حسین به جای ایجاد دموکراسی فراگیر و چند صدایی، به تمرکز فرقه‌ای قدرت و امکانات حکومتی منجر شد که به گفته برخی تحلیلگران، بخشی از اقلیت محروم از مشارکت سیاسی را به سوی اسلامگرایان تندرو کشاند.

در مجموع، یکی از عوامل شکست جنبش‌های دموکراتیک و بروز جنگ در منطقه در سال‌های اخیر، چالش اسلامگرایان در برابر طرفداران دموکراسی لائیک بوده است. طبیعی است که تکرار چنین وضعیتی در ایران محتمل نیست زیرا نمی‌توان تصور کرد که معترضان ایرانی که خواهان تحول در یک نظام اسلامی نسبتا میانه‌رو هستند به اسلامگرایان تندرو پناه ببرند و جنگ داخلی به راه بیندازند.

اسد و هیئت پارلمانی ایران
یئت حاکمه ایران از امکانات حکومت سوریه برای برخورد با مخالفان برخوردار نیستند

امکان سرکوب نوع سوری در ایران؟

شرط دیگر برای تبدیل ایران به سوریه‌ای دیگر، توانایی و تمایل حکومتگران ایرانی به استفاده از همان شیوه همتایان سوری خود برای حفظ قدرت است.

برخلاف سوریه، وحدت ملی در سرزمین ایران هزاران سال سابقه دارد و اگرچه قبل از استقرار جمهوری اسلامی هم دولت‌ها به برخی مناطق کشور به ویژه مناطق مرزی توجه لازم را نداشتند، اما این بی‌توجهی حاصل دوری از مرکز و ناتوانی ساکنان این مناطق در نفوذ در مراکز تصمیم‌گیری بود و به تبعیض قومی و مذهبی ارتباطی نداشت. به همین دلیل هم در چند سال منتهی به انقلاب اسلامی، افزایش امکانات اقتصادی دولت و وقوف کارشناسان دولتی به لزوم بهره‌برداری از ظرفیت‌ بالقوه “مناطق محروم” در چارچوب برنامه توسعه اقتصاد ملی باعث تدون برنامه‌هایی برای جبران عقب ماندگی این مناطق شد که البته با تغییر رژیم به جایی نرسید.

این وضعیت با شرایط سوریه در چند دهه قبل از آغاز جنگ داخلی و “انحصار حکومت” در دست رهبران یک اقلیت قومی و مذهبی تفاوت دارد.

البته شاید بتوان ادعا کرد که در نظام جمهوری اسلامی هم حق حاکمیت “انحصاری” است، اما این انحصار ماهیتی صنفی (روحانیون شیعه و متدینین تابع ولایت فقیه) دارد و حاصل وحدت قومی اعضای هیئت حاکمه نیست.

در سوریه حکومتگران امکان آن را داشتند تا اعضای نهادهای اصلی سرکوب را از اقلیت قومی مورد نظر خود انتخاب کنند و به دلیل اشتراک قومی، به وفاداری قومی آنها حتی در کشتار هموطنان خود متکی باشند. برعکس در جمهوری اسلامی ایران، اعضای هیئت حاکمه اگرچه از یک صنف خاص هستند، اما وحدت قومی ندارند و نمی‌توانند نیروهای سرکوب را از میان قوم خاصی دستچین کنند و بر اساس تعلق قومی و فرقه‌ای، از آنان انتظار وفاداری بی‌حد و حصر تا حد کشتار وسیع و مستمر هموطنانشان را داشته باشند. و البته تشکیل نهادهای سرکوب با استفاده از اعضای “صنف حکومتی” یعنی روحانیون تابع ولایت فقیه نیز عملی نیست.

در عوض، اعضای نهادهای امنیتی در نهایت از میان همان مردم عادی انتخاب شده‌اند که به خاطر اعتقاد و به احتمال بیشتر به دلیل نیاز مادی یا به اجبار در این نهادها مشغول به کار شده‌اند و شاید معدودی از آنان آماده کشتار هموطنان خود باشند. بنابراین حتی اگر در نهایت، برخی از حکومتگران ایرانی مانند همتایان سوری خود برای حفظ قدرت مصمم به سرکوب خونین و گسترده مردم باشند، ابزار لازم را در اختیار نخواهد داشت.

همچنین، موقعیت ایران در تقسیم‌بندی سیاسی جهان با وضعیت سوریه تفاوت اساسی دارد و در صورت بروز جنگی همانند سوریه، جمهوری اسلامی نمی‌تواند به حمایت گسترده خارجی متکی باشد.

ارتش سوریه
حکومت سوریه می‌تواند نیروی سرکوب را از میان قومیت خاصی انتخاب کند و به وفاداری نامحدود آن متکی باشد اما حاکمیت ایران از چنین امکانی برخوردار نیست

دخالت خارجی

علاوه بر هشدار در مورد تبدیل شدن ایران به سوریه، مخالفان حرکت اعتراضی کنونی گفته‌اند که این اعتراضات منشاء خارجی دارد و حمایت برخی نهادهای بین‌المللی و دولت‌های دیگر از حق ایرانیان برای برخورداری از آزادی بیان و اجتماعات را دلیل این ارتباط و توجیه‌گر محکومیت این حرکت دانسته‌اند.

یکی از تمهیدات نظام‌های غیرآزاد برای تحمیل اراده خود بر مردم و منصرف کردن آنان از طرح مطالبات مشروع خود، ترویج نظریه “دشمن‌هراسی” و تبلیغ این دیدگاه است که در ورای مرزها، دشمنانی صف کشیده و از میان تمامی ملل جهان، همین یک کشور “مستقل و آزاد” را برای اهداف شوم خود برگزیده‌اند. پس برای حفاظت از ملت در برابر توطئه دایم این دشمنان، اطاعت از حکومت ولو حکومتی ظالمانه لازم است. به عبارت دیگر، مردم باید بین گزینه بد (حکومت استبدادی) و گزینه بدتر (هجوم دشمن خارجی و ایادی داخلی آن) به گزینه اول تن در دهند.

طبیعی است که گاه سیاست داخلی و خارجی یک دولت در هر زمینه‌ای ممکن است واکنش خارجی را در پی آورد، ولی در یک نظام سیاسی آزاد و برخوردار از ثبات و عقلانیت، معمولا دولت می‌کوشد هنگام سیاستگذاری، ضمن تامین حداکثر منافع داخلی، علایق کشورهای دیگر را نیز حتی‌الامکان در نظر بگیرد با این هدف که اقداماتش باعث تحکیم روابط دوستانه و گسترش همکاری متقابل با دیگران هم بشود. چنین تصمیمی قطعا از حمایت سایر کشورها برخوردار است.

حتی در مواردی که یک تصمیم سیاسی ممکن است به سود کشور دیگری تمام نشود، یک دولت مسئول می‌کوشد حتی‌الامکان زیان وارده به دیگران را به حداقل کاهش دهد یا امکانات جبران زیان را در نظر بگیرد. اینها اصول شناخته شده برای تضمین صلح و گسترش همکاری بین‌المللی است و تنها رژیم‌هایی که برای حفظ قدرت نیازمند خصومت دایم هستند این اصول را نادیده می‌گیرند.

همچنین، در جهان متمدن امروز، هیچ عقل سلیمی نمی‌پذیرد که اگر یک حرکت سیاسی از حمایت یک دولت خارجی، ولو یک دولت غیردوست برخوردار شود، لزوما به زیان مردم است زیرا تمامی ملل متمدن به ارزش‌هایی واحد پایبند هستند که از مرز اختلافات سیاسی عبور می‌کند.

تنها در یک نظام سیاسی عقب مانده و نامطمئن از ثبات است که حکومتگران می‌کوشند برای توجیه لزوم سرکوب داخلی، بکوشند در کنار دشمنان ساختگی، چند دشمن واقعی را هم دست و پا و ملت را به بهانه لزوم مقابله دایم با این دشمنان، از پیگیری حقوق خود بازدارند – البته معمولا تاجایی که زیان این دشمن‌تراشی فقط نصیب ملت شود و به منافع حکومت آسیبی نرساند.

در تفکر سیاسی جمهوری اسلامی، دشمن‌هراسی چنان اهمیتی یافته که به مضمونی دایمی در سخنرانی‌های سیاسی و حتی موضوعی برای “تحقیقات علمی” تبدیل شده و در شعارها و موضعگیری‌‌های عملی در زمینه سیاست خارجی انعکاس یافته است.

در چنین شرایطی طبیعی است که کشورهایی از تضعیف حکومت ایران خرسند ‌شوند و از اعتراض عمومی به حکومتگران استقبال ‌کنند بی‌آنکه معترضان از آنان چنین درخواستی کرده باشند. در چنین وضعیتی، این سخن که به دلیل حمایت فلان دولت یا کشور از یک حرکت اعتراضی داخلی باید این اعتراض را مردود و محکوم دانست سخنی کودکانه است.

نکته دیگر باید یادآور شد که تمامی ملل و دولت‌ها از نظر اخلاقی موظف به پیگیری اجرای منشور حقوق بشر سازمان ملل و معاهدات مرتبط با آن در کشورهای خود و سایر کشورهای جهان هستند و موازین حقوق بین‌الملل، از جمله اصل عدم مداخله در امور داخلی کشورها به معنی آن نیست که دولت‌های مستبد اجازه نقض حقوق اساسی ملت‌های خود را دارند بی‌آنکه با انتقاد و حتی برخورد دیگر کشورها مواجه شوند.

مناقشه عربستان و امارات در جنوب یمن

شمال و جنوب یمن هیچگاه وحدتی پایدار را تجربه نکردند. پیشروی‌ حوثی‌ها به سوی جنوب جریان جدایی‌خواهی در جنوب که پس از بهار عربی شدت گرفته بود را برای مدتی در سایه قرار داد. حالا ولی در اثر بن‌بست جنگ و منافع متفاوت عربستان و امارات دوباره این واگرایی میان شمال و جنوب یمن سر باز کرده است.

وحدت دو یمن در سال ۱۹۹۰ هیچ‌گاه عمق و ژرفای لازم را پیدا نکرد و دو بخش این کشور به رغم سلطه صنعا بر همه آنها، به لحاظ ذهنی یک پارچه نشدند. به خصوص جنوبی‌ها که در دهه‌های جدایی تجربه‌ مدنی و سیاسی و اجتماعی متفاوتی را در قیاس با شمال طی کرده بودند پس از وحدت، هم این تجربه نسبتا بازتر خود را در معرض خطر می‌دیدند و هم رفتار شمال را رفتار یک نیروی فاتح تلقی می‌کردند که با برابری دو بخش در همه حوزه‌ها میانه خوشی ندارد.

برآمد جنوبی‌ها برای جدایی مجدد در سال ۱۹۹۴ با سرکوب دولت مرکزی یمن واحد روبرو شد و عملا کشور همچنان «یک‌پارچه» ماند. بحران یمن در متن بهار عربی اما گرایش‌های جدایی‌طلبی در جنوب را دوباره قوت بخشید. اما پیش از آن که این جدایی‌طلبی اوج بگیرد، خطر حوثی‌ها آن را در سایه قرار داد و جدایی‌خواهان برای مقابله با این خطر بزرگتر با دولت منصور هادی متحد شدند.

دولت منصور هادی را اوایل سال ۲۰۱۵ حوثی‌ها از صنعا رانده بودند و در حال پیشروی به سوی جنوب بودند که عربستان وارد جنگ شد و ماموریت خود را هم بازگرداندن منصور هادی به قدرت در صنعا تعریف کرده، همان رئیس‌ جمهوری که بعدا قطعنامه ۲۲۱۶ سازمان ملل او را رئیس جمهور قانونی یمن می‌شناسد و عربستان هم ابایی ندارد که دائما تبلیغ کند جنگش عملا برای اجرای قطعنامه ۲۲۱۶ (احیای قدرت منصور هادی) است که معنای دیگرش ممانعت از قدرت‌گیری ایران در یمن به واسطه گسترش نفوذ حوثی‌ها هم است. در این راستا جدایی‌خواهان جنوب به متحد دولت هادی بدل شدند، دولت هادی مقرش را در عدن (کانون اصلی جدایی‌خواهان) دائر کرد و ائتلاف عربستان و امارات و … هم به کمک نظامی آنها در مقابله با حوثی‌ها آمد.

مذاکرات چندماهه‌ای که در کویت شکل گرفت هم بی‌نتیجه ماند، چون هر طرفی می‌خواست که اول طرف دیگر امتیاز بدهد. حوثی‌ها خلع سلاح خود و رفتن از صنعا را به نتیجه انتخابات و شکل‌گیری قدرت جدید سیاسی مشروط کرده بودند، دولت هادی و عربستان اما اول خلع سلاح حوثی‌ها را می‌خواستند.

بن‌بست جنگ و تاثیرات متفاوتش

جنگ حالا مدت‌هاست که به بن‌بست خورده است و سرسختی طرف‌های درگیر از یک سو و درگیرشدن بیشتر ایران در این جنگ و تشدید جنبه نیابتی آن میان دو قدرت عمده منطقه، یعنی عربستان و ایران، چشم‌اندازی برای پایانش در افق قرار نمی‌دهد. محاصره یمن توسط عربستان و متحدان و بحران انسانی ناشی از جنگ سه ساله هم در دهه‌های گذشته در جهان سابقه نداشته است. ۱۸ میلیون نفر مردم یمن هر روز نمی‌دانند که فردا چیزی برای خوردن به دستشان می‌رسد یا نه. گرسنگی به پدیده‌ای همه‌گیر بدل شده، شمار مبتلایان به وبا از یک میلیون نفر گذشته است، دارو و امکانات پزشکی و درمانی به نازلترین سطح رسیده است، بیش از ده هزار نفر کشته شده‌اند و سه میلیون هم در خود یمن آواره‌اند. همین ابعاد بحران و بن‌بست در همه زمینه‌ها سبب شده که دو مامور ویژه سازمان ملل، یعنی اسماعیل شیخ احمد، مسئول پیشبرد صلح و یافتن راه‌حل برای بحران سیاسی و مک‌گولدریک، هماهنگ‌کننده امدادهای انسانی برای یمن هر دو درصدد استعفا باشند، چون کارشان پیش نمی‌رود و چشم‌اندازی برای صلح و برون‌رفت از بحران انسانی نمی‌بینند.

بر زمینه همین بن‌بست جنگ اختلاف در میان خود متحدان در دو سو هم افزایش یافته است. یک ماه پیش حوثی‌ها با متحد خود یعنی علی عبدالله صالح ، رئیس جمهور سابق یمن و نیروهای تحت رهبری او درافتادند و او را کشتند، زیرا صالح علائم و نشانه‌هایی بروز داده بود که در پی گسست از متحدان حوثی خود و نزدیک شدن به عربستان است. او بن‌بست جنگ را جدی گرفته بود، اتحاد تاکتیکی‌‌اش با حوثی‌ها را فاقد چشم‌انداز می‌دید و از قدرت‌گیری این نیروهای نزدیک به ایران در معادلات قدرت در یمن زیاد خشنود نبود. در عین حال سعودی‌ها و اماراتی‌ها علائم و نشانه‌هایی فرستاده بودند که حاوی امتیازاتی جذاب برای او و خانواده‌اش در ساختار قدرت در یمن آینده بود.

حالا در جبهه مخالفان حوثی‌ها، یعنی دولت منصور هادی و جدایی‌طلبان جنوب از یک سو و حامیان آنها، یعنی عربستان و امارات هم عمدتا به دلیل همین بن‌بست جنگ، شکاف‌ها و گسل‌ها رو به تشدید گذاشته‌ و جنبه مسلحانه به خود گرفته‌اند. جنگی که این روزها در جنوب یمن و عمدتا در عدن جریان داشته در وجه عمده در همین متن و بطن قابل توضیح است.

از اردیبهشت‌ ماه گذشته که دولت منصور هادی عیدروس الزبیدی، استاندار عدن را برکنار کرد، او به همراه شماری از استانداران جنوب و برخی از وزرای سابق «شورای انتقالی جنوب» را تشکیل داده که ضمن تشدید واگرایی، با دولت منصور هادی هم از در دشمنی درآمده است، چه با این دلیل که این دولت فاسد است و با سیاست‌های اقتصادی خود روزگار را بر مردم جنوب تنگ‌تر می‌کند و چه به دلیل انتصاب افرادی از شمال یمن برای منصب‌های جنوب. در روزهای اخیر اتمام حجت همین شورای انتقالی برای برکناری دولت احمد ابن‌دغر، نخست‌وزیر هادی منصور، به بروز درگیری‌های مسلحانه و تسلط نیروهای وابسته به شورا بر بخش‌هایی از عدن انجامید و هنوز هم در پس پرده چانه‌زنی‌ها میان عربستان و دولت منصور هادی از یک سو و جدایی‌خواهان و دولت امارات از سوی دیگر جریان دارد.

منافع و دغدغه‌های متفاوت عربستان و امارات

در واقعیت امر، پس پشت ماجرا اختلاف نظر میان عربستان و امارات است که به بحران کنونی در جنوب یمن انجامیده است. امارات از ابتدا هم منصور هادی را فاسد و ناتوان می‌دانسته و او را بخشی از مشکل و نه راه‌حل تلقی کرده است. به علاوه نزدیکی منصور هادی با شاخه اخوان‌المسلمین در یمن، یعنی حزب اصلاح نیز به ناخشنودی امارات منجر شده است. امارات اخوان‌المسلین و درک و دریافت «تندروانه» آن از اسلام و مسائل سیاسی را به لحاظ استراتژیک بسیار خطرناک تلقی می‌کند. در لیبی هم این کشور عملا در کنار مصر و روسیه به نیروهایی یاری می‌رساند که در برابر نیروهای نزدیک به اخوان‌المسلمین و گرایش‌های مشابه قرار دارند. این نیز هست که امارات در مذاکرات صلح با حوثی‌ها هم مشی و روشی نرم‌تر از عربستان داشته است.

در زمینه‌ مهم دیگری نیز منافع امارات و عربستان هم‌پوشانی ندارد. برای امارات در بحران یمن بیش از هر چیز دسترسی به ثبات در جنوب این کشور حائز اهمیت است تا جریان حرکت کشتی‌های نفت و کالا از و به سوی امارات از باب المندب و حوزه اطراف عدن مختل نشود. از همین رو برای ابوظبی تجزیه یمن هم به شرطی که نیروهای هوادارش که حالا در شورای انتقالی جنوب گردآمده‌اند دست بالا را پیدا کنند گزینه بدی نیست. سرمایه‌گذاری و دخالت وسیع امارات در جنوب یمن که دولت منصور هادی آن را به رفتار یک دولت اشغالگر تشبیه می‌کند عمدتا با همین انگیزه‌هاست.

این در حالی است که عربستان به دلیل داشتن سواحلی در دریای سرخ معاملات نفتی و غیرنفتی‌اش با جهان خارج لزوما به باب‌المندب و ثبات در جنوب یمن وابسته نیست. در واقع حل بحران یمن برای عریستان بیش از همه در شکست حوثی‌ها، راندن آنها از صنعا و مهار قدرت آنها در شمال یمن است تا از یک سو مرزهای جنوبی عربستان امن باشد و یمن همچنان حیاط خلوت این کشور باقی بماند و هم هرگونه تلاش رقیبی همچون ایران برای حضور و نفوذ در یمن به واسطه حوثی‌ها به شکست بیانجامد. در همین راستا حمایت از دولت منصور هادی به عنوان دولتی مورد شناسایی سازمان ملل و چشم‌پوشی بر ضعف‌ها و فساد آن یا نوع یارگیری‌هایش ‌ضرورت می‌یابد تا ادامه جنگ برای به قدرت‌رساندن او در صنعا، با استناد به قطعنامه سازمان ملل توجیه‌پذیر باشد.

به عبارت دیگر، چه تضعیف یا اضمحلال دولت منصور هادی زیر فشار جدایی‌خواهان جنوب و حتی بیرون‌رانده‌شدن این دولت از عدن و چه عملی‌شدن جدایی یمن که امارات زیانی در آن نمی‌بیند عملا قطعنامه ۲۲۱۶ سازمان ملل را تا حدودی فاقد موضوعیت می‌کند و عربستان برای استناد به آن برای در ادامه جنگ به دشواری می‌خورد.

از کل این وضعیت البته بعید است که صلح و ثبات برای یمن به دست آید یا عربستان به جنگ علیه حوثی‌ها پایان دهد و جنگ نیابتی‌اش با ایران را تعطیل کند، سهل است که شاید با «حل» مسئله جنوب تمرکز عربستان بر شمال متمرکز شود و جنگ ابعاد و شدت بیشتری بیابد.

در حال حاضر تلاش‌ها ظاهرا در جهت برآورده‌کردن خواست‌های جدایی‌طلبان جنوب است، از جمله با قول تغییراتی در دولت هادی و طرح تشکیل فدراسیونی از شمال و جنوب کشور که هر دو منطقه اختیارات وسیعی داشته باشند و دولت مرکزی منصور هادی چندان در امور جنوب دخالت نکند. این راه‌حل‌ها گرچه ممکن است دست‌کم برای مدتی اختلاف در صفوف مخالفان حوثی‌ها و حامیان منطقه‌ای آنها را کاهش دهد، ولی لزوما کمکی به حل بحران عمومی یمن نمی‌کند. چنین راه‌حلی به نظر می‌رسد که به یک توافق جامع منطقه‌ای میان عربستان و ایران و سایر کشورهای ذینفوذ در منطقه وابسته شده است، چنان که یکپارچگی و برقراری ثباتی پایدار در عراق و سوریه و لبنان و بحرین نیز.

نامه یکی از اعضای عالیرتبه مجاهدین به دبیرکل حزب مردم اروپا بخاطر ایجاد نفرت در میان مردم ایران

نامه آقای داود ارشد از اعضای عالیرتبه ‏سابق فرقه مجاهدین و شورای ملی مقاومت ‏به دبیرکل حزب مردم اتحادیه اروپا در مورد ایجاد تنفر در میان مردم ایران بدلیل ‏دعوت از مریم رجوی به استراستبورگ ‏

آقای ژوزف پاول دبیرکل محترم حزب مردم اروپا، باعث بسی افتخار است که اجازه دادید تا نظرم را در مورد فرقه رجوی

بعرض شما برسانم.

ابتدا مایلم تشکر خودم را بخاطر حمایت حزب مردم اتحادیه اروپا از مبارزات مردم ایران برای آزادی و دمکراسی بیان کنم.

Ashampoo_Snap_2018.01.26_20h55m08s_004_پر واضح است که همه مردم آزادیخواه جهان حمایت صمیمانه بین اللملی از اهدافشان را قدر میشناسند.

اما جهت اینکه یک حمایت در نزد مردمی که اتفاقا بدان نیاز نیز دارند، معتبر، قابل قبول و موثر باشد نباید از طریقی ابراز و اعلام گردد که باعث ایجاد نفرت و بی اعتمادی در میان همان مردم  نسبت به ابراز کننده حمایت گردد.

عطف به این امر، دعوت از خانم مریم رجوی رهبر فرقه رجوی یک تشکیلات فرقه ای تروریستی در تاریخ 25 ژانویه 2018 در استراسبورگ جهت ابراز حمایت شما از مبارزه مردم ایران نه تنها به ضد خودش تبدیل میشود که باعث بی اعتمادی نسبت به حزب مردم اروپا در میان همان مردمی که اتفاقا به حمایت شما نیاز دارند میگردد.

من برای بیش از سه دهه یکی از اعضای سابق عالیرتبه فرقه رجوی و همچنین نزدیک به دو دهه بعنوان به اصطلاح عضو شورای ملی مقاومت آن بوده ام. من مسئول شاخه دانشجویی خارج کشور فرقه رجوی، مسئول شاخته ترکیه، مسئول شاخه پاکستان آن بوده ام.

زمانیکه با حمایت فرقه رجوی از عمل تروریستی 11 سپتامبر مخالفت کردم خانم مریم رجوی مرا به ده سال زندان محکوم کرد. بنده فقط وقتی که آمریکا عراق را تسخیز نمود،  توانستم فرار کنم.

فرقه رجوی به ترور آمریکایی ها در ایران افتخار میکند، آنها زمانیکه در عراق بودند از داعش حمایت تام و تمام کردند. حکومتی که مریم رجوی و شوهرش مسعود رجوی به مردم ایران ارائه کنند نوع بسیار خشنتر همان است که امروز در ایران در جریان است. مسعود رجوی خود را خلیفه مسلمین جهان نامیده است.

فرقه رجوی از شیوه های زندان، شکنجه و حذف فیزیکی و سیاسی با مارک زدن برای سرکوب مخالفین درونی خود استفاده میکند.

بنده مطمئن هستم که حزب مردم اروپا ماهیت واقعی فرقه رجوی را نمیشناسد. که هدفی جز نابودی دستآوردهای بشر معاصر ندارد.

جناب دبیرکل

فرقه رجوی بخاطر تروریسم و همکاری با صدام حسین عراق و …. بیشترین نفرت را در نظر مردم ایران بخود اختصاص داده  است. طوریکه حتی ایرانیان خارج از ایران در هیچکدام از جلسات آنها شرکت نمیکنند و آنها مجبورند از کمپهای پناهندگی افراد را بعنوان ایرانی به مراسم خود با فریب و نیرنگ بکشانند.

Maryam_Rajavi_MEK_Most_Hated_Iranian_Mercenary_5-768x755 (1)

همین هفته در 24 ژانویه بنده با آقای دکتر بیسر پتکو رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا در پارلمان اروپا ملاقات کردم و هر آنچه لازم بود را در مورد فرقه رجوی و ماهیت آن به ایشان گفتم، از جمله موضع خانم آنا گومز عضو پارلمان اروپا نسبت به ماهیت فرقه رجوی . https://youtu.be/iM_DBm7nozI

دیدار آقای داود ارشد با دکتر بیسر پتکوف رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا

بنده بسیار سرفراز خواهم بود که شواهد و اسناد قطعی که توسط فرقه رجوی منتشر شده است در مورد هر آنچه در فوق آمد و هزاران موردی که بدان اشاره نشد را حضوری نیز تقدیم کنم.

ارادتمند

داود باقروند ارشد

26 ژانویه 2018

زهرا رهنورد رفع حصر خود بدون میرحسین موسوی را ‘بی‌معنا’ دانست

میرحسین موسوی و زهرا رهنورد

زهرا رهنورد در ملاقاتی که به‌تازگی با دخترانش داشته، با رد شایعات مربوط به رفع حصر خود گفته است: “رفع حصر رهنورد بدون میرحسین موسوی هیچ معنایی ندارد.”

وبسایت کلمه، امروز چهارشنبه ۴ بهمن نوشت خانم رهنورد در ملاقات هفتگی خود با دخترانش، همچنین افزوده که اخیرا به او اجازه داده شده تا “ساعاتی بر بالین مادر بیمار خود حاضر شود”.

این چهره سیاسی منتقد، در عین حال با ارزیابی خوشبینانه از اینکه توانسته به دیدار مادر خود برود گفته که “شاید حاکمیت کمی از رفتارهای گذشته عبرت گرفته است”.

اظهارات زهرا رهنور، در واکنش به شایعاتی است که اخیرا، در مورد احتمال رفع حصر وی انتشار یافته بود.

این شایعات، با توییت سه روز پیش الیاس حضرتی از اعضای حزب اعتماد ملی آغاز شد که می گفت خانم رهنورد “چند روزی است به دلیل بیماری مادرشان خارج ازحصر به‌سر می‌برند”.

زهرا و نرگس موسوی دختران زهرا رهنورد و میرحسین موسوی، و میرمحمود موسوی برادر آقای موسوی، در واکنش های جداگانه ای خبر رفع حصر را تکذیب کرده بودند.

خانم رهنورد در دیدار اخیر با دختران خود یادآوری کرده: “۵ سال پیش بعد از مدت‌ها بی‌خبری از خانواده، تنها دقایقی پیکر بی‌جان پدرم را در سردخانه بیمارستان نشانم دادند. هفت سال قبل جنازه پدر میرحسین را نشانش دادند.”

وی افزوده است: “این روزها ساعاتی یا گاه دقایقی بر سر بالین مادر بیمار و ٩۴ ساله‌ام حاضر شده‌ام، هرچند نمی‌توانم بسیاری از ایرانیان که با همین دلایل در داخل و خارج کشور از دیدار با خانواده و عزیزان خود محروم هستند، را از خاطرم دور کنم.”

زهرا رهنورد با ذکر اینکه “نمی داند که این همه شایعه‌سازی با چه هدفی صورت گرفته” تاکید کرده است که “مانند ۷ سال گذشته همچنان هیچ خواسته‌ای جز آزادی زندانیان سیاسی، به‌خصوص آزادی زنان زندانی ندارد.”

سایت کلمه در بخشی از خبر اظهارات خانم رهنورد نوشته که مادر این چهره سیاسی “به گفته اقوام در حال احتضار است” و حضور اخیر او بر بالین مادرش، در تنهایی و بدون حضور سایر اعضای خانواده صورت گرفته است.

زهرا رهنورد، میرحسین موسوی و مهدی کروبی، از حدود ۷ سال پیش در حصر خانگی به سر می برند.

 

زهرا رهنورد: سازش نمی کنیم

زهرا رهنورد، استاد دانشگاه و همسر میرحسین موسوی، از رهبران مخالفان دولت ایران از عدم سازش و شناسایی دولت محمود احمدی نژاد خبر داده است.

خانم رهنورد در مصاحبه با وب سایت روزآنلاین در واکنش به رخدادهای اخیر گفت: نه دولت احمدی نژاد را به رسمیت می شناسیم و نه سازش می کنیم بلکه صادقانه پی گیر حقوق و مطالبات مردم هستیم.”

این سخنان خانم رهنورد در حالی بیان می شود که مهدی کروبی، یکی دیگر از رهبران مخالفان دولت ایران پیش تر با تاکید بر وقوع تقلب در انتخابات گفته بود محمود احمدی نژاد را به علت تنفیذ حکمش به وسیله آیت الله خامنه ای، رئیس دولت می داند.

پیش تر نیز میرحسین موسوی در بیانیه هفدهم خود به نکاتی اشاره کرده بود که به وسیله بعضی ناظران به رسمیت شناختن دولت تلقی شد.

آقای موسوی در بیانیه خود، یکی از خواسته های معترضان را چنین مطرح کرده بود: “اعلام مسئولیت پذیری مستقیم دولت در مقابل ملت و مجلس و قوه قضائیه بهنوعی که از دولت حمایت های غیرمعمول در مقابل کاستی ها و ضعف هایش نشود ودولت مستقیما پاسخگوی مشکلاتی باشد که برای کشور ایجاد کرده است. به یقیناگر دولت کارآمد و محق باشد خواهد توانست جواب مردم و مجلس را بدهد و اگربی کفایت و ناکارآمد بود مجلس و قوه قضائیه در چارچوب قانون اساسی با اوبرخورد خواهند کرد“.

خانم رهنورد با رد برداشت بعضی از ناظران از این قسمت از بیانیه آقای موسوی، گفت آقای موسوی “دولت برآمده از تقلب” را به رسمیت نمی شناسد.

خانم رهنورد گفت: “برداشت شخصی من از بیانیه، این نیست، چون بندهای دیگر همین بیانیه تاکیددارد که تقلبی در کار بوده و انتخابات سالم نبوده است؛ وقتی در بیانیه براین موضوع تاکید می شود، چگونه چنین برداشتی می شود؟ من فکر میکنم وبرداشت من این است که از متن همین بیانیه به وضوح می توان فهمید که آقایموسوی، دولت برآمده از تقلب را به رسمیت نمی شناسد.

به گفته خانم رهنورد، بیانیه هفدهم آقای موسوی بیانگر حداقل خواسته های مردم است.

زهرا رهنورد همچنین با انتقاد از بازداشت گسترده مخالفان، این کار را “اشتباه” و “غیرقانونی” دانست و گفت: “این دستگیری ها هیچ گونه تاثیری در خواست و حرکت مردم ندارد. مردم به شدتآگاه هستند و با شعور بالای سیاسی، مطالبات خود را پی گیری می کنند.

او همچنین با اشاره به تهدیدهای احتمالی گفت: ” ما سینه مان را سپر کرده ایم و آماده برای هرگونه تیر و حمله و تروری هستیم.

ترامپ: نقاشی ون‌گوگ را امانت میدهید؟ موزه: بتو توالت امانت می‌دهیم

سمت راست: اثری که ترامپ از موزه درخواست کرد - سمت چپ: اثری که موزه به او پیشنهاد داد
موزه نیویورک ترامپ را لایق توالت دانست تا نقاشی ونگوگ

کاخ سفید از موزه گوگنهایم نیویورک خواست تابلو ‘چشم‌انداز برفی’ اثر ونسان ون‌گوگ را به دونالد ترامپ و همسرش امانت دهد اما این موزه با رد این درخواست گفت می‌تواند یک توالت طلارا به آنها امانت دهد.

روزنامه واشنگتن‌پست در این باره نوشته است که این ماجرا به ماه سپتامبر، اواخر تابستان برمی‌گردد.

کاخ سفید هنوز واکنشی به این گزارش‌ نشان نداده است.

به گزارش واشنگتن‌پست، نانسی اسپکتور، از موزه‌داران گوگنهایم، در پاسخ به درخواست کاخ سفید در ایمیلی نوشته است: “متاسفم که… به اطلاعتان برسانم ما نمی‌توانیم چنین امانتی بدهیم چون این نقاشی از مجموعه کلکسیون تانهاوزر موزه است که انتقال آن ممنوع است مگر در موارد خیلی خیلی نادر.”

در این ایمیل هم‌چنین آمده است که این اثر ون‌گوگ از سال ۱۸۸۸ میلادی، با اجازه صاحبان آن در یک موسسه که با موزه گوگنهایم در ارتباط و همکاری است، نمایش داده می‌شود.

چشم‌انداز برفی - اثر ونسان ون‌گوگ
چشم‌انداز برفی – اثر ونسان ون‌گوگ

با این حال این موزه‌دار در پاسخش نوشته است که کاخ سفید می‌تواند توالت طلا، اثر موریزو کاتلان، هنرمند ایتالیایی را برای مدتی طولانی امانت بگیرد.

خانم اسپکتور نوشته است: “البته این اثر خیلی ارزشمند و قدری شکننده است ولی ما همه راهنمایی‌هایی لازم برای نصب و نگهداری آن را ارائه خواهیم کرد.”

اثری که موزه گوگنهایم به کاخ سفید پیشنهاد داده، یک کاسه توالت از طلای ۱۸ عیار است که کاملا هم کاربردی و قابل‌استفاده است. اسم این اثر “آمریکا”ست و تعبیر شده که کنایه‌ای به ثروت‌اندوزی در ایالات متحده است.

موزه گوگنهایم گفته است هدفشان این بوده یک کالای لوکس را که به ظاهر برای یک درصد ثروت‌مندتر جامعه در نظر گرفته شده، در اختیار عموم قرار دهد.

هنرمند میلانی اثر هم گفته نابرابری اقتصادی، الهام‌بخش این اثرش بوده است.

Ashampoo_Snap_2018.01.13_16h07m03s_002_

سیاه‌ترین و دشوارترین خشونت، خشونت‌های ناشی از انگیزه‌های قدسی و دینی است؛

Image may contain: 1 person, beard

 محقق داماد: من به‌عنوان یک روحانی نسبتا سالخورده، از همه ملت ایران عذرخواهی می‌کنم

آیت الله مصطفی محقق داماد، استاد دانشگاه شهید بهشیتی و حقوقدان گفت:

سیاه‌ترین و دشوارترین خشونت، خشونت‌های ناشی از انگیزه‌های قدسی و دینی است؛ یعنی، به نام خدا، آدم‌کشی کردن و برده سازی کردن و سر بریدن و به نام خدا اسیر و ویران کردن. تمام جنگ‌های تاریخ ناشی از خشونت بوده. هیچ خشونتی هم به تلخی خشونت مقدس نیست. ما نمونه‌های آن را در قرون وسطی دیده‌ایم که به نام خدا و دین چه کردند و متاسفانه هنوز هم ادامه دارد.

من به‌عنوان یک روحانی نسبتا سالخورده، از همه ملت ایران عذرخواهی می‌کنم. ما نتوانستیم اخلاق اسلامی را ارتقا ببخشیم و نسل امروز را مهربان و رحیم و بدون خشونت تربیت کنیم.

زوج پزشکی که خدمت در مناطق محروم را به زندگی در کانادا ترجیح دادند

در روستاهای بوشهر خیلی برایمان رطب و خرما می‌آورند، در فصل زمستان که هنگام کشاورزی بود؛ وقتی از در پانسیونمان بیرون می‌آمدیم، می‌دیدم سه جعبه گوجه فرنگی یا پیاز برایمان گذاشته‌اند. خیلی‌ها برایمان غذاهای محلی می‌پختند. غذاهایی به اسم گمنه یا رنگینک را به عنوان هزینه ویزیت و تشکر برای ما می‌آوردند.


سرویس سبک زندگی فردا؛ محدثه انسی‌نژاد: افراد زیادی هستند که بعد از تحصیل در خارج از کشور، زندگی در همان جا را به برگشتن ترجیح می‌دهند اما این زوج پزشک، کمک به هم‌وطنان خودشان را در اولویت قرار دادند. سارا محمد قاسم پزشک عمومی و همسرش سامان نورمحمدیان که پزشک خانواده و فارغ‌التحصیل از امریکاست، پس از ازدواج تصمیم گرفتند به جای زندگی در کانادا در روستاها به هم‌وطنانشان خدمت کنند. این زوج حالا حدود دو سال است که در مناطق محروم بوشهر و در حال حاضر در روستاهای سیستان و بلوچستان طبابت می‌کنند. آنها علاوه بر طبابت با ایجاد صفحه‌ای به نام «قلب‌های مهربان» در اینستاگرام برای مردم محروم روستا کمک‌های نقدی جمع‌آوری کردند و توانستند برای آنها مواد غذایی، عروسک، کفش و سایر اقلام زندگی تهیه کنند. مردمی که حالا دیگر تنها یک مراجعه کننده ساده برای بیماری‌هایشان نیستند، بلکه آنها این زوج را محرم اسرار و دردهای خود می‌دانند. در ادامه گفتگوی فردا را با خانم دکتر سارا محمدقاسم درباره تجربه زندگی و طبابت در مناطق محروم بخوانید.

محروم‌ترین روستاهای بوشهر هم وضعیتش از روستاهای سیستان و بلوچستان بهتر است

اشتباه در تشابه اسمی باعث شد که سرنوشت من و همسرم به هم گره بخورد

خانم دکتر درباره ماجرای آشنایی با همسرش می‌گوید: «من و همسرم در یک بیمارستان آموزشی در تهران با هم آشنا شدیم. همسرم پس از فارغ‌التحصیلی از امریکا و زندگی در کانادا به ایران آمده بود و در یک کادر درمانی خیریه برای کمک به بیمارانی که مشکل مالی و ناتوانی جسمی داشتند، مشغول خدمت بود و جالب اینکه من هم به صورت اتفاقی در لیست آموزشی آن بیمارستان قرار گرفتم؛ یعنی در واقع من دوره آموزشی اینترنیم را می‌گذراندم و هر ماه در یک بیمارستان بودم. آن ماه قرار بود در بیمارستان دیگری مشغول به آموزش باشم ولی به اشتباه و به دلیل تشابه اسمی من در لیست آموزشی دانشجویان آن بیمارستان قرار گرفتم و فکر می‌کنم واقعا قسمت و تقدیر بود که ما با هم آشنا شویم. به این ترتیب، به صورت اتفاقی همسرم را در بیمارستانی که مشغول به کار بود، دیدم و با هم آشنا شدیم. حالا دقیقا دو سال و دو ماه است که با هم ازدواج کردیم.»

مادرم همیشه به من تاکید می‌کردند که از افراد بی‌بضاعت هزینه ویزیت دریافت نکنم

او درباره دغدغه خودش و همسرش برای کمک به هم نوعانشان می‌گوید: «هر دویمان دغدغه کمک به دیگران را داشتیم. مثلا مادرم به من تاکید می‌کرد که همیشه پزشک خوش رفتار و مهربانی باش و توصیه‌شان این بود که از افراد بی‌بضاعت هزینه ویزیت دریافت نکن، حتی اگر توانستی برای تامین داروهایشان کمکشان کن و می‌گفت این بالاترین خیراتی است که می‌توانی برای ما بدهی. همسرم هم همین‌طور؛ اصلا یک علت خیلی مهمی که دوست داشتند؛ پزشک شوند، همین بود که بتواند به افراد مختلفی کمک کند. او اصلا به همین خاطر به ایران برگشت. آنجا تحصیل کرده بود ولی به ایران برگشت تا بتواند به هم نوعان خودش بیشتر خدمت کند.»

محروم‌ترین روستاهای بوشهر هم وضعیتش از روستاهای سیستان و بلوچستان بهتر است

همسرم به ایران برگشت که به مردم بی‌بضاعت کشورش کمک کند

خانم محمدقاسم درباره ایده خدمت در روستا می‌گوید: «در واقع ایده شروع این کار از همسرم بود. ایشان بعد از فارغ‌التحصیلی قصدشان از سفر به ایران، کمک به هم نوعان و خدمت به مردم بی‌بضاعت بود و وقتی دوره آموزشی من تکمیل شد و فارغ‌التحصیل شدم، همسرم پیشنهاد دادند که به جهت طبابت در مناطق محروم کار کنیم.»

خانواده من و همسرم با ارسال کمک‌های نقدی و غیرنقدی برای روستاهای محروم از کار ما حمایت کردند

او درباره نظر خانواده‌‌هایشان پس از گرفتن این تصمیم می‌گوید: «خانواده‌ها از لحاظ اینکه قصد کمک و خیرخواهی داشتیم، خوشحال و موافق بودند. اما در این میان نگرانی‌هایی هم داشتند؛ گرچه دلتنگی و دوری از ما برایشان سخت بود ولی به دلیل اینکه از نیت‌مان آگاه بودند، خیلی تشویق‌مان می‌کردند. حتی وسایلی فرستادند که ما در مناطق محروم توزیع کنیم. ما هم کمک‌های نقدی و غیرنقدی خانواده‌هایمان را در روستاهای مختلف پخش می‌کردیم. در همین جا لازم است که از زحمات پدر و مادر عزیزم تشکر کنم و دستشان را ببوسم.»

محروم‌ترین روستاهای بوشهر هم وضعیتش از روستاهای سیستان و بلوچستان بهتر است

همسرم معتقد بود که زکات پزشکی خدمت به مردم محروم است

خانم دکتر درباره چرایی خدمت در مناطق محروم می‌گوید: «در واقع احساس انسان دوستی و کمک به مردم بی‌بضاعت باعث شد که تصمیم بگیریم اول به مردم محروم خدمت کنیم. چون همسرم معتقد بود که آدم وقتی چیزی را به دست می‌آورد؛ حالا چه مادی و چه معنوی باید زکاتش را پرداخت کند و مهم‌ترین زکات برای یک پزشک خدمت به مردم، به ویژه در مناطق محروم است. چون واقعا باید حس درمانگی را در این مردمی که از همه چیز محروم هستند، از نزدیک ببینیم تا بتوانیم با کمک به آنها لبخندی روی لبشان بنشانیم. این ثواب و اجر زیادی دارد.»

خوشحالی بیماران خستگی را از تنمان در می‌کند

او در پاسخ به این سوال که زندگی در مناطق محروم برایشان سخت است یا آسان می‌گوید: «بله، مسلما هر تغییری برای آدم سخت است به خصوص وقتی در جایی زندگی کنید که امکانات قبلی‌ را نداشته باشید؛ عدم دسترسی، دلتنگی و سختی‌های زیادی وجود دارد. علاوه بر این؛ سختی‌های شغل پزشکی، مسئولیت و دوری از خانواده هم هست. بعضی وقت‌ها که خسته می‌شویم، شرایط برایمان خیلی سخت‌تر می‌شود ولی وقتی خوشحالی یک بیمار را می‌‌بینیم، خستگی از تنمان در می‌رود.»

محروم‌ترین روستاهای بوشهر هم وضعیتش از روستاهای سیستان و بلوچستان بهتر است

وجود مار، عقرب و رتیل یکی از ترسناک‌ترین بخش‌های زندگی در مناطق محروم است

این پزشک عمومی درباره نوع زندگی در مناطق محروم می‌گوید: «در رابطه با وضعیت زندگی خیلی قابل مقایسه با اسکان در شهر به خصوص تهران نیست. جایی که برای اسکان پزشک به ما دادند، امکانات و وسایل اولیه زندگی را دارد ولی قطعا مشابه منزل خودمان نیست. از آن مهم‌تر ما امکانات تفریحی و هیچ دسترسی‌ای نداریم. از خیلی امکانات اولیه زندگی مثل آب آشامیدنی محروم هستیم و مجبور به خرید آب معدنی هستیم. از آن مهم‌تر با توجه به گرم و خشک بودن این منطقه؛ وجود حشرات و موجودات مختلف از جمله عقرب، مار، رتیل و… واقعا ترسناک است. قطعی برق هم در روستا داریم و چون گرمای اینجا خیلی وحشتناک است، گاهی فضا غیر قابل تحمل می‌شود.»

کسانی که هزینه ویزیت نداشتند برایمان رطب، گوجه، پیاز یا غذاهای محلی می‌آوردند

خانم محمدقاسم درباره پرداخت هزینه ویزیت توسط مردم مناطق محروم می‌گوید: «این مردم با اینکه در مناطق محروم زندگی می‌کنند و بی‌بضاعت هستند، ولی واقعا آدم‌های آبرومندی هستند و حتی خجالت می‌کشیدند که بگویند ما مبلغ ویزیت را نداریم. از این نوع خاطرات زیاد دارم ولی مثلا در روستاهای بوشهر خیلی برایمان رطب و خرما می‌آورند، در فصل زمستان که هنگام کشاورزی بود؛ وقتی از در پانسیونمان بیرون می‌آمدیم، می‌دیدم سه جعبه گوجه فرنگی یا پیاز برایمان گذاشته‌اند. خیلی‌ها برایمان غذاهای محلی می‌پختند. غذاهایی به اسم گمنه یا رنگینک را به عنوان هزینه ویزیت و تشکر برای ما می‌آوردند.»

محروم‌ترین روستاهای بوشهر هم وضعیتش از روستاهای سیستان و بلوچستان بهتر است

تجربه خدمت در روستاهای استان بوشهر و سیستان و بلوچستان را داریم

او درباره روستاهایی که تا به حال تجربه خدمت در آنها را داشته می‌گوید: «قبلا همسرم در تعدادی از روستاهای اطراف تهران و قزوین خدمت کرده بودند ولی به صورت مشترک در روستاهای استان بوشهر و سیستان و بلوچستان بودیم. در استان بوشهر که حدود یک سال و دو ماه در آنجا ساکن بودیم؛ در بخشی به اسم دشتی و کاک منیر و دهگان و چند روستای دیگر بودیم. در حال حاضر هم در جنوبی‌ترین قسمت سیستان و بلوچستان یعنی در شهر سرباز روی جکیگور هستیم که تقریبا در مرز ایران و پاکستان قرار دارد.»

محروم‌ترین روستاهای بوشهر هم وضعیتش از روستاهای سیستان و بلوچستان بهتر است

خانم دکتر درباره وضعیت روستاهایی که در آن‌ها طبابت کرده، می‌گوید: «وضعیت روستاها در استان‌های مختلف قطعا متفاوت است. در بوشهر روستاها از نظر وضعیت بهداشتی سطح قابل قبولی داشتند و مقداری رسیدگی شده بود. البته بعضی روستاها بودند که اصطلاحا به آنها «سیاری» گفته می‌شد که امکانات اولیه را هم نداشتند. این روستاها مربوط به عشایر بودند که آن‌جا به صورت کوچ نشینی می‌آمدند و امکانات اولیه مثل آب آشامیدنی را نداشتند. از نظر وضعیت بهداشتی و مدارس، اوضاع قابل قبول بود. وقتی ما ویزیت مدارس و دانش آموزان را انجام می‌دادیم، سعی می‌کردیم آموزش و فرهنگ‌سازی انجام دهیم. ولی اوضاع در استان سیستان و بلوچستان واقعا قابل مقایسه با هیچ استانی در ایران نیست. حتی محروم‌ترین روستای بوشهر هم از این‌جا وضعیتش خیلی بهتر است. بعضی روستاها حتی آب آشامیدنی و خیلی امکانات اولیه را ندارند. واقعا باید دید تا باور کرد که اصلا انسان می‌تواند در چنین شرایطی زندگی کند! کودکان یتیم زیادی هستند که توانایی تحصیل را ندارند. خیلی روستاها برق و وسایل گرمایشی ندارند. روستاهای اینجا در مناطق بیابانی هستند و بدون آب، برق، گاز و هیچ امکانات دیگری، گاهی وضعیت خیلی خوفناک می‌شود.»

محروم‌ترین روستاهای بوشهر هم وضعیتش از روستاهای سیستان و بلوچستان بهتر است

مردم روستا بعد از یک مدت دیگر فقط برای درددل پیش ما می‌آمدند

او درباره رفتار مردم روستا و واکنش آنها به یک زوج پزشک می‌گوید: «مردم روستا خیلی مهربان، مهمان نواز و با محبت هستند. وقتی می‌فهمیدند ما زن و شوهر هستیم، موضوع برایشان خیلی جالب‌تر می‌شد و زمان حرف زدن یک شیطنت‌هایی می‌کردند؛ مثلا با خوشحالی می‌گفتند، این خانم دکتر یا این آقای دکتر همسر شماست. خوششان می‌آمد که با هم هستیم و می‌گفتند اینکه با هم هستید، اینجا بودن را برایتان راحت‌تر می‌کند. خیلی‌ها می‌آمدند و از مشکلات زندگی‌شان برایمان می‌گفتند و وقتی به داستان زندگی آنها گوش می‌کردم، نه اینکه بخواهم بگویم خدا را شکر من این وضعیت را ندارم؛ ولی واقعا می‌فهمیدم که چقدر باید شکرگزار داشته‌های خودمان باشم. مثلا وقتی می‌دیدم یک آدمی در چنین وضعیت سختی زندگی می‌کند و باز هم می‌گوید خدا را شکر و امید به زندگی دارد، آن وقت به این فکر می‌کردم که خیلی از ماها قدر داشته‌هایمان را نمی‌دانیم. درددل‌‌هایشان برای ما زیاد بود؛ در رابطه با مشکلات خانوادگی شغلی یا از دست دادن سلامتی و بچه‌هایشان حرف می‌زدند. بعد از یک مدت، دوست داشتند که همیشه با پزشکان به خصوص من و همسرم درددل کنند. در واقع حس می‌کردیم این‌ها بیماری خاصی ندارند و فقط می‌خواهند بیایند که با یک نفر درد دل کنند و حرف بزنند. چون می‌دانستند من به عنوان یک پزشک محرم رازشان هستم و خیلی راحت حرف‌هایشان را برایمان می‌گفتند.»

آموزش مسائل بهداشتی بزرگترین نیاز مناطق محروم است

خانم دکتر درباره بیشترین مشکلات درمانی مردم در روستاها می‌گوید: «در واقع بیشتر از مشکلات درمانی، در روستاها مشکلات بهداشتی وجود دارد. یعنی نیاز به آموزش داریم تا فرهنگ سازی صورت بگیرد. چون اگر به مردم آموزش داده شود و بعضی موارد را رعایت کنند، گرفتار یک سری بیماری‌ها نمی‌شوند. مثلا در منطقه‌ای که الان هستیم به دلیل عدم رعایت مسائل بهداشتی، شیوع اسهال خیلی بالاست یا مراقبت از مادران باردار یکی از مشکلاتی است که ما با آن دست به گریبانیم. به مسائلی همچون مصرف مکمل، انجام ویزیت‌های مرتب و غیره برای مادران باردار خیلی توجه نمی‌شود. مشکلات دیگری از قبیل مصرف بی‌رویه دارو و آمپول زدن هم هست که خیلی به آن علاقه دارند. مشکلاتی که تنها راه حل آنها فرهنگ سازی است، چون وقتی برایشان توضیح می‌‌دهیم، بعد از یک مدت واقعا رویه‌شان عوض می‌شود.»

محروم‌ترین روستاهای بوشهر هم وضعیتش از روستاهای سیستان و بلوچستان بهتر است

مردم روستاهای محروم بوشهر گریه می‌کردند و می‌گفتند از روستای ما نروید

او درباره خاطرات فراموش نشدنی روزهای طبابتش در مناطق محروم می‌گوید: «خاطره‌های خوب و شیرین زیاد دارم. مهم‌ترین خاطره‌ام از بوشهر این بود؛ زمانی که قرار بود از بوشهر برگردیم و در هفته آخر مردم از این موضوع مطلع شده بودند، جنب و جوش زیادی پیدا کرده بودند. هر روز تعداد زیادی از مردم می‌آمدند و ابراز ناراحتی می‌کردند. یک خانمی بود که خیلی به من محبت داشت و من همیشه به یادش هستم؛ او خیلی گریه می‌کرد و به من می‌گفت: «تو رو خدا نرو» از همه مهم‌تر در روزهای آخر و در فصل گرما که آنجا اول رطب به بار می‌آید و بعد در مرداد ماه که اصطلاحا به آن «تموزه» می‌گویند، رطب‌ها خرما می‌شوند. در واقع رطب به اصطلاح نوبر خرماست که مقدارش خیلی کم است؛ آن زمانی که ما می‌خواستیم برگردیم زمان رطب بود و خیلی جالب بود که هر بیماری در آن روزها برای ما رطب می‌آورد؛ حتی به اندازه یک بشقاب یا چند دانه که با خودمان به تهران ببریم. پرسنل درمانگاه در هفته آخر، هر روز برای ما غذا درست می‌کردند و از آن مهم‌تر احساسی بود که در چهره‌شان نشان می‌دادند. انگار واقعا قرار است یک عزیزشان از آن منطقه برود؛ ابراز دلتنگی و گریه می‌کردند. جالب است که بعد از این مدت هنوز هم با ما تماس می‌گیرند و دوست دارند که ما دوباره به آنجا برگردیم. در سیستان و بلوچستان هم با اینکه مدت طولانی نیست که اینجا هستیم ولی خاطره خوب زیادی داریم. یکی از مهم‌ترین مواردش این بود که خانم بارداری به من مراجعه می‌کرد که ۱۵ ساله بود. سن پایینی داشت و دچار فشار خون بالا در دوران بارداری و تشنج شد. من تازه به این منطقه آمده بودم و آن روز تنها پزشک منطقه من بودم و خدا را شکر توانستم سریع وضعیتش را روبه راه کنم. حدود یکی دو هفته بعد که به دیدنم آمد؛ دیدم حالش خیلی خوب است و وقتی نوزادش را دیدم و هنگامی که گفت: «ممنون که جانم را نجات دادی» و پدر و مادرش از من تشکر کردند. واقعا احساس خوبی داشتم که با حضورم باعث کمک به یک مادر باردار شدم که در نهایت توانست فرزندش را سالم در آغوش بگیرد.»

پزشکان زیادی در مناطق محروم با جان و دل در حال تلاش هستند

خانم دکتر درباره همراهی دیگر پزشکان با خودشان می‌گوید: «همکاران ما اکثر قریب به اتفاق‌شان همین طور هستند و خیلی به فکر هم نوع و کمک به افراد بی‌بضاعت هستند. زمانی که ما به این منطقه آمدیم؛ دوستان زیادی همراه ما شدند از جمله یکی از دوستان خوبم که دندانپزشک بود و ایشان هم واقعا خیلی مهربان و خوش قلب بودند. ما مدتی که در بوشهر بودیم، ایشان خیلی کمک حال ما بودند و حضور ایشان جزو قسمت مهمی از خاطره‌های خوب من است. پزشکان دیگری هم در بوشهر و در سیستان و بلوچستان هستند که واقعا با جان و دل در حال تلاشند.»

محروم‌ترین روستاهای بوشهر هم وضعیتش از روستاهای سیستان و بلوچستان بهتر است

برای کمک به مردم روستاهای محروم صفحه «قلب‌های مهربان» را در اینستاگرام ایجاد کردیم

او درباره فعالیت صفحه «قلب‌های مهربان» در اینستاگرام می‌گوید: «به دلیل اینکه مشکلات این منطقه زیاد بود و ما به تنهایی از پس این مشکلات بر نمی‌آمدیم و می‌دانستیم مردم ایران خیلی مهربان و نوع دوست هستند؛ تصمیم گرفتیم که از مردم کمک بخواهیم. بازخورد این صفحه خیلی خوب بود، در ابتدا چون خیلی صفحه‌مان شناخته شده نبود و کسی با ما آشنایی نداشت، کمک‌ها زیاد نبود ولی به تدریج میزان کمک‌ها بیشتر شد. از همه مهم‌تر اینکه مردم واقعا واکنش نشان می‌دادند و برایشان مهم بود. مثلا وقتی عکس کودک فقیری را می‌دیدند که مشکلات مالی و تحصیلی دارد، تمام سعی‌شان را برای کمک می‌کردند. ما امیدواریم که افراد بیشتری به منطقه محروم سیستان و بلوچستان بیایند. چون واقعا اینجا شناخته شده نیست و خیلی‌ها نمی‌دانند، اینجا چه مشکلات بزرگی وجود دارد و اگر واقعا مردم شناخت بیشتری پیدا کنند و بدانند که همین کمک‌های کوچکشان چه تغییرات بزرگی در اینجا ایجاد می‌کند، می‌توان به آینده روستاها بیشتر امیدوار شد.»

با کمک‌های مردمی توانستیم به ۲۰۰ خانوار عروسک و موادغذایی بدهیم و برای ۵۰۰ کودک کفش بخریم

خانم دکتر محمدقاسم درباره کمک‌های جمع آوری شده برای مردم مناطق محروم روستایی می‌گوید: «حرکت ما در ابتدا برای تامین مقداری مواد غذایی خانواده‌های بی‌بضاعت بود که با کمک مردم مبلغ بیشتری جمع آوری شد و ما توانستیم تعدادی اسباب بازی و عروسک هم برای بچه‌ها بخریم. چون اینجا فقر بالایی دارد و خانواده‌ها برای تامین مواد غذایی مشکل دارند، چه برسد به خرید وسایل بازی. به همین جهت ما مبلغ اولیه را برای تامین مواد غذایی و عروسک گذاشتیم و توانستیم حدود ۲۰۰ خانوار را پوشش دهیم. به تدریج کمک مردم بیشتر شد و ما برای بچه‌ها کفش هم تهیه کردیم. چون اینجا خیلی از بچه‌ها به دلیل فقر مالی کفش ندارند و زمین اینجا هم که سنگ و کلوخ است و در این گرما و آفتاب من بچه‌ها را می‌دیدم که با پای برهنه روی زمین راه می‌رفتند؛ این واقعا دردناک بود. حدود ۵۰۰ جفت کفش خریدیم و به بچه‌ها هدیه دادیم. بعد وضعیت تحصیلی اینجا را بررسی کردیم و دیدیم که خیلی از بچه‌ها به دلیل فقر مالی و عدم تامین لوازم التحریر از تحصیل باز می‌مانند و به همین دلیل ترک تحصیل می‌کنند. تعداد زیادی لوازم التحریر از جمله دفتر، تراش و وسایل اولیه تحصیل برایشان تهیه کردیم. در قدم بعدی دیدیم که وضعیت مدارس بسیار مشکل زاست؛ مدرسه‌ای با ۱۵۰۰ نفر جمعیت آب آشامیدنی نداشت. ما با کمک مردم توانستیم یک آب‌خوری برای مدرسه تامین کنیم. البته به دلیل اینکه مدرسه قدمتش خیلی بالاست و کاملا تخریب شده بود، سرویس بهداشتی هم ندارد؛ یعنی بچه‌ها در این چند ساعتی که در مدرسه هستند، نمی‌توانند به دستشویی بروند. چون جایی به عنوان سرویس بهداشتی وجود ندارد. در حال حاضر از مردم کمک خواستیم تا بتوانیم برای این ۱۵۰۰ دانش آموز سرویس بهداشتی تهیه کنیم. چون واقعا نیاز مهمی است و به دلیل عدم رعایت مسائل بهداشتی عفونت در این منطقه خیلی بالاست. علاوه بر این یک مقدار هم کمک توسط دوستان عزیزمان که از اصفهان تشریف آوردند، داشتیم. ایشان در اصفهان کمپینی را تشکیل دادند و کمک‌های مردمی را که شامل لباس، فرش، پتو و وسایل اولیه زندگی است را جمع آوری کردند و ما بین خانواده‌های بی‌بضاعت توزیع کردیم.»

محروم‌ترین روستاهای بوشهر هم وضعیتش از روستاهای سیستان و بلوچستان بهتر است

من و همسرم بیشتر ساعت‌های روزمان را به درمان بیماران اختصاص دادیم

او درباره سبک زندگی خودش و همسرش در روستا می‌گوید: «در رابطه با وضعیت زندگی‌مان باید بگویم که هر دو از صبح تا ظهر در مطب مشغول به کار هستیم. من در مطب هستم و همسرم برای مراقبت از دانش آموزان و مادرهای باردار ده گردشی می‌کند؛ او به روستاهای اطراف می‌رود و وضع آب منطقه و سلامتی مردم روستا را بررسی می‌کند. بعدازظهر، پس از مقداری استراحت و صرف نهار مشغول به مطالعه هستیم؛ چون من شخصا دوست دارم به روز باشم یا با هم حرف می‌زنیم و تلویزیون تماشا می‌کنیم. در واقع اینجا امکانات تفریحی اصلا وجود ندارد و ما تمام مدت باید داخل پانسیونمان در درمانگاه باشیم و به دلیل اینکه ممکن است، بیمار اوراژنسی بیاید. معمولا هم از بعدازظهر تا عصر موردهای زیادی داریم. این برنامه هر روزه‌ ماست.»

تامین امکانات اولیه زندگی و آموزش بهداشت از از اولویت‌های مردم روستاهای سیستان و بلوچستان است

وقتی از خانم دکتر پرسیدم که اگر مسئول بود؛ کدام مشکل مردم روستا را در اولویت قرار می‌داد، گفت: «پاسخ به این سوال واقعا سخت است؛ چرا که هر کس از جنبه شغلی خودش، مشکلات را حل می‌کند. به هر حال مسئولین درایت و بینش کافی را دارند و آنها بهتر می‌دانند که مشکل هر منطقه را در چطور در اولویت قرار دهند و حل کنند. ولی به نوبه خودم و در جایگاهی که دارم؛ فکر می‌کنم، حل مسائل اولیه یعنی تامین امکانات اولیه برای زندگی انسان‌های این منطقه واقعا در اولویت است. تامین آب آشامیدنی و امکانات اولیه زندگی حداقل چیزی است که برای یک انسان باید وجود داشته باشد. در درجه دوم مسائل بهداشتی را مدنظر قرار می‌دهم. باید اصول رعایت مسائل بهداشتی به آنها آموزش داده شود. چون این باعث می‌شود که از بسیاری بیماری‌ها جلوگیری ‌شود و به این ترتیب هزینه‌هایشان کاهش پیدا می‌کند. این هزینه‌ای که برای درمان یک بیماری ساده در شهرهای دیگر خیلی کم به نظر می‌آید، برای مردم اینجا خیلی سنگین است. وقتی مسائل بهداشتی رعایت شود، آن هزینه هم نیست و به جایش آن هزینه صرف زندگی خودشان می‌شود و زندگی‌شان بهتر می‌شود. در کل من فکر می‌کنم؛ مهم‌ترین مسئله تامین آب آشامیدنی، امکانات اولیه زندگی، فضای مناسب زندگی یعنی خانه قابل قبولی که دچار عقرب زدگی، گرما زدگی و هزاران مشکل دیگر نشوند و در درجه دوم هم آموزش بهداشت از اولویت‌های مردم اینجاست.»

محروم‌ترین روستاهای بوشهر هم وضعیتش از روستاهای سیستان و بلوچستان بهتر است

تا زمانی که کمک‌های مردمی به روستاهای محروم ادامه پیدا کند در اینجا می‌مانیم

او درباره اینکه تا چه زمانی تصمیم دارند در روستاها خدمت کنند، گفت: «خودمان یک مدتی را در نظر گرفته بودیم ولی باتوجه به اینکه در برنامه زندگی‌مان تغییراتی ایجاد شده و وضعیت زندگی‌ اینجا کمی سخت است، نمی‌توانیم بگوییم دقیقا تا چه زمانی اینجا هستیم. ولی این خیلی بستگی به کمک و همیاری مردم و مسئولین دارد؛ چرا که ما هم تا یک حدی می‌توانیم به مردم کمک کنیم و تامین نیازهای اولیه مردم روستا و کمک به آنها نیاز به حمایت مالی بالایی دارد و اگر حمایت مسئولین و مردم باشد ما می‌توانیم قدم‌های بزرگی در این راه برداریم؛ تا زمانی که این کمک‌ها ادامه پیدا کند، ما اینجا هستیم و سعی می‌کنیم به مردم کمک کنیم.»

همسرم معنای واقعی زندگی را به من یاد داد

خانم دکتر در پایان ضمن تشکر از مردم و به خصوص همسرشان گفتند: «خدا را شاکر هستم؛ از اینکه ما را یاری‌رسان مردم مستمند در مناطق محروم ایران قرار داده است. از همسر عزیزم تشکر ویژه‌ای دارم به دلیل اینکه همیشه و در هر شرایطی مونس و همدرد من است و در سختی‌های زندگی با قوت قلبی که من می‌دهد، همیشه تکیه گاه محکمی است. از اینکه او را در کنار خودم دارم، افتخار می‌کنم. چون باعث می‌شود که بهتر از قبل بتوانم به مردم خدمت کنم. همسرم باعث شد که بینش بهتری نسبت به دنیا و زندگی داشته باشم، چون همیشه تشویقم می‌کرد که زندگی با مهربانی زیباست و وقتی دست کسی را بگیریم و لبخندی به لب کسی بیاوریم، تازه معنای واقعی زندگی را درک می‌کنیم. در پایان امیدوارم خدا همچنان این قدرت و صبر را به ما بدهد تا بتوانیم با توان بیشتری به این مردم خدمت کنیم و از تمامی مردمی که در این راه ما را با کمک‌های نقدی و غیرنقدی‌شان همراهی کردند و باعث شدند که ما بتوانیم بیشتر و بهتر خدمت کنیم، بی‌نهایت ممنونم و امیدوارم که برکت این کمک‌ها بیش از پیش در زندگی‌شان جاری شود.»

 

دیو چو بیرون رود، فرشته در آید؟!

بزرگ ترین خطای محمد رضا شاه و اطرافیانش این بود که بجای حفظ و تداوم دست آوردهای انقلاب مشروطیت، حفاظت از آزادی و تحکیم دولت دمکراتیک نوپای دوره مصدق، آن ها را بر انداختند و دولت دیکتاتوری شاه محور دوره رضا شاه را احیا کردند و علیرغم برخی اصلاحات مهم و رشد جامعه در برخی عرصه ها، نخواستند حکومت و ساختارسیاسی حقیقی حکومت و جامعه را دمکراتیک کنند ودرنتیجه نتوانستند جامعه را در مسیر توسعه همه جانبه پیش ببرند. محمد رضا شاه تا چند ماه مانده به انقلاب همچنان به حکومت دیکتاتوری خود محور ادامه داد. به این ترتیب هم موجب سرنگونی حکومت خود و فروپاشی نظام پادشاهی شد و هم زمینه را برای سرکار آمدن آخوندها و تشکیل دولت دینی فراهم آورد.

سال 1355 فضای سیاسی تحت فشار دولت آمریکا باز شده بود، رکود اقتصادی وگرانی مسکن و خورد وخوراک و دیگر وسایل زندگی و برخورد خشن رژیم با گران فروشان و حاشیه نشینان و…ابعاد وسیتعری پیدا کرده بود، اعتراضات روشنفکران، وکلا و مردم بتدریج شروع شده و حکومت به سمت تضعیف و درگیری با مردم می رفت.

در چنین شرایطی نیروهای آزادیخواه اعم از نیروهای جبهه ملی، مجاهدین ، ما فدائیان خلق ایران و حزب توده ایران و دیگر نیروهای مشابه، نخواستیم حول آزادی، دمکراسی و حکومت دمکراتیک همکاری کنیم و کانون و شبکه مشترکی برای مشارکت موثر در مبارزات رو به گسترش مردم درست کنیم و نیرویی متشکل و مستقل از روحانیون و رهبری خمینی سازمان بدهیم. عدم همکاری و تشکیل تشکل سیاسی مشترک حول این آرزوها، اهداف و خواسته های ملی ومردمی بزرگترین خطای فکری، برنامه ای و سیاسی ما ودیگر نیروهای برشمرده بود.

همه احزاب، سازمانها وگروه های مطرح مخالف دیکتاتوری شاه در آن زمان، از سال 1356، هرکدام بطور جداگانه و به شیوه های مختلف و متفاوت، راه خود رفتند و میدان را برای روحانیون و بازاری ها و رهبری خمینی خالی گذاشتند و سر انجام در آستانه انقلاب بهمن، همه به رهبری خمینی تمکین کردند.

روحانیون رهبری جنبش را گرفتند و جمهوری اسلامی را جایگزین حکومت دیکتاتور شاه محور کردند.

ما فدائیان خلق ایران نیز که تن به رهبری خمینی نداده و در رفراندم 12 فروردین 1357 به «جمهوری اسلامی ، آری یا نه » ، نه! گفته بودیم، درادامه راه، حول برخود با خط مشی قبل از انقلاب و جمهوری اسلامی اختلاف پیداکردیم. بجای مدارا و گفت و شنود باهم برای فهم همدیگر، کوشش برای شناخت بیشتر و عمیقتر شرایط جدید، پیداکردن راه برای حل اختلافات و رفع مشکلات واقعا موجود و بجای ایجاد شرایط، فضا و نهاد دمکراتیک برای مشارکت دادن برابر حقوق و دمکراتیک اعضای کل سازمان در تصمیم گیری، به شیوه عجولانه و غیر دمکراتیک بزرگترین سازمان سیاسی و سراسری چپ ایران را دچار انشعاب کردیم. به این ترتیب هم سازمان را تضعیف کردیم و هم در غیاب طرفین، زمینه را برای شتاب گرفتن بیراهه روی فراهم کردیم. (*)

همه احزاب وسازمان ها و گروه های مطرح که هرکدام بنا به دلایلی و به نحوی از انحا یا به دفاع از جمهوری اسلامی برخاسته بودند و یا با آن مبارزه می کردند، در همان یکی دوسال اول، مورد سرکوب حکومت قرار گرفتند و به مخالفین آن تبدیل شدند.

– واقعیت این است که اکثریت عظیم مردم، درآستانه انقلاب و دهه اولِ حکومت جمهوری اسلامی، بر این باور بودند که روحانیون و حکومت اسلامی، زندگی بهتری برای آن ها تامین کرده و آن ها را به رستگاری اخروی نیز هدایت خواهند کرد. ولی با مشاهده و تجربه کردن روزمره گفتار، رفتار، سیاست ها و اعمالِ ریز و درشت حکومت و دولت های ولی محور در سطوح ملی، منطقه ای و جهانی، بتدریج متوجه این حقیقت شدند که حکومت نه تنها آزادی، عدالت، پیشرفت و آسایش برای آن ها تامین نمی کند بلکه موجب تخریب دین و اخلاق شان نیز شده و می شود.

– 40 سال است مردم هم شاهد و هم مورد آزار و ستم حکومت و حاکمان هستند. از بدو تاسیس جمهوری اسلامی تا کنون میلیون‌ها زن ومرد معلم، کارگر، کارمند، ارتشی، دانشجو و استاد دانشگاه از محل کار به بهانه غیر مکتبی بودن، سنی ، غیر مسلمان ، بهائی و دگر اندیش بودن اخراج می شوند، نیروهای سیاسی و فرهنگی غیر خودی و بعدها خودی سرکوب می گردند، در تمامی امورزندگی دخالت، اقتصاد مورد تخریب و ثروت وسرمایه‌های طبیعی و ملی غارت می شوند. افزایش بیکاری و تداوم سرکوب، زندان واعدام و صدور انقلاب و تشنج افرینی در منطقه و در زمینه انرژی هسته‌ای، تخریب روابط بین المللی و ایجاد خطرات جدید جنگ علیه کشور ادامه دارند.

  • این فاصله البته حکومتی که خود را، حکومت کوخ نشینان و مستضعفان معرفی می کرد حکومت ملاها و مکلا ها و نظامی های مالدار چهره نما شد که ثروت طبیعی و ملی مردم وکشور را غارت و به یغما برده و می برد.

– دراین پروسه، مردم به تدریج با گفتار، رفتار ، سیاست ها ، وعده ها و اعمال چهره های انقلابی، سازندگی، اصلاح طلبی و اعتدالی حکومت آشنا شدند و آن ها را در جریان زندگی تجربه کردند. در عین حال در سیر زمان، شناخت و آگاهی مردم نه تنها نسبت به حکومت و چهره های حکومتی و دولتی بیشتر و عمیق تر شد بلکه درباره حقوق فردی و اجتماعی و نقش خود در تغییر و تحولات نیز بیشتر و ژرفتر شد.

تجربه و شناخت بیشترشهروندان از حکومت دینی، رهبران و روسای جمهوری و دیگر مسولین ولایت فقیه مدار از یکسو و آگاهی نسبت به حقوق شهروندی و اجتماعی خود از سوی دیگر موجب این شد که نگاهِ تقدس آمیز اغلبِ مردم نسبت به روحانیت و دیگرحکمرانان ولایت فقیه محور، بتدریج سست و خدشه دار شده و اعتقاد و اعتمادِ شان به آن ها فروبریزد.

لازم است تاکید شود که در این مدت زمان و دراین پروسه، نیروهای مدرن ، آزادیخواه و عدالت جوی کشور، علیرغم وجود فشار و سرکوب های مداوم و خشن حکومت، در برابر این همه ستم ، بیدادگری، غارت و تخریب، ساکت نبودند و هرکدام به نحوی به فعالیت بی وقفه در عرصه های محتلف فکری، فرهنگی، مدنی وسیاسی و مبارزه با اهداف، سیاست ها و روش های حکومت روی آوردند.

– در طی این سال ها تلاش ومبارزه بی وقفه برای تحقق آزادی ها و حقوق فردی و اجتماعی، برابر حقوقی زن ومرد، عدالت قضائی، عدالت اجتماعی، حفاظت از طبیعت و محیط زیست، صلح و تعامل و ارتباط با دولت های منطقه وجهان، رشد و گسترش یافته و در اشکال مختلف در مبارزات شهروندان و اقشار مختلف جامعه تجلی پیداکرد.

– شبکه های اجتماعی جدیدِ مختلف در جهت دفاع از حقوق کودکان، زنان، کارگران، معلم ها، حقوق بشر و حقوق شهروندی، حفاظت از طبیعت و محیط زیست، دفاع ازحیوانات شکل گرفته و گسترش یافتند و به وسیله مهمی برای فعالیت های فکری، فرهنگی، صنفی و اجتماعی و سیاسی نیروهای آزادیخواه تبدیل شدند.

– روشنفکران، نویسندگان و هنرمندان مدرنِ آزادیخواه و کنشگران جامعه مدنی در کشور به لحاظ کیفی وکمی افزایش یافتند. نیازها و مطالبات شهروندان بویژه جوانان، زنان، کارگران و معلمان و دیگر اقشار و طبقات جامعه به شکل وسیعی در سپهر عمومی مطرح شدند.

– تلاش ومبارزه پی گیر و گسترده زنان، معلمان و کارگران و جوانان برای تامین خواست‌های صنفی وحقوق وآزادی‌های فردی واجتماعی خود علیرغم فشارهای حکومت و جلوگیری از آن ها گسترش یافته و در سپهر عمومی انعکاس یافتند.

– مشارکت اغلب مردم در سیاست و انتخابات – اعم از شرکت و عدم شرکت آگاهانه در انتخابات که هر دو بجای خود نوعی از مشارکت در سیاست هستند– آگاهانه و هوشیارانه تر شده است.

فکر و فرهنگ گفت و شنود برای شناخت وفهم همدیگر و پیداکردن زبان مشترک و مدارا میان اغلب نیروهای فکری وفرهنگی و نیز سیاسی کشور برای حل مشکلات مشترک بتدریج رواج و گسترش می یابد.

– و بلاخره در دیماه امسال جنبش اعتراضی بی سابقه در حدود 100 شهر بوقوع پیوست.

واقعیت این است که این تغییر و تحولات ریز و درشت که بطور فشرده برآن ها اشاره رفت، بخش کوچکی ازتغییرات عمیقی است که در 40 سال گذشته درجان جامعه جاری است.

ایران در کدام سمت قرار دارد و و چشم انداز کدام است ؟

کاهش وسیع پایگاه اجتماعی حکومت، پیدایش شکاف عمیق وبی بازگشت میان حکومت و مردم، تضعیف حکومت، پیدایش گسست و شکاف‌های بزرگ پر نشدنی میان نیروهای درون جمهوری اسلامی، گسترش اندیشه ها و خواست های آزادی، دمکراسی و عدالت اجتماعی، حفاظت از طبیعت و محیط زیست در جامعه و فراهم شدن زمینه برای توده گیرشدن این خواسته ها و تقویت نیروهای مدافع آن ها، از مهمترین تغییرات و تحولات درجامعه است.

جامعه و کشورما سال های درازی است نیازمند آزادی، دمکراسی، عدالت اجتماعی، حفظ محیط زیست، دفاع ازصلح و منافع ملی و تعامل وارتباط با دولت ها و جهان است . حکومت شاه محور نخواست و نتوانست این نیاز را تامین کند. جمهوری اسلامی نیز در 40 سال حکومت بر مردم وجامعه، در شرایطی که اکثریت بزرگ مردم، صادقانه حامی و پشتبان آن بودند، نخواست ایران را در مسیر تغییر و تحولات دمکراتیک و توسعه همه جانبه و پایدار و تامین زندگی بهتر قرار بدهد.

جامعه و کشورایران برای رهایی از وضعیت فلاکت بار وخطرناک و قرار گرفتن در مسیر توسعه همه جانبه و پایدار و تامین زندگی بهتربرای مردم و امنیت برای کشور، به آزادی، دمکراسی و تشکیل دولت مدرن دمکراتیکِ و مستقل نیاز دارد . این آرزو و نیاز ملی و مردمی دیرینه و امروزی جامعه و کشورماست.

امروز اگربخواهیم بطورفشرده، سطح رشد و نیاز مردم و جامعه و رابطه مردم با حکومت جمهوری اسلامی را توصیف کنیم می توان گفت؛ جان جامعه شکفته ایران مدت هاست که در جام جمهوری اسلامی نمی گنجد .

آقای خامنه ای و دیگر مسئولان ولایت فقیه محور، برای جلوگیری از نفوذ، پیشرفت و توده گیرشدن خواسته های آزادی، عدالت اجتماعی و دمکراسی در کشور، بویژه بعد ازاعتراضات و جنبش سراسری اخیر که جنبشی مردمی، حق طلبانه و ترقی خواهانه است، کوشش می کنند این تلاش ها را به دشمن ، به دولت ترامپ و دیگر دولت های خارجی نسبت دهند. در صورتی که ایشان و دیگر رهبران و مسئولان حکومت واقف هستند که فرایند وسمت گیری مدرن – دمکراتیک و عدالت خواهانه امروزی ، به پشتوانه صد واندی سال تلاش و مبارزه‌ی زنان و مردان ایرانی و براثر 40 سال مبارزه بی وقفه ایرانیان مترقی و آزادیخواه، از دل جامعه بیرون آمده و علیرغم فراز و فرود هایش، پیش می رود.

سخنی با نیروهای مدافع آزادی، عدالت اجتماعی و دمکراسی کشورمان

واقعیت این است که حکومت و رهبران و مسئولان حکومت جمهوری اسلامی، با تداوم و اعمال روش ها و سیاست های تا کنونی خود بر مردم وجامعه، مدت هاست زمینه را برای بحران های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی وسیع تر وهم جانبه تر فراهم می کنند و بتدریج بدست خود زمینه را درسمت انحلال یا فروپاشی حکومت خود، و خطرات بزرگ برای مردم وکشور مهیا می کنند.

صد واندی سال ازنهضت بیداری و انقلاب مشروطیت و تاسیس اولین مجلس و دولت متجدد – دمکراتیکِ نوپا، 60 و اندی سال از سرنگونی دولت متجدد – دمکراتیک دوره مصدق، 40 از سرنگونی رژیم متجدد – دیکتاتوری شاه محور و 40 سال از تاسیس جمهوری اسلامی و حکومت آن برمردم وجامعه می گذرد .

اگردرسهای لازم را گرفته ایم چه می خواهیم بکنیم ؟

آیا دراین شرایط حساس ، هنوز وقت آن نرسیده که ، احزاب، سازمانها و دیگر نیروهای فعال فکری، فرهنگی و سیاسی آزادیخواه، دمکرات و عدالت جوی مستقل از حکومت و مستقل از دولتهای خارجی، در راستا تحقق آرزو و نیاز ملی- مردمی کشورمان و رفع خطرات خارجی ، حول اهداف مشترکِ آزادی ، دمکراسی و دولت دمکراتیک، دورهم جمع بشویم و کانونی ، شبکه ای و یا کنگره دمکراتیک مشترک و مستقلی بسازیم و در مبارزات مردم و روندهای سیاسی جاری درجامعه و حول کشور، مشارکت جدی و فعال و ایفاگر نقش موثری در سرنوشت جامعه وکشورمان داشته باشیم ؟؟

40 سال قبل گمان بردیم وباصدای بلند و شورانگیزخواندیم : « چو دیو بیرون رود فرشته در آید » . اما دیو دگردر آمد و در آوردیم.

آیا هنوز و همچنان منتظر هستیم بازهم، فرشته ای، قهرمانی، رهبری، ملای خوش خط وخالی ، آقا زاده یا شاه زاده ای و این باربنام دمکراسی و توسعه از قعر تاریخ و یا از آستین دولت های خارجی درآید تا کشور ومردم مار را « نجات » و جامعه را «آزاد » و ما را دمکراسی بکند؟!

————————-

*-. اقلیت و جناح چپ سازمان اکثریت، سیاست مخالفت با جمهوری اسلامی ومبارزه با آنرا انتخاب و پی گرفتند ودرکوتاه مدت دچاراختلافات شدند وبازهم انشعاب کردند.

بعداز انشعاب، ما رهبری سازمان فداییان خلق ایران اکثریت از اواسط سال 1359، به تدریج به پیروی ازبرنامه و سیاست حزب توده ایران روی آوردیم ، از سال 1360 سر از بر نامه شکوفائی جمهوری اسلامی و سیاست به اصطلاح اتحاد و مبارزه در آوردیم تا اواخر سال 1362. از این تاریخ به بعد، برنامه و سیاست شکوفائی جمهوری اسلامی را به تدریج مورد بحث و بررسی نقد قرار دادیم. از سال 1363 به این سو این برنامه وسیاست کنار گذاشته شد و برنامه و سیاست جدیدی مبتنی بر تغییر و تحولات دمکراتیک و توسعه همه جانبه و پایدار و تشکیل نظام سیاسی و اجتماعی دمکراتیک در شکل جمهوری تدوین و جایگزین آن شد . ( برای اطلاعات و شناخت بیشتر دراین زمینه ، می توان به اسناد کنگره های سازمان فداییان خلق ایران ( اکثریت ) در سایت کارآنلاین مراجعه کرد ) .

منبع:
تارنمای بە پیش
بخش:

پدر علم زلزله‌شناسی ایران: حتما باید کشته‌ها میلیونی باشد تا باور کنید پایتخت باید جابه‌جا شود؟ 

پدر علم زلزله‌شناسی ایران گفت: چه بخواهیم و چه نخواهیم، باید پایتخت را جابه‌جا کنیم. حتما باید کشته‌های ما میلیونی باشد تا باور کنید پایتخت باید جابه‌جا شود؟

به گزارش ایسنا، دکتر بهرام عکاشه در همایش تخصصی پیشگیری از مخاطرات زلزله و لغزش لایه‌های زمین که امروز (چهارم بهمن‌ماه) در اهواز برگزار شد، اظهار کرد: 41 بلای طبیعی در جهان وجود دارد که 31 مورد آن شامل کشور ایران می‌شود. ایران جزو 10 کشور حادثه‌آفرین و بلاخیز جهان است و 75 میلیون نفر جمعیت کشور در معرض خطر این بلایا قرار دارند.

وی تصریح کرد: 85 درصد مساحت کشور ایران به میزان زیاد و خیلی زیاد، زلزله‌خیز است. نیمی از مردم کشور در 25 شهر زلزله‌خیز زندگی می‌کنند. خطر زلزله در 83 درصد از شهرهای ایران زیاد و خیلی زیاد و در 16 درصد از شهرها متوسط است. تنها یک درصد از شهرهای ایران در معرض خطر زلزله نیستند.

پدر علم زلزله‌شناسی ایران عنوان کرد: بررسی زمین‌لرزه‌هایی که از سال 1900 تا سال 2018 در کشور ایران رخ داده، نشان داده است که سرزمین ما استعداد زلزله‌هایی تا بزرگای 8 ریشتر را هم دارد. البته تنها مقیاس ریشتر مهم نیست، اگر سازه مقاوم باشد، حتی با زمین‌لرزه‌های 9 ریشتری نیز تخریب نمی‌شود.

عکاشه ادامه داد: آنچه مهم است درجه مرکالی است که میزان یا درجه تخریب را نشان می‌دهد. ممکن است که درجه مرکالی یک زلزله 8 ریشتری 5 باشد، اما یک زلزله 5 ریشتری درجه مرکالی 7 یا بیشتر را دارا باشد.

وی افزود: در واقع مقیاس ریشتر درجه انرژی آزاد شده زلزله را نشان می‌دهد که معیاری برای تخریب سازه‌ها نیست. آنچه که مهم است، مقاوم بودن سازه است.

پدر علم زلزله‌شناسی ایران با تشریح وضعیت پهنه‌بندی خطر زلزله در خوزستان، بیان کرد: 17 شهر خوزستان از جمله آغاجاری، امیدیه، ایذه، باغملک، بهبهان، حسینیه، دزفول، دزآب، رامهرمز، سردشت، شوشتر، قلعه‌تل، مسجدسلیمان و صیدون از لحاظ زلزله‌خیزی در معرض خطر زیاد قرار دارند.

عکاشه ادامه داد: همچنین شهرهای اهواز، حمیدیه، رامشیر، سوسنگرد، شوش، ملاثانی، هویزه، الوان، بستان و عبدالخان، دارای خطر متوسط زلزله و شهرهای آبادان، اروندکنار، بندر امام خمینی، بندر ماهشهر، خرمشهر، سربندر، شادگان و چمران نیز دارای خطر کم زلزله هستند.

وی با بیان اینکه مسلما تهران شهری زلزله‌خیز است، گفت: چه بخواهیم و چه نخواهیم باید پایتخت را جابه‌جا کنیم. حتما باید کشته‌های ما میلیونی باشد تا باور کنید پایتخت باید جابه‌جا شود؟ کافی است زلزله‌ای 7 یا 7.5 ریشتری در تهران رخ دهد تا کل تهران برای چند سال از بین برود و در این صورت کشته‌ها هم میلیونی خواهد بود.

پدر علم زلزله‌شناسی ایران ادامه داد: باید این موضوع را آن قدر بگوییم تا گوش شنوایی برای آن پیدا شود. اگر مثلا گسل شمال تهران فعال شود، درجه مکالی آن 9 است که می‌تواند همه چیز را نابود کند.

افشای اعمال جنایی فرقه رجوی در دیدار آقای ارشد با رئیس دوره ای شورای اتحادیه اروپا

مسعودرجوی و ولایت فقیه از زبان خودش

جواب  مسعود رجوی در مورد ولایت فقیه :

صفحه اول نظرش سازمان در مورد ولایت فقیه2اول نظرش سازمان در مورد ولایت فقیه

مسعود رجوی در مقاله: روحانیت شیعه برسر دوراهی تاریخی در نشریه مجاهد شماره 7 چنین آورده است:

«««اولا: این روزها بازار بحث در مورد ولایت فقیه از هرطرف داغ است. اینکه ولایت فقیه در اسلام واقعی و نه اسلام طبقاتی رایج چیست وچه موارد و چه تاریخچه ای دارد، موضوع مقاله جداگانه ای است. … اما آنچه مسلم است اینکه در اسلام واقعی طبقه روحانی وجود ندارد (نقل به مضمون). و در تائید آن تمام حرف را میزند آنجا که کد میآورد: “هرمذهبی رهبانیت دارد و رهبانیتِ امت اسلام جهاد و پیکار است.”

تا اینجا اصل را تائید کرده ولی میگوید ولی فقیه منم که مبارزه کرده ام. باور نمیکنید؟  به ادامه بیانات ایشان در همین مقاله توجه کنید.

ثانیا: فقیه بمعنای واقعی و قرانی آن زمین تا آسمان با آنچه امروز در نظر عوام است تفاوت دارد در فرهنگ عامیانه معمولا بکسی فقیه گفته میشود که مسائل شرعیه و آنهم فروعات و جزئیاتی از قبیل طهارت و نجاست را برای مردم بازگو میکند، و یا آنها را در رساله ای گردآوری کرده و عموما از روی لباسش شناخته میشود.

حال آنکه بمعنی دقیق کلمه فقیه بفرد صاحب فهم و استنباط و دریافت از هرچیزی گفته میشود آنگاه وقتی این توانایی فهم واستنباط در چهارچوب دین باشد، فرد فقیه، فقیه در دین نامیده میشود. یعنی کسی که در دین و اصول و احکام آن صاحب فهم و دریافت بوده و بتواند مسائل مختلف را پاسخگو باشد.

ملاحظه میشود که فقیه چیزی است بالاتراز عالم.             بعبارت دیگر هرکس که چیزی را میداند نسبت به آن چیز عالم است. ولی معلوم نیست که در آن فقطه هم باشد.  چرا که لازمه فقیه بودن رسوخ در اعماق آن چیز و توانایی پیگیری و پیاده کردن آن در شرایط مختلف است. در مثل کسی که شناکردن بلداست، ولی معلوم نیست که بتواند خودرا از میان امواج طوفانزا بساحل برساند. …..»»»

و دو مثال دیگر….

ادامه مقاله رجوی:

«««همچنین میدانیم اگر کسی واقعا دراسلام فقیه نباشد، و جوهر اصول و احکام این ایدئولژی را عمیقا درک نکرده و به هدف احکام واقف نباشد، حتی همین امروز نیز از بردگی و مالکیت خصوصی ابزار جمعی تولید دفاع خواهد کرد. …

از این مثالها میخواهیم نتیجه بگیریم که فقیه واقعی کسی است که با اشراف به جهان بینی توحید و مکتب اسلام بتواند لااقل در اصول و کلیات، اسلام را در زمان خود پیاده کند و اینهم مستلزم برخورداری از دیدگاههای واقع بینانه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی روانشاسی… است که بسیاری از مدعیان امروزی آن از جمله  بیخبرانند…»»»»

حالا باور کردید؟ ایشان نه تنها اصل ولایت وفقیه را رد نمیکنند که معتقدند ولی فقیه بسیار بیشتر از آن است که عامه میدانند. و اصل آن نزد کسی نیست الا خود ایشان. همان چیزی که در عراق در شهر اشرف در بیکاری ناشی از قفل شدن در عراق بر سر مجاهدین با اعلام امام زمان و ولی امر (خلیفه) مسلمین و خود را صاحب مال و جان و ناموس همه مسلمین جهان بودن پیاده کرد.

بله مردم ایران این شیاد را بخوبی چه بدلیل تروریسم آن در شهرها، کشتار فرزندانشان در مرزها، همدستی با قاتلان ایرانیان و اشغالگران کشورشان، با سرکوب فرزندان مجاهدشان در تشکلات رجوی، با اقدامات خلاف عرف و اخلاق  از یکطرف و آنچه میخواهد بعد از اینهمه جنایات برای مردم ایران از ولایت فقیه رادیکال به ارمغان ببرد، چه از طریق افشاگریهای فرزندان مجاهد جدا شده شان و چه از طریق آنچه خود شاهد بوده اند میشناسند.

بنابراین وظیفه هر ایرانی و هر انسانی است که این شیاد را که اصل اجرا شده ولایت فقیه کنونی را کم میداند و قول بیشترش و غلیظترش را میدهد افشا کنند بخصوص که جهت فریب مردم ایران و جهان با نعل وارونه زدن در ظاهر شعار ” مرگ بر اصل ولایت فقیه” هم میدهند. و یا در ظاهر بالاترین افتخارات خودش که تروریسم و کشتن آمریکایی ها ست را ، بطور شیادانه تکذیب میکنند تا بقدرت برسند تا ….

ما گفته ایم (با علم یقنی و نه تحلیلی …)، بزرگترین شانس مردم ایران بقدرت نرسیدن این تشکل خطرناک در ایران بوده است. ما گفته ایم از زبان مسعود رجوی و مریم رجوی و آن اینکه، اگر جهان میگوید رژیم بدنبال قدرت هسته ای جهت دفاع از خودش بود. رجوی بدنبال استفاده آن جهت جهانی کردن خلافت خودش بود.  که بنده نظرم این است که گور به گور شد و نتوانست ولی رسالت را به مریم رجوی سپرده که همین کار را بکند.

اگر در مریم رجوی و باقی مانده فرقه رجوی، اعتقاد به ولی فقیه رادیکا (نوع استالینی- پول پوتی) تغییرکرده بود، مرده و هفت کفن پوسیده مسعود رجوی را همچون توهین بعنوان زنده به مردم ایران و جهان قالب نمیکرد و با اعلام مرگ رجوی از اصول داعشی آن فاصله میگرفت.

تمام این نمایشهای مسخره یعنی اعتقاد عمیق به ولایت فقیه آنهم از نوع (استالینی-داعشی)، بعلاوه  تروریسم افسار گسیخته از افتخارات فرقه رجوی و میراث مسعود رجوی است که مریم رجوی دنبال میکند. اما مصلحت و شیادی ایجاب میکند فعلا تکذیب شود.

در خاتمه در مقابل ادعای هواداران ولی فقیه نوع استالینی که با زدن خود به … میگویند خود رژیم گفت کار کار مجاهدین است، باید گفت که رژیم با استفاده از تنفر مردم از مجاهدین جهت از دم تیغ گذراندن دستگیرشدگان اخیر نیاز به مجوز عمومی دارد. به اصل ولایت فقیههمین دلیل اول به آنها انگ میزند تا بتواند کارش را با تائید مردم کرده باشد.   

بر اساس همین اصل ولایت فقیهی نوع استالینی آن است که گفتیم جهان باید زیر اراده ولایت فقیهی رجوی میرفت و در همین راستا بود که بمب اتمی نیز از نیازهای او مطرح میشده. و برعکس رژیم حاضر آنرا نه برای دفاع جهت به تسلیم وادار کردن جهان میخواست.

مهستان یا تئاتر مبارزه و آلترناتیو به کارگردانی آقای نوری علا

نوشته داود باقروند ارشد

nori allahواقعیت نبود هیچ آلترناتیو دمکراتیک و مستقل واقعی درمقابل رژیم کنونی بزرگترین معظل جنبش مردم ایران برای رهایی از آن است. مقوله ای که ذهن مبارزین واقعی این مردم را بخود مشغول کرده است. این کمبود واقعی همه ایرانیان خسته و کارد به استخوان رسیده را مترسد و گوش بزنگ نگه داشته تا هر ندایی که کورسویی از تشکیل یک آلترناتیو در آن دیده شود بطرف آن جلب شوند. متاسفانه همانگونه که در فضای سیاسی خارج کشور در سالهای اخیر شاهد بوده ایم هستند عناصر و تشکلهایی که فرصت طلبانه (هرکدام با اهداف مختلف) تلاش میکنند از این کمبود جدی سوء استفاده کرده و اجناس تقلبی خود را به مردم ایران قالب کنند. این تلاشها از جانب تمامی طیف های سیاسی ایرانی از به اصطلاح اصلاح طلبان داخل رژیم گرفته تا  نوع استالینیستی همین رژیم (فرقه مجاهدین خلق) در خارج کشور با هوشیاری مردم ایران نتوانسته است بجایی برسد.

متاسفانه درآخرین نمونه این تلاشها مربوط به حرکتی است که تحت نام سکولاردمکراتها شکل گرفته است. بنده نیز مانند بسیاری از کنشگران دیگر سیاسی خارج کشور با خوشحالی و اشتیقاق و به توصیه یکی از همرزمان سابق به این تلاش جذب شدم. تا ضمن انتقال تجربیات خود در شکست تمامی تجارب پوشالی دیگر اگر بتوان کمکی کوچک به رفع این کمبود جدی جنبش مردم ایران کرده باشم. در طی دو روز کنگره پنجم 28 و 29 اکتبر که احزاب و گروهها و شخصیتهای مبارز و فرهیخته بسیاری در آن رنگین کمانی از دیدگاهها و راه حلهای مختلف را بنمایش گذاشتند آقای نوری اعلا که بعدها خودشان را “طراح و پیشنهاد دهنده-همه کاره” کنگره و … (تحت نام وحدت در کثرت) معرفی کردند تا لحظه آخر سکوت اختیار کرده بودند تا بعد از اینکه 150نفر از 200 شرکت کنندگان کنگره را ترک کرده بودند به صحنه آمده و با نادیده گرفتن دو روز کنگره بطور بسیار غیرمعقول و غیر دمکراتیک پیشنهاد مهستان را به محدود افراد باقی مانده و صندلیهای خالی شده بعنوان حاصل این کنگره ابلاغ کرد!!!

«««آقای دکتر عبدالستار دوشوکی از شرکت کنندگان در کنگره دراین باره نوشتند:

به ناگاه آقای دکتر نوری علا (بعنوان سخنران آخر) با رد همه پیشنهادات دو روزه (۲) به بازماندگان آن نشست می گوید: “خانم ها و آقایان ! به منازل خود تشریف ببرید. ما آدرس ایمیل های شما را داریم. برای تشکیل “مهستان اپوزیسیون” شما را دعوت خواهیم کرد”. به همین سادگی! جمعبندی و نتیجه گیری و تعیین تکلیف برای بیش از صد شرکت کننده فرهیخته و “بزرگسال” به همین سادگی و بی رودرواسی بود. و شوربختانه هیچ کسی هم اعتراض نکرد که این تردستی غیرمترقبه و شاهکارگونه “مهستانی” در لحظات واپسین از کجا آمد.

جناب آقای دکتر نوری علا در مصاحبه با کیهان لندن (۳) می گوید “من جرئت پیدا کردم ایده و فکری را که مدت‌ها در سر داشتم در پایان کنگره مطرح کنم. بالاخره کسی که کار سیاسی می‌کند و می‌خواهد بگوید که من برای مملکتم کاری می کنم باید به یک نوعی از جایی نمایندگی داشته باشد، بدون نمایندگی حقانیتی وجود ندارد و طرف گفتگو هم خواهد گفت تو کی هستی که می‌خواهی حرف بزنی! در نتیجه همیشه در پی این بودم که چگونه می‌شود جمعی را با همدیگر متحد کرد، حالا از صد نفر تا هزار نفر؛ تا وقتی یک نفر از جانب آنها سخن می‌گوید بتواند بگوید که من نماینده این تعداد هستم”. بعقیده نگارنده باید گفت: عجب؟ این چه شیوه و ترفند دمکراتیکی است که ایده و فکر خود را باید در طی دو روز بحث و گفتگو و مباحثه پنهان داشت، و عکس جمعیبجای مطرح کردن آن در ابتدای کنگره و به بحث گذاشتن آن، در پایان کنگره مطرح کرد؟ …. گویی نتیجه محتوم این بازی دو روز قبل از آغاز آن حتمی الوقوع و گریزناپذیر بود.  …در جواب این سوال خبرنگار کیهان لندن (۳) که می پرسد: “آیا فکر می‌کنید این «مهستان» می‌تواند موفق باشد؟ دکتر نوری علا جواب می دهد: ” یک نفر از دویست نفری که در سالن بودند نگفت که من نیستم، بلکه همه پرسیدند ما چطور می‌توانیم عضو شویم”. باز هم باید گفت حیرتا و شگفتا به این درجه از “خودشکوفایی” و اعتماد به نفس. زیرا به گواهی شهود از جمله خود بنده و عکس یادگاری پایانی در غروب یکشنبه (۴) فقط ۵۷ نفر (شامل عکاس) باقی مانده بودند؛ بعلاوه چند نفری که حاضر نشدند در عکس حضور داشته باشند و سالن را قبل از عکسبرداری ترک کردند. این ادعا و شیوه اعمال دمکراسی یعنی توهین به خرد جمعی. »»» پایان نقل قول

با این رفتار آقای نوری اعلا و بدون اینکه کنگره به نتیجه ای رسیده باشد و ابلاغِ “به خانه های خود بروید برای مهستان دعوت خواهید شد” در اوج تعجب از اینکه  این مهستان از کجا ناشی شد چه ربطی به این کنگره داشت، پس کنگره برای چه بود؟ اینهمه هزینه، وقت و انرژی نزدیک به 200تن از سازمان ها و شخصیتها و فرهیختگان تحمیل کردن و آنها را از سراسر جهان به کلن کشاندن برای چه بود؟ آیا استفاده فرصت طلبانه از دعوت و حضور شخصیتهای سیاسی و احزاب برای جازدن آن بعنوان تائید مهستان نوری علا بود؟ یا خیر ادامه همین کنگره خواهد بود یا … با ذهنیتی کاملا در ابهام و کاملا نا باورانه در اولین جلسه مهستان شرکت کردم.

قبل ازمهستان توسط مسئول فنی و عضو حزب سکولار دمکرات آقای …. نسبت به نرم افزارکال کنفرانس Zoom  که میتواند تا 500نفر را بهم وصل کند توجیه شدیم. آنچه بسیار قابل تامل است اینکه اعضای این مهستان گذشته از اینکه سابقه هرکدام برای دیگر روشن نبود، نه تنها هیچ شناختی از همدیگر نداشتند حتی اسامی همدیگر را نیز نمیدانستند.

اینبار نیز آقای نوری علا تصمیم گرفته بودند که مهستان را در دو نوبت 50 نفره برگزار کنند. که افراد ثابت هر دو نوبت همان اعضای حزب چند نفره خودشان بودند. متاسفانه در همان جلسه اول مهستان که فقط 40نفر شرکت کردند، هشت نفر عضو حزب سکولار دمکراتها بودند که بعنوان هسته اصلی تیم اجرایی مهستان و سه نفر را نیز باز به پیشنهاد نوری علا از میان بقیه گزینش کردند.

نوری اعلا: “آقای … به این دلیل که مدیریت خوانده اند، آقای … را چون مطالعاتی تئوریک میکنند، و ….” در صورتیکه نوری علا با نادیده گرفتن کامل حقوق  50 نفر دوم وارد انتخاب کمیته اجرایی میشدند. در واقع حزب سکولار دمکرات (آقای نوری علا) همانگونه که از کنگره پنجم  برای جازدن مهستان خود بعنوان محصول کنگره پنجم و حاصل کار انبوه افراد و  احزاب و … دست به یک دزدی سیاسی میزدند اینبار با مهستان بعنوان مصاحبه برای گزینش استفاده میکرد و خبری از مناسبات دمکراتیک نبود. و متاسفانه در جواب سوال خبرنگار کیهان لندن که پرسیدند: “آیا فکر می‌کنید این «مهستان» می‌تواند موفق باشد؟ دکتر نوری علا جواب می دهد: ” یک نفر از دویست نفری که در سالن بودند نگفت که من نیستم، بلکه همه پرسیدند ما چطور می‌توانیم عضو شویم”.

در این میان یکی از زنان سلحشور و جوان شرکت کننده که به تازگی نیز از ایران آمده اند در اعتراض به این شیوه کار، پیشنهاد حضور یک نماینده از میان مهستان جهت نظارت بر کار کمیته مربوطه دادند که ایشان را مجبور کردند که از پیشنهادش عذرخواهی کند. و با او کاری کردند که در مهستان شرکت نمیکنند. متن مباحث در فیس بوک قابل دسترسی است.

پیشنهاد بنده نیزجهت شرکت 32 نفرمهستان اول  در جلسه مهستان دوم جهت رعایت حقوق ما و آنها از اطلاع و اشراف از تصمیمات و نظرات همدیگر نیز به محض مطرح شدن با صحبت خارج از نوبت آقای نوری علا با مخالفت ایشان با این ادعا که امکان فنی اجازه نمیدهد ایندو مهستان اول و دوم را ادغام کنیم از طرح آن و به رای گذاشته شدن و یا … جلوگیری شد.

در پایان جلسه طبق پیشنهاد یکی از اعضای جدید کمیته اجرایی نیم ساعت کال کنفرانس بین خودشان ادامه می یابد که در آن مسئله شفافیت و پخش زنده جلسات مهستان مطرح میشود که  تعدای مخالفت میکنند که آنرا از طریق ایمیل به رای 32نفری که کال کنفرانس راترک کرده بودند گذاشته شد که از جانب جمع با ایرادات و سوالات متعددی از جمله عدم شناخت ما از همدیگر، مسائل امنیتی، محتوای غیر قابل ارائه به عموم، اثرات منفی شکست مهستان در جامعه،… مطرح شد. بنده نیز مانند بقیه در تشریح بخشی از نظراتم طی ایمیل در مورد موضوع شفافیت (در زیر آمده است) برای جمع نوشته و ارسال کردم. (کل مکاتبات در انتها آمده است)

««« دوستان عزیز و گرامی مهستان

موضوع علنی شدن و نشدن جلسه اول مهستان واکنشهای بسیار متفاوتی را در بین عزیزان مهستان پدید آورد. واکنشها از یکطرف نشان دهنده شادی و خوشحالی ناشی از تشکیل این مهستان میباشد که امری خجسته و مبارک است. از سوی دیگر نیز ناشی از صداقت اعضای آن که میخواهند با مردمشان شفاف باشند بوده است.  ولی آنچه بنظر بنده کمتر بدان توجه شده است این است که: قبل از هر چیز ما در مهستان در قبال مردم خود مسئولیت داریم. و صرفا از سر وقت گذرانی و پر کردن وقت ویا خوشحالی و یا اینکه یک آلترناتیو هم ما معرفی کرده باشیم نیست که بدین کار مبادرت ورزیده ایم.  

ما در قبال موفقیت این مهستان مستولیت داریم  تا در نتیجه شکست آن ضربه دیگری به راه حلهای دمکراتیک و مستقل مردم ایران از طریق ایجاد نا امیدی و یاس زده نشود. که خسارت جبران ناپذیر دیگری خواهد بود. که عواقب آن بنفع دشمنان مردم ایران و به ضرر کشور و مردم خواهد بود.

ما هنوز همدیگر را نمیشناسیم. تا حدی که بعضی ها نیز حرف نفوذ هم زدند. در این مرحله ما هنوز نه آلترناتیوی تشکیل داده ایم و نه دولت موقتی و نه هیچ تصمیمی گرفته شده و یا میتوانیم بگیریم که منافع مردم در اثر شفاف بودن و یا نبودن آن بخطر بیفتد.

و مهمتر اینکه از طریق این شفافیت مردم بتوانند در تصمیمات ما اثر گذار باشند. شفافیتی که منافعی از منافع مردم را (از طریق اثر گذاری آنها و یا نمایندگان آنها) تامین نکند فقط ما را از خودمان متشکر میکند. و خالی از محتواست.

جسارتا، اگر در ایران بوده باشید جلسات مجلس در روزهای خاصی از رادیو سراسری مستقیم پخش میشود. ولی آیا سر سوزنی ارزش محتوایی دمکراتیک  بمعنی شفافیت دارد؟ نه چون مردم اثری در آن نمیتوانند داشته باشند. رژیم فقط برای بستن دهانهاست که از آن استفاده میکند. و از خودش متشکر و از مردم طلبکار میشود.  

بنابراین شفافیت یک محتواست بمعنی تقسیم قدرت با مردم بمعنی شراکت دادن آنها در فرایند بحثهای منجر به تصمیمات و دادن فرصت به اثر گذاری بر تصمیمات از طریق نظارت بر آنها. شفافیت یک فرم خالی نمایشی نیست. و یا خدایی نکرده جهت خودنمایی و ابراز بهتری ما نسبت به  دیگران نیست.  

اگر در کارمان کمی جلوتر برویم آنوقت میتوان دید که:

شفافیت زمانی دارای ارزش است که ما بخواهیم تصمیماتی بگیریم ناظر بر منافع عمومی کشور- مردم ایران که قدرت این تصمیم گیریها توسط مردم بما سپرده شده باشد. در غیر اینصورت چه شفافیتی؟ بنظر بنده بحث شفافیت در تئوری و اصول (چه بسا بدون توجه به محتوای واقعی-سیاسی آن) با پیاده شدن آن در واقعیت متناسب با شرایط و موقعیت خودمان، دشمنان و البته مردم ایران،  در میان دوستان مهستان مخلوط شده است که شاید جسارتا نشان از کم تجربه بودن ما در امر مبارزه و کار سیاسی دارد.

نکته تاکتیکی بسیار مهمی که بنظر بنده میرسد و در فوق بدان اشاره کردم این است که نباید خوشحالی و تمایل حتی صحیح خودمان به شفاف بودن را بر منافع مبارزاتی مردم ایران ترجیح دهیم. چگونه؟ ما باید همگی قبل از هرچیز از موفق بودن این اقدام در حداقلها مطمئن شویم که خدایی نکرده شکست آن مایه یاس مردم ایران و خوشحالی و حار تر شدن آلترناتیوهای وابسته به دشمنان مردم ایران و از جمله رژیم نشود. بسیاری تلاشهای قویتر از ما در گذشته شروع شده است، بسیار همفکران متحدتر از ما که در افکار یکدست تر بوده اند و بسیار جلوتر از ما نیز رفته اند ولی متاسفانه بجایی نرسیده است. دور اندیشی و مسئولیتی که در فوق بدان اشاره شد ایجاب میکند که شتابزده تصمیم نگیریم و کاری که در پیش گرفته شده را جدی تر تلقی کنیم.

توجه کنید:

در جلسه اول مهستان پیشنهاد بنده منبی براینکه لازم است شرکت کنندگان جلسه اول حداقل در جلسه دوم بصورت ناظر حضور داشته باشند بدون به رای گذاشتن توسط دوست عزیمان آقای نوری علا رد میشود!! که فاصله گرفتن جدی است از شفافیت واقعی و درونی است. ولی یک پیشنهاد شفافیت به یکباره از جلسه تیم اجرا بعد از پایان مهستان در سطح مهستان از طریق ایمیل به رای گذاشته میشود. شاید با این انتظار که همه جواب بله  یا خیر بدهند!!! و در پایان نیز موکول به تصمیم گیری در جلسه مهستان دوم میگردد آنهم بدون مشخص شدن نظر مهستان اول!! و مشخص نیست با کدام برنامه و با کدام استراتژی؟ شفافیت نیاز به کمیته ای خاص دارد. نیاز به بررسی دارد نیاز به برنامه های آتی کلی مهستان دارد، نیاز به مشخص شدن بسیاری فاکتورهای مهم دارد که هیچ کدام در درسترس نیست. از جمله موارد زیر. »»» پایان کداز ایمیل به مهستان

 

که با واکنش شگفت انگیز ولی نه دور از انتظار آقای نوری علا مواجه شدم که در آن از تمامی سابقه ادبی خود استفاده کرد تا با بکارگیری القاب زیر تنها به یک ایراد پاسخ دهند و در پایان حکم اخراج ضمنی صادر کند!!!  به ایمیل آقای نوری علا به بنده توجه کنید:

««« From: Mehestan of ISDM [mailto:mehestan.isdm@gmail.com]
Sent: Thursday, December 14, 2017 4:42 PM
To: NTCM
Subject: [SPAM] نامهء اسماعيل نوری علا در پاسخ به مطالب ارسالی آقای داود باقروند

آقای باقروند

نامهء بلند و تعحب برانگيز شما، آن هم فقط خطاب به آقای ذاکری (و احتمالاً خطاب به همه، اما در  بخش ای ميل های نامرئی) بسيار غافلگير کننده بود و نشان از ادامهء روش های مجاهدی در بين مخالفان خود اين سازمان داشت و اين نگرانی را پيش آورد که شما بخواهيد با اين نوع نوشته ها اين جمع تازه تأسيس را از هم بپاشيد.هانتقال تجربه ها امر خوبی است اما اگر به دروغگوئی و تحريف واقعيت ها بيانجامد مسئلهء خطرناکی خواهد شد. ه

به اين جملهء نامردانه تان توجه کنيد:هه

در جلسه اول مهستان پیشنهاد بنده منبی براینکه لازم است شرکت کنندگان جلسه اول حداقل در جلسه دوم بصورت ناظر حضور داشته باشند بدون به رای گذاشتن توسط دوست عزیمان آقای نوری علا رد میشود!! که فاصله گرفتن جدی است از شفافیت واقعی و درونی استولی یک پیشنهاد شفافیت به یکباره از جلسه تیم اجرا بعد از پایان مهستان در سطح مهستان از طریق ایمیل به رای گذاشته میشود. شاید با این انتظار که همه جواب بله  یا خیر بدهند!!! و در پایان نیز موکول به تصمیم گیری در جلسه مهستان دوم میگردد آنهم بدون مشخص شدن نظر مهستان اول!! و مشخص نیست با کدام برنامه و با کدام استراتژی؟ “

 

دخالت من در آن ماجرا صرفاً جنبهء تکنيکی داشت والا اصلاً دعوت 50 نفر اول هم مطابق اظهار لحيهء شما «فاصله گرفتن جدی از شفافيت واقعی و درونی» محسوب می شد. شما بدون توجه به همهء مقدمات گفته شده در جلسه پيرامون محدوديت های تکنيکی که موجب شده بود فقط 50 نفر اول برای شرکت در جلسهء نخست دعوت شوند، پيشنهاد نامعقولی را مطرح کرديد و من هم بعنوان سخنران و توضيح دهنده گفتم که فعلاً اين کار مقدور نيست.ه

اگر مسئلهء انتشار ويدئو هم به رأی اينترنتی گذاشته شد از آن رو بود که در ابتدای جلسه اين تصميم مطرح نشده بود و هنگام مطرح شدن آن هم بخشی بزرگی از حضار جلسه را ترک کرده بودند و ناچار بوديم از همهء شرکت کنندگان در آن جلسه بپرسيم که آيا با انتشار ويدئو موافقند يا نه؛ که با پنج نظر مخالف مجبور شديم ويدئو را منتشر نکنيم. شما اين «پرونده سازی»ها را از کجا ياد گرفته ايد؟ آيا مبارزات ضد ديکتاتوری شما هم از همين نوع کارها است؟

يک بار، بنا بر اعتراضات متعددی که به دست من (بعنوان دعوت کنندهء حضار) رسيده بود، از شما تقاضا کردم که از ليست ای ميلی اعضاء مهستان سوء استفاده نکنيد. اکنون می بينم اين شيوهء مرضيه را برای کشتن گربه در دم حجله ادامه داده ايد.ه
من به اين نوع اتهام زنی خيره سرانه معترضم و قضيه را در هيئت اجرائی موقت مهستان مطرح کرده و خواهان رسيدگی خواهم شد. از نظر من جای اينگونه اعمال در اين مهستان نيست.ه

اسماعيل نوری علا

طراح و پيشنهاد کننده پروژهء تشکيل مهستان

http://www.puyeshgaraan.com/Esmail.htm

On Wednesday, December 13, 2017, 5:20:35 PM MST, NTCM <info@nototerrorism-cults.com> wrote:

»»» پایان ایمیل آقای نوری علا

عصبانیت و رویکرد تحقیر و توهین آمیز این ادیب فرصت طلب را در ایمیل آن به یک انتقاد به خودشان در فوق شاهد بودید. بنده طی سخنانی در روز اول کنگره پنجم  28اکتبر 2017 با تجارب چهار دهه ای در کار سیاسی اظهار داشتم:

««« تلاشها در میان اپوزیسیون مخرب  نه بدلیل منافع جامعه و مردمی که خود بطور کامل از آن قطع هستند بلکه بدلیل همان ویژگی خود ‏محوری و خود حقیقت پنداری است. خود را نه تک قطعه ای از کل پازل سیاسی جامعه که کل تابلو سیاسی میپندارند و میخواهند.  قطعا در ‏این دستگاه فکری تمامیت خواه اولین اشتباه آخرین اشتباه تلقی شده و همه چیز تحت الشعاع حفظ خود قرارمیگیرد.  (با شنیدن اولین انتقاد عنان از دست داده و با نصار انواع ناسزاها و مارکها  انتقاد کننده را نیست و نابود میکنند) ولی از آنجا که ‏درصحنه عمل واقعی خطا اجتناب ناپذیر است تمامیت خواهی و عدم صداقت آنها را به لاپوشانی، دروغپردازی، وارونه گویی و سرکوب و ‏حذف منتقد کشانده و از مردم و فعالین سیاسی جدا و ایزوله میکند. همین ایزولاسیون و یکه تازی در صحنه سیاسی و در تشکیلات و جامعه و نبود هیچ ندای سوال ‏کننده(سلحشور) و منتقد و با کور کردن تمامی چشمان نظاره گر در پس دیوارهای آهنین، راه را برای هر انحرافی و سر بیرون آوردن ازبند و بست های ‏وطن فروشانه با بیگانگان از یکطرف و نامه پراکنی با امام زمانهای موهوم وفساد سیاسی تشکیلاتی و اخلاقی باز میکند.»»»

نامه سراسر ناسزای آقای نوری علا که خود را در کار ادبی صاحب سابقه میداند نمونه بارز گفتار فوق است. عصبانیت و عنان از کف دادن بخاطر یک انتقاد در تمامی نامه موج میزند. و هرچه در دنیای ادب! آموخته اند را جهت منکوب منتقد بکار بسته، به انواع اتهام زنی ناروا پناه برده، انتقاد به خود را همانگونه که در فوق آمد (قطعا در ‏این دستگاه فکری تمامیت خواه اولین اشتباه آخرین اشتباه تلقی شده و همه چیز تحت الشعاع حفظ خود قرارمیگیرد) سقوط خود پنداشته ولی آنرا تلاش برای نابودی مهستان وانمود میکند! که اتهامات “تلاش برای براندازی نظام” رژیم را تداعی میکند، ضمن دروغگو خواندن منتقد آژیر خطر را نیز میکشد!!  ضمنا ضمن اذعان به این که جدا کردن مهستان به دو دسته 50 نفره نیز فاصله گرفتن از شفافیت است نه تنها متناقض نمیشوند که طلبکار هم هستند. و بجای پاسخگویی و یا قبول اشتباه محدودیت تکنیکی را پیش میکشد و پیشنهاد را “ناممکن و نامعقول” میخواند. درصورییکه در زیر شرکت تولید کننده نرم افزار بلحاظ تکنیکی آنرا قادر به ارتباط تا 500 نفر در یک کال کنفرانس معرفی میکند. همان توضیحی که هم حزبی آقای نوری علا، آقای میلاد آقایی به بنده دادند. استدلال سخیف آقای نوری علا در تراشیدن عذر تکنیکی را برملا میکند.

تشریح توان نرم افزار در ارتباط تا 500 نفر توسط تولید کننده آن

مهمتر اینکه از آنجاکه مهستان را خود سرانه و بدون مشورت کنگره پنجم به اجرا گذاشته و یا چون تشکیل کنگره ها را با مهستان مشورت نکرده به خود بالیده!!! و به خود حق میدهد و آنرا توجیه درستیِ بقیه تصمیمات غیر دمکراتیک خود شمرده تا به خورد مهستان بدهد و انتظار دارد که مورد انتقاد قرار نگیرد. و طلبکار است که چرا باید در مهستان پیشنهاد شما به رای گذاشته شود؟ عجبا!!!  اوج خود شیفتگی و عدم درک مناسبات دمکراتیک این دانشمند فرهیخته را درمیزان حق بجانبی در رفتار ضد دمکراتیک فرصت طلبانه میتوان دید. آنجا که مینویسد:

«««اصلاً بفرمائيد که کدام يک از تمهيدات اجرائی کميتهء برگزاری کنگره ها (که ميزبان اين جلسه بود) به رأی گذاشته شده بود که پيشنهاد ناممکن و نامعقول شما به رأی گذاشته شود؟»»»

عجبا باید بخاطر رفتار توتالیتریستی ایشان جایزه نیز به ایشان داد. یک بام و دو هوای آقای نوری علا آنجا که میفرمایند:

«««اگر مسئلهء انتشار ويدئو هم به رأی اينترنتی گذاشته شد از آن رو بود که در ابتدای جلسه اين تصميم مطرح نشده بود و هنگام مطرح شدن آن هم بخشی بزرگی از حضار جلسه را ترک کرده بودند و ناچار بوديم از همهء شرکت کنندگان در آن جلسه بپرسيم که آيا با انتشار ويدئو موافقند يا نه؛»»»

کسی نیست که به ایشان یادآوری کند که مگر همین شما نبودید که چندروز قبلش در کنگره پنجم بعد از اینکه 150نفر از 200نفر رفته بودند طی یک راهزنی سیاسی مهستان را بدون طرح در کنگره بدون مشورت با آن  بصورت وحی و محصول آن جا زدید. بنابراین مشکل شما مراجعه به آرا نیست،  در مورد علنی کردن جلسات نیز میتوان نتیجه گرفت که چون آشکارا مسئله مورد علاقه!! شما بود ولی با آن مخالفت شده بود خواستید که با رای گیری از طریق ایمیل بدون بحث و بدون بررسی موضوع مهمی چون پخش مستقیم  و علنی جلسات مهستان آنرا به اجرا بگذارید. همانکار که در نهایت کردید. والا شما ید طولایی در زمینه کار ضد دمکراتیک تک روی از خود نشان داده اید.

آقای نوری علا ایراد به کار ضد دمکراتیک خود را پرونده سازی میخواند و آنرا خلاف مبارزه با دیکتاتوری میخواند. سوال ما از آقای نوری علا این است که بفرمائید مبارزه با دیکتاتوری چیست؟ مبارزه با اقدامات ضد دمکراتیک (دیکتاتورمآبانه) اگر مبارزه با دیکتاتوری نیست پس چیست؟

در کنگره گفتم که: ” فشار ناشی از مخالفت با مناسبات غیردمکراتیک اینگونه افراد آنها را به جعل و دروغ و… میکشاند.”  وبعد از متهم کردن بنده به پرونده سازی، در یک جعل خبر مینویسند:

«««يک بار، بنا بر اعتراضات متعددی که به دست من (بعنوان دعوت کنندهء حضار)  رسيده بود، از شما تقاضا کردم که از ليست ای ميلی اعضاء مهستان سوء استفاده نکنيد. اکنون می بينم اين شيوهء مرضيه را برای کشتن گربه در دم حجله ادامه داده ايد»»».

واقعیت “اعتراضات متعدی که بدست ایشان رسیده” کدام است؟

در جریان کنگره پنجم 28اکتبر از آنجا که افراد برای اولین بار بود که همدیگر را میدیدند، و فرصت هم نبود که با همه بتوان تبادل نظر کرد عمدتا ایمیل و آدرس سایت …رد و بدل شد تا بتوان بسرعت به افکار و نظرات و حوضه های فکری همدیگر آشنا شویم و از آن زمان تا 18 دسامبر اطلاع رسانی به همه دوستان با ارسال مقالات و نظرات از همه طرف ادامه داشته است.

ظاهرا در جریان یکی از اطلاع رسانی ها در مورد نظرات سایت ما تنها دو تن از دوستان مهستان نامNTCM که مخفف نه به تروریسم و فرقه ها هستند را بجا نیاورده و سوال کردند مال چه کسی است. و آقای نوری علا نیز درتاریخ 10دسامبر که هنوز مورد انتقاد واقع نشده اند جواب دادند که متعلق به آقای باقروند است. و هیچ حرفی از سوء استفاده در میان نیست.

Ashampoo_Snap_2018.01.15_14h55m43s_001_Ashampoo_Snap_2018.01.15_14h57m39s_002_

بلافاصله روز بعد (11دسامبر) از طرف سایت NTCM عذرخواهی برای همه دوستان دریافت کننده از بابت بجا نیاوردن نام NTCM جنبش ارسال شد. و عطف به تذکر آقای نوری علا (بدون اجازه بقیه یاران …ایمیل نفرستند) خواسته شد اگر مایل به دریافت نیستند اطلاع دهند تا اطلاع رسانی قطع شود. که کلیشه ایمیل در زیر آمده است. ولی هیچ کدام از ایندو دوست عزیز و دیگر دوستان درخواست قطع ننمود. و مسئله در 11 دسامبر 2017 حل و فصل شد.

Ashampoo_Snap_2018.01.15_15h00m28s_003_

ولی آقای نوری علا بعد از اینکه با اولین انتقاد در تاریخ 13 دسامبر در مورد رفتار ضد دمکراتیک خود مواجه میشود، همچون تمامی افراد مستبد و خود شیفته خود را تمام شده میپندارد و چون هیچ جوابی ندارد مجبور میشود جهت فرار از انتقاد و منکوب نمودن منتقد با دروغ مسئله حل و فصل شده سه روز قبل را در تاریخ 14 دسامبر “اعتراضات متعددی که بدست من رسیده” جلو داده و مطرح کند. جهت اتهام زنی ناشی از عصبانیت از انتقادشدن     دست بدامن مسئله حل و فصل شده ای میشود تا شاید از زیر بار عمل ضد دمکراتیک خود بگریزد. آنهم امر مهم و با اهمیتِ تبادل دیدگاهها و نظرات بین افراد مهستانی که حتی اسامی همدیگر را نیز نمیدانند و قرار است به قول این نو رسیده، آلترناتیوی هم ارائه کنند را جرم و سوء استفاده میشمارند.  آنهم بدلیل انتقاد به رای نگذاشتن پیشنهادات افراد مهستان و رد مستبدانه آن توسط نوری علا و ممانعت از حتی طرح یک پیشنهاد بدلایل کاذب فنی را ایشان اینگونه ادیبانه پاسخ میدهند:

««« من به اين نوع اتهام زنی خيره سرانه معترضم و قضيه را در هيئت اجرائی موقت مهستان مطرح کرده و خواهان رسيدگی خواهم شد.

از نظر من جای اينگونه اعمال در اين مهستان نيست.ه

اسماعيل نوری علا

طراح و پيشنهاد کننده پروژهء تشکيل مهستان»»»

ایشان ضمن فحاشی “خیره سر خواندن منتقد” با همان شیوه ابلاغ مهستان در پایان کنگره پنجم، مستبدانه یک تنه با نوشتن “از نظر من جای اينگونه اعمال در اين مهستان نيست.ه” حکم  اخراج نیز صادر میکند و در انتها مهر همه کاره بودن خودشان و هیچ کاره بودن دیگران را با امضاء “طراح و پیشنهاد کننده پروزه تشکیل مهستان” را همچون یک خود شیفته توتالیتر تمام عیار میکوبند؟؟؟؟ و اوج دمکراتیسم خود را به نمایش میگذارد.

آقای نوری علا که چهل سال دیر آمده است متاسفانه بسیار عجله دارد که با گذاشتن پا بر سر و شانه دیگران و سوء استفاده از کنگره و جمع مهستان زودتر از همه برود؟!!!!

آقای نوری علا طی سخنرانی 44دقیقه ای خود در مهستان اول از بی حاصل ماندن تلاشها طی چهل سال گذشته آپوزیسیون یاد کرد ولی آگاهانه فراموش میکنند که علت را که نبود فرهنگ دمکراتیک و نمایش آشکار خود محوری و منم منم های هژمونی طلبانه از نوع “طراح و پیشنهاد کننده ….” و یا “ایران رجوی رجوی ایران” و… بوده است با نمایش آشکار آن در سرقت سیاسی در کنگره پنجم عنوان کنند.  و برعکس شعری که خواندند “یاری اندر کس نمیبینم سواران را چه شد”، چگونه با اینگونه رفتار ضد دمکراتیک پای همه یاران و سواران در صحنه را قطع کرده اند تا برای خود نامی بجا بگذارند.

آقای نوری علا با فردی با سابقه شما در مبارزه سیاسی انتظار نمیرود که کراهت کارتان را درک کنید. آنچه شما با کلمات بسیار خوب تلاش کردید نتیجه تلاش مبارزان چهار دهه گذشته را در چاه ویل نشان دهید را دیگران ثانیه به ثانیه اش را در مواجهه با مرگ و نیستی طی کرده اند و بن بست ها را دیده و تجربه کرده اند که محصول همین مناسبات ضد دمکراتیک که از خود به نمایش میگذارید است. آنها که دستی در آتش داشته اند میدانند که اینگونه رفتار ضد دمکراتیک محصولش جانها و خونهاست که پایمال میشود و میلیونها ایرانی بهایش را میپردازند. اگر سرسوزنی این احساس در کسی باشد وقتی مورد انتقاد عمل غیر دمکراتیک قرار میگیرد شرمگین میشود تا عنان از دست داده و دهان بگشاید. که هیچ با وقاحت تمام بعد از کنگره پنجم صرفا بدلیل دعوتی که به کنگره کرده است به خود اجازه میدهد با نادیده گرفتن همه چیز، تراوش ذهنی خود (مهستان) را بعنوان محصول کار کنگره جا بزند؟ آقای نوری علا مشکل در نبود مبارز و مبارزه نیست. خوشبختانه که در این روزهای اخیر در میهن بپا خاسته دیدیم که مشکل در نبود مبارز نیست. مشکل در 2500سال فرهنگ دیکتاتوری در میان سیاسیون است. همانگونه که در کنگره پنجم 28اکتبر 2017 قبل از اینکه حتی افرادی مانند شما را در عمل تجربه کرده باشم و قبل از اعتراضات اخیر، گفتم:

««« مایلم جسارتا توجه بدهم به یک تفاوت کیفی جامعه امروز با جامعه سال 57 ایران. و ضرورت بازنگری در رویکردهای خودمان.  در آن روزگاران (سالهای 1357) با تعدادی تشکلها و مبارزینِ قهرمانِ زندان رفته و شکنجه شده و اعدام را تجربه کرده و مردمی کم و بیش در حاشیه و بی خبر از تحولات جهان مواجهه بودیم. امروز با مردمی قهرمان و مبارز، در صحنه، زندان و شکنجه و اعدام را تجربه کرده و با اتکاء به تکنولوژی انفورماتیک کاملا بروز و عده ای حاشیه نشین خارج کشور مواجهیم. که متاسفانه بعضی از آنها علیرغم ادعای خودشان از نظر مردم ایران القاب بسیار بدی را دارند. »»»

مناسبات ضد دمکراتیک و دیکتاتور معابانه و ناشی از خود شیفتگی لجام گسیخته با سوس عجله در رسیدن و ناشی از تاخیر چهل ساله در جلسه دوم و سوم مهستان ادامه داشته است.

از جمله برخورد با آقای دکتر حسین بر بود که ایشان ایرادات بسیار پخته ای را به کاری که بطور پوشالی پیش برده میشود که خالی از هر گونه ارزش مبارزاتی است و تاکید میکنند که از طرف مردم و سیاسیون جدی گرفته نخواهیم شد، ولی از آنجاکه مشخص است هدفی جز ثبت نام و نشان برای نوری علا نیست و رسیدن سریع به آنچه همه چهل ساله نتوانسته اند بدان برسند، همقطاران نوری علا به صحنه آمده و آقای دکتر حسین بر را بصورت تحقیر آمیزی با بی سر و ته بودن حرفهای آقای دکتر حسین بر منکوب میکنند.

همین رویکرد با منتقد جوانی که چارت پوشالی از مهستان آقای نوری علا را نقد کردند وجود داشت، و او را نیز بدلیل پیشنهاد چارت جدید و انتقادش به بی توجهی به پیشنهادات و پیشبردن هرآنچه خود میخواهند، در ضدیت و در مقابل مهستان معرفی میکنند، آنهم باز به دلیل سرعت!!! دادن به کار!!!! و در منطق سکولار دمکراسی ایشان، سرعت بر حقوق دمکراتیک  پیشی میگیرد. که ما وقت نداریم حقوق دمکراتیک شما را رعایت کنیم!!!! که منجر به تذکر بعضی دیگر از دوستان به پرهیز از مارک زدن به همدیگر گردید. (مراجعه شود به مهستان سوم سخنان آقای حسن اعتمادی در جواب عضو مهستان پیشنهاد دهنده چارتی در مقابل چارت نوری علا)

یا زمانیکه یک جوانی آقای حسین نژاد را بدلیل سابقه مبارزاتی 50ساله از زندان زمان شاه تا همین امروز در عالیترین سطوح آن بعنوان هئیت اجرایی پیشنهاد کرد باز این نوری علا ست که بلافاصله بدون نوبت وارد شده و حسین نژاد را بخاطر مبارزه اش در کار سیاسی خودش با توتالیتریسم رجوی لایق اینکار ندانسته و گستاخانه استدلال میکند که با اینکار وجهه ضد مجاهدی به آلترناتیو خودمان میدهیم و ما (نوری علا از جانب مهستان همانگونه که نوری علا از جانب کنگره پنجم) اینرا نمیخواهیم!!!  و اصرار آن جوان بجایی نمیرسد. هرچند فکر نمیکنم که آقای حسین نژاد بدلیل مشغله های مبارزاتی و فرهنگی که دارند فرصت برایشان باقی مانده باشد و بپذیرند. ولی تفاوت شما با یک دیکتاتور در راس مهستان چیست؟

آقای نوری علا با احترام به همه سوابق ادبی شما که بنده هیچ صلاحیت نظر دادن در آن را ندارم، باید به عرض برسانم که آنچه طی اینمدت از شما دیده شده است به قطع یقین شما شاید سکولار (معلوم نیست با چه درکی از آن) ولی مطلقا دمکرات نیستید. بلکه بشدت تحت تاثیر قوی خودکامگی قرار دارید و متاسفانه صفات ادبی شما به این مشکل بشدت دامن زده است و متاسفانه در آن مسیر بخدمت گرفته میشود.

شما هنوز سرسوزنی بها در مبارزه نپرداخته اید. که اینگونه منم منم میکنید و حقوق دیگران را زیر پا میگذارید. اگر دونفر به  فرض محال سکولار دمکرات وابسته به مهستان در ایران زندانی شود و یا دو عدد چک بخورد و یا کشته شوند، هیچ خدایی را بنده نخواهید بود. اگر مانند آقای حسین نژاد با پنجاه سال سابقه مبارزاتی و زندان زمان شاه، با سه قربانی (همسر و دو برادرش) و پنج عضو خانواده اش بطور تمام عیار در مبارزه شرکت داشتید چه میکردید؟  اتفاقا برای همین است که ایشان زندگیشان را صرف مبارزه با افرادی مانند رجوی کرده اند. رجوی رهبر تاریخی به بن کشاندن جنبش مردم ایران است. قبلا نیز مفصل در این مورد طی مقاله ای با فاکتهای مشخص برایتان نوشتم و شما با کل محتوای کارکرد رجوی در نابودی جنبش و به بن بست کشاندن جنبش بظاهر موافقت کردید.

نامه نوری علا

از جمله همان بن بستی که شما از آن یاد کردید. ولی در رد کاندیداتوری آقای حسین نژآد فرصت طلبانه خود را موافق مجاهدین و مخالف مبارزه ما با دیکتاتوری در اپوزیسیون میخوانید.  اگرسر سوزنی آنگونه که در ظاهر از شکست چهل ساله آپوزیسیون آه و ناله کردید و شعر حافظ خواندید ناراحت بودید همین جمع مهستان و کنگره پنجم را قدر میداشتید و از آن سوء استفاده ننموده و اینگونه عنان را رها نکرده و به تخریب و طی طریق رجوی نمپرداختید. حالا دلایل اینکه آنگونه که خود گفتید طی هشت سال گذشته هیچ کدام از احزاب و گروهها و شخصیتهای سیاسی حاضر نشده با شما کار کند را درک میکنید؟ آقای نوری علا مبارزه سیاسی، و سرنوشت مردم ایران، تئاتر نیست که عده ای را جمع کرده و ادای مبارزه و آلترناتیو و مهستان در آن در آورد تا شاید نام و برای خود آنهم با این شیوه ها و در مقابل انبوهی از شخصیتهای سیاسی و احزاب با راهزنی دست و پا کرد.

دوستان عزیز و گرامی در مهستان و … برای ساختن دیکتاتوری دو مولفه نیاز است. اولی مبناست که خود دیکتاتور است دومی شرط است که اطرافیان دیکتاتورپذیر هستند. چه در جامعه چه در یک تشکیلات، چه در یک مهستان و چه در یک مناسبات سیاسی، عده ای که در سکوت فقط شنونده اند شرایط را برای مبنا جهت تبدیل شدن به دیکتاتور تمام عیار فراهم میکنند. که محصولی جز به هدر دادن جانها ندارد. اگر کسی در مقابل دیکتاتور سر خم نکند، اگر زبان به اعتراض بگشاید اگر سکوت نکند، دیکتاتور نمیتواند برآنها دیکتاتوری کند و دیکتاتور تولید نمیشود.

چگونه است که مردم ایران را به اعتراض تشویق میکنیم زمانیکه همین امر  در مهستان منکوب میشود و شما سکوت میکنید؟

میدانیم که مشکل جدی دیگر نداشتن علم و تجربه مناسبات دمکراتیک است. برعکس اما، آنچه دیده و تجربه کرده ایم مناسبات دیکتاتوری است. به همین دلیل رجویها   میتوانند در میان ما سر برآورند. شاید همه دیکتاتورها لزوما از روز اول با طرح و برنامه از پیش تعین شده اقدام به اینکار نکنند. ولی تن دادن اطرافیان به تمایلات و خود شیفتگی کسانیکه بالقوه ظرفیت دیکتاتور شدن را دارند، اشراف نداشتن به حقوق دمکراتیک خودمان، دفاع نکردن از مناسبات دمکراتیک و حقوق دیگران،…  از نوری علاها میتواند در فرایند کار یک دیکتاتور غیر قابل کنترل و مخرب بسازد.

با آرزوی موفقیت برای جنبش دمکراتیک مردم ایران

داود باقروند ارشد

عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

==============================================

متن کامل ایمیلهای اظهار نظر بنده به جمع مهستان و جوابیه های آقای نوری علا در زیر آمده است.

دوستان عزیز و گرامی مهستان       13دسامبر 2017

موضوع علنی شدن و نشدن جلسه اول مهستان واکنشهای بسیار متفاوتی را در بین عزیزان مهستان پدید آورد. واکنشها از یکطرف نشان دهنده شادی و خوشحالی ناشی از تشکیل این مهستان میباشد که امری خجسته و مبارک است. از سوی دیگر نیز ناشی از صداقت اعضای آن که میخواهند با مردمشان شفاف باشند بوده است.  ولی آنچه بنظر بنده کمتر بدان توجه شده است این است که: قبل از هر چیز ما در مهستان در قبال مردم خود مسئولیت داریم. و صرفا از سر وقت گذرانی و پر کردن وقت ویا خوشحالی و یا اینکه یک آلترناتیو هم ما معرفی کرده باشیم نیست که بدین کار مبادرت ورزیده ایم.  

ما در قبال موفقیت این مهستان مستولیت داریم  تا در نتیجه شکست آن ضربه دیگری به راه حلهای دمکراتیک و مستقل مردم ایران از طریق ایجاد نا امیدی و یاس زده نشود. که خسارت جبران ناپذیر دیگری خواهد بود. که عواقب آن بنفع دشمنان مردم ایران و به ضرر کشور و مردم خواهد بود.

ما هنوز همدیگر را نمیشناسیم. تا حدی که بعضی ها نیز حرف نفوذ هم زدند. در این مرحله ما هنوز نه آلترناتیوی تشکیل داده ایم و نه دولت موقتی و نه هیچ تصمیمی گرفته شده و یا میتوانیم بگیریم که منافع مردم در اثر شفاف بودن و یا نبودن آن بخطر بیفتد. و مهمتر اینکه از طریق این شفافیت مردم بتوانند در تصمیمات ما اثر گذار باشند. شفافیتی که منافعی از منافع مردم را (از طریق اثر گذاری آنها و یا نمایندگان آنها) تامین نکند فقط ما را از خودمان متشکر میکند. و خالی از محتواست. جسارتا، اگر در ایران بوده باشید جلسات مجلس در روزهای خاصی از رادیو سراسری مستقیم پخش میشود. ولی آیا سر سوزنی ارزش محتوایی دمکراتیک  بمعنی شفافیت دارد؟ نه چون مردم اثری در آن نمیتوانند داشته باشند. رژیم فقط برای بستن دهانهاست که از آن استفاده میکند. و از خودش متشکر و از مردم طلبکار میشود.  

بنابراین شفافیت یک محتواست بمعنی تقسیم قدرت با مردم بمعنی شراکت دادن آنها در فرایند بحثهای منجر به تصمیمات و دادن فرصت به اثر گذاری آنها بر تصمیمات از طریق نظارت بر آنها. شفافیت یک فرم خالی نمایشی نیست. و یا خدایی نکرده جهت خودنمایی و ابراز بهتری ما نسبت به  دیگران نیست.  

اگر در کارمان کمی جلوتر برویم آنوقت میتوان دید که:

شفافیت زمانی دارای ارزش است که ما بخواهیم تصمیماتی بگیریم ناظر بر منافع عمومی کشور- مردم ایران که قدرت این تصمیم گیریها توسط مردم بما سپرده شده باشد. در غیر اینصورت چه شفافیتی؟

بنظر بنده بحث شفافیت در تئوری و اصول (چه بسا بدون توجه به محتوای واقعی-سیاسی آن) با پیاده شدن آن در واقعیت متناسب با شرایط و موقعیت خودمان، دشمنان و البته مردم ایران،  در میان دوستان مهستان مخلوط شده است که شاید جسارتا نشان از کم تجربه بودن ما در امر مبارزه و کار سیاسی دارد.

نکته تاکتیکی بسیار مهمی که بنظر بنده میرسد و در فوق بدان اشاره کردم این است که نباید خوشحالی و تمایل حتی صحیح خودمان به شفاف بودن را بر منافع مبارزاتی مردم ایران ترجیح دهیم. چگونه؟

ما باید همگی قبل از هرچیز از موفق بودن این اقدام در حداقلها مطمئن شویم که خدایی نکرده شکست آن مایه یاس مردم ایران و خوشحالی و حار تر شدن آلترناتیوهای وابسته به دشمنان مردم ایران و از جمله رژیم نشود. بسیاری تلاشهای قویتر از ما در گذشته شروع شده است، بسیار همفکران متحدتر از ما که در افکار یکدست تر بوده اند و بسیار جلوتر از ما نیز رفته اند ولی متاسفانه بجایی نرسیده است. دور اندیشی و مسئولیتی که در فوق بدان اشاره شد ایجاب میکند که شتابزده تصمیم نگیریم و کاری که در پیش گرفته شده را جدی تر تلقی کنیم.

توجه کنید:

در جلسه اول مهستان پیشنهاد بنده منبی براینکه لازم است شرکت کنندگان جلسه اول مهستان حداقل در جلسه دوم بصورت ناظر حضور داشته باشند بدون به رای گذاشتن توسط دوست عزیمان آقای نوری علا رد میشود!! که فاصله گرفتن جدی است از شفافیت واقعی و درونی است. ولی یک پیشنهاد شفافیت به یکباره از جلسه تیم اجرا بعد از پایان مهستان در سطح مهستان از طریق ایمیل به رای گذاشته میشود. شاید با این انتظار که همه جواب بله  یا خیر بدهند!!! و در پایان نیز موکول به تصمیم گیری در جلسه مهستان دوم میگردد آنهم بدون مشخص شدن نظر مهستان اول!! و مشخص نیست با کدام برنامه و با کدام استراتژی؟   

شفافیت نیاز به کمیته ای خاص دارد. نیاز به بررسی دارد نیاز به برنامه های آتی کلی مهستان دارد، نیاز به مشخص شدن بسیاری فاکتورهای مهم دارد که هیچ کدام در درسترس نیست. از جمله موارد زیر.

جنبه های امنیتی شفافیت اما:

گفته شد ما هنوز همدیگر را نمیشناسیم.

گفته شد که احتمال نفوذ هست. حتی دوستانی گفتند که حتما هست!

چه تعداد از دوستان حاضر در مهستان به ایران تردد میکنند و یا میتوانند بکنند؟

چه تعداد از دوستان در داخل ایران افراد و فامیل نزدیک درجه یک دارند؟

آیا این مهستان فقط اهداف امروز و فردا را دنبال میکند؟ یا برای آینده نیز هست؟

آیا نیاز هست که اخباری از شرایط داخل ایران را داشته باشیم؟

اهرمهایی که رژیم جهت فشار گذاشتن به طرف حسابهای خارجی اش استفاده میکند را میشناسیم؟

نیازهای آتی خود در آلترناتیو را میدانیم؟ پیش بنی شده است؟ شفافیت در آینده چه راههایی را برایمان باز و چه راههایی را خواهد بست؟

آیا این تشکل اگر شکل بگیرد نیاز به امنیت دارد؟

و بسیار نکاتی که حتی در اینجا نیز نمیتوان نوشت!!!

متاسفانه نکات امنیتی مطرح شده نیز هیچ عمقی ندارند که باز نشان از کم تجربگی در مبارزه است. درست است نام  آنرا جهت ساده سازی و تشریح ساز و کار آن  شرکت سهامی و … میگذاریم ولی مبارزه با دشمن طرف است. ضمنا امروزه امنیت شرکتهانیز بسیار امری مهم و استراتژیک است. آنچه در حال وارد شدن در آن هستیم فاصله نوری دارد با تئوری های آزادی و دمکراسی و ….و بطور خاص کار سیاسی در غرب تفاوتش را مشت زنی باحریف واقعی و سایه زنی است. بنده تمام این موارد را در شق خوشبینانه ناشی از کم تجربگی خودمان دراینگونه امور میدانم.

در خاتمه از همه عزیزان و سروران مهستان باید از صراحت قلم خودم (که ناشی از جدیدت مسئله در ذهنم بنده است) عذر خواهی میکنم.

با تشکر

داود باقروند ارشد

Info@nototerrorism-cults.com

www.nototerrorism-cults.com

جواب آقای نوری علا به بنده: در زیر آمده است:

From: Mehestan of ISDM [mailto:mehestan.isdm@gmail.com]
Sent: Thursday, December 14, 2017 4:42 PM
To: NTCM
Subject: [SPAM] نامهء اسماعيل نوری علا در پاسخ به مطالب ارسالی آقای داود باقروند

آقای باقروند

نامهء بلند و تعحب برانگيز شما، آن هم فقط خطاب به آقای ذاکری (و احتمالاً خطاب به همه، اما در  بخش ای ميل های نامرئی) بسيار غافلگير کننده بود و نشان از ادامهء روش های مجاهدی در بين مخالفان خود اين سازمان داشت و اين نگرانی را پيش آورد که شما بخواهيد با اين نوع نوشته ها اين جمع تازه تأسيس را از هم بپاشيد.ه

انتقال تجربه ها امر خوبی است اما اگر به دروغگوئی و تحريف واقعيت ها بيانجامد مسئلهء خطرناکی خواهد شد. هبه اين جملهء نامردانه تان توجه کنيد:هه

 

“در جلسه اول مهستان پیشنهاد بنده منبی براینکه لازم است شرکت کنندگان جلسه اول حداقل در جلسه دوم بصورت ناظر حضور داشته باشند بدون به رای گذاشتن توسط دوست عزیمان آقای نوری علا رد میشود!! که فاصله گرفتن جدی است از شفافیت واقعی و درونی است.ولی یک پیشنهاد شفافیت به یکباره از جلسه تیم اجرا بعد از پایان مهستان در سطح مهستان از طریق ایمیل به رای گذاشته میشود. شاید با این انتظار که همه جواب بله  یا خیر بدهند!!! و در پایان نیز موکول به تصمیم گیری در جلسه مهستان دوم میگردد آنهم بدون مشخص شدن نظر مهستان اول!! و مشخص نیست با کدام برنامه و با کدام استراتژی؟”

 

دخالت من در آن ماجرا صرفاً جنبهء تکنيکی داشت والا اصلاً دعوت 50 نفر اول هم مطابق اظهار لحيهء شما «فاصله گرفتن جدی از شفافيت واقعی و درونی» محسوب می شد. شما بدون توجه به همهء مقدمات گفته شده در جلسه پيرامون محدوديت های تکنيکی که موجب شده بود فقط 50 نفر اول برای شرکت در جلسهء نخست دعوت شوند، پيشنهاد نامعقولی را مطرح کرديد و من هم بعنوان سخنران و توضيح دهنده گفتم که فعلاً اين کار مقدور نيست.ه

اصلاً بفرمائيد که کدام يک از تمهيدات اجرائی کميتهء برگزاری کنگره ها (که ميزبان اين جلسه بود) به رأی گذاشته شده بود که پيشنهاد ناممکن و نامعقول شما به رأی گذاشته شود؟ اگر مسئلهء انتشار ويدئو هم به رأی اينترنتی گذاشته شد از آن رو بود که در ابتدای جلسه اين تصميم مطرح نشده بود و هنگام مطرح شدن آن هم بخشی بزرگی از حضار جلسه را ترک کرده بودند و ناچار بوديم از همهء شرکت کنندگان در آن جلسه بپرسيم که آيا با انتشار ويدئو موافقند يا نه؛ که با پنج نظر مخالف مجبور شديم ويدئو را منتشر نکنيم. شما اين «پرونده سازی»ها را از کجا ياد گرفته ايد؟ آيا مبارزات ضد ديکتاتوری شما هم از همين نوع کارها است؟

يک بار، بنا بر اعتراضات متعددی که به دست من (بعنوان دعوت کنندهء حضار) رسيده بود، از شما تقاضا کردم که از ليست ای ميلی اعضاء مهستان سوء استفاده نکنيد. اکنون می بينم اين شيوهء مرضيه را برای کشتن گربه در دم حجله ادامه داده ايد.ه
من به اين نوع اتهام زنی خيره سرانه معترضم و قضيه را در هيئت اجرائی موقت مهستان مطرح کرده و خواهان رسيدگی خواهم شد.

از نظر من جای اينگونه اعمال در اين مهستان نيست.ه

اسماعيل نوری علا

طراح و پيشنهاد کننده پروژهء تشکيل مهستان

http://www.puyeshgaraan.com/Esmail.htm

On Wednesday, December 13, 2017, 5:20:35 PM MST, NTCM <info@nototerrorism-cults.com> wrote:

——————————————————————————–

دوستان گرامی و عزیز در مهستان و آقای نوری علا

بسیار متاسف و متاثر شدم که آقای نوری علا برداشتی بسیار نا درست و دون شان هم مهستانی، همراه با انبوهی توهین و تحقیر و اتهام زنی با فرهنگ بسیار آشنایی که ایران زمین سالیان است از آن رنج میبرد و جمع دوستان مهستان بقصد تغییر آن گرده آمده اند، آنهم فقط در قبال  نظر بنده در زمینه بحث مطرح شده “شفافیت” صورت گرفته است. مهمتر از آن فرهنگ دشمنانه ای که نشان از عصبانیت و نخوت ناشی از سوء برداشت از نامه اینجانب که مخاطب آن همه دوستان مهستان است میباشد. البته هرچند متاسف و متاثر شدم ولی متعجب نشدم. چون موضوع اصلی و دلیل همه مبارزات مردم ایران نیز ریشه در همین رفتار و مناسبات دارد.

جسارتا اگر خیره سری! دیگری نباشد بعضی توضیحات را جهت روشن شدن بعضی برداشتها میآورم:

خطاب نامه قبلی بنده در زمینه شفافیت همانگونه که در ابتدای  نامه آمده همه دوستان مهستان هستند اگر ایمیل  آقای ذاکری (که بنده متاسفانه ایشان را هنوز هم نمیشناسم) در قسمت تک ایملها(گیرنده) آمده است ناشی از این است که نامه های بسیاری از نظرات دوستان رسیده بود من یکی را انتخاب و برای دادن نظر خودم (به همه دوستان) استفاده کردم. در ضمن نیازی ندیدم که آدرس ایمیلهای همه دریافت کنندگان در قسمت cc قید و ظاهر شود چون میتواند در قسمت BCC  بیاید (که ضمن ارسال ظاهر هم نمیشود)، ظاهر نامه نیز مناسب تراست و البته همه نیز دریافت میکنند. این یک روش ساده از بکارگیری ایمیل میباشد. و هیچ قصد و غرض مخفی کاری و … در کار نبوده است. ضمن اینکه چه تیتر و چه محتوا تماما خطاب به همه دوستان است. برداشت خصمانه از هر مسئله ای (تعریف نشده و هماهنگ نشده) بین انسانهایی که هر کدام پیشینه کاملا متفاوتی از هم دارند ولی در یک مهستان برای اولین بار دور هم جمع شده است آیا اشتباه نیست؟

بابت ارسال مطالب مربوط به سایت نه به تروریسم و فرقه ها بنده از سایت خواستم که از جانب من از همه دوستان و البته از دو تن از دوستان که اظهار نا آشنایی با آدرس فرستنده کرده بودند عذر “خواهی و پوزش بطلبند” و در ضمن خواهش کردیم که اگر دوستان مایل نیستند مطالب اطلاع رسانی دریافت کنند لطف کنند اطلاع دهند تا قطع شود چون در جریان کنگره پنجم با بسیاری از دوستان ایمیل رد و بدل کرده و اطلاع رسانی از قبل ادامه داشته است. در ضمن دلایل و توضیحاتی نیز جسارتا در زمینه فلسه اطلاع رسانی داده شد. تا این لحظه نیز نه آن دو دوست و یا هیچکدام از دوستان دیگر ایمیلی مبنی بر عدم تمایل به اطلاع رسانی به خودشان ارسال نکرده اند. ولی موجب تعجب است که “اطلاع رسانی” نیز بعنوان اتهام سوء استفاده بنده نام برده شده است!

در مورد “دروغگویی و تحریف خطرناک” که با کمال لطف به بنده نسبت داده شده:

مسئله به توضیحات فنی آقای میلاد آقایی برمیگردد که در روزهای قبل از مهستان طی توضیحات فنی (احتمالا به همه دوستان باید داده باشند) گفتند تا چند صد نفر (200 یا 300و.. نفر) را میتوان با این نرم افزار همزمان بهم وصل نمود.

عطف به این مسئله فنی بود که در جریان پیشنهاد دوست عزیز سلحشور(اگر اشتباه نکرده باشم خانم اتوسا نجف لو) که با شجاعت و بدرستی پیشنهاد نظارت بر کار تیم اجرایی 11 نفره دادند، بنظر بنده رسید شاید نظارت در این مرحله ضرورت نداشته باشد (که پیشنهاد ایشان نوعی درخواست  اجرای شفافیت بود است) ولی با توجه به کارآیی نرم افزار”زوم” در وصل تا 200نفر بهم بطور همزمان، بنظرم رسید و مطرح کردم که، حالا که در مرحله اول تنها در حد  50نفر اول وارد شده اند ما از بحث 50 نفر دوم قطع و یا بی خبر نمانیم. مهمتر اینکه کار  تیم اجرایی را جهت برگزاری یک نشست مستقل جهت توضیح به ما (50 نفر اول) در مورد مباحث 50 نفر دوم کمتر کند بعلاوه با شنیدن نظرات و حرفهای آن دوستان نزدیکی، شناخت و همفکری بیشتری ایجاد شده و سرعت کار بالاتر میرود.

آیا عصبانیت نشان دادن در این موضوع کار درستی است؟ که البته از نظر اقای نوری علا “پیشنهاد ناممکن و نامعقول” ارزش گذاری شده است.

اتفاقا بر خلاف ادعای آقای نوری علا “دلیل فنی” ایشان، بر خلاف توضیحات شفاهی مسئول فنی مهستان آقای میلاد آقایی و البته برخلاف مشخصات فنی نرم افزار Zoom است که در فوق از وب سایت شرکت ارائه دهنده نرم افزار جهت اطلاع بیشتر دوستان آمده است. یعنی میتوان بیش از 50 نفر در یک جلسه بهم وصل باشند. با این وجود بنده در جلسه سکوت کردم. و آنرابه عدم اطلاع دوستمان نوری علا از جزئیات فنی نرم افزار و امکانات فنی گذاشتم. بنابراین با توجه به این زمینه فنی پیشنهاد بنده نه “نا ممکن” بنظر میرسد و نه “نا معقول”.

اما بفرض هم نظر نا معقول،  ولی آیا درست است که نظرات دیگران را ارزش گذاری کرده از این طریق مخاطب را تحقیر کنیم؟ آقای نوری علا در جلسه عنوان کردند تشکیل حزب که در خارجه نمیشود اینکار در ایران است. بنده برایشان در جریان مهستان نوشتم که طبق قوانین بین اللملی تشکیل حزب در خارجه نیز در نظر گرفته شده است.

توضیحاتم در مورد جمله ای که از نوشته بنده که آقای نوری علا  آنرا “جمله نا جوانمردانه ” نام گذاری کرده اید.

آنچه بنده در توضیح شفافیت بعنوان مثالی از خامی جمع خودمان آورده و نوشتم این بود که:

پیشنهاد بنده به رای گذاشته نشد. و توسط ایشان که با تاکید خودشان که فقط یک رای دارند هرچند امروز در امضاء زیر نامه خود مرا متوجه کردند (اگر اشتباه میکنم بفرمایند) که بیش از این برای خود قائل هستند یعنی “طراح و پیشنهاد دهند” بعلاوه “یک رای”،  پیشنهاد من رد شد، آنهم بدلیل فنی (که طبق آنچه در فوق آمد) که غیر صحیح از یکطرف و بدون مشورت حداقل با آقای میلاد آقایی که شاید بیش از بقیه در امور فنی صاحب صلاحیت باشند از طرف دیگر، و مهمتر از همه، بدون مشورت با بقیه در مورد سنجش صحت و کار آیی پیشنهاد برای مهستان و همانند بقیه پیشنهادات به بحث گذاشتن آن. و در صورت مفید بودن پیشنهاد به تشخیص جمع با کمک مسئول فنی و… راه حلی برای مانع فنی احتمالی، پیدا شود.

اما در مورد جنبه نقض شفافیت باید به عرض برسانم که،

طبق  درک سیاسی بنده از شفافیت اینکار مصداق عینی یک عدم شفافیت بود. شفافیت غیر نمایشی عطف به این امر است که، اگر من به هر دلیل مسئولیت نمایندگی شما را در جمعی پذیرفتم و یا مسئولیت ریاست جلسه به من سپرده شد، این بمن این حق را نمیدهد که:

اولا نظرات دیگران را ارزش گذاری کنم. این یعنی نظراتِ موافقِ درک و دریافت و نظرِ من نظر با ارزش و بقیه فاقد ارزشند. و این نوع رویکرد، مقوله بسیار آشکاری است.

در ثانی، این حق را بمن نمیدهد که  بروم و هر تصمیمی را از جانب شما بگیرم بدون اینکه شما در جریان آن تصمیمات و حتی فرایند مذاکرات و تبادل نظرهای رسیدن به آن تصمیم قرار بگیرید. اگر اینکار را کردم یعنی گرفتن حق دیگران از آنها.

اما از آنجا که ما خودمان را بدلیل شرایط اختناق بعلاوه مبتنی بر تحلیل خودمان از خواست مردم ایران نماینده خواسته های آنها میدانیم، بحث شفافیت را بدرستی مطرح میکنیم. و خود را در قبال مردمی که حتی میدانیم نه ما را انتخاب کرده اند و نه حتی ما را میشناسند… این حق را به مردمان  میدهیم که بر تمامی فرایندهای کار ما نظارت داشته باشند چون حق آنهاست و وظیفه مسلم ما در قبال آنهاست. تا اگر نخواستند ما را انتخاب و حمایت نکنند. که البته “ناشی از صداقت و پاکی ما وعاری بودن انگیزه های ما از قدرت پرستی است”.  نکته مهم دیگر اینکه، شفافیت یعنی احترام به خواست و نظر دیگران و این خواست را ما برای دیگران تعریف نمیکنیم بلکه خود فرد است که خواسته و نظرش را مطرح میکند. اگر نظر مربوطه بسیار مورد مناقشه قرار گرفت آنوقت آنرا یا به رای میگذارند و یا با قانون و ضابطه حل و فصل میکنند.

بقیه مسئله که ارجاع موضوع شفافیت به نظر خواهی از جمع توسط ایمیل به رای گذاشته شده است غلط نبوده است تنها در کنتراست با پیشنهاد اول بوده است که عنوان شده است. بعلاوه نکته ای که توضیح داده شد مبنی بر اینکه شفافیت را نمیشود با رای گیری حل کرد باید طرح و برنامه داشت و جوانب بسیاری که دارد را در نظر گرفت.

اگر کسی فکر کند که دمکراسی و آزاد منشی و کار جمعی دمکراتیک را از بدو تولد با خود داشته و یا بدون گذار از مسیر کار سخت جمعی و گروهی و بدون طی طریق تضاد و حدت با خواندن کتاب بدست آورده است و یا میتوان بدست آورد، به قطع و یقین به پیچیدگیهای انسان کم توجه، و در امر سیاست کم تجربه است.

شفافیت (جوهره دمکراسی یعنی حق مردمیک فرهنگ است که باید ذره ذره در جریان عمل دمکراتیک همه ما و قبل از همه البته بنده با خرد کردن استخوانهای غیر دمکراتیک بیآموزیم. دمکراسی ناظر بر مناسبات انسانها با یکدیگر و حکام با مردم …است و ربطی به خوبی و بدی، به دانش و یا هر ویژه گی دیگر فردی افراد ندارد. مگر دمکراسی ناظر بر تحمل همدیگر نیست.

کمبود فرهنگ دمکراتیک بدین معناست که، لزوما نقض شدن مناسبات دمکراتیک با قصد و غرض انجام نمیشود. بلکه اقتضای طبیعت انسان این است (آنکه در قدرت است رها شود دیکتاتوری میکند بقیه هم دنباله روی و تنها عده معدودی سلحشور یافت میشود). شیب خودبخودی و طبیعی انسان اگر مراقب نباشیم تا چند نسل آینده کماکان بر خلاف دمکراسی است. به همین دلیل باید هوشیار بود. ما تهدید چپ روی در دمکراسی نداریم. تهدید عکس آن است.

اگر ما خود در مسیر تشکیل و تکامل آلترناتیو و… نتوانیم اجرای دمکراسی را تحمل و یا در مناسبات خود جاری کنیم به قطع و یقین صلاحیت در دست گرفتن سرنوشت مردممان را نداریم.

آیا جوهره وجودی و جمع شدن ما دوستان بدور هم غیر از دمکراسی است؟ آیا بالاترین ارزشی که این جمع و قبل از آن تک تک ما از آن مانند گرانبهاترین ارزشمان لازم است پاس بداریم مگر مناسبات دمکراتیک نیست؟

مگر نباید همه مان صد در صد هوشیار و گوش بزنگ بخطر نیفتادن این محتوا باشیم؟ اگر جواب مثبت است آنوقت چرا باید کسی که انگشتش به نشانه حتی غلط از نقض دمکراسی بهوا رفت را سرکوب کرد؟ مگر در اینگونه موارد رویکرد صحیح، اتفاقا هوشیار بودن و شدنِ همه و توجه کردن بدان نیست که اگر اشتباه بود خوب خدا را شکر میکنیم که نقضی نبوده است.

این روحیه سلحشوری دمکراتیک را نباید در بین خودمان کشت و سرکوب کرد. در غیر اینصورت اگر با انواع واژه ها که در نامه دوستمان آقای نوری علا نسبت به مخاطب موج میزند روبرو شدیم و اگر تن بدهیم کشتن این روحیه سلحشوری است و دنباله روی را رواج میدهد که فکر میکنم قصدمان در مهستان مبارزه با آن است.

نباید ابراز نظر و حساسیت نسبت به نقض دمکراسی، به فرد کسی و دوست عزیز آقای نوری علا بر بخورد و با چماق ” انتقال تجربه ها امر خوبی است اما اگر به دروغگوئی و تحريف واقعيت ها بيانجامد مسئلهء خطرناکی خواهد شد ” و یا بکارگیری واژه  “ناجوانمردانه” بودن مواجهه و منکوب و تحقیر نمود.

دوستان گرامی و آقای نوری علا گرامی تر از همه، بعقیده بنده کار سیاسی ما (سرنوشت مردمان) دو بعد و اصل بسیار متفاوت دارد.

اصل اول: ما همگی باید بدلیل احترامی که به انسان قائلیم و مهمتر از آن بار مسئولیتی که بردوشمان نسبت به مردمان احساس میکنیم به ما حکم میکند که  نسبت بهمدیگر در اوج احترام، دوستی، مهربانی و نزاکت و به قول دوست عزیمان جمشید آریا داد مودب باشیم و همدیگر و تفاوتها و اختلاف نظرهایمان را مدارا و تــــحـــمل رفتار کنیم. سوء تفاهمات را نه با زخم زبان و تحقیر و توهین و مارک زدن و بکارگیری واژه هایی مانند:  “اظهار لحيهء” یا “پرونده سازی” یا “شيوهء مرضيه را برای کشتن گربه در دم حجله ادامه داده ايد” و یا “اتهام زنی خيره سرانه” پاسخ دهیم، که هیچ حتی نباید لحن مان نیز عامرانه و تحکم آمیز باشد. بکارگیری این واژگان بیانگر عدم تحمل و مدار نسبت به نظرات همدیگر و برداشتهای همدیگر است. که مشکل یک تا صد همه ماست و مردم ایران نیز سده هاست از همین رنج میبرند. بجای عصبانیت توضیح بخواهیم توضیح بدهیم. تلاش کنیم که همدگیر را درک کنیم عمق حرفهای همدیگر را فهم کنیم و به بیان ساده تر زبان همدیگر را بفهمیم. حتی اگر نتوانستیم با هم کار کنیم باز هم دوستی و ادب و انسانیت و … نباید از میان برداشته شود. قطعا هیچ کس این مهستان را ملک طلق خود تلقی نمیکند و نباید بکند.

اصل دوم: در امر سیاست و تلاش برای حفظ و حراست از دمکراسی (حق 80 میلیون مردم)، نباید اصل اول سر سوزنی بر آن سایه افکند و منجر به کوتاه آمدن بدلیل دوستی و رفاقت و مهربانی باشد. کوتاه آمدن از حق فردی یک بحث است ولی در سیاست کوتاه آمدن از حق مردم است و به این میگویند خیانت، خیانت سیاسی و ضایع کردن حق مردم، یعنی در مباحث سیاسی و حقوق دمکراتیک همه باید شمشیرهایشان بیرون باشد. اما رفتار انسانی است رفتار در شان انسان متمدن است، رفتار نشان از عمق درک و احترام ما بهمدیگر و نظرات همدیگر(بعضا هم شاید خیلی غلط و بی مورد مانند نظرات بنده)  و در یک کلام دمکراتیک است. شمشیر اما شمشیر استدلال و بحث است و کوتاه نیامدن تا اطمینان حاصل کردن از جاری شدن دمکراسی. در این قسمت مرید و مرادی عین خیانت است. و البته در مواردی با رای گیری ساده و اکثریت و اقلیت کردن موانع برداشته میشود تا نسلهای آینده دارای افکاری یکدست تر باشند همه را با استدلال حل کنند و به حقیقت نزدیکتر تصمیم بگیرند. فراموش نکنیم که مردم ایران مشکل کمبود آلتراناتیوی که بر تخت قدرت بنشیند ندارند مشکل نبود آلترناتیو دمکراتیکاست.

بله دوستان گرامی مهستان، در پاسخ به سوال آقای نوری علا گرامی که به تعنه پرسیدند ” آيا مبارزات ضد ديکتاتوری شما هم از همين نوع کارها است؟ ” باید در اوج احترام وادب و مهربانی جواب داد،  بله از همین کارهاست.  بدون اینکه عطف به فرد خاصی باشد.

برای از زمین کندن و به پرواز در آوردن سیمرغ آلترناتیو سکولار دمکرات قبل از هر چیز باید خودمان را برای مبارزه بین خودمان بمعنی مبارزه سیاسی و تمرین دمکراسی آماده کنیم و از ورود در آن نهراسیم و پس نخوریم. تنها و تنها در رابطه ولی فقیه و رهروان کربلا است که یکطرف عالم و طرف دیگر مجری است. اگر بین ما “اصل اول” بر اجرای کامل و دقیق “اصل دوم” سایه افکند یعنی شروع انحراف و به شکست کشاندن کارمان.  باید رو بجلو جنگید و تلاش کرد. روحیه سلحشوری دمکراتیک را پاس بداریم. اگر شما نتوانید از بنده که نه قدرتی دارم و نه سلاحی و … حق را بگیرید قطعا از کسانیکه هم در قدرتند و هم سلاح و … دارند نمیتوانید بگیرید.

شروع کار سیاسی را به همه تبریک میگویم

با آرزوی دست یابی مردم ایران به دمکراسی متکی به سکولاریسم

داود باقروند ارشد

14دسامبر 2017

 

تظاهرات ضد رژیم در شهرهای ایران

https://youtu.be/KwgwbMnkk7M

تظاهرات ضد رژیم در مشهد ، به زودی رژیم ایران تغییر خواهد کرد

سخنرانی آقای داود باقروند ارشد در کنگره سکولار دمکراتها

قسمتهایی که داخل پرانتز آمده بعد از سخنرانی جهت روشن تر نمودن مفهوم جمله و یا اندیشه سخنران آمده است.

عطف به تحولات اخیر لازم دیدیم که دوباره آنرا بازنشر کنیم. و به همه دوستان خواندن آنرا توصیه میکینم:

435827150_174791

متن سخنرانی داود باقروند ارشد در کنگره پنجم سکولار دمکراتهای در شهر کلن آلمان 2017

تاریخ اندیشه سیاسی را میتوان با اندکی اغماض و در کلی ترین تقسیم بندی به دو نوع مکتب تقسیم نمود. ‏

برخی سودای نا کجا آباد در سر دارند، کاستی های انسانرا برنمی تابند، طالب باز سازی روح و روان انسان اند، حقیقت را یکی میپندارند و ‏رستگاری سیاسی را در گرو آن میدانند که آن خود و یا اقلیتِ عالم به این حقیقت باید قدرت مطلق را در کف گیرد. در این مکتب حکام قیم و چوپان مردم ‏اند. ‏نزدشان فرد نه غایت سیاسی که ابزار آن است. شهروند مطلوب نیز کسی است که سوداها و خواستهای فردی را یکسره فدای مصالح جمعی ‏کند. تجلی صیقل یافته این مکتب نه تنها حکومت مطلق مذهبی بلکه شجره همه تفکرات توتالیتر از جمله در تشکیلات سابق ما (مجاهدین و شورای ملی مقاومت) ست. ‏

دسته دیگر اما، نه جامعه ‏ای کامل بلکه حکومتی مطلوب و میسر میخواهند. “انسان کامل” را تخلیلی بیش نمیدانند و بازسازی روح انسان را گره بر باد زدن میشمرند. نزد آنها حقیقت یکی نیست و انسانها نه ابزار که هدف سیاست اند. دولت (و آلترناتیو) مطلوب هم نه قیم که خادم شهروندان است. در این مکتب معظلِ اساسیِ اندیشهِ سیاسی، یافتن توازنی میان تمایلات فردی و مصالح جمعی است. عدالت سیاسی و اجتماعی نیز تنها از طریق حکومت قانون یافتنی است. حکومت قانون مبتنی بر اصول مندرج در اعلامیه جهانی حقوق بشر که دمکراسی بدون آن مانند بسیاری تجارب گذشته و تجربه آلمان هیتلری و ترکیه، میتواند با دمکراسی شروع و اما  بسمت دیکتاتوری برود.

درنزد دسته اول سیاست با اخلاق معنی ندارد، همه چیز تحت الشعاع کسب قدرت بمنظور به کرسی نشاندن آن منِ یگانه حقیقت است. جامعه وشهروند (دیگران) وسیله ای هستند جهت دستیابی به اهداف شان. در نزد اینان همه چیز سیاه و سفید است. همه دیگرانِ سیاه، مارک دارند، چپ، راست، مذهبی، شاهی، بورژوا، وابسته، مرتجع، لیبرال، و… با  اینها نباید نشست و حرف زد. کانونی ترین تاکتیکشان در حفظ خود و ادامه حیات سیاسی، نفی دیگران با ایجاد و ترویج بی اعتمادی و تفرقه در میان سیاسیون میباشد. هرچند با حذف و تضعیف فعالین سیاسی آب به آسیاب رژیم میرزند.  ‏

این تلاشها در میان اپوزیسیون مخرب نه بدلیل منافع جامعه و مردمی که خود بطور کامل از آن قطع هستند بلکه بدلیل همان ویژگی خود ‏محوری و خود حقیقت پنداری است. خود را نه تک قطعه ای از کل پازل سیاسی جامعه که کل تابلو سیاسی میپندارند و میخواهند.  قطعا در ‏این دستگاه فکری تمامیت خواه اولین اشتباه آخرین اشتباه تلقی شده و همه چیز تحت الشعاع حفظ خود قرارمیگیرد.  (با شنیدن اولین انتقاد عنان از دست داده و با نصار انواع ناسزاها و مارکها  انتقاد کننده را نیست و نابود میکنند) ولی از آنجا که ‏درصحنه عمل واقعی خطا اجتناب ناپذیر است تمامیت خواهی و عدم صداقت آنها را به لاپوشانی، دروغپردازی، وارونه گویی و سرکوب و ‏حذف منتقد کشانده و از مردم و فعالین سیاسی جدا و ایزوله میکند. همین ایزولاسیون و یکه تازی در صحنه سیاسی و در تشکیلات و جامعه و نبود هیچ ندای سوال ‏کننده(سلحشور) و منتقد و با کور کردن تمامی چشمان نظاره گر در پس دیوارهای آهنین، راه را برای هر انحرافی و سر بیرون آوردن ازبند و بست های ‏وطن فروشانه با داود ارشدبیگانگان از یکطرف و نامه پراکنی با امام زمانهای موهوم وفساد سیاسی تشکیلاتی و اخلاقی باز میکند. ‏

طبعا تحول فکری و نو اندیشی و درس گیری از گذشته ی جامعه و دیگران، دور ریختن قالبهای خشک، تجربه شده و پوسیده گذشته که نیازمند داشتن درد مردم، شجاعت سیاسی و ریسک پذیری و فاصله داشتن از قدرت پرستی، است، مطلقا محلی از ارعاب ندارد. چون  مخاطب اصلی نه مردم که بقیه رقبا است. که مبادا از دیگر رقبای بازار سیاست مارک خورده و عقب بیفتند. خواست و تمایل توده ها و منافع ملی جایگاهی در دستگاه فکری ودرطبقه بندی نگرانیهایشان ندارد. در این دستگاه فداکاری بیشتر تبدیل به شهید پرستی که تنها محصولش تولید طلبکار از دیگران و شقاوت و بیرحمی بیشتر در نفی حقوق دیگران خلاصه میگردد.  درصورتیکه اگر خود را تک جزئی از کل پازل سیاسی جامعه بدانیم و مخاطب نیز مردم باشند مطلقا نگران (یک ایراد و انتقاد هرچند کاملا درست) یا یک شکست یک ریسک پذیری و ‏تحول فکری نبوده و  کل جنبش و حقیقت را از دست رفته نمیپنداریم چون بقیه هستند. ‏(آنچه در جوامع دمکراتیک با استعفای مقامات با کوچکترین اشتباه شاهد هستیم).

دوستان عزیز ما خودمان را جزء کدام دسته بندی فوق میپنداریم.

 آیا صرفا بدلیل اینکه خود را سکولار میدانیم مستقل از اینکه اساسا هرکدام ‏چه تلقی از سکولار و سکولاریسم داریم و یا به هر مکتب و مرامی که معتقدیم امتیازی برای ماست؟ آیا این ما را از رفتن به مسیرهاییکه به چاه منتهی نشود ‏تضمین میکند؟ آیا ارتباط دینامیک و فعالی بین ما با جامعه بحران زده ایران را تامین کرده است؟ ‏آیا این مائیم که باید این تلاش را بکنیم به جامعه خود وصل شویم؟ چگونه ؟ فراموش نکنیم که راه و روشهای چهار دهه گذشته همه ما محصولش این است که امروز در ابتدای راهیم.

تجربه شکست کامل ما با آن ، پایگاه اجتماعی و محبوبیت اولیه، قدرت تشکیلاتی- مالی ، با بزرگترین ائتلاف سیاسی آن روزگار، که  با کمک مالی و لجستیکی و سیاسی قدرتهای منطقه ای و جهانی بازوی پر اقدار خلق نیز براه اندختیم ولی نتوانست حتی نیم نگاهی هم از طرف مردم بخود جلب کند، چه آموزه ای برای ما دارد. چه عواملی باعث شکست کامل این تجربه بوده است. (مشکل نه در تشکیلات داشتن، نه در ارتش ساختن، نه در آلترناتیو ساختن جهت ثبت در تاریخ و … بلکه در محتوای آن یعنی فرهنگ دمکراسی، فرهنگ آزادیخواهی، فرهنگ تعامل و تحمل همدیگر و دگر اندیش و پلورالیسم و فاصله داشتن از قدرت پرستی است).

دوستان عزیز بنابر ‏تجربه شخصی چهار دهه در کانون امور سیاسی-تشکیلاتی – بین المللی بعلاوه  تجربه بشریت نباید فکر کرد که ما نمیتوانیم به بیراهه ‏برویم؟ صداقت و فداکاری لازم است ولی کافی نیست. جنبش مردم ایران از نبود آلترناتیو دمکراتیک رنج میبرد. ‏اگر ما بخشی از فعالین سیاسی ایران هستیم باید به این معظل بپردازیم؟  ‏

آیا جمعی که خود حاضر نباشد در افکار و مواضع و کردار سیاسی حال و گذشته اش با نگاهی دینامیک و انتقادی بیش از دشمنانش بازنگری و ‏تحول اینجا کند، و نتواند امروزه که هنوز قدرتی نیز ندارد دگراندیشان را تحمل کند، به حقوق یکدیگر احترام بگذارد آیا شایسته است که از ‏مردم بخواهد که بپا خواسته و با زیرپا گذاشتن گذشته و حال خود همه بنیاد زندگی خود را بدست خود و با خون خود متحول کنند؟  ‏ اگر مانند گذشته حرکت کنیم دهسال دیگر آیا باید درجایی غیر از امروز باشیم. آیا همین نیست که در صادقانه ترین شوقق ما را خسته کرده به چشم دوختن به از ما بهتران جهت تغییر سرنوشت ما میکشاند.

مایلم جسارتا توجه بدهم به یک تفاوت کیفی جامعه امروز با جامعه سال 57 ایران. و ضرورت بازنگری در رویکردهای خودمان.

در آن روزگاران با تعدادی تشکلها و مبارزینِ قهرمانِ زندان رفته و شکنجه شده و اعدام را تجربه کرده و مردمی کم و بیش در حاشیه و بی خبر از تحولات جهان مواجهه بودیم.

امروز با مردمی قهرمان و مبارز، در صحنه، زندان و شکنجه و اعدام را تجربه کرده و با اتکاء به تکنولوژی انفورماتیک کاملا بروز و عده ای حاشیه نشین خارج کشور مواجهیم. که متاسفانه بعضی از آنها علیرغم ادعای خودشان از نظر مردم ایران القاب بسیار بدی را دارند.

چون وقتی از رژیم صحبت میکنیم حرف از تعداد محدودی افراد است ولی وقتی از تغییر حاکمیت صحبت میکنیم دیگر مخاطبمان کل جامعه است. چون هر جامعه ای با هزاران رشته مرعی و نا مرعی مانند مذهب، اقتصاد، فرهنگ، منافع شخصی، منافع قومی، زبانی،… ترسها، دافعه ها و جاذبه ها، تجارب سیاسی تلخ و شیرین گذشته وتجارب دیگر کشورها و… بهم متصل هستند. در تغییر حاکمیت، جامعه باید به تمامی این رشته ها فائق آمده آنها را از هم دریده، نه تنها تن به تغییر خونین آن بدهد که بدنبال حقیقت نا معلومِ، مبهم و تجربه نشده دیگری بیاید. اما:

‏ اما دوستان براستی چگونه باید اولا به چنین جامعه ای وصل شد؟ ارتباط برقرار نموده در تحولات آن شراکت کرد، و اگر مورد پذیرش واقع ‏شدیم اثر گذار باشیم. ‏

بین سالهای 63 تا 88 درغیبت تمامی تشکلهای سیاسی، جامعه توانست بطوراتو دینامیک تمامی ضربات مهلک ناشی ‏از اختناق و سرکوب از یکطرف و خطی مشی های مرگبار بعضی تشکلهای سیاسی آن زمان را بازسازی کرده، خود را ‏بازیافته و حرکتی نو با نسلی نو از جوانان و توده مردم براه اندازد. ‏

در سال   88 با دستگاه فکری گذشته بشکل سازمان یافته در بطن جامعه و تظاهرات تمامی تلاشها شد تا بخواست ‏آمران، آب رفته سالهای 60 به جوی بازگردد و در ادامه شعار “مرگ بر” داده شده توده ها، بعضی شعارهای زنده باد را راه اندازی شود و مسیر مسالمت تغییر داده شود. ولی همانگونه که قطعا همه شما نیز شاهد بودید جامعه ایران ‏را بطور مطلق بیگانه و با فاصله نوری از این مسیر یافتیم و بطور شگفت انگیزی پس زده شدیم. که البته اثبات کننده تمامی تجارب سالهای منتهی به 88 بود. ‏

چنین مردم و حرکت پرخروشی که “شعار مرگ بر” دارد ولی شعار “زنده باد” ندارد، چند پیام آشکار و واضح دارد،

اول اینکه جامعه ای است ‏که به قدرت و توان خود و آنچه از درون خودش میجوشد مشرف شده و متکی است و قهرمانان ‏پوشالی و یا گروههای خود محور توتالیتری چون مجاهدین برایش سوخته اند.

 دوم وقتی حتی با اعمال خشونت در مقابل خشونت علیه خودش مخالفت میکند جامعه ای است که واکنشی و عصبی عمل نمیکند بلکه کاملا پخته و آگاهان به ابزار مدنی و مسالمت آمیز برای تغییراتش تکیه دارد. و بدنبال متحول کردن تدریجی شرایط خود بدست خود است.

سوم: از طرفی نیز جامعه ای است که هنوز ‏حزب و تشکل رهبری کننده متناسب با شعور سیاسی اجتماعی فرهنگی خود را دردسترس ندارد و در بطن خود در سرآغاز ساختن عناصر آن متناسب با خواستهایش است. 

آرمانخواهی به یکی از ضد ارزشترین پدیده ها در جامعه امروز ایران تبدیل شده. جنبش سال 88 آخرین میخ برتابوت باور به هر ایدئولوژی بعنوان یک متحول کننده ‏سیاسی- اجتماعی برای حتی مذهبی ترین افراد بود.

یکی از بزرگترین چالشها در مقابل بسیاری از ما سیاسیون و همان نسل گذشته، گرفتار ماندن در شعارهای ارزشی گذشته است. رجوی خود بعد ‏از شکست در مقابل واقعیت های عینی جامعه مورد جراحیش بمنظور لاپوشانی و فرار از پذیرش مسئولیت مرگ بیمار و تصحیح ‏اشتباهات در یک چرخش بغایت فرصت طلبانه  “بمنظور حفظِ خود در قدرت” به موضعگیریهای ارزشی که هر کس و ناکسی در هر شرایطی میتواند ‏اتخاذ کند رو آورد. و سر از عاشورا و شهید پروری و خون امام حسین، تعضیه و سینه زنی و امام زمان بازی و نامه نگاری با او جهت لاپوشانی حذف و تصویه همقطاران در ‏آورد. ‏

ما نیز نباید جهت توجیه خودمان در پشت کامپیوترهایمان و عدم حضور در صحنه  به  شعارهای کهنه شده ارزشی و قالبی و کلیشه ای سه دهه قبل پناه ببریم. جامعه ای که قصد همیاریش را داریم تا  سرنوشتش را خود بدست بگیرد  بسیار تغییر کرده است.

((ما ايرانيان از زماني که تشخيص داده ايم از غافله ی به سرعت در حال گذار تمدن بشري عقب مانده ايم، راههاي متعددي را جهت نجات ‏جامعه خويش از پسروي و عقب ماندگي آزموده ايم. اما هر بار به دلايل متفاوتي ناکامي هايي را تجربه کرده، با پشيماني و سرخوردگي ‏به گذشته نگريسته ايم. ابتدا سعي کرديم قدرت سلطنت را مشروط کنيم، مجلسي از خوانين و روحانيون تشکيل داده کارمان به ‏استبداد صغير و سپس دخالت قدرت هاي بزرگ انجاميد. تلاش کرديم از هرج و مرج پس از اشغال کشور و تضعيف نهاد سلطنت قاجار با ‏اتکا به دولت مدرن مقتدر رضا خاني بيرون آييم به استبداد کبير و در نهايت اشغال نظامي ميهن دچار گشتيم. با ملي کردن نفت، بدنبال ‏استقلال کشور بودیم کارمان به بازگشت سرکوب و وابستگي انجاميد. جهاد کرديم تا استقلال و آزادي را احياء کنيم اما به استبداد ‏ديني مبتلا گشتيم. ))

با اين حال، بسيار اندک بوده اند کساني که خواسته اند تا با کنار هم گذاشتن تجربه ها به راه حل بديلی بر پایه ‏ی نقد همه جانبه ی گذشته ولی متناسب با بافت و ساخت جامعه ایران دست يابند.‏ و بدون متوسل شدن به قالبها و کلیشه ها و کپی برداری هایی که گریبان عمده نسلهای سیاسی گذشته ما را گرفته است با شجاعت ‏تمام و عزمی استوار و نگاهی انتقادی به گذشته کاری نو را شروع کند.

گذشته نشان داده هیچ کس تحت هر نام و اندیشه ای همه پاسخها و راه حلها را بتنهایی در اختیار ندارد. مشکل اصلی و مقدم بر هر نوع ‏اندیشه ای افراد و انسانها هستند که ظرفیت به شکست کشاندن و یا موفق نمودن هر راه حلی را دارا میباشند. بر اساس تجارب تاریخی بسیار، و در ‏فقدان نهادها و فرهنگ دمکراتیک لزوما زدن تابلو هیچ مکتب و آئین تضمین کننده آینده ‏روشنی نیست و نمیتواند باشد. تضمین تمامی راه حل ها در جامعه مدنی در برابری و برادری، تعامل و همزیستی در رسانه های آزاد، آزادی ‏بیان و عقیده و انتقاد. قوای مستقل و منفک از هم، سیستم های شفاف بازسنجی و همسنگی و نظارت بر سه قوه و کوتاه سخن تضمین در ‏تربیت نسلهای با فرهنگ سیاسی متشکل در احزاب و نهادهای مدنی با  احترام متقابل و رعایت حقوق یکدیگر در کادر تمامیت ارضی ایران واحترام به انتخاب مردم است. تا به بنیادگرایی چه نوع مذهبی-‏توحیدی-تروریستی، سوسیالیستی و یا سکولار آن درنه غلطیم. ‏

مشکل جامعه ایران با صدها سال تجربه دیکتاتوری فقدان فرهنگ دمکراتیک و اعتقاد عمیق به حقوق همدیگر، جامعه پلورالیستی،  بویژه در میان ما سیاسیون آن است.

ما بشدت نیاز داریم که مورد مخالف قرار بگیریم بشدت نیاز داریم که در صحنه شکست بخوریم و بتوانیم با هضم آن کنار برویم به همین دلیل نیاز حیاتی به کار مشترک و تمرین دمکراسی داریم. اگر امروز که دستی در قدرت نداریم و کسی در پست سرمان سینه نمیزند نتوانیم همدیگر را تحمل کنیم حرفی نوتر از آنچه مردم در حال تجربه کردنش هستند نداریم. 

بنده بسیار امیدوارم که این جمع میتواند همان جمع نو باشد.

28 اکتبر 2017

داود باقروند ارشد

عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

هشدار! به جعل وترفند ویدئویی مجاهدین، برای کشاندن تظاهرات مردم به مبارزه مسلحانه

seyamaknaderi ژانویه 3, 2018 0
هشدار! به جعل وترفند ویدئویی مجاهدین، برای کشاندن تظاهرات مردم به مبارزه مسلحانه

هشدار! به جعل وترفند ویدئویی مجاهدین، برای کشاندن تظاهرات مردم به مبارزه مسلحانه

این عمل تنها وتنها، زمینه ایی برای سرکوب وکشتار  رژیم درگل مانده فراهم می سازد.

این نه راه حل برای مردم!، بل راه حلی برای خارج کردن رژیم ازبن بست کنونی است!.

این نه بدلیل اهمیّت دادن به اقدام سازمان مجاهدین ورهبریش، که محلّی ازاعراب دراین قیام وتظاهرات ندارد!، بلکه بدلیل سؤاستفاه رژیم ویافتن توجیهی برای سرکوب خونین حائزتوجّه است. پیشاپیش باید توطئه ها ومواضع انحرافی واپورتونیستی را شناسایی، افشا و خنثی وطرد کرد.

 

سه روزپیش، سایت سازمان مجاهدین  خبری مبنی برکشته شدن۳۰تن درتظاهرات خبرداد. درحالیکه تاکنون هیچیک ازخبرگزایها چنین آماری مخابره نکره اند.

بدنبال آن ویدئویی پیام یک ارتشی به مردم و پیوستن به مبارزان دریوتیوپ بنمایش درآمد. وخبرکشته شدن ۳۰تن ازمردم هم زیرنویس شده بود.

لینک نوارویدئویی:

« کشته های تظاهرات به ۳۰ نفررسید. پیام یک ارتشی به مردم وپیوستن به مبارزان»

»https://www.youtube.com/watch?v=2sbqu5fFyjs«

 

پیام فردی که مدعی است ارتشی است، فاقد اصالت است. زیرا سلاح سازمانی ارتش کلاش نیست واین ارتشی با سلاح کلاش فیلم را ضبط کرده است؟. چنین سلاحی دراستان سیستان وبلوچستان ویا شهرهای مرزی غرب و بین مردم عرب وجود دارد، ومی توان تحت عنوان « پیوستن یک ارتشی به «مبارزان!»، الگوی مبارزه مسلحانه وآنهم ازمدل سوری وشبیه سازی از آن به نمایش گذاشت. (تجربه سوریه نقطه پایانی بربهارعرب گشت!،‌ وتبدیل به جنگ قطب بندی شده و فرا منطقه ایی و…، با تمام آوارگی ها مردم سوریه درسراسرجهان ونابودی شهرها وزیرساخت های یک کشور…ودرصحنه شطرنج سیاسی درنقطه پات قراردارد».

پیام کوتاه این ارتشی؟، درچند نوبت درهمین ویدئوکلیپ تکرارشد. بلافاصله پس از پیام یک ارتشی!، آهنگ ومارش وترانه ایی تهییجی برای چند بارتا پایان نوارتکرارشد.

 

درنوبت بعد ویدئوکلیپی دیگرتولید وبه نمایش گذاشته شد. ابتدا پیام همان یک ارتشی پخش شد وسپی مارش وترانه تهییجی رپ شده« برپاخیز، ازجاکن، بِ بِ بِ بیت، رهبر» درادامه آن چندین با ر بیت مورد نظررا تکرارمی کرد….( این کلیپ توسط سازمان تهیه شده بود)

برغم آشنا بودن صدا ونوع کارش،‌ بازشک کردم، زیرا باید اطلاعات موثقی داشته باشم. امّا هربارکه گوش کردم، خوانند کسی نبود جز روزبه ( خواننده وآهنگساز سازمان مجاهدین!).

 

محرزاست که سازمان می خواهد بازهم، همان روش خود، ومبارزه مسلحانه  را دراین قیام پیش بگیرد.

 

درنوبت بعد، ویدئوکلیپی دیگربرروی یوتیوپ دیدم،‌این ویدئو کلیپ تولیدی سازمان مجاهدین است:

 

پیوستن یک درجه دار ارتش به قیام مردم ایران و فراخواندن ارتشی ها به مردم ‎#تظاهرات_سراسری

 

 

سیمای آزادی متعلق به سازمان مجاهدین دراخبارفوری خود که گوینده آن فردی بنام بهروزمیرزایی، فراخوان میداد:

سریع پیام ارتش آزادیبخش ملی ایران به جوانان آماده باش در تهران 10 دی

https://www.youtube.com/watch?v=LIdI4x0Wgxc

 

چنین جعلیاتی ازطرف سازمان چیزجدیدی نیست، چنین فیلم هایی بوسیله پرداخت پول ازطرف سازمان، به افراد وعوامل مرزی تآمین می شود. هدف سازمان تأثیرگذاری بر خروش مردم ایران و کشاندن تظاهرات، به سمت مبارزه مسلحانه است عقب افتادگی وپرت ماندگی همیشگی رهبران ازصفوف مردم رانشان می دهد.

بی شک رهبری این قیام، ازدل همین مبارزات بیرون خواهد آمد وآراء مردم وآنچه خواست مردم است اصیل است. همانطور که درانقلابهای بهارعرب، وعصر ارتباطات، این جوانان بودند که خود پیامبرنسل خود بودند.

هشدار!

هرگونه مبارزه مسلحانه، درحالی که تمامی مردم به صحنه نیامده اند، النهایه، به ضد خود وبه ضد منافع مردم تمام خواهد شد، روزی که تمام مردم به صحنه بیایند، دیگربساط رژیم درهم پیچیده می شود وسلاح حرف اوّل را نمی زند، بل مردم!.  کشیده شدن به مبارزه مسلحانه،‌ ویا هرگونه تبلیغ واشاعه آن درشرایط کنونی،‌ چیزی جزاپورتونسیم وانحراف ازمبارزه اصیل مردم نیست. وتوجیهی برای سرکوب خونین تظاهرات مردم بدست رژیم جنایتکاراست. نمی توان ونباید منافع حقیرگروهی وسازمانی،‌ وغارنشینی درحصارهای جدای ازمردم را، برمنافع وخواست مردم را، با جعل وفضا سازی به انحراف وشکست کشاند. تجربه خونین سال ۶۰ وکشاندن امور به نبرد زودرس،‌ چیزی نبود، جزاینکه مردم برای ۴دهه تاوان حاکمیّت رژیم پس دهند. رهبرانی با ذهنیّت وعینیّت فاسد شده،‌ چوب لای چرخ های تظاهرات وخروش مردم هستند. وتیغ سرکوب رژیم را تیزمی کنند.

عباس عبدی یکی ازبه اصطلاح اصلاح طلبان رژیم می گوید:

رادیو فردا

عباس عبدی خواستار برخورد شدید حکومت با مردم اغتشاشگر شد

منتشر شده در 01-01- 2018بقلم ناصر اعتمادی روزآمد شده در 01-01-2018 ساعت 11:14

 

بعد از روزها سکوت دربارۀ بزرگترین بحران سیاسی جمهوری اسلامی ایران برخی نمایندگان شاخص گرایش موسوم به اصلاح طلب حکومت اسلامی در قبال رویدادهای جاری کشور از خود واکنش نشان دادند و خواستار شدیدترین برخوردها با مردم معترض شدند.

عباس عبدی در مطلبی که در روزنامۀ “اعتماد” به چاپ رساند مردم معترض به فقر و استبداد مذهبی در کشور را “اغتشاشگر” نامید و گفت : مهمتر از “اغتشاشاتی” که طی روزهای اخیر در کشور روی داده، بی تفاوتی و انفعال مخالفان این اعتراض ها بوده است. عباس عبدی توجه حکومت را به این بی تفاوتی و انفعال جلب کرده و تلویحاً مردم ناراضی و اقدام های آنان را به عملیات مسلحانۀ سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱٣٦٠ تشبیه کرده و پرسیده است : چرا امروز مدافعان نظام اسلامی همانند سال ١٣٦٠ “بساط معترضان را جمع” نمی کنند و “اقدامی جدی برای مقابله با آن انجام نمی دهند».

 

 عبدی و انبوه چنین قماش قدّاره بند، بدینوسیله ازرژیم وخامنه ایی  می خواهد: با تیغ سازمان مجاهدین، تظاهرات وقیام مردم سراسر ایران را خاموش سازد.

آنسوی دیگر تأکید قاطع تمامی روشنفکران، برمسالمت آمیزبودن تظاهرات است:

محمد اولیایی فرد، محمود رحمانی اصفهانی، سید محمد سیف زاده ،‌شیرین عبادی،‌عبدالکریم لاهیجی و نسرین ستوده با انتشار بیانیه‌ ای با اشاره به بند ۲۰ اعلامیه جهانی حقوق بشر و ماده ۲۱ میثاق حقوق مدنی که ایران به هر دو آن پیوسته است ، حق شهروندان برای تجمعات مسالمت آمیز را مطلق دانسته واز طرف دیگر از مردم معترض خواسته اند از خشونت خودداری کنند.

اما حرف اصلی را نسرین ستوده با صداقتی چنین دردمند بزبان آورده است:

نسرین ستوده حقوقدانان و روشنفکران ایران را به حمایت از مطالبات مردم فراخواند

نسرین ستوده، حقوقدان و وکیل دعاوی در ایران در گفتگو با رادیو بین المللی فرانسه، وکلا، حقوقدانان و روشنفکران این کشور را به حمایت از مطالبات به حق و تظاهرات مسالمت آمیز مردم ایران برای رسیدن به خواسته هایشان فراخوانده است

نسرین ستوده گفته است که حقوقدانان و روشنفکران ایران باید در برابر صبر و بردباری مردم ایران سر تعظیم فرود بیاورند که سال هاست برغم فشارها و تنگناها همواره در پی تعامل و گفتگو برای رفع مشکلات و دستیابی به حقوق اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فردی شان بوده اند، هر چند این بردباری و تعامل همواره با بی توجهی روبرو شده است.

ستوده افزوده است که مردم حتا بیش از حد لازم از خود صبر و تحمل نشان داده اند. حقوقدان ایرانی سپس تأکید کرده است که شرط دستیابی مردم ایران به حقوق و مطالبات شان پیروی از روش های مسالمت آمیز استنسرین ستوده گفته است که اصل ٢٧ قانون اساسی تجمعات صلح آمیز را حق مردم می داند و برگزاری آنها را منوط به مجوز ندانسته است. به این ترتیب، برگزاری تجمعات، به گفتۀ ستوده، حق قانونی مردم ایران است و این حق باید در عمل به رسمیت شناخته شود».

درقبال این سخنان(حقوقدانان و روشنفکران ایران باید در برابر صبر و بردباری مردم ایران سر تعظیم فرود بیاورند…) برغم آنکه نیازی نمی بینم عفونت چرکین وفاسد گذشته را یاد آوری کنم، اما باید دربرابردواندیشه، دونظرگاه، بین نظرگاهی که معتقد است اصالت با مردم است وباید دربرابرصبروبردباری مردم ایران صرتعظیم فرود بیاورند!. واینک با خشم وتظاهراتشان همراه شد!؛ ونظرگاه های سازمانی وگروهی… که چون مهوش سپهری( نسرین ) همردیف رجوی و خانم مریم رجوی که درحضور۴۰۰۰ رزمنده ارتش آزادیبخش، ومجاهدین درنشستی با حضور مسعود ومریم رجوی می گوید : «این مردم بی غیرت، ازجایشان بلند نمی شوند انقلاب نمی کنند، تا برادر( رجوی) به ایران برسد. اینها  «لیاقت» این رهبری (رجوی )را ندارند». ورجوی ومریم می شنوند وسکوت می کنند(تأیید می کنند).

دونظرگاهی که یکی اصالت را به مردم ودیگری به منویّات ومنافع رهبری می دهد!. مردمی که چنین می خروشند ویک تنه، بدون رهبری، قیمت می دهند،  می توانند انتخاب خودشان را ازدونظرگاه فوق بعمل آورند!.

سایت حقیقت مانا- سیامک نادری ۱۳/۱۰/۱۳۹۶

مریم رجوی رئیس جمهورمنتخب رجوی؟، با گرسنگی دادن به جدا شدگان درآلبانی، انتقام میگیرد

جواد خراسان، شکنجه گرسال۷۳، و مسئول دفترتحکیم شکنجه سازمان مجاهدین درآلبانی،‌ پیشبرد این پروژه کثیف را بعهده دارد. نقض آشکاراعلامیه جهانی حقوق بشر وکنوانسیون منع شکنجه

seyamaknaderi ژانویه 4, 2018 0

مریم رجوی رئیس جمهورمنتخب رجوی؟، با گرسنگی دادن به جدا شدگان درآلبانی، انتقام میگیرد! جواد خراسان، شکنجه گرسال۷۳، و مسئول دفترتحکیم شکنجه سازمان مجاهدین درآلبانی،‌ پیشبرد این پروژه کثیف را بعهده دارد.  نقض آشکاراعلامیه جهانی حقوق بشر وکنوانسیون منع شکنجه

 

 همزمان با خروش مردم ایران

مریم رجوی رئیس جمهورمنتخب رجوی؟، با گرسنگی دادن به جدا شدگان درآلبانی، انتقام میگیرد!

جواد خراسان، شکنجه گرسال۷۳، و مسئول دفترتحکیم شکنجه سازمان مجاهدین درآلبانی،‌ پیشبرد این پروژه کثیف را بعهده دارد.

نقض آشکاراعلامیه جهانی حقوق بشر وکنوانسیون منع شکنجه

 

دیشب یکی ازجدا شدگانی که بمدّت ۲سال، بدلیل فضای ترس وارعاب سازمان درآلبانی، با من ارتباطی نداشت،‌ چنین درخواست کرد:

« سلام. یک مقاله بزن پول ماهیانه ما را کم کردن از 45 هزار لایک کردن 30 هزار لایک، بعد یک برگ می گذارند که آن را امضاء کنه که من بریدم و پا روی خون شهیدان گذاشتم و از خون شهیدان دارم زندگی می کنم خیلی ها این برگ را امضا نکردن»

نام وشماره تلفن محفوظ است:

سند تماس:

مریم ومسعود رجوی که پیش ازاین جدا شدگان را به صدام وزندان ابوغریب تحویل میداد ویا لب مرزایران برده وبسمت حاکمیّت پلید آخوندی رها می کرد…

اینک همزمان با قیام وخروش مردم ایران، فرصت را غنیمت شمرده، تا با اصل طلایی دیپلماس« زمانسنجی» ،به جان جدا شدگان افتاده است.

هرگونه گرسنگی دادن، هرگونه بی حرمتی یک جنایت جنگی محسوب میشود. این همان اطلاعیه ایی است که مریم درعراق ولیبرتی برعلیه دولت مالکی میداد واینک خود، همان مسیرراپیش گرفته است.

دفترکمیساریا درآلبانی بخش ازکمیسایای عالی ملل متحد است. ومی بایست طبق قوانین کمیساریا، به پناهند گان وپناهجویان رسیدگی کند.

 

«آزادی» اسیر دست رهبری عقیدتی

آقای  وخانم رجوی! شما نمی توانید بگویید:« چون مایک «سازمان» هستیم. قوانین خاص هم برآن حاکم است!. آیا شما اعلامیه جهانی حقوق بشر را قبول دارید؟( درمجامع رسمی مریم رجوی گفته است:« به اعلامیه جهانی حقوق بشرپایبند هستیم»:

مادهٔ ۳۰- دراین «اعلامیه» هیچ چیز نباید به گونه‌ای برداشت شود که برای هیچ «حکومت»، گروه یا فردی متضمن حقی برای انجام عملی به قصد از میان بردن حقوق و آزادی‌های مندرج در این «اعلامیه» باشد.

آقای رجوی! ازسی مادهٔ اعلامیه جهانی حقوق بشر، حتّی یک مادّه نیست که درتشکیلات سازمان، بدست شما نقض نشده باشد. می توانیم بپرسیم معنا ومفهوم نقض چنین حقوق اولیّه انسانی چیست؟. رژیم ولایت فقیه هم درقبال نقض حقوق بشرمی گوید:«ما فرهنگ اسلامی خاص خودمان را داریم!». شما ومریم هم می گویید: اسلام دین رحمت ورهایی است!. رحمت ورهایی پیشکش، فقط یک تلفن همراه را درتشکیلات آزاد کنید برای اعضای سازمان!.( درسازمان ملل تصویب شد، عدم دسترسی به اینترنت نقض حقوق بشرمحسوب میشود) می خواهم ببینم «اسلام دمکراتیک وبردبار» شما، به اندازه یک تلفن همراه سعهٔ صدر ووسعت نظردارد؟. گرسنگی دادن به اعضای جدا شده ایی که درمبارزه با رژیم آخوندی بودند واینک نیزمرزبندی جدّی با رژیم دارند!.و جسم مجروحشان شاهدی براین حقیقت است. جنایت جنگی است. چنین عملی حتّی با دشمنان واسیران جنگی نیزیک جنایت محسوب می شود.

اعلامیه جهانی حقوق بشر ـ ماده ۵

«هیچ‌کس نمی‌بایست مورد شکنجه یا بی‌رحمی و آزار، یا تحت مجازات غیرانسانی و یا رفتاری قرارگیرد که منجر به تنزل مقام انسانی وی گردد.»

مادهٔ ۱۲- «هیچ احدی نمی‌بایست در قلمرو خصوصی، خانواده، محل زندگی یا مکاتبات شخصی، تحت مداخله [و مزاحمت] خودسرانه قرار گیرد. به همین سیاق شرافت و آبروی هیچ‌کس نباید مورد تعرض قرار گیرد. هر کسی سزاوار و محق به حفاظت قضایی و قانونی در برابر چنین مداخلات و تعرضاتی است.»

ماده ۲۵

الف) هر كس حق دارد كه سطح زندگي, سلامتي و رفاه خود و خانوادهاش را از حيث خوراكمسكن,مراقبتهاي طبي و خدمات لازم اجتماعي تأمين كند و همچنين حق دارد كه در مواقع بيكاريبيمارينقص اعضاءبيوهگيپيري يا تمام علل ديگري كه خارج از ارادة انسان و ساير امرار معاش از دست رفته باشد,  از شرايط آبرومندانه زندگي برخوردار شود.

ب) مادران و كودكان حق دارند كه از كمك و مراقبت مخصوصي بهرهمند شوند. كودكان چه بر اثر ازدواج و چه بدون ازدواج به دنيا آمده باشند, حق دارند كه همه از يك نوع حمايت اجتماعي برخوردار شوند.

 

 

متن اطلاعیه جهانی حقوق بشرضمیمه است، تاهم رهبری ابلیس عقیدتی ورئیس جمهورمنتخب «او» ( رجوی) بداند، هم جدا شدگان ازسازمان، آنرا به دفترسازمان وکمیساریا ارائه دهند. قسمت های بولد شده، درباره آنها ازاهمیّت برخورداراست.

دوستان عزیزدرآلبانی!

حتّی سعید عبداللهی که اینک نیزدرتشکیلات سازمان است دراشرف ولیبرتی به من می گفت:«‌ درطی این سالیان، یکبارهم نشد تا مااعلامیه جهانی حقوق بشررا بدانیم چیست، درهیج کجا چنین اعلامیه ایی وجود ندارد….»

 

اعلاميه جهاني حقوق بشر

تاريخ انتشار: 10 دسامبر 1948

 

 

ماده 1. تمام افراد بشر آزاد به دنيا ميآيند و از لحاظ حيثيت و حقوق با هم برابرند. همه داراي عقل و وجدان ميباشند و بايد نسبت به يكديگر با روح برادري رفتار كنند.

ماده 2.

 الف) هر كس ميتواند بدون هيچگونه تمايز مخصوصا از حيث نژاد, رنگ, زبان, مذهب, عقيدة سياسي يا هر عقيدة ديگر, از تمام حقوق و كلية آزاديهايي كه در اعلامية حاضر ذكر شده است, بهرهمند گردد.

ب) بعلاوه, هيچ تبعيضي به عمل نخواهد آمدكه مبتني بر وضع سياسي, اداري و قضايي و بينالمللي كشور يا سرزميني باشد كه شخص به آن تعلق دارد. خواه اين كشور مستقل, تحت قيمومت يا غير خودمختار بوده يا حاكميت آن به شكلي محدود شده باشد.

ماده 3. هر كس  حق زندگي, آزادي و امنيت شخصي دارد.

ماده 4. احدي را نميتوان در بردگي نگهداشت و داد و ستد بردگان به هر شكلي كه باشد, ممنوع است.

ماده 5. احدي را نميتوان تحت شكنجه يا مجازات يا رفتاري قرار داد كه ظالمانه و يا برخلاف انسانيت ياشئون بشري يا موهن باشد.

ماده 6. هر كس حق دارد كه شخصيت حقوقي او در همه جا به عنوان انسان در مقابل قانون شناخته شود.

ماده 7. همه در برابر قانون مساوي هستند و حق دارند بدون تبعيض و بالسويه از حمايت قانون برخودار شوند. همه حق دارند در برابر هر تبعيضي كه ناقض اعلاميه حاضر باشد, بر عليه هر تحريكي كه براي چنين تبعيضي به عمل آيد, بطور تساوي از  حمايت قانون بهرهمند شوند.

ماده 8. در برابر اعمالي كه حقوق اساسي فرد را مورد تجاوز قرار بدهد و آن حقوق به وسيلة قانوناساسي يا قانون ديگري براي او شناخته شده باشدهر كس حق رجوع مؤثر به محاكم ملي صالحه رادارد.

ماده 9. احدي نميتواند خودسرانه توقيف, حبس يا تبعيد شود.

ماده 10. هر كس با مساوات كامل حق دارد كه دعوايش به وسيلة دادگاه مستقل و بي طرفي  منصفانه و علنا رسيدگي بشود و چنين دادگاهي در بارة حقوق يا الزامات او   يا   هر اتهام جزايي كه به او توجه پيدا كرده باشد اتخاذ تصميم بنمايد.

ماده 11.

 الف) هر كس كه به بزهكاري متهم شده باشد, بي گناه محسوب خواهد شد تا وقتي كه در جريان يك دعواي عمومي كه در آن كلية تضمينهاي لازم براي دفاع او تأمين شده باشد,  تقصير او قانونا محرز گردد.

ب) هيچ كس براي انجام يا عدم انجام عملي كه در موقع ارتكاب, آن عمل به موجب حقوق ملي يا بينالمللي جرم شناخته نميشده استمحكوم نخواهد شدبه همين طريق هيچ مجازاتي شديدتر از آنچه كه در موقع ارتكاب جرم بدان تعلق ميگرفتدرباره احدي اعمال نخواهد شد.

ماده 12. احدي در زندگي خصوصي , امور خانوادگي, اقامتگاه يا مكاتبات خود     نبايد مورد مداخلههايخودسرانه واقع شود و شرافت و اسم و رسمش نبايد مورد حمله قرار بگيرد. هر كس حق دارد كه در مقابل اينگونه مداخلات مورد حمايت قانون قرار گيرد.

ماده 13.  الف) هر كس حق دارد كه در داخل هر كشوري آزادانه عبور و مرور كند و محل اقامت خود را انتخاب نمايد.

ب) هر كس حق دارد هر كشوري از جمله كشور خود را ترك كند يا به كشور خود بازگردد.

ماده 14.

الف) هر كس حق دارد در برابر تعقيب, شكنجه و آزار, پناهندگي جستجو كند و در كشورهاي ديگر پناه اختيار كند.

ب) در مواردي كه تعقيب واقعاً مبتني به جرم عمومي و غير سياسي است يا رفتارهايي مخالف با اصول و مقاصد ملل متحد باشد, نميتواند … استفاده نمود.

ماده 15. الف) هر كس حق دارد كه داراي تابعيت باشد.

ب) احدي را نميتوان خودسرانه از تابعيت خود يا از حق تعيين تابعيت محروم كرد.

 ماده 16. الف) هر زن و مرد بالغي حق دارند بدون هيچگونه محدويت از نظر نژادمليتتابعيت يا مذهب,با همديگر زناشويي كنند و تشكيل خانواده دهند. در تمام مدت زناشويي و همگام انحلال آن, زن و شوهر در كليه امور مربوط به ازدواج, داراي حقوق مساوي مي باشند.

        ب) خانواده ركن طبيعي و اساسي اجتماع است و حق دارد از حمايت جامعه و دولت بهرهمند شود.

ماده 17. الف) هر شخص منفردا يا بطور ا جتماع, حق مالكيت دارد.

ب) احدي را نميتوان خودسرانه از حق مالكيت محروم كرد.

ماده 18. هر كس حق دارد كه از آزادي فكر, وجدان و مذهب بهرهمند شوداين حق متضمن آزادي اظهارعقيده و ايمان ميباشد و نيز شامل تعليمات مذهبي و اجراي مراسم ديني. هر كس ميتواند از اينحقوق منحصراً يا مجتمعاًبطور خصوصي يا بطور عمومي برخوردار باشد.

ماده 19. هر كس حق آزادي عقيده و بيان دارد و حق مزبور شامل آن است كه از داشتن عقايد خود بيم و اضطرابي نداشته باشد و در كسب اطلاعات و افكار و در اخذ و انتشار آن به تمام وسايل ممكن و بدون ملاحظات مذكور آزاد باشد.

ماده 20. الف) هر كس حق دارد آزادانه مجامع و جمعيتهاي مسالمتآميز تشكيل بدهد,

ب) هيچ كس را نميتوان مجبور به شركت در اجتماعي كرد.

ماده 21. ـ الف) هر كس حق دارد كه در اداره امور عمومي كشور خود خواه مستقيما و خواه با وساطت نمايندگاني كه آزادانه انتخاب شده باشند, شركت جويد.

ب) هر كس حق دارد با تساوي شرايط   به مشاغل عمومي كشور خود نائل آيد.

        ج) اساس و منشأ قدرت حكومت, ارادة مردم است. اين اراده بايد به وسيلة انتخاباتي ابراز گردد كه از روي صداقت و بطور ادواري صورت پذيرد.  انتخابات بايد عمومي و با رعايت مساوات باشد و با رأي مخفي يا طريقهاي نظير آن انجام گيرد كه آزادي رأي تأمين شود.

ماده 22. هركس به عنوان عضو اجتماع حق امنيت اجتماعي دارد و مجاز است به وسيله مساعي ملي و همكاري بينالمللي حقوق اجتماعي, اقتصادي و فرهنگي خود را كه لازمة مقام و نمود آزادانه شخصيت اوست, با رعايت تشكيلات و منابع هر كشور بدست آورد.

ماده 23.

الف) هر كس حق دارد كار كند, كار خود را آزادانه انتخاب نمايد, شرايط منصفانه و رضايتبخشي براي كار خود خواستار باشد و در مقابل بيكاري مورد حمايت قرار گيرد.

ب) همه حق دارند كه بدون هيچ تبعيضي در مقابل كار مساوي, اجرت مساوي دريافت كنند.

ج) هر كس كه كار مي كند, به مزد منصفانه و رضايتبخشي ذيحق ميشود كه زندگي او و خانوادهاش را موافق شئون انساني تأمين كند و آن را در صورت لزوم با هر نوع وسايل ديگرِ حمايت اجتماعي تكميل نمايد.

       د) هر كس حق دارد كه براي دفاع از منافع خود با ديگران اتحاديه تشكيل دهد و در اتحاديهها نيزشركت كند.

ماده 24. هر كس حق استراحت, فراغت و تفريح دارد و بخصوص به محدوديت معقول ساعات كار و مرخصيهاي ادواري با اخذ حقوق, ذيحق مي باشد.

ماده 25.

الف) هر كس حق دارد كه سطح زندگي, سلامتي و رفاه خود و خانوادهاش را از حيث خوراكمسكن,مراقبتهاي طبي و خدمات لازم اجتماعي تأمين كند و همچنين حق دارد كه در مواقع بيكاريبيمارينقص اعضاءبيوهگيپيري يا تمام علل ديگري كه خارج از ارادة انسان و ساير امرار معاش از دست رفته باشد,  از شرايط آبرومندانه زندگي برخوردار شود.

ب) مادران و كودكان حق دارند كه از كمك و مراقبت مخصوصي بهرهمند شوند. كودكان چه بر اثر ازدواج و چه بدون ازدواج به دنيا آمده باشند, حق دارند كه همه از يك نوع حمايت اجتماعي برخوردار شوند.

ماده 26.

الف) هر كس حق دارد كه از آموزش و پرورش بهرهمند شود.  آموزش و پرورش لااقل تا حدودي كه مربوط به تعليمات ابتدايي و اساسي است بايد مجاني باشد. آموزش ابتدايي اجباري است. آموزش حرفهاي بايد عموميت پيدا كند و آموزش عالي بايد با شرايط تساوي كامل به روي همه باز باشد تا همه بنا به استعداد خود بتوانند از آن بهرهمند گردند.

ب) آموزش و پرورش بايد طوري هدايت شود كه شخصيت انساني هر كس را به حد اكمل رشد آن برساند و احترام به حقوق آزاديهاي بشر را تقويت كند. آموزش و پرورش بايد حسن تفاهم, گذشت و احترام عقايد مخالف و دوستي بين تمام ملل و جمعيتهاي نژادي يا مذهبي و همچنين توسعه فعاليتهاي ملل متحد را در راه حفظ صلح تسهيل نمايد.

ج) پدر و مادر در انتخاب نوع آموزش و پرورش فرزندان خود, نسبت به ديگران اولويت دارند.

ماده 27.

الف) هر كس حق دارد آزادانه در زندگي فرهنگي اجتماع شركت كند, از فنون و هنرها متمتع گردد و در پيشرفت علمي و فوايد آن سهيم باشد.

ب) هر كس حق دارد از حمايت منافع معنوي و ماديِ آثار علمي, فرهنگي يا هنري خود برخوردار شود.

ماده 28. هر كس حق دارد برقراري نظمي را بخواهد كه از لحاظ اجتماعي و بينالملليحقوق وآزاديهايي را كه در اين اعلاميه ذكر گرديده استتأمين كند   و آنها را به مورد ا جرا بگذارد.

ماده 29.

الف) هر كس در مقابل آن جامعهاي وظيفه دارد كه رشد آزاد و كامل شخصيت او را ميسر سازد.

ب) هر كس در اجراي حقوق و استفاده از آزاديهاي خود, فقط تابع محدوديتهايي است كه به وسيلة قانون منحصراً به منظور تأمينِ شناسايي و مراعات حقوق و آزاديهاي ديگران و براي رعايت مقتضيات صحيح اخلاقي و نظم عمومي و رفاه همگاني, در شرايط يك جامعة دمكراتيك وضع گرديده است.

ج) اين حقوق و آزاديها در هيچ موردي نميتواند برخلاف مقاصد و اصول ملل متحد اجرا گردد.

ماده 30. هيچ يك از مقررات اعلامية حاضر نبايد طوري تفسير شود كه متضمن حقي براي دولتي يا جمعيتي يا فردي باشد كه به موجب آن بتواند هر يك از حقوق و آزاديهاي مندرج در اين اعلاميه را از بين ببرد و يا در آن فعاليتي بنمايد.

 آقا وخانم رجوی!

دفترتحکیم شکنجه سازمان مجاهدین مستقر درآلبانی!(مسئول ارتباط  باجداشدگان)!

پروتكل اختياري كنوانسيون ضد شكنجه و ساير مجازات يا رفتار بيرحمانه ، غيرانساني يا تحقير آميز، ضمیمه است:

 

پروتكل اختياري كنوانسيون ضد شكنجه و ساير مجازات يا رفتار بيرحمانه ، غيرانساني يا تحقير آميز

مصوب 18 دسامبر 2002 در پنجاه و هفتمين اجلاس مجمع عمومي سازمان ملل متـحد در قـطعنامه199/57RES /A

مقدمه

كشورهاي طرف پروتكل حاضر ،

با تأكيد مجدد اين امر كه شكنجه و ساير مجازات يا رفتار بيرحمانه، غيرانساني يا تحقيرآميز ممنوع است و نقض شديد حقوق بشر به شمار مي‌آيد،

با اعتقاد به اين امر كه براي تحقق اهداف كنوانسيون ضد شكنجه وساير مجازات يا رفتار بيرحمانه، غيرانساني يا تحقير آميز ( كه از این به بعد به آن به عنوان كنوانسيون اشاره خواهد شد ) و حمايت بيشترازاشخاص محروم ازآزادي خود در برابر شكنجه وساير مجازات يارفتار بيرحمانه،غيرانساني ياتحقيرآميزانجام اقدامات و تدابير بيشتري ضرورت دارد

ماده 1

 هدف پروتكل حاضر ايجاد نظامي براي انجام ديدارهاي مرتب از سوي نهادهای مستقل ملي و بين‌المللي از اماكني است كه مردم در آنجا از آزادي خود محروم هستند ، تا از شكنجه و  ساير مجازات يا رفتار بيرحمانه ، غيرانساني يا تحقيرآميز پيشگيري شود.

ماده 1

 هدف پروتكل حاضر ايجاد نظامي براي انجام ديدارهاي مرتب از سوي نهادهای مستقل ملي و بين‌المللي از اماكني است كه مردم در آنجا از آزادي خود محروم هستند ، تا از شكنجه و  ساير مجازات يا رفتار بيرحمانه ، غيرانساني يا تحقيرآميز پيشگيري شود.

ماده 3

 هر كشور طرف بايد يك يا چند نهاد ديدار كننده براي پيشگيري ازشكنجه و  ساير مجازات يا رفتار بيرحمانه ، غيرانساني يا تحقيرآميز در سطح محلي تشكيل دهد ، منصوب كند يا حفظ و نگهداري نمايد ( به اين نهاد پس از اين به عنوان ساز و كار پيشگيرانه ملي اشاره خواهد شد ).

ماده 4

هر كشور طرف مطابق پروتكل حاضر بايد اجازه ديدارهاي ساز و كارهايي که در ماده‌هاي 2 و 3 به آنها اشاره شده از هر مكان تحت اختيار و كنترل خود را بدهد كه اشخاص در آنجا از آزادي خود ، چه به علت دستور داده شده از سوي يك مرجع و نهاد عمومي يا به تحريك يا رضايت يا اشتياق و پذيرش آن از آزادي خود محروم هستند، يا ممكن است بشوند ( به اين مكان‌ها از اين به بعد به عنوان مكان‌هاي بازداشت اشاره خواهد شد). اين ديدارها بايد به منظور افزايش ، در صورت ضرورت ، حمايت از اين اشخاص عليه شكنجه و ساير مجازات يا رفتار بيرحمانه ، غيرانساني يا تحقيرآميز انجام شود.

2- براي مقاصد پروتكل حاضر ، محروم كردن از آزادي یعني هر شكل بازداشت يا زنداني كردن يا قرار دادن شخصي در يك محيط بازداشت عمومي يا خصوصي است كه آن شخص اجازه نداشته باشد به دستور هر مقام قضايي ، اداري يا غيره آزادانه از آنجا خارج شود.

ماده 15

 هيچ نهاد يا مقامي نبايد دستور دهد ، اعمال كند ، اجازه دهد يا تحمل كند كه هيچ شخص يا سازماني براي دادن هر گونه اطلاعاتي، اعم از اطلاعات درست يا غلط، به كميته فرعي پيشگيري يا اعضاي آن مجازات شود، و به عبارت دیگر چنين شخص يا سازماني نبايد به هيچ وجه در معرض لطمه و زيان قرار گيرد.

 

 

طبق قرارداد سازمان مجاهدین خلق ایران با کمیساریای عالی ملل متحد درژنو، درسال ۱۳۹۲ سازمان می بایست ماهیانه ۵۰۰ دلار (۶۰۰۰۰لک به واحد پول البانی) به جدا شدگان بپردازد. این علاوه برتهیه مسکن مبله وهزینه آب وبرق واینترنت توسط آپارتمان۸ طبقه ایی بود که، کمیساریا دراختیارجدا شدگان می گذاشت. بدین شکل هرماه ۲۵۰ تا ۲۰۰ دلارهم توسط کمیساریا کمک هزینه می شد. یعنی ۷۵۰ تا۷۰۰ دلار درماه.

قرارداد با واحد پولی دلاربسته شده بود. وبهنگام امضا قرارداد با افراد جدا شده، قید می شد که باید اوامضا وتعهد بدهی که به سمت رژیم نمی رود وسازمان هزینه اورا می پردازد. واوباید هوادارسازمان بماند و…؛ معنا ومفهوم حقوقی این برگه این است که امضا دهنده، تعهد میدهد تا با دریافت هزینه توسط سازمان، به سمت رژیم نرود؟!. ویکباردیگر، توهین به حریم وحرمت انسانی وپرونده سازی را درپیش می گیرد.

امّا برغم این، سازمان هربارنقض قرارداد می کرد وچیزی ازاین پول با حقه بازی و وقاحت می کاست:

۱- درسال ۹۲، هریک دلار- معادل۱۰۰ لک ارزش داشت وبا سقوط ارزش لک، از ۱۰۰ به ۱۲۵ لک درمقابل یک دلار، سازمان مجاهدین، پرداخت هزینه را ازدلاربه لک تبدیل کرد!. وبدینوسیله، بسته به نوسان لک،‌ هرماه ۴۰تا۳۰ دلارازهزینه را نمی داد. به عبارتی ۵۰۰۰لک کم میداد.

۲- درسال میلادی ۲۰۱۵( دی ماه ۱۳۹۴) سازمان گفت«‌ازسال جدید بجای ۶۰۰۰۰لک، لک ۴۵۰۰می دهیم».

پس ازآمدن اوّلین سری افراد تشکیلات سازمان به آلبانی، که خروج ازلیبرتی وعراق قطعی شد. سازمان خانه های کمیساریا را ازجدا شدگان تحویل گرفت وازاین پس دیگرجدا شدگان جدید، درابتدای جدا شدن، جایی نداشتند وبا پرداخت هزینه سنگین توسط خودشان به هتل می رفتند!( نکته قابل توجه اینکه، مسیری که می بایست  به تاکسی ۸۰۰تا ۱۰۰۰لک داده شود!، سازمان ۳۰۰۰ لک می داد وپولش را ازجداشده می گرفت. وجدا شدها هم اولین باربود، پس ازدو وسه دهه سوارتاکسی می شدند وقیمت رانمی دانستند!). هتل با هزینه ایی که سازمان برای یکماه میداد، درعرض ۱۰ روزپول تمام میشد. وبرای۲۰ روزبعد، نه خانه ونه پولی برای تهیه وخرید غذا داشت!.

۶ماه قبل، بازهم سازمان طرح کرد، ازآغازسال نو۴۵۰۰۰لک را به ۳۰۰۰۰ لک کاهش می دهیم. واینک درسال میلادی جدید، هزینه ماهانه را به ۳۰۰۰۰ لک ( ۲۴۰ دلار) تقلیل داد. مقایسه هزینه مالی درسالهای ۱۳۹۲ تا دی ماه۱۳۹۴، هزینه ماهانه از۷۵۰دلار وهزینه ماهان امسال به ۲۴۰ دلار،‌ خود گویای بسیاری ازمسائل است. علاوه براینکه هرماه، هم به بسیاری ازنفرات پیشنهادجاسوسی  وخبرچنینی می دهد. نسق کشی وبازخواست میکند، کوچکترین علائمی ازسخن گفتن برعلیه سازما درمحفل خصوصی به دفترسازمان احضار وتحت برخورد ویا دیرکرد درپرداخت هزینه را اعمال می کند…..

بدین شکل بجای اینکه هزینه ماهیانه با وجود گران شدن خانه واجناس وآب وبرق(بویژه درسرمای زمستان- باورکنید بسیاری بدون روشن کردن هیتربرقی، تنها با پوشیدن لباست خود را بهنگام استراحت گرم می کردند…. بودند نفراتی که درتابستان پنکه نداشتند…، هزینه برق درزمستان یکی ازمشکلات جدا شدگان بود.

وسایل وامکاناتی که کمیساریا به هرعضو سازمان درآلبانی می داد( تخت- تشک- پتو وملحفه وبالش وظروف غذا و…). سازمان بهنگام خروج فرد ازسازمان، همان اجناسی که کمیساریا به افراد داده بود را، به جدا شدگان نمی داد؟!. هرجدا شده ایی ۴۰۰۰۰ لک بهنگام خروج می گرفت وبوسیله تاکسی به هتل برده می شد. درحالیکه هیچ عضو سازمان مجاهدین تاکسی سوارنمی شود، یا خودرو خودشان را دارند ویا بااتوبوس می روند. بدن شکل بیشتراز۱۰۰۰۰ تا ۱۲۰۰۰ لک صرف کرایه تاکسی وهتل می شد وفرد جدا شده می بایست ۲۰۰۰۰ لک هم برای خرید تلفن همراه می داد تا پس از دو یا سه دهه بتواند باخانواده اش تماس بگیرد. دربسیاری موارد خانواده ها نمی شناختند ویا باورنمی کردند این فرزند آنهاست…، ما شاهد صحنه های دردناک… و اشک های آنها بودیم….

حقایق فوق قسمت آشکارسازمان مجاهدین وجدا شدگان است. قسمت پنهان را باید هرکسی کتابی بنویسد، ازخود وسازمان. وازمناسبات سراسر فساد وجنایت.

خطاب به آقای رجوی و

رئیس جمهور منتخت رجوی؟(مریم)

هررئیس جمهوری که مردم را درتنگنای مصیبت باراقتصادی قرار دهد!.

هررئیس جمهوری که به مردم خود گرسنگی بدهد!.

سرنوشتی بهتراز روحانی رئیس جمهور ارتجاع غالب ندارد. ارتجاع مغلوب نیزچنین.

هرگونه گرسنگی دادن جدا شدگان، درشمار جنایت جنگی محسوب میشود.

هر حکمی مبنی بر ترک کشورآلبانی،به جدا شدگان،‌جرم است.

همچنین درمقاله های پیشین گفته بودم:

«جهان از آغاز بی پنجره بود»  و« در» معنا نداشت …

حق استعفا وجدا شدن ازسازمان، ودرج آن توسط رسانه ها، حق مشروع وقانونی، وهمانا حریم وحرمت انسانی وآزادی است.

هرگونه تاخت وتازقرون وسطایی واعتراف گیری عقیدتی، به رسم فقاهتی !،  خود جرم دیگری، برپشت کبره بستهٔ بارکشان جهل وجنایت ورذالت است  

اینکه بگویید :« هرکسی که خواهان خروج ازسازمان است انگاربه ناموس من تجاوزکرده است وپا گذاشته روی خون اشرف» جرم است. وحضیض تن پوسیده شما را بنمایش می گذارد.

اینکه دیروز( ۱۳ دی ماه ۹۶)به جداشدگان بگویید روی برگه اعتراف کرده وبنویسند:« من بریده ام وپا روی خون شهدا گذاشته ام وازخون شهدا دارم زندگی می کنم( زالو)؛ درالبانی نمی تواند دربرگه حقوقی در اسم زالو قید کند. این کثیف ترین اعتراف گیری ازکسانی است که دوتا سه دهه، شما ازرنج وکار وخون وجسمشان بهره کشدید!. زالوی حقیقی همانا رجوی ورهبری وولایت عقیدتی است، که خود را هم شأن و، هم تبار خمینی ساخته اید.

زالوی حقیقی مریم رجوی واطلاعیه جلیقه های حفاظتی است !. با وجود جلیقه های حفاظتی!، دراشرف این جلیقه ها را  به  اعضا ندادید تا دربرابرگلوله کشته وزخمی شوند!. رئیس جمهور به شرم! بربدن همین جدا شدگان درآلبانی نگاه کنید، آثارگلوله و….برتنشان باقیست….، سالیان ازهمین بدن ها تکه تکه شده وخون ها ونفس آنها ارتزاق کردید.

اینکه درقبال هزینه ماهانه ایی که جدا شدگان درآلبانی ازسازمان دریافت می کنند. مابه ازای حق السکوت ‌آنها بکار می گیرد؟، ویا بمراتب جنایتکارانه تر!، ازافراد جدا شده، اعتراف نامه بگیرند، برعلیه یک جد ا شده دیگر؟. واینک وامروز(۱۳دی) برعلیه خودش؟. جرم کثیف دیگری است.( کسانی که تن به این خفت دادند وچنین  نامه های نوشتند، مگرتجربه نشست های اشرف ولیبرتی را نداشتند که سوژه بعدی، نه سیا مک !، بل خودشان هستند!. گفتم که من بلحاظ فردی می گذرم. چشم می پوشم. امّا دیدید که رجوی ازشما هم نگذشت…، این خوی وخون بهیمی یک خودشیفتگی غرق درفساد وجنایت است، که به هیچ ارزش واصولی پایبند نیست!.

اینکه بهنگام دریافت هزینه ماهانه، فردجدا شده باید تعهد بدهد که درقبال دریافت هزینه، به سمت رژیم نرود، یا هرنوع آلودگی ازاین دست اختیارنکند. این توهین کثیف وترفند حقوقی برای لکه دارکردن حرمت انسانی  ومواضع جدا شدگان است، تا آنها را لجن مال ورژیم مالی کند.

اینکه رجوی ازهرکسی که جدا می شود، دستخط می گیرد. این  جرم است.

اینکه رجوی، ازهرکسی که جدا می شود، و نام آنها را انتشاردادم!. به افراد نام برده شده، بالاترین فشاررا بیاورد که باید اطلاعیه ویا نامه برعلیه سیامک بنویسی!. این جرم است.

رجوی به این شیوه می خواهد مانع درج اخبار وحقایق شود. جدا شدن واستعفاء حق هرفردی است که، به هرحزب یا سازمان وگروهی پیوسته است. ومی تواند طی یک اطلاعیه رسمی، جدایی خود رامنتشرویا خودداری کند. هرگونه ممانعت ازچنین حقی، جرم است!.

هرگونه ممانعت ازدرج اخباروحقایق توسط رسانه ها ، جرم است.

این هم یک نوع دیگرازسلسله بدعت های کثیفی است که، رجوی به این مردم ومقاومت واعضا برای پوشانده جنایت خود تحمیل کرده است.

انتشاراخبارنه تنها جرم نیست!؛ بلکه این رهبری تبهکاررجوی است، که خود می بایست مانند تمامی احزاب معمول درجهان، اطلاعیه داده وپایان عضویت و استعفا رااعلام کند. استفاده ازشیوه های قرون وسطایی تفتیش عقاید، واخذ برگه های اعتراف، چیزجدیدی نیست.

گالیه زیراین رفتاروحشیانه اعتراف کرد:«‌زمین گرد نیست!». امّا حقیقت آنستکه زمین گرد بود.

برشت گالیله را اینگونه توصیف می کند:« گالیله:‌«‌توبه کردم، چون ازدردجسمی می ترسیدم». وخود(برشت) ادامه میدهد:«هیچ چیز بیش ازاین صداقت مهرآورنیست».

مونتین: شکنجه های « تفتیش عقاید» را، تنفرانگیزترازآدمخواری می دانست.

هرنوع رهبری فقاهتی و رهبری عقیدتی یک « هیولای همه چیزخوار» است

روزی همه آنهایی که برعلیه من نوشتند، خود حقایق را فاش خواهند ساخت. کمااینکه درآلبانی بلااستثنا، یک نفرراپیدا نمی کنیم که، فساد وجنایتی را ازدرون تشکیلات، مطرح نکنند».

پاسخ من به دوستی که تقاضا کرده مقاله ایی بنوسم این است:

سایت حقیقت مانا!، مکانی برای چانه زدن ومماشات با رجوی نیست!

بویژه برسرکمک مالی حقارت باری که ازقضا خود رجوی ومریم پرداخت هزینه ماهانه توسط سازمان به جدا شدگان را، به کمیساریا تحمیل کردند!.

دوستان عزیز

بند نافتان را با این سازمان ورهبری خائن آن را قطع کنید. بند ناف چیزی نیست جزهمین هزینه مالی!.

نترسیم، نترسیم!، ما همه با هم هستیم!

این اصل طلایی ایستادن دربرابرمنکراوّل، یعنی «ولایت فقیه» و«ولایت عقیدتی» است.

اینکه سه ماه دیگرپول نمی دهند، اشتباه شما است. بگویید: چرا اینقدردیر؟، ازهمین حالا قطع کنید!. تمام!. این قاطعییّت،‌ رهایی شما ازچنگ هیولای همه چیزخواررهبری عقیدتی است. همه شما تجربه دارید،‌ هرکجا با قاطعیّت ایستادید، سازمان پس زد!. این تجربه همگانی ما بود درصحبت های با همدیگر. این ولایت عقیدتی هم ، مثل آن یکی برادرش( ولایت فقیه) سمبه که پُرزورباشد، پس می کشد.

سازمانی که میترساند،‌ازقضا خود می ترسد. وبه اندازه ایی که می ترساند، ترس خودش را بارزمی کند. ارعاب سلاح اصلی سرکوب رژیم آخوندی است، وبیش ازسرکوب، منافع اش را تأمین می کند. سازمان نیزچنین. این برگه برای ترساندن شما است. امّا خود بیشترمی ترسد…

اگراین را نفهمید، بازنده این میدان هستید. مثال:« سازمان به یکی گفته بود:ازسازمان می اندازیمت بیرون …!،‌آن فرد گفته بود:«‌نیازی نیست زحمت بکشید، همین الان خودم می روم بیرون. یکباره صحنه چرخید ومسئول مربوطه گفت:« نه بابا توبرادرمجاهد باسابقه ومسئول ما بودی، همیشه توتشکیلات خیل خوب جلو اومدی، منظورمن( غلط اضافه) این نبود. ما هیچوقت نسبت به توچیزی نداشتیم… همیشه تعریفت را می کردیم والان هم بسیارازتوراضی هستیم… ویک سفره وهدیه ایی جلو اوبازمی کردند…!» کدامیک ازشما هست که حداقل بیست سی مورد چنین افرادی که می خواستند اخراج کنند به غلط کردم گویی نیفتادند؟.

چنانکه کمیساریا درموارد مشابه این* در۴ ماه پیش هم گفته بود، اگرسازمان قطع کند، ما مسئله شما را حل می کنیم!.

مشکل رجوی نیست!، طینت اورا شما نیزمی شناسید. مشکل خود «ما» هستیم!.

نه تنها درسختی نباشید، که پول کم یا کمترمی شود، بلکه بعکس!. استقبال کنیدکه آخرین حلقه این قلاّده برده سازهم ازگردنتان بگسلد.

همچنانکه درسال ۹۳ یک نفروتنها یک نفر تن زد!، ازاین قلاّده سازمان وهزینه نگرفت!. ونزدیک به دوماه بدون هزینه بود!، اما راهگشای دیگران شد،‌ پس ازاو۱۸ تن دیگرازسازمان هزینه ۶۰۰۰۰ لک نگرفته وبا افتخاررفتند ۴۰۰۰۰ لک ازکمیساریا می گرفتند!. انتخاب با خود فرد است. اگرچه من هم مثل همه ازحقوق مظلوم دفاع می کنم. امّا بهیچوجه نه حاضرم، نه به این تن میدهم که با رجوی وزالویی چنین خونخوار، که ازقضا همین بر وقاحتش افزوده!، برسردستیابی به پول بیشترچانه بزنم!. همچنانکه مردم اینک وامروز با خشم وخروششان درخیابان ودرمیدان،‌ حقوق حقه شان را می خواهند. دختری که دیروزروسریش را درمقابل دانشگاه برداشت ونماد این خروش وقیام گشت، به زندان رفت….‌

راه حل پیوستن به مردمّ برضد ولایت فقیه وبرعلیه تمامیّت شان است!.

راه حل پیوستن به مردم، برضد ولایت عقیدتی وتمامیّت قلاّده های ایدئولوژیک است.

اگردرسال ۲۰۱۵ می ایستادید وازسازمان پول نمی گرفتید. اکنون با دوسال دیرکرد وتحمّل همه حقارت ومصائب، درنقطه کنونی نبودید!. هرآنچیزی که من می دانم، کم وبیش شما هم شنیده ومی دانید…، امّا این هنرکثیف شارلاتانیسم رهبری بود که بی اعتمادی ایجاد کرد. ذهنیت فاسد وقتی تبدیل می شود به عینیّت فاسد!، دیگرهیچ راه حلی یافت نمیشود. جزاینکه چشمان پرنده دوخته شود به سحرچشمان مار، و بالهایش را فراموش کند. اوطعمه ایست دردهان مار. این داستان همه جدا شدگانی است که درآلبانی هستند وبه نوعی درسایرکشورهای اروپا…؛ ترس وحشت ازسازمان،‌ دروجود همه رخنه کرده، وعجبا! همه هم همین مسئله را بهمدیگربازتاب می دهند وآیینه یکدیگرمی شوند….( باهرتوجیه ومستمسکی)، این نه کمک کارهمدیگر بودن، بل، مانع رهایی همدیگرشدن ازچنگال سازمان است.

مسئله کاهش هزینه،‌ وقطع آن پس ازسه ماه بعد وازهمه جدیدترهنرکلاشی نوع آخوندی وربا خواری، بازپرداخت همین پولها به سازمان؟، خود بهترین فرصت وشرایط، برای کشاندن مسئله به کمیساریا است. کمیساریا نمی گذاردکه شما گرسنه وتشنه وبی خانه ومسکن باشید!. اگرازمن کمکی می خواهید، چاپ مقاله، کمکی به شما نمی کند. بلکه همان نامه های من به کمیساریا درهمین مقالات را بخوانید!. برای دستیابی به آزادی وشرافت خود،‌ باید جسارت داشته وصریح وبی پرده بنویسید!. پس ازاین نامه بود که، من راصدا زدند وگفتند: به شما پول می دهیم.

نامه ضمیمه است، بدقّت بخوانید تا بدانید راه حل چیست!. بجای اینکه رجوی ازشما برگه اعتراف بگیرد؟. خود به کمیساریا اعتراف کنید وصادقانه هرآنچه که دردل دارید بنویسید:

آقای فیلیپو گراندی

کمیسر عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان

باسلام

کمیساریا بمدت یکسال هزینه زندگی من را تأمین کرد وسپس بمدت ۱۰ ماه هزینه زندگی من را قطع کرد. من درشرایط سختی بسر بردم وبرای ادامه حیات بناچار از دوستانم قرض گرفتم وتا کنون هم نتوانسته ام آنرا پرداخت کنم. سپس کمیساریا برای ۳ماه دیگر هزینه بطور ویژه پرداخت کرد. درحالیکه درنیمه ماه جاری(۱۶ماه می) من دیگر هزینه زندگی ندارم. با توجه به اینکه ما درآلبانی اجازه کار نداریم و…، نمی توان ونباید درچنین شرایطی، کمیساریا افراد پناهجو را دروضعیت وخیمی قرار دهد. گرسنگی دادن به انسانها به هر شکل که باشد مضموم و جرم محسوب می شود. ممکن است چنین سخنی سنگین بنظر بیاید، امّا وضعیتی که وجود دارد همین است. زیراتنها یک راه ویک گزینه درپیش روی افراد گذاشته شده است!، وآنکه همه جدا شدگان باید بروند واز سازمان مجاهدین هزینه زندگی دریافت کنند.

اگر کمیساریا چنین قراردادی با سازمان مجاهدین بسته که هزینه زندگی جدا شدگان از سازمان درآلبانی را، سازمان مجاهدین بعهده بگیرد. باید توجه داشت که جدا شدگان وازجمله من، که طرف اصلی این موضوع هستیم، اساساً نه درجریان چنین قراردادی بوده ایم ونه آن را امضا کرده ایم.

کمیساریا درعراق ازابتدا با تک به تک افراد به عنوان اشخاص مصاحبه می کرد ونه به شکل گروهی وبه کسوت سازمان مجاهدین. بنا براین نمی بایست درمورد پرداخت هزینه زندگی درآلبانی نیزافراد را نا گزیرساخت تا از سازمان هزینه دریافت کنند. چنین قراردادی بمنزله نفی چهار چوب کمیساریا است. زیرا ما اشخاص حقیقی هستیم ونمی توان با شخصیت حقوقی که سازمان مجاهدین باشد برای سرنوشت ماچنین تصمیم گرفته وبه مرحله اجرا گذاشت.

تحمیل دریافت هزینه زندگی از سازمان مجاهدین، چیزی نیست جز اینکه ما محکوم هستیم، همیشه درتیول سازمان مجاهدین باشیم. به همین دلیل بسیاری براثر استیصال ، ناچار شدند تا بروند وازسازمان مجاهدین هزینه ماهانه دریافت کنند. کمیساریا با عدم حمایت ، ما رامجبور به پذیرش قید وبندهای سازمان می سازد. آیا هر فردی آزاد است همانطور که خودش می خواهد زندگی کند؟. این موضوع ناقض اصول کمیساریای عالی پناهندگی می باشد. چنین امری، ثبت برده داری نوین است. درحالیکه کمیساریا تک به تک افراد به به رسمیت می شناسد ونه سازمان مجاهدین را ونه به شکل گروه.

همچنانکه درکشورهای اتحادیه اروپا به پناهندگان هزینه زندگی پرداخت می شود. درآلبانی نیز می بایست یا توسط دولت آلبانی یا توسط کمیساریا این هزینه پرداخت شود. کما اینکه آقای جان کری مابه ازای حضورافراد سازمان درآلبانی کمک مالی به دولت آلبانی پرداخت نموده است ودولت آلبانی می بایست ازهمین بودجه، هزینه زندگی جداشدگان را پرداخت کند.

رونوشت به:

سازمان عفو بین الملل

دفتر کمیساریا درتیرانا – آلبانی

به همه دوستان عزیزم درآلبانی صادقانه وصریح می گویم. شما درقبال پولی که ازسازمان می گرفتید،‌ مثل همان زمان تشکیلات اشرف ولیبرتی، درآلبانی نیزمی ترسیدید درعلن وآشکاربه خانه من بیایید، می ترسیدید، بامن درخیابان یا مهمانی کمیساریا ویا….صحبت کنید، تماس برقرارکنید، ویا حتّي بودند افرادی که رابطه شان را قطع کردند…، کجای این مسئله نشانگراین است که شما ازتشکیلات جدا شده اید؟. می دانم سازمان با هزینه مالی پا گذاشته روی گردن شما!،‌ امّا اینک، روز، روزشماست. وبرای همیشه ازچنگ سازمان ‌آزاد می شوید.

بگذارید بگویم که آقای رفیع، همیشه با شادی وتعجّب می گفت:«‌اصلاً توقابل تشخیص نیستی با روزی که تازه آمدی بودی آلبانی، ودرآن یکماهه اوّل!. با آن چهره وحشتناک و با استرس و تنش…چقدرچهره تغییرکرده؟،چقدرشادی وهمیشه می خندی!، چقدرهم خوش تیپ می پوشی!. تو۱۵ سال جوان شده ایی وهربارهم می بینمت جوان ترمی شود؟. هیچ کس درآلبانی مثل تونیست که اینطورباشد. این مسئله ایی بود که آقای رافی همیشه وحتّی درسوّمین سال حضورم درآلبانی، بازهم درهردیداری که بیش از۳۰ باربود، به من می گفت وهردوشاد بودیم ومی خندیدیم. ازنظرمن آقای رفیع بسیارآدم خوبی بود. ازخوشحالیش درباره من وحرف هایی که با او صریح درباره سازمان می زدم می توانستم بفهمم. همینکه خوشحالی فرد دیگری، اورا شاد میکند، نشانگروجود اوست. امّا آقای رفیع، رازشادی من رانمی دانست!. من «خودم» بودم!. هیچکسی نمی دانست که من چه کاری انجام میدهم!. شعرها وکتابم را ویراستاری وتنظیم وچاپ می کردم. کتاب حقیقت مانا را می نوشتم. ازصبح تاشب ونیمه شب وگاهاً تا ۵ و۶ صبح همین کاررا می کردم. این رازشادی من بود، ورازخستگی ناپذیریم. به هرآنچه که خواسته بودم رسیده بودم. بیان« حقیقت مانا».

درجلسه ایی که کمیساریا درهتل می گذاشت وسری به سری۱۲ تا ۱۵نفری با جدا شدگان برای مشکلاتشان داشتیم. همانجا به کمیساریا گفتم:«‌ نه تنهااین حقوقی که می دهند، کافی نیست، بلکه دست بستگی های بسیاری برای جد اشدگان دارد. هیچکدام شرایط عادی نداریم. درسن ۵۰ و۶۰ سالگی، باانبوهی ازبیماریها، وپس ازسه دهه ازسازمان، جدا شده ایم. درحالیکه ۳۰سال یا بیشترباسازمان بودیم. اینک در۶۰ سالگی، وقتی به جامعه وارد میشویم. درنقطه صفرهستیم،‌ با انبوهی مشکلات وبیماریها…،‌ شما باید به سازمان فشاربیا ورید، تا هرکسی که ازسازمان جدا میشود، درگام نخست، حداقل ۵ تا۱۰ هزاردلاربرای شروع حداقل های یک زندگی به جدا شدگان بپردازد. این وظیفه کمیساریا است که ازپناهجویان دفاع کند. اوجواب داد که این یک بحث دیگری است که جایش این جلسه نیست.( این درحالی بود که من ازسازمان پول نمی گرفتم! و کمیساریا هم مستمربه من پول نمی داد). وقتی درآتنراکت به علی معیاری گفتم:«‌چرا توهم بلند نمی شوی همین حرف را بزنی!. مگراین حرف واین مشکل غیرواقعی است؟. اعی جواب داد:« اگرمن چنین حرفی بزنم، خسرو افشون درجلسه است ومی رود به سازمان می گوید. گفتم پس ازپایان جلسه به آقای رفیع بگو!. امّا پس ازپیایان جلسه هرچقدرآقای رافی را نگه داشتم، علی معیاری نبود!. مشکل همین است که حتی بصورت فردی هم حاضرنبودید قیمت،مسائل خودرا بدهید. تنها به یک علت!. ترس ازاین سازمان مخوف.

اینک به شما وهمه دوستان دیگری که درسراسر اروپا وامریکا پراکنده شده اند، همین را می گویم. وبا یک شعرمقاله را تمام می کنم. یادتان باشد. پیش ازشما این را به خودم خطاب کرده ام!. ازنوشته ام، دوستی وصداقت وصراحت را برداشت کنید. می دانید که خیلی ساده ورو ورُک حرف وصمیمی می زنم. این دربسیاری جاها با منافع من سازگارنیست. به ضررم تما شده ومیشود. اما در درونم راضی هستم.  اگرجایی غیرازاین، دربرداشت و درنظرتان است. نظرمن این نبود ونیست.

 

” کوهها جنبیدند – کلمات نه”                ۱۰/۴/۱۳۹۲

 

بر ستیغ جسارت

” کلمه “

شهامت جرس و صداست

کلمات

همیشه شجاعت اینرا دارند

طنینِ هر حنجره ای باشند

 

بی هیچ بیم و ریب .

در بلندیهای جرأت

کوها بجنبند

” کلمات “

می ایستند پای حرفشان  –  معناشان !

حرف به حرف  – هجا به هجا  – واژ به واژۀ وجودشان

آوای عهد اوّلین

 

اینگونه

” کلمه “

” خدا ” بود و خدا گشت – و الهۀ شعر

کلمات – الهه الهام

خون صدا –  نثار حقیقت اند

 

کوهها جنبیدند

کلمات ” نه ” –

ایستادند پای معناشان –  پای حرفشان

پای معنای زندگی

” معنای خدائیشان ” !

 

حروف

” ذرات خدائی” کلمه اند

و کلمه

” ذرات انسانی ” اند

 

و بدان

هیچ شکافنده و پیکانی را

یارای نفوذ

در این هالۀ کیهانی نیست

کلمات

افسانه های حقیقی انسان

در بستر جهان و گلوی تو اند .

 

کلمات آخته اند

تو نترس !

تو شمشیر بکش !

کلمات شجاع اند

طنین شان باش

بی پروا و استوار

و از ارتعاش طنین شان

از صفات پاک و شجاع خدا وارشان

شمشیرت را تیز کن

نعره از حلقوم برآر

با شجاع ترین و بّراترین کلمات صف کشیده برابر دشمن

بی پروا  –  عاشق باش و بتاز

 

بر شو

با غرور پلنگین ات

ماه را

چنگ بزن

بر چنگ گیر

الهام را .

کوهها بلرزند

تو نلرز .

تو هم

” کلمه ” باش

و ” خدا ” .

ارمغان را

چنگ بزن

چون کلمه

با جسارت تمام

سایت حقیقت مانا – سیامک نادری ۱۳۹۶/۱۰/۱۴

بعدالتحریر

دوستتان دارم…دلم می خواهد همیشه شاد باشید،  بدلیل سختی ها وخیانتی که رهبری درحق مردم، وما انجام داده است، این خواسته شاد بودن، یک چیزطبیعی واوّلیه درباره شما است. نه شما، بل خودم. من هم تافته جدا بافته ای ازشما نیستم. شاد باشید. اگرتا دیروز، یک تصویری، دفترسازمان درالبانی ازشما داشت، ازفردا، همان تصویردرونی خودتان را به سازمان ومسئول دفترآن وجوادخراسان شکنجه گر سال ۷۳، که درآینده خدمت ایشان هم می رسیم. به نمایش بگذارید. یک تجربه را مثال میزنم.

فردی که درسال ۷۳ شکنجه شده بود، ازدیده مسئولین سازمان می ترسید. به اوگفتم:«‌مگرتوشکنجه گربودی؟. مگرتوشکنجه کرده ایی؟. پس تونباید بترسی!. اون جواد خراسانه که باید ازدیدن تودرآلبانی بترسه!. یکروزسه نفره درمیدان اسکندربیگ بودیم وهرسه اززندانیان سال ۷۳، وجوادراهم هرسه میدانستیم که شکنجه گربود و…، یکباره دوست دیگرگفت:« جواد خراسان با دوخواهردیگردارند می آیند سمت ما!. من برغم اینکه نمی خواستم حساسیّت بوجود بیا ورم! وسازمان را نسبت به خودم حساس کنم تا بتوانم کارم را درآلبانی انجام دهم. وسازمان برمن پیشی نگیرد!. امّا بدلیل همان دوستی که می ترسید، با اوگفتم:« نگاه کن!، اینجا آلبانی است!. جواد مثل سگ ازما می ترسه!» وازدومتری چشم دروختم به او، تا آمد وازکنارمن گذشت ورفت!، خودش راجمع کرده وسرش را ازترس پایین انداخته بود، می دانست که با صورت کشیده به جلو وبا چشمان وچهره ایی خشمگین اورا مشایعت می کنم!. دوستم تازه فهمید که اینجا آلبانی است!. به همین دلیل سازمان بازتوانست با اهرم کمک هزینه مالی، به هرشکلی که بود، این فضا را مجدّدا استوارسازد. واینک چنین وقیحانه!، ازشما امضا می گیرد. امّا بعضی وقت ها، ترس، وادامه آن، ریشه درواقعیّت ندارد. ریشه اش درخود آدمی است. منافع، ترس می آورد. این سخت ترین ترسی است که همراه آدمی ست. پیروزباشید.

حکایت فرقه رجوی: حکایت آنان که … بودن نیز افتخارشان است

چندروزیست که کشور شاهد قیامهای گسترده ای است که اینبار نه در تهران و مراکز استانها بلکه در شهرهای کوچک و چه بسا فقیر ترین شهرها جائیکه اتفاقا همواره بعنوان ملاء و پایگاه رای حاکمیت محصوب شده است ادامه دارد.

هرچند که این حرکت مردم بجان آمده از مشقات کمر شکن زندگی و نیازهای اولیه طی سالیان کارد را حتی در استخوانهایشان فرو برده است مستقل از آنکه چگونه در استان خراسان شمالی جرقه اش خورد و یا هرآنچه که آنرا بنامیم از آنجا که هیچ خط و ربط و رهبری مشخصی ندارد و بنابراین متاسفانه محکوم به زوال است، ولی نفس حرکت مردم دست بسیاری را بخوبی در مواجهه با آن رو کرده و خواهد کرد. و همه میوه چینان و ماهیگیران سیاسی را افشاء کرده و میکند. چه در مورد آنها که در داخل هستند از حکومت گرفته تا مخالف و… و یا در میان عناصر خارجه نشین …

یادم هست که پدرم همواره در تائید رسم جوانمردی و نفی بندگی و زبونی مثالی میزد که همواره در یاد و خاطره من باقی مانده است. وی در بیان حال عناصر زبون و نان به نرخ روز خور و موج سوار در دوران فئودالی مثال میزد و میگفت که خانها رعیت خود را همواره مورد انواع تحقیر و توهین قرار میدادند. که مایه تنفر و بعضا منجر به قتل خانها توسط رعیتهای بجان آمده از این تحقیر و توهین ها نیز میشد.

ولی در این میان عناصری بودند که از اینکه خان آنها را برای مثال قرمساق خوانده بود به خود میبالیدند و جهت اینکه مطرح باشند به هر پستی تن میداند و در هرکجا که مینشستند صرفا جهت مطرح شدنشان و خود نمایی با آب و تاب تعریف میکردند که مثلا علیقلیخان به من گفت آهای قرمساق و آب از دهانشان راه میافتاد و بادی به غبقب خود میانداختند و بدان افتخار نیز میکردند و حتی خود را بالاتر و مقربتر به خان از دیگرانی که چنین لقبی را از خان دریافت نکرده بودند میدانستند!!!

اینروزها در مواجهه با تظاهرات مردم ایران، رویکرد شورای ملی مقاومت و فرقه رجوی و  اطلاعیه های کذایی تحت نام مسعود رجوی مرحوم  شده و ماهی گرفتن از آب گل آلوده جنبش مردم ایران بدون اینکه در اقدامات تلخ آن شرکت کند و کاری انجام دهد تلاش میکند از ثمرات آن بهره برداری کند و اینکه رژیم جهت سرکوب تظاهرات با سوء استفاده از تفر مردم از فرقه رجوی تظاهرات را به فرقه رجوی نسبت میدهد را افتخار خود میداند را مصداق چنین تعریفی یافتم.

که فرقه رجوی طی سه دهه گذشته جهت مطرح شدن دست به هر اقدام کثیفی زده و میزند که مطرح باشد. حالا این اقدام،  متحد شدن و خود فروشی به صدام و شرکت در کشتن سربازان و جوانان مردم ایران در جبهه ها و شرکت در جنایات او در عراق باشد تا خود فروشی به عربستان و یا همبستر شدن با حارترین جناحهای جنگ طلب و آمخواری همچون ترامپ… و درخواست بمباران کشور و مردم ایران، تا زندان و شکنجه و قتل اعضای خود تا افتخار و انقلاب خواندنِ چشم داشتن دنبال زن مهدی ابریشمچی و گرفتن و دادن همسر خود به از خود بهتران تا درخواست تقدیم زنان خود به خان، جهت بالاتر و مقربتر دیدن خود به خان که میدانیم توسط مریم رجوی مدیریت میشده است. چه آنجا که در اوج فلاکت بدروغ خود را در اوج پیروزی مینامد و میخواند و خود را به اصطلاح در ظاهر میسازد.  تا دستور کشتن خانواده  اعضای خود جهت تقرب به خان در کتاب خانواده ها نوشته مسعود رجوی…..

راستش را بخواهید هیچگاه در مورد معنی دقیق این کلمه به لغت نامه مراجعه نکرده بودم. جهت چک اینکه فرقه رجوی مصداق دقیق چنین واژه و محتوای هست یا نه و جهت تدقیق آن به لغت نامه نیز مراجعه کردم. که قضاوت را به خوانندگان عزیز واگذار میکنم. و با عذر خواهی از اینکه مجبور شده ام به این محتوا بپردازم:

قرمساق

لغت‌نامه دهخدا

قرمساق . [ ق ُ رَ ] (ترکی ، ص ) هرکه زن خود را به دیگران بدهد. (آنندراج ). آنکه دلالی نامشروع زنان کند. جاکش . و در تداول امروز به ضم راء است .

قرمساق

لغتنامه فارسی شهری

اینکه در فارسی چه برداشتی از این کلمه شود یا چه معنایی برایش بسازند مساله دیگری است. ولی این کلمه در اصل یک کلمه ترکی است. قروم از مصدر قورماق میباشد و قروم یعنی ساختگی، و ساق به معنی سلامتی میباشد. قروم ساق به کسی گفته میشود که همیشه سلامتی خود را به صورت ساختگی ایجاد میکند، به قولی خودش را میسازد. حال چه با مواد افیونی یا مشروبات الکلی و مخدر.

قرمساق

محل رواج: در بین عرق خور های قدیمی

قرمساق به شخصی گفته می شود که پای بساط عرق خوری دیگران می شیند ولی لب به مشروب نزده و به جایش از مزه عرق دیگرن می خورد!

قرمساق

قرمساق افرادی هستند كه زیاد دنبال مسائل جنسی هستند.وجزو دغدغه های روزمره شون هست.یكی از شناسه های ظاهری این افراد ساق پای لاغر ویكدست, حتی در افراد چاق نیز چنینه.البته همه كسانی كه ساق پا لاغره قرمساق نیستند مگراینكه سر بیناموسی ضعف دارن.

مثلا كسی كه چشمش دنبال هر زنی باشه ودنبال رابطه جنسی باهاش باشه بهش قرمساق میگن.

ط ح الف تیرانا آلبانی

 

وقتی پیام جعلی یک مرده (مسعودرجوی) لورفت بیوه مرده بمیدان آمد

http://nototerrorism-cults.com/?p=12095

قابل توجه تمامی کسانیکه خود را به ………..میزنند.  بویژه در “شو”رای ضد ملی مقاومت برای قدرت.

خانم رجوی تا رهبر عقیدتی شما حی و حاضر مانند شیر همیشه بیدار هست شما چه غلطی میکنی؟ بگذار همان که مرتب از گورش پیام میداد بدهد تلاش کند برای تو از آب گل آلود ماهی بگیرد. اگر مردم ایران هم وقعی بدان نمیگذارند شاید بتواند مرده ها را در آن دنیا به  قیام وادار کنند و اگر در این دنیا جوانمرگ شد نتوانست رهبری جهان را بدست بگیرد بتواند در جهنم رهبری را دو لوپی قورت دهد.

خانم مریم رجوی مگر این مردمی که قیام کرده اند همانها نیستند که تا چند وقت پیش شما بفرماندهی ارتش صدام حسین (رئیس و صاحب خانه شما) در مرزها بدست شما گشته میشدند؟ و شما جنازه های آنها را بعنوان افتخار خودتان در تلویزیون خودتان نمایش میدادید. و یا اگر کشته نمیشدند به اسارت در آمدن آنها را در بازار شام عراق نمایش نمیگذاشتید و بعد با افتخار تحویل صدام میشدند؟

گردانهای ارتش فرقه رجوی قبل از فروغ

 

خانم رجوی اینها که امروز برایشان اشک تمساح میریزید همانها هستند که در شهرها پدرانشان را ترور کرده اید. همانها هستند که بر سر خودشان بدستور عراق و عربستان خمپاره میزدید و با بوق و کرنا در روزنامه هایتان مفتخرانه جهت آنتنی شدن خودتان بنمایش میگذاشتید.

خانم رجوی اینها که الان قیام کرده اند اقوام و خانواده همان کسانی هستند که الان در اسارت شما هستند. که مجبور شده اید بدورشان دیوار بتنی بکشید. همان ارتشی که قرار بوده است گردانها و تیپهای سلحشور داخلی اش از تیرانا بپا خواسته و انقلاب کند. همانها که بمحض آزاد شدن از زندانی بنامِ دروغینِ  ارتش آزادیبخش در تیرانا مستقیم میروند ایران. خوب چرا بقیه را آزاد نمیکنید که بروند ایران و اگر نه مردم را حداقل خودشان را آزاد کنند.

اسرای ایرانی جنگهای صدام بدست فرقه رجوی

احمد تاجگردون یک نمونه از فرماندهان همین ارتش است که چهل سال اسیر شما بوده است. به محض اینکه توانست خودش را از این زندان آزاد کرد. چرا با هزاران حیله و نیرنگ فرقه گرایانه و جادو و جنبل های ترساندن از جهنم و …تعهد گرفتن فرماندهان این ارتش را در بند نگهداشته ای؟

پیام مریم رجوی »»

هموطنان عزیز، … از یک طرف پیشروی مقاومت ایران با دستاوردهایی هم‌چون برپایی یکانهای ارتش آزادی در داخل میهن، و همچنین تشکیل مؤسسان چهارم ارتش آزادیبخش ملی ایران تا روی آوردن زنان و جوانان بسوی جنبش مقاومت ایران …مجاهدانی که در اشرف و لیبرتی محصورند، می‌دانید چرا؟ زیرا آنها هسته اصلی جنبش مقاومتی هستند که بدنه آن در سراسر جامعه ایران گسترده است و نبرد سرنوشت برای آزادی ایران را تدارک می‌بینند.

خانم رجوی این فرماندهان و نیروهای  یکانهای ارتش آزادی غبار مرگ گرفته شما و این هزاران اشرف شما پس کجاست؟ آیا درست است که چنین ارتشی را در روزهاییکه مردم نا راضی ایران به گفته پیام کذایی خودتان جهان را دلشاد کرده است و افتخار میآفرینند در اسارت نگهدارید و بکمک همین مردم نفرستید؟

الان که مجاهدان در لیبرتی و اشرف محصور نیستند در اسارت خودتان هستند. این بدنه ای که در سراسر ایران گسترده است کجاست؟ چرا یک شعار بنفع این ارتش و مریم کذایی و … اش نمیدهد؟ آیا درست است که ارتش شما در داخل شعار انحرافی بدهد؟ فکر نمیکنید پیامهای شما به بدنه ارتش شما در داخل توسط بیوه آن دیکتاتور سرنگون شده قبلی  حک شده است؟ 

گزدانهای ارتش فرقه رجوی بعد از فروغ

آیا اینکار شما خیانت به همین مردمی که برایشان اشک تمساح میریزید نیست؟ آنوقت چه زمانی میخواهید از آن استفاده کنید؟ برای سرکوب همین مردم؟ به ارتش یک عمر جیره و مواجب میدهند که روزِ روزش بکار آید!!!!! پس چه شد؟  

خانم مریم رجوی رئیس جمهور خود خوانده و جانشین فرمانده کل قوای ارتش آزادیبخش ملی ایران مرحوم مسعود رجوی شما با معطل نگهداشتن ارتشی که مدعی هستید بعد از اخراج از اشرف و بعد لیبرتی و عراق هزاران برابر شده و هزاران اشرف ساخته اید بزرگترین خیانت به ایران و ایرانی است.

خانم رجوی اگر بفکر آخرت خود نیستید حداقل بفکر دنیای خود باشید. الان جواب عربستان و اسرائیل و ترامپ عزیز را چه میدهید؟  جواب این پولهایی که برای ارتش تا دندان مسلح به دروغ و مغزشویی گرفته اید را چگونه خواهید داد؟ آیا از شما نمیپرسند خانم رجوی پس این ارتش های مریم رجوی چه شد؟ تمامی آپوزیسیون بعلاوه شورایی های عقب  افتاده فکری و نوکر ماهیانه های شما  که در جوال شما هستند و فکر میکردند که ارتشی خارج از روی وب سایت و کاغذ هست چه جوابی دریافت خواهند کرد. هزارخانی هزار خائن از شما نمیپرسد که پس جهل سال است سرما شیره مالیدی فقط برای این بود که ارتش کذایی در مرزها جوانان مردم و همان ارتشی هایی که به قیام فرامیخوانی را بکشد؟ 

مجمع تشخیص مصلحت فرقه رجوی

مردم بپاخواسته کوس رسوایی شما و دروغ و دجالگریهای چهل ساله شما را  درتمامی جهان بصدا در آورده اند. 

خانم رجوی  حیا کن دروغگویی و دجالگری را رها کن

داود ارشد 

 

پاسخ احمدی نژاد به انتقاد رهبر ایران به اعتراضات اخیر وی

http://www.bbc.com/persian/iran-42507482/embed

محمود احمدی‌نژاد رئیس جمهوری پیشین ایران، گفته حق دارد نظرش را بیان کند؛ حتی اگر این نظرات، مخالف نظر رهبر باشد. این حرف‌های آقای احمدی نژاد، ظاهرا واکنشی بوده به انتقادات تحلویحی دیروز آیت‌الله خامنه‌ای از او! دیروز رهبر ایران گفته بود کسانی که سال‌‍ها، اداره کشور را در اختیار داشته، یا دارند، نمی‌توانند در جایگاه مخالف نظام قرار بگیرند؛ بلکه باید پاسخگو باشند.

کتاب 23 سال علی دشتی

علی‌ دشتی در سال ۱۲۷۴، یک سال پیش از ترور ناصر الدین شاه در شهر کربلا در خانواده ای‌ ایرانی‌ به دنیا آمد. او فرزند شیخ عبد الحسین دشتی و نوه آخوند ملا عباس دشتی از روحانیون مشهور خطه دشتی است . علی‌ دشتی در کتاب شاخص و گرانمایه «بیست و سه‌ سال»، با همّتی بزرگ و بینشی ژرف به شکافتن عادات و عقاید اعراب صدر اسلام پرداخته و انگیزه و فلسفه بازگشت به صدر اسلام را با ارائه نمونه هایی تاریخی‌ از آن دوران و نیز علل قدرت یافتن  اسلام و چگونگی‌ پذیرفتن «دین حنیف اسلام» را شرح داده است. بی‌ گمان تفکرات و اندیشه‌های میرزا فتح علی‌ آخوند زاده ، میرزا آقا خان کرمانی و احمد کسروی و دیگر اندیشمندان و منتقدین در قرن اخیر ایران در تالیف کتاب ۲۳ سال تاثیر گذشته است، اما هیچکدام از نامبردگان با این ظرافت ادیبانه و با این روش فاضلانه و صمیمانه کتاب خود را ننوشته اند .

Ashampoo_Snap_2017.12.29_16h11m13s_004_

Click to access 23-Saal-ali-dashti-bahramchubineh.pdf

تظاهرات ضد رژیم در چندین شهر ایران

صبح و عصر جمعه، ٨ دی، در چندین شهر ایران، از جمله تهران، اصفهان، کرمانشاه، رشت، قم، ساری، همدان و قزوین تجمع‌هایی در اعتراض به حکومت ایران و شرایط اقتصادی برگزار شده است.

در کرمانشاه ماموران امنیتی با معترضان درگیر شدند و گفته می‌شود چند نفر را بازداشت کرده‌اند. همچنین معاون امنیتی استانداری تهران از بازداشت چند نفر در تهران خبر داده است.

در برخی از شهرهای علیه آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر ایران، شعار داده شده است.

یک شاهد عینی به بی‌بی‌سی فارسی گفت در اصفهان معترضان برای مقابله با گاز اشک آوری که ماموران پرتاب کردند، آتش‌هایی در اطراف سی و سه پل روشن کردند.

در تجمعی در رشت معترضان علیه صادق لاریجانی، رئیس قوه قضاییه ایران شعار داده‌اند. در ساری یکی از شعارهای معترضان “سوریه رو رها کن/فکری به حال ما کن” بود.

در همدان و شهرهای دیگر معترضان شعار “مرگ بر دیکتاتور” هم دادند.

در بعضی از شهرها برخی از معترضان شعارهایی در حمایت از سلطنت پهلوی داده‌اند.

این تجمع‌ها یک روز پس از تجمع‌هایی در مشهد، نیشابور و چند شهر دیگر برگزار می‌شود. در تجمعات پنجشنبه و جمعه علیه حسن روحانی، رئیس جمهور هم شعار داده شده است.

تجمع معترضان در میدان آزادی کرمانشاه با مداخله ماموران امنیتی به خشونت کشیده شد. گزارش‌ها حاکی از حضور چشمگیر ماموران پلیس و لباس شخصی، در دیگر شهرهای ایران، از جمله تهران است.

ماموران امنیتی برای پراکنده کردن معترضان در کرمانشاه از گاز اشک‌آور و ماشین‌ آب‌پاش استفاده کرده و حاضران در تجمع را با باتوم و لگد کتک زده‌اند.

یک شاهد عینی به بی‌بی‌سی فارسی گفت معترضان در کرمانشاه تصویری از آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر ایران را پایین کشیده‌اند. این شاهد عینی گفت پلیس چندین نفر را بازداشت کرده است.

معترضان در کرمانشاه شعارهایی چون “زندانی سیاسی آزاد باید گردد”، “ملت گدایی می‌کند/آقا خدایی می‌کند” و “نه غزه، نه لبنان/جانم فدای ایران” می‌دادند.

یک شاهد عینی گفت پس از حمله ماموران، معترضان نیز به سمت ماموران سنگ پرت کرده و با آنها درگیر شدند.

او گفت دست کم یکی از ماموران به شدت زخمی و با آمبولانس از محل برده شد.

خبرگزاری تسنیم معترضان کرمانشاه را “مالباختگان” صندوق‌های اعتباری ورشکسته معرفی کرده است.

کرمانشاه
تجمع امروز معترضان در میدان آزادی کرمانشاه

همزمان محسن نسج همدانی، معاون امنیتی استانداری تهران، در مصاحبه با ایلنا از بازداشت چند نفر در تهران خبر داده است.

آقای همدانی به ایلنا گفته است: “در برخی از میادین تعداد محدود و قلیلی از افراد حضور داشتند که با تذکر دوستانه پلیس صحنه را ترک می‌کردند.”

“در یکی از میادین کمتر از ۵۰ نفر حضور داشتند که تعدادی از افراد پس از تذکر پلیس صحنه را ترک کردند اما تعداد اندکی نیز بودند که علیرغم تذکر پلیس همچنان در میدان باقی ماندند. پس از این مسئله و استعلام پلیس از ما، با حکم قضایی تعداد کمی بازداشت موقت شدند.”

‘جلسه فوق‌العاده دولت’

اعلام شده که نشست سران سه قوه که قرار بود فردا شنبه، نهم دی برگزار شود، به تعویق افتاده است. دلیل تعویق این نشست اعلام نشده و زمان جدید برگزاری آن هم اعلام نشده است.

در عین حال فخرالسادات محتشمی‌پور، از چهره‌های اصلاح‌طلب خبر داده است که با وجود تعطیلی روز جمعه، کابینه امروز تشکیل جلسه داده است.